06-12 رسائل فارسی جلد ششم – رساله در جواب سؤالات مرحوم حاج ميرزا کريم کرماني ـ مقابله

 

 

 

جواب سؤالات

مرحوم حاج ميرزا كريم كرماني

 

از مصنفات:

عالم ربانی و حکیم صمدانی

مرحوم آقای حاج محمد باقر شریف طباطبایی

اعلی‌الله مقامه

 

 

«* رسائل جلد 6 صفحه 137 *»

بسم اللّٰه الرّحمن الرّحیم

الحمد للّٰه ربّ العالمین و الصلوة و السلام علی محمّد و آله الطیبین الطاهرین

و  رهطه المخلصین و لعنة اللّٰه علی اعدائهم اجمعین.

و بعد چنین گوید بنده خاکسار محمّدباقر بن محمّدجعفر عفی اللّه عن جرائمهما که در این اوان محنت‏اقتران تعلیقه‏ای از کرمان از بعضی از اخوان رسید که شنیده بودند بعضی نسبت‌ها را به این حقیر از بعضی مردم و درصدد سؤال برآمده که آیا آن نسبت‌ها صدق است یا کذب. پس سؤالات ایشان را عنوان می‏نمایم و در تلو هریک جوابی عرض می‏کنم.

سؤال اول: به تواتر می‏گویند که در کربلای معلّی علی مشرفها السلام جنازه مرحومه‏ای را آورده بودند که سرکار نماز او را بکنید فرموده بودید زیر دو پایه عقب جنازه را چیزی بگذارند که به طور ملحود بشود. جمعی سبب را پرسیده بودند فرموده بودید عمل آقای مرحوم­ هم بر این بوده. این عمل به چه سبب و سندش به آقای مرحوم­ به چه جهت؟ مفصّل مرقوم فرمایید تا آسوده شویم.

جواب: در زمانی که در لنگر بودیم چند دفعه‏ای اتفاق افتاد که من حاضر بودم در وقتی که آقای مرحوم­ می‏خواستند نماز کنند بر جنازه، چنین می‏کردند که میّت مثل ملحود باشد من هم بدون رجوع به جامع و هدایة العوام عملم بر این بود که هرجا اتفاق می‏افتاد که نماز میّتی بکنم چنین می‏کردم چون خود این عمل را مشاهده کرده بودم از آقای مرحوم­ و یقین داشتم که عمل ایشان حجت است و می‏دانستم که یقیناً از اخبار چنین فهمیده‏اند و گمانم این بود که این عمل را همه رفقا مشاهده کرده‏اند و مسلّمی کل شده تا آن روز که در کربلا این عمل را گفتم و کردم بعد قال قال شد معلوم شد که همه این عمل را ندیده بودند یا

 

 

«* رسائل جلد 6 صفحه 138 *»

غافل بوده‏اند یا اینکه شاید در اواخر این عمل را نمی‏کرده‏اند. آن وقت رجوع کردیم به جامع دیدیم که عبارت جامع هم همین‏طور بود که میت را در حال نماز مثل ملحود بگذارند. بعد شخصی از رفقا گفت که این مسأله را یک‏وقتی کسی از آقای مرحوم­ پرسید جواب فرمودند که مراد از ملحود این است که سر به طرف راست قبله باشد و پا به طرف چپ قبله. باز رجوع به جامع کردیم از عبارتی از عبارت‌های جامع معلوم شد که میت را در قبر هم حتم نیست که روی او را به جانب قبله کنند بلکه مستحب مؤکدی است. پس جمع شد دو عمل با عبارت جامع. من هم بعد از آن بنای عمل را به طور متعارف مردم گذاردم که قال قالی در میان نباشد و السلام.

سؤال دویم: از قِبَل سرکار نقل می‏کنند که فرموده‏اید مسائل دینیه را از توحید تا ارش خدش از کتاب و سنت بیرون می‏آورم و هرکس با من باشد گمراه نخواهد شد. اگر فرمایش سرکار است بفهمیم، اگر نیست بدانیم.

جواب: اما فقره اول، چنین سخنی را یادم نیست که گفته باشم و لکن امر چنین است و مسائل توحید را تا ارش خدش می‏توانم از کتاب و سنت بیرون آورم و این مسأله اختصاصی به حقیر ندارد و هرکس در امر دین اصولاً و فروعاً چیزی بگوید باید از کتاب و سنت باشد و هرکس غیر از این کند بیجا کرده.

اما فقره دویم را به بعضی از رفقا بعد از مرحوم آقا اعلی اللّه مقامه عرض کردم چون اضطرابی داشتند و خواستم رفع اضطراب ایشان را بکنم عرض کردم که حجت خداوند جلّ‏شأنه همیشه بالغ و واضح بوده و بعد از این هم بالغ و واضح خواهد بود اضطرابی نباید کرد چنانچه حجت‌های سابقه را بدون اضطراب شناختیم و تصدیق کردیم به همان‏طور حجت‌های لاحقه را بعون اللّه خواهیم شناخت و تصدیق خواهیم کرد ان‌شاءاللّه و تفصیل این مسأله را در ضمن سؤالات بعد عرض خواهم کرد.

سؤال سیم: مذکور می‏شود که در راه کربلای معلی سرکار به نعش مطهر

 

 

«* رسائل جلد 6 صفحه 139 *»

آقای بزرگوار مرحوم بی‏اعتنائی می‏کردید، سبب چه بوده؟

جواب: اگر مراد از بی‏اعتنائی این است که خدماتی که لایق ایشان بوده به انجام نرسانیده‏ام حق است و واللّه العظیم که در حال حیات ایشان و بعد از موت و در عرض راه و در کربلای معلی و الآن و بعد از این خدمات لایقه ایشان را به انجام نرسانیده‏ام و می‏دانم که نمی‏توانم به انجام رسانم. از خدمات ایشان گذشته که یک خدمت از خدمات ایشان را واللّه العظیم در خدمت ایشان و ائمه طاهرین؟عهم؟ و پیغمبر آخر الزمان؟ص؟ و خداوند عالم جلّ‏شأنه در جمیع مواطن مقر و معترفم که به انجام نرسانیده‏ام. اگر ایشان از من عفو کنند از کرم خود ایشان است و اگر مرا بگیرند از روی استحقاق به عدل است. و اگر مراد از بی‏اعتنائی، بی‏اعتنائی قلبی است پناه می‏برم به خدا از این بی‏اعتنائی. و بی‏اعتنائی به ایشان را بعد از معرفت ایشان اگر بگویم که اعتقادم چیست می‏ترسم که ضعفا و معاندین وحشت کنند. بر این زنده‏ام و بر این می‏میرم و بر این مبعوث می‏شوم و محشور می‏شوم ان شاء اللّه تعالی و کار مفتری را حواله به خود ایشان می‏کنم و السلام.

سؤال چهارم: مذکور می‏شود که در مراجعت از کربلاء ابتدا زبان به تکفیر میرزا محمدخان سلطان گشاده‏اید و حال آنکه ایشان مسلم و شیعه و شیخی هستند. صدق است یا کذب؟ آقا میرزا یوسف را هم می‏گویند تکفیر کرده‏اید و طلبکاران ایشان را شورانیده‏اید به سر ایشان به طوری که هرچه داشته‏اند به قیمت ارزان برده‏اند و ایشان لابد و لاعلاج عیال خود را رها کرده از وطن خود فرار نموده. تفصیل را مرقوم فرمایید تا معلوم شود.

جواب: اما فقره تکفیر جناب مستطاب آقا میرزا یوسف و سرکار میرزا محمدخان سلطان افترا است. و اما اینکه طلبکاران را شورانیده‏ام اگر چنین کاری را من کرده باشم خود دانم و خدای خود و اگر راضی به چنین چیزی بوده‏ام یا بعد از این باشم باز رجوع من به خدا و خدا است دانای بر آنچه در قلب من است و او است

 

 

«* رسائل جلد 6 صفحه 140 *»

قادر بر هرچه بخواهد بکند و خواهد کرد آنچه بخواهد. و تفصیل حال ایشان را نمی‏نویسم به جهت آنکه حاصلی به جز اینکه شقاق و نفاق در میان زیاد شود ندارد و ایشان آنچه با من کردند اگر امر ایشان منحصر به همین باشد که با من کرده‏اند من واللّه از امر ایشان گذشتم و در دل ندارم که بدی به ایشان برسد نعوذ باللّه و اگر من بدی به ایشان کرده‏ام و نمی‏گویم که نکرده‏ام و خدا می‏داند که من در حق جمیع رفقا قاصر و مقصّرم و امید عفو از همه آنها دارم و اگر عفو نکنند می‏دانم که صدمه خواهم خورد دیگر امر با خدا است و شفعای روز قیامت. انا للّه و انا الیه راجعون.

سؤال پنجم: می‏گویند حلیله پسر را بر پدر و حلیله پدر را بر پسر حلال دانسته‏اید و فتویٰ داده‏اید و فرموده‏اید فتوای آقای مرحوم هم بر این بوده و حال آنکه هیچ‏یک از علماء قائل به این قول نیستند. شخصی هم به فتوای سرکار این عمل را کرده اگر صدق است دلیلش را بفرمایید و الّا تفصیل را مرقوم فرمایید تا معلوم شود.

جواب: اما فقره اول، نه حلیله پدر را بر پسر حلال می‏دانم و نه حلیله پسر را بر پدر، نه مدخوله و نه معقوده.

اما فقره دویم که گفته‏اند شخصی عمل کرده، در اینجاها هم همین صحبت‌ها داشته شد و گفتند جناب مستطاب آقا میرزا یوسف به این فتویٰ عمل کرده و کیفیت این بود که در میان ورثه مرحوم آقا عبدالصمد خانه‏زادی بود و آن خانه‏زاد را صیغه خوانده بودند از برای پسر آقا میرزا یوسف. آقا میرزا یوسف یک وقتی به من گفتند که این صیغه را من نخواندم و من وکیل نکرده‏ام کسی را که بخواند. عرض کردم مرحوم آقا عبدالصمد این کار را کرده‏اند؟ گفت نه. گفتم پس که صیغه خوانده؟ گفت نمی‏دانم. گفتم شما امضای او را می‏کنید حالا یا نه؟ گفتند امضا نمی‏کنم. پس این صیغه باطل است به جهت اینکه غیر از پدر و جد کسی نمی‏تواند از برای پسر زن بگیرد. بعد جناب آقا میرزا یوسف رأیشان قرار گرفت که خودشان به آن خانه‏زاد نکاح کنند آمدند که من صیغه را جاری کنم و چون خانه‏زاد محل نزاع بود آقا میرزا یوسف

 

 

«* رسائل جلد 6 صفحه 141 *»

ادعا می‏کرد که مال ورثه است، والده ایشان ادعا می‏کرد که مخصوص من است. چون چنین بود من عرض کردم من نمی‏کنم من رجوع به این امر ندارم خود دانید. خودشان رفتند و نمی‏دانم با کی صیغه خواندند و نکاح کردند. بعد از سفر کربلا حضرات رأیشان بر این قرار گرفت و بستند این مسأله را به من که آقا میرزا یوسف که به غیر مدخوله پسر نکاح کرده به فتوای من بوده، این است وقایع والسلام.

سؤال ششم: می‏گویند رفقای همدان و آن سمت اغلبشان سرکار را کامل و رابع مشایخ+ می‏دانند و هرکس از شیخیه تصدیق آنها را نکند درصدد اذیت و تکفیر و قتل او برمی‏آیند و به سرکار هم که عرض می‏کنند مسامحه می‏کنید و آنها را منع نمی‏فرمایید بلکه ضمناً از حرکات آنها راضی هستید. صدق است یا کذب، تفصیل را مرقوم فرمایید تا معلوم شود.

جواب: عرض می‏شود که من عالم به غیب نیستم و خود را کامل و رابع مشایخ+ نمی‏دانم و احدی را هم سراغ ندارم که مرا کامل و رابع مشایخ بداند و درصدد تکفیر و قتل کسی که شریک ایشان نیست برآید و چنین سخنان را کسی به من نگفته و جرأت نمی‏کند که بگوید چرا که من در مجالس بسیار و محافل بی‏شمار انکار کمال خود را اظهار کرده‏ام و اصرار نموده‏ام و چیزی که محل شک و شبهه باشد باقی نگذارده‏ام. و همین‌ها را که در همین‏جا می‏نویسم باز مردم اینجا و سایر جاها و کرمان خواهند دید. پس بدانند که واللّه من هرگز ادعای کاملیت و مانند مشایخ+ بودن را نکرده‏ام و نخواهم کرد ان‌شاء‌اللّه. بلکه من خود را قابل نمی‏دانم که در سلک سایر علمای رفقا محسوب کنم چه جای آنکه در سلک مشایخ خود را محسوب دارم. اگر کسی غرضی ندارد که این است اقرار من و اعتقاد من و کسی که غرض دارد رجوع او با خداوند عالم جلّ‏شأنه والسلام.

سؤال هفتم: می‏گویند سرکار گاهی فحش عرضی می‏دهید و این از سیرت

 

 

«* رسائل جلد 6 صفحه 142 *»

علماء نیست. صدق است یا کذب، مرقوم فرمایید تا معلوم شود.

جواب: نوعاً بدانید که به هیچ وجه ادعای عصمت ندارم و احدی از علماء ادعای این مقام را نکرده و غیر معصوم معلوم است که نوعاً معصیتکار است و غیر معصوم سهو دارد خطا دارد نسیان دارد عصیان دارد و احدی از علماء نیست که ادعا کند که من محفوظم از جمیع اینها و لکن احدی از علماء نیست که تجویز کرده باشد فحش عرضی را یا سایر گناهان را. البته غیر معصوم لغزشی دارد و معلوم است که سیرت علماء و اتقیاء بر تقوی و پرهیزکاری است و سیرت ایشان هیچ‏یک از معاصی نیست. گاهگاهی اگر لغزشی داشته باشند آن لغزش، سیرت و عادت ایشان نیست و آن لغزش لممی است که خداوند در قرآن استثناء فرموده در آنجا که می‏فرماید الذین یجتنبون کبائر الاثم و الفواحش الّا اللمم و لمم را در بسیاری از اخبار به همین معاصی گاهگاه تفسیر فرموده‏اند به طوری که بر متتبع اخبار مخفی نیست. آیا سراغ دارید احدی از غیر معصومین؟عهم؟ را که شهوت و غضب و غفلت و سهو  و نسیان و خطا نداشته باشند و اینها فلتاتی است و لمم‌هایی است که از برای غیر معصومین هست. و شخص غیر معصوم اگر ادعا کند که این فلتات از برای او نیست سفاهت محض است و غفلت محض. بلکه در بعضی از اخبار هست که کسی که فلته‏ای از او ظاهر نشود او را منافق نامیده‏اند چنانچه بر متتبعین مخفی نیست و لکن درِ دهن مردم را نمی‏توان بست می‏گویند هرچه می‏خواهند. نعوذ باللّه من شرور انفسنا و من شر کل ذی شر والسلام.

سؤال هشتم: می‏گویند والده ماجده خود را زده‏اید و پهلوی ایشان را شکسته‏اید و این از عادت علماء نیست. صدق است یا کذب، در صورت صدق سببش چیست؟ تفصیل را مرقوم فرمایید تا معلوم شود.

جواب: در مسأله سابق عرض کردم که غیر معصوم نمی‏تواند ادعا کند که من غضب ندارم. و یک‏وقتی نزاعی در میان بود که اهل خانه با والده نزاع داشتند و

 

 

«* رسائل جلد 6 صفحه 143 *»

آنچه کردم که ایشان را از صرافت بیندازم آرام نمی‏گرفتند. کاسه آبی در دستم بود می‏خواستم بیاشامم از شدت غضب آن کاسه را انداختم. آن کاسه خورد به پرده درِ اطاق و پرده آویزان بود و اتفاق والده پشت آن پرده ایستاده بود و آن کاسه از پشت پرده به یک عضوی از اعضای والده گرفت. والده هم داد بسیاری کرد و لکن جایی از او عیب نکرد. این وقایع اتفاق افتاد و از این قبیل چیزها اتفاق می‏افتد و بسا آنکه واقعاً چیزی به جایی بخورد و بشکند یا آنکه بسا بخورد به کسی و بمیرد. موسی؟ع؟ لگدی زد به آن شخص معروف و آن شخص مرد و خداوند ایراد نگرفت آن را به موسی و موسی غضب کرد و الواح را از دست خود انداخت و ریش هارون را گرفت و کشید و حال اینکه هارون تقصیری نداشت و اینها منافی عصمت موسی نشد. و هرکس غضبی از او ظاهر نشود دلیل نفاق او است و دلیل حماقت او است.

باری زبان بدگو را نمی‏توان بست. نمی‏دانم چرا این حکایت در این زمان باعث عیب من شد و حال آنکه این حکایت هفت هشت سال قبل از این اتفاق افتاد و در عرض این مدت ایرادی نبود و حالا ایراد شد! عبرت بگیرید که از این‏جور ایردات را تا حال احدی بر احدی نگرفته. کم ترک الاول للآخر. نمی‏دانم بعد از این چه خواهد شد. اعاذنا اللّه من شرور انفسنا و من شر کل ذی شر.

سؤال نهم: می‏گویند سرکار مدعی قطبیت هستید و معرضین و مخالفین خود را از شیخیه بد می‏دانید. اگر صدق است دلیل و برهان را بفرمایید تا ما هم تصدیق کنیم و الّا تفصیل را مرقوم فرمایید تا معلوم شود.

جواب: در سؤالات قبل عرض کردم که من هرگز خود را در عداد علمای رفقای شیخیه حساب نکرده‏ام و نمی‏کنم چه جای مقام قطبیت که اقطاب واقعی این ادعا را نکردند والسلام.

سؤال دهم: می‏گویند حکم بغیر ما انزل اللّه نعوذ باللّه از سرکار گاهی

 

 

«* رسائل جلد 6 صفحه 144 *»

سر می‏زند صدق است یا کذب؟ مرقوم فرمایید تا معلوم شود.

جواب: مدتی است در همدان در مجلس عام و خاص حرف زده‏ام و استفتاها از حضرات بالاسریه یا به جهت امتحان یا به جهت حاجت شده و جواب نوشته‏ام و ایرادات معاندین دین مبین را به انواع دلیل‌ها در چندین رساله نوشته‏ام و همه در دست مردم است و احدی از معاندین نتوانسته ایرادی بگیرد و حکم بغیر ما انزل اللهی اثبات کند، محض افترا است. عرض کردم زبان مردم را نمی‏توان بست می‏گویند چیزی را که معاندین نتوانسته‏اند بگویند، کم ترک الاول للاخر.

سؤال یازدهم: می‏گویند سرکار فرموده‏اید که در حیات آقای مرحوم از خود وجود آن بزرگوار لذت می‏بردم و حظ می‏کردم و مسائلی که برایم مشکل می‏شد در خواب خدمت شیخ مرحوم­ می‏رسیدم و عرض می‏کردم یا خود جواب می‏فرمودند یا رجوع می‏فرمودند به آقای مرحوم­. تفصیل را مرقوم فرمایید تا معلوم شود.

جواب: الحمد للّه رب العالمین که نگفته‏اند که من گفته‏ام که در حیات آقای مرحوم­ از وجود ایشان حظ نمی‏کردم و لذت نمی‏بردم و الّا زبانشان می‏توانست از این سمت حرکت کند و گویا این‏قدر را هم گفتند از برای اینکه بعد نتیجه بدی بگیرند و الّا نمی‏گفتند. من چنین چیزی نگفته‏ام و حالت من چنین نبوده. بلی یک‏وقتی پیش از آنکه به خدمت آقای مرحوم­ مشرف شوم در خواب خدمت شیخ مرحوم­ رسیدم و از مسائلی چند سؤال کردم و جواب فرمودند که من نفهمیدم. وقتی هم بیدار شدم نفهمیدم تا اینکه به خدمت آقای مرحوم­ رسیدم و به حسب اتفاق یک روزی همان مسائل خواب مرا بیان فرمودند و بیانی فرمودند که من آن وقت آنچه را در خواب دیده بودم فهمیدم و این خواب را نقل کرده بودم. دیگر این تفصیلی که شما نوشته‏اید صورت وقوع ندارد.

سؤال دوازدهم: بفرمایید که در ملک، حاکم ظاهر از جانب امام عصر

 

 

«* رسائل جلد 6 صفحه 145 *»

عجل اللّه فرجه یومنا هذا پس از مشایخ کبار هست یا نیست؟ اگر نیست که بنیان علم شیخ مرحوم گسیخته خواهد شد و حال آنکه محکمات فرمایشات مشایخ بر اثبات این مطلب است و اگر هست لازمه صفاتش که کمتر از آن نمی‏شود چیست؟ مستدعی هستیم این فقره را مفصّل به طور محکم بدون متشابهات مرقوم فرمایید که خیلی ضرور است.

جواب: از جمله مسائلی که اتفاقی است در میان اهل جمیع ادیان آسمانی چه جای اهل اسلام و ایمان این است که از برای خداوند امری و نهیی در میان خلق بر خلق هست و بدیهی است که جمیع مردم علماء نیستند پس علماء باید بدانند امرهای خدا را و عمل کنند و بگویند از برای جاهلین به لغتی که آنها بفهمند و حجت خداوند همیشه باید بالغ و واضح باشد و معقول نیست که خداوند عالم حجت خود را ابلاغ نکند و مع ذلک از خلق امتثال اوامری که در نزد او است خواسته باشد و امری را بر کسی واضح نکند و مجمل بگذارد و آن‌گاه از خلق بخواهد که چرا امری را که من مجمل گذاردم شما واضح نفهمیدید. و از هیچ عاقلی چنین امری سر نمی‏زند چه جای خداوند علیم حکیم غنی. پس هرچه را از خلق خواسته ابلاغ فرموده و واضح کرده و هرچه را نخواسته نرسانیده و هرچه را مجمل خواسته نخواسته واضح باشد و نباید خلق از پی وضوح آن بروند چنان‌که آنچه را ظاهر و واضح کرده نباید انکار کنند.

و به طور حصر عقل اگر عاقلی فکر کند و فریب داوول شیطان را نخورد می‏یابد که امورات نوعاً از سه قسم خارج نیست، چه در اصول دین چه در فروع آن: یا معلوم است یا مجهول است یا مشکوک و مظنون و معقول نیست خداوند عالم حکیم عادل بخواهد از خلق که چرا مجهولات شما معلوم نیست و معلومات شما مجهول نیست و مشکوکات و مظنونات شما معلوم و مجهول نیست و جمیع این حالات حالات قهریه است که انسان نمی‏تواند که معلوم خود را مجهول کند و مجهول خود را معلوم و مشکوک و مظنون خود را معلوم و مجهول کند و لایکلف اللّه نفساً الّا ما آتیٰها و لایکلف اللّه نفساً الّا وسعها و

 

 

«* رسائل جلد 6 صفحه 146 *»

این ادله ادله‏ای است محکمه که هیچ تشابهی در او نیست و از ضروریات اهل جمیع ادیان آسمانی است خصوص اهل اسلام و ایمان و از همین مطلب خداوند در قرآن بیان فرموده که منه آیات محکمات هنّ امّ الکتاب و اخر متشابهات فامّا الذین فی قلوبهم زیغ فیتبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنة و ابتغاء تأویله و مایعلم تأویله الّا اللّه و الراسخون فی العلم و در همین مطلب پیغمبر؟ص؟ بیان کرده و فرموده امر بیّن رشده فیتّبع و امر بیّن غیّه فیجتنب و شبهات بین ذلک من اقتحم فی الشبهات وقع فی الهلکات.

و سرّ این مطلب در جمیع مراتب و مقامات ساری است چه در اصول چه در فروع و چه در خود اشخاص و چه در اقوال و احوال ایشان. پس محکمات همیشه معلومات است و آن معلومات ضروریات دین و مذهب است که به آنها باید سنجید هر حق و باطلی را و هر محکم و متشابهی را و علم به آن ضروریات مخصوص علماء نیست و امری است عام در میان اهل حل و عقد، خواه عالم باشند یا عامی و اگر امری بود مخصوص علماء و سایر اهل حل و عقد خبر از آن نداشتند نمی‏توانستند تمیز دهند عالم به حقی را از عالم باطلی. پس به آن ضروریات عامه که مشترک است در میان علماء و سایر اهل حل و عقد باید اهل حل و عقد تمیز دهند اشخاص را پس هرکس که مطابق است اقوال و افعال و اعمال او با آن ضروریات باید حق دانند و هرکس مخالف است باید باطل دانند اگرچه مخالفت او در یک جزئی از جزئیات باشد. مثل آنکه فرض کنید شخص عالم باشد به جمیع علوم و عامل باشد به جمیع اعمال شرعیه به طوری که هیچ نقصی در اقوال و افعال او نباشد، اینها که سهل است چنین فرض کنید که به غیر از امور ظاهریه در امور باطنیه هم تصرف داشته باشد و اخبار به غیب کند و از ضمایر مردم خبر دهد و تصرف در بعضی موارد بکند و خارق عادات اظهار کند و مع ذلک کله بگوید که مسح را مثلاً کف پا باید کشید نه روی پا، اهل حل و عقد باید بدانند که این شخص با وجود همه آن فرض‌ها  که شد شخصی است مبدع در دین و کافر است و مخلد در آتش جهنم اگرچه اهل حل و عقد

 

 

«* رسائل جلد 6 صفحه 147 *»

نتوانند به پایه و مایه علم و عمل و کردار و رفتار او برسند.

و لکن این امر محل اعتنای بسیار بسیاری از مردم نیست و گویا این مردم مطلقا معنی اسلام و ایمان و دینی و مذهبی نفهمیده‏اند و همین که کسی را صاحب علمی و عملی دیدند به او می‏گروند اگرچه در بسیاری از اعمال مخالف ضرورت دین و مذهب عمل کند چنانچه می‏بینید که معروف شده که ناقص میزان کامل نیست و کامل میزان ناقص است پس اگر کامل مثلاً شراب خورد، ناقص نباید بر او ایراد گیرد چرا که او بهتر می‏داند و ناقص نمی‏داند و همچنین در سایر مخالفات ضروریات و غافلند از این معنی که ضروریات را خداوند عالم جلّ‏شأنه مخصوص کاملین نکرده که ناقصین از او بی‏خبر باشند. پس ناقص اگرچه ناقص است همین که دید کاملی شراب خورد و شراب را حلال دانست باید او را تکفیر کند و اگر او را تکفیر نکرد خود کافر خواهد شد و علم او در این ضرورت مانند علم همان کامل است و کامل بیشتر از ناقص نمی‏داند آن علم را و کاملی که از جانب خدا است حلال خدا را حرام نمی‏کند و حرام خدا را حلال نمی‏کند. پس ناقص نباید بگوید من چه می‏دانم حلال چیست و حرام چیست کامل هرچه را که گفت حلال است حلال است و هرچه را گفت حرام است حرام است. حلالی را که ناقص نداند حلال است از ضروریات دین و مذهب نیست و حرامی را که ناقص نداند حرام است از ضروریات دین و مذهب نیست و آنچه را که ناقص می‏داند که حلال است یا حرام است و از دین و مذهب هست یا نیست همان داخل ضروریات است و باید ناقص به آن متمسک شود و تخلف از آن نکند و گمراه نشود و مغرور نشود به کمال شخص کاملی که خلاف آن را می‏کند.

پس اگر ضروریات را کسی گرفت، آن هرگز گمراه نخواهد شد و آن ضروریات قائم‌مقام خداوند عالم جل شأنه و قائم‌مقام پیغمبران و اوصیای ایشان؟عهم؟ است و در میان خواص و عوام و کاملین و ناقصین در جمیع عصرها و در جمیع جاها بوده و خواهد بود که یک سر مویی تخلف از آنها نمی‏توان کرد و هرکس نجات یافته در

 

 

«* رسائل جلد 6 صفحه 148 *»

هر عصری و در هر مکانی به متابعت همین ضروریات نجات یافته و هرکس گمراه شده به تخلف یکی از این ضروریات گمراه شده. عبرت بگیرید که پیغمبران به ضرورت انبیای سابق احتجاج می‏کردند چنان‌که خداوند عالم جلّ‏شأنه در حکایت عیسی می‏فرماید یا بنی اسرائیل انی رسول اللّه الیکم مصدّقاً لما بین یدیّ من التوریة و می‏فرماید و قفّینا علی آثارهم بعیسی بن مریم مصدقاً لما بین یدیه من التوریة و همچنین باز عبرت بگیرید که پیغمبر آخر الزمان؟ص؟ با آنکه معجزات جمیع انبیای سلف از دست او جاری شد و علاوه خارق عاداتی چند اظهار فرمودند که از آنها ظاهر نشده بود، مع ذلک کلّه دلیل حقیت خود را تابعیت خود از برای انبیای سلف قرار داده و احتجاج می‏کند و می‏گوید و هذا کتاب انزلناه مبارک مصدّق الذی بین یدیه و می‏گوید قل ماکنت بدعاً من الرسل و می‏گوید تعالوا الی کلمة سواء بیننا و بینکم و باز در قرآن می‏فرماید قالوا یا قومنا انا سمعنا کتاباً انزل من بعد موسی مصدقاً لما بین یدیه و باز در قرآن فرموده یا ایها الذین اوتوا الکتاب آمنوا بما نزّلنا مصدقاً لما معکم.

پس در هر عصری به قدر اقامه حجت خداوند از برای ناقصین چنین کاملینی در میان خلق قرار داده که مطابق است اقوال و اعمال ایشان با آن ضروریاتی که در دست ناقصین است چنان‌که در اخبار متواتره رسیده انّ لنا فی کلّ خلف عدولاً ینفون عن دیننا تحریف الغالین و انتحال المبطلین و تأویل الجاهلین و این عدول عدولی نیستند که در ظاهر عادل باشند و در باطن فاسق، چرا که ائمه؟عهم؟ شهادت بر عدالت ایشان داده‏اند و از صفات ایشان یکی این است که باید عالم باشند و راه‌های شبهات را بدانند تا بتوانند نفی کنند از دین تحریف غالین و انتحال مبطلین و تأویل جاهلین را به طوری که طالبین حق که ناقصند بفهمند به سنجیدن به ضروریاتی که در دست خودشان است که این شخص راستگو است، اگرچه کسانی که طالب حق نیستند انکار او را بکنند چنان‌که انکار هر نبیی و وصیی و حجتی را در هر عصری از اعصار فرقه‏ای از فرق کردند و حال آنکه

 

 

«* رسائل جلد 6 صفحه 149 *»

حجت خداوند عالم تمام بود و امر او واضح و هویدا و این مطلب دخلی به مقام نقابت و نجابت کلیه ندارد و تفصیل حال را آقای مرحوم­ در ارشاد العوام بیان فرموده‏اند و به قدری که ضرور بوده باقیه‏ای باقی نگذارده‏اند که کسی دیگر خود را به زحمت بیندازد و بیانی بکند. به آن کتاب مبارک رجوع بفرمایید و ببینید که چقدر اصرار فرموده‏اند و ابرام نموده‏اند با دلیل و برهان که معرفت نقباء و نجبای کلیه معرفتی است نوعی که در دنیا چنین اشخاصی هستند به ضروریات دین و مذهب به طورهایی که در آن کتاب مبارک هست و معرفت شخص آنها لازم نیست به طورهایی که در آن کتاب مبارک هست و ضرور نیست که من عرض بکنم. پس کسانی که در میان خلق باید ظاهر باشند و تکلیف مردم را به مردم برسانند دخلی به آن جماعت ندارند که در پرده غیبند و مردم به معرفت آنها جاهلند.

پس ان‌شاءاللّه در دین خود محکم باشید و همیشه محکمات را امام قرار دهید و به داوول‌های شیطانی مضطرب مباشید. انّ کید الشیطان کان ضعیفاً و کید او اوهن از بیت عنکبوت است چرا که بیت عنکبوت یک جوهریتی‏دارد و کید شیطان هیچ اصل ندارد و مضطربین را مضطرب می‏کند. واللّه متحیرم در تحیر متحیرین و اضطراب مضطربین که آیا در کدام مسأله از مسائل دین و مذهب متحیرند؟ آیا در امری که خدا اظهار نکرده مضطربند که چرا اظهار نکرده یا در امری که اظهار کرده مضطربند که چرا اظهار کرده یا در مشکوکات و مظنونات متحیرند که چرا مشکوک و مظنون است؟ پس انسان عاقل متدین آنچه را که خدا اظهار کرده می‏گیرد به طور اطمینان بدون اضطراب و آنچه را که اظهار نکرده طالب آن نیست بدون اضطراب و آنچه را که مشکوک و مظنون قرار داده می‏گذارد مشکوک و مظنون باشد بدون اضطراب. پس هیچ اضطرابی ضرور نیست در هیچ امری از امرهای الهی.

پس می‏دانیم خدایی داریم که مالک ملک است و می‏دانیم که حجت‌هایی چند فرستاده که بعضی از آنها را باشخاصهم شناختیم و بعضی را نشناختیم و اسم‌های آنها را هم

 

 

«* رسائل جلد 6 صفحه 150 *»

نمی‏دانیم و اضطرابی نداریم در اسم‌های آنها که نمی‏دانیم و می‏دانیم که پیغمبر آخر الزمانی؟ص؟ آمد و از دنیا رحلت فرمود و همچنین یازده خلیفه او آمدند و رحلت فرمودند و خلیفه دوازدهم عجل‌اللّه‌فرجه زنده است و در دنیا است و اضطرابی نداریم که آیا در کجا است و به چه نحو سلوک می‏کند و می‏دانیم که از برای او شیعیانی کامل است و ایشان هم مثل خود او غایبند و ایشان را باشخاصهم نمی‏شناسیم چنان‌که خود امام؟ع؟ را بشخصه نباید بشناسیم و اضطرابی نداریم. و اما عدولی که باید در میان باشند همیشه بوده‏اند و همیشه خواهند بود پس اضطراب در کجا است؟ بلی طبیعت حیوانی به داوول‌های شیطان فریب می‏خورد و دست و پای او سست می‏شود و لامحاله می‏لغزد طبیعت موش این است که چون گربه را دید دست و پای او سست می‏شود و از حرکت می‏افتد تا اینکه گربه او را می‏رباید و اگر مسارعت به سوراخش می‏کرد گربه نمی‏توانست او را صید کند.

یک‏وقتی در منزل نایب السلطنه در بغداد نشسته بودیم صدای قال قال اطفال عرب بلند شد. پرسیدم این چه غوغاست؟ گفتند نگاه کن و ببین. نگاه کردم دیدم مرغانی چند که در هوا در بلندی می‏پرند و این اطفال داد می‏زنند. دیدم که مرغی افتاد در میان شط، اطفال او را گرفتند. بعینه داوول‌های شیطان مثل دادهای اطفال عرب است و طبیعت ضعفاء همان طبیعت حیوانات است که هیچ فکر و رویّه ندارند که به کار برند که ما در هوای بلند پرواز می‏کنیم و آن اطفال دستشان به ما نمی‏رسد و نمی‏توانند ما را صید کنند.

باری آنچه معلوم است و از ضروریات دین و مذهب است بگیرید و راه روید بدون اضطراب و آنچه غایب و مجهول است بگذارید غایب و مجهول باشد بدون اضطراب و آنچه مشکوک و مظنون است بگذارید مشکوک و مظنون باشد بدون اضطراب. و اگر کسی گمان کند که بنابراین باید هیچ جاهلی تعلم نکند و هیچ سائلی از عالمی سؤال نکند و بر حال خود باقی باشد، پس عرض می‏کنم که باز رویه و فکر

 

 

«* رسائل جلد 6 صفحه 151 *»

خود را به کار برید و به داوول‌های شیطانی مغرور مشوید و مضطرب نگردید. بعد از اینکه خداوند شخص عالمی متدینی را به قواعد ضروریات که در دست ناقصین است به ناقصین شناساند و آن شخص گفت به ایشان که از برای شما مسائلی چند اتفاق می‏افتد و شما نمی‏دانید احکام آن مسائل را و باید بیایید از من یاد بگیرید آن وقت ایشان مجملاً عالم شده‏اند و می‏دانند که نمی‏دانند و می‏دانند که باید بروند و یاد گیرند. و باز آن قاعده‏ای که عرض کردم خواهی یافت که در همه‏جا جاری است پس در میان علمای رفقا فکر کنید که آیا خلافی هست یا نیست و خود را به دست مریدان نادان مدهید که چه اعتقاد دارند و چه می‏گویند. هرکسی به هوی و هوس خودش چیزی می‏گوید و اظهار اعتقادی می‏کند بی‏دلیل و برهان، و آن نیست مگر همان داوول‌های شیطانی که عرض کردم. پس از خود علماء سؤال کنید که آیا تو با عالمی دیگر در ضروریات دین و مذهب مخالفتی داری یا نداری؟ اگر گفت دارم که آن ضروریات در دست خود شما هست آن اشخاص را به آن ضروریات بسنجید هرکدام مطابق ضروریات می‏گویند حقند و هرکدام مخالف می‏گویند باطل. و اگر گفت ما در ضروریات دین و مذهب خلافی نداریم، جان شما فارغ به هرکدام دلتان می‏خواهد رجوع کنید و مسائل نظریه را از ایشان بپرسید و به قول ایشان عمل کنید اگرچه در نظریات مخالفات با یکدیگر داشته باشند و نظریات از عهد ائمه طاهرین سلام اللّه علیهم اجمعین تا حال و بعد از این محل اختلاف بوده و هست و خواهد بود و ضروریات در جمیع قرون و اعصار محل اتفاق بوده و هست و خواهد بود و آنها در دست شما است هر حق و باطلی را به آنها بسنجید هرگز گمراه نخواهید شد به حول و قوه خداوند عالم و چیزی که در ناقصین شرط است اگر طالب حق باشند این است که غرض و مرض را پیشه خود نکنند و واقعاً بخواهند حق و باطل بفهمند. پس هر ناقصی که در خود یافت که غرض و مرض ندارد و طالب فهم حق و باطل باشد البته خداوند عالم او را هدایت خواهد کرد و محال است در حکمت خداوند عالم جلّ‏شأنه که او را

 

 

«* رسائل جلد 6 صفحه 152 *»

هدایت نکند چنان‌که فرموده و الذین جاهدوا فینا لنهدینّهم سبلنا و باز تدبر بفرمایید که معنی مجاهده این نیست که کسی خود را به در و دیوار بزند و ریاضاتی چند بکشد که خدا او را هدایت کند بلکه این مجاهداتی که معروف در میان حکماء و صوفیه است همین‌ها سبب گمراهی و بی‏دینی ایشان شده و همین‌ها داوول‌های شیطانی است که نگذارده ایشان هدایت یابند به راه‌های خدا. عبرت بگیرید که انبیاء می‏آمدند در میان مردم و مردم جاهل و غافل بودند و هیچ ریاضتی نکشیده بودند و انبیاء؟عهم؟ به اصرار تمام جهل ایشان را رفع می‏کردند و غفلت ایشان را مبدّل به تذکر می‏کردند و ایشان را هدایت می‏فرمودند. پس هریک که غرض و مرض نداشتند ایمان می‏آوردند و هریک که غرض و مرض داشتند انکار می‏کردند.

پس همیشه بدانید که به امر واضحی باید اقرار کرد و بدانید که هرکس انکار امر واضحی را کرد کافر می‏شود و امری که مجهول و مشکوک و مظنون است باید به حال خود باشد از این است که می‏فرمایند ان الناس اذا جهلوا وقفوا و لم‏یجحدوا لم‏یکفروا و بسا شیطان در مشکوکات و مظنونات و مجهولات فریب می‏دهد که تو چون جاهلی یا شاکّی یا ظانّی پس کافری و چون انسان را به این حالت داشت انسان را منضجر و کسل می‏کند و مأیوس و ناامید می‏کند و خود مأیوسی و ناامیدی یک کفر بزرگی است که شیطان حیله کرده و به داوول خود را ظاهر کرده که تو چون جاهل و شاکّ و ظانّی پس کافری. پس ان شاء اللّه همیشه مشق کنید که محکمات را از دست ندهید و از پی متشابهات که آنها مشکوکات و مظنونات و هواها و هوس‌ها و اعتقادات اشخاص بسیاری از اهل غرض و مرض است نروید تا نجات یابید ان شاء اللّه تعالی.

سؤال سیزدهم: بفرمایید علم سرکار، منبع و آبخورش از منبع و آبخور علم مشایخ اعلی اللّه مقامهم هست یا نیست و اگر هست همین علم کفایت اهل این زمان را می‏کند و به همین سبب خدا حجت بر اهل این زمان خواهد کرد یا نیست و خدا هم حجتش تمام نیست؟ سرکار را به روح مطهر مشایخ کبار قسم می‏دهم

 

 

«* رسائل جلد 6 صفحه 153 *»

به طور محکم بدون متشابهات مرقوم فرمایید تا تکلیف خود را بدانیم.

جواب: علم من قابل این نیست که کسی سؤال کند که منبعی دارد یا ندارد و اگر چهار کلمه الف بائی یاد گرفته‏ام معلوم است از برکت وجود مشایخ بوده و هست و اما حجت خدا به آنچه من راه می‏برم تمام می‏شود یا نه، اگر امر منحصر به من بود و شما این‏قدر اصرار می‏فرمودید جا داشت و لکن شما قطع نظر از من بکنید و سایر علمای رفقا هستند و علمشان کفایت می‏کند اگرچه همه روایت از مشایخ باشد چنان‌که در زمان حضور امام؟ع؟ سؤال کردند از ایشان که بعد از غیبت امام عصر ماها چه کنیم؟ فرمودند که آنچه در دست است نگاه دارید و منتظر باشید تا او ظهور کند.

سؤال چهاردهم: التماس دعا از سرکار داریم که خداوند عواقب امور ما را به خیر گرداند و بر ولایت دوستان خود و براءت از دشمنان خود زنده بدارد و بمیراند و محشور فرماید که در حضور مشایخ کرام روسیاه نباشیم. ربنا لاتزغ قلوبنا بعد اذ هدیتنا و هب لنا من لدنک رحمة انک انت الوهاب. یا اللّه یا رحمن یا رحیم یا مقلب القلوب ثبت قلوبنا علی دینک. اللّهم لاتجعلنا من المعارین و لاتخرجنا من حد التقصیر.

جواب: ان شاء اللّه دعاگو هستم و التماس دعا از شما دارم و در احادیث وارد است که در زمان غیبت امام؟ع؟ بخوانید این دعا را: یا اللّه یا رحمن یا رحیم یا مقلّب القلوب ثبّت قلبی علی دینک و همچنین: اللهم عرّفنی نفسک فانک ان لم‏تعرِّفنی نفسَک لم‏اعرف نبیَک اللهم عرِّفنی نبیَک فانک ان لم‏تعرِّفنی نبیَک لم‏اعرف حجتک اللهم عرّفنی حجتک فانک ان لم‏تعرّفنی حجّتک ضللت عن دینی مداومت کنید و همیشه متذکر باشید و توقع من از شما اینست که اگر کسی مرا تفسیق و تکفیر کند و درباره من هر بدی که بخواهد بگوید شما متعرض او مشوید اگر همه نزاع‌ها بر سر همین است ما مصالحه کردیم. اوقات خود و دیگران را تلخ

 

 

«* رسائل جلد 6 صفحه 154 *»

نکنید در مباحثه با مردم هرکس هرچه هست هست. اگر کسی جوهری دارد از انکار مردم جوهر از دست او نخواهد رفت و اگر کسی جوهر ندارد به اثبات مردم جوهردار نخواهد شد. والسلام علیکم و رحمة اللّه و برکاته و صلی اللّه علی محمّد و آله و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین.

تمام شد در روز جمعه پنجم شهر جمادی الثانیة من شهور سنه 1292

حامـــــــداً مصلّیـــــــاً مستغفــــــــراً.