05-02 دروس آقای شریف طباطبائی جلد پنجم – چاپ – قسمت دوم

دروس عالم رباني و حكيم صمداني

مرحوم آقاي حاج محمد باقر شريف طباطبائي اعلي الله مقامه

جلد پنجم – قسمت دوم

 

«* دروس جلد 5 صفحه 316 *»

درس بيست‌وششم

 

(چهارشنبه 9 شوال‌المکرم سنه 1297)

 

«* دروس جلد 5 صفحه 317 *»

 

 

 

و صلی اللّه علی محمد و آله الطیبین الطاهرین

و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین و لاحول و لاقوة الا باللّه العلی العظیم

قال اعلی اللّه مقامه و رفع فی الخلد اعلامه: سنة اللّه التی قد خلت من قبل و لن‏تجد لسنة اللّه تبدیلاً و لن‏تجد لسنة اللّه تحویلاً هو الذی ارسل رسوله بالهدی و دین الحق لیظهره علی الدین کله و لو کره المشرکون. و لقد احسن الشاعر و اجاد و للّه دره حیث قال و نعم ما قال:

لزین الدین احمد نور فضل
  تضاء به القلوب المدلهمة
یـریـــــد الحاســــــدون لیـطفـــــݘـوه
  و یأبی اللّه الّا  ان‏یتمه

و لاتحسبن اللّه مخلف وعده رسله. بالجملة،

الناس من حسب التمثال اکفاء
  ابوهم آدم و الام حواء

و کم ترک الاول للآخر و لیست حرارة شمس الحقیقة باقل من الشمس الظاهرة و يثور الابخرة کما ثارت اعاذنا اللّه من شر الاشرار و کید الفجار و الحقنا بالابرار ربنا افرغ علینا صبراً و ثبّت اقدامنا و انصرنا علی القوم الکافرین.

مکرر عرض کردم که باز خیال نکنید که در کار خدایی اشکالی باشد، چیزی که مشکل شده مسائلی که مشکل شده، به جهت این است که مردم خودشان خود را به اشکال انداخته‏اند. و خدا نخواسته خلق کار مشکلی کنند به جهتی که کاری ندارد دستِ کار مشکلشان. خداست خالق و قادر و می‏داند مردم چه کار را می‏توانند بکنند و چه کار آسانشان است همان‏جور کارها را از ایشان خواسته یرید اللّه بکم الیسر و لایرید بکم العسر خصوص در دین و مذهب، خصوص در کلیات دین و مذهب هرامری که

«* دروس جلد 5 صفحه 318 *»

بیشتر مردم محتاج بودند و خداوند عالَم اصراری داشته در آن، آن را واضحتر کرده و حجت را تمام‏تر کرده. پس ملتفت باشید که این خدا که یسر خواسته از خلق، بدانید هیچ سِتری هیچ پرده‏ای از جانب او نیست. هیچ شکی شبهه‏ای ریبی از جانب این خدا نمی‏آید پیش مردم. مردم خودشان راهی که خدا گفته نمی‏روند در کلوخ‌ها می‏افتند، در شک و شبهه می‏افتند. آن وقت داد می‏کنند که حق را نمی‏بینیم حق کجا است. و همین که می‏گویند ما حقی نمی‏بینیم و نمی‏دانیم حق کجا است همین خودش یک ضلالتی است. پس درست فکر کنید ببینید که معقول نیست خداوند چیزی را از بنده‏ای از بندگان خود خواسته باشد و نرسانده باشد.

آیا ممکن هست که خدا چیزی را در پیش خود اراده کند که فلان شخص اگر این کار را می‏کرد خوب بود، و بداند که فلان شخص هم نمی‏داند که او چه اراده کرده و بداند که اگر اراده خود را نگوید او هم نمی‏داند نمی‏تواند بداند، و نگوید و نرساند اراده خود را آن وقت مؤاخذه کند که آن چیزی را که من اراده کرده‏ام ــ و می‏دانم تو نمی‏دانی و می‏دانم که تا من به تو نگویم نمی‏توانی تو آن را بدانی ــ آن را از تو خواسته‏ام و او را عذاب کند. فکر کنید ببینید چقدر واضح است مسأله، عقل تمام کسانی که ادعای عقلی بکنند این را می‏فهمد، این به عقلشان می‏رسد. فکر کنید ببینید هیچ این امری را که عرض می‏کنم امر مشکلی است، که حکماء باید بفهمند یا حکماء می‏توانند وابزنند؟ تمام کسانی که مستضعف نیستند و مجنون و خرف نیستند ــ مثل آن بچه‏هایی که خیلی خرفند ــ جمیع خلق که مجنون نباشند خرف نباشند به حد تمرین رسیده باشند به قدر این بچه‏هایی که ‏ده شاهی را که جمع می‏کنند می‏گویند ده ما بر یک، همه این حرف‌ها را می‏فهمند، حتی دختر نه ساله می‏تواند بفهمد این حرف‌ها را. ببینید آیا معقول است خداوند عالم چیزی را از کسی خواسته باشد که فلان‏کس، فلان حرکت را دلم می‏خواهد بکند اراده‏ای بکند خدا، و می‏داند خدا آن‏کس از اراده او خبر ندارد و می‏داند که تا او هم نرساند امرش را به آن‏کس، آن‏کس

«* دروس جلد 5 صفحه 319 *»

نخواهد فهمید و محال است بفهمد، مع‏ذلک این امری که خودش اراده کرده در پیش خودش و محال قرار داده که تا امرش را نرساند برسد، پرخاش کند به این و انتقام بکشد از این که تو چرا آن امری را که من نرسانیده بودم نفهمیدی. این مسأله‏ای است که جمیع عقول کامله و ناقصه می‏فهمد، تمام کتاب‌هایی که هست تمام سنت‌هایی که هست تمام حرف‌های اهل ادیان مطابق این است. حالا غافل از این مطلب نشوید، کار شیطانی است کار شیطان هم کاری نیست که مؤمن از آن بترسد.

شیطان، آن حیله‏ای که از آن بالاتر ندارد آن استادی که از آن بالاتر ندارد، همه‏اش این است که کلاهی می‏اندازد در زیر دست و پای مردم که اینها مثل حیوان رَم کنند ندانند کجا هستند. همین که ندانند کجایند و نفهمند دلیل چه بود برهان چه بود آن وقت می‏لغزند. فرق میان خدا و شیطان همین که خدا با دلیل و برهان راه می‏نمایاند و شیطان دلیل و برهان ندارد و خدا دلیل و برهان را از شیطان گرفته آن وقت ولش کرده این است که کیدش ضعیف است و اوهن من بیت العنکبوت است. یک‌دفعه غفلةً صدایی می‏کند، صدایی می‏اندازد میان مردم اینها همه دستپاچه می‏شوند که این چه صدا بود. به صدایی مردم مضطرب می‏شوند و آن طبیعت حیوان است که این‏جور است و انسان طبیعت حیوانی را دارد. و اغلب اغلب اغلبی که الا المؤمن باشد، جمیع مردم به صدا متحرکند، به صدا سوار و سرباز را راه می‏برند دعوا کنند. اگر طبلی نباشد و شیپوری نباشد اینها محال است بتوانند دعوا کنند حرکت کنند صدای طبل که بلند شد، همه به حرکت می‏آیند و اینها را حکماء اختراع کرده‏اند. یک‌جور طبلی می‏توان زد یک‌جور صدایی می‏توان داد که یک‌دفعه مردم بگریزند. یک‌جور صدایی می‏توان داد که خون به جوش بیاید و بنا کند جنگ کردن. خون جوش آمده است و باک ندارد و رو به شمشیر و رو به گلوله می‏رود. ان‏شاءاللّه شما همچو مباشید به محض صدا بنا نکنید رقاصی کردن. طبیعت حیوانی یک‌جوری است که تنبک می‏زنی صدای تنبک که بلند شد این بی‏اختیار می‏خواهد

«* دروس جلد 5 صفحه 320 *»

برقصد، این کار حیوانات است کار انسان نیست. می‏شود یک‌جور صدایی بکنی در میان شترها که شترها به هیجان بیایند اگر آن‏جور صدا بکنی شترها به هیجان می‏آیند صدایی است که توی اسب‌ها بکنی به هیجان می‏آیند. کار شیطان همیشه این صدا دادن‌ها است. دیگر یک‌دفعه صدایی می‏کند یک‌دفعه کلاهی می‏اندازد، کلاه که در زیر دست و پای الاغ می‏اندازی الاغ فکر که نمی‏کند این کلاه است انداخته‏اند و رم نکند و نترسد گلوله سرب که نیست تا کلاه را انداختند خر رَم می‏کند و این طبع را در بعضی از اناسی هم گذاشته، این طبع را بدان که طبع حیوانی است این طبع را خدا به جهت مصلحتی در کار گذاشته و این را دلیل و برهان قرار نداده. پس تا کسی کلاه انداخت، جلدی رَم مکن وحشت مکن حالا رَم هم می‏کنی بکن اما این را دلیل قرار مده.

پس بدانید تمام کارهای شیطان این‏جورها است از آن حیله‏هایی که از آن بزرگتر ندارد هیچ دلیل ندارد برهان ندارد. حیله‏هاش همه جلددستی‌ها است که یک‌دفعه کلاهی می‏اندازد یک‌دفعه صدایی می‏کند وحشتی می‏اندازد وقتی از پیَش می‏روی می‏بینی کلاهی است خیالی است صدایی بیشتر نبود، طبیعت حیوانی هم رَم کرد. مؤمن ایمن نیست از کلاه‏انداختن، شیطان را خدا مسلط کرده بخصوص که کلاه بیندازد به حکمت‌هایی که می‏داند. این شیطان هم کلاه را می‏اندازد اما مؤمن ان الذین اتقوا اذا مسّهم طائف من الشیطان نگاه می‏کند تبصّروا تذکّروا هول می‏شود اما نگاه می‏کند می‏بیند کلاه است اعتناء نمی‏کند راهش را می‏گیرد می‏رود. بخواهی کلاه نیندازد نمی‏شود. والله شیطان غنیمت می‏شمارد که خواب بدی ببیند مؤمن، در خواب مؤمن را محزون می‏کند غنیمت می‏داند ولو به خواب آشفته باشد. پس مترس از شیطان، خواب آشفته می‏بینی مترس می‏خواهد محزونت کند که آشفته باشی به یاد خدا و پیر و پیغمبر نباشی. او مُفتِ خود می‏داند همین‏قدر را که متذکر نباشی محزون باشی.

شما بابصیرت باشید ان‏شاءاللّه مترسید، هروقت خواب آشفته می‏بینی حدیث

«* دروس جلد 5 صفحه 321 *»

است که نگاه کن به سمت چپ، تفی به شیطان بکن شر او را خدا برمی‏گرداند. در هرکاری هروقت وسوسه‏ای آمد خیالی چیزی آمد، هرچیزی را که می‏بینی پیشت آمد که دلیل ندارد برهان ندارد، بدان از شیطان است. شیطان کارش یک ساعت است دلیل و برهان را بینداز دَم پاش دُمش را لوله می‏کند و می‏رود از پی کارش. خدا قرار داده که شیطان دلیل و برهان نداشته باشد و خدا دلیل دارد و برهان دارد و خدا دلیل و برهان قرار داده تا راهش واضح باشد و دلیل و برهان را از شیطان گرفته تا بازی شیطان واضح باشد. بازی چقدر واضح است که بازی است؟ به جهتی که دلیل ندارد. حق چقدر واضح است که حق است؟ به جهتی که دلیل دارد برهان دارد.

پس ملتفت باشید این همه اصرار می‏کنم به جهتی که می‏بینم یک عالَم در این حرف‌های کلاهی، گیرند و وحشت دارند. حالا بخواهی حق را پیدا کنی در میانه این همه حرف‌ها وقتی فکر می‏کنی می‏بینی این همه گبرها دین ندارند این همه یهودی‌ها دین ندارند این همه نصاری دین ندارند، با وجودی که دولتشان از همه دولت‌ها بزرگتر است. این همه سنی‌ها دین ندارند این تاجرهای توی بازارها توی کاسب‌ها توی سوارها و سربازها فکر کن ببین اینها هیچ‏کدام حافظ دین نیستند، دلیلش را نمی‏دانند می‏آیی در میان اهل حل و عقد می‏بینی آنها هم حرف‌هاشان معلوم نیست هرکسی ادعائی می‏کند. می‏بینی هنوز مردکه شاهراه دین را راه نمی‏برد، دین را راه نبرده است. به همین‏طور در دایره اهل عمامه می‏آیی مردکه می‏بینی برداشته کتاب نوشته وقتی کتاب‌هاش را می‏خوانی حرفهاش سر و پا ندارد دلیل ندارد برهان ندارد. انسان وقتی نظر می‏کند می‏بیند اگر دلیل و برهانی دستش هست، می‏بیند خدا منتی سرش گذاشته که اگر تمام این زمین و آسمان طلا و نقره باشد و همه هم به کارت بیاید و بتوانی به مصرف برسانی و به مصرف خودت برسد، تمام این آسمان و زمین طلا و نقره باشد و همه را هم به خودت بدهد و عمر طویلی هم به تو بدهد که همه را خرج خودت بکنی، باز کسی را که ایمان می‏دهد، منتی که بر سر او دارد، بر سر آن‏کسی‌که تمام

«* دروس جلد 5 صفحه 322 *»

آسمان و زمین را طلا و نقره کرده و به او داده، ندارد.

فکر کنید ببینید این همه خلق هستند، دین نمی‏دانند یعنی چه مذهب نمی‏دانند یعنی چه همین‏طور راه می‏روند دولتی هم اگر دارند دولتشان هیچ نیست. می‏فرمایند دنیا اگر به قدر بال مگسی پیش خدا قرب داشت و عُظم داشت، شربت آبی به کافر نمی‏خوراند. و ان‏شاءاللّه دقت کنید فکر کنید ببینید این فرمایش که کرده است هیچ اغراق نیست اینها حکمت است. خدایی است که جمیع حرکت‌ها در چنگ اوست لاحول و لاقوة الا باللّه این کافر نمی‏تواند یک کف آب بردارد بخورد، مگر حولش بدهند قوه‏اش بدهند میسورش کنند حالا اگر این آب عظمی داشت پیش خدا به قدر بال مگسی، می‏فرماید اگر دنیا عظمی داشت در نزد من به قدر بال بعوضه‏ای من شربت آب آن را به کافر نمی‏دادم. کافر هم اعدا عدو خداست خدا هم خیلی آسان می‏تواند نگذارد بخورد. پس تمام عالم را طلا کنند و نقره کنند تمام عالم نعمت شود و تمام این نعمت را به یک شخصی بدهند که به مصرف خود برساند و دینش ندهند واللّه هیچ نداده به او خدا. چیزی که انقطاع ندارد به کسی بدهند خوب است، چیزی که انقطاع دارد وقتی تمام شد می‏گوید خدایا اگر این را نداده بودی بهتر بود، هی نعمت‌ها را بریزند بر سر کسی و آن آخر کار ببرندش به جهنم مخلدش کنند، از اول ندهند بهتر است جمیع نعمت‌ها حسرت می‏شود برای کفار و منافقین اگر هیچ به کسی ندهند و از گرسنگی و درد و بلا بمیرد و ایمانش بدهند همه‏چیز به او داده‏اند. و اگر تمام نعمت‌ها را بدهند به کسی و دین نداشته باشد هیچ چیز به او نداده‏اند.

همیشه انبياء و اولیاء را خدا می‏فرستد میان مردم ارسال رسل می‏کند که مردم دین داشته باشند. ارسال رسل نشده که مردم بخورند، مردم خودشان می‏خوردند ارسال رسل نشده که مردم بیاشامند، مردم خودشان می‏آشامیدند ارسال رسل نشده که مردم ساکن شوند، ارسال رسل نشده که مردم متحرک شوند هیچ ارسال رسل نشده که مردم جماع کنند این معلوم بود، مردکه همین که نعوظ کرد جماعش را می‏کند

«* دروس جلد 5 صفحه 323 *»

دیگر پیغمبری نباید بیاید بگوید جماع کنید، ارسال رسل نشده که خواب کنند خوابشان که آمد خواب می‏کنند ارسال رسل نشده که بیدار کنند، خوابش را که کرد بیدار می‏شود خودش. پس بدانید ارسال رسل شده برای هدایت مردم. هدایت برای چه؟ برای نجات مردم، ارسال رسل شده برای اتمام حجت، که کفار بعد از آمدن انبياء مخلد در جهنم شوند و لقد ذرأنا لجهنم کثیراً من الجن و الانس بسوء اختیارهم.

باز مطلب از دستتان نرود. پس ببینید معقول نیست خدا چیزی را از کسی اراده کرده باشد و به او نرسانیده باشد و محل شک و شبهه قرار داده باشد، آن وقت از او خواسته باشد که چرا من که اراده کردم چیزی را در پیش خود و تو خبر از آن نشدی عمل نکردی. پس خدا هرچه را از هرکه خواسته به او می‏رساند. اسبابش، جمیع زمین و آسمان و تمام حرف‌ها و کتاب‌ها همه در چنگ خداست حالا دیگر نتیجه‏ها بگیرید. پس دینی را که از تمام خلق خواسته به تمام خلق رسانیده. یک مسأله خاصی را از یک‏کس خاصی خواسته به او تنها می‏رساند این دیگر محل اختلاف نیست.

این حرف‌هایی که من می‏زنم مثل سیل است وقتی می‏آید خاشاک را برمی‏دارد می‏برد هیچ شبهه‏ای نمی‏ماند. حرف‌های مردم یک‌خورده خاشاک است یک‌خورده سنگ است یک‌خورده ریگ است دیگر آبش معلوم نیست اما الزبد فیذهب جفاء و اما ماینفع الناس فیمکث فی الارض دقت کنید ان‏شاءاللّه هرچه را خدا از هرکس خواسته به او رسانده حالا دیگر نتیجه‏ها بگیرید. حالا امر عامی را از عامه مردم خواسته به عامه مردم می‏رساند. امر خاص را، مثل مسائل زن‌ها مسائل مخصوص زن‌ها را به زن‌ها رسانیده مسائل مخصوص به مردها را به مردها رسانیده، از شخص خاصی خواسته چیزی که فلان صدقه را مثلاً بدهد به او می‏گوید به تنهایی. فکر کنید و قاعده کلی را فراموش نکنید. پس امری را که خدا از عامه مردم خواسته آن را به عامه خلق رسانیده. هیچ مسامحه نمی‏کند و معقول نیست مسامحه کند. همچنین رسولش هم مقصر نیست و معصوم و مطهر است.

«* دروس جلد 5 صفحه 324 *»

اگر رسول نتواند برساند تقصیر برمی‏گردد به خدا که رسولی که نمی‏رساند چرا فرستادی؟ چیزی را که نمی‏توانست نگاه دارد و برساند و یادش می‏رود به او چرا گفتی؟ اگر می‏خواستی که برسد می‏خواستی کسی را خلق کنی که سهو نداشته باشد خطا نکند یادش نرود. حالا که خلق نکردی پس تقصیر با تو است. باری پس امری را که خدا از عامه خلق خواسته به عامه خلق رسانیده، به واسطه رسول رسانیده رسولش هم هیچ تقصیر نکرده و رسانیده به واسطه امام. تمام این سلاسلی که واسطه قرار داده خدا، هیچ‏کدام نه فراموش می‏کنند نه تقصیر می‏کنند نه سهو می‏کنند نه اهل عصیانند. هر کدامشان را خدای خالق این‏طورها قرار ندهد تقصیر برمی‏گردد پیش خدا. و خدای خالقی که مانعی در کار او نیست، می‏تواند آدمی خلق کند که فراموش‏کار نباشد سهو نکند عصیان نکند حالا هم خلق کرده عباد مکرمون لایسبقونه بالقول و هم بامره یعملون، اللّه اعلم حیث یجعل رسالته با دلیل عقل و نقل همه‏جا مطابق می‏آید.

خلاصه برگردید به مطلب، مطلب این بود که هرچه را خدا هرامری را کلی یا جزئی از هرکه خواسته او پیش می‏افتد، می‏رساند آن را به آن شخص. وقتی امری را واضح کرد آشکار کرد، خلق باید بیایند بگیرند. بله وقتی آشکار و واضح کرد آن وقت کسی نخواهد یاد بگیرد آن را اختیار را سلب نمی‏کند از او پس امر خدا واضح است. اینها را فراموش نکنید که در این تاتوره‏ها نیفتید. اگر امر، امر عامی است که تمام مردم باید بدانند به تمام مردم می‏رساند، امر اگر عام نیست مخصوص جماعتی است به آن جماعت می‏رساند. آن امر عامی را که تمام خلق می‏دانند، حالا هرکه انکار کند آن را از دسته این دایره می‏رود بیرون. مادامی که امر خاصی را از شخص خاصی خواسته باید برساند به او و می‏رساند. حالا که رساند، آن شخص خاص نباید انکار کند آن را که اگر انکار کرد کافر خواهد شد. نهایت باقی خبر نمی‏شوند نشوند، لکن امر عامی که عامه خلق باید معتقد به آن باشند غافل نشوید که آن را به عموم خلق رسانیده. اگر نرساند تقصیر برمی‏گردد پیش خدا.

«* دروس جلد 5 صفحه 325 *»

پس امری که به طور عموم است به تمام آنهایی که از آنها می‏خواهد می‏رساند. و چون او رسانیده، به طور وضوح می‏رساند شکی درش نیست. حالا فلان شخص می‏گوید شک درش هست تو اگر آدم عاقلی باشی بدان که این دارد به خدا بحث می‏کند. تو ان‏شاءاللّه بر خدا بحث مکن. سهل آدمی می‏خواهد که مثل شیطان اعتراض به خدا نکند. خدایی که هیچ احتیاج به حیله و زرنگی ندارد، چرا که چیزی را اگر می‏خواهد خلق می‏کند حیله می‏خواهد چه کند؟ این خدا می‏گوید امر من واضح است خواه امر عام باشد خدا رسانده و واضح کرده، امر خاصی باشد خدا رسانده و واضح کرده. حالا دیگر هرکس بگوید خدا تکلیف مرا به من نرسانیده یا جمعی بگویند خدا تکلیف ما را به ما نرسانیده تصدیق خدا را می‏کنیم و می‏گوییم شما دروغ می‏گویید. پس دین خدا دین واضح ظاهر بیّن آشکاری است هرچه را از عامه خلق خواسته به عامه خلق رسانیده حالا این را اصطلاح کرده‏ایم. همین را یک دفعه عموم می‏گوییم یک دفعه مطلق می‏گوییم یک دفعه مسلّمی می‏گوییم.

فراموش نکنید ان‏شاءاللّه من اصرار زیاد می‏کنم و می‏دانم هم که این همه اصرار نمی‏خواهد اما از بس مردم بی‏دینند از بس مردم بی‏مذهبند، من اصرار می‏کنم. لکن خدا از تمام مردم خواست توحید خود را، گفت توحید کنند او را و توحید را واضح کرد آشکار کرد. از تمام مردم خواست رسالت را اقرار کنند رسالتِ شخص مخصوص را که محمد بن عبداللّه است9 این را از شما خواسته بیّن کرده آشکار کرده محل اتفاق کل قرار داده که پیغمبری دیگر نمی‏آید که حلال تازه‏ای بیارد، حرام تازه‏ای بیارد تا ملک خدا هست دیگر تازه‏ای نخواهد آمد. هرچه بود پیش این آمد این است اول این است آخر این است فاتح این است خاتم هرچه بود پیش این آمد دیگر او سپرده به وصی خود و هکذا. همچنین خواسته تمام این مردم بدانند امامشان خلیفه‏شان، قائم‏مقام رسول خدا علی بن ابی‏طالب است صلوات اللّه علیه به همه مردم این را رساند. باز خواست بعد از علی بن ابی‏طالب امام حسن باشد، باز رساند این را حالا

«* دروس جلد 5 صفحه 326 *»

اگر کسی گفت بعد از علی بن ابی‏طالب امر معلوم نشد بدانید دروغ می‏گوید. خدا می‏گوید من امرم واضح است بیّن است آشکار است.

پس رسولی را که من فرستادم هیچ شکی شبهه‏ای در آن قرار ندادم یعرفونه کما یعرفون ابناءهم و والله همه امرهای خدا این‏طور است که یعرفونه کما یعرفون ابناءهم و ببینید چقدر فصاحت چقدر بلاغت چقدر حکمت خدا به کار برده در این فرمایش. اگر بگویند کسی از انسان‌ها دیگری را می‏شناسد باز این فی الجملة محل شبهه هست. اما ببینید که می‏فرماید یعرفونه کما یعرفون ابناءهم اینها را به طور عموم بگیرید اگرچه من در جای بخصوص عرض می‏کنم. می‏فرماید یعرفون ابناءهم به جهت اینکه بچه گم نمی‏شود بچه توی خانه انسان ابتداش متولد می‏شود در توی دامن انسان بزرگ می‏شود. هر روز او را می‏بیند هر شام او را می‏بیند آیا می‏شود مشتبه بشود که این بچه من نیست؟ خیلی واضح است بیّن است آشکار است. اما برادرم برادرم هست؟ شاید مشتبه بشود ممکن است. فلان شخص، همان شخص است؟ بسا مشتبه بشود. اینها می‏شود اما بچه شخص مشتبه نمی‏شود دیگر یک‌جوری هم هست طبع، جوری خلق کرده خدا طبع خلق را که آن چیزی که محل نشو است و او ناشی از انسان شده آن را قایم‏تر و بهتر می‏گیرد، آن را هرگز فراموش نمی‏کند. از این سرّ است که انسان کارهای خود را فراموش نمی‏کند عظم کار خودش بیشتر است.

باز از این سرّ است که حیوانات بچه‏شان را گم نمی‏کنند. در طویله تاریک بز بچه‏اش را می‏شناسد می‏رود پیش بچه‏اش او را شیر می‏دهد منظور این است که هیچ معرفتی از این معرفت بالاتر نیست که مردم بشناسند بچه‏های خود را. همه در طبعشان مجبول است که در تاریکی هم اگر تولد کنند، وقتی بچه خود را می‏بینند آن را به بغل می‏گیرند به خود می‏چسبانند بچه غیر را دور می‏کنند. این در طبیعت همه هست در طبیعت حیوانات هم گذارده شده که بچه‏های خود را دوست بدارند و بشناسند آنها را و گمشان نکنند. پس یعرفون النبی کمایعرفون ابناءهم بیّن واضح

«* دروس جلد 5 صفحه 327 *»

آشکار، او را دیدند مع ذلک خدا زبانشان را قفل نزد که نگویند ما قبول نداریم و گفتند قبول نداریم. حالا مخیر می‏شوی که تصدیق کنی یهودی‌ها را که چطور شده امر پیغمبر9 بر شما مشتبه شده، و تصدیق کنی خدا را که گفته یعرفونه کما یعرفون ابناءهم البته باید تصدیق خدا را بکنی. از خود آن یهودی هم بپرسی می‏گوید خدا عالم است خدا قادر است خدا مشتبه‌کاری نمی‏کند. دیگر حالا چطور شده که با وجود اینها امر پیغمبر9 بر آن یهودی مشتبه شده، تو همین‏قدر تکذیبش بکن. دیگر چه‏جور شده که براش مشتبه شده، بدان غرض دارد مرض دارد.

باری حالا بر همین نسق عرض می‏کنم تمام اموری که خدا خواسته اگر از شخص خاصی چیزی را اراده کرده به او رسانده. تکلیف دیگران هم نیست امر عام خواسته به عموم رسانده. این را تصدیق داشته باش پس امر عامی را که برای عموم خلق قرار داده، حتماً یقیناً باید به طور عموم رسانیده باشد. دیگر حالا این حرف که ضروریات اصطلاح است، ببینید به کجا می‏افتد در کدام منجلاب می‏افتد و تا حالا هیچ‏کس همچو نامربوطی نگفته بود. پس امر عام را از عامه مردم خواسته از تمام مردم خواسته و به ایشان رسانیده. حالا هرامری که این‏جور نیست ــ و به طور مدارا می‏گویم ــ می‏گویم هرامری که این‏جور نیست امر خاص است. و این که عرض کردم کلی بود فراموش مکن که خیلی جاها به کارت می‏آید. در فقه هم تکلیف عامه مردم در حدیث‌های عام باید باشد. تکلیف خاص در احادیث خاصه.

پس هرامری که تکلیف عامه مردم است، عامه مردم البته از آن خبر دارند. نمی‏شود خبر نداشته باشند ولو کسی قسم بخورد که من خبر ندارم تو تکذیبش کن. چرا که این را اگر خدا از تو نخواسته که امر عام نیست پس تکلیف عام نیست. و اگر می‏گویی خواسته لکن حقّیت محمد بن عبداللّه9 بر من واضح نیست خدا گفته تفحص کن در کتاب‌های یهود. کتاب‌های یهود که پر است که پیغمبر می‏آید تو هم مأمور بودی تجسس کنی از آن پیغمبر، نرفتی تجسس نکردی اغماض کردی، حالا هم

«* دروس جلد 5 صفحه 328 *»

نیامدی نقلی نیست نیامدی بجهنم. خلاصه پس هرامری که به طور عموم خدا خواسته لامحاله آن امر را رسانده به طور عموم. اگر به عموم خلق رساند مسأله‏ای را، لامحاله این مسأله داخل ضروریات اسلام می‏شود و هرامری را که از عامه مردم نخواسته آن را به سرحد ضرورت نمی‏رساند. چون به سرحد ضرورت نرسانیده پس امر عام نیست پس تکلیف همه نیست. ان‏شاءاللّه قاعده را از دست ندهید فراموش نکنید. و انسان زود فراموش می‏کند شیطان دشمن است و کذلک جعلنا لکل نبی عدواً شیاطین الانس و الجن شیاطین هی زور می‏زنند کلاه توی دست و پا بیندازند. پس امری که برای عموم خلق است چه اعتقادش چه عملش آن را به همه رسانده. برای اعتقاد است، توحید را از همه خواسته‏اند به همه رسانده‏اند نبوت را از همه خواسته‏اند و به همه رسانده‏اند امامت را از همه خواسته‏اند و به همه رسانده‏اند ائمه باید متعدد باشند در هرزمانی یکیشان ناطق باید باشد، به همه رسانده‏اند.

باز فکر کنید پیغمبر در زمانی که بود حضرت امیر رعیت او بود او ناطق بود. حضرت امیر وقتی سر  کار بود حسنین رعیت او بودند، البته انحصار امر به امیرالمؤمنین در زمان او به شماها رسیده، به عامه خلق رسیده اگر یک‌خورده تفحص کنید می‏بینید که به همه رسانیده‏اند. حالا آن یهودی بسا بنشیند بگوید این به من نرسیده، من چه می‏دانم؟ می‏گویم تو نیامدی هم بگیری. تو همان‏طور قدم به قدم که خدا چراغ پیش پات آورد بیا. هرقدم که می‏آیی می‏بینی رسیده. همچنین در زمان امام حسن امور مردم منحصر به او باید باشد بلاشک. در زمان امام حسین امور مردم منحصر به او باید باشد در زمان هر امامی همین‏طور امر منحصر به او باید باشد ناطق همان یکی باید باشد. و اگر در یک زمان دوتا هم بودند، تابع یکی بودند صامت بودند ناطقشان یکی بود، در ائمه که این‏طور بود. و همچنین این امر را دقت کنید بیاریدش در میان دایره شیعه. در آن زمان، در زمان ائمه فکر کنید هیچ دستپاچه نشوید. و زمان بعد را هم فکر کنید هیچ دستپاچه نشوید دستپاچه شدن از کلاه انداختن شیطان

«* دروس جلد 5 صفحه 329 *»

است مترسید. حیوان است که می‏ترسد دستپاچه می‏شود دستپاچه هم شدی برو دوباره بنشین بدان کلاه بود و طوری هم نشد.

فکر کن ببین در زمان پیغمبر در زمان امیرالمؤمنین و همچنین در زمان ائمه طاهرین، فکر کن ببین آیا هرگز بنا چنین بوده در زمان امیرالمؤمنین که تمام مردم بروند از سلمان بگیرند دینشان را؟ و دیگر از اباذر نگیرند دینشان را؟ یا اینکه از اباذر بگیرند و از سلمان نگیرند؟ سلمان روایت می‏کند اباذر روایت می‏کند اگر اباذر حدیثی روایت کند کسی رد کند، رد کرده بر خدا و بر رسول و در حد شرک به خداست سلمان هم حدیثی روایت کند کسی رد کند، رد کرده بر خدا و رسول و در حد شرک به خداست. باز فکر کنید ببینید در زمان امام حسن آیا مخصوص بود راوی به یک نفر؟ آیا در زمان امام حسن یک‏کسی روایت می‏کرد و باقی دیگر همه از او روایت می‏کردند؟ نه، هرکس روایت می‏کرد باید بگیرند و همچنین در زمان امام حسین. به همین‏طور در عصر هریک از ائمه. در زمان حضرت صادق محمد بن مسلم بود زراره بود ابوبصیر بود. فکر کنید ببینید در آن زمان آیا همه مردم مأمور بودند که از ابوبصیر بگیرند و همان ابوبصیر باید برود از حضرت صادق بگیرد، دیگر باقی باید بروند از او بگیرند و امر روایت منحصر بود به او؟ نه منحصر نبود.

به همین‏طور دقت کنید ان‏شاءاللّه ببینید چه‏جور به شما رسیده، امر عام است و رسیده. همچنین در زمان غیبت کبری تا حالا که این حرف‌های تازه ریخته شده، و کم ترک الاول للآخر و روز به روز چقدر کفرهای واضح بیّن سرهم می‏آید در دنیا و روز به روز بطلانش واضح‏تر می‏شود بیّن‏تر می‏شود، اگرچه شیطان کلاه انداخته مردم را مضطرب کرده اما دلیل ندارد برهان ندارد. آیا در هیچ وقتی در زمان غیبت چنین بنا بوده که تمام شیعه راجع باشند به یک نفر؟ اگر رجوع تمام به یک نفر بود امر عام می‏شد؟ بله تمام شیعه در زمان حضرت امیر باید رجوع کنند به حضرت امیر، تمام شیعه در زمان حضرت امام حسن باید رجوع کنند به امام حسن، در زمان هرامامی

«* دروس جلد 5 صفحه 330 *»

باید رجوع به آن امام کنند، اما در زمان غیبت فکر کنید که تمام شیعه رجوع می‏کردند به کدام شیعه؟ ببینید اگر تمام شیعه باید یک نفر رئیسشان باشد جمیع راوی‌ها باید راوی از او باشند، آیا چنین امری مخفی می‏ماند؟ فکر کنید ان‏شاءاللّه زور بزنید بلکه جاییش را ببینید می‏توانید شبهه‏ای وارد آورید؟ و والله شیطان دلیل ندارد برهان ندارد.

این مطلب که این امر منحصر است به یک شیعه، این را بشکافید هرجا دلیل آمد برهان آمد قبول کنید یعنی آیا تمام حدیث‌ها را او باید روایت کند باقی مردم از او بشنوند؟ یا تمام خلق باید مقلّد او باشند؟ ببینید همچو چیزی در شیعه بوده تا حالا؟ آیا یک نفر شیعه پیدا می‏توانی بکنی در میان تمام شیعه که تمام احادیث را او به تنهایی روایت کرده باشد؟ زور بزن، یک شیعه پیدا کن که تمام احادیث را در کتابش نوشته باشد، و هرکس روایت کند از او روایت کند. یک شیعه پیدا بکن که تمام شیعه مقلد او باشند ببین می‏توانی پیدا کنی؟ هرچه سعی کنی نمی‏توانی پیدا کنی. اگرچه می‏گویم ممکن است در یک زمانی یک شیعه باشد و تمام خلق همه تابع و مقلّد او باشند. ممکن هم هست وقوعش اما واقع شده یا نشده؟ خودت فکر کن ببین واقع شده؟ اگر شده بگو شده. اگر نشده بگو نشده. ممکن الوقوع است ممکن هم هست دوتاشان باشند سه‏تاشان باشند به قدر کفایت و حاجت مردم. اگر حاجت نباشد، برای چه بیایند؟ بازیشان که نمی‏آید. مردم هرقدر بازیگر باشند آنها بازیشان نمی‏آید. مردم هرقدر بی‏دین باشند آنها بی‏دینیشان نمی‏آید. بلکه به قدر کفایت، یا آنکه در دو شهر است صدای این به آن نرسیده، دو نفر می‏شود باشند، یا در دو اقلیم است و اتفاق صدا می‏رسد. لازم نیست دو نفر باشند، پس ممکن هست منحصر شود یک زمانی. دیگر می‏خواهد وقوع یافته باشد می‏خواهد وقوع نیافته باشد ممکن است یکی ناطق باشد. لکن حتم است که همیشه یکی ناطق باشد، این را فکر کنید ببینید این امر اگر عام است چرا کسی خبر ندارد؟ اگر امر خاص است که مال خودش باشد نوش جانش. همین‏قدر که بیرون می‏رود از اسلام کفایت می‏کند او را. لازم نیست تمام

«* دروس جلد 5 صفحه 331 *»

اسلام را وازند تا بیرون برود، هرچه از جانب خدا آمد اگر کسی وازد آن را خواه آن امر خاص باشد یا عام، اگر کسی وازد کفر است خلاف ضرورت اسلام کفر است. نه همین است که هرکه امر عام را وازد کافر می‏شود هرکه امر خاص را وازد کافر می‏شود. و اغلب مسائل به حد ضرورت رسیده. مسائل نماز تمامش به حد ضرورت رسیده و نمی‏شود ضرورت نباشد در دنیا. آیا می‏شود امر عام نباشد در دنیا؟ حتی پیغمبری که مبعوث بر ده نفر است نمی‏شود امر عامی در میان آن ده نفر نباشد، نمی‏شود امر عام نباشد. دیگر این «ضرورت‏اصطلاح است، شاید ضرورت منطقی خواسته‏اند بگویند» اینها تاتوره است کلاه است انداخته‏اند توی دست و پای شما. از کلاه مترسید و ملغزید در آن فکر کنید که امر عام چیست. هراعتقادی که از همه مکلفین خواسته‏اند آن را هم به همه مکلفین رسانیده‏اند نمی‏شود کسی آن را نداند. پس از امر عام هرکه بیرون رفت از دایره بیرون رفته. هرکه امر خاص را وازد از دایره بیرون می‏رود عند اللّه. لکن شما خبر نشوید نشوید والسلام.

و صلی اللّه علی محمد و آله الطیبین الطاهرین

و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین

بعد از درس فرمودند شیطان دستش را کرده توی دستش که این نامربوط‌ها را می‏نویسد، زبانش را کرده توی زبانش که این مزخرف‌ها را می‏گوید. بپرسی چه دلیل داری هیچ دلیل ندارد. نه خدا گفته نه رسول خدا گفته، نه حدیث دارد نه آیه دارد پس چه؟ بله، من همچو می‏فهمم من همچو می‏فهمم که دین خدا نشد باری.

 

«* دروس جلد 5 صفحه 332 *»

درس بيست‌وهفتم

 

(شنبه 12 شوال‌المکرم سنه 1297)

 

«* دروس جلد 5 صفحه 333 *»

 

 

 

 

و صلی اللّه علی محمد و آله الطیبین الطاهرین

و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین و لاحول و لاقوة الا باللّه العلی العظیم

قال اعلی اللّه مقامه و رفع فی الخلد اعلامه: سنة اللّه التی قد خلت من قبل و لن‏تجد لسنة اللّه تبدیلاً و لن‏تجد لسنة اللّه تحویلاً هو الذی ارسل رسوله بالهدی و دین الحق لیظهره علی الدین کله و لو کره المشرکون. و لقد احسن الشاعر و اجاد و للّه دره حیث قال و نعم ما قال:

لزین الدین احمد نور فضل
  تضاء به القلوب المدلهمة
یـریـــــد الحاســــــدون لیـطفـــــݘـوه
  و یأبی اللّه الّا  ان‏یتمه

و لاتحسبن اللّه مخلف وعده رسله. بالجملة،

الناس من حسب التمثال اکفاء
  ابوهم آدم و الام حواء

و کم ترک الاول للآخر و لیست حرارة شمس الحقیقة باقل من الشمس الظاهرة و يثور الابخرة کما ثارت اعاذنا اللّه من شر الاشرار و کید الفجار و الحقنا بالابرار ربنا افرغ علینا صبراً و ثبّت اقدامنا و انصرنا علی القوم الکافرین.

بسیاری از حکایات و اخباری که نقل می‏شود کسانی که بابصیرت داخل دین و مذهب نشده‏اند و محض تقلید داخل شده‏اند، مضطرب خواهند شد. مثل این‏جور اخبار که نقباء مرتبه‏شان از علماء بالاتر است که نجباء جمیعشان، به انواعشان چه کلیشان چه جزئیشان داخل علماء هستند. دیگر نقباء مرتبه‏شان خیلی بالاتر است. این نجباء و این نقباء حکامند در میان خلق، حقایق اشیاء را می‏دانند حلال خدا را می‏دانند حرام خدا را می‏دانند خدا نصبشان کرده برای همین که دین و مذهب را

«* دروس جلد 5 صفحه 334 *»

تعلیم مردم کنند. فکر کنید خوب بابصیرت باشید اگرچه حالا مخفی هم هستند باشند. نقباء و نجباء خودشان خدا را خوب می‏شناسند. چرا که کسی که خدا را نشناسد مؤمن نیست، نهایت مسلم است باشد. مؤمنی که واقعاً مؤمن است نیست، ایمانش از روی عادت و طبیعت و هوی و هوس است و نقباء و نجباء مؤمنند.

علاوه بر این، اینها را خدا خلق می‏کند و نصب می‏کند و خدا بخصوص خلقشان کرده که حفظ دین کنند. یعنی نفی تحریف غالین و انتحال مبطلین و تأویل جاهلین کنند. اگر اینها خدا را نشناسند پیغمبر را نشناسند امام را نشناسند اسمشان نقیب نیست نجیب نیست. اینها خودشان ضال نیستند. هیچ گمراهی، گمراهان را در راه نمی‏تواند بیندازد. لامحاله کسی که راه را، راه می‏برد خدا او را می‏فرستد مردم را در راه بیندازد. معقول نیست خداوند عالِم دانای حکیم کسی را بفرستد که خودش راه نبرد راه را. دیگر اینها را می‏شکافید داخل بدیهیات می‏شود. کسی که راه را راه نبرد، هیچ عاقلی این را دلیل خود قرار نمی‏دهد کسی را پیدا می‏کنند که راهی را رفته باشد که راه را گم نکند، او را دلیل خود قرار می‏دهند. خدا هم کسی را نمی‏فرستد میان خلق که خودش نداند راه را و این خیلی واضح است. پس نقباء هادی خلقند و نجباء هادی خلقند و هکذا. از اینها گذشته علماء و عدول هادی خلقند.

اینها خودشان نشناسند خدا را به کدام خدا دعوت می‏کنند؟ رسولِ خدا را نشناسند به کدام رسول دعوت می‏کنند؟ حجت خدا را نشناسند به کدام حجت دعوت می‏کنند؟ حلال خدا را ندانند به کدام حلال امر می‏کنند؟ حرام خدا را ندانند، از کدام حرام نهی می‏کنند؟ اینها را عمداً عرض می‏کنم تا بابصیرتتان کنم. حالا آن کسانی که فرار می‏کنند از حضرت قائم عجل اللّه فرجه نقباء هستند. حالا آیا اینها آیا خدا نمی‏شناسند؟ پیغمبر نمی‏شناسند؟ امام نمی‏شناسند؟ از این قبیل اخبار هست که خدا امتحان می‏کند صریح قرآن هست که الم أحسب الناس ان‏یترکوا ان‏یقولوا آمنا و هم لایفتنون و لقد فتنّا الذین من قبلهم فلیعلمنّ اللّه الذین صدقوا و لیعلمن

«* دروس جلد 5 صفحه 335 *»

الکاذبین. امتحان را این مردم از ظواهر اخبار و آیات چنین می‏فهمند که خدا عمداً دینش را مخفی می‏دارد. عمداً خدا مردم را مضطرب می‏کند، خصوص آن اخبار را ببینند که نقباء فرار می‏کنند از امام خیلی وحشت می‏کنند که جایی که نقباء کافر بشوند پس ما چه کنیم؟ بلکه ما گول بخوریم نفهمیده به جهنم برویم.

ملتفت باشید این نصیحتی است که عرض می‏کنم: هرگز کلیات دین و مذهب را، هرگز ضروریات دین و مذهب را هرگز ادله محکم را، از دست ندهید به جهت یک متشابهی که یک‌جایی ببینید. بعد از آنی که یقین داشته باشید که خدای شما خدایی است عالم قادر رؤف رحیم و این خدا بالغ است و واضح است امر او، و هیچ خفائی در امر خودش نمی‏گذارد این را از دست ندهید. اگر یک حدیث متشابهی دیدید، مثل همین حدیث داخل متشابهات است از این‏جور متشابهات در باب انبياء هم هست. جرجیس پیغمبر آمد در میان قوم سال‌ها دعوت کرد، رفت و برگشت یک‏وقتی دیگر به صورتی دیگر آمد ــ و این خیلی امتحان بود ــ باز دعوت کرد اجابت نکردند، رفت و باز برگشت به صورتی دیگر این‏جور اخبار هست. وقتی آدم می‏بیند این‏جور اخبار را خیال می‏کند خدا عمداً بدن نبی را گاهی پیر می‏کند گاهی جوان می‏کند که اینها را توی کلوخ‌ها بیندازد امتحان کند. چون می‏خواهد امتحان کند دین را مخفی می‏دارد شخص را مخفی می‏دارد شخص را عوض می‏کند. دیگر خواه یک شخص باشد صورتش را عوض می‏کند مثل جرجیس نبی که رفت و به صورتی دیگر برگشت باز رفت یک‌دفعه دیگر برگشت به صورتی دیگر که شبیه هم نبود. پس می‏خواهد یک شخص فرض بشود ــ خیلی محل وحشت مردم است ــ می‏خواهد دو شخص باشند. مثل اینکه پیغمبر از میان می‏رود امیرالمؤمنین می‏آید. امیرالمؤمنین می‏رود امام حسن می‏آید.

شما ان‏شاءاللّه ملتفت باشید این معنی را نقطه حق را از دست ندهید، نقطه باطل را از دست ندهید بیدار باشید تمام امتحانات از برای این است که جماعتی که

«* دروس جلد 5 صفحه 336 *»

از روی غرض آمده‏اند دور اهل حق یا از روی عادت آمده‏اند یا از روی طبیعت آمده‏اند از روی طبعی آمده‏اند، خدا نمی‏خواست، پیر نمی‏خواست، پیغمبر نمی‏خواست اینها بیایند. این را خدا نمی‏خواست می‏خواهد چه کند؟ یک‏کسی از روی ترس آمده، می‏بیند زنش را می‏برند مالش را می‏برند لابد می‏شود می‏آید تمکین اهل حق را می‏کند. همیشه امتحان برای این است که کسی که خدا را نمی‏خواهد این مکشوف بشود که خدا را نمی‏خواست هیچ بار ماکان اللّه لیضیع ایمانکم هیچ بار امتحان برای این نیست که مؤمن را دستی کافر کنند. خدا تمام این زمین تمام این آسمان تمام دنیا تمام آخرت را خلق کرده، ارسال رسل کرده انزال کتب کرده اتمام حجت کرده اصرارها کرده که خلق را نجات بدهد پس این خدا دشمن مؤمن نیست که بخصوص دستپاچه‏اش کند که راه نبرد. پس همیشه امتحانات برای این است که منافق‌ها در بروند از دور مؤمنین، تا وسعتی برای مؤمنین پیدا بشود.

هرگز امتحانات برای این نیست که ایمان مؤمن را ضایع کند. ارسال رسل کرده انزال کتب کرده که ایمان شخص ضعیف را به هرتدبیری باشد بیرون آورد، اگر به حرف می‏شود بیرون آورد، بیرون می‏آورد. اگر به حرف نمی‏شود به معجز بیرون می‏آورد به معجز نمی‏شود، به زور بیرون می‏آورد بسا کسی اول به طمع پول می‏آید، ابتداءاً چون بسیار ضعیف است محض اینکه ضعیف است و می‏دانند خیری در او هست، پولش می‏دهند دلیل و برهان هم نیست، پولش می‏دهند به طمعش می‏اندازند. مؤلفة قلوبهم است به طمع می‏افتد می‏آید معاشرت می‏کند خورده‏خورده دلیل و برهان هم به گوشش می‏خورد. بسا به زور می‏آرند زنجیرش می‏کنند، گرفتار است اول دلیل و برهان هیچ نشنیده خورده‏خورده می‏شنود دلیل و برهان را و ایمانش را به این تدبیر بیرون می‏آورند، مردم را اسیر می‏کردند برای همین بود. یک قسم از زکات را به مؤلفة قلوبهم گفتند بدهید برای همین بود. معجزات برای همین بود در زمان قدیم چون نبود شعور و ادراکی که به محض دلیل و برهان ایمان بیاورند، لابد بودند که هی انبیای متعدد

«* دروس جلد 5 صفحه 337 *»

بفرستند و هی خارق عادات متعدد بر دست آنها جاری کنند.

در دین پیغمبر ما همچو نیست، بعد از ائمه طاهرین سلام‌اللّه‌علیهم بنای تمام خلق این نیست که دلیل حقیت ما این است که خارق عادت داریم. دلیل حقیت اهل حق اینکه آنهایی که خارق عادت داشته‏اند حرفی زده‏اند ما هم همان حرف را می‏زنیم. دیگر اگر کسی جلددستی کرد گفت تو برو خواب ببین فال بگیر جمیع آنهایی که این‏جورند بدانید می‏خواهند مردم را گمراه کنند. پس بدانید که خارق عادت برداشته شده از میان اهل اسلام، به جهتی که حرف راه می‏برند حرف سرشان می‏شود در این زمان حرف می‏فهمند. آنهایی که مفترض‏الطاعه اصل بودند، کم خارق عادت نیاوردند که حالا دیگر احتیاج باشد به خارق عادت و این همه خارق عادت را آوردند برای اینکه بگویند بدانید ما راست می‏گوییم ما معصومیم ما از جانب خداییم ما خلیفة اللّهیم. به واسطه خارق عادات اینها ثابت شد اینها سرجای خود ماند.

حالا دیگر هرکس قول آنها را می‏گوید راست است دیگر حالا خارق عادتی لازم نداریم دلیل است و برهان، و اینها بخصوص در تفسیر امام است که فرموده‏اند ابوجهل و امثال او خواستند از پیغمبر چیزهای عادی را که اگر تو راست می‏گویی نهری جاری کن گنجی داشته باش باغی داشته باش که نخیل و اعناب داشته باشد ابوجهل و امثال او گفتند تو اگر از جانب خدا هستی گنج بیرون بیاور داشته باش خرج کن یا باغ داشته باش یا نهری جاری کن در مکه از این قبیل چیزها خواستند از پیغمبر که پیغمبر را عاجز کنند. پیغمبر در جوابشان فرمود که می‏گویید دولت داشته باشم گنج داشته باشم بسیارند در دنیا که گنج دارند و اهل حق نیستند پس شما بخواهید اقتراح کنید و از من چیزی بخواهید که اگر بکنم آن کار را کسی دیگر هم کرده باشد حجت خدا تمام نمی‏شود من کاری باید بکنم که دیگران نتوانند، چیزی داشته باشم که دیگران نداشته باشند باغات را دیگران دارند مال را دیگران دارند نهر را دیگران جاری می‏کنند من تابع اقتراح شما نیستم من تابع دلیل و برهان خدا هستم. خارق عادتی که

«* دروس جلد 5 صفحه 338 *»

شما هیچ‌کدام نتوانید آن را بکنید من می‏آورم کوه را از جا حرکت می‏دهم ماه را شق می‏کنم و سنگریزه را به سخن می‏آورم.

پس ملتفت باشید ان‏شاءاللّه و دقت کنید خداوند عالم معقول نیست دین خودش را از برای مؤمنین مخفی بدارد و حال آنکه جن و انس را برای دین خلق کرده حالا جن و انس را برای دین خلق کند آن وقت دینش را مخفی کند و نیاورد در میان مردم، آن وقت بگوید که من جن و انس را برای عبادت و معرفت خلق کردم و این معرفت و عبادت را از ایشان مخفی کردم چرا مرا نشناختند و چرا مرا عبادت نکردند؟ چنین چیزی معقول نیست. خلاصه مطلب اینکه حجت خدا همیشه برای طالبین حق و برای کسانی که راستی راستی می‌خواهند خدا را بپرستند واضح است بیّن است ظاهر است آشکار است که هیچ ستری و خفائی در آن نیست.

حالا فکر کنید خوب دقت کنید آن راهی را که عامه خلق را به آن تکلیف کرده‏اند تکلیفی را که خدا به جمیع مکلفین کرده، به همه مکلفین رسانده. حالا به همین که این حرف‌ها را وامی‏زنند تیشه می‏خواهند به ریشه حق بزنند خودشان هم نمی‏دانند چه می‏کنند نمی‏دانند چقدر خراب می‏کنند دین را ــ شما ملتفت باشید تکلیفی را که خدا برای جمیع مکلفین قرار داده. و مکلف آن است که دلیل بفهمد برهان بفهمد خلاف بفهمد، مستضعف نباشد مثل بچه‏ها و پیرهای خرف‏شده و کوهی‌ها و کسانی که در بند دین و مذهب نیستند ــ با وجودی که شعور دارند ادراک دارند و این اول فسقشان است. در اخبار خیلی تأکید کرده‏اند می‏فرمایند کسی‌که صحت بدن داشته باشد فهم داشته باشد و نرود مسائل دینش را اخذ کند و بمیرد یقیناً کافر مرده. و اینی که عرض می‏کنم بدانید هیچ اغراق توش نیست در این خصوص در اخبار خیلی تأکید کرده‏اند اقلاً فاسق مرده است. چرا که راه خدا واضح است آشکار است. حالا فلان فاسق مسائل دینش را نمی‏داند فاسق است دین نمی‏خواهد، دین نمی‏خواهد یاد بگیرد. فهم دارد، فهم را خدا از کفار و منافقین نگرفته

«* دروس جلد 5 صفحه 339 *»

کفار و منافقین همیشه فهم و شعور داشته‏اند و جحدوا بها و استیقنتها انفسهم در هرنبیی می‏خواهید فکر کنید، پیغمبر آخرالزمان آمد مردم معجزاتش را دیدند گفتند شاید سحر باشد شاید جلددستی باشد. عیسی آمد همین حرف‌ها را زدند موسی آمد همین‏جور حرف‌ها را زدند ابراهیم آمد همین‏جور حرف‌ها را زدند نوح آمد همین‏جور حرف‌ها را زدند. هرپیغمبری آمد همین‏جور حرف‌ها را زدند لکن در دلیل و برهان خدایی هیچ نقصی نیست همیشه احقاق حق و ابطال باطل با خود خداست.

خدا می‏داند منافق را، و می‏شناسد منافق را نبیی که آمد دعوت کرد، اگر هیچ نقصی در رفتار و گفتار و کردار او نیست و مع‏ذلک این جلددستی کرده و از جانب خدا نیست، از چنگ خدا که بیرون نرفته خدا باید رسواش کند. دیگر یا وعده‏ای می‏کند، نمی‏شود یا نمی‏گذارد خارق عادت بر دستش جاری شود یا دروغش را ظاهر می‏کند همه آلات و اسباب دست خداست و او زود رسوا می‏کند. والله داغ باطله چنان بر پیشانی مردم گذارده که از زبان خودشان، خودشان داد می‏زنند که ما باطلیم. خدا می‏داند همین‏جوری که روز روشن است و شب تاریک، والله همین‏جور حق واضح است از روز روشن‏تر است و باطل تاریک است از شب تاریک‏تر است هل یستوی الظلمات و النور و الظلّ و الحرور پس بدانید دین خدا واضح و بیّن و آشکار است و هیچ شکی و شبهه‏ای و ریبی درش نیست. هرچه را خدا از هرکه خواسته به او گفته که خواسته. حالا که گفته، این هم دانسته است حالا اگر قبول می‏کند ایمان دارد اگر قبول نمی‏کند دانسته و دانسته جحود کرده و کافر شده. سنة اللّه یعنی عادة اللّه و امر اللّه بر این جاری نشده که مردم از دل کسی خبر داشته باشند. حالا اگر خدا احقاق حق را خودش نکند و به خلق واگذارد که شما خودتان بفهمید حق را، حالا بیاید بگوید با وجودی که من عالم به غیبتان نکرده‏ام مع‏ذلک شما بدانید کی در دلش راست می‏گوید کی در دلش دروغگو است، چنین چیزی که تکلیف نکرده. اگر تکلیف کرده بود محال بود خلق به آن برسند، واجب است حتم است و حکم که

«* دروس جلد 5 صفحه 340 *»

تکلیف نکنند مگر به قدر وسع.

باری احقاق حق و ابطال باطل با خداست. حال که چنین است هرچه را خدا مقرر داشته و تسدید کرده حق است. و این تسدید خدا یک سرش به انبياء بسته یک سرش به مکلفین از حکماشان تا عوامشان. عوامی که هیچ درس نخوانده آیا تکلیف دارد که ایمان بیارد یا نه؟ ببینید در جنگ‌های اسلام، آیا می‏آمدند همان با علماء جنگ می‏کردند و با عوام جنگ نمی‏کردند؟ اگر عوام برمی‏گشتند به حضرت امیر عرض می‏کردند ما عامی هستیم هرچه علمای ما گفته‏اند از ایشان شنیده‏ایم، آیا حضرت امیر از آنها قبول می‏کرد؟ همان حکیم را تکلیف می‏کردند و بعد از اقامه حجت آنها را سر می‏بریدند؟ نه. بلکه هم علماشان را سر می‏بریدند هم عوامشان را سر می‏بریدند. اینهایی که جهاد کردند و کشتند نمی‏آمدند عوام را وازنند بروند پیش علماء و حکماء، جمیع مردم را دعوت کرده‏اند. پس تکلیفی را که خدا وارد می‏آورد بر مکلفین، معلوم است تکلیفی است که می‏فهمند شعورش را دارند ادراکش را دارند. پس اموراتی را که از همه خواسته‏اند، هرچه را که از همه خواسته‏اند بدانید به همه گفته‏اند هرچه را از بعض خواسته‏اند به بعض گفته‏اند. مسأله توحید را از همه مکلفین خواسته‏اند پس همه می‏توانند بفهمند. نهایت باید درس بخوانند یاد بگیرند مسأله رسالت را از همه خواسته‏اند پس همه می‏توانند بفهمند. درس که خواندند، یاد می‏گیرند ابتداء هم همه‏اش بنای تعلیم و تعلم است.

ان‏شاءاللّه فکر کنید حرف‌ها تکه‏تکه یادم می‏آید. هست در این کتاب‌هاشان که «ضروریات را میزان قراردادن، خودش خلاف ضرورت است چرا که این ضرورت ناطق نیست. میزان باید ناطق باشد» فکر کنید ببینید چه‏جور حیله می‏کنند که مردم را گمراه کنند. بله، اگر ناطقی نداشته باشد این ضرورت میزان نیست. حالا فکر کنید که آیا ناطق دارد این ضرورت یا نه؟ ناطق به ضرورت کیست؟ جمیع اهل ضرورت. دیگر ضرورت ناطق ندارد یعنی چه؟ یا ضرورت حجت نیست ناطق حجت است یعنی

«* دروس جلد 5 صفحه 341 *»

چه؟ نه ناطق تنها حجت است نه ضرورت تنها. ناطق به ضرورت کیست؟ تمام اهل ضرورت، تمام اهل مذهب تمام اهل اسلام عوامشان علماشان حکماشان، همه ناطق به ضرورتند. خودشان نمی‏دانند چه می‏گویند. خیر کتاب حجت است سنت رسول حجت است، آیا قرآن همین‏طور که طاقچه گذاشته و کسی آن را نمی‏خواند، حجت است؟ کتاب تنها البته حجت نیست یک‏کسی می‏خواهد کتاب را بگوید یک‏کسی می‏خواهد سنت را بگوید یک‏کسی می‏خواهد حجت تمام کند. بعینه مثل اینکه انّی تارک فیکم الثقلین کتاب اللّه و عترتی عترت هست کتاب هست اما عترت با کتاب حرف می‏زند. کتاب، او را اثبات می‏کند. همین‏طور ضرورت حجت است، اگر ناطق داشته باشد ناطق حجت است، اگر ضرورت داشته باشد ناطق به ضرورت کیست؟ تمام اهل اسلام آنهایی که دین می‏خواهند. بله اطفال نمی‏فهمند پیرهای خرف‏شده نمی‏فهمند کسانی که صحت بدن دارند و فهم هم دارند و دین تحصیل نمی‏کنند، اقلش فسق است اگر پاپی بشوی کفر است.

ملتفت باشید ان‏شاءاللّه امری را که از عامه خلق خواسته‏اند البته به عامه خلق باید برسانند پس مسأله توحید را به عامه خلق رسانیده‏اند ولو خورده‏خورده به ایشان برسد. آن چیزی که خیلی ظاهر است و واضح آن را جلو می‏اندازند و از آن نتیجه می‏گیرند و به دست آدم می‏دهند روزی دیگر همان نتیجه را جلو می‏اندازند و نتیجه دیگر می‏گیرند. به همین‏طور هی خورده‏خورده تحصیل می‏کنند چیزها می‏فهمند باری پس تکلیف جمیع مکلفین این است که خدا را بشناسند، این را می‏توانند. دلیل اینکه می‏توانند خدا را بشناسند اینکه تکلیف به آنها کرده‏اند. دیگر حالا کسی بگوید ما کجا و خدا کجا، ما را چه به خداشناسی این حرف دلیل این است که دین نمی‏خواهی. البته می‏توانی بفهمی و نمی‏توانی متعذر به عذری بشوی. اینکه خدا تکلیفت کرده دلیل اینست که می‏توانی اگر نمی‏توانستی تکلیفت نمی‏کرد. خدا پیش افتاده و تکلیفت کرده به جهتی که می‏توانستی. بچه که هیچ نمی‏تواند بفهمد هیچ

«* دروس جلد 5 صفحه 342 *»

پیغمبری بر او مبعوث نمی‏شود، برای چه بشود هیچ نمی‏فهمد خارق عادات هم براش بیارند نمی‏فهمد. هنوز عادت و خارق عادت نمی‏فهمد طفل ایمان نمی‏آرد کافر نمی‏شود، تمیز نمی‏دهد ایمان و کفر را همچنین پیر خرف‏شده خارق عادت با عادت پیشش مساوی است، همچنین برای مجنون خارق عادت نمی‏آرند. پس از آنها که گذشت، این خارق عادت‌ها و بیان‌ها را اقامه می‏کنند برای جمیع مردم پس از جمیع مردم دین خواسته‏اند و به جمیع مردم دین رسانده‏اند. چیزی که به جمیع مردم رسیده متفق‏علیه اسمش است ضرورت اسمش است.

باز هی چیزی یادم می‏آید، یک‌پاره چیزها گفته‏اند یک‌پاره جاها  که هوش از سر آدم می‏رود والله اینها هنوز ضروریات را نفهمیده‏اند. خیلی تعجب کنید اثبات می‏کند وحدت ناطق را می‏پرسی آن ناطق تویی؟ می‏گوید لازم نیست آن ناطق بگوید منم. کی شیخ گفت آن ناطق منم؟ کی سید گفت آن ناطق منم؟ بلکه همین که شیخ را مردم دیدند جفتی نداشت دانستند او است، سید را دیدند جفت نداشت دانستند او است، آقا را هم به همین‏طور حالا هم هرکس آن‏طورها باشد که جفتی نداشته باشد او است ناطق. حالا هم کسی دیگر غیر از خودش نمی‏داند این‏جور ادعا دارد. والله هنوز ضرورت را تمیز نداده مردکه می‏گوید بسا کسی در ضروریات استفراغ وسع کرده باشد و برخلاف ضرورت بفهمد کافر نشود سهل است فاسق هم نشود ــ بروید ببینید در کتابش همین‏طور نوشته ــ و بسا در نظریات کسی خلاف کند و فاسق بشود سهل است کافر هم بشود. هنوز نفهمیده ضروریات یعنی چه، هنوز نمی‏داند چه‏چیز ضرورت است که حجت است و هنوز نفهمیده نظری یعنی چه و این ادعاها را دارد. شما ان‏شاءاللّه ملتفت باشید بابصیرت باشید مشکل هم نیست. از بس اینها دور افتاده‏اند از حق مردم دیگر را هم ذهنشان را مغشوش کرده‏اند.

یک ضروری به معنی بدیهی است، مثل اینکه روز حالا واضح است این ضروری است یعنی بدیهی است. المشمش مشمش بالضرورة لا بالامکان. معلوم

«* دروس جلد 5 صفحه 343 *»

است این زردآلو زردآلو است بالضرورة نه بالامکان. یعنی این زردآلو که زردآلو است الآن زردآلو است نه اینکه ممکن است بعد زردآلو بشود الآن زردآلو است. این ضروری است یعنی بدیهی است این ضرورت دین و مذهب نیست ضرورت همه عقلاء و بدیهی همه عقلاء است.

و یک نظری هست مقابل این ضروری و این را علماء تعریفش کرده‏اند به این‏طور که بدیهی و ضروری آن چیزی است که فکر نخواهد مثل اینکه حالا روشن است فکری نمی‏خواهد. یا اینکه هوا گرم است فکر نمی‏خواهد یا هوا سرد است فکر نمی‏خواهد اینها را بدیهی و ضروری می‏گویند، و مقابلش اینست که یک‏کسی یک حرفی می‏زند ادعائی می‏کند فکر که می‏کنی می‏بینی راست می‏گوید اول نمی‏فهمیم بعد از فکر می‏فهمیم، اینها را مقابل یکدیگر انداخته‏اند.

اما ضروری که در دین و مذهب گفته می‏شود دخلی به این ضروری ندارد. ضروری دین، یعنی آن چیزی که غیر مستضعفین و غیر کسانی که دربند دین و مذهب نیستند بدانند. مثل اینکه نماز ظهر چهار رکعت است در حضر بدون خوف، این را عوام می‏دانند علماء می‏دانند شاید بچه نداند و مسلِم هم باشد و پاک، به جهتی که تابع مسلمین است، حکم شارع است که این بچه‏های مسلمانان از اول تولد پاک باشند، پیر خرف‏شده که در میان مسلمانان است پاک باشد. شرع را نمی‏شود به غیر از این قرار بدهند. اگر پاک نباشند باید بچه‏ها را پیرها را اینها همه را بزنند بیرونشان کنند و این نمی‏شود البته باید ملحق باشند به مسلمانان، پس پاکند. بله پیر خرف‏شده نمی‏فهمد مجنون نمی‏فهمد بچه نمی‏فهمد بچه بالای نردبان هم می‏رود و نمی‏فهمد که می‏افتد. می‏گویم نمی‏فهمند، اما مردمانی که می‏فهمند صحت بدن دارند فهم دارند یک‌پاره‏ای حق نمی‏خواهند همه همّشان همین است که بروند بازار چیزی بخرند چیزی بفروشند. حرف حقی براشان بزنی اوقاتشان تلخ می‏شود. حرف می‏زنی می‏گوید دستم نمی‏رسد نمی‏توانم تجارتم را دور اندازم گوش به حرف تو

«* دروس جلد 5 صفحه 344 *»

بدهم. اغلب مردم فهم دارند شعور دارند ادراک دارند لکن جمیع همّشان در کار خودشان است یا در تجارتشان یا در نوکریشان یا در کسبشان و کارشان. اگر حرفی بزنی منافی کسب و کارش و حکومتش دماغش می‏سوزد. اینها از تفاصیل دین و مذهب خیلی بی‏بهره‏اند. و بسا این‏جورها که می‏شنوند، گمان کنند آنها را نمی‏گویم.

پس کسانی که مکلف هستند و اعتنائی به دین هم دارند، ملا باشند یا نباشند عامی هم باشند، اینها می‏دانند نماز ظهر چهار رکعت است می‏دانند مال مردم حرام است نکاح محارم حرام است باید رفت به مکه، اینها را همه می‏دانند. پس به قول مطلق ان‏شاءاللّه فراموش نکنید هرتکلیفی را خدا از عامه خلق خواسته یا عملی یا اعتقادی، اگر اعتقادی خواسته‏اند از کل مکلفین به کل رسانده‏اند. استثناء است از این کل که می‏گویم، بچه‏ها و دیوانه‏ها و مستضعفین. همچنین در عمل هرعملی را از کل مردم خواسته او پیش افتاده تعلیمشان کرده همه هم می‏دانند. پس ضروریات حجت خداست که به این حجت، هم عامی می‏تواند احتجاج کند بر عالم هم عالم می‏تواند احتجاج کند بر عامی. معلوم است آن که عالم است می‏تواند، به جهتی که عالم است.

پس امور عامه را خدا به طور عموم جاری کرده امور خاصه را به طور خاص قرار داده. امور خاصه نظریه که مخصوص من است، در مسأله‏ای که من خودم محتاج شده‏ام و چیزی فهمیده‏ام در این مسأله یک‏کسی دیگر هم چیزی دیگر فهمیده باز به همین ضرورت، من مکلفم که به تکلیف خودم عمل کنم او مکلف است به تکلیف خود عمل کند تمام نمی‏شود مسأله حقی مگر به ضرورت بچسبد. آن است امر یقینی که به جمیع معجزات انبياء ثابت شده، به دلیل تقریر و تسدید ثابت شده. غیر از این ضرورت چیزی دین خدا نیست. پس هرچه را از عامه مردم خواسته‏اند آن را به سرحد ضرورت رسانده‏اند و انداخته‏اند میان مردم.

حالا وحدت ناطق در میان شیعه کی بود به غیر از این زمان که صداش بلند

«* دروس جلد 5 صفحه 345 *»

شده؟ مبادا کسی گولتان بزند که چه‏بسیار از شریعت بعد معلوم می‏شود پیشتر معلوم نبود یک‏وقتی در میان شیعه معلوم نبود که شیعه به رجعت قائل هست یا نه، بعد معلوم شد اینها پیش پاتان را نگیرد اینها را اهل تاتوره می‏آرند پیش پاتان می‏اندازند شما بابصیرت باشید ان‏شاءاللّه. آنهایی که به رجعت قائل شده‏اند به احادیث قائل شده‏اند آنهایی که پیش نمی‏دانستند احادیثش را ندیده بودند. اگر آیه داشت رجعت، آیه بی‏تفسیر را مردم برنمی‏خوردند. قرآن تفاسیرش از ائمه باید برسد این را از ائمه نشنیده بودند، ائمه هم زیاد نگفته بودند. ائمه مشغول کار خود بودند. امیرالمؤمنین مشغول کار خود بود اینها را چون نگفتند شیعیان هم از این جهت در اول امر هنوز نمی‏دانستند. خورده‏خورده هی احادیث گفته شد، هی شرح احادیث شد خورده‏خورده احادیث رسید به جمعی برای اینها واضح شد. خورده‏خورده رسید به جمعی دیگر، خورده‏خورده آنها فهمیدند که از دین خداست.

منظور این است که چیزی که از دین خداست و مردم نمی‏دانند و بعد معلوم می‏شود، مثل اینکه پیشینیان نزح بئر را واجب می‏دانستند و اجماع بر آن داشتند بعد فهمیدند که واجب نیست مستحب است. احادیث جمیع ائمه به دست نیامده بود تمام حرف‌ها را نزده بودند بعضی حرف‌ها را زده بودند احادیث آن روز کمتر بود از حالا، حالا جمع شده. احادیث جمیع ائمه جمع شده و احادیث جمیع ائمه پیش جمیع علماء رسیده آن روز احادیث به همه نرسیده بود. آن روز اگر عالمی کتابی نوشته بود عالمی دیگر کتاب او را ندیده بود. حالا کتاب‌های همه علماء به همه علماء رسیده به یک عالم رسیده، ارث همه علماء پیش یکی جمع شده پس چه‏بسیار مطلبی که بعد معلوم می‏شود که پیشتر معلوم نبوده. اما مطلبی که بعد معلوم می‏شود آیه دارد حدیث دارد. ان‏شاءاللّه فراموش نکنید قدمتان را قایم بکنید.

چنان‌که خیلی از مطالب بود شیخ مرحوم آوردند و مردم غافل بودند اما وقتی آوردند آن مطلب را، هی آیه خواندند هی حدیث خواندند هی گفت دین من اینست

«* دروس جلد 5 صفحه 346 *»

که به طور یقین حرف بزنم به طور شک حرف نزنم. دین من اینست که می‏گویم محکمِ کتاب حجت است، محکمِ سنت حجت است، دیدیم یکی از ادلّه بزرگش ضرورت بود. به طوری که وقتی قال قال می‏شد در مطلبی توی این مردم مفسدینی که می‏خواستند خدشه‏ای بگیرند بر ایشان و هی خواستند خدشه بگیرند و نتوانستند تا اینکه بنای افترا را گذاردند هروقت قال قال می‏شد می‏گفت دین من و مذهب من این است که بروید توی بازار مسلمانان ببینید در آن مطلب چه می‏گویند هرچه همه مسلمانان می‏گویند در بازار مسلمانان همان است دین من و مذهب من. می‏خواهید ببینید معاد جسمانی است یا روحانی است، مردم می‏گویند معاد جسمانی است همان دین من است. یا اختلاف شود که معراج جسمانی است یا روحانی؟ می‏بینی مسلمانان می‏گویند جسمانی است همان است دین من و مذهب من. پس وقتی می‏روید می‏پرسید می‏بینید ضروریات را حجت خود می‏کردند و هرامری را که مردم می‏خواستند فسادی در آن بکنند داد می‏کردند که دین من و مذهب من همانی است که به محکمات کتاب گرفته شده به محکمات سنت گرفته شده. و تمام محکمات کتاب به این ضروریات محکم شده. تمام محکمات سنت به این ضروریات محکم شده. اگر این ضروریات برداشته شود دیگر محکمی نمی‏ماند. باز از محکم کتاب است که این کتاب محکمی دارد و متشابهی دارد باز به این ضرورت معلوم شد که به محکم کتاب باید عمل کرد، به متشابه کتاب نباید عمل کرد، باز به ضرورت.

حالا همچو ضرورت به این محکمی را بسا کسی تخلف کند و فاسق نشود چه جای اینکه کافر بشود؟! و الذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا کسی‌که مجاهده کند در راه ما ما هم راه خودمان را البته به او می‏نمایانیم. حالا گفتند که اگر کسی مجاهده کرد و چیزی فهمید چون مرادش متابعت محمد و آل‏محمد است و استفراغ وسع کرده، اگر از ضرورت هم تخلف کرد کافر نمی‏شود سهل است فاسق هم نمی‏شود. این‏طورها گفتند. حالا عرض می‏کنم که شما ملتفت باشید ان‏شاءاللّه ضرورتی که

«* دروس جلد 5 صفحه 347 *»

محل اتفاق کل اهل دایره مکلفین است آیا خلاف چنین چیزی را خدا به مجاهده حالی نمی‏کند؟ که کسی بگوید من استفراغ وسع کرده‏ام و چنین فهمیده‏ام. فکر کنید ببینید آیا می‏شود کسی بتواند بگوید من استفراغ وسع کرده‏ام چنین فهمیده‏ام که لواط جایز است؟ چنان‌که صوفیه گفتند و چنان‌که گفتند عذاب عذب می‏شود. و اینها را در کتاب‌هاشان نوشته‏اند افترا نمی‏بندم اغلب اغلب حکمائی را که کتاب‌هاشان را دیده‏ایم، همه این ملاصدرایی‌ها و ملامحسنی‌ها این دینشان است مذهبشان است که اینهایی که می‏روند به جهنم انس می‏گیرند به طوری که اگر از جهنم بیرونشان بیاری اوقاتشان تلخ می‏شود. در جهنم که هستند حظ می‏کنند از جهنم که اگر بیرونشان بیارند ببرندشان به بهشت باز میل دارند که آنها را ببرند به جهنم چنان‌که اهل جنت را بیاری در جهنم اوقاتشان تلخ می‏شود. پس اهل جهنم حظ می‏کنند در جهنم. این مسأله بوده ما جد کرده‏ایم جهد کرده‏ایم راه خدا را پیدا کرده‏ایم پس عیب ندارد خلاف ضرورت بکنیم. شما ان‏شاءاللّه فکر کنید اینها جمیعش خلاف اهل حق است. ضروریات را به اندک مجاهده‏ای می‏توان به دست آورد. کسی‌که اندک اعتنائی به دین و مذهب داشته باشد مستضعف نباشد همین‏قدر بخواهد حقی بفهمد بیاید توی دایره اهل حق ضروریات را می‏فهمد. بلکه می‏خواهم عرض کنم ملتفت باشید ان‏شاءاللّه بعضی از اهل تواریخ و تاریخ‏نویس‌ها احوال هرطایفه‏ای را که می‏نویسند دینشان و مذهبشان را می‏نویسند هیچ به طرفی نمی‏افتند تاریخ‏نویس حالت هرطایفه را هرطوری هست همان را می‏نویسد تا معتبر باشد، ابی‏مخنف وقایع کربلا را نوشته است سنی هم بوده، چون تاریخ‏نویس است راست راستش را می‏نویسد. خلاصه تاریخ‏نویس درست می‏نویسد پس اهل تاریخ دربند دین و مذهب هم نیستند لکن مردکه فرنگی که تاریخ اسلام را می‏نویسد، می‏گوید از ضرورت دینشان است که نماز را چنین می‏کنند روزه را چنین می‏گیرند می‏نویسد که من خودم همچو تاریخی می‏نویسم که مذهب اسلام را بیان کنم. مذهب

«* دروس جلد 5 صفحه 348 *»

اسلام این است که می‏گویند وقتی مردم می‏میرند می‏برند آنها را توی باغی اگر کار طاعت و خوبی کرده باشند که در توی آن باغ دخترها هستند به آدم می‏دهند. توی آن باغ چند نهر هست که یک نهرش شیر است یک نهرش عسل است یک نهرش آب است و دخترها هم کنار آن نهرها هستند. و به همین‏طور مذهب یهود را مذهب نصاری را و سایر مذاهب را می‏نویسد و راستش را می‏نویسد، بعد که اینها را نقل می‏کند بنا می‏کند استهزاکردن و خندیدن می‏گوید همه‏شان خواسته‏اند گول بزنند مردم را، آن وقت می‏گوید اینها خیالات است و این خیالاتشان از محمد تنها نیست اینها را محمد از موسی دزدیده او هم این چیزها را گفته. باری منظور اینها نیست منظور اینست که تاریخ‏نویسی هم که هیچ تعصبی ندارد او هم ضروریات دین و مذهب را خیلی آسان مطلع می‏شود. به جهتی که ضروریات دین و مذهب منتشر است میان عالم و جاهل و بر هیچ‏کدام مخفی نیست همین که چند صباحی کسی میانه آنها راه رفت، دید چطور وضو می‏گیرند چطور نماز می‏کنند کم‏کم می‏فهمد اینها چطور می‏کنند و مذهبشان چیست.

و صلی اللّه علی محمد و آله الطیبین الطاهرین

و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین

 

«* دروس جلد 5 صفحه 349 *»

درس بيست‌وهشتم

 

(يکشنبه 13 شوال‌المکرم سنه 1297)

 

«* دروس جلد 5 صفحه 350 *»

 

 

 

و صلی اللّه علی محمد و آله الطیبین الطاهرین

و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین و لاحول و لاقوة الا باللّه العلی العظیم

قال اعلی اللّه مقامه و رفع فی الخلد اعلامه: سنة اللّه التی قد خلت من قبل و لن‏تجد لسنة اللّه تبدیلاً و لن‏تجد لسنة اللّه تحویلاً هو الذی ارسل رسوله بالهدی و دین الحق لیظهره علی الدین کله و لو کره المشرکون. و لقد احسن الشاعر و اجاد و للّه دره حیث قال و نعم ما قال:

لزین الدین احمد نور فضل
  تضاء به القلوب المدلهمة
یـریـــــد الحاســــــدون لیـطفـــــݘـوه
  و یأبی اللّه الّا  ان‏یتمه

و لاتحسبن اللّه مخلف وعده رسله. بالجملة،

الناس من حسب التمثال اکفاء
  ابوهم آدم و الام حواء

و کم ترک الاول للآخر و لیست حرارة شمس الحقیقة باقل من الشمس الظاهرة و يثور الابخرة کما ثارت اعاذنا اللّه من شر الاشرار و کید الفجار و الحقنا بالابرار ربنا افرغ علینا صبراً و ثبّت اقدامنا و انصرنا علی القوم الکافرین.

از طورهایی که عرض کردم ان‏شاءاللّه امید هست که اگر همه ندانستید بعضی ان‏شاءاللّه دانسته‏اید که هرگز خداوند عالم دین خودش را مخفی نمی‏دارد از کسی و بعد مؤاخذه کند که دینی که من مخفی داشته بودم چرا شما نگرفتید آن را. هرچه را خواسته، اگر امر عامی را خواسته از عموم رسانده به عموم مردم و اگر از شخص خاصی خواسته به او رسانده چرا که معقول نیست چیزی را نرسانده باشد و مؤاخذه کند، این کلیه‏ای بود که عرض کردم نتیجه‏های بزرگ بزرگ می‏دهد و خیلی‏ها غافلند. پس

«* دروس جلد 5 صفحه 351 *»

هرامری را که خدا از عموم مردم خواسته لامحاله از برای عموم رسانده مثل مسأله رسالت را مثلاً خواسته که تمام مردم بدانند که محمد رسول خداست، قرار داده که هرروز هرشب چند دفعه داد بزنند که محمدٌ رسول اللّه. حالا رسالت را از کل مردم خواسته به کل مردم رسانیده، در اذانِ کل مردم در اقامه کل مردم در تشهد کل مردم قرار داده. نخواسته بود قرار نمی‏داد. دیده‏ام خیلی اینجاها مناقشه کرده‏اند و خیلی واضح است پس امری را که از کل مردم خواسته به کل مردم رسانده. حالا دیگر اشهد ان محمداً رسول اللّه را به آن شخص عامی که هیچ درس نخوانده ــ به شرطی که مستضعف نباشد و کسی نباشد که دربند دین و مذهب نباشد ــ رسانده پس محمد رسول اللّه9 از جمله ضروریات اسلام است.

من مکرر عرض کرده‏ام و نوشته‏ام، و شما اینها را از پِیَش نمی‏روید و منتشر نمی‏کنید تا اینکه چنگ بند کرده‏اند که ضرورت دین را عامی‌ها چه می‏دانند؟ شما ملتفت باشید ضرورت دین را تمام عامی‌ها می‏دانند. اما مجانین نمی‏دانند بچه‏ها و پیرهای خرف‏شده آن را نمی‏دانند، کسی‌که دربند دین و مذهب باشد می‏داند محمد رسول اللّه ضرورت اسلام است. حالا اگر اتفاقاً یک‏کسی در میانه اسلام انکار محمد رسول اللّه کرد، عمامه هم داشته باشد خیلی ملا هم باشد آن شخص عامی باید کافر بداند او را. در نزد آن عامی این شخص نباید عظیم‏تر باشد از محمد بن عبداللّه9. پس شخص عامی وقتی کسی محمد رسول اللّه را انکار کرد دیگر این عامی نباید پیش خودش فکر کند که این نحو خوانده صرف خوانده درس خوانده کتاب نوشته من هیچ درس نخوانده‏ام بلکه این چیزی فهمیده که این را می‏گوید، اینها را دیگر نباید گفت. پس شخص عامی همین‏قدر که مسلمان است از روی بصیرت می‏داند که محمد9رسول‏اللّه است و این کلام یکی از ارکان اسلام است و هرکس انکار این حرف را بکند، هرکس می‏خواهد باشد می‏خواهد معاویه باشد با آن سلطنت کذایی می‏خواهد خری دیگر باشد، هرخری باشد همین که انکار ضرورتی را کرد عامی

«* دروس جلد 5 صفحه 352 *»

می‏تواند تکفیرش کند. و همچنین در صفات نبی، نبی چکاره است؟ نبی شخصی است از جانب خدا آمده که جمیع مرادات الهی را ــ از حلال و حرام و احکام و کارهایی که خدا از ما خواسته ــ به ما تعلیم کند و بگوید. اگر این نگوید احکام را از روی عصیان و هوی و هوس، نمی‏شود چنین کسی را خدا پیغمبر قرار بدهد. اگر خدا می‏داند که این شخص نمی‏رساند پیغام‌های او را این را رسول نمی‏کند اللّه اعلم حیث یجعل رسالته پس معصیت‌کار را خدا پیغمبر نمی‏کند. پس اگر جمعی باشند بگویند پیغمبر لازم نیست معصوم باشد عامی می‏تواند آنها را وازند. مثلاً صاحب کشاف تفسیر به آن بزرگی نوشته، نحو راه می‏برده صرف راه می‏برده منطق راه می‏برده معانی بیان و حکمت راه می‏برده به این تشخص حالا چنین کسی می‏گوید لازم نیست پیغمبر معصوم باشد. حالا نباید عامی بنشیند پیش خودش فکر کند که این ملا است و بهتر از من می‏داند من چه می‏دانم. باید فکر کند که نمی‏شود پیغمبر معصوم نباشد پیغمبر دروغگو و عاصی کوسه ریش‏پهن است. این را عامی باید بداند اگر نداند دین ندارد مذهب ندارد. اگر شعور دارد و نرفته بفهمد که مقصر است بلکه اگر پاپی بشوی کافر است. کسی‌که دربند دین و مذهب هست ولو درس نخوانده باشد این را می‏فهمد که هرکس قاصدی به جایی می‏فرستد، گُنگی را نمی‏فرستد کسی را که می‏داند پیغامش را بسر نمی‏رساند به او پیغام نمی‏دهد و او را نمی‏فرستد. حالا در میان خلق بسا کسی خاطرجمع می‏شود به کسی پیغام می‏دهد. لکن چون این شخص علم غیب ندارد خاطرجمع هم نیست که این قاصد آیا قاصدیش را می‏کند یا نه؟ درباره خدا این‏جور احتمال‌ها نمی‏رود. خدا قاصدی که می‏فرستد مانع‌هاش را خودش رفع می‏کند و اسباب وصولش را مهیا می‏کند خودش قاصدی می‏گیرد که عصیانش نکند، پس پیغمبر غیر معصوم معقول نیست عامی هم این را می‏داند. بله در ابتداء هم که سر از شکم مادر درآورد بچه این را نمی‏داند، راست است خورده‏خورده باید تعلیم بگیرد وقتی رفت یاد گرفت بدون درس خواندن و نحو و صرف خواندن و

«* دروس جلد 5 صفحه 353 *»

معانی‏بیان و حکمت خواندن می‏شود این حرف را حالیش کرد که خدا پیغامی که به کسی می‏دهد به کسی می‏دهد که بسر می‏رساند مانعش را هم خودش برمی‏دارد، پس پیغمبر غیر معصوم نمی‏فرستد میان مردم.

حالا دیگر سنی‌ها اعتقادشان این نیست که پیغمبر باید معصوم باشد، از عالمشان و حکیمشان، حکیمی مثل محیی‏الدین عربی نبوده، ملحد غریبی بوده می‏گویند ملاصدرا خوشه‏چین خرمن ملای روم بوده و ملای روم خوشه‏چین خرمن محیی‏الدین بوده تمام حکماء فخر می‏کنند که کلمات او را بفهمند. اما عامی دیگر نباید این فکر را بکند که کسی‌که علماء و حکمای عالم پیش او زانو زده‏اند و خاضع بوده‏اند و به شاگردی او فخر می‏کرده‏اند حالا من نباید پشت سر او بد بگویم. البته محیی‏الدین هیچ متشخص‏تر از عمرش نیست که او را می‏پرستند از ابابکرش متشخص‏تر نیست که او را می‏پرستند و این عامی عمرش را وامی‏زند ابابکرش را وامی‏زند، همان شیطانی که اینها را درسشان می‏دهد همان شیطان را که استاد اینها است وامی‏زند.

پس ملتفت باشید که دین خدا ضروریاتی دارد که آنها را عوام هم باید تحصیل کنند و بدانند و مجتهد شوند در آنها همین‏جوری که مجتهدین می‏روند درس می‏خوانند خودشان مجتهد می‏شوند، اگر درس نخوانند مجتهد نمی‏شوند همین‏جور عوام مکلفند اجتهاد کنند در اصول دینشان. حالا باید به او گفت که خدایی هست اگرچه عقلش نمی‏رسد به این، باید درس بخواند تا بفهمد. پیغمبری ضرور است اینها را باید حالیش کرد. و حالیش می‏شود که تو منافعی داری مضاری داری، یک‌پاره چیزها ضرر دارد برایت یک‌پاره چیزها هم نفع دارد برایت. جمیع غذاهایی که هست نفع ندارد برایت. اینها را خوب حالی عامی می‏شود کرد به طور آسانی می‏شود تعلیم کرد و تعلیم کرده‏اند، و آنها که بابصیرتند یاد گرفته‏اند پس منافعی داریم و مضاری. تمام غذاهای مناسب را نمی‏دانیم که چیست هیچ طبیب مجرّب جامعی نمی‏داند

«* دروس جلد 5 صفحه 354 *»

بخواهد بداند تمام غذاهای توی دنیا نافع‌هاش کدام است ضارهاش کدام نمی‏داند. حالا کی می‏داند غذاهای نافع چه چیزهاست غذاهای ضار چه چیزهاست؟ خدا می‏داند و بس حالا که او می‏داند آیا دربند این نیست که خلقش به منفعت‌ها برسند و از ضررها نجات یابند و علی العمیا راه نروند، گاهی سم بخورند بمیرند گاهی جدواری بخورند اتفاقاً نجات یابند؟ اگر دربند نیست پس چرا از ابتداء ارسال رسل کرده انزال کتب کرده.

پس انبياء آمدند که منافع خلق را به خلق بگویند به جهتی که خلق عاجزند که منافع خود را به تجربه به دست بیارند. بشر نمی‏تواند ولو افلاطون باشد هرقدر تجربه کند محال است تمام منافع تمام اشیاء را تجربه کند و به دست بیارد. تمام آنچه هست مثلاً غذاها نافع دارد ضار دارد، هواها نافع و ضار دارد، تاریکی‌ها و روشنی‌ها نافع و ضار دارند، آنچه خدا خلق کرده بدانید اثر دارد. چیز بی‏اثر خدا خلق نکرده ابداً هرچیزی صورتی دارد صورت لامحاله اثر دارد. آب، سرد است آتش گرم است آسمان می‏گردد زمین ساکن است تمام آنچه خلق کرده اثر دارد و انسان در میان اینها واقع است. این، اثر در او می‏کند او اثر در این او در آن و هکذا.

حالا که تمامش را درهم و برهم ریخته‏اند، در یکدیگر اثر می‏کنند غذاها نافع دارد و ضار دارد آب‌ها نافع دارد و ضار دارد. به‏همین‏طور صداها نافع دارد و ضار دارد. حرف‌ها همین‏طور حرف بد به هرکه بزنی بدش می‏آید. یک‌جور حرفی از دهن بیرون می‏آید که یک‏کسی خوشحال می‏شود و یک کسی بدحال می‏شود و هکذا پس صداها نافع دارد ضار دارد. یک‌جوری می‏خواند روضه‏خوان، یک‌دفعه آدم گریه می‏کند و یک‌جور دیگر می‏خواند که آدم خوشحال می‏شود. و همچنین در بوها نفع‌ها هست ضررها هست در طعم‌ها اثر هست. پس شامه ذائقه لامسه سامعه باصره همه همین‌طورند یک‌پاره چیزها را انسان می‏بیند، به باغ و به آب و به سبزه کسی نگاه می‏کند، خوشحال می‏شود. به جای تاریک و تنگ و چیزهای بدشکل نگاه می‏کند

«* دروس جلد 5 صفحه 355 *»

غمگین و بدحال می‏شود. پس تمام آنچه را خدا خلق کرده اثر دارند و اثرشان یا نفع دارد یا ضرر. حالا نفع و ضرر اینها را که می‏داند به‌جز خدا؟ خدای خالق کل، او می‏داند منافع و مضار را. حالا این خدا آیا دربند ماها نبوده که ما به حسب اتفاق به منافع برسیم و یا به مضار مبتلا شویم؟ اگر چنین است پس خدا هیچ ارسال رسل و انزال کتب نمی‏کرد شرعی قرار نمی‏داد. اگر بیشتر پاپی شوی بگو اگر دربند ما نبود خلقمان نمی‏کرد. اگر اعتناء نداشت خلقمان نمی‏کرد.

پس وقتی فکر کنید ان‏شاءاللّه خوب می‏توانید بفهمید به طور اجتهاد که هیچ تقلید توش نباشد که خدا اعتناء به خلق دارد. دلیلش همین که خلقمان کرده پس اعتناء دارد پس نفعمان را می‏خواهد ضررمان را نمی‏خواهد هلاک ما را نمی‏خواهد نجات ما را می‏خواهد. ما هم در درجه‏ای خلق شده‏ایم که نمی‏توانیم منافع و مضارمان را به چنگ بیاریم کسی عمر نوح کند و به تجربه بخواهد منفعت‌ها و ضررها را به دست بیارد نمی‏تواند. از تمام منفعت‌ها و مضرت‌های ملک خدا بگذرید، منحصر کنید فکر را به اینکه یک‏کسی به قدر عمر نوح عمر کند و در یک غذا هی هرروز تجربه کند ممکن نیست بتواند تجربه کند که کدام غذا در چه حال نافع است کدام در چه حال ضار است. خربزه نافع است عسل نافع است ترکیبش کنیم سم می‏شود. این را به دست آوردی، دیگر خرما را جفت کنی با اینها چه می‏شود؟ نمی‏شود فهمید نمی‏شود به دست آورد. بشر در مقامی خلق شده‏اند که اگر عمر نوح را بکنند، نمی‏توانند به تجربه‏ها اینها را به چنگ بیارند. بر فرضی که به تجربه اینها را به دست آوردند، از کجا که تجربه‏هاشان یادشان نرود؟ و حال آنکه الانسان یساوق النسیان. چرا که در جایی خلق شده‏اند بشر که یادشان می‏رود فراموشی براشان هست. پس چطور می‏توانند علم به منافع و مضار اشیاء پیدا کنند؟

پس خلق را در چنین درجه‏ای چون خلق کرده بود و منافع و مضار اشیاء را قرار داده بود در تمام اشیاء، از این جهت خودشان را به خود وانگذارد از این جهت که

«* دروس جلد 5 صفحه 356 *»

منافع و مضار را نمی‏دانند قاصد می‏فرستد پیش آنها  که منافعتان فلان مضارتان فلان. هرقدرش را می‏توانی بفهمی بفهم هرقدرش را نمی‏توانی بفهمی آن دخلی به تو ندارد آنها را خودم نمی‏گذارم آن ضررها پیش تو بیاید خودم آن نفع‌ها را به تو می‏رسانم. طفلی که در شکم مادر بنای تکوینش را می‏گذارد، خدا تمام منافعی که باید به او برسد می‏رساند تمام ضررهایی که نباید به این طفل برسد نمی‏گذارد برسد. دو ملک خلاقه از دهان مادر داخل رحم مادر می‏شوند عرض می‏کنند خدایا این را چه خلق کنیم؟ آیا نر خلقش کنیم یا ماده؟ هرچه امر می‏رسد درستش می‏کنند. عرض می‏کنند حَسَن بیافرینیم یا قبیح؟ هرچه امر می‏رسد درست می‏کنند. بلند بیافرینیم یا کوتاه؟ هرچه امر می‏رسد درست می‏کنند. غنی بیافرینیم یا فقیر؟ هرچه امر می‏رسد می‏کنند شقی بیافرینیم یا سعید؟ هرچه امر می‏رسد می‏کنند الشقی من شقی فی بطن امه و السعید من سعد فی بطن امه تمام آنچه باید بر سرش بیاید، جمیع را به پیشانیش می‏نویسند. دیگر آن خط را اگر شما بتوانید بخوانید می‏دانید این‏جور خط‌ها نیست خطوطی است تقدیریه با ید قدرت، خدا می‏نویسد با دست ملائکه می‏نویسد آنها را. آن ملائکه شعور دارند ادراک دارند امور طبیعیه نیستند. امور طبیعیه یا گرم می‏کند چیزی را، آتش است یا سرد می‏کند چیزی را، آب است یا خشک می‏کند چیزی را، خاک است. آب دیگر عقلش نمی‏رسد یک جاییش را تر کنم یک‌جاییش را نکنم آتش عقلش نمی‏رسد که یک جاییش را بسوزانم یک جاش را نسوزانم. لکن آن دو ملک خلاقه می‏دانند که هرچیز این نطفه را کجا بگذارند. سرش را بیارند بالا پاش را بگذارند پایین دست‌هاش را در دو طرفش بگذارند. می‏دانند سر را که آن بالا گذاردند چشم می‏خواهد گوش می‏خواهد. چشمش را کجا بگذارند گوشش را کجا بگذارند بینی‏اش را کجا دهانش را کجا از روی شعور اینها را به‌هم می‏چسبانند.

یک‏وقتی در حدیث اهلیلجه که معروف است فرمودند به شخصی که اگر تو ببینی لعبه‏ای را ــ اینهایی که بچه‏ها درست می‏کنند عروسک‏بازی می‏کنند ــ ببینی

«* دروس جلد 5 صفحه 357 *»

یک‌پاره چوب‌ها به‌هم چسبانده‏اند یک‌پاره کهنه و جُل دورش پیچیده‏اند یک‌پاره نخ و ریسمان دورش پیچیده‏اند، یک جایش را مثل سر درست کرده‏اند یک جاییش را مثل پا درست کرده‏اند یک جاییش را مثل دست حالا همچون چیزی ببینی در جایی افتاده، برداری این را تماشا کنی ببینی اینها به‌هم چسبیده آیا شک می‏کنی که آدم صاحب شعوری این را ساخته؟ وقتی فکر کردی می‏فهمی می‏گویی معلوم است خودش این چوب‌ها به‌هم نچسبیده است. چوب عقلش نمی‏رسد به‌هم بچسبد نخ‌ها عقلشان نمی‏رسد پیچیده شوند اینها به این‏طور خودش نشده. این را که ببینی شک می‏کنی که لامحاله یک‏کسی اینها را به‌هم چسبانیده؟ آن شخص عرض کرد نه. فرمودند آن شخص را تو نمی‏بینی. گفت خیر شک نمی‏کنم، واجب نیست پیش من بنشیند و اینها را ترکیب کند. حضرت فرمودند پس چرا غافلی از خودت؟ که یک‏کسی سرت را اینجا گذاشته پات را اینجا گذاشته دستت را اینجا گذاشته چشمت را اینجا گوشت را اینجا باطنت را باطن، ظاهرت را ظاهر فکر نمی‏کنی این صنعت را یک‏کسی کرده؟ اینها را که شنید در همان مجلس اقرار کرد که خدایی هست. وقتی انسان باشعور در کار بیاید، در یک مجلس مسلمان می‏شود و اگر بنا باشد (بگوید ظ) قبول ندارم، می‏شود مثل ابوجهل یک عمر در جهالت می‏ماند.

پس می‏توان این حرف‌ها را حالی عوام کرد به غیر نحو و صرف و منطق و معانی بیان این حرف‌ها دخلی به نحو ندارد دخلی به صرف ندارد دخلی به معانی بیان ندارد. باری پس این خلق منافع دارند مضار دارند و بلاشک به تجربه نمی‏توانند منافع به دست بیارند. عامی می‏تواند این را بفهمد و می‏فهمد و یقین می‏کند که نمی‏تواند تمام منافع را به دست بیارد. بر فرضی که به دست آوردیم تمام منافع را نمی‏توانیم به کار بریم. همچنین مضرت‌ها را هم اولاً که همه‏اش را نمی‏شود یافت بعد هم که یافتیم آیا می‏شود تمام مضرت‌ها را ما از خود دور کنیم؟ این نخواهد شد. دیگر باید بدانید که این خدا کارهاش را همه را به اسباب می‏کند. جایی را بخواهد گرم کند به آتش گرم

«* دروس جلد 5 صفحه 358 *»

می‏کند بخواهد تر کند به آب تر می‏کند جایی را بخواهد روشن کند به نور روشن می‏کند و هکذا. هیچ‏جا هم نمی‏آید ذات خدا مباشر و معاشر کارها بشود می‏خواهد خلقش را هم نجات بدهد. خدا دربند این خلق اگر نبود آنها را خلق نمی‏کرد. خیال نکنی این خلق خودش درست شده مثل آن شخص که خدمت حضرت صادق7 عرض می‏کرد که هیچ خدایی نیست، دهر است اینها خودش درست شده حضرت به آن‏جور توی راهش آوردند و ایمان آورد.

پس یک‏کس با تدبیری خلق می‏کند بچه‏ها را در رحم یک‏کس با تدبیری خلق می‏کند نباتات را اینها بالطبع نمی‏شود. کسی فکر اگر بکند می‏بیند معنی ندارد یک آب و یک خاک یک‌جور یکدست یک‏طعم که یک اقتضاء بیشتر ندارد این رنگش سرخ است سرخ باشد، زرد است زرد باشد، تلخ است تلخ باشد، شور است شور باشد، شیرین است شیرین باشد. از یک آب و یک خاک یک گوشه‏ای از درخت تلخ می‏شود یک‌جاش شیرین می‏شود پس بدان از روی عمد می‏شود از روی طبیعت نمی‏شود. یک‌جاش برگ می‏شود یک‌جاش شکوفه می‏شود یک‌جاش گل می‏شود یک گلش سفید است یک گلش سرخ است یک گلش زرد در توی یک گل رنگ‌های مختلف هست. طبیعت اگر خُم نیل است کرباس را می‏زنی همه‏اش آبی می‏شود اگر بلغم است همه‏اش یک حکم دارد. اگر صفراست همه‏اش یک حکم دارد این چه‏جور خمی است خدا درست کرده بیرون که می‏آید رنگ‌های مختلف دارد. یک جوجه بیرون می‏آرد هر جایی از پر و بالش به یک رنگ است نگاه کن به تخم‏مرغ یک تخم است یک‌جاش سفیده است یک‌جاش زرده است. طبیب هرچه زور بزند نمی‏تواند این را بفهمد که چطور می‏شود جوجه یک‌جاییش استخوان می‏شود یک‌جاییش گوشت می‏شود یک‌جاش بال می‏شود یک‌جاش پر می‏شود یک‌جاش ناخن می‏شود سفید می‏شود سیاه می‏شود. این رنگ‌ها از کجا رفته؟ اگر از بیرون رفته چطور از بیرون رفته؟ تمام اینها را از آن نطفه بیرون می‏آرد. هیچ از خارج داخل این تخم نمی‏شود

«* دروس جلد 5 صفحه 359 *»

چنان‌که در احادیث است. پس انسان می‏بیند اینها بالطبع نیست علی العمیا تخم‏مرغ جوجه نمی‏شود. گندم ساق نمی‏کند و شاخ نمی‏کند و خوشه نمی‏دهد. تا متصرفی حکیم و مدبری علیم نباشد نمی‏شود گندم خودش ساخته شود پس انسان چه در نباتات چه در حیوانات چه در انسان در هرچیزی که فکر کند و اندک‏فکری به کار ببرد خواهد یافت که یک‏کس مدبری است که از روی تدبیر این کارها را می‏کند و از صدهزار حکمتش را یکیش را ما نمی‏فهمیم چه جای آنکه باقیش را بفهمیم.

خلاصه از همه اینها ملتفت باشید ان‏شاءاللّه که آنچه منافعی که باید برسد و خدا می‏خواهد برساند و بسا تو هم خبر نداری و می‏رساند. مگر از عهده شکرش می‏توان برآمد چقدر نفع رسانده چقدر شکر باید کرد؟ الی غیر النهایة ضررهایی که هست که از تو برده و دفع کرده یک‏چیز جزئیش را که یک چماق خواستند توی سر تو بزنند، خدا آن را از تو دفع کرد این را خبر شدی، باقی را خبر نداری. پس آن مضاری که باید از تو دفع شود و تو نمی‏دانی و نمی‏توانی رفعش کنی خدا رفعش می‏کند. ملک هست می‏آید رفعش می‏کند له معقبات من بین یدیه و من خلفه یحفظونه من امر اللّه ملائکه اطرافتان را گرفته‏اند سرتان را حفظ می‏کنند پاتان را حفظ می‏کنند. چشم را گوش را همه را حفظ می‏کنند همیشه همراه هستند، راه می‏روند باشعور و باادراک هم هستند. این است که بعضی جاها وارد شده دعاها بخوانند مثلاً در بیت الخلا وارد شده که بایست و بگو به آن ملائکه که من خجالت می‏کشم از شما شما دور بروید من عهد می‏کنم شرط می‏کنم که در خلا معصیت خدا را نکنم. آن کرام الکاتبین که همراه انسان هستند در خلا هم هستند این است که فرمودند در خلا انسان خجالت می‏کشد از آنها. خودت را مبین که خجالت نمی‏کشی، انسان خجالت می‏کشد به آن ملائکه خطاب می‏کند که امضیا عنی دور شوید از من من عهد می‏کنم که در خلا معصیت خدا را نکنم. حالا شما دور شوید از من، که من خجالت نکشم کارهام را بکنم و این دعا را حضرت امیر می‏خواندند ائمه می‏خواندند عاقل‌ها می‏خوانند پس ملائکه

«* دروس جلد 5 صفحه 360 *»

هستند باشعور و باادراک چشم دارند می‏بینند. آنهایی هم که یقین دارند به وجود آن ملائکه خجالت می‏کشند در حضور آنها تغوط کنند خجالت هم می‏کشند معصیت کنند معصیت بدتر است، تغوط معصیت نیست مع‏ذلک حالت حالتی است که انسان خجالت می‏کشد، معصیت که معصیت است لکن کسی که می‏داند ملائکه اطراف وجودش هستند خجالت می‏کشد می‏ترسد و معصیت نمی‏کند از این کارها هم خجالت می‏کشد.

باری پس ملائکه باشعورند اینها مثل آب نیستند مثل خاک نیستند شعورشان شعور طبیعی نیست. اینها جمیعاً کرام الکاتبین هستند هیچ‏کدامشان هم خدا نیستند خدا خودش نباید بیاید روی کله مردم بنشیند آنها را حفظ کند. خلق می‏کند جمعی را و آنها را قاصد خود قرار می‏دهد و اسباب قرار می‏دهد و حافظ برای تو قرار می‏دهد و ماها خودمان را نمی‏توانیم حفظ کنیم حافظ می‏خواهیم حافظ ما ملائکه هستند. ملائکه هم نمی‏توانند خود را حفظ کنند حافظ می‏خواهند حافظشان خداست.

تو را همین‏قدر قادر می‏کند که چشمت را وامی‏کنی می‏بینی هم می‏گذاری نمی‏بینی. آیا چه‏جور می‏شود می‏بینی؟ هیچ حکیمی هنوز نتوانسته بفهمد. آن ملائکه هم کارها که دستشان است می‏کنند، اما مغزش را نمی‏دانند پس آنها هم حافظ می‏خواهند آن حافظ کلی که کل این خلق را از مَلَکش گرفته، تا جمادش و نباتش و حیوانش و انسانش همه را حفظ می‏کند و لایـــݘـوده حفظهما و هو العلی العظیم ان‏شاءاللّه بدانید که آن‏کسی که حفظ می‏کند تمام این آسمان و زمین را و خسته نمی‏شود هو العلی العظیم است، علی کبیر است صلوات اللّه و سلامه علیه. این علی اسمی است از اسم‌های خدا علی خودتان را عرض می‏کنم که علی حکیم است و انه فی امّ الکتاب لدینا لعلی حکیم. و این آیه داخل متشابهات نیست به تصریح زیارت. در زیارت حضرت امیر است که می‏گوید که خدا در محکم کتاب فرموده و انه فی امّ الکتاب لدینا لعلی حکیم و این آیه داخل متشابهات نیست به تصریح زیارت این علی

«* دروس جلد 5 صفحه 361 *»

حکیم است این علی کبیر است. خودش فرموده ایة آیة للّه اکبر منی این علی عظیم اسمی است از اسم‌های خدا و لایــــݘـوده حفظهما این زمین و آسمان را و هرچه توش هست حفظ می‏کند، همان‏جوری که ملائکه حفظ می‏کنند ما را و همان روز اول از توی دهن مادر داخل شکم مادر می‏شوند و نامحرم هم نیستند. در اندرون مادر توی رحم مادر داخل می‏شوند و هیچ خلاف شرع هم نیست نامحرم هم نیستند سؤال می‏کنند از خدا چه‏جور او را بسازیم؟ نرش می‏کنند ماده‏اش می‏کنند سفیدش می‏کنند سیاهش می‏کنند مع ذلک خدا نیستند. ملک خلاق هم اسمشان است خدا نیستند. واللّه شریک خدا هم نیستند مثل اینکه حولشان قوه‏شان تمام از خداست و می‏توانند بچه را بسازند آنجا بگذارند. خدا خلقشان کرده برای بچه ساختن حالا این ملک را که  درست می‏کند و خلق می‏کند که حفظ کند تمام این زمین و آسمان را پس او هم باید حفـظ کنـد همـه آنها را و لایــــݘـوده حفظهما و هو العلی العظیـم آن ملکی که تمــام اینهــــا را دارد حفظ می‏کند آن علی عظیم است. آن سرکرده همه ملائکه است ملائکه همه نوکرهاش هستند به اذن او می‏کنند آنچه می‏کنند. به عزرائیل می‏گوید برو فلان‏جا جان فلان را بگیر. به یکی دیگر می‏گوید برو فلان‏جا فلان‏کس را درست کن خلق کن بساز و هکذا او تا نگوید بچه‏ها را درست نمی‏کنند. او تا نگوید جان کسی را نمی‏گیرند او تا نگوید روزی به کسی نمی‏دهند. واللّه او امر می‏کند که تحریک کنند متحرکات را او امر می‏کند که تسکین کنند سواکن را. به همین‏طور در زیارتشان است که بکم سکنت السواکن و تحرکت المتحرکات همین‏جوری که ملائکه کار می‏کنند و خدا نیستند همین‏جوری که چشم تو می‏بیند و خدا نیست دست تو حرکت می‏کند و خدا نیست چرا که ملائکه دست تو را حرکت می‏دهند همین‏جور آن ملائکه‏ای هم که دست تو را حرکت می‏دهند و همین حرکت را هم ملائکه می‏دهند آن ملائکه هم خدا نیستند لکن حافظینند کرام کاتبینند اعوانند انصارند نصرت ما را می‏کنند ما را کمک

«* دروس جلد 5 صفحه 362 *»

می‏کنند. عون خدا و کمک خدا و شریک خدا و وکیل و وزیر خدا نیستند ما اسباب ضرور داشتیم خلق کرده خدا.

پس آن‏کسی که زمین را حفظ می‏کند آسمان را حفظ می‏کند آن حجت خداست. می‏فرماید اگر حجت نباشد در روی زمین زمین قرار نمی‏گیرد اهلش را فرو می‏برد. پس حجت حفظ می‏کند آسمان و زمین را نهایت او را ندیده‏اید شما. کسی که جعلق است و نمی‏فهمد و به ظاهر هم نمی‏بیند آن شخص را، خیال می‏کند که اینها می‏شود برجا باشد و حجت هم نباشد روی زمین. عرض می‏کنم آیا می‏شود نطفه در رحم باشد حالا کسی نباشد که از روی شعور آن را بگیرد یک‌جاش را سر درست کند یک‌جاش را دست کند یک‌جاش را پا یک‌جاش را چشم یک‌جاش را گوش یک‌جاش را دهان یک‌جاش را بینی خودش که از پیش خودش این‏طور نمی‏شود. خودش آنجا می‏ماند یک ساعت دیگر می‏گندد می‏ریزد بیرون. ملکی می‏خواهد شعور داشته باشد تدبیر و تصرف داشته باشد حفظش کند تا کم‏کم آن را بسازد. پس به جمیع اعضاء و جوارح واللّه ملک نشسته حفظ می‏کند. یک‌جاش را حفظ می‏کند گاهی سست می‏کند گاهی درهم می‏کشند تنگش می‏کنند گشادش می‏کنند. مثل کیسه‏های درهم کش این اعصاب به دست کسی است این اعصاب همین‏جور خودش اگر درهم کشیده می‏شد، چرا یک‏وقتی سست می‏شوند یک‏وقتی سخت می‏شوند؟ عصب را وقتی می‏کشی دراز می‏شود سستش می‏کنی جمع می‏شود حالا آن‏کسی که می‏کشد کیست؟ اگر خودمم چرا نمی‏دانم آن عصب کجاست؟ پس ملکی است نشسته است آنجا هروقت تو اراده می‏کنی همچو بشود می‏کشد آن را. هروقت می‏خواهی همچو بشود سستش می‏کند.

پس حفظ می‏کند خدا چیزها را به واسطه ملائکه که موکل بر آنها کرده و ملائکه، خدا نیستند خالق نیستند رازق نیستند اسبابند. اگر آنها نباشند نطفه خودش بچه نمی‏شود اگر نباشد ملکی، تخم گندم را که انداختی و آبش دادی که نشاسته می‏شود.

«* دروس جلد 5 صفحه 363 *»

ملکی می‏خواهد ریشه‏اش را ببرد پایین ملکی می‏خواهد ساقش را بیاورد بالا ملکی می‏خواهد خوشه‏اش را سرجاش بگذارد. پس بدانید که در این مُلک ملائکه باشعوری هستند متصرف و آنها اسبابند در ملک و اعظم اعظم ملائکه آن‏کسی است که سبب اول است. و آن سبب اول آمر و ناهی کل است و آن خدا نیست. ملک این کارها را می‏کند به حول و قوه خدا آن سلطان بزرگ هم کارها را می‏کند به حول و قوه خدا لاحول و لاقوة الا باللّه.

پس بدانید که اگر حجتی نباشد در روی زمین والله هیچ جمادی جماد نخواهد شد والله هیچ نباتی نبات نخواهد شد هیچ حیوانی حیوان نخواهد شد هیچ انسانی انسان نخواهد شد. پس دلیل بودن حجت در روی زمین اینکه جماد جماد می‏شود نبات نبات می‏شود حیوان حیوان می‏شود انسان انسان می‏شود. پس لامحاله حجت در روی زمین باید باشد سرّش را ان‏شاءاللّه درست به دست بیارید خیلی چیزها است که سرّش هنوز معلوم نشده. حجت باید روی زمین باشد اگر حجت مرده باشد نمی‏شود زیرا که اگر حجت مرده کفایت می‏کرد در حفظ آسمان و زمین همان آدم بس بود. اگر آدم بس بود، بعد نوح می‏آید چه کار ابراهیم می‏آید چه کار؟ پس بدانید همه می‏آیند حفظ کنند این زمین و آسمان را. پس تا زنده نباشند تا روی زمین نباشند این زمین و آسمان باقی نخواهد ماند. تا فنر را نگذاری در توی ساعت چرخ‌ها درست نمی‏گردد اگر چرخ‌ها درست نگردد چرخ‌هاش لغو است بی‏حاصل است.

به همین‏طور قلب عالم فنر عالم، متصرف در کل حجت است، در عالم باید تصرف کند و در عالم باید باشد تا چرخ‌های این عالم بگردد و لغو نباشد و هست حجت در روی این زمین. حالا معروف نباشد نباشد باید باشد، باید حفظش را بکند. حالا ما اگر دیدیمش شکر خدا را می‏کنیم اگر ندیدیمش وقتی ظهور کرد می‏بینیمش. پس آن‏کسی که حافظ است قاصد خداست آیه خداست در روی زمین او بقیة اللّه است. و خدا فرموده بقیة اللّه خیر لکم اگر بقیة اللّه نبود در روی زمین تو نبودی. نهایت

«* دروس جلد 5 صفحه 364 *»

حکیم هم بشوی فرض کنی حجتی نبود در روی زمین و والله اگر حجت نبود در روی زمین دیگر چه مصرف داشت این ملک؟ نه آب بود نه خاک نه هوا نه آتش نه آسمانی نه زمینی. اگر فرض کنی حجتی نبود نه آبی بود نه خاکی نه آسمانی نه زمینی. یک جسمی بود یک کومه جسمی بود یک کومه گلی یک کومه آبی بود کومه خاکی بود چه مصرف داشت؟ پس اگر حجت نباشد در مقامی، خلقی که باید در آن مقام باشند نخواهند بود.

حالا این حجت آیت خداست حافظ خلق است ناصر خلق است هادی خلق است یعنی حفظ می‏کند خلق را. آن ضررهایی که نباید به تو برسد و تو خبر نداری آنها را از تو دور می‏کند آن نفع‌هایی که باید به تو برسد و تو خبر نداری به تو می‏رساند. طفل در شکم مادر چقدر نفع و ضرر خود را می‏داند؟ هیچ نمی‏داند. پس آنچه باید به تو برسانند تعمد می‏کنند می‏آرند می‏رسانند. تو نمی‏دانی چقدر نفع‌ها به تو می‏رسانند چقدر ضررها از تو دور می‏کنند. اینها را والله ولی دارد می‏کند ملائکه دارند می‏کنند. تعجبش این است که اگر بگویی ملائکه حافظند له معقبات من بین یدیه و من خلفه یحفظونه من امر اللّه و برای تمام اشیاء همین‏جورها است. خدا همین که گفته برای انسان معقباتی است از پیش رو و پشت سر که او را حفظ می‏کنند از امر خدا، اگر این را بگویی، جلدی چرا نمی‏گویند ای ملعون کافر شدی حافظ خداست ملائکه چکاره‏اند؟ بابا خداست حافظ، اما خدا حفظ می‏کند به ملائکه مدبرات به ملائکه حافظین، به ملائکه باید بمیرانند می‏میرانند. پس او است ممیت و عزرائیل هم کار خود را می‏کند.

و هر قدر من اصرار بیشتر می‏کنم که اینها نوکر امیرالمؤمنین هستند نوکر اول ماخلق اللّهند این ملائکه هیچ کدامشان نه جبرئیلش نه میکائیلش نه روح القدسش که هیچ جهلی براش نیست و هیچ عجزی برایش نیست از هیچ کار عاجز نیست خدا او را قادر مطلق خلق کرده جمیع کارها را می‏تواند بکند همه‏چیز می‏داند خیلی هم

«* دروس جلد 5 صفحه 365 *»

حکمت می‏داند هیچ سهو ندارد فراموشی ندارد هیچ‏کدامشان این ملائکه اول ماخلق اللّه نیستند و همه نوکر ایشانند. حتی همین روح‏القدس، فرمودند همراه حجت‌های خدا این روح‏القدس هست. این روح‏القدس خواب ندارد سهو ندارد غفلت ندارد و این روح‏القدس همراه امام است. این است که حفظ می‏کند آن حجتی را که در میان است او را حفظ می‏کند که خطا نکند سهو نکند فراموش نکند. و واقعاً این روح‏القدس اول ماخلق اللّه نیست اول ماخلق اللّه آن است که می‏گوید ان روح‏القدس فی جنان الصاقورة ذاق من حدائقنا الباکورة روح‏القدس به آن تشخص یکی از میوه‏های باغ‌های ما را خورده که به آن تشخص شده دیگر ببین چه‏چیزها در آن باغ‌ها هست! صاحبانش می‏دانند. پس اول ماخلق اللّه و آن سبب اعظم اعظم آن‏کسی است که این روح‏القدس و آن جبرئیل و آن میکائیل و آن اسرافیل و آن عزرائیل و تمام ملائکه جنت و تمام ملائکه نار تمام ملائکه آسمان‌ها و تمام ملائکه زمین‌ها جمیعاً نوکرهای او هستند همه اعوانشند انصارشند سربازشند. مع ذلک مثل اینکه اینها مخلوقند شاهنشاهشان هم مخلوق است. لکن شاه فرمانفرما است. البته شاه فرمان می‏دهد رعیت باید امتثال کنند امتثال نمی‏کنند جریمه می‏کند زندان می‏برد.

پس به همین‏طور سلطانی دارد ملک، و این سلطان ادعای ربوبیت ندارد مثل اینکه این سلطان ظاهری ادعای ربوبیت ندارد همه سلاطین جلدی خر نمی‏شوند مثل فرعون که ادعای خدایی بکنند، لکن سلطان هستند مملکت مالشان است همه اهل مملکت هم رعیتشان هستند. آنهایی که اطاعت می‏کنند آنها را انعام می‏دهند خلعت می‏دهند آنهایی را که اطاعت نمی‏کنند می‏زنند می‏بندند و خراب می‏کنند. مع ذلک نه آنها خدایند نه اینها، همه مخلوقند. همین‏طور است آن پادشاه حقیقی و تمام حجت‌های الهی سلاطینند و مطاع خلقند خلق باید کور شوند نوکری آنها را کنند او دیگر به حق تصرف می‏کند ملک را. به غصب و به زور و به ظلم و به جبر نیست به حق است از جانب خداست. حالا که از جانب خداست همین که معصوم

«* دروس جلد 5 صفحه 366 *»

خلقش کرده هرکاری که می‏کند خوب است به نظر تو خوب آمد خوب است. اگر بد آمد آن بد هم بدان خوب است می‏فرماید فلا وربک لایؤمنون حتی یحکموک فیما شجر بینهم ثم لایجدوا فی انفسهم حرجاً مما قضیت و یسلموا تسلیماً و ماارسلنا من رسول الا لیطاع پس رسول مطاع است رسول فرمانفرما است ماآتاکم الرسول فخذوه هرچه رسول به شما داد آن را بگیرید و مانهاکم عنه فانتهوا هرچه را گفت نکنید آن را ترکش کنید. چه چیزها می‏دهد به شما که بسا کراهت داشته باشید از آن و خیر شما در آن باشد عسی ان‏تکرهوا شیئاً و هو خیر لکم و عسی ان‏تحبوا شیئاً و هو شر لکم اغلب چیزها که وارد می‏آید چیزهایی است که تو نمی‏خواهی. اگر می‏بینی نمی‏خواهی خودت را ملامت کن که چرا نمی‏خواهی. چه‏بسیار چیزها وارد می‏آید و خوب است وارد می‏آید چه‏بسیار شرها وارد می‏آید و تو می‏خواهی آن را پس باز ملامت کن خودت را که نمی‏فهمی. بگو هرکاری که خدای ما کرده خوب کرده. همچنین حجت‌ها امرها می‏کنند نهی‌ها می‏کنند. از بعضی امرها خوشتان می‏آید شکر کنید خدا را که طبعتان مستقیم است از بعضی نهی‌ها بدتان می‏آید شکر کنید خدا را که طبعتان مستقیم است. از بعضی امرها بدتان می‏آید از بعضی نهی‌ها خوشتان می‏آید بدان طبعت بد است. از خدا بخواه طبعت را مستقیم کند بگو خدایا خیر من را پیشم بیار، مرا موفق کن به خیرهای من به رضای خودت مرا موفق کن اجتناب کنم از سخط و معاصی خودت.

و صلی اللّه علی محمد و آله الطیبین الطاهرین

و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین

 

«* دروس جلد 5 صفحه 367 *»

درس بيست‌ونهم

 

(دوشنبه 14 شوال‌المکرم سنه 1297)

 

«* دروس جلد 5 صفحه 368 *»

 

 

 

و صلی اللّه علی محمد و آله الطیبین الطاهرین

و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین و لاحول و لاقوة الا باللّه العلی العظیم

قال اعلی اللّه مقامه و رفع فی الخلد اعلامه: سنة اللّه التی قد خلت من قبل و لن‏تجد لسنة اللّه تبدیلاً و لن‏تجد لسنة اللّه تحویلاً هو الذی ارسل رسوله بالهدی و دین الحق لیظهره علی الدین کله و لو کره المشرکون. و لقد احسن الشاعر و اجاد و للّه دره حیث قال و نعم ما قال:

لزین الدین احمد نور فضل
  تضاء به القلوب المدلهمة
یـریـــــد الحاســــــدون لیـطفـــــݘـوه
  و یأبی اللّه الّا  ان‏یتمه

و لاتحسبن اللّه مخلف وعده رسله. بالجملة،

الناس من حسب التمثال اکفاء
  ابوهم آدم و الام حواء

و کم ترک الاول للآخر و لیست حرارة شمس الحقیقة باقل من الشمس الظاهرة و يثور الابخرة کما ثارت اعاذنا اللّه من شر الاشرار و کید الفجار و الحقنا بالابرار ربنا افرغ علینا صبراً و ثبّت اقدامنا و انصرنا علی القوم الکافرین.

([1])عرض کردم ان‏شاءاللّه ملتفت باشید هرامری را که خداوند عالم از جانب خودش بخواهد به خلق برساند فکر کنید ببینید ان‏شاءاللّه، گوش که نمی‏دهید

«* دروس جلد 5 صفحه 369 *»

همین‏جورهایی که آقای مرحوم وصیت می‏کردند نصیحت می‏فرمودند، می‏فرمودند بسا هزار دفعه رفته‏اید مجلس روضه و شما روضه شنیده‏اید و گریه کرده‏اید و رفته‏اید و اگر بخواهید یک روضه‏ای یک قصه‏ای بخوانید نمی‏توانید. گاه باشد صد دفعه هم شنیده باشید سببش این است که وقتی روضه می‏روید فکرتان این نیست که روضه‏خوان بشوید. لکن یک بچه روضه‏خوانی که فکرش این نیست که گریه بکند و برود، تمام فکرش این است که روضه‏خوان چه می‏گوید؟ چه می‏گوید که مردم گریه می‏کنند؟ یک مجلس یاد می‏گیرد. پس به یک مجلس روضه علی‏اکبر را می‏تواند یک بچه هم یاد بگیرد و می‏شود این قصه را هزار مرتبه هم شنید و یاد نگرفت. شما هم بناتان باشد که بخواهید یاد بگیرید هی بیاییم به درس و برویم، هزار سال هم یاد نمی‏گیرید بخواهی یاد بگیری یک مجلس هم یاد می‏گیری.

پس ملتفت باشید خدای عالم چنان قادری است که هرچه هست او خلق می‏کند هیچ مانعی در کارش نیست. هیچ زرنگی ساحری مُحیلی نمی‏تواند جلوی خدا بند شود. مخلوق عاجز است که مقابلی با خدا کند حالا این خدا بخواهد امری را منتشر کند در میان خلق نمی‏توانند آن را بپوشانند پرده روش بگذارند. و هرچه را خدا خواسته بپوشاند جمیع خلق نمی‏توانند آن را پیدا کنند. حق را خواسته روی زمین باشد، جمیع خلق جمع شوند که حق نباشد نمی‏توانند. اگر خواسته ظاهر باشد جمیع خلق جمع شوند که شبهه‏ای در آن کنند، آن را مشتبه کنند به باطل نمی‏توانند. کسی که گمان می‏کند که خدا دینش را واضح نکرده احقاق حق و ابطال باطل نکرده متحیر در میان خلق می‏گردد. می‏گوید من تا کی بروم اختلافات را ببینم؟ بعد تا کی بفهمم کدام حق است کدام باطل است؟ پس هیچ‏چیز به دست هیچ‏کس نیست، بعضی این‏جورهایند.

باز ملتفت باشید قواعد حکمیه([2]) است عرض می‏کنم. همین امروز رساله‏ای از

«* دروس جلد 5 صفحه 370 *»

آقای مرحوم دیدم رساله‏ای نوشته‏اند «درّه یتیمه» رساله‏ای است تمامش همین بیان ضرورت است همین‏جوری که من بیان می‏کنم، همان‏جور نوشته‏اند. کأنّه به من نوشته‏اند این رساله را در آنجا می‏فرمایند ان‏شاءاللّه فکر کنید و بربصیرت باشید. می‏فرمایند این رساله را نوشته‏ام هدیه طالبان یقین. می‏فرمایند هرامری که عام البلوی است ــ و قاعده کلیه است که فرمایش می‏کنند، برای احداث یقین چند مقدمه می‏چینند ــ  می‏فرمایند که یقین و علم و امثال آن را به طور اضطرار نمی‏شود آورد، و به زور یقین را نمی‏شود آورد و برد و همچنین علم. لکن اسباب یقین که موجود شد یقین خودش می‏آید و می‏شمارند اسباب یقین را، از جمله قواعدی که می‏چینند که می‏فرمایند احداث یقین می‏کند این است که می‏فرمایند هرامری که عام البلوی است وقتی تمام خلق را دیدی بر سبک واحدی آن وقت ببین آیا اینها اقرار به رسالتی دارند یا ندارند. اگر اهل توحید هستند لکن اقرار به رسولی ندارند اینها را پراعتناء به اجماعشان و ضروریاتشان مکن. مگر هرچه را که اتفاق دارند که با دلیل و برهان خودت درست می‏آید آنها را تصدیق کن و آنچه‏اش را که با دلیل و برهان خودت درست نیاید اعتناء مکن. پس از اینها بگذر اعتناء به ضرورت آنها مکن.

آن وقت می‏آیی در اتفاق ملیین می‏بینی آنهایی که به پیغمبری قائل هستند یک‌جور سخنی را می‏گویند تمامشان. تو اگر داخل ملیین هستی خواه دلیل عقلی داشته باشی خواه نداشته باشی، اگر وازنی آن‏جور سخن را از توی این ملیین بیرون می‏روی. به جهت آنکه ضروری ملیین لامحاله حق است اگرچه عقل تو خلاف این را بفهمد. اگر عقلت هم می‏فهمد نور علی نور، اگر فهمش را نداری دیگر شک مکن مگو که تمام این ملیین توطئه بر کذب کرده‏اند هم در این زمان هم در زمان پیش، و همچنین در زمان‌های پیش و قرن‌های پیش که کتاب‌ها نوشته‏اند می‏بینیم همین‏جور نوشته‏اند. دیگر چیزی که در جمیع قرون و اعصار آن چیز در دست همه بوده، حالا محل شک باشد! شک اگر می‏کنی خود همین شکت می‏فرمایند کفر است و خارج شدن از دایره

«* دروس جلد 5 صفحه 371 *»

ملیین است و داخل شدن در دایره مقصرین که در واقع موحدین نیستند.

به همین تدریج می‏آیی تا داخل اسلام می‏شوی حالا اسلام چه‏چیز است متفق‏علیه جمیع اهل اسلام. حالا دلیل عقلی می‏توانی اقامه کنی بر یکی یکی امور اسلامی، نور علی نور. اگر هم نمی‏توانی باز شک مکن که اگر شک کردی از این دایره بیرون می‏روی. می‏فرمایند به همین پستا پیش می‏آیی تا می‏آیی داخل دایره تشیع می‏شوی آن وقت می‏بینی یک‌پاره چیزها هست داخل ضروریات شیعه است مثل مسأله عصمت ائمه. داخل شیعه که شدی دیگر حالا اگر شک کنی در عصمت ائمه که ضرورت مذهب شیعه شده دیگر داخل این دایره نیستی. پس اگر کاری کرد امام و عقل تو نفهمید شک مکن در عصمت او و بدان آن کار منافی عصمت نبوده، تو قاعده‏ات را از دست مده. تو اگر بابصیرت داخل دین شیعه شدی باید بدانی امام جمیع قولش و فعلش همه از جانب خداست. پس اگر صلح می‏کند امام حسن درست می‏کند اگر جنگ می‏کند امام حسین درست کرده. یکی نافله زیاد می‏کند شبی هزار رکعت نماز می‏کند یکی دیگر کمتر می‏کند یکی از ایشان فربه و سمین است که در حالت راه رفتن تکیه بر غلامان خود می‏کند و یکی دیگر آن‏قدر لاغر است که او را باد می‏لرزاند. نباید گفت آن شکم‏پرست است پرخور است چاق است مرا به شک می‏اندازد. و اگر بابصیرت داخل شیعه شده‏ای بدان این درست می‏کند او هم درست می‏کند. هریکی در زمان خود که بودند، آنچه کردند درست کردند معصومند و مطهرند و قولشان و فعلشان تمام حجت است. یکیشان رنگش سفید باشد یکیشان رنگش زرد باشد یکیشان پر بخورد یکیشان کم بخورد منافی عصمت نیست. می‏فرمایند تا داخل این دایره‏ای که شک و شبهه‏ای برات نیست و اگر خود را داخل دایره دیگر دیدی و شک و شبهه اهل آن دایره برات آمد، مثل اینکه عصمت انبياء را شک کردی که اگر انبياء برای این باید معصوم باشند که من خاطرجمع باشم پس تمام روات هم باید معصوم باشند، و حالا که روات معصوم نیستند پس پیغمبران هم شاید معصوم

«* دروس جلد 5 صفحه 372 *»

نباشند. اگر شک برات پیدا شد بدان از روی بصیرت داخل دین شیعه نشده‏ای و هنوز شیعه نشده‏ای. دیگر زور مزن این شک را برداری. از اول برو بابصیرت شیعه بشو شیعه که شدی می‏بینی این عصمت انبياء در میان شیعه به سرحد ضرورت رسیده است.

پس ضروریات هیچ دلیل عقلی نمی‏خواهد به جهتی که این ضروریات را خدا خواسته آورده، با معجزات با کرامات در میان مردم گذاشته شکی، شبهه‏ای ریبی در آن نیست و خارق عادات را آورده‏اند در میان برای اینکه چیزی که تو به عقلت نمی‏رسد و حسن و قبح او را نمی‏فهمی، و معصوم به طور فتوی می‏فرماید این حَسَن است این قبیح است مثل اینکه می‏فرماید از طرف دسته ظرف آب مخور که قبیح است. قبحِ کراهتی هم باشد باشد از سمت دیگر بخور آن قباحت را ندارد. از سمتی که مو برداشته آب مخور. حالا تو هرچه فکر می‏کنی عیبش را نمی‏فهمی می‏گویی این که شسته است پاک و پاکیزه است، چرا باید از این طرف مکروه باشد؟ هرچه فکر می‏کنی هیچ قبحش را نمی‏فهمی ضررش را هیچ نمی‏بینی، و تمام شریعت که خدا قرار داده برای نفع مردم است تمام امرها برای نفع مردم است و تمام نهی‌ها برای دفع ضرر از مردم است تو هم هرقدر عقلت را به کار ببری نمی‏فهمی این را که از جایی که مو برداشته آب خوردن مکروه است. اگر زهر دارد و سمیت دارد که از آن سمتش هم دارد. هرچه فکر می‏کنی نمی‏فهمی از آن سمتی که سمتِ دسته است مخور، از سمتی دیگر بخور. سمتی دیگر مگر شفا است و آن سمت سمیتی دارد؟ اگر سمیتی دارد از چه‏چیز است؟ اینها را عقل به هیچ وجه من الوجوه نمی‏تواند بفهمد.

پس باید تسلیم کرد امر آن کسانی را که صاحب کار هستند. به جهت آنکه هر هرچیزی که تو حسنش را بفهمی قبحش را بفهمی که چه می‏گویند اصلاً معجز براش ضرور نیست. اگر طلب هم بکنی معجز را نخواهند آورد. مثلاً اگر معصوم بگوید حالا روز است و کسی بگوید بیا معجز بیار که حالا روز است نباید او اطاعت کند و معجز بیارد. چرا که این حالا روز است احتیاج به معجز نیست حالا چشمت را وامی‏کنی

«* دروس جلد 5 صفحه 373 *»

می‏بینی روز است معجز هم که می‏آرد می‏بینی روز است. این بود که به پیغمبر خدا9می‏گفتند فلان مطلبی را که می‏گویی بیا معجز بیار گنجی داشته باش نهری جاری کن حضرت می‏فرمودند من تابع شما نمی‏شوم من کاری می‏کنم که خدا مرا به آن امر کرده. من هرامری بگویم که مخفی باشد و شما صدقش و کذبش را ندانید معجز می‏آورم تا بدانید صدق است. اما هرحرفی که وقتی من گفتم شما می‏بینید راست است دیگر شما تمنا می‏کنید که معجز بیار تا تصدیقت کنیم، نه برای آنها من معجز نمی‏آرم. چرا که شما اقتراح می‏کنید و من تابع هویٰ و هوس شما و تابع اقتراح شما نیستم.

از جمله خواهششان این بود که تو چرا باغی نداری که خودت بخوری از آن باغ؟ می‏فرمودند آن باغ‌ها را که مردم دارند و می‏خورند هیچ دلیل راستیشان نیست این را من نمی‏آرم بخصوص. یا آنکه نهر بزرگی جاری کنی می‏فرمودند این نهر بزرگ را دیگران جاری کرده‏اند و دلیل راستیشان نیست. چرا گنج نمی‏آری؟ گنج را دیگران هم پیدا کرده‏اند و می‏کنند و اینها هیچ کدام دلیل راستیشان نبوده این بود که آن منافقین و کفار از این بحث‌های کج و اقتراحات هی می‏کردند و پیغمبر رد می‏کردند و می‏فرمودند معجز برای جایی است که صدق و کذب گوینده معلوم نباشد، لابد باشند آن وقت خارق عادات را می‏آرند که مردم بدانند از جانب خدا آمده‏اند. پس معجز را که می‏آرند، به طور تعبد باید گرفت و دانست که از جانب خداست. از این سرّ است که بعد از آنی که تمام شریعت آمد به معجزات، تمام حلال‌ها و حرام‌ها و مستحبات و مکروهات آمد تمام احکام خمسه را خدا نازل کرد بر پیغمبر، و ائمه به شیعیان آنها را گفته‏اند. حالا من می‏گویم فلان نافله مستحب است من معجزه نمی‏خواهم که این حرف را بزنم من اگر گفتم نافله صبح مستحب است برای این هیچ معجز نمی‏خواهم و اگر احمقی ادعا کند که من معجزه می‏آرم برای آنکه نافله صبح مستحب است بدانید که او اهل حیله است بلکه مرتفع شده در اسلام معجزه بلکه دلیل و برهان می‏خواهند، حالا دیگر خارق عادت نیست. این است که آقای مرحوم می‏فرمودند

«* دروس جلد 5 صفحه 374 *»

چیزهایی که مردم از سید مرحوم می‏گویند آنها را من هیچ ندیدم مگر اینکه روزی فنجان قهوه‏ای دست سید مرحوم بود در دل خود گفتم کاش این فنجان را به من التفات می‏فرمودند همان آن فنجان را به من دادند. باز می‏خواستند تحقیق حق و باطل بکنند این فرمایشات را می‏فرمودند، این را دلیل چیزی نمی‏گرفتند هیچ جای دین و مذهب، دلیلش خارق عادت نیست یک‏کسی بگوید نماز ظهر را باید کرد به دلیل اینکه من خارق عادت برایش دارم این حیله‏باز است. این را پیغمبر آورد دلیلش هزار و یک معجزه که آن حضرت آورد حالا دیگر تو صدق این را می‏یابی حالا دیگر احتیاج به خارق عادت نیست کسی که خارق عادت بکند هنوز سررشته از حق و باطل ندارد بلکه افتاده در دایره باطل. از این است که در میان جماعت شیعه دلیل حقیت مطابقه قول است با صاحبان شرع پس دلیل حقیت، آیه خواندن است حدیث خواندن است. دلیل حقیت، خارق عادت نیست دلیل حقیت کتاب است و سنت است. اگر کسی اینها را دارد و خارق عادت هم دارد، خوب و اگر خارق عادت دارد بدون روایات این دلیل نیست. باز ملتفت باشید که دلیل و برهان اهل حق برای این است که معلوم بشود صدق و کذب سخن آنها. دیگر معجز بیارد کسی که حالا روز است این حیله است. یا برو خواب ببین که من راست می‏گویم، حیله است بازی است.

خلاصه آنچه باید به این خلق برسد و از تمام این خلق خواسته آن چیز را البته به تمام مردم می‏رساند. آنچه را از بعض مردم خواسته به تمام نباید برساند. حالا هرچه را از تمام خواسته و به تمام رسانده است این اسمش می‏شود محل اتفاق و اتفاقی اسمش می‏شود ضرورت اسمش می‏شود عام البلوی مسلمیات. پس اموراتی که به همه‏کس باید برسد به همه‏کس گفته‏اند، همه‏کس خبر دارند می‏دانند. استثنا است از این، بچه‏ها و پیرهای خرف‏شده و مجانین و مستضعفین و کسانی که دین نمی‏خواهند، فهم دارند و شعور دارند و می‏توانند بفهمند مع ذلک دربند دین و مذهب نیستند اینها مستثنایند چرا که در بند فهمیدن دین و مذهب خود نیستند. و الا  کسی که صحت بدن دارد و

«* دروس جلد 5 صفحه 375 *»

فهم دارد و شعور دارد، لامحاله می‏تواند بفهمد. اینها ندانند، ندانند. پس هرچه را از تمام مکلفین خواسته‏اند به آنها رسانیده‏اند. هرامری را از همه خواسته‏اند به همه رسانده‏اند و می‏رسانند. نه خدا تقصیر می‏کند در رساندن آنچه خواسته نه رسول مقصر است در رسانیدن آنچه خدا خواسته برسد. همچنین امام هم مقصر نیست در رسانیدن آنچه خدا و پیغمبر خواسته‏اند برسانند چرا که اگر امام نرساند تقصیر برمی‏گردد به پیغمبر، که امامی که می‏دانستی که تقصیر می‏کند و نمی‏رساند یا نسیان دارد یا سهو می‏کند چرا امامش کردی؟ به گردن مردم سوارش کردی؟ دیگر آن وقت پیغمبری که همچو امامی قرار می‏دهد، تقصیر پیغمبر نیست تقصیر آن خدا است که همچو پیغمبری می‏فرستد. و خدا یقیناً مقصر نیست پس خدا پیغمبری می‏فرستد که امرش را برساند پس پیغمبر یقیناً معصوم است و پیغمبر هم کسی را نصب می‏کند که او یقیناً معصوم باشد. پس امور عامه به تمام مکلفین رسیده و تمام مکلفین در آن علی‏السواء هستند و تعجبش این است که من حالا باید بنشینم بگویم که به همه رسیده.

این قواعد بعینه مثل قرآن است. قرآن حجت است لکن قرآن بی‏ناطق نمی‏شود حجت باشد. ناطق حجت است بی‏قرآن نمی‏شود حجت باشد. ناطق بی‏قرآن حجت نیست به جهتی که مدعی خیلی است و آدم نمی‏داند که راست می‏گوید، قرآن بی‏ناطق حجت نیست چرا که زبان ندارد. به همین‏طور ضروریات بی‏ناطق زبان ندارد پس حجت نیست. و ناطق بی‏ضروریات حجت نیست چرا که مدعی بسیار است. پس این ضروریات را والله نوشته‏اند در این ملک که نمی‏توانند اهل حیله بردارند این ضروریات را با قلم فولادی نوشته‏اند، با ساروج چنان نوشته‏اند که هیچ زیر و بالا نمی‏شود کرد. سنگی است این ضروریات که هرسگی می‏خواهد بردارد آن را به دهان بگیرد دندان خودش می‏شکند. پس این ضروریات باز زبان ندارد، زبانی که باید تکلم کند به این ضروریات زبان تمام اهل ضرورت است. و تعجب این است که تمام زبان‌ها غافلند باز یک‏کسی است که تمام اینها را حالیتان می‏کند.

«* دروس جلد 5 صفحه 376 *»

پس ضروریات زبان‏داری دارد. زبانش ناطقین تمام آن دایره‏اند. امر عامی را که خدا خواسته به همه رسانده عامی‌ها هم تکلیف دارند، درس نخوانده‏ها هم تکلیف دارند. آنهایی را که باید به درس خواندن یاد گرفت تکلیف آنهایی است که درس می‏خوانند. آنهایی را که باید به عربی یاد گرفت تکلیف آنهایی است که عربی می‏خوانند باید بخوانند. پس امورات عامه چیزی نیست که مخفی باشد چیزی نیست که محل اختلاف باشد. پس امورات عامه را همه اهل دایره خبر دارند رسالت پیغمبر را همه آنها خبر دارند و می‏دانند.

همچنین در میان شیعه مسأله امامت را همه عوام می‏دانند زن‌ها می‏دانند مردها می‏دانند همه می‏دانند همه خواص می‏دانند ملاها می‏دانند. امام اول، در زمان اول حضرت امیر است. و امام لاحق در زمان سابق، داخل شیعیان و تابعین آن امام سابق بود او که از میان رفت دیگر این امام لاحق خلیفه و قائم‏مقام او بود. این را تمام دایره تشیع می‏دانند. چون این امر عامه بود جزء ایمانشان بود و جزء اعظم ایمانشان بود همه می‏دانستند چون همه را خواستند نجات بدهند، و اینها را از برای نجات مردم قرار دادند. ارسال رسل و انزال کتب تمامش برای نجات مردم است. اگر اقرار به امامت نکرده بودند نجات براشان نبود. همچنین دیگر فکر کنید باز همین‏جور، دوستی دوستان ائمه طاهرین و دشمن شدن با دشمنان ایشان و تابع شدن به راویان اخبار، در این ازمنه والله نجات همه بود و دین همه بود، این را همه می‏دانند همه می‏دانند که جاهل باید رجوع کند به عالم، همه می‏دانند که باید رجوع کرد به عالمِ عادل مؤمن صادق امین. نه عالم فاسق نه عالم جاهل نه عالم دروغگو نه عالم خیانت‏کار.

به این نوع مسأله رکن رابع را فکر کنید بابصیرت باشید ان‏شاءاللّه، پیغمبرِ معصوم تمام شرایع را آورد و ختم شد نبوت به پیغمبر آخرالزمان9. این را همه اهل اسلام می‏دانند که محل اتفاق است دیگر این پیغمبر خلیفه می‏خواهد او باید نصب کند می‏آیی در شیعه می‏بینی او نصب کرده ــ و همه را مختصر مختصر عرض می‏کنم،

«* دروس جلد 5 صفحه 377 *»

شما در آنها هی فکر کنید و نتیجه‏ها بگیرید ان‏شاءاللّه بر یقین باشید ــ همچنین باز ائمه طاهرین معصوم بودند آنچه باید برسانند رساندند. این است که در زیارت جامعه کبیره می‏فرماید و جاهدتم فی اللّه حق جهاده حتی اعلنتم دعوته و بیّـنتم فرائضه و اقمتم حدوده و نشرتم شرایع احکامه و سننتم سنته حتی صرتم فی ذلک منه الی الرضا و سلّمتم له القضاء دیگر باز فکر کنید دقت کنید در این فقرات ببینید یعنی آیا آن روزی که بودید این کارها را کردید، و حالا ماها حیران و سرگردان هستیم و کسی روی زمین نیست حالا این کارها را بکند؟ آیا چنین است؟ فکر کنید ان‏شاءاللّه اینها امامند حجتند به هرمکلفی باید برسانند. پس بعد از ائمه طاهرین دیگر ببینید که داخل ضروریات شیعه است بلکه والله از ضروریات اسلام گذشته داخل ضروریات تمام ملیین است. لامحاله در هرزمانی راوی باید باشد که روایت کند و این حکایت روایت در زمان هرحجتی بوده. موسی هم که حرف می‏زد همه امتش حاضر نبودند آنها که حاضر بودند می‏شنیدند می‏رفتند روایت می‏کردند برای یکدیگر. یک‏کسی هم دروغ می‏گفت، بله همیشه دروغگو بوده‏اند همیشه راستگو بوده‏اند کارشان روایت بوده برای یکدیگر می‏گفتند، آنها هم می‏رفتند خانه برای زن و بچه‏شان می‏گفتند آنها که حاضر بودند هرچه حضرت می‏فرمود هرکه آنجا حاضر بود ضبط می‏کرد. وقتی می‏آرند در ضرورت اسلام، که پیغمبر کارش همین بوده که حرف می‏زد در مسجد مردم می‏رفتند برای یکدیگر می‏گفتند. در خانه‏شان می‏رفتند برای زن و بچه‏شان می‏گفتند و آن مردها که ملا بودند ثبتش می‏کردند و کتابش می‏کردند و کتاب‌ها می‏نوشتند.

حالا توی دین شیعه فکر کنید ان‏شاءاللّه و ببینید که باز ائمه طاهرین سلام‌اللّه‌علیهم کارشان به روایت بود و محال است به غیر از روایت. تکلیف محال نکرده خدا، نمی‏شود راوی زبان خود را حرکت بدهد بدون اذن امام. به جهت آنکه یک‌جور تصرفی و زبانی و قدرتی به معصوم داده‏اند و می‏دهند که آن معصوم عالم است تکلیف همه‏کس را می‏داند، تکلیف این پیره‏زال را در خانه می‏داند کذبی که

«* دروس جلد 5 صفحه 378 *»

می‏خواهد نرسد حفظ می‏کند زبان راوی را از کذب. سهو می‏خواهد نرسد البته حفظش می‏کند. به همین‏طور تا آن حکم پیرزن که کنج اتاقش نشسته است حکمش را می‏رسانند.

پس بدانید کار مردم به روایت می‏گذرد و راویان اگرچه خودشان معصوم نیستند لکن معصوم دارند. بله اگر خودشان معصوم نبودند و معصوم هم این روایان نداشتند کسی نمی‏توانست خاطرجمع شود. و همان‏جوری است که رئیس المشککین شبهه انداخته ــ فخر رازی این شبهه را انداخته است ــ که اگر حجت باید معصوم باشد، برای اینکه ما خاطرجمع باشیم به قولش روات هم باید معصوم باشند، جوابش را هم نتوانسته‏اند بدهند. شما ملتفت باشید که اینها اگر معصومی نداشتند بله خودشان معصوم نبودند نمی‏توانستند خاطرجمع باشند. به جهت آنکه همه چیز را نمی‏دانستند مثل اینکه امام می‏داند. چرا که اگر هرکسی مثل او بداند دیگر امامی ضرور نیست. پس خودشان نمی‏دانستند، خودشان سهو داشتند نسیان داشتند، لکن امام معصومی داشتند که همه چیز را می‏داند سهو ندارد نسیان ندارد خطا ندارد خاطرجمع شدند که راست می‏گوید این راوی. خلاصه پس ملتفت باشید ان‏شاءاللّه و بدانید که خداوند عالم هرچه را به طور عموم خواسته به طور عموم رسانیده. پس ضروریات را از عموم مردم خواسته آن را به عموم مردم رسانیده.

باز فکر کنید که این روات هم صادق باید باشند کاذب نباشند. ما چون نمی‏دانستیم، خدا باید معلوم کند. اگر صدق صادقین را خدا معلوم نکند کذب کاذبین را خدا معلوم نکند و تکلیف وارد بیاورد، تکلیف مالایطاق است. پس یک‌جوری قرار داده که صدق صادقین واضح شود باز صدق صادق واضح نمی‏شود مگر به اتفاقیات، مگر به ضروریات. ضروریات اموری است که همه باید بدانند. لکن می‏بینی چیزی را که در دین و مذهب نیست و آن را می‏گویند، بدان که آنها از دین و مذهب بیرون رفته‏اند. پس این حرف که «واجب است بر تمام مکلفین که اذعان

«* دروس جلد 5 صفحه 379 *»

کنند به ناطق واحدی» خودت فکر کن در ضرورت دین ببین این داخل است؟ و این ضرورت چنان مسدد است و مؤید است که اگر جمیع جن و انس جمع شوند نمی‏توانند آن را بردارند. حالا این حرف که تمام مکلفین باید اذعان کنند به ناطق واحدی و تمام شرایع را باید آن ناطق واحد بگوید یا او اذن بدهد که بگویند، این در دین خدا بوده یا نه؟ اگر در دین خدا بوده، چرا مردم خبر ندارند؟ مسأله امامت را چرا مردم خبر شدند؟ مسأله نبوت را چرا مردم خبر شدند؟ اگر همیشه در میان شیعه یک ناطق داشته‏اند یک حاکم بوده چرا تا حال کسی این را نشنیده بود تا اینها آمدند این بدعت را آوردند. چرا مردم خبر ندارند؟

همین‏قدر کفایت می‏کند که محل اختلاف واقع شده و اقلاً وقتی دقت می‏کنی خواهی یافت که والله اوهن من بیت العنکبوت است. داخل بدعت‌های بسیار بسیار بزرگ است که انداخته‏اند میان مردم. والله خودشان نمی‏دانند که چه بدعتی است. آن شیطان حرامزاده می‏داند چه کرده خودشان ملتفت نیستند چقدر خرابی کرده‏اند. این امر امری است که کل مکلفین محتاجند که این را بدانند، چیزی که محتاجند کل مکلفین به آن چیز فکر کنید اگر من عند اللّه بود به حد ضرورت می‏افتاد. اگر به حد ضرورت می‏افتاد احتیاجی به سؤال و بیان نبود و محل اختلاف نبود چنان‌که مسأله امامت در میان شیعه محل اختلاف نیست امام اول امیرالمؤمنین است همه شیعه می‏دانند اگر چنین مسأله‏ای بر شیعه بود که همیشه شیعه مرجعشان فلان است آن شخص هم مشهور بود معروف بود چنان‌که وکیل اول، فلان بود معروف بود وکیل دوم فلان بود معروف بود و هکذا. در غیبت کبری کدام بود ناطق؟ می‏گویند ناطق اول مفید بود پس از او سید رضی بود و بعد سید مرتضی بود می‏گوییم این مسأله در کدام کتاب نوشته شده است؟ احدی تا به حال که همچو مزخرفاتی ننوشته.

عبرت بگیرید ببینید، باطل را خدا چه‏جور باطل می‏کند؟ طوری باطل می‏کند که عذری برای احدی باقی نماند. فکر کنید ببینید اگر بنای شیعه چنین بود که

«* دروس جلد 5 صفحه 380 *»

مرجعشان در هرعصری یکی بود اینهایی که مرجع بودند در هرعصری معروف بودند. مثلاً در عصری مرجع کل کیست؟ مفید. بعد از او در عصری دیگر مرجع کل کیست؟ مثلاً صدوق. اگر از آن زمان تا این زمان می‏دانستند اسماء این حجج را فرداً فرد همه شیعه می‏شناختند مثل اسماء ائمه، در میان شیعه معروف و مشهور بود. حالا که معروف نیست پس خدا نخواسته این از دین باشد پس بطلانش والله از هرباطلی باطل‏تر است. والله از غصب خلافت بطلانش واضح‏تر است و شما آنجا را مسلّم داشته‏اید چرا باید اینجا شک داشته باشید؟ تعجب است پرده گذاشته خدا به چشمشان به گوششان به دلشان به جهت آن زیغی که دارند. به جهتی که خدا نمی‏خواهند به جهتی که رسول نمی‏خواهند دین حق نمی‏خواهند قفل بر دلشان می‏زند. بر چشمشان بر گوششان پرده می‏کشد پنبه می‏گذارد همچو بدعتی می‏آرند اصرار هم می‏کنند، هرچه می‏خواهی حالیشان کنی اصرار و انکارشان زیادتر می‏شود. واللّه شده‏اند او کظلمات فی بحر لجّی یغشاه موج من فوقه موج من فوقه سحاب ظلمات بعضها فوق بعض اذا اخرج یده لم‏یکد یریها بلکه بدتر.

و صلی اللّه علی محمد و آله الطیبین الطاهرین

و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین

 

«* دروس جلد 5 صفحه 381 *»

درس سی‌ام

 

(سه‌شنبه 15 شوال‌المکرم سنه 1297)

 

«* دروس جلد 5 صفحه 382 *»

 

 

 

و صلی اللّه علی محمد و آله الطیبین الطاهرین

و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین و لاحول و لاقوة الا باللّه العلی العظیم

قال اعلی اللّه مقامه و رفع فی الخلد اعلامه: سنة اللّه التی قد خلت من قبل و لن‏تجد لسنة اللّه تبدیلاً و لن‏تجد لسنة اللّه تحویلاً هو الذی ارسل رسوله بالهدی و دین الحق لیظهره علی الدین کله و لو کره المشرکون. و لقد احسن الشاعر و اجاد و للّه دره حیث قال و نعم ما قال:

لزین الدین احمد نور فضل
  تضاء به القلوب المدلهمة
یـریـــــد الحاســــــدون لیـطفـــــݘـوه
  و یأبی اللّه الّا  ان‏یتمه

و لاتحسبن اللّه مخلف وعده رسله. بالجملة،

الناس من حسب التمثال اکفاء
  ابوهم آدم و الام حواء

و کم ترک الاول للآخر و لیست حرارة شمس الحقیقة باقل من الشمس الظاهرة و يثور الابخرة کما ثارت اعاذنا اللّه من شر الاشرار و کید الفجار و الحقنا بالابرار ربنا افرغ علینا صبراً و ثبّت اقدامنا و انصرنا علی القوم الکافرین.

عرض کردم چیزی که هرگز اختلاف در آن پیدا نخواهد شد و هرگز خدا تغییرش نخواهد داد و معقول نیست چنان‌که منقول نیست این است که امر خدا در هرعالمی در هرجایی در هرعصری نسبت به هرکسی نمی‏شود پوشیده و پنهان باشد امرش واضح است حجتش بالغ است، هیچ شکی شبهه‏ای ریبی خدشه‏ای در آن نیست. پس چیزی را که خواسته‏اند از مردم این است که آنچه ما می‏آریم پیش شما شما حاشا نکنید نگویید این نیست. روز را می‏آوریم پیش شما نگویید روز نیست شب را می‏آریم

«* دروس جلد 5 صفحه 383 *»

پیش شما نگویید شب نیست. هرچه می‏آریم و نمی‏دانی و نمی‏فهمی، فهمت کم است شعورت کم است بدان خدا نخواسته بفهمی، چکار داری؟ فضولی مکن فضولی نمی‏شود کرد. دیگر من چرا ضعف دارم چرا قوت من به قدر قوت پهلوان‌ها نیست؟ پهلوان‌ها جثه داشته‏اند ورزشی کرده‏اند، تو نه جثه آنها را داری نه ورزش کرده‏ای. پس آنچه را خدا فهمش را نداده یا داده لکن موانع قرار داده، بدان تعمد کرده که به تو نرسد. نه اینکه خلق، امر خدا را پوشانیده‏اند. هیچ‏کس به جنگ این خدا نمی‏تواند برود هیچ‏کس قوتش و تدبیرش بیشتر از خدا نیست.

پس هرچه را نمی‏دانی وحشت و اضطرابی ندارد. هرچه را خواسته خدا بفهمی، فهمش را داده ان‏شاءاللّه فکر کنید و از اضطراب بیرون بروید. جمیع این خلقی که هستند گمراه شده‏اند، همه‏اش به جهت اضطرابشان است. آب خزانه وقتی متلاطم است هیچ عکس در آن پیدا نیست آینه را هم حرکت بدهی هیچ عکس توش پیدا نیست آب وقتی بنای اضطراب و جنبش را گذارد عکس گرد دراز می‏شود و برعکس. و مؤمن باید سعی کند ساکن شود ان‏شاءاللّه الا بذکر اللّه تطمئن القلوب و خدا در عالمِ خلق هیچ سکونی و هیچ یقینی خلق نکرده. تمام سکون این است که خدا داشته باشی اطمینان به خدا داشته باشی. بدانی خدا عالمی است که لایجهل شیئاً، قادری است که لایعجز عن شی‏ء مغری به باطل نیست هدایت می‏کند خلق را. امرش واضح است آشکار است.

به این مقدمات ساکن می‏شوی به طوری که هیچ‏کس نمی‏تواند گولت بزند. حتی شیطان حرامزاده هیچ کار نمی‏تواند بکند ان کید الشیطان واللّه کان ضعیفاً به جز اینکه کلاهی می‏اندازد دیگر نمی‏تواند کاری بکند. کلاهی می‏اندازد، خر رَم می‏کند سوار هم مضطرب می‏شود. سوار اگر شعور داشته باشد می‏داند این خر، لاعن شعور رم کرده اگر مضطرب شد قدری حماقت دارد. بله سوار کرده‏اند انسان را بر حیوانی حیوان هم قرارش هست رم کند اما انسان چنین نیست اذا مسّهم طائف من الشیطان تذکّروا

«* دروس جلد 5 صفحه 384 *»

حیوان که رم می‏کند، جلوش را می‏گیرد فاذا هم مبصرون پس در این وقت متذکر می‏شود و آرام می‏گیرد خودش و آرام می‏دهد خرش را، پس این خلق که در اضطرابند به جهتی است که خدا ندارند اقرار به خدا ندارند و اعتنائی به خدا ندارند، از این جهت در هیچ امری ساکن نیستند. در آنهایی هم که خیال می‏کنند ساکنند و اضطراب ندارند وقتی قلبشان را می‏شکافی می‏بینی مضطربند. مثل اینکه حالا ساکن است که روز است اگر پیشش بنشینی بگویی آیا نشده شب باشد و تو در رختخواب خوابیده باشی خواب ببینی روز است و در مجلس نشسته‏ای صحبت می‏داری وقتی بیدار می‏شوی می‏بینی شب بود، لامحاله مضطرب می‏شود. یقین واللّه همین‏طوری است که بزرگان فرموده‏اند اقلّ ماقسّم بین العباد است یقین از هرچیزی کمتر است. و این یقین واللّه مخصوص اهل حق است و هیچ اهل باطل ابداً واللّه یقین ندارند مخصوص اهل حق است که با دلیل و برهان بابصیرت بایقین می‏شوند. اگر فکر کنی آن وقت می‏فهمی که صاحبان یقین از کبریت احمر واللّه کمترند باز کبریت احمر پیدا می‏شود. بسا سنی‌ها طلا و نقره می‏سازند جابر جلدکی از شاگردهای حضرت صادق بود کافر بود سنی بود کافر بود و درسش می‏دهند و طلا می‏سازد. بسا یهودی و نصاری و گبر اکسیر احمر به دست می‏آرند و مؤمن از کبریت احمر کمتر است المؤمن قلیل المؤمن قلیل المؤمن قلیل المؤمن اقلّ من الکبریت الاحمر.

سعی کنید یقینی به دست بیارید، و تا اقرار به خدا نکنی بدان نمی‏شود یقین تحصیل کرد. هردلیلی هربرهانی، هرقدر خیال کنی محکم است واللّه خیال است مثل تار عنکبوت است. جمیع چیزهایی که خیال می‏کنی قوی است و بی‏اصل است سراب است نزدیک که می‏روی می‏بینی هیچ نبود. یعنی اگر بروند نزدیک می‏بینند و اگر نروند، وقتی مردند در آخرت می‏بینند هیچ نبود.

عقل را خدا جوری آفریده ــ و عمداً این‏جور آفریده ــ صنعت عجیب غریبی کرده خدا عمداً در کار عقل که به هیچ چیز یقین نکند مگر برود پیش خدا. در جمیع

«* دروس جلد 5 صفحه 385 *»

بدیهیاتی که نگاه می‏کند شک و شبهه براش می‏آید. روز، از بس روشن است و بدیهی است ضرب المثل شده و مع‏ذلک پیش عقل می‏روی، می‏گوید شاید خواب می‏بینم که روز است و نشسته‏ایم حرف می‏زنیم شاید وقتی از خواب بیدار شدیم نصف شب باشد. الواحد نصف الاثنین، باز کلیش پیش عقل می‏رود اما دو چیز را پیش هم بگذاری از عقل بپرسی که این نصف آن است؟ نمی‏تواند یقین کند احتمال می‏دهد این نصف آن نباشد. پس عقل را جوری آفریده که ساکن نخواهد شد مگر به خدا.

قاعده کلیه‏ای فرمایش می‏کنند که الا بذکر اللّه تطمئن القلوب عقل به هیچ چیز مطمئن نمی‏شود مگر به خدا، چنین خلقش کرده که اعتناء به این کثرات ملکی نکند. چرا که از قوه‏اش بر نمی‏آید که هی پناه ببرد به این هی پناه ببرد به آن، هی دعوت کند بسیاری از کثرات را، چرا که اولاً که نمی‏شنوند صدای کسی را ولو سمعوا اگر هم بشنوند عادتشان این است که اعتنائی نمی‏کنند. دیگر اگر در میانه اینها تک‏تکی پیدا بشوند مثل پدری مثل مادری که اعتناء می‏کنند صدات را می‏شنوند رحم هم می‏خواهند بکنند اما نمی‏تواند و کاری از او نمی‏آید، دردی را از سر تو نمی‏تواند بردارد. «نصرها بکاء» یاری کردنش گریه کردن است، می‏نشیند برات گریه می‏کند. من افتاده‏ام سرم درد می‏کند و محتضرم می‏خواهم بمیرم این هرچه زور می‏زند نمی‏تواند درد را بردارد ولو سمعوا مااستجابوا لکم هرکار بکنند جمیع جانشان را نثار تو کنند باز فایده نمی‏کند. پس اینها کار عقل نبود.

ان‏شاءاللّه فکر کنید همین عقل است مکلف، تکلیف بر مجنون نیست. جماد نبات حیوان آسمان زمین این تکلیفات ظاهری را ندارند. تمام تکلیف را بر عاقل می‏گویند. ناسی و ساهی و غافل و مستضعف تکلیف ندارند عقل می‏فهمد این را که اگر ماسوای این خدا اگر جمیع ذرات موجودات جمع شوند و همه هم بخواهند به تو ترحم کنند و آن خدا نخواهد، نمی‏توانند چیزی به تو برسانند. و عقل می‏فهمد که اگر جمیع ذرات موجودات جمع شوند و بخواهند ضرری به تو برسانند و خدا نخواهد،

«* دروس جلد 5 صفحه 386 *»

نمی‏توانند. چنان خلقش کرده، که امیدش منقطع شود از خلق و جمیع امیدش به او باشد. حالا پس خود را به دست طبیعت می‏دهی خیال می‏کنی زرنگی؟ فکّر و قدّر فقتل کیف قدّر ثم قتل کیف قدّر این عقل، جبلّیش چنین خلق شده که آرام نگیرد مگر برود پیش خدا. وقتی رفت پیش خدا، خدا هرچه را مقرر و مسدد داشت هردلیلی را آورد همین که آورد هیچ‏کس نمی‏تواند آن را رد کند. هرچه را او مقرر کرد هیچ‏کس نمی‏تواند آن را باطل کند. هرچه را ثابت گذاشت هیچ‏کس نمی‏تواند آن را بردارد. دین را می‏آرد روی زمین، دین را از عوام خواسته از علماء خواسته از حکماء خواسته از اولیاء خواسته از انبياء خواسته و برای همه هم آن را واضح کرده. پس این خدا دینش را واضح کرده ظاهر کرده بیّن کرده. این دین خدشه‏پذیر نیست اختلاف‏بردار نیست لو کان من عند غیر اللّه لوجدوا فیه اختلافاً کثیراً به شرطی که تو از راهش بیایی و فکر کنی. از آن راه داخل نمی‏شوی هزار اختلاف مردم در قرآن می‏کنند، هزار بحث دارند.

پس از جمله چیزهایی که از ابتدای آدم تا خاتم از ابتدای خلقت تا انتهای خلقت، تغییر و تبدیل نمی‏شود و لن‏تجد لسنة اللّه تبدیلاً و لن‏تجد لسنة اللّه تحویلاً اینکه امر خدا هرگز پوشیده و پنهان نیست. هرچه را آورده و دین قرار داده تو هم بگو دین قرار داده. هرچه را قرار نداد دین خود، تو هم بگو قرار نداد. اگرچه طبیعت تو به آنچه قرار نداده، میل داشته باشد. اگرچه گفته باشد برو به جهاد جنگ کن کشته شو، اگرچه گفته باشد غذا مخور به این چیزها طبیعت میل ندارد لامحاله این خدا هرچه را برای تو خواسته آن خوب است. چیزهایی که کراهت داری خودت نمی‏دانی که خیر تو است، خودت به تجربه به دست آورده‏ای که بسا غذای لذیذی خوردی حظ می‏کنی. بسا همین غذا باعث شود تو دو ساعت دیگر دلت درد بگیرد بکشدت. تو از عاقبت امور چون خبر نداری چنین می‏فهمی که این خوب است به طوری که اگر کسی آن را از پیشت بردارد کج‏خلق می‏شوی. حالا اگر کسی باشد، بداند که اگر این غذا را

«* دروس جلد 5 صفحه 387 *»

می‏خوری دو ساعت دیگر قولنج می‏کنی ایلاوُس([3]) می‏کنی و می‏کشدت، گداها را می‏فرستد که لابد شوی آن غذاها را به آنها بدهی گربه‏ها را می‏فرستد بروند آن را بخورند دزدها را می‏فرستد آن را بدزدند. تو آن را کراهت داری این خیر تو است این را دوست می‏داری بخوری و این شرّ تو است و این را باید بدانی که خدا به جهت منفعت خودش امری نمی‏کند چیزی به او نفعی نمی‏رساند به جهت ترس خودش از چیزی نهی نمی‏کند چیزی به او ضرر نمی‏رساند. نه کسی می‏تواند به او ضرری برساند نه کسی می‏تواند به او نفعی برساند عسی ان‏تحبوا شیئاً و هو شر لکم و عسی ان‏تکرهوا شیئاً و هو خیر لکم پس یقین کن که هرچه را خدا امر کرده خیر تو است. طبیعت هم میل نداشته باشد نداشته باشد وحشت هم مکن حیوان است خورده‏خورده تیمارش کن. این حیوان را به تدبیر و علاج و تیمار و جوجو کردن باید آرامش کرد یک دفعه جلوش را بخواهی بکشی می‏بینی سر وامی‏زند خورده‏خورده باید گرداندش که یادش برود کلاه در زیر دست و پاش انداخته‏اند.

خلاصه ملتفت باشید ان‏شاءاللّه و بدانید عقل انسان جاهل است به منافع و مضار اشیاء و خدا نفع شما را خواسته ضرر شما را نخواسته. پس ارسال رسل کرده انزال کتب کرده حالا ما از کجا بدانیم که این مرسلین از جانب اویند از جانب شیطان نیستند؟ همین که او مقرر کرد مسدد کرد وعده‏هاشان را صدق کرد، پس به خاطرجمعی خدایی که صاحب ملک است ما تصدیق کردیم انبياء را. اگر جمیع عالم برهان شود تا دلیل تسدید نیاید روش ننشیند، آن دلیل بدان دلیل نیست. سکون هم اگر می‏آرد سکون نیست اگر یقین هم می‏آرد، آن یقین بدان یقین نیست. دلیل تسدید مثل اینکه حالا در وجدان خودت می‏بینی روز است. حالا در وجدان من خدا روز قرار داده و این را پیش من آورده من هم مکلفم که کاری کنم که در روز باید کرد.

«* دروس جلد 5 صفحه 388 *»

حالا شاید شب باشد و من خواب می‏بینم؛ آن که در وجدان من نیست و خدا پیش من نیاورده، آنچه را خدا پیش من نیاورده تکلیف من نیست لایکلف اللّه نفساً الا ما آتاها حالا روشن است حالا روز است، حالا در واقع شاید خواب ببینم ببینم. این خدا گفت وقتی دیدی صبح است نماز صبح را بکن. حالا در واقع اگر شب بوده و خواب دیده‏ای به تکلیف خودت عمل کن. تسدید خدا را که روش می‏گذاری در حکم خدا بابصیرت می‏شوی، تسدید خدا را روش می‏گذاری یقین می‏کنی. بدون تسدید و تأیید خدا نمی‏توان یقین کرد که حالا واقعاً روز است یا نه؟ هزار دلیل اقامه کنی یقین حاصل نمی‏شود. مالیخولیا در دنیا پر بوده که تاریکی را روشنایی دیده روشنایی را تاریکی دیده در آب سوزن دیده. حالا از کجا معلوم مردم همه مجنون نباشند؟ این دلیل‌ها و برهان‌های خلقی همه‏اش شکوک و شبهات است همه خار و خاشاک است یعلو مرة و یسفل اخری دلیل تسدید که آمد مثل سیلاب همه را برمی‏دارد می‏رود. پیش خدا که می‏روی خدایی است دانا خدایی عادل، خدایی است حکیم خدایی است عالم هیچ بازیش نمی‏آید نمی‏خواهد با خلق خود بازی کند. باز بازی‌های بچه‏ها قدری حکمت توش هست، اگر بازی نکنند بزرگ نمی‏شوند بازی‌های توی بازار باز حکمت توش هست، پول می‏گیرد می‏رود عیالش را نان می‏دهد. هرحیوانی هربچه‏ای هربازیگری هرلغوکاری در همان لغوش یک فایده‏ای هست در همین لغو بچه‏ها بدنشان ترقی می‏کند عقلشان ترقی می‏کند. اگر طفل را بگیری حبس کنی می‏سوزد بزرگ نمی‏شود.

باری منظور را ان‏شاءاللّه ملتفت باشید عرض می‏کنم که بازی‌های خلقی باز ثمرات توش است و تبارک آن خدایی که هیچ لغو در کارش نیست که قرار داده این بچه‏ها بازی کنند. چرا که این بازی‌های بچگی هم ثمرات دارد حکمت‌ها توش هست و آن بازی‌های بازیگرها که خرس می‏رقصانند حکمت‌ها توش است. چقدر رزق‌ها باید به آنها تحصیل شود چقدر فسق‌ها و فجورها که ثمرها دارد و تبارک آن

«* دروس جلد 5 صفحه 389 *»

خدایی که چیز بی‏حکمت خلق نکرده. حالا این خدا خودش نمی‏آید که لغوی بکند چیزی را مخفی بدارد و آن وقت آن را از مردم بخواهد. چیزی را که خدا مخفی داشت جمیع خیال و جمیع تدبیر و جمیع سکون و جمیع حرکت خلق همه در دست او است و بسته به تدبیر او است. و چیزی را که او مخفی بدارد محال است که این خلق بتوانند پیدا کنند. حالا این خدا آیا می‏شود دینش را مخفی بدارد آیا می‏شود دینش را مشتبه بگذارد؟ سرکه شیره درست کند که حق و باطل مخلوط و ممزوج به‌هم باشد که خلق بر او بحث کنند که خدایا تو سرکه شیره قرار دادی دین خود را. ما ندانستیم حق کدام بود باطل کدام. فکر کنید چیز مخلوط ممزوجی قرار بدهند، این را خدا دین خود قرار نمی‏دهد ماذا بعد الحق و حق آن است که واضح باشد ماذا بعد الحق الا الضلال باطل آن است که مشتبه و ممزوج باشد و دین خدا همیشه واضح است همیشه آشکار است.

پس این فتنه‏ها که می‏شنوی فتنه آخرالزمان خیلی است، خیلی نیست. خیلی است به جهتی که خلق آخرالزمان دین و مذهب نمی‏خواهند، تو تشویش مکن که فتنه که شد من نمی‏فهمم و در اول لامحاله تشویش می‏آید. حضرت صادق به مثل مفضلی به آن بزرگی که فرمایش می‏کردند که در آخرالزمان دوازده علم بلند می‏شود، و همه ادعا می‏کنند امامت را مثل این بابی که آمد و ادعا کرد که من امامم دیگر مثل یک‌پاره دیگر که به این لفظ نمی‏گویند بلکه به این لفظ می‏گویند که من مات و لم‏یعرف امام زمانه فقد مات میتة کفر و نفاق یا مات میتة جاهلیة خلاصه حضرت صادق فرمودند دوازده نفر می‏آیند ادعای امامت می‏کنند و فتنه آخرالزمان را به طوری بیان کردند که مفضل به آن بزرگی مضطرب شد. بنا کرد گریه‌کردن گریه‏اش از برای خودش نبود خودش که خدمت حضرت صادق بود برای شیعیان و ضعفای آن روز گریه می‏کرد. حضرت فرمودند چرا گریه می‏کنی؟ عرض کرد شما می‏فرمایید دوازده علم بلند می‏شود همه ادعای امامت می‏کنند پس ماها چه کنیم؟ مفضل دلش هم که برای خودش نمی‏سوخت به جهت آنکه خودش خدمت حضرت صادق نشسته بود

«* دروس جلد 5 صفحه 390 *»

نمی‏ترسید. لکن حضرت خبر می‏دادند از عهدی که این‏طورها می‏شود او گریه کرد همه آن گریه‏ها و اضطراب‌هاش برای مؤمنین این زمان بود. فرمودند هیچ تشویش مکن نگاه کن توی صفّه ــ آفتاب افتاده بود در صفّه ــ فرمودند این آفتاب و این سایه را تمیز می‏دهی؟ عرض کرد بلی فرمودند والله امر ما از این آفتاب روشن‏تر است معلوم است هل یستوی الظلمات و النور و الظل و الحرور و الاحیاء و الاموات؟

پس ان‏شاءاللّه ملتفت باشید بدانید دین خدا دینی است واضح، ظاهر بیّن آشکار. پس هیچ‏بار مضطرب نشوید در کلاه انداختن شیطان، شیطان همیشه کارش کلاه انداختن است و مضطرب کردن و خدا همیشه کارش دلیل و برهان آوردن و امر خود را ثابت کردن و یقین خواسته همیشه و لن‏تجد لسنة اللّه تبدیلاً و لن‏تجد لسنة اللّه تحویلاً. اینکه شنیده‏ای فرموده‏اند فلان حدیث صعب است و مستصعب است و کسی متحمل آن نمی‏شود خیال مکن تو نمی‏توانی بفهمی، صعب است و مستصعب به جهت اینکه پرده روش می‏گذارند که نااهل نتواند بفهمد. مثل اینکه گنجی را پنهان می‏کنند از نااهل، وقتی خدا امر می‏کند که امانات را به اهلش بدهید و انبياء و اولیاء به مؤمنین بدهند البته خودش هم همین‏طور ایمان مؤمن را به مؤمن می‏دهد کفر کافر را به کافر می‏دهد یقین را به صاحبان یقین می‏دهد لو علم اللّه فیهم خیراً لاسمعهم ولو اسمعهم لتولّوا  کسانی که دین و مذهب نمی‏خواهند البته دین نمی‏آرند پیششان، مذهب نمی‏آرند پیششان. آنها همیشه می‏خواهند شک داشته باشند شبهه داشته باشند.

پس حدیث‌های صعب مستصعب که نمی‏شود پی به آن برد از اینها همچو ترائی می‏کند که آنها را نمی‏شود تحصیل کرد و فهمید. پس ما دین خدا را کجا پیدا کنیم؟ دین خدا را پیدا کردن نه آهی می‏خواهد نه ناله‏ای دین خدا واضح است ظاهر است آشکار است. تو غرض‌ها را کنار بینداز به زودی پیدا می‏کنی. هیچ خدا عمل بیجا نمی‏کند. خدا اعلم است خدا اقدر است خدا ارأف است خدا اکرم است. تمام اسم‌های افعل تفضیلی را برای خدا بگو. خدا ارأف است خدا اکرم است. قادر هست

«* دروس جلد 5 صفحه 391 *»

عالم هست رؤف هست رحیم هست کریم هست این یک‌پاره است از اسم‌های خدا. بعد می‏بینی همه این اسم‌ها افعل التفضیل هم دارند اعلم العالمین اقدر القادرین ارحم الراحمین اکرم الاکرمین تمام این اسم‌ها را، همه را به خود چسبانده که تو را بیدار کند. پس این خدا امر مشتبهی را که محل لغزش است نمی‏آرد دین خود قرار بدهد ماکان اللّه لیضیع ایمانکم ان اللّه بالناس لرءوف رحیم آنهایی که نمی‏خواهند، دین را مخفی می‏دارد از آنها. پس امر ما صعب است و مستصعب، آن را کسی نمی‏داند مگر ملک مقرب، مگر نبی مرسل، مگر مؤمن ممتحن. باز این مؤمن ممتحن را خیال مکن نقباء و نجبایند خیال مکن درس نخوانده‏ای و علم نداری. فکر کن باز دقت کن شعورت را به کار ببر چرت مزن خواب مرو. نگفته‏اند عوامی که درس نخوانده‏اند معافند که ایمان نیارند. همان به زبان، الفاظ اسلامی را بگویند دیگر در قلبشان ایمان نقش نشده باشد و آنها باید منافق باشند نه، بلکه امر کرده که منافق نباشند امر کرده که ایمان را در قلب خود نقش کنند که ایمان در قلبشان داخل شود قالت الاعراب آمنّا قل لم‏تؤمنوا ولکن قولوا اسلمنا و لمّایدخل الایمان فی قلوبکم.

باری پس ملتفت باشید این امتحان را خدا کرده، مؤمن باید ممتحن باشد فکر کنید مؤمن ممتحن را فکر کنید. و باز این تازه است که عرض می‏کنم لکن فکر کنید که تازه است، پس سرّ ما پوشیده است پنهان است هیچ‏کس خبر ندارد مگر نبی مرسل و مگر ملک مقرب مگر مؤمنی که خدا قلب او را برای ایمان امتحان کرده باشد، انسان خیال می‏کند مؤمن ممتحن مثل سلمان فارسی مثل شیخ احمد، مؤمن ممتحن مثل همچو آدم‌ها است دیگر باقی مؤمن ممتحن نیستند. بله راست است اینها مؤمن ممتحن هستند لکن شما بدانید هر مؤمنی که ممتحن نیست و ایمان در قلب او نقش نشده مؤمن نیست داخل مسلمانان است. تا لب قبر، وقتی زیر خاکش گذاردند آنجا اگر ایمان در قلبت نقش هست داخل مؤمنینی. اگر در قلبت نقش نیست آن وقت مخیرت می‏کنند داخل یهودی‌ها باشی یا داخل نصاری باشی.

«* دروس جلد 5 صفحه 392 *»

پس فکر کن ان‏شاءاللّه وبدان‏که ایمان را از مردها خواسته‏اند، از زن‌ها ایمان خواسته‏اند پس امتحان قلب را از همه خواسته‏اند جمیع شیعیان امیرالمؤمنین مؤمن ممتحن هستند. اما نه هرکس که ادعا می‏کند من شیعه‏ام شیعه است بلکه چه بسیاری که تولد کرده‏اند در میان شیعه و هیچ اسم خلافی هم به گوشش نخورده همیشه اسم امیرالمؤمنین را به تعظیم شنیده و او هم تعظیم می‏کند. همیشه اسم عمر را لعن کرده‏اند و دیده، او هم لعن می‏کند به اینها هیچ آدم شیعه هم نمی‏شود. پس عرض می‏کنم که جمیع اقویا و جمیع ضعفای شیعه تمامشان ممتحنند چرا که کسانی هستند که ایمان نقش قلبشان شده بی‏دلیل و برهان شیعه نشده‏اند.

پس آن دینی که عام است و از همه‏کس خواسته مراد خدا همان بوده. مرادترین چیزها بوده و آن چیزی را که به عموم خلق تکلیف کرده‏اند، معلوم است بقای خلق به آن چیزها بوده و آن چیز را به همه رسانیده. مثلاً هیچ عامی را معاف نمی‏کنند که به او بگویند چرا نماز نمی‏کنی؟ بگوید نمی‏دانم. مثل سلمان هم نعوذباللّه نمی‏تواند نکند، از او واللّه مؤاخذه خواهند کرد اگرچه بگوید چیزی راه می‏برم دیگر نماز نمی‏کنم. چرا که کسی که منکر نماز یا یکی دیگر از ضروریات شود ولو خارق عادت داشته باشد مثل دجال، ولو علم داشته باشد به قدر بلعم باعور همین عامی باید تکفیرش کند.

پس امور عامه که یک سرش بند است به انبياء یک سر دیگرش بند است به عامی‌ها یک سرش بند است به خدا یک سرش بند است به تو آن حبل اللهی است که قرار داده که همه‏تان چنگ بزنید. که به آن، شخص عامی تکفیر می‏کند مثل دجالی را که خارق عادتی می‏آرد که هیچ ساحری نمی‏تواند بیارد سهل است انبياء هم همچو خارق عادتی نیاورده‏اند و عامی باید لعن کند دجال را بداند که ملحد است کافر است. حالا کسی که این همه تصرف داشته باشد، علم هم دارد خر هم نیست جاهل نیست علم هم دارد بسا علم وحدت وجود را خوب می‏داند. و بسا دور نیست که به طور وحدت وجودی‌ها ادعای الوهیت می‏کند همین‏جوری که مرشدین

«* دروس جلد 5 صفحه 393 *»

ادعای الوهیت می‏کنند. ادعا می‏کنند، اما دلیل می‏آرند که آیا نمی‏بینی وجود همه‏جا هست در ما هم هست پس لیس فی جبّتی سوی اللّه. تو ناقصی جمیع هستی‌ها را نداری من هستی‌های بسیار دارم پس در توی عبای من کسی غیر از خدا نیست. و صوفیه اینها را درس می‏دهند و یاد مریدهاشان می‏دهند. حالا بسا دجالی که می‏آید این چیزها را راه می‏برد. انا ربکم الاعلی می‏گوید. اما دلیل می‏آرد برهان می‏آرد مثل همین مرشدین که گاهی ادعای الوهیت می‏کنند و کردند و مریدان هم تصدیقشان کردند و خداشان دانستند. گاهی می‏گویند به مریدهاشان اِشْهَد بانّی رسول اللّه. و اینها در کتابهاشان است بخصوص در بیاناتشان است که یک‌جایی هست که آنجا اسمش مقام الوهیت است اگر مرشد به آن مقام تکلم کرد، می‏گوید انّی انا اللّه لااله الا انا. و همچنین یک مقامی هست که آنجا حقیقت محمدیه اسمش است پس مرشد که به آن مقام رسید به مریدش می‏گوید اشهد بانّی رسول اللّه اینها که صوفی‌های سنی هستند، این‏طورها گفته‏اند. آن وقت در میان شیعه می‏آیی، آنهاییشان که می‏گویند شیعه‏ایم می‏گویند یک مقامی است مقام ولایت. از مقام حقیقت محمدیه پایین‏تر می‏آیند می‏گویند جایی هست که هرکس به آنجا رسید علی اسمش است علی اسمی است از مقامی از مقامات. مقامی است مقام علوی هرکس به آنجا رسید علی است، پس وقتی که فلان مرشد می‏گوید مرتضی علی اینجا است. پس اشهد بانّی علیٌ ولی اللّه و من علی هستم شهادت بده که من ولی اللّهم. مرشد گاهی بالاتر می‏رود اسمش خداست گاهی پایین‏تر می‏آید اسمش محمد رسول اللّه است گاهی پایین‏تر می‏آید اسمش علی ولی اللّه است. ان‏شاءاللّه شما بدانید که اینها همه کفر است زندقه است. و اینها بوده است در دنیا و حالا هم هست بعضی جاها.

پس دقت کنید ان‏شاءاللّه محمد رسول اللّه که می‏گویی محمد همان کسی است که از آمنه متولد شد، پدرش عبداللّه بود در مکه معظمه تولد کرد. و بعد از آن حضرت دیگر هیچ‏کس نمی‏تواند بگوید اشهد بانّی رسول اللّه. همچنین امیرالمؤمنین

«* دروس جلد 5 صفحه 394 *»

که می‏گویی همان امیرالمؤمنین متولد از فاطمه بنت‏اسد است که پدرش ابوطالب بود و امیرالمؤمنین بود و این امارت مخصوص او بود. حتی آنکه امام حسن و امام حسین را نمی‏شود امیرالمؤمنین گفت. هیچ‏یک از ائمه حتی صاحب‏الزمان عجل اللّه فرجه نمی‏تواند بگوید من امیرالمؤمنینم این امارت مخصوص همانی است که در نجف اشرف مدفونست و ابن ابی‏طالب است. دیگر یک مقامی هست مقام امامت هرکس رسید به آنجا اسمش علی است، اینها مزخرفات بابیه است مزخرفات صوفیه است. و بابیه جمیع اینها را گفته‏اند جمع کردند همه این کفرها و زندقه‏ها را. یک تکه دزدیدند از صوفی‌ها یک تکه دزدیدند از سنی‌ها یک‌پاره از وحدت وجودی‌ها ترکیب کردند بابی‌ها و یک مذهبی ساختند. به همین‏جورها من می‏بینم نزدیکتر هم می‏آید. دیگر حالا شما هم غافل باشید باشید من می‏دانم که بدتر از بابی‌ها هم هست.

شما ملتفت باشید ان‏شاءاللّه این حرف که مسأله امامت امامت کلیه است. حضرت امیر امام است و جمیع آنچه خدا خلق کرده امیرالمؤمنین امام آنها است و امامتش امامت کلیه است. پس آن امیرالمؤمنین خاصی که در این زمان است همین کسی است که اینها را می‏گوید. همچنین صاحب‏الامر امام کل روزگار است امام زمانی دون زمانی نیست. صاحب‏الامر حالا فلان‏کس است پس به هرعصری ولیی قائم است، پس صاحب‏الامر فلان شخص است دیگر یک‌پاره متشابهات هم هست که به آنها متمسک می‏شوند عرض می‏کنم باز هنوز چشمشان بسته است ملتفت اینها نیستند. در خصوص ائمه هست که طأطأ کل شریف لشرفکم و بخع کل متکبر لطاعتکم و خضع کل جبار لفضلکم و ذلّ کل شی‏ء لکم وقتی این‏جور عبارات را بخوانی کیست که انکار امارت امیرالمؤمنین را کرده باشد؟ هیچ‏کس حتی عمر انکار آن را نکرده. همچنین ائمه دوازده‏گانه اشهد ان ارواحکم و نورکم و طینتکم واحدة پس همه حکمشان این است پس ائمه را هیچ‏کس انکارشان نکرده. پس متشابهات در زیارات هست، در عبارات هست در احادیث هست. بسا استدلال می‏کنند که

«* دروس جلد 5 صفحه 395 *»

امامت ائمه طاهرین را هیچ‏کس منکرش نیست سنی که منکر نیست، در ظاهر هم در حدیث‌های سنی ببین همه‏اش امام علی امام حسن امام حسین. همه می‏گویند اینها اولاد پیغمبر بودند همه می‏گویند عالم بودند سنی‌ها از این‏جور حدیث بیش از همه می‏دانند و روایت می‏کنند. دیگر اطاعتشان لازم است، همه می‏گویند این که ظاهرش. باطنش را هم می‏گویند اینها امام کل روزگارند و در هرعصری ظاهرند پس این امام حسن را، اگر کسی وازد نوع امام حسن را وانزده نهایت آن روز اسمی دیگر داشته‏اند حالا اسمی دیگر دارند. شبیر و شبر اسم پسران هارون بود جلوه آنها در آن زمان، آنها بودند و در این زمان اینهایند. این تأویلات هست و شما بدانید اینها همه مزخرف است و پوچ است. پس امامت ائمه در زمان آدم هم بوده در زمان نوح هم بوده در زمان همه پیغمبران بوده. اینهایی که کافر شده‏اند کافر شده‏اند به ایشان. پس کسی انکار ایشان را نکرده حتی آنکه فرعون و هامان و رؤسای ضلال هیچ‏کدام انکاری از ایشان ندارند. هرکس رو به هرکس کرده رو به بزرگی کرده و بزرگی را پرستیده. و بزرگ حقیقی ایشانند پس رو به ایشان کرده ولو ندانند و پرده بر چشمشان باشد. از اینجا که رفتند، آنجا که کشف غطاء شد می‏بینند جمیع اینها رو به امیرالمؤمنین رفته‏اند و همین‌ها را به‌خصوص درسمان می‏دادند صوفیه که همه جلوه مولا هستند. می‏گفتیم فلان ناصبی هم جلوه او است می‏خندید و می‏گفت تو به تاریکی علی را دیده‏ای.

پس به باطن که نگاه می‏کنی همه مردم طالبِ پسندِ خودشان هستند و پسندِ خودشان را خوب می‏دانند و خوب مولا است. اگر کسی پیش عمر هم برود پیش مولا رفته. همه طالب حقیم همه طالب مولی الموالی هستیم، همه رو به علی می‏رویم حق علی است، علی حق است هرکس هرجا رفته رو به حق خودش رفته، مکلفٌ‏به خودش، همان است. او در واقع علی است پس در واقع همه رو به علی رفته‏اند، همه علی‏پرست شده‏اند طأطأ کل شریف لشرفکم.

شما دقت کنید فکر کنید آیا شما فکر نمی‏کنید که همین علی بود مردم را

«* دروس جلد 5 صفحه 396 *»

می‏کشت؟ شمشیر را می‏کشید و مردم را می‏کشت. آیا این علی به قدر آن محیی‏الدین راه نمی‏برد؟ آیا به قدر آن صوفی هم راه نمی‏برد که وجود ساری و جاری است در همه اشیاء؟ چرا شمشیر برمی‏داشت وجود را می‏کشت؟ پس فکر کنید ان‏شاءاللّه امارت امیرالمؤمنین و امامت ائمه طاهرین امامت کلیه است راست است. لکن تو این را درست یاد بگیر و آن وقت حرفش را بزن. کلی است که این دوازده فرد را دارد این دوازده‏تای بخصوص، یکیش شوهر فاطمه است باقی اولاد این فاطمه‏اند. اینها را اگر اقرار داری مؤمنی و اگر از اینها چشم بپوشی ایمانی برای کسی نمی‏ماند.

پس ان‏شاءاللّه به آن نصیحت‌هایی که همیشه بزرگان کرده‏اند تمسک بجویید. هیچ چیز از جانب خدا در هیچ دین در هیچ مذهبی نیامده که از همه خواسته باشد و محل اختلاف باشد. به طور کلی فکر کنید چنان‌که حضرت کاظم صلوات اللّه علیه می‏فرماید امور الادیان امران امر لا اختلاف فیه تا اینکه می‏فرماید و امر فیه اختلاف. آن چیزی که محل اختلاف است مخصوص بعضی دون بعضی است. یکی می‏گوید من چنین فهمیده‏ام همان تکلیفش است که می‏فهمد. یکی دیگر می‏گوید من چنین فهمیده‏ام تکلیفش همان است. یکی ماست دوست می‏دارد یکی پنیر یکی آبگوشت این ضرری به جایی ندارد هرکس هرچه را دوست می‏دارد می‏خورد. این اختلافی نیست که ضرر به دین داشته باشد. اما یک چیزی هست که حتم است که نخورید دیگر گوشت خنزیر خوب‏گوشتی است من دوست می‏دارم تو سرت را به سنگ بیت‏الخلا می‏زنی که دوست می‏داری. آن اختلافی نیست حرام است به اتفاق تمام مسلمانان و حتم است که نخورند. و یک چیزی هم هست که اگر بخوری بعضی از مسلمانان می‏گویند ضرر دارد بعضی هم می‏گویند ضرر ندارد. پس می‏خواهی بخور می‏خواهی مخور امری است که اختلاف در آن است اگر کسی از آن بیرون برود از آن دایره بیرون نرفته. و آن امری که اختلاف در آن نیست اگر کسی از آن بیرون رود از آن دایره بیرون رفته داخل دایره دیگر شده کافر شده ملحد شده مرتد شده است.

«* دروس جلد 5 صفحه 397 *»

پس اموری که لا اختلاف فیه از آن بیرون نمی‏شود رفت. نبی است مبعوث شده به هزار نفر یا به صد نفر امری می‏آرد همه اینها را دعوت کند البته آن امر عام است. در میان آن هزار نفر یا آن صد نفر یک‌پاره امرهای خاص هم می‏آرد. مثلاً زن‌ها از مسأله حیض می‏پرسند آن مسائل مخصوص زن‌ها است. پس امور عامه مسدد است و مقرر از جانب خدا به دلیل تمام معجزات. همینی که نماز ظهر چهار رکعت است نه به همین شق‏القمر تنها ثابت شده بلکه به جمیع معجزات جمیع انبياء ثابت شده. تو ان‏شاءاللّه فکر کن که چقدر معجز است؟ نوع معجزات صد و بیست و چهار هزار پیغمبر را فکر کن بخواهی برای هریکی‏یکی حساب کنی صد و بیست و چهار هزار معجز می‏شود. و حال آنکه موسی چقدر معجز داشت، عیسی چقدر معجز داشت، ابراهیم چقدر، و هکذا پیغمبر ما9 چقدر معجز داشت، معجزات تمام انبياء و اوصیاء تمامش از دست پیغمبر جاری شد. پس احصاء نمی‏شود معجزات آن حضرت. پیغمبر همین‏طور راه می‏رفت و معجز می‏ریخت از او. حالا به تمام این معجزات که بر دستش جاری شده مقرر داشته که نماز ظهر چهار رکعت است این دیگر بازی نیست که بگویی نقلی نیست انکار این حرف که نماز ظهر چهار رکعت است، نه خیلی نقل است. دیگر من همچو فهمیده‏ام که چهار رکعت نیست، پیغمبر وقتی رفت به عرش آنجا یک رکعت نماز کرد آن هم یک قیام داشت و یک رکوع و یک سجود. بعد پیغمبر یک سجده دیگر خودش افزود حالا بگوید آن کاری بود پیغمبر کرد ما نمی‏کنیم همان یک سجده را می‏کنیم او دو رکعت کرد ما همان یک رکعت را می‏کنیم، دیگر اینها را برنمی‏دارد. ضرورت اسلام است که نماز ظهر چهار رکعت است دیگر دلیل عقلی داریم و ما اهل باطنیم ما اهل معراجیم و همچو فهمیده‏ایم که باید دو رکعت کرد، خیر ضرورت اسلام حکم می‏کند گردن آدم را می‏زنند در میان مسلمانان همچو حرفی نمی‏توان زد. از اسلام بیرون برو آن وقت هر مزخرفی می‏خواهی بباف.

پس ان‏شاءاللّه بدانید نمی‏توان زد همچو حرفی را اگرچه عقل هم قبول بکند.

«* دروس جلد 5 صفحه 398 *»

استدلال عقلی که با این ضرورت مطابق نیاید دلیل نیست هرچه با این ضرورت مطابق نیامد دیگر دلیل عقل است خوب است کتاب است خوب است، سنت است خوب است، هرچه با این ضرورت مطابق نیامد هیچ کار نداشته باشید. من می‏گویم این نماز ظهر را در حضر چهار رکعت باید کرد این را هیچ دلیلی از دلیل‌ها نمی‏تواند بردارد. هیچ دلیلی نمی‏تواند این را تغییر بدهد و تغییر که می‏گویم فرق نمی‏کند چه زیادش کند چه کمش کند. یک سجده‏اش را یک رکوعش را یک فعلش را یک کلمه‏اش را نمی‏تواند بردارد نمی‏تواند تغییر بدهد.

پس خوب محکم بگیرید اینها را ان‏شاءاللّه فراموش نکنید امورات ادیان از این دو قسم خارج نیست ــ ضروریات و نظریات ــ پس ضروریات مقرر است مسدد است من عنداللّه تقریرات ظاهری اینکه تمام معجزات انبياء برای همین‌ها است. تقریرات باطنی اینکه خدا دینی دیگر نیاورده همین است دین او، دینی دیگر نیاورده. اگر این دین او نبود که می‏توانست این را بردارد و دینی دیگر بیاورد. حالا که نیاورد همین است دین او. پس باطناً و ظاهراً اینها مسددند و مقرر و روی زمین ثابت. پس از ضروریات هیچ تخلف نمی‏توان کرد تأویلی بکنی حدیثی بخوانی آیه‏ای بخوانی، هیچ نمی‏شود مقابل با این ضروریات. اول ضرورت را به دست بگیر آن وقت هرکتابی مطابق این آمد محکم، هرحدیثی مطابق این آمد محکم، هردلیل عقلی مطابق این آمد محکم، هرچیزی که مطابق این آمد حق، هرچیزی که مخالف این است باطل.

و صلی اللّه علی محمد و آله الطیبین الطاهرین

و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین

 

«* دروس جلد 5 صفحه 399 *»

درس سی‌ویکم

 

(چهارشنبه 16 شوال‌المکرم سنه 1297)

 

«* دروس جلد 5 صفحه 400 *»

 

 

 

و صلی اللّه علی محمد و آله الطیبین الطاهرین

و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین و لاحول و لاقوة الا باللّه العلی العظیم

قال اعلی اللّه مقامه و رفع فی الخلد اعلامه: سنة اللّه التی قد خلت من قبل و لن‏تجد لسنة اللّه تبدیلاً و لن‏تجد لسنة اللّه تحویلاً هو الذی ارسل رسوله بالهدی و دین الحق لیظهره علی الدین کله و لو کره المشرکون. و لقد احسن الشاعر و اجاد و للّه دره حیث قال و نعم ما قال:

لزین الدین احمد نور فضل
  تضاء به القلوب المدلهمة
یـریـــــد الحاســــــدون لیـطفـــــݘـوه
  و یأبی اللّه الّا  ان‏یتمه

و لاتحسبن اللّه مخلف وعده رسله. بالجملة،

الناس من حسب التمثال اکفاء
  ابوهم آدم و الام حواء

و کم ترک الاول للآخر و لیست حرارة شمس الحقیقة باقل من الشمس الظاهرة و يثور الابخرة کما ثارت اعاذنا اللّه من شر الاشرار و کید الفجار و الحقنا بالابرار ربنا افرغ علینا صبراً و ثبّت اقدامنا و انصرنا علی القوم الکافرین.

ان‏شاءاللّه خوب ملتفت باشید که امری که در دست هست ببینید ان‏شاءاللّه بابصیرت باشعور، غافل مباشید ببینید خلق را شیطان برداشت و رفت و همه علماء بودند اتقیاء بودند عبّاد بودند زهّاد بودند چقدر مردم خیال‌ها می‏کردند درباره‏شان شیطان برداشتشان و رفت. فکر کنید ببینید هرامری را که خدا از همه خلق خواسته، آن امر را خدا به همه خلق باید بگوید. ببینید در این حرف شکی شبهه‏ای ریبی هست؟ زور بزنید خلافش چیزی پیدا کنید ببینید می‏شود ردّش کرد؟ جن و انس

«* دروس جلد 5 صفحه 401 *»

جمع شوند نمی‏توانند رد کنند. خدایی است خالق کل خلق و دانا به احوال کل خلق هرچیزی را بخواهد به کل خلق بگوید قادر است می‏تواند به کل برساند. به هرسببی به هر وسیله‏ای بخواهد می‏رساند. پس امری را که از جمیع خلق خواسته‏اند، به جمیع خلق آن امر را رسانیده‏اند و معقول نیست امری را از جمیع خلق بخواهند و آن وقت به بعضی بگویند و بعضی خبر نداشته باشند. خدا چنین کاری نمی‏کند.

فکر کنید که خیلی واضح است و نتیجه‏اش آن‏قدر است که چه عرض کنم؟ یکیش اینکه بابصیرت می‏کند که هیچ از دین خدا تخلف نمی‏کنی و این امر نه مخصوص است که شیعه چنین می‏گوید، نه مخصوص اسلام است. ببینید به دلیل عقل، نقل، آفاق، انفس، نه این است که شیعیان بگویند که خدا امری را که به همه می‏خواهد بگوید می‏گوید. و معقول نیست پیش خود اراده‏ای کند و بداند که اینها نمی‏دانند و بداند تا او نرساند اینها نمی‏توانند بدانند، آن وقت امر را به اینها نرسانده انتقام بکشد که چرا فال نگرفتی؟ خواب ندیدی؟ چرا عالم به غیب نبودی؟ و حال آنکه من شما را عالم به غیب خلق نکرده بودم و من محال قرار داده بودم عالم به غیب باشید. این حرف را نه همین شیعه تنها می‏زنند، تمام اهل اسلام می‏گویند ضرورت شیعه هست ضرورت تمام اسلام هم هست. همه می‏گویند حجت خدا بالغ است همه می‏گویند حجت خدا واضح است همه می‏گویند هرچه را خدا از هرکه خواسته به او می‏رساند. اگر خواسته من فلان عمل را بکنم یا فلان اعتقاد را داشته باشم به من برساند و می‏رساند. باز نه همین در اسلام تنها این‏طور است هیچ اختصاصی به اسلام تنها ندارد می‏روی توی نصاری، نصاری نمی‏گویند خدا حجتش را واضح نمی‏کند یا امرش را نمی‏رساند؟ همه می‏گویند خدا حجتش را واضح کرده و امرش را رسانیده آن وقت آن خدا می‏گوید تصدیق مرا کنید آنها هم همین‏طور است ضرورتشان. حالا ننشسته‏اید با هیچ فرنگی صحبت بدارید، ولکن همین که من عرض می‏کنم وقتی راه استدلال به دست آمد می‏دانید که نباید گشت. همین‏طور که نشسته‏اید می‏دانید آنها چه می‏گویند. هردینی که حق است،

«* دروس جلد 5 صفحه 402 *»

انسان که توش افتاد جمیع حق‌ها به چنگش می‏آید. عیسی را می‏دانیم که از جانب خدا بوده رسول خدا بود. حالا که از جانب خدا بود محض ادعا نمی‏خواست چیزی به گردن مردم بگذارد بلکه معجزه می‏آورَد یک کاری می‏کند که مردم بدانند از جانب خدا آمده.

حالا این مطلبی که هرچه را خدا خواسته از کل مردم باید به کل مردم رسانده باشد، این مطلب از ضرورت اسلام می‏گذرد به ضرورت نصاری می‏رسد. از ضرورت نصاری می‏رود به ضرورت یهودی‌ها هم داخل می‏شود. می‏بینی آنها هم نمی‏گویند موسی آمد محض ادعا گفت من از جانب خدایم به همین‏طورها می‏رود تا ضرورت گبرها، تا به ضرورت هرکس که خودش را به پیغمبری و به کسی که از جانب خدا آمده ببندد می‏رود. پس هرامری را که از کل خلق خواسته‏اند خداوند به تمام خلق باید رسانده باشد به ضرورت شیعه، به ضرورت اسلام به ضرورت نصاری به ضرورت یهودی‌ها به ضرورت گبرها و هکذا، این که نقل. آن وقت در عقل فکر کنید وقتی فکر می‏کنی می‏بینی که عقول کل مردم هم شاهد این ضرورت است. عقول تمام خلق حکم می‏کند که معقول نیست خدایی که می‏داند من مراد او را نمی‏دانم و می‏داند که امرش را تا او نرساند من نمی‏دانم، و می‏داند که محال است من بدانم امرش را مگر او به من برساند و برای من بیان کند چرا که خودش می‏فرماید انّ علینا بیانه انّ علینا جمعه و قرآنه انّ علینا للهدی تا بیان نکند خدا امری را تکلیف نمی‏کند، که اگر بکند لغو است ظلم است لهو است مثل لهو و لعب بچه‏ها. در لهو و لعب بچه‏ها باز ثمری و فایده‏ای هست. لهو و لعب آنها باز ثمری و فایده‏ای دارد. هزار حکمت توش است اینها بزرگ می‏شوند اما در لهو و لعب خدا ثمری به جز ظلم و لغو هیچ نیست. حالا خدا بیاید و همچو لهوی قرار بدهد؟ نگوید مراد خود را به خلق و خلق هم ندانند مراد او را، محال هم باشد که پی ببرند اگر او نرساند امر هم بکند، ثمرش چیست؟ جبر هم بکند فایده‏اش چیست؟ گیرم جبر کرد آخر چه می‏شود؟

خلاصه از جمیع راه‌ها این مطلب باطل است. گیرم یک جبری هم کرد حالا

«* دروس جلد 5 صفحه 403 *»

جبر هم می‏کند از این جبر چه حاصل. گیرم جبر هم بکند چه می‏شود؟ این ظالمینی که جبر می‏کنند، هرگز جبری نمی‏کنند که بدانند آن جبر، ثمر ندارد. می‏دانند کسی را پول دارد و جبر که می‏کنند می‏شود پول را گرفت. اگر ببینند می‏شود گرفت زور می‏زنند و می‏گیرند. اگر بدانند نمی‏شود زور نمی‏زنند. هیچ سلطانی نمی‏آید یخه کسی را بگیرد که بیا تو برو به آسمان، گیرم یک سلطانی یک مجنونی، وقتی این نرفت، حالا زد توی کلّه‏اش کشتش چه ثمر؟ باز این که نرفت. محال است برود نمی‏تواند برود. حالا خداوند عالم بر فرضی که چیزی بگوید جبری بکند چه حاصل چه فایده؟ وقتی بداند خلق مراد او را ندانند قرار هم داده محال باشد حالا این امر محال را گرفت، چه حاصل چه فایده؟ وقتی بداند خلق مراد او را نمی‏دانند چه حاصل؟ درست که نمی‏شود.

پس ملتفت باشید ان‏شاءاللّه هر امری را که از جمیع خلق خواسته آن امر را لامحاله به تمام خلق رسانیده و تمام خبردار شده‏اند. تمام که خبردار می‏شوند این اصطلاح است، می‏گویند امر مسلّم میان جمیع خلق، می‏گویند ضرورت. پس اگر فکر کنید و فکری بیاید، می‏دانید که نماز ظهر چهار رکعت است. سنی می‏داند شیعه می‏داند این را زن‌ها می‏دانند دختر نه ساله می‏داند پیر خرف‏شده می‏داند. و هرامری که شایع است و به کل می‏رسد مثل نماز ظهر است که چهار رکعت است این را به تمام باید گفته باشند ولو به واسطه روات باشد پس می‏رساند. حالا یک امری باشد که این امری که به کل می‏رسد باید به واسطه آن باشد، او باید دیگر واضح‏تر باشد. مثلاً این امری که نماز ظهر چهار رکعت است این را خدا باید به کل مکلفین برساند حالا چنین امری را، یک‏کسی باید اولاً بگوید تا بعد به همه برسد. اگر امر نماز لازم است، به کل می‏رسد. امر گوینده لازم‏تر است به کل برسد پس امر امامت، یا امر نبوت لازم بوده به همه برسد رسانیده. پس امر رسالت را مسلمانان بهتر از نماز می‏دانند امر امامت را شیعیان بهتر از نماز می‏دانند. بسا کسی هنوز نماز یاد نگرفته باشد اما امامان دوازده‏تا هستند باید بداند. اول باید تعلیم بچه‏ها کرد که امام‌ها دوازده‏اند.

«* دروس جلد 5 صفحه 404 *»

پس هرامری را که از عموم خلق خواسته‏اند به عموم باید برسد. آن وقت در این کلمه بیایید فکر کنید. آن وقت آن امر عامی که باید به کل برسد، هرکدام لازم‏تر بوده زودتر رسیده واضح‏تر شده پس نماز ظهر چهار رکعت است لازم بوده، آن را به عموم مردم رسانیده. اما این گوینده‏ای می‏خواهد ناطقی می‏خواهد، پس رسولی می‏خواهد پس امر رسالت لازم‏تر بوده آن پیش از این باید برسد واضح‏تر باید باشد به طوری که هیچ شک و شبهه‏ای در آن راه نداشته باشد. حالا فکر کنید وقتی انسان از روی بصیرت و تدبّر داخل مسأله بشود خدا می‏داند هیچ شکی و شبهه‏ای برای او باقی نمی‏ماند. اما از راهش نیاید می‏افتد توی تاتوره‏ها. از راهش که نیاید می‏گوید این همه اختلاف در دنیا هست ما چه می‏دانیم حق به جانب کیست؟ او آیه می‏خواند این آیه می‏خواند. او حدیث می‏خواند این حدیث می‏خواند. پس ما چه می‏دانیم در این میان حق با کیست؟ خیال می‏کند متحیر است شما بدانید هیچ تحیری در دین خدا نیست، هیچ تحیری خدا قرار نداده در کار خود. هرکس بگوید من متحیرم بدانید هنوز این در راه دین نیست. گمراه است و گمراه که شد دیگر کافر است یا مشرک. پس هرامری را کائناً ماکان بالغاً مابلغ که از جمیع مکلفین خواسته‏اند، تمام آن را به تمام مکلفین باید برساند. حالا چنین چیزی اسمش ضرورت شده مُجمَعٌ‏علیه کل شده.

پس حالا ببینید که این امرِ الحاد ناطق تازه پیدا شده، آیا هیچ شکی شبهه‏ای ریبی می‏رود در اینهایی که عرض کردم؟ اینها امری نیست که من بپوشانم آن را یا قدری تقیه کنم. والله جای تقیه نیست جای مدارا نیست اگر جای مداراست که من بگویم شیعه نیستم اینجا هم مدارا کنم. اگر جای مداراست که من بگویم مسلمان نیستم، اینجا هم مدارا کنم. اگر جای تقیه است که بگویم به خدایی قائل نیستم، اینجا هم تقیه کنم. والله اینی که تازه پیدا شده بدتر است از اینکه کسی بگوید نماز واجب نیست روزه واجب نیست حج واجب نیست خمس و زکات واجب نیست، اصلش حجت واجب نیست که در میان خلق باشد، این حرف که «در میان شیعه

«* دروس جلد 5 صفحه 405 *»

یک نفر ناطق باید باشد یک راوی باید باشد که متصل به امام باشد، که تمام حرف‌های امام برود پیش او از او بیاید به جمیع خلق منتشر شود و برسد» اگر این امر در میان شیعه بود چرا باید تا امروز به شیعیان نرسیده باشد؟ اگر این امر از دین خدا باشد مثل مسأله رسالت است. چرا جمیع مسلمانان نمی‏دانند این را؟ اگر مثل مسأله امامت است، چرا جمیع شیعه اثنی‏عشری خبر ندارند؟ مثل خمس و زکات و نماز و روزه است، که همه می‏دانند از دین است، چرا این را کسی نمی‏داند؟ اینها چون تکلیف کل بوده، خدا به همه رسانیده و همه هم خبر دارند.

این ناطقی که جمیع کسانی که نماز می‏کنند باید از او یاد بگیرند، جمیع کسانی که روزه می‏گیرند مسائلش را از آن ناطق باید یاد بگیرند، این ناطقی که جمیع کسانی که خمس و زکات می‏دهند باید مسائلش را از او یاد بگیرند و همچنین جهاد یا دفاع را یا مکه رفتن را، جمیع مسائل سرش به این بسته. یک‌خورده شعورتان را به کار ببرید ببینید چه حرف مزخرف نامربوطی در میان مردم انداخته‏اند. کأنه خواسته‏اند جمیع ضروریات را بردارند خودشان هم بسا غافلند لکن آن شیطان ملحدی که این مزخرف را به زبانشان داده می‏داند چه کرده. ببینید مرجع جمیع رعیت این ناطق واحد است و کل خلق در مسائلشان باید از او اخذ کنند. نهایت از دیگری هم جایز باشد او باید بگوید به اذن او و اجازه او باید باشد. ببینید این امری که مرجع جمیع امور مسلمانان است و جمیع اهل حق باید او را بشناسند، این باید یکی باشد چه حرف غریبی است؟ فکر کنید ببینید اگر چنین بوده پس چرا مردم نماز ظهر چهار رکعت است، این را راه می‏برند و این مسأله را کسی راه نمی‏برد و حالا تازه پیدا شده؟

پس بدانید امری است تازه بدعتی است تازه واللّه خرابی او از خرابی باب بدتر است، باب به این فضیحت حرف نزد. اگر از روی بصیرت فکر کنید تصدیقم می‏کنید آن ملعون خبیث آمد در میان مردم لکن یک‏قدری شعور داشت فکر کرد دید اگر بگوید من ناطق واحدم جمیع مسلمانان به او می‏خندند. حیا کرد و این را نگفت این حرف

«* دروس جلد 5 صفحه 406 *»

را نزد، اما می‏دانست که مردم منتظر یک امامی هستند گفت من آن امامی هستم که شما انتظارش را می‏کشید نگفت آن امام، غایب است و من یکی از شیعیان او هستم و آمده‏ام مرجع کل شماها باشم و کل باید تصدیق مرا بکنید. باز نگفت در جمیع زمان‌ها چنین بوده نگفت همیشه یکی ناطق بوده و بیشتر نباید باشد حالا هم من آن یکی هستم. و اینها ببینید آمدند و چنین گفتند و نفهمیدند که چه گفتند و آن شیطانی که این را القاء کرده می‏داند که چقدر خرابی کرده در دین و انّ کید الشیطان والله در نزد کسی که دین می‏خواهد در نزد کسی که خدا می‏خواهد رسول می‏خواهد واللّه ان کید الشیطان کان ضعیفا اگرچه خیلی شیطان تدبیر کرده او خیلی ملعنت کرده و به این چیزها دین را خراب کرده لکن در نزد اهل بصیرت کید او اوهن من بیت العنکبوت است. هرچه از این کلاه‌ها بیندازد هیچ اضطراب برای اهل حق پیدا نمی‏شود هیچ تزلزلی برای اهل دین نمی‏آید. گیرم کسی الحاد بخواهد بکند، صرفه در این است که مثل بابی برخیزد و ادعا کند که امام مرا فرستاده که امروز تمام شماها مطیع من باید باشید. دیگر بگوید همیشه چنین بوده همیشه یک نفر ناطق بیشتر نباید باشد ناطقین دیگر هم اگر باشند از جانب او حرف بزنند، مجاز از او باشند. باب ادعای این را نکرد. در اول یک‌خورده مدارا کرد گفت من نایب خاصم، از مردم تمکین دید سرّ قلبش را بروز داد، گفت من آن‏کسی هستم که انتظارش را می‏کشید. دیگر نگفت من شیعه‏ام و ناطق واحد و همه باید اطاعت من کنید، و اینها این قباحت را نفهمیدند و نفهمیده گفتند در این زمان یک ناطق باید باشد، نه بلکه همیشه چنین بوده، کی چنین بوده؟! اگر چنین بود چرا کسی نشنیده تا حال؟ دیگر از این مطلب تعدی کرده گفتند همان‌هایی هم که انکار مرا دارند همان‌ها هم به ناطق واحد قائلند.

حالا امری که به این بطلان است، خدا آن را به این‏جور بطلانش را واضح می‏کند اگرچه شیطان حیله می‏کند یخادعون اللّه و هو خادعهم او خدعه می‏کند که تیشه بزند که ریشه اسلام را بزند ریشه حق را بزند و مکروا و مکر اللّه واللّه خیر الماکرین یخادعون اللّه و

«* دروس جلد 5 صفحه 407 *»

الذین آمنوا و هرکس با خدا جنگید مغلوب خواهد شد هیچ شیطانی هیچ خادعی مکر با خدا نمی‏کند مگر اینکه خدا همین‏جور رسواش می‏کند. و خدا واللّه رسواشان کرده و رسواتر از بابی‌ها شدند. حرفی زدند که میان هرطایفه‏ای ببری می‏گویند همچنین چیزها نبوده، و همه اینها نتیجه آن حرفی است که عرض کردم که امری که خدا از کل خواسته باید به کل برساند چرا که خدا هیچ تقصیری در کار خدایی نمی‏کند. خدا در کارش تقیه نمی‏کند خدا از کسی حیا نمی‏کند انّ اللّه لایستحیی ان‏یضرب مثلاً ما بعوضة هرچه را از هرکه خواسته به او می‏رساند. حالا این ناطق واحد را کل باید اعتقاد کنند کل باید رجوع به او کنند، یا رجوع کنند به خود او یا به قاصدی از او دختر نه‏ساله این را باید بشناسد جمیع خلق باید بشناسند این را، این را به که رسانده؟ کی بوده در میان شیعه که این رسم بوده که یک نفر را بشناسند و بس، و باقی علماء هرچه هستند باید مُجاز از آن یک نفر باشند و اگر این را کامل ندانند اینها ضال باشند. هرکس این شخص واحد ناطق را نشناسد کافر است. اگر این را خدا خواسته بود باید این مسأله به حد ضرورت رسیده باشد.

باز چرت نزنید فکر کنید اگر این مسأله در میان شیعه متداول بود، که هرکس این واحد را شناخت مؤمن است هرکس نشناخت گمراه است و گمراه که شد یا داخل کفار است یا داخل مشرکین ببینید هرگز همچو چیزی بوده توی دنیا؟ درست فکر کنید دقت کنید پس بدانید ان‏شاءاللّه علانیه بدانید که این باطلی که تازه پیدا شد باطل‏ترین باطل‌ها است. بله چون آخرالزمان است و فتنه زیاد شده، چون فتنه زیاد شده خدا هم بیشتر اصرار می‏کند که باطل را رسوا کند واضح کند بطلانش را. هرچه فتنه بالا می‏گیرد خدا هم سخت‏تر می‏گیرد، هرچه زیادتر پا می‏فشارند خدا زیادتر رسواشان می‏کند.

پس امری که امر ضرورت است به تمام خلق رسیده آنچه به تمام خلق باید برسد ضروریات است چیزی که به این سرحد نرسیده به کل نرسیده و خدا نخواسته برسد چیزی است که محل اختلاف است. چیزی که محل اختلاف شد، مختلفین در آن حرف می‏زنند آنها را کاری ندارم آن چیزی که عالم و عامی و حکیم همه می‏دانند.

«* دروس جلد 5 صفحه 408 *»

حتی عرض کرده‏ام این ضرورت یک سرش رفته پیش انبياء یک سرش آمده پیش عوامی که درس نخوانده‏اند یک سرش رفته پیش جبرئیل یک سرش آمده پیش شما، یک سرش رفته پیش خدا یک سرش آمده پیش شما.

امور الادیان امران امر لا اختلاف فیه آن محل اتفاقشان را هیچ‏کس نمی‏تواند تخلف کند نباید تخلف کرد. محل اختلافی هم دارند، آنچه محل اختلاف است، هرچه این ضرورت ثابتش کرد ثابت است هرچه را این ضرورت ثابت نکرد و وا زد باطل است. هرچه دلیل و برهان اقامه شد از این ضرورت از لوازم این ضرورت است. این ضرورتی که پیش دختر نه ساله هم هست اختلافی در آن نیست. هرچه محل اختلاف است، کائناً ماکان بالغاً مابلغ این به سرحد ضرورت نرسیده هرچه این ضرورت اثباتش کرد لوازم این ضرورت اثباتش کرد ثابت است. پس باز ضرورت اثبات می‏کند حق را. میزان خدایی است این ضرورت هرچه را می‏خواهید بسنجید با این ضرورت بسنجید. هیچ حقی، هیچ چیزی ثابت نمی‏شود مگر به این ضرورت. هیچ باطلی باطل نمی‏شود مگر به این ضرورت. پس هرچیزی که این ضرورت ثابتش نکرد دلیل ندارد برهان ندارد، از جانب خدا نیست قل هاتوا برهانکم ان کنتم صادقین و برهان از این ضرورت باید باشد، این میزان است. ضروریات اسلام ضروریات ایمان ضروریات و اتفاقیات کل اهل اسلام و اهل ایمان تمامش میزانی است که یوزن به الحق و الباطل. هیچ حقی حق نشده مگر با تمام این موازین قسط. همچنین هیچ باطلی باطل نشده مگر از این میزان معلوم شده. تمام باطل‌ها همه این است که حرفی بزنی که از این ضروریات شاهدی نداشته باشی دلیل و برهان نداشته باشی چیزی که بی‏دلیل و برهان است از جانب خدا نیست. دیگر اروت این وس.([4])

و صلی اللّه علی محمد و آله الطیبین الطاهرین

و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین

 

«* دروس جلد 5 صفحه 409 *»

درس سی‌ودوم

 

(شنبه 19 شوال‌المکرم سنه 1297)

 

«* دروس جلد 5 صفحه 410 *»

 

 

 

و صلی اللّه علی محمد و آله الطیبین الطاهرین

و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین و لاحول و لاقوة الا باللّه العلی العظیم

قال اعلی اللّه مقامه و رفع فی الخلد اعلامه: سنة اللّه التی قد خلت من قبل و لن‏تجد لسنة اللّه تبدیلاً و لن‏تجد لسنة اللّه تحویلاً هو الذی ارسل رسوله بالهدی و دین الحق لیظهره علی الدین کله و لو کره المشرکون. و لقد احسن الشاعر و اجاد و للّه دره حیث قال و نعم ما قال:

لزین الدین احمد نور فضل
  تضاء به القلوب المدلهمة
یـریـــــد الحاســــــدون لیـطفـــــݘـوه
  و یأبی اللّه الّا  ان‏یتمه

و لاتحسبن اللّه مخلف وعده رسله. بالجملة،

الناس من حسب التمثال اکفاء
  ابوهم آدم و الام حواء

و کم ترک الاول للآخر و لیست حرارة شمس الحقیقة باقل من الشمس الظاهرة و يثور الابخرة کما ثارت اعاذنا اللّه من شر الاشرار و کید الفجار و الحقنا بالابرار ربنا افرغ علینا صبراً و ثبّت اقدامنا و انصرنا علی القوم الکافرین.

از طورهایی که عرض کردم ان‏شاءاللّه غافل نشوید و ببینید که غافل شدند جمع کثیری و بیشتر از خلق، به جهت آنکه دلیل نداشتند برهان نداشتند. راه خدا را به هیچ وجه پیدا نکرده‏اند. ملتفت باشید ان‏شاءاللّه فراموش نکنید ببینید تمام ارسال رسل تمام انزال کتب تمام خارق عادات همه از برای این است که خدا اتمام حجت کند بر خلق. دیگر مذاق تصوف در سرت به حرکت می‏آید به هیجان می‏آید حرکتت می‏دهد همراهش مرو. تمام ارسال رسل و انزال کتب و خارق عادات و تمام زحمت‌های انبياء و بلاشان و

«* دروس جلد 5 صفحه 411 *»

جِدّشان و جَهدشان و خرابیشان و آبادیشان برای هدایت خلق است. اگر نمی‏خواستند این خلق را هدایت کنند، انبیائی که ادعاشان این است که ما متصلیم به خدا می‏آیند از جانب صانع ملک، اینها را نمی‏شود در حقشان گمان کرد که آمده‏اند توی خلق که منفعتی از خلق ببرند، پول می‏خواهد، از خدا می‏گیرد نُقل می‏خواهد از خدا می‏گیرد لااسألکم علیه اجراً ان اجری الا علی اللّه انبياء می‏آیند منفعت به مردم برسانند نمی‏آیند دکانی واکنند. تمام ادیان می‏دانند نبی که از جانب خدا می‏آید مستجاب‏الدعوه است هرچه بخواهد از خدا می‏گیرد. خدا او را فرستاده و خرجیش داده. پس تمامشان آمدند که هدایت کنند مردم را و نفع برسانند به مردم، نیامدند ضرر برسانند.

از این پستای سخن شما چرت نزنید غافل نباشید. بهانه مکن که عربی نخوانده‏ام درس نخوانده‏ام حکمت نخوانده‏ام ضرب ضربوا نخوانده‏ام، اینها بهانه است این‏جور حرف‌هایی که من می‏زنم، اگر اتفاق یک‏وقتی گیر کردم میانه یهودی‌ها واللّه این‏جور حرف‌ها را می‏زنم. تمام ارسال رسل و انزال کتب برای هدایت این مردم است به سوی صانعشان حالا آیا معقول است این خدا این همه انبياء را بفرستد و به زحمتشان بیندازد و مبتلاشان کند و این همه خارق عادات بیارند میان مردم و تمام خارق عادات هم از برای این است که هیچ‏کس عذر از برایش باقی نماند، بگوید من از کجا بدانم تو از جانب خدا آمده‏ای؟ من ملا نیستم عامیم من قواعد و قوانین نمی‏دانم از کجا بدانم تو حقی یا باطل؟ تمام خارق عادات برای این است که چون خلق ضرور داشتند این خارق عادات را، واجب بود در حکمت که این خارق عادات را باید بیارند. اگر خارق عادات نمی‏آمد بسا خلقی محض حرف، نمی‏توانستند حرف را بفهمند چون خلق پیش از اسلام فهمشان کم بود، خارق عادت زیادتر بود در آن زمان‌ها هرنبیی می‏آمد خارق عادت اظهار می‏کرد. حالا دیگر خارق عادتی به کار نیست به جهتی که فهم خلق زیاد شده نمی‏توانند عذر بیارند که ما حق را نمی‏فهمیم حالا بیاید خارق عادت بیارد که روز است یا شب؟ بیاید خارق عادت بیارد که شب

«* دروس جلد 5 صفحه 412 *»

است، لغو است. تمام خارق عادت برای این است که کسانی که فهم و شعور ندارند حرف سرشان نمی‏شود، چیزی بفهمند. پس به این جهت انبياء لابد می‏شوند برای آنها معجز و خارق عادت بیاورند.

در حکمت الهی لازم است که نقصی در آن حکمت نباشد.([5]) وقتی چنین شخصی را می‏داند که فطرتش پاک است و طینتش طیب و طاهر است، لکن فهم و شعور ندارد تدبیری می‏کند، این خارق عادات را می‏آرند که هدایتش کنند. پس این خدا تمام ارسال رسل را تمام انزال کتب را برای این کرده که خلق را هدایت کند. پس معقول نیست راه خودش را واضح نکند. آن وقت از خلق بخواهد که چرا راهی را که من شبهه قرار داده بودم، پرده روش کشیده بودم شما پیدا نکردید و یقین به آن نکردید. پس تمام ارسال رسل تمام انزال کتب تمام خارق عادات اینها همه نتیجه می‏دهد که حجت خدا همیشه تمام است حجت خدا بالغ است هیچ نقصی درش نیست واضح است هیچ خفائی درش نیست.

فکر کنید ان‏شاءاللّه اینها دلیل مجادله نیست دلیل حکمت است، موعظه توش است مجادله توش است دلیل کتاب توش است دلیل سنت توش است دلیل عقل توش است دلیل نقل توش است. تمام کسانی که آمده‏اند در هرمقامی از مقامات بنده در هر مقامی که باشد امر خدا برای او باید واضح باشد، امر واضحی را کفار وازدند کافر شدند. از توحید گرفته الی ارش خدش در جمیع مسائلی که از جانب این خدا هست. این خدا هرچه را مخفی داشته، ظهورش را نخواسته از مردم، هرچه را نیاورده نخواسته که نیاورده. الآن شب را نیاورده تو قسم می‏خوری دلیل عقلی داری، که خدا نخواسته شب باشد خواسته روز باشد. اینکه روز است، اتفاق نیفتاده که روز شده خدا عمداً روز کرده و بخصوص خواسته روز باشد.

«* دروس جلد 5 صفحه 413 *»

به همین نسق ان‏شاءاللّه که فکر کنید خواهید یافت که به همین روشنی در هرمقامی امر خدا واضح است و بیّن است و علانیه. و هرگز امری که محل اشتباه است امری که محل اختلاف است خدا آن را دین خود قرار نداده. مثلاً دو شخص یا ده شخص با هم حرف دارند، تو نمی‏دانی کدام راست می‏گویند و کدام دروغ دین را در چنین جایی قرار نمی‏دهند. چرا که هرکه هرچه را نداند مکلفٌ‏به او نیست. هیچ‏کس مکلف نیست خود را در شک بیندازد.

پس از این مقدمات غافل نشوید. به قول اعم عرض می‏کنم و قاعده کلیه است که عرض می‏کنم، هرکس که کافر شده یک امر واضح بیّن علانیه را وازده و هرکس مؤمن شده از روی بصیرت شده نه از روی عادت که پدرم چنین گفت و مادرم چنین بوده انا وجدنا آباءنا علی امّة و انّا علی آثارهم مهتدون یا مقتدون مگر پدران ما می‏شود باطل باشند؟ بله می‏شود باطل باشند. خلاصه هرمؤمنی که از روی بصیرت ایمان آورده خدا دینش را برای او واضح کرده و او هم گرفته. و هرکس کافر شده ــ از شیطان تا تابعانش ــ امر واضح بیّن آشکاری را وازده. فهماندند به آن کفار که دین چیست و فهمیدند که خلاف دین چیست و عمداً کافر شدند. پس همیشه دین خدا واضح بوده بیّن بوده آشکار بوده. دیگر بعد از این قاعده ان‏شاءاللّه تأملی براتان نخواهد بود. دیگر بخصوص اگر یک‌پاره قصه‏ها را هم شنیده باشی، مثلاً ابراهیم چه‏جور حرف زد با قومش و قومش چطور شد ایمان آوردند؟ چطور شد ایمان نیاوردند؟ موسی چه گفت عیسی چه گفت و هکذا، دیگر تفاصیل لازم نیست. هرکس از جانب خدا آمد یک امر واضح بیّن آشکاری را با معجزات و خارق عادات آورد که همه فهمیدند از جانب خداست، امرش را خدا واضح می‏کند علانیه می‏کند راه را می‏نمایاند. انا هدیناه السبیل اما شاکراً و اما کفوراً همیشه سنت خدا این بوده همیشه عادت خدا این بوده لن‏تجد لسنة اللّه تبدیلاً و لن‏تجد لسنة اللّه تحویلاً همیشه امر واضحی که محل اختلاف نبوده آن را خدا دین خود قرار می‏دهد. هرچیزی که محل اختلاف است در میان مردم آن چیز میزان

«* دروس جلد 5 صفحه 414 *»

نیست. و این عرضی که می‏کنم چنان شیوعی دارد چنان عمومی دارد که در کسب‌ها و کارها هم رفته. تا یک قپان عدلی نباشد که همه کس قبول داشته باشد اختلاف برداشته نمی‏شود تا یک ترازوی عدلی نباشد که بکشند چیزها را و همه قبول داشته باشند آن را و یک سنگی نباشد که همه کس قبول داشته باشد آن سنگ را این رفع اختلاف نمی‏کند. در ذرع‌ها در کسب‌ها در کارها همه‏جا جاری است به طور ظاهر به طور شرع به طور عرف به طور باطن. در هرجا که بخواهی، همیشه میزان آن چیزی است که محل اتفاق باشد و طرفین آن را قبول داشته باشند می‏سنجی به آن میزان هرچه را خواسته باشی. با آن میزان هرچه درست آمد درست است. هرچه درست نیامد درست نیست. مثل اینکه آن ذرع‌ها که مسلّم است میان همه بزازخانه آن میزان است.

پس همیشه دقت کنید مسامحه نکنید چرا که بی‏دینی فراگرفته عالم را تاتوره فرا گرفته عالم را ببینید تا حالا نبوده در میان مردم این حرف که چیزی که محل اتفاق کل است، این محل اختلاف است. تا حالا همچو چیزی نبوده که آن چیزی که محل اتفاق کل است آن میزان نیست و گفتند و نوشتند. و الا اینها چیزی نیست من اصرار کنم من می‏بینم توی کتابشان می‏نویسند و می‏گویند و می‏خوانند صحبتش را می‏دارند کم‏کم زیاد می‏شود این حرف حتی اینکه حیله‏ها خواهند کرد. شما ان‏شاءاللّه ملتفت باشید بیدار باشید محل اتفاق آنست که همه عالم و عامی و سیاه و سفید و صغیر و کبیر در دانستن آن مساوی باشند.

باز ملتفت باشید شیطان کلاهی می‏اندازد که این حرف خودش محل اختلاف است. شما ملتفت باشید چیزی که میزان است باید جوری باشد که هر کسی که بخواهد بسنجد به آن خودش را، بتواند. حالا در همان میزان یک‏کسی بهتر بفهمد یک‏کسی پست‏تر این اختلاف نیست. پس همیشه میزان در روی زمین هست موازین مستقیمه قسطاس مستقیم قرار می‏دهد خدا و السماء رفعها و وضع المیزان همیشه میزان را قرار می‏دهد خدا، همیشه حق را قرار می‏دهد خدا، حق، مابه‏الاجتماع است معقول نیست امر

«* دروس جلد 5 صفحه 415 *»

خدا واضح نباشد و مردم به آن تکلیف داشته باشند، بروند خواب ببینند فال بگیرند هرچه پسند خودشان باشد آن را دین قرار بدهند. شما بدانید اینها دین خدا نیست.

باری باز برویم بر سر همان دو کلمه اول، عرض کردم تمام امرهای خدا واضح و بیّن و آشکار است به طوری که احدی نمی‏تواند ایراد بگیرد بر خدا که خدایا تو امرت واضح نبود که من بفهمم یا امر تو محل شک بود که من نفهمیدم و شک کردم. عرض می‏کنم همیشه عادتتان این باشد که هرچه را یقین داری از دست مده باز این نصیحتی است که به شما می‏کنم از بس می‏بینم تاتوره به هوا است. من دستپاچه می‏شوم کلمات توی هم می‏ریزد، کلمات را از بس می‏ریزم توی هم دستپاچه می‏شوم. عرض می‏کنم همیشه دَیدَن اهل حق و عادت انبياء  این بوده که چیزی را که یقین داشتند دست از آن یقین نمی‏کشیدند، برای اینکه چیزی دیگر را نمی‏فهمیم. چیزی را که نمی‏فهمیدند می‏گفتند نمی‏فهمیم. پس ان‏شاءاللّه سعی کنید دقت کنید همیشه محکمات را نگاه دارید و ول نکنید. این محکمات مقابلش چیزی هست نمی‏گویم چیزی نیست متشابهات هست، حالا آن متشابهات را می‏توانید بسنجید به این محکمات و محکمش کنید که بسیار خوب. نمی‏توانید، همان‏طور که هست بر حال خود بگذارید باشد هو الذی انزل علیک الکتاب منه آیات محکمات هن امّ الکتاب و اخر متشابهات فاما الذین فی قلوبهم زیغ فیتبعون ماتشابه منه ابتغاء الفتنة و ابتغاء تأویله.

پس ان‏شاءاللّه بدانید همیشه آن کسانی که از جانب خدا می‏آیند یقینیات را از دست نمی‏دهند. مقابل این یقینیات یک چیزی هست که ترائی می‏کند که مقابلی می‏کند، هیچ اعتناء نمی‏کنند به آن متشابهات. دیگر اگر نفسشان مرتاض به حکمت هست از آنها رفع اختلاف می‏توانند بکنند می‏کنند. نمی‏توانند می‏گذارند باشد به همان‏طور فذروه فی سنبله پس در دین خدا محکمات هست هنّ ام‏الکتاب و اخر متشابهات پس خدا محکمات را امّ‏الکتاب و اصل کتاب قرار داده. پس امرش را واضح کرده بیّن کرده آشکار کرده هیچ خفائی در آن نگذارده. حالا مقابل اینها یک

«* دروس جلد 5 صفحه 416 *»

چیزی داریم که ترائی می‏کند که مقابلی می‏کند تو اگر مؤمنی اعتناء مکن.

باز این نصیحتی است که عرض می‏کنم مثلاً وقتی از روی بصیرت دین شیعه را اختیار کردی و در میان شیعه آمدی می‏بینی این مسأله محل اتفاق کل شیعه است از عالم و عامی و حکیمشان که «انبياء باید معصوم باشند» این از محکمات دین شیعه است که انبياء معصوم هستند و یک‏سر مویی خلاف رضای خدا را نمی‏کنند. یک‏سر مو پیشتر از آنچه خدا گفته نمی‏روند یک‏سر مویی پس نمی‏افتند. اگر یک‏سر مو پیشتر و پستر بروند به قدر همان یک‏سر مو خلاف کرده‏اند. مثلاً خدا گفته برو تا سر یک فرسخی دیگر یک‏سر مو بیشتر نمی‏روند، یک‏سر مو کمتر نمی‏روند این انبياء یک‏سر مویی بیشتر از آن قدری که خدا خواسته حرکت نمی‏کنند یک‏سر مویی ساکن‏تر نمی‏شوند از آن قدری که خدا خواسته و امرشان کرده. که اگر چنین نباشند نقص می‏رود پیش خدا که ای خدا تو می‏خواستی این تا همانجا که گفته بودی برود، یا می‏خواستی پیشتر برود؟ اگر می‏خواستی از آنجا پیشتر برود می‏خواستی بگویی پیشتر برو، چرا نگفتی؟ می‏دانستی این اطاعت می‏کند یا نمی‏کند؟ اگر نمی‏دانستی که عجب خدایی هستی جاهل. خدای جاهل که خدا نیست. و اگر می‏دانستی نمی‏رود یا نمی‏تواند برود، چرا تکلیف مالایطاق کردی به آنها؟ می‏دانستی عمداً معصیت تو را می‏کنند چرا این را قاصدش کردی؟ می‏دانستی یادش می‏رود سهو می‏کند چرا قاصدش کردی؟ تو می‏دانستی این‏طور است چرا آن را فرستادی می‏بایست یک‏کسی دیگر را بفرستی که یادش نرود سهو نکند معصیت تو را نکند.

خلاصه دقت کنید ان‏شاءاللّه اینهایی که گفتم ادلّه‏اش است اشاره می‏کنم و می‏گذرم. و همان کفایت می‏کند برای شما، که محل اتفاق تمام شیعه است و به ضرورت رسیده می‏خواهی دلیل عقلش را یاد بگیری می‏خواهی یاد نگیری. نهایت اگر یاد بگیری بابصیرت‏تر می‏شوی یاد هم نگیری به همان اکتفاء باید بکنی ضرورت تمام شیعه این است که انبياء باید معصوم باشند عباد مکرمون لایسبقونه بالقول و هم بامره

«* دروس جلد 5 صفحه 417 *»

یعملون این هم آیه‏اش دیگر ضرورتی که آیه نداشته باشد نیاورده خدا. پس دلیل عقل دارد آیه دارد حدیث دارد. علاوه بر همه ضرورت شیعه قائم است بر این و عالم و عامی مساوی هستند در اینکه انبياء باید معصوم باشند. بله علماء این را می‏دانند عوام‏الناس هم می‏دانند حتی تکلیف آن دختر نه‏ساله هست که بداند.

شما ان‏شاءاللّه توی تاتوره‏ها نیفتید که دختر نه‏ساله چه می‏داند؟ تکلیفش هست که بداند. مثل اینکه تکلیفش هست که نماز کند، این‏قدر شعور دارد که یاد بگیرد. اگر دختر نه‏ساله رفت زنا داد لامحاله حدش می‏زنند چرا که مکلف است به تکلیفات. لازم است بر او که بداند ضروریات اسلام را حالا تقصیر کرده‏اند، بله تقصیرشان این است که یاد نگرفته‏اند مثل اینکه نمازشان را یاد نگرفته‏اند مسائل روزه‏اش را یاد نگرفته، تقصیر کرده باز حدش هم می‏زنند.

به همین‏طور ضرورت شیعه است که انبياء معصومند و محال است که خدای حکیم علیم رؤف مهربان کسی را بفرستد برای اینکه مردم را هدایت کند و او هم عذر بیارد پیش خدا که من سهو کردم. جایی که گفته بودی برو نرفتم اشتباهاً جای دیگر رفتم. یا خیر میل نداشتم که بروم پس خدا دینش را واضح می‏کند بیّن می‏کند آشکار می‏کند. فرق میانه عالم و عامی در ضرورت این است که عالم این چیزهاش را هم می‏داند که اگر نبی آمد و سهو کرد، سهو این سهو خداست. یا اگر عصیان کرد ترک اولایی کرد و ترک اولاهایی که مردم خیال می‏کنند کفر است زندقه است. نبی نباید یک‏سر مویی پیش برود نباید یک‏سر مو پس برود. این را تمام شیعیان باید بدانند دختر نه‏ساله باید بداند. هرچه را که نمی‏داند مقصر است پس آن دختر نه‏ساله با آن حکیم بالغ در این ضرورت مساویند الا اینکه نکته و سرّش را داشته باشید خیلی چیزها تاتوره کرده‏اند توی دست و پای مردم انداخته‏اند حیله‏ها کرده‏اند که مردم را گمراه کنند. بله حکیم می‏فهمد که اگر نبی سهوکن بفرستد خدا، تقصیر از جانب خداست نبی فراموشکار خدا نمی‏فرستد. حکیم می‏فهمد که خدا قادر هست می‏تواند خلق

«* دروس جلد 5 صفحه 418 *»

کند خلقی را که امری را که به دستش می‏دهند فراموش نکند. اگر نبی ناسی و فراموشکار باشد تقصیر خداست و خدای مقصر خدا نیست. حکیم این را می‏فهمد عالم این را می‏فهمد و بسا دختر نه‏ساله اینها را نفهمد و این دقایق را نمی‏فهمد. پس «نبی باید معصوم باشد» من می‏دانم دختر نه‏ساله هم می‏داند. اما من نکاتش را می‏دانم، خدا نبی را می‏فرستد که عصات را حد بزند هدایت کند. کور را عصاکش کوری دیگر نمی‏کنند عاصی را نمی‏فرستد که به عصیانش بیفزاید. البته هرعاصی دوست می‏دارد عصیان را. نبی عاصی اگر خدا بفرستد مردم را اضلال می‏کند. بله این را حکیم می‏فهمد و دختر نه‏ساله نمی‏فهمد، اگر نفهمد، نفهمد باکی ندارد حالا وقتی می‏گویی در ضرورت عالم و عامی مساویند می‏گویند خیر مساوی نیستند عالم و عامی، و وحشتی می‏کند که این کلام نامربوط است. خیر کلام مربوطی است. کلام تمام انبياء این است، کلام تمام اولیاء این است که حجت خدا واضح است. چرا که دختر نه‏ساله باید بداند دین خدا چیست حکیم بالغ هم باید بداند دین خدا چیست. چرا که اگر شعورش را خدا به او نداده بود تکلیفش نمی‏کرد.

دیگر توی همین بیانات به دست بیار معنی عالم ذر را، که در عالم ذر خداوند عالم تمام اناسی را خلق کرد و در همه گذارد چیزی را که اذا سئلوا اجابوا همه عالم بودند. باز در آن عالم خیال نکنید حکیمش سفیه بود سفیهش حکیم بود. خیال مکن تمام مردم حکیم بودند یا تمام مردم سفیه بودند. در آن عالم، عامی عامی بود حکیم حکیم بود سفیه سفیه بود انبياء انبياء بودند ائمه ائمه بودند امت امت بودند رعیت رعیت. اگرچه ماتری فی خلق الرحمن من تفاوت لکن این ماتری فی خلق الرحمن من تفاوت در نوع است. یعنی آنجا هرچیزی خودش خودش است اختلافی در خودش نیست. در صورت ممیزه است که اختلاف پیدا می‏شود.

خلاصه اختلاف هست یا اختلاف نیست، یک مطلب است آن در نوع است این در شخص است. پس دین خدا همیشه واضح است ظاهر است. بله حکیم

«* دروس جلد 5 صفحه 419 *»

دقایق آن ضروریات را می‏داند عامی دقایقش را نمی‏داند راه استدلال عقلش را نمی‏داند آیه‏اش را نمی‏داند حدیثش را نمی‏داند. عالم آیه‏اش را می‏داند حدیثش را می‏داند استدلال عقلیش را می‏داند اما عامی این کارها را نمی‏تواند بکند. اما در نوع می‏داند دین خدا واضح است بیّن است. هیچ عامی نیست بگوید خدا دینش را به من نرسانده و من خودم باید خواب ببینم فال بگیرم.

باری منظور این است که همیشه اهل حق، آن واضحات را آن محکمات را نگاه می‏دارند مثل عصمت انبیاء. حالا در مقابل این حرف که انبياء معصومند و عباد مکرمونی هستند که لایسبقونه بالقول و هم بامره یعملون و همچنین می‏فرماید ماارسلنا من رسول الا لیطاع از آن طرف گفته که لاتطع منهم آثماً او کفوراً پس معلوم است انبياء آثم نیستند کفور نیستند، صادقینند کونوا مع الصادقین را خدا گفته اینها که مسلّم شد. حالا در مقابل این حرف باز بنا می‏کنیم قرآن خواندن که عصی آدم ربه فغوی ترجمه‏اش که این می‏شود آدم گناه کرد و گمراه هم شد و ظنّ داود انما فتنّاه فاستغفر ربّه و خرّ راکعاً و اناب داود بنا کرد گریه و زاری که خدایا از سر تقصیر من درگذر اینها را هم می‏بینیم. بابا اینها متشابهات است، به جهت این آیه‏ای که متشابه است شک مکن که شاید داود یک گناهی کرده باشد خلاف رضای خدا، سر مویی سهواً غفلةً شاید از او سر زده باشد. بابا این متشابه است، اگر این را با عباد مکرمون لایسبقونه بالقول و هم بامره یعملون یک‌جور می‏فهمی معنی آیه را می‏فهمی. اگر همچو می‏فهمی یک سر مو تخلف کرده نفهمیده‏ای بگذار سرجاش بماند او را وامزن این را عادت خود قرار مده. پس هرگز بناتان این نباشد که هرچه را نمی‏فهمی وابزنی. پیغمبر است می‏فرماید ماکنت بدعاً من الرسل تمام رسل را فرستاده و فرموده لاتطع منهم آثماً او کفوراً پس پیغمبران هیچ کدامشان آثم نیستند کفور نیستند.

حالا یک دفعه برمی‏داری قرآن را می‏خوانی می‏بینی فرموده انّا فتحنا لک فتحاً مبیناً لیغفر لک اللّه ما تقدم من ذنبک و ما تأخر ای پیغمبر پیشترها که گناه کردی ما

«* دروس جلد 5 صفحه 420 *»

آمرزیدیم بعد هم گناه می‏کنی گناه‌هایی که بعد می‏کنی می‏بخشیم. پیغمبر آخرالزمان را فکر کنید خدا فرستاده که هرکه گناه می‏کند، لعنش می‏کند حدش می‏زند حالا خودش آمده است و پیشتر گناه کرده بعد هم می‏کند. آیه که هست ذنب هم که ذنب است ما تقدم من ذنبک و ما تأخر هم که هست. مفسرین هم که هر گهی خورده‏اند خورده‏اند. لکن آیه متشابه است پس شک مکن که پیغمبر آخرالزمان ماینطق عن الهوی است و می‏فرماید و النجم اذا هوی ماضلّ صاحبکم و ماغوی می‏گوید یعنی پیشتر از این پیغمبر هرگز گمراه نبوده. ماضلّ را به صیغه ماضی می‏فرماید. آن پیشترها نه گمراه بود پیغمبر و نه غوی. و شدت غوایت بیش از گمراهی است ماضلّ صاحبکم این پیغمبر شما گمراه نبود غوایت نداشت پیش از این. بعدش هم آمده انذار کند به طور استقبال می‏فرماید ماینطق عن الهوی ان هو الا وحی یوحی دیگر یا وحی یوحی معنیش این است که خودش وحی یوحی است. یا وحی که موحی‏الیه است.

حالا می‏بینیم مقابل این فرموده و وجدک ضالاً فهدی حالا آیا معنیش این است که تو گم شده بودی از مردم و مردم را خدا هدایت کرد به سوی تو، یا گمراه شده بودی و خدا هدایتت کرد. ببین اگر این‏طور می‏توانی معنی کنی که مردم او را نمی‏شناختند و ضال بودی یعنی گمشده مردم بودی در ظاهر هم در طفولیت وقتی پیش دایه بود گم شد. گمشده مردم بودی خدا مردم را هدایت کرد به سوی تو. معنی این آیه هم که فرموده تو هرگز گمراه نبودی پس تناقض ندارد حالا تو نمی‏توانی چنین معنی کنی و وجدک ضالاً فهدی را، چون متشابه است چرا که به محکمات آیات می‏دانی پیغمبر معصوم بوده گناه نکرده پیش از این، بعد هم نمی‏کند. اگرچه در آیه هست که ما تقدم من ذنبک و ما تأخّر و صریح است که پیشتر گناه کرده و بعد هم می‏کند. آن‏کسی که حیله می‏خواهد بکند که مردم را گمراه کند و گمراه بشود، آن ماضلّ صاحبکم و ماغوی را روی خود نمی‏آورد. می‏گوید وجدک ضالاً فهدی آیه قرآن است. همیشه اهل باطل، متشابهات را می‏گیرند محکمات را برمی‏گردانند به متشابهات و مثل متشابه

«* دروس جلد 5 صفحه 421 *»

معنی می‏کنند. و همیشه اهل حق محکمات را می‏گیرند و متشابهات را برمی‏گردانند به محکمات و به طور محکم معنی می‏کنند.

ان‏شاءاللّه فراموش نکنید دقت کنید همیشه محل اتفاق را اهل اتفاق حجت می‏گیرند. و همیشه اهل باطل، محل اتفاق را محل اختلاف می‏کنند. ملتفت باشید که اینها حرفی نیست که شما تقلید مرا بکنید من لفظ‌هاش را می‏گویم یاد بگیرید دیگر شما مطلب را یاد می‏گیرید. ترک‌ها بروند به طور ترکی بگویند عرب‌ها بروند به طور عربی بگویند عجم‌ها بروند عجمی بگویند. پس ان‏شاءاللّه محکمات را هرگز از دست ندهید این سنة‌اللّهی است که لن‏تجد لسنة اللّه تبدیلاً و لن‏تجد لسنة اللّه تحویلاً در هردینی که بخواهی فکر کن، همیشه محکمات بوده همیشه متشابهات بوده متشابهات محل شک است. محل شک را محل یقین قرار مده که آن وقت آن محل یقین را مشکوکش کنی آن وقت شاک می‏شوی و لعن می‏کنند شک کننده در حقیت حضرت امیر را.

در دعاها و در احادیث بسیار است که هرکس شک کند در حقیت حضرت امیر، کافر است فاسق است همچنین در بطلان ابوبکر هرکس شک کند کافر است. و همه‏اش همین که محل شک را، اصل قرار نداده‏اند. آیه متشابه را به طور دلخواه خود معنی می‏کنی شک می‏کنی، کافر می‏شوی. این‏جور از شک را خدا می‏گیرد و انتقام می‏کشد. اما یک شکی است خدا قرار داده احکامش را معین کرده. شک میان دو و سه حکمش این است. شک که آمد نمی‏شود زائل کرد. شک که کردی حکمش این است که بنا را بر فلان بگذار.

پس ملتفت باشید همیشه محکمات را قایم بگیرید ول نکنید متشابهات را هیچ اعتناء نکنید دیگر اگر مرتاض به حکمت و علم شدی خورده‏خورده معنی متشابهات را بسنج به محکمات. اگر فهمیدی شکر کن خدا را نفهمیدی این را هم به آنچه نمی‏دانی عطف کن. پس در جمیع زمان‌ها و قرن‌ها خدا دینش را واضح و آشکار

«* دروس جلد 5 صفحه 422 *»

کرده هیچ محل تحیر قرار نداده. پس اگر می‏بینی متحیری بدان خدا دینش را واضح کرده. می‏بینی نمی‏دانی کجا بروی نمی‏دانی گوش به حرف که بدهی می‏گویم خدا الآن دینش را واضح کرده و تو نگرفته‏ای و رفته‏ای و متحیر شده‏ای. از بس متحیری، یادت رفته حالا امروز می‏گویی متحیرم فردا در روز قیامت یخه‏ات را می‏گیرد که این دین من نبود که متحیر باشی. و آن وقت اثبات می‏کند برات همین‏جوری که من اثبات می‏کنم. حالا می‏گویم که آیا تو نمی‏دانستی پیغمبر آخرالزمانی هست؟ قاعده و قانونی قرار داده دینی قرار داده واضح و بیّن و آشکار. خدایی که قادر است خدایی که عالم است خدایی که خواسته مردم را هدایت کند امرش را مخفی کند، چطور از کسی خواسته آن را؟ تو در کجاش متحیر بودی؟ در کجاش سرگردان بودی؟ به گردن مردم می‏گذارد همین‏طور. پس همان‏طور که یک عمر سرگردان بوده‏ای یک عمر مخلدی در عذاب و همچنین هرکس منافق باشد ان المنافقین فی الدرک الاسفل من النار است. و چون منافقی می‏بردت خدا در درک اسفل. نه اینکه مدارا کند با تو که تو در حوزه اسلام بودی کمتر عذابت کنند. یا بگوید توی حوزه شیعه بودی و عذابت را کمتر کنند، بلکه تو را می‏برد زیر پای همه کفار و مشرکین زیر پای یهود و نصاری آنجا می‏برند نگاهت می‏دارند و عذابت می‏کنند. پس دین خدا همیشه واضح بوده بیّن بوده آشکار بوده. منافقین دانسته و فهمیده منافق شدند کفار دانسته و فهمیده کافر شدند و مؤمنین دانسته و فهمیده مؤمن شدند.

پس ان‏شاءاللّه بدانید که معقول نیست امر، محل نفاق باشد چرا که نفاق را خدا دوست نمی‏دارد. اگر امر، محل انکار بوده و انکار کرده‏اند کسی کارشان ندارد. می‏فرماید لو انّ الناس اذا جهلوا وقفوا و لم‏یجحدوا لم‏یکفروا هرجا که راست بگویند نه تجاهل کنند، راست بگویند که نمی‏دانم و یک چیزی در خارج باشد و ندانند و انکارش نکنند و متوقف بشوند کافر نخواهند شد. اما تجاهل کنند تغافل کنند در گرفتن، خدا می‏گیرد چرا که خدا می‏داند حجتش را تمام کرده و بالغ است. می‏گوید چرا نگرفتی؟

«* دروس جلد 5 صفحه 423 *»

پس همیشه این قاعده کلیه را از دست مده. دین خدا واضح است بیّن است آشکار است. حالا از برای تمامی اهل حق ببینید که ضرورت می‏شود یا نمی‏شود؟ از هرکس خدا دین خواسته به او می‏رساند. فکر کنید یک‌دفعه امر می‏کند خدا پیغمبری را که نبی باشد بر هزار نفر، به هزار نفر امری را که خدا گفته می‏رساند. میان آن هزار نفر آن امر محل اتفاق می‏شود ضرورت می‏شود کتاب مستجمع علی تأویله می‏شود. آن سنتی که اختلافی در آن نیست ضرورت است. پس برای تمام مکلفین و تمام کسانی که مستضعف نیستند حجت خدا تام است کامل است بالغ است واضح است. و واللّه آن‏قدر واضح است که نمی‏توان بیانش کرد که چقدر واضح است. خلق عاجزند که بتوانند بیان کنند که چقدر واضح است.

همین‏جوری که ببینید که چقدر حکمت به کار برده در این بدن که واللّه تمام حکماء عاجزند که حکمت یک عضو را برخورند. به همین‏جور تمام صنعت صانع را که فکر کنی همین‏جور است. ببینید این آفتاب چقدر حسن دارد به همین‏جوری که در صنایع خدا این حکماء متحیرند که چقدر حکمت درهم ریخته در این بدن هم متحیرند. حالا ذرّات این بدن را بشمار که چقدر است چند هزار ذرّه است. در هرذرّه‏ای چقدر حکمت به کار برده، ذرّه‏هاش را دیگر فکر کن هرذرّه‏ای یمین دارد یسار دارد وزن دارد رنگ دارد طعم دارد بو دارد. فکر که می‏کنی از هزار هزار هزار هم بالا می‏رود. پس می‏دانی الی غیر النهایة خدا حکمت به کار برده در خلقت این بدن.

همین‏جور هزار اسباب و هزار حکمت به کار برده در اظهار حق و احقاق حق. هزار حکمت به کار برده هزار اسباب فراهم آورده، حالا خدا همچو حکمتی به کار برده آیا می‏شود کسی در مقابل این خدا بگوید راه خدا واضح نبود که من نرفتم؟ خیر خدا راهش را واضح کرده بین کرده. دیگر کسی بگوید یک‏کسی امر را به من مشتبه کرد چند صباحی فریب خوردم نه چنین نیست بدانید چنین کسی از اول قدم خودش خواسته گمراه شود. خودش شک داشته غرض داشته مرض داشته گمراه شده حالا اسمش را

«* دروس جلد 5 صفحه 424 *»

گذارده که فریب خوردم نه، پولت داد و رفتی، خودت رفتی، خویشی داشتی ملاحظه خویش و قومی کردی رفتی، طبعت چنین بود لکن طبع تو خدای تو نیست. میل تو شرع نیست که بگویی بالطبع گول خوردم این را خدا نمی‏شنود از تو. پس دین خدا همیشه واضح و ظاهر و بیّن است واللّه همیشه اهل باطل ــ جمیع انواعشان ــ هرچه بیشتر باطلند بطلانشان بیشتر واضح است. هرچه کمتر باطلند کمتر واضح است لکن داغ باطله‏شان مغشوش نمی‏شود او کظلمات فی بحر لجّی یغشاه موج من فوقه موج من فوقه سحاب ظلمات بعضها فوق بعض می‏شود بر آدم مشتبه بشود که همچو دریایی و همچو تاریکی و موجی هم بالاش باشد که سایه بیندازد موجی دیگر هم روش باشد که او را تاریکتر کرده باشد ابری هم بالای اینها آمده باشد که تاریکتر کرده باشد. هیچ شبهه‏ای نمی‏ماند که بگوییم اینجاش یک‌خورده روشن است هیچ مشتبه نمی‏شود هل یستوی الظلمات و النور و الظل و الحرور هل یستوی الاحیاء و الاموات؟ آیا اینها را کسی نمی‏فهمد؟ اینها را همه‏کس می‏فهمد چیزی نیست که کسی نفهمد.

ان‏شاءاللّه ملتفت باشید دقت کنید کمرتان را محکم ببندید عزم کنید اینها را منتشر کنید این‏جور حرف‌ها را هی بنویسید هی بگویید هی منتشر کنید تعاونوا علی البر و التقوی روز به روز کفر در عالم منتشرتر می‏شود. هیچ نترسید از راه‌های حیله، شما اصول را از دست ندهید اصول که در دست هست بهتر می‏شود باطلش کرد.

یکی از راه‌های حیله‏ای که دارند این است که می‏گویند چه بسیار امور هست که در صدر سلف ضرورت نبوده بعد ضرورت شده. محل اجماع نبوده بعد محل اجماع شده مثل اینکه در «نزح بئر» واجب می‏دانستند علماء نزح بئر را. بعد متأخرین محل اتفاق و اجماعشان شد که واجب نیست. پس اول محل اتفاق بود که واجب است نزح بئر، بعد محل اتفاق شد که واجب نیست. یک‏وقتی بود رجعت ائمه طاهرین را بسیاری از علماء انکار می‏کردند همین‏قدر قائل بودند که حضرت صاحب‏الامری می‏آید دیگر همه ائمه می‏آیند، میان شیعه نبود تا زمان صدوق این امر

«* دروس جلد 5 صفحه 425 *»

قوت گرفت و آن زمان به حد ضرورت رسید که تمام ائمه رجعت می‏کنند، پیش از او انکارش می‏کردند و کفر نبود اما از زمان صدوق به این طرف نمی‏شود انکار کرد رجعت را، و اگر کسی انکار کند کافر می‏شود. حالا بلکه این وحدت ناطق هم که تازه پیدا شده از همین پستا باشد بسا اهل تاتوره وقتی این‏طورها بگویند که اتحاد عالمی پیش از زمان شیخ نبود چه عیب دارد؟ آن امری هم که آقای مرحوم در جایی نوشته‏اند که امر از جور ظالمین مخفی بود تا خدا آن امر را اظهار کرد. آن امری که مخفی بود آن را اظهار کرد چه بوده؟ پس آن امر، همان فردیت عالم واحد بوده که همیشه یک شخصی باید در میان شیعه باشد مثل امام، و امر منحصر به او باشد و تمام علماء و حکماء باید بروند دینشان را از او بگیرند، او حاکم بر کل باشد. حالا آن امر، این امر بوده است حالا دیگر در میان شیخیه این هم ضرورت شده پیشتر هم نبوده. حالا دیگر هرکس انکار می‏کند این را از شیخیگری بیرون می‏رود. این حیله‏ها خواهد آمد اگرچه هنوز ندیده‏ام جایی که گفته باشند لکن خواهد آمد، این‏جور حرف‌ها را خواهند گفت. شما راهش را به چنگ بیارید جوابش را باید پیدا کنید.

و صلی اللّه علی محمد و آله الطیبین الطاهرین

و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین

بعد از درس فرمودند: شیخ که آمد این همه اَسراری که آورد که هیچ‏کس ندانست چه گفت. پستای علمی که آورد این همه فضائل را که نوشت و بیان کرد، آیا کجایش هست که حدیث نیست؟ کجایش هست که آیه نیست؟ اینهایی که گفته کجایش هست که دلیلش را ضرورت قرار نداده؟ کجایش هست که می‏گوید حدیث ندارد آیه ندارد من همچو می‏فهمم؟ این بیست و هفت دلیل که نوشته‏اند باید داشته باشید، یکیش اتفاق است یکیش محکمات کتاب است یکیش محکمات حدیث است. همه‏اش محکمات است نه متشابهات.

خوب ملتفت باشید بدانید این تاتوره‏ها روز به روز بالا می‏رود، کفر و زندقه‏ها

«* دروس جلد 5 صفحه 426 *»

بیشتر می‏شود حیله حیله‏بازها زیادتر می‏شود. شما مبادا بترسید از حیله‏های آنها حیله‏ها هرچه بالاتر می‏رود بطلانش واضح‏تر می‏شود. شما سکوت مکنید که در سکوت شما خرابی دین شما است. می‏خواهند بگویند شیخ آمد خلاف ضرورت کرد این دین شیخ شد. حالا هرکه خلاف شیخ می‏گوید شیخی نیست.

شما ان‏شاءاللّه بدانید که شیخی که خلاف ضرورت بگوید شیخ نیست باطلترین باطل‌ها است. شما ببینید شیخ خودش اصرار دارد که خلاف ضرورت کفر است می‏گوید آیا نمی‏بینید مرشدها خلاف ضرورت می‏کنند، و باز دست به دامانشان می‏زنند صوفیه و آن تفصیلات را می‏فرمایند که من در توضیح نوشته‏ام آنها را والسلام.

 

«* دروس جلد 5 صفحه 427 *»

درس سی‌وسوم

 

(يکشنبه 20 شوال‌المکرم سنه 1297)

 

«* دروس جلد 5 صفحه 428 *»

 

 

 

و صلی اللّه علی محمد و آله الطیبین الطاهرین

و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین و لاحول و لاقوة الا باللّه العلی العظیم

قال اعلی اللّه مقامه و رفع فی الخلد اعلامه: سنة اللّه التی قد خلت من قبل و لن‏تجد لسنة اللّه تبدیلاً و لن‏تجد لسنة اللّه تحویلاً هو الذی ارسل رسوله بالهدی و دین الحق لیظهره علی الدین کله و لو کره المشرکون. و لقد احسن الشاعر و اجاد و للّه دره حیث قال و نعم ما قال:

لزین الدین احمد نور فضل
  تضاء به القلوب المدلهمة
یـریـــــد الحاســــــدون لیـطفـــــݘـوه
  و یأبی اللّه الّا  ان‏یتمه

و لاتحسبن اللّه مخلف وعده رسله. بالجملة،

الناس من حسب التمثال اکفاء
  ابوهم آدم و الام حواء

و کم ترک الاول للآخر و لیست حرارة شمس الحقیقة باقل من الشمس الظاهرة و يثور الابخرة کما ثارت اعاذنا اللّه من شر الاشرار و کید الفجار و الحقنا بالابرار ربنا افرغ علینا صبراً و ثبّت اقدامنا و انصرنا علی القوم الکافرین.

از جمله سنت‌های خدا که همیشه بوده و هرگز تخلف نمی‏کند و نخواهد کرد و هرگز تبدیل نخواهد کرد یکیش این است که همیشه خدا امرش واضح است حجتش بالغ است هیچ خفائی هرگز در امر او نیست.

ان‏شاءاللّه جدّ و جهد کنید اگرچه گفتنش خیلی آسان است لکن گرفتنش مشکل است آن‏قدر مشکل که این همه طوایفی که باطل هستند همین را نگرفته‏اند که باطل شده‏اند اگر گرفته بودند، جمیعاً مسلمان بودند و شیعه. امر خدا امری است

«* دروس جلد 5 صفحه 429 *»

واضح بیّن آشکار هیچ مخفی نیست. معقول نیست خدا امری را مخفی بدارد و بداند تا او مخفی داشته کسی نمی‏تواند پیداش کند، مع‏ذلک به خلق تکلیف کند که ــ امری را که من مخفی کرده‏ام و می‏دانم محال است تا من نشان ندهم کسی نمی‏تواند آن را پیدا کند ــ خودشان بگردند پیدا کنند. پس فکر کنید ان‏شاءاللّه امر خدا همیشه امری است واضح لن‏تجد لسنة اللّه تبدیلاً و لن‏تجد لسنة اللّه تحویلاً  امرش بالغ است واضح است امری را اگر از یک نفر خواسته، به آن یک نفر می‏رساند از دو نفر خواسته، به آن دو نفر می‏رساند از جمعی خواسته، به آن جمع می‏رساند از جمیع خلق خواسته، به جمیع خلق می‏رساند. امر عام‏البلوی را ــ و اصل بلوی از بلا و امتحان است و تمام تکلیفات امتحان است این است که این را عام‏البلوی اسم گذاردند ــ پس هرامری را که از همه مردم خواسته به همه رسانیده حجتش را واضح کرده.

پس هرامر عام‏البلوایی دلیلش هم عام است و به همه مکلفین رسیده هرامری که عام‏البلوی نیست به بعضی رسیده. باز بدانید این آسان است و کسی که به آن راه رفته مثل گوگرد احمر است، او می‏فهمد و همراهش راه می‏رود. امور عام البلوی مثل ضرورت مثل اجماعات عامه حجت خداست تمام آنچه غیر از آن‏جور باشد به واسطه آن باید حجت شود. این است که شما وقتی به آن دلیل عام تمسک جستید در مذهب خودتان، که پیغمبران باید معصوم باشند و این را دلیل‌هاش را گفتند و حرف‌هاش را زدند و تمام علماء و حکماء و عوام همه دانستند پیغمبران باید معصوم باشند حالا خیلی از عوام بسا ندانند دلیلش را لکن اگر همان دختر نه‏ساله را بنشانی حالیش کنی، حالیش می‏شود. بگویی این خدا وقتی می‏خواهد پیغام به تو بدهد، به کسی می‏دهد که برساند این باید سهو نداشته باشد عصیان نکند که اگر عصیان کند و سهو کند و نسیان داشته باشد تقصیر برمی‏گردد می‏رود پیش خدا که خدایا تو می‏دانستی این‏جور است، می‏خواستی کسی دیگر را بفرستی. می‏توانستی خلق کنی کسی را که پیغامی که به او می‏دهی سهو نکند یادش نرود عصیان نکند. می‏خواستی

«* دروس جلد 5 صفحه 430 *»

به من برسد، می‏خواستی همچو خلقی خلق کنی که برساند. می‏خواستی نرسد می‏خواستی پیغام ندهی اصلاً.

اینها را می‏شود حالی دختر نه‏ساله کرد منظور این است که دختر نه‏ساله ضرورتش را باید بداند، بداند که نماز ظهر چهار رکعت است حالا دلیلش را نداند نداند. پس این است که ضرورت حجت شد به طوری که شما آیه صریح قرآنی را که عصی آدم ربه فغوی صریح است که عصیان کرد غوی گمراه شد. عصی به معنی خودش غوی به معنی خودش است. در هیچ لغتی در هیچ عرفی عصیان نمی‏گویند طاعت بخواهند یا غوی بگویند هدایت بخواهند. حالا این صریح قرآن است اما به ضرورت می‏گویی من این را نمی‏دانم معنیش را پس شما به همین ضرورتی که در دستتان است تمیز می‏دهید که آیاتی که درباره انبياء نقصی توش هست متشابه است و ما مأموریم از جانب همین خدا توی همین قرآن که به اینها متمسک نشویم منه آیات محکمات هن امّ الکتاب و اخر متشابهات فاما الذین فی قلوبهم زیغ فیتبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنة و ابتغاء تأویله همیشه آنهایی که دین را خراب می‏کنند، اهل دایره‏اند. یهودی نمی‏آید دین را خراب کند، آیه قرآن را می‏خواند و دین را خراب می‏کند پس همیشه مخرّبین دین، اهل دایره‏اند پس منه آیات محکمات هن امّ الکتاب آن همیشه به دست اهل حق است همیشه مراد خدا معلوم است خفائی توش نیست و اخر متشابهات بعضیش هم متشابهات است اما الذین فی قلوبهم زیغ غرض دارند مرض دارند آنها را پوست‏کنده نمی‏توانند بگویند. اگر پوست‏کنده بگویند از دایره بیرونش می‏کنند. آیه متشابهی می‏خواند پس می‏گوید آدم عصیان کرد. اگر نکرده بود چرا در قرآن گفته عصی آدم ربه فغوی پس یک‌جور عصیانی کرده. همچنین پیغمبر آخرالزمان آن پیش‌ها که گناه کرده، خدا گفته انّا فتحنا لک فتحاً مبیناً لیغفر لک اللّه ما تقدم من ذنبک و ما تأخر دیگر نمی‏دانم فرقش با من چه شد؟ من هم که آن پیش‌ها گناه کرده‏ام بعدها هم گناه می‏کنم چرا که آیه صریح است که انا فتحنا لک فتحاً مبیناً لیغفر لک اللّه ما تقدم من

«* دروس جلد 5 صفحه 431 *»

ذنبک و ما تأخر بعد گناه می‏کنی پیشتر هم گناه کرده‏ای ما می‏بخشیم. آن کافر هم می‏گوید من هم پیشتر گناه کرده‏ام بعد هم می‏کنم، چه فرق است میان من و پیغمبر؟ این خدا مگر خویشی دارد با کسی که یک‏کسی را ببخشد یک‏کسی را نبخشد.

پس می‏فهمد انسانی که حق بخواهد و دین بخواهد، می‏بیند انبياء آمدند مردم را دعوت کردند همه ادعای عصمت کردند. خصوص اهل اسلام خیلی خوب باید بدانند خصوص شیعه که خوب می‏دانند توی همین قرآن است ماارسلنا من رسول الا لیطاع باذن اللّه توی همین قرآن است لاتطع منهم آثماً او کفوراً می‏بینیم آیه‏های قرآن یک‌پاره‏اش این‏طور است یک‌پاره دیگرش آن‏طور است. هرکدامش مطابق می‏آید با ضروریات آن را می‏گیریم بعضی مخالف، مخالف می‏بینی بگو نمی‏دانم. پس رسلی را که فرستاده لیطاع پس معلوم است آثم و کفور و عاصی نیستند کونوا مع الصادقین هست ماضل صاحبکم و ماغوی هست ماینطق عن الهوی ان هو الا وحی یوحی هست عباد مکرمون لایسبقونه بالقول و هم بامره یعملون هست بعضی آیات موافق می‏آید با ضروریات بعضی مخالف، مخالف می‏بینی بگو نمی‏دانم. حالا نمی‏دانی، مدان. مگو لامحاله انبياء معصیت کرده‏اند که خدا این‏جور پرخاش کرده در یک‌پاره آیات خیر خدا هیچ پرخاش نکرده با انبیاش.

باری پس ملتفت باشید که به ضرورت محکم قرآن از متشابه تمیز داده می‏شود. و اهل حق همین‏جور تمیز می‏دهند از پی متشابهات نمی‏روند. اگر مسأله در نماز است محکمش را می‏گیرند متشابهش را ول می‏کنند. در روزه است محکمش را می‏گیرند از پی متشابهاتش نمی‏روند. به همین نسق در اخبار محکمات هست متشابهات هست اهل حق محکماتش را می‏گیرند متشابهاتش را ول می‏کنند و اهل باطل متشابهات را می‏گیرند محکمات را ول می‏کنند. همیشه منافقین امر را به عکس مؤمنین می‏کنند.

پس ملتفت باشید که ضروریات دلیل و برهانی است مقرّر و مسدّد از جانب

«* دروس جلد 5 صفحه 432 *»

خدا که واضح کرده. کتاب را همه مردم نمی‏فهمند سنت را همه مردم نمی‏فهمند خدا این ضرورت را پیش همه مردم آورده. طفل را تمرین می‏کنند و تعلیم می‏دهند تا می‏خواهند برخیزد می‏گویند یا علی او هم می‏گوید، وقتی بزرگ شد ولو از روی تقلید باشد کلمه حق را می‏گوید پس معنیش را هم ملتفت نباشند و ضرورت را بگویند، ضرورت از ضرورت بودن نمی‏افتد بچه یا علی می‏گوید اما معنیش را نمی‏فهمد. همین که می‏بینی تمام مردم می‏گویند در وقت مردن، یا علی یا علی بگو بدان آن را به حد ضرورت انداختند که همه بدانند علی در همه‏جا حاضر است. دیگر شخص واحد در حال واحد در امکنه عدیده محال است این را باید به حلقشان تپاند.

پس ضرورت حجت خداست اوضح حجت‌ها است. همیشه سنت خدا این بوده و لن‏تجد لسنة اللّه تبدیلاً  این دلیلی است بسیار محکم سرجاش گذاشته دیگر اینهاش را نمی‏خواستم اصرار کنم. منظور این بود که جاهایی که محل لغزش است ملتفت باشید که یک‌پاره امور هست که می‏بینیم در عصری به حد ضرورت نرسیده، در عصری دیگر رسیده و چون چنین چیزی در دین و مذهب پیدا شده سبب مزلّه اقدام شده و اهل تاتوره این را می‏گیرند که دین را خراب کنند. می‏گویند ممکن است چیزی در عصری به حد ضرورت نرسیده باشد و در عصر بعد به حد ضرورت رسیده باشد. مثل اینکه رجعت ائمه طاهرین در این دنیا در متقدمین اصحاب به حد ضرورت نرسیده بود حتی آنهایی که در زمان معصوم بودند نمی‏دانستند. تک‏تکی می‏دانستند که ائمه رجعت می‏کنند چیزی که معروف بود همان بود که امام دوازدهم غائب می‏شود و بعد ظهور می‏کند. لکن «ائمه برمی‏گردند در میان مردم» نبود در میانشان تا خورده‏خورده حالا به حد ضرورت رسیده حالا هرکس بگوید رجعت نمی‏کنند کافر است، حالا این مزلّه اقدام است.

خوب ملتفت باشید چرت نزنید که می‏لغزانندتان. پس ممکن شد در دین و مذهب امری را تغافل داشته باشند مردم که هیچ ذکری از آن نکنند. یا غافل هم که

«* دروس جلد 5 صفحه 433 *»

نبودند محل اختلاف بود بعد محل اتفاق شد، حالا که جایز شد ما این را قاعده کلیه می‏کنیم و این راه تاتوره است. پس می‏شود یک امری را یک وقتی غافل باشند مردم یک وقتی دیگر متذکر شوند پس می‏شود یک امری یک دینی محل اختلاف باشد و یک‏وقتی دیگر به حد ضرورت برسد. پس آن قاعده ما به‌هم خورد که مسأله عام‏البلوی را جمیعاً حتی بنات التسع باید بدانند. اگر این پستا را می‏گیری که ممکن است امری وقتی محل خلاف باشد و وقتی به حد ضرورت برسد، آن وقتی که محل خلاف بود که به حد ضرورت نرسیده بود حالا رسید، پس چیزی که عام‏البلوی هست لامحاله باید ضرورت روش بنشیند که اگر ندارد ضرورتی و کسی آن را ادعا می‏کند، ما تکفیرش می‏کنیم. پس آن قاعده باید به‌هم بخورد. فکر کنید که آن قاعده به‌هم نمی‏خورد.

پس عرض می‏کنم ممکن است یک چیزی در یک‏وقتی محل خلاف باشد و یک‏وقتی دیگر محل اتفاق باشد و به حد ضرورت هم برسد، مثل مسأله رجعت. اما بابصیرت فکر کنید که آیا این مسأله رجعت ــ  و اینجا را مردم غافلند غفلتشان را بخواهید به دست بیاورید خیلی آسان است. آنهایی که حرف‏زنند در دنیا چهار پنج نفرند ریش خودشان را بگیر ببین که راه نمی‏برند. ــ  پس فکر کنید که آیا این امر رجعت، عملی بود که همه باید بکنند مثل نماز و روزه یا اینکه امر رجعت امری است که در حینی که محل خلاف بود آیا کاری به حلال و حرام و احکام داشت؟ پس در آن روز ممّا یحتاج الیه المکلفون نبود تکلیف هم نداشتند. بلکه امری بود که خواستند از بعد خبر بدهند و در حینی که واقع بودند، در هیچ عملشان محتاج به آن نبودند این را می‏شود بعضی بدانند بعضی ندانند. حدیثش بود این به او گفت او به این گفت، این به دیگری گفت این در کتاب خودش نوشت، او در کتاب خودش نوشت تا جمع شد کتاب‌ها. مثلاً زمان صدوق همه جمع شد پیش صدوق آن وقت افتاد میان مردم و کم‏کم ضرورت شد لکن کاری دستش نداشتند.

حالا کسی بخواهد بگوید اگر امر چنین است، ما حالا همچو فهمیده‏ایم که

«* دروس جلد 5 صفحه 434 *»

تمام نمازها یک رکعتی است اگرچه به حد ضرورت رسیده بود پیشترها که نماز ظهر چهار رکعت است. ما اهل باطنیم سرها فهمیده‏ایم حدیث داریم که پیغمبر در شب معراج یک رکعت نماز کرد و یک رکوع و یک سجده. خودش هم یک سجده دیگر کرد خدا به او نگفته بود بکند، این داخل سنت‌ها است پس فرائضی است و سننی. سر و صورتش هم می‏دهند اهل تاتوره ــ و خدا می‏داند آن قدری که من تفصیل می‏دهم خودشان نمی‏توانند تفصیل بدهند ــ پس می‏گویند فرائض آن چیزهایی است که خدا فریضه کرده سنن آن چیزهایی است که پیغمبر خودش آورده. فریضه مثل اینکه نماز را خدا گفته بکنند غسل جنابت را خدا گفته وضو را خدا گفته فاغسلوا وجوهکم و ایدیکم الی المرافق اینها داخل فرایض است. روزه ماه مبارک داخل فرایض است خدا گفته من شهد منکم الشهر فلیصمه لکن شک میان دو و سه حکمش چیست؟ در قرآن نیست، در هرغسلی وضو لازم است یا نه؟ داخل فرایض نیست داخل سنن است. پس فریضه آن چیزی است که خدا فرض کرده ما اهل باطنیم، فرض آن است که خدا فرض کرده باقی چیزها مقابل فرض است و سنت است یعنی مستحب است حالا خدا بر این پیغمبر فرض کرده یک رکعت نماز را، آن هم یک قیام داشت و یک رکوع و یک سجود. دیگر پیغمبر یک سجود دیگر افزود این سجود دیگر داخل سنن است. پیغمبر یک رکعت دیگر هم افزود آن هم داخل سنن است و همین‏طور تا پنجاه و یک رکعت، همه داخل سنن است پس حتم نیست. حتمش همان یک قیامش و یک رکوعش و یک سجودش است. و این سرّی است اهل اسرار باید بدانند باقی دیگر کارهای پیغمبر است برای تکمیل مردم. حالا من نمی‏خواهم کامل بشوم همان فرایض را می‏گیرم. ما از سر کمال گذشتیم فرایض را به عمل می‏آوریم.

پس به این‏جور استدلال‌ها می‏شود استدلال کرد. وقتی هم ملحدی این‏جور استدلال کرد یک‏کسی هم گوش می‏دهد و یاد می‏گیرد و تابعش می‏شود. و نمی‏شود ناعقی صدایی بدهد و کسی عقب آن صدا نرود ولو سگی وق کند صدای سگ که

«* دروس جلد 5 صفحه 435 *»

بلند شد چند نفر دورش جمع می‏شوند. پس این بدعتی را که این شخص کرد، می‏گوید بله پیشتر این امر نبوده لکن در احادیث که بود که پیغمبر در شب معراج یک رکعت نماز کرد پس اصل نماز یک رکعت است. لکن عمل مردم برخلاف این بوده این را نمی‏دانستند ما حالا فهمیدیم ما اهل سرّیم و یک رکعت نماز می‏کنیم. لامحاله آنهایی هم که این را می‏شنوند یاد می‏گیرند تابع می‏شوند. او این گه را خورده آنهای دیگر هم می‏خورند همه هم می‏گویند. آن وقت می‏گوید این مسأله به حد ضرورت رسیده پس ضرورت حجت است و ضرورت شده است این مسأله.

حالا این وحدت ناطق امری بوده مخفی و معمولٌ‏به نبوده در میان مردم ما حالا فهمیدیم این سرّ را که حاکم باید یکی باشد ناطق باید یکی باشد. دلیل هم می‏آرد که آیه‏اش لو کان فیهما آلهة الا اللّه لفسدتا ما اهل باطنیم اهل سرّیم باطن اللّه یعنی شیعه. این حدیث را هم به آن می‏چسبانند که من اصغی الی ناطق فقد عبده فان کان الناطق ینطق عن اللّه فقد عبد اللّه و ان کان الناطق ینطق عن لسان ابلیس فقد عبد ابلیس پس هرکس گوش به سخن هرسخنگویی بدهد او را عبادت کرده اگر سخنگو از جانب خدا سخن می‏گوید عبادت خدا را کرده و اگر از زبان شیطان سخن می‏گوید عبادت شیطان را کرده. اینها را هم به او می‏چسبانیم پس هرناطقی معبود است و معبود به معنی خداست و اللّه چون یکی است پس ناطق هم باید یکی باشد.

حالا این دلیل است و برهان است؟ این زهر مار است این را که آورد لامحاله جمعی می‏شنوند و یاد می‏گیرند چهار نفر هم تابع می‏شوند و کم‏کم میانشان شایع می‏شود کم‏کم این ضرورت می‏شود. پس عدم الدلیل دلیل العدم را ما نمی‏فهمیم که آقای مرحوم نوشته‏اند. این وحدت ناطق امری بوده مخفی حالا ما فهمیدیم و آشکارش کردیم از زمان شیخ به این طرف این امر ظاهر شده.

حالا شما ان‏شاءاللّه ملتفت باشید، عرض می‏کنم بله شیخ که آمد در علوم خود منفرد بود و در آن علمی که مخصوص به خودش بود، که بسیاری از علمائی که به حد

«* دروس جلد 5 صفحه 436 *»

اجتهاد رسیده بودند در حکمت به حد کمال رسیده بودند، باز آن علم خودش را که می‏خواستند یاد بگیرند می‏رفتند پیشش درس می‏خواندند. لکن در غیر آن علم خودش شیخ مرحوم فقه داشت مثل اینکه فقهای دیگر داشتند حکمت داشت مثل اینکه حکمای دیگر داشتند نجوم داشت مثل اینکه منجمین دیگر داشتند. حالا مردم در آن علوم اگر می‏خواستند درس بخوانند، مثلاً می‏خواستند فقه درس بخوانند واجب نبود بروند پیش شیخ درس بخوانند و هکذا می‏خواستند حکمت بخوانند، نباید بروند پیش شیخ درس بخوانند و نجوم می‏خواستند بخوانند نباید بروند پیش شیخ بخوانند و هکذا. لکن آن علمی که خودش داشت اگر منجم می‏خواست آن را یاد بگیرد باید برود پیش او یاد بگیرد. حکیم می‏خواست یاد بگیرد باید برود پیش او درس بخواند فقیه همین‏طور اگر فهم درستی داشت و می‏توانست یاد بگیرد باید از او یاد بگیرد. پس شیخ مرحوم برخاست در میان خلق و آن مابه‏الاشتراک مردم را که داشت علاوه هم چیزی داشت که مخصوص خودش بود، این حق است صدق است. کسی دیگر آن علم را نداشت و نمی‏دانست آن را. اگر در آن رجال الغیب و نقباء و نجبائی که اسماء ائمه‏اند و خود را نمی‏شناسانند اگر آنها هم این علم را داشتند برای خود داشتند نگفتند، حق است و صدق است. آن‏کسی که این‏جور علم را داشت و آورد شیخ مرحوم بود حق است و صدق. شیخ مرحوم بود که منحصر به فرد بود در آن علم، حق است و صدق. لکن حالا آیا تمام احکام دین و مذهب را شیخ باید بگوید! چرا که این‏طوری که اثبات وحدت ناطق را می‏خواهند بکنند، می‏گویند تمام احکام خدا باید با یک حاکم باشد، باقی مردم از مجتهدین تا حکماء همه باید تابع یک نفر باشند در دین و مذهب، بله این امر وحدت ناطق که حاکم باید یکی باشد ناطق باید یکی باشد پیش از شیخ مرحوم نبود شیخ که آمد مابه‏الاشتراک مردم را که داشت، علم منحصر به خودش را هم که داشت چنان‌که علم منحصر به خودش در دنیا نبود و آورد وحدت ناطق هم نبود، آورد. بسا آنکه این‏جور استدلال کنند و بدانید که این

«* دروس جلد 5 صفحه 437 *»

استدلال‌ها را خواهند کرد اگرچه هنوز نکرده‏اند و ندیده‏ام جایی این‏جور استدلال کرده باشند، لکن آدم حکیم که راه به دستش هست می‏فهمد.

شما ان‏شاءاللّه بدانید همین نوع را بعد از این خواهند نوشت و خواهند گفت و شق عصا خواهند کرد که اگر جایز است چیزی در دنیا نباشد و پیدا شود مثل رجعتی که نبود و پیدا شد پس این وحدت ناطق هم همین‏طور است. شما ملتفت باشید که جاهای لغزش یادتان نرود، نلغزید. بله عرض می‏کنم آن چیزهایی که یک‏وقتی نیست و یک‏وقتی پیدا می‏شود آن داخل اعمال مکلفین نباید باشد دیگر مسأله رجعت نبود و بود، برنمی‏دارد. که یک‏وقتی محل اختلاف یا مسکوت‏عنه بود بعد اثبات شد مجری و ممضی شد و به حد ضرورت رسید. آن روز مردم کاری دستش نداشتند حالا هم ندارند، نهایت خبری است داده‏اند که بعد از این چنین چیزی واقع خواهد شد. داده‏اند این خبر را حالا ببینید مسأله‏ای که مایحتاج مردم است، آن دلیل و برهانی که اقامه می‏شود براش که حاکم باید یکی باشد ــ دقت کنید شعورتان را به کار ببرید که خیلی آدم‌های گنده لغزیدند. و می‏گویم گنده، بدانید توی دلم گنده نیستند واللّه همان لباسشان گنده است عمامه‏شان گنده است عصاشان از عصای من بزرگتر است قشنگتر است مردمان خیلی متشخص هستند که غافل صرف صرفند ــ دلیلی که اقامه می‏شود بر وحدت ناطق این است که اگر حاکم متعدد شد لامحاله این متعددین اختلاف دارند و رفع آن را باید کرد پس امر باید منحصر به یکی باشد. از این است که جاری می‏کنند این امر را در جمیع قرون و اعصار مخصوص به زمان شیخش نمی‏کنند. لکن اهل تاتوره شاید قباحت این را بفهمند شاید بفهمند این «وحدت ناطق در همه اعصار بوده» نامربوط است شاید قباحتش را بفهمند که هیچ عصری بنا نبوده، در زمان حضرت امیر بنا نبود تمام مردم بروند از سلمان بگیرند هرگز در زمان ائمه بنا نبود که جمیع شیعیان از یک شیعه بگیرند، او از امام بگیرد باقی از آن یک نفر، به این دلیل که همه قابل نیستند خدمت ائمه برسند چرا قابل نیستند؟ اهل بادیه

«* دروس جلد 5 صفحه 438 *»

می‏رفتند خدمت پیغمبر می‏رسیدند منافقین می‏رفتند عصات می‏رفتند خدمت پیغمبر و ائمه می‏رسیدند. فیض‌های باطنی سرجاش باشد هرکس هرچه مستحق است خدا به او می‏دهد. بخواهی به حسب ظاهر جاریش کنی می‏بینی همه می‏رفتند خدمت امام می‏رسیدند. می‏خواهی دین را خراب کنی؟ متشابهات است یک جایی آقای مرحوم فرموده‏اند حاکم اصل باید غایب باشد، کسی با او معاشرت نمی‏کند به جهتی که سلطان است و اجلّ از این است که همه بتوانند به خدمت او برسند باید او غایب باشد پیش او یک نفر برود و بیاید. فکر کنید متشابهات هست محکمات هست. و این نصیحتی است که عرض می‏کنم محکمات را هرگز از دست ندهید که به متشابهات بچسبید.

این‏جور استدلال در ارشاد هم هست که پادشاه را کسی نباید ببیند، نظم سلطنت این است که سلطان همیشه پنهان باشد از رعیت. اگر همیشه سلطان بیاید میانه رعیت راه برود سرهم بیاید و برود و شوخی کند و بخندد سلطان اگر این‏طور کند عظمش برطرف می‏شود. و اگر چنین شد همان وزراء طمع می‏کنند در سلطنت او پس پادشاه نباید بیاید میانه مردم، حالا مردم هم که محتاج به حکم پادشاه هستند پس یک نفر باید برود خدمت پادشاه یک وزیر باید برود. بعد زیردست این وزیر چهار وزیر دیگر باید باشند. یکی وظایف را باید رسیدگی کند یکی مالیات را بگیرد یکی لشکر و سپاه دست او باشد همین‏طورها چهار وزیر می‏شمارند که بعد از وزیر اول باید باشد. مثل اینکه چهار ملک در زیر دست روح‏القدس هستند جبرئیل و میکائیل و اسرافیل و عزرائیل و همه کارها دست این چهار ملک است. حالا که چنین است پس همیشه در میان رعیت ــ به همین اصطلاح ــ سلطان یعنی امام هست یک نفر هم وزیر دارد، زیردست او چهار وزیر دیگر هست که امر آن چهار منتهی می‏شود به یکی که وزیر اول باشد.

بله حالا در ارشاد می‏بینی این‏جور چیزها را نوشته‏اند می‏دانی هم که هرچه نوشته‏اند مطلب حقی است نوشته‏اند. حالا اگر می‏فهمی این مطلب را یعنی با آن

«* دروس جلد 5 صفحه 439 *»

ضروریاتی که در دست است مطابق است بدان مطلب حقی فهمیده‏ای. و اگر هم نمی‏فهمی بگو درست نوشته‏اند من معنیش را نمی‏فهمم. فکر کن ببین چه زمانی بود که حضرت امیر یک جایی نشسته بود و از شیعیان هیچ‏کس او را نمی‏دید؟ در جمیع آنچه می‏خواست به مردم بگوید به یک نفر می‏گفت که او به مردم برساند؟! آن هم به چهار نفر بیشتر نگوید دیگر آن چهار نفر به مردم بگویند. در زمان امام حسن کی بنا بود؟ به همین‏طور تا آخر ائمه را فکر کن. در زمان غیبت کی بنا بود همیشه یک عالم مطاع کل باشد رئیس کل باشد موجز کل باشد؟ از همین راه فکر کنید تا بیاریدش تا پیش شیخ مرحوم آنجا را هم ببینید این‏جور است. بله شیخ را شماها افضل از کل اعلم از کل اکمل از کل می‏دانید ما هم می‏دانیم. لکن خود را آیا حاکم بر کل ماسوای خود می‏دانست؟ اگر می‏گویی می‏دانست چرا یک کتاب فقه ننوشت که تمام فقه و تمام احکام در آن باشد آن را بدهد به دست مردم؟ اگر جایز نبود که مردم از دیگران بگیرند، چنان‌که علم خودش را از دیگران نمی‏شد بگیرند چرا اجازه می‏دادند؟ چرا اجازه می‏گرفتند؟ بسیار کسان بودند در زمان شیخ که همه اجازه به شیخ دادند. و نه همین اجازه دادند بسیاری هم اجازه گرفتند از شیخ. آیا آنها جایزالتقلید نبودند و همان یک نفر که شیخ بود حاکم بود بر همه؟ فکر کنید آیا «حاکمِ حکم‏نکن» اسمش حاکم است؟ سلطان بی‏سلطنت و حاکم بی‏حکم کوسه ریش‏پهن است. اگر مشایخ، خود را منفرد می‏دانستند چرا هیچ‏جا حرفش نبود؟

در زمان سلف و در زمان غیبت که هیچ حرفش نبوده. همه حرف این بوده که شخص یا مجتهد باید باشد یا مقلد، این همیشه بوده چه در میانه اخباری چه در میانه اصولی که این را عوام هم می‏دانستند، این بود لکن همیشه باید یک نفر را گرفت و باقی را وازد مگر به اذن و اجازه آن یک نفر باشد، این را هیچ‏کس نمی‏دانست و این باید به حد ضرورت برسد. حتی این مسأله که واجب است تقلید اعلم یا جایز است تقلید غیر اعلم این به حد ضرورت نرسیده. حتی اینکه به حد اجماع علماء هم

«* دروس جلد 5 صفحه 440 *»

نرسیده که واجب است تقلید اعلم و جایز نیست تقلید غیر اعلم. مسأله‏ای است، بعضی گفته‏اند جایز است تقلید غیر اعلم بعضی گفته‏اند واجب است تقلید اعلم و اختلافی است. حتی مشایخ شما گفته‏اند تقلید غیر اعلم جایز است به جهت آنکه غیر اعلم هم که از امام روایت می‏کند و به رأی خودش نمی‏تواند چیزی بگوید. و اگر روایت می‏کند و امین نیست که تو نمی‏توانی تقلید از او بکنی و دینت را از او بگیری. و اگر عادل است و روایتش صحیح است همین که راوی شد، یکی ده روایت می‏کند یکی بیست روایت می‏کند. هم روایت این را می‏توان گرفت هم روایت آن را. مگر هرکه کمتر روایت می‏کند نباید روایت او را قبول کند؟ خیلی از راویان اخبار ملا هم نبودند روایتی که می‏کردند، اگر امین بودند واجب بود گرفتن روایت آنها.

پس مشایخ خودتان تقلید غیر اعلم را هم جایز می‏دانند پس واجب هم نیست شناختن اعلم. و شیخ مرحوم بخصوص در این مسأله چقدر پامی‏فشارند که من نمی‏فهمم اعلم را باید شناخت یعنی چه؟ این امری است نسبی. یکی در نحو اعلم است یکی در صرف اعلم است من کدامش را بگیرم؟ یکی در فقه اعلم است یکی در اصول من کدامش را بگیرم؟ در فقه تنها می‏آیی، یکی در مسائل نماز اعلم است یکی در مسائل روزه من کدامش را بگیرم؟ و هکذا به همین‏طور می‏فرماید حتی اینکه در مسأله امر و نهی که در اصول است در همین یک مسأله امر، که یکی از مسائل اصول است، یکی در فورش بهتر نوشته یکی در تراخیش بهتر نوشته من کدامش را بگیرم؟ پس اعلم را هم نمی‏شود به چنگ آورد. عسر و حرج است و عسر و حرج از دین نیست و بر فرض اغماض که بگوییم به دست هم می‏آید، حالا غیر اعلم اگر غیر از روایت می‏گوید که از او نباید گرفت و اگر روایت می‏گوید چه فرق می‏کند کسی که کم روایت بکند با کسی که بیشتر روایت بکند؟ از هردو باید گرفت.

حالا اگر شیخ در باطن ادعای این را داشت که حکومت منحصر به خودش است چرا بروز نداد؟ اگر می‏گوید شاید می‏ترسید بروز بدهد شاید این از ترس نگوید من

«* دروس جلد 5 صفحه 441 *»

حاکم کلّم، اگر این‏طور است، این تمام فقه را بنویسد که آنهایی که حدس می‏زنند که او است حاکم بر کل بدانند او را حاکم بر کل و تقلید او را بکنند. و تعجب این است که حدس زدن در دین خدا از دین خدا نیست. دین را به حدس نباید گرفت نقیبی که ادعای نقابت نمی‏کند آیا من به فال پیداش کنم که نقیب است؟ نجیبی که ادعای نجابت نمی‏کند آیا من به حدس پیداش کنم؟ امامی که ادعای امامت نمی‏کند من چطور به خواب بفهمم یا به خواب ببینم که او امام است؟ پیغمبری که ادعای پیغمبری نکند من چطور به جفر پیداش کنم؟ آیا خدا هیچ بار دینش را این‏طور قرار داده که تو جفری بکشی و از جفر معلوم کنی که پیغمبر کیست؟ یا فالی بگیری که فلان‏کس نقیب است؟ یا حدسی بزنی که فلان نجیب است؟ خدا دینش را این‏طورها قرار نداده. و این‏طورهایی که عرض می‏کنم همه آمده در کار. یکی خواب دیده کامل پیدا کرده. یکی فال گرفته یکی حافظ برداشته فال گرفته یکی مثنوی ملا برداشته فال گرفته و کامل به گمان خود پیدا کرده.

حالا از همه اینها اغماض می‏کنم و مدارا می‏کنیم و می‏گوییم یک‏کسی هست و می‏ترسد بگوید من نقیبم لکن در باطن فقیه هست کسی را هم افقه از خود نمی‏داند. می‏گویم اگر چنین شخصی است که فقه را منحصر به خودش می‏داند چرا یک کتاب نمی‏نویسد که تمام فقه در آن کتاب باشد؟ و شما می‏بینید که هزاریکِ فقه را سید مرحوم هم ننوشته‏اند و همچنین تمام فقه را آقای مرحوم هم ننوشتند. همین ملحدی هم که این ادعا را حالا می‏کند که ناطق باید یکی باشد و می‏رساند که منم، همین ملحد هم تمام فقه را در قوه‏اش نیست بنویسد پس چطور یک حاکم بر کلّی باید باشد؟

پس ملتفت باشید هرمحل اتفاقی که مبدئش بدعت است بدانید تمام این دایره اهل بدعتند، چرا که مسأله‏ای هست که محل اتفاقشان است لکن بر اتفاقشان لعنت. حالا سنی‌ها اتفاق دارند که ابابکر خلیفه پیغمبر است، همه هم اتفاق دارند من می‏آیم مبدئش را می‏بینم چه بوده می‏گویم این خلیفه را آیا خدا نصب کرده؟ آیا

«* دروس جلد 5 صفحه 442 *»

این را جبرئیل خلیفه کرده؟ آیا این را پیغمبر خلیفه کرده؟ یا خودتان جمع شدید گفتید این رئیس ما باشد؟ پس این اصلش اصل نداشت. پس اجتماعشان با تفرقه‏شان مثل هم است ضرورتشان با غیر ضرورتشان مثل بول و غایط است.

پس هرامری که مبدئش بدعت است اهل آن دایره همه اهل بدعتند. از اول، یهودی‌ها وازدند پیغمبر را حالا تمام یهودی‌ها وامی‏زنند پیغمبر را پس حالا ما آیا باید بگوییم آنها هم محل اتفاقی دارند پس محل اتفاقشان حجت است؟ نه، چون مبدأ باطلی دارند تمامشان باطلند. همچنین تمام نصاری محل اتفاقی دارند محل اتفاقشان حجت نیست. اتفاقشان و اختلافشان همه باطل است به جهت آنکه مبدئشان باطل است. سنی‌ها اتفاقی دارند، که گفته اتفاق سنی‌ها حجت است؟ مبدئش را پیدا می‏کنیم، در مبدئش حرف می‏زنیم.

اگر بنا باشد هرحرفی که در دنیا پیدا شد و چهار نفر تصدیق کردند بگویی به حد ضرورت رسیده و آن وقت به این استدلال بنا کنی ثابت کردن که این وحدت ناطق را ما از زمان شیخ به این طرف فهمیده‏ایم، می‏گویم اگر ابتداش را من ثابت بکنم که بدعت است، باقیش هم بدعت است. آن مبدأ بدعتی گذارده و آن بدعت کم‏کم منتشر شده و حالا بدعتش عام شده و حالا که عام شده از دین نیست که اگر از دین بود بایستی جمیع باطل‌هایی که منتشر است به حد ضرورت رسیده باشد و حال آنکه برای هیچ باطلی دلیلی از ضرورت نیست.

باری شما قاعده را از دست ندهید پس هرامری که عام‏البلوی شد، همین‏جوری که آقای مرحوم در درّه فرمایش فرموده‏اند، در اینکه بعضی گفته‏اند که اگر کسی خبری بدهد به کسی نباید قبول کرد از آن خبردهنده مگر اینکه خبر به حد تواتر برسد، و خبر واحد را نباید گرفت. فکر کنید ببینید که آیا این است از دین خدا، که خبری که یک نفر بدهد آن را قبول نباید کرد مگر به حد تواتر برسد؟ اگر این بود دین خدا پس آن دختر نه‏ساله که ننه‏اش به او گفته نماز کن نباید نماز کند. چرا که برای او به حد تواتر

«* دروس جلد 5 صفحه 443 *»

نرسیده. ننه‏اش هم که عادل نیست پس مأمور نیست که بگیرد. ننه او هم که از باباش گرفته اول باباش گفت و ننه‏اش یاد گرفت. او هم که عادل نیست او از کسی دیگر گرفت. عرض می‏کنم فکر کن ببین آیا این است حکم اهل اسلام ؟ خودت می‏توانی مسأله را به دست بیاری در این عنوانی که کرده‏اند، که حدیث تا به حد تواتر نرسد نمی‏شود عمل به آن کرد. می‏فرمایند این گرفتن حدیث متواتر و واگذاشتن اخبار آحاد از دین خدا و دین مسلمانان نیست به جهت آنکه این خبرمان اگر از ثقه رسیده که باید بگیریم اگرچه یک نفر باشد. و بنای جمیع مسلمانان بر این است که بچه از مادرش می‏گیرد مادرش از پدرش می‏گیرد او از یکی دیگر می‏گیرد. مسلمانی است به خانه می‏آید می‏گوید ما در مسجد بودیم چنین حرفی شد پیغمبر چنین فرمودند. این را که به زنش گفت زنش یاد می‏گیرد او برای دخترش می‏گوید و همین‏جور اسلام منتشر شده. چرا که امری است عام‏البلوی و اگر تکلیف کل خلق این بود که به تواتر دین بگیرند نه به آحاد اگر این طور بود، پیغمبر از اول می‏گفت من چیزی را که گفتم به کسی تا چهار پنج نفر نیایند، به شما نگویند قبول نکنید. پس تکلیف کل خلق این نیست که به تواتر دین بگیرند و اخبار آحاد را وازنند پس عدم دلیل دلیل عدمِ حکم است.

همچنین این امر که حالا حاکم یک نفر باید باشد، این در میانه مردم کی بود؟ هیچ صدایی نبود از این حرف تا این زمانی که اینها پیدا شدند. شیخ مرحوم هرگز همچو حرفی نزده بودند سید مرحوم هرگز همچو حرفی نزده بودند آقای مرحوم هرگز همچو حرفی نزده بودند. عرض کردم اگر کسی بگوید شیخ می‏ترسیدند اقلاً کتاب‌هایی که متعلق به این کار بود باید بنویسند تا آنها بدانند. پس چیزی که در میان نبوده اصلاً. این قاعده یادتان نرود هرامری که تعلق به تمام خلق دارد اگر حکمی از خدا دارد، باید تمام مکلفین بدانند اگر حکمش را تمام مکلفین نمی‏دانند پس از جانب خدا نیست.

پس «ناطق باید یکی باشد» امری است که تعلق دارد به تمام مکلفین این امر را تا حالا نمی‏دانستند مردم پس این نبوده از جانب خدا چرا که خدا مهمل نمی‏گذاشت

«* دروس جلد 5 صفحه 444 *»

خلق بسیاری را که خبر نداشتند از این تا امروز که مبدعی پیدا شد و بدعتی گذاشت که نه حدیثی داشته در احادیث نه آیه‏ای داشته در قرآن، نه اهل باطل نه اهل حقی چنین ادعائی نکردند. آیا مفید این بود ادعاش؟ آیا صدوق این بود ادعاش؟ و اگر خودتان نمی‏دانید بپرسید از کسانی که کتاب‌ها را دیده‏اند و مکلفند. ببینید همچو ادعائی هیچ کدام داشتند؟ آیا هیچ کدام گفتند که رجوع کل باید به یک نفر باشد؟ و به عالمی دیگر نباید رجوع کرد به یک راوی باید رجوع کرد و روایت آن یک راوی را باید گرفت و عمل کرد، و به روایت دیگران نباید عمل کرد مگر او اذن بدهد. حالا که هیچ‏کس نگفته پس در دین خدا نبوده چنین بدعتی، و این بدعت در آخرالزمان پیدا شد. چهار نفری هم گفتند حالا خیال کردند محل اتفاق شده. سگی هم وق نمی‏کند مگر چهار نفر بچه دورش جمع می‏شوند. هیچ داعی پیدا نمی‏شود مگر اینکه کسی تابع او می‏شود. واللّه اگر کسی بیاید در میان این مردم و ادعای نبوت کند بعد از پیغمبر آخرالزمان باز چهار نفر خر دورش جمع می‏شوند. چه بسیار مرشدینی که بوده‏اند و توی گه خود بی‏اغراق غوطه می‏خوردند، در همین همدان مرشدی بوده که گه خود را می‏خورده، که آدم نباید قید داشته باشد و باز مرید داشته. پس برای کسی که گه خودش را هم می‏خورد مرید پیدا می‏شود. هرکس هرخلاف شرعی بکند مریدی براش پیدا می‏شود چند نفر دورش جمع می‏شوند اما بدانید جمعیت ضرورت اسمش نیست آنها اهل بدعتند. مرشدی که مرشد است گه خودش را می‏خورد آن مریدی هم که متابعت می‏کند و گه خود را می‏خورد و همه این بنا را می‏گذارند، حالا که همه خوردند و اتفاقشان شد گه‌خوردن از دین اسلام نیست که بعضی بگویند محل اتفاق شده که گه‌خوردن جایز است. گه‌خوردن حرام است آن اتفاقشان و اختلافشان جمیعش حرام است از دین خدا نیست.

و صلی اللّه علی محمد و آله الطیبین الطاهرین

و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین

 

«* دروس جلد 5 صفحه 445 *»

درس سی‌وچهارم

 

(دوشنبه 21 شوال‌المکرم سنه 1297)

 

«* دروس جلد 5 صفحه 446 *»

 

 

 

و صلی اللّه علی محمد و آله الطیبین الطاهرین

و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین و لاحول و لاقوة الا باللّه العلی العظیم

قال اعلی اللّه مقامه و رفع فی الخلد اعلامه: سنة اللّه التی قد خلت من قبل و لن‏تجد لسنة اللّه تبدیلاً و لن‏تجد لسنة اللّه تحویلاً هو الذی ارسل رسوله بالهدی و دین الحق لیظهره علی الدین کله و لو کره المشرکون. و لقد احسن الشاعر و اجاد و للّه دره حیث قال و نعم ما قال:

لزین الدین احمد نور فضل
  تضاء به القلوب المدلهمة
یـریـــــد الحاســــــدون لیـطفـــــݘـوه
  و یأبی اللّه الّا  ان‏یتمه

و لاتحسبن اللّه مخلف وعده رسله. بالجملة،

الناس من حسب التمثال اکفاء
  ابوهم آدم و الام حواء

و کم ترک الاول للآخر و لیست حرارة شمس الحقیقة باقل من الشمس الظاهرة و يثور الابخرة کما ثارت اعاذنا اللّه من شر الاشرار و کید الفجار و الحقنا بالابرار ربنا افرغ علینا صبراً و ثبّت اقدامنا و انصرنا علی القوم الکافرین.

عرض کرده‏ام و ان‏شاءاللّه ملتفت شدید که خداوند عالم هرچه را از هرکه خواسته او پیش می‏افتد نه خلق، سابق است خدا و امرش سابق است. او اتمام حجت می‏کند بیان می‏کند دین خود را و مراد خود را، آن وقت خلق باید اطاعت کنند. ارسال رسل با او است، بعد مردم باید اذعان کنند. اجرای خارق عادات بر دست انبياء با او است خلق که دیدند باید اذعان کنند. تعیین امام با او است تعیین حجت با او است. وقتی تعیین کرد بیان کرد خلق باید اذعان کنند. باز همین‏طور در

«* دروس جلد 5 صفحه 447 *»

هرعصری اهل حقی هستند بر خداست اینها را وادارد راست بگویند دلیل بیاورند اقامه حجت که شد، آن وقت خلق باید اذعان کنند.

حالا دیگر خورده‏خورده برویم در باطن‌هایی که اشاره کرده‏اند و در باطن‌ها راه نزدیک است. انسان می‏شنود فرموده‏اند حدیثنا صعب مستصعب لایحتمله الا ملک مقرب او نبی مرسل او مؤمن امتحن اللّه قلبه للایمان اینها را که می‏شنود می‏گوید من کجا، جایی که امر ایشان را هیچ‏کس نفهمد مگر ملائکه و انبياء و مؤمن ممتحن خودش را هم می‏بیند که عامی است درس نخوانده، یا خوانده و همان ضرب ضربویی خوانده با خود می‏گوید من که ملک نیستم نبی نیستم ممتحن نیستم، کجا می‏توانم امر ایشان را بفهمم؟ عرض می‏کنم هیچ دور خیال نکنید امر را، که بسیار نزدیک است و خیلی آسان است و بدانید که مؤمن، ممتحن است امر جوری است که خدا هرمؤمنی را، ممتحن قرار داده مؤمن غیر ممتحن کوسه ریش‏پهن است. ایمان ظاهری باشد در قلب نباشد، اصلاً اسمش ایمان نیست. حقیقتش این است که اسلام هم اسمش نیست سراب است. دیگر این سراب را گاهی اسلام اسمش می‏گذارند گاهی ایمان هم اسمش می‏گذارند.

شما دقت کنید خدا ارسال رسل کرده است. اگر عوام نمی‏توانستند که بفهمند معنی رسالت را باید رسول مبعوث بر عوام نباشد عوام تکلیف نداشته باشند. خوب دقت کنید ان‏شاءاللّه. اگر نمی‏توانستند ولایت ائمه را بفهمند عوام باید هیچ تکلیف نداشته باشند و اگر نداشتند کافر و منافق هم نبودند. کسی که نمی‏تواند چیزی بفهمد خدا برای الاغ ارسال رسل و انزال کتب نمی‏کند حالا عوام اگر مثل الاغند پس هیچ تکلیف ندارند. پس ارسال رسل و انزال کتب شده برای اینکه عوام هم بتوانند ممتحن شوند عوام مأمورند یقین داشته باشند. یقین، به درس خواندن نیست فرق نمی‏کند بلعم باعور با آن عامی که هیچ درس نخوانده بلعم باعور باشد و یقین نداشته باشد مثله کمثل الکلب ان تحمل علیه یلهث او تترکه یلهث و عامی که هیچ درس نخوانده

«* دروس جلد 5 صفحه 448 *»

می‏شود یقین داشته باشد. و این عامی که می‏گویم بچه‏ها و پیرهای خرف‏شده و مجانین را نمی‏گویم، و آن کسانی را نمی‏گویم که می‏دانند دینی هست و باید تحصیلش کرد ولکن دنیا مانع است از کارشان مثل اینکه از کسی پرسیدند چرا نماز نمی‏کنی؟ گفت من کی مهلت کردم که نماز نکردم. اینها را هم نمی‏گویم، اینها فاسقند خوب است مقصرند خوب است. لکن عامی که دین بخواهد، و تمام انبياء دعوت کردند عامیها را و علماء را حکماء را اگر عامی بیرون رفت از فرمانشان کشتندش، عالم بیرون رفت کشتندش، همین بلعم باعور را با آن علمی که داشت او را گرفتندش آخر کشتندش. آنی که محل دعوت نیست کارش ندارند موسی نمی‏آید پیش الاغ عصا بیندازد و اژدها بشود. الاغ نمی‏فهمد چطور شد؟ پس ارسال رسل شده انزال کتب شده از برای اینکه شما دین یقینی داشته باشید.

ببینید باز در مذهب اهل حق این است که انبياء باید صادق باشند سهو و نسیان نداشته باشند. و اینها محل اتفاق تمام کسانی است که به انبياء قائلند تا می‏آید پیش شیعه. اتفاق کل کسانی که به نبیی قائل هستند این است که می‏گویند این نبی هرچه را که خدا به او می‏گوید برو و بگو این معصیت نمی‏کند. اگر در تمام احوال انبياء را معصوم ندانند، در آن امری که خدا به او می‏گوید برو بگو می‏گویند این معصیت نمی‏کند اگر در تمام احوال انبياء را معصوم ندانند در آن امری که خدا به او می‏گوید برو بگو، در آن امر می‏گویند عصیان نمی‏کنند و نمی‏گویند عصیان می‏کند. پس محل اتفاق کل ادیان است که آنچه را به نبی گفته برو بگو، عصیاناً نمی‏آید ترک کند یادش هم نمی‏رود خدا حفظش می‏کند که یادش نرود. اگر یادش برود، تقصیر برمی‏گردد می‏رود پیش خدا که خدایا تو که می‏دانستی این یادش می‏رود اگر می‏خواستی به آنها نرسد، چرا کسی فرستادی اگر می‏خواستی برسد بایست کسی را بفرستی که یادش نرود. و همچنین باید سهو نکند خدا گفته برو بگو نماز کنند سهواً بگوید روزه بگیرید. اگر سهو کند تقصیر می‏رود پیش خدا خدا اگر می‏خواست امرش

«* دروس جلد 5 صفحه 449 *»

برسد بایستی کسی بفرستد که سهو نکند.

باز این حرف محل اتفاق کل ادیان است که در آن امری که نبی مأمور است به ابلاغ، در آنجا نه عصیان جایز است به جهتی که اگر بنا باشد عاصی از جانب خدا بیاید ما همه‏مان عاصی بودیم همه فساق بودیم همه فجار بودیم، پس همه باید از جانب خدا بیایند. پس در آن امری که نبی باید ابلاغ کند نه عصیان می‏کند نه سهو می‏کند نه نسیان نه خطا نه زیاد می‏کند نه کم به اتفاق کل دین‌ها. هرقدر کسی عامی باشد اینها را خوب می‏فهمد. واللّه کسی که بتواند ده شاهی را جمع بزند بگوید ده یعنی ده شاهی، بریک یعنی یک ده شاهی اینها را می‏فهمد و آسان‏تر می‏فهمد. پس محل اتفاق جمیع مسلمانان حتی سنی‌ها است محل اتفاق جمیع اهل ادیان، حتی یهودی‌ها حتی نصاری و مجوس، و ضرورت کل است که نبی در حال ابلاغش سهو نمی‏کند نسیان ندارد. در ابلاغش به قدری که خدا خواسته می‏کند، نه زیاد می‏کند نه کم دیگر این نبی همین‏جور ابلاغ می‏کند به مردم. هرملکی را هم که خدا بفرستد برای هرنبیی آن هم عصیان نمی‏کند و سهو نمی‏کند نسیان ندارد زیاد و کم نمی‏کند.

پس همه این داستان و این حرف‌ها برای این است که این نبی اگر عصیاناً امری را نرساند، مثلاً ما احتمال بدهیم که خدا به او گفته نماز کن و او عصیاناً بگوید روزه بگیرید یا نماز نکنید پس این آمده ما را هلاک کند. پس این نبی باید معصوم باشد در ابلاغش. آن‏قدرهاش محل اتفاق یهود و نصاری و مجوس و جمیع ادیان است. بله حالا بعضی از یهود و نصاری و مجوس گفته‏اند عیب ندارد در غیر ابلاغ معصیت هم بکند عیب ندارد کافر هم باشد سلیمان بت پرستید. خلاصه این‏قدرش را ابا ندارند که در حین ابلاغ عصیان نمی‏کند و سهو نمی‏کند یادش نمی‏رود. لکن در غیر ابلاغ، یک‏وقتی می‏خواست برود خلا راهش را گم کرد یا نمازش را سهواً دو رکعت کرد. آن‏قدر مسلّمش که محل ضرورت کل ادیان است این است که نبی در حین ابلاغ عصیان نمی‏کند سهو و نسیان ندارد نه یک‏سر مو بیشتر می‏رود نه یک‏سر مو کمتر. اینها محل

«* دروس جلد 5 صفحه 450 *»

اتفاق کسانی است که خود را به بزرگی از جانب خدا می‏بندند. حالا همه اینها را همه اینها می‏گویند برای چه؟ برای اینکه ما خاطرجمع باشیم که یقیناً این می‏خواهد ما را نجات بدهد و آن نبی که حرف می‏زند حرفش راست باشد. حرف می‏زند، معنی حرفش را ما باید بفهمیم. دیگر لفظش را شنیدیم و معنیش را نفهمیدیم همچو نبیی خدا مبعوث نکرده. پس نبی مبعوث است و راستگو است و احتمال سهو و نسیان ندارد. از برای اینکه احتمال هرکدام برود نمی‏شود تصدیقش کرد. و نبی غیر مصدق را خدا در ملک قرار نداده. و نبیی که حرفش را نفهمند گفتن و نگفتنش مساوی است.

پس خدا این حرف را در جمیع ملل و مذاهب انداخته که حجتش را تمام کند. شرط است که نبی چنین و چنین باشد. نبی را به جثه‏اش که کار نداریم. نبی نبوت او به کار ما می‏آید نه گوشت و پوست و استخوانش. حرف نزند، به کار ما چه می‏آید؟ مادامی که با ما حرف نزده نبی ما نیست. حجت ما از جانب خدا آن‏کسی است که با ما حرف زده دلیل و برهان آورده. حالا کسی باشد در سراندیب هند علمش بی‏نهایت باشد و قوتش بی‏نهایت باشد و هیچ با ما حرف نزده باشد این عند اللّه هم نبی نیست آدم خوبی است دخلی به ما ندارد.

امور متضایفه یک سرش به رعیت بسته یک سرش به آن سمت. پس این همه اصرار دارند تمام اهل ملل، آنهایی که به دینی و مذهبی قائلند که همین‏جور حرف می‏زنند که در تبلیغ، نباید انبياء مقصر باشند نباید دروغ بگویند نباید سهو بکنند نباید نسیان کنند سرمویی پیش و پس بروند. نتیجه همه اینها اینکه هرامری که می‏کنند ما از روی جرأت خاطرجمع باشیم بگیریم و بدانیم این از جانب خداست. اگر کسی است که از جانب خدا نیست لکن جوری حرف زد که ما همچو فهمیدیم از جانب خداست خدا باید برش دارد، به دلیل عقل فکر کنید دلیل عقل نبی را می‏شناساند. اگرچه حرف در دنیا بسیار است شما چشمتان را واکنید. معروف است و مشهور به طوری که محل اجماع همه حکماء است که نبی شخصی را نمی‏توان به

«* دروس جلد 5 صفحه 451 *»

عقل اثبات کرد. به طور عادت اثبات باید بشود. عقل ما حکم کند که نبی است و از جانب خداست و محال است نبی نباشد، نمی‏شود. بله، نبوت کلیه را به عقل می‏توان فهمید، که رضای خدا و غضب خدا را ما نمی‏دانیم یا باید خودمان بفهمیم رضا و غضب او را یا ملکی بفرستد. اینها که نیست پس پیغمبر می‏خواهیم این را عقل می‏فهمد. لکن نبوت خاصه را معروف است عقل نمی‏تواند تمیز بدهد نبوت خاصه را شما ان‏شاءاللّه باشعور باشید فکر کنید، چیزی که عقل بتّ نکرد بر آن احتمال خلافش را می‏دهد. اگر عقل یقین نکند که محمد بن عبداللّه9 یا موسی بن عمران یا هرحجتی که از جانب خداست این است حجت خدا لاغیر، اگر اطاعتش کنیم یقیناً نجات خواهیم یافت، چگونه اطاعت می‏کند؟ باید طوری باشد که هیچ احتمال عقلی هم نرود که اگر اطاعتش نکنیم شاید نجات بیابیم، یا احتمال ضعیفی برود، وهمی برای آدم بیاید که این نبی که امر کرد به من، اگر من امتثالش را هم بکنم هرطوری که گفته است اطاعت کنم شاید باز خدا مرا ببرد به جهنم و مرا به بهشت نبرد. اگر این شاید توش هست بدانید حجت خدا قائم نیست.

فکر کن ان‏شاءاللّه عقل را خدا چنین خلق کرده که بتّ کند به مواضع بتّ، به طور قطع، یقین کند. حالا عقل من نمی‏داند این نبی است یا شخص ملحدی است که ادعا می‏کند مثل مسیلمه. نمی‏دانم موسی از جانب خداست یا بلعم. موسی عصا انداخت اژدها شد نمی‏دانم سحر است یا معجزه. این احتمالات در پیش عقل جاری نیست.

و بدانید مادامی که در دینی که هستید ــ و ان‏شاءاللّه فراموش نکنید غفلت نکنید مادامی که احتمال ضعیفی بدهی که آن دینی را که دارم شاید به احتمال ضعیفی، اگر من عمل کردم ناجی نباشم یا شاید من اگر خلاف کردم هلاک نشوم، مادامی که این‏طوری هنوز مسلمان درست نشده‏ای، مؤمن درست نشده‏ای. و عرض کردم از عوام دین را خواسته‏اند و عوام هم باید دینشان را بفهمند و بشناسند و احتمال هم ندهند که برباطل است. و عرض کرده‏ام که یک‌جوری باید باشد که دینی و

«* دروس جلد 5 صفحه 452 *»

مذهبی که برای همان عامی‌های بابصیرت است، فرق نکند با آن دینی که در دست حکمای بالغین است. از عامی خواسته‏اند دینی که احتمال ندهد که برباطل است. تو که عامی هستی باید یقین داشته باشی که دین اسلام از جانب خداست و احتمال ندهی که شاید دین یهود بر حق باشد. شاید آنها نجات بیابند شاید ما ملا نیستیم حق را نتوانیم بفهمیم. به دلیل اینکه جزئیات در پیش عقل حاضر نمی‏شوند پس ما یقین به هیچ دینی نمی‏توانیم حاصل کنیم. اگر چنین است پس باید احتمال داد که یهودی‌ها برحقند. شاید پیش خدا که برویم آنجا بفهمیم دین یهودی‌ها حق بوده است. احتمال که می‏رود سد باب احتمال را که نمی‏شود کرد. شاید گبرها بروند به بهشت موحدین نروند. این احتمال‌ها باید نرود.

پس نبی به دلیل عقل و به دلیل نقل باید یقیناً از جانب خدا باشد. یقیناً راستگو باشد یقیناً سهو و نسیان نداشته باشد و زیاد و کم نکند عباد مکرمون لایسبقونه بالقول و هم بامره یعملون این دلیل نقلش است. این دلیل نقل را که فکر می‏کنی می‏بینی دلیل عقل است که عرض می‏کنم.

باز به اتفاق عقل و نقل تمام ادیان می‏گویند نبی در وقت ابلاغش عصیان و سهو و نسیان و خطا ندارد. همه برای این است که دست به دامان او که بزنی یقیناً بدانی نجات برای تو هست و هرکس اقرار به او نکند یقیناً کافر است. یکی از دعوتشان این بود که هرکس اقرار کند به آنچه آنها آورده‏اند اهل نجات است. و اتفاق تمام اهل ادیان این است. باز اتفاق تمام اهل ادیان است که هرکس مخالفت کند اینها را اهل نجات نیست. دیگر حالا ببینید که اینها فروع پیدا می‏کند.

ملتفت باشید که باز همان حرف هرروز خودمان توش افتاده به شرطی مغزش را به دست بیارید. هم حرف دیروز است هم مطلب امروز است. پس نبی که نبوت خودش به دلیل عقل و نقل ثابت شده باشد، این نبی را من باید احتمال عقلی هم ندهم که زیاد و کم کرده از برای اینکه قول او را که من می‏گیرم یقین داشته باشم نجات

«* دروس جلد 5 صفحه 453 *»

برای من هست هرکس رد این را کرد یقین داشته باشم کافر است. دیگر شاید منکر این نبی نجات بیابد یحتمل نجات بیابم، هرکس از اهل این دایره شک کند در کفر منکر این نبی مثل آن است که شک در حقیت خود آن نبی کرده. و این لفظ‌ها را من یک‌پاره جاها نوشته‏ام مردم خیال کرده‏اند که از اغراقات شعریه است، نوشته‏ام که کسی اگر خودش انکار ضرورتی را ــ ضرورت دین و مذهب را ــ کند مرتد است و کافر است و مخلد در آتش جهنم است و اگر صریحاً  آن را به زبان هم بگوید در همین دنیا حکم به نجاست او می‏کنند. کسی بگوید نماز واجب نیست از اهل دایره بیرون می‏رود و همین که این را گفت هرقدر علم داشته باشد هرقدر زبان داشته باشد هرقدر زور داشته باشد مخلد است. هرکس گفت شراب حلال است دیگر می‏خواهد مثل بوعلی سینا باشد که عالمی برنخاسته به این بسط ید، حالا عالمی به این بسط ید همین که می‏گوید شراب حلال است کافر است و مخلد در آتش جهنم است. همین که انکار ضرورت را کرد کسی کافر است. بعد دیگر اگر کسی شک کند در کفر آن انکارکننده آن هم کافر می‏شود. باز کسی شک کند در کفر آن شاک آن هم کافر خواهد شد. به همین‏طور تا هفتاد طبقه کسی شک کند آن هم کافر است. چرا؟ فکر کن، خدا دینش را بر شک قرار نداده.

دقت کنید بابصیرت باشید ان‏شاءاللّه ملتفت باشید عرض می‏کنم آن شخصِ حجتی که می‏آید می‏ایستد و بنای احتجاج را می‏گذارد نبی است. خدا خارق عادت بر دستش جاری می‏کند. بله یحتمل این سحر است یحتمل از جانب خداست، می‏گویم این خدا می‏داند این سحر است یا نه؟ و می‏داند که این از جانب او است یا نمی‏داند؟ اگر خدا نمی‏داند که این شخص که نبی است آمده ادعای نبوت می‏کند ــ خبر ندارد این آمده دعوت می‏کند مردم را و عصا می‏اندازد اژدها می‏شود ــ که خدا نیست. یا می‏داند لکن نمی‏داند از جانب او است و این کاری را هم که می‏کند یا سحر است یا به علم طلسمات است یا به علم حروف است. من دیدم آمد این کار را کرد دیگر

«* دروس جلد 5 صفحه 454 *»

یا جلددستی کرد یا ماری در قباش بود آن را انداخت همین‏قدر دیدیم این عصا مار شد احتمال می‏دهیم این کار سحر باشد شاید شعبده باشد، اما آن خدا آیا می‏داند این شخص از جانب او است یا نمی‏داند؟ خدایی که نمی‏داند خدای این ملک نیست. حالا آیا این را عوام نمی‏فهمند؟ خیلی خوب می‏فهمند پس خدا خیلی خوب می‏داند که این از جانب خود او است، یا سحر کرده و به علم حروف و طلسمات این کار را کرده. پس آن خدا می‏داند که اینها را که این دعوت می‏کند، اینها نمی‏دانند راست می‏گوید یا دروغ و می‏داند که تا خودش تعلیم اینها نکند نمی‏دانند اینها.

پس احقاق حق با او است ابطال باطل با او است. پس اینهایی که عصاها را می‏اندازند و مار می‏شود، چه به حیله و چه به شعبده به هرچه هست، خدا که می‏داند که اینها از جانب او نیست پس او باید برچیند. حالا کار موسی هم آیا از این‏جورها است و یحتمل انّه لکبیرکم الذی علّمکم السحر باشد چنان‌که فرعون گفت. خدا می‏داند موسی کبیر آنها است یا نمی‏داند؟ اگر نمی‏داند که خدا نیست. حالا خدایی که می‏داند آیا می‏تواند منع کند موسی را یا نه؟ آیا می‏تواند عصایی دیگر از دست پیغمبری دیگر بیندازد که ببلعد عصای موسی را؟ اگر نمی‏تواند که باز خدا نیست اگر می‏تواند و عصای موسی افتاد و اژدها شد و می‏داند و می‏بینیم این خدا ردش نمی‏کند ردعش نمی‏کند، به همین که دیدیم ردش نکرد ردعش نکرد می‏دانیم یقیناً او این را فرستاده او حولش داده قوتش داده.

حالا ببینید چگونه این دلیل، دلیل عقلی است بر نبوت خاصه پس نبی همین که ایستاد و معجزی آورد و در بادی نظر تو نمی‏دانی راست می‏گوید یا نه. خارق عادت آورد و تو نمی‏دانی به سحر است یا معجز. اگر خدا داری، مترس. اگر سحر است او باید به تو برساند که سحر است چنان‌که به واسطه موسی رساند که آن عصاها و ریسمان‌های پیشتر سحر بود و عصا را موسی انداخت و اژدها شد و همه را بلعید. پس به خاطرجمعی او به تقریر او به تسدید او به تأیید او یقین می‏کنیم که از جانب

«* دروس جلد 5 صفحه 455 *»

خداست. و این دلیل تقریر را اصطلاح کرده‏اند مشایخ قل کفی باللّه شهیداً بینی و بینکم یکی از دلیل‌هایی است که پیغمبر حجت می‏کند. یعنی من که ادعای نبوت کردم و خارق عادت آوردم شما خیال کنید من چاپ زده‏ام خدا میان من و شما شاهد است می‏فرماید ولو تقوّل علینا بعض الاقاویل اگر بعض اقوال را به من افترا ببندد لاخذنا منه بالیمین ثم لقطعنا منه الوتین پس همه‏جا احقاق حق با خداست ابطال باطل با خداست، احقاق حق را جوری می‏کند که احتمال نمی‏رود که باطل است ابطال باطل را جوری می‏کند که به هیچ وجه احتمال عقلی نرود که حق است. اگر همچو دینی داری دینِ این خدا را داری. اگر همچو دینی نداری برو هنوز دین پیدا کن. هیچ در همچو مقامی نایستاده‏ای که نبوت را باید به احتمال بگیری، باید یقین کنی.

همین‏طور پیش امیرالمؤمنین بروی که یحتمل حق با امیرالمؤمنین باشد یحتمل با ابابکر باشد یحتمل با علی باشد یحتمل با معاویه باشد. اگر طوری است که احتمال عقلی برود که حق با معاویه است، علی حب ریاست داشته جلددستی داشته زبان چرب و نرمی داشته دورش جمع شدند یحتمل این باطل باشد یحتمل آن حق باشد بدان این دین خدا نیست سنة اللّه التی قد خلت من قبل و لن‏تجد لسنة اللّه تبدیلاً.

ان‏شاءاللّه بابصیرت باشید باشعور باشید خدا تمام مؤمنین را خواسته که یقین داشته باشند به دین خودشان، یقین داشته باشند که سایر ادیان باطل است. ببین اگر خودت تنها بمانی در روی زمین و تمام خلق یهودی باشند، تو باید مثل حالا باشی و فرق برات نکند. فرض کن تمام مسلمان‌ها مردند و تمام عالم یهودی شدند تو همان وقت هم باید مثل حالا نجسشان بدانی همین‏طوری که الآن می‏دانی کافرند و نجس و مخلد در جهنم، آن وقت هم کافرشان بدانی. فکر مکن که این همه را خدا چطور به جهنم می‏برد به همین‏طور تمام عالم اگر نصاری باشند تو تنها باشی و شیعه باشی، می‏دانی تو حق هستی و نجات می‏یابی و می‏دانی تمامشان مخلد در جهنمند و کافرند. تمام عالم گبر باشند تو باید همه را بدانی مخلد در آتش جهنمند و دین شیعه حق

«* دروس جلد 5 صفحه 456 *»

است. به همین‏طور فکر کن اگر تو تنها بمانی و تمام عالم بت‏پرست باشند باز باید بدانی آنها مخلد در آتش جهنمند و دین تو دین حق است و همین‏طور هم هست.

در عالم اگر فکر کنید مؤمن کم است، در دنیا آنهایی که به خدا قائل هستند خیلی کمند از گوگرد احمر کمترند. مثل خال سفید در پیشانی گاو سیاهی هستند بلکه کمتر و این تشبیهات هم واقعاً به جهت این است که لفظش پیش از این نبوده شما ان‏شاءاللّه بدانید از گوگرد احمر کمترند واللّه اهل ایمان کمترند از گوگرد احمر. چرا که اکسیر را بسا یهودی‌ها بدانند، جابر جلدکی یکی از علمای این فن است و استاد کل است در این علم اکسیر از هرعلمی تعبیر آورده. کسی نگاه به کتابش کند هوش از سرش می‏رود. یک دفعه می‏بینی به علم حروف تعبیر می‏آرد یک دفعه به علم طب تعبیر می‏آرد که فلان مبروص است یا فلان لقوه دارد باید آن را چطور معالجه کرد بله، عالِم باید از هرعلمی، از هرمطلبی به هرلفظی بتواند حرف بزند.

بروید توی کلمات همین جابر جلدکی یک طلا ساختن است، ببینید این مطلب را به زبان حروف می‏گوید به زبان نحو و صرف می‏گوید به زبان طب می‏گوید به زبان شریعت می‏گوید. فلان حایض است، فلان نجس است. گاهی به زبان حکمت می‏گوید گاهی به زبان طبیعی می‏گوید. و هکذا به علوم مختلفه از یک مطلب هی بنا می‏کند حرف زدن، به طوری است که انسان ضعیف اگر بفهمد علمش چقدر است خیلی بزرگش می‏شمارد پیش حضرت صادق هم درس می‏خواند، همه‏جا هم روحی فداه می‏گوید می‏گوید جانم به قربانش، معلوم است طلاش داده، می‏گوید مولای من، صلی اللّه علی مولای. به طوری که بعضی مردم خیال می‏کنند که شیعه است، و سنی هم هست. پس علم اکسیر را سنی هم می‏تواند پیدا کند. معاویه هم یحتمل می‏دانسته اما ایمان را معاویه ندارد جابر جلدکی ندارد. پس واقعاً مؤمن از گوگرد احمر کمتر است. چشمتان را واکنید چهار اقلیم از هفت اقلیم ــ یعنی هفت قسمت که بکنی این خلق را ــ چهار قسمتش بت‏پرست است چقدرش نصاری هستند این همه

«* دروس جلد 5 صفحه 457 *»

سلاطین که هستند، پیش نصاری کأنه پیشکاری هستند و دیدید که سلطان روم به عجز آمده است پیش او. پس ببینید نصاری چقدر هستند. دیگر یهود چقدر هستند. می‏آیید توی اسلام اسلام هیچ می‏شود. آن وقت در توی این مسلمانان سنی‌ها چقدر هستند. آن وقت می‏آیی توی شیعه، شیعه را به همه اینها که می‏سنجی همان‏طوری است که به قدر خال سفیدی در پیشانی گاو سیاهی هستند. آن خال هم به قدر عدسی است به قدر نقطه‏ای است. آن وقت در توی شیعه، این سوارها و سربازها و این سلاطین و وزرا و امرا آیا اینها اهل بصیرتند؟ دلیل و برهان راه می‏برند؟ آیا این کاسب‌هایی که هستند که کارشان روز و شب دزدی است، از اول بچه را که می‏برند به مکتب درس می‏خواند سیاهه یاد می‏گیرد جمع می‏زند ده بر یک. دیگر از اول عمرش تا آخر عمرش از دین و مذهب هیچ راه نمی‏برد. آیا اینهایند حامل دین؟ آیا اینهایند اهل دین و مذهب؟ آیا اینهایی که گلّه می‏چرانند آیا اینهایی که تجارت می‏کنند آیا اینهایی که زراعت می‏کنند حامل دین و مذهبند؟ فکر که می‏کنی می‏بینی اهل حق چقدر کمند و خدا می‏داند خیلی کمند و هی باید گفت کمند و کمند و کمند و حال آنکه خدا آنها را خلق کرده که ایمان داشته باشند و یقین داشته باشند.

حالا فکر کنید که آیا خدا اینها را خلق کرده سوار باشند، سرباز باشند بت‏پرست باشند یهودی باشند سنی باشند؟ اینها را خلقشان کرده که مثل تو، شیعه باشند. دیگر اینها خودشان رفته‏اند بت‏پرست شده‏اند. این بت‏پرست‌ها جمعیتشان چقدر است چهار اقلیم بت‏پرست هستند. آنها را برای نصرانیت خلق نکرده‏اند فرموده ماخلقت الجن و الانس الا لیعبدون برای عبادت خلق کرده عبادت هم از روی معرفت باید باشد معرفت یعنی دلیل داشته باشد برهان داشته باشد. یعنی بدانی که اگر این را نکنم خدا به جهنم می‏برد. و اگر نماز کردم و نماز که می‏گویم محض مثل است آن امری را که نبی گفت اگر من کردم یقیناً نجات می‏یابم. اگر نکردم یقیناً هلاک می‏شوم. اگر این دلیل و برهان را دارم که امتثال امر نبی را هرکس کرد ناجی است هرکس انکار

«* دروس جلد 5 صفحه 458 *»

کرد مخلّد در جهنم است. دیگر اگر از روی فسق هم هست انکارش، مخلد نیست لکن عذابش می‏کنند مگر توبه کند.

خلاصه این دین خدا همیشه واضح بوده همیشه هم واضح هست همیشه هم واضح خواهد بود. پس دین واضح یقینی، که حق یقیناً این است و غیر از این نیست از جمیع حکماء خواسته از جمیع علماء خواسته از عوام خواسته. حکیم اگر این را نداشته باشد دین ندارد. عالم نداشته باشد دین ندارد. عامی این را نداشته باشد دین ندارد.

و صلی اللّه علی محمد و آله الطیبین الطاهرین

و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین

پیش از درس آقای آقا میرزا علی‏محمد عرض کردند که نصراللّه خان خوابی دیده‏اند می‏خواهند تعبیرش را بفرمایید. فرمودند چه خوابی دیده‏اند؟ عرض شد می‏فرمایند قریب به صبح خواب دیدم که شخصی از مشهد مقدس آمده و من به دیدن او رفته‏ام. حضرت رضا صلوات اللّه علیه تسبیحی برای من انعام فرستاده بودند. از این تسبیح‌های زرد بود، دانه‏های درشت داشت و در دو طرف دانه‏ها الماس بود. شیخش همین‏طور دو طرفش الماس بود. تماشای این تسبیح را می‏کردم که از خواب بیدار شدم.

فرمودند: تعبیرش همین درس‌های من است. عرض شد آقا محمدجواد هم خوابی دیده‏اند. رو کردند به آقا محمدجواد و فرمودند: شما چه خواب دیده‏اید؟ عرض کرد خواب دیدم خدمت شما هستیم و شما می‏فرمایید این مطلقات هیچ کدام کاری از ایشان نمی‏آید همه به منزله بدنند. آن چیزی که به کار می‏خورد این است که شخص، روح اینها را به دست بیارد فرمودند: همین‏طورها هم هست واقعاً همین‏طور است.

آن وقت رو کردند به نصراللّه خان فرمودند: اما حضرت رضا فرستاده بودند، تعبیرش این است که خدا راضی است به این حرف‌ها. اما زرد بوده به جهت آنکه این حرف‌ها از عالم روحانیت می‏آید و روح دارد. اما اطرافش الماس است به جهت آنکه هیچ چیز به این حرف‌ها کار نمی‏کند، باری.

 

«* دروس جلد 5 صفحه 459 *»

درس سی‌وپنجم

 

(سه‌شنبه 22 شوال‌المکرم سنه 1297)

 

«* دروس جلد 5 صفحه 460 *»

 

 

 

و صلی اللّه علی محمد و آله الطیبین الطاهرین

و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین و لاحول و لاقوة الا باللّه العلی العظیم

قال اعلی اللّه مقامه و رفع فی الخلد اعلامه: سنة اللّه التی قد خلت من قبل و لن‏تجد لسنة اللّه تبدیلاً و لن‏تجد لسنة اللّه تحویلاً هو الذی ارسل رسوله بالهدی و دین الحق لیظهره علی الدین کله و لو کره المشرکون. و لقد احسن الشاعر و اجاد و للّه دره حیث قال و نعم ما قال:

لزین الدین احمد نور فضل
  تضاء به القلوب المدلهمة
یـریـــــد الحاســــــدون لیـطفـــــݘـوه
  و یأبی اللّه الّا  ان‏یتمه

و لاتحسبن اللّه مخلف وعده رسله. بالجملة،

الناس من حسب التمثال اکفاء
  ابوهم آدم و الام حواء

و کم ترک الاول للآخر و لیست حرارة شمس الحقیقة باقل من الشمس الظاهرة و يثور الابخرة کما ثارت اعاذنا اللّه من شر الاشرار و کید الفجار و الحقنا بالابرار ربنا افرغ علینا صبراً و ثبّت اقدامنا و انصرنا علی القوم الکافرین.

انسان اگر خدایی برای خودش اعتقاد بکند و خاطرجمع به آن خدا باشد در هیچ امری مضطرب نخواهد شد و می‏داند آن خدا هرچه را خواسته، خواسته به او برساند و رسانده و هرچه نخواسته نرسانیده. و می‏داند هرچه را خواسته و آورده عمداً آورده و هرچه را نیاورده عمداً نیاورده.

اینها را باید به دست آورد هیچ مغرور نشوید به اینکه مطلق و مقیدی هست. از ابتداء بگیرید، بنای فکر را بگذارید ببینید این مردم هیچ کاری دست هیچ چیز

«* دروس جلد 5 صفحه 461 *»

ندارند. مگر کاری که دارند، آن کارهایی است که پیغمبران آورده‏اند در میان. و اگر قطع نظر از انبياء بکنند نه حلالی هست نه حرامی نه خوبی نه بدی. اگر نیامده بودند بگویند خوبی کدام است بدی کدام است توحید کدام است رسالت کدام است امامت کدام است ولایت کدام است هیچ‏کس نمی‏دانست. این خدا از غیر باب انبياء امرش را نیاورده پیش مردم و جمیع آنچه خلق محتاجند. تمام خلق از پیش خدا نیامده‏اند خبر از خدا و خبر از خوبی‌ها و بدی‌ها ندارند.

فکر کنید خوب دقت کنید ریشه اینها را از دل بکنید که در دست مردم است. یک امر عامی در ملک این خداست که ظاهر و باطن را فرا گرفته است، باشد دخلی به توحید ندارد. یک جسمی است در آسمان طول و عرض و عمق دارد در زمین هم طول و عرض و عمق دارد باشد. آیا حالا این خداست؟ فکر کنید دقت کنید که خیلی از مردم حتی توی خودمان خیلی به‌هم می‏رسند چه جای بیرون‌ها، آیات و اخبار متشابهه می‏بینند که خدا داخل است در همه‏جا لا کدخول شی‏ء فی شی‏ء خارج است از همه‏جا لا کخروج شی‏ء عن شی‏ء. جسم داخل است در این زمین، نه مثل آبی در کوزه نه مثل روحی در بدن، که روحش پنهان است بدنش ظاهر است. فکر کنید ببینید آیا جسم در زمین پیدا نیست؟ در زمین پیداست پس جسم هست در این زمین، نه مانند روح در بدن نه مانند کرباس در رنگ نیل نه مانند آب در کوزه. چنان داخل است این جسم در زمین که غیر از او هیچ نیست. به همین‏طور داخل است در آسمان پس داخل است جسم در آسمان لا کدخول شی‏ء فی شی‏ء و داخل است در زمین لا کدخول شی‏ء فی شی‏ء به همین‏طور در آب داخل است لا کدخول شی‏ء فی شی‏ء خارج است از آن لا کخروج شی‏ء عن شی‏ء به همین‏طور در هوا به همین‏طور در خاک در همه‏جا داخل است و خارج است. به طوری که غیر از جسم در تمام آسمان و زمین هیچ نیست.

حالا همین‏طور چیزی را مردم توحید اسم می‏گذارند شما هیچ مغرور نشوید. پس این جسم داخل است در همه‏جا و خارج است از همه‏جا، در زمین محبوس

«* دروس جلد 5 صفحه 462 *»

نیست به جهتی که در هوا هم هست. در هوا محبوس نیست به جهتی که در آتش هم هست. در آتش حبس نیست، به جهتی که در افلاک هم هست. داخل است در همه‏جا نه مثل دخول چیزی در چیزی خارج است از همه‏جا نه مثل خروج چیزی از چیزی. پس لایری فیها نور الا نور الجسم لایسمع فیها صوت الا صوت الجسم.

بدانید اینها واللّه هیچ توش نیست و مردم به اینها مغرورند. هرچه صدا داده و تو صداش را شنیده‏ای جسم است صدا داده جماد صدا داده سنگی به سنگی خورده صدایی پیدا شده. جسم صدا داده حیوان صدا داده انسان صدا داده همه صدای جسم است. هرنوری که ببینی، آفتاب است نور دارد ستارگان نور دارند لایری فیها نور الا نورک و لایسمع فیها صوت الا صوتک ظهر لکل شی‏ء فی کل شی‏ء بکل شی‏ء. و همه‏کس هم این را می‏فهمد من پوستش را می‏کنم. همه‏اش همین است که یک وجودی هست، که هیچ چیز به غیر از او نیست ببینید سوای هستی چیست؟ نیستی. نیستی که نیست، پس این هستی اندازه‏ای ندارد حدی ندارد کناره‏ای ندارد. ظاهرش هست باطنش هست نور هست ظلمت هست کسی که این هست را دارد همه‏چیز را دارد. خوب این را که سگ هم دارد کافر هم دارد. آن‏کسی که انبياء از پیش او آمده‏اند فکر کن، این هستی که به واسطه کسی پیش کسی نیامده نسبتِ جمیع اشیاء به این هست علی السواء است هیچ نزدیکتر به چیزی از چیزی نیست. این هست یک چیزی است که به اثر و مؤثر نسبتش علی السواء است اثر و مؤثر در نزد او یکپارچه ایستاده‏اند. آفتاب هست نورش هست، هیچ نور آفتاب پست‏تر نیست از آفتاب در هستی.

خوب دقت کنید ببینید شما باید کار خود را بکنید، تا کار شما به احداث شما پیدا شود. اگر در اینها مسامحه نمی‏کنید زود توی راه می‏افتید آسان است. یرید اللّه بکم الیسر و لایرید بکم العسر تمام امرهای خدا آسان است به شرطی انسان طالب باشد و زود هم یاد می‏گیرد. ببینید شما تا حرکت نکنید، حرکت شما در هیچ جای عالم نیست این را در چنگ شما گذارده، تا شما احداثش نکنید این حرکت نیست. نه در

«* دروس جلد 5 صفحه 463 *»

ملکوت نه در جبروت نه در لاهوت اگر این حرکت را احداثش نکنید نیست. حالا این محرک با این حرکت در هستی مساویند. او تا نبود حرکتش نمی‏گفتیم حالا که هست شد، او هست‏تر نیست که این را یک‌خورده نیستی داخلش کنیم کمتر هست باشد.

باز فکر کنید دقت کنید و خیلی‏ها اینجاها گیر می‏کنند. هرچیزی که هست‏تر شد یک چیزی از خارج داخل او شده و افعل تفضیل بنا شده این را به چنگ بیارید فراموش نکنید. برف سفید است و کرباس سفید است ــ من لفظ ظاهر را عرض می‏کنم تو خیال مکن ظاهر است اگر فکر کنی همه‏جا همین‏طور است ــ برف سفید است و کرباس هم سفید است اما برف سفیدتر است. شکر هم سفید است اما به سفیدی کرباس نیست فکر کن چرا؟ به جهتی که یک‌خورده کدورت دارد. این را اگر صافش کنیم و چرکش را بگیریم سفید می‏شود. پس این زردی که در شکر هست به جهت آن رنگ‌های دیگر غیر از سفیدی است که داخل این سفید شده. از این جهت شکر شکری شده وقتی سفیده‏ای زدی و کدورت‌ها و سیاهی‏ها را گرفتی مثل کرباس سفید می‏شود. این بیان را که می‏کنم آن‏قدر آسان است که مرد می‏فهمد زن می‏فهمد بچه می‏فهمد.

هست و نیست را فکر کنید نیست که نیست، آیا نیست می‏شود داخل جایی بشود که هستيش را کم کند؟ آنی که نیست نمی‏تواند داخل جایی بشود. هست هم که هست، نیست نمی‏شود داخل یک گوشه هستی بشود که هستیش را کم کند مثل آن کدورتی که داخل شکر شد یک‏قدری سفیدیش را کم کرد. آنجاها بود چیزی این است که می‏شد گرفت و داخل چیزی کرد، حالا چیزی که نیست که نیست. آنی که نیست داخل یک‌جایی از هست نمی‏تواند بشود که آنجا را هستیش را کم کند و داخل یک‌جایی کمتر شود و هستیش را بیشتر کند.

دقت کنید اینها را که کلیاتی است که حکماء اینها را سرّ می‏دانند. می‏گویند یک ذاتی است تذوتش بیشتر است یک ذاتی است تذوتش کمتر است. تو تقلید اینها را مکن. وقتی عامی اینها را سرش بشود چیزی، حکیم هرچه می‏خواهد بگوید. فکر کن

«* دروس جلد 5 صفحه 464 *»

ببین نیست که نیست که داخل فعل فاعل بشود، که هستی فعل را از هستی فاعل کمتر کند با وجودی که فعل، سرتاپاش به فاعل بسته و فعل باید لامحاله صادر باشد از فاعل این فعل را هیچ از خارج من نیاورده‏ام به خود بچسبانم که فعل من باشد. هوا را نگرفته‏ام فعل خود قرار بدهم آب را نگرفته‏ام فعل خود قرار بدهم روح را نگرفته‏ام فعل خود قرار بدهم بلکه من این فعل را احداث کردم لا من شی‏ء. مخلوق به نفس است خودش را به خودش احداث کرده‏ام همین‌جا. این هم ببینید که چقدر آسان است پس این حرکت ماده دارد صورت دارد، ماده‌اش فعل است که اعم است از حرکت و سکون صورتش حرکت است که ممتاز است از سکون. هردو فعلند و سکون حرکت نیست و حرکت سکون نیست لکن هردو فعلند. پس در ماده شریکند در صورت مختلف. هرچیزی را هم که خدا خلق کرده ماده و صورتی دارند، در ماده شریکند در صورت مختلفند پس ملتفت باشید یک هستی هست در ملک خدا اعم از فعل و فاعل. حالا چون مردم هستی را دیده‏اند وحدت وجودی شده‏اند. از این جهت گفتند خود او است لیلی و مجنون و وامق و عذرا آیا لیلی هست نیست آیا مجنون هست نیست؟ آیا وامق هست نیست؟ آیا عذرا هست نیست؟ آیا لیلی جسم نیست؟ آیا مجنون جسم نیست؟ آیا مکانی که نشسته‏اند جسم نیست؟ پس خود او است لیلی و مجنون و وامق و عذرا جسم است. لیلی جسم است مجنون جسم است وامق جسم است عذرا جسم است. به راه خویش نشسته در انتظار خود است. به راه خویش نشسته جسم است، در روی جسم نشسته به انتظار جسم نشسته. پس،

خود اوست لیلی و مجنون و وامق و عذرا   به راه خویش نشسته در انتظار خود است

حالا کیف هم می‏کنند که ما توحید داریم حالا چه توش بود؟ هیچ. وقتی آدم عاقل فکر می‏کند می‏بیند این همه ارسال رسل و انزال کتب نمی‏خواهد محض همین که جسمی هست در اجسام. خوب این را که همه الاغ‌ها هم می‏بینند دیگر این همه ارسال رسل نمی‏خواهد انزال کتب نمی‏خواهد جنگ‌ها نمی‏خواهد این همه تنجیس

«* دروس جلد 5 صفحه 465 *»

و تکفیر نمی‏خواهد، به جهنم می‏برم نمی‏خواهد. بلکه عرض می‏کنم این‏جور جماعت واللّه صریح می‏گویند جهنم یعنی نیستی هرچه هست همان هستی، بهشت است جهنم همان عدم است که نیست شوند. هرکس هرچه را پسندید خیر است وجود خیر است، شر یعنی نیستی. آیا این همه ارسال رسل شده که این حرف بی‏معنی را بگویند؟ پس جهنم نیست است این معنی ندارد.

خلاصه پس ملتفت باشید ان‌شاءاللّه همین‏طوری که جسم را می‏بینید اینجا یک چیزی هست صاحب طول و عرض و عمق یک امر عامی هست در زمین داخل است لا کدخول شی‏ء فی شی‏ء در آسمان داخل است لا  کدخول شی‏ء فی شی‏ء به طوری در آسمان هست که زمین را خالی نگذارده به طوری در زمین هست که آسمان را از خود خالی نگذارده. هو الذی فی السماء جسم و فی الارض جسم و فی الموالید جسم. پس هرصورتی مال او است هرحرکتی مال او است. پس وحده وحده لا شریک له حالا آیا این شد توحید؟ فکر کنید که به‌جز سراب هیچ نیست و جمع کثیری به این مغرور شده‏اند از مرتاضین و صوفیه و حکماء و خیلی از خودی‌هامان این را توحید می‏دانند. بله جسم آن چیزی است که صاحب طول و عرض و عمق است اما طول جسم نیست عرض جسم نیست عمق جسم نیست. اما جسم این لباس را پوشیده و از این، افعالش را جاری کرده. پس جسم طویل شده و این طول را لباس خودش کرده وقتی می‏ایستی استقامت فعل تو است. می‏نشینی، نشستن فعل تو است. می‏خوابی، خوابیدن فعل تو است. بیدار می‏شوی، بیداری کار تو است. حالا این جسم یک‌جایی دراز است یک‌جایی پهن است، یک‌جایی گود است. اینها همه کار جسم است و همه صفات جسم است اینها همه را جسم به خود چسبانیده، این نظری است.

حالا اگر بخواهی نظر را بالا ببری می‏بینی طول هم هست روی این جسم پوشیده شده، پهنا هم هست روی این جسم پوشیده شده. این پهنا نیستی نیست. نیستی هیچ نیست که داخل جایی بتواند بشود. به هستی که نگاه کنی، رنگ نیل

«* دروس جلد 5 صفحه 466 *»

هست کرباس هم هست در هستی شریکند. همین‏طور غیب هم هست شهاده هم هست. عقل هم هست جسم هم هست. اما عقل به چشم دیده نمی‏شود، روح هم هست بدن هم هست. روحی هست یقیناً که شکی در آن نیست و جسم هم هست یقیناً که شک در آن نداریم و آن روح غیر جسم است، که شک نداریم و جسم غیر روح است شک نداریم. چرا که می‏بینیم این روح که بیرون می‏رود جسم مثل کلوخ می‏افتد. وقتی روح آمد این کلوخ بنا می‏کند دیدن شنیدن بوییدن چشیدن لمس‌کردن. پس آن روح هست یقیناً اما آن روح هرگز دیده نمی‏شود، این جسم یقیناً دیده می‏شود همه اینها غیر همند. آن روح هست نهایت پشت پرده این بدن نشسته، غیب است و پیدا نیست. پس روح در این دنیا پیدا نیست روح را باید رفت به عالمی دیگر پیدا کرد. جن را توی این دنیا بخواهی با این چشم ببینی نمی‏توانی. آنی که مجنون می‏شود حس مشترکش قوی می‏شود، چشمش را هم هم بگذارد باز می‏بیند لکن با این چشم‌ها جن را نمی‏توان دید هرجور سرمه به چشم بکشی، باز این چشم ملائکه را نمی‏تواند ببیند. انبياء هم ملائکه را به چشمی دیگر می‏دیدند با این چشم نمی‏شود دید ملائکه را چرا که با این چشم، سفیدی دیده می‏شود و سیاهی. حیوانات هم سفیدی و سیاهی را می‏بینند انسان هم می‏بیند پیغمبر هم می‏بیند. پس چیزی که با این چشم دیده نمی‏شود، آنهایی هم که گفته‏اند آن را ما می‏بینیم معلوم است آنها با چشمی دیگر است که می‏بینند. جبرئیل که نازل می‏شود پیغمبر او را می‏بیند باقی دیگر نمی‏بینند. جن که می‏آید جنّی با او حرف می‏زند و حرف او را می‏شنود باقی دیگر نه صدای این جن را می‏شنوند نه با او می‏توانند حرف بزنند. آن جن می‏گیرد این جنی را می‏بندد می‏زند دستش را کج می‏کند، این بلاها را به سرش می‏آرد لکن دیده نمی‏شود. پس روح لایری است جسم یری است لکن روح هست شک نداریم، جسم هست شک نداریم.

عقل، دیگر غیر از این روح است به جهت آنکه عقل آنی است که چیزها می‏فهمد. روح در کرم خراطین هم می‏رود اما کرم خراطین چیز نمی‏فهمد. این روح

«* دروس جلد 5 صفحه 467 *»

روی بدن الاغ هم هست اما دیگر الاغ یاسین نمی‏فهمد. عقل آن است که یاسین که به گوشش می‏خوانی خوب می‏فهمد. پس عقل چیزی دیگر است عقل هست جسم هم هست روح هم هست. حالا یک چیزی هست اعم اشیاء و اینها همه در تحت او افتاده‏اند، باشد. مگر هرچه اعم اشیاء می‏شود خدا می‏شود؟ مگر هرچه این‏جور شد لامحاله فاعل است؟ لامحاله صانع است.

خیلی دقت کنید ان‌شاءاللّه ملتفت باشید که خیلی از خودی‌هامان وحشت‌ها کرده‏اند از این حرف. خیال کرده‏اند که از این حرف من گوشه‏ای زده‏ام به کسی. شما ان‌شاءاللّه به این اکتفاء نکنید دقت کنید از همین مطلب بخصوص سؤال کرده‏اند و جواب نوشته‏ام. باری هستی هست، جهنم هم هست بهشت هم هست اما این هست آیا خداست؟ این هست که توی جهنم هم هست، توی گریه‏ها هم هست توی زاری‌ها هم هست. خوب خدا که هست در جهنم اهل جهنم هم که نمی‏بینند الا هست را جهنم هم هست، آن هست هم که هیچ چیز به خود نگرفته برود در جهنم. این هست در جهنم هست در زمین هست در صدید هست در عذاب هست، داخل است در عذاب، داخل است در صدید، داخل است در جمیع صدمات. مثل اینکه در این دنیا فقر هست فاقه هست احتیاج هست ناخوشی هست سموم هست ملالت هست کسالت هست. خوب آیا این هست خداست؟ اگر خداست که توی همه هست. خوب این خدایی که همه‏جا هست و بی‏واسطه پیش همه‏کس آمده این هستی که دیگر واسطه نمی‏خواهد.

یک‌خورده چشمتان را وا کنید چرت نزنید ببینید چه تاتوره‏ها به هوا رفته چقدر هم بادش کرده‏اند. و خدا می‏داند به نظر من، دیگر حرفی از این پوک‏تر و بی‏مغزتر نیست که مردم به این مغرور شده‏اند. و خود او است لیلی و مجنون و وامق و عذرا به راه خویش نشسته در انتظار خود است دریا نفس زند بخارش گویند متراکم شود ابرش نامند فرو چکد بارانش خوانند روان گردد سیلش گویند چون به دریا رسد همان دریا

«* دروس جلد 5 صفحه 468 *»

باشد البحر بحر علی ما کان فی القدم، یک آهی و یک حرکتی به سر بدهند حالا آیا این خدا شد؟ فکرکنید این که این همه تغییرات بر سرش آمده این چه خدایی است؟ پس بدانید اینها هیچ توحید نیست فکر کنید ان‌شاءاللّه هیچ فراموش نکنید سعی کنید راهش از دستتان نرود که گم بشوید.

ببینید هست که هست، غیر از او چیزی نیست که هست او را بگیرد واسطه خود قرار بدهد. به غیر از هست هم که چیزی نیست، این هست بی‏واسطه که پیش هستی‌ها رفته، این هست را که گفته خداست؟ نیست که هیچ نیست، نیست صرف را که نمی‏شود گرفت واسطه‏اش کرد و فرستادش، جایی که نیست که امتناع صرف است. هست هم که هست، نیست هم که به جایی تعلق نمی‏گیرد که هستی چیزی را کم کند، حالا آن هستی که تفاخر می‏کنند مردم به آن و اهل ریاضت و اهل حماقت به آن مغرور شده‏اند، این هست بی‏واسطه می‏آید پیش همه‏کس، اگر آمده بی‏واسطه آمده. اگر تعبیر می‏آری که نیامده، می‏گویی این هست حرکت ندارد مشیت ندارد فعل ندارد ظهور ندارد خفا ندارد. یک‌خورده تعمق بکنی خفا هم هست، ظهور هم هست فعل هم هست. حالا که چنین شد پس چنین هستی را فهمیدن مشکل نیست لایجهله شی‏ء، همه اشیاء او را شناخته‏اند، چیزی که این را نشناخته باشد نیست صرف است. هرچه که هست شده او هستی خود را فاقد نیست. پس هرچه هست عالم است، پس عارف است. حالا اینها مصرفش چه شد؟ این هست را ملتفت باشید و هیچ مغرور نشوید به آن و این هست بی‏واسطه آمده پیش همه‏چیز آمده، و این آمده هم تعبیر است چرا که آمده هم هست. پس بگویی آمده، پیش همه‏چیز آمده. بگویی رفته، از همه‏جا رفته. اگر بگویی قید ندارد راست است حتی قید اطلاق را هم ندارد، هیچ قیدی براش نیست پس هیچ‏یک از این مقیدات نیست. تمام حقیقت جسم توی زمین نیست اگر توی زمین بود توی هوا نبود. جسم چون مقید نیست به قید زمینی توی هوا هم هست. چون مقید به قید هوا نیست این جسم پس در

«* دروس جلد 5 صفحه 469 *»

آب هم هست. چون مقید به قید آب نیست پس توی آتش هم هست. چون مقید به قید آتش نیست پس توی آسمان هم هست. چون مقید به قید آسمان نیست در زمین هم هست پس همه‏جا هست. پس جسم مطلق به واسطه جسمی پیش جسمی نمی‏رود او خودش به نفس خودش به ذات خودش، اگر آمده پیش همه مساوی آمده بی‏واسطه آمده هیچ چیز را واسطه هیچ‏چیز قرار نداده است. اگر می‏گویی نیامده پیش هیچ‏یک نیامده. به جهتی که مقید نیست جسم مطلق، هیچ‏یک از این مقیدات نیست اما بیرون از این مقیدات هم نیست. داخل جمیع مقیدات هست بیرون هم هست اما حالا که بیرون است داخلٌ فی الاجسام لا کدخول شی‏ء فی شی‏ء باز این اطلاق و تقیید را بینداز در هست ببین اطلاق هست تقیید هست. اگر به آن هست نگاه کنی دیگر اطلاق هم نمی‏بینی تقیید هم نمی‏فهمی. حالا چنین هستی که داخل اطلاق هست داخل تقیید هم هست بهتر، بی‏واسطه می‏آید پیش اشیاء. پس هست مطلق که ماسوای او نیست است، و چون ماسوای او نیست است پس نیست، ماسوای او هم نیست. این، لا ثانی له است لا شی‏ء غیره است. پس اگر چنین هستی خداست توی جهنم هم هست توی زهرمار هم هست توی کفر هم هست توی فسق هم هست. پس انبياء آمدند چه بگویند؟ آمدند بگویند بیایید برویم پیش خدا، نرویم پیش شیطان کارهای خوب را بکنیم کارهای بد را نکنیم. حالا فکر کنید که انبياء برای اینها آمدند یا آمدند بگویند چیزی هست داخلٌ فی الاشیاء لا کدخول شی‏ء فی شی‏ء؟ معنیش هم این باشد که همه حکماء می‏گویند که جمیع اشیاء پیش او مساوی است حالا این هست آیا خودش به خودش عذاب می‏کند؟ آیا خودش خود را فقیر می‏کند؟ چنین چیزی چقدر نجس و پوک است. هرچه هست او است غیر از خودش که هیچ نیست. گدای بیچاره که شب و روز گرسنگی می‏خورد نان گیرش نمی‏آید، خودش است به این صورت درآمده خود را عذاب می‏کند. خود او است نان و خود او است گدا و خود او است گرسنگی خود او است در انتظار خود نشسته.

«* دروس جلد 5 صفحه 470 *»

حالا فکر کنید ببینید آیا این حرف است که انسان عاقل بزند که بنشینند و این حرف‌ها را بزنند تفاخر هم بکنند. واللّه ترقیشان از تنزل الاغ پست‏تر شده. نفس انسانی جوری است که همین که از راه انبياء رفت واللّه می‏رود بالای سر ملک می‏نشیند. ملائکه خدّام او می‏شوند و ان الملائکة لخدامنا و خدام شیعتنا حدیث‌های خاص هم دارد سلمان بهتر است از جبرئیل. جبرئیل خیلی متشخص است، چنان متشخص است که اگر تمام زمین را بخواهد به یک بال خود خراب کند می‏تواند. تمام آسمان و زمین را می‏تواند خراب کند لکن سلمان را می‏فرماید بهتر است از جبرئیل. پس بدانید زور سلمان بیشتر است از جبرئیل. پس سلمان وقتی بنا شد اطاعت کند بهتر از جبرئیل هم می‏شود. لکن کسی که اطاعت نکند واللّه بدون اغراق از الاغ پست‏تر است ان هم الا  کالانعام بل هم اضلّ اولئک هم الغافلون و تعجب اینجاست که با وجود آنکه نمی‏دانند، غافلند، خیال می‏کنند حکیمند الا انهم هم السفهاء ولکن لایشعرون شاعر نیستند که از الاغ فهمشان کمتر است، الاغ که جو می‏خواهد باید برود طالب جو بشود چنان که می‏رود. لکن اینها به هست صرف اکتفاء می‏کنند که اینها همه او است. اگر همه اوست پس چرا خودش بر سر خودش این همه فقر و فاقه و بلا وارد می‏آورد؟ خودش خودش را فقیر می‏کند خودش خودش را مریض می‏کند خودش خودش را می‏میراند خودش خودش را زنده می‏کند خودش خودش را به بهشت می‏برد خودش خودش را به جهنم می‏برد. توحید که اینها نیست.

شما چون خدایی داشتید که خالق شما و صاحب شما بود شما را خلق کرده بود و شما مملوک او بودید او مالک شما بود. تصرف در مال غیر بدون اذن مالک جایز نبود، گفت شماها مال من و مملوک من هستید. پس بدان اختیار چشمت با خودت نیست اختیار گوشت با خودت نیست. می‏گوید اینها همه را من ساخته‏ام و خودم می‏دانم برای چکار ساخته‏ام. چشمت را ساخته‏ام یک‌پاره چیزها را ببیند یک‌پاره چیزها را نبیند. زن خودت را ببین زن غیر را راضی نیستم نگاه کنی. چون این را

«* دروس جلد 5 صفحه 471 *»

نمی‏دانستی که کجا باید نگاه کنی کجا نگاه نکنی چون نمی‏دانستی معذور بودی من هم راضی نبودم. چون نمی‏دانستی قاصد فرستادم به تو بگوید کجا نگاه بکن کجا نگاه مکن. این گوش را من داده‏ام به تو هرصدایی را می‏شنود. از بعضی صداها خوشش می‏آید از بعضی صداها بدش می‏آید خدا می‏گوید این گوش را من ساخته‏ام مال من است. هرجا مرخص کردم که چیزی بشنوی بشنو نه هرجا خوشت آمد آن صدا را باید بشنوی. نه هرجا خوشت نیامد نباید بشنوی، چه‏بسیار مردم از غنا خوششان می‏آید به لهو و لعب گوش دادن خوششان می‏آید. چه‏بسیاری که از خیلی از مزاح‌ها و لاابالیگری‏ها خوششان می‏آید، می‏گوید من گفته‏ام گوش مده. به حکمت گوش بده به جهل گوش مده. به هرچیز زبری دست مزن به هرچه خوشت می‏آید دست مزن به هرچه من گفته‏ام دست بزن. این را اگر ارسال رسل نمی‏کردم و نمی‏آمدند و نمی‏گفتند تو اصلاً نمی‏دانستی و نمی‏دانستی هلاکت تو در چه‏چیز است. پس من حلالی کرده‏ام حرامی کرده‏ام حلال‌ها را بکن حرام‌ها را مکن.

خلاصه مطلب را از دست مده، تمام انبياء آمدند گفتند شما هیچ کاری دست هیچ چیز نداشتید مگر به دست انبیاء. انبياء از جایی آمده‏اند که شما از آنجا نیامده‏اید. بله، او مقید است مقید باشد که گفته مقید بد است. تمام انبياء آمدند از سمتی که از آن سمت هیچ‏یک از رعیت‌ها نیامده بودند، از حکماء تا ادنی‏درجه خلق. انبياء آمدند به حکماء گفتند فلان حکمت را یاد بگیرید فلان حکمت را یاد نگیرید. آمدند به علماء گفتند فلان علم را تحصیل کنید فلان علم را تحصیل نکنید. به همه گفتند فلان اعمال را بکنید فلان اعمال را نکنید. پس انبياء از سمتی آمدند که تو از آن سمت نیامده‏ای. آمدند تو را از آن سمت ببرند سیرت بدهند سلوکت بدهند انّک کادح الی ربک کدحاً فملاقیه لامحاله می‏برند تو را، بعضی را به رضا و دلیل و برهان می‏برند آنها مؤمنین هستند. جمعی دیگر را می‏برند به زور، گرز است بر کلّه‏شان می‏زنند و جهنم است و آتش، بدون تأویل و توجیه می‏برند و عذاب می‏کنند.

«* دروس جلد 5 صفحه 472 *»

پس خدا رضایی دارد و غضبی از آن خدا مردم هیچ خبری ندارند مگر به واسطه انبیاء. مردم هیچ حلالی نمی‏توانند بفهمند هیچ حرامی نمی‏توانند بدانند. هیچ حسنی نمی‏توانند بگویند هیچ قبحی نمی‏توانند اثبات کنند.

معروف است حسن و قبح اشیاء را عقل بدون واسطه انبياء می‏تواند بفهمد. عقل می‏فهمد ظلم بد است و ظلم به کسی روا نیست. جلب منافع را عقل می‏فهمد خوب است، دفع مضار را عقل می‏فهمد خوب است، معلوم است من اگر گرسنه باشم طلب طعامی بکنم که بخورم سیر شوم عقل حکم می‏کند خوب است. مثل اینکه راضی نیست چشمش کور شود. دزدی را کی گفته بد است؟ عقلاً کار خوبی است انبياء می‏رفتند یک‌جایی را می‏گرفتند غنیمت می‏بردند، و جمیع اموال کفار فی‏ء است اموال کفار مال مسلمانان است. فی‏ء را فی‏ء می‏گویند به جهت آنکه وقتی سایه هر شاخصی بلند شد، بنای بلند شدن را که گذارد این را فی‏ء می‏گویند. پس هرچه مقابل آفتاب بیفتد و حجاب شود و این طرف ظلمتی بیفتد این را سایه می‏گویند. فی‏ء اسم آن سایه بخصوصی است که وقتی شاخص را بگیری برابر آفتاب ابتداء سایه‏اش خیلی دراز است، هرچه آفتاب بالا آمد آن سایه کوتاه می‏شود و می‏شود تا وقتی که وقت ظهر می‏شود آن وقت به منتهای کوتاهی می‏رسد. آن وقت آفتاب که رو به مغرب بنا می‏کند رفتن، سایه بنا می‏کند دراز شدن تا وقت مغرب هی بلند می‏شود. حالا این سایه‏ای که بلند می‏شود و کوتاه می‏شود این سایه را عرب فیئش می‏گویند و جمیع مال‌های کفار فی‏ء است سایه‏ای است. به جهت اینکه مال مؤمنین بوده و جمیع دنیا مال مؤمنین است و هرجا دستشان برسد می‏گیرند و این حکم اوّلی است.

فکر کنید ان‌شاءاللّه دیگر یک‌جایی هم می‏گویند مبر، آنجا نمی‏تواند کسی ببرد باری، پس فی‏ء است و مال مؤمنین از خودشان بود و رفته بود پیش کفار رجوع کرد به خودشان. مال صاحبش به خودش برگشت حلال طیب طاهر، این است که مالشان را می‏گیرند برای خودشان. مالشان که سهل است زن‌ها را می‏گیرند کنیز می‏کنند. بچه‏ها

«* دروس جلد 5 صفحه 473 *»

را می‏گیرند، غلام می‏کنند معلوم است مالشان است که می‏فروشندشان چرا که همه مملوک مؤمنین است، و نه همین پیغمبر ما این کار را می‏کرد موسی هم می‏گرفت و اسیر می‏کرد. پس ملتفت باش ان‌شاءاللّه اگر کسی از این کفار مسلمان شد آن وقت حکم اسلام روش می‏آید باز اینها منظورم نبود.

ان‌شاءاللّه فکر کنید ببینید درست دقت کنید، با عقل با دقت عقل، با نقل با دقت هرچه در نقل هست منظور این است که انبياء آمده‏اند از سمتی که رعیت از آن سمت نیامده‏اند از سمت کسی آمده‏اند که اقدر القادرین است. اینها هیچ از پیش او نیامده‏اند. فعلش را از دست انبياء جاری می‏کند انبياء می‏گویند این آسمان و زمین و این اوضاع اینها را که می‏بینی، خدا گفته اینها را من ساخته‏ام نمونه‏اش قول آن نبی که تحدی می‏کند می‏گوید آفتاب را می‏برم، می‏خواهم برش می‏گردانم و هکذا اجزاء ماه را من این‏طور به‌هم چسبانده‏ام. پس بدانید که من می‏توانم آنها را از هم جدا کنم. آن وقت به یک اشاره می‏بینی می‏تواند دوپاره‏اش کند. خدا می‏گوید منم که می‏میرانم مردم را اگر بخواهم زنده‏اش کنم می‏کنم. نبی می‏آید مرده پوسیده را زنده می‏کند پس تمام انبياء آمده‏اند از پیش قادری که لایعجز، خدا یعنی قادر لایعجز. خدا نه یعنی هست. مگر عجز نیست؟ عجز هم هست. مگر ناتوانی نیست؟ ناتوانی هست جهل هست. می‏آیند انبياء از پیش خدایی که لا جهل فیه هیچ جهل ندارد ذره‏ای در آسمان و زمین نیست مگر اینکه او می‏داند آن را ماها جهل داریم. تمام خلق، واجد علم‌های خودند از نیت‌های دیگران خبر ندارند. خدا علم‌های ما را می‏داند به جهتی که خودش داده، باز علم دارد که هیچ قدرت هم ندارم حرکت خود را بکنم پس لاحول و لاقوة الا بالله او اگر خواسته می‏دهد قوت را به قدری که خواسته. نه من می‏توانم یک‏سر مو پیشتر کاری کنم، نه می‏توانم یک‏سر مو بعد کاری کنم نه کسی دیگر. لاحول و لاقوة الا به. پس او است اقدر قادرین و قدرت تمام قادرین از او است اعلم عالمین است علم تمام علماء از او است. این خلق هیچ علم ندارند آن‏قدری را که دارند الا

«* دروس جلد 5 صفحه 474 *»

بما شاء هرقدر خواسته علم دارند هرقدر شعور دارند تدبیر دارند، هیچ مدبری تدبیر ندارد مگر اینکه او بدهد. پس خلق حالا خدا می‏خواهند، باید یاد بگیرند او را بشناسند توی قرآن بروند یاد بگیرند در قرآن فرموده هو الذی خلقکم ثم رزقکم ثم یمیتکم ثم یحییکم هل من شرکائکم من یفعل من ذلکم من شی‏ء ببین با دلیل عقل دارد حرف می‏زند. لفظ ظاهرش دلیل نقل است وقتی توش بروی می‏بینی دلیل عقل است. چون عقلت داد که بفهمی با زبان خودت با تو تکلم کرده که بفهمی و بتوانی تصدیق کنی هو الذی خلقکم ثم رزقکم ثم یمیتکم ثم یحییکم دلیل عقل می‏آرد که هل من شرکائکم من یفعل من ذلکم من شیء حالا این چوب خداست؟ بله خود اوست لیلی و مجنون و وامق و عذرا بسیار خوب اگر او خداست، پس آن مجنون به وصل آن لیلی برسد چرا نمی‏تواند؟ پس عاجز است پس خدا نیست. کدام از این پدرها خالقند؟ کدام از این پدرها می‏توانند بچه‏شان را حفظ کنند؟ لایملکون لانفسهم نفعاً و لا ضراً و لا موتاً و لا حیوةً و لا نشوراً  آن خدا هم موت می‏تواند بیارد هم حیات هم نفع می‏تواند برساند هم ضرر. اینها کدامشان از عهده کار خود برمی‏آیند؟ اگر می‏توانند خود را بسازند بسم اللّه، نمی‏توانند. حالا بعد از اینکه خدا ساخته بیایند خود را حفظ کنند نمی‏توانند. ماسک خود نیستند پس هل من شرکائکم من یفعل من ذلکم من شی‏ء به صورت ظاهر  بت‌های ظاهری این طلاها و نقره‏ها و چوب‌ها آیا اینها هیچ اماته می‏توانند بکنند هیچ احیاء می‏توانند بکنند؟ باطن‌هاش پیش مرشدین است. می‏گوید مرشد، خدای من پیغمبر من پیر من دنیای من آخرت من. این پیره‏خر چه کاری می‏تواند بکند؟ خودش که گرسنه می‏شود چرا نانی نمی‏تواند برای خود تحصیل کند؟ اگر می‏تواند این حیله‏ها را برای چه می‏کند؟ اگر این خدا شده چرا خدا باید عقیم باشد؟ خدا که می‏تواند بچه درست کند. زنش نازا باشد می‏تواند کاری کند بزاید.

فکر کنید ان‌شاءاللّه وقتی انسان بنای فکر را بگذارد می‏بیند این بسایط و این آب و آتش و خاک، نمی‏توانند چیزی درست کنند نباتات را باید ساخت. ریشه را باید

«* دروس جلد 5 صفحه 475 *»

ریشه ساخت شاخش را باید شاخ ساخت. دیگر برگش چرا سبز شده؟ گلش چرا سرخ شده؟ چرا یک گوشه گلش یک رنگی دیگر است؟ چرا یک گوشه‏اش شیرین است یک جاییش تلخ است؟ چرا مغزش یک‌جوری دیگر است؟ عقلشان هم نمی‏رسد چرا چنین شده. دیگر بتوانند درست کنند، جمیع خلق جمع شوند انبات یک نبات نمی‏توانند بکنند. پس این نباتات خالق نیستند و خیال نکنید این حرف‌ها ظاهر است. جمع کثیری طلا و نقره می‏پرستند جمع کثیری درخت‌ها را جُل می‏بندند به آنها متمسک می‏شوند آیا درخت خالق است؟ درخت رازق است؟ بله این درخت پیر دارد، پیرش کجا بود بی‏پیر؟([6]) پس این درخت‌ها خالق نیستند.

خیال مکن این حرف حرفی است ظاهر گفتن نمی‏خواهد. هندوها و گبرها گاو می‏پرستند با چشم خودمان دیدیم گاو را حرمت می‏دارند علفش می‏دهند. با شاش گاو، عقد می‏بندند طلاق می‏دهند گاو خداشان است. پس گاو نباید پرستید گاو حیوانی است گه‏خور از خر خرتر است. خر این‏قدر گه نمی‏خورد ببینید چقدر پست‏تر است حظ می‏کند از چیز متعفن. هر آب گندیده‏ای را بهتر می‏خورد هر گه گندیده‏ای را بهتر می‏خورد، مردم این گاو را خدا می‏گیرند.

وقتی از راه انبياء نیامدی آدم مبتلا می‏شود به این‏جور چیزها. می‏رود جماد می‏پرستد، خیال مکن کسی نیست جماد بپرستد گبرها و هندوها آتش می‏پرستند. این آتش را می‏پرستند جمع کثیری و اطاعت انبياء نمی‏کنند همچو خر می‏شوند، شعور خودش بیشتر است که آتش را به تدبیری از سنگ و چخماق بیرون می‏آرد خاموشش می‏کند مسلط است بر سر او، مع ذلک خدا آن‏قدر خرش کرده که این آتش را می‏پرستد. خیلی از این هندوها آب می‏پرستند با آب بازی می‏کنند حظ می‏کنند از آب، که آب روشنایی است.

«* دروس جلد 5 صفحه 476 *»

به همین‏طور فکر کنید ان‌شاءاللّه به همین‏طور می‏آید تا پیش مرشدین. حالا اگرچه این مرشدین مثل سنگ نیستند می‏توانند بفهمند. مثل آتش نیستند مثل آب نیستند. اما این مرشد آیا خالق آسمان است؟ آیا خالق زمین است؟ آیا خالق خودش است؟ آیا خالق بچه‏اش است؟ بچه‏اش را آیا می‏تواند حفظ کند؟ اولاً که گوش به تو نمی‏دهند ولو سمعوا مااستجابوا لکم وقتی هم گوش به تو بدهند و بیایند و ترحم هم بکنند، اگرچه ترحم کرده‏اند و لامحاله کاری هم می‏خواهند بکنند لکن نمی‏توانند کاری کنند باز هرچه خدا خواسته می‏شود. اگر او خواسته کسی ترحم کند، می‏کند نخواست کسی ترحم کند نمی‏کند. اگر او خواسته وفا کنند به وعده خود، می‏توانند نخواسته نمی‏توانند. هرچه را خواست ان‌شاءاللّه فَعَل و ان لم‏یشأ لم‏یفعل پس ما شاء اللّه کان و ما لم‏یشأ لم‏یکن خدا همچو جور کسی است.

و صلی اللّه علی محمد و آله الطیبین الطاهرین

و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین

در مجلسی روزی صحبت از آقازادگان شد. فرمودند حدیث است که دوست می‏دارم تازیانه بر سر دوستان ما بزنند که درست راه روند. بعد فرمودند: اگر کسی تازیانه‏زن داشته باشد حمد کند خدا را. حالا آقازاده‏ها تازیانه‏زن ندارند از این جهت ضایع می‏شوند. آقازاده‏اند همیشه هرکس هست با ایشان تعارف می‏کند و هرکاری هم که می‏کنند کسی حرفی به ایشان نمی‏زند. تازیانه‏زن ندارند، کسی تازیانه‏شان نمی‏زند، ضایع می‏شوند.

بعد فرمودند آقای مرحوم می‏فرمودند من وقتی به سید مرحوم عریضه‏ای عرض کرده بودم التماس زیادی و تضرع و زاری زیادی خدمت سید کرده بودم که طوری بشود من ترقی کنم تا مدتی گذشت و جوابی نفرمودند. تا روزی تشریف داشتند منزل حاج محمدعلی رئیس من هم آنجا بودم. رو کردند به حاج محمدعلی و صحبت می‏داشتند. فرمودند در بین صحبت: مردم می‏خواهند خدا شوند دلشان می‏خواهد هرچه که دلشان می‏خواهد براشان موجود شود. تو چکاره‏ای؟ تو فضولی؟ کارها دست

«* دروس جلد 5 صفحه 477 *»

دیگری است مگر کارها به دست تو است که هرچه بخواهی بشود؟ این نمی‏شود. و از این قبیل فرمایشات فرمودند و حاج محمدعلی هم نمی‏داند اینها را برای چه می‏فرمایند. من دانستم برای من می‏فرمایند بعد به حاج محمدعلی گفتم اینها را به من می‏فرمودند.

حرف فهم باشد کسی، باز طوری است آدم روش را بکند با دیگری حرف بزند و او خودش بفهمد همچو هم نیستند. اگر حرف بفهمند آدم روش را می‏کند به دیوار و حرف‌هاش را می‏زند و او می‏فهمد لکن این‏طور هم نیست.

 

«* دروس جلد 5 صفحه 478 *»

درس سی‌وششم

 

(يکشنبه 27 شوال‌المکرم سنه 1297)

 

«* دروس جلد 5 صفحه 479 *»

 

 

 

 

و صلی اللّه علی محمد و آله الطیبین الطاهرین

و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین و لاحول و لاقوة الا باللّه العلی العظیم

قال اعلی اللّه مقامه و رفع فی الخلد اعلامه: سنة اللّه التی قد خلت من قبل و لن‏تجد لسنة اللّه تبدیلاً و لن‏تجد لسنة اللّه تحویلاً هو الذی ارسل رسوله بالهدی و دین الحق لیظهره علی الدین کله و لو کره المشرکون. و لقد احسن الشاعر و اجاد و للّه دره حیث قال و نعم ما قال:

لزین الدین احمد نور فضل
  تضاء به القلوب المدلهمة
یـریـــــد الحاســــــدون لیـطفـــــݘـوه
  و یأبی اللّه الّا  ان‏یتمه

و لاتحسبن اللّه مخلف وعده رسله. بالجملة،

الناس من حسب التمثال اکفاء
  ابوهم آدم و الام حواء

و کم ترک الاول للآخر و لیست حرارة شمس الحقیقة باقل من الشمس الظاهرة و يثور الابخرة کما ثارت اعاذنا اللّه من شر الاشرار و کید الفجار و الحقنا بالابرار ربنا افرغ علینا صبراً و ثبّت اقدامنا و انصرنا علی القوم الکافرین.

از آن پستایی که عرض کردم ان‌شاءاللّه ملتفت باشید که هرفعلی صادر است از فاعل خودش. همه شب و روز در کارهای خودشان هستند ولکن کأین من آیة فی السموات و الارض یمرون علیها و هم عنها معرضون این مردم همه‏شان همین طورند خودشان خود را گم می‏کنند، در کارهای خود فکر نمی‏کنند از این جهت همیشه جاهل و غافل و حیرانند. ببینید هرفاعلی، فعلش غیر خودش است. فعلش کارش است صادر از او است. فاعل باید او را احداث کند. اگر فاعل، فعل خود را احداث

«* دروس جلد 5 صفحه 480 *»

نکند چنین فعلی دیگر هیچ‏جا جایش نیست، پیش هیچ فاعلی نیست پس فعل من را بخصوص، من باید صادر کنم، کار من است من باید بکنم آن کار را. اگر جورش را هم کسی دیگر بکند او کار خودش را کرده. کار، معنیش این است که احداث لا من شی‏ء باشد چیزی اگر در خارج باشد، دخلی به فاعل ندارد و کار فاعل نیست. پس کار هرصانعی را، آن صانع باید احداث کند و حتم هم هست که لا من شی‏ء احداث کند. به احداث فاعل فعل هست اگر فاعل فعل را احداث نکند نه ماده‏اش هست نه صورتش، نه هیچ چیزش. این را ان‌شاءاللّه اگر به دست آوردید خواهید یافت که این فعل، چون صادر است از فاعل، نمی‏شود فاعل خودش در پستو بنشیند فعل را بیرون بفرستد. و اینها را مردم فکر نکرده‏اند نمی‏شود فاعل در توی پستو باشد و فعلش بیاید در اتاق. فاعل در مکانی باشد، فعلش در مکانی دیگر داخل محالات است.

باز یک‌پاره چیزها چشمتان را نگیرد، که انسان در اتاق نشسته عصا را بیرون اتاق می‏کند و حرکت می‏دهد و حرکت فعل او است این حرکت از عصا است، حرکت دست تو همراه دست تو است. باری اینها پیش چشمتان را نگیرد.

خلاصه پس فعل فاعل چون صادر از فاعل است، ممکن است در دو مکان بنشیند. فاعل با فعلش دو شخص مباین در دو مکان یا در دو زمان یا در دو حالت ــ هرجور دوئیتی که فکر کنید ــ نیستند. پس فاعل توی فعلش هست اگر نباشد آنجا، آن فعل نیست. و ظاهر در ظهور اظهر از نفس ظهور است. و اینها را لفظ‌هایش را خیلی گفتند ظاهر در ظهور اظهر است از نفس ظهور، فاعل در فعلش از خود فعل پیداتر است. قائم در توی قیام از خود قیام متحقق‏تر است متحصل‏تر است. چرا که این قیام به احداث این فاعل است، این فاعل هم از جای دیگر گردی غباری به خود نچسبانده که این قیام را درست کند و این قیام را از عرصه خود درست کرده ولو از عرصه ذاتش نباشد. وقتی فاعل، فعل خود را بخواهد ابراز بدهد، از غیر ابراز نمی‏دهد لا رادّ لحکمه و لا مانع لقضائه پس ممکن نیست فاعل در فعل خودش نباشد. این یکی از

«* دروس جلد 5 صفحه 481 *»

کلیات است همین‏قدر ملتفتش باشید اقلاً فتواءً یادتان نرود که این یکی از کلیات بزرگ علم حکمت است. و تمام علم باطن و باطن باطن همه تویش است. یکی از کلیات بزرگ حکمت است، که فضائل و اسراری که ائمه می‏پوشانند تویش هست.

پس ملتفت باشید ان‌شاءاللّه فاعل در فعلش از خود فعل تحققش بیشتر است و اوجد است در مکان وجود این فعل از خود فعل. و این فعل، فاعل باشد واضح‏تر است تا فعل باشد. فکر کن در هرجا دلت می‏خواهد، وقتی شخص می‏ایستد اینجا می‏گویم دو شخص اینجا ایستاده‏اند یکی زید است ایستاده یکی ایستاده است ایستاده. زید که ایستاده معلوم هم هست که ایستاده ایستاده. نشسته نایستاده. پس اینها دو شخصند یکی زید ایستاده، یکی ایستاده. اما حالا که دو شخصند، آیا این ایستاده، شخص مباین از زید است و برای خود ایستاده؟ و زید هم شخصی دیگر است و ایستاده؟ یا اینها یک‏چیز هستند؟ یا جوری دیگر است.

ان‌شاءاللّه دقت کنید فراموش نکنید که چه عرض می‏کنم. چه عرض کنم که اینها چقدرها به کارتان می‏آید در دین و مذهب و همین حرف‌ها است که صاحب الامر می‏آید می‏زند که نقباء فرار می‏کنند و برمی‏گردند دوباره. پس زید ایستاده است ایستاده هم ایستاده است زید هم ایستاده نیست، به جهتی که زید اگر تمامش ایستاده بود نمی‏توانست بنشیند. مثل اینکه ایستاده نمی‏تواند بنشیند. پس زید غیر ایستاده است ایستاده غیر زید است اینها دوتا هم هستند در یک مکان ایستاده‏اند. لکن این دو آیا مثل زمین و آسمانند؟ آیا مثل روح و بدن هستند مثل غیب و شهاده‏اند؟ مثل جوهرند و عرض؟ این‏طورها نیستند. بلکه خود زید است ایستاده، و در همان جایی که ایستاده ایستاده، زید آنجا ایستاده و زید از خود ایستاده واضح‏تر است، بیّن‏تر است آشکارتر است. زید اگر اینجا نبود ایستاده‏ای نبود که بایستد. ایستاده، هیچ نیست اثر زید است و به احداث زید موجود شده. پس زید در ایستاده در مقام ایستاده، از خود ایستاده بهتر ایستاده. و زید در کمین این ایستاده طوری کمین کرده، که از ظاهر این

«* دروس جلد 5 صفحه 482 *»

ایستاده ایستاده‏تر است از باطن این ایستاده ایستاده‏تر است. ایستاده هرچه دارد از عرصه زید است که آمده. پس چون این قائم همان زید است و این زید، همان قائم است و هیچ فرقی میانه آن زید و آن قائم هیچ نیست، الا اینکه او اصل است این فرع. نه مثل اصل و فرع درخت که یکی بالا باشد یکی پایین. بلکه سرش سر زید است. پایش پای زید است. معقول نیست که کسی دیگر توی قیام زید بایستد. حالا که خود زید است در مقام قائم، وحده وحده لا شریک له فی القیام، پس او است ایستاده و غیر از او هم کسی نایستاده. داخل محالات و ممتنعات صرفه است که کسی دیگر توی قیام زید بایستد. و عملِ کسی دیگر، عملِ کسی دیگر باشد این را محال قرار داده خدا. پس چون چنین است و زید در ایستاده از خود ایستاده، بهتر ایستاده پس غیر زید کسی نایستاده و او است که به تنهایی ایستاده. آن دویی که می‏گفتم، همین‏قدر می‏خواستم بدانی زید ذاتی دارد و صفاتی صفاتش متعددند و ذاتش واحد. زید اسم‌ها بسیار دارد یکی از اسم‌هایش ایستاده است و دلّ علی المسمی یکی از صفاتش نشسته است آن هم انبأ عن المسمی.

سعی کنید دقت کنید، باز اینها منظورم نیست، منظورم این است که ان‌شاءاللّه فکر کنید که زید یک چیزی که خودش دارد آن را یک‌جایی نمی‏گذارد و آن وقت برخیزد بیاید توی قیام. بلکه زید است ایستاده، و در مقام ایستاده بهتر از خود ایستاده، ایستاده حالا ببینید آیا معقول است زید بینا باشد و ایستاده کور؟

عرض می‏کنم که خیلی اسرار خیلی فضائل تویش افتاده و همه هم داخل بدیهیات است. شک و شبهه‏ای نمی‏ماند، زید کور باشد ایستاده هم کور است زید بینا باشد ایستاده هم بینا است. زید چشم داشته باشد و این ایستاده کور باشد این داخل محالات است.

فکر کنید ان‌شاءاللّه که درست به دست بیارید اگر خیال می‏کنی قائم کور است و زید بینا، می‏گویم این کوری را قائم از کجا آورده؟ این کوری را آیا زید نداشت و به

«* دروس جلد 5 صفحه 483 *»

این داد؟ چیزی را که کسی ندارد نمی‏تواند به کسی بدهد. و اگر زید کور است بلی قائم هم کور است اگر این زید بینا است و کوری ندارد قائم هم نمی‏شود کور باشد لامحاله باید بینا باشد.

و اگر به همین نسق فکر کنید خیلی چیزها به دست می‏آید و نمی‏توانم عرض کنم که چقدر به دستتان می‏آید بی‏نهایت به دستتان می‏آید. نمی‏شود زید کر باشد و این ایستاده شنوا باشد، نمی‏شود زید شنوا باشد ایستاده کر باشد. به جهت آنکه ایستاده کری را از کجا آورد؟ این صفت زید است این اثر زید است، ممکن نیست زید بینا باشد و قائمش کور، زید شنوا باشد و قائمش کر. زید عالم به ماکان و مایکون باشد ولکن قائمش عالم به ماکان و مایکون نباشد داخل محالات است. درست دقت کنید که این‏جور فضائل اغراقات نیست طبع این مردمی که هستند طبع اغراق است. ایمانشان هم ایمان‌های اغراقی است. باورش نمی‏شود خوشش می‏آید در آن دسته‏ای که هست، دسته‏شان چنین و چنان باشد حالا خوشش می‏آید امیرالمؤمنین چنین و چنان باشد به جهتی که شیعه است رسم مردم این است. حتی اینکه مردم تاریخ هم که می‏خوانند یکی تعصب از آن می‏کشد یکی تعصب از این، یکی خوشش می‏آید این غالب شود یکی خوشش می‏آید آن یکی.

شما ان‌شاءاللّه بدانید اینها اغراقات است دخلی به دین و مذهب ندارد و دین و مذهب این است که تحقق داشته باشد حقیقت داشته باشد راست باشد. نه همان فضائل بگوید و نفهمد اگرچه فرموده‏اند شیعتنا الوصّافة کسانی که از وصف کردن و تعریف کردن ائمه خوششان می‏آمده فرمودند اینها شیعیان مایند. لکن آنهایی که ایمان درست دارند فکر می‏کنند و می‏فهمند که محال است اثر، صادر از مؤثری باشد و آنچه مؤثر دارد آن اثر نداشته باشد. ممکن نیست مؤثر عالم به ماکان و مایکون باشد و اثرش عالم نباشد. ممکن نیست او قادر بر ماکان و مایکون باشد آن وقت اثرش قادر نباشد.

سعی کنید مسأله را از روی بصیرت بیابید آن وقت می‏بینید که حکمت است و

«* دروس جلد 5 صفحه 484 *»

علم و حقیقت دارد می‏بینید که راست است و همان‏طوری است که فرموده‏اند در دعای رجب، که هرروز وارد شده در ماه رجب بخوانند. و عمداً هم من اصرار داشتم که این دعا خوانده شود و برای شما خوب است مردم دیگر نمی‏دانند. در دعای رجب است که لا فرق بینک و بینها الا انهم عبادک و خلقک خدایا هیچ فرقی میانه تو و میانه آن مقامات و علامات و آیات تو نیست من یطع الرسول فقد اطاع اللّه نه اینکه اطاعت خدا و اطاعت رسول دو اطاعت است، اطاعت رسول مثل اطاعت خدا است نمی‏شود دوتا باشد. بعینه مثل این است که هرکس اطاعت کرد قائم را اطاعت کرده زید را. دیگر زید اطاعتی به جز اطاعت ظهورات ندارد و فقد فرموده‏اند یک‌پاره جاها کمَن می‏گویند. شما بدانید که آنجاها هم که لفظ کمن فرموده‏اند معنیش باز فَقَد است. من یطع الرسول فقد اطاع اللّه آن اللهی که حرفی نزده و بیان نکرده، که تو نمی‏توانی او را اطاعت کنی، نمی‏دانی چه گفته و چه خواسته. لکن آنی که حرف زده که همین است که حرف زده. آنی که اطاعت خواسته همین است که می‏گوید اطاعت مرا بکنید. آنی که گفته مخالفت نکنید همینی است که می‏شود تخلف از امرش کرد. پس این است که اطاعت او را باید کرد. پس ظاهر در ظهور اظهر از نفس ظهور است. دیگر در کلمات حکماء هرجایی غیر از این دیدید بگویید شاید معنی داشته باشد بگردید پیدا کنید معنیش را چرا که این قاعده داخل یقینیات است که ظاهر در ظهور از خود ظهور ظاهرتر است. و چون چنین است، هرصفتی که خودش داشته آن را جایی قایم نکرده که اینجا نیارد. پس زید اگر عالم است ایستاده عالم است. اگر او عالم است به ماکان و مایکون این هم عالم است به ماکان و مایکون. الا اینکه این را اگر او احداثش نکرده بود نبود. لا فرق بینک و بین اسمائک الا انه انت واحد و اسماؤک متعددة. محال است مؤثر در پستو بنشیند اثر را بیارد بیرون. اگر اثر بیرون شد دیگر آن وقت منفصل از او است، شخصِ مباین با او است اثر او نیست. پس مؤثر در توی اثر ظاهرتر است از خود اثر. این که یک مطلب.

«* دروس جلد 5 صفحه 485 *»

و آن مطلبی که خیلی دقیق است و می‏خواستم عرض کنم و کأنّه بیان نشده و در کلمات مشایخ هم صریح نیست، بعد از آنکه من عرض کردم و یاد گرفتید آن وقت می‏بینید در زوایای کلماتشان پیدا می‏شود و پیش از اینکه یاد بگیرید پیدا نخواهد شد. آن را می‏خواستم عرض کنم. پس عرض کردم که ممکن نیست که ظاهر و مؤثر، یک چیزی از خود را یک‌جایی بگذارد و اثر او آن چیز را نداشته باشد، و آن اثر را بفرستد جایی دیگر و آن چیز را به او ندهد، یا یک چیزی بدهد به اثر که از خودش نباشد. از هرجا بگیرد قرض است عاریه است این را نمی‏شود بچسباند به مصنوع خودش. پس این است که ظاهر در ظهورِ خودش اظهر است از نفس ظهور. و تمام صفاتی که خودش دارد در ظهورش گذارده شده و هست. او را به هرجوری و هرصفتی وصف کنی، وصف پیش این است. بلکه از زبان این یاد گرفته‏ای و هیچ‏کس نسبت به هیچ‏کس، به ذاتش نمی‏تواند برسد. وقتی ذاتی هست و حتم است ذات، صفت داشته باشد می‏شود به صفات رسید و ذات بی‏صفت کوسه ریش‏پهن است.

پس نبوده وقتی که خدا عالم نباشد بعد علمی تحصیل کند و عالم شود. همچنین نبوده وقتی که خدا قادر نباشد بعد مفرّحی مقویی بخورد و قوتی پیدا کند قادر شود. نبود وقتی که سفاهتی داشته باشد و بعد هی تجربه کند و امتحان کند و حکمتی پیدا کند دیگر این لفظها هم هست که خدا امتحان می‏کند. شما فکر کنید و بدانید که این خدا هیچ تجربه نمی‏خواهد به کار ببرد. علمی دارد بی‏آنکه تجربه کرده باشد اکتسابی کرده باشد حکیمی است قبل از آنکه حکمت به کار ببرد قادری است قبل از آنکه قدرت به کار ببرد عالمی است پیش از آنکه معلومی باشد. کسی که این‏جور شد این از هیچ راهی اکتساب نمی‏کند اکتساب‏کننده ماهاییم.

پس ملتفت باشید ان‌شاءاللّه تمام اسماء اگرچه اسمائند، لکن هریک مقیدی هستند، غیر مقید دیگری. دانستن، هیچ دخلی به قدرت ندارد همین‏جوری که متداول است میان خودتان. و ببینید که خدا آمده به لغت خودتان حالیتان کند آمده

«* دروس جلد 5 صفحه 486 *»

پیشتان و با شما به زبان شما حرف زده. از زبان تمام انبياء آمده این‏جور دعوت کرده همه گفته‏اند خدا را عالم بدان و اگر این علمش، عین قدرتش است و تو او را عالم می‏دانی، دیگر نمی‏آیند گردنت بگذارند که قادرش بدان همین‏قدر می‏گویند عالمش بدان. لکن می‏گویند این خدا قادر هم هست حکیم هم هست مغری باطل نیست. احقاق حق می‏کند ابطال باطل می‏کند حق را از روی زمین برنمی‏دارد. و این خدا هرصفتی که صفت کمال است دارد.

ان‌شاءاللّه شعورتان را به کار ببرید ببینید چیزی اگر من جمیع الجهات عین چیزی شد دیگر دوتا نیستند. و اگر دوتا نیستند پس دوتا گفتنش لغو است و بی‏حاصل این همه ارسال رسل و انزال کتب شده اگر کسی خدا را بگوید جاهل است در همه ادیان تکفیرش می‏کنند. پس خدا عالم است، علم دخلی به قدرت ندارد قادر است قدرت دخلی به علم ندارد چه‏بسیار صاحب قوت‌ها که شعور ندارند مثل فیل. چه‏بسیار کسی که علم دارد لکن قوت ندارد پس ببینید که اینها مصادیقشان متعدد است. چیزی اگر من جمیع الجهات غیر او نشد آیا عین او نیست؟ دیگر لفظی دیگر مترادف بگوییم، در کلّه حکیم نمی‏رود. پس علم همین‏طور که لفظش غیر قدرت است معنیش هم غیر معنی آن است، و خدا آن است که مستجمع جمیع صفات کمالیه باشد. خدا آن است که خدا باشد خدا است عالم، خدا است قادر، خدا است حکیم خدا این اسماء را یکیش را جایی نمی‏گذارد یکیش را بدهد به ظهورات. همچو چیزی نمی‏شود پس تمام اسم‌هایی که دارد، پیش ظهورات خودش آمده. محال است این خدا یک‌جایی بایستد و اسماء خود را پیش ظهورات خود نفرستد این خدا عالم است به ماکان و مایکون. همان خدایی که توجه به او باید بکنید همین خداست که باید اعراض بکنید از ماسوای او و توجه به او بکنید. در بین نماز آدم اگر خیالش برود در کسبش، در کارش در تجارتش و زراعتش توجه به خدا نکرده در بین نماز باید توجه کرد به او همین که توجه می‏کنی به او، مثل اینکه توجه می‏کنی به زید، بدان قائم است یا

«* دروس جلد 5 صفحه 487 *»

خیر قاعد است. به همین‏طور ممکن نیست توجه به خدا بکنی مگر در یکی از صفاتش.

شما ملتفت باشید نمی‏گویم در صفتِ علمش یا در قدرتش، می‏گویم در اسمش او را بخوانی. یعنی در آن اسمی که لا فرق بینه و بین اللّه مثل اینکه زید را که می‏خوانی در اسمش او را می‏خوانی.

باز ملتفت باشید من که این همه چنه می‏زنم و زید و قائم می‏گویم، نه کاری به زید دارم نه کاری به قائم. زید هرخاکی می‏خواهد به سرش بکند قائم هرجا می‏خواهد باشد اینها مثل است و اینها را حکماء عمداً می‏آرند. به جماد مثل می‏زنند به نبات مثل می‏زنند به حیوان مثل می‏زنند به انسان مثل می‏زنند که توی راهت بیارند ذهنت را مرتاض کنند به حکمت. پس ملتفت باشید ان‌شاءاللّه پس به آن خدایی که توجه می‏کنی اگر بی‏اسم و رسم او، به او توجه می‏کنی نمی‏توانی توجه کنی. محال است و اگر تکلیف کرده بودند که توجه کن به خدا بی‏آنکه پیش اسمش بروی محال بود و تکلیف مالایطاق بود. اگر کسی به تو امر کند که برو پیش زید اما به شرطی که نه پیش قائم بروی نه پیش قاعد، برو پیش زید اما به شرطی که نه در حال حرکت باشد نه در حال سکون ببینید آیا می‏شود پیش همچو زیدی رفت؟ زید تا هست یا می‏جنبد یا نمی‏جنبد. اگر تکلیف کنند تو را که برو پیش زیدی که نه متحرک باشد نه ساکن، شرط کنند که پیش این دو نروی و پیش زید بروی، محال است بتوانی بروی و تکلیف مالایطاق است. پیش زید می‏روی، اگر حرکت می‏کند لامحاله باید پیش متحرک بروی اگر ساکن است لامحاله باید پیش ساکن بروی. پس محال است بتوانی توجه به خدا بکنی مگر توجه کنی به یکی از اسم‌هاش و این اسمش که توجه می‏کنی تمام اسم‌ها را در بر دارد. به قائم که توجه کنی به بصیر توجه کرده‏ای به سمیع توجه کرده‏ای به شامّ توجه کرده‏ای به ذائق توجه کرده‏ای به لامس توجه کرده‏ای. دیگر هرکس هرحاجتی دارد، قائم می‏گوید بیا مرا ببین و حاجتت را بخواه. جمیع آنچه زید دارد من دارم. پس در توی قائم زید عالم دیده‏ای، زید متقی دیده‏ای زید مؤمن دیده‏ای. هرچه

«* دروس جلد 5 صفحه 488 *»

زید دارد توی این قائم است. لا فرق بینه و بین زید الا انه ظهوره و نوره. مثل اینکه در دعا است که لا فرق بینک و بینها الا انهم عبادک و خلقک فتقها و رتقها بیدک بدؤها منک و عودها الیک و اینها همان‌ها است که اصرار دارم که شما بگیرید. بدء از آنجا است از آنجا که شد چیزی از خود را قایم نمی‏کند، آن وقت بیاید در میان عودها الیک چرا که هیچ غیر از تویی نایستاده، غیر از تویی حرف نزده زبانشان زبانشان نیست زبان تو است. حکمشان حکمشان نیست حکم تو است. اطاعتشان اطاعتشان نیست اطاعت تو است. مخالفتشان مخالفتشان نیست مخالفت تو است پس صانع صَنَعَ فاعل فَعَل، دیگر صانع بی‏صنع خدا نیست. صانعی که صنعت نکرده مثل سلطانی است که سلطنت ندارد. مثل سلطانی است که مردم اسم بچه‏هاشان را می‏گذارند که سلطنت ندارد اسم مرتجل است. لکن اسم‌های خدا جمیعاً مشتق است خدا اسم جامد ندارد اسم مرتجل و دروغ ندارد. ای حکیمی که سفیهی، خدا نیست چنین کسی. ای قادری که عاجزی چنین کسی خدا نیست ای عالمی که جاهلی چنین کسی خدا نیست. لکن مردم، بسا کسی اسم بچه‏اش را می‏گذارد عالم هیچ علم هم ندارد بسا کسی اسم بچه‏اش را می‏گذارد قادر هیچ قدرت هم ندارد یا اسم می‏گذارد مقتدر و هیچ نه قادر است نه مقتدر دروغ است این اسم‌ها. پس آن اسمی که تو توجه می‏کنی به آن اسم و می‏گویی قادر به ماکان و مایکون است علمی دارد که هیچ جهل توش نیست. و این را می‏شناسی و می‏فهمی و مأموری که چنین خدایی را بپرستی البته این را در اسمش دیده‏ای. اگر آن اسم را نداشت تو نمی‏دانستی او این‏طور است. لولا انت لم‏ادر ما انت همین‏طورها معنی می‏شود.

پس فکر کنید این را که به دست بیارید غافل نخواهید شد، حالا دیگر ملتفت باشید. باز این را به طور کلی عرض می‏کنم، آن حرف‌ها هم کلی بود و هیچ اختصاصی به عالمی دون عالمی نداشت. حالا که اختصاصی ندارد پس این نتیجه دیگری است می‏دهد که خیلی به کار می‏خورد. و آن این است که غلو نکنید درباره

«* دروس جلد 5 صفحه 489 *»

کسی چنان‌که تقصیر نکنید درباره این اسم. هرچه او دارد این اسم دارد. یک حکم دارند لامحاله اگر هست، اثر دارد. اگر نیست اثری پیش او، آنی که اثر ندارد و نیست اثری پیش او، آن بی‏نهایت صرف است که مردم مفاخرت در آن دارند می‏کنند. آن بی‏نهایت لا ثانی له است لا ثانی له حتی الاثر، آن جای سیر و سلوک و ارسال رسل و انزال کتب نیست جای سیر و سلوک آنجایی است که می‏گوید بیا مرا اطاعت کن، نمی‏آیی می‏زنم می‏آیی خلعت می‏دهم. بی‏نهایت این حرف‌ها را ندارد. فکر کنید بگذارید او سرجای خودش باشد. بعد تمام آنچه هست اثر دارد، خدا مؤثر ملکش است. پس این اسمی که هیچ چیزش را توی پستو نمی‏گذارد و می‏آید در میان مردم، و همچو اسم‌ها خدا دارد و اسم اعظم اعظم اعظم، اینجا پیدا می‏شود حالا فکر کن ببین اگر  یک‌جایی از جانب کسی، کسی می‏آید و تمام آنچه را او دارد، این ندارد بدان این اثر نشده. اگر می‏آید حاکمی از پیش سلطان و تسلط سلطانی را ندارد این اثر او نیست، قاصدی بوده از جانب او آمده همان کاری که مأمور است می‏کند و می‏رود. لکن انبياء چنین نیست حالتشان انبياء از اعلی درجاتشان گرفته ــ از مقام نوح تا ابراهیم دیگر هرکدام را هرکس اشرف بداند ــ تا اسفل درجاتشان هیچ‏کدام چنین مقامی را ندارند که لا فرق بینک و بینها. خیر، فرقٌ بینک و بینها.

فکر کنید ان‌شاءاللّه فراموش نکنید اگر آتشی را مثلاً مستولی کردی بر جسمی این جسم یک‏قدری که آتش در آن می‏آید، ابتدای آمدنش در توی جسم علامتش این است که این نرم می‏شود ملایم می‏شود. حتی آهن به آن سختی وقتی آتش بر او غلبه کرد آن را نرم می‏کند. حتی اینکه شمشیر را بسا حرکتش بدهی در هوا و بعد به کار ببری دیرتر می‏شکند. شمشیر سرد باشد تا بکشی و فی الفور بزنی می‏شکند. اول این را حرکتش می‏دهند گرم می‏شود گرم که شد نرم می‏شود. پس آتش وقتی که آمد توی جسمی ولو جسم صلب باشد سنگ سرد باشد، زود نمی‏شکند. آتش چون خودش نرم است داخل جسمی که شد نرمش می‏کند. اما می‏بینی پیدا نیست توی موم، ابتداء که

«* دروس جلد 5 صفحه 490 *»

می‏آید نرم می‏کند موم را بیشتر می‏آید موم آب می‏شود. بیشتر می‏آید بخار می‏شود بیشتر می‏آید دود می‏شود. تمام آتش توی این درجات پیدا نیست. پس بدان موم اثر آتش نیست پس موم یک حقیقتی دیگر است. آهن دخلی به آتش ندارد چیزی دیگر است هرعنصری، دخلی به سایر عناصر ندارد لکن چون آتش عنصری است بسیار نرم بسیار ملایم بسیار گرم بسیار روشن هرجا که آمد، به تدریج آثارش پیدا می‏شود. پس یک‏وقتی ملایمتش پیدا می‏شود در جسم و هنوز گرمی ملموسی پیدا نیست. دوام پیدا کند گرمیش هم پیدا می‏شود بیشتر دوام پیدا کند بیشتر گرمیش و سوزندگیش پیدا می‏شود. آن آخر کار روشنیش پیدا می‏شود.

باز قاعده کلیه است و داشته باشید که هرچیزی که این‏جور تدریجات را برمی‏دارد و اول کم ظاهر است و وقتی دوام پیدا کرد، ظاهر شد. بیشتر که دوام پیدا کرد، ظاهرتر می‏شود و هرچه این‏جور تدریجات را دارد در مقام تکمیل واقع است. حالا انبياء را فکر کنید و تمام خلق، غیر از محمد و آل محمد سلام‌اللّه‌علیهم حکمشان این است. صانع ملک بله اثری دارد اول ماخلقی دارد. آن اثر متصل به صانع که نه متصل است نه منفصل. صادر اول لا فرق بینه و بین صانعه همراه او هم بوده. هیچ بار نیست او عاجز بوده و بعد تحصیل علم کرده عالم شده باشد. بلکه همیشه عالم بود همیشه قادر بود همیشه حکیم بود. هیچ بار نیست این صفات را نداشته باشد ولو متعددند ولو خلق اویند اما همچو خلقی که همیشه همراه خالقش است.

فکر کن از خودت مایه بگذار دل بده دیگر هیچ تشویش نیست. همین ضربی را که تو حالا احداثش می‏کنی ضاربیت روی این گذارده شده. جمیع فواعل با آثارشان همیشه همراهند. خیلی از این مردم احمق هستند یک چیزی را که می‏بینند همراه چیزی است تا او هست این هست، می‏گویند این برای خودش چیزی است آن برای خودش، پس این چطور اثر او است؟ فکر کنید آفتاب تا هست نور او هست. همچنین چراغ تا هست نور او هست. چراغ تا خاموش شد فی الفور نورش هم می‏رود پس در

«* دروس جلد 5 صفحه 491 *»

کارهای خودتان، که شب و روز کارتان است فکر کنید همیشه علت فاعلی، روی فعل گذارده شده اینها همیشه همراهند. اینجاها که ببینی چنین است آنجا رفع وحشتت می‏شود. پس خدا همیشه خدا بوده همیشه اسم داشته همیشه رسم داشته. هیچ تعدد قدماء هم لازم نمی‏آید به جهتی که دو فاعل نمی‏خواهیم اثبات کنیم. فاعل بی‏فعل کوسه ریش‏پهن است. عالم بی‏علم کوسه ریش‏پهن است. قادر بی‏قدرت کوسه ریش‏پهن است پس تا خدا بود کمال داشت.

باری از آنچه عرض کردم حالا بدانید ان‌شاءاللّه که ائمه طاهرین سلام‌اللّه‌علیهم تمام اسم‌ها پیششان آمده بود و اسم اعظم خدا بودند و این اسم اعظم مکنون مخزون شده است. ایشان آن اسم مکنون مخزونند عند اللّه. پیش هیچ خلقی هم نیامده مگر هرقدری را که خواسته. پس انبياء ندارند تمام آنچه را که ائمه دارند سلام‌اللّه‌علیهم. پس انبياء عالم به ماکان و مایکون نباشند، نخواسته‏اند عالمشان کنند، آن‏قدری که خواسته‏اند قادرشان می‏کنند. پس سرتاسر انبیاء، از اعلی درجاتشان تا آخر هریکی نمایش یک‌جایی از آن نور اول را می‏کند. پس بعضی عالمش‏اند بعضی قادرش‏اند بعضی روحانیت درشان غلبه می‏کند بعضی جسمانیت بعضی زیادتر دارند بعضی کمتر بعضی استادند بعضی شاگرد. لکن آن اثر اولی، این حرف‌ها دیگر در آن نمی‏رود.

به همین نسق که در انبياء دانستید، در عرصه اناسی دیگر امر خیلی متفصّل و متکثر می‏شود. دیگر اناسی هریکی یک شأن از شئون جزئی آنها را حکایت می‏کنند. به همین‏طور هرچه پایین‏تر می‏آید، تکثرش زیادتر می‏شود پس در مقام جن تکثرش زیادتر می‏شود. در مقام حیوانات تکثر زیادتر می‏شود. هرپشه‏ای یک سر مویی از خدا پیشش آمده همین‏قدر که می‏تواند بپرد به حول و قوه خدا می‏پرد، رأسی از رؤوس مشیت پیش این پشه آمده و این رأس فعلش است و احداثش کرده است. لکن در اینجا که آمده متکثر شده متعدد شده. حالا دیگر این پشه علیم نیست حکیم نیست قادر علی کل شی‏ء نیست اگرچه این رأسی که پیشش آمده، عالم به کل شی‏ء است قادر علی کل

«* دروس جلد 5 صفحه 492 *»

شی‏ء است. به همین‏طور می‏آید تا پیش نباتات تکثرش زیادتر می‏شود. پیش جمادات دیگر تکثرش زیادتر می‏شود. در این جماد، کسی بخواهد بگوید چیزی از خدا آمده باید زور بزند تا اختیاری برای جماد ثابت کند ان من شی‏ء الا یسبح بحمده کل قد علم صلاته و تسبیحه. باید از این‏جور آیات را به این ضم کرد و زحمت کشید تا اثبات کرد.

و صلی اللّه علی محمد و آله الطیبین الطاهرین

و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین

 

«* دروس جلد 5 صفحه 493 *»

درس سی‌وهفتم

 

(دوشنبه 28 شوال‌المکرم سنه 1297)

 

«* دروس جلد 5 صفحه 494 *»

 

 

 

 

و صلی اللّه علی محمد و آله الطیبین الطاهرین

و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین و لاحول و لاقوة الا باللّه العلی العظیم

قال اعلی اللّه مقامه و رفع فی الخلد اعلامه: سنة اللّه التی قد خلت من قبل و لن‏تجد لسنة اللّه تبدیلاً و لن‏تجد لسنة اللّه تحویلاً هو الذی ارسل رسوله بالهدی و دین الحق لیظهره علی الدین کله و لو کره المشرکون. و لقد احسن الشاعر و اجاد و للّه دره حیث قال و نعم ما قال:

لزین الدین احمد نور فضل
  تضاء به القلوب المدلهمة
یـریـــــد الحاســــــدون لیـطفـــــݘـوه
  و یأبی اللّه الّا  ان‏یتمه

و لاتحسبن اللّه مخلف وعده رسله. بالجملة،

الناس من حسب التمثال اکفاء
  ابوهم آدم و الام حواء

و کم ترک الاول للآخر و لیست حرارة شمس الحقیقة باقل من الشمس الظاهرة و يثور الابخرة کما ثارت اعاذنا اللّه من شر الاشرار و کید الفجار و الحقنا بالابرار ربنا افرغ علینا صبراً و ثبّت اقدامنا و انصرنا علی القوم الکافرین.

از طورهایی که عرض کردم ان‌شاءاللّه اگر همه ملتفت نیستید بعضی ملتفت شوید که مؤثر هرگز در هیچ موقعی، یک چیزی از خود را مخفی نمی‏دارد. مؤثر چیزی را برای خود مخفی کند و آن وقت اثرش را صادر کند! این کلیه یادتان نرود ان‌شاءاللّه هرمؤثری هرچه دارد از اثر خودش آن چیزها را پنهان نمی‏کند معقول نیست. تمام آنچه را مؤثر دارد، تمام آنها را اثر دارد الا لازمه رتبه. و آن امری است که زود انسان می‏فهمد و این کلیه‏ای از کلیات حکمت است که در هیچ‏جا مخصوص نخواهد شد و همه‏جا

«* دروس جلد 5 صفحه 495 *»

جاری است. پس اگر زید بصیر است، قیامی را که احداث می‏کند در توی قیام هم بصیر است و این قیام، اثر زید است یا اثر قائم است فرق نمی‏کند. اینها دیگر به ملاحظات صرفی و نحوی، این تشقیقات می‏شود در حکمت پر تشقیق نمی‏شود در نحو و صرف و علوم ظاهره می‏گویند قائم صفت زید است و اثر او است. بگو یا اثر قائم، قیام است. لکن شما در حکمت که نظر کنید، چه قیام را بگیرید چه قائم را هردو به یک‌جور دیده می‏شود. پس قیام، اثر زید است و این اثر را لا‌من‌شی‏ء زید احداث کرده. مثل این ضربی که من احداث می‏کنم این ضرب را من از خارج وجود خود نمی‏گیرم جایی بگذارم. یک‏کسی که چیزی را برمی‏دارد جایی می‏گذارد این اثر او نمی‏شود نهایت نقل و تحویلش کرده. اثر چیزی است که صادر می‏شود از مؤثر اثر همه‏جا احداث لامن‌شی‏ء می‏شود و پیش از وجود خودش، این اثر هیچ نیست بعدش هم نیست، آن وقتی که هست هست و مؤثر روی کلّه‏اش نشسته.

خوب فکر کنید مسامحه نکنید و این همه اصرار برای این است که می‏بینم خلق لاتعدّ و لاتحصی مسامحه کرده‏اند و گم شده‏اند شماها نباشید مثل سایر مردم، لاعن‏شعور حرف نزنید. عرض می‏کنم ممکن نیست مؤثر در اثر خودش بهتر از اثر ظاهر نباشد و در مکان وجود اثر از خود اثر بهتر ایستاده نباشد، داخل محالات است. حالا آنجاهایی که ترائی می‏کند عرض می‏کنم که ملتفت باشید که ترائی است اگر نتوانستید جاری کنید، آن کلیه اول را درست نفهمیده‏اید. شما ان‌شاءاللّه باید پی ببرید که این ترائی‌ها منافات با آن کلی که عرض کردم ندارد.

عرض کردم ممکن نیست مؤثر در اثر بهتر از اثر نایستاده باشد. پس قائم در قیام از خود قیام بهتر ایستاده. باز زید در توی این قیام و قائم، از خود این قائم و از خود این قیام بهتر ایستاده و چه‏بسیار که زید را می‏بینی و یادت هم نیست که ایستاده و این کلیه در هیچ‏جا مخصوص نیست. حالا آنجاهایی که ترائی می‏کند فکر کنید ضرب من، اثر من است و بایستی من، در ضرب من از خود ضرب ظاهرتر باشم. و بسا کسی

«* دروس جلد 5 صفحه 496 *»

مرا نبیند و دست مرا ببیند خورد و ضرب، احداث شد و من در ضرب پیدا نیستم بسا کسی نداند که من زده‏ام. ملتفت باشید این با آن کلمه‏ای که عرض کردم یک کلمه است نه دو تا. و همچنین می‏بینید زید است بینا و بینایی اثر زید است و یکی از مشاعر زید بینایی است بصیر است، زید است و ابصر فعل زید و اثر زید است حالا توی ابصر زید پیداست. یکی از جهات کمالات زید در ابصار پیدا است. اینها ترائی‌ها است عمداً عرض می‏کنم که ملتفت باشید.

قاعده کلیه را که جاری کردی دیگر شکی شبهه‏ای باقی نمی‏ماند. مثل سیلاب همه را برمی‏دارد می‏رود. پس زید است بصیر و ابصر صفت زید است و زید توی ابصر پیدا نیست و ابصر یکی از جهات کمالات زید است. و زید سمیع هم هست و زیدٌ السمیع هم می‏گویی. حالا چه فرق می‏کند زیدٌ السمیع با زیدٌ البصیر با زیدٌ القائم؟ در زید القائم بهتر آن مطلب معلوم می‏شود.

دیگر ملتفت باشید چه به طور مبتدا و خبر بگویی چه به طور صفت و موصوف. کلمات حکمت هرجایی لباسی می‏پوشد در جایی می‏گویی زید القائم، تعبیر می‏آری که القائم صفت زید است یک‌جایی می‏گویی زید قائم، این همان حرف است مبتدا و خبر اسمش است. به همین نسق می‏گویی زیدٌ قام، این را می‏گویی فعل و فاعل باز مطلب همان مطلب است. اگر کسی مطلب به دستش باشد هم می‏داند چطور فاعل فعلش را احداث می‏کند هم می‏داند مبتدا چطور خبر می‏گیرد زید چطور صفت می‏گیرد متبوع چطور تابع برای خود می‏گیرد موصوف چطور صفت برای خود می‏گیرد. زیدٌ القائم این قائم صفت زید است اثر زید است اسم زید است اَنبأَ عن زیدٍ رسولی است از جانب زید مبعوث شده خبر می‏دهد از زید. زید اگر قاصد نگیرد پیش کسی نفرستد کسی از او خبر ندارد. شما هم اگر بخواهید به کسی بگویید که ما هستیم در دنیا، یا در بین حرکت می‏گویید این حرف را یا در بین سکون. این متحرک یکی از ظهورات شما است این ساکن یکی از ظهورات شما است و شما رسول فرستادید به

«* دروس جلد 5 صفحه 497 *»

سوی غیر خودتان و این رسول، زبانش زبان شما است شما بهتر از رسول در جای رسول ایستاده‏اید. به همین‏طور بفهم معنی اقامه مقامه فی سائر عوالمه فی الاداء را. پس بدانید که رسول فرستاده‏اند برای اینکه شما بدانید که ما هستیم.

پس مؤثر در توی این اثر از نفس اثر ظاهرتر است. پس زیدی اگر متحرک است، تمام آنچه را که دارد متحرک است. و زید متحرک اگر عالم است، این متحرک عالم است اگر بلند است، این متحرک بلند است اگر کوتاه است، این متحرک کوتاه است اگر سمیع است، این متحرک سمیع است اگر بصیر است، این متحرک بصیر است اگر کور است، این متحرک کور است. اینها حرف‌هایی است که وقتی بیانش را می‏کنی داخل بدیهیات می‏شود. حکمت علم است به حقایق اشیاء راهش که به دست آمد از جمیع علوم آسان‏تر است راهش که به دست نیست از هرمشکلی مشکلتر است سهل است و ممتنع. این است که من یؤتَ الحکمة فقد اوتی خیراً کثیراً پس این حرف که مؤثر در توی اثر از خود اثر ظاهرتر است، همه اهل لغات این را دارند اهل همه اصطلاحات، این اصطلاح را دارند اصطلاح من نیست همه‏کس می‏گوید، حرکت اثر متحرک است قیام اثر قائم است نور چراغ اثر چراغ است نور آفتاب اثر آفتاب است کلام اثر متکلم است. هیچ‏کس ابا ندارد از این و تصدیق می‏کند این را. پس قائم اثر زید است زید اگر سمیع است، قائم هم سمیع است زید اگر بصیر است، قائم هم بصیر است اگر کور است، قائم هم کور است اگر زید کر است، قائم هم کر است او عالم است، این عالم است و هیچ فرقی میان این قائم و میان زید نیست الا لازمه رتبه و آن این است که زید اصل است این فرع. زید باید احداث کند قیام را و الا این در هیچ‏جا در هیچ عالمی نیست. در علم خدا هم موجود نیست مگر آنکه زید بایستد آن وقت ایستادن موجود شود. پس زید اصل است این فرع. آن حقیقت است این مجاز لکن نه مجاز دروغ.

باز اصطلاحات ما با اصطلاحات مردم مثل هم نیست. این مجاز، یعنی محل جواز. در لغت مجاز، دالان است. مجاز یعنی محل گذشتن. اثر، راه مؤثر است راه

«* دروس جلد 5 صفحه 498 *»

مستقیمی است به سوی مؤثر و چنان استقامتی دارد که کوتاهترین راه‌ها است. خطی را بکشند در میان دو نقطه، آن خطی که کوتاهترین خطوط است آن خط مستقیم است. دو نقطه فرض کن، و هی از این نقطه بکش به آن نقطه، آن خطی که از همه کوتاهتر است، آن خط مستقیم است. آن خطی که اعوجاج دارد دورتر است هرقدر اعوجاج بیشتر پیدا می‏کند دورتر می‏شود. پس آثار راه مستقیم به سوی مؤثرات هستند و اقصر خطوطند که به محضی که رسیدی به راه به او می‏رسی. تا به قائم رسیدی به زید می‏رسی. و چه در قرآن چه در احادیث این مطلب زیاد است. بلکه هردینی هرمذهبی که حق باشد، حق مطلب همین است. دیگر اگر می‏بینی شبهه‏ای داری بدان تا حالا راهش را به دست نیاورده‏ای و حالا که راهش به دستت نیست فکر زیاد هم در آن مکن ولش کن ان الذین یبایعونک انما یبایعون اللّه را که می‏خوانی، آیا خیال می‏کنی با رسول بیعت کرده‏ای؟ نه، بلکه دست خدا نزدیکتر است به دست تو، تا دست رسول. اطاعت رسول را که کردی نه این است که مثل این باشد که اطاعت خدا کرده‏ای، بلکه هرکس اطاعت کرد رسول را اطاعت خدا را بهتر کرده.

ببینید همین‏جور که تا تو دست به دست قائم دادی دست به دست زید داده‏ای، زید دستش توی دست قائم است به طوری که اگر دستش را بکشد از توی دست قائم قائم دیگر دست ندارد داخلٌ فیه لا کدخول شی‏ء فی شی‏ء مثل کرباسی نیست توی رنگ مثل رنگی نیست روی کرباس، به همین‏طور مثل جانی نیست توی بدن. و اگر این را فهمیدی آن وقت خوب می‏فهمی که میان خدا و رسول، جدایی نمی‏شود انداخت ان الذین یریدون ان‏یفرّقوا بین اللّه و رسله و یقولون نؤمن ببعض و نکفر ببعض بگویند ما خدا را قبول داریم اما این خدا رسول ندارد، خدا نیست اصلاً. به جهتی که خدا در ملکش هم چیزی نیافریده که رسول نداشته باشد. هیچ مسمايی، بی‏اسم نمی‏شود. هیچ فاعل بی‏فعلی خدا نیافریده. فاعل بی‏فعل کوسه ریش‏پهن است، فاعل من له الفعل است. الحارّ من له الحرارة است العالم من له العلم است

«* دروس جلد 5 صفحه 499 *»

المؤمن من له الایمان است الکافر من له الکفر است و هکذا الفاسق من له الفسق است و هکذا، حالا خدای بی‏کمال، که نه قدرت دارد، نه علم دارد نه شعور دارد خلق را لاعن‏شعور خلق می‏کند و نمی‏خواهد نجات بدهد آنها را، دربند نیست که هلاک شوند، خدا نیست اگر دربند نجاتشان نبود و نیست، روز اول خلقشان نمی‏کرد. اگر دربند نباشد، خدا نیست شیطان است. خدا آن‏کسی است که دربند خلق خود هست. همین که خلق را خلق می‏کند بدانید اعتناء دارد. پس خواسته نجات بدهد پس ماخلقت الجن و الانس الا لیعبدون دلیل حکمت است دلیل عقلی است. لفظ تنهاش را می‏گیری نقلی می‏شود. معناش را می‏گیری عقلی می‏شود.

عرض کردم مؤثر در اثر، هیچ چیزش را مخفی نمی‏دارد. خودش در پستو قایم نمی‏شود اثرش را بفرستد بیرون. حالا آنجاهایی که ترائی می‏کند راهش را پیدا کنید. پس می‏بینی زید را که چشمش می‏بیند گوشش می‏شنود، زید بکلّه سمیع است بکلّه بصیر است بکلّه شامّ است بکلّه ذائق است بکلّه لامس است بکلّه مرید است بکلّه متخیل است بکلّه متفکر است. کسی غیر از زید این کارها را نمی‏کند مع ذلک اینها آثار عدیده زید است و زید در توی چشمش شنوا نیست. پس زید را که می‏گفتی بکلّه سمیع است چرا در چشمش نمی‏شنود؟

پس عرض می‏کنم ملتفت باشید ان‌شاءاللّه و بدانید آن قاعده به‌هم نخورده و نخواهد خورد و خدا این‏طور کرده غیر از این هم نخواهد کرد بعد از این. و چنین قرار داده که هرمؤثری در اثر خودش هرظاهری در ظهور خودش متحقق‏تر و متحصل‏تر باشد از خود اثر. و فرق میان اثر و مؤثر را چنین قرار داده که این فرع او است، او اصل این است این فرع و اصل هم دو شی‏ء مباین نیستند. در واقع اصل و فرع حقیقی هم نیستند مثل اصل و فرع درخت. اصل و فرع درخت را می‏شود از هم جدا کرد خدا و رسول را نمی‏شود از هم جدا کرد. هیچ فرعی بی‏اصل نیست و فرع با اصل در حکم یک‌جورند، یک حکم و یک معامله دارند، بدون تفاوت. الا همین که او به این نبسته، این به او بسته. او حقیقت است این

«* دروس جلد 5 صفحه 500 *»

مجاز. این مجاز را بخصوص گرفته‏اند که راهی باشد برای آن حقیقت انا مدینة العلم و علی بابها و من اراد المدینة فلیأتها من بابها لیس البرّ ان‏تأتوا البیوت من ظهورها ولکن البرّ من اتقی وأتوا البیوت من ابوابها هرچیزی راهی دارد از راه باید داخل شد. از راه داخل نشوی از پشت خانه داخل نمی‏شود شد. دزدها طمع می‏کنند که از پشت خانه داخل شوند اما جوری است خانه که از پشتش نمی‏توانند داخل شوند باید از در آن داخل شد. اگر از در داخل شدی می‏شوی و الا نمی‏توان داخل شد. پس ظاهر در ظهور از نفس ظهور ظاهرتر است و تمام آنچه را داراست، این ظهورش هم دارا است آن چیزها را.

اما آن ترائی‌ها را هم که خودم عمداً به نظرتان آوردم، ملتفت باشید. زید در کلام خودش، از خود کلام ظاهرتر است اما به شرطی که بدانی چه می‏گویم. یک دفعه شما که کلام می‏شنوید، این صدا را می‏گویید کلامِ فلان‏کس است. نه این صدا کلامِ من نیست. شیخ مرحوم فرمایش می‏کنند در روز قیامت کلام شخص بر شکل شخص است همین‏طور که حرف می‏زند، مردم می‏بینند یک آدمی جدا می‏شود از او سرش مثل سر او، دستش پاش گوشش چشمش همه‏چیزش مثل او است. مثل آیینه‏ای که برابر او بگیرند فرقش همین است که او اصل است این فرع. هرطور این حرکت می‏کند او حرکت می‏کند. و همین‏طور در روز قیامت یک آیینه‏ای است کلام توش افتاده و کلام زید بر شکل زید است. یک آیینه‏ای است قیام زید توش افتاده. یک آیینه روزه زید توش افتاده.

و ملتفت باشید آن مطلبی را که داشتیم، اینها را نمی‏خواهم حالا تفصیل بدهم می‏خواهم عرض کنم در روز قیامت، شخص حاضر می‏شود اگر بد است، تمام بدی‌هاش حاضر می‏شود خوب است، تمام خوبی‌هاش را در مجلس واحدی می‏بیند اگر بد است تمام بدی‌هاش را در مجلس واحدی می‏بیند. اعمالش دور و برش را گرفته‏اند لایغادر صغیرة و لا کبیرة الا احصیٰها و وجدوا ما عملوا حاضرا  آنهایی که بدند، آن اعمال بد دور و برشان را دارد و ان جهنم لمحیطة بالکافرین.

شما ان‌شاءاللّه فکر کنید که توی دنیا همین را بفهمید دیگر انتظار مکشید که

«* دروس جلد 5 صفحه 501 *»

برویم به قیامت و آنجا ببینیم چه‏جور است همین‌جا تماشا کنید و ببینید. می‏گویم کل آثار در دنیا در برزخ در آخرت در سرمد، این است حکمشان. این حکم کلیشان است تو سعی کن مطلب را اینجا بفهم، وقتی رفتی به قیامت می‏بینی همین‏طور بود که اینجا فهمیده بودی. حالا می‏فهمی و نمی‏بینی آنجا می‏فهمی و می‏بینی با آنچه فهمیده بودی مطابق دیده‏ای این است که می‏فرماید لو کشف الغطاء ماازددت یقینا این علم حکمت، همچو جوری است که وقتی دیدی مطلبی را خواب هم که ببینی همین‏طور می‏بینی، کشف هم که بشود همین‏طور می‏بینی، روز قیامت هم بشود همین‏طور می‏بینی. بعینه به این‏جور علمی که داری که مکه هست در دنیا اما هیچ‏جاش را ندیده‏ای وقتی می‏روی آنجا می‏بینی همان‏طور است که می‏دانستی کشف شد و هیچ یقینت هم زیاد نشد همان‏جوری که بود حالا هم هست. یا بگو علم من زیاد شد و یقینم زیاد شد آن هم درست است.

ملتفت باشید حضرت امیر نوکر حضرت پیغمبر است9 مع ذلک حضرت امیر می‏فرماید لو کشف الغطاء ماازددت یقینا و با وجودی که پیغمبر متشخص‏تر است از حضرت امیر عرض می‏کند رب زدنی علما و امر شد که قل رب زدنی علما. ورد خود قرار بده این کلمه را که رب زدنی علما پس پیغمبر دعا می‏کند و خدا علمش را زیاد می‏کند. شما بدانید این با آن، یک مطلب است این قل رب زدنی علما را، هم حضرت امیر دارد می‏گوید هم پیغمبر. آن لو کشف الغطاء را، هم حضرت امیر می‏گوید هم پیغمبر9. پس اگر یقین داشته باشی مکه‏ای هست و صفایی و مروه‏ای و منایی هست و گوسفندی می‏کشند و لبیک لبیک می‏گویند، علم داشته باشی به اینها وقتی هم که می‏روی آنجا صفای دیگر نمی‏بینی. همان صفایی که گفته بودند می‏بینی همان مروه‏ای که گفته بودند می‏بینی. همان منی همان قربانی همان اوضاع را می‏بینی هیچ علمت زیاد نمی‏شود پس لو کشف الغطاء ماازددت یقینا.

اما صفا را وقتی رفتی دیدی می‏بینی آن‏جوری که خیال می‏کردی نبود. مسجدی

«* دروس جلد 5 صفحه 502 *»

که می‏شنیدی جوری خیال می‏کردی، وقتی رفتی دیدی می‏بینی طوری دیگر بود. خانه را جوری خیال می‏کردی حالا می‏بینی جوری دیگر بود. پس علمت زیاد شد پس نوعاً در علومی که کلیات علم زیاد نمی‏شود و جزئیاتش قدم به قدم زیاد می‏شودـ. پس نوع که به دست آمد نوع زیادشدنی نیست. و نوع همین علمی که عرض می‏کنم یک‌دفعه به دست می‏آید بگیر، اما قاعده را کلّی بکن و همه‏جا جاری کن به طوری که لو کشف الغطاء، هرجات ببرند علمت هیچ زیاد نمی‏شود هیچ یقینت زیاد نمی‏شود، اما تفاصیلش را که طوری خیال می‏کردیم باید برویم ببینیم آن‏جور تفاصیل هم همه‏جا هست.

باری خلاصه اصل مطلب یادتان نرود. مطلب اینها نیست آن مطلب اصل هی می‏آید و می‏خواهم که بگویم، به اشاره چیزی از آن می‏گویم و می‏گذرم و آن مطلب اصلی خیلی نتیجه‏ها دارد. پس هیچ مؤثری نیست که در توی اثر خودش نباشد، خودش برود در توی پستو اثر را بفرستد در اتاق بیرونی. خودش برود در خانه اثرش را بیارد در کوچه اثر و مؤثر همه‏جا همراهند. مؤثر به هرصفتی که متصف است در توی آن اثر تمام آن صفات را دارا است و هیچ چیز را از خود خلع نمی‏کند. حالا جاهای محل ترائی را به دست بیار. پس زید بکلّه بصیر است اما حالا توی چشمش می‏بیند توی گوشش نمی‏بیند، بکلّه سمیع است اما توی گوشش می‏شنود توی چشمش نمی‏شنود. اینی که اینجا می‏بینی و جای دیگر نمی‏بینی به جهت این است که منفصل شده سمع از بصر، زید خودش بکلّه بصیر است اما در این دنیا از چشم می‏فهمد خودش بکلّه شامّ است، اما توی این دنیا از بینی بو را می‏فهمد. باز او بکلّه ذائق است لکن با زبانش. دستش را توی هرحلوایی فرو کند نمی‏فهمد. زید بکلّه شنوا است اما در این دنیا از گوشش می‏شنود. آن زید اصلی از همه‏جاش می‏شنود از همه‏جاش می‏بیند از همه‏جاش می‏چشد از همه‏جاش می‏بوید. زید یک بدن اصلی دارد آن بدن اصلی، آن زیدی که توی آخرت است ــ یک حرفی از آن می‏شنوی و هنوز نمی‏دانی چطور است ‏نمونه آن بدن آخرتی بدن‌های ائمه است که آمده در دنیا. ائمه در دنیا حالتشان طوری

«* دروس جلد 5 صفحه 503 *»

است که اهل آخرت، مؤمنین در جنت حالتشان آن‏جور است. حالا می‏خواهی بدانی ائمه چه‏جورند؟ ائمه توی دنیا از پشت سرشان می‏دیدند مثل اینکه از پیش روشان می‏دیدند پشت سرشان که چشم نداشت چطور می‏دیدند؟ ائمه در همین دنیا از پاشان می‏شنیدند. پس هم با چشمشان می‏شنوند هم با گوششان می‏توانند ببینند. مردم هم وقتی می‏روند به آخرت، در آنجا انسان با چشمش می‏شنود با کف پاش می‏بیند. نمونه‏هاش اینجا هم بود براق را وقتی آوردند پیغمبر سوار شود به معراج برود کف سمش چشم داشت و پرواز می‏کرد و از کف پاش می‏دید.

باری ملتفت باشید ان‌شاءاللّه که چه عرض می‏کنم. پس انسان بدن اصلی دارد که آن بدن اصلی خودش از خودش مفقود نیست و خودش روحی است دمیده شده در بدن اصلی آن روح همراه آن بدن است. آن روحش بکلّه شامّ است بکله ذائق است بکله سمیع است بکله بصیر است همچو نیست که یک تکه‏اش ببیند یک تکه‏اش بشنود. انسان اگر فهم دارد فهم را از خود خلع نمی‏تواند بکند. اگر نافهم است نافهمی را خلع نمی‏تواند بکند. فهم از امور اختیاری نیست که شخص آن را به اختیار ولش کند یا نگاهش دارد. چشم باز است بخواهی نبیند نمی‏شود. خدا جوری خلقش کرده که همین که شرایط دیدن موجود شد و موانع مفقود، ببیند. چنان‌که وقتی گوش باز است دلت بخواهد نشنوی نمی‏توانی. وقتی فهم نداری هرچه زور بزنی نمی‏توانی فهم داشته باشی. به همین‏طور علم داری داری، نمی‏توانی نداشته باشی. شک داری نمی‏توانی ول کنی، ظن داری نمی‏توانی نداشته باشی. توهم داشته باشی نمی‏توانی نداشته باشی.

پس آن بدن اصلی را انسان دارد، در آخرت با آن بدن محشور می‏شود آن بدن بکلّش شامّ است بکلّش ذائق است بکلّش لامس است بکلّش عاقل است بکلّش راه می‏رود بکلّش ساکن است بکلّش متحرک است. جور عجیب غریبی است اوضاع آخرت و اگر فکر کنی خواهی یافت که در آخرت خیلی تماشا دارد. خدا می‏داند مؤمن در جنت اگر هیچ حظّی نداشته باشد به غیر از حظ همین دیدن، او را کفایت می‏کند

«* دروس جلد 5 صفحه 504 *»

و تمنای چیزی دیگر نمی‏کند.

باری آن بدن به طور سمع می‏آید می‏نشیند توی یک عبایی. حالا این عبا اینجای آستین او سوراخ دارد من دستم را از اینجا بیرون آورده‏ام. وقتی بدن اصلی را در جلدی عاریه می‏کنی، و در آن بدن می‏نشینی این جلد آنجاییش که چشم است، از آنجا می‏بیند به جهتی که آنجا چشم درست کرده خدا. اگر خدا یک چشمی جای دیگر درست کرده بود، از آنجا هم می‏دید مثل اینکه این مگس‏گیرها([7]) شش تا چشم دارند. بیشتر هم می‏شود داشته باشند.

پس ملتفت باشید ان‌شاءاللّه که اینهایی که ترائی می‏کند از کجا است. ضارب در توی ضربش به هر شکلی که هست هست. اما اینجا می‏بینی با دست می‏زنم و من پیدا نیستم این ترائی بود لکن این دست جلدی شده، عبایی است که من دستم را توی عبا کرده‏ام و کارهام را می‏کنم. جای دیگر غیر از این جلد، نمی‏توانست حکایت قدرت مرا بکند مگر این دست. پس از این جهت که شما آثار را می‏بینید از وراء حجب، می‏بینید جایی شمّ هست ذوق نیست. جایی سمع هست بصر نیست. از این جهت است که مؤثر را شما در تمام آثار نمی‏بینید. پس این ترائی‌ها هیچ چشمتان را نگیرد. هرچه در وراء است و می‏آید و غرایب به خود می‏گیرد از غیر عالم خودش، این غرایب حجب می‏کنند حقایق را تو گول مخور حقایق را پیدا کن. پس مؤثر در اثر ظاهرتر است از اثر خودش. مسمی در اسم از خود اسم ظاهرتر است. موصوف در صفت، فاعل در فعل تمام حکمشان این است. هیچ فرقی میانه فاعل و فعلش نیست الا اینکه فعل احداث فاعل است کار فاعل است فعل بر شکل فاعل است، کلام بر شکل متکلم است قیام زید بر شکل زید است. قعود زید بر شکل زید است.

همچنین مراتب آثار را فکر کنید ببینید. زیدِ ایستاده اگر چشم دارد، اینی هم که

«* دروس جلد 5 صفحه 505 *»

ایستاده چشم دارد. اگر گوش دارد، اینی هم که ایستاده گوش دارد. اگر ندارد اینی هم که ایستاده ندارد اگر مؤمن است زید، این ایستاده هم مؤمن است، اگر کافر است این ایستاده هم کافر است. به همین‏طور این ایستاده اثری دارد یا اثرش سکون است یا حرکت. حرکت که می‏کند می‏گویی حرکت کرد، راه که رفت می‏گویی مَشیٰ یعنی راه رفت، زید وقتی ایستاده می‏گویی ایستاد. ایستاده وقتی حرکت کرد می‏گویی متحرک شد. متحرک وقتی رفت می‏گویی رفت. اینها دو اثر قائم هستند پس قائم اثر زید و صفت زید است اما اگر بنای رفتن گذارد، این ماشی اثر اثر است. پس اثر قائم است که قائم اثر زید است و صفت بعد از صفت است.

بسم اللّه الرحمن الرحیم رحمن صفت اللّه حالا رحیم صفت اللّه هست یا نیست؟ بله هست این رحیم را چه صفت صفت بگویی چه صفت اللّه بگویی هردو درست است. پس زید می‏ایستد این ایستاده صفت زید است. بعد متحرک صفت پس از صفت است نعت پس از نعت است، ظهور پس از ظهور است و این متحرک راه می‏رود و سریع می‏شود، حالا دیگر مسرع می‏شود. پس آن مسرع اثر متحرک است. باز این صفت صفت است ظهور ظهور است. آنی که می‏دود زید است که می‏دود و متحرک است که می‏دود و قائم است که می‏دود. از هرکس که بپرسی کیست که می‏دود؟ می‏گوید زید است. به همین‏طور چهارتا بشوند پنج‏تا بشوند همه زیدند. یک‌دفعه می‏بینی هزارتا دویدند و حال آنکه یک نفر دویده است یک نفر بیشتر ندویده است. مؤثر در آن درجه آخری که هست تمام صفات ذاتیه‏اش در آن ظهور آخر آخرش محفوظ است و آن ظهور آخری می‏ایستد می‏گوید لا فرق بینی و بین زید الا اینکه من هزار درجه پست‏تر از زیدم. آن ظهور پهلوییش هم می‏گوید من نهصد و نود و نه درجه پست‏تر هستم لکن من هم زید هستم.

پس معقول نیست که مؤثر در آثار خودش، از خارج گرفته باشد چیزی به خود چسبانده باشد. اینجا که ترائی کرد، عبا بود عبا از پشم گوسفند بود آن را به خود چسبانده

«* دروس جلد 5 صفحه 506 *»

بود این عبا هرجاش سوراخ دارد من پیدا هستم و خود را می‏نمایم. و فرق نمی‏کند این عبا با عبایی که بچسبانی به همه بدن. پس یک‌پاره حجاب‌ها هست که بر حقایق چسبیده شده‏اند، یک‌پاره جاهای این حجب نازک شده و حاجب ماوراء نیست از جهتی و حاجب است از جهتی. چشم حاجب بصر نیست اما حاجب ذوق هست. تماماً حاجبند و تماماً کاشفند، پس اعضاء و جوارح بدن غریبه تمامشان کاشفند تمامشان از غیر جهت خودشان حاجبند. اما علم حقیقت همان است که مؤثر در ضمن تمام آثارش محفوظ است و هرچه را آن صانع دارد، آن فاعل و آن مبدأ که مثلاً زید است در جمیع ظهوراتش دارد و همچنین انسان در جمیع ظهوراتش محفوظ است تا اینکه جنس‏الاجناس در جمیع ظهوراتش محفوظ است هیچ‏جا اختصاصی پیدا نمی‏کند.

و صلی اللّه علی محمد و آله الطیبین الطاهرین

و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین

 

«* دروس جلد 5 صفحه 507 *»

درس سی‌وهشتم

 

(سه‌شنبه 29 شوال‌المکرم سنه 1297)

 

«* دروس جلد 5 صفحه 508 *»

 

 

 

و صلی اللّه علی محمد و آله الطیبین الطاهرین

و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین و لاحول و لاقوة الا باللّه العلی العظیم

قال اعلی اللّه مقامه و رفع فی الخلد اعلامه: سنة اللّه التی قد خلت من قبل و لن‏تجد لسنة اللّه تبدیلاً و لن‏تجد لسنة اللّه تحویلاً هو الذی ارسل رسوله بالهدی و دین الحق لیظهره علی الدین کله و لو کره المشرکون. و لقد احسن الشاعر و اجاد و للّه دره حیث قال و نعم ما قال:

لزین الدین احمد نور فضل
  تضاء به القلوب المدلهمة
یـریـــــد الحاســــــدون لیـطفـــــݘـوه
  و یأبی اللّه الّا  ان‏یتمه

و لاتحسبن اللّه مخلف وعده رسله. بالجملة،

الناس من حسب التمثال اکفاء
  ابوهم آدم و الام حواء

و کم ترک الاول للآخر و لیست حرارة شمس الحقیقة باقل من الشمس الظاهرة و يثور الابخرة کما ثارت اعاذنا اللّه من شر الاشرار و کید الفجار و الحقنا بالابرار ربنا افرغ علینا صبراً و ثبّت اقدامنا و انصرنا علی القوم الکافرین.

عرض کردم از پستایی که در دست بود و خیلی نتیجه‏ها همراهش هست و آن این است که هرمؤثری، هرصفتی که دارد در ذات خودش، به غیر از لازمه رتبه ذاتی خودش باقی تمام صفات را می‏دهد به اثر خودش. این یک قاعده کلیه‏ای است داشته باشید که هیچ‏جا تخلف نمی‏کند. و این اثر یک‌پاره ترائی‌ها دارد که آنها که از اهل حق و علم نیستند در آنها گول می‏خورند و می‏افتند. آنها این است که ما می‏بینیم جسمی را، جسم مطلق را، که به آن پستایی که در دست خودمان است،

«* دروس جلد 5 صفحه 509 *»

جسم آن جوهری است که سمت‌های ثلاث را داشته باشد و چون این سمت‌های ثلاث اوضح صفات جسم است، من همیشه اینها را پیش می‏اندازم. این جسم، جوهری است صاحب این سمت و این سمت و این سمت. سمت‌های این جسم، جزء حقیقت جسمند کأنّه. و این جسمِ صاحب اطراف ثلاث وزنی هم دارد لامحاله مکانی هم دارد، این جسم فضائی را پر نکرده باشد داخل محالات است لامحاله مکانی دارد لامحاله زمانی هم دارد.

پس این جسم، صاحب اطراف ثلاث است و مکانی و زمانی هم دارد این جسم ممکن نیست که ظاهر شود در یکی از این اجسامی که شما می‏بینید و این اطراف را نداشته باشد. این جسم صاحب اطراف ثلاث، در آسمان هست در زمین هست در موالید هست. جایی از جسم را، به قدر سوزنی از جسم را بخواهی پیدا کنی که اطراف ثلاث و زمان و مکان نداشته باشد نمی‏شود. محال است جسم مطلق ظاهر شود و جسم مطلق آن است که اطلاق هم قیدش نباشد به جهت آنکه اطلاق و تقیید هم قیدی است. جسمی باشد صورتش خیلی وسیع باشد، مثل فرشی که تمام اتاق را گرفته باشد و یک فرشی که یک گوشه اتاق را گرفته باشد. آن‏قید بزرگی است این قید کوچکی است. جسم مطلق که قید ندارد، جسم می‏شود بزرگ باشد می‏شود کوچک باشد. پس جسم بزرگ، بزرگی قید او است جسم کوچک کوچکی. شما به این کوچکی و بزرگی اگر نگاه نکنید و به آن جسم صاحب اطراف ثلاث و صاحب مکان و وقت نگاه کنید، آن را می‏گویند مؤثر و باقی اجسام را اثر او. این جسم صاحب طول و عرض و عمق در آسمان هست در زمین هست در آن جسم بزرگ هست در جسم کوچک هست. تمام آنچه دارد به همه داده مگر وسعت را نداده، وسعت مال آن جسم وسیع است مال جسم مطلق نیست. هرجسم مقیدی، خودش خودش است زمین زمین است آسمان نیست آسمان آسمان است زمین نیست. این قیود را مقیدات به یکدیگر نمی‏دهند. حالا جسم عامّ شامل، قید عموم و

«* دروس جلد 5 صفحه 510 *»

شمولش را البته به اینها نمی‏دهد. لکن آن جسم صاحب طول و عرض و عمق، تمام آنچه داشته اگر در سر سوزنی آمده ماده‏اش را اینجا آورده صورتش را اینجا آورده مکانش را زمانش را اطرافش را همه را اینجا آورده. ممکن نیست یکی از اینها را از جسم گرفتن، مکان را از جسم بخواهی بگیری دیگر جسم جسم نیست خراب خواهد شد این سمت را بخواهی از جسم بگیری، تا بگیری جسم فانی خواهد شد نهایت می‏گویی این سمت دراز می‏شود آن سمت پهن.

آن قاعده را به‌هم نزنید که مؤثر، هرصفتی که دارد تمام صفت خود را می‏دهد به اثر خودش به طوری که هیچ فرق نمی‏کند اثر را توصیف و تحدید کنی یا مؤثر را. سر سوزن را بخواهی توصیف کنی این‏طور توصیف می‏کنی، که جوهری است صاحب این سمت‌ها و صاحب مکان و وقت و وزن. یک‏کسی بگوید عرش را هم همین‏جور تعریف می‏کنی. و این نیست مگر همین که آن جسمی که مؤثر بوده، جسمی که از قید اطلاق هم بیرون است در همه اینها علی السواء آمده یک چیزش را جایی نگذارده، طولش را جایی نگذارده عرض و عمقش را جایی نگذارده بیاید اینجا اگر چنین کند، خودش هم فانی می‏شود. چیزی که عرض دارد و طول دارد و عمق ندارد سطح است. چیزی که طول دارد و عرض و عمق ندارد خط است جسم نیست، جسم تعلیمی است. طول جسم نیست، طویل جسم است. عرض جسم نیست، عریض جسم است. عمق جسم نیست، عمیق جسم است. و جسمِ صاحب طول و عرض و عمق در جمیع زمین و آسمان آنچه دارد نمی‏شود از دست بدهد. خدا این را دائم آفریده خرابش نخواهد کرد. خدا هم این سمت‌ها را از جسم نخواهد گرفت از این جهت دائمی شده. بله این طرف‌های ظاهری را چکش بزنی، از سمتی طولش زیاد می‏شود از سمتی کم.

پس ملتفت باشید قاعده را فراموش نکنید که تخلف‏پذیر نیست، که مؤثر در ضمن آثارش آن صفات ذاتیه‏ای که دارد از دست نمی‏دهد که بیاید توی اثر. تمام صفات ذاتیه خود را به او می‏دهد و اثر دارای آن صفات است. دیگر از این سرّ بیابید

«* دروس جلد 5 صفحه 511 *»

که اثر دالّ بر مؤثر است و اگر چنین نبود از هیچ اثری نمی‏شد پی به مؤثری ببری. وقتی می‏بینی جسم کوچکی که توی دستت است، این سمت را دارد و این سمت را دارد و این سمت را دارد حکایت می‏کند و روایت می‏کند که جسم مطلق این سمت را دارد و این سمت و این سمت. دلیل اینکه جسم مطلق، این سمت را دارد اینکه منِ جسم دارم. طولش را می‏خواهی ببینی طول مرا ببین، عرضش را می‏خواهی ببینی عرض مرا ببین، عمقش را می‏خواهی ببینی عمق مرا ببین. از این جهت آثار، حکاتند رواتند اسمائند «انبأوا عن المسمی» به جهتی که از هرجهتی از جهات خودشان حکایت می‏کنند جهتی از جهات مؤثرشان را.

آنهایی که می‏توانند کشف سبحه بکنند که کشف سبحات الجلال من غیر اشارة همین‏جور است معنیش. پس اهل اصطلاح می‏بینند که آنچه را مؤثر داراست اثر دارای آن هست از هرجهتش یک جهتی از مؤثر را می‏یابند. و می‏خواهم عرض کنم اگر چرت نزنی جمیع مؤثراتی که شنیده‏ای و بعد بشنوی، جمیع مؤثرات را صفات ذاتیه‏شان را در آثار دیده‏ای و فهمیده‏ای. اگر آثار نبودند تو نمی‏دانستی مؤثری هست و صفتی هم دارد یا ندارد. لکن چون آثار آمدند و ما به الاجتماعی داشتند، چون اجسام عدیده را دیدی و همه را صاحب سمت‌ها دیدی یافتی ما به الاشتراک کل، آن‏کسی است که در همه آنها ظاهر است. وقتی آتش دیدی که در توی جمیع شعله‏ها روشن است، و در جمیع شعله‏ها محرق است آن وقت دانستی حقیقت آتش آنی است که از آب جدا است گرم است و خشک و روشن. به جهتی که ما به الاجتماع شعله‏ها را دیدی پس شعله‏ها جمیعاً رواتند حکاتند. هرجایی یک‌جور اسمی سرش می‏گذارند یک‌جایی می‏گویند این شعله قائم مقام آتش است «اقامه مقامه بین الجماعة لیظهر انه حارّ یابس مجفّف مکلّس» یک‌جایی می‏گویند زبان او است، زبان درآورده حرف زده که من گرمم من خشکم. یک‌جایی می‏گویند رسولِ او است یک‌جایی می‏گویند صفتی به خود گرفت ظاهر شد برای شما.

«* دروس جلد 5 صفحه 512 *»

پس جمیع مؤثر، ممکن نیست یکی از صفاتی که دارد بگذارد در سمتی و یک پهلوش را به اثر بدهد و آن جاهایی که ترائی می‏کند دقت کنید که یک سمتش را به یک‌جایی داده یک سمتش را نداده، این اشتباهی است براتان حاصل شده. مثل اینکه جسم مطلق گرمیش را به تمام جسم‌ها نداده، گرمیش را به آتش داده این گرمی را به آب و خاک نداده، آن پهلوی رطوبت و برودت را به آب داده این را به آتش نداده. پس بسا خیال کنی که او یک چیزی داشته که به بعضی داده به بعضی نداده. عرض می‏کنم اینها ترائی است. ملتفت باشید راهش که به دستتان آمد خیلی آسان است. بلا شک خاک سرد است و خشک این سردی و خشکی در همه اجسام نیست آب سرد است و تر، این سردی و تری مخصوص آب است در سایر اجسام نیست هوا گرم است و تر، این در هوا است و هیچ جای دیگر نیست آتش گرم است و خشک، باز این گرمی و خشکی مخصوص به آتش است و این گرمی و خشکی، دیگر در هیچ زمینی در هیچ آسمانی نیست مگر پیش آتش. و هکذا دیگر آسمان‌ها و اجزاء و ابعاض و کواکب همه‏اش را در این بیانات بیابید. هریک از این افلاک خودشان خودشانند. نه بالاترند نه پایین‏تر. هرکوکبی خودش خودش است نه بالاتر است نه پایین‏تر. حالا جسم که همه‏جا هست چرا ستاره همه‏جا نیست؟ چرا آتش همه‏جا نیست چرا آب همه‏جا نیست؟ فکر کنید پس ملتفت باشید که این حرارت بدانید از عالم جسم نیست. اگر حرارت از عالم جسم بود همه‏جا می‏رفت. مثل اینکه طول و عرض و عمق از عالم جسم بود، ببین در مشرق هست در مغرب هست در زمین هست در آسمان هست در جمیع اینها. هیچ‏جا نیست طول نباشد، عرض نباشد عمق نباشد مکان نباشد زمان نباشد. پس بدانید گرمی از عالم جسم نیست، سردی از عالم جسم نیست خشکی از عالم جسم نیست تری از عالم جسم نیست اینها آمده‏اند روی جسم، عاریه نشسته‏اند. از این جهت است به تدبیری برمی‏خیزند به تدبیری می‏نشینند. پیش حکیمش ببری بعینه می‏بیند مثل مرغی است اینجا نشسته، گاهی

«* دروس جلد 5 صفحه 513 *»

تدبیری می‏کنند می‏پرد. سردی که روی جایی نشست حرکتش بده بلندش کن می‏رود. گرمی روی زغال نشست حرکتش بده مثل مرغ بلند می‏شود. این گرمی، محض خود عرض بودن نیست. بلکه این گرمی، اینجا قائم نمی‏شود مگر اینکه جوهر جسمانی به خود بگیرد. آن جوهر جسمانیش آن روغن‌هایی است که بخار شده و بخارهایی است که دود شده و آتش در آن درگرفته، و این دود را برمی‏دارد می‏رود بالا و اجزاء این دود متفرق می‏شود. در خلل و فرج این دود هی سردی داخل می‏شود، پس گرمی از روی دود می‏پرد. حرارت رو به بالا می‏رود، مثل مرغ‌هایی که رو به بالا می‏پرند. رطوبت‌ها و برودت‌ها سرازیر می‏پرند.

خوب ملتفت باشید دقت کنید پس گرمی و یبوستِ آتش، که آتش را آتش کرده از عالم جسم نیست اصلاً از جایی دیگر آمده. هرجایی را که دیده جاش می‏شود آمده آنجا نشسته جسم لطیفی را دیده جاش خوب است آمده آنجا نشسته. پس این ما به الامتیاز این اجسام که هریکی غیر دیگری هستند خیال نکنید اینها کمالات جسم مطلق است و کمالاتش را، هرکمالی را به یکی از اینها داده و قسمت کرده. کمالاتش را هم دیگر بسا حکیمی یا فهمیده یا نفهمیده لفظ‌هاش را درست کرده باشد. بسا بگویی جسم کمالات دارد، یکیش حرکت است یکیش سکون است یکی برودت است یکی حرارت است. خدا می‏خواست همه فیض‏یاب شوند، نظر کرد به قابلیات، هرقابلیتی، هرچه را قابل بود داد. به آتش گرمی داد به آب سردی و تری، به خاک خشکی داد و هکذا همچو تعبیرات هست.

شما فکر کنید ان‌شاءاللّه اگر خود جسم داشت حرارت را، هرجا می‏رفت حرارت همراهش بود. ببین مرکب متعارفی که مردم دارند با آن چیز می‏نویسند، سواد همیشه همراهش هست این را ببری در حرفی از حروف که سیاهی همراهش نباشد محال است. توی هرحرفش ببری، سیاهست. اگر جسم مطلق گرم بود، هرجاش می‏بردند گرم بود اگر سرد بود، هرجاش می‏بردی سرد بود اگر خشک بود، هرجاش می‏بردی

«* دروس جلد 5 صفحه 514 *»

خشک بود اگر تر بود هرجاش می‏بردی تر بود. مثل اینکه هرجاش که می‏بری طول و عرض و عمق آنجا هست. دیگر او صاحب کمالات است و هرکمالش را به کسی داده تعبیری است حکماء آورده‏اند. پس جسم حرارتش کجا بود؟ حرارت از جای دیگر می‏آید، از عالمی دیگر می‏باید بیاید. برودتش همین‏طور، پس جسم مطلق آنچه را دارد به تمام اجسام داده و هیچ‏یک نیستند که حاکی او نباشند، راوی او نباشند قاصد او نباشند، اولی از جسمی به جسمی نخواهد بود، تمام از عرصه او آمده‏اند آیینه سرتاپانمای او هستند.

گوش بده ببین چه عرض می‏کنم اصطلاحات است به دستت می‏آید. هریک از این جسم‌ها را، دیگر می‏خواهی جسم خیالش کن می‏خواهی قائم و زید خیال کن فرق نمی‏کند هریک از این اجسام آینه است و می‏نمایاند سرتاپای جسم مطلق را و حکم می‏کند که جسم مطلق چطور است. از این سمتشان می‏گویند جسم این سمت را دارد از این سمتشان می‏گویند جسم این سمت را دارد از این سمتشان می‏گویند جسم این سمت را دارد. از مکان خودشان داد می‏زنند که جسم مکان دارد از زمانشان داد می‏زنند که جسم زمان دارد پس تمامشان آینه سرتاپانمای جسمند، به طوری که وقتی کشف سبحه از همین‌ها بکنی جسم می‏بینی. همین‏قدر که قطع نظر کنی که این ذرّه غیر از آن ذرّه است جسم می‏بینی. تو بخواهی صاحب طول و عرض و عمق را ببینی، در زمین در آسمان در مشرق در مغرب در همه‏جا می‏بینی. در هرعالمی هم که بروی این اوضاع برپا است همه‏جا همین‏طور است. دیگر مکانی مقامی باشد که این اوضاع را خدا نچیده باشد نیست ماتری فی خلق الرحمن من تفاوت فارجع البصر هل تری من فطور در عالم جسم، جسم را بخواهی تمیز بدهی کجا است همه‏جا هست. همه‏چیز حاکی او است راوی از او است. «لایسمع فیها صوت الا صوتک لایری فیها نور الا نورک ــ لم‏یکن غیر الجسم وحده لا شریک له» اما گرمی جای بخصوصی هست سردی جای بخصوصی هست، رطوبت جای مخصوصی هست یبوست جای مخصوص،

«* دروس جلد 5 صفحه 515 *»

حرکت در جای مخصوصی است سکون در جای مخصوصی. اینها از عالمی دیگر آمده‏اند عاریه، به طور مسافرت و غربت و عاریه که این عاریه را حکماء عرَض می‏گویند. اینها بالعرض آمده‏اند به طور عاریه آمده‏اند از این جهت دوام هم ندارند. چون به مناسبتی آمده‏اند به مناسبت ضدش برمی‏خیزند.

پس فکر کنید ان‌شاءاللّه در هرعالمی اصولی دارد و اعراضی. اعراض از غیر آن عالم آمده‏اند، داخل آن عالم شده‏اند. و اصول هرعالمی، همه‏جا واضح است و ظاهر است و در تمام عوالم این حکمش است خودتان فکر کنید و بافهم تصدیق کنید. پس این حالت در همه‏جا هست که مؤثر یک پهلوش را به اثر خود نمی‏دهد. آنجا که می‏بینی یک پهلوش را داده بدان فریب خورده‏ای یک چیزی را مؤثر اسم گذارده‏ای و یک چیزی را اثر او و آن وقت خیال کرده‏ای که این پهلو را داده. جسم است در همه اجسام ظاهر است. حرارت از جسم نیست، از عالمی دیگر از غیر عالم جسم است از غیب عالم جسم باید بیاید. هرجایی مناسبش هست می‏آید در آنجا منزل می‏گیرد.

به همین نسق که فکر بکنید ان‌شاءاللّه حالا دیگر از نوع آن بیاناتی که می‏آید صاحبش و می‏گوید، به دستتان خواهد آمد. دیگر نقباء می‏گریزند، معقول نیست. پس معلوم است خیلی امر عمده بزرگی است که می‏گریزند، گریختن‌هاشان هم گریختن‌های ظاهری نخواهد بود، به جهتی که آنها نقیبند نجیبند صاحبان الویه هستند. و این صاحبان الویه که می‏گویم تو لفظی می‏شنوی توش فکر بکن، عَلَم بلند کردن بعد از غیبت حضرت قائم عجل اللّه فرجه بدعت است. هرکس علم بلند کند، این مبدع در دین است و کافر است و آنها کسانی هستند که خود حضرت اذنشان می‏دهد علم بلند کنند و می‏کنند. صاحبان علم هستند صاحبان حکم هستند آنها جمیعاً حکام خدایند در روی زمین، حجت خدایند. این‏جور مردم خودشان نمی‏شود کافر بشوند. در حدیث هم هست یکفرون لکن باید فهمید کافر می‏شوند یعنی چه. از بس امر امر بزرگی است به نظرشان عجیب می‏آید. جولانی می‏کنند در شرق و غرب

«* دروس جلد 5 صفحه 516 *»

عالم نگاه می‏کنند، می‏بینند مولایی دیگر نیست برمی‏گردند می‏آیند. اگر هم بروند و بگریزند به طی الارض می‏روند و برمی‏گردند، به چشم برهم زدنی می‏روند به هند و برمی‏گردند به چشم برهم زدنی می‏روند تا چین و برمی‏گردند می‏روند ینگی‏دنیا و برمی‏گردند، کافر می‏شوند به این معنی که چون امر، امر بزرگی است و نمی‏فهمند، در حال نفهمی عدم فهمشان ستر شده و جلوی حق را گرفته. کافر را کافر می‏گویند به جهتی که پنهان کننده است، چیزی از او ستر کرده حق را. زارع را کافر می‏گویند به جهتی که دانه را زیر خاک پنهان می‏کند. پس آنها هم چیزی که به ایشان گفته شد و مانعی از پیش خود دارند که ابتداءاً نمی‏فهمند که این راست است پس کافرند، پس ساتر دارند مگر همان یک نفر وزیر که حضرت عیسی است و دوازده نقیب.

پس بدانید که نوعش همین‏جور حرف‌ها است. وقتی مؤثر بنا شد از اثر خودش هیچ‏چیز را مضایقه نکند نمی‏شود مؤثر یک پهلوش را به اثر بدهد پهلوی دیگر را ندهد. توی همان پهلویی که می‏دهد جمیع پهلوهاش هست. یک سر سوزن جسم این سمت را دارد آن سمت را دارد آن سمت را دارد. بله آینه‏ای مقابلش بگیری، سطحش در آینه بیفتد عمقش نیفتد ممکن است. ولکن جسم جسم باشد اثر چیزی باشد و این یک پهلوش را ندهد به او، داخل محالات است این است که آن‏کسی که صاحب کار هست صاحب امر صلوات‏اللّه و سلامه‏علیه، او که می‏آید یک‌پاره حرف‌های راست‏راست را بنا می‏کند زدن. می‏گوید این عهدی است، عهد معهود من رسول‏اللّه9 مهری از طلا هم بر آن هست، تر هم هست و این مهر همیشه هم تر است، همیشه اهل حق تر و تازه‏اند. و آن حرف، حرفی است تازه، چون نشنیده‏اند نقباء تازه است و این تازه هم از جانب رسول خدا است9 به جهت اینکه حضرت قائم عجل اللّه فرجه دین تازه‏ای نمی‏آرد. آنچه وحی بود نازل شد از آسمان بر رسول خدا9. دیگر تازه دینی نخواهد آمد و اینکه تازه است، پیش او سپرده شده وقتی می‏آرد پیش اینها تازگی دارد. چون تازه است حضرت رسول آن را مهر کرده.

«* دروس جلد 5 صفحه 517 *»

مهرش از طلا هم هست چرا که بهترین فلزات طلا است هیچ قلب و غش در آن نیست. این فلزات ناقصه اعراض دارند. از این جهت در آتش می‏پاشند از هم صبر نمی‏توانند بکنند. آتش را مسلط می‏کنی به قلعی، قلعی دیگر باقی نمی‏ماند همین‏جوری که آب باقی نمی‏ماند. رطوبت‌های توی شکم این قلع هم، جمیعش بخار می‏شود می‏ماند همان سفیداب. خاکستر قلع همان سفیداب است. باز بر سرب آتش وارد بیاری همین‏جور کار بر سرش می‏آید. هی رطوبت‌هاش سرابالا می‏رود خاکسترش می‏ماند خاکستر، سرب نیست. روح را بگدازی هی بدمی هی رطوبات بخار می‏شود و آتش در آن درمی‏گیرد شعله‏ها به الوان مختلف بالا می‏رود. نقره مس آهن همین‏طور. نقره آن اعلی درجات جمیع فلزات نشسته، آن را هم زیاد بگدازی باز سفیداب نقره درست می‏شود، باز این دوام ندارد خلود ندارد به‌خلاف طلا که هرچه آتش زیادتر می‏کنی سرخ‏تر می‏شود خالص‏تر می‏شود، و به آتش ظاهری نمی‏شود طلا را فانی کرد. چون طلا آن حقی است که لایزال و لایزول است. به هیچ بوته امتحانی خراب نمی‏شود. به‌خلاف سرب و قلع و مس و آهن و نقره که اینها را جمیعاً در بوته امتحان که می‏گدازی خراب می‏شوند.

پس آن مهری که پیغمبر؟ص؟ زده‏اند مدادش از طلا است. یعنی حقی است ثابت خراب‏شدنی نیست، مهری است از طلا. و آنهایی که نمی‏فهمند، ستری دارند مانعی دارند. کفرشان از این است که جولان خاطری می‏کنند مقدماتش را می‏بینند نتیجه می‏گیرند می‏بینند حق بود تسلیم می‏کنند.

و صلی اللّه علی محمد و آله الطیبین الطاهرین

و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین

بعد از درس فرمودند این حرف را پیغمبر هم گفت و هیچ‏کس هم نفهمید گفت ید اللّه فوق ایدیهم بیعت هم کردند و آخر هم شکستند و هیچ‏کدامشان هم نفهمیدند که چه شد و پیغمبر چه آورد و چه گفت. پیغمبر آمد گفت «من بایعنی بایع اللّه، ید اللّه

«* دروس جلد 5 صفحه 518 *»

فوق ایدیکم» هیچ نفهمیدند همان امیر المؤمنین فهمید و بیعت کرد. امیر المؤمنین هم همین‏طور هریک از ائمه هم همین‏طور. من هم می‏بینم این حرف‌هایی که می‏زنم شیطان خوب می‏فهمد چه می‏گویم و هی به هیجان می‏آید هی خود را به در و دیوار می‏زند. از اطراف، مردم را وامی‏دارد بر رد اینها و کاری نمی‏تواند بکند باری.

 

«* دروس جلد 5 صفحه 519 *»

درس سی‌ونهم

 

(چهار‌شنبه 30 شوال‌المکرم 1297)

 

«* دروس جلد 5 صفحه 520 *»

 

 

 

و صلی اللّه علی محمد و آله الطیبین الطاهرین

و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین و لاحول و لاقوة الا باللّه العلی العظیم

قال اعلی اللّه مقامه و رفع فی الخلد اعلامه: سنة اللّه التی قد خلت من قبل و لن‏تجد لسنة اللّه تبدیلاً و لن‏تجد لسنة اللّه تحویلاً هو الذی ارسل رسوله بالهدی و دین الحق لیظهره علی الدین کله و لو کره المشرکون. و لقد احسن الشاعر و اجاد و للّه دره حیث قال و نعم ما قال:

لزین الدین احمد نور فضل
  تضاء به القلوب المدلهمة
یـریـــــد الحاســــــدون لیـطفـــــݘـوه
  و یأبی اللّه الّا  ان‏یتمه

و لاتحسبن اللّه مخلف وعده رسله. بالجملة،

الناس من حسب التمثال اکفاء
  ابوهم آدم و الام حواء

و کم ترک الاول للآخر و لیست حرارة شمس الحقیقة باقل من الشمس الظاهرة و يثور الابخرة کما ثارت اعاذنا اللّه من شر الاشرار و کید الفجار و الحقنا بالابرار ربنا افرغ علینا صبراً و ثبّت اقدامنا و انصرنا علی القوم الکافرین.

عرض کردم که هرمؤثری را که درست فکر کنید خواهیدش یافت ان‌شاءاللّه که هیچ مؤثری معقول نیست که در آن صفات ذاتیه‏ای که خودش دارد بعض آنها را یک‌جایی بگذارد و بعضیش را به اثرش بدهد.

این مطلب را ان‌شاءاللّه سعی کنید از روی فهم تصدیق کنید نه از روی خیال. حرف را آدم می‏زند ظواهر اغلب حکمت، این است که عرض می‏کنم. در حکمت انبياء و کسانی که از جانب خدا هستند الفاظشان در حکمت، متنافیات و

«* دروس جلد 5 صفحه 521 *»

متناقضات است. حرفی می‏زنند فردا حرفی دیگر می‏زنند که خلاف این حرف به نظر می‏آید. مطلبی دارند غیبی، لفظی می‏گویند می‏بینند درست نیامد نفیش می‏کنند. ظاهر تمام حکمت، متناقضات است کسی که باطنش را فهمید می‏بیند تمام الفاظ صحیح است. کسی که باطنش به دستش نیست تناقض می‏فهمد.

ملتفت باشید ان‌شاءاللّه مؤثر محال است که در آثار خودش، یک چیزی از خودش را ذخیره کند و نیارد پیش اثر و اثر دارا نباشد آنچه را مؤثر دارد، داخل محالات است سعی کنید در همه عوالم جاریش کنید. می‏بینید زید می‏ایستد، به اصطلاح تمام مردم این هیأت ایستاده کار زید است. کار زید هم، غیر زید است و زید هم احداث کرده است هیأت قیام را. همه‏کس می‏گویند این قیام کار او است کسی نماز می‏کند همه‏کس می‏گوید این نماز مال مصلی است. کسی زنا می‏کند همه می‏گویند زانی زنا کرده. همه‏جا نسبت می‏دهند.

یک‌پاره‏ای بوده‏اند تعمق در حکمت نداشته‏اند، بادشان هم زیاد بوده میان مردم پول زیاد داشته‏اند، کتاب نوشته‏اند کتاب‌هاشان را روی کاغذ ترمه نوشته‏اند جدول طلا کشیده‏اند، اسمش هم خیلی بزرگ است من هم حالا اسمش را نمی‏برم، می‏گویند «اگر کسی نسبت فعلی را به خلقی بدهد کفر است و شرک» شما بدانید نسبت ندادنش کفر است و شرک. می‏گوید کسی بگوید آفتاب جایی را گرم می‏کند این کفر است این شرک است. خوب چطور شده، وقتی آفتاب طالع می‏شود تابستان می‏شود بالا می‏آید هوا گرم می‏شود، می‏گوید مشیة اللّه چنین تعلق گرفته. مشیت هم عقلش نمی‏رسد می‏گوید عادة اللّه چنین جاری شده که وقتی آن قرص آنجا پیدا شد اینجا روشن بشود گرم بشود. وقتی غروب کند هوا سرد بشود. لکن این آفتاب اثری داشته باشد این کفر است و شرک این پستا را دارند. عامی که می‏شنود خیال می‏کند دلیل و برهان دارد. شما فکر کنید و بدانید کفر است و زندقه. ببینید آیا عادة اللّه جاری شده که بدون اینکه این قرص اختصاصی به این نور داشته باشد عالم را روشن کند؟ اگر

«* دروس جلد 5 صفحه 522 *»

هیچ فرقی میان این قرص با سایر اجزاء فلک نیست، چطور شده این جزء خاص وقتی بالا می‏آید هوا روشن می‏شود؟ وقتی بالا می‏آید انبات نبات می‏کند؟ اگر هیچ اختصاصی نیست و خدا عادتش را بر این قرار داده ترجیح بلا مرجح است. و خدا لاغی نیست خداوند حکیم است.

اگر فکر کنید می‏دانید این قولش کفر است و زندقه. و می‏بینی که نمی‏تواند سلب کند افعال را از فواعل. افعال را از فواعل نمی‏تواند سلب کند. یک‌پاره جاها یادش رفته که چه گفته. ببینید عصیان عمل عاصی است. اگر این عمل این نیست، چرا که اگر باشد، عاصی، فاعل است و خدا هم فاعل است، پس شرک است، فکر کنید اگر عصیان عمل عاصی نیست، پس اگر عذاب کنند عاصی را که جبر است. کفر، اگر عمل کافر نیست و فعل تمامش مال خدا است، و عادة اللّه بر این جاری شده که تا او کفر گفت، کفر را خدا احداث کند و دخلی به این فاعل نداشته باشد، بعد ریش این را بگیرند که چرا کافر شدی؟ این که ظلم است و ستم و لهو و لعب. آیا معقول است که من کار خودم را جایی بگذارم، آن وقت چماق توی سر تو بزنم که چرا آن کار شده؟ بندگان هم که چیزی از خود ندارند، هرچه بدهی دارند، ندهی ندارند. پس طاعت مطیعین مال خودشان نیست و همچنین عصیان عاصین. پس به مطیعین ثواب دادن، عادة اللّه بر این جاری شده که بدهد و این شخص نماز نکرده، خدا خودش نماز کرده، این نماز دخلی به کسی ندارد. و طوبی لمن اجریت علی یدیه الخیر لا عن شعور. شر هم عمل خدا است خدا خودش کرده ویل لمن اجریت علی یدیه الشر. این بیچاره‏ها چه تقصیر کرده‏اند؟!

پس ببینید عمل را خدا نسبت به فواعل داده این است دین خدا. وضع حکمت بر این است. جمیع فواعل، خودشان باید کار خود را بکنند. خدا است، خلق می‏کند فاعلی را و قادر می‏کند بر فعل خودش و فعل خودش را می‏کند خدا خلق می‏کند چراغ را. چراغ را که خلق کرد، نور چراغ فعل چراغ است. باز خدا است خالق چراغ و خالق نور

«* دروس جلد 5 صفحه 523 *»

چراغ. زید را خلق کرده و قوت داده و قدرت داده می‏تواند حرکت کند، می‏تواند ساکن باشد حرکتش خوب شد، می‏گوید خوب کردی بد شد، می‏گوید بد کردی.

خلاصه آن مطلب اصل را داشته باشید و آن این است که هیچ مؤثری کائناً ماکان بالغاً مابلغ ممکن نیست آن صفاتی که خودش دارد آن صفات را جایی مخفی بدارد، اثری را احداث کند و آن اثر دارای آن صفات نباشد محال است. تمام اجسام، آثار جسمند مثل اینکه تمام قائم و قاعد و راکع و ساجد آثار زیدند. ببینید یکپارچه هم می‏بینید ماتری فی خلق الرحمن من تفاوت یک پستا هم هست نظر را عوض نباید کرد. در زید یاد گرفتی در جمیع عالم می‏توانی جاری کنی. پس جمیع ذرات آسمان و زمین تمام، جسم هستند صاحب اطراف ثلاثه و هریک از اینها وزنی دارند. دیگر یا سبکند بالا می‏ایستند یا سنگین هستند پایین می‏ایستند. سبکتر است بالاتر سنگین‏تر است پایین‏تر، پس جمیعاً وزن دارند. این وزن از عالم جسم آمده پیش اینها. پس جمیعشان وزن دارند جمیعشان سمت‌های ثلاث را دارند جمیعشان مکان دارند حیز دارند. نمی‏شود سر سوزنی باشد مکان نداشته باشد نهایت مکانِ چیز کوچک تنگ است مکان چیز بزرگ وسیع است. و الا مکان نداشته باشد محال است. همچنین زمان جسم هرچه را داشته، به اینها داده و هیچ فرقی میانه جسم و اینها نیست. الا اینکه جسم، مؤثر است و اصل و این آثار فرع اویند. او اگر نبود، اینها نبودند چنان‌که اینها اگر نبودند او ظهوری نداشت.

پس صفات ذاتیه جسم، به‌جز آن چیزهایی که لازمه رتبه است تمامش در اجسام هست. و لازمه رتبه را حکماء خیلی قایم نگاه می‏دارند جهال زود از نظرشان می‏رود، این است که عوالم را درهم می‏ریزند. پس از برای زید یک سعه‏ای است که تمامش می‏نشیند تمامش ایستاده تمامش حرکت می‏کند تمامش ساکن می‏شود. این لازمه رتبه را دارد، لکن در حالی که راه می‏رود ساکن نیست. حالا که ایستاد و حجاب قیام را به خود گرفت بسا جاها حجاب اسمش می‏گذارند فریب مخورید. در حکمت

«* دروس جلد 5 صفحه 524 *»

این‏جور کلمات هست زید در قیام خودش که می‏آید ذات زید حجابی به خود می‏گیرد لباسی می‏پوشد و در لباس بنا می‏کند حرف زدن. پس حجاب قیام را به خود گرفت، و عرض کردم این حجاب چیزی نیست مثل کرباس که روی جایی که کشیده شد، خودش پیدا نباشد کرباس پیدا باشد. می‏فرمایند هرحقیقتی را که می‏خواهی بشناسی، آن‏جوری که حضرت امیر بیان می‏کند برای کمیل می‏فرماید کشف سبحات الجلال من غیر اشارة این کشفی که مردم می‏شنوند؛ سبحات در لغت، سبحه یعنی پرده و حجاب. حالا کسی که حجاب‌های زیاد بر روی هم می‏پوشد، خودش پنهان است پشت حجاب حالا کشف این پرده‏ها را چه‏جور باید کرد؟ این مردم متبادراتشان این است که این پرده‏ها را و نقاب‌ها را باید بالا انداخت تا صورت زید پیدا شود و شما چنین خیال نکنید. خدا پرده‏ها را بر روی خود گرفته، چرا که در دعا است که انت فی غوامض مسرّات سریرات الغیوب. و می‏فرمایند از برای خدا است هفتاد هزار پرده و حجاب از نور و ظلمت که اگر یکی از آن حجاب‌ها را خدا بردارد خلق خواهند سوخت. و تمام را گرفته بر روی خود که خلق بتوانند باشند.

کسانی که اهل حکمت نیستند اینها را که می‏شنوند خدا را خیال می‏کنند مثل کسی که توی پستو نشسته و حجاب‌ها را مثل پرده‏ای که بر در اتاق زده‏اند، هفتاد هزار پرده هم، روی هم خیال می‏کنند زده و هیچ پیدا نیست. شما فکر کنید ان‌شاءاللّه این‏جور حجاب‌ها حجاب مؤثر نیست در آثار. این‏جور پرده را نمی‏شود درید هفتاد هزار حجاب است، حجاب این‏جوری که یکی از آنها حجاب جسم است خلق نمی‏توانند این‏جور حجاب‌ها را پاره کنند بروند به خدا برسند. لکن داشته باشید این را و بدانید که پیش کسی دیگر یافت نمی‏شود این بیانات، و مخصوص مشایخ شما است که آمده‏اند اسرار را بگویند و بابش را مفتوح کرده‏اند. حالا پیش شما آمده و حکمای دیگر ندارند این اسرار را و ببینید که در کتاب‌هاشان نیست این چیزها.

باری پس عرض می‏کنم هرذاتی لامحاله حجاب دارد. نه خیال کنی همین خدا

«* دروس جلد 5 صفحه 525 *»

حجاب برای خود گرفته و از پس پرده‏ها ظاهر شده شما هم حجاب می‏گیرید برای خود و در آن حجاب‌ها برای غیر ظاهر می‏شوید. شما هم حجاب ظهورات خود را گرفته‏اید، خدا هم به حجاب ظهورات خود محتجب شده می‏فرمایند خدا است محتجب و ماییم حجب او ائمه طاهرین سلام‌اللّه‌علیهم حجاب‌های خدایند باید رفت پیش ایشان. توجه که می‏خواهی به خدا بکنی باید پیش ایشان بروی.

چه فایده این حرف‌ها را من نمی‏دانم از کجا می‏زنم و شما چیز کسادی به گوشتان می‏خورد و نمی‏دانید از کجا است. بدانید که انبياء نیامدند مگر همین حرف‌ها را بزنند. آمدند و به هرکه متحمل بود گفتند. کسی که فهم نداشت چیزی شنید و نفهمید و رفت. و بدانید که ایمان در قلبتان نقش نخواهد شد و ثابت نخواهد شد، مگر این قاعده را که عرض می‏کنم به دست بگیرید «ائمه طاهرین حجاب‌های خدا هستند و خدا است محتجب در ائمه طاهرین» شما اگر بخواهید بروید خدمت خدا برسید، توجه به خدا بکنید با خدا حرف بزنید، تا نروید پیش ائمه پیش خدا نرفته‏اید. پیش کسی اگر خیال کنید رفته‏اید آن‏کس خدا نیست.

خدایی که هیچ حجاب ندارد، هوی و هوس تو است خدا نیست. هوی و هوس خود را چون خدا اسم گذارده‏ای، بسا قادر و عالم هم اسم گذارده‏ای چون هوای خودت بوده، قادر و عالم نیست در حقیقت. و این هوای تو، صدای تو به گوشش نمی‏خورد. و اگر با گوش خودت این صدا را شنیدی و به گوشت خورد اگر هم شنید، ولو سمعوا مااستجابوا لکم خدا خدایی است قادر و عالم و علم یک حجاب او است از این قبیل چیزها هست در اخبار. در حدیثی می‏فرمایند ما را خلق کرد و هیچ چیز نبود و ما سال‌ها بودیم و تسبیح می‏کردیم خدا را. بعد دوازده حجاب آفرید حجاب عظمت حجاب قدرت حجاب علم حجاب حکمت و هکذا به همین‏طور می‏شمارند تا دوازده حجاب. و ماها را در آن حجاب‌ها قرار داد و در هرحجابی چند هزار سال بودیم.

باز مردم این را که می‏شنوند، خیال می‏کنند پشت پرده بودند و این‏طورها نبودند

«* دروس جلد 5 صفحه 526 *»

و همچنین می‏فرمایند ما را در بیست دریا فرو برد. دریای عظمت دریای علم دریای فلان تا بیست دریا. باز این مردم که اینها را می‏شنوند باز یک شخص یک ذرع و نیمی خیال می‏کنند دریاهاش را هم همین‏جور دریاهای روی زمین خیال می‏کنند. و خیال می‏کنند پیغمبر را بردند در آن دریاها غرقش کردند و زیر آب دیگر نفس هم نمی‏توانست بکشد. شما بدانید این‏طورها نیست.

فکر کنید ان‌شاءاللّه ائمه حجاب‌ها دارند و در بیست دریا فرود آمده‏اند و از دوازده حجاب بیرون آمده‏اند، بعد از آنی که از بیست دریا گذشتند و بعد از آنی که از دوازده حجاب سر برون آوردند آن وقت می‏فرمایند در این حدیث ــ و این حدیث عجیب غریبی است ــ بعد از این سی و دو درجه می‏فرمایند آن وقت آن نور به سجده افتاد به شکرانه اینکه خدا در این دریاهاش برده و در این حجاب‌ها بیرون آورده و از شرم خدا و حیائی که کرد در حال سجده عرق کرد پیغمبر9، و صد و بیست و چهار هزار قطره عرق بیرون آمده از بدن آن بزرگوار هرقطره را خدا گرفت و پیغمبری ساخت و صد و بیست و چهار هزار پیغمبر شدند. خودش هم یکی از آن قطره‏ها بود نهایت قطره بزرگتری بود از آن بدن اصلی بیرون آمده بود و ساخته شد. و این‏جور چیزها در اخبار هست شما ملتفت باشید ان‌شاءاللّه.

پس خدا می‏گیرد سبعین الف حجاب از نور و ظلمت، این هفتاد هزار حجاب که گرفته است ائمه طاهرین است سلام‌اللّه‌علیهم. مردم این حجاب‌ها را وقتی می‏شنوند از حکماء، و آن مردمی که دانسته‏اند و می‏گویند خیال می‏کنند خدا رفته آن پشتها قایم شده. پس بدانید این حجاب‌ها چه‏جور حجاب‌ها است چطور به خدا می‏توان رسید از این حجاب‌ها اگر ملتفت شدید نوع معنیش را می‏دانید. این حجاب‌ها را طوری قرار نداده‏اند که خلق نتوانند برچینند، چرا که خدا تکلیف ما لایطاق نکرده پس خلق می‏توانند برچینند این حجابها را. راهش به دست آنها نیست که طالب حق نبوده‏اند، و آنهایی که راه دستشان است آسان است براشان که این‏جور

«* دروس جلد 5 صفحه 527 *»

حجاب‌ها را بردارند. نمونه‏اش از آن رویی که خدا گفته سنریهم آیاتنا فی الآفاق و فی انفسهم حتی یتبین لهم انه الحق آیات این حجاب‌ها در جمیع آفاق هست در همه نفوس هست. حالا تو می‏توانی در خودت فکر کن که راه نزدیک می‏شود.

زید حجابی به خود می‏گیرد، یا حجاب حرکت را یا حجاب سکون را. و ممکن نیست که زیدی را خدا خلق کند و این نه نجنبد نه بجنبد. خودت فکر کن تا تصدیق کنی از روی علم و بصیرت آیا می‏توانی خیال کنی خدا سنگی خلق کرده باشد، نه بجنبد نه نجنبد داخل محالات است، خدا خلق نکرده همچو سنگی را. زیدی که خدا خلق کرد در رحم مادر یا ساکن بود یا می‏جنبید. وقتی هم تولد کرد یا می‏جنبید یا در قنداق دست و پا می‏زد، یا ساکن بود و هیچ نمی‏جنبید معقول نیست زیدی خدا خلق کرده باشد نه ساکن باشد نه متحرک، خدا خلق نکرده. پس زیدی که خدا خلق می‏کند اول یک حجابی به او می‏دهد یا حجاب حرکت است یا حجاب سکون. زید در توی حجاب حرکت بیرون آمد اما این حرکت پرده‏ای نشده روی زید بیفتد که ما زید را نبینیم و پرده را ببینیم. بله حرکت زید را می‏بینیم اما زید، در توی حرکتش است و از خود حرکت ظاهرتر است چرا که این حرکت را زید احداث کرده. پس زید در حرکتش از خود حرکت ظاهرتر است چرا که این حرکت را زید احداث کرده، و چنان ظاهر است که جمیع عوام الناس می‏فهمند زید است حرکت کرده. پس زید از پس پرده حرکت بیرون آمده و از پس پرده حرکت، خود را نشان شما داده و نموده به شما و این حرکت حجابی نیست که بپوشاند زید را با وجودی که زید این لباس را هم پوشید، زید در جایی که راه می‏رود همه‏جاش می‏جنبد. پس زید در پس پرده این حرکت بیرون آمده و این حرکت روی زید را نپوشانده که زید را محجوب کند از ما و خودش پیدا باشد، و همچنین این زید اگر حرکتش را سریع کرد یا بطی‏ء حرکتش هم مثل خود زید باشد پستا همه‏جا یک نسق پایین می‏آید.

فکر کن ان‌شاءاللّه زیدی خدا خلق نکرده که نه ساکن باشد نه متحرک. لامحاله

«* دروس جلد 5 صفحه 528 *»

یا ساکن باید باشد یا متحرک. ابتدای خلقتش یا ساکن بود یا متحرک نمی‏شود این فعل نداشته باشد حجابی نداشته باشد. بعد از پس پرده حرکت بیرون آمده باز همین حرکت، یا سریع است یا بطی‏ء دیگر نمی‏شود این حرکت نه سریع باشد نه بطی‏ء. حرکت را یا به طور تأنّی می‏کنند یا به طور سرعت. سرعت و بطؤ عارض می‏شود بر حرکت و حرکت عارض می‏شود بر شخص. پس حرکت فعل شخص است و سرعت و بطؤ فعل حرکت است. حالا از پس دو پرده بیرون آمده، از پس پرده حرکت بیرون آمده، پرده دیگر بالای این پرده کشیده که پرده سرعت باشد. نه پرده حرکت روی زید را گرفت که زید پیدا نباشد نه پرده سرعت روی زید را گرفت پس زید از پس پرده‏های خودش پیدا است.

پس تمام مؤثرات و تمام فواعل در ظهورات خودشان اگر صد هزار پرده بالای هم بپوشند، از آن آخر پرده‏ها سر بیرون می‏آرند و این پرده‏ها حاجب نیست. اینها کمالات آن محتجب است زید پرده‏ها دارد. پرده حرکت دارد پرده سرعت دارد پرده شنوایی دارد پرده بینایی دارد زید سمیع است زید بصیر است شامّ است ذائق است لامس است اینها پرده‏های زیدند، زید خودش در هرپرده‏ای پیداتر است از آن پرده‏ها. در آن پرده‏ها که نگاه می‏کنی می‏گویی زید سمیع است، به غیر از زید سمیع نیست. زید بصیر است به غیر از زید بصیر نیست. پس زید بکله سمیع است، بکله بصیر است زید بکله متحرک است بکله ساکن است، در هرپرده‏ای کمالی از کمالات خود را بروز داده.

این پستا که به دستتان آمد، می‏بینی که هرصفتی که مال ذات زید است، و از آن‏جور چیزهایی است که اگر از زید بگیرند زید خراب می‏شود آن چیزهایی که ذاتیت زید است، زید انسان است زید پدر پسرش است پسر پدرش است، زید هرجا برود پسر پدرش است هرجا برود پدر پسرش است. لفظ‌هاش آسان است به شرطی که دل بدهی و ملتفت باشی. آن مطلبی که من در دست دارم این است که وقتی زید بایستد، پسر پدرش است بنشیند هم پسر پدرش است بخوابد هم پسر پدرش است. راه برود پسر

«* دروس جلد 5 صفحه 529 *»

پدرش است بدود پسر پدرش است. ببیند، پسر پدرش است یا اینکه بشنود، پسر پدرش است. و هکذا به همین نسق‌ها فکر کنید. زید در جمیع حالاتش پسر پدرش است پدر پسرش است. به همین‏جور عرض می‏کنم جایی است که شوهر زنش است و همه آنها محرم زنش هستند. دیگر چون زید ایستاد و زنش را برایش عقد کردند حالا نشسته است و نامحرم است برای زنش، نامربوط است.

دیگر می‏گویند حضرت امیر چهل‏جا ظاهر شد تو تعجب می‏کنی. مگر تو چهل‏جا ظاهر نمی‏شوی؟ تو گاهی ایستاده‏ای گاهی نشسته‏ای گاهی خوابیده‏ای. گاهی چاقی، گوشت‌های بازار را خورده‏ای. گاهی لاغری، اسهال شد خیک خالی ماند لاغر شدی. اما آن چاقی‌ها تو نیستی. پس اگر در حال نشسته عقد کنند زنی را از برای زید، وقتی ایستاد نامحرم نمی‏شود ایستاده هم محرم است چنان‌که نشسته محرم است. و اگر در جایی که عقد می‏کردند زید ساکت بود وقتی حرف زد، دو زید نشدند بلکه زید، دو اسم دارد دو مظهر دارد دو ظهور دارد. مثل اینکه دو آیینه بگذاری این طرف زید و آن طرف زید و دو زید پیدا شوند اینها دو زید نیستند. به جهت اینکه زید وقتی حرف می‏زند غیر زید نیست که حرف زده. وقتی ساکت است غیر زید نیست، سکوت کرده. لکن ساکت غیر از متکلم است، واضح است خوب هم می‏فهمید زید وقتی ساکت است متکلم نیست وقتی متکلم است ساکت نیست. و این دو غیر یکدیگرند با هم جمع هم نمی‏شوند سازگاری با هم ندارند. و زید هم متحرک است هم ساکن است. هم در حال حرکت محرم است به زن خودش و پسر پدرش است و پدر پسرش است و خویش است با خویشانش هم در حال سکون. و هرمعامله که بکند اینها باقی است در جمیع احوال پس اگر ایستاده بیعی کرد وقتی هم که نشست ریشش را می‏گیرند که پول ما را بده. اگر نشسته باشد و بیعی کند وقتی هم ایستاد، مطالبه طلب می‏کنند. پس شخص دارد ظهورات عدیده در این دنیا و این ظهورات هم غیر یکدیگرند. هریکی غیر دیگری است، هریک اسم بخصوص دارد ساکن اسمش ساکن

«* دروس جلد 5 صفحه 530 *»

است، متحرک اسمش متحرک است، ساکت اسمش ساکت است، متکلم اسمش متکلم است، مریض اسمش مریض است، صحیح اسمش صحیح است، زید در هرحالیش، اسمی دارد. این حالات عدیده، زید را متعدد نکرده لکن زید یکی است، در حالات عدیده ظاهر شده. تمام این حالات، شوهر زنند پدر پسرند پسر پدرند، خویش خویشانند.

ملتفت باشید ان‌شاءاللّه صفت ذاتیه را داشته باشید. یک چیز را اگر یاد بگیرید همه‏چیز را یاد می‏گیرید، همیشه نصیحت من به شما این است و شما یاد نمی‏گیرید. اگر بدانی مؤثر واحد اسم‌های بسیار دارد می‏دانی خدا یکی است و اسم‌های بسیار دارد للّه الاسماء الحسنی فادعوه بها اللّه رحمن رحیم، هرکدام را می‏خواهی بخوان ادعوا اللّه او ادعوا الرحمن ایاًما تدعوا فله الاسماء الحسنی همین‏جورها است بیان می‏کنند اهل رمز، لکن اهل حق می‏فهمند. خدا می‏فرماید قل ادعوا اللّه او ادعوا الرحمن مردم فکر نمی‏کنند که اینها اگر یکی هستند چرا گفته این را می‏خواهی بخوان آن را می‏خواهی بخوان؟ شما ان‌شاءاللّه ملتفت باشید رحمن تمامش اللّه است اللّه تمامش رحمن است. دیگر می‏خواهی این را بخوان می‏خواهی آن را بخوان ایاًما تدعوا فله الاسماء الحسنی هرکدام را می‏خواهی بخوانی مجری است و ممضی.

پس پیش خدا که می‏روی، می‏خواهی محمد را واسطه کن می‏خواهی علی را واسطه کن، می‏خواهی فاطمه را واسطه کن می‏خواهی حسن را می‏خواهی حسین را اینها اسماء اللّهند حضرت صادق می‏فرماید نحن واللّه الاسماء الحسنی التی امر اللّه ان‏تدعوه بها خیال مکن خدا قایم شده در پرده ایشان، یا خدا در مرصاد نشسته، پیدا نیست. آن هم همین‏جور مطلب است بدون تغییر ان ربک لبالمرصاد خدا در مرصاد است مرصاد جایی است که در کمین می‏نشینند برای شکار حالا خدا در کمین نشسته، کی خدا از کمین بیرون می‏آید؟ از پل صراط که گذشتی، آنجا خدا از کمین بیرون می‏آید.

«* دروس جلد 5 صفحه 531 *»

شما ان‌شاءاللّه دانا باشید پل صراط یک سرش کشیده آمده پیش تو و تو الآن پات روی پل است، در راه هستی ان‌شاءاللّه می‏روی به بهشت اگر پات نلغزد. آن سر پل صراط که رفتی بهشت است و دار نجات، یک سرش پیش پای مکلف است و یک سرش در بهشت است. اگر از این پل بلغزی توی جهنم می‏افتی و جهنم زیر این پل است و این پل روی جهنم کشیده شده تو اگر مؤمن باشی و بخواهی عالم و دانا باشی. باز نمی‏گویم ضرب ضربوا باید بدانی، که بگویی من تا کی بروم ضرب ضربوا بخوانم؟ هیچ واجب نیست درس خواندن. اگر واجب بود عربی خواندن پیغمبر هم آن را واجب می‏کرد بر مردم و می‏بینی واجب نکرده و از تمام مردم دین خواسته و دین دخلی به نحو و صرف ندارد. دین و مذهب حرف است به زبانی می‏زنند حرف را که همه‏کس سرش بشود طوری حرف می‏زنند که مردم می‏فهمند.

باری عرض می‏کنم خدا در جمیع جاهای این پل ایستاده و این پل یک سرش پیش پات است یک سرش بهشت است. این پات را که برداشتی یک گوشه دیگر آن باید بگذاری. اینجا مأمور نیستی بایستی و پات را برنداری آنجا هم که رفتی باز آنجا نباید ایستاد باید قدمی دیگر برداشت و هکذا. آنجایی که باید ایستاد بهشت است اینجا دار مرور است و خدا در هرقدمی در کمین بندگان ایستاده در مرصاد است. مرصاد یعنی کمینگاه. کمینگاه آن کله‏ای است که می‏کنند در زمین، می‏روند توش قایم می‏شوند که صید را ببینند صیادها این کله را می‏کنند که پنهان شوند در آن، این را عرب مرصاد می‏گوید حالا ان ربک لبالمرصاد و شما بدانید ان‌شاءاللّه که مرصادهای خدا، بعینه مثل آن حجب است که عرض کردم، اینها روی خدا را نگرفته که خدا را پنهان کند بلکه اینها خدا را می‏نمایانند به مردم نه اینکه پنهان کنند از مردم. مثل اینکه زید وقتی حرکت می‏کند حرکت می‏نمایاند زید را. نهایت می‏نمایاند که زید سریع است می‏نمایاند که زید متحرک است. همین‏جور عرض می‏کنم که آنچه پرده و حجاب بشنوی برای خدا هست اولیای خدا بشنوی، رجال لاتلهیهم تجارة و لا بیع عن

«* دروس جلد 5 صفحه 532 *»

ذکر اللّه که بشنوی همه‏اش این پارچه سخن است که عرض می‏کنم. پس بدانید خدا در هرقدمی از پل صراط ایستاده است و خدا پیش می‏افتد و می‏گوید این قدمی که آمدی اینجا آللّه اذن لکم ام علی اللّه تفترون من گفته بودم بیایی اینجا یا خودت آمدی؟ اگر داری جوابش را که بگویی تو گفته بودی بیا، می‏گوید کجا گفته بودم؟ اگر توی قرآنش گفته است باید بخوانی که در قرآنت همچو گفته بودی. بگویی پیغمبرت گفته بود، باید حدیث پیغمبر را بخوانی. یا ائمه و حجج گفته بودند باید حدیثش را بخوانی. این خدا هم هرکس راست گفت اغماض نمی‏کند فرموده ماکان اللّه لیضیع ایمانکم خدا صادق است صدق را تصدیق می‏کند وقتی که تو گفتی و می‏بیند راست می‏گویی تصدیقت می‏کند. باز هم می‏گوید بیا، یک قدمی دیگر که می‏روی، می‏گوید آللّه اذن لک؟ اگر جوابش را گفتی می‏گوید باز هم بیا. به همین‏طور مؤمن را می‏برند تا سرش برسانند و اگر بگوید آللّه اذن لک؟ و گفتی من از هوای خود آمدم می‏گوید اینجا جات نیست جات در جهنم است بسم اللّه بیفت پایین.

این صراط موشکاف است به محضی که پا را گذاردی می‏شکافد پا را. من گفتم از این سمت نگاه کن این را من مباح کرده بودم اما تو نگاه می‏کنی به زن نامحرم، نگفته بودم نگاه کن. خدا حالیت می‏کند که این زن نامحرم است نباید نگاه کنی این را به تو گفته بودم حالا که نگاه می‏کنی خدا می‏گوید آللّه اذن لک؟ باید بگویی جواب ندارم. تو که نگفته بودی، پس من افتراء بستم، به هویٰ و هوس خود نگاه کردم پس در آن قدم می‏لغزی. و هرکس لغزید لهیب آتش او را می‏گیرد دیگر اگر یکجا لغزید کافر می‏شود می‏افتد در جهنم و مخلّد می‏شود. و بعضی مردم می‏لغزند و یک‌جایی دستشان را می‏گیرند به پل صراط و با دست می‏روند مثل اینکه نگاهی به زن نامحرم کرد لغزید. نگاهی هم به عبرت به آسمان و زمین می‏کند و دستش را بند می‏کند. پس خلق روی پل صراط دارند راه می‏روند. هی می‏لغزند باز دستشان را بند می‏کنند پس اگر یک معصیتی کنند یک طاعتی هم پشت سرش می‏کنند. پس باز نیفتاده توی

«* دروس جلد 5 صفحه 533 *»

جهنم و مخلد نشده اگرچه لهیب آتش به او می‏رسد و عذاب می‏کشند و می‏روند. تا آن‏کسی که کافر شود و بیفتد و دیگر عمل خوبی نداشته باشد، تا اینکه می‏بینی یکجا افتاد توی جهنم و همین که افتاد مخلد می‏شود.

پس در جمیع حرکاتتان، سکناتتان و کارهاتان فکر کنید در همه‏جا خدا است. سؤال که از او می‏کنند جواب می‏گوید خدایا تو اذن داده بودی بروم، یک‌خورده پیشتر بخواهی جواب بدهی، می‏گویی مستحبش کرده بودی یا می‏گویی واجبش کرده بودی. اذن می‏خواهد، هرجا هم اذن نیست اقل او کراهت است می‏گوید من کراهت داشتم چرا کردی؟ و کراهت ادنی درجات است اگر از پِیَش می‏روی، می‏گوید من حرامش کردم چرا کردی؟

پس ان‌شاءاللّه فکر کنید حتی اگر دقت بکنی و گوش بدهی که چه می‏گویم خواهی فهمید آن حدیث مشکل را، حدیث دارد بخصوص که خدا جلوه می‏کند در قرآن برای مردم، مردم نمی‏دانند. و مردم نمی‏دانند به جهت این است که پیرامون دین و مذهب نگشته‏اند از این جهت یک‌پاره حرف‌ها را زورشان می‏آید بشنوند. پس عرض می‏کنم خدا اول تجلی و جلوه‏ای که می‏کند در میان خلق، در اول حجابِ رجال را می‏گیرد حجاب انبياء را می‏گیرد و می‏ایستد میان مردم و اینها حجابی نیستند که پوشیده باشند خدا را. قدرت خدا را حکایت می‏کنند علم خدا را حکایت می‏کنند. می‏بینی خارق عادات دارند فرق نمی‏کند کسی گنجشکی درست کند یا انسانی این کار خداست. حالا می‏آید نشان می‏دهد که خدا این‏جور می‏کند تا بخواهد انسان خلق کند می‏کند تا بخواهد حیوانی خلق کند می‏کند. تا بخواهد می‏میراند تا بخواهد مرده را زنده می‏کند. پس می‏یابید که انبياء و اولیاء می‏آیند که آنچه خدا دارد بنمایانند به مردم نمی‏آیند که عباشان را روی خدا بیندازند خدا را بپوشانند. پس این سبحات جلال و این هفتاد هزار حجاب که برای خداست، همه خدا را می‏نمایانند پس بگو خانه‏اش آبادان که این حجاب‌ها را قرار داده. منت خدا را که هفتاد هزار دفعه برای تو

«* دروس جلد 5 صفحه 534 *»

خودش را ظاهر کرده است و تو چقدر غافل هستی هی حرف می‏زنند و تو نمی‏شنوی هی پات را می‏گیرند می‏گذارند توی راه، و هی تو پات را پس می‏کشی هی او خود را می‏نمایاند، و هی تو می‏گویی من تو را نمی‏بینم راه تو راه واضحی نبوده. معنی این حرف این است که تو دروغ می‏گویی و حال آنکه خودش شهادت می‏دهد که راهش واضح است تمام ملائکه شهادت می‏دهند تمام جن و انس شهادت می‏دهند که راه خدا واضح است ظاهر است مع ذلک تو می‏گویی راه را راه نمی‏برم دروغ هم می‏گویی. آدم دزد، دروغگو هم می‏شود. پس راه خدا واضح است بیّن است آشکار است و خدا در مرصاد نشسته در راه‌های خود نشسته. شیطان هم از خدا یاد گرفته می‏آید صدّ سبیل می‏کند در راه می‏نشیند اولیای خود را دعوت می‏کند و آنها را می‏برد.

باری به همین نسقی که خدا است ظاهر در انبياء همین‏جور واللّه ظاهر است توی قرآن خودش. آیا نمی‏بینی وقتی قرآن می‏خوانی می‏فهمی حکم خدا چیست؟ وقتی مردم دیگر حرف می‏زنند تو چطور می‏فهمی مقصودشان چیست؟ وقتی خدا هم حرف می‏زند در کتابش تو می‏فهمی مقصود خدا چیست و حکم او را می‏فهمی. پس خدا در توی قرآن جلوه کرده ان اللّه سبحانه تجلّی لعباده فی کلامه ولکن الناس لایعلمون یا لایبصرون باز همه مردم نمی‏بینند جلوه خدا را در قرآن. و کأین من آیة فی السموات و الارض یمرون علیها و هم عنها معرضون اینها برای منافقین و کفار است. آیات خدا ریخته در آسمان و زمین و مردم روش راه می‏روند و اعراض می‏کنند از آن لکن مؤمن اعراض نمی‏کند از آیات خدا. پس خدا توی قرآن جلوه کرده، از برای مردم جلوه کرده در کمین نشسته آنجایی که از کمین بیرون می‏آید بنا می‏کند حرف زدن. می‏گوید من خودم به تو گفتم و تو تکذیب مرا کردی. و همچنین احادیث، آنهایی که نمی‏دانند و حدیث را تکذیب می‏کنند تکذیب رسول خدا را کرده‏اند خیال می‏کند همین تکذیب راوی را کرده تکذیب حدیثی کرده که آن سیاهی روی سفیدی بیشتر نیست. آن وقت که از کمین بیرون آمد می‏گوید تو حدیثی را اگر وازدی مشرک به من شدی قول رسول را

«* دروس جلد 5 صفحه 535 *»

وازدی. هرکس قول رسول را وازد رسول را وازده، آنجا رسول هم اسمش نمی‏شود می‏گوید خودم آمدم و گفتم و تو وازدی. چنان که می‏گوید خودم آمدم ندادی. چنان که در حدیث می‏فرماید در قیامت جمعی را خدا عتاب می‏کند که من ناخوش شدم شما به عیادت من نیامدید عرض می‏کنند خدایا تو اجلّی و اعظمی از اینکه ناخوش شوی تو کی ناخوش شدی که به عیادت تو نیامدیم؟ وحی می‏رسد یادتان نیست فلان مؤمن ناخوش بود نرفتید عیادت او از ترس اینکه مبادا ضرری به شما برسد. و همچنین می‏گوید من تشنه شدم آبم ندادی. باز اینها وحشت می‏کنند که تو کی تشنه شدی؟ خطاب می‏رسد که فلان مؤمن تشنه شد آب خواست ندادی. همچنین می‏گوید گرسنه شدم غذا به من ندادی باز آنها وحشت می‏کنند جواب می‏رسد که نبود فلان مؤمن تشنه شد گرسنه بود و تو می‏دانستی و غذا داشتی و به او ندادی. پس بدان که خدا توی دست گدا دستش را دراز می‏کند که بده و تو می‏گذاری لقمه را در دست گدا و برمی‏داری و می‏بوسی و می‏دهی به او. این دستی که عرض می‏کنم از یک سمت دست آن گدا است از یک سمت دست تو است. آن دستی که دراز می‏کند و می‏گیرد دست خدا است. حالا دیگر گداها هم باید ممنون خدا باشند لکن خیال نکنند که اغنیا را می‏توانند ملامت کنند که ما دست خداییم بلکه اغنیا دست دهنده‏اند آدم باید شاکر باشد. تا کم دادند جلدی گداها نباید توی سر آدم بزنند، نمک‏نشناس نباشند ــ و شما بدانید که اینها از دین خدا است و باید بگیرید ــ کم هم که هست باید قبول کنند می‏فرمایند من لم‏یشکر العبد لم‏یشکر الرب کسی که شکرانه نیکی خلق را نکند این شکر خدا را نکرده همان‏جوری که غنی می‏دهد به دست خدا فقیر هم از دست خدا می‏گیرد. باید بگوید الحمد للّه رب العالمین.

باری منظور این است که خدا است در پل صراط نشسته و ظاهر شده. هرجایی به آن‏طوری که باید ظاهر شود ظاهر شده جمیع تکلیفات را خودش کرده و عالمی هست که مکشوف می‏شود. وقتی که مکشوف شد آن وقت می‏بیند خودش بوده بسا

«* دروس جلد 5 صفحه 536 *»

در سکرات موت ظاهر شود بسا پیشتر، اگر کسی دربند باشد اول علمش را اکتساب می‏کند بعد درصدد باشد. اما اگر بیندازیمش پشت سر نبذوه وراء ظهورهم بیندازیمش وراء ظهور خودمان، قرآن خدا را پشت سر بیندازیم، متحمل نشویم و فکرش را نکنیم. لکن اگر در فکر باشیم بسا پیش از سکرات ظاهر شود بسا بعد از مرگ در قبر ظاهر شود دیگر خیلی اگر طول کشید سر پل صراط در نزدیک بهشت ظاهر شود برای ما و یک‌پاره جاها هم ظاهر نمی‏شود.

خلاصه اگر آن مطلب را ــ آن مطلب اول را ــ اگر از دست نمی‏دهی اینها همه آسان است. همه‏اش هم یک کلمه بود و آن این بود که مؤثر مثل زید است اثر مثل قیام است. این زید در قیام از خود قیام پیداتر است و ظاهر در ظهور، اظهر از نفس ظهور است دلیل این اینکه اینجا زید هست قیام هست. فکر کنید در همین‌ها که دلیل لمّ و انّ را می‏یابید. از خلق پی به خدا می‏بری یا از خدا پی به خلق می‏بری. دلیل اینکه زید هست، اینکه قائم هست اگر نه قیام، خودش بدون زید چطور اینجا یافت می‏شد؟ نور آفتاب هست، همین دلیل این است که آفتاب طالع است قرص باشد و عالم روشن نباشد خدا همچو قرار نداده. پس دلیل اینکه زیدی هست، اینکه قائم هست مسرع هست متکلم هست ساکت هست.

ظهورات زید، همه ادلاء زیدند همه حکاتند همه رواتند همه ادلائند همه صفاتند اسمائند. هرمخلوقی را هم خدا خلق کرده به همین نسق خلق کرده که اسماء داشته باشند صفات داشته باشند.

و صلی اللّه علی محمد و آله الطیبین الطاهرین

و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین

 

«* دروس جلد 5 صفحه 537 *»

درس چهلـم

 

(شنبه 3 ذی‌القعدةالحرام سنه 1297)

 

«* دروس جلد 5 صفحه 538 *»

 

 

 

و صلی اللّه علی محمد و آله الطیبین الطاهرین

و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین و لاحول و لاقوة الا باللّه العلی العظیم

قال اعلی اللّه مقامه و رفع فی الخلد اعلامه: سنة اللّه التی قد خلت من قبل و لن‏تجد لسنة اللّه تبدیلاً و لن‏تجد لسنة اللّه تحویلاً هو الذی ارسل رسوله بالهدی و دین الحق لیظهره علی الدین کله و لو کره المشرکون. و لقد احسن الشاعر و اجاد و للّه دره حیث قال و نعم ما قال:

لزین الدین احمد نور فضل
  تضاء به القلوب المدلهمة
یـریـــــد الحاســــــدون لیـطفـــــݘـوه
  و یأبی اللّه الّا  ان‏یتمه

و لاتحسبن اللّه مخلف وعده رسله. بالجملة،

الناس من حسب التمثال اکفاء
  ابوهم آدم و الام حواء

و کم ترک الاول للآخر و لیست حرارة شمس الحقیقة باقل من الشمس الظاهرة و يثور الابخرة کما ثارت اعاذنا اللّه من شر الاشرار و کید الفجار و الحقنا بالابرار ربنا افرغ علینا صبراً و ثبّت اقدامنا و انصرنا علی القوم الکافرین.

مکرر عرض کرده‏ام که هیچ وقت نخواهد آمد و هیچ عالمی نخواهد بود مگر اینکه امر خدا همه‏جا واضح است. فکر کنید که انسان بابصیرت که شد دیگر در این تاتوره‏هایی که به هوا رفته نمی‏لغزد. امر خدا معقول نیست مخفی باشد حجت خدا معقول نیست تمام نباشد، ناقص باشد خدا است قادر خدا است عالم، می‏داند خلق جاهلند و تا امر خود را واضح نکند مردم آن را نمی‏دانند. پس خداوند عالم در جمیع عالم‌ها خصوص در این زمان و دار تکلیف، باز عوالم دیگر یک‌پاره متشابهات باشد و

«* دروس جلد 5 صفحه 539 *»

انسان نفهمد سهل است، در تکلیف و آنجایی که خدا ارسال رسل و انزال کتب کرده این همه معجزات بر دست انبياء جاری کرده اینجا اگر انسان اعتقادش را درست کرد باقی جاهای دیگر هرچه باشد وقتی رفتیم می‏فهمیم. دیگر اگر کسی فهمید آنها را فهمید، نفهمید هم طوری نمی‏شود. لکن ببینید چه عرض می‏کنم معقول نیست دین خدا مخفی باشد واضح نباشد آشکار نباشد یک‏وقتی به طور رمز و سرگوشی باشد. امر خدا همیشه واضح است بیّن است آشکار است. به قول مطلق بگویید حجت خدا از برای غیر مستضعف تمام است خدا تکلیف برای مستضعف نکرده برای مجنون نکرده برای طفل و پیرهای خرف‏شده تکلیفی نیست. غیر از مستضعف دیگر جمیع مردم اتمام حجت براشان شده. انسان، در خلق بنا کند فکر کردن می‏گوید این همه بت‏پرست هستند در دنیا چهار اقلیم از هفت اقلیم بت‏پرستند جمعیتشان هم بیش از همه مردم است. انسان که به خلق نگاه می‏کند می‏گوید آیا در میان اینها علماء نیست؟ آیا جمیع این مردم نفهمیده‏اند؟ آیا این همه کافرند همه به جهنم می‏روند؟ بعد توی نصاری می‏آیی دولت نصاری مستولی بر جمیع دول است. آیا می‏شود امری بر ایشان مشتبه شده باشد؟ آیا می‏شود امر پیغمبر را فهمیده باشند و انکار کرده باشند؟ این همه یهود هستند این همه سنی‌ها هستند آیا می‏شود اینها دلیل و برهان برای دین خود نداشته باشند؟

فکر کنید اینها پیش چشمتان را نگیرد خلق هرقدر دلیل و برهان داشته باشند زورشان بیش از خدا نیست. هرقدر خیال کنی این خلق منصفند بگویی این چهار اقلیم بت‏پرست نفهمیده‏اند، چه می‏دانند بیچاره‏ها سرگردانند. چرا باید خدا عذابشان کند؟ فکر کنید خلق هرقدر جمعیتشان زیاد باشد قوتشان بیش از خدا نیست. هرقدر خیال کنی باانصافند باانصاف‏تر از خدا نیستند. هرقدر خیال کنی این همه علمای سنی آیا می‏شود ندانند دین شیعه برحق است و عمداً برخلافش بروند؟ و حال آنکه این‏قدر علم دارند. صاحب شرح کشاف که این همه تفسیر نوشته این همه

«* دروس جلد 5 صفحه 540 *»

علم داشته آیا می‏شود آدمی با این علم امر بر او مشتبه شده باشد؟ بدانید اگر این‏جور بخواهید باشید نه بر یقین خواهید شد نه بربصیرت.

پس این مردم هرقدر عظیم به نظرتان بیاید عظیم‏تر از خدا نخواهد بود بدانید خدا عظیم‏تر است. هرقدر منصف به نظرتان بیایند هرقدر خیال کنی آنها شبهه دارند همچو فهمیده‏اند که حق است پس تقصیر ندارند، هرقدر خیال کنی راستگو هستند راستگوتر از خدا نیستند. پس انسان عاقل به اندک‏فکری می‏داند خدا است عظیم‏تر از کل خلق خدا است باانصاف‏تر از کل خلق. خدا است که گفته امرم واضح است، آشکار می‏کنم. این همه معجزات و جنگ و جدال برای این بوده. پس معقول نیست امر خدا محل شک باشد، محل شبهه و تحیر تو باشد. دین خدا یک دین واضح ظاهر بیّن آشکاری است که تمام مکلفین از آن دختر نه ساله تا آن پیر هفتاد ساله، همین که خرف نباشند و سفیه نباشند مکلف باشند. بر جمیع مکلفین دین خدا واضح شده بیّن شده آشکار شده هیچ تقصیری از جانب خدا نیست و تقصیر از جانب مردم است.

پس جمیع بت‏پرستان بدانید می‏دانند و کج می‏روند. دیگر از کجا بدانیم این را؟ اگر تصدیق خدا را داری باید بدانی که دانسته کج می‏روند. نصاری این همه جمعیت دارند آیا می‏شود امر واضحی را انکار کنند؟ بله جمعیتشان چشم تو را پر کرده اینها از خدا راستگوتر نیستند اگر راست می‏گفتند، آیا حقی که پیغمبر آورد واضح نکرد آشکار نکرد تکلیف نکرد که ایمان بیار به این؟ آیا امروز تکلیف ندارند که ایمان بیارند؟ بسا خیال کنید که این بت‏پرستان بسا اگر همه رسول خدا را دیده بودند همه ایمان می‏آوردند. باز خیال نکنی نصاری در زمان پیغمبر حجت بر ایشان تمام بوده، آن وقت انکار کردند اما حالا بیچاره‏ها چه تقصیری دارند؟ حالا که خارق عادتی ندیده‏اند راست است، آن روز حجت تمام بود براشان اما حالا معافند. آیا حالا نباید مسلمان شوند؟ حجت براشان تمام نیست؟ این همه سنی جمعیتشان بیش از شیعه است صد مقابل. آیا می‏شود که اینها بدانند حق به جانب شیعه است و عمداً لج

«* دروس جلد 5 صفحه 541 *»

کنند بروند سنی بشوند؟ معلوم است راه مخفی بوده تفحص و تجسس کرده‏اند مجاهده کرده‏اند. مجاهده کرده‏اند همچو فهمیده‏اند دیگر اگر باغرض و مرض میانه آنها هست بی‏غرض هم خیلی توشان هست مجاهده هم کرده‏اند، غرض هم نداشته‏اند.

مثل محیی الدین آدمی که این همه منقطع بوده از دنیا انقطاعش آن‏قدر است، نصیحت می‏کند سلّاک را می‏گوید اول درجه توکل و اول درجه سالک ــ و این طریقه او است که عرض می‏کنم نه اینکه در واقع امر این‏طور باشد ــ می‏گوید اول درجه سیر سالک این است که اعتناء به خدای خود داشته باشد. پس توکل کند بر خدای خود و ثمره این توکل این است که انسان در مدت قلیلی که توکل بر خدا کرد اول درجه‏اش این است که جمیع اشیاء با او تکلم می‏کنند. سنگ‌ها با او حرف می‏زنند که ما چه خاصیت داریم جمیع نباتات با او حرف می‏زنند جمیع حیوانات با او حرف می‏زنند. و می‏گوید به اینجا بند مشو ــ انقطاعش را می‏خواهم عرض کنم که گول می‏زند مردم را ــ می‏گوید اگر طالب خدایی اعتنائی به اینها مکن. اینها هیچ نیست، جمادات حرف می‏زنند مثل این است که نزده‏اند. فلان دوا را با فلان دوا ترکیب کردی طلا می‏شود. فلان دوا را با فلان دوا که ترکیب کردی نقره می‏شود می‏گوید هیچ به اینها اعتناء مکن این اول درجه سلوک است که حقیقت جمادات بر تو مکشوف می‏شود و با تو حرف می‏زند که دیگر احتیاج به دم و کوره نیست. خودش داد می‏زند آن دوا که مرا چقدر بردار با چه دوائی ضمّ کن طلا می‏شود. به همین آسانی می‏نشینی، طلا می‏سازی علامت صدقت هم همین که بردار بساز ببین چطور می‏شود. آن وقت نصیحت می‏کند می‏گوید به اینجا هیچ بند مشو به قدری که می‏خواهی یقین کنی بردار عملی بکن و اما هیچ اعتنائی مکن و صعود کن برو به جایی دیگر تا اینکه می‏روی به اناسی می‏رسی، آن وقت تمام اناسی اسرار خود را به تو می‏گویند باز به اینها هم بند مشو و برو بسا همه رئیست بدانند و خضوع و خشوع برات بکنند به اینها بند مشو از این مقام هم برو بالاتر. از این مقام هم که می‏روی بالا به ملائکه می‏رسی. ملائکه کروبیین و

«* دروس جلد 5 صفحه 542 *»

روح‌القدس دیگر آن‏طور مزخرفاتی که می‏بافد، سالک که به اینجا رسید ملائکه جمیعاً می‏آیند و سجده می‏کنند و مأمورند سجده کنند چنان که مأمور شدند که به آدم سجده کنند. در این مقام که می‏رسی، جمیع ملائکه خاضع می‏شوند خاشع می‏شوند تمنا می‏کنند که تو امرشان کنی امتثال کنند. می‏گوید باز به اینجاها بند مشو و انقطاع از این مقام هم داشته باش. دیگر کجا که می‏روی به جنت و اهل جنت می‏رسی می‏بینی چطور متنعمند تعریف جنت را قدری می‏کند. آن وقت می‏گوید باز به اینجاها بند مشو برو بالا از جنتی به جنتی تا به دار رضوان برسی که فوق جنت است آنجا بین الجنة و النار است. مقام اعراف را می‏خواهد بگوید می‏گوید آنجا دیگر ذکری از جنت نیست ذکری از نار نیست تمامش اسماء اللّه است صفات اللّه است. از آنجا می‏گذری می‏روی به جهنم می‏رسی. ــ و خودش به جهنم رسیده ــ می‏گوید به جهنم که رسیدی اهل جهنم را می‏بینی در شهیق و نهیق. همه در سکر خدایی مست همه حظ می‏کنند رقص می‏کنند اهل جهنم را اشرف می‏داند از اهل بهشت. می‏گوید اینها فی سکرتهم یعمهون همه از شوق خدا در سکرند در رقصند. این شهیق و نهیق و فریادی که دارند اینها صداهایی است که بلند کرده‏اند همه از عشق خدا است از شوق خدا است. می‏گوید می‏روی از آنجا هم می‏گذری به اینجاها هم پا بند مکن از آنجا هم برو تا به خدا برسی.

باری حالا انسان می‏بیند همچو کسی همچو حرف‌ها می‏زند می‏گوید آدمی که این‏قدر انقطاع داشته باشد، که علاقه به هیچ‏جا نداشته باشد آیا می‏شود حق امیرالمؤمنین بر او واضح شده باشد و عمداً به ابابکر بچسبد؟ همچو چیزی نمی‏شود اقلش این است که امر بر او مشتبه شده بعضی مردم دیگر مشتبه بر ایشان نشده. می‏گوید این محيی الدین، که جایی می‏رفتم در عالم مکاشفه سیر می‏کردم رسیدم به حضرت امیر دیدم لخت است و ایستاده عورتش باز است، دست خود را روی عورتش گذارده گفتم هنوز اینجا ایستاده‏ای و هنوز غصه خلافت را می‏خوری؟ پشت پایی بر او

«* دروس جلد 5 صفحه 543 *»

زدم رفتم به پیغمبر رسیدم دیدم ابابکر دست راست او و عمر دست چپ او از آنجا هم گذشتم. این مردم ضعیف که اینها را می‏شنوند می‏گویند اقلاً مثل محيی الدین آدمی امر بر او مشتبه شده و الا نمی‏شود علانیه انکار حق امیرالمؤمنین بکند.

شما ان‌شاءاللّه نصیحتی که عرض می‏کنم فراموش نکنید. محيی الدین هرچه بزرگ باشد بزرگتر از خدا نیست. بلعم باعورا خیلی متشخص بود این بلعم زورش آن‏قدر بود که مقابل موسی با آن خارق عادات ایستاد. قوت این بلعم هرچه باشد زورش از خدا بیشتر نیست. خدا را ببین چقدر عظیم است که به بلعم می‏رسد می‏گوید مثله کمثل الکلب ان تحمل علیه یلهث او تترکه یلهث.

پس خدا می‏گوید دین من واضح است حجت من بالغ است امر من واضح است تصدیق آن خدا را بکن. عظمت هرعظیمی هرچه عظیم باشد، هیچ از خدا عظیم‏تر نیست. هرکس هرچه راستگو باشد راستگوتر از خدا نیست پس بدانید دین خدا از برای جمیع غیر مستضعفین واضح است ظاهر است بیّن است. پس چهار اقلیم بت‏پرستند همه دین خدا را می‏دانند و عمداً رفته‏اند بت‏پرست شده‏اند. این همه فرنگی‌ها فرنگی شده‏اند می‏دانند دین باطلی است و عمداً فرنگی شده‏اند این همه سنی‌ها که در عالم هستند جمعیت آنها چشمت را پر نکند که آنها هم دانسته رفته‏اند سنی شده‏اند. می‏دانند راه خدا خیلی واضح است حجت خدا بالغ است. می‏دانند خدا حجتش را پیش امیر المؤمنین گذارده پیش ابابکر نیاورده با وجود این رفته‏اند سنی شده‏اند.

اگر دین را از روی بصیرت گرفتی می‏دانی راهی غیر از این نیست. ملتفت باشید چه عرض می‏کنم نوع این بیان را که یاد گرفتی توی هرطایفه‏ای که بنشینی این حرف‌ها را می‏توانی بزنی. حتی اینکه اگر آدم گیر کند توی سنی‌ها به سنی می‏گوید تو دین خود را حق می‏دانی یا نه؟ می‏گوید حق می‏دانم می‏گوید اگر دین سنی حق است، پس جمیع یهود و نصاری برباطلند چرا که اتمام حجت بر آنها شده. می‏گویی حق آن است که واضح باشد ظاهر باشد یعنی اگر کسی تقیه بخواهد بکند مثلاً پس می‏گویی

«* دروس جلد 5 صفحه 544 *»

حق آنست که واضح باشد پس یهود و نصاری اتمام حجت بر ایشان شده و عمداً نیامده‏اند مسلمان شوند. و هرکس که ادعا کند من حقم به او می‏گوید شخص، که حق باید واضح باشد ظاهر باشد پس ماسوای این باطل است این را سنی هم قبول می‏کند. حالا همین حرف را ان‌شاءاللّه فکر کنید و راهش به دستتان باشد و راهش به دست آنهای دیگر نیست راهش را من راه می‏برم.

حالا به همین نسق می‏دانی دین شیعه برحق است حالا تفاصیل دارد، داشته باشد خلاصه‏اش اینکه دین شیعه اثنی‏عشری این دوازده امام را حجت دانستن در پیش سنی واضح است ظاهر است. و اگر غرض را کنار بگذارند باید شیعه باشند. حالا به همین نسق ان‌شاءاللّه استدلال کن که اگر آن چهار اقلیم بت‏پرست، اگر پا بر روی عقل خود نمی‏گذاردند و نمی‏خواستند بی‏دینی کنند همه شیعه بودند. و اگر غیر مستضعفینشان بیایند شیعه بشوند آنهای دیگر هم می‏شوند به جهتی که یقیناً خدا اتمام حجت کرده. پس این همه نصاری که هستند اتمام حجت براشان شده اگر طالب حق بودند، آمده بودند شیعه شده بودند مستضعفین آنها هم همراهشان می‏آمدند به جهتی که دین خدا واضح است و حجت خدا تمام است. اگر این همه سنی طالب حق بودند البته مستضعفینشان هم همراهشان آمده بودند شیعه شده بودند. لکن جحدوا بها و استیقنتها انفسهم ظلماً و علواً پس همیشه بدانید که حق واضح است تو سعی کن یک امر یقینی به دست بیار که از جانب خدا است، وقتی به دست آوردی از روی بصیرت و گرفتی و مسامحه نکردی دیگر شبهه‏ای نمی‏ماند. ببینید این مردمی که پیش چشمتان است که این حرف‌ها را راه نمی‏برند خوابش را هم ندیده‏اند. ابتداء هم کسی این حرف‌ها را بشنود بسا خیال کند کسی که چطور می‏شود امر واضح باشد و مردم متحیر باشند.

فکر کنید این مردم دینشان و مذهبشان و عصبیتشان و طریقه و قانونشان، همه این است که در آن شهری که متولد شده‏اند پدرش سنی بود مادرش سنی بود همه اهل

«* دروس جلد 5 صفحه 545 *»

آن شهر سنی بودند آن هم می‏رود سنی می‏شود. می‏گوید این دین ما باشد، چرا؟ به جهتی که همه مردم می‏گویند. می‏روی پیش نصاری همین‏طور آنها هم می‏گویند که انا وجدنا آباءنا علی امة و انّا علی آثارهم مقتدون جمیع این مردم دینشان، دین پدری و مادری است دینشان دین ایلی است و هم‏طایفه‏ای اینها دین خدا نیست. ان‌شاءاللّه ملتفت باشید دین خدا آن است که دلیل داشته باشد برهان داشته باشد. نه اینکه چون پدرم رفته بود از این راه ما هم می‏رویم. پدرت هرچه بود بود تو چه می‏گویی؟ تو چه دینی داری؟ این حرف‌ها را وقتی من پوستش را می‏کنم معلوم می‏شود. ببینید اگر خدا راضی است که مردم دین پدر و مادری داشته باشند چرا پیغمبر مبعوث می‏کرد؟ چرا در قرآن نازل می‏کند قل یا ایها الکافرون لااعبد ما تعبدون چرا قرار می‏دهد که کفار در جهنم مخلد باشند؟ و همه مذهب‌ها این را می‏گویند در یهودی‌ها هم بروی، می‏گویند اگر کسی ایمان نیارد به موسی مخلد در جهنم خواهد شد. همین‏طور عیسی حجتش تمام بود واضح بود توی نصاری واضح است ظاهر است هرکس ایمان نیاورد مخلد در جهنم است.

باری شما ان‌شاءاللّه از خواب بیدار شوید این مردم دینشان، دین پدری و مادری است با دلیل کاری ندارند اصلش از پی دلیل نرفته‏اند. ببینید معقول نیست خدا دینی از آسمان بفرستد و برطبق این، خارق عادات از دست انبياء جاری کند این همه انبياء بایستند و خارق عادات بیارند و اتمام حجت کنند معذور نیستند مردم که بگویند نفهمیدیم، معجز را پیش چشمتان می‏آرند که با چشم ببینید. امر خدا بعد از آنی که واضح شد ظاهر شد بیّن شد، شمشیر می‏کشند مردم را می‏کشند زن‌هاشان را اسیر می‏کنند به غلامی و کنیزی می‏برند. و این کارها را نه همین پیغمبر ما کرد، موسی هم همین کارها را کرد داود هم همین کارها را کرد خیلی از پیغمبران می‏کردند این کارها را.

پس ملتفت باشید دین خدا دین واضح بیّن آشکاری است که هیچ ستری و غباری و خفائی در آن نیست حجت خدا تمام است پس هرمتحیری که بگوید من

«* دروس جلد 5 صفحه 546 *»

متحیرم تکذیبش کنید. آیا خدا دینش را در آسمان گذارده و به تو تکلیف کرده برو پیدا کن؟ یا دینش را در زمین آورده لکن در سراندیب هند قایم کرده در مغاره‏ای در صندوقی و تو نمی‏دانی کجا است و به تو تکلیف کرده پیدا کن؟ ممکن نیست، معقول نیست سنة اللّه التی قد خلت من قبل و لن‏تجد لسنة اللّه تبدیلاً و لن‏تجد لسنة اللّه تحویلاً و واقعاً اگر فکر کنی لن‏تجد. و اگر فکر نکنی مثل سایر مردم هرکسی میل به هرجایی دارد می‏رود، دلیلش چه چیز است؟ همین که میلم این است عصبیتم چنین است، پدرم از این راه رفته. شما بدانید اینها هیچ دین خدا نیست. دین خدا این است که خودش می‏گوید قل هاتوا برهانکم ان کنتم صادقین اگر راست می‏گویی برهان بیار. برهان نداری، دروغ می‏گویی. هرکس همین که برهان ندارد، دروغگو است. پس هرکس برهان دارد دلیل دارد، راستگو است. خدا با دلیل و برهان دعوت کرده مردم را حالا کسی بیاید محض ادعا که من رسول خدایم به ادعا، هیچ خارق عادتی هم نمی‏آرم دلیل و برهان هم ندارم اما خدا بر شما واجب کرده تصدیق مرا بکنید. حالا بروید جهاد کنید با دشمنان و خودتان را به کشتن بدهید چرا که اختیارتان با من است «ماکان لکم الخیرة» پس هرکه همچو جور ادعائی کند، همین که دلیل ندارد برهان ندارد همین دلیل دروغگوییش است. بدان این را، خدا واضح کرده بیّن کرده آشکار کرده که دروغگو است. پس بر خداست احقاق حق و ابطال باطل.

پس ملتفت باشید چه عرض می‏کنم اینهایی که عرض می‏کنم یادتان نرود. لفظ‌ها یادتان برود نقلی نیست مطلب یادتان نرود. عرض می‏کنم بر خدا است احقاق حق و ابطال باطل اما به شرطی، شرطش اینکه چشمت را واکنی و فکر کنی. ببین چطور احقاق حق کرده چشمت را واکنی ببین چطور ابطال باطل کرده. باز فکر کنید ان‌شاءاللّه معنی این حرف که احقاق حق با خدا است، معنی احقاق حق این نیست که همیشه اهل حق زنده باشند، یا هرگز ناخوش نشوند یا هرگز فقیر نشوند ما به الاشتراک را از نظر بیندازید. هم خوب و هم بد، همه هم ناخوش می‏شوند هم چاق

«* دروس جلد 5 صفحه 547 *»

می‏شوند هم می‏میرند. هم خوب و هم بد بعضی فقیرند بعضی غنی هستند بعضی مسلط هستند بعضی مقهور. خدا احقاق حق می‏کند با دلیل و برهان. دلیل حقیت فقر نیست موت نیست کشته شدن نیست کشته نشدن نیست. معلوم است دست و پای آدم را ببندند که هیچ نتواند بجنبد البته نمی‏تواند بجنبد. حالا اهل حق را گرفتند کشتند بستند اینها دلیل بطلانشان نیست حق را خدا ظاهر می‏کند واللّه باطل را ظاهر می‏کند. حق را ظاهر می‏کند واللّه مثل روز و واللّه روشن‏تر است و واللّه باطل را واضح می‏کند ظاهر می‏کند واللّه مثل شب تاریک و تاریکتر است کظلمات فی بحر لجّی یغشاه موج من فوقه موج من فوقه سحاب ظلمات بعضها فوق بعض باطل را، هرجاش را بگیری باطل می‏شود، مثل خارخسک که هرراهش را بالا بیاری خار دارد از هرسمتی که دست بزنی باطل است. چنان‌که حق مثل مشک است هرجاش را می‏شکافی عطری ساطع می‏شود و اغراق توش نیست بلکه از آن راه باید اغراق کرد. خدا می‏فرماید هل یستوی الظلمات و النور؟ و این را حجت کرده و دلیل عقلی است خدا اقامه کرده. مردم غافلند که این چه‏جور دلیلی است و این‏جور چیزها را دلیل قرار نداده‏اند. عنوان که ندیده‏ام کسی جایی کرده باشد. شما فکر کنید ببینید آیا روز باشد و نبیند روز است و روشن است یا شب است و تاریک؟ خدا می‏بینی هل یستوی الظلمات و النور می‏فرماید. یعنی آیا نمی‏بینی این روز است؟ آن شب است؟ این تاریکی و روشنایی مشتبه می‏شود؟ لایستوی الظلمات و النور و الظل و الحرور و الاحیاء و الاموات هل یستوی الذین یعلمون و الذین لایعلمون؟ پیش همه‏کس واضح می‏شود. و مکرر عرض کرده‏ام واللّه این روز خلقش مقصود بالذات نیست این روز برای مکلفین وضع شده که به کارشان بیاید. خلقت شب، مقصود بالذات نیست این را خلق کرده‏اند که خلق در آن بیارامند راحتی بکنند که منفعتی برند. اگر مکلفین نبودند این روز را خدا خلق نمی‏کرد شب را خلق نمی‏کرد بلکه این آسمان و زمین را خلق نمی‏کرد. خدا جمیع جماد و نبات و حیوان و انسان را آفریده که دو کلمه حرف با

«* دروس جلد 5 صفحه 548 *»

ایشان بزند که ماخلقت الجن و الانس الا لیعبدون پس روز، مقصود بالذات نیست از برای این است که مکلفی پیدا شود و تکلیفی به او کنند. اناسی غیر مستضعفین که پیدا شوند آن وقت به ایشان بگویند ماخلقت الجن و الانس الا لیعبدون حالا آیا می‏شود روزش واضح باشد شبش واضح باشد هیچ‏جاش شک و شبهه‏ای نداشته باشد آن وقت منحصر باشد شک و شبهه به دین و مذهب؟ آیا می‏شود همچو چیزی؟ چنین چیزی ممکن نیست بشود. و البته حق از روز روشن‏تر است و واللّه باطل از شب تاریکتر است. چیزی که مقصود بالذات است همین دین است که اگر این دین را نمی‏خواست از ما، خلقمان نمی‏کرد حالا جن و انس را برای دین خلق بکنند و آن دینی را که برای آن خلقمان کرده‏اند، آن را ببرند در سراندیب هند قایم کنند، آن وقت بگوید این خلق فال بگیرند خواب ببینند پیداش کنند. به چه تدبیری می‏توانند حقی را که آن را مخفی کرده خلق پیدا کنند؟

فکر کنید ان‌شاءاللّه ببینید اگر خدا دینش را مخفی بدارد، از اول مخفی می‏داشت. دیگر ارسال رسل نمی‏کرد انزال کتب نمی‏کرد خلق همین‏طور راه بروند به طبیعتشان و طبیعتشان آن تجربه‏هاشان است که کرده‏اند. همین‏جوری که عمل مردم هست و همتشان همه همین است که چیزی در شکمشان کنند این که ارسال رسلی نمی‏خواهد انزال کتبی نمی‏خواهد. حلال و حرامی قرار بدهند، نمی‏خواهد همین‏طور خلق بیایند تجربه‏هاشان را به کار ببرند چند صباحی هم که می‏گذرد بمیرند.

پس ملتفت باشید ان‌شاءاللّه فراموش نکنید بدانید آن امری که غایت خلق است و خدا می‏گوید که من جمیع جن و انس را برای همین خلقت کرده‏ام که مرا عبادت کنند و مرا بشناسند نمی‏شود خود را نشناساند و بگوید نماز کن. اما بدان تو را خلق کرده‏ام برای عمل که مرا بشناسی برای همین که نماز کنی روزه بگیری، من که نمی‏دانم چطور نماز کنم چطور روزه بگیرم، راه نمی‏برم. روزه‏ای که راه نمی‏بری، نگفته‏اند بگیری. پس پیغمبر می‏آید می‏گوید نماز کن، حالا مردم نمی‏دانند چطور نماز

«* دروس جلد 5 صفحه 549 *»

کنند. وضو می‏گیرد رو به قبله می‏ایستد نماز می‏کند یاد می‏گیرند. می‏گوید صلّوا کما رأیتمونی اصلّی پس امر خدا واضح است بیّن است آشکار است دیگر هیچ شکی شبهه‏ای نداشته باشید هیچ‏کس نلغزاند شما را. پس دین خدا که تکلیف کل است و از دختر نه‏ساله و پسر پانزده‏ساله آن را خواسته‏اند جمیعاً مکلفند، این دینی که تکلیف کل خلق است به کل خلق باید رسیده باشد و اگر نرساند خدا پس خدا حجت ندارد بر خلق خود پس بعضی خلق باید معذور باشند. یهودی‌ها باید معذور باشند مستضعف هم نیستند. همچنین نصاری باید معذور باشند سنی‌ها باید معذور باشند، مستضعف هم نیستند، نمی‏دانند شیعه برحق است. و حالا مقصود از اینهایی که عرض می‏کنم نوع است و همه‏جا می‏شود گفت.

پس امری که عام‏البلوی است یعنی امری که به جمیع خلق باید برسد تا دختر نه‏ساله، این امر به او که رسیده نمی‏شود به بزرگترش و به مؤمن‏ترش و عالم‏ترش و حکیم‏ترش نرسیده باشد. پس امری را که از همه خواسته‏اند به همه گفته‏اند. پس امری که به همه گفته‏اند و محکمترین امور خداست این امر را اسمش را گذاشته‏اند ضرورت یعنی متفق‏علیه کل یا بگو مجمع‏علیه کل. پس ضروریات در هردینی و مذهبی یک محکمی است که دیگر محل تأمل نیست حالا کسی این ضرورت را بخواهد وابزند، معلوم است کافر می‏شود، از دین خدا بیرون می‌رود. دقت کنید ان‌شاءاللّه ببینید آن چیزی که محل اتفاق کل است آیا می‏شود محل تأمل باشد؟ پس آن چیزی که محل اتفاق کل است هیچ محل تأمل نیست ــ من همراهت می‏آیم ــ حالا می‏گویی ضروریات حجت نیست، حجت نیست نباشد بگو ببینم چه چیز است حجت؟ می‏گویی حجت آیه قرآن است؟ خوب آیه قرآن معنیش چه‏چیز است؟ آیا همانی است که من معنی می‏کنم؟ اگر می‏گویی همان است، یک‏کسی دیگر هم مقابل این آیه قرآن می‏خواند یک طوری دیگر معنی می‏کند آن عامی بیچاره چه کند؟ تقلید مرا بکند یا تقلید دیگری را بکند؟ بی‏دلیل تقلید کدام را بکند؟ حالا ببینید که

«* دروس جلد 5 صفحه 550 *»

حرف از این باطل‏تر تا حالا آیا گفته شده؟ و بدانید که تا حال گفته نشده بود و گفته شد و دیدید که گفتند و توی کتاب نوشتند که ضرورت حجت نیست.

باری پس ضروریات شیعه ضروریاتی است که تمام خارق عادات تمام ائمه از پیغمبر تا آن آخر ائمه با خارق عادات تمام پیغمبران، همه برای این است که مردم بدانند حلال چیست حرام چیست مستحب چیست مکروه چیست مباح چیست؟ حلال یکی از احکام است حرام یکی از احکام است و هکذا مستحب و مکروه هیچ چیز بی‏حکم هم ندارید شما، یکی از احکام شما مباحات است. پس ضروریات را قرار داده‏اند برای تمیز حق و باطل. دلیل حقیت این متفق‏علیه شق القمر پیغمبر دلیل حقیتش همین قرآنی که جن و انس جمع شدند مثلش را نتوانستند بیارند. آن روز که نتوانستند سال بعد هم که نتوانستند سال بعد از آن هم نتوانستند. تا حالا هم نتوانسته‏اند تا روز قیامت هم جن و انس جمع شوند نمی‏توانند مثل آن بیاورند چرا که معجزه است.

پس تمام معجزات تمام انبياء روی هم جمع شده، تا صدقشان معلوم شده پس حلالشان حلالی است که دیگر حرام نمی‏شود چرا که حلال متفق‏علیه است و همچنین حرامشان دیگر حلال نخواهد شد چرا که حرام متفق‏علیه است. به همین‏طور باز مستحب دارند و مکروه مکروهشان آن مکروهی است که هرگز حرام نخواهد شد هرگز مباح نخواهد شد مستحبشان مستحبی است که هرگز مکروه نخواهد شد هرگز حرام نخواهد شد. آن بعض هم که تغییر می‏کند، حالا آن توی این حرف من نیست. شما ملتفت باشید معلوم است نماز ظهر چهار رکعت است، واجب است اگر کسی بگوید واجب نیست کافر است. یا اینکه نماز نافله ظهر مستحب است کسی بگوید واجب است کافر می‏شود. واجباتش معلوم است و تغییر نمی‏کند محرماتش تغییر نمی‏کند مکروهاتش تغییر نمی‏کند. بله در این میان‌ها بعضی چیزها هست بعضی می‏گویند واجب است بعضی می‏گویند واجب نیست و محل خلاف

«* دروس جلد 5 صفحه 551 *»

است. مثل اینکه یک مجتهد نماز جمعه را واجب می‏داند و حالا من دلم می‏خواهد تقلیدش را می‏کنم یک مجتهدی دیگر بدعت می‏داند دلم می‏خواهد تقلیدش می‏کنم. چیزی که محل خلاف است همیشه بوده و خواهد بود. پس این چیزهایی که محل خلاف است، مثل اینکه یک‏کسی فهمید زبیب جوشیده حرام و نجس است یک‏کسی دیگر اجتهاد کرد همچو فهمید که حلال است و پاک. من می‏خواهم تقلید این را می‏کنم می‏خواهم تقلید آن را می‏کنم. چیزی که محل خلاف است، به آن، مختلفین از دین بیرون نمی‏روند همیشه هم چنین بوده است.

پس محل اتفاق شیعه را هرکه بیرون رفت، مثلاً گفت نماز ظهر چهار رکعت نیست یا واجب نیست این از محل اتفاق بیرون رفته. تا گفت نماز صبح واجب نیست این از محل اتفاق بیرون رفته و هکذا. حتی اینکه مسح را که شیعه پشت پا می‏کشند اگر کسی پیدا شد که فرضاً عالم باشد به قدر بلعم باعور یا درس خوانده باشد به قدر بیضاوی و مثل صاحب شرح کشاف تفسیر نوشته باشد همین‏قدر بگوید مسح را کف پا باید کشید این شخص از دین شیعه بیرون می‏رود. کسی که در دایره شیعه بگوید مسح را کف پا باید کشید همین ابطال خدا است روی کلّه او نشسته کافر شده مرتد شده از دین بیرون رفته. به همین نسق به جهت تأکید عرض می‏کنم ضروریات را سخت بگیرید سست مگیرید که این ضروریات عروه وثقایی است که لا انفصام لها. حبلی است که خدا آویزان کرده تا پیش شما یک سرش را به دست شما داده یک سرش پیش او است. و به این امر متقن، خدا حجت خود را بر جمیع مکلفین تمام کرده. پس این ضروریات در روی زمین قائم‏مقام حججِ اصل هستند و حجج اصل اینها را گذارده‏اند در میان مردم که مردم دین داشته باشند نجات بیابند. نمی‏شود برش داشت نمی‏توانند هم بردارند.

به طوری این ضروریات واضح است که کسی معذور نیست که بگوید من عامیم و نمی‏فهمم همه عامی‌ها می‏توانند بفهمند ضروریات را، به شرطی که بخواهند

«* دروس جلد 5 صفحه 552 *»

بفهمند و دربند دین و مذهب باشند. بلکه می‏خواهم عرض کنم ضروریات جوری است که خیلی از یهودی‌ها هم ضروریات شیعه را می‏دانند. از یهودی‌های همدان بپرسی می‏دانند شیعه چطور وضو می‏گیرند. پس ضروریات دین و مذهب چیزی است که اگر یهودی تاریخ‏نویسی بخواهد بنویسد می‏نویسد به طور سهل و آسانی، ضروریات دین اسلام را. تاریخ‏نویس‌ها همین‏جور کارها می‏کنند، می‏نویسند دین گبرها چه‏جور است دین یهودی‌ها چه‏جوراست. هرطایفه‏ای ما به الاتفاقشان واضح است همه آن را می‏دانند. پس چیزی که خدا اقامه کرده روی زمین همین ضروریات است. از اینهایی که عرض می‏کنم غافل مشوید که این حرف‌ها حرفی نیست بی‏پستا. این ضروریات را خدا اقامه کرده به جمیع معجزات صاحبان جمیع معجز از آدم گرفته تا پیغمبر آخر الزمان9 که معجزات همه ارث رسیده به آن حضرت، به طور وراثت تمام آنچه از انبياء بود رسید به پیغمبر از پیغمبر9 رسید به ائمه چنان که در زیارت سید الشهدا می‏خوانی السلام علیک یا وارث آدم صفوة اللّه. آنچه آدم داشت به او ارث رسیده.

باز ملتفت باشید که این‏جور چیزها منظور نیست، نه این است که مثل مردم خیال کنید که کفش کهنه‏ای مثلاً از آدم به ایشان ارث رسیده پس ایشان وارث آدمند. یعنی تمام ادلّه و براهینی که آدم داشت دست به دست آمده تا رسیده است به سید الشهدا تمام آنچه نوح داشت از ادله و براهین به ارث به سید الشهدا رسیده. و هکذا ابراهیم و موسی و عیسی و محمد و علی صلوات اللّه علیهم. تمام دلیل‌ها و برهان‌ها تماماً، و تمام معجزات به ایشان رسیده این همه روی هم رفته تا اثباتش کرده.

ان‌شاءاللّه دقت کنید بنشینید فکر کنید خودتان فکر کنید خودتان دقت کنید ببینید خدا بخواهد یک چیزی را به ده نفر بگوید، چه‏جور باید بگوید که این ده نفر بشنوند؟ آن را میان ایشان محل اتفاق می‏کند. ببینید می‏شود غیر از اینکه ضرورتی قرار بدهد؟ چاره‏ای نیست غیر از اینکه ضرورت کند آن را، محال قرار داده که چیزی غیر از ضرورت، یقینی و مسلّمی باشد دیگر باقی چیزها مثل این است که فلان کولی فال

«* دروس جلد 5 صفحه 553 *»

می‏گیرد می‏گوید یک‏کسی با تو دشمن است بلند قدّی با تو دشمن است، همه از قبیل همان فال‌هایی است که گرفتند.

ملحدین صوفیه که می‏گویند «کامل آنی است که از دل ما خبر بدهد» اولاً  که الحمدللّه علم کهانت برداشته شده در دین اسلام اینها حیله‏های صوفی‌ها است که باید خبر بدهد کامل که فلان زن حامله می‏شود یا نه؟ یا می‏گوید زنت حامله می‏شود دختر می‏زاید. شما بدانید کهانت را از اسلام برداشته‏اند. و خدا می‏داند این‏جور صوفی‌ها رد پای آنها را گرفته‏اند، راه می‏روند الا اینکه آنها راستی می‏گفتند، اینها می‏گویند کامل می‏باید سکوت کند حرف نزند، دیگر حلالی نداند حرامی نداند دلیل نداند برهان نداند سکوت محض باشد.

فکر کنید ببینید دین خدا کی این‏جور بوده؟ کدام نبی مبعوث شد ساکت باشد حرف نزند؟ یا بگوید مرید فلان آقا بشو، تا ضابط شوی کدخدا بشوی؟ کی مبعوث شدند انبياء بر اینکه هرکه مریدشان شد سلطان شود؟ یا اینکه مرید بشویم حق را قبول کنیم پول گیرمان بیاید؟ اگر همچو بود چرا پیغمبر خدا گرسنگی می‏خورد؟ چرا این همه صدمه می‏کشیدند؟ باری.

و صلی اللّه علی محمد و آله الطیبین الطاهرین

و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین

 

«* دروس جلد 5 صفحه 554 *»

درس چهل‌ويکم

 

(يکشنبه 4 ذی‌القعدة‌الحرام سنه 1297)

 

«* دروس جلد 5 صفحه 555 *»

 

 

 

و صلی اللّه علی محمد و آله الطیبین الطاهرین

و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین و لاحول و لاقوة الا باللّه العلی العظیم

قال اعلی اللّه مقامه و رفع فی الخلد اعلامه: سنة اللّه التی قد خلت من قبل و لن‏تجد لسنة اللّه تبدیلاً و لن‏تجد لسنة اللّه تحویلاً هو الذی ارسل رسوله بالهدی و دین الحق لیظهره علی الدین کله و لو کره المشرکون. و لقد احسن الشاعر و اجاد و للّه دره حیث قال و نعم ما قال:

لزین الدین احمد نور فضل
  تضاء به القلوب المدلهمة
یـریـــــد الحاســــــدون لیـطفـــــݘـوه
  و یأبی اللّه الّا  ان‏یتمه

و لاتحسبن اللّه مخلف وعده رسله. بالجملة،

الناس من حسب التمثال اکفاء
  ابوهم آدم و الام حواء

و کم ترک الاول للآخر و لیست حرارة شمس الحقیقة باقل من الشمس الظاهرة و يثور الابخرة کما ثارت اعاذنا اللّه من شر الاشرار و کید الفجار و الحقنا بالابرار ربنا افرغ علینا صبراً و ثبّت اقدامنا و انصرنا علی القوم الکافرین.

از آن پستایی که در دست داشتیم ان‌شاءاللّه اگر بخواهیم نزدیک شوید به علم باطن یا باطن باطن، این را اولاً داشته باشید که هیچ‏جا خدا امرش را مشکل قرار نداده و امرش را پنهان قرار نداده، که سرّها باشد بروند در پستوها بگویند. اینها کار اهل حیله است دین خدا همیشه واضح است و آشکار. هرسرّی که بشنوید که پنهان است خیال نکنید پنهان است، سرّ است یعنی پنهان است سرّ شیعه پیش سنی پنهان است. سرّ علماء پیش جهال پنهان است. همیشه امر خدا ظاهرش باطنش برای آدم

«* دروس جلد 5 صفحه 556 *»

بی‏غرض، سهل است و آسان حالا شخص می‏شنود حدیث کمیل داخل مشکلات است، خیال می‏کند نمی‏شود فهمید. تو غرض را کنار بگذار آسان می‏فهمی.

باری پس ملتفت باش که مؤثر در اثر خودش ــ  و همین علم باطن است که عرض می‏کنم، و باطن باطن هم همین است. و ببینید وقتی عرض می‏کنم، می‏بینید که داخل بدیهیات است در سایر جاها. آن وقت در موقعش باید خرج داد ــ  هرمؤثری در اثر خودش، صفات ذاتیه خود را پنهان نمی‏کند، آن وقت بیاید بعضی از صفات ذاتیه خود را در آثار خود ظاهر کند بعضی را ظاهر نکند. مؤثر مثل زید که مؤثر است و احداث می‏کند قیام خود را، یک‌خورده هم دقت کنید که این مسأله را آنجا که می‏بینید یاد بگیرید جاهای دیگر خودتان یاد خواهید گرفت. فعل زید یا قیام زید، فرق هم نمی‏کند قیام زید پیش هیچ‏کس دیگر نیست. پیش عمرو نیست به جهتی که او قیام خودش را دارد. آنها هم اگر بایستند قیام خودشان است. قیام زید مال خودش است وحده لا شریک له، او باید احداث کند. این احداث را هم «لا من شی‏ء» می‏کند. گِلی را چوبی را، راست نگه نمی‏دارد بگوید من ایستاده‏ام. قیام زید احداث لا‌من‌شی‏ء است. زید ماده‏ای نمی‏گیرد از خارج آن را وادارد آن وقت بگوید من ایستاده‏ام و به هیچ‏کس دیگر هم نمی‏شود این، تفویض کند امرش را و بگوید که من می‏خواهم بایستم شما بایستید تا من ایستاده باشم. تفویض محال است خدا قرار نداده. نه خدا تفویض می‏کند کارش را به خلق که شما بروید کار مرا بکنید من خودم بی‏ادبی است کار خودم را بکنم، نه هیچ بی‏ادبی نیست هل من خالق غیر اللّه؟ خدا است وحده لاشریک له کارکن خدا است محال است کارش را به کسی دیگر واگذارد. خودت هم بخواهی بایستی باید خودت بایستی. به هرکس بگویی بایست، و جمیع خلق هم جوری باشند ــ خدا جوریشان کرده باشد ــ که امتثال تو را بکنند تو بگویی بایست و همه هم امتثال کنند و بایستند، خودت نایستاده‏ای. جمیع ماسوی اللّه بایستند ایستادن تو به عمل نیامده. ایستادن تو کار تو است وحده لا شریک لک فی

«* دروس جلد 5 صفحه 557 *»

فعلک و هیچ کمک نمی‏خواهی مگر کمک‌های ظاهری. عصایی دست بگیری آن دخلی به تو ندارد. ایستادن تو کار تو است مفوض به غیر تو نیست و شما نمی‏توانید تفویض کنید این کارتان را به غیر خودتان آنها هم نمی‏توانند قبول کنند. هرکس هم بخواهد ایستادن تو را احداث کند نمی‏تواند تو بخواهی واگذاری نمی‏توانی این محال است خدا قرار نداده. نه در ملکش نه خودش می‏کند همچو کاری. زید احداث می‏کند قیام خودش را فرق هم نمی‏کند قیام یا سایر افعال. تکلم خودش را احداث می‏کند، حرکت خودش را احداث می‏کند سکون خودش را احداث می‏کند، و ماتری فی خلق الرحمن من تفاوت حروف نفس خودت را اگر درست می‏خوانی تمام عالم را می‏توانی بخوانی. و اگر خودت خودت را گم می‏کنی و حروف نفس خودت را نمی‏توانی بخوانی تمنای بیجا است که بخواهی حروف عالم را بخوانی خودت از همه‏چیز به خودت نزدیکتری نزدیکتر را نمی‏بینم نمی‏شود، آیه انفس را مطالعه نکند و در نفس خودش نفهمد. و ماآتای خودش را که خودش است که خدا به او داده و مالش است آنچه خدا به او داده ــ و تو مالکش هستی ــ هرچه هم بیرون است نداده و ماآتیٰ نیست. و لایکلف اللّه نفساً الا ما آتاها پس آنچه بیرون است به تو نداده‏اند و نمی‏فهمی خیال می‏کنی می‏فهمی، خیال است.

اغلب علوم مردم جهل مرکب است علم اسمش می‏گذارند، نمی‏دانند و نمی‏دانند که نمی‏دانند، این است که همیشه در گرداب جهالت مانده‏اند و نمی‏توانند بیرون آیند اگر می‏دانست که نمی‏داند زور می‏زد که بیرون آید حالا چون نمی‏داند مانده در نادانی. جهل مرکب بدترین ناخوشی‌ها است گریبان مردم را گرفته است. پس تا حروف نفس خود را نتوانید بخوانید طمع بیرون‌ها را نکنید و اگر خواندی و دانستی چه‏جور کاری می‏کنی و من عرف نفسه فقد عرف ربه و واللّه هیچ اغراق نفرموده‏اند. اللّهی فهمیدی، فهمش پیش تو آمده. اگر فهمیده‏ای فهمش آمده پیش تو اگر نیامده پیش تو ماآتای تو نیست، تکلیف به تو نکرده‏اند. و اینهایی که عرض می‏کنم

«* دروس جلد 5 صفحه 558 *»

اسرار دارد و زور می‏زنم ملایم می‏گویم که وحشت نداشته باشد و الا اینها را طورهایی می‏شود گفت که خیلی وحشت داشته باشد. پس در حروف نفس خودت فکر کن، حتم است و حکم که فعل خودت را تو خودت احداث کنی عبادت خودت را، حتم است حکم است بتّ است که تو عمل بیاری. توقع مکن کسی دیگر نماز کند برای تو به شرطی جلدی خیالتان را نبرید در نماز استیجار. باز اگر تو پولی نگذاری وصیتی نکنی یا ایمان نیاری حق اخوت با آن مؤمن نداشته باشی، آن نماز برای تو ثمری نمی‏کند لیس للانسان الا ما سعی و ان سعیه سوف یری. لاتزر وازرة وزر اخری. ان احسنتم احسنتم لانفسکم و ان اسأتم فلها.

ملتفت باشید مسأله یقینی را از دست ندهید. هیچ بار متشابهات را تمسک نکنید که یقینی را از دست بدهید، و در کار دنیاتان و آخرتتان اگر این کار را بکنید آسوده خواهید شد. مادامی که داری یک‌پاره علومی که یقینی است، بخواهی دست از این معلومت برداری ــ که یک‌پاره چیزها هست که معلوم تو نیست ــ معلومت از دستت رفته آن چیزهای دیگر هم به دستت نیامده است. همیشه مشقتان این باشد که محکمات را قایم نگاه دارید که آن یقینیات است یقینیات را از دست مده، که فلان چیز را نمی‏دانم.

پس یقین را ان‌شاءاللّه فراموش مکن، ببین چیزی که خدا به تو داده است، خود تو است که به تو داده است غیر را به تو نمی‏دهند که تو مالکش شوی مگر ملک‌های ظاهری آنها را هم مالک نیستی. یقین را از دست مده به ترائی خارجی که من خانه‏ام را مالکم، خانه‏ات را کجاش را مالکی و نمی‏دانی کی کجاش نشسته؟ مالک آن است که خبر از آنچه دارد داشته باشد. مؤمن در جنت ــ که جنت خود را مالک است ــ در طرفة العینی در شرق و غرب عالم جنت خودش در همه‏جاش هست. در درختش هست در نهرش هست در قصرش هست. اینجا اگر تو مالک بودی خانه خود را، نمی‏توانستند آن را از تو بگیرند یا تصرفی در آن کنند یا غصب کنند. حالا بخواهی معنی این را بفهمی

«* دروس جلد 5 صفحه 559 *»

سعی کن همان کلمه اول را بفهم «تو قیامت را مالکی» هیچ‏کس نمی‏تواند غصب بکند این ملک تو را جمیع اهل ملک اگر پادشاه جابر ظالم شوند و بخواهند غصب کنند قیام تو را نمی‏توانند، نمی‏شود مفوّض کرد به کسی نه به رضا نه به کراهت.

این است که اگر فکر کنی می‏دانی خدا است خالق شما و عالم به حقایق اشیاء و انبياء به وحی الهی مطلع شده‏اند بر حقایق اشیاء. واللّه خواستند چیزی به دست شما بدهند که هیچ‏کس نتواند از دستتان بگیرد از این جهت گفتند نماز کن روزه بگیر، خودت این اعمال را به‌جا بیار. چیزهایی را که دیگری می‏کند خیال می‏کنی مال تو است؟ خیال پوچ است. گندم را در انبار خیال می‏کنی مالک هستی؟ نمی‏بینی به تجربه که دزدها می‏برند یا مهمان‌ها می‏خورند. پس مالکیت دنیایی مالکیت نیست اینها جهل مرکب است مردم دارند که می‏گویند مِلک داشته باشیم باغ داشته باشیم مال زیاد داشته باشیم. واللّه خدا می‏خواست مال زیاد داشته باشی ملک زیاد داشته باشی، که کسی نتواند از تو بگیرد گفت باغ را خودت درست کن. پیغمبر می‏فرماید در معراج دیدم بهشت را قاع صفصف فاکثروا فیها الغراس در آن هی درخت بکارید هی قصر بسازید همه‏جوری درست می‏شود. می‏فرماید دیدم ملائکه قصر می‏سازند، یک خشت از طلا یک خشت از نقره گاهگاهی بیکار می‏نشینند خیلی تعجب کردم پرسیدم از جبرئیل که اینها چرا می‏نشینند گاهی؟ اینها که مثل انسان و حیوان نیستند که خسته شوند. پیغمبر می‏دانست خسته نمی‏شوند ملائکه لایستحسرون عن عبادته و یسبّحونه و له یسجدون جبرئیل گفت خودت برو بپرس. گفتند ما خسته نمی‏شویم ولکن ما تا خشت و گل به دستمان می‏دهند ما می‏گذاریم روی هم و می‏سازیم، ما عمله‏ایم وقتی نمی‏دهند، ما دستمان را روی هم می‏گذاریم می‏نشینیم. پرسیدند خشت و گل شما چیست؟ گفتند وقتی مردم در دنیا می‏گویند سبحان اللّه و الحمد للّه و لااله الا اللّه و اللّه اکبر هروقت اینها را می‏گویند خشت و گل به ما می‏رسد، هروقت نمی‏گویند ما بیکاریم. ببینید خشت طلا را باید ساخت، عمل اکسیر باید پیدا

«* دروس جلد 5 صفحه 560 *»

کرد و باید ساخت و به دست ملائکه داد خشت نقره را باید ساخت و به دست ملائکه داد. و باز خیال مکن خدا خشت طلایی بسازد و به دست ملک بدهد مال ما باشد. در دار دنیا، خانه‏ای این‏جور بسازند و تو را ببرند آنجا و قباله‏اش کنند بدهند به تو باز مال تو نیست. تو یک‌جاش منزل داری باقی دیگرش را تو منزل نداری. خشت طلایی که دیگری بسازد به تو بدهد تو خشت طلاش را بخواهی تصرف بکنی نمی‏توانی. در بهشت خودت می‏توانی خشت‌هاش را جابجا کنی.

پس ملتفت باشید این‏جور امنیه‏ها جهل مرکب است، این‏جور دارایی‏های دنیا ناداری است ما عند اللّه خیر و ابقی ما عند اللّه، همان چیزهایی است که به تو امر کرده‏اند، گفته‏اند نماز بکن مال خودت باشد روزه بگیر مال خودت باشد فعل خودتان مال خودتان است. تمام دنیا کافر و غاصب باشند بخواهند دزدی کنند این سدّ اسکندر است به این قلعه نمی‏توانند راه پیدا کنند. فعل شخص مال خود شخص است و ملک آن است و مالک آن است که احداثش می‏کند انما امره اذا اراد شیئاً ان‏یقول له کن فیکون الآن هم همین‏جور است دایم کارتان است بیدار شوید ببینید چه‏جور کار می‏کنید. آنها که مال شما نیست آنها را زور مزن به چنگ بیاری. هرکار بکنی مال تو نمی‏شود لحاف ترمه را روت انداختی مال تو نمی‏شود، تو خیال کردی مالت است این است سرّ اینکه گفتند دنیا طلب نکنید، خیال مکنید خدا حیفش آمد طلب دنیا کنید. نه واللّه خدا خلقتان کرده می‏گوید خلق کردم شما را، خیرتان بدهم ربحتان بدهم ماخلقتکم لاربح علیکم خلقتکم لتربحوا علیّ نه اینکه خلق کرده‏ام که نفع کنم خواسته‏اند خیر زیاد به شما بدهند. چیزی بدهند که غصب نشود کرد چیزی بدهند که آن چیز شما را حفظ کند نه چیزی بدهند که شما باید حفظش کنید. خیال کردی محفوظ ماند، باز ملک تو نشد فعل تو نشد باز انبارش سرجای خودش است دخلی به تو ندارد. پس فکر کنید در جمیع عالم‌ها با بصیرت هرچه تمام‏تر ببین هرچه را خدا خواسته، خواسته تو را مالک کند. دلیلش اینکه گفته کار

«* دروس جلد 5 صفحه 561 *»

بکن. اگر می‏کنی داری نمی‏کنی نداری، قیام تو مال تو است هیچ‏کس غصب نمی‏تواند بکند این قیام تو را.

ایمان مستودعی مردم دارند و ایمان مستودعشان واللّه همین جهل‌‌های مرکبشان است. ظاهراً مؤمن هستند وقتی انسان می‏میرد عدیله می‏آید انسان را گول می‏زند ایمان انسان را می‏برد انسان کافر می‏شود. اینها واللّه هیچ ایمان در دلشان نرفته مؤمن نشده‏اند، به اسلام تنها اکتفاء کرده‏اند حالا یک کاری بکنید در وقت احتضار شیطان توی دست و پا نیاید، بلکه چیزیش آن طرف برود. عرض می‏کنم که واللّه هرشیطانی هرقدر قوت داشته باشد هرقدر قدرت داشته باشد، نمی‏تواند ببرد. خیالات پوچ و پر را می‏گیرد شیطان، آنجا می‏آید چشمت را که وا می‏کنی می‏بینی آن خیال‌ها مال تو نبود.

پس اثر شخصِ مؤثر فعل خودش است. تمام عالم بخواهند فعل شخص را از شخص جدا کنند زورشان نمی‏رسد محال است، خدا نمی‏کند به جهتی که ظالم نیست. خدا خودش البته سلب نمی‏کند ماکان اللّه لیضیع ایمانکم شیطان هرجا دید عمل خود شخص است زور بیجا نمی‏زند، می‏بیند قیام زید را از زید نمی‏شود کند زور بیجا نمی‏زند. این است که گفت فبعزّتک لاغوینّهم اجمعین الا عبادک منهم المخلصین. عباد مخلص را استثنا کرده. یا مخلِصند یا مخلَصند، خدا خلاصشان کرده از دست شیطان شیطان هم می‏بیند این‏طورند دست و پای بیجا نمی‏زند. پس مخلَصین کسانی هستند که خدا آنها را از دست شیطان خلاص کرده که به این تاتوره‏ها فریب نخورند، و به این ترائی‌ها خیال نکنند مالک شدند خانه خود را، نمی‏شود مالک شوند. پس اگر می‏خواهی چیزی ملکت بشود راه برو، حرف بزن ببین بشنو. می‏بینی چیزی را، مرئی تو است اگر خودت نمی‏بینی مال تو نیست اگرچه تمام عالم چشم باشد. گوش بده بشنو، مردم دیگر گوش بدهند و بشنوند تو نشنوی اصوات را نفهمیده‏ای.

پس ملتفت باشید ان‌شاءاللّه فراموش نکنید لیس للانسان الا ما سعی و ان سعیه

«* دروس جلد 5 صفحه 562 *»

سوف یری این است کلی، این است یقینی باقی را باید راه‌هاش را پیدا بکنید که چه‏جور بوده. پس فکر کنید که عمل شخص است که مال شخص است عمل شخص را از این شخص گرفتن، داخل محالات است. خدا هم خواست که به تو بدهد گفت عمل کن، همان عمل خودت را هم به خودت می‏دهد سیجزیهم وصفهم غیر از این نمی‏شود. نعوذباللّه کفرها و ظلم‌های ذاتی و نفاق‌های ذاتی همین‏طور است، فعل شخص مال خود شخص است هیچ‏کس نمی‏تواند ببرد هیچ شیطانی نمی‏تواند پس بگیرد.

باز دقت کنید شعورتان را به کار ببرید. اثر چراغ، مال این چراغ است فکر کنید تا به چنگتان بیاید ان‌شاءاللّه ببین نور چراغ، از این چراغ است صادر از این چراغ است، اگر تمام عالم باد بیاید و بخواهد این نور چراغ را از دور این چراغ بپاشاند بردارد ببرد، زورشان نمی‏رسد. این بادهای سخت که خرمن خاکستر را به باد می‏دهد زورشان نمی‏رسد نور چراغ را یک سر مویی حرکت بدهند مگر اینکه خود چراغ را خاموش کنند. چراغ را در شیشه‏ای بگذار که خود چراغ خاموش نشود و تمام عالم باد بشود، نور چراغ را یک سر مویی پس و پیش نمی‏تواند بکند. به جهتی که این نور اثر این چراغ است این را بخواهی بجنبانی، چراغ را بردار. دیگر هرچه از خارج، هرچه بادهای شیطانی بیاید که نورها را متفرق کنند و هباء منثور، زورشان نمی‏رسد مگر کسی بخواهد حرکت بدهد نور را حرکت بدهد چراغ را، بردارد و ببرد نورها هم همراه چراغ می‏روند. پس این نور مال این چراغ است تمام عالم کمک کنند نور این چراغ را زیاد نمی‏توانند بکنند مگر چراغ قوت بگیرد، خودش نورش زیادتر می‏شود. و تمام عالم گردباد شود لوله‏باد شود و بخواهد یک‌خورده کمتر کند این نور را نمی‏تواند. پس نمی‏شود غصبش کرد پس در ظاهر و باطن، فعل هرمؤثری مال مؤثر است و این یقینی‏تان باشد، این را ول نکنید که تاتوره را بگیرید.

پس اثر، مال مؤثر است و مبدئش از مؤثر است منتهاش از مؤثر است این اثر، از

«* دروس جلد 5 صفحه 563 *»

پیش آن مؤثر که می‏رود ــ معلول بی‏علت باقی نمی‏ماند ــ فانی می‏شود. نور این چراغ، بر فرض دروغ اگر کندی آن را که ببری جای دیگر فی‏الفور معدوم می‏شود مگر چراغ را خاموش کنی. فعل اگر از فاعل جدا شد، نیست می‏شود معدوم می‏شود. پس فعل مال فاعل است و فاعل آن را احداث می‏کند لا من شی‏ء خارج. به نفس خود قیام، قیام را احداث می‏کنی نه به قعود نه به تکلم. به کلامی و لغتی که قائم بفهمد احداث می‏کنی و این قیام است که هروقت زید اراده کند بایستد، انما امره اذا اراد قیاماً فقال للقیام بنفس القیام قم، فقام فصار قائماً. پس زید است مقیم قائم و اقام القائم بنفس القائم لا بالقاعد و سایر الظهورات. پس اثر در جای خودش به نفس خودش برپا است. خودش را آن فاعل در جای خود نصب کرده. مؤثر، این را احداث لا من شی‏ء خارج من ذاته کرده. پس خلقه و اوجده و اقامه به له فیه فی وقته فی مکانه. آنچه را که محتاج است تمام آن را مؤثر به او داده. پس مؤثر، احداث می‏کند فعل خود را و بعد از آنی که مؤثر فعل خود را احداث کرد، خودش توی فعل خودش هست و بیرون نمی‏رود. خودش قیام را احداث می‏کند.

هرچیزی را خیال کنی فهمیده‏ای، اگر یک معلمی بیاید بشکافد می‏دانی فهمت نافهمی بود، علمت جهل بود و جهل مرکب. هرفاعلی ــ زید ــ وقتی می‏ایستد این ایستاده فعل او است. حالا زید است که ایستاده نه کسی دیگر، لا ثانی له. پس زید در توی قیامِ خود به هیأت قیام بیرون آمده و این هیأت قیام همان خود قیام است لا شی‏ء سواه. این ماده‏ای دارد، ماده‏اش هم قاف است و واو و میم که حروف اصول این قیام باشد یا مقیم یا اقام یا قائم یا صار قائماً، جمیع حروف اصولشان باید یکی باشد و هریک از این حرف‌ها که عرض می‏کنم ملتفت باشید بابی از ابواب حکمت است و کلیاتی است که یفتح من کل باب الف باب. دقت کنید ببینید جمیع حروف اصول، اگر قاف و واو و میم هست، که حروف اصول است، آن وقت قام هست قیاماً هست قائم هست اقام هست مقیم هست مَقام هست مُقام هست. اگر این حروف اصول را

«* دروس جلد 5 صفحه 564 *»

بخواهی برداری، دیگر قائم بخواهی بسازی نیست. قام بخواهی بسازی نیست قیاماً بخواهی بسازی نیست. اقام بخواهی بسازی نیست مقیم مُقام مَقام، تمام این مشتقات، همه به‌هم می‏خورد به جهتی که حروف اصول نیست وقتی حروف اصول باشد هرجایی چیزی اسمش است.

الفِ باب اِفعال بر سرش درآری اقام می‏شود. الف فاعل در وسطش درآری قائم می‏شود. بر سرش میمِ مکانی درآری مقام می‏شود. میم مفتوح درآری چه می‏شود میم مضموم درآری چه می‏شود. هی چیزها عارض می‏شوند باب افعال عارض می‏شود. ابوابی که هستند متممات خود فعلند، اصلش قاف و واو و میم است. می‏خواهی این را جوریش کنی تعدی کند الف بر سرش درمی‏آری اقام می‏شود این الف عارض مجرد می‏شود. قیام به قاف و واو و میم برپا است پیش از این نیست. در ذات زید نه قام هست نه اقام نه قائم نه مقیم. زید که می‏ایستد، ایستاده ایستاده است لاشی‏ء سواه. مقیم این کیست؟ زید است. کجا؟ اینجا که این ایستاده. در کدام وقت؟ در همان زمانی که این ایستاده است. پس آن اقامه این هم قام پس خلقه اللّه فانخلق اوجده اللّه فانوجد. خودت هم همین‏جور کارها می‏کنی. دائم خودت مشغولی به این‏جور کارها. آنچه مشغولی، مماآتای تو است و تو اینها را می‏توانی بفهمی چون خودت ما آتایی داری و وجود خودت مما آتای تو است. اگر در این فکر کنی، می‏فهمی به جهتی که خلق خدا را می‏توانی بفهمی. تو می‏فهمی چطور می‏ایستی اگر فهمیدی چطور قائم را به عمل آوردی، می‏دانی که هرکس در ملک ایستاده همان‏طور ایستاده بود. یک فعلی را بفهم از فاعلی چطور سر می‏زند، از هرفاعلی فعلش همان‏طور سر می‏زند.

پس من عرف زید قائم که فرمودند، و این کلام شیخ مرحوم کلام بزرگ است البته کلام ملوک است و ملوک کلام است. می‏فرماید شیخ مرحوم «من عرف زید قائم عرف التوحید بحذافیره» اگر بفهمی همین زید قائم را، جمیع نکات و دقائق توحید را فهمیده‏ای. این زید قائم را نفهمی، بدان آنچه گفتی لا اله الا اللّه و بگویی تا قیامت،

«* دروس جلد 5 صفحه 565 *»

هیچ لا اله الا اللّه نگفته‏ای. این لام و الف و لام و هاء را شیطان هم می‏گوید، همه کفار هم می‏گویند. آنچه هست این است که حروف اصول خودت را اگر به دست آوردی و خواندی توحید را به دست آورده‏ای و می‏دانی که این حروف اصول را به تو داده‏اند و محفوظش کرده‏اند. این زید توی قاف و واو و میم قائم است. توی صاد و لام و واو مصلّی است مثلاً توی سین و لام و میم مسلّم است. توی تکلّم کلّم است. توی متحرک حرّک است. توی ساکن سکن است. پس مؤثر در توی آثار خود هست و آثار را اختراع لا‌من‌شی‏ء کرده.

فکر کنید ببینید که چقدر حکمت است که توی این کلمات گفته شده لکن مردم غافلند باید متذکرشان کرد که این همه نعمت را خدا به شما داده. و بدانید که این نعمت‌ها را او داده است همه را، از کسی دیگر نیست که منت از کسی دیگر بکشید. همان‏جوری که گفتم نمی‏شود دزدیدش از جایی و خدا باید بدهد خودت هم ندزدیده‏ای خدا می‏دهد و منت نمی‏گذارد. این مردم که منت می‏گذارند به جهت این است که چیزی را مالک نیستند. آنی که مالک می‏کند، یک چیزی ابتداءاً می‏دهد به تو، از جایی برنداشته به تو بدهد که آنجا خالی بماند و منت دوش تو بگذارد که به تو داده‏ام. هرچه می‏دهد از جایی برنداشته تعجب است لاتنقص خزائنه خزانه‏های او جوری است که اگر هرآنی خیال کنی صد هزار همچو اوضاعی که حالا هست برپا کند، خدا از جایی برنمی‏دارد و بسازد. تمام کارهاش توی کاف است و نون تا می‏گوید کن هرچه می‏خواهد می‏شود.

می‏خواهی ببینی چطور می‏شود؟ پیش خودت فکر کن هیچ‏جا مرو، و ببین تو خودت احداث می‏کنی قیام را، لا من شی‏ء احداث می‏کنی بلکه لا من عمرو، لا من بکر لا من جن لا من ملائکة لا من شی‏ء بلکه ابتداءاً خدا قیام را به تو می‏دهد و تو از جایی آن را غصب نکرده‏ای و چون از جایی غصب نکرده‏ای پس مکافات نخواهی دید. کسی دیگر هم نمی‏آید از تو غصب کند. هرچیزی را غصب کنی، یک‏کسی دیگر

«* دروس جلد 5 صفحه 566 *»

می‏آید می‏برد. هرچیزی که بالعرض آمد کسی دیگر آن را می‏تواند بگیرد. پس عمل شخص مال خود شخص است. مالکش خود شخص است. خودش این را احداث و موجود کرده بحول اللّه و قوته. غیری نمی‏تواند از او بگیرد و این حول الهی که آمده پیش او، به او داده شده و حالا که به او داده‏اند مال خودش شده. چون خدا داده، مال تو شده وقتی هم می‏دهد هیچ دست خودش خالی نشده. و تو قیام را به نفس خود قیام اختراعش کردی آن وقت این قیام از تو منفصل نمی‏شود، برود جایی دیگر برای خود رجلی باشد و تو او را اقامه نکنی، نمی‏شود. پس اگرچه این قائم خودش ایستاده غیر خودش هم هیچ‏کس نایستاده، اما زید باید باشد که بایستد اگر زید نباشد، ایستاده محال است بایستد. پس زیدِ قائم، مقیم آن قائم است و آن قائم اگرچه خودش به خودش برپا است، لکن از چنگ زید بیرون نیست و طرفة العینی اگر زید اعراض از قائم بکند نیست می‏شود و نابود. به همین‏جور واللّه حول‌ها و قوت‌هایی که به تو داده‏اند اگر بگیرند، تو می‏بینی اگر بگیرند نمی‏توانی هیچ‏کار بکنی. ببین تو گوش داری تو می‏شنوی آن صداها را. با وجود این اگر گوش را از تو بگیرند تو نمی‏توانی بشنوی هو المالک لما ملّکهم و القادر علی ما اقدرهم علیه هرچه ارخاء عنان کنند که این خلق هی حرکت کنند هیچ از چنگ او بیرون نمی‏توانند بروند. هرچه ساکنشان کنند باز از چنگ او بیرون نمی‏روند. هرقدر اطاعت کنند باز منت خدا را است که او توفیق داده. بلکه هرچه معصیت کنند باز نتوانسته‏اند به غیر از اراده او بی‏حول و قوه او کرده باشند، و تفویض باشد و محال است تفویض.

خلاصه ملتفت باشید آثار را ببینید خدا چه‏جور قرار داده ماتری فی خلق الرحمن من تفاوت خودت را بشناس خدا را هم می‏شناسی، خلق را هم می‏شناسی. خودت را نشناسی خلق را هم نمی‏شناسی آنچه می‏شناسی سراب است هنوز بدان خدا هم نمی‏شناسی. اگر خدایی هم می‏گویی و خدایی می‏پرستی و به خاک می‏افتی شاید نعوذباللّه از آنهایی باشی که فرموده انکم و ما تعبدون من دون اللّه حصب جهنم

«* دروس جلد 5 صفحه 567 *»

خدا نصیب مؤمن نکند. پس در روز قیامت خدایان یهود را، خدایان نصاری را سنی را منّی را قنّی را تمام غیر اهل حق را، خودشان را و خدایانشان را می‏آرند می‏برند به جهنم. که این خدایی که این همه تعظیمش می‏کردی ببین حالا به چه پیسی به جهنمش می‏برند انکم و ما تعبدون من دون اللّه حصب جهنم مگر کسی خدا را بپرستد. و بدان اگر خودت را بشناسی خدا را هم می‏توانی بشناسی خلق را هم می‏توانی بشناسی اگر حقیقت خود را شناختی، حقیقت اشیاء را هم می‏توانی بشناسی. و اگر حقیقت اشیاء را دانستی حکیم خواهی شد. و اگر حکمت داشته باشی من یؤت الحکمة فقد اوتی خیراً کثیراً  و اگر حکمت نداشته باشی غیر حکمت هرچه هست سفاهت است، همه سراب‌ها است، خیال می‏کنی آب است خیال می‏کنی چیزی داری. یک‌خورده محتاج بشوی به آب و پیش بروی آن وقت می‏بینی آب نبود خیال خودت بود آب نیست نعوذباللّه.

این مردم این‏قدر خوابند که هرچه اغراق کنی که خوابند باز بیشتر خوابند. مردکه سراب می‏بیند و خیال می‏کند آب دیده به خیال خود خیال می‏کند آب خورده است، وقتی او را بیدار می‏کنی می‏بیند آب نبود. بیدارت که کردند می‏بینی آنچه دیدی سراب بود، آنچه به آن رسیدی آب نبود پیش آب نرفتی و به آب نرسیدی و آب نخوردی. بعینه همه این عرض‌ها را در یک اشاره قرآن خدا گذارده لیبلغ فاه و ما هو ببالغه. این مردم هی دست می‏کنند آب بخورند و هیچ دستشان نمی‏رسد به آب و ما هو ببالغه و ما دعاء الکافرین الا فی ضلال مثل سراب است، اگر پیش رفتی می‏بینی چیزی نیست. یعنی اگر رفتی، اگر نرفتی که هیچ، نرفته‏ای پس خیال آبی می‏کنی وقتی می‏روی پیش، هرچه دست می‏کنی زیر آن، آب نمی‏آید در دست تو دست را می‏آری بالا، می‏بینی خالی بود، هیچ توش نیست لیبلغ فاه و ما هو ببالغه.

خلاصه، همه اینها توی همان یک کلمه است، باز تا حروف نفس خودت را نخوانی و مطالعه نکنی آنچه عرض کردم نمی‏فهمی. پس آنچه را به تو می‏دهند مال تو

«* دروس جلد 5 صفحه 568 *»

است از کسی دیگر نیست از جایی دیگر نیاورده‏اند. پس کسی دیگر منت بر تو ندارد از خودت است به خودت داده‏اند. پس چون مال خودت است هیچ‏کس دیگر نمی‏تواند ببرد خدا حفظش کرده. پس مؤثر، در اثر خود همیشه ظاهر است بیّن است آشکار است و اگر کسی این قاعده را حفظ کند می‏بیند خدایی هست، معلوم است این اوضاعی که برپا است وِلکی خودش درست نشده یک‏کسی آن را ساخته این جسم را یک‏کسی ساخته، این که خود به خود اینجا گذاشته نشده یک‏کسی آن را اینجا گذاشته و همچنین باقی مراتب. پس مارأیت شیئاً الا و رأیت اللّه قبله او معه دیگر یا تردیدش از راوی باشد یا نباشد. وقتی از پِیَش می‏آیی آثار این صانع کجا است که مخفی باشد؟ هیچ‏جا نیست که آثار این صانع نباشد.

مگر می‏شود یک چیزی را خلقی دیگر خلق بکند؟ مگر می‏تواند خلق کاری بکند؟ هل من خالق غیر اللّه؟ ارونی ماذا خلقوا من الارض بنمایید تا برویم خود را به او بچسبانیم. نیست خالقی به غیر از خدا اگر هست ارونی آیا می‏توانند جماد بسازند؟ می‏توانند نبات بسازند؟ می‏توانند حیوان بسازند؟ می‏توانند انسان بسازند؟ آیا می‏توانند اینها را جوری دیگر بگردانند؟ آیا می‏توانند این حادثات را که واقع می‏شود جلوش را بگیرند؟ اگر می‏توانند، وقتی سرما باید بشود نگذارند سرما بشود. زمستان را تابستان کنند تابستان را زمستان کنند، نمی‏توانند. پس صانعی است که در ملک کارها می‏کند که هیچ‏کس و هیچ چیز در ملک او نمی‏شود خلقت بکند. همه در چنگ او و تصرف او است از تصرف او نمی‏رود بیرون. چنین خدایی این اوضاع را برپا کرده آثار صنایعش همه‏جا پیدا است از همه‏چیز هویدا است فبأی حدیث بعد اللّه و آیاته یؤمنون.

و صلی اللّه علی محمد و آله الطیبین الطاهرین

و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین

بعد از درس قدری ساکت نشسته بودند و همه اهل مجلس ساکت بودند و از

«* دروس جلد 5 صفحه 569 *»

هیچ‏کس صدایی بیرون نمی‏آمد. سر بالا کردند و فرمودند: معلوم شد که باطن باطن را هم می‏شود گفت که فرار هم نکنند. بعد قدری از علم باطن باطن صحبت داشته شد آن وقت فرمودند مردم اگر طالب باشند همه‏چیز را می‏توان گفت. مکلفٌ‏به آن است که دسترس باشد این را همه‏جا می‏توان گفت همه‏کس هم می‏فهمد.

 

«* دروس جلد 5 صفحه 570 *»

درس چهل‌ودوم

 

(دوشنبه 5 ذی‌القعدة‌الحرام سنه 1297)

 

«* دروس جلد 5 صفحه 571 *»

 

 

 

و صلی اللّه علی محمد و آله الطیبین الطاهرین

و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین و لاحول و لاقوة الا باللّه العلی العظیم

قال اعلی اللّه مقامه و رفع فی الخلد اعلامه: سنة اللّه التی قد خلت من قبل و لن‏تجد لسنة اللّه تبدیلاً و لن‏تجد لسنة اللّه تحویلاً هو الذی ارسل رسوله بالهدی و دین الحق لیظهره علی الدین کله و لو کره المشرکون. و لقد احسن الشاعر و اجاد و للّه دره حیث قال و نعم ما قال:

لزین الدین احمد نور فضل
  تضاء به القلوب المدلهمة
یـریـــــد الحاســــــدون لیـطفـــــݘـوه
  و یأبی اللّه الّا  ان‏یتمه

و لاتحسبن اللّه مخلف وعده رسله. بالجملة،

الناس من حسب التمثال اکفاء
  ابوهم آدم و الام حواء

و کم ترک الاول للآخر و لیست حرارة شمس الحقیقة باقل من الشمس الظاهرة و يثور الابخرة کما ثارت اعاذنا اللّه من شر الاشرار و کید الفجار و الحقنا بالابرار ربنا افرغ علینا صبراً و ثبّت اقدامنا و انصرنا علی القوم الکافرین.

فرق است میان مؤثر و مکمل. در تکمیل لازم نیست آن چیزهایی که در تأثیر گفته می‏شود گفته شود. و باز این یک پستای علمی است ان‌شاءاللّه فراموش نمی‏کنید. وقتی قاعده‏اش به دست آمد، به آسانی هرکس را سرجای خود می‏نشانید نه غلو می‏کنید نه تقصیر. مکمل تکمیل می‏کند و از اندرون متکمل هرچیزی که مخفی است بیرون می‏آرد. مثل اینکه آتش تکمیل می‏کند چوب را و از اندرون آن آتش‌هایی را که خوابیده آنجا بیدار می‏کند و بیرون می‏آورد. و در اندرون این چوب رطوباتی است

«* دروس جلد 5 صفحه 572 *»

متعلکه مثل صمغ، و همه چوب‌ها صمغ دارند و این صمغ نیست مگر آب منجمدی. آبی است یخ کرده نهایت بعضی یخ‌ها به این‏جور سرماها می‏بندد و یک‌پاره آب‌ها به جوری دیگر می‏بندد، به هوا می‏بندد. روغن را بستن، پرهوای سردی نمی‏خواهد زود می‏بندد. و یک آبی هم هست که خیلی باید هوا سرد باشد تا ببندد. پس هست صموغ و صموغ جمیعش میاهند. آبی هستند بسته شده و چنین مقدر شده و هرچیزی که بست، از سردی بسته شده انجماد هرجسمی از برودت است. اگر در مقابل این برودت حرارت وارد بیاید مذاب می‏شود. دیگر هرچیزی به یک‌جور حرارتی مذاب می‏شود به یک‌جور برودتی منجمد می‏شود. پس آتش اگر به چوبی درگرفت آن صمغ‌های بسته‏شده در آن چوب آب می‏شود باز به شی‏ء مذاب که حرارت مستولی شد، آن آب بخار می‏شود و بر بخار که باز حرارت مستولی شد بخار دود می‏شود. بر دود که حرارت زیاد مستولی شد مشتعل می‏شود. این پستای نوع تکمیل است آتش خارجی نمی‏آید برود در مغز چوب، ولکن در مغز این چوب رطوبات متعلکه هست اول آب می‏شود از این جهت چوب را که در آتش می‏گذاری نرم می‏شود.

و چون این چوب امرش قدری نزدیکتر به حسب ظاهر است من چوب عرض می‏کنم آهن هم به گرم شدن نرم می‏شود، شکنش تمام می‏شود حتی شمشیر را اول حرکت می‏دهند و می‏زنند، برای همین است. باری حرارت که مستولی شد به شی‏ء جامد آن را اول مذاب می‏کند. اول درجه اذابه این است که نرم می‏شود. چوب آهن حتی سنگ در آتش نرم می‏شود پس مکمل تکمیل می‏کند، از اندرون اشیاء آن چیزهایی که خوابیده‏اند بیرون می‏آورد. خوابیده‌اند بیدارشان می‏کند متذکرشان می‏کند می‏آوردشان به عالم ظاهر. پس مکمل از کمون متکمل بیرون می‏آرد. معلم می‏نشیند و آنچه در کمون متعلم است استخراج می‏کند می‏آرد می‏دهد به دست متعلم. پس مکمل تکمیل می‏کند و از اندرونِ چیزی چیزی استخراج می‏کند. آن چیزی که بیرون می‏آید اگرچه شباهتی به مکمل دارد ــ آتش است بیرون می‏آید ــ پس

«* دروس جلد 5 صفحه 573 *»

اگرچه شباهتی به مکمل دارد، لکن حتم نیست که آنچه بیرون می‏آید مثل این مکمل باشد. ممکن است چراغی بسیار صاف ــ شمع کافوری، شمع گچی ــ که هیچ دود نداشته باشد تکمیل کنند و از روغن بیدانجیر و روغن منداب آن آتش را بیرون می‏آرد. ببینید این آتش آیا هیچ شباهتی به آن آتش دارد؟ نه لکن این چراغ است آن هم چراغ. این است که این شاگرد حتم نیست مثل آن استاد باشد یا کمتر از استاد باشد یا بالاتر از استاد. اگر با روغن مندابی چراغی روشن شود، و شمع کافوری را با این چراغ روشن کنند شاگردی می‏شود از استاد افضل و اعلم چرا که از اندرون خودش، چیزی بیرون می‏آید. او نرفته در اینجا که از اینجا بیرون آید.

نوع تکمیل در مقام اناسی و انبياء همه‏جا جاری است. چه‏بسیار نبیی که متشخص بود و در ابتداء شاگرد نبیی بود که به آن تشخص نبود موسی اولوا العزم است در ابتداء خدمت می‏کند به شعیب. وقتی درگرفت بهتر از شعیب می‏شود. بلوهر نبی نبود شخص کاملی بود می‏رود پیش یوزاسف و تکمیلش می‏کند و یوزاسف نبی می‏شود، و این داخل رعیت او می‏شود با وجودی که در اول، این استاد بود او شاگرد. بعکس هم چه‏بسیار، هی موسی تعلیم می‏کند به هارون و هارون مثل موسی نمی‏شود هی محمد تربیت می‏کند علی را و علی به درجه محمد نمی‏تواند برسد. این به جهت این است که چون مکمل تکمیل می‏کند و از اندرون خودِ قوابل استخراج می‏کند، هرچه در اندرون آنها هست بیرون می‏آرد. از این جهت است مطابقه تامه لازمه‏اش نیفتاده. به‌خلاف مؤثر که مؤثر، آن تأثیری را که می‏کند و فعل مؤثر از آن مؤثر صادر می‏شود این فعل، به همان اندازه که مؤثر خواسته پیدا می‏شود یک‏سر مویی پیش و پس نمی‏شود.

این دو کلمه را داشته باشید فراموش نکنید مؤثر اثر خود را چون لا من شی‏ء احداث می‏کند از کمون جایی بیرون نمی‏آرد چون چنین است پس به اندازه‏ای که اثر را می‏خواهد به همان اندازه احداث می‏کند. پس این اثر هیچ جهت مخالفتی با مؤثر

«* دروس جلد 5 صفحه 574 *»

پیدا نمی‏کند و محال است پیدا کند. اینها لفظ‌هاش خیلی ظاهر است و صبح تا شام خودمان توش هستیم و جمیع کارهامان همین‏طور است، هی اثر خود را احداث می‏کنیم و اثر ما مخالفتی با ما ندارد ولکن معنیش را کم ملتفت می‏شوند. شما ببینید این ضرب را به آن اندازه‏ای که می‏خواهم احداث می‏کنم خودش احداث نمی‏شود.

ملتفت باشید توی هم نکنید مطالب را همین که انسان مقامات را توی هم نریخت هرچیزی را سرجای خود گذاشت هیچ‏جا گیر نمی‏کند. شکی شبهه‏ای براش نمی‏آید. همین که ندانست چه می‏گوید سرکلافه‏اش گم است همیشه در شک و شبهه است حتی آنجاهایی هم که اطمینانی دارند، و خیال می‏کنند که چیزی فهمیده‏اند، عالم بخواهد برشان گرداند زود منتقل و منقلب می‏شوند، و اینها همه از این است که شی‏ء را تا سرجای خود، انسان نبیند درست مطمئن نمی‏شود سر کلافه مردم گم است، از این جهت علومشان هم جهالات است و جهل‏های مرکبه است ترکیب شده این جهالات با هم اسمش علوم شده. علم نیست جهل مرکب است آب نیست سراب است. پس ببینید فعل فاعل از فاعل صادر می‏شود این فعل جهت خلافی با فاعل نمی‏تواند پیدا کند داخل محالات است جهت خلاف پیدا کند. ملتفت باشید فاعلی را که عرض می‏کنم شما در تکمیل نیندازید می‏شود تو سنگی را برداری و تو آن را به آرامی بگذاری لکن آن سنگ چون خودش ثقیل است زور بزند و پایین برود تو هم زور نزده‏ای، به جهتی که ثقل سنگ همراه خودش هست یک‏قدری تو زور می‏زنی و قدری هم خود سنگ زور می‏زند حالا نه این است که تمام را تو زور زده‏ای، یک‏قدری کار را تو کرده‏ای یک‏قدری سنگ به طور شراکت کرده‏اید هرجا تکمیل است همین‏جور است. آتشی چراغی روشن می‏کند، تمام زور را آتش نزده یک‏قدری هم روغن زور زده. عالمی، متعلمی را تعلیم می‏کند لازم نیست متعلم مثل استاد بشود می‏شود بهتر بشود می‏شود پست‏تر به جهتی که اینها در میان فاعلِ جدایی، و قابلِ جدایی پیدا شده‏اند. کینونتشان از یکدیگر جدا است. و تکمیل و تکمل که شد

«* دروس جلد 5 صفحه 575 *»

چقدر از سابقین درجه‏شان از لاحقین پست‏تر می‏شود چقدر لاحقین درجه‏شان از سابقین بالاتر می‏رود. چقدر زیر و رو می‏شود حضرت امیر هم که فرمودند لتبلبلنّ بلبلة و لتغربلنّ غربلة و لتساطنّ سوط القدر حتی یعود اسفلکم اعلاکم و اعلاکم اسفلکم.

لکن اثر و مؤثر، اثر نمی‏شود مخالف با مؤثر بشود، آن‏طوری که مؤثر خواسته می‏شود. نمی‏شود یک جهت خلافی پیدا بشود میانه او و میانه مؤثرش. این را قدری پا بیفشارید ذهنتان را دقیق کنید ببینید چه عرض می‏کنم. اثر آن چیزی است که تمام وجودش صادر بشود از مؤثر، این نیست مثل سنگی که آنجا گذاشته و از من صادر نشده من او را حرکت می‏دهم. نیست مثل عصایی که من می‏جنبانم عصا اثر من نیست. اثر آن چیزی است که صادر از مؤثر باشد جمیع آنچه را دارا است باید مؤثر به او داده باشد. فعل آن چیزی است که هرچه دارد صادر از فاعل شده باشد. فعل آن چیزی است که تمام جهاتش صادر شده باشد از فاعل. حالا که چنین است در میانه این فعل و فاعل جهت خلافی نیست. جهت خلافشان را بخواهیم تجسس کنیم آن جهت خلافی را که مفعول دارد با فاعل، یا اثر دارد با مؤثر آن جهت خلاف را اگر فاعلِ دیگر داده که اثر این فاعل نیست، ما می‏خواهیم فعل را به فاعل بسنجیم فعل و فاعل مثل ضرب است که صادر می‏شود از ضارب. پس فعل ممکن نیست که با آن فاعلِ مقارن خودش جهت خلافی داشته باشد و دیگر اگر کسی در تعبیری بگوید که فعل، تمامش جهت خلاف است با فاعل شما باز وحشت نکنید.

این دایره حکمت است و اوسع دوائر، چیزی را آدم اثبات می‏کند همان چیز را بسا نفی می‏کند. آن چیزی را که نفی کرده نه آن چیزی است که اثبات کرده مطلبی دیگر است، جهال خیال می‏کنند آن چیزی را که اثبات کرده نفی می‏کند. پس فعل هیچ مشابهت با فاعل ندارد و تمام فعل جهت خلاف دارد با فاعل چرا که هرفاعلی، موجود به نفس است و مستقل به نفس است و هرفعلی مستقل به غیر و موجود به غیر است. البته مستقل به نفس، غیر از مستقل به غیر است. فعل وجودش بسته به فاعل

«* دروس جلد 5 صفحه 576 *»

است فاعل وجودش بسته به خودش است او اصل است این فرع است. اصل هیچ فرع نیست و همه‏اش خلاف است با فرع. فرع هیچ اصل نیست همه‏اش خلاف است با اصل. با وجود این، اثر هیچ جهت خلاف ندارد با مؤثر. فعل هم جهت خلاف ندارد با فاعل حالا عامی که می‏شنود این را بسا خیال می‏کند مختلف گفته شد لکن حکیم می‏داند چه می‏گوید این مطلبی دیگر است که می‏گوید آن مطلبی دیگر است. آن جهت خلافی که در این خیال کنی من قیامی احداث می‏کنم و نیست، من احداثش می‏کنم. این قیام من، من خواسته‏ام به استقامت باشم که استقامت احداث کرده‏ام، او هم مستقیم شد من خواستم کج ایستادم و کج احداث کرده‏ام، این کجی من خلافی با من ندارد من عمداً کجش کرده‏ام. استقامت، هیچ جهت خلافی با من ندارد.

پس ان‌شاءاللّه درست فکر کنید میان اثر و مؤثر خواه خوب خواه بد، هیچ جهت خلافی نیست. نهایت مؤثرات بد آثارشان بد است مؤثرات خوب آثارشان خوب است. کفر بد است کافر هم بد است کافر که بد است اثرش بد است. سیاه بد است و سیاهی هم بد است. کفر را نسبت به کافر بسنج کفر بد است خود کافر هم بد است. پس اثر نمی‏شود تخلف از مؤثر بتواند بکند اثر را وانمی‏گذارند. و این حرف‌ها همان حرف‌های دیروز است بعینه. پس اثر صادر است از مؤثر لا من شی‏ء و جهت خلاف را دارا است. هرچه را دارا است باید مؤثر به او داده باشد و جهت خلاف را اگر دارا است و مؤثر به او داده ــ و خودش داده ــ پس خلاف نیست. پس این اثر محال است خلاف مؤثر اتفاق بیفتد این داخل محالات است خدا قرار داده شما هم نمی‏توانید فعلی احداث کنید مخالف با خودتان. خدا محال قرار داده آثار بتوانند از مؤثرات تخلف کنند و این جبر نیست چنان‌که تفویض نیست. اگر این خودش می‏توانست با مؤثر جهت خلاف پیدا کند تفویض بود و تفویض را خدا محال قرار داده. اثر فعل صادر از مؤثراست. این پیش از وجود خودش که نیست حالا هم آن‏جوری که من خواستم پیدا شد همان اندازه‏ای که من خواستم پیدا شد نه یک‏سر مو توانست پیش از من بیفتد، نه یک‏سر مو

«* دروس جلد 5 صفحه 577 *»

بعد از احداث من می‏تواند موجود باشد، پس نمی‏شود به این واگذار نمود امری را که تو خودت بشو. زید نایستد و به قیام بگوید قائم شو چنین چیزی محال است. وقتی زید می‏خواهد بجنبد باید خودش بجنبد. وقتی می‏خواهد ساکن شود خودش باید ساکن شود. تا ساکن نشده ساکن کو؟ ساکنی که احداثش نکرده نیست، نمی‏شود با او حرف زد پس اثر از مؤثر تخلفش محال است. چرا؟ سرّ اینکه تفویض محال است در جمیع جاها جاری شده، محال همه‏جا محال است هیچ‏جا ممکن نیست و سرّ محال بودن جبر در همه‏جا جاری است. در تمام جاها محال است این را جبرش کنند که تو خودت بشو ما کاری نداریم. تا احداثش نکرده‏اند، او احداث نشده نیست چیزی که به او حرفی بزنند.

پس دقت کنید فعل صادر است از مؤثر، و هیچ ضرب من مفوَّض به دیگری نیست مفوّض به خودش نیست، مفوّض نیست هیچ چیز به خودش، که خودش را بسازد نمی‏تواند، نیست که بتواند و همچنین چیزی نیست که از جای دیگر آمده باشد. ضرب را من نیاورده‏ام نصر کنم اگر کرده بودم جبر بود ــ اعطی کل شی‏ء خلقه ــ نکرده بودم. سیاه سیاه است اگر سفید را سیاه کرده بودند جبر بود. به همین‏طور زمین، زمین است. آسمان، آسمان است عقل، عقل است جهل، جهل است اثر نمی‏شود تخلف کند از مؤثر. چرا که فعل هرچه را که دارا است فاعل باید احداث لا من شی‏ءشان کرده باشد و فاعل اگر احداثش موافق اتفاق افتاده پس مخالفت ندارد. و مؤثر در اثر از خودِ اثر بهتر ایستاده. احداث لا من شی‏ء هم می‏شنوی، اصطلاح را به چنگ بیار که یعنی چه انسان می‏شنود حق سبحانه و تعالی به قدرت کامله خود گفت کن و یک‌دفعه اشیاء را این‏جوری که می‏بینی اینجاها ریخت. دیگر چطور ریخت نمی‏داند. اینها حکمت نیست علم نیست، احداث لا من شی‏ء را اگر تو نمی‏فهمی این لفظ بی‏معنی را چرا می‏گویی؟ آیا شارع لفظ بی‏معنی می‏گوید؟ چرا لا من شی‏ء می‏گوید شارع؟ چرا چاری چریاری پیلی پندولی نگفت؟ اینها معنی ندارد. شارع حرف بامعنی

«* دروس جلد 5 صفحه 578 *»

می‏زند پس بدانید که قول خدا قول پیغمبر قول انبياء اولیاء، اینها معنی دارد و اگر هم بگویند و تو نفهمی باز برای تو بی‏معنی است. پس می‏گویند کلامی را که معنی داشته باشد و می‏گویند به طوری که تو هم بفهمی که اگر نفهمی برای تو بی‏معنی است.

خلاصه فاعل فعل خود را احداث می‏کند لا من شی‏ء. حالا این را از خارج که نمی‏گیرد، هوا را نمی‏گیرد ضرب خود کند آب را نمی‏گیرد ضرب خود کند هرچه را از خارج بگیری جابجا کنی، تکمیل است فعل انسان نمی‏شود چیزی است خارجی، فعل انسان بر روی آن واقع می‏شود. فعل انسان از اشیاء خارجی نیست از افعال مردمی دیگر هم نیست پس خودت باید احداث کنی، از عرصات هیچ‏یک از خلق که آن را نمی‏شود آورد، از عرصه خودت باید بیاید حالا که فعل از عرصه فاعل باید بیاید ــ هرنوری به منیر خودش باید چسبیده باشد، هرکلامی به متکلم خودش ــ حالا که از عرصه خودِ فاعل، فعل باید بیاید پس فاعل توی فعل است این اگر بیرون رود، این هیچ مغز ندارد و پوک است. صمد، فاعل است که صاحب مغز است و مغز دارد اینها جمیعشان مغزشان خالی است اگر آن را بکشی از جوف اینها، اینها جمیعاً مجوّفند پوکند. پس فاعل از عرصه خودش فعل را می‏آرد احداث می‏کند.

این عرصه گاهی گفته می‏شود، از عرصه ذاتش نیست از عرصه صفات است راست است. اگر این‏جور که می‏گویم می‏فهمی، درست فهمیده‏ای. ذات من منزه است و مبرا. ذاتِ من نه نشسته است نه ایستاده. ذات من اگر مثل ایستاده بود دیگر نمی‏توانست بنشیند پس ایستاده نیست، این است که می‏تواند بنشیند. ذات من نشسته هم نیست از این جهت است که می‏تواند بایستد. ذات من متحرک نیست از این است که گاهی می‏تواند ساکن شود. ذات من ساکن نیست گاهی متحرک می‏شود. پس ذات من منزه است مبرا است لکن وقتی من راه می‏روم، آیا عمرو راه رفته یا من؟ حالا بنا کردم به گفتن آیا من می‏گویم یا جبرئیل یا عمرو یا بکر یا خالد حرف می‏زند؟ حالا من هستم که دارم حرف می‏زنم پس احداث می‏کنم کلام خود را و

«* دروس جلد 5 صفحه 579 *»

متکلم به این کلامم، غیر از من کسی نمی‏تواند باشد من خودمم حرف می‏زنم و ذات من متکلم است حرف می‏زند. بلکه ذات من حرف می‏زند حرف را به تکلم باید زد حرف را متکلم می‏گوید. بله ذات من با صفت متکلم کلام می‏گوید، و من خودم متکلم و ذات من، تمامش توی متکلم است. چنان‌که تمامش توی ساکت است.

و تمام مردم کارشان بر همین است که تمام ذات را در هریکی از صفات می‏بینند و کارهاشان را می‏کنند. پس کشف سبحات الجلال من غیر اشارة  که داخل مشکلات است حدیثش، صعب مستصعب لایحتمله الا ملک مقرب او نبی مرسل او مؤمن امتحن اللّه قلبه للایمان که می‏فرماید، از بس مردم خیر درشان نیست همچو شده. ملتفت باشید که صعب و مستصعب هست لکن چگونه سهل و آسان می‏شود. یرید اللّه بکم الیسر و لایرید بکم العسر خیلی آسان است. ببینید وقتی شما معامله می‏کنید با شخصی ــ کار دنیا همین‏طور است، کار همه مردم همین‏طور است، کار آخرت، کار همه عوالم همین‏طور است ــ وقتی معامله می‏کنی، می‏روی می‏آیی می‏گویی می‏نشینی برمی‏خیزی، وقتی معامله می‏کنی در حال تکلم معامله می‏کنی و حقیقت تکلم پیش خود تو است. معامله می‏کنی با مردم، مردم هم متکلم می‏شوند آنها هم حقیقت تکلمشان پیش خودشان است. حالا آیا معامله را با ذات شما کرده‏اند یا با صفات؟ اگر با صفت متکلم معامله کرده‏اند، این شخص بعد از معامله پول که نداد، ساکت شود. هرچه او مطالبه کند که پول ندادی، جوابش این باشد که تو با متکلم معامله کردی من که ساکتم. اگر چنین کاری کند ریشش را ول نمی‏کند. معامله را شما با ذات زید کردید می‏خواهد متکلم باشد می‏خواهد ساکت خواه خواب باشد خواه بیدار به آسمان برود، به زمین برود. بمیرد هم، در قبر در برزخ در قیامت مطالبه می‏کنی. تمام معاملات دنیایی که همین پستا است که مردم معامله را با ذوات می‏کنند اگرچه ذوات، بی‏صفات معامله نکرده باشند. با کسی در حال مرض معامله کرده باشند، در حال صحت ریشش را می‏گیرند و مطالبه طلبشان را می‏کنند. یا در حال صحت

«* دروس جلد 5 صفحه 580 *»

معامله کرده باشند در حال مرض ریشش را می‏گیرند مطالبه می‏کنند تمام معاملات با ذوات است و این طبیعی و جبلّی مردم است، که این صفات را نبینند ذوات را ببینند. و جبلّی مردم است که ذات را در صفات ببینند.

دیگر حالا جمعی هستند این را بادش می‏کنند که ما چشم وحدت‏بین در کثرت پیدا کرده‏ایم، مردم جاهل نمی‏دانند اینها به چه اصطلاح حرف زده‏اند. خیال می‏کنند اینها علم دارند شما ببینید چشم وحدت‏بین در کثرت را الاغ‌های دنیا هم دارند یک‌جا جوَش می‏دهی، هرجا جو می‏بیند رو به آن می‏رود. یک‌جا علفش می‏دهی هرجا علف می‏بیند رو به آن می‏رود. جمیع بچه‏ها چشم وحدت‏بین در کثرت دارند.

پس ملتفت باش خدا تا چشم ندهد تکلیف نمی‏کند. خدا می‏داند اگر نمی‏توانستند توحید کنند هیچ نمی‏فرستادند پیش شما که بیایید به خدایی قائل باشید. پس چون خدا چشم داده تکلیف می‏کند که ببین. اگر نداده بود تکلیف مالایطاق بود، نمی‏کرد. گوش که داد می‏گوید بشنو، پیشتر گوش را درست می‏کند و می‏دهد این داخل تصرفات تو نیست که بسازیش، او می‏سازد. او عقل را می‏سازد تو هرچه فکر کنی چطور ساخته نمی‏دانی، چشم را هم نمی‏دانی چطور ساخته یک عضو از چشم را هم نمی‏دانی، چطور می‏شود این چشم چطور ساخته می‏شود نمی‏دانی اینها کار خدا است. حالا یک کاری کرده یک‌جوری ساخته که می‏بینی حالا می‏گوید نگاه کن یا هم‏بگذار. عقل را خدا خلق کرده تو نمی‏دانستی چطور خلق کرده، لکن حالا که می‏بینی یک‌پاره چیزها را تعقل می‏کنی می‏گوید یک‌پاره چیزها را بفهم.

پس به همین نسق ملتفت اصل مطلب باش ان‌شاءاللّه. مؤثر احداث می‏کند اثر را و اثر جهت خلاف، معقول نیست داشته باشد با مؤثر، عاصی او باشد تخلف از فرمان او کند. فعل به احداث فاعل موجود است اگر نمی‏خواهدش نیست. پس فعل، به هرکیفیت که باشد، فاعل باید به آن کیفیتش کرده باشد. ماتشاءون الا ان‏یشاء اللّه، ماتوجدون الا ان‏یوجده اللّه. این است حالت فعل با فاعل، خودت هم در کارهای

«* دروس جلد 5 صفحه 581 *»

خودت، کارهای خودت را هم خودت احداث می‏کنی. می‏خواهی داد می‏کنی می‏خواهی آهسته حرف می‏زنی. پس فعل، تخلف از فاعل داشته باشد داخل محالات است و این همه اصرار می‏کنم و واگو می‏کنم به جهتی که مطلب، مطلب بزرگی است تو اینجاش را بفهم که اصرار نمی‏خواهد، هرجا می‏روی برو خواهی فهمید.

حالا این دو مقدمه بود که عرض کردم یکی اثر و مؤثر، که جهت خلافی نمی‏شود داشته باشند یکی تکمیل و تکمل، که اثر و مؤثر نیستند استاد و شاگردند می‏شود شاگرد، بالاتر از استاد بشود، می‏شود هم بالاتر نرود.

پس هرجا آثار است و مؤثر جایی پیدا نیست، این را اثر اسمش مگذار پس اگر شنیدی خدا قادر است قادر علی الاطلاق است، یک‌جایی پیش نبیی وصیی که می‏روی و قادر علی الاطلاق را آنجا نمی‏بینی بدان اثر و مؤثر نیست. این نسبت تکمیل است و تکمل. خدا زردی را از این عصا بروز داده دیگر سرخش نکرده، پس بدان تمام قدرت را توی آتش نمی‏گذارد، آتش را قرار می‏دهند برای بعضی کارها نه آب را. نه آتش قادر علی الاطلاق است، نه آب. حالا وقتی بخواهید شما بروید پیش خدا، اگر بروید پیش آتش و بنا کنید با آتش حرف زدن، به دلیل‌های واهی که یک‏وقتی خدا در طور از زبان آتش حرف زده ــ بله یک‏وقتی حرف زد ــ اما حالا رأیش قرار نگرفته حرف بزند. آتش عقل ندارد شعور ندارد اگر حرف بزنی، نمی‏شنود هیچ کشف سبحه از آتش نمی‏توان کرد و به خدا رسید. به همین‏جور این خدایی که دارند، همین‏جور تعلیمشان کرده می‏گوید اینهایی که بت می‏پرستند اگر صدا کنند پیش آن بت‌ها، بت‌ها صداشان را نمی‏شوند. به جهتی که این سنگ است چوب است این که گوش ندارد صدات را بشنود چشم هم ندارد رنگ تو را ببیند عقل هم ندارد که بفهمد حالت تو را. هیچ نه نفعی به تو می‏تواند رساند نه ضرری از تو می‏تواند بردارد. حالا پیش این می‏روی تضرع و زاری می‏کنی، برای چه؟

و اینها را اصرار می‏کنم و پا می‏افشارم به جهتی که اینها مطالبی است که مثل

«* دروس جلد 5 صفحه 582 *»

ملاصدرایی پاش لغزیده است در اینها، مثل محیی الدینی پاش لغزیده. ملاصدرا می‏گوید اینها نه این است که خدا نپرستیده باشند خدا توی سنگ هم هست و «بسیط الحقیقة ببساطته کل الاشیاء» سنگ هم از اشیاء است و کسی که آن را پرستید از عبادت خدا بیرون نرفته. اما اگر کسی سنگ را پرستید و کلوخ را نپرستید می‏گویند خدای تو، توی کلوخ هم بود چرا همان سنگ را پرستیدی دیگر کلوخ را نپرستیدی؟ پس مؤمن موحد آن است که نگاه کند به بالا، بگوید خدا می‏بینم خدا می‏پرستم. نگاه کند به پایین بگوید خدا می‏بینم، خدا می‏پرستم. هرچه را می‏بیند خدا بیند. آب بخورد مثلاً خدا را خورده اگر جماع کند، با خدا جماع کرده کارهای قبیح می‏کند، با خدا کرده. مذهب کفر و زندقه‏ای است که توی هیچ همیانی پیدا نمی‏شود. حالا اینها عرفان است حقیقت است؟! چشم وحدت‏بین در کثرت پیدا کرده است، می‏گوید نقص مشرکین و منافقین و بت‏پرستان همین است هیچ مؤاخذه از اینها نخواهند کرد که چرا خدا نپرستیدید؟ خدا را پرستیده‏اند، سنگ پرستیدند و خدا آنجا بود لکن چون اقتصار به سنگ کرده بود. در آتش هم که خدا بود چرا در آتش او را نپرستیدی؟ در خاک هم بود، چرا در خاک او را نپرستیدی؟ و اقتصار به آتش کردی؟ پس موحد آن است که چشم وحدت‏بین در کثرت داشته باشد در آسمان و زمین در جبّه خودش، لیس فی جبّتی سوی اللّه و هکذا * در هرچه نظر کردم سیمای تو می‏بینم* هی هی جبلی قم قم * اینها از همین باب است که هیچ توحید نمی‏دانند یعنی چه. اصطلاحی برای خود کرده‏اند و در آن جاری می‏شوند.

بله هستی هست، در همه‏جا هست و در همه‏جا پیدا است. خوب، که گفته هستی خدا است؟ نجاست هم هست فقر هم هست جهنم هم هست عذاب هم هست مرض هم هست. الم بد است، یک کاری باید کرد مرض بدل به صحت شود و عذاب بدل به راحت شود. خدای ما این‏جور ارسال رسل کرده که خود را هلاک نکنید خود را به زحمت نیندازید لاتلقوا بایدیکم الی التهلکة نجات تحصیل کنید، آنی که تو

«* دروس جلد 5 صفحه 583 *»

می‏گویی هست، هلاکت هم هست، نجات هم هست و همه این تاتوره‏ها از همین باب است که هرچیزی را سرجای خود ندیده‏اند و آن جهلی را که دارند، علم اسم گذارده‏اند جهلشان هم مرکب است نمی‏دانند و نمی‏دانند که نمی‏دانند. از این جهت بتّ کرده‏اند که می‏دانند. این است که ماند آن جهل براشان و بیرون نیامدند از آن و به درجه علم نرسیدند.

حالا تو ان‌شاءاللّه فکر کن به حس ظاهر ببین جماد جاذبه ندارد ماسکه ندارد دافعه ندارد هاضمه ندارد لکن جماد طول دارد عرض دارد عمق دارد. سنگ را بردار عمارت بساز رفع حاجت تو به این‏جور چیزها می‏شود، منتفع هم می‏شوی. سنگ را برای آن کاری که خلق کرده، هم نافع است هم ضار است بزنی توی کلّه کسی ضار است برداری آن را عمارت بسازی نافع است. اگر سنگ را آن‏طوری که خدا قرارش داده استعمال کنی نافع است، همان‏جور تو معامله با سنگ بکن منتفع می‏شوی. لکن از این سنگ جاذبه بخواهی دافعه بخواهی هاضمه بخواهی ماسکه بخواهی بروی پیش سنگ که تو وجودی، و وجود هم همه‏چیز دارد من کشف سبحه می‏کنم، چشم وحدت‏بین در کثرت پیدا کرده‏ام و می‏بینم که وجود در اینجا هست، و وجود جاذبه هم دارد، پس سجده می‏کنم پیش این سنگ به سنگ هم سجده نکرده‏ام، به هست سجده کرده‏ام.

ان‌شاءاللّه دقت کنید که مثل محيی الدین به آن گنده‏ای اینجا لغزیده بت‏پرستی را تجویز کرده‏اند و وحشت هم نکرده‏اند و می‏بینید تاتوره است و هیچ مجنونی این‏طور حرف‌ها نمی‏زند، اولش غافل بودند و آخر مجنون شدند، مجنون شده‏اند و نمی‏دانند که مجنونند سفیه شدند و نمی‏دانند سفیهند خود را حکماء اسم گذارده‏اند الا انهم هم السفهاء ولکن لایشعرون انسان عاقل وقتی جاذبه می‏خواهد دافعه می‏خواهد هاضمه و ماسکه می‏خواهد، می‏رود پیش گیاه. گیاه جاذبه دارد دافعه دارد هاضمه دارد ماسکه دارد هرچه دارد می‏رود پیشش، از او می‏خواهد باز نه از

«* دروس جلد 5 صفحه 584 *»

هرگیاهی، هرگیاهی را می‏شود طلب کرد. در توی هردرختی جاذبه هست ماسکه هست دافعه هست هاضمه هست. و هرگیاهی که هست در عالم، از همین جاذبه و دافعه و هاضمه و ماسکه درست شده. حالا بیایی پیش درخت انار که ما زردآلو می‏خواهیم و بنشینی هی التماس و گریه و زاری پیش آن جاذبه بکنی که اینجا هست، زردآلو به تو نخواهد داد. بابا این درخت انار است زردآلو ندارد. و درخت زردآلو پیدا کن برو آنجا زردآلو بخواه اینها ابواب فیضند، اینجا فیض انار را از این درخت باید بخواهی، فیض زردآلو را از آن درخت بخواه فیض گردو را از آن درخت گردو بخواه خربوزه را از درخت خربوزه. دیگر پیش درخت گردو رفتن و آنجا التماس کردن و گریه و زاری کردن که من خربوزه می‏خواهم، یا پیش درخت خربوزه رفتن و هی گریه و زاری کردن و التماس کردن که من گردو می‏خواهم، گردو نمی‏دهد به آدم.

آنهایی که خیلی عرفان دارند گرم شده‏اند در این حرف‌ها و واللّه آن آخر کار هیچ گیرشان نمی‏آید به‌جز خذلان و محرومی. پس گردو را از درخت خودش بطلب، هرچیزی معدنی دارد شهری دارد تو شهرش را پیدا کن بابش را پیدا کن، آن وقت رو به او برو از شاخه‏هاش بالا برو گردو بچین. حالا دیگر پیش درخت بادام رفتن که اینها نزدیکند به‌هم و من کشف سبحه بادامی می‏کنم گردو می‏خواهم، اینجا گردو نیست. تا روز قیامت هم التماس کنی ریسمان به حلقت بکنی و هی گریه و زاری بکنی فایده نمی‏کند. خدا هم جوابت می‏دهد که گردوی آماده اگر می‏خواهی برو پیش درخت گردو، خدا چنین قرار داده هرچیزی از مبدأ خودش پیدا شود و دوست داشته از ابواب داخل بیوت شوند از غیر باب که داخل شدی محرومت می‏کنند، باری.

و صلی اللّه علی محمد و آله الطیبین الطاهرین

و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین

 

«* دروس جلد 5 صفحه 585 *»

درس چهل‌وسوم

 

(سه‌شنبه 6 ذی‌القعدة‌الحرام سنه 1297)

 

«* دروس جلد 5 صفحه 586 *»

 

 

 

 

و صلی اللّه علی محمد و آله الطیبین الطاهرین

و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین و لاحول و لاقوة الا باللّه العلی العظیم

قال اعلی اللّه مقامه و رفع فی الخلد اعلامه: سنة اللّه التی قد خلت من قبل و لن‏تجد لسنة اللّه تبدیلاً و لن‏تجد لسنة اللّه تحویلاً هو الذی ارسل رسوله بالهدی و دین الحق لیظهره علی الدین کله و لو کره المشرکون. و لقد احسن الشاعر و اجاد و للّه دره حیث قال و نعم ما قال:

لزین الدین احمد نور فضل
  تضاء به القلوب المدلهمة
یـریـــــد الحاســــــدون لیـطفـــــݘـوه
  و یأبی اللّه الّا  ان‏یتمه

و لاتحسبن اللّه مخلف وعده رسله. بالجملة،

الناس من حسب التمثال اکفاء
  ابوهم آدم و الام حواء

و کم ترک الاول للآخر و لیست حرارة شمس الحقیقة باقل من الشمس الظاهرة و يثور الابخرة کما ثارت اعاذنا اللّه من شر الاشرار و کید الفجار و الحقنا بالابرار ربنا افرغ علینا صبراً و ثبّت اقدامنا و انصرنا علی القوم الکافرین.

مکرر عرض کردم که این مسأله‏ای که میان مردم خیلی عظم دارد که هرحقیقتی در مظاهر خودش چشمی بخصوص می‏خواهد که آن را ببینند، این هیچ باد زیادی ندارد و آسان است و میسور و کسی اگر بخواهد نبیند نمی‏تواند مگر تعمد کند که زید را نبیند بخواهد قائم را ببیند. و این مسأله را خدا چنان جبلّی خلق قرار داده و خلق کرده، حتی حیوانات حقیقت واحده را در علف می‏بینند همه‏جا می‏شناسند دیگر انسان که جای خود دارد. بچه را یک‌دفعه نان نشانش می‏دهند ــ مقیدی را می‏بیند ــ

«* دروس جلد 5 صفحه 587 *»

دیگر هرجا نان می‏بیند می‏شناسد پس بسیار مسأله آسانی است و هیچ بادی هم ندارد.

ملتفت باشید که آنچه همّم بود که برای شما عرض کنم، این بود که چنین ترائی می‏کند که شیخ مرحوم به این نظر آمده و به همین‏جور نظر می‏فرمایند خدا است بی‏نهایت، و چون هیچ نهایتی ندارد ــ خوب ملتفت باشید چرت نزنید ببینید همه‏چیز را هم شیخ مرحوم گفته ــ می‏فرمایند ذات خدا اسم و رسم ندارد بی‏نهایت است و چون بی‏نهایت است، بی‏نهایتی هم نهایتی است پس او فوق مالایتناهی است بمالایتناهی و ببینید که این علمی است بیان کرده حکمت است بیان کرده اغراق نخواسته بگوید. پس ذات خداوند عالم نیست چیزی که منسوب به او شود یا او منسوب به چیزی شود چون که او بی‏نهایت است و این بی‏نهایتیش مقابل نهایت هم نیفتاده. به جهتی که هربی‏نهایتی، شامل است و هرصاحب نهایتی مشمول. هربی‏نهایتی مطلق است و هرصاحب نهایتی مقید. مثل اینکه انسان نسبت به افراد خودش بی‏نهایت است. پس این بی‏نهایت در شرق هست در غرب هست. هرجا اناسی هستند این هست. هرجا خاص هست لامحاله عام هست اما خاص، عام نیست. هرجا زید هست انسان آنجا هست اما نه هرجایی که انسان آنجا هست زید آنجا هست. لازم نیست زید آنجا باشد. انسان نسبت به افراد انسان نهایت ندارد. بخواهید بدانید طورش را یعنی در قید زید محبوس نیست بلکه پیش عمرو هم رفته. در قید او در حصار او هیچ محبوس نیست مقید و بسته نیست مطلق است رها است پس پیش بکر هم رفته، پیش خالد هم رفته پیش ولید، و نر و ماده و سیاه و سفید، همه رفته او عام است مطلق است رها است. و این افراد خاصند و مقید و محبوس. پس زید عمرو نیست بکر نیست هیچ‏یک غیر خودشان نیستند، پس خاصند حالا صورت عمومی را عام دارد، و صورت خصوصی را خاص دارد پس آن بی‏نهایتی که ما می‏گفتیم، خدا نه این است که او عام باشد و خلق افراد او باشند، چنین نبود اگر

«* دروس جلد 5 صفحه 588 *»

چنین بود باز مقید بود و بی‏نهایت صرف نبود. بی‏نهایت صرف صرف، آن است که پیش خاص باشد، پیش عام هم باشد. و نسبتش به خاص و عام، مساوی باشد. پس ذات خداوند عالم فوق ما لانهایة است، چقدر؟ ما لانهایة. این را بخواهید بفهمید همه‏اش این است که فکر کنید و می‏شود فهمید مشکل هم نیست فهمش.

ماسوای وجود عدم صرف است. عدم صرف هیچ‏چیز نیست، چون هیچ نیست جفت این وجود نمی‏تواند بشود. پس می‏توان گفت که به غیر از وجود، هیچ نیست و غیر ندارد این وجود این هستی. این هستی هست. غیر از هستی چه‏چیز است؟ نیستی، نیستی آیا چیزی است که جفت این واقع شود؟ فرضمان این است که نیست ــ نیستی اضافی را که نمی‏خواهیم بگوییم. معلوم است هرکسی نیستِ کسی دیگر است ــ لکن هست و نیست را فکر کن هست هست و هیچ نیست غیر از آن، نیست نیست و نیست ثانی هست نیست هیچ نیست امتناع صرف است. پس این هست غیر ندارد. این وجودی که غیر ندارد منسوب به چیست؟ به هیچ‏چیز. پس چه‏چیز منسوب به او است؟ هیچ‏چیز. این مطلقِ چیزی است؟ نه. مقیدِ چیزی است؟ به طریق اولی نه. البته هرجا عامی باشد خاص آنجا هست. عام باید عموم داشته باشد خاص هم باید یک‌جا باشد حالا وقتی این عام و این خاص هردو موجودند هردو وجودند. هست که ماسوی ندارد پس غیر ندارد. به این ذات نمی‏شود گفت خَلَقَ قَدَرَ قَضی. خالق آن‏کسی است که خلق دارد قادر آن‏کسی است که قدرت دارد. پس کمال توحید ذات این است که واقعاً حقیقةً بدانی چطور چیزی است.

ببین صفت هست ماده هست موصوف هست غیب هست شهود هست، وقتی من به هست نگاه می‏کنم آن دیگر قابل تفاضل نیست که چیزی هست‏تر باشد. باز ترائی می‏کند و ترائی کرده به نظر حکماء، که هرفاعلی از فعلش هست‏تر است او وجودش اقوی است. هرچه دایره‏اش وسیع‏تر است آن را قوی می‏گویند. هرچه دایره‏اش وسیع‏تر است اقرب به مبدأ است. هرچه دایره‏اش تنگ‏تر است ابعد از مبدأ است. اهل

«* دروس جلد 5 صفحه 589 *»

حق هم گفته‏اند این حرف را. پس هرفاعلی را گفتند هست‏تر است و هرفعلی را گفتند هستیش کمتر است. نظر درستی آدم بکند و این حرف‌ها را بزند آن وقت معنی دارد. فعلِ هرفاعلی بسته به غیر است. اینها درست است در جای خودش لکن آنچه من می‏خواهم عرض کنم و ان‌شاءاللّه شما دقت کنید این است که داخلِ هست، هیچ‏چیز نمی‏تواند بشود که یک‌جاییش را اقوی کند یک‌جاییش را اضعف. اگر نیست مثل ظلمت می‏شد و هست مثل نور، آن‏قدری داخل این می‏شد بشود، قدری ظلمت زیادتر بشود و شب بشود ظلمت غلبه کند بسا انسان پیش پاش را هم نبیند. هست افعل تفضیل‏بردار نیست. هرچه افعل تفضیل‏بردار است درجات تشکیک دارد. حالا ببینید که وجود، درجات تشکیک برنمی‏دارد. می‏گویند وجود خدا اشدّ وجودات است و وجود خلق آن شدت را ندارد. ان‌شاءاللّه شما بدانید این نامربوط است.

درجات تشکیکیه به جهت اختلاط غیر است. در هستِ صرف صرف چیزی مخلوط نیست ظلمت نیست. نیست نیست مخلوط به هست نمی‏تواند بشود. حالا که مخلوط با اینجا نشد چیزی، غیر مخلوط با آن وجود نیست نه در اندرون آن وجودات، نه در اطراف او. نه در ماده‏اش نه در صورتش غیری مخلوط نیست. پس غیری مخلوط با این که نشد پس نمی‏توان گفت این بیشتر چیزی داخلش نشده پس وجود این شدیدتر است. یا کمترچیزی داخلش شده است پس آن وقت بگویی وجود این ضعیفتر است. چرا که هستی ماسوی ندارد چون ماسوی نیست، پس این منسوب به چیزی نیست چیزی به این منسوب نیست. پس وجود صرف صرف، غیرش نیست و این غیرش که می‏شنوی تعبیر است برای مکنسه اوهام. پس وجود چون غیر ندارد البته منسوب به غیر نیست پس آن ذات، ذاتی است فوق شمول و احاطه ببین چقدر بی‏نهایت است. وجود، نیامده پیش صورت که صورت وجود داشته باشد ماده عدم باشد. وجود، نیامده پیش ماده که ماده وجود داشته باشد صورت عدم. آن وجود نسبتش به جمیع موجودات علی السواء است و همه بی‏نهایت، به طوری که غیر از

«* دروس جلد 5 صفحه 590 *»

اویی نیست و منسوب به چیزی نیست. فهو هو بلکه ان قلت هو هو اگر اشاره کردی باز اشاره به غایب شده ان قلت هو هو فالهاء و الواو کلامه هاء و واو لفظ است فالهاء لتثبیت الثابت و الواو اشارة الی الغایب باید سلبش کرد و باید گفت در حاضر و در غایب هست، و حاضر نیست و غایب نیست، او است فوق ما لا نهایة بما لا نهایة.

حالا بعد از این رتبه و لا رتبة، دیگر آن چیزی که شامل است وسیع است و مشمولات جمیعاً ظهورات او هستند. و این نظری دیگر است پس شامل آنی است که مقید به قید خاصی نباشد و مطلق باشد و رها چیزی حبسش نکرده باشد. پس زید در مقام خودش، در انوار خودش محبوس است. در مکان خودش در وقت خودش در رتبه خودش در جهت خودش در وضع خودش محبوس است. پس زید همیشه محبوس است انسان همیشه رها است. پس مطلق و مقید غیر یکدیگرند. پس در واقع قید اطلاق هم قید است و چون قید است، حالا اینهایی که هستند و مقیدند آن مطلق بلا نهایة در هرمقیدی خودش ظاهر است و این دخلی به آن ذاتی که کمال التوحید نفی الصفات عنه برای او می‏گویی ندارد. انسان چنان داخل است در زید که انسان است دیگر زید نیست. بی‏نهایت؛ نه داخل است در نهایت نه خارج است. داخل نیست مثل آب در کوزه چرا که آب در کوزه بی‏نهایت داخل نیست. در اندرون کوزه هست اما بیرون کوزه و اطرافش آب نیست. انسان در زید توی زید، نیست مثل آب در کوزه انسان چنان در زید از خود زید ظاهرتر است که زید را بسیاری از مردم نمی‏شناسند، ولکن هر که نگاه کند این دوپا را می‏گویند این انسان است. پس انسان چنان ظاهر است در زید که از خودش ظاهرتر است زیدیت زید را باید پرسید تا معلوم شود زید است. پدر بودنش را باید پرسید پسر بودنش را باید پرسید، پسربودنش را برای عمرو باید پرسید. ولکن این دوپا آیا غیر از بقر و غنم و جماد و نبات و حیوان هم هست، این را همه‏کس تمیز می‏دهد. پس انسان در زید از خود زید ظاهرتر است و زید در وجود زید از خود او ظاهرتر است. همین‌جایی که زید ایستاده زید است آنجا هم به غیر زید کسی ننشسته. هیچ

«* دروس جلد 5 صفحه 591 *»

جاهلی نیست انسان را نبیند بله می‏شود پدر را نبیند نمی‏داند این پدر فلان است.

پس ظاهر در ظهور اظهر از نفس ظهور است. همین‏جوری که انسان در پیش زید از خود زید ظاهرتر است، و می‏فهمی در اندرونِ زید نیست مثل آب در کوزه که وقتی می‏رود کوزه را ببینند آب را نبینند. انسان در زید مانند روحی در بدن نیست روح دیده نمی‏شود اما انسان دیده می‏شود و حاضرتر است از زید. انسانیت، مانند رنگی نیست روی کرباس به جهت اینکه این رنگ کرباس اگر کرباس نباشد نمی‏تواند موجود باشد. و آنچه را مردم با یکدیگر معامله می‏کنند همان معامله را خدا خواسته با او کنند. پس انسانیت، مانند رنگی نیست بر روی زید یا زید، رنگی نیست بر روی انسان. نمی‏بینی رنگ که بر روی کرباس پوشیده شد، کرباس یک‌جوری دیگر به نظر می‏آید؟

همچنین ان‌شاءاللّه فکر کنید و ببینید، صورت زید که روی انسان پوشیده شده، انسان را طوری دیگر نکرده. حیوانش نکرده باز انسان است. پس انسان در توی زید داخل است نه مثل دخول آب در کوزه نه مثل دخول روح در بدن. بلکه انسان در زید بی‏نهایت داخل است. این بی‏نهایتش را ان‌شاءاللّه یک‌خورده فکر کن که خودت بیابی. یعنی دست انسان است توی این دست، لا شی‏ء سواه. همچنین پای انسان است توی این پا لا شی‏ء سواه. ماده، ماده انسانی است ماده هیچ حیوانی دیگر نیست. صورت، صورت انسانی است صورت هیچ حیوانی دیگر نیست. پس در این زید، انسان می‏بینی. وقتی شخص زید می‏بیند حقیقةً انسان است می‏بیند دیگر هیچ مجاز هم نیست. پس در زید که نگاه می‏کنی زید را اگر نشناسی نمی‏دانی زید دیده‏ای، اما می‏دانی انسان است دیده‏ای، افعالش اعمالش حرکاتش تمامش را انسان کرده. به همین نسق بدون تغییرِ نظر، خود زید نسبت به قائمش همین‏طور است. زید هم داخل است در قائم لا کدخول شی‏ء فی شی‏ء این زید از خود قائم در مقام قائم، بهتر ایستاده حتی افعال قائم، منسوب به زید است حقیقةً نه به او. پس یک‏کسی هست که تعبیر از او که می‏خواهند بیارند، می‏گویند جمیع ماسوای او نسبت به او

«* دروس جلد 5 صفحه 592 *»

مثل زید است نسبت به انسان.

و خوب ملتفت باشید که مقصود از دست نرود. شیخ مرحوم این همه به جنگ حکماء رفته‏اند خیلی از حکماء خیال می‏کنند شیخ شخصی را می‏خواهد اثبات کند، آن وقت بنای تیر و طعنه را گذارده‏اند رو به شیخ که شیخ می‏خواهد شخص اثبات کند و نفهمیده‏اند که شیخ چه می‏گوید. اگر می‏دانستند شیخ چه می‏گوید تیر و طعنه هم نمی‏زدند. بلکه اگر می‏فهمیدند می‏گفتند خودت هم این‏طور می‏گویی. می‏فرمایند خلق نسبت به خدا مثل قیام است نسبت به زید. تو در قیام، چطور زید را می‏بینی؟ در ملک هم خدا را آن‏طور باید ببینی. ببینید چقدر نزدیک است به وحدت وجود. خوب مگر آنها چه گفته‏اند؟ گفتند:

خود اوست لیلی و مجنون و وامق و عذرا   به راه خویش نشسته در انتظار خود است

حالا زید را به‌جای قیام مگو به‌جای قعود بگو، به‌جای حرکت مگو به‌جای سکون بگو، این حرف که خیلی شبیه است به آن حرف. پس خدا است قائم و این مخلوقی که هستند همه قیام او بسته به او، لا من شی‏ء اینها را احداث کرده یا بگو خود او به اینها تجلی کرده یا بگو حرکت ایجادیه‏ای خدا کرده به نفس آن حرکت و آن حرکت خودش به نفس خودش، متعین شده و چیزها را به آن حرکت ایجاد کرده. پس می‏توان قطع نظر از تمام آنچه هست، کرد و دید آن بی‏نهایت را که اینها مظاهرش هستند. پس می‏شود به در و دیوار نظر کرد به زمین و آسمان نظر کرد و آن هست را دید. نهایت شامل را می‏بینیم هست، شامل جمیع هستی‌های مقیده است و در مظاهرِ خودش، از مظاهر ظاهرتر است. همین‏جورها هم بیان می‏کنند گاهگاهی.

حالا اینها را بخواهید خوب حلاجی کنید که هرچیزی سرجای خودش گذارده شود تا آن بیانها را نیاورید در کار، نفهمیده می‏ماند و انسان آخر کار یا وحدت وجودی می‏شود و اینها را جنگ زرگری خیال می‏کند یا اصلش نمی‏داند شیخ چه گفته. خیال می‏کند شیخ شخصی را برده در جایی نشانده در غیب، و گفته سبوح قدوس.

«* دروس جلد 5 صفحه 593 *»

حالا شما ان‌شاءاللّه ملتفت باشید ببینید می‏فرمایند این مشیت الهی را رؤوسی است و همان‏جوری که خودشان گفته‏اند من هم عرض می‏کنم. می‏فرماید خدا به واسطه مشیت خود جمیع اشیاء را خلق کرد و این مشیت به عدد ذرّات موجودات رؤوس دارد ــ و اینهایی که عرض می‏کنم دیگر حرف‌های پوست‏کنده‏شان است که زیاد زده‏اند ــ پس رؤوس مشیت چندتا است؟ به عدد جمیع خلق اگر جمیع خلق را می‏توانی بشماری رؤوس مشیت را هم می‏توانی بشماری. پس این مشیت، به عدد تمام موجودات رؤوس دارد یکی از آن رأس‌ها تعلق گرفته به زید. این رأسی که تعلق گرفته به زید، این رأس وجوه دارد. یک وجهش تعلق گرفته به صورت زید، وجهی به پا وجهی به دست تا اینکه فرمایش می‏کنند آن آخر کار که این رؤوس مشیت، رؤوس مخصوصه هستند و هیچ‏یک از آن رؤوس صالح نیستند که به چیزی دیگر تعلق بگیرند. پس آن رأسی که به زید تعلق گرفته، همان زید می‏تواند بسازد دیگر این رأس، عمرو نمی‏تواند بسازد. آن مشیت عامی که هست، او به زید و به عمرو و به بکر و دنیا و آخرت و خوب و بد و نبی و شیطان، به همه تعلق می‏تواند بگیرد. یصلح لان‏یصدر عنه زید عمرو بکر دنیا آخرت خوب بد نبی شیطان. لکن این رؤوسی که تعلق می‏گیرند به اشیاء، هر رأسی خصوصیتی دارد به آن مرؤوس خودش پس رأسی که تعلق گرفته به زید آن رأس صالح نیست که تعلق به عمرو بگیرد، چنان‌که خود زید صالح نیست که عمرو باشد شما به ماده زیدی نظر نکنید شما نگاه کنید به آن رأسی که تعلق گرفته و زید ساخته. بلی می‏شود کاسه را بشکنی کوزه بسازی، امکان را نظر نمی‏کنند و فرمایش می‏کنند. پس آن رأسی که مخصوص است زید بیافریند، آن رأس صالح نیست قابل نیست که عمرو خلق کند. یعنی عاجز است عمرو خلق کند اما زید را خوب می‏سازد.

باز می‏فرمایند این رأس وجوه دارد، یک وجهش تعلق می‏گیرد به سر زید. این دیگر صالح نیست تعلق به دست زید بگیرد آن دیگر به پا نمی‏تواند تعلق بگیرد. به همین ترتیب تا اینکه می‏فرمایند آن رأس از رؤوس مشیت که به خنصر زید تعلق گرفته این رأس

«* دروس جلد 5 صفحه 594 *»

صلاحیت ندارد که به بنصر زید تعلق بگیرد و بنصر زید را بسازد، نمی‏تواند تعلق به بنصر زید بگیرد. بعد توی شرحش که می‏آیند آن وقت می‏فرمایند آنی که به این بند تعلق گرفته به این بند نمی‏تواند تعلق بگیرد. و پیش از این شرح می‏فرمایند پس آن رأس از رؤوس که به وزن آن تعلق می‏گیرد به چیز دیگرش تعلق نمی‏گیرد. رأسی که به رنگ آن تعلق می‏گیرد به چیز دیگرش تعلق نمی‏گیرد. رأسی که به ماده‏اش تعلق می‏گیرد به چیزی دیگر تعلق نمی‏گیرد. رأسی که به صورتش تعلق می‏گیرد به چیزهای دیگرش تعلق نمی‏گیرد. مثل اینکه این سر سوزن هرجا فرضش کنی غیر آن سر سوزن دیگر است. هرسر سوزنی خودش خودش است و یجب ان‏یکون خودش خودش، و یمتنع ان‏یکون غیره و همچنین رؤوس متعلقه به اشیاء هرکدام همین است حکمشان.

حالا بعد از این تشقیقات به این نظر و به این دقت جمیع اشیاء، نفس خودشان ید فاعل است برای احداث خودشان. پس به کل چیزها که نظر می‏کنی خدا هرچیزی را خودش را به خودش موجود کرده همین‏جورها که من مکرر عرض می‏کنم و مثل می‏زنم، تو وقتی می‏خواهی قائم را احداث کنی به قاعد که نمی‏توانی احداث کنی. قائم باید قائم باشد تا راست باشد. قاعد باید قاعد باشد تا راست باشد. پس قائمِ زید را باید زید احداث کند. و زید، قائم را به ضارب و به ظهورات دیگر احداث نمی‏کند. آنها هم هریکی خودشان خودشانند پس قائم را به نفس خودش باید احداث کند. پس جمیع علل اربعش در خودش است قائم علت غائیش خودش است.

حرف‌های بزرگ، شیخ مرحوم زده‏اند و یکیش را دیده‏اند و این همه قال قال شده. همان علت فاعلی را دیده‏اند و حال آنکه جمیع علل اربع را شیخ مرحوم می‏فرمایند در خلق است. می‏فرمایند ائمه علل اربع هستند شما فکر کنید ان‌شاءاللّه علت غائی قائم کیست؟ خدا می‏خواست قائم خلق کند قائم را به خود قائم خلق کرد. پس علت غائی خودش، خودش است علت فاعلیش، زید که نیست قاف و واو و میم هرجا هست، علت آنجا می‏رود. پس حروف اصولِ این قائمش و قیامش و مقامش

«* دروس جلد 5 صفحه 595 *»

و مقیمش تمامش باید از یک عالم باشد. حالا که چنین شد پس اقامه اللّه له به فیه منه علیه خدا مقیم است به خود این قائم واجب قرار داده که هرچیزی را، خودش را خودش بسازد، او را به خودش خلق کند. از این جهت هرچیزی را به خودش خلق کرده‏اند، پس علت فاعلی از اعلی درجات مفعول است. وقتی می‏گویی زید قائم این ضمیر، راجع به اعلای قائم است نه راجع است به زید اگر به زید راجع شود، قضیه کاذبه می‏شود. زید اگر قائم شود دیگر قاعد نمی‏تواند بشود. پس اگر مرجع ضمیر ذات زید باشد قضیه کاذبه است. پس مرجع ضمیر، اعلی درجات خود قائم است.

همچنین علت مادی، آن ماده که هیأت این قیام را پوشیده آن هم توی همین قائم است، خود قائم است. آن هیأتی که روی این ماده پوشیده شده، خود این قیام است. علل اربعِ جمیع موجودات، در وجود خودشان است اگر نباشد در وجود خودشان، باید بیرون باشد. اگر بیرون است به این داده نشده. اگر داده شده مال این است دخلی به من ندارد. اگر بیرون است از حیث بیرون بودن محال است داخل باشد. پس از این نخواسته‏اند آن را لایکلف اللّه نفساً الا ما آتاها، لایکلف اللّه نفساً الا وسعها. حالا به همین‏جور نظر اگر نگاه کنی، آن مطلبی که من در دستم هست توی همین بیان‌ها پیدا می‏شود به شرطی که درست دقت کنید.

شیخ مرحوم توی همین‏جور بیان‌ها است می‏فرمایند آن رأسی که متعلق است به کلی، کلی است و رأسی که متعلق می‏شود به زید جزئی، آن رأس هم جزئی است آن رأس کلی، به این جزئی تعلق نمی‏گیرد این رأس جزئی به آن کلی تعلق نمی‏گیرد. فرمایش می‏کنند آن رأسی که تعلق به مجرد می‏گیرد آن رأس خودش هم مجرد است که مجردساز است. رأسی که تعلق به مادیات می‏گیرد خودش هم ماده است ماده‏ساز است. به همین‏جور پس آن رأسی که به جوهر تعلق می‏گیرد جوهریت دارد. رأسی که به عرض تعلق می‏گیرد عرضیت دارد. رأسی که به زید تعلق می‏گیرد اصلیت دارد و فاعلیت. رأسی که به فعل زید تعلق می‏گیرد فرعیت دارد و مفعولیت. پس دو رأس از

«* دروس جلد 5 صفحه 596 *»

مشیت تعلق گرفته به زید و فعل زید. زید مجعول خدا است فعلش هم مجعول خدا است. دو فعل، به دو شخص تعلق گرفته شخص اول را به رأس فاعلی آفریده و شخص دوم را به رأس مفعولی آفریده. هرچیزی، آن رأس مشیتی که به او تعلق گرفته، اگر عرَض است رأسش هم عرضی است. اگر رنگ است آن رأسش هم رنگی است.

حالا به همین نسق بدون تغییر وضع، آن رأس از رؤوس مشیت که به کل اشیاء تعلق گرفته، وجود عام است که فوق این را می‏گویند فوق مالایتناهی بمالایتناهی. وجود مطلق است که قیدی براش نیست و تمام موجودات به آن مشیت کلی آفریده شده و از برای این کلی رؤوس است به عدد ذرات موجودات و این رؤوس تعلق می‏گیرد به خلقت آنها و آنها موجود می‏شوند. پس آنها موجود به نفس شده‏اند پس مجرد مجرد شده مادی مادی و هکذا.

و صلی اللّه علی محمد و آله الطیبین الطاهرین

و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین

 

«* دروس جلد 5 صفحه 597 *»

درس چهل‌وچهارم

 

(چهارشنبه 7 ذی‌القعدة‌الحرام سنه 1297)

 

«* دروس جلد 5 صفحه 598 *»

 

 

 

و صلی اللّه علی محمد و آله الطیبین الطاهرین

و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین و لاحول و لاقوة الا باللّه العلی العظیم

قال اعلی اللّه مقامه و رفع فی الخلد اعلامه: سنة اللّه التی قد خلت من قبل و لن‏تجد لسنة اللّه تبدیلاً و لن‏تجد لسنة اللّه تحویلاً هو الذی ارسل رسوله بالهدی و دین الحق لیظهره علی الدین کله و لو کره المشرکون. و لقد احسن الشاعر و اجاد و للّه دره حیث قال و نعم ما قال:

لزین الدین احمد نور فضل
  تضاء به القلوب المدلهمة
یـریـــــد الحاســــــدون لیـطفـــــݘـوه
  و یأبی اللّه الّا  ان‏یتمه

و لاتحسبن اللّه مخلف وعده رسله. بالجملة،

الناس من حسب التمثال اکفاء
  ابوهم آدم و الام حواء

و کم ترک الاول للآخر و لیست حرارة شمس الحقیقة باقل من الشمس الظاهرة و يثور الابخرة کما ثارت اعاذنا اللّه من شر الاشرار و کید الفجار و الحقنا بالابرار ربنا افرغ علینا صبراً و ثبّت اقدامنا و انصرنا علی القوم الکافرین.

بعد از آنی که ملتفت شدید که هرفاعلی و هرفعلی؛ فعل، آن چیزی را دارا است که فاعل به او داده باشد. و این را انسان اگر درست تحقیق کند می‏بیند حرفش خیلی هست در دنیا تحقیقش نیامده. واللّه شیخ مرحوم هیچ اغراق نفرموده‏اند که فرموده‏اند «من عرف زید قائم عرف التوحید بحذافیره» ببینید فعل وقتی که نیست، هیچ چیزش نیست وقتی پیدا شد، این فعل چه دارد؟ هرچه را به او داده‏اند، چه به او داده‏اند؟ خودش را به خودش داده‏اند. ضرب را پیش از آنکه من احداثش کنم نیست. وقتی

«* دروس جلد 5 صفحه 599 *»

احداثش کردم چه احداث کرده‏ام؟ ضرب. پس فعل ماده‏اش و صورتش و زمانش و مکانش و آنچه را محتاج است صادر از فاعل است. و در خود فکر کنید که ماتری فی خلق الرحمن من تفاوت و من عرف نفسه فقد عرف ربه ماده فعل را فاعل باید به او بدهد. صورت فعل را فاعل باید به او بدهد. فعل آنچه دارد، صادر از فاعل است از خودش هیچ ندارد جمیعش به غیر برپا است.

همچو فعلی را اگر درست به دست آوردید آن وقت خواهید فهمید که نمی‏شود فاعل اول یک‏وقتی همچو فعلی نداشته باشد. پس فعل چون صادر از فاعل است تمام آنچه را دارا است فاعل به او داده و فاعل او را شخصی قرار نداده که چیز جدایی دستش بدهد بلکه خودش دست فاعل است. خودش معطیٖ است خودش معطیٰ است. از جهتی مبتدا اسمش است از جهتی خبر. از جهتی علت است از جهتی معلول.

آن اصلش را به دست بیارید، پیش از آنکه من بزنم ضارب اسم من نیست. هیچ حروف ضاد و راء و باء پیش من نبود. نه من ضارب بودم نه این ضرب بود. من کجا ضارب شدم؟ اینجا. ذات ثبت لها الضرب، ضارب است پیش از احداث ضرب ضارب اسمش نیست و ضارب بالای سر ضرب نشسته است و تا ضارب پیدا شد ضرَب پیدا می‏شود، ضرباً هم پیدا می‏شود. علت و معلول باهم پیدا می‏شوند. پس ببینید که می‏گویی «زید ضرب ضرباً فصار ضارباً» این ضرباً مفعول زید است و مصنوع زید است و این ضرب ذات زید نیست. ذات هیچ فاعلی کار او نیست کار هیچ‏کس نیست.

وقتی مطلب را درست بیابید می‏بینید داخل بدیهیات جمیع مردم است. وقتی من بزنم ذات من زدن نمی‏شود. چرا که من زدن را ول می‏کنم می‏روم نصرت می‏کنم و ذات من ذات من است. پس ضَرَبَ صادر شده از ضارب و ضاربٌ فاعل این ضرب است و این ضَرَبَ اثری دارد و اثرش ضرباً است. حالا من سه‏تا می‏گویم، این سه‏تا را اگر یک‌جور دیدید مطلب را فهمیده‏اید سه‏چیز هستند همراه، سه‏چیز هستند که من از

«* دروس جلد 5 صفحه 600 *»

مخبرش که خبر می‏دهم می‏گویم سه‏تایند. منظرش یکی است مخبرش سه‏تا است. در این میان‌ها دقت کنید که ان‌شاءاللّه نزدیک مطلب شوید. آنهایی که نزدیکند دقت کنند که مسلط شوند. سنگی را می‏گذاری در جایی آنچه در منظر است یک سنگ است در مخبر می‏گویی این را یک‏کسی گذارد. این گذاردن فعل آن شخص است که می‏گذارد این سنگ هم گذارده شد. حالا این فعل، فعل خود سنگ است. پس یک‏کسی گذارد این را، و این هم گذارده شد و در این مکان هم گذارده شد. سنگ همان‌جایی که گذارده شده گذارده شده.

شما یک‌دفعه کار دست مکانش ندارید می‏گویید سنگ است گذارده شده. یک‌دفعه کار دست سنگ ندارید ــ و این مثالی است حکیمانه ــ یک‌دفعه می‏بینید سنگی اینجا گذاشته شده این فعل سنگ است. یک‌دفعه کار دست گذارنده دارید، آن وقت فکر می‏کنی کی این را اینجا گذارده و در همین سنگ فکر می‏کنی و عقب فاعلش می‏گردی. یک‌دفعه جاش را می‏خواهی تعیین کنی در مکانش فکر می‏کنی، یک‌دفعه کار دست این نداری از پی زمانش می‏گردی. حالا در خارج واقع این سنگ وقتی گذاشته شد، هم مکان داشت هم زمان، هم فعل فاعلی را داشت هم فعل خودش را. لکن اینها همه در آن واحد بودند و مساوق. نه مکانش جای دیگر بود نه زمانش جای دیگر بود. فاعل، این سنگ را که گذارد، فعل فاعل همراه این سنگ گذارده شد. پیش از آنی که این سنگ به زمین برسد هنوز فاعل نگذارده بود وقتی به زمین رسید، آن وقت گذارد، آن وقت هم گذارده شد. در همان مکان هم گذارده شد. وقتی می‏خواهی افعالش را، و مکانش و زمانش را جدا کنی، چهار جور حرف می‏زنی. مکان دخلی به زمان ندارد. زمان، دخلی به مکان ندارد. فعل، خودش دخلی به زمان و مکان ندارد. لکن نگاه که می‏کنی زمانش و مکانش و فعلش، همه مساوقند. و این مثل به طور فصل است و مردم، فصل آسان‏ترشان است که بفهمند. و این فصل که به این آسانی است، در واقع سراب است و مشکل است و آنچه از پیش خدا آمده آسان‏تر

«* دروس جلد 5 صفحه 601 *»

است. تو چون در آنجا نیفتاده‏ای خیال می‏کنی این آسان‏تر است.

فکر کن ببین حالا من فعلی را احداث می‏کنم ضربی را احداث می‏کنم، این ضرب مثل سنگی نیست این فعل هیچ نبود، این فعل را من به خود فعل احداث کرده‏ام این فعل هرچه دارد از نزد من، همان خودش است که دارد دیگر از من هیچ ندارد. و این فعل من هرچه قسمت و میراث از من برده خودش است. حق خودش است به او رسیده. دیگر ذات من و ذات غیر من در این نیامده. هرچه دارد آنی است که دارا است. قرص شمس دارای تمام فلک نیست. چقدر از فلک در قرص آفتاب هست؟ همین‏قدر، همین حصه، آنجاهایی که شمس نیست مابقی فلک است. آنجاهای فلک که روشن نیست، غیر از این‏قدری که قرص است، آن طرفش یک‏سر مویی آفتاب نیست. پس از حصه فلکی چقدر را دارا است آفتاب؟ به چه اندازه؟ به اندازه خودش. فسالت اودیة بقدرها فاحتمل السیل زبداً رابیا پس این قرص، وجود دارد و حصه فلکی دارد به اندازه خودش. همین‏جور این قرص، فعلی و پرتوی دارد. حالا این روشنی چقدر از وجود قسمت دارد؟ به قدری که داده‏اندش. آن چه‏چیز است؟ تابع‏بودن آفتاب است. پس پرتو آفتاب وجودی دارد و اثری. این نور، پرتوی که دارد، باید صادر از شمس شود که مؤثر است. حالا شمس، وجود دارد و نور شمس هم وجود دارد. اما نه این است که حالا اینها همدوش بایستند. پس این همیشه تابع شمس است و شمس محدث این نور خودش هست. حالا خدا اگرچه خالق نور شمس و خود شمس هردو هست اما به شمس حصه فلکی داده و این نور شمس هیچ حصه فلکی ندارد. اگر هم تعبیر می‏آری، بگویی هوائی است روشن شده زمینی است روشن‏شده، باز عناصر را می‏گویی روشن شده. اینها حصه فلکی نیست ندارد از آفتاب مگر آن‏قدر از آفتاب که به کوکبی دیگر تابیده.

پس ملتفت باشید ان‌شاءاللّه فعل هرفاعلی، تابع آن فاعل است و بسته است وجودش به غیر. و در وجود هم تعبیر بیاری که شریک باشند باز تبعیت نمی‏باید از میان

«* دروس جلد 5 صفحه 602 *»

بیفتد چرا که خود تبعیت هم وجودی است، البته نسبتشان هم واقع می‏شود. دیگر مشوید مثل حکماء. ذهنمان مثل ذهن آدم باشد حکماء یک‌پاره چیزها را گفته‏اند مخلوق نیست. می‏گویند وقتی خدا چهارتا را خلق کرد این چهارتا دیگر جفت است زوجیت را دیگر نباید خدا خلق کند. دیگر زوجیت مجعول و مخلوق خدا نیست. شما فکر کنید و بدانید که جمیعاً مجعولند. خدا هم نور خلق می‏کند هم ظلمت. هم شی‏ء هم نسبت شی‏ء. اما نسبت شی‏ء بین الشیئین است جاش اینجا است. خدا هم زوجیت خلق می‏کند هم اربعه. بله این زوجیت لازم اربعه است راست است خدا لازم را خلق می‏کند ملزوم را هم خلق می‏کند. پس وقتی اشیاء واقع شدند لامحاله نسبت‌هاشان واقع خواهد شد آن هم به جعل جاعل، همان‏جوری که شیخ مرحوم می‏فرماید.

هرچیزی که خدا خلق می‏کند، آن رأس از رؤوس مشیت که تعلق گرفته به خلقت این چیز اگر جوهر است آن رأس جوهر احداث می‏کند. اگر آن رأس عرض است عرض احداث می‏کند. اگر نسبت است نسبت احداث می‏کند. رأس، اضافی است و آن ذات مشیت نه جوهر است نه عرض. ذات مشیت اگر جوهر بود عرض از او ساخته نمی‏شد مثل اینکه ذات جسم اگر زمین بود در هوا نمی‏توانست ظاهر شود. اگر در هوا بود در زمین نمی‏توانست ظاهر بشود. اگر زمین بود در آسمان نمی‏توانست ظاهر بشود. آسمان بود در زمین نمی‏توانست ظاهر شود. ذات جسم چون از همه اینها بیرون است در تمام آنها داخل است. چون نه زمینی است نه آسمانی هم زمینی است هم آسمانی. چون نه شرقی است نه غربی است هم شرقی است هم غربی. به همین‏طور چون نه دور است نه نزدیک هم دور است هم نزدیک.

اینها همه را در بدن خود می‏توانید بفهمید. معقول نیست ذات شما نزدیک چیزی برود یا دور از چیزی بشود. ذات شما نه نزدیک چیزی است نه دور از چیزی چون نه دور است نه نزدیک. هروقت نزدیک می‏شوی نزدیک است، هروقت دور می‏شوی دور است پس هم دوری هم نزدیک. حالا اگر فکر کنی به همین نسق خواهید

«* دروس جلد 5 صفحه 603 *»

یافت که مشیت خدا نه دور است از چیزی نه نزدیک است به چیزی. نه جوهر است به جهتی که اعراض را هم ساخته. نه عرض است به جهتی که جواهر را هم ساخته. و حالا مشیت کونیه را عرض می‏کنم. این مشیت فاعل نیست قابل هم نیست. هم فاعل را خلق می‏کند هم قابل را هم نسبت‌ها را. نسب اشیاء را هم او ساخته. او اگر خودش عین اشیاء بود و خودش یأکل و یشرب و ینکح و یسرق و یزنی چنان‌که ضرار گفت، نسبت را باید یک‏کسی دیگر بسازد. پس ذات او جوهر نیست عرض نیست ذات نیست صفت‏نیست فاعل نیست فعل نیست. همین‏جوری است که شیخ خودتان تعبیر آورده، می‏فرمایند اگر یک ذرّه از آن مشیت بگیری، قابل است از آن زید بسازند عمرو بسازند معدن بسازند انسان بسازند حیوان بسازند نبی بسازند شیطان بسازند اثر بسازند مؤثر بسازند همچو ذاتی است. یک‌جوری است که نسبتش به فعل و فاعل مساوی است.

اگر گوش می‏دهی و همراه سخن من هستی زود یاد می‏گیری. ببینید یک وجودی هست که می‏بینی. و حقیقةً به نور آفتاب می‏گویی هست و واقعاً و حقیقةً هست. به قرص آفتاب هم می‏گویی هست. یک هستی می‏فهمی که هیچ نیستی صرف داخلش نشده همچو هستی در قرص آفتاب می‏بینی و در نور آفتاب می‏بینی. نور آفتاب هیچ نیست صرف داخلش نیست که ظلمت پیدا کند. خیال نکنی قدری سایه داخل اثر شده نیست صرف داخل چیزی نمی‏شود. پس یک هستی هست که نیست صرف در هیچ‏جاش داخل نمی‏شود این هست و هیچ نیست داخلش نمی‏شود. چنان‌که قرص آفتاب نیستی داخلش نیست پس هردو هست. نسبت این هردو به هست مساوی است. پس از همان قبضه‏ای که قرص ساختی از همان قبضه نورش را می‏شود ساخت. دیگر این قبضه‏هاش هم تکه‏تکه پهلوی هم نیست، آن جسم است که پهلوی هم است. پس از همان قبضه‏ای که قرص ساخته‏اند از همان قبضه بگیرند قرص دیگر می‏سازند انسان می‏سازند جماد می‏سازند نبات می‏سازند

«* دروس جلد 5 صفحه 604 *»

حیوان می‏سازند شیطان می‏سازند.

یک‌جوری است اگر حالتش در این بیانات به دست نمی‏آید دیگر انتظار مکش، که جایی دیگر آن را نخواهی یافت حالا دیگر خدا خواسته اینجا گفته شود. بیان پوست‏کنده‏تر از این هیچ‏جا پیدا نمی‏شود. اوّلاً که راه نمی‏برند و تجربه هم شده آن‏قدرهایی را که راه می‏برند بیانش را نمی‏توانند بکنند دیگر بیان از این صریح‏تر نمی‏شود. پس آن هستی که هیچ نیست داخلش نیست، این یک‌جاییش ضعیفتر نیست یک‌جایش قویتر باشد. اگرچه آفتاب نسبت به نور آفتاب، اصل است و پرتو آفتاب فعل او و صادر از او است و اگر صادر از او نمی‏شد نبود. مثل اینکه حرکتِ دست شما صادر از شما است. پس آن مشیتی که نسبتش به فعل من و خود من مساوی است، که اگر قبضه‏ای از آن گرفتی از آن قبضه ابتداءاً می‏توان فعل مرا از آن ساخت و ابتداءاً می‏توان مرا از آن ساخت، آن هست یک‌جاییش قویتر نیست که از آن بگیرند مرا بسازند، یک‌جاییش ضعیفتر نیست بگیرند فعل مرا بسازند. و نسب و روابط و اعتبارات هم هست پس چنین هستی هست یعنی چنین وجودی، هست این «مشیت» اصطلاح شده «مشیت» اسمش گذاشته‏اند.

وقتی بنا شد چنین وجودی رؤوس داشته باشد و با هررأسی یک اثر مناسبت دارد، آن رأس از آن ساخته می‏شود. این را در عالم فصل که آورده‏اند فرمایش می‏کنند که آیا نمی‏بینی که اگر تو دستت را از اَمام به وراء بکشی، باء ساخته نمی‏شود الف ساخته می‏شود؟ باز اینها هم فصلی است. شما ان‌شاءاللّه ملتفت باشید دقت کنید هرمقیدی به قول عموم ــ جسم باشد یا عقل یا نسب ــ از هستی چقدر در او مقید است؟ آن‏قدری که این قید روش گذاشته بیش از این دايره، از وجود خبر ندارد. پس تمام مقیدات در آن وجودی که محبوس هستند، هستند. از خودشان خبر دارند و به آن برپایند از وجودهای بیرون دایره خبر ندارند آنها مال کسی دیگر است لاتزر وازرة وزر اخری فعل هرفاعلی، پیش خود آن فاعل است. قید هرمقیدی گردن خودش است.

«* دروس جلد 5 صفحه 605 *»

حالا وقتی می‏آیی توی ملک، بعضی از مقیدات قیدشان عجز است بعضی قیدشان قدرت است. اینها را هم همه‏جا می‏بینی اقلاً می‏گویی این شخص دستش را به زانوش می‏تواند بگذارد، یکی دیگر ده من بار را می‏تواند بردارد می‏گویی عمرو می‏تواند این قوت را به کار ببرد زید این قوت را نمی‏تواند بکند. پس تو نگاه می‏کنی می‏بینی ــ و زور زیادی هم نمی‏خواهد ــ بعضی می‏بینند بعضی نمی‏بینند. بعضی از موجودات مقیدند به قید عجز بعضی از اینها مقیدند به قید قدرت بعضی توانا هستند بعضی ناتوانند. دیگر این ناتوانی و توانایی حیوث درش هست. عاجز دیگر از عجز نادار نیست عجز را دارا هست عجزش فعلش است، فقیر فقر فعلش است حالا خوب چیزی است نگاهش می‏دارد، بدچیزی است فعل دیگر پیدا کند که غنی بیارد پس یک‏کسی می‏بینی قادر است هم ببیند هم بشنود هم حرکت کند هم ساکن شود. یک‏کسی هم اتفاق پیدا می‏شود کور است قادر نیست ببیند اما قادر هست بشنود. پس این حیوث و اعتبارات هست پس آن مقیداتی که در قید عجزند و هیچ کار نمی‏توانند بکنند اسم خودشان را باید سرشان گذاشت. اسمشان را عاجزین فاقدین می‏گذاریم و به آنها بی‏چیز و نادار می‏گوییم.

فکر کنید و این همه می‏گویم فکر کنید به جهت این است که شما خبر دارید من هم خبر دارم، تاتوره‏های زیاد به هوا رفته است. عرض می‏کنم فکر کنید ببینید عاجز رو به قوی باید برود یا رو به عاجز؟ البته رو به قوی. یک‏کسی کور است و افتاده و احتمال می‏دهد اگر یک قدم بردارد بیفتد بینایی می‏خواهد «کور عصاکش کور دیگر باشد» در ملک به قاعده خلق به قاعده خدا هیچ‏جا درست نمی‏آید. فکر کنید ببینید نادار هزار زور هم بزند که چیزی بدهد وقتی ندارد چه بدهد؟ این است که فرموده ولو سمعوا مااستجابوا لکم چه فایده گوش نیست که بشنود دل نیست خود را خبر کند، این است که باورمان نمی‏شود قدرت خدا، اگر باورمان می‏شد و دل می‏دادیم گوش می‏دادیم در دعا می‏خوانی طلب المحتاج الی المحتاج سفه طلب کردن از محتاج واللّه

«* دروس جلد 5 صفحه 606 *»

دیوانگی است جنون است. تو می‏بینی مردکه گرسنه است حالا تو می‏روی پیش او که به من نان بده؟ این نان که ندارد به تو بدهد؟ سهل است توی کله‏ات هم می‏زند می‏گوید بگذار به درد خودم گرفتار باشم. پس بدانید که طلب المحتاج الی المحتاج و این مطلب واقعاً در دلتان برود که سفاهت است و اگر رفت، دیگر تملقی از محتاجین نمی‏کنید این محتاجین اولاً اینکه ندارند بدهند نمی‏خواهند بدهند. یا خیر، می‏خواهند بدهند دلش هم می‏خواهد بدهد، وقتی ندارد چکار بکند؟

کسی که هیچ طبیب نیست و هیچ دوا نمی‏داند هیچ علاجی برای مرضی نمی‏داند تو هم ناخوشی و افتاده‏ای دلت درد می‏کند الآن می‏میری، البته پیش این کسی که دوا راه نمی‏برد التماس‏کردن سفاهت است. دلش هم بسوزد مثل آن ننه پیره و هی گریه و زاری هم بکند و دلش بخواهد چاق بشوی چه مصرف؟ چیزی که نمی‏داند کاری که نمی‏تواند بکند. بله اول طبیب پیدا کن دست بزن به دامن طبیب. پیش ننه پیره التماس مکن، که ای ننه ای ننه. این ننه چه می‏داند، چه می‏کند؟ خیلی هم دلش می‏خواهد چاق شوی اما واللّه لو سمعوا مااستجابوا لکم حالا التماس تو را شنید ننه پیره و دلش هم سوخت و خواست تو چاق شوی، راضی شد که خود را به فدای تو بکند. می‏خواهد چاره بکند اما چاره نمی‏تواند بکند چه بکند؟

باید چنگ زد دامن طبیبی که دانا باشد مرض بداند، دوا بداند هم گوشش بشنود صدای تو را هم علاج راه ببرد. پس پیش قادری باید رفت که عالم باشد آن عالمی که قادر نیست مرو پیشش آن قادری که عالم نیست باز مرو پیشش یک‏کسی هست دارد بدهد، گوشش کر است نمی‏شنود یا می‏شنود صدا را لکن چشمش کور است نمی‏بیند حالت تو را یا نمی‏تواند چاره کند. پس پیش قادرهای بی‏علم هم مرو که سفاهت است پیش عالمین نادار هم مرو که سفاهت است اما برو پیش عالمی که هم صدات را می‏شنود هم از نیتت خبر دارد از خطرات قلبت هم مطلع است بلکه اینها همه فعل او است پیش چنین کسی رفتن از عقل است. پس باید رفت پیش

«* دروس جلد 5 صفحه 607 *»

خدایی که می‏داند فقیری، صدات را می‏شنود تو را می‏بیند او خودش می‏داند نداری بی‏سؤال هم می‏تواند بدهد. همیشه پیش خدا عذرتان این باشد.

فکر کنید ان‌شاءاللّه یاد بگیرید که صرفه است در همه‏جا، در همین دنیا هم همین‌ها را کار دستش داری، خیال مکن عمر دنیا گذشت تو محتضر هم می‏شوی، طبیب هم نمی‏تواند کاری بکند. پس سعی کن اینها را یاد بگیر آنجا به کارت می‏خورد. یاد بگیر در قبرت که گذاردند خاک روت می‏ریزند و می‏روند برای خودشان به‌جز مار و مورها دیگر همدمی نداری، آنجا او می‏داند حالتت را آن وقت او به کارت می‏آید در برزخ او به کارت می‏آید در آخرت او به کارت می‏آید تمام ارسال رسل برای این حرف‌ها شده تمام انزال کتب برای این کار شده. اگر برای این دنیا بود واللّه ارسال رسل هیچ ضرور نبود، در نظم و نسق این دنیا احکام رسل منسوخ است. آنچه متداول است از سلاطین آنچه مصلحت ملکشان است مردم را به آن می‏دارند خواه موافق شرع باشد خواه نباشد. هرجایی از شرع که ضرر داشته باشد برای ملکشان برمی‏دارند آن را، ملک هم نظمش درست است. فکر کنید ببینید اگر انبياء آمده بودند نظم این مملکت را بدهند واللّه بیشترشان سلطان می‏شدند. سلطنت نکردند مگر تک‏تکی باقی دیگر همیشه با تقیه راه رفته‏اند همیشه تابع بوده‏اند. ارسال رسل اگر برای نظم این دنیا بود، و آن همتشان و علت غائی آمدنشان تصرف در این ملک بود البته می‏کردند و خوب می‏توانستند و هیچ سلطانی زورش نمی‏رسید آن‏طور سلطنت کند.

پس ارسال رسل و انزال کتب تمام اینها برای این است که داد بزن پیش کسی که صدات را می‏شنود و حاجتت را می‏داند و می‏تواند هم بدهد جایی مرو که صدات را نمی‏شنوند و لو سمعوا مااستجابوا لکم این است که هم می‏شنود هم می‏تواند بدهد پیش این برو، بگو آیا تو نمی‏دانی من گرسنه‏ام؟ می‏دانی ندارم پیش از سؤالِ من هم می‏دانی، عذر من این است که چون تو اذن داده‏ای من سؤال کنم، سؤال می‏کنم اگر اذن نمی‏دادی من این سؤال را نمی‏کردم. می‏دانم اگر می‏دانی که من مستحق هستم

«* دروس جلد 5 صفحه 608 *»

می‏دهی مستحق نیستم نمی‏دهی، پس چه سؤالی دارم؟ لکن چون تو احکم حاکمینی اعلم عالمینی، من می‏دانم تو بهتر دانسته‏ای تو گفته‏ای به من که سؤال کنم. چون تو گفته‏ای، بچشم من هم سؤال می‏کنم که حالا گرسنه‏ام نان می‏خواهم. به جهتی که تو گفته‏ای و می‏دانم که یک راهی هم داشته بی‏ثمر نبوده که امر کرده‏ای. اینها همه مسامحاتش است که عرض می‏کنم پوست‏کنده‏اش نیست. پوست‏کنده‏اش این است که خواسته‏اند فاعل فعل داشته باشد عابد عبادت داشته باشد و از جمله عبادات گدایی است. گدا باید گدایی داشته باشد نمی‏توان گفت عارم می‏شود از خدا پول بخواهم خیر از خدا می‏خواهم، خیر دنیا را و خیر آخرت را حتی پشکل تنورت را گفته از من بخواه. پیش خدا فرق نمی‏کند چه پشکل به آدم بدهد چه طلا پیش خدا یک‌جور است نه اینکه پشکل عظم دارد پیش خدا طلا هم هیچ عظم ندارد. طلا و پشکل مثل هم است پیش خدا. بلکه پشکل از حیوان جدا شده صنعت بیشتر به کارش رفته، در آن طلا این همه صنعت به کار نرفته. منظور این است که آنچه می‏خواهی، صحت می‏خواهی از او بخواه عزت می‏خواهی از او بخواه علیه فلیتوکل المتوکلون.

اینها را عرض می‏کنم که قلبتان را حرکت بدهم می‏بینی توکل بر خدا نداری برو به خدا برسان خودت را بگو مبادا من مؤمن نباشم. از صفت ایمان است توکل بر کسی که قادر بر هرچیزی است. از صفت ایمان است که بداند این می‏تواند آنچه بخواهد بکند. جمیع دست‌ها دست او است جمیع دل‌ها محل ترحم او است. او اگر بخواهد دل‌ها در دست او است همه دست‌ها دراز می‏شود. او بخواهد ندهد همه دل‌ها سخت می‏شود همه دستها بسته می‏شود. رسم گدایی را از گداها بیاموز اما مانند گداها سفیه مشو، چرا که گداها پیش گداها گدایی می‏کنند از صبح تا شام هی دعا می‏کنند هی چنه می‏زنند شام که می‏شود چهارتا پنج‏تا پول گیرشان می‏آید. همین‏جور گدایی را برو پیش خدا بکن شب است نیمه‏شب است، نصف شب، آدم تاریکی می‏رود پلاس به گردن می‏کند هی بنا می‏کند گریه کردن و التماس کردن و زاری کردن.

«* دروس جلد 5 صفحه 609 *»

پس سماجت را از گداها بیاموزید که هیچ دماغشان نمی‏سوزد که جمع کثیری گذشتند هیچ به ما ندادند. باز هی بنا می‏کند دعا کردن و التماس کردن هی شغلش و کارش دعا است و التماس. هی می‏گوید، تا آخر یک‏کسی می‏شنود یک چیزی می‏دهد هی سماجت می‏کند هیچ هم دماغش نمی‏سوزد. و همین‏طور کسی‌که پیش خدا گدایی می‏رود از ذکر زیاد کردن دماغش نمی‏سوزد دین می‏خواهی پیش خدا است، صحّت می‏خواهی پیش خدا است عزت می‏خواهی پیش خدا است آخرت می‏خواهی پیش خدا است. نگفته‏اند آخرت تنها بخواه دنیا مخواه. بلکه همه‏چیز را باید از خدا خواست خدا دوست می‏دارد دنیا را از او بخواهی آخرت را بخواهی تمام چیزها در دست او است این است که باید بخوانی اللهم انی اسألک ایماناً تباشر به قلبی و یقیناً صادقاً حتی اعلم انه لایصیبنی الا ما کتبت لی از تو سؤال می‏کنم ایمانی را که تو آن را در قلب من ببینی و یقین راستی که یقین کنم که نمی‏رسد به من الا   کاری را که تو کرده‏ای و به سرم آورده‏ای.

پس اگر می‏بینی فقیرت کرده‏اند برو پیش خدا داد بزن التماس کن. می‏بینی دردی آمده به دلت گرفته علاجش را نداری برو پیش خدا داد بزن، جلدی مچسب به اینکه از فلان غذا است. بدان، عمداً دل آدم را می‏گیرند فشار می‏دهند پس داد مکن التماس کن پیش خدا. فکر کن ببین جمیع صدماتی که می‏رسد از کجا می‏رسد؟ خواه خوبی‌ها برسد که جای شکر است و باید متذکر شود خواه بدی‌ها برسد که باید التماس کرد. نباشد حالتتان مثل حالت آنهایی که خدا خبر داده و روی دایره ریخته هرچه در باطنشان بوده. بعضی از خلق که مأیوسند از خدا که کأنّه هیچ خدایی ندارند شب و روز همّشان و خیالشان همین است که کی را گول بزنیم برویم کجا دزدی بکنیم مال که را بخوریم؟ اینها که هیچ. یک‌پاره‏ای هم هستند که وقتی لاعلاج می‏شوند رو به خدا می‏روند گریه و زاری می‏کنند یعنی آن وقتی که لابد می‏شوند. این‏جور کسان را خدا خیلی که التماس کند تکه نانی به ایشان می‏دهد. اما وقتی دادند یادت نرود دلت که درد می‏کرد بنای التماس را که گذاشتی دلت چاق شد.

«* دروس جلد 5 صفحه 610 *»

یادت نرود که حالا خرغلت بزنی همین که می‏بینی حالا هیچ دلت درد نمی‏کند هی شکر کن خدا را که درد را برداشته. فقر داشتی رفتی گریه و زاری کردی، فقرت رفع شد بنا کن شکر کردن که الحمدللّه خدا رفع کرد. این‏جور که گاهی که مبتلایی دعا می‏کنی و خدا بلا را از تو رفع می‏کند وقتی مبتلا نیستی یادت می‏رود از بلاها تنبلی می‏کنی، این‏طور اگر باشی می‏گیرندت. یعنی اگر دوستت داشته باشند آدم را می‏گیرند و اگر گرفتند باید شکر کرد باید گفت معلوم است من بازیگوشی کردم نگذاشتی من بازیگوشی بکنم.

خلاصه ملتفت باشید ان‌شاءاللّه هرچیزی در ملک، هروجودی آن قیدی که دارد اطرافش از وجود چیزی را که دارد، آنچه را که دارا است دارد. آنچه در حد خودش است دارد حدِ عجز است، باید داد بزند که این را بردار چیزی دیگر جاش بگذار. مرض است صدمه است خودِ عاجز رفع عجزش را نمی‏تواند بکند خودِ نادار رفع ناداری خود را نمی‏تواند بکند. دارا رفع ناداری می‏تواند بکند. عالم رفع جهل می‏تواند بکند. دیگر ما چون جلوه هست هستیم پس چرا برویم پیش هستی دیگر، اشتباه است.

توی هم نرود مطلب عرض کردم طلب محتاج پیش محتاج سفاهت است. بله، برو پیش روشنی بگو من کورم عصای مرا بکش. خدا روشنی را در بینا بالفعل قرار داده در آتش گرمی را قرار داده پیش آتشِ بالفعل برو. پیش یخ سردی را قرار داده پیش یخ برو سردی را طلب کن این باب فیض خدا است برودت احداث می‏کند. آن باب فیض خدا است گرمی احداث می‏کند گرمی را از آتش بخواه سردی را از یخ بخواه اینها طلب محتاج به سوی محتاج نیست. پول می‏خواهی برو پیش پولدار این عیب ندارد. علم می‏خواهی برو پیش عالم، این طلب محتاج از محتاج نیست. پس نوعاً ملتفت باشید باید فقیر پیش فقیر نرود جاهل پیش جاهل نرود لکن فقیر پیش غنی باید برود یک‏کسی زورش از تو بیشتر است دست بزن کمرش را بگیر. اصل مطلب را ان‌شاءاللّه فراموش مکن اینی که وجود پیش من آمده و این وجود، از اعلی درجات

«* دروس جلد 5 صفحه 611 *»

وجود آمده پیش من ببین چطور آمده؟ آمده برای اینکه احتیاج نداری یا آمده که احتیاج داری؟ ببین که آن‏چیزی که می‏خواهی دارد یا نه؟ از آنی که دارد برو بستان. جمیع عباد محتاجند به یک غنيی این را می‏فهمید که یک غنيی هست، آن غنی دیگر اسمش را به اینها نداده. قادر علی الاطلاق هست اسمش را به اینها نداده. غنی علی الاطلاقی هست و آن خدا است صدق هم نمی‏کند بر آن گدا، صدق نکند بهتر. مگر خوب است که خدا گدایی بر او صدق کند؟ آنی که تو می‏بینی که گدایی بر او صدق می‏کند که گفته پیشش باید رفت؟ باید پیش غنی رفت و گدایی کرد او اسمش فقیر نیست. باید رفت پیش آن عالمی که جهل ندارد پس خیال مکن من جاهلم و جهل در من هست پس من به جهل رسیده‏ام، مگر جهل چیز خوبی است؟ پس آن عالمی که هیچ جهل در او نیست صانع ملک است پیش او باید رفت. آن تاتوره‏ها نگیرد پیش چشمتان را. قادری که هیچ عجز در او نیست صانع ملک است باید پیش او رفت. حکیمی که هیچ سفاهت در او نیست او است صانع ملک. اینها هستند سفاهت هم هست. توی اسم‌های خدا بگردید اسم‌های اسلامی را پیدا کنید همه اسم‌های کمالیه است. هیچ خدای کوری که هیچ‏چیز نمی‏بیند خدا نیست نمی‏خواهم همچو خدایی. خدای کری که هیچ صدایی نمی‏شنود خدا نیست نمی‏خواهم همچو خدایی. عاجزی که هیچ کاری نمی‏تواند بکند خدا نیست نمی‏خواهم همچو خدایی، خودم هم هیچ کاری نمی‏توانم بکنم.

پس خدا آن است که قراری داده و ان‌شاءاللّه فکر کنید که از اینها امیدتان هی زیاد شود به این خدا. همچو خدایی است که می‏گوید هرکس مأیوس از من باشد از کفر بدتر است یأسش. اگر کسی کافر باشد بسا مؤمن شود جاهلی بسا عالم شود ناخوشی بسا صحت پیدا کند. و چیزی به تو نرسد، چرا مأیوس شوی؟ این گداها چرا مأیوس نمی‏شوند؟ از صبح تا شام می‏نشینند هی دعا می‏کنند هی التماس می‏کنند. باز روز دیگر هم می‏آیند یک عمر گدایی می‏کنند دماغشان نمی‏سوزد. تو را هم خلق

«* دروس جلد 5 صفحه 612 *»

کرده گدایی کنی یک عمر چنه بزن یأس چرا باید حاصل شود؟ ده دفعه گفتم ندادی صد دفعه گفتم ندادی، غیظ مکن با خدا که پیش نمی‏بری. وقتی بنا شد با خدا جنگ کنی معلوم است خدا غالب است وقتی که خدا دارد آدم چرا مأیوس باشد؟ حتم هم نکرده که نمی‏دهم لاتقنطوا من رحمة اللّه و قنوط واللّه از کفر بدتر است. خیلی سعی کنید که اگر می‏بینید در نفس خودتان که چهار دفعه اگر دعا کردی بعد کسل می‏شوی این دعا را مکن اصلاً که راحت‏تر باشی از باب نصیحت است و دوستی که عرض می‏کنم. اگر طبعت این‏جور است که اگر ده دفعه گفتی و نداد می‏بینی یأس بنا می‏کند آمدن این دعا را مکن، راست راست راه برو. و اگر رفتی و ده دفعه گفتی و نداد دیگر آن وقت حالت یأس نمی‏آید برات. بگو نمی‏دانم چه‏جور شده که نداده. اگر مأیوسی و دعا می‏کنی بدان ایستاده‏ای و به زبان حال داد می‏زنی که تو بخیلی تو می‏دانی من مستحقم مع ذلک ابخل باخلینی هیچ نمی‏دهی. حالا توقع هم داری تا رو به این خدا بروی تو را اجابت کند و با وجودی که می‏دانی مطلع هم هست بر حال تو و حاضر و ناظر است و کفی بالله شهیداً باز مأیوسی از او. اینها کفر است و زندقه است. بلکه این یأس‌ها آمده و جلو دعات را گرفته بگو اللهم اغفر لی الذنوب التی تحبس الدعاء تو که می‏دانی من چه کفرها در دل دارم. آن‏کسی که مطلع است نسبت به او چه فحش بدهی به زبان و چه در دل پیش او مساوی است. پس مبادا خیلی از قُندقُندها که در دل داشته‏ای کفرها بوده، ملتفت می‏شوی توبه کن. بگو بد کردم تو که قادری که این کفرها را از دل من برداری من خودم نمی‏توانم بردارم التماس کن تضرع و زاری کن.

و صلی اللّه علی محمد و آله الطیبین الطاهرین

و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین

 

 

 

 

 

نگاهی گذرا به متن دروس

 

مجلد پنجم

 

 

 

درس اول

r بین مطلق و مقید نزاعی نیست، تمام جنگ‌ها و صلح‌ها در جایی است که دو شیء متباین باشند.

r بیان غیب‌هایی که یکی پس از دیگری به این جسم تعلق گرفته و غیر جسم است.

r هرکس هرچه را طالب است همیشه مد نظرش همان است.

r مردم طالب پول هستند، پیش ما چند روزی می‌آیند چون ناامید می‌شوند دیگر نمی‌آیند.

r حضرت امیر7 چراغ را پف کرد که طلحه و زبیر بفهمند مد نظرشان پیش آن حضرت نیست.

r آباد شدن دنیا احتیاج به انبیاء ندارد، حجت‌های خدا برای امر دیگری آمدند.

r بیان اینکه این مطالب در جای دیگر عالم یافت نمی‌شود.

r والله اگر من پول می‌داشتم به منافقین پول می‌دادم که به مجلس من نیایند.

r مؤثر نمی‌شود یک جاییش را خالی بگذارد و به اثر خود ندهد.

r بیان این قاعده که «هرچه در وجود مقدم است در ظهور مؤخر است».

 

درس دوم

r قاعده «آنچه در وجود مقدم است در ظهور مؤخر است»، در تکمیل و تکمل است دخلی به اثر و مؤثر ندارد.

r علت اینکه شیخ مرحوم ترویع قلوب فرمودند. و فرمایش ایشان درباره رؤوس مشیت.

r رأس مشیت که تعلق به چیزی گرفت ثانی آن چیز نیست، یعنی دو شیء متباین نیستند.

r توضیح قول حکماء که گفتند لوازم اشیاء مجعولات نیستند، و رد کلام ایشان.

r لوازم، جعل‌هاشان جعل تابعی است. ملزومات جعل‌هاشان جعل متأصل است.

r بیان اینکه از یک نظر نامربوط است که بگوییم جماد اثر نبات است.

r هرچه به مبدء نزدیکتر باشد در ظهور دیرتر ظاهر می‌شود.

 

درس سوم

r نظر بزرگان و دیگران درباره دو صفت قائم و عاقل در این جمله «زید قائم و عاقل».

r دو شیء اگر از دو عالم باشند در ماده و صورت متباین هستند مثل جسم و عقل.

r معنی آمدن روح در بدن و راه شناختن تعلق روح و بیان اسماء الله و مواقع آنها.

r هر عالی بمادته و صورته عالی است. و ماده و صورت عالی غیر ماده و صورت دانی است.

r بهترین دلیل‌ها دلیل انفس است که انسان اول در خود مشاهده می‌کند آنچه را که در بیرون از خود می‌خواهد مشاهده کند.

r مراتب متنزله در محبس خود حبسند. و آمدنشان به القاء مثال است.

r خدا در میان خلقش نمی‌آید اما وقتی رسول آمد او آمده و از طرف خلق چیزی به خدا نمی‌رسد و معنی: یناله التقوی منکم.

 

درس چهارم

r فصل بدون جنس نمی‌شود. وجود فصل مثل صورت است و جنس مثل ماده است.

r ‌حکماء گفتند چون مواد اصلند و صور فرع، پس جسم اصل است بعد نباتیت بعد حیوانیت بعد ناطقیت است. اما شیخ مرحوم فرمودند چون ناطق در ظهور آخر از همه است، پس در وجود مقدم بر همه بوده.

r توجه به آیه شریفه ان من شيء الا عندنا خزائنه و بیان سابقه‌ یک شیء از نظر دیگران و بزرگان در عوالم پیشین.

r بیان خصوصیت ترکیب عناصر در گیاه که محل تعلق روح نباتی گردیده است.

r بیان اینکه کرم‌ها حیوان هستند اما بهتر است بگوییم برازخند و بیان نوع حیات آنها.

r قوای نفس نباتی از آثار همان عناصر موجود در خود نبات است.

r جاذبه و دافعه و ماسکه و هاضمه در تک‌تک اجزاء نبات.

r نبات در همین عناصر هست اما باید مخض شود تا جمع شود و ظاهر گردد.

 

درس پنجم

r کسی‌که محل قاعده «آنچه در وجود مقدم است در ظهور مؤخر است» را نداند چه بسا امام را از رسول‌الله9 بهتر بداند.

r اگر کلیات حکمت در محلش ملاحظه نشود کفریات بسیاری از آنها بیرون می‌آید.

r محکمترین دلیل ضروریات است که در هر مقامی حق را به طالب حق نشان می‌دهد.

 

درس ششم

r قاعده « آنچه در وجود مقدم است در ظهور مؤخر است » جاش کجاست؟ و انحرافاتی که از این قاعده ممکن است پیدا شود.

r ترتیب ظهور قوای نباتی در این عالم: 1ــ جاذبه 2ــ ماسکه 3ــ هاضمه 4ــ دافعه.

r هر حقیقتی که در غیب بالاتر است دیرتر ظاهر می‌شود.

r در قوای نباتی چون جاذبه از همه به این عالم نزدیکتر است زودتر ظاهر می‌شود.

r اول چیزی که پا می‌گذارد از عالم حیات به عالم نبات لامسه است.

r ترتیب پیدا شدن قوای حیوانی : لمس، ذوق، شم، بصر، سمع.

r لطیف‌ترین قوای حیوانی سامعه است. امتیاز سامعه بر باقی مشاعر.

r فؤاد بعد از عقل و عقل بعد از روح و روح بعد از نفس ظاهر می‌شود و مقصود آن بالایی است که بعد از همه ظاهر می‌شود.

r « هر چه در وجود مقدم است در ظهور مؤخر است » جاش عوالم متعدده است.

 

درس هفتم

r جسم را می‌شود لطیف‌تر یا کثیف‌تر کرد. ولی جسم را هیچ‌گاه نمی‌شود مثال کرد.

r جسم در رفت‌ و آمدش باید طی مسافت کند و از نظر زمان هم طی لحظات را دارد به خلاف خیال.

r معنی خارج ‌بودن خیال از این عالم جسم.

r این بدن برای خیال مانند دودی است که به آتش درگرفته.

r حرکت این بدن و فعالیت مشاعرش همه کار خیال است و به اراده اوست.

r حکمت هیئت وضع سر در بدن انسان و حیوان.

r بیان خصوصیات خیال و مقدار اختیارش از این عالم جسم.

 

درس هشتم

r تا دانی قابل نباشد برای ظهور عالی، عالی خودش زور نمی‌زند که از دانی سر بیرون آورد.

r عمل بد و آثار آن. مردم چقدر گرفتار اُمنیه‌ها هستند.

r حیات اثر بدن است چون بدن خود را قابل ساخته حیات را جذب کرده. اما چون حیات آمد حیات اصل می‌شود و بدن فرع و همین‌طور هر بالایی نسبت به پایین.

r بیان اینکه از اقرار به توحید، نبوت، امامت و ولایت اولیاء؛ جسم، نفس، عقل و فؤاد به این ترتیب ساخته شد.

r ادعاهای دروغین که باب «لع» اظهار کرد و استفاده‌‌‌های غلط که از قواعد حکمت کرده.

r صوفیه و بابیه به محمدِ نوعی قائل هستند که در هر زمان آن حقیقت مظاهر دارد.

r ضروریات، جمیع این انحراف‌ها را آشکار می‌سازد.

r ملحدین برای بی‌اعتنائی به ضروریات می‌گویند این را همه عوام می‌دانند و علمی نیست که مناسب شأن علماء باشد.

 

درس نهم

r معنی جسم و روح را باید فرق گذارد، و جهات نظرهای مشایخ را به دست آورد.

r در شرع معنی مرده و زنده و اهل زمین و اهل آسمان غیر آن چیزی است که در عرف یا لغت مراد می‌باشد.

r هر قبضه‌ای که از افلاک در انسان است اگر در راه غیر رضای خدا به کار گرفته شد در همان درجه زمینی از زمین‌ها یعنی درکی از درکات سجین می‌گردد.

r خصوصیات حصه‌های فلکی در انسان که هر یک قابل آن است آسمان وجودش و بهشت او باشد یا زمین وجودش و جهنم او باشد.

r زمین‌های هفتگانه و ساکنین آنها و خصوصیات ایشان.

r اینکه «مردم به اقرار به توحید جسدشان ساخته شد» در کون است نه در شرع.

 

درس دهم

r اهمیت کتاب مبارک رجوم الشیاطین.

r ماده و امکان شیء را در لسان شرع «بحر عدم» نامیده‌اند.

r ماده موجودات مشترک نیست بلکه ماده مراتب دارد. از ماده جسمانی، عقل ایجاد نمی‌شود و بالعکس.

r بیان نوع علم خداوند به معلومات.

r معنی عدم بودن ماده و شیئیت داشتن شیء.

r بیان عبارت: «شیء خودش خودش را نمی‌تواند موجود کند».

 

درس یازدهم

r بیان تعبیرات قرآنی و احادیث که گاهی از زبان حال به «قول» تعبیر می‌آورند.

r فرق خطاب‌هایی که به انسان می‌شود با آنچه به حیوان یا نبات یا جماد می‌شود.

r معنی اینکه خلق به اقرار به توحید موجود شدند.

r در مقام تکوین هرچه واقع شده سرزنش ندارد.

r قبل بودن رتبه فعل فاعل بر قبول مفعول، زمانی نیست بلکه رتبی است.

r هدف صانع از خلقت انسان ظهور آثار نباتی و حیوانی نیست به دلیل عقل و فهمی که به او داده‌اند.

r اصل هدف صانع این است که او را بشناسند.

 

درس دوازدهم

r فعل فاعل و انفعال مفعول در زمان با هم مساوقند.

r معنی اقرار کونی اشیاء به توحید.

r معنی اینکه به اقرار به توحید بدن خلایق موجود شد و آن بدن چگونه بدنی بود.

r معنی بعضی اصطلاحات از قبیل کور، کر، میت، صوت حمیر، در آیات و احادیث.

r مثال «قول» خداوند در کون، مثل قول کبریت است که به چراغ می‌گوید روشن شو.

r ساده‌ترین معنی «حقیقت ایمان».

r معنی اینکه خداوند آب گندیده‌ای آفرید و کافر را از آن خلق کرد.

r اقرار به توحید اول مطرح شد، چون از همه آسان‌تر بود.

r صغری و کبری مقام والدین و مؤثر را دارند و نتیجه مقام اثر را دارد.

 

درس سیزدهم

r ارسال رسل فقط برای مؤمنین است و نمونه‌اش کار خضر7.

r نمونه‌هایی از علم توسّم که در بین مردم شایع است.

r بعضی از حالات و حرکات در انسان‌ها که دلالت بر روحیات او دارد.

r بعضی رمزهای علم قیافه که از حیوانات گرفته می‌شود.

r نمونه اینکه چگونه پیغمبران بچه را که می‌بینند می‌فهمند او مؤمن می‌شود یا کافر.

r به همین علم توسم انبیاء می‌فهمند در میان کدام قوم دعوت خود را اظهار کنند.

r بیان مراد خداوند که فرموده: هیچ امتی نبودند مگر اینکه پیغمبر بر ایشان فرستادیم.

r فرق انسان کونی و انسان شرعی.

r فضائل کونیه را دانستن فضلی نیست، و کسی هم نمی‌تواند انکار کند.

r طأطأ کل شریف لشرفکم جایی است، الباب المبتلی به الناس جای دیگری است.

 

درس چهاردهم

r نتیجه‌های اشتباه که از قاعده «هرچه در وجود مقدم است در ظهور مؤخر است» گرفته‌اند.

r بیان چهار مرتبه یک شیء : ماده و صورت نوعیه ــ  ماده و صورت شخصیه.

r مراد از هزار هزار آدم.

r اشاره به چهار مقام : امامت، ابوابیت، معانی، بیان.

r اشاره به مقام هویت، و ذکر مثالی برای آن در شعله و دود.

r انیت در مقامات نورانیت حجت‌های خدا، نهایت اضمحلال را دارد.

r قول راوی در روایتش حجت‌ است.

r علت ترتیب ارکان چهارگانه اصول دین.

 

درس پانزدهم

r معنی شرع کونی.

r در مقام کون همه مخلوقات، جسم تا فؤاد را دارند.

r در مقام کون همه اقرار به توحید، نبوت، ولایت و رکن رابع دارند.

r «کون» و «شرع کونی» همه را کون می‌گویند. در برابر آن شرعی است که انبیاء آوردند.

r انبیاء مصالح و مفاسد را بیان کردند، چرا که عقل مردم به این امور نمی‌رسد.

r جمیع منافع دین‌داری عائد خود مکلفین است. انبیاء نفع خود را ملاحظه نکردند.

r هدف خدا از شریعت منافع معنوی است مثل اخلاص در عمل.

 

درس شانزدهم

r ضروریات بیان‌کننده کتاب و سنت است یکی از ضروریات شیعه عصمت انبیاست.

r خداوند متشابهات را قرار داده که برای اهل باطل مستمسکی باشد.

r خارق عادات وقتی حجت است که با ضروریات مطابق باشد.

r بیان بعضی شبهات که از قاعده «آنچه در وجود مقدم………» پیدا شده.

r ضروریات است که در نزد هر شبهه‌ای راه صحیح را نشان می‌دهد.

r بیان مراد از قاعده «هرچه در وجود مقدم…………..».

r مقامات چهارگانه «بیان و معانی و ابواب و امامت» مباین از یکدیگر نیستند.

r بیان معرفت نورانیت در مثال شعله و دود و تفکیک چهار مرتبه در همین مثال.

r پیغمبر9 در هر یک از مقامات چهارگانه بر ائمه: برتری دارد، چنان‌که ائمه: در هر یک از مقامات چهارگانه بر شیعیان برتری دارند.

r مثالی برای اینکه دوره‌های گذشته هم از مقامات معنوی حجت‌ها درکی داشته‌اند.

r بیان معنای کلام امیرالمؤمنین7 که فرمود : من با انبیاء بودم در پنهان و با رسول‌الله9 بودم آشکارا.

 

درس هفدهم

r معنی تکمیل از نظر دیگران، و معنی خاصی که مدرس بزرگوار­ می‌فرماید.

r امتیازاتی که در اشیاء هست، از عالم غیب آمده.

r اول چیزی که تعلق گرفت به حیوانات و اناسی، حیات است.

r روح بدون بدن تشخص ندارد ولی چون در بدن آمد تمام افعال او از این بدن ظاهر می‌شود.

r آنهایی که با حافظه چیز یاد گرفتند مشمول این آیه‌اند: و قدمنا الی ما عملوا من عمل فجعلناه هباء منثوراً.

r حیات ابتداء تعلق می‌گیرد به روح بخاری و قبض و بسط پیدا می‌شود. اما تا در اعصاب قرار نگیرد هیچ حسی ندارد.

r اکثر کارهای مردم از حلال و حرام و اکل و شرب و علم‌هاشان از روی عادت است.

r هرگاه از عالی به دانی بنا است چیزی بیاید در اول بسیار مبهم است، و کم‌کم به کمال می‌رسد.

r اگر عقل به نفس تعلق نگیرد مدرِک کلیات نمی‌باشد.

r در انتقال از عالمی به عالم دیگر، مقامی است در بین، که انسان خود را گم می‌کند. که نه خود را در این عالم می‌بیند نه در آن عالم.

r انبیاء هم در این مقام چنینند: بقاء فی فناء ، نه هست نه هم نیست.

 

درس هجدهم

r معنی غلط و صحیح قاعده «هرچه در وجود مقدم………….».

r آنچه از عالم بالا به عالم پایین می‌آید به وصفیت بروز می‌کند.

r شیخ مرحوم پا فشردند که این پستا درست نیست که «از جمادی مردم و نامی شدم».

r اصل جوهر جسم نبود ندارد. و تمام جسمانیات امکانات آن جوهر است.

r آنچه که جوهریت اضافی دارد دلیل آن است که فوق آنها جوهر اصیلی هست که مادة المواد آن جواهر اضافيه است.

r در ضمن مثال جسمانی بیان اینکه انسان محال است خدا شود.

r جمیع مراتب ملک، جواهرشان همیشه سر جای خود موجود بوده‌اند.

r تا عالی به رتبه دانی نیاید افراد آن از هم جدا نمی‌شوند.

 

درس نوزدهم

r تمام جواهر اصلیه سر جای خودشان ابتداء ندارند، چنان‌که انتهاء ندارند.

r همان‌طور که حیات به کلش سمیع و بصیر است، مبدأ به کلش عالم و حکیم است.

r بیان نتیجه‌ای که از این قاعده به دست می‌آید «مؤثر هرچه دارد به اثر می‌دهد».

r بیان سر این امر که پیغمبر و ائمه و انبیاء همه از طرف خدا حرف می‌زنند ولی بعضی از بعضی متشخص‌ترند.

r خداوند به کلش حکیم است، شرح مطلب در مثال.

r معنی اینکه اسماء‌الله غیر یکدیگرند. ولی هر یک تمام اسماء همراهش هست.

r فرق اینکه خدا اسم خود را به محمد و آل‌محمد: داده با اینکه به غیر ایشان داده.

r محمد و آل‌محمد: در مقامی که حقیقت اسماء‌اللهند چگونه خلقی هستند.

r خدا حکیم است بلانهایت، اما اگر در ائمه: ظاهر نشود اینجا هیچ ظاهر نیست.

r انبیاء همهݘ اسماء ‌الله را ندارند. ولی نزد صادر اول نمی‌شود چیزی از اسماء نباشد.

r محمد و آل‌محمد: هر یک کار دیگری را می‌توانند بکنند ولی انبیاء‌ هر یک کار دیگری را نمی‌توانند بکنند.

r فرق وقتی که جبرئیل با پیغمبر سخن می‌گوید با وقتی که خدا سخن می‌گوید.

r بیان معنی حدیث شریف: اما النبیون فانا و اما الصدیقون فاخی علی.

 

درس بیستم

r همیشه سعی کنید هرچه خدا پیش آورده همراه آن باشید نه اینکه از خود چیزی بسازید آن وقت هرچه از پِیَش بگردید پیدا نشود.

r اگر آن جوری که خدا کرده، عقل تو می‌فهمد که درست است، درست فهمیده‌ای. و حکمت، علم‌الیقین و حق‌الیقین در دنیا و آخرت همین است.

r خداوند ابتداء، خلقی را خلق می‌کند و خلق موجود می‌شوند. همچنین او ابتداء شرعی را می‌آورد و مردم هدایت می‌شوند.

r اکثر شکوک و شبهات در شریعت از فضولی‌کردن مردم است در کار خدایی.

r ایجاد فاعل و موجود شدن مفعول را در کار خود بفهم تا در کار خدا هم بفهمی.

r حق را خدا در روی زمین قرار داده. و چون از تو خواسته حق را بشناسی، طلب کن تا حق را بشناسی.

r خداوند از تمام غیر مستضعفین دین خواسته و به ایشان رسانیده.

r بیان حدیث شریف: امور الادیان امران؛ ضروریات و غیر ضروریات.

r علت صدور احکام مختلف از ائمه: در یک موضوع.

r معجزه‌ تنها، برای پیغمبر کفایت نیست، بلکه باید تصدیق انبیاء قبل برای او باشد.

r آنجاهایی که به یکدیگر بد می‌گویند، بدان حق به جانب یک طرف است.

 

درس بیست‌ویکم

r خداوند در نزد مبدأ همه آنچه را امت می‌خواهند می‌گذارد و بعد از او همه تأکید همان را می‌نمایند.

r تمام احکام دین تا روز قیامت در قرآن هست، پس باید مفسر قرآن در هر زمانی در میان امت باشد.

r شیطان همیشه اختلاف ایجاد می‌کند. اما با وجود این حجت خدا همیشه بالغ است.

r بیان شبهه و جواب آن درباره آیه شریفه : ما ارسلنا من قبلک من رسول.

r خداوند شیطان را مهلت می‌دهد القاء شبهه کند بعد هم نسخ می‌کند ولی فاصله‌ای بین القاء شیطان و نسخ خدا نیست برای طالب حق.

r راه نسخ شبهات شیطان، محکمات قرآن و دین است و شیطان متمسک به متشابهات می‌شود.

r نمونه استفاده ملحدین از آیات متشابه: خمرٍ لذةٍ للشاربین، او یزوجهم ذُکراناً و اِناثاً.

r علامت اهل نفاق تمسک به متشابهات است.

r معنی عدالت در پیغمبر و امام و شیعیان.

r قلب عالم بین دو انگشت امام است، صلاح در سهو باشد یا زیادکردن او را به سهو می‌دارند، یا وامی‌دارند که زیاد کند.

 

درس بیست‌ودوم

r امتحان در همه زمان‌ها هست. و انسان نباید در موضع امتحان مضطرب شود.

r امتحان برای جدا کردن آنان که غرض و مرض دارند قرار داده شده که شناخته شوند.

r هرکس مستضعف نباشد و بگوید دین خدا واضح نیست، او را تکذیب کنید.

r خداوند حق را معرفی می‌کند و به تصدیق و تأیید خود، حجت خود را می‌شناساند.

r محکم و متشابه دین را، از ضروریات می‌فهمیم.

 

درس بیست‌وسوم

r ردکردن قول نبی9 و لو در امر کوچک، کفر است و قتل رد‌کننده واجب است.

r کسانی‌که در محضر معصومین هستند باید تسلیم محض باشند. و الا ذره‌ای شک ایشان را کافر می‌کند.

r معنی اینکه حلال خدا یک حلال است و حرام او یک حرام است.

r رد شبهه‌ای که گفته‌اند «خدا در همه جا نیست و الا باید با قاذورات ممزوج شود».

r بشر با عقل ناقصش نمی‌تواند احکام دین را استنباط نماید.

r علم نسبت‌های اشیاء به یکدیگر مخصوص خداست. لذا علم به احکام شرعی هم مخصوص اوست.

r احکام عامه ضروریات است، احکام خاصه نظریات است.

r عدول نافین در ضروریات با هم اختلاف ندارند و به آنها آگاهند.

r عدول نافین چگونه احقاق حق و ابطال باطل می‌کنند.

 

درس بیست‌وچهارم

r سر اینکه خداوند انسان را جاهل و عاجز آفریده.

r توضیح این کلام مدرس بزرگوار «من تحیر دارم از تحیر متحیرین».

r امری را که خدا از خلق مخفی داشته، آن دین خدا نمی‌باشد.

r سیاحت اهل حق برای یافتن دین خدا چگونه است.

r اگر خدا می‌خواست دینش مخفی باشد اصلاً ارسال رسل نمی‌کرد.

r انی تارک فیکم الثقلین قاعده‌ کلیه تمام ادیان الهی است.

r قواعد و قوانین متشابه فایده‌ای ندارد. قواعد باید از محکمات باشد.

r هرکس مشعر خلاف فهمی دارد، مشعر فهم ضروریات که رفع خلاف می‌کند دارد.

r دو پیغمبر دو حجت دو عالم از طرف خدا، نمی‌شود با هم خلاف داشته باشند.

r ضروریات محل اتفاق است و چنین چیزی محل نزاع نیست.

 

درس بیست‌وپنجم

r ناقص‌بودن یا مخفی‌بودن حجت خدا قبیح است. و ظهور آن برای امت اجابت است.

r چیزی را که خدا از عامه خلق خواسته باید به همه برساند.

r رسوایی «ناطق» به همین است که می‌گوید ضرورت ملاک حقانیت حق نیست.

r فهم ضروریات برای دختر نه‌ساله و پسر چهارده‌ساله ممکن است.

r ضروریات در تمام ادیان هست و حجت است. اما ملحد گفت خود همین که ضرورت حجت است خلاف ضرورت است.

r اگر وحدت ناطق از دین شیعه بود محل اختلاف نمی‌شد و حال اینکه تقلید اعلم هم محل اتفاق کل نمی‌باشد.

r روز به روز بدعت‌ها بدتر می‌شود و اهل باطل هم رسواتر می‌شوند.

r منکر ضروریات کافر است، شک‌کننده در کفر او هم کافر است تا هفتاد نفر.

r بیان این مطلب که آیا کفار به فروع مکلف هستند یا نه.

 

درس بیست‌وششم

r کار شیطان این است که کلاه بیندازد توی دست و پا تا شخص نفهمد دلیل و برهان چیست آن وقت گمراه کند.

r تأثیر صداها در نفس انسان‌ها و حیوانات و کارايی آنها در جنگ‌ها و شادی‌ها.

r هر خواب آشفته‌ای و هر پریشانی بدون دلیل کار شیطان است، مضطرب نشو.

r ارزش دین، و خسران کافر و منافق.

r واسطه‌هایی که خدا قرار می‌دهد برای رسانیدن احکام، همه معصوم هستند.

r حکمت تعبیر خداوند در آیه شریفه: یعرفونه کمایعرفون ابناءهم.

r امر عام ــ چه اعتقادی چه عملی ــ به عموم رسیده. وحدت‌ناطق مقام قطب است.

r در هیچ زمانی متداول نبوده که در میان شیعه ناطق یک نفر باشد.

r این کلام ملحد: «این ضرورت اصطلاح است، شاید ضرورت منطقی مراد باشد» کلاه است انداخته توی دست و پا.

 

درس بیست‌وهفتم

r نقباء و نجباء مؤمن هستند. دیگران ایمانشان از روی عادت و هوی و هوس است.

r امتحان‌ها برای این است که منافق‌ها بیرون بروند و مؤمن باید مضطرب نشود.

r هرگز امتحان برای این نیست که ایمان مؤمن را ضایع کنند. بلکه تدبیرها می‌کنند که ظاهر شود.

r در این زمان‌ها چون حرف حالی مردم می‌شود نیاز به خارق عادت نیست.

r کفار و منافقین همیشه باشعور بوده‌اند.

r تسدید خدا یک سرش به انبیاء بند است یک سرش به مکلفین.

r حیله ملحد که گفته ضروریات میزان نیست چون ضرورت ناطق نیست. و میزان باید ناطق باشد.

r قول ملحد: بسا کسی خلاف ضرورت بکند فاسق هم نشود و خلاف نظریات کند و کافر شود.

r فرق ضروری در عرف و ضروری در دین، مکلف متدین ضروریات را می‌داند.

r علت اینکه بعضی مسائل در دوره‌های پیش ضروری نبود و در این دوره ضروری شده.

r کلام شیخ مرحوم: اعتقاد من در معاد و معراج همان است که مسلمین در بازار می‌گویند.

r تاریخ‌نویس بی‌غرض چون راست می‌نویسد از ضروریات با خبر است.

 

درس بیست‌وهشتم

r خداوند دین را برای عامی هم آشکار کرده که کفر محیی‌الدین را هم می‌فهمد.

r انبیاء آمدند منافع و مضار را تعلیم خلق کنند، عقل ما عاجز است از فهم آنها.

r ملائکه امور طبیعیه نیستند صاحب شعور و فهم هستند.

r وضع ترکیب ظاهر هر موجودی چنان است که شک در بودن صانع باقی نمی‌ماند.

r موقعیت ملائکه و خدمات آنها برای ما و کثرت آنها که دور ما را گرفته‌اند.

r حافظ ملائکه همان علی عظیم است که لایـــݘـوده حفظهما.

r صاحب‌الامر در ملک حجت زمان است و به او هر چیزی در مقام خود حفظ می‌شود.

r حجت مثل قلب است در بدن که تا نباشد چرخ عالم نمی‌چرخد.

r اول ماخلق الله کسی است که می‌گوید ان روح‌القدس فی جنان الصاقورة . . .

r تصرف حجت‌های خدا در ملک به جبر نیست بلکه به حق است و از جانب خدا.

r اگر از امر خدا خوشت آمد و از نهی او بدت آمد بدان‌که طبع تو مستقیم است.

 

درس بیست‌ونهم

r شما بناتان باشد که درس را یاد بگیرید و الا هزار سال هم بیایید و بروید چیزی یاد نمی‌گیرید.

r توضیحی درباره موضوع رساله «دره‌ یتیمه» از آقای مرحوم درباره ضروریات.

r بیان طبقات ضروریات: ضرورت ملیین، ضرورت اسلام و ضرورت مذهب.

r ضروریات دلیل عقلی نمی‌خواهد. تمام معجزات برای اثبات همین ضروریات است.

r بیان اینکه محل معجزه‌آوردن انبیاء کجاست و درچه وقت طلب معجزه اقتراح است.

r چنان‌که قرآن بدون ناطق حجت نیست، ضروریات هم بدون ناطق حجت نیست.

r ناطق بدون ضروریات و قرآن حجت نیست.

r امامت ائمه چون از امور عامه بود به همه رسید.

r شبهه فخررازی: اگر امام باید معصوم باشد که سهو نکند پس راوی هم باید معصوم باشد.

r خلاف ضرورت بودن قول ملحد که تمام مکلفین باید اذعان کنند به ناطق واحد.

r خداوند بر دل اهل بدعت قفل می‌زند که باطل خود را نفهمند و اصرار بر بدعت خود داشته باشند.

 

درس سی‌ام

r خدا و اولیاء خدا از مردم خواسته‌اند که چیزی را که پیش شما می‌آوریم حاشا نکنید.

r آرامش، یقین و اطمینان فقط به اعتماد به خداست و فقط برای اهل حق است.

r عقل به هیچ چیز اعتماد نمی‌تواند بنماید مگر به خدا الا بذکر الله تطمئن القلوب.

r حیوان، ابتداء با برخورد به غیرمأنوس وحشت می‌کند اما آهسته آهسته آرام می‌شود.

r دلیل‌های خلقی همه شکوک و شبهات است و دلیل تسدید مثل سیلاب است همه را می‌برد. تمام دنیا برهان باشد تا دلیل تسدید روش نیاید آن دلیل دلیل نیست.

r فتنه‌های آخرالزمان بسیار است چون دین و مذهب کسی نمی‌خواهد.

r غرض‌ها مانع پیدا کردن دین است، آنها را کنار بگذار به زودی پیدا می‌شود.

r معنی مؤمن ممتحن.

r حرف‌های مرشدها که خلاف ضرورت است و عوام هم بطلان آنها را می‌فهمند.

r شدت استحکام ضروریات و اینکه ضروریات ملاک حقانیت هر حق و بطلان هر باطلی است.

 

درس سی‌ ‌ویکم

r طبق ضرورتِ تمام ادیان حجت خدا بر خلق تمام است.

r آنچه که عمومیت دارد در دین باید به همه برسانند و الا نقص از جانب خدا می‌شود.

r از امور ضروری آنچه لازم‌تر بوده زودتر رسیده و واضح‌تر رسیده.

r بعضی قباحت‌های بدعت وحدت‌ناطق از رسوايی‌های باب ملعون رسواتر است.

 

درس سی‌ودوم

r تمام خارق عادت‌ها برای این است که حتی عامی هم نتواند بگوید من از کجا بدانم تو از طرف خدا آمده‌ای.

r هرگز خداوند امری که محل اختلاف است دین خود قرار نداده.

r همیشه هرکس کافر شده امر واضح بیّنی را وازده است.

r این نصیحت باشد: همیشه هرچه را یقین داری از دست مده.

r اثبات عصمت انبیاء، این مطلب ضرورت شیعه است.

r به آیاتی مثل عصی آدم ربه و امثال آن ذره‌ای شک نباید کرد که شاید پیغمبران معصیت می‌کنند.

r متشابه‌بودن آیه لیغفر لک الله ما تقدم من ذنبک و ما تأخر و آیه و وجدک ضالاً فهدی.

r اعتقاد به متشابهات یقینیات را ضایع می‌کند و انسان کافر می‌شود.

r در هر یک از ذرات بدن خداوند هزاران حکمت به کار برده همین‌طور در احقاق حق هم هزاران حکمت به کار برده است.

r رد قول ملحد اگر بگوید قول به وحدت ناطق بعد از آقای مرحوم به حد ضرورت رسیده پس حالا دیگر هرکس انکار می‏کند از شیخی‌گری خارج است.

 

درس سی‌وسوم

r هر امر عام‌البلوایی دلیلش هم عام‌البلوی است و به همه رسیده.

r متشابه آیات را به محکماتش باید رد کرد.

r مسأله وحدت ناطق مثل مسأله رجعت نیست که مدتی به حد ضرورت نرسیده بود بعد به حد ضرورت رسید.

r شیخ در علمی که مخصوص خودش بود یگانه بود و در سایر علوم امر منحصر به او نبود از دیگران هم می‌شد تعلیم بگیرند.

r شیخ مرحوم علم منحصر به خودش که در عالم نبود آورد و ناطق واحد هم نبود.

r وحدت برای مرکز لازم است مثل سلطان، بعد از او دیگر متعدد می‌شوند.

r اگر شیخ ناطق واحد بود چرا رساله در فقه ننوشتند که تمام ابواب را دارا باشد؟ چرا اجازه به دیگران دادند؟ چرا اجازه از دیگران گرفتند؟

r چرا مشایخ تقلید غیر اعلم را جایز دانستند.

r هر محل اتفاقی که مبدئش بدعت است بدانید تمام این دایره اهل بدعتند.

r اشتباه قول کسانی که می‌گویند باید فقط به تواتر اخبار اعتماد کرد و خبر آحاد اعتبار ندارد.

 

درس سی‌وچهارم

r خداوند هرچه را از هرکس خواسته او پیش می‌افتد نه خلق.

r امر جوری است که خداوند هر مؤمنی را ممتحن قرار داده.

r علت عصمت انبیاء:.

r خداوند دینش را بر شک و مظنه قرار نداده چه برای عوام و چه برای علماء.

r دینی که در اصول آن احتمال برود که حق نباشد دین خدا نیست.

 

درس سی‌‌وپنجم

r اعتقاد به وجود امر عامی که ظاهر و باطن را فرا گرفته باشد دخلی به توحید ندارد.

r بیان نسبت مطلق با مقیدات: داخل فی الاشیاء لا کدخول شیء فی شیء ……..

r مطلق نسبتش با تمام مقیدات مساوی است اما مقیدات نسبتشان با یکدیگر متفاوت است.

r انحراف وحدت وجودی‌ها که وجود مطلق را ذات خدا می‌دانند و می‌گویند بهشت همان وجود است و جهنم همان عدم است.

r وجود و عدم مراتب تشکیکی ندارند که بخواهد با هم ممزوج شوند.

r «خود اوست لیلی و مجنون و وامق و عذرا ….. » برای مطلق و عام (وجود و هست) نسبت به مقیدات صدق می‌کند نه برای خداوند نسبت به مخلوقات.

r راه حکماء چنان است که ترقیشان از تنزل الاغ پست‌تر است اما راه انبیاء؟عهم؟ انسان را بالاتر از ملائکه می‌برد.

r راه حکماء راهنما نمی‌خواهد چراکه از هر راه که برویم به سوی غیر وجود نرفته‌ایم اما راه انبیاء ‌است که اگر مردم راهنمایی نشوند به آن جاهل محض می‌مانند.

r معنی فیء و علت نام گذاری غنائم به این نام.

r صفات خداوند محدود نیست از جمله علم و قدرت.

r آیات قرآن اگر چه دلیل نقل است اما چون توش بروی دلیل عقل است.

r مرشد صوفیه از همان بتهایی است که خداوند می‌فرماید: هل من شرکائکم من یفعل من ذلکم من شیء.

r انحرافات مردم به انواع بت پرستی‌های ظاهری و معنوی همه از جهت آن است که از راه انبیاء؟عهم؟ نیامدند.

 

درس سی‌‌وششم

r فعل باید از فاعل صادر شود و همراه فاعل باشد و لا من شیء‌ هم ‌باشد.

r ممکن نیست که فاعل در فعل خودش نباشد.

r بیان ارتباط فاعل و فعل که همان ارتباط ظاهر و ظهور است.

r محال است اثر صادر از مؤثری باشد، و آن صفتی که مؤثر دارد آن اثر نداشته باشد.

r شخصِ مباین از مؤثر، اثر آن مؤثر نیست.

r کسی‌که پیش از معلوم عالم است، علم او اکتسابی نیست.

r خدا را باید در اسمش بخوانیم اما آن اسمی که لا فرق بینه و بین الله.

r محال است پیش خدا رفتن مگر رفتن پیش اسماءش اما اسماء او حجاب او نیست.

r «لولا انت لم ادر ما انت» یعنی اگر اسماء تو نبود نمی‌دانستم تو چگونه‌ای.

r سیر و سلوک در تقرب به درگاه خداست نه در تقرب به «وجود».‌

r غیر از محمد و‌آل ‌محمد؟عهم؟ هیچ‌کس حتی انبیاء هیچ کدامشان مقام لا فرق بینک و بینها را ندارند.

r هرچه که تدریجات دارد که هر چه دوام یابد بیشتر ظاهر می‌شود، اینها در مقام تکمیل و تکمل است.

r صادر اول «لافرق بینه و بین صانعه» اما انبیاء؟عهم؟ هر یک نمایش یک جایی از آن نور اول را دارند.

 

درس سی‌‌وهفتم

r هر مؤثری هر چه دارد آن را از اثر خودش پنهان نمی‌کند.

r بیان معنی «اقامه مقامه فی سایر عوالمه فی الاداء» رسول فرستاده که شما بدانید او هست.

r فرق اصطلاح «مجاز» در کلام بزرگان و دیگران.

r اثر صراط مستقیم است به سوی مؤثر و کوتاه‌ترین راه است مثل اینکه تا تو دست به قائم دادی دست به زید داده‌ای.

r خدا در ملکش چیزی نیافریده که رسول نداشته باشد، یعنی فعل نداشته باشد.

r اثر باب است برای مؤثر و غیر از آن دیگر راهی به سوی مؤثر نیست.

r بیان جمع بین «لو کشف الغطاء ما ازددت یقینا» و «رب زدنی علما».

r بدن اصلی آخرتی بکله شنواست بکله بیناست بکله عاقل است، نمونه آن بدن‌های مطهر ائمه؟عهم؟ است در دنیا.

r مؤثر در صفت خود و صفت صفت خود و صفت صفت صفت خود و همین‌طور تا هزار درجه پست‌تر شود باز هم به همه صفات ذاتیه در آن ظهور آخرش محفوظ است.

r فرق نسبت انسان با بدن اصلی و بدن عرضی دنیاوی.

 

درس سی‌‌وهشتم

r جسم مطلق بدون قید اطلاق مؤثر است و جمیع اجسام آثار اوست.

r مؤثر هر صفتی که دارد تمام را می‌دهد به اثر خودش به طوری که هیچ فرق نمی‌کند اثر را توصیف کنی یا مؤثر را.

r اثر را گاهی رسول مؤثر می‌گویند و گاهی زبان او و گاهی صفت او و گاهی ظاهر او می‌گویند.

r آن صفاتی که در بعضی اجسام هست و در بعضی نیست مثل حرارت و برودت بدانید که صفت جسم نیست و از جای دیگر آمده عاریه روی جسم نشسته.

r بیان موقعیت بزرگانی که از خدمت امام؟ع؟ می‌گریزند و معنی کافر شدن ایشان.

r بیان نوع آن کلامی که امام زمان؟ع؟ می‌فرمایند و بزرگان می‌گریزند.

r معنی تازه بودن و از طلا بودن مهری که از رسول الله؟ص؟ بر آن عهدنامه ارائه می‌شود.

 

درس سی‌‌ونهم

r کسی که باطن حکمت به دستش نیست از الفاظ حکمت تناقض می‌فهمد.

r عمل را خداوند نسبت به فاعل داده است اگر چه خالق آن خداست و الا باید گفت خداست عاصی و تعذیب کفار و اهل معصیت ظلم است.

r اگر لازمه رتبه را محکم در دست نگیریم ترتیب عوالم درهم می‌ریزد.

r اثر حجاب مؤثر هست ولی ساتر او نیست بلکه ظهور اوست که در او ظاهر شده.

r ایمان در قلب ثابت نخواهد شد مگر اینکه بفهمیم این نکته را که «خدا است محتجب در ائمه طاهرین؟عهم؟».

r راه کشف این حجاب‌ها و سبحات فقط در دست اهل حق است و بیان مطلب در ضمن مثال.

r معنی بیرون آمدن از پس هفتاد هزار حجاب در ضمن مثال زید و صفاتش.

r تفکیک بین صفات ذاتی زید و صفات غیر ذاتی او.

r مرصاد همان صفات خداست که ائمه؟عهم؟ باشند که خدا را پنهان نکرده بلکه آشکار ساخته‌اند.

r بیان سبب انواع راه رفتن‌ها بر صراط و معنی گرفتن دست افتادگان.

r حجج؟عهم؟ و قرآن و احادیث حجبی هستند که خدا در اینها برای خلق ظاهر شده است.

 

درس چهلم

r دین خدا همیشه واضح و آشکار است و برای طالب حق هیچ مشتبه به باطل نیست.

r تمام منحرفین از حق در همه زمان‌ها فهمیده و دانسته انکار حق کرده و می‌کنند.

r مراحلی که ممیت‌الدین برای سلّاک می‌شمارد که از ابتداء تا نهایت کمال طی می‌کنند.

r اگر انسان در دین‌داری دلیل و برهان نداشته باشد امر بر او مشتبه می‌شود. و همین دلیل آن است که از دین حق منحرف شده.

r والله حق از روز روشن‏تر است و واللّه باطل از شب تاریکتر است.

r ضرورت حجت خداست هر کس بخواهد آن را وابزند، کافر می‏شود.

r قرآن و احادیث متشابهات بسیار دارد پس نمی‌شود برای ما میزان باشد.

r هدف از تمام معجزات تمام حجج : مشخص شدن ضروریات و احکام دین است.

r این ضروریات عروه وثقایی است که لا انفصام لها، حبلی است از پیش خدا تا پیش شما.

r خداوند محال قرار داده که چیزی غیر از ضروریات، یقینی و مسلّمی باشد.

 

درس چهل‌ویکم

r قیام زید احداث لا من شی‏ء است.

r تا حروف نفس خود را نتوانید بخوانید طمع بیرون‌ها را نکنید.

r چیزی که خدا به تو داده است، خود تو است که به تو داده است، فعل خودمان مال خودمان است.

r اثر شخصِ مؤثر فعل خودش است. تمام عالم بخواهند فعل شخص را از شخص جدا کنند زورشان نمی‏رسد محال است.

r شیطان هرجا دید عمل خود شخص است زور بیجا نمی‏زند، این است که گفت الا عبادک منهم المخلصین. خدا خلاصشان کرده از دست شیطان.

r بعد از آنی که مؤثر فعل خود را احداث کرد، خودش توی فعل خودش هست و بیرون نمی‏رود.

r لاتنقص خزائنه، خدا از جایی برنمی‏دارد و بسازد. تا می‏گوید کن هرچه می‏خواهد می‏شود، خودت هم قیامت را لا من شی‏ء احداث می‏کنی.

r بدان اگر خودت را بشناسی خدا و خلق را هم می‏توانی بشناسی.

 

درس چهل‌ودوم

r بیان فرق مکمل و متکمل با اثر و مؤثر

r مکمل تکمیل می‏کند و از اندرونِ چیزی چیزی استخراج می‏کند. لکن حتم نیست که آنچه بیرون می‏آید مثل این مکمل باشد.

r مکمل هرچه در اندرون خود متکمل هست بیرون می‏آورد. از این جهت است مطابقه تامه لازمه‏اش نیفتاده.

r فعل ممکن نیست که با آن فاعلِ مقارن خودش جهت خلافی داشته باشد.

r تمام مردم کارشان بر همین است که تمام ذات را در هریکی از صفات می‏بینند و کارهاشان را می‏کنند.

r اثر و مؤثر با هم جهت خلافی ندارند، به خلاف تکمیل و تکمل که جهت خلاف می‌شود داشته باشند. چنان‌که شاگرد ممکن است بالاتر از استاد برود، یا بالعکس.

r اشکال کار بت‌پرست‌ها از نظر محيی الدین این است که چرا خدا را فقط در بت دیدید نه در مظاهر دیگر؟

r همه انحرافات از این است که هرچیزی را سرجای خود ندیده‏اند.

r خدا چنین قرار داده که هرچیزی از مبدأ خودش پیدا شود و دوست داشته از ابواب داخل بیوت شوند. از غیر باب که داخل شدی محرومت می‏کنند.

 

درس چهل‌وسوم

r معنی بی نهایت صرف صرف و اینکه ذات خداوند فوق ما لانهایة است بما لانهایة.

r نیست صرف، ثانی هست نیست. بلکه هیچ نیست، امتناع صرف است.

r وجود درجات تشکیک برنمی‏دارد.

r بی نهایت صرف غیر از مطلق است. و بیان رابطه مطلق و مقید.

r تفاوت رؤوس مشیت و وجوهی که برای هر رأس می‌باشد.

r جمیع علل اربعه قائم در خود قائم موجود است.

r معنی موجود به نفس شدن اشیاء.

 

درس چهل‌وچهارم

r معنی صادر شدن فعل از فاعل.

r ضارب ، ضَرَبَ ، ضَرْب در مخبر سه تاست ولی در منظر یکی است.

r خداوند اشیاء را آفرید و نسبت‌های آنها را هم آفرید، مثل چهار و زوجیت چهار.

r ذات مشیت نه جوهر است نه عرض چرا که هم جوهر به او ایجاد شده و هم عرض.

r جهل مردم به صفات خدا باعث شده به غیر او رو آورند و هرگاه مواقع صفات را شناختیم از صفات الهی بهره مند می‌شویم.

r در دعا باید این طور باشیم که خدایا چون تو امر کردی طلب کن من هم سؤال می‌کنم.

r لزوم توکل بر خدا و گدایی به درگاه او، وتوجه به اینکه پیش قدرت خدا همه چیز یکسان است.

r توضیح درباره‌ جمله «طلب المحتاج الی المحتاج سفه».

r همه دعوت انبیاء اینست که نزد کسی داد بزن که صدایت را بشنود و حاجتت را برآورد.

r رسم گدایی را از گداها بیاموز. اما مانند گداها نباش که پیش گداها گدایی می‏کنند.

r اگر در بلا خدا را یاد کنی و در رفاه فراموش کنی، می‌گیرندت البته اگر دوستت بدارند.

r مأیوس شدن از رحمت خدا از کفر بدتر است.

r باید مراقب روحیات خود باشیم، چه بسا قُندقُندها در نزد گرفتاری‌ها که کفرها باشد.

([1]) فرمودند شب خانه حاج محمد صادق آقا اسماعیل بودیم خدمت آقا٭ چند نفر معدودی هم بودند میر محمدعلی بود، حاج سید تقی بود و چند نفر معدود بیشتر نبودند بعد از آنی که قدری صحبت داشته شد صحبت خواب در میان آمد و قدری از خواب‌های شیخ مرحوم را نقل فرمودند. بعد از همه صحبت‌ها به همین لفظ فرمودند: اغلب چیزهای نادر الوقوع را من می‏دانم و نفرمودند خواب می‏بینم و سه دفعه این فرمایش را کردند.

٭ مراد آقای مرحوم­ می‌باشند. برای تفصيل به حديقة‌الاخوان رجوع شود.

([2]) كلیه. خ‏ل

([3]) انسداد روده‌ها. (فرهنگ معین)

([4]) به لهجه اصفهانی قدیم و نیز بعضی دهات اطراف اصفهان معاصر یعنی: امروز این تو را بس است. چنان‌كه در كتاب خرائج‌و‌جرائح ج2 ص545 از حضرت امیر؟ع؟ نقل شده است.

([5]) نقصی در بعثت انبیاء نباشد. خ‏ل

([6]) بی‌پیر: كسی كه بر راهی استوار نیست. (دهخدا)

([7]) جانوركی از جنس عنكبوت. (لغت‌نامه دهخدا)