جواب سؤالات
مرحوم سيد هاشم لاهيجاني
رحمه الله
از مصنفات:
عالم ربانی و حکیم صمدانی
مرحوم آقای حاج محمد باقر شریف طباطبایی
اعلیالله مقامه
«* رسائل جلد 6 صفحه 90 *»
بسم اللّه الرحمن الرحيم
الحمد للّه رب العالمين و الصلوة و السلام علي محمّد و آله الطاهرين و اللعنة علي اعدائهم اجمعين.
و بعد چنين گويد اين بنده خاسر ابن محمّد جعفر، محمّد باقر كه چون بعضي از آقايان من مرا امر فرموده بودند به جواب مسائلي چند، پس هريك از فرمايشات ايشان را مصدّر داشت و جواب آن را در تلو آن نگاشت در حالي كه امواج هموم از هر راهي تلاطم داشت و فراغتي از اشغال شاغله نداشت و اميد عفو از تفصيل از مولاي خود داشت و ابتداي كلام ايشان اين است:
بسم اللّه الرحمن الرحيم
الحمد للّه العلي الاعلي و الصلوة و السلام علي رسوله المصطفي و علي آله حجج اللّه علي الوري.
و بعد عرض ميشود به خدمت ذيمسرّت فلك رفعت سيّد العارفين و قدوة الصالحين و قطب السالكين عمدة العلماء و نخبة الحكماء و زبدة الفقهاء كه مسائل چندي بر اين حقير فقير سراپا تقصير اقلّ طلاب علوم ديني (سيد خل) هاشم بن مرتضي الحسيني اللاهيجي مشكل گرديده به مقتضاي انقطعت الامال الاّ اليه مسائل را انفاذ@انفاد خل@ حضور موفور السرور نمودم مرجوّ چنان است و متوقّع آن است كه عمّا قريب به مفاد و قد جئتك سائلاً فلاتردّني الاّ بقضاء حاجتي جواب مسائل را مرقوم فرماييد و ارسال كنيد.
جواب: فقراتي كه اين روسياه گناهكار تباهروزگار لايق آنها نيست اين است كه الهي لاتؤاخذني بما يقولون و اعف عنّي ما علمت و لايعلمون و اجعلني خيراً ممّا يظنّون. اما جواب مسائل سمعاً و طاعةً.
فرمودهاند: اول مرحوم حاج @حاجي خل@ اعلي اللّه مقامه ميفرمايد كه
«* رسائل جلد 6 صفحه 91 *»
عزرائيل به نفس نفيس مشغول به قبض روح احدي نميشود مگر روح محمّد و آل محمّد: و آقا سيد هاشم بحراني در كتاب معالم الزلفي بابي عنوان نموده در اينكه عزرائيل مأمور است به قبض ارواح خلائق غير از روح پيغمبر و امير المؤمنين8 و چند حديثي در اين باب ذكر ميكند از آن جمله اين حديث است: محمّد بن علي بن شهرآشوب في نخبة المناقب في حديثه عن رسول اللّه9: يا اباذر لمّا اسري بي الي السماء مررت بملك جالس علي سرير من نور علي رأسه تاج من نور احدي رجليه في المشرق و الاخري في المغرب بين يديه لوح ينظر فيه و الدنيا كلّها بين عينيه و الخلق بين ركبتيه و يده تبلغ المشرق و المغرب فقلت يا جبرئيل من هذا فمارأيت من ملائكة ربّي جلّ جلاله اعظم خلقاً منه. قال عزرائيل ملك الموت اُدن فسلّم عليه فدنوت منه فقلت السلام@سلام خل@ عليك حبيبي ملك الموت. فقال و عليك السلام يا احمد و ما فعل ابن عمّك علي بن ابيطالب فقلت و هل تعرف ابن عمّي؟ قال و كيف لااعرفه انّ اللّه جلّ جلاله وكلني بقبض الارواح ماخلا روحك و روح علي بن ابيطالب فانّ اللّه يتوفّاهما بمشيته.
جواب: خداوند عالم جلّشأنه حتم فرموده موت را از براي هر صاحب حياتي از حيوان و انسان و جنّ و ملائكه حتي ملك الموت و انبياء و اوصياء حتي پيغمبر و اميرالمؤمنين عليهما و آلهما صلوات المصلّين چنانكه در كتاب خود فرموده: كل نفس ذائقة الموت و فرموده: انّك ميّت و انّهم ميّتون و فرموده: كلّ شيء هالك الاّ وجهه و تصريح به اين مطلب در آيات و اخبار بسيار است و الحد للّه جناب مستطاب شما مستغني از ايراد آنها هستيد و در اماته هر ذيحياتي، مباشري و فاعلي در حكمت ضرور است و فاعل در فعل خود بايد اقوي باشد از قابلي كه ميخواهد در او فعلي و تأثيري كند و قابل بايد اضعف از فاعل باشد در حكمت تا مطاوع فعل فاعل شود چنانكه بديهي است كه تا قوّت فاعل بيش از يك من نباشد نتواند كه يك من را بردارد چرا كه اگر قوّت فاعل به قدر يك من بيش نباشد مقابل
«* رسائل جلد 6 صفحه 92 *»
ميشود با يك من و يك من مقابل ميشود با او و چون مقابل با مقابل بدون تفاوت در قوّت و ضعف ايستاد هيچيك در ديگري نتواند عمل كرد مانند دو مثقال مساوي در وزن در دو كفّه ميزان مساوي كه هيچيك ميل به ديگري@ديگر خل@ نكند به خلاف آنكه يكي از دو مثقال زياده از ديگري@ديگر خل@ باشد پس به قدر زيادتي آن، آن ديگري ميل به سوي او كند و اين امري است كلي و جاري در تمام ملك خداوند حكيم جلّشأنه نسبت به هر فاعلي و قابلي ماتري في خلق الرحمن من تفاوت من الامر الي الخلق من الدّرّة الي الذّرّة و من العرش الي الفرش.
پس چون متذكر اين معني شديد متذكر اين مطلب هم باشيد كه از براي ائمه طاهرين سلام اللّه عليهم اجمعين مراتب بسيار است و هر مرتبهاي از مراتب ايشان خواصّ رتبهاي دارد كه به آن خواص هر مرتبه از ايشان جدا شده از مرتبه ديگر ايشان و اگر خواص مراتب نبود مراتب از هم جدا نميشد و چون جدا نميشد همه يك مرتبه بود و ايشان: كاملتر از اينند كه يك مرتبه بيش نداشته باشند چرا كه ايشانند آن آياتي كه در قرآن است كه فرموده: سنريهم آياتنا في الافاق و في انفسهم حتي يتبيّن لهم انه الحق و اين آيات همان مقامات و علاماتي است كه در دعاي رجب است كه فرموده: بمقاماتك و علاماتك التي لا تعطيل لها في كل مكان يعرفك بها من عرفك و در همين دعا است كه صريحاً ميفرمايد: بهم ملأت سماءك و ارضك حتي ظهر ان لا اله الاّ انت پس اين «انت» همان «حقي» است كه در قرآن است و اين «ظَهَرَ» همان «يتبيّن لهم» است و اين «سماء و ارض» همان «آفاق و انفس» است و اين «بِهِم» همان «آياتنا» است.
پس چون اين معني را هم متذكر شديد خواهيد دانست كه از براي ايشان مرتبهاي هست در آن جايي كه در زير مرتبه عزرائيل است چرا كه در آن مرتبه زير مرتبه عزرائيل7 تعطيلي از براي ايشان نيست چنانكه از براي ايشان
«* رسائل جلد 6 صفحه 93 *»
در آنجايي كه فوق مرتبه عزرائيل7 است مرتبهاي هست چرا كه تعطيلي از براي ايشان: در هيچ مكاني نيست و از جمله مكانها مكان فوق مكان عزرائيل است. پس در مرتبهاي كه در زير مرتبه عزرائيل7 واقع شده عزرائيل واسطه اماته ايشان: است و لكن به نفس نفيس خود چرا كه ايشان در اعلي@اعلاي خل@ مراتب آن مرتبه واقع شدهاند و اعوان عزرائيل قوّتشان به ايشان نميرسد چه جاي اينكه بتوانند اماته ايشان: كنند و لكن خود او به نفس نفيس خود به رضا و رغبت و شوق و عنايت و تقويت خود ايشان: ميتواند اماته ايشان كند و اين است مراد مرحوم آقاي بزرگوار اعلي اللّه مقامه و رفع في الخلد اعلامه و اين معني در اخبار بسيار موجود است كه ملك الموت آمد و به در خانه ايستاد و اذن خواست و بياذن داخل نشد تا آنكه حضرت پيغمبر9 او را اذن دادند و داخل شد و آنچه را كه فرمودند به عمل آورد.
و اما در آن مكاني كه فوق مكان عزرائيل است، عزرائيل نميتواند در آنجا كاري كند بلكه ايشان: در آن مكان واسطه اماته عزرائيل خواهند بود و اين است مراد آن اخبار كه چون عزرائيل اماته كرد جميع خلق را و خود او باقي ماند خداوند به او ميفرمايد كه بمير پس ميميرد و شما ميدانيد كه ايشان: اول موجوداتند و ايشان در آن مقام لسان اللّه ناطقند و خداوند به زبان ايشان به عزرائيل ميفرمايد بمير پس ميميرد و اما خود ايشان: در مقامي كه در زير مرتبه مشيّت واقع است مقامي دارند و در اين مقام مشية اللّه سبحانه متوفّي ايشان است و اين است مراد از حديث معالم چنانكه فرموديد. اما خود مشيّت، مُردن از براي او نيست و وجه باقي خدا است كه نميميرد و اين است وجه مستثناي در آيات و اخبار.
و از براي ايشان: مقامي است@هست خل@ در اين مقام و تعطيلي از براي ايشان در هيچ مقامي نيست و اگر در فوق مشية اللّه هم مقامي باشد البته از براي ايشان تعطيلي نخواهد بود و فرمودند: كنّا بكينونته قبل مواقع
«* رسائل جلد 6 صفحه 94 *»
صفات تمكين التكوين كائنين غير مكوّنين و السلام علي من عرف الكلام و هم في جميع المراتب و المقامات عباد مكرمون لايسبقونه بالقول و هم بامره يعملون لايملكون لانفسهم ضرّاً و لا نفعاً و لا موتاً و لا حيوةً و لا نشوراً صلوات اللّه عليهم اجمعين.
فرمودهاند: دويم، سبب چيست كه ائمه: تب ميكردند و صُداع و درد چشم عارضشان ميشد با اينكه مزاج مبارك اين بزرگواران كمال اعتدال را داشت به طوري كه مافوقش متصور نيست حتي آنكه مشايخ كرام و سادات عظام اعلي اللّه مقامهم و انار برهانهم ميفرمايند كه هرگاه ايشان را شهيد نميكردند هرآينه موتي از براي ايشان سلام اللّه عليهم نبود به جهت كمال اعتدال طبايعشان.
جواب: در جواب مسأله اول حقيقت اين مسأله هم معلوم شد و مراد از اعتدال ايشان اعتدال بدن اصلي ايشان است در هر مرتبهاي از مراتب و در مرتبه اعراض هم بدن از براي ايشان هست و در اعراض اعتدال شرط نيست اگرچه آن اعراض را هم به جهت حكمتي به خود گرفتهاند و عمده حكمت اين است كه مردم به الوهيت ايشان قائل نشوند پس اگر هرگز مريض نميشدند و دوا نميخوردند و غذا نميخوردند و نميمردند و شهيد نميشدند، مردم به الوهيت و استقلال ايشان قائل ميشدند چگونه قائل نميشدند و حال آنكه با ابتلاهاي ايشان به همه بلاها بعضي چنين گماني در حق ايشان كردند. باري در مقام اعراض اگر اعتدال و اقتضاي آن اين بود كه به صورت و هيئت و قد و قامت و جمال محمدي9 باشند، پس صورت و هيئت و قد و قامت و جمال علوي صلوات اللّه عليه چرا طوري ديگر بود و چه اقتضا كرد كه طوري ديگر شد و چرا حضرت فاطمه3 طوري ديگر بودند و همچنين هريك از ايشان: برخلاف ديگري بودند در رنگ و شكل و قد و قامت و بعضي دموي بودند به اصطلاح طب و بعضي بلغمي و بعضي صفراوي و بعضي سوداوي. پس ايشان در عالم اعراض به اقتضاي عالم اعراض و مصلحت هر زمان و مكان بروز فرمودند
«* رسائل جلد 6 صفحه 95 *»
و در اصل خلقت اعتدال تام را همه داشتند و در حال صحت و مرض و عرض اعتدال ايشان: بر حال خود بود اگرچه صحت و مرض غير يكديگر بودند و اعراض عارضه بر ايشان مانند ساير آلام ايشان است از مخالفين ايشان كه به اختيار خود تمكين كردند تا اضمحلال خود را در جنب استقلال خداوندي ظاهر سازند.
فرمودهاند: سيم، سلمان معصوم بود يا نه؟ و علي اي تقدير سلمان افضل است يا مرحوم شيخنا الامجد و مولانا الاوحد سمي خاتم النبيين و وارث علوم الاولين و الاخرين؟
جواب: در تفسير امام7 هست كه خداوند ميبيند شيعيان ما را در هرجايي كه امر كرده كه در آنجا باشند و نميبيند ايشان را در جايي كه نهي كرده ايشان را از آنجا و در اينكه از براي ايشان عدولي چند هستند در هر خلفي كه نفي ميكنند از دين ايشان تحريف غالين و انتحال مبطلين و تأويل جاهلين را شكي نيست و شكي نيست كه عدالت ظاهري كفايت نميكند در حفظ دين اگرچه از براي اقامه شهادات و اقتداي در عبادات كفايت كند و عادلي كه جلوه در محراب و منبر ميكند چون به خلوت ميرود آن كار ديگر ميكند، اگر دين را به او بسپارند به جز فساد كاري ديگر نكند و وجود عادلان حقيقي ضرور است كه دين را از دست ايشان حفظ كنند و تا اهل باطل به لباس عدالت ظاهري بيرون نيامدند نتوانستند فسادي در دين كنند پس شيعيان حافظان عادلانند در محضر خداوند عالم و مشهد ائمه اطهار سلام اللّه عليهم. بلي آن عصمت خاصّهاي كه بايد در انبياء و ائمه ما: باشد و از خواص ايشان است در شيعيان نيست و در شيعيان شعاع و نور آن عصمت هست نه اصل آن.
و اما سلمان افضل بود يا شيخ اوحد اعلي اللّه مقامهما، اين مسأله محتاجاليه مكلّفين نيست كه لامحاله بايد بدانند چنانكه لازم نيست كه بدانند كداميك از انبياء افضل بودند اگرچه اولوا العزم ايشان افضل بودند و چنانكه لازم نيست كه
«* رسائل جلد 6 صفحه 96 *»
بدانند كه امام محمّد باقر افضل بودند يا امام جعفر صادق8 اگرچه افضل بودن حضرت رسول و اميرالمؤمنين و امام حسن و امام حسين و امام زمان صلوات اللّه عليهم معلوم است.
باري روايت از خود ايشان هست كه در طول سير كردهام تا جايي كه سلمان سير كرد نه در عرض. و خودم از مرحوم آقا اعلي اللّه مقامه روايت ميكنم كه فرمودند آيا اين فرمايش شيخ مرحوم در اوائل سير ايشان بوده يا در اواخر، معلوم نيست و بعضي فرمايشات ديگر هم در اين باب ميفرمودند كه عجالةً عرض نميكنم.
فرمودهاند: چهارم، اگر حضرت آدم ترك اولي نميكرد آيا خداوند تبارك و تعالي او را از بهشت بيرون ميكرد يا نه؟ اگر ميكرد پس چه عقوبتي است از براي او و اگر نميكرد بني نوع انساني در اين عالم به ظهور نميآمد.
جواب: اگر ترك اولي نميكرد او را از بهشت بيرون نميكردند و بني نوع انساني در اين عالم به ظهور نميآمدند پس اولي ترك اولي بود كه كرد و بيرون آمد و بني نوع انسان به ظهور آمدند كه از آن جمله انبياي اولي العزم@اولوا العزم خل@ بودند: كه عزم بر اظهار توحيد و نبوت و ولايت داشتند و معني عقوبت آدم علي نبيّنا و آله و عليه السلام ابتلاي او بود به بلاهاي دنيا نه عقوبتي ديگر چرا كه او معصوم بود و خلاف شرعي از او سر نزد.
فرمودهاند: پنجم، بر بدن مطهّر شريف سيد الشهداء عليه الصلوة و السلام آيا اسب دوانيدند چنانكه از ظاهر ابيات منسوبه به آن جناب مستفاد ميشود يا نه؟
جواب: اسب دوانيدن بر بدن مطهّر، اعظم از قتل آن جناب روحي له الفداء و عليه آلاف التحيّة و الثناء نبود و آنچه از اخبار معلوم ميشود دو دفعه اسب بر بدن پروريده از مدد بدن رسول خدا9 دوانيدند يكي در وقتي كه از عرشه زين بر روي@به روي خل@ زمين افتاد كه از كثرت گرد و غبار آن اشرار تبهروزگار
«* رسائل جلد 6 صفحه 97 *»
آن حضرت را نميديدند و در جست و جوي او برآمدند و رو به همان سمتي كه او را ديده بودند اسبها ميدوانيدند و بسياري از اسبها بر روي آن بدن مقدس در حال حيات دويدند و يكي ديگر بعد از شهادت بود به طورهايي كه شنيدهايد و در كتاب بحار الانوار و غيره مسطور است.
فرمودهاند: ششم، در صحراي كربلا بسياري از اشقياء و ظالمين در دست شهدا كشته شدند و لابد خون نحسشان@نجسشان خل@ با خاك ممزوج شد و از اخبار چنين معلوم ميشود كه محل جدال تا قتلگاه چندان فاصلهاي نداشت پس با اين حال چگونه زمين كربلا همه تربت است؟
جواب: مگر غافليد از اينكه ملك نقاله نقل كردند جميع بدنهاي نحس نجس آن اشقياء را با خونهاي نجسشان و بردند آنها را در برهوت و حضرموت و زمين كربلا علي مشرّفها الثناء پاك شد از آن ناپاكها و به حسب ظاهر اگر چيزي عرضي از ايشان در آن زمين باقي ماند، آن عرض مانند بدن سگ است كه در نمكزار افتد و نمك شود و استحاله يكي از مطهِّرات است در دين خدا پس آن عرض استحاله به تربت شد و قوّت تربت بيش از قوّت ملاحه است و به زودي تغيير ميدهد هر چيزي را و به صورت خود ميكند.
فرمودهاند: هفتم، عالم ربّاني و عارف صمداني مرحوم سيد در شرح خطبه طتنجيّه ميفرمايد كه ائمه: به ماكان عالمند و اما به مايكون آنچه از محتومات است عالمند به تعليم خدا و اما غير ايشان از امور ممكنه پس افاضه ميشود به ايشان از بحر امكان به سوي ساحل اكوان و بعد از اين ميفرمايد كه غيبي را كه ائمه سلام اللّه عليهم نميدانند و احاطه به او ندارند آن چيزي است كه در كون نباشد و حلّه كون را در بر نپوشيده باشد و در امكان معلوم العين مشروط الوقوع باشد استدعايم چنان است كه اين مطلب شريف را طوري بيان نماييد كه حقيقت مطلب را ادراك نمايم كه گويا به چشم ببينم@ميبينم خل@.
«* رسائل جلد 6 صفحه 98 *»
جواب: عرض كردم كه از براي ائمه سلام اللّه عليهم مراتب و مقامات متعدده هست و تا خواص هر مرتبه@رتبه خل@ و لوازم آن مخصوص آن نباشد و در مرتبه ديگر يافت نشود معقول نيست كه مراتب متعدد شوند و اين امري است حتمي در ميان هر متعددي كه ما به الامتياز در ميان نباشد تعدد محال شود و محال مجعول نيست. پس از تذكر اين معني خواهيد دانست كه ايشان در مقام ابلاغ و هدايت و ايصال بايد اولاً@اولاً بايد خل@ دانا باشند به منافع هر چيزي از براي مكلّفين و مضارّ هر چيزي از براي مكلّفين چرا كه معقول نيست كه جاهل بتواند منافع و مضارّ چيزي را بداند و حجج الهي بايد بدانند مانند اطبّاي حاذق منافع و مضارّ هر چيزي را از براي مكلّفين و چنين گمان نكنيد كه اوامر و نواهي الهي به جهت اقتضاء و احتياج ذات مقدس او است يا بيحاصل و لغو است بلكه تمام اوامر او تعلق به منافع عائده به خلق گرفته و تمام نواهي او تعلق به مضار خلق گرفته و خلق محتاج بودند به امر و نهي الهي و تعليم او و او محتاج نبود به امر و نهي و تعليم.
باري پس قدري در اين مطلب فكر كنيد تا بدانيد كه جميع اوامر و نواهي الهي تعلق به منافع و مضار خلق گرفته و حسن و قبح اشياء شرعي محض نيست چنانكه بعضي گمان كردهاند و حسن و قبح آنها منافع و مضار آنها است نسبت به خلق كه به همراه وجود آنها خلق شده و حسن و قبح آنها عقلي است و شرع بيان آن حسن و قبح را ميكند از براي مكلّفين چون جاهلند پس از اين جهت بايد شارع منافع اشياء را از براي مكلفين بداند تا بتواند به ايشان برساند و بايد مضارّ اشياء را بداند كه@تا خل@ بتواند ايشان را از آنها بازدارد و تا طبيب نشناسد مريض و مرض و دواي نافع و ضارّ را و كيفيت معالجه را، نتواند علاج كند مگر آنكه جاهل بيديني ادعاي طبابت را به دروغ كند و تيري به تاريكي اندازد و به حسب اتفاق از باب رمية من غير رامي به نشان بخورد يا نخورد اما حجج الهي معقول نيست كه چنين باشند چرا كه امر اگر به حسب اتفاق صورت ميگرفت احتياجي به ارسال رسل و انزال كتب
«* رسائل جلد 6 صفحه 99 *»
نبود و گمان مكنيد كه چيزهاي متصل به مكلّفين منافع و مضارّ دارند به ايشان و بس بلكه قدري فكر كنيد كه چه بسيار منافع از براي مكلّفين در دوري ايشان است از چيزهايي چند و چه بسيار مضارّ ايشان در دوري چيزهايي چند است از ايشان. پس بدانيد كه جميع ذرّات موجودات چه در دور باشند يا نزديك منافع و مضارّ دارند از براي مكلّفين پس شارع7 بايد بداند جميع آن اشياء را و بداند منافع و مضارّ آنها را از براي مكلّفين.
پس چون ائمه ما: حجتند بر خلق آسمان و زمين و بر اهل دنيا و آخرت و بر خلق اولين و آخرين بايد بدانند علم ما كان را كه ممضي شده و از بحر عدم و امكان به فضاي وجود آمده و حتم شده و بايد بدانند علم حوادث مايكون را آنچه حتم است و لامحاله بايد بيايد كه جميع اين حتميات ماضيه ماكانيه و آتيه مايكونيه منافع و مضار دارند به مكلّفين ماكان و مايكون و اگر چيزي از حتميات را ندانند در مقام ابلاغ و هدايت و ايصال نتوانند ابلاغ و هدايت و ايصال كنند و بر خداست در حكمت و لطف كه چنين علماء خلق كرده باشد چون كه@چنانكه خل@ جهّال خلق كرده. و اما حوادثي كه حتم نيست حدوث آنها در عالم اكوان در مايكون و لكن مشروط است خروج آنها از امكان و عدم به عالم اكوان و وجود مثل آنكه مشروط است سير شدن به غذا خوردن و سيراب شدن به آشاميدن و صحت يافتن به دوا خوردن و تصدق دادن و امثال اين امور پس اموري در ماكان نيست چرا كه در ماكان آنچه بايد بشود و نشود، شده و نشده و تمام ممضي شده و حتم شده پس ايشان: دانا به آنها هستند و در مايكون چنين امور مشروط به شرايط هست كه هنوز ممضي نشده و شايد شرط موجود شود و مشروط به آن واسطه موجود شود و شايد نشود و مشروط هم موجود نشود. پس حتم نيست در اين امور شيئاً بعد شيء بعد حدوثه علم به آنها و منافع و مضار آنها به الهامات خاصه ملهم ميشوند به خلاف امور حتميه مايكون را كه ميدانند و احتياجي به الهام جديدي ندارد@ندارند خل@ مثل آنكه هريك از ايشان: ميدانند كه زمانهاي بعد
«* رسائل جلد 6 صفحه 100 *»
يقيناً خواهد آمد و در هر زماني كداميك قائم به امر ابلاغ و هدايت و ايصال خواهند بود و@كه خل@ در اين امور حتميه مايكون احتياجي به الهام جديدي ندارند كه افاضه بشود به ايشان و اين علم افاضه به ايشان شده به همراه وجود ايشان:.
و اما آن چيزي كه در وجود نيامده در مامضي كه علم ماكان به او تعلق ميگيرد و آنچه به وجود نيايد بعد از اين، نه از امور حتميه و نه از امور مشروطه پس آنها در عالم امكان و عدم ماندهاند و حلّه وجود در عالم اكوان را نپوشيدهاند مانند امكاناتي كه در مامضي و مايأتي امكان داشته و دارد و به عرصه اكوان نيامده و نخواهد آمد مانند كذب و ظلم و قبح و لهو و لعب نسبت به خداوند عالم جلّشأنه و نسبت به انبياء و اوصياي ايشان: و مانند خلو عصري از اعصار از وجود حجتي از حجتهاي خداوند عالم جل شأنه و مانند خلو عصري از اعصار از وجود عدول نافين از دين تحريف غالين و انتحال مبطلين و تأويل جاهلين و امثال اينها كه در قدرت مطلقه و امكان مطلق بودن آنها از كمال كامل علي الاطلاق است و واجب است در حكمت و وجود آنها در عالم اكوان از فساد و اختلال است و نبايد باشد پس در امكان مانده و به عالم اكوان نيامده و چون به عالم اكوان نيامدهاند ممتاز و مصوّر نيستند و معدومند و منافع و مضار@مضاري خل@ ندارد و علم به آنها در مقام ابلاغ و هدايت و ايصال بيحاصل است مانند آنكه بگويند ممكن است كه از آب و خاكي معيّن جمادي يا نباتي يا حيواني يا انساني يا مؤمني يا كافري يا گوسفندي يا سگي خلق كنند و آن آب و خاك معيّن اگرچه ممكن است كه به صورت هريك از اينها و غير اينها بينهايت درآيد و لكن حال كه تركيب نشده و يكي از اينها موجود نشده منافع و مضار هيچيك و احكام هيچيك محتاجٌاليه مكلّفين نيست. بلي اگر به صورت يكي از اينها بيرون آمد منافع و مضارّ و احكام متعلّقه به آنها معلوم است در نزد حجج و لكن امكانات بلانهايات را قطع نظر از وجود كوني، منافعي و مضارّي و احكامي نيست و اگر كسي از براي آن امكانات بلانهايات منافع و مضاري و احكامي نداند اين سالبه به انتفاء موضوع شده و واجب
«* رسائل جلد 6 صفحه 101 *»
است كه شخص عاقل سلب اينها را بداند و اين سلب علم واقعي است در مقام بيان منافع و مضار و احكام آنها و اين ناداني عين دانايي است در مقام حجيّت و بايد نداند منافعي و مضاري و احكامي از براي اشياء معدومه و احاطه شخص مكوّن معيّن به اشياء معدومه امكانيه بلانهايه معقول نيست و شخص مكوّن معيّن واجب است و حتم است كه احاطه به اشياء غير معيّنه غير ممتازه غير ضارّه غير نافعه نداشته باشد و محال است كه احاطه داشته باشد.
بلي در مقام قدرت مطلقه و امكان مطلق به نفس همان قدرت و امكان از براي ايشان: مقامي هست كه آن مقام (مقام خل) ابلاغ و هدايت و ايصال نيست چرا كه مكلّفين در آن مقام معدومند مانند اشياء ضاره و نافعه و احكام آنها و آن مقام مقامي است كه علة الدهر كلّه احديها است و آن مقام مقام گفتگو و معامله و ايمان و كفر و حجت و محجوج نيست و احاطه ايشان در آن مقام احاطه بينهايتي است كه كسي را از ايشان خبري نيست و بسا آنكه كسي در بالاي اين مقام هم مقاماتي بينهايت از براي ايشان بداند و بداند كه نداند و نداند كه بداند و نداند كه نداند.
فرمودهاند: هشتم، از مرحوم شيخ و سيد اعلي اللّه مقامهما در مواضع متعدده تصريح ميفرمايند كه تقليد مجتهد ميّت اصلاً جايز نيست و جواز تقليد ميّت، مذهب عامّه است و از مذهب شيعه خارج است حتي اگر دست به مجتهد حي نرسد باز بيان نمودند كه در اين صورت هم تقليد مجتهد ميّت جايز نيست. و لكن لسان لسان اللّه معدن علوم الهي و مخزن اسرار حضرت باري مرحوم حاجي (حاج خل) در اواخر سوانح عبارتي ميفرمايند كه دلالت دارد بر جواز تقليد ميت و هو هكذا: الي ان قال فاذا ان كان الفقيه يفتي عن رواية فهو الراوي و الواسطة و الطاعة للحجة7 فالحجة هو العالم و الناس مقلّدون و الفقهاء وسائط و ان كان يفتي بغير الرواية فلا طاعة لغير المعصوم و لايجوز طاعته بوجه من الوجوه فعلي ذلك لا فرق بين الحي و الميّت فانّ حلال محمّد حلال الي يوم القيامة و حرامه حرام الي يوم
«* رسائل جلد 6 صفحه 102 *»
القيامة و لا طاعة لغير اللّه و رسوله و اولي الامر: و ما كان يقول به الشيعة من عدم جواز تقليد الميّت فانما المراد به كون حجة حي في كل عصر يرجع اليه و يقلّد بخلاف ما يقوله العامّة انّه لا حجة بعد النبي9 الاّ الفقهاء و يجوز تقليد ميّتهم و امّا اذا صار الفقيه راوياً و الحجة المعصوم حيّاً فلميقع التقليد الاّ للحي و لا فرق بين الفقيه الميّت و بين ساير الرواة كزرارة و محمّد بن مسلم و اشباههما و كما انه لايصدق علي الفقهاء تقليد زرارة مثلاً لايصدق علي ساير الناس تقليد الفقهاء و كلّهم رواة و وسائط بلا فرق. انتهي كلامه الشريف.
جواب: قاعده كليه شريفهاي عرض كنم كه اگر ضبط كنيد آن را ديگر محتاج نباشيد كه سؤال كنيد از اين قبيل سؤال از احدي و بر بصيرت باشيد در دين خدا ان شاء اللّه تعالي و آن اين است كه چون بني نوع انسان به سبب اقترانشان به اشياء محدوده مصوّره متأثر ميشدند و آن اشياء در ايشان تأثير ميكردند مانند تأثير آتش و هوا و آب و خاك و آسمان و زمين و جهات و امكنه و ازمنه و جمادات و نباتات و حيوانات و هريك از افراد انسان بعض نسبت به بعض و اين تأثيرات اشياء نسبت به انسان بعضي نافع بود به ايشان مانند مقدار معيني از حرارت كه گرم شوند و بعضي ضارّ بود از براي ايشان مانند مقدار معيّني از حرارت كه بدن ايشان را بسوزاند و همه منافع ايشان ملموس نبود كه به لامسه بفهمند حد انتفاع خود را و همه مضرّتها محسوس نبود كه به حواسّ خود ادراك كنند حدّ مضرتهاي آنها را مانند مأكولات و مشروبات نافعه ضاره كه نه از طعم آنها معلوم ميشد@ميشود خل@ منافع آنها يا مضار آنها چرا كه چه بسيار شيريني كه نافع است و چه بسيار شيريني كه سمّ قتّال@قاتلخل@ است و چه بسيار تلخي كه نافع است و چه بسيار تلخي كه سمّ قاتل است و همچنين از رنگ آنها معلوم نبود منافع و مضار آنها و همچنين از خفّت و ثقل و حرارت و برودت و ملاست@ملايمت خل@ و خشونت و بو و صداي آنها معلوم نبود منافع و مضارّ آنها و جميع بني نوع انسان جاهل بودند به جميع آن منافع و مضار حتي آنكه
«* رسائل جلد 6 صفحه 103 *»
آن حرارت ملايمي را كه ظاهراً احساس ملايمت و نفع آن را ميكردند نميدانستند كه آيا ضرر اين مقدار حرارت از براي روح و نفس و عقل ايشان چيست حتي آنكه@اينکه خل@ در اندرون همين بدن ظاهر نميدانستند ضرر آن مقدار از حرارت را اگرچه احساس ملايمت و نفع آن را در ظاهر بدن خود ميكردند و معلوم است كه خداي خالق اشياء جلّشأنه عالم بود به منافع و مضار آنها و بس.
پس برگزيد در ميان ايشان كسي را كه ميدانست كه ميتواند متحمل وحي او شود پس وحي كرد به او جميع آن منافع و مضار را و امر كرد كه امر كند به استعمال منافع و نهي كند از استعمال مضار پس اسم اشياء نافعه، حلال خدا شد و اسم اشياء ضاره حرام او شد و در ميان اين حلالها و حرامها معدودي بود كه هميشه حلال و حرام بود@بودند خل@ مثل حليّت آب و حرمت شراب كه بني نوع انسان ميتوانستند ضبط آنها را بكنند پس آنها را بيان كردند از براي مردم و بعضي حلالها و حرامها بود كه نميتوانستند ضبط آنها را بكنند مثل مقادير استعمالات كه نسبت به هر شخصي بلكه نسبت به هر حالي از حالات شخص واحد تفاوتها و اختلافها داشت مانند حليّت عسل از براي شخص مبتلاي به ناخوشي بلغمي و حرمت عسل از براي شخص مبتلاي به ناخوشي صفراوي و مثل حليّت مقدار معيني عسل از براي مبتلاي به ناخوشي بلغمي و حرمت مقدار معيّني نسبت به همان شخص چرا كه اگر شخص بلغمي يك من عسل مثلاً تناول كند مضرّ به او خواهد بود و چون مضرّ است حرام است و مانند حرمت عسل از براي همان شخص اگر در وقتي ديگر مبتلا شود به ناخوشي صفراوي@صفرائي خل@. و مانند حليّت عسل از براي شخص بلغمي در خلأ معده و حرمت آن از براي او در امتلاي معده و از اين قبيل حليّتها و حرمتها به حسب اشخاص و احوال ايشان و@در خل@ امكنه و ازمنه آنقدر تفاوت ميكند كه نميتوان در بياني گفت نسبت به شخص واحد و حالات او در امكنه و ازمنه و اوضاع در يك چيز مانند عسل چه جاي نسبت به جميع مكلّفين و اختلافهاي حالات ايشان در امكنه و ازمنه در همه اشياء مقترنه به ايشان و در
«* رسائل جلد 6 صفحه 104 *»
كتابي نميتوان شرح داد و محال است شرح همه آنها در كتاب و بر فرض امكان عقلي كه مدارا كنيم و بگوييم امكان عقلي دارد كه شخص نبي جميع اينها را در كتابي بنويسد و مكلّفين را امر كند كه رجوع به آن كتاب كنند از براي مكلّفين محال است كه بتوانند ضبط جميع آنها را بكنند با حالت سهو و نسيان و خطا و غفلت و عصياني كه دارند.
پس از اين جهت حجتي ضرور دارند كه اولاً دانا باشد به همه آن منافع و مضارّ نسبت به هر قومي در هر عصري و در هر مكاني و در هر زماني و به هر قبيلهاي و به هر شخصي و به هر حالي از حالات او و بعد از آنكه علم دارد بايد بتواند به ايشان برساند منافع ايشان را و منع كند از ايشان مضار ايشان را كيما ان زاد المؤمنون شيئاً ردّهم و ان نقصوا اتمّه لهم چنانكه در اثبات لزوم حجت در اصول كافي و غير آن احاديث به اين مضمون متواتر است. پس چنين حجتي دانا و توانا و خالي از عصيان و خطا و سهو و نسيان در ميان خلق هميشه ضرور است و آسمان و زمين به وجود او برپا است پس اگر چنين حجتي مؤسس است مادام كه خود حيات دارد كفايت ميكند و چون وفات كرد و مردم باقي ماندند و منافع و مضار دارند مانند زمان حيات او پس حجتي ديگر ضرور دارند زنده اگرچه مؤسس نباشد و لكن بايد معصوم از جهل و عجز و عصيان و سهو و نسيان باشد و به همان برهان كه مؤسس وجودش ضرور بود وجود خليفه او هم ضرور است بدون تفاوت و اگر وجود خليفه ضرور نيست به يك برهاني، وجود مؤسس هم ضرور نيست به همان برهان.
پس اين است اعتقاد شيعه اثنيعشري كه در هر زماني وجود و حيات حجتي دانا و تواناي خالي از عصيان و سهو و نسيان ضرور است كيما ان زاد المؤمنون شيئاً ردّهم و ان نقصوا اتمّه لهم پس بعد از وفات پيغمبر9 شيعه به اين اعتقاد باقي ماندند كه حجتي زنده ضرور است با آن صفات مذكوره و اهل غرض و مرض گفتند اگر پيغمبر وفات كرده كتاب او در ميان است و كتاب اللّه فينا و يكفينا و حجتي به آن صفات مذكوره ضرور نيست و ميتوان تابع كتاب شد و از آن كتاب احكام
«* رسائل جلد 6 صفحه 105 *»
را فهميد و اگر احياناً چيزي در آن كتاب نباشد يا نفهميم، اجتهاد ميكنيم و از نظائر احكام قرآني احكامي چند به دست ميآوريم از قياسات و استحسانات و مداركي چند از اين قبيل از براي كفايت خود به دست آوردند و روز به روز آن مدارك زياد شد به جهت حدوث حادثات و احتياج ايشان در آن حادثه به حكمي از احكام و بناي اهل اسلام به غير از شيعه بر اين شد كه اجتهاد كنند و احكام را از كتاب و سنت و نظائر آنها استخراج كنند. پس در هر شهري و دياري كه مسلّط شدند و تسخير كردند، اين بنا را گذاردند تا زمان خلفاي بني عباس كه شهرهاي زياد و بلاد و عباد تسخير شدند و علماي زياد و مجتهدين بسيار در هر شهر و ديار پيدا شد و اختلافهاي زياد در ميان مجتهدين اهل اسلام پيدا شد به طوري كه در هيچ ديني و مذهبي آنقدر اختلاف نبود.
پس رؤساي اهل اسلام و خلفاي ايشان ديدند كه فساد بسياري در اين اختلافهاي بسيار است كه موجب اختلال انتظام است پس فكري بسيار و گفتگويي بيشمار كردند و متّفق شدند كه چند نفر از مجتهدين را انتخاب كنند و اختلافات منحصر به ايشان باشد و باقي اختلافها از ميان امّت برداشته شود تا نظم بلاد و عباد@عباد و بلاد خل@ برقرار ماند. پس انتخاب كردند آن چهار نفر را و اختلافها منحصر شد به حنفي و شافعي و مالكي و حنبلي و قدغن كردند كه باقي علماء زياده از اختلاف اين چهار اختلاف نكنند و همه مردم مقلد اين چهار باشند و بعد از وفات اين چهار اين امر برقرار ماند و جواز تقليد ميت محل اتفاق اهل خلاف شد و شيعه اثنيعشري به انواع آن دليلها كه معروف است برخلاف اين گفتند كه تقليد ميت جايز نيست چرا كه حوادث روزگار دائماً متجدد است و بسا آنكه مجتهد ميت غافل از اين حادثه بوده و غافل از حكم آن، پس چگونه تقليد ميتوان@ميتواند خل@ كرد او را مقلّدي كه زنده است و حادثهاي از براي او رو داده پس لازم است كه حجتي زنده در ميان باشد كه حكم آن حادثه را القا كند.
«* رسائل جلد 6 صفحه 106 *»
پس اصل اين اختلاف و مبناي آن اين بود كه عرض شد و گفتگوي اين اختلاف افتاد در ميان اصوليين از علماي شيعه كه آيا تقليد مجتهد ميت جايز است يا جايز نيست و اين گفتگو در اخباريين نبود. پس اصوليين در ميان خودشان اين اختلاف را كردند و دليل و برهاني كه در اثبات و نفي در ميان است گويا به نظر شريف رسيده باشد كه هيچكدام محكم نيست و ادله طرفين از متشابهات است و مشايخ سابق اعلي اللّه مقامهم در جواب از اين سؤال به منوال ساير اصوليين جواب نوشتهاند قدري از تشابه نزديك به محكم و جايز ندانستهاند تقليد ميت را و محكمترين دليلهاي ايشان اين است كه در مسائلي كه محل اختلاف است و اختلاف در آنها همه علماء با يكديگر كردهاند به جهت اختلاف اخبار وارده است و آن اختلاف را ائمه اطهار سلام اللّه عليهم عمداً در ميان مكلّفين انداختهاند چنانكه فرمودهاند: نحن اوقعنا الخلاف بينكم و حكمت آن اختلاف اختلاف احوال مكلفين است كه به اختلاف آنها بايد احكام آنها تغيير كند چنانكه خداوند عالم جلّشأنه فرموده: ان اللّه لايغيّر ما بقوم حتي يغيّروا ما بانفسهم و حال ايشان: حال طبيب حاذق است نسبت به مرضي مثل آنكه مريضي ميآيد در نزد طبيب حاذق و ميگويد صُداع دارم طبيب تفحص ميكند از علت صداع و استنباط ميكند كه علت صداع او صفراء است ميگويد برو كدو بخور و روغن بنفشه به بيني بچكان و مريضي ديگر شكايت ميكند از صداع و استنباط ميكند كه علت صداع او بلغم است ميگويد اسطوخودوس بخور و مريضي ديگر از صداع شكايت ميكند و استنباط ميكند كه از زيادتي خون است ميگويد فصد كن و ديگري از صداع شكايت ميكند و استنباط ميكند كه علت صداع او سوداء است ميگويد بسفايج بخور و ديگري شكايت ميكند و استنباط ميكند كه علت صداع او از امتلاء است ميگويد اماله كن و ديگري شكايت ميكند و استنباط ميكند كه علت صداع او از حرارت آفتاب است ميگويد در آب سرد فرو برو و ديگري شكايت ميكند و استنباط ميكند كه علت صداع او از برودت است ميگويد خود را به آتش گرم كن.
«* رسائل جلد 6 صفحه 107 *»
پس به حسب ظاهر همه مَرضي يك صداع داشتند و در باطن در هريكي علّتي خاص بود و حكم خاصي ضرور داشت پس احكام طبيب حاذق در صداع مختلف شد.
پس از اين قبيل است اختلاف احاديث پس هر قومي به حسب احوالشان حكمي ميخواهند پس فقيهي كه رجوع آن قوم به او است و مصلحت آن قوم و آن فقيه اين است كه عمل كنند به حديثي خاص، پس امام7 تسديد ميكند آن فقيه را و آن حديث را به نظر او قوي ميكند و باقي احاديث را به نظر او ضعيف ميكند تا به آن حديث فتوا ميدهد و از باقي احاديث اعراض ميكند و بسا فقيهي ديگر مصلحت او و مقلّدين او اين نيست كه به اين حديث عمل كنند پس او را تسديد ميكند به حديثي كه مصلحت او و مقلدين او در آن است و هكذا و چون عالمي وفات كرد شايد كه مصلحت مقلدين او تغيير كند و از جمله تغييرات احوال@حالات خل@ ايشان يكي وفات عالمي است كه از ميان رفته پس مقلدين بايد رجوع كنند به عالمي زنده تا آنكه آنچه مصلحت ايشان است به او القا شود پس با تغيير حال يقيني كه از آن جمله موت عالم است تغيير حكمي يقيناً بايد بشود و تغيير حكم به واسطه عالمي زنده بايد بشود پس تقليد ميّت جايز نيست و اين محكمترين دليلها است كه در كلام مشايخ ما است اعلي اللّه مقامهم.
و در صورتي كه به اصطلاح جديد احاديث مضبوطه در كتب معتبره مانند كتب اربعه و غيرها منقسم به اقسام اربعه باشد و بعضي از آنها صحيح و بعضي حسن و بعضي موثّق و بعضي ضعيف باشد و تمييز هر قسم از اقسام به اجتهاد مجتهد بايد باشد و اختيار هريك به قواعد اجتهاديه باشد و انجبار هر ضعيفي به شهرتي بشود و اختيار شود و تضعيف هر صحيحي به عدم شهرتي و شهرت برخلافي بشود و كسي بخواهد به جهت مصلحتي از مصالح دينيه مدارا كند در تصحيح اصطلاح جديد و قواعد اجتهاديه معروفه، بهتر از اين قبيل ادلّه يافت نميشود در كلام احدي از علماء.
و لكن بعد از وقوف به حقيقت امر و مراد بيان امر واقع با دليل و برهان و
«* رسائل جلد 6 صفحه 108 *»
عدم ملاحظه مدارا، مطلب اين است كه مكلّفين بايد امتثال كنند امر خدا را وحده لا شريك له و چون ائمه: معصومند و همان امر الهي را بيان ميكنند بدون كم و زياد پس ايشانند مفترض الطاعة از جانب خداوند عالم جلّشأنه و باقي مردم از عالم و عامي ايشان معصوم نيستند يقيناً و هرقدر با ورع و تقوي و عالم@علم خل@ باشند معصوم از سهو و نسيان و خطا نيستند يقيناً و جميع احكام را دائماً متذكر نيستند يقيناً و غفلتها از براي همه ايشان هست يقيناً و اين مطلب به طوري يقيني شده كه اگر كسي به غير ائمه طاهرين سلام اللّه عليهم ادعاي عصمت از اين نقصها كند خارج از ضرورت شيعه است و نفس ادعاي او مكذّب حقيّت او است. پس به غير از ائمه طاهرين سلام اللّه عليهم احدي مطاع احدي نيست و اين معني در صريح قرآن است كه فرموده و لاتطع من اغفلنا قلبه عن ذكرنا، و لاتطع منهم آثماً او كفوراً. پس چون اطاعت منحصر شد به ايشان: پس اگر كسي به نفس خود امري از ايشان شنيد بايد امتثال كند و اگر به واسطه راوي صادقي امر ايشان را شنيد بايد امتثال كند چرا كه مراد امر مطاع است و آن امر به واسطه صادق رسيد و اگر به دو واسطه و سه واسطه و زياده رسيد بايد امتثال كرد چه در زمان حضور ايشان: چه در زمان وفات و غياب ايشان:.
و اگر بگويند كه عدم سهو و نسيان و خطاي واسطهها را از كجا بيابيم و حال آنكه اگر واسطهها ادعاي عدم سهو و نسيان و خطا بلكه عصيان خود كنند بايد تكذيب ايشان كنيم و ايشان را واسطه ندانيم، ميگويم كه اگر شما شخص معصوم از جهل و عجز و سهو و نسيان و خطا و عصياني7 در دست نداشتيد نميتوانستيد از واسطههاي غير معصوم اخذ كنيد و لكن چون كه معصوم از جميع نقائصي در دست داريد پس چون كه او امر كرد شما را كه اخذ كنيد از غير معصومي مانند زراره و ابوبصير و محمّد بن مسلم و امثال اينها پس شما به واسطه عصمت معصوم7 و اطمينان به او اخذ ميكنيد از غير معصوم و ميدانيد كه اگر شخص
«* رسائل جلد 6 صفحه 109 *»
معصوم7 خواسته كه امر او بيزياده و نقصان و تحريف و تغيير به شما برسد پس تسديد ميكند غير معصومين را كه سهوي و نسياني و خطائي عارض ايشان نشود و بدون تغيير آن امر به شما برسد و اگر خواسته تغييري در آن@در آن تغييري خل@ بهم رسد و برسد، بهم رسد@بهم ميرسد خل@ و ميرسد و اگر خواسته كه مطلقاً امري به شما نرسد بالمرّه فراموش ميكنند و نميرسد يا نميرسانند عمداً و از براي شما تكليفي نيست در آن امري كه رسيده به غير شما و به شما نرسيده.
پس چون اين مطلب را محكم كرديد به طوري كه شك@شكي خل@ و ريبي از براي شما باقي نماند پس بدانيد كه ايشان: و غير ايشان از انبياء و اوصياي سلف عادتشان چنين بود كه امر كردند مردم را به اخذ از روايان ثقه و ناقلان صادق غير معصوم چه در زمان حضور خود كه امر كردند به اخذ كردن امرشان از زراره و محمّد بن مسلم و ابوبصير و چه در زمان وفات و غيبتشان كه از حضرت قائم7 عجل اللّه فرجه روايت شده كه فرمودند: لا عذر لاحد من موالينا في التشكيك فيما يرويه عنا ثقاتنا و فرمودند: امّا الحوادث الواقعة فارجعوا فيها الي رواة حديثنا فانّهم حجتي عليكم و انا حجة اللّه و اين مطلب الحمد لله داخل ضروريات مذهب و ملت بلكه داخل ضروريات همه اديان است كه بناي عالم و اساس عيش بني آدم به اينطور بوده و هست و ضرور نيست كه بخصوص حديثي و آيهاي@حديث و آيهاي خل@ شاهد آورم و منكر اين مطلب از جميع ضروريات خارج است.
پس چون اين مطلب معلوم شد معلوم خواهد شد كه روايت راوي ثقه عدل در حيات و ممات او تغيير نميكند و چنانكه در حال حيات قول او را به امر شارع و اطمينان او7 صدق دانستيم به محض غياب و مردن او روايت او كذب نخواهد شد و آنچه واجب بر مردم است اخذ به روايت او است و روايت او بر يك حال است در حال حيات و ممات او و اگر راوي ثقه و عدل نيست كه ما مأموريم تثبت كنيم در خبر او چنانكه فرموده: اذا جاءكم فاسق بنأ فتبيّنوا چه در حال حيات او يا
«* رسائل جلد 6 صفحه 110 *»
ممات او. پس اين است دين خداوند عليم حكيم هادي غير مغري به باطل محقّ حق و مبطل باطل رؤف رحيم شاهد كافي عباد خود جلّشأنه كه شكي و شبههاي در آن راهبر نيست و هرچه غير روايت از معصوم مفترض الطاعة7 است كائناً ماكان و بالغاً مابلغ و درايت است از غير معصوم7 متّبع نيست از هركه هست كائناً ماكان.
هذا اعتقادي فيه قد ابديته | فليقبل الواشون او فليمنعوا |
فرمودهاند: نهم، مرحوم حاج@حاجي خل@ روحنا له الفداء در هداية العوام ميفرمايد كه آفتاب پاك نميكند زمين نجس را كه در حقيقت پاك باشد بلي باعث آن ميشود كه نجاستش به جاي ديگر سرايت نكند. از اين كلام بلاغتنظام چنين مستفاد ميگردد كه آفتاب از جمله مطهّرات نيست با اينکه شيخ مرحوم و سيد مرحوم هر دو آفتاب را از مطهرات ميشمرند@ميشمردند خل@ فكيف التوفيق؟
جواب: توفيق بين الكلامين اين است كه مراد مرحوم شيخ و مرحوم سيد اعلي اللّه مقامهما از تطهير آفتاب همان عدم سرايت است چنانكه آقاي مرحوم اعلي اللّه مقامه فرمودهاند چرا كه نصّ حديث است فتواي آقاي مرحوم اعلي اللّه مقامه و اين نص از نظر انور شيخ مرحوم و سيد مرحوم اعلي اللّه مقامهما محو نشده چرا كه احاديث داله بر تطهير و عدم سرايت در يك باب مذكور است. پس اين است وجه توفيق اگرچه در مسائلي كه به جهت اختلاف اخبار، فتاوي مشايخ ابرار هريك با ديگري و با ساير علماي اخيار مختلف است وجه جمعي و توفيقي ضرور نيست و نبايد جمع كرد و بايد مختلف باشد به جهت اختلاف اخبار.
فرمودهاند: دهم، در هداية العوام در باب مطهّرات مذكور@مسطور خل@ است كه زمين خشك پاككننده است كف پا و ته كفش را و در اين صفحات خودمان غالباً هوا بارندگي است و زمينها غالب ايام گِل است. حال اگر زمين تر پاككننده
«* رسائل جلد 6 صفحه 111 *»
نباشد عسر و حرج شديدي دست ميدهد.
جواب: زمين تر پاككننده نيست و مع ذلك عسر و حرجي در دين نيست چه جاي عسر و حرج شديد! اما كف پا كه نجس شود و زمين خشكي يافت نشود به آساني ميتوان آن را با آب شست و اما ته كفش و مانند آن كه عين نجاست از آنها زايل ميشود به ماليدن به زمين تر و چون عين نجاست از آنها زائل شد ديگر نجاست آنها تعدّي و سرايت نميكند به جايي ديگر اگرچه با رطوبت ملاقات شود چرا كه متنجّس نجسكننده نيست در حالي كه عين نجاست از آن زائل شده باشد خواه ته كفش باشد يا چيزي ديگر نهايت آنكه اگر آن متنجّس لباس ساتر عورت باشد و نجاستي كه به آن رسيده باشد معفوّ نباشد، جايز نيست نماز در آن تا به آب شسته شود.
فرمودهاند: يازدهم، اگر كسي از غير سلسله كه عداوتي از او بروز نكرده باشد اجتهادش مشهور باشد در بلاد، آيا تقليد چنين كسي جايز است يا نه؟
جواب: اگر كسي عداوت اهل حق از او بروز نكرده باشد و خلاف ضرورتي از ضروريات دين و مذهب اثنيعشري از او بروز نكرده باشد، چنين كسي از غير سلسله نيست. پس اين فرضي كه فرمودهايد صورت وقوع ندارد و اگر كسي عداوت اهل حق يا خلاف ضرورتي ديگر از او بروز كرده كه محل سؤال نيست. باري اگر مراد جناب شما از اجتهاد مشهور اين است كه شخص عالمي در كلي و جزئي امور دين و مذهب تخلّف از كتاب و سنت نميكند و فتوا به غير كتاب و سنت را جايز نميداند و فتاوي او تمام رواياتي است از معصومين: البته ميتوان از او اخذ كرد و اگر مراد جناب شما از اجتهاد مشهور اين است كه شخصي پتّه ناني از شخصي دارد و اسم آن پتّه را اجازه اجتهاد گذارده و فتاوي خود را از درايات خود ميدهد نه از روايات وارده از معصومين:، پس فكر كنيد كه آيا چنين كسي پيغمبر شما است يا امام شما است كه اطاعت او بر شما لازم باشد اگرچه مشهور باشد. مگر
«* رسائل جلد 6 صفحه 112 *»
ابوحنيفه مشهور نبود؟ و اگر از آنچه در سؤال هشتم عرض كردم غافل نشويد اميد است كه حاجتي به اينگونه سؤال نداشته باشيد.
فرمودهاند: دوازدهم، بنابر فرمايش آقايان كه تقليد ميّت جايز نيست پس در اين جزء از زمان تكليف چيست؟ بيّنوا جزاكم اللّه عنّا و عن ساير المخلصين خير الجزاء و السلام عليكم و رحمة اللّه و بركاته.
جواب: اگر مراد جناب عالي از تقليد، اخذ روايات وارده از معصومين: است از روات ثقات عدول كه در حقيقت تقليد و اخذ شما از معصوم7 است نه از روات مثل اخذ كردن فتواي عالمي به واسطه نقل و خبر اميني كه ناقل و مخبر، صاحب فتوا نيست و صاحب فتوا مفتي است كه نقل ناقل و اخبار مخبر ثقه عدل به محض موت بياعتبار نميشود و اين مطلب داخل بديهيات صاحبان شعور است و اگر مراد از تقليد اخذ درايات غير معصوم است از غير روايات معصوم7 كه چنين تقليدي در حال حيات و ممات صاحب درايت از دين خدا نيست و داخل مبتدعات سنّي است. و في الجمله تفصيلي در جواب سؤال هشتم گذشت به طوري كه اگر كسي ساكن و مطمئن در عادات بدون برهان نباشد شبههاي از براي او باقي نخواهد ماند بعد از رجوع به آنچه در جواب سؤال هشتم گذشت.
باري اگر كسي بخواهد اخذ مسائل دين خود را به واسطه روايت راوي زنده و عالمي حي بكند اين مطلب داخل در ضروريات اهل جميع اديان حقه و باطله است كه اهل حقي در دنيا هست و خواهد بود نهايت اهل هر ديني ادعاي آن حقيّت را ميكنند و همه در ادعاي خود معين اهل حقّند الحمد للّه. پس مطلبي كه محل اتفاق اهل اديان است چه جاي اتفاق اهل اسلام و چه جاي اتفاق شيعه اثنيعشري كه علاوه بر اتفاقات@اتفاقيات خل@ اهل اديان اخبار متواتره مطابقه با كتاب و سنت و با اتفاقيات اهل اديان دارند از امامان خود: كه فرمودهاند در اخبار بسياري كه انّ لنا في كل خلف عدولاً ينفون عن ديننا تحريف الغالين و انتحال المبطلين و
«* رسائل جلد 6 صفحه 113 *»
تأويل الجاهلين و چنانكه دنيا برقرار نخواهد ماند مگر به واسطه وجود حجتي مفترض الطاعة7، برقرار نخواهد ماند مگر به واسطه عدولي چند زنده كه ولي او باشند در ظاهر و باطن نه از روي نفاق و عدول حقيقي باشند در خلوت و جلوت نه از روي شقاق و عالم باشند تا بتوانند نفي كنند از دين معصومين: تحريف غالين و انتحال مبطلين و تأويل جاهلين را نه از روي ادعا@ادعاي خل@ بدون برهان نهايت آنكه به حسب اتفاق روزگار در بلدي و مكاني خاص منزل ندارند و در بلدي و مكاني خاص منزل دارند و السلام عليكم و رحمة اللّه و بركاته.
تمام شد اين مختصر در روز پنجشنبه اول ماه نجومي جمادي الاولي از ماههاي سنه 1293 حامداً مصليّاً مستغفراً.