06-11 رسائل فارسی جلد ششم – رساله در شرح حديث شريف من عرف مواقع الصفة … ـ مقابله

 

 

 

شرح

حديث شريف

من عرف مواقع اﻟﺼفة بلغ قرار المعرفة

 

از مصنفات:

عالم ربانی و حکیم صمدانی

مرحوم آقای حاج محمد باقر شریف طباطبایی

اعلی‌الله مقامه

 

 

«* رسائل جلد 6 صفحه 128 *»

بسم اللّه الرحمن الرحيم

الحمد للّه و سلام علي عباده الذين اصطفي و لعنته علي من سلك سبيل الردي.

باعث بر تحرير اين مختصر آنكه بعضي از آقايان عظام و موالي ذي العز و الاحترام كه اطاعت ايشان بر اين ناچيز لازم و الزم لوازم بود مرا امر فرموده بودند كه اين فقره شريفه از حديث شريف را معني كنم كه فرموده‏اند من عرف مواقع الصفة بلغ قرار المعرفة. پس مسارعت به اطاعت ايشان كرده عرض مي‏كند كه اين فقره از جمله كليات حكمت الهيه است كه يفتح منها ابواب بعدد ذرات الموجودات بل فوقها من التوحيد الي ارش الخدش و العرش من كل عالم الي الفرش كه حضرت صادق عليه و علي آبائه و ابنائه الصلوة و السلام تعليم مفضّل عليه الرحمة فرمودند چنانكه به عبارتي ديگر تعليم هشام بن الحكم; فرمودند و آن عبارت اين است كه فرمودند الخبز اسم للمأكول و الماء اسم للمشروب و النار اسم للمحرق و الثوب اسم للملبوس تا آخر حديث شريف. و همين مطلب است كه شيخ مرحوم اعلي اللّه مقامه فرموده من عرف زيد قائم عرف التوحيد بحذافيره و آقاي مرحوم مي‏فرمودند من عرف زيد قام قياماً عرف اسرار الموجودات.

پس بايد دانست كه قرار معرفت منتهي‏اليه معرفت است كه ديگر بعد از آن معرفتي نيست مثل آنكه قرار چاه قعر چاه و تهِ آن است كه چاه به آنجا منتهي شود پس هركس شناخت موقع صفتي را شناخته است حقيقت آن صفت را و رسيده است به قرار و منتهي‏اليه آن كه ديگر در وراء آن، آن صفت يافت نشود و اگر هست چيزي ديگر و صفتي ديگر است مثل آنكه در عالم شهاده از براي عصا صفاتي چند است كه عصا به آن صفات شناخته مي‏شود و هركس هريك از آن صفات را شناخت و موقع آنها را دانست به حقيقت آنها و به حقيقت عصا برخورده و به معرفت آنها رسيده و همين صفات و موقع آنها است كه به اصطلاح علماي منطق آنها را حدّ تام مي‏گويند كه

 

 

«* رسائل جلد 6 صفحه 129 *»

چون تعريف كردي آنها را به تمام آنها، آن تعريف جامع و مانع خواهد شد. يعني آن تعريف جامع است آنچه را كه عصا داراي آن است و مانع است آنچه را كه عصا داراي آن نيست و چيزهاي ديگر داراي آنند. پس عصا به مابه الامتياز خود از چيزهاي ديگر ممتاز گردد و جدا شود و مابه الامتياز هر چيزي چيزي است كه در آن باشد و در چيزي ديگر نباشد كه اگر در چيزي ديگر هم باشد مابه الاشتراك خواهد بود نه مابه الامتياز. پس مابه الامتياز عصا مخصوص خود آن است كه در جاي ديگر در تمام ملك يافت نخواهد شد.

پس از براي عصا ماده‏ايست كه چوب بادام است در مَثَل كه آن چوب مخصوص به آن در جاي ديگر يافت نشود و اگر در جاي ديگر هم يافت شد چوبي است از جنس چوب عصا كه مابه الاشتراك است نه آن حصه مخصوص به عصا، چرا كه آن حصه مخصوص، مخصوص به عصا است كه در تمام ملك آن حصه يافت نشود مگر در عصا پس موقع آن حصه مخصوصه و مبدء و منتهاي آن عصا است و بس.

و همچنين از براي عصا طول و عرض و عمق مخصوص است كه جاي آنها در همان حصه مخصوصه است كه در تمام ملك يافت نشود مگر در همان حصه و طول و عرض و عمقي كه در جاي ديگر يافت شوند دخلي به عصا ندارند و مابه الامتياز آن نيستند نهايت امثال و اشباه و مابه الاشتراكند كه معرفت عصا به آنها حاصل نشود.

و همچنين از براي عصا رنگي است مخصوص به آن و وزني است مخصوص به آن كه در جاي ديگر يافت نشود.

پس به اين لحاظ گفته خواهد شد كه عصا در جاي خود است و منزل آن در عالم چوب نيست و موقع آن موقع خود آن است و كل شي‏ء لايتجاوز ماوراء مبدئه و مبدء آن در عالم چوب نيست چه اگر مبدء آن در چوب بود بايستي كه در جميع چوبهاي عالم صورت عصا نمودار باشد چنانكه سوادي كه محل آن در مداد است در جميع حروف نمودار است. و از همين لحاظ است كه حكماي الهي فرموده‏اند كه ضمير

 

 

«* رسائل جلد 6 صفحه 130 *»

راجع از خبر به سوي مبتدا، راجع به اعلي درجات خبر است نه به سوي ذات مبتدا بلكه به نظر دقيقي فرموده‏اند كه مبتدا در اعلي درجات خبر واقع است و ضمير خبر راجع به او است و فعل فاعل اعلي، در اعلي درجه مفعول مطلق ظاهر است و مفعول، فاعل فعل فاعل اعلي است و ذات فاعل اعلي منزه است از مباشرت مفعول ادني و مفعول، به خود مفعول موجود است و هر چيزي مخلوق به نفس خود است در نزد مؤثر قريب به خود و نفس هر چيزي جهت اعلاي آن چيز است كه ظهور فاعل اعلي است و جهت ماده او است كه فاعل اعلي اظهر است از خود او به خود او مانند چوب كه در عصا ظاهرتر است از خود عصا و شاهد بر اين مشاهده جميع عقلا است كه اگر كسي عصا را نديده باشد هرگز و نشناسد كه چنين حصه مخصوص با اين هيأت مخصوصه عصا است و به حسب اتفاق عصائي ديد مي‏داند كه آن چوب است. پس عصا بودن آن مخفي است كه شخص آن را نشناخته و چوب از عصا ظاهرتر بوده كه شخص جاهل به عصا، عالِم به آن بوده. و هر ظاهري در ظهور خود بر همين نسق ظاهرتر از ظهور خود است بدون تفاوت در محلي، ماتري في خلق الرحمن من تفاوت.

پس بر همين نسق در هر مبتدا و خبري و هر فاعل و مفعولي جاري شويد و هر صفتي را در محل خود بيابيد و بالاتر از محل خود قرار ندهيد كه موجب غلوّ است و پايينتر از محل خود نياوريد كه موجب تقصير است. فبنا يرجع الغالي و الينا يلحق التالي و آن همين است كه صفت مبتدا را در اعلي درجه خبر اثبات كنيد. پس در زيد مبتدا و خبر قائم تدبر بفرماييد و تفريق كنيد در ميان قضيه صادقه و قضيه كاذبه. پس زيد مادام كه قائم نشده اگر كسي گفت زيد قائم است كاذب است بالبداهة. پس صفت القائم يا خبر قائم يا فعل قام يا مفعول قياماً، هيچ‏يك در ذات زيد نيست چرا كه هيچ‏يك از اينها در حال قعود زيد موجود نيست و زيد در حال قعود خود موجود است بالبداهة. پس اگر قيام زيد با جميع مبادي و منتهيات آن كه در حال قعود زيد معدومند عين ذات زيد بودند، بايستي كه زيد معدوم باشد

 

 

«* رسائل جلد 6 صفحه 131 *»

مانند اين معدومات يا بايستي كه زيد در حال قعود، قائم باشد و حال آنكه قيام و قعود او چنان تبايني دارند كه در حال واحد جمع نتوانند شد و هريك كه موجود شد ديگري حتماً بايد معدوم شود.

باري پس زيد موجود در قعود غير از قيام معدوم و مبادي و منتهيات آن است پس بالبداهة موجود عين معدوم و معدوم عين موجود نيست. پس اين زيد موجود مبتداي خبر معدومات نيست و خبر اين زيد موجود است و خبر قيام و مبادي و منتهيات آن معدوم است پس قضيه صادقه اين است كه زيد در حال قيام قائم است نه قبل از قيام و نه بعد از قيام و فعل قام و مفعول قياماً و مشتقات آن جميعاً در حال واحد موجودند. پس اگر فرض شد كه يكي از آنها موجود باشد جميعاً موجود خواهند بود و اگر فرض شد كه يكي از اينها معدوم باشند جميعاً معدوم خواهند بود.

پس موضع و موقع مبتدا در جميع صفات و خبرهاي او در اعلي درجات آن صفات واقع شده و از براي هر صفتي موصوفي خاص به او است و از براي هر موضوعي محمولي و از براي هر خبري مبتدائي خاص به او است و جميع اين موصوفات با صفات آنها و جميع اين موضوعات و محمولات آنها و جميع اين مبتديات و اخبار آنها و جميع اين مسميات و اسمهاي آنها و جميع اين فواعل و مفعولات آنها تماماً ظهورات زيد است و زيد ظاهر است در آنها به خود آنها و در هريك از آنها و در همه آنها زيد در آنها ظاهرتر است از خود آنها به خود آنها. پس زيد قائم است بوحدته، هيچ‏كس به غير از او در قيام او ظاهر نيست و محال است كه كسي ديگر در قيام زيد به استقلال يا به شراكت يا به وكالت يا به اذن زيد در قيام زيد ظاهر شود. و همچنين است حال جميع صفات زيد با زيد و زيد ظاهرتر از جميع آنها است از خود آنها، و الذات غيّبت الصفات. پس ظاهر هريك از آنها به غير از زيد چيزي نيست چنانكه باطن آنها به غير از زيد چيزي نيست چنانكه در اول آنها به غير از زيد كسي ديگر نيست چنانكه در وسط و آخر آنها به غير از او كسي ديگر نيست چنانكه در بدن آنها بدني

 

 

«* رسائل جلد 6 صفحه 132 *»

غير از بدن زيد نيست چنانكه در روح و ساير مراتب آنها به غير از زيد و مراتبش كسي ديگر نيست، فهو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن منها و مع ذلك كلّه هريك از اينها غير ديگري است و اينها متعددات هستند و زيد واحد است و واحد متعدد نيست بالبداهة و متعدد واحد نيست بالبداهة و واحد واحد است بالبداهة و متعدد متعدد است بالبداهة و موقع هريك غير از موقع ديگري است و موقع زيد غير از موقع هريك است و لكن غيريت زيد نسبت به هريك و نسبت به كل آنها مانند غيريت زيد و عمرو نيست چرا كه زيد مباين با عمرو است و هيچ‏يك از صفات زيد با زيد بينونت عزلت ندارند چنانكه زيد با عمرو بينونت عزلت دارند و هريك معزول از ديگري است و لكن بينونت صفات زيد با زيد بينونت صفت است يعني ذات زيد صفت زيد نيست و صفت زيد عين ذات او نيست و زيد زيدي است واحد و صفات او متعددند كه زيد واحد هريك از صفات خود را به خود آن صفات احداث كرده نه به ذات خود و نه به چيزي ديگر غير از خود آن صفات و مع ذلك كه خود آنها را به خود آنها احداث كرده، اگر زيد آنها را احداث نمي‏كرد آنها در هيچ عالمي موجود نبودند نه ماده آنها و نه صورت آنها. پس صفات او به ماده و صورت خود به جميع آنچه محتاجند تمام آنها محتاج به زيدند كه زيد آنها را احداث كند بلكه جميع آنها خودشان نفس احتياج به زيدند و به نفس اضافه به زيد موجودند و استقلال و استغنائي از زيد ندارند.

پس تدبر بفرماييد در هريك از افعال خود كه اگر به عمل نياوريد آنها را آنها در هيچ عالمي هيچ نيستند.

باري پس از براي زيد ذاتي است كه فاعل جميع افعال خود است و از براي او فعلي است كلي و قدرتي كليه به حسب او که اين فعل او صادر از زيد است كه به آن قدرت مي‏تواند جميع كارهاي جزئي خود را انجام دهد و پس از اين قدرت و توانايي كليه به واسطه قدرتي كه دارد ساير كارهاي جزئي خود را به عمل مي‏آورد و آن قدرت

 

 

«* رسائل جلد 6 صفحه 133 *»

كليه هم به نفس خود مصور به صورت افعال جزئيه او نشود مانند خود زيد كه به ذات خود كارِ خود نبود پس اين قدرت كليه زيد هريك از افعال جزئيه او را به نفس هريك احداث مي‏كند نه به نفس خود.

باري و از براي زيد صفاتي است ذاتيه و قدسيه و صفاتي است اضافيه و صفاتي است فعليه. پس صفات فعليه او آن صفاتي است كه گاهي از براي او اثبات مي‏شود و گاهي از او نفي مي‏شود مثل قيام او و قعود او و مثل حركت و سكون و تكلم و سكوت و رضا و غضب او و امثال اينها چرا كه مي‏فرماييد زيد در حال قيام قائم است و قاعد نيست و در حال قعود قاعد است و قائم نيست و همچنين در حال رضا راضي است و غضوب نيست و در حال غضب غضوب است و راضي نيست.

اما صفات اضافه او آن صفاتي است كه متعلق آن صفات تا موجود نشود آن صفات ادراك آن متعلق را نكرده اگرچه آن صفات موجود بوده از براي زيد و از او منفي و مسلوب نبوده به خلاف صفات فعل او كه گاهي واقعاً مسلوب و منفي از او بودند مثل سمع و بصر و شمّ و ذوق و لمس كه اين صفات منفي و مسلوب نشوند از او اگرچه يك وقتي ادراك چيزي را نكنند مثل آنكه زيد بصير، بصير است و كور نيست اگرچه در تاريكي نبيند يا در روشنايي تا چيزي در محضر او حاضر نشود نبيند. پس صفت بصير از براي زيد در ابصار خود حضور مرئي و عدم تاريكي را لازم دارد كه آن مرئي متعلق ابصار بصير است و ابصار بسته است به مرئي اگرچه وجود بصير بسته به مرئي نباشد و اضافه به او نشود و همچنين است حال سمع و باقي مشاعري كه مذكور شد كه زيد سميع سميع است و كر نيست و لكن در سماع بسته به صوت است كه اگر صوتي نباشد البته سميع نشود.

و اما صفات ذاتيه و قدسيه او آن صفاتي است كه هرگز از او سلب نشود و هميشه از براي او ثابت است و احتياجي به متعلقي هم ندارد و مثل قدرت او بر هرچه قادر است كه آن قدرت با او هست اگرچه مقدوري و متعلقي يافت نشود و مثل شعور و

 

 

«* رسائل جلد 6 صفحه 134 *»

علم و حيات ذاتيه او كه متعلقي نخواهد. و اگر گفته شود كه علم و قدرت اگرچه متعلقي نخواهد و لكن بعينهما مانند سمع و بصر است كه هريك در نفس خود محتاج به متعلقي نيستند و لكن در اثر و فعل متعلقي مي‏خواهند پس علم هم گاهي به معلومي تعلق مي‏گيرد و قدرت گاهي به مقدوري تعلق مي‏گيرد و عرض مي‏كنم چنين است كه گفته شد پس حيث اضافه به متعلقي كه در سمع و بصر گفتيم بعينه در علم و قدرت هم هست و همين حيث را كه ملاحظه كرديم آنها را صفات اضافه ناميديم و بدون اين حيث صفات ذاتيه خواهند بود و از اين جهت است كه در اخبار سمع و بصر و علم و قدرت، جميعاً را در صفات ذاتيه و در صفات اضافه قرار داده پس فرموده كان اللّه سميعاً بصيراً عليماً قديراً و لم‏يكن معه شي‏ء فلما خلق الاشياء وقع السمع منه علي المسموع و البصر علي المبصر و العلم منه علي المعلوم و القدرة منه علي المقدور.

باري و در بيانات سابق گذشت كه هيچ فاعل عالي بنفسه نزول نمي‏كند در رتبه اثر خود و اگر كسي آن مطلب را يافت خواهد دانست كه علم واقع بر معلوم اثر علم سابق است و قدرت واقعه بر مقدور اثر قدرت سابقه است چنانكه ابصار اثر بصر است و سماع اثر سمع است نه نفس آنها.

پس ان شاء اللّه واضح شد كه از براي اسماء دو لحاظ است يكي در نفس خودشان يكي از جهت اثرشان. پس در لحاظ اول ذاتيه‏اند چرا كه هرگز از ذات سلب نشوند و از حيث آثار اضافه‏اند به جهت آنكه تا تأثير در غير نكنند اثرشان ظاهر نيست.

باري اميد است كه نوع اين مطلب به همين اختصار معلوم شده باشد و چندان فائده در بسط كلام نيست چرا كه العلم نقطة كثّرها الجهّال چنانكه در علم نحو همين كه معلوم شد كه هر فاعلي مرفوع است و هر مفعولي منصوب است اكتفا مي‏شود به يك مثال و مي‏گويند مثل نصر زيد عمراً و ضرور نيست كه جميع افعال و فواعل و مفاعيل گفته شود چرا كه چون قاعده كليه شد در تحت آن افراد غير متناهيه افتاده‏اند پس بايد سعي كرد و قاعده كليه را علي ماينبغي به دست آورد ديگر در افراد غير متناهيه

 

 

«* رسائل جلد 6 صفحه 135 *»

احتياجي به تعلم خاصي نخواهد بود و اين است كه شيخ بزرگوار اعلي اللّه مقامه فرمود من عرف زيد قائم عرف التوحيد بحذافيره و امام7 فرمود من عرف مواقع الصفة بلغ قرار المعرفة و علامت فهم و معرفت اين است كه شخص بتواند حكم كلي را در جميع مواضع جاري كند چه در غيب چه در شهاده چه در مجرّد چه در مادي و در موضعي محتاج به تعلم خاصي نباشد كه اگر در موضعي محتاج به تعلم خاصي شد معلوم مي‏شود كه اصل مطلب را نيافته. مثل آنكه اگر تعليم كردي طفلي را كه هر فاعلي مرفوع است و هر مفعولي منصوب است و گفتي مثل نصر زيد عمراً و آن طفل در همين مثال مخصوص مسأله را بيان كرد و چون از او پرسيدي ضرب بكر خالداً چه تركيب دارد نتواند جواب گويد و متحير گردد، دليل آنست كه ندانسته كه استاد به او چه گفته و همان نصر زيد عمراً در مد نظر او است كه آن را طوطي‏وار حفظ كرده و همان نصر زيد عمراً را هم نيافته و الاّ در ضرب بكر خالداً معطل نمي‏ماند. پس بايد سعي بفرماييد يك مبتدا و خبري را علي ماينبغي چنانكه شيخ مرحوم اعلي اللّه مقامه فرموده متذكر شويد يا به طوري كه آقاي مرحوم اعلي اللّه مقامه مي‏فرمودند يك فعل و فاعل و مفعول مطلق آن را متذكر شويد كه بعد از آن ديگر احتياج به تعلم خاصي در اين نظر نخواهد بود. وفّقنا اللّه تعالي و اياكم لما يحبّ و يرضي و جنّبنا عن كل ماسواهما بمحمد و آله صلوات اللّه عليهم اجمعين. و قد فرغت من ذلك عصر يوم الجمعة الثامن و العشرين من الشهر المكرم الشوال سنة 1298 ثمان و تسعين بعد المأتين و الالف في علي‏آباد حامداً مصلّياً مستغفراً و انا العبد محمّد باقر.