جواب سؤالات
مرحوم ملا عليرضا
از مصنفات:
عالم ربانی و حکیم صمدانی
مرحوم آقای حاج محمد باقر شریف طباطبایی
اعلیالله مقامه
«* رسائل جلد 5 صفحه 208 *»
بسم اللّٰه الرّحمن الرّحیم
الحمد للّٰه ربّ العالمین و صلّی اللّٰه علی محمّد و آله الطاهرین
و لعنة اللّٰه علی اعدائهم اجمعین.
و بعـد، چنین گوید این بنده مقصّر قاصر محمّدباقر غفر اللّه له و لوالدیه و لجمیع المؤمنین و المؤمنات که چون جناب مستطاب قدوة الاحباب الانجاب لبّالالباب المولی الولی الملاعلیرضا ارضاه اللّه تعالی بما یحب و یرضی فرمایشی فرموده بودند، پس فرمایش جناب ایشان را بعینه عنوان میکنم و بعد از آن جواب آن را انشاءاللّه تعالی عرض خواهم کرد.
فرمودهاند: اشکالی که بر فهم ناقص این عبد رو داده این است که چنان فهمیدهام که در ردّ حاج ملاحسینعلی، خدایگان اعظم([1]) بعد از آنکه جوابهای او را میفرمایند در خصوص شخص واحد میفرمایند این مطلب از حکمت اولیه است نه حکمت ثانویه. این عبد چنان میدانم که این شخص واحدی که اثبات آن را میفرمایند از حکمت اولیه است، حجت غیرمعصوم است. هرگاه این مطلب صحیح باشد که حجت غیرمعصوم مقتضای حکمت اولیه وحدت آن است دلیلی که مقتضی این مطلب باشد چیست؟ آیا همان دلیلی است که مقتضی حجت معصوم است؟ و آن دلیل جاری میشود در این مطلب یا خیر؟ یا آنکه اصل این مطلب که وحدتِ حجتِ غیرمعصوم باشد مراد نبوده است از حکمت اولیه؟ مستدعی هستم دستخطی مرحمت فرموده که رفع شبهه از این روسیاه شده باشد.
عرض میشود که عبارت آن بزرگوار در آن رساله این است که میفرمایند: «باری، و من باز مصرّم بر مضمون عبارت خود چرا که ایشان معلوم است که در توحید و نبوت و امامت حرفی ندارند حرفی که هست در رکن رابع است و بعد از اینکه مسألهای از مسائل دینی به کتاب و سنت و دلیل عقل و امثله آفاقیه و
«* رسائل جلد 5 صفحه 209 *»
انفسیه و ضرورت مذهب و اتفاق ملل و مذاهب ثابت شود بدیهی است که معرفت آن لازم است بر هر مؤمنی. مگر نیست که ایشان واجب میدانند معرفت یکی از مجتهدین را بر جمیع شیعه؟ اگر بگویند که ما شخص بخصوصی را لازم نمیدانیم، میگویم مگر ما شخص بخصوصی را لازم دانستهایم و فریضه کردهایم بر هر مؤمنی؟ اگر بگوید بلی، واللّه افترا بسته است و احدی در کتابی از کتب ما ندیده و از قول ما نشنیده و به محض افترا است هرکس میگوید. ما رکن رابع را ولایت اولیاء اللّه و برائت از اعداء اللّه میدانیم چنانکه از ائمه ما؟عهم؟ رسیده و در حدیث امام زینالعابدین است؟ع؟. و معرفت اولیاء اللّه را باعیانهم و اشخاصهم واللّه واجب ندانستهایم و تکلیف مالایطاق به خلق نکردهایم. بلی، معرفت نوع اولیاء را گفتهایم لازم است که ولیّ چطور کس است و صفات او چیست، و عدوّ چطور کس است و صفات او چیست و دوستی ایشان واجب است و دشمنی مخالفان ایشان لازم است و همه بحثهای مصنف به همینقدر ساقط شد.
باری، چنانکه ایشان میگویند که معرفت یکی از مجتهدین برای هرکس واجب است و انکار احدی از ایشان با وجودی که خودش هم نمیداند کفر است چرا که به منزله این است که بگوید دین پیغمبر را؟ص؟ نباید آموخت و ترک فرایض اسلام را کند و شک نیست که انکار بعد البیان است پس کفر است چنانکه در حدیث عمر بن حنظله است و کسی که هیچ مجتهدی نشناسد و خود هم دین خود را نداند ضالّ است و از راه حق دور افتاده و این امر منکری نیست و خود ایشان هم درباره خود همین ادعا را دارند و شناختن یک مجتهد معین را واجب میدانند نه شخص واحد را و ما نگفتهایم که باید یک نقیب معینی یا مشخصی را شناخت و یکی از نجباء را معیّناً او مشخّصاً باید شناخت. واللّه افترا بستهاند مگر آنکه مقام نجباء را بسطی دهیم چنانکه گاهی بسط میدهیم و ادنی مقام آنها را مقام اجتهاد دانیم آنوقت مضایقه نیست که بگوییم معرفت شخصی معین از ایشان واجب است یعنی یکی از نوع ایشان به طور بداهت. این است قول ما و این قول اینهمه
«* رسائل جلد 5 صفحه 210 *»
معرکه نمیخواهد.»
تا آنکه آن بزرگوار میفرمایند: «و ظاهراً ایشان گمان کردهاند که بنده مانند آنکه امام در هر عصری شخصی معین است و معرفت آن یک شخص بعینه و شخصه لازم است، رکن رابع را هم به اینطور اثبات کردهام و شخصی را نشاندهایم معین و او را رکن رابع کردهایم و جمیع روی زمین را گفتهایم که باید اینکس را بشناسند و انکارش کفر است و جهلش ضلال. هیچ خر چنین عمل نمیکند و این عمل بجز نفهمی و بیدینی چیزی نیست که شخصی را بدون دعوت و حجت و معجز و بعثت و نصی از خدا و رسول نصب کنند و طاعتش را فریضه و انکارش را کفر و جهلش را ضلال نامند، مگر آنکه انسان خر محض باشد مانند بابیه خبیثه.»
تا آنکه آن بزرگوار میفرمایند: «این بحثها و فحشها برای آن است که گمان فرمودهاند که من معرفت شخص نقباء و نجباء را واجب دانستهام و واللّه که عین تهمت و افترا است.» تا آنکه آن بزرگوار میفرمایند: «همه فغان ایشان به جهت این بود که چنین یافتهاند که من میگویم معرفت شخصی واجب است و در این عصر هم خود من باید صاحب این امر باشم.» تا آنکه میفرمایند: «نمیدانم باعث اینهمه عداوت و حسد چیست و سبب اینهمه افترا و تهمت چه؟ نمیدانم مصنف که این گمانها را فرموده است چرا از کتابهای من عبارتی بیرون نیاورده است که دالّ بر این ادعا باشد و بفرماید در فلانجا تصریح کردهای؟ چرا یک عبارت که دالّ بر آن باشد که من گفته باشم که معرفت شخص عینی نقباء واجب است از من و کتاب من نقل نکرده است که حجت بر من باشد؟»
پس از این قبیل فرمایشات در این رساله و سایر کتب ایشان خصوص در کتاب «ارشاد» بسیار است، و در هیچیک از رسائل ایشان یافت نمیشود که به وحدت شخص شیعی قائل شده باشند. چنانکه خود ایشان تصریح فرمودند که در کتاب من یافت نمیشود چنین مطلب باطلی، و اگر بود باید مصنف یک عبارت از من نقل کند تا بر من حجت
«* رسائل جلد 5 صفحه 211 *»
باشد. و تصریح فرمودند که گویا مصنف چنین گمان کرده که بنده مانند آنکه امام در هرعصری شخصى معین است رکن رابع را در هر عصری شخص معینی میدانم. و در چند موضع تصریح فرمودند که هیچ خری چنین چیزی نمیگوید.
پس از تصریحات ایشان بدانید که قائل به وحدت ناطق شیعی یا حاکم شیعی نیستند نه در احکام اولیه و نه در احکام ثانویه، و هیچ احمقی چنین چیزی نگفته بود، تا این زمانها که اين بدعت تازه هم در دین پیدا شد و «کم ترک الاول للآخر» نعوذ باللّه من مُضلات الفتن.
اما آنچه فرمودهاند که از احکام اولیه است و در احکام ثانویه نیست، ظهور شخص نقباء و نجباء است از برای عموم مردم که در احکام اولیه الهیه ظهور اشخاص ایشان در میان مردم باید باشد، و در احکام ثانویه نباید ظاهر باشند. مانند آنکه در حکمت الهیه و احکام اولیه، ظهور امام؟ع؟ است در میان انام مانند ظهور آباء کرام او؟عهم؟، و در حکمت ثانویه و احکام ثانویه لازم است که غائب باشند از انظار عموم مردم. بر همین نسق شخص نقباء و شخص نجباء باید در زمان غیبت از انظار عموم مردم مخفی باشند، چرا که زمان زمان احکام ثانویه است. اگرچه در زمان جریان احکام اولیه، ظهور اشخاص ایشان به اعیان ایشان از تمام حکمت بود در میان مردم.
و همینقدرها از برای امثال جناب شما کافی است اگرچه ماتغنی الآیات و النذر عن قوم لایؤمنون. اعاذنا اللّه و ایّاکم من هذه المحن فی هذه الفتن المبتدعة فی آخرالزمان و هو المستعان و لاحول و لاقوة الّا باللّه.
و قد تمّ فی غرّة شهر رجب المرجب من شهور سنة 1300
حامـــــــداً مصلیـــــــاً مستغفـــــــراً.
([1]) مرحوم آقای حاج محمّد کریم کرمانی در رساله جواب ملاحسینعلی تویسرکانی. مجمعالرسائل 15