جواب سؤالات
مرحوم ميرزا حسنعليخان نائيني
رحمه الله
از مصنفات:
عالم ربانی و حکیم صمدانی
مرحوم آقای حاج محمد باقر شریف طباطبایی
اعلیالله مقامه
«* رسائل جلد 6 صفحه 2 *»
بسم اللّه الرحمن الرحيم
الحمد للّه و الصلوة و السلام علي الرسول المصطفي و آله و اللعنة علي سالكي سبيل الردي.
اما بعد فيقول العبد القاصر المحتاج الي رحمة ربّه الغافر محمّد الباقر غفر اللّه له و لوالديه و لجميع المؤمنين و المؤمنات انّه قد ورد الوارد و صدر الصادر من مصدر العزّ و الفخار و مورد الشرف و النجار منبع الجلال و مجمع الكمال ذي الحسب المنيع و النسب الشريف الرفيع الوزير ابن الوزير الذي منح يد التدبير المولي الاولي الولي النبوي العلوي الميرزا حسنعلي الحسني الحسيني صلوات اللّه و صلوات ملائكته و انبيائه و رسله و جميع خلقه علي آبائه الكرام:.
و قد طلب اطال اللّه بقاه و جعل ثوانيه خيراً من اولاه منّي الجواب مفصّلاً و انا مع ما بي من هجوم الهموم من هذا الخلق المنكوس و الخلق المعكوس معذور عند كريم جنابه من التفصيل و لولا ورد كتابه الشاغل عن الهموم ماوسعني الاقبال الي هذا القليل و لكنّي ببركة آبائه الكرام: رزقت قدراً من النشاط بورود كتابه الكريم لايراد ما اراد من المرام دون الاطناب في الجواب فصدّرت عباراته الشريفة بعينها و تلاها الجواب كما هو العادة في المبدأ و المآب و هو ايده اللّه تعالي مع وسع الباع قد اورد بالفارسية و لعله اراد التطابق في الجواب لعموم النفع و الفائدة في الكتاب فاتبعته ان شاء اللّه لما اراد و علي اللّه القاء الصواب.
فرمودهاند: چهارده معصوم: مزاجشان اعدل امزجه بود، به اينواسطه جميعاً شهيد شدند و از دار دنيا رحلت فرمودند زيرا كه خلطي غالب بر خلطي نبود كه مزاج را فاسد كند. پس دراين صورت چرا شمائل و صورتهاي مبارك آن بزرگواران مختلف بود؟ تا يكي از اخلاط در بدن غالب نباشد اختلاف صورت بهم نميرسد و اختلاف صورتهاي آن بزرگواران مشهور است كه بعضي سفيدپوست و
«* رسائل جلد 6 صفحه 3 *»
برخي سياهچرده و بعضي سمين و بعضي ضعيف بودند. اگر بگوييم آن بزرگواران معتدل حقيقي بودند اين بدن، بدن ظاهري بود پس ديگر شهيد شدن آن وجودهاي مقدسه علاوه بر قبول صدمات و بلايا و محن چه حكمت داشته است؟
عرض ميشود: اما در اينكه مزاج شريف و عنصر لطيف ايشان: اعدل امزجه و معتدل حقيقي بود در نزد ارباب عقل و ارباب بصيرت در دين و مذهب شك نيست و اعتنائي به سخن غير عقلاء و غير صاحبان بصيرت نيست. چرا كه ايشانند موازين قسط حقيقي ملك خداوند عالم جلّشأنه كه جميع خلق همه بايد تابع ايشان باشند در گفتار و كردار و حركت و سكون و در اقوال و افعال و فعل و ترك در اوامر و نواهي الهيه به نص صريح قرآن كه فرموده: تبارك الذي نزّل الفرقان علي عبده ليكون للعالمين نذيرا و معلوم است كه اهل بيت او: شارحين فرقان و خلفاي رسولند صلوات اللّه عليهم اجمعين و در آيه نور اشاره به اين مطلب شده كه فرموده: لا شرقيّة و لا غربيّة كه انحرافي به سمتي از براي ايشان معقول نيست چرا كه جميع منحرفين بايد رفع انحراف خود را به واسطه متابعت ايشان بكنند و اگر نعوذ باللّه در ايشان انحرافي بود حجج حقيقيه الهي نبودند و خداوند كوري را عصاكش كور نكند و اگر مجالي بود تفصيل ميدادم.
و مراد سركار سائل ايّده اللّه تعالي اين است كه چون ايشان معتدل حقيقي هستند شهيد شدند كه اگر شهيد نميشدند از اين دنيا رحلت نميفرمودند چرا كه تا خلطي غالب نشود بر خلطي ديگر، بدن مريض نشود و چون مريض نشد نخواهد مرد. و حضرت اميرالمؤمنين عليه و آله صلوات المصلين در حديث اعرابي اشاره به اين مطلب فرموده در جايي كه ميفرمايند: سبب فراقها اختلاف المولّدات يعني سبب مفارقت كردن روح از بدن، اختلاف مولدات است.
باري، در اينكه مزاج مبارك ايشان: اعدل امزجه است و معتدل حقيقي هستند در نزد ارباب بصيرت شكي در آن نيست. بلي چيزي كه بايد معلوم
«* رسائل جلد 6 صفحه 4 *»
شود اين است كه آيا مراد از اعتدال حقيقي ايشان چيست، و كمكسي مراد را يافته.
پس بعضي چنين گمان كردهاند كه مراد از اعتدال اين است كه اجزاء شيء مركب، در كم و كيف مساوي باشد. مثل آنكه جزئي در درجه اول گرم باشد و جزئي در درجه اول سرد باشد و جزئي در درجه اول رطب باشد و جزئي در درجه اول خشك باشد. پس چون اين چهار جزء را با هم آميختي و اجزاء در يكديگر فعل و انفعال كردند، معجوني حاصل خواهد شد كه مزاج آن در درجه اول گرم نيست، چنانكه در درجه اول سرد نيست، چنانكه در درجه اول تر نيست، چنانكه در درجه اول خشك نيست، بلكه مزاج آن معتدل است و خارج از مزاج هريك از اجزاء است. پس گرمي آن به قدر نصف گرمي جزء گرم است و سردي آن به قدر نصف سردي جزء سرد است و همچنين رطوبت و يبوست آن به قدر نصف رطوبت و يبوست جزء رطب و جزء يابس است. پس اغلب كساني كه معتدل و منحرف ميشنوند چنين گمان ميكنند كه معتدل آن است كه اجزاي آن در كمّ و كيف مساوي باشند و منحرف آن است كه اجزاي آن مساوي نباشند در كمّ و كيف، و اين معني اعتدال و انحراف، اگرچه در علوم طبيعيه مانند علم طب و غير آن محل انظار است و لكن چنين اعتدال و انحراف در نزد صاحبان شعور در بدن انسان و حيوان بلكه نبات جاري نيست اگرچه كمكسي ملتفت شده باشد.
پس سركار سائل ايّده اللّه قدري تدبّر كنند كه آيا ميشود كه تركيب شود بدني صاحب اعضاء و جوارح از يك ماده متشاكلالاجزاء كه هر جزئي از آن مساوي جزء@جزئي خل@ ديگر باشد در كمّ و كيف، اگرچه به حسب ظاهر ديده شود كه تمام اجزاء@اعضاء خل@ و جوارح از نطفه واحده بهم رسيده و تمام نباتات از عناصر ساخته شده و لكن شخص عاقل ميداند كه ماده استخوان در بدن اگر مثل ماده گوشت باشد، استخوان از آن بهم نرسد بلكه بايد ماده استخوان سوداويت و يبوست و غلظت داشته باشد تا استخوان از آن بهم رسد و ماده گوشت بايد دمويت و حرارت و رطوبت داشته باشد تا از آن گوشت بهم رسد اگرچه اين دو ماده در بادي نظر مانند يكديگر به نظر آيند. مثل آنكه در شير، امتيازي
«* رسائل جلد 6 صفحه 5 *»
از براي روغن و پنير و كشك و قارا به نظر نيايد و لكن شخص عاقل ميتواند بداند كه ماده روغن غير از ماده پنير است و چه بسيار شيري كه ماده روغني در آن كم باشد و چه بسيار شيري كه ماده پنيري در آن كم باشد و چه بسيار كه ماده كشكي در آن كم باشد و ماده قارائي در آن زياد باشد و چه بسيار كه به عكس باشد.
باري، پس قدري در اين مطلب تدبر كنيد كه معني اعتدال در بدن ائمه هدي: چه بايد باشد. آيا بايد كه حرارت و برودت و رطوبت و يبوست در جميع اعضاء و جوارح ايشان مساوي باشد در كمّ و كيف، يا آنكه چنين گمان گماني است كه عقل به همراه آن نيست؟ پس بدنهاي مبارك ايشان: مركب است از اعضا و جوارح و هر عضوي غير از عضو@عضوي خل@ ديگر است و ماده آن در كمّ و كيف مساوي با ماده عضوي ديگر نيست و اعتدال در اين است كه ماده استخوان شريف ايشان غليظتر باشد از ماده گوشت لطيف ايشان و ماده چشم حقبين ايشان لطيفتر باشد از ماده پاشنه پاي ايشان. پس اگر در بدن مبارك هريك از ايشان يافتيد كه اعتدال در اين است كه هر عضوي همان عضو باشد نه عضوي ديگر و ماده هر عضوي در كم و كيف مناسب آن باشد نه مناسب عضوي ديگر، پس اعتدال به معني تساوي اجزاء در كم و كيف خلاف اعتدال و خلاف حكمت محكمه الهيه است، ماتري في خلق الرحمن من تفاوت. پس چون تساوي اجزاي بدن هريك از ايشان: در كم و كيف لازم نيست، تساوي هيأت و صورت ايشان هم لازم نيست بلكه لازم اين است كه هريك از ايشان خود او باشد و غير از ديگري باشد و از اعتدال حقيقي ايشان و از حكمت متقنه الهيه است جلّشأنه كه صورت مبارك پيغمبر9 و شمائل بيمثال ايشان مخصوص خود ايشان باشد و سينه و شكم ايشان مساوي باشد و حضرت امير7 بايد بطين باشند و شكم مبارك ايشان بزرگ باشد و مساوي با سينه ايشان نباشد و حضرت سجاد7 بايد ضعيف و لاغر باشند و حضرت باقر7 بايد فربه و سمين باشند و همچنين خصوصيات هريك لازم است مخصوص
«* رسائل جلد 6 صفحه 6 *»
او باشد، ماتري في خلق الرحمن من تفاوت. و از اين است كه در هريك از ايشان: صفتي غالب بود در ظاهر و باطن. پس يكي مصطفي بود و يكي مرتضي و يكي زهراء و يكي مجتبي و يكي سيد الشهداء و يكي سجاد و يكي باقر و يكي صادق و يكي كاظم و يكي رضا و يكي تقي و يكي نقي و يكي زكي و يكي مهدي صلوات اللّه عليهم اجمعين. و خصوصيات هريك لازم است در حكمت الهيه كه مخصوص خود او باشد و در واقع اگر خصوصيات برداشته شود، تعدد از ميان برود و محال است در حكمت حكيم كه تعدد در ميان باشد و اختلاف در خصوصيات نباشد.
پس هوش خود را جمع كنيد تا بيابيد كه اين امر از وضع حكيم است جلّشأنه به طوري كه واجب و لازم است كه چنين باشد و محال است غير از اين و اين اختلاف موجب انحراف و منافي اعتدال حقيقي ايشان: نيست چرا كه مراد از اعتدال ايشان تساوي اجزاي بدن@ابدان خل@ طيّبه طاهره ايشان در كمّ و كيف نيست بلكه مراد از اعتدال ايشان اين است كه ايشان در ظاهر و باطن و در غيب و شهاده و در عالم حقيقت و عالم اعراض، در جميع مراتب و مقامات به اقتضاي طبع اجزاء بدن ـ از خون و بلغم و صفرا و سودا ـ حركت نكنند. بلكه در عالم غيب هم به اقتضاي طبايع مجرده غيبيه حركت نكنند، بلكه در جميع مراتب و مقامات جهت خلقيه ايشان به اعتدالي كه دارد مطيع و منقاد امر الهي است و از خوديت خود هيچ ميلي و خواهشي نيست و در تمام مراتب به اراده الهيه حركت ميكنند نه به خودي خود و قد جعل اللّه تعالي قلوبهم مسكناً لمشيته و ممكناً لارادته فاذا شاء شيئاً حرّك من سرائرهم كوامن ما ابطن فيهم و ارادة اللّه في تقدير اموره تهبط اليهم و في بيوتهم الصادر عما فصّل من امور العباد. عباد مكرمون لايسبقونه بالقول و هم بامره يعملون و قد اعلنوا دعوته و بيّنوا فرائضه و اقاموا حدوده و نشروا شرايع احكامه و سنّوا سنته و صاروا في ذلك منه الي الرضا و مانطقوا عن الهوي ان هو الاّ وحي يوحي فصار معرفتهم معرفة اللّه و الجهل بهم الجهل به و محبتهم محبته و بغضهم بغضه و الاقرار بهم كما هم عليه الاقرار به و انكارهم انكاره و
«* رسائل جلد 6 صفحه 7 *»
اطاعتهم اطاعته و مخالفتهم مخالفته و التوجه بهم قصده و التقرب اليهم التقرب اليه و البعد عنهم البعد عنه و كل ما يضاف اليهم المضافاليه و المضافاليه المضافاليهم من العلم و الحكمة و القدرة و السمع و البصر و غير ذلك بحيث لا فرق بينهم و بينه الاّ انهم خلقه و عبده فتقهم و رتقهم بيده بدؤهم منه و عودهم اليه لايملكون لانفسهم نفعاً و لا ضرّاً و لا موتاً و لا حيوةً و لا نشوراً. فاذا صاروا: كذلك صار نسبة النقص و الجهل بهم نعوذ باللّه هي النسبة الي اللّه تعالي عن ذلك علوّاً كبيراً.
باري، پس چون ايشان در جميع مراتب و مقامات معتدل حقيقي هستند اگر به خودي خود زيست ميكردند و به صرافت طبع خود بودند، بسي واضح است چيزي كه منافي طبيعت ايشان بود در اكل و شرب و خواب و بيداري و حركت و سكون و غير اينها به عمل نميآوردند، پس مريض نميشدند و نميمردند. پس سبب مرض و موت ايشان بايد از خارج وجود ايشان باشد پس به واسطه زهري و قتلي خارجي بايد از دنيا رحلت كنند. مثل آنكه طبيب حاذق ماهري به حسن تدبير خود در ضروريّات ستّه هرگز مريض نشود لكن اگر به حسب تقدير، سقفي بر او خراب شد يا كسي او را كشت هلاك خواهد شد.
باري، و سبب اينكه آفات خارجه را از خود دفع نفرمودند اين بود كه چون به مقتضاي صرافت خود و مخلّي به طبع خود راه ميرفتند نه هرگز ناخوش ميشدند و نه ميمردند و به اينواسطه خلق بسياري گمراه ميشدند و در ايشان غلوّ كرده به الوهيت ايشان قائل و معتقد ميشدند و حال آنكه وجود ايشان از براي هلاكت خلق نبود بلكه خداوند عالم جلّشأنه منّت گذارد بر خلق و ايشان را از براي هدايت خلق فرو فرستاد چنانكه ميفرمايد: فجعلكم بعرشه محدقين حتي منّ علينا بكم فجعلكم في بيوت اذن اللّه انترفع و يذكر فيها اسمه و جعل صلواتنا عليكم و ما خصّنا به من ولايتكم طيباً لخلقنا و طهارةً لانفسنا و تزكيةً لنا و كفّارةً لذنوبنا.
«* رسائل جلد 6 صفحه 8 *»
باري پس چون به اقتضاي حجيت، معتدل حقيقي بودند و اقتضاي اعتدال حقيقي دوام و ثبات دائمي بود و دوام و ثبات دائمي را خلق متحمّل نبودند و غلوّ در ايشان مينمودند، حكمت الهيه چنين اقتضا كرد كه ايشان سبب مرض و موت خود را از خارج از خود رفع@دفع خل@ نكنند تا خلق را هدايت كنند و رفع غلوّ را از آنها بكنند و اگر مقصود ايشان هدايت خلق نبود، دفع و رفع آن اسباب خارجه را ميتوانستند بكنند. چنانكه پيغمبر9 را مكرر زهر خورانيدند و در بدن ايشان كار نكرد چرا كه هنوز امر نبوّت را به انجام نرسانيده بودند تا آنكه به انجام رسيد امر او، آنوقت در دفعه آخر زهر در بدن ايشان كارگر شد. و از اين قبيل اثر نكرد ضربتهاي مخالفين در بدن ايشان: كه چون امري كه در دست ايشان بود به انجام نرسيده بود از دنيا رحلت نفرمودند. و ان شاء اللّه همينقدر از بيان از براي سركار آمر ايّده اللّه و امثال ايشان در اين مطلب كافي است اگرچه از براي غير ايشان ثمري نبخشد.
فرمودهاند: صوفيه وحدت وجوديه قائل بر اين هستند كه خدا است به اين شكلها درآمده و گفتهاند بسيط الحقيقة ببساطته كل الاشياء. پس نعوذ باللّه هر رجس و پليدي را خدا ميدانند و آنان كه گمان كردهاند فرمايشات مشايخ را اعلي اللّه مقامهم تفاوتي كه با وحدت وجود دارد اين است كه وجود از براي خود بساطتي دارد و آن وجود را وجود حق گفتهاند و اشياء را مظاهر و جلوههاي آن وجود فهميدهاند مثل اينكه قيام، جلوه و ظهور زيد است و درست گماني نبردهاند و حاق مطلب اينست كه اين اشياء اثر صنع خدايند و مظهر صنع خدايند نه مظهر خدا زيرا كه مظهر خدا نيست مگر محمّد و آل محمّد صلوات اللّه عليهم اجمعين و اينكه حضرت امير7 ميفرمايند: مارأيت شيئاً الاّ و @قد رأيت@رأيت خل@ اللّه قبله او معه، مراد اين است كه صانع آن را ميبينم نه آنكه او را سرتاپا نماينده خدا ببينم، نميداند اين مطلب را درست فهميده است يا خير. هرگاه نوع ديگر باشد استدعا آنكه بيان فرماييد.
عرض ميشود: كه اولاً در باب اصحاب وحدت وجود اگرچه آنچه فرمودهايد لازمه
«* رسائل جلد 6 صفحه 9 *»
استدلال ايشان هست و لكن خود ايشان چون ديدند كه لازمه قول ايشان است كه هر رجس پليدي خدا باشد، استثناء كردند قول خود را به اينكه هرچه از باب اعدام و نقائص است خدا نيست و گفتند بسيط الحقيقة ببساطته كل الاشياء الاّ ما كان من باب الاعدام و النقائص.
باري، عجالةً درصدد بيان مذهب ايشان نيستم چرا كه سركار سائل در بطلان آن بر بصيرت بودهاند.
و اما در باب گمان بعضي كه از عبارات مشايخ اعلي اللّه مقامهم اشاره فرمودهاند معلوم است كه اذهان مردم مختلف است و جميع اذهان، اذهان صافيه نيست كه اصل مراد را از عبارات بفهمند بخصوص عبارات حكماي الهي كه كادوا من الحكمة انيكونوا انبياء و عبارات ايشان صعب و مستصعب است. اولاً كه از عبارات ايشان است كه ما را سخني در ذات نيست و آنچه ميگوييم از مقامات و صفات و اسماء ميگوييم و اسماؤه تعبير و صفاته تفهيم.
و سرّ اين قبيل از عبارات غامضه اين است كه هرچيزي كه غيري در عرصه او با او هست آن چيز محدود است مانند آن غير كه محبوس و محدود است. پس بينهايت صرف را غيري با او در عرصه او نيست. حتي عرصه او هم تعبيري است از براي تفهيم چرا كه عرصهاي هم با او نيست و او او است به طوري كه مشاراليه نيست. فان قلت هو هو فالهاء و الواو كلامه فالهاء لتثبيت الثابت و الواو اشارة الي الغائب. و الغائب غير الحاضر و الثابت غير الزائل و الاشارة غير المشاراليه و هو غير المشير و اين ذلك فيما لا تعبير عنه و لا تقدير فكشفنا عنك غطاءك فبصرك اليوم حديد و ذلك الوجود البحت لا اسم له و لا رسم و لا صفة و لا حدّ سواء كان الحد من الحدود الحقة ام الباطلة و سواء كانت الصفة من الصفات الحميدة او الذميمة و سواء كان الرسم من الرسوم الباقية ام الفانية و سواء كان الاسم من الاسماء السوأي ام الحسني. فمن عرف مواقع الصفة فقد بلغ القرار من المعرفة فان فهمت ما بيّنت فانت انت و الاّ فتضرّع الي
«* رسائل جلد 6 صفحه 10 *»
من يراك و ان لمتره و هو لايخيّب السائل و لايمنع النائل و قد ارسل الي الخلق الغافل رسوله الكامل9 فبلّغ عنه جميع ما اراد في عرصة الخلق معصوماً غير مقصّر عرباً فصيحاً لا عجم في لسانه فافصح بعد الابلاغ و اوضح بحيث لميبق لمعتذر عذر في الجهل و الغفلة فلميبق شيء يقرب الخلق الي دار قربه الاّ و قد امر به و لا شيء يقرب الي دار بعده و النار الاّ و قد نهي عنه و قد قال بلسانه الذي هو لسانه مااتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا. و قال من يطع الرسول فقد اطاع اللّه و هو الغائب عن درك الحواس و لمس الناس بالاخماس لاتدركه الابصار و هو يدرك الابصار و هو اللطيف الخبير. فاقامه9 مقامه تعالي في سائر عوالمه في الاداء تبارك الذي نزّل الفرقان علي عبده ليكون للعالمين نذيراً. فلميوجد خلق في عالم من عوالمه الاّ و هو9 قائم بين ظهرانيهم مقام اللّه سبحانه و تعالي مبلغ مبيّن عنه ما اراد عذراً او نذراً فمن شاء فليؤمن عن بيّنة غير خفيّة منةً له تعالي عليه و من شاء فليكفر عن بيّنة جليّة بخذلانه نعوذ باللّه. ليهلك من هلك عن بيّنة و يحيي من حي عن بيّنة. لمتره العيون بمشاهدة العيان و لكن رأته القلوب بحقايق الايمان. فان كنت من اهل العيان فخذه اليك معرضاً عما زعمه الزاعمون من اهل السراب و لايلتفت منكم احد و امضوا حيث تؤمرون و علي اللّه قصد السبيل و منها جائر و ان اقام الدليل اظهاراً للحجة و ايضاحاً للمحجة و صلي اللّه علي القائمين مقامه للاداء.
فرمودهاند: مرحوم سيد اعلي اللّه مقامه در شرح دعاي سمات در اوائل آن ميفرمايند: «و ذلك هو الاسم هاء في هو قبل الاشياء و هو الاصل الذي تدور عليه دائرة الامكان و الاكوان كلها بظهوره في اطواره و تكرّره في ادواره لانّ الهاء تكرّرت اربع مرات استنطقت عنها الكاف فكرّرت مرة واحدة فظهرت الياء فظهرت في الياء فاستنطقت النون و ذلك كلمة كن و هي علّة الايجاد و سرّ الانوجاد و من المجموع استنطقت العين و من ظهور الكاف في العين ظهر استنطاق الصاد و هو كهيعص».
«* رسائل جلد 6 صفحه 11 *»
اگرچه در كلمات قرآني و آيات سبحاني چون و چرا خلاف است ولي از آنجايي كه جميع موجودات را از روي حكمت آفريده، آيا حكمت اين چه باشد كه حرف هاء كه از تكرارش كاف حاصل ميشود مؤخر از كاف شده؟ اگر از روي آن قاعده است كه هرچه در وجود مقدّم است در ظهور مؤخر است، همينطور ياء هم از تكرار هاء ظاهر شده. و همچنين از ظهور هاء در ياء، نون استنطاق شده و كلمه كن بهم رسيده و از مجموع كلمه كن عين بهم رسيده و از ظهور كاف در عين، صاد استنطاق شده و هو كهيعص پس چرا ياء و عين و صاد مقدّم نشده است؟ و حرف نون چرا در جزء اين حروف نيامده است؟
عرض ميشود: كه اولاً معني اين كلام صعب كه هرچه در وجود مقدّم است در ظهور مؤخر است، در نزد غير اهل حكمت الهيه نيست و مرادشان آنچه متبادر به اذهان غير اهل حكمت الهيه است نيست. آيا نميبينيد كه چه بسيار جمادي كه بعد از نبات در اين دنيا به وجود ميآيد و حال آنكه جميع نباتات از جميع جمادات اشرفند و اقرب به مبدء؟ و به ظاهري كه متبادر به اذهان غير اهل حكمت الهيه است بايد جميع نباتات مؤخر باشند در ظهور از جميع جمادات چرا كه جميع نباتات اشرف و اقربند به مبدء فيّاض از جميع جمادات و جميع آنها مقدمند در وجود از جميع جمادات. پس چه شد كه بسياري از جمادات ظهورشان مؤخر از نباتات است؟ و همچنين چه بسياري از جمادات و نباتات كه بعد از حيوانات ظهور ميكنند و موجود ميشوند و حال آنكه جميع حيوانات اشرف و اقربند به مبدء فيّاض و مقدّمند در وجود از جميع جمادات و نباتات. و همچنين چه بسياري از جمادات و نباتات و حيوانات كه بعد از انسان در اين دنيا ظهور ميكنند و موجود ميشوند و حال آنكه جميع اناسي اشرف و اقربند به مبدء و در احسن تقويم آفريده شدهاند و مقدّمند در وجود از جميع جمادات و نباتات و حيوانات. و همچنين چه بسياري از جمادات و نباتات و حيوانات و اناسي كه بعد از انبياء: در دار دنيا ظهور ميكنند و آدم علي نبيّنا و آله و عليه السلام نبي بود و جميع اولاد او بعد از او ظهور كردند و موجود شدند و حال آنكه جميع انبياء: از جميع اناسي امت اشرف و اقربند به مبدء و اقدم در وجودند. و همچنين اوصياء انبياء: بعد از انبياء ظهور كردند و حال آنكه انبياء اشرف و اقرب و اقدم بودند در وجود
«* رسائل جلد 6 صفحه 12 *»
از اوصياي خود. و همچنين حضرت امير7 بعد از حضرت پيغمبر9 ظاهر شدند و حال آنكه ميفرمودند: انا عبد من عبيد محمّد و حضرت فاطمه3 بعد از حضرت امير7 ظهور فرمودند و الرجال قوّامون علي النساء. و حضرت مجتبي و سيدالشهداء بعد از والدين خود: ظاهر شدند و حال آنكه جدّ و پدر ايشان اشرف از ايشان بودند و همچنين ائمه تسعه: بعد از آباء امجاد خود: ظهور فرمودند و اشرف از آباء خود: نبودند.
باري، سركار سائل ايّده اللّه محتاج به اين تفصيل نبودند و لكن از جهت آنكه ملحدين روزگار در الحاد خود دستاويزي از عبارات مشايخ اعلي اللّه مقامهم به دست ميآورند و دين خدا را ميخواهند به آن دستاويز خراب كنند و نور الهي را خاموش كنند و يأبي اللّه الاّ انيتمّ نوره، اين تفصيل را عرض كردم كه سركار سائل ايّده اللّه اگر ملاقاتي با ملحدين فرمودند، بتوانند لجامي در دهن آنها بزنند كه نتوانند الحاد خود را تحويل ايشان كنند.
و ثانياً در مسأله مذكور عرض ميكنم كه خداوند عالم جلّشأنه در حروفات مقطّعه اوائل بعضي از سور رموزي چند قرار داده كه علم به آن رموز مخصوص محمّد و آل محمّد: است و كسي ديگر نميتواند بر آن رموز مطلع شود مگر آنكه بخصوص بخواهند به كسي از دوستان خود تعليم كنند به قدري كه قابل باشد. و تمام رموز در هريك هريك فواتح نيست و در مسأله مذكوره نخواسته كه تمام اسرار ترتيب عوالم و تقدم و تأخر آنها را بيان كنند و الاّ تمام فواتح را بايد در يک جا به ترتيب عوالم ذكر كند. بلي چيزي كه هست اين است كه نوع علم ترتيب عوالم، در نوع تمام فواتح هست به طورهايي كه گاهي مشايخ اعلي اللّه مقامهم اشاره به نوع آن ميكنند.
و باز عرض ميكنم كه نه اينكه تمام مراد الهي در نوع فواتح همين ترتيب عوالم را خواسته بيان كند و بس بلكه مطالب و رموز متعدده و اخبارات به غيب و تأثيرات غريبه و اسم اعظم خود را در اين فواتح قرار داده و آن مرادات اقتضا نميكند
«* رسائل جلد 6 صفحه 13 *»
كه هر حرفي كه مبدء حرفي است در تمام جاها مقدم باشد يا مؤخر چرا كه در اين حال ساير رموز از دست ميرود. چنانكه در تفسير همين كلمه وارد شده كه كاف اشاره به كربلا است و هاء اشاره به هلاكت عترت طاهره: است و ياء اشاره به يزيد عليه اللعنة و العذاب است و عين اشاره به عطش اهل بيت: است و صاد اشاره به صبر ايشان است. و اين تفسير منافات ندارد با تفسيري ديگر كه وارد شده كه اين حروف فواتح پنج اسم از اسماء اللّه است. و باز اين تفسير منافات ندارد كه اين حروف به همين ترتيب كه هست امام7 استخراج اسم اعظم الهي را از آن ميكنند و از براي مطلبي كه ميخواهد به كار ميبرد پس اگر به غير اين ترتيب باشد اسم اعظم از آن استخراج نشود چنانكه در ظاهر ميبينيد كه الله حروفش به ترتيب مخصوص است كه هرگاه ترتيب حروفش را تغيير دهي، الله نخواهد شد.
باري به مضمون حديث شريف نحن نتكلّم بالكلمة و نريد منها سبعين وجهاً لنا من كلّها المخرج ملاحظات بسيار و مرادات بيشمار در كلام ايشان و پروردگار ايشان است و جميع آن ملاحظات و مرادات مقصود ايشان است: و به هريك از اولياي تابعين خود چيزي از آنها را انعام ميفرمايند و باقي آنها در نزد خود ايشان است. و عرض كردم سابقاً كه در اين كلمه شريفه ترتيب جميع عوالم را نخواستهاند بيان كنند اگرچه بعضي از اسرار در آن باشد مثل كاف اشاره به كلمه كن است كه تعبيري است از براي مشيت الهي كه كاف مستديره بر نفس خود است يعني موجود به نفس خود است و به فعلي ديگر سواي نفس خود ايجاد نشده. چنانكه آيت اين امر در نفس شما است كه هر كاري را به قوت خود ميكنيد و آن قوت كليه شما، فعل شما است كه آن را به قوتي سابق بر او احداث نكردهايد و او را به خود او احداث كردهايد و ساير افعال جزئيه خود را به آن قوت كليه ميكنيد.
باري چون اين مشيت الهيه به خود ايجاد شده در نفس خود او كثرتي نيست و او ابسط ما يمكن في الامكان است كه به طور حقيقت خود او تعبيري در عالم حروف از براي او
«* رسائل جلد 6 صفحه 14 *»
نيست چنانكه در اخبار اشاره به اين مطلب شده كه ميفرمايند: خلق اسماً بالحروف غير مصوّت و در بعضي از موارد تعبير از او به نقطه ميآورند و لكن بسا آنكه به ملاحظه تعلق او به اشياء، حرفي از حروف را تعبير از براي او قرار ميدهند، چنانكه كلمه كن اشاره به او است. پس كليات متعلقات بيست عالم از عوالم است كه در اخبار اشاره به آن رفته چنانكه در حديث خلقت ميفرمايند كه ما را خلق كرد پيش از جميع اشياء به بيست و چهار هزار سال و بعد ما را هبوط داد در بيست دريا.
باري، مراد تفصيل نيست چرا كه مجال ندارم و اشاره كافي است از براي صاحبان فهم و آن بيست دريا در حديث خلقت مذكور است به اسم و رسم ـ اگرچه پنج شش دريا را يا راوي حديث فراموش كرده يا ساير روات فراموش كردهاند ـ مقصود آنكه به واسطه آن درياهاي بيستگانه كه اصول و مبادي ساير مخلوقات هستند، مناسب است كه تعبير از مشيت، به كاف بياورند كه عدد آن بيست است اگرچه در نفس خود مستدير باشد. و حرف هاء اشاره به مقامات خمس توحيد است كه مقام ذات و مقام صفات قدس و مقام صفات اضافه و مقام افعال و مقام عبادت باشد در هر مقام و آيتي از مقامات خمس در هر عالمي از عوالم بيستگانه هست بلكه در جميع عوالم هست كه سوره توحيد شرح آنها را كرده كه قائل امري گفته قل و امر فرموده. بعد مقام هو است كه اسم اعظم است و لكن اعظم از كل اسماء. و بعد مقام اللّه است كه اسم اعظم ظاهر است و مستولي است بر كل اسماء و بعد مقام احديت است كه خبرِ اللّه است و بعد مقام صمديت است كه وصف است از براي اللّه.
باري و اين مقامات خمس در عالم فؤاد كه صادر از مشيت است، بيش از ساير مراتب جلوهگر است و آن مقام مقام اوادني است كه فوق مقام قاب قوسين است و حرف ياء اشاره است به مراتب عشري كه در هر عالمي به حسب آن عالم هست كه ماتري في خلق الرحمن من تفاوت كه مراتب افلاك تسعه و زمين باشد. و حرف عين اشاره به عالم عقل كل كه از جهت اعوان هفتادگانه كه خدّام او هستند چنانكه در كافي روايت شده كه
«* رسائل جلد 6 صفحه 15 *»
هفتاد جُند از براي او آفريد. و حرف صاد باز اشاره به عالم عقل است از جهت سير از اسفل آن عالم به سوي اعلاي آن كه نود درجه است چرا كه تمام دور، سيصد و شصت درجه است در هر عالمي به حسب آن عالم ماتري في خلق الرحمن من تفاوت چنانكه در اخبار معراج است كه چون به مقام قاب قوسين كه نزديك است به مقام او ادني رسيدند خطاب الهي رسيد كه يا محمّد9 نزديك شو به صاد و وضو بگير از درياي صاد و آن دريا در اعلي درجات عالم عقل كلي واقع است كه در آنجا وضو گرفتند و نماز ظهر را در اول ظهر كه آفتاب آن عالم در درجه نودم قُمّه رأس بود به امامت به جاي آوردند و ملائكه اقتدا به آن حضرت كردند.
باري به اين جهات و امثال اين جهات اين حروف مخصوصه بر اين نظم واقع شده و در اين عجاله بيش از اين گنجايش ندارد و اگر حالت اين حقير را ميدانستيد تعجب ميكرديد كه با اين حالت چگونه اينقدر را هم نوشتي و لا حول و لا قوة الاّ باللّه.
فرمودهاند: اغلب چيزها و عددها دوازده است و آن به واسطه وجود دوازده امام: است چون چهارده معصوم هم بالتمام وجه اللّه هستند چنانكه در حديث قدسي است كه هم وجهي لايبيدون و لايهلكون به اين واسطه است كه عدد لفظ وجه هم چهارده است و استنطاق وجه نيز چهارده است، آيا همينطور است يا حكمتي غير از اين دارد؟ در ده سال قبل كسي از حقير پرسيد كه لفظ «به» در دعاي مشلول چرا هفت است؟ اگر قسم به خدا است كه يك «به» كافي بود. فدوي چون رساله اسرار اسماء ائمه: را كه از مصنفات مرحوم سيد اعلي اللّه مقامه است ديده بود، جواب داد به واسطه آن است كه اسماء چهارده معصوم هفت است و هفت اسم ديگر مكرر شده است و اين هفت «به» قسم به آنها است. به ذهن سائل هم چسبيد و اين چيزي بود كه به خاطر خود اين حقير رسيد نميداند درست فهميده است يا اين ضماير راجع به جاي ديگر است، محض اطمينان قلب جسارت شد.
«* رسائل جلد 6 صفحه 16 *»
عرض ميشود: كه سرّ عدد دوازده و چهارده در جميع مولّدات ساري است به اينطور كه در هر چيزي به حسب آن چيز كيفيات اربع حرارت و برودت و رطوبت و يبوست يافت ميشود كه چون اجزاء آن چيز به واسطه كيفيات خود فعل و انفعال كنند تا آن چيز تمام شود پس جميع اجزاي ثقيله كه در آن چيز هست در اسفل آن قرار گيرد كه آن را به اصطلاح اهل صنعت جسد آن چيز ميگويند و جميع اجزاي خفيفه آن در اعلاي آن قرار گيرد كه آن را روح آن گويند و جميع اجزاي متوسطه در خفّت و ثقل در وسط آن چيز قرار گيرد كه آن را نفس آن چيز گويند و اين روح و نفس و جسد را كيان ثلثه آن چيز گويند. پس ميگويند كه هر چيزي مركب است از كيفيات اربع و كيان ثلثه پس چون نسبت هريك از اين كيفيات و كيان به باقي كه ملاحظه شود نسبت ضرب چهار در سه خواهد بود كه حاصل ضرب دوازده شود. پس چيزي در عالم نخواهد بود مگر آنكه سرّ دوازده در آن هست لكن در بعضي چيزها اين سرّ آشكار است و در بعضي مخفي است و از اين است كه گفتهاند كل شيء فيه معني كل شيء.
پس در امورات كليه عالم كه انتظام عالم به آن است، آن دوازده مفصلاً آشكار است مثل عدد شهور اثنيعشر و بروج اثنيعشر و اسباط بنياسرائيل و نقباي اثنيعشر در بنياسرائيل و حواريين اثنيعشر از براي حضرت عيسي7 و ائمه اثنيعشر: در اسلام و نقباي اثنيعشر از براي هر امامي7. و در امورات جزئيه عالم اين سر مخفي است. و باز به ملاحظه آنكه يد فاعل@فاعلي خل@ بايد در هر چيزي تصرف كند و آن چيز بايد متأثّر از تأثير يد فاعل شود تا موجود گردد، پس در هر چيزي سرّ تأثير يد فاعل و سرّ قبول و تأثّر، ساري است. پس ايندو كه منضم به آن دوازده شدند معلوم ميشود كه سرّ چهارده در جميع چيزها ساري است. و لكن باز اين سرّ در بعضي از مواضع كه اعتناي خداوند عالم جلّشأنه بوده و كل خلق به دانستن آن محتاج بودهاند و سبب نجات كل خلق بوده، مفصلاً ظاهر گشته مثل چهارده معصوم: و در باقي مخفي شده چرا كه دانستن آن سبب نجات كل خلق نيست و ندانستن سبب هلاك
«* رسائل جلد 6 صفحه 17 *»
نيست.
و اما فرمايشي كه در ضماير سبعه بيمرجع دعاي مشلول فرمودهايد حق است و مرجع ظاهر ندارد چرا كه خود مرجع و مستقلند و مرجع باطن ايشان خداوند عالم است انّا للّه و انّا اليه راجعون و اسم اعظمي از براي خداوند عالم جلّشأنه اجلّ و اعظم و اعلي از وجود ائمه طاهرين: نيست چنانكه فرمودند نحن واللّه الاسماء الحسني التي امر اللّه انتدعوه بها و حضرت امير صلوات اللّه و سلامه عليه ميفرمايد: اي آية للّه اكبر منّي. و اي نبأ اعظم منّي. انّ معرفتي بالنورانية هي معرفة اللّه عز و جل و معرفة اللّه عز و جل معرفتي. و سرّ هو در ايشان جاري است و چون باء قسم بر سر آن درآمده آن را در ظاهر مجرور كرده مثل باللّه.
فرمودهاند: اطفال كوچك سادات و مسلمين با اينكه معصوم هستند و گناهي ندارند به ناخوشيها و جانكندنهاي صعب مبتلا ميشوند بعضي در همان مرضها فوت ميشوند برخي بهتر شده رفع مرض آنها ميشود. اگر به واسطه صدمه خوردن پدر و مادر آنها است، صدمهاي كه به خود آن اطفال ميرسد چه حكمت دارد؟
عرض ميشود: كه صدماتي كه در اين دنيا به مردم ميرسد بعضي به جهت عقوبت اعمال ناشايست است كه عقوبت آن معجّل شده و بعضي كفّاره گناهي است كه نخواستهاند در قيامت جزا دهند و بعضي عقوبت گناهي مخصوص نيست و كفّاره گناهي ديگر هم نيست و محض از براي رفع درجات است كه خداوند عالم جلّشأنه چنانكه به اعمال صالحه درجات را رفيع ميكند، به واسطه صدمات هم رفيع ميكند بلكه ثواب صدمات كه صبر هم به همراهي آن باشد از ثواب اعمال صالحه بيشتر است چرا كه از براي هريك از اعمال صالحه ثوابي مقدّر و به اندازه هست و ثواب صبر در بلاها بياندازه است، انما يوفّي الصابرون اجرهم بغير حساب. پس بلاهاي انبياء و اولياء: از اعظم عبادات ايشان است از اين جهت راضي و صابرند نه از براي عقوبت گناه ايشان است نعوذ باللّه.
«* رسائل جلد 6 صفحه 18 *»
پس صدمات اطفال قدري از براي كفّاره گناه والدين است و عمده آن از براي رفع درجات والدين است و بعضي از براي خود اطفال است كه چون عمل صالحي كه معروف است مثل نماز و روزه و اذكار و اوراد از ايشان صادر نشده، به واسطه آن صدمات كه عملي است اضطراري، مستوجب خلود@در خل@ جنّات و متنعم به نعيم آن ميشوند. قل مايعبؤ بكم ربي لولا دعاؤكم. و ليس للانسان الاّ ما سعي و ان سعيه سوف يري و دعا و سعي اعم است از دعاهاي زباني و از سعيهاي معروف بلكه هر صدمه و بلائي كه به انسان برسد سعيي است نسبت به او.
و گمان نكنيد كه هر سعيي كه انسان به نيت قربت كند ثواب دارد اما عملي بدون نيت قربت از كسي صادر شود ثواب ندارد و انّما الاعمال بالنيات و اطفال چون شعور ندارند پس صدمات ايشان ثواب ندارد.
پس عرض ميكنم كه چون بسياري از مردم از اين مطلب غافلند، ناچارم شواهدي چند عرض كنم در ثواب صدمات بدون نيت قربت تا غرابت آن رفع شود و نزديك به مطلب شويد. پس عرض ميكنم كه چون در وقت نوشتن اين رساله در مكاني هستم كه كتب احاديث در نزد من حاضر نيست كه بخصوص احاديث وارده در اين مطلب را ذكر كنم، به ناچار اموري كه از اخبار رسيده و مسلّم شده بعضي از آنها را ذكر ميكنم اگرچه لفظ حديث مخصوص را معذور باشم. پس عرض ميكنم كه آيا نه اين است كه ناخوشيهايي كه به انسان ميرسد با قصد و نيت نيست و مسلّم است كه آنها ثواب دارد چرا كه يا به جهت رفع درجه مؤمن است يا به جهت كفّاره گناهي كه سابق كرده. و اگر ثواب نداشت و سعي نبود، رفع درجه نميكرد و كفّاره گناه نميشد. به جهت آنكه ليس للانسان الاّ ما سعي و ان سعيه سوف يري پس رفع درجه و كفاره گناه كه ديده ميشود از سعي مؤمن است. و همچنين هر مصيبتي و بلائي كه به مؤمن برسد بدون قصد و بدون نيت قربت به او رسيده و باز آن مصيبت و بلا يا به جهت رفع درجه است يا به جهت كفاره. و همچنين هر مظلومي را ثواب ميدهند و حال آنكه به قصد و نيت، مظلوم واقع نشده و همچنين هركس را كه
«* رسائل جلد 6 صفحه 19 *»
غيبت كرده باشند كه جايز الغيبة نباشد ثواب ميدهند و هر مقتول به ظلمي را ثواب ميدهند و مؤمن را در حال خواب ثواب ميدهند و در حال ناخوشي ثواب ميدهند و قصد و نيت قربت در ابتداي وقوع يا بعد از آن هم بسا به عمل نيايد.
و كسي گمان نكند كه چون شخص مؤمن در نزد تذكّر به آنها صابر و راضي است از اين جهت گويا عملي با قصد و نيّت قربةً الي اللّه از او صادر شده پس از اين جهت به او ثواب ميدهند.
پس عرض ميكنم كه اولاً چنين كسي که راضي شود از ناملايمات ـ اگر هم يافت شود ـ يك نفسي است بسيار قوي مثل نفس معصوم7 و حال آنكه ثواب مخصوص او نيست و ديگران را هم ثواب ميدهند اگرچه ضعيف باشند و اغلب مردم راضي به ناملايمات نميشوند. و ثانياً عرض ميكنم كه تذكر از براي ناملايمات وقت مخصوصي ندارد كه انسان در آن وقت مخصوص متذكر شود و راضي شود للّه و في اللّه، آنوقت ثواب بدهند و اگر در وقتي ديگر اتفاق افتاد ندهند بلكه هر وقت انسان متذكر شد، خواه اول عمر خواه آخر عمر و راضي شد للّه و في اللّه از براي او ثواب خواهد بود. پس به همينطور عرض ميكنم كه اطفال هم در عالم برزخ به شعور خواهند آمد و متذكر مصائب وارده بر خود خواهند شد و در آن عالم حالت آنها مانند حالت مؤمن زنده متذكر خواهد شد و ميكند آن كاري را كه مؤمن در دنيا ميكرد و راضي ميشود للّه و في اللّه كه آن مصيبت به او رسيده باشد.
باري به نص صريح آيه شريفه ليس للانسان الاّ ما سعي و انّ سعيه سوف يري اطفال مؤمنين بلكه اطفال بسياري از كفار و جمع بسياري از مستضعفين به بهشت ميروند و اكثر اهل بهشت مستضعفينند و نعمتهاي بهشتي به ايشان ميرسد و ديده ميشود و آنها نيست مگر از سعي و عمل ايشان و سعي ايشان نيست مگر صدماتي كه به ايشان وارد آمده و اميد است همينقدر از بيان از براي منصف كافي باشد.
فرمودهاند: حضرت ابراهيم7 فرمود بزرگ بتها، بتها را شكسته
«* رسائل جلد 6 صفحه 20 *»
است و حال آنكه خود حضرت شكسته بودند. در بعضي از كتب علماي اخيار احتمال دارد چيزي نوشته باشند ولي به طور دلخواه نيست آيا به واسطه تقيه اينطور فرموده يا سببي ديگر داشته؟
عرض ميشود: كه نفرمودند بزرگ بتها شكسته بلکه فرمودند: بل فعله كبيرهم هذا فاسألوهم ان كانوا ينطقون كه حاصل مطلب اين است كه سؤال كنيد از آن بتها اگر سخن گفتند با شما بزرگ آنها، آنها را شكسته و به اصطلاح مفهوم شرط معني اينطور ميشود كه اگر نتوانستند سخن بگويند با شما بزرگ آنها آنها را نشكسته پس به طور تقيه فرمايش كردند كه دروغ نبود و لكن به طوري بود كه به نظر ميرسد كه اقرار هم نفرمودند كه من شكستهام و احتمال هم ميرود كه آن حضرت7 از لفظ كبيرهم خود را و خدا را قصد كرده باشند چرا كه الكبرياء رداؤه و لكن اين لفظ را اضافه به ضمير «هم» فرمودند به جهت تقيه و باز در واقع كذب نفرمودند چرا كه خود ايشان يا خداي ايشان جلّشأنه بزرگ روي زمين و آنچه در روي زمين است بودند و ان شاء اللّه همينقدرها كافي است در اين مقام.
فرمودهاند: فرق ميان اجماع مشهوري و اجماع سكوتي چه چيز است كه مرحوم سيد اعلي اللّه مقامه در يكي از تعليقهجات خود به مرحوم آقا اعلي اللّه مقامه مرقوم فرمودهاند ميفرمايند: و اما الاجماع المشهوري و هو المسمّي بالمحقّق العام فاعمل عليه ان حصل لك اليقين بدليل اللطف و التقرير و اما الاجماع السكوتي فبان قال بعض قولاً و سكت الباقون فهو حجة ان كان بعد الفحص التام لانه دليل علي سكوت الامام7. آيا مقصود ضرورت اسلام است يا چيز ديگر؟
عرض ميشود: كه اين دو اجماع هيچيك دخلي به ضرورت اسلام يا ضرورت ايمان ندارد و خود سيد مرحوم اعلي اللّه مقامه اشاره به فرق اين دو اجماع فرمودهاند و اين دو اجماع در مسائل فقهيه جاري است كه هرگاه فقيهي در مسألهاي از مسائل شرعيه فتوا داد و بعضي ديگر هم مثل او در آن مسأله به طور او فتوا داده باشند و بسا آنكه حديث
«* رسائل جلد 6 صفحه 21 *»
خاص صريحي در آن مسأله نباشد و لكن علماء از قراين متعدده كه هر قرينهاي را از حديثي به طور عموم يا خصوص يا از سيرت و طريقه ائمه طاهرين: يافته باشند به طوري كه علم از براي ايشان حاصل شود كه رضاي معصوم7 در اين است كه حكم اين مسأله چنين باشد پس چنين حكمي را ميگويند به اجماع محقق عام يافتهايم.
و هرگاه در مسألهاي از مسائل شرعيه يكي از فقهاء فتوا داد و چون تفحّص كرديم ديديم كه احدي از ساير فقهاء چنين فتوا ندادهاند و لكن احدي از ايشان هم درصدد رد قول آن يك فقيه برنيامدهاند و سكوت كردهاند از رد قول او، پس ميگويند اجماع سكوتي در اين مسأله قائم شده كه حكم اين مسأله چنين است.
باري چون اين مطلب به كار سركار سائل نميآيد و از براي ايشان ايّده اللّه چندان فائده ندارد مجملاً جوابي عرض شد همينقدر كه بدانند كه اين دو اجماع دخلي به ضرورت اسلام ندارد و ضرورت اسلام آن چيزي است كه جميع مكلّفين كه اعتنائي به اسلام دارند آن را بدانند اگرچه كساني كه اعتنائي به اسلام ندارند ندانند و بسياري از مستضعفين ندانند مثل وجوب نمازهاي يوميه و ركعات آنها و صوم شهر رمضان و امثال اينها كه اختصاصي به علماء و فقهاء ندارد و عوام الناس هم مكلّفند كه بدانند و اعتقاد كنند و احدي از مكلّفين معذور نيستند كه ندانند و اعتقاد نكنند. و همچنين است ضرورت ايمان در ميان شيعه كه آن هم چيزي است كه جميع مكلّفين از علماء و عوام مكلّفند كه بدانند و اعتقاد كنند و معذور در ندانستن و اعتقاد نكردن نباشند مثل عصمت انبياء و عصمت ائمه هدي: و عدد دوازده امام: كه اختصاصي به علماء و فقهاء ندارد و عوام مكلّفين هم بايد بدانند و اعتقاد كنند.
فرمودهاند: از حكمت مشايخ واضح شده كه هر بدني روحي از جنس آن بدن به او تعلق ميگيرد پس بايد در اين دنيا شخص بدن خود را پاكيزه نمايد تا روح انساني به او تعلق گيرد. پس معني حديث شريف السعيد سعيد في بطن امه
«* رسائل جلد 6 صفحه 22 *»
چه چيز است؟ اگر بطن ام را عبارت از همين دنيا هم بگيريم، پس ديگر پاكيزه نمودن بدن و تهذيب اخلاق كردن براي چه؟ اگر سعيد است كه سعيد است و الاّ شقي است و به پاكيزه كردن بدن، روحِ سعيد به آن تعلق نميگيرد.
عرض ميشود: كه اميد است كه چون سؤال فرموديد در جواب قدري دقت بفرماييد كه اگر شخص حكيم صادقي بگويد آتش گرم است از ابتداي تكوّن و آب سرد است از ابتداي تكوّن تا آخر، نه اين است كه بايد آتش گرمي را هميشه داشته باشد و آب سردي را داشته باشد نه آنكه شما صورت شعله را كه نقش كردهاند و سرد است آتش بناميد و عكسي كه از آب انداختهاند آب بدانيد. پس سعادتي كه فعل سعيد است چطور معقول است كه سعادت را به عمل نياورده او سعيد باشد؟ و همچنين شقاوتي كه فعل شقي است اگر به عمل نيايد، آن شخص مفروض شقي نخواهد بود. و بخصوص در موضع سؤال كه فعل سعادت و شقاوت از افعال اختياريه اراديه باشد و از افعال لازمه اضطراريه نباشد. پس اين فرض معقول نيست كه سعيد، بدون عذري، عمل به مقتضاي سعادت كه امتثال امر شارع باشد نكند و مع ذلك سعيد هم باشد مگر آنكه مانند غلامي كه به مقتضاي امر شارع عمل نكند و سركار ارتجالاً بدون قصد معني اشتقاقي او را سعيد اسم بگذاريد و او به معني اشتقاقي شقي باشد.
باري خواه بطن ام را بدون تأويل معني بفرماييد و خواه آن را به دنيا تأويل كنيد، كه اگر كسي سعيد است به طور اشتقاقي كه اگر عذري و مانعي از براي او نيست عمل به مقتضاي سعادت كه امتثال امر شارع است خواهد كرد و در حال عذر و منع باز به امتثال شارع رفتار خواهد كرد. مگر آنكه سعيد را سعيد ارتجالي فرض بفرماييد كه اگر امتثال امر شارع را نكند بدون عذري، باز سعيد باشد و به اصطلاح شارع او شقي خواهد بود.
و اگر بفرماييد كه بنابراين كه به طور اشتقاق بدون ارتجال بايد باشد، پس طفل در شكم مادر كه هنوز امتثالي نفهميده و عمل نكرده سعيد است يا شقي است يعني چه؟
«* رسائل جلد 6 صفحه 23 *»
عرض ميكنم كه علم خداوند عالم جلّشأنه سابق است بر خلقت اشياء و اولي است به تصديق از براي مؤمن. پس او ميداند كه كدام طفل را از براي ايمان و سعادت خلق كرده و كدام را از براي كفر و شقاوت. و ميداند كه سعيد از روي اختيار، عمل به مقتضاي سعادت خواهد كرد و ميداند كه شقي از روي اختيار، مخالفت امر شارع را خواهد كرد. و ميداند كه ايشان را مجبور به سمتي نخواهد كرد چنانكه مشهود است كه در افعال اختياريه مردم مختارند در اكل و شرب و حركت و سكون.
فرمودهاند: مسأله توجه از مسائل مشكله است اگرچه در بعضي از كتب مشايخ اعلي اللّه مقامهم ذكري شده است ولي چيزي كه به آن به طور يقين بتواند عمل نمايد از آن كتب نفهميده و از هريك از علماي سلسله پرسيده چيزي محض سكوت حقير فرمودهاند و هيچيك موجب اطمينان قلب نشده است. معني اين حديث چهچيز است كه: اذا اردت انتفتح صلوتك فاجعل واحداً من الائمة نصب عينيك به چه نحو بايد آن امامها را با اينكه خدمت ايشان نرسيدهايم و صورت مباركشان را زيارت نكردهايم در نظر گرفت؟ و اگر مقصود نوّاب ائمه: هم باشند از اين حديث چطور بفهميم و چگونه در نظر بگيريم؟
عرض ميشود: كه اولاً بدانيد كه يريد اللّه بكم اليسر و لايريد بكم العسر در جميع مراتب جاري است و مكلّفبه در جميع مراتب ميسورات است نه مشكلات و معسورات. پس هركس معرفت چيزي ميسور او است، كه به آساني عمل ميكند به مقتضاي آن و اگر ميسور او نيست و مشكل است از براي او كه تكليف از او ساقط است.
و اما مضمون عبارتي را كه نقل فرموده بوديد داخل مسلّميات مذهب شيعه اثنيعشري است و در اغلب دعاهاي وارده از ائمه طاهرين: است كه اللهم انّي اتوجّه اليك بمحمد و آل محمّد، و اللهم اني اتوجّه اليك بنبيّك نبي الرحمة و كم دعايي يافت ميشود كه وارد از ائمه: باشد و اين مضمون در آن نباشد و در بسياري از زيارات ايشان اين مطلب هست خصوص در جامعه صغير و كبير كه
«* رسائل جلد 6 صفحه 24 *»
از بدو امر الي حال علماي ابرار و ساير شيعيان اخيار، ايشان را به آن زيارتها زيارت كردهاند و فقراتي كه با فقرات ادعيه مطابق است اين فقرات است: السلام علي الذين من عرفهم فقد عرف اللّه و من جهلهم فقد جهل اللّه، و من عرفكم فقد عرف اللّه و من جهلكم فقد جهل اللّه و من اطاعكم فقد اطاع اللّه، و من اراد اللّه بدأ بكم و من وحّده قبل عنكم و من قصده توجّه بكم، و مقدّمكم بين يدي طلبتي و حوائجي في الدنيا و الاخرة و آيه شريفه فابتغوا اليه الوسيلة دلالت بر همين مطلب ميكند.
اما اينكه فرمودهايد با اينكه خدمت ايشان نرسيدهايم چطور صورت ايشان را در نظر بگيريم؟
پس عرض ميكنم كه صورت ايشان را اگر همين صورت جمادي گمان كردهايد، كه بعضي از مردم سابق ايشان را ديدند و ماها در اين زمان خدمت آنها نميرسيم. چنين صورت جمادي فايدهاي در اين مطلب ندارد و بسياري از كفار و منافقينِ سابق آن صورتها را ديدند و مع ذلك خدمت ايشان نرسيدند و ايشان را نديدند و زيارت ايشان را نكردند. بلكه صورت ايشان آن صورتي است كه اكبر حجة اللّه علي خلقه است و آن صورتي است كه فرمودند: من رآني فقد رأي الحق و آن صورتي است كه فرمودند: انّ معرفتي بالنورانية هي معرفة اللّه عز و جل و معرفة اللّه عز و جل معرفتي و به ابيبصير فرمودند و حال آنكه ابوبصير كور بود و صورت جمادي را نميديد، الست تراه في وقتك و نفرمودند ان معرفتي بالجمادية و النباتية و الحيوانية و الانسانية هي معرفة الله بلکه فرمودند انّ معرفتي بالنورانية هي معرفة اللّه عز و جل و آن صورت ظهور اللّه است مثل آنكه صورت قيام زيد، ظهور زيد است و آن ظهور وجه اللّه است كه بدون او محال است توجه به خدا كردن حتي انبياء: توجه به آن ظهور ميكردند هر وقت كه اراده توجه به خدا ميكردند.
و هيچ فرقي در ميان ظاهر و ظهور نيست مگر اينکه ظاهر اصل است و ظهور فرع و ظاهر در ظهور اوجد و اظهر از نفس ظهور است كه بعد از ذهول از ظهور به غير
«* رسائل جلد 6 صفحه 25 *»
ظاهر چيزي نيست مثل آنكه قيام زيد ظهور زيد است و چون كشف حجاب ظهور را كرديد زيد را مشاهده ميكنيد به طوري كه به غير از او چيزي نميبينيد بلكه با قطع نظر از زيد ظهور زيد وجودي نخواهد داشت و عدم محض خواهد بود و با زيد و به زيد برپا خواهد بود.
فان كنت ذافهم تشاهد ما قلنا | و ان لميكن فهم فتأخذه عنا |
باري پس شما الان توجه ميكنيد به رسول خدا9 و زيارت ميكنيد او را و عرض ميكنيد السلام عليك يا رسول اللّه و در اين حال، توجه به او داريد و حال آنكه صورت جمادي ايشان را نديدهايد و در حالِ زيارتِ ايشان، به غير ايشان توجه نداريد و ايشان را از جميع كساني كه غير ايشان هستند جدا كردهايد و تميز دادهايد، و بعد توجه به حضرت امير صلوات اللّه عليه و آله ميكنيد و عرض ميكنيد السلام عليك يا وصي رسول ربّ العالمين و ايشان را از پيغمبر9 و ساير ائمه: جدا ميكنيد و تميز ميدهيد، و بعد رو ميكنيد به حضرت فاطمه و عرض ميكنيد السلام عليك يا بضعة الرسول9 و ايشان را از پدر و شوهر و فرزندان او: جدا ميكنيد و تميز ميدهيد و حال آنكه صورت جمادي را نديدهايد و همچنين است در هر امامي بعد امامي تا ميرسيد به امام زمان روحي له الفداء و عجّل اللّه فرجه و عرض ميكنيد السلام عليك يا حجة اللّه السلام عليك يا بقيّة اللّه في الارض انت خير لنا راع لنا غير مهمل لمراعاتنا و لا ناس لذكرنا و لولا ذلك لاصطلمتنا اللأواء و احاطت بنا الاعداء يا خليفة اللّه و القائم مقام اللّه انت الجاه الذي يتوجه اليه الاولياء صلي اللّه عليك و علي آبائك الطيبين الطاهرين و رحمة اللّه و بركاته اليك ايابي و عليك حسابي انا للّه و انا اليه راجعون ان شاء اللّه ما شاء اللّه و لا قوة الاّ باللّه.
فرمودهاند: مسائل و عرائضي كه متعلق به فقه است اين است كه اولاً شق النهر كه شد از آن آب ميتوان وضو گرفت يا نميتوان، اگر ميتوان در همان نهر
«* رسائل جلد 6 صفحه 26 *»
و جوي يا حوض ميتوان يا در ظرفي ديگر بايد باشد؟
عرض ميشود: كه شق النهر اگر به اذن مالكين و مالكين ممرّ شده كه محل اشكال نيست كه استعمال آب آن از براي وضو و غسل و امثال اينها كه شارع7 اذن داده جايز است و هرگاه به اذن مالكين نشده خلاف شرعي شده. پس اگر آب را حبس نكرده و غصب نكرده و از براي مالكين ميرود و جاري است در حال جريان به نظر اين حقير چنين ميرسد كه حقي كه مسلمين در استعمال آن آب دارند به شق نهر، آن حق زائل نميشود پس ميتوانند از آن آب وضو بسازند در لب نهر و دليلي از شارع7 بر زوال حق استعمال و برداشتن آب در ظرفي ديگر نيست.
فرمودهاند: ثانياً زوج در املاكي كه خود تمليك و مهريه زوجه خود نموده است به رضاي زوجه خود ميتواند دخالت نمايد و منافع آن را بردارد و خرج كند يا نميتواند؟
عرض ميشود: به اذن زوجه به هرطوري كه اذن داده ميتواند تصرّف كند.
فرمودهاند: ثالثاً در باب زكوة اجناس مزارع نائين در سه سال قبل اخوي عرض كرده جوابي مرقوم فرموده بودند. مجدداً جسارت ميكند كه شايد مزرعهاي باشد كه اشجار و ميوه داشته باشد كه به فروش برسد معلوم نيست كه ماليات ديواني را چقدر از ميوه ميدهيم، چقدر از گندم و جو در اين صورت چطور است كه بدون اينكه ماليات را از گندم و جو موضوع كنيم زكوة آن را بدهيم؟
عرض ميشود: جواز زكوة دادن گندم و جو بدون وضع ماليات از آنها محل اشكال نيست و احساني به فقراء شده و ثواب آن مهيّا است.
فرمودهاند: رابعاً هرگاه شخص متصدي امر ضابطي و عاملي ديوان نموده شغل تحريري در دست داشته باشد و به كار اخوان هم بخورد، به مفاد كفارة خدمة السلطان قضاء حوائج الاخوان، آيا زياد گناهكار است يا اينكه از تقصير او ان شاء اللّه ميگذرند و چندان ضرري در آخرت براي او ندارد؟
«* رسائل جلد 6 صفحه 27 *»
عرض ميشود: اگر امر به طوري باشد كه ضرري به اهل حق نرسد و نفعي به ايشان برسد، عمل علي بن يقطين و مرحوم خواجه نصير طوسي رحمهما اللّه دلالت بر جواز ميكند.
فرمودهاند:
بسم اللّه الرحمن الرحيم
و الحمد للّه رب العالمين و صلي اللّه علي سيدنا و نبينا محمّد خاتم النبيين و آله الطاهرين الي يوم الدين و بعد كلماتي چند است كه از مطالب بلند حكمت اين فقير بيبضاعت و حقير بياستطاعت حسنعلي بن محمّد علي الحسني الحسيني با قلّت فهم و علم و عدم تمرّن و عمل در اين فن شريف فهميده و به مضمون كل حزب بما لديهم فرحون آنها را چيزي انگاشته و با اينكه به واسطه قلّت ربط در اين علم مربوط به هم نيست به جهت تذكره خود به مفاد كل علم لميرسم@ليس خل@ في القرطاس ضاع، در اين اوراق نگاشته بلكه به نظر كيميا اثر بزرگان، مس سخنان بيثمرش را خاصيت طلاي احمر بهم رسد و به تشويق صاحبنظران، خامي كلامش را پختگي تمامي دست دهد و هي هذه:
بدان كه چون عاقل نظر كند به وضع اين عالم كه تمام اسباب آن از روي حكمت و به جاي خود قرار داده شده است ميفهمد كه اين عالم را صانعي است حكيم و پروردگاري عليم. مثلاً در مخلوقات از جماد و نبات و حيوان@حيوانات خل@ و اناسي كه نظر ميكند ميبيند همه را به جاي خود و تمام را صفتي و حالتي كه هرگاه غير از اين بود، صانع آنها را نعوذ باللّه حكيم نميگفتيم. پس بودن جمادات را هريك به طرزي و رنگي و وزني براي خاصيتي آفريده و معادن طلا و نقره و مس و ساير فلزات و جواهرآلات و ساير ادويهجات را در او گذارده و در نباتات خاصيتها قرار داده كه عقول حكما از آن حيران ميماند چنان كه شاعر گويد:
بدان خاري كه در صحرا فتاده | دواي درد بيماري نهاده |
و از آنجا كه حكيم لغوكار و عبثكار نيست، هيچ آفريدهاي را بدون جهت و سببي
«* رسائل جلد 6 صفحه 28 *»
نيافريده و به طوري از روي رحمت نسبت به مخلوقات نظر ميفرمايد كه در خلقتِ تمام آفرينش رحمت او شامل حال است و كافل احوال. در همين نبات به هريك نظر كني رحمتي از او شامل خواهي ديد مثلاً در برگ شكوفه نظر نما ببين چگونه آن برگها حافظ ميوه او است از برف و باران و باد تا بشكفد و بزرگ شود بعد از آن آن برگها بريزد و برگهاي سبز بيرون كند و باز او را حافظ باشد و از تابش آفتاب او را صيانت نمايد تا بزرگ شود و برسد و بعد از آن بيخ او را سست نمايد كه بريزد چنانكه زن حامله در وقت وضع حمل بايد راه رود كه ولادت بر او آسان شود حتي آنكه ديده شده كه گربه در وقت وضع حمل، خود را از بلندي مياندازد و اعضاي خود را ميكشد.([1]) و همچنين است ساير روييدنيها كه چون از زمين برآيد تا نازك است هواي بهار ملايم و هر روزه ابر و آفتاب با هم هستند و گاهي باران بر آن ترشحي ميكند كه بادها او را نخشكاند تا برويد و نمو كند و گلهاي الوان از او بشكفد و بعد از آن آفتاب گرم به او بتابد و تخم آنها را برساند و بادها مجدداً آن تخمها را بريزاند و در زمين پنهان نمايد كه از اين بوستان ارض، تخم گياهها بر نيفتد.
و نيز چون به حيوانات نظر كني چون آنها را بيشتر از انسان در صدمه حركت ميبيني از اين است كه طاقت گرما و سرما در آنها قرار داده و پوستهاي پُرپشم و سُمها جهت راه رفتن و دمها جهت پرانيدن و راندن حشرات و مگسها از خود آنها براي آنها آفريده است و بعضي را كه درندگانند، با چنگالهاي قوي و جرأت و جلادت آفريده و همينطور ساير حيوانات را از حيواناتي كه از شدت كوچكي به نظر نميآيند تا حيوانات قوي الجثه تماماً را آنچه از حواس و احشاء و امعاء و ساير مايحتاج حيات لازم داشتهاند داده كه عقول ناظرين در آن حيران است چنانچه در نهج البلاغه خطبهاي است كه حضرت امير7 در عجائب خلقت حيوانات ميفرمايند: و لو فكّروا في عظيم القدرة و جسيم النعمة لرجعوا الي الطريق و خافوا عذاب الحريق و لكنّ القلوب عليلة و الابصار مدخولة ا لاينظرون الي صغير ما خلق كيف احكم خلقه
«* رسائل جلد 6 صفحه 29 *»
و اتقن تركيبه و خلق@فلق خل@ له السمع و البصر و سوّي له العظم و البشر الخ.
و همچنين به انسان كه عاقل از روي تدبّر نظر نمايد مدني الطبع بودن آنها و تفاوت حالات ايشان را كه هريك به كاري مشغولند از روي كمال حكمت بيند زيرا كه انسان ضعيف طاقت ساير حيوانات قوي الجثه را ندارد كه در كوه و صحرا بدود و راه رود و بچرد و بخورد و نشو و نما نمايد و چون امورات خود را جميعاً از حياكت و خياطت و صباغت و زراعت و فلاحت و تجارت و نجاري و بنّائي و ساير امورات خود نميتواند متحمل شود حالات مختلفه به ايشان عطا فرموده كه هريك به همان كار خود از روي ميل مشغولند كه امور دنيا به هم مربوط باشد و چون بقاي حيات و نسل به جهت دوام آنها لازم بود در آنها شهوت طعام و شراب و نكاح قرار فرمود كه حيات آنها منقطع نشود و نسل آنها باقي بماند و همچنين قوه عاقله و واهمه و متخيّله و حواس ظاهره و باطنه به آنها عطا فرمود و او را كه عالم صغير است به شكل اين عالم كبير قرار داده است چنانكه حضرت امير7 ميفرمايند:
اتزعم انك جرم صغير | و فيك انطوي العالم الاكبر |
و نيز در يكي از خطب در خلقت انسان ميفرمايند: ام هذا الذي انشأه في ظلمات الارحام و شغف الاستار نطفة دهاقاً و علقة محاقاً و جنيناً و راضعاً و وليداً و يافعاً ثم منحه قلباً حافظاً و لساناً لافظاً و بصراً لاحظاً ليفهم معتبراً و يقصر مزدجراً حتي اذا قام اعتداله و استوي مثاله الخ.
و از جمله حكمتها در خلقت انسان آنكه چشم او را كه به منزله ديدهبان اين قلعه بدن است در اعلاي بدن خلق فرموده كه جميع جاها را با آن ببيند و تميز دهد و دندان را آفريده كه مخارج حروف معين باشد و غذاي درشت را نرم نمايد و زبان را به نحوي خلق فرموده كه در دهان بگردد و متحرك بتواند شد و چون غذا بدون رطوبت خاييده نميشود چشمهاي در زير زبان آفريده كه نان و ساير طعامها را در نهايت سهولت مضغ نمايد و ساير حواس @ظاهره و باطنه@ظاهر و باطن خل@ را به جاي خود گذارده كه از آن جهتها
«* رسائل جلد 6 صفحه 30 *»
انسان احتياج به چيزي ندارد و طبايع پدر و مادر را نسبت به فرزند و طبع فرزندان را نسبت به آنها مهربان كرده كه عقول حيران ميماند مثلاً همان بستن اطفال در قنداق نوعي از حكمت است و او را روي دست بالا انداختن و گرفتن از روي حكمت كه كمكم عادت به پستي و بلندي كند و شيري كه خورده از حركتدادن مادر تحليل رود و همچنين چون او را از ظلمات ثلاث آورد دو پستان مادر را قبل از وقت موجود و مهيا فرموده كه غذائي سالم و مناسب مزاج او باشد و سر پستان را به طوري خلق كرده كه يكدفعه در دهن نريزد و همچنين جميع اعضا و جوارح و اسباب حيات انسان را به طوري خلق فرموده كه نوشتن شمّهاي از آن كه به عقل قاصر ماها ميرسد مشكل است و از عهده نوشتن آنها احدي برنميآيد. پس شخص حكيم عاقل منصف كه نظر به بنائي ميكند ميداند كه اين بنا خود به خود ساخته نشده كه خانه جميع ملزوماتش موافق قاعده باشد و بنّائي نداشته باشد.
پس چگونه اين خانه بزرگ كه عالم باشد به اين عظمت و بنائي به اين رفعت و آسمانها و ستارگان و روزها و شبها و آفتاب و ماه و زمين و كوهها و آبها و چشمهسارها و درختان و گياهها و روييدنيها و درياها و حيوانات برّي و بحري بدون صانعي است حكيم و كسي آنها را نيافريده؟
شخص زنديقي از امام7 سؤال كرد كه چگونه قبول كنم كه اين دنيا را صانعي است؟ فرمودند اين لُعبتهايي كه اطفال با آنها بازي ميكنند اگر ببيني در ميان كوچه افتاده صورتي و چشمي و دهاني و دستي و پايي دارد و به آنها لباسي پوشانيدهاند آيا گمان ميكني كه آنها خود به خود موجود شدهاند يا آنكه ميداني و ميفهمي كه كسي آنها را ساخته؟ عرض كرد ميدانم كه كسي آنها را ساخته است. فرمودند پس چگونه اين عالم را كه بر وفق حكمت ميبيني گمان ميكني كه صانعي نداشته؟ و از اين فرمايش حضرت آن زنديق ساكت شد.
و همچنين است نظر كردن شخص عاقل به صورت اشياء كه ميداند البته آنها را
«* رسائل جلد 6 صفحه 31 *»
مادهاي است و در مادهها كه نظر ميكند صورتهاي مخفيه چندي كه در كمون آن ماده است به خاطرش خطور ميكند مثلاً خشت صورتي است كه كمون ماده طينيه را بروز داده و اين صورت، ملاصق ماده نيست كه هرجا طين يافت شود صورت خشت هم يافت شود زيرا كه طين مادهاي است كه در كمون آن صورت خشت و كوزه و كاسه و غيرهم ميباشد پس اختصاص به صورت لبنيّه ندارد و صورت وقتي بهم ميرساند كه از كمون ماهيت ماده بيرون آيد پس لابد است بيرون آمدن آن به حركت دادن حركتدهندهاي پس در وقتي كه شخص نظر ميكند به سوي ديوار يا خشت يا كاسه و نحوها متبادر به ذهن او آن است كه از براي آنها فاعلي بايد باشد و بدون فاعل اين صورتها بيرون نميآيند و البته آنها را فاعلي است چنانچه از اين مثلها معلوم شد كه بدون حركتدهنده ماده صورت را از خود نميتواند بيرون آورد.
و چون اين مطلب را دانستي پس بايد دانست كه هر چيزي كه محدود به حدي است و محصور به حصاري است در غير آن حد و آن حصار يافت نخواهد شد. آتش به حرارت و يبوست و سخونت آتش است و آب به برودت و رطوبت و سيلان، آب است. ما يصنع من الحديد آهن است و در هرجايي كه شخص بخواهد آهن ببيند بايد به ما يصنع من الحديد نظر كند. پس آتش آب نيست و آب هم آتش نيست، حديد حديد است نه فضه و ذهب زيرا كه صفات حديد در غير او نيست و هر چيزي كه ممتاز از چيزي شد به حدي محصور است. كومه گِل تا گِل است كوزه نيست و اگر نذر هم بكني به كسي بدهي نذرت قبول نخواهد بود تا كوزه از آن نسازي. همينطور به چوب، كرسي نميتوان گفت تا صورت كرسي ساخته نشود و به همين نحو به انسان نبات و به نبات انسان و به هردو جماد و حيوان نميتوان گفت. انسان را به خورد و خواب و حركت و سكون انسان نميگويند بلكه انسانيت انسان به ذكر و فكر و نزاهت و نباهت و حكمت است و اين جوهر در جماد و نبات و ساير حيوانات نيست اين است كه ميفرمايند: الناس كلّهم بهائم الاّ المؤمن. پس
«* رسائل جلد 6 صفحه 32 *»
فخر انسان گر به خواب و خور بود | خر از او صد ره كنون برتر بود |
حقيقت آتش حرارت و يبوست و حقيقت آب رطوبت و برودت است و در جسم بودن كه ما به الاشتراك است هردو شريكند ولي در ما به الامتياز مختلفند و اين رطوبت آب و حرارت آتش را نميتوان برداشت به ديگري داد. مثلاً علم كسي را نميتوان برداشت و از او سلب نموده به ديگري داد، ضَرْب كسي را نميتوان برداشت و از او سلب كرد و هرگاه كسي هم نايب ديگري در ضَرْب شد، ضارب همان كسي است كه اين فعل از او سر زده است. اين است كه خداوند عالم ميفرمايد: و لاتزر وازرة وزر اخري و در اين صورت كه صفت چيزي را به چيزي و عمل كسي را به كسي ندهند جبر و تفويض هردو غلط است و:
هركسي بر فطرت خود ميرود | تا به اصل خويشتن ملحق شود |
و چون ميبينيم كه آتش هميشه صفت احراق را دارد و اين حرارت را هم نميتوان برداشت به ديگري داد، بايد بدانيم كه هرچه متّصف به صفت نار شد همان نار است. مثلاً روغن كثيف كه برودت و رطوبتي دارد و شبيه به آب است و فتيله كه يبوست و غلظت دارد و في الجمله شباهت به خاك در اين دو صفت بهم رسانيده چون او را نزديك به شعله نمودي از ملاقات شعله آن رطوبتها و برودتها و غلظتها كم ميشود و به سوزش ميآيد تا اينكه دودي كه نزديكتر از اينها به شعله است از او متصاعد شده، آن نار غيبي را از خود ظاهر ميكند. پس وجود بايد خود مستعد و قابل باشد كه فاعل در او اثر كند. سنگي كه دُهنيت از خود نداشته باشد هرقدر او را نزديك به شعلهها و آتشها ببري درنميگيرد و مستعد نميشود و تا شاخصي نباشد در آيينه چيزي عكس نمياندازد لكن آيينه هم بايد از زنگ@رنگ خل@ و كدورات زدوده و حجريت و صلبيت خود را فاني ساخته باشد تا عكسها در آن بيفتد كه آيينه تا صاف و مستقبل نشد الخ. پس چون كسي بخواهد از نار غيبي نشاني بيابد چون كه از ديدهها غائب و به اين چشم جسماني درنميآيد. بايد نزد اين نار ظاهر برود و تحصيل حرارت نمايد و صفات آن نار را از اين نار بگيرد زيرا كه صفات اين نار از آن است و خودي خود را فاني ساخته متصف به صفات نار
«* رسائل جلد 6 صفحه 33 *»
غيبي شده.
و اگر كسي بگويد كه از كجا بدانيم كه اين نار ظاهر نار غيبي است و از كجا معلوم شد كه نار غيبي هم در عالم هست؟
جواب ميگوييم كه نار جوهري است در جاي خود نشسته و اينها عرضند مثل رنگ كرباس چسبيده به كرباس و رنگ كاغذ ملصق به كاغذ و نحو ذلك و حكماً زغالي يا چوب يا پنبه يا چيز ديگر بايد باشد كه عرض ناريت از براي او بهم رسد. آن نار غيبي ريزه ريزه و تكه تكه نميشود زيرا كه اگر چنين بود بايستي در اين مدت تمام شده باشد و اثري از او نباشد پس آن جوهري است قائم به خودي خود و عرض نيست كه ريز ريز و فاني شود.
پس چون اين مطلب واضح شد بدان كه خداوند حکيم را جلّت عظمته و عمّت نعمته به همين دليل كه از روي تصديق عقل است و هر ذيشعوري تصديق ميكند، انواري و صفاتي است كه آن وجود محمّد و آل محمّد صلوات اللّه عليهم اجمعين باشند و هيچ وقت خدا بدون پيغمبر نبوده و هميشه صفات از ذات او واضح و لائح بوده مانند ناريت و احراق آتش از آن نار غيبي و هرگز پيغمبران خطا و زلل و معصيت از آنها سرنزده زيرا كه زنگ خودي را از خود زدوده بودند. نهايت يكي پيغمبر خود بود و نورش زياده از خود نبود چون چراغ كوچكي، و يكي نورش به قدر روشن كردن خانه خود بود مثل چراغ بزرگ و مشعلي، و يكي نورش زيادتر بود مثل ستارگان و ديگري زيادتر از آن بود مثل ماه و آفتاب. از اين است كه بعضي از انبياء مرسل و بعضي نامرسل بودند و بعضي اولوا العزم و بعضي غير اولوا العزم بودند. و اينكه ائمه: با وصف عصمت كبري از گناه خود در مناجات و ادعيه طلب آمرزش و مغفرت ميكردند به جهت آن است كه آن وجودهاي مقدّسه نيز در عرض خود ترقّي دارند و نيست اينكه همه روزهاي ايشان مثل هم باشد پس امروز كه نظر به معرفت و مقام روز گذشته ميفرمودند از آن حالتي كه بودند و به همان حالت هم معصوم بودند استغفار ميفرمودند و گريه و زاري مينمودند.
«* رسائل جلد 6 صفحه 34 *»
عرض ميشود: كه بسيار رساله خوبي نوشتهايد كه موجب تذكر خود و ساير متذكرين است و الحمد للّه الذي قد منّ عليكم بلطائف حكمه و وفّقكم علي ضبطها و الهمكم بها و منّ علينا بالتصديق و الاذعان لها و نسأله بفضله و كرمه انيحشرنا و اياكم عليها و انّه قريب مجيب و بالاجابة جدير بمحمد و آله صلوات اللّه عليهم اجمعين.
تمام شد در قريه عليآباد در وقتي كه از مكائد([2]) اهل زمان چند روزي اقتضاي آن شد كه در بلده طيبه همدان نباشم به جهت سعايت بعضي از طواغيت كه طبيعت ايشان در اصل طينت با عثمان يكسان بود پس بدون تقصيري سعايت در نزد فراعنه زمان كردند و فرقي كه در ميان بود با سابقين اين بود كه ابوذر رحمه اللّه فضائل امير المؤمنين صلوات اللّه عليه و آله را با مثالب و قبايح طرف مقابل در محافل و مجالس ميگفت پس مصلحت در اخراج او به ربذه ديدند و اين ناچيز با وجودي كه به همان نشر فضائل اهل بيت: قناعت كرده بودم و دم از مثالب اين طواغيت بسته بودم، ايشان متحمل نشدند. و فرقي ديگر آنكه ابوذر عليه الرحمة در ربذه ايمن از شر طواغيت بود و در آنجا به علف بيابان ساخت تا آنكه از گرسنگي رخت از اين جهان پرداخت و اين ناچيز در اين مدت، ايمن از شرّ طواغيت نيستم و اگر به علف بيابان هم قناعت كنم ايشان باز درصدد آزارند و كم ترك الاول للاخر رضاً بقضاء اللّه و تسليماً لامره و صلي اللّه علي محمّد و آله. اللّهم عجّل فرجهم و فرجنا بهم بحقهم و حرمتهم و العن من خالفهم و اكفنا شرّهم و اردد كيدهم في نحورهم فسيكفيكهم اللّه و هو السميع العليم.
و قد فرغت في عصر يوم الاربعاء السادس و العشرين من شهر شوال المكرّم من شهور سنة 1298 ثمان و تسعين بعد المأتين و الالف من الهجرة الشريفة حامداً مصليّاً مستغفراً.
«* رسائل جلد 6 صفحه 35 *»
بسم اللّه الرحمن الرحيم
محرمانه عرض ميكنم كه ملك وقف بايد در دست متولّي باشد نه در دست ناظر و نظارت ناظر از براي آن است كه متولّي به طور وقفنامچه عمل كند و مخالفت نكند پس تصرّف ناظر در ملك وقف بدون اذن متولّي خلاف شرع انور است و جاري نشدن او بر طبق وقفنامچه خلاف شرعي ديگر است و لازم است و واجب است بر متولّي كه ملك وقف را از تصرف ناظر بيرون كند و خود تصرف نمايد و به مقتضاي وقفنامچه عمل كند و اگر نكند ترك واجب كرده و مؤاخَذ خواهد بود. حرّره العبد محمّد باقر في ملاير.