05-04 رسائل فارسی جلد پنجم – رساله در جواب سؤالات مرحوم ملا عليرضا ـ مقابله

 

 

جواب  سؤالات

مرحوم ملا عليرضا

 

از مصنفات:

عالم ربانی و حکیم صمدانی

مرحوم آقای حاج محمد باقر شریف طباطبایی

اعلی‌الله مقامه

 

 

«* رسائل جلد 5 صفحه 208 *»

بسم اللّٰه الرّحمن الرّحیم

الحمد للّٰه ربّ العالمین و صلّی اللّٰه علی محمّد و آله الطاهرین

و لعنة اللّٰه علی اعدائهم اجمعین.

و بعـد، چنین گوید این بنده مقصّر قاصر محمّدباقر غفر اللّه له و لوالدیه و لجمیع المؤمنین و المؤمنات که چون جناب مستطاب قدوة الاحباب الانجاب لبّ‌الالباب المولی الولی الملاعلی‏رضا ارضاه اللّه تعالی بما یحب و یرضی فرمایشی فرموده بودند، پس فرمایش جناب ایشان را بعینه عنوان می‏کنم و بعد از آن جواب آن را ان‌شاءاللّه تعالی عرض خواهم کرد.

فرموده‌اند: اشکالی که بر فهم ناقص این عبد رو داده این است که چنان فهمیده‏ام که در ردّ حاج ملاحسینعلی، خدایگان اعظم­([1]) بعد از آنکه جواب‌های او را می‏فرمایند در خصوص شخص واحد می‏فرمایند این مطلب از حکمت اولیه است نه حکمت ثانویه. این عبد چنان می‏دانم که این شخص واحدی که اثبات آن را می‏فرمایند از حکمت اولیه است، حجت غیرمعصوم است. هرگاه این مطلب صحیح باشد که حجت غیرمعصوم مقتضای حکمت اولیه وحدت آن است دلیلی که مقتضی این مطلب باشد چیست؟ آیا همان دلیلی است که مقتضی حجت معصوم است؟ و آن دلیل جاری می‏شود در این مطلب یا خیر؟ یا آنکه اصل این مطلب که وحدتِ حجتِ غیرمعصوم باشد مراد نبوده است از حکمت اولیه؟ مستدعی هستم دستخطی مرحمت فرموده که رفع شبهه از این روسیاه شده باشد.

عرض می‏شود که عبارت آن بزرگوار­ در آن رساله این است که می‏فرمایند: «باری، و من باز مصرّم بر مضمون عبارت خود چرا که ایشان معلوم است که در توحید و نبوت و امامت حرفی ندارند حرفی که هست در رکن رابع است و بعد از اینکه مسأله‏ای از مسائل دینی به کتاب و سنت و دلیل عقل و امثله آفاقیه و

 

 

«* رسائل جلد 5 صفحه 209 *»

انفسیه و ضرورت مذهب و اتفاق ملل و مذاهب ثابت شود بدیهی است که معرفت آن لازم است بر هر مؤمنی. مگر نیست که ایشان واجب می‏دانند معرفت یکی از مجتهدین را بر جمیع شیعه؟ اگر بگویند که ما شخص بخصوصی را لازم نمی‏دانیم، می‏گویم مگر ما شخص بخصوصی را لازم دانسته‏ایم و فریضه کرده‏ایم بر هر مؤمنی؟ اگر بگوید بلی، واللّه افترا بسته است و احدی در کتابی از کتب ما ندیده و از قول ما نشنیده و به محض افترا است هرکس می‏گوید. ما رکن رابع را ولایت اولیاء اللّه و برائت از اعداء اللّه می‏دانیم چنان‌که از ائمه ما؟عهم؟ رسیده و در حدیث امام زین‌العابدین است؟ع؟. و معرفت اولیاء اللّه را باعیانهم و اشخاصهم واللّه واجب ندانسته‏ایم و تکلیف مالایطاق به خلق نکرده‏ایم. بلی، معرفت نوع اولیاء را گفته‏ایم لازم است که ولیّ چطور کس است و صفات او چیست، و عدوّ چطور کس است و صفات او چیست و دوستی ایشان واجب است و دشمنی مخالفان ایشان لازم است و همه بحث‌های مصنف به همین‏قدر ساقط شد.

باری، چنان‌که ایشان می‏گویند که معرفت یکی از مجتهدین برای هرکس واجب است و انکار احدی از ایشان با وجودی که خودش هم نمی‌داند کفر است چرا که به منزله این است که بگوید دین پیغمبر را؟ص؟ نباید آموخت و ترک فرایض اسلام را کند و شک نیست که انکار بعد البیان است پس کفر است چنان‌که در حدیث عمر بن حنظله است و کسی که هیچ مجتهدی نشناسد و خود هم دین خود را نداند ضالّ است و از راه حق دور افتاده و این امر منکری نیست و خود ایشان هم درباره خود همین ادعا را دارند و شناختن یک مجتهد معین را واجب می‏دانند نه شخص واحد را و ما نگفته‏ایم که باید یک نقیب معینی یا مشخصی را شناخت و یکی از نجباء را معیّناً او مشخّصاً باید شناخت. واللّه افترا بسته‏اند مگر آنکه مقام نجباء را بسطی دهیم چنان‌که گاهی بسط می‏دهیم و ادنی مقام آنها را مقام اجتهاد دانیم آن‏وقت مضایقه نیست که بگوییم معرفت شخصی معین از ایشان واجب است یعنی یکی از نوع ایشان به طور بداهت. این است قول ما و این قول این‌همه

 

 

«* رسائل جلد 5 صفحه 210 *»

معرکه نمی‏خواهد.»

تا آنکه آن بزرگوار­ می‏فرمایند: «و ظاهراً ایشان گمان کرده‏اند که بنده مانند آنکه امام در هر عصری شخصی معین است و معرفت آن یک شخص بعینه و شخصه لازم است، رکن رابع را هم به این‏طور اثبات کرده‏ام و شخصی را نشانده‏ایم معین و او را رکن رابع کرده‏ایم و جمیع روی زمین را گفته‏ایم که باید این‏کس را بشناسند و انکارش کفر است و جهلش ضلال. هیچ خر چنین عمل نمی‏کند و این عمل بجز نفهمی و بی‏دینی چیزی نیست که شخصی را بدون دعوت و حجت و معجز و بعثت و نصی از خدا و رسول نصب کنند و طاعتش را فریضه و انکارش را کفر و جهلش را ضلال نامند، مگر آنکه انسان خر محض باشد مانند بابیه خبیثه.»

تا آنکه آن بزرگوار­ می‏فرمایند: «این بحث‌ها و فحش‌ها برای آن است که گمان فرموده‏اند که من معرفت شخص نقباء و نجباء را واجب دانسته‏ام و واللّه که عین تهمت و افترا است.» تا آنکه آن بزرگوار­ می‏فرمایند: «همه فغان ایشان به جهت این بود که چنین یافته‏اند که من می‏گویم معرفت شخصی واجب است و در این عصر هم خود من باید صاحب این امر باشم.» تا آنکه می‏فرمایند: «نمی‏دانم باعث این‏همه عداوت و حسد چیست و سبب این‏همه افترا و تهمت چه؟ نمی‏دانم مصنف که این گمان‌ها را فرموده است چرا از کتاب‌های من عبارتی بیرون نیاورده است که دالّ بر این ادعا باشد و بفرماید در فلان‏جا تصریح کرده‏ای؟ چرا یک عبارت که دالّ بر آن باشد که من گفته باشم که معرفت شخص عینی نقباء واجب است از من و کتاب من نقل نکرده است که حجت بر من باشد؟»

پس از این قبیل فرمایشات در این رساله و سایر کتب ایشان خصوص در کتاب «ارشاد» بسیار است، و در هیچ‏یک از رسائل ایشان یافت نمی‏شود که به وحدت شخص شیعی قائل شده باشند. چنان‌که خود ایشان تصریح فرمودند که در کتاب من یافت نمی‏شود چنین مطلب باطلی، و اگر بود باید مصنف یک عبارت از من نقل کند تا بر من حجت

 

 

«* رسائل جلد 5 صفحه 211 *»

باشد. و تصریح فرمودند که گویا مصنف چنین گمان کرده که بنده مانند آنکه امام در هرعصری شخصى معین است رکن رابع را در هر عصری شخص معینی می‏دانم. و در چند موضع تصریح فرمودند که هیچ خری چنین چیزی نمی‏گوید.

پس از تصریحات ایشان بدانید که قائل به وحدت ناطق شیعی یا حاکم شیعی نیستند نه در احکام اولیه و نه در احکام ثانویه، و هیچ احمقی چنین چیزی نگفته بود، تا این زمان‌ها که اين بدعت تازه هم در دین پیدا شد و «کم ترک الاول للآخر» نعوذ باللّه من مُضلات الفتن.

اما آنچه فرموده‏اند که از احکام اولیه است و در احکام ثانویه نیست، ظهور شخص نقباء و نجباء است از برای عموم مردم که در احکام اولیه الهیه ظهور اشخاص ایشان در میان مردم باید باشد، و در احکام ثانویه نباید ظاهر باشند. مانند آنکه در حکمت الهیه و احکام اولیه، ظهور امام؟ع؟ است در میان انام مانند ظهور آباء کرام او؟عهم؟، و در حکمت ثانویه و احکام ثانویه لازم است که غائب باشند از انظار عموم مردم. بر همین نسق شخص نقباء و شخص نجباء باید در زمان غیبت از انظار عموم مردم مخفی باشند، چرا که زمان زمان احکام ثانویه است. اگرچه در زمان جریان احکام اولیه، ظهور اشخاص ایشان به اعیان ایشان از تمام حکمت بود در میان مردم.

و همین‏قدرها از برای امثال جناب شما کافی است اگرچه ماتغنی الآیات و النذر عن قوم لایؤمنون. اعاذنا اللّه و ایّاکم من هذه المحن فی هذه الفتن المبتدعة فی آخرالزمان و هو المستعان و لاحول و لاقوة الّا باللّه.

و قد تمّ فی غرّة شهر رجب المرجب من شهور سنة 1300

حامـــــــداً مصلیـــــــاً مستغفـــــــراً.

 

 

([1]) مرحوم آقای حاج محمّد کریم کرمانی­ در رساله جواب ملاحسینعلی تویسرکانی. مجمع‌الرسائل 15