رساله رکن رابع
از تصنیفات عالم ربانی و حکیم صمدانی
مرحوم آقای حاج محمد کریم کرمانی اعلی الله مقامه
«* مكارم الابرار فارسي جلد 6 صفحه 444 *»
بسم الله الرحمن الرحيم
ثناي بيحد خداوندي را سزاست جلتعظمته كه پادشاه جهانيان است و درود نامعدود پيغمبري را رواست علتمكانته كه خليفةالله در بندگان است و ستايش بياحصاء اولياء او را بجاست عزّتجلالتهم كه جانشينان اويند و تكريم بيمنتها اولياء ايشان را شايسته است قربتمكانتهم كه حافظان دينند و نكوهش لايحصيٰ اعداي ايشان را بايسته است عمهتقلوبهم كه مخرّبان آئينند.
و بعد چنين گويد بنده اثيم كريم بن ابرٰهيم كه نور چشم موفق مسدد و فرزند مكرم مؤيد محمدرحيم وفقه الله لمراضيه و جعل اتيه خيراً من ماضيه از دارالخلافه طهران مراسلهاي نوشته بود كه جناب جلالتمآب امجد افخم و اكرم اعظم مركز دايره جلالت و قطب كره عظمت كيوان آسمان ابهت و شمس فلك رفعت اعني سپهسالار اعظم اكرم افخم دامت ايام شوكته و ثبتت اركان دولته سؤالي فرمودهاند از مساله ركن رابع كه در السنه و افواه در اين زمانها جاري و در هر كوچه و برزن اين اوقات ساري است كه اين چيست و مراد از آن كيست؟ و مذكور نموده بود كه جواب به قدر مقدور عرض شده است ولي طبع مستقيم ايشان به آن قناعت ننموده و بايد تحقيق مطلب را شما كنيد و چند ورقي در اين باب املا نمائيد. حقير هم اجابةً لمسئوله و بجهت زدودن غبار شبهه از طبع صافي و ضمير منير ايشان اين چند ورق را نوشتم اميدوار از تأييد حضرت كردگار به توسط حضرت بقيةالله عجلاللهفرجه چنان ميباشم كه طوري نوشته شود كه به كلي غبار شبهه از خاطر عاطر ايشان زدوده شود و حق از باطل ظاهر گردد.
اولاً عرض ميشود كه آنچه نگاشته ميشود نه بر همين خلق زمين املا
«* مكارم الابرار فارسي جلد 6 صفحه 445 *»
ميشود بلكه آنچه گفته ميشود و نوشته اولاً بر كرام الكاتبين املا ميشود مايلفظ من قول الا لديه رقيب عتيد و ايشان در نامه عمل انسان ثبت ميكنند و روز قيامت در نزد خداوند عالم السرّ و الخفيّات و نبي حاكم بر بريّات و وليّ شاهد بر ظواهر و خبيّات بيرون ميآورند و همان سند و حجت است بر انسان هذا كتابنا ينطق عليكم بالحق. پس نشايد كه انسان سخني بر خلاف عقيده خود بگويد يا بنويسد و فردا در يوم تبلي السرائر مفتضح شود.
و ثانياً آنكه كتاب منحصر به اين نيست و حقير كتب عديده نوشتهام. اگر چيزي در كتابي نوشتهام نميتوانم آن را در كتابي ديگر انكار كنم و در نزد علماء و عقلاي روزگار در همه اعصار رسوا شوم و در كلامم اختلاف پيدا شود. پس لابدم كه آنچه در كتابي نوشتهام هرگز از آن تحاشي نكنم و درصدد ستر چيزي كه مستور نميشود برنيايم. پس آنچه در اينجا مينويسم همين است دين من و ظاهر من و باطن من و بر اين زندهام و بر اين انشاءالله ميميرم و بر اين انشاءالله محشور ميشوم و اميدوارم كه به همين مذهب فايز به بهشت جاويدان و رضاي خداي رحمان شوم. اگرچه بناي بعضي ارباب غرض و عناد در اين زمانها بر اين شده است كه ميگويند كه تو چنين مينويسي و چنين ميگويي و بر اين قسم ميخوري، ولكن قلب غير از اين است. و اين سخن بر خلاف ضرورت اسلام بلكه خلاف ضرورت همه مذهبهاست بلكه جميع عقلاء از اين معني استنكاف دارند. از اين قرار احدي مسلمان نيست چراكه به هريك ميتوان گفت كه تو اظهار اسلام ميكني ولي قلب تو غير از اين است. و خود اسلام اين قائل از كجا معلوم ميشود الا به اقرار او؟ و خود اين سخن دليل غرض و مرض است والا مسلم كه به اينگونه بر مسلمي حكم نميكند.
باري، چون بنا بر اختصار است كه خاطر عاطر ايشان را ملالي از خواندن نرسد اطناب نميتوان كرد و به همين مقدمه اكتفاء ميشود.
بدان ايّدك الله و سدّدك كه بر اين ركن رابع اساس عالم و بنياد عيش بنيآدم است و فريضه در جميع شرايع از شرع آدم تا خاتم بوده و امر تازهاي نيست كه اختراعي تازه شده باشد و بدعتي در مذهب و ملت پيدا شده باشد
«* مكارم الابرار فارسي جلد 6 صفحه 446 *»
زيراكه اهل جميع ملل از ملت آدم تا خاتم معترف و مذعنند كه خدائي بيرون از حد ادراك خلايق دارند كه همه مخلوق اويند و همه را او از عدم به وجود آورده و واجب است شكر نعمتهاي او و متابعت رضا و اجتناب از سخط او و صرفكردن نعمت او در رضاي او و بديهي است كه همه مردم نميتوانند كه به علم خود عالم به رضا و غضب او باشند و بديهي است كه همه هم پيغمبر نيستند كه بيواسطه از خداوند اخذ كنند پس همه ملتها معترف شدند به اينكه خداوند بايد برگزيند از ميان مخلوقات خود كسي را و او را به اعلي درجات قرب خود فايز گرداند و به او نفسي و نورانيتي دهد كه بتواند از خداي غيبالغيوب علم رضا و غضب او را تعليم گيرد و به سوي خلق برساند و پيغامآور و پيغامبر باشد و اگر چنين كسي نباشد مخلوقات علم به رضا و غضب او پيدا نكنند و چون ندانند گاه باشد نعمت او را در غضب او صرف كنند و كفران نعمت خالق و رازق خود را نموده باشند و اين در نزد عقلاء همه قبيح است. پس خداوند در هر امتي يكي را برگزيد و او را به قرب خود فايز گردانيد و خلعت نبوت بر او پوشانيد و او را خليفه و قائممقام خود گردانيد و پيشكار جميع عوالم خود ساخت و او را معصوم و مطهر از هر خطائي و لغزشي و سهوي و نسياني قرار داد تا بندگان يقين كنند به صحت قول او و حجت بر خلق تمام باشد پس گفتار او گفتار خدا شد و كردار او كردار خدا و ديدار او ديدار خدا. و چون بايستي كه بشر باشد تا ساير بشر او را ببينند و از او بفهمند و كلام او را باور كنند بر او جاري شد آنچه بر ساير بشر جاري شد از اعراض دنيا از گرسنگي و سيري و تشنگي و سيرابي و مرض و صحت و تولد و موت پس در حكمت لازم شد كه آن پيغمبران بميرند مانند ساير بشر. و چون بميرند اگر كسي را در ميان امت خود نگذارند كه حفظ دين و شرح مشكلات آن را بكند و حكم باشد درميان امت او به كلّي آن دين از ميان ميرود و امر مشتبه ميشود و رضا و غضب خدا باز پنهان ميماند پس هر نبيي را خليفهاي است و وليعهدي است كه دين و امت خود را به او ميسپرد و او بعد از او جانشين اوست و حفظ دين او را ميكند و حاكم در ميان امت اوست پس گفتار او گفتار نبي است
«* مكارم الابرار فارسي جلد 6 صفحه 447 *»
و كردار او كردار نبي و ديدار او ديدار نبي و بايد معصوم و مطهّر باشد مانند نبي. و چون اين نبي و اين وصي هردو بشرند و بشر در روي زمين در شهر معيني است و در محله معيني و در كوچه و خانه معيني و نميشود كه جميع روي زمين را خود بنفسه براي هر حكمي بگردد و هر روز و هر ساعت كه حكمي وارد ميآيد خود بنفسه به هر موضعي از زمين كه مسكون يك نفر انسان است برود و به آن يك نفر انسان آن حكم را برساند و خلاف نظم بشر است؛ پس لامحاله در ميان آن حجتها و ساير رعايا كه در اطراف بلاد هستند بايد راويان اخبار و ناقلان آثاري باشند كه امين و ثقه و حافظ آن آثار و ضابط آن اخبار باشند و به اطراف دنيا بروند و آن فرمايشات را به اطراف عالم به زن و مرد و بزرگ و كوچك و عالم و جاهل برسانند چنانكه در قرآن ميفرمايد و جعلنا بينهم و بين القري التي باركنا فيها قري ظاهرة و قدرنا فيها السير سيروا فيها ليالي و اياماً امنين و معني آيه چنانكه ائمه: فرمودهاند آن است كه خدا ميفرمايد كه ما قرار داديم ميان ائمه هدي و ميان ساير رعايا راويان آثار و حاملان اخبار و فقهاي عاليمقداري چند را و حكم كرديم كه رعايا از آن واسطگان بگيرند، بگيريد از آن واسطگان شب و روز و ايمن باشيد. و باز در قرآن ميفرمايد و ماكان المؤمنون لينفروا كافة فلولا نفر من كل فرقة منهم طائفة ليتفقهوا في الدين و لينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم لعلّهم يحذرون حاصل معني آن است كه همه مؤمنان نميتوانند كه از شهرها و منزلها و ايلهاي خود بيرون روند و به آن شهري كه حجت خداست برسند پس چرا از هر گروهي بعضي نميروند به آن شهر تا به خدمت حجت خدا برسند و طلب دانش در دين خدا بكنند و چون برگردند به سوي قوم خود بترسانند و آگاه كنند ايشان را شايد آن بازماندگان هم از عصيان حذر كنند و كفران نعمت منعم ننمايند.
پس معلوم شد كه بعد از حجتهاي خدا واسطگاني بايد باشند كه دين خدا را در اطراف زمين و اشخاص عباد پهن كنند تا حجت خدا بر همهكس تمام شود و به همان وجود امام در شهر مدينه مثلاً بر مردم اتمام حجت نميشود مگر به توسط واسطگان. چنانكه عريضه نوشتند به حضرت بقيةالله عجلاللهفرجه كه چون
«* مكارم الابرار فارسي جلد 6 صفحه 448 *»
به شما دسترس نداريم در حوادثي كه واقع ميشود چه كنيم؟ فرمودند اما الحوادث الواقعة فارجعوا فيها الي رواة حديثنا فانهم حجتي عليكم و انا حجةالله يعني در حوادث رجوع به راويان حديث ما كنيد كه ايشان حجت منند بر شما و من حجت خدايم. پس راويان اخبار و دانشمندان آثار حجتهاي حجت خدايند بر خلق و با وجود ايشان حكمت كامل و حجت تمام و عذر خلق برطرف ميشود.
و چنانكه در برابر خداي عظيم كساني بودند كه ادعاي خدائي كردند و ضرري به خدايي خداي برحق نداشت و در برار نبي برحق كساني بودند كه ادعاي نبوت به باطل ميكردند و ضرري نداشت به نبوت نبي برحق و نور حق پنهان نميماند و در مقابل ولي برحق جمعي ادعاي خلافت كردند و ضرري به حال اولياء برحق نداشت و نور خدا پنهان نماند و نميماند؛ همچنين در مقابل راويان و دانشمندان ثقه امين و حافظ دين مبين راوياني كذّاب بر خدا و رسول هستند كه افترا بر خدا ميبندند و دروغ بر پيغمبر پاك ميسازند و از زبان حجتهاي خدا حكمي چند ميگويند و اينها حجتهاي ولي نيستند بلكه حجتهاي ولي خدا كساني هستند كه ثقه و امين باشند و زاهد در دنيا و راغب در آخرت و متقي و پرهيزگار و مخالف هويٰ و متابع مولاي خود باشند و شب و روز همت ايشان نشر دين مولاي خودشان باشد نه جمعكردن مال دنيا و تحصيلكردن رياست، و دين خدا را دكان خود قرار نداده باشند كه به فروختن دين دنيا تحصيل كنند. اگر چنان راويان پيدا كردي آنهايند حجتهاي امام زمان بر خلق و بايد دين خدا را از آنها آموخت و پيروي ايشان كرد.
پس چهار امر در اينجا پيدا شد كه همه را بايد شناخت و اعتقاد كرد:
اول خداوند عالم كه خالق ماست از عدم و رازق و مالك ماست.
دويم حجت او و خليفه او در ميان خلق كه ميتواند از او بگيرد و به ما برساند و پيغامآور اوست به سوي خلق.
سيوم وليعهد آن پيغمبر كه او را جانشين خود و قائممقام خود ميكند در رحلت خود و بعد از خود و همچنين جانشينان در هر عصري كه اينها همه بايد معصوم و مطهر باشند و اينها حجتهاي آن پيغمبرند بر عباد.
چهارم راويان اخبار و حاملان آثار و دانشمندان عاليتبار و رسانندگان به اطراف عالم و اينها حجتهاي وليعهد
«* مكارم الابرار فارسي جلد 6 صفحه 449 *»
هستند بر ساير ضعفاء كه دسترس ندارند كه به خدمت ولي برسند.
و مدار تديّن و دين بر معرفت اين چهار است خواه ملت آدم باشد يا نوح يا ابرٰهيم و موسي و عيسي و خاتم صلواتاللهعليهم يا غير ايشان. در هر مذهبي و ديني اين چهار امر را بايد شناخت و الا انسان به آن مذهب متدين نيست. و اگر از علماي هر ملتي از يهودي و نصراني و مجوسي استفتاء كنيد ميگويد كه معرفت اين چهار واجب است و اين چهار چهار ركن دينند كه اگر يكي نباشد بنياد دين منهدم ميشود.
حال نميدانم لفظ «ركن» سبب وحشت است يا چهاربودن سبب اضطراب شده است بلكه اساس عيش بنيآدم بر اين است. زيراكه شكي نيست كه پادشاه ظلّ خداست و آيت سلطنت خداست و وصول رعيت به او ممكن نيست و همه را آن تقرّب نيست كه بتوانند طاقت حضور او را بياورند و بر رضا و غضب او اطلاع پيدا كنند. پس پادشاه در قصر جلال و عظمت خود از ديده رعاياي ضعيف مخفي است و كسي را حدّ آن نيست كه به حضور باهرالنور او برسد پس از اين جهت پادشاه برميگزيند از ميان رعاياي خود كسي را كه پيشكار و قائممقام و جانشين او باشد در ميان رعايا و معصوم از خلاف رضاي پادشاه باشد كه يك سر مو خلاف رأي سلطان نگويد و به راهي جز به سوي او نپويد پس گفتار او گفتار پادشاه شود و رفتار او رفتار پادشاه و ديدار او ديدار پادشاه بلكه او پادشاه ظاهر باشد و سلطان پادشاه باطن پس حكم او حكم سلطان و رد بر او رد بر سلطان و رضاي او رضاي سلطان و حرمت او حرمت سلطان و مطيع او مطيع سلطان و ياغي بر او ياغي بر سلطان و دوست او دوست سلطان و دشمن او دشمن سلطان است پس او پيغامآور است از جانب سلطان به رعيت و پيغامبر است از جانب رعيت به سلطان و او را طاقت قرب سلطان است و بس. بعد آن پيشكار را بدلها و حكام بايد باشد در هر بلدي از بلاد مملكت كه فرمانهاي پيشكار سلطان را به مردم برسانند بعد ميان اين حكام و ساير رعايا نوكراني هستند كه نوكر ديوانند و رسانندگان احكام پيشكار به ساير رعاياي ضعيف پس بر رعاياي ضعيف واجب است كه تمكين حمله دولت را بنمايند كه اول آنها پادشاه افخم است و دويم
«* مكارم الابرار فارسي جلد 6 صفحه 450 *»
پيشكار اعظم و سيوم خلفاي آن مكرّم و چهارم نوكران ديوان كه حامل حكم پادشاه ميشوند به اطراف و در حقيقت رد بر يك نوكر ديوان رد بر پادشاه است و حب او حب پادشاه و بغض او بغض پادشاه و اهانت به او اهانت به پادشاه و طاعت او طاعت پادشاه و عصيان او عصيان پادشاه.
پس اين چهار صاحبان حكمند و اطاعت و معرفت صاحب حكم واجب، اول پادشاه كه ملك ملك او و حكم حكم اوست دويم پيشكار اجل افخم كه حكم او حكم پادشاه است سيوم خلفاي او و حكّام اطراف كه حكمشان حكم پيشكار است و چهارم نوكران ديوان كه حكمشان حكم حكّام است. و از اين چهار كه گذشتي مقام رعاياي ضعيف است كه بايد همه مطيع و منقاد باشند براي آن چهار و نه نوكران مساوي با حكّامند و نه حكّام مساوي با پيشكارند و نه پيشكار مساوي با پادشاه.
پس معلوم شد كه بناي عيش بنيآدم در دين و دنيا بر اين چهار ركن است و تا رعيت اين چهار را نشناسند رعيتي نميتوانند بكنند و تا بندگان خدا آن چهار ركن را نشناسند بندگي خدا نميتوانند بكنند خواه بر ملت آدم باشند يا نوح يا ابرٰهيم يا موسي يا عيسي يا خاتم صلي الله عليه و آله و عليهم. پس چگونه اين حرف بدعت است؟ و چگونه تازه در دين خدا چيزي داخل كردهايم؟ اين همان حرفي است كه از وقتي كه اسلام پيدا شده بلكه از وقتي كه حضرت آدم7 به زمين آمده اين حرف را آورده است. و اين همان حرفي است كه همه علماء از قديمالايام ميگفتند كه بعد از پيغمبر و ائمه هديٰ سلام الله عليهم اجمعين مردم بر دو قسمند يا مجتهدند يا مقلد و بر هركس كه مجتهد نيست فريضه است اطاعت مجتهد و تقليد او در احكام الهي.
پس بر عوام ناس واجب است كه چهار ركن را بشناسند اول خدا دويم پيغمبر سيوم امام چهارم مجتهدي را كه تقليد كنند و آن مجتهد احكام آلمحمد: را براي عوام بيان نمايد و آن مجتهد حجت ائمه است بر مردم. پس معلوم شد كه اين قول الحمدلله قول جميع اهل ملتها است و قول جميع عقلاء است و مجمععليه كل علماء است. و آناني كه رد ميكنند سخن را يا ندانستهاند
«* مكارم الابرار فارسي جلد 6 صفحه 451 *»
و يا دانستهاند و عناد ميكنند. و شايد كه بر اين معني لباسها بپوشانند از راه عناد كه ركن رابع مقامي مثل امامت است. و گاه باشد كه بگويند كه فلاني خود را ركن رابع و ركن رابع را هم منحصر در فرد و مفترضالطاعه ميداند و گاه باشد كه بگويند كه فلاني مدعي سلطنت است و اين حكايت ركن رابع اسباب ادعاي سلطنت است و خود را امام سيزدهمي قرار داده و از اين قبيل مزخرفات بگويند و شيخيه را جفت بابيه ملاحده قرار دهند و اظهار كنند كه اينها هم طالب فساد در ملكند و خيال خروج در مملكت دارند.
و سالهاي دراز است و چهل پنجاه سال است كه اعادي اينگونه تهمتها را زدهاند و در نزد هركس گفتهاند. اگر قومي خيال فاسد داشته باشند در مدت پنجاه سال آيا ابداً اثري از آن بروز نميكند؟ و آيا ميشود كه كسي كه خدا را شناخت و طوق شريعت را در گردن خود گذاشت پيرامون فساد بگردد؟ والله العلي الغالب و به حق حضرت بقيةالله عجل الله فرجه كه مجموع اينها افترا است و محض عداوت، و كار دشمن همين است و پيش هركسي دشمن خود را به طور مناسب آن كس متهم مينمايد و الا بحق خداي منتقم قهار كه هيچيك از اين تهمتها واقعيتي ندارد و بجز افترا نيست لكن چه ميتوان كرد؟ پيغمبران خدا و ائمه هدي سلام الله عليهم از شر زبان دشمنان ايمن نبودند وانگهي كه اين فتنه و خيال خروج براي عالم برزخ است يا روز قيامت؟ عمرم به شصت قريب شده و ريش سفيد گشته و دندانها ريخته و قوي و مشاعر به تحليل رفته و تن عليل و رنجور مانده و در گوشه دهي خراب منزل گزيده و مرتكب هيچگونه امري نيستم و هيچ رياستي و ولايتي و حكومت شرعي و توليت وقفي ندارم و به امر فقيري و درس و بحث خود و دعاي دولت قاهره شبي به روز و روزي به شب ميآورم. آخر اين خيال تا كي بروز ميكند؟ و انشاء الله تعالي اين دار فاني را به سلامتي دين و دنيا وداع كرده به اعادي ميگذارم و كذب ادعاي ايشان آن وقت ظاهر ميشود.
باري، آنكه عرض شد يك معني ركن رابع است.
و گاه باشد كه ملاحظه اين كنيم كه رعايا هم جنود سلطانند لكن جنود عامه كه در نزد حاجت همه بايد
«* مكارم الابرار فارسي جلد 6 صفحه 452 *»
به خدمت و نصرت سلطان مبادرت كنند چنانكه نوكرهاي خاصه ديواني جنود خاصهاند پس به اين لحاظ همه ماسواي حكّام نوكر پادشاه ميباشند و از اين جهت كسي از خارج مملكت اگر به رعيت پادشاه هم بخواهد بيحرمتي كند بيحرمتي به پادشاه شده و عداوت با رعيت پادشاه عداوت با پادشاه است و دوستي با رعيت پادشاه دوستي با پادشاه و حرمت آنها حرمت پادشاه و اهانت آنها اهانت پادشاه پس همه نوكر پادشاهند پس بر اين قياس گاهي جميع مؤمنان را از علماء و جهّال به اسم شيعيان ذكر ميكنيم و اولياء ائمه: ميگوييم و ميگوئيم كه دين خداوند چهار ركن دارد: اول معرفت خدا جلّ و علا. دويم معرفت رسالت پناهي9. سيّوم معرفت ائمه هدي سلاماللهعليهم. چهارم ولايت اولياء الله و برائت از اعداء الله. نظر به آنكه هركه جز امام است رعيت است و از اولياء امام است خواه راوي باشد و خواه نباشد. و به اين معني هم جميع ملتها اجماع دارند زيراكه با ايمان نميسازد كه كسي بگويد كه من ايمان به خدا دارم ولي هركس با خدا دوست باشد من او را دشمن ميدارم و هركس با خدا دشمن است من او را دوست ميدارم. يا بگويد من به محمد و علي ايمان آوردهام ولي هركس محمد و علي را دوست دارد او دشمن دارد و هركس محمد و علي را دشمن دارد او دوست دارد. مگر با دنيا درست ميآيد كه كسي به سلطاني بگويد من اخلاصكيش شما هستم ولي هركس اطاعت شما را بكند و رعيتي شما را نمايد من او را دشمن ميدارم و اگر بتوانم او را ميكشم و من دشمن شما را دوست ميدارم و هركس ياغي با شما باشد من جان و مال در راه او ميدهم.
پس معلوم شد كه دوست تو كسي است كه با دوست تو دوست باشد و با دشمن تو دشمن و دشمن تو است آنكس كه با دوست تو دشمن باشد و با دشمن تو دوست. پس بالبداهه دوست علي7 كسي است كه دوستان علي را دوست دارد و دشمنان علي را دشمن چنانكه حضرت پيغمبر9 فرمودند دوست دار دوستان علي را اگرچه كشنده پدر و پسر تو باشند و دشمن دار دشمنان علي را اگرچه پدر و پسر تو باشند. پس از اين جهت گفتيم ايمان چهار ركن دارد و ركن چهارم
«* مكارم الابرار فارسي جلد 6 صفحه 453 *»
آن دوستي دوستان خداست و دشمني دشمنان خدا. و تخصيص به اين چهار به همان جهت است كه گذشت كه دين اهلي دارد و عملي، اهلش اين چهارند كه خدا كه صاحب دين است و رسول كه مبلّغ دين است و امام كه شارح دين است و شيعيان كه عامل دينند پس اين چهار به اين اعتبار اهل دينند. و از اين كه گذشتي عقايد و اعمال ديني است و معرفت همه لازم است. و به قول ملاها اثبات شيء نفي ماعدا نميكند. و بر اين معني از امت آدم گرفته تا خاتم همه اقرار دارند در دنيا هيچ گبري نيست كه بگويد معرفت خدا و ايمان به زردشت واجب ولي دوستان زردشت را بايد دشمن داشت و دشمنان زردشت را بايد دوست داشت. و هيچ يهودي نميگويد كه بايد ايمان به موسي و يوشع آورد ولي دوستان موسي را بايد دشمن داشت و دشمن او را بايد دوست داشت و همچنين هيچ نصراني نميگويد كه بايد ايمان به عيسي و شمعون آورد ولي دوستان او را بايد دشمن داشت و دشمنان او را دوست. پس وقتي كه يهود و نصاري به اين معني راضي نشوند چگونه اعادي ما كه مدعي اسلامند به اين معني راضي ميشوند كه ركن رابع را از دين خدا بيرون كنند؟ و مراد از ركن رابع دوستي دوستان خداست و دشمني دشمنان خدا. و مراد ما از ركن رابع اين دو معني است و كتب ما از فارسي و عربي پر است از اين معني و در سر منبرها اين حرف را زدهايم.
و اما اختصاص اين امر به مذهب شيخيه به جهت آن است كه ايشان زياده در اين مسأله گفتگو كردهاند و نوشتهاند و احاديث ذكر كردهاند و اول كسي كه اين سخن را پخته كرده و با دليل و برهان ذكر فرموده شيخمرحوم است پس سيدمرحوم! نه آنكه اين مطلب نبوده و ايشان اختراع كردهاند مثل اينكه ميگويند فلانكس حكمت ملاصدرا ميداند و نسبت حكمتي را به ملاصدرا ميدهند و حال آنكه حكمت هميشه بوده ولي معني اين نسبت اين است كه ايشان منقَّح كردند و به طور خاصي بيان كردند و منتشر كردند. مثلاً ميگويند اصول ملاشريف و علم اصول هميشه بوده ولي ملاشريف او را در كربلا منقّح كرد و منتشر كرد. حال اين مسأله را هم نسبت به شيخ ميدهند كه آن بزرگوار آن را منقح
«* مكارم الابرار فارسي جلد 6 صفحه 454 *»
كرد و مبرهن فرمود و اطراف آن را جمع كرده و در عالم منتشر فرمود نه آنكه اين مسأله را اختراع كرده و در اسلام نبوده اسلامي به غير از همين نيست و همه اسلام همين است كه ما ذكر كرديم.
و اگر به آن معنيهاي مزخرف خود اعادي معني ميكنند كه ركن رابع يعني كسي مانند امام و مفترضالطاعه و منحصر در فرد كه ما از اين مذهب بيزاريم و خدا لعنت كند صاحب اين مذهب را و عداوت اين مذهب را ما واجب ميدانيم.
باري، اين است به طور اختصار معني ركن رابعي كه ما ميگوئيم. هركس غير از اين از ماها ذكر كند افتراست و هركس در اين معنيها حرفي دارد سخن خود را ذكر كند و بنويسد تا جواب او را بنويسيم.
تمّ بقلم مصنفه العبد الاثيم كريم بن ابرٰهيم في سابع شهر شوال سنة اثنتين و ثمانين بعد المأتين من الالف الثاني حامداً مصلياً مستغفراً.