رساله همدانیه در جواب بعض اخوان همدان
از تصنیفات عالم ربانی و حکیم صمدانی
مرحوم آقای حاج محمد کریم کرمانی اعلی الله مقامه
«* مكارم الابرار فارسي جلد 6 صفحه 56 *»
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدلله رب العالمين و الصلوة علي محمد سيد النبيين و آله الطيبين الطاهرين و رهطه المخلصين و لعنة الله علي اعدائهم اجمعين
و بعـد چنين گويد بنده اثيم كريم بن ابرهيم كه در بلدة المؤمنين همدان بعضي از اخوان حرسه الله عن طوارق الحدثان مسائلي چند سؤال كردند و حقير با دلي پراكنده و خاطري آشفته بودم به جهت توجه به سفر به سوي عتبات عاليات علي مشرفها السلام به طوري كه به هيچ وجه حالت توجه به اينگونه مسائل نداشتم ولي به جهت آنكه شايد خاطري به اين واسطه جمع گردد و ساعتي از هموم آسودگي حاصل شود و اداي حق ايشان هم بشود توجهي به نوشتن جواب كردم و از خداوند توفيق ميخواهم كه جنود هموم را ساعتي چند هزيمت دهد شايد قلب توجهي كند به سوي جواب و فرصتي نمايد و از عهده اداي حق جناب سائل برآيد و عبارت ايشان را حسبالعادة متن قرار ميدهم مصدّر به سؤال و جواب را مانند شرح بيان مينمايم مصدّر به جواب و اگر در مراعات رسوم انشاءهاي متعارف كوتاهي كنم بلكه هيچ به آن نپردازم به جهت آن است كه به مراعات انشاء و سجع و مراعات محسّنات عبارت مطلب حكمت از دست ميرود و معني تابع لفظ ميشود و مطالب ناقص ميماند و هركس خواهد كه مطلب را تمام نويسد بايد لفظ را تابع معني كند و از فصاحت بگذرد و به بلاغت اقتصار نمايد و در حقيقت مطلوب از حكيم بلاغت است نه فصاحت و لهذا در همه كتب عربي و فارسي حقير اقتصار بر بلاغت كردهام و هركس بخواهد تغيير عبارت دهد به كلي آن مطلب مقصود من از دست ميرود.
«* مكارم الابرار فارسي جلد 6 صفحه 57 *»
سؤال: مسألهاي كه مايه اضطراب قلب است از بعض علما سؤال نموده جواب ليطمئن قلبي نفرمودهاند اعتقاد فرق اثنيعشريه سلام الله عليهم اين است كه خداوند عالم مستجمع جميع صفات كمال و منزه از صفات ذميمه است و از حكيم فعل قبيح نبايد ظاهر شود و حكما فرمودهاند «الواحد لايصدر منه الا الواحد».
جواب: بدانكه خداوند عالم جلشأنه احد است و احد آن است كه به هيچ وجه مثنّي نباشد و مركب از حيثي و حيثي و جهتي و جهتي و اعتباري و اعتباري و فرضي و فرضي و رتبهاي و رتبهاي به وجهي از وجوه نباشد كه اگر مركب باشد در واقع مثنّي است و اگر مثنّي است احد نيست و اگر مركب شد حادث است و صورت تركيبي آن قائم به اجزاء است و محتاج به اجزاء و صورت اجزاء غير صورت تركيبي است پس قائم به غير باشد و فقير به سوي غير و حادث است پس هر مركبي حادث است و خداوند قديم مركب نشايد بود پس احد حقيقي است پس متناهي به نهايتي و محدود به حدي نيست زيراكه هر متناهي محدود و هر محدود مركب است و هر مركب حادث است پس خداوند متناهي نيست به نهايتي و محصور به حصري و مكيّف به كيفي و موقّت به وقتي و محدود به حدّي نيست پس بر خداوند عالم حكمي نميتوان كرد كه بايد چنين باشد و بايد چنين نباشد زيراكه او مبرّا از چون و چرا و چنين است پس هركس حكمي بر ذات كند اگر در آن حكم حصري و تحديدي باشد غلط است و روا نيست و اگر آن حكم حكم به نفي حدود است در حقيقت نفي حكم است و اظهار حيرت و عجز و اين جايز است و اين نفيها كه ما كرديم و ميكنيم نه باعث تعطيل است بلكه مراد نفي تشبيه است زيراكه غايت تنزيه در آن است كه ذات شبيه به حوادث نباشد و بودن حد در ذات تشبيه به ذوات محدوده خلقي است چنانكه قول حضرت امير7 كه فرموده كمال توحيد نفي همه صفات از اوست تعطيل نيست زيراكه اين مقام ذات است و تعطيل در نفي صفات كماليه است از مواقع صفات چنانكه اگر كسي گويد قائم عين ذات زيد نيست ولكن زيد قائم است در مقام صفات
«* مكارم الابرار فارسي جلد 6 صفحه 58 *»
و افعال خود تعطيل نكرده بلكه تعطيل آن است كه بگويي زيد قائم نيست در مقام صفات و افعال خود و اگر قائم را عين ذات گويي ذات را تشبيه كردهاي پس آنكه فرمودهاند كه توحيد آن است كه خدا را بيرون كني از حد تشبيه و تعطيل معنيش اين است نه آنكه جهال خيال ميكنند كه بايد صفتي براي ذات اثبات كرد پس عاملان به اين حديث كسانيند كه ذات را از حد صفات بيرون ميكنند تا تشبيه نكرده باشند و اثبات كمالات در محال و مواقع صفات ميكنند تا تعطيل نكرده باشند بفهم اين مطلب را و عزيز دار كه بس شريف است.
و بدانكه از ذات چيزي صادر نميشود و بر او چيزي وارد نميآيد و چيزي متصل به او نيست و چيزي منفصل از او نه، و چيزي مشاكل و مشابه با او نيست و چيزي منافر با او نه، چيزي از ذات جدا نميشود و چيزي به او نميچسبد و صدور از ذات هيچ معني ندارد نه چيزي در او بوده كه بيرون آيد نه چيزي به او متصل بوده كه منفصل شود نه چيزي قريب به او بوده كه بعيد شود و نه چيزي مانند اوست و نه چيزي شبح اوست زيراكه او را صورتي مانند صورت آفتاب نيست كه نوري داشته باشد و پرتوي اندازد يا مثل مثال شخص در آيينه از او عكسي افتد يا جمالي ذاتي باشد كه نور جمال و عكس جمال در خلق افتد، جميع اينها كلمات صادر شده از جهال به توحيد است و يا منشيان انشائي كردهاند و ديگران به حقيقت گرفته معتقد شدهاند. از ذات چيزي صادر نميشود ابداً و خدا را قياس به خلق نميتوان كرد ابداً و حكم بر او نميتوان كرد ابداً.
پس خداي بيكيف و حد خلقي خلق كرد بلاكيف و بلاحد و بلامناسبت و بلااتصال و بلاانفصال چنانكه امام7 فرمود كيفي براي كار خدا نيست چنانكه كيفي براي خدا نيست. پس وقتي كه خداي بيچون و چند خلقي بدون مناسبت به خود ميآفريند ديگر چگونه ميتوان بر او حكم كرد كه او بايد چگونه بيافريند؟ پس مناسبت ميان او و آفرينش او نيست و اگر مناسبت بود مشابهت بود و اگر مشابهت بود تحديد بود و اگر تحديد بود احد نبود و خدا احد است جلشأنه و هركس غير اين گويد و داند خدا را تشبيه و تحديد كرده، پس چگونه ميتوان حكم كرد كه الواحد لايصدر منه الا الواحد؟ و معني اين كلام
«* مكارم الابرار فارسي جلد 6 صفحه 59 *»
اين است كه ميان مصدر و صادر بايد مناسبت باشد و اگر مناسبت شد تحديد آمد و احد رفت، و اگر مناسبت نيست چه تلازم است ميان وحدت مصدر و وحدت صادر؟ پس اين حكم به كلي خطاست و اتفاقي حكما نيست بلكه آنان كه خلق را صادر از ذات حق ميدانند چنين ميگويند چنانكه تلازم است ميان مصدر نور و صادر نور و ميان مصدر حرارت و صادر حرارت و ميان مصدر برودت و صادر برودت پس گمان ميكنند كه خلق از خدا صادر شده چنانكه نور از منير صادر شده و حرارت از حارّ و برودت از بارد پس ميگويد از يك يك صادر شود و از دو دو، و از همين بابها گويند ٭از مبدأ خير جز نكويي نايد٭ و اينها همه حكم بر خداست و خدا را محدودكردن و تشبيه به خلق كردن و خداوند حكم برنميدارد يفعل الله مايشاء بقدرته و يحكم مايريد بعزته. اگر بخواهد اول صادر را صدهزار قرار دهد عاجز نيست و اگر بخواهد نور و ظلمت را همدوش كند مضطر نه، آنچه بخواهد ميكند و آنچه به خاطر صاحب خاطري خطور كند او قادر است بر آن و اگر بخواهد ميكند.
باري، غرض اين بود كه قول حكما خطاست و برخلاف قول خدا و رسول است و به عقول خود گفتهاند. و همچنين اين لفظ صحيح نيست كه از حكيم فعل قبيح نبايد سر زند كسي را بر او حكمي نيست و اگر ميگفتيد كه از حكيم فعل قبيح سر نزده و از واحد واحد صادر شده انكار نميكردم.
سؤال: و شئ واحد صادر از ذات حق حقيقت خاتمالنبيين9 است، معلوم است حقيقت آن جناب صلوات الله عليه و آله نور بحت بسيط است، مثل نوره كمشكوة فيها مصباح الي آخر الاية. آيا همه اين موجودات كه هريك بر خلاف ديگري هستند اشراق آن نور مقدس هستند يا خير؟ هرگاه اشراق آن هستند ظلمت كه از نور اشراق نميكند از كجا آمد؟
جواب: هيچچيز صادر از ذات حق نميشود و حضرت خاتمالنبيين صلوات الله عليه و آله صادر از ذات خدا نشده چنانكه پيش از اين عرض شد ولكن خداوند عالم ذات مقدس نبي را لا من شئ اختراع فرمود بدون نسبتي با ذات احديت و بدون شباهتي و هيچ كيف و چون و چرا از براي او نيست كه
«* مكارم الابرار فارسي جلد 6 صفحه 60 *»
اگر بودي آن چون و چرا پيش از آن بودي، و فرض آن است كه آن بزرگوار خلق اول است پس لايسأل عمايفعل و هم يسألون.
و اما بودن آن بزرگوار نور بحت بسيط، صحيح نيست زيراكه درملك خداوند بسيطي نيست و وحدت حقيقي مخصوص ذات خداوند است و هرچه جز خداست احد و واحد حقيقي نيست و چون احد نشد مثني است و مجزي و هرچه مثني شد بسيط نيست اين است كه حضرت رضا7 فرمودند خداوند خلق نكرده است چيزي فرد برپا به نفس خود تا دلالت كنند بر آنكه فردانگي مخصوص خداست و از اين جهت خداوند فرموده قل هو الله احد و احديت را مخصوص خود كرده و اما حضرت پيغمبر9 و غير او از خلق جميعاً مركبند از جهت خدايي و جهت خلقي. و مراد ما از جهت خدايي نه آن است كه قدري از خدا در بندهايست بلكه مراد از جهت خدايي جهت انتساب اوست به مبدأ او مثل آنكه وزير پادشاه را دو جهت است يكي جهت سلطاني كه وزارت و نوكري اوست براي سلطان و يكي جهت خودي كه زيد پسر عمرو است و ذكري از سلطان در او نيست و همچنين همه مخلوقات دو جهت دارند يكي جهت خدايي و اينكه از خدايند و نور خدايند و يكي جهت خودي خود ايشان حال پيغمبر9 هم دو جهت دارد يكي جهت آنكه نور خداست و از جانب خداست و يكي آنكه بشري است مثل ساير مردم پس بسيط نيست و مركب از اين دو جهت است نهايت خودي در او ضعيف است و جهت خدايي در او غلبه دارد. و شك نيست كه جهت خدايي اصل هر خير و كمال و نور و سعادت است و جهت خودي اصل هر شر و نقص و ظلمت و شقاوت است و حضرت پيغمبر9 چون جهت خدايي بر او غلبه دارد جهت نور و خير بر او غلبه دارد و ظلمت و شر او مضمحل است و استغفار پيغمبر و ائمه و گريه و عذرخواهي ايشان پيش خدا از همان ظلمت و شر خودي است و دايم به اين استغفار آن جهت را ضعيف ميكنند و جهت خدايي را غلبه ميدهند. پس وقتي كه آن حضرت مركب شد از نوري و ظلمتي انوار او هم مركبند از نوري و ظلمتي البته و شك نيست كه نوري كه از
«* مكارم الابرار فارسي جلد 6 صفحه 61 *»
منيري سرميزند هرچه نزديكتر به منير باشد نور اقوي ميشود و ظلمت اضعف و هرچه دور رود نور اضعف ميشود خردهخرده و ظلمت اقوي تا به منتهاي دوري رسد كه ظلمت در نهايت غلبه باشد و نور در نهايت ضعف. پس درجات نور در تصوير به منزله مخروطي شود كه قاعده آن در نزد مبدأ نور باشد و رأس مخروط در غايت بعد و همچنين درجات ظلمت در تصوير به منزله مخروطي شود كه قاعده آن در غايت بعد باشد و رأس مخروط آن در نزد مبدأ نور چنانكه در حاشيه كتاب شكل آن مرسوم شده است. و در وسط راه نور و ظلمت يكسان بود پس در نيمه اعلي نور نوعاً غلبه دارد و در نيمه اسفل ظلمت نوعاً غلبه دارد پس ماسوي جميعاً از نور اويند لكن درجات نور چنين است كه عرض شد و از اين جهت درجات خلق تفاوت پيدا كردند بعضي نور بر ايشان غلبه دارد و بعضي ظلمت و بعضي نور و ظلمت ايشان مساوي است پس آنها كه نور بر ايشان غلبه دارد اهل عليينند و آنها كه ظلمت بر آنها غلبه دارد اهل سجين و آنها كه در وسطند اهل اعراف پس رفع همه اشكال شد انشاءالله و واقع امر همين است و تخلف از آن نكنيد و از پي اهل غلو و تقصير نرويد و مناسبت آيه را به مطلب شما ندانستم و دلالتي بر بساطت نداشت.
سؤال: هرگاه ظلمت و قوه قابليت او و اشياء ديگر بودند و نور وجود بر آنها تابيد قوابل قديم ميشوند و قديم منزه از محل حوادث شدن است و هرگاه اين عالم سرهم رفته مثل قالب انسان و حيوان موجود واحد است و هر شئ مختلف كه در عالم هست اجزاء يكديگر و لازم و ملزوم ديگرند مذمت و تحسين درباره بعض دون بعض چيست بد از خوب چرا بايد ظاهر شود و هريك در جاي خود خوب هستند مقبول و مردود چيست؟ بر يكي رحمت و بر يكي لعنت چرا وارد است؟ بر يكي امر و از يكي نهي چرا؟ مرحمت فرموده جواب با دليل و برهان قاطع مرقوم فرمايند.
جواب: اما آنكه قوابل سابق بر ايجاد بوده باشند كه قولي است باطل و حق فرمودهايد كه لازم آيد كه قوابل قديم باشند و قدماي متعدد باشند و اين
«* مكارم الابرار فارسي جلد 6 صفحه 62 *»
قول كفر است البته و قوابل و مقبولات جميعاً مخلوقند و خداوند آنها را لامنشئ آفريده و اما آنكه تحسين و مذمت چرا؟ بدانكه براي خلق دو مقام است: يكي مقام تكوين كه مقام موجود بودن اشياست و مبدأ ايشان ايشان را موجود كرده در اين مقام جميعاً مطيع امر خدايند و ايمان به حكم «كن» آوردهاند و امتثال فرمان كردهاند و عاصي براي اين امر در ملك نيست و در اين مقام عاصي و شقي و متمردي يافت نميشود همه اطاعت كرده و به جنت مددهاي ايجادي و فيضهاي خلقي رسيدهاند و لومي و ذمّي براي احدي نيست و ان من شئ الا يسبح بحمده ولكن لاتفقهون تسبيحهم، كل قدعلم صلوته و تسبيحه، يسبح لله ما في السموات و ما في الارض، سبحان من دانت له السموات و الارض بالعبودية. پس در اين مقام بدي و عاصي نيست و عقابي براي كسي نيست.
و ديگري مقام تشريع است كه نسبت بعض خلق به بعض باشد پس بعض خلق مناسب با بعض شدند و بعض منافر، و بعض مطيع بعض شدند و بعض عاصي، بعضي مطيع مبدأ نور شدند و بعضي مطيع مبدأ ظلمت. پس در مقام تشريع سعادت و شقاوت و حسن و قبح و جنت و نار و ثواب و عقاب و عليين و سجين و زشت و زيبا پيدا شد. پس هر آن جماعت كه مطيع مبدأ نور شدند اهل عليين و سعادت و خير و زيبايي و جنت و ثواب شدند و هر آن جماعت كه مطيع مبدأ ظلمت شدند برعكس اينها شدند و هيچيك از اين دو طايفه از امر مبدأ ايجاد بيرون نرفتهاند و عاصي او نيستند بلكه اهل ظلمت عاصي اهل نور شدهاند و عقاب را هم اهل نور بر اهل ظلمت وارد ميآورند به جهت مخالفت ايشان و عقاب نميكنند ايشان را كه شما چرا موجود شدهايد؟ عقاب ميكنند كه چرا اطاعت ما نكردهايد؟ پس در مقام تشريع تولي و تبري ميآيد نه در مقام كون و در مقام شرع مدح و ذم ميآيد نه در مقام كون و هيچكس را روز قيامت مدح نميكنند به اينكه تو موجودي و مذمت نميكنند به اينكه تو هستي بلكه مدح ميكنند كه تو مطيع اهل نور بودهاي و مذمت ميكنند كه تو مطيع اهل شر بودهاي و خالقِ هستي در هر دو طايفه بحثي بر ايشان از باب هستي ندارد و بحثها را خلق بر يكديگر دارند و بحثها پس از موجودبودن ايشان است و چون
«* مكارم الابرار فارسي جلد 6 صفحه 63 *»
موجود شدند هركس علي ماهو عليه موجود شده و ديگري بحثي نميتواند كرد كه من را چرا من كرديد و غير من نكرديد زيرا كه من غير من نميشود چنانكه اربعه نميتواند بگويد چرا مرا اربعه كرديد و خمسه نكرديد اگر خمسه بود همان خمسه بود نه اربعه پس اربعه نميشود كه خمسه شود و خمسه سته شود و خداي خالق اعداد عالم به درجات اعداد هر عددي را بر ماهو عليه آفريد و اگر بر غير ماهو عليه آفريدي او او نبودي و ظلم بر او بودي و اهل تشريع هم بحث وجود و هستي بر كسي ندارند كه تو چرا زيدي يا عمروي بلكه بحث دارند در آن چيزها كه خلق متمكن از آنند نه آنچه حتم بر ايشان شده.
پس اگر تدبر در آنچه گفتم بكنيد و فرق ميان دو مقام تكوين و تشريع را بگذاريد بحثها منقطع ميشود. و بدانيد كه نه در دنيا و نه در آخرت بحث تكويني بر كسي نيست بحث بحث عملي شرعي است كه اكوان قدرت بر آن اعمال دارند و اطاعت اطاعت مبادي تشريعيه است و عصيان عصيان آنها و ثواب و عقاب و مدح و ذم و نواختن و ملامتكردن همه از آن مبادي است و مبادي هم بحث كوني ندارند و بحثها همه بحث شرعي است و صحيح و بجاست، ان الله لايسأل الناس عماقضي عليهم و انما يسألهم عماعهد اليهم و انما عهد اليهم في قوله الم اعهد اليكم يا بنيآدم ان لاتعبدوا الشيطان انه لكم عدو مبين و ان اعبدوني هذا صراط مستقيم. و عبادت مبادي نور عبادت خداست در عالم تشريع و عصيان ايشان عصيان خدا اگرچه همه عبادت خدا باشد در تكوين و ايجاد هركس حفظ مراتب نكرد زنديق شود و گمراه گردد.
سؤال: عرض ديگر خداوند عالم عالم بود كه قوم حضرت موسي علي نبينا و آله و عليهالسلام به جزئي اختلافي ايراد خواهند گرفت وعده آوردن احكام را بر سي شب قرار دادند ده شب ديگر چرا افزودند كه قوم را راه حرف و مخالفت به دست بيايد جسارت ورزند؟
جواب: خبردادن پيغمبران دوگونه است: يكي در مقام اعجاز و اثبات نبوت و يكي در مقام بيان تقدير و حكم الهي. اما آنچه پيغمبران خبر از آينده
«* مكارم الابرار فارسي جلد 6 صفحه 64 *»
دهند در مقام اعجاز و اثبات نبوت محال است كه تخلف كند و خداوند حجت خود را باطل نميكند و يكي خبر آن است كه امروز خدا چنين حكم كرده و چون فردا برخلاف آن حكم كند نبي هم ميگويد امروز حكم چنين شد و حكم ديروز منسوخ شد و در هرحال تابع حكم و تقدير است مثل آنكه عيسي7 خبر داد كه فلان زن فردا ميميرد و نمرد و نوح7 خبر داد كه فلان روز بلا نازل ميشود و نشد و يونس7 خبر داد كه بلا نازل ميشود و نشد زيرا كه تقديرات و احكام الهي بر حسب اعمال عباد است چون عصيان كنند بلا مقدر ميشود و چون توبه كنند آن تقدير محو ميشود و رحمت تقدير ميشود و همچنين و حضرت موسي علي نبينا و آله و عليهالسلام فرمود كه خداوند وعده سيروز كرده و اين خبر بعد از ثبوت نبوت است حال چون خداوند ده روز ديگر بيفزايد بر حسب مصالح و امتحان قوم بر موسي تعرض نيست و قوم هم نبايد تعرض كنند پس از ثبوت نبوت و نبايد شكي كنند و معاذالله كه در خبر حجت تخلف در خبر ايشان شود يمحو الله مايشاء و يثبت و عند امالكتاب.
سؤال: عرض ديگر آنكه ائمه سلام الله عليهم كه علل اربع هستند علت فاعلي و غائي را تصور كردهام و علت مادي و صوري بودن ايشان: را مبين و مبرهن فرماييد.
جواب: بدانكه خلق در مقام كون مركبند از ماده و صورتي ماده ايشان مابهالاشتراك ايشان است و صورت ايشان مابهالتمايز ايشان و در مقام شرع هم نيكان را ماده و صورتي است و بدان را ماده و صورتي جداگانه اما در مقام كون شك نيست كه اثر مادهاش تابع ماده مؤثر است و صورتش تابع صورت مؤثر چنانكه نور آفتاب در ماده و صورت تابع شبح آفتاب است و شبح آفتاب را ماده و صورتي است ماده آن بريق و لمعان است و صورت آن استداره و صفرت و حرارت و نور آن هم در آيينه بريق و لمعاني دارد و صورت استداره و صفرتي دارد و نور من حيث انه نور ظهور آفتاب است كه اگر آفتاب در او ديده شود هست و اگر ديده نشود نيست و ظلمت است پس چون جمال آفتاب و ظهور
«* مكارم الابرار فارسي جلد 6 صفحه 65 *»
آفتاب است اسم آفتاب بر آن گفته شود به طور حقيقت بعد از حقيقت اول پس گفته ميشود كه آفتاب در ميان خانه است و آفتاب در لب بام است و آفتاب در كمر ديوار است پس چون از نور آفتاب فيالمثل چيزي ساخته شود گفته شود كه ماده آن از آفتاب است و صورت آن از آفتاب پس ماده و صورت كائنات از ظهور ايشان است و ظهور وقتي ظهور است كه در او ظاهر ديده شود والا ظهور نيست پس صحيح است كه ايشان علت مادي و صوري كائنات ميباشند و اگر مقام اطلاق نور ايشان را در ماسوي كسي بشناسد و بداند كه جميع ماسوي تمثلات ايشانند كوناً ميفهمد معني ان ذكر الخير كنتم اوله و اصله و معدنه و مأواه و منتهاه. پس چون مطلقند اصل و فرع جميع تمثلات ايشانند آيا نميبيني كه احد اطلاق اعداد است و چگونه در همه اعداد ساري است و اولي به آنها از آنهاست؟ پس اثنان هم احد است و ثلثه هم احد است و مأة هم احد است و الفالف هم احد است هكذا ايشان بالنسبه به ماسوي مقام اطلاق را كوناً دارند پس علت مادي و صوري همه ايشانند.
ما في الديار سواه لابس مغفر | و هو الحمي و الحي و الفلوات |
و اما در شرع ايشان عناصر ابرارند چنانكه در زيارت است نه عناصر فجار و علت غائي و فاعلي و مادي و صوري مؤمنانند نه كافران بلكه علل كفار رؤساي ضلالتند. در حديث است كه ان الله خلق المؤمن من نوره و صبغه في رحمته و آن نور و رحمت هردو ايشانند و كافر را از ظلمت و نقمت آفريده و آن دو اعداي ايشانند. هوش خود را جمع دار و بفهم اين كلمات مختصره را كه حواس جمعي ندارم و حالت تفصيل ندارم انشاءالله به همينقدر اكتفا ميكنيد العاقل يكفيه الاشارة.
سؤال: عرض ديگر اينكه طريق التقاط مطلب از صفحات جفر جامعه به چهگونه است چو آن قاعده كه اسم را از صفحات معين نموده كه سابق بر آن اسم دالّ بر ماضي احوال و لاحق بر مستقبل و همان موضع بر حال تا آخر.
جواب: حقير را از اين علم آگاهي تمام نيست و كتب معتبره هم در اين
«* مكارم الابرار فارسي جلد 6 صفحه 66 *»
فن نديدهام كه استنباطي كنم معذور خواهند داشت.
تمام شد بر دست كمترين خلق الله كريم بن ابرهيم في الثامن و العشرين من شهر صفر من السنة الثالثة و الثمانين بعد المأتين من الالف الثاني حامداً مصلياً مستغفراً.