جواب سؤالات
اهل نائين
از مصنفات:
عالم ربانی و حکیم صمدانی
مرحوم آقای حاج محمد باقر شریف طباطبایی
اعلیالله مقامه
«* رسائل جلد 5 صفحه 239 *»
بسم اللّٰه الرّحمن الرّحیم
الحمد للّٰه ربّ العالمین و صلّی اللّٰه علی محمّد و آله الطاهرین
و لعنة اللّٰه علی اعدائهم اجمعین.
و بعـد؛ چنین گوید این خاکسار تبهروزگار محمّدباقر عفیاللّهعنه که در این اوان محنتاقتران مسائلی چند رسید از بعضی از اعاظم و اعیان که پایه شرافت ظاهر و باطن ایشان بیش از آن بود که در بیان آید، پس مبادرت در امتثال فرمایش ایشان نمودم، هریک از مسائل را مصدّر ساخته جواب را در تلو آن عرض میکنم.
فرمودهاند: مستدعی است که معنی این حدیث را بفرمایید به طوری که عالم و عامی از آن بهرهمند شوند. قال الصادق؟ع؟ من عبد اللّه بالتوهم فقدکفر و من عبد الاسم و المعنی فقداشرک و من عبد المعنی بایقاع الاسماء علیه بصفاته التی وصف بها نفسه فعقد علیه قلبه و نطق به لسانه فی اسراره و علانیته فاولئک هم المؤمنون.
عرض میشود که حدیثی که در اصول کافی است فی الجمله تفاوتی دارد با آنچه نقل فرمودهاید و آن این است من عبد اللّه بالتوهم فقدکفر و من عبد الاسم دون المعنی فقدکفر و من عبد الاسم و المعنی فقداشرک و من عبد المعنی بایقاع الاسماء علیه بصفاته التی وصف بها نفسه فعقد علیه قلبه و نطق به لسانه فی سرّ امره و علانیته فاولئک اصحاب امیرالمؤمنین حقاً و فی حدیث آخر اولئک هم المؤمنون حقاً.
باری، در این باب چند حدیث به اختلاف الفاظ و مضمون واحد رسیده، و الفاظ این احادیث در میان مردم مبذول و معنی آنها مستور، به طوری که در نزد غیر اهل حق یافت نمیشود و حال آنکه انّ هذا لفی الصحف الاولی صحف ابرٰهیم و موسی. و اذا قرأت القرءان جعلنا بینک و بین الذین لایؤمنون بالاخرة حجاباً مستوراً و جعلنا
«* رسائل جلد 5 صفحه 240 *»
علی قلوبهم اکنة انیفقهوه و فی آذانهم وقراً و اذا ذکرت ربّک فی القرءان وحده ولّوا علی ادبارهم نفوراً.
پس اگر میخواهید معنی این حدیث را بدانید سعی کنید که مضمون آیه درباره شما نباشد. پس متذکر باشید که هرکس معنی این حدیث را نداند البته به توهّم حرکت میکند، پس بخوانید آیه نور را و عبرت بگیرید از تعبیراتی که خداوند عالم جلّشأنه در وصف خود فرموده و فرموده اللّه نور السموات و الارض مثل نوره کمشکوة فیها مصباح تا آنکه فرموده رجال لاتلهیهم تجارة و لا بیع عن ذکر اللّه پس متذکر شوید که از مشکوة گرفته تا رجال صلوات اللّه علیهم اجمعین، مثل و وصف و اسمند از برای او و او خود را به اینطور وصف کرده، و هرکس از غیر وصف او او را ستود، او را نستوده و رو به سوی او ننموده قل ادعوا اللّه او ادعوا الرحمن ایّاً ما تدعوا فله الاسماء الحسنی. فادعوه بها. قال؟ع؟ نحن واللّه الاسماء الحسنی التی امر اللّه انتدعوه بها. من اراد اللّه بدأ بکم و من وحّده قبل عنکم و من قصده توجّه بکم و السلام علی الذین من عرفهم فقدعرف اللّه و من جهلهم فقدجهل اللّه. فان کنت من اهل الدیار فاطلب الدیّار من الدار لا اله الا اللّه الواحد القهّار.
پس متذکر باشید که مراد از اسماء تماماً اسماء مشتقه است حتی لفظ جلاله مما هو مشتق، فاعرض عن الجوامد کائنة ماکانت بالغة مابلغت و ذر الذین یلحدون فی اسمائه. اسماء سمّیتموها انتم و آباؤکم ماانزل اللّه بها من سلطان. فالاسم المشتق هو القائم مقام اللّه فی الاداء فمن عبده بغیره فقدهوی و لمیعبد شیئاً، و من عبده منفصلاً عنه معزولاً فقدهوی و لمیعبد شیئاً، و من عبدهما معاً فقداشرک، و من عبده بایقاع القائم علیه فهو من اصحاب القائم حقاً و هو المؤمن حقاً. فانت اذا عرفت النسبة بینک و بین اسمک القائم و امثاله عرفت النسبة بین کل اسم و مسمّاه و کل لفظ و معناه.
پس فکر کنید در قائمی که اسم شما است مانند قاعدی که اسم شما است، یا مانند
«* رسائل جلد 5 صفحه 241 *»
متحرکی که اسم شما است و ساکنی که اسم شما است، پس در اینکه هریک از اینها غیر دیگری است شک نیست، چنانکه در اینکه غیر شما در آنها کسی دیگر ظاهر نیست شک نیست، چنانکه در اینکه هریک غیر ذات شما است شک نیست. چرا که اگر ذات شما متحرک بود ساکن نبود چنانکه متحرک ساکن نیست، و اگر ساکن بود متحرک نبود چنانکه ساکن متحرک نیست، و بسی معلوم است که متحرک و ساکن دوتا است و شما دوتا نیستید و یکی هستید و آنها دو هستند و یک نیستند، و معذلک غیر شما نیستند چرا که غیر شما کسی در آنها ظاهر نیست، و عین شما نیستند چرا که شما متعدد نیستید و آنها متعددند، و این متعددین اجزاء و ابعاض شما نیستند چرا که اگر ابعاض شما بودند بایستی شما موجود نشوید بدون وجود آنها، مانند آنکه سکنجبین موجود نشود مگر به وجود سرکه و انگبین با هم، و حال آنکه شما هستید و متحرک نیست و شما هستید و ساکن نیست، پس این دو مانند سرکه و انگبین نیستند از برای سکنجبین. پس هوش خود را جمع کن که اینها اجزاء و ابعاض تو نیستند، تو هم کلّ آنها نیستی. و همچنین شما روح پنهان در آنها نیستید، چرا که شما در آنها ظاهرترید از خود آنها و روح پنهان است و ظاهر نیست. و همچنین شما ظاهر آنها نیستید که آنها در شما پنهان باشند چرا که آنها ظاهرند. پس شما نه عین آنهایید نه غیر آنها، نه کل آنهایید نه جزء آنها، نه باطن آنهایید نه ظاهر آنها، نه غیب آنهایید نه شهود آنها، نه روح آنهایید نه بدن آنها. و شما شمایید و اینها نیستید، چرا که شما یک نفرید و اینها اینهایند و شما نیستند چرا که آنها متعددند و متعدد یک نیست و یک متعدد نیست.
پس اگر این مطلب را دانستید خواهید دانست که اگرچه ذات شما متحرک نبود چنانکه ساکن نبود، ولکن شما تا بودید یا متحرک بودید یا ساکن، و نبود وقتی که شما باشید و نه متحرک باشید و نه ساکن، اگرچه در ذات خود نه متحرک بودید نه ساکن و در متحرک متحرک بودید نه در ساکن و در ساکن ساکن بودید نه در متحرک. پس
«* رسائل جلد 5 صفحه 242 *»
اگر کسی شما را در متحرک یا در ساکن که دو اسم شما هستند نبیند و توجه به واسطه اسم شما به شما نکند، شما را نشناخته و توجه به شما نکرده، اگرچه اسم جامدی غیرمشتق از شما به زبان جاری کرده و گفته من زید را میشناسم و او را عبادت میکنم. ولکن مسمّايی که اسم مشتقی ندارد، مسمّی نیست و محض توهّمی است بیمعنی. پس از این جهت فرمودند من عبد اللّه بالتوهّم فقد کفر لانه عبد التوهم و التوهّم لیس بالٰه فقدکفر و لمیعبد شیئاً و المعبود هو اللّه الرحمن قل ادعوا اللّه او ادعوا الرحمن ایّاً ما تدعوا فله الاسماء الحسنی. فادعوه بها و کذا من عبد الاسم زعماً منه بانه هو المسمّی فقدکفر و لمیعبد شیئاً کالمتوهّم لانّ الاسم الموجود من مسمی غير موجود فهو متوهّم غیر المعبود و من عبد الاسم و المعنی زعماً بانهما اثنان متباینان فقداشرک لان الاسم و المسمّی لیسا باثنین متباینین کماعرفت انک متحرک و المتحرک غیرمباین عنک و من عبد المعنی بایقاع الاسماء علیه فاولئک هم المؤمنون حقاً و اولئک اصحاب امیرالمؤمنین علیه صلوات المصلین فانه؟ع؟ من اللّه کالمتحرک منک و لیس بینه و بین اللّه بینونة عزلة بل هو اسمه و هو المسمّی. فان کنت ممن سبقت له من اللّه الحسنی تشاهد ما قلنا و من لمیجعل اللّه له نوراً فما له من نور و السلام علی الذین من عرفهم فقدعرف اللّه و من جهلهم فقدجهل اللّه. من یطع الرسول فقداطاع اللّه.
فرمودهاند: عرض دیگر. مستدعی است بیان فرمایید که آیا در این زمان بر جمیع فرقه شیخیه کثّر اللّه امثالهم واجب است معرفت شخص مخصوصی که آن شخص واسطه فیما بین حضرت حجت عجلاللّهفرجه و ایشان باشد؟ یا خیر، همینکه اقرار داشته باشد به وجود مبارک نقباء و نجباء و علماء و وسائط، ناجی خواهد بود؟ و نیز بفرمایند که اگر معرفت عالمِ فردی لازم است به کدام علامت باید او را شناخت و به اصطلاح گول جهّال را نخورد؟
عرض میشود که بر جمیع شیعه اثناعشریه واجب است که مسائل دینیه
«* رسائل جلد 5 صفحه 243 *»
خود را تحصیل کنند. پس اگر خود از کتاب خدا و سنت ائمه هدیٰ؟عهم؟ میتوانند استنباط کنند میکنند، و اگر خود نتوانند استنباط کنند باید اخذ کنند از کسانی که میتوانند استنباط کنند. چنانکه حضرت حجت عجلاللّه فرجه فرموده اما الحوادث الواقعة فارجعوا فیها الی رواة حدیثنا فانّهم حجتی علیکم و انا حجة اللّه. و چنین واسطگان معقول نیست چنانکه منقول نیست که مخفی و مستور و غیرمشهور باشند، و کفایت نمیکند اینکه بدانیم چنین اشخاص در دنیا هستند ولکن غیر معروفند. بلی واسطگانی چند در میان امام زمان عجلاللّهفرجه و مردم هستند که مانند خود امام؟ع؟ غائبند، پس معرفت ایشان باعیانهم واجب نیست مثل وساطت و معرفت خود امام؟ع؟ که واجب است اعتقاد به وساطت او و واجب نیست معرفت عینی او، مثل وساطت ارکان اربعه و وساطت رجالالغیب از نقباء و نجباء و امثال ایشان. پس همینکه میدانید و اعتقاد دارید که ایشان واسطه امام علیهالسلاماند چنانکه امام؟ع؟ واسطه خدا است در میان او و سایر خلق، و وجه الانتفاع بهم فی غیبتهم کانتفاع الناس بالشمس اذا جلّلها السحاب، این اعتقاد کافی است.
و اما آنکسی که از رجالالغیب نیست و باید او را بشناسید تا بتوانید اخذ مسائل دینیه خود را از او کنید انظروا الی رجل منکم قدروی حدیثنا و نظر فی حلالنا و حرامنا و عرف احکامنا فارضوا به حکماً فانی قدجعلته علیکم حاکماً الا فاذا حکم بحکمنا فلمیقبل منه فکأنما بحکم اللّه استخف و علینا ردّ و الرادّ علینا کالرادّ علی اللّه و هو فی حدّ الشرک باللّه و ان لنا فی کل خلف عدولاً ینفون عن دیننا تحریف الغالین و انتحال المبطلین و تأویل الجاهلین. و از این حدیث معلوم میشود چنانکه بدیهی است که در هر زمان بعضی از جهّال یافت میشوند که آیات کتاب و احادیث را تأویل جاهلانه میکنند، و بعضی یافت میشوند که به ادعای باطلی دینی را به خود میبندند، و بعضی یافت میشوند که به تحریف خود غلوّ میکنند، و بسی واضح است که چنین اشخاص از عوامالناس نیستند چرا که عامی صرف نمیتواند
«* رسائل جلد 5 صفحه 244 *»
آیات و اخبار را به تأویل جاهلانه معنی کند، و دینی به خود ببندد که مردم تابع او شوند، و آیه و حدیثی به غلوّ معنی کند و مردم را به غلوّ اندازد. پس از این قبیل اشخاص البته به لباس علماء خواهند بود ولی گرگانند در لباس میش. پس اگر در مقابل این جماعت نباشند علمائی چند عدول از جانب خدا و ائمه هدیٰ؟عهم؟ که نفی کنند از دین ایشان تحریف غالین و انتحال مبطلین و تأویل جاهلین را البته ایشان سایر مردم را مرتد از دین خدا و ائمه هدیٰ؟عهم؟ خواهند نمود. و معلوم است که چنانکه محرّفین و مأوّلین و منتحلین ظاهرند در میان مردم به جهت اضلال و ارتداد ایشان، علمای عدول هم باید ظاهر باشند از برای هدایت مردم و رسوا کردن مضلّین.
و این دو نوع داعی چنانکه واضح است که در هر زمانی هستند، به نص قرآن خداوند خبر داده که امر چنین است که میفرماید و ماارسلنا من قبلک من رسول و لا نبی الّا اذا تمنّی القی الشیطان فی امنیّته و در حدیث است که من رسول و لا نبی و لا محدّث الّا اذا تمنّی القی الشیطان و میفرماید و کذلک جعلنا لکل نبی عدوّاً شیاطین الانس و الجن یوحی بعضهم الی بعض زخرف القول غروراً ولو شاء ربک مافعلوه فذرهم و ما یفترون. و لتصغی الیه افئدة الذین لایؤمنون بالآخرة و لیرضوه و لیقترفوا ما هم مقترفون و میفرماید و ان تطع اکثر من فی الارض یضلوک عن سبیل اللّه انیتّبعون الّا الظن و ان هم الّا یخرصون. و در حدیث است که اگر باقی نمیماندند بعد از غیبت قائم شما عجلاللّهفرجه علمائی چند که حفظ کنند قلوب ضعفای شیعیان ما را مانند حفظکردن سکّانی کشتی اهل کشتی را، هرآینه مرتد میشدند مردم از دین خدا.
باری، پس در اینکه در طرفین جمعی هستند در مقابل یکدیگر و هریک مشغول به عمل خود، به نص کتاب و سنت و مشاهده ظاهر است. و این امری است جاری و سنتی است ساری که لنتجد لسنة اللّه تبدیلاً و لنتجد لسنة اللّه تحویلاً. أحسب الناس انیترکوا انیقولوا آمنّا و هم لایفتنون و لقد
«* رسائل جلد 5 صفحه 245 *»
فتنّا الذین من قبلهم فلیعلمنّ اللّه الذین صدقوا و لیعلمنّ الکاذبین.
و بسی واضح است که این افتتان و امتحان در هر زمان در میان جماعتی اتفاق خواهد افتاد که ظاهراً بر یک طریقه باشند، چرا که اهل هر طریقهای فریفته به اهل طریقه خود میشوند نه به طریقه دیگران اگرچه محض عصبیت ایلی و قبیلهای باشد. چنانکه مشاهده میکنید که غالباً اهل اسلام اعتنائی به ایرادات و شبهات یهود و نصاری نمیکنند از عالم و جاهلشان و به واسطه آن ایرادات از اسلام بیرون نمیروند، و همچنین شیعه اثناعشری اعتنائی به ایرادات و شبهات عامه و سایر فرق نمیکنند از عامی و عالمشان و دست از مذهب خود برنمیدارند، اگرچه بعضی از ایشان نتوانند جواب از ایرادات و شبهات خصم را بدهند. پس از این جهت در هر امتی امتحان در میان خود ایشان واقع شد. پس قوم موسی امتحان به سامری شدند که از قوم موسی بود، و اهل اسلام امتحان به سامری و گوساله اهل اسلام شدند نه به سامری و گوساله یهود. پس اگر قدری در امتحان خداوندی جلّتحکمته فکر کنید خواهید یافت که از این قبیل است. و بسیار به طور ندرت اتفاق افتد که اهل طریقهای را به اهل طریقه دیگر خداوند جلّتحکمته امتحان کند. و عقلای عالم میفهمند که امر خداوندی چنین است و از برای ایشان همینقدر از بیان کافی است، و شغل من و ملالت خوانندگان مانع از تفصیل بیش از این است.
پس فکر کنید که چون اهل حق و باطل در مقابل ایستادند اهل باطل میتوانند به لباس اهل حق ظاهر شوند و گرگان در لباس میش باشند که سایر مردم که تابع باشند نتوانند بفهمند که کدام برحقند و کدام بر باطلند، پس در تحیر بمانند و توقف کنند و تابع هیچیک نشوند، یا آنکه لاعنشعور تابع طرفی شوند. پس اگر قدری در این امر فکر کردید خواهید یافت که اگر خداوند جلّتحکمته راضی به توقف مردم بود در اختیار حق و باطل، یا راضی بود که لاعنشعور به هر سمتی بروند، ارسال رسل و انزال کتب و اظهار خارق عادات نمیکرد. پس خواهید یافت که علامت اهل حق باید
«* رسائل جلد 5 صفحه 246 *»
واضح باشد که مشتبه به اهل باطل نشوند، و علامت اهل باطل باید واضح باشد که مشتبه به اهل حق نشوند، و اگر محل اشتباهی در میان بماند باید خدا را حجتی بر خلق نباشد و بتوانند بگویند خداوندا تو اهل حق را شبیه به اهل باطل قرار دادی و اهل باطل را به لباس اهل حق جلوه دادی به طوری که ما نتوانستیم تمییز دهیم، پس متحیر و متوقف شدیم هزار سال، و در ظرف این مدت در توقف مردیم یا لاعنشعور پیرو یک طرف شدیم، و چون میدانیم که تو عادلی و تکلیف مالایطاق نمیکنی و ظلم نمینمایی و تو اولایی که عذر موجّه ما را قبول کنی پس البته ماها معذوریم در نزد تو. پس اگر قدری در این امر فکر کردید خواهید یافت که اگر امر الهی چنین بود ارسال رسل و انزال کتب و اظهار خارق عادات لغو بود، و تعالی الحکیم عن ذلک علواً کبیراً کذب العادلون باللّه و ضلّوا ضلالاً مبیناً.
و بسا آنکه اهل شبهات متمسک شوند در معذرت از تحیر و توقف در اهل حق و باطل، به این حدیث که اگر حق خالص بود پنهان نمیماند بر صاحب شعوری ولکن گرفته میشود قدری از حق و قدری از باطل و مخلوط و ممزوج میشود و ظاهر میشود این ممزوج پس حق پنهان میشود و شیطان مسلط میشود بر دوستان خود. و به این حدیث که شبهه را شبهه گفتهاند به جهت آنکه شبیه است به حق. پس اگر از این قبیل متشابهات را از اهل شبهه شنیدید بدانید که میخواهند به اصطلاح آبی گلآلود کنند که ماهی بگیرند، که مبادا خلجانی در خیال اتباع ایشان شود که از ایشان روگردان شوند. پس به ایشان میگویند که نباید امر حق واضح باشد، تا اگر خلجانی از برای اتباع روی داد از باب وساوسی باشد که اعتنای به آن لازم نباشد. و امید است که طالبان حق بدانند که حق مخلوط به باطل، باطل است و از جانب خداوند نیست. و مراد از این قبیل احادیث همین است که اهل باطل به لباس اهل حق خود را جلوه میدهند و آیه و حدیثی میخوانند و تأویلی میکنند، پس در این هنگام شیطان مستولی میشود بر اولیای خود و بهانهای به دست ایشان میدهد و ایشان را گمراه میکند. و
«* رسائل جلد 5 صفحه 247 *»
نه این است که خدای قادر حکیم جلّشأنه حق و باطل را ممزوج کرده و به خلق خود رسانیده به طوری که طالبان حق نتوانند تمییز دهند، و با این حال بخواهد از ایشان که حق را اقرار کنند و باطل را انکار. پس متذکر باشید که حق باید از روز روشنتر باشد و باطل باید از شب تاریکتر باشد که عذری و بهانهای از برای اهل باطل باقی نماند تا حجت بر ایشان تمام باشد، چنانکه خداوند عالم جلّشأنه در مقام اظهار حق و باطل میفرماید و مايستوى الاعمى و البصير و لا الظلمات و لا النور و لا الظلّ و لا الحرور و هل یستوی الذین یعلمون و الذین لایعلمون.
پس متذکر باشید که واقعاً امر حق باید از روز روشنتر باشد و امر باطل باید از شب ظلمانیتر باشد، چرا که اگر روزی به حسب اتفاق ابر شد و چنین معلوم شد که شب است و مردم نماز مغرب را کردند، هلاک نشدهاند و نماز ایشان مقبول است. و اگر به حسب اتفاق شبی مهتاب چنین معلوم شد که صبح صادق است و مردم نماز صبح را به جای آوردند، هلاک نمیشوند و نماز ایشان مقبول است. ولکن اگر حجتی از جانب خداوند عالم جلّشأنه برخاست و مردم را دعوت کرد و به او نگرویدند، البته هلاک خواهند شد همیشه، و اگر منافقی از جانب شیطان برخاست و به لباس تلبیس مردم را دعوت به خود کرد و به او گرویدند مخلّد در عذاب خواهند بود.
پس از این جهت لازم شد در حکمت که حقی که از جانب خداوند عالم جلّشأنه است حقی باشد که در حقیقتِ واقع از جانب او باشد، نه آنکه در واقع از جانب او نباشد و امر خود را در ظاهر بر مردم مشتبه کرده باشد. و همچنین لازم شد در حکمت که باطلی که از جانب شیطان است واضحالبطلان باشد، نه آنکه احتمالی برود که از جانب خداست. و این امر جاری است در هر زمان و هر حجتی که از جانب خداست و هر مدعی که در مقابل هر حجتی ادعا کند، خواه آن حجت پیغمبری باشد که در مقابل او لامحاله عدوی هست، چنانکه خداوند عالم جلّشأنه خبر داده و فرموده و جعلنا لکل نبی عدوّاً شیاطین الانس و الجن یوحی بعضهم الی بعض زخرف القول غروراً و
«* رسائل جلد 5 صفحه 248 *»
خواه آن حجت وصی پیغمبر باشد، و خواه عدول روات حاملان و علمای حکات ناقلان باشند، چنانکه خداوند عالم جلّشأنه میفرماید و ماارسلنا من قبلک من رسول و لا نبی و در قرائت اهلبیت؟عهم؟ است و لا محدّث الّا اذا تمنّی القی الشیطان فی امنیّته فینسخ اللّه ما یلقی الشیطان ثم یحکم اللّه آیاته و اللّه علیم حکیم. لیجعل ما یلقی الشیطان فتنة للذین فی قلوبهم مرض و القاسیة قلوبهم و ان الظالمین لفی شقاق بعید. و لیعلم الذین اوتوا العلم انّه الحق من ربک فیؤمنوا به فتخبت له قلوبهم و ان اللّه لهادی الذین آمنوا الی صراط مستقیم. و لایزال الذین کفروا فی مریة منه حتی تأتیهم الساعة بغتة او یأتیهم عذاب یوم عقیم.
پس در این آیات تدبّر کنید و بدانید که در دعوت هر پیغمبری و رسولی و نبیّی و وصیّی و ولیّی که محدّثند، شیاطین جن و انس القای زخرف قول خود را میکنند چنانکه فرموده و ان الشیاطین لیوحون الی اولیائهم لیجادلوکم و ان اطعتموهم انکم لمشرکون پس مشرکان اطاعت میکنند مجادلان از جانب شیاطین را، و نسخ و نفی میکند خداوند عالم جلّشأنه به واسطه اهل حق زخرف قول ایشان را از برای مؤمنان و او است کافی در هدایت مؤمنان به سوی راه راست ألیس اللّه بکاف عبده. پس محکم میکند آیات خود را از برای مؤمنان و باقی میگذارد زخرف قول را از برای کافران که فتنهای باشد از برای ایشان. و از این جهت در کتاب خود محکمی قرار داده از برای مؤمنان و متشابهی قرار داده از برای بهانه کافران و جدا کردن ایشان از مؤمنان لیمیز اللّه الخبیث من الطیّب و یجعل الخبیث بعضه علی بعض فیرکمه جمیعاً فیجعله فی جهنم.
و از حال مؤمنان و کار و بار کافران خبر داده و احقاق حق مؤمنان و ابطال باطل کافران را به کلمات خود فرموده، لیحق اللّه الحق بکلماته و لیبطل الباطل به واضحترین بیانات، چنانکه فرموده هو الذی انزل علیک الکتاب منه آیات محکمات هن امّ الکتاب و اخر متشابهات فامّا الذین فی قلوبهم زیغ فیتّبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنة
«* رسائل جلد 5 صفحه 249 *»
و ابتغاء تأویله و مایعلم تأویله الّا اللّه و الراسخون فی العلم یقولون آمنّا به کلّ من عند ربّنا و مایذّکّر الّا اولوا الالباب. ربّنا لاتزغ قلوبنا بعد اذ هدیتنا و هب لنا من لدنک رحمة انک انت الوهّاب. او است کسی که فرو فرستاده بر تو قرآن را بعضی از آن آیاتی است محکمات آنها اصل قرآن است، و اسم آنها فرقان است یعنی چیزی است جداکننده حق از باطل که واجب است عملکردن به آن، چنانکه از حضرت صادق؟ع؟ مروی است که قرآن تمام کتاب است از محکم و متشابه، و فرقان محکمی است که واجب است عملکردن به آن. پس مؤمنان متمسّک میشوند به آن محکمِ جداکننده حق از باطل، و اما کسانی که در دلهای ایشان میل به باطل است پس تابع میشوند متشابه قرآن را که جداکننده حق از باطل نیست. چرا که میخواهند از پی باطل بروند و همان را طالبند که فسادی کنند در مقابل اهل حق و فتنهای برپا کنند، و حال آنکه تأویل آن آیات متشابه را نمیداند مگر خدا و راسخان در علم، میگویند ایمان آوردیم به کلّ قرآن و میدانیم که کلّ محکمات و متشابهات از نزد پروردگار ما است، و اختلافی و منافاتی در میان محکمات و متشابهات نیست لو کان من عند غیر اللّه لوجدوا فیه اختلافاً کثیراً و متذکر این مطلب نمیشوند مگر صاحبان عقل، و میگویند ای پروردگار ما میل مده دلهای ما را به باطل مثل آنکه میل دادی دلهای کسانی که غرض و مرض داشتند به باطل فلمّا زاغوا ازاغ اللّه قلوبهم بعد از آنکه فهمانیدی به ما این امر را و هدایت فرمودی ما را که محکمات را بگیریم و از پی متشابهات نرویم، و منّت گذار و ببخش به ما از جانب خود رحمتی که ما باقی باشیم بر هدایت تو و میل نکنیم به باطل، به درستی که تویی عطاکننده و بس.
پس قدری در آنچه ذکر شد فکر کنید تا آن حقی که از روز روشنتر است و باطلی که از شب ظلمانیتر است معلوم شود، پس فکر کنید و عدول نافین را از منتحلین جدا کنید و تابع عدول شوید و به فریب منتحلین مغرور مشوید. پس جهّال را طرح کنید چرا که عدول باید علماء باشند تا بتوانند به علم خود تحریف غالین و انتحال
«* رسائل جلد 5 صفحه 250 *»
مبطلین و تأویل جاهلین را از دین به دلیل زايل کنند، پس بنابراین اغلب اهل روزگار مطروحند و کاری به ایشان ندارید از کسبه و عمله و اکره و تجّار و عمّال و حکّام و سرباز و سرکردهها و امثال ایشان. و همچنین فسّاق و فجّار را طرح کنید چرا که علماء باید عدول باشند تا بتوانید از ایشان اخذ کنید و مطمئن شوید، پس اغلب اهل روزگار را طرح خواهید کرد و محل تحیر شما نخواهند بود. و همچنین ارباب علومی که علم ایشان مدخلیّتی به علم دین و مذهب ندارد طرح کنید مثل طبیبان و منجّمان و اصحاب فال و جفّار و رمّال و امثال ایشان. و همچنین طرح کنید جماعتی را که همه دلیل و برهان ایشان آهکشیدن و به سقف نگاهکردن است و به اصطلاح خود ارباب حالند نه اصحاب مقال، چرا که شما هرگز پیغمبر ساکت و امامان آهکش جاهل نداشتهاید که نوّاب ایشان و تابعانشان حال و آه تحویل کنند، و باید با دلیل و برهان چنانکه در کتب آسمانی و قرآن است تکلم کرد و حقی را اثبات و باطلی را نفی کرد. و بسی واضح است که این جماعت اگر بخواهند یک خریدی و فروشی کنند مسائل صحت و فساد بیع و شرىٰ را باید از غیر بیاموزند، و اگر در نمازی شک کنند یا در سایر عبادات اگر متدین باشند باید مسائل خود را از غیر اخذ کنند، و اگر متدین نباشند که واضحتر است امر ایشان که محل تحیر شخص عاقلی نخواهند بود پس مطروح خواهند بود.
و همچنین کسانی که خودشان در مسائل دینیّه خود بر یقین نیستند و دلیل و برهان به زعم خود بر عدم یقین خود اقامه میکنند، در نزد کسی که طالب یقین است باید مطروح باشند. چرا که با اصرار تمام با دلیل و برهان به زبان خود اقرار دارند که یقین ندارند، و به طوری اصرار دارند که انکار اصحاب یقین را به اصرار تکرار میکنند و سخریه و استهزاء به صاحبان یقین میکنند.
و همچنین کسانی که از علم توحید و صفات آن و نبوت و صفات آن و ولایت و صفات آن و قیامت و لوازم آن بیخبرند مطروح خواهند بود، چرا که نفی شبهات را در این مراتب به نادانی نتوان کرد و عدول باید عالم باشند و معرفت داشته باشند به این
«* رسائل جلد 5 صفحه 251 *»
مراتب، تا بتوانند اثبات حق هر مقامی را در آن مقام کنند و نفی باطل هر مقامی را در آن مقام کنند. پس چون اغلب اغلب اهل روزگار طرح شدند به نادانی و جهالت و فسق و فجور و دنیاطلبی و ریاست و حکم به غیر ما انزلالله و شهادت زور و رشوهخوردن به طوری که حالشان بر عاقلی پوشیده نیست، امر طالب حق و اهل حق در نهایت سهولت خواهد شد که در هر عصری حجت خداوند از روز، روشنتر ظاهر خواهد بود.
پس بعد از آنکه از روی شعور دانستید که رجالالغیبی که خداوند عالم جلّشأنه عمداً ایشان را مخفی داشته معقول و منقول نیست که معرفت شخصی عینی ایشان واجب باشد، اگرچه میدانیم و اعتقاد داریم که در این دنیا هستند مانند خضر و الیاس و ادریس و عیسی؟عهم؟ و سایر بزرگان، که موافق بعضی اخبار دوازده و موافق بعضی اخبار سینفر و موافق بعضی اخبار هفتاد نفرند؛ پس عدد ایشان هرقدر باشد بسی واضح است که واجب نیست شخص مخفی را در عالم شهاده شناخت. و حالت ایشان حالت یوسف است که معروف برادران خود نبود اگرچه او را میدیدند و با او معامله میکردند، تا وقتی که خواست خود را به یکی از ایشان شناساند و از باقی مخفی بود تا وقتی که خواست خود را به جمیع برادران خود شناسانید. پس همچنین است حال رجالالغیب که در میان مردم راه میروند و معامله میکنند ولکن کسی ایشان را نمیشناسد که چهکارهاند. پس اگر احیاناً خواستند خود را به یکنفری خواهند شناساند تا وقتی که زمان اقتضا کند که خود را به همه مردم بشناسانند. و در زمان غیبت امام عجل اللّه فرجه خود را به جمیع مردم نخواهند شناساند. پس به هرکس خود را شناسانیدند بر او هم واجب است که بشناسد، و از هرکس مخفی شدند واجب نیست که او بشناسد.
و متذکر باشید که همیشه بر خداست که ابتدا کند به تعریف حجت خود و بر خلق است که بعد از فهمیدن اذعان کنند. مثل آنکه پیغمبران خود را فرستاد و ادعا کردند و اثبات حقیت خود را کردند ابتداءً، بعد از تعریف و توصیف واجب
«* رسائل جلد 5 صفحه 252 *»
شد تصدیق و ایمان به ایشان. و هرگز بنای اهل حق این نبود که پیش از آمدن پیغمبری طلب کنند او را و به فالها و خوابها و حدسها و هواها و هوسهای خود تعیین کنند شخصی را که این است پیغمبر خدا. پس بر همین نسق است تمام اموری که خداوند جلّشأنه از بندگان خود میخواهد. پس اول تعریف میکند و بعد از تعریف او مردم باید اذعان کنند. و هرکس بخواهد به خواب و فال و حدس و هویٰ و هوس خود چیزی از برای خود بتراشد میتراشد، ولکن در نزد خداوند عالم خائب و خاسر خواهد بود. اسماء سمّیتموها انتم و آباؤکم ماانزل اللّه بها من سلطان و سلطان او همیشه ابتدا میکند به تعریف و اقامه دلیل و برهان و مردم بعد از آن باید اذعان کنند. پس هرکس برخلاف این طریقه خواست از برای خود چیزی بتراشد برخلاف راه خدا سالک خواهد بود و ماذا بعد الحق الّا الضلال. من آنچه شرط بلاغ است با تو میگویم، فاختر لنفسک ما یحلو. انّا هدیناه السبیل امّا شاکراً و امّا کفوراً. انّ علینا جمعه و قرءانه ثم انّ علینا بیانه فاذا قرأناه فاتّبع قرءانه. انک لاتهدی من احببت ولکن اللّه یهدی من یشاء الی صراط مستقیم و لا حول و لا قوة الّا باللّه العلی العظیم.
پس رجالالغیب را کائناً من کان واگذارید تا خود ایشان ابتدا به تعریف خود کنند. و اما کسانی که از عدولند و عالمند و وجود ایشان از برای نفی تحریف غالین و انتحال مبطلین و تأویل جاهلین است که بعد از طرح اغلب مردمی که واضح است که ایشان نیستند، جماعت معدودی باقی خواهند ماند که متصدی کار خود هستند، و اگر کسی به نفاق بخواهد خود را از آن جمله جلوه دهد خداوند عالم جلّشأنه در نهایت ایضاح او را رسوا خواهد کرد.
ثوب الریاء یشف عمّا تحته | و ان التحفت به فانک عاری | |
علم المحجّة واضح لمریده | و اری القلوب عن المحجّة فی عمیٰ | |
و لقدعجبت لهالک و نجاته | موجودة و لقدعجبت لمن نجیٰ |
و مضمون این اشعار منسوب به اهلبیت اطهار؟عهم؟ شعار تمام اخیار
«* رسائل جلد 5 صفحه 253 *»
ابرار است.
پس متذکر باشید که به نفاق و ریا و حیلهبازی صدا را میتوان ضعیف کرد و گامها را میتوان نزدیک به هم برداشت و ملایمت با مردم به کار برد و ذکری از خدا و رسول بر زبان جاری کرد و سالوسی تحویل نمود، اما به هیچ حیله عالم نمیتوان شد. و اگر اهل حیله میتوانستند که به حیله عالم شوند به طوری که بتوانند نفی کنند از دین تحریف غالین و انتحال مبطلین و تأویل جاهلین را و اظهار کنند چنین امر بزرگی را و در باطن منافق باشند، حجت خداوندی ناقص بود و امر الهی واضح نبود و تعالی اللّه عن ذلک علواً کبیراً. پس بدانید و یقین کنید که هرکس خود را جلوه داد که از عدول است و چهار کلمه ضرب ضربوا را اظهار کرد نخواهد توانست که شبهات از دین رفع کند، و خداوند میدارد او را که خود شبهه در میان آورد که رفع آن شبهه موقوف به دفع عدول نافین باشد، بلکه او را میدارد که خلاف ضروریات دین و مذهب آشکار کند به طوری که طالبان حق بفهمند که از عدول نافین نیست. و عدول نافین در هر زمان مصدّق یکدیگرند لامحاله چرا که همه عالمند، و هریک از علم دیگری خبردار شد البته میفهمد علم او را، و چون عادل است البته تصدیق او را خواهد کرد، و چون او را از عدول یافت البته دوستی او را میورزد.
پس معقول و منقول نیست که عدول مصدِّق یکدیگر نباشند چه در یک زمان و مکان جمع شوند و چه در ازمنه و امکنه عدیده، پس چون مصدّق یکدیگر شدند و دوستی یکدیگر را جزء ایمان خود دانستند سایر مردمی که میخواهند اخذ مسائل از ایشان کنند در راحت خواهند بود، از هریک بگیرند دیگری را نزاعی نیست که چرا از من نگرفتهاید؟ چرا که معقول و منقول نیست که سن بیرکشی و من بیرکشی به اصطلاح در میان ایشان باشد، و ایشان مصدِّق و صدیق و مکرِّم و معظِّم یکدیگرند، مانند آنکه ائمه سلام اللّه علیهم مصدّق و صدیق و مکرّم و معظّم یکدیگر بودند، و مانند آنکه انبیاء و اوصیای ایشان جمیعاً مصدّق و صدیق و مکرّم و معظّم یکدیگر بودند.
«* رسائل جلد 5 صفحه 254 *»
و اگر احیاناً در مسألهاى نظری اختلافی در میان ایشان یافت شد هریک مأمورند از جانب خدا و رسول و ائمه هدیٰ؟عهم؟ که به نظر خود عمل کنند، چرا که ائمه ایشان؟عهم؟ فرمودهاند نحن اوقعنا الخلاف بینکم. و آن خلاف خلافی نخواهد بود که موجب تفسیق یا تکفیر یکدیگر شود، چرا که فرض این است که همه عالمند به مسائل دین و مذهب و همه عادلند پس همه میدانند که در ضروریات اتفاق دارند و همه میدانند که در نظریات هریک باید به نظر خود عمل کنند، پس شاید بعضی مثلاً کشمش جوشیده را حرام دانند و نخورند، و بعضی علاوه بر حرمت نجس بدانند، و بعضی حلال و طیّب دانند. پس هریک به نظر خود عمل کنند، و هریک تصدیق باقی را در نظر خود خواهند کرد و تفسیق و تکفیر و تجهیل یکدیگر را نخواهند نمود.
پس اگر کسی یافت شد که به لباس میش ظاهر شد و خواست در یکی از عدول تفسیق و تکفیر و تجهیلی کند خداوند عالم فسق و کفر و جهل او را بر مردم ظاهر خواهد کرد تا متحیر نباشند. پس اگر افترائی به ایشان بست و ایشان تبرّی کردند معلوم میشود که مفتری، فاسقی است بیمبالات، پس به افترای خودِ او خدا او را رسوا کرده که مردم اعتنائی به او نکنند. و اگر تکفیری کرده و دلیل آن را بیان نکرد یا به افترا مطلبی را نسبت داد و افترای خود را دلیل خود قرار داد و عدول تبرّی از آن افترا کردند، باز خداوند او را به زبان خود رسوا کرده. مانند جمیع افتراهايى را که به مشایخ عظام+ بستند و آن افتراها را دلیل تکفیر خود قرار دادند، و گفتند که ایشان به معراج جسمانی یا معاد جسمانی قائل نیستند به بهانه آنکه ما از کلام ایشان چنین میفهمیم، و هرقدر ایشان گفتند که مقصود ما این نیست که معراج یا معاد جسمانی نیست، و ما هم منکر معراج و معاد جسمانی را کافر میدانیم گفتند مقصود شما انکار است چرا که ما از کلام شما چنین میفهمیم، و هرقدر اصرار کردند که ما مقصود خود را میدانیم که انکار نیست گفتند مقصود شما انکار هست ولکن تقیه میکنید، و هرقدر اصرار کردند که شما که عالم به غیب و عالم به ضمایر نیستید و ما خود عالمیم
«* رسائل جلد 5 صفحه 255 *»
به ضمایر خود و چنین قصدی نداریم، این ادعائی که شما میکنید در کدام دین از دینها چنین ادعای بیمعنی مجری بوده؟ فائده نبخشید.
باری، چون این مطلب را در رساله ابطالالباطل و رساله ردّمسئول شرح و بسطی دادهام و ملال حال مانع از تفصیل است پس در اینجا طول نمیدهم، و انشاءاللّه از برای امثال سائل اشاره کافی است و اگر هم خواستند به آن رسائل مفصله رجوع خواهند فرمود.
باری، مقصود این است که متذکر باشید که هرکس خواست در مقابل عدول نافین چیزی بگوید که موجب قدحی در ایشان شود، خداوند عالم جلّشأنه او را در نزد طالبان حق رسوا خواهد کرد به همان گفته او، که راه شبههای از برای ایشان باقی نمانَد.
بلی، چیزی که پایبند مردم شده که چنان گمان میکنند که متحیرند این است که میشنوند که دو نفر با یکدیگر مختلفند و رجوع به اقوال طرفین نکرده خود را متحیر میبینند، و غافلند که باید رجوع کنند به اقوال طرفین تا بیابند که حق با کدام است و کدام بر باطلند، و الّا خداوند عالم جلّشأنه تحیری در دین خود قرار نداده و حق و باطل را مخلوط قرار نداده که موجب تحیر کسی شود. بلی، چون رجوع به اقوال طرفین نکنند البته متحیر خواهند بود. بر خداست که احقاق حق کند از برای هر طالب حقی به زبان اهل حق، و بر خداست که ابطال باطل کند از برای طالب حق به زبان اهل باطل و اهل حق، و بر طالبان حق است که رجوع کنند به اقوال طرفین تا تحیری از برای ایشان باقی نماند. پس اگر کسی به اقوال طرفین رجوع نکرد و در تحیر ماند چنین کسی غافل است که طالب حق نیست، و بر خدا نیست که چنین کسی را از تحیر بیرون آورد الّا ما رحم ربّی.
باری، پس متذکر باشید و رجوع کنید در محل اختلاف تا واضح شود بر شما که خداوند در احقاق حق و ابطال باطل اهمال نفرموده. و چون فسادهای عمده و امتحانهای خداوندی جلّشأنه غالباً در میان اهل یک طریقه است به طوری که اشاره به آن کردم، باید متذکر باشید که اهل هر باطلی تمام اقوال او باطل نخواهد بود، چرا که خود را ناچار
«* رسائل جلد 5 صفحه 256 *»
داخل در طریقه میکند تا بتواند فساد کند. پس متذکر باشید که نظر خود را همیشه در محل اختلاف قرار دهید نه در بعضی مسائل مشترکه، مثل اینکه اگر در اقوال مشترکه خاصه و عامه رجوع کنید نخواهید فهمید که حق با کدام است، مثل اینکه طرفین میگویند خدا یکی است و پیغمبر محمّد بن عبداللّه؟ص؟ است و نماز و روزه و حج و جهاد و خمس و زکوة واجب است. پس اگر کسی به اقوال مشترکه رجوع کرد بسا آنکه طرفین را خوب خواهد دانست و متحیر در اختلاف ایشان خواهد شد. ولکن چنین رجوعکردنی از غفلت او است. و باید متذکر شد که به محل اختلاف طرفین رجوع کند نه به محل اتفاق، مثل آنکه باید رجوع کند به اقوال طرفین در مسأله خلافت بعد از پیغمبر؟ص؟ که بعضی میگویند خلیفه خود را خود باید تعیین کند، و بعضی میگویند لازم نیست که خود تعیین کند و رعیت هم میتوانند تعیین کنند، آنگاه طالب حق به آسانی خواهد فهمید حق را و قبول خواهد کرد، و خواهد فهمید باطل را و کناره خواهد کرد، اگرچه اهل حق را چهار نفر بیابد و اهل باطل را جمع کثیری بیابد. پس همیشه این مطلب را متذکر باشید تا به آسانی تمام اهل حق و اهل باطل را از یکدیگر جدا کنید. و اقوال مشترکه، دامهای شیطان است که در میان اهل باطل انداخته از برای ربودن اولیای خود، و مؤمن باید زیرک و دانا باشد که به دام گرفتار نشود. در خانه اگر کس است این حرف بس است.
فرمودهاند: عرض دیگر، در صورتی که مردم مکلّف به شناختن و معرفت شخص کاملی باشند، خود او باید به هر طریقه که بخواهد در میان خلق ظهور نماید یا بدون اظهار، مردم مکلّف به شناختن همچو کسی باید باشند؟
عرض میشود که جواب از این مسأله در جواب سابق گذشت که همیشه بر خداوند عالم جلّشأنه است بیان، با دلیل و برهان، به اوضح بیان، اَبْیَن از مشاهده و عیان. پس بعد از آن بر مردم است اذعان. و این امر جاری است از جانب خداوند عالم جلّشأنه در میان خلق از امر نبوت گرفته که ابتدای تمام شرایع است تا خلافت تا
«* رسائل جلد 5 صفحه 257 *»
ولایت، و همچنین از توحید گرفته تا ارش خدش. و از جمله حیلههای اهل حیله است که باید شخص کاملی را پیدا کرد اگرچه به خوابدیدن و فالگرفتن و همتطلبیدن از برای مناصب و جلب منافع و دفع مضار، و دعاگرفتن از برای آسانی وضع حمل و حصول حمل و تببندی و منترخوانی و دمبندی و امثال اینها باشد. و چون مردم روزگار طالب اینجور امورند هریک از هرکس از این قبیل آثار را دیدند او را کامل از برای خود گرفتند و دعوت به سوی او کردند، و کاملان بسیار در روزگار پیدا شدند!
و مؤمن دانای زیرک بابصیرت میداند که از این امور در میان جمیع طوایف هست و مناط حقیّت و بطلان نیست. و مناط حقیّت، بابرهان تکلمکردن است و برهان منحصر است به برهان الهی و برهان الهی نیست مگر در نزد پیغمبر؟ص؟ و او نسپرده آن را مگر در نزد اوصیای خود؟عهم؟، پس برهان منحصر است در اخبار اوصیاء؟عهم؟ که شرحکننده کتاب خداست و بیانکننده مراد او است. و دلیل عقل حاکم است بر این مطلب که برهان الهی نزد خود او است، و او وحی نکرده مگر به پیغمبر؟ص؟ و او نسپرده مگر نزد اوصیای خود؟عهم؟ و اوصیاء؟عهم؟ بیان نکردهاند مگر در اخبار خود. و آنچه در اخبار به حد ضرورت رسیده این است که تمام امور الهی را باید خداوند عالم جلّشأنه ابتدا کند به تعریف و بیان، و بعد از بیان بر خلق است اذعان. و چون در عنوان سابق بعضی از آیات و اخبار آن را عرض کردم در اینجا اعاده نمیکنم، و دلیل عقل بر آنچه عرض شد گواه است چنانکه گذشت.
فرمودهاند: از کلمات مشایخ عظام+ و از فرمایشات جنابعالی چنین برمیآید که علماء و عدول باید متعدد باشند، و از حدیث شریف هم چنین برمیآید که انّ لنا فی کل خلف عدولاً الیآخر و لفظ عدول معلوم است که جمع است و همچنین لفظ رواة در حدیث دیگر که میفرماید فارجعوا فیها الی رواة حدیثنا مانند لفظ عدول جمع راوی است و به لفظ مفرد ادا نشده است. و در زمان قبل از بعثت
«* رسائل جلد 5 صفحه 258 *»
ظاهری حضرت رسول؟ص؟ هم در یک عصر انبیای متعدد بودند، و نقباء و نجباء هم در یک زمان مثل حضرت سلمان و ابوذر متعدد میشدند، و فیالحقیقه هریک از علماء یا رفقای شیخیه هرگاه امروزه بگویند باید امر منحصر به شخص واحد باشد، تقویت قول طرف مخالف این فرقه حقّه را نمودهاند. زیراکه آنها همیشه حرفشان این بود که مرحوم آقا در «ارشاد» و سایر کتب، امر را انحصار به خود دادهاند و مرحوم آقا از این اسناد تبرّی میجستند و در مواعظ و درسها میفرمودند و در رسائل مینوشتند که نباید انحصار داشته باشد.
حالا مقصود این حقیر به حق خدا حاجت است نه حجت و میخواهد چیزی بفهمد، در این صورت مقصود از این عبارت آقای مرحوم که به مرحوم مبرور سیّد نوشتهاند چه بوده؟ آیا میرسد که امر منحصر است یا خیر؟ یا اینکه اگر برسد که امر منحصر است، میتواند بود که در آن عصر مثلاً منحصر بوده و پس از آن لزومی ندارد که منحصر باشد یا نه؟ و هی هذه العبارات: «و مما یجب عرضه علیک ان الله سبحانه قال لنبیّه؟ص؟ «انک میّت و انهم میّتون» و هذا امر کائن فان کان کائن علیک لاارانا اللّه فمن ولی الامر بعدک فانی اعتقد اعتقاداً جزماً ان من لمیعرف شیخ زمانه لمیعرف امامه یقیناً فان الشیخ سبیل الامام و وجهه و تعریفه و من لمیعرف امام زمانه مات میتة جاهلیة.» اگرچه انحصاری از این عبارات معلوم نمیشود، ولی اگر انحصاری هم نداشت اینقدر اضطراب لازم نبود. و البته بعد از فوت مرحوم سید در میان شاگردهای مرحوم شیخ و سید! یک نفر را که از او تقلید بتوان کرد در صورتی که خود مرحوم آقا حامل آن علوم نبودند، میتوانستند پیدا کنند و رفع اضطرابشان به وجود او بشود. پس معلوم است که امر عظیم بوده و میفرماید: «و لابد لمعرفة کلّ شیخ من نصّ شیخ السابق علیه او تصریح نفس شیخ الزمان بعد ما عرفت صدقه و نحن الآن قدمنّ اللّه علینا بتصدیقکم» تا اینکه میرسد به جایی
«* رسائل جلد 5 صفحه 259 *»
که عرض میکنند: «فالمرجوّ منکم انتنصّوا علی الشیخ الذی بعدکم.» چون مطالب ایشان بلند است و افهامِ قاصره متحمل آنها نیست لهذا جسارت کرد، و امیدِ زیارتِ جوابِ این مطالب را رسالهمانندی که فیالجمله شرح و بسطی داشته باشد دارد، که مطلب در نهایت سهولت انشاءاللّه معلوم شود.
عرض میشود که سؤالی خوب و بیانی مرغوب فرمودید، چرا که در این زمان محنتاقتران مردم گویا خودسرند و هریک خود را مستبد و مستقل به رأی خود دانستهاند و هریک مستغنی شده از سؤالکردن و جوابشنیدن. تحقیقاتی چند به گمان خود دارند و فکر نمیکنند که چه شد که در زمان حیاتِ بزرگان محتاج بودند به سؤالکردن و درسخواندن و مسائل دین و مذهب را یادگرفتن، و به محض همینکه بزرگان دین به جهت امتحان الهی از دنیا رفتند مردم مستغنی و مستقل و مستبد به رأی خود شدند. لا لامر اللّه یعقلون و لا من اولیائه یسمعون فماتغنی الآیات و النذر عن قوم لایؤمنون. الحمدللّه که دیدیم کسی را که خودسر نبود و امید است که دنیا خالی از امثال ایشان نباشد، که بخواهند واقعاً دینی داشته باشند و به هویٰ و هوس خود راه نروند و از آنچه عرض میکنم منتفع شوند و مرا در آخرت از انتفاع خود بهرهور کنند. پس بهتر این است که از کلام خود بزرگان چیزی بنویسم چرا که «کلام الملوک ملوک الکلام» و در کلام ایشان نوری است که رفع ظلام را بهتر میکند و البته حجت را بهتر تمام میکند. لیهلک من هلک عن بیّنة و یحیی من حیّ عن بیّنة.
در جلد چهارم «ارشاد» در مقام رفع غلوّ غالیان در صفحه صد و دهم از کتاب چاپ تبریز فرمایشات میفرمایند تا میرسند به صفحه صد و دوازدهم؛ پس میفرمایند: «آیا نمیبینی که مطلق انسان در رتبه بالاتر است از حیوان یقیناً و فیضها اول به انسان میرسد یقیناً و از او نشر کرده به حیوانات میرسد و معذلک اناسی احوالات حیوانات را نمیدانند؟ پس چه لازم کرده است که محیط به همه مادون و اطوار و احوال و افعال و اقوال ایشان
«* رسائل جلد 5 صفحه 260 *»
باشند؟ این نیست مگر از راه غلوّ که بعضی دارند. و اما در این مسأله که اول همه فیضها به ایشان میرسد پس از ایشان به سایرین، شک نیست اما چون متعدد میباشند فیضها در ایشان منتشر است و هریک دارای همه فیضها نیستند بلکه هریک صاحب فیضی هستند و بعضی به بعض محتاجند مانند فقیهی که علم نجوم را از منجم اخذ کند و منجمی که علم فقه از فقیه گیرد پس آنها هم جماعتی هستند و به قدر اختلاف صورتشان اختلاف در نفوس ایشان هست و هریک قابل فیضی شدند.
بلی، فیضهای خدا از این طبقه باید بیرون نباشد اما هریک صاحب همهچیز نیست چرا که مشاهده دیدیم که هریک صاحب همه نبودند و در امری محتاج به دیگری بودند. و مانند آن احمقان هم نمیگویم که مصلحت در اظهار جهل در آن مادّه بوده است چرا که اگر این باب را کسی مفتوح کند باید بتوان جاهل مطلقی را هم کامل خواند و هرچه نداند بگوییم از راه مصلحت است، و همچنین فاسقی مطلق را ولیّ کامل خواند و هرچه عصیان کند بگوییم از راه مصلحت است. و به اینطور بنای دین و ایمان از هم خواهد پاشید. و این همانا از شبهات صوفیه ملعونه است که میگویند اگر مرشد شراب در محراب خورد باید گفت مصلحت است و هرچه نداند مرید باید بگوید که مرشد صلاح در جواب نمیداند پس دیگر نمیدانم تمیز مابین عالم و جاهل و فاسق و عادل به چه چیز است؟ و حدود خدا از برای کیست؟ پس میگوییم که ما خود را چنین نافهم نکردهایم و میزان ما کتاب خدا و سنت رسول است.»
تا آنکه میفرمایند: «و اما آنکه احمقان میگویند که این راست، ولی متابعت خدا و رسول را تو جاهلی و نمیفهمی، مرشد کامل است او بهتر میداند، جواب میگویم من احمق نیستم شریعت رسول خدا امروز دو قسم است بعضی از آن محل اتفاق مسلمین است و ضروریست که دین رسول خداست، بعضی محل اختلاف است و هرکس در آن طوری گفته است. مثلاً نماز محل اتفاق مسلمین است که واجب است دیگر فهمی نمیخواهد من میدانم واجب است مرشد هم میداند پس اگر نماز را انکار کرد یا
«* رسائل جلد 5 صفحه 261 *»
عمداً ترک کرد کافر است و نجس مانند سگ.»
تا آنکه میفرمایند: «پس معلوم شد که آنکه میگویند که مرید بااخلاص کسی است که اگر مرشد را ببیند که در محراب شراب میخورد از اخلاص خود برنگردد، واللّه جمعی خر را دیدند و افسار کردند.»
تا آنکه میفرمایند: «باری، برویم بر سر مطلب. چون بزرگان شیعه معدودند و یکی نیست فیضها در ایشان متفرق است ولی از ایشان بیرون نیست. و همچنین چون پیغمبران معدود بودند فیضها در ایشان متفرق بود، هرکسی صاحب فیضی بود و باب امری، بعضی به بعضی محتاج بودند چنانکه موسی به خضر محتاج بود. و اما امام چون یکی است باب جمیع فیضهای خداست و بابیت او بابیت کلیه است و هیچ فیض نیست که به او نرسیده باشد و به هرکس هرچه برسد از او میرسد. و اما اکابر شیعه متعددند و آنچه به ما نسبت میدهند بعضی از مخالفان که میگوییم که در هر عصری حکماً کامل باید یکی باشد افترای محض است و ما چنین اعتقادی نداریم. آن کاملی که یکی است و باید یکی باشد حجت معصوم است بعد از پیغمبر؟ص؟ که در هر عصری یک امام باید باشد. و چگونه شود که شیعه کامل یکی باشد؟ و حال آنکه انبیای کامل متعدد در اعصار سابقه در یک وقت بودند و الآن چهار پیغمبر زندهاند، پس چگونه شود که باید شیعه یکی باشد؟ و حال آنکه وحدت، صفت مرکز است و مرکز جز امام نباشد و از واحد که گذشت مقام کثرت است و انبیای اربعه از این جهت متعدد شدند و کثرت شیعه از ایشان بیشتر است.»
و در صفحه صد و بیستونهم از جلد چهارم از چاپ تبریز میفرمایند: «در بیان اعداد این بزرگواران در هر عصری که آیا در هر عصری چند نفر نقیب و چند نفر نجیب است. حق مقام این است که مشایخ رضوان اللّه علیهم چون قرار ایشان بر این بوده است که چیزی تا منصوص نباشد و شاهدی از اخبار اهلبیت؟عهم؟ برای آن نداشته باشند نگویند و در کتاب خود ذکر نکنند، برای این بزرگواران عددی بخصوص به طور یقین ذکر نکردهاند مگر آنکه اکتفا به آن یک حدیث کردهاند به طور ابهام
«* رسائل جلد 5 صفحه 262 *»
که در شأن امام عصر؟ع؟ رسیده است که فرمودند: نعم المنزل طیبة و ما بثلثین من وحشة یعنی خوب جایی است طیبه و هرگاه در جایی سینفر باشند دیگر تنها نیستند. میفرمایند که از این حدیث مظنون میشود که سینفر از شیعیان همیشه با آن حضرت هستند و چون تا به مقام نقابت فايز نباشند مشکل است که دائم با آن حضرت باشند پس احتمال میرود که نقباء در هر زمان سینفر باشند. و به همینقدر اکتفا کردهاند و عددی یقینی برای نقباء و نجباء ذکر نفرمودهاند و گویا حدیثی به نظر مبارکشان نرسیده و از این جهت سکوت فرمودهاند یا مصلحت در ابراز آن ندیدهاند و از این جهت تعیین نفرمودهاند. به هر حال این ناچیز به حدیث نص بر اعداد ایشان برخورده آن را به رشته تحریر میآورم، و دلیل عقل و کتاب هم بر آن مساعدت و تأییدی مینماید.
پس عرض میکنم که در کتاب عوالمالعلوم از کتاب بصائرالدرجات نقل کرده است به سند متصل از حضرت ابیعبداللّه که فرمود که چون خدا خواهد که خلق کند امامی را میگیرد به دست خود شربتی از زیر عرش و میدهد آن را به ملکی از ملائکه که میرساند آن را به امام که امام بعد از آن شربت موجود شود. پس چون چهل روز از آن بگذرد میشنود صدا را در شکم مادر خود و چون متولد شود حکمت به او داده شود و بر بازوی راست او نوشته شود «و تمّت کلمة ربّک صدقاً و عدلاً لا مبدِّل لکلماته و هو السّمیع العلیم» پس چون به او میرسد یاری میکند خدا او را به سیصد و سیزده ملک به عدد اهل بدر و با او خواهند بود هفتاد مرد و دوازده نقیب. اما هفتاد نفر را میفرستد به سوی آفاق که دعوت کنند مردم را به سوی آنچه دعوت میکردند پیشتر و قرار دهد خدا برای او در هر موضعی مصباحی که میبیند به آن مصباح اعمال ایشان را.»
تا آنکه در صفحه صد و سیودویم همان کتاب میفرمایند: «و حال سخن در این است که آیا اطاعت همان نقیب و نجیب لازم است و باید از سایر علماء اعراض کرد یا آنکه طاعت هریک طاعت دیگری است؟ حق در مسأله این است که طاعت هریک
«* رسائل جلد 5 صفحه 263 *»
طاعت دیگری است چرا که نقباء و نجباء خود امر به طاعت علمای ظاهره فرمودهاند و طاعت ایشان طاعت خداست و عصیان ایشان عصیان خداست و علمای ظاهر هم تصدیق لزوم اطاعت ایشان را دارند اگرچه وصف نجابت و نقابت را ندانند. اما از این باب که ایشان اعلم علماء و افضل فضلایند شک در لزوم طاعت ایشان ندارند، بلکه موافق فتوای بعضی از علماء که با وجود افضل تقلید مفضول را جایز نمیدانند با تمکّن انسان از طاعت ایشان تقلید و اطاعت غیر ایشان از این جهت جایز نیست. پس نه این است که ما کلیّةً بگوییم تقلید غیر ایشان جایز نیست بلکه جمیع علمای شیعه را میتوان تقلید کرد و نوعاً اطاعت ایشان لازم است و عدول از ایشان به غیر ایشان جایز نیست.
اما قول به اینکه تقلید شخص خاصی لازم است و تقلید غیر آن روا نیست از مذهب ما نیست و هرگز ما نگفتهایم که تقلید و اطاعت غیر نقباء و نجباء روا نیست. حتی آنکه ما مثل سایر علماء هم نمیگوییم که هرگاه دو فقیه باشند یکی افضل از دیگری واجب است تقلید افضل بلکه موافق طریقه ما جایز است ترک تقلید فاضل و اخذ به قول مفضول.
و لکن ما را نکتهایست که باید آن را ایراد کرد و آن آنست که آنکس که انسان باید به قول او عمل کند خالی از آن نیست که آن شخص یا بنفسه و بشخصه مفترضالطاعه است از جانب خداوند عالم مانند امام حجت معصوم، یا آنکه بنفسه مفترضالطاعه نیست بلکه به جهت حکایت او است قول مفترضالطاعه بنفسه و بشخصه را. اگر آن شخص بنفسه و بشخصه مفترضالطاعه است در این هنگام عدول از قول او به غیر او جایز نیست و روا نیست که مفضول را مفترضالطاعه بشخصه دانند و فاضل را واگذارند. و این قول جماعتی از سنیان است که با وجودی که حضرت امیر را؟ع؟ افضل از ابوبکر میدانند جایز میدانند امامت مفضول را و واگذاردن افضل را. و اگر آن شخص بنفسه مفترضالطاعه نیست بلکه راویست از مفترضالطاعه در این هنگام چون خود آن راوی بنفسه مفترضالطاعه نیست و عمل به روایت او میکنیم
«* رسائل جلد 5 صفحه 264 *»
و طاعت طاعت شخص مفترضالطاعه است، در این هنگام مناط یقین به قول شخص مفترضالطاعه است، از روایت هرکس که یقین حاصل شد قول مفترضالطاعه معلوم میشود دیگر خصوصیتی برای راوی نیست پس جایز است عملکردن به روایت مفضول و ترک روایت فاضل و فاضل عند اللّه درجه او بلندتر است و این دخلی به روایت ندارد. پس از این جهت است که ما عمل به روایت هریک از علماء را جایز میدانیم اگر ثقه و عدل باشند.»
تا آنکه در صفحه صد و سیوششم از همان کتاب میفرمایند: «حال از جمله تکالیف یکی معرفت شخص نقباست و شخص نجباء که الیالآن مخفی بوده و خداوند صلاح در ابراز آن ندانسته است پس ما هم باید از این مسأله ساکت باشیم و شخصیت ایشان را طلب نکنیم و چه میدانیم که اگر بشناسانند به ما عمل به تکالیف ایشان میکنیم یا نه و از عهده امر و نهی آنها برمیآییم یا نه.»
تا آنکه در صفحه صدوسیوهفتم میفرمایند: «و منع از آن نمیکنم که کسی دعا کند که خداوند او را به شرف ملاقات یکی از اکابر دین مشرّف فرماید اگر صلاح داند و از این مضایقه نیست. و شخصیت نقباء و نجباء را خداوند الیالآن ابراز برای عامه مکلّفین نداده پس از ما عموماً نخواسته است معرفت اشخاص آنها را. و محضِ بودن چنین اشخاصی را ابراز داده و حجت بر آن اقامه فرموده در کتاب و سنت و عقول چنانکه مبنای این جلد بر آن است. پس باید کلیةً وجود آنها را اقرار کرد مثل اینکه کلیةً احوال رجعت را تعریف کردهاند و واجب است ایمان به آن، اما جزئیات آن را تعریف نفرموده حال واجب نیست.»
تا آنکه در صفحه صد و سیونهم میفرمایند: «حال این جهال از همهجا بیخبر که هرّ از برّ تمیز ندادهاند و شعور ایشان به هیچ خیری و شرّی نرسیده و هنوز به قدر حیوانی و به قدر گربهای خود را تنظیف و تطهیر نمیتوانند کرد شور طلب حق بر سرشان افتاده عشق هندوستان بر سرشان میافتد و عشق روم و فرنگ در کانون سینه
«* رسائل جلد 5 صفحه 265 *»
ایشان شعلهور شده بوق و چماقی برداشته قطع بیابانها مانند وحشی میکنند. نمیدانم از پی چه میروند؟ و که ایشان را امر کرده است به این حرکات؟ آیا خدا باید حجت بفرستد و امر و نهی نماید یا ایشان باید قطع بیابانها کنند و حجت برای خود پیدا کنند؟ و آیا اگر ایشان در خانه بنشینند خدا را بر ایشان حجتی است و خدا احتجاجی بر ایشان خواهد کرد؟ و آیا در هیچ عصری مردم مأمور بودند که به عالم بگردند و رسول پیدا کنند یا بگردند و امام پیدا کنند یا بگردند و شریعتی پیدا کنند؟ و این جهال از این معنی غافلند که حق را خدا باید تعریف کند و حجت را خدا باید اقامه نماید و طلب، مستعدکردن نفس است برای قبول حق و اگر نفس اماره تو اصلاح نشده هرجا برود اماره است و در هرجا که ولی باشد از تو متنفّر و گریزان است. و اگر نفس تو اصلاح شد امام حاضر و ناظر است در همهجا وقتی که تو را صالح بیند هرکس را بخواهد از اولیای خود به نزد تو فرستد و تو را هدایت نماید.»
تا آنکه در صفحه صد و چهلوپنجم همان کتاب میفرمایند: «پس ولایتگردی و قلندری و شور طلب نیست مگر شور حماقت و جنون و پرسهزدن و گداییکردن و تضییع عیال نمودن و آخر بیدین شدن. واللّه هدایت کردم و نصیحت نمودم اگر بفهمی. و اما اگر مشهور شد عالمی در بلدی از بلاد شیعه به علم و رفع شبهات غالین را نمود و دفع تلبيسات ملحدین را فرمود و ابطال دعوت منتحلین را کرد و علمش منتشر شد باید به سوی او رفت و شدّ رحال نمود و از علمش مستفیض شد. و اینجاست که فرمودند اطلبوا العلم ولو بالصین یعنی طلب کنید علم را اگرچه به چین باید رفت. و اگر در بلد خودت عالمی است کافی، ضرور نیست که شدّ رحال کرده به غربت روی. و اگر دیدی در میان علماء اختلاف شد و بعضی بعضی را لعن کردند و تکفیر نمودند و از یکدیگر تبرّی کردند، آنگاه هم بر تو لازم میشود که طلب نمایی و فحص کنی تا بدانی که حق در آنچه نزاع دارند با کدامیک است و کدامیک را باید متابعت کرد و روا نیست که لاعنشعور یکی را متابعت کنی.»
«* رسائل جلد 5 صفحه 266 *»
تا آنکه در همین صفحه میفرمایند: «باری، پس چون تفکر کنی به اینطور که گفتم خواهی فهمید که شناختن نقباء و نجباء امروز ممکن نیست و سؤال از شناختن اعیان ایشان جایز نیست و جواب از ایشان حلال نیست زیرا که ایشانند اسم مقدس همایون امام زمان که در زمان غیبت ذکر اسمشان روا نیست و احادیث بسیار رسیده است که ذکر اسم ایشان جایز نیست. و اسم حقیقی کینونی امام ایشانند چرا که اسم کسی صفت او است و صفت کسی نور او است و نور او شعاع او و شعاع امام؟ع؟ شیعه او است. پس ذکر اسم ایشان روا نیست و اصرار بر شناختن ایشان جایز نه. اگر کسی به عنایت خاصّه الهی یکی از ایشان را شناخت معلوم است که قابل بوده و به او خدا شناسانیده و هرگاه نشناسانید معلوم است که قابل نبوده، و چون قابل نیست اصرار روا نیست و کسی هم اگر بداند به او نخواهد گفت.»
تا آنکه در صفحه صد و چهلوششم میفرمایند: «پس قریههای ظاهره را دانستیم که هشت قریه است و از نزد ما تا نزد امام هشت منزل است و الآن مردم بعضی در قریه اوّلند و بعضی دویّم و بعضی سیّم و ایشان قلیلند قلیل، و کمتر از ایشان کسانیاند که مشرف بر قریه چهارم شدهاند.» تا آخر فرمایشات ایشان اعلی اللّه مقامه و رفع فی الخلد اعلامه.
پس در این فرمایشات قدری فکر کنید تا بدانید که عدد نقباء و نجباء و علماء متعدد است به طوری که خود فرمودید. و این امر منافاتی ندارد که مرحوم آقا از مرحوم سیّد! چیزی را خواسته باشند که عامه مردم قابل آن نباشند و مکلّف هم نباشند. و ایشان از تکلیف خود سؤال فرمودهاند از منزل دویّم و سیّم و امثال آنها. و دلیل انحصاری در آن منازل هم نیست اگرچه یکنفر هم کافیست چنانکه تمام این مطالب در ضمن فرمایشات منقوله معلوم میشود.
فرمودهاند: یکی از فرمایشات آن بوده که فرمودند که امروز کسی را واسطه میان امام؟ع؟ و خود نمیدانم، آیا مشارالیه در خبر خود صادق است یا خیر؟ و هرگاه اعتقاد این خاکسار هم درباره شما اینطور باشد صحیح است یا خیر؟
«* رسائل جلد 5 صفحه 267 *»
عرض میشود که من عرض کردهام کسی را نمیشناسم، و عرض نکردهام کسی را در میان خود و امام؟ع؟ واسطه نمیدانم نعوذباللّه. ارکان اربعه؟عهم؟ و نقباء و نجباء و علماء و صلحاء و ملائکه، جمیع ایشان را واسطه میدانم در میان خود و امام زمان؟ع؟ ولکن هیچیک از ایشان را باعیانهم نمیشناسم. و نشناختن من نقص من است نه کمال من. سرکار هم بر همین اعتقاد باشید.
فرمودهاند: بعضی از اوقات خیالات و خطرات نفسانی و شیطانی در نظر میآید، مستدعیم که دعائی مرحمت فرمایند که رفع آنها شده موجب آسودگی شود.
عرض میشود که دعای غریق را مکرر بخوانید خصوص در تعقیب نمازها و آن این است: یا اللّه یا رحمن یا رحیم یا مقلب القلوب ثبت قلبی علی دینک.
فرمودهاند: مستدعی است مرحمت فرموده چونکه در این صفحات به واسطه بیسعادتی مردمِ آن طوری شده است که کسی را که اخذ علم از آن توان کرد یافت نمیشود، و گرفتاری روزگار هم فراهم است که عجالةً از خدمت علماء محرومم، دستورالعمل و فرمایشی بفرمایید که موجب رستگاری دنیا و آخرت این بنده باشد و در دنیا و آخرت عروة وثقیٰ از برای حقیر باشد.
عرض میشود: کتاب مستطاب «ارشاد» مونسی است از هر وحشتی و علمی است در دین از هر جهلی و ذکری است از هر غفلتی و یقینی است از هر شکی و حکمتی است از هر سفهی و حَکمی است در هر اختلافی، رفع میکند از دین تحریف غالین و انتحال مبطلین و تأویل جاهلین را، و عروةالوثقیٰ است لا انفصام لها بین اللّه و حججه و بریّته. در صورتی که نتوان مشافهه علم تحصیل کنید، ولکن اغلب عذرها بهانه است اگر تعارفات رسمی برداشته شود. دگر زیاده از این نزد عاقلان بیجاست. کدام امر مهمی است که بتواند مانع از تحصیل دین شود؟! والسلام علی من عرف الکلام و انصف من نفسه لدی الخصام لعل اللّه یوفقه لنیل المرام و الناس نیام اذا ماتوا انتبهوا و لا حول و لا قوة الّا باللّه. انّا للّه و انّا الیه راجعون و صلّی اللّه علی محمّد و آله الطاهرین و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین.