جواب سؤالات
ميرزا محمد اصفهاني
از مصنفات:
عالم ربانی و حکیم صمدانی
مرحوم آقای حاج محمد باقر شریف طباطبایی
اعلیالله مقامه
«* رسائل جلد 5 صفحه 213 *»
بسم اللّٰه الرّحمن الرّحیم
الحمدللّٰه ربّ العالمین و الصلوة و السلام علی اشرف خلقه محمّد و آله الطیّبین الطاهرین
و اللعنة علی اعدائهم الملحدین الی یوم الدین.
و بعد جناب مستطاب سلالة الانجاب و نقاوة الاطیاب المیرزامحمّد سلّمه اللّه تعالی الجواد الوهّاب لازال کاسمه محمداً و رسمه من رسوم آلمحمّد صلوات اللّه علیهم سؤالی فرموده بودند، پس سؤال جناب ایشان را بعینه نقل نموده و بعد از آن جواب را عرض میکنم تا جواب بر نظم صواب مطابق آید و باللّه التوفیق الی الرحیق و هو خیر رفیق.
فرمودهاند: در کتاب «توضیح» در اواخر کتاب میفرمایند: «در میان علمای ظاهر در عصر او غیر او را ناطق به آن علم نیافتیم و ناطق به علم مخصوص خود، خود او بود و بس. و بعد از آنکه او ناطق به علم مخصوص به خود شد الفاظ علم او را بسیاری شنیدند و حفظ کردند، ولکن در میان علمای ظاهر و آخذین از او کسی مانند سید مرحوم واقف بر نقطه علم منحصر به او نشد و شارح علم او نبود به طوری که او بود. و همچنین در میان علمای آخذین از سیّد مرحوم اگرچه جمع بسیاری الفاظ علم منحصر به او را شنیدند و حفظ کردند، ولکن کسی را نیافتیم که مانند آقای مرحوم واقف بر نقطهِ علمِ منحصر به او بشود و شرح و بسط آن را کند. چنانکه مروی است از خود سید مرحوم که درباره آن بزرگوار فرمودند که چشم مرا روشن کرد و کمر مرا راست کرد و بر نقطه علم واقف شد. باری، پس اگر مقصود شما از انحصار و نطق به شخص واحد این است که ناطق به علم مخصوص شیخ مرحوم خود او بود و بس، و بعد از او کسی مانند سید مرحوم ناطق به آن نبود، و بعد از او کسی مانند آقای مرحوم ناطق به آن علم مخصوص نبود، حق است و صدق و نیافتیم کسی را غیر از ایشان+
«* رسائل جلد 5 صفحه 214 *»
در آن علم نطقاً و کتباً شرح و بسط دهند.» تا آخر.
عرض میشود که این علم را منحصر فرمودید، آیا این علم مطابق با ضروریات بود یا خیر؟ اگر مطابق با ضروریات بود به چه سند میفرمایید علم منحصر به خود ایشان؟ دلیل انحصار چیست؟ دیگر آنکه آیا این نطق را که نسبت به ایشان دادهاید آیا این نطق حق است یا باطل؟ اگر حق است سبب چیست که الحال بطلان او را ثابت میفرمایید؟ و اگر باطل است به چه سند حقیّت او را ثابت میفرمایید؟ دلیل حقیّت و بطلان را مرقوم فرمایید. و آیا این ناطقیت مطابق با ضرورت است یا نه؟ به همانطور که فرمودهاید اگر مطابق با ضرورت است چرا دیگران مقرّ و معترف نیستند؟ و اگر مطابق با ضرورت نیست سبب حقیّت چیست؟ بیّنوا توجروا.
جواب: اما اینکه فرمودهاید که آیا این علمِ منحصر، مطابق با ضروریات بود یا خیر؟ پس عرض میکنم که به تصریح خود ایشان به طوری که در بسیاری از رسائل به عربی و فارسی نقل کردهام چنانکه در همین رساله «توضیح»، توضیح شده و دیدهاید، مطابق است علم ایشان با جمیع ضروریات دین و مذهب، به طوری که به تصریح خود ایشان اگر کلام متشابهی از ایشان به حسب ظاهر، ریبه خلاف ضرورت در آن رود، خود ایشان ضروریات را میزان کلمات متشابهه قرار دادهاند و تصریح فرمودهاند که آنچه برخلاف ضروریات فهمیده شود مردم بدانند که مراد و مقصود ما نیست، و آنچه مقصود ما است همان است که در میان مسلمین و طایفه محقّه در مساجد و منابر و مجالس و محافل ایشان متداول است، و آنچه برخلاف ضرورت ایشان باشد ما از آن بیزاریم و معتقد به آن را کافر و مخلّد در جهنم میدانیم.
اما اینکه فرمودهاید اگر مطابق است با ضروریات پس سند انحصار چیست؟ کلامی است به حسب ظاهر بسیار متین، چرا که ضروریات دین و مذهب بر عوام مستبصرین در دین مخفی نیست چه جای علماء و حکماء که از اهل دین و مذهبند. پس در این صورت علم شیخ مرحوم منحصر به خود او بود معنی نخواهد داشت. پس
«* رسائل جلد 5 صفحه 215 *»
علم او علمی بود که همه علماء و حکماء بلکه عوام مستبصرین هم میدانستند، پس منحصر به خود ایشان نخواهد بود. پس این فرمایش جناب شما بسیار متین است به حسب ظاهر و محل سؤال است و لایق جواب باصواب، چرا که چون بسیاری از معاندین که شنیدند یا در کتابی از مشایخ ما+ دیدند که گفتهاند و نوشتهاند که مطالب و مقاصد ما همانها است که در بازار اسلام و ایمان متداول است، این کلام بانظام آن اعلام را حمل بر حیله کردند و گفتند اگر مطالب شما همان مطالب متداوله است پس چرا خود را سرِ زبانها انداختهاید؟ و چرا مثل سایر علما نیستید که بر سرِ زبانها نیفتادهاند؟ پس همانا که شما مطالبی دیگر در دل دارید و ادعای مطابق بودن آنها را با ضروریات، پرده خود قرار دادهاید تا به این حیله بتوانید در میان اهل ضروریات راه روید. و به همینطور رئیسالملحدین از برای اشعث طماع ابنهبنّقه که شما او را میشناسید و در اصفهان بلکه در طهران سفاهت او و حکایت او نقل مجالس و نقل محافل اهل ظرافت است، نوشته بود که آیا شیخ مرحوم از برای همین آمده بود که بگوید آنچه را پیرزالها میگویند؟ پس چه بر این داشته فلانی را که به انتشار ضروریات میخواهد ردّ بر ما بنویسد؟ که شاید جناب شما هم همان نوشته آن ملحد را از برای این سفیه ابنالسفیه دیده باشید. پس لازم است که مراد از انحصار علم شیخ مرحوم را به خود ایشان بیان کنم، تا معنی آن میزانی که خود ایشان قرار دادهاند و در میان گذاردهاند بدانید و مانند معاندین آن میزان را حمل بر حیله نکنید، و مانند این ملحدین بیاعتنا به ضروریات دین و مذهب نشوید که مخالف ضروریات را فاسق هم ندانید چه جای کافر، در صورتی که آن مخالف ادعا کند که قصد و نیّت من متابعت آلمحمّد است، پس اگر احیاناً متابعت ایشان را در مخالفت یکی از ضروریات یافتم و خلاف کردم، متابعت کردهام، نهایت اگر کسی دیگر این مخالفت مرا خلاف متابعت دانست اقتدا به ما نکند ولکن ما را فاسق هم نداند چه جای کافر.
«* رسائل جلد 5 صفحه 216 *»
باری، پس عرض میکنم که اولاً مراد من از انحصاری که در توضیح یا غیر آن نوشتهام این است که خداوند عالم جلّشأنه علمی به شیخ مرحوم کرامت کرده بود که علم مشاهده و عیان بود، و علم به حقایق اشیاء بود بقدر الطاقة البشریة، و علم او مثل علم عمیان و فیل نبود. چنانکه معروف است که کورانی چند به فیلی رسیدند و اسم فیلی شنیدند پس رفتند نزد فیل و دستهای خود را به فیل میمالیدند. پس دست یکی از آنها به خرطوم فیل مالیده شد گفت فیل مانند همیانی است که یک طرف آن وسیع و یک طرف آن تنگ است، و یکی دستش به دست و پای آن مالیده شد گفت فیل مانند تنه درخت است، و یکی دستش به شکم فیل مالیده شد گفت فیل مانند صندوق است. پس هر علمی که از روی عیان نیست مانند علوم عمیان است و علم به حقایق اشیاء نیست، اما علم صاحبان چشم به فیل، علم مشاهده و عیان است. و صاحب چشم میداند که هرکس فیل را مانند همیان گفته چشم نداشته و دست او به خرطوم فیل خورده، و فیل به آنطوری که کوران گفتند نیست. و در حق هریکی صادق است که بخوانی: علمت شیئاً و غابت عنک اشیاء.
و اغلب اهل روزگار خصوص اهل باطل، علوم ایشان علوم عمیان است و العلم نور یقذفه اللّه فی قلب من یحبّ و انما یخشی اللّه من عباده العلماءُ و لیس لمن لمیخشک علم. پس در نظر غیر [اهل] حق، علم به حقایق اشیاء به هم نرسد، و علم به حقایق اشیاء را خداوند عالم جلّشأنه به محبوبین خود و به خائفین از خود میدهد نه به غیر ایشان و من یؤت الحکمة فقد اوتی خیراً کثیراً.
پس چنین علمی را که علم حکمت الهی باشد خداوند عالم جلّشأنه به شیخ مرحوم کرامت فرموده بود، که مسائل دقیقه لطیفه نظریه را چه در توحید و صفات آن و چه در نبوت و صفات آن و چه در امامت و صفات آن و چه در ولایت و صفات آن، و چه در سایر مسائل نظریه دقیقه دینیه، چه در ظاهر چه در باطن به طوری میدانست که با ضروریات دین و مذهب مطابق بود. از این جهت فرمود که مراد
«* رسائل جلد 5 صفحه 217 *»
من از کلماتم همان ضروریات دین و مذهب است، پس اگر در کلام متشابهی از من احتمال رود که خلاف ضرورت دین و مذهب باشد بدانید که مراد من نیست. مثل آنکه چون خواستند حقیقت مسأله معاد را بیان کنند و حقیقت آن مسأله از مسائل نظریه بسیاربسیار مشکل بود، و خواستند بیان کنند که بعضی از اخلاط غریبه که دخلی به بدن اصلی انسانی ندارد با انسان محشور نخواهد شد، مثل اینکه در همین دنیا چون آن اخلاط غریبه بر اخلاط اصلیه غریزیه غلبه کرد شخص مریض میشود، و طبیب آن اخلاط غریبه را به واسطه منضجات و مسهلات و مقیّئات و حُقَن و فتائل از بدن اصلی و از اخلاط غریزیه اصلیه دور میکند.
پس چون معاندین از این قبیل بیانات را از شیخ مرحوم دیدند و شنیدند، از برای عوامالناس تلبیس کردند که شیخ مرحوم به معاد جسمانی قائل نیست، و میگوید جسم انسانی به معاد برنمیگردد. پس چون عناد ایشان به او رسید فرمود که معاد جسمانی را هرکس انکار کند من هم او را کافر میدانم و آن را اثبات میکنم. و به طوری اعتقاد به معاد جسمانی دارم که اگر جسم اصلی انسانی را در این دنیا بکشند و در عالم برزخ نیز بکشند و در عالم محشر و روز قیامت نیز بکشند به قدر خردلی کم و زیاد نخواهد شد، و من همین بدن محسوس ملموس در این دنیا را محشور میدانم. اما آنچه را که گفتهام محشور نمیشود آن اعراض غریبه است که در همین دنیا هم زیاد و کم میشود. و میزانی که به دست شما میدهم این است که دین من در جمیع مسائل آن چیزی است که محل اتفاق فرقه محقّه اثناعشریه است. و آنچه اتفاقی ایشان است که در میان فرقه ناجیه در مساجد و منابر ایشان متداول است این است که جسم انسانی در معاد محشور است، و من مطابق همان امر متداول اثبات جسم انسانی را کردهام. پس اگر کسی غرضی ندارد و رجوع کند به آن کلماتی که من در بیان تصفیه اعراض و تنقیه امراض گفتهام و چنین گمان کند که از آن قرار باید جسم اصلی هم عود نکند، بداند که مراد مرا نفهمیده. و مراد من در جمیع مسائل دقیقهای که بیان
«* رسائل جلد 5 صفحه 218 *»
کردهام مطابق است با ضروریات دین و مذهب.
باری، علمِ منحصر به خود ایشان که علم نظری و دقیق و علم حکمت است مطابق است در جمیع مواضع با ضروریات دین و مذهب، و چون علم نظری است مخصوص به خود صاحبنظر است.
و اما مراد به انحصاری که گفته شده، پس اگر کسی غرضی نداشته باشد و عمداً نخواهد انکار حق کند و از روی [عمد] نخواهد خود را هلاک کند و به حدود کلام من نظر کند، خواهد یافت که من در چندین موضع لفظ «ظاهر» را نوشتهام، و گفتهام در میان علمای ظاهر در عصر او کسی را ناطق نیافتم. و این قیدی که به لفظ ظاهر عرض کردهام از برای همین است که مبادا کسی گمان کند که من هم العیاذباللّه مانند بعضی از ملحدین نطق را منحصر دانستهام به شیخ مرحوم، اگرچه در علم مخصوص به خود او باشد. پس از این جهت عرض کردهام در میان علمای ظاهر، نطق، منحصر به خود شیخ مرحوم بود. و معنی این سخن این نیست که نطق به علم باید منحصر به او باشد و نباید متعددین نطق کنند، تا مثل جناب شمایی سؤال کند که به چه سند منحصر کردی نطق را به شیخ مرحوم؟ پس این انحصاری را که من عرض کردهام داخل بدیهیات عقلای عالم است از دوست و دشمن، که به این نسقی که شیخ مرحوم نطق کرد احدی غیر از او را ما نیافتیم که مانند او نطق کند، و نیافتن ما غیری را دلیل این نیست که نباید کسی دیگر به همان نسق نطق کند، و دلیل این نیست که یک جایی و شهری که ما خبر از آنجا نداریم کسی دیگر بر نسق او نطق کرده باشند، و همه هم مانند شیخ مرحوم برحق باشند. چنانکه از همین قبیل عرض من در کتاب مستطاب «ارشاد» میبینید. چنانکه در صفحه صد و نهم از کتاب چاپ تبریز میفرمایند: «حال وقتی که در انبیاء امر چنین بوده در سایر رعیت چه خواهد بود؟ پس ملتفت مشو به قول جماعتی که گمان میکنند که مشایخ ما یا دیگران عالم بر جمیع و قادر بر جمیع اشیاء بودند، که آنها غالیند در دین خدا، و خدا و رسول از ایشان بیزارند. بلکه ایشان بندگانی
«* رسائل جلد 5 صفحه 219 *»
بودهاند برگزیده و محبوب و مطیع خدا و خداوند به ایشان انعام کرده بود علم بسیار از شرایع و معارف و غرائب، و صاحبان دعوات مستجابه بودند و در نزد ائمه خود؟عهم؟ مقرّب بودند، بلی مقرّبتر و نزدیکتر از سایرین بودند. و نمیگویم ایشان را امثال و اقران نبود اگرچه در خفاء باشند. و نمیگویم اقرب از ایشان به ائمه کسی نبود چرا که احتمال میرود که در خفاء از ایشان اکمل یا مساوی با ایشان جمعی دیگر باشند. و آنچه از فضل ایشان من میگویم چیزی است که مخالف و مؤالف همه گواهی میدهند. اگر شک دارند اینک کتب ایشان در علوم مختلفه حاضر است حاجت به شاهدی دیگر نیست. و در سایر احوال ایشان قدری در کتاب «هدایةالطالبین» نوشتهام هرکس خواهد به آن رجوع کند.
باری، غرض آن بود که عرض کنم مردم یاوهگو در هر طریقهای بسیار بودهاند و هستند، و طبع غالب مردم از اقتصاد و عدل ابا دارد و بر ایشان تفریط و افراط آسان و اعتدال دشوار. پس انکار آن بزرگواران را به زودی میکنند و غلوّ در ایشان هم به زودی میکنند، ولکن راه اعتدال را که بگویند آنچه خدا و رسول گفته است و درباره ایشان ادعا کنند آنقدر که خودشان ادعا کردهاند نمیتوانند بروند.» تمام شد موضع حاجت از آن کتاب مستطاب.
پس قدری فکر کنید در این فرمایش که فرمودهاند: «بلی مقرّبتر و نزدیکتر از سایرین بودند. و نمیگویم ایشان را امثال و اقران نبود اگرچه در خفاء باشند.» تا آخر فرمایش ایشان. پس متذکر شوید که میفرمایند مقرّبتر و نزدیکتر از سایرین بودند یعنی از سایرین که ظاهر بودند، نه از جمیع سایرین. بلکه احتمال دادند که شاید کسانی که در خفاء بودند و ظاهر نبودند آنها اکمل یا مساوی باشند. پس متذکر شوید و بدانید که من هم عرض کردهام در میان علمای ظاهر در عصر او غیر او را ناطق به آن علم نیافتیم. و دوست و دشمن جمیعاً میدانند که در عصر او بیانات مخصوصه به خود او منحصر به خود او بود، و جمیع مصدّقین او میدانند که آنها مطابق با ضروریات دین و مذهب بود. و معنی این کلام این نیست که چنین علمی را احدی غیر از ایشان
«* رسائل جلد 5 صفحه 220 *»
نداشت، بلکه احتمال میرود که جمعی در خفاء بودند که چنین علمی را داشتند و اظهار آن را نکردند. و باز معنی این کلام این نیست که باید چنین علمی را یکنفر داشته باشد و دیگران باید حتماً چنین علمی را نداشته باشند؛ اگرچه ما نیافتیم کسی دیگر را در میان علمای ظاهر که علم او را داشته باشد. و این مطلب داخل بدیهیات اولیه است که علم هر عالمی منحصر به خود او است، و دلیلی واضحتر از بدیهی را طالب نباشید. پس سند من که علم مخصوص به ایشان را منحصر به ایشان گفتهام بدیهی است و دوست و دشمن آن را قبول دارند، نهایت دوستان میگویند که آن علمِ مخصوص، مطابق با ضروریات دین و مذهب بود و دشمنان میگویند که اختراعی بود و مطابق با ضروریات نبود.
و آنچه از نوشتجات این ملحدین برمیآید میخواهند خود را به لباس نفاق درآورند، و در لباس تلبیسِ دوستی بگویند که آن علم مخصوص به خود ایشان با ضروریات دین و مذهب مطابق نبود. پس در عقیده خود میخواهند شریک با معاندین باشند، و معذلک خود را در لباس نفاق از دوستان میشمارند که واللّه از معاندین دورترند از علم شیخ مرحوم و ضررشان بدتر است از ضرر معاندین اعاذنا اللّه من شرورهم و مما فی صدورهم و ما فی صدورهم اکبر.
حتی آنکه این عقیده رسوخی کرده در بعضی از سادهلوحان و بر او مشتبه شده، و در مقام سادهلوحی و اشتباه از درِ نصیحت با من درآمده و از روی یکرنگی و محرمانه ــ به گمان خود ــ به من نوشته که مشایخ بسیاری از مسائل را بر خلاف ضرورت دین و مذهب نوشتهاند، و تو خود مسأله مخصوصهای را بر خلاف ضرورت پرسیدهای و یکی از مشایخ برخلاف ضرورت جواب تو را گفته، و اگر آن سؤال و جواب بر خلاف ضرورت نیست چرا آن رساله مخصوصه را پنهان داشتهای؟ و چرا بیرون نمیآوری تا همه مردم بخوانند؟ و نوشته که تمام علم باطن باطن دخلی به ضروریات ندارد و بر خلاف آنها است. خداوند از او عفو کند و او را هدایت کند که من میترسم که او از همین دعای من در حق او از من مکدّر شود. و من هم باز دعا میکنم
«* رسائل جلد 5 صفحه 221 *»
که خداوند او را هدایت کند که غافل است از اینکه جمیع علوم از سه قسم خارج نیست چنانکه خداوند عالم جلّشأنه خبر داده و امر کرده پیغمبر خود؟ص؟ را و فرموده ادع الی سبیل ربک بالحکمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالتی هی احسن و شیخ مرحوم همین سه قسم از علم را شرح میفرمایند در کتب خود، خصوص در «فوائد» و شرح آن. و میفرمایند مستند هریک از این [علوم] ثلثه، کتاب و سنت است. و میفرمایند از کتاب و سنت آنچه محل اختلاف و احتمال است مستند نیست، چرا که آن رفع خلاف نکند، پس مطلب ثابت نشود و حق و باطل معلوم نگردد و از یکدیگر جدا نشود. پس مستند در هریک از این علوم ثلثه باید کتاب و سنتی باشد که محل اتفاق باشد و مستجمعٌ علی تأویله باشد. و نمیدانم که چیزی که محل اتفاق و مستجمع علی تأویله از کتاب و سنت است به غیر از ضروریات دین و مذهب کدام است؟ پس هر مطلبی که منتهی به ضروریات دین و مذهب نشد آن مطلب باطل است، و هر مسأله نظریه چه در توحید خدا و چه در نبوت و چه در امامت و چه در ولایت و چه در علم ظاهر و چه در علم باطن و باطنباطن و فضائل و مقامات تا منتهی به ضروریات نشود و مطابق با آنها نباشد باطل است. و برهانی خداوند عالم از برای خلق قرار نداده مگر ضروریات محکمات و فرموده قل هاتوا برهانکم ان کنتم صادقین. و هر مطلبی که برهان ضروریات دین و مذهب بر آن نیست کذب است و صاحب آن کاذب است به تصریح الهی که موافق است با آن جمیع عقول اهل حق.
باری، پس متذکر باشید که علم مخصوص و منحصر را که عرض کردهام علم نظری است، و در میان علمای ظاهر آنقدر آن نظری دقیق بوده که احدی غیر ایشان از علمائی که ظاهر بودهاند و کتابی نوشتهاند و به ما رسیده، نتوانستهاند آن مطلب را به طور ایشان بگوید و بنویسد. و این خبری را که میدهم خبر اطلاع خودم است، و احتمال میدهم که شاید کسی دیگر هم بیانی مثل بیان شیخ مرحوم کرده، یا شاید یک کسی کتابی هم مثل کتاب او نوشته اما به ما نرسیده. و کسانی
«* رسائل جلد 5 صفحه 222 *»
را هم که میشناسم میدانم که کسی دیگر را سراغ ندارند به قدری که میدانم، و علم غیب را ادعا نمیکنم. و این مطلب دخلی به مطلب ملحدین ندارد که میخواهند بگویند که از زمان آدم تا خاتم تا بعد همیشه باید ناطق یک نفر باشد و بیشتر نباید باشد. پس منحصربودن نطق شیخ مرحوم در علمِ منحصر به خود او به خود او، خبری است که من دادهام از وقوع امری در دنیا، و شاهد صدق این خبر، دوست و دشمن او. مانند آنکه خبر دهم که خطّ میر منحصر بود به خود میر و کسی دیگر به آن خوبی خط ننوشت، و شاهد صدق این خبر، جمیع اهل خبره خط. و این مطلب غیر آن است که ملحدی بخواهد اثبات کند که از زمان آدم تا بعد همیشه باید خوشنویس یک نفر باشد نه بیشتر. پس فرق در میان قول من با قول ملحدین بعینه فرق میان ایمان و کفر است. پس غافل مشوید و فریب ملحدین را مخورید.
و اما اینکه فرمودهاید: آیا این نطق را که نسبت به ایشان دادهاید، آیا این نطق حق است یا باطل؟ اگر حق است سبب چیست که الحال بطلان آن را ثابت میفرمایید؟ و اگر باطل است به چه سند حقیّت آن را ثابت میفرمایید؟
پس عرض میکنم آن نطقی را که خبر از آن دادهام و میدهم که مطابق است با ضروریات دین و مذهب. و در اینجا مراد و مقصودم را نوشتم، و در سایر رسالهها قبل از سؤال شما نوشتهام. همین میر و خطّ میر را مثل زدهام که حق است و صدق، و باطل ندانستهام و هرگز باطل نخواهم کرد. و اما به غیر این معنی که عرض کردم و در سایر رسالهها عرض کردهام به طوری که ملحدین گفتهاند و میگویند که از زمان آدم الی یومنا هذا الی بعد، همیشه در هر زمانی یک نفر ناطق بوده نه بیشتر، پس این معنی را به شرح و بسط مختلف باطل کردهام و باطل میکنم، و آن را خلاف ضرورت جمیع ادیان میدانم و اثبات میکنم. و چنین بدعتی را شیطان قبل از این ملحدین در دنیا به زبان ملحدین سابق اظهار نکرده بود تا در این زمان محنتاقتران که موضع مناسبی دید و به کام دل رسید، و این بدعت را در میان بدعتهای گذشته تازه در میان آورد. و در اثبات
«* رسائل جلد 5 صفحه 223 *»
بدعتبودن آن تقریباً پنجاه رساله نوشته شده به طوری که هرکس نخواهد از روی عمد با اصرار تمام به جهنم برود، یکی از رسائل در اظهار بطلان و اثبات بدعتبودن آن کافی است. و اما کسانی که از روی عمد با اصرار تمام میخواهند به جهنم بروند، که خود جناب شما فکر کنید که همیشه حجت الهی تامّ و کامل و ظاهر و واضح و آشکار بوده و خواهد بود، و همیشه در دنیا کفّار و منافقین بودهاند و خواهند بود، و خداوند عالم جلّشأنه با قدرت کامله آنها را از جهنم برنگردانیده و فرموده فماتغنی الآیات و النذر عن قوم لایؤمنون.
و اما اینکه فرمودهاید: و آیا این ناطقیت مطابق با ضروریات است یا نه؟ به همانطور که فرمودهاید اگر مطابق است با ضرورت، چرا دیگران مقرّ و معترف نیستند؟ و اگر مطابق با ضرورت نیست سبب حقّیت چیست؟
پس عرض میکنم چنانکه عرض کردم که شیخ مرحوم در کتابهای خود نوشتهاند و در «فوائد» و «شرحفوائد» بیش از همهجا اثبات فرمودهاند، و سید مرحوم و آقای مرحوم! در بسیاری از کتب همین عبارت شیخ مرحوم را شاهد آوردهاند و شرح و بسطی دادهاند، و آن عبارت این است که علم بر سه قسم است، چنانکه خداوند عالم جلّشأنه خبر داده و امر فرموده پیغمبر خود را که دعوت کند مردم را به آن علوم ثلثه و فرموده ادع الی سبیل ربّک بالحکمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالتی هی احسن و میفرمایند مستند هریک از این علوم ثلثه کتاب و سنت است. و میفرمایند هر آیه و حدیثی که معنی آنها محل اختلاف است و هرکسی معنی میکند آنها را به نظر خود برخلاف کسی دیگر، آن آیات و آن احادیث مستند نیست و اثبات مطلبی را نمیتوان کرد به آنها، چرا که هریک از مختلفین میگویند ما از آیات و احادیث چنین فهمیدهایم که خود فهمیدهایم برخلاف آنچه دیگری فهمیده، پس احدی از مختلفین حجتی بر دیگری ندارد که تو چرا مثل من نفهمیدهای؟ پس در این صورت حجت احدی بر دیگری تمام نشود. پس مستند باید
«* رسائل جلد 5 صفحه 224 *»
کتاب و سنتی باشد و آیه و حدیثی باشد که معنی آنها محل اتفاق مختلفین باشد که مختلفین در معنی آن آیه و حدیث اختلافی نداشته باشند، پس در این صورت اگر احدی از مختلفین چنین آیه و حدیثی را مستند خود قرار داد که در معنی آن اختلاف نیست، مطلب او ثابت میشود و دیگران هم باید تمکین کنند و حجت الهی بر دیگران هم تمام شده و نباید خلاف کنند. پس میفرمایند کتاب و سنتی باید مستند باشد در هریک از علوم ثلثه که معنی آنها محل اتفاق باشد و خلافی در معنی آنها نباشد. پس اگر آن معنی که محل اتفاق است، محل اتفاق علما است و عوامالناس از آن خبر ندارند، اسم چنین اتفاقی را اجماع علما میگویند. و اگر از آن معنی عوام هم میدانند مانند نماز یومیه آن اتفاق را ضرورت میگویند.
باری، مشایخ ما اعلی اللّه مقامهم و انار فی العالمین برهانهم در هریک از این علوم ثلثه که خواستهاند اثبات مطلبی را از برای غیر خود بکنند، به آیاتی از قرآن که معنی آنها محل اتفاق است یا احادیثی که معنی آنها محل اتفاق است مستند شدهاند، و چنین آیات و احادیث را مستند خود و مستند غیر قرار دادهاند. و هر مطلبی که نظری بوده و خواستند آن مطلب نظری خود را از برای غیر خود اثبات کنند و حجت الهی را بر او تمام کنند، از برای آن مطلب نظری آیات و احادیثی که معنی آنها نظری نبوده یعنی معنی آنها محل اتفاق بوده شاهد آوردهاند و آنها را مستند خود کردهاند. پس از این جهت مطالب خود را که خواستهاند از برای غیری اثبات کنند منتهی به ضروریات دین و مذهب کردهاند. پس چون چنین کردند حجت الهی تمام شد و مطلب ایشان ثابت شد.
و اما اینکه فرمودهاید که اگر مطابق ضرورت است چرا دیگران مقرّ و معترف نیستند؟ پس عرض میکنم که خداوند عالم جلّشأنه و تمّبرهانه و بلغامره و وضححکمه هم همین سؤال را از دیگران میکند که چرا مقرّ و معترف نشدید؟ و در جمیع قرون و اعصار حجت الهی به واسطه پیغمبران و اوصیای پیغمبران؟عهم؟ و اتباع
«* رسائل جلد 5 صفحه 225 *»
ایشان از علمای برحق ذیشان تمام و بالغ و واضح بوده و خواهد بود، و از برای هر پیغمبری منکرینی بوده، و از برای هر وصی پیغمبر منکرینی چند بوده، و از برای هر عالم برحقی معاندین چند بوده، چنانکه خداوند عالم جلّشأنه خبر داده و فرموده و ماارسلنا من قبلک من رسول و لا نبی الّا اذا تمنّی القی الشیطان فی امنیّته و فرموده و جعلنا لکل نبی عدواً من المجرمین و فرموده فماتغنی الآیات و النذر عن قوم لایؤمنون. انا للّه و انا الیه راجعون. اعاذنا اللّه من الفتن و آمننا من المحن بمحمد و آله و شیعتهم الممتحن صلوات اللّه و سلامه علیهم اجمعین الهادین المهتدین و لعنة اللّه علی اعدائهم اکتعین من الاولین و الآخرین و آخرالآخرین الملحدین المبتدعین الی یوم الدین.
و قدفرغت منها عصر یوم العاشر من شهر ربیعالثانی من شهور سنة 1302
حامــــــــداً مصلیــــــــاً مستغفـــــــــراً.