جواب سؤالات
ميرزا حَسَنعلي ناييني
رحمة الله عليه
از مصنفات:
عالم ربانی و حکیم صمدانی
مرحوم آقای حاج محمد باقر شریف طباطبایی
اعلیالله مقامه
«* رسائل جلد 5 صفحه 42 *»
بسم اللّٰه الرّحمن الرّحيم
الحمد للّٰه ربّ العالمین و الصلوة علی رسوله الامین و آله المیامین
و لعنة اللّٰه علی اعدائهم المبدعین فی الدین الی یوم الدین.
و بعـد؛ چنین گوید این بنده خاکسار محمّدباقر غفر اللّه له و لجمیع المؤمنین که چون تعلیقهای رسید از جانب سنیالجوانب رکن رکین و امین مکین متین باتمکین عمدة الاعیان و زبدة الارکان فی ممالک الایران المولی الاولی الولی المیرزا حسنعلی النائینی ایّده اللّه لسرّه الخفی و نوره الجلی و حفظه من شرّ کل شریر شقی انسی او جنی، پس هر فقرهای از عبارات آن را مقدّم میدارم و جوابی در تلو آن عرضه میدارم و توفیق صواب را به واسطه آل رسول؟ص؟ از خداوند عالم جلّشأنه امیدوارم و لا قوة الّا باللّه.
فرمودهاند:
بسم اللّه الرحمن الرحیم
الحمد للّه رب العالمین و الصلوة و السلام علی نبیّنا محمّد و آله الطاهرین.
و بعد با اینکه الحمدللّه به مفاد علم المحجة واضح لمریده سالکان مسلک یقین در راه شرع مبین، جادّه ضروریات دین مبین را در دست دارند و حتیالامکان خود را بر صراط مستقیم ملت بیضاء ثابت مینمایند، محض زیادتی اطمینان و رجم شیطان شکوک و شبهات از قلوب اهل ایمان این بنده تبهروزگار حسنعلی بن محمّدعلی الحسنی الحسینی النائینی برخی مطالب را که به اذهان دوستان راه یافته، و عباراتی که ظاهر آنها را بر وحدت ناطق دلیل دانستهاند، و کلماتی چند را که از قائلین بر آن قول شنیده معروض میدارد، و استدعا مینماید که به طور وضوح و عوامفهم جوابها را بعد از هر سؤالی مرقوم فرمایيد که انشاءاللّه تعالی رفع شبهات بشود.
عرض میشود که ضروریات دین و مذهب محکمتر است از جمیع دلیلها و
«* رسائل جلد 5 صفحه 43 *»
برهانها، پس هر دلیل عقلی که با آنها مطابق شد دلیل است از جهت مطابقبودن آن با ضروریات دین و مذهب، و هر دلیلی که مخالف و منافی آنها است دلیل جهل است نه دلیل عقل. و معنی هر آیهای از آیات قرآن و معنی هر حدیثی از احادیث حجتهای خداوند رحمن؟عهم؟ که مطابق است با ضروریات دین و مذهب حق است، و هر معنی که مخالف و منافی ضروریات است باطل است و تأویل شخص جاهل است و مقصود خدا و رسول او؟ص؟ و خلیفههای او؟عهم؟ نیست. و هر آیه محکمی از قرآن به واسطه ضروریات دین و مذهب محکم شده، و هر آیه متشابهی از قرآن به واسطه ضروریات متشابه شده، و مکلّفین مأمور شدهاند که محکمات را بگیرند و از پی متشابهات نروند و اما الذین فی قلوبهم زیغ فیتبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنة و ابتغاء تأویله و مایعلم تأویله الّا اللّه و الراسخون فی العلم.
و اگر ضرورتی در میان نبود که به واسطه آن محکمات قرآن از متشابهات آن جدا شود و تمییز یابد معلوم نمیشد که کدام از آیات محکمات است و باید گرفت و کدام از متشابهات است و باید رد کرد آنها را به محکمات، پس در آن صورت همه از متشابهات بود و هرکس میتوانست که از برای هوای نفس خود آیهای بخواند و بگوید این آیه دلیل من است و معنی این آیه همین مطلبی است که من میگویم، و کسی دیگر میتوانست که آیهای دیگر بخواند و مطلب شخص اول را رد کند و بگوید معنی این آیه همین مطلب من است و مطلب من آن است که شخص اول بر باطل است، و شخص اول نیز بر شخص دویم میتوانست رد کند به همانطوری که او او را رد کرد، پس معلوم نبود که حق با کدام است و کدام بر باطلند. اما چون ضرورتی در میان است که دیگران هم از آن خبر دارند و به آن ضرورت محکمات قرآن از متشابهات آن جدا شده، دیگران خواهند یافت که کدامیک به محکمات قرآن متمسّک شدهاند و کدامیک در قلب او زیغ و میل به باطل است و تابع متشابهات شده. و همچنین معنی هر حدیثی که مطابق با ضروریات است مقصود حجتهای الهی
«* رسائل جلد 5 صفحه 44 *»
؟عهم؟ است و هر معنی که مخالف ضروریات و منافی با آنها است مقصود حجتهای الهی؟عهم؟ نیست، و به واسطه ضروریات باید فهمید که کدامیک از معنیها مقصود خدا و رسول او و خلفای او؟عهم؟ است و کدام از هوای نفس امّاره است، و به واسطه ضروریات دین و مذهب محکمات احادیث از متشابهات آنها جدا شده تا مکلّفین به محکمات عمل کنند و متشابهات را ردّ به محکمات کنند. و همیشه در هر زمانی و در هر مکانی در هر دینی و در هر مذهبی علامت اهل حق آن دین و مذهب تمسّک به محکمات آن دین و مذهب بوده و هست و خواهد بود، و همیشه علامت اهل باطل در هر دینی و مذهبی پیروی متشابهات آن دین و مذهب بوده و هست و خواهد بود، و همیشه به واسطه ضرورتی محکمات از متشابهات ممتاز شده. به دلیل همین آیه شریفه هو الذی انزل علیک الکتاب منه آیات محکمات هنّ امّ الکتاب و اخر متشابهات فامّا الذین فی قلوبهم زیغ فیتّبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنة و ابتغاء تأویله و مایعلم تأویله الّا اللّه و الراسخون فی العلم و دلیل آنکه همیشه چنین بوده آیه شریفه قل ماکنت بدعاً من الرسل و آیه شریفه سنة اللّه التی قد خلت من قبل فلنتجد لسنة اللّه تحویلاً و آیه شریفه أحسب الناس انیترکوا انیقولوا آمنا و هم لایفتنون و لقد فتنّا الذین من قبلهم فلیعلمنّ اللّه الذین صدقوا و لیعلمنّ الکاذبین.
و از این است که در «ارشادالعوام» در مسأله معراج و در مسأله معاد و در هرجا که محتاج بودهاند که متشابهی بگويند، اصرار فرمودهاند که محکم قول من این است که آنچه در مساجد و مجالس و بازار مسلمین رواج است و از ضروریات دین و مذهب است همان دین من است که به آن زندهام و بر آن میمیرم و به آن محشور میشوم انشاءاللّه تعالی، و هرچه مخالف است من از آن بیزارم. و بعد میفرمایند چیزی که حاصلش این است که مؤمن تصدیق میکند این قول مرا و منافق تأویل میکند. و در جایی دیگر میفرمایند: و دشمن حمل میکند این قول را به حیله من.
باری، و از این است که سید نبیل از شیخ جلیل! حکایت
«* رسائل جلد 5 صفحه 45 *»
میکند که چون در یزد عبارتهای مختلف به مذاق اهل هر فنی از شیخ مرحوم دیده شد و مردم یزد بنای بدگویی را گذاردند، شیخ مرحوم شخصی را معین فرمودند که برود بر روی منبر و برساند به مردم این قول محکم شیخ مرحوم را که آنچه طایفه شیعه اثناعشریه برآنند و در مساجد خود میگویند همان است عقیده من، و آنچه مخالف است با آنها من از آن بیزارم.
باری، به طوری که فرمودهاید علم المحجة واضح لمریده و محجّه واضحه و عَلَم واضح همان ضروریات دین و مذهب است و بس که محکمات کتاب و سنت به واسطه آن از متشابهات جدا میشود، و هرکس مقصودش فهمیدن حق است به طور وضوح میفهمد. و اری القلوب عن المحجّة فی عمی چرا که امر واضحی را انکار میکنند. و مراد از «عمی» نادانی نیست بلکه مراد گمراهی و ضلالت است، به دلیل آنکه بعد میفرمایند:
و لقد عجبت لهالک و نجاته | موجودة و لقد عجبت لمن نجی |
باری، اگر کسی طالب نجات خود باشد و متمسّک شود به ضروریات دین و مذهب که امرِ بالغ واضح است که به جمیع مکلّفین رسیده است به طور وضوح، خواهد فهمید هر بدعتی را که تازه داخل کردهاند در این امور بالغه واضحه، و خواهد فهمید هر بدعتی را که تازه چیزی از این امور بالغه واضحه کم کردهاند. و گمان نکنید که کسی بتواند به مجاهدات و ریاضات و مکاشفات دلیلی محکمتر از ضروریات به دست آورد، چرا که هر مجاهدهای و هر ریاضت و هر مکاشفهای که برخلاف ضروریات باشد حقیقت ندارد و سرابی است که به آب مشتبه شده و مالیخولیایی است که عارض شده، اگرچه صاحب این مالیخولیا نداند که مالیخولیا چیست، یا آنکه نداند که گرفتار است به این ناخوشی. و حال آنکه اغلب غصهها از برای حالات اموات گذشته از دنیا از ناخوشی مالیخولیا حاصل شده، و اغلب آرزوهای بیحاصل بیمعنی از ناخوشی مالیخولیا است.
و کار مالیخولیا میکشاند به آنجا که شخص مریض به رأیالعین ببیند چیزهایی را که مطلقا بیاصل و بیاثر و بیفایده است، که فرو میرود در آب و یقین نمیتواند
«* رسائل جلد 5 صفحه 46 *»
بکند که در زیر آب رفته و غسل کرده و باز اعاده میکند و باز یقین نمیکند، و وضو میسازد و آب بر اعضای خود میریزد و جاری میشود و اعضا شسته میشود و یقین نمیکند که آب به اعضای او رسیده، و همه وساوسی که هست و مردم وسواس دارند از مالیخولیا است.
و بسا آنکه اتفاق افتاده که شخص در میان آب سگبچهای دیده و هرقدر خواسته آب بیاشامد نتوانسته بیاشامد چرا که سگبچه در میان آن دیده، و اتفاق افتاده که در میان غذاها سوزن دیده و خیال کرده که معاشرین سوزن در میان غذا ریختهاند که به حلق او فرو رود و بمیرد، پس از غذا خوردن بازمانده و هرقدر معاشرین قسم یاد کردهاند که تو خیال کردهای باور نکرده، تا آنکه به او گفتهاند که آیا فلان شخص که دوست تو است و مرد راستگو و پرهیزکاری است اگر به تو بگوید که در میان غذا سوزن نیست باور میکنی که ناخوشی و خیال کردهای؟ و او گفته که اگر او گفت باور میکنم. پس چون او را حاضر کردند او گفته که در میان این غذا سوزن نیست و تو چون ناخوشی خیال کردهای، پس او در جواب گفته که من تو را مرد راستگو و پرهیزکار و دوست خود میدانستم، حال فهمیدم که تو هم مانند سایر مردم دروغگویی و دشمنی با من داری و میخواهی که من غذا بخورم و سوزنها به حلق من فرو رود و بمیرم. باری، اعاذنا اللّه و ایّاکم من هذه الامراض و الاعراض و المهالک بحق محمّد و آله صلوات اللّه علیهم اجمعین.
فرمودهاند: میگویند این اضطرابی که بعد از فوت مرحوم مبرور آقا همه علماء و رفقای سلسله داشتند جهتش این بود که طبایع مجبول بر این بود که یکنفر رئیس داشته باشیم و در فقدان او مضطرب بودیم. و با وصف آنکه جواب داده میشود که طبایع مردم دلیل نیست، باز سخنی از این سستتر میگویند.
عرض میشود که بعد از فوت هر عالمی که جمعی از او تقلید میکنند آن جماعت متردّد خواهند شد که آیا تقلید کدامیک از علماء را بکنند، تا آنکه
«* رسائل جلد 5 صفحه 47 *»
تفحص کنند از احوال علماء تا آنکه بفهمند که کدامیک شرایط فتوی و زهد و تقوی در او جمع است پس تقلید از او خواهند کرد. و بسا آنکه همه بر شخص واحد اجتماع نکنند و بعضی تقلید کنند عالمی را و بعضی دیگر عالمی دیگر را. پس اگر مراد از اضطراب مردم همین تردیدی است که از برای مقلدین هر عالمی بعد از فوت او بهم میرسد، که این امر تازگی ندارد و دلیل اینکه باید یک نفر مرجع کل مردم باشد که در شرق و غرب دنیا منزل دارند نه بیشتر، نیست. و اگر مرادشان این است که منحصربودن رجوع جمیع مردم شرق و غرب عالم به شخص واحدی مجبول طبایع اهل سلسله بوده نه بیشتر، و مسلم بوده در میان سلسله که لازم است که مرجع جمیع مردم یک شخص باشد نه بیشتر و واجب است که به این عقیده باشند، و عقیده جمیع اهل سلسله این بوده در حال حیات یکی از علماء؛ از ایشان بپرسید که آیا چنین عقیدهای از ابتدای زمان ائمه طاهرین؟عهم؟ بوده تا به حال، یا چنین عقیدهای از زمان غیبت صغری یا غیبت کبری بوده تا به حال، یا در همین اوقات چنین عقیدهای از برای شما بهم رسیده و تمام شیعه اثناعشریه برخلاف این عقیده بودهاند؟ پس اگر بخواهند این عقیده را از زمان ائمه؟عهم؟ یا از زمان غیبت صغری و کبری بگویند در میان شیعه اثناعشری بوده تا به حال، که جمیع شیعه اثناعشری مکذّب ایشان خواهند بود، و رسوایی ایشان در این دروغ چنان واضح است که احتیاجی به بیان و سؤال و جوابی ندارد. و اگر بگویند که چنین عقیدهای در میان شیعه اثناعشری نبوده و از برای ایشان تازه بهم رسیده، که باز تازگی چنین عقیدهای بر هیچ عاقلی و هیچ مکلفی مخفی نیست. و معنی بدعتی که شنیدهاید که باید صاحب آن بدعت را فحش گفت و با او معاشرت نکرد همین است که چیز تازهای در مذهب اثناعشری زیاد کنند که پیشتر نبوده، یا تازه چیزی را از مذهب اثناعشری کم کنند که پیشتر نبوده. و لفظ «بدعت» عربی است و فارسی آن «تازه» است. و حکم اهل بدعت در میان شیعه اثناعشری معروف است.
«* رسائل جلد 5 صفحه 48 *»
و اما اینکه فرمودهاید که هر جوابی به ایشان میگویی یک حرف سستتری میزنند، حق است، و حدیث است که فرمودند زبان مردم را نمیتوان بست، و همیشه اهل باطل، باطل را میگویند اما برهان ندارند. قل هاتوا برهانکم ان کنتم صادقین.
فرمودهاند: و نیز بیان مینمایند که مرحوم آقا در جایی مرقوم فرمودهاند که اگر صدچشم بر یکچیز نگاه کنند، و از صاحبان چشمها جویا شوند که چه میبینید متفقاً جواب میدهند که فلانچیز را میبینیم. و اگر چشمهای مزبور هرکدام بر چیزی نگرند، چون سؤال شود هریک به طور اختلاف جواب میدهند. پس از این مطلب نتیجه میگیرند که اگر مردم نظرشان به یک نفر نباشد، در اقوال و افعال مختلف خواهند شد، و در ظهور اختلاف باز محتاج به کسی هستیم که رافع اختلاف باشد.
عرض میشود که اصل مَثَل کلامی است محکم و «کلام الملوک ملوک الکلام» ولکن همیشه عادت اهل حق این بوده و خواهد بود که کلام محکم را محکم بگیرند، و اگر در مقابل کلام متشابهی باشد حمل کنند معنی آن را به معنی محکم. و همیشه عادت اهل باطل این بوده و خواهد بود که کلام متشابهی را به هوای نفس خود معنی میکنند، و اگر در مقابل کلام محکمی هست حمل میکنند آن را به همان معنی کلام متشابهی که به طور دلخواه خود معنی کرده بودند، و اعتنائی به معنی حقیقی کلام محکم نکنند، پس کلام محکم را هم متشابه قرار میدهند و همیشه تابع متشابهات میشوند. چنانکه اهل حق در مقابل اهل باطل کلام متشابه را حمل به کلام محکم میکنند، پس همیشه تابع محکمات میشوند و هرگز از پی متشابهات نمیروند. و بیان حال اهل حق و اهل باطل در محکم قرآن است که فرموده هو الذی انزل علیک الکتاب منه آیات محکمات هنّ امّ الکتاب و اخر متشابهات فاما الذین فی قلوبهم زیغ فیتبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنة و ابتغاء تأویله و مایعلم تأویله الّا اللّه و الراسخون فی العلم یقولون آمنّا به کلّ من عند ربنا و مایذّکّر الّا اولوا الالباب. ربنا لاتزغ قلوبنا بعد
«* رسائل جلد 5 صفحه 49 *»
اذ هدیتنا و هب لنا من لدنک رحمة انک انت الوهاب.
پس مضمون این آیات دلالت میکند که همیشه اهل زیغ و میل به باطل تابع متشابهات میشوند و از پی محکمات نمیروند، و همیشه اهل حق پناه میبرند به خداوند عالم جلّشأنه و دعا میکنند که خداوند قلوب ایشان را میل به باطل ندهد بعد از آنکه هدایت کرد ایشان را به سوی محکمات و رد متشابهات به محکمات. پس چنانکه سابق بر این عرض کردم که هیچ محکمی محکمتر از ضروریات دین و مذهب نیست، چرا که به واسطه آنها محکمات کتاب و سنت از متشابهات آنها جدا شده، که اگر ضروریات در میان نبودند محکمات از متشابهات ممتاز نبودند پس آنگاه جمیعاً متشابهات بودند. پس بنابراین دلیل محکم که بالاتر از جمیع دلیلها است معنی این کلام این است که خداوند عالم جلّشأنه خدای واحدی است که اختلاف در فرمان لازمالاذعان او نیست و لو کان من عند غیر اللّه لوجدوا فیه اختلافاً کثیراً. و پیغمبر او؟ص؟ پیغمبری است که اختلافی در اقوال او نیست و اوصیای او؟عهم؟ اشخاص معلومی هستند که هیچیک با دیگر اختلاف ندارند و اختلاف در اقوال ایشان نیست، پس اگر خلق زیغی و میل به باطلی در دلهای ایشان نباشد پس جمیع ایشان با هم متفق خواهند بود و اختلافی در میان ایشان نخواهد بود اگرچه در مسائل نظریه اختلاف داشته باشند، پس هریک تصدیق میکنند باقی را در نظرِ ایشان از برای خود ایشان و هیچیک جایز نمیدانند که احدی از ایشان از مفاد نظر خود دست بردارد و به مفاد نظر غیر خود که آن را مفید ندانسته متمسّک شود، پس در این صورت اختلاف از میان ایشان مرتفع شود. و اما اگر میل به باطل و زیغی در دلهای ایشان باشد هریک به حسب هوای نفس خود و میل به باطلی که دارد محکمات کلام الهی را به طور دلخواه خود معنی میکند و از پی آن میرود. و البته میلهای مردم مختلف خواهد بود و هواهای نفس بر یک نسق نیست، پس البته مختلف خواهند شد برحسب اختلاف هواهای دلهای ایشان و تحسبهم جمیعاً و قلوبهم شتّی.
«* رسائل جلد 5 صفحه 50 *»
باری، پس چون این مطلب تمسّک به ضروریات دین و مذهب معلوم شد حقیّت آن، و متمسّکنشدن به آنها معلوم شد بطلان آن، پس عرض میکنم که هرگز در زمان حضور ائمه طاهرین؟عهم؟ از دین و مذهب ایشان این نبود که جمیع مردم رجوع کنند به یکی از شیعیان ایشان و امور دینیه خود را از او اخذ کنند و امر دین را منحصر در همان یک نفر دانند، خواه ظواهر امور دینیه و خواه بواطن آنها. بلکه بسا آنکه در حضور هریک از ایشان؟عهم؟ جمعی بودند از شیعیان بزرگ و حاکیان و راویان ظاهری و باطنی، و هرگز امر نفرمودند جمیع مردم را به رجوع کردن به یکی از ایشان نه غیر او. با اینکه دائره شیعیان غیر از دائره خود ایشان بود و دائره ایشان؟عهم؟ دائره امامت بود و دائره شیعیان دائره مأمومیّت بود، و در امامت، وحدت شرط بود و در مأموم وحدت هرگز شرط نبود چه در ظاهر امر ایشان چه در باطن، اگرچه مأمومین بعضی نزدیکتر بودند به امام؟ع؟ و بعضی دورتر چه در ظاهر چه در باطن. و هرگز شرط مأمومیت وحدت نبوده چه در ظاهر چه در باطن، اگرچه به حسب اتفاق یکوقتی یکی از مأمومین حاضر بود و اقتدا میکرد و باقی حاضر نبودند چه در ظاهر چه در باطن؛ پس شرط دانستن وحدت مأموم بدعتی است چه در ظاهر چه در باطن و ایجاب ما لمیوجبه اللّه است چه در ظاهر چه در باطن. و همچنین بعد از ارتحال ایشان؟عهم؟ و همچنین بعد از غیاب غائب روحیفداه و علیه و علی آبائه الکرام السلام هرگز شرط مأمومبودنِ مأموم را وحدت قرار ندادهاند چه در ظاهر چه در باطن، اگرچه فی علم اللّه به حسب اتفاق روزگار یکوقتی بیش از یکنفر حاضر نبوده چه در ظاهر چه در باطن. و شاهد این مدعا اینکه هرگز در زمان حضور ایشان؟عهم؟ و در زمان رحلت ایشان و زمان غیاب غائب ایشان؟عهم؟ تا به حال که هزار و کسری سال میگذرد مطلقا عنوانی از چنین بدعت تازهای نبوده، حتی آنکه مبتدعین که در هر زمانی بودند چنین بدعتی را در میان نیاوردند، تا این زمان محنتاقتران که بدعت تازهای از زبان ملحدین سکنه ارض سادسه بروز کرد.
و هرکس بگوید چنین نبوده تا به حال، بیاورد یک حکایتی از یک مبدع در دینی که در یک زمانی شرط
«* رسائل جلد 5 صفحه 51 *»
مأمومیت مأموم را چه در ظاهر چه در باطن، وحدت قرار داده بود، چه جای اهل حق. و اگر نتوانستند حکایتی از مبدعی در مطلب خود بیاورند، لابد و ناچار شوند که اقرار کنند که این بدعت وقت آن همین زمان بوده، و در زمانهای سابق شیطان اقتضائی را از برای چنین بدعتی نمیدیده تا آنکه چشم دل او به دیدار این مبدع تازه روشن گردید و جای مناسبی از برای اظهار و ابراز این تازه دید پس او را مانند جان شیرین در بر کشید و در سینه او این تخم را گذارد باض و فرّخ فی صدورهم و دبّ و درج فی جحورهم فنطق بالسنتهم و نظر باعینهم بانّه لابد فی دائرة الشیعة المأمومین من قطب واحد غیرمتعدد من جنسهم و مأموم واحد هو امام سائر الشیعة. نعوذ باللّه من بوار العقل و ارتفاع الحیاء الذی هو من لوازم الایمان و به نستعین.
معروف است که شخصی رفت نزد عطاری و از او خرید چرسی را و با او شرط کرد و اهل بازار را شاهد گرفت که اگر به اصطلاح چرس او گُل نکرد پولش را از عطار پس بگیرد. پس چرس را گرفت و پولش داد و روانه شد و استعمال کرد و به حمام رفت و نوره کشید، در آن بینها چرس گُل کرد و او را به این خیال انداخت که چرس گل نکرد، پس به همان هیأت نورهکشیده از حمام بیرون آمد و رفت و ریش عطار را گرفت که پول مرا پس بده که چرس تو بد بود و گل نکرد. پس شخص عطار روی خود را به سوی اهل بازار کرد گفت حضرات شهود مشاهده کنید که آیا چرس من گل کرده یا نه؟! پس اهل بازار ریش او را از دست آن چرسی خلاص کردند.
و چهبسیار مشتاقم به چنین بازاری که مشاهده کنند که آیا امری که از صدر اسلام تا قبل از زمان این ملحدین ابداً در هیچ کتابی و در هیچ حکایتی نبوده مطلقا و احدی از عالم و عامی و حکیم و سفیه نشنیده و ندیده، و در این زمان شخص معیّنی پیدا شده و این بدعت تازه را ابراز داده، آیا چنین تازهای تازگی ندارد و بدعت در دین نیست؟ و واللّه اهل بازار با اینکه مشاهده کردند چنین تازهای را به جز زبان ملامت بر من که تو چرا میخواهی ریش خود را از دست این ملحد خلاص کنی نصرتی
«* رسائل جلد 5 صفحه 52 *»
دیگر نکردند، و مرا از دست او خلاص نکردند. انا للّه و انا الیه راجعون. و انشاءاللّه تعالی این شکایت و این گله را از ایشان در روز قیامت در حضور پیغمبر آخرالزمان؟ص؟ و آل او؟عهم؟ و اولیای ایشان خواهم کرد. کفی باللّه شهیداً و بمحمد حاکماً و بآله ناصراً و باولیائهم مصدّقاً صلوات اللّه علیهم اجمعین.
اما اینکه اگر مردم نظرشان به یکنفر نباشد در اقوال و افعال مختلف خواهند شد، و در ظهور اختلاف باز محتاج به کسی هستیم که رافع اختلاف باشد، پس در این مطلب تدبّر کنید که اختلافی که نباید در دین و مذهب باشد کدام اختلاف است؟ پس اگر کسی غافل شد الحاد ملحدین مانند سراب به نظر او جلوه خواهد کرد، و اگر متذکر شوید و فکر کنید خواهید یافت که در میان جمیع علمای اسلام و علمای شیعه همیشه اختلافی بوده، و اگر بخواهید در میان این همه علماء دو نفر پیدا کنید که در جمیع مسائل اصول و فروع مطابق باشند پیدا نخواهید کرد، و حال آنکه جمیع علمای شیعه برحق بودهاند با اینکه هریک اختلافی با دیگری داشتهاند و آن دیگری هم اختلاف با دیگری داشته و همچنین، به طوری که احصا نتوان کرد. پس چرا همه این اختلافها در میان اهل حق بوده از صدر اسلام تا این زمان و بعد از این و خداوند رفع نکرده؟
و اگر کسی خیال کند که او رفع کرده و در هر زمانی یکی از علماء رافع خلاف بوده نهایت باقی علماء یا از روی انکار و عصیان یا از روی نافهمی یا از روی غفلت از او نپذیرفتهاند، پس عرض میکنم که اگر محطّ نظر در علمای به حق است که عدول نافین از جانب ائمه طاهرین سلام اللّه علیهم اجمعین این احتمالات در حق ایشان راهبر نیست. چرا که وجود ایشان از برای همین است که تعلیم کنند مردم را، پس نافهم و نادان نباشند. و وجود ایشان از برای متذکر ساختن غافلین است، پس خود غافل نباشند. و وجود ایشان از برای امر به معروف و نهی از منکر است، پس عاصی نباشند. پس با این حال با هم اختلاف دارند و دو نفر در میان ایشان یافت نمیشود که در جمیع
«* رسائل جلد 5 صفحه 53 *»
مسائل اصول و فروع دین با هم مختلف نباشند. اما اگر فرض شود که یکی از صاحبان خرقه و دستار از روی عصیان انکار اهل حق داشته که او محل گفتگو نیست. از برای جمیع پیغمبران و حجتهای الهی؟عهم؟ منکرین بوده که صاحب خرقه و دستار بودهاند. اما محل گفتگوی ما، علمای برحقند که همه با هم اختلاف دارند و همه هم برحق بودهاند. و ائمه طاهرین؟عهم؟ به فرمان ربالعالمین جلّشأنه عمداً اختلاف در میان ایشان انداختهاند چنانکه فرمودند نحن اوقعنا الخلاف بینکم و از خود پیغمبر؟ص؟ مروی است که فرمود اختلاف امتی رحمة.
باری، اختلاف در نظریات که محبوب خدا و رسول و ائمه طاهرین؟عهم؟ بوده و ایشان قرار دادهاند از روی عمد بدون غفلت بلکه از روی حکمت، که رافعی ضرور نیست، و متصدی رفع، مبدعی است در دین و مذهب و از جرگه علمای عدول نافین از دین تحریف غالین و انتحال مبطلین و تأویل جاهلین بیرون است، و خود یکی از مبدعین است که جمیع عدول نافین اظهار بدعت او را میکنند به طوری که جمیع مکلّفین حقیّت و حقیقت آن را بفهمند، و بعد از فهمیدن یا تصدیق کنند اگر طالب حق باشند یا تکذیب کنند اگر خود مانند مبدعین باشند.
و اگر کسی خیال کند که اختلافات در میان علمای بر حق در یک زمان نبوده، بلکه عالمی در زمان سابقی مسائلی چند گفته از برای اهل زمان خود و عالمی دیگر در زمان بعد در مسائلی چند با او خلاف کرده از برای اهل زمان بعد، و بر همین نسق عالمی دیگر هم که بعد آمده در مسائلی چند با علمای سابق خلاف کرده، و هرگز در هیچ زمانی نبوده که علمای متعدد در یک زمان باشند و با هم اختلاف داشته باشند مگر آنکه جمیع ایشان بر باطل بودهاند مگر همان یک نفری که رافع خلاف همان بوده.
پس عرض میکنم که همین قول بدعتی است تازه که از سایر بدعتها بیشتر تازگی دارد، که جمیع علماء و جمیع عوام که مکلّف باشند میدانند که در جمیع زمانها حتی در زمان حضور ائمه طاهرین؟عهم؟ در یک عصر علمای متعدد بودند که همه
«* رسائل جلد 5 صفحه 54 *»
ایشان هم برحق بودند با هم اختلاف در نظریات داشتند، و دو نفر یافت نشد که در جمیع مسائل اصول و فروع دین و مذهب با هم متفق باشند. پس این سخن که جمیع اقسام اختلاف را باید رفع کرد و حاکمی و رافعی ضرور است که رفع کند، بدعتی است تازه که تازگی دارد و از سایر بدعتها ممتاز شده که شیطان آن را از برای دوستان خود ذخیره کرده بود و به کام دل رسید در این زمان محنتاقتران که با زبان هرزهدرای خود اظهار کرد، که اگر متعددین هیچ خلافی نداشته باشند مگر همینکه بعضی جوان باشند و بعضی پیر، همان جوانی جوان و پیری پیر کفایت میکند در اختلاف مردم که پیران میل به پیر کنند و جوانان میل به جوان، و در اختلاف ایشان فساد است و رفع آن لازم است، پس باید یکی از ایشان لازمالاذعان باشند نه هردو. حتی این مطلب باطل خود را در میان سلمان و ابوذر! جاری کرده که اگرهر دو ناطق باشند بعضی مردم میل به سلمان کنند و بعضی میل به اباذر علیهماالرحمة و فساد حاصل شود و رفع آن لازم است، پس باید یکی از ایشان ناطق باشد و همه مردم از همان یک بپذیرند تا فسادی در میان ایشان روی ندهد. و واللّه اگر این قول سست را نمیخواست به مشایخ کبار+ نسبت دهد و دستاویزی به دست معاندین دهد قابل نمیدانستم که به آن اعتنائی کنم و جواب ابلهان همان خاموشی بود و بس. پس شما را و باقی صاحبان شعور از اهل هر دینی و مذهبی را گواه میطلبم که آیا چنین بدعتی تازه در هیچ تاریخی دیدهاید، و از هیچکس شنیدهاید؟ و از شما میپرسم ای اهل بازارِ شعور که چرس گُل کرده یا نکرده؟!
باری، پس اختلافی که باید رفع کنند از دین عدول نافین از جانب ائمه طاهرین؟عهم؟ در هر خلفی و هر عصری، اختلاف در ضروریات دین و مذهب است که بسا آنکه بعضی از غالین و منتحلین و جاهلین آیه متشابهی یا حدیث متشابهی را مستمسک شوند و اظهار بدعتی در دین و مذهب کنند، پس باید عدول نافین با دلیل و برهان به طوری که مکلّفین بفهمند اگرچه عوام باشند رفع کنند آن بدعت را، مثل
«* رسائل جلد 5 صفحه 55 *»
آنکه شیخ مرحوم در کتاب خود نقل میکند که بعضی از کسانی که خود را از اهل باطن میشمارند و میخواهند لواط را حلال کنند، میگویند که ما از باطن آیه شریفه او یزوّجهم ذکراناً و اناثاً چنین فهمیدهایم که لواط با تزویج مثل نکاح با تزویج جایز است، اگرچه اهل ظاهر نفهمند این مطلب را و لواط را مطلقا حرام بدانند، ولکن ما میفهمیم که تزویج حقیقت در لفظ «زَوّجتُ» است که صیغه تزویج است پس مردان را با مردان میتوان تزویج کرد به عقد و صداق، و معنی آیه شریفه او یزوّجهم ذکراناً همین است در نزد اهل باطن اگرچه اهل ظاهر نفهمند. و شیخ مرحوم در همین مطلب باطل میفرمایند که عوام الناس باید بدانند که اهل حق خلاف ضرورت اسلام نخواهند کرد، و جواز تزویج مردان به مردان به عقد و صداق خلاف ضرورت اسلام است، اگرچه ملا نباشند و راه استدلال مستدلّین را ندانند.
باری، در کتاب جوامعی که چاپ شده به تفصیل این مطلب هست به آن رجوع کنید تا در دین خود بر بصیرت شوید و متذکر باشید، که نگویید که چون به آیه قرآن استدلال کردهاند از برای حلّیّت لواط به عقد و صداق، معلوم میشود که قائلین به این عمل قبیح مسلمان بودهاند و قرآن را قبول داشتهاند از این جهت به آیه قرآن استدلال کردهاند، پس در این صورت حلّیّت و حرمت لواط در میان مسلمین محل اختلاف است و بعضی از علمای ظاهر مطلقا آن را حرام میدانند و بعضی از علمای باطن به عقد و صداق حلال میدانند، نهایت آنکه اهل ظاهر تقلید از اهل باطن نمیکنند و اهل باطن تقلید از اهل ظاهر نمیکنند. پس امید است که متذکر باشید که لواط در نزد اهل حق مطلقا حرام است و حرمت آن به حد ضرورت رسیده است در ظاهر و باطن، و جماعتی که جایز میدانند آن را به عقد و صداق مسلمان نیستند، اگرچه از برای مشتبهکردن امر خود آیه قرآن را بخوانند و به آن متمسّک شوند. پس در میان مسلمانان حرمت لواط مطلقا معلوم است، و کفر قائلین به جواز آن به عقد و صداق و مسلماننبودن آنها معلوم است، و هرکس که آنها را کافر نداند خود او هم کافر است. و متذکر باشید
«* رسائل جلد 5 صفحه 56 *»
که این مطلب مخصوص به لواط نیست، هرکس خلاف کند هریک از ضروریات دین و مذهب را و به آیه متشابهی یا حدیث متشابهی مستمسک شود کافر است و از مسلمانان نیست، و هرکس هم که او را کافر نداند او هم کافر است مگر آنکه مستضعف باشد یا آنکه از راه بیاعتنائی به دین و مذهب از این مطلب غافل باشد، و الّا شخص مکلّفِ مستبصرِ معتنی به دین و مذهب باید او را کافر بداند، و اگر کافر ندانست خود خود را هلاک کرده و حجت الهی بر او تمام است.
فرمودهاند: از جناب حاجی سیدجعفر ساکن یزد روایت میکنند و خود این بنده هم از ایشان شنیدم که گفتند مرحوم شیخ فرمودهاند: «هذا الامر الذی بلغ اعنان السماء سبب اثارته انا» و این امر را امر وحدت ناطق میگیرند. میگوییم همان دوستی دوستان خدا و دشمنی دشمنان خدا است که رکن چهارم ایمان است، توجیهات دیگر مینمایند.
عرض میشود که سید مرحوم عریضهای به شیخ مرحوم عرض کرده بودند و شیخ جواب ننوشته بودند تا مدت یکسال بل متجاوز، سید مرحوم بعد از انتظار بسیار باز عریضهای عرض کرده بودند و اظهار از این فرموده بودند که مدتها است که عریضه عرض کردهام و به انتظار جواب بودهام و سرافراز نشدهام. شیخ مرحوم جوابی نوشتهاند و دو وجه از برای ننوشتن جواب فرمایش فرمودهاند: یکی اینکه به سبب عروض ناخوشی تا یکسال نمیتوانستم جواب بنویسم و هیچ نمینوشتم مگر از روی تقیّه و لابدّی که به مشقت جوابی مینوشتم، و چون تو را مانند نفس خود میدانستم و تقیه از تو نداشتم جواب تو را ننوشتم. و وجهی دیگر در ننوشتن جواب تو این است که: «اردت اناعیبها لان هذا الغبار الذی بلغ اعنان السماء سبب اثارته انا» و مرادشان از این وجه دوم بسی واضح است که مانند آنکه سبب اثاره غبار و بخار زمین آفتاب عالمتاب است، سبب اثاره غبار عداوتهای مردم روزگار و حقدها و حسدهای ایشان آفتاب عالمتاب وجود مبارک آن بزرگوار بود. پس چون
«* رسائل جلد 5 صفحه 57 *»
نمیخواستند که عنان آن غبارهای عداوت خلق روزگار منصرف به سوی سید مرحوم شود، تعمد کردند به ننوشتن جواب تا مردم روزگار چنان پندارند که چندان خصوصیتی در میان ایشان نیست و در باطن مضمون:
اگر با دیگرانش بود میلی | چرا ظرف مرا بشکست لیلی |
به عمل آید. و اردت اناعیبها لحفظها عن الغصب من الملک الذی یأخذ کل سفینة صحيحة غصباً. اما با همه این غبارها که تمام روی زمین را فرو گرفته، و تا جایی که اسمی از اسلام رفته غبار عداوتها موجود شده و شب و روز آرام را از مردم روزگار بریده و همه به هر حیله که میتوانند به کار میبرند که بلکه بتوانند ایرادی بر او وارد آورند، پس بعد از همه سعیهای خود و پذیرفتن بعضی حیله بعض را نتوانستند ایرادی بر او بگیرند تا لابد و ناچار شدند و باب حلّیّت افترا را بر او بر روی خود گشودند، و حال آنکه حرمت افترا در اسلام بر مؤمنین از جمیع حرمتها در نزد خدا عظیمتر بود چنانکه فرموده ان الذین یؤذون المؤمنین و المؤمنات بغیر ما اکتسبوا فقد احتملوا بهتاناً و اثماً مبیناً. و در اصول کافی است که من آذی لی ولیّاً فقد ارصدنی بالمحاربة و دعانی الیها.
باری، اعتنائی به آیات و اخبار نکردند و این حیله را به کار بردند که افترا به او بستند و گفتند که او ائمه طاهرین؟عهم؟ را خدا میداند، و به بعضی گفتند که به معاد روحانی قائل است و منکر معاد جسمانی است، و به بعضی گفتند که به معراج روحانی قائل است و منکر معراج جسمانی است، و به بعضی گفتند که ذات خدا را دانا و عالم به مخلوقات نمیداند و علم خدا را حادث میداند، و این افتراها را و امثال این افتراها را شما میدانید که به شیخ مرحوم بستند تا بتوانند اظهار عداوت خود را بکنند. و به تدریج این افتراها از برای مردم واضح شد، چرا که این افتراها به خود ایشان رسید و آنقدر نوشتند و گفتند که من بیزارم از این عقاید باطله، که تمام گوشهای معاندین و موافقین پر شد. و مکرر نوشتند و گفتند که عقاید من همین
«* رسائل جلد 5 صفحه 58 *»
عقایدی است که در مساجد و منابر شیعه اثناعشری معروف است و هر عقیدهای برخلاف آنچه معروف در میان شیعه اثناعشری است من از آن عقیده بیزارم و قائل به آنها را کافر میدانم. و سید مرحوم و آقای مرحوم! لاتعدّ و لاتحصی در مجالس و محافل و درسها و موعظهها و کتابهای خود این افتراها را که درباره شیخ مرحوم میگفتند گفتند و نوشتند، و جوابها و اظهار بیزاریهای شیخ مرحوم را گفتند و نوشتند، و همچنین خود ایشان اظهار بیزاریهای خود را از جمیع عقایدی که برخلاف آنچه در بازار مسلمانان و مساجد و منابر و مجالس و محافل ایشان است کردند.
اما این افترا را که ناطق باید در میان جمیع شیعه یکنفر باشد نه بیشتر، نه به شیخ مرحوم بستند و نه به سید مرحوم! و این ذخیره شیطان باقی مانده بود از برای آقای مرحوم. پس معاندین به او بستند و به او رسید و در کتابهای بسیار خصوص در جواب نظامالعلماء با دلیل و برهان و اصرار و ابرام، اظهار تبرّی از این افترا فرمودند، و لعنهایی که شدّاد و نمرود و فرعون و رؤسای ضلالت و یزید و شمر مستحق بودند بر صاحب چنین عقیدهای کردند. پس بعضی از بیغرضان باور کردند، و معاندین این لعنها و دلیلها و برهانها را حمل بر حیله و توریه و تقیّه او کردند. و این ذخیره را شیطان خواست که از دست نرود و سعی او بیحاصل نشود، و دید که از زبان معاندین که ابراز داد چندان چنگی به دل او نزد و به کام خود چنانکه میخواست نرسید، پس صورت خود را تغییر داد و به طور نفاق به صورت دوستی ظاهر شد، و این زهر هلاهل را در کام او ریخت و ظاهر او را مانند مار با نقش و نگار و نرم و ملایم ساخت، و در سینه او تخمها کرد و از زبان او اظهار کرد که شیخ مرحوم و سایر مشایخ+ از برای همین مطلب آمده بودند و الّا پس فرقی در میان شیخی و سایر شیعه اثناعشری نخواهد بود! و نمیدانم که در کدام مسجد و کدام منبر و کدام مجلس شیعه اثناعشری و در کدام بازار ایشان این عقیده معروف بود؟ و آیا هیچ ملحدی و هیچ مبدعی چنین ادعائی را کرده بود قبل از این کامدهنده
«* رسائل جلد 5 صفحه 59 *»
شیطان، و حال آنکه هر باطلی ذکرش در دنیا هست و اهل حق شنیدهاند و از آن اعراض کردهاند، و این بدعت تازه ذکری هم در دنیا نداشته تا آنکه ملحدین این زمان از زمین ششم حرکت کردند و کردند آنچه کردند و ندانستند که چه کردند، بلکه غلط گفتم که دانسته کردند. و سیعلم الذین ظلموا ایّ منقلب ینقلبون.
فرمودهاند: میگوییم بالصراحه رساله مفصل در جواب نظامالعلماء و سپهسالار اول و رساله اصفهانیه و اغلب جاهای کتاب مستطاب «ارشادالعوام» مرقوم فرمودهاند که عقیده من نیست که باید امر منحصر در فرد باشد، و لعن و توبیخ فرمودهاند قائل این مذهب را، جواب میدهند که اینها را محض تقیه فرمودهاند و اینها متشابهات است. هرچه میگوییم کسی که بر چندین هزار بابیه ردها نوشته با دلیل و برهان، و همچنین کتابها نوشته در اثبات مدعاهای خود با دلیل و برهان، و ردها نوشته بر چندینهزار از منکرین مقصود خود با دلیل و برهان از انواع دلیلها، و تقیه از همه این جماعت هزار اندر هزار نکرده، چگونه در انحصار امور شریعت و طریقت و حقیقت به ناطق واحد تقیه کرده و اینهمه لعنتهای گوناگون بر معتقد به آن عقیده کرده؟ این جوابهای ماها کفایت نمیکند و ساکت نمیشوند.
عرض میشود: اما اینکه فرمودهاید که در کتابهای متعدد نوشتهاند که مذهب و عقیده من انحصار امور دینیه در شخص واحد نیست و لعنهای غلاظ فرمودهاند بر کسی که این عقیده را دارد حق است و صدق، و تمام لعنهای آن بزرگوار راجع است بر این ملحدینی که با شما در این باب گفتگو کردهاند، و امر نطق در امور دینیه را منحصر به فرد دانستهاند. و در هر جایی به یک زبانی این مطلب را ابراز میدهند. و به هر حیلهای و به هر معنی که بخواهند منحصر کنند امر دین را در شرق و غرب عالم به یکی از شیعیان، برخلاف ضرورت اسلام و ایمان گفتهاند و خارج از دایره اسلام و ایمان شده. و همه اهل اسلام و همه اهل ایمان و همه مکلّفین میدانند که هرگز امری از امور شرع و کون مخصوص یکی از شیعیان نبوده، و هرگز یکی از شیعیان مفیض
«* رسائل جلد 5 صفحه 60 *»
کل مردم نبوده، چنانکه در بعضی از جاها این مطلب را این ملحدین اظهار کردهاند. و حال آنکه در «ارشاد» تصریح فرمودهاند که هیچ پیغمبری هم این مرتبه را ندارد چه جای شیعیان که از نور پیغمبران خلق شدهاند. و این مقام را از برای مرکز ثابت میکنند، و تصریح میفرمایند که مرکز حقیقی در هر عصری یکی از ائمه؟عهم؟ است و احدی غیر از او چنین نیست.
باری، و هرگز چنین نبوده که یکی از علمای شیعه حاکم بر کل علمای شیعه و حاکم بر کل عوام شیعه باشد، چنانکه در بعضی از جاها اینطور میگویند. و هرگز نبوده که حکم اعلم بر غیراعلم جاری باشد، چنانکه در بعضی از جاها به این زبان الحاد کردهاند که تقلید اعلم را دیگران هم غیر از ماها گفتهاند. و حال آنکه آن جماعتی از اصولیین که این را گفتهاند هرگز نگفتهاند که اعلم حاکم بر کل مردم است نهایت آنکه گفته که عوامالناس باید تقلید کنند از اعلم. و هرگز نگفتهاند که علمائی که تقلید بر ایشان حرام است باید تقلید کنند از اعلم، یا آنکه لازم است بر ایشان که روایت کنند قول اعلم را از برای عوام مقلدین.
و در بعضی از جاها امر نطق و انحصار آن را در شخص واحد در ظاهر گفتهاند نه در باطن، و تصریح کردهاند که در باطن و غیب هزار نفر هم که باشند موجب فساد نخواهند بود، اما در ظاهر اگر متعدد باشند مردم اختلاف خواهند کرد، و اگر هیچ اختلاف نباشد مگر همینکه یکی پیر باشد و یکی جوان بعضی مردم پیر را اختیار کنند و بعضی جوان را اختیار کنند، و در اختلاف مردم فساد است و رفع فساد را حاکم واحد باید بکند، و آن حاکم جایز نیست که متعدد باشد چرا که مردم مختلف خواهند شد.
و در بعضی جاها به این زبان گفتهاند که ما نگفتهایم که باید در ظاهر، حاکم شرع و کون یکی باشد نه بیشتر؛ بلکه قطب جمیع علماء و حکماء و نقباء و نجباء را گفتهایم یکی است و متعدد نیست و او معروف کسی هم نباید باشد. اگر به حسب اتفاق کسی شناخت او را شناخت، کسی هم او را نشناخت نشناخت. و از آنجایی که دروغگو حافظه ندارد
«* رسائل جلد 5 صفحه 61 *»
فراموش کرده که در همان کتابش نوشته که آن حاکم ناطق باید در ظاهر باشد، و حکام در عالم غیب هزار نفر هم اگر باشند باعث اختلاف مردم نخواهند بود.
باری، خرافات این جماعت ملحدین واللّه از برای شخص بیدار از مطالبه پول چرس در بازار از شخص عطار سستتر و رسواتر است. واللّه که این نیست مگر آنکه حجت الهی باید چنان ظاهر باشد که هر مکلّفی بفهمد، و چنانکه احقاق حق اهل حق بر خدا است ابطال باطل اهل باطل با او است، و او میدارد ایشان را که این ادعاها بکنند که هیچ مردی و زنی و هیچ مکلّفی و مقلّدی نتواند بگوید که من ندانستم که باطل است و از پی او رفتم. بلکه واللّه مرد و زن و همه مکلّفین و مقلّدین میفهمند که این ادعای باطلی و بدعتی تازه است که تا این زمان نبوده و از همین شخص ملحد معیّن ظاهر شده، و هرکس تقلید از او کرده مانند همان جماعتی است که عمداً تابع رؤسای ضلالت شدند.
و کسی نگوید که تو از کجا دانستی حالت ایشان را که قسم یاد کردی که چنین است، علم غیب که نداری، شاید امر بر بعضی مشتبه شده باشد. پس عرض میکنم که واللّه مدعی علم غیب نیستم ولکن عقیده خود را عرض میکنم، و عقیده من این است که حجت الهی تامّ و کامل است و نقصان ندارد و امر او بالغ و واضح است و به هر مکلّفی رسیده است و از برای او واضح شده است. لیهلک من هلک عن بینة و یحیی من حیّ عن بیّنة.
باری، اما اینکه فرمودهاید که ملحدین میگویند که اینهمه اصرارها و ابرامهای مؤکد با دلیل و برهان و مؤکد به لعنتهای رنگارنگ، محض تقیّه و توریه است و از متشابهات است، عرض میکنم که همیشه در هر زمانی اهل باطل عادتشان این بوده و خواهد بود که محکمات را متشابهات بنامند، و متشابهات را محکمات بگویند و از پی آن متشابهات بروند به نص صریح آیه شریفه و اما الذین فی قلوبهم زیغ فیتّبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنة و ابتغاء تأویله و مایعلم تأویله الّا اللّه و الراسخون فی العلم. و چنانکه شیخ مرحوم در رساله جواب شیخ موسی که از
«* رسائل جلد 5 صفحه 62 *»
کاظمین سؤال کرده میفرمایند: «اعلم غير معلّم انّ فی الارض الثالثة سکاناً شأنهم القاء الشبهة و الشکوک و التمویهات علی الناس قد قیّضوا لقرنائهم من الناس الذین یعشون عن ذکر الرحمن یکلّمون الناس باللسان الملحد فی اسماء اللّه قدحقّت علیهم الضلالة و الغوایة فاغووا انّهم کانوا غاوین و هم یحسبون انّهم یحسنون صنعاً.» تا اینکه میفرمایند: «و اولئک الملحدون یظهرون باطلهم الذی بنوا اساسه علی زیغ قلوبهم و ابتغاء الفتنة و ابتغاء التأویل و ابرزوه فی صورة الحق و یأوّلون المحکم علی طبق زیغهم فی زبرج وقارهم و متلوّن عفافهم الاتسمع قول اللّه «و من الناس من یعجبک قوله فی الحیوة الدنیا و یشهد اللّه علی ما فی قلبه و هو الدّ الخصام» و هذا الشخص من اولئک الملحدین الذین یتکلّمون بلسان اهل التصوف.» تا اینکه میفرمایند: «و یقولون لیس مراد الشارع؟ع؟ من جمیع اشاراته الّا هذه و کذبوا بل مراد الشارع؟ع؟ هذه الاشیاء المعروفة عند العوام.» تا اینکه میفرمایند: «فان ارتبتم فارجعوا الی العلماء الذین نصبهم اللّه لتشیید الدین و ازالة انتحال المبطلین و راجعوا الکتب التی جمعها الاصحاب شکر اللّه سعیهم فی الرجعة فانّها تشدّ القلوب الضعیفة لما فیها من ذکر العلامات و بیان الایات و فی حدیث المفضل بن عمر المشهور عن الصادق؟ع؟ فی شأن الصاحب؟ع؟: ثم یغیب فی آخر یوم من سنة ستین و مأتین فلاتراه عین احد حتی یراه کل احد و کل عین.»
باری، مقصود این بود که متذکر باشید که عادت اهل باطل این است که محکم را متشابه و متشابه را محکم قرار دهند و الحاد خود را به کار برند از برای همجنسهای خود، چنانکه شیخ مرحوم تصریح فرموده. پس عبرت بگیرید که اصرارهای آقای مرحوم را با دلیلهای محکم و برهانهای متقن و مؤکد به تأکیدات لعنتهای مغلظ که همه آنها مطابق است با کتاب محکم و حدیث محکم و مطابق است با اجماع علمای اسلام و ايمان و مطابق است با ضروريات اهل اسلام و اهل ایمان از علماء گرفته تا عوامالناس، چنین مطلبی را از متشابهات میشمارند و تقیّه و توریه اسم میگذارند و بدعت تازهای که در میان بدعتهای موجوده
«* رسائل جلد 5 صفحه 63 *»
در دنیا تازگی دارد و مخصوص خود ایشان است و هرگز مدعی باطلی هم ادعا نکرده تا زمان این مبدع تازه چه جای اهل حق، چنین مطلبی را محکم اسم میگذارند. «بر عکس نهند نام زنگی کافور» پس متذکر شوید قدرت خداوند عالم را جلّشأنه که چگونه رسوا میکند اهل باطل را به طوری که باطلبودن آن را هر زن مکلّفی بفهمد، چه جای مرد مکلّف و چه جای مردمان صاحبشعور، و چه جای علمای ابرار و حکمای اخیار. و در ابتدای شروع به امر معاد در «ارشاد» میفرمایند که آنچه از ما میشنوید بسنجید آن را به ضروریات دین و مذهب که در مجالس و محافل و مساجد و منابر و بازار مسلمین معروف است، و آنچه میگوییم الحمدللّه با آنها سنجیده شده، و با آن زندهام و بر آن میمیرم و با آن محشور میشوم انشاءاللّه تعالی. و در همان موضع میفرمایند که مؤمن تصدیق میکند این مطلب را و منافق تأویل میکند. باری، گویا آن لعنتهای رنگارنگ که در آن کتابها دیدهاید مستحقّی و موضعی نداشته باشد مگر قائلین و معتقدین به همان عقیدهای که در آن کتابها مذکور است.
اما اینکه فرمودهاید که این جوابهای ماها کفایت نمیکند و ساکت نمیشوند، عرض میکنم که جوابهای سرکار که سهل است فماتغنی الآیات و النذر عن قوم لایؤمنون کفایت ایشان را نکرده و نخواهد کرد و ساکت نخواهند شد، و کفایت ایشان را به غیر جهنم کسی نمیکند. ذرنی و المکذّبین اولی النعمة و مهّلهم قلیلاً ان لدینا انکالاً و جحیماً و طعاماً ذا غصّة و عذاباً الیماً.
فرمودهاند: میگویند اغلب از حیوانات مثل شیر و مار و زنبور عسل و غیرها رئیس و سائس دارند، انسان چرا نباید داشته باشد؟ جواب میدهیم که بزرگ و پادشاه ظاهری و باطنی ماها امام زمان عجلاللّهفرجه میباشد که مصلحت در ظهور نمیدانند. و امروزه رافع اختلاف، علمای عدول هستند، و پادشاه عصر و حکام ولایات هم رافع ظلم و تعدی و سبب نظم و نسق شهرها میباشند. این جوابها را یصحّ السکوت علیها نمیدانند.
«* رسائل جلد 5 صفحه 64 *»
عرض میشود که بهترین جواب ابلهان خاموشی است، و دهان اهل باطل را خداوند عالم با قدرت کامله خود نبسته و باطل خود را میگویند. و لاتحسبنّ اللّه غافلاً عما یعمل الظالمون. و لایحسبنّ الذین کفروا انما نملی لهم خیر لانفسهم انما نملی لهم لیزدادوا اثماً و لهم عذاب مهین ولکن از جهت آنکه زبان معاندین را باید بست که قیاس نکنند اقوال این ملحدین را به کلام بانظام بزرگان دین+، در جواب ایشان بفرمایید که آیا در جمیع روی زمین یک شیری است که رئیس جمیع شیرها است، یا در هر بیشهای شیری رئیس است؟ و بیشهها بسیار است و شیرهای بزرگ بسیار. و آیا در جمیع روی زمین یک مار رئیس جمیع مارها است یا هر دستهای رئیسی دارند؟ و دستههای بسیار دارند و رئیسهای بسیار. و آیا جمیع زنبورهای عسل در روی زمین یک پادشاه دارند یا هر کندویی پادشاهی دارد؟ و کندوهای عسل بسیار، و پادشاهان بیشمار است از برای زنبورهای عسل. الغریق یتشبّث بکل حشیش، فبهت الذی کفر فما له من محیص و لا مفرّ.
بلی، از برای هر امامی؟ع؟ دوازده نقیب و هفتاد مرد است، که آن هفتاد مرد از عدولند و ایشان را میفرستد به اطراف بلاد از برای هدایت مردم به قدر احتیاج مردم. اگر از حدیث ائمه طاهرین؟عهم؟ باید گفت که این است مضمون حدیث، و در هیچ حدیثی و در هیچ آیهای نیست که دلالت کند که از صدر اسلام تا به حال یک وقتی بود که جمیع اهل شرق و غرب عالم مأمور بودهاند که از یک نفر از شیعیان اخذ احکام الهی کنند نه بیشتر، یا آنکه باید جمیعاً معتقد باشند که یک نفر از شیعیان مفیض جمیع اهل شرق و غرب عالم است نه بیشتر، اگرچه شخصِ او را نشناسند و ندانند که در کجا است. پس ناطق واحد شیعی را به هر حیلهای که خواهند اثبات کنند مبهوت خواهند شد به اقامه دلیل و برهان و کتاب و سنت و اجماع و ضرورت و از دائره شیعه اثناعشری خارج خواهند بود و مخالف خواهند بود با ضروریات ایشان که از همه دلیلها محکمتر است، و به طور الحاد خود را به شیعه اثناعشری میچسبانند که دامی از برای
«* رسائل جلد 5 صفحه 65 *»
صید اولیای خود داشته باشند انما سلطانه علی الذین یتولّونه و الذین هم به مشرکون. انما یدعو حزبه لیکونوا من اصحاب السعیر و اگر صادق بودند در ادعای تشیع، یک آیه محکمی یا یک حدیث محکمی یا یکنفری از صدر اسلام تا به حال در دست داشتند که در این مطلب با ایشان شریک باشد. و عرض کردم که چنین بدعتی را تا این زمان از زبان سایر مبدعین در دین هم، آن رئیس بزرگ ایشان از زبان احدی بروز نداده بود، تا این زمان که محل مناسبی از برای ابراز این بدعت تازه به دست آن لعین اول آمد ابراز داد ولکن انّ کید الشیطان کان ضعیفاً اضعف و اوهن من بیت العنکبوت مع انه من اوهن البیوت. پس تعجب کنید از آن مگسهایی که به این تارها بند شدهاند، که واللّه مگسهای ظاهری که به تار عنکبوت گرفتار میشوند به تار این ملحدین گرفتار نیستند. و مگس عسل در شرق و غرب عالم کندوهای بسیار و سلاطین بیشمار دارند، و سطان واحدی که جمیع سلاطین کندوها از او فیضیاب شوند یا همه صادر از حکم او شوند ندارند، و از افترای این ملحدین مبرّا هستند و به زمزمههای خود لعنها میکنند بر مفتری خود.
باری، امید است که سادهلوحی بر من اعتراض نکند که با اینکه ملحدین ادعای تشیع دارند، تو چرا ایشان را میخواهی خارج از این دایره کنی، و ایشان را به الحاد نسبت میدهی و سوء ادب میکنی؟ چرا که اگر باید درباره ملحدین رعایت کرد ادب را ملحدی در روی زمین باقی نخواهد ماند، و تمام بدعتهای ایشان به حسن سلوک با ایشان معروف خواهد شد، پس معروفهای الهی منکر و منکرات بدعتهای ایشان معروف گردد، و دین و مذهب حق از میان مردم برود و از روی زمین مرتفع شود. پس از این جهت کسی هم که میل کند که بدعتهای ایشان را تأویل کند و عورت ایشان را بپوشاند، خود او هم به نوع دیگر از اهل بدعت خواهد بود. فلعن اللّه المبدعین و المائلین الیهم و المأوّلین لاباطیلهم الی یوم الدین.
و اگر سادهلوحی که اعتنائی دارد به شیخ مرحوم از این
«* رسائل جلد 5 صفحه 66 *»
عرضهای من وحشت کند، رجوع کند به کلام او که خیر الکلام است بعد از کلمات ائمه طاهرین؟عهم؟ تا بفهمد که طور و طرز اهل حق با اهل باطل چطور است، و چگونه از لجام آتشین میپرهیزند در میلکردن به اهل باطل و تأویلکردن اباطیل ایشان و اظهارنکردن باطلشان. پس ای سادهلوح گوش ده به کلام آن بزرگوار که در کتاب خود فرموده، که عبارت سؤال و جواب ایشان را بعینها نقل میکنم تا بر بصیرت شوی اگر طالب حق باشی، و حجت الهی بر تو سختتر شود اگر میل به باطل داشته باشی. پس نظر کن که میفرماید: «قال ایّده اللّه تعالی: و منها قولکم فی افاداتکم و اکثر رسائلکم و اجوبتکم کلما یمتنع فی الممکن فهو فی الواجب واجب، بظاهره یقتضی کون الکلیة جاریة فی جمیع جهات التعریف و صحّ فیه ان التجلّی فی اقلیم الامکان یمتنع انیکون لذوات الموجودات الّا فی الذوات للآثار و الصفات و کلها من قبیل التعیّنات بالافعال و الظهورات منها و حینئذ لایخلو اما انیکون فی الواجب واجباً علی مقتضی تلک القضیة الکلیة فعلی هذا یصحّ العبارات التی لاکثر اهل العقول من الاثنیعشریة من غیر تنافر بین کلامکم و کلامهم مع انّکم لاترضون به و اما ان لایکون فی الواجب واجباً فیبطل استدلالکم بتلک القضیة الکلیة فلایصحّ انیقال ان کلما یمتنع فی الممکن فهو فی الواجب واجب و ان کنت اعرف ان التردید بهذا النحو من سوء الادب الّا انّ مقام السؤال لتحقیق الحال لاطمینان البال یقتضی ذلک و المرجوّ من الحکیم العطوف و الکریم الرءوف العفو ثم العفو.
اقول: انما قلنا ذلک اذ الممتنع صفة کمال بحسب مفهومه و کذلک الجائز، لان الممتنع اذا کان نقصاً لمیجز اثباته للحق تعالی مثل ان الانسان یمتنع انیکون متحرکاً ساکناً فی حال واحدة و هذا لایجوز علی اللّه تعالی لان الحرکة الانتقال و السکون اللبث و کذلک مثل الاقبال و الادبار لانهما الانتقال و انما نعنی ما لمیکن نقصاً فی نفسه کالظهور و البطون و القرب و البعد و ما اشبه ذلک فانه ممتنع فی
«* رسائل جلد 5 صفحه 67 *»
الخلق و یجب فی الخالق. ثم انما قلنا ذلک بتنبیه اهل العصمة؟عهم؟ لنا علی ذلک فانه تعالی لایجری علیه ما هو اجراه و لایلحقه ما هو ابداه علی ان الذی اشرت الیه خلاف ما قلنا لان التجلی بنفس الذات یجوز علی المخلوق فیمتنع فی الخالق و انت تضطرّ الی خلاف ما ذکرت انت لانک تقول من عرف نفسه فقد عرف ربّه و لایعرف احد نفسه معرفة تکون هی معرفة ربه حتی یعرفها بذاتها بعد کشف جمیع سبحاتها من غیر اشارة و لو انّ نفسه ظهرت له بشیء من شئونها من افعالها و آثار افعالها لمیعرفها بالکنه فاذا لمیعرفها بالکنه لمیعرف ربّه فلمتکن معرفة نفسه معرفة ربّه.
فان قلت یلزم انتکون النفس هی الرب او تعدد المعرفتین، قلت لایلزم شیء منهما لان حقیقة النفس هی وصف اللّه سبحانه نفسه لعبده فاذا عرف الوصف عرف اللّه فالنفس حقیقتها آیة اللّه التی بها یعرف ای وصفه الذی تعرّف به للعبد. قال تعالی: «سنریهم آیاتنا فی الآفاق و فی انفسهم» و لميقل سنريهم ذاتنا فی الآفاق و فی انفسهم و لایلزم تعدّد المعرفتین لان معرفة اللّه هی معرفة وصفه نفسه لعبده فافهم فلاتمتنع ذوات الموجودات انتتجلی و تظهر فی اقلیم الامکان بذاتها بل ذلک ممکن لها فیمتنع ذلک فی حق الواجب فلایبطل استدلالنا بتلک القضیة الکلیة و اخبار ائمتنا؟عهم؟ ناطقة به.
و قولک فعلی هذا یصحّ تصحیح العبارات التی لاکثر اهل العقول من الاثنیعشریة من غیر تنافر بین کلامکم و کلامهم مع انّکم لاترضون به، فیه اولاً ان هؤلاء الذین اشرت الیهم لیسوا من اهل العقول المستقیمة و ان کانوا من اهل العقول المعوجّة و لیسوا من الاثنیعشریة و انتسمّوا بسماتهم و قالوا بقولهم فی الفروع و لهذا حکم العلماء بکفرهم لانهم ائتمّوا بامامهم ممیت الدین و ذلک لانهم یقولون ان علم اللّه مستفاد من المعلومات و لیس له ان شاء فعل و ان شاء ترک و انما معنی الاختیار فی حقه هو القصد الی ما یفعل و الرضا به و قالوا الفعل یده الیمنی و الانفعال یده الیسری فذاته الفاعلة و المنفعلة لانها واحدة و الکثرة شئون فصحّ انه ما اوجد الّا
«* رسائل جلد 5 صفحه 68 *»
نفسه و لیس الّا ظهوره و قالوا انّ تکلمه تعالی عین ذاته و قالوا ان الاشیاء جمیعها کل شیء منها مرکب من وجود هو اللّه سبحانه و من ماهیة موهومة فجمیع الخلائق وجودها هو اللّه سبحانه و حدودها و اعراضها موهومة ماشمّت رائحة الوجود حتی ان بعضهم یقول انا اللّه بلا انا.»
تا آنکه میفرمایند: «قولی غیر قولهم، دینی غیر دینهم، قل اللّه ثمّ ذرهم فی خوضهم یلعبون مع ما ورد من النهی عن المیل الیهم و التشبّه بهم و التسمّی باسمائهم لغیر تقیّة و تأویل کلامهم و ورد من البراءة ممن مال الیهم و اوّل کلامهم فکیف یصحَّح قولهم مع مخالفته لدین الاسلام و لمذهب النبی و آله؟ص؟ فافهم.»
پس ملتفت باشید که اهل بدعت از جمله شیعه اثناعشری نیستند اگرچه خود را به این اسم بخوانند، و میل به ایشان نباید کرد و شبیه به ایشان نباید شد، و تأویل نباید کرد کلام ایشان را به طور خوب، چه جای آنکه تصحیح کنند آن را. چنانکه شیخ مرحوم تصریح فرموده. حتی آنکه فرمودهاند قول من قول ایشان نیست و دین من دین ایشان نیست. و در احادیث بسیار فرمودهاند که لعن کنید اهل بدعت را و فحش بگویید به ایشان. لعنهم اللّه بعدد ما فی علمه.
فرمودهاند: و نیز میگویند ضرورت اسلام چهچیز است؟ میگوییم آنچه را که بتوان در بازار مسلمانان گفت. جواب میدهند که رکن رابع را هم که گفتیم مردم منکر شدند و این طايفه را بد دانستهاند، میگوییم مقصود ما را از رکن رابع همین حرفهای شما دانستند که بدگویی کردند، و الّا چیزی نبود که اختراعی باشد. جواب میدهند که وحدت ناطق خلاف ضرورت نیست. گاهی میگویند بعضی چیزها جزء ضرورت نبود کمکم داخل ضرورت اسلام شده است.
عرض میشود که سرکار حق فرمودهاید، ضرورت اسلام آن چیزها است که در میان جمیع مکلّفین از اهل اسلام متداول باشد، و عوام مسلمانان هم آنها را میدانند
«* رسائل جلد 5 صفحه 69 *»
و در آن مسائل ضروریه محتاج به تقلید از علماء نیستند. و همه علمای اهل اسلام تصریح کردهاند که عوام مسلمانان در ضروریات اسلام نباید تقلید کنند از مجتهدی و از فقیهی. و مسائل ضروریه اهل اسلام چنان متداول است در میان اهل اسلام، و چنان در مجالس و محافل و مساجد و منابر و کوچه و بازار ایشان به طور علانیه منتشر است، که اگر سایر اهل ملتها بخواهند تاریخی در احوال اهل اسلام بنویسند اگرچه مجوس و یهود و نصاری باشند میتوانند بنویسند، چنانکه نوشتهاند. و ضرورت هر طايفهای در میان آن طايفه چنان متداول بوده که تاریخنویسان از طائفهای دیگر آنها را نوشتهاند. و امثال کتاب «دبستانالمذاهب» در دنیا بسیار نوشته شده. و همچنین است ضروریات مذهب شیعه اثناعشری به طوری در میان ایشان متداول است و در مجالس و محافل و مساجد و منابر و کوچه و بازار ایشان منتشر است، که اهل حل و عقد سایر ادیان هم از آن باخبرند چه جای مکلّفین از عوام ایشان که اعتنائی به دین و مذهب خود داشته باشند، و چه جای علمای ابرار و حکمای اخیار ایشان. و همه فقهای ایشان از اصولیین و اخباریین تصریح کردهاند که عوام نباید در مسائل ضروریه اهل ایمان تقلید کنند از مجتهدی و فقیهی. و بسی واضح است از برای هر صاحب بصیرتی که امری از امور الهی که باید به جمیع مکلّفین برسد البته خداوند آن امور را به ایشان رسانیده، پس در میان ایشان منتشر و متداول گشته. و البته معصومِ مأمور به رسانیدن آن امور به خلق کوتاهی و مسامحه نکرده، به طوری که احدی از مکلّفین یافت نمیشود که بتواند در مقابل خداوند عالم جلّشأنه و در مقابل حجتهای معصومین او؟عهم؟ بایستد و بگوید که شما اموری را که از من خواستهاید به من نرسانیدهاید.
باری، قل فللّه الحجة البالغة و ان اللّه بالغ امره و با این حال فرموده فماتغنی الآیات و النذر عن قوم لایؤمنون و زبان کفار و منافقین را لال نکرده که نتوانند زبان خود را حرکت دهند در کفر و نفاق خود. و از همین است که در جواب شما گفتهاند و کفر و نفاق خود را از برای شما
«* رسائل جلد 5 صفحه 70 *»
ظاهر کردهاند که رکن رابع را هم مردم منکر شدند و ما را بد دانستند. و اصل مقصود ایشان این است که ضرورت دین و مذهب را از میان بردارند تا بتوانند به آسانی به کام دل خود برسند و هرچه میخواهند بگویند و بنویسند، و بعضی از همجنسهای خود را صید کنند.
پس گاهی اصل ضرورت دین و مذهب را میخواهند امر سستی قرار دهند، پس میگویند و مینویسند که ضروریات دین و مذهب محل اختلاف است در میان علماء که آیا حجت است یا حجت نیست، و چیزی که خود محل اختلاف شد در میان علماء که آیا حجت است یا حجت نیست پس البته حجت نخواهد بود.
و گاهی میگویند و مینویسند که تمسّککردن به ضروریات دین و مذهب خلاف ضرورت است. و عجب خرافت و هذیانی است که متمسّک به ضروریات را مخالف ضروریات گفته! و نمیدانم که ضروریاتی که مخالف آن متمسّک به ضروریات است کدام ضروریات است! قدری در این سخن فکر کنید و عبرت گیرید که خداوند عالم جلّشأنه به چه سرحد رسوا میکند اهل باطل را به زبان و قلم خود ایشان، و اصرار و ابرام خود ایشان در انتشار کتابشان در میان اهل عبرت.
و گاهی میگویند و مینویسند که ضروریات دین و مذهب حجت هست، ولکن عوام چه میدانند که ضروریات کدام است، و دانستن ضروریات مخصوص اوحدی زمان است. و گویا مرادش از آن اوحدی زمان، همان ناطق واحدی است که باید متعدد نباشد، که اگر متعدد باشد فساد و اختلاف لازم آید. پس عبرت بگیرید از این خرافت دیگرشان که چیزی که دانستن آن مخصوص اوحدی زمان است و دیگران نمیدانند آن را و چه میدانند که آن چیست، ضرورت دین و مذهب نامیده آن را. و عبرت بگیرید که خداوند عالم جلّشأنه چگونه رسوا میکند اهل باطل را به طوری که احدی از مخلوقات نمیتواند او را با زبان و دست و قلم و کتاب خود آن ملحد آنطور او را رسوا کند.
و از این عجبتر، کاش بر یک نسق جاری میشد و در همانجا رسوا بود. پس گاهی دیگر میگوید و مینویسد از برای امثال خودش که به انتشار ضرورت
«* رسائل جلد 5 صفحه 71 *»
دین و مذهب میخواهند انکار کنند انحصار نطق را به ناطق واحد. آیا شیخ مرحوم از برای همین آمده بود که بگوید آنچه اطفال و پیرزالها میگویند حق است؟ پس عبرت بگیرید که خود او گفته و نوشته که ضروریات دین و مذهب را اطفال و پیرزالها هم میدانند و شيخ مرحوم نيامده که بگويد آنچه اين اطفال و پيرزالها میگویند حق است. پس عبرت بگیرید از رسواکردن خداوند عالم جلّشأنه اهل باطل را به این سرحد که بگوید ضروریات دین و مذهب را اطفال و پیرزالها هم میدانند، پس نمیدانم که چگونه دانستن ضروریات مخصوص اوحدی زمان بوده که اطفال و پیرزالها هم آن را دانستهاند! پس این خرافت یعنی چه که مردم چه میدانند ضروریات کدام است، و دانستن آن مخصوص اوحدی زمان است؟
آیا عبرت میگیرید که این ملحد مانند همان شخص چرسکشیده است که در حمام نوره کشید و با بدن نورهکشیده از حمام بیرون دوید و به بازار رسید و گریبان عطار را گرفت که تو شرط کردی که اگر چرست گل نکند پول مرا پس دهی و اهل بازار را بر این مطلب شاهد گرفتهام، پس پول مرا بده که چرس تو گُل نکرده. و ای خوشا به حال آن عطار که رو کرد به اهل بازار و گفت ای حضرات نگاه کنید و ببینید که چرس در این شخص با این حال گُل کرده و اثر کرده، یا اثر نکرده؟ و گریبان خود را از دست آن چرسی خلاص کرد و راحت شد. و حال آنکه آن چرسی نورهکشیده بر یک نسق جاری بود و مطالبه پول خود را میکرد، و گاهی نمیگفت پول مرا باید بدهی، و گاهی نمیگفت که نباید پول مرا بدهی، و گاهی نمیگفت چرست گل نکرده، و گاهی نمیگفت که چرست گُل کرده. و همه اهل بازار از او به خنده آمدند و احدی اعتنا به او نکرد مگر از برای خنده. و عبرت بگیرید که با همه این خرافتها جمعی از اصحاب عمامه و ردا و عصا و خرقه و دستار و تسبیح در این بازار روزگار به همراه این ملحد افتادند، و زبان ملامت را بر روی من گشادند که تو چرا میگویی که این خرافتها خرافت است؟ و چرا میخواهی کشف عورت او را بکنی؟! ای مردم بیانصاف و ای شریکان با این ملحد ناپاک! آیا من کتاب او را نوشتم، و آیا من تهمتی بر او بستم؟! و آیا من کتاب او را در بلاد
«* رسائل جلد 5 صفحه 72 *»
منتشر کردم، یا او و چرسیان بدتر از او این خرافتها را منتشر میکنند، و کتابهای او را نسخهها میکنند و به اطراف بلاد میفرستند؟ و چون البته در بلد شما هم فرستادهاند و خود دیدهاید و به واسطه من آن کتابها به شما نرسیده و به واسطه امثال خود او به شما رسيده، من از اتهام افترای بر او مبرّا خواهم بود. پس به عبرت بنگرید که شهر نیسواران را آباد کرده و هرکس بر نی سوار نیست او را دیوانه میدانند. ای کاش بازاری مثل بازار آن عطار سراغ داشتم که با اهل آن بازار بنشینم، و از دور از روی عبرت بر این نیسواران بنگریم. آه آه شوقاً الی رؤیة من کان له سمع و بصر او القی السمع و هو شهید.
اما اینکه گفتهاند که رکن رابع هم که گفتیم مردم منکر شدند و این طایفه را بد دانستند، پس عرض میکنم که میخواهند برسانند که رکن رابع هم خلاف ضرورت بود و مشایخ کردند، و مردم ایشان را بد دانستند با اینکه ما میدانیم که مشایخ مردمان خوب بودند. پس اگر خلاف ضرورتکردن بد بود، ایشان نمیکردند.
باری، از این قبیل خرافات را از برای من هم نوشتهاند و مرا نصیحت کردهاند که تو چرا به نی سوار نمیشوی و به نیسواران بد میگویی. نمیدانم که این نیسواران چرسی کتابهای فارسی مشایخ+ را نخواندهاند و نخواندهاند که رکن رابع را به ده دلیل اثبات کردهاند که یکی از آن ده دلیل، ضرورت اهل ایمان و اسلام است؟ بلکه از ضرورت اهل ایمان و اسلام تجاوز کرده و به اتفاق ملل و نحلی که در عالم هست اثبات آن رکن رکین را میکنند. چگونه میتوان گفت که چون معاندین به ایشان بد گفتند از این جهت بود که ایشان خلاف ضرورت اهل ایمان و اسلام را کرده بودند؟ و نمیدانم که اینهمه اصرار و ابرام که مشایخ+ دارند لاسیّما در «ارشاد» که آنچه موافق ضرورت اسلام و ایمان است حق است و آنچه مخالف ضرورت اسلام و ایمان است باطل است، این چرسیان نیسوار چه گمان کردهاند در این همه اصرار و ابرام ایشان؟ آیا گمان میکنند که اصرارها و ابرامهای ایشان محض حیله است و از برای بستن زبان مردم است در ظاهر، و در باطن خلاف ضرورتها
«* رسائل جلد 5 صفحه 73 *»
کردهاند و باک نداشتهاند؟ چنانکه آدم امینی در تهران در منزل خودش از برای من گفت، که یکی از این چرسیان نیسوار در همین منزل گفت که شیخ مرحوم در هزار جا خلاف ضرورت اهل اسلام و ایمان را کرده. با اینکه میدانیم که او آدم خوبی بود و بد نمیگفت و بد نمیکرد، و با این حال در هزار جا خلاف ضرورت اهل اسلام و ایمان را کرده.
باری، واللّه مشایخ+ را نشناختهاند، و ساحت ایشان را از مخالفت ضرورت منزّه ندانستهاند، و ایشان را قیاس به نفوس شقیّه خود کردهاند. و چنانکه خلاف ضرورت کردن در نزد ایشان امر آسانی بوده و کردهاند، خیال کردهاند که مشایخ+ هم میکردهاند. و چنانکه خودشان گاهی از برای ستر عورت خود میگویند که خلاف ضرورت نباید کرد و دائماً خلاف میکنند، اصرارها و ابرامهای مشایخ+ را هم به طور قیاس به نفوس شقیه خود حمل به اطوار خود کردهاند.
باری، واللّه ساحت مشایخ+ منزّه است از خلاف ضرورت کردن. و واللّه معاندین نتوانستند ایرادی بر ایشان وارد آورند که در نزد عقلای روزگار رسوا نشوند، پس ناچار شدند که از روی عناد بر ایشان افترائی بستند، و بعد از افترابستن بر افترای بسته خودشان بدها گفتند و ردها نوشتند. و چون رجوع به افتراهای ایشان کنی معدودی است، مانند آنکه گفتند ائمه؟عهم؟ را خدا میدانند، و به معاد جسمانی و معراج جسمانی قائل نیستند، آنگاه بر این افتراهای بسته خود بدها گفتند. اما نگفتند که شیخ مرحوم در هزار جا خلاف ضرورت کرده، و از رسوایی بستن هزار افترا ترسیدند. اما این چرسیان نیسوار، پرده حیا را دریدند و رئیس خود ابلیس لعین را به کام دل رسانیدند، و در ظاهر مانند گرگان ظاهر در پوست میش به لباس دوستی ظاهر شدند و ظاهر خود را به نقش و نگاری نرم و ملایم مانند مارها ساختند و زهر بدتر از زهرمار را که در کام داشتند به کار بردند و مردمانی چند را هلاک کردند
«* رسائل جلد 5 صفحه 74 *»
و به درک اسفل مسکن منافقین رسانیدند، و انما یدعو حزبه لیکونوا من اصحاب السعیر.
و از باب آنکه «الکفر ملة واحدة»، چه شبیه شد حال ایشان به حال آن کسانی که چون نتوانستند اثبات عصمت از برای رؤسای خود کنند از شدت و کثرت تجاهر آن رؤساء در کفر و شرک و فسق و فجور، گفتند که پیغمبران خدا هم معصوم نیستند، و آیات متشابه را شاهد آوردند. این ملحدین هم چون که باب خلاف ضرورت کردن را بر روی خود گشودند و دیدند بابی است وسیع که بعد از فتح آن همهچیز میتوان گفت و همهکار میتوان کرد، گفتند که شیخ مرحوم در هزار جا خلاف ضرورت کرده. و گفتند تمسّک به ضرورت خلاف ضرورت است. و گفتند ضرورت را اوحدی زمان میداند و عوام چه میدانند ضرورت چیست. و گفتند تمسّک به ضرورت محل اختلاف است که آیا حجت است یا حجت نیست.
باری، اما اینکه گفتهاند که وحدت ناطق هم خلاف ضرورت نیست؛ اگر بازاری سراغ کردم مثل بازار آن عطار، به اهل آن بازار خواهم گفت که آیا وحدت ناطق شیعی خلاف ضرورت هست یا نیست؟ خدا نصیب کند که در چنین بازاری وارد شوم، و بگویم آیا چنین چیزی تازه هست یا تازگی ندارد؟ اگر تازگی ندارد که البته از صدر اسلام تا به حال در میان اهل بازار اسلام و ایمان متداول بوده و متداول است و متداول خواهد بود، و اگر چنین بوده و هست و خواهد بود که البته اهل بازار میدانند و محل انکار احدی از اهل بازار نخواهد بود. ولکن این ملحدین چون ضرورت را مخصوص اوحدی زمان میدانند و اهل بازار را از آن بیخبر میدانند، به این الحاد خود میگویند که وحدت ناطق شیعی خلاف ضرورت نیست چرا که اوحدی ایشان آن را گفته، و دیگران که چه میدانند ضرورت چیست؟ و اعتنائی به ایشان نیست.
و اما اینکه گفتهاند که بعضی چیزها جزء ضرورت نبوده و کمکم داخل ضرورت شده، به ایشان بگویید که آیا آن چیزهایی که جزء ضرورت نبوده و کمکم داخل ضرورت
«* رسائل جلد 5 صفحه 75 *»
شده، خلاف ضرورت بوده و داخل ضرورت شده و خلاف ضرورت کمکم ضرورت شده؟ یا آن چیزها منافات با ضرورت نداشته و خلاف ضرورت نبوده و کمکم داخل ضرورت شده؟ پس اگر بگویند که بعضی چیزهای خلاف ضرورت کمکم داخل ضرورت شده، ضرورت خود ملحدین مقصود ایشان است و دخلی به ضرورت بازار مسلمین و مؤمنین ندارد، و اهل بازار مسلمین و مؤمنین همه میدانند بدعت ایشان را و میدانند چرس هوای نفس ایشان گل کرده، و البته نیسواری در نزد نیسواران مشهور گشته و همه بر نی سوار شدهاند و کسی که نیسوار نیست در نزد ایشان مجنون است. و یقولون انّه لمجنون و ما هو الّا ذکر للعالمین که بسی واضح است که هر بدعتی در نزد اهل آن بدعت کمکم مشهور خواهد شد و متداول خواهد بود، و دخلی به مسلمین و مؤمنین نخواهد داشت.
و اگر مقصود این نیست که خلاف ضرورتی یکوقتی ضرورت شود ولکن ضرورتها به تدریج ضرورت شده، که اختصاصی به بعضی از چیزها ندارد که ملحدین گفتهاند، چرا که قبل از اسلام هیچ ضرورتی از اسلام در میان نبود پس چون پیغمبر؟ص؟ آمدند و نمازی از برای مردم قرار دادند بسیاری از مردم نمیدانستند که نماز برقرار شده و کمکم به همه مسلمین رسید که نماز برقرار شده و به حد ضرورت رسید. و همچنین روزه به تدریج به همه مسلمین رسید و متداول شد. و همچنین جمیع ضروریات اسلام و ایمان به تدریج و تکریر، ضروریات شده و در اول ابراز آنها را بعضی از مردم میدانستند و بعضی نمیدانستند. الحال هم چنین است که اطفال را به مکتب برند و به تدریج اصول دین و فروع دین تعلیم ایشان کنند، و قبل از تعلیم نمیدانند و بعد از تعلیم هر روزی بعضی را یاد میگیرند.
باری، بر اهل بازار اسلام و ایمان، امور متداوله در میان ایشان مخفی نیست و هرکس خلاف کند چرس خلاف او را همگی گلکرده خواهند دید. نعوذ باللّه من بوار العقل و به نستعین بالقول الثابت فی الحیوة الدنیا و فی الآخرة
«* رسائل جلد 5 صفحه 76 *»
ربنا لاتزغ قلوبنا بعد اذ هدیتنا و هب لنا من لدنک رحمة انک انت الوهاب.
فرمودهاند: و اما دلائلی که از کتب مشایخ عظام و نوشتجات ایشان+ و نوشتجات بندگان عالی میآورند اولاً از کتاب حجةالبالغة که از جمله رسائل کتاب مستطاب مجموعةالرسائل مرحوم مبرور سید است، و دلیل میآورند که در صفحه بیستودویم از آن رساله میفرمایند در حق نوّاب اربعه در زمان غیبت صغری: «و کانوا اولئک الاربعة نوّاباً عنه؟ع؟ فی وقت الغیبة متناوبین متبادلین لا مجتمعین و هم عثمان بن سعید العمری» الی آخر. و در صفحه بیستوچهارم میفرمایند: «ثم ان هذا النائب الذی هو الحجة علی قسمین قسم عام و قسم خاص» تا جایی که میفرمایند: «و هذا القسم من النائب هو الذی یقع فیه الاختبار و الامتحان و حکم هؤلاء کحکم المخصوصین المنصوصین من الابواب الاربعة.» پس این نائب زمان غیبت کبری را هم میگویند باید مثل نواب اربعه متناوبین متبادلين غیرمجتمعین باشد.
عرض میشود که،
یا ناعی الاسلام قم فانعه | قدمات عرف و بدا منکر |
عبرت بگیرید که خداوند عالم جلّشأنه چگونه رسوای خاص و عام میکند اهل باطل را به اصرار خود ایشان و ابرام مؤمنین. یخربون بیوتهم بایدیهم و ایدی المؤمنین فاعتبروا یا اولیالابصار. پس قدری فکر کنید و نظر به احوال و اطوار و سیرت علمای گذشته تا حال نمایید از ابتدای زمان غیبت کبری تا به حال، که آیا میتوانید پیدا کنید یکی از علمای شیعه اثناعشری را که چنین قیاسی را کرده باشد؟ بلکه اگر قدری فکر کنید نخواهید یافت در میان اهل باطل که هرگز مبدعی چنین بدعتی را در عالم ظاهر کرده باشد. و واللّه خواهید یافت که این بدعت در میان تمام بدعتها تازگی دارد که ابلیس لعین آن را ذخیره کرده بود از برای این ملحدین، تا قیاس کنند تناوب و تبادل را از برای علمای زمان غیبت کبری به تناوب و تبادل نوّاب اربعه. و حال آنکه احدی از اهل
«* رسائل جلد 5 صفحه 77 *»
قیاس از زبان اول من قاس، چنین قیاسی را نکرده چه جای کسانی که قیاس را در دین حرام میدانند. همان است که عرض شد که این قیاس را اول من قاس از برای این ملحدین ذخیره کرده بود.
سیّد نبیل به نفس نفیس خود تصریح به مقصود خود فرمودهاند، و بعد از آنکه علامت علم و علامت عمل ایشان را بیان میفرمایند و میفرمایند در علم باید به محکمات کتاب و محکمات احادیث و محکمات دلیل عقل استدلال کنند و همچنین به محکمات دلیل آفاق و انفس، و در هیچ موضعی نباید به متشابهات استدلال کنند چرا که استدلال به متشابهات عادت اهل زیغ و اهل باطل است، و در عمل باید عامل باشند به مقتضای احکام الهیه و مطلقا تخلف از آنها نکنند؛ میفرمایند: «فاذا عرف جمیع الاحکام و نظر فی الحلال و الحرام راویاً حدیثهم مقتفیاً اثرهم مقبلاً الیهم قاصراً نظره فیهم معرضاً عن کل ما سواهم متنحیّاً عن کل شیء لاینسب الیهم مفوّضاً اموره الیهم معتمداً فی کل الاحوال علیهم سائلاً من اللّه التوفیق بهم فهو النائب و الباب و الشیعة و الحجاب و هو المرجع للرعیة و هو الحاکم فی البریّة فاذا حکم بحکم فهو منهم فمن ردّ علیه فقد ردّ علیهم و من ردّ علیهم فقد ردّ علی اللّه و هو علی حد الشرک باللّه و هذا فی کل شیء من العلم الظاهری و الباطنی لانه لمّا استنارت قابلیته تحملت لظهورات المثال الملقی فی هویته و تلک الظهورات لیست عند من کثفت قابلیّته و خبث اعماله فاذا تکلّم هذا الشخص بشیء من الاسرار یصدّق و لایُنکر علیه لانه لایقول شیئاً یخالف ما علیه عامّة المسلمین الموحّدین و ان لمیدرکوا وجه المطابقة کما ان مولانا و سیدنا القائم عجل اللّه فرجه یخبر اصحابه بکلمة فیتفرّقون عنه؟ع؟ سوی الوزیر و احدعشر نقیباً فاذا تفرقوا و جالوا الارض و لمیجدوا ملجأ غیره یأتونه مسلّمین قابلین لعقلهم بانه معصوم لایخطأ فکذلک اذا وجدت شیعتهم یتخلّقون باخلاقهم و یتأدّبون بآدابهم و لایخالفونهم باقوالهم و اعمالهم فتظهر فیهم نقطة مثالهم فیصدر عنهم مثل اقوالهم و اعمالهم
«* رسائل جلد 5 صفحه 78 *»
فی مقام لا فرق بینک و بینها الّا انهم عبادک و خلقک و هذا التصدیق و الاذعان لایکون الّا بعد الاختبار بالعلامات المذکورة مع انّ المخلصین من الشیعة لمتظهر منهم ما هو صریح مخالفة عقول الخلق و لایظهرون الحکمة لغیر اهلها کیف و انّ اذاعة سرّهم؟عهم؟ من افسق الفسوق و افجر الفجور و هؤلاء الابواب الانجاب لایتجاهرون الی ذلک.
بالجملة، فهؤلاء الابواب حکمهم حکم الابواب المخصوصین المنصوصین فی کل باب و مخالفتهم مخالفة اولئک تخرج المخالف عن حد الایمان و تدخله فی حد الکفر و النفاق و یکون حال المخالفین لهم فی الغیبة الکبری کحال المخالفین فی الغیبة الصغری فیکون حالهم حال الشلمغانیة و الحلاجیة و النميریة و الشریعیة و الکرخیة و امثالهم من الکفرة اللئام و الفجرة الخارجین عن دین الاسلام لمخالفة اولئک الاعلام و هذا الاختبار لمیزل دائماً حتی یکون الامر کما قال امیرالمؤمنین؟ع؟ فی الحدیث المتقدم عن ابن نباتة انه یفنیهم الاختبار و الامتحان حتی لایبقی من الشیعة الّا کالملح فی الطعام او کالکحل فی العین فهم الذین لایضرّهم الفتنة و لایؤثر فیهم وقوع المحنة.»
پس در این کلمات محکمات فکر کنید که این نوع از نوّابی که در زمان غیبت کبری مانند نوّابی که در غیبت صغری بودند هستند، هرگز نخواهند گفت در علم و عمل خود چیزی را که مخالف باشد با آنچه عامه مسلمین موحدین میگویند. و آنچه را که عامه مسلمین موحدین میگویند که اختصاصی به حکماء و علمای ایشان ندارد، بلکه عامه ایشان میگویند از حکماء و علمای ایشان گرفته تا عوامی که مستضعف نباشند و مکلّف باشند، به غیر از ضروریات دین و مذهب چیزی دیگر نیست. و این است میزانی که شیخ مرحوم و سید مرحوم و آقای مرحوم+ در بسیاری از کتب خود قرار دادهاند از برای احقاق حق خود و احقاق هر حقی و ابطال هر باطلی در مقابل هر حقی در ظاهر و باطن. و متذکر باشید و غافل نباشید که در هر زمانی حقی و باطلی
«* رسائل جلد 5 صفحه 79 *»
هست و در هر زمانی اختبار و امتحانی هست چنانکه میفرمایند که «هذا الاختبار لمیزل دائماً». و متذکر باشید و غافل مباشید که همیشه اهل حق در علم و عمل خلاف ضرورت دین و مذهب نمیکنند، و همیشه اهل باطل خلافی در علم و عمل خود با ضرورتی از دین و مذهب میکنند. چنانکه عبارت شیخ مرحوم را قبل از این عرض کردم، و چنانکه سید مرحوم در همین رساله میفرمایند، چنانکه در بسیاری از رسائل خود فرمودهاند: «فاذا رأیت فیهم ما یخالف ذلک تبرّء منهم فانّهم اعداء الدین و خصماء النبیین و خلفاء الشیاطین هذا الذی ذکرنا هو علامة الحق فی العلم و اما العلامة الثانیة و هی العمل و هو انیکون جمیع اعماله و اقواله مطابقة لما علیه الشریعة الغرّاء النبویّة العامّة للمخلوقین کلّها فلاینکر شیئاً منها بادعاء انّ الباطن غیر الظاهر و انّ هذه الاعمال لاهل الظاهر و اما المطلوب من العارفین فاخلاص القلب و لطافة السرّ لا هذه الاعمال المشترکة فیها العوام و سایر الخلق فان ذلک من صفات الفسقة اهل الجور.»
و در همین رساله میفرمایند چنانکه در بسیاری از رسائل فرمودهاند: «و نعتقد فی العلماء المجتهدین اصحابنا الماضین المرضیّین من اهل الغیبة الصغری الی الغیبة الکبری من مبدئها الی منتهی زماننا هذا کالمفید و علم الهدی و الشیخ الطوسی و ابن طاوس و المحقق و العلامة و ابن البراج و الشهیدین و سایر علمائنا الفقهاء هم اساطین الدین و الحکام علی المؤمنین و انّ طاعتهم واجبة علی مقلّدیهم.» تا اینکه میفرمایند: «و اما قولک ادام اللّه تسدیدک انتثبت ما انتم علیه و تنفی جمیع ماعداه، فجوابه انّ الذی نحن علیه فهو الذی ذکرناه و اثباته معلوم بالضرورة من الدین و انکار شیء من هذه المذکورات اما انکار للضروری او للوازمها و اما نفی جمیع ماعدا ما نحن فیه فاعلم انّ ماعدا ما نحن علیه من الامور التی ذکرناه من العقاید لا شک انّه کفر اذ ماذا بعد الحق الّا الضلال.» تا اینکه میفرمایند: «و لا ریب ان انکار ضرورة الاسلام کفر و لا ریب انّ منکر ما ذکرناه کفر فان لمینکروها لکنهم لمیجروها
«* رسائل جلد 5 صفحه 80 *»
فی امرنا فلا ریب ان ذلک فسق کالذی یری وجوب الصلوة ثم لایصلیها.»
و در رساله جبل عاملی میفرمایند: «قال سلّمه اللّه تعالی ما الفرق بین اهل الحق من اهل الباطن و اهل الباطن من اهل الباطل فبان الاشتباه فی کلامهم کثیر. اقول الفرق بینهم فی العلم و العمل و الاعتقاد اما الاعتقاد فان لایخرج عن معتقد الفرقة الناجیة المحقّة مما اتفقوا علیه اذ لا شک انهم علی الحق و الحق لایخرج منهم حتی تقوم الساعة کما قال النبی؟ص؟ و قد اقرّهم علی ذلک و الّا لکان مغریاً بالباطل حاشاه عن ذلک فاذا القول بوحدة الوجود و انه تعالی کالبحر و الخلق کالامواج و انه تعالی کالماء و الخلق کالثلج و ان بسیط الحقیقة کل الاشیاء و انه الکل فی وحدته و انه لیس له ان شاء فعل و ان شاء ترک و ان مشیته احدیة التعلق و ان الفعل و القبول له یدان فهو الفاعل باحدی یدیه و القابل بالاخری و ان الفاعل عین القابل و الاعیان الثابتة عینه غیر المجعولة و ان الکفار يتنعّمون فی النار و ان فرعون مات علی الایمان و هو ناج یوم القیامة و امثال هذه الاعتقادات الفاسدة من القول بحسن الغناء و انه من الاغذیة الظاهرة و الباطنة و عشق المُردان و تخیّل صورة المرشد حال العبادة و غیرها من الاقاویل الباطلة التی تخالف ما علیه الفرقة المحقّة الناجیة دلیل علی ان صاحبها لیس من اهل الحق من اهل الباطن و ان استند فی اقاویله ببعض الاخبار المتشابهة و الموضوعة فان الاخبار و الآیات مهما خالفت ما علیه الفرقة المحقّة الشیعة من الاثنیعشریة وجب تأویلها ان صحّ ورودها من اهل العصمة؟عهم؟.
و اما فی العمل فبانیعمل الواجبات و المندوبات بسرّ الاخلاص و التوجه و یترک المحرّمات و المکروهات بل و المباحات و یحفظ السرّ عن تصرف الخطورات و الحالات و یواظب علی ظاهر الشریعة علی کمال التوجه و الاخلاص و لایتهاون بشیء من ذلک و یکون جامعاً للصفات التی ذکرها امیرالمؤمنین؟ع؟ فی حدیث همام.
«* رسائل جلد 5 صفحه 81 *»
و اما فی العلم فبان لاینطق فی مسألة الّا و له علیها دلیل من القرآن من محکمات آیاته لا متشابهاته و له ایضاً دلیل من السنة المحکمة المسلّمة المقبولة الغیر المردودة المحفوفة بالقرائن التی تلزمه العمل علیها ان لمتکن من المتواترات المعلومة و یکون له ایضاً علیها دلیل من العقل القطعی الواضح الصریح المویَّد بنور اللّه و یکون له ایضاً دلیل من العالم من الآفاق و الانفس من الامثال التی ضربها اللّه سبحانه للناس و ان لایکون طالباً للریاسة و سالکاً سبیل اللجاج و العناد و ان لایکون له انس بطائفة دون اهل العصمة؟عهم؟ و ان لايکون عنده قاعدة مأخوذة من غير اهل العصمة؟عهم؟ و انیکون باقیاً علی الفطرة الصحیحة غیرملتفت الی جهة و الی قول لایرجع الی الکتاب و السنة و یستدلّ علی کل مسألة بالادلة الثلثة من دلیل الحکمة و دلیل الموعظة الحسنة و المجادلة بالتی هی احسن.
فاذا اجتمعت هذه الشروط فی العارف بالنسبة الی کل مسألة من المسائل العلمیّة من الاصولیة و الفروعیة فهو المؤمن الذی امتحن اللّه قلبه للایمان و شرح صدره للاسلام فهو علی نور من ربّه و هو القریة الظاهرة للسیر الی القری المبارکة و هو المأمور باتباعه و المحظور عن مخالفته و هو المعنیّ حقیقةً فی قوله؟ع؟: انظروا الی رجل منکم قد روی حدیثنا و نظر فی حلالنا و حرامنا و عرف احکامنا فارضوا به حَکماً فانی قد جعلته علیکم حاکماً فاذا حکم بحکمنا فلمیقبل منه فکأنّما بحکم اللّه استخفّ و علینا ردّ و الرادّ علینا کالرادّ علی اللّه و هو علی حدّ الشرک باللّه. فاذا وجدته یدّعی الباطن و هو فاقد تلک الشرایط کلّها او بعضها فی کل المسائل التی یدّعیها او بعضها فانّه الکاذب المفتری و هو من اهل الباطل من اهل الباطن فلایجوز الاقتداء به و الاخذ عنه و ان اتی بالامور الغریبة الخارقة للعادات و الاشیاء المتموهة التی تشبه الکرامات من احکام علوم السحر و الشعبدة من علم الهیمیا و الریمیا و السیمیا و اللیمیا و تفصیل الامر فی هذا المطلب علی اکمل ما ینبغی یطلب فی شرحنا علی الخطبة الشریفة الطتنجیّة فی الجلد الثانی فانّ ما فیه تذکرة لمن نظر و
«* رسائل جلد 5 صفحه 82 *»
اعتبر و تبصرة لمن استبصر.»
و در رساله سیّد امجدعلی میفرمایند: «قال سلّمه اللّه تعالی: و اقول ان غرض السائل سلّمه اللّه تعالی عن المعایب مطلقا من الاسئلة الاربعة الاول انیمتاز طریقتکم من الاخباری و الاصولی الفریقین من فرق ثلثة و سبعین و لمّا کان جنابکم تابعاً للمتبوع الحقیقی بواسطة قول المعصوم؟ع؟ تضرب للسائل الحق و الباطل اقتضاء لقوله تعالی: «کذلک یضرب اللّه الحق و الباطل» الی آخر الآیة. اقول: انما قال ذلک لانّه سلّمه اللّه رأی ما کتبنا فی جواب من سألنا عن الادلة الاربعة.» تا اینکه میفرمایند: «و اما جعلکم الاخباری و الاصولی فریقین من الفرق الثلثة و السبعین و جعل طریقتنا ممتازة عنهما لتکون فرقة ثالثة فغیر صحیح کیف و قد حکم رسول اللّه؟ص؟ علی الکل بالنار و الهلاک و الکفر الّا فرقة واحدة منهم کما قال؟ص؟ اتفاقاً من المسلمین ستفترق امّتی علی ثلثة و سبعین فرقة، فرقة فی الجنة و الباقون کلّهم فی النار و کیف یمکن انیجعل الاخباری و الاصولی من هذه الفرق المختلفة التی نجاة احداهما مستلزمة لهلاک الاخری مع ان ربهم واحد و نبیّهم واحد و کتابهم واحد و قبلتهم واحدة و ائمتهم واحدة هم الائمة الاثناعشر؟عهم؟ و کذا سایر اعمالهم و عباداتهم و لمیخالف الاخباری و لا الاصولی شیئاً یخالف اجماع المسلمین لیکفروا او اجماع الفرقة الاثنیعشریة لیخرجوا عن مسلکهم و بعض الاختلافات الواقعة فیهم لایخرجهم عن وحدتهم بل کلهم فرقة ناجیة واحدة من الفرقة الشیعة الاثنیعشریة و اختلافهم فی بعض الجزئیات انما هو من جهة عیب السفینة.» تا اینکه میفرمایند: «و لیس اختلافهم فی الضروریات حتی یؤدّی الی ما قلت.» تا اینکه میفرمایند: «فکلّها فرقة واحدة من الفرقة الناجیة التی فی الجنة.»
و در رساله کشفالحق میفرمایند: «و لمّا علم اعلی اللّه شأنه جهل الناس و عدم سعة دایرتهم و عدم اقتدارهم للجمع و التوفیق و ملاحظة العلوم من النقطة
«* رسائل جلد 5 صفحه 83 *»
التی قال امیرالمؤمنین؟ع؟: العلم نقطة کثّرها الجاهلون جعل لهم میزاناً و هو انّ کل مذهب و اعتقاد و قول و فعل یخالف ما علیه الفرقة المحقّة فهو باطل عاطل فاسد و زور یجب الاعراض عنه و کل ما یوافق ما هو المعروف بین الفرقة المحقّة فهو الحق الذی لا محیص عنه فوجب الاخذ له و الدیانة له لان رسولاللّه؟ص؟ قال: لاتزال طائفة من امتی علی الحق حتی تقوم الساعة و لیس اولئک الّا الشیعة بالادلة القاطعة من العقل و النقل فاذا خالف قول ما علیه الفرقة الناجیة باجمعهم یلزم اما انلایکونوا علی الحق او یکون ذلک القول باطلاً و الاول باطل للنص النبوی و الاجماع فثبت الثانی فاذا وجدتم شیئاً من کلامی علی حسب ما هو المتفاهم عند الفرقة المحقّة فاجعلوه اصلاً محکماً و ما لمتعرفوا علی وجه المطابقة فاعلموا انه ان صحّ انّه من کلامی لمیخالف ما علیه الفرقة قطّ و لایختلف کلماتی ابداً فاجعلوه من المتشابهات و ردّوا علمه الیّ و نصّ بذلک فی اغلب رسائله حتی فی یزد امر واحداً انیصعد المنبر و یعلم الناس بما ذکر و یقول انّی بریء من کل قول و مذهب یخالف ما علیه الفرقة الناجیة و کلماتی تبعاً لکلمات ساداتی؟عهم؟ مختلفة الالفاظ متّفقة المراد الّا انهم صلوات اللّه علیهم ربّما یقولون بالتقیة و امّا شیخنا فلا موجب له للتقیّة.»
و آقای بزرگوار در اواخر جلد ثانی طریقالنجاة میفرمایند: «بالجملة ان الذی علیک اذا حکیت الصحّة و اذا ادّعیت فعلیک الحجة الواضحة و لا حجة فی الدنیا الّا فی قول اللّه الحق و یکشف عنه ضرورة العقلاء او ضرورة الملّیین او ضرورة الاسلام او ضرورة المذهب فهذه الضرورات الاربع هی حجة اللّه فی عصرنا علی متعلّقاتها و علی لوازم تلک المتعلقات او ما یتفرّع علیها او ما یرجع الیها اذا کانت لازمة او متفرّعة او راجعة الیها بالضرورة و اما الکتاب فهو حجة اذا کان معناه ضروریاً و کذا السنة فانک ان تعدّیت الضروری جاء الاختلاف و ذهب الحجیة اللهم الّا انیقام علی شیء فیها حجة ضروریة فیؤخذ بها و ان لمتکن بنفسها ضروریة و ان حجة اللّه
«* رسائل جلد 5 صفحه 84 *»
هی الحجة الواضحة و للّه الحجة البالغة فلیس لاحد من القائلین بطرف من طرفی الاختلاف حجة علی الآخر الّا بالضروری. قال اللّه تعالی: «و ان تنازعتم فی شیء فردّوه الی اللّه و الرسول» فالرد الی اللّه الرد الی کتابه المستجمع علی تأویله و الرد الی الرسول؟ص؟ الردّ الی السنة الجامعة غیر المختلف فیها لا غیر.
نعم اذا قامت الحجة الضروریة علی جواز الاخذ بشیء یجب الاخذ به و ان لمیکن ذلک الشیء ضروریاً ففیه الحجة فان ادّعیت مسألة و اقمت علیه الحجة من احد الضروریات الاربع وجب علی خصمک التسلیم کائنةً ما کانت و ان لمتقم فلا حجة لک علیه و یجوز له مخالفتک اذ لا حجة لک علیه و لاتحتاج الی جدال و خصومة و ان لمیکن لک برهان علی مدّعاک بخصوصه و لک برهان علی طاعة رجل او موافقة امر ینظر ثانیاً فی صحّة الروایة عن ذلک الرجل او فی الموافقة فان صحّت وجب القبول بلا منازعة و الا فلا حجة لک و لااجوّز لک المخاصمة من غیر برهان فان اللّه قد ذمّ قوماً یجادلون من غیر علم و لا هدی و لا کتاب منیر فایّاک و ایّاها و علی ما ذکرنا بطل التنازع و جاء الاتفاق و التوافق و ان اللّه عزّ و جلّ وضع الحکم لرفع التنازع و قال وضع المیزان الّا تطغوا فی المیزان و قال اطیعوا اللّه و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم و قال و لو ردّوه الی الرسول و الی اولی الامر منهم لعلمه الذین یستنبطونه منهم فمع الحاکم بالحق لایجوز الجدال و انما القول قول من یوافقه الحاکم و الحاکم الیوم هو الضرورات الاربع.
فان غرّکما الشیطان و تنازعتما فی کون ما یدّعی من الضروریات فذلک من تغریره و نزغه فلاتطیعاهما فان الامور الضروریة بدیهیة و لاتحتاج الی نزاع فما یمکن انیشتبه الامر فیه فلیس بضروری و ما لیس بضروری فلیس بحجة عامّة و لست بنبیّ مطاع یجب انتطاع فی کل ما تقول فلاتتوقع انتطاع بلا حجة و لا حجة الّا ما کان عن اللّه علی یقین عامّ و تبیّن من ذلک انه لا حاجة الی الجدال فی کل حال
«* رسائل جلد 5 صفحه 85 *»
فمع الحجة المسلّمة فلا جدال و بلا حجة فلا مقال و لا حول و لا قوة الّا باللّه المتعال.»
باری، اگر بخواهم تمام شواهد مدّعا را از کتب علمای اعلام و مشایخ عظام+ ذکر کنم، خصوص از کتاب مستطاب «ارشاد»، خصوص در مقام ردّ بر مبدعین در دین و اهل تصوف و در مسأله معراج و معاد، باید کتاب مفصّلی بنویسم و از برای طالبین نجات همینقدرها کافی است. و اما از برای کسانی که به سعی تمام میخواهند خود را هلاک کنند و دیگران را گمراه، که کتاب مفصّل هم از برای آنها حاصلی نخواهد داشت. فماتغنی الآیات و النذر عن قوم لایؤمنون.
پس به طالبین نجات خود عرض میکنم که این شواهد را از کتب مشایخ+ ذکر کردم تا آنکه اگر جاهل باشید به اصل مطلب عالم شوید، و اگر غافل باشید متذکر گردید و ان الذکری تنفع المؤمنین و سیذّکّر من یخشی و یتجنّبها الاشقی. پس از فرمایشات ایشان متذکر شوید که ضروریات دین و مذهب مسائلی است که جمیع مکلّفین از علماء گرفته تا عوام باید آنها را بدانند، و کسانی که اعتنائی به دین و مذهب دارند میدانند بلکه کسانی که خارج از دايره دين و مذهبند و معاشرتی با اهل دین و مذهب دارند میدانند. و آن ضروریات در کوچه و بازار مسلمین و مؤمنین اموری است متداول، و در مجالس و محافل و مساجد و منابر ایشان مانند امور بدیهیه است که احتیاجی به فکر زیاد و جولان خاطر ندارد و از امور بدیهیه دینیه و مذهبیه است، و اموری است که عمومی دارد و در نزد مکلّفین در کوچه و بازارشان منتشر است، که اگر احیاناً کسی بخواهد یکی از آن امور بدیهیه دینیه و مذهبیه را در بازار اهل دین و مذهب انکار کند که از دین و مذهب است یا بخواهد بگوید که محل خلاف است یا بخواهد بگوید که مسلّم نیست، اهل بازار دین و مذهب او را استهزاء میکنند و او را مانند همان شخص چرسی میدانند که از شدت تأثیر چرس در او، ادعا میکرد که چرس تأثیر در او نکرده، و مکشوفالعوره با بدن ملوّث از نوره که هنوز آنها را نشسته و میخواهد پول خود را از عطار پس بگیرد از برای آنکه چرسش گُل نکرده، و اهل بازار را به شهادت میطلبد و اعانت از ایشان میجوید در استرداد
«* رسائل جلد 5 صفحه 86 *»
پول خود از عطار. و مشاهده اهل بازار کافی است از برای آن شخص عطار. و مضحکه عجیبی است از برای اهل بازار مسلمانان که آن شخص مکشوفالعوره ملوّث به نوره عمامهای هم بر سر بگذارد و تحتالحنکی هم بیاندازد و عصایی هم به دست بگیرد و تسبیحی به دست دیگر بگیرد و به زبان هم مشغول ذکری شود، و با این حال بخواهد از شخص عطار استرداد پول خود کند. و چون عطار تکاهل ورزد آن چرسی در نزد اهل بازار اظهار تظلم کند و ایشان را به اعانت خود طلبد، و ایشان را به خدا و رسول قسم دهد که او را یاری کنند در استرداد پول خود، و آیات و احادیثی که نهی از کتمان شهادت شده از برای ایشان بخواند و ایشان را به شهادت طلبد و از عذابهای الهی بترساند. و از این عجیبتر آنکه جماعتی بسیار بر این حالت وارد بازار مسلمین و مؤمنین شوند، و همه با این حالتها اظهار تظلم کنند و مردم را به شهادت طلبند و طلب اعانت کنند.
و واللّه عجبتر این است که چنین جماعتی با این حالتها به مسجدها روند و بر منبرها برآیند و مردم را دعوت به حالت خود کنند، و آیات و احادیث بخوانند و مردم را از مخالفت خود بترسانند، و اظهار تظلم خود را از منکرین حالات خود کنند و گریه و زاری کنند که چرا همه مردم کتمان شهادت میکنند در حق ما، و چرا انکار هیأت و گفتار و کردار ما را دارند؟ که گویا مخالفت ما را از دین خود قرار دادهاند. آخر مگر ماها بندگان خدا نیستیم، مگر قرآن و حدیث از برای شما نمیخوانیم، مگر به مسجد نمیرویم، و با این حالات که شما مشاهده میکنید نماز جماعت نمیکنیم و روزه نمیگیریم و گریه و زاری نمیکنیم، و مگر شما را به دین خدا دعوت نمیکنیم و از عذاب آخرت نمیترسانیم؟ پس چرا مخالفت میکنید ما را و از خدا نمیترسید و از خدا و رسول شرم نمیکنید؟ و جواب خدا و رسول را چه خواهید گفت در فردای قیامت در حضور انبیاء و اولیاء و ملائکه مقرّب خدا؟ باری، فالیوم الذین آمنوا من الکفّار یضحکون علی الارائک ینظرون هل ثوّب الکفار ماکانوا یعملون.
پس قدری در عبارات این بزرگواران تدبر کنید و بدانید که ضروریات دین و
«* رسائل جلد 5 صفحه 87 *»
مذهب اموری است منتشر در جمیع مکلّفین و مخصوص به علماء نیست که سایر مردم از آنها بیخبر باشند. و آن امور عامّه، اکبر حجتهای خدا است در این زمانها و خلفای خلفای خدا؟عهم؟ است در روی زمین در میان اهل دین، و میزانی است کلی الهی که هر عقلی و هر آیه قرآنی و هر حدیثی را باید به آنها سنجید به طوری که هر معنی که موافق است با آنها باید دانست که مراد خداوند عالم جلّشأنه همان است. و هر معنی که مخالف آنها است خواه معنی عقلانی باشد و خواه احتمالات لفظیه لغویه باشد و خواه احتمالات عرفیه عادیه باشد کائناً ماکان بالغاً مابلغ پس همینکه مخالف شد با آنچه در بازار اسلام و ایمان و مساجد و منابر اهل اسلام و ایمان به طور عموم در میان علماء و عوام منتشر و متداول است، آن معنی بدعتی است از بدعتها که مبدعی اختراع کرده آن را. و آن ضروریات حکام الهی هستند در روی زمین از برای مؤمنین، و غیر از آنها حاکمی دیگر در میان نیست به تصریح آقای بزرگوار در اواخر مجلد دویم «طریقالنجاة» و رساله «درّهیتیمه» و رساله «بیّنه» و «ارشاد» و سایر کتب آن بزرگوار، مگر حاکمی که مطابق باشد حکم او با این ضروريات.
پس متذکر باشید که اگر این ملحدین مبدعین گاهی بنویسند که تمسّک به ضروریات محل اختلاف است که آیا حجت هست یا حجت نیست، و چیزی که خودش محل اختلاف است حجت نخواهد بود، بدعتی است که تازه اختراع کردهاند، و چنین بدعتی تا این زمان در میان سایر مبدعین هم نبوده چه جای در میان اهل دین و مذهب، و همیشه در میان ایشان تمسّک به ضروریات دین و مذهب محل اتفاق بوده و خواهد بود که حجت است، و به حد ضرورت رسیده که منکر یکی از آنها خارج از دایره اهل حق است. و این مطلب را اگر بخواهند انکار کنند باید مانند آن عطار از اهل بازار مسلمین و مؤمنین پرسید که آیا تمسک به ضروریات دین و مذهب حجت بوده و خواهد بود، یا محل اختلاف است که آیا حجت هست یا حجت نیست؟ و خود سرکار عالی از اهل بازار مسلمین و مؤمنین هستید انشاءاللّه، و من از خود شما میپرسم مانند همان عطار
«* رسائل جلد 5 صفحه 88 *»
که از اهل بازار پرسید.
و اگر گاهی بنویسند که تمسّککردن به ضرورت، خروج از ضرورت است و آن ضرورت میزان نیست با آنکه شیخ مرحوم و سید مرحوم و آقای مرحوم+ تصریح فرمودهاند که آن میزان است و خروج از ضرورت نیست، پس مانند همان عطار از خود سرکار که انشاءاللّه از اهل بازار مسلمین و مؤمنین هستید میپرسم که آیا موافقت ضرورت مخالفت ضرورت است، هیچ معنی دارد یا هیچ معنی ندارد؟ و از خود سرکار میپرسم که آیا این بدعت، بدعت تازهای نیست که در میان سایر مبدعین هم نبوده تا این زمان چه جای در میان مؤمنین؟
و اگر گاهی نوشتند که دانستن ضرورت مخصوص اوحدی زمان است و عوام الناس چه میدانند که ضرورت چیست، مانند همان عطار از خود سرکار که اهل بازار ابرار اخیارید انشاءاللّه میپرسم که آیا هیچ معنی دارد این هذیان که فهم ضرورت مخصوص اوحدی زمان باشد و دیگران آن را ندانند؟ و اگر مخصوص اوحدی زمان است که مخصوص او است دیگر چرا ضرورت اسم او شد؟ و باز از خود سرکار میپرسم که آیا این هذیان بیمعنی تازگی ندارد که تا این زمان در میان سایر مبدعین در دین هم نبوده چه جای در میان اهل ایمان؟ پس آنچه در میان بازارتان منتشر و متداول است جواب بفرمایید.
و اگر گاهی نوشتند که خدا مبتلا کند آن کسی را که میخواهد به انتشار ضرورت بر ما ردّ کند به درد خود، آیا شیخ مرحوم آمده بود که بگوید که آنچه اطفال و پیرزالها میگویند حجت است و هرچه غیر از آنها است باطل است؟ پس از خود سرکار میپرسم که خود به عبارتی که از خود شیخ مرحوم نقل کردم رجوع بفرمایید و اگر بخواهید رجوع بفرمایید به همان رسائلی که ذکر کردم و فرمایش خود ایشان را مطالعه بفرمایید، و جواب مرا بفرمایید که آیا آنچه مخصوص اوحدی زمان بود و عوام نمیدانستند آن را چگونه اطفال و پیرزالها دانستند آنها را؟! و از خود سرکار که از اهل بازار مسلمین و مؤمنین هستید میپرسم که آیا شیخ مرحوم
«* رسائل جلد 5 صفحه 89 *»
آمده بودند که آنچه برخلاف ضروریات دین و مذهب است بگویند؟ و به قول یکی از این خرافتگویان شیخ در هزار جا خلاف ضرورت کرده، و از خود شما میپرسم که آیا معاندین شیخ مرحوم پنج شش خلاف ضرورت را بیشتر به افترا به شیخ مرحوم بستند؟ و تا این زمان احدی از معاندین نگفتند که شیخ مرحوم در هزارجا خلاف ضرورت کرده مگر ششانگشتی و این جماعت که به لباس دوستی و به زبان الحاد این نسبت را دادند و افترا بستند، و خروج از هزار ضرورت را خروج از دین ندانستند، و مانند وضوی بیبی تمیز خالدار که از سدّ اسکندر محکمتر بود خروج از دین نپنداشتند هزار خلاف ضرورت را. پس از خود سرکار که از اهل بازار اخیارید میپرسم که خلاف ضرورت را خصوص در هزارجا خروج از دین و مذهب ندانستن، خروج از دین و مذهب هست یا نیست؟ و از خود سرکار میپرسم که این بدعت، بدعت تازهای نیست که تازگی دارد در میان تمام بدعتهایی که تا به حال شنیده بودید؟
و اگر گاهی بگویند که بسا خلاف ضرورت دینی و مذهبی که موجب فسق هم نباشد چه جای کفر، مثل آنکه شخصی طالب دین محمّد و آلمحمّد؟عهم؟ باشد و استفراغ وسع کند و مطلبی را برخلاف ضرورت دین و مذهب بیابد، پس در این صورت عدالت چنین شخصی هم زائل نشده و فاسق هم نشده چه جای آنکه کافر شود، نهایت اگر کسی فهمید که او خلاف ضرورت کرده به او اقتدا نکند. پس من مانند همان شخص عطار از خود سرکار که انشاءاللّه تعالی از اهل بازار ابرار هستید میپرسم که آیا استفراغ وسع را به اصطلاح اصولیین در مسائل نظریه باید به کار برد یا در مسائل ضروریه؟ و از خود سرکار میپرسم که آیا مسائل ضروریه که به اتفاق جمیع مکلّفین از علماء و عوام از جانب خدا است و حق است محل استفراغ وسع است، یا محل استفراغ وسع مسائلی است که محل اختلاف است؟ پس شخص مجتهد بذل جهد میکند و مسأله را موافق بعضی از مختلفین و مخالف بعض دیگر میفهمد و اختیار
«* رسائل جلد 5 صفحه 90 *»
میکند و فتوی میدهد. و در مسائل ضروریه دینیه همه علماء را عقیده این است که محل استفراغ وسع نیست، و در آن مسائل عوام الناس محتاج به تقلید نیستند و محل تقلید ایشان مسائل نظریهای است که محل اختلاف است، و جماعت مختلفین همه از اهل حقند و هیچیک خلاف ضرورت دینی و مذهبی را نکردهاند، و همگی خلافکننده را خارج از دایره دین و مذهب میدانند. چنانکه سید مرحوم در اختلاف میان اخباری و اصولی صریحاً فرمایش فرمودند که هیچیک خلاف ضرورتی نکردهاند که حقیت احد طرفین مستلزم بطلان طرف مقابل باشد بلکه طرفین هردو از اهل حقند، و اختلاف ایشان در نظریاتی است که امام؟ع؟ آن اختلاف را از روی عمد در میان ایشان انداخته، پس آن اختلاف محبوب خدا و رسول و ائمه هدیٰ؟عهم؟ است نه مبغوض ایشان و نباید رفع شود.
باری، و اگر گاهی گفتند که ضرورت دین و مذهب هم یکی از دلیلها است و حجت است، ولکن این مسأله لزوم وحدت ناطق شیعی که ما میگوییم از جمله مسائل نظریه است نه از جمله مسائل ضروریه، پس چون اصل این مسأله محل نظر است سهل است که ما بعد از استفراغ وسع خود لزوم وحدت ناطق شیعی را فهمیده باشیم و به آن معتقد باشیم و دیگران نفهمیده باشند و معتقد نباشند. پس اگر به این حیله بخواهند که دستآویزی به دست آورند از برای این بدعت تازه خود که میان تمام بدعتهایی که تا این زمان شنیده بودید تازگی دارد، باز از خود سرکار که از اهل بازار مسلمین و مؤمنین هستید میپرسم و از همه مسلمین و مؤمنین میپرسم که آیا لزوم وحدت ناطق شیعی در زمان این ملحدين لزوم بهم رسانیده یا همیشه در میان اهلِ دین و مذهب لازم بوده؟ پس اگر بگویند که همیشه از صدر اسلام تاکنون در میان اهل اسلام و ایمان وحدت ناطق شیعی در میان شیعه اثناعشری لزوم داشته، پس باید این مطلب از جمله ضروریات دین و مذهب باشد. پس این سخن ایشان که این مطلب نظری است و ما چنین فهمیدهایم و دیگران نفهمیدهاند، سخنی است بیمعنی در
«* رسائل جلد 5 صفحه 91 *»
نهایت سخافت و خرافت. و اگر بگویند که همیشه در میان علمای دین و مذهب متداول بوده اگرچه در میان عوامالناس معروف نبوده، باز این مطلب محل اتفاق علماء و اجماعی ایشان خواهد بود. پس باز این سخن بیمعنی است که این مسأله نظری است بلکه مسأله اجماعی خواهد بود. و اگر چنانچه مطلبی و مسألهای به حد ضرورت دین و مذهب رسید، البته جمیع مکلّفین از آن خبر دارند. و اگر چنانچه مطلبی و مسألهای به حد اتفاق و اجماع علماء رسید البته همه علماء از آن خبر دارند، پس چه شده احدی از مکلّفین و احدی از علمای دین و مذهب چنین خرافتی را تا این زمان نشنیدهاند؟
و اگر بگویند که این مطلب نظری است و محل اختلاف است نهایت ما لزوم وحدت ناطق شیعی را فهمیدهایم و معتقد شدهایم و دیگران نفهمیدهاند و معتقد نشدهاند، از ایشان میپرسیم و اگر ایشان را قابل پرسش ندانیم از اهل بازار مسلمانان و مؤمنان میپرسیم که آیا نه این است که مطلبی و مسألهای که محل اختلاف و نظر است همیشه در میان علمای دین و مذهب مطرح است، و بعضی اثبات آن را میکنند و بعضی نفی آن را میکنند؟ پس لزوم وحدت ناطق شیعی و عدم لزوم وحدت و جواز تعدد در کدامیک از زمانها از صدر اسلام گرفته تا این زمان محنتاقتران این گفتگو در میان علمای اسلام و ایمان مطرح بوده، و بعضی از علماء به لزوم وحدت ناطق شیعی قائل و معتقد بودهاند و بعضی قائل و معتقد بر تعدّد بودهاند؟ و حال آنکه مسائل نظریهای که محل اختلاف است در میان علمای اسلام و ایمان اغلب علماء مطلع میشوند چه جای علمائی که محطّ انظار و مرجع علماء و عوام باشند و تمام مسائل نظريهای که محل اختلاف است در ميان علمای متقدمین و متأخرین و متأخرین متأخرین عنوان آن مسائل در کتب علماء ثبت و ضبط است، و در میان علماء خصوص علمائی که مرجعیّتی دارند معروف است. پس از خود سرکار که انشاءاللّه تعالی از اهل دیار اسلام و ایمان هستید میپرسم که عنوان این اختلاف و نظر در کدامیک از کتب علمای متقدمین و متأخرین ثبت است؟ و اگر بفرمایید که از همه
«* رسائل جلد 5 صفحه 92 *»
کتب علماء خبر ندارم، عرض میکنم سؤال کنید از عالمی که میدانید خبر از کتب دارد و مطالبه کنید از او که عنوان این نظر و اختلاف را در هر موضعی از هر کتابی دیده به شما بنمایاند.
و اگر بگویند که لزوم وحدت ناطق شیعی به حد ضرورت نرسیده و محل اتفاق و اجماع علمای شیعه هم نبوده، و محل گفتگو و اختلاف علمای شیعه هم نبوده و از این جهت در هیچ کتابی عنوان اختلافی هم نیست، ولکن چون که ما طالب دین آلمحمّد؟ص؟ بودهایم و استفراغ وسع خود را کردهایم و غرضی نداشتهایم و میان خود و خدای خود چنین مطلبی را یافتهایم که ناطق شیعی باید حتماً یک نفر باشد، چرا که در تعدد ناطقین اختلاف واقع خواهد بود و اختلاف موجب فساد است و فساد از جانب خدا نیست، نهایت دیگران هم غرضی نداشتهاند و استفراغ وسع خود را کردهاند و تعدّد ناطقین را موجب اختلاف و فساد ندانستهاند، پس از این جهت که ما و مخالف ما، طرفین، آلمحمّد؟ص؟ را قبول داریم و رجوع طرفین به ایشان است و غرض از طرفین مرتفع است، پس بنابراین که در میان ما و طرف مقابل این مطلب محل اختلاف شده صدق خواهد بود که این مسأله نظری است، اگرچه محل نظر و اختلاف سایر علمای اسلام از صدر اسلام تاکنون نبوده و در این زمان مخصوص محل اختلاف واقع شده. نهایت احتمال خطا در طرفین میرود، پس اگر خطائی هم شده باشد از کسانی که قائل و معتقد به لزوم وحدت ناطق شیعی شده، بدعتی و الحادی در دین نکردهاند و خطا امری است مقسوم در میان معتقد به لزوم وحدت ناطق شیعی و میان طرف مقابل.
پس میپرسم مانند آن عطار از خود سرکار که از اهل دیار اسلام و ایمان هستید که آیا مسألهای که از صدر اسلام تا به حال نه به طور ضرورت و نه به طور اجماع علمای متقدمین و متأخرین و نه به طور اختلاف هرگز ذکری از آن در میان علماء و عوام نبوده، و تازه در این زمان عنوان شده و بعضی به لزوم وحدت ناطق شیعی قائل شدهاند، اگر
«* رسائل جلد 5 صفحه 93 *»
چنین چیزی بدعت نیست پس معنی بدعت و اهل بدعت که از صدر اسلام تاکنون در میان است چیست؟ آیا معنی بدعت در دین این نیست که چیزی که جزء دین نبوده هرگز نه به طور ضرورت و نه به طور اتفاق و اجماع علماء و نه به طور اختلاف در میان ایشان، جزء دین قرار دهند؟ یا چیزی که جزء دین بوده به طور ضرورت یا به طور اجماع علماء یا به طور اختلاف در میان ایشان از دین بردارند؟ آیا گمان میکنید که اهل بدعت باید جمیع امور دینیه را تغییر دهند تا اهل بدعت شوند؟ یا آنکه اگر یکی از امور ضروریه را هم تغییر دادند اهل بدعت خواهند بود؟ آیا نه این است که جمیع هفتادوسه فرقه اهل اسلام پیغمبر؟ص؟ را قبول دارند و همه قرآن را قبول دارند و همه مذهب خود را و مطلب خود را از قرآن استدلال میکنند، و هیچیک انکار پیغمبر؟ص؟ و انکار قرآن را ندارند؛ و حال آنکه به اتفاق جمیع ایشان به غیر از طایفهای که صلح کل دارند هفتادودو فرقه اهل اسلام را هالک میدانند و یک فرقه را ناجی میدانند، و حال آنکه هیچیک از طوائف هالکه جمیع امور دین را انکار نکردهاند. و سبب هلاکت آنها همان است که بعضی از چیزهایی که جزء دین بوده انکار کردهاند، یا بعضی از چیزهایی که جزء دین نبوده داخل کردهاند.
پس امید است که صاحبان شعور بدانند که اگر یک امری را هم کسی در دین زیاد کند یا کم کند بدعت کرده، بلکه اگر زیاد و کم هم نکند و تغییر دهد باز بدعت کرده. مثل آنکه در جمیع امور دینیه موافق اهل دین باشد مگر همینکه بگوید مسح را باید به کف پا کشید در وضو نه بر روی پا، پس از طوائف هفتاد و دو فرقه هالکه محسوب خواهد بود. پس اهل بازار اسلام تصدیق مرا خواهند کرد اگرچه اهل غیر این بازار مانند آن شخص چرسی اظهار تظلّم هم از دست عطار خواهند کرد چه جای تصدیق. و نعوذباللّه که چرسیان متعدد باشند و زبان ملامت و تظلّم بر روی انسان بگشایند. و کاش کشف عورت ایشان و ملوّثبودن بدنشان مانند آن شخص چرسی بود که باز از روی تکرّم به مضمون آیه شریفه و اذا مرّوا باللغو مرّوا کراماً مغمضی در ایشان
«* رسائل جلد 5 صفحه 94 *»
بود، چرا که آن شخص چرسی نمیگفت که کشیدن چرس حلال است نهایت متجاهر به فسق بود، اما متجاهر به کفر نبود که استدلال کند از برای عطار و اهل بازار که کشیدن چرس حلال است!
پس از خود سرکار میپرسم که چه شده که اگر کسی متجاهر به جمیع فسوق باشد کافر نیست، ولکن اگر کسی مطلقاً فسوق ظاهره از او ظاهر نشود ولکن بگوید یکی از محرماتی که حرمت آنها به حد ضرورت رسیده حرام نیست کافر است و مبدع در دین است؟ مثل آنکه مطلقاً شاربالخمر نباشد ولکن بگوید شرب خمر حلال است، و مطلقاً زنا نکند ولکن بگوید زنا حلال است، و مطلقاً لواط نکند ولکن بگوید لواط حلال است اگرچه بر وجه معیّنی باشد، مثل آنکه شیخ مرحوم نقل میکند که بعضی از مردم که خود را از اهل باطن میدانند گفتهاند که آیه مبارکه او یزوّجهم ذکراناً و اناثاً دلالت میکند که لواط با مردان به عقد و صداق جایز است مثل آنکه نکاح با زنان به عقد و صداق جایز است، چرا که لفظ تزویج، حقیقت است در اجرای صیغهای به صداق. پس آیه شریفه دلالت میکند که تزویج ذکران به صداق مثل تزویج اناث به صداق جایز است. پس متذکر باشید و غافل مباشید که این جماعت از اهل اسلام خود را حساب میکنند، و به قرآن استدلال میکنند بر حلیّت لواط بر وجه تزویج و صداق، و ادعا میکنند که از اهل باطنند و میگویند حلیّت لواط بر وجه تزویج و صداق در میان اهل اسلام محل اختلاف است، پس جمیع اهل ظاهر مطلقاً لواط را حرام میدانند ولکن بعضی از اهل باطن لواط را به عقد و صداق جایز میدانند، پس این مسأله در نزد اهل اسلام نظری است، و احدی از طرفین را بر دیگری ایراد و تکفیری نباید باشد چرا که اهل ظاهر به طور ظاهر حرمت لواط را مطلقاً از آیه قرآن فهمیدهاند، و اهل باطن حلیّت لواط را بر وجه عقد و صداق از آیه قرآن فهمیدهاند، و همه این جماعت از اهل قرآن و از اهل اسلامند و هیچیک از طرفین خارج از اهل اسلام نیستند. پس از خود سرکار مانند آن شخص عطار میپرسم که اگر کسی به جمیع شرایع اسلام عمل کند ولکن به جواز لواط بر وجه معیّنی قائل باشد،
«* رسائل جلد 5 صفحه 95 *»
سرکار که از اهل بازار ضرورت اسلام هستید او را مسلمان میدانید، به این دلیل که خودش ادعای اسلام میکند و به جمیع شرایع اسلام عمل میکند؟ یا او را مبدع در دین اسلام میدانید و از دائره اسلام خارج میدانید؟ به این دلیل که لواط مطلقاً در میان اسلام حرام است و به حد ضرورت رسیده حرمت آن، و فائدهای ندارد ادعای اسلامِ مجوّز لواط و عملکردن او به سایر شرایع اسلامیه؟ فاختر لنفسک ما یحلو.
پس متذکر باشید و غافل مباشید که به طوری که عبارت طریقالنجاة را از برای شما نقل کردم که تصریح فرمودهاند که آیات قرآن و احادیث به واسطه ضرورت، محکم آنها از متشابه آنها امتیاز یافته، و مؤمنان به محکمات آنها عمل میکنند و منافقان از پی متشابهات آنها میروند. و چون ضروریات اسلام و ایمان اموری است مبذول در میان اهل اسلام و ایمان و به عوامالناس رسیده و حجت الهی را بر ایشان تمام کرده، چنانکه به علماء رسیده و حجت الهی را بر ایشان تمام کرده، شیخ مرحوم در جواب سؤالات فرمودهاند که عوامالناس باید بسنجند مرشدین را به میزان ضرورت، پس اگر مرشدی خلاف ضرورت میکند نباید مرید شوند و متابعت کنند او را به این دلیل که مرشد شخص عالمی است و ما جاهلیم و او کامل است و ما ناقصیم، و عالم میزان جاهل است نه جاهل میزان عالم و کامل میزان ناقص است نه ناقص میزان کامل؛ چرا که ضروریات دین و مذهب اموری است مبذول در میان جاهل و عالم و ناقص و کامل، و ناقص میتواند خروج شخص مدعی را از دائره اسلام بفهمد چنانکه میتواند داخلِ در دائره اسلام و ایمان را بشناسد. و در «ارشاد» بر همین نسق در ردّ صوفیه و تکفیر و تنجیس ایشان بیان میکند. پس متذکر باشید که هیچیک از صوفیه و سایر مبدعین در دین نمیگویند که ما مسلمان نیستیم و شرایع اسلام را قبول نداریم، بلکه خود را از بزرگان و پیشوایان اهل اسلام و ایمان میدانند، و همه زبانهای علمی دارند، و ادعای این دارند که راه و رسم سلوک را ایشان باید تعلیم کنند. و با این حال مشایخ+ میفرمایند که عوامالناس معذور نیستند در متابعت ایشان، چرا که
«* رسائل جلد 5 صفحه 96 *»
خروج ایشان را از یکی از ضروریات میتوانند بفهمند و باید ایشان را به ضروریات بسنجند و مغرور به علم و سلوک و ریاضات ایشان نشوند.
پس متذکر باشید و غافل مباشید که ادعای ایشان که مسأله وحدت ناطق شیعی از جمله مسائل نظریه است، بعینه مانند استدلال کسانی است که تجویز لواط را بر وجه مخصوصی داخل مسائل نظریه شمردهاند. و بر اهل بازار اسلام و ایمان مخفی نیست که تجویز لواط مطلقاً کفر و ارتداد است، اگرچه قائلین خود را از اکابر اهل اسلام بشمارند و از اهل باطن بدانند. پس متذکر باشید و غافل مباشید که این ملحدین تازه بدتر از سایر ملحدین در بازار مسلمین و مؤمنین رسوایند، و گاهی ضرورت دین و مذهب را محل اختلاف مینامند، و گاهی تمسّک به آنها را خروج از ضرورت میگویند، و گاهی دانستن آنها را مخصوص اوحدی زمان میگویند و میگویند عوامالناس ضروریات دین و مذهب چه میدانند، و گاهی میگویند شیخ مرحوم آمده بودند که بگویند آنچه را که اطفال و پیرزالها میگویند حق است، حق است؟ و گاهی میگویند بعد از استفراغ وسع خلاف ضرورت موجب فسق هم نیست چه جای کفر، و گاهی میگویند ضروریات یکی از ادله است و تمسّک به آنها باید کرد، ولکن وحدت ناطق شیعی از ضروریات نیست و از مسائل نظریه است و ما لزوم وحدت او را یافتهایم و دیگران نیافتهاند. و اینهمه دست و پا از برای همین است که بلکه به یکطوری بر یک احمقی امر خود را مشتبه کنند. و حال آنکه جمیع صاحبان بصیرت که از اهل بازار اسلام و ایمانند این خرافتها را میفهمند، مانند آنکه خرافت تجویز لواط را میفهمند. مگر آنکه کسی مانند مجوّزین لواط بخواهد به آرامی جان و دل خود لواط کند، و دانسته و فهمیده از روی شهوت نفس مانند مجوّزین تقلید از ایشان کند و سخن ایشان را بگوید و دلیلی مثل دلیل ایشان دستاویز خود کند.
پس از خود سرکار مانند همان عطار میپرسم که از صدر اسلام تا به حال هرگز شنیدهاید و در هیچ کتابی دیدهاید که ناطق شیعی باید یکی باشد نه بیشتر؟ و چون
«* رسائل جلد 5 صفحه 97 *»
آنیک از میان رفت باید یکی دیگر بدل از او شود نه بیشتر؟ حتی آنکه امام؟ع؟ به یک نفری بفرمایند که فلانکار مخصوص را بکن و به دیگری نفرمایند، این دلیل نمیشود از برای آنکه چون او به یک نفر فرمود همیشه باید یک نفر تعیین شود نه بیشتر. و حال آنکه از برای امام؟ع؟ دوازده نقیب و هفتاد مرد است که ایشان را میفرستد به اطراف زمین از برای هدایت مردم چنانکه در احادیث است. و هرگز قبل از این ملحدین از صدر اسلام تا به حال احدی از حکماء و علماء و فقهاء نگفته و ننوشته که ناطق شیعی باید یک نفر باشد نه بیشتر. پس چه بدعت از این تازهتر که تازه ابلیس لعین به زبان این ملحدین جاری کرده و به کام دل خود رسیده؟ اهل بصیرت میدانند که شیعیان هرقدر قوی باشند از پیغمبران قوتشان بیشتر نیست، و هرقدر دانا و حکیم باشند از پیغمبران داناتر و حکیمتر نیستند. و از مسائل معروفه شیخ مرحوم است که پیغمبران در مقام مؤثر واقعند و جمیع شیعیان در مقام اثر ایشان واقعند. و حال آنکه سید مرحوم تصریح میکنند که امر الهی در میان پیغمبران به طور تناوب و تبادل نبوده، چنانکه در رساله غریّه میفرمایند: «کما روی انّ الکتاب المنزل من السماء مائة و ثلثةعشر کتاباً و کان ما انزل علی زردشت النبی المبعوث علی المجوس کتاباً مکتوباً علی ثلثین الف جلد ثور و بالجملة طرق تلقی الوحی لهم؟عهم؟ کثیرة یطول بذکره الکلام و لاینافی ذلک کله کونهم علی شریعة واحدة من اولی الشرایع کما ذکرنا لانّ الوحی کان یأتیهم علی مقتضی تلک الشریعة و ان اختلفت بالاجمال و التفصیل و التبیین و التعیین حسب تغییر الموضوعات الجزئیة کما انّ العلوم و الاحکام و الاقوال التی ترد علی آلمحمّد؟عهم؟ بواسطة الملک لکنّها لاتخالف شریعة النبی؟ص؟ بل هی علی طبق تلک الشریعة الّا ان الحکم فی الاوصیاء حکم المبادلة و البدلیة بخلاف الانبیاء اذ کلّهم او اغلبهم کانوا معاصرین و مؤدّین و مبلّغین عن اللّه تعالی تلک الشریعة حیث ما اقتضت المصلحة انیکون کل اصحاب الشریعة الناسخة او الاولیة یبلّغون
«* رسائل جلد 5 صفحه 98 *»
بانفسهم کما بلغ بعضهم مثل نوح و رسول اللّه؟ص؟ و ذلک لکون ولایتهم و نبوّتهم خاصّة فلاتعمّ حسب ما اقتضت قابلیّاتهم فی عالم الاجابة فی عالم الانوار فافهم ان کنت تفهم و اما محمّد؟ص؟ فهیهات فقد انقطع دونه الکلام و فحم عنده البیان و هو صاحب الولایة الکبری و النبوة العظمی فتعمّ کل شیء.»
پس در این بیانات محکمات نظری گمارید و تدبر فرمایید که چگونه تصریح فرمودهاند که امر تبلیغ در آلمحمّد؟ص؟ به طور مبادله و بدلیّت بوده، به خلاف پیغمبران که اغلب ایشان معاصر بودند و همه مؤدّی و مبلّغ از جانب خدای تعالی بودند آن شریعتی را که از صاحب شریعت بود. و امر تبلیغ و ادای رسالت و رسانیدن امر الهی و افاضه فیض به خلق، منحصر به یکی از ایشان نبوده. چنانکه در «ارشاد» تصریح به این مطلب فرموده و فرموده فیضهای الهی در پیغمبران منتشر است و هریک فیضی مخصوص را میرسانند، و هیچیک تمام فیضها را نمیتوانند به خلق برسانند. و بعد میفرمایند در صورتی که امر فیضها را در پیغمبران منحصر به یکی از ایشان ندانیم، چگونه در شیعیان منحصر به شخص واحد میدانیم؟ و میفرمایند که این افترائی است که بر ما بستهاند، و آنکسی که منحصر است امر فیضها به شخص او، او مرکز حقیقی است، و مرکز به غیر از امام؟ع؟ کسی دیگر نیست. پس اگر طالب باشید رجوع کنید به آخر باب سیوم از جلد چهارم «ارشاد» و تفصیل مطالب را بیابید.
و سید مرحوم که فرمودهاند حکم نوّاب عام که در زمان غیبت کبری هستند مثل حکم نواب خاص است که در غیبت صغری بودند، مقصودشان این است که چنانکه امتحان کلّی واقع شد به وجود مبارک نواب خاص در غیبت صغری و هرکس تخلّف کرد از ایشان کافر و مشرک بود، به همینطور در غیبت کبری هرکس تخلف کند از حکمی که نواب عام میکنند کافر و مشرک است. و حدیث شریف انظروا الی رجل
«* رسائل جلد 5 صفحه 99 *»
منکم قدروی حدیثنا تا آخر را شاهد میآورند، و مقصودشان این نیست که چنانچه در غیبت صغری هر نائب خاصی بعد از نائب خاصی دیگر بود و نیابت خاصه منحصر به یک شخص بود، در غیبت کبری هم باید نواب عام هریکی بعد از دیگری باشند، پس امر نیابت عامه در زمان هریکی منحصر به شخص واحدی باید باشد.
و اگر بفرمایید که به طور احتمال این عبارت که حکم نواب عام حکم نواب خاص است، میشود که مقصودشان این باشد که نیابت عامه هم مثل نیابت خاصه منحصر به شخص واحدی بايد باشد و چون پای احتمال در ميان آمد اصل اين مطلب که نطق بايد منحصر به شخص واحد باشد، نظری خواهد شد. و چون نظری شد امر آسان میشود، پس هرکس امر نطق را منحصر به شخص واحد دانست تکلیف او همین که به فهم خود عمل کند، و هرکس منحصر به شخص واحد ندانست او هم به فهم خود معتقد باشد، مانند سایر مسائل نظریه که علماء در آنها اختلافها کردهاند و هریک به فهم خود فتوی میدهند و عمل میکنند. چنانکه بعضی از همین ملحدینی که در نظرند و مخالفت ضرورت اسلام و ایمان را در نزد اهل اسلام و ایمان مانند لجام در دهن خود دیدهاند که نمیتوانند برخلاف آنها دم زنند، این حیله را به کار میبرند که اصل این مطلب که باید نطق منحصر به شخص واحد باشد نه بیشتر، به جهت این عبارتی که سید مرحوم فرموده که حکم نواب عام حکم نواب خاص است نظری شده. و بنا بر این حیله خواستهاند که به اصطلاح پشکلی داخل مویز کنند و خود را از علماء محسوب دارند، و بگویند که جمع میان دو قول مختلف را میتوانیم کرد، پس ما محاکمه کردهایم و رفع نزاع نمودهایم. اذا رأیتهم تعجبک اجسامهم و ان یقولوا تسمع لقولهم کأنّهم خشب مسنّدة، دزدانی هستند معاینه آدم، ولکن در نزد صاحبان بصیرت و شعور، هیأت پشکل با مویز و دزدان راهزن از اهل قافله مخفی نیست. اذا مسّهم طائف من الشیطان تذکّروا فاذا هم مبصرون اگرچه اخوانهم یمدّونهم فی الغیّ ثم لایقصرون.
پس اگر احتمال چنین چیزی به القای این شیاطین ملحدین مسّ کرد شما را، تدبّر کنید و متذکر شوید تا مبصر گردید. پس متذکر شوید اقوال جمیع مشایخ+
«* رسائل جلد 5 صفحه 100 *»
را که به اصرار و ابرام و تکرار میزان به دست شما دادهاند در فهم مقصودشان، و فرمودهاند که هر احتمالی که به فهم شما برسد که مخالف ضروریات است مقصود ما آن نیست، و همه مقصودمان همان ضروریاتی است که در مساجد بر منابر و مجالس و محافل و کوچه و بازار مسلمین و مؤمنین منتشر است. پس با این میزان قویم و صراط مستقیم که انشاءاللّه در دست خود سرکار و سایر اخیار است بسنجید عبارت سید مرحوم را و مسّ شیاطین را از خود دور کنید و ایشان را از خود برانید، که اگر مقصود آن بزرگوار این بود که امر نیابت عامه در غیبت کبری منحصر به شخص واحدی بوده در عصر خود او و بعد از رحلت او به شخصی دیگر، و بر همین نسق در جمیع عصرها، و در هر عصری مردم امتحان میشدند به همان یکنفر مانند آنکه در غیبت صغری امتحان شدند به یکی از نواب خاص، پس اگر مقصودشان این بود که باید این مطلب به طوری متداول و منتشر باشد در میان شیعه از عالمشان گرفته تا عوامشان، مثل آنکه سایر ضروریات در میان علماء و عوام متداول و منتشر است. پس متذکر شوید که امتحان الهی در همه اعصار بوده و خواهد بود. پس اگر در غیبت کبری در هر زمانی مردم امتحان شده بودند به یکی از علماء نه بیشتر، چنانکه امتحان شدند به یکی از نواب خاص در عصر او نه بیشتر، باید خبر این امتحانات عدیده در هزار سال در نزد شما که انشاءاللّه از اهل دیار اسلام و ایمانید متداول و منتشر باشد، به طوری که محتاج به سؤال از کسی نباشید، یا آنکه اگر هم غفلتی باشد به اندک تدبّری رفع غفلت شود. مانند آنکه امتحان شلمغانیه و حلاجیه و غیر ایشان به هریک از نواب خاص به اندک رجوعی و تدبّری از برای شما معلوم میشود. بلکه عرض میکنم که اگر امتحان به نواب عام در غیبت کبری همیشه به واسطه یک شخصی از علماء بود نه بیشتر، شما احتیاجی به تدبّری نداشتید، چرا که خودتان و آباء شما در غیبت کبری واقعید، پس نباید تدبّر کنید که آیا امر چگونه است به خلاف حال غیبت صغری که چون در آن زمان نبودهاید تدبّری باید بکنید که امتحان به چطور بوده. و در همه زمان غیبت کبری
«* رسائل جلد 5 صفحه 101 *»
منتشر و متداول این بوده و خواهد بود که هریک از علمای جامعالشرایط را کسی ردّ کند رد بر ائمه؟عهم؟ کرده و ردّ بر حکم خدا کرده و ردّ بر حکم خدا شرک به خدا است.
پس مانند آن عطار از خود سرکار میپرسم که امتحان مردم در غیبت کبری همیشه در هر عصری به یکی از علماء بوده نه بیشتر، یا به همه علمای جامعالشرایط بوده؟ پس اگر همیشه در هر زمانی به یکی از ایشان بوده نه بیشتر، باید وضوح و ظهور این مطلب از جمیع ضروریات بیشتر باشد، چرا که تمام احکام الهیهای که به حد ضرورت رسیده مانند نمازهای یومیه راجع به آن شخصی است که باید مردم به آن امتحان شوند، و او است مرجع جمیع احکام و مرجع جمیع مردم از برای امتحان. و اگر مرجع جمیع مردم نباشد معقول نیست که به او امتحان شوند، و بعضی تابع و بعضی غیر تابع شوند. مانند آنکه هریک از نواب خاص، معروف مکلّفین بودند، پس مکلّفین هریک تابع شدند مؤمن شدند و هریک بعد از معرفت مخالفت کردند کافر شدند. پس متذکر باشید که امتحان همیشه باید در میان باشد و همیشه امتحان از برای جدا کردن حق از باطل است، و از برای جدا کردن اهل حق از اهل باطل است لیمیز اللّه الخبیث من الطّیب و المنافق من المؤمن. و تا شخصی معروف و مشهور در میان خبیث و طیّب و منافق و مؤمن نباشد، معقول نیست که خبیث خبیث شود و طیّب طیّب، و منافق منافق و مؤمن مؤمن گردد. پس امتحانی که در هر عصری حتماً باید باشد اگر در زمان غیبت کبری به وجود یک شخص بود نه بیشتر، این مطلب مخفی نمیماند از ابتدای غیبت کبری تا این زمان که کسی از آن در این مدت خبردار نباشد، و مردم امتحان نشوند تا اینکه این ملحدین عوامل شیاطین بیایند و شیطان رئیس خود را به کام دل برسانند. ان کید الشیطان کان ضعیفاً.
و اگر بفرمایید که سید مرحوم اگرچه فرمودهاند که امر الهی در میان پیغمبران به طور تناوب و تبادل نبود، ولکن در باب نواب اربعه تصریح فرمودهاند
«* رسائل جلد 5 صفحه 102 *»
که به طور تناوب و تبادل بود، پس تو از چه راه گفتی که در صورتی که امر در پیغمبران به طور تبادل نبوده، در شیعیان هم که مقام ایشان پستتر است از مقام پیغمبران به طور تبادل نیست؟ پس عرض میکنم که بعد از آنکه مشایخ+ ضروریات را میزان قرار دهند از برای مقصود خودشان از کلماتشان، امر بر طالبین حق در نهایت آسانی خواهد بود و راه شبهه و اشکالی از برای ایشان باقی نخواهد ماند. و خود سرکار میدانید که هرگز امر روایت و حکایت از ائمه طاهرین؟عهم؟ به طور تبادل نبوده چه در زمان حضورشان و چه در غیابشان، و این مطلب را به ضرورت دین و مذهب خود میدانید. و سرّ این مطلب این است که به غیر از پیغمبران اولیالعزم احدی از ایشان مطاع سایر پیغمبران نیست، و هیچیک نباید در جمیع امور دینیه خود مطیع احدی دیگر باشند مگر آن دیگری از جمله اولیالعزم باشد. و همچنین احدی از شیعیان مطاع مطلق نیستند که سایر شیعیان همه مطیع او باشند اگرچه خودشان در علم و عمل مساوی او باشند. بلکه اگر بعضی اعلم و افضل باشند و بعضی مفضول، مفضول نباید مطیع افضل باشد اگر شرایط فتوی در مفضول جمع باشد. و این مطلب در میان اخباری و اصولی محل اتفاق است که مفضول نبايد مطيع افضل باشد و در ميان اصوليين محل اتفاق است که همینقدری که شخص شرائط فتوی در او جمع شد بر او حرام است تقلید غیر، اگرچه آن غیر از او افضل باشد. و بعضی از اصولیین که تقلید اعلم را واجب دانستهاند نسبت به عوام این را گفتهاند نه نسبت به مجتهدی که شرایط فتوی در او جمع باشد و مفضول باشد. پس مفضول مطیع افضل و مقلّد او نباید باشد، و افضل مطاع او و حاکم بر او نباید باشد به اتفاق جمیع اصولیین. و مشایخ عظام+ و جمعی از محققین اصولیین تقلید اعلم را نسبت به عوام هم واجب ندانستهاند.
پس بنابراین مطلب احدی از علماء و حکماء مطاع مطلق نیستند در هیچ امری تا منحصر شود نطق و حکم به او، و بعد از رحلت او باز امر منحصر شود به واحدی دیگر بعد از او به طور تبادل؛ به خلاف حکم ائمه طاهرین؟عهم؟ که هر سابقی از ایشان مطاع مطلق و جمیع خلق باید مطیع او باشند حتی پیغمبران و حتی امام لاحق
«* رسائل جلد 5 صفحه 103 *»
؟ع؟. پس پیغمبر؟ص؟ مطاع مطلق است و تبارک الذی نزّل الفرقان علی عبده لیکون للعالمین نذیراً و جمیع خلق باید مطیع او باشند حتی پیغمبران حتی اولیالعزم ایشان مانند عیسی حتی ائمه طاهرین؟عهم؟ و امیرالمؤمنین و حسنین؟عهم؟ که در عصر او بودند. و بعد از او امیرالمؤمنین؟ع؟ مطاع مطلق است و جمیع خلق باید مطیع او باشند حتی عیسی و حسنین؟عهم؟ که در عصر او بودند. و بعد از او امام حسن مجتبی مطاع مطلق است و جمیع خلق باید مطیع او باشند حتی حضرت سیدالشهداء؟عهما؟. و همچنین است امر در تسعه از اولاد امجاد او؟عهم؟ که هر سابقی مطاع مطلق و جمیع خلق باید مطیع او باشند حتی امام لاحق؟ع؟، تا برسد امر به تاسع الغائب عجّلاللّهفرجه پس او است مطاع مطلق و جمیع خلق باید مطیع او باشند حتی پیغمبران مانند خضر و الیاس و ادریس و عیسی علی نبیّنا و آله و علیهمالسلام. پس از این جهت امر الهی در ایشان به طور تبادل باید باشد، و در غیر ایشان این امر جاری نیست حتی در پیغمبران، چنانکه سید مرحوم تصریح فرمود.
اما تناوب و تبادلی که در باب نوّاب اربعه فرمودهاند، مقصود ایشان این نیست که هریک از نوّاب اربعه در عصر خود مطاع مطلق بودند و جمیع خلق باید مطیع هریک از ایشان باشند در عصر او حتی الانبیاء و حتی سایر شیعیانی که در علم و عمل مساوی بودند با ایشان، اگرچه آنها معروف نبودند یا معروف بعضی از مردم بودند، اگرچه مفضول بودند، و مفضولبودن ایشان معلوم نیست. و در همان زمان غیبت صغری دوازده وکیل و نائب بودند که اسمهای سامی ایشان را در بعضی از رسائل ذکر کردهام، و بسیاری از ایشان در یک عصر و در یک مکان بودند چنانکه پنجنفر از ایشان در همدان بودند و هیچیک مطاع مطلق نبودند که جمیع خلق باید مطیع ایشان باشند، اگرچه ردّ بر هریک از ایشان ردّ بر خدا و در حکم شرک به خدا بود. و این مطلب اختصاصی به سفرای آن حضرت روحی لموالیه الفداء عجّل اللّه فرجه هم نداشت بلکه ردّ بر
«* رسائل جلد 5 صفحه 104 *»
ابنبابویه و علی بن ابراهیم و کلینی رضوان اللّه علیهم و امثال ایشان که در زمان غیبت صغری واقع بودند ردّ بر خدا و در حد شرک به خداوند عالم جلّشأنه بود، چنانکه ردّ بر محمّد بن مسلم و زرارة بن اعین و امثال ایشان که در زمان حضور ائمه طاهرین؟عهم؟ بودند ردّ بر خدا و در حد شرک به او بود، چنانکه ردّ بر هریک از علماء و فقهائی که در زمان غیبت کبری واقعند مانند شیخ مفید و سید مرتضی و شیخ طوسی که شرائط فتوی در ایشان جمع بود ردّ بر خدا و در حد شرک به او است، بلکه حضرت بقیةاللّه فی الارض صلوات اللّه علیه و علی آبائه الکرام عجّل اللّه فرجه به طور عموم فرمودهاند اما الحوادث الواقعة فارجعوا فیها الی رواة حدیثنا فانّهم حجتی علیکم و انا حجّة اللّه. پس هریک از روات حدیث امام؟ع؟ من حیث الروایة و الحکایة و التبعیة حجت امام؟ع؟ هستند بر کسانی که باید آن روایت را از ایشان اخذ کنند، و باز فرمودهاند لا عذر لاحد من موالینا فی التشکیک فیما یرویه عنا ثقاتنا پس رد بر هریک از علماء و شیعیان تابعان و راویان امناء ایشان که حجت ایشانند و ایشان حجت خدایند جلجلاله، رد بر ایشان است و رد بر ایشان رد بر خدا و در حد شرک به او است. و حال آنکه هیچیک از ایشان مطاع مطلق و مطاع جمیع منسوای خود نیستند و در نظریات هریک با دیگر در یک مسألهای اختلاف دارند، و بسا آنکه ردّ میکنند قول مخالف خود را و اثبات میکنند مدعای خود را در نظریات و نسبت به هیچیک، جمیع مردم مطیع نبودند.
باری، قدری در این مطلب تدبّر کنید و بیابید که امر واقعی را عرض کردم و محض ادعای بیبرهان عرضی نکردم. و اعظم براهین این مطلب، ضروریات دین و مذهب است که خود سرکار باتدبر میتوانید بفهمید، و آیات و اخبار محکمه در این مطلب از گنجایش این مختصر افزون است. پس متذکر شوید و غفلت نورزید که معنی نیابت خاصه که نواب خاص امام؟ع؟ داشتند یا وکالت و سفارتی داشتند نیابت عام نبود، به این معنی که چون منوبعنه که هریک از ائمه طاهرین؟عهم؟
«* رسائل جلد 5 صفحه 105 *»
بودند مطاع مطلق بودند و جمیع خلق مطیع ایشان بودند حتی امام لاحق؟ع؟، نائب ایشان هم باید مطاع مطلق باشد و جمیع مردم باید مطیع او باشند، بلکه نیابت هر نائبی و وکالت هر وکیلی و سفارت هر سفیری در امر خاصی بوده که هریک از ائمه طاهرین؟عهم؟ چنین نوابی خاص داشتهاند. آیا نه این است که عَمری در زمان حیات حضرت عسکری؟ع؟ وکیل و نائب آن حضرت بود و بعد از رحلت او؟ع؟ وکیل حضرت قائم عجل اللّه فرجه شد، و چنانکه منوبعنهِ اول که حضرت عسکری؟ع؟ بود مطاع مطلق بود عمری که وکیل او بود مطاع مطلق نبود، بلکه وکالت او در امر خاصی بود همچنين وقتی که وکيل حضرت قائم عجل الله فرجه شد وکيل در امر خاصی بود نه آنکه مطاع مطلق بود، و باید جمیع نقبای آن حضرت مطیع عمری باشند یا در باطن مستفیض از او باشند. بلکه از برای هر امامی؟ع؟ دوازده نقیب بوده که همه از او مستفیض میشدند، و هریک مشغول به خدمتی بودند که آن خدمتِ مخصوص شغل او بود و خدمتی دیگر را دیگری مشغول بود. مثل آنکه محمّد بن مسلم مشغول به خدمت خود بود و زرارة بن اعین مشغول به خدمت خود، و موافق اخبار خود ایشان از برای هر امامی دوازده نقیب و هفتاد مرد نجیب است که ایشان را به اطراف زمین میفرستند از برای هدایت مردم و هریک مشغول به خدمت خود هستند. و در ظهور امام عجل اللّه فرجه سیصد و سیزده نقیب است که هریک صاحب رایت و علم هستند و هریک در قطری از اقطار زمین حکومت دارند و هریک مشغول به خدمت خود هستند، و هیچیک مطاع مطلق نیستند و مطاع مطلقی نیست مگر خود امام؟ع؟ که جمیع نقباء و نجباء بلکه انبیاء زنده همگی مطیع او هستند، و هریک در هر خدمتی که مشغول هستند چون از دنیا رحلت کردند دیگری باید به جای او مشغول خدمت او شود، و چون او هم از دنیا رحلت کرد باید دیگری مشغول خدمت او گردد. پس از این جهت نقباء و نجباء را ابدال گویند، چرا که هریک بعد از مردن بَدَلی دارند. و پیغمبران را ابدال نمیگویند چرا که ایشان در مدت ظهور امام؟ع؟ زندهاند و نمیمیرند که بدلی بخواهند، چنانکه سیّد نبیل تصریح به همین مطلب فرمودهاند.
«* رسائل جلد 5 صفحه 106 *»
پس متذکر باشید و غافل نباشید که تناوب و تبادلی که در میان نواب خاص بلکه نواب عام واقع است در خدمتی مخصوص است، و تناوب و تبادلی که در میان ائمه طاهرین؟عهم؟ است این است که هر لاحقی بعد از سابق خود مطاع مطلق است و جمیع خلق باید مطیع او باشند حتی پیغمبران. و اما تبادلی که در میان پیغمبران سلف نیست چنانکه سید مرحوم فرمودهاند این است که به غیر از اولیالعزم ایشان احدی از ایشان مطاع مطلق نیستند و هریک مطاع قومی هستند، و به این معنی که هر امامی؟ع؟ مطاع مطلق است و جمیع مخلوقات باید مطیع او باشند پیغمبران اولیالعزم هم مطاع مطلق نیستند به غیر از پیغمبر آخرالزمان؟ص؟. طأطأ کل شریف لشرفکم و بخع کل متکبّر لطاعتکم و ذلّ کل شیء لکم و اللّه علی ما نقول وکیل.
فرمودهاند: و همچنین از کتاب مستطاب «ارشادالعوام» دلیل میآورند از جلد چهارم بعد از اتمام مباحثه هشام و شامی که میفرمایند: «خدا میداند که خلق بسیار غافل نشستهاند و ابداً فکر در امر خود نمیکنند. اگر بگویند ما خود رافع خلافیم خلاف خودشان از چیست؟ خلاصه، در این مجلّد محنتم عظیم شده. اگر نگویم به کلی تکلیف ادا نمیشود و اگر بگویم کسی نمیپذیرد.» الی آخر. اگر مقصود از حاکم علماء بودند و هستند که بعد از غیبت امام عصر عجل اللّه فرجه تا زمان مرحوم شیخ علمای ابرار بودهاند، و در زمان خود مرحوم آقا نیز علمای شیخیه و غیرشیخیه بودند. و رکن رابع هم که در کتابها از «هدایةالصبیان» گرفته تا کتابهای مفصّل عربی و فارسی تماماً بالصراحة بیان شده بود که دوستی دوستان خدا و براءت از اعداء است. پس این محنتی که عظیم شده چهچیز بوده است که به تصریح بیان نفرمودهاند؟ و به طور تقیّه و کنایات و ابهام و اجمال و اشاره ذکر فرمودهاند؟
عرض میشود که اگر میتوانستم تصور کنم که بیش از این خداوند عالم جلّشأنه و مااوضح برهانَه میشود که رسوا کند اهل باطل را که به هیچ وجه شائبه حقی در
«* رسائل جلد 5 صفحه 107 *»
آنها راهبر نباشد از برای طالبان، میگفتم که خدایا از این رسواترشان کن.
اما اینکه فرمودهاید اگر مقصود از حاکم علماء بودند و هستند که بعد از غیبت امام عصر عجل اللّه فرجه تا زمان شیخ مرحوم علمای ابرار بودند تا آخر آنچه گفتهاند؛ از خود سرکار که اهل دیار اسلام و ایمان هستید مانند آن شخص عطار میپرسم: سخن از این سستتر میتوان گفت؟ و آیا میتوانید تصور کنید که کسی ادعای تدیّن کند و خود با زبان خود به این سرحد خود را در نزد صاحبان شعور رسوا کند؟ و واللّه نیست مگر آنکه خداوند عالم جلّشأنه و مااوضح برهانَه خواسته که ایشان را با زبان خودشان در نزد صاحبان شعور و طالبان راه راست رسوا کند. یخربون بیوتهم بایدیهم و ایدی المؤمنین فاعتبروا یا اولیالابصار. از خود سرکار میپرسم که اگر مقصود از حاکم، علمای ابرار که بعد از غیبت امام عصر عجل اللّه فرجه تا زمان شیخ مرحوم بودهاند نیستند، آیا مقصود این است که بعد از زمان غیبت تا این زمانها حاکمی از جانب خدا در میان مردم نبود و شیخ مرحوم اولحاکمی بود که در میان مردم ظاهر شد؟ قدری در این خرافت فکر کنید که از این سستتر سخنی از هیچیک از اهل ادیان باطله سر زده؟ تا به این زمان که شیطان از زبان این ملحدان اظهار کرد و به کام دل خود رسید، و پیش از اینها محل مناسبی از برای ابراز این الحاد نمیدید فاعتبروا یا اولیالابصار. چه شد که از زمان آدم گرفته تا خاتم؟ص؟حاکم الهی در میان مردم بود و اول حکام الهی آدم علی نبیّنا و آله و علیهالسلام بود، و هر پیغمبری و هر وصی پیغمبری حکام الهی در میان مردم بودند و پيغمبر آخرالزمان؟ص؟ و خلفای او؟عهم؟ حکام الهی بودند در ميان مردم و حکام نصب میکردند در میان مردم و آن حکام منصوب جمعی از علماء ابرار بودند؛ پس چه شد که علمای ابرار بعد از غیبت هیچیک حاکم نبودند، و مردم از زمان غیبت تا این زمانها بیحاکم بودند تا این زمانها حاکم از برای ایشان آمد؟
از خود سرکار مانند آن عطار میپرسم که آیا نه این بود که بعضی از معاندین
«* رسائل جلد 5 صفحه 108 *»
بیعقل این تهمت را به این طایفه علیّه بستند که ایشان جمیع علماء را از صدر اسلام تا بعد برحق نمیدانند و مشایخ خود را برحق میدانند و بس، و این افترا به مشایخ بزرگوار رسید و بیزاریها از این افترا به سوی خدا جستند و کتابها نوشتند، و در آن کتابها لعنتهایی که سزاوار نمرود و شدّاد مردود و فرعون و رؤسای ضلالت و یزید و شمر لعین بود بر صاحب این عقیده کردند؟ بلی، اگر از خود سرکار مانند آن عطار بپرسم که چنین ادعائی را از زمان آدم تا خاتم؟ص؟ احدی از اهل ادیان باطله کرده بود، خواهید فرمود که چنین ادعائی مخصوص این ذخیره ابلیس با تلبیس است که او را در نهایت از خود راضی کرده بود. اعاذنا اللّه و ایاکم من مضلات الفتن و به نستعین.
از خود سرکار میپرسم مانند همان شخص عطار که آیا این سخن خلاف ضرورت اسلام و ایمان نیست؟ و آیا مشایخ بزرگوار+ میزان ضرورت را از برای شما نصب نکردهاند؟ و آیا نگفتهاند که محکم قول ما این است که هیچ متشابهی در آن نیست که آنچه مخالف ضرورت اسلام و ایمان است مقصود ما نیست؟
باری، اگر مقصود این ملحدین از حاکم و ناطق و رئیس و کامل و اهل باطن و مفیض بر جمیع خلق یا جمیع مردم، یکی از شیعیان است و بس نه بیشتر، که از برای هر امامی؟ع؟ دوازده نقیب و هفتاد نجیب است که چون یکی از ایشان رحلت فرماید بَدَلی از برای او باید باشد که خدمتی را که او میکرد به انجام رساند. و حکم احدی از اهل باطن و حکم احدی از اهل ظاهر این نبود که نباید مانندی داشته باشد، و مطاع کل و مفیض بر جمیع خلق یا جمیع مردم همان امام؟ع؟ است و بس که مرکز حقیقی است. و اگر مراکز اضافیه را میخواهند بگویند که وحدت صفت ایشان نیست، چنانکه در آخر باب سیوم در جلد چهارم «ارشاد» تصریح فرمودهاند و صفت وحدت را از پیغمبران هم سلب کردهاند چه جای شیعیان.
باری، اما محنت عظیم آن بزرگوار و محنت جمیع اهل حق این
«* رسائل جلد 5 صفحه 109 *»
است که حق را با دلیلها و برهانهای بسیار واضح و آشکار میکنند در جمیع قرون و اعصار و ماتغنی الآیات و النذر عن قوم لایؤمنون، و آن بزرگوار اثبات رکن رابع را به ده نوع دلیل که در هر نوعی ادلّه بسیار ذکر فرمودهاند فرمودند و ماتغنی الآیات و النذر عن قوم لایؤمنون.
فرمودهاند: و نیز میگویند مرحوم مبرور آقا در جواب مرحوم حاجی محمّدعلی رئیس مرقوم فرمودهاند در سؤالی که مرحوم حاجی کرده که «الی من الغایة و المفزع؟» جوابی که مرقوم فرمودهاند مشهور است و این بنده نیز نسخه آن را دارم، مرقوم فرمودهاند: «و اما آنکه فرمودید الی من الغایة و المفزع؟ یقول اللّه سبحانه الذین جاهدوا فینا لنهدینّهم سبلنا و لابد لهذا الامر من مستقرّ و لایحسن منّا التعیین و ستعلمنّ نبأه بعد حین والسلام.» دلیل میآورند که چون خود مرحوم آقا ناطق بودند و حاجی سؤال کرده به طور تصریح بیان نفرمودهاند که من هستم، کنایه فرمایش شده. و این امر اگر امر وحدت ناطق نبود و باید از علماء اخذ کرد، چندان اضطراب نداشت که حاجی سؤال کند و مرحوم آقا میفرمایند: «و لابدّ لهذا الامر من مستقرّ» الی آخر العبارة.
عرض میشود که متذکر باشید و غافل نباشید که جمیع فسادهایی که در دین و مذهب پیدا شده از زمان آدم گرفته تا خاتم؟ص؟ همیشه از کسانی که در باطن گرگان بودند در لباس میشان در عالم پیدا شده، نه از جهّال محض و نه از سلاطین و اتباع ایشان که به قهر و غلبه سلطنت میکنند. پس متذکر باشید که موبدان و هیربدان و ملاهای مهابادیان و مجوس مانع شدند که مردم ایمان بیاورند به پیغمبران برحقی که از جانب خداوند عالم جلّشأنه مبعوث شدند، و همچنین ملاهای یهود مانع شدند که مردم ایمان به عیسی بیاورند نه جهّال و سلاطین ایشان، و همچنین ملاهای نصاری مانع شدند که مردم ایمان به پیغمبر آخرالزمان؟ص؟ بیاورند نه جهّال و سلاطین ایشان، و همچنین ملاهای اسلام و امثال صاحب کشّاف
«* رسائل جلد 5 صفحه 110 *»
مانع شدند که مردم شیعه نشوند و سنّی باشند نه جهال و سلاطین ایشان، و همچنین هر فسادی و هر فتنهای که در دین و مذهب واقع شده و واقع خواهد شد همه از کسانی بوده و خواهد بود که گرگان در لباس میشند و زبانی علمی دارند و اسمی از خدا و رسولی میبرند و اسمی از حق و آخرتی میبرند و همه ادعای حقیت میکنند و مردم را به حق دعوت میکنند و از باطل میترسانند، و نصیحت میکنند مردم را که باید طلب کنید نجات خود را و خود خود را هلاک نکنید. و متذکر باشید و غافل نباشید که نخواهید یافت هیچ باطلی را که بگوید من باطلم و دعوت میکنم مردم را به باطل. پس متذکر باشید و غافل نباشید که:
ای بسا ابلیس آدمرو که هست | پس به هر دستی نباید داد دست |
و تعجب آنکه همین شعر را همه میخوانند. پس متذکر باشید و غافل مباشید که با همه این فتنهها حجت الهی بالغ و واضح است و نقصی در آن نیست و احدی از مکلّفین معذور نیست در گمراهی خود، چرا که همیشه از آدم گرفته تا خاتم؟ص؟ تا بعد هرگز اهل باطلی به راه باطل نتوانسته برود، مگر آنکه چیزی از حق را گرفته و چیزی از حق را وازده. پس متذکر باشید و غافل مباشید که آن چیزی را که وازده اگر معلوم مکلّفین نباشد که از دین و مذهب است، حجت الهی در آن هنگام تامّ نخواهد بود. پس به مقتضای تمامیت حجت الهی باید آنچه را که وازده معلوم جمیع مکلّفین باشد که از دین و مذهب است تا حجت بالغ و واضح و تامّ گردد. و چنین چیزی که جمیع مکلّفین میدانند که جزء دین و مذهب است نام نامی آن و اسم گرامی آن ضروریات دین و مذهب است، که هرکس مطابق آنها است حق و اهل حق است و هرکس مخالفت کند یک چیزی از آنها را، او باطل و اهل باطل است. و همه مکلّفین به آسانی هرچه تمامتر میتوانند این مطلب را بیابند و تمییز حق از باطل دهند و باطل را از حق جدا کنند و از این جهت فرمودند:
علم المحجّة واضح لمریده | و اری القلوب عن المحجّة فی عمی |
«* رسائل جلد 5 صفحه 111 *»
و لقد عجبت لهالک و نجاته | موجودة و لقدعجبت لمن نجی |
پس بنابراین از خود سرکار مانند آن عطار میپرسم، چرا که خودتان مکلّف هستید و از اهل دیار اسلام و ایمانید انشاءاللّه، که آیا در میان شیعیان از صدر اسلام گرفته تاکنون ذکری از لزوم وحدت ناطق شیعی بود یا نبود؟ و اگر ذکری از لزوم آن بوده که نباید خود سرکار ندانید که محتاج شوید که از من سؤال کنید. پس اگر وحدت ناطق شیعی لازم بوده که مرا که انکار شدید از این مطلب دارم وازنید و اعتنائی به سخن من نکنید، و اگر ذکری از لزوم وحدت ناطق شیعی در هیچ عصری نبوده تا آنکه ابلیس مقام تلبیس را در آخرالزمان به دست آورد و این بدعت تازه را از زبان مریدان خود اظهار کرد و به کام دل خود رسید، پس باید بدانید که آن کسانی که میزان فهم عبارات خود را ضروریات دین و مذهب قرار دادهاند خلاف ضرورت را قصد نکردهاند، و دشمنان ایشان افترا به ایشان بستند در زمان خود ایشان و خود ایشان کتابها نوشتند و لعنها به صاحب این عقیده کردند و درِ زبان دشمنان خود را بر روی خود بستند، پس چون ابلیس با تلبیس دید که کام او روا نشد به لباس دوستی ظاهر شد و خود را کامروا کرد.
باری، مراد مرحوم حاجی محمدعلی رئیس طلب حق بود مثل سایر طالبین حق در هر عصر و زمان و چون میدانست که ای بسا ابلیس آدمرو که هست، نخواست که دست به دست او دهد و طالب حق و اهل حق بود و میدانست که ائمه؟عهم؟ فرمودهاند ان لنا فی کل خلف عدولاً ینفون عن دیننا تحریف الغالین و انتحال المبطلین و تأویل الجاهلین خواست مفزعی را از برای خود به دست آورد که از تحریف غالین و انتحال مبطلین و تأویل جاهلین ایمن شود، و این امری بود اهمّ از جمیع امور دین و مذهب چرا که بنابر مضمون همین حدیث شریف همیشه غالین و منتحلین و مبطلین و مأوّلین و جاهلین که خود را به لباس میش بیرون میآورند هستند در این دنیا، و کار عدول نافین از جانب ائمه طاهرین سلام اللّه علیهم همین است که
«* رسائل جلد 5 صفحه 112 *»
نفی کنند از دین ایشان آنچه از ایشان نیست. و آن بزرگوار هم که اصرار او بیش از سایر مشایخ+ در استقرار میزان ضروریات دین و مذهب است نوید میدهد به طالب سائل و هر طالب حقی به این آیه شریفه و الذین جاهدوا فینا لنهدینّهم سبلنا. و چون نوّاب عام را بعد از غیبت صغری باید به اوصاف شناخت نه به نص، چرا که به نائب آخر زمان غیبت صغری امر شد از جانب امام زمان عجلاللّهفرجه که نص بر کسی مکن و فرمودند للّه امر هو بالغه از این جهت فرمودند تصریح از من خوب نیست. و آن امری که میفرمایند «و لابدّ لهذا الامر من مستقرّ » همان امری است که امام زمان عجلاللّهفرجه فرموده للّه امر هو بالغه و این عبارت اقتباس از آیه شریفه است که فرموده لکل نبأ مستقرّ و البته هر خبری باید به خبیری بسته باشد و از خبیری صادر شود، چنانکه هر فعلی باید از فاعلی صادر شود.
پس متذکر باشید و غافل مباشید که آن امری که امام زمان عجلاللّهفرجه فرمودند للّه امر هو بالغه در غیبت کبری اگر امر وحدت ناطق شیعی بود، نباید خداوند حکیم هادی جلّشأنه آن امر را به مکلّفین نرساند. و اگر امر وحدت ناطق شیعی بود، نهایت امام زمان عجلاللّهفرجه نخواست به نص تعیین کند و خواست که خداوند او را به صفات بشناساند، باید از آن زمان تا به حال همیشه در هرعصری وحدت ناطق شیعی را به صفات شناسانیده باشد به همه مکلّفین چه جای علمای محققین. و اگر چنین چیزی از دین الهی بود، مخفی نمانده بود تا آنکه ابلیس با تلبیس از کمینگاه بیرون آید بعد از هزار سال و این بدعت تازه را در میان تمام بدعتهای گوناگون خود تازه قرار دهد.
اگر کسی طالب حق است که واللّه حق در همین مطلب از روز روشنتر است، و اگر کسی طالب حق نیست و میخواهد بدعتی کرده باشد یا تابع مبدعی شده باشد که در صورتی که خداوند عالم جلّشأنه با قدرت کامله او را مهلت دهد و املی لهم انّ کیدی متین گوید، و به پیغمبر خود؟ص؟ امر فرماید که
«* رسائل جلد 5 صفحه 113 *»
و مهّل الکافرین امهلهم رویدا شخص عاقل خود را به تعب نیندازد، و فماتغنی الآیات و النذر عن قوم لایؤمنون را ورد خود سازد.
فرمودهاند: و ایضاً این عبارات عریضه مرحوم مبرور آقا را که به مرحوم مبرور سید نوشتهاند و نسخه آن کم است، هرگاه دلیل بیاورند در جواب چه بگوییم؟ که نوشتهاند در حق مرحوم مبرور شیخ که: «علمنا من نصّه انّه قال فی ابنه الشیخ علی ان علیّاً یزعم انّ الامر بعدی یرجع الیه هو متوهّم، الامر بعدی یرجع الی فلان و سمّاک و من البین ان هذا الامر لمیکن امر عیاله و لا اخذه و لا عطاؤه و لا دنیاه و هو الامر المطلق و هو ما له من الامر و النقابة و القطبیة و قد رأینا انّ الامر بعده الیک ظاهر و لا ناطق بعلمه سواک و ان کان الناطقون کثیرین و لکن نطقهم من نطقک و لمیستفد من الشیخ غیرک و کلّ من علم بعده علم منک فانک نائبه الجلی.» تا جایی که در همان عریضه مفصّله عرض میکنند: «فمن ولی الامر بعدک فانّی اعتقد اعتقاداً جزماً انّ من لمیعرف شیخ زمانه لمیعرف امامه یقیناً.» و نیز مینویسند که: «فالمرجوّ منکم انتنصّوا علی الشیخ الذی بعدکم.» در سهچهار سال قبل هم بنده این عرض را نموده در جزء عرايض این بنده جوابی مرقوم فرموده بودند که مقصود تکلیف خودشان بوده، اگر تکلیف آن مرحوم نوع دیگر بوده چه دلیل بیاوریم و چه نحو جواب بگوییم؟
عرض میشود که جواب ابلهان خاموشی است ذرهم یخوضوا و یلعبوا حتی یلاقوا یومهم الذی کانوا یوعدون. و ذر الذین یلحدون فی آیات اللّه. فماتغنی الآیات و النذر عن قوم لایؤمنون. انک لاتهدی من احببت و لکن اللّه یهدی من یشاء. پس خود سرکار سعی کنید که عقاید خود را با دلیل و برهان الهی محکم کنید کالجبل لایحرّکه العواصف، و مباشید از اتباع کل ناعق یمیلون مع کل ریح، و با اقامه دلیل و برهان ضرورت دین و مذهب که اعظم امور الهیه و قائممقام خدا و رسول او
«* رسائل جلد 5 صفحه 114 *»
؟ص؟ و ائمه معصومین؟عهم؟ است که معصوم از هر جهل و غفلت و خطا و سهو و نسیان است عذری از برای مکلّفی باقی نمانده که بتواند بگوید که امر الهی به من نرسیده بود و نفهمیده بودم و حجت الهی بر من تمام نبود، و حجت من بر خدا تمام بود که امر خود را به من نرسانده بود پس من معذور بودم.
باری، با اقامه حجج الهیّه مقرّره بین العباد المکلّفین که ضروریات دین و مذهب باشند محتاج به چیز دیگر نیستید و قطع جمیع اعذار شده. و بعد از آنکه مشایخ+ این موازین قسط را از برای مکلّفین قرار دادند تأکیداً للامر و توضیحاً له که مراد ما از جمیع عبارات و کلماتی که داریم همان معانی است که به ضرورت اسلام و ایمان به مکلّفین رسیده، قطع عذر را از ایشان کردهاند، که هر احتمالی که در عبارات و کلمات ایشان برود که برخلاف ضروریات باشد آن احتمال مقصود ایشان نبوده، چنانکه هر احتمالی که در آیات و احادیث است که برخلاف ضروریات دین و مذهب است مراد الهی و مقصود ائمه طاهرین؟عهم؟ نیست. و اما الذین فی قلوبهم زیغ فیتّبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنة و ابتغاء تأویله.
پس اولاً عرض میکنم که اين عریضهای را که فرمودهايد، این حقیر از خود آن بزرگوار شنیدم که فرمودند که نسخه اصل آن که در نزد خودم بود شستم و هرکس نسخهای دارد بشوید، چرا که آن عریضه به دست دشمنان خصیم شدید افتاده و آنچه خواستهاند زیاد و کم کردهاند که بتوانند ایرادی بر من وارد آورند.
و ثانیاً عرض میکنم چنانکه مکرر عرض کردم که هر معنی و احتمالی که برخلاف ضروریات دین و مذهب است به تصریح خود ایشان مقصود ایشان نیست، و لزوم وحدت ناطق شیعی خلاف ضرورت اسلام و ایمان است پس مقصود ایشان نیست.
و ثالثاً عرض میکنم که اگر نقطه علم شیخ جلیل در نزد شیخعلی نباشد و در نزد سید نبیل باشد، لزوم وحدت ناطق شیعی را نمیرساند از ابتدای غیبت کبری بلکه از ابتدای اسلام تا این زمان در هر عصری. پس دانستن
«* رسائل جلد 5 صفحه 115 *»
سید مرحوم و ندانستن شیخعلی مرحوم و غیر او، چه دخلی به لزوم وحدت ناطق شیعی در هر عصری دارد که مخالف ضرورت دین و مذهب است؟ بلکه در قلب مثل سلمان چیزی باشد که امثال ابوذر! ندانند آن چیز را، چه دخلی به لزوم وحدت ناطق شیعی در هر عصری دارد که مخالف است با ضرورت دین و مذهب؟ و بر فرضی که مثل سلمانی تعلیم کند آنچه در قلب او است به ابیذر و بس و تعلیم دیگران نکند، چه دخلی دارد به لزوم وحدت ناطق شیعی در هر عصری که خلاف ضرورت دین و مذهب است؟ و بر فرضی که سلمان نقیب باشد و نقابت او را کسی نداند مگر ابوذر، چه دخلی به لزوم وحدت ناطق شیعی دارد که خلاف ضرورت دین و مذهب است؟ و بر فرضی که شیخ مرحوم نقیب باشد و نقابت او را سید مرحوم بداند و دیگران ندانند، چه دخلی دارد این مطلب به لزوم وحدت ناطق شیعی در هر عصری که خلاف ضرورت دین و مذهب است؟ و بر فرضی که سید مرحوم تالی شیخ مرحوم باشد و بداند که او نقیب است و احدی دیگر نداند، و سید مرحوم مکلّف باشد که اقرار کند به نقابت او و احدی دیگر نداند و مکلّف به اقرار کردن به نقابت او نباشد، چه دخلی دارد این مطلب به لزوم وحدت ناطق شیعی در هر عصری که خلاف ضرورت دین و مذهب است؟ و بر فرضی که سید مرحوم به نقطه علم شیخ مرحوم واقف شد و خود او هم دارا شد آنچه را که شیخ مرحوم دارا بود و کسی واقف شد به آنچه او دارا است و دیگری واقف نشد، چه دخلی دارد این مطلب به لزوم وحدت ناطق شیعی که خلاف ضرورت دین و مذهب است؟ و بر فرضی که آقای بزرگوار بعضی از مقامات را در سید مرحوم واقف شد و مکلّف بود به اقرار به وجود آن مقامات در وجود سید مرحوم، و احدی دیگر واقف بر آن مقامات نشد و مکلّف بر اقرار به وجود آن مقامات در او نبود، چه دخلی دارد این مطلب به لزوم وحدت ناطق شیعی در هر عصری که خلاف ضرورت دین و مذهب است؟
پس اگر مرادشان از لزوم وحدت ناطق شیعی، ناطق ظاهری است که مانند
«* رسائل جلد 5 صفحه 116 *»
آن شخص عطار از خود سرکار که از اهل دیار مسلمین و مؤمنین ابرارید میپرسم که آیا از صدر اسلام تا این ایام به غیر از این ملحدین لئام سراغ دارید که یکی از شیعیان، حاکم و مطاع بر کل مردم باشد و جمیع مردم باید مطیع او باشند؟ پس بعضی احکام او را به سایرین برسانند و بعضی دیگر قبول کنند، پس راویان و حاکیان و حاکمان از جانب او باشند، و بعضی محکوم و مطیع، و حاکم و مطاع جمیع، همان شخص واحد باشد و بس؟
و اگر مرادشان از لزوم وحدت ناطق شیعی مُمِدّ و مفیض بر جمیع مردم باشد، چنانکه بعد از آنکه رسوایی ایشان را در این قول شنیع سخیف بیان کردم به طوری که نتوانستند روپوشی از برای خود قرار دهند، گفتند و نوشتند که مراد ما از وحدت ناطق وحدت قطب دایره شیعیان است، چرا که قطب هر دایرهای باید یکی بیش نباشد. و مرادمان از نطق آن شخص، نطق ظاهری نیست بلکه مرادمان از نطق، نطق حکمی است، و مقصود افاضه آن قطب است به جمیع مردم، و اصطلاح کردهایم که افاضه را به لفظ نطق بیان کنیم. و اگر گفتهایم که باقی مردم باید راوی و حاکی از همان شخص واحد باشند نه از کسی دیگر، مرادمان روایت و حکایت ظاهری نیست بلکه مرادمان حکايت و روايت حَکَمی است و مرادمان اين است که جمیع مردم باید مستمدّ و مستفیض از آن شخص واحد باشند نه بیشتر، و اصطلاح کردهایم که استمداد و استفاضه را به لفظ روایت و حکایت ذکر کنیم، چنانکه اصطلاح کرده بودیم که شخص ممدّ مفیض بر جمیع مردم را به لفظ ناطق و حاکم بیان کنیم.
باری، پس عرض میکنم که خواستند ستری بر عورت خود بپوشانند، عورتشان مکشوفتر شد و خواستند بهتر کنند بدتر شد، و خدای عالمالسرّ و الخفیّات غیرمغری به باطل بطلان ایشان را بیشتر برملا کرد و عذری از برای احدی از مکلّفین باقی نگذارد در متابعت این الحاد. پس چون که نمیتوانند از نفاقی که دارند قول صریح مشایخ+ را وازنند مناسب است که عبارت ایشان را بعینها عرضه دارم تا بُهِتَ الذی کفر و لایبقی له مفرّ به عمل آید. پس در آنچه نقل میشود تدبّر فرمایید و متذکر شوید و از غفلت بیرون آیید.
«* رسائل جلد 5 صفحه 117 *»
در جلد چهارم از کتاب مستطاب «ارشاد» در صفحه صدوهشتم از چاپ تبریز میفرمایند: «پس باب کلّی در همه ملک خدا محمّد و آلمحمّد؟عهم؟ است چنانکه سابقاً در تفسیر آیه و أتوا البیوت من ابوابها گذشت و اما بابهای جزئی از برای آنها مراتب بسیار است. اول مرتبه ابواب جزئیه مقام انبیاء است که نسبت به آلمحمّد؟عهم؟ جزئی بودند و هریک باب فیضی از فیضها بودند و قادر بر تربیت و افاضه بر کل نبودند مگر حضرت نوح؟ع؟.» تا آنکه میفرمایند: «و اما غیر او احدی را آنطور مقام و علوّ نبود اگرچه حضرت ابراهیم و موسی و عیسی اولواالعزم و بزرگ بودند.» تا آنکه میفرمایند: «و اما در میان شیعیان نیز بابها هستند ولی جزئی. وقتی که انبیاء جزئی باشند ایشان به طریق اولی جزئیند پس نشود که هیچیک از ایشان عالم به جمیع علوم و قادر بر جمیع تصرفات باشند چرا که این مقام مخصوص آلمحمّد؟عهم؟ است.» تا آنکه میفرمایند: «و اما انبیاء گذشته که چنانکه شنیدی عالم بر جمیع اشیاء نبودند چنانکه هدهد دانست چیزی را که سلیمان ندانست و مورچه دانست چیزی را که باز سلیمان ندانست و خضر؟ع؟ دانست آنچه را که موسی علی نبیّنا و آله و علیهالسلام نمیدانست و هردو ندانستند آنچه را که آن صیّاد دانست و حضرت باقر؟ع؟ پنج عالم به جابر بن یزید جعفی نمودند و فرمودند که اینها ملکوت زمین است و ابراهیم آنها را ندیده و انبیائی بودند که از ایشان چیزی میپرسیدند و نمیدانستند تا مدتی ریاضت بکشند تا آنکه در خواب یا بیداری به آن ملهَم شوند. حال وقتی که در انبیاء امر چنین بوده، در سایر رعیت چه خواهد بود؟ پس ملتفت مشو به قول جماعتی که گمان میکنند که مشایخ ما یا دیگران عالم بر جمیع و قادر بر جمیع اشیاء بودند که آنها غالیند در دین خدا و خدا و رسول از ایشان بیزار است بلکه ایشان بندگانی بودهاند برگزیده و محبوب و مطیع خدا و خداوند به ایشان انعام کرده بود علوم بسیار از شرایع و معارف و غرائب و صاحبان دعوات مستجابه بودند و در نزد ائمه خود؟عهم؟
«* رسائل جلد 5 صفحه 118 *»
مقرّب بودند. بلی نزدیکتر از سایرین معروفین بودند و نمیگویم ایشان را امثال و اقران نبود اگرچه در خفاء باشند و نمیگویم اقرب از ایشان به ائمه کسی دیگر نبود چرا که احتمال میرود که در خفاء از ایشان اکمل یا مساوی با ایشان جمعی دیگر باشند.»
و در صفحه صد و سیزدهم میفرمایند: «باری، برویم بر سر مطلب؛ چون بزرگان شیعه معدودند و یکی نیست، فیضها در ایشان متفرق است ولی از ایشان بیرون نیست و همچنین چون پیغمبران معدود بودند، فیضها در ایشان متفرق بود و هرکسی صاحب فیضی بود و باب امری و بعضی به بعضی محتاج بودند چنانکه موسی به خضر محتاج بود و اما امام چون یکی است باب فیض جمیع فیضهای خدا است و بابیت او بابیت کلیه است و هیچ فیض نیست که به او نرسیده باشد و به هرکس هرچه برسد از او میرسد و اما اکابر شیعه متعددند. و آنچه به ما نسبت میدهند بعضی از مخالفان که ما میگوییم که در هر عصری حکماً باید یکی باشد افترای محض است و ما چنین اعتقادی نداریم. آن کاملی که یکی است و باید یکی باشد حجت معصوم است بعد از حضرت پیغمبر؟ص؟ که در هر عصری یک امام باید باشد و چگونه شود که شیعه کامل یکی باشد و حال آنکه وحدت، صفت مرکز است و مرکز جز امام نباشد و از واحد که گذشت مقام کثرت است و انبیای اربعه از این جهت متعدد شدند و کثرت شیعه از ایشان بیشتر است.» تمام شد موضع حاجت از کتاب مستطاب «ارشاد».
پس در این عبارات موافق با ضروریات دین و مذهب تدبّر کنید و غافل مشوید از تصریحاتی که میفرمایند که وحدت، صفت مرکز است و مرکز به غیر از ائمه؟عهم؟ کسی دیگر نیست. و متذکر باشید که در چند موضع تصریح میفرمایند که وحدت مخصوص ائمه؟عهم؟ است، یعنی از جمله صفات خاصه به ایشان؟عهم؟ که در کسی دیگر یافت نمیشود. و تصریح میفرمایند که حکم وحدت در پیغمبران هم جاری نبود چه جای شیعیانی که تعددشان از پیغمبران بیشتر است. و متذکر باشید که چون بنای مخالفین و معاندین مشایخ+ این بود که
«* رسائل جلد 5 صفحه 119 *»
بعضی از مسائل که مخالف ضرورت دین و مذهب بود به طور افترا به مشایخ+ میبستند، چرا که لابدّ و ناچار بودند در ابراز عناد خود به افترابستن، چرا که چارهای به جز این از برای خود نداشتند و در سایر مسائل نمیتوانستند قدحی کنند و اظهار عنادی نمایند، پس بعض مسائل که خلاف ضرورت دین و مذهب بود به افترا به ایشان بستند مثل معاد روحانی و انکار معاد جسمانی و انکار معراج جسمانی. و از آن جمله افتراها این بود که ایشان امور دین و مذهب را منحصر به خود میدانند و منحصر به شخص واحد میدانند، و این افترا نیز به ایشان رسید مثل سایر افتراها و ایشان ردها نوشتند و اظهار افترای حضرات را فرمودند مثل اظهار سایر افتراها، خصوص در رساله نظام العلماء و در هر موضع مناسبی اظهار آن افتراها را فرمودند که از آن جمله عباراتی بود که از کتاب مستطاب «ارشاد» نقل شد.
پس متذکر باشید و غافل مباشید که بر فرضی هم که در موضعی عبارت متشابهی یافت شود باید آن عبارت را به میزانی که خودشان از برای مردم قرار دادهاند سنجید، و آن میزان، ضروریات دین و مذهب است. پس هر معنی که مخالف آنها است، به تصریح خود مشایخ+ میدانیم که مقصود ایشان نیست، چه جای آنکه در موضعی متشابهی هم در میان نباشد، مثل همین عبارات منقوله از کتاب مستطاب «ارشاد» که تصریح است که وحدت از جمله صفات خاصه به ائمه طاهرین؟عهم؟ است که پیغمبران هم آن صفت را ندارند، چه جای شیعیان که تعدد در ایشان بیشتر است.
پس متذکر باشید و غافل مباشید که اگر مقصود این ملحدین از لزوم وحدت ناطق شیعی حکومت ظاهری است که باید حاکم الهی که از شیعیان است باید یکی باشد نه بیشتر، چنانکه در بسیاری از جاها به همین تصریح کردهاند و گفتهاند که مقصود ما از لزوم وحدت ناطق وحدت حاکم ظاهر است، چرا که در باطن اگر هزار نفر هم باشند موجب فسادی نخواهند بود، اما در ظاهر اگر حکام الهی متعدد باشند بعضی از مردم
«* رسائل جلد 5 صفحه 120 *»
میل به بعضی از ایشان میکنند و بعضی دیگر میل به بعضی دیگر خواهند کرد، و اگر بر فرض محال هیچ اختلافی هم در میان این حکام نباشد مگر همینکه بعضی پیر باشند و بعضی جوان، پس پیرها میل به پیرها کنند و جوانان میل به جوانان و اختلافات پیدا خواهد شد و در اختلافات فسادها است. پس باید حاکم ظاهر یکی باشد تا اختلاف نباشد تا فساد در میان نماند.
باری، پس من مانند همان شخص عطار از خود سرکار که اهل دیار اسلام و ایمان هستید، و از سایر ابرار اخیار میپرسم که آیا از صدر اسلام تاکنون ذکری از لزوم وحدت ناطق شیعی و وحدت حاکم شرع در میان بوده؟ مگر در این زمان محنتاقتران که ابلیس باتلبیس این بدعت تازه را که در میان تمام بدعتها تازگی دارد آورده؟ و امیدم از سرکار و سایر اخیار به قدر امید آن عطار از اهل بازار هست که انصاف دهید و کتمان نکنید.
و اگر بگویند که حکومت ظاهر مقصود ما نبوده، با اینکه خودشان تصریح کردهاند که مقصود ما حاکم ظاهر است چرا که در عالم غیب هزار نفر اگر باشند موجب خلاف و فسادی نخواهد بود، عرض میکنم که:
اذا قالت حذام فصدّقوها | فان القول ما قالت حذام |
تدبر کنید و متذکر شوید و غفلت را از سر بیندازید از تصریحی که در چند موضع از عبارت «ارشاد» است که فیضها در پیغمبران منتشر است چرا که متعددند، چه جای شیعیان که کثرت آنها از پیغمبران بیشتر است و هیچیک از ایشان فیضبخش جمیع مردم نیستند، و آن یک نفری که فیضبخش تمام مردم است همان امام؟ع؟ است، و این صفت وحدت از خاصه ایشان است.
و اگر بگویند چنانکه میگویند که قطب هر دایرهای از جنس آن دایره است و ائمه؟عهم؟ در مقام مؤثرند و از جنس دایره رعیت نیستند، پس قطب دایره رعیّت باید از جنس رعیت باشد، عرض میکنم که تصریحاتی که در کتاب مستطاب «ارشاد» است که همه آنها مطابق با ضروریات محکمات دین و مذهب است که شنیدید، و
«* رسائل جلد 5 صفحه 121 *»
برخلاف گفته این ملحدین تصریحات در کتاب مستطاب «ارشاد» است که موافق آیه شریفه قل انما انا بشر مثلکم پیغمبر؟ص؟ و آل او؟عهم؟ در هر عالمی از عوالم ملک خداوند عالم جلّشأنه لباسی از جنس آن عالم به خود گرفتهاند تا اهل آن عالم بتوانند ایشان را بشناسند، و وحدت که از خواص ایشان است با همان لباس بشری ایشان است و آن لباس از جنس رعیت و قطب ایشان و پیغمبر ایشان و امام ایشان است، و سایر پیغمبران و شیعیان وحدت از صفات ایشان نبود مگر نوح؟ع؟ از جهتی چنانکه تصریح فرمودند. پس اگر کسی طالب حق است که همین تصریحات بس است و او را کفایت میکند، و اگر طالب حق نیست و خود از جنس ملحدین است که فماتغنی الآیات و النذر عن قوم لایؤمنون، فذرهم یخوضوا و یلعبوا حتی یلاقوا یومهم الذی کانوا یوعدون.
و اما اینکه فرمودهاید که در یک رسالهای نوشتهام که مطلب مخصوصی تکلیف شخص خاصی بوده، منظور این است که صاعدین در درجات غیبیه و ترقیات مانند صاعدین در درجات ظاهره است ماتری فی خلق الرحمن من تفاوت. و آیه شریفه هم درجات عند اللّه اشاره به این معنی است و رفیعالدرجات ذوالعرش. پس کسی که شروع میکند در صعود، در اول امر پای خود را به درجه اول و پله اول سُلّم میگذارد و چشم او به درجه اول است، و بر همین نسق باید صعود کند تا به عرش و عرشه و صاحب عرش برسد. پس بسا آنکه عالمی که در شُرف نجابت است مکلّف باشد که نجیبی را بشناسد و این تکلیف دیگران نیست، و بسا نجیبی که در شُرف مقام نقابت است مکلّف شود که نقیبی را بشناسد، و بسا نقیبی که در مقام برزخیت است که مکلّف شود که شخص یکی از ارکان را بشناسد، و بسا آنکه ارکان مکلّف باشند که غوث اعظم را بشخصه بشناسند، و غوث اعظم همان حضرت بقیةاللّه فی الارض است روحی لموالیه الفداء و علیه و علی آبائه آلاف الصلوة و السلام و الثناء، که وحدت از صفت خاصه او است عجل اللّه فرجه و سهّل مخرجه. العاقل یکفیه الاشارة. و این
«* رسائل جلد 5 صفحه 122 *»
مطلب داخل مسلّمیات است و دخلی به مطلب این ملحدین ندارد که میخواهند دل ابلیس را به این بدعت تازه خود به دست آورند. اعوذ باللّه منه و من اتباعه و اشیاعه و اعوانه و اولیائه و باللّه استعین الی یوم الدین بعونه.
فرمودهاند: و ایضاً هرگاه عبارت این تعلیقه بندگانعالی را که بعد از فوت آقا به جناب آقا سیدمحسن سلّمه اللّه تعالی مرقوم شده دلیل نمایند «فان لکل علم مقرّ و لکل نبأ مستقرّ فسوف تعلمون کما صرّح به المشایخ+ فان وجدتموه قبل وجداننا فعلیکم بالاخبار و الهدایة من باب الاخوّة.» چه جواب داده شود؟ اگر مقصود از اخبار، اخبار به علماء است که علماء متعدد بوده و هستند، و هرکس از هریک از علمای ابرار این طایفه اخذ مسائلی نماید بنا به فرموده بندگانعالی جایز است، پس اخبار از که بدهند؟ نقیب و نجیب هم که علم به وجود ایشان لازم و واجب است و شخصاً نباید آنها را بشناسیم، پس مقصود از لفظ اخبار چهچیز بوده است؟
عرض میشود که المؤمن قلیل، المؤمن قلیل، المؤمن قلیل، المؤمن اقلّ من الکبریت الاحمر و هل رأی احدکم الکبریت الاحمر و الناس کلّهم بهائم الّا المؤمن.
ای بسا ابلیس آدمرو که هست | پس به هر دستی نباید داد دست |
و تفصیل جواب در دو فقره سابق گذشت، دیگر زیاده بر این نزد عاقلان بیجا است. مبدعین در دنیا بسیار، و صاحب بدعت تازه که این بدعت منحصر به او است هرگز مطلوب اهل حق نبوده و نخواهد بود بعون اللّه تعالی، چرا که آنها اضلّ از بهائمند و خرمگسان در گرد آنها بسیار. نعوذ باللّه من شرّ الاشرار و کید الفجّار و لاحول و لا قوة الّا باللّه العلیّ العظیم. بلی هرگز به وحدت ناطق شیعی معتقد نبودهام و همیشه به آنچه در بازار مسلمین و مجالس مؤمنین منتشر بوده از ضروریات دین و مذهب معتقد بودهام و خارج نشدهام، و به توفیق الهی امیدوارم که خارج نشوم و ماکنّا
«* رسائل جلد 5 صفحه 123 *»
لنهتدی لولا ان هدانا اللّه.
فرمودهاند: برخی شعرهای مثنوی مرحوم آقا را دلیل مطلب خود میآورند که:
پس رحی جو، پس رحی جو، پس رحی | وز رحی گو، وز رحی گو از رحی |
و همچنین تفصیل ماهی و آب و نار و شعله و غیر اینها، و میگویند اگر مقصود وحدت ناطق نبود چرا اینقدر تأکید و اصرار در ثبوت این مطلب میفرمودند؟
عرض میشود که کسی که آیه شریفه لو کان فیهما آلهة الّا اللّه لفسدتا را دلیل مطلب خود قرار میدهد، میخواهید که اشعار مثنوی را دلیل قرار ندهد بر لزوم وحدت ناطق شیعی؟! جواب این سخنها همان است که در کتاب مستطاب «ارشاد» است و بعضی از عبارتهای آن را نقل کردم و میزانی که خود ایشان در ابتدای مسأله معراج و در ابتدای مسأله معاد در «ارشاد» به دست دادهاند که مقصود ما از عبارات متشابهه همین ضروریات دین و مذهب است که در بازار و مجالس اهل حق منتشر و متداول است. میفرمایند که مؤمن تصدیق خواهد کرد و منافق تأویل. پس خود سرکار از اهل دیار حق هستید، مانند همان شخص عطار از سرکار و سایر اهل دیار میپرسم که از صدر اسلام تا حال در میان علماء و عوام اهل اسلام و ایمان منتشر و متداول لزوم وحدت ناطق شیعی بوده یا نبوده؟ پس اگر منتشر بوده که قبل از آن بزرگوار بوده و بعد از ایشان هم البته باید در میان مردم منتشر باشد، پس این مطلب اختصاصی به آن بزرگوار نخواهد داشت و همه علماء و همه حکماء و همه عقلاء بلکه همه مکلّفین از عوامالناس به این مطلب معتقد خواهند بود، و خود سرکار و امثال سرکار از خبره این مطلب هستید. و اگر از صدر اسلام تاکنون چنین بدعتی نبوده، پس بدانید که مقصود آن بزرگوار نبوده و این بدعت تازه را این ملحدین تازه اختراع کردهاند. و مقصود آن بزرگوار همه همانی است که همیشه در میان اهل حق منتشر و متداول بوده که باید حق را از اهل حق طلب کرد نه از ناحق که مدعی
«* رسائل جلد 5 صفحه 124 *»
حق است، و همیشه مدعیان حق بسیار بودهاند و همیشه اهل حق کم بودهاند، و همیشه اهل حق تحریص و ترغیب به طلب حق از اهل حق کردهاند، و همیشه از مبطلین و منتحلین و غالین و مأوّلین و جاهلین مردم را تحذیر کردهاند، و مضمون این حدیث شریف که انّ لنا فی کلّ خلف عدولاً ینفون عن دیننا تحریف الغالین و انتحال المبطلین و تأویل الجاهلین از صدر اسلام تاکنون تا روز قیامت در میان اهل حق منتشر بوده و هست و خواهد بود، اگرچه لفظ حدیث را بعضی از مکلّفین نشنیده باشند. اعاذنا اللّه من شرّ المبدعین و تحریفهم و انتحالهم و غلوّهم و تأویلهم و جهلهم بحق محمّد خاتم النبیین و اوصیائه الهادین و اولیائهم التابعین صلوات اللّه علیه و علیهم اجمعین. ربّنا لاتزغ قلوبنا بعد اذ هدیتنا و هب لنا من لدنک رحمة انک انت الوهاب.
باری، متذکر باشید و غافل مباشید که باید محکمات قرآن و متشابهات آن را و محکمات احادیث و متشابهات آنها را و محکمات اقوال مشایخ+ و متشابهات آنها را به ضروریات دین و مذهب سنجید، و محکمات را از متشابهات تمیز داد و محکمات را باید گرفت و متشابهات را باید ردّ به محکمات کرد. و همیشه اهل حق این است سنّتشان، و همیشه اهل باطل برخلاف این است عادتشان. یعنی محکمات را ردّ به متشابهات میکنند چنانکه خداوند عالم جلّشأنه خبر داده و فرموده هو الذی انزل علیک الکتاب منه آیات محکمات هنّ امّالکتاب و اخر متشابهات فامّا الذین فی قلوبهم زیغ فیتّبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنة و ابتغاء تأویله و مایعلم تأویله الّا اللّه و الراسخون فی العلم یقولون آمنّا به کلّ من عند ربّنا و مایذّکّر الّا اولواالالباب ربّنا لاتزغ قلوبنا بعد اذ هدیتنا و هب لنا من لدنک رحمة انک انت الوهاب. از این است که شیخ مرحوم و جمیع اهل حق+ در ادله ثلثه حکمت و موعظه و مجادله، محکمات آیات و احادیث را دلیل قرار دادهاند نه متشابهات را. در خانه اگر کس است این حرف بس است.
«* رسائل جلد 5 صفحه 125 *»
فرمودهاند: اگر کسی به خیال اینکه طفره از روزه تابستان بزند سفر نماید، و سفرش محض این کار باشد که روزه را بخورد عاصی است یا خیر؟
عرض میشود که اگر محض هوای نفس و خوشگذرانی سفر میکند که روزه نگیرد، البته عاصی است. اما اگر به جهت احتمال مرضی و مشقت بسیاری سفری کند که از مرض خلاصی یابد عاصی نیست.
فرمودهاند: موشی مرده یا نجاستی در خزانه حمامی که آب آن را از چاه میکشند اگر بیفتد، و کرهای متداولی که در اماکن مشرّفه است در آن بلد نباشد که با کر آب را یکدفعه در خزانه جهت تطهیر بریزند، چه نحو باید آن خزانه حمام و آب آن را پاک دانست؟ بعضی را فتوی آن است که شیشه سقف خزانه را در وقت باران بردارند که چند قطره باران در خزانه بریزد پاک میشود، بندگانعالی چه نحو میفرمایید؟
عرض میشود که اگر آب خزانه رنگ و بو و طعم آن به نجاست تغیّر نیافته و شیشه سقف را بردارند که چند قطره باران در وقت باریدن در آن بچکد، یا ناودانی را قرار دهند که آب باران سطح بام در خزانه بریزد، آب خزانه پاک میشود. اما اگر آب خزانه یکی از اوصاف ثلثه آن به نجاست تغیّر یافته باید آنقدر باران یا آب ناودان از بارش در آن بریزد که تغیّر آن رفع شود آنگاه پاک است.
فرمودهاند: در حدیث است که القلم سنّی یرمی بها حقّنا بالرفض چه معنی دارد؟
عرض میشود که آنچه از اخبار بسیار برمیآید این است که ولایت ائمه طاهرین؟عهم؟ عرضه شده بر جمیع اشیاء پس هرچه قبول کرد ولایت ایشان را طیّب شد و هرچه قبول نکرد خبیث شد حتی جمادات و نباتات و حیوانات. و زمین شورهزار را فرمودند ولایت ما را قبول نکرده، و خربزه کرمزده و شفتهزده را فرمودند ولایت ما را قبول نکرد، و فرمودند: عادانا من کل شیء شیء حتی من
«* رسائل جلد 5 صفحه 126 *»
الطیور العصفور. فالعصفور سنّی و النبات المعيوب سنّی و الارض السبخة سنّی فکذلک القلم الذی بايدی السنّی سنّی و هو آلة یرمی بها حقّهم الی غیرهم بالرفض.
فرمودهاند: حکمت سقط اطفال چهچیز است؟ در طفولیت هم تا قبل از بلوغ و شعور و تکلیف که فوت میشوند چه حکمت دارد؟ در اوراق و اشجار و ثمار و اغلب نباتات و حیوانات هم این معنی را میبیند که به حد رشد و نمو و بلوغ و حلول روح نرسیده تمام میشوند، جوابی مشروح استدعا دارد بفرمایید.
عرض میشود که اولاً باید وجه اشکال سرکار سائل را عرض کنم تا غیر ایشان بر بصیرت باشند. پس راه اشکال این است که حکیم عالم به عواقب امور هرکاری و صنعتی بخواهد بکند اگر میداند که به انجام میرسد دست به مقدمات آن صنعت میزند، و اگر میداند که به انجام نمیرسد دست به مقدمات آن صنعت نمیزند، چرا که مقدمات بدون حصول فائده، بیفائده است و بیفائده از حکیم سرنزند. مثل آنکه اگر استاد حکیمی بخواهد آسیایی بسازد از برای آردکردن حبوب، اگر میداند که آسیا به حد کمال میرسد و آرد میکند حبوب را، آسیا میسازد و اگر میداند که به انجام نخواهد رسید از اول امر دست به کار نمیزند. و هرکس چوبها مهیا کند و چرخها بسازد و اسباب آهنی به کار برد و خرجها کند و بداند که مقصود او که آردکردن باشد به عمل نیاید، حکیم نخواهد بود، و اگر نداند که آیا مقصود او به عمل خواهد آمد یا نخواهد آمد، عالم به عواقب امور نخواهد بود. پس چرخی را بسازند از برای آسیا و باقی چرخها را نسازند، همان چرخ اول بیفایده است. و چرخها را بسازند و سنگ آسیا را نسازند، همه چرخها بیفایده خواهد بود. و همه چرخها را بسازند و سنگها نصب کنند و قرار دهند و آسیا گردش نکند، همه بیفایده خواهد بود. و گردش هم بکند ولی حبوب را آرد نکند، همه بیحاصل خواهد بود. پس بنابر علم و قدرت و حکمت الهی معنی ندارد که کاری به انجام نرسد و ناتمام بماند، و حال آنکه میبینیم که اصل خلقت نطفه از برای تولد طفل است پس چرا همه نطفهها طفل نمیشوند؟ و اصل تولد طفل در شکم و تمام اعضا و جوارح او از برای بیرون شکم است پس چرا اطفال سقط میشوند؟ و اصل خلقت طفل از
«* رسائل جلد 5 صفحه 127 *»
برای تکلیف و عبادت است پس چرا اطفال به حد بلوغ نرسیده میمیرند؟ و همچنین اصل خلقت تخم از برای روییدن و درختشدن و به حد کمال رسیدن و ثمار به عملآمدن است، پس چرا تخمها نروییده فاسد میشوند؟ و چرا بعد از روییدن خشک میشوند و ثمر نمیدهند؟ و همچنین حیوانات چرا همه به عمر طبیعی خود نمیرسند و هر نوعی به حد کمال در آن نوع نمیرسند؟ این بود راه اشکال سرکار سائل ایّده اللّه و وفّقه لفهم المسائل.
پس عرض میکنم که مقتضای ایمان به خداوند عالم جلّشأنه و علم و قدرت و حکمت و سایر اوصاف او این است که چیزی را بیفایده خلق نکند، خواه آن فایده را کسی بداند یا نداند. و فوائد هر چیزی در یک درجه نیست، و فوائد هر چیزی نباید که عائد به خود آن چیز شود، بلکه اگر عائد غیر آن هم شود آن چیز بیفایده نبوده. پس تمام فوائد نباتات این است که رزق از برای عباد باشد چنانکه فرموده رزقاً للعباد. پس نبات ریشه آن فایده دارد از برای دوای مرضی از مرضهای عباد، و چوب و عود آن فائدهای دیگر دارد، و برگ آن فائدهای ديگر دارد و برگ تازه آن فائدهای دیگر دارد، و برگ کهنه آن فائدهای دیگر دارد، و ثمر آن فائدهای ديگر دارد و نرسيده آن ثمر مثل غوره فائدهای ديگر دارد و نيمرس آن فائدهای ديگر دارد و رسیده آن مانند انگور فائدهای دیگر دارد، و آب آن فائدهای دیگر دارد، و جوشیده آن فائدهای دیگر دارد، و شيره آن فائدهای ديگر دارد، و سرکه آن فائدهای ديگر دارد، و خمر آن فائدهای ديگر دارد، و خوردن آن فائدهای دیگر دارد، و طلای([1]) آن فائدهای دیگر دارد، و رنگ آن فائدهای دیگر دارد، و طعم آن فائدهای دیگر دارد، و بوی آن فائدهای دیگر دارد، و لمس آن فائدهای دیگر دارد، و صوت آن فائدهای دیگر دارد، و تازه آن فائدهای دیگر دارد، و کهنه آن فائدهای دیگر دارد، و ترِ آن فائدهای دیگر دارد، و خشک آن فائدهای دیگر دارد، و گرم آن فائدهای ديگر دارد، و سرد آن فائدهای دیگر دارد، و جوشیده آن فائدهای دیگر دارد، و نقیع([2]) آن فائدهای دیگر دارد، و ثُفل([3]) آن فائدهای دیگر دارد، و سوخته آن فائدهای دیگر دارد، و نیمسوخته آن فائدهای دیگر دارد، و مکلّس آن فائدهای دیگر دارد، و پوسیده آن فائدهای دیگر دارد، و نپوسیده آن فائدهای دیگر دارد، و هر مقداری از آن فائدهای دیگر دارد، و در هر فصلی فائدهای دیگر دارد، و در هر مکانی
«* رسائل جلد 5 صفحه 128 *»
فائدهای دیگر دارد، و در هر سنّی فائدهای دیگر دارد، و در هر طبعی فائدهای دیگر دارد، و در هر حالی فائدهای دیگر دارد. باری ان تعدّوا نعمة اللّه لاتحصوها.
و همچنین است حال حیوانات در هر حالی از نطفه آن گرفته تا به حد کمال نوعی خود برسند. فمنها رَکوبهم و منها یأکلون. در تخممرغ فائدهای است که در جوجه آن نیست پس نباید همه تخمها جوجه شوند، و در جوجه آن فائدهای است که در بزرگ آنها نیست پس نباید که همه جوجهها بزرگ شوند، و در مرده آنها فائدهای است که در مذبوح آنها نیست پس نباید که همه ذبح شوند. و همچنین است حال هر نوع از حیوانات که از نطفه و تخمه آنها گرفته تا به حد کمال نوعی آنها درجات لاتعدّ و لاتحصی است، که اگر در هر درجهای آنچه باید در آن درجه باشد، نباشد، آن فائدهای که باید به خلق برسد نخواهد رسید. و لازم است در حکمت حکیم علیالاطلاق جلّتحکمته که در تمام درجات تمام فوائد موجود باشد.
و همچنین است امر در اطفال در ظاهر حیات دنیا، اگرچه بعضی از فوائد آنها به بعضی از مردم نرسد لکن به بعضی دیگر میرسد و به سایر حیوانات و نباتات میرسد، که در عاقبت شاید به همان بعض هم برسد. و کم من شارب من رأس ابیه و هو یشتاقه و یرتجیه.
باری، در ملک خداوند عالم جلّتحکمته چیزی بیمصرف و بیفائده یافت نمیشود، حتی آنکه خاکستر سوختهها فوائد دارد و پوسيدهها فوائد دارد و قاذورات از برای زراعت فوائد دارد و طلای محبوب اهل روزگار در آن مدفون است. پس حالِ مملکت الهی، حالِ آن شخص آسیاساز نیست که اگر آسیای او به انجام نرسد فائدهای در زحمتهای او نباشد و مخارج او از جیب او برود، و چرخها ناتمام بیمصرف شود و بپوسد یا سوخته شود؛ چرا که پوسیده و سوختهشده هم در ملک خداوند عالم جلّتحکمته ضرور است. این بود حکمت ظواهر اطفال در ظاهر دنیا.
اما در آخرت و درجات و درکات آخرت، پس باید متذکر شد که هرقدر عقل و شعور و ایمان و عمل زیاده شد درجات رفیعتر شود و هرقدر کمتر شد پستتر گردد. و
«* رسائل جلد 5 صفحه 129 *»
همچنین در درکات جهنم هرقدر نکراء و شیطنت و حیلهبازی و ریاء و سمعه زیادتر شد، درک پایینتر رود و هرقدر نکراء و شیطنت و حیلهبازی کمتر شد درک بالاتر باشد. از این جهت است که فرموده ان المنافقین فی الدرک الاسفل من النار. پس درجات بهشت باید صاحبان داشته باشد و درکات جهنم باید مملوّ باشد از اهل آنها. پس اعلی درجات و مقام اعراف، مال رجالی است که میفرماید و علی الاعراف رجال یعرفون کلاً بسیماهم و پستتر مقام انبیاء؟عهم؟ است هریک به اندازه قرب او به آلمحمّد؟ص؟ و پستتر مقام اوصیای ایشان؟عهم؟ است، و پستتر مقام نقباء و پستتر مقام نجباء؟عهم؟ است، و پستتر مقام حکماء، و پستتر مقام علماء، و پستتر مقام صلحاء، و پستتر مقام عبّاد اتقیاء، و پستتر مقام مستغفرین، و پستتر مقام مشفّعین، و پستتر مقام مستضعفین و ابلهان، و پستتر مقام اطفال. حتی آنکه فرمودند تناکحوا تناسلوا تکثّروا فانّی اباهی بکم الامم غداً ولو بالسقط.
و در مقابل، نعوذ باللّه من النار و من غضب الجبار، اسفل سافلین درک منافقین است، هریک به اندازه نفاقی که داشتهاند به حدی که از اهل حق در نظر مردم شمرده میشدند. بالاتر درک رؤسای کفار است و اشقیاء است، بالاتر درک ملحدین در اسماء است، بالاتر درک اهل غضب، بالاتر درک اهل شهوت، بالاتر درک اهل طبیعت، بالاتر درک اهل عادت، بالاتر درک مستضعفین، بالاتر درک اطفال ایشان است. و هر درکی اعلی و اسفلی دارد.
باری، تمام درجات بهشت باید به اهل بهشت زینت گیرد و تمام درکات جهنم باید به اهل آن مملوّ شود، از این است که از طرفین از طفل سقطشده دارند تا ماحضین. و به همینقدرها از برای امثال سرکار ایّدکم اللّه کافی است.
فرمودهاند: آن طفلی که خضر؟ع؟ کشت کافر بود، یعنی بعد از بلوغ کفر او زیاد میشد و به پدر و مادر ضرر میرسانید. معروف است که به این واسطه حضرت خضر به جهت اینکه خدا طفلی دیگر مؤمن به والدین او عطا فرماید او را کشتند. خود او
«* رسائل جلد 5 صفحه 130 *»
هنوز طفل بود و گناه نکرده بود، قصاص قبل از جنایت هم که از پیغمبر خدا بدون حکمتی بروز نمیکند، جهت باطنی چه بوده است؟ انشاءاللّه جوابی در هنگام مجال مرحمت فرمایید.
عرض میشود که اینهمه اطفال و غیراطفال که میمیرند به جهت قصاص نیست، بلکه اجلی را که خداوند عالم جلّشأنه از برای هرکس مقدّر فرموده لایستأخرون عنه و لایستقدمون. و ملکالموت عبدی است از عباد خداوند عالم و معصوم است از مخالفت خدا و مأمور میشود و اینهمه قبض روح میکند و گفته نمیشود که قصاص قبل از جنایت کرد. همچنین خضر؟ع؟ مأمور بود از جانب خداوند عالم جلّشأنه که او را بکشد در وقت حلول اجل او و قصاص قبل از جنایت نبود، مثل آنکه حضرت نوح؟ع؟ به دعای خود غرق کرد اهل زمین را از بزرگ و کوچک و مرد و زن و قصاص قبل از جنایت نبود.
و اما سرّ اینکه عمر آن طفل را کوتاه کردند این بود که اگر بزرگ میشد پدر و مادر خود را گمراه میکرد، از این جهت فرمود و اما الغلام فکان ابواه مؤمنَین فخشینا انیرهقهما طغیاناً و کفراً. فاردنا انیبدلهما ربهما خیراً منه زکوة و اقرب رُحماً. و آیه شریفه به غیر از این معنی مشهور محتمل این است که ارهاق طغیان و کفر خود را بعد از بزرگی به ایشان میکرد، و مراد الهی طغیان و کفر خود طفل باشد که والدین خود را به طغیان و کفر خود اذیت میکرد نه آنکه ایشان را گمراه میکرد. و تتمه آیه هم قرینه این مطلب است چرا که فرموده اردنا انیبدلهما ربهما خیراً منه زکوة و اقرب رحماً.
باری، بچه مار را در حکم اوّلی باید کشت و اقتلوا الموذی قبل انیوذی از احکام اولیه است، و نباید گذارد که بچه مار بزرگ شود و بگزد تا آنکه قصاص بعد از جنایت کنند. قصاص قبل از جنایت هم اگر خدا مطلع باشد که خواهد کرد، جایز است در احکام اولیه، اگرچه در احکام ثانویه در بعضی از جاها جایز نباشد. و خضر؟ع؟
«* رسائل جلد 5 صفحه 131 *»
به وحی الهی دانسته بود که آن طفل کافر است و موذی است و به وحی الهی مأمور شد که دفع کند موذی را قبل انیوذی.
و صلی اللّه علی محمّد و آله الطیبین الطاهرین و شیعتهم المنتجبین
و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین.
و قدفرغت من تحریرها الثامن و العشرین من شهر شعبان المعظم
من شهور سنة 1301 حامداً مصلیاً مستغفراً.
([2]) آب میوه خشک که آن را خیسانده باشند.