رساله در جواب شاهزاده محمد ولی میرزا در طی الارض
از تصنیفات عالم ربانی و حکیم صمدانی
مرحوم آقای حاج محمد کریم کرمانی اعلی الله مقامه
«* مكارم الابرار فارسي جلد 6 صفحه 44 *»
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدلله رب العالمين و صلّي الله علي محمد و آله الطاهرين و رهطه المخلصين و لعنة الله علي اعدائهم اجمعين.
و بعد؛ چنين گويد بنده اثيم كريم بن ابرهيم كه چون از سركار عظمتمدار نواب كامياب صاحب مسند ابهت و جلال و مالك ممالك فضل و كمال اعني شاهزاده اعظم اكرم و اميرزاده افخم سلاله دودمان سلطنت و شهرياري و نتيجه خاندان جلالت و مملكتمداري اعني سركار عظمتمدار شاهزاده اعظم محمدولي ميرزا لازال مؤيداً بتأييدات الله مسدداً بتسديدات الله دستخطي مبارك صادر شده بود به افتخار اين مخلص حقير بيبضاعت و در ضمن آن فرمايشي فرموده بودند در خصوص معني طيالارض و كيفيت آن كه به چه قسم واقع ميشود و معصوم به چه كيفيت از مدينه طيبه به مشهد مقدس تشريف آوردند و امتثال امر ايشان از جمله لوازم است اقدام نموده به جهت خدمت ايشان اين رساله را تصنيف كرده كه انشاءالله به دربار معدلتمدار ايشان انفاد شود پس در خصوص تحقيق اين مسأله محتاجيم به بيان مقدمه و چهار فصل:
مقدمه
در مجملي از معرفت جسم مقدس معصومين صلوات الله عليهم اجمعين.
بدان ايدك الله كه خداوند عالم جلّشأنه العزيز واحدي است معري از شائبه كثرات و احدي است منزّه از مشابهت مخلوقات و ذاتي مبرّي از آلايش صفات، بود در قدس خود و حال آنكه هيچكس جز او نبود نه موجودي و نه مفقودي، نه اثباتي و نه نفيي چراكه نفي هم چيزي است چنانكه حضرت صادق7 فرمودند. پس خداوند عالم خواست از محض كمال كرم و جود كه
«* مكارم الابرار فارسي جلد 6 صفحه 45 *»
ايجاد فرمايد خلق را پس ابتدا كرد به خلقت نوري مقدس و مبرّي و منزّه از جميع نقصها و او را مجمع صفات و اسماء و كمالات خود قرار داد و آن نور مقدس به اجماع شيعه و سنّي نور مقدس خاتمالنبيين است صلوات الله و سلامه عليه و آله. و تعبير از همان نور آورده ميشود به عقل كل و به روحالقدس و به روح و به آبي كه حيات جميع احياء به آن است و به قلم. و اينها همه عبارت از يك جوهر است و از اين جهت اخبار متعدده رسيده است: يكي آنكه اول ماخلق الله نور نبي است 9 و يكي آنكه اول ماخلق الله عقل است و يكي اول ماخلق الله روح است و يكي اول ماخلق الله قلم است و يكي اول ماخلق الله آب است و مراد از همه يكي است و جهال را گمان آن است كه اخبار مختلف است ولي در نزد حكما اختلاف نيست. چون شعور عالم به آن نور است عقل گفته ميشود. و چون حيات عالم به اوست روح گفته ميشود. و چون مبدأ اشياست آب گفته ميشود. و چون به او همهچيز در لوح امكان ثبت شده قلم گفته ميشود. و چون مجمع صفات و اسماء است محمد گفته ميشود. و همه در حقيقت يكي است. و از جهت جهات نظر به اسماء عديده ناميده ميشود. چنانكه شخصي را ميگويي زيد و سلطان و كاتب و غازي و مصلّي و صائم و امثال اينها و همه يك شخص است.
پس آن ذات مقدس بود هزارهزار دهر كه هيچ مخلوق نبود و در آن عرصه مخصوصه پر كرده بود جميع فضاي آن عرصه را به وجود خود كه گنجايش احدي سواي او نبود و خداوند آن ذات مقدس را امر به ادبار و تنزل فرمود تا به نور جمال خود جميع اصقاع امكان را نوراني و آبادان فرمايد. پس تنزل فرمود به عرصه ارواح و لباسي روحاني در بر كرد و به آن جلوه و لباس پر كرد جميع عرصه عالم ارواح را و تنزل فرمود به عالم نفوس و لباسي نفساني در بر فرمود بالاي لباس روحاني و به آن جلوه و لباس نفساني پر كرد فضاي عالم نفوس را و تنزل فرمود به عالم طبايع و لباسي طبيعي در بر فرمود و به آن جلوه و لباس پر كرد فضاي عالم طبايع را و تنزل فرمود به عالم مواد و لباسي مادي در بر فرمود و به آن لباس پر كرد فضاي عالم مواد را و تنزل فرمود به عالم مثال و لباسي مثالي پوشيد و به آن لباس پر كرد فضاي
«* مكارم الابرار فارسي جلد 6 صفحه 46 *»
عالم مثال را و تنزل فرمود به عالم اجسام و لباسي جسماني در بر فرمود و به آن لباس پر كرد فضاي عالم اجسام را از سماوات و ارضين و در هر عالم پر فرمود فضاي آسمان و زمين آن عالم را كه ذرهاي از آن عالم خالي از وجود مقدس او نبود و همهجا اهلبيت طاهرين او با او بودند يعني همه يكنور و يكطينت و يكروح بودند چنانكه در زيارت ميخواني كه اشهد ان ارواحكم و نوركم و طينتكم واحدة يعني شهادت ميدهم كه روح شما و نور شما و طينت شما يكي است. پس همه آن انوار مقدسه كه يكنور بودند پر كرده بودند فضاي همه عالمها را اين است كه در دعاي رجب است كه بهم ملأت سماءك و ارضك حتي ظهر ان لااله الا انت يعني خدايا به آلمحمد پر كردي آسمان و زمين خود را تا ظاهر شد كه خدايي جز تو نيست. پس چون آن انوار مقدسه مجمع اسماء و صفات الهي بودند در هر منزل و مقام سبب ظهور انوار توحيد بودند در هرمنزل و مقام اين است كه خدا ميفرمايد اينما تولّوا فثمّ وجه الله يعني به هر جهت كه رو كنيد در آنجا وجهالله موجود است و رخساره خدا همان نور مقدس است در هر عالم. پس عقلشان رخساره عقلاني و روحشان رخساره روحاني تا آنكه جسمشان رخساره جسماني خداست و در هر جهت موجود است. بعد كه خدا فضاي جميع عرصات را از ايشان تعمير كرد از نور عقل ايشان عقول جزئيه را آفريد چنانكه از آفتاب كلي در آيينهها آفتابهاي كوچك پيدا ميشود و همه به رنگ و شكل آفتابند و از نور روحشان روحهاي جزئيه را آفريد و از نور نفسشان نفوس جزئيه را و از نور طبعشان طبعهاي جزئيه را و از نور ماده ايشان مواد جزئيه را و از نور مثالشان امثله جزئيه را و از نور جسمشان جسمهاي جزئيه را خلق كرد. پس در هر عالم از نور ايشان عرشي و كرسي و افلاكي و عناصري و مواليدي آفريد و همه اينها از نور مقدس ايشان خلق شده چنانكه احاديث عديده در اين خصوصات وارد شده كه احصاي آنها را نتوان كرد و البته به نظر مبارك رسيده و مرحوم مجلسي بسياري از آنها را در كتابهاي فارسي خود ضبط كرده و در كتب عربي كه بلااحصاست.
پس از شعاع ايشان عالم امكان معمور گرديد و وجود جميع اشياء از نور ايشان پيدا شده
«* مكارم الابرار فارسي جلد 6 صفحه 47 *»
پس به اين واسطه خداوند در قرآن حضرت پيغمبر را چراغ روشنكننده ناميد كه از نور او عالم بالتمام روشن شده و چون بالتمام از نور ايشانند حركت جميع ذرات عالم و سكون آنها وابسته به تحريك و تسكين ايشان است چنانكه در زيارت حضرت امير است7 مقلّب الاحوال يعني زيرورو كننده احوال عالمي و در زيارت حضرت امام رضاست بكم تحركت المتحركات و سكنت السواكن يعني به شما حركت كردند حركتكنندگان و ساكن شدهاند ساكنشوندگان. چنانكه اگر در زمين صدهزار كرور كرور آيينه بگذارند عكس آفتاب در همه جلوهگر شود و اگر آفتاب حركت كند همه آن عكسها حركت كنند و اگر ساكن شود همه ساكن شوند و اگر رو گرداند همه معدوم شود و اگر التفات كند همه يكدفعه بلامهلت پيدا شوند بد نگفته است آنكه گفته كه:
به اندك التفاتي زنده دارد آفرينش را | |
اگر نازي كند از هم بپاشد جمله قالبها |
و خوب است كه آن شعر را اينجا بخوانند كه گفته است:
اي سايه مثال گاه بينش | در حكم وجودت آفرينش |
و آن شاعر عرب هم خوب گفته است:
يا جوهراً قام الوجود به | و الناس بعدك كلهم عرض |
يعني اي جوهري كه همه وجود بدو برپاست و جميع مردم بعد از تو عرضند چنانكه آن عكسها در آيينهها همه عرضند نسبت به شمس و هيچ استقلال ندارند. پس وجود كل مخلوق وابسته وجود ايشان است و خدا همه را از نور مقدس ايشان در هر مقام و مكان و زمان آفريده. و در هر مرتبه ايشان كلي ميباشند و فضاي آن عالم را به لباس خود كه در آن مرتبه دارند پر كردهاند به طوري كه ذرهاي خالي از وجود ايشان نيست. بلكه وجود ايشان در هرمرتبه مهيمن بر جميع كاينات است چنانكه از كتاب و سنت ظاهر گرديد.
و اصل جسد حقيقي ايشان همان جسد كلي است كه پر كردهاند به آن جسد فضاي آسمان و زمين را و از شدت لطافت و صفا از ديدههاي خلايق برتر است و لطافت آن هفتاد مرتبه از محدب فلك اطلس بيشتر است و مردم هوا را نميتوانند ببينند چه جاي افلاك و چه جاي فلكالافلاك و
«* مكارم الابرار فارسي جلد 6 صفحه 48 *»
چه جاي جسد مقدس ايشان. و بعد از آنكه خداوند از نور مقدس ايشان عرش و كرسي و افلاك و عناصر را آفريد و از اين اصول بنينوع بشر را آفريد بدني در ميان بنيآدم از جنس بدن ايشان خلق كرد و مانند آيينه آن را مواجه با بدن مقدس اصلي ايشان كرد پس نور مقدس آن جسد در اين قالب بشري تابيد و سرتاپا به نور آن آفتاب تابان منور گرديد و ناطق به سخن ايشان و بيننده به بصر ايشان و حركتكننده به حركت ايشان و ساكنشونده به سكون ايشان گرديد و همه گفتار و كردار و رفتارش مثل كردار و گفتار و رفتار آن انوار مقدسه شد چراكه منوّر به نور ايشان بود. پس اين بدن هم بدن بشري ايشان شد و آن بدن اصلي در اين بدن بشري مانند روح در تن شد و اين بدن مقهور در تحت آن بدن گرديد و اختيارش در دست او شد به نحوي كه اگر بخواهند تغيير و تبديل در اين بدن دهند ايشان را ممكن است و به هر صورت كه بخواهند ميتوانند آن را بدارند. چنانكه در حديث جابر در عوالم است كه حضرت سجاد به صورت حضرت باقر شد و حضرت باقر به صورت حضرت سجاد و همچنين ميتوانند كه ده صورت ديگر بشري بگيرند براي خود از اجزاي اين عالم بلكه هزار صورت ميتوانند بگيرند و در همه جلوهگر شوند و همه محمد باشد و همه علي يا همه حسن يا همه حسين يا غير ايشان از ائمه: چنانكه اگر هزار آيينه زير آفتاب بگذاري در همه آفتاب است و اگر هزار آيينه زير ماه بگذاري در همه ماه است البته و اگر يك آيينه هم بگذاري همان يك آفتاب است و اگر هيچ آيينه نباشد آفتاب در محل خود آفتاب است و فنا و زوال آيينهها براي او ضرر ندارد.
پس از اينجا معلوم شد كه چگونه حضرت امير يكشب چهلجا ميهمان شد و همه حضرت امير و معصوم و ناطق به علم و صاحب معجز بودند حقيقة@ً و در يك آن در صدهزار جاي عالم بر سر صدهزار ميت حاضر ميشود و حال آنكه يك تن است اما يك تن كلي است و آن مقهور در تن بشري نيست. و اين را ميتواند واحد و متعدد كند و تغيير و تبديل دهد. و مثل آنكه ايشان پر كردهاند فضاي عالم را و معذلك در جثه كوچكي جلوه ميكنند جبرئيل7 كه به جثه خود پر كرده است فضاي آسمان چهارم را
«* مكارم الابرار فارسي جلد 6 صفحه 49 *»
با هرچه در اوست و با وجود اين به صورت دحيه كلبي جلوه ميكرد و به صورت اعرابي در مسجد ميآمد و به صورت دو جوان ميهمان ابراهيم و لوط شدند ملائكه، حال كه جبرئيل به صورت اعرابي در مسجد ميرود نه آن است كه آن جسد اصلي آن افسرده ميشود يا بهمكوبيده ميشود و كوچك ميشود بلكه از اجزاي عنصري اين عالم براي خود لباسي ميگيرد و آن لباس مثل آيينه مواجهه با آفتاب جسد او دارد چراكه بر آن طبع ميشود پس جبرئيل در آن جلوهگر ميشود و تا ميخواهد آن جسد برقرار است و همينكه خواست پنهان شود آن جسد را پراكنده كند و هر عنصر آن را به كره خود برگرداند و مانند آن اجزا را متفرق كند و خود در محل خود همانطور كه بوده هست و اگر خواهد هزارتن براي خود بگيرد و از همه ناطق و ناظر و فاعل گردد و اعمال جبرئيلي كند.
و اگر اين مسأله را چنانكه عرض شد بيابيد شبهات بسيار حل شده جواب از همه بفرماييد.
خلاصه، از آنچه عرض شد معلوم شد كه اصل جسد آلمحمد: در لطافت هفتادمرتبه از محدب عرش لطيفتر است و در وسعت محيط به جميع عالم اجسام است و نافذ در كل عالم و داخل است در همهچيز نه مثل دخول چيزي در چيزي و خارج است از همهچيز نه مثل خروج چيزي از چيزي بلكه اشبه اشياء به آن بودن روح است در جسد كه در همهجاي جسد هست و در بدن نه مثل آب در اندرون كوزه است بلكه روح در غيب كل بدن است و هيچ عضو آن خالي از آن نيست. همچنين ايشان به جسم خود در تمامي اين عالم نافذند و از هر چشمي بينا و از هر گوشي شنوا و از هر دستي توانا و از هر زباني گويا و از هر پايي پويا و از هر دلي جويا،
يار نزديكتر از من به من است | وين عجبتر كه من از وي دورم |
باري جسد اصلي امام آن است و اين جسد بشري آيينهايست در زير آن جسد و احكام آن بر اين جاري ميشود از جهت مطابقه، و اين نه اختصاص به ايشان دارد بلكه هر انساني جسد اصلي ديگر در اين جسد دارد و اين اعراض عنصريه در نزد آن مانند آيينه است در برابر آفتاب. لكن جسد اصلي ساير مردم كلي نيست و جسد ايشان كلي است. و ساير مردم جسد اصليشان مقهور اين جسد عرضي شده و تابع
«* مكارم الابرار فارسي جلد 6 صفحه 50 *»
اين گرديده و ايشان برعكس عرضي را تابع اصلي كردهاند. و اگر كسي جسد عرضي را تابع اصلي كند و آن را در مملكت اين، سلطان و فرمانروا كند و احكام آن را در اين جاري كند حكم حكم او خواهد بود و از او هم چيزها به قدر ظرفيت خودش و جزئيت خودش جلوه خواهد كرد. اگر امور كليه بر دستش جاري نشود امور جزئيه جاري ميشود بلامانع و آيتي از آن اشخاص كليه خواهد شد.
اين بود مختصر آنچه در مقدمه اين رساله شريفه خواستم اظهار نمايم.
فصل: بدانكه بعد از معرفت كليبودن آن اجساد اصليه و تابعبودن اين اجساد عرضيه از براي آن اجساد اصليه ديگر حقيقةً اشكالي در غالب مسائل متوقفه به اين مسأله نخواهد ماند. لكن چون فرمايش شده است كه اين مسأله بخصوصه بيان شود در مقام تفصيل برآمده عرضه ميدارم كه در مقام تفصيل انحاء بيان را ميتوان عرضه داشت:
يكي آنكه بر سركار واضح است كه اهل تقدير و هندسه مقرر داشتهاند كه فلك اعظم به قدر آنكه كسي بگويد «واحد» هزار و هفتصد و سي و دو فرسخ سير ميكند از جانب مقعر خود و از جانب محدب را جز خدا كسي نميداند. و اگر آن مطلب اندكي مخفي باشد قطر آفتاب موافق تقادير هفده هزار و پانصد و شصت و هشت فرسخ است كه جرم او سيصد و بيست هشت ضعف جرم كره زمين است و چون از افق طالع شد به قدر دو سه دقيقه بيش طول نميكشد كه كل آن از افق ظاهر ميشود. و قطر كوكب زحل چهارده هزار و چهارصد و بيست و پنج فرسخ است و جرمش يكصد و هشتاد و دو ضعف زمين است و همينكه طلوع كرد دقيقهاي نميگذرد كه همه طالع ميشود. و ستارههاي ثابته قدر اعظمش دويست و بيست و دو ضعف زمين است بنابر نقل بعض، و همان كه ظاهر شد از افق به لمحهاي بكلّه طالع است.
و اين مثلها را براي آن آوردم كه بدانيد كه ميشود جسم صاحب طول و عرض و عمق به واسطه لطافت سريعالسير شود پس وقتي كه افلاك چنين باشند چگونه خواهد بود آن جسم كه لطافت آن هفتادمرتبه از لطافت محدب فلكالافلاك بيشتر است پس ايشان بلانهايه اسرع سيراً باشند از آفتاب و ماه و ستارگان و كرسي و فلكالافلاك البته.
«* مكارم الابرار فارسي جلد 6 صفحه 51 *»
و بعد مقعر فلك ثوابت را اهل تقدير مقدر كردهاند كه سي و سه هزارهزار و بيست و چهار هزار و شيصد@ و نه فرسخ است تخميناً از مركز عالم پس قطر آن ضعف اين و دوره آن شش مساوي اين است كه يكصد و نود و هشت هزارهزار و يكصد و چهل و هفت هزار و شيصد@ و پنجاه و چهار فرسخ است و اين مسافت را در يك شبانهروز قطع ميكند و اين حركت شبانهروزي از همان فلكالافلاك كه هريك از اين افلاك را با هرچه در جوف آن است به اينطور حركت ميدهد و جميع آنها را در يك شبانهروز بر دور عالم ميگرداند. پس وقتي كه از فلكالافلاك چنين عمل ناشي شود كه در آن آنقدر حركت كند و اينهمه اجسام را اينقدر حركت دهد پس از چه روا نبود كه ابدان ايشان كه الطف و اعظم از محدب فلكالافلاك است هفتادمرتبه، اين مشتي بدن عنصري را بر گرد تمامي عالم بگرداند در طرفةالعيني؟ و حال آنكه اين عرش بر محور حركت ميكند و بدن ايشان بر قطب و ميان اين دو حركت فرق بيشمار است چنانكه فرمودند نحن ناشئة القطب و اعلام الفلك.
پس موافق آنچه يافتيد ايشان ميتوانند كه همين بدن عنصري را در طرفةالعيني در مساحت جميع آسمان و زمين و وجب به وجب آن بگردانند و پس آورند و هيچ از امور طبيعيه خارج نگشته است چنانكه اگر سنگي فيالمثل بر قمر بياويزند در يك شبانهروز آن سنگ دوره عالم را طي ميكند.
و اگر كسي گويد كه سرعت حركت موجب فساد اجزاي سفلي ميشود ميگويم بلي اگر حافظي و قاسري نداشته باشد و فساد فاسد و بقاي باقي به واسطه طبيعت كليه عالم است و طبيعت كليه عالم طبيعت ايشان است وقتي كه ايشان خواستند حفظ كنند حفظ ميكنند كه فطوري به آن نرسد و هيچ عجب نيست باد خاك را در يك روز گاه باشد صد فرسنگ و زياده ببرد و ميشود كه باد جامه را برداشته در يك روز صد فرسنگ راه ببرد. وقتي كه از بادي اين خواسته است كه روزي صد فرسنگ راه برود چه شود كه ايشان هم به طيالارض اين بدن خود را به ساعتي يا دو ساعتي يا روزي به مسافت بعيد ببرند و فطوري به آن دست ندهد. چنانكه آن جامه را كه باد ميبرد فطوري به آن دست نميدهد. و آنها كه تعجب
«* مكارم الابرار فارسي جلد 6 صفحه 52 *»
ميكنند به سبب آن است كه همين جسم بشري را ميبينند و گمان ميكنند كه غير از اين هيچ نبوده. و به ايشان ميگويم كه:
جاهلا اين نور علييني است | نه همين جسمي كه تو ميبيني است |
پس اين يك وجه كه پس از معرفت آن مقدمه سهل و آسان است و موافق حق واقع.
فصل: وجهي ديگر كه به آن نحو هم ممكن است و شايد سرزند از ايشان و آن چنان است كه چون جسد ايشان در جميع ذره ذره اين عالم هست و خالي از ايشان جايي نيست ميشود كه اين بدن بشري را در اينجا معدوم فرمايند يعني متفرق كنند به يك چشم برهمزدن چنانكه به درخت حكم فرمودند كه متفرق شد و هبا گرديد و در هوا متفرق شد همچنين اين بدن را در مدينه مثلاً متفرق فرمايند و جسدي ديگر در طوس تركيب فرمايند. مثل آنكه جبرئيل به صورت جسداني دحيه ميآمد و چون ميرفت آن را متفرق ميكرد و هباء منثور مينمود، و چون بار ديگر ميآمد جسدي از نو ميگرفت و جبرئيل همان جبرئيل بود. و چنانكه حضرت امير چهلجا ميهمان ميشد و هريك جسد حضرت امير بود، حال ميشود كه جسدي در بلدي متفرق كنند و در بلدي ديگر در همان آن جسدي ديگر تركيب فرموده به خود گيرند و از او ناطق شوند. و اگر گويي پس اين جسد جديد آن جسد عتيق نيست، ميگويم جسد امام كه اصلي است همان كلّي است و اين عرضي است كه در همان يك بدن هم دايم در تحليل است و بدل مايتحلل ميرسد، و اما بدن اصلي در هردو هست و اين اعراض و رنگ و شكل سبب تغيير اصل ذات نميشود چنانكه زيد در قباي آبي زيد است و در قباي زرد زيد است و در قباي قرمز زيد وهكذا. بفهم كه چه گفتم كه قدري مشكل است اگرچه آسان گفتم.
فصل: ميشود كه اين جسد معروف را در بلدي معدوم نكند ولكن مخفي كند از انظار، چنانكه امكلثوم را مخفي كردند كه هيچ ديده نشود و در بلدي ديگر بدني ديگر آشكار فرمايند و از آن ناطق شوند و بر شكل بدن اول بسازند.
«* مكارم الابرار فارسي جلد 6 صفحه 53 *»
آن هم امري است ممكن و هيچ استبعاد ندارد.
فصل: ممكن است كه قطعهاي از زمين طوس را مثلاً امر فرمايند كه نزديك شود به زمين موضع قيامشان و ساير زمينها در اين مابين درهم پيچيده شود نه بر استقامت كه كسي بگويد شهرها چطور ميشود بلكه بر انحنا و امام قدم خود را برداشته بر آن زمين بگذارد و زمين بعد از هم گشوده شود در يك طرفةالعين. و ميشود كه باد را امر به حمل جسد ايشان كند و به نهايت سرعت ببرد به آن زمين چراكه سرعت و بطؤ باد مختلف ميشود و چون مأمور شود به نهايت سرعت خواهد رفت. و ميشود كه بر ابري سوار شوند و به نهايت سرعت برود. و ميشود كه ملائكه را امر كنند كه بالهاي خود را گسترده سوار شوند و به زودي سير كنند. و ميشود بر گليمي نشسته باد را بفرمايند كه آن را بردارد به سرعت ببرد. مثل آن حكايت سلمان و حسنين8 و سير ايشان. و ميشود كه سوار شوند بر حيواني و آن حيوان را به اقسام مزبوره حركت دهند چنانكه يكدفعه هم چنين فرمودند.
خلاصه، بعد از اينكه آن مقدمه را دانستيد ديگر به جميع اقسام جواب ميتوانيد جواب بدهيد و از هيچ امري عاجز نيستند. و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين.
كتبه العبد الاثيم كريم بن ابرهيم و فرغ منه عصر يوم السبت لاربع بقين من شهر ربيعالمولود من شهور سنة 1266 حامداً مصلياً مستغفراً.