دروس عالم رباني و حكيم صمداني
مرحوم آقاي حاج محمد باقر شريف طباطبائي اعلي الله مقامه
جلد پنجم – قسمت دوم
«* دروس جلد 5 صفحه 316 *»
درس بيستوششم
(چهارشنبه 9 شوالالمکرم سنه 1297)
«* دروس جلد 5 صفحه 317 *»
و صلی اللّه علی محمد و آله الطیبین الطاهرین
و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین و لاحول و لاقوة الا باللّه العلی العظیم
قال اعلی اللّه مقامه و رفع فی الخلد اعلامه: سنة اللّه التی قد خلت من قبل و لنتجد لسنة اللّه تبدیلاً و لنتجد لسنة اللّه تحویلاً هو الذی ارسل رسوله بالهدی و دین الحق لیظهره علی الدین کله و لو کره المشرکون. و لقد احسن الشاعر و اجاد و للّه دره حیث قال و نعم ما قال:
لزین الدین احمد نور فضل |
تضاء به القلوب المدلهمة |
|
یـریـــــد الحاســــــدون لیـطفـــــݘـوه |
و یأبی اللّه الّا انیتمه |
و لاتحسبن اللّه مخلف وعده رسله. بالجملة،
الناس من حسب التمثال اکفاء |
ابوهم آدم و الام حواء |
و کم ترک الاول للآخر و لیست حرارة شمس الحقیقة باقل من الشمس الظاهرة و يثور الابخرة کما ثارت اعاذنا اللّه من شر الاشرار و کید الفجار و الحقنا بالابرار ربنا افرغ علینا صبراً و ثبّت اقدامنا و انصرنا علی القوم الکافرین.
مکرر عرض کردم که باز خیال نکنید که در کار خدایی اشکالی باشد، چیزی که مشکل شده مسائلی که مشکل شده، به جهت این است که مردم خودشان خود را به اشکال انداختهاند. و خدا نخواسته خلق کار مشکلی کنند به جهتی که کاری ندارد دستِ کار مشکلشان. خداست خالق و قادر و میداند مردم چه کار را میتوانند بکنند و چه کار آسانشان است همانجور کارها را از ایشان خواسته یرید اللّه بکم الیسر و لایرید بکم العسر خصوص در دین و مذهب، خصوص در کلیات دین و مذهب هرامری که
«* دروس جلد 5 صفحه 318 *»
بیشتر مردم محتاج بودند و خداوند عالَم اصراری داشته در آن، آن را واضحتر کرده و حجت را تمامتر کرده. پس ملتفت باشید که این خدا که یسر خواسته از خلق، بدانید هیچ سِتری هیچ پردهای از جانب او نیست. هیچ شکی شبههای ریبی از جانب این خدا نمیآید پیش مردم. مردم خودشان راهی که خدا گفته نمیروند در کلوخها میافتند، در شک و شبهه میافتند. آن وقت داد میکنند که حق را نمیبینیم حق کجا است. و همین که میگویند ما حقی نمیبینیم و نمیدانیم حق کجا است همین خودش یک ضلالتی است. پس درست فکر کنید ببینید که معقول نیست خداوند چیزی را از بندهای از بندگان خود خواسته باشد و نرسانده باشد.
آیا ممکن هست که خدا چیزی را در پیش خود اراده کند که فلان شخص اگر این کار را میکرد خوب بود، و بداند که فلان شخص هم نمیداند که او چه اراده کرده و بداند که اگر اراده خود را نگوید او هم نمیداند نمیتواند بداند، و نگوید و نرساند اراده خود را آن وقت مؤاخذه کند که آن چیزی را که من اراده کردهام ــ و میدانم تو نمیدانی و میدانم که تا من به تو نگویم نمیتوانی تو آن را بدانی ــ آن را از تو خواستهام و او را عذاب کند. فکر کنید ببینید چقدر واضح است مسأله، عقل تمام کسانی که ادعای عقلی بکنند این را میفهمد، این به عقلشان میرسد. فکر کنید ببینید هیچ این امری را که عرض میکنم امر مشکلی است، که حکماء باید بفهمند یا حکماء میتوانند وابزنند؟ تمام کسانی که مستضعف نیستند و مجنون و خرف نیستند ــ مثل آن بچههایی که خیلی خرفند ــ جمیع خلق که مجنون نباشند خرف نباشند به حد تمرین رسیده باشند به قدر این بچههایی که ده شاهی را که جمع میکنند میگویند ده ما بر یک، همه این حرفها را میفهمند، حتی دختر نه ساله میتواند بفهمد این حرفها را. ببینید آیا معقول است خداوند عالم چیزی را از کسی خواسته باشد که فلانکس، فلان حرکت را دلم میخواهد بکند ارادهای بکند خدا، و میداند خدا آنکس از اراده او خبر ندارد و میداند که تا او هم نرساند امرش را به آنکس، آنکس
«* دروس جلد 5 صفحه 319 *»
نخواهد فهمید و محال است بفهمد، معذلک این امری که خودش اراده کرده در پیش خودش و محال قرار داده که تا امرش را نرساند برسد، پرخاش کند به این و انتقام بکشد از این که تو چرا آن امری را که من نرسانیده بودم نفهمیدی. این مسألهای است که جمیع عقول کامله و ناقصه میفهمد، تمام کتابهایی که هست تمام سنتهایی که هست تمام حرفهای اهل ادیان مطابق این است. حالا غافل از این مطلب نشوید، کار شیطانی است کار شیطان هم کاری نیست که مؤمن از آن بترسد.
شیطان، آن حیلهای که از آن بالاتر ندارد آن استادی که از آن بالاتر ندارد، همهاش این است که کلاهی میاندازد در زیر دست و پای مردم که اینها مثل حیوان رَم کنند ندانند کجا هستند. همین که ندانند کجایند و نفهمند دلیل چه بود برهان چه بود آن وقت میلغزند. فرق میان خدا و شیطان همین که خدا با دلیل و برهان راه مینمایاند و شیطان دلیل و برهان ندارد و خدا دلیل و برهان را از شیطان گرفته آن وقت ولش کرده این است که کیدش ضعیف است و اوهن من بیت العنکبوت است. یکدفعه غفلةً صدایی میکند، صدایی میاندازد میان مردم اینها همه دستپاچه میشوند که این چه صدا بود. به صدایی مردم مضطرب میشوند و آن طبیعت حیوان است که اینجور است و انسان طبیعت حیوانی را دارد. و اغلب اغلب اغلبی که الا المؤمن باشد، جمیع مردم به صدا متحرکند، به صدا سوار و سرباز را راه میبرند دعوا کنند. اگر طبلی نباشد و شیپوری نباشد اینها محال است بتوانند دعوا کنند حرکت کنند صدای طبل که بلند شد، همه به حرکت میآیند و اینها را حکماء اختراع کردهاند. یکجور طبلی میتوان زد یکجور صدایی میتوان داد که یکدفعه مردم بگریزند. یکجور صدایی میتوان داد که خون به جوش بیاید و بنا کند جنگ کردن. خون جوش آمده است و باک ندارد و رو به شمشیر و رو به گلوله میرود. انشاءاللّه شما همچو مباشید به محض صدا بنا نکنید رقاصی کردن. طبیعت حیوانی یکجوری است که تنبک میزنی صدای تنبک که بلند شد این بیاختیار میخواهد
«* دروس جلد 5 صفحه 320 *»
برقصد، این کار حیوانات است کار انسان نیست. میشود یکجور صدایی بکنی در میان شترها که شترها به هیجان بیایند اگر آنجور صدا بکنی شترها به هیجان میآیند صدایی است که توی اسبها بکنی به هیجان میآیند. کار شیطان همیشه این صدا دادنها است. دیگر یکدفعه صدایی میکند یکدفعه کلاهی میاندازد، کلاه که در زیر دست و پای الاغ میاندازی الاغ فکر که نمیکند این کلاه است انداختهاند و رم نکند و نترسد گلوله سرب که نیست تا کلاه را انداختند خر رَم میکند و این طبع را در بعضی از اناسی هم گذاشته، این طبع را بدان که طبع حیوانی است این طبع را خدا به جهت مصلحتی در کار گذاشته و این را دلیل و برهان قرار نداده. پس تا کسی کلاه انداخت، جلدی رَم مکن وحشت مکن حالا رَم هم میکنی بکن اما این را دلیل قرار مده.
پس بدانید تمام کارهای شیطان اینجورها است از آن حیلههایی که از آن بزرگتر ندارد هیچ دلیل ندارد برهان ندارد. حیلههاش همه جلددستیها است که یکدفعه کلاهی میاندازد یکدفعه صدایی میکند وحشتی میاندازد وقتی از پیَش میروی میبینی کلاهی است خیالی است صدایی بیشتر نبود، طبیعت حیوانی هم رَم کرد. مؤمن ایمن نیست از کلاهانداختن، شیطان را خدا مسلط کرده بخصوص که کلاه بیندازد به حکمتهایی که میداند. این شیطان هم کلاه را میاندازد اما مؤمن ان الذین اتقوا اذا مسّهم طائف من الشیطان نگاه میکند تبصّروا تذکّروا هول میشود اما نگاه میکند میبیند کلاه است اعتناء نمیکند راهش را میگیرد میرود. بخواهی کلاه نیندازد نمیشود. والله شیطان غنیمت میشمارد که خواب بدی ببیند مؤمن، در خواب مؤمن را محزون میکند غنیمت میداند ولو به خواب آشفته باشد. پس مترس از شیطان، خواب آشفته میبینی مترس میخواهد محزونت کند که آشفته باشی به یاد خدا و پیر و پیغمبر نباشی. او مُفتِ خود میداند همینقدر را که متذکر نباشی محزون باشی.
شما بابصیرت باشید انشاءاللّه مترسید، هروقت خواب آشفته میبینی حدیث
«* دروس جلد 5 صفحه 321 *»
است که نگاه کن به سمت چپ، تفی به شیطان بکن شر او را خدا برمیگرداند. در هرکاری هروقت وسوسهای آمد خیالی چیزی آمد، هرچیزی را که میبینی پیشت آمد که دلیل ندارد برهان ندارد، بدان از شیطان است. شیطان کارش یک ساعت است دلیل و برهان را بینداز دَم پاش دُمش را لوله میکند و میرود از پی کارش. خدا قرار داده که شیطان دلیل و برهان نداشته باشد و خدا دلیل دارد و برهان دارد و خدا دلیل و برهان قرار داده تا راهش واضح باشد و دلیل و برهان را از شیطان گرفته تا بازی شیطان واضح باشد. بازی چقدر واضح است که بازی است؟ به جهتی که دلیل ندارد. حق چقدر واضح است که حق است؟ به جهتی که دلیل دارد برهان دارد.
پس ملتفت باشید این همه اصرار میکنم به جهتی که میبینم یک عالَم در این حرفهای کلاهی، گیرند و وحشت دارند. حالا بخواهی حق را پیدا کنی در میانه این همه حرفها وقتی فکر میکنی میبینی این همه گبرها دین ندارند این همه یهودیها دین ندارند این همه نصاری دین ندارند، با وجودی که دولتشان از همه دولتها بزرگتر است. این همه سنیها دین ندارند این تاجرهای توی بازارها توی کاسبها توی سوارها و سربازها فکر کن ببین اینها هیچکدام حافظ دین نیستند، دلیلش را نمیدانند میآیی در میان اهل حل و عقد میبینی آنها هم حرفهاشان معلوم نیست هرکسی ادعائی میکند. میبینی هنوز مردکه شاهراه دین را راه نمیبرد، دین را راه نبرده است. به همینطور در دایره اهل عمامه میآیی مردکه میبینی برداشته کتاب نوشته وقتی کتابهاش را میخوانی حرفهاش سر و پا ندارد دلیل ندارد برهان ندارد. انسان وقتی نظر میکند میبیند اگر دلیل و برهانی دستش هست، میبیند خدا منتی سرش گذاشته که اگر تمام این زمین و آسمان طلا و نقره باشد و همه هم به کارت بیاید و بتوانی به مصرف برسانی و به مصرف خودت برسد، تمام این آسمان و زمین طلا و نقره باشد و همه را هم به خودت بدهد و عمر طویلی هم به تو بدهد که همه را خرج خودت بکنی، باز کسی را که ایمان میدهد، منتی که بر سر او دارد، بر سر آنکسیکه تمام
«* دروس جلد 5 صفحه 322 *»
آسمان و زمین را طلا و نقره کرده و به او داده، ندارد.
فکر کنید ببینید این همه خلق هستند، دین نمیدانند یعنی چه مذهب نمیدانند یعنی چه همینطور راه میروند دولتی هم اگر دارند دولتشان هیچ نیست. میفرمایند دنیا اگر به قدر بال مگسی پیش خدا قرب داشت و عُظم داشت، شربت آبی به کافر نمیخوراند. و انشاءاللّه دقت کنید فکر کنید ببینید این فرمایش که کرده است هیچ اغراق نیست اینها حکمت است. خدایی است که جمیع حرکتها در چنگ اوست لاحول و لاقوة الا باللّه این کافر نمیتواند یک کف آب بردارد بخورد، مگر حولش بدهند قوهاش بدهند میسورش کنند حالا اگر این آب عظمی داشت پیش خدا به قدر بال مگسی، میفرماید اگر دنیا عظمی داشت در نزد من به قدر بال بعوضهای من شربت آب آن را به کافر نمیدادم. کافر هم اعدا عدو خداست خدا هم خیلی آسان میتواند نگذارد بخورد. پس تمام عالم را طلا کنند و نقره کنند تمام عالم نعمت شود و تمام این نعمت را به یک شخصی بدهند که به مصرف خود برساند و دینش ندهند واللّه هیچ نداده به او خدا. چیزی که انقطاع ندارد به کسی بدهند خوب است، چیزی که انقطاع دارد وقتی تمام شد میگوید خدایا اگر این را نداده بودی بهتر بود، هی نعمتها را بریزند بر سر کسی و آن آخر کار ببرندش به جهنم مخلدش کنند، از اول ندهند بهتر است جمیع نعمتها حسرت میشود برای کفار و منافقین اگر هیچ به کسی ندهند و از گرسنگی و درد و بلا بمیرد و ایمانش بدهند همهچیز به او دادهاند. و اگر تمام نعمتها را بدهند به کسی و دین نداشته باشد هیچ چیز به او ندادهاند.
همیشه انبياء و اولیاء را خدا میفرستد میان مردم ارسال رسل میکند که مردم دین داشته باشند. ارسال رسل نشده که مردم بخورند، مردم خودشان میخوردند ارسال رسل نشده که مردم بیاشامند، مردم خودشان میآشامیدند ارسال رسل نشده که مردم ساکن شوند، ارسال رسل نشده که مردم متحرک شوند هیچ ارسال رسل نشده که مردم جماع کنند این معلوم بود، مردکه همین که نعوظ کرد جماعش را میکند
«* دروس جلد 5 صفحه 323 *»
دیگر پیغمبری نباید بیاید بگوید جماع کنید، ارسال رسل نشده که خواب کنند خوابشان که آمد خواب میکنند ارسال رسل نشده که بیدار کنند، خوابش را که کرد بیدار میشود خودش. پس بدانید ارسال رسل شده برای هدایت مردم. هدایت برای چه؟ برای نجات مردم، ارسال رسل شده برای اتمام حجت، که کفار بعد از آمدن انبياء مخلد در جهنم شوند و لقد ذرأنا لجهنم کثیراً من الجن و الانس بسوء اختیارهم.
باز مطلب از دستتان نرود. پس ببینید معقول نیست خدا چیزی را از کسی اراده کرده باشد و به او نرسانیده باشد و محل شک و شبهه قرار داده باشد، آن وقت از او خواسته باشد که چرا من که اراده کردم چیزی را در پیش خود و تو خبر از آن نشدی عمل نکردی. پس خدا هرچه را از هرکه خواسته به او میرساند. اسبابش، جمیع زمین و آسمان و تمام حرفها و کتابها همه در چنگ خداست حالا دیگر نتیجهها بگیرید. پس دینی را که از تمام خلق خواسته به تمام خلق رسانیده. یک مسأله خاصی را از یککس خاصی خواسته به او تنها میرساند این دیگر محل اختلاف نیست.
این حرفهایی که من میزنم مثل سیل است وقتی میآید خاشاک را برمیدارد میبرد هیچ شبههای نمیماند. حرفهای مردم یکخورده خاشاک است یکخورده سنگ است یکخورده ریگ است دیگر آبش معلوم نیست اما الزبد فیذهب جفاء و اما ماینفع الناس فیمکث فی الارض دقت کنید انشاءاللّه هرچه را خدا از هرکس خواسته به او رسانده حالا دیگر نتیجهها بگیرید. حالا امر عامی را از عامه مردم خواسته به عامه مردم میرساند. امر خاص را، مثل مسائل زنها مسائل مخصوص زنها را به زنها رسانیده مسائل مخصوص به مردها را به مردها رسانیده، از شخص خاصی خواسته چیزی که فلان صدقه را مثلاً بدهد به او میگوید به تنهایی. فکر کنید و قاعده کلی را فراموش نکنید. پس امری را که خدا از عامه مردم خواسته آن را به عامه خلق رسانیده. هیچ مسامحه نمیکند و معقول نیست مسامحه کند. همچنین رسولش هم مقصر نیست و معصوم و مطهر است.
«* دروس جلد 5 صفحه 324 *»
اگر رسول نتواند برساند تقصیر برمیگردد به خدا که رسولی که نمیرساند چرا فرستادی؟ چیزی را که نمیتوانست نگاه دارد و برساند و یادش میرود به او چرا گفتی؟ اگر میخواستی که برسد میخواستی کسی را خلق کنی که سهو نداشته باشد خطا نکند یادش نرود. حالا که خلق نکردی پس تقصیر با تو است. باری پس امری را که خدا از عامه خلق خواسته به عامه خلق رسانیده، به واسطه رسول رسانیده رسولش هم هیچ تقصیر نکرده و رسانیده به واسطه امام. تمام این سلاسلی که واسطه قرار داده خدا، هیچکدام نه فراموش میکنند نه تقصیر میکنند نه سهو میکنند نه اهل عصیانند. هر کدامشان را خدای خالق اینطورها قرار ندهد تقصیر برمیگردد پیش خدا. و خدای خالقی که مانعی در کار او نیست، میتواند آدمی خلق کند که فراموشکار نباشد سهو نکند عصیان نکند حالا هم خلق کرده عباد مکرمون لایسبقونه بالقول و هم بامره یعملون، اللّه اعلم حیث یجعل رسالته با دلیل عقل و نقل همهجا مطابق میآید.
خلاصه برگردید به مطلب، مطلب این بود که هرچه را خدا هرامری را کلی یا جزئی از هرکه خواسته او پیش میافتد، میرساند آن را به آن شخص. وقتی امری را واضح کرد آشکار کرد، خلق باید بیایند بگیرند. بله وقتی آشکار و واضح کرد آن وقت کسی نخواهد یاد بگیرد آن را اختیار را سلب نمیکند از او پس امر خدا واضح است. اینها را فراموش نکنید که در این تاتورهها نیفتید. اگر امر، امر عامی است که تمام مردم باید بدانند به تمام مردم میرساند، امر اگر عام نیست مخصوص جماعتی است به آن جماعت میرساند. آن امر عامی را که تمام خلق میدانند، حالا هرکه انکار کند آن را از دسته این دایره میرود بیرون. مادامی که امر خاصی را از شخص خاصی خواسته باید برساند به او و میرساند. حالا که رساند، آن شخص خاص نباید انکار کند آن را که اگر انکار کرد کافر خواهد شد. نهایت باقی خبر نمیشوند نشوند، لکن امر عامی که عامه خلق باید معتقد به آن باشند غافل نشوید که آن را به عموم خلق رسانیده. اگر نرساند تقصیر برمیگردد پیش خدا.
«* دروس جلد 5 صفحه 325 *»
پس امری که به طور عموم است به تمام آنهایی که از آنها میخواهد میرساند. و چون او رسانیده، به طور وضوح میرساند شکی درش نیست. حالا فلان شخص میگوید شک درش هست تو اگر آدم عاقلی باشی بدان که این دارد به خدا بحث میکند. تو انشاءاللّه بر خدا بحث مکن. سهل آدمی میخواهد که مثل شیطان اعتراض به خدا نکند. خدایی که هیچ احتیاج به حیله و زرنگی ندارد، چرا که چیزی را اگر میخواهد خلق میکند حیله میخواهد چه کند؟ این خدا میگوید امر من واضح است خواه امر عام باشد خدا رسانده و واضح کرده، امر خاصی باشد خدا رسانده و واضح کرده. حالا دیگر هرکس بگوید خدا تکلیف مرا به من نرسانیده یا جمعی بگویند خدا تکلیف ما را به ما نرسانیده تصدیق خدا را میکنیم و میگوییم شما دروغ میگویید. پس دین خدا دین واضح ظاهر بیّن آشکاری است هرچه را از عامه خلق خواسته به عامه خلق رسانیده حالا این را اصطلاح کردهایم. همین را یک دفعه عموم میگوییم یک دفعه مطلق میگوییم یک دفعه مسلّمی میگوییم.
فراموش نکنید انشاءاللّه من اصرار زیاد میکنم و میدانم هم که این همه اصرار نمیخواهد اما از بس مردم بیدینند از بس مردم بیمذهبند، من اصرار میکنم. لکن خدا از تمام مردم خواست توحید خود را، گفت توحید کنند او را و توحید را واضح کرد آشکار کرد. از تمام مردم خواست رسالت را اقرار کنند رسالتِ شخص مخصوص را که محمد بن عبداللّه است9 این را از شما خواسته بیّن کرده آشکار کرده محل اتفاق کل قرار داده که پیغمبری دیگر نمیآید که حلال تازهای بیارد، حرام تازهای بیارد تا ملک خدا هست دیگر تازهای نخواهد آمد. هرچه بود پیش این آمد این است اول این است آخر این است فاتح این است خاتم هرچه بود پیش این آمد دیگر او سپرده به وصی خود و هکذا. همچنین خواسته تمام این مردم بدانند امامشان خلیفهشان، قائممقام رسول خدا علی بن ابیطالب است صلوات اللّه علیه به همه مردم این را رساند. باز خواست بعد از علی بن ابیطالب امام حسن باشد، باز رساند این را حالا
«* دروس جلد 5 صفحه 326 *»
اگر کسی گفت بعد از علی بن ابیطالب امر معلوم نشد بدانید دروغ میگوید. خدا میگوید من امرم واضح است بیّن است آشکار است.
پس رسولی را که من فرستادم هیچ شکی شبههای در آن قرار ندادم یعرفونه کما یعرفون ابناءهم و والله همه امرهای خدا اینطور است که یعرفونه کما یعرفون ابناءهم و ببینید چقدر فصاحت چقدر بلاغت چقدر حکمت خدا به کار برده در این فرمایش. اگر بگویند کسی از انسانها دیگری را میشناسد باز این فی الجملة محل شبهه هست. اما ببینید که میفرماید یعرفونه کما یعرفون ابناءهم اینها را به طور عموم بگیرید اگرچه من در جای بخصوص عرض میکنم. میفرماید یعرفون ابناءهم به جهت اینکه بچه گم نمیشود بچه توی خانه انسان ابتداش متولد میشود در توی دامن انسان بزرگ میشود. هر روز او را میبیند هر شام او را میبیند آیا میشود مشتبه بشود که این بچه من نیست؟ خیلی واضح است بیّن است آشکار است. اما برادرم برادرم هست؟ شاید مشتبه بشود ممکن است. فلان شخص، همان شخص است؟ بسا مشتبه بشود. اینها میشود اما بچه شخص مشتبه نمیشود دیگر یکجوری هم هست طبع، جوری خلق کرده خدا طبع خلق را که آن چیزی که محل نشو است و او ناشی از انسان شده آن را قایمتر و بهتر میگیرد، آن را هرگز فراموش نمیکند. از این سرّ است که انسان کارهای خود را فراموش نمیکند عظم کار خودش بیشتر است.
باز از این سرّ است که حیوانات بچهشان را گم نمیکنند. در طویله تاریک بز بچهاش را میشناسد میرود پیش بچهاش او را شیر میدهد منظور این است که هیچ معرفتی از این معرفت بالاتر نیست که مردم بشناسند بچههای خود را. همه در طبعشان مجبول است که در تاریکی هم اگر تولد کنند، وقتی بچه خود را میبینند آن را به بغل میگیرند به خود میچسبانند بچه غیر را دور میکنند. این در طبیعت همه هست در طبیعت حیوانات هم گذارده شده که بچههای خود را دوست بدارند و بشناسند آنها را و گمشان نکنند. پس یعرفون النبی کمایعرفون ابناءهم بیّن واضح
«* دروس جلد 5 صفحه 327 *»
آشکار، او را دیدند مع ذلک خدا زبانشان را قفل نزد که نگویند ما قبول نداریم و گفتند قبول نداریم. حالا مخیر میشوی که تصدیق کنی یهودیها را که چطور شده امر پیغمبر9 بر شما مشتبه شده، و تصدیق کنی خدا را که گفته یعرفونه کما یعرفون ابناءهم البته باید تصدیق خدا را بکنی. از خود آن یهودی هم بپرسی میگوید خدا عالم است خدا قادر است خدا مشتبهکاری نمیکند. دیگر حالا چطور شده که با وجود اینها امر پیغمبر9 بر آن یهودی مشتبه شده، تو همینقدر تکذیبش بکن. دیگر چهجور شده که براش مشتبه شده، بدان غرض دارد مرض دارد.
باری حالا بر همین نسق عرض میکنم تمام اموری که خدا خواسته اگر از شخص خاصی چیزی را اراده کرده به او رسانده. تکلیف دیگران هم نیست امر عام خواسته به عموم رسانده. این را تصدیق داشته باش پس امر عامی را که برای عموم خلق قرار داده، حتماً یقیناً باید به طور عموم رسانیده باشد. دیگر حالا این حرف که ضروریات اصطلاح است، ببینید به کجا میافتد در کدام منجلاب میافتد و تا حالا هیچکس همچو نامربوطی نگفته بود. پس امر عام را از عامه مردم خواسته از تمام مردم خواسته و به ایشان رسانیده. حالا هرامری که اینجور نیست ــ و به طور مدارا میگویم ــ میگویم هرامری که اینجور نیست امر خاص است. و این که عرض کردم کلی بود فراموش مکن که خیلی جاها به کارت میآید. در فقه هم تکلیف عامه مردم در حدیثهای عام باید باشد. تکلیف خاص در احادیث خاصه.
پس هرامری که تکلیف عامه مردم است، عامه مردم البته از آن خبر دارند. نمیشود خبر نداشته باشند ولو کسی قسم بخورد که من خبر ندارم تو تکذیبش کن. چرا که این را اگر خدا از تو نخواسته که امر عام نیست پس تکلیف عام نیست. و اگر میگویی خواسته لکن حقّیت محمد بن عبداللّه9 بر من واضح نیست خدا گفته تفحص کن در کتابهای یهود. کتابهای یهود که پر است که پیغمبر میآید تو هم مأمور بودی تجسس کنی از آن پیغمبر، نرفتی تجسس نکردی اغماض کردی، حالا هم
«* دروس جلد 5 صفحه 328 *»
نیامدی نقلی نیست نیامدی بجهنم. خلاصه پس هرامری که به طور عموم خدا خواسته لامحاله آن امر را رسانده به طور عموم. اگر به عموم خلق رساند مسألهای را، لامحاله این مسأله داخل ضروریات اسلام میشود و هرامری را که از عامه مردم نخواسته آن را به سرحد ضرورت نمیرساند. چون به سرحد ضرورت نرسانیده پس امر عام نیست پس تکلیف همه نیست. انشاءاللّه قاعده را از دست ندهید فراموش نکنید. و انسان زود فراموش میکند شیطان دشمن است و کذلک جعلنا لکل نبی عدواً شیاطین الانس و الجن شیاطین هی زور میزنند کلاه توی دست و پا بیندازند. پس امری که برای عموم خلق است چه اعتقادش چه عملش آن را به همه رسانده. برای اعتقاد است، توحید را از همه خواستهاند به همه رساندهاند نبوت را از همه خواستهاند و به همه رساندهاند امامت را از همه خواستهاند و به همه رساندهاند ائمه باید متعدد باشند در هرزمانی یکیشان ناطق باید باشد، به همه رساندهاند.
باز فکر کنید پیغمبر در زمانی که بود حضرت امیر رعیت او بود او ناطق بود. حضرت امیر وقتی سر کار بود حسنین رعیت او بودند، البته انحصار امر به امیرالمؤمنین در زمان او به شماها رسیده، به عامه خلق رسیده اگر یکخورده تفحص کنید میبینید که به همه رسانیدهاند. حالا آن یهودی بسا بنشیند بگوید این به من نرسیده، من چه میدانم؟ میگویم تو نیامدی هم بگیری. تو همانطور قدم به قدم که خدا چراغ پیش پات آورد بیا. هرقدم که میآیی میبینی رسیده. همچنین در زمان امام حسن امور مردم منحصر به او باید باشد بلاشک. در زمان امام حسین امور مردم منحصر به او باید باشد در زمان هر امامی همینطور امر منحصر به او باید باشد ناطق همان یکی باید باشد. و اگر در یک زمان دوتا هم بودند، تابع یکی بودند صامت بودند ناطقشان یکی بود، در ائمه که اینطور بود. و همچنین این امر را دقت کنید بیاریدش در میان دایره شیعه. در آن زمان، در زمان ائمه فکر کنید هیچ دستپاچه نشوید. و زمان بعد را هم فکر کنید هیچ دستپاچه نشوید دستپاچه شدن از کلاه انداختن شیطان
«* دروس جلد 5 صفحه 329 *»
است مترسید. حیوان است که میترسد دستپاچه میشود دستپاچه هم شدی برو دوباره بنشین بدان کلاه بود و طوری هم نشد.
فکر کن ببین در زمان پیغمبر در زمان امیرالمؤمنین و همچنین در زمان ائمه طاهرین، فکر کن ببین آیا هرگز بنا چنین بوده در زمان امیرالمؤمنین که تمام مردم بروند از سلمان بگیرند دینشان را؟ و دیگر از اباذر نگیرند دینشان را؟ یا اینکه از اباذر بگیرند و از سلمان نگیرند؟ سلمان روایت میکند اباذر روایت میکند اگر اباذر حدیثی روایت کند کسی رد کند، رد کرده بر خدا و بر رسول و در حد شرک به خداست سلمان هم حدیثی روایت کند کسی رد کند، رد کرده بر خدا و رسول و در حد شرک به خداست. باز فکر کنید ببینید در زمان امام حسن آیا مخصوص بود راوی به یک نفر؟ آیا در زمان امام حسن یککسی روایت میکرد و باقی دیگر همه از او روایت میکردند؟ نه، هرکس روایت میکرد باید بگیرند و همچنین در زمان امام حسین. به همینطور در عصر هریک از ائمه. در زمان حضرت صادق محمد بن مسلم بود زراره بود ابوبصیر بود. فکر کنید ببینید در آن زمان آیا همه مردم مأمور بودند که از ابوبصیر بگیرند و همان ابوبصیر باید برود از حضرت صادق بگیرد، دیگر باقی باید بروند از او بگیرند و امر روایت منحصر بود به او؟ نه منحصر نبود.
به همینطور دقت کنید انشاءاللّه ببینید چهجور به شما رسیده، امر عام است و رسیده. همچنین در زمان غیبت کبری تا حالا که این حرفهای تازه ریخته شده، و کم ترک الاول للآخر و روز به روز چقدر کفرهای واضح بیّن سرهم میآید در دنیا و روز به روز بطلانش واضحتر میشود بیّنتر میشود، اگرچه شیطان کلاه انداخته مردم را مضطرب کرده اما دلیل ندارد برهان ندارد. آیا در هیچ وقتی در زمان غیبت چنین بنا بوده که تمام شیعه راجع باشند به یک نفر؟ اگر رجوع تمام به یک نفر بود امر عام میشد؟ بله تمام شیعه در زمان حضرت امیر باید رجوع کنند به حضرت امیر، تمام شیعه در زمان حضرت امام حسن باید رجوع کنند به امام حسن، در زمان هرامامی
«* دروس جلد 5 صفحه 330 *»
باید رجوع به آن امام کنند، اما در زمان غیبت فکر کنید که تمام شیعه رجوع میکردند به کدام شیعه؟ ببینید اگر تمام شیعه باید یک نفر رئیسشان باشد جمیع راویها باید راوی از او باشند، آیا چنین امری مخفی میماند؟ فکر کنید انشاءاللّه زور بزنید بلکه جاییش را ببینید میتوانید شبههای وارد آورید؟ و والله شیطان دلیل ندارد برهان ندارد.
این مطلب که این امر منحصر است به یک شیعه، این را بشکافید هرجا دلیل آمد برهان آمد قبول کنید یعنی آیا تمام حدیثها را او باید روایت کند باقی مردم از او بشنوند؟ یا تمام خلق باید مقلّد او باشند؟ ببینید همچو چیزی در شیعه بوده تا حالا؟ آیا یک نفر شیعه پیدا میتوانی بکنی در میان تمام شیعه که تمام احادیث را او به تنهایی روایت کرده باشد؟ زور بزن، یک شیعه پیدا کن که تمام احادیث را در کتابش نوشته باشد، و هرکس روایت کند از او روایت کند. یک شیعه پیدا بکن که تمام شیعه مقلد او باشند ببین میتوانی پیدا کنی؟ هرچه سعی کنی نمیتوانی پیدا کنی. اگرچه میگویم ممکن است در یک زمانی یک شیعه باشد و تمام خلق همه تابع و مقلّد او باشند. ممکن هم هست وقوعش اما واقع شده یا نشده؟ خودت فکر کن ببین واقع شده؟ اگر شده بگو شده. اگر نشده بگو نشده. ممکن الوقوع است ممکن هم هست دوتاشان باشند سهتاشان باشند به قدر کفایت و حاجت مردم. اگر حاجت نباشد، برای چه بیایند؟ بازیشان که نمیآید. مردم هرقدر بازیگر باشند آنها بازیشان نمیآید. مردم هرقدر بیدین باشند آنها بیدینیشان نمیآید. بلکه به قدر کفایت، یا آنکه در دو شهر است صدای این به آن نرسیده، دو نفر میشود باشند، یا در دو اقلیم است و اتفاق صدا میرسد. لازم نیست دو نفر باشند، پس ممکن هست منحصر شود یک زمانی. دیگر میخواهد وقوع یافته باشد میخواهد وقوع نیافته باشد ممکن است یکی ناطق باشد. لکن حتم است که همیشه یکی ناطق باشد، این را فکر کنید ببینید این امر اگر عام است چرا کسی خبر ندارد؟ اگر امر خاص است که مال خودش باشد نوش جانش. همینقدر که بیرون میرود از اسلام کفایت میکند او را. لازم نیست تمام
«* دروس جلد 5 صفحه 331 *»
اسلام را وازند تا بیرون برود، هرچه از جانب خدا آمد اگر کسی وازد آن را خواه آن امر خاص باشد یا عام، اگر کسی وازد کفر است خلاف ضرورت اسلام کفر است. نه همین است که هرکه امر عام را وازد کافر میشود هرکه امر خاص را وازد کافر میشود. و اغلب مسائل به حد ضرورت رسیده. مسائل نماز تمامش به حد ضرورت رسیده و نمیشود ضرورت نباشد در دنیا. آیا میشود امر عام نباشد در دنیا؟ حتی پیغمبری که مبعوث بر ده نفر است نمیشود امر عامی در میان آن ده نفر نباشد، نمیشود امر عام نباشد. دیگر این «ضرورتاصطلاح است، شاید ضرورت منطقی خواستهاند بگویند» اینها تاتوره است کلاه است انداختهاند توی دست و پای شما. از کلاه مترسید و ملغزید در آن فکر کنید که امر عام چیست. هراعتقادی که از همه مکلفین خواستهاند آن را هم به همه مکلفین رسانیدهاند نمیشود کسی آن را نداند. پس از امر عام هرکه بیرون رفت از دایره بیرون رفته. هرکه امر خاص را وازد از دایره بیرون میرود عند اللّه. لکن شما خبر نشوید نشوید والسلام.
و صلی اللّه علی محمد و آله الطیبین الطاهرین
و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین
بعد از درس فرمودند شیطان دستش را کرده توی دستش که این نامربوطها را مینویسد، زبانش را کرده توی زبانش که این مزخرفها را میگوید. بپرسی چه دلیل داری هیچ دلیل ندارد. نه خدا گفته نه رسول خدا گفته، نه حدیث دارد نه آیه دارد پس چه؟ بله، من همچو میفهمم من همچو میفهمم که دین خدا نشد باری.
«* دروس جلد 5 صفحه 332 *»
درس بيستوهفتم
(شنبه 12 شوالالمکرم سنه 1297)
«* دروس جلد 5 صفحه 333 *»
و صلی اللّه علی محمد و آله الطیبین الطاهرین
و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین و لاحول و لاقوة الا باللّه العلی العظیم
قال اعلی اللّه مقامه و رفع فی الخلد اعلامه: سنة اللّه التی قد خلت من قبل و لنتجد لسنة اللّه تبدیلاً و لنتجد لسنة اللّه تحویلاً هو الذی ارسل رسوله بالهدی و دین الحق لیظهره علی الدین کله و لو کره المشرکون. و لقد احسن الشاعر و اجاد و للّه دره حیث قال و نعم ما قال:
لزین الدین احمد نور فضل |
تضاء به القلوب المدلهمة |
|
یـریـــــد الحاســــــدون لیـطفـــــݘـوه |
و یأبی اللّه الّا انیتمه |
و لاتحسبن اللّه مخلف وعده رسله. بالجملة،
الناس من حسب التمثال اکفاء |
ابوهم آدم و الام حواء |
و کم ترک الاول للآخر و لیست حرارة شمس الحقیقة باقل من الشمس الظاهرة و يثور الابخرة کما ثارت اعاذنا اللّه من شر الاشرار و کید الفجار و الحقنا بالابرار ربنا افرغ علینا صبراً و ثبّت اقدامنا و انصرنا علی القوم الکافرین.
بسیاری از حکایات و اخباری که نقل میشود کسانی که بابصیرت داخل دین و مذهب نشدهاند و محض تقلید داخل شدهاند، مضطرب خواهند شد. مثل اینجور اخبار که نقباء مرتبهشان از علماء بالاتر است که نجباء جمیعشان، به انواعشان چه کلیشان چه جزئیشان داخل علماء هستند. دیگر نقباء مرتبهشان خیلی بالاتر است. این نجباء و این نقباء حکامند در میان خلق، حقایق اشیاء را میدانند حلال خدا را میدانند حرام خدا را میدانند خدا نصبشان کرده برای همین که دین و مذهب را
«* دروس جلد 5 صفحه 334 *»
تعلیم مردم کنند. فکر کنید خوب بابصیرت باشید اگرچه حالا مخفی هم هستند باشند. نقباء و نجباء خودشان خدا را خوب میشناسند. چرا که کسی که خدا را نشناسد مؤمن نیست، نهایت مسلم است باشد. مؤمنی که واقعاً مؤمن است نیست، ایمانش از روی عادت و طبیعت و هوی و هوس است و نقباء و نجباء مؤمنند.
علاوه بر این، اینها را خدا خلق میکند و نصب میکند و خدا بخصوص خلقشان کرده که حفظ دین کنند. یعنی نفی تحریف غالین و انتحال مبطلین و تأویل جاهلین کنند. اگر اینها خدا را نشناسند پیغمبر را نشناسند امام را نشناسند اسمشان نقیب نیست نجیب نیست. اینها خودشان ضال نیستند. هیچ گمراهی، گمراهان را در راه نمیتواند بیندازد. لامحاله کسی که راه را، راه میبرد خدا او را میفرستد مردم را در راه بیندازد. معقول نیست خداوند عالِم دانای حکیم کسی را بفرستد که خودش راه نبرد راه را. دیگر اینها را میشکافید داخل بدیهیات میشود. کسی که راه را راه نبرد، هیچ عاقلی این را دلیل خود قرار نمیدهد کسی را پیدا میکنند که راهی را رفته باشد که راه را گم نکند، او را دلیل خود قرار میدهند. خدا هم کسی را نمیفرستد میان خلق که خودش نداند راه را و این خیلی واضح است. پس نقباء هادی خلقند و نجباء هادی خلقند و هکذا. از اینها گذشته علماء و عدول هادی خلقند.
اینها خودشان نشناسند خدا را به کدام خدا دعوت میکنند؟ رسولِ خدا را نشناسند به کدام رسول دعوت میکنند؟ حجت خدا را نشناسند به کدام حجت دعوت میکنند؟ حلال خدا را ندانند به کدام حلال امر میکنند؟ حرام خدا را ندانند، از کدام حرام نهی میکنند؟ اینها را عمداً عرض میکنم تا بابصیرتتان کنم. حالا آن کسانی که فرار میکنند از حضرت قائم عجل اللّه فرجه نقباء هستند. حالا آیا اینها آیا خدا نمیشناسند؟ پیغمبر نمیشناسند؟ امام نمیشناسند؟ از این قبیل اخبار هست که خدا امتحان میکند صریح قرآن هست که الم أحسب الناس انیترکوا انیقولوا آمنا و هم لایفتنون و لقد فتنّا الذین من قبلهم فلیعلمنّ اللّه الذین صدقوا و لیعلمن
«* دروس جلد 5 صفحه 335 *»
الکاذبین. امتحان را این مردم از ظواهر اخبار و آیات چنین میفهمند که خدا عمداً دینش را مخفی میدارد. عمداً خدا مردم را مضطرب میکند، خصوص آن اخبار را ببینند که نقباء فرار میکنند از امام خیلی وحشت میکنند که جایی که نقباء کافر بشوند پس ما چه کنیم؟ بلکه ما گول بخوریم نفهمیده به جهنم برویم.
ملتفت باشید این نصیحتی است که عرض میکنم: هرگز کلیات دین و مذهب را، هرگز ضروریات دین و مذهب را هرگز ادله محکم را، از دست ندهید به جهت یک متشابهی که یکجایی ببینید. بعد از آنی که یقین داشته باشید که خدای شما خدایی است عالم قادر رؤف رحیم و این خدا بالغ است و واضح است امر او، و هیچ خفائی در امر خودش نمیگذارد این را از دست ندهید. اگر یک حدیث متشابهی دیدید، مثل همین حدیث داخل متشابهات است از اینجور متشابهات در باب انبياء هم هست. جرجیس پیغمبر آمد در میان قوم سالها دعوت کرد، رفت و برگشت یکوقتی دیگر به صورتی دیگر آمد ــ و این خیلی امتحان بود ــ باز دعوت کرد اجابت نکردند، رفت و باز برگشت به صورتی دیگر اینجور اخبار هست. وقتی آدم میبیند اینجور اخبار را خیال میکند خدا عمداً بدن نبی را گاهی پیر میکند گاهی جوان میکند که اینها را توی کلوخها بیندازد امتحان کند. چون میخواهد امتحان کند دین را مخفی میدارد شخص را مخفی میدارد شخص را عوض میکند. دیگر خواه یک شخص باشد صورتش را عوض میکند مثل جرجیس نبی که رفت و به صورتی دیگر برگشت باز رفت یکدفعه دیگر برگشت به صورتی دیگر که شبیه هم نبود. پس میخواهد یک شخص فرض بشود ــ خیلی محل وحشت مردم است ــ میخواهد دو شخص باشند. مثل اینکه پیغمبر از میان میرود امیرالمؤمنین میآید. امیرالمؤمنین میرود امام حسن میآید.
شما انشاءاللّه ملتفت باشید این معنی را نقطه حق را از دست ندهید، نقطه باطل را از دست ندهید بیدار باشید تمام امتحانات از برای این است که جماعتی که
«* دروس جلد 5 صفحه 336 *»
از روی غرض آمدهاند دور اهل حق یا از روی عادت آمدهاند یا از روی طبیعت آمدهاند از روی طبعی آمدهاند، خدا نمیخواست، پیر نمیخواست، پیغمبر نمیخواست اینها بیایند. این را خدا نمیخواست میخواهد چه کند؟ یککسی از روی ترس آمده، میبیند زنش را میبرند مالش را میبرند لابد میشود میآید تمکین اهل حق را میکند. همیشه امتحان برای این است که کسی که خدا را نمیخواهد این مکشوف بشود که خدا را نمیخواست هیچ بار ماکان اللّه لیضیع ایمانکم هیچ بار امتحان برای این نیست که مؤمن را دستی کافر کنند. خدا تمام این زمین تمام این آسمان تمام دنیا تمام آخرت را خلق کرده، ارسال رسل کرده انزال کتب کرده اتمام حجت کرده اصرارها کرده که خلق را نجات بدهد پس این خدا دشمن مؤمن نیست که بخصوص دستپاچهاش کند که راه نبرد. پس همیشه امتحانات برای این است که منافقها در بروند از دور مؤمنین، تا وسعتی برای مؤمنین پیدا بشود.
هرگز امتحانات برای این نیست که ایمان مؤمن را ضایع کند. ارسال رسل کرده انزال کتب کرده که ایمان شخص ضعیف را به هرتدبیری باشد بیرون آورد، اگر به حرف میشود بیرون آورد، بیرون میآورد. اگر به حرف نمیشود به معجز بیرون میآورد به معجز نمیشود، به زور بیرون میآورد بسا کسی اول به طمع پول میآید، ابتداءاً چون بسیار ضعیف است محض اینکه ضعیف است و میدانند خیری در او هست، پولش میدهند دلیل و برهان هم نیست، پولش میدهند به طمعش میاندازند. مؤلفة قلوبهم است به طمع میافتد میآید معاشرت میکند خوردهخورده دلیل و برهان هم به گوشش میخورد. بسا به زور میآرند زنجیرش میکنند، گرفتار است اول دلیل و برهان هیچ نشنیده خوردهخورده میشنود دلیل و برهان را و ایمانش را به این تدبیر بیرون میآورند، مردم را اسیر میکردند برای همین بود. یک قسم از زکات را به مؤلفة قلوبهم گفتند بدهید برای همین بود. معجزات برای همین بود در زمان قدیم چون نبود شعور و ادراکی که به محض دلیل و برهان ایمان بیاورند، لابد بودند که هی انبیای متعدد
«* دروس جلد 5 صفحه 337 *»
بفرستند و هی خارق عادات متعدد بر دست آنها جاری کنند.
در دین پیغمبر ما همچو نیست، بعد از ائمه طاهرین سلاماللّهعلیهم بنای تمام خلق این نیست که دلیل حقیت ما این است که خارق عادت داریم. دلیل حقیت اهل حق اینکه آنهایی که خارق عادت داشتهاند حرفی زدهاند ما هم همان حرف را میزنیم. دیگر اگر کسی جلددستی کرد گفت تو برو خواب ببین فال بگیر جمیع آنهایی که اینجورند بدانید میخواهند مردم را گمراه کنند. پس بدانید که خارق عادت برداشته شده از میان اهل اسلام، به جهتی که حرف راه میبرند حرف سرشان میشود در این زمان حرف میفهمند. آنهایی که مفترضالطاعه اصل بودند، کم خارق عادت نیاوردند که حالا دیگر احتیاج باشد به خارق عادت و این همه خارق عادت را آوردند برای اینکه بگویند بدانید ما راست میگوییم ما معصومیم ما از جانب خداییم ما خلیفة اللّهیم. به واسطه خارق عادات اینها ثابت شد اینها سرجای خود ماند.
حالا دیگر هرکس قول آنها را میگوید راست است دیگر حالا خارق عادتی لازم نداریم دلیل است و برهان، و اینها بخصوص در تفسیر امام است که فرمودهاند ابوجهل و امثال او خواستند از پیغمبر چیزهای عادی را که اگر تو راست میگویی نهری جاری کن گنجی داشته باش باغی داشته باش که نخیل و اعناب داشته باشد ابوجهل و امثال او گفتند تو اگر از جانب خدا هستی گنج بیرون بیاور داشته باش خرج کن یا باغ داشته باش یا نهری جاری کن در مکه از این قبیل چیزها خواستند از پیغمبر که پیغمبر را عاجز کنند. پیغمبر در جوابشان فرمود که میگویید دولت داشته باشم گنج داشته باشم بسیارند در دنیا که گنج دارند و اهل حق نیستند پس شما بخواهید اقتراح کنید و از من چیزی بخواهید که اگر بکنم آن کار را کسی دیگر هم کرده باشد حجت خدا تمام نمیشود من کاری باید بکنم که دیگران نتوانند، چیزی داشته باشم که دیگران نداشته باشند باغات را دیگران دارند مال را دیگران دارند نهر را دیگران جاری میکنند من تابع اقتراح شما نیستم من تابع دلیل و برهان خدا هستم. خارق عادتی که
«* دروس جلد 5 صفحه 338 *»
شما هیچکدام نتوانید آن را بکنید من میآورم کوه را از جا حرکت میدهم ماه را شق میکنم و سنگریزه را به سخن میآورم.
پس ملتفت باشید انشاءاللّه و دقت کنید خداوند عالم معقول نیست دین خودش را از برای مؤمنین مخفی بدارد و حال آنکه جن و انس را برای دین خلق کرده حالا جن و انس را برای دین خلق کند آن وقت دینش را مخفی کند و نیاورد در میان مردم، آن وقت بگوید که من جن و انس را برای عبادت و معرفت خلق کردم و این معرفت و عبادت را از ایشان مخفی کردم چرا مرا نشناختند و چرا مرا عبادت نکردند؟ چنین چیزی معقول نیست. خلاصه مطلب اینکه حجت خدا همیشه برای طالبین حق و برای کسانی که راستی راستی میخواهند خدا را بپرستند واضح است بیّن است ظاهر است آشکار است که هیچ ستری و خفائی در آن نیست.
حالا فکر کنید خوب دقت کنید آن راهی را که عامه خلق را به آن تکلیف کردهاند تکلیفی را که خدا به جمیع مکلفین کرده، به همه مکلفین رسانده. حالا به همین که این حرفها را وامیزنند تیشه میخواهند به ریشه حق بزنند خودشان هم نمیدانند چه میکنند نمیدانند چقدر خراب میکنند دین را ــ شما ملتفت باشید تکلیفی را که خدا برای جمیع مکلفین قرار داده. و مکلف آن است که دلیل بفهمد برهان بفهمد خلاف بفهمد، مستضعف نباشد مثل بچهها و پیرهای خرفشده و کوهیها و کسانی که در بند دین و مذهب نیستند ــ با وجودی که شعور دارند ادراک دارند و این اول فسقشان است. در اخبار خیلی تأکید کردهاند میفرمایند کسیکه صحت بدن داشته باشد فهم داشته باشد و نرود مسائل دینش را اخذ کند و بمیرد یقیناً کافر مرده. و اینی که عرض میکنم بدانید هیچ اغراق توش نیست در این خصوص در اخبار خیلی تأکید کردهاند اقلاً فاسق مرده است. چرا که راه خدا واضح است آشکار است. حالا فلان فاسق مسائل دینش را نمیداند فاسق است دین نمیخواهد، دین نمیخواهد یاد بگیرد. فهم دارد، فهم را خدا از کفار و منافقین نگرفته
«* دروس جلد 5 صفحه 339 *»
کفار و منافقین همیشه فهم و شعور داشتهاند و جحدوا بها و استیقنتها انفسهم در هرنبیی میخواهید فکر کنید، پیغمبر آخرالزمان آمد مردم معجزاتش را دیدند گفتند شاید سحر باشد شاید جلددستی باشد. عیسی آمد همین حرفها را زدند موسی آمد همینجور حرفها را زدند ابراهیم آمد همینجور حرفها را زدند نوح آمد همینجور حرفها را زدند. هرپیغمبری آمد همینجور حرفها را زدند لکن در دلیل و برهان خدایی هیچ نقصی نیست همیشه احقاق حق و ابطال باطل با خود خداست.
خدا میداند منافق را، و میشناسد منافق را نبیی که آمد دعوت کرد، اگر هیچ نقصی در رفتار و گفتار و کردار او نیست و معذلک این جلددستی کرده و از جانب خدا نیست، از چنگ خدا که بیرون نرفته خدا باید رسواش کند. دیگر یا وعدهای میکند، نمیشود یا نمیگذارد خارق عادت بر دستش جاری شود یا دروغش را ظاهر میکند همه آلات و اسباب دست خداست و او زود رسوا میکند. والله داغ باطله چنان بر پیشانی مردم گذارده که از زبان خودشان، خودشان داد میزنند که ما باطلیم. خدا میداند همینجوری که روز روشن است و شب تاریک، والله همینجور حق واضح است از روز روشنتر است و باطل تاریک است از شب تاریکتر است هل یستوی الظلمات و النور و الظلّ و الحرور پس بدانید دین خدا واضح و بیّن و آشکار است و هیچ شکی و شبههای و ریبی درش نیست. هرچه را خدا از هرکه خواسته به او گفته که خواسته. حالا که گفته، این هم دانسته است حالا اگر قبول میکند ایمان دارد اگر قبول نمیکند دانسته و دانسته جحود کرده و کافر شده. سنة اللّه یعنی عادة اللّه و امر اللّه بر این جاری نشده که مردم از دل کسی خبر داشته باشند. حالا اگر خدا احقاق حق را خودش نکند و به خلق واگذارد که شما خودتان بفهمید حق را، حالا بیاید بگوید با وجودی که من عالم به غیبتان نکردهام معذلک شما بدانید کی در دلش راست میگوید کی در دلش دروغگو است، چنین چیزی که تکلیف نکرده. اگر تکلیف کرده بود محال بود خلق به آن برسند، واجب است حتم است و حکم که
«* دروس جلد 5 صفحه 340 *»
تکلیف نکنند مگر به قدر وسع.
باری احقاق حق و ابطال باطل با خداست. حال که چنین است هرچه را خدا مقرر داشته و تسدید کرده حق است. و این تسدید خدا یک سرش به انبياء بسته یک سرش به مکلفین از حکماشان تا عوامشان. عوامی که هیچ درس نخوانده آیا تکلیف دارد که ایمان بیارد یا نه؟ ببینید در جنگهای اسلام، آیا میآمدند همان با علماء جنگ میکردند و با عوام جنگ نمیکردند؟ اگر عوام برمیگشتند به حضرت امیر عرض میکردند ما عامی هستیم هرچه علمای ما گفتهاند از ایشان شنیدهایم، آیا حضرت امیر از آنها قبول میکرد؟ همان حکیم را تکلیف میکردند و بعد از اقامه حجت آنها را سر میبریدند؟ نه. بلکه هم علماشان را سر میبریدند هم عوامشان را سر میبریدند. اینهایی که جهاد کردند و کشتند نمیآمدند عوام را وازنند بروند پیش علماء و حکماء، جمیع مردم را دعوت کردهاند. پس تکلیفی را که خدا وارد میآورد بر مکلفین، معلوم است تکلیفی است که میفهمند شعورش را دارند ادراکش را دارند. پس اموراتی را که از همه خواستهاند، هرچه را که از همه خواستهاند بدانید به همه گفتهاند هرچه را از بعض خواستهاند به بعض گفتهاند. مسأله توحید را از همه مکلفین خواستهاند پس همه میتوانند بفهمند. نهایت باید درس بخوانند یاد بگیرند مسأله رسالت را از همه خواستهاند پس همه میتوانند بفهمند. درس که خواندند، یاد میگیرند ابتداء هم همهاش بنای تعلیم و تعلم است.
انشاءاللّه فکر کنید حرفها تکهتکه یادم میآید. هست در این کتابهاشان که «ضروریات را میزان قراردادن، خودش خلاف ضرورت است چرا که این ضرورت ناطق نیست. میزان باید ناطق باشد» فکر کنید ببینید چهجور حیله میکنند که مردم را گمراه کنند. بله، اگر ناطقی نداشته باشد این ضرورت میزان نیست. حالا فکر کنید که آیا ناطق دارد این ضرورت یا نه؟ ناطق به ضرورت کیست؟ جمیع اهل ضرورت. دیگر ضرورت ناطق ندارد یعنی چه؟ یا ضرورت حجت نیست ناطق حجت است یعنی
«* دروس جلد 5 صفحه 341 *»
چه؟ نه ناطق تنها حجت است نه ضرورت تنها. ناطق به ضرورت کیست؟ تمام اهل ضرورت، تمام اهل مذهب تمام اهل اسلام عوامشان علماشان حکماشان، همه ناطق به ضرورتند. خودشان نمیدانند چه میگویند. خیر کتاب حجت است سنت رسول حجت است، آیا قرآن همینطور که طاقچه گذاشته و کسی آن را نمیخواند، حجت است؟ کتاب تنها البته حجت نیست یککسی میخواهد کتاب را بگوید یککسی میخواهد سنت را بگوید یککسی میخواهد حجت تمام کند. بعینه مثل اینکه انّی تارک فیکم الثقلین کتاب اللّه و عترتی عترت هست کتاب هست اما عترت با کتاب حرف میزند. کتاب، او را اثبات میکند. همینطور ضرورت حجت است، اگر ناطق داشته باشد ناطق حجت است، اگر ضرورت داشته باشد ناطق به ضرورت کیست؟ تمام اهل اسلام آنهایی که دین میخواهند. بله اطفال نمیفهمند پیرهای خرفشده نمیفهمند کسانی که صحت بدن دارند و فهم هم دارند و دین تحصیل نمیکنند، اقلش فسق است اگر پاپی بشوی کفر است.
ملتفت باشید انشاءاللّه امری را که از عامه خلق خواستهاند البته به عامه خلق باید برسانند پس مسأله توحید را به عامه خلق رسانیدهاند ولو خوردهخورده به ایشان برسد. آن چیزی که خیلی ظاهر است و واضح آن را جلو میاندازند و از آن نتیجه میگیرند و به دست آدم میدهند روزی دیگر همان نتیجه را جلو میاندازند و نتیجه دیگر میگیرند. به همینطور هی خوردهخورده تحصیل میکنند چیزها میفهمند باری پس تکلیف جمیع مکلفین این است که خدا را بشناسند، این را میتوانند. دلیل اینکه میتوانند خدا را بشناسند اینکه تکلیف به آنها کردهاند. دیگر حالا کسی بگوید ما کجا و خدا کجا، ما را چه به خداشناسی این حرف دلیل این است که دین نمیخواهی. البته میتوانی بفهمی و نمیتوانی متعذر به عذری بشوی. اینکه خدا تکلیفت کرده دلیل اینست که میتوانی اگر نمیتوانستی تکلیفت نمیکرد. خدا پیش افتاده و تکلیفت کرده به جهتی که میتوانستی. بچه که هیچ نمیتواند بفهمد هیچ
«* دروس جلد 5 صفحه 342 *»
پیغمبری بر او مبعوث نمیشود، برای چه بشود هیچ نمیفهمد خارق عادات هم براش بیارند نمیفهمد. هنوز عادت و خارق عادت نمیفهمد طفل ایمان نمیآرد کافر نمیشود، تمیز نمیدهد ایمان و کفر را همچنین پیر خرفشده خارق عادت با عادت پیشش مساوی است، همچنین برای مجنون خارق عادت نمیآرند. پس از آنها که گذشت، این خارق عادتها و بیانها را اقامه میکنند برای جمیع مردم پس از جمیع مردم دین خواستهاند و به جمیع مردم دین رساندهاند. چیزی که به جمیع مردم رسیده متفقعلیه اسمش است ضرورت اسمش است.
باز هی چیزی یادم میآید، یکپاره چیزها گفتهاند یکپاره جاها که هوش از سر آدم میرود والله اینها هنوز ضروریات را نفهمیدهاند. خیلی تعجب کنید اثبات میکند وحدت ناطق را میپرسی آن ناطق تویی؟ میگوید لازم نیست آن ناطق بگوید منم. کی شیخ گفت آن ناطق منم؟ کی سید گفت آن ناطق منم؟ بلکه همین که شیخ را مردم دیدند جفتی نداشت دانستند او است، سید را دیدند جفت نداشت دانستند او است، آقا را هم به همینطور حالا هم هرکس آنطورها باشد که جفتی نداشته باشد او است ناطق. حالا هم کسی دیگر غیر از خودش نمیداند اینجور ادعا دارد. والله هنوز ضرورت را تمیز نداده مردکه میگوید بسا کسی در ضروریات استفراغ وسع کرده باشد و برخلاف ضرورت بفهمد کافر نشود سهل است فاسق هم نشود ــ بروید ببینید در کتابش همینطور نوشته ــ و بسا در نظریات کسی خلاف کند و فاسق بشود سهل است کافر هم بشود. هنوز نفهمیده ضروریات یعنی چه، هنوز نمیداند چهچیز ضرورت است که حجت است و هنوز نفهمیده نظری یعنی چه و این ادعاها را دارد. شما انشاءاللّه ملتفت باشید بابصیرت باشید مشکل هم نیست. از بس اینها دور افتادهاند از حق مردم دیگر را هم ذهنشان را مغشوش کردهاند.
یک ضروری به معنی بدیهی است، مثل اینکه روز حالا واضح است این ضروری است یعنی بدیهی است. المشمش مشمش بالضرورة لا بالامکان. معلوم
«* دروس جلد 5 صفحه 343 *»
است این زردآلو زردآلو است بالضرورة نه بالامکان. یعنی این زردآلو که زردآلو است الآن زردآلو است نه اینکه ممکن است بعد زردآلو بشود الآن زردآلو است. این ضروری است یعنی بدیهی است این ضرورت دین و مذهب نیست ضرورت همه عقلاء و بدیهی همه عقلاء است.
و یک نظری هست مقابل این ضروری و این را علماء تعریفش کردهاند به اینطور که بدیهی و ضروری آن چیزی است که فکر نخواهد مثل اینکه حالا روشن است فکری نمیخواهد. یا اینکه هوا گرم است فکر نمیخواهد یا هوا سرد است فکر نمیخواهد اینها را بدیهی و ضروری میگویند، و مقابلش اینست که یککسی یک حرفی میزند ادعائی میکند فکر که میکنی میبینی راست میگوید اول نمیفهمیم بعد از فکر میفهمیم، اینها را مقابل یکدیگر انداختهاند.
اما ضروری که در دین و مذهب گفته میشود دخلی به این ضروری ندارد. ضروری دین، یعنی آن چیزی که غیر مستضعفین و غیر کسانی که دربند دین و مذهب نیستند بدانند. مثل اینکه نماز ظهر چهار رکعت است در حضر بدون خوف، این را عوام میدانند علماء میدانند شاید بچه نداند و مسلِم هم باشد و پاک، به جهتی که تابع مسلمین است، حکم شارع است که این بچههای مسلمانان از اول تولد پاک باشند، پیر خرفشده که در میان مسلمانان است پاک باشد. شرع را نمیشود به غیر از این قرار بدهند. اگر پاک نباشند باید بچهها را پیرها را اینها همه را بزنند بیرونشان کنند و این نمیشود البته باید ملحق باشند به مسلمانان، پس پاکند. بله پیر خرفشده نمیفهمد مجنون نمیفهمد بچه نمیفهمد بچه بالای نردبان هم میرود و نمیفهمد که میافتد. میگویم نمیفهمند، اما مردمانی که میفهمند صحت بدن دارند فهم دارند یکپارهای حق نمیخواهند همه همّشان همین است که بروند بازار چیزی بخرند چیزی بفروشند. حرف حقی براشان بزنی اوقاتشان تلخ میشود. حرف میزنی میگوید دستم نمیرسد نمیتوانم تجارتم را دور اندازم گوش به حرف تو
«* دروس جلد 5 صفحه 344 *»
بدهم. اغلب مردم فهم دارند شعور دارند ادراک دارند لکن جمیع همّشان در کار خودشان است یا در تجارتشان یا در نوکریشان یا در کسبشان و کارشان. اگر حرفی بزنی منافی کسب و کارش و حکومتش دماغش میسوزد. اینها از تفاصیل دین و مذهب خیلی بیبهرهاند. و بسا اینجورها که میشنوند، گمان کنند آنها را نمیگویم.
پس کسانی که مکلف هستند و اعتنائی به دین هم دارند، ملا باشند یا نباشند عامی هم باشند، اینها میدانند نماز ظهر چهار رکعت است میدانند مال مردم حرام است نکاح محارم حرام است باید رفت به مکه، اینها را همه میدانند. پس به قول مطلق انشاءاللّه فراموش نکنید هرتکلیفی را خدا از عامه خلق خواسته یا عملی یا اعتقادی، اگر اعتقادی خواستهاند از کل مکلفین به کل رساندهاند. استثناء است از این کل که میگویم، بچهها و دیوانهها و مستضعفین. همچنین در عمل هرعملی را از کل مردم خواسته او پیش افتاده تعلیمشان کرده همه هم میدانند. پس ضروریات حجت خداست که به این حجت، هم عامی میتواند احتجاج کند بر عالم هم عالم میتواند احتجاج کند بر عامی. معلوم است آن که عالم است میتواند، به جهتی که عالم است.
پس امور عامه را خدا به طور عموم جاری کرده امور خاصه را به طور خاص قرار داده. امور خاصه نظریه که مخصوص من است، در مسألهای که من خودم محتاج شدهام و چیزی فهمیدهام در این مسأله یککسی دیگر هم چیزی دیگر فهمیده باز به همین ضرورت، من مکلفم که به تکلیف خودم عمل کنم او مکلف است به تکلیف خود عمل کند تمام نمیشود مسأله حقی مگر به ضرورت بچسبد. آن است امر یقینی که به جمیع معجزات انبياء ثابت شده، به دلیل تقریر و تسدید ثابت شده. غیر از این ضرورت چیزی دین خدا نیست. پس هرچه را از عامه مردم خواستهاند آن را به سرحد ضرورت رساندهاند و انداختهاند میان مردم.
حالا وحدت ناطق در میان شیعه کی بود به غیر از این زمان که صداش بلند
«* دروس جلد 5 صفحه 345 *»
شده؟ مبادا کسی گولتان بزند که چهبسیار از شریعت بعد معلوم میشود پیشتر معلوم نبود یکوقتی در میان شیعه معلوم نبود که شیعه به رجعت قائل هست یا نه، بعد معلوم شد اینها پیش پاتان را نگیرد اینها را اهل تاتوره میآرند پیش پاتان میاندازند شما بابصیرت باشید انشاءاللّه. آنهایی که به رجعت قائل شدهاند به احادیث قائل شدهاند آنهایی که پیش نمیدانستند احادیثش را ندیده بودند. اگر آیه داشت رجعت، آیه بیتفسیر را مردم برنمیخوردند. قرآن تفاسیرش از ائمه باید برسد این را از ائمه نشنیده بودند، ائمه هم زیاد نگفته بودند. ائمه مشغول کار خود بودند. امیرالمؤمنین مشغول کار خود بود اینها را چون نگفتند شیعیان هم از این جهت در اول امر هنوز نمیدانستند. خوردهخورده هی احادیث گفته شد، هی شرح احادیث شد خوردهخورده احادیث رسید به جمعی برای اینها واضح شد. خوردهخورده رسید به جمعی دیگر، خوردهخورده آنها فهمیدند که از دین خداست.
منظور این است که چیزی که از دین خداست و مردم نمیدانند و بعد معلوم میشود، مثل اینکه پیشینیان نزح بئر را واجب میدانستند و اجماع بر آن داشتند بعد فهمیدند که واجب نیست مستحب است. احادیث جمیع ائمه به دست نیامده بود تمام حرفها را نزده بودند بعضی حرفها را زده بودند احادیث آن روز کمتر بود از حالا، حالا جمع شده. احادیث جمیع ائمه جمع شده و احادیث جمیع ائمه پیش جمیع علماء رسیده آن روز احادیث به همه نرسیده بود. آن روز اگر عالمی کتابی نوشته بود عالمی دیگر کتاب او را ندیده بود. حالا کتابهای همه علماء به همه علماء رسیده به یک عالم رسیده، ارث همه علماء پیش یکی جمع شده پس چهبسیار مطلبی که بعد معلوم میشود که پیشتر معلوم نبوده. اما مطلبی که بعد معلوم میشود آیه دارد حدیث دارد. انشاءاللّه فراموش نکنید قدمتان را قایم بکنید.
چنانکه خیلی از مطالب بود شیخ مرحوم آوردند و مردم غافل بودند اما وقتی آوردند آن مطلب را، هی آیه خواندند هی حدیث خواندند هی گفت دین من اینست
«* دروس جلد 5 صفحه 346 *»
که به طور یقین حرف بزنم به طور شک حرف نزنم. دین من اینست که میگویم محکمِ کتاب حجت است، محکمِ سنت حجت است، دیدیم یکی از ادلّه بزرگش ضرورت بود. به طوری که وقتی قال قال میشد در مطلبی توی این مردم مفسدینی که میخواستند خدشهای بگیرند بر ایشان و هی خواستند خدشه بگیرند و نتوانستند تا اینکه بنای افترا را گذاردند هروقت قال قال میشد میگفت دین من و مذهب من این است که بروید توی بازار مسلمانان ببینید در آن مطلب چه میگویند هرچه همه مسلمانان میگویند در بازار مسلمانان همان است دین من و مذهب من. میخواهید ببینید معاد جسمانی است یا روحانی است، مردم میگویند معاد جسمانی است همان دین من است. یا اختلاف شود که معراج جسمانی است یا روحانی؟ میبینی مسلمانان میگویند جسمانی است همان است دین من و مذهب من. پس وقتی میروید میپرسید میبینید ضروریات را حجت خود میکردند و هرامری را که مردم میخواستند فسادی در آن بکنند داد میکردند که دین من و مذهب من همانی است که به محکمات کتاب گرفته شده به محکمات سنت گرفته شده. و تمام محکمات کتاب به این ضروریات محکم شده. تمام محکمات سنت به این ضروریات محکم شده. اگر این ضروریات برداشته شود دیگر محکمی نمیماند. باز از محکم کتاب است که این کتاب محکمی دارد و متشابهی دارد باز به این ضرورت معلوم شد که به محکم کتاب باید عمل کرد، به متشابه کتاب نباید عمل کرد، باز به ضرورت.
حالا همچو ضرورت به این محکمی را بسا کسی تخلف کند و فاسق نشود چه جای اینکه کافر بشود؟! و الذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا کسیکه مجاهده کند در راه ما ما هم راه خودمان را البته به او مینمایانیم. حالا گفتند که اگر کسی مجاهده کرد و چیزی فهمید چون مرادش متابعت محمد و آلمحمد است و استفراغ وسع کرده، اگر از ضرورت هم تخلف کرد کافر نمیشود سهل است فاسق هم نمیشود. اینطورها گفتند. حالا عرض میکنم که شما ملتفت باشید انشاءاللّه ضرورتی که
«* دروس جلد 5 صفحه 347 *»
محل اتفاق کل اهل دایره مکلفین است آیا خلاف چنین چیزی را خدا به مجاهده حالی نمیکند؟ که کسی بگوید من استفراغ وسع کردهام و چنین فهمیدهام. فکر کنید ببینید آیا میشود کسی بتواند بگوید من استفراغ وسع کردهام چنین فهمیدهام که لواط جایز است؟ چنانکه صوفیه گفتند و چنانکه گفتند عذاب عذب میشود. و اینها را در کتابهاشان نوشتهاند افترا نمیبندم اغلب اغلب حکمائی را که کتابهاشان را دیدهایم، همه این ملاصدراییها و ملامحسنیها این دینشان است مذهبشان است که اینهایی که میروند به جهنم انس میگیرند به طوری که اگر از جهنم بیرونشان بیاری اوقاتشان تلخ میشود. در جهنم که هستند حظ میکنند از جهنم که اگر بیرونشان بیارند ببرندشان به بهشت باز میل دارند که آنها را ببرند به جهنم چنانکه اهل جنت را بیاری در جهنم اوقاتشان تلخ میشود. پس اهل جهنم حظ میکنند در جهنم. این مسأله بوده ما جد کردهایم جهد کردهایم راه خدا را پیدا کردهایم پس عیب ندارد خلاف ضرورت بکنیم. شما انشاءاللّه فکر کنید اینها جمیعش خلاف اهل حق است. ضروریات را به اندک مجاهدهای میتوان به دست آورد. کسیکه اندک اعتنائی به دین و مذهب داشته باشد مستضعف نباشد همینقدر بخواهد حقی بفهمد بیاید توی دایره اهل حق ضروریات را میفهمد. بلکه میخواهم عرض کنم ملتفت باشید انشاءاللّه بعضی از اهل تواریخ و تاریخنویسها احوال هرطایفهای را که مینویسند دینشان و مذهبشان را مینویسند هیچ به طرفی نمیافتند تاریخنویس حالت هرطایفه را هرطوری هست همان را مینویسد تا معتبر باشد، ابیمخنف وقایع کربلا را نوشته است سنی هم بوده، چون تاریخنویس است راست راستش را مینویسد. خلاصه تاریخنویس درست مینویسد پس اهل تاریخ دربند دین و مذهب هم نیستند لکن مردکه فرنگی که تاریخ اسلام را مینویسد، میگوید از ضرورت دینشان است که نماز را چنین میکنند روزه را چنین میگیرند مینویسد که من خودم همچو تاریخی مینویسم که مذهب اسلام را بیان کنم. مذهب
«* دروس جلد 5 صفحه 348 *»
اسلام این است که میگویند وقتی مردم میمیرند میبرند آنها را توی باغی اگر کار طاعت و خوبی کرده باشند که در توی آن باغ دخترها هستند به آدم میدهند. توی آن باغ چند نهر هست که یک نهرش شیر است یک نهرش عسل است یک نهرش آب است و دخترها هم کنار آن نهرها هستند. و به همینطور مذهب یهود را مذهب نصاری را و سایر مذاهب را مینویسد و راستش را مینویسد، بعد که اینها را نقل میکند بنا میکند استهزاکردن و خندیدن میگوید همهشان خواستهاند گول بزنند مردم را، آن وقت میگوید اینها خیالات است و این خیالاتشان از محمد تنها نیست اینها را محمد از موسی دزدیده او هم این چیزها را گفته. باری منظور اینها نیست منظور اینست که تاریخنویسی هم که هیچ تعصبی ندارد او هم ضروریات دین و مذهب را خیلی آسان مطلع میشود. به جهتی که ضروریات دین و مذهب منتشر است میان عالم و جاهل و بر هیچکدام مخفی نیست همین که چند صباحی کسی میانه آنها راه رفت، دید چطور وضو میگیرند چطور نماز میکنند کمکم میفهمد اینها چطور میکنند و مذهبشان چیست.
و صلی اللّه علی محمد و آله الطیبین الطاهرین
و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین
«* دروس جلد 5 صفحه 349 *»
درس بيستوهشتم
(يکشنبه 13 شوالالمکرم سنه 1297)
«* دروس جلد 5 صفحه 350 *»
و صلی اللّه علی محمد و آله الطیبین الطاهرین
و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین و لاحول و لاقوة الا باللّه العلی العظیم
قال اعلی اللّه مقامه و رفع فی الخلد اعلامه: سنة اللّه التی قد خلت من قبل و لنتجد لسنة اللّه تبدیلاً و لنتجد لسنة اللّه تحویلاً هو الذی ارسل رسوله بالهدی و دین الحق لیظهره علی الدین کله و لو کره المشرکون. و لقد احسن الشاعر و اجاد و للّه دره حیث قال و نعم ما قال:
لزین الدین احمد نور فضل |
تضاء به القلوب المدلهمة |
|
یـریـــــد الحاســــــدون لیـطفـــــݘـوه |
و یأبی اللّه الّا انیتمه |
و لاتحسبن اللّه مخلف وعده رسله. بالجملة،
الناس من حسب التمثال اکفاء |
ابوهم آدم و الام حواء |
و کم ترک الاول للآخر و لیست حرارة شمس الحقیقة باقل من الشمس الظاهرة و يثور الابخرة کما ثارت اعاذنا اللّه من شر الاشرار و کید الفجار و الحقنا بالابرار ربنا افرغ علینا صبراً و ثبّت اقدامنا و انصرنا علی القوم الکافرین.
از طورهایی که عرض کردم انشاءاللّه امید هست که اگر همه ندانستید بعضی انشاءاللّه دانستهاید که هرگز خداوند عالم دین خودش را مخفی نمیدارد از کسی و بعد مؤاخذه کند که دینی که من مخفی داشته بودم چرا شما نگرفتید آن را. هرچه را خواسته، اگر امر عامی را خواسته از عموم رسانده به عموم مردم و اگر از شخص خاصی خواسته به او رسانده چرا که معقول نیست چیزی را نرسانده باشد و مؤاخذه کند، این کلیهای بود که عرض کردم نتیجههای بزرگ بزرگ میدهد و خیلیها غافلند. پس
«* دروس جلد 5 صفحه 351 *»
هرامری را که خدا از عموم مردم خواسته لامحاله از برای عموم رسانده مثل مسأله رسالت را مثلاً خواسته که تمام مردم بدانند که محمد رسول خداست، قرار داده که هرروز هرشب چند دفعه داد بزنند که محمدٌ رسول اللّه. حالا رسالت را از کل مردم خواسته به کل مردم رسانیده، در اذانِ کل مردم در اقامه کل مردم در تشهد کل مردم قرار داده. نخواسته بود قرار نمیداد. دیدهام خیلی اینجاها مناقشه کردهاند و خیلی واضح است پس امری را که از کل مردم خواسته به کل مردم رسانده. حالا دیگر اشهد ان محمداً رسول اللّه را به آن شخص عامی که هیچ درس نخوانده ــ به شرطی که مستضعف نباشد و کسی نباشد که دربند دین و مذهب نباشد ــ رسانده پس محمد رسول اللّه9 از جمله ضروریات اسلام است.
من مکرر عرض کردهام و نوشتهام، و شما اینها را از پِیَش نمیروید و منتشر نمیکنید تا اینکه چنگ بند کردهاند که ضرورت دین را عامیها چه میدانند؟ شما ملتفت باشید ضرورت دین را تمام عامیها میدانند. اما مجانین نمیدانند بچهها و پیرهای خرفشده آن را نمیدانند، کسیکه دربند دین و مذهب باشد میداند محمد رسول اللّه ضرورت اسلام است. حالا اگر اتفاقاً یککسی در میانه اسلام انکار محمد رسول اللّه کرد، عمامه هم داشته باشد خیلی ملا هم باشد آن شخص عامی باید کافر بداند او را. در نزد آن عامی این شخص نباید عظیمتر باشد از محمد بن عبداللّه9. پس شخص عامی وقتی کسی محمد رسول اللّه را انکار کرد دیگر این عامی نباید پیش خودش فکر کند که این نحو خوانده صرف خوانده درس خوانده کتاب نوشته من هیچ درس نخواندهام بلکه این چیزی فهمیده که این را میگوید، اینها را دیگر نباید گفت. پس شخص عامی همینقدر که مسلمان است از روی بصیرت میداند که محمد9رسولاللّه است و این کلام یکی از ارکان اسلام است و هرکس انکار این حرف را بکند، هرکس میخواهد باشد میخواهد معاویه باشد با آن سلطنت کذایی میخواهد خری دیگر باشد، هرخری باشد همین که انکار ضرورتی را کرد عامی
«* دروس جلد 5 صفحه 352 *»
میتواند تکفیرش کند. و همچنین در صفات نبی، نبی چکاره است؟ نبی شخصی است از جانب خدا آمده که جمیع مرادات الهی را ــ از حلال و حرام و احکام و کارهایی که خدا از ما خواسته ــ به ما تعلیم کند و بگوید. اگر این نگوید احکام را از روی عصیان و هوی و هوس، نمیشود چنین کسی را خدا پیغمبر قرار بدهد. اگر خدا میداند که این شخص نمیرساند پیغامهای او را این را رسول نمیکند اللّه اعلم حیث یجعل رسالته پس معصیتکار را خدا پیغمبر نمیکند. پس اگر جمعی باشند بگویند پیغمبر لازم نیست معصوم باشد عامی میتواند آنها را وازند. مثلاً صاحب کشاف تفسیر به آن بزرگی نوشته، نحو راه میبرده صرف راه میبرده منطق راه میبرده معانی بیان و حکمت راه میبرده به این تشخص حالا چنین کسی میگوید لازم نیست پیغمبر معصوم باشد. حالا نباید عامی بنشیند پیش خودش فکر کند که این ملا است و بهتر از من میداند من چه میدانم. باید فکر کند که نمیشود پیغمبر معصوم نباشد پیغمبر دروغگو و عاصی کوسه ریشپهن است. این را عامی باید بداند اگر نداند دین ندارد مذهب ندارد. اگر شعور دارد و نرفته بفهمد که مقصر است بلکه اگر پاپی بشوی کافر است. کسیکه دربند دین و مذهب هست ولو درس نخوانده باشد این را میفهمد که هرکس قاصدی به جایی میفرستد، گُنگی را نمیفرستد کسی را که میداند پیغامش را بسر نمیرساند به او پیغام نمیدهد و او را نمیفرستد. حالا در میان خلق بسا کسی خاطرجمع میشود به کسی پیغام میدهد. لکن چون این شخص علم غیب ندارد خاطرجمع هم نیست که این قاصد آیا قاصدیش را میکند یا نه؟ درباره خدا اینجور احتمالها نمیرود. خدا قاصدی که میفرستد مانعهاش را خودش رفع میکند و اسباب وصولش را مهیا میکند خودش قاصدی میگیرد که عصیانش نکند، پس پیغمبر غیر معصوم معقول نیست عامی هم این را میداند. بله در ابتداء هم که سر از شکم مادر درآورد بچه این را نمیداند، راست است خوردهخورده باید تعلیم بگیرد وقتی رفت یاد گرفت بدون درس خواندن و نحو و صرف خواندن و
«* دروس جلد 5 صفحه 353 *»
معانیبیان و حکمت خواندن میشود این حرف را حالیش کرد که خدا پیغامی که به کسی میدهد به کسی میدهد که بسر میرساند مانعش را هم خودش برمیدارد، پس پیغمبر غیر معصوم نمیفرستد میان مردم.
حالا دیگر سنیها اعتقادشان این نیست که پیغمبر باید معصوم باشد، از عالمشان و حکیمشان، حکیمی مثل محییالدین عربی نبوده، ملحد غریبی بوده میگویند ملاصدرا خوشهچین خرمن ملای روم بوده و ملای روم خوشهچین خرمن محییالدین بوده تمام حکماء فخر میکنند که کلمات او را بفهمند. اما عامی دیگر نباید این فکر را بکند که کسیکه علماء و حکمای عالم پیش او زانو زدهاند و خاضع بودهاند و به شاگردی او فخر میکردهاند حالا من نباید پشت سر او بد بگویم. البته محییالدین هیچ متشخصتر از عمرش نیست که او را میپرستند از ابابکرش متشخصتر نیست که او را میپرستند و این عامی عمرش را وامیزند ابابکرش را وامیزند، همان شیطانی که اینها را درسشان میدهد همان شیطان را که استاد اینها است وامیزند.
پس ملتفت باشید که دین خدا ضروریاتی دارد که آنها را عوام هم باید تحصیل کنند و بدانند و مجتهد شوند در آنها همینجوری که مجتهدین میروند درس میخوانند خودشان مجتهد میشوند، اگر درس نخوانند مجتهد نمیشوند همینجور عوام مکلفند اجتهاد کنند در اصول دینشان. حالا باید به او گفت که خدایی هست اگرچه عقلش نمیرسد به این، باید درس بخواند تا بفهمد. پیغمبری ضرور است اینها را باید حالیش کرد. و حالیش میشود که تو منافعی داری مضاری داری، یکپاره چیزها ضرر دارد برایت یکپاره چیزها هم نفع دارد برایت. جمیع غذاهایی که هست نفع ندارد برایت. اینها را خوب حالی عامی میشود کرد به طور آسانی میشود تعلیم کرد و تعلیم کردهاند، و آنها که بابصیرتند یاد گرفتهاند پس منافعی داریم و مضاری. تمام غذاهای مناسب را نمیدانیم که چیست هیچ طبیب مجرّب جامعی نمیداند
«* دروس جلد 5 صفحه 354 *»
بخواهد بداند تمام غذاهای توی دنیا نافعهاش کدام است ضارهاش کدام نمیداند. حالا کی میداند غذاهای نافع چه چیزهاست غذاهای ضار چه چیزهاست؟ خدا میداند و بس حالا که او میداند آیا دربند این نیست که خلقش به منفعتها برسند و از ضررها نجات یابند و علی العمیا راه نروند، گاهی سم بخورند بمیرند گاهی جدواری بخورند اتفاقاً نجات یابند؟ اگر دربند نیست پس چرا از ابتداء ارسال رسل کرده انزال کتب کرده.
پس انبياء آمدند که منافع خلق را به خلق بگویند به جهتی که خلق عاجزند که منافع خود را به تجربه به دست بیارند. بشر نمیتواند ولو افلاطون باشد هرقدر تجربه کند محال است تمام منافع تمام اشیاء را تجربه کند و به دست بیارد. تمام آنچه هست مثلاً غذاها نافع دارد ضار دارد، هواها نافع و ضار دارد، تاریکیها و روشنیها نافع و ضار دارند، آنچه خدا خلق کرده بدانید اثر دارد. چیز بیاثر خدا خلق نکرده ابداً هرچیزی صورتی دارد صورت لامحاله اثر دارد. آب، سرد است آتش گرم است آسمان میگردد زمین ساکن است تمام آنچه خلق کرده اثر دارد و انسان در میان اینها واقع است. این، اثر در او میکند او اثر در این او در آن و هکذا.
حالا که تمامش را درهم و برهم ریختهاند، در یکدیگر اثر میکنند غذاها نافع دارد و ضار دارد آبها نافع دارد و ضار دارد. بههمینطور صداها نافع دارد و ضار دارد. حرفها همینطور حرف بد به هرکه بزنی بدش میآید. یکجور حرفی از دهن بیرون میآید که یککسی خوشحال میشود و یک کسی بدحال میشود و هکذا پس صداها نافع دارد ضار دارد. یکجوری میخواند روضهخوان، یکدفعه آدم گریه میکند و یکجور دیگر میخواند که آدم خوشحال میشود. و همچنین در بوها نفعها هست ضررها هست در طعمها اثر هست. پس شامه ذائقه لامسه سامعه باصره همه همینطورند یکپاره چیزها را انسان میبیند، به باغ و به آب و به سبزه کسی نگاه میکند، خوشحال میشود. به جای تاریک و تنگ و چیزهای بدشکل نگاه میکند
«* دروس جلد 5 صفحه 355 *»
غمگین و بدحال میشود. پس تمام آنچه را خدا خلق کرده اثر دارند و اثرشان یا نفع دارد یا ضرر. حالا نفع و ضرر اینها را که میداند بهجز خدا؟ خدای خالق کل، او میداند منافع و مضار را. حالا این خدا آیا دربند ماها نبوده که ما به حسب اتفاق به منافع برسیم و یا به مضار مبتلا شویم؟ اگر چنین است پس خدا هیچ ارسال رسل و انزال کتب نمیکرد شرعی قرار نمیداد. اگر بیشتر پاپی شوی بگو اگر دربند ما نبود خلقمان نمیکرد. اگر اعتناء نداشت خلقمان نمیکرد.
پس وقتی فکر کنید انشاءاللّه خوب میتوانید بفهمید به طور اجتهاد که هیچ تقلید توش نباشد که خدا اعتناء به خلق دارد. دلیلش همین که خلقمان کرده پس اعتناء دارد پس نفعمان را میخواهد ضررمان را نمیخواهد هلاک ما را نمیخواهد نجات ما را میخواهد. ما هم در درجهای خلق شدهایم که نمیتوانیم منافع و مضارمان را به چنگ بیاریم کسی عمر نوح کند و به تجربه بخواهد منفعتها و ضررها را به دست بیارد نمیتواند. از تمام منفعتها و مضرتهای ملک خدا بگذرید، منحصر کنید فکر را به اینکه یککسی به قدر عمر نوح عمر کند و در یک غذا هی هرروز تجربه کند ممکن نیست بتواند تجربه کند که کدام غذا در چه حال نافع است کدام در چه حال ضار است. خربزه نافع است عسل نافع است ترکیبش کنیم سم میشود. این را به دست آوردی، دیگر خرما را جفت کنی با اینها چه میشود؟ نمیشود فهمید نمیشود به دست آورد. بشر در مقامی خلق شدهاند که اگر عمر نوح را بکنند، نمیتوانند به تجربهها اینها را به چنگ بیارند. بر فرضی که به تجربه اینها را به دست آوردند، از کجا که تجربههاشان یادشان نرود؟ و حال آنکه الانسان یساوق النسیان. چرا که در جایی خلق شدهاند بشر که یادشان میرود فراموشی براشان هست. پس چطور میتوانند علم به منافع و مضار اشیاء پیدا کنند؟
پس خلق را در چنین درجهای چون خلق کرده بود و منافع و مضار اشیاء را قرار داده بود در تمام اشیاء، از این جهت خودشان را به خود وانگذارد از این جهت که
«* دروس جلد 5 صفحه 356 *»
منافع و مضار را نمیدانند قاصد میفرستد پیش آنها که منافعتان فلان مضارتان فلان. هرقدرش را میتوانی بفهمی بفهم هرقدرش را نمیتوانی بفهمی آن دخلی به تو ندارد آنها را خودم نمیگذارم آن ضررها پیش تو بیاید خودم آن نفعها را به تو میرسانم. طفلی که در شکم مادر بنای تکوینش را میگذارد، خدا تمام منافعی که باید به او برسد میرساند تمام ضررهایی که نباید به این طفل برسد نمیگذارد برسد. دو ملک خلاقه از دهان مادر داخل رحم مادر میشوند عرض میکنند خدایا این را چه خلق کنیم؟ آیا نر خلقش کنیم یا ماده؟ هرچه امر میرسد درستش میکنند. عرض میکنند حَسَن بیافرینیم یا قبیح؟ هرچه امر میرسد درست میکنند. بلند بیافرینیم یا کوتاه؟ هرچه امر میرسد درست میکنند. غنی بیافرینیم یا فقیر؟ هرچه امر میرسد میکنند شقی بیافرینیم یا سعید؟ هرچه امر میرسد میکنند الشقی من شقی فی بطن امه و السعید من سعد فی بطن امه تمام آنچه باید بر سرش بیاید، جمیع را به پیشانیش مینویسند. دیگر آن خط را اگر شما بتوانید بخوانید میدانید اینجور خطها نیست خطوطی است تقدیریه با ید قدرت، خدا مینویسد با دست ملائکه مینویسد آنها را. آن ملائکه شعور دارند ادراک دارند امور طبیعیه نیستند. امور طبیعیه یا گرم میکند چیزی را، آتش است یا سرد میکند چیزی را، آب است یا خشک میکند چیزی را، خاک است. آب دیگر عقلش نمیرسد یک جاییش را تر کنم یکجاییش را نکنم آتش عقلش نمیرسد که یک جاییش را بسوزانم یک جاش را نسوزانم. لکن آن دو ملک خلاقه میدانند که هرچیز این نطفه را کجا بگذارند. سرش را بیارند بالا پاش را بگذارند پایین دستهاش را در دو طرفش بگذارند. میدانند سر را که آن بالا گذاردند چشم میخواهد گوش میخواهد. چشمش را کجا بگذارند گوشش را کجا بگذارند بینیاش را کجا دهانش را کجا از روی شعور اینها را بههم میچسبانند.
یکوقتی در حدیث اهلیلجه که معروف است فرمودند به شخصی که اگر تو ببینی لعبهای را ــ اینهایی که بچهها درست میکنند عروسکبازی میکنند ــ ببینی
«* دروس جلد 5 صفحه 357 *»
یکپاره چوبها بههم چسباندهاند یکپاره کهنه و جُل دورش پیچیدهاند یکپاره نخ و ریسمان دورش پیچیدهاند، یک جایش را مثل سر درست کردهاند یک جاییش را مثل پا درست کردهاند یک جاییش را مثل دست حالا همچون چیزی ببینی در جایی افتاده، برداری این را تماشا کنی ببینی اینها بههم چسبیده آیا شک میکنی که آدم صاحب شعوری این را ساخته؟ وقتی فکر کردی میفهمی میگویی معلوم است خودش این چوبها بههم نچسبیده است. چوب عقلش نمیرسد بههم بچسبد نخها عقلشان نمیرسد پیچیده شوند اینها به اینطور خودش نشده. این را که ببینی شک میکنی که لامحاله یککسی اینها را بههم چسبانیده؟ آن شخص عرض کرد نه. فرمودند آن شخص را تو نمیبینی. گفت خیر شک نمیکنم، واجب نیست پیش من بنشیند و اینها را ترکیب کند. حضرت فرمودند پس چرا غافلی از خودت؟ که یککسی سرت را اینجا گذاشته پات را اینجا گذاشته دستت را اینجا گذاشته چشمت را اینجا گوشت را اینجا باطنت را باطن، ظاهرت را ظاهر فکر نمیکنی این صنعت را یککسی کرده؟ اینها را که شنید در همان مجلس اقرار کرد که خدایی هست. وقتی انسان باشعور در کار بیاید، در یک مجلس مسلمان میشود و اگر بنا باشد (بگوید ظ) قبول ندارم، میشود مثل ابوجهل یک عمر در جهالت میماند.
پس میتوان این حرفها را حالی عوام کرد به غیر نحو و صرف و منطق و معانی بیان این حرفها دخلی به نحو ندارد دخلی به صرف ندارد دخلی به معانی بیان ندارد. باری پس این خلق منافع دارند مضار دارند و بلاشک به تجربه نمیتوانند منافع به دست بیارند. عامی میتواند این را بفهمد و میفهمد و یقین میکند که نمیتواند تمام منافع را به دست بیارد. بر فرضی که به دست آوردیم تمام منافع را نمیتوانیم به کار بریم. همچنین مضرتها را هم اولاً که همهاش را نمیشود یافت بعد هم که یافتیم آیا میشود تمام مضرتها را ما از خود دور کنیم؟ این نخواهد شد. دیگر باید بدانید که این خدا کارهاش را همه را به اسباب میکند. جایی را بخواهد گرم کند به آتش گرم
«* دروس جلد 5 صفحه 358 *»
میکند بخواهد تر کند به آب تر میکند جایی را بخواهد روشن کند به نور روشن میکند و هکذا. هیچجا هم نمیآید ذات خدا مباشر و معاشر کارها بشود میخواهد خلقش را هم نجات بدهد. خدا دربند این خلق اگر نبود آنها را خلق نمیکرد. خیال نکنی این خلق خودش درست شده مثل آن شخص که خدمت حضرت صادق7 عرض میکرد که هیچ خدایی نیست، دهر است اینها خودش درست شده حضرت به آنجور توی راهش آوردند و ایمان آورد.
پس یککس با تدبیری خلق میکند بچهها را در رحم یککس با تدبیری خلق میکند نباتات را اینها بالطبع نمیشود. کسی فکر اگر بکند میبیند معنی ندارد یک آب و یک خاک یکجور یکدست یکطعم که یک اقتضاء بیشتر ندارد این رنگش سرخ است سرخ باشد، زرد است زرد باشد، تلخ است تلخ باشد، شور است شور باشد، شیرین است شیرین باشد. از یک آب و یک خاک یک گوشهای از درخت تلخ میشود یکجاش شیرین میشود پس بدان از روی عمد میشود از روی طبیعت نمیشود. یکجاش برگ میشود یکجاش شکوفه میشود یکجاش گل میشود یک گلش سفید است یک گلش سرخ است یک گلش زرد در توی یک گل رنگهای مختلف هست. طبیعت اگر خُم نیل است کرباس را میزنی همهاش آبی میشود اگر بلغم است همهاش یک حکم دارد. اگر صفراست همهاش یک حکم دارد این چهجور خمی است خدا درست کرده بیرون که میآید رنگهای مختلف دارد. یک جوجه بیرون میآرد هر جایی از پر و بالش به یک رنگ است نگاه کن به تخممرغ یک تخم است یکجاش سفیده است یکجاش زرده است. طبیب هرچه زور بزند نمیتواند این را بفهمد که چطور میشود جوجه یکجاییش استخوان میشود یکجاییش گوشت میشود یکجاش بال میشود یکجاش پر میشود یکجاش ناخن میشود سفید میشود سیاه میشود. این رنگها از کجا رفته؟ اگر از بیرون رفته چطور از بیرون رفته؟ تمام اینها را از آن نطفه بیرون میآرد. هیچ از خارج داخل این تخم نمیشود
«* دروس جلد 5 صفحه 359 *»
چنانکه در احادیث است. پس انسان میبیند اینها بالطبع نیست علی العمیا تخممرغ جوجه نمیشود. گندم ساق نمیکند و شاخ نمیکند و خوشه نمیدهد. تا متصرفی حکیم و مدبری علیم نباشد نمیشود گندم خودش ساخته شود پس انسان چه در نباتات چه در حیوانات چه در انسان در هرچیزی که فکر کند و اندکفکری به کار ببرد خواهد یافت که یککس مدبری است که از روی تدبیر این کارها را میکند و از صدهزار حکمتش را یکیش را ما نمیفهمیم چه جای آنکه باقیش را بفهمیم.
خلاصه از همه اینها ملتفت باشید انشاءاللّه که آنچه منافعی که باید برسد و خدا میخواهد برساند و بسا تو هم خبر نداری و میرساند. مگر از عهده شکرش میتوان برآمد چقدر نفع رسانده چقدر شکر باید کرد؟ الی غیر النهایة ضررهایی که هست که از تو برده و دفع کرده یکچیز جزئیش را که یک چماق خواستند توی سر تو بزنند، خدا آن را از تو دفع کرد این را خبر شدی، باقی را خبر نداری. پس آن مضاری که باید از تو دفع شود و تو نمیدانی و نمیتوانی رفعش کنی خدا رفعش میکند. ملک هست میآید رفعش میکند له معقبات من بین یدیه و من خلفه یحفظونه من امر اللّه ملائکه اطرافتان را گرفتهاند سرتان را حفظ میکنند پاتان را حفظ میکنند. چشم را گوش را همه را حفظ میکنند همیشه همراه هستند، راه میروند باشعور و باادراک هم هستند. این است که بعضی جاها وارد شده دعاها بخوانند مثلاً در بیت الخلا وارد شده که بایست و بگو به آن ملائکه که من خجالت میکشم از شما شما دور بروید من عهد میکنم شرط میکنم که در خلا معصیت خدا را نکنم. آن کرام الکاتبین که همراه انسان هستند در خلا هم هستند این است که فرمودند در خلا انسان خجالت میکشد از آنها. خودت را مبین که خجالت نمیکشی، انسان خجالت میکشد به آن ملائکه خطاب میکند که امضیا عنی دور شوید از من من عهد میکنم که در خلا معصیت خدا را نکنم. حالا شما دور شوید از من، که من خجالت نکشم کارهام را بکنم و این دعا را حضرت امیر میخواندند ائمه میخواندند عاقلها میخوانند پس ملائکه
«* دروس جلد 5 صفحه 360 *»
هستند باشعور و باادراک چشم دارند میبینند. آنهایی هم که یقین دارند به وجود آن ملائکه خجالت میکشند در حضور آنها تغوط کنند خجالت هم میکشند معصیت کنند معصیت بدتر است، تغوط معصیت نیست معذلک حالت حالتی است که انسان خجالت میکشد، معصیت که معصیت است لکن کسی که میداند ملائکه اطراف وجودش هستند خجالت میکشد میترسد و معصیت نمیکند از این کارها هم خجالت میکشد.
باری پس ملائکه باشعورند اینها مثل آب نیستند مثل خاک نیستند شعورشان شعور طبیعی نیست. اینها جمیعاً کرام الکاتبین هستند هیچکدامشان هم خدا نیستند خدا خودش نباید بیاید روی کله مردم بنشیند آنها را حفظ کند. خلق میکند جمعی را و آنها را قاصد خود قرار میدهد و اسباب قرار میدهد و حافظ برای تو قرار میدهد و ماها خودمان را نمیتوانیم حفظ کنیم حافظ میخواهیم حافظ ما ملائکه هستند. ملائکه هم نمیتوانند خود را حفظ کنند حافظ میخواهند حافظشان خداست.
تو را همینقدر قادر میکند که چشمت را وامیکنی میبینی هم میگذاری نمیبینی. آیا چهجور میشود میبینی؟ هیچ حکیمی هنوز نتوانسته بفهمد. آن ملائکه هم کارها که دستشان است میکنند، اما مغزش را نمیدانند پس آنها هم حافظ میخواهند آن حافظ کلی که کل این خلق را از مَلَکش گرفته، تا جمادش و نباتش و حیوانش و انسانش همه را حفظ میکند و لایـــݘـوده حفظهما و هو العلی العظیم انشاءاللّه بدانید که آنکسی که حفظ میکند تمام این آسمان و زمین را و خسته نمیشود هو العلی العظیم است، علی کبیر است صلوات اللّه و سلامه علیه. این علی اسمی است از اسمهای خدا علی خودتان را عرض میکنم که علی حکیم است و انه فی امّ الکتاب لدینا لعلی حکیم. و این آیه داخل متشابهات نیست به تصریح زیارت. در زیارت حضرت امیر است که میگوید که خدا در محکم کتاب فرموده و انه فی امّ الکتاب لدینا لعلی حکیم و این آیه داخل متشابهات نیست به تصریح زیارت این علی
«* دروس جلد 5 صفحه 361 *»
حکیم است این علی کبیر است. خودش فرموده ایة آیة للّه اکبر منی این علی عظیم اسمی است از اسمهای خدا و لایــــݘـوده حفظهما این زمین و آسمان را و هرچه توش هست حفظ میکند، همانجوری که ملائکه حفظ میکنند ما را و همان روز اول از توی دهن مادر داخل شکم مادر میشوند و نامحرم هم نیستند. در اندرون مادر توی رحم مادر داخل میشوند و هیچ خلاف شرع هم نیست نامحرم هم نیستند سؤال میکنند از خدا چهجور او را بسازیم؟ نرش میکنند مادهاش میکنند سفیدش میکنند سیاهش میکنند مع ذلک خدا نیستند. ملک خلاق هم اسمشان است خدا نیستند. واللّه شریک خدا هم نیستند مثل اینکه حولشان قوهشان تمام از خداست و میتوانند بچه را بسازند آنجا بگذارند. خدا خلقشان کرده برای بچه ساختن حالا این ملک را که درست میکند و خلق میکند که حفظ کند تمام این زمین و آسمان را پس او هم باید حفـظ کنـد همـه آنها را و لایــــݘـوده حفظهما و هو العلی العظیـم آن ملکی که تمــام اینهــــا را دارد حفظ میکند آن علی عظیم است. آن سرکرده همه ملائکه است ملائکه همه نوکرهاش هستند به اذن او میکنند آنچه میکنند. به عزرائیل میگوید برو فلانجا جان فلان را بگیر. به یکی دیگر میگوید برو فلانجا فلانکس را درست کن خلق کن بساز و هکذا او تا نگوید بچهها را درست نمیکنند. او تا نگوید جان کسی را نمیگیرند او تا نگوید روزی به کسی نمیدهند. واللّه او امر میکند که تحریک کنند متحرکات را او امر میکند که تسکین کنند سواکن را. به همینطور در زیارتشان است که بکم سکنت السواکن و تحرکت المتحرکات همینجوری که ملائکه کار میکنند و خدا نیستند همینجوری که چشم تو میبیند و خدا نیست دست تو حرکت میکند و خدا نیست چرا که ملائکه دست تو را حرکت میدهند همینجور آن ملائکهای هم که دست تو را حرکت میدهند و همین حرکت را هم ملائکه میدهند آن ملائکه هم خدا نیستند لکن حافظینند کرام کاتبینند اعوانند انصارند نصرت ما را میکنند ما را کمک
«* دروس جلد 5 صفحه 362 *»
میکنند. عون خدا و کمک خدا و شریک خدا و وکیل و وزیر خدا نیستند ما اسباب ضرور داشتیم خلق کرده خدا.
پس آنکسی که زمین را حفظ میکند آسمان را حفظ میکند آن حجت خداست. میفرماید اگر حجت نباشد در روی زمین زمین قرار نمیگیرد اهلش را فرو میبرد. پس حجت حفظ میکند آسمان و زمین را نهایت او را ندیدهاید شما. کسی که جعلق است و نمیفهمد و به ظاهر هم نمیبیند آن شخص را، خیال میکند که اینها میشود برجا باشد و حجت هم نباشد روی زمین. عرض میکنم آیا میشود نطفه در رحم باشد حالا کسی نباشد که از روی شعور آن را بگیرد یکجاش را سر درست کند یکجاش را دست کند یکجاش را پا یکجاش را چشم یکجاش را گوش یکجاش را دهان یکجاش را بینی خودش که از پیش خودش اینطور نمیشود. خودش آنجا میماند یک ساعت دیگر میگندد میریزد بیرون. ملکی میخواهد شعور داشته باشد تدبیر و تصرف داشته باشد حفظش کند تا کمکم آن را بسازد. پس به جمیع اعضاء و جوارح واللّه ملک نشسته حفظ میکند. یکجاش را حفظ میکند گاهی سست میکند گاهی درهم میکشند تنگش میکنند گشادش میکنند. مثل کیسههای درهم کش این اعصاب به دست کسی است این اعصاب همینجور خودش اگر درهم کشیده میشد، چرا یکوقتی سست میشوند یکوقتی سخت میشوند؟ عصب را وقتی میکشی دراز میشود سستش میکنی جمع میشود حالا آنکسی که میکشد کیست؟ اگر خودمم چرا نمیدانم آن عصب کجاست؟ پس ملکی است نشسته است آنجا هروقت تو اراده میکنی همچو بشود میکشد آن را. هروقت میخواهی همچو بشود سستش میکند.
پس حفظ میکند خدا چیزها را به واسطه ملائکه که موکل بر آنها کرده و ملائکه، خدا نیستند خالق نیستند رازق نیستند اسبابند. اگر آنها نباشند نطفه خودش بچه نمیشود اگر نباشد ملکی، تخم گندم را که انداختی و آبش دادی که نشاسته میشود.
«* دروس جلد 5 صفحه 363 *»
ملکی میخواهد ریشهاش را ببرد پایین ملکی میخواهد ساقش را بیاورد بالا ملکی میخواهد خوشهاش را سرجاش بگذارد. پس بدانید که در این مُلک ملائکه باشعوری هستند متصرف و آنها اسبابند در ملک و اعظم اعظم ملائکه آنکسی است که سبب اول است. و آن سبب اول آمر و ناهی کل است و آن خدا نیست. ملک این کارها را میکند به حول و قوه خدا آن سلطان بزرگ هم کارها را میکند به حول و قوه خدا لاحول و لاقوة الا باللّه.
پس بدانید که اگر حجتی نباشد در روی زمین والله هیچ جمادی جماد نخواهد شد والله هیچ نباتی نبات نخواهد شد هیچ حیوانی حیوان نخواهد شد هیچ انسانی انسان نخواهد شد. پس دلیل بودن حجت در روی زمین اینکه جماد جماد میشود نبات نبات میشود حیوان حیوان میشود انسان انسان میشود. پس لامحاله حجت در روی زمین باید باشد سرّش را انشاءاللّه درست به دست بیارید خیلی چیزها است که سرّش هنوز معلوم نشده. حجت باید روی زمین باشد اگر حجت مرده باشد نمیشود زیرا که اگر حجت مرده کفایت میکرد در حفظ آسمان و زمین همان آدم بس بود. اگر آدم بس بود، بعد نوح میآید چه کار ابراهیم میآید چه کار؟ پس بدانید همه میآیند حفظ کنند این زمین و آسمان را. پس تا زنده نباشند تا روی زمین نباشند این زمین و آسمان باقی نخواهد ماند. تا فنر را نگذاری در توی ساعت چرخها درست نمیگردد اگر چرخها درست نگردد چرخهاش لغو است بیحاصل است.
به همینطور قلب عالم فنر عالم، متصرف در کل حجت است، در عالم باید تصرف کند و در عالم باید باشد تا چرخهای این عالم بگردد و لغو نباشد و هست حجت در روی این زمین. حالا معروف نباشد نباشد باید باشد، باید حفظش را بکند. حالا ما اگر دیدیمش شکر خدا را میکنیم اگر ندیدیمش وقتی ظهور کرد میبینیمش. پس آنکسی که حافظ است قاصد خداست آیه خداست در روی زمین او بقیة اللّه است. و خدا فرموده بقیة اللّه خیر لکم اگر بقیة اللّه نبود در روی زمین تو نبودی. نهایت
«* دروس جلد 5 صفحه 364 *»
حکیم هم بشوی فرض کنی حجتی نبود در روی زمین و والله اگر حجت نبود در روی زمین دیگر چه مصرف داشت این ملک؟ نه آب بود نه خاک نه هوا نه آتش نه آسمانی نه زمینی. اگر فرض کنی حجتی نبود نه آبی بود نه خاکی نه آسمانی نه زمینی. یک جسمی بود یک کومه جسمی بود یک کومه گلی یک کومه آبی بود کومه خاکی بود چه مصرف داشت؟ پس اگر حجت نباشد در مقامی، خلقی که باید در آن مقام باشند نخواهند بود.
حالا این حجت آیت خداست حافظ خلق است ناصر خلق است هادی خلق است یعنی حفظ میکند خلق را. آن ضررهایی که نباید به تو برسد و تو خبر نداری آنها را از تو دور میکند آن نفعهایی که باید به تو برسد و تو خبر نداری به تو میرساند. طفل در شکم مادر چقدر نفع و ضرر خود را میداند؟ هیچ نمیداند. پس آنچه باید به تو برسانند تعمد میکنند میآرند میرسانند. تو نمیدانی چقدر نفعها به تو میرسانند چقدر ضررها از تو دور میکنند. اینها را والله ولی دارد میکند ملائکه دارند میکنند. تعجبش این است که اگر بگویی ملائکه حافظند له معقبات من بین یدیه و من خلفه یحفظونه من امر اللّه و برای تمام اشیاء همینجورها است. خدا همین که گفته برای انسان معقباتی است از پیش رو و پشت سر که او را حفظ میکنند از امر خدا، اگر این را بگویی، جلدی چرا نمیگویند ای ملعون کافر شدی حافظ خداست ملائکه چکارهاند؟ بابا خداست حافظ، اما خدا حفظ میکند به ملائکه مدبرات به ملائکه حافظین، به ملائکه باید بمیرانند میمیرانند. پس او است ممیت و عزرائیل هم کار خود را میکند.
و هر قدر من اصرار بیشتر میکنم که اینها نوکر امیرالمؤمنین هستند نوکر اول ماخلق اللّهند این ملائکه هیچ کدامشان نه جبرئیلش نه میکائیلش نه روح القدسش که هیچ جهلی براش نیست و هیچ عجزی برایش نیست از هیچ کار عاجز نیست خدا او را قادر مطلق خلق کرده جمیع کارها را میتواند بکند همهچیز میداند خیلی هم
«* دروس جلد 5 صفحه 365 *»
حکمت میداند هیچ سهو ندارد فراموشی ندارد هیچکدامشان این ملائکه اول ماخلق اللّه نیستند و همه نوکر ایشانند. حتی همین روحالقدس، فرمودند همراه حجتهای خدا این روحالقدس هست. این روحالقدس خواب ندارد سهو ندارد غفلت ندارد و این روحالقدس همراه امام است. این است که حفظ میکند آن حجتی را که در میان است او را حفظ میکند که خطا نکند سهو نکند فراموش نکند. و واقعاً این روحالقدس اول ماخلق اللّه نیست اول ماخلق اللّه آن است که میگوید ان روحالقدس فی جنان الصاقورة ذاق من حدائقنا الباکورة روحالقدس به آن تشخص یکی از میوههای باغهای ما را خورده که به آن تشخص شده دیگر ببین چهچیزها در آن باغها هست! صاحبانش میدانند. پس اول ماخلق اللّه و آن سبب اعظم اعظم آنکسی است که این روحالقدس و آن جبرئیل و آن میکائیل و آن اسرافیل و آن عزرائیل و تمام ملائکه جنت و تمام ملائکه نار تمام ملائکه آسمانها و تمام ملائکه زمینها جمیعاً نوکرهای او هستند همه اعوانشند انصارشند سربازشند. مع ذلک مثل اینکه اینها مخلوقند شاهنشاهشان هم مخلوق است. لکن شاه فرمانفرما است. البته شاه فرمان میدهد رعیت باید امتثال کنند امتثال نمیکنند جریمه میکند زندان میبرد.
پس به همینطور سلطانی دارد ملک، و این سلطان ادعای ربوبیت ندارد مثل اینکه این سلطان ظاهری ادعای ربوبیت ندارد همه سلاطین جلدی خر نمیشوند مثل فرعون که ادعای خدایی بکنند، لکن سلطان هستند مملکت مالشان است همه اهل مملکت هم رعیتشان هستند. آنهایی که اطاعت میکنند آنها را انعام میدهند خلعت میدهند آنهایی را که اطاعت نمیکنند میزنند میبندند و خراب میکنند. مع ذلک نه آنها خدایند نه اینها، همه مخلوقند. همینطور است آن پادشاه حقیقی و تمام حجتهای الهی سلاطینند و مطاع خلقند خلق باید کور شوند نوکری آنها را کنند او دیگر به حق تصرف میکند ملک را. به غصب و به زور و به ظلم و به جبر نیست به حق است از جانب خداست. حالا که از جانب خداست همین که معصوم
«* دروس جلد 5 صفحه 366 *»
خلقش کرده هرکاری که میکند خوب است به نظر تو خوب آمد خوب است. اگر بد آمد آن بد هم بدان خوب است میفرماید فلا وربک لایؤمنون حتی یحکموک فیما شجر بینهم ثم لایجدوا فی انفسهم حرجاً مما قضیت و یسلموا تسلیماً و ماارسلنا من رسول الا لیطاع پس رسول مطاع است رسول فرمانفرما است ماآتاکم الرسول فخذوه هرچه رسول به شما داد آن را بگیرید و مانهاکم عنه فانتهوا هرچه را گفت نکنید آن را ترکش کنید. چه چیزها میدهد به شما که بسا کراهت داشته باشید از آن و خیر شما در آن باشد عسی انتکرهوا شیئاً و هو خیر لکم و عسی انتحبوا شیئاً و هو شر لکم اغلب چیزها که وارد میآید چیزهایی است که تو نمیخواهی. اگر میبینی نمیخواهی خودت را ملامت کن که چرا نمیخواهی. چهبسیار چیزها وارد میآید و خوب است وارد میآید چهبسیار شرها وارد میآید و تو میخواهی آن را پس باز ملامت کن خودت را که نمیفهمی. بگو هرکاری که خدای ما کرده خوب کرده. همچنین حجتها امرها میکنند نهیها میکنند. از بعضی امرها خوشتان میآید شکر کنید خدا را که طبعتان مستقیم است از بعضی نهیها بدتان میآید شکر کنید خدا را که طبعتان مستقیم است. از بعضی امرها بدتان میآید از بعضی نهیها خوشتان میآید بدان طبعت بد است. از خدا بخواه طبعت را مستقیم کند بگو خدایا خیر من را پیشم بیار، مرا موفق کن به خیرهای من به رضای خودت مرا موفق کن اجتناب کنم از سخط و معاصی خودت.
و صلی اللّه علی محمد و آله الطیبین الطاهرین
و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین
«* دروس جلد 5 صفحه 367 *»
درس بيستونهم
(دوشنبه 14 شوالالمکرم سنه 1297)
«* دروس جلد 5 صفحه 368 *»
و صلی اللّه علی محمد و آله الطیبین الطاهرین
و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین و لاحول و لاقوة الا باللّه العلی العظیم
قال اعلی اللّه مقامه و رفع فی الخلد اعلامه: سنة اللّه التی قد خلت من قبل و لنتجد لسنة اللّه تبدیلاً و لنتجد لسنة اللّه تحویلاً هو الذی ارسل رسوله بالهدی و دین الحق لیظهره علی الدین کله و لو کره المشرکون. و لقد احسن الشاعر و اجاد و للّه دره حیث قال و نعم ما قال:
لزین الدین احمد نور فضل |
تضاء به القلوب المدلهمة |
|
یـریـــــد الحاســــــدون لیـطفـــــݘـوه |
و یأبی اللّه الّا انیتمه |
و لاتحسبن اللّه مخلف وعده رسله. بالجملة،
الناس من حسب التمثال اکفاء |
ابوهم آدم و الام حواء |
و کم ترک الاول للآخر و لیست حرارة شمس الحقیقة باقل من الشمس الظاهرة و يثور الابخرة کما ثارت اعاذنا اللّه من شر الاشرار و کید الفجار و الحقنا بالابرار ربنا افرغ علینا صبراً و ثبّت اقدامنا و انصرنا علی القوم الکافرین.
([1])عرض کردم انشاءاللّه ملتفت باشید هرامری را که خداوند عالم از جانب خودش بخواهد به خلق برساند فکر کنید ببینید انشاءاللّه، گوش که نمیدهید
«* دروس جلد 5 صفحه 369 *»
همینجورهایی که آقای مرحوم وصیت میکردند نصیحت میفرمودند، میفرمودند بسا هزار دفعه رفتهاید مجلس روضه و شما روضه شنیدهاید و گریه کردهاید و رفتهاید و اگر بخواهید یک روضهای یک قصهای بخوانید نمیتوانید. گاه باشد صد دفعه هم شنیده باشید سببش این است که وقتی روضه میروید فکرتان این نیست که روضهخوان بشوید. لکن یک بچه روضهخوانی که فکرش این نیست که گریه بکند و برود، تمام فکرش این است که روضهخوان چه میگوید؟ چه میگوید که مردم گریه میکنند؟ یک مجلس یاد میگیرد. پس به یک مجلس روضه علیاکبر را میتواند یک بچه هم یاد بگیرد و میشود این قصه را هزار مرتبه هم شنید و یاد نگرفت. شما هم بناتان باشد که بخواهید یاد بگیرید هی بیاییم به درس و برویم، هزار سال هم یاد نمیگیرید بخواهی یاد بگیری یک مجلس هم یاد میگیری.
پس ملتفت باشید خدای عالم چنان قادری است که هرچه هست او خلق میکند هیچ مانعی در کارش نیست. هیچ زرنگی ساحری مُحیلی نمیتواند جلوی خدا بند شود. مخلوق عاجز است که مقابلی با خدا کند حالا این خدا بخواهد امری را منتشر کند در میان خلق نمیتوانند آن را بپوشانند پرده روش بگذارند. و هرچه را خدا خواسته بپوشاند جمیع خلق نمیتوانند آن را پیدا کنند. حق را خواسته روی زمین باشد، جمیع خلق جمع شوند که حق نباشد نمیتوانند. اگر خواسته ظاهر باشد جمیع خلق جمع شوند که شبههای در آن کنند، آن را مشتبه کنند به باطل نمیتوانند. کسی که گمان میکند که خدا دینش را واضح نکرده احقاق حق و ابطال باطل نکرده متحیر در میان خلق میگردد. میگوید من تا کی بروم اختلافات را ببینم؟ بعد تا کی بفهمم کدام حق است کدام باطل است؟ پس هیچچیز به دست هیچکس نیست، بعضی اینجورهایند.
باز ملتفت باشید قواعد حکمیه([2]) است عرض میکنم. همین امروز رسالهای از
«* دروس جلد 5 صفحه 370 *»
آقای مرحوم دیدم رسالهای نوشتهاند «درّه یتیمه» رسالهای است تمامش همین بیان ضرورت است همینجوری که من بیان میکنم، همانجور نوشتهاند. کأنّه به من نوشتهاند این رساله را در آنجا میفرمایند انشاءاللّه فکر کنید و بربصیرت باشید. میفرمایند این رساله را نوشتهام هدیه طالبان یقین. میفرمایند هرامری که عام البلوی است ــ و قاعده کلیه است که فرمایش میکنند، برای احداث یقین چند مقدمه میچینند ــ میفرمایند که یقین و علم و امثال آن را به طور اضطرار نمیشود آورد، و به زور یقین را نمیشود آورد و برد و همچنین علم. لکن اسباب یقین که موجود شد یقین خودش میآید و میشمارند اسباب یقین را، از جمله قواعدی که میچینند که میفرمایند احداث یقین میکند این است که میفرمایند هرامری که عام البلوی است وقتی تمام خلق را دیدی بر سبک واحدی آن وقت ببین آیا اینها اقرار به رسالتی دارند یا ندارند. اگر اهل توحید هستند لکن اقرار به رسولی ندارند اینها را پراعتناء به اجماعشان و ضروریاتشان مکن. مگر هرچه را که اتفاق دارند که با دلیل و برهان خودت درست میآید آنها را تصدیق کن و آنچهاش را که با دلیل و برهان خودت درست نیاید اعتناء مکن. پس از اینها بگذر اعتناء به ضرورت آنها مکن.
آن وقت میآیی در اتفاق ملیین میبینی آنهایی که به پیغمبری قائل هستند یکجور سخنی را میگویند تمامشان. تو اگر داخل ملیین هستی خواه دلیل عقلی داشته باشی خواه نداشته باشی، اگر وازنی آنجور سخن را از توی این ملیین بیرون میروی. به جهت آنکه ضروری ملیین لامحاله حق است اگرچه عقل تو خلاف این را بفهمد. اگر عقلت هم میفهمد نور علی نور، اگر فهمش را نداری دیگر شک مکن مگو که تمام این ملیین توطئه بر کذب کردهاند هم در این زمان هم در زمان پیش، و همچنین در زمانهای پیش و قرنهای پیش که کتابها نوشتهاند میبینیم همینجور نوشتهاند. دیگر چیزی که در جمیع قرون و اعصار آن چیز در دست همه بوده، حالا محل شک باشد! شک اگر میکنی خود همین شکت میفرمایند کفر است و خارج شدن از دایره
«* دروس جلد 5 صفحه 371 *»
ملیین است و داخل شدن در دایره مقصرین که در واقع موحدین نیستند.
به همین تدریج میآیی تا داخل اسلام میشوی حالا اسلام چهچیز است متفقعلیه جمیع اهل اسلام. حالا دلیل عقلی میتوانی اقامه کنی بر یکی یکی امور اسلامی، نور علی نور. اگر هم نمیتوانی باز شک مکن که اگر شک کردی از این دایره بیرون میروی. میفرمایند به همین پستا پیش میآیی تا میآیی داخل دایره تشیع میشوی آن وقت میبینی یکپاره چیزها هست داخل ضروریات شیعه است مثل مسأله عصمت ائمه. داخل شیعه که شدی دیگر حالا اگر شک کنی در عصمت ائمه که ضرورت مذهب شیعه شده دیگر داخل این دایره نیستی. پس اگر کاری کرد امام و عقل تو نفهمید شک مکن در عصمت او و بدان آن کار منافی عصمت نبوده، تو قاعدهات را از دست مده. تو اگر بابصیرت داخل دین شیعه شدی باید بدانی امام جمیع قولش و فعلش همه از جانب خداست. پس اگر صلح میکند امام حسن درست میکند اگر جنگ میکند امام حسین درست کرده. یکی نافله زیاد میکند شبی هزار رکعت نماز میکند یکی دیگر کمتر میکند یکی از ایشان فربه و سمین است که در حالت راه رفتن تکیه بر غلامان خود میکند و یکی دیگر آنقدر لاغر است که او را باد میلرزاند. نباید گفت آن شکمپرست است پرخور است چاق است مرا به شک میاندازد. و اگر بابصیرت داخل شیعه شدهای بدان این درست میکند او هم درست میکند. هریکی در زمان خود که بودند، آنچه کردند درست کردند معصومند و مطهرند و قولشان و فعلشان تمام حجت است. یکیشان رنگش سفید باشد یکیشان رنگش زرد باشد یکیشان پر بخورد یکیشان کم بخورد منافی عصمت نیست. میفرمایند تا داخل این دایرهای که شک و شبههای برات نیست و اگر خود را داخل دایره دیگر دیدی و شک و شبهه اهل آن دایره برات آمد، مثل اینکه عصمت انبياء را شک کردی که اگر انبياء برای این باید معصوم باشند که من خاطرجمع باشم پس تمام روات هم باید معصوم باشند، و حالا که روات معصوم نیستند پس پیغمبران هم شاید معصوم
«* دروس جلد 5 صفحه 372 *»
نباشند. اگر شک برات پیدا شد بدان از روی بصیرت داخل دین شیعه نشدهای و هنوز شیعه نشدهای. دیگر زور مزن این شک را برداری. از اول برو بابصیرت شیعه بشو شیعه که شدی میبینی این عصمت انبياء در میان شیعه به سرحد ضرورت رسیده است.
پس ضروریات هیچ دلیل عقلی نمیخواهد به جهتی که این ضروریات را خدا خواسته آورده، با معجزات با کرامات در میان مردم گذاشته شکی، شبههای ریبی در آن نیست و خارق عادات را آوردهاند در میان برای اینکه چیزی که تو به عقلت نمیرسد و حسن و قبح او را نمیفهمی، و معصوم به طور فتوی میفرماید این حَسَن است این قبیح است مثل اینکه میفرماید از طرف دسته ظرف آب مخور که قبیح است. قبحِ کراهتی هم باشد باشد از سمت دیگر بخور آن قباحت را ندارد. از سمتی که مو برداشته آب مخور. حالا تو هرچه فکر میکنی عیبش را نمیفهمی میگویی این که شسته است پاک و پاکیزه است، چرا باید از این طرف مکروه باشد؟ هرچه فکر میکنی هیچ قبحش را نمیفهمی ضررش را هیچ نمیبینی، و تمام شریعت که خدا قرار داده برای نفع مردم است تمام امرها برای نفع مردم است و تمام نهیها برای دفع ضرر از مردم است تو هم هرقدر عقلت را به کار ببری نمیفهمی این را که از جایی که مو برداشته آب خوردن مکروه است. اگر زهر دارد و سمیت دارد که از آن سمتش هم دارد. هرچه فکر میکنی نمیفهمی از آن سمتی که سمتِ دسته است مخور، از سمتی دیگر بخور. سمتی دیگر مگر شفا است و آن سمت سمیتی دارد؟ اگر سمیتی دارد از چهچیز است؟ اینها را عقل به هیچ وجه من الوجوه نمیتواند بفهمد.
پس باید تسلیم کرد امر آن کسانی را که صاحب کار هستند. به جهت آنکه هر هرچیزی که تو حسنش را بفهمی قبحش را بفهمی که چه میگویند اصلاً معجز براش ضرور نیست. اگر طلب هم بکنی معجز را نخواهند آورد. مثلاً اگر معصوم بگوید حالا روز است و کسی بگوید بیا معجز بیار که حالا روز است نباید او اطاعت کند و معجز بیارد. چرا که این حالا روز است احتیاج به معجز نیست حالا چشمت را وامیکنی
«* دروس جلد 5 صفحه 373 *»
میبینی روز است معجز هم که میآرد میبینی روز است. این بود که به پیغمبر خدا9میگفتند فلان مطلبی را که میگویی بیا معجز بیار گنجی داشته باش نهری جاری کن حضرت میفرمودند من تابع شما نمیشوم من کاری میکنم که خدا مرا به آن امر کرده. من هرامری بگویم که مخفی باشد و شما صدقش و کذبش را ندانید معجز میآورم تا بدانید صدق است. اما هرحرفی که وقتی من گفتم شما میبینید راست است دیگر شما تمنا میکنید که معجز بیار تا تصدیقت کنیم، نه برای آنها من معجز نمیآرم. چرا که شما اقتراح میکنید و من تابع هویٰ و هوس شما و تابع اقتراح شما نیستم.
از جمله خواهششان این بود که تو چرا باغی نداری که خودت بخوری از آن باغ؟ میفرمودند آن باغها را که مردم دارند و میخورند هیچ دلیل راستیشان نیست این را من نمیآرم بخصوص. یا آنکه نهر بزرگی جاری کنی میفرمودند این نهر بزرگ را دیگران جاری کردهاند و دلیل راستیشان نیست. چرا گنج نمیآری؟ گنج را دیگران هم پیدا کردهاند و میکنند و اینها هیچ کدام دلیل راستیشان نبوده این بود که آن منافقین و کفار از این بحثهای کج و اقتراحات هی میکردند و پیغمبر رد میکردند و میفرمودند معجز برای جایی است که صدق و کذب گوینده معلوم نباشد، لابد باشند آن وقت خارق عادات را میآرند که مردم بدانند از جانب خدا آمدهاند. پس معجز را که میآرند، به طور تعبد باید گرفت و دانست که از جانب خداست. از این سرّ است که بعد از آنی که تمام شریعت آمد به معجزات، تمام حلالها و حرامها و مستحبات و مکروهات آمد تمام احکام خمسه را خدا نازل کرد بر پیغمبر، و ائمه به شیعیان آنها را گفتهاند. حالا من میگویم فلان نافله مستحب است من معجزه نمیخواهم که این حرف را بزنم من اگر گفتم نافله صبح مستحب است برای این هیچ معجز نمیخواهم و اگر احمقی ادعا کند که من معجزه میآرم برای آنکه نافله صبح مستحب است بدانید که او اهل حیله است بلکه مرتفع شده در اسلام معجزه بلکه دلیل و برهان میخواهند، حالا دیگر خارق عادت نیست. این است که آقای مرحوم میفرمودند
«* دروس جلد 5 صفحه 374 *»
چیزهایی که مردم از سید مرحوم میگویند آنها را من هیچ ندیدم مگر اینکه روزی فنجان قهوهای دست سید مرحوم بود در دل خود گفتم کاش این فنجان را به من التفات میفرمودند همان آن فنجان را به من دادند. باز میخواستند تحقیق حق و باطل بکنند این فرمایشات را میفرمودند، این را دلیل چیزی نمیگرفتند هیچ جای دین و مذهب، دلیلش خارق عادت نیست یککسی بگوید نماز ظهر را باید کرد به دلیل اینکه من خارق عادت برایش دارم این حیلهباز است. این را پیغمبر آورد دلیلش هزار و یک معجزه که آن حضرت آورد حالا دیگر تو صدق این را مییابی حالا دیگر احتیاج به خارق عادت نیست کسی که خارق عادت بکند هنوز سررشته از حق و باطل ندارد بلکه افتاده در دایره باطل. از این است که در میان جماعت شیعه دلیل حقیت مطابقه قول است با صاحبان شرع پس دلیل حقیت، آیه خواندن است حدیث خواندن است. دلیل حقیت، خارق عادت نیست دلیل حقیت کتاب است و سنت است. اگر کسی اینها را دارد و خارق عادت هم دارد، خوب و اگر خارق عادت دارد بدون روایات این دلیل نیست. باز ملتفت باشید که دلیل و برهان اهل حق برای این است که معلوم بشود صدق و کذب سخن آنها. دیگر معجز بیارد کسی که حالا روز است این حیله است. یا برو خواب ببین که من راست میگویم، حیله است بازی است.
خلاصه آنچه باید به این خلق برسد و از تمام این خلق خواسته آن چیز را البته به تمام مردم میرساند. آنچه را از بعض مردم خواسته به تمام نباید برساند. حالا هرچه را از تمام خواسته و به تمام رسانده است این اسمش میشود محل اتفاق و اتفاقی اسمش میشود ضرورت اسمش میشود عام البلوی مسلمیات. پس اموراتی که به همهکس باید برسد به همهکس گفتهاند، همهکس خبر دارند میدانند. استثنا است از این، بچهها و پیرهای خرفشده و مجانین و مستضعفین و کسانی که دین نمیخواهند، فهم دارند و شعور دارند و میتوانند بفهمند مع ذلک دربند دین و مذهب نیستند اینها مستثنایند چرا که در بند فهمیدن دین و مذهب خود نیستند. و الا کسی که صحت بدن دارد و
«* دروس جلد 5 صفحه 375 *»
فهم دارد و شعور دارد، لامحاله میتواند بفهمد. اینها ندانند، ندانند. پس هرچه را از تمام مکلفین خواستهاند به آنها رسانیدهاند. هرامری را از همه خواستهاند به همه رساندهاند و میرسانند. نه خدا تقصیر میکند در رساندن آنچه خواسته نه رسول مقصر است در رسانیدن آنچه خدا خواسته برسد. همچنین امام هم مقصر نیست در رسانیدن آنچه خدا و پیغمبر خواستهاند برسانند چرا که اگر امام نرساند تقصیر برمیگردد به پیغمبر، که امامی که میدانستی که تقصیر میکند و نمیرساند یا نسیان دارد یا سهو میکند چرا امامش کردی؟ به گردن مردم سوارش کردی؟ دیگر آن وقت پیغمبری که همچو امامی قرار میدهد، تقصیر پیغمبر نیست تقصیر آن خدا است که همچو پیغمبری میفرستد. و خدا یقیناً مقصر نیست پس خدا پیغمبری میفرستد که امرش را برساند پس پیغمبر یقیناً معصوم است و پیغمبر هم کسی را نصب میکند که او یقیناً معصوم باشد. پس امور عامه به تمام مکلفین رسیده و تمام مکلفین در آن علیالسواء هستند و تعجبش این است که من حالا باید بنشینم بگویم که به همه رسیده.
این قواعد بعینه مثل قرآن است. قرآن حجت است لکن قرآن بیناطق نمیشود حجت باشد. ناطق حجت است بیقرآن نمیشود حجت باشد. ناطق بیقرآن حجت نیست به جهتی که مدعی خیلی است و آدم نمیداند که راست میگوید، قرآن بیناطق حجت نیست چرا که زبان ندارد. به همینطور ضروریات بیناطق زبان ندارد پس حجت نیست. و ناطق بیضروریات حجت نیست چرا که مدعی بسیار است. پس این ضروریات را والله نوشتهاند در این ملک که نمیتوانند اهل حیله بردارند این ضروریات را با قلم فولادی نوشتهاند، با ساروج چنان نوشتهاند که هیچ زیر و بالا نمیشود کرد. سنگی است این ضروریات که هرسگی میخواهد بردارد آن را به دهان بگیرد دندان خودش میشکند. پس این ضروریات باز زبان ندارد، زبانی که باید تکلم کند به این ضروریات زبان تمام اهل ضرورت است. و تعجب این است که تمام زبانها غافلند باز یککسی است که تمام اینها را حالیتان میکند.
«* دروس جلد 5 صفحه 376 *»
پس ضروریات زبانداری دارد. زبانش ناطقین تمام آن دایرهاند. امر عامی را که خدا خواسته به همه رسانده عامیها هم تکلیف دارند، درس نخواندهها هم تکلیف دارند. آنهایی را که باید به درس خواندن یاد گرفت تکلیف آنهایی است که درس میخوانند. آنهایی را که باید به عربی یاد گرفت تکلیف آنهایی است که عربی میخوانند باید بخوانند. پس امورات عامه چیزی نیست که مخفی باشد چیزی نیست که محل اختلاف باشد. پس امورات عامه را همه اهل دایره خبر دارند رسالت پیغمبر را همه آنها خبر دارند و میدانند.
همچنین در میان شیعه مسأله امامت را همه عوام میدانند زنها میدانند مردها میدانند همه میدانند همه خواص میدانند ملاها میدانند. امام اول، در زمان اول حضرت امیر است. و امام لاحق در زمان سابق، داخل شیعیان و تابعین آن امام سابق بود او که از میان رفت دیگر این امام لاحق خلیفه و قائممقام او بود. این را تمام دایره تشیع میدانند. چون این امر عامه بود جزء ایمانشان بود و جزء اعظم ایمانشان بود همه میدانستند چون همه را خواستند نجات بدهند، و اینها را از برای نجات مردم قرار دادند. ارسال رسل و انزال کتب تمامش برای نجات مردم است. اگر اقرار به امامت نکرده بودند نجات براشان نبود. همچنین دیگر فکر کنید باز همینجور، دوستی دوستان ائمه طاهرین و دشمن شدن با دشمنان ایشان و تابع شدن به راویان اخبار، در این ازمنه والله نجات همه بود و دین همه بود، این را همه میدانند همه میدانند که جاهل باید رجوع کند به عالم، همه میدانند که باید رجوع کرد به عالمِ عادل مؤمن صادق امین. نه عالم فاسق نه عالم جاهل نه عالم دروغگو نه عالم خیانتکار.
به این نوع مسأله رکن رابع را فکر کنید بابصیرت باشید انشاءاللّه، پیغمبرِ معصوم تمام شرایع را آورد و ختم شد نبوت به پیغمبر آخرالزمان9. این را همه اهل اسلام میدانند که محل اتفاق است دیگر این پیغمبر خلیفه میخواهد او باید نصب کند میآیی در شیعه میبینی او نصب کرده ــ و همه را مختصر مختصر عرض میکنم،
«* دروس جلد 5 صفحه 377 *»
شما در آنها هی فکر کنید و نتیجهها بگیرید انشاءاللّه بر یقین باشید ــ همچنین باز ائمه طاهرین معصوم بودند آنچه باید برسانند رساندند. این است که در زیارت جامعه کبیره میفرماید و جاهدتم فی اللّه حق جهاده حتی اعلنتم دعوته و بیّـنتم فرائضه و اقمتم حدوده و نشرتم شرایع احکامه و سننتم سنته حتی صرتم فی ذلک منه الی الرضا و سلّمتم له القضاء دیگر باز فکر کنید دقت کنید در این فقرات ببینید یعنی آیا آن روزی که بودید این کارها را کردید، و حالا ماها حیران و سرگردان هستیم و کسی روی زمین نیست حالا این کارها را بکند؟ آیا چنین است؟ فکر کنید انشاءاللّه اینها امامند حجتند به هرمکلفی باید برسانند. پس بعد از ائمه طاهرین دیگر ببینید که داخل ضروریات شیعه است بلکه والله از ضروریات اسلام گذشته داخل ضروریات تمام ملیین است. لامحاله در هرزمانی راوی باید باشد که روایت کند و این حکایت روایت در زمان هرحجتی بوده. موسی هم که حرف میزد همه امتش حاضر نبودند آنها که حاضر بودند میشنیدند میرفتند روایت میکردند برای یکدیگر. یککسی هم دروغ میگفت، بله همیشه دروغگو بودهاند همیشه راستگو بودهاند کارشان روایت بوده برای یکدیگر میگفتند، آنها هم میرفتند خانه برای زن و بچهشان میگفتند آنها که حاضر بودند هرچه حضرت میفرمود هرکه آنجا حاضر بود ضبط میکرد. وقتی میآرند در ضرورت اسلام، که پیغمبر کارش همین بوده که حرف میزد در مسجد مردم میرفتند برای یکدیگر میگفتند. در خانهشان میرفتند برای زن و بچهشان میگفتند و آن مردها که ملا بودند ثبتش میکردند و کتابش میکردند و کتابها مینوشتند.
حالا توی دین شیعه فکر کنید انشاءاللّه و ببینید که باز ائمه طاهرین سلاماللّهعلیهم کارشان به روایت بود و محال است به غیر از روایت. تکلیف محال نکرده خدا، نمیشود راوی زبان خود را حرکت بدهد بدون اذن امام. به جهت آنکه یکجور تصرفی و زبانی و قدرتی به معصوم دادهاند و میدهند که آن معصوم عالم است تکلیف همهکس را میداند، تکلیف این پیرهزال را در خانه میداند کذبی که
«* دروس جلد 5 صفحه 378 *»
میخواهد نرسد حفظ میکند زبان راوی را از کذب. سهو میخواهد نرسد البته حفظش میکند. به همینطور تا آن حکم پیرزن که کنج اتاقش نشسته است حکمش را میرسانند.
پس بدانید کار مردم به روایت میگذرد و راویان اگرچه خودشان معصوم نیستند لکن معصوم دارند. بله اگر خودشان معصوم نبودند و معصوم هم این روایان نداشتند کسی نمیتوانست خاطرجمع شود. و همانجوری است که رئیس المشککین شبهه انداخته ــ فخر رازی این شبهه را انداخته است ــ که اگر حجت باید معصوم باشد، برای اینکه ما خاطرجمع باشیم به قولش روات هم باید معصوم باشند، جوابش را هم نتوانستهاند بدهند. شما ملتفت باشید که اینها اگر معصومی نداشتند بله خودشان معصوم نبودند نمیتوانستند خاطرجمع باشند. به جهت آنکه همه چیز را نمیدانستند مثل اینکه امام میداند. چرا که اگر هرکسی مثل او بداند دیگر امامی ضرور نیست. پس خودشان نمیدانستند، خودشان سهو داشتند نسیان داشتند، لکن امام معصومی داشتند که همه چیز را میداند سهو ندارد نسیان ندارد خطا ندارد خاطرجمع شدند که راست میگوید این راوی. خلاصه پس ملتفت باشید انشاءاللّه و بدانید که خداوند عالم هرچه را به طور عموم خواسته به طور عموم رسانیده. پس ضروریات را از عموم مردم خواسته آن را به عموم مردم رسانیده.
باز فکر کنید که این روات هم صادق باید باشند کاذب نباشند. ما چون نمیدانستیم، خدا باید معلوم کند. اگر صدق صادقین را خدا معلوم نکند کذب کاذبین را خدا معلوم نکند و تکلیف وارد بیاورد، تکلیف مالایطاق است. پس یکجوری قرار داده که صدق صادقین واضح شود باز صدق صادق واضح نمیشود مگر به اتفاقیات، مگر به ضروریات. ضروریات اموری است که همه باید بدانند. لکن میبینی چیزی را که در دین و مذهب نیست و آن را میگویند، بدان که آنها از دین و مذهب بیرون رفتهاند. پس این حرف که «واجب است بر تمام مکلفین که اذعان
«* دروس جلد 5 صفحه 379 *»
کنند به ناطق واحدی» خودت فکر کن در ضرورت دین ببین این داخل است؟ و این ضرورت چنان مسدد است و مؤید است که اگر جمیع جن و انس جمع شوند نمیتوانند آن را بردارند. حالا این حرف که تمام مکلفین باید اذعان کنند به ناطق واحدی و تمام شرایع را باید آن ناطق واحد بگوید یا او اذن بدهد که بگویند، این در دین خدا بوده یا نه؟ اگر در دین خدا بوده، چرا مردم خبر ندارند؟ مسأله امامت را چرا مردم خبر شدند؟ مسأله نبوت را چرا مردم خبر شدند؟ اگر همیشه در میان شیعه یک ناطق داشتهاند یک حاکم بوده چرا تا حال کسی این را نشنیده بود تا اینها آمدند این بدعت را آوردند. چرا مردم خبر ندارند؟
همینقدر کفایت میکند که محل اختلاف واقع شده و اقلاً وقتی دقت میکنی خواهی یافت که والله اوهن من بیت العنکبوت است. داخل بدعتهای بسیار بسیار بزرگ است که انداختهاند میان مردم. والله خودشان نمیدانند که چه بدعتی است. آن شیطان حرامزاده میداند چه کرده خودشان ملتفت نیستند چقدر خرابی کردهاند. این امر امری است که کل مکلفین محتاجند که این را بدانند، چیزی که محتاجند کل مکلفین به آن چیز فکر کنید اگر من عند اللّه بود به حد ضرورت میافتاد. اگر به حد ضرورت میافتاد احتیاجی به سؤال و بیان نبود و محل اختلاف نبود چنانکه مسأله امامت در میان شیعه محل اختلاف نیست امام اول امیرالمؤمنین است همه شیعه میدانند اگر چنین مسألهای بر شیعه بود که همیشه شیعه مرجعشان فلان است آن شخص هم مشهور بود معروف بود چنانکه وکیل اول، فلان بود معروف بود وکیل دوم فلان بود معروف بود و هکذا. در غیبت کبری کدام بود ناطق؟ میگویند ناطق اول مفید بود پس از او سید رضی بود و بعد سید مرتضی بود میگوییم این مسأله در کدام کتاب نوشته شده است؟ احدی تا به حال که همچو مزخرفاتی ننوشته.
عبرت بگیرید ببینید، باطل را خدا چهجور باطل میکند؟ طوری باطل میکند که عذری برای احدی باقی نماند. فکر کنید ببینید اگر بنای شیعه چنین بود که
«* دروس جلد 5 صفحه 380 *»
مرجعشان در هرعصری یکی بود اینهایی که مرجع بودند در هرعصری معروف بودند. مثلاً در عصری مرجع کل کیست؟ مفید. بعد از او در عصری دیگر مرجع کل کیست؟ مثلاً صدوق. اگر از آن زمان تا این زمان میدانستند اسماء این حجج را فرداً فرد همه شیعه میشناختند مثل اسماء ائمه، در میان شیعه معروف و مشهور بود. حالا که معروف نیست پس خدا نخواسته این از دین باشد پس بطلانش والله از هرباطلی باطلتر است. والله از غصب خلافت بطلانش واضحتر است و شما آنجا را مسلّم داشتهاید چرا باید اینجا شک داشته باشید؟ تعجب است پرده گذاشته خدا به چشمشان به گوششان به دلشان به جهت آن زیغی که دارند. به جهتی که خدا نمیخواهند به جهتی که رسول نمیخواهند دین حق نمیخواهند قفل بر دلشان میزند. بر چشمشان بر گوششان پرده میکشد پنبه میگذارد همچو بدعتی میآرند اصرار هم میکنند، هرچه میخواهی حالیشان کنی اصرار و انکارشان زیادتر میشود. واللّه شدهاند او کظلمات فی بحر لجّی یغشاه موج من فوقه موج من فوقه سحاب ظلمات بعضها فوق بعض اذا اخرج یده لمیکد یریها بلکه بدتر.
و صلی اللّه علی محمد و آله الطیبین الطاهرین
و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین
«* دروس جلد 5 صفحه 381 *»
درس سیام
(سهشنبه 15 شوالالمکرم سنه 1297)
«* دروس جلد 5 صفحه 382 *»
و صلی اللّه علی محمد و آله الطیبین الطاهرین
و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین و لاحول و لاقوة الا باللّه العلی العظیم
قال اعلی اللّه مقامه و رفع فی الخلد اعلامه: سنة اللّه التی قد خلت من قبل و لنتجد لسنة اللّه تبدیلاً و لنتجد لسنة اللّه تحویلاً هو الذی ارسل رسوله بالهدی و دین الحق لیظهره علی الدین کله و لو کره المشرکون. و لقد احسن الشاعر و اجاد و للّه دره حیث قال و نعم ما قال:
لزین الدین احمد نور فضل |
تضاء به القلوب المدلهمة |
|
یـریـــــد الحاســــــدون لیـطفـــــݘـوه |
و یأبی اللّه الّا انیتمه |
و لاتحسبن اللّه مخلف وعده رسله. بالجملة،
الناس من حسب التمثال اکفاء |
ابوهم آدم و الام حواء |
و کم ترک الاول للآخر و لیست حرارة شمس الحقیقة باقل من الشمس الظاهرة و يثور الابخرة کما ثارت اعاذنا اللّه من شر الاشرار و کید الفجار و الحقنا بالابرار ربنا افرغ علینا صبراً و ثبّت اقدامنا و انصرنا علی القوم الکافرین.
عرض کردم چیزی که هرگز اختلاف در آن پیدا نخواهد شد و هرگز خدا تغییرش نخواهد داد و معقول نیست چنانکه منقول نیست این است که امر خدا در هرعالمی در هرجایی در هرعصری نسبت به هرکسی نمیشود پوشیده و پنهان باشد امرش واضح است حجتش بالغ است، هیچ شکی شبههای ریبی خدشهای در آن نیست. پس چیزی را که خواستهاند از مردم این است که آنچه ما میآریم پیش شما شما حاشا نکنید نگویید این نیست. روز را میآوریم پیش شما نگویید روز نیست شب را میآریم
«* دروس جلد 5 صفحه 383 *»
پیش شما نگویید شب نیست. هرچه میآریم و نمیدانی و نمیفهمی، فهمت کم است شعورت کم است بدان خدا نخواسته بفهمی، چکار داری؟ فضولی مکن فضولی نمیشود کرد. دیگر من چرا ضعف دارم چرا قوت من به قدر قوت پهلوانها نیست؟ پهلوانها جثه داشتهاند ورزشی کردهاند، تو نه جثه آنها را داری نه ورزش کردهای. پس آنچه را خدا فهمش را نداده یا داده لکن موانع قرار داده، بدان تعمد کرده که به تو نرسد. نه اینکه خلق، امر خدا را پوشانیدهاند. هیچکس به جنگ این خدا نمیتواند برود هیچکس قوتش و تدبیرش بیشتر از خدا نیست.
پس هرچه را نمیدانی وحشت و اضطرابی ندارد. هرچه را خواسته خدا بفهمی، فهمش را داده انشاءاللّه فکر کنید و از اضطراب بیرون بروید. جمیع این خلقی که هستند گمراه شدهاند، همهاش به جهت اضطرابشان است. آب خزانه وقتی متلاطم است هیچ عکس در آن پیدا نیست آینه را هم حرکت بدهی هیچ عکس توش پیدا نیست آب وقتی بنای اضطراب و جنبش را گذارد عکس گرد دراز میشود و برعکس. و مؤمن باید سعی کند ساکن شود انشاءاللّه الا بذکر اللّه تطمئن القلوب و خدا در عالمِ خلق هیچ سکونی و هیچ یقینی خلق نکرده. تمام سکون این است که خدا داشته باشی اطمینان به خدا داشته باشی. بدانی خدا عالمی است که لایجهل شیئاً، قادری است که لایعجز عن شیء مغری به باطل نیست هدایت میکند خلق را. امرش واضح است آشکار است.
به این مقدمات ساکن میشوی به طوری که هیچکس نمیتواند گولت بزند. حتی شیطان حرامزاده هیچ کار نمیتواند بکند ان کید الشیطان واللّه کان ضعیفاً به جز اینکه کلاهی میاندازد دیگر نمیتواند کاری بکند. کلاهی میاندازد، خر رَم میکند سوار هم مضطرب میشود. سوار اگر شعور داشته باشد میداند این خر، لاعن شعور رم کرده اگر مضطرب شد قدری حماقت دارد. بله سوار کردهاند انسان را بر حیوانی حیوان هم قرارش هست رم کند اما انسان چنین نیست اذا مسّهم طائف من الشیطان تذکّروا
«* دروس جلد 5 صفحه 384 *»
حیوان که رم میکند، جلوش را میگیرد فاذا هم مبصرون پس در این وقت متذکر میشود و آرام میگیرد خودش و آرام میدهد خرش را، پس این خلق که در اضطرابند به جهتی است که خدا ندارند اقرار به خدا ندارند و اعتنائی به خدا ندارند، از این جهت در هیچ امری ساکن نیستند. در آنهایی هم که خیال میکنند ساکنند و اضطراب ندارند وقتی قلبشان را میشکافی میبینی مضطربند. مثل اینکه حالا ساکن است که روز است اگر پیشش بنشینی بگویی آیا نشده شب باشد و تو در رختخواب خوابیده باشی خواب ببینی روز است و در مجلس نشستهای صحبت میداری وقتی بیدار میشوی میبینی شب بود، لامحاله مضطرب میشود. یقین واللّه همینطوری است که بزرگان فرمودهاند اقلّ ماقسّم بین العباد است یقین از هرچیزی کمتر است. و این یقین واللّه مخصوص اهل حق است و هیچ اهل باطل ابداً واللّه یقین ندارند مخصوص اهل حق است که با دلیل و برهان بابصیرت بایقین میشوند. اگر فکر کنی آن وقت میفهمی که صاحبان یقین از کبریت احمر واللّه کمترند باز کبریت احمر پیدا میشود. بسا سنیها طلا و نقره میسازند جابر جلدکی از شاگردهای حضرت صادق بود کافر بود سنی بود کافر بود و درسش میدهند و طلا میسازد. بسا یهودی و نصاری و گبر اکسیر احمر به دست میآرند و مؤمن از کبریت احمر کمتر است المؤمن قلیل المؤمن قلیل المؤمن قلیل المؤمن اقلّ من الکبریت الاحمر.
سعی کنید یقینی به دست بیارید، و تا اقرار به خدا نکنی بدان نمیشود یقین تحصیل کرد. هردلیلی هربرهانی، هرقدر خیال کنی محکم است واللّه خیال است مثل تار عنکبوت است. جمیع چیزهایی که خیال میکنی قوی است و بیاصل است سراب است نزدیک که میروی میبینی هیچ نبود. یعنی اگر بروند نزدیک میبینند و اگر نروند، وقتی مردند در آخرت میبینند هیچ نبود.
عقل را خدا جوری آفریده ــ و عمداً اینجور آفریده ــ صنعت عجیب غریبی کرده خدا عمداً در کار عقل که به هیچ چیز یقین نکند مگر برود پیش خدا. در جمیع
«* دروس جلد 5 صفحه 385 *»
بدیهیاتی که نگاه میکند شک و شبهه براش میآید. روز، از بس روشن است و بدیهی است ضرب المثل شده و معذلک پیش عقل میروی، میگوید شاید خواب میبینم که روز است و نشستهایم حرف میزنیم شاید وقتی از خواب بیدار شدیم نصف شب باشد. الواحد نصف الاثنین، باز کلیش پیش عقل میرود اما دو چیز را پیش هم بگذاری از عقل بپرسی که این نصف آن است؟ نمیتواند یقین کند احتمال میدهد این نصف آن نباشد. پس عقل را جوری آفریده که ساکن نخواهد شد مگر به خدا.
قاعده کلیهای فرمایش میکنند که الا بذکر اللّه تطمئن القلوب عقل به هیچ چیز مطمئن نمیشود مگر به خدا، چنین خلقش کرده که اعتناء به این کثرات ملکی نکند. چرا که از قوهاش بر نمیآید که هی پناه ببرد به این هی پناه ببرد به آن، هی دعوت کند بسیاری از کثرات را، چرا که اولاً که نمیشنوند صدای کسی را ولو سمعوا اگر هم بشنوند عادتشان این است که اعتنائی نمیکنند. دیگر اگر در میانه اینها تکتکی پیدا بشوند مثل پدری مثل مادری که اعتناء میکنند صدات را میشنوند رحم هم میخواهند بکنند اما نمیتواند و کاری از او نمیآید، دردی را از سر تو نمیتواند بردارد. «نصرها بکاء» یاری کردنش گریه کردن است، مینشیند برات گریه میکند. من افتادهام سرم درد میکند و محتضرم میخواهم بمیرم این هرچه زور میزند نمیتواند درد را بردارد ولو سمعوا مااستجابوا لکم هرکار بکنند جمیع جانشان را نثار تو کنند باز فایده نمیکند. پس اینها کار عقل نبود.
انشاءاللّه فکر کنید همین عقل است مکلف، تکلیف بر مجنون نیست. جماد نبات حیوان آسمان زمین این تکلیفات ظاهری را ندارند. تمام تکلیف را بر عاقل میگویند. ناسی و ساهی و غافل و مستضعف تکلیف ندارند عقل میفهمد این را که اگر ماسوای این خدا اگر جمیع ذرات موجودات جمع شوند و همه هم بخواهند به تو ترحم کنند و آن خدا نخواهد، نمیتوانند چیزی به تو برسانند. و عقل میفهمد که اگر جمیع ذرات موجودات جمع شوند و بخواهند ضرری به تو برسانند و خدا نخواهد،
«* دروس جلد 5 صفحه 386 *»
نمیتوانند. چنان خلقش کرده، که امیدش منقطع شود از خلق و جمیع امیدش به او باشد. حالا پس خود را به دست طبیعت میدهی خیال میکنی زرنگی؟ فکّر و قدّر فقتل کیف قدّر ثم قتل کیف قدّر این عقل، جبلّیش چنین خلق شده که آرام نگیرد مگر برود پیش خدا. وقتی رفت پیش خدا، خدا هرچه را مقرر و مسدد داشت هردلیلی را آورد همین که آورد هیچکس نمیتواند آن را رد کند. هرچه را او مقرر کرد هیچکس نمیتواند آن را باطل کند. هرچه را ثابت گذاشت هیچکس نمیتواند آن را بردارد. دین را میآرد روی زمین، دین را از عوام خواسته از علماء خواسته از حکماء خواسته از اولیاء خواسته از انبياء خواسته و برای همه هم آن را واضح کرده. پس این خدا دینش را واضح کرده ظاهر کرده بیّن کرده. این دین خدشهپذیر نیست اختلافبردار نیست لو کان من عند غیر اللّه لوجدوا فیه اختلافاً کثیراً به شرطی که تو از راهش بیایی و فکر کنی. از آن راه داخل نمیشوی هزار اختلاف مردم در قرآن میکنند، هزار بحث دارند.
پس از جمله چیزهایی که از ابتدای آدم تا خاتم از ابتدای خلقت تا انتهای خلقت، تغییر و تبدیل نمیشود و لنتجد لسنة اللّه تبدیلاً و لنتجد لسنة اللّه تحویلاً اینکه امر خدا هرگز پوشیده و پنهان نیست. هرچه را آورده و دین قرار داده تو هم بگو دین قرار داده. هرچه را قرار نداد دین خود، تو هم بگو قرار نداد. اگرچه طبیعت تو به آنچه قرار نداده، میل داشته باشد. اگرچه گفته باشد برو به جهاد جنگ کن کشته شو، اگرچه گفته باشد غذا مخور به این چیزها طبیعت میل ندارد لامحاله این خدا هرچه را برای تو خواسته آن خوب است. چیزهایی که کراهت داری خودت نمیدانی که خیر تو است، خودت به تجربه به دست آوردهای که بسا غذای لذیذی خوردی حظ میکنی. بسا همین غذا باعث شود تو دو ساعت دیگر دلت درد بگیرد بکشدت. تو از عاقبت امور چون خبر نداری چنین میفهمی که این خوب است به طوری که اگر کسی آن را از پیشت بردارد کجخلق میشوی. حالا اگر کسی باشد، بداند که اگر این غذا را
«* دروس جلد 5 صفحه 387 *»
میخوری دو ساعت دیگر قولنج میکنی ایلاوُس([3]) میکنی و میکشدت، گداها را میفرستد که لابد شوی آن غذاها را به آنها بدهی گربهها را میفرستد بروند آن را بخورند دزدها را میفرستد آن را بدزدند. تو آن را کراهت داری این خیر تو است این را دوست میداری بخوری و این شرّ تو است و این را باید بدانی که خدا به جهت منفعت خودش امری نمیکند چیزی به او نفعی نمیرساند به جهت ترس خودش از چیزی نهی نمیکند چیزی به او ضرر نمیرساند. نه کسی میتواند به او ضرری برساند نه کسی میتواند به او نفعی برساند عسی انتحبوا شیئاً و هو شر لکم و عسی انتکرهوا شیئاً و هو خیر لکم پس یقین کن که هرچه را خدا امر کرده خیر تو است. طبیعت هم میل نداشته باشد نداشته باشد وحشت هم مکن حیوان است خوردهخورده تیمارش کن. این حیوان را به تدبیر و علاج و تیمار و جوجو کردن باید آرامش کرد یک دفعه جلوش را بخواهی بکشی میبینی سر وامیزند خوردهخورده باید گرداندش که یادش برود کلاه در زیر دست و پاش انداختهاند.
خلاصه ملتفت باشید انشاءاللّه و بدانید عقل انسان جاهل است به منافع و مضار اشیاء و خدا نفع شما را خواسته ضرر شما را نخواسته. پس ارسال رسل کرده انزال کتب کرده حالا ما از کجا بدانیم که این مرسلین از جانب اویند از جانب شیطان نیستند؟ همین که او مقرر کرد مسدد کرد وعدههاشان را صدق کرد، پس به خاطرجمعی خدایی که صاحب ملک است ما تصدیق کردیم انبياء را. اگر جمیع عالم برهان شود تا دلیل تسدید نیاید روش ننشیند، آن دلیل بدان دلیل نیست. سکون هم اگر میآرد سکون نیست اگر یقین هم میآرد، آن یقین بدان یقین نیست. دلیل تسدید مثل اینکه حالا در وجدان خودت میبینی روز است. حالا در وجدان من خدا روز قرار داده و این را پیش من آورده من هم مکلفم که کاری کنم که در روز باید کرد.
«* دروس جلد 5 صفحه 388 *»
حالا شاید شب باشد و من خواب میبینم؛ آن که در وجدان من نیست و خدا پیش من نیاورده، آنچه را خدا پیش من نیاورده تکلیف من نیست لایکلف اللّه نفساً الا ما آتاها حالا روشن است حالا روز است، حالا در واقع شاید خواب ببینم ببینم. این خدا گفت وقتی دیدی صبح است نماز صبح را بکن. حالا در واقع اگر شب بوده و خواب دیدهای به تکلیف خودت عمل کن. تسدید خدا را که روش میگذاری در حکم خدا بابصیرت میشوی، تسدید خدا را روش میگذاری یقین میکنی. بدون تسدید و تأیید خدا نمیتوان یقین کرد که حالا واقعاً روز است یا نه؟ هزار دلیل اقامه کنی یقین حاصل نمیشود. مالیخولیا در دنیا پر بوده که تاریکی را روشنایی دیده روشنایی را تاریکی دیده در آب سوزن دیده. حالا از کجا معلوم مردم همه مجنون نباشند؟ این دلیلها و برهانهای خلقی همهاش شکوک و شبهات است همه خار و خاشاک است یعلو مرة و یسفل اخری دلیل تسدید که آمد مثل سیلاب همه را برمیدارد میرود. پیش خدا که میروی خدایی است دانا خدایی عادل، خدایی است حکیم خدایی است عالم هیچ بازیش نمیآید نمیخواهد با خلق خود بازی کند. باز بازیهای بچهها قدری حکمت توش هست، اگر بازی نکنند بزرگ نمیشوند بازیهای توی بازار باز حکمت توش هست، پول میگیرد میرود عیالش را نان میدهد. هرحیوانی هربچهای هربازیگری هرلغوکاری در همان لغوش یک فایدهای هست در همین لغو بچهها بدنشان ترقی میکند عقلشان ترقی میکند. اگر طفل را بگیری حبس کنی میسوزد بزرگ نمیشود.
باری منظور را انشاءاللّه ملتفت باشید عرض میکنم که بازیهای خلقی باز ثمرات توش است و تبارک آن خدایی که هیچ لغو در کارش نیست که قرار داده این بچهها بازی کنند. چرا که این بازیهای بچگی هم ثمرات دارد حکمتها توش هست و آن بازیهای بازیگرها که خرس میرقصانند حکمتها توش است. چقدر رزقها باید به آنها تحصیل شود چقدر فسقها و فجورها که ثمرها دارد و تبارک آن
«* دروس جلد 5 صفحه 389 *»
خدایی که چیز بیحکمت خلق نکرده. حالا این خدا خودش نمیآید که لغوی بکند چیزی را مخفی بدارد و آن وقت آن را از مردم بخواهد. چیزی را که خدا مخفی داشت جمیع خیال و جمیع تدبیر و جمیع سکون و جمیع حرکت خلق همه در دست او است و بسته به تدبیر او است. و چیزی را که او مخفی بدارد محال است که این خلق بتوانند پیدا کنند. حالا این خدا آیا میشود دینش را مخفی بدارد آیا میشود دینش را مشتبه بگذارد؟ سرکه شیره درست کند که حق و باطل مخلوط و ممزوج بههم باشد که خلق بر او بحث کنند که خدایا تو سرکه شیره قرار دادی دین خود را. ما ندانستیم حق کدام بود باطل کدام. فکر کنید چیز مخلوط ممزوجی قرار بدهند، این را خدا دین خود قرار نمیدهد ماذا بعد الحق و حق آن است که واضح باشد ماذا بعد الحق الا الضلال باطل آن است که مشتبه و ممزوج باشد و دین خدا همیشه واضح است همیشه آشکار است.
پس این فتنهها که میشنوی فتنه آخرالزمان خیلی است، خیلی نیست. خیلی است به جهتی که خلق آخرالزمان دین و مذهب نمیخواهند، تو تشویش مکن که فتنه که شد من نمیفهمم و در اول لامحاله تشویش میآید. حضرت صادق به مثل مفضلی به آن بزرگی که فرمایش میکردند که در آخرالزمان دوازده علم بلند میشود، و همه ادعا میکنند امامت را مثل این بابی که آمد و ادعا کرد که من امامم دیگر مثل یکپاره دیگر که به این لفظ نمیگویند بلکه به این لفظ میگویند که من مات و لمیعرف امام زمانه فقد مات میتة کفر و نفاق یا مات میتة جاهلیة خلاصه حضرت صادق فرمودند دوازده نفر میآیند ادعای امامت میکنند و فتنه آخرالزمان را به طوری بیان کردند که مفضل به آن بزرگی مضطرب شد. بنا کرد گریهکردن گریهاش از برای خودش نبود خودش که خدمت حضرت صادق بود برای شیعیان و ضعفای آن روز گریه میکرد. حضرت فرمودند چرا گریه میکنی؟ عرض کرد شما میفرمایید دوازده علم بلند میشود همه ادعای امامت میکنند پس ماها چه کنیم؟ مفضل دلش هم که برای خودش نمیسوخت به جهت آنکه خودش خدمت حضرت صادق نشسته بود
«* دروس جلد 5 صفحه 390 *»
نمیترسید. لکن حضرت خبر میدادند از عهدی که اینطورها میشود او گریه کرد همه آن گریهها و اضطرابهاش برای مؤمنین این زمان بود. فرمودند هیچ تشویش مکن نگاه کن توی صفّه ــ آفتاب افتاده بود در صفّه ــ فرمودند این آفتاب و این سایه را تمیز میدهی؟ عرض کرد بلی فرمودند والله امر ما از این آفتاب روشنتر است معلوم است هل یستوی الظلمات و النور و الظل و الحرور و الاحیاء و الاموات؟
پس انشاءاللّه ملتفت باشید بدانید دین خدا دینی است واضح، ظاهر بیّن آشکار. پس هیچبار مضطرب نشوید در کلاه انداختن شیطان، شیطان همیشه کارش کلاه انداختن است و مضطرب کردن و خدا همیشه کارش دلیل و برهان آوردن و امر خود را ثابت کردن و یقین خواسته همیشه و لنتجد لسنة اللّه تبدیلاً و لنتجد لسنة اللّه تحویلاً. اینکه شنیدهای فرمودهاند فلان حدیث صعب است و مستصعب است و کسی متحمل آن نمیشود خیال مکن تو نمیتوانی بفهمی، صعب است و مستصعب به جهت اینکه پرده روش میگذارند که نااهل نتواند بفهمد. مثل اینکه گنجی را پنهان میکنند از نااهل، وقتی خدا امر میکند که امانات را به اهلش بدهید و انبياء و اولیاء به مؤمنین بدهند البته خودش هم همینطور ایمان مؤمن را به مؤمن میدهد کفر کافر را به کافر میدهد یقین را به صاحبان یقین میدهد لو علم اللّه فیهم خیراً لاسمعهم ولو اسمعهم لتولّوا کسانی که دین و مذهب نمیخواهند البته دین نمیآرند پیششان، مذهب نمیآرند پیششان. آنها همیشه میخواهند شک داشته باشند شبهه داشته باشند.
پس حدیثهای صعب مستصعب که نمیشود پی به آن برد از اینها همچو ترائی میکند که آنها را نمیشود تحصیل کرد و فهمید. پس ما دین خدا را کجا پیدا کنیم؟ دین خدا را پیدا کردن نه آهی میخواهد نه نالهای دین خدا واضح است ظاهر است آشکار است. تو غرضها را کنار بینداز به زودی پیدا میکنی. هیچ خدا عمل بیجا نمیکند. خدا اعلم است خدا اقدر است خدا ارأف است خدا اکرم است. تمام اسمهای افعل تفضیلی را برای خدا بگو. خدا ارأف است خدا اکرم است. قادر هست
«* دروس جلد 5 صفحه 391 *»
عالم هست رؤف هست رحیم هست کریم هست این یکپاره است از اسمهای خدا. بعد میبینی همه این اسمها افعل التفضیل هم دارند اعلم العالمین اقدر القادرین ارحم الراحمین اکرم الاکرمین تمام این اسمها را، همه را به خود چسبانده که تو را بیدار کند. پس این خدا امر مشتبهی را که محل لغزش است نمیآرد دین خود قرار بدهد ماکان اللّه لیضیع ایمانکم ان اللّه بالناس لرءوف رحیم آنهایی که نمیخواهند، دین را مخفی میدارد از آنها. پس امر ما صعب است و مستصعب، آن را کسی نمیداند مگر ملک مقرب، مگر نبی مرسل، مگر مؤمن ممتحن. باز این مؤمن ممتحن را خیال مکن نقباء و نجبایند خیال مکن درس نخواندهای و علم نداری. فکر کن باز دقت کن شعورت را به کار ببر چرت مزن خواب مرو. نگفتهاند عوامی که درس نخواندهاند معافند که ایمان نیارند. همان به زبان، الفاظ اسلامی را بگویند دیگر در قلبشان ایمان نقش نشده باشد و آنها باید منافق باشند نه، بلکه امر کرده که منافق نباشند امر کرده که ایمان را در قلب خود نقش کنند که ایمان در قلبشان داخل شود قالت الاعراب آمنّا قل لمتؤمنوا ولکن قولوا اسلمنا و لمّایدخل الایمان فی قلوبکم.
باری پس ملتفت باشید این امتحان را خدا کرده، مؤمن باید ممتحن باشد فکر کنید مؤمن ممتحن را فکر کنید. و باز این تازه است که عرض میکنم لکن فکر کنید که تازه است، پس سرّ ما پوشیده است پنهان است هیچکس خبر ندارد مگر نبی مرسل و مگر ملک مقرب مگر مؤمنی که خدا قلب او را برای ایمان امتحان کرده باشد، انسان خیال میکند مؤمن ممتحن مثل سلمان فارسی مثل شیخ احمد، مؤمن ممتحن مثل همچو آدمها است دیگر باقی مؤمن ممتحن نیستند. بله راست است اینها مؤمن ممتحن هستند لکن شما بدانید هر مؤمنی که ممتحن نیست و ایمان در قلب او نقش نشده مؤمن نیست داخل مسلمانان است. تا لب قبر، وقتی زیر خاکش گذاردند آنجا اگر ایمان در قلبت نقش هست داخل مؤمنینی. اگر در قلبت نقش نیست آن وقت مخیرت میکنند داخل یهودیها باشی یا داخل نصاری باشی.
«* دروس جلد 5 صفحه 392 *»
پس فکر کن انشاءاللّه وبدانکه ایمان را از مردها خواستهاند، از زنها ایمان خواستهاند پس امتحان قلب را از همه خواستهاند جمیع شیعیان امیرالمؤمنین مؤمن ممتحن هستند. اما نه هرکس که ادعا میکند من شیعهام شیعه است بلکه چه بسیاری که تولد کردهاند در میان شیعه و هیچ اسم خلافی هم به گوشش نخورده همیشه اسم امیرالمؤمنین را به تعظیم شنیده و او هم تعظیم میکند. همیشه اسم عمر را لعن کردهاند و دیده، او هم لعن میکند به اینها هیچ آدم شیعه هم نمیشود. پس عرض میکنم که جمیع اقویا و جمیع ضعفای شیعه تمامشان ممتحنند چرا که کسانی هستند که ایمان نقش قلبشان شده بیدلیل و برهان شیعه نشدهاند.
پس آن دینی که عام است و از همهکس خواسته مراد خدا همان بوده. مرادترین چیزها بوده و آن چیزی را که به عموم خلق تکلیف کردهاند، معلوم است بقای خلق به آن چیزها بوده و آن چیز را به همه رسانیده. مثلاً هیچ عامی را معاف نمیکنند که به او بگویند چرا نماز نمیکنی؟ بگوید نمیدانم. مثل سلمان هم نعوذباللّه نمیتواند نکند، از او واللّه مؤاخذه خواهند کرد اگرچه بگوید چیزی راه میبرم دیگر نماز نمیکنم. چرا که کسی که منکر نماز یا یکی دیگر از ضروریات شود ولو خارق عادت داشته باشد مثل دجال، ولو علم داشته باشد به قدر بلعم باعور همین عامی باید تکفیرش کند.
پس امور عامه که یک سرش بند است به انبياء یک سر دیگرش بند است به عامیها یک سرش بند است به خدا یک سرش بند است به تو آن حبل اللهی است که قرار داده که همهتان چنگ بزنید. که به آن، شخص عامی تکفیر میکند مثل دجالی را که خارق عادتی میآرد که هیچ ساحری نمیتواند بیارد سهل است انبياء هم همچو خارق عادتی نیاوردهاند و عامی باید لعن کند دجال را بداند که ملحد است کافر است. حالا کسی که این همه تصرف داشته باشد، علم هم دارد خر هم نیست جاهل نیست علم هم دارد بسا علم وحدت وجود را خوب میداند. و بسا دور نیست که به طور وحدت وجودیها ادعای الوهیت میکند همینجوری که مرشدین
«* دروس جلد 5 صفحه 393 *»
ادعای الوهیت میکنند. ادعا میکنند، اما دلیل میآرند که آیا نمیبینی وجود همهجا هست در ما هم هست پس لیس فی جبّتی سوی اللّه. تو ناقصی جمیع هستیها را نداری من هستیهای بسیار دارم پس در توی عبای من کسی غیر از خدا نیست. و صوفیه اینها را درس میدهند و یاد مریدهاشان میدهند. حالا بسا دجالی که میآید این چیزها را راه میبرد. انا ربکم الاعلی میگوید. اما دلیل میآرد برهان میآرد مثل همین مرشدین که گاهی ادعای الوهیت میکنند و کردند و مریدان هم تصدیقشان کردند و خداشان دانستند. گاهی میگویند به مریدهاشان اِشْهَد بانّی رسول اللّه. و اینها در کتابهاشان است بخصوص در بیاناتشان است که یکجایی هست که آنجا اسمش مقام الوهیت است اگر مرشد به آن مقام تکلم کرد، میگوید انّی انا اللّه لااله الا انا. و همچنین یک مقامی هست که آنجا حقیقت محمدیه اسمش است پس مرشد که به آن مقام رسید به مریدش میگوید اشهد بانّی رسول اللّه اینها که صوفیهای سنی هستند، اینطورها گفتهاند. آن وقت در میان شیعه میآیی، آنهاییشان که میگویند شیعهایم میگویند یک مقامی است مقام ولایت. از مقام حقیقت محمدیه پایینتر میآیند میگویند جایی هست که هرکس به آنجا رسید علی اسمش است علی اسمی است از مقامی از مقامات. مقامی است مقام علوی هرکس به آنجا رسید علی است، پس وقتی که فلان مرشد میگوید مرتضی علی اینجا است. پس اشهد بانّی علیٌ ولی اللّه و من علی هستم شهادت بده که من ولی اللّهم. مرشد گاهی بالاتر میرود اسمش خداست گاهی پایینتر میآید اسمش محمد رسول اللّه است گاهی پایینتر میآید اسمش علی ولی اللّه است. انشاءاللّه شما بدانید که اینها همه کفر است زندقه است. و اینها بوده است در دنیا و حالا هم هست بعضی جاها.
پس دقت کنید انشاءاللّه محمد رسول اللّه که میگویی محمد همان کسی است که از آمنه متولد شد، پدرش عبداللّه بود در مکه معظمه تولد کرد. و بعد از آن حضرت دیگر هیچکس نمیتواند بگوید اشهد بانّی رسول اللّه. همچنین امیرالمؤمنین
«* دروس جلد 5 صفحه 394 *»
که میگویی همان امیرالمؤمنین متولد از فاطمه بنتاسد است که پدرش ابوطالب بود و امیرالمؤمنین بود و این امارت مخصوص او بود. حتی آنکه امام حسن و امام حسین را نمیشود امیرالمؤمنین گفت. هیچیک از ائمه حتی صاحبالزمان عجل اللّه فرجه نمیتواند بگوید من امیرالمؤمنینم این امارت مخصوص همانی است که در نجف اشرف مدفونست و ابن ابیطالب است. دیگر یک مقامی هست مقام امامت هرکس رسید به آنجا اسمش علی است، اینها مزخرفات بابیه است مزخرفات صوفیه است. و بابیه جمیع اینها را گفتهاند جمع کردند همه این کفرها و زندقهها را. یک تکه دزدیدند از صوفیها یک تکه دزدیدند از سنیها یکپاره از وحدت وجودیها ترکیب کردند بابیها و یک مذهبی ساختند. به همینجورها من میبینم نزدیکتر هم میآید. دیگر حالا شما هم غافل باشید باشید من میدانم که بدتر از بابیها هم هست.
شما ملتفت باشید انشاءاللّه این حرف که مسأله امامت امامت کلیه است. حضرت امیر امام است و جمیع آنچه خدا خلق کرده امیرالمؤمنین امام آنها است و امامتش امامت کلیه است. پس آن امیرالمؤمنین خاصی که در این زمان است همین کسی است که اینها را میگوید. همچنین صاحبالامر امام کل روزگار است امام زمانی دون زمانی نیست. صاحبالامر حالا فلانکس است پس به هرعصری ولیی قائم است، پس صاحبالامر فلان شخص است دیگر یکپاره متشابهات هم هست که به آنها متمسک میشوند عرض میکنم باز هنوز چشمشان بسته است ملتفت اینها نیستند. در خصوص ائمه هست که طأطأ کل شریف لشرفکم و بخع کل متکبر لطاعتکم و خضع کل جبار لفضلکم و ذلّ کل شیء لکم وقتی اینجور عبارات را بخوانی کیست که انکار امارت امیرالمؤمنین را کرده باشد؟ هیچکس حتی عمر انکار آن را نکرده. همچنین ائمه دوازدهگانه اشهد ان ارواحکم و نورکم و طینتکم واحدة پس همه حکمشان این است پس ائمه را هیچکس انکارشان نکرده. پس متشابهات در زیارات هست، در عبارات هست در احادیث هست. بسا استدلال میکنند که
«* دروس جلد 5 صفحه 395 *»
امامت ائمه طاهرین را هیچکس منکرش نیست سنی که منکر نیست، در ظاهر هم در حدیثهای سنی ببین همهاش امام علی امام حسن امام حسین. همه میگویند اینها اولاد پیغمبر بودند همه میگویند عالم بودند سنیها از اینجور حدیث بیش از همه میدانند و روایت میکنند. دیگر اطاعتشان لازم است، همه میگویند این که ظاهرش. باطنش را هم میگویند اینها امام کل روزگارند و در هرعصری ظاهرند پس این امام حسن را، اگر کسی وازد نوع امام حسن را وانزده نهایت آن روز اسمی دیگر داشتهاند حالا اسمی دیگر دارند. شبیر و شبر اسم پسران هارون بود جلوه آنها در آن زمان، آنها بودند و در این زمان اینهایند. این تأویلات هست و شما بدانید اینها همه مزخرف است و پوچ است. پس امامت ائمه در زمان آدم هم بوده در زمان نوح هم بوده در زمان همه پیغمبران بوده. اینهایی که کافر شدهاند کافر شدهاند به ایشان. پس کسی انکار ایشان را نکرده حتی آنکه فرعون و هامان و رؤسای ضلال هیچکدام انکاری از ایشان ندارند. هرکس رو به هرکس کرده رو به بزرگی کرده و بزرگی را پرستیده. و بزرگ حقیقی ایشانند پس رو به ایشان کرده ولو ندانند و پرده بر چشمشان باشد. از اینجا که رفتند، آنجا که کشف غطاء شد میبینند جمیع اینها رو به امیرالمؤمنین رفتهاند و همینها را بهخصوص درسمان میدادند صوفیه که همه جلوه مولا هستند. میگفتیم فلان ناصبی هم جلوه او است میخندید و میگفت تو به تاریکی علی را دیدهای.
پس به باطن که نگاه میکنی همه مردم طالبِ پسندِ خودشان هستند و پسندِ خودشان را خوب میدانند و خوب مولا است. اگر کسی پیش عمر هم برود پیش مولا رفته. همه طالب حقیم همه طالب مولی الموالی هستیم، همه رو به علی میرویم حق علی است، علی حق است هرکس هرجا رفته رو به حق خودش رفته، مکلفٌبه خودش، همان است. او در واقع علی است پس در واقع همه رو به علی رفتهاند، همه علیپرست شدهاند طأطأ کل شریف لشرفکم.
شما دقت کنید فکر کنید آیا شما فکر نمیکنید که همین علی بود مردم را
«* دروس جلد 5 صفحه 396 *»
میکشت؟ شمشیر را میکشید و مردم را میکشت. آیا این علی به قدر آن محییالدین راه نمیبرد؟ آیا به قدر آن صوفی هم راه نمیبرد که وجود ساری و جاری است در همه اشیاء؟ چرا شمشیر برمیداشت وجود را میکشت؟ پس فکر کنید انشاءاللّه امارت امیرالمؤمنین و امامت ائمه طاهرین امامت کلیه است راست است. لکن تو این را درست یاد بگیر و آن وقت حرفش را بزن. کلی است که این دوازده فرد را دارد این دوازدهتای بخصوص، یکیش شوهر فاطمه است باقی اولاد این فاطمهاند. اینها را اگر اقرار داری مؤمنی و اگر از اینها چشم بپوشی ایمانی برای کسی نمیماند.
پس انشاءاللّه به آن نصیحتهایی که همیشه بزرگان کردهاند تمسک بجویید. هیچ چیز از جانب خدا در هیچ دین در هیچ مذهبی نیامده که از همه خواسته باشد و محل اختلاف باشد. به طور کلی فکر کنید چنانکه حضرت کاظم صلوات اللّه علیه میفرماید امور الادیان امران امر لا اختلاف فیه تا اینکه میفرماید و امر فیه اختلاف. آن چیزی که محل اختلاف است مخصوص بعضی دون بعضی است. یکی میگوید من چنین فهمیدهام همان تکلیفش است که میفهمد. یکی دیگر میگوید من چنین فهمیدهام تکلیفش همان است. یکی ماست دوست میدارد یکی پنیر یکی آبگوشت این ضرری به جایی ندارد هرکس هرچه را دوست میدارد میخورد. این اختلافی نیست که ضرر به دین داشته باشد. اما یک چیزی هست که حتم است که نخورید دیگر گوشت خنزیر خوبگوشتی است من دوست میدارم تو سرت را به سنگ بیتالخلا میزنی که دوست میداری. آن اختلافی نیست حرام است به اتفاق تمام مسلمانان و حتم است که نخورند. و یک چیزی هم هست که اگر بخوری بعضی از مسلمانان میگویند ضرر دارد بعضی هم میگویند ضرر ندارد. پس میخواهی بخور میخواهی مخور امری است که اختلاف در آن است اگر کسی از آن بیرون برود از آن دایره بیرون نرفته. و آن امری که اختلاف در آن نیست اگر کسی از آن بیرون رود از آن دایره بیرون رفته داخل دایره دیگر شده کافر شده ملحد شده مرتد شده است.
«* دروس جلد 5 صفحه 397 *»
پس اموری که لا اختلاف فیه از آن بیرون نمیشود رفت. نبی است مبعوث شده به هزار نفر یا به صد نفر امری میآرد همه اینها را دعوت کند البته آن امر عام است. در میان آن هزار نفر یا آن صد نفر یکپاره امرهای خاص هم میآرد. مثلاً زنها از مسأله حیض میپرسند آن مسائل مخصوص زنها است. پس امور عامه مسدد است و مقرر از جانب خدا به دلیل تمام معجزات. همینی که نماز ظهر چهار رکعت است نه به همین شقالقمر تنها ثابت شده بلکه به جمیع معجزات جمیع انبياء ثابت شده. تو انشاءاللّه فکر کن که چقدر معجز است؟ نوع معجزات صد و بیست و چهار هزار پیغمبر را فکر کن بخواهی برای هریکییکی حساب کنی صد و بیست و چهار هزار معجز میشود. و حال آنکه موسی چقدر معجز داشت، عیسی چقدر معجز داشت، ابراهیم چقدر، و هکذا پیغمبر ما9 چقدر معجز داشت، معجزات تمام انبياء و اوصیاء تمامش از دست پیغمبر جاری شد. پس احصاء نمیشود معجزات آن حضرت. پیغمبر همینطور راه میرفت و معجز میریخت از او. حالا به تمام این معجزات که بر دستش جاری شده مقرر داشته که نماز ظهر چهار رکعت است این دیگر بازی نیست که بگویی نقلی نیست انکار این حرف که نماز ظهر چهار رکعت است، نه خیلی نقل است. دیگر من همچو فهمیدهام که چهار رکعت نیست، پیغمبر وقتی رفت به عرش آنجا یک رکعت نماز کرد آن هم یک قیام داشت و یک رکوع و یک سجود. بعد پیغمبر یک سجده دیگر خودش افزود حالا بگوید آن کاری بود پیغمبر کرد ما نمیکنیم همان یک سجده را میکنیم او دو رکعت کرد ما همان یک رکعت را میکنیم، دیگر اینها را برنمیدارد. ضرورت اسلام است که نماز ظهر چهار رکعت است دیگر دلیل عقلی داریم و ما اهل باطنیم ما اهل معراجیم و همچو فهمیدهایم که باید دو رکعت کرد، خیر ضرورت اسلام حکم میکند گردن آدم را میزنند در میان مسلمانان همچو حرفی نمیتوان زد. از اسلام بیرون برو آن وقت هر مزخرفی میخواهی بباف.
پس انشاءاللّه بدانید نمیتوان زد همچو حرفی را اگرچه عقل هم قبول بکند.
«* دروس جلد 5 صفحه 398 *»
استدلال عقلی که با این ضرورت مطابق نیاید دلیل نیست هرچه با این ضرورت مطابق نیامد دیگر دلیل عقل است خوب است کتاب است خوب است، سنت است خوب است، هرچه با این ضرورت مطابق نیامد هیچ کار نداشته باشید. من میگویم این نماز ظهر را در حضر چهار رکعت باید کرد این را هیچ دلیلی از دلیلها نمیتواند بردارد. هیچ دلیلی نمیتواند این را تغییر بدهد و تغییر که میگویم فرق نمیکند چه زیادش کند چه کمش کند. یک سجدهاش را یک رکوعش را یک فعلش را یک کلمهاش را نمیتواند بردارد نمیتواند تغییر بدهد.
پس خوب محکم بگیرید اینها را انشاءاللّه فراموش نکنید امورات ادیان از این دو قسم خارج نیست ــ ضروریات و نظریات ــ پس ضروریات مقرر است مسدد است من عنداللّه تقریرات ظاهری اینکه تمام معجزات انبياء برای همینها است. تقریرات باطنی اینکه خدا دینی دیگر نیاورده همین است دین او، دینی دیگر نیاورده. اگر این دین او نبود که میتوانست این را بردارد و دینی دیگر بیاورد. حالا که نیاورد همین است دین او. پس باطناً و ظاهراً اینها مسددند و مقرر و روی زمین ثابت. پس از ضروریات هیچ تخلف نمیتوان کرد تأویلی بکنی حدیثی بخوانی آیهای بخوانی، هیچ نمیشود مقابل با این ضروریات. اول ضرورت را به دست بگیر آن وقت هرکتابی مطابق این آمد محکم، هرحدیثی مطابق این آمد محکم، هردلیل عقلی مطابق این آمد محکم، هرچیزی که مطابق این آمد حق، هرچیزی که مخالف این است باطل.
و صلی اللّه علی محمد و آله الطیبین الطاهرین
و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین
«* دروس جلد 5 صفحه 399 *»
درس سیویکم
(چهارشنبه 16 شوالالمکرم سنه 1297)
«* دروس جلد 5 صفحه 400 *»
و صلی اللّه علی محمد و آله الطیبین الطاهرین
و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین و لاحول و لاقوة الا باللّه العلی العظیم
قال اعلی اللّه مقامه و رفع فی الخلد اعلامه: سنة اللّه التی قد خلت من قبل و لنتجد لسنة اللّه تبدیلاً و لنتجد لسنة اللّه تحویلاً هو الذی ارسل رسوله بالهدی و دین الحق لیظهره علی الدین کله و لو کره المشرکون. و لقد احسن الشاعر و اجاد و للّه دره حیث قال و نعم ما قال:
لزین الدین احمد نور فضل |
تضاء به القلوب المدلهمة |
|
یـریـــــد الحاســــــدون لیـطفـــــݘـوه |
و یأبی اللّه الّا انیتمه |
و لاتحسبن اللّه مخلف وعده رسله. بالجملة،
الناس من حسب التمثال اکفاء |
ابوهم آدم و الام حواء |
و کم ترک الاول للآخر و لیست حرارة شمس الحقیقة باقل من الشمس الظاهرة و يثور الابخرة کما ثارت اعاذنا اللّه من شر الاشرار و کید الفجار و الحقنا بالابرار ربنا افرغ علینا صبراً و ثبّت اقدامنا و انصرنا علی القوم الکافرین.
انشاءاللّه خوب ملتفت باشید که امری که در دست هست ببینید انشاءاللّه بابصیرت باشعور، غافل مباشید ببینید خلق را شیطان برداشت و رفت و همه علماء بودند اتقیاء بودند عبّاد بودند زهّاد بودند چقدر مردم خیالها میکردند دربارهشان شیطان برداشتشان و رفت. فکر کنید ببینید هرامری را که خدا از همه خلق خواسته، آن امر را خدا به همه خلق باید بگوید. ببینید در این حرف شکی شبههای ریبی هست؟ زور بزنید خلافش چیزی پیدا کنید ببینید میشود ردّش کرد؟ جن و انس
«* دروس جلد 5 صفحه 401 *»
جمع شوند نمیتوانند رد کنند. خدایی است خالق کل خلق و دانا به احوال کل خلق هرچیزی را بخواهد به کل خلق بگوید قادر است میتواند به کل برساند. به هرسببی به هر وسیلهای بخواهد میرساند. پس امری را که از جمیع خلق خواستهاند، به جمیع خلق آن امر را رسانیدهاند و معقول نیست امری را از جمیع خلق بخواهند و آن وقت به بعضی بگویند و بعضی خبر نداشته باشند. خدا چنین کاری نمیکند.
فکر کنید که خیلی واضح است و نتیجهاش آنقدر است که چه عرض کنم؟ یکیش اینکه بابصیرت میکند که هیچ از دین خدا تخلف نمیکنی و این امر نه مخصوص است که شیعه چنین میگوید، نه مخصوص اسلام است. ببینید به دلیل عقل، نقل، آفاق، انفس، نه این است که شیعیان بگویند که خدا امری را که به همه میخواهد بگوید میگوید. و معقول نیست پیش خود ارادهای کند و بداند که اینها نمیدانند و بداند تا او نرساند اینها نمیتوانند بدانند، آن وقت امر را به اینها نرسانده انتقام بکشد که چرا فال نگرفتی؟ خواب ندیدی؟ چرا عالم به غیب نبودی؟ و حال آنکه من شما را عالم به غیب خلق نکرده بودم و من محال قرار داده بودم عالم به غیب باشید. این حرف را نه همین شیعه تنها میزنند، تمام اهل اسلام میگویند ضرورت شیعه هست ضرورت تمام اسلام هم هست. همه میگویند حجت خدا بالغ است همه میگویند حجت خدا واضح است همه میگویند هرچه را خدا از هرکه خواسته به او میرساند. اگر خواسته من فلان عمل را بکنم یا فلان اعتقاد را داشته باشم به من برساند و میرساند. باز نه همین در اسلام تنها اینطور است هیچ اختصاصی به اسلام تنها ندارد میروی توی نصاری، نصاری نمیگویند خدا حجتش را واضح نمیکند یا امرش را نمیرساند؟ همه میگویند خدا حجتش را واضح کرده و امرش را رسانیده آن وقت آن خدا میگوید تصدیق مرا کنید آنها هم همینطور است ضرورتشان. حالا ننشستهاید با هیچ فرنگی صحبت بدارید، ولکن همین که من عرض میکنم وقتی راه استدلال به دست آمد میدانید که نباید گشت. همینطور که نشستهاید میدانید آنها چه میگویند. هردینی که حق است،
«* دروس جلد 5 صفحه 402 *»
انسان که توش افتاد جمیع حقها به چنگش میآید. عیسی را میدانیم که از جانب خدا بوده رسول خدا بود. حالا که از جانب خدا بود محض ادعا نمیخواست چیزی به گردن مردم بگذارد بلکه معجزه میآورَد یک کاری میکند که مردم بدانند از جانب خدا آمده.
حالا این مطلبی که هرچه را خدا خواسته از کل مردم باید به کل مردم رسانده باشد، این مطلب از ضرورت اسلام میگذرد به ضرورت نصاری میرسد. از ضرورت نصاری میرود به ضرورت یهودیها هم داخل میشود. میبینی آنها هم نمیگویند موسی آمد محض ادعا گفت من از جانب خدایم به همینطورها میرود تا ضرورت گبرها، تا به ضرورت هرکس که خودش را به پیغمبری و به کسی که از جانب خدا آمده ببندد میرود. پس هرامری را که از کل خلق خواستهاند خداوند به تمام خلق باید رسانده باشد به ضرورت شیعه، به ضرورت اسلام به ضرورت نصاری به ضرورت یهودیها به ضرورت گبرها و هکذا، این که نقل. آن وقت در عقل فکر کنید وقتی فکر میکنی میبینی که عقول کل مردم هم شاهد این ضرورت است. عقول تمام خلق حکم میکند که معقول نیست خدایی که میداند من مراد او را نمیدانم و میداند که امرش را تا او نرساند من نمیدانم، و میداند که محال است من بدانم امرش را مگر او به من برساند و برای من بیان کند چرا که خودش میفرماید انّ علینا بیانه انّ علینا جمعه و قرآنه انّ علینا للهدی تا بیان نکند خدا امری را تکلیف نمیکند، که اگر بکند لغو است ظلم است لهو است مثل لهو و لعب بچهها. در لهو و لعب بچهها باز ثمری و فایدهای هست. لهو و لعب آنها باز ثمری و فایدهای دارد. هزار حکمت توش است اینها بزرگ میشوند اما در لهو و لعب خدا ثمری به جز ظلم و لغو هیچ نیست. حالا خدا بیاید و همچو لهوی قرار بدهد؟ نگوید مراد خود را به خلق و خلق هم ندانند مراد او را، محال هم باشد که پی ببرند اگر او نرساند امر هم بکند، ثمرش چیست؟ جبر هم بکند فایدهاش چیست؟ گیرم جبر کرد آخر چه میشود؟
خلاصه از جمیع راهها این مطلب باطل است. گیرم یک جبری هم کرد حالا
«* دروس جلد 5 صفحه 403 *»
جبر هم میکند از این جبر چه حاصل. گیرم جبر هم بکند چه میشود؟ این ظالمینی که جبر میکنند، هرگز جبری نمیکنند که بدانند آن جبر، ثمر ندارد. میدانند کسی را پول دارد و جبر که میکنند میشود پول را گرفت. اگر ببینند میشود گرفت زور میزنند و میگیرند. اگر بدانند نمیشود زور نمیزنند. هیچ سلطانی نمیآید یخه کسی را بگیرد که بیا تو برو به آسمان، گیرم یک سلطانی یک مجنونی، وقتی این نرفت، حالا زد توی کلّهاش کشتش چه ثمر؟ باز این که نرفت. محال است برود نمیتواند برود. حالا خداوند عالم بر فرضی که چیزی بگوید جبری بکند چه حاصل چه فایده؟ وقتی بداند خلق مراد او را ندانند قرار هم داده محال باشد حالا این امر محال را گرفت، چه حاصل چه فایده؟ وقتی بداند خلق مراد او را نمیدانند چه حاصل؟ درست که نمیشود.
پس ملتفت باشید انشاءاللّه هر امری را که از جمیع خلق خواسته آن امر را لامحاله به تمام خلق رسانیده و تمام خبردار شدهاند. تمام که خبردار میشوند این اصطلاح است، میگویند امر مسلّم میان جمیع خلق، میگویند ضرورت. پس اگر فکر کنید و فکری بیاید، میدانید که نماز ظهر چهار رکعت است. سنی میداند شیعه میداند این را زنها میدانند دختر نه ساله میداند پیر خرفشده میداند. و هرامری که شایع است و به کل میرسد مثل نماز ظهر است که چهار رکعت است این را به تمام باید گفته باشند ولو به واسطه روات باشد پس میرساند. حالا یک امری باشد که این امری که به کل میرسد باید به واسطه آن باشد، او باید دیگر واضحتر باشد. مثلاً این امری که نماز ظهر چهار رکعت است این را خدا باید به کل مکلفین برساند حالا چنین امری را، یککسی باید اولاً بگوید تا بعد به همه برسد. اگر امر نماز لازم است، به کل میرسد. امر گوینده لازمتر است به کل برسد پس امر امامت، یا امر نبوت لازم بوده به همه برسد رسانیده. پس امر رسالت را مسلمانان بهتر از نماز میدانند امر امامت را شیعیان بهتر از نماز میدانند. بسا کسی هنوز نماز یاد نگرفته باشد اما امامان دوازدهتا هستند باید بداند. اول باید تعلیم بچهها کرد که امامها دوازدهاند.
«* دروس جلد 5 صفحه 404 *»
پس هرامری را که از عموم خلق خواستهاند به عموم باید برسد. آن وقت در این کلمه بیایید فکر کنید. آن وقت آن امر عامی که باید به کل برسد، هرکدام لازمتر بوده زودتر رسیده واضحتر شده پس نماز ظهر چهار رکعت است لازم بوده، آن را به عموم مردم رسانیده. اما این گویندهای میخواهد ناطقی میخواهد، پس رسولی میخواهد پس امر رسالت لازمتر بوده آن پیش از این باید برسد واضحتر باید باشد به طوری که هیچ شک و شبههای در آن راه نداشته باشد. حالا فکر کنید وقتی انسان از روی بصیرت و تدبّر داخل مسأله بشود خدا میداند هیچ شکی و شبههای برای او باقی نمیماند. اما از راهش نیاید میافتد توی تاتورهها. از راهش که نیاید میگوید این همه اختلاف در دنیا هست ما چه میدانیم حق به جانب کیست؟ او آیه میخواند این آیه میخواند. او حدیث میخواند این حدیث میخواند. پس ما چه میدانیم در این میان حق با کیست؟ خیال میکند متحیر است شما بدانید هیچ تحیری در دین خدا نیست، هیچ تحیری خدا قرار نداده در کار خود. هرکس بگوید من متحیرم بدانید هنوز این در راه دین نیست. گمراه است و گمراه که شد دیگر کافر است یا مشرک. پس هرامری را کائناً ماکان بالغاً مابلغ که از جمیع مکلفین خواستهاند، تمام آن را به تمام مکلفین باید برساند. حالا چنین چیزی اسمش ضرورت شده مُجمَعٌعلیه کل شده.
پس حالا ببینید که این امرِ الحاد ناطق تازه پیدا شده، آیا هیچ شکی شبههای ریبی میرود در اینهایی که عرض کردم؟ اینها امری نیست که من بپوشانم آن را یا قدری تقیه کنم. والله جای تقیه نیست جای مدارا نیست اگر جای مداراست که من بگویم شیعه نیستم اینجا هم مدارا کنم. اگر جای مداراست که من بگویم مسلمان نیستم، اینجا هم مدارا کنم. اگر جای تقیه است که بگویم به خدایی قائل نیستم، اینجا هم تقیه کنم. والله اینی که تازه پیدا شده بدتر است از اینکه کسی بگوید نماز واجب نیست روزه واجب نیست حج واجب نیست خمس و زکات واجب نیست، اصلش حجت واجب نیست که در میان خلق باشد، این حرف که «در میان شیعه
«* دروس جلد 5 صفحه 405 *»
یک نفر ناطق باید باشد یک راوی باید باشد که متصل به امام باشد، که تمام حرفهای امام برود پیش او از او بیاید به جمیع خلق منتشر شود و برسد» اگر این امر در میان شیعه بود چرا باید تا امروز به شیعیان نرسیده باشد؟ اگر این امر از دین خدا باشد مثل مسأله رسالت است. چرا جمیع مسلمانان نمیدانند این را؟ اگر مثل مسأله امامت است، چرا جمیع شیعه اثنیعشری خبر ندارند؟ مثل خمس و زکات و نماز و روزه است، که همه میدانند از دین است، چرا این را کسی نمیداند؟ اینها چون تکلیف کل بوده، خدا به همه رسانیده و همه هم خبر دارند.
این ناطقی که جمیع کسانی که نماز میکنند باید از او یاد بگیرند، جمیع کسانی که روزه میگیرند مسائلش را از آن ناطق باید یاد بگیرند، این ناطقی که جمیع کسانی که خمس و زکات میدهند باید مسائلش را از او یاد بگیرند و همچنین جهاد یا دفاع را یا مکه رفتن را، جمیع مسائل سرش به این بسته. یکخورده شعورتان را به کار ببرید ببینید چه حرف مزخرف نامربوطی در میان مردم انداختهاند. کأنه خواستهاند جمیع ضروریات را بردارند خودشان هم بسا غافلند لکن آن شیطان ملحدی که این مزخرف را به زبانشان داده میداند چه کرده. ببینید مرجع جمیع رعیت این ناطق واحد است و کل خلق در مسائلشان باید از او اخذ کنند. نهایت از دیگری هم جایز باشد او باید بگوید به اذن او و اجازه او باید باشد. ببینید این امری که مرجع جمیع امور مسلمانان است و جمیع اهل حق باید او را بشناسند، این باید یکی باشد چه حرف غریبی است؟ فکر کنید ببینید اگر چنین بوده پس چرا مردم نماز ظهر چهار رکعت است، این را راه میبرند و این مسأله را کسی راه نمیبرد و حالا تازه پیدا شده؟
پس بدانید امری است تازه بدعتی است تازه واللّه خرابی او از خرابی باب بدتر است، باب به این فضیحت حرف نزد. اگر از روی بصیرت فکر کنید تصدیقم میکنید آن ملعون خبیث آمد در میان مردم لکن یکقدری شعور داشت فکر کرد دید اگر بگوید من ناطق واحدم جمیع مسلمانان به او میخندند. حیا کرد و این را نگفت این حرف
«* دروس جلد 5 صفحه 406 *»
را نزد، اما میدانست که مردم منتظر یک امامی هستند گفت من آن امامی هستم که شما انتظارش را میکشید نگفت آن امام، غایب است و من یکی از شیعیان او هستم و آمدهام مرجع کل شماها باشم و کل باید تصدیق مرا بکنید. باز نگفت در جمیع زمانها چنین بوده نگفت همیشه یکی ناطق بوده و بیشتر نباید باشد حالا هم من آن یکی هستم. و اینها ببینید آمدند و چنین گفتند و نفهمیدند که چه گفتند و آن شیطانی که این را القاء کرده میداند که چقدر خرابی کرده در دین و انّ کید الشیطان والله در نزد کسی که دین میخواهد در نزد کسی که خدا میخواهد رسول میخواهد واللّه ان کید الشیطان کان ضعیفا اگرچه خیلی شیطان تدبیر کرده او خیلی ملعنت کرده و به این چیزها دین را خراب کرده لکن در نزد اهل بصیرت کید او اوهن من بیت العنکبوت است. هرچه از این کلاهها بیندازد هیچ اضطراب برای اهل حق پیدا نمیشود هیچ تزلزلی برای اهل دین نمیآید. گیرم کسی الحاد بخواهد بکند، صرفه در این است که مثل بابی برخیزد و ادعا کند که امام مرا فرستاده که امروز تمام شماها مطیع من باید باشید. دیگر بگوید همیشه چنین بوده همیشه یک نفر ناطق بیشتر نباید باشد ناطقین دیگر هم اگر باشند از جانب او حرف بزنند، مجاز از او باشند. باب ادعای این را نکرد. در اول یکخورده مدارا کرد گفت من نایب خاصم، از مردم تمکین دید سرّ قلبش را بروز داد، گفت من آنکسی هستم که انتظارش را میکشید. دیگر نگفت من شیعهام و ناطق واحد و همه باید اطاعت من کنید، و اینها این قباحت را نفهمیدند و نفهمیده گفتند در این زمان یک ناطق باید باشد، نه بلکه همیشه چنین بوده، کی چنین بوده؟! اگر چنین بود چرا کسی نشنیده تا حال؟ دیگر از این مطلب تعدی کرده گفتند همانهایی هم که انکار مرا دارند همانها هم به ناطق واحد قائلند.
حالا امری که به این بطلان است، خدا آن را به اینجور بطلانش را واضح میکند اگرچه شیطان حیله میکند یخادعون اللّه و هو خادعهم او خدعه میکند که تیشه بزند که ریشه اسلام را بزند ریشه حق را بزند و مکروا و مکر اللّه واللّه خیر الماکرین یخادعون اللّه و
«* دروس جلد 5 صفحه 407 *»
الذین آمنوا و هرکس با خدا جنگید مغلوب خواهد شد هیچ شیطانی هیچ خادعی مکر با خدا نمیکند مگر اینکه خدا همینجور رسواش میکند. و خدا واللّه رسواشان کرده و رسواتر از بابیها شدند. حرفی زدند که میان هرطایفهای ببری میگویند همچنین چیزها نبوده، و همه اینها نتیجه آن حرفی است که عرض کردم که امری که خدا از کل خواسته باید به کل برساند چرا که خدا هیچ تقصیری در کار خدایی نمیکند. خدا در کارش تقیه نمیکند خدا از کسی حیا نمیکند انّ اللّه لایستحیی انیضرب مثلاً ما بعوضة هرچه را از هرکه خواسته به او میرساند. حالا این ناطق واحد را کل باید اعتقاد کنند کل باید رجوع به او کنند، یا رجوع کنند به خود او یا به قاصدی از او دختر نهساله این را باید بشناسد جمیع خلق باید بشناسند این را، این را به که رسانده؟ کی بوده در میان شیعه که این رسم بوده که یک نفر را بشناسند و بس، و باقی علماء هرچه هستند باید مُجاز از آن یک نفر باشند و اگر این را کامل ندانند اینها ضال باشند. هرکس این شخص واحد ناطق را نشناسد کافر است. اگر این را خدا خواسته بود باید این مسأله به حد ضرورت رسیده باشد.
باز چرت نزنید فکر کنید اگر این مسأله در میان شیعه متداول بود، که هرکس این واحد را شناخت مؤمن است هرکس نشناخت گمراه است و گمراه که شد یا داخل کفار است یا داخل مشرکین ببینید هرگز همچو چیزی بوده توی دنیا؟ درست فکر کنید دقت کنید پس بدانید انشاءاللّه علانیه بدانید که این باطلی که تازه پیدا شد باطلترین باطلها است. بله چون آخرالزمان است و فتنه زیاد شده، چون فتنه زیاد شده خدا هم بیشتر اصرار میکند که باطل را رسوا کند واضح کند بطلانش را. هرچه فتنه بالا میگیرد خدا هم سختتر میگیرد، هرچه زیادتر پا میفشارند خدا زیادتر رسواشان میکند.
پس امری که امر ضرورت است به تمام خلق رسیده آنچه به تمام خلق باید برسد ضروریات است چیزی که به این سرحد نرسیده به کل نرسیده و خدا نخواسته برسد چیزی است که محل اختلاف است. چیزی که محل اختلاف شد، مختلفین در آن حرف میزنند آنها را کاری ندارم آن چیزی که عالم و عامی و حکیم همه میدانند.
«* دروس جلد 5 صفحه 408 *»
حتی عرض کردهام این ضرورت یک سرش رفته پیش انبياء یک سرش آمده پیش عوامی که درس نخواندهاند یک سرش رفته پیش جبرئیل یک سرش آمده پیش شما، یک سرش رفته پیش خدا یک سرش آمده پیش شما.
امور الادیان امران امر لا اختلاف فیه آن محل اتفاقشان را هیچکس نمیتواند تخلف کند نباید تخلف کرد. محل اختلافی هم دارند، آنچه محل اختلاف است، هرچه این ضرورت ثابتش کرد ثابت است هرچه را این ضرورت ثابت نکرد و وا زد باطل است. هرچه دلیل و برهان اقامه شد از این ضرورت از لوازم این ضرورت است. این ضرورتی که پیش دختر نه ساله هم هست اختلافی در آن نیست. هرچه محل اختلاف است، کائناً ماکان بالغاً مابلغ این به سرحد ضرورت نرسیده هرچه این ضرورت اثباتش کرد لوازم این ضرورت اثباتش کرد ثابت است. پس باز ضرورت اثبات میکند حق را. میزان خدایی است این ضرورت هرچه را میخواهید بسنجید با این ضرورت بسنجید. هیچ حقی، هیچ چیزی ثابت نمیشود مگر به این ضرورت. هیچ باطلی باطل نمیشود مگر به این ضرورت. پس هرچیزی که این ضرورت ثابتش نکرد دلیل ندارد برهان ندارد، از جانب خدا نیست قل هاتوا برهانکم ان کنتم صادقین و برهان از این ضرورت باید باشد، این میزان است. ضروریات اسلام ضروریات ایمان ضروریات و اتفاقیات کل اهل اسلام و اهل ایمان تمامش میزانی است که یوزن به الحق و الباطل. هیچ حقی حق نشده مگر با تمام این موازین قسط. همچنین هیچ باطلی باطل نشده مگر از این میزان معلوم شده. تمام باطلها همه این است که حرفی بزنی که از این ضروریات شاهدی نداشته باشی دلیل و برهان نداشته باشی چیزی که بیدلیل و برهان است از جانب خدا نیست. دیگر اروت این وس.([4])
و صلی اللّه علی محمد و آله الطیبین الطاهرین
و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین
«* دروس جلد 5 صفحه 409 *»
درس سیودوم
(شنبه 19 شوالالمکرم سنه 1297)
«* دروس جلد 5 صفحه 410 *»
و صلی اللّه علی محمد و آله الطیبین الطاهرین
و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین و لاحول و لاقوة الا باللّه العلی العظیم
قال اعلی اللّه مقامه و رفع فی الخلد اعلامه: سنة اللّه التی قد خلت من قبل و لنتجد لسنة اللّه تبدیلاً و لنتجد لسنة اللّه تحویلاً هو الذی ارسل رسوله بالهدی و دین الحق لیظهره علی الدین کله و لو کره المشرکون. و لقد احسن الشاعر و اجاد و للّه دره حیث قال و نعم ما قال:
لزین الدین احمد نور فضل |
تضاء به القلوب المدلهمة |
|
یـریـــــد الحاســــــدون لیـطفـــــݘـوه |
و یأبی اللّه الّا انیتمه |
و لاتحسبن اللّه مخلف وعده رسله. بالجملة،
الناس من حسب التمثال اکفاء |
ابوهم آدم و الام حواء |
و کم ترک الاول للآخر و لیست حرارة شمس الحقیقة باقل من الشمس الظاهرة و يثور الابخرة کما ثارت اعاذنا اللّه من شر الاشرار و کید الفجار و الحقنا بالابرار ربنا افرغ علینا صبراً و ثبّت اقدامنا و انصرنا علی القوم الکافرین.
از طورهایی که عرض کردم انشاءاللّه غافل نشوید و ببینید که غافل شدند جمع کثیری و بیشتر از خلق، به جهت آنکه دلیل نداشتند برهان نداشتند. راه خدا را به هیچ وجه پیدا نکردهاند. ملتفت باشید انشاءاللّه فراموش نکنید ببینید تمام ارسال رسل تمام انزال کتب تمام خارق عادات همه از برای این است که خدا اتمام حجت کند بر خلق. دیگر مذاق تصوف در سرت به حرکت میآید به هیجان میآید حرکتت میدهد همراهش مرو. تمام ارسال رسل و انزال کتب و خارق عادات و تمام زحمتهای انبياء و بلاشان و
«* دروس جلد 5 صفحه 411 *»
جِدّشان و جَهدشان و خرابیشان و آبادیشان برای هدایت خلق است. اگر نمیخواستند این خلق را هدایت کنند، انبیائی که ادعاشان این است که ما متصلیم به خدا میآیند از جانب صانع ملک، اینها را نمیشود در حقشان گمان کرد که آمدهاند توی خلق که منفعتی از خلق ببرند، پول میخواهد، از خدا میگیرد نُقل میخواهد از خدا میگیرد لااسألکم علیه اجراً ان اجری الا علی اللّه انبياء میآیند منفعت به مردم برسانند نمیآیند دکانی واکنند. تمام ادیان میدانند نبی که از جانب خدا میآید مستجابالدعوه است هرچه بخواهد از خدا میگیرد. خدا او را فرستاده و خرجیش داده. پس تمامشان آمدند که هدایت کنند مردم را و نفع برسانند به مردم، نیامدند ضرر برسانند.
از این پستای سخن شما چرت نزنید غافل نباشید. بهانه مکن که عربی نخواندهام درس نخواندهام حکمت نخواندهام ضرب ضربوا نخواندهام، اینها بهانه است اینجور حرفهایی که من میزنم، اگر اتفاق یکوقتی گیر کردم میانه یهودیها واللّه اینجور حرفها را میزنم. تمام ارسال رسل و انزال کتب برای هدایت این مردم است به سوی صانعشان حالا آیا معقول است این خدا این همه انبياء را بفرستد و به زحمتشان بیندازد و مبتلاشان کند و این همه خارق عادات بیارند میان مردم و تمام خارق عادات هم از برای این است که هیچکس عذر از برایش باقی نماند، بگوید من از کجا بدانم تو از جانب خدا آمدهای؟ من ملا نیستم عامیم من قواعد و قوانین نمیدانم از کجا بدانم تو حقی یا باطل؟ تمام خارق عادات برای این است که چون خلق ضرور داشتند این خارق عادات را، واجب بود در حکمت که این خارق عادات را باید بیارند. اگر خارق عادات نمیآمد بسا خلقی محض حرف، نمیتوانستند حرف را بفهمند چون خلق پیش از اسلام فهمشان کم بود، خارق عادت زیادتر بود در آن زمانها هرنبیی میآمد خارق عادت اظهار میکرد. حالا دیگر خارق عادتی به کار نیست به جهتی که فهم خلق زیاد شده نمیتوانند عذر بیارند که ما حق را نمیفهمیم حالا بیاید خارق عادت بیارد که روز است یا شب؟ بیاید خارق عادت بیارد که شب
«* دروس جلد 5 صفحه 412 *»
است، لغو است. تمام خارق عادت برای این است که کسانی که فهم و شعور ندارند حرف سرشان نمیشود، چیزی بفهمند. پس به این جهت انبياء لابد میشوند برای آنها معجز و خارق عادت بیاورند.
در حکمت الهی لازم است که نقصی در آن حکمت نباشد.([5]) وقتی چنین شخصی را میداند که فطرتش پاک است و طینتش طیب و طاهر است، لکن فهم و شعور ندارد تدبیری میکند، این خارق عادات را میآرند که هدایتش کنند. پس این خدا تمام ارسال رسل را تمام انزال کتب را برای این کرده که خلق را هدایت کند. پس معقول نیست راه خودش را واضح نکند. آن وقت از خلق بخواهد که چرا راهی را که من شبهه قرار داده بودم، پرده روش کشیده بودم شما پیدا نکردید و یقین به آن نکردید. پس تمام ارسال رسل تمام انزال کتب تمام خارق عادات اینها همه نتیجه میدهد که حجت خدا همیشه تمام است حجت خدا بالغ است هیچ نقصی درش نیست واضح است هیچ خفائی درش نیست.
فکر کنید انشاءاللّه اینها دلیل مجادله نیست دلیل حکمت است، موعظه توش است مجادله توش است دلیل کتاب توش است دلیل سنت توش است دلیل عقل توش است دلیل نقل توش است. تمام کسانی که آمدهاند در هرمقامی از مقامات بنده در هر مقامی که باشد امر خدا برای او باید واضح باشد، امر واضحی را کفار وازدند کافر شدند. از توحید گرفته الی ارش خدش در جمیع مسائلی که از جانب این خدا هست. این خدا هرچه را مخفی داشته، ظهورش را نخواسته از مردم، هرچه را نیاورده نخواسته که نیاورده. الآن شب را نیاورده تو قسم میخوری دلیل عقلی داری، که خدا نخواسته شب باشد خواسته روز باشد. اینکه روز است، اتفاق نیفتاده که روز شده خدا عمداً روز کرده و بخصوص خواسته روز باشد.
«* دروس جلد 5 صفحه 413 *»
به همین نسق انشاءاللّه که فکر کنید خواهید یافت که به همین روشنی در هرمقامی امر خدا واضح است و بیّن است و علانیه. و هرگز امری که محل اشتباه است امری که محل اختلاف است خدا آن را دین خود قرار نداده. مثلاً دو شخص یا ده شخص با هم حرف دارند، تو نمیدانی کدام راست میگویند و کدام دروغ دین را در چنین جایی قرار نمیدهند. چرا که هرکه هرچه را نداند مکلفٌبه او نیست. هیچکس مکلف نیست خود را در شک بیندازد.
پس از این مقدمات غافل نشوید. به قول اعم عرض میکنم و قاعده کلیه است که عرض میکنم، هرکس که کافر شده یک امر واضح بیّن علانیه را وازده و هرکس مؤمن شده از روی بصیرت شده نه از روی عادت که پدرم چنین گفت و مادرم چنین بوده انا وجدنا آباءنا علی امّة و انّا علی آثارهم مهتدون یا مقتدون مگر پدران ما میشود باطل باشند؟ بله میشود باطل باشند. خلاصه هرمؤمنی که از روی بصیرت ایمان آورده خدا دینش را برای او واضح کرده و او هم گرفته. و هرکس کافر شده ــ از شیطان تا تابعانش ــ امر واضح بیّن آشکاری را وازده. فهماندند به آن کفار که دین چیست و فهمیدند که خلاف دین چیست و عمداً کافر شدند. پس همیشه دین خدا واضح بوده بیّن بوده آشکار بوده. دیگر بعد از این قاعده انشاءاللّه تأملی براتان نخواهد بود. دیگر بخصوص اگر یکپاره قصهها را هم شنیده باشی، مثلاً ابراهیم چهجور حرف زد با قومش و قومش چطور شد ایمان آوردند؟ چطور شد ایمان نیاوردند؟ موسی چه گفت عیسی چه گفت و هکذا، دیگر تفاصیل لازم نیست. هرکس از جانب خدا آمد یک امر واضح بیّن آشکاری را با معجزات و خارق عادات آورد که همه فهمیدند از جانب خداست، امرش را خدا واضح میکند علانیه میکند راه را مینمایاند. انا هدیناه السبیل اما شاکراً و اما کفوراً همیشه سنت خدا این بوده همیشه عادت خدا این بوده لنتجد لسنة اللّه تبدیلاً و لنتجد لسنة اللّه تحویلاً همیشه امر واضحی که محل اختلاف نبوده آن را خدا دین خود قرار میدهد. هرچیزی که محل اختلاف است در میان مردم آن چیز میزان
«* دروس جلد 5 صفحه 414 *»
نیست. و این عرضی که میکنم چنان شیوعی دارد چنان عمومی دارد که در کسبها و کارها هم رفته. تا یک قپان عدلی نباشد که همه کس قبول داشته باشد اختلاف برداشته نمیشود تا یک ترازوی عدلی نباشد که بکشند چیزها را و همه قبول داشته باشند آن را و یک سنگی نباشد که همه کس قبول داشته باشد آن سنگ را این رفع اختلاف نمیکند. در ذرعها در کسبها در کارها همهجا جاری است به طور ظاهر به طور شرع به طور عرف به طور باطن. در هرجا که بخواهی، همیشه میزان آن چیزی است که محل اتفاق باشد و طرفین آن را قبول داشته باشند میسنجی به آن میزان هرچه را خواسته باشی. با آن میزان هرچه درست آمد درست است. هرچه درست نیامد درست نیست. مثل اینکه آن ذرعها که مسلّم است میان همه بزازخانه آن میزان است.
پس همیشه دقت کنید مسامحه نکنید چرا که بیدینی فراگرفته عالم را تاتوره فرا گرفته عالم را ببینید تا حالا نبوده در میان مردم این حرف که چیزی که محل اتفاق کل است، این محل اختلاف است. تا حالا همچو چیزی نبوده که آن چیزی که محل اتفاق کل است آن میزان نیست و گفتند و نوشتند. و الا اینها چیزی نیست من اصرار کنم من میبینم توی کتابشان مینویسند و میگویند و میخوانند صحبتش را میدارند کمکم زیاد میشود این حرف حتی اینکه حیلهها خواهند کرد. شما انشاءاللّه ملتفت باشید بیدار باشید محل اتفاق آنست که همه عالم و عامی و سیاه و سفید و صغیر و کبیر در دانستن آن مساوی باشند.
باز ملتفت باشید شیطان کلاهی میاندازد که این حرف خودش محل اختلاف است. شما ملتفت باشید چیزی که میزان است باید جوری باشد که هر کسی که بخواهد بسنجد به آن خودش را، بتواند. حالا در همان میزان یککسی بهتر بفهمد یککسی پستتر این اختلاف نیست. پس همیشه میزان در روی زمین هست موازین مستقیمه قسطاس مستقیم قرار میدهد خدا و السماء رفعها و وضع المیزان همیشه میزان را قرار میدهد خدا، همیشه حق را قرار میدهد خدا، حق، مابهالاجتماع است معقول نیست امر
«* دروس جلد 5 صفحه 415 *»
خدا واضح نباشد و مردم به آن تکلیف داشته باشند، بروند خواب ببینند فال بگیرند هرچه پسند خودشان باشد آن را دین قرار بدهند. شما بدانید اینها دین خدا نیست.
باری باز برویم بر سر همان دو کلمه اول، عرض کردم تمام امرهای خدا واضح و بیّن و آشکار است به طوری که احدی نمیتواند ایراد بگیرد بر خدا که خدایا تو امرت واضح نبود که من بفهمم یا امر تو محل شک بود که من نفهمیدم و شک کردم. عرض میکنم همیشه عادتتان این باشد که هرچه را یقین داری از دست مده باز این نصیحتی است که به شما میکنم از بس میبینم تاتوره به هوا است. من دستپاچه میشوم کلمات توی هم میریزد، کلمات را از بس میریزم توی هم دستپاچه میشوم. عرض میکنم همیشه دَیدَن اهل حق و عادت انبياء این بوده که چیزی را که یقین داشتند دست از آن یقین نمیکشیدند، برای اینکه چیزی دیگر را نمیفهمیم. چیزی را که نمیفهمیدند میگفتند نمیفهمیم. پس انشاءاللّه سعی کنید دقت کنید همیشه محکمات را نگاه دارید و ول نکنید. این محکمات مقابلش چیزی هست نمیگویم چیزی نیست متشابهات هست، حالا آن متشابهات را میتوانید بسنجید به این محکمات و محکمش کنید که بسیار خوب. نمیتوانید، همانطور که هست بر حال خود بگذارید باشد هو الذی انزل علیک الکتاب منه آیات محکمات هن امّ الکتاب و اخر متشابهات فاما الذین فی قلوبهم زیغ فیتبعون ماتشابه منه ابتغاء الفتنة و ابتغاء تأویله.
پس انشاءاللّه بدانید همیشه آن کسانی که از جانب خدا میآیند یقینیات را از دست نمیدهند. مقابل این یقینیات یک چیزی هست که ترائی میکند که مقابلی میکند، هیچ اعتناء نمیکنند به آن متشابهات. دیگر اگر نفسشان مرتاض به حکمت هست از آنها رفع اختلاف میتوانند بکنند میکنند. نمیتوانند میگذارند باشد به همانطور فذروه فی سنبله پس در دین خدا محکمات هست هنّ امالکتاب و اخر متشابهات پس خدا محکمات را امّالکتاب و اصل کتاب قرار داده. پس امرش را واضح کرده بیّن کرده آشکار کرده هیچ خفائی در آن نگذارده. حالا مقابل اینها یک
«* دروس جلد 5 صفحه 416 *»
چیزی داریم که ترائی میکند که مقابلی میکند تو اگر مؤمنی اعتناء مکن.
باز این نصیحتی است که عرض میکنم مثلاً وقتی از روی بصیرت دین شیعه را اختیار کردی و در میان شیعه آمدی میبینی این مسأله محل اتفاق کل شیعه است از عالم و عامی و حکیمشان که «انبياء باید معصوم باشند» این از محکمات دین شیعه است که انبياء معصوم هستند و یکسر مویی خلاف رضای خدا را نمیکنند. یکسر مو پیشتر از آنچه خدا گفته نمیروند یکسر مویی پس نمیافتند. اگر یکسر مو پیشتر و پستر بروند به قدر همان یکسر مو خلاف کردهاند. مثلاً خدا گفته برو تا سر یک فرسخی دیگر یکسر مو بیشتر نمیروند، یکسر مو کمتر نمیروند این انبياء یکسر مویی بیشتر از آن قدری که خدا خواسته حرکت نمیکنند یکسر مویی ساکنتر نمیشوند از آن قدری که خدا خواسته و امرشان کرده. که اگر چنین نباشند نقص میرود پیش خدا که ای خدا تو میخواستی این تا همانجا که گفته بودی برود، یا میخواستی پیشتر برود؟ اگر میخواستی از آنجا پیشتر برود میخواستی بگویی پیشتر برو، چرا نگفتی؟ میدانستی این اطاعت میکند یا نمیکند؟ اگر نمیدانستی که عجب خدایی هستی جاهل. خدای جاهل که خدا نیست. و اگر میدانستی نمیرود یا نمیتواند برود، چرا تکلیف مالایطاق کردی به آنها؟ میدانستی عمداً معصیت تو را میکنند چرا این را قاصدش کردی؟ میدانستی یادش میرود سهو میکند چرا قاصدش کردی؟ تو میدانستی اینطور است چرا آن را فرستادی میبایست یککسی دیگر را بفرستی که یادش نرود سهو نکند معصیت تو را نکند.
خلاصه دقت کنید انشاءاللّه اینهایی که گفتم ادلّهاش است اشاره میکنم و میگذرم. و همان کفایت میکند برای شما، که محل اتفاق تمام شیعه است و به ضرورت رسیده میخواهی دلیل عقلش را یاد بگیری میخواهی یاد نگیری. نهایت اگر یاد بگیری بابصیرتتر میشوی یاد هم نگیری به همان اکتفاء باید بکنی ضرورت تمام شیعه این است که انبياء باید معصوم باشند عباد مکرمون لایسبقونه بالقول و هم بامره
«* دروس جلد 5 صفحه 417 *»
یعملون این هم آیهاش دیگر ضرورتی که آیه نداشته باشد نیاورده خدا. پس دلیل عقل دارد آیه دارد حدیث دارد. علاوه بر همه ضرورت شیعه قائم است بر این و عالم و عامی مساوی هستند در اینکه انبياء باید معصوم باشند. بله علماء این را میدانند عوامالناس هم میدانند حتی تکلیف آن دختر نهساله هست که بداند.
شما انشاءاللّه توی تاتورهها نیفتید که دختر نهساله چه میداند؟ تکلیفش هست که بداند. مثل اینکه تکلیفش هست که نماز کند، اینقدر شعور دارد که یاد بگیرد. اگر دختر نهساله رفت زنا داد لامحاله حدش میزنند چرا که مکلف است به تکلیفات. لازم است بر او که بداند ضروریات اسلام را حالا تقصیر کردهاند، بله تقصیرشان این است که یاد نگرفتهاند مثل اینکه نمازشان را یاد نگرفتهاند مسائل روزهاش را یاد نگرفته، تقصیر کرده باز حدش هم میزنند.
به همینطور ضرورت شیعه است که انبياء معصومند و محال است که خدای حکیم علیم رؤف مهربان کسی را بفرستد برای اینکه مردم را هدایت کند و او هم عذر بیارد پیش خدا که من سهو کردم. جایی که گفته بودی برو نرفتم اشتباهاً جای دیگر رفتم. یا خیر میل نداشتم که بروم پس خدا دینش را واضح میکند بیّن میکند آشکار میکند. فرق میانه عالم و عامی در ضرورت این است که عالم این چیزهاش را هم میداند که اگر نبی آمد و سهو کرد، سهو این سهو خداست. یا اگر عصیان کرد ترک اولایی کرد و ترک اولاهایی که مردم خیال میکنند کفر است زندقه است. نبی نباید یکسر مویی پیش برود نباید یکسر مو پس برود. این را تمام شیعیان باید بدانند دختر نهساله باید بداند. هرچه را که نمیداند مقصر است پس آن دختر نهساله با آن حکیم بالغ در این ضرورت مساویند الا اینکه نکته و سرّش را داشته باشید خیلی چیزها تاتوره کردهاند توی دست و پای مردم انداختهاند حیلهها کردهاند که مردم را گمراه کنند. بله حکیم میفهمد که اگر نبی سهوکن بفرستد خدا، تقصیر از جانب خداست نبی فراموشکار خدا نمیفرستد. حکیم میفهمد که خدا قادر هست میتواند خلق
«* دروس جلد 5 صفحه 418 *»
کند خلقی را که امری را که به دستش میدهند فراموش نکند. اگر نبی ناسی و فراموشکار باشد تقصیر خداست و خدای مقصر خدا نیست. حکیم این را میفهمد عالم این را میفهمد و بسا دختر نهساله اینها را نفهمد و این دقایق را نمیفهمد. پس «نبی باید معصوم باشد» من میدانم دختر نهساله هم میداند. اما من نکاتش را میدانم، خدا نبی را میفرستد که عصات را حد بزند هدایت کند. کور را عصاکش کوری دیگر نمیکنند عاصی را نمیفرستد که به عصیانش بیفزاید. البته هرعاصی دوست میدارد عصیان را. نبی عاصی اگر خدا بفرستد مردم را اضلال میکند. بله این را حکیم میفهمد و دختر نهساله نمیفهمد، اگر نفهمد، نفهمد باکی ندارد حالا وقتی میگویی در ضرورت عالم و عامی مساویند میگویند خیر مساوی نیستند عالم و عامی، و وحشتی میکند که این کلام نامربوط است. خیر کلام مربوطی است. کلام تمام انبياء این است، کلام تمام اولیاء این است که حجت خدا واضح است. چرا که دختر نهساله باید بداند دین خدا چیست حکیم بالغ هم باید بداند دین خدا چیست. چرا که اگر شعورش را خدا به او نداده بود تکلیفش نمیکرد.
دیگر توی همین بیانات به دست بیار معنی عالم ذر را، که در عالم ذر خداوند عالم تمام اناسی را خلق کرد و در همه گذارد چیزی را که اذا سئلوا اجابوا همه عالم بودند. باز در آن عالم خیال نکنید حکیمش سفیه بود سفیهش حکیم بود. خیال مکن تمام مردم حکیم بودند یا تمام مردم سفیه بودند. در آن عالم، عامی عامی بود حکیم حکیم بود سفیه سفیه بود انبياء انبياء بودند ائمه ائمه بودند امت امت بودند رعیت رعیت. اگرچه ماتری فی خلق الرحمن من تفاوت لکن این ماتری فی خلق الرحمن من تفاوت در نوع است. یعنی آنجا هرچیزی خودش خودش است اختلافی در خودش نیست. در صورت ممیزه است که اختلاف پیدا میشود.
خلاصه اختلاف هست یا اختلاف نیست، یک مطلب است آن در نوع است این در شخص است. پس دین خدا همیشه واضح است ظاهر است. بله حکیم
«* دروس جلد 5 صفحه 419 *»
دقایق آن ضروریات را میداند عامی دقایقش را نمیداند راه استدلال عقلش را نمیداند آیهاش را نمیداند حدیثش را نمیداند. عالم آیهاش را میداند حدیثش را میداند استدلال عقلیش را میداند اما عامی این کارها را نمیتواند بکند. اما در نوع میداند دین خدا واضح است بیّن است. هیچ عامی نیست بگوید خدا دینش را به من نرسانده و من خودم باید خواب ببینم فال بگیرم.
باری منظور این است که همیشه اهل حق، آن واضحات را آن محکمات را نگاه میدارند مثل عصمت انبیاء. حالا در مقابل این حرف که انبياء معصومند و عباد مکرمونی هستند که لایسبقونه بالقول و هم بامره یعملون و همچنین میفرماید ماارسلنا من رسول الا لیطاع از آن طرف گفته که لاتطع منهم آثماً او کفوراً پس معلوم است انبياء آثم نیستند کفور نیستند، صادقینند کونوا مع الصادقین را خدا گفته اینها که مسلّم شد. حالا در مقابل این حرف باز بنا میکنیم قرآن خواندن که عصی آدم ربه فغوی ترجمهاش که این میشود آدم گناه کرد و گمراه هم شد و ظنّ داود انما فتنّاه فاستغفر ربّه و خرّ راکعاً و اناب داود بنا کرد گریه و زاری که خدایا از سر تقصیر من درگذر اینها را هم میبینیم. بابا اینها متشابهات است، به جهت این آیهای که متشابه است شک مکن که شاید داود یک گناهی کرده باشد خلاف رضای خدا، سر مویی سهواً غفلةً شاید از او سر زده باشد. بابا این متشابه است، اگر این را با عباد مکرمون لایسبقونه بالقول و هم بامره یعملون یکجور میفهمی معنی آیه را میفهمی. اگر همچو میفهمی یک سر مو تخلف کرده نفهمیدهای بگذار سرجاش بماند او را وامزن این را عادت خود قرار مده. پس هرگز بناتان این نباشد که هرچه را نمیفهمی وابزنی. پیغمبر است میفرماید ماکنت بدعاً من الرسل تمام رسل را فرستاده و فرموده لاتطع منهم آثماً او کفوراً پس پیغمبران هیچ کدامشان آثم نیستند کفور نیستند.
حالا یک دفعه برمیداری قرآن را میخوانی میبینی فرموده انّا فتحنا لک فتحاً مبیناً لیغفر لک اللّه ما تقدم من ذنبک و ما تأخر ای پیغمبر پیشترها که گناه کردی ما
«* دروس جلد 5 صفحه 420 *»
آمرزیدیم بعد هم گناه میکنی گناههایی که بعد میکنی میبخشیم. پیغمبر آخرالزمان را فکر کنید خدا فرستاده که هرکه گناه میکند، لعنش میکند حدش میزند حالا خودش آمده است و پیشتر گناه کرده بعد هم میکند. آیه که هست ذنب هم که ذنب است ما تقدم من ذنبک و ما تأخر هم که هست. مفسرین هم که هر گهی خوردهاند خوردهاند. لکن آیه متشابه است پس شک مکن که پیغمبر آخرالزمان ماینطق عن الهوی است و میفرماید و النجم اذا هوی ماضلّ صاحبکم و ماغوی میگوید یعنی پیشتر از این پیغمبر هرگز گمراه نبوده. ماضلّ را به صیغه ماضی میفرماید. آن پیشترها نه گمراه بود پیغمبر و نه غوی. و شدت غوایت بیش از گمراهی است ماضلّ صاحبکم این پیغمبر شما گمراه نبود غوایت نداشت پیش از این. بعدش هم آمده انذار کند به طور استقبال میفرماید ماینطق عن الهوی ان هو الا وحی یوحی دیگر یا وحی یوحی معنیش این است که خودش وحی یوحی است. یا وحی که موحیالیه است.
حالا میبینیم مقابل این فرموده و وجدک ضالاً فهدی حالا آیا معنیش این است که تو گم شده بودی از مردم و مردم را خدا هدایت کرد به سوی تو، یا گمراه شده بودی و خدا هدایتت کرد. ببین اگر اینطور میتوانی معنی کنی که مردم او را نمیشناختند و ضال بودی یعنی گمشده مردم بودی در ظاهر هم در طفولیت وقتی پیش دایه بود گم شد. گمشده مردم بودی خدا مردم را هدایت کرد به سوی تو. معنی این آیه هم که فرموده تو هرگز گمراه نبودی پس تناقض ندارد حالا تو نمیتوانی چنین معنی کنی و وجدک ضالاً فهدی را، چون متشابه است چرا که به محکمات آیات میدانی پیغمبر معصوم بوده گناه نکرده پیش از این، بعد هم نمیکند. اگرچه در آیه هست که ما تقدم من ذنبک و ما تأخّر و صریح است که پیشتر گناه کرده و بعد هم میکند. آنکسی که حیله میخواهد بکند که مردم را گمراه کند و گمراه بشود، آن ماضلّ صاحبکم و ماغوی را روی خود نمیآورد. میگوید وجدک ضالاً فهدی آیه قرآن است. همیشه اهل باطل، متشابهات را میگیرند محکمات را برمیگردانند به متشابهات و مثل متشابه
«* دروس جلد 5 صفحه 421 *»
معنی میکنند. و همیشه اهل حق محکمات را میگیرند و متشابهات را برمیگردانند به محکمات و به طور محکم معنی میکنند.
انشاءاللّه فراموش نکنید دقت کنید همیشه محل اتفاق را اهل اتفاق حجت میگیرند. و همیشه اهل باطل، محل اتفاق را محل اختلاف میکنند. ملتفت باشید که اینها حرفی نیست که شما تقلید مرا بکنید من لفظهاش را میگویم یاد بگیرید دیگر شما مطلب را یاد میگیرید. ترکها بروند به طور ترکی بگویند عربها بروند به طور عربی بگویند عجمها بروند عجمی بگویند. پس انشاءاللّه محکمات را هرگز از دست ندهید این سنةاللّهی است که لنتجد لسنة اللّه تبدیلاً و لنتجد لسنة اللّه تحویلاً در هردینی که بخواهی فکر کن، همیشه محکمات بوده همیشه متشابهات بوده متشابهات محل شک است. محل شک را محل یقین قرار مده که آن وقت آن محل یقین را مشکوکش کنی آن وقت شاک میشوی و لعن میکنند شک کننده در حقیت حضرت امیر را.
در دعاها و در احادیث بسیار است که هرکس شک کند در حقیت حضرت امیر، کافر است فاسق است همچنین در بطلان ابوبکر هرکس شک کند کافر است. و همهاش همین که محل شک را، اصل قرار ندادهاند. آیه متشابه را به طور دلخواه خود معنی میکنی شک میکنی، کافر میشوی. اینجور از شک را خدا میگیرد و انتقام میکشد. اما یک شکی است خدا قرار داده احکامش را معین کرده. شک میان دو و سه حکمش این است. شک که آمد نمیشود زائل کرد. شک که کردی حکمش این است که بنا را بر فلان بگذار.
پس ملتفت باشید همیشه محکمات را قایم بگیرید ول نکنید متشابهات را هیچ اعتناء نکنید دیگر اگر مرتاض به حکمت و علم شدی خوردهخورده معنی متشابهات را بسنج به محکمات. اگر فهمیدی شکر کن خدا را نفهمیدی این را هم به آنچه نمیدانی عطف کن. پس در جمیع زمانها و قرنها خدا دینش را واضح و آشکار
«* دروس جلد 5 صفحه 422 *»
کرده هیچ محل تحیر قرار نداده. پس اگر میبینی متحیری بدان خدا دینش را واضح کرده. میبینی نمیدانی کجا بروی نمیدانی گوش به حرف که بدهی میگویم خدا الآن دینش را واضح کرده و تو نگرفتهای و رفتهای و متحیر شدهای. از بس متحیری، یادت رفته حالا امروز میگویی متحیرم فردا در روز قیامت یخهات را میگیرد که این دین من نبود که متحیر باشی. و آن وقت اثبات میکند برات همینجوری که من اثبات میکنم. حالا میگویم که آیا تو نمیدانستی پیغمبر آخرالزمانی هست؟ قاعده و قانونی قرار داده دینی قرار داده واضح و بیّن و آشکار. خدایی که قادر است خدایی که عالم است خدایی که خواسته مردم را هدایت کند امرش را مخفی کند، چطور از کسی خواسته آن را؟ تو در کجاش متحیر بودی؟ در کجاش سرگردان بودی؟ به گردن مردم میگذارد همینطور. پس همانطور که یک عمر سرگردان بودهای یک عمر مخلدی در عذاب و همچنین هرکس منافق باشد ان المنافقین فی الدرک الاسفل من النار است. و چون منافقی میبردت خدا در درک اسفل. نه اینکه مدارا کند با تو که تو در حوزه اسلام بودی کمتر عذابت کنند. یا بگوید توی حوزه شیعه بودی و عذابت را کمتر کنند، بلکه تو را میبرد زیر پای همه کفار و مشرکین زیر پای یهود و نصاری آنجا میبرند نگاهت میدارند و عذابت میکنند. پس دین خدا همیشه واضح بوده بیّن بوده آشکار بوده. منافقین دانسته و فهمیده منافق شدند کفار دانسته و فهمیده کافر شدند و مؤمنین دانسته و فهمیده مؤمن شدند.
پس انشاءاللّه بدانید که معقول نیست امر، محل نفاق باشد چرا که نفاق را خدا دوست نمیدارد. اگر امر، محل انکار بوده و انکار کردهاند کسی کارشان ندارد. میفرماید لو انّ الناس اذا جهلوا وقفوا و لمیجحدوا لمیکفروا هرجا که راست بگویند نه تجاهل کنند، راست بگویند که نمیدانم و یک چیزی در خارج باشد و ندانند و انکارش نکنند و متوقف بشوند کافر نخواهند شد. اما تجاهل کنند تغافل کنند در گرفتن، خدا میگیرد چرا که خدا میداند حجتش را تمام کرده و بالغ است. میگوید چرا نگرفتی؟
«* دروس جلد 5 صفحه 423 *»
پس همیشه این قاعده کلیه را از دست مده. دین خدا واضح است بیّن است آشکار است. حالا از برای تمامی اهل حق ببینید که ضرورت میشود یا نمیشود؟ از هرکس خدا دین خواسته به او میرساند. فکر کنید یکدفعه امر میکند خدا پیغمبری را که نبی باشد بر هزار نفر، به هزار نفر امری را که خدا گفته میرساند. میان آن هزار نفر آن امر محل اتفاق میشود ضرورت میشود کتاب مستجمع علی تأویله میشود. آن سنتی که اختلافی در آن نیست ضرورت است. پس برای تمام مکلفین و تمام کسانی که مستضعف نیستند حجت خدا تام است کامل است بالغ است واضح است. و واللّه آنقدر واضح است که نمیتوان بیانش کرد که چقدر واضح است. خلق عاجزند که بتوانند بیان کنند که چقدر واضح است.
همینجوری که ببینید که چقدر حکمت به کار برده در این بدن که واللّه تمام حکماء عاجزند که حکمت یک عضو را برخورند. به همینجور تمام صنعت صانع را که فکر کنی همینجور است. ببینید این آفتاب چقدر حسن دارد به همینجوری که در صنایع خدا این حکماء متحیرند که چقدر حکمت درهم ریخته در این بدن هم متحیرند. حالا ذرّات این بدن را بشمار که چقدر است چند هزار ذرّه است. در هرذرّهای چقدر حکمت به کار برده، ذرّههاش را دیگر فکر کن هرذرّهای یمین دارد یسار دارد وزن دارد رنگ دارد طعم دارد بو دارد. فکر که میکنی از هزار هزار هزار هم بالا میرود. پس میدانی الی غیر النهایة خدا حکمت به کار برده در خلقت این بدن.
همینجور هزار اسباب و هزار حکمت به کار برده در اظهار حق و احقاق حق. هزار حکمت به کار برده هزار اسباب فراهم آورده، حالا خدا همچو حکمتی به کار برده آیا میشود کسی در مقابل این خدا بگوید راه خدا واضح نبود که من نرفتم؟ خیر خدا راهش را واضح کرده بین کرده. دیگر کسی بگوید یککسی امر را به من مشتبه کرد چند صباحی فریب خوردم نه چنین نیست بدانید چنین کسی از اول قدم خودش خواسته گمراه شود. خودش شک داشته غرض داشته مرض داشته گمراه شده حالا اسمش را
«* دروس جلد 5 صفحه 424 *»
گذارده که فریب خوردم نه، پولت داد و رفتی، خودت رفتی، خویشی داشتی ملاحظه خویش و قومی کردی رفتی، طبعت چنین بود لکن طبع تو خدای تو نیست. میل تو شرع نیست که بگویی بالطبع گول خوردم این را خدا نمیشنود از تو. پس دین خدا همیشه واضح و ظاهر و بیّن است واللّه همیشه اهل باطل ــ جمیع انواعشان ــ هرچه بیشتر باطلند بطلانشان بیشتر واضح است. هرچه کمتر باطلند کمتر واضح است لکن داغ باطلهشان مغشوش نمیشود او کظلمات فی بحر لجّی یغشاه موج من فوقه موج من فوقه سحاب ظلمات بعضها فوق بعض میشود بر آدم مشتبه بشود که همچو دریایی و همچو تاریکی و موجی هم بالاش باشد که سایه بیندازد موجی دیگر هم روش باشد که او را تاریکتر کرده باشد ابری هم بالای اینها آمده باشد که تاریکتر کرده باشد. هیچ شبههای نمیماند که بگوییم اینجاش یکخورده روشن است هیچ مشتبه نمیشود هل یستوی الظلمات و النور و الظل و الحرور هل یستوی الاحیاء و الاموات؟ آیا اینها را کسی نمیفهمد؟ اینها را همهکس میفهمد چیزی نیست که کسی نفهمد.
انشاءاللّه ملتفت باشید دقت کنید کمرتان را محکم ببندید عزم کنید اینها را منتشر کنید اینجور حرفها را هی بنویسید هی بگویید هی منتشر کنید تعاونوا علی البر و التقوی روز به روز کفر در عالم منتشرتر میشود. هیچ نترسید از راههای حیله، شما اصول را از دست ندهید اصول که در دست هست بهتر میشود باطلش کرد.
یکی از راههای حیلهای که دارند این است که میگویند چه بسیار امور هست که در صدر سلف ضرورت نبوده بعد ضرورت شده. محل اجماع نبوده بعد محل اجماع شده مثل اینکه در «نزح بئر» واجب میدانستند علماء نزح بئر را. بعد متأخرین محل اتفاق و اجماعشان شد که واجب نیست. پس اول محل اتفاق بود که واجب است نزح بئر، بعد محل اتفاق شد که واجب نیست. یکوقتی بود رجعت ائمه طاهرین را بسیاری از علماء انکار میکردند همینقدر قائل بودند که حضرت صاحبالامری میآید دیگر همه ائمه میآیند، میان شیعه نبود تا زمان صدوق این امر
«* دروس جلد 5 صفحه 425 *»
قوت گرفت و آن زمان به حد ضرورت رسید که تمام ائمه رجعت میکنند، پیش از او انکارش میکردند و کفر نبود اما از زمان صدوق به این طرف نمیشود انکار کرد رجعت را، و اگر کسی انکار کند کافر میشود. حالا بلکه این وحدت ناطق هم که تازه پیدا شده از همین پستا باشد بسا اهل تاتوره وقتی اینطورها بگویند که اتحاد عالمی پیش از زمان شیخ نبود چه عیب دارد؟ آن امری هم که آقای مرحوم در جایی نوشتهاند که امر از جور ظالمین مخفی بود تا خدا آن امر را اظهار کرد. آن امری که مخفی بود آن را اظهار کرد چه بوده؟ پس آن امر، همان فردیت عالم واحد بوده که همیشه یک شخصی باید در میان شیعه باشد مثل امام، و امر منحصر به او باشد و تمام علماء و حکماء باید بروند دینشان را از او بگیرند، او حاکم بر کل باشد. حالا آن امر، این امر بوده است حالا دیگر در میان شیخیه این هم ضرورت شده پیشتر هم نبوده. حالا دیگر هرکس انکار میکند این را از شیخیگری بیرون میرود. این حیلهها خواهد آمد اگرچه هنوز ندیدهام جایی که گفته باشند لکن خواهد آمد، اینجور حرفها را خواهند گفت. شما راهش را به چنگ بیارید جوابش را باید پیدا کنید.
و صلی اللّه علی محمد و آله الطیبین الطاهرین
و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین
بعد از درس فرمودند: شیخ که آمد این همه اَسراری که آورد که هیچکس ندانست چه گفت. پستای علمی که آورد این همه فضائل را که نوشت و بیان کرد، آیا کجایش هست که حدیث نیست؟ کجایش هست که آیه نیست؟ اینهایی که گفته کجایش هست که دلیلش را ضرورت قرار نداده؟ کجایش هست که میگوید حدیث ندارد آیه ندارد من همچو میفهمم؟ این بیست و هفت دلیل که نوشتهاند باید داشته باشید، یکیش اتفاق است یکیش محکمات کتاب است یکیش محکمات حدیث است. همهاش محکمات است نه متشابهات.
خوب ملتفت باشید بدانید این تاتورهها روز به روز بالا میرود، کفر و زندقهها
«* دروس جلد 5 صفحه 426 *»
بیشتر میشود حیله حیلهبازها زیادتر میشود. شما مبادا بترسید از حیلههای آنها حیلهها هرچه بالاتر میرود بطلانش واضحتر میشود. شما سکوت مکنید که در سکوت شما خرابی دین شما است. میخواهند بگویند شیخ آمد خلاف ضرورت کرد این دین شیخ شد. حالا هرکه خلاف شیخ میگوید شیخی نیست.
شما انشاءاللّه بدانید که شیخی که خلاف ضرورت بگوید شیخ نیست باطلترین باطلها است. شما ببینید شیخ خودش اصرار دارد که خلاف ضرورت کفر است میگوید آیا نمیبینید مرشدها خلاف ضرورت میکنند، و باز دست به دامانشان میزنند صوفیه و آن تفصیلات را میفرمایند که من در توضیح نوشتهام آنها را والسلام.
«* دروس جلد 5 صفحه 427 *»
درس سیوسوم
(يکشنبه 20 شوالالمکرم سنه 1297)
«* دروس جلد 5 صفحه 428 *»
و صلی اللّه علی محمد و آله الطیبین الطاهرین
و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین و لاحول و لاقوة الا باللّه العلی العظیم
قال اعلی اللّه مقامه و رفع فی الخلد اعلامه: سنة اللّه التی قد خلت من قبل و لنتجد لسنة اللّه تبدیلاً و لنتجد لسنة اللّه تحویلاً هو الذی ارسل رسوله بالهدی و دین الحق لیظهره علی الدین کله و لو کره المشرکون. و لقد احسن الشاعر و اجاد و للّه دره حیث قال و نعم ما قال:
لزین الدین احمد نور فضل |
تضاء به القلوب المدلهمة |
|
یـریـــــد الحاســــــدون لیـطفـــــݘـوه |
و یأبی اللّه الّا انیتمه |
و لاتحسبن اللّه مخلف وعده رسله. بالجملة،
الناس من حسب التمثال اکفاء |
ابوهم آدم و الام حواء |
و کم ترک الاول للآخر و لیست حرارة شمس الحقیقة باقل من الشمس الظاهرة و يثور الابخرة کما ثارت اعاذنا اللّه من شر الاشرار و کید الفجار و الحقنا بالابرار ربنا افرغ علینا صبراً و ثبّت اقدامنا و انصرنا علی القوم الکافرین.
از جمله سنتهای خدا که همیشه بوده و هرگز تخلف نمیکند و نخواهد کرد و هرگز تبدیل نخواهد کرد یکیش این است که همیشه خدا امرش واضح است حجتش بالغ است هیچ خفائی هرگز در امر او نیست.
انشاءاللّه جدّ و جهد کنید اگرچه گفتنش خیلی آسان است لکن گرفتنش مشکل است آنقدر مشکل که این همه طوایفی که باطل هستند همین را نگرفتهاند که باطل شدهاند اگر گرفته بودند، جمیعاً مسلمان بودند و شیعه. امر خدا امری است
«* دروس جلد 5 صفحه 429 *»
واضح بیّن آشکار هیچ مخفی نیست. معقول نیست خدا امری را مخفی بدارد و بداند تا او مخفی داشته کسی نمیتواند پیداش کند، معذلک به خلق تکلیف کند که ــ امری را که من مخفی کردهام و میدانم محال است تا من نشان ندهم کسی نمیتواند آن را پیدا کند ــ خودشان بگردند پیدا کنند. پس فکر کنید انشاءاللّه امر خدا همیشه امری است واضح لنتجد لسنة اللّه تبدیلاً و لنتجد لسنة اللّه تحویلاً امرش بالغ است واضح است امری را اگر از یک نفر خواسته، به آن یک نفر میرساند از دو نفر خواسته، به آن دو نفر میرساند از جمعی خواسته، به آن جمع میرساند از جمیع خلق خواسته، به جمیع خلق میرساند. امر عامالبلوی را ــ و اصل بلوی از بلا و امتحان است و تمام تکلیفات امتحان است این است که این را عامالبلوی اسم گذاردند ــ پس هرامری را که از همه مردم خواسته به همه رسانیده حجتش را واضح کرده.
پس هرامر عامالبلوایی دلیلش هم عام است و به همه مکلفین رسیده هرامری که عامالبلوی نیست به بعضی رسیده. باز بدانید این آسان است و کسی که به آن راه رفته مثل گوگرد احمر است، او میفهمد و همراهش راه میرود. امور عام البلوی مثل ضرورت مثل اجماعات عامه حجت خداست تمام آنچه غیر از آنجور باشد به واسطه آن باید حجت شود. این است که شما وقتی به آن دلیل عام تمسک جستید در مذهب خودتان، که پیغمبران باید معصوم باشند و این را دلیلهاش را گفتند و حرفهاش را زدند و تمام علماء و حکماء و عوام همه دانستند پیغمبران باید معصوم باشند حالا خیلی از عوام بسا ندانند دلیلش را لکن اگر همان دختر نهساله را بنشانی حالیش کنی، حالیش میشود. بگویی این خدا وقتی میخواهد پیغام به تو بدهد، به کسی میدهد که برساند این باید سهو نداشته باشد عصیان نکند که اگر عصیان کند و سهو کند و نسیان داشته باشد تقصیر برمیگردد میرود پیش خدا که خدایا تو میدانستی اینجور است، میخواستی کسی دیگر را بفرستی. میتوانستی خلق کنی کسی را که پیغامی که به او میدهی سهو نکند یادش نرود عصیان نکند. میخواستی
«* دروس جلد 5 صفحه 430 *»
به من برسد، میخواستی همچو خلقی خلق کنی که برساند. میخواستی نرسد میخواستی پیغام ندهی اصلاً.
اینها را میشود حالی دختر نهساله کرد منظور این است که دختر نهساله ضرورتش را باید بداند، بداند که نماز ظهر چهار رکعت است حالا دلیلش را نداند نداند. پس این است که ضرورت حجت شد به طوری که شما آیه صریح قرآنی را که عصی آدم ربه فغوی صریح است که عصیان کرد غوی گمراه شد. عصی به معنی خودش غوی به معنی خودش است. در هیچ لغتی در هیچ عرفی عصیان نمیگویند طاعت بخواهند یا غوی بگویند هدایت بخواهند. حالا این صریح قرآن است اما به ضرورت میگویی من این را نمیدانم معنیش را پس شما به همین ضرورتی که در دستتان است تمیز میدهید که آیاتی که درباره انبياء نقصی توش هست متشابه است و ما مأموریم از جانب همین خدا توی همین قرآن که به اینها متمسک نشویم منه آیات محکمات هن امّ الکتاب و اخر متشابهات فاما الذین فی قلوبهم زیغ فیتبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنة و ابتغاء تأویله همیشه آنهایی که دین را خراب میکنند، اهل دایرهاند. یهودی نمیآید دین را خراب کند، آیه قرآن را میخواند و دین را خراب میکند پس همیشه مخرّبین دین، اهل دایرهاند پس منه آیات محکمات هن امّ الکتاب آن همیشه به دست اهل حق است همیشه مراد خدا معلوم است خفائی توش نیست و اخر متشابهات بعضیش هم متشابهات است اما الذین فی قلوبهم زیغ غرض دارند مرض دارند آنها را پوستکنده نمیتوانند بگویند. اگر پوستکنده بگویند از دایره بیرونش میکنند. آیه متشابهی میخواند پس میگوید آدم عصیان کرد. اگر نکرده بود چرا در قرآن گفته عصی آدم ربه فغوی پس یکجور عصیانی کرده. همچنین پیغمبر آخرالزمان آن پیشها که گناه کرده، خدا گفته انّا فتحنا لک فتحاً مبیناً لیغفر لک اللّه ما تقدم من ذنبک و ما تأخر دیگر نمیدانم فرقش با من چه شد؟ من هم که آن پیشها گناه کردهام بعدها هم گناه میکنم چرا که آیه صریح است که انا فتحنا لک فتحاً مبیناً لیغفر لک اللّه ما تقدم من
«* دروس جلد 5 صفحه 431 *»
ذنبک و ما تأخر بعد گناه میکنی پیشتر هم گناه کردهای ما میبخشیم. آن کافر هم میگوید من هم پیشتر گناه کردهام بعد هم میکنم، چه فرق است میان من و پیغمبر؟ این خدا مگر خویشی دارد با کسی که یککسی را ببخشد یککسی را نبخشد.
پس میفهمد انسانی که حق بخواهد و دین بخواهد، میبیند انبياء آمدند مردم را دعوت کردند همه ادعای عصمت کردند. خصوص اهل اسلام خیلی خوب باید بدانند خصوص شیعه که خوب میدانند توی همین قرآن است ماارسلنا من رسول الا لیطاع باذن اللّه توی همین قرآن است لاتطع منهم آثماً او کفوراً میبینیم آیههای قرآن یکپارهاش اینطور است یکپاره دیگرش آنطور است. هرکدامش مطابق میآید با ضروریات آن را میگیریم بعضی مخالف، مخالف میبینی بگو نمیدانم. پس رسلی را که فرستاده لیطاع پس معلوم است آثم و کفور و عاصی نیستند کونوا مع الصادقین هست ماضل صاحبکم و ماغوی هست ماینطق عن الهوی ان هو الا وحی یوحی هست عباد مکرمون لایسبقونه بالقول و هم بامره یعملون هست بعضی آیات موافق میآید با ضروریات بعضی مخالف، مخالف میبینی بگو نمیدانم. حالا نمیدانی، مدان. مگو لامحاله انبياء معصیت کردهاند که خدا اینجور پرخاش کرده در یکپاره آیات خیر خدا هیچ پرخاش نکرده با انبیاش.
باری پس ملتفت باشید که به ضرورت محکم قرآن از متشابه تمیز داده میشود. و اهل حق همینجور تمیز میدهند از پی متشابهات نمیروند. اگر مسأله در نماز است محکمش را میگیرند متشابهش را ول میکنند. در روزه است محکمش را میگیرند از پی متشابهاتش نمیروند. به همین نسق در اخبار محکمات هست متشابهات هست اهل حق محکماتش را میگیرند متشابهاتش را ول میکنند و اهل باطل متشابهات را میگیرند محکمات را ول میکنند. همیشه منافقین امر را به عکس مؤمنین میکنند.
پس ملتفت باشید که ضروریات دلیل و برهانی است مقرّر و مسدّد از جانب
«* دروس جلد 5 صفحه 432 *»
خدا که واضح کرده. کتاب را همه مردم نمیفهمند سنت را همه مردم نمیفهمند خدا این ضرورت را پیش همه مردم آورده. طفل را تمرین میکنند و تعلیم میدهند تا میخواهند برخیزد میگویند یا علی او هم میگوید، وقتی بزرگ شد ولو از روی تقلید باشد کلمه حق را میگوید پس معنیش را هم ملتفت نباشند و ضرورت را بگویند، ضرورت از ضرورت بودن نمیافتد بچه یا علی میگوید اما معنیش را نمیفهمد. همین که میبینی تمام مردم میگویند در وقت مردن، یا علی یا علی بگو بدان آن را به حد ضرورت انداختند که همه بدانند علی در همهجا حاضر است. دیگر شخص واحد در حال واحد در امکنه عدیده محال است این را باید به حلقشان تپاند.
پس ضرورت حجت خداست اوضح حجتها است. همیشه سنت خدا این بوده و لنتجد لسنة اللّه تبدیلاً این دلیلی است بسیار محکم سرجاش گذاشته دیگر اینهاش را نمیخواستم اصرار کنم. منظور این بود که جاهایی که محل لغزش است ملتفت باشید که یکپاره امور هست که میبینیم در عصری به حد ضرورت نرسیده، در عصری دیگر رسیده و چون چنین چیزی در دین و مذهب پیدا شده سبب مزلّه اقدام شده و اهل تاتوره این را میگیرند که دین را خراب کنند. میگویند ممکن است چیزی در عصری به حد ضرورت نرسیده باشد و در عصر بعد به حد ضرورت رسیده باشد. مثل اینکه رجعت ائمه طاهرین در این دنیا در متقدمین اصحاب به حد ضرورت نرسیده بود حتی آنهایی که در زمان معصوم بودند نمیدانستند. تکتکی میدانستند که ائمه رجعت میکنند چیزی که معروف بود همان بود که امام دوازدهم غائب میشود و بعد ظهور میکند. لکن «ائمه برمیگردند در میان مردم» نبود در میانشان تا خوردهخورده حالا به حد ضرورت رسیده حالا هرکس بگوید رجعت نمیکنند کافر است، حالا این مزلّه اقدام است.
خوب ملتفت باشید چرت نزنید که میلغزانندتان. پس ممکن شد در دین و مذهب امری را تغافل داشته باشند مردم که هیچ ذکری از آن نکنند. یا غافل هم که
«* دروس جلد 5 صفحه 433 *»
نبودند محل اختلاف بود بعد محل اتفاق شد، حالا که جایز شد ما این را قاعده کلیه میکنیم و این راه تاتوره است. پس میشود یک امری را یک وقتی غافل باشند مردم یک وقتی دیگر متذکر شوند پس میشود یک امری یک دینی محل اختلاف باشد و یکوقتی دیگر به حد ضرورت برسد. پس آن قاعده ما بههم خورد که مسأله عامالبلوی را جمیعاً حتی بنات التسع باید بدانند. اگر این پستا را میگیری که ممکن است امری وقتی محل خلاف باشد و وقتی به حد ضرورت برسد، آن وقتی که محل خلاف بود که به حد ضرورت نرسیده بود حالا رسید، پس چیزی که عامالبلوی هست لامحاله باید ضرورت روش بنشیند که اگر ندارد ضرورتی و کسی آن را ادعا میکند، ما تکفیرش میکنیم. پس آن قاعده باید بههم بخورد. فکر کنید که آن قاعده بههم نمیخورد.
پس عرض میکنم ممکن است یک چیزی در یکوقتی محل خلاف باشد و یکوقتی دیگر محل اتفاق باشد و به حد ضرورت هم برسد، مثل مسأله رجعت. اما بابصیرت فکر کنید که آیا این مسأله رجعت ــ و اینجا را مردم غافلند غفلتشان را بخواهید به دست بیاورید خیلی آسان است. آنهایی که حرفزنند در دنیا چهار پنج نفرند ریش خودشان را بگیر ببین که راه نمیبرند. ــ پس فکر کنید که آیا این امر رجعت، عملی بود که همه باید بکنند مثل نماز و روزه یا اینکه امر رجعت امری است که در حینی که محل خلاف بود آیا کاری به حلال و حرام و احکام داشت؟ پس در آن روز ممّا یحتاج الیه المکلفون نبود تکلیف هم نداشتند. بلکه امری بود که خواستند از بعد خبر بدهند و در حینی که واقع بودند، در هیچ عملشان محتاج به آن نبودند این را میشود بعضی بدانند بعضی ندانند. حدیثش بود این به او گفت او به این گفت، این به دیگری گفت این در کتاب خودش نوشت، او در کتاب خودش نوشت تا جمع شد کتابها. مثلاً زمان صدوق همه جمع شد پیش صدوق آن وقت افتاد میان مردم و کمکم ضرورت شد لکن کاری دستش نداشتند.
حالا کسی بخواهد بگوید اگر امر چنین است، ما حالا همچو فهمیدهایم که
«* دروس جلد 5 صفحه 434 *»
تمام نمازها یک رکعتی است اگرچه به حد ضرورت رسیده بود پیشترها که نماز ظهر چهار رکعت است. ما اهل باطنیم سرها فهمیدهایم حدیث داریم که پیغمبر در شب معراج یک رکعت نماز کرد و یک رکوع و یک سجده. خودش هم یک سجده دیگر کرد خدا به او نگفته بود بکند، این داخل سنتها است پس فرائضی است و سننی. سر و صورتش هم میدهند اهل تاتوره ــ و خدا میداند آن قدری که من تفصیل میدهم خودشان نمیتوانند تفصیل بدهند ــ پس میگویند فرائض آن چیزهایی است که خدا فریضه کرده سنن آن چیزهایی است که پیغمبر خودش آورده. فریضه مثل اینکه نماز را خدا گفته بکنند غسل جنابت را خدا گفته وضو را خدا گفته فاغسلوا وجوهکم و ایدیکم الی المرافق اینها داخل فرایض است. روزه ماه مبارک داخل فرایض است خدا گفته من شهد منکم الشهر فلیصمه لکن شک میان دو و سه حکمش چیست؟ در قرآن نیست، در هرغسلی وضو لازم است یا نه؟ داخل فرایض نیست داخل سنن است. پس فریضه آن چیزی است که خدا فرض کرده ما اهل باطنیم، فرض آن است که خدا فرض کرده باقی چیزها مقابل فرض است و سنت است یعنی مستحب است حالا خدا بر این پیغمبر فرض کرده یک رکعت نماز را، آن هم یک قیام داشت و یک رکوع و یک سجود. دیگر پیغمبر یک سجود دیگر افزود این سجود دیگر داخل سنن است. پیغمبر یک رکعت دیگر هم افزود آن هم داخل سنن است و همینطور تا پنجاه و یک رکعت، همه داخل سنن است پس حتم نیست. حتمش همان یک قیامش و یک رکوعش و یک سجودش است. و این سرّی است اهل اسرار باید بدانند باقی دیگر کارهای پیغمبر است برای تکمیل مردم. حالا من نمیخواهم کامل بشوم همان فرایض را میگیرم. ما از سر کمال گذشتیم فرایض را به عمل میآوریم.
پس به اینجور استدلالها میشود استدلال کرد. وقتی هم ملحدی اینجور استدلال کرد یککسی هم گوش میدهد و یاد میگیرد و تابعش میشود. و نمیشود ناعقی صدایی بدهد و کسی عقب آن صدا نرود ولو سگی وق کند صدای سگ که
«* دروس جلد 5 صفحه 435 *»
بلند شد چند نفر دورش جمع میشوند. پس این بدعتی را که این شخص کرد، میگوید بله پیشتر این امر نبوده لکن در احادیث که بود که پیغمبر در شب معراج یک رکعت نماز کرد پس اصل نماز یک رکعت است. لکن عمل مردم برخلاف این بوده این را نمیدانستند ما حالا فهمیدیم ما اهل سرّیم و یک رکعت نماز میکنیم. لامحاله آنهایی هم که این را میشنوند یاد میگیرند تابع میشوند. او این گه را خورده آنهای دیگر هم میخورند همه هم میگویند. آن وقت میگوید این مسأله به حد ضرورت رسیده پس ضرورت حجت است و ضرورت شده است این مسأله.
حالا این وحدت ناطق امری بوده مخفی و معمولٌبه نبوده در میان مردم ما حالا فهمیدیم این سرّ را که حاکم باید یکی باشد ناطق باید یکی باشد. دلیل هم میآرد که آیهاش لو کان فیهما آلهة الا اللّه لفسدتا ما اهل باطنیم اهل سرّیم باطن اللّه یعنی شیعه. این حدیث را هم به آن میچسبانند که من اصغی الی ناطق فقد عبده فان کان الناطق ینطق عن اللّه فقد عبد اللّه و ان کان الناطق ینطق عن لسان ابلیس فقد عبد ابلیس پس هرکس گوش به سخن هرسخنگویی بدهد او را عبادت کرده اگر سخنگو از جانب خدا سخن میگوید عبادت خدا را کرده و اگر از زبان شیطان سخن میگوید عبادت شیطان را کرده. اینها را هم به او میچسبانیم پس هرناطقی معبود است و معبود به معنی خداست و اللّه چون یکی است پس ناطق هم باید یکی باشد.
حالا این دلیل است و برهان است؟ این زهر مار است این را که آورد لامحاله جمعی میشنوند و یاد میگیرند چهار نفر هم تابع میشوند و کمکم میانشان شایع میشود کمکم این ضرورت میشود. پس عدم الدلیل دلیل العدم را ما نمیفهمیم که آقای مرحوم نوشتهاند. این وحدت ناطق امری بوده مخفی حالا ما فهمیدیم و آشکارش کردیم از زمان شیخ به این طرف این امر ظاهر شده.
حالا شما انشاءاللّه ملتفت باشید، عرض میکنم بله شیخ که آمد در علوم خود منفرد بود و در آن علمی که مخصوص به خودش بود، که بسیاری از علمائی که به حد
«* دروس جلد 5 صفحه 436 *»
اجتهاد رسیده بودند در حکمت به حد کمال رسیده بودند، باز آن علم خودش را که میخواستند یاد بگیرند میرفتند پیشش درس میخواندند. لکن در غیر آن علم خودش شیخ مرحوم فقه داشت مثل اینکه فقهای دیگر داشتند حکمت داشت مثل اینکه حکمای دیگر داشتند نجوم داشت مثل اینکه منجمین دیگر داشتند. حالا مردم در آن علوم اگر میخواستند درس بخوانند، مثلاً میخواستند فقه درس بخوانند واجب نبود بروند پیش شیخ درس بخوانند و هکذا میخواستند حکمت بخوانند، نباید بروند پیش شیخ درس بخوانند و نجوم میخواستند بخوانند نباید بروند پیش شیخ بخوانند و هکذا. لکن آن علمی که خودش داشت اگر منجم میخواست آن را یاد بگیرد باید برود پیش او یاد بگیرد. حکیم میخواست یاد بگیرد باید برود پیش او درس بخواند فقیه همینطور اگر فهم درستی داشت و میتوانست یاد بگیرد باید از او یاد بگیرد. پس شیخ مرحوم برخاست در میان خلق و آن مابهالاشتراک مردم را که داشت علاوه هم چیزی داشت که مخصوص خودش بود، این حق است صدق است. کسی دیگر آن علم را نداشت و نمیدانست آن را. اگر در آن رجال الغیب و نقباء و نجبائی که اسماء ائمهاند و خود را نمیشناسانند اگر آنها هم این علم را داشتند برای خود داشتند نگفتند، حق است و صدق است. آنکسی که اینجور علم را داشت و آورد شیخ مرحوم بود حق است و صدق. شیخ مرحوم بود که منحصر به فرد بود در آن علم، حق است و صدق. لکن حالا آیا تمام احکام دین و مذهب را شیخ باید بگوید! چرا که اینطوری که اثبات وحدت ناطق را میخواهند بکنند، میگویند تمام احکام خدا باید با یک حاکم باشد، باقی مردم از مجتهدین تا حکماء همه باید تابع یک نفر باشند در دین و مذهب، بله این امر وحدت ناطق که حاکم باید یکی باشد ناطق باید یکی باشد پیش از شیخ مرحوم نبود شیخ که آمد مابهالاشتراک مردم را که داشت، علم منحصر به خودش را هم که داشت چنانکه علم منحصر به خودش در دنیا نبود و آورد وحدت ناطق هم نبود، آورد. بسا آنکه اینجور استدلال کنند و بدانید که این
«* دروس جلد 5 صفحه 437 *»
استدلالها را خواهند کرد اگرچه هنوز نکردهاند و ندیدهام جایی اینجور استدلال کرده باشند، لکن آدم حکیم که راه به دستش هست میفهمد.
شما انشاءاللّه بدانید همین نوع را بعد از این خواهند نوشت و خواهند گفت و شق عصا خواهند کرد که اگر جایز است چیزی در دنیا نباشد و پیدا شود مثل رجعتی که نبود و پیدا شد پس این وحدت ناطق هم همینطور است. شما ملتفت باشید که جاهای لغزش یادتان نرود، نلغزید. بله عرض میکنم آن چیزهایی که یکوقتی نیست و یکوقتی پیدا میشود آن داخل اعمال مکلفین نباید باشد دیگر مسأله رجعت نبود و بود، برنمیدارد. که یکوقتی محل اختلاف یا مسکوتعنه بود بعد اثبات شد مجری و ممضی شد و به حد ضرورت رسید. آن روز مردم کاری دستش نداشتند حالا هم ندارند، نهایت خبری است دادهاند که بعد از این چنین چیزی واقع خواهد شد. دادهاند این خبر را حالا ببینید مسألهای که مایحتاج مردم است، آن دلیل و برهانی که اقامه میشود براش که حاکم باید یکی باشد ــ دقت کنید شعورتان را به کار ببرید که خیلی آدمهای گنده لغزیدند. و میگویم گنده، بدانید توی دلم گنده نیستند واللّه همان لباسشان گنده است عمامهشان گنده است عصاشان از عصای من بزرگتر است قشنگتر است مردمان خیلی متشخص هستند که غافل صرف صرفند ــ دلیلی که اقامه میشود بر وحدت ناطق این است که اگر حاکم متعدد شد لامحاله این متعددین اختلاف دارند و رفع آن را باید کرد پس امر باید منحصر به یکی باشد. از این است که جاری میکنند این امر را در جمیع قرون و اعصار مخصوص به زمان شیخش نمیکنند. لکن اهل تاتوره شاید قباحت این را بفهمند شاید بفهمند این «وحدت ناطق در همه اعصار بوده» نامربوط است شاید قباحتش را بفهمند که هیچ عصری بنا نبوده، در زمان حضرت امیر بنا نبود تمام مردم بروند از سلمان بگیرند هرگز در زمان ائمه بنا نبود که جمیع شیعیان از یک شیعه بگیرند، او از امام بگیرد باقی از آن یک نفر، به این دلیل که همه قابل نیستند خدمت ائمه برسند چرا قابل نیستند؟ اهل بادیه
«* دروس جلد 5 صفحه 438 *»
میرفتند خدمت پیغمبر میرسیدند منافقین میرفتند عصات میرفتند خدمت پیغمبر و ائمه میرسیدند. فیضهای باطنی سرجاش باشد هرکس هرچه مستحق است خدا به او میدهد. بخواهی به حسب ظاهر جاریش کنی میبینی همه میرفتند خدمت امام میرسیدند. میخواهی دین را خراب کنی؟ متشابهات است یک جایی آقای مرحوم فرمودهاند حاکم اصل باید غایب باشد، کسی با او معاشرت نمیکند به جهتی که سلطان است و اجلّ از این است که همه بتوانند به خدمت او برسند باید او غایب باشد پیش او یک نفر برود و بیاید. فکر کنید متشابهات هست محکمات هست. و این نصیحتی است که عرض میکنم محکمات را هرگز از دست ندهید که به متشابهات بچسبید.
اینجور استدلال در ارشاد هم هست که پادشاه را کسی نباید ببیند، نظم سلطنت این است که سلطان همیشه پنهان باشد از رعیت. اگر همیشه سلطان بیاید میانه رعیت راه برود سرهم بیاید و برود و شوخی کند و بخندد سلطان اگر اینطور کند عظمش برطرف میشود. و اگر چنین شد همان وزراء طمع میکنند در سلطنت او پس پادشاه نباید بیاید میانه مردم، حالا مردم هم که محتاج به حکم پادشاه هستند پس یک نفر باید برود خدمت پادشاه یک وزیر باید برود. بعد زیردست این وزیر چهار وزیر دیگر باید باشند. یکی وظایف را باید رسیدگی کند یکی مالیات را بگیرد یکی لشکر و سپاه دست او باشد همینطورها چهار وزیر میشمارند که بعد از وزیر اول باید باشد. مثل اینکه چهار ملک در زیر دست روحالقدس هستند جبرئیل و میکائیل و اسرافیل و عزرائیل و همه کارها دست این چهار ملک است. حالا که چنین است پس همیشه در میان رعیت ــ به همین اصطلاح ــ سلطان یعنی امام هست یک نفر هم وزیر دارد، زیردست او چهار وزیر دیگر هست که امر آن چهار منتهی میشود به یکی که وزیر اول باشد.
بله حالا در ارشاد میبینی اینجور چیزها را نوشتهاند میدانی هم که هرچه نوشتهاند مطلب حقی است نوشتهاند. حالا اگر میفهمی این مطلب را یعنی با آن
«* دروس جلد 5 صفحه 439 *»
ضروریاتی که در دست است مطابق است بدان مطلب حقی فهمیدهای. و اگر هم نمیفهمی بگو درست نوشتهاند من معنیش را نمیفهمم. فکر کن ببین چه زمانی بود که حضرت امیر یک جایی نشسته بود و از شیعیان هیچکس او را نمیدید؟ در جمیع آنچه میخواست به مردم بگوید به یک نفر میگفت که او به مردم برساند؟! آن هم به چهار نفر بیشتر نگوید دیگر آن چهار نفر به مردم بگویند. در زمان امام حسن کی بنا بود؟ به همینطور تا آخر ائمه را فکر کن. در زمان غیبت کی بنا بود همیشه یک عالم مطاع کل باشد رئیس کل باشد موجز کل باشد؟ از همین راه فکر کنید تا بیاریدش تا پیش شیخ مرحوم آنجا را هم ببینید اینجور است. بله شیخ را شماها افضل از کل اعلم از کل اکمل از کل میدانید ما هم میدانیم. لکن خود را آیا حاکم بر کل ماسوای خود میدانست؟ اگر میگویی میدانست چرا یک کتاب فقه ننوشت که تمام فقه و تمام احکام در آن باشد آن را بدهد به دست مردم؟ اگر جایز نبود که مردم از دیگران بگیرند، چنانکه علم خودش را از دیگران نمیشد بگیرند چرا اجازه میدادند؟ چرا اجازه میگرفتند؟ بسیار کسان بودند در زمان شیخ که همه اجازه به شیخ دادند. و نه همین اجازه دادند بسیاری هم اجازه گرفتند از شیخ. آیا آنها جایزالتقلید نبودند و همان یک نفر که شیخ بود حاکم بود بر همه؟ فکر کنید آیا «حاکمِ حکمنکن» اسمش حاکم است؟ سلطان بیسلطنت و حاکم بیحکم کوسه ریشپهن است. اگر مشایخ، خود را منفرد میدانستند چرا هیچجا حرفش نبود؟
در زمان سلف و در زمان غیبت که هیچ حرفش نبوده. همه حرف این بوده که شخص یا مجتهد باید باشد یا مقلد، این همیشه بوده چه در میانه اخباری چه در میانه اصولی که این را عوام هم میدانستند، این بود لکن همیشه باید یک نفر را گرفت و باقی را وازد مگر به اذن و اجازه آن یک نفر باشد، این را هیچکس نمیدانست و این باید به حد ضرورت برسد. حتی این مسأله که واجب است تقلید اعلم یا جایز است تقلید غیر اعلم این به حد ضرورت نرسیده. حتی اینکه به حد اجماع علماء هم
«* دروس جلد 5 صفحه 440 *»
نرسیده که واجب است تقلید اعلم و جایز نیست تقلید غیر اعلم. مسألهای است، بعضی گفتهاند جایز است تقلید غیر اعلم بعضی گفتهاند واجب است تقلید اعلم و اختلافی است. حتی مشایخ شما گفتهاند تقلید غیر اعلم جایز است به جهت آنکه غیر اعلم هم که از امام روایت میکند و به رأی خودش نمیتواند چیزی بگوید. و اگر روایت میکند و امین نیست که تو نمیتوانی تقلید از او بکنی و دینت را از او بگیری. و اگر عادل است و روایتش صحیح است همین که راوی شد، یکی ده روایت میکند یکی بیست روایت میکند. هم روایت این را میتوان گرفت هم روایت آن را. مگر هرکه کمتر روایت میکند نباید روایت او را قبول کند؟ خیلی از راویان اخبار ملا هم نبودند روایتی که میکردند، اگر امین بودند واجب بود گرفتن روایت آنها.
پس مشایخ خودتان تقلید غیر اعلم را هم جایز میدانند پس واجب هم نیست شناختن اعلم. و شیخ مرحوم بخصوص در این مسأله چقدر پامیفشارند که من نمیفهمم اعلم را باید شناخت یعنی چه؟ این امری است نسبی. یکی در نحو اعلم است یکی در صرف اعلم است من کدامش را بگیرم؟ یکی در فقه اعلم است یکی در اصول من کدامش را بگیرم؟ در فقه تنها میآیی، یکی در مسائل نماز اعلم است یکی در مسائل روزه من کدامش را بگیرم؟ و هکذا به همینطور میفرماید حتی اینکه در مسأله امر و نهی که در اصول است در همین یک مسأله امر، که یکی از مسائل اصول است، یکی در فورش بهتر نوشته یکی در تراخیش بهتر نوشته من کدامش را بگیرم؟ پس اعلم را هم نمیشود به چنگ آورد. عسر و حرج است و عسر و حرج از دین نیست و بر فرض اغماض که بگوییم به دست هم میآید، حالا غیر اعلم اگر غیر از روایت میگوید که از او نباید گرفت و اگر روایت میگوید چه فرق میکند کسی که کم روایت بکند با کسی که بیشتر روایت بکند؟ از هردو باید گرفت.
حالا اگر شیخ در باطن ادعای این را داشت که حکومت منحصر به خودش است چرا بروز نداد؟ اگر میگوید شاید میترسید بروز بدهد شاید این از ترس نگوید من
«* دروس جلد 5 صفحه 441 *»
حاکم کلّم، اگر اینطور است، این تمام فقه را بنویسد که آنهایی که حدس میزنند که او است حاکم بر کل بدانند او را حاکم بر کل و تقلید او را بکنند. و تعجب این است که حدس زدن در دین خدا از دین خدا نیست. دین را به حدس نباید گرفت نقیبی که ادعای نقابت نمیکند آیا من به فال پیداش کنم که نقیب است؟ نجیبی که ادعای نجابت نمیکند آیا من به حدس پیداش کنم؟ امامی که ادعای امامت نمیکند من چطور به خواب بفهمم یا به خواب ببینم که او امام است؟ پیغمبری که ادعای پیغمبری نکند من چطور به جفر پیداش کنم؟ آیا خدا هیچ بار دینش را اینطور قرار داده که تو جفری بکشی و از جفر معلوم کنی که پیغمبر کیست؟ یا فالی بگیری که فلانکس نقیب است؟ یا حدسی بزنی که فلان نجیب است؟ خدا دینش را اینطورها قرار نداده. و اینطورهایی که عرض میکنم همه آمده در کار. یکی خواب دیده کامل پیدا کرده. یکی فال گرفته یکی حافظ برداشته فال گرفته یکی مثنوی ملا برداشته فال گرفته و کامل به گمان خود پیدا کرده.
حالا از همه اینها اغماض میکنم و مدارا میکنیم و میگوییم یککسی هست و میترسد بگوید من نقیبم لکن در باطن فقیه هست کسی را هم افقه از خود نمیداند. میگویم اگر چنین شخصی است که فقه را منحصر به خودش میداند چرا یک کتاب نمینویسد که تمام فقه در آن کتاب باشد؟ و شما میبینید که هزاریکِ فقه را سید مرحوم هم ننوشتهاند و همچنین تمام فقه را آقای مرحوم هم ننوشتند. همین ملحدی هم که این ادعا را حالا میکند که ناطق باید یکی باشد و میرساند که منم، همین ملحد هم تمام فقه را در قوهاش نیست بنویسد پس چطور یک حاکم بر کلّی باید باشد؟
پس ملتفت باشید هرمحل اتفاقی که مبدئش بدعت است بدانید تمام این دایره اهل بدعتند، چرا که مسألهای هست که محل اتفاقشان است لکن بر اتفاقشان لعنت. حالا سنیها اتفاق دارند که ابابکر خلیفه پیغمبر است، همه هم اتفاق دارند من میآیم مبدئش را میبینم چه بوده میگویم این خلیفه را آیا خدا نصب کرده؟ آیا
«* دروس جلد 5 صفحه 442 *»
این را جبرئیل خلیفه کرده؟ آیا این را پیغمبر خلیفه کرده؟ یا خودتان جمع شدید گفتید این رئیس ما باشد؟ پس این اصلش اصل نداشت. پس اجتماعشان با تفرقهشان مثل هم است ضرورتشان با غیر ضرورتشان مثل بول و غایط است.
پس هرامری که مبدئش بدعت است اهل آن دایره همه اهل بدعتند. از اول، یهودیها وازدند پیغمبر را حالا تمام یهودیها وامیزنند پیغمبر را پس حالا ما آیا باید بگوییم آنها هم محل اتفاقی دارند پس محل اتفاقشان حجت است؟ نه، چون مبدأ باطلی دارند تمامشان باطلند. همچنین تمام نصاری محل اتفاقی دارند محل اتفاقشان حجت نیست. اتفاقشان و اختلافشان همه باطل است به جهت آنکه مبدئشان باطل است. سنیها اتفاقی دارند، که گفته اتفاق سنیها حجت است؟ مبدئش را پیدا میکنیم، در مبدئش حرف میزنیم.
اگر بنا باشد هرحرفی که در دنیا پیدا شد و چهار نفر تصدیق کردند بگویی به حد ضرورت رسیده و آن وقت به این استدلال بنا کنی ثابت کردن که این وحدت ناطق را ما از زمان شیخ به این طرف فهمیدهایم، میگویم اگر ابتداش را من ثابت بکنم که بدعت است، باقیش هم بدعت است. آن مبدأ بدعتی گذارده و آن بدعت کمکم منتشر شده و حالا بدعتش عام شده و حالا که عام شده از دین نیست که اگر از دین بود بایستی جمیع باطلهایی که منتشر است به حد ضرورت رسیده باشد و حال آنکه برای هیچ باطلی دلیلی از ضرورت نیست.
باری شما قاعده را از دست ندهید پس هرامری که عامالبلوی شد، همینجوری که آقای مرحوم در درّه فرمایش فرمودهاند، در اینکه بعضی گفتهاند که اگر کسی خبری بدهد به کسی نباید قبول کرد از آن خبردهنده مگر اینکه خبر به حد تواتر برسد، و خبر واحد را نباید گرفت. فکر کنید ببینید که آیا این است از دین خدا، که خبری که یک نفر بدهد آن را قبول نباید کرد مگر به حد تواتر برسد؟ اگر این بود دین خدا پس آن دختر نهساله که ننهاش به او گفته نماز کن نباید نماز کند. چرا که برای او به حد تواتر
«* دروس جلد 5 صفحه 443 *»
نرسیده. ننهاش هم که عادل نیست پس مأمور نیست که بگیرد. ننه او هم که از باباش گرفته اول باباش گفت و ننهاش یاد گرفت. او هم که عادل نیست او از کسی دیگر گرفت. عرض میکنم فکر کن ببین آیا این است حکم اهل اسلام ؟ خودت میتوانی مسأله را به دست بیاری در این عنوانی که کردهاند، که حدیث تا به حد تواتر نرسد نمیشود عمل به آن کرد. میفرمایند این گرفتن حدیث متواتر و واگذاشتن اخبار آحاد از دین خدا و دین مسلمانان نیست به جهت آنکه این خبرمان اگر از ثقه رسیده که باید بگیریم اگرچه یک نفر باشد. و بنای جمیع مسلمانان بر این است که بچه از مادرش میگیرد مادرش از پدرش میگیرد او از یکی دیگر میگیرد. مسلمانی است به خانه میآید میگوید ما در مسجد بودیم چنین حرفی شد پیغمبر چنین فرمودند. این را که به زنش گفت زنش یاد میگیرد او برای دخترش میگوید و همینجور اسلام منتشر شده. چرا که امری است عامالبلوی و اگر تکلیف کل خلق این بود که به تواتر دین بگیرند نه به آحاد اگر این طور بود، پیغمبر از اول میگفت من چیزی را که گفتم به کسی تا چهار پنج نفر نیایند، به شما نگویند قبول نکنید. پس تکلیف کل خلق این نیست که به تواتر دین بگیرند و اخبار آحاد را وازنند پس عدم دلیل دلیل عدمِ حکم است.
همچنین این امر که حالا حاکم یک نفر باید باشد، این در میانه مردم کی بود؟ هیچ صدایی نبود از این حرف تا این زمانی که اینها پیدا شدند. شیخ مرحوم هرگز همچو حرفی نزده بودند سید مرحوم هرگز همچو حرفی نزده بودند آقای مرحوم هرگز همچو حرفی نزده بودند. عرض کردم اگر کسی بگوید شیخ میترسیدند اقلاً کتابهایی که متعلق به این کار بود باید بنویسند تا آنها بدانند. پس چیزی که در میان نبوده اصلاً. این قاعده یادتان نرود هرامری که تعلق به تمام خلق دارد اگر حکمی از خدا دارد، باید تمام مکلفین بدانند اگر حکمش را تمام مکلفین نمیدانند پس از جانب خدا نیست.
پس «ناطق باید یکی باشد» امری است که تعلق دارد به تمام مکلفین این امر را تا حالا نمیدانستند مردم پس این نبوده از جانب خدا چرا که خدا مهمل نمیگذاشت
«* دروس جلد 5 صفحه 444 *»
خلق بسیاری را که خبر نداشتند از این تا امروز که مبدعی پیدا شد و بدعتی گذاشت که نه حدیثی داشته در احادیث نه آیهای داشته در قرآن، نه اهل باطل نه اهل حقی چنین ادعائی نکردند. آیا مفید این بود ادعاش؟ آیا صدوق این بود ادعاش؟ و اگر خودتان نمیدانید بپرسید از کسانی که کتابها را دیدهاند و مکلفند. ببینید همچو ادعائی هیچ کدام داشتند؟ آیا هیچ کدام گفتند که رجوع کل باید به یک نفر باشد؟ و به عالمی دیگر نباید رجوع کرد به یک راوی باید رجوع کرد و روایت آن یک راوی را باید گرفت و عمل کرد، و به روایت دیگران نباید عمل کرد مگر او اذن بدهد. حالا که هیچکس نگفته پس در دین خدا نبوده چنین بدعتی، و این بدعت در آخرالزمان پیدا شد. چهار نفری هم گفتند حالا خیال کردند محل اتفاق شده. سگی هم وق نمیکند مگر چهار نفر بچه دورش جمع میشوند. هیچ داعی پیدا نمیشود مگر اینکه کسی تابع او میشود. واللّه اگر کسی بیاید در میان این مردم و ادعای نبوت کند بعد از پیغمبر آخرالزمان باز چهار نفر خر دورش جمع میشوند. چه بسیار مرشدینی که بودهاند و توی گه خود بیاغراق غوطه میخوردند، در همین همدان مرشدی بوده که گه خود را میخورده، که آدم نباید قید داشته باشد و باز مرید داشته. پس برای کسی که گه خودش را هم میخورد مرید پیدا میشود. هرکس هرخلاف شرعی بکند مریدی براش پیدا میشود چند نفر دورش جمع میشوند اما بدانید جمعیت ضرورت اسمش نیست آنها اهل بدعتند. مرشدی که مرشد است گه خودش را میخورد آن مریدی هم که متابعت میکند و گه خود را میخورد و همه این بنا را میگذارند، حالا که همه خوردند و اتفاقشان شد گهخوردن از دین اسلام نیست که بعضی بگویند محل اتفاق شده که گهخوردن جایز است. گهخوردن حرام است آن اتفاقشان و اختلافشان جمیعش حرام است از دین خدا نیست.
و صلی اللّه علی محمد و آله الطیبین الطاهرین
و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین
«* دروس جلد 5 صفحه 445 *»
درس سیوچهارم
(دوشنبه 21 شوالالمکرم سنه 1297)
«* دروس جلد 5 صفحه 446 *»
و صلی اللّه علی محمد و آله الطیبین الطاهرین
و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین و لاحول و لاقوة الا باللّه العلی العظیم
قال اعلی اللّه مقامه و رفع فی الخلد اعلامه: سنة اللّه التی قد خلت من قبل و لنتجد لسنة اللّه تبدیلاً و لنتجد لسنة اللّه تحویلاً هو الذی ارسل رسوله بالهدی و دین الحق لیظهره علی الدین کله و لو کره المشرکون. و لقد احسن الشاعر و اجاد و للّه دره حیث قال و نعم ما قال:
لزین الدین احمد نور فضل |
تضاء به القلوب المدلهمة |
|
یـریـــــد الحاســــــدون لیـطفـــــݘـوه |
و یأبی اللّه الّا انیتمه |
و لاتحسبن اللّه مخلف وعده رسله. بالجملة،
الناس من حسب التمثال اکفاء |
ابوهم آدم و الام حواء |
و کم ترک الاول للآخر و لیست حرارة شمس الحقیقة باقل من الشمس الظاهرة و يثور الابخرة کما ثارت اعاذنا اللّه من شر الاشرار و کید الفجار و الحقنا بالابرار ربنا افرغ علینا صبراً و ثبّت اقدامنا و انصرنا علی القوم الکافرین.
عرض کردهام و انشاءاللّه ملتفت شدید که خداوند عالم هرچه را از هرکه خواسته او پیش میافتد نه خلق، سابق است خدا و امرش سابق است. او اتمام حجت میکند بیان میکند دین خود را و مراد خود را، آن وقت خلق باید اطاعت کنند. ارسال رسل با او است، بعد مردم باید اذعان کنند. اجرای خارق عادات بر دست انبياء با او است خلق که دیدند باید اذعان کنند. تعیین امام با او است تعیین حجت با او است. وقتی تعیین کرد بیان کرد خلق باید اذعان کنند. باز همینطور در
«* دروس جلد 5 صفحه 447 *»
هرعصری اهل حقی هستند بر خداست اینها را وادارد راست بگویند دلیل بیاورند اقامه حجت که شد، آن وقت خلق باید اذعان کنند.
حالا دیگر خوردهخورده برویم در باطنهایی که اشاره کردهاند و در باطنها راه نزدیک است. انسان میشنود فرمودهاند حدیثنا صعب مستصعب لایحتمله الا ملک مقرب او نبی مرسل او مؤمن امتحن اللّه قلبه للایمان اینها را که میشنود میگوید من کجا، جایی که امر ایشان را هیچکس نفهمد مگر ملائکه و انبياء و مؤمن ممتحن خودش را هم میبیند که عامی است درس نخوانده، یا خوانده و همان ضرب ضربویی خوانده با خود میگوید من که ملک نیستم نبی نیستم ممتحن نیستم، کجا میتوانم امر ایشان را بفهمم؟ عرض میکنم هیچ دور خیال نکنید امر را، که بسیار نزدیک است و خیلی آسان است و بدانید که مؤمن، ممتحن است امر جوری است که خدا هرمؤمنی را، ممتحن قرار داده مؤمن غیر ممتحن کوسه ریشپهن است. ایمان ظاهری باشد در قلب نباشد، اصلاً اسمش ایمان نیست. حقیقتش این است که اسلام هم اسمش نیست سراب است. دیگر این سراب را گاهی اسلام اسمش میگذارند گاهی ایمان هم اسمش میگذارند.
شما دقت کنید خدا ارسال رسل کرده است. اگر عوام نمیتوانستند که بفهمند معنی رسالت را باید رسول مبعوث بر عوام نباشد عوام تکلیف نداشته باشند. خوب دقت کنید انشاءاللّه. اگر نمیتوانستند ولایت ائمه را بفهمند عوام باید هیچ تکلیف نداشته باشند و اگر نداشتند کافر و منافق هم نبودند. کسی که نمیتواند چیزی بفهمد خدا برای الاغ ارسال رسل و انزال کتب نمیکند حالا عوام اگر مثل الاغند پس هیچ تکلیف ندارند. پس ارسال رسل و انزال کتب شده برای اینکه عوام هم بتوانند ممتحن شوند عوام مأمورند یقین داشته باشند. یقین، به درس خواندن نیست فرق نمیکند بلعم باعور با آن عامی که هیچ درس نخوانده بلعم باعور باشد و یقین نداشته باشد مثله کمثل الکلب ان تحمل علیه یلهث او تترکه یلهث و عامی که هیچ درس نخوانده
«* دروس جلد 5 صفحه 448 *»
میشود یقین داشته باشد. و این عامی که میگویم بچهها و پیرهای خرفشده و مجانین را نمیگویم، و آن کسانی را نمیگویم که میدانند دینی هست و باید تحصیلش کرد ولکن دنیا مانع است از کارشان مثل اینکه از کسی پرسیدند چرا نماز نمیکنی؟ گفت من کی مهلت کردم که نماز نکردم. اینها را هم نمیگویم، اینها فاسقند خوب است مقصرند خوب است. لکن عامی که دین بخواهد، و تمام انبياء دعوت کردند عامیها را و علماء را حکماء را اگر عامی بیرون رفت از فرمانشان کشتندش، عالم بیرون رفت کشتندش، همین بلعم باعور را با آن علمی که داشت او را گرفتندش آخر کشتندش. آنی که محل دعوت نیست کارش ندارند موسی نمیآید پیش الاغ عصا بیندازد و اژدها بشود. الاغ نمیفهمد چطور شد؟ پس ارسال رسل شده انزال کتب شده از برای اینکه شما دین یقینی داشته باشید.
ببینید باز در مذهب اهل حق این است که انبياء باید صادق باشند سهو و نسیان نداشته باشند. و اینها محل اتفاق تمام کسانی است که به انبياء قائلند تا میآید پیش شیعه. اتفاق کل کسانی که به نبیی قائل هستند این است که میگویند این نبی هرچه را که خدا به او میگوید برو و بگو این معصیت نمیکند. اگر در تمام احوال انبياء را معصوم ندانند، در آن امری که خدا به او میگوید برو بگو میگویند این معصیت نمیکند اگر در تمام احوال انبياء را معصوم ندانند در آن امری که خدا به او میگوید برو بگو، در آن امر میگویند عصیان نمیکنند و نمیگویند عصیان میکند. پس محل اتفاق کل ادیان است که آنچه را به نبی گفته برو بگو، عصیاناً نمیآید ترک کند یادش هم نمیرود خدا حفظش میکند که یادش نرود. اگر یادش برود، تقصیر برمیگردد میرود پیش خدا که خدایا تو که میدانستی این یادش میرود اگر میخواستی به آنها نرسد، چرا کسی فرستادی اگر میخواستی برسد بایست کسی را بفرستی که یادش نرود. و همچنین باید سهو نکند خدا گفته برو بگو نماز کنند سهواً بگوید روزه بگیرید. اگر سهو کند تقصیر میرود پیش خدا خدا اگر میخواست امرش
«* دروس جلد 5 صفحه 449 *»
برسد بایستی کسی بفرستد که سهو نکند.
باز این حرف محل اتفاق کل ادیان است که در آن امری که نبی مأمور است به ابلاغ، در آنجا نه عصیان جایز است به جهتی که اگر بنا باشد عاصی از جانب خدا بیاید ما همهمان عاصی بودیم همه فساق بودیم همه فجار بودیم، پس همه باید از جانب خدا بیایند. پس در آن امری که نبی باید ابلاغ کند نه عصیان میکند نه سهو میکند نه نسیان نه خطا نه زیاد میکند نه کم به اتفاق کل دینها. هرقدر کسی عامی باشد اینها را خوب میفهمد. واللّه کسی که بتواند ده شاهی را جمع بزند بگوید ده یعنی ده شاهی، بریک یعنی یک ده شاهی اینها را میفهمد و آسانتر میفهمد. پس محل اتفاق جمیع مسلمانان حتی سنیها است محل اتفاق جمیع اهل ادیان، حتی یهودیها حتی نصاری و مجوس، و ضرورت کل است که نبی در حال ابلاغش سهو نمیکند نسیان ندارد. در ابلاغش به قدری که خدا خواسته میکند، نه زیاد میکند نه کم دیگر این نبی همینجور ابلاغ میکند به مردم. هرملکی را هم که خدا بفرستد برای هرنبیی آن هم عصیان نمیکند و سهو نمیکند نسیان ندارد زیاد و کم نمیکند.
پس همه این داستان و این حرفها برای این است که این نبی اگر عصیاناً امری را نرساند، مثلاً ما احتمال بدهیم که خدا به او گفته نماز کن و او عصیاناً بگوید روزه بگیرید یا نماز نکنید پس این آمده ما را هلاک کند. پس این نبی باید معصوم باشد در ابلاغش. آنقدرهاش محل اتفاق یهود و نصاری و مجوس و جمیع ادیان است. بله حالا بعضی از یهود و نصاری و مجوس گفتهاند عیب ندارد در غیر ابلاغ معصیت هم بکند عیب ندارد کافر هم باشد سلیمان بت پرستید. خلاصه اینقدرش را ابا ندارند که در حین ابلاغ عصیان نمیکند و سهو نمیکند یادش نمیرود. لکن در غیر ابلاغ، یکوقتی میخواست برود خلا راهش را گم کرد یا نمازش را سهواً دو رکعت کرد. آنقدر مسلّمش که محل ضرورت کل ادیان است این است که نبی در حین ابلاغ عصیان نمیکند سهو و نسیان ندارد نه یکسر مو بیشتر میرود نه یکسر مو کمتر. اینها محل
«* دروس جلد 5 صفحه 450 *»
اتفاق کسانی است که خود را به بزرگی از جانب خدا میبندند. حالا همه اینها را همه اینها میگویند برای چه؟ برای اینکه ما خاطرجمع باشیم که یقیناً این میخواهد ما را نجات بدهد و آن نبی که حرف میزند حرفش راست باشد. حرف میزند، معنی حرفش را ما باید بفهمیم. دیگر لفظش را شنیدیم و معنیش را نفهمیدیم همچو نبیی خدا مبعوث نکرده. پس نبی مبعوث است و راستگو است و احتمال سهو و نسیان ندارد. از برای اینکه احتمال هرکدام برود نمیشود تصدیقش کرد. و نبی غیر مصدق را خدا در ملک قرار نداده. و نبیی که حرفش را نفهمند گفتن و نگفتنش مساوی است.
پس خدا این حرف را در جمیع ملل و مذاهب انداخته که حجتش را تمام کند. شرط است که نبی چنین و چنین باشد. نبی را به جثهاش که کار نداریم. نبی نبوت او به کار ما میآید نه گوشت و پوست و استخوانش. حرف نزند، به کار ما چه میآید؟ مادامی که با ما حرف نزده نبی ما نیست. حجت ما از جانب خدا آنکسی است که با ما حرف زده دلیل و برهان آورده. حالا کسی باشد در سراندیب هند علمش بینهایت باشد و قوتش بینهایت باشد و هیچ با ما حرف نزده باشد این عند اللّه هم نبی نیست آدم خوبی است دخلی به ما ندارد.
امور متضایفه یک سرش به رعیت بسته یک سرش به آن سمت. پس این همه اصرار دارند تمام اهل ملل، آنهایی که به دینی و مذهبی قائلند که همینجور حرف میزنند که در تبلیغ، نباید انبياء مقصر باشند نباید دروغ بگویند نباید سهو بکنند نباید نسیان کنند سرمویی پیش و پس بروند. نتیجه همه اینها اینکه هرامری که میکنند ما از روی جرأت خاطرجمع باشیم بگیریم و بدانیم این از جانب خداست. اگر کسی است که از جانب خدا نیست لکن جوری حرف زد که ما همچو فهمیدیم از جانب خداست خدا باید برش دارد، به دلیل عقل فکر کنید دلیل عقل نبی را میشناساند. اگرچه حرف در دنیا بسیار است شما چشمتان را واکنید. معروف است و مشهور به طوری که محل اجماع همه حکماء است که نبی شخصی را نمیتوان به
«* دروس جلد 5 صفحه 451 *»
عقل اثبات کرد. به طور عادت اثبات باید بشود. عقل ما حکم کند که نبی است و از جانب خداست و محال است نبی نباشد، نمیشود. بله، نبوت کلیه را به عقل میتوان فهمید، که رضای خدا و غضب خدا را ما نمیدانیم یا باید خودمان بفهمیم رضا و غضب او را یا ملکی بفرستد. اینها که نیست پس پیغمبر میخواهیم این را عقل میفهمد. لکن نبوت خاصه را معروف است عقل نمیتواند تمیز بدهد نبوت خاصه را شما انشاءاللّه باشعور باشید فکر کنید، چیزی که عقل بتّ نکرد بر آن احتمال خلافش را میدهد. اگر عقل یقین نکند که محمد بن عبداللّه9 یا موسی بن عمران یا هرحجتی که از جانب خداست این است حجت خدا لاغیر، اگر اطاعتش کنیم یقیناً نجات خواهیم یافت، چگونه اطاعت میکند؟ باید طوری باشد که هیچ احتمال عقلی هم نرود که اگر اطاعتش نکنیم شاید نجات بیابیم، یا احتمال ضعیفی برود، وهمی برای آدم بیاید که این نبی که امر کرد به من، اگر من امتثالش را هم بکنم هرطوری که گفته است اطاعت کنم شاید باز خدا مرا ببرد به جهنم و مرا به بهشت نبرد. اگر این شاید توش هست بدانید حجت خدا قائم نیست.
فکر کن انشاءاللّه عقل را خدا چنین خلق کرده که بتّ کند به مواضع بتّ، به طور قطع، یقین کند. حالا عقل من نمیداند این نبی است یا شخص ملحدی است که ادعا میکند مثل مسیلمه. نمیدانم موسی از جانب خداست یا بلعم. موسی عصا انداخت اژدها شد نمیدانم سحر است یا معجزه. این احتمالات در پیش عقل جاری نیست.
و بدانید مادامی که در دینی که هستید ــ و انشاءاللّه فراموش نکنید غفلت نکنید مادامی که احتمال ضعیفی بدهی که آن دینی را که دارم شاید به احتمال ضعیفی، اگر من عمل کردم ناجی نباشم یا شاید من اگر خلاف کردم هلاک نشوم، مادامی که اینطوری هنوز مسلمان درست نشدهای، مؤمن درست نشدهای. و عرض کردم از عوام دین را خواستهاند و عوام هم باید دینشان را بفهمند و بشناسند و احتمال هم ندهند که برباطل است. و عرض کردهام که یکجوری باید باشد که دینی و
«* دروس جلد 5 صفحه 452 *»
مذهبی که برای همان عامیهای بابصیرت است، فرق نکند با آن دینی که در دست حکمای بالغین است. از عامی خواستهاند دینی که احتمال ندهد که برباطل است. تو که عامی هستی باید یقین داشته باشی که دین اسلام از جانب خداست و احتمال ندهی که شاید دین یهود بر حق باشد. شاید آنها نجات بیابند شاید ما ملا نیستیم حق را نتوانیم بفهمیم. به دلیل اینکه جزئیات در پیش عقل حاضر نمیشوند پس ما یقین به هیچ دینی نمیتوانیم حاصل کنیم. اگر چنین است پس باید احتمال داد که یهودیها برحقند. شاید پیش خدا که برویم آنجا بفهمیم دین یهودیها حق بوده است. احتمال که میرود سد باب احتمال را که نمیشود کرد. شاید گبرها بروند به بهشت موحدین نروند. این احتمالها باید نرود.
پس نبی به دلیل عقل و به دلیل نقل باید یقیناً از جانب خدا باشد. یقیناً راستگو باشد یقیناً سهو و نسیان نداشته باشد و زیاد و کم نکند عباد مکرمون لایسبقونه بالقول و هم بامره یعملون این دلیل نقلش است. این دلیل نقل را که فکر میکنی میبینی دلیل عقل است که عرض میکنم.
باز به اتفاق عقل و نقل تمام ادیان میگویند نبی در وقت ابلاغش عصیان و سهو و نسیان و خطا ندارد. همه برای این است که دست به دامان او که بزنی یقیناً بدانی نجات برای تو هست و هرکس اقرار به او نکند یقیناً کافر است. یکی از دعوتشان این بود که هرکس اقرار کند به آنچه آنها آوردهاند اهل نجات است. و اتفاق تمام اهل ادیان این است. باز اتفاق تمام اهل ادیان است که هرکس مخالفت کند اینها را اهل نجات نیست. دیگر حالا ببینید که اینها فروع پیدا میکند.
ملتفت باشید که باز همان حرف هرروز خودمان توش افتاده به شرطی مغزش را به دست بیارید. هم حرف دیروز است هم مطلب امروز است. پس نبی که نبوت خودش به دلیل عقل و نقل ثابت شده باشد، این نبی را من باید احتمال عقلی هم ندهم که زیاد و کم کرده از برای اینکه قول او را که من میگیرم یقین داشته باشم نجات
«* دروس جلد 5 صفحه 453 *»
برای من هست هرکس رد این را کرد یقین داشته باشم کافر است. دیگر شاید منکر این نبی نجات بیابد یحتمل نجات بیابم، هرکس از اهل این دایره شک کند در کفر منکر این نبی مثل آن است که شک در حقیت خود آن نبی کرده. و این لفظها را من یکپاره جاها نوشتهام مردم خیال کردهاند که از اغراقات شعریه است، نوشتهام که کسی اگر خودش انکار ضرورتی را ــ ضرورت دین و مذهب را ــ کند مرتد است و کافر است و مخلد در آتش جهنم است و اگر صریحاً آن را به زبان هم بگوید در همین دنیا حکم به نجاست او میکنند. کسی بگوید نماز واجب نیست از اهل دایره بیرون میرود و همین که این را گفت هرقدر علم داشته باشد هرقدر زبان داشته باشد هرقدر زور داشته باشد مخلد است. هرکس گفت شراب حلال است دیگر میخواهد مثل بوعلی سینا باشد که عالمی برنخاسته به این بسط ید، حالا عالمی به این بسط ید همین که میگوید شراب حلال است کافر است و مخلد در آتش جهنم است. همین که انکار ضرورت را کرد کسی کافر است. بعد دیگر اگر کسی شک کند در کفر آن انکارکننده آن هم کافر میشود. باز کسی شک کند در کفر آن شاک آن هم کافر خواهد شد. به همینطور تا هفتاد طبقه کسی شک کند آن هم کافر است. چرا؟ فکر کن، خدا دینش را بر شک قرار نداده.
دقت کنید بابصیرت باشید انشاءاللّه ملتفت باشید عرض میکنم آن شخصِ حجتی که میآید میایستد و بنای احتجاج را میگذارد نبی است. خدا خارق عادت بر دستش جاری میکند. بله یحتمل این سحر است یحتمل از جانب خداست، میگویم این خدا میداند این سحر است یا نه؟ و میداند که این از جانب او است یا نمیداند؟ اگر خدا نمیداند که این شخص که نبی است آمده ادعای نبوت میکند ــ خبر ندارد این آمده دعوت میکند مردم را و عصا میاندازد اژدها میشود ــ که خدا نیست. یا میداند لکن نمیداند از جانب او است و این کاری را هم که میکند یا سحر است یا به علم طلسمات است یا به علم حروف است. من دیدم آمد این کار را کرد دیگر
«* دروس جلد 5 صفحه 454 *»
یا جلددستی کرد یا ماری در قباش بود آن را انداخت همینقدر دیدیم این عصا مار شد احتمال میدهیم این کار سحر باشد شاید شعبده باشد، اما آن خدا آیا میداند این شخص از جانب او است یا نمیداند؟ خدایی که نمیداند خدای این ملک نیست. حالا آیا این را عوام نمیفهمند؟ خیلی خوب میفهمند پس خدا خیلی خوب میداند که این از جانب خود او است، یا سحر کرده و به علم حروف و طلسمات این کار را کرده. پس آن خدا میداند که اینها را که این دعوت میکند، اینها نمیدانند راست میگوید یا دروغ و میداند که تا خودش تعلیم اینها نکند نمیدانند اینها.
پس احقاق حق با او است ابطال باطل با او است. پس اینهایی که عصاها را میاندازند و مار میشود، چه به حیله و چه به شعبده به هرچه هست، خدا که میداند که اینها از جانب او نیست پس او باید برچیند. حالا کار موسی هم آیا از اینجورها است و یحتمل انّه لکبیرکم الذی علّمکم السحر باشد چنانکه فرعون گفت. خدا میداند موسی کبیر آنها است یا نمیداند؟ اگر نمیداند که خدا نیست. حالا خدایی که میداند آیا میتواند منع کند موسی را یا نه؟ آیا میتواند عصایی دیگر از دست پیغمبری دیگر بیندازد که ببلعد عصای موسی را؟ اگر نمیتواند که باز خدا نیست اگر میتواند و عصای موسی افتاد و اژدها شد و میداند و میبینیم این خدا ردش نمیکند ردعش نمیکند، به همین که دیدیم ردش نکرد ردعش نکرد میدانیم یقیناً او این را فرستاده او حولش داده قوتش داده.
حالا ببینید چگونه این دلیل، دلیل عقلی است بر نبوت خاصه پس نبی همین که ایستاد و معجزی آورد و در بادی نظر تو نمیدانی راست میگوید یا نه. خارق عادت آورد و تو نمیدانی به سحر است یا معجز. اگر خدا داری، مترس. اگر سحر است او باید به تو برساند که سحر است چنانکه به واسطه موسی رساند که آن عصاها و ریسمانهای پیشتر سحر بود و عصا را موسی انداخت و اژدها شد و همه را بلعید. پس به خاطرجمعی او به تقریر او به تسدید او به تأیید او یقین میکنیم که از جانب
«* دروس جلد 5 صفحه 455 *»
خداست. و این دلیل تقریر را اصطلاح کردهاند مشایخ قل کفی باللّه شهیداً بینی و بینکم یکی از دلیلهایی است که پیغمبر حجت میکند. یعنی من که ادعای نبوت کردم و خارق عادت آوردم شما خیال کنید من چاپ زدهام خدا میان من و شما شاهد است میفرماید ولو تقوّل علینا بعض الاقاویل اگر بعض اقوال را به من افترا ببندد لاخذنا منه بالیمین ثم لقطعنا منه الوتین پس همهجا احقاق حق با خداست ابطال باطل با خداست، احقاق حق را جوری میکند که احتمال نمیرود که باطل است ابطال باطل را جوری میکند که به هیچ وجه احتمال عقلی نرود که حق است. اگر همچو دینی داری دینِ این خدا را داری. اگر همچو دینی نداری برو هنوز دین پیدا کن. هیچ در همچو مقامی نایستادهای که نبوت را باید به احتمال بگیری، باید یقین کنی.
همینطور پیش امیرالمؤمنین بروی که یحتمل حق با امیرالمؤمنین باشد یحتمل با ابابکر باشد یحتمل با علی باشد یحتمل با معاویه باشد. اگر طوری است که احتمال عقلی برود که حق با معاویه است، علی حب ریاست داشته جلددستی داشته زبان چرب و نرمی داشته دورش جمع شدند یحتمل این باطل باشد یحتمل آن حق باشد بدان این دین خدا نیست سنة اللّه التی قد خلت من قبل و لنتجد لسنة اللّه تبدیلاً.
انشاءاللّه بابصیرت باشید باشعور باشید خدا تمام مؤمنین را خواسته که یقین داشته باشند به دین خودشان، یقین داشته باشند که سایر ادیان باطل است. ببین اگر خودت تنها بمانی در روی زمین و تمام خلق یهودی باشند، تو باید مثل حالا باشی و فرق برات نکند. فرض کن تمام مسلمانها مردند و تمام عالم یهودی شدند تو همان وقت هم باید مثل حالا نجسشان بدانی همینطوری که الآن میدانی کافرند و نجس و مخلد در جهنم، آن وقت هم کافرشان بدانی. فکر مکن که این همه را خدا چطور به جهنم میبرد به همینطور تمام عالم اگر نصاری باشند تو تنها باشی و شیعه باشی، میدانی تو حق هستی و نجات مییابی و میدانی تمامشان مخلد در جهنمند و کافرند. تمام عالم گبر باشند تو باید همه را بدانی مخلد در آتش جهنمند و دین شیعه حق
«* دروس جلد 5 صفحه 456 *»
است. به همینطور فکر کن اگر تو تنها بمانی و تمام عالم بتپرست باشند باز باید بدانی آنها مخلد در آتش جهنمند و دین تو دین حق است و همینطور هم هست.
در عالم اگر فکر کنید مؤمن کم است، در دنیا آنهایی که به خدا قائل هستند خیلی کمند از گوگرد احمر کمترند. مثل خال سفید در پیشانی گاو سیاهی هستند بلکه کمتر و این تشبیهات هم واقعاً به جهت این است که لفظش پیش از این نبوده شما انشاءاللّه بدانید از گوگرد احمر کمترند واللّه اهل ایمان کمترند از گوگرد احمر. چرا که اکسیر را بسا یهودیها بدانند، جابر جلدکی یکی از علمای این فن است و استاد کل است در این علم اکسیر از هرعلمی تعبیر آورده. کسی نگاه به کتابش کند هوش از سرش میرود. یک دفعه میبینی به علم حروف تعبیر میآرد یک دفعه به علم طب تعبیر میآرد که فلان مبروص است یا فلان لقوه دارد باید آن را چطور معالجه کرد بله، عالِم باید از هرعلمی، از هرمطلبی به هرلفظی بتواند حرف بزند.
بروید توی کلمات همین جابر جلدکی یک طلا ساختن است، ببینید این مطلب را به زبان حروف میگوید به زبان نحو و صرف میگوید به زبان طب میگوید به زبان شریعت میگوید. فلان حایض است، فلان نجس است. گاهی به زبان حکمت میگوید گاهی به زبان طبیعی میگوید. و هکذا به علوم مختلفه از یک مطلب هی بنا میکند حرف زدن، به طوری است که انسان ضعیف اگر بفهمد علمش چقدر است خیلی بزرگش میشمارد پیش حضرت صادق هم درس میخواند، همهجا هم روحی فداه میگوید میگوید جانم به قربانش، معلوم است طلاش داده، میگوید مولای من، صلی اللّه علی مولای. به طوری که بعضی مردم خیال میکنند که شیعه است، و سنی هم هست. پس علم اکسیر را سنی هم میتواند پیدا کند. معاویه هم یحتمل میدانسته اما ایمان را معاویه ندارد جابر جلدکی ندارد. پس واقعاً مؤمن از گوگرد احمر کمتر است. چشمتان را واکنید چهار اقلیم از هفت اقلیم ــ یعنی هفت قسمت که بکنی این خلق را ــ چهار قسمتش بتپرست است چقدرش نصاری هستند این همه
«* دروس جلد 5 صفحه 457 *»
سلاطین که هستند، پیش نصاری کأنه پیشکاری هستند و دیدید که سلطان روم به عجز آمده است پیش او. پس ببینید نصاری چقدر هستند. دیگر یهود چقدر هستند. میآیید توی اسلام اسلام هیچ میشود. آن وقت در توی این مسلمانان سنیها چقدر هستند. آن وقت میآیی توی شیعه، شیعه را به همه اینها که میسنجی همانطوری است که به قدر خال سفیدی در پیشانی گاو سیاهی هستند. آن خال هم به قدر عدسی است به قدر نقطهای است. آن وقت در توی شیعه، این سوارها و سربازها و این سلاطین و وزرا و امرا آیا اینها اهل بصیرتند؟ دلیل و برهان راه میبرند؟ آیا این کاسبهایی که هستند که کارشان روز و شب دزدی است، از اول بچه را که میبرند به مکتب درس میخواند سیاهه یاد میگیرد جمع میزند ده بر یک. دیگر از اول عمرش تا آخر عمرش از دین و مذهب هیچ راه نمیبرد. آیا اینهایند حامل دین؟ آیا اینهایند اهل دین و مذهب؟ آیا اینهایی که گلّه میچرانند آیا اینهایی که تجارت میکنند آیا اینهایی که زراعت میکنند حامل دین و مذهبند؟ فکر که میکنی میبینی اهل حق چقدر کمند و خدا میداند خیلی کمند و هی باید گفت کمند و کمند و کمند و حال آنکه خدا آنها را خلق کرده که ایمان داشته باشند و یقین داشته باشند.
حالا فکر کنید که آیا خدا اینها را خلق کرده سوار باشند، سرباز باشند بتپرست باشند یهودی باشند سنی باشند؟ اینها را خلقشان کرده که مثل تو، شیعه باشند. دیگر اینها خودشان رفتهاند بتپرست شدهاند. این بتپرستها جمعیتشان چقدر است چهار اقلیم بتپرست هستند. آنها را برای نصرانیت خلق نکردهاند فرموده ماخلقت الجن و الانس الا لیعبدون برای عبادت خلق کرده عبادت هم از روی معرفت باید باشد معرفت یعنی دلیل داشته باشد برهان داشته باشد. یعنی بدانی که اگر این را نکنم خدا به جهنم میبرد. و اگر نماز کردم و نماز که میگویم محض مثل است آن امری را که نبی گفت اگر من کردم یقیناً نجات مییابم. اگر نکردم یقیناً هلاک میشوم. اگر این دلیل و برهان را دارم که امتثال امر نبی را هرکس کرد ناجی است هرکس انکار
«* دروس جلد 5 صفحه 458 *»
کرد مخلّد در جهنم است. دیگر اگر از روی فسق هم هست انکارش، مخلد نیست لکن عذابش میکنند مگر توبه کند.
خلاصه این دین خدا همیشه واضح بوده همیشه هم واضح هست همیشه هم واضح خواهد بود. پس دین واضح یقینی، که حق یقیناً این است و غیر از این نیست از جمیع حکماء خواسته از جمیع علماء خواسته از عوام خواسته. حکیم اگر این را نداشته باشد دین ندارد. عالم نداشته باشد دین ندارد. عامی این را نداشته باشد دین ندارد.
و صلی اللّه علی محمد و آله الطیبین الطاهرین
و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین
پیش از درس آقای آقا میرزا علیمحمد عرض کردند که نصراللّه خان خوابی دیدهاند میخواهند تعبیرش را بفرمایید. فرمودند چه خوابی دیدهاند؟ عرض شد میفرمایند قریب به صبح خواب دیدم که شخصی از مشهد مقدس آمده و من به دیدن او رفتهام. حضرت رضا صلوات اللّه علیه تسبیحی برای من انعام فرستاده بودند. از این تسبیحهای زرد بود، دانههای درشت داشت و در دو طرف دانهها الماس بود. شیخش همینطور دو طرفش الماس بود. تماشای این تسبیح را میکردم که از خواب بیدار شدم.
فرمودند: تعبیرش همین درسهای من است. عرض شد آقا محمدجواد هم خوابی دیدهاند. رو کردند به آقا محمدجواد و فرمودند: شما چه خواب دیدهاید؟ عرض کرد خواب دیدم خدمت شما هستیم و شما میفرمایید این مطلقات هیچ کدام کاری از ایشان نمیآید همه به منزله بدنند. آن چیزی که به کار میخورد این است که شخص، روح اینها را به دست بیارد فرمودند: همینطورها هم هست واقعاً همینطور است.
آن وقت رو کردند به نصراللّه خان فرمودند: اما حضرت رضا فرستاده بودند، تعبیرش این است که خدا راضی است به این حرفها. اما زرد بوده به جهت آنکه این حرفها از عالم روحانیت میآید و روح دارد. اما اطرافش الماس است به جهت آنکه هیچ چیز به این حرفها کار نمیکند، باری.
«* دروس جلد 5 صفحه 459 *»
درس سیوپنجم
(سهشنبه 22 شوالالمکرم سنه 1297)
«* دروس جلد 5 صفحه 460 *»
و صلی اللّه علی محمد و آله الطیبین الطاهرین
و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین و لاحول و لاقوة الا باللّه العلی العظیم
قال اعلی اللّه مقامه و رفع فی الخلد اعلامه: سنة اللّه التی قد خلت من قبل و لنتجد لسنة اللّه تبدیلاً و لنتجد لسنة اللّه تحویلاً هو الذی ارسل رسوله بالهدی و دین الحق لیظهره علی الدین کله و لو کره المشرکون. و لقد احسن الشاعر و اجاد و للّه دره حیث قال و نعم ما قال:
لزین الدین احمد نور فضل |
تضاء به القلوب المدلهمة |
|
یـریـــــد الحاســــــدون لیـطفـــــݘـوه |
و یأبی اللّه الّا انیتمه |
و لاتحسبن اللّه مخلف وعده رسله. بالجملة،
الناس من حسب التمثال اکفاء |
ابوهم آدم و الام حواء |
و کم ترک الاول للآخر و لیست حرارة شمس الحقیقة باقل من الشمس الظاهرة و يثور الابخرة کما ثارت اعاذنا اللّه من شر الاشرار و کید الفجار و الحقنا بالابرار ربنا افرغ علینا صبراً و ثبّت اقدامنا و انصرنا علی القوم الکافرین.
انسان اگر خدایی برای خودش اعتقاد بکند و خاطرجمع به آن خدا باشد در هیچ امری مضطرب نخواهد شد و میداند آن خدا هرچه را خواسته، خواسته به او برساند و رسانده و هرچه نخواسته نرسانیده. و میداند هرچه را خواسته و آورده عمداً آورده و هرچه را نیاورده عمداً نیاورده.
اینها را باید به دست آورد هیچ مغرور نشوید به اینکه مطلق و مقیدی هست. از ابتداء بگیرید، بنای فکر را بگذارید ببینید این مردم هیچ کاری دست هیچ چیز
«* دروس جلد 5 صفحه 461 *»
ندارند. مگر کاری که دارند، آن کارهایی است که پیغمبران آوردهاند در میان. و اگر قطع نظر از انبياء بکنند نه حلالی هست نه حرامی نه خوبی نه بدی. اگر نیامده بودند بگویند خوبی کدام است بدی کدام است توحید کدام است رسالت کدام است امامت کدام است ولایت کدام است هیچکس نمیدانست. این خدا از غیر باب انبياء امرش را نیاورده پیش مردم و جمیع آنچه خلق محتاجند. تمام خلق از پیش خدا نیامدهاند خبر از خدا و خبر از خوبیها و بدیها ندارند.
فکر کنید خوب دقت کنید ریشه اینها را از دل بکنید که در دست مردم است. یک امر عامی در ملک این خداست که ظاهر و باطن را فرا گرفته است، باشد دخلی به توحید ندارد. یک جسمی است در آسمان طول و عرض و عمق دارد در زمین هم طول و عرض و عمق دارد باشد. آیا حالا این خداست؟ فکر کنید دقت کنید که خیلی از مردم حتی توی خودمان خیلی بههم میرسند چه جای بیرونها، آیات و اخبار متشابهه میبینند که خدا داخل است در همهجا لا کدخول شیء فی شیء خارج است از همهجا لا کخروج شیء عن شیء. جسم داخل است در این زمین، نه مثل آبی در کوزه نه مثل روحی در بدن، که روحش پنهان است بدنش ظاهر است. فکر کنید ببینید آیا جسم در زمین پیدا نیست؟ در زمین پیداست پس جسم هست در این زمین، نه مانند روح در بدن نه مانند کرباس در رنگ نیل نه مانند آب در کوزه. چنان داخل است این جسم در زمین که غیر از او هیچ نیست. به همینطور داخل است در آسمان پس داخل است جسم در آسمان لا کدخول شیء فی شیء و داخل است در زمین لا کدخول شیء فی شیء به همینطور در آب داخل است لا کدخول شیء فی شیء خارج است از آن لا کخروج شیء عن شیء به همینطور در هوا به همینطور در خاک در همهجا داخل است و خارج است. به طوری که غیر از جسم در تمام آسمان و زمین هیچ نیست.
حالا همینطور چیزی را مردم توحید اسم میگذارند شما هیچ مغرور نشوید. پس این جسم داخل است در همهجا و خارج است از همهجا، در زمین محبوس
«* دروس جلد 5 صفحه 462 *»
نیست به جهتی که در هوا هم هست. در هوا محبوس نیست به جهتی که در آتش هم هست. در آتش حبس نیست، به جهتی که در افلاک هم هست. داخل است در همهجا نه مثل دخول چیزی در چیزی خارج است از همهجا نه مثل خروج چیزی از چیزی. پس لایری فیها نور الا نور الجسم لایسمع فیها صوت الا صوت الجسم.
بدانید اینها واللّه هیچ توش نیست و مردم به اینها مغرورند. هرچه صدا داده و تو صداش را شنیدهای جسم است صدا داده جماد صدا داده سنگی به سنگی خورده صدایی پیدا شده. جسم صدا داده حیوان صدا داده انسان صدا داده همه صدای جسم است. هرنوری که ببینی، آفتاب است نور دارد ستارگان نور دارند لایری فیها نور الا نورک و لایسمع فیها صوت الا صوتک ظهر لکل شیء فی کل شیء بکل شیء. و همهکس هم این را میفهمد من پوستش را میکنم. همهاش همین است که یک وجودی هست، که هیچ چیز به غیر از او نیست ببینید سوای هستی چیست؟ نیستی. نیستی که نیست، پس این هستی اندازهای ندارد حدی ندارد کنارهای ندارد. ظاهرش هست باطنش هست نور هست ظلمت هست کسی که این هست را دارد همهچیز را دارد. خوب این را که سگ هم دارد کافر هم دارد. آنکسی که انبياء از پیش او آمدهاند فکر کن، این هستی که به واسطه کسی پیش کسی نیامده نسبتِ جمیع اشیاء به این هست علی السواء است هیچ نزدیکتر به چیزی از چیزی نیست. این هست یک چیزی است که به اثر و مؤثر نسبتش علی السواء است اثر و مؤثر در نزد او یکپارچه ایستادهاند. آفتاب هست نورش هست، هیچ نور آفتاب پستتر نیست از آفتاب در هستی.
خوب دقت کنید ببینید شما باید کار خود را بکنید، تا کار شما به احداث شما پیدا شود. اگر در اینها مسامحه نمیکنید زود توی راه میافتید آسان است. یرید اللّه بکم الیسر و لایرید بکم العسر تمام امرهای خدا آسان است به شرطی انسان طالب باشد و زود هم یاد میگیرد. ببینید شما تا حرکت نکنید، حرکت شما در هیچ جای عالم نیست این را در چنگ شما گذارده، تا شما احداثش نکنید این حرکت نیست. نه در
«* دروس جلد 5 صفحه 463 *»
ملکوت نه در جبروت نه در لاهوت اگر این حرکت را احداثش نکنید نیست. حالا این محرک با این حرکت در هستی مساویند. او تا نبود حرکتش نمیگفتیم حالا که هست شد، او هستتر نیست که این را یکخورده نیستی داخلش کنیم کمتر هست باشد.
باز فکر کنید دقت کنید و خیلیها اینجاها گیر میکنند. هرچیزی که هستتر شد یک چیزی از خارج داخل او شده و افعل تفضیل بنا شده این را به چنگ بیارید فراموش نکنید. برف سفید است و کرباس سفید است ــ من لفظ ظاهر را عرض میکنم تو خیال مکن ظاهر است اگر فکر کنی همهجا همینطور است ــ برف سفید است و کرباس هم سفید است اما برف سفیدتر است. شکر هم سفید است اما به سفیدی کرباس نیست فکر کن چرا؟ به جهتی که یکخورده کدورت دارد. این را اگر صافش کنیم و چرکش را بگیریم سفید میشود. پس این زردی که در شکر هست به جهت آن رنگهای دیگر غیر از سفیدی است که داخل این سفید شده. از این جهت شکر شکری شده وقتی سفیدهای زدی و کدورتها و سیاهیها را گرفتی مثل کرباس سفید میشود. این بیان را که میکنم آنقدر آسان است که مرد میفهمد زن میفهمد بچه میفهمد.
هست و نیست را فکر کنید نیست که نیست، آیا نیست میشود داخل جایی بشود که هستيش را کم کند؟ آنی که نیست نمیتواند داخل جایی بشود. هست هم که هست، نیست نمیشود داخل یک گوشه هستی بشود که هستیش را کم کند مثل آن کدورتی که داخل شکر شد یکقدری سفیدیش را کم کرد. آنجاها بود چیزی این است که میشد گرفت و داخل چیزی کرد، حالا چیزی که نیست که نیست. آنی که نیست داخل یکجایی از هست نمیتواند بشود که آنجا را هستیش را کم کند و داخل یکجایی کمتر شود و هستیش را بیشتر کند.
دقت کنید اینها را که کلیاتی است که حکماء اینها را سرّ میدانند. میگویند یک ذاتی است تذوتش بیشتر است یک ذاتی است تذوتش کمتر است. تو تقلید اینها را مکن. وقتی عامی اینها را سرش بشود چیزی، حکیم هرچه میخواهد بگوید. فکر کن
«* دروس جلد 5 صفحه 464 *»
ببین نیست که نیست که داخل فعل فاعل بشود، که هستی فعل را از هستی فاعل کمتر کند با وجودی که فعل، سرتاپاش به فاعل بسته و فعل باید لامحاله صادر باشد از فاعل این فعل را هیچ از خارج من نیاوردهام به خود بچسبانم که فعل من باشد. هوا را نگرفتهام فعل خود قرار بدهم آب را نگرفتهام فعل خود قرار بدهم روح را نگرفتهام فعل خود قرار بدهم بلکه من این فعل را احداث کردم لا من شیء. مخلوق به نفس است خودش را به خودش احداث کردهام همینجا. این هم ببینید که چقدر آسان است پس این حرکت ماده دارد صورت دارد، مادهاش فعل است که اعم است از حرکت و سکون صورتش حرکت است که ممتاز است از سکون. هردو فعلند و سکون حرکت نیست و حرکت سکون نیست لکن هردو فعلند. پس در ماده شریکند در صورت مختلف. هرچیزی را هم که خدا خلق کرده ماده و صورتی دارند، در ماده شریکند در صورت مختلفند پس ملتفت باشید یک هستی هست در ملک خدا اعم از فعل و فاعل. حالا چون مردم هستی را دیدهاند وحدت وجودی شدهاند. از این جهت گفتند خود او است لیلی و مجنون و وامق و عذرا آیا لیلی هست نیست آیا مجنون هست نیست؟ آیا وامق هست نیست؟ آیا عذرا هست نیست؟ آیا لیلی جسم نیست؟ آیا مجنون جسم نیست؟ آیا مکانی که نشستهاند جسم نیست؟ پس خود او است لیلی و مجنون و وامق و عذرا جسم است. لیلی جسم است مجنون جسم است وامق جسم است عذرا جسم است. به راه خویش نشسته در انتظار خود است. به راه خویش نشسته جسم است، در روی جسم نشسته به انتظار جسم نشسته. پس،
خود اوست لیلی و مجنون و وامق و عذرا | به راه خویش نشسته در انتظار خود است |
حالا کیف هم میکنند که ما توحید داریم حالا چه توش بود؟ هیچ. وقتی آدم عاقل فکر میکند میبیند این همه ارسال رسل و انزال کتب نمیخواهد محض همین که جسمی هست در اجسام. خوب این را که همه الاغها هم میبینند دیگر این همه ارسال رسل نمیخواهد انزال کتب نمیخواهد جنگها نمیخواهد این همه تنجیس
«* دروس جلد 5 صفحه 465 *»
و تکفیر نمیخواهد، به جهنم میبرم نمیخواهد. بلکه عرض میکنم اینجور جماعت واللّه صریح میگویند جهنم یعنی نیستی هرچه هست همان هستی، بهشت است جهنم همان عدم است که نیست شوند. هرکس هرچه را پسندید خیر است وجود خیر است، شر یعنی نیستی. آیا این همه ارسال رسل شده که این حرف بیمعنی را بگویند؟ پس جهنم نیست است این معنی ندارد.
خلاصه پس ملتفت باشید انشاءاللّه همینطوری که جسم را میبینید اینجا یک چیزی هست صاحب طول و عرض و عمق یک امر عامی هست در زمین داخل است لا کدخول شیء فی شیء در آسمان داخل است لا کدخول شیء فی شیء به طوری در آسمان هست که زمین را خالی نگذارده به طوری در زمین هست که آسمان را از خود خالی نگذارده. هو الذی فی السماء جسم و فی الارض جسم و فی الموالید جسم. پس هرصورتی مال او است هرحرکتی مال او است. پس وحده وحده لا شریک له حالا آیا این شد توحید؟ فکر کنید که بهجز سراب هیچ نیست و جمع کثیری به این مغرور شدهاند از مرتاضین و صوفیه و حکماء و خیلی از خودیهامان این را توحید میدانند. بله جسم آن چیزی است که صاحب طول و عرض و عمق است اما طول جسم نیست عرض جسم نیست عمق جسم نیست. اما جسم این لباس را پوشیده و از این، افعالش را جاری کرده. پس جسم طویل شده و این طول را لباس خودش کرده وقتی میایستی استقامت فعل تو است. مینشینی، نشستن فعل تو است. میخوابی، خوابیدن فعل تو است. بیدار میشوی، بیداری کار تو است. حالا این جسم یکجایی دراز است یکجایی پهن است، یکجایی گود است. اینها همه کار جسم است و همه صفات جسم است اینها همه را جسم به خود چسبانیده، این نظری است.
حالا اگر بخواهی نظر را بالا ببری میبینی طول هم هست روی این جسم پوشیده شده، پهنا هم هست روی این جسم پوشیده شده. این پهنا نیستی نیست. نیستی هیچ نیست که داخل جایی بتواند بشود. به هستی که نگاه کنی، رنگ نیل
«* دروس جلد 5 صفحه 466 *»
هست کرباس هم هست در هستی شریکند. همینطور غیب هم هست شهاده هم هست. عقل هم هست جسم هم هست. اما عقل به چشم دیده نمیشود، روح هم هست بدن هم هست. روحی هست یقیناً که شکی در آن نیست و جسم هم هست یقیناً که شک در آن نداریم و آن روح غیر جسم است، که شک نداریم و جسم غیر روح است شک نداریم. چرا که میبینیم این روح که بیرون میرود جسم مثل کلوخ میافتد. وقتی روح آمد این کلوخ بنا میکند دیدن شنیدن بوییدن چشیدن لمسکردن. پس آن روح هست یقیناً اما آن روح هرگز دیده نمیشود، این جسم یقیناً دیده میشود همه اینها غیر همند. آن روح هست نهایت پشت پرده این بدن نشسته، غیب است و پیدا نیست. پس روح در این دنیا پیدا نیست روح را باید رفت به عالمی دیگر پیدا کرد. جن را توی این دنیا بخواهی با این چشم ببینی نمیتوانی. آنی که مجنون میشود حس مشترکش قوی میشود، چشمش را هم هم بگذارد باز میبیند لکن با این چشمها جن را نمیتوان دید هرجور سرمه به چشم بکشی، باز این چشم ملائکه را نمیتواند ببیند. انبياء هم ملائکه را به چشمی دیگر میدیدند با این چشم نمیشود دید ملائکه را چرا که با این چشم، سفیدی دیده میشود و سیاهی. حیوانات هم سفیدی و سیاهی را میبینند انسان هم میبیند پیغمبر هم میبیند. پس چیزی که با این چشم دیده نمیشود، آنهایی هم که گفتهاند آن را ما میبینیم معلوم است آنها با چشمی دیگر است که میبینند. جبرئیل که نازل میشود پیغمبر او را میبیند باقی دیگر نمیبینند. جن که میآید جنّی با او حرف میزند و حرف او را میشنود باقی دیگر نه صدای این جن را میشنوند نه با او میتوانند حرف بزنند. آن جن میگیرد این جنی را میبندد میزند دستش را کج میکند، این بلاها را به سرش میآرد لکن دیده نمیشود. پس روح لایری است جسم یری است لکن روح هست شک نداریم، جسم هست شک نداریم.
عقل، دیگر غیر از این روح است به جهت آنکه عقل آنی است که چیزها میفهمد. روح در کرم خراطین هم میرود اما کرم خراطین چیز نمیفهمد. این روح
«* دروس جلد 5 صفحه 467 *»
روی بدن الاغ هم هست اما دیگر الاغ یاسین نمیفهمد. عقل آن است که یاسین که به گوشش میخوانی خوب میفهمد. پس عقل چیزی دیگر است عقل هست جسم هم هست روح هم هست. حالا یک چیزی هست اعم اشیاء و اینها همه در تحت او افتادهاند، باشد. مگر هرچه اعم اشیاء میشود خدا میشود؟ مگر هرچه اینجور شد لامحاله فاعل است؟ لامحاله صانع است.
خیلی دقت کنید انشاءاللّه ملتفت باشید که خیلی از خودیهامان وحشتها کردهاند از این حرف. خیال کردهاند که از این حرف من گوشهای زدهام به کسی. شما انشاءاللّه به این اکتفاء نکنید دقت کنید از همین مطلب بخصوص سؤال کردهاند و جواب نوشتهام. باری هستی هست، جهنم هم هست بهشت هم هست اما این هست آیا خداست؟ این هست که توی جهنم هم هست، توی گریهها هم هست توی زاریها هم هست. خوب خدا که هست در جهنم اهل جهنم هم که نمیبینند الا هست را جهنم هم هست، آن هست هم که هیچ چیز به خود نگرفته برود در جهنم. این هست در جهنم هست در زمین هست در صدید هست در عذاب هست، داخل است در عذاب، داخل است در صدید، داخل است در جمیع صدمات. مثل اینکه در این دنیا فقر هست فاقه هست احتیاج هست ناخوشی هست سموم هست ملالت هست کسالت هست. خوب آیا این هست خداست؟ اگر خداست که توی همه هست. خوب این خدایی که همهجا هست و بیواسطه پیش همهکس آمده این هستی که دیگر واسطه نمیخواهد.
یکخورده چشمتان را وا کنید چرت نزنید ببینید چه تاتورهها به هوا رفته چقدر هم بادش کردهاند. و خدا میداند به نظر من، دیگر حرفی از این پوکتر و بیمغزتر نیست که مردم به این مغرور شدهاند. و خود او است لیلی و مجنون و وامق و عذرا به راه خویش نشسته در انتظار خود است دریا نفس زند بخارش گویند متراکم شود ابرش نامند فرو چکد بارانش خوانند روان گردد سیلش گویند چون به دریا رسد همان دریا
«* دروس جلد 5 صفحه 468 *»
باشد البحر بحر علی ما کان فی القدم، یک آهی و یک حرکتی به سر بدهند حالا آیا این خدا شد؟ فکرکنید این که این همه تغییرات بر سرش آمده این چه خدایی است؟ پس بدانید اینها هیچ توحید نیست فکر کنید انشاءاللّه هیچ فراموش نکنید سعی کنید راهش از دستتان نرود که گم بشوید.
ببینید هست که هست، غیر از او چیزی نیست که هست او را بگیرد واسطه خود قرار بدهد. به غیر از هست هم که چیزی نیست، این هست بیواسطه که پیش هستیها رفته، این هست را که گفته خداست؟ نیست که هیچ نیست، نیست صرف را که نمیشود گرفت واسطهاش کرد و فرستادش، جایی که نیست که امتناع صرف است. هست هم که هست، نیست هم که به جایی تعلق نمیگیرد که هستی چیزی را کم کند، حالا آن هستی که تفاخر میکنند مردم به آن و اهل ریاضت و اهل حماقت به آن مغرور شدهاند، این هست بیواسطه میآید پیش همهکس، اگر آمده بیواسطه آمده. اگر تعبیر میآری که نیامده، میگویی این هست حرکت ندارد مشیت ندارد فعل ندارد ظهور ندارد خفا ندارد. یکخورده تعمق بکنی خفا هم هست، ظهور هم هست فعل هم هست. حالا که چنین شد پس چنین هستی را فهمیدن مشکل نیست لایجهله شیء، همه اشیاء او را شناختهاند، چیزی که این را نشناخته باشد نیست صرف است. هرچه که هست شده او هستی خود را فاقد نیست. پس هرچه هست عالم است، پس عارف است. حالا اینها مصرفش چه شد؟ این هست را ملتفت باشید و هیچ مغرور نشوید به آن و این هست بیواسطه آمده پیش همهچیز آمده، و این آمده هم تعبیر است چرا که آمده هم هست. پس بگویی آمده، پیش همهچیز آمده. بگویی رفته، از همهجا رفته. اگر بگویی قید ندارد راست است حتی قید اطلاق را هم ندارد، هیچ قیدی براش نیست پس هیچیک از این مقیدات نیست. تمام حقیقت جسم توی زمین نیست اگر توی زمین بود توی هوا نبود. جسم چون مقید نیست به قید زمینی توی هوا هم هست. چون مقید به قید هوا نیست این جسم پس در
«* دروس جلد 5 صفحه 469 *»
آب هم هست. چون مقید به قید آب نیست پس توی آتش هم هست. چون مقید به قید آتش نیست پس توی آسمان هم هست. چون مقید به قید آسمان نیست در زمین هم هست پس همهجا هست. پس جسم مطلق به واسطه جسمی پیش جسمی نمیرود او خودش به نفس خودش به ذات خودش، اگر آمده پیش همه مساوی آمده بیواسطه آمده هیچ چیز را واسطه هیچچیز قرار نداده است. اگر میگویی نیامده پیش هیچیک نیامده. به جهتی که مقید نیست جسم مطلق، هیچیک از این مقیدات نیست اما بیرون از این مقیدات هم نیست. داخل جمیع مقیدات هست بیرون هم هست اما حالا که بیرون است داخلٌ فی الاجسام لا کدخول شیء فی شیء باز این اطلاق و تقیید را بینداز در هست ببین اطلاق هست تقیید هست. اگر به آن هست نگاه کنی دیگر اطلاق هم نمیبینی تقیید هم نمیفهمی. حالا چنین هستی که داخل اطلاق هست داخل تقیید هم هست بهتر، بیواسطه میآید پیش اشیاء. پس هست مطلق که ماسوای او نیست است، و چون ماسوای او نیست است پس نیست، ماسوای او هم نیست. این، لا ثانی له است لا شیء غیره است. پس اگر چنین هستی خداست توی جهنم هم هست توی زهرمار هم هست توی کفر هم هست توی فسق هم هست. پس انبياء آمدند چه بگویند؟ آمدند بگویند بیایید برویم پیش خدا، نرویم پیش شیطان کارهای خوب را بکنیم کارهای بد را نکنیم. حالا فکر کنید که انبياء برای اینها آمدند یا آمدند بگویند چیزی هست داخلٌ فی الاشیاء لا کدخول شیء فی شیء؟ معنیش هم این باشد که همه حکماء میگویند که جمیع اشیاء پیش او مساوی است حالا این هست آیا خودش به خودش عذاب میکند؟ آیا خودش خود را فقیر میکند؟ چنین چیزی چقدر نجس و پوک است. هرچه هست او است غیر از خودش که هیچ نیست. گدای بیچاره که شب و روز گرسنگی میخورد نان گیرش نمیآید، خودش است به این صورت درآمده خود را عذاب میکند. خود او است نان و خود او است گدا و خود او است گرسنگی خود او است در انتظار خود نشسته.
«* دروس جلد 5 صفحه 470 *»
حالا فکر کنید ببینید آیا این حرف است که انسان عاقل بزند که بنشینند و این حرفها را بزنند تفاخر هم بکنند. واللّه ترقیشان از تنزل الاغ پستتر شده. نفس انسانی جوری است که همین که از راه انبياء رفت واللّه میرود بالای سر ملک مینشیند. ملائکه خدّام او میشوند و ان الملائکة لخدامنا و خدام شیعتنا حدیثهای خاص هم دارد سلمان بهتر است از جبرئیل. جبرئیل خیلی متشخص است، چنان متشخص است که اگر تمام زمین را بخواهد به یک بال خود خراب کند میتواند. تمام آسمان و زمین را میتواند خراب کند لکن سلمان را میفرماید بهتر است از جبرئیل. پس بدانید زور سلمان بیشتر است از جبرئیل. پس سلمان وقتی بنا شد اطاعت کند بهتر از جبرئیل هم میشود. لکن کسی که اطاعت نکند واللّه بدون اغراق از الاغ پستتر است ان هم الا کالانعام بل هم اضلّ اولئک هم الغافلون و تعجب اینجاست که با وجود آنکه نمیدانند، غافلند، خیال میکنند حکیمند الا انهم هم السفهاء ولکن لایشعرون شاعر نیستند که از الاغ فهمشان کمتر است، الاغ که جو میخواهد باید برود طالب جو بشود چنان که میرود. لکن اینها به هست صرف اکتفاء میکنند که اینها همه او است. اگر همه اوست پس چرا خودش بر سر خودش این همه فقر و فاقه و بلا وارد میآورد؟ خودش خودش را فقیر میکند خودش خودش را مریض میکند خودش خودش را میمیراند خودش خودش را زنده میکند خودش خودش را به بهشت میبرد خودش خودش را به جهنم میبرد. توحید که اینها نیست.
شما چون خدایی داشتید که خالق شما و صاحب شما بود شما را خلق کرده بود و شما مملوک او بودید او مالک شما بود. تصرف در مال غیر بدون اذن مالک جایز نبود، گفت شماها مال من و مملوک من هستید. پس بدان اختیار چشمت با خودت نیست اختیار گوشت با خودت نیست. میگوید اینها همه را من ساختهام و خودم میدانم برای چکار ساختهام. چشمت را ساختهام یکپاره چیزها را ببیند یکپاره چیزها را نبیند. زن خودت را ببین زن غیر را راضی نیستم نگاه کنی. چون این را
«* دروس جلد 5 صفحه 471 *»
نمیدانستی که کجا باید نگاه کنی کجا نگاه نکنی چون نمیدانستی معذور بودی من هم راضی نبودم. چون نمیدانستی قاصد فرستادم به تو بگوید کجا نگاه بکن کجا نگاه مکن. این گوش را من دادهام به تو هرصدایی را میشنود. از بعضی صداها خوشش میآید از بعضی صداها بدش میآید خدا میگوید این گوش را من ساختهام مال من است. هرجا مرخص کردم که چیزی بشنوی بشنو نه هرجا خوشت آمد آن صدا را باید بشنوی. نه هرجا خوشت نیامد نباید بشنوی، چهبسیار مردم از غنا خوششان میآید به لهو و لعب گوش دادن خوششان میآید. چهبسیاری که از خیلی از مزاحها و لاابالیگریها خوششان میآید، میگوید من گفتهام گوش مده. به حکمت گوش بده به جهل گوش مده. به هرچیز زبری دست مزن به هرچه خوشت میآید دست مزن به هرچه من گفتهام دست بزن. این را اگر ارسال رسل نمیکردم و نمیآمدند و نمیگفتند تو اصلاً نمیدانستی و نمیدانستی هلاکت تو در چهچیز است. پس من حلالی کردهام حرامی کردهام حلالها را بکن حرامها را مکن.
خلاصه مطلب را از دست مده، تمام انبياء آمدند گفتند شما هیچ کاری دست هیچ چیز نداشتید مگر به دست انبیاء. انبياء از جایی آمدهاند که شما از آنجا نیامدهاید. بله، او مقید است مقید باشد که گفته مقید بد است. تمام انبياء آمدند از سمتی که از آن سمت هیچیک از رعیتها نیامده بودند، از حکماء تا ادنیدرجه خلق. انبياء آمدند به حکماء گفتند فلان حکمت را یاد بگیرید فلان حکمت را یاد نگیرید. آمدند به علماء گفتند فلان علم را تحصیل کنید فلان علم را تحصیل نکنید. به همه گفتند فلان اعمال را بکنید فلان اعمال را نکنید. پس انبياء از سمتی آمدند که تو از آن سمت نیامدهای. آمدند تو را از آن سمت ببرند سیرت بدهند سلوکت بدهند انّک کادح الی ربک کدحاً فملاقیه لامحاله میبرند تو را، بعضی را به رضا و دلیل و برهان میبرند آنها مؤمنین هستند. جمعی دیگر را میبرند به زور، گرز است بر کلّهشان میزنند و جهنم است و آتش، بدون تأویل و توجیه میبرند و عذاب میکنند.
«* دروس جلد 5 صفحه 472 *»
پس خدا رضایی دارد و غضبی از آن خدا مردم هیچ خبری ندارند مگر به واسطه انبیاء. مردم هیچ حلالی نمیتوانند بفهمند هیچ حرامی نمیتوانند بدانند. هیچ حسنی نمیتوانند بگویند هیچ قبحی نمیتوانند اثبات کنند.
معروف است حسن و قبح اشیاء را عقل بدون واسطه انبياء میتواند بفهمد. عقل میفهمد ظلم بد است و ظلم به کسی روا نیست. جلب منافع را عقل میفهمد خوب است، دفع مضار را عقل میفهمد خوب است، معلوم است من اگر گرسنه باشم طلب طعامی بکنم که بخورم سیر شوم عقل حکم میکند خوب است. مثل اینکه راضی نیست چشمش کور شود. دزدی را کی گفته بد است؟ عقلاً کار خوبی است انبياء میرفتند یکجایی را میگرفتند غنیمت میبردند، و جمیع اموال کفار فیء است اموال کفار مال مسلمانان است. فیء را فیء میگویند به جهت آنکه وقتی سایه هر شاخصی بلند شد، بنای بلند شدن را که گذارد این را فیء میگویند. پس هرچه مقابل آفتاب بیفتد و حجاب شود و این طرف ظلمتی بیفتد این را سایه میگویند. فیء اسم آن سایه بخصوصی است که وقتی شاخص را بگیری برابر آفتاب ابتداء سایهاش خیلی دراز است، هرچه آفتاب بالا آمد آن سایه کوتاه میشود و میشود تا وقتی که وقت ظهر میشود آن وقت به منتهای کوتاهی میرسد. آن وقت آفتاب که رو به مغرب بنا میکند رفتن، سایه بنا میکند دراز شدن تا وقت مغرب هی بلند میشود. حالا این سایهای که بلند میشود و کوتاه میشود این سایه را عرب فیئش میگویند و جمیع مالهای کفار فیء است سایهای است. به جهت اینکه مال مؤمنین بوده و جمیع دنیا مال مؤمنین است و هرجا دستشان برسد میگیرند و این حکم اوّلی است.
فکر کنید انشاءاللّه دیگر یکجایی هم میگویند مبر، آنجا نمیتواند کسی ببرد باری، پس فیء است و مال مؤمنین از خودشان بود و رفته بود پیش کفار رجوع کرد به خودشان. مال صاحبش به خودش برگشت حلال طیب طاهر، این است که مالشان را میگیرند برای خودشان. مالشان که سهل است زنها را میگیرند کنیز میکنند. بچهها
«* دروس جلد 5 صفحه 473 *»
را میگیرند، غلام میکنند معلوم است مالشان است که میفروشندشان چرا که همه مملوک مؤمنین است، و نه همین پیغمبر ما این کار را میکرد موسی هم میگرفت و اسیر میکرد. پس ملتفت باش انشاءاللّه اگر کسی از این کفار مسلمان شد آن وقت حکم اسلام روش میآید باز اینها منظورم نبود.
انشاءاللّه فکر کنید ببینید درست دقت کنید، با عقل با دقت عقل، با نقل با دقت هرچه در نقل هست منظور این است که انبياء آمدهاند از سمتی که رعیت از آن سمت نیامدهاند از سمت کسی آمدهاند که اقدر القادرین است. اینها هیچ از پیش او نیامدهاند. فعلش را از دست انبياء جاری میکند انبياء میگویند این آسمان و زمین و این اوضاع اینها را که میبینی، خدا گفته اینها را من ساختهام نمونهاش قول آن نبی که تحدی میکند میگوید آفتاب را میبرم، میخواهم برش میگردانم و هکذا اجزاء ماه را من اینطور بههم چسباندهام. پس بدانید که من میتوانم آنها را از هم جدا کنم. آن وقت به یک اشاره میبینی میتواند دوپارهاش کند. خدا میگوید منم که میمیرانم مردم را اگر بخواهم زندهاش کنم میکنم. نبی میآید مرده پوسیده را زنده میکند پس تمام انبياء آمدهاند از پیش قادری که لایعجز، خدا یعنی قادر لایعجز. خدا نه یعنی هست. مگر عجز نیست؟ عجز هم هست. مگر ناتوانی نیست؟ ناتوانی هست جهل هست. میآیند انبياء از پیش خدایی که لا جهل فیه هیچ جهل ندارد ذرهای در آسمان و زمین نیست مگر اینکه او میداند آن را ماها جهل داریم. تمام خلق، واجد علمهای خودند از نیتهای دیگران خبر ندارند. خدا علمهای ما را میداند به جهتی که خودش داده، باز علم دارد که هیچ قدرت هم ندارم حرکت خود را بکنم پس لاحول و لاقوة الا بالله او اگر خواسته میدهد قوت را به قدری که خواسته. نه من میتوانم یکسر مو پیشتر کاری کنم، نه میتوانم یکسر مو بعد کاری کنم نه کسی دیگر. لاحول و لاقوة الا به. پس او است اقدر قادرین و قدرت تمام قادرین از او است اعلم عالمین است علم تمام علماء از او است. این خلق هیچ علم ندارند آنقدری را که دارند الا
«* دروس جلد 5 صفحه 474 *»
بما شاء هرقدر خواسته علم دارند هرقدر شعور دارند تدبیر دارند، هیچ مدبری تدبیر ندارد مگر اینکه او بدهد. پس خلق حالا خدا میخواهند، باید یاد بگیرند او را بشناسند توی قرآن بروند یاد بگیرند در قرآن فرموده هو الذی خلقکم ثم رزقکم ثم یمیتکم ثم یحییکم هل من شرکائکم من یفعل من ذلکم من شیء ببین با دلیل عقل دارد حرف میزند. لفظ ظاهرش دلیل نقل است وقتی توش بروی میبینی دلیل عقل است. چون عقلت داد که بفهمی با زبان خودت با تو تکلم کرده که بفهمی و بتوانی تصدیق کنی هو الذی خلقکم ثم رزقکم ثم یمیتکم ثم یحییکم دلیل عقل میآرد که هل من شرکائکم من یفعل من ذلکم من شیء حالا این چوب خداست؟ بله خود اوست لیلی و مجنون و وامق و عذرا بسیار خوب اگر او خداست، پس آن مجنون به وصل آن لیلی برسد چرا نمیتواند؟ پس عاجز است پس خدا نیست. کدام از این پدرها خالقند؟ کدام از این پدرها میتوانند بچهشان را حفظ کنند؟ لایملکون لانفسهم نفعاً و لا ضراً و لا موتاً و لا حیوةً و لا نشوراً آن خدا هم موت میتواند بیارد هم حیات هم نفع میتواند برساند هم ضرر. اینها کدامشان از عهده کار خود برمیآیند؟ اگر میتوانند خود را بسازند بسم اللّه، نمیتوانند. حالا بعد از اینکه خدا ساخته بیایند خود را حفظ کنند نمیتوانند. ماسک خود نیستند پس هل من شرکائکم من یفعل من ذلکم من شیء به صورت ظاهر بتهای ظاهری این طلاها و نقرهها و چوبها آیا اینها هیچ اماته میتوانند بکنند هیچ احیاء میتوانند بکنند؟ باطنهاش پیش مرشدین است. میگوید مرشد، خدای من پیغمبر من پیر من دنیای من آخرت من. این پیرهخر چه کاری میتواند بکند؟ خودش که گرسنه میشود چرا نانی نمیتواند برای خود تحصیل کند؟ اگر میتواند این حیلهها را برای چه میکند؟ اگر این خدا شده چرا خدا باید عقیم باشد؟ خدا که میتواند بچه درست کند. زنش نازا باشد میتواند کاری کند بزاید.
فکر کنید انشاءاللّه وقتی انسان بنای فکر را بگذارد میبیند این بسایط و این آب و آتش و خاک، نمیتوانند چیزی درست کنند نباتات را باید ساخت. ریشه را باید
«* دروس جلد 5 صفحه 475 *»
ریشه ساخت شاخش را باید شاخ ساخت. دیگر برگش چرا سبز شده؟ گلش چرا سرخ شده؟ چرا یک گوشه گلش یک رنگی دیگر است؟ چرا یک گوشهاش شیرین است یک جاییش تلخ است؟ چرا مغزش یکجوری دیگر است؟ عقلشان هم نمیرسد چرا چنین شده. دیگر بتوانند درست کنند، جمیع خلق جمع شوند انبات یک نبات نمیتوانند بکنند. پس این نباتات خالق نیستند و خیال نکنید این حرفها ظاهر است. جمع کثیری طلا و نقره میپرستند جمع کثیری درختها را جُل میبندند به آنها متمسک میشوند آیا درخت خالق است؟ درخت رازق است؟ بله این درخت پیر دارد، پیرش کجا بود بیپیر؟([6]) پس این درختها خالق نیستند.
خیال مکن این حرف حرفی است ظاهر گفتن نمیخواهد. هندوها و گبرها گاو میپرستند با چشم خودمان دیدیم گاو را حرمت میدارند علفش میدهند. با شاش گاو، عقد میبندند طلاق میدهند گاو خداشان است. پس گاو نباید پرستید گاو حیوانی است گهخور از خر خرتر است. خر اینقدر گه نمیخورد ببینید چقدر پستتر است حظ میکند از چیز متعفن. هر آب گندیدهای را بهتر میخورد هر گه گندیدهای را بهتر میخورد، مردم این گاو را خدا میگیرند.
وقتی از راه انبياء نیامدی آدم مبتلا میشود به اینجور چیزها. میرود جماد میپرستد، خیال مکن کسی نیست جماد بپرستد گبرها و هندوها آتش میپرستند. این آتش را میپرستند جمع کثیری و اطاعت انبياء نمیکنند همچو خر میشوند، شعور خودش بیشتر است که آتش را به تدبیری از سنگ و چخماق بیرون میآرد خاموشش میکند مسلط است بر سر او، مع ذلک خدا آنقدر خرش کرده که این آتش را میپرستد. خیلی از این هندوها آب میپرستند با آب بازی میکنند حظ میکنند از آب، که آب روشنایی است.
«* دروس جلد 5 صفحه 476 *»
به همینطور فکر کنید انشاءاللّه به همینطور میآید تا پیش مرشدین. حالا اگرچه این مرشدین مثل سنگ نیستند میتوانند بفهمند. مثل آتش نیستند مثل آب نیستند. اما این مرشد آیا خالق آسمان است؟ آیا خالق زمین است؟ آیا خالق خودش است؟ آیا خالق بچهاش است؟ بچهاش را آیا میتواند حفظ کند؟ اولاً که گوش به تو نمیدهند ولو سمعوا مااستجابوا لکم وقتی هم گوش به تو بدهند و بیایند و ترحم هم بکنند، اگرچه ترحم کردهاند و لامحاله کاری هم میخواهند بکنند لکن نمیتوانند کاری کنند باز هرچه خدا خواسته میشود. اگر او خواسته کسی ترحم کند، میکند نخواست کسی ترحم کند نمیکند. اگر او خواسته وفا کنند به وعده خود، میتوانند نخواسته نمیتوانند. هرچه را خواست انشاءاللّه فَعَل و ان لمیشأ لمیفعل پس ما شاء اللّه کان و ما لمیشأ لمیکن خدا همچو جور کسی است.
و صلی اللّه علی محمد و آله الطیبین الطاهرین
و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین
در مجلسی روزی صحبت از آقازادگان شد. فرمودند حدیث است که دوست میدارم تازیانه بر سر دوستان ما بزنند که درست راه روند. بعد فرمودند: اگر کسی تازیانهزن داشته باشد حمد کند خدا را. حالا آقازادهها تازیانهزن ندارند از این جهت ضایع میشوند. آقازادهاند همیشه هرکس هست با ایشان تعارف میکند و هرکاری هم که میکنند کسی حرفی به ایشان نمیزند. تازیانهزن ندارند، کسی تازیانهشان نمیزند، ضایع میشوند.
بعد فرمودند آقای مرحوم میفرمودند من وقتی به سید مرحوم عریضهای عرض کرده بودم التماس زیادی و تضرع و زاری زیادی خدمت سید کرده بودم که طوری بشود من ترقی کنم تا مدتی گذشت و جوابی نفرمودند. تا روزی تشریف داشتند منزل حاج محمدعلی رئیس من هم آنجا بودم. رو کردند به حاج محمدعلی و صحبت میداشتند. فرمودند در بین صحبت: مردم میخواهند خدا شوند دلشان میخواهد هرچه که دلشان میخواهد براشان موجود شود. تو چکارهای؟ تو فضولی؟ کارها دست
«* دروس جلد 5 صفحه 477 *»
دیگری است مگر کارها به دست تو است که هرچه بخواهی بشود؟ این نمیشود. و از این قبیل فرمایشات فرمودند و حاج محمدعلی هم نمیداند اینها را برای چه میفرمایند. من دانستم برای من میفرمایند بعد به حاج محمدعلی گفتم اینها را به من میفرمودند.
حرف فهم باشد کسی، باز طوری است آدم روش را بکند با دیگری حرف بزند و او خودش بفهمد همچو هم نیستند. اگر حرف بفهمند آدم روش را میکند به دیوار و حرفهاش را میزند و او میفهمد لکن اینطور هم نیست.
«* دروس جلد 5 صفحه 478 *»
درس سیوششم
(يکشنبه 27 شوالالمکرم سنه 1297)
«* دروس جلد 5 صفحه 479 *»
و صلی اللّه علی محمد و آله الطیبین الطاهرین
و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین و لاحول و لاقوة الا باللّه العلی العظیم
قال اعلی اللّه مقامه و رفع فی الخلد اعلامه: سنة اللّه التی قد خلت من قبل و لنتجد لسنة اللّه تبدیلاً و لنتجد لسنة اللّه تحویلاً هو الذی ارسل رسوله بالهدی و دین الحق لیظهره علی الدین کله و لو کره المشرکون. و لقد احسن الشاعر و اجاد و للّه دره حیث قال و نعم ما قال:
لزین الدین احمد نور فضل |
تضاء به القلوب المدلهمة |
|
یـریـــــد الحاســــــدون لیـطفـــــݘـوه |
و یأبی اللّه الّا انیتمه |
و لاتحسبن اللّه مخلف وعده رسله. بالجملة،
الناس من حسب التمثال اکفاء |
ابوهم آدم و الام حواء |
و کم ترک الاول للآخر و لیست حرارة شمس الحقیقة باقل من الشمس الظاهرة و يثور الابخرة کما ثارت اعاذنا اللّه من شر الاشرار و کید الفجار و الحقنا بالابرار ربنا افرغ علینا صبراً و ثبّت اقدامنا و انصرنا علی القوم الکافرین.
از آن پستایی که عرض کردم انشاءاللّه ملتفت باشید که هرفعلی صادر است از فاعل خودش. همه شب و روز در کارهای خودشان هستند ولکن کأین من آیة فی السموات و الارض یمرون علیها و هم عنها معرضون این مردم همهشان همین طورند خودشان خود را گم میکنند، در کارهای خود فکر نمیکنند از این جهت همیشه جاهل و غافل و حیرانند. ببینید هرفاعلی، فعلش غیر خودش است. فعلش کارش است صادر از او است. فاعل باید او را احداث کند. اگر فاعل، فعل خود را احداث
«* دروس جلد 5 صفحه 480 *»
نکند چنین فعلی دیگر هیچجا جایش نیست، پیش هیچ فاعلی نیست پس فعل من را بخصوص، من باید صادر کنم، کار من است من باید بکنم آن کار را. اگر جورش را هم کسی دیگر بکند او کار خودش را کرده. کار، معنیش این است که احداث لا من شیء باشد چیزی اگر در خارج باشد، دخلی به فاعل ندارد و کار فاعل نیست. پس کار هرصانعی را، آن صانع باید احداث کند و حتم هم هست که لا من شیء احداث کند. به احداث فاعل فعل هست اگر فاعل فعل را احداث نکند نه مادهاش هست نه صورتش، نه هیچ چیزش. این را انشاءاللّه اگر به دست آوردید خواهید یافت که این فعل، چون صادر است از فاعل، نمیشود فاعل خودش در پستو بنشیند فعل را بیرون بفرستد. و اینها را مردم فکر نکردهاند نمیشود فاعل در توی پستو باشد و فعلش بیاید در اتاق. فاعل در مکانی باشد، فعلش در مکانی دیگر داخل محالات است.
باز یکپاره چیزها چشمتان را نگیرد، که انسان در اتاق نشسته عصا را بیرون اتاق میکند و حرکت میدهد و حرکت فعل او است این حرکت از عصا است، حرکت دست تو همراه دست تو است. باری اینها پیش چشمتان را نگیرد.
خلاصه پس فعل فاعل چون صادر از فاعل است، ممکن است در دو مکان بنشیند. فاعل با فعلش دو شخص مباین در دو مکان یا در دو زمان یا در دو حالت ــ هرجور دوئیتی که فکر کنید ــ نیستند. پس فاعل توی فعلش هست اگر نباشد آنجا، آن فعل نیست. و ظاهر در ظهور اظهر از نفس ظهور است. و اینها را لفظهایش را خیلی گفتند ظاهر در ظهور اظهر است از نفس ظهور، فاعل در فعلش از خود فعل پیداتر است. قائم در توی قیام از خود قیام متحققتر است متحصلتر است. چرا که این قیام به احداث این فاعل است، این فاعل هم از جای دیگر گردی غباری به خود نچسبانده که این قیام را درست کند و این قیام را از عرصه خود درست کرده ولو از عرصه ذاتش نباشد. وقتی فاعل، فعل خود را بخواهد ابراز بدهد، از غیر ابراز نمیدهد لا رادّ لحکمه و لا مانع لقضائه پس ممکن نیست فاعل در فعل خودش نباشد. این یکی از
«* دروس جلد 5 صفحه 481 *»
کلیات است همینقدر ملتفتش باشید اقلاً فتواءً یادتان نرود که این یکی از کلیات بزرگ علم حکمت است. و تمام علم باطن و باطن باطن همه تویش است. یکی از کلیات بزرگ حکمت است، که فضائل و اسراری که ائمه میپوشانند تویش هست.
پس ملتفت باشید انشاءاللّه فاعل در فعلش از خود فعل تحققش بیشتر است و اوجد است در مکان وجود این فعل از خود فعل. و این فعل، فاعل باشد واضحتر است تا فعل باشد. فکر کن در هرجا دلت میخواهد، وقتی شخص میایستد اینجا میگویم دو شخص اینجا ایستادهاند یکی زید است ایستاده یکی ایستاده است ایستاده. زید که ایستاده معلوم هم هست که ایستاده ایستاده. نشسته نایستاده. پس اینها دو شخصند یکی زید ایستاده، یکی ایستاده. اما حالا که دو شخصند، آیا این ایستاده، شخص مباین از زید است و برای خود ایستاده؟ و زید هم شخصی دیگر است و ایستاده؟ یا اینها یکچیز هستند؟ یا جوری دیگر است.
انشاءاللّه دقت کنید فراموش نکنید که چه عرض میکنم. چه عرض کنم که اینها چقدرها به کارتان میآید در دین و مذهب و همین حرفها است که صاحب الامر میآید میزند که نقباء فرار میکنند و برمیگردند دوباره. پس زید ایستاده است ایستاده هم ایستاده است زید هم ایستاده نیست، به جهتی که زید اگر تمامش ایستاده بود نمیتوانست بنشیند. مثل اینکه ایستاده نمیتواند بنشیند. پس زید غیر ایستاده است ایستاده غیر زید است اینها دوتا هم هستند در یک مکان ایستادهاند. لکن این دو آیا مثل زمین و آسمانند؟ آیا مثل روح و بدن هستند مثل غیب و شهادهاند؟ مثل جوهرند و عرض؟ اینطورها نیستند. بلکه خود زید است ایستاده، و در همان جایی که ایستاده ایستاده، زید آنجا ایستاده و زید از خود ایستاده واضحتر است، بیّنتر است آشکارتر است. زید اگر اینجا نبود ایستادهای نبود که بایستد. ایستاده، هیچ نیست اثر زید است و به احداث زید موجود شده. پس زید در ایستاده در مقام ایستاده، از خود ایستاده بهتر ایستاده. و زید در کمین این ایستاده طوری کمین کرده، که از ظاهر این
«* دروس جلد 5 صفحه 482 *»
ایستاده ایستادهتر است از باطن این ایستاده ایستادهتر است. ایستاده هرچه دارد از عرصه زید است که آمده. پس چون این قائم همان زید است و این زید، همان قائم است و هیچ فرقی میانه آن زید و آن قائم هیچ نیست، الا اینکه او اصل است این فرع. نه مثل اصل و فرع درخت که یکی بالا باشد یکی پایین. بلکه سرش سر زید است. پایش پای زید است. معقول نیست که کسی دیگر توی قیام زید بایستد. حالا که خود زید است در مقام قائم، وحده وحده لا شریک له فی القیام، پس او است ایستاده و غیر از او هم کسی نایستاده. داخل محالات و ممتنعات صرفه است که کسی دیگر توی قیام زید بایستد. و عملِ کسی دیگر، عملِ کسی دیگر باشد این را محال قرار داده خدا. پس چون چنین است و زید در ایستاده از خود ایستاده، بهتر ایستاده پس غیر زید کسی نایستاده و او است که به تنهایی ایستاده. آن دویی که میگفتم، همینقدر میخواستم بدانی زید ذاتی دارد و صفاتی صفاتش متعددند و ذاتش واحد. زید اسمها بسیار دارد یکی از اسمهایش ایستاده است و دلّ علی المسمی یکی از صفاتش نشسته است آن هم انبأ عن المسمی.
سعی کنید دقت کنید، باز اینها منظورم نیست، منظورم این است که انشاءاللّه فکر کنید که زید یک چیزی که خودش دارد آن را یکجایی نمیگذارد و آن وقت برخیزد بیاید توی قیام. بلکه زید است ایستاده، و در مقام ایستاده بهتر از خود ایستاده، ایستاده حالا ببینید آیا معقول است زید بینا باشد و ایستاده کور؟
عرض میکنم که خیلی اسرار خیلی فضائل تویش افتاده و همه هم داخل بدیهیات است. شک و شبههای نمیماند، زید کور باشد ایستاده هم کور است زید بینا باشد ایستاده هم بینا است. زید چشم داشته باشد و این ایستاده کور باشد این داخل محالات است.
فکر کنید انشاءاللّه که درست به دست بیارید اگر خیال میکنی قائم کور است و زید بینا، میگویم این کوری را قائم از کجا آورده؟ این کوری را آیا زید نداشت و به
«* دروس جلد 5 صفحه 483 *»
این داد؟ چیزی را که کسی ندارد نمیتواند به کسی بدهد. و اگر زید کور است بلی قائم هم کور است اگر این زید بینا است و کوری ندارد قائم هم نمیشود کور باشد لامحاله باید بینا باشد.
و اگر به همین نسق فکر کنید خیلی چیزها به دست میآید و نمیتوانم عرض کنم که چقدر به دستتان میآید بینهایت به دستتان میآید. نمیشود زید کر باشد و این ایستاده شنوا باشد، نمیشود زید شنوا باشد ایستاده کر باشد. به جهت آنکه ایستاده کری را از کجا آورد؟ این صفت زید است این اثر زید است، ممکن نیست زید بینا باشد و قائمش کور، زید شنوا باشد و قائمش کر. زید عالم به ماکان و مایکون باشد ولکن قائمش عالم به ماکان و مایکون نباشد داخل محالات است. درست دقت کنید که اینجور فضائل اغراقات نیست طبع این مردمی که هستند طبع اغراق است. ایمانشان هم ایمانهای اغراقی است. باورش نمیشود خوشش میآید در آن دستهای که هست، دستهشان چنین و چنان باشد حالا خوشش میآید امیرالمؤمنین چنین و چنان باشد به جهتی که شیعه است رسم مردم این است. حتی اینکه مردم تاریخ هم که میخوانند یکی تعصب از آن میکشد یکی تعصب از این، یکی خوشش میآید این غالب شود یکی خوشش میآید آن یکی.
شما انشاءاللّه بدانید اینها اغراقات است دخلی به دین و مذهب ندارد و دین و مذهب این است که تحقق داشته باشد حقیقت داشته باشد راست باشد. نه همان فضائل بگوید و نفهمد اگرچه فرمودهاند شیعتنا الوصّافة کسانی که از وصف کردن و تعریف کردن ائمه خوششان میآمده فرمودند اینها شیعیان مایند. لکن آنهایی که ایمان درست دارند فکر میکنند و میفهمند که محال است اثر، صادر از مؤثری باشد و آنچه مؤثر دارد آن اثر نداشته باشد. ممکن نیست مؤثر عالم به ماکان و مایکون باشد و اثرش عالم نباشد. ممکن نیست او قادر بر ماکان و مایکون باشد آن وقت اثرش قادر نباشد.
سعی کنید مسأله را از روی بصیرت بیابید آن وقت میبینید که حکمت است و
«* دروس جلد 5 صفحه 484 *»
علم و حقیقت دارد میبینید که راست است و همانطوری است که فرمودهاند در دعای رجب، که هرروز وارد شده در ماه رجب بخوانند. و عمداً هم من اصرار داشتم که این دعا خوانده شود و برای شما خوب است مردم دیگر نمیدانند. در دعای رجب است که لا فرق بینک و بینها الا انهم عبادک و خلقک خدایا هیچ فرقی میانه تو و میانه آن مقامات و علامات و آیات تو نیست من یطع الرسول فقد اطاع اللّه نه اینکه اطاعت خدا و اطاعت رسول دو اطاعت است، اطاعت رسول مثل اطاعت خدا است نمیشود دوتا باشد. بعینه مثل این است که هرکس اطاعت کرد قائم را اطاعت کرده زید را. دیگر زید اطاعتی به جز اطاعت ظهورات ندارد و فقد فرمودهاند یکپاره جاها کمَن میگویند. شما بدانید که آنجاها هم که لفظ کمن فرمودهاند معنیش باز فَقَد است. من یطع الرسول فقد اطاع اللّه آن اللهی که حرفی نزده و بیان نکرده، که تو نمیتوانی او را اطاعت کنی، نمیدانی چه گفته و چه خواسته. لکن آنی که حرف زده که همین است که حرف زده. آنی که اطاعت خواسته همین است که میگوید اطاعت مرا بکنید. آنی که گفته مخالفت نکنید همینی است که میشود تخلف از امرش کرد. پس این است که اطاعت او را باید کرد. پس ظاهر در ظهور اظهر از نفس ظهور است. دیگر در کلمات حکماء هرجایی غیر از این دیدید بگویید شاید معنی داشته باشد بگردید پیدا کنید معنیش را چرا که این قاعده داخل یقینیات است که ظاهر در ظهور از خود ظهور ظاهرتر است. و چون چنین است، هرصفتی که خودش داشته آن را جایی قایم نکرده که اینجا نیارد. پس زید اگر عالم است ایستاده عالم است. اگر او عالم است به ماکان و مایکون این هم عالم است به ماکان و مایکون. الا اینکه این را اگر او احداثش نکرده بود نبود. لا فرق بینک و بین اسمائک الا انه انت واحد و اسماؤک متعددة. محال است مؤثر در پستو بنشیند اثر را بیارد بیرون. اگر اثر بیرون شد دیگر آن وقت منفصل از او است، شخصِ مباین با او است اثر او نیست. پس مؤثر در توی اثر ظاهرتر است از خود اثر. این که یک مطلب.
«* دروس جلد 5 صفحه 485 *»
و آن مطلبی که خیلی دقیق است و میخواستم عرض کنم و کأنّه بیان نشده و در کلمات مشایخ هم صریح نیست، بعد از آنکه من عرض کردم و یاد گرفتید آن وقت میبینید در زوایای کلماتشان پیدا میشود و پیش از اینکه یاد بگیرید پیدا نخواهد شد. آن را میخواستم عرض کنم. پس عرض کردم که ممکن نیست که ظاهر و مؤثر، یک چیزی از خود را یکجایی بگذارد و اثر او آن چیز را نداشته باشد، و آن اثر را بفرستد جایی دیگر و آن چیز را به او ندهد، یا یک چیزی بدهد به اثر که از خودش نباشد. از هرجا بگیرد قرض است عاریه است این را نمیشود بچسباند به مصنوع خودش. پس این است که ظاهر در ظهورِ خودش اظهر است از نفس ظهور. و تمام صفاتی که خودش دارد در ظهورش گذارده شده و هست. او را به هرجوری و هرصفتی وصف کنی، وصف پیش این است. بلکه از زبان این یاد گرفتهای و هیچکس نسبت به هیچکس، به ذاتش نمیتواند برسد. وقتی ذاتی هست و حتم است ذات، صفت داشته باشد میشود به صفات رسید و ذات بیصفت کوسه ریشپهن است.
پس نبوده وقتی که خدا عالم نباشد بعد علمی تحصیل کند و عالم شود. همچنین نبوده وقتی که خدا قادر نباشد بعد مفرّحی مقویی بخورد و قوتی پیدا کند قادر شود. نبود وقتی که سفاهتی داشته باشد و بعد هی تجربه کند و امتحان کند و حکمتی پیدا کند دیگر این لفظها هم هست که خدا امتحان میکند. شما فکر کنید و بدانید که این خدا هیچ تجربه نمیخواهد به کار ببرد. علمی دارد بیآنکه تجربه کرده باشد اکتسابی کرده باشد حکیمی است قبل از آنکه حکمت به کار ببرد قادری است قبل از آنکه قدرت به کار ببرد عالمی است پیش از آنکه معلومی باشد. کسی که اینجور شد این از هیچ راهی اکتساب نمیکند اکتسابکننده ماهاییم.
پس ملتفت باشید انشاءاللّه تمام اسماء اگرچه اسمائند، لکن هریک مقیدی هستند، غیر مقید دیگری. دانستن، هیچ دخلی به قدرت ندارد همینجوری که متداول است میان خودتان. و ببینید که خدا آمده به لغت خودتان حالیتان کند آمده
«* دروس جلد 5 صفحه 486 *»
پیشتان و با شما به زبان شما حرف زده. از زبان تمام انبياء آمده اینجور دعوت کرده همه گفتهاند خدا را عالم بدان و اگر این علمش، عین قدرتش است و تو او را عالم میدانی، دیگر نمیآیند گردنت بگذارند که قادرش بدان همینقدر میگویند عالمش بدان. لکن میگویند این خدا قادر هم هست حکیم هم هست مغری باطل نیست. احقاق حق میکند ابطال باطل میکند حق را از روی زمین برنمیدارد. و این خدا هرصفتی که صفت کمال است دارد.
انشاءاللّه شعورتان را به کار ببرید ببینید چیزی اگر من جمیع الجهات عین چیزی شد دیگر دوتا نیستند. و اگر دوتا نیستند پس دوتا گفتنش لغو است و بیحاصل این همه ارسال رسل و انزال کتب شده اگر کسی خدا را بگوید جاهل است در همه ادیان تکفیرش میکنند. پس خدا عالم است، علم دخلی به قدرت ندارد قادر است قدرت دخلی به علم ندارد چهبسیار صاحب قوتها که شعور ندارند مثل فیل. چهبسیار کسی که علم دارد لکن قوت ندارد پس ببینید که اینها مصادیقشان متعدد است. چیزی اگر من جمیع الجهات غیر او نشد آیا عین او نیست؟ دیگر لفظی دیگر مترادف بگوییم، در کلّه حکیم نمیرود. پس علم همینطور که لفظش غیر قدرت است معنیش هم غیر معنی آن است، و خدا آن است که مستجمع جمیع صفات کمالیه باشد. خدا آن است که خدا باشد خدا است عالم، خدا است قادر، خدا است حکیم خدا این اسماء را یکیش را جایی نمیگذارد یکیش را بدهد به ظهورات. همچو چیزی نمیشود پس تمام اسمهایی که دارد، پیش ظهورات خودش آمده. محال است این خدا یکجایی بایستد و اسماء خود را پیش ظهورات خود نفرستد این خدا عالم است به ماکان و مایکون. همان خدایی که توجه به او باید بکنید همین خداست که باید اعراض بکنید از ماسوای او و توجه به او بکنید. در بین نماز آدم اگر خیالش برود در کسبش، در کارش در تجارتش و زراعتش توجه به خدا نکرده در بین نماز باید توجه کرد به او همین که توجه میکنی به او، مثل اینکه توجه میکنی به زید، بدان قائم است یا
«* دروس جلد 5 صفحه 487 *»
خیر قاعد است. به همینطور ممکن نیست توجه به خدا بکنی مگر در یکی از صفاتش.
شما ملتفت باشید نمیگویم در صفتِ علمش یا در قدرتش، میگویم در اسمش او را بخوانی. یعنی در آن اسمی که لا فرق بینه و بین اللّه مثل اینکه زید را که میخوانی در اسمش او را میخوانی.
باز ملتفت باشید من که این همه چنه میزنم و زید و قائم میگویم، نه کاری به زید دارم نه کاری به قائم. زید هرخاکی میخواهد به سرش بکند قائم هرجا میخواهد باشد اینها مثل است و اینها را حکماء عمداً میآرند. به جماد مثل میزنند به نبات مثل میزنند به حیوان مثل میزنند به انسان مثل میزنند که توی راهت بیارند ذهنت را مرتاض کنند به حکمت. پس ملتفت باشید انشاءاللّه پس به آن خدایی که توجه میکنی اگر بیاسم و رسم او، به او توجه میکنی نمیتوانی توجه کنی. محال است و اگر تکلیف کرده بودند که توجه کن به خدا بیآنکه پیش اسمش بروی محال بود و تکلیف مالایطاق بود. اگر کسی به تو امر کند که برو پیش زید اما به شرطی که نه پیش قائم بروی نه پیش قاعد، برو پیش زید اما به شرطی که نه در حال حرکت باشد نه در حال سکون ببینید آیا میشود پیش همچو زیدی رفت؟ زید تا هست یا میجنبد یا نمیجنبد. اگر تکلیف کنند تو را که برو پیش زیدی که نه متحرک باشد نه ساکن، شرط کنند که پیش این دو نروی و پیش زید بروی، محال است بتوانی بروی و تکلیف مالایطاق است. پیش زید میروی، اگر حرکت میکند لامحاله باید پیش متحرک بروی اگر ساکن است لامحاله باید پیش ساکن بروی. پس محال است بتوانی توجه به خدا بکنی مگر توجه کنی به یکی از اسمهاش و این اسمش که توجه میکنی تمام اسمها را در بر دارد. به قائم که توجه کنی به بصیر توجه کردهای به سمیع توجه کردهای به شامّ توجه کردهای به ذائق توجه کردهای به لامس توجه کردهای. دیگر هرکس هرحاجتی دارد، قائم میگوید بیا مرا ببین و حاجتت را بخواه. جمیع آنچه زید دارد من دارم. پس در توی قائم زید عالم دیدهای، زید متقی دیدهای زید مؤمن دیدهای. هرچه
«* دروس جلد 5 صفحه 488 *»
زید دارد توی این قائم است. لا فرق بینه و بین زید الا انه ظهوره و نوره. مثل اینکه در دعا است که لا فرق بینک و بینها الا انهم عبادک و خلقک فتقها و رتقها بیدک بدؤها منک و عودها الیک و اینها همانها است که اصرار دارم که شما بگیرید. بدء از آنجا است از آنجا که شد چیزی از خود را قایم نمیکند، آن وقت بیاید در میان عودها الیک چرا که هیچ غیر از تویی نایستاده، غیر از تویی حرف نزده زبانشان زبانشان نیست زبان تو است. حکمشان حکمشان نیست حکم تو است. اطاعتشان اطاعتشان نیست اطاعت تو است. مخالفتشان مخالفتشان نیست مخالفت تو است پس صانع صَنَعَ فاعل فَعَل، دیگر صانع بیصنع خدا نیست. صانعی که صنعت نکرده مثل سلطانی است که سلطنت ندارد. مثل سلطانی است که مردم اسم بچههاشان را میگذارند که سلطنت ندارد اسم مرتجل است. لکن اسمهای خدا جمیعاً مشتق است خدا اسم جامد ندارد اسم مرتجل و دروغ ندارد. ای حکیمی که سفیهی، خدا نیست چنین کسی. ای قادری که عاجزی چنین کسی خدا نیست ای عالمی که جاهلی چنین کسی خدا نیست. لکن مردم، بسا کسی اسم بچهاش را میگذارد عالم هیچ علم هم ندارد بسا کسی اسم بچهاش را میگذارد قادر هیچ قدرت هم ندارد یا اسم میگذارد مقتدر و هیچ نه قادر است نه مقتدر دروغ است این اسمها. پس آن اسمی که تو توجه میکنی به آن اسم و میگویی قادر به ماکان و مایکون است علمی دارد که هیچ جهل توش نیست. و این را میشناسی و میفهمی و مأموری که چنین خدایی را بپرستی البته این را در اسمش دیدهای. اگر آن اسم را نداشت تو نمیدانستی او اینطور است. لولا انت لمادر ما انت همینطورها معنی میشود.
پس فکر کنید این را که به دست بیارید غافل نخواهید شد، حالا دیگر ملتفت باشید. باز این را به طور کلی عرض میکنم، آن حرفها هم کلی بود و هیچ اختصاصی به عالمی دون عالمی نداشت. حالا که اختصاصی ندارد پس این نتیجه دیگری است میدهد که خیلی به کار میخورد. و آن این است که غلو نکنید درباره
«* دروس جلد 5 صفحه 489 *»
کسی چنانکه تقصیر نکنید درباره این اسم. هرچه او دارد این اسم دارد. یک حکم دارند لامحاله اگر هست، اثر دارد. اگر نیست اثری پیش او، آنی که اثر ندارد و نیست اثری پیش او، آن بینهایت صرف است که مردم مفاخرت در آن دارند میکنند. آن بینهایت لا ثانی له است لا ثانی له حتی الاثر، آن جای سیر و سلوک و ارسال رسل و انزال کتب نیست جای سیر و سلوک آنجایی است که میگوید بیا مرا اطاعت کن، نمیآیی میزنم میآیی خلعت میدهم. بینهایت این حرفها را ندارد. فکر کنید بگذارید او سرجای خودش باشد. بعد تمام آنچه هست اثر دارد، خدا مؤثر ملکش است. پس این اسمی که هیچ چیزش را توی پستو نمیگذارد و میآید در میان مردم، و همچو اسمها خدا دارد و اسم اعظم اعظم اعظم، اینجا پیدا میشود حالا فکر کن ببین اگر یکجایی از جانب کسی، کسی میآید و تمام آنچه را او دارد، این ندارد بدان این اثر نشده. اگر میآید حاکمی از پیش سلطان و تسلط سلطانی را ندارد این اثر او نیست، قاصدی بوده از جانب او آمده همان کاری که مأمور است میکند و میرود. لکن انبياء چنین نیست حالتشان انبياء از اعلی درجاتشان گرفته ــ از مقام نوح تا ابراهیم دیگر هرکدام را هرکس اشرف بداند ــ تا اسفل درجاتشان هیچکدام چنین مقامی را ندارند که لا فرق بینک و بینها. خیر، فرقٌ بینک و بینها.
فکر کنید انشاءاللّه فراموش نکنید اگر آتشی را مثلاً مستولی کردی بر جسمی این جسم یکقدری که آتش در آن میآید، ابتدای آمدنش در توی جسم علامتش این است که این نرم میشود ملایم میشود. حتی آهن به آن سختی وقتی آتش بر او غلبه کرد آن را نرم میکند. حتی اینکه شمشیر را بسا حرکتش بدهی در هوا و بعد به کار ببری دیرتر میشکند. شمشیر سرد باشد تا بکشی و فی الفور بزنی میشکند. اول این را حرکتش میدهند گرم میشود گرم که شد نرم میشود. پس آتش وقتی که آمد توی جسمی ولو جسم صلب باشد سنگ سرد باشد، زود نمیشکند. آتش چون خودش نرم است داخل جسمی که شد نرمش میکند. اما میبینی پیدا نیست توی موم، ابتداء که
«* دروس جلد 5 صفحه 490 *»
میآید نرم میکند موم را بیشتر میآید موم آب میشود. بیشتر میآید بخار میشود بیشتر میآید دود میشود. تمام آتش توی این درجات پیدا نیست. پس بدان موم اثر آتش نیست پس موم یک حقیقتی دیگر است. آهن دخلی به آتش ندارد چیزی دیگر است هرعنصری، دخلی به سایر عناصر ندارد لکن چون آتش عنصری است بسیار نرم بسیار ملایم بسیار گرم بسیار روشن هرجا که آمد، به تدریج آثارش پیدا میشود. پس یکوقتی ملایمتش پیدا میشود در جسم و هنوز گرمی ملموسی پیدا نیست. دوام پیدا کند گرمیش هم پیدا میشود بیشتر دوام پیدا کند بیشتر گرمیش و سوزندگیش پیدا میشود. آن آخر کار روشنیش پیدا میشود.
باز قاعده کلیه است و داشته باشید که هرچیزی که اینجور تدریجات را برمیدارد و اول کم ظاهر است و وقتی دوام پیدا کرد، ظاهر شد. بیشتر که دوام پیدا کرد، ظاهرتر میشود و هرچه اینجور تدریجات را دارد در مقام تکمیل واقع است. حالا انبياء را فکر کنید و تمام خلق، غیر از محمد و آل محمد سلاماللّهعلیهم حکمشان این است. صانع ملک بله اثری دارد اول ماخلقی دارد. آن اثر متصل به صانع که نه متصل است نه منفصل. صادر اول لا فرق بینه و بین صانعه همراه او هم بوده. هیچ بار نیست او عاجز بوده و بعد تحصیل علم کرده عالم شده باشد. بلکه همیشه عالم بود همیشه قادر بود همیشه حکیم بود. هیچ بار نیست این صفات را نداشته باشد ولو متعددند ولو خلق اویند اما همچو خلقی که همیشه همراه خالقش است.
فکر کن از خودت مایه بگذار دل بده دیگر هیچ تشویش نیست. همین ضربی را که تو حالا احداثش میکنی ضاربیت روی این گذارده شده. جمیع فواعل با آثارشان همیشه همراهند. خیلی از این مردم احمق هستند یک چیزی را که میبینند همراه چیزی است تا او هست این هست، میگویند این برای خودش چیزی است آن برای خودش، پس این چطور اثر او است؟ فکر کنید آفتاب تا هست نور او هست. همچنین چراغ تا هست نور او هست. چراغ تا خاموش شد فی الفور نورش هم میرود پس در
«* دروس جلد 5 صفحه 491 *»
کارهای خودتان، که شب و روز کارتان است فکر کنید همیشه علت فاعلی، روی فعل گذارده شده اینها همیشه همراهند. اینجاها که ببینی چنین است آنجا رفع وحشتت میشود. پس خدا همیشه خدا بوده همیشه اسم داشته همیشه رسم داشته. هیچ تعدد قدماء هم لازم نمیآید به جهتی که دو فاعل نمیخواهیم اثبات کنیم. فاعل بیفعل کوسه ریشپهن است. عالم بیعلم کوسه ریشپهن است. قادر بیقدرت کوسه ریشپهن است پس تا خدا بود کمال داشت.
باری از آنچه عرض کردم حالا بدانید انشاءاللّه که ائمه طاهرین سلاماللّهعلیهم تمام اسمها پیششان آمده بود و اسم اعظم خدا بودند و این اسم اعظم مکنون مخزون شده است. ایشان آن اسم مکنون مخزونند عند اللّه. پیش هیچ خلقی هم نیامده مگر هرقدری را که خواسته. پس انبياء ندارند تمام آنچه را که ائمه دارند سلاماللّهعلیهم. پس انبياء عالم به ماکان و مایکون نباشند، نخواستهاند عالمشان کنند، آنقدری که خواستهاند قادرشان میکنند. پس سرتاسر انبیاء، از اعلی درجاتشان تا آخر هریکی نمایش یکجایی از آن نور اول را میکند. پس بعضی عالمشاند بعضی قادرشاند بعضی روحانیت درشان غلبه میکند بعضی جسمانیت بعضی زیادتر دارند بعضی کمتر بعضی استادند بعضی شاگرد. لکن آن اثر اولی، این حرفها دیگر در آن نمیرود.
به همین نسق که در انبياء دانستید، در عرصه اناسی دیگر امر خیلی متفصّل و متکثر میشود. دیگر اناسی هریکی یک شأن از شئون جزئی آنها را حکایت میکنند. به همینطور هرچه پایینتر میآید، تکثرش زیادتر میشود پس در مقام جن تکثرش زیادتر میشود. در مقام حیوانات تکثر زیادتر میشود. هرپشهای یک سر مویی از خدا پیشش آمده همینقدر که میتواند بپرد به حول و قوه خدا میپرد، رأسی از رؤوس مشیت پیش این پشه آمده و این رأس فعلش است و احداثش کرده است. لکن در اینجا که آمده متکثر شده متعدد شده. حالا دیگر این پشه علیم نیست حکیم نیست قادر علی کل شیء نیست اگرچه این رأسی که پیشش آمده، عالم به کل شیء است قادر علی کل
«* دروس جلد 5 صفحه 492 *»
شیء است. به همینطور میآید تا پیش نباتات تکثرش زیادتر میشود. پیش جمادات دیگر تکثرش زیادتر میشود. در این جماد، کسی بخواهد بگوید چیزی از خدا آمده باید زور بزند تا اختیاری برای جماد ثابت کند ان من شیء الا یسبح بحمده کل قد علم صلاته و تسبیحه. باید از اینجور آیات را به این ضم کرد و زحمت کشید تا اثبات کرد.
و صلی اللّه علی محمد و آله الطیبین الطاهرین
و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین
«* دروس جلد 5 صفحه 493 *»
درس سیوهفتم
(دوشنبه 28 شوالالمکرم سنه 1297)
«* دروس جلد 5 صفحه 494 *»
و صلی اللّه علی محمد و آله الطیبین الطاهرین
و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین و لاحول و لاقوة الا باللّه العلی العظیم
قال اعلی اللّه مقامه و رفع فی الخلد اعلامه: سنة اللّه التی قد خلت من قبل و لنتجد لسنة اللّه تبدیلاً و لنتجد لسنة اللّه تحویلاً هو الذی ارسل رسوله بالهدی و دین الحق لیظهره علی الدین کله و لو کره المشرکون. و لقد احسن الشاعر و اجاد و للّه دره حیث قال و نعم ما قال:
لزین الدین احمد نور فضل |
تضاء به القلوب المدلهمة |
|
یـریـــــد الحاســــــدون لیـطفـــــݘـوه |
و یأبی اللّه الّا انیتمه |
و لاتحسبن اللّه مخلف وعده رسله. بالجملة،
الناس من حسب التمثال اکفاء |
ابوهم آدم و الام حواء |
و کم ترک الاول للآخر و لیست حرارة شمس الحقیقة باقل من الشمس الظاهرة و يثور الابخرة کما ثارت اعاذنا اللّه من شر الاشرار و کید الفجار و الحقنا بالابرار ربنا افرغ علینا صبراً و ثبّت اقدامنا و انصرنا علی القوم الکافرین.
از طورهایی که عرض کردم انشاءاللّه اگر همه ملتفت نیستید بعضی ملتفت شوید که مؤثر هرگز در هیچ موقعی، یک چیزی از خود را مخفی نمیدارد. مؤثر چیزی را برای خود مخفی کند و آن وقت اثرش را صادر کند! این کلیه یادتان نرود انشاءاللّه هرمؤثری هرچه دارد از اثر خودش آن چیزها را پنهان نمیکند معقول نیست. تمام آنچه را مؤثر دارد، تمام آنها را اثر دارد الا لازمه رتبه. و آن امری است که زود انسان میفهمد و این کلیهای از کلیات حکمت است که در هیچجا مخصوص نخواهد شد و همهجا
«* دروس جلد 5 صفحه 495 *»
جاری است. پس اگر زید بصیر است، قیامی را که احداث میکند در توی قیام هم بصیر است و این قیام، اثر زید است یا اثر قائم است فرق نمیکند. اینها دیگر به ملاحظات صرفی و نحوی، این تشقیقات میشود در حکمت پر تشقیق نمیشود در نحو و صرف و علوم ظاهره میگویند قائم صفت زید است و اثر او است. بگو یا اثر قائم، قیام است. لکن شما در حکمت که نظر کنید، چه قیام را بگیرید چه قائم را هردو به یکجور دیده میشود. پس قیام، اثر زید است و این اثر را لامنشیء زید احداث کرده. مثل این ضربی که من احداث میکنم این ضرب را من از خارج وجود خود نمیگیرم جایی بگذارم. یککسی که چیزی را برمیدارد جایی میگذارد این اثر او نمیشود نهایت نقل و تحویلش کرده. اثر چیزی است که صادر میشود از مؤثر اثر همهجا احداث لامنشیء میشود و پیش از وجود خودش، این اثر هیچ نیست بعدش هم نیست، آن وقتی که هست هست و مؤثر روی کلّهاش نشسته.
خوب فکر کنید مسامحه نکنید و این همه اصرار برای این است که میبینم خلق لاتعدّ و لاتحصی مسامحه کردهاند و گم شدهاند شماها نباشید مثل سایر مردم، لاعنشعور حرف نزنید. عرض میکنم ممکن نیست مؤثر در اثر خودش بهتر از اثر ظاهر نباشد و در مکان وجود اثر از خود اثر بهتر ایستاده نباشد، داخل محالات است. حالا آنجاهایی که ترائی میکند عرض میکنم که ملتفت باشید که ترائی است اگر نتوانستید جاری کنید، آن کلیه اول را درست نفهمیدهاید. شما انشاءاللّه باید پی ببرید که این ترائیها منافات با آن کلی که عرض کردم ندارد.
عرض کردم ممکن نیست مؤثر در اثر بهتر از اثر نایستاده باشد. پس قائم در قیام از خود قیام بهتر ایستاده. باز زید در توی این قیام و قائم، از خود این قائم و از خود این قیام بهتر ایستاده و چهبسیار که زید را میبینی و یادت هم نیست که ایستاده و این کلیه در هیچجا مخصوص نیست. حالا آنجاهایی که ترائی میکند فکر کنید ضرب من، اثر من است و بایستی من، در ضرب من از خود ضرب ظاهرتر باشم. و بسا کسی
«* دروس جلد 5 صفحه 496 *»
مرا نبیند و دست مرا ببیند خورد و ضرب، احداث شد و من در ضرب پیدا نیستم بسا کسی نداند که من زدهام. ملتفت باشید این با آن کلمهای که عرض کردم یک کلمه است نه دو تا. و همچنین میبینید زید است بینا و بینایی اثر زید است و یکی از مشاعر زید بینایی است بصیر است، زید است و ابصر فعل زید و اثر زید است حالا توی ابصر زید پیداست. یکی از جهات کمالات زید در ابصار پیدا است. اینها ترائیها است عمداً عرض میکنم که ملتفت باشید.
قاعده کلیه را که جاری کردی دیگر شکی شبههای باقی نمیماند. مثل سیلاب همه را برمیدارد میرود. پس زید است بصیر و ابصر صفت زید است و زید توی ابصر پیدا نیست و ابصر یکی از جهات کمالات زید است. و زید سمیع هم هست و زیدٌ السمیع هم میگویی. حالا چه فرق میکند زیدٌ السمیع با زیدٌ البصیر با زیدٌ القائم؟ در زید القائم بهتر آن مطلب معلوم میشود.
دیگر ملتفت باشید چه به طور مبتدا و خبر بگویی چه به طور صفت و موصوف. کلمات حکمت هرجایی لباسی میپوشد در جایی میگویی زید القائم، تعبیر میآری که القائم صفت زید است یکجایی میگویی زید قائم، این همان حرف است مبتدا و خبر اسمش است. به همین نسق میگویی زیدٌ قام، این را میگویی فعل و فاعل باز مطلب همان مطلب است. اگر کسی مطلب به دستش باشد هم میداند چطور فاعل فعلش را احداث میکند هم میداند مبتدا چطور خبر میگیرد زید چطور صفت میگیرد متبوع چطور تابع برای خود میگیرد موصوف چطور صفت برای خود میگیرد. زیدٌ القائم این قائم صفت زید است اثر زید است اسم زید است اَنبأَ عن زیدٍ رسولی است از جانب زید مبعوث شده خبر میدهد از زید. زید اگر قاصد نگیرد پیش کسی نفرستد کسی از او خبر ندارد. شما هم اگر بخواهید به کسی بگویید که ما هستیم در دنیا، یا در بین حرکت میگویید این حرف را یا در بین سکون. این متحرک یکی از ظهورات شما است این ساکن یکی از ظهورات شما است و شما رسول فرستادید به
«* دروس جلد 5 صفحه 497 *»
سوی غیر خودتان و این رسول، زبانش زبان شما است شما بهتر از رسول در جای رسول ایستادهاید. به همینطور بفهم معنی اقامه مقامه فی سائر عوالمه فی الاداء را. پس بدانید که رسول فرستادهاند برای اینکه شما بدانید که ما هستیم.
پس مؤثر در توی این اثر از نفس اثر ظاهرتر است. پس زیدی اگر متحرک است، تمام آنچه را که دارد متحرک است. و زید متحرک اگر عالم است، این متحرک عالم است اگر بلند است، این متحرک بلند است اگر کوتاه است، این متحرک کوتاه است اگر سمیع است، این متحرک سمیع است اگر بصیر است، این متحرک بصیر است اگر کور است، این متحرک کور است. اینها حرفهایی است که وقتی بیانش را میکنی داخل بدیهیات میشود. حکمت علم است به حقایق اشیاء راهش که به دست آمد از جمیع علوم آسانتر است راهش که به دست نیست از هرمشکلی مشکلتر است سهل است و ممتنع. این است که من یؤتَ الحکمة فقد اوتی خیراً کثیراً پس این حرف که مؤثر در توی اثر از خود اثر ظاهرتر است، همه اهل لغات این را دارند اهل همه اصطلاحات، این اصطلاح را دارند اصطلاح من نیست همهکس میگوید، حرکت اثر متحرک است قیام اثر قائم است نور چراغ اثر چراغ است نور آفتاب اثر آفتاب است کلام اثر متکلم است. هیچکس ابا ندارد از این و تصدیق میکند این را. پس قائم اثر زید است زید اگر سمیع است، قائم هم سمیع است زید اگر بصیر است، قائم هم بصیر است اگر کور است، قائم هم کور است اگر زید کر است، قائم هم کر است او عالم است، این عالم است و هیچ فرقی میان این قائم و میان زید نیست الا لازمه رتبه و آن این است که زید اصل است این فرع. زید باید احداث کند قیام را و الا این در هیچجا در هیچ عالمی نیست. در علم خدا هم موجود نیست مگر آنکه زید بایستد آن وقت ایستادن موجود شود. پس زید اصل است این فرع. آن حقیقت است این مجاز لکن نه مجاز دروغ.
باز اصطلاحات ما با اصطلاحات مردم مثل هم نیست. این مجاز، یعنی محل جواز. در لغت مجاز، دالان است. مجاز یعنی محل گذشتن. اثر، راه مؤثر است راه
«* دروس جلد 5 صفحه 498 *»
مستقیمی است به سوی مؤثر و چنان استقامتی دارد که کوتاهترین راهها است. خطی را بکشند در میان دو نقطه، آن خطی که کوتاهترین خطوط است آن خط مستقیم است. دو نقطه فرض کن، و هی از این نقطه بکش به آن نقطه، آن خطی که از همه کوتاهتر است، آن خط مستقیم است. آن خطی که اعوجاج دارد دورتر است هرقدر اعوجاج بیشتر پیدا میکند دورتر میشود. پس آثار راه مستقیم به سوی مؤثرات هستند و اقصر خطوطند که به محضی که رسیدی به راه به او میرسی. تا به قائم رسیدی به زید میرسی. و چه در قرآن چه در احادیث این مطلب زیاد است. بلکه هردینی هرمذهبی که حق باشد، حق مطلب همین است. دیگر اگر میبینی شبههای داری بدان تا حالا راهش را به دست نیاوردهای و حالا که راهش به دستت نیست فکر زیاد هم در آن مکن ولش کن ان الذین یبایعونک انما یبایعون اللّه را که میخوانی، آیا خیال میکنی با رسول بیعت کردهای؟ نه، بلکه دست خدا نزدیکتر است به دست تو، تا دست رسول. اطاعت رسول را که کردی نه این است که مثل این باشد که اطاعت خدا کردهای، بلکه هرکس اطاعت کرد رسول را اطاعت خدا را بهتر کرده.
ببینید همینجور که تا تو دست به دست قائم دادی دست به دست زید دادهای، زید دستش توی دست قائم است به طوری که اگر دستش را بکشد از توی دست قائم قائم دیگر دست ندارد داخلٌ فیه لا کدخول شیء فی شیء مثل کرباسی نیست توی رنگ مثل رنگی نیست روی کرباس، به همینطور مثل جانی نیست توی بدن. و اگر این را فهمیدی آن وقت خوب میفهمی که میان خدا و رسول، جدایی نمیشود انداخت ان الذین یریدون انیفرّقوا بین اللّه و رسله و یقولون نؤمن ببعض و نکفر ببعض بگویند ما خدا را قبول داریم اما این خدا رسول ندارد، خدا نیست اصلاً. به جهتی که خدا در ملکش هم چیزی نیافریده که رسول نداشته باشد. هیچ مسمايی، بیاسم نمیشود. هیچ فاعل بیفعلی خدا نیافریده. فاعل بیفعل کوسه ریشپهن است، فاعل من له الفعل است. الحارّ من له الحرارة است العالم من له العلم است
«* دروس جلد 5 صفحه 499 *»
المؤمن من له الایمان است الکافر من له الکفر است و هکذا الفاسق من له الفسق است و هکذا، حالا خدای بیکمال، که نه قدرت دارد، نه علم دارد نه شعور دارد خلق را لاعنشعور خلق میکند و نمیخواهد نجات بدهد آنها را، دربند نیست که هلاک شوند، خدا نیست اگر دربند نجاتشان نبود و نیست، روز اول خلقشان نمیکرد. اگر دربند نباشد، خدا نیست شیطان است. خدا آنکسی است که دربند خلق خود هست. همین که خلق را خلق میکند بدانید اعتناء دارد. پس خواسته نجات بدهد پس ماخلقت الجن و الانس الا لیعبدون دلیل حکمت است دلیل عقلی است. لفظ تنهاش را میگیری نقلی میشود. معناش را میگیری عقلی میشود.
عرض کردم مؤثر در اثر، هیچ چیزش را مخفی نمیدارد. خودش در پستو قایم نمیشود اثرش را بفرستد بیرون. حالا آنجاهایی که ترائی میکند راهش را پیدا کنید. پس میبینی زید را که چشمش میبیند گوشش میشنود، زید بکلّه سمیع است بکلّه بصیر است بکلّه شامّ است بکلّه ذائق است بکلّه لامس است بکلّه مرید است بکلّه متخیل است بکلّه متفکر است. کسی غیر از زید این کارها را نمیکند مع ذلک اینها آثار عدیده زید است و زید در توی چشمش شنوا نیست. پس زید را که میگفتی بکلّه سمیع است چرا در چشمش نمیشنود؟
پس عرض میکنم ملتفت باشید انشاءاللّه و بدانید آن قاعده بههم نخورده و نخواهد خورد و خدا اینطور کرده غیر از این هم نخواهد کرد بعد از این. و چنین قرار داده که هرمؤثری در اثر خودش هرظاهری در ظهور خودش متحققتر و متحصلتر باشد از خود اثر. و فرق میان اثر و مؤثر را چنین قرار داده که این فرع او است، او اصل این است این فرع و اصل هم دو شیء مباین نیستند. در واقع اصل و فرع حقیقی هم نیستند مثل اصل و فرع درخت. اصل و فرع درخت را میشود از هم جدا کرد خدا و رسول را نمیشود از هم جدا کرد. هیچ فرعی بیاصل نیست و فرع با اصل در حکم یکجورند، یک حکم و یک معامله دارند، بدون تفاوت. الا همین که او به این نبسته، این به او بسته. او حقیقت است این
«* دروس جلد 5 صفحه 500 *»
مجاز. این مجاز را بخصوص گرفتهاند که راهی باشد برای آن حقیقت انا مدینة العلم و علی بابها و من اراد المدینة فلیأتها من بابها لیس البرّ انتأتوا البیوت من ظهورها ولکن البرّ من اتقی وأتوا البیوت من ابوابها هرچیزی راهی دارد از راه باید داخل شد. از راه داخل نشوی از پشت خانه داخل نمیشود شد. دزدها طمع میکنند که از پشت خانه داخل شوند اما جوری است خانه که از پشتش نمیتوانند داخل شوند باید از در آن داخل شد. اگر از در داخل شدی میشوی و الا نمیتوان داخل شد. پس ظاهر در ظهور از نفس ظهور ظاهرتر است و تمام آنچه را داراست، این ظهورش هم دارا است آن چیزها را.
اما آن ترائیها را هم که خودم عمداً به نظرتان آوردم، ملتفت باشید. زید در کلام خودش، از خود کلام ظاهرتر است اما به شرطی که بدانی چه میگویم. یک دفعه شما که کلام میشنوید، این صدا را میگویید کلامِ فلانکس است. نه این صدا کلامِ من نیست. شیخ مرحوم فرمایش میکنند در روز قیامت کلام شخص بر شکل شخص است همینطور که حرف میزند، مردم میبینند یک آدمی جدا میشود از او سرش مثل سر او، دستش پاش گوشش چشمش همهچیزش مثل او است. مثل آیینهای که برابر او بگیرند فرقش همین است که او اصل است این فرع. هرطور این حرکت میکند او حرکت میکند. و همینطور در روز قیامت یک آیینهای است کلام توش افتاده و کلام زید بر شکل زید است. یک آیینهای است قیام زید توش افتاده. یک آیینه روزه زید توش افتاده.
و ملتفت باشید آن مطلبی را که داشتیم، اینها را نمیخواهم حالا تفصیل بدهم میخواهم عرض کنم در روز قیامت، شخص حاضر میشود اگر بد است، تمام بدیهاش حاضر میشود خوب است، تمام خوبیهاش را در مجلس واحدی میبیند اگر بد است تمام بدیهاش را در مجلس واحدی میبیند. اعمالش دور و برش را گرفتهاند لایغادر صغیرة و لا کبیرة الا احصیٰها و وجدوا ما عملوا حاضرا آنهایی که بدند، آن اعمال بد دور و برشان را دارد و ان جهنم لمحیطة بالکافرین.
شما انشاءاللّه فکر کنید که توی دنیا همین را بفهمید دیگر انتظار مکشید که
«* دروس جلد 5 صفحه 501 *»
برویم به قیامت و آنجا ببینیم چهجور است همینجا تماشا کنید و ببینید. میگویم کل آثار در دنیا در برزخ در آخرت در سرمد، این است حکمشان. این حکم کلیشان است تو سعی کن مطلب را اینجا بفهم، وقتی رفتی به قیامت میبینی همینطور بود که اینجا فهمیده بودی. حالا میفهمی و نمیبینی آنجا میفهمی و میبینی با آنچه فهمیده بودی مطابق دیدهای این است که میفرماید لو کشف الغطاء ماازددت یقینا این علم حکمت، همچو جوری است که وقتی دیدی مطلبی را خواب هم که ببینی همینطور میبینی، کشف هم که بشود همینطور میبینی، روز قیامت هم بشود همینطور میبینی. بعینه به اینجور علمی که داری که مکه هست در دنیا اما هیچجاش را ندیدهای وقتی میروی آنجا میبینی همانطور است که میدانستی کشف شد و هیچ یقینت هم زیاد نشد همانجوری که بود حالا هم هست. یا بگو علم من زیاد شد و یقینم زیاد شد آن هم درست است.
ملتفت باشید حضرت امیر نوکر حضرت پیغمبر است9 مع ذلک حضرت امیر میفرماید لو کشف الغطاء ماازددت یقینا و با وجودی که پیغمبر متشخصتر است از حضرت امیر عرض میکند رب زدنی علما و امر شد که قل رب زدنی علما. ورد خود قرار بده این کلمه را که رب زدنی علما پس پیغمبر دعا میکند و خدا علمش را زیاد میکند. شما بدانید این با آن، یک مطلب است این قل رب زدنی علما را، هم حضرت امیر دارد میگوید هم پیغمبر. آن لو کشف الغطاء را، هم حضرت امیر میگوید هم پیغمبر9. پس اگر یقین داشته باشی مکهای هست و صفایی و مروهای و منایی هست و گوسفندی میکشند و لبیک لبیک میگویند، علم داشته باشی به اینها وقتی هم که میروی آنجا صفای دیگر نمیبینی. همان صفایی که گفته بودند میبینی همان مروهای که گفته بودند میبینی. همان منی همان قربانی همان اوضاع را میبینی هیچ علمت زیاد نمیشود پس لو کشف الغطاء ماازددت یقینا.
اما صفا را وقتی رفتی دیدی میبینی آنجوری که خیال میکردی نبود. مسجدی
«* دروس جلد 5 صفحه 502 *»
که میشنیدی جوری خیال میکردی، وقتی رفتی دیدی میبینی طوری دیگر بود. خانه را جوری خیال میکردی حالا میبینی جوری دیگر بود. پس علمت زیاد شد پس نوعاً در علومی که کلیات علم زیاد نمیشود و جزئیاتش قدم به قدم زیاد میشودـ. پس نوع که به دست آمد نوع زیادشدنی نیست. و نوع همین علمی که عرض میکنم یکدفعه به دست میآید بگیر، اما قاعده را کلّی بکن و همهجا جاری کن به طوری که لو کشف الغطاء، هرجات ببرند علمت هیچ زیاد نمیشود هیچ یقینت زیاد نمیشود، اما تفاصیلش را که طوری خیال میکردیم باید برویم ببینیم آنجور تفاصیل هم همهجا هست.
باری خلاصه اصل مطلب یادتان نرود. مطلب اینها نیست آن مطلب اصل هی میآید و میخواهم که بگویم، به اشاره چیزی از آن میگویم و میگذرم و آن مطلب اصلی خیلی نتیجهها دارد. پس هیچ مؤثری نیست که در توی اثر خودش نباشد، خودش برود در توی پستو اثر را بفرستد در اتاق بیرونی. خودش برود در خانه اثرش را بیارد در کوچه اثر و مؤثر همهجا همراهند. مؤثر به هرصفتی که متصف است در توی آن اثر تمام آن صفات را دارا است و هیچ چیز را از خود خلع نمیکند. حالا جاهای محل ترائی را به دست بیار. پس زید بکلّه بصیر است اما حالا توی چشمش میبیند توی گوشش نمیبیند، بکلّه سمیع است اما توی گوشش میشنود توی چشمش نمیشنود. اینی که اینجا میبینی و جای دیگر نمیبینی به جهت این است که منفصل شده سمع از بصر، زید خودش بکلّه بصیر است اما در این دنیا از چشم میفهمد خودش بکلّه شامّ است، اما توی این دنیا از بینی بو را میفهمد. باز او بکلّه ذائق است لکن با زبانش. دستش را توی هرحلوایی فرو کند نمیفهمد. زید بکلّه شنوا است اما در این دنیا از گوشش میشنود. آن زید اصلی از همهجاش میشنود از همهجاش میبیند از همهجاش میچشد از همهجاش میبوید. زید یک بدن اصلی دارد آن بدن اصلی، آن زیدی که توی آخرت است ــ یک حرفی از آن میشنوی و هنوز نمیدانی چطور است نمونه آن بدن آخرتی بدنهای ائمه است که آمده در دنیا. ائمه در دنیا حالتشان طوری
«* دروس جلد 5 صفحه 503 *»
است که اهل آخرت، مؤمنین در جنت حالتشان آنجور است. حالا میخواهی بدانی ائمه چهجورند؟ ائمه توی دنیا از پشت سرشان میدیدند مثل اینکه از پیش روشان میدیدند پشت سرشان که چشم نداشت چطور میدیدند؟ ائمه در همین دنیا از پاشان میشنیدند. پس هم با چشمشان میشنوند هم با گوششان میتوانند ببینند. مردم هم وقتی میروند به آخرت، در آنجا انسان با چشمش میشنود با کف پاش میبیند. نمونههاش اینجا هم بود براق را وقتی آوردند پیغمبر سوار شود به معراج برود کف سمش چشم داشت و پرواز میکرد و از کف پاش میدید.
باری ملتفت باشید انشاءاللّه که چه عرض میکنم. پس انسان بدن اصلی دارد که آن بدن اصلی خودش از خودش مفقود نیست و خودش روحی است دمیده شده در بدن اصلی آن روح همراه آن بدن است. آن روحش بکلّه شامّ است بکله ذائق است بکله سمیع است بکله بصیر است همچو نیست که یک تکهاش ببیند یک تکهاش بشنود. انسان اگر فهم دارد فهم را از خود خلع نمیتواند بکند. اگر نافهم است نافهمی را خلع نمیتواند بکند. فهم از امور اختیاری نیست که شخص آن را به اختیار ولش کند یا نگاهش دارد. چشم باز است بخواهی نبیند نمیشود. خدا جوری خلقش کرده که همین که شرایط دیدن موجود شد و موانع مفقود، ببیند. چنانکه وقتی گوش باز است دلت بخواهد نشنوی نمیتوانی. وقتی فهم نداری هرچه زور بزنی نمیتوانی فهم داشته باشی. به همینطور علم داری داری، نمیتوانی نداشته باشی. شک داری نمیتوانی ول کنی، ظن داری نمیتوانی نداشته باشی. توهم داشته باشی نمیتوانی نداشته باشی.
پس آن بدن اصلی را انسان دارد، در آخرت با آن بدن محشور میشود آن بدن بکلّش شامّ است بکلّش ذائق است بکلّش لامس است بکلّش عاقل است بکلّش راه میرود بکلّش ساکن است بکلّش متحرک است. جور عجیب غریبی است اوضاع آخرت و اگر فکر کنی خواهی یافت که در آخرت خیلی تماشا دارد. خدا میداند مؤمن در جنت اگر هیچ حظّی نداشته باشد به غیر از حظ همین دیدن، او را کفایت میکند
«* دروس جلد 5 صفحه 504 *»
و تمنای چیزی دیگر نمیکند.
باری آن بدن به طور سمع میآید مینشیند توی یک عبایی. حالا این عبا اینجای آستین او سوراخ دارد من دستم را از اینجا بیرون آوردهام. وقتی بدن اصلی را در جلدی عاریه میکنی، و در آن بدن مینشینی این جلد آنجاییش که چشم است، از آنجا میبیند به جهتی که آنجا چشم درست کرده خدا. اگر خدا یک چشمی جای دیگر درست کرده بود، از آنجا هم میدید مثل اینکه این مگسگیرها([7]) شش تا چشم دارند. بیشتر هم میشود داشته باشند.
پس ملتفت باشید انشاءاللّه که اینهایی که ترائی میکند از کجا است. ضارب در توی ضربش به هر شکلی که هست هست. اما اینجا میبینی با دست میزنم و من پیدا نیستم این ترائی بود لکن این دست جلدی شده، عبایی است که من دستم را توی عبا کردهام و کارهام را میکنم. جای دیگر غیر از این جلد، نمیتوانست حکایت قدرت مرا بکند مگر این دست. پس از این جهت که شما آثار را میبینید از وراء حجب، میبینید جایی شمّ هست ذوق نیست. جایی سمع هست بصر نیست. از این جهت است که مؤثر را شما در تمام آثار نمیبینید. پس این ترائیها هیچ چشمتان را نگیرد. هرچه در وراء است و میآید و غرایب به خود میگیرد از غیر عالم خودش، این غرایب حجب میکنند حقایق را تو گول مخور حقایق را پیدا کن. پس مؤثر در اثر ظاهرتر است از اثر خودش. مسمی در اسم از خود اسم ظاهرتر است. موصوف در صفت، فاعل در فعل تمام حکمشان این است. هیچ فرقی میانه فاعل و فعلش نیست الا اینکه فعل احداث فاعل است کار فاعل است فعل بر شکل فاعل است، کلام بر شکل متکلم است قیام زید بر شکل زید است. قعود زید بر شکل زید است.
همچنین مراتب آثار را فکر کنید ببینید. زیدِ ایستاده اگر چشم دارد، اینی هم که
«* دروس جلد 5 صفحه 505 *»
ایستاده چشم دارد. اگر گوش دارد، اینی هم که ایستاده گوش دارد. اگر ندارد اینی هم که ایستاده ندارد اگر مؤمن است زید، این ایستاده هم مؤمن است، اگر کافر است این ایستاده هم کافر است. به همینطور این ایستاده اثری دارد یا اثرش سکون است یا حرکت. حرکت که میکند میگویی حرکت کرد، راه که رفت میگویی مَشیٰ یعنی راه رفت، زید وقتی ایستاده میگویی ایستاد. ایستاده وقتی حرکت کرد میگویی متحرک شد. متحرک وقتی رفت میگویی رفت. اینها دو اثر قائم هستند پس قائم اثر زید و صفت زید است اما اگر بنای رفتن گذارد، این ماشی اثر اثر است. پس اثر قائم است که قائم اثر زید است و صفت بعد از صفت است.
بسم اللّه الرحمن الرحیم رحمن صفت اللّه حالا رحیم صفت اللّه هست یا نیست؟ بله هست این رحیم را چه صفت صفت بگویی چه صفت اللّه بگویی هردو درست است. پس زید میایستد این ایستاده صفت زید است. بعد متحرک صفت پس از صفت است نعت پس از نعت است، ظهور پس از ظهور است و این متحرک راه میرود و سریع میشود، حالا دیگر مسرع میشود. پس آن مسرع اثر متحرک است. باز این صفت صفت است ظهور ظهور است. آنی که میدود زید است که میدود و متحرک است که میدود و قائم است که میدود. از هرکس که بپرسی کیست که میدود؟ میگوید زید است. به همینطور چهارتا بشوند پنجتا بشوند همه زیدند. یکدفعه میبینی هزارتا دویدند و حال آنکه یک نفر دویده است یک نفر بیشتر ندویده است. مؤثر در آن درجه آخری که هست تمام صفات ذاتیهاش در آن ظهور آخر آخرش محفوظ است و آن ظهور آخری میایستد میگوید لا فرق بینی و بین زید الا اینکه من هزار درجه پستتر از زیدم. آن ظهور پهلوییش هم میگوید من نهصد و نود و نه درجه پستتر هستم لکن من هم زید هستم.
پس معقول نیست که مؤثر در آثار خودش، از خارج گرفته باشد چیزی به خود چسبانده باشد. اینجا که ترائی کرد، عبا بود عبا از پشم گوسفند بود آن را به خود چسبانده
«* دروس جلد 5 صفحه 506 *»
بود این عبا هرجاش سوراخ دارد من پیدا هستم و خود را مینمایم. و فرق نمیکند این عبا با عبایی که بچسبانی به همه بدن. پس یکپاره حجابها هست که بر حقایق چسبیده شدهاند، یکپاره جاهای این حجب نازک شده و حاجب ماوراء نیست از جهتی و حاجب است از جهتی. چشم حاجب بصر نیست اما حاجب ذوق هست. تماماً حاجبند و تماماً کاشفند، پس اعضاء و جوارح بدن غریبه تمامشان کاشفند تمامشان از غیر جهت خودشان حاجبند. اما علم حقیقت همان است که مؤثر در ضمن تمام آثارش محفوظ است و هرچه را آن صانع دارد، آن فاعل و آن مبدأ که مثلاً زید است در جمیع ظهوراتش دارد و همچنین انسان در جمیع ظهوراتش محفوظ است تا اینکه جنسالاجناس در جمیع ظهوراتش محفوظ است هیچجا اختصاصی پیدا نمیکند.
و صلی اللّه علی محمد و آله الطیبین الطاهرین
و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین
«* دروس جلد 5 صفحه 507 *»
درس سیوهشتم
(سهشنبه 29 شوالالمکرم سنه 1297)
«* دروس جلد 5 صفحه 508 *»
و صلی اللّه علی محمد و آله الطیبین الطاهرین
و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین و لاحول و لاقوة الا باللّه العلی العظیم
قال اعلی اللّه مقامه و رفع فی الخلد اعلامه: سنة اللّه التی قد خلت من قبل و لنتجد لسنة اللّه تبدیلاً و لنتجد لسنة اللّه تحویلاً هو الذی ارسل رسوله بالهدی و دین الحق لیظهره علی الدین کله و لو کره المشرکون. و لقد احسن الشاعر و اجاد و للّه دره حیث قال و نعم ما قال:
لزین الدین احمد نور فضل |
تضاء به القلوب المدلهمة |
|
یـریـــــد الحاســــــدون لیـطفـــــݘـوه |
و یأبی اللّه الّا انیتمه |
و لاتحسبن اللّه مخلف وعده رسله. بالجملة،
الناس من حسب التمثال اکفاء |
ابوهم آدم و الام حواء |
و کم ترک الاول للآخر و لیست حرارة شمس الحقیقة باقل من الشمس الظاهرة و يثور الابخرة کما ثارت اعاذنا اللّه من شر الاشرار و کید الفجار و الحقنا بالابرار ربنا افرغ علینا صبراً و ثبّت اقدامنا و انصرنا علی القوم الکافرین.
عرض کردم از پستایی که در دست بود و خیلی نتیجهها همراهش هست و آن این است که هرمؤثری، هرصفتی که دارد در ذات خودش، به غیر از لازمه رتبه ذاتی خودش باقی تمام صفات را میدهد به اثر خودش. این یک قاعده کلیهای است داشته باشید که هیچجا تخلف نمیکند. و این اثر یکپاره ترائیها دارد که آنها که از اهل حق و علم نیستند در آنها گول میخورند و میافتند. آنها این است که ما میبینیم جسمی را، جسم مطلق را، که به آن پستایی که در دست خودمان است،
«* دروس جلد 5 صفحه 509 *»
جسم آن جوهری است که سمتهای ثلاث را داشته باشد و چون این سمتهای ثلاث اوضح صفات جسم است، من همیشه اینها را پیش میاندازم. این جسم، جوهری است صاحب این سمت و این سمت و این سمت. سمتهای این جسم، جزء حقیقت جسمند کأنّه. و این جسمِ صاحب اطراف ثلاث وزنی هم دارد لامحاله مکانی هم دارد، این جسم فضائی را پر نکرده باشد داخل محالات است لامحاله مکانی دارد لامحاله زمانی هم دارد.
پس این جسم، صاحب اطراف ثلاث است و مکانی و زمانی هم دارد این جسم ممکن نیست که ظاهر شود در یکی از این اجسامی که شما میبینید و این اطراف را نداشته باشد. این جسم صاحب اطراف ثلاث، در آسمان هست در زمین هست در موالید هست. جایی از جسم را، به قدر سوزنی از جسم را بخواهی پیدا کنی که اطراف ثلاث و زمان و مکان نداشته باشد نمیشود. محال است جسم مطلق ظاهر شود و جسم مطلق آن است که اطلاق هم قیدش نباشد به جهت آنکه اطلاق و تقیید هم قیدی است. جسمی باشد صورتش خیلی وسیع باشد، مثل فرشی که تمام اتاق را گرفته باشد و یک فرشی که یک گوشه اتاق را گرفته باشد. آنقید بزرگی است این قید کوچکی است. جسم مطلق که قید ندارد، جسم میشود بزرگ باشد میشود کوچک باشد. پس جسم بزرگ، بزرگی قید او است جسم کوچک کوچکی. شما به این کوچکی و بزرگی اگر نگاه نکنید و به آن جسم صاحب اطراف ثلاث و صاحب مکان و وقت نگاه کنید، آن را میگویند مؤثر و باقی اجسام را اثر او. این جسم صاحب طول و عرض و عمق در آسمان هست در زمین هست در آن جسم بزرگ هست در جسم کوچک هست. تمام آنچه دارد به همه داده مگر وسعت را نداده، وسعت مال آن جسم وسیع است مال جسم مطلق نیست. هرجسم مقیدی، خودش خودش است زمین زمین است آسمان نیست آسمان آسمان است زمین نیست. این قیود را مقیدات به یکدیگر نمیدهند. حالا جسم عامّ شامل، قید عموم و
«* دروس جلد 5 صفحه 510 *»
شمولش را البته به اینها نمیدهد. لکن آن جسم صاحب طول و عرض و عمق، تمام آنچه داشته اگر در سر سوزنی آمده مادهاش را اینجا آورده صورتش را اینجا آورده مکانش را زمانش را اطرافش را همه را اینجا آورده. ممکن نیست یکی از اینها را از جسم گرفتن، مکان را از جسم بخواهی بگیری دیگر جسم جسم نیست خراب خواهد شد این سمت را بخواهی از جسم بگیری، تا بگیری جسم فانی خواهد شد نهایت میگویی این سمت دراز میشود آن سمت پهن.
آن قاعده را بههم نزنید که مؤثر، هرصفتی که دارد تمام صفت خود را میدهد به اثر خودش به طوری که هیچ فرق نمیکند اثر را توصیف و تحدید کنی یا مؤثر را. سر سوزن را بخواهی توصیف کنی اینطور توصیف میکنی، که جوهری است صاحب این سمتها و صاحب مکان و وقت و وزن. یککسی بگوید عرش را هم همینجور تعریف میکنی. و این نیست مگر همین که آن جسمی که مؤثر بوده، جسمی که از قید اطلاق هم بیرون است در همه اینها علی السواء آمده یک چیزش را جایی نگذارده، طولش را جایی نگذارده عرض و عمقش را جایی نگذارده بیاید اینجا اگر چنین کند، خودش هم فانی میشود. چیزی که عرض دارد و طول دارد و عمق ندارد سطح است. چیزی که طول دارد و عرض و عمق ندارد خط است جسم نیست، جسم تعلیمی است. طول جسم نیست، طویل جسم است. عرض جسم نیست، عریض جسم است. عمق جسم نیست، عمیق جسم است. و جسمِ صاحب طول و عرض و عمق در جمیع زمین و آسمان آنچه دارد نمیشود از دست بدهد. خدا این را دائم آفریده خرابش نخواهد کرد. خدا هم این سمتها را از جسم نخواهد گرفت از این جهت دائمی شده. بله این طرفهای ظاهری را چکش بزنی، از سمتی طولش زیاد میشود از سمتی کم.
پس ملتفت باشید قاعده را فراموش نکنید که تخلفپذیر نیست، که مؤثر در ضمن آثارش آن صفات ذاتیهای که دارد از دست نمیدهد که بیاید توی اثر. تمام صفات ذاتیه خود را به او میدهد و اثر دارای آن صفات است. دیگر از این سرّ بیابید
«* دروس جلد 5 صفحه 511 *»
که اثر دالّ بر مؤثر است و اگر چنین نبود از هیچ اثری نمیشد پی به مؤثری ببری. وقتی میبینی جسم کوچکی که توی دستت است، این سمت را دارد و این سمت را دارد و این سمت را دارد حکایت میکند و روایت میکند که جسم مطلق این سمت را دارد و این سمت و این سمت. دلیل اینکه جسم مطلق، این سمت را دارد اینکه منِ جسم دارم. طولش را میخواهی ببینی طول مرا ببین، عرضش را میخواهی ببینی عرض مرا ببین، عمقش را میخواهی ببینی عمق مرا ببین. از این جهت آثار، حکاتند رواتند اسمائند «انبأوا عن المسمی» به جهتی که از هرجهتی از جهات خودشان حکایت میکنند جهتی از جهات مؤثرشان را.
آنهایی که میتوانند کشف سبحه بکنند که کشف سبحات الجلال من غیر اشارة همینجور است معنیش. پس اهل اصطلاح میبینند که آنچه را مؤثر داراست اثر دارای آن هست از هرجهتش یک جهتی از مؤثر را مییابند. و میخواهم عرض کنم اگر چرت نزنی جمیع مؤثراتی که شنیدهای و بعد بشنوی، جمیع مؤثرات را صفات ذاتیهشان را در آثار دیدهای و فهمیدهای. اگر آثار نبودند تو نمیدانستی مؤثری هست و صفتی هم دارد یا ندارد. لکن چون آثار آمدند و ما به الاجتماعی داشتند، چون اجسام عدیده را دیدی و همه را صاحب سمتها دیدی یافتی ما به الاشتراک کل، آنکسی است که در همه آنها ظاهر است. وقتی آتش دیدی که در توی جمیع شعلهها روشن است، و در جمیع شعلهها محرق است آن وقت دانستی حقیقت آتش آنی است که از آب جدا است گرم است و خشک و روشن. به جهتی که ما به الاجتماع شعلهها را دیدی پس شعلهها جمیعاً رواتند حکاتند. هرجایی یکجور اسمی سرش میگذارند یکجایی میگویند این شعله قائم مقام آتش است «اقامه مقامه بین الجماعة لیظهر انه حارّ یابس مجفّف مکلّس» یکجایی میگویند زبان او است، زبان درآورده حرف زده که من گرمم من خشکم. یکجایی میگویند رسولِ او است یکجایی میگویند صفتی به خود گرفت ظاهر شد برای شما.
«* دروس جلد 5 صفحه 512 *»
پس جمیع مؤثر، ممکن نیست یکی از صفاتی که دارد بگذارد در سمتی و یک پهلوش را به اثر بدهد و آن جاهایی که ترائی میکند دقت کنید که یک سمتش را به یکجایی داده یک سمتش را نداده، این اشتباهی است براتان حاصل شده. مثل اینکه جسم مطلق گرمیش را به تمام جسمها نداده، گرمیش را به آتش داده این گرمی را به آب و خاک نداده، آن پهلوی رطوبت و برودت را به آب داده این را به آتش نداده. پس بسا خیال کنی که او یک چیزی داشته که به بعضی داده به بعضی نداده. عرض میکنم اینها ترائی است. ملتفت باشید راهش که به دستتان آمد خیلی آسان است. بلا شک خاک سرد است و خشک این سردی و خشکی در همه اجسام نیست آب سرد است و تر، این سردی و تری مخصوص آب است در سایر اجسام نیست هوا گرم است و تر، این در هوا است و هیچ جای دیگر نیست آتش گرم است و خشک، باز این گرمی و خشکی مخصوص به آتش است و این گرمی و خشکی، دیگر در هیچ زمینی در هیچ آسمانی نیست مگر پیش آتش. و هکذا دیگر آسمانها و اجزاء و ابعاض و کواکب همهاش را در این بیانات بیابید. هریک از این افلاک خودشان خودشانند. نه بالاترند نه پایینتر. هرکوکبی خودش خودش است نه بالاتر است نه پایینتر. حالا جسم که همهجا هست چرا ستاره همهجا نیست؟ چرا آتش همهجا نیست چرا آب همهجا نیست؟ فکر کنید پس ملتفت باشید که این حرارت بدانید از عالم جسم نیست. اگر حرارت از عالم جسم بود همهجا میرفت. مثل اینکه طول و عرض و عمق از عالم جسم بود، ببین در مشرق هست در مغرب هست در زمین هست در آسمان هست در جمیع اینها. هیچجا نیست طول نباشد، عرض نباشد عمق نباشد مکان نباشد زمان نباشد. پس بدانید گرمی از عالم جسم نیست، سردی از عالم جسم نیست خشکی از عالم جسم نیست تری از عالم جسم نیست اینها آمدهاند روی جسم، عاریه نشستهاند. از این جهت است به تدبیری برمیخیزند به تدبیری مینشینند. پیش حکیمش ببری بعینه میبیند مثل مرغی است اینجا نشسته، گاهی
«* دروس جلد 5 صفحه 513 *»
تدبیری میکنند میپرد. سردی که روی جایی نشست حرکتش بده بلندش کن میرود. گرمی روی زغال نشست حرکتش بده مثل مرغ بلند میشود. این گرمی، محض خود عرض بودن نیست. بلکه این گرمی، اینجا قائم نمیشود مگر اینکه جوهر جسمانی به خود بگیرد. آن جوهر جسمانیش آن روغنهایی است که بخار شده و بخارهایی است که دود شده و آتش در آن درگرفته، و این دود را برمیدارد میرود بالا و اجزاء این دود متفرق میشود. در خلل و فرج این دود هی سردی داخل میشود، پس گرمی از روی دود میپرد. حرارت رو به بالا میرود، مثل مرغهایی که رو به بالا میپرند. رطوبتها و برودتها سرازیر میپرند.
خوب ملتفت باشید دقت کنید پس گرمی و یبوستِ آتش، که آتش را آتش کرده از عالم جسم نیست اصلاً از جایی دیگر آمده. هرجایی را که دیده جاش میشود آمده آنجا نشسته جسم لطیفی را دیده جاش خوب است آمده آنجا نشسته. پس این ما به الامتیاز این اجسام که هریکی غیر دیگری هستند خیال نکنید اینها کمالات جسم مطلق است و کمالاتش را، هرکمالی را به یکی از اینها داده و قسمت کرده. کمالاتش را هم دیگر بسا حکیمی یا فهمیده یا نفهمیده لفظهاش را درست کرده باشد. بسا بگویی جسم کمالات دارد، یکیش حرکت است یکیش سکون است یکی برودت است یکی حرارت است. خدا میخواست همه فیضیاب شوند، نظر کرد به قابلیات، هرقابلیتی، هرچه را قابل بود داد. به آتش گرمی داد به آب سردی و تری، به خاک خشکی داد و هکذا همچو تعبیرات هست.
شما فکر کنید انشاءاللّه اگر خود جسم داشت حرارت را، هرجا میرفت حرارت همراهش بود. ببین مرکب متعارفی که مردم دارند با آن چیز مینویسند، سواد همیشه همراهش هست این را ببری در حرفی از حروف که سیاهی همراهش نباشد محال است. توی هرحرفش ببری، سیاهست. اگر جسم مطلق گرم بود، هرجاش میبردند گرم بود اگر سرد بود، هرجاش میبردی سرد بود اگر خشک بود، هرجاش میبردی
«* دروس جلد 5 صفحه 514 *»
خشک بود اگر تر بود هرجاش میبردی تر بود. مثل اینکه هرجاش که میبری طول و عرض و عمق آنجا هست. دیگر او صاحب کمالات است و هرکمالش را به کسی داده تعبیری است حکماء آوردهاند. پس جسم حرارتش کجا بود؟ حرارت از جای دیگر میآید، از عالمی دیگر میباید بیاید. برودتش همینطور، پس جسم مطلق آنچه را دارد به تمام اجسام داده و هیچیک نیستند که حاکی او نباشند، راوی او نباشند قاصد او نباشند، اولی از جسمی به جسمی نخواهد بود، تمام از عرصه او آمدهاند آیینه سرتاپانمای او هستند.
گوش بده ببین چه عرض میکنم اصطلاحات است به دستت میآید. هریک از این جسمها را، دیگر میخواهی جسم خیالش کن میخواهی قائم و زید خیال کن فرق نمیکند هریک از این اجسام آینه است و مینمایاند سرتاپای جسم مطلق را و حکم میکند که جسم مطلق چطور است. از این سمتشان میگویند جسم این سمت را دارد از این سمتشان میگویند جسم این سمت را دارد از این سمتشان میگویند جسم این سمت را دارد. از مکان خودشان داد میزنند که جسم مکان دارد از زمانشان داد میزنند که جسم زمان دارد پس تمامشان آینه سرتاپانمای جسمند، به طوری که وقتی کشف سبحه از همینها بکنی جسم میبینی. همینقدر که قطع نظر کنی که این ذرّه غیر از آن ذرّه است جسم میبینی. تو بخواهی صاحب طول و عرض و عمق را ببینی، در زمین در آسمان در مشرق در مغرب در همهجا میبینی. در هرعالمی هم که بروی این اوضاع برپا است همهجا همینطور است. دیگر مکانی مقامی باشد که این اوضاع را خدا نچیده باشد نیست ماتری فی خلق الرحمن من تفاوت فارجع البصر هل تری من فطور در عالم جسم، جسم را بخواهی تمیز بدهی کجا است همهجا هست. همهچیز حاکی او است راوی از او است. «لایسمع فیها صوت الا صوتک لایری فیها نور الا نورک ــ لمیکن غیر الجسم وحده لا شریک له» اما گرمی جای بخصوصی هست سردی جای بخصوصی هست، رطوبت جای مخصوصی هست یبوست جای مخصوص،
«* دروس جلد 5 صفحه 515 *»
حرکت در جای مخصوصی است سکون در جای مخصوصی. اینها از عالمی دیگر آمدهاند عاریه، به طور مسافرت و غربت و عاریه که این عاریه را حکماء عرَض میگویند. اینها بالعرض آمدهاند به طور عاریه آمدهاند از این جهت دوام هم ندارند. چون به مناسبتی آمدهاند به مناسبت ضدش برمیخیزند.
پس فکر کنید انشاءاللّه در هرعالمی اصولی دارد و اعراضی. اعراض از غیر آن عالم آمدهاند، داخل آن عالم شدهاند. و اصول هرعالمی، همهجا واضح است و ظاهر است و در تمام عوالم این حکمش است خودتان فکر کنید و بافهم تصدیق کنید. پس این حالت در همهجا هست که مؤثر یک پهلوش را به اثر خود نمیدهد. آنجا که میبینی یک پهلوش را داده بدان فریب خوردهای یک چیزی را مؤثر اسم گذاردهای و یک چیزی را اثر او و آن وقت خیال کردهای که این پهلو را داده. جسم است در همه اجسام ظاهر است. حرارت از جسم نیست، از عالمی دیگر از غیر عالم جسم است از غیب عالم جسم باید بیاید. هرجایی مناسبش هست میآید در آنجا منزل میگیرد.
به همین نسق که فکر بکنید انشاءاللّه حالا دیگر از نوع آن بیاناتی که میآید صاحبش و میگوید، به دستتان خواهد آمد. دیگر نقباء میگریزند، معقول نیست. پس معلوم است خیلی امر عمده بزرگی است که میگریزند، گریختنهاشان هم گریختنهای ظاهری نخواهد بود، به جهتی که آنها نقیبند نجیبند صاحبان الویه هستند. و این صاحبان الویه که میگویم تو لفظی میشنوی توش فکر بکن، عَلَم بلند کردن بعد از غیبت حضرت قائم عجل اللّه فرجه بدعت است. هرکس علم بلند کند، این مبدع در دین است و کافر است و آنها کسانی هستند که خود حضرت اذنشان میدهد علم بلند کنند و میکنند. صاحبان علم هستند صاحبان حکم هستند آنها جمیعاً حکام خدایند در روی زمین، حجت خدایند. اینجور مردم خودشان نمیشود کافر بشوند. در حدیث هم هست یکفرون لکن باید فهمید کافر میشوند یعنی چه. از بس امر امر بزرگی است به نظرشان عجیب میآید. جولانی میکنند در شرق و غرب
«* دروس جلد 5 صفحه 516 *»
عالم نگاه میکنند، میبینند مولایی دیگر نیست برمیگردند میآیند. اگر هم بروند و بگریزند به طی الارض میروند و برمیگردند، به چشم برهم زدنی میروند به هند و برمیگردند به چشم برهم زدنی میروند تا چین و برمیگردند میروند ینگیدنیا و برمیگردند، کافر میشوند به این معنی که چون امر، امر بزرگی است و نمیفهمند، در حال نفهمی عدم فهمشان ستر شده و جلوی حق را گرفته. کافر را کافر میگویند به جهتی که پنهان کننده است، چیزی از او ستر کرده حق را. زارع را کافر میگویند به جهتی که دانه را زیر خاک پنهان میکند. پس آنها هم چیزی که به ایشان گفته شد و مانعی از پیش خود دارند که ابتداءاً نمیفهمند که این راست است پس کافرند، پس ساتر دارند مگر همان یک نفر وزیر که حضرت عیسی است و دوازده نقیب.
پس بدانید که نوعش همینجور حرفها است. وقتی مؤثر بنا شد از اثر خودش هیچچیز را مضایقه نکند نمیشود مؤثر یک پهلوش را به اثر بدهد پهلوی دیگر را ندهد. توی همان پهلویی که میدهد جمیع پهلوهاش هست. یک سر سوزن جسم این سمت را دارد آن سمت را دارد آن سمت را دارد. بله آینهای مقابلش بگیری، سطحش در آینه بیفتد عمقش نیفتد ممکن است. ولکن جسم جسم باشد اثر چیزی باشد و این یک پهلوش را ندهد به او، داخل محالات است این است که آنکسی که صاحب کار هست صاحب امر صلواتاللّه و سلامهعلیه، او که میآید یکپاره حرفهای راستراست را بنا میکند زدن. میگوید این عهدی است، عهد معهود من رسولاللّه9 مهری از طلا هم بر آن هست، تر هم هست و این مهر همیشه هم تر است، همیشه اهل حق تر و تازهاند. و آن حرف، حرفی است تازه، چون نشنیدهاند نقباء تازه است و این تازه هم از جانب رسول خدا است9 به جهت اینکه حضرت قائم عجل اللّه فرجه دین تازهای نمیآرد. آنچه وحی بود نازل شد از آسمان بر رسول خدا9. دیگر تازه دینی نخواهد آمد و اینکه تازه است، پیش او سپرده شده وقتی میآرد پیش اینها تازگی دارد. چون تازه است حضرت رسول آن را مهر کرده.
«* دروس جلد 5 صفحه 517 *»
مهرش از طلا هم هست چرا که بهترین فلزات طلا است هیچ قلب و غش در آن نیست. این فلزات ناقصه اعراض دارند. از این جهت در آتش میپاشند از هم صبر نمیتوانند بکنند. آتش را مسلط میکنی به قلعی، قلعی دیگر باقی نمیماند همینجوری که آب باقی نمیماند. رطوبتهای توی شکم این قلع هم، جمیعش بخار میشود میماند همان سفیداب. خاکستر قلع همان سفیداب است. باز بر سرب آتش وارد بیاری همینجور کار بر سرش میآید. هی رطوبتهاش سرابالا میرود خاکسترش میماند خاکستر، سرب نیست. روح را بگدازی هی بدمی هی رطوبات بخار میشود و آتش در آن درمیگیرد شعلهها به الوان مختلف بالا میرود. نقره مس آهن همینطور. نقره آن اعلی درجات جمیع فلزات نشسته، آن را هم زیاد بگدازی باز سفیداب نقره درست میشود، باز این دوام ندارد خلود ندارد بهخلاف طلا که هرچه آتش زیادتر میکنی سرختر میشود خالصتر میشود، و به آتش ظاهری نمیشود طلا را فانی کرد. چون طلا آن حقی است که لایزال و لایزول است. به هیچ بوته امتحانی خراب نمیشود. بهخلاف سرب و قلع و مس و آهن و نقره که اینها را جمیعاً در بوته امتحان که میگدازی خراب میشوند.
پس آن مهری که پیغمبر؟ص؟ زدهاند مدادش از طلا است. یعنی حقی است ثابت خرابشدنی نیست، مهری است از طلا. و آنهایی که نمیفهمند، ستری دارند مانعی دارند. کفرشان از این است که جولان خاطری میکنند مقدماتش را میبینند نتیجه میگیرند میبینند حق بود تسلیم میکنند.
و صلی اللّه علی محمد و آله الطیبین الطاهرین
و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین
بعد از درس فرمودند این حرف را پیغمبر هم گفت و هیچکس هم نفهمید گفت ید اللّه فوق ایدیهم بیعت هم کردند و آخر هم شکستند و هیچکدامشان هم نفهمیدند که چه شد و پیغمبر چه آورد و چه گفت. پیغمبر آمد گفت «من بایعنی بایع اللّه، ید اللّه
«* دروس جلد 5 صفحه 518 *»
فوق ایدیکم» هیچ نفهمیدند همان امیر المؤمنین فهمید و بیعت کرد. امیر المؤمنین هم همینطور هریک از ائمه هم همینطور. من هم میبینم این حرفهایی که میزنم شیطان خوب میفهمد چه میگویم و هی به هیجان میآید هی خود را به در و دیوار میزند. از اطراف، مردم را وامیدارد بر رد اینها و کاری نمیتواند بکند باری.
«* دروس جلد 5 صفحه 519 *»
درس سیونهم
(چهارشنبه 30 شوالالمکرم 1297)
«* دروس جلد 5 صفحه 520 *»
و صلی اللّه علی محمد و آله الطیبین الطاهرین
و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین و لاحول و لاقوة الا باللّه العلی العظیم
قال اعلی اللّه مقامه و رفع فی الخلد اعلامه: سنة اللّه التی قد خلت من قبل و لنتجد لسنة اللّه تبدیلاً و لنتجد لسنة اللّه تحویلاً هو الذی ارسل رسوله بالهدی و دین الحق لیظهره علی الدین کله و لو کره المشرکون. و لقد احسن الشاعر و اجاد و للّه دره حیث قال و نعم ما قال:
لزین الدین احمد نور فضل |
تضاء به القلوب المدلهمة |
|
یـریـــــد الحاســــــدون لیـطفـــــݘـوه |
و یأبی اللّه الّا انیتمه |
و لاتحسبن اللّه مخلف وعده رسله. بالجملة،
الناس من حسب التمثال اکفاء |
ابوهم آدم و الام حواء |
و کم ترک الاول للآخر و لیست حرارة شمس الحقیقة باقل من الشمس الظاهرة و يثور الابخرة کما ثارت اعاذنا اللّه من شر الاشرار و کید الفجار و الحقنا بالابرار ربنا افرغ علینا صبراً و ثبّت اقدامنا و انصرنا علی القوم الکافرین.
عرض کردم که هرمؤثری را که درست فکر کنید خواهیدش یافت انشاءاللّه که هیچ مؤثری معقول نیست که در آن صفات ذاتیهای که خودش دارد بعض آنها را یکجایی بگذارد و بعضیش را به اثرش بدهد.
این مطلب را انشاءاللّه سعی کنید از روی فهم تصدیق کنید نه از روی خیال. حرف را آدم میزند ظواهر اغلب حکمت، این است که عرض میکنم. در حکمت انبياء و کسانی که از جانب خدا هستند الفاظشان در حکمت، متنافیات و
«* دروس جلد 5 صفحه 521 *»
متناقضات است. حرفی میزنند فردا حرفی دیگر میزنند که خلاف این حرف به نظر میآید. مطلبی دارند غیبی، لفظی میگویند میبینند درست نیامد نفیش میکنند. ظاهر تمام حکمت، متناقضات است کسی که باطنش را فهمید میبیند تمام الفاظ صحیح است. کسی که باطنش به دستش نیست تناقض میفهمد.
ملتفت باشید انشاءاللّه مؤثر محال است که در آثار خودش، یک چیزی از خودش را ذخیره کند و نیارد پیش اثر و اثر دارا نباشد آنچه را مؤثر دارد، داخل محالات است سعی کنید در همه عوالم جاریش کنید. میبینید زید میایستد، به اصطلاح تمام مردم این هیأت ایستاده کار زید است. کار زید هم، غیر زید است و زید هم احداث کرده است هیأت قیام را. همهکس میگویند این قیام کار او است کسی نماز میکند همهکس میگوید این نماز مال مصلی است. کسی زنا میکند همه میگویند زانی زنا کرده. همهجا نسبت میدهند.
یکپارهای بودهاند تعمق در حکمت نداشتهاند، بادشان هم زیاد بوده میان مردم پول زیاد داشتهاند، کتاب نوشتهاند کتابهاشان را روی کاغذ ترمه نوشتهاند جدول طلا کشیدهاند، اسمش هم خیلی بزرگ است من هم حالا اسمش را نمیبرم، میگویند «اگر کسی نسبت فعلی را به خلقی بدهد کفر است و شرک» شما بدانید نسبت ندادنش کفر است و شرک. میگوید کسی بگوید آفتاب جایی را گرم میکند این کفر است این شرک است. خوب چطور شده، وقتی آفتاب طالع میشود تابستان میشود بالا میآید هوا گرم میشود، میگوید مشیة اللّه چنین تعلق گرفته. مشیت هم عقلش نمیرسد میگوید عادة اللّه چنین جاری شده که وقتی آن قرص آنجا پیدا شد اینجا روشن بشود گرم بشود. وقتی غروب کند هوا سرد بشود. لکن این آفتاب اثری داشته باشد این کفر است و شرک این پستا را دارند. عامی که میشنود خیال میکند دلیل و برهان دارد. شما فکر کنید و بدانید کفر است و زندقه. ببینید آیا عادة اللّه جاری شده که بدون اینکه این قرص اختصاصی به این نور داشته باشد عالم را روشن کند؟ اگر
«* دروس جلد 5 صفحه 522 *»
هیچ فرقی میان این قرص با سایر اجزاء فلک نیست، چطور شده این جزء خاص وقتی بالا میآید هوا روشن میشود؟ وقتی بالا میآید انبات نبات میکند؟ اگر هیچ اختصاصی نیست و خدا عادتش را بر این قرار داده ترجیح بلا مرجح است. و خدا لاغی نیست خداوند حکیم است.
اگر فکر کنید میدانید این قولش کفر است و زندقه. و میبینی که نمیتواند سلب کند افعال را از فواعل. افعال را از فواعل نمیتواند سلب کند. یکپاره جاها یادش رفته که چه گفته. ببینید عصیان عمل عاصی است. اگر این عمل این نیست، چرا که اگر باشد، عاصی، فاعل است و خدا هم فاعل است، پس شرک است، فکر کنید اگر عصیان عمل عاصی نیست، پس اگر عذاب کنند عاصی را که جبر است. کفر، اگر عمل کافر نیست و فعل تمامش مال خدا است، و عادة اللّه بر این جاری شده که تا او کفر گفت، کفر را خدا احداث کند و دخلی به این فاعل نداشته باشد، بعد ریش این را بگیرند که چرا کافر شدی؟ این که ظلم است و ستم و لهو و لعب. آیا معقول است که من کار خودم را جایی بگذارم، آن وقت چماق توی سر تو بزنم که چرا آن کار شده؟ بندگان هم که چیزی از خود ندارند، هرچه بدهی دارند، ندهی ندارند. پس طاعت مطیعین مال خودشان نیست و همچنین عصیان عاصین. پس به مطیعین ثواب دادن، عادة اللّه بر این جاری شده که بدهد و این شخص نماز نکرده، خدا خودش نماز کرده، این نماز دخلی به کسی ندارد. و طوبی لمن اجریت علی یدیه الخیر لا عن شعور. شر هم عمل خدا است خدا خودش کرده ویل لمن اجریت علی یدیه الشر. این بیچارهها چه تقصیر کردهاند؟!
پس ببینید عمل را خدا نسبت به فواعل داده این است دین خدا. وضع حکمت بر این است. جمیع فواعل، خودشان باید کار خود را بکنند. خدا است، خلق میکند فاعلی را و قادر میکند بر فعل خودش و فعل خودش را میکند خدا خلق میکند چراغ را. چراغ را که خلق کرد، نور چراغ فعل چراغ است. باز خدا است خالق چراغ و خالق نور
«* دروس جلد 5 صفحه 523 *»
چراغ. زید را خلق کرده و قوت داده و قدرت داده میتواند حرکت کند، میتواند ساکن باشد حرکتش خوب شد، میگوید خوب کردی بد شد، میگوید بد کردی.
خلاصه آن مطلب اصل را داشته باشید و آن این است که هیچ مؤثری کائناً ماکان بالغاً مابلغ ممکن نیست آن صفاتی که خودش دارد آن صفات را جایی مخفی بدارد، اثری را احداث کند و آن اثر دارای آن صفات نباشد محال است. تمام اجسام، آثار جسمند مثل اینکه تمام قائم و قاعد و راکع و ساجد آثار زیدند. ببینید یکپارچه هم میبینید ماتری فی خلق الرحمن من تفاوت یک پستا هم هست نظر را عوض نباید کرد. در زید یاد گرفتی در جمیع عالم میتوانی جاری کنی. پس جمیع ذرات آسمان و زمین تمام، جسم هستند صاحب اطراف ثلاثه و هریک از اینها وزنی دارند. دیگر یا سبکند بالا میایستند یا سنگین هستند پایین میایستند. سبکتر است بالاتر سنگینتر است پایینتر، پس جمیعاً وزن دارند. این وزن از عالم جسم آمده پیش اینها. پس جمیعشان وزن دارند جمیعشان سمتهای ثلاث را دارند جمیعشان مکان دارند حیز دارند. نمیشود سر سوزنی باشد مکان نداشته باشد نهایت مکانِ چیز کوچک تنگ است مکان چیز بزرگ وسیع است. و الا مکان نداشته باشد محال است. همچنین زمان جسم هرچه را داشته، به اینها داده و هیچ فرقی میانه جسم و اینها نیست. الا اینکه جسم، مؤثر است و اصل و این آثار فرع اویند. او اگر نبود، اینها نبودند چنانکه اینها اگر نبودند او ظهوری نداشت.
پس صفات ذاتیه جسم، بهجز آن چیزهایی که لازمه رتبه است تمامش در اجسام هست. و لازمه رتبه را حکماء خیلی قایم نگاه میدارند جهال زود از نظرشان میرود، این است که عوالم را درهم میریزند. پس از برای زید یک سعهای است که تمامش مینشیند تمامش ایستاده تمامش حرکت میکند تمامش ساکن میشود. این لازمه رتبه را دارد، لکن در حالی که راه میرود ساکن نیست. حالا که ایستاد و حجاب قیام را به خود گرفت بسا جاها حجاب اسمش میگذارند فریب مخورید. در حکمت
«* دروس جلد 5 صفحه 524 *»
اینجور کلمات هست زید در قیام خودش که میآید ذات زید حجابی به خود میگیرد لباسی میپوشد و در لباس بنا میکند حرف زدن. پس حجاب قیام را به خود گرفت، و عرض کردم این حجاب چیزی نیست مثل کرباس که روی جایی که کشیده شد، خودش پیدا نباشد کرباس پیدا باشد. میفرمایند هرحقیقتی را که میخواهی بشناسی، آنجوری که حضرت امیر بیان میکند برای کمیل میفرماید کشف سبحات الجلال من غیر اشارة این کشفی که مردم میشنوند؛ سبحات در لغت، سبحه یعنی پرده و حجاب. حالا کسی که حجابهای زیاد بر روی هم میپوشد، خودش پنهان است پشت حجاب حالا کشف این پردهها را چهجور باید کرد؟ این مردم متبادراتشان این است که این پردهها را و نقابها را باید بالا انداخت تا صورت زید پیدا شود و شما چنین خیال نکنید. خدا پردهها را بر روی خود گرفته، چرا که در دعا است که انت فی غوامض مسرّات سریرات الغیوب. و میفرمایند از برای خدا است هفتاد هزار پرده و حجاب از نور و ظلمت که اگر یکی از آن حجابها را خدا بردارد خلق خواهند سوخت. و تمام را گرفته بر روی خود که خلق بتوانند باشند.
کسانی که اهل حکمت نیستند اینها را که میشنوند خدا را خیال میکنند مثل کسی که توی پستو نشسته و حجابها را مثل پردهای که بر در اتاق زدهاند، هفتاد هزار پرده هم، روی هم خیال میکنند زده و هیچ پیدا نیست. شما فکر کنید انشاءاللّه اینجور حجابها حجاب مؤثر نیست در آثار. اینجور پرده را نمیشود درید هفتاد هزار حجاب است، حجاب اینجوری که یکی از آنها حجاب جسم است خلق نمیتوانند اینجور حجابها را پاره کنند بروند به خدا برسند. لکن داشته باشید این را و بدانید که پیش کسی دیگر یافت نمیشود این بیانات، و مخصوص مشایخ شما است که آمدهاند اسرار را بگویند و بابش را مفتوح کردهاند. حالا پیش شما آمده و حکمای دیگر ندارند این اسرار را و ببینید که در کتابهاشان نیست این چیزها.
باری پس عرض میکنم هرذاتی لامحاله حجاب دارد. نه خیال کنی همین خدا
«* دروس جلد 5 صفحه 525 *»
حجاب برای خود گرفته و از پس پردهها ظاهر شده شما هم حجاب میگیرید برای خود و در آن حجابها برای غیر ظاهر میشوید. شما هم حجاب ظهورات خود را گرفتهاید، خدا هم به حجاب ظهورات خود محتجب شده میفرمایند خدا است محتجب و ماییم حجب او ائمه طاهرین سلاماللّهعلیهم حجابهای خدایند باید رفت پیش ایشان. توجه که میخواهی به خدا بکنی باید پیش ایشان بروی.
چه فایده این حرفها را من نمیدانم از کجا میزنم و شما چیز کسادی به گوشتان میخورد و نمیدانید از کجا است. بدانید که انبياء نیامدند مگر همین حرفها را بزنند. آمدند و به هرکه متحمل بود گفتند. کسی که فهم نداشت چیزی شنید و نفهمید و رفت. و بدانید که ایمان در قلبتان نقش نخواهد شد و ثابت نخواهد شد، مگر این قاعده را که عرض میکنم به دست بگیرید «ائمه طاهرین حجابهای خدا هستند و خدا است محتجب در ائمه طاهرین» شما اگر بخواهید بروید خدمت خدا برسید، توجه به خدا بکنید با خدا حرف بزنید، تا نروید پیش ائمه پیش خدا نرفتهاید. پیش کسی اگر خیال کنید رفتهاید آنکس خدا نیست.
خدایی که هیچ حجاب ندارد، هوی و هوس تو است خدا نیست. هوی و هوس خود را چون خدا اسم گذاردهای، بسا قادر و عالم هم اسم گذاردهای چون هوای خودت بوده، قادر و عالم نیست در حقیقت. و این هوای تو، صدای تو به گوشش نمیخورد. و اگر با گوش خودت این صدا را شنیدی و به گوشت خورد اگر هم شنید، ولو سمعوا مااستجابوا لکم خدا خدایی است قادر و عالم و علم یک حجاب او است از این قبیل چیزها هست در اخبار. در حدیثی میفرمایند ما را خلق کرد و هیچ چیز نبود و ما سالها بودیم و تسبیح میکردیم خدا را. بعد دوازده حجاب آفرید حجاب عظمت حجاب قدرت حجاب علم حجاب حکمت و هکذا به همینطور میشمارند تا دوازده حجاب. و ماها را در آن حجابها قرار داد و در هرحجابی چند هزار سال بودیم.
باز مردم این را که میشنوند، خیال میکنند پشت پرده بودند و اینطورها نبودند
«* دروس جلد 5 صفحه 526 *»
و همچنین میفرمایند ما را در بیست دریا فرو برد. دریای عظمت دریای علم دریای فلان تا بیست دریا. باز این مردم که اینها را میشنوند باز یک شخص یک ذرع و نیمی خیال میکنند دریاهاش را هم همینجور دریاهای روی زمین خیال میکنند. و خیال میکنند پیغمبر را بردند در آن دریاها غرقش کردند و زیر آب دیگر نفس هم نمیتوانست بکشد. شما بدانید اینطورها نیست.
فکر کنید انشاءاللّه ائمه حجابها دارند و در بیست دریا فرود آمدهاند و از دوازده حجاب بیرون آمدهاند، بعد از آنی که از بیست دریا گذشتند و بعد از آنی که از دوازده حجاب سر برون آوردند آن وقت میفرمایند در این حدیث ــ و این حدیث عجیب غریبی است ــ بعد از این سی و دو درجه میفرمایند آن وقت آن نور به سجده افتاد به شکرانه اینکه خدا در این دریاهاش برده و در این حجابها بیرون آورده و از شرم خدا و حیائی که کرد در حال سجده عرق کرد پیغمبر9، و صد و بیست و چهار هزار قطره عرق بیرون آمده از بدن آن بزرگوار هرقطره را خدا گرفت و پیغمبری ساخت و صد و بیست و چهار هزار پیغمبر شدند. خودش هم یکی از آن قطرهها بود نهایت قطره بزرگتری بود از آن بدن اصلی بیرون آمده بود و ساخته شد. و اینجور چیزها در اخبار هست شما ملتفت باشید انشاءاللّه.
پس خدا میگیرد سبعین الف حجاب از نور و ظلمت، این هفتاد هزار حجاب که گرفته است ائمه طاهرین است سلاماللّهعلیهم. مردم این حجابها را وقتی میشنوند از حکماء، و آن مردمی که دانستهاند و میگویند خیال میکنند خدا رفته آن پشتها قایم شده. پس بدانید این حجابها چهجور حجابها است چطور به خدا میتوان رسید از این حجابها اگر ملتفت شدید نوع معنیش را میدانید. این حجابها را طوری قرار ندادهاند که خلق نتوانند برچینند، چرا که خدا تکلیف ما لایطاق نکرده پس خلق میتوانند برچینند این حجابها را. راهش به دست آنها نیست که طالب حق نبودهاند، و آنهایی که راه دستشان است آسان است براشان که اینجور
«* دروس جلد 5 صفحه 527 *»
حجابها را بردارند. نمونهاش از آن رویی که خدا گفته سنریهم آیاتنا فی الآفاق و فی انفسهم حتی یتبین لهم انه الحق آیات این حجابها در جمیع آفاق هست در همه نفوس هست. حالا تو میتوانی در خودت فکر کن که راه نزدیک میشود.
زید حجابی به خود میگیرد، یا حجاب حرکت را یا حجاب سکون را. و ممکن نیست که زیدی را خدا خلق کند و این نه نجنبد نه بجنبد. خودت فکر کن تا تصدیق کنی از روی علم و بصیرت آیا میتوانی خیال کنی خدا سنگی خلق کرده باشد، نه بجنبد نه نجنبد داخل محالات است، خدا خلق نکرده همچو سنگی را. زیدی که خدا خلق کرد در رحم مادر یا ساکن بود یا میجنبید. وقتی هم تولد کرد یا میجنبید یا در قنداق دست و پا میزد، یا ساکن بود و هیچ نمیجنبید معقول نیست زیدی خدا خلق کرده باشد نه ساکن باشد نه متحرک، خدا خلق نکرده. پس زیدی که خدا خلق میکند اول یک حجابی به او میدهد یا حجاب حرکت است یا حجاب سکون. زید در توی حجاب حرکت بیرون آمد اما این حرکت پردهای نشده روی زید بیفتد که ما زید را نبینیم و پرده را ببینیم. بله حرکت زید را میبینیم اما زید، در توی حرکتش است و از خود حرکت ظاهرتر است چرا که این حرکت را زید احداث کرده. پس زید در حرکتش از خود حرکت ظاهرتر است چرا که این حرکت را زید احداث کرده، و چنان ظاهر است که جمیع عوام الناس میفهمند زید است حرکت کرده. پس زید از پس پرده حرکت بیرون آمده و از پس پرده حرکت، خود را نشان شما داده و نموده به شما و این حرکت حجابی نیست که بپوشاند زید را با وجودی که زید این لباس را هم پوشید، زید در جایی که راه میرود همهجاش میجنبد. پس زید در پس پرده این حرکت بیرون آمده و این حرکت روی زید را نپوشانده که زید را محجوب کند از ما و خودش پیدا باشد، و همچنین این زید اگر حرکتش را سریع کرد یا بطیء حرکتش هم مثل خود زید باشد پستا همهجا یک نسق پایین میآید.
فکر کن انشاءاللّه زیدی خدا خلق نکرده که نه ساکن باشد نه متحرک. لامحاله
«* دروس جلد 5 صفحه 528 *»
یا ساکن باید باشد یا متحرک. ابتدای خلقتش یا ساکن بود یا متحرک نمیشود این فعل نداشته باشد حجابی نداشته باشد. بعد از پس پرده حرکت بیرون آمده باز همین حرکت، یا سریع است یا بطیء دیگر نمیشود این حرکت نه سریع باشد نه بطیء. حرکت را یا به طور تأنّی میکنند یا به طور سرعت. سرعت و بطؤ عارض میشود بر حرکت و حرکت عارض میشود بر شخص. پس حرکت فعل شخص است و سرعت و بطؤ فعل حرکت است. حالا از پس دو پرده بیرون آمده، از پس پرده حرکت بیرون آمده، پرده دیگر بالای این پرده کشیده که پرده سرعت باشد. نه پرده حرکت روی زید را گرفت که زید پیدا نباشد نه پرده سرعت روی زید را گرفت پس زید از پس پردههای خودش پیدا است.
پس تمام مؤثرات و تمام فواعل در ظهورات خودشان اگر صد هزار پرده بالای هم بپوشند، از آن آخر پردهها سر بیرون میآرند و این پردهها حاجب نیست. اینها کمالات آن محتجب است زید پردهها دارد. پرده حرکت دارد پرده سرعت دارد پرده شنوایی دارد پرده بینایی دارد زید سمیع است زید بصیر است شامّ است ذائق است لامس است اینها پردههای زیدند، زید خودش در هرپردهای پیداتر است از آن پردهها. در آن پردهها که نگاه میکنی میگویی زید سمیع است، به غیر از زید سمیع نیست. زید بصیر است به غیر از زید بصیر نیست. پس زید بکله سمیع است، بکله بصیر است زید بکله متحرک است بکله ساکن است، در هرپردهای کمالی از کمالات خود را بروز داده.
این پستا که به دستتان آمد، میبینی که هرصفتی که مال ذات زید است، و از آنجور چیزهایی است که اگر از زید بگیرند زید خراب میشود آن چیزهایی که ذاتیت زید است، زید انسان است زید پدر پسرش است پسر پدرش است، زید هرجا برود پسر پدرش است هرجا برود پدر پسرش است. لفظهاش آسان است به شرطی که دل بدهی و ملتفت باشی. آن مطلبی که من در دست دارم این است که وقتی زید بایستد، پسر پدرش است بنشیند هم پسر پدرش است بخوابد هم پسر پدرش است. راه برود پسر
«* دروس جلد 5 صفحه 529 *»
پدرش است بدود پسر پدرش است. ببیند، پسر پدرش است یا اینکه بشنود، پسر پدرش است. و هکذا به همین نسقها فکر کنید. زید در جمیع حالاتش پسر پدرش است پدر پسرش است. به همینجور عرض میکنم جایی است که شوهر زنش است و همه آنها محرم زنش هستند. دیگر چون زید ایستاد و زنش را برایش عقد کردند حالا نشسته است و نامحرم است برای زنش، نامربوط است.
دیگر میگویند حضرت امیر چهلجا ظاهر شد تو تعجب میکنی. مگر تو چهلجا ظاهر نمیشوی؟ تو گاهی ایستادهای گاهی نشستهای گاهی خوابیدهای. گاهی چاقی، گوشتهای بازار را خوردهای. گاهی لاغری، اسهال شد خیک خالی ماند لاغر شدی. اما آن چاقیها تو نیستی. پس اگر در حال نشسته عقد کنند زنی را از برای زید، وقتی ایستاد نامحرم نمیشود ایستاده هم محرم است چنانکه نشسته محرم است. و اگر در جایی که عقد میکردند زید ساکت بود وقتی حرف زد، دو زید نشدند بلکه زید، دو اسم دارد دو مظهر دارد دو ظهور دارد. مثل اینکه دو آیینه بگذاری این طرف زید و آن طرف زید و دو زید پیدا شوند اینها دو زید نیستند. به جهت اینکه زید وقتی حرف میزند غیر زید نیست که حرف زده. وقتی ساکت است غیر زید نیست، سکوت کرده. لکن ساکت غیر از متکلم است، واضح است خوب هم میفهمید زید وقتی ساکت است متکلم نیست وقتی متکلم است ساکت نیست. و این دو غیر یکدیگرند با هم جمع هم نمیشوند سازگاری با هم ندارند. و زید هم متحرک است هم ساکن است. هم در حال حرکت محرم است به زن خودش و پسر پدرش است و پدر پسرش است و خویش است با خویشانش هم در حال سکون. و هرمعامله که بکند اینها باقی است در جمیع احوال پس اگر ایستاده بیعی کرد وقتی هم که نشست ریشش را میگیرند که پول ما را بده. اگر نشسته باشد و بیعی کند وقتی هم ایستاد، مطالبه طلب میکنند. پس شخص دارد ظهورات عدیده در این دنیا و این ظهورات هم غیر یکدیگرند. هریکی غیر دیگری است، هریک اسم بخصوص دارد ساکن اسمش ساکن
«* دروس جلد 5 صفحه 530 *»
است، متحرک اسمش متحرک است، ساکت اسمش ساکت است، متکلم اسمش متکلم است، مریض اسمش مریض است، صحیح اسمش صحیح است، زید در هرحالیش، اسمی دارد. این حالات عدیده، زید را متعدد نکرده لکن زید یکی است، در حالات عدیده ظاهر شده. تمام این حالات، شوهر زنند پدر پسرند پسر پدرند، خویش خویشانند.
ملتفت باشید انشاءاللّه صفت ذاتیه را داشته باشید. یک چیز را اگر یاد بگیرید همهچیز را یاد میگیرید، همیشه نصیحت من به شما این است و شما یاد نمیگیرید. اگر بدانی مؤثر واحد اسمهای بسیار دارد میدانی خدا یکی است و اسمهای بسیار دارد للّه الاسماء الحسنی فادعوه بها اللّه رحمن رحیم، هرکدام را میخواهی بخوان ادعوا اللّه او ادعوا الرحمن ایاًما تدعوا فله الاسماء الحسنی همینجورها است بیان میکنند اهل رمز، لکن اهل حق میفهمند. خدا میفرماید قل ادعوا اللّه او ادعوا الرحمن مردم فکر نمیکنند که اینها اگر یکی هستند چرا گفته این را میخواهی بخوان آن را میخواهی بخوان؟ شما انشاءاللّه ملتفت باشید رحمن تمامش اللّه است اللّه تمامش رحمن است. دیگر میخواهی این را بخوان میخواهی آن را بخوان ایاًما تدعوا فله الاسماء الحسنی هرکدام را میخواهی بخوانی مجری است و ممضی.
پس پیش خدا که میروی، میخواهی محمد را واسطه کن میخواهی علی را واسطه کن، میخواهی فاطمه را واسطه کن میخواهی حسن را میخواهی حسین را اینها اسماء اللّهند حضرت صادق میفرماید نحن واللّه الاسماء الحسنی التی امر اللّه انتدعوه بها خیال مکن خدا قایم شده در پرده ایشان، یا خدا در مرصاد نشسته، پیدا نیست. آن هم همینجور مطلب است بدون تغییر ان ربک لبالمرصاد خدا در مرصاد است مرصاد جایی است که در کمین مینشینند برای شکار حالا خدا در کمین نشسته، کی خدا از کمین بیرون میآید؟ از پل صراط که گذشتی، آنجا خدا از کمین بیرون میآید.
«* دروس جلد 5 صفحه 531 *»
شما انشاءاللّه دانا باشید پل صراط یک سرش کشیده آمده پیش تو و تو الآن پات روی پل است، در راه هستی انشاءاللّه میروی به بهشت اگر پات نلغزد. آن سر پل صراط که رفتی بهشت است و دار نجات، یک سرش پیش پای مکلف است و یک سرش در بهشت است. اگر از این پل بلغزی توی جهنم میافتی و جهنم زیر این پل است و این پل روی جهنم کشیده شده تو اگر مؤمن باشی و بخواهی عالم و دانا باشی. باز نمیگویم ضرب ضربوا باید بدانی، که بگویی من تا کی بروم ضرب ضربوا بخوانم؟ هیچ واجب نیست درس خواندن. اگر واجب بود عربی خواندن پیغمبر هم آن را واجب میکرد بر مردم و میبینی واجب نکرده و از تمام مردم دین خواسته و دین دخلی به نحو و صرف ندارد. دین و مذهب حرف است به زبانی میزنند حرف را که همهکس سرش بشود طوری حرف میزنند که مردم میفهمند.
باری عرض میکنم خدا در جمیع جاهای این پل ایستاده و این پل یک سرش پیش پات است یک سرش بهشت است. این پات را که برداشتی یک گوشه دیگر آن باید بگذاری. اینجا مأمور نیستی بایستی و پات را برنداری آنجا هم که رفتی باز آنجا نباید ایستاد باید قدمی دیگر برداشت و هکذا. آنجایی که باید ایستاد بهشت است اینجا دار مرور است و خدا در هرقدمی در کمین بندگان ایستاده در مرصاد است. مرصاد یعنی کمینگاه. کمینگاه آن کلهای است که میکنند در زمین، میروند توش قایم میشوند که صید را ببینند صیادها این کله را میکنند که پنهان شوند در آن، این را عرب مرصاد میگوید حالا ان ربک لبالمرصاد و شما بدانید انشاءاللّه که مرصادهای خدا، بعینه مثل آن حجب است که عرض کردم، اینها روی خدا را نگرفته که خدا را پنهان کند بلکه اینها خدا را مینمایانند به مردم نه اینکه پنهان کنند از مردم. مثل اینکه زید وقتی حرکت میکند حرکت مینمایاند زید را. نهایت مینمایاند که زید سریع است مینمایاند که زید متحرک است. همینجور عرض میکنم که آنچه پرده و حجاب بشنوی برای خدا هست اولیای خدا بشنوی، رجال لاتلهیهم تجارة و لا بیع عن
«* دروس جلد 5 صفحه 532 *»
ذکر اللّه که بشنوی همهاش این پارچه سخن است که عرض میکنم. پس بدانید خدا در هرقدمی از پل صراط ایستاده است و خدا پیش میافتد و میگوید این قدمی که آمدی اینجا آللّه اذن لکم ام علی اللّه تفترون من گفته بودم بیایی اینجا یا خودت آمدی؟ اگر داری جوابش را که بگویی تو گفته بودی بیا، میگوید کجا گفته بودم؟ اگر توی قرآنش گفته است باید بخوانی که در قرآنت همچو گفته بودی. بگویی پیغمبرت گفته بود، باید حدیث پیغمبر را بخوانی. یا ائمه و حجج گفته بودند باید حدیثش را بخوانی. این خدا هم هرکس راست گفت اغماض نمیکند فرموده ماکان اللّه لیضیع ایمانکم خدا صادق است صدق را تصدیق میکند وقتی که تو گفتی و میبیند راست میگویی تصدیقت میکند. باز هم میگوید بیا، یک قدمی دیگر که میروی، میگوید آللّه اذن لک؟ اگر جوابش را گفتی میگوید باز هم بیا. به همینطور مؤمن را میبرند تا سرش برسانند و اگر بگوید آللّه اذن لک؟ و گفتی من از هوای خود آمدم میگوید اینجا جات نیست جات در جهنم است بسم اللّه بیفت پایین.
این صراط موشکاف است به محضی که پا را گذاردی میشکافد پا را. من گفتم از این سمت نگاه کن این را من مباح کرده بودم اما تو نگاه میکنی به زن نامحرم، نگفته بودم نگاه کن. خدا حالیت میکند که این زن نامحرم است نباید نگاه کنی این را به تو گفته بودم حالا که نگاه میکنی خدا میگوید آللّه اذن لک؟ باید بگویی جواب ندارم. تو که نگفته بودی، پس من افتراء بستم، به هویٰ و هوس خود نگاه کردم پس در آن قدم میلغزی. و هرکس لغزید لهیب آتش او را میگیرد دیگر اگر یکجا لغزید کافر میشود میافتد در جهنم و مخلّد میشود. و بعضی مردم میلغزند و یکجایی دستشان را میگیرند به پل صراط و با دست میروند مثل اینکه نگاهی به زن نامحرم کرد لغزید. نگاهی هم به عبرت به آسمان و زمین میکند و دستش را بند میکند. پس خلق روی پل صراط دارند راه میروند. هی میلغزند باز دستشان را بند میکنند پس اگر یک معصیتی کنند یک طاعتی هم پشت سرش میکنند. پس باز نیفتاده توی
«* دروس جلد 5 صفحه 533 *»
جهنم و مخلد نشده اگرچه لهیب آتش به او میرسد و عذاب میکشند و میروند. تا آنکسی که کافر شود و بیفتد و دیگر عمل خوبی نداشته باشد، تا اینکه میبینی یکجا افتاد توی جهنم و همین که افتاد مخلد میشود.
پس در جمیع حرکاتتان، سکناتتان و کارهاتان فکر کنید در همهجا خدا است. سؤال که از او میکنند جواب میگوید خدایا تو اذن داده بودی بروم، یکخورده پیشتر بخواهی جواب بدهی، میگویی مستحبش کرده بودی یا میگویی واجبش کرده بودی. اذن میخواهد، هرجا هم اذن نیست اقل او کراهت است میگوید من کراهت داشتم چرا کردی؟ و کراهت ادنی درجات است اگر از پِیَش میروی، میگوید من حرامش کردم چرا کردی؟
پس انشاءاللّه فکر کنید حتی اگر دقت بکنی و گوش بدهی که چه میگویم خواهی فهمید آن حدیث مشکل را، حدیث دارد بخصوص که خدا جلوه میکند در قرآن برای مردم، مردم نمیدانند. و مردم نمیدانند به جهت این است که پیرامون دین و مذهب نگشتهاند از این جهت یکپاره حرفها را زورشان میآید بشنوند. پس عرض میکنم خدا اول تجلی و جلوهای که میکند در میان خلق، در اول حجابِ رجال را میگیرد حجاب انبياء را میگیرد و میایستد میان مردم و اینها حجابی نیستند که پوشیده باشند خدا را. قدرت خدا را حکایت میکنند علم خدا را حکایت میکنند. میبینی خارق عادات دارند فرق نمیکند کسی گنجشکی درست کند یا انسانی این کار خداست. حالا میآید نشان میدهد که خدا اینجور میکند تا بخواهد انسان خلق کند میکند تا بخواهد حیوانی خلق کند میکند. تا بخواهد میمیراند تا بخواهد مرده را زنده میکند. پس مییابید که انبياء و اولیاء میآیند که آنچه خدا دارد بنمایانند به مردم نمیآیند که عباشان را روی خدا بیندازند خدا را بپوشانند. پس این سبحات جلال و این هفتاد هزار حجاب که برای خداست، همه خدا را مینمایانند پس بگو خانهاش آبادان که این حجابها را قرار داده. منت خدا را که هفتاد هزار دفعه برای تو
«* دروس جلد 5 صفحه 534 *»
خودش را ظاهر کرده است و تو چقدر غافل هستی هی حرف میزنند و تو نمیشنوی هی پات را میگیرند میگذارند توی راه، و هی تو پات را پس میکشی هی او خود را مینمایاند، و هی تو میگویی من تو را نمیبینم راه تو راه واضحی نبوده. معنی این حرف این است که تو دروغ میگویی و حال آنکه خودش شهادت میدهد که راهش واضح است تمام ملائکه شهادت میدهند تمام جن و انس شهادت میدهند که راه خدا واضح است ظاهر است مع ذلک تو میگویی راه را راه نمیبرم دروغ هم میگویی. آدم دزد، دروغگو هم میشود. پس راه خدا واضح است بیّن است آشکار است و خدا در مرصاد نشسته در راههای خود نشسته. شیطان هم از خدا یاد گرفته میآید صدّ سبیل میکند در راه مینشیند اولیای خود را دعوت میکند و آنها را میبرد.
باری به همین نسقی که خدا است ظاهر در انبياء همینجور واللّه ظاهر است توی قرآن خودش. آیا نمیبینی وقتی قرآن میخوانی میفهمی حکم خدا چیست؟ وقتی مردم دیگر حرف میزنند تو چطور میفهمی مقصودشان چیست؟ وقتی خدا هم حرف میزند در کتابش تو میفهمی مقصود خدا چیست و حکم او را میفهمی. پس خدا در توی قرآن جلوه کرده ان اللّه سبحانه تجلّی لعباده فی کلامه ولکن الناس لایعلمون یا لایبصرون باز همه مردم نمیبینند جلوه خدا را در قرآن. و کأین من آیة فی السموات و الارض یمرون علیها و هم عنها معرضون اینها برای منافقین و کفار است. آیات خدا ریخته در آسمان و زمین و مردم روش راه میروند و اعراض میکنند از آن لکن مؤمن اعراض نمیکند از آیات خدا. پس خدا توی قرآن جلوه کرده، از برای مردم جلوه کرده در کمین نشسته آنجایی که از کمین بیرون میآید بنا میکند حرف زدن. میگوید من خودم به تو گفتم و تو تکذیب مرا کردی. و همچنین احادیث، آنهایی که نمیدانند و حدیث را تکذیب میکنند تکذیب رسول خدا را کردهاند خیال میکند همین تکذیب راوی را کرده تکذیب حدیثی کرده که آن سیاهی روی سفیدی بیشتر نیست. آن وقت که از کمین بیرون آمد میگوید تو حدیثی را اگر وازدی مشرک به من شدی قول رسول را
«* دروس جلد 5 صفحه 535 *»
وازدی. هرکس قول رسول را وازد رسول را وازده، آنجا رسول هم اسمش نمیشود میگوید خودم آمدم و گفتم و تو وازدی. چنان که میگوید خودم آمدم ندادی. چنان که در حدیث میفرماید در قیامت جمعی را خدا عتاب میکند که من ناخوش شدم شما به عیادت من نیامدید عرض میکنند خدایا تو اجلّی و اعظمی از اینکه ناخوش شوی تو کی ناخوش شدی که به عیادت تو نیامدیم؟ وحی میرسد یادتان نیست فلان مؤمن ناخوش بود نرفتید عیادت او از ترس اینکه مبادا ضرری به شما برسد. و همچنین میگوید من تشنه شدم آبم ندادی. باز اینها وحشت میکنند که تو کی تشنه شدی؟ خطاب میرسد که فلان مؤمن تشنه شد آب خواست ندادی. همچنین میگوید گرسنه شدم غذا به من ندادی باز آنها وحشت میکنند جواب میرسد که نبود فلان مؤمن تشنه شد گرسنه بود و تو میدانستی و غذا داشتی و به او ندادی. پس بدان که خدا توی دست گدا دستش را دراز میکند که بده و تو میگذاری لقمه را در دست گدا و برمیداری و میبوسی و میدهی به او. این دستی که عرض میکنم از یک سمت دست آن گدا است از یک سمت دست تو است. آن دستی که دراز میکند و میگیرد دست خدا است. حالا دیگر گداها هم باید ممنون خدا باشند لکن خیال نکنند که اغنیا را میتوانند ملامت کنند که ما دست خداییم بلکه اغنیا دست دهندهاند آدم باید شاکر باشد. تا کم دادند جلدی گداها نباید توی سر آدم بزنند، نمکنشناس نباشند ــ و شما بدانید که اینها از دین خدا است و باید بگیرید ــ کم هم که هست باید قبول کنند میفرمایند من لمیشکر العبد لمیشکر الرب کسی که شکرانه نیکی خلق را نکند این شکر خدا را نکرده همانجوری که غنی میدهد به دست خدا فقیر هم از دست خدا میگیرد. باید بگوید الحمد للّه رب العالمین.
باری منظور این است که خدا است در پل صراط نشسته و ظاهر شده. هرجایی به آنطوری که باید ظاهر شود ظاهر شده جمیع تکلیفات را خودش کرده و عالمی هست که مکشوف میشود. وقتی که مکشوف شد آن وقت میبیند خودش بوده بسا
«* دروس جلد 5 صفحه 536 *»
در سکرات موت ظاهر شود بسا پیشتر، اگر کسی دربند باشد اول علمش را اکتساب میکند بعد درصدد باشد. اما اگر بیندازیمش پشت سر نبذوه وراء ظهورهم بیندازیمش وراء ظهور خودمان، قرآن خدا را پشت سر بیندازیم، متحمل نشویم و فکرش را نکنیم. لکن اگر در فکر باشیم بسا پیش از سکرات ظاهر شود بسا بعد از مرگ در قبر ظاهر شود دیگر خیلی اگر طول کشید سر پل صراط در نزدیک بهشت ظاهر شود برای ما و یکپاره جاها هم ظاهر نمیشود.
خلاصه اگر آن مطلب را ــ آن مطلب اول را ــ اگر از دست نمیدهی اینها همه آسان است. همهاش هم یک کلمه بود و آن این بود که مؤثر مثل زید است اثر مثل قیام است. این زید در قیام از خود قیام پیداتر است و ظاهر در ظهور، اظهر از نفس ظهور است دلیل این اینکه اینجا زید هست قیام هست. فکر کنید در همینها که دلیل لمّ و انّ را مییابید. از خلق پی به خدا میبری یا از خدا پی به خلق میبری. دلیل اینکه زید هست، اینکه قائم هست اگر نه قیام، خودش بدون زید چطور اینجا یافت میشد؟ نور آفتاب هست، همین دلیل این است که آفتاب طالع است قرص باشد و عالم روشن نباشد خدا همچو قرار نداده. پس دلیل اینکه زیدی هست، اینکه قائم هست مسرع هست متکلم هست ساکت هست.
ظهورات زید، همه ادلاء زیدند همه حکاتند همه رواتند همه ادلائند همه صفاتند اسمائند. هرمخلوقی را هم خدا خلق کرده به همین نسق خلق کرده که اسماء داشته باشند صفات داشته باشند.
و صلی اللّه علی محمد و آله الطیبین الطاهرین
و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین
«* دروس جلد 5 صفحه 537 *»
درس چهلـم
(شنبه 3 ذیالقعدةالحرام سنه 1297)
«* دروس جلد 5 صفحه 538 *»
و صلی اللّه علی محمد و آله الطیبین الطاهرین
و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین و لاحول و لاقوة الا باللّه العلی العظیم
قال اعلی اللّه مقامه و رفع فی الخلد اعلامه: سنة اللّه التی قد خلت من قبل و لنتجد لسنة اللّه تبدیلاً و لنتجد لسنة اللّه تحویلاً هو الذی ارسل رسوله بالهدی و دین الحق لیظهره علی الدین کله و لو کره المشرکون. و لقد احسن الشاعر و اجاد و للّه دره حیث قال و نعم ما قال:
لزین الدین احمد نور فضل |
تضاء به القلوب المدلهمة |
|
یـریـــــد الحاســــــدون لیـطفـــــݘـوه |
و یأبی اللّه الّا انیتمه |
و لاتحسبن اللّه مخلف وعده رسله. بالجملة،
الناس من حسب التمثال اکفاء |
ابوهم آدم و الام حواء |
و کم ترک الاول للآخر و لیست حرارة شمس الحقیقة باقل من الشمس الظاهرة و يثور الابخرة کما ثارت اعاذنا اللّه من شر الاشرار و کید الفجار و الحقنا بالابرار ربنا افرغ علینا صبراً و ثبّت اقدامنا و انصرنا علی القوم الکافرین.
مکرر عرض کردهام که هیچ وقت نخواهد آمد و هیچ عالمی نخواهد بود مگر اینکه امر خدا همهجا واضح است. فکر کنید که انسان بابصیرت که شد دیگر در این تاتورههایی که به هوا رفته نمیلغزد. امر خدا معقول نیست مخفی باشد حجت خدا معقول نیست تمام نباشد، ناقص باشد خدا است قادر خدا است عالم، میداند خلق جاهلند و تا امر خود را واضح نکند مردم آن را نمیدانند. پس خداوند عالم در جمیع عالمها خصوص در این زمان و دار تکلیف، باز عوالم دیگر یکپاره متشابهات باشد و
«* دروس جلد 5 صفحه 539 *»
انسان نفهمد سهل است، در تکلیف و آنجایی که خدا ارسال رسل و انزال کتب کرده این همه معجزات بر دست انبياء جاری کرده اینجا اگر انسان اعتقادش را درست کرد باقی جاهای دیگر هرچه باشد وقتی رفتیم میفهمیم. دیگر اگر کسی فهمید آنها را فهمید، نفهمید هم طوری نمیشود. لکن ببینید چه عرض میکنم معقول نیست دین خدا مخفی باشد واضح نباشد آشکار نباشد یکوقتی به طور رمز و سرگوشی باشد. امر خدا همیشه واضح است بیّن است آشکار است. به قول مطلق بگویید حجت خدا از برای غیر مستضعف تمام است خدا تکلیف برای مستضعف نکرده برای مجنون نکرده برای طفل و پیرهای خرفشده تکلیفی نیست. غیر از مستضعف دیگر جمیع مردم اتمام حجت براشان شده. انسان، در خلق بنا کند فکر کردن میگوید این همه بتپرست هستند در دنیا چهار اقلیم از هفت اقلیم بتپرستند جمعیتشان هم بیش از همه مردم است. انسان که به خلق نگاه میکند میگوید آیا در میان اینها علماء نیست؟ آیا جمیع این مردم نفهمیدهاند؟ آیا این همه کافرند همه به جهنم میروند؟ بعد توی نصاری میآیی دولت نصاری مستولی بر جمیع دول است. آیا میشود امری بر ایشان مشتبه شده باشد؟ آیا میشود امر پیغمبر را فهمیده باشند و انکار کرده باشند؟ این همه یهود هستند این همه سنیها هستند آیا میشود اینها دلیل و برهان برای دین خود نداشته باشند؟
فکر کنید اینها پیش چشمتان را نگیرد خلق هرقدر دلیل و برهان داشته باشند زورشان بیش از خدا نیست. هرقدر خیال کنی این خلق منصفند بگویی این چهار اقلیم بتپرست نفهمیدهاند، چه میدانند بیچارهها سرگردانند. چرا باید خدا عذابشان کند؟ فکر کنید خلق هرقدر جمعیتشان زیاد باشد قوتشان بیش از خدا نیست. هرقدر خیال کنی باانصافند باانصافتر از خدا نیستند. هرقدر خیال کنی این همه علمای سنی آیا میشود ندانند دین شیعه برحق است و عمداً برخلافش بروند؟ و حال آنکه اینقدر علم دارند. صاحب شرح کشاف که این همه تفسیر نوشته این همه
«* دروس جلد 5 صفحه 540 *»
علم داشته آیا میشود آدمی با این علم امر بر او مشتبه شده باشد؟ بدانید اگر اینجور بخواهید باشید نه بر یقین خواهید شد نه بربصیرت.
پس این مردم هرقدر عظیم به نظرتان بیاید عظیمتر از خدا نخواهد بود بدانید خدا عظیمتر است. هرقدر منصف به نظرتان بیایند هرقدر خیال کنی آنها شبهه دارند همچو فهمیدهاند که حق است پس تقصیر ندارند، هرقدر خیال کنی راستگو هستند راستگوتر از خدا نیستند. پس انسان عاقل به اندکفکری میداند خدا است عظیمتر از کل خلق خدا است باانصافتر از کل خلق. خدا است که گفته امرم واضح است، آشکار میکنم. این همه معجزات و جنگ و جدال برای این بوده. پس معقول نیست امر خدا محل شک باشد، محل شبهه و تحیر تو باشد. دین خدا یک دین واضح ظاهر بیّن آشکاری است که تمام مکلفین از آن دختر نه ساله تا آن پیر هفتاد ساله، همین که خرف نباشند و سفیه نباشند مکلف باشند. بر جمیع مکلفین دین خدا واضح شده بیّن شده آشکار شده هیچ تقصیری از جانب خدا نیست و تقصیر از جانب مردم است.
پس جمیع بتپرستان بدانید میدانند و کج میروند. دیگر از کجا بدانیم این را؟ اگر تصدیق خدا را داری باید بدانی که دانسته کج میروند. نصاری این همه جمعیت دارند آیا میشود امر واضحی را انکار کنند؟ بله جمعیتشان چشم تو را پر کرده اینها از خدا راستگوتر نیستند اگر راست میگفتند، آیا حقی که پیغمبر آورد واضح نکرد آشکار نکرد تکلیف نکرد که ایمان بیار به این؟ آیا امروز تکلیف ندارند که ایمان بیارند؟ بسا خیال کنید که این بتپرستان بسا اگر همه رسول خدا را دیده بودند همه ایمان میآوردند. باز خیال نکنی نصاری در زمان پیغمبر حجت بر ایشان تمام بوده، آن وقت انکار کردند اما حالا بیچارهها چه تقصیری دارند؟ حالا که خارق عادتی ندیدهاند راست است، آن روز حجت تمام بود براشان اما حالا معافند. آیا حالا نباید مسلمان شوند؟ حجت براشان تمام نیست؟ این همه سنی جمعیتشان بیش از شیعه است صد مقابل. آیا میشود که اینها بدانند حق به جانب شیعه است و عمداً لج
«* دروس جلد 5 صفحه 541 *»
کنند بروند سنی بشوند؟ معلوم است راه مخفی بوده تفحص و تجسس کردهاند مجاهده کردهاند. مجاهده کردهاند همچو فهمیدهاند دیگر اگر باغرض و مرض میانه آنها هست بیغرض هم خیلی توشان هست مجاهده هم کردهاند، غرض هم نداشتهاند.
مثل محیی الدین آدمی که این همه منقطع بوده از دنیا انقطاعش آنقدر است، نصیحت میکند سلّاک را میگوید اول درجه توکل و اول درجه سالک ــ و این طریقه او است که عرض میکنم نه اینکه در واقع امر اینطور باشد ــ میگوید اول درجه سیر سالک این است که اعتناء به خدای خود داشته باشد. پس توکل کند بر خدای خود و ثمره این توکل این است که انسان در مدت قلیلی که توکل بر خدا کرد اول درجهاش این است که جمیع اشیاء با او تکلم میکنند. سنگها با او حرف میزنند که ما چه خاصیت داریم جمیع نباتات با او حرف میزنند جمیع حیوانات با او حرف میزنند. و میگوید به اینجا بند مشو ــ انقطاعش را میخواهم عرض کنم که گول میزند مردم را ــ میگوید اگر طالب خدایی اعتنائی به اینها مکن. اینها هیچ نیست، جمادات حرف میزنند مثل این است که نزدهاند. فلان دوا را با فلان دوا ترکیب کردی طلا میشود. فلان دوا را با فلان دوا که ترکیب کردی نقره میشود میگوید هیچ به اینها اعتناء مکن این اول درجه سلوک است که حقیقت جمادات بر تو مکشوف میشود و با تو حرف میزند که دیگر احتیاج به دم و کوره نیست. خودش داد میزند آن دوا که مرا چقدر بردار با چه دوائی ضمّ کن طلا میشود. به همین آسانی مینشینی، طلا میسازی علامت صدقت هم همین که بردار بساز ببین چطور میشود. آن وقت نصیحت میکند میگوید به اینجا هیچ بند مشو به قدری که میخواهی یقین کنی بردار عملی بکن و اما هیچ اعتنائی مکن و صعود کن برو به جایی دیگر تا اینکه میروی به اناسی میرسی، آن وقت تمام اناسی اسرار خود را به تو میگویند باز به اینها هم بند مشو و برو بسا همه رئیست بدانند و خضوع و خشوع برات بکنند به اینها بند مشو از این مقام هم برو بالاتر. از این مقام هم که میروی بالا به ملائکه میرسی. ملائکه کروبیین و
«* دروس جلد 5 صفحه 542 *»
روحالقدس دیگر آنطور مزخرفاتی که میبافد، سالک که به اینجا رسید ملائکه جمیعاً میآیند و سجده میکنند و مأمورند سجده کنند چنان که مأمور شدند که به آدم سجده کنند. در این مقام که میرسی، جمیع ملائکه خاضع میشوند خاشع میشوند تمنا میکنند که تو امرشان کنی امتثال کنند. میگوید باز به اینجاها بند مشو و انقطاع از این مقام هم داشته باش. دیگر کجا که میروی به جنت و اهل جنت میرسی میبینی چطور متنعمند تعریف جنت را قدری میکند. آن وقت میگوید باز به اینجاها بند مشو برو بالا از جنتی به جنتی تا به دار رضوان برسی که فوق جنت است آنجا بین الجنة و النار است. مقام اعراف را میخواهد بگوید میگوید آنجا دیگر ذکری از جنت نیست ذکری از نار نیست تمامش اسماء اللّه است صفات اللّه است. از آنجا میگذری میروی به جهنم میرسی. ــ و خودش به جهنم رسیده ــ میگوید به جهنم که رسیدی اهل جهنم را میبینی در شهیق و نهیق. همه در سکر خدایی مست همه حظ میکنند رقص میکنند اهل جهنم را اشرف میداند از اهل بهشت. میگوید اینها فی سکرتهم یعمهون همه از شوق خدا در سکرند در رقصند. این شهیق و نهیق و فریادی که دارند اینها صداهایی است که بلند کردهاند همه از عشق خدا است از شوق خدا است. میگوید میروی از آنجا هم میگذری به اینجاها هم پا بند مکن از آنجا هم برو تا به خدا برسی.
باری حالا انسان میبیند همچو کسی همچو حرفها میزند میگوید آدمی که اینقدر انقطاع داشته باشد، که علاقه به هیچجا نداشته باشد آیا میشود حق امیرالمؤمنین بر او واضح شده باشد و عمداً به ابابکر بچسبد؟ همچو چیزی نمیشود اقلش این است که امر بر او مشتبه شده بعضی مردم دیگر مشتبه بر ایشان نشده. میگوید این محيی الدین، که جایی میرفتم در عالم مکاشفه سیر میکردم رسیدم به حضرت امیر دیدم لخت است و ایستاده عورتش باز است، دست خود را روی عورتش گذارده گفتم هنوز اینجا ایستادهای و هنوز غصه خلافت را میخوری؟ پشت پایی بر او
«* دروس جلد 5 صفحه 543 *»
زدم رفتم به پیغمبر رسیدم دیدم ابابکر دست راست او و عمر دست چپ او از آنجا هم گذشتم. این مردم ضعیف که اینها را میشنوند میگویند اقلاً مثل محيی الدین آدمی امر بر او مشتبه شده و الا نمیشود علانیه انکار حق امیرالمؤمنین بکند.
شما انشاءاللّه نصیحتی که عرض میکنم فراموش نکنید. محيی الدین هرچه بزرگ باشد بزرگتر از خدا نیست. بلعم باعورا خیلی متشخص بود این بلعم زورش آنقدر بود که مقابل موسی با آن خارق عادات ایستاد. قوت این بلعم هرچه باشد زورش از خدا بیشتر نیست. خدا را ببین چقدر عظیم است که به بلعم میرسد میگوید مثله کمثل الکلب ان تحمل علیه یلهث او تترکه یلهث.
پس خدا میگوید دین من واضح است حجت من بالغ است امر من واضح است تصدیق آن خدا را بکن. عظمت هرعظیمی هرچه عظیم باشد، هیچ از خدا عظیمتر نیست. هرکس هرچه راستگو باشد راستگوتر از خدا نیست پس بدانید دین خدا از برای جمیع غیر مستضعفین واضح است ظاهر است بیّن است. پس چهار اقلیم بتپرستند همه دین خدا را میدانند و عمداً رفتهاند بتپرست شدهاند. این همه فرنگیها فرنگی شدهاند میدانند دین باطلی است و عمداً فرنگی شدهاند این همه سنیها که در عالم هستند جمعیت آنها چشمت را پر نکند که آنها هم دانسته رفتهاند سنی شدهاند. میدانند راه خدا خیلی واضح است حجت خدا بالغ است. میدانند خدا حجتش را پیش امیر المؤمنین گذارده پیش ابابکر نیاورده با وجود این رفتهاند سنی شدهاند.
اگر دین را از روی بصیرت گرفتی میدانی راهی غیر از این نیست. ملتفت باشید چه عرض میکنم نوع این بیان را که یاد گرفتی توی هرطایفهای که بنشینی این حرفها را میتوانی بزنی. حتی اینکه اگر آدم گیر کند توی سنیها به سنی میگوید تو دین خود را حق میدانی یا نه؟ میگوید حق میدانم میگوید اگر دین سنی حق است، پس جمیع یهود و نصاری برباطلند چرا که اتمام حجت بر آنها شده. میگویی حق آن است که واضح باشد ظاهر باشد یعنی اگر کسی تقیه بخواهد بکند مثلاً پس میگویی
«* دروس جلد 5 صفحه 544 *»
حق آنست که واضح باشد پس یهود و نصاری اتمام حجت بر ایشان شده و عمداً نیامدهاند مسلمان شوند. و هرکس که ادعا کند من حقم به او میگوید شخص، که حق باید واضح باشد ظاهر باشد پس ماسوای این باطل است این را سنی هم قبول میکند. حالا همین حرف را انشاءاللّه فکر کنید و راهش به دستتان باشد و راهش به دست آنهای دیگر نیست راهش را من راه میبرم.
حالا به همین نسق میدانی دین شیعه برحق است حالا تفاصیل دارد، داشته باشد خلاصهاش اینکه دین شیعه اثنیعشری این دوازده امام را حجت دانستن در پیش سنی واضح است ظاهر است. و اگر غرض را کنار بگذارند باید شیعه باشند. حالا به همین نسق انشاءاللّه استدلال کن که اگر آن چهار اقلیم بتپرست، اگر پا بر روی عقل خود نمیگذاردند و نمیخواستند بیدینی کنند همه شیعه بودند. و اگر غیر مستضعفینشان بیایند شیعه بشوند آنهای دیگر هم میشوند به جهتی که یقیناً خدا اتمام حجت کرده. پس این همه نصاری که هستند اتمام حجت براشان شده اگر طالب حق بودند، آمده بودند شیعه شده بودند مستضعفین آنها هم همراهشان میآمدند به جهتی که دین خدا واضح است و حجت خدا تمام است. اگر این همه سنی طالب حق بودند البته مستضعفینشان هم همراهشان آمده بودند شیعه شده بودند. لکن جحدوا بها و استیقنتها انفسهم ظلماً و علواً پس همیشه بدانید که حق واضح است تو سعی کن یک امر یقینی به دست بیار که از جانب خدا است، وقتی به دست آوردی از روی بصیرت و گرفتی و مسامحه نکردی دیگر شبههای نمیماند. ببینید این مردمی که پیش چشمتان است که این حرفها را راه نمیبرند خوابش را هم ندیدهاند. ابتداء هم کسی این حرفها را بشنود بسا خیال کند کسی که چطور میشود امر واضح باشد و مردم متحیر باشند.
فکر کنید این مردم دینشان و مذهبشان و عصبیتشان و طریقه و قانونشان، همه این است که در آن شهری که متولد شدهاند پدرش سنی بود مادرش سنی بود همه اهل
«* دروس جلد 5 صفحه 545 *»
آن شهر سنی بودند آن هم میرود سنی میشود. میگوید این دین ما باشد، چرا؟ به جهتی که همه مردم میگویند. میروی پیش نصاری همینطور آنها هم میگویند که انا وجدنا آباءنا علی امة و انّا علی آثارهم مقتدون جمیع این مردم دینشان، دین پدری و مادری است دینشان دین ایلی است و همطایفهای اینها دین خدا نیست. انشاءاللّه ملتفت باشید دین خدا آن است که دلیل داشته باشد برهان داشته باشد. نه اینکه چون پدرم رفته بود از این راه ما هم میرویم. پدرت هرچه بود بود تو چه میگویی؟ تو چه دینی داری؟ این حرفها را وقتی من پوستش را میکنم معلوم میشود. ببینید اگر خدا راضی است که مردم دین پدر و مادری داشته باشند چرا پیغمبر مبعوث میکرد؟ چرا در قرآن نازل میکند قل یا ایها الکافرون لااعبد ما تعبدون چرا قرار میدهد که کفار در جهنم مخلد باشند؟ و همه مذهبها این را میگویند در یهودیها هم بروی، میگویند اگر کسی ایمان نیارد به موسی مخلد در جهنم خواهد شد. همینطور عیسی حجتش تمام بود واضح بود توی نصاری واضح است ظاهر است هرکس ایمان نیاورد مخلد در جهنم است.
باری شما انشاءاللّه از خواب بیدار شوید این مردم دینشان، دین پدری و مادری است با دلیل کاری ندارند اصلش از پی دلیل نرفتهاند. ببینید معقول نیست خدا دینی از آسمان بفرستد و برطبق این، خارق عادات از دست انبياء جاری کند این همه انبياء بایستند و خارق عادات بیارند و اتمام حجت کنند معذور نیستند مردم که بگویند نفهمیدیم، معجز را پیش چشمتان میآرند که با چشم ببینید. امر خدا بعد از آنی که واضح شد ظاهر شد بیّن شد، شمشیر میکشند مردم را میکشند زنهاشان را اسیر میکنند به غلامی و کنیزی میبرند. و این کارها را نه همین پیغمبر ما کرد، موسی هم همین کارها را کرد داود هم همین کارها را کرد خیلی از پیغمبران میکردند این کارها را.
پس ملتفت باشید دین خدا دین واضح بیّن آشکاری است که هیچ ستری و غباری و خفائی در آن نیست حجت خدا تمام است پس هرمتحیری که بگوید من
«* دروس جلد 5 صفحه 546 *»
متحیرم تکذیبش کنید. آیا خدا دینش را در آسمان گذارده و به تو تکلیف کرده برو پیدا کن؟ یا دینش را در زمین آورده لکن در سراندیب هند قایم کرده در مغارهای در صندوقی و تو نمیدانی کجا است و به تو تکلیف کرده پیدا کن؟ ممکن نیست، معقول نیست سنة اللّه التی قد خلت من قبل و لنتجد لسنة اللّه تبدیلاً و لنتجد لسنة اللّه تحویلاً و واقعاً اگر فکر کنی لنتجد. و اگر فکر نکنی مثل سایر مردم هرکسی میل به هرجایی دارد میرود، دلیلش چه چیز است؟ همین که میلم این است عصبیتم چنین است، پدرم از این راه رفته. شما بدانید اینها هیچ دین خدا نیست. دین خدا این است که خودش میگوید قل هاتوا برهانکم ان کنتم صادقین اگر راست میگویی برهان بیار. برهان نداری، دروغ میگویی. هرکس همین که برهان ندارد، دروغگو است. پس هرکس برهان دارد دلیل دارد، راستگو است. خدا با دلیل و برهان دعوت کرده مردم را حالا کسی بیاید محض ادعا که من رسول خدایم به ادعا، هیچ خارق عادتی هم نمیآرم دلیل و برهان هم ندارم اما خدا بر شما واجب کرده تصدیق مرا بکنید. حالا بروید جهاد کنید با دشمنان و خودتان را به کشتن بدهید چرا که اختیارتان با من است «ماکان لکم الخیرة» پس هرکه همچو جور ادعائی کند، همین که دلیل ندارد برهان ندارد همین دلیل دروغگوییش است. بدان این را، خدا واضح کرده بیّن کرده آشکار کرده که دروغگو است. پس بر خداست احقاق حق و ابطال باطل.
پس ملتفت باشید چه عرض میکنم اینهایی که عرض میکنم یادتان نرود. لفظها یادتان برود نقلی نیست مطلب یادتان نرود. عرض میکنم بر خدا است احقاق حق و ابطال باطل اما به شرطی، شرطش اینکه چشمت را واکنی و فکر کنی. ببین چطور احقاق حق کرده چشمت را واکنی ببین چطور ابطال باطل کرده. باز فکر کنید انشاءاللّه معنی این حرف که احقاق حق با خدا است، معنی احقاق حق این نیست که همیشه اهل حق زنده باشند، یا هرگز ناخوش نشوند یا هرگز فقیر نشوند ما به الاشتراک را از نظر بیندازید. هم خوب و هم بد، همه هم ناخوش میشوند هم چاق
«* دروس جلد 5 صفحه 547 *»
میشوند هم میمیرند. هم خوب و هم بد بعضی فقیرند بعضی غنی هستند بعضی مسلط هستند بعضی مقهور. خدا احقاق حق میکند با دلیل و برهان. دلیل حقیت فقر نیست موت نیست کشته شدن نیست کشته نشدن نیست. معلوم است دست و پای آدم را ببندند که هیچ نتواند بجنبد البته نمیتواند بجنبد. حالا اهل حق را گرفتند کشتند بستند اینها دلیل بطلانشان نیست حق را خدا ظاهر میکند واللّه باطل را ظاهر میکند. حق را ظاهر میکند واللّه مثل روز و واللّه روشنتر است و واللّه باطل را واضح میکند ظاهر میکند واللّه مثل شب تاریک و تاریکتر است کظلمات فی بحر لجّی یغشاه موج من فوقه موج من فوقه سحاب ظلمات بعضها فوق بعض باطل را، هرجاش را بگیری باطل میشود، مثل خارخسک که هرراهش را بالا بیاری خار دارد از هرسمتی که دست بزنی باطل است. چنانکه حق مثل مشک است هرجاش را میشکافی عطری ساطع میشود و اغراق توش نیست بلکه از آن راه باید اغراق کرد. خدا میفرماید هل یستوی الظلمات و النور؟ و این را حجت کرده و دلیل عقلی است خدا اقامه کرده. مردم غافلند که این چهجور دلیلی است و اینجور چیزها را دلیل قرار ندادهاند. عنوان که ندیدهام کسی جایی کرده باشد. شما فکر کنید ببینید آیا روز باشد و نبیند روز است و روشن است یا شب است و تاریک؟ خدا میبینی هل یستوی الظلمات و النور میفرماید. یعنی آیا نمیبینی این روز است؟ آن شب است؟ این تاریکی و روشنایی مشتبه میشود؟ لایستوی الظلمات و النور و الظل و الحرور و الاحیاء و الاموات هل یستوی الذین یعلمون و الذین لایعلمون؟ پیش همهکس واضح میشود. و مکرر عرض کردهام واللّه این روز خلقش مقصود بالذات نیست این روز برای مکلفین وضع شده که به کارشان بیاید. خلقت شب، مقصود بالذات نیست این را خلق کردهاند که خلق در آن بیارامند راحتی بکنند که منفعتی برند. اگر مکلفین نبودند این روز را خدا خلق نمیکرد شب را خلق نمیکرد بلکه این آسمان و زمین را خلق نمیکرد. خدا جمیع جماد و نبات و حیوان و انسان را آفریده که دو کلمه حرف با
«* دروس جلد 5 صفحه 548 *»
ایشان بزند که ماخلقت الجن و الانس الا لیعبدون پس روز، مقصود بالذات نیست از برای این است که مکلفی پیدا شود و تکلیفی به او کنند. اناسی غیر مستضعفین که پیدا شوند آن وقت به ایشان بگویند ماخلقت الجن و الانس الا لیعبدون حالا آیا میشود روزش واضح باشد شبش واضح باشد هیچجاش شک و شبههای نداشته باشد آن وقت منحصر باشد شک و شبهه به دین و مذهب؟ آیا میشود همچو چیزی؟ چنین چیزی ممکن نیست بشود. و البته حق از روز روشنتر است و واللّه باطل از شب تاریکتر است. چیزی که مقصود بالذات است همین دین است که اگر این دین را نمیخواست از ما، خلقمان نمیکرد حالا جن و انس را برای دین خلق بکنند و آن دینی را که برای آن خلقمان کردهاند، آن را ببرند در سراندیب هند قایم کنند، آن وقت بگوید این خلق فال بگیرند خواب ببینند پیداش کنند. به چه تدبیری میتوانند حقی را که آن را مخفی کرده خلق پیدا کنند؟
فکر کنید انشاءاللّه ببینید اگر خدا دینش را مخفی بدارد، از اول مخفی میداشت. دیگر ارسال رسل نمیکرد انزال کتب نمیکرد خلق همینطور راه بروند به طبیعتشان و طبیعتشان آن تجربههاشان است که کردهاند. همینجوری که عمل مردم هست و همتشان همه همین است که چیزی در شکمشان کنند این که ارسال رسلی نمیخواهد انزال کتبی نمیخواهد. حلال و حرامی قرار بدهند، نمیخواهد همینطور خلق بیایند تجربههاشان را به کار ببرند چند صباحی هم که میگذرد بمیرند.
پس ملتفت باشید انشاءاللّه فراموش نکنید بدانید آن امری که غایت خلق است و خدا میگوید که من جمیع جن و انس را برای همین خلقت کردهام که مرا عبادت کنند و مرا بشناسند نمیشود خود را نشناساند و بگوید نماز کن. اما بدان تو را خلق کردهام برای عمل که مرا بشناسی برای همین که نماز کنی روزه بگیری، من که نمیدانم چطور نماز کنم چطور روزه بگیرم، راه نمیبرم. روزهای که راه نمیبری، نگفتهاند بگیری. پس پیغمبر میآید میگوید نماز کن، حالا مردم نمیدانند چطور نماز
«* دروس جلد 5 صفحه 549 *»
کنند. وضو میگیرد رو به قبله میایستد نماز میکند یاد میگیرند. میگوید صلّوا کما رأیتمونی اصلّی پس امر خدا واضح است بیّن است آشکار است دیگر هیچ شکی شبههای نداشته باشید هیچکس نلغزاند شما را. پس دین خدا که تکلیف کل است و از دختر نهساله و پسر پانزدهساله آن را خواستهاند جمیعاً مکلفند، این دینی که تکلیف کل خلق است به کل خلق باید رسیده باشد و اگر نرساند خدا پس خدا حجت ندارد بر خلق خود پس بعضی خلق باید معذور باشند. یهودیها باید معذور باشند مستضعف هم نیستند. همچنین نصاری باید معذور باشند سنیها باید معذور باشند، مستضعف هم نیستند، نمیدانند شیعه برحق است. و حالا مقصود از اینهایی که عرض میکنم نوع است و همهجا میشود گفت.
پس امری که عامالبلوی است یعنی امری که به جمیع خلق باید برسد تا دختر نهساله، این امر به او که رسیده نمیشود به بزرگترش و به مؤمنترش و عالمترش و حکیمترش نرسیده باشد. پس امری را که از همه خواستهاند به همه گفتهاند. پس امری که به همه گفتهاند و محکمترین امور خداست این امر را اسمش را گذاشتهاند ضرورت یعنی متفقعلیه کل یا بگو مجمععلیه کل. پس ضروریات در هردینی و مذهبی یک محکمی است که دیگر محل تأمل نیست حالا کسی این ضرورت را بخواهد وابزند، معلوم است کافر میشود، از دین خدا بیرون میرود. دقت کنید انشاءاللّه ببینید آن چیزی که محل اتفاق کل است آیا میشود محل تأمل باشد؟ پس آن چیزی که محل اتفاق کل است هیچ محل تأمل نیست ــ من همراهت میآیم ــ حالا میگویی ضروریات حجت نیست، حجت نیست نباشد بگو ببینم چه چیز است حجت؟ میگویی حجت آیه قرآن است؟ خوب آیه قرآن معنیش چهچیز است؟ آیا همانی است که من معنی میکنم؟ اگر میگویی همان است، یککسی دیگر هم مقابل این آیه قرآن میخواند یک طوری دیگر معنی میکند آن عامی بیچاره چه کند؟ تقلید مرا بکند یا تقلید دیگری را بکند؟ بیدلیل تقلید کدام را بکند؟ حالا ببینید که
«* دروس جلد 5 صفحه 550 *»
حرف از این باطلتر تا حالا آیا گفته شده؟ و بدانید که تا حال گفته نشده بود و گفته شد و دیدید که گفتند و توی کتاب نوشتند که ضرورت حجت نیست.
باری پس ضروریات شیعه ضروریاتی است که تمام خارق عادات تمام ائمه از پیغمبر تا آن آخر ائمه با خارق عادات تمام پیغمبران، همه برای این است که مردم بدانند حلال چیست حرام چیست مستحب چیست مکروه چیست مباح چیست؟ حلال یکی از احکام است حرام یکی از احکام است و هکذا مستحب و مکروه هیچ چیز بیحکم هم ندارید شما، یکی از احکام شما مباحات است. پس ضروریات را قرار دادهاند برای تمیز حق و باطل. دلیل حقیت این متفقعلیه شق القمر پیغمبر دلیل حقیتش همین قرآنی که جن و انس جمع شدند مثلش را نتوانستند بیارند. آن روز که نتوانستند سال بعد هم که نتوانستند سال بعد از آن هم نتوانستند. تا حالا هم نتوانستهاند تا روز قیامت هم جن و انس جمع شوند نمیتوانند مثل آن بیاورند چرا که معجزه است.
پس تمام معجزات تمام انبياء روی هم جمع شده، تا صدقشان معلوم شده پس حلالشان حلالی است که دیگر حرام نمیشود چرا که حلال متفقعلیه است و همچنین حرامشان دیگر حلال نخواهد شد چرا که حرام متفقعلیه است. به همینطور باز مستحب دارند و مکروه مکروهشان آن مکروهی است که هرگز حرام نخواهد شد هرگز مباح نخواهد شد مستحبشان مستحبی است که هرگز مکروه نخواهد شد هرگز حرام نخواهد شد. آن بعض هم که تغییر میکند، حالا آن توی این حرف من نیست. شما ملتفت باشید معلوم است نماز ظهر چهار رکعت است، واجب است اگر کسی بگوید واجب نیست کافر است. یا اینکه نماز نافله ظهر مستحب است کسی بگوید واجب است کافر میشود. واجباتش معلوم است و تغییر نمیکند محرماتش تغییر نمیکند مکروهاتش تغییر نمیکند. بله در این میانها بعضی چیزها هست بعضی میگویند واجب است بعضی میگویند واجب نیست و محل خلاف
«* دروس جلد 5 صفحه 551 *»
است. مثل اینکه یک مجتهد نماز جمعه را واجب میداند و حالا من دلم میخواهد تقلیدش را میکنم یک مجتهدی دیگر بدعت میداند دلم میخواهد تقلیدش میکنم. چیزی که محل خلاف است همیشه بوده و خواهد بود. پس این چیزهایی که محل خلاف است، مثل اینکه یککسی فهمید زبیب جوشیده حرام و نجس است یککسی دیگر اجتهاد کرد همچو فهمید که حلال است و پاک. من میخواهم تقلید این را میکنم میخواهم تقلید آن را میکنم. چیزی که محل خلاف است، به آن، مختلفین از دین بیرون نمیروند همیشه هم چنین بوده است.
پس محل اتفاق شیعه را هرکه بیرون رفت، مثلاً گفت نماز ظهر چهار رکعت نیست یا واجب نیست این از محل اتفاق بیرون رفته. تا گفت نماز صبح واجب نیست این از محل اتفاق بیرون رفته و هکذا. حتی اینکه مسح را که شیعه پشت پا میکشند اگر کسی پیدا شد که فرضاً عالم باشد به قدر بلعم باعور یا درس خوانده باشد به قدر بیضاوی و مثل صاحب شرح کشاف تفسیر نوشته باشد همینقدر بگوید مسح را کف پا باید کشید این شخص از دین شیعه بیرون میرود. کسی که در دایره شیعه بگوید مسح را کف پا باید کشید همین ابطال خدا است روی کلّه او نشسته کافر شده مرتد شده از دین بیرون رفته. به همین نسق به جهت تأکید عرض میکنم ضروریات را سخت بگیرید سست مگیرید که این ضروریات عروه وثقایی است که لا انفصام لها. حبلی است که خدا آویزان کرده تا پیش شما یک سرش را به دست شما داده یک سرش پیش او است. و به این امر متقن، خدا حجت خود را بر جمیع مکلفین تمام کرده. پس این ضروریات در روی زمین قائممقام حججِ اصل هستند و حجج اصل اینها را گذاردهاند در میان مردم که مردم دین داشته باشند نجات بیابند. نمیشود برش داشت نمیتوانند هم بردارند.
به طوری این ضروریات واضح است که کسی معذور نیست که بگوید من عامیم و نمیفهمم همه عامیها میتوانند بفهمند ضروریات را، به شرطی که بخواهند
«* دروس جلد 5 صفحه 552 *»
بفهمند و دربند دین و مذهب باشند. بلکه میخواهم عرض کنم ضروریات جوری است که خیلی از یهودیها هم ضروریات شیعه را میدانند. از یهودیهای همدان بپرسی میدانند شیعه چطور وضو میگیرند. پس ضروریات دین و مذهب چیزی است که اگر یهودی تاریخنویسی بخواهد بنویسد مینویسد به طور سهل و آسانی، ضروریات دین اسلام را. تاریخنویسها همینجور کارها میکنند، مینویسند دین گبرها چهجور است دین یهودیها چهجوراست. هرطایفهای ما به الاتفاقشان واضح است همه آن را میدانند. پس چیزی که خدا اقامه کرده روی زمین همین ضروریات است. از اینهایی که عرض میکنم غافل مشوید که این حرفها حرفی نیست بیپستا. این ضروریات را خدا اقامه کرده به جمیع معجزات صاحبان جمیع معجز از آدم گرفته تا پیغمبر آخر الزمان9 که معجزات همه ارث رسیده به آن حضرت، به طور وراثت تمام آنچه از انبياء بود رسید به پیغمبر از پیغمبر9 رسید به ائمه چنان که در زیارت سید الشهدا میخوانی السلام علیک یا وارث آدم صفوة اللّه. آنچه آدم داشت به او ارث رسیده.
باز ملتفت باشید که اینجور چیزها منظور نیست، نه این است که مثل مردم خیال کنید که کفش کهنهای مثلاً از آدم به ایشان ارث رسیده پس ایشان وارث آدمند. یعنی تمام ادلّه و براهینی که آدم داشت دست به دست آمده تا رسیده است به سید الشهدا تمام آنچه نوح داشت از ادله و براهین به ارث به سید الشهدا رسیده. و هکذا ابراهیم و موسی و عیسی و محمد و علی صلوات اللّه علیهم. تمام دلیلها و برهانها تماماً، و تمام معجزات به ایشان رسیده این همه روی هم رفته تا اثباتش کرده.
انشاءاللّه دقت کنید بنشینید فکر کنید خودتان فکر کنید خودتان دقت کنید ببینید خدا بخواهد یک چیزی را به ده نفر بگوید، چهجور باید بگوید که این ده نفر بشنوند؟ آن را میان ایشان محل اتفاق میکند. ببینید میشود غیر از اینکه ضرورتی قرار بدهد؟ چارهای نیست غیر از اینکه ضرورت کند آن را، محال قرار داده که چیزی غیر از ضرورت، یقینی و مسلّمی باشد دیگر باقی چیزها مثل این است که فلان کولی فال
«* دروس جلد 5 صفحه 553 *»
میگیرد میگوید یککسی با تو دشمن است بلند قدّی با تو دشمن است، همه از قبیل همان فالهایی است که گرفتند.
ملحدین صوفیه که میگویند «کامل آنی است که از دل ما خبر بدهد» اولاً که الحمدللّه علم کهانت برداشته شده در دین اسلام اینها حیلههای صوفیها است که باید خبر بدهد کامل که فلان زن حامله میشود یا نه؟ یا میگوید زنت حامله میشود دختر میزاید. شما بدانید کهانت را از اسلام برداشتهاند. و خدا میداند اینجور صوفیها رد پای آنها را گرفتهاند، راه میروند الا اینکه آنها راستی میگفتند، اینها میگویند کامل میباید سکوت کند حرف نزند، دیگر حلالی نداند حرامی نداند دلیل نداند برهان نداند سکوت محض باشد.
فکر کنید ببینید دین خدا کی اینجور بوده؟ کدام نبی مبعوث شد ساکت باشد حرف نزند؟ یا بگوید مرید فلان آقا بشو، تا ضابط شوی کدخدا بشوی؟ کی مبعوث شدند انبياء بر اینکه هرکه مریدشان شد سلطان شود؟ یا اینکه مرید بشویم حق را قبول کنیم پول گیرمان بیاید؟ اگر همچو بود چرا پیغمبر خدا گرسنگی میخورد؟ چرا این همه صدمه میکشیدند؟ باری.
و صلی اللّه علی محمد و آله الطیبین الطاهرین
و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین
«* دروس جلد 5 صفحه 554 *»
درس چهلويکم
(يکشنبه 4 ذیالقعدةالحرام سنه 1297)
«* دروس جلد 5 صفحه 555 *»
و صلی اللّه علی محمد و آله الطیبین الطاهرین
و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین و لاحول و لاقوة الا باللّه العلی العظیم
قال اعلی اللّه مقامه و رفع فی الخلد اعلامه: سنة اللّه التی قد خلت من قبل و لنتجد لسنة اللّه تبدیلاً و لنتجد لسنة اللّه تحویلاً هو الذی ارسل رسوله بالهدی و دین الحق لیظهره علی الدین کله و لو کره المشرکون. و لقد احسن الشاعر و اجاد و للّه دره حیث قال و نعم ما قال:
لزین الدین احمد نور فضل |
تضاء به القلوب المدلهمة |
|
یـریـــــد الحاســــــدون لیـطفـــــݘـوه |
و یأبی اللّه الّا انیتمه |
و لاتحسبن اللّه مخلف وعده رسله. بالجملة،
الناس من حسب التمثال اکفاء |
ابوهم آدم و الام حواء |
و کم ترک الاول للآخر و لیست حرارة شمس الحقیقة باقل من الشمس الظاهرة و يثور الابخرة کما ثارت اعاذنا اللّه من شر الاشرار و کید الفجار و الحقنا بالابرار ربنا افرغ علینا صبراً و ثبّت اقدامنا و انصرنا علی القوم الکافرین.
از آن پستایی که در دست داشتیم انشاءاللّه اگر بخواهیم نزدیک شوید به علم باطن یا باطن باطن، این را اولاً داشته باشید که هیچجا خدا امرش را مشکل قرار نداده و امرش را پنهان قرار نداده، که سرّها باشد بروند در پستوها بگویند. اینها کار اهل حیله است دین خدا همیشه واضح است و آشکار. هرسرّی که بشنوید که پنهان است خیال نکنید پنهان است، سرّ است یعنی پنهان است سرّ شیعه پیش سنی پنهان است. سرّ علماء پیش جهال پنهان است. همیشه امر خدا ظاهرش باطنش برای آدم
«* دروس جلد 5 صفحه 556 *»
بیغرض، سهل است و آسان حالا شخص میشنود حدیث کمیل داخل مشکلات است، خیال میکند نمیشود فهمید. تو غرض را کنار بگذار آسان میفهمی.
باری پس ملتفت باش که مؤثر در اثر خودش ــ و همین علم باطن است که عرض میکنم، و باطن باطن هم همین است. و ببینید وقتی عرض میکنم، میبینید که داخل بدیهیات است در سایر جاها. آن وقت در موقعش باید خرج داد ــ هرمؤثری در اثر خودش، صفات ذاتیه خود را پنهان نمیکند، آن وقت بیاید بعضی از صفات ذاتیه خود را در آثار خود ظاهر کند بعضی را ظاهر نکند. مؤثر مثل زید که مؤثر است و احداث میکند قیام خود را، یکخورده هم دقت کنید که این مسأله را آنجا که میبینید یاد بگیرید جاهای دیگر خودتان یاد خواهید گرفت. فعل زید یا قیام زید، فرق هم نمیکند قیام زید پیش هیچکس دیگر نیست. پیش عمرو نیست به جهتی که او قیام خودش را دارد. آنها هم اگر بایستند قیام خودشان است. قیام زید مال خودش است وحده لا شریک له، او باید احداث کند. این احداث را هم «لا من شیء» میکند. گِلی را چوبی را، راست نگه نمیدارد بگوید من ایستادهام. قیام زید احداث لامنشیء است. زید مادهای نمیگیرد از خارج آن را وادارد آن وقت بگوید من ایستادهام و به هیچکس دیگر هم نمیشود این، تفویض کند امرش را و بگوید که من میخواهم بایستم شما بایستید تا من ایستاده باشم. تفویض محال است خدا قرار نداده. نه خدا تفویض میکند کارش را به خلق که شما بروید کار مرا بکنید من خودم بیادبی است کار خودم را بکنم، نه هیچ بیادبی نیست هل من خالق غیر اللّه؟ خدا است وحده لاشریک له کارکن خدا است محال است کارش را به کسی دیگر واگذارد. خودت هم بخواهی بایستی باید خودت بایستی. به هرکس بگویی بایست، و جمیع خلق هم جوری باشند ــ خدا جوریشان کرده باشد ــ که امتثال تو را بکنند تو بگویی بایست و همه هم امتثال کنند و بایستند، خودت نایستادهای. جمیع ماسوی اللّه بایستند ایستادن تو به عمل نیامده. ایستادن تو کار تو است وحده لا شریک لک فی
«* دروس جلد 5 صفحه 557 *»
فعلک و هیچ کمک نمیخواهی مگر کمکهای ظاهری. عصایی دست بگیری آن دخلی به تو ندارد. ایستادن تو کار تو است مفوض به غیر تو نیست و شما نمیتوانید تفویض کنید این کارتان را به غیر خودتان آنها هم نمیتوانند قبول کنند. هرکس هم بخواهد ایستادن تو را احداث کند نمیتواند تو بخواهی واگذاری نمیتوانی این محال است خدا قرار نداده. نه در ملکش نه خودش میکند همچو کاری. زید احداث میکند قیام خودش را فرق هم نمیکند قیام یا سایر افعال. تکلم خودش را احداث میکند، حرکت خودش را احداث میکند سکون خودش را احداث میکند، و ماتری فی خلق الرحمن من تفاوت حروف نفس خودت را اگر درست میخوانی تمام عالم را میتوانی بخوانی. و اگر خودت خودت را گم میکنی و حروف نفس خودت را نمیتوانی بخوانی تمنای بیجا است که بخواهی حروف عالم را بخوانی خودت از همهچیز به خودت نزدیکتری نزدیکتر را نمیبینم نمیشود، آیه انفس را مطالعه نکند و در نفس خودش نفهمد. و ماآتای خودش را که خودش است که خدا به او داده و مالش است آنچه خدا به او داده ــ و تو مالکش هستی ــ هرچه هم بیرون است نداده و ماآتیٰ نیست. و لایکلف اللّه نفساً الا ما آتاها پس آنچه بیرون است به تو ندادهاند و نمیفهمی خیال میکنی میفهمی، خیال است.
اغلب علوم مردم جهل مرکب است علم اسمش میگذارند، نمیدانند و نمیدانند که نمیدانند، این است که همیشه در گرداب جهالت ماندهاند و نمیتوانند بیرون آیند اگر میدانست که نمیداند زور میزد که بیرون آید حالا چون نمیداند مانده در نادانی. جهل مرکب بدترین ناخوشیها است گریبان مردم را گرفته است. پس تا حروف نفس خود را نتوانید بخوانید طمع بیرونها را نکنید و اگر خواندی و دانستی چهجور کاری میکنی و من عرف نفسه فقد عرف ربه و واللّه هیچ اغراق نفرمودهاند. اللّهی فهمیدی، فهمش پیش تو آمده. اگر فهمیدهای فهمش آمده پیش تو اگر نیامده پیش تو ماآتای تو نیست، تکلیف به تو نکردهاند. و اینهایی که عرض میکنم
«* دروس جلد 5 صفحه 558 *»
اسرار دارد و زور میزنم ملایم میگویم که وحشت نداشته باشد و الا اینها را طورهایی میشود گفت که خیلی وحشت داشته باشد. پس در حروف نفس خودت فکر کن، حتم است و حکم که فعل خودت را تو خودت احداث کنی عبادت خودت را، حتم است حکم است بتّ است که تو عمل بیاری. توقع مکن کسی دیگر نماز کند برای تو به شرطی جلدی خیالتان را نبرید در نماز استیجار. باز اگر تو پولی نگذاری وصیتی نکنی یا ایمان نیاری حق اخوت با آن مؤمن نداشته باشی، آن نماز برای تو ثمری نمیکند لیس للانسان الا ما سعی و ان سعیه سوف یری. لاتزر وازرة وزر اخری. ان احسنتم احسنتم لانفسکم و ان اسأتم فلها.
ملتفت باشید مسأله یقینی را از دست ندهید. هیچ بار متشابهات را تمسک نکنید که یقینی را از دست بدهید، و در کار دنیاتان و آخرتتان اگر این کار را بکنید آسوده خواهید شد. مادامی که داری یکپاره علومی که یقینی است، بخواهی دست از این معلومت برداری ــ که یکپاره چیزها هست که معلوم تو نیست ــ معلومت از دستت رفته آن چیزهای دیگر هم به دستت نیامده است. همیشه مشقتان این باشد که محکمات را قایم نگاه دارید که آن یقینیات است یقینیات را از دست مده، که فلان چیز را نمیدانم.
پس یقین را انشاءاللّه فراموش مکن، ببین چیزی که خدا به تو داده است، خود تو است که به تو داده است غیر را به تو نمیدهند که تو مالکش شوی مگر ملکهای ظاهری آنها را هم مالک نیستی. یقین را از دست مده به ترائی خارجی که من خانهام را مالکم، خانهات را کجاش را مالکی و نمیدانی کی کجاش نشسته؟ مالک آن است که خبر از آنچه دارد داشته باشد. مؤمن در جنت ــ که جنت خود را مالک است ــ در طرفة العینی در شرق و غرب عالم جنت خودش در همهجاش هست. در درختش هست در نهرش هست در قصرش هست. اینجا اگر تو مالک بودی خانه خود را، نمیتوانستند آن را از تو بگیرند یا تصرفی در آن کنند یا غصب کنند. حالا بخواهی معنی این را بفهمی
«* دروس جلد 5 صفحه 559 *»
سعی کن همان کلمه اول را بفهم «تو قیامت را مالکی» هیچکس نمیتواند غصب بکند این ملک تو را جمیع اهل ملک اگر پادشاه جابر ظالم شوند و بخواهند غصب کنند قیام تو را نمیتوانند، نمیشود مفوّض کرد به کسی نه به رضا نه به کراهت.
این است که اگر فکر کنی میدانی خدا است خالق شما و عالم به حقایق اشیاء و انبياء به وحی الهی مطلع شدهاند بر حقایق اشیاء. واللّه خواستند چیزی به دست شما بدهند که هیچکس نتواند از دستتان بگیرد از این جهت گفتند نماز کن روزه بگیر، خودت این اعمال را بهجا بیار. چیزهایی را که دیگری میکند خیال میکنی مال تو است؟ خیال پوچ است. گندم را در انبار خیال میکنی مالک هستی؟ نمیبینی به تجربه که دزدها میبرند یا مهمانها میخورند. پس مالکیت دنیایی مالکیت نیست اینها جهل مرکب است مردم دارند که میگویند مِلک داشته باشیم باغ داشته باشیم مال زیاد داشته باشیم. واللّه خدا میخواست مال زیاد داشته باشی ملک زیاد داشته باشی، که کسی نتواند از تو بگیرد گفت باغ را خودت درست کن. پیغمبر میفرماید در معراج دیدم بهشت را قاع صفصف فاکثروا فیها الغراس در آن هی درخت بکارید هی قصر بسازید همهجوری درست میشود. میفرماید دیدم ملائکه قصر میسازند، یک خشت از طلا یک خشت از نقره گاهگاهی بیکار مینشینند خیلی تعجب کردم پرسیدم از جبرئیل که اینها چرا مینشینند گاهی؟ اینها که مثل انسان و حیوان نیستند که خسته شوند. پیغمبر میدانست خسته نمیشوند ملائکه لایستحسرون عن عبادته و یسبّحونه و له یسجدون جبرئیل گفت خودت برو بپرس. گفتند ما خسته نمیشویم ولکن ما تا خشت و گل به دستمان میدهند ما میگذاریم روی هم و میسازیم، ما عملهایم وقتی نمیدهند، ما دستمان را روی هم میگذاریم مینشینیم. پرسیدند خشت و گل شما چیست؟ گفتند وقتی مردم در دنیا میگویند سبحان اللّه و الحمد للّه و لااله الا اللّه و اللّه اکبر هروقت اینها را میگویند خشت و گل به ما میرسد، هروقت نمیگویند ما بیکاریم. ببینید خشت طلا را باید ساخت، عمل اکسیر باید پیدا
«* دروس جلد 5 صفحه 560 *»
کرد و باید ساخت و به دست ملائکه داد خشت نقره را باید ساخت و به دست ملائکه داد. و باز خیال مکن خدا خشت طلایی بسازد و به دست ملک بدهد مال ما باشد. در دار دنیا، خانهای اینجور بسازند و تو را ببرند آنجا و قبالهاش کنند بدهند به تو باز مال تو نیست. تو یکجاش منزل داری باقی دیگرش را تو منزل نداری. خشت طلایی که دیگری بسازد به تو بدهد تو خشت طلاش را بخواهی تصرف بکنی نمیتوانی. در بهشت خودت میتوانی خشتهاش را جابجا کنی.
پس ملتفت باشید اینجور امنیهها جهل مرکب است، اینجور داراییهای دنیا ناداری است ما عند اللّه خیر و ابقی ما عند اللّه، همان چیزهایی است که به تو امر کردهاند، گفتهاند نماز بکن مال خودت باشد روزه بگیر مال خودت باشد فعل خودتان مال خودتان است. تمام دنیا کافر و غاصب باشند بخواهند دزدی کنند این سدّ اسکندر است به این قلعه نمیتوانند راه پیدا کنند. فعل شخص مال خود شخص است و ملک آن است و مالک آن است که احداثش میکند انما امره اذا اراد شیئاً انیقول له کن فیکون الآن هم همینجور است دایم کارتان است بیدار شوید ببینید چهجور کار میکنید. آنها که مال شما نیست آنها را زور مزن به چنگ بیاری. هرکار بکنی مال تو نمیشود لحاف ترمه را روت انداختی مال تو نمیشود، تو خیال کردی مالت است این است سرّ اینکه گفتند دنیا طلب نکنید، خیال مکنید خدا حیفش آمد طلب دنیا کنید. نه واللّه خدا خلقتان کرده میگوید خلق کردم شما را، خیرتان بدهم ربحتان بدهم ماخلقتکم لاربح علیکم خلقتکم لتربحوا علیّ نه اینکه خلق کردهام که نفع کنم خواستهاند خیر زیاد به شما بدهند. چیزی بدهند که غصب نشود کرد چیزی بدهند که آن چیز شما را حفظ کند نه چیزی بدهند که شما باید حفظش کنید. خیال کردی محفوظ ماند، باز ملک تو نشد فعل تو نشد باز انبارش سرجای خودش است دخلی به تو ندارد. پس فکر کنید در جمیع عالمها با بصیرت هرچه تمامتر ببین هرچه را خدا خواسته، خواسته تو را مالک کند. دلیلش اینکه گفته کار
«* دروس جلد 5 صفحه 561 *»
بکن. اگر میکنی داری نمیکنی نداری، قیام تو مال تو است هیچکس غصب نمیتواند بکند این قیام تو را.
ایمان مستودعی مردم دارند و ایمان مستودعشان واللّه همین جهلهای مرکبشان است. ظاهراً مؤمن هستند وقتی انسان میمیرد عدیله میآید انسان را گول میزند ایمان انسان را میبرد انسان کافر میشود. اینها واللّه هیچ ایمان در دلشان نرفته مؤمن نشدهاند، به اسلام تنها اکتفاء کردهاند حالا یک کاری بکنید در وقت احتضار شیطان توی دست و پا نیاید، بلکه چیزیش آن طرف برود. عرض میکنم که واللّه هرشیطانی هرقدر قوت داشته باشد هرقدر قدرت داشته باشد، نمیتواند ببرد. خیالات پوچ و پر را میگیرد شیطان، آنجا میآید چشمت را که وا میکنی میبینی آن خیالها مال تو نبود.
پس اثر شخصِ مؤثر فعل خودش است. تمام عالم بخواهند فعل شخص را از شخص جدا کنند زورشان نمیرسد محال است، خدا نمیکند به جهتی که ظالم نیست. خدا خودش البته سلب نمیکند ماکان اللّه لیضیع ایمانکم شیطان هرجا دید عمل خود شخص است زور بیجا نمیزند، میبیند قیام زید را از زید نمیشود کند زور بیجا نمیزند. این است که گفت فبعزّتک لاغوینّهم اجمعین الا عبادک منهم المخلصین. عباد مخلص را استثنا کرده. یا مخلِصند یا مخلَصند، خدا خلاصشان کرده از دست شیطان شیطان هم میبیند اینطورند دست و پای بیجا نمیزند. پس مخلَصین کسانی هستند که خدا آنها را از دست شیطان خلاص کرده که به این تاتورهها فریب نخورند، و به این ترائیها خیال نکنند مالک شدند خانه خود را، نمیشود مالک شوند. پس اگر میخواهی چیزی ملکت بشود راه برو، حرف بزن ببین بشنو. میبینی چیزی را، مرئی تو است اگر خودت نمیبینی مال تو نیست اگرچه تمام عالم چشم باشد. گوش بده بشنو، مردم دیگر گوش بدهند و بشنوند تو نشنوی اصوات را نفهمیدهای.
پس ملتفت باشید انشاءاللّه فراموش نکنید لیس للانسان الا ما سعی و ان سعیه
«* دروس جلد 5 صفحه 562 *»
سوف یری این است کلی، این است یقینی باقی را باید راههاش را پیدا بکنید که چهجور بوده. پس فکر کنید که عمل شخص است که مال شخص است عمل شخص را از این شخص گرفتن، داخل محالات است. خدا هم خواست که به تو بدهد گفت عمل کن، همان عمل خودت را هم به خودت میدهد سیجزیهم وصفهم غیر از این نمیشود. نعوذباللّه کفرها و ظلمهای ذاتی و نفاقهای ذاتی همینطور است، فعل شخص مال خود شخص است هیچکس نمیتواند ببرد هیچ شیطانی نمیتواند پس بگیرد.
باز دقت کنید شعورتان را به کار ببرید. اثر چراغ، مال این چراغ است فکر کنید تا به چنگتان بیاید انشاءاللّه ببین نور چراغ، از این چراغ است صادر از این چراغ است، اگر تمام عالم باد بیاید و بخواهد این نور چراغ را از دور این چراغ بپاشاند بردارد ببرد، زورشان نمیرسد. این بادهای سخت که خرمن خاکستر را به باد میدهد زورشان نمیرسد نور چراغ را یک سر مویی حرکت بدهند مگر اینکه خود چراغ را خاموش کنند. چراغ را در شیشهای بگذار که خود چراغ خاموش نشود و تمام عالم باد بشود، نور چراغ را یک سر مویی پس و پیش نمیتواند بکند. به جهتی که این نور اثر این چراغ است این را بخواهی بجنبانی، چراغ را بردار. دیگر هرچه از خارج، هرچه بادهای شیطانی بیاید که نورها را متفرق کنند و هباء منثور، زورشان نمیرسد مگر کسی بخواهد حرکت بدهد نور را حرکت بدهد چراغ را، بردارد و ببرد نورها هم همراه چراغ میروند. پس این نور مال این چراغ است تمام عالم کمک کنند نور این چراغ را زیاد نمیتوانند بکنند مگر چراغ قوت بگیرد، خودش نورش زیادتر میشود. و تمام عالم گردباد شود لولهباد شود و بخواهد یکخورده کمتر کند این نور را نمیتواند. پس نمیشود غصبش کرد پس در ظاهر و باطن، فعل هرمؤثری مال مؤثر است و این یقینیتان باشد، این را ول نکنید که تاتوره را بگیرید.
پس اثر، مال مؤثر است و مبدئش از مؤثر است منتهاش از مؤثر است این اثر، از
«* دروس جلد 5 صفحه 563 *»
پیش آن مؤثر که میرود ــ معلول بیعلت باقی نمیماند ــ فانی میشود. نور این چراغ، بر فرض دروغ اگر کندی آن را که ببری جای دیگر فیالفور معدوم میشود مگر چراغ را خاموش کنی. فعل اگر از فاعل جدا شد، نیست میشود معدوم میشود. پس فعل مال فاعل است و فاعل آن را احداث میکند لا من شیء خارج. به نفس خود قیام، قیام را احداث میکنی نه به قعود نه به تکلم. به کلامی و لغتی که قائم بفهمد احداث میکنی و این قیام است که هروقت زید اراده کند بایستد، انما امره اذا اراد قیاماً فقال للقیام بنفس القیام قم، فقام فصار قائماً. پس زید است مقیم قائم و اقام القائم بنفس القائم لا بالقاعد و سایر الظهورات. پس اثر در جای خودش به نفس خودش برپا است. خودش را آن فاعل در جای خود نصب کرده. مؤثر، این را احداث لا من شیء خارج من ذاته کرده. پس خلقه و اوجده و اقامه به له فیه فی وقته فی مکانه. آنچه را که محتاج است تمام آن را مؤثر به او داده. پس مؤثر، احداث میکند فعل خود را و بعد از آنی که مؤثر فعل خود را احداث کرد، خودش توی فعل خودش هست و بیرون نمیرود. خودش قیام را احداث میکند.
هرچیزی را خیال کنی فهمیدهای، اگر یک معلمی بیاید بشکافد میدانی فهمت نافهمی بود، علمت جهل بود و جهل مرکب. هرفاعلی ــ زید ــ وقتی میایستد این ایستاده فعل او است. حالا زید است که ایستاده نه کسی دیگر، لا ثانی له. پس زید در توی قیامِ خود به هیأت قیام بیرون آمده و این هیأت قیام همان خود قیام است لا شیء سواه. این مادهای دارد، مادهاش هم قاف است و واو و میم که حروف اصول این قیام باشد یا مقیم یا اقام یا قائم یا صار قائماً، جمیع حروف اصولشان باید یکی باشد و هریک از این حرفها که عرض میکنم ملتفت باشید بابی از ابواب حکمت است و کلیاتی است که یفتح من کل باب الف باب. دقت کنید ببینید جمیع حروف اصول، اگر قاف و واو و میم هست، که حروف اصول است، آن وقت قام هست قیاماً هست قائم هست اقام هست مقیم هست مَقام هست مُقام هست. اگر این حروف اصول را
«* دروس جلد 5 صفحه 564 *»
بخواهی برداری، دیگر قائم بخواهی بسازی نیست. قام بخواهی بسازی نیست قیاماً بخواهی بسازی نیست. اقام بخواهی بسازی نیست مقیم مُقام مَقام، تمام این مشتقات، همه بههم میخورد به جهتی که حروف اصول نیست وقتی حروف اصول باشد هرجایی چیزی اسمش است.
الفِ باب اِفعال بر سرش درآری اقام میشود. الف فاعل در وسطش درآری قائم میشود. بر سرش میمِ مکانی درآری مقام میشود. میم مفتوح درآری چه میشود میم مضموم درآری چه میشود. هی چیزها عارض میشوند باب افعال عارض میشود. ابوابی که هستند متممات خود فعلند، اصلش قاف و واو و میم است. میخواهی این را جوریش کنی تعدی کند الف بر سرش درمیآری اقام میشود این الف عارض مجرد میشود. قیام به قاف و واو و میم برپا است پیش از این نیست. در ذات زید نه قام هست نه اقام نه قائم نه مقیم. زید که میایستد، ایستاده ایستاده است لاشیء سواه. مقیم این کیست؟ زید است. کجا؟ اینجا که این ایستاده. در کدام وقت؟ در همان زمانی که این ایستاده است. پس آن اقامه این هم قام پس خلقه اللّه فانخلق اوجده اللّه فانوجد. خودت هم همینجور کارها میکنی. دائم خودت مشغولی به اینجور کارها. آنچه مشغولی، مماآتای تو است و تو اینها را میتوانی بفهمی چون خودت ما آتایی داری و وجود خودت مما آتای تو است. اگر در این فکر کنی، میفهمی به جهتی که خلق خدا را میتوانی بفهمی. تو میفهمی چطور میایستی اگر فهمیدی چطور قائم را به عمل آوردی، میدانی که هرکس در ملک ایستاده همانطور ایستاده بود. یک فعلی را بفهم از فاعلی چطور سر میزند، از هرفاعلی فعلش همانطور سر میزند.
پس من عرف زید قائم که فرمودند، و این کلام شیخ مرحوم کلام بزرگ است البته کلام ملوک است و ملوک کلام است. میفرماید شیخ مرحوم «من عرف زید قائم عرف التوحید بحذافیره» اگر بفهمی همین زید قائم را، جمیع نکات و دقائق توحید را فهمیدهای. این زید قائم را نفهمی، بدان آنچه گفتی لا اله الا اللّه و بگویی تا قیامت،
«* دروس جلد 5 صفحه 565 *»
هیچ لا اله الا اللّه نگفتهای. این لام و الف و لام و هاء را شیطان هم میگوید، همه کفار هم میگویند. آنچه هست این است که حروف اصول خودت را اگر به دست آوردی و خواندی توحید را به دست آوردهای و میدانی که این حروف اصول را به تو دادهاند و محفوظش کردهاند. این زید توی قاف و واو و میم قائم است. توی صاد و لام و واو مصلّی است مثلاً توی سین و لام و میم مسلّم است. توی تکلّم کلّم است. توی متحرک حرّک است. توی ساکن سکن است. پس مؤثر در توی آثار خود هست و آثار را اختراع لامنشیء کرده.
فکر کنید ببینید که چقدر حکمت است که توی این کلمات گفته شده لکن مردم غافلند باید متذکرشان کرد که این همه نعمت را خدا به شما داده. و بدانید که این نعمتها را او داده است همه را، از کسی دیگر نیست که منت از کسی دیگر بکشید. همانجوری که گفتم نمیشود دزدیدش از جایی و خدا باید بدهد خودت هم ندزدیدهای خدا میدهد و منت نمیگذارد. این مردم که منت میگذارند به جهت این است که چیزی را مالک نیستند. آنی که مالک میکند، یک چیزی ابتداءاً میدهد به تو، از جایی برنداشته به تو بدهد که آنجا خالی بماند و منت دوش تو بگذارد که به تو دادهام. هرچه میدهد از جایی برنداشته تعجب است لاتنقص خزائنه خزانههای او جوری است که اگر هرآنی خیال کنی صد هزار همچو اوضاعی که حالا هست برپا کند، خدا از جایی برنمیدارد و بسازد. تمام کارهاش توی کاف است و نون تا میگوید کن هرچه میخواهد میشود.
میخواهی ببینی چطور میشود؟ پیش خودت فکر کن هیچجا مرو، و ببین تو خودت احداث میکنی قیام را، لا من شیء احداث میکنی بلکه لا من عمرو، لا من بکر لا من جن لا من ملائکة لا من شیء بلکه ابتداءاً خدا قیام را به تو میدهد و تو از جایی آن را غصب نکردهای و چون از جایی غصب نکردهای پس مکافات نخواهی دید. کسی دیگر هم نمیآید از تو غصب کند. هرچیزی را غصب کنی، یککسی دیگر
«* دروس جلد 5 صفحه 566 *»
میآید میبرد. هرچیزی که بالعرض آمد کسی دیگر آن را میتواند بگیرد. پس عمل شخص مال خود شخص است. مالکش خود شخص است. خودش این را احداث و موجود کرده بحول اللّه و قوته. غیری نمیتواند از او بگیرد و این حول الهی که آمده پیش او، به او داده شده و حالا که به او دادهاند مال خودش شده. چون خدا داده، مال تو شده وقتی هم میدهد هیچ دست خودش خالی نشده. و تو قیام را به نفس خود قیام اختراعش کردی آن وقت این قیام از تو منفصل نمیشود، برود جایی دیگر برای خود رجلی باشد و تو او را اقامه نکنی، نمیشود. پس اگرچه این قائم خودش ایستاده غیر خودش هم هیچکس نایستاده، اما زید باید باشد که بایستد اگر زید نباشد، ایستاده محال است بایستد. پس زیدِ قائم، مقیم آن قائم است و آن قائم اگرچه خودش به خودش برپا است، لکن از چنگ زید بیرون نیست و طرفة العینی اگر زید اعراض از قائم بکند نیست میشود و نابود. به همینجور واللّه حولها و قوتهایی که به تو دادهاند اگر بگیرند، تو میبینی اگر بگیرند نمیتوانی هیچکار بکنی. ببین تو گوش داری تو میشنوی آن صداها را. با وجود این اگر گوش را از تو بگیرند تو نمیتوانی بشنوی هو المالک لما ملّکهم و القادر علی ما اقدرهم علیه هرچه ارخاء عنان کنند که این خلق هی حرکت کنند هیچ از چنگ او بیرون نمیتوانند بروند. هرچه ساکنشان کنند باز از چنگ او بیرون نمیروند. هرقدر اطاعت کنند باز منت خدا را است که او توفیق داده. بلکه هرچه معصیت کنند باز نتوانستهاند به غیر از اراده او بیحول و قوه او کرده باشند، و تفویض باشد و محال است تفویض.
خلاصه ملتفت باشید آثار را ببینید خدا چهجور قرار داده ماتری فی خلق الرحمن من تفاوت خودت را بشناس خدا را هم میشناسی، خلق را هم میشناسی. خودت را نشناسی خلق را هم نمیشناسی آنچه میشناسی سراب است هنوز بدان خدا هم نمیشناسی. اگر خدایی هم میگویی و خدایی میپرستی و به خاک میافتی شاید نعوذباللّه از آنهایی باشی که فرموده انکم و ما تعبدون من دون اللّه حصب جهنم
«* دروس جلد 5 صفحه 567 *»
خدا نصیب مؤمن نکند. پس در روز قیامت خدایان یهود را، خدایان نصاری را سنی را منّی را قنّی را تمام غیر اهل حق را، خودشان را و خدایانشان را میآرند میبرند به جهنم. که این خدایی که این همه تعظیمش میکردی ببین حالا به چه پیسی به جهنمش میبرند انکم و ما تعبدون من دون اللّه حصب جهنم مگر کسی خدا را بپرستد. و بدان اگر خودت را بشناسی خدا را هم میتوانی بشناسی خلق را هم میتوانی بشناسی اگر حقیقت خود را شناختی، حقیقت اشیاء را هم میتوانی بشناسی. و اگر حقیقت اشیاء را دانستی حکیم خواهی شد. و اگر حکمت داشته باشی من یؤت الحکمة فقد اوتی خیراً کثیراً و اگر حکمت نداشته باشی غیر حکمت هرچه هست سفاهت است، همه سرابها است، خیال میکنی آب است خیال میکنی چیزی داری. یکخورده محتاج بشوی به آب و پیش بروی آن وقت میبینی آب نبود خیال خودت بود آب نیست نعوذباللّه.
این مردم اینقدر خوابند که هرچه اغراق کنی که خوابند باز بیشتر خوابند. مردکه سراب میبیند و خیال میکند آب دیده به خیال خود خیال میکند آب خورده است، وقتی او را بیدار میکنی میبیند آب نبود. بیدارت که کردند میبینی آنچه دیدی سراب بود، آنچه به آن رسیدی آب نبود پیش آب نرفتی و به آب نرسیدی و آب نخوردی. بعینه همه این عرضها را در یک اشاره قرآن خدا گذارده لیبلغ فاه و ما هو ببالغه. این مردم هی دست میکنند آب بخورند و هیچ دستشان نمیرسد به آب و ما هو ببالغه و ما دعاء الکافرین الا فی ضلال مثل سراب است، اگر پیش رفتی میبینی چیزی نیست. یعنی اگر رفتی، اگر نرفتی که هیچ، نرفتهای پس خیال آبی میکنی وقتی میروی پیش، هرچه دست میکنی زیر آن، آب نمیآید در دست تو دست را میآری بالا، میبینی خالی بود، هیچ توش نیست لیبلغ فاه و ما هو ببالغه.
خلاصه، همه اینها توی همان یک کلمه است، باز تا حروف نفس خودت را نخوانی و مطالعه نکنی آنچه عرض کردم نمیفهمی. پس آنچه را به تو میدهند مال تو
«* دروس جلد 5 صفحه 568 *»
است از کسی دیگر نیست از جایی دیگر نیاوردهاند. پس کسی دیگر منت بر تو ندارد از خودت است به خودت دادهاند. پس چون مال خودت است هیچکس دیگر نمیتواند ببرد خدا حفظش کرده. پس مؤثر، در اثر خود همیشه ظاهر است بیّن است آشکار است و اگر کسی این قاعده را حفظ کند میبیند خدایی هست، معلوم است این اوضاعی که برپا است وِلکی خودش درست نشده یککسی آن را ساخته این جسم را یککسی ساخته، این که خود به خود اینجا گذاشته نشده یککسی آن را اینجا گذاشته و همچنین باقی مراتب. پس مارأیت شیئاً الا و رأیت اللّه قبله او معه دیگر یا تردیدش از راوی باشد یا نباشد. وقتی از پِیَش میآیی آثار این صانع کجا است که مخفی باشد؟ هیچجا نیست که آثار این صانع نباشد.
مگر میشود یک چیزی را خلقی دیگر خلق بکند؟ مگر میتواند خلق کاری بکند؟ هل من خالق غیر اللّه؟ ارونی ماذا خلقوا من الارض بنمایید تا برویم خود را به او بچسبانیم. نیست خالقی به غیر از خدا اگر هست ارونی آیا میتوانند جماد بسازند؟ میتوانند نبات بسازند؟ میتوانند حیوان بسازند؟ میتوانند انسان بسازند؟ آیا میتوانند اینها را جوری دیگر بگردانند؟ آیا میتوانند این حادثات را که واقع میشود جلوش را بگیرند؟ اگر میتوانند، وقتی سرما باید بشود نگذارند سرما بشود. زمستان را تابستان کنند تابستان را زمستان کنند، نمیتوانند. پس صانعی است که در ملک کارها میکند که هیچکس و هیچ چیز در ملک او نمیشود خلقت بکند. همه در چنگ او و تصرف او است از تصرف او نمیرود بیرون. چنین خدایی این اوضاع را برپا کرده آثار صنایعش همهجا پیدا است از همهچیز هویدا است فبأی حدیث بعد اللّه و آیاته یؤمنون.
و صلی اللّه علی محمد و آله الطیبین الطاهرین
و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین
بعد از درس قدری ساکت نشسته بودند و همه اهل مجلس ساکت بودند و از
«* دروس جلد 5 صفحه 569 *»
هیچکس صدایی بیرون نمیآمد. سر بالا کردند و فرمودند: معلوم شد که باطن باطن را هم میشود گفت که فرار هم نکنند. بعد قدری از علم باطن باطن صحبت داشته شد آن وقت فرمودند مردم اگر طالب باشند همهچیز را میتوان گفت. مکلفٌبه آن است که دسترس باشد این را همهجا میتوان گفت همهکس هم میفهمد.
«* دروس جلد 5 صفحه 570 *»
درس چهلودوم
(دوشنبه 5 ذیالقعدةالحرام سنه 1297)
«* دروس جلد 5 صفحه 571 *»
و صلی اللّه علی محمد و آله الطیبین الطاهرین
و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین و لاحول و لاقوة الا باللّه العلی العظیم
قال اعلی اللّه مقامه و رفع فی الخلد اعلامه: سنة اللّه التی قد خلت من قبل و لنتجد لسنة اللّه تبدیلاً و لنتجد لسنة اللّه تحویلاً هو الذی ارسل رسوله بالهدی و دین الحق لیظهره علی الدین کله و لو کره المشرکون. و لقد احسن الشاعر و اجاد و للّه دره حیث قال و نعم ما قال:
لزین الدین احمد نور فضل |
تضاء به القلوب المدلهمة |
|
یـریـــــد الحاســــــدون لیـطفـــــݘـوه |
و یأبی اللّه الّا انیتمه |
و لاتحسبن اللّه مخلف وعده رسله. بالجملة،
الناس من حسب التمثال اکفاء |
ابوهم آدم و الام حواء |
و کم ترک الاول للآخر و لیست حرارة شمس الحقیقة باقل من الشمس الظاهرة و يثور الابخرة کما ثارت اعاذنا اللّه من شر الاشرار و کید الفجار و الحقنا بالابرار ربنا افرغ علینا صبراً و ثبّت اقدامنا و انصرنا علی القوم الکافرین.
فرق است میان مؤثر و مکمل. در تکمیل لازم نیست آن چیزهایی که در تأثیر گفته میشود گفته شود. و باز این یک پستای علمی است انشاءاللّه فراموش نمیکنید. وقتی قاعدهاش به دست آمد، به آسانی هرکس را سرجای خود مینشانید نه غلو میکنید نه تقصیر. مکمل تکمیل میکند و از اندرون متکمل هرچیزی که مخفی است بیرون میآرد. مثل اینکه آتش تکمیل میکند چوب را و از اندرون آن آتشهایی را که خوابیده آنجا بیدار میکند و بیرون میآورد. و در اندرون این چوب رطوباتی است
«* دروس جلد 5 صفحه 572 *»
متعلکه مثل صمغ، و همه چوبها صمغ دارند و این صمغ نیست مگر آب منجمدی. آبی است یخ کرده نهایت بعضی یخها به اینجور سرماها میبندد و یکپاره آبها به جوری دیگر میبندد، به هوا میبندد. روغن را بستن، پرهوای سردی نمیخواهد زود میبندد. و یک آبی هم هست که خیلی باید هوا سرد باشد تا ببندد. پس هست صموغ و صموغ جمیعش میاهند. آبی هستند بسته شده و چنین مقدر شده و هرچیزی که بست، از سردی بسته شده انجماد هرجسمی از برودت است. اگر در مقابل این برودت حرارت وارد بیاید مذاب میشود. دیگر هرچیزی به یکجور حرارتی مذاب میشود به یکجور برودتی منجمد میشود. پس آتش اگر به چوبی درگرفت آن صمغهای بستهشده در آن چوب آب میشود باز به شیء مذاب که حرارت مستولی شد، آن آب بخار میشود و بر بخار که باز حرارت مستولی شد بخار دود میشود. بر دود که حرارت زیاد مستولی شد مشتعل میشود. این پستای نوع تکمیل است آتش خارجی نمیآید برود در مغز چوب، ولکن در مغز این چوب رطوبات متعلکه هست اول آب میشود از این جهت چوب را که در آتش میگذاری نرم میشود.
و چون این چوب امرش قدری نزدیکتر به حسب ظاهر است من چوب عرض میکنم آهن هم به گرم شدن نرم میشود، شکنش تمام میشود حتی شمشیر را اول حرکت میدهند و میزنند، برای همین است. باری حرارت که مستولی شد به شیء جامد آن را اول مذاب میکند. اول درجه اذابه این است که نرم میشود. چوب آهن حتی سنگ در آتش نرم میشود پس مکمل تکمیل میکند، از اندرون اشیاء آن چیزهایی که خوابیدهاند بیرون میآورد. خوابیدهاند بیدارشان میکند متذکرشان میکند میآوردشان به عالم ظاهر. پس مکمل از کمون متکمل بیرون میآرد. معلم مینشیند و آنچه در کمون متعلم است استخراج میکند میآرد میدهد به دست متعلم. پس مکمل تکمیل میکند و از اندرونِ چیزی چیزی استخراج میکند. آن چیزی که بیرون میآید اگرچه شباهتی به مکمل دارد ــ آتش است بیرون میآید ــ پس
«* دروس جلد 5 صفحه 573 *»
اگرچه شباهتی به مکمل دارد، لکن حتم نیست که آنچه بیرون میآید مثل این مکمل باشد. ممکن است چراغی بسیار صاف ــ شمع کافوری، شمع گچی ــ که هیچ دود نداشته باشد تکمیل کنند و از روغن بیدانجیر و روغن منداب آن آتش را بیرون میآرد. ببینید این آتش آیا هیچ شباهتی به آن آتش دارد؟ نه لکن این چراغ است آن هم چراغ. این است که این شاگرد حتم نیست مثل آن استاد باشد یا کمتر از استاد باشد یا بالاتر از استاد. اگر با روغن مندابی چراغی روشن شود، و شمع کافوری را با این چراغ روشن کنند شاگردی میشود از استاد افضل و اعلم چرا که از اندرون خودش، چیزی بیرون میآید. او نرفته در اینجا که از اینجا بیرون آید.
نوع تکمیل در مقام اناسی و انبياء همهجا جاری است. چهبسیار نبیی که متشخص بود و در ابتداء شاگرد نبیی بود که به آن تشخص نبود موسی اولوا العزم است در ابتداء خدمت میکند به شعیب. وقتی درگرفت بهتر از شعیب میشود. بلوهر نبی نبود شخص کاملی بود میرود پیش یوزاسف و تکمیلش میکند و یوزاسف نبی میشود، و این داخل رعیت او میشود با وجودی که در اول، این استاد بود او شاگرد. بعکس هم چهبسیار، هی موسی تعلیم میکند به هارون و هارون مثل موسی نمیشود هی محمد تربیت میکند علی را و علی به درجه محمد نمیتواند برسد. این به جهت این است که چون مکمل تکمیل میکند و از اندرون خودِ قوابل استخراج میکند، هرچه در اندرون آنها هست بیرون میآرد. از این جهت است مطابقه تامه لازمهاش نیفتاده. بهخلاف مؤثر که مؤثر، آن تأثیری را که میکند و فعل مؤثر از آن مؤثر صادر میشود این فعل، به همان اندازه که مؤثر خواسته پیدا میشود یکسر مویی پیش و پس نمیشود.
این دو کلمه را داشته باشید فراموش نکنید مؤثر اثر خود را چون لا من شیء احداث میکند از کمون جایی بیرون نمیآرد چون چنین است پس به اندازهای که اثر را میخواهد به همان اندازه احداث میکند. پس این اثر هیچ جهت مخالفتی با مؤثر
«* دروس جلد 5 صفحه 574 *»
پیدا نمیکند و محال است پیدا کند. اینها لفظهاش خیلی ظاهر است و صبح تا شام خودمان توش هستیم و جمیع کارهامان همینطور است، هی اثر خود را احداث میکنیم و اثر ما مخالفتی با ما ندارد ولکن معنیش را کم ملتفت میشوند. شما ببینید این ضرب را به آن اندازهای که میخواهم احداث میکنم خودش احداث نمیشود.
ملتفت باشید توی هم نکنید مطالب را همین که انسان مقامات را توی هم نریخت هرچیزی را سرجای خود گذاشت هیچجا گیر نمیکند. شکی شبههای براش نمیآید. همین که ندانست چه میگوید سرکلافهاش گم است همیشه در شک و شبهه است حتی آنجاهایی هم که اطمینانی دارند، و خیال میکنند که چیزی فهمیدهاند، عالم بخواهد برشان گرداند زود منتقل و منقلب میشوند، و اینها همه از این است که شیء را تا سرجای خود، انسان نبیند درست مطمئن نمیشود سر کلافه مردم گم است، از این جهت علومشان هم جهالات است و جهلهای مرکبه است ترکیب شده این جهالات با هم اسمش علوم شده. علم نیست جهل مرکب است آب نیست سراب است. پس ببینید فعل فاعل از فاعل صادر میشود این فعل جهت خلافی با فاعل نمیتواند پیدا کند داخل محالات است جهت خلاف پیدا کند. ملتفت باشید فاعلی را که عرض میکنم شما در تکمیل نیندازید میشود تو سنگی را برداری و تو آن را به آرامی بگذاری لکن آن سنگ چون خودش ثقیل است زور بزند و پایین برود تو هم زور نزدهای، به جهتی که ثقل سنگ همراه خودش هست یکقدری تو زور میزنی و قدری هم خود سنگ زور میزند حالا نه این است که تمام را تو زور زدهای، یکقدری کار را تو کردهای یکقدری سنگ به طور شراکت کردهاید هرجا تکمیل است همینجور است. آتشی چراغی روشن میکند، تمام زور را آتش نزده یکقدری هم روغن زور زده. عالمی، متعلمی را تعلیم میکند لازم نیست متعلم مثل استاد بشود میشود بهتر بشود میشود پستتر به جهتی که اینها در میان فاعلِ جدایی، و قابلِ جدایی پیدا شدهاند. کینونتشان از یکدیگر جدا است. و تکمیل و تکمل که شد
«* دروس جلد 5 صفحه 575 *»
چقدر از سابقین درجهشان از لاحقین پستتر میشود چقدر لاحقین درجهشان از سابقین بالاتر میرود. چقدر زیر و رو میشود حضرت امیر هم که فرمودند لتبلبلنّ بلبلة و لتغربلنّ غربلة و لتساطنّ سوط القدر حتی یعود اسفلکم اعلاکم و اعلاکم اسفلکم.
لکن اثر و مؤثر، اثر نمیشود مخالف با مؤثر بشود، آنطوری که مؤثر خواسته میشود. نمیشود یک جهت خلافی پیدا بشود میانه او و میانه مؤثرش. این را قدری پا بیفشارید ذهنتان را دقیق کنید ببینید چه عرض میکنم. اثر آن چیزی است که تمام وجودش صادر بشود از مؤثر، این نیست مثل سنگی که آنجا گذاشته و از من صادر نشده من او را حرکت میدهم. نیست مثل عصایی که من میجنبانم عصا اثر من نیست. اثر آن چیزی است که صادر از مؤثر باشد جمیع آنچه را دارا است باید مؤثر به او داده باشد. فعل آن چیزی است که هرچه دارد صادر از فاعل شده باشد. فعل آن چیزی است که تمام جهاتش صادر شده باشد از فاعل. حالا که چنین است در میانه این فعل و فاعل جهت خلافی نیست. جهت خلافشان را بخواهیم تجسس کنیم آن جهت خلافی را که مفعول دارد با فاعل، یا اثر دارد با مؤثر آن جهت خلاف را اگر فاعلِ دیگر داده که اثر این فاعل نیست، ما میخواهیم فعل را به فاعل بسنجیم فعل و فاعل مثل ضرب است که صادر میشود از ضارب. پس فعل ممکن نیست که با آن فاعلِ مقارن خودش جهت خلافی داشته باشد و دیگر اگر کسی در تعبیری بگوید که فعل، تمامش جهت خلاف است با فاعل شما باز وحشت نکنید.
این دایره حکمت است و اوسع دوائر، چیزی را آدم اثبات میکند همان چیز را بسا نفی میکند. آن چیزی را که نفی کرده نه آن چیزی است که اثبات کرده مطلبی دیگر است، جهال خیال میکنند آن چیزی را که اثبات کرده نفی میکند. پس فعل هیچ مشابهت با فاعل ندارد و تمام فعل جهت خلاف دارد با فاعل چرا که هرفاعلی، موجود به نفس است و مستقل به نفس است و هرفعلی مستقل به غیر و موجود به غیر است. البته مستقل به نفس، غیر از مستقل به غیر است. فعل وجودش بسته به فاعل
«* دروس جلد 5 صفحه 576 *»
است فاعل وجودش بسته به خودش است او اصل است این فرع است. اصل هیچ فرع نیست و همهاش خلاف است با فرع. فرع هیچ اصل نیست همهاش خلاف است با اصل. با وجود این، اثر هیچ جهت خلاف ندارد با مؤثر. فعل هم جهت خلاف ندارد با فاعل حالا عامی که میشنود این را بسا خیال میکند مختلف گفته شد لکن حکیم میداند چه میگوید این مطلبی دیگر است که میگوید آن مطلبی دیگر است. آن جهت خلافی که در این خیال کنی من قیامی احداث میکنم و نیست، من احداثش میکنم. این قیام من، من خواستهام به استقامت باشم که استقامت احداث کردهام، او هم مستقیم شد من خواستم کج ایستادم و کج احداث کردهام، این کجی من خلافی با من ندارد من عمداً کجش کردهام. استقامت، هیچ جهت خلافی با من ندارد.
پس انشاءاللّه درست فکر کنید میان اثر و مؤثر خواه خوب خواه بد، هیچ جهت خلافی نیست. نهایت مؤثرات بد آثارشان بد است مؤثرات خوب آثارشان خوب است. کفر بد است کافر هم بد است کافر که بد است اثرش بد است. سیاه بد است و سیاهی هم بد است. کفر را نسبت به کافر بسنج کفر بد است خود کافر هم بد است. پس اثر نمیشود تخلف از مؤثر بتواند بکند اثر را وانمیگذارند. و این حرفها همان حرفهای دیروز است بعینه. پس اثر صادر است از مؤثر لا من شیء و جهت خلاف را دارا است. هرچه را دارا است باید مؤثر به او داده باشد و جهت خلاف را اگر دارا است و مؤثر به او داده ــ و خودش داده ــ پس خلاف نیست. پس این اثر محال است خلاف مؤثر اتفاق بیفتد این داخل محالات است خدا قرار داده شما هم نمیتوانید فعلی احداث کنید مخالف با خودتان. خدا محال قرار داده آثار بتوانند از مؤثرات تخلف کنند و این جبر نیست چنانکه تفویض نیست. اگر این خودش میتوانست با مؤثر جهت خلاف پیدا کند تفویض بود و تفویض را خدا محال قرار داده. اثر فعل صادر از مؤثراست. این پیش از وجود خودش که نیست حالا هم آنجوری که من خواستم پیدا شد همان اندازهای که من خواستم پیدا شد نه یکسر مو توانست پیش از من بیفتد، نه یکسر مو
«* دروس جلد 5 صفحه 577 *»
بعد از احداث من میتواند موجود باشد، پس نمیشود به این واگذار نمود امری را که تو خودت بشو. زید نایستد و به قیام بگوید قائم شو چنین چیزی محال است. وقتی زید میخواهد بجنبد باید خودش بجنبد. وقتی میخواهد ساکن شود خودش باید ساکن شود. تا ساکن نشده ساکن کو؟ ساکنی که احداثش نکرده نیست، نمیشود با او حرف زد پس اثر از مؤثر تخلفش محال است. چرا؟ سرّ اینکه تفویض محال است در جمیع جاها جاری شده، محال همهجا محال است هیچجا ممکن نیست و سرّ محال بودن جبر در همهجا جاری است. در تمام جاها محال است این را جبرش کنند که تو خودت بشو ما کاری نداریم. تا احداثش نکردهاند، او احداث نشده نیست چیزی که به او حرفی بزنند.
پس دقت کنید فعل صادر است از مؤثر، و هیچ ضرب من مفوَّض به دیگری نیست مفوّض به خودش نیست، مفوّض نیست هیچ چیز به خودش، که خودش را بسازد نمیتواند، نیست که بتواند و همچنین چیزی نیست که از جای دیگر آمده باشد. ضرب را من نیاوردهام نصر کنم اگر کرده بودم جبر بود ــ اعطی کل شیء خلقه ــ نکرده بودم. سیاه سیاه است اگر سفید را سیاه کرده بودند جبر بود. به همینطور زمین، زمین است. آسمان، آسمان است عقل، عقل است جهل، جهل است اثر نمیشود تخلف کند از مؤثر. چرا که فعل هرچه را که دارا است فاعل باید احداث لا من شیءشان کرده باشد و فاعل اگر احداثش موافق اتفاق افتاده پس مخالفت ندارد. و مؤثر در اثر از خودِ اثر بهتر ایستاده. احداث لا من شیء هم میشنوی، اصطلاح را به چنگ بیار که یعنی چه انسان میشنود حق سبحانه و تعالی به قدرت کامله خود گفت کن و یکدفعه اشیاء را اینجوری که میبینی اینجاها ریخت. دیگر چطور ریخت نمیداند. اینها حکمت نیست علم نیست، احداث لا من شیء را اگر تو نمیفهمی این لفظ بیمعنی را چرا میگویی؟ آیا شارع لفظ بیمعنی میگوید؟ چرا لا من شیء میگوید شارع؟ چرا چاری چریاری پیلی پندولی نگفت؟ اینها معنی ندارد. شارع حرف بامعنی
«* دروس جلد 5 صفحه 578 *»
میزند پس بدانید که قول خدا قول پیغمبر قول انبياء اولیاء، اینها معنی دارد و اگر هم بگویند و تو نفهمی باز برای تو بیمعنی است. پس میگویند کلامی را که معنی داشته باشد و میگویند به طوری که تو هم بفهمی که اگر نفهمی برای تو بیمعنی است.
خلاصه فاعل فعل خود را احداث میکند لا من شیء. حالا این را از خارج که نمیگیرد، هوا را نمیگیرد ضرب خود کند آب را نمیگیرد ضرب خود کند هرچه را از خارج بگیری جابجا کنی، تکمیل است فعل انسان نمیشود چیزی است خارجی، فعل انسان بر روی آن واقع میشود. فعل انسان از اشیاء خارجی نیست از افعال مردمی دیگر هم نیست پس خودت باید احداث کنی، از عرصات هیچیک از خلق که آن را نمیشود آورد، از عرصه خودت باید بیاید حالا که فعل از عرصه فاعل باید بیاید ــ هرنوری به منیر خودش باید چسبیده باشد، هرکلامی به متکلم خودش ــ حالا که از عرصه خودِ فاعل، فعل باید بیاید پس فاعل توی فعل است این اگر بیرون رود، این هیچ مغز ندارد و پوک است. صمد، فاعل است که صاحب مغز است و مغز دارد اینها جمیعشان مغزشان خالی است اگر آن را بکشی از جوف اینها، اینها جمیعاً مجوّفند پوکند. پس فاعل از عرصه خودش فعل را میآرد احداث میکند.
این عرصه گاهی گفته میشود، از عرصه ذاتش نیست از عرصه صفات است راست است. اگر اینجور که میگویم میفهمی، درست فهمیدهای. ذات من منزه است و مبرا. ذاتِ من نه نشسته است نه ایستاده. ذات من اگر مثل ایستاده بود دیگر نمیتوانست بنشیند پس ایستاده نیست، این است که میتواند بنشیند. ذات من نشسته هم نیست از این جهت است که میتواند بایستد. ذات من متحرک نیست از این است که گاهی میتواند ساکن شود. ذات من ساکن نیست گاهی متحرک میشود. پس ذات من منزه است مبرا است لکن وقتی من راه میروم، آیا عمرو راه رفته یا من؟ حالا بنا کردم به گفتن آیا من میگویم یا جبرئیل یا عمرو یا بکر یا خالد حرف میزند؟ حالا من هستم که دارم حرف میزنم پس احداث میکنم کلام خود را و
«* دروس جلد 5 صفحه 579 *»
متکلم به این کلامم، غیر از من کسی نمیتواند باشد من خودمم حرف میزنم و ذات من متکلم است حرف میزند. بلکه ذات من حرف میزند حرف را به تکلم باید زد حرف را متکلم میگوید. بله ذات من با صفت متکلم کلام میگوید، و من خودم متکلم و ذات من، تمامش توی متکلم است. چنانکه تمامش توی ساکت است.
و تمام مردم کارشان بر همین است که تمام ذات را در هریکی از صفات میبینند و کارهاشان را میکنند. پس کشف سبحات الجلال من غیر اشارة که داخل مشکلات است حدیثش، صعب مستصعب لایحتمله الا ملک مقرب او نبی مرسل او مؤمن امتحن اللّه قلبه للایمان که میفرماید، از بس مردم خیر درشان نیست همچو شده. ملتفت باشید که صعب و مستصعب هست لکن چگونه سهل و آسان میشود. یرید اللّه بکم الیسر و لایرید بکم العسر خیلی آسان است. ببینید وقتی شما معامله میکنید با شخصی ــ کار دنیا همینطور است، کار همه مردم همینطور است، کار آخرت، کار همه عوالم همینطور است ــ وقتی معامله میکنی، میروی میآیی میگویی مینشینی برمیخیزی، وقتی معامله میکنی در حال تکلم معامله میکنی و حقیقت تکلم پیش خود تو است. معامله میکنی با مردم، مردم هم متکلم میشوند آنها هم حقیقت تکلمشان پیش خودشان است. حالا آیا معامله را با ذات شما کردهاند یا با صفات؟ اگر با صفت متکلم معامله کردهاند، این شخص بعد از معامله پول که نداد، ساکت شود. هرچه او مطالبه کند که پول ندادی، جوابش این باشد که تو با متکلم معامله کردی من که ساکتم. اگر چنین کاری کند ریشش را ول نمیکند. معامله را شما با ذات زید کردید میخواهد متکلم باشد میخواهد ساکت خواه خواب باشد خواه بیدار به آسمان برود، به زمین برود. بمیرد هم، در قبر در برزخ در قیامت مطالبه میکنی. تمام معاملات دنیایی که همین پستا است که مردم معامله را با ذوات میکنند اگرچه ذوات، بیصفات معامله نکرده باشند. با کسی در حال مرض معامله کرده باشند، در حال صحت ریشش را میگیرند و مطالبه طلبشان را میکنند. یا در حال صحت
«* دروس جلد 5 صفحه 580 *»
معامله کرده باشند در حال مرض ریشش را میگیرند مطالبه میکنند تمام معاملات با ذوات است و این طبیعی و جبلّی مردم است، که این صفات را نبینند ذوات را ببینند. و جبلّی مردم است که ذات را در صفات ببینند.
دیگر حالا جمعی هستند این را بادش میکنند که ما چشم وحدتبین در کثرت پیدا کردهایم، مردم جاهل نمیدانند اینها به چه اصطلاح حرف زدهاند. خیال میکنند اینها علم دارند شما ببینید چشم وحدتبین در کثرت را الاغهای دنیا هم دارند یکجا جوَش میدهی، هرجا جو میبیند رو به آن میرود. یکجا علفش میدهی هرجا علف میبیند رو به آن میرود. جمیع بچهها چشم وحدتبین در کثرت دارند.
پس ملتفت باش خدا تا چشم ندهد تکلیف نمیکند. خدا میداند اگر نمیتوانستند توحید کنند هیچ نمیفرستادند پیش شما که بیایید به خدایی قائل باشید. پس چون خدا چشم داده تکلیف میکند که ببین. اگر نداده بود تکلیف مالایطاق بود، نمیکرد. گوش که داد میگوید بشنو، پیشتر گوش را درست میکند و میدهد این داخل تصرفات تو نیست که بسازیش، او میسازد. او عقل را میسازد تو هرچه فکر کنی چطور ساخته نمیدانی، چشم را هم نمیدانی چطور ساخته یک عضو از چشم را هم نمیدانی، چطور میشود این چشم چطور ساخته میشود نمیدانی اینها کار خدا است. حالا یک کاری کرده یکجوری ساخته که میبینی حالا میگوید نگاه کن یا همبگذار. عقل را خدا خلق کرده تو نمیدانستی چطور خلق کرده، لکن حالا که میبینی یکپاره چیزها را تعقل میکنی میگوید یکپاره چیزها را بفهم.
پس به همین نسق ملتفت اصل مطلب باش انشاءاللّه. مؤثر احداث میکند اثر را و اثر جهت خلاف، معقول نیست داشته باشد با مؤثر، عاصی او باشد تخلف از فرمان او کند. فعل به احداث فاعل موجود است اگر نمیخواهدش نیست. پس فعل، به هرکیفیت که باشد، فاعل باید به آن کیفیتش کرده باشد. ماتشاءون الا انیشاء اللّه، ماتوجدون الا انیوجده اللّه. این است حالت فعل با فاعل، خودت هم در کارهای
«* دروس جلد 5 صفحه 581 *»
خودت، کارهای خودت را هم خودت احداث میکنی. میخواهی داد میکنی میخواهی آهسته حرف میزنی. پس فعل، تخلف از فاعل داشته باشد داخل محالات است و این همه اصرار میکنم و واگو میکنم به جهتی که مطلب، مطلب بزرگی است تو اینجاش را بفهم که اصرار نمیخواهد، هرجا میروی برو خواهی فهمید.
حالا این دو مقدمه بود که عرض کردم یکی اثر و مؤثر، که جهت خلافی نمیشود داشته باشند یکی تکمیل و تکمل، که اثر و مؤثر نیستند استاد و شاگردند میشود شاگرد، بالاتر از استاد بشود، میشود هم بالاتر نرود.
پس هرجا آثار است و مؤثر جایی پیدا نیست، این را اثر اسمش مگذار پس اگر شنیدی خدا قادر است قادر علی الاطلاق است، یکجایی پیش نبیی وصیی که میروی و قادر علی الاطلاق را آنجا نمیبینی بدان اثر و مؤثر نیست. این نسبت تکمیل است و تکمل. خدا زردی را از این عصا بروز داده دیگر سرخش نکرده، پس بدان تمام قدرت را توی آتش نمیگذارد، آتش را قرار میدهند برای بعضی کارها نه آب را. نه آتش قادر علی الاطلاق است، نه آب. حالا وقتی بخواهید شما بروید پیش خدا، اگر بروید پیش آتش و بنا کنید با آتش حرف زدن، به دلیلهای واهی که یکوقتی خدا در طور از زبان آتش حرف زده ــ بله یکوقتی حرف زد ــ اما حالا رأیش قرار نگرفته حرف بزند. آتش عقل ندارد شعور ندارد اگر حرف بزنی، نمیشنود هیچ کشف سبحه از آتش نمیتوان کرد و به خدا رسید. به همینجور این خدایی که دارند، همینجور تعلیمشان کرده میگوید اینهایی که بت میپرستند اگر صدا کنند پیش آن بتها، بتها صداشان را نمیشوند. به جهتی که این سنگ است چوب است این که گوش ندارد صدات را بشنود چشم هم ندارد رنگ تو را ببیند عقل هم ندارد که بفهمد حالت تو را. هیچ نه نفعی به تو میتواند رساند نه ضرری از تو میتواند بردارد. حالا پیش این میروی تضرع و زاری میکنی، برای چه؟
و اینها را اصرار میکنم و پا میافشارم به جهتی که اینها مطالبی است که مثل
«* دروس جلد 5 صفحه 582 *»
ملاصدرایی پاش لغزیده است در اینها، مثل محیی الدینی پاش لغزیده. ملاصدرا میگوید اینها نه این است که خدا نپرستیده باشند خدا توی سنگ هم هست و «بسیط الحقیقة ببساطته کل الاشیاء» سنگ هم از اشیاء است و کسی که آن را پرستید از عبادت خدا بیرون نرفته. اما اگر کسی سنگ را پرستید و کلوخ را نپرستید میگویند خدای تو، توی کلوخ هم بود چرا همان سنگ را پرستیدی دیگر کلوخ را نپرستیدی؟ پس مؤمن موحد آن است که نگاه کند به بالا، بگوید خدا میبینم خدا میپرستم. نگاه کند به پایین بگوید خدا میبینم، خدا میپرستم. هرچه را میبیند خدا بیند. آب بخورد مثلاً خدا را خورده اگر جماع کند، با خدا جماع کرده کارهای قبیح میکند، با خدا کرده. مذهب کفر و زندقهای است که توی هیچ همیانی پیدا نمیشود. حالا اینها عرفان است حقیقت است؟! چشم وحدتبین در کثرت پیدا کرده است، میگوید نقص مشرکین و منافقین و بتپرستان همین است هیچ مؤاخذه از اینها نخواهند کرد که چرا خدا نپرستیدید؟ خدا را پرستیدهاند، سنگ پرستیدند و خدا آنجا بود لکن چون اقتصار به سنگ کرده بود. در آتش هم که خدا بود چرا در آتش او را نپرستیدی؟ در خاک هم بود، چرا در خاک او را نپرستیدی؟ و اقتصار به آتش کردی؟ پس موحد آن است که چشم وحدتبین در کثرت داشته باشد در آسمان و زمین در جبّه خودش، لیس فی جبّتی سوی اللّه و هکذا * در هرچه نظر کردم سیمای تو میبینم* هی هی جبلی قم قم * اینها از همین باب است که هیچ توحید نمیدانند یعنی چه. اصطلاحی برای خود کردهاند و در آن جاری میشوند.
بله هستی هست، در همهجا هست و در همهجا پیدا است. خوب، که گفته هستی خدا است؟ نجاست هم هست فقر هم هست جهنم هم هست عذاب هم هست مرض هم هست. الم بد است، یک کاری باید کرد مرض بدل به صحت شود و عذاب بدل به راحت شود. خدای ما اینجور ارسال رسل کرده که خود را هلاک نکنید خود را به زحمت نیندازید لاتلقوا بایدیکم الی التهلکة نجات تحصیل کنید، آنی که تو
«* دروس جلد 5 صفحه 583 *»
میگویی هست، هلاکت هم هست، نجات هم هست و همه این تاتورهها از همین باب است که هرچیزی را سرجای خود ندیدهاند و آن جهلی را که دارند، علم اسم گذاردهاند جهلشان هم مرکب است نمیدانند و نمیدانند که نمیدانند. از این جهت بتّ کردهاند که میدانند. این است که ماند آن جهل براشان و بیرون نیامدند از آن و به درجه علم نرسیدند.
حالا تو انشاءاللّه فکر کن به حس ظاهر ببین جماد جاذبه ندارد ماسکه ندارد دافعه ندارد هاضمه ندارد لکن جماد طول دارد عرض دارد عمق دارد. سنگ را بردار عمارت بساز رفع حاجت تو به اینجور چیزها میشود، منتفع هم میشوی. سنگ را برای آن کاری که خلق کرده، هم نافع است هم ضار است بزنی توی کلّه کسی ضار است برداری آن را عمارت بسازی نافع است. اگر سنگ را آنطوری که خدا قرارش داده استعمال کنی نافع است، همانجور تو معامله با سنگ بکن منتفع میشوی. لکن از این سنگ جاذبه بخواهی دافعه بخواهی هاضمه بخواهی ماسکه بخواهی بروی پیش سنگ که تو وجودی، و وجود هم همهچیز دارد من کشف سبحه میکنم، چشم وحدتبین در کثرت پیدا کردهام و میبینم که وجود در اینجا هست، و وجود جاذبه هم دارد، پس سجده میکنم پیش این سنگ به سنگ هم سجده نکردهام، به هست سجده کردهام.
انشاءاللّه دقت کنید که مثل محيی الدین به آن گندهای اینجا لغزیده بتپرستی را تجویز کردهاند و وحشت هم نکردهاند و میبینید تاتوره است و هیچ مجنونی اینطور حرفها نمیزند، اولش غافل بودند و آخر مجنون شدند، مجنون شدهاند و نمیدانند که مجنونند سفیه شدند و نمیدانند سفیهند خود را حکماء اسم گذاردهاند الا انهم هم السفهاء ولکن لایشعرون انسان عاقل وقتی جاذبه میخواهد دافعه میخواهد هاضمه و ماسکه میخواهد، میرود پیش گیاه. گیاه جاذبه دارد دافعه دارد هاضمه دارد ماسکه دارد هرچه دارد میرود پیشش، از او میخواهد باز نه از
«* دروس جلد 5 صفحه 584 *»
هرگیاهی، هرگیاهی را میشود طلب کرد. در توی هردرختی جاذبه هست ماسکه هست دافعه هست هاضمه هست. و هرگیاهی که هست در عالم، از همین جاذبه و دافعه و هاضمه و ماسکه درست شده. حالا بیایی پیش درخت انار که ما زردآلو میخواهیم و بنشینی هی التماس و گریه و زاری پیش آن جاذبه بکنی که اینجا هست، زردآلو به تو نخواهد داد. بابا این درخت انار است زردآلو ندارد. و درخت زردآلو پیدا کن برو آنجا زردآلو بخواه اینها ابواب فیضند، اینجا فیض انار را از این درخت باید بخواهی، فیض زردآلو را از آن درخت بخواه فیض گردو را از آن درخت گردو بخواه خربوزه را از درخت خربوزه. دیگر پیش درخت گردو رفتن و آنجا التماس کردن و گریه و زاری کردن که من خربوزه میخواهم، یا پیش درخت خربوزه رفتن و هی گریه و زاری کردن و التماس کردن که من گردو میخواهم، گردو نمیدهد به آدم.
آنهایی که خیلی عرفان دارند گرم شدهاند در این حرفها و واللّه آن آخر کار هیچ گیرشان نمیآید بهجز خذلان و محرومی. پس گردو را از درخت خودش بطلب، هرچیزی معدنی دارد شهری دارد تو شهرش را پیدا کن بابش را پیدا کن، آن وقت رو به او برو از شاخههاش بالا برو گردو بچین. حالا دیگر پیش درخت بادام رفتن که اینها نزدیکند بههم و من کشف سبحه بادامی میکنم گردو میخواهم، اینجا گردو نیست. تا روز قیامت هم التماس کنی ریسمان به حلقت بکنی و هی گریه و زاری بکنی فایده نمیکند. خدا هم جوابت میدهد که گردوی آماده اگر میخواهی برو پیش درخت گردو، خدا چنین قرار داده هرچیزی از مبدأ خودش پیدا شود و دوست داشته از ابواب داخل بیوت شوند از غیر باب که داخل شدی محرومت میکنند، باری.
و صلی اللّه علی محمد و آله الطیبین الطاهرین
و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین
«* دروس جلد 5 صفحه 585 *»
درس چهلوسوم
(سهشنبه 6 ذیالقعدةالحرام سنه 1297)
«* دروس جلد 5 صفحه 586 *»
و صلی اللّه علی محمد و آله الطیبین الطاهرین
و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین و لاحول و لاقوة الا باللّه العلی العظیم
قال اعلی اللّه مقامه و رفع فی الخلد اعلامه: سنة اللّه التی قد خلت من قبل و لنتجد لسنة اللّه تبدیلاً و لنتجد لسنة اللّه تحویلاً هو الذی ارسل رسوله بالهدی و دین الحق لیظهره علی الدین کله و لو کره المشرکون. و لقد احسن الشاعر و اجاد و للّه دره حیث قال و نعم ما قال:
لزین الدین احمد نور فضل |
تضاء به القلوب المدلهمة |
|
یـریـــــد الحاســــــدون لیـطفـــــݘـوه |
و یأبی اللّه الّا انیتمه |
و لاتحسبن اللّه مخلف وعده رسله. بالجملة،
الناس من حسب التمثال اکفاء |
ابوهم آدم و الام حواء |
و کم ترک الاول للآخر و لیست حرارة شمس الحقیقة باقل من الشمس الظاهرة و يثور الابخرة کما ثارت اعاذنا اللّه من شر الاشرار و کید الفجار و الحقنا بالابرار ربنا افرغ علینا صبراً و ثبّت اقدامنا و انصرنا علی القوم الکافرین.
مکرر عرض کردم که این مسألهای که میان مردم خیلی عظم دارد که هرحقیقتی در مظاهر خودش چشمی بخصوص میخواهد که آن را ببینند، این هیچ باد زیادی ندارد و آسان است و میسور و کسی اگر بخواهد نبیند نمیتواند مگر تعمد کند که زید را نبیند بخواهد قائم را ببیند. و این مسأله را خدا چنان جبلّی خلق قرار داده و خلق کرده، حتی حیوانات حقیقت واحده را در علف میبینند همهجا میشناسند دیگر انسان که جای خود دارد. بچه را یکدفعه نان نشانش میدهند ــ مقیدی را میبیند ــ
«* دروس جلد 5 صفحه 587 *»
دیگر هرجا نان میبیند میشناسد پس بسیار مسأله آسانی است و هیچ بادی هم ندارد.
ملتفت باشید که آنچه همّم بود که برای شما عرض کنم، این بود که چنین ترائی میکند که شیخ مرحوم به این نظر آمده و به همینجور نظر میفرمایند خدا است بینهایت، و چون هیچ نهایتی ندارد ــ خوب ملتفت باشید چرت نزنید ببینید همهچیز را هم شیخ مرحوم گفته ــ میفرمایند ذات خدا اسم و رسم ندارد بینهایت است و چون بینهایت است، بینهایتی هم نهایتی است پس او فوق مالایتناهی است بمالایتناهی و ببینید که این علمی است بیان کرده حکمت است بیان کرده اغراق نخواسته بگوید. پس ذات خداوند عالم نیست چیزی که منسوب به او شود یا او منسوب به چیزی شود چون که او بینهایت است و این بینهایتیش مقابل نهایت هم نیفتاده. به جهتی که هربینهایتی، شامل است و هرصاحب نهایتی مشمول. هربینهایتی مطلق است و هرصاحب نهایتی مقید. مثل اینکه انسان نسبت به افراد خودش بینهایت است. پس این بینهایت در شرق هست در غرب هست. هرجا اناسی هستند این هست. هرجا خاص هست لامحاله عام هست اما خاص، عام نیست. هرجا زید هست انسان آنجا هست اما نه هرجایی که انسان آنجا هست زید آنجا هست. لازم نیست زید آنجا باشد. انسان نسبت به افراد انسان نهایت ندارد. بخواهید بدانید طورش را یعنی در قید زید محبوس نیست بلکه پیش عمرو هم رفته. در قید او در حصار او هیچ محبوس نیست مقید و بسته نیست مطلق است رها است پس پیش بکر هم رفته، پیش خالد هم رفته پیش ولید، و نر و ماده و سیاه و سفید، همه رفته او عام است مطلق است رها است. و این افراد خاصند و مقید و محبوس. پس زید عمرو نیست بکر نیست هیچیک غیر خودشان نیستند، پس خاصند حالا صورت عمومی را عام دارد، و صورت خصوصی را خاص دارد پس آن بینهایتی که ما میگفتیم، خدا نه این است که او عام باشد و خلق افراد او باشند، چنین نبود اگر
«* دروس جلد 5 صفحه 588 *»
چنین بود باز مقید بود و بینهایت صرف نبود. بینهایت صرف صرف، آن است که پیش خاص باشد، پیش عام هم باشد. و نسبتش به خاص و عام، مساوی باشد. پس ذات خداوند عالم فوق ما لانهایة است، چقدر؟ ما لانهایة. این را بخواهید بفهمید همهاش این است که فکر کنید و میشود فهمید مشکل هم نیست فهمش.
ماسوای وجود عدم صرف است. عدم صرف هیچچیز نیست، چون هیچ نیست جفت این وجود نمیتواند بشود. پس میتوان گفت که به غیر از وجود، هیچ نیست و غیر ندارد این وجود این هستی. این هستی هست. غیر از هستی چهچیز است؟ نیستی، نیستی آیا چیزی است که جفت این واقع شود؟ فرضمان این است که نیست ــ نیستی اضافی را که نمیخواهیم بگوییم. معلوم است هرکسی نیستِ کسی دیگر است ــ لکن هست و نیست را فکر کن هست هست و هیچ نیست غیر از آن، نیست نیست و نیست ثانی هست نیست هیچ نیست امتناع صرف است. پس این هست غیر ندارد. این وجودی که غیر ندارد منسوب به چیست؟ به هیچچیز. پس چهچیز منسوب به او است؟ هیچچیز. این مطلقِ چیزی است؟ نه. مقیدِ چیزی است؟ به طریق اولی نه. البته هرجا عامی باشد خاص آنجا هست. عام باید عموم داشته باشد خاص هم باید یکجا باشد حالا وقتی این عام و این خاص هردو موجودند هردو وجودند. هست که ماسوی ندارد پس غیر ندارد. به این ذات نمیشود گفت خَلَقَ قَدَرَ قَضی. خالق آنکسی است که خلق دارد قادر آنکسی است که قدرت دارد. پس کمال توحید ذات این است که واقعاً حقیقةً بدانی چطور چیزی است.
ببین صفت هست ماده هست موصوف هست غیب هست شهود هست، وقتی من به هست نگاه میکنم آن دیگر قابل تفاضل نیست که چیزی هستتر باشد. باز ترائی میکند و ترائی کرده به نظر حکماء، که هرفاعلی از فعلش هستتر است او وجودش اقوی است. هرچه دایرهاش وسیعتر است آن را قوی میگویند. هرچه دایرهاش وسیعتر است اقرب به مبدأ است. هرچه دایرهاش تنگتر است ابعد از مبدأ است. اهل
«* دروس جلد 5 صفحه 589 *»
حق هم گفتهاند این حرف را. پس هرفاعلی را گفتند هستتر است و هرفعلی را گفتند هستیش کمتر است. نظر درستی آدم بکند و این حرفها را بزند آن وقت معنی دارد. فعلِ هرفاعلی بسته به غیر است. اینها درست است در جای خودش لکن آنچه من میخواهم عرض کنم و انشاءاللّه شما دقت کنید این است که داخلِ هست، هیچچیز نمیتواند بشود که یکجاییش را اقوی کند یکجاییش را اضعف. اگر نیست مثل ظلمت میشد و هست مثل نور، آنقدری داخل این میشد بشود، قدری ظلمت زیادتر بشود و شب بشود ظلمت غلبه کند بسا انسان پیش پاش را هم نبیند. هست افعل تفضیلبردار نیست. هرچه افعل تفضیلبردار است درجات تشکیک دارد. حالا ببینید که وجود، درجات تشکیک برنمیدارد. میگویند وجود خدا اشدّ وجودات است و وجود خلق آن شدت را ندارد. انشاءاللّه شما بدانید این نامربوط است.
درجات تشکیکیه به جهت اختلاط غیر است. در هستِ صرف صرف چیزی مخلوط نیست ظلمت نیست. نیست نیست مخلوط به هست نمیتواند بشود. حالا که مخلوط با اینجا نشد چیزی، غیر مخلوط با آن وجود نیست نه در اندرون آن وجودات، نه در اطراف او. نه در مادهاش نه در صورتش غیری مخلوط نیست. پس غیری مخلوط با این که نشد پس نمیتوان گفت این بیشتر چیزی داخلش نشده پس وجود این شدیدتر است. یا کمترچیزی داخلش شده است پس آن وقت بگویی وجود این ضعیفتر است. چرا که هستی ماسوی ندارد چون ماسوی نیست، پس این منسوب به چیزی نیست چیزی به این منسوب نیست. پس وجود صرف صرف، غیرش نیست و این غیرش که میشنوی تعبیر است برای مکنسه اوهام. پس وجود چون غیر ندارد البته منسوب به غیر نیست پس آن ذات، ذاتی است فوق شمول و احاطه ببین چقدر بینهایت است. وجود، نیامده پیش صورت که صورت وجود داشته باشد ماده عدم باشد. وجود، نیامده پیش ماده که ماده وجود داشته باشد صورت عدم. آن وجود نسبتش به جمیع موجودات علی السواء است و همه بینهایت، به طوری که غیر از
«* دروس جلد 5 صفحه 590 *»
اویی نیست و منسوب به چیزی نیست. فهو هو بلکه ان قلت هو هو اگر اشاره کردی باز اشاره به غایب شده ان قلت هو هو فالهاء و الواو کلامه هاء و واو لفظ است فالهاء لتثبیت الثابت و الواو اشارة الی الغایب باید سلبش کرد و باید گفت در حاضر و در غایب هست، و حاضر نیست و غایب نیست، او است فوق ما لا نهایة بما لا نهایة.
حالا بعد از این رتبه و لا رتبة، دیگر آن چیزی که شامل است وسیع است و مشمولات جمیعاً ظهورات او هستند. و این نظری دیگر است پس شامل آنی است که مقید به قید خاصی نباشد و مطلق باشد و رها چیزی حبسش نکرده باشد. پس زید در مقام خودش، در انوار خودش محبوس است. در مکان خودش در وقت خودش در رتبه خودش در جهت خودش در وضع خودش محبوس است. پس زید همیشه محبوس است انسان همیشه رها است. پس مطلق و مقید غیر یکدیگرند. پس در واقع قید اطلاق هم قید است و چون قید است، حالا اینهایی که هستند و مقیدند آن مطلق بلا نهایة در هرمقیدی خودش ظاهر است و این دخلی به آن ذاتی که کمال التوحید نفی الصفات عنه برای او میگویی ندارد. انسان چنان داخل است در زید که انسان است دیگر زید نیست. بینهایت؛ نه داخل است در نهایت نه خارج است. داخل نیست مثل آب در کوزه چرا که آب در کوزه بینهایت داخل نیست. در اندرون کوزه هست اما بیرون کوزه و اطرافش آب نیست. انسان در زید توی زید، نیست مثل آب در کوزه انسان چنان در زید از خود زید ظاهرتر است که زید را بسیاری از مردم نمیشناسند، ولکن هر که نگاه کند این دوپا را میگویند این انسان است. پس انسان چنان ظاهر است در زید که از خودش ظاهرتر است زیدیت زید را باید پرسید تا معلوم شود زید است. پدر بودنش را باید پرسید پسر بودنش را باید پرسید، پسربودنش را برای عمرو باید پرسید. ولکن این دوپا آیا غیر از بقر و غنم و جماد و نبات و حیوان هم هست، این را همهکس تمیز میدهد. پس انسان در زید از خود زید ظاهرتر است و زید در وجود زید از خود او ظاهرتر است. همینجایی که زید ایستاده زید است آنجا هم به غیر زید کسی ننشسته. هیچ
«* دروس جلد 5 صفحه 591 *»
جاهلی نیست انسان را نبیند بله میشود پدر را نبیند نمیداند این پدر فلان است.
پس ظاهر در ظهور اظهر از نفس ظهور است. همینجوری که انسان در پیش زید از خود زید ظاهرتر است، و میفهمی در اندرونِ زید نیست مثل آب در کوزه که وقتی میرود کوزه را ببینند آب را نبینند. انسان در زید مانند روحی در بدن نیست روح دیده نمیشود اما انسان دیده میشود و حاضرتر است از زید. انسانیت، مانند رنگی نیست روی کرباس به جهت اینکه این رنگ کرباس اگر کرباس نباشد نمیتواند موجود باشد. و آنچه را مردم با یکدیگر معامله میکنند همان معامله را خدا خواسته با او کنند. پس انسانیت، مانند رنگی نیست بر روی زید یا زید، رنگی نیست بر روی انسان. نمیبینی رنگ که بر روی کرباس پوشیده شد، کرباس یکجوری دیگر به نظر میآید؟
همچنین انشاءاللّه فکر کنید و ببینید، صورت زید که روی انسان پوشیده شده، انسان را طوری دیگر نکرده. حیوانش نکرده باز انسان است. پس انسان در توی زید داخل است نه مثل دخول آب در کوزه نه مثل دخول روح در بدن. بلکه انسان در زید بینهایت داخل است. این بینهایتش را انشاءاللّه یکخورده فکر کن که خودت بیابی. یعنی دست انسان است توی این دست، لا شیء سواه. همچنین پای انسان است توی این پا لا شیء سواه. ماده، ماده انسانی است ماده هیچ حیوانی دیگر نیست. صورت، صورت انسانی است صورت هیچ حیوانی دیگر نیست. پس در این زید، انسان میبینی. وقتی شخص زید میبیند حقیقةً انسان است میبیند دیگر هیچ مجاز هم نیست. پس در زید که نگاه میکنی زید را اگر نشناسی نمیدانی زید دیدهای، اما میدانی انسان است دیدهای، افعالش اعمالش حرکاتش تمامش را انسان کرده. به همین نسق بدون تغییرِ نظر، خود زید نسبت به قائمش همینطور است. زید هم داخل است در قائم لا کدخول شیء فی شیء این زید از خود قائم در مقام قائم، بهتر ایستاده حتی افعال قائم، منسوب به زید است حقیقةً نه به او. پس یککسی هست که تعبیر از او که میخواهند بیارند، میگویند جمیع ماسوای او نسبت به او
«* دروس جلد 5 صفحه 592 *»
مثل زید است نسبت به انسان.
و خوب ملتفت باشید که مقصود از دست نرود. شیخ مرحوم این همه به جنگ حکماء رفتهاند خیلی از حکماء خیال میکنند شیخ شخصی را میخواهد اثبات کند، آن وقت بنای تیر و طعنه را گذاردهاند رو به شیخ که شیخ میخواهد شخص اثبات کند و نفهمیدهاند که شیخ چه میگوید. اگر میدانستند شیخ چه میگوید تیر و طعنه هم نمیزدند. بلکه اگر میفهمیدند میگفتند خودت هم اینطور میگویی. میفرمایند خلق نسبت به خدا مثل قیام است نسبت به زید. تو در قیام، چطور زید را میبینی؟ در ملک هم خدا را آنطور باید ببینی. ببینید چقدر نزدیک است به وحدت وجود. خوب مگر آنها چه گفتهاند؟ گفتند:
خود اوست لیلی و مجنون و وامق و عذرا | به راه خویش نشسته در انتظار خود است |
حالا زید را بهجای قیام مگو بهجای قعود بگو، بهجای حرکت مگو بهجای سکون بگو، این حرف که خیلی شبیه است به آن حرف. پس خدا است قائم و این مخلوقی که هستند همه قیام او بسته به او، لا من شیء اینها را احداث کرده یا بگو خود او به اینها تجلی کرده یا بگو حرکت ایجادیهای خدا کرده به نفس آن حرکت و آن حرکت خودش به نفس خودش، متعین شده و چیزها را به آن حرکت ایجاد کرده. پس میتوان قطع نظر از تمام آنچه هست، کرد و دید آن بینهایت را که اینها مظاهرش هستند. پس میشود به در و دیوار نظر کرد به زمین و آسمان نظر کرد و آن هست را دید. نهایت شامل را میبینیم هست، شامل جمیع هستیهای مقیده است و در مظاهرِ خودش، از مظاهر ظاهرتر است. همینجورها هم بیان میکنند گاهگاهی.
حالا اینها را بخواهید خوب حلاجی کنید که هرچیزی سرجای خودش گذارده شود تا آن بیانها را نیاورید در کار، نفهمیده میماند و انسان آخر کار یا وحدت وجودی میشود و اینها را جنگ زرگری خیال میکند یا اصلش نمیداند شیخ چه گفته. خیال میکند شیخ شخصی را برده در جایی نشانده در غیب، و گفته سبوح قدوس.
«* دروس جلد 5 صفحه 593 *»
حالا شما انشاءاللّه ملتفت باشید ببینید میفرمایند این مشیت الهی را رؤوسی است و همانجوری که خودشان گفتهاند من هم عرض میکنم. میفرماید خدا به واسطه مشیت خود جمیع اشیاء را خلق کرد و این مشیت به عدد ذرّات موجودات رؤوس دارد ــ و اینهایی که عرض میکنم دیگر حرفهای پوستکندهشان است که زیاد زدهاند ــ پس رؤوس مشیت چندتا است؟ به عدد جمیع خلق اگر جمیع خلق را میتوانی بشماری رؤوس مشیت را هم میتوانی بشماری. پس این مشیت، به عدد تمام موجودات رؤوس دارد یکی از آن رأسها تعلق گرفته به زید. این رأسی که تعلق گرفته به زید، این رأس وجوه دارد. یک وجهش تعلق گرفته به صورت زید، وجهی به پا وجهی به دست تا اینکه فرمایش میکنند آن آخر کار که این رؤوس مشیت، رؤوس مخصوصه هستند و هیچیک از آن رؤوس صالح نیستند که به چیزی دیگر تعلق بگیرند. پس آن رأسی که به زید تعلق گرفته، همان زید میتواند بسازد دیگر این رأس، عمرو نمیتواند بسازد. آن مشیت عامی که هست، او به زید و به عمرو و به بکر و دنیا و آخرت و خوب و بد و نبی و شیطان، به همه تعلق میتواند بگیرد. یصلح لانیصدر عنه زید عمرو بکر دنیا آخرت خوب بد نبی شیطان. لکن این رؤوسی که تعلق میگیرند به اشیاء، هر رأسی خصوصیتی دارد به آن مرؤوس خودش پس رأسی که تعلق گرفته به زید آن رأس صالح نیست که تعلق به عمرو بگیرد، چنانکه خود زید صالح نیست که عمرو باشد شما به ماده زیدی نظر نکنید شما نگاه کنید به آن رأسی که تعلق گرفته و زید ساخته. بلی میشود کاسه را بشکنی کوزه بسازی، امکان را نظر نمیکنند و فرمایش میکنند. پس آن رأسی که مخصوص است زید بیافریند، آن رأس صالح نیست قابل نیست که عمرو خلق کند. یعنی عاجز است عمرو خلق کند اما زید را خوب میسازد.
باز میفرمایند این رأس وجوه دارد، یک وجهش تعلق میگیرد به سر زید. این دیگر صالح نیست تعلق به دست زید بگیرد آن دیگر به پا نمیتواند تعلق بگیرد. به همین ترتیب تا اینکه میفرمایند آن رأس از رؤوس مشیت که به خنصر زید تعلق گرفته این رأس
«* دروس جلد 5 صفحه 594 *»
صلاحیت ندارد که به بنصر زید تعلق بگیرد و بنصر زید را بسازد، نمیتواند تعلق به بنصر زید بگیرد. بعد توی شرحش که میآیند آن وقت میفرمایند آنی که به این بند تعلق گرفته به این بند نمیتواند تعلق بگیرد. و پیش از این شرح میفرمایند پس آن رأس از رؤوس که به وزن آن تعلق میگیرد به چیز دیگرش تعلق نمیگیرد. رأسی که به رنگ آن تعلق میگیرد به چیز دیگرش تعلق نمیگیرد. رأسی که به مادهاش تعلق میگیرد به چیزی دیگر تعلق نمیگیرد. رأسی که به صورتش تعلق میگیرد به چیزهای دیگرش تعلق نمیگیرد. مثل اینکه این سر سوزن هرجا فرضش کنی غیر آن سر سوزن دیگر است. هرسر سوزنی خودش خودش است و یجب انیکون خودش خودش، و یمتنع انیکون غیره و همچنین رؤوس متعلقه به اشیاء هرکدام همین است حکمشان.
حالا بعد از این تشقیقات به این نظر و به این دقت جمیع اشیاء، نفس خودشان ید فاعل است برای احداث خودشان. پس به کل چیزها که نظر میکنی خدا هرچیزی را خودش را به خودش موجود کرده همینجورها که من مکرر عرض میکنم و مثل میزنم، تو وقتی میخواهی قائم را احداث کنی به قاعد که نمیتوانی احداث کنی. قائم باید قائم باشد تا راست باشد. قاعد باید قاعد باشد تا راست باشد. پس قائمِ زید را باید زید احداث کند. و زید، قائم را به ضارب و به ظهورات دیگر احداث نمیکند. آنها هم هریکی خودشان خودشانند پس قائم را به نفس خودش باید احداث کند. پس جمیع علل اربعش در خودش است قائم علت غائیش خودش است.
حرفهای بزرگ، شیخ مرحوم زدهاند و یکیش را دیدهاند و این همه قال قال شده. همان علت فاعلی را دیدهاند و حال آنکه جمیع علل اربع را شیخ مرحوم میفرمایند در خلق است. میفرمایند ائمه علل اربع هستند شما فکر کنید انشاءاللّه علت غائی قائم کیست؟ خدا میخواست قائم خلق کند قائم را به خود قائم خلق کرد. پس علت غائی خودش، خودش است علت فاعلیش، زید که نیست قاف و واو و میم هرجا هست، علت آنجا میرود. پس حروف اصولِ این قائمش و قیامش و مقامش
«* دروس جلد 5 صفحه 595 *»
و مقیمش تمامش باید از یک عالم باشد. حالا که چنین شد پس اقامه اللّه له به فیه منه علیه خدا مقیم است به خود این قائم واجب قرار داده که هرچیزی را، خودش را خودش بسازد، او را به خودش خلق کند. از این جهت هرچیزی را به خودش خلق کردهاند، پس علت فاعلی از اعلی درجات مفعول است. وقتی میگویی زید قائم این ضمیر، راجع به اعلای قائم است نه راجع است به زید اگر به زید راجع شود، قضیه کاذبه میشود. زید اگر قائم شود دیگر قاعد نمیتواند بشود. پس اگر مرجع ضمیر ذات زید باشد قضیه کاذبه است. پس مرجع ضمیر، اعلی درجات خود قائم است.
همچنین علت مادی، آن ماده که هیأت این قیام را پوشیده آن هم توی همین قائم است، خود قائم است. آن هیأتی که روی این ماده پوشیده شده، خود این قیام است. علل اربعِ جمیع موجودات، در وجود خودشان است اگر نباشد در وجود خودشان، باید بیرون باشد. اگر بیرون است به این داده نشده. اگر داده شده مال این است دخلی به من ندارد. اگر بیرون است از حیث بیرون بودن محال است داخل باشد. پس از این نخواستهاند آن را لایکلف اللّه نفساً الا ما آتاها، لایکلف اللّه نفساً الا وسعها. حالا به همینجور نظر اگر نگاه کنی، آن مطلبی که من در دستم هست توی همین بیانها پیدا میشود به شرطی که درست دقت کنید.
شیخ مرحوم توی همینجور بیانها است میفرمایند آن رأسی که متعلق است به کلی، کلی است و رأسی که متعلق میشود به زید جزئی، آن رأس هم جزئی است آن رأس کلی، به این جزئی تعلق نمیگیرد این رأس جزئی به آن کلی تعلق نمیگیرد. فرمایش میکنند آن رأسی که تعلق به مجرد میگیرد آن رأس خودش هم مجرد است که مجردساز است. رأسی که تعلق به مادیات میگیرد خودش هم ماده است مادهساز است. به همینجور پس آن رأسی که به جوهر تعلق میگیرد جوهریت دارد. رأسی که به عرض تعلق میگیرد عرضیت دارد. رأسی که به زید تعلق میگیرد اصلیت دارد و فاعلیت. رأسی که به فعل زید تعلق میگیرد فرعیت دارد و مفعولیت. پس دو رأس از
«* دروس جلد 5 صفحه 596 *»
مشیت تعلق گرفته به زید و فعل زید. زید مجعول خدا است فعلش هم مجعول خدا است. دو فعل، به دو شخص تعلق گرفته شخص اول را به رأس فاعلی آفریده و شخص دوم را به رأس مفعولی آفریده. هرچیزی، آن رأس مشیتی که به او تعلق گرفته، اگر عرَض است رأسش هم عرضی است. اگر رنگ است آن رأسش هم رنگی است.
حالا به همین نسق بدون تغییر وضع، آن رأس از رؤوس مشیت که به کل اشیاء تعلق گرفته، وجود عام است که فوق این را میگویند فوق مالایتناهی بمالایتناهی. وجود مطلق است که قیدی براش نیست و تمام موجودات به آن مشیت کلی آفریده شده و از برای این کلی رؤوس است به عدد ذرات موجودات و این رؤوس تعلق میگیرد به خلقت آنها و آنها موجود میشوند. پس آنها موجود به نفس شدهاند پس مجرد مجرد شده مادی مادی و هکذا.
و صلی اللّه علی محمد و آله الطیبین الطاهرین
و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین
«* دروس جلد 5 صفحه 597 *»
درس چهلوچهارم
(چهارشنبه 7 ذیالقعدةالحرام سنه 1297)
«* دروس جلد 5 صفحه 598 *»
و صلی اللّه علی محمد و آله الطیبین الطاهرین
و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین و لاحول و لاقوة الا باللّه العلی العظیم
قال اعلی اللّه مقامه و رفع فی الخلد اعلامه: سنة اللّه التی قد خلت من قبل و لنتجد لسنة اللّه تبدیلاً و لنتجد لسنة اللّه تحویلاً هو الذی ارسل رسوله بالهدی و دین الحق لیظهره علی الدین کله و لو کره المشرکون. و لقد احسن الشاعر و اجاد و للّه دره حیث قال و نعم ما قال:
لزین الدین احمد نور فضل |
تضاء به القلوب المدلهمة |
|
یـریـــــد الحاســــــدون لیـطفـــــݘـوه |
و یأبی اللّه الّا انیتمه |
و لاتحسبن اللّه مخلف وعده رسله. بالجملة،
الناس من حسب التمثال اکفاء |
ابوهم آدم و الام حواء |
و کم ترک الاول للآخر و لیست حرارة شمس الحقیقة باقل من الشمس الظاهرة و يثور الابخرة کما ثارت اعاذنا اللّه من شر الاشرار و کید الفجار و الحقنا بالابرار ربنا افرغ علینا صبراً و ثبّت اقدامنا و انصرنا علی القوم الکافرین.
بعد از آنی که ملتفت شدید که هرفاعلی و هرفعلی؛ فعل، آن چیزی را دارا است که فاعل به او داده باشد. و این را انسان اگر درست تحقیق کند میبیند حرفش خیلی هست در دنیا تحقیقش نیامده. واللّه شیخ مرحوم هیچ اغراق نفرمودهاند که فرمودهاند «من عرف زید قائم عرف التوحید بحذافیره» ببینید فعل وقتی که نیست، هیچ چیزش نیست وقتی پیدا شد، این فعل چه دارد؟ هرچه را به او دادهاند، چه به او دادهاند؟ خودش را به خودش دادهاند. ضرب را پیش از آنکه من احداثش کنم نیست. وقتی
«* دروس جلد 5 صفحه 599 *»
احداثش کردم چه احداث کردهام؟ ضرب. پس فعل مادهاش و صورتش و زمانش و مکانش و آنچه را محتاج است صادر از فاعل است. و در خود فکر کنید که ماتری فی خلق الرحمن من تفاوت و من عرف نفسه فقد عرف ربه ماده فعل را فاعل باید به او بدهد. صورت فعل را فاعل باید به او بدهد. فعل آنچه دارد، صادر از فاعل است از خودش هیچ ندارد جمیعش به غیر برپا است.
همچو فعلی را اگر درست به دست آوردید آن وقت خواهید فهمید که نمیشود فاعل اول یکوقتی همچو فعلی نداشته باشد. پس فعل چون صادر از فاعل است تمام آنچه را دارا است فاعل به او داده و فاعل او را شخصی قرار نداده که چیز جدایی دستش بدهد بلکه خودش دست فاعل است. خودش معطیٖ است خودش معطیٰ است. از جهتی مبتدا اسمش است از جهتی خبر. از جهتی علت است از جهتی معلول.
آن اصلش را به دست بیارید، پیش از آنکه من بزنم ضارب اسم من نیست. هیچ حروف ضاد و راء و باء پیش من نبود. نه من ضارب بودم نه این ضرب بود. من کجا ضارب شدم؟ اینجا. ذات ثبت لها الضرب، ضارب است پیش از احداث ضرب ضارب اسمش نیست و ضارب بالای سر ضرب نشسته است و تا ضارب پیدا شد ضرَب پیدا میشود، ضرباً هم پیدا میشود. علت و معلول باهم پیدا میشوند. پس ببینید که میگویی «زید ضرب ضرباً فصار ضارباً» این ضرباً مفعول زید است و مصنوع زید است و این ضرب ذات زید نیست. ذات هیچ فاعلی کار او نیست کار هیچکس نیست.
وقتی مطلب را درست بیابید میبینید داخل بدیهیات جمیع مردم است. وقتی من بزنم ذات من زدن نمیشود. چرا که من زدن را ول میکنم میروم نصرت میکنم و ذات من ذات من است. پس ضَرَبَ صادر شده از ضارب و ضاربٌ فاعل این ضرب است و این ضَرَبَ اثری دارد و اثرش ضرباً است. حالا من سهتا میگویم، این سهتا را اگر یکجور دیدید مطلب را فهمیدهاید سهچیز هستند همراه، سهچیز هستند که من از
«* دروس جلد 5 صفحه 600 *»
مخبرش که خبر میدهم میگویم سهتایند. منظرش یکی است مخبرش سهتا است. در این میانها دقت کنید که انشاءاللّه نزدیک مطلب شوید. آنهایی که نزدیکند دقت کنند که مسلط شوند. سنگی را میگذاری در جایی آنچه در منظر است یک سنگ است در مخبر میگویی این را یککسی گذارد. این گذاردن فعل آن شخص است که میگذارد این سنگ هم گذارده شد. حالا این فعل، فعل خود سنگ است. پس یککسی گذارد این را، و این هم گذارده شد و در این مکان هم گذارده شد. سنگ همانجایی که گذارده شده گذارده شده.
شما یکدفعه کار دست مکانش ندارید میگویید سنگ است گذارده شده. یکدفعه کار دست سنگ ندارید ــ و این مثالی است حکیمانه ــ یکدفعه میبینید سنگی اینجا گذاشته شده این فعل سنگ است. یکدفعه کار دست گذارنده دارید، آن وقت فکر میکنی کی این را اینجا گذارده و در همین سنگ فکر میکنی و عقب فاعلش میگردی. یکدفعه جاش را میخواهی تعیین کنی در مکانش فکر میکنی، یکدفعه کار دست این نداری از پی زمانش میگردی. حالا در خارج واقع این سنگ وقتی گذاشته شد، هم مکان داشت هم زمان، هم فعل فاعلی را داشت هم فعل خودش را. لکن اینها همه در آن واحد بودند و مساوق. نه مکانش جای دیگر بود نه زمانش جای دیگر بود. فاعل، این سنگ را که گذارد، فعل فاعل همراه این سنگ گذارده شد. پیش از آنی که این سنگ به زمین برسد هنوز فاعل نگذارده بود وقتی به زمین رسید، آن وقت گذارد، آن وقت هم گذارده شد. در همان مکان هم گذارده شد. وقتی میخواهی افعالش را، و مکانش و زمانش را جدا کنی، چهار جور حرف میزنی. مکان دخلی به زمان ندارد. زمان، دخلی به مکان ندارد. فعل، خودش دخلی به زمان و مکان ندارد. لکن نگاه که میکنی زمانش و مکانش و فعلش، همه مساوقند. و این مثل به طور فصل است و مردم، فصل آسانترشان است که بفهمند. و این فصل که به این آسانی است، در واقع سراب است و مشکل است و آنچه از پیش خدا آمده آسانتر
«* دروس جلد 5 صفحه 601 *»
است. تو چون در آنجا نیفتادهای خیال میکنی این آسانتر است.
فکر کن ببین حالا من فعلی را احداث میکنم ضربی را احداث میکنم، این ضرب مثل سنگی نیست این فعل هیچ نبود، این فعل را من به خود فعل احداث کردهام این فعل هرچه دارد از نزد من، همان خودش است که دارد دیگر از من هیچ ندارد. و این فعل من هرچه قسمت و میراث از من برده خودش است. حق خودش است به او رسیده. دیگر ذات من و ذات غیر من در این نیامده. هرچه دارد آنی است که دارا است. قرص شمس دارای تمام فلک نیست. چقدر از فلک در قرص آفتاب هست؟ همینقدر، همین حصه، آنجاهایی که شمس نیست مابقی فلک است. آنجاهای فلک که روشن نیست، غیر از اینقدری که قرص است، آن طرفش یکسر مویی آفتاب نیست. پس از حصه فلکی چقدر را دارا است آفتاب؟ به چه اندازه؟ به اندازه خودش. فسالت اودیة بقدرها فاحتمل السیل زبداً رابیا پس این قرص، وجود دارد و حصه فلکی دارد به اندازه خودش. همینجور این قرص، فعلی و پرتوی دارد. حالا این روشنی چقدر از وجود قسمت دارد؟ به قدری که دادهاندش. آن چهچیز است؟ تابعبودن آفتاب است. پس پرتو آفتاب وجودی دارد و اثری. این نور، پرتوی که دارد، باید صادر از شمس شود که مؤثر است. حالا شمس، وجود دارد و نور شمس هم وجود دارد. اما نه این است که حالا اینها همدوش بایستند. پس این همیشه تابع شمس است و شمس محدث این نور خودش هست. حالا خدا اگرچه خالق نور شمس و خود شمس هردو هست اما به شمس حصه فلکی داده و این نور شمس هیچ حصه فلکی ندارد. اگر هم تعبیر میآری، بگویی هوائی است روشن شده زمینی است روشنشده، باز عناصر را میگویی روشن شده. اینها حصه فلکی نیست ندارد از آفتاب مگر آنقدر از آفتاب که به کوکبی دیگر تابیده.
پس ملتفت باشید انشاءاللّه فعل هرفاعلی، تابع آن فاعل است و بسته است وجودش به غیر. و در وجود هم تعبیر بیاری که شریک باشند باز تبعیت نمیباید از میان
«* دروس جلد 5 صفحه 602 *»
بیفتد چرا که خود تبعیت هم وجودی است، البته نسبتشان هم واقع میشود. دیگر مشوید مثل حکماء. ذهنمان مثل ذهن آدم باشد حکماء یکپاره چیزها را گفتهاند مخلوق نیست. میگویند وقتی خدا چهارتا را خلق کرد این چهارتا دیگر جفت است زوجیت را دیگر نباید خدا خلق کند. دیگر زوجیت مجعول و مخلوق خدا نیست. شما فکر کنید و بدانید که جمیعاً مجعولند. خدا هم نور خلق میکند هم ظلمت. هم شیء هم نسبت شیء. اما نسبت شیء بین الشیئین است جاش اینجا است. خدا هم زوجیت خلق میکند هم اربعه. بله این زوجیت لازم اربعه است راست است خدا لازم را خلق میکند ملزوم را هم خلق میکند. پس وقتی اشیاء واقع شدند لامحاله نسبتهاشان واقع خواهد شد آن هم به جعل جاعل، همانجوری که شیخ مرحوم میفرماید.
هرچیزی که خدا خلق میکند، آن رأس از رؤوس مشیت که تعلق گرفته به خلقت این چیز اگر جوهر است آن رأس جوهر احداث میکند. اگر آن رأس عرض است عرض احداث میکند. اگر نسبت است نسبت احداث میکند. رأس، اضافی است و آن ذات مشیت نه جوهر است نه عرض. ذات مشیت اگر جوهر بود عرض از او ساخته نمیشد مثل اینکه ذات جسم اگر زمین بود در هوا نمیتوانست ظاهر شود. اگر در هوا بود در زمین نمیتوانست ظاهر بشود. اگر زمین بود در آسمان نمیتوانست ظاهر بشود. آسمان بود در زمین نمیتوانست ظاهر شود. ذات جسم چون از همه اینها بیرون است در تمام آنها داخل است. چون نه زمینی است نه آسمانی هم زمینی است هم آسمانی. چون نه شرقی است نه غربی است هم شرقی است هم غربی. به همینطور چون نه دور است نه نزدیک هم دور است هم نزدیک.
اینها همه را در بدن خود میتوانید بفهمید. معقول نیست ذات شما نزدیک چیزی برود یا دور از چیزی بشود. ذات شما نه نزدیک چیزی است نه دور از چیزی چون نه دور است نه نزدیک. هروقت نزدیک میشوی نزدیک است، هروقت دور میشوی دور است پس هم دوری هم نزدیک. حالا اگر فکر کنی به همین نسق خواهید
«* دروس جلد 5 صفحه 603 *»
یافت که مشیت خدا نه دور است از چیزی نه نزدیک است به چیزی. نه جوهر است به جهتی که اعراض را هم ساخته. نه عرض است به جهتی که جواهر را هم ساخته. و حالا مشیت کونیه را عرض میکنم. این مشیت فاعل نیست قابل هم نیست. هم فاعل را خلق میکند هم قابل را هم نسبتها را. نسب اشیاء را هم او ساخته. او اگر خودش عین اشیاء بود و خودش یأکل و یشرب و ینکح و یسرق و یزنی چنانکه ضرار گفت، نسبت را باید یککسی دیگر بسازد. پس ذات او جوهر نیست عرض نیست ذات نیست صفتنیست فاعل نیست فعل نیست. همینجوری است که شیخ خودتان تعبیر آورده، میفرمایند اگر یک ذرّه از آن مشیت بگیری، قابل است از آن زید بسازند عمرو بسازند معدن بسازند انسان بسازند حیوان بسازند نبی بسازند شیطان بسازند اثر بسازند مؤثر بسازند همچو ذاتی است. یکجوری است که نسبتش به فعل و فاعل مساوی است.
اگر گوش میدهی و همراه سخن من هستی زود یاد میگیری. ببینید یک وجودی هست که میبینی. و حقیقةً به نور آفتاب میگویی هست و واقعاً و حقیقةً هست. به قرص آفتاب هم میگویی هست. یک هستی میفهمی که هیچ نیستی صرف داخلش نشده همچو هستی در قرص آفتاب میبینی و در نور آفتاب میبینی. نور آفتاب هیچ نیست صرف داخلش نیست که ظلمت پیدا کند. خیال نکنی قدری سایه داخل اثر شده نیست صرف داخل چیزی نمیشود. پس یک هستی هست که نیست صرف در هیچجاش داخل نمیشود این هست و هیچ نیست داخلش نمیشود. چنانکه قرص آفتاب نیستی داخلش نیست پس هردو هست. نسبت این هردو به هست مساوی است. پس از همان قبضهای که قرص ساختی از همان قبضه نورش را میشود ساخت. دیگر این قبضههاش هم تکهتکه پهلوی هم نیست، آن جسم است که پهلوی هم است. پس از همان قبضهای که قرص ساختهاند از همان قبضه بگیرند قرص دیگر میسازند انسان میسازند جماد میسازند نبات میسازند
«* دروس جلد 5 صفحه 604 *»
حیوان میسازند شیطان میسازند.
یکجوری است اگر حالتش در این بیانات به دست نمیآید دیگر انتظار مکش، که جایی دیگر آن را نخواهی یافت حالا دیگر خدا خواسته اینجا گفته شود. بیان پوستکندهتر از این هیچجا پیدا نمیشود. اوّلاً که راه نمیبرند و تجربه هم شده آنقدرهایی را که راه میبرند بیانش را نمیتوانند بکنند دیگر بیان از این صریحتر نمیشود. پس آن هستی که هیچ نیست داخلش نیست، این یکجاییش ضعیفتر نیست یکجایش قویتر باشد. اگرچه آفتاب نسبت به نور آفتاب، اصل است و پرتو آفتاب فعل او و صادر از او است و اگر صادر از او نمیشد نبود. مثل اینکه حرکتِ دست شما صادر از شما است. پس آن مشیتی که نسبتش به فعل من و خود من مساوی است، که اگر قبضهای از آن گرفتی از آن قبضه ابتداءاً میتوان فعل مرا از آن ساخت و ابتداءاً میتوان مرا از آن ساخت، آن هست یکجاییش قویتر نیست که از آن بگیرند مرا بسازند، یکجاییش ضعیفتر نیست بگیرند فعل مرا بسازند. و نسب و روابط و اعتبارات هم هست پس چنین هستی هست یعنی چنین وجودی، هست این «مشیت» اصطلاح شده «مشیت» اسمش گذاشتهاند.
وقتی بنا شد چنین وجودی رؤوس داشته باشد و با هررأسی یک اثر مناسبت دارد، آن رأس از آن ساخته میشود. این را در عالم فصل که آوردهاند فرمایش میکنند که آیا نمیبینی که اگر تو دستت را از اَمام به وراء بکشی، باء ساخته نمیشود الف ساخته میشود؟ باز اینها هم فصلی است. شما انشاءاللّه ملتفت باشید دقت کنید هرمقیدی به قول عموم ــ جسم باشد یا عقل یا نسب ــ از هستی چقدر در او مقید است؟ آنقدری که این قید روش گذاشته بیش از این دايره، از وجود خبر ندارد. پس تمام مقیدات در آن وجودی که محبوس هستند، هستند. از خودشان خبر دارند و به آن برپایند از وجودهای بیرون دایره خبر ندارند آنها مال کسی دیگر است لاتزر وازرة وزر اخری فعل هرفاعلی، پیش خود آن فاعل است. قید هرمقیدی گردن خودش است.
«* دروس جلد 5 صفحه 605 *»
حالا وقتی میآیی توی ملک، بعضی از مقیدات قیدشان عجز است بعضی قیدشان قدرت است. اینها را هم همهجا میبینی اقلاً میگویی این شخص دستش را به زانوش میتواند بگذارد، یکی دیگر ده من بار را میتواند بردارد میگویی عمرو میتواند این قوت را به کار ببرد زید این قوت را نمیتواند بکند. پس تو نگاه میکنی میبینی ــ و زور زیادی هم نمیخواهد ــ بعضی میبینند بعضی نمیبینند. بعضی از موجودات مقیدند به قید عجز بعضی از اینها مقیدند به قید قدرت بعضی توانا هستند بعضی ناتوانند. دیگر این ناتوانی و توانایی حیوث درش هست. عاجز دیگر از عجز نادار نیست عجز را دارا هست عجزش فعلش است، فقیر فقر فعلش است حالا خوب چیزی است نگاهش میدارد، بدچیزی است فعل دیگر پیدا کند که غنی بیارد پس یککسی میبینی قادر است هم ببیند هم بشنود هم حرکت کند هم ساکن شود. یککسی هم اتفاق پیدا میشود کور است قادر نیست ببیند اما قادر هست بشنود. پس این حیوث و اعتبارات هست پس آن مقیداتی که در قید عجزند و هیچ کار نمیتوانند بکنند اسم خودشان را باید سرشان گذاشت. اسمشان را عاجزین فاقدین میگذاریم و به آنها بیچیز و نادار میگوییم.
فکر کنید و این همه میگویم فکر کنید به جهت این است که شما خبر دارید من هم خبر دارم، تاتورههای زیاد به هوا رفته است. عرض میکنم فکر کنید ببینید عاجز رو به قوی باید برود یا رو به عاجز؟ البته رو به قوی. یککسی کور است و افتاده و احتمال میدهد اگر یک قدم بردارد بیفتد بینایی میخواهد «کور عصاکش کور دیگر باشد» در ملک به قاعده خلق به قاعده خدا هیچجا درست نمیآید. فکر کنید ببینید نادار هزار زور هم بزند که چیزی بدهد وقتی ندارد چه بدهد؟ این است که فرموده ولو سمعوا مااستجابوا لکم چه فایده گوش نیست که بشنود دل نیست خود را خبر کند، این است که باورمان نمیشود قدرت خدا، اگر باورمان میشد و دل میدادیم گوش میدادیم در دعا میخوانی طلب المحتاج الی المحتاج سفه طلب کردن از محتاج واللّه
«* دروس جلد 5 صفحه 606 *»
دیوانگی است جنون است. تو میبینی مردکه گرسنه است حالا تو میروی پیش او که به من نان بده؟ این نان که ندارد به تو بدهد؟ سهل است توی کلهات هم میزند میگوید بگذار به درد خودم گرفتار باشم. پس بدانید که طلب المحتاج الی المحتاج و این مطلب واقعاً در دلتان برود که سفاهت است و اگر رفت، دیگر تملقی از محتاجین نمیکنید این محتاجین اولاً اینکه ندارند بدهند نمیخواهند بدهند. یا خیر، میخواهند بدهند دلش هم میخواهد بدهد، وقتی ندارد چکار بکند؟
کسی که هیچ طبیب نیست و هیچ دوا نمیداند هیچ علاجی برای مرضی نمیداند تو هم ناخوشی و افتادهای دلت درد میکند الآن میمیری، البته پیش این کسی که دوا راه نمیبرد التماسکردن سفاهت است. دلش هم بسوزد مثل آن ننه پیره و هی گریه و زاری هم بکند و دلش بخواهد چاق بشوی چه مصرف؟ چیزی که نمیداند کاری که نمیتواند بکند. بله اول طبیب پیدا کن دست بزن به دامن طبیب. پیش ننه پیره التماس مکن، که ای ننه ای ننه. این ننه چه میداند، چه میکند؟ خیلی هم دلش میخواهد چاق شوی اما واللّه لو سمعوا مااستجابوا لکم حالا التماس تو را شنید ننه پیره و دلش هم سوخت و خواست تو چاق شوی، راضی شد که خود را به فدای تو بکند. میخواهد چاره بکند اما چاره نمیتواند بکند چه بکند؟
باید چنگ زد دامن طبیبی که دانا باشد مرض بداند، دوا بداند هم گوشش بشنود صدای تو را هم علاج راه ببرد. پس پیش قادری باید رفت که عالم باشد آن عالمی که قادر نیست مرو پیشش آن قادری که عالم نیست باز مرو پیشش یککسی هست دارد بدهد، گوشش کر است نمیشنود یا میشنود صدا را لکن چشمش کور است نمیبیند حالت تو را یا نمیتواند چاره کند. پس پیش قادرهای بیعلم هم مرو که سفاهت است پیش عالمین نادار هم مرو که سفاهت است اما برو پیش عالمی که هم صدات را میشنود هم از نیتت خبر دارد از خطرات قلبت هم مطلع است بلکه اینها همه فعل او است پیش چنین کسی رفتن از عقل است. پس باید رفت پیش
«* دروس جلد 5 صفحه 607 *»
خدایی که میداند فقیری، صدات را میشنود تو را میبیند او خودش میداند نداری بیسؤال هم میتواند بدهد. همیشه پیش خدا عذرتان این باشد.
فکر کنید انشاءاللّه یاد بگیرید که صرفه است در همهجا، در همین دنیا هم همینها را کار دستش داری، خیال مکن عمر دنیا گذشت تو محتضر هم میشوی، طبیب هم نمیتواند کاری بکند. پس سعی کن اینها را یاد بگیر آنجا به کارت میخورد. یاد بگیر در قبرت که گذاردند خاک روت میریزند و میروند برای خودشان بهجز مار و مورها دیگر همدمی نداری، آنجا او میداند حالتت را آن وقت او به کارت میآید در برزخ او به کارت میآید در آخرت او به کارت میآید تمام ارسال رسل برای این حرفها شده تمام انزال کتب برای این کار شده. اگر برای این دنیا بود واللّه ارسال رسل هیچ ضرور نبود، در نظم و نسق این دنیا احکام رسل منسوخ است. آنچه متداول است از سلاطین آنچه مصلحت ملکشان است مردم را به آن میدارند خواه موافق شرع باشد خواه نباشد. هرجایی از شرع که ضرر داشته باشد برای ملکشان برمیدارند آن را، ملک هم نظمش درست است. فکر کنید ببینید اگر انبياء آمده بودند نظم این مملکت را بدهند واللّه بیشترشان سلطان میشدند. سلطنت نکردند مگر تکتکی باقی دیگر همیشه با تقیه راه رفتهاند همیشه تابع بودهاند. ارسال رسل اگر برای نظم این دنیا بود، و آن همتشان و علت غائی آمدنشان تصرف در این ملک بود البته میکردند و خوب میتوانستند و هیچ سلطانی زورش نمیرسید آنطور سلطنت کند.
پس ارسال رسل و انزال کتب تمام اینها برای این است که داد بزن پیش کسی که صدات را میشنود و حاجتت را میداند و میتواند هم بدهد جایی مرو که صدات را نمیشنوند و لو سمعوا مااستجابوا لکم این است که هم میشنود هم میتواند بدهد پیش این برو، بگو آیا تو نمیدانی من گرسنهام؟ میدانی ندارم پیش از سؤالِ من هم میدانی، عذر من این است که چون تو اذن دادهای من سؤال کنم، سؤال میکنم اگر اذن نمیدادی من این سؤال را نمیکردم. میدانم اگر میدانی که من مستحق هستم
«* دروس جلد 5 صفحه 608 *»
میدهی مستحق نیستم نمیدهی، پس چه سؤالی دارم؟ لکن چون تو احکم حاکمینی اعلم عالمینی، من میدانم تو بهتر دانستهای تو گفتهای به من که سؤال کنم. چون تو گفتهای، بچشم من هم سؤال میکنم که حالا گرسنهام نان میخواهم. به جهتی که تو گفتهای و میدانم که یک راهی هم داشته بیثمر نبوده که امر کردهای. اینها همه مسامحاتش است که عرض میکنم پوستکندهاش نیست. پوستکندهاش این است که خواستهاند فاعل فعل داشته باشد عابد عبادت داشته باشد و از جمله عبادات گدایی است. گدا باید گدایی داشته باشد نمیتوان گفت عارم میشود از خدا پول بخواهم خیر از خدا میخواهم، خیر دنیا را و خیر آخرت را حتی پشکل تنورت را گفته از من بخواه. پیش خدا فرق نمیکند چه پشکل به آدم بدهد چه طلا پیش خدا یکجور است نه اینکه پشکل عظم دارد پیش خدا طلا هم هیچ عظم ندارد. طلا و پشکل مثل هم است پیش خدا. بلکه پشکل از حیوان جدا شده صنعت بیشتر به کارش رفته، در آن طلا این همه صنعت به کار نرفته. منظور این است که آنچه میخواهی، صحت میخواهی از او بخواه عزت میخواهی از او بخواه علیه فلیتوکل المتوکلون.
اینها را عرض میکنم که قلبتان را حرکت بدهم میبینی توکل بر خدا نداری برو به خدا برسان خودت را بگو مبادا من مؤمن نباشم. از صفت ایمان است توکل بر کسی که قادر بر هرچیزی است. از صفت ایمان است که بداند این میتواند آنچه بخواهد بکند. جمیع دستها دست او است جمیع دلها محل ترحم او است. او اگر بخواهد دلها در دست او است همه دستها دراز میشود. او بخواهد ندهد همه دلها سخت میشود همه دستها بسته میشود. رسم گدایی را از گداها بیاموز اما مانند گداها سفیه مشو، چرا که گداها پیش گداها گدایی میکنند از صبح تا شام هی دعا میکنند هی چنه میزنند شام که میشود چهارتا پنجتا پول گیرشان میآید. همینجور گدایی را برو پیش خدا بکن شب است نیمهشب است، نصف شب، آدم تاریکی میرود پلاس به گردن میکند هی بنا میکند گریه کردن و التماس کردن و زاری کردن.
«* دروس جلد 5 صفحه 609 *»
پس سماجت را از گداها بیاموزید که هیچ دماغشان نمیسوزد که جمع کثیری گذشتند هیچ به ما ندادند. باز هی بنا میکند دعا کردن و التماس کردن هی شغلش و کارش دعا است و التماس. هی میگوید، تا آخر یککسی میشنود یک چیزی میدهد هی سماجت میکند هیچ هم دماغش نمیسوزد. و همینطور کسیکه پیش خدا گدایی میرود از ذکر زیاد کردن دماغش نمیسوزد دین میخواهی پیش خدا است، صحّت میخواهی پیش خدا است عزت میخواهی پیش خدا است آخرت میخواهی پیش خدا است. نگفتهاند آخرت تنها بخواه دنیا مخواه. بلکه همهچیز را باید از خدا خواست خدا دوست میدارد دنیا را از او بخواهی آخرت را بخواهی تمام چیزها در دست او است این است که باید بخوانی اللهم انی اسألک ایماناً تباشر به قلبی و یقیناً صادقاً حتی اعلم انه لایصیبنی الا ما کتبت لی از تو سؤال میکنم ایمانی را که تو آن را در قلب من ببینی و یقین راستی که یقین کنم که نمیرسد به من الا کاری را که تو کردهای و به سرم آوردهای.
پس اگر میبینی فقیرت کردهاند برو پیش خدا داد بزن التماس کن. میبینی دردی آمده به دلت گرفته علاجش را نداری برو پیش خدا داد بزن، جلدی مچسب به اینکه از فلان غذا است. بدان، عمداً دل آدم را میگیرند فشار میدهند پس داد مکن التماس کن پیش خدا. فکر کن ببین جمیع صدماتی که میرسد از کجا میرسد؟ خواه خوبیها برسد که جای شکر است و باید متذکر شود خواه بدیها برسد که باید التماس کرد. نباشد حالتتان مثل حالت آنهایی که خدا خبر داده و روی دایره ریخته هرچه در باطنشان بوده. بعضی از خلق که مأیوسند از خدا که کأنّه هیچ خدایی ندارند شب و روز همّشان و خیالشان همین است که کی را گول بزنیم برویم کجا دزدی بکنیم مال که را بخوریم؟ اینها که هیچ. یکپارهای هم هستند که وقتی لاعلاج میشوند رو به خدا میروند گریه و زاری میکنند یعنی آن وقتی که لابد میشوند. اینجور کسان را خدا خیلی که التماس کند تکه نانی به ایشان میدهد. اما وقتی دادند یادت نرود دلت که درد میکرد بنای التماس را که گذاشتی دلت چاق شد.
«* دروس جلد 5 صفحه 610 *»
یادت نرود که حالا خرغلت بزنی همین که میبینی حالا هیچ دلت درد نمیکند هی شکر کن خدا را که درد را برداشته. فقر داشتی رفتی گریه و زاری کردی، فقرت رفع شد بنا کن شکر کردن که الحمدللّه خدا رفع کرد. اینجور که گاهی که مبتلایی دعا میکنی و خدا بلا را از تو رفع میکند وقتی مبتلا نیستی یادت میرود از بلاها تنبلی میکنی، اینطور اگر باشی میگیرندت. یعنی اگر دوستت داشته باشند آدم را میگیرند و اگر گرفتند باید شکر کرد باید گفت معلوم است من بازیگوشی کردم نگذاشتی من بازیگوشی بکنم.
خلاصه ملتفت باشید انشاءاللّه هرچیزی در ملک، هروجودی آن قیدی که دارد اطرافش از وجود چیزی را که دارد، آنچه را که دارا است دارد. آنچه در حد خودش است دارد حدِ عجز است، باید داد بزند که این را بردار چیزی دیگر جاش بگذار. مرض است صدمه است خودِ عاجز رفع عجزش را نمیتواند بکند خودِ نادار رفع ناداری خود را نمیتواند بکند. دارا رفع ناداری میتواند بکند. عالم رفع جهل میتواند بکند. دیگر ما چون جلوه هست هستیم پس چرا برویم پیش هستی دیگر، اشتباه است.
توی هم نرود مطلب عرض کردم طلب محتاج پیش محتاج سفاهت است. بله، برو پیش روشنی بگو من کورم عصای مرا بکش. خدا روشنی را در بینا بالفعل قرار داده در آتش گرمی را قرار داده پیش آتشِ بالفعل برو. پیش یخ سردی را قرار داده پیش یخ برو سردی را طلب کن این باب فیض خدا است برودت احداث میکند. آن باب فیض خدا است گرمی احداث میکند گرمی را از آتش بخواه سردی را از یخ بخواه اینها طلب محتاج به سوی محتاج نیست. پول میخواهی برو پیش پولدار این عیب ندارد. علم میخواهی برو پیش عالم، این طلب محتاج از محتاج نیست. پس نوعاً ملتفت باشید باید فقیر پیش فقیر نرود جاهل پیش جاهل نرود لکن فقیر پیش غنی باید برود یککسی زورش از تو بیشتر است دست بزن کمرش را بگیر. اصل مطلب را انشاءاللّه فراموش مکن اینی که وجود پیش من آمده و این وجود، از اعلی درجات
«* دروس جلد 5 صفحه 611 *»
وجود آمده پیش من ببین چطور آمده؟ آمده برای اینکه احتیاج نداری یا آمده که احتیاج داری؟ ببین که آنچیزی که میخواهی دارد یا نه؟ از آنی که دارد برو بستان. جمیع عباد محتاجند به یک غنيی این را میفهمید که یک غنيی هست، آن غنی دیگر اسمش را به اینها نداده. قادر علی الاطلاق هست اسمش را به اینها نداده. غنی علی الاطلاقی هست و آن خدا است صدق هم نمیکند بر آن گدا، صدق نکند بهتر. مگر خوب است که خدا گدایی بر او صدق کند؟ آنی که تو میبینی که گدایی بر او صدق میکند که گفته پیشش باید رفت؟ باید پیش غنی رفت و گدایی کرد او اسمش فقیر نیست. باید رفت پیش آن عالمی که جهل ندارد پس خیال مکن من جاهلم و جهل در من هست پس من به جهل رسیدهام، مگر جهل چیز خوبی است؟ پس آن عالمی که هیچ جهل در او نیست صانع ملک است پیش او باید رفت. آن تاتورهها نگیرد پیش چشمتان را. قادری که هیچ عجز در او نیست صانع ملک است باید پیش او رفت. حکیمی که هیچ سفاهت در او نیست او است صانع ملک. اینها هستند سفاهت هم هست. توی اسمهای خدا بگردید اسمهای اسلامی را پیدا کنید همه اسمهای کمالیه است. هیچ خدای کوری که هیچچیز نمیبیند خدا نیست نمیخواهم همچو خدایی. خدای کری که هیچ صدایی نمیشنود خدا نیست نمیخواهم همچو خدایی. عاجزی که هیچ کاری نمیتواند بکند خدا نیست نمیخواهم همچو خدایی، خودم هم هیچ کاری نمیتوانم بکنم.
پس خدا آن است که قراری داده و انشاءاللّه فکر کنید که از اینها امیدتان هی زیاد شود به این خدا. همچو خدایی است که میگوید هرکس مأیوس از من باشد از کفر بدتر است یأسش. اگر کسی کافر باشد بسا مؤمن شود جاهلی بسا عالم شود ناخوشی بسا صحت پیدا کند. و چیزی به تو نرسد، چرا مأیوس شوی؟ این گداها چرا مأیوس نمیشوند؟ از صبح تا شام مینشینند هی دعا میکنند هی التماس میکنند. باز روز دیگر هم میآیند یک عمر گدایی میکنند دماغشان نمیسوزد. تو را هم خلق
«* دروس جلد 5 صفحه 612 *»
کرده گدایی کنی یک عمر چنه بزن یأس چرا باید حاصل شود؟ ده دفعه گفتم ندادی صد دفعه گفتم ندادی، غیظ مکن با خدا که پیش نمیبری. وقتی بنا شد با خدا جنگ کنی معلوم است خدا غالب است وقتی که خدا دارد آدم چرا مأیوس باشد؟ حتم هم نکرده که نمیدهم لاتقنطوا من رحمة اللّه و قنوط واللّه از کفر بدتر است. خیلی سعی کنید که اگر میبینید در نفس خودتان که چهار دفعه اگر دعا کردی بعد کسل میشوی این دعا را مکن اصلاً که راحتتر باشی از باب نصیحت است و دوستی که عرض میکنم. اگر طبعت اینجور است که اگر ده دفعه گفتی و نداد میبینی یأس بنا میکند آمدن این دعا را مکن، راست راست راه برو. و اگر رفتی و ده دفعه گفتی و نداد دیگر آن وقت حالت یأس نمیآید برات. بگو نمیدانم چهجور شده که نداده. اگر مأیوسی و دعا میکنی بدان ایستادهای و به زبان حال داد میزنی که تو بخیلی تو میدانی من مستحقم مع ذلک ابخل باخلینی هیچ نمیدهی. حالا توقع هم داری تا رو به این خدا بروی تو را اجابت کند و با وجودی که میدانی مطلع هم هست بر حال تو و حاضر و ناظر است و کفی بالله شهیداً باز مأیوسی از او. اینها کفر است و زندقه است. بلکه این یأسها آمده و جلو دعات را گرفته بگو اللهم اغفر لی الذنوب التی تحبس الدعاء تو که میدانی من چه کفرها در دل دارم. آنکسی که مطلع است نسبت به او چه فحش بدهی به زبان و چه در دل پیش او مساوی است. پس مبادا خیلی از قُندقُندها که در دل داشتهای کفرها بوده، ملتفت میشوی توبه کن. بگو بد کردم تو که قادری که این کفرها را از دل من برداری من خودم نمیتوانم بردارم التماس کن تضرع و زاری کن.
و صلی اللّه علی محمد و آله الطیبین الطاهرین
و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین
نگاهی گذرا به متن دروس
مجلد پنجم
درس اول
r بین مطلق و مقید نزاعی نیست، تمام جنگها و صلحها در جایی است که دو شیء متباین باشند.
r بیان غیبهایی که یکی پس از دیگری به این جسم تعلق گرفته و غیر جسم است.
r هرکس هرچه را طالب است همیشه مد نظرش همان است.
r مردم طالب پول هستند، پیش ما چند روزی میآیند چون ناامید میشوند دیگر نمیآیند.
r حضرت امیر7 چراغ را پف کرد که طلحه و زبیر بفهمند مد نظرشان پیش آن حضرت نیست.
r آباد شدن دنیا احتیاج به انبیاء ندارد، حجتهای خدا برای امر دیگری آمدند.
r بیان اینکه این مطالب در جای دیگر عالم یافت نمیشود.
r والله اگر من پول میداشتم به منافقین پول میدادم که به مجلس من نیایند.
r مؤثر نمیشود یک جاییش را خالی بگذارد و به اثر خود ندهد.
r بیان این قاعده که «هرچه در وجود مقدم است در ظهور مؤخر است».
درس دوم
r قاعده «آنچه در وجود مقدم است در ظهور مؤخر است»، در تکمیل و تکمل است دخلی به اثر و مؤثر ندارد.
r علت اینکه شیخ مرحوم ترویع قلوب فرمودند. و فرمایش ایشان درباره رؤوس مشیت.
r رأس مشیت که تعلق به چیزی گرفت ثانی آن چیز نیست، یعنی دو شیء متباین نیستند.
r توضیح قول حکماء که گفتند لوازم اشیاء مجعولات نیستند، و رد کلام ایشان.
r لوازم، جعلهاشان جعل تابعی است. ملزومات جعلهاشان جعل متأصل است.
r بیان اینکه از یک نظر نامربوط است که بگوییم جماد اثر نبات است.
r هرچه به مبدء نزدیکتر باشد در ظهور دیرتر ظاهر میشود.
درس سوم
r نظر بزرگان و دیگران درباره دو صفت قائم و عاقل در این جمله «زید قائم و عاقل».
r دو شیء اگر از دو عالم باشند در ماده و صورت متباین هستند مثل جسم و عقل.
r معنی آمدن روح در بدن و راه شناختن تعلق روح و بیان اسماء الله و مواقع آنها.
r هر عالی بمادته و صورته عالی است. و ماده و صورت عالی غیر ماده و صورت دانی است.
r بهترین دلیلها دلیل انفس است که انسان اول در خود مشاهده میکند آنچه را که در بیرون از خود میخواهد مشاهده کند.
r مراتب متنزله در محبس خود حبسند. و آمدنشان به القاء مثال است.
r خدا در میان خلقش نمیآید اما وقتی رسول آمد او آمده و از طرف خلق چیزی به خدا نمیرسد و معنی: یناله التقوی منکم.
درس چهارم
r فصل بدون جنس نمیشود. وجود فصل مثل صورت است و جنس مثل ماده است.
r حکماء گفتند چون مواد اصلند و صور فرع، پس جسم اصل است بعد نباتیت بعد حیوانیت بعد ناطقیت است. اما شیخ مرحوم فرمودند چون ناطق در ظهور آخر از همه است، پس در وجود مقدم بر همه بوده.
r توجه به آیه شریفه ان من شيء الا عندنا خزائنه و بیان سابقه یک شیء از نظر دیگران و بزرگان در عوالم پیشین.
r بیان خصوصیت ترکیب عناصر در گیاه که محل تعلق روح نباتی گردیده است.
r بیان اینکه کرمها حیوان هستند اما بهتر است بگوییم برازخند و بیان نوع حیات آنها.
r قوای نفس نباتی از آثار همان عناصر موجود در خود نبات است.
r جاذبه و دافعه و ماسکه و هاضمه در تکتک اجزاء نبات.
r نبات در همین عناصر هست اما باید مخض شود تا جمع شود و ظاهر گردد.
درس پنجم
r کسیکه محل قاعده «آنچه در وجود مقدم است در ظهور مؤخر است» را نداند چه بسا امام را از رسولالله9 بهتر بداند.
r اگر کلیات حکمت در محلش ملاحظه نشود کفریات بسیاری از آنها بیرون میآید.
r محکمترین دلیل ضروریات است که در هر مقامی حق را به طالب حق نشان میدهد.
درس ششم
r قاعده « آنچه در وجود مقدم است در ظهور مؤخر است » جاش کجاست؟ و انحرافاتی که از این قاعده ممکن است پیدا شود.
r ترتیب ظهور قوای نباتی در این عالم: 1ــ جاذبه 2ــ ماسکه 3ــ هاضمه 4ــ دافعه.
r هر حقیقتی که در غیب بالاتر است دیرتر ظاهر میشود.
r در قوای نباتی چون جاذبه از همه به این عالم نزدیکتر است زودتر ظاهر میشود.
r اول چیزی که پا میگذارد از عالم حیات به عالم نبات لامسه است.
r ترتیب پیدا شدن قوای حیوانی : لمس، ذوق، شم، بصر، سمع.
r لطیفترین قوای حیوانی سامعه است. امتیاز سامعه بر باقی مشاعر.
r فؤاد بعد از عقل و عقل بعد از روح و روح بعد از نفس ظاهر میشود و مقصود آن بالایی است که بعد از همه ظاهر میشود.
r « هر چه در وجود مقدم است در ظهور مؤخر است » جاش عوالم متعدده است.
درس هفتم
r جسم را میشود لطیفتر یا کثیفتر کرد. ولی جسم را هیچگاه نمیشود مثال کرد.
r جسم در رفت و آمدش باید طی مسافت کند و از نظر زمان هم طی لحظات را دارد به خلاف خیال.
r معنی خارج بودن خیال از این عالم جسم.
r این بدن برای خیال مانند دودی است که به آتش درگرفته.
r حرکت این بدن و فعالیت مشاعرش همه کار خیال است و به اراده اوست.
r حکمت هیئت وضع سر در بدن انسان و حیوان.
r بیان خصوصیات خیال و مقدار اختیارش از این عالم جسم.
درس هشتم
r تا دانی قابل نباشد برای ظهور عالی، عالی خودش زور نمیزند که از دانی سر بیرون آورد.
r عمل بد و آثار آن. مردم چقدر گرفتار اُمنیهها هستند.
r حیات اثر بدن است چون بدن خود را قابل ساخته حیات را جذب کرده. اما چون حیات آمد حیات اصل میشود و بدن فرع و همینطور هر بالایی نسبت به پایین.
r بیان اینکه از اقرار به توحید، نبوت، امامت و ولایت اولیاء؛ جسم، نفس، عقل و فؤاد به این ترتیب ساخته شد.
r ادعاهای دروغین که باب «لع» اظهار کرد و استفادههای غلط که از قواعد حکمت کرده.
r صوفیه و بابیه به محمدِ نوعی قائل هستند که در هر زمان آن حقیقت مظاهر دارد.
r ضروریات، جمیع این انحرافها را آشکار میسازد.
r ملحدین برای بیاعتنائی به ضروریات میگویند این را همه عوام میدانند و علمی نیست که مناسب شأن علماء باشد.
درس نهم
r معنی جسم و روح را باید فرق گذارد، و جهات نظرهای مشایخ را به دست آورد.
r در شرع معنی مرده و زنده و اهل زمین و اهل آسمان غیر آن چیزی است که در عرف یا لغت مراد میباشد.
r هر قبضهای که از افلاک در انسان است اگر در راه غیر رضای خدا به کار گرفته شد در همان درجه زمینی از زمینها یعنی درکی از درکات سجین میگردد.
r خصوصیات حصههای فلکی در انسان که هر یک قابل آن است آسمان وجودش و بهشت او باشد یا زمین وجودش و جهنم او باشد.
r زمینهای هفتگانه و ساکنین آنها و خصوصیات ایشان.
r اینکه «مردم به اقرار به توحید جسدشان ساخته شد» در کون است نه در شرع.
درس دهم
r اهمیت کتاب مبارک رجوم الشیاطین.
r ماده و امکان شیء را در لسان شرع «بحر عدم» نامیدهاند.
r ماده موجودات مشترک نیست بلکه ماده مراتب دارد. از ماده جسمانی، عقل ایجاد نمیشود و بالعکس.
r بیان نوع علم خداوند به معلومات.
r معنی عدم بودن ماده و شیئیت داشتن شیء.
r بیان عبارت: «شیء خودش خودش را نمیتواند موجود کند».
درس یازدهم
r بیان تعبیرات قرآنی و احادیث که گاهی از زبان حال به «قول» تعبیر میآورند.
r فرق خطابهایی که به انسان میشود با آنچه به حیوان یا نبات یا جماد میشود.
r معنی اینکه خلق به اقرار به توحید موجود شدند.
r در مقام تکوین هرچه واقع شده سرزنش ندارد.
r قبل بودن رتبه فعل فاعل بر قبول مفعول، زمانی نیست بلکه رتبی است.
r هدف صانع از خلقت انسان ظهور آثار نباتی و حیوانی نیست به دلیل عقل و فهمی که به او دادهاند.
r اصل هدف صانع این است که او را بشناسند.
درس دوازدهم
r فعل فاعل و انفعال مفعول در زمان با هم مساوقند.
r معنی اقرار کونی اشیاء به توحید.
r معنی اینکه به اقرار به توحید بدن خلایق موجود شد و آن بدن چگونه بدنی بود.
r معنی بعضی اصطلاحات از قبیل کور، کر، میت، صوت حمیر، در آیات و احادیث.
r مثال «قول» خداوند در کون، مثل قول کبریت است که به چراغ میگوید روشن شو.
r سادهترین معنی «حقیقت ایمان».
r معنی اینکه خداوند آب گندیدهای آفرید و کافر را از آن خلق کرد.
r اقرار به توحید اول مطرح شد، چون از همه آسانتر بود.
r صغری و کبری مقام والدین و مؤثر را دارند و نتیجه مقام اثر را دارد.
درس سیزدهم
r ارسال رسل فقط برای مؤمنین است و نمونهاش کار خضر7.
r نمونههایی از علم توسّم که در بین مردم شایع است.
r بعضی از حالات و حرکات در انسانها که دلالت بر روحیات او دارد.
r بعضی رمزهای علم قیافه که از حیوانات گرفته میشود.
r نمونه اینکه چگونه پیغمبران بچه را که میبینند میفهمند او مؤمن میشود یا کافر.
r به همین علم توسم انبیاء میفهمند در میان کدام قوم دعوت خود را اظهار کنند.
r بیان مراد خداوند که فرموده: هیچ امتی نبودند مگر اینکه پیغمبر بر ایشان فرستادیم.
r فرق انسان کونی و انسان شرعی.
r فضائل کونیه را دانستن فضلی نیست، و کسی هم نمیتواند انکار کند.
r طأطأ کل شریف لشرفکم جایی است، الباب المبتلی به الناس جای دیگری است.
درس چهاردهم
r نتیجههای اشتباه که از قاعده «هرچه در وجود مقدم است در ظهور مؤخر است» گرفتهاند.
r بیان چهار مرتبه یک شیء : ماده و صورت نوعیه ــ ماده و صورت شخصیه.
r مراد از هزار هزار آدم.
r اشاره به چهار مقام : امامت، ابوابیت، معانی، بیان.
r اشاره به مقام هویت، و ذکر مثالی برای آن در شعله و دود.
r انیت در مقامات نورانیت حجتهای خدا، نهایت اضمحلال را دارد.
r قول راوی در روایتش حجت است.
r علت ترتیب ارکان چهارگانه اصول دین.
درس پانزدهم
r معنی شرع کونی.
r در مقام کون همه مخلوقات، جسم تا فؤاد را دارند.
r در مقام کون همه اقرار به توحید، نبوت، ولایت و رکن رابع دارند.
r «کون» و «شرع کونی» همه را کون میگویند. در برابر آن شرعی است که انبیاء آوردند.
r انبیاء مصالح و مفاسد را بیان کردند، چرا که عقل مردم به این امور نمیرسد.
r جمیع منافع دینداری عائد خود مکلفین است. انبیاء نفع خود را ملاحظه نکردند.
r هدف خدا از شریعت منافع معنوی است مثل اخلاص در عمل.
درس شانزدهم
r ضروریات بیانکننده کتاب و سنت است یکی از ضروریات شیعه عصمت انبیاست.
r خداوند متشابهات را قرار داده که برای اهل باطل مستمسکی باشد.
r خارق عادات وقتی حجت است که با ضروریات مطابق باشد.
r بیان بعضی شبهات که از قاعده «آنچه در وجود مقدم………» پیدا شده.
r ضروریات است که در نزد هر شبههای راه صحیح را نشان میدهد.
r بیان مراد از قاعده «هرچه در وجود مقدم…………..».
r مقامات چهارگانه «بیان و معانی و ابواب و امامت» مباین از یکدیگر نیستند.
r بیان معرفت نورانیت در مثال شعله و دود و تفکیک چهار مرتبه در همین مثال.
r پیغمبر9 در هر یک از مقامات چهارگانه بر ائمه: برتری دارد، چنانکه ائمه: در هر یک از مقامات چهارگانه بر شیعیان برتری دارند.
r مثالی برای اینکه دورههای گذشته هم از مقامات معنوی حجتها درکی داشتهاند.
r بیان معنای کلام امیرالمؤمنین7 که فرمود : من با انبیاء بودم در پنهان و با رسولالله9 بودم آشکارا.
درس هفدهم
r معنی تکمیل از نظر دیگران، و معنی خاصی که مدرس بزرگوار میفرماید.
r امتیازاتی که در اشیاء هست، از عالم غیب آمده.
r اول چیزی که تعلق گرفت به حیوانات و اناسی، حیات است.
r روح بدون بدن تشخص ندارد ولی چون در بدن آمد تمام افعال او از این بدن ظاهر میشود.
r آنهایی که با حافظه چیز یاد گرفتند مشمول این آیهاند: و قدمنا الی ما عملوا من عمل فجعلناه هباء منثوراً.
r حیات ابتداء تعلق میگیرد به روح بخاری و قبض و بسط پیدا میشود. اما تا در اعصاب قرار نگیرد هیچ حسی ندارد.
r اکثر کارهای مردم از حلال و حرام و اکل و شرب و علمهاشان از روی عادت است.
r هرگاه از عالی به دانی بنا است چیزی بیاید در اول بسیار مبهم است، و کمکم به کمال میرسد.
r اگر عقل به نفس تعلق نگیرد مدرِک کلیات نمیباشد.
r در انتقال از عالمی به عالم دیگر، مقامی است در بین، که انسان خود را گم میکند. که نه خود را در این عالم میبیند نه در آن عالم.
r انبیاء هم در این مقام چنینند: بقاء فی فناء ، نه هست نه هم نیست.
درس هجدهم
r معنی غلط و صحیح قاعده «هرچه در وجود مقدم………….».
r آنچه از عالم بالا به عالم پایین میآید به وصفیت بروز میکند.
r شیخ مرحوم پا فشردند که این پستا درست نیست که «از جمادی مردم و نامی شدم».
r اصل جوهر جسم نبود ندارد. و تمام جسمانیات امکانات آن جوهر است.
r آنچه که جوهریت اضافی دارد دلیل آن است که فوق آنها جوهر اصیلی هست که مادة المواد آن جواهر اضافيه است.
r در ضمن مثال جسمانی بیان اینکه انسان محال است خدا شود.
r جمیع مراتب ملک، جواهرشان همیشه سر جای خود موجود بودهاند.
r تا عالی به رتبه دانی نیاید افراد آن از هم جدا نمیشوند.
درس نوزدهم
r تمام جواهر اصلیه سر جای خودشان ابتداء ندارند، چنانکه انتهاء ندارند.
r همانطور که حیات به کلش سمیع و بصیر است، مبدأ به کلش عالم و حکیم است.
r بیان نتیجهای که از این قاعده به دست میآید «مؤثر هرچه دارد به اثر میدهد».
r بیان سر این امر که پیغمبر و ائمه و انبیاء همه از طرف خدا حرف میزنند ولی بعضی از بعضی متشخصترند.
r خداوند به کلش حکیم است، شرح مطلب در مثال.
r معنی اینکه اسماءالله غیر یکدیگرند. ولی هر یک تمام اسماء همراهش هست.
r فرق اینکه خدا اسم خود را به محمد و آلمحمد: داده با اینکه به غیر ایشان داده.
r محمد و آلمحمد: در مقامی که حقیقت اسماءاللهند چگونه خلقی هستند.
r خدا حکیم است بلانهایت، اما اگر در ائمه: ظاهر نشود اینجا هیچ ظاهر نیست.
r انبیاء همهݘ اسماء الله را ندارند. ولی نزد صادر اول نمیشود چیزی از اسماء نباشد.
r محمد و آلمحمد: هر یک کار دیگری را میتوانند بکنند ولی انبیاء هر یک کار دیگری را نمیتوانند بکنند.
r فرق وقتی که جبرئیل با پیغمبر سخن میگوید با وقتی که خدا سخن میگوید.
r بیان معنی حدیث شریف: اما النبیون فانا و اما الصدیقون فاخی علی.
درس بیستم
r همیشه سعی کنید هرچه خدا پیش آورده همراه آن باشید نه اینکه از خود چیزی بسازید آن وقت هرچه از پِیَش بگردید پیدا نشود.
r اگر آن جوری که خدا کرده، عقل تو میفهمد که درست است، درست فهمیدهای. و حکمت، علمالیقین و حقالیقین در دنیا و آخرت همین است.
r خداوند ابتداء، خلقی را خلق میکند و خلق موجود میشوند. همچنین او ابتداء شرعی را میآورد و مردم هدایت میشوند.
r اکثر شکوک و شبهات در شریعت از فضولیکردن مردم است در کار خدایی.
r ایجاد فاعل و موجود شدن مفعول را در کار خود بفهم تا در کار خدا هم بفهمی.
r حق را خدا در روی زمین قرار داده. و چون از تو خواسته حق را بشناسی، طلب کن تا حق را بشناسی.
r خداوند از تمام غیر مستضعفین دین خواسته و به ایشان رسانیده.
r بیان حدیث شریف: امور الادیان امران؛ ضروریات و غیر ضروریات.
r علت صدور احکام مختلف از ائمه: در یک موضوع.
r معجزه تنها، برای پیغمبر کفایت نیست، بلکه باید تصدیق انبیاء قبل برای او باشد.
r آنجاهایی که به یکدیگر بد میگویند، بدان حق به جانب یک طرف است.
درس بیستویکم
r خداوند در نزد مبدأ همه آنچه را امت میخواهند میگذارد و بعد از او همه تأکید همان را مینمایند.
r تمام احکام دین تا روز قیامت در قرآن هست، پس باید مفسر قرآن در هر زمانی در میان امت باشد.
r شیطان همیشه اختلاف ایجاد میکند. اما با وجود این حجت خدا همیشه بالغ است.
r بیان شبهه و جواب آن درباره آیه شریفه : ما ارسلنا من قبلک من رسول.
r خداوند شیطان را مهلت میدهد القاء شبهه کند بعد هم نسخ میکند ولی فاصلهای بین القاء شیطان و نسخ خدا نیست برای طالب حق.
r راه نسخ شبهات شیطان، محکمات قرآن و دین است و شیطان متمسک به متشابهات میشود.
r نمونه استفاده ملحدین از آیات متشابه: خمرٍ لذةٍ للشاربین، او یزوجهم ذُکراناً و اِناثاً.
r علامت اهل نفاق تمسک به متشابهات است.
r معنی عدالت در پیغمبر و امام و شیعیان.
r قلب عالم بین دو انگشت امام است، صلاح در سهو باشد یا زیادکردن او را به سهو میدارند، یا وامیدارند که زیاد کند.
درس بیستودوم
r امتحان در همه زمانها هست. و انسان نباید در موضع امتحان مضطرب شود.
r امتحان برای جدا کردن آنان که غرض و مرض دارند قرار داده شده که شناخته شوند.
r هرکس مستضعف نباشد و بگوید دین خدا واضح نیست، او را تکذیب کنید.
r خداوند حق را معرفی میکند و به تصدیق و تأیید خود، حجت خود را میشناساند.
r محکم و متشابه دین را، از ضروریات میفهمیم.
درس بیستوسوم
r ردکردن قول نبی9 و لو در امر کوچک، کفر است و قتل ردکننده واجب است.
r کسانیکه در محضر معصومین هستند باید تسلیم محض باشند. و الا ذرهای شک ایشان را کافر میکند.
r معنی اینکه حلال خدا یک حلال است و حرام او یک حرام است.
r رد شبههای که گفتهاند «خدا در همه جا نیست و الا باید با قاذورات ممزوج شود».
r بشر با عقل ناقصش نمیتواند احکام دین را استنباط نماید.
r علم نسبتهای اشیاء به یکدیگر مخصوص خداست. لذا علم به احکام شرعی هم مخصوص اوست.
r احکام عامه ضروریات است، احکام خاصه نظریات است.
r عدول نافین در ضروریات با هم اختلاف ندارند و به آنها آگاهند.
r عدول نافین چگونه احقاق حق و ابطال باطل میکنند.
درس بیستوچهارم
r سر اینکه خداوند انسان را جاهل و عاجز آفریده.
r توضیح این کلام مدرس بزرگوار «من تحیر دارم از تحیر متحیرین».
r امری را که خدا از خلق مخفی داشته، آن دین خدا نمیباشد.
r سیاحت اهل حق برای یافتن دین خدا چگونه است.
r اگر خدا میخواست دینش مخفی باشد اصلاً ارسال رسل نمیکرد.
r انی تارک فیکم الثقلین قاعده کلیه تمام ادیان الهی است.
r قواعد و قوانین متشابه فایدهای ندارد. قواعد باید از محکمات باشد.
r هرکس مشعر خلاف فهمی دارد، مشعر فهم ضروریات که رفع خلاف میکند دارد.
r دو پیغمبر دو حجت دو عالم از طرف خدا، نمیشود با هم خلاف داشته باشند.
r ضروریات محل اتفاق است و چنین چیزی محل نزاع نیست.
درس بیستوپنجم
r ناقصبودن یا مخفیبودن حجت خدا قبیح است. و ظهور آن برای امت اجابت است.
r چیزی را که خدا از عامه خلق خواسته باید به همه برساند.
r رسوایی «ناطق» به همین است که میگوید ضرورت ملاک حقانیت حق نیست.
r فهم ضروریات برای دختر نهساله و پسر چهاردهساله ممکن است.
r ضروریات در تمام ادیان هست و حجت است. اما ملحد گفت خود همین که ضرورت حجت است خلاف ضرورت است.
r اگر وحدت ناطق از دین شیعه بود محل اختلاف نمیشد و حال اینکه تقلید اعلم هم محل اتفاق کل نمیباشد.
r روز به روز بدعتها بدتر میشود و اهل باطل هم رسواتر میشوند.
r منکر ضروریات کافر است، شککننده در کفر او هم کافر است تا هفتاد نفر.
r بیان این مطلب که آیا کفار به فروع مکلف هستند یا نه.
درس بیستوششم
r کار شیطان این است که کلاه بیندازد توی دست و پا تا شخص نفهمد دلیل و برهان چیست آن وقت گمراه کند.
r تأثیر صداها در نفس انسانها و حیوانات و کارايی آنها در جنگها و شادیها.
r هر خواب آشفتهای و هر پریشانی بدون دلیل کار شیطان است، مضطرب نشو.
r ارزش دین، و خسران کافر و منافق.
r واسطههایی که خدا قرار میدهد برای رسانیدن احکام، همه معصوم هستند.
r حکمت تعبیر خداوند در آیه شریفه: یعرفونه کمایعرفون ابناءهم.
r امر عام ــ چه اعتقادی چه عملی ــ به عموم رسیده. وحدتناطق مقام قطب است.
r در هیچ زمانی متداول نبوده که در میان شیعه ناطق یک نفر باشد.
r این کلام ملحد: «این ضرورت اصطلاح است، شاید ضرورت منطقی مراد باشد» کلاه است انداخته توی دست و پا.
درس بیستوهفتم
r نقباء و نجباء مؤمن هستند. دیگران ایمانشان از روی عادت و هوی و هوس است.
r امتحانها برای این است که منافقها بیرون بروند و مؤمن باید مضطرب نشود.
r هرگز امتحان برای این نیست که ایمان مؤمن را ضایع کنند. بلکه تدبیرها میکنند که ظاهر شود.
r در این زمانها چون حرف حالی مردم میشود نیاز به خارق عادت نیست.
r کفار و منافقین همیشه باشعور بودهاند.
r تسدید خدا یک سرش به انبیاء بند است یک سرش به مکلفین.
r حیله ملحد که گفته ضروریات میزان نیست چون ضرورت ناطق نیست. و میزان باید ناطق باشد.
r قول ملحد: بسا کسی خلاف ضرورت بکند فاسق هم نشود و خلاف نظریات کند و کافر شود.
r فرق ضروری در عرف و ضروری در دین، مکلف متدین ضروریات را میداند.
r علت اینکه بعضی مسائل در دورههای پیش ضروری نبود و در این دوره ضروری شده.
r کلام شیخ مرحوم: اعتقاد من در معاد و معراج همان است که مسلمین در بازار میگویند.
r تاریخنویس بیغرض چون راست مینویسد از ضروریات با خبر است.
درس بیستوهشتم
r خداوند دین را برای عامی هم آشکار کرده که کفر محییالدین را هم میفهمد.
r انبیاء آمدند منافع و مضار را تعلیم خلق کنند، عقل ما عاجز است از فهم آنها.
r ملائکه امور طبیعیه نیستند صاحب شعور و فهم هستند.
r وضع ترکیب ظاهر هر موجودی چنان است که شک در بودن صانع باقی نمیماند.
r موقعیت ملائکه و خدمات آنها برای ما و کثرت آنها که دور ما را گرفتهاند.
r حافظ ملائکه همان علی عظیم است که لایـــݘـوده حفظهما.
r صاحبالامر در ملک حجت زمان است و به او هر چیزی در مقام خود حفظ میشود.
r حجت مثل قلب است در بدن که تا نباشد چرخ عالم نمیچرخد.
r اول ماخلق الله کسی است که میگوید ان روحالقدس فی جنان الصاقورة . . .
r تصرف حجتهای خدا در ملک به جبر نیست بلکه به حق است و از جانب خدا.
r اگر از امر خدا خوشت آمد و از نهی او بدت آمد بدانکه طبع تو مستقیم است.
درس بیستونهم
r شما بناتان باشد که درس را یاد بگیرید و الا هزار سال هم بیایید و بروید چیزی یاد نمیگیرید.
r توضیحی درباره موضوع رساله «دره یتیمه» از آقای مرحوم درباره ضروریات.
r بیان طبقات ضروریات: ضرورت ملیین، ضرورت اسلام و ضرورت مذهب.
r ضروریات دلیل عقلی نمیخواهد. تمام معجزات برای اثبات همین ضروریات است.
r بیان اینکه محل معجزهآوردن انبیاء کجاست و درچه وقت طلب معجزه اقتراح است.
r چنانکه قرآن بدون ناطق حجت نیست، ضروریات هم بدون ناطق حجت نیست.
r ناطق بدون ضروریات و قرآن حجت نیست.
r امامت ائمه چون از امور عامه بود به همه رسید.
r شبهه فخررازی: اگر امام باید معصوم باشد که سهو نکند پس راوی هم باید معصوم باشد.
r خلاف ضرورت بودن قول ملحد که تمام مکلفین باید اذعان کنند به ناطق واحد.
r خداوند بر دل اهل بدعت قفل میزند که باطل خود را نفهمند و اصرار بر بدعت خود داشته باشند.
درس سیام
r خدا و اولیاء خدا از مردم خواستهاند که چیزی را که پیش شما میآوریم حاشا نکنید.
r آرامش، یقین و اطمینان فقط به اعتماد به خداست و فقط برای اهل حق است.
r عقل به هیچ چیز اعتماد نمیتواند بنماید مگر به خدا الا بذکر الله تطمئن القلوب.
r حیوان، ابتداء با برخورد به غیرمأنوس وحشت میکند اما آهسته آهسته آرام میشود.
r دلیلهای خلقی همه شکوک و شبهات است و دلیل تسدید مثل سیلاب است همه را میبرد. تمام دنیا برهان باشد تا دلیل تسدید روش نیاید آن دلیل دلیل نیست.
r فتنههای آخرالزمان بسیار است چون دین و مذهب کسی نمیخواهد.
r غرضها مانع پیدا کردن دین است، آنها را کنار بگذار به زودی پیدا میشود.
r معنی مؤمن ممتحن.
r حرفهای مرشدها که خلاف ضرورت است و عوام هم بطلان آنها را میفهمند.
r شدت استحکام ضروریات و اینکه ضروریات ملاک حقانیت هر حق و بطلان هر باطلی است.
درس سی ویکم
r طبق ضرورتِ تمام ادیان حجت خدا بر خلق تمام است.
r آنچه که عمومیت دارد در دین باید به همه برسانند و الا نقص از جانب خدا میشود.
r از امور ضروری آنچه لازمتر بوده زودتر رسیده و واضحتر رسیده.
r بعضی قباحتهای بدعت وحدتناطق از رسوايیهای باب ملعون رسواتر است.
درس سیودوم
r تمام خارق عادتها برای این است که حتی عامی هم نتواند بگوید من از کجا بدانم تو از طرف خدا آمدهای.
r هرگز خداوند امری که محل اختلاف است دین خود قرار نداده.
r همیشه هرکس کافر شده امر واضح بیّنی را وازده است.
r این نصیحت باشد: همیشه هرچه را یقین داری از دست مده.
r اثبات عصمت انبیاء، این مطلب ضرورت شیعه است.
r به آیاتی مثل عصی آدم ربه و امثال آن ذرهای شک نباید کرد که شاید پیغمبران معصیت میکنند.
r متشابهبودن آیه لیغفر لک الله ما تقدم من ذنبک و ما تأخر و آیه و وجدک ضالاً فهدی.
r اعتقاد به متشابهات یقینیات را ضایع میکند و انسان کافر میشود.
r در هر یک از ذرات بدن خداوند هزاران حکمت به کار برده همینطور در احقاق حق هم هزاران حکمت به کار برده است.
r رد قول ملحد اگر بگوید قول به وحدت ناطق بعد از آقای مرحوم به حد ضرورت رسیده پس حالا دیگر هرکس انکار میکند از شیخیگری خارج است.
درس سیوسوم
r هر امر عامالبلوایی دلیلش هم عامالبلوی است و به همه رسیده.
r متشابه آیات را به محکماتش باید رد کرد.
r مسأله وحدت ناطق مثل مسأله رجعت نیست که مدتی به حد ضرورت نرسیده بود بعد به حد ضرورت رسید.
r شیخ در علمی که مخصوص خودش بود یگانه بود و در سایر علوم امر منحصر به او نبود از دیگران هم میشد تعلیم بگیرند.
r شیخ مرحوم علم منحصر به خودش که در عالم نبود آورد و ناطق واحد هم نبود.
r وحدت برای مرکز لازم است مثل سلطان، بعد از او دیگر متعدد میشوند.
r اگر شیخ ناطق واحد بود چرا رساله در فقه ننوشتند که تمام ابواب را دارا باشد؟ چرا اجازه به دیگران دادند؟ چرا اجازه از دیگران گرفتند؟
r چرا مشایخ تقلید غیر اعلم را جایز دانستند.
r هر محل اتفاقی که مبدئش بدعت است بدانید تمام این دایره اهل بدعتند.
r اشتباه قول کسانی که میگویند باید فقط به تواتر اخبار اعتماد کرد و خبر آحاد اعتبار ندارد.
درس سیوچهارم
r خداوند هرچه را از هرکس خواسته او پیش میافتد نه خلق.
r امر جوری است که خداوند هر مؤمنی را ممتحن قرار داده.
r علت عصمت انبیاء:.
r خداوند دینش را بر شک و مظنه قرار نداده چه برای عوام و چه برای علماء.
r دینی که در اصول آن احتمال برود که حق نباشد دین خدا نیست.
درس سیوپنجم
r اعتقاد به وجود امر عامی که ظاهر و باطن را فرا گرفته باشد دخلی به توحید ندارد.
r بیان نسبت مطلق با مقیدات: داخل فی الاشیاء لا کدخول شیء فی شیء ……..
r مطلق نسبتش با تمام مقیدات مساوی است اما مقیدات نسبتشان با یکدیگر متفاوت است.
r انحراف وحدت وجودیها که وجود مطلق را ذات خدا میدانند و میگویند بهشت همان وجود است و جهنم همان عدم است.
r وجود و عدم مراتب تشکیکی ندارند که بخواهد با هم ممزوج شوند.
r «خود اوست لیلی و مجنون و وامق و عذرا ….. » برای مطلق و عام (وجود و هست) نسبت به مقیدات صدق میکند نه برای خداوند نسبت به مخلوقات.
r راه حکماء چنان است که ترقیشان از تنزل الاغ پستتر است اما راه انبیاء؟عهم؟ انسان را بالاتر از ملائکه میبرد.
r راه حکماء راهنما نمیخواهد چراکه از هر راه که برویم به سوی غیر وجود نرفتهایم اما راه انبیاء است که اگر مردم راهنمایی نشوند به آن جاهل محض میمانند.
r معنی فیء و علت نام گذاری غنائم به این نام.
r صفات خداوند محدود نیست از جمله علم و قدرت.
r آیات قرآن اگر چه دلیل نقل است اما چون توش بروی دلیل عقل است.
r مرشد صوفیه از همان بتهایی است که خداوند میفرماید: هل من شرکائکم من یفعل من ذلکم من شیء.
r انحرافات مردم به انواع بت پرستیهای ظاهری و معنوی همه از جهت آن است که از راه انبیاء؟عهم؟ نیامدند.
درس سیوششم
r فعل باید از فاعل صادر شود و همراه فاعل باشد و لا من شیء هم باشد.
r ممکن نیست که فاعل در فعل خودش نباشد.
r بیان ارتباط فاعل و فعل که همان ارتباط ظاهر و ظهور است.
r محال است اثر صادر از مؤثری باشد، و آن صفتی که مؤثر دارد آن اثر نداشته باشد.
r شخصِ مباین از مؤثر، اثر آن مؤثر نیست.
r کسیکه پیش از معلوم عالم است، علم او اکتسابی نیست.
r خدا را باید در اسمش بخوانیم اما آن اسمی که لا فرق بینه و بین الله.
r محال است پیش خدا رفتن مگر رفتن پیش اسماءش اما اسماء او حجاب او نیست.
r «لولا انت لم ادر ما انت» یعنی اگر اسماء تو نبود نمیدانستم تو چگونهای.
r سیر و سلوک در تقرب به درگاه خداست نه در تقرب به «وجود».
r غیر از محمد وآل محمد؟عهم؟ هیچکس حتی انبیاء هیچ کدامشان مقام لا فرق بینک و بینها را ندارند.
r هرچه که تدریجات دارد که هر چه دوام یابد بیشتر ظاهر میشود، اینها در مقام تکمیل و تکمل است.
r صادر اول «لافرق بینه و بین صانعه» اما انبیاء؟عهم؟ هر یک نمایش یک جایی از آن نور اول را دارند.
درس سیوهفتم
r هر مؤثری هر چه دارد آن را از اثر خودش پنهان نمیکند.
r بیان معنی «اقامه مقامه فی سایر عوالمه فی الاداء» رسول فرستاده که شما بدانید او هست.
r فرق اصطلاح «مجاز» در کلام بزرگان و دیگران.
r اثر صراط مستقیم است به سوی مؤثر و کوتاهترین راه است مثل اینکه تا تو دست به قائم دادی دست به زید دادهای.
r خدا در ملکش چیزی نیافریده که رسول نداشته باشد، یعنی فعل نداشته باشد.
r اثر باب است برای مؤثر و غیر از آن دیگر راهی به سوی مؤثر نیست.
r بیان جمع بین «لو کشف الغطاء ما ازددت یقینا» و «رب زدنی علما».
r بدن اصلی آخرتی بکله شنواست بکله بیناست بکله عاقل است، نمونه آن بدنهای مطهر ائمه؟عهم؟ است در دنیا.
r مؤثر در صفت خود و صفت صفت خود و صفت صفت صفت خود و همینطور تا هزار درجه پستتر شود باز هم به همه صفات ذاتیه در آن ظهور آخرش محفوظ است.
r فرق نسبت انسان با بدن اصلی و بدن عرضی دنیاوی.
درس سیوهشتم
r جسم مطلق بدون قید اطلاق مؤثر است و جمیع اجسام آثار اوست.
r مؤثر هر صفتی که دارد تمام را میدهد به اثر خودش به طوری که هیچ فرق نمیکند اثر را توصیف کنی یا مؤثر را.
r اثر را گاهی رسول مؤثر میگویند و گاهی زبان او و گاهی صفت او و گاهی ظاهر او میگویند.
r آن صفاتی که در بعضی اجسام هست و در بعضی نیست مثل حرارت و برودت بدانید که صفت جسم نیست و از جای دیگر آمده عاریه روی جسم نشسته.
r بیان موقعیت بزرگانی که از خدمت امام؟ع؟ میگریزند و معنی کافر شدن ایشان.
r بیان نوع آن کلامی که امام زمان؟ع؟ میفرمایند و بزرگان میگریزند.
r معنی تازه بودن و از طلا بودن مهری که از رسول الله؟ص؟ بر آن عهدنامه ارائه میشود.
درس سیونهم
r کسی که باطن حکمت به دستش نیست از الفاظ حکمت تناقض میفهمد.
r عمل را خداوند نسبت به فاعل داده است اگر چه خالق آن خداست و الا باید گفت خداست عاصی و تعذیب کفار و اهل معصیت ظلم است.
r اگر لازمه رتبه را محکم در دست نگیریم ترتیب عوالم درهم میریزد.
r اثر حجاب مؤثر هست ولی ساتر او نیست بلکه ظهور اوست که در او ظاهر شده.
r ایمان در قلب ثابت نخواهد شد مگر اینکه بفهمیم این نکته را که «خدا است محتجب در ائمه طاهرین؟عهم؟».
r راه کشف این حجابها و سبحات فقط در دست اهل حق است و بیان مطلب در ضمن مثال.
r معنی بیرون آمدن از پس هفتاد هزار حجاب در ضمن مثال زید و صفاتش.
r تفکیک بین صفات ذاتی زید و صفات غیر ذاتی او.
r مرصاد همان صفات خداست که ائمه؟عهم؟ باشند که خدا را پنهان نکرده بلکه آشکار ساختهاند.
r بیان سبب انواع راه رفتنها بر صراط و معنی گرفتن دست افتادگان.
r حجج؟عهم؟ و قرآن و احادیث حجبی هستند که خدا در اینها برای خلق ظاهر شده است.
درس چهلم
r دین خدا همیشه واضح و آشکار است و برای طالب حق هیچ مشتبه به باطل نیست.
r تمام منحرفین از حق در همه زمانها فهمیده و دانسته انکار حق کرده و میکنند.
r مراحلی که ممیتالدین برای سلّاک میشمارد که از ابتداء تا نهایت کمال طی میکنند.
r اگر انسان در دینداری دلیل و برهان نداشته باشد امر بر او مشتبه میشود. و همین دلیل آن است که از دین حق منحرف شده.
r والله حق از روز روشنتر است و واللّه باطل از شب تاریکتر است.
r ضرورت حجت خداست هر کس بخواهد آن را وابزند، کافر میشود.
r قرآن و احادیث متشابهات بسیار دارد پس نمیشود برای ما میزان باشد.
r هدف از تمام معجزات تمام حجج : مشخص شدن ضروریات و احکام دین است.
r این ضروریات عروه وثقایی است که لا انفصام لها، حبلی است از پیش خدا تا پیش شما.
r خداوند محال قرار داده که چیزی غیر از ضروریات، یقینی و مسلّمی باشد.
درس چهلویکم
r قیام زید احداث لا من شیء است.
r تا حروف نفس خود را نتوانید بخوانید طمع بیرونها را نکنید.
r چیزی که خدا به تو داده است، خود تو است که به تو داده است، فعل خودمان مال خودمان است.
r اثر شخصِ مؤثر فعل خودش است. تمام عالم بخواهند فعل شخص را از شخص جدا کنند زورشان نمیرسد محال است.
r شیطان هرجا دید عمل خود شخص است زور بیجا نمیزند، این است که گفت الا عبادک منهم المخلصین. خدا خلاصشان کرده از دست شیطان.
r بعد از آنی که مؤثر فعل خود را احداث کرد، خودش توی فعل خودش هست و بیرون نمیرود.
r لاتنقص خزائنه، خدا از جایی برنمیدارد و بسازد. تا میگوید کن هرچه میخواهد میشود، خودت هم قیامت را لا من شیء احداث میکنی.
r بدان اگر خودت را بشناسی خدا و خلق را هم میتوانی بشناسی.
درس چهلودوم
r بیان فرق مکمل و متکمل با اثر و مؤثر
r مکمل تکمیل میکند و از اندرونِ چیزی چیزی استخراج میکند. لکن حتم نیست که آنچه بیرون میآید مثل این مکمل باشد.
r مکمل هرچه در اندرون خود متکمل هست بیرون میآورد. از این جهت است مطابقه تامه لازمهاش نیفتاده.
r فعل ممکن نیست که با آن فاعلِ مقارن خودش جهت خلافی داشته باشد.
r تمام مردم کارشان بر همین است که تمام ذات را در هریکی از صفات میبینند و کارهاشان را میکنند.
r اثر و مؤثر با هم جهت خلافی ندارند، به خلاف تکمیل و تکمل که جهت خلاف میشود داشته باشند. چنانکه شاگرد ممکن است بالاتر از استاد برود، یا بالعکس.
r اشکال کار بتپرستها از نظر محيی الدین این است که چرا خدا را فقط در بت دیدید نه در مظاهر دیگر؟
r همه انحرافات از این است که هرچیزی را سرجای خود ندیدهاند.
r خدا چنین قرار داده که هرچیزی از مبدأ خودش پیدا شود و دوست داشته از ابواب داخل بیوت شوند. از غیر باب که داخل شدی محرومت میکنند.
درس چهلوسوم
r معنی بی نهایت صرف صرف و اینکه ذات خداوند فوق ما لانهایة است بما لانهایة.
r نیست صرف، ثانی هست نیست. بلکه هیچ نیست، امتناع صرف است.
r وجود درجات تشکیک برنمیدارد.
r بی نهایت صرف غیر از مطلق است. و بیان رابطه مطلق و مقید.
r تفاوت رؤوس مشیت و وجوهی که برای هر رأس میباشد.
r جمیع علل اربعه قائم در خود قائم موجود است.
r معنی موجود به نفس شدن اشیاء.
درس چهلوچهارم
r معنی صادر شدن فعل از فاعل.
r ضارب ، ضَرَبَ ، ضَرْب در مخبر سه تاست ولی در منظر یکی است.
r خداوند اشیاء را آفرید و نسبتهای آنها را هم آفرید، مثل چهار و زوجیت چهار.
r ذات مشیت نه جوهر است نه عرض چرا که هم جوهر به او ایجاد شده و هم عرض.
r جهل مردم به صفات خدا باعث شده به غیر او رو آورند و هرگاه مواقع صفات را شناختیم از صفات الهی بهره مند میشویم.
r در دعا باید این طور باشیم که خدایا چون تو امر کردی طلب کن من هم سؤال میکنم.
r لزوم توکل بر خدا و گدایی به درگاه او، وتوجه به اینکه پیش قدرت خدا همه چیز یکسان است.
r توضیح درباره جمله «طلب المحتاج الی المحتاج سفه».
r همه دعوت انبیاء اینست که نزد کسی داد بزن که صدایت را بشنود و حاجتت را برآورد.
r رسم گدایی را از گداها بیاموز. اما مانند گداها نباش که پیش گداها گدایی میکنند.
r اگر در بلا خدا را یاد کنی و در رفاه فراموش کنی، میگیرندت البته اگر دوستت بدارند.
r مأیوس شدن از رحمت خدا از کفر بدتر است.
r باید مراقب روحیات خود باشیم، چه بسا قُندقُندها در نزد گرفتاریها که کفرها باشد.
([1]) فرمودند شب خانه حاج محمد صادق آقا اسماعیل بودیم خدمت آقا٭ چند نفر معدودی هم بودند میر محمدعلی بود، حاج سید تقی بود و چند نفر معدود بیشتر نبودند بعد از آنی که قدری صحبت داشته شد صحبت خواب در میان آمد و قدری از خوابهای شیخ مرحوم را نقل فرمودند. بعد از همه صحبتها به همین لفظ فرمودند: اغلب چیزهای نادر الوقوع را من میدانم و نفرمودند خواب میبینم و سه دفعه این فرمایش را کردند.
٭ مراد آقای مرحوم میباشند. برای تفصيل به حديقةالاخوان رجوع شود.
([3]) انسداد رودهها. (فرهنگ معین)
([4]) به لهجه اصفهانی قدیم و نیز بعضی دهات اطراف اصفهان معاصر یعنی: امروز این تو را بس است. چنانكه در كتاب خرائجوجرائح ج2 ص545 از حضرت امیر؟ع؟ نقل شده است.
([5]) نقصی در بعثت انبیاء نباشد. خل
([6]) بیپیر: كسی كه بر راهی استوار نیست. (دهخدا)
([7]) جانوركی از جنس عنكبوت. (لغتنامه دهخدا)