رساله در جواب شیخ یوسف کردستانی
از تصنیفات عالم ربانی و حکیم صمدانی
مرحوم آقای حاج محمد کریم کرمانی اعلی الله مقامه
«* مكارم الابرار فارسي جلد ۶ صفحه ۷۰ *»
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين و رهطه المخلصين و لعنة الله علي اعدائهم اجمعين.
و بعد؛ يقول العبد الاثيم كريم بن ابرهيم انه قد ارسل اليّ جناب العالم الفهام المؤتمن جناب الشيخ يوسف بن ا لشيخ محمدحسن الكردي بلغه الله مايتمناه في آخرته و دنياه بمسائل مشكلة و مطالب معضلة اراد مني شرحها و مع كون اسؤلته عربية اراد مني الجواب بالفارسية و لعمري صعب عليّ و علي كل عالم تحقيق المطالب الدقيقة بالفارسية لان اشارات الكتاب و السنة اذا ترجمت بالفارسية ضاعت و لسان الفرس ضيق جداً و لايمكن فيه شرح جهات العلوم و حيوثها اذ ليس في لسانهم الفاظ خاصة لاكثر الجهات و الحيوث فلايمكن بسط المقال و شرح الحال بذلك اللسان الكالّ ولكن المأمور معذور و نكتفي منه بالميسور و علي الله التكلان في الامور.
قال سلمه الله ما هذا لفظه: من العبد العديم الي المولي الكريم فحل علماء الفحول فخر اهل الحق و القبول طمطام التحقيق صمصام التدقيق الذي التثم سدة بابه العالي شمس برج الفضل و المعالي ادام الله له ايام الارشاد و شكر الله سعيه في سبيل الرشاد. و بعـد؛ فلمآل جهداً في تحقيق المطالب و تحصيل المآرب في خدمة والينا العالي و عالينا المتعالي لازال هادياً للنفوس الراجية و مرشداً للفرق الناجية حتي ارشدنا الي الايقان و اشارنا بالاخلاص لصفحات الكرمان حفظها الله تعالي عن الحدثان فكنت شايقاً لخدمتكم و طالباً لتلثيم سدتكم داعياً لبقائكم قبل الفوز بسعادة لقائكم،
«* مكارم الابرار فارسي جلد ۶ صفحه ۷۱ *»
كسان را مهر دل از ديده خيزد | و قلبي كان قبل العين يهواك |
فارسلت هذه الوسيلة لتكون في اظهار ازهار حديقة الاخلاص وسيلة مشحونة بعبارة بطريق السؤال و اشارة بهذا المنوال تا از كرد نادان همان حكايت زيره به كرمان آيد رحم الله امرءاً عرف قدره و لميتعد طوره.
منها ما معني امالكتاب و هل هو من عالم الامر او الخلق؟ و علي كل حال ما باله هل فوق الحقيقة المقدسة المحمدية ـ صلي الله عليها و سلم و آلها الذين كانوا للعروج الي بروج الهداية سلّم ـ ام تحتها؟ و علي الاول بطلانه ظاهر و نقصانه باهر، و علي الثاني ما معني عدم علم الراسخين به؟
اقول: اما آنچه از مدح براي اين حقير سراپا تقصير نوشتهاند از حسن ظن خود ايشان است و حقير قابل اينگونه مدحها نيستم ما لي و ما خطري انا مثل الذرة بل اقل. فاقول اني اعلم بنفسي من غيري والله اعلم مني بنفسي. اللهم اجعلني احسن مما يظنون و اغفر لي ما لايعلمون. و چون مقصود شرح موضع اشكال است براي ايشان به عبارات نميپردازيم و به همان جواب مسأله اكتفاء مينماييم.
پس بيان ميشود كه مراد از امالكتاب كه خداوند در قرآن به آن اشاره فرموده است كه يمحو الله مايشاء و يثبت و عند امالكتاب لوح محفوظ است و از براي آن ظاهري و تأويلي و باطني است. اما مراد از امالكتاب در ظاهر جميع صفحه كاينات است كه خداوند عالم با قلم مشيت و قدرت خود بر لوح امكان جميع نقوش و رسوم كاينات را نوشته است و هيچچيز نيست مگر آنكه در آن لوح ثبت است در مكان وجود خود و حدود خود. و طريقه رسم و نقش اشياء در آن به طريق نقوش الفاظ و كتابت حروف نيست چنانكه جهال گمان ميكنند بلكه رسوم و نقوش آن عين اكوان موجوده است و آن اكوان كلمات آن لوح است. آيا نميبيني كه خداوند حضرت عيسي را كه كوني است مشخص در خارج، كلمه ناميده و فرموده بكلمة منه اسمه المسيح و او و مادرش۸ را آيه ناميده و فرموده و جعلنا ابن مريم و امه آية و آيه مركب از كلمات است و ائمه را كلمات ناميده و فرموده و تلقّي آدم من ربّه كلمات كه مراد معرفت محمد و آلمحمد
«* مكارم الابرار فارسي جلد ۶ صفحه ۷۲ *»
است:. پس كلمات آن لوح، نفس اعيان اكوان است كه آن كلمات را خداوند عالم با قلم اختراع خود و مداد وجود كه «بحر صاد» است از دوان «ن» كه قابليت امكانيه اشياست و به اعتباري بحر صاد است نوشته است و اشاره به اين مراتب است ن والقلم و مايسطرون. پس «نون» دوات است كه قابليت امكانيه باشد و «قلم» قلم اختراع است و «مايسطرون» سطور اكوان و موجودات است كه بر لوح عالم كلي نوشته شده است. پس در اين لوح جميع ماكان و مايكون بتفاصيله ثبت است كه لارطب و لايابس الا في كتاب مبين و تبياناً لكل شيء و كل شيء احصيناه كتابا.
پس اين عالم كلي كه جمله ماسوي الله است تمام لوح محفوظ است و از براي اين جمله سه ورق كلي است ورق اول در آن ذوات موجودات كه عقل و روح و نفس و طبع و ماده و مثال و جسم باشد ثبت است هريك در مقام وجود و حيّز شهود خود و رتبه و مقام و حدود خود. و ورق دويم در آن ثبت است صفات آن ذوات و افعال و اعمال و خصال و صور و اعيان آنها و در اين لوح مينويسند كرامالكاتبين اعمال مردم را خواه اعمال جسماني باشد يا نفساني يا عقلاني يا غير آنها، و هريك ملكي خاص دارند كه با قلم ماده آن مرتبه و مداد صورت و صفت آن رسم مينمايند عمل او را در آن ورقه كه ورقه وسطاي لوح محفوظ باشد. پس ذرهاي از اعمال و اخلاق او را فروگذاشت نمينمايند. و در اين ورقه است كه ميفرمايد ما لهذا الكتاب لايغادر صغيرة و لاكبيرة الا احصيها و وجدوا ماعملوا حاضراً. پس نفس اعمال نقوش و رسوم اين لوح باشند با ساير صفات مراتب مذكوره و عقايد و معارف و مراتب يقينها و درجات علمها جملگي نقوش و رسوم اين لوحند. و ورقه سيوم در آن ثبت است اشباح منفصله و اشباح اشباح الي مالانهاية له كه از آن جمله آنچه در مرايا ميافتد از عكوس و آنچه در مراياي قوابل آسمان و زمين ميافتد از اشياء و آنچه در خيال بنيآدم و جن و مشاعر آنها و حيوانات منطبع ميشود از اشياء و آنچه در صدور ملائكه و شهود ميافتد از اشباح اشياء جملگي بعينها نقوش و رسوم اين ورقه ميباشند. و جميع اين سه ورقه حضور دارند در نزد خداي احد محيط به كل آنها و هريك را در مقام
«* مكارم الابرار فارسي جلد ۶ صفحه ۷۳ *»
خود و حدّ خود ميبيند و عالم به آنهاست چنانكه فرموده و كل شيء احصيناه كتاباً، قال فمابال القرون الاولي قال علمها عند ربي في كتاب.
پس اين سه ورق مراتب كليه لوح است و هريك از اين سه ورق سه صفحه دارد در صفحه اول هر ورق ثبت است محتوماتي كه بدا در آن راهبر نيست و آنها اموري هستند كه ممضي شده و در وقت و مكان و حدود خود واقع شده پس بعد از آنكه وقوع يافته ديگر محال است كه واقع نشود. بلي خداوند قادر است كه آنها را از صفحه ايجاد بعد الوقوع محو فرمايد و باز به عرصه امكان برد پس احتمال محو در استمرار آنهاست نه در وقوع آنها در وقت خود و مكان و حدّ معيني كه دارند. ولكن با وجود قدرت خداوند اين عمل را نخواهد كرد و محو نخواهد فرمود چراكه بناي حكمت و وعد و وعيد و شرايع و احكام و استدلالات بهم خواهد خورد و اين خلاف حكمت است و خلاف كمال ايجادي و اين عمل را خداوند نخواهد فرمود. و صفحه دوم در آن ثبت است اموري ممكنه بر نحو امكان نه اكوان، ولكن ابداً مشيت تعلق به آنها نخواهد گرفت و خداوند آنها را از كتم عدم به عرصه شهود نخواهد آورد و احداث نخواهد فرمود چراكه احداث آنها نقص حكمت و مخالف وعد صادق است و نافي اعتماد است بر خداوند عالم مثل اشقاي انبيا و اوليا و اخلاد مؤمنين و متقين در آتش جهنم و ابطال جنت و نار و امثال اينها. پس اينگونه امور در تحت قدرت هست و خدا قادر است بر آن ولكن نخواهد كرد چراكه مورث نقايص است در حكمت ايجاد چنانكه دانستي. پس اين امور در اين صفحه به طور امكان و ابهام ثبت است نه به طور كون و عين و ابداً در تحت مشيت كونيه واقع نخواهد شد چه جاي اراده و قدر و قضا و امضا. و صفحه سيوم در آن ثبت است امور مشروطه كه موقوف است به شروطي چند از فاعل و قابل كه اگر آن شروط محقق شد آن امور از قدر به قضا و امضا ميآيد يا از امكان به مشيت و اراده ميآيد والا فلا. و اما آيا آن شروط محقق خواهد شد يا نخواهد شد در علم ازلي خداست و احدي علم به آن ندارد. و در اين صفحه موضع بدا و محو و اثبات است و اين صفحه سطور بينهايت دارد در هر عالمي و خداوند در اين صفحه
«* مكارم الابرار فارسي جلد ۶ صفحه ۷۴ *»
مقدم ميدارد آنچه را كه ميخواهد و مؤخر ميدارد آنچه را كه ميخواهد، محو ميكند هرچه را كه ميخواهد و اثبات ميكند هرچه را كه ميخواهد. چون اثبات كند انبيا و اوليا برحسب درجات خود آن را ميبينند و خبر ميدهند كه اثبات شد و چون محو شود آن را ميبينند و خبر ميدهند كه محو شد، فلايحيطون بشيء من علمه الا بماشاء پس احاطه ندارند به آنكه آن شروط خواهد شد پس مشروط به عمل خواهد آمد، يا نخواهد شد و به عمل نخواهد آمد. و علم تحقق آن شروط مخصوص خداوند عالم است اين است كه حضرت امير فرمود لولا آية في كتاب الله لاخبرتكم بماكان و مايكون الي يوم القيمة يمحو الله مايشاء و يثبت و عنده امالكتاب.
پس علم تحقق شروط مخصوص خداست و موضع آن علم امكان است چراكه هنوز به عرصه كون و عين نيامده و در آن الواح ثبت نشده و هنوز در عرصه امكان است و انبيا و اوليا علمي كه به اين امكان دارند علم اجمالي است كه يمكن انيصير كذا و يمكن انيصير كذا اما كداميك واقع خواهد شد و به عرصه كون خواهد آمد علم آن مخصوص خداوندي است كه خارج از عرصه امكان است و ناظر به امكان و اكوان و اعيان و همه را در تحت نور احديت خود منطوي فرموده.
و اگر گويي علم خدا به امكان علم اجمالي است يا علم تفصيلي گويم كه خداوند خارج از عرصه امكان است و بيرون از عرصه اكوان و اعيان و وقت و مكان و بر او وقت و امتدادي نميگذرد و محيط به همه اوقات و امكنه و حدود است پس علم تفصيلي دارد به جميع امكان و آنچه از امكان به عرصه اكوان خواهد آمد شيئاً بعد شيء الي مالانهاية له. و اما بر خود امكان و اكوان و اعيان وقت ميگذرد و خود آنها داراي جميع اوقات و احوال خود نيستند پس براي خود آنها تدريج هست و در نزد خدا تدريجي براي اشياء نيست. مثل تقريبي براي اين معني آن است كه فيالمثل مورچه راه ميرود و ابتدا از موضعي كرده و قدري راه رفته و در پيش روي خود مسافتي دارد پس مسافت قطعكرده ماضي اوست و آنجا كه هست حال اوست و مسافت پيشرو مستقبل اوست و او علم به ماضي و حال دارد و اما عالم به مستقبل خود نشده و اما تو كه از اعلي نظر به آن ميكني ماضي و حال و استقبال او
«* مكارم الابرار فارسي جلد ۶ صفحه ۷۵ *»
همه را ميبيني به يكنظر. پس براي تو همه مسافت حاصل است و علم دفعي به همه آن داري و علم به آن براي مورچه تدريجي است. بفهم اين مثل را كه براي تقريب ذهن بسي نافع است. پس خداوند چون احد است و بيرون از حد، همه اوقات نسبت به او يكسان است. و اما بر امكان اوقات سرمديه ميگذرد، و بر اكوان عقليه اوقات جبروتي، و بر اكوان نفسانيه اوقات ملكوتي، و بر اكوان جسمانيه اوقات ملكي ميگذرد. و هيچيك از اين مراتب محيط به حالات آينده خود نيستند و علم به آنها ندارند.
و اگر گويي كه آيا صاحب ملكوت محيط به جميع اوقات ملكي هست يا نه؟ و كذلك صاحب جبروت محيط به جميع اوقات ملكوتي و ملكي؟ و صاحب سرمد محيط به جميع اوقات ثلاثه جبروتي و ملكوتي و ملكي هست يا نه؟ گويم بلي و نه. اما معني بلي آن است كه هر عالي جميع اوقات داني را ميبيند ولي محيط به اوقات خود نيست. پس اگر خداوند تغيير و محو داني را بخواهد عالي را تغيير ميدهد و به عالي داني را تغيير ميدهد. چنانكه چراغ محيط به حالات خود نيست و محيط به انوار خود هست ولكن تو اگر بخواهي انوار ساكنه را به حركت درآوري چراغ را متحرك ميكني پس همه انوار حركت ميكنند و چراغ محيط به اين نبود كه آيا او را حركت ميدهند تا انوار به واسطه او حركت كند يا نه. پس اگر گوييم محيط به انوار است راست گفتهايم. و اگر گوييم نميداند چه بر سر انوار او خواهد آمد راست گفتهايم. پس همچنين هر عالي محيط به داني هست ولكن چون داني اثر اوست مادام كه او بر آن حالت كه هست باشد ولي محيط به آن نيست كه آيا بر سر داني چه خواهد آمد زيرا كه هر وقت خدا بخواهد داني را تغيير بدهد به اسبابش تغيير ميدهد و اسباب تغيير داني تغيير عالي است و او محيط به حالات و مستقبل خود نيست و نميداند كه او را تغيير ميدهند يا نميدهند. بلي هرچه در داني واقع شود اول به عالي ميرسد، پس عالي در داني جاري ميكند.
و به اين بيان شافي كافي جمع ميان آن اخبار عديده كه ميفرمايند ما عالم به ماكان و مايكونيم، و ميان آنكه ميفرمايند ما عالم به علم بدا نيستيم و نميدانيم كه مايكون را خدا تغيير خواهد داد يا نه؛ ميشود. پس علم به اينكه داني به عالي و عالي بنفسه تغيير
«* مكارم الابرار فارسي جلد ۶ صفحه ۷۶ *»
خواهد كرد يا نه، در نزد خداي محيط به عالي و داني است و خدا ميداند كه اين عالي بنفسه و داني به عالي آيا تغيير خواهد كرد يا نه. و موضع اين علم شك نيست كه عين ذات نيست، پس موضع اين علم جمله ماسوي است شيئاً علي شيء. و هيچيك از اجزاء اين ماسوي محيط به ماسوي نخواهد بود جز خداي احد. پس علم به تحقق شروط مخصوص خداست و نسبت به ماسوي هنوز به عرصه وجود نيامده تا بدانند.
پس علم تحقق شروط علم ازلي است و مخصوص به خداست و سابق بر مشيت است چراكه مشيت يكي از اجزاي اين علم است و حضرت كاظم۷ فرمود بالعلم خلقت المشية نهايت اين حالات در مراتب مختلف ميشود زيرا كه حالات مشيت تدريجش نيست مانند تدريج عقول و نفوس و اجسام زيرا كه او ابسط مايمكن في الامكان است و حالاتش متقارب است بل متحد است به اتحاد واحدي نه اتحاد احدي زيرا كه خدا وحده لاشريك له است كه اوقات ندارد نه به معني آنكه همه يك وقت است بلكه وقت ندارد و مشيت هم اوقات ندارد ولي همه يك وقت است پس همه ماكان و مايكون و علم بدا در مشيت به طور اتحاد واحدي است و همه را ميداند علانيه به خلاف اوقات جبروت و ملكوت و ملك كه هريك بر حسب خود اوقاتشان ممتاز از يكديگر است و به تدريج بر آنها وارد ميآيد. پس مشيت الهي شاهد ماكان و مايكون و علم بداست من حيث الاعلي، اما من حيث التعلق چنين نيست و فيالجمله تدريجي بر حسب خود دارد پس علمي كه به آن مشيت آفريده شد همان اعلاي مشيت است چنانكه مشيت اعلاي اراده است و اراده اعلاي قدر و فرموده بالمشية خلقت الارادة و بالارادة خلق القدر. و بالبداهه هرچه غير كنه ذات احديه است از امكان خارج نباشد پس آن علم ازلي اعلاي مشيت باشد و اوست كتاب و امام كل كاينات كه به آن اشاره شده است كه كل شيء احصيناه في امام مبين و امام به معني كتاب است و به آن اشاره شده كل شيء احصيناه كتاباً و هردو آيه شرح يك مقام است و حادث را مقامي برتر از اين نيست و هيچ حادثي احاطه به اين مقام ندارد و هو العلم الذي احاط بكل شيء. و مراد از اين امام و كتاب حيث علميت جميع ماسوي و حضور
«* مكارم الابرار فارسي جلد ۶ صفحه ۷۷ *»
آنهاست در نزد خداوند و اين حيث بر حيث فعل و مشيتبودن آنها مقدم است فافهم ان كنت تفهم والا فاسلم تسلم فقد شرحت لك كلّ شيء تريد.
پس مجموع صفحات نه صفحه شد و هريك از اين نه صفحه يا شرح مراتب ابرار است يا شرح مراتب فجار پس اگر شرح مراتب ابرار باشد كتاب عليين است كلا ان كتاب الابرار لفي عليين، و اگر شرح مراتب فجار است كتاب سجين است كلا ان كتاب الفجار لفي سجين. پس مجموع صفحات لوح محفوظ هجده صفحه باشد و مجموع اين هجده صفحه در نزد خداي احد عليم حاضر است و همه براي او به يك دفعه حاصل است و انتظار در او راهبر نيست و مجموع آن علمي است كه احدي از حوادث بر آن احاطه ندارد و آن علم ازلي خاص خداست بلكه احدي از حوادث احاطه به علم امكاني خداوند ندارد و آن علمي است كه اشاره به آن فرموده كه لايحيطون بشيء من علمه الا بماشاء و آن علمي است كه خاتم انبياء۹ از آن علم استزاده ميكرد و ميفرمود رب زدني علما و آنچه به ايشان تعليم ميشد از مستثني بود كه ميفرمايد الا بماشاء يعني مگر به آنچه خدا خواسته است كه احاطه پيدا كنند پس به آن احاطه دارند.
پس از آنچه شرح شد و واضح گرديد معلوم شد كه امالكتاب به اين معني در اعلاي سرمد است و فوق عالم امر است و فوق حقيقت محمديه است و حقيت تقدم آن بر حقيقت محمديه صلوات الله عليها ظاهر است نه آنكه بطلانش ظاهر است و احاديث بسيار بر آن گواهي ميدهد و كتاب خدا بر آن شاهد است و دليل عقل مستنير بر آن دلالت ميكند چنانكه از كتاب دانستي كه لايحيطون بشيء من علمه الا بماشاء و دانستي كه خاتم انبيا مستزيد است و عرض ميكند كه رب زدني علماً و فوق كل ذيعلم عليم. و عليمي كه فوق ذيعلم اول است خداوند است.
و از اخبار كه به طور استفاضه وارد شده يكي آن است كه ميفرمايند كه خدا را دو علم است علمي مكنون مخزون در نزد او و احاطه به آن پيدا نميكند احدي سواي خدا، و علمي كه تعليم كرده است به انبيا و رسل و ملائكه خود و ما آن را ميدانيم. و به اين معني احاديث بسيار وارد شده است.
و اما از عقل پس به جهت آنكه حقيقت محمديه صلي الله
«* مكارم الابرار فارسي جلد ۶ صفحه ۷۸ *»
عليها اول ماخلق الله است به مشيت خدا و اول چيزي كه خدا آفريده حقيقت آن بزرگوار است و آن در مقام عقل كل است چراكه فرمودند اول ماخلق الله العقل و عقل كل اول مكوّني است كه مشيت الهي به احداث آن تعلق گرفته و آن را رسول و هادي ماسوي قرار داده. پس حقيقت محمديه صلي الله عليها محل مشيت است و اول متعلق مشيت است و امالكتاب به اين معني فوق مشيت است و برحسب آنچه در آن كتاب ثبت است مشيت خدا جاري ميشود چنانكه فرمودند: بالعلم خلقت المشية و بديهي است است كه مشيت بر حسب علم خدا جاري ميشود پس حقيقت محمديه صلوات الله عليها احاطه به امالكتاب ندارد و هرچه از امالكتاب خداوند در عرصه اكوان آورد حضرت حقيقت محمديه صلوات الله عليها علم به آن پيدا ميكند اين است كه حضرت امير۷ فرمود لولا آية في كتاب الله لاخبرتكم بماكان و مايكون الي يوم القيمة يمحو الله مايشاء و يثبت و عنده امالكتاب.
باري اين امالكتاب اول است و اين لوح با قلمي نوشته شده است كه اتحاد با لوح دارد و هردو يك نور و يك حقيقتاند و جدايي ندارند.
*« در بیان اینکه مراد از تأویل ام الکتاب نفس کلیه الهیه است »*
و از براي امالكتاب تأويلي است كه مراد از آن نفس كليه الهيه باشد زيراكه خداوند اول قلم را آفريد كه مراد عقل باشد چراكه اول ماخلق الله العقل و همان عقل قلم است و اول شجري است كه در جنان صاقوره رسته است در كنار نهري كه آن را صاد ميگويند و از تحت عرش مشيت الهي جاري است و در كنار آن نهر قصور سابقين است و كسي ديگر در آنجا سكني نميكند. پس آن آب را خداوند فرمود كه منجمد شو پس منجمد شد و آن را مداد قرار داد و با آن قلم از آن مداد گرفت و جميع ماكان و مايكون را بر صفحه لوح كه نفس كليه الهيه باشد نوشت. و آنچه در اين لوح نوشته شده مبادي و علل اشياست و ذكر جميع اشياست و ساير اشياء جميعاً اشباح آن اذكارند و انوار آن اسرار. پس چيزي در صفحات وجود پيدا نميشود مگر آنكه علم آن را خداوند به واسطه آن قلم در آن لوح گذارده است. ولكن بر فم اين قلم ختم نشده و اين قلم ابدالابد جاري است. قالت اليهود يدالله مغلولة يعني اين قلم ديگر جاري نميشود و تغيير
«* مكارم الابرار فارسي جلد ۶ صفحه ۷۹ *»
و تبديل نمينمايد غلّت ايديهم و لعنوا بماقالوا بل يداه مبسوطتان يعني آن قلم در كار رسم و كتابت است ابداً ينفق كيف يشاء. پس هرچه را كه بخواهد تغيير بدهد به هرطور كه ميخواهد تغيير بدهد به همانطور جاري ميشود بر لوح نفس كليه چنانچه فرموده كلّ يوم هو في شأن پس چون آن حكم به نفس كليه رسد به همانطور ذكر مينمايد اشياء را. پس اشياء در صفحات اكوان به همانطور تغيير و تبديل ميكند و اين لوح سه ورقه دارد ورقه اولي اصول مثبته در نفس كليه است و ورقه وسطي اشباح و صور آن اصول است كه در عالم زمان جاري ميشود و ورقه سفلي اشباح آن صور است كه در اذهان و مرايا و ساير اكوان ميافتد و مجموع اينها رسوم و نقوشي است كه به قلم عقل در اين اوراق رسم شده است و همه در قلم مذكور بوده به طور اجمال و مفصل شده اصول آنها در نفس كليه و صور و ظهورات آنها در صفحه ملكي و اشباح آن ظهورات در مراياي مذكوره و مجموع حاضرند در تحت قلم چراكه او خارج از عرصه زمان است و محيط به اشياست از جميع جهات آنها و علت علل است و غاية الغايات است. پس مقام اين لوح مقام باء بسمالله است كه فرمودند خلقت الموجودات من باء بسم الله الرحمن الرحيم و مقام عقل كه قلم است، مقام الف است كه قبل از باست و الف و باء دو برادرند و فرقي ندارند به جز آنكه الف قائم است و باء مبسوط و آن دو پدر و مادر كاينات ميباشند و در صلب پدر اختلافي نداشتند و همه اختلافات را در بطن مادر كه باء بسمالله است يافتند و آنچه در اين لوح ثبت شد از وجوه و اصول اشياء محو نميشود، لايضلّ ربي و لاينسي اگرچه از عالم زمان محو شود و اگرچه حكم تغيير به آن نفس برسد پس تغيير ميدهد و وجه و اصلش در نزد او باقي است.
خلاصه قاصد مستعجل و حكم سركار جلالتمدار والي دامعزه چنين شده كه فارسي هم بنويسم و به همراهي همين قاصد بفرستم از اين جهت تفصيل و بيان آيات و اخبار و بيان اشارات و شواهد آنها ممكن نيست والا ممكن بود كه به طوري شرح شود كه الي الان نشده باشد و اسرار و فضائل بيشمار در آن ابراز داده شود پس به همينقدر اشارات بايد اكتفا كرد.
«* مكارم الابرار فارسي جلد ۶ صفحه ۸۰ *»
و اما باطن لوح محفوظ پس مراد از آن صدر ولي است۷ كه به يك معني امام مبين اشاره به آن است در قول خداوند كه كلّ شيء احصيناه في امام مبين و قلم در باطن رسول خداست كه علم ماكان و مايكون را در صدر ولي گذارده بل هو آيات بينات في صدور الذين اوتوا العلم و علّمني علمه همان رسم قلم نبي است در لوح صدر ولي و علّمته علمي اظهار تفاصيل ولي است از براي نبي. و اين قلم و اين لوح دو علت كلّ كايناتند از جبروتيه و ملكوتيه و ملكيه و اين قلم علت اجمالي و مواد اشياء است و اين لوح علت تفصيلي و صور اشياء است. و چيزي نيست در عوالم الفالف از ذوات و صفات و اشباح و مثل و نسب و قرانات و اغراض و اعراض مگر آنكه اصول آنها از قلم به لوح رسيده و علمش مصون از تغيير و تحريف و محو و سهو و لهو است زيراكه در آن مذكور است وجوه اشياء و كلّ شيء هالك الا وجهه. پس اگر شيء محو شود وجهش از آنجا محو نميشود و فراموشي ندارد و حفظ حالت اولاي شيء را در وقت و مكانش ميكند. پس ائمه: عالم به آنچه در اين لوح است ميباشند و جاهل نيستند لكن گاه باشد كه حكم تغيير مادون به ايشان برسد پس تغيير دهند و باز عالم به حالت ماكان هستند و فراموش نمينمايند. پس از لوح صدور ايشان اذكار اشياء ابداً محو نشود ابداً ابداً و عالم جاهل نشود، لايضلّ ربي و لاينسي قدعلمنا ما تنقص الارض منهم و عندنا كتاب حفيظ پس اگرچه از ارض بيرون روند ولي از كتاب حفيظ بيرون نروند قال فمابال القرون الاولي قال علمها عند ربي في كتاب پس اگرچه قرون اولي محو شدند از صفحه زمان ولي از كتاب بيرون نروند. و آنچه در اين كتاب نوشته شده قلم كه سفير غيب است از لوح محفوظ اول فرا گرفته در اين لوح ثبت ميكند. پس اين لوح از لوح اول كه صفحه علم خداست استنساخ شده و جميع كاينات از اين لوح استنساخ ميشود.
و اين است علم حقي كه مطابق است با اجماع مسلمين آيا نميبيني كه اجماعي است كه علم خدا بيشتر از علم آلمحمد است: و خدا ميداند چيزي را كه محمد و آلمحمد: نميدانند و حضرت پيغمبر۹ همهچيز را از خداوند تعليم گرفته
«* مكارم الابرار فارسي جلد ۶ صفحه ۸۱ *»
و همهچيز را او به حضرت امير۷ تعليم فرموده و پيغمبر۹ مستزيد است از علم خداوند عالم و محتاج است به خدا و دايم ربّ زدني علما ميگويد و هرگز علمش مساوي با خدا نخواهد شد و به طور استمرار از خدا تعليم ميگيرد و فرمودند لو لمنزدد لنفد ماعندنا يعني اگر علم ما آناًفآناً زياد نشود علم ما تمام ميشود.
پس آن لوح اعظم صفحه علم خداست و در آن اشياء به طور اجمال و تفصيل مذكورند و از آن صفحه خداوند شيئاً بعد شيء تعليم حضرت خاتم انبياء و فاتح اشياء ميفرمايد و آن بزرگوار تعليم حضرت امير۷ ميفرمايد و از نور آن علم جميع ماكان و مايكون آفريده ميشوند. و اگر آني خداوند مدد تعليم را از پيغمبر۹ باز گيرد مدد تعليم پيغمبر۹ هم از حضرت امير۷ منقطع شود و چون از آن حضرت منقطع شود مدد اضاءه و اشراق او هم منقطع گردد از كاينات و همه معدوم شوند،
به اندك التفاتي زنده دارد آفرينش را | |
اگر نازي كند از هم بپاشد جمله قالبها |
پس اصول آنچه در جميع الواح ثلاثه جبروت و ملكوت و ملك است بتفاصيلها در اين لوح ثبت است و چون خارج از امتدادات جبروتي و ملكوتي و ملكي است ديگر در آن محوهاي آن مراتب جاري نشود و چه در مراتب محو شود يا نشود اصول آنها از آن لوح محو نشود ولي در تحت بداي خداوندي واقعند و هرچه بدا در آن شود اول اصلش به آنها ميرسد و بعد به آنها در مراتب ملك به قول مطلق جاري ميشود. و هرچه در آن بدا شد ماسبق از ايشان محو نميشود و ذكرش در ايشان باقي ميماند به خلاف لوح اول كه حق اين لوح است و در آن بدا نيست.
پس فرق ميان علم خدا و علم آلمحمد: همين است كه علم خدا محوش محال است و بدا در آن راهبر نيست و ممتنع است وقوع بدا در آن، و علم آلمحمد: بدا و محو در آن محال و ممتنع نيست و ممكن است اگرچه نشود. و آنچه از بدا به ايشان نازل شود علم سابق ايشان از ايشان محو نشود علم سابق را در سر جاي خود دارند و علم لاحق را در سر جاي خود چراكه از اوقات بيرونند و همه اوقات در نزد ايشان حال است و حاضر است ولكن دايم وارد ميآيد بر
«* مكارم الابرار فارسي جلد ۶ صفحه ۸۲ *»
ايشان چيزي كه نداشتند فافهم. و از اين جهت فرمودند لولا آية في كتاب الله الخبر. ياايها الذين آمنوا لاتغلوا في دينكم و لاتقولوا علي الله الا الحق، سبحانك لاعلم لنا الا ماعلمتنا انك انت العليم الحكيم، و لايحيطون بشيء من علمه الا بماشاء.
و انشاءالله به همينقدر اكتفا خواهيد نمود و با وجود ضيق زبان فارسي سعي در ايضاح كردم و اگر چيزي مخفي ماند از تنگي الفاظ و غموض مطلب است.
قال سلمهالله: منها بعد ماكان العلم من مقولة الكيف فلايخلو من انيكون عين المعلوم او لا، لامتناع ارتفاع النقيضين فيلزم علي الاول اتحاد الجواهر مع الاعراض و عدم التفاوت بين المقولات و علي الثاني عدم العلم بعين المعلوم و المعقولات. بين لنا ما هي فان الامر تشابه علينا و الحقيقة كما هي فالكريم لايخيب السائل سيما اكرم كرام القبائل و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين و تابعيهم و تابعي تابع التابعين الي يوم الدين ادام الله ايام افادتكم علينا والسلام عليكم و انا الداعي لدوام ارشادكم يوسف بن محمدحسن الكردي.
اقول: اين آخر عبارات ايشان است و عرض ميكنم كه اين دو نقضي كه فرمودهايد وارد بر اختيار خود شماست و علم از مقوله كيف نيست زيراكه كيف عرض است و معروض ميخواهد اگر معروض علم خدا باشد خداوند محل عوارض شده و خداي احد معروض غير نميشود و هرچه جز اوست حادث و معروض حوادث و اگر اين كيف عارض بر اشياء باشد بحثهاي شما وارد ميشود. و علم بايد مطابق با معلوم باشد و عرض مطابق با جوهر نيست پس اين قول به كلي باطل است و بحثهاي شما بجا، بلكه عين معلومات است خواه معلوم جوهري باشد و خواه عرضي و عين جوهر معلوم نفس علم به جوهر است و خود جوهر بنفسه براي خدا ابداً حاصل و در محضر او ابداً حاضر. و عين عرض معلوم نفس علم به عرض است و خود آن عرض بنفسه ابداً براي خدا حاصل و در محضر او ابداً حاضر است. پس علم حصولي و حضوري باشد و همه معلومات در حضور خداوند حاضرند ابداً و خداوند خارج از اوقات آنها و محيط بر آنها و بر خداوند وقتي نميگذرد و انتظار احداث چيزي را ندارد. پس خداوند محيط به جميع
«* مكارم الابرار فارسي جلد ۶ صفحه ۸۳ *»
حوادث است ابداً و جميع حوادث در مرتبه حدوث خود ابداً در نزد او حاضرند. و ابديت حضور آنها منافات با حدوث آنها ندارد زيرا كه آنها حادث ميباشند در نفس خود و در رتبه خود و خدا عالم محيط احدي، حال عدم آنها را در جاي عدم ميبيند و حال وجود آنها را در جاي وجود پس آنها در رتبه خود معدوم بودهاند پس موجود شدهاند ولكن خدا هرگز جاهل به حال عدم و حال وجود آنها نبوده و حال عدم آنها را مشاهده ميديده و حال وجود آنها را ابداً مشاهده مينموده و نه مقترن به حال عدم آنها بوده و نه مقترن به حال وجود آنها پس عدم آنها در محضر او در حد خود حاضر بوده و وجود آنها در محضر او در حد خود حاضر بوده پس حوادث در عرصه خود معدوم بودهاند پس موجود شدهاند و چيزي بر علم خدا از وجود آنها نيفزوده و چيزي تازه تحصيل نكرده تعالي الله عن ذلك علواً كبيراً.
فافهم فقد جمعت لك علي وجه الايجاز و الاشارة كل شيء تريد و در رسالهاي كه سابقاً براي بعض علماي كردستان نوشته شد قدري از مسأله علم در آنجا شرح شده به آنجا هم رجوع بفرماييد واضح ميشود و ساير كتب ما متكفّل تفصيل اين مسائل هست و در همدان يافت ميشود و به شما نزديك است و جناب مخدوم مكرم علام فهام ذوالعز و الاحترام ممجد آقا عبدالصمد بياني وافيند و شرحي كافي فاستنطقوه حتي ينطق لكم و اروه كتابي هذا حتي يشرح لكم والسلام.
قد فرغ من تحريره مصنفه كريم بن ابرهيم في ليلة الاربعاء تاسع شهر ربيعالثاني من شهور سنة اثنتين و سبعين بعد المأتين و الالف حامداً مصلياً مستغفراً.