«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 1 *»
نواي غمين
دفتر پنجم
سيّد احمد پورموسويان
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 2 *»
دفتر پنجم نواي غمين
شامل مجموعهي اشعار غمين
غير از «تخميسها»
چاپ دوم با تجديد نظر.
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 3 *»
بسم اللّه الرحمن الرحيم
الحمد للّه ربّ العالمين
و صلّي اللّه علي محمد و آله الطاهرين
و علي شيعتهم المنتجبين
و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين
اللّهم عجل لوليّك الفرج و العافية و النصر و اجلعلنا من
اعوانه و انصاره و اتباعه و شيعته و ارنا في آلمحمد و
اوليائهم: مايأملون و في اعدائهم مايحذرون
اله الحق آمين ياذاالجلال و الاكرام ياارحم الراحمين
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 4 *»
خداي بزرگ و اولياي گرامي او را سپاسگزارم كه توفيق نشر دفترهاي يكم و دوم و سوم و چهارمِ «نواي غمين» را، ارزاني داشته و اينك توفيق نشر دفتر پنجم را هم روزي فرمودهاند.
در دفترهاي 2 و 3 و 4، تخميسهاي مجموعهي:
1 ـ نواي غمين چاپ اول،
2 ـ مولود كعبه7،
3 ـ مولود شعبان، موعود دوران (عجل اللّه تعالي فرجه)،
4 ـ وجه اللّه باقي (عجل اللّه تعالي فرجه)،
5 ـ عدل منتظر (عجل اللّه تعالي فرجه)،
6 ـ در ديار دوست،
تقديم گرديد، در اين دفتر، ديگر اشعار آن مجموعهها و اشعاري كه به طور پراكنده منتشر شده، جمعآوري گرديده است، و باز هم مانند گذشتهها، از اهل فضل و ادب عذر خواهم.([1])
«غمين»
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 5 *»
قال اللّه تعالي:
بسم اللّه الرحمن الرحيم
سَبّح اسم ربّك الاعلي، الذي خلق فسوّي،
و الذي قدّر فهدي، و الذي اخرج المرعي،
(اعلي، 4 ـ 1)
فسبّح باسم ربّك العظيم
(واقعه ، 74)
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 6 *»
ستايش
و
نيايش
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 7 *»
بسم اللّه العَظيم الاَعظَمِ الاَعَزِّ الاَجَلِّ الاَكْرَم
اي بنام ناميت هر كار ما
همره ما زابتداء تا انتها
كردهاي برپا تو هستي را بآن
هم نگه داري بآن خرد و كلان
هر چه را، با آن مدد بخشيدهاي
سفرهي احسان بنامت چيدهاي
پيش باشد نام تو بر هر چه هست
بيش قدرش هم ز هر بالا و پست
فاتح آيندگان است نام تو
خاتم پايندگان است نام تو
شد مُهَيمِن بر همه از جزء و كل([2])
با همه همره بود از خار و گل
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 8 *»
سابقه سالار قِدمَت باشد آن
برتر از «كن» و ز مكان و از زمان
در كفش دادي زمام كائنات
از دَمَش هر دم تمامي را حيات
پردهدار حسن بي حدّ تو شد
پردگي گرديد و شد در پرده خود
مُبدِعِ سرچشمهي جودي بآن
اختراع كردي به آن هم «كن»، «فكان»
عرش را بهرش سرير سلطنت
فرش را دادي ز يُمنش منزلت
در كفش افلاك را گردش دهي
ذرّه را با پنجهاش پرّش دهي
آفتاب از پرتوش بگداختي
از عناصر چهرهها پرداختي
پرورش دادي بآن تن با روان
روز و شب آري دهي هم آب و نان
بر تن خاكي بآن جان ميدهي
شمع بينش را در آن جان مينهي
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 9 *»
ديده تاريك جان را ميدهي
روشني از پرتوش در هر تني
كاوش انديشمند باشد از آن
رشتهي انديشه را از آن توان
پاكي پاكان نشان پاكيش
تاجداران عاشقان خاكيش
هر چه ناقص را بآن سازي تمام
پخته گرداني بآن هر چيز خام
ميكني جاري بآن تقدير را
سدّ كني با آن ره تدبير را([3])
رهنماي بندگاني تو بآن
هم بآن بخشي گناه بندگان
اي تو با نامت نگهبان همه
چون شبان نامت، تمامي چون رمه
مايهي امّيد خاصانت شد آن
ايمنيبخش هراسان هر زمان
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 10 *»
ذاكرانت را شد آن ورد زبان
راحتي بخش ضمير عارفان([4])
اول و آخر تويي با نام خود
«اول» و «آخر» ز اسماء تو شد([5])
نزد نامت هر دو عالم همچو مور
مور را كو نسبتي با كوه طور
طور را با نام خود افراشتي
با يكي جلوه ز جا برداشتي
ديرگاه و ديرپا، شد نام تو
شد طفيلش هر چه كهنه يا كه نو
«لِمَنِ المُلك» را كه با آن گفتهاي
«للّه الواحد» بنامت سفتهاي
پس نبود و بود و هر بالا و پست
باشد از آن و بآن گرديده هست
تا ابد باشد چو بوده از ازل
هر چه مشكل، ميكني با آن تو حل
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 11 *»
اول است و اولش بي ابتداست
آخر است و آخرش بي انتهاست
ابتدا و انتها از آن بپاست
ملك امكان را زنامت اين صفاست
باغ رنگين تراكيب وجود
دارد از نام تو اين فرّ و نمود
نور نامت روشنيبخش جهات
گرميش سرچشمهي فيض حيات
هر كشاكش باشد از نيروي آن
بندگي يعني تكاپو سوي آن
باقي است نامت ندارد آن فنا
هر چه غير آن نمييابد بقا
سر برون كرد از هزاران آستين
آسمانها را نهاد آنگه زمين
پس ز يُمن نامت اي برتر ز نام
نعمتت بر بندگان كردي تمام
در زمين الطاف خود را آشكار
ساختي بيرون ز مقدار شمار
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 12 *»
پس ز تركيب عناصر جنسها
آفريدي بعد از آن انواع را
بعد اصناف و سپس اشخاص هم
با همان نام اي خداي ذوالكرم
پس ز لطف بيحدت كردي عيان
نام نامي خودت را در جهان
چارده آئينه بهرش ساختي
در همه نورش چو خور انداختي
در صفا آئينههايي بيبديل
هر يكي مر ديگري را هم عديل
عِدلِ يكديگر همه سر تا به پا
نام تو هر يك از آن آئينهها([6])
نيست فرقي بين تو با نام تو
خود نهاني ليك پيدا نام تو
راه عرفان تو بهر بندگان
نام تو باشد نه راهي غير آن
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 13 *»
چارده مجلاي بينقصان و عيب
جلوهگر گرديده از وادي غيب
تا كه نامت را نمايند آشكار
بندگان يابند تو را اندر كنار
ديدن آنها بود ديدار تو
گفتهي آنها بود گفتار تو
كار آنها كار تو باشد دگر
خواهشت يكسر در آنها جلوهگر
چون مبرّا گشته هر يك از خودي
پس هويدا در همه يكسان شدي
هر يك از آنها چو تن نام تو جان
آشكار از هر يكي جان نهان
نام تو با هر چه دارد از شئون
گر چه برتر باشد از هر چند و چون
جلوهگر در اين مَرايا گشته است
هر يكي زآنها وِرا چون پرده است
محتجب گشتي تو در اين پردهها
ليك با نامت نه ذاتت اي خدا
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 14 *»
در ثنايت زين جهت گفت آن حكيم
يعني مولانا، كريم بِنْ ابرهيم:
«اي منزه پردهدار و پردهدر
وي ز هر پرده در و از پرده در»
معني پرده همان مظهر بود
ظاهر اندر مظهرش اَظهر بود
مقصد از پرده نه آنكه حاجب است
واسطه در معرفت چون واجب است
پرده يعني واسطه در معرفت
واسطه آئينه باشد در صفت
آينه گويد ز شاخص مو به مو
غير شاخص را نمييابي در او
گر شنيدي «كشف سُبْحه» از امام7([7])
مقصدش اين پرده باشد زآن كلام
گر كه با چشم فؤادي اي پسر
بردري اين پردهها را سر بسر
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 15 *»
حق تعالي را ببيني بيحجاب
بگذر از شمعت كه آمد آفتاب([8])
رو «مَعَ اللّهِ لَنا حالات» خوان([9])
«نحنُ هُو، هُو نحنُ» را پس صدق دان
«نَحنُ اَسماءُ اللّهِ الحُسني» شنو
در طريق معرفت زين راه رو
جز مسمّي را مجو در اسمها
در حقيقت گرچهاند از هم جدا
عالم اسماء حق هم عالمي است
برتر از هر عالمي و آدمي است
اول و آخر نباشد بهر آن
اول است و آخر است آن، بيگمان
در ميان اولين و آخرين
مظهري كامل ندارد آن يقين
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 16 *»
جز همين آئينههاي بيبديل
چارده مظهر همه بر آن دليل
دفتر ايجاد را ايشان همه
فاتحه هستند و اينان خاتمه
شد محمد9 نام اول آينه
دولتش را تا قيامت دامنه
آخري هم شد محمد نام او
فاش ميسازد بسي اسرار «هو»
ظاهر يزدان ولي ذوالمنن
منتظَر، ديده به راهش مرد و زن
مالك محروسه امكان بود
او امير خطّهي ايمان بود
هادي و مهدي امام انس و جان
عِدل قرآن رهبر آخر زمان
صاحب شرع جديد است آن امام
شمس تابان وِلا بَدْر تمام
علّت ايجاد ماكان و يكون
هر تحرّك از وي و از وي سكون
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 17 *»
وارث ميراث هر پيغمبري
از عطاي او نگين رهبري
عروة الوثقاي دين و اهتدا
شد ولايش از عهود انبيا
غوث اعظم حامي درماندگان
خصم ظالم ناشر عدل و امان
وِرد شيعه روز و شب در سال و مه
«عجّل اللّه تعالي فرجه»
شام غيبت را بود آخر سحر
مؤمنان را ميرسد صبح ظفر
پرچم نصرت گشوده ميشود
گرد عُزلت زان زدوده ميشود
ذوالفقار آيد برون خود از غلاف
يعني شد وقت ستيز با خلاف
دورهي جولان باطل شد تمام
«قُمْ فقد جاء اَوان الانتقام»([10])
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 18 *»
ميشود طالع ز مغرب آفتاب
ميرود رونق ز هر چه ناصواب
در بر شمس ولايت هر خرد
همچو شمع بيفروغي ميشود
عزّت پوشالي خودكامگان
ميرود بر باد چون برگ خزان
مؤمنان را دورهي عزّت رسد
عزّتي هر لحظه افزون تا اَبَد
گسترش يابد عدالت در جهان
تا نماند از ستم ديگر نشان
حق هويدا ميشود در هر كجا
ميشود رسوا هر آن باطل گرا
انتظار عاشقان گردد تمام
ميرسد روز وصال آن امام
عاشقانِ رفته هم آيند باز
صف كشند در محضر شه سرفراز
عاشقان خالص شه پيشتر
پيشتر زانها يكي شوريده سر
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 19 *»
شيخ احسا، احمد بن زين دين
آنكه بودش نور حق اندر جبين
من ازان عاشق چه گويم با شما
وصف مؤمن نايد از امثال ما
«وصف ما اندر خور اوهام ماست»([11])
حدّ مؤمن برتر از افهام ماست([12])
وصف ما از حدّ ما گويد ولي
حدّ ما نقص است و زان پاكست «ولي»([13])
عدل نافي بوده است آن مرد راد
كاملي از رتبهي اهل فؤاد
حامل علم نبي و مرتضي
ناشر فضل امامان هُدي
در تولّي و تبرّي راستين
حجّتِ حجّت ميان اهل دين
در شب يلداي غيبت جلوهگر
شد ز نجم مشتري رخشندهتر
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 20 *»
نور او در آسمان علم و دين
طعنه زد بر زهره در چرخ برين
با بيان و با بنان بس آن حكيم
در معارف آفريد درّ يتيم
بس معمّا حلّ نمود آن خوشبيان
برطرف كرد اختلافها از ميان
بس سخنسنجي نمود آن رادمرد
موشكافيها بسي در علم كرد
نكتهدان بينظيري بود او
نكتهها آموخت آن فرخندهخو
پيش ازو، زان نكتههاي ناب ناب
بيخبر بودند همه از شيخ و شاب
دانش و هم بينش آن يكّهتاز
منحصر بودي بآن شيخ حجاز
منكرانش نزد ارباب نظر
جاهلانند از معارف بيخبر
يا كه دانايند ولي باشند عَنود
يا كه خودبينند و كمظرف و حسود
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 21 *»
يا كه در جهل مركّب غوطهور
از حقيقتها همه كورند و كر
لطف حقّ است شامل آن بندهاي
كو برد از اين حقايق بهرهاي
از غمين بشنو نصيحت اي پسر
زين حقايق كسب كن نور بصر
تا كه گردي شيعهي مستبصري
در اَمان ماني ز هر مستكبري
در حديث است در دل هر بندهاي
كبر باشد گر چه قدر ذرّهاي
در جهنم تا ابد باشد مكين
مقصد از آن كبرِ از حق است يقين([14])
هر كه شد تسليم حق يابد نجات
نوشد از دست ولي آب حيات
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 22 *»
بسمه تعالي
«تو مولائي، منم بنده»
خداي فرد بيهمتا، تو را خوانم نه غيرت را
قبولم كن زاحسانت مرانم از درت مولا
نبودم، هستيم دادي، ز جامت مستيم دادي
حذر زين پستيم دادي، نكردم زان حذر پروا
به غفلت عمر من شد طي، مرا بس حسرت است از پي
كشد كارم چنين تا كي؟، رهايم زين بلا فرما
نه دلسوزي مرا ديگر، نه غمخواري مرا در بر
نكردم گوييا باور، چه آيد بر سرم فردا؟!
اگر راني مرا از در، ندارم ملجأي ديگر
پناهم ده، منم مضطر، منم بنده تويي مولا
مرا زين غم رهايي ده، پناهم ده كه بس خوارم
ز تقصير و قصور من بيا بگذر خداوندا
ندارم آبرو گر من، تبهكار و تهيدستم
نشايد اي كريم از تو، ز خود راني گدايي را
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 23 *»
تو و رسم كرم دائم، من و كفران نعمتها
در اين آيين ناشكري، تبه شد عمر من يكجا
ز تو آمرزش و بخشش، ز من در معصيت كوشش
نهي بر جرم من پوشش، تو اي مولا در اين دنيا
گرفتار هوايم من، دچار ابتلايم من
به فضلت آشنايم من، اميدم عترت طه9
شفيعان گنهكاران، مددكار تهيدستان
صفابخش دل نيكان، علي آن عالي اعلا7
پس از او دخت پيغمبر9، فروغ ديدهي حيدر7
امامان را بُدي مادر، شهيده حضرت زهرا3
پس از آنها امامانِ بحق ناطق شدي هر يك
براي شيعيان رهبر، درين چند روزهي دنيا
كنون رهبر بود مهدي، سر و سرور بود مهدي
بپرده گر بود مهدي ز حق شاهد بود بر ما
براي جدّ مظلومش، بجاي اشك خون گريد
خدا داند چه اندوهي، كه دارد در دل او جا
خداوندا بحق آن شه خونيندل و غمگين
بحق آه آن سينه، كه سوزد در غم زهرا3
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 24 *»
فراهم كن تو اسبابِ ظهور حضرتش ديگر
بس است اين طول هجران و بس است اين ابتلا ما را
غمين را هم نما روزي كه باشد در ركاب او
نمايد جان ناقابل نثار راه آن مولا
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 25 *»
بسمه تعالي
«مناجات»
اي كريمي كه بس عطا بخشي
اي رحيمي كه بس خطا بخشي
برتر از درك ما از آني كه
تو ندادي بما، ز خود بخشي
ـــــــــــــــــــــ
پس خدايي تو را سزا باشد
بندگي هم ز ما روا باشد
دل ما را هواي خود بخشا
با صفا جان ازآن هوي باشد
ـــــــــــــــــــــ
خود تو خود بهر ما هويدا كن
چشم ما را بخود تو بينا كن
ده بما آنچه بِه بود ما را
بينياز از سواي خود ما كن
ـــــــــــــــــــــ
پيش رو بس خطر بود ما را
سدّ شده راه پس دگر بر ما
ما فتاده ز پا و جا مانده
دست ما را تو گير اي مولا
ـــــــــــــــــــــ
ما پسند تو را خريداريم
از ازل مهر تو بدل داريم
عافيت خواهي ار بلا، از تو
آنچه خواهي ز ما، طمع داريم
ـــــــــــــــــــــ
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 26 *»
اي كه ظِلّت فتاده بر سر ما
در زده مهر تو چو بر در ما
تا ندا داده عشق تو ما هم
دل به تو داده و تو دلبر ما
ـــــــــــــــــــــ
هر كه را، هر چه، از تو دارد او
باشدش گر چه از ره بازو
فاش گردد سخن اگر يك دم
پرده از كار ما رود يك سو
ـــــــــــــــــــــ
ما ز فضلت هر آنچه پوشيديم
ورنه كو آنچه را كه كوشيديم؟!
بُد سرابي به هر چه دل بستيم
از زلال تو هر چه نوشيديم
ـــــــــــــــــــــ
اي كه ياد تو راحت روحست
درگه تو هميشه مفتوحست
عاشقان را بورطهي حيرت
عشق تو همچو كشتي نوحست
ـــــــــــــــــــــ
اي كه ياد تو مرهم دلها
عشق تو زاد راه منزلها
هر صباحي صبوح دل جامت
اي كه نامت كليد مشكلها
ـــــــــــــــــــــ
اي خدا آرزوي ما هستي
تو كجا؟ ما كجا باين پستي
چاره كار ما نما از لطف
كي تو در را بروي ما بستي
ـــــــــــــــــــــ
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 27 *»
از تو خواهيم دلي گرفتارت
از دل و جان كَشَم بدل بارت
تو بدل هم چنان صفا بخشا
كه بيابم رهي بدربارت
ـــــــــــــــــــــ
گر نه لطفت كه را سر و سامان؟
گر نه فضلت كه را سر احسان؟
ما پريشان و بي سر و پاييم
اي تو درمان درد بيدرمان
ـــــــــــــــــــــ
من كه يك ذرّهاي نميارزم
پا نهم از چه برتر از مرزم
گر نگيري ز رحمتت دستم
بايد از ترس نقمتت لرزم
ـــــــــــــــــــــ
دل ما را چو خور فروزان كن
آشنا با رموز قرآن كن
ما شكستهدلانِ كوي توييم
اين شكستهدلي تو جبران كن
ـــــــــــــــــــــ
اي كريما مرا تو آهي ده
بيپناهم مرا پناهي ده
عذر تقصير من قبول فرما
پس امانم تو از تباهي ده
ـــــــــــــــــــــ
آنچه خواهي دهي مرا اينجا
دِه بدشمن تمامي آن را
دِه بياران نصيب آن جايم
خواهم اين جا رضا، لقا آنجا
ـــــــــــــــــــــ
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 28 *»
دانم اي حق كه من خودم نه كسم
بي تو من كي بوصل تو برسم
من كيم تا هوس كنم وصلت
گر نگيري تو دست من، نرسم
ـــــــــــــــــــــ
گه يكي را بدرگهت خواني
گاه يك را ز درگهت راني
سرّ آن را و علّت اين را
ما ندانيم ولي تو خود داني
ـــــــــــــــــــــ
هر چه خيري، كه در اطاعت توست
طاعتت هم كه از عنايت توست
از عنايت مكن مرا محروم
كه عنايت ز تو كرامت توست
ـــــــــــــــــــــ
خدمتت را بجان خريدارم
نقد جان را ز جان و دل آرم
بهر يك لحظهاش هزاران جان
گر دهم باز رايگان دارم
ـــــــــــــــــــــ
همه از تو بود ز خوبيها
مزد ما از كرم دهي زانها
هر چه از ما بود بدي ليكن
بخشي از لطف بيحدت بر ما
ـــــــــــــــــــــ
ار كه خواهي ز ما، به تو ندهيم
ار نخواهيم، دهي خداي كريم
گر كه خواهي نه از نياز تو است
خواهي تا ما زياده بهره بريم
ـــــــــــــــــــــ
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 29 *»
بنگرم تا كه كار و بارم را
ميزند موج ترس من زانها
كرمت را چو بنگرم طمعم
خيمه بر اوج ميكند برپا
ـــــــــــــــــــــ
ياد تو زندگاني جان است
درد جان را يگانه درمان است
به ز هر دو جهان بود جان را
ياد نابت كه جان ايمان است
ـــــــــــــــــــــ
گه ز عشق تو مست ميگردم
آن چنان كه ز دست ميگردم
تا كه آيم بخود ز هستي خود
شده شرمنده پست ميگردم
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 30 *»
بسمه تعالي
«عشق خداپرست»
عشق عشّاق حق ز عادت نيست
عاشقان را چو ما عبادت نيست
كي ز كُلفت نشان در ايشان است
كه از ايشان بجز ارادت نيست([15])
ـــــــــــــــــــــ
زين سخن آشنا بود آگاه
بيخبر را بدان نباشد راه
بايد آن را چشيد همچون شهد
ني شنيدن ز دل كشيدن آه
ـــــــــــــــــــــ
خيزد از آتش محبت، شوق
آن، طلب را بود سبب مافوق
بي سبب كي طلب شود پيدا
عاشقان را طلب بود چون طوق
ـــــــــــــــــــــ
عشق باشد بسوي حق رهبر
عاشقان را وصال حق خوشتر
از خوشيها و كامرانيها
هر چه باشد در اين جهان يكسر
ـــــــــــــــــــــ
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 31 *»
شوق درياي مهر آرد جوش
جان عاشق در آورد بخروش
تا كه گردد ز خويش بيخود، شوق
آرد او را دوباره بر سر هوش
ـــــــــــــــــــــ
يابد عاشق ز شوق، راحت را
مزهي وصل و امن و طاعت را
شود از جذبهگر ز خود بيخود
ندهد از كفش كرامت را
ـــــــــــــــــــــ
گر چه عاشق ز شوق فرسوده
ليك آخر ز حسرت آسوده
نقد عمري اگر ز كف داده
چه كسي را چو سود او بوده
ـــــــــــــــــــــ
عاشقان را كجا فغان باشد
تا كه جانان، بجا، نه جان باشد
عشق و عهد و وفا چو در كار است
كي در عاشق ز جان نشان باشد
ـــــــــــــــــــــ
كشتهي آن نباشدي مرده
زان كه او آب زندگي خورده
آشنا را بود چنين باور
بيخبر هم كه بهره نابُرده
ـــــــــــــــــــــ
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 32 *»
از فنا رتبهها شود افزون
آنكه فاني، شده ز خود بيرون
معني عشق و وصل كي يابد
تا كه در خود بود كسي مدفون([16])
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 33 *»
بسمه تعالي
«نصائح»
ايمني گر درين سرا ز جزا
هالكي تو بدون چون و چرا
ميشوي ايمن آن زمان كه روي
مؤمن از اين سرا بسوي خدا
ـــــــــــــــــــــ
گر كه عدلش تو را بود باور
بر تو آسان شود قَدَر ديگر
طاعتت را ز فضل حق بيني
معصيت را ز نفس بد گوهر
ـــــــــــــــــــــ
ننگر اينجا برنگ و ني بر پوست
بنگر آن را كه ميپسندد دوست
چون نداني كه خير تو در چيست
خير خود دان هر آنچه را از اوست
ـــــــــــــــــــــ
گفت جابر كه من بلا خواهم
فقر و فاقه به از غني خواهم
در جوابش امام باقر7 گفت
من هر آنچه دهد خدا خواهم
ـــــــــــــــــــــ
نالد ار كس از آنچه نابوده
نالهي او بود چه بيهوده
از خرد دور و بس بود بيجا
نالد ار كس بر آنچهاش بوده
ـــــــــــــــــــــ
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 34 *»
هر چه ورزي بدان، همان ارزي
ميسزد زين سخن بخود لرزي
ديده بگشا كه دل به چه بستي
به كه دل دادهاي و عشق ورزي
ـــــــــــــــــــــ
زندگاني چو دام و ما صيدش
ايمني كي دمي شد از كيدش
صيدِ در دام و خاطري مجموع؟!
عجب از جان بيغم و قيدش!!
ـــــــــــــــــــــ
هر كه از جهل خود به خود بندد
عاقبت هم به خود ز خود خندد
عاقل آن كس كه حدّ خود داند
ديده از فوق حدّ خود بندد
ـــــــــــــــــــــ
دل خود كن تو سالم از هر عيب
تا مدد آيدت همي از غيب
كن تو تسليم حق دل سالم
تا شوي محرمش بدون ريب
ـــــــــــــــــــــ
جنّت خُلد بهاي اين عمرست
هر چه جز آن، بدان بود آن پست
نفروشد بغير آن عاقل
چون نيايد چنين متاعي دست
ـــــــــــــــــــــ
حق بهشت آفريده از رحمت
دوزخي را كه تا بود نقمت
بيادب طاعت آورد از ترس
يابد عارف ز معرفت نعمت
ـــــــــــــــــــــ
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 35 *»
تاج بارد ز آسمان بر ما
بر سري كان فروتر از سرها
پس سرافراز آن سري آيد
كاو نخواهد كه سر بود بيجا
ـــــــــــــــــــــ
آنچه هستي همان نما از دل
تا نيفتد بكار تو مشكل
ورنه آنچه سزاي آني تو
عاقبت ميشود تو را حاصل
ـــــــــــــــــــــ
كودكي طي شدت به پستيها
طي جواني شدت به مستيها
پيريت طي كني به سستيها
كي رسد وقت حق پرستيها
ـــــــــــــــــــــ
اي جوان اندر اين ره دشوار
مرد باش و دلاور و هشيار
دردمندي اگر، بدان مردي
بلكه فردي، ولي به از بسيار([17])
ـــــــــــــــــــــ
اي عزيزم تو كار خام مكن
گر كني كار، ناتمام مكن
از هوي و هوس گريزان باش
كار خيري براي نام مكن
ـــــــــــــــــــــ
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 36 *»
طالبي گر، نما تو كارت پاك
بگذر از آب و واگذار اين خاك
اندر اين ره بشوي دست از خود
سينه از بيخودي نما صد چاك
ـــــــــــــــــــــ
در رهت گر كه كوه يا صحراست
با خودي بودنت يقين كه خطاست
مرد بايد بود در اين ره فرد([18])
درد بايد كه همرهي او راست
ـــــــــــــــــــــ
هر كسي را طلب شود حاصل
گر چه در ره بسي بود مشكل
ليك بايد كه مرد ره بودن
درد هم باشدش ورا در دل
ـــــــــــــــــــــ
هر كه مرد است و درد دارد او
كوشد او در طلب كه يابد او
بايد او را كه از ره امّيد
آورد آنچه را كه آرد او
ـــــــــــــــــــــ
با مرادي اگر، چرا گردي؟!
بي مرادي اگر، كه تو مردي
دردمندي اگر، تو در راهي
گر كه بي درد گشتهاي، گَردي
ـــــــــــــــــــــ
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 37 *»
بر زبان «لا الهَ»، بر بستي
دل پر از بُت يكي نبشكستي
گفتي رَستم باين گواهي من
صبح گردي خمار اين مستي
ـــــــــــــــــــــ
مرو راهي كه ويراني در آن است
مكن كاري كه حيراني در آن است
نگويند عاقلان «اي كاش» هرگز
نه هم آنچه پشيماني در آن است
ـــــــــــــــــــــ
سخن ناگفته در دستت اسير است
چو گفتي آن دگر بر تو امير است
تأمّل كن چو خواهي لب گشايي
براي مشورت عقلت وزير است
ـــــــــــــــــــــ
نداند گر كسي سود و زيانش
نباشد آگه از اسرار جانش
نرفته ره، نه او را رهنمايي
عقب ماند دگر از همرهانش
ـــــــــــــــــــــ
خردمند عار دارد از تباهي
ندارد سوي بدكاري نگاهي
چو فردا نامهي او را گشايند
نبيند كس در ان خط سياهي
ـــــــــــــــــــــ
چو عاقل كرده باور آخرت را
بريده دل ز دنيا بهر عُقبي
بكارد بذر نيكويي در اين دشت
كه تا برگيرد آن جا كِشت اينجا
ـــــــــــــــــــــ
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 38 *»
چو بينند عاقلان احوال ما را
شگفت آيند ز ما و غفلت ما
كه ما دل داده اين آب و خاكيم
چو سايه باشد اينجا نزد آنها
ـــــــــــــــــــــ
اگر عاقل نمايد كشت و كاري
چو ميداند كه باشد رهگذاري
ندارد چشم حاصل چيدن از كِشت
كه هِشتند آنچه كشتند بيشماري
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 39 *»
بسمه تعالي
«خدا شناسي»
بندگان را خدا كند الهام
كه بود برتر از حد اَفهام
عجز از درك او شد عرفانش
ره نيابد بذات او اوهام
ـــــــــــــــــــــ
آنكه داده بما بسي مشعر
باشد از هر تصوري برتر
هر چه آن را خدا بيانديشيم
مثل ما ممكني بود، كمتر([19])
ـــــــــــــــــــــ
روز روشن بود چو باشد، ديد
گر چه پيدا نباشد اين ناهيد
داند اين نكته آشنا، ليكن
آنكه بيگانه گوييا نشنيد
ـــــــــــــــــــــ
در جهان نور خور عجب فاش است
منكر آن اگر چه خفاش است
چه غمي خور خورد ز انكارش
كه همينش سزا و پاداش است
ـــــــــــــــــــــ
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 40 *»
چون ازين رشته كس نيابد سر
نايد از كِشتهي كسي هم بر
بي اثر هر طلب ز هر طالب
زهرهها آب گشته سر تا سر
ـــــــــــــــــــــ
نه ورا نسبتي كه با آن است
نه ورا غايتي كه تا آن است
نيست ضدّي ورا نه هم ندّي
ني توان گفت كه از كجا آن است
ـــــــــــــــــــــ
پرسشي دارمت چه ميگويي
گر كه هست، پس چرا تو ميپويي؟!
ور بگويي كه نيست گويم من
نيست را از چه رو تو ميجويي؟!([20])
ـــــــــــــــــــــ
هر چه جستم ازو نشاني را
در عيان يا كه در نهاني را
شد يقين گه گمان، گمان گه آن
ره بمقصد نبردم آني را
ـــــــــــــــــــــ
ره بسي عاشقانه پيمودم
بي خود از خود به هر رهي بودم
خويش را شهره در جنون كردم
عاقبت جز سراب ننمودم
ـــــــــــــــــــــ
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 41 *»
در طلب گرم ره شدم يكسر
بي خود از خود هميشه پا تا سر
هر چه گشتم نديدمي از او
يك نشاني كه سازدم مُخبَر
ـــــــــــــــــــــ
آري آري ازو نشان ديدم
به يقين، ني كه از گمان ديدم
«مَن رآني فقدْ رَاَي الحَقّ» را
نه نهاني كه در عيان ديدم
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 42 *»
بسمه تعالي
«گريه و گريان»
گريه را گر چه بس بود آفت
شخص گريان نبيند ار راحت
رِفعت رُتبت آيد از گريه
حلّ مشكل نمايد اين عادت
ـــــــــــــــــــــ
گريه در كار خويش ميبايد
گريه بر بار خويش ميشايد
در جفا گريه، در وفا گريه
در فراق و وصال ميآيد
ـــــــــــــــــــــ
از طبيعت بود سرشك بصر
چه بسا بهر اين پديده اثر
گر ببارد سرشك، ديدهي دل
لطف حق را كند فراوانتر
ـــــــــــــــــــــ
گريه در فُرقت از جگر باشد
خون و آبي كه از بصر باشد
عرق ناب روح از خجلت
گريهي وصلتي، اگر باشد
ـــــــــــــــــــــ
گريم از عشق آن نگار اكنون
گر كه كم گريم آن بود جيحون
آهم ار نارسد بگريم خون
خونم ار نارسد بگريم چون؟
ـــــــــــــــــــــ
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 43 *»
صبر از كف رميد و طاقت سست
دست بايد دگر ز راحت شست
بذر آرامشي اگر كشتم
غير بيتابيم نه چيزي رُست
ـــــــــــــــــــــ
گريه باشد نشانهي وُصلت
شويد از دل كدورت فُرقت
تا تواني بگير ازان توشه
تا ز دستت نرفته است فرصت
ـــــــــــــــــــــ
گريه باشد اَمان از نقمت
گريه سازد زمينه رحمت
گريه خيزد گر از شكستهدلي
آورد راحتي بي زحمت
ـــــــــــــــــــــ
گريه باشد سِلاحت اي بنده
گر ز جرمي تو زار و شرمنده
ار در اينجا شكستگي آري
نشوي در جزا سرافكنده
ـــــــــــــــــــــ
سُنّت اولياء بود گريه
مايهي رشد ما بود گريه
بهر درمان درد بيدرمان
بهتر از هر دوا بود گريه
ـــــــــــــــــــــ
گريه جان را عجب صفا بخشد
چشم گريان در آخرت رخشد
آتش خشم حق كند خاموش
هر گناهي خدا بآن بخشد
ـــــــــــــــــــــ
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 44 *»
گريهي بر حسين7 بود اكسير
كُشتهي گريه هم بود آن مير
سبب كلّي شكستهدلي
باشد او و ازو شد اين تدبير
ـــــــــــــــــــــ
گريهي بر حسين7 ريايي نيست
خالصانه بود هوايي نيست
حجّت حق بود چو آن حضرت
بين او و خدا جدايي نيست
ـــــــــــــــــــــ
شد حسين7 كشته در ره داور
خونبهايش بود خدا ديگر
ماتمش دين خالص است اي دوست
اجرش از هر عبادتي برتر
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 45 *»
بسمه تعالي
«به ياد خدا بودن»
ذكر ظاهر بسا بود عادت
ذكر قلبي نشانهي طاعت
گر كه خواهي حيات جاويدان
ذكر حق بايدت شود ذاتت
ـــــــــــــــــــــ
ذكر تو بهر تو ثواب بود
ذكر حق مر تو را خطاب بود
چون بلايت همان خودي تو است
پس خطابش بسا عتاب بود
ـــــــــــــــــــــ
يابد ار عاشقي، نصيبش را
خودي خود ببازد او يك جا
چون شود لايق خطاب آنگه
شنود بس عتاب از مولا
ـــــــــــــــــــــ
سوزدش گاه و گاه افروزد
بهر او جامه از بلا دوزد
گر كه خيزد، وِرا، در اندازد
تا سويداي قلب او سوزد
ـــــــــــــــــــــ
گر شود هست گويدش شو پست
گر شود پست نمايدش سرمست
از شرابي كه مستياش، رَستيست
چون شود مست رود دگر از دست
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 46 *»
بسمه تعالي
«آثار به ياد خدا بودن، در «بحر» ديگر»
خوشا آنان كه در ياد خدايند
ز قيد هر چه غير حق رهايند
خوشا آنان كه طاعت كارشانست
بهشت جاوداني را سزايند
ـــــــــــــــــــــ
خوشا آن دل كه دارد داغ عشقش
چو لاله داغِ عشق او سرشتش
خوشا آنكه در اين دوران تيره
درون سينه دارد نور مهرش
ـــــــــــــــــــــ
خوشا آنكه نبيند غير نورش
به هر چه بنگرد بيند ظهورش
چه زيبا بيند او رخسار هستي
چو آيينه كه باشد در حضورش
ـــــــــــــــــــــ
نبيند جلوهاي جز جلوهي او([21])
بگوشش نشنود جز نغمهي «هو»
نپويد جز ره او راه ديگر
نگويد جز ازو، گيرد باو، خو
ـــــــــــــــــــــ
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 47 *»
دل عاشق كه چون درياي خونست
خدا داند، نداند كس كه چونست
ز هجران باشد آن دائم خروشان
نشان عاشقي زين رو جنونست
ـــــــــــــــــــــ
ندارد حاصلي عشقش بجز غم
كه با عاشق شود همراز و همدم
نيابد مهلتي بي غم سر آرد
از اين رو خو نموده هر دو با هم
ـــــــــــــــــــــ
غم و دردي كه عاشق را گدازد
جز او، كي سوزد و با آن بسازد
نيايد چارهي كارش ز دستي
خداوند است كه او را مينوازد
ـــــــــــــــــــــ
خدا داند دل عاشق چه رنگ است
كه او فارغ ز هر چه نام و ننگ است
ولي با اين چنين حالت شگفتا
كه با خود او چرا دائم بجنگ است
ـــــــــــــــــــــ
نميدانم چرا گرديده توأم
براي دل يكي عشق و دگر غم
از اين رو عاشقان خلوتنشينند
كه هستند دائماً با اين دو همدم
ـــــــــــــــــــــ
غم عشقش چو گردد همدم دل
دگر پايان بيابد هر غم دل
ندارد چون غمي غير از غم يار
خدا داند چه باشد عالم دل
ـــــــــــــــــــــ
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 48 *»
نسوزد از چه بر عاشق دل يار
ترحم از چه ننمايد بران زار
بسوزد عاشق ار عمري و سازد
نپرسد حال او را يار يك بار
ـــــــــــــــــــــ
دل است آن دل كه شد از غم خبردار
دل بيغم كجا دارد خريدار
گل دل را ز عشق و غم سرشتند
كه عشق و غم ز دل گردد پديدار
ـــــــــــــــــــــ
كسي باشد اگر بر عهد جانان
نباشد در دلش جز داغ هجران
هوايي در سرش هرگز نباشد
بغير وصل يار و دادن جان
ـــــــــــــــــــــ
ننالد مرد ره، در ره ز مشكل
كجا باشد بفكر شادي دل
نباشد طالب راحت دمي او
شود راحت رسد گر كه بمنزل
ـــــــــــــــــــــ
دل خونين ز عشق و غم دل است دل
چه نسبت با غم و عشق باشدش گِل
دل ار خواهي شوي محبوب جانان
بشو خونين ز عشق و غم چو بسمل
ـــــــــــــــــــــ
دلا پوشان مرا هم جامهي غم
چو خود با عشق يارت ساز همدم
كه تا زين شام هجران تا صف حشر
زنم دم از غم و عشقش دمادم
ـــــــــــــــــــــ
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 49 *»
دلا چون خود مرا خونينجگر كن
مرا از عالم خود هم خبر كن
نخواهم زندگاني بي غم يار
مرا هم چون خود از اهل نظر كن
ـــــــــــــــــــــ
دلا چون خود مرا عُزلتنشين كن
مرا در عشق يارت بيقرين كن
چو تو از رنج هجران خون بگريم
شب و روزم سراسر اينچنين كن
ـــــــــــــــــــــ
من و عشق و غم و اين قلب خونين
ندارم من دگر سرمايه جز اين
بحق حق قسم تا لحظهي مرگ
همين است ايده و هم اينم آئين
ـــــــــــــــــــــ
اگر كشته شوم يا زنده مانم
نگيرم سر ز پاي صاحبانم
نخواهم كمتر از سگ باشم اي دل
زمينبوس درِ اين آستانم
ـــــــــــــــــــــ
دل نالان من از رنج هجران
كجا يابد تسلّي اي عزيزان
نباشد چون غم هجران دگر غم
خجل از اشك دل ابر بهاران
ـــــــــــــــــــــ
دلم چون شمع سوزان دربرستي
بود فارغ دلم از نام و پستي
نباشد فكر امروز و نه فردا
چه گويم زان كه نخل بيبرستي
ـــــــــــــــــــــ
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 50 *»
نصيب عاشقان غم شد در عالم
بجاي آنكه درمان، غم دمادم
رسد هر مبتلا را دور راحت
ولي عاشق بود هر لحظه با غم
ـــــــــــــــــــــ
خوشا آنان كه دائم ياد يارند
بسوي قرب او ره ميسپارند
شود زانان يكي بر من نگاهي
نمايد، تا مرا از خود شمارند
ـــــــــــــــــــــ
خوشا آنان كه با خوبان نشينند
رخ نوراني آنان ببينند
شود روزي يكي زانان ببينم
كه با خوبان هميشه همنشينند
ـــــــــــــــــــــ
دل عاشق كه ويران از غم استي
كجا باشد بفكر جام و مستي
كجا ياد رَباب است و ترانه
كه او از زندگي سير است و هستي
ـــــــــــــــــــــ
مكدّر باشد ار عاشق ز هجران
منوّر باشد او را صحنهي جان
بياد يار دل شاد است شب و روز
ندارد اُلفتي با غير جانان
ـــــــــــــــــــــ
نبيند چشم عاشق غير يارش
نپويد ره مگر سوي نگارش
نگويد، نشنود جز حرف جانان
چنين طي مينمايد روزگارش
ـــــــــــــــــــــ
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 51 *»
دو چشم عاشق از غم كاسهي خون
چنان بيخود ز خود گويي كه مجنون
ز هجران سينهاش تنگ و دلش ريش
خدا داند كه عمرش طي شود چون
ـــــــــــــــــــــ
دل عاشق ندارد مهر دنيا
نه هم چون كودكان ميل تماشا
كجا خواهد هر آنچه ديده بيند؟!
فرا سوي جهان را بيند اينجا
ـــــــــــــــــــــ
وفا داري عاشق شد ز آيين
كجا راحت نهد او سر ببالين
ز هجران روز چون شب تيره بيند
هوسراني ندارد شخص با دين
ـــــــــــــــــــــ
ز هجران دل غمين است عاشق زار
همه روزش بر او باشد شب تار
نرويد گل ز باغ آرزويش
گلستان پيش چشمش سربسر خار
ـــــــــــــــــــــ
زبان حال دردمندان هجران
بود اينكه خدايا در گلستان
مرويان گُل، نخواند بلبل مست
و گر رويد نبويد كس بدوران
ـــــــــــــــــــــ
نخندد گل ببستان در بهاران
و گر خندد نبيند كس رخ آن
خزانش سر رسد زودي خدايا
و گر نه رويش از خونش مشويان
ـــــــــــــــــــــ
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 52 *»
خدايا روز را روشن مگردان
چنانكه تيره است در چشم ما آن
نياور روز و شب را بر سر دست
در اين دوران تيرهزاي هجران
ـــــــــــــــــــــ
كشيده عاشقان دست از دو عالم
برون آورده پاي دل ز گل هم
شكيبايي نموده پيشهي خود
دل آنها شده ويرانهي غم
ـــــــــــــــــــــ
غم عاشق ز جانش ريشه دارد
ز طول هجر يار انديشه دارد
اجل سنگ است و عمر او چو شيشه
هراس از اين و آن هميشه دارد
ـــــــــــــــــــــ
شرافت بعد از اين دنيا بعشق است
گزيدن در بهشت مأوا، بعشق است
دل بيعشق خوان مار و مور است
رضاي حضرت مولا، بعشق است
ـــــــــــــــــــــ
دلا فكري كه گر عاشق نميري
چو ميري لاشهاي هر چند كه ميري
شوي خوان بهر سور مار و موران
بشو عاشق كه ميري چون بميري
ـــــــــــــــــــــ
چو عاشق بنگرد دل را كه دلبر
ربوده از كفش، بي دل كند سر
نشسته جاي دل، دلبر پس از آن
نداند دل چه و دلبر، كِه، ديگر
ـــــــــــــــــــــ
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 53 *»
شد عاشق را چو دلبر مونس و يار
چه غم دارد، ندارد با كسي كار
بس است او را دگر آن مهر دلبر
خوش است زانكه شدش يارش خريدار
ـــــــــــــــــــــ
پرسش:
سرشك عاشقان خونين از آن است
كه دلبر از چه رو نامهربان است
اگر دلبر كمي با مهر بودي
چرا عشاق را آتش بجان است؟!!
ـــــــــــــــــــــ
پاسخ:
جفاي دلبر از بي مهريش نيست
جفا در جاي خود يك گونه مهريست
نوازد گه به مهر و گاه با قهر
صلاح عاشقان داند كه در چيست
ـــــــــــــــــــــ
گر از بي مهري او، دل كبابي
نبايد باشدت هيچ اضطرابي
تو را با سوز و سازت مينوازد
شوي آخر از اين ره زرّ نابي
ـــــــــــــــــــــ
اگر خواهي كه يابي كام اي دل
شوي پخته نماني خام اي دل
مشو غافل ز ياد يار يك دم
بياد او بشو آرام اي دل
ـــــــــــــــــــــ
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 54 *»
در اين وادي حيران و شب تار
بسي چاه و بسي دزد تبهكار
نگهداري نباشد زين خطرها
بجز الطاف آن يار نكوكار
ـــــــــــــــــــــ
شب يلدا و راه دور و دشوار
خداوندا تويي ما را نگهدار
بصيرت ده بما تا ره كنيم طي
نيفتيم و نه در چنگي گرفتار
ـــــــــــــــــــــ
شب تار و بيابان بيكران است
نه از راه و نه از مقصد نشان است
ز پا افتادهاي چون من چه سازد
مدد يا رب، تن و جان ناتوان است
ـــــــــــــــــــــ
گناهانم ز باران بيش باشد
ز فردايم مرا تشويش باشد
اميدم وعدهي «لاتقنطوا» است
ز عدل حق مرا انديش باشد
ـــــــــــــــــــــ
ز هجران عاشقان را سوز و ساز است
نواي زارشان راز و نياز است
براي وصل جانان دست آنها
بدرگاه خدا هر شب دراز است
ـــــــــــــــــــــ
نسيم كوي جانان عاشقان را
بود خوشتر ز عِطر ناب گلها
چو باشد وردشان نام نكويش
از آنها بوي گل آيد سحرگا
ـــــــــــــــــــــ
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 55 *»
چرا عاشق ز سوز دل ننالد
مگر او خاطر آسوده دارد
كنار گل بنالند بلبلان زار
ز هجران ميسزد عاشق بنالد
ـــــــــــــــــــــ
خوش است عاشق بياد وصل جانان
ندارد او غمي جز رنج هجران
باميد وصالش روز و شب را
كند طي خسته و زار و پريشان
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 56 *»
عيد ميلاد رسول اللّه9
اللهم صل علي محمد و آل محمد صلوة كثيرة
تكون لهم رضا و لحق محمد و آل محمد اداءً و قضاءً
بحول منك و قوة يارب العالمين.
ميلاديه
چون مبدء نور و مصدر اصل حيات | فيّاض وجودي تمام ذرّات | |
احمد بود و آل، بر آنها صلوات | زين لحظه بدون حدّ و عَدّ تا عرصات |
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 57 *»
بسمه تعالي
يا بقيّة اللّه ادركني
ترجيع بند در مدح رسول اكرم9
روشن ز تو گشته خطّه خاك
از يمن قدوم تو چه چالاك([22])
پاكي و بَري ز هر بد و عيب
پاكي ز تو دارد آنچه آن پاك
هستي ز تو هست تار و پودش
ساغر ز كَفَت زده مي و تاك
گويي تو گهي كه من رآني
بسروده گهي كه ماعَرَفْناك
در ماتم دوريت سيه شب
از شوق وصال تو شفق چاك([23])
صافي ز صفاي تو صفايش
وز كينه تو هرآنچه شد ناك([24])
چون جلوه اعظم خدايي
برتر شدهاي ز فهم و ادراك
هر سلسله وجود، نورت
ني ذات منزّهت كه حاشاك
هستي تو وجود و هم تو موجود
ني وحدت و ني طريقه ساك([25])
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 58 *»
ممتاز تويي به قول فَاحْكُمْ([26])
بر غير تو بس بود خطرناك
تشريف تو ظاهر از وَ رَبِّك([27])
زيبنده تو خطاب لَوْلاك
وصف تو سروده حق فَناداك([28])
لولاك لما خلقت الافلاك
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 59 *»
بسمه تعالي
يا بقيّة اللّه ادركني
ميلاد تو شد تجلّي حق
اي مظهر حق و ذات مطلق
از نور تو شد صدور اشياء
چون فعل كزو هرآنچه مشتق
هر مرتبه از مراتب تو
اصل است براي هر مُحَقَّق
اي اصل اصول و مبدء كل
هم فرع تو در مقام اَشْرَق
توصيف تو شد سِراج وَهّاج
يعني كه همه ز تست منشق
پس فاتح و خاتم همه تو
تو علّت كلّ هر مخَلَّق
بعد از همه انبياء ظهورت
چون بودهاي از همه تو اَسْبَق
قرآن كه به وصف تست گويا
نيمه الفي كز آن مُنَطَّق
مينو كه صفا و خرّمي يافت
باشد ز تواش صفا و رونق
اي بحر محيط رحمت حق
وي كشتي و ناخدا و زورق
نعت تو كجا و عالم ما
حِربا نشود به هور ملحق([29])
وصف تو سروده حق فَناداك
لولاك لما خلقت الافلاك
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 60 *»
بسمه تعالي
يا بقيّة اللّه ادركني
اي فرع كريم و اصل اقدم
وي بر همه گشتهاي مكرّم
نوباوه باغ آفرينش
خورده ز يَد تو هر مُقَدّم
هستي تو حجاب اول حق
بيپرده به تو شده مجسّم
سُفتي چو دُر فَمَن رَآني
اين نكته شده به ما مسلّم
بودي تو پيمبر آن زمان كه
بين گِل و آب بوده آدم7
پيدا ز كتاب فضلت آمد
يك حرف ولي كه نامُتَمَّم
تفصيل چو يافت آن يكي حرف
قرآن بشد و كتاب محكم
رأي تو قَدَر به گاه تقدير
حكم تو بود قضاي مُبْرَم
شستي بود اين جهان هستي([30])
در شست تو اي نبي خاتم
تصوير رضاي تست فردوس
از خشم تو يك نشان جهنّم
عالم همه از خموش و گويا
در مدح تو آمده چو اَبْكَم
وصف تو سروده حق فَناداك
لولاك لما خلقت الافلاك
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 61 *»
بسمه تعالي
يا بقيّة اللّه ادركني
اي صدر نشين لي مَعَ اللّه
وي قبله قرب هر دلآگاه
تا آمدي از مقام لاهوت
حق جلوه نموده ز آن رخ ماه
شاهان جهان كه اَنبيايند
هستي ز ميانه تو شهنشاه
چون خواست خداي جلّشأنه
سازد همه را ز شأنت آگاه
برداشت ترا ز متن ناسوت
تا سدره منتهي به صد جاه
رفتي به مقام قاب قوسين
برتر چو شدي بديدي آنگاه
با چشم فؤاديت خدا را
اي سرّ حقيقت هو اللّه([31])
گر كه نبدي تو اهل آنجا
پس از چه زدي در آن تو خرگاه
هستند ملايك مقرّب
بر درگه تو امين درگاه
روشن همه از رخ تو ديده
ذكر صلوات تو در اَفواه([32])
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 62 *»
در وادي مدح تو خلايق
پاي همه لنگ و دست كوتاه
وصف تو سروده حق فَناداك
لولاك لما خلقت الافلاك
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 63 *»
بسمه تعالي
يا بقيّة اللّه ادركني
روشن ز رخ تو چهره حور
يك جلوه ز تو تجلّي طور
مشتاق تجلّيت نبيين:
محتاج عنايت تو تا، مور
برپا به وجود تو دو عالم
از پرتو تو جهان پر از نور
در دامن چرخ لاجوردي
آئينه روي تو مه و هور
با مهر تو و ولاي اهلت
مقبول عمل گناه مغفور
بغض تو و خاندان پاكت
اعمال كند هَباء منثور
باشي تو چو اسم باطن حق
پنهان ز خلائقي و مستور
ظاهر ز علي چو شد جمالت
گرديده به فضل و علم مشهور
يك مظهر علم تو قلم بود
ظاهر ز قلم كتاب مسطور
بطحاء ز قدوم تو منوّر
خاكش شده رشك بيت معمور
شأن تو و مدح جمله خلق
آنگونه كه مدح خور كند كور
وصف تو سروده حق فَناداك
لولاك لما خلقت الافلاك
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 64 *»
بسمه تعالي
يا بقيّة اللّه ادركني
اي حامل وحي و نور اقدس
انوار تجلّي تو خُنَّس([33])
يكتا گوهر قَداستي تو
قدس تو ملاك هر مقدس
از خلق و صفات آن منزّه
حق را تويي آيت تقَدّس
والصبح حكايت جمالت
آنهم به گَه اِذا تَنَفَّس([34])
وز موي تو يك نشان وَاللَّيْل
در آن لحظات آنكه عَسْعَس([35])
يكسر همه انبياء ز يكدم
در مدرس تو چو طفل نورس
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 65 *»
عقل بشر و احاطه بر تو
چون عرش اله و سير كركس
تا لب به سخن تو وانمودي
كردي فصحاء تو جمله اخرس
كِلْك تو نموده رسم عالم
تا خاك سيه ز چرخ اطلس
بگذر ز غمين از اين جسارت
مدح تو كجا و طبع نارس
عاجز ز مديح تو خلايق
مداح تو خالق تو و بس
وصف تو سروده حق فَناداك
لولاك لما خلقت الافلاك
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 66 *»
بسمه تعالي
يا بقيّة اللّه ادركني
اي آنكه منزّهي تو از اَيْن([36])
پاكيزه ز مقتضاي كَوْنَيْن
پيدا ز تو هر دو قوس هستي
بسته به تو هم دو رأس قوسين([37])
مولود مشيّتي ازين سو
مافوق مشيّتي بلا مَيْن([38])
معلوم همه شده، ز لولاك
مقصود تويي ز كَوْن و هم عَيْن
تعريف تو شد هدف ز خلقت
اي گنج نهان و فخر دارين
يكتايي حق تويي ازين رو
ديگر نه تو راست ثاني اثنين
برتر ز سرادقات عزّت
رفتي تو به حدّ قاب قوسين([39])
از گفتن اَوْ مرا يقينست
ديگر نبدي حجاب دربين
بيپرده خداي خود بديدي
با چشم دلت نه كه به اين عين
موسي بشنيد ز حق فَاخْلَعْ([40])
خاك قدم تو عرش را زَيْن([41])
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 67 *»
در نعت تو هرچه ما بگوييم
نقص تو و در حقت بود شَيْن([42])
وصف تو سروده حق فَناداك
لولاك لما خلقت الافلاك
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 68 *»
بسمه تعالي
يا بقيّة اللّه ادركني
روشن ز فروغت اي مه تامّ
اين تيره رهي كه بر زدي گام
انجم همه مقتبس ز نورت
با نور چه نسبتي است اَجرام
هستي، ز تصوّرت سرپا
وز قطع توجّه تو اَعدام([43])
كِلك تو رقم زده جهان را
ارواح و نفوس و جمله اجسام
آورده بسي نقوش زيبا
نقاش بديع ز اصل اقلام
اُمّ الْكُتُب است خط عذارت
اي حرف نخست و بدء ارقام
هم محور و قطب كايناتي
هم مبدء و هم تويي سرانجام
تو آيه بينيازي حق
عالم به برت گداي اِنعام
هستي تو تجلّي يگانه
پيدا ز تو شد جميع اَكوام([44])
در درگه حق چو خاص بودي
بر خلق شدي تو رحمت عام
مدح تو و عقل ناقص ما
باشد طمعي ولي بسي خام
وصف تو سروده حق فَناداك
لولاك لما خلقت الافلاك
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 69 *»
بسمه تعالي
يا بقيّة اللّه ادركني
ذات تو كه هست ظاهر ذات([45])
جسم تو براي آن چو مشكوة
خورشيد جمال دلفروزت
روشنگر ارض و هم سماوات
تا از افق ازل دميدي
يكسر همه از تلألؤت مات
اي راز نهان آفرينش
سرگشتهي تو جميع ذرّات
تو ذات ذواتي و ذواتند
در نزد وجود تو ظهورات
نورت چو حقيقت حقايق
مُنْدك ز تجلّيت هويّات
يك نسخه ز تو كتاب هستي
اُم كُتُبي و اصل آيات
برتر ز مشاعر خلايق
گرديده ترا صفات و هم ذات
هرگز نبرد به پايهات ره
ادراك عقول و يا قياسات
در مدح تو آنچه گفته آيد
از هركه، نبوده جز خيالات
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 70 *»
نعت تو رفيع از آنكه پوشد
بر قامت خود از اين عبارات
وصف تو سروده حق فَناداك
لولاك لما خلقت الافلاك
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 71 *»
بسمه تعالي
يا بقيّة اللّه ادركني
اي آنكه تويي سراج وهّاج
روشن ز تو هرچه مُظْلِم داج([46])
نور تو منير هر ره خير
راه تو سبيل هركه او ناج([47])
شرع تو ملاك آنكه داخل
بيگانه شود چه زود اِخراج
مجموعه دين تو چو جامع
در آن همه جهات اِدراج
اي صدرنشين قاب قوسين
تشريف تو شد هدف ز معراج
بر تارَك عرش كبريايي
خاك قدم تو دُرّة التاج([48])
بر درگه جود تو نبيّين:
ايستاده چو بردگان محتاج
در نزد كمين غلام كويت
شاهان جهان دهند همي باج
اي مهر هدايت و نبوت
نسبت بتواَند ائمّه اَبراج([49])
اي منبع فيض جمله هستي
يك قطره ز تو، تو بحر موّاج
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 72 *»
در مدح تو آمده خِرَد لنگ
آن به كه سخن شود به اِدماج([50])
وصف تو سروده حق فَناداك
لولاك لما خلقت الافلاك
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 73 *»
بسمه تعالي
يا بقيّة اللّه ادركني
از گفته صدق من رآني
بنياد شهود حق تو باني
اي آيه محكمي كه منسوخ
شد از تو خطاب لَنْ تَراني
هستي تو بيان حق در آفاق
هم صاحب رتبه معاني
پيدا ز تو گشته خلق اول
كي بوده ترا نظير و ثاني
از جلوه تو به طور سينا
مُنْدَك جبل و كليم فاني([51])
در شرح مراتب ظهورت
نازل شده سورة المثاني([52])
از دست ولايت تو جاري
هم فيض زمين و آسماني
زيبنده تو سرير عزّت
بخشنده تاج خسرواني
اي معدن عصمت الهي
بر پاكي حق تو خود نشاني
هستي تو ستوده خلايق
در هر لغت و به هر زباني
نعت تو كجا و حدّ ممكن
زيرا تو بُرُون ز حدّ آني
وصف تو سروده حق فَناداك
لولاك لما خلقت الافلاك
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 74 *»
بسمه تعالي
يا بقيّة اللّه ادركني
اي مطلع شرع و اصل تنزيل
وي مصدر وحي و جان تأويل
يك جلوه ز شرع تو شرايع
در جمع بشر ز حق قناديل
تا مصحف تو شدي نمايان
شد رونق هرچه قائل و قيل
منسوخ نموده اين كتابت
تورات و زبور و متن انجيل
خُدّامِ روندگان كويت
از خيل ملائكه چو جبريل
از ظاهر تو ظهور تكبير
وز باطن تو نماي تهليل
تسبيح خدا حقيقت تو
تمجيد وي آمدي و تبجيل
خشنودي تو ملاك هر حق
خشم تو نشانه اباطيل
اي آنكه نبوده است ترا نِدّ
برتر شدهاي ز شبه و تمثيل
بينقص و غني ز ماسوايي
يابد ز تو هر نقيصه تكميل
گر دست خود از عطا ببندي
سرچشمه فيض گشته تعطيل
وصف تو سروده حق فَناداك
لولاك لما خلقت الافلاك
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 75 *»
بسمه تعالي
يا بقيّة اللّه ادركني
شمس ازلي و ظلّ ممدود
اصل كرمي و مبدء جود
رَخشنده خور سماء لاهوت
فرخنده مه سپهر مسعود
يكتا گهر محيط عصمت
وي دَوْحه آن جِنان معهود
اي مخزن علم حق تعالي
وي نفس كمال حي معبود
در بزم صفا و خلوت يار
شاهد تو خود و تو نيز مشهود
سرّي و عيان تو نور مطلق
پيدا و نهان وجود و موجود([53])
سلطان سرير اصطفايي
مخصوص تو شد مقام محمود
يك جلوه در اين سرا نمودي
بس جلوه كني به روز موعود
سيراب ز چشمه زلالت
هر وارد آن بخير مورود
يك قطره بحر فيضت عالم
هر بود و نبود ز فيض تو بود
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 76 *»
آگه ز مقام و جاه تو كيست؟
بيحدّ تو و ممكنات محدود
وصف تو سروده حق فَناداك
لولاك لما خلقت الافلاك
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 77 *»
بسمه تعالي
يا بقيّة اللّه ادركني
اي اسم جواد حقّ واهب
پيدا ز تو جمله مواهب
ذات تو منزّه از نواقص
پاكيزه صفاتت از شوائب
روشن ز تو غيب و هم شهاده
مقهورِ ضياء تو غَياهب
خورشيد بروج چرخ لاهوت
شارق، ز مشارقي و غارب
اين نقش بديع لوح هستي
سرپنجه تو نگار و كاتب
اي صانع تو خداي بي چون
وي صانع اينهمه عجائب([54])
مقصود تويي همه طفيلند
حاصل ز تو ميشود مطالب
تو بَدْر منير و آل پاكت
بر دامن چرخ عِزّ، كواكب
دلها همه طالب وصالت
درگاه تو مهبط رَغائب
ديدار تو مقصد المقاصد
خرگاه تو منزل الركائب
ناچيز به پايهات مدايح
بيقدر به شأن تو مناقب
وصف تو سروده حق فَناداك
لولاك لما خلقت الافلاك
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 78 *»
بسمه تعالي
ميـلاديـه
ماه ربيع و هفدهاش آمد چه با شور و صفا
آورده با خود مژده ميلاد فخر انبيا9
بنگر خليل آسا دمي بر دامن گردون دلا
تا آنكه حق سازد تو را آگه ز اسرار قضا
خورشيد و ماه و اختران با صد ترانه گوئيا
خوانند براي خاكيان مدح و ثناي مصطفي9
آمد نخستين رهنما، آئينه يزدان نما
پوشيده حق بر قامت خور اين قباي زرنگار
بر پيكر مه خلعت نوري نموده استوار
هر يك ز اصل خويشتن دارد حكايت آشكار
بر دامن چرخ برين باشد شعاري بر قرار
از ماه و خورشيد ازل هر يك نشاني پايدار
از مصطفي9 و مرتضي7يعني دو يار با وفا
آمد نخستين رهنما، آئينه يزدان نما
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 79 *»
شكر خداوندي كه از درياي ژرف كاف و نون
اين ملك هستي سر به سر آورده از رحمت برون
بخشيده از حكمت بسي زينت برنگ گونهگون
شد مقتضاي لطف او آرد نشان از خود كنون
آرد نخستين آيه از آيات پاك از چند و چون
احمد9يگانه جلوه حق در جميع ماسوي
آمد نخستين رهنما، آئينه يزدان نما
شد آشكارا در سحر چُون ماه رخشان طلعتش
از دَوحه زيتونه سر تا بساقه عصمتش([55])
اصل و بر و فرعش همه گويا ز عِزّ و شوكتش
طُهر و مُطهّر صورت و نور و منوّر سيرتش
فرخنده و فرّخ سِيَر والا مقام رفعتش
زيت وجودش قابلِ آنكه شود خود در اضاء([56])
آمد نخستين رهنما، آئينه يزدان نما
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 80 *»
گويد اگر گه «مِثلُكُم»، بهر مدارا با بشر
خواهد نجوشد خون دل از بولهب يا از دگر
«يوحي اِلي» بر زبان راند كه سازد باخبر
از رتبتش نزد خدا و ز جاه و پاكي گهر
گويد كه حق ظاهرم، و الحَقُّ فِي قَدْ ظَهَر
فَمَن رآني قَدْ رَأَي الْحَقَّ بِلا وَهْمٍ جَري
آمد نخستين رهنما، آئينه يزدان نما
دارد كتاب معجزي سر تا سرش حيرت فزا
جنّ و بشر يكسر همه از ابتداء تا انتها
عاجز كه آرند آيهاي مثل يكي زان آيهها
«الفيلُ ما الْفيل» گفتهاند رسوا شدندي در مَلا([57])
مجنون اگر خواندش عدو، حكمت عطا كردش خدا
گشتند خصومش يكسره خوار و تباه و روسيا
آمد نخستين رهنما، آئينه يزدان نما
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 81 *»
از فرّ ميلادش نگون شد پرچم جم ناگهان
بر كاخ كسري رخنهاي آمد پديدار آن زمان
رفت تابش ديرينه و تفّ زاتش زردشتيان
خشكيده دريا از تف آن مهر تابان جهان
از پا فتادي هر صنم ترسان تمام كاهنان
هر ظالمي وحشت زده نشناخته سر را ز پا
آمد نخستين رهنما، آئينه يزدان نما
او فاتح و او خاتم و بَلْ مُوجدِ ما لميكُنْ
او علّت كلّ باشد و او مُظْهِرِ ما قَدْ كَمُن
بسته باو هر ممكن و او دادهاش فرمان «كُـنْ»
او اصل خير و فرع آن، پاكيزه بَر پاكيزه بُن
او آگه از راز درون، او با خبر از هر بُرُن
او ناظر بر هر چه هست او باني ارض و سما
آمد نخستين رهنما، آئينه يزدان نما
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 82 *»
او قاضي و او مُجري حكم قضا امر شهود
او مبدء و او مصدر و او محور و قطب وجود
او عالم سرّ و عَلَن، سرچشمه درياي جود
او مطلع صبح ازل او بود و غير او نمود
نورش در آدم ار نبود كي ميشدي بهرش سجود
روح القدس بر درگهش همچون گداي بينوا([58])
آمد نخستين رهنما، آئينه يزدان نما
سالار و سرور بر همه، فرمانرواي انس و جان
بنيان گذار بندگي، استاد شرع هر زمان
وَ الشَّمسِ قرآن روي او، وَ اللَّيل از مويش نشان
شد وَ الضُّحي را دين او، مصداق روشن در جهان
گفتار او آرد يقين، از دل بَرد شكّ و گمان
قرآن سراسر وصف او، مدّاح او باشد خدا
آمد نخستين رهنما، آئينه يزدان نما
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 83 *»
او شاهد بزم ازل او جلوه حي قديم
او شهريار مُلك و دين او صاحب خلق عظيم
او رحمة للعالمين، پيغمبر راد و كريم
حُبّش نعيم جنّت و بُغضش خلود در جحيم
شد رانده ديگر زآسمان از يمن او ديو رجيم
بر دوستان مهرش روا، بر دشمنان قهرش سزا
آمد نخستين رهنما، آئينه يزدان نما
از كُنْتُ كَنْزاً در نظر، آن سرو و آن سرور بود
اَحْبَبْتُ را آن دلربا شايستهتر مظهر بود
حق از وجود پاك او در معرض و منظر بود
هر ظاهري از مظهرش وقت ظهور اظهر بود
او مَظهر اعلاي حق، حق را بحق مظهر بود
حق هم ازو ظاهر باو، گرديده بهر ماسوا
آمد نخستين رهنما، آئينه يزدان نما
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 84 *»
در هر ثنائي دخت او، پور عم و اَبناءِ او([59])
هستند شريك وي همه، شاهد خودِ اِنباءِ او([60])
اينان فقط مصنوع حق، عالم همه ز انشاءِ او([61])
هر چه كتاب از آسمان بودي همه اِملاء او([62])
هر كه هر آنچه دارد او باشد نمي زاعطاء او
در رُتبهاي اسماء حق، در رُتبهاي زانها فرا
آمد نخستين رهنما، آئينه يزدان نما
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 85 *»
در عيد ميلاد نبي9 دارد سر شادي غمين
از شادي بي حدّ خود مدحتسرا آمد چنين
ورنه كجا حدّ وي و مدح شه دنيا و دين
شاهي كه مدحش را خدا فرموده در وحي متين
باشد اميد ما همه از درگه آن بي قرين
بينيم جمال مهديش آن آخرين اوصيا
آمد نخستين رهنما، آئينه يزدان نما
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 86 *»
بسمه تعالي
نشيـدة ميـلاديـه
هذِهِ اللَّيْلَة، لَيْلَةُ الْميلاد
عيدُنا هذا، اَفْضَلُ الاَْعْياد
مَبرُوكَةً لِكُلِّنا اَيُّهَا الاَمْجاد
هَنيئَةً لِجَمْعِنا حاضرٍ اَوْ باد
لَيْلَتُنا مَبرُوكَةٌ مِنْ رَبِّ الْعِباد (2)
اَيُّهَا الاِخْوَة، هذِهِ الْحَفْلَة
حَفْلَةُ الْمَوْلِد، مَوْعِدُ الْوُصْلَة([63])
خَيْرُ اللَّيالي، هذِهِ اللَّيْلَة
نَرْجُو مِنَ اللّه،اَفْضَلَ النِّحْلَة
قَدْ جاءَنا مِنْ رَبِّنا مَطْلَعُ الاَْعْياد
مَبْرُوكَةً لِكُلِّنا، لَيْلَةُ الْميلاد
لَيْلَتُنا مَبرُوكَةٌ مِنْ رَبِّ الْعِباد (2)
مَوْلِدُ اَحمَد، خَيْرِ النَّبيين
مَبْدَءِ الْكَوْنِ، مَصْدَرٍ لِلدِّين
مَظْهَرِ الْحَقِّ، حافِظِ التَّكْوين
نُورِ الاِلهِ، اَفْضَلِ الْهادين
فَخالِصُ التَّسليمِ مِنْ، جَمْعِنَا الوُفّاد
عَلَي الْحَبيبِ اَحْمَدَ، وَهْوَ خَيْرُ زاد
لَيْلَتُنا مَبرُوكَةٌ مِنْ رَبِّ الْعِباد (2)
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 87 *»
اِنْجَلي نُورُه، نُورُهُ الاَعْظَم
طاهِرُ الاَْصْلِ، مِنْ لَدُنْ آدَم
مَفْخَرُ الْكُلِّ، مِنْ اَبٍ اَفْخَم
شَهْرَنَا الرَّبيع، لَيْلَنَا الاَكْرَم
فِي اللَّيْلَةِ السّابِع عَشَر جاءَ خَيْرُ هاد
وَ مَنْ بِه كُلُّ الْوَري نالَتِ الرَّشاد
لَيْلَتُنا مَبرُوكَةٌ مِنْ رَبِّ الْعِباد (2)
اَظْهَرَ اللّهُ، لَيْلَ ميلادِه
رُبَّةَ آيَة، وِفْقَ ميعادِه
اَبْرَزَ اَمْرَه، بَيْنَ عِبادِه
نَوَّرَ مِنْهُ، كُلَّ بِلادِه
كَمْ خارِقَة، مِنَ السَّماء، رَأَتْهَا الْعِباد
كَمْ طارِقَة، جاءَتْ عَلي نَواحِي الْبِلاد
لَيْلَتُنا مَبرُوكَةٌ مِنْ رَبِّ الْعِباد (2)
نُوِّرَ الْعالَم، مِنَ الضِّياءِ
رُجِمَ اِبْليس، مِنَ السَّماءِ
اِنْشَقَّ الاَيْوان، لَدَي الْفِناءِ
سَقَطَ الطّاقات، مِنَ الْبِناءِ
فَدَهِشَ نُوشيرَوان، فِي النَّوْمِ وَازْداد
دَهَّشَهُ لَمّا رَأي، اَثَرَ الْميلاد
لَيْلَتُنا مَبرُوكَةٌ مِنْ رَبِّ الْعِباد (2)
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 88 *»
خَمِدَتْ مِنْهُ، فِي الْفُرْسِ النّيران
غارَتِ المِياه، في وادي هَمْدان
ماءُ سَماوَه، فاضَ لِلظَّمْآن
اَهلاً بِالْمَوْلِد، فَرْحَةِ الاَْكْوان
تَوالَتِ الْبُشْري عَلي كُلِّ مَنْ في واد
مِنَ الْهَواتِف وَ النَّشيد، في كُلٍّ مِنْ ناد
لَيْلَتُنا مَبرُوكَةٌ مِنْ رَبِّ الْعِباد (2)
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 89 *»
عيد مبعث رسول اكرم9
اَللّهُمَّ اِنّي اَسْأَلُكَ بِالتَجلِّي الاَعظَمِ في هذِهِ اللَّيْلَةِ مِنَ الشَّهْرِ الْمُعَظَّمِ وَ الْمُرسَلِ الْمُكَرَّمِ اَنتُصَلِّي عَلي مُحَمّدٍ وَ آلِه وَ اَنْتَغْفِرَ لَنا ما اَنْتَ بِهِ مِنّا اَعْلَمُ يا مَن يَعْلَمُ وَ لانَعْلَم.
اَللّهُمَّ بارِكْ لَنا في لَيْلَتِنا هذِه الَّتي بِشَرَفِ الرِّسالَةِ فَضَّلْتَها وَ بِكَرامَتِكَ اَجْلَلْتَها وَ بِالْمَحَلِّ الشَّريفِ اَحْلَلْتَها.
اَللّهُمَّ فَاِنّا نَسْأَلُكَ بِالْمَبْعَثِ الشَّريفِ وَ السَّيِّدِ اللَّطيفِ وَ الْعُنْصُرِ الْعَفيفِ اَنْتُصَلِّي عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ اَنْتَجْعَلَ اَعْمالَنا في هذِهِ اللَّيْلَةِ وَ في سائِرِ اللَّيالي مَقْبُولَةً وَ ذُنُوبَنا مَغْفُورَةً وَ حَسَناتِنا مَشْكُورَةً وَ سَيّئاتِنا مَسْتُورَةً وَ قُلُوبَنا بِحُسْنِ الْقَوْلِ مَسْرُورَةً وَ اَرْزاقَنا
مِنْ لَدُنْكَ بِالْيُسْرِ مَدرُورَةً.
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 90 *»
بسمه تعالي
صلي الله عليك يا سيدي و مولاي
يا رسول الله
دين خدا را رسيد نهايت رشد آن
پيكر آن شد تمام رسيده دور روان
ز بعثت احمدي9 نبي آخر زمان
در تن دين خدا دميده گرديده جان
فداي آن بيقرين هر آنچه جان در جهان
مبعث احمد رسيد جهان منور از آن
عالم و آدم همه ز بعثتش شادمان
شرايع انبياء يكسره سازنده بود
بهر تن دين حق وه چه برازنده بود
ز حكمت كردگار رنگ و نگارنده بود
گر نبدي اين نبي9 دين ز كجا زنده بود
خواجه لولاك را رسيده وقت بيان
مبعث احمد رسيد جهان منور از آن
عالم و آدم همه ز بعثتش شادمان
از افق غيب شد جلوهگر آيات نور
اصل نخستين حق روح حجج در ظهور
رونق تورات رفت شوكت و فضل زبور
موسي و عيسي زده خيمه به صحراي دور
چنانكه در نزد هور نمايش اختران
مبعث احمد رسيد جهان منور از آن
عالم و آدم همه ز بعثتش شادمان
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 91 *»
دامن بطحا نگر اي دل شوريدهسر
گرفته در خود عجب آيت عزّ و ظفر
فخر نمايد به آن بر همه خشك و تر
رشك رواق سپهر مفخر شمس و قمر
سيّد كَوْنَيْن را نگر چو خور در ميان
مبعث احمد رسيد جهان منور از آن
عالم و آدم همه ز بعثتش شادمان
كوه حرا در زمين جلوهگه نور شد
وادي سينا خجل ز شوكت طور شد
كعبه از آن بارقه خرم و مسرور شد
سطح زمين يكسره باز چه پر شور شد
غلغله افتاده در تمام نُه آسمان
مبعث احمد رسيد جهان منور از آن
عالم و آدم همه ز بعثتش شادمان
اصل مقامات حق پرده ز رخ برگرفت
اعظم آيات او تجلي از سر گرفت
دائره كائنات دور به محور گرفت
كشور تشريع را شاه فلك فرّ گرفت
پرستش حق شود شعار خرد و كلان
مبعث احمد رسيد جهان منور از آن
عالم و آدم همه ز بعثتش شادمان
شاهد بزم ازل شمع شبستان شده
تجلّي اولين بر سر ميدان شده
مُقَدّمِ از همه بر سر پيمان شده
والي ملك وجود حاكم دوران شده
تا كه فزايد خرد، در سر هر انس و جان
مبعث احمد رسيد جهان منور از آن
عالم و آدم همه ز بعثتش شادمان
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 92 *»
سخن مگو از كليم وز جبل طور او
دم مزن از عيسي و كوه پُر از نور او([64])
نوح نيايشگر و كشتي مشهور او
خليل خلّت مآب حجت منشور او([65])
بيا و بنگر دگر، قدرت نطق و بيان
مبعث احمد رسيد جهان منور از آن
عالم و آدم همه ز بعثتش شادمان
سلسله انبياء جمله كهين و مهين
بنده درگاه او بنده رقّ و كمين
از همه اقرب به حق مقام آن نازنين
قبله اهل يقين جَبهه آن مهجبين
ماه دو نيم ميكند، در وسط آسمان
مبعث احمد رسيد جهان منور از آن
عالم و آدم همه ز بعثتش شادمان
وصف كمالش بود كتاب حق سر به سر
بلكه ظهورش بود به چشم اهل نظر
از آن شفا آمده براي صاحب بصر
بر همه ظالمان فزايدي آن ضرر
معجز جاويد او بود همين هر زمان
مبعث احمد رسيد جهان منور از آن
عالم و آدم همه ز بعثتش شادمان
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 93 *»
نبوّت مطلقه شأن محمد9 بود
ولي مطلق ز حق وصي احمد9بود
سر ز همه انبياء رسول امجد بود
ختم رسل مصطفي نبي سرمد بود
تاج نبوّت عطا كرده به پيغمبران
مبعث احمد رسيد جهان منور از آن
عالم و آدم همه ز بعثتش شادمان
چونكه بُدي بر همه سابق و اصل وجود
بسته به او آمده قوس نزول و صعود
سرّ مقامش شدي ز خاتمه در شهود
يكي بود بدء و عَوْد به حكم ربّ ودود([66])
فاتح و خاتم بود براي هر «كُن»، «فَكان»
مبعث احمد رسيد جهان منور از آن
عالم و آدم همه ز بعثتش شادمان
بر همه كائنات سيّد و سرور بود
عرصه تكوين را صادر و مصدر بود
سوي رضاي خدا دليل انور بود
رتبه تشريع را، هادي و رهبر بود
براي هر ذرّهاي شد از خدايش نشان
مبعث احمد رسيد جهان منور از آن
عالم و آدم همه ز بعثتش شادمان
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 94 *»
روز و شب بيست و هفت از رجب المعظَّم
مبارك است بر بشر از عرب و از عجم
آمده لطف خدا، از ره فضل و كرم
اَوحي الي عَبْدِه، خالق لوح و قلم
كه اي گرامي رسول خيز و پيامم رسان
مبعث احمد رسيد جهان منور از آن
عالم و آدم همه ز بعثتش شادمان
اقرء باسم ربك سروده شد در حرا
روح امين كرده پُر ز خود تمام فضا
گوش محمد9 شنيد ترانه وحي را
چشم محمد9 چو ديد حامل وحي خدا
خاست زجا تا كند دين خدا را بيان
مبعث احمد رسيد جهان منور از آن
عالم و آدم همه ز بعثتش شادمان
به هر چه او ميگذشت سلام از آن ميشنيد
حرارت وحي بود در تن پاكش شديد
نور نبوت شد از چهره نازش پديد
پاي ز كوه حرا سوي سرايش كشيد
خديجه را با خبر نمود ازين داستان
مبعث احمد رسيد جهان منور از آن
عالم و آدم همه ز بعثتش شادمان
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 95 *»
اعظم اعياد شد بعثت خير انام
رايت حق آشكار صلاي رحمت تمام
شِفاي هر دردمند دواي هر خاص و عام
سرّ حقيقت عيان ز منطق آن هُمام([67])
شد اولين پيروش علي كه بُد نوجوان
مبعث احمد رسيد جهان منور از آن
عالم و آدم همه ز بعثتش شادمان
وعده حق سر رسيد نبوت انجام يافت
حجت حق بر بشر به خاتم اتمام يافت
بنده مؤمن عجب عزّت و اكرام يافت
ز يمن آن بيقرين اين همه اِنعام يافت
حق و حقيقت شد از براي اهلش عيان
مبعث احمد رسيد جهان منور از آن
عالم و آدم همه ز بعثتش شادمان
تبارك آن رَب كه او داده به احمد9كتاب
نذير هر عالمي نموده او را خطاب([68])
چونكه ازو بدء خلق به سوي او هم مآب
نشان اين سلطنت وسيله([69]) روز حساب
بعهده او بود حساب خوب و بدان
مبعث احمد رسيد جهان منور از آن
عالم و آدم همه ز بعثتش شادمان
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 96 *»
مدت بيست و سه سال وحي بر او ميرسيد
بر تن دين خدا روح دمادم دميد
چنان زمان خوشي دهر نديد و چميد
دل غمين غنچهسا به شاخسار اميد
بخواهد او از خدا ظهور صاحب زمان
مبعث احمد رسيد جهان منور ازآن
عالم و آدم همه ز بعثتش شادمان
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 97 *»
بسمه تعالي
صلي الله عليك يا سيدي و مولاي
يا رسول الله
«نشيـدة في المبـعث»
صلّوا عَلي خَتمِ الرُّسُل سَيّدِ الاَطهار9
و الاوصياء مِن بَعدِه سادَةِ الاخيار:
ثُمَّ علي كُلِّ الرُّسل حججِ الجبّار
و النُّقباء و النُّجباء و عَلَي الاَبرار
سُبحانَ مَنْ اَوحي اِلي عَبدِهِ الاَمجَد
اَلمُصطفي مِن خلقِه نُورِهِ السَّرمد
ناداهُ في كُلِّ السَّماء بِاسمِه اَحمد9
صَلي عَليه رَبُّه ما لَها مِن حَدّ
صلّوا علي ختم الرسل سيد الاطهار
و الاوصياء من بعده سادة الاخيار
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 98 *»
قَدْ لاحَ من جَبهتِه، نورُه الباهر
اَفاضَ مِن راحتِه، فضلَهُ الظاهر([70])
قَدْ اَظْهَرَ مِن نُطقِه، دينَه القاهِر
طَهَّرَهُ مِنَ الدَّنَس، اَصلُه طاهِر
صلّوا علي ختم الرسل سيد الاطهار
و الاوصياء من بعده سادة الاخيار
اَعطي العِبادَ حُبَّهُ، نِعْمَ ما اَعطي
اَوْلاهُمُ حُبَّ الْوصي، خَيرَ ما اَولي
فَعَلَّما دينَ الاِله كُلَّ مَن لَبّي
نَرجُو النَجاةَ مِنهُما يومَ لا مَنجي
صلّوا علي ختم الرسل سيد الاطهار
و الاوصياء من بعده سادة الاخيار
هُما الاَمان يَومَ الْمَعاد مِن عَذابِ اللّه
هُما الرَجاء يومَ الجَزاء في ثوابِ اللّه
هما الحِماء يومَ البلاء عَن عقابِ اللّه
و ساتِرا عُيُوبِنا في حسابِ اللّه
صلّوا علي ختم الرسل سيد الاطهار
و الاوصياء من بعده سادة الاخيار
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 99 *»
و يَقدِمانِ فِي الصِّراط، اِذا وَقَفنا
يُبادِرانِ فِي الاَمام، اِذا قَدِمنا
فَلَمتَزُل مِنَّا القَدَم، اِذَا انْتَهينا
وَ يَلقيانِ فِي الجِنانِ، اِذا دَخَلنا
صلّوا علي ختم الرسل سيد الاطهار
و الاوصياء من بعده سادة الاخيار
كيفَ النَّجاةُ و الخَلاص مِنَ المَهالِك
هَل يُمكِنُ لَنَا البُلوغ اِلَي المَناسِك
هَل يُؤمَنُ مِنَّا الخُطوب عِندَ المَسالِك
اِلاّ بِحُبِّ مَن هُوَ، خَيْرُ المَلائِك([71])
صلّوا علي ختم الرسل سيد الاطهار
و الاوصياء من بعده سادة الاخيار
وَ مَصْدَرُ العلمِ الَّذي كانَ لَدَيه
كلُّ الخَبَر مِن بَدئِه وَ مُنتَهَيه
وَ الْكائناتُ عِندَه كَراحَتَيه
وَ الناظِرُ اِلَي الجَميع بِمُقْلَتَيه
صلّوا علي ختم الرسل سيد الاطهار
و الاوصياء من بعده سادة الاخيار
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 100 *»
مَلَّكَهُ رَبُّ الوَري كُلَّ الفَضائِل
اَقْدَرَهُ مِن فَضلِه عَلَي النَّوائِل
وَ سَهَّلَ مِنْ يُمنِه كُلَّ المَسائِل
في يَدِه قد جَعَلَ اَصْلَ الوَسائِل
صلّوا علي ختم الرسل سيد الاطهار
و الاوصياء من بعده سادة الاخيار
قَدِ اصْطَفاهُ رَبُّهُ مِنَ الخَلائِق
لاَِنَّهُ قَد قُطِعَ عَنِ العَلائِق
وَ وَجَدَ ظاهِرَهُ عَيْنَ الحَقائِق
فَجَعَلَ عُروَتَهُ اَعْلَي الوَثائِق
صلّوا علي ختم الرسل سيد الاطهار
و الاوصياء من بعده سادة الاخيار
ظِلُّ الاِلهِ في الوَري ما لَهُ ظِلٌّ
وَ الْكُلُّ فَيءٌ عِندَه ما لَها اصلٌ
بَل لَيسَ شيءٌ غيرَهُ بَل هُوَ الكُلُّ
وَ الكلُّ مِنهُ كُلُّهُ وَ لَهُ فَضْلٌ
صلّوا علي ختم الرسل سيد الاطهار
و الاوصياء من بعده سادة الاخيار
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 101 *»
اَحيي بِهِ الدينَ الاله بَعْدَ انْدِراسِه
وَ نَوَّر الحقَ بِه بَعدَ انْطِماسِه
مَنَّ عَلَي الْخَلقِ بِه عِندَ مِساسِه([72])
وَ يَسَّرَ الاَمْرَ لَه حينَ شِماسِه([73])
صلّوا علي ختم الرسل سيد الاطهار
و الاوصياء من بعده سادة الاخيار
عَلّي اِلي مَقامِه رَبُّهُ آلَه
وَ خَصَّهُم بينَ الوري آتاهُم حالَه
وَ فيهِمِ رسولَهُ اَعطي آمالَه
وَ اَخْبَرَ عبادَه كانوا اَمْثالَه
صلّوا علي ختم الرسل سيد الاطهار
و الاوصياء من بعده سادة الاخيار
وَ نَحْمَدُ اللّهَ عَلي مَنِّهِ الاَقْدَم
اِذْ نَوَّرَ قُلُوبَنا ثَمَّةَ اَلْهَم
حُبَّ النبي اَحْمَدَ نُورَهُ الاَعْظَم
وَ آلِه خيرِ الوَري نِعْمَ ما اَكْرَم
صلّوا علي ختم الرسل سيد الاطهار
و الاوصياء من بعده سادة الاخيار
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 102 *»
اشعار مجموعهي
مولود كعبه7
كه در روز پنجم ذيالحجة الحرام «1415هـ ق» به مناسبت سالروز ولادت با سعادت مولاي متقين و يعسوب دين اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب8 منتشر گرديد.([74])
«با تجديد نظر»
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 103 *»
بسمه تعالي
اَللّهُمَّ صَلِّ عَلي عَلي اَميرِالمُؤمِنينَ وَ وارثِ الْمُرسَلينَ
و قائِدِ الغُرِّ المُحَجَّلينَ و سَيِّدِ الْوَصيينَ
وَ حُجَّةِ رَبِّ الْعالمينَ([75])
اَلسَّلامُ عَلَي الْمَولُودِ فِي الْكَعْبَةِ، المُزَوَّجِ فِي السَّماءِ
اَلسَّلامُ عَلي مَن شُرِّفَتْ بِه مَكَّةُ وَ مِني([76])
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 104 *»
«تفسير باطن سورهي مبارك اخلاص»
نعت ذات مرتضي شد
«قُلْ هُوَ اللّهُ اَحَدْ»
بهر تفسير صفاتش آمد
«اَللّهُ الصَّمَدْ»
«لَمْيَلِدْ»، باشد «وَ لَمْيُولَدْ»
چو در ذات و صفت
«لَمْيَكُنْ» مثلي ورا، ني هم
«لَهُ كُفواً اَحَدْ»
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 105 *»
«ترجمهي منظوم حديث شريف نبوي9
در وصف اميرالمؤمنين7»
قال رسول اللّه 9:
عَلي مَمسُوس في ذاتِ اللّه
در ذات خدا بنده ممسوس عليست7
در ملك خدا، اَللَّهِ محسوس عليست7
باطل چو بود حلول و وحدت اينجا
كفري نبود خداي ملموس عليست7
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
در كون و مكان اعظم آيات عليست7
ذاتي كه در او عقل همه مات عليست7
باشد صفت خدا به ذات و صفتش
در ذات و صفت نمايش ذات عليست7
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 106 *»
«ثناي محبوب»
محبوب من كه چشمه فياض داور است
او نقطه كمال و شرف را چو محور است
سرمايه نجات و سعادت ولاي اوست
مهر منير طلعت او ذرّه پرور است
باشد ظهور مطلق حق، حق آشكار
او ظاهر خداي تعالي به منظر است
نفس نبي و زوج بتول و دو سبط را
بابست و جانشين نخست پيمبر است
حلاّل مشكلات خلايق به برّ و بحر
او دستگير هر كه پريشان و مضطر است
وجه خدا و دست خدا در عطا و منع
جَنب خدا و عين خدا پاي تا سر است
كويش مطاف اهل نظر آمده از آنك
خاك رهش ز جمله افلاك برتر است
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 107 *»
او فخر سالكان و شرفزاي عابدان
او آبروي مسجد و محراب و منبر است
فرمانبرش ملائكه از عرش تا به فرش
روح الامين غلام غلامش كه قنبر است
خواهي اگر تو روضه رضوان ز كردگار
باشد ترا كه مُهر دلت مِهر حيدر7است
جوئي اگر خلاصي آتش به روز حشر
حبّ علي و آل: امانت به محشر است
جرم غمين اگر چه فزونست ز ريگ برّ
اميد او شفاعت ساقي كوثر است
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 108 *»
ترجيع بند
«اي علي اي كه جان جاناني»
«در تعرُّف تو «عين» يزداني»([77])
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 109 *»
«كعبهي ظاهر و كعبهي باطن»
ظاهر كعبه را نگر اي دل
گر چه برپا شده ز خشت و ز گل
باطني باشدش كه جانست آن
ظاهرش آمده ورا قابل
هر شرافت كه باشدش گشته
از ره جان براي او حاصل
ظاهر آن مطاف خلق خدا
باطن آن چو عرش حق كامل
هر چه دارد قداستي اينجا
يا كه باشد كرامتي حامل
باطني دارد او يقين ميدان
تا شده اين شرافتش شامل
كعبه زآن رو شده شريف و عظيم
گشته از حق به اين شرف نائل
كه بود مولد علي ولي7
اوّلين موضع به حق واصل
عرش رحمان در آن شده ظاهر
پا نهاده علي7ورا بر دل
بس بود بهر مكرمت آن را
بهر تشريف آن بس اين عامل
گر نهي گوش خود بديوارش
بشنوي اين ترانه را زان گل
اي علي7 اي كه جان جاناني
در تعرّف تو عين يزداني
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 110 *»
«فاطمهي بنت اسد نزد كعبه»
مادرش فاطمه كه حامل بود
از ابوطالب آن شه با جود
در رحم نور او چو جان در تن
ميكشيدي كه تا رسد موعود
چند روزي چو شد ز ذيحجه
آمدش ناگهان گه مسعود
پس ز جا خاست آمد او به حرم
تا شود ملتجي به باب ودود
معدن عصمت و حيا بودي
مريم اندر رهش جبين ميسود
در تب و تاب و پيچش دردش
زآه او بر فلك شدي چون دود
چشم او سوي كعبه و ميگفت
اي خدا اي تو مقصد و مقصود
اي كه هستي پناه مسكينان
اي تو مسجود و اي توام معبود
من ندارم به جز تو غمخواري
اي كه در كار خود توئي محمود
بر جنينم نظر ز رحمت كن
اي كه بر بندگان نمائي جود
وصف او را به گوش جانم گفت
هاتف غيبيام به وقت ورود
اي علي7 اي كه جان جاناني
در تعرّف تو عين يزداني
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 111 *»
«كعبه ميهمان ميپذيرد»
ناگهان شد ز لطف خاص خدا
كعبه مهمانپذير آن والا
قسمت مستجار خانه ز هم
شد جدا تا در آيد آن رعنا
نه عجب زآنكه او بُدي حامل
به جنيني كه باشد او مولا
او منير و همه ورا نورند
او چو شاخص همه به او برپا
او ولي خداي بيچونست
منكرش كافر و مضلّ و دغا
بهر نيكان بود ز حق رحمت
هم عذاب و نكال بر اعداء
عرض اعمال ما بر او گردد
حاكم بر همه به روز جزا
آنكه مفتاح جنّت و دوزخ
مينهد در كفش خدا فردا
آنكه ظاهر خدا به نورش شد
بهر موسي به وادي سينا
شده موسي، زتابشش مدهوش
جبل طور ز هيبتش چو هبا
آنكه در وصف او همه گفتند
نخله و طور و وادي و موسي
اي علي7اي كه جان جاناني
در تعرّف تو عين يزداني
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 112 *»
«ميهمان كعبه»
الغرض فاطمه قدم بنهاد
داخل كعبه بهر استمداد
اختر برج عفّت و عصمت
مفخر آن بلاد و آن عبّاد
در برِ ديدگان جمع حجيج
همه ناظر از آن همه وُفّاد
كرد افول در ميان آن خانه
همچو خاور به دامن اَوْتاد
همه حيران به كار آن بانو
در شگفت آمده از اين اِمداد
اِلتيام شكاف خانه چو شد
بر شگفتي همي شگفتي زاد
عجبا از كرامت اين زن
چه عجب از نقاوه امجاد
هاشم و دودمان آن سرور
همه عالي نژاد و مهتر و راد
همگي صاحبان شوكت و جاه
همه صالح منزّه از اِفساد
بس مكرّم به نزد حضرت حق
بس معظّم به نزد اهل سداد
نه عجب گر كه بشنوي اي دل
اين سخن را ز عارفي استاد
اي علي7 اي كه جان جاناني
در تعرّف تو عين يزداني
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 113 *»
«نگراني حاجيان»
حاجيان جمله بهر استعلام
دور كعبه شدي ز خاص و ز عام
ازدحام عجيب برپا شد
هر يكي را در اين زمينه كلام
پرسشي هر يكي جدا دارد
كان كريمه چه باشدش انجام
مضطرب آمده همه خويشان
در دعا و ثناء و ورد مدام
كاي خدا كن ترحمي بر ما
امر بانو نما به خير ختام
حل مشكل نما ز راه كرم
حق زمزم صفا و حِجر و مقام
خادم خانهات شده مضطر
بهر خدمت هميشه او به قيام
او نگهبان خانه تو بود
محترم چُون حرم به نزد انام
اي خدا حرمتش مكن ضايع
كه بود خادم حرم اَعوام
غافل از آنكه اين حرم حرمت
دارد از پور اين مِهين و هُمام
آن گرامي پسر كه حور و ملك
همه گويند ز راه استعظام
اي علي7اي كه جان جاناني
در تعرّف تو عين يزداني
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 114 *»
«دُرّ صدف فاطمه»
فاطمه چُون يكي دُر غلطان
در دل آن صدف شده پنهان
خود صدف بودي و بُدش در دل
دُرّ شهوار حضرت يزدان
طاق ابروي او بود قبله
كعبه جان بود خود جانان
چاه زمزم كنار بيت حرم
آيتي زآن چَهِ ذقن ميدان([78])
لعل دلجوي او كه فيّاضست
نَمي از آن چو چشمه حيوان
كوه مروه مروّتش گويد
از صفايش صفا بود گويان
خود مقام جناب ابراهيم
از مقامش به نزد حق عنوان
خيف و مشعر مني و هم عرفات
هر يكي رمز رتبهاي از آن
خود كعبه خبر دهد از وي
كاوّلين خانه است در اين بنيان
زين جهت هم بسي به خود باليد
تا گرفت آن كريمه را به ميان
گوش هر دل كه باشد او شنوا
بشنود وصف حال او زينان
اي علي7اي كه جان جاناني
در تعرّف تو عين يزداني
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 115 *»
«مونس مادر»
خانه است و زني به خانه درون
از غم بيكسي خود محزون
ليك باشد جنين او مونس
مونسي بس مبارك و ميمون
دل بريده ز ماسوا زآنكه
شده از عشق او دلش مشحون
طفل او در رحم كند تسبيح
حمد خلاّق بيحد و بيچون
همچو شمعي كند شب افروزي
وه چه شمعي ضياء نُه گردون
اين صفاتش خبر دهد از آن
خبريست كآمده به حق مقرون
وجه واجب بود سرآمد خلق
لوح امكان به نام او مضمون
مقصد حق ز آفرينش خلق
ذات بيمثل اين دُر مكنون
اسم اعظم يك از شئوناتش
برتر از آن بود دگر مخزون
نعمت بينهايت حق است
هر چه ممكن ز فضل او ممنون
زين جهت در ثناء او همگان
ميسرايند ترانهاي موزون
اي علي7اي كه جان جاناني
در تعرّف تو عين يزداني
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 116 *»
«بانوان بهشتي»
ناگهان نزد بانوي بطحا
چار بانو، شدي چو مه پيدا
پا نهاده ميان بيت عتيق
بانواني چه دلكش و زيبا
بانواني كه حوريان بهشت
به كنيزي به نزدشان برپا
دخت عمران و آسيه مريم
چارمي مادر همه حوّا
طشت و ابريق و خلعت و عطري
دست هر يك ولي چه دل آرا
حوقله هر يكي همي سفتي
تا نهاده قدم در آن مأوا
بنگر اي دل جلال فاطمه را
نزد حق كردگار بيهمتا
بهر تعظيم فاطمه هر يك
به دو صد شور و شاديش گفتا
كه درود خداي ما بر تو
اي تو در رتبهات بسي والا
آمديم تا ترا كنيم ياري
اي كه يارت خداي ما هر جا
از تو ظاهر شود در اين ساعت
آنكه در وصف او همه گويا
اي علي7اي كه جان جاناني
در تعرّف تو عين يزداني
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 117 *»
«مولود كعبه»
فاطمه اندكي چو يافت قرار
معدن عفّت و كمال و وقار
آمدش موعد خجسته او
كه بگيرد ولي حق به كنار
بَه از آن لحظهاي كه جان جهان
زد قدم در سراي حضرت يار
دور مجنون شب چو سر آمد
ليلي صبحدم شدي بيدار
يوسف آسا ز چاه مشرق خور
سر برآورده تا كند اظهار
از پي تهنيت مديح علي7
شَهِ ناطق بحَقّ و فخر كبار
آن مهين پور مير بطحائي
راحتِ روح هم كبار و صغار
اصل دين و قوام شرع مبين
محور حق مدار ليل و نهار
رهبر متقين به سوي خدا
بر همه مؤمنان شه و سالار
ظاهر كعبه بهر او مولَد
باطن كعبه را خود او در كار
خور چه گويد به وصف آن شاهي
كه همه كردهاند چنين اقرار
اي علي7اي كه جان جاناني
در تعرّف تو عين يزداني
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 118 *»
«پس از ولادت»
كعبه مولود خود در آن گلشن
بيند همچون گلي كه بر دامن
سر به سجده براي حضرت حق
لب به ذكر و ثناي آن ذوالمن
رانْد او بر زبان شهادت را
آنكه خود از شهود حق يكتن
بر رسالت دهد گواهي او
مرسِل انبياء به كلّ زمن
هم گواهي كند امامت را
خاتم اوصياء به سرّ و علن
بعد از آن رو به يك يك حضار
از ره لطف و مرحمت كردن
نام هر يك جدا جدا گفتي
نسبت هر يكي جدا گفتن
هر يكي را سلام خاصي گفت
حال هر يك ز بستگان جستن
حال آدم ز همسرش حوّا
حال موسي ز خواهرش روشن
حال عيسي ز مادرش مريم
مادرش مات اين دُرَر سفتن
كعبه و آن زنان و مادرِ او
همه را اين ترانه بود و سخن
اي علي7اي كه جان جاناني
در تعرّف تو عين يزداني
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 119 *»
«بركات نوزاد كعبه»
پس در آغوش هر يكي زانان
جا گرفتي چو آن جهان را جان
يك نگاهي به روي چون ماهش
بوسهاي بر عذار آن جانان
آيه لم يلد و لم يولد
گر چه در كعبه آمده به عيان
بلكه كعبه ز يُمن مقدم او
قبلهگاه و مطاف اهل جهان
حرمتش حرمت حرم بخشيد
محترم شد حرم از آن مهمان
مقصد از آفرينش آدم7
ور نه آدم عقيم و ني انسان
گر نخواندي ورا به كشتي نوح7
كي رها ميشدي از آن طوفان
گر نبودي به صلب ابراهيم7
كي شدش نار نُمرُدي بستان
بهر موسي7در آن شب تيره
رهنما شد به جلوه يزدان
پور مريم8 ز فيض جانبخشش
زنده باشد چو ساير اركان
الغرض فخر انبياء يكسر
در مديحش شده همه گويان
اي علي7اي كه جان جاناني
در تعرّف تو عين يزداني
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 120 *»
«در آغوش پيمبر9»
فاطمه اختر سپهر رشاد
مفخر دودمان خير و سداد
روز هشتم ز ماه ذيحجّه
سه شب و روز بعد از آن ميلاد
شد برون همچو مَه ز مشرق نور
كعبه آن مركز وُفود عِباد
برگرفته به بر چو كعبه دل
كعبه باشد ز وي در استمداد
ميكند بر جهانيان او فخر
كاينچنين كرده حق ورا امداد
پس شنيد هاتفي كه ميگويد
كه علي7 باشد اسم اين نوزاد
آمد او خانه نزد بوطالب
روشن از او دو ديده و دلشاد
از پي تهنيت نبي9آمد
در دهانش زبان خود بنهاد
شيره جان مصطفي چو مكيد
ترويه([79]) نام آن زمان افتاد
روز بعدي چو مصطفي9 را ديد
شادمان شد ز ديدن اُستاد
عَرَفَه([80]) زين جهت شده آنروز
كردهاند جمله اين سخن انشاد
اي علي7اي كه جان جاناني
در تعرّف تو عين يزداني
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 121 *»
«جشن ولادت»
مير بطحا و سيّد نيكان
خادم بيت حضرت يزدان
مهتر و مفخر بني هاشم
سرور افخم همه خوبان
در دهم روز ماه ذيحجه
بهر مولود كعبه رحمان
وز پي شكر حق وليمه و خوان
كرده در راه او بسي قربان
سيصد اشتر ز احمر و اصفر([81])
با هزار گوسفند و گاو جوان
مشتهر شد به روز نَحْر آن روز([82])
عيد قربان حاجيان شد آن
شربت و شير با تُمُور و رطب
شد مهيا براي هر مهمان
خويش و بيگانه هم شريف و وضيع
بس مكرّم به نزد آن ميزبان
مصطفي9در ميان جمعيت
همچو مهري جمال او تابان
بوسه ميزد به روي آن مولود
آيه كبرياي حق خندان
مدح او بهر خويش و بيگانه
گفت و آنگه چنين نمود عنوان
اي علي7اي كه جان جاناني
در تعرّف تو عين يزداني([83])
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 122 *»
«مدح علي7 از لسان نبي9»
اي علي اي كه نور حق تابد
از جبين تو شاهد سرمد
داده اينك بشارتم جبريل
كه تو يعقوب و يوسفت آمد
دين حق را چو آوري يكجا
مو بمو شرح آن چو تو داند
هر چه نازل نموده حق آن را
در همين سنّ كودكي خواند
پيش از آني كه آوري قرآن
داند آنرا و بر زبان راند
انبياء خادمان درگاهش
هر يكي رخ به درگهش سايد
بهر احباب تو بود رهبر
سروري بر همه ورا شايد
روبهان گر كه گرد تو گيرند
شير غرّان و از بَرَت راند
گو به امت كه فُلك ايمان را
ناخدائي چو مرتضي بايد
قصه كوته نما غمين زآنكه
مادحش در جهان بود احمد9
گو به مدح كسي كه وصفِ او
جز ز خلاّق وي ز كس نايد
اي علي7اي كه جان جاناني
در تعرّف تو عين يزداني
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 123 *»
ميلاديه
«اي كه هستي بر همه مولا تو در دنيا و دين»
«جان فداي مقدمت بادا اميرالمؤمنين»
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 124 *»
بسمه تعالي
اي امير تاجداران اي كه ميسايد جبين
بر در دولتسراي قنبرت روح الامين
بهر تشريف قدوم عرشسايت بر زمين
وَضع كعبه در زمين فرمود ربّ العالمين
خاك پايت رشك صدها كرسي و عرش برين
اي كه هستي بر همه مولا تو در دنيا و دين
جان فداي مقدمت بادا امير المؤمنين
ظاهر اين كعبه گر باشد ز خشت و گِل بنا
باطنش آمد چو جان و دل براي اوليا
شد مَطاف آدم و اولاد آدم مطلقا
هم برابر گشته آن با بيت معمور سما
زادگاه تو شدستي قبلهگاه مسلمين
اي كه هستي بر همه مولا تو در دنيا و دين
جان فداي مقدمت بادا امير المؤمنين
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 125 *»
روز پنجم ماه ذي حجّه چو مامت فاطمه
آمد آن مهر سپهر عفّت و فخر همه
از حرم سوي حرم اهل حرم در همهمه
بهر طوف خانه حق آمدي آن ملهمه
آنكه صد مريم براي خدمتش درگه نشين
اي كه هستي بر همه مولا تو در دنيا و دين
جان فداي مقدمت بادا امير المؤمنين
بعد طوف خانه آمد در كنار مُستجار
درد زائيدن چو شد عارض بر آن نسرين عذار
پرده خانه گرفت آن محرم و آن پردهدار
كاي كريم چاره سازم حلّ نما مشكل ز كار
ميدهم سوگند ترا حق بزرگ اين جنين
اي كه هستي بر همه مولا تو در دنيا و دين
جان فداي مقدمت بادا امير المؤمنين
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 126 *»
ني عجب ديوار كعبه گر كه بشكافد ز هم
از براي حرمت مام تو اي اصل حرم
يا كه مندك گردد از يك جلوهات يا كه عدم
اي تو نفس اللّه برتر از حدوث و از قدم([84])
زآنكه بودي بهر صد موسي تجلّي آفرين
اي كه هستي بر همه مولا تو در دنيا و دين
جان فداي مقدمت بادا امير المؤمنين
مادرت آن اختر برج حيا دخت اسد
آنكه بودت چون صدف اي گوهر بحر احد
شد ميان خانه همچون خور كه چهره بركشد
كعبه هم بر هم نهاد آنگه لب از امر صمد
تا نبيند سرّ يزدانش دو چشم خورده بين
اي كه هستي بر همه مولا تو در دنيا و دين
جان فداي مقدمت بادا امير المؤمنين
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 127 *»
شد ز ميلادت حرم نزد خدا بس محترم
هم ز يُمن مقدمت برتر شد از باغ ارم
آبروي ركني و حجر و مقام و ملتزم
اي امير خطه امكان شه ملك قدم
اي كه دادي هر نبي را چون سليمانت نگين
اي كه هستي بر همه مولا تو در دنيا و دين
جان فداي مقدمت بادا امير المؤمنين
در شب ميلاد تو بر مصطفي مكشوف شد
آنچه از ديدار آن خرم دل و مشعوف شد
عزلتش اندر حراء با مولدت معطوف شد
سال ميلادت به سال ميمنت موصوف شد
گفت ديدم رازها از مولد اين نازنين
اي كه هستي بر همه مولا تو در دنيا و دين
جان فداي مقدمت بادا امير المؤمنين
آنكه حق ناميده او را در كتاب محكمش
شاهد و مُنْذِر، مُبَشِّر، هم سراج روشنش
احمد و محمود و مُختار سراسر عالمش
منجي اهل نجات از اوّلين و آخرش
شد بشير مولدت از بهر خويشان كهين
اي كه هستي بر همه مولا تو در دنيا و دين
جان فداي مقدمت بادا امير المؤمنين
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 128 *»
اي كه روشن از ضياء روي تو روز جهان
هم ز زلف عنبرينت چهره شب نيل سان
لطف طبعت مايه لطف و صفاي آسمان
وام گير طلعتت خورشيد و ماه و اختران
اي كه از اسكانِ تو باشد سكون اين زمين
اي كه هستي بر همه مولا تو در دنيا و دين
جان فداي مقدمت بادا امير المؤمنين
اي كه سرّاً بودهاي با انبياء در هر زمان
نصرت ايشان نمودي از طريق بيگمان
ملجأ آنها تو بودي، در شدايد پشتبان
هر يك از آنان يكي از بندگانت با نشان
ني عجب گر مونس مامي به هنگام جنين
اي كه هستي بر همه مولا تو در دنيا و دين
جان فداي مقدمت بادا امير المؤمنين
رهبران را رهبري و سروران را جمله سر
حب تو ايمان و تو، هم اصل آن و هم تو، بر
بغض تو كفرست و اصل و گشته فرعش هر چه شرّ
عرضه فرموده ولايت را خدا بر خشك و تر
خشم تو شد دوزخ و خوشنوديت خلد برين
اي كه هستي بر همه مولا تو در دنيا و دين
جان فداي مقدمت بادا امير المؤمنين
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 129 *»
اي كه بودي و بجز ذات خداوندي نبود
پس خدا از نور تو فرمود انشاء وجود
اي مقدّم بر همه از هر نبود و هر چه بود
گر چه آخر آمدي ظاهر در اين دار شهود
روح قدسي شد ز باغستان جودت خوشهچين
اي كه هستي بر همه مولا تو در دنيا و دين
جان فداي مقدمت بادا امير المؤمنين
اي ولي ممكنات و عهدهدار كائنات
اي برون ذاتت ز امكان و منزّه از جهات
عارفان يكسر ز انوار كمالت محو و مات
اي كه هستي آيه يكتائي، يكتا خدات
دست تو دست خدا كآمد برون از آستين
اي كه هستي بر همه مولا تو در دنيا و دين
جان فداي مقدمت بادا امير المؤمنين
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 130 *»
اي كه هستي در تعرّف ذات حق را نفس و عين([85])
گر ترا گويم كه حقي كافرم مِن دونِ مَيْن([86])
پس چه گويم گر نگويم حقي اندر نشأتين
حق ظاهر ظاهر حقي تو در اكوان و عين
هم تو كردي آب و خاك آدم و حوّا عجين
اي كه هستي بر همه مولا تو در دنيا و دين
جان فداي مقدمت بادا امير المؤمنين
ني شريك حقي و ني دستيار و ني وزير
ني تو انباز وي و ني ندّ او و ني نظير
بلكه او را بندهاي، در نزد اوئي بس حقير
مستفيض و مستمدي، ظاهر و باطن فقير
چونكه از خود رستهاي او آمده در تو مكين([87])
اي كه هستي بر همه مولا تو در دنيا و دين
جان فداي مقدمت بادا امير المؤمنين
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 131 *»
گشتهاي حق را تو عنوان در صفات و ذات او
نفس اسماء و صفات حق توئي بيگفتگو
هم مسمّاي به اسمائي و پس برتر ز «هو»
گو كه لا اِسمِي و لا رَسْمِي حق در من بجو
باطني غيبٌ سرودي در كلام دلنشين
اي كه هستي بر همه مولا تو در دنيا و دين
جان فداي مقدمت بادا امير المؤمنين
پس شدي حق را تو در امكان زهي قائم مقام
آشكارا حق ز تو همچون كه زيدٌ در قيام
بين حق و تو دگر فرقي نمانده در مقام
گر چه حق حقست و هستي بنده او بيقوام
جمله لا فَرْقَ بَيْنَك . . . را بود تفسير اين([88])
اي كه هستي بر همه مولا تو در دنيا و دين
جان فداي مقدمت بادا امير المؤمنين
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 132 *»
اي شرف بخش شريف و عزّ و فخر راستان
اي شهنشاه فلك فرّ و امام انس و جان
اي امير برّ و بحر و مالك نُه آسمان
اي ملائك لشگر و فرمانده قدّوسيان
اي كه دربار تو عرشي، پاسبانت مرسلين
اي كه هستي بر همه مولا تو در دنيا و دين
جان فداي مقدمت بادا امير المؤمنين
در وزارت از براي خاتمي9 اول وزير
در امارت بهر هر مؤمن توئي نعم الامير
بر در احسان و جودت جمله هستي فقير
اولين و آخرين را منذري و هم بشير
دست و طبعت را، بحار و كانها نقشي كمين
اي كه هستي بر همه مولا تو در دنيا و دين
جان فداي مقدمت بادا امير المؤمنين
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 133 *»
بحر امكاني نبودي در سراسر جز عدم
پست و بالا زشت و زيبا هر چه، بودي مكتتم
گر برون نآورده بودي زآستين اي ذوالكرم([89])
آن يد الله پنجه را تا بر زني آنرا بهم
همچو مشكي، كي ز دوغش، روغنش ميشد مبين
اي كه هستي بر همه مولا تو در دنيا و دين
جان فداي مقدمت بادا امير المؤمنين
تاكه بيرون كردهاي از كُمّ([90]) حكمت دست خويش
دادهاي هر ممكني را قسمتي كم، يا كه بيش
باشد از عدلت عطاء و منع و هر نوشي و نيش
كارساز جمله از رحمت چه بيگانه چه خويش
در وجودت فرّ نيروي الهي جاگزين
اي كه هستي بر همه مولا تو در دنيا و دين
جان فداي مقدمت بادا امير المؤمنين
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 134 *»
چون دغلباز يهودي گفت در غل دست حق([91])
منكر منع و عطاء و بسط و ديگر بست حق
شد، سزاوار آمد از حق، دار خشم پَست حق([92])
عارفت از باده عرفان تو شد مست حق
بل يَداهُ([93]) تا شنيد بهر يسارت با يمين
اي كه هستي بر همه مولا تو در دنيا و دين
جان فداي مقدمت بادا امير المؤمنين
شد چو مهرت دوستانت را نعيم رايگان
بغضت آمد دشمنانت را جحيم جاودان
پس توئي بابي كه حق آورده وصفش در بيان([94])
رحمتي از بهر ابرار و عذاب كافران
در تو آمد رحمت و خشم خداوندي قرين
اي كه هستي بر همه مولا تو در دنيا و دين
جان فداي مقدمت بادا امير المؤمنين
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 135 *»
شد عدويت بد گمان از رتبت والاي تو
سينهاش تنگ آمد از حالات بيهمتاي تو
بيخبر از نسبتت با خالق يكتاي تو
هم ز لطف بيحد حق بر دل شيداي تو
تا شدي حق را ميان بندگانش جانشين
اي كه هستي بر همه مولا تو در دنيا و دين
جان فداي مقدمت بادا امير المؤمنين
نسبتت با حق چو دود و آتش غيبي بود
حق هميشه با مَثَل مستحكم و روشن شود([95])
عاقل اَرْ فهمد مَثَل را كي ره باطل، رود
چون مُمَثّل با مثل هر دو مطابق ميشود
آيه نور اين مثل را با خود آورده ضمين([96])
اي كه هستي بر همه مولا تو در دنيا و دين
جان فداي مقدمت بادا امير المؤمنين
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 136 *»
در ره آتش خودي را چونكه دود از دست داد
آتش غيبي در او اسم و رسوم خود نهاد
مشتعل شد دود و جاي آتش غيبي ستاد
شعله شد آتش در اسم و رسم و هم درگير وداد
پس نظام حق بود در كلّ ملكش اينچنين
اي كه هستي بر همه مولا تو در دنيا و دين
جان فداي مقدمت بادا امير المؤمنين
تا خودي دادي تو در راه خدا همچونكه دود
پس خدا هم همچو آتش در وجود تو نمود
اسم و رسم خويش را تا از تو آمد در شهود
در وجودت پس به غير حق دگر چيزي نبود
زآن شدي ممسوس در ذات خدايت بعد از اين([97])
اي كه هستي بر همه مولا تو در دنيا و دين
جان فداي مقدمت بادا امير المؤمنين
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 137 *»
بودهاي چون آينه صافي شدي از حق خبر
حق شد از چرخ جمالت همچو مهري جلوهگر
زآن ستودت در كلامش از لب خير البشر
اي كه گشتي مبتداي خويش را بهتر خبر
آمدت شأني چنين از بندگيت بر يقين
اي كه هستي بر همه مولا تو در دنيا و دين
جان فداي مقدمت بادا امير المؤمنين
مصطفي9 با رتبه لولاك از حق مجيد
جمله لولا علي ما خَلَقْتُك را شنيد
يارت از اين رتبهات شاد و ز شادي شد سعيد
خصمت از كينش ببيند آتش هَلْ مِن مَزيد
جنت و ناري نباشد جز كه از اين مهر و كين
اي كه هستي بر همه مولا تو در دنيا و دين
جان فداي مقدمت بادا امير المؤمنين
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 138 *»
اي كه نامت ميدهد از رتبهات ما را خبر
در كلام الله صامت نامت آيد در نظر([98])
بلكه در وصف تو باشد آن تمامي سر به سر
از تو و از يار و خصمت آنچه گويد خير و شر
دلنواز مؤمنيني، كينه توز ناصبين
اي كه هستي بر همه مولا تو در دنيا و دين
جان فداي مقدمت بادا امير المؤمنين
ميدهد ما را خبر از فعل حق افعال تو
وصف توحيد خدا را ميكند احوال تو([99])
شرح دين حق بود يكسر همه اقوال تو
بندگي خالص حق سر بسر اعمال تو
حبّ و بغضت شرط خير و شرّ به روز واپسين
اي كه هستي بر همه مولا تو در دنيا و دين
جان فداي مقدمت بادا امير المؤمنين
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 139 *»
باب علم مصطفائي9 و كليد حكمتش
در حقيقت نفس اوئي و نشان عصمتش
مقتدر از قوّت بازوي تو شد امّتش
لا فَتي اِلاّ علي([100]) باشد گواه حرمتش
مصطفي را چون توئي باشد نصير و هم معين
اي كه هستي بر همه مولا تو در دنيا و دين
جان فداي مقدمت بادا امير المؤمنين
مرجع هو([101]) در كلام حقتعالي جز تو كيست؟
سوره اخلاص را غير از شئونت گو كه چيست؟
ذات حق برتر مگر از كلّ تعبيرات نيست؟
مرجع و معناي هر يك را يقيناً آيهايست
اَي آيَة لِلَّه اَكْبَر([102]) معنيش باشد همين
اي كه هستي بر همه مولا تو در دنيا و دين
جان فداي مقدمت بادا امير المؤمنين
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 140 *»
محتجب باشد خدا هستي حجابش يا علي7
بهر هر منع و عطائي هم تو بابش يا علي7
بندگانش را تو ره، سوي جنانش يا علي7
رهبر و راهي و هم مقصد ز راهش يا علي7
در كتاب حق مبَيَّن آمد اين امر متين
اي كه هستي بر همه مولا تو در دنيا و دين
جان فداي مقدمت بادا امير المؤمنين
هم خدا را خانهاي هم خانهاش را در، توئي
رحمت حقي كه در باطن به در اندر توئي
پشت در هم بهر دزدان كينه داور توئي
آنكه از در، در نيايد در خورش كيفر توئي
ميرهاني آنكه را آيد ز در، ز اه و انين
اي كه هستي بر همه مولا تو در دنيا و دين
جان فداي مقدمت بادا امير المؤمنين
بودهاي با حق هميشه همچنان نور و سراج
عاشقان خستهات را غمزهات باشد علاج
هر كه مردود تو هالك آنكه مقبول تو ناج
آنكه عدلت ديده خائف آنكه فضلت ديده راج
حاكم روز جزائي و توئي ديّان دين
اي كه هستي بر همه مولا تو در دنيا و دين
جان فداي مقدمت بادا امير المؤمنين
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 141 *»
كشتي نوح پيمبر را تو بودي ناخدا
لحظهاي از سايه لطفت نميشد او جدا
گر خليل الله ز آتش رست از امر خدا
آنكه گفت يا نارُ . . . بودي تو و ليكن بيصدا
زآنكه سراً بودهاي همره تو با آن و هم اين
اي كه هستي بر همه مولا تو در دنيا و دين
جان فداي مقدمت بادا امير المؤمنين
بُد مسيحا سرخوش از جام ولايت يا علي7
در دلش بُد مشتعل شوق لقايت يا علي7
جان به كف آماده تا سازد فدايت يا علي7
شد يكي از شيعيان با وفايت يا علي7
پس وزارت داديش بهر امام آخرين
اي كه هستي بر همه مولا تو در دنيا و دين
جان فداي مقدمت بادا امير المؤمنين
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 142 *»
جلوهاي از روي تو در طور سيناي كليم
جلوهگر شد تا كه شد آنچه در آن كوه عظيم
سفره احسان تو گسترده شد با آن نعيم
مَنّ و سَلْوي را تو نازل مينمودي اي كريم([103])
اي كه از فضل عميمت جيره خوارت عالمين
اي كه هستي بر همه مولا تو در دنيا و دين
جان فداي مقدمت بادا امير المؤمنين
حق چو با آب ولايت طينت ما را سرشت
پس نرويد از گل ما هم به جز مهر تو كشت
هر چه زيبا، باشد از تو، زآنِ ما هم، هر چه زشت
زشتي ما را بشويد عاقبت آن سرنوشت
پس چه پروا دوستانت را ز شيطان لعين
اي كه هستي بر همه مولا تو در دنيا و دين
جان فداي مقدمت بادا امير المؤمنين
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 143 *»
در شب اِسراء پيمبر تا كه از نعلين پاي
شد شرف زاي مقام قرب و انس با خداي
كُحل ما زاغَ الْبَصَر شد ديدهاش را توتياي([104])
تا ببيند با دو ديده جلوه ايزد نماي
آيةُ الْكُبْراي حق بودي كه ديدت آن مهين([105])
اي كه هستي بر همه مولا تو در دنيا و دين
جان فداي مقدمت بادا امير المؤمنين
اي پسر عمّ رسول و والد سبطين او
همسر دختش بتول و نور هر دو عين او
همره و همپايه اَو اَدْنَي و قوسين او
كاشف الكرب وي و هم قُرَّةُ العَيْنَيْنِ او
جز نبوّت هممقام وي بُدي و همنشين
اي كه هستي بر همه مولا تو در دنيا و دين
جان فداي مقدمت بادا امير المؤمنين
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 144 *»
جلوهگر شد بهر احمد حق ز رخسارت علي7
محو ديدار خدا شد او ز ديدارت علي7
خاطرش ميشد تسلّي هم ز رفتارت علي7
گرمي وحي خدا را داشت گفتارت علي7
همدمش بودي ز، خُردي تا به آنِ آخِرين
اي كه هستي بر همه مولا تو در دنيا و دين
جان فداي مقدمت بادا امير المؤمنين
نسبت فرزنديت با بوالبشر تا شد رقم
قبله قدّوسيان گشت و مقامش محترم
شد چو مسجود ملائك در تقرب زد قدم
از حسد ابليس ملعون شد ازين حرمت دِژَم
گشته مردود اَبَد تا آمد او اندوهگين
اي كه هستي بر همه مولا تو در دنيا و دين
جان فداي مقدمت بادا امير المؤمنين
بگذر از بيشرميم شاها بگو اي بيخبر
از چه ميراني يكي لنگ مركبي در اين سفر
ژاژخائي تا چه حدّ و خام طبعي را چه بر
مدحت انوار ما برگو ازين سودا گذر
كن مكرر اين كلامت را بِهِل غم را غمين
اي كه هستي بر همه مولا تو در دنيا و دين
جان فداي مقدمت بادا امير المؤمنين
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 145 *»
گر كه خواهي اين ثنايت را نمايم من قبول
رو سفيدت سازم از لطفم به درگاه رسول
گو ثناي شيعيان كامل ما از عدول
تا كه يابي سوي ما زين ره يكي راه وصول
اي كه گفتي در مديحم اين كلام راستين
اي كه هستي بر همه مولا تو در دنيا و دين
جان فداي مقدمت بادا امير المؤمنين
گر سلامت خواهي در اين دار پر مكر و غرور
ايمني خواهي ز خشم حق و گردي زآن تو دور
در رهت باشد ترا از حق سراجي پر ز نور
با خدا باشي و يابي از خدا فيض حضور
مدحت ايشان بياور بعد ازين قول رَزين
اي كه هستي بر همه مولا تو در دنيا و دين
جان فداي مقدمت بادا امير المؤمنين
گو مديح شيعيان پاك بيهمتاي ما
احمد و كاظم كريم و باقر والاي ما
انجم رخشان شام غيبت و يلداي ما
بارد از امثال ايشان بر شما نعماي ما
ورنه كي بودي چنان فهمي كه گوئي اين چنين
اي كه هستي بر همه مولا تو در دنيا و دين
جان فداي مقدمت بادا امير المؤمنين
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 146 *»
تا كه جان در تن تو داري روز و شب گو بيملال
مدح ايشان را كه هستند بندگان ذوالجلال
بهر ما هم شيعيان خالص و صاحب كمال
اِهتداء جُستي از ايشان رستهاي از هر ضلال
تا پذيرم از تو اين مدحت بگويم آفرين
اي كه هستي بر همه مولا تو در دنيا و دين
جان فداي مقدمت بادا امير المؤمنين
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 147 *»
ترجيع بند
«گفته در وصفش امين حق بهگاه كارزار»
«لا فتي الاّ علي، لا سيف الاّ ذوالفقار»
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 148 *»
«خانهي باطني خداوند»
خانهاي در بيت حق از لطف حق دارد قرار
يا كه صاحب خانه را بگرفته خانه در كنار
از سماء عالم قدسي مه تابندهاي
طالع فرخندهاي و اختري عرشي مدار
شاهد بزم ازل شاهنشه ملك وجود
والي امر ولايت اول هشت و چهار
طلعتش مصداق دوم آمد از اللّه نور
قامتش را خِلْعَت زيبنده، لَمْ تَمْسَسْهُ نار
نقش زيبايش چو مصحف در جهان انفسي
معنيش ربّ المعاني آن شه دلدل سوار
پرتوي از نور او در طور سينا شد پديد
از جلالش رشحهاي بر پور داود آشكار
سر زده از دامن مامي به نام فاطمه
وز مِهين بابي ابوطالب بزرگي نامدار
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 149 *»
خاك بطحا رشك عرش آمد ز يُمن مقدمش
پروريده سرزمينش خوش دُري بس آبدار
انبياء در مكتبش طفل دبستان خرد
اوصياء بر درگهش يكسر عَبيدي خاكسار
در شدايد ملجأ و حلاّل هر مشكل چو او
پس خلايق جمله از اسمش بيابند اقتدار
ثاني احمد9 چو او در قول لولاكَ شريك
شير يزدان يكه تاز صحنههاي گير و دار
گفته در وصفش امين حق به گاه كارزار
«لافتي الاّ علي لاسيف الاّ ذوالفقار»
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 150 *»
«طلوع ماه ولايت»
ميوزد از جانب بطحا نسيمي جانفزا
پرورد دل را ز بوي دلبر دلدادهها
ميوزد اما سراسر نغمههاي دلفريب
مينوازد گوش دل را از پيام آشنا
ميدهد مژده كه از كعبه دميده خاوري
دلفروز و جاننواز و عاشقان را دلربا
شمس تابان نبوّت مصطفي9بودي اگر
مرتضي7 ماه ولايت آنكه بر دوشش لواء
هر دو خورشيد ازل تابنده از چرخ قِدم
هر دو ماه آسمان عزّت و فخر و بهاء
آمده آنكه حقيقت را نمايد آشكار
آمده بيپرده گويد انّما الحقُّ انا([106])
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 151 *»
جلوه حق در طريق معرفت شد حضرتش
آنكه بهر مصطفي9بد شاهد بزم دَني
روشن از نور جمالش ساحت غبراء كنون
كعبه از يمن قدومش رشك عرش كبرياء
قبله اهل ولا آمد ز ميلاد علي7
خطّه بيت الحرام و مشعر و خيف و مِني
در خور او ادّعاي باطل قوم مسيح7
خانهزاد حق علي7و پور مريم را روا؟
كو زباني تا بگويد مدحت شاه نجف
آنكه يزدان گفته در قرآن ورا مدح و ثنا
گفته در وصفش امين حق به گاه كارزار
«لافتي الاّ علي لاسيف الاّ ذوالفقار»
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 152 *»
«فخر كعبه، شرف زاي حرم»
تا كه كعبه روشني از طلعت مولا گرفت
گوي سبقت از سراسر گلشن مينا گرفت
طور سينا رونق خود را ز كف داد آن زمان
جلوه يزدان درون خانه حق جا گرفت
خانه كعبه كه شد بيت العتيق داني چرا؟([107])
بهر ميلاد علي7شأني چنين والا گرفت
رشك عرش كبريا آمد غبار بيت رب
زانكه ربّ البيت آن در آن دمي مأوا گرفت
تا نهادي پا در آن آنكه خدا را آيتست
اوج رِفعت تا فراز قابِ اَوْ ادني گرفت
جلوهگاه حضرت جانان چو شد بيت الحرام
پس حرامي ره به صحراي فضاحتزا گرفت
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 153 *»
بزم انس حق شد و مام و گرامي پور او
كي صنم را ميسزد ديگر كه جا آنجا گرفت
سرزمين مكه از يمن قدوم مرتضي7
عزّتي برتر ز عِزّ مسجد اقصي گرفت
معني اُمّ الْقُري ظاهر شد آنگاهي كه او
كودك مير عرب در دامن بطحا گرفت
گيتي از شوق لقايش آمدي در اهتزاز
از براي خير مقدم منطق شيوا گرفت
جمله هستي، شده در تهنيت همداستان
بهر تجديد ولايش پس ره ايفا گرفت
گفته در وصفش امين حق به گاه كارزار
«لافتي الاّ علي لاسيف الاّ ذوالفقار»
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 154 *»
«وارث انبياء»
كعبه شد از بهر مامش همچو گوهر را صدف
رشك چرخ چارمين گرديده اين بيت الشرف
لؤلؤ لالاي اقيانوس بيحدّ قِدَم
برده رونق از سراسر ملك هستي چون خزف
جلوهاي از نور او تابيده بر سينا و طور
او سرودي بر دل موسي كه ديگر لاتَخَف
او كه بودي مصطفي9را جانشين اوّلين
انبياء بر درگهش از بهر خدمت صف به صف
انبياء يكسر همه مشتاق ديدار رخش
از فراق روي او گريان، ز دل آه و اَسَف
گر كه ابراهيم و نوح و موسي و عيسي شدند
صاحبان عزم و تمكين در شريعت با حَنَف([108])
زآنكه آنها در ولايش ثابت و راسخ بُدند
بر سر كويش وفادار و بَري از هر جَنَف([109])
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 155 *»
شد ز قول او بَعَثْتُ الْمُرْسَلين معلوم ما
انبياء را او بحق باشد عجب نعم السلف
وارث هر يك شد او، آن را كه خود بخشيده بود
پس براي هر يك از ايشان شد او خير خَلَف
كعبه و خاك غَري را گر كه بيني محترم
مشرق نور وي آمد كعبه و مغرب نجف
وه چه شيرين آمده در كام جان عالمين
اين ندا از عالم قدسي به صد شوق و شَعَف
گفته در وصفش امين حق به گاه كارزار
«لافتي الاّ علي لاسيف الاّ ذوالفقار»
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 156 *»
«پدر هستي»
عرصهي گيتي نگر روشن شده سر تا قدم
از فروغ روي مهرافروز خورشيد قِدَم
سرزده اين آفتاب از عالم لاهوت حق
صحنه ناسوت را كرده ز نورش صبحدم
معني اللّه نور آمد پديدار از رخش
همچو مصباحي كه مشكاتش شده بيت و حرم
كعبه بالد زآنكه اوّل بيت حق در بر گرفت
باطنش شد ظاهر اينك ظاهرش شد محترم
اين زجاجه كوكب درّي بود كز نور خود
روشني بخشيده بر ظلمت سرا، ملك عدم
كعبه از بينقشيش آمد برون نقشي گرفت
در شگفت آمد ز نقشش آن زمان لوح و قلم
كنت كنزاً مخفياً شد گوهر و كعبه صدف
در دل درياي اين عالم ز حرمت شد عَلَم
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 157 *»
كعبه را امالقري زآنرو همه ناميدهاند
باب هستي از ره احسان زدي در او قدم([110])
مقدمش بخشيده آن را حرمت بيمنتهي
قبله عالم شد و هم مستجار و ملتزم
آبرويش داده بر زمزم چنين آب و بها
از صفايش با صفا آمد صفا و مروه هم
در مديحش منطق تقرير هر مدّاح، لال
خامه تحرير در مدحش شده خشكيده فم
گفته در وصفش امين حق به گاه كارزار
«لافتي الاّ علي لاسيف الاّ ذوالفقار»
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 158 *»
« تجليهاي مولا7 »
به ز فردوس برين گرديده اين بيت الحرام
تا خراميده در آن، آن سرو ناز خوشخرام
ز اعتدالش معتدل گرديده باغ فَاسْتَقِم
طوبي در ظلّش فكنده سايه بر دارالسلام
قامتش باشد صراط مستقيم اهل دل
خلق و خويش در طريقت همچو ميزان كلام
قد رعنايش دلاراي دل دلدادگان
حسن رويش قبلهگاه و مقصد هر خاص و عام
از صفايش باغ مينو خرّم و بس دلستان
وز فروغ طلعتش روشن خور و بدر تمام
راست بر اندام او باشد رداي كبرياء
خط و خال و ابرويش بخشيده عالم را نظام
شاهد بزم ازل شمع فروزان وجود
كلك صنعش داده هستي را كمال انتظام
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 159 *»
نقطه زيرين باء بسمله بودي چو او
جلوهاي كرد و پس از آن در الف كردي مقام
باء بسم اللَّه شد او اندر تجلاّي دگر
افتتاح مصحف هستي شد و هم اختتام
آنچه در وصفش رسيده در كتاب و در خطاب
از كتاب فضل او حرفي وليكن ناتمام
پس كجا آيد مديحش ز اوّلين و آخرين
از تمامي كي برآيد مدح آن والا مقام
گفته در وصفش امين حق به گاه كارزار
«لافتي الاّ علي لاسيف الاّ ذوالفقار»
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 160 *»
«رخسارهي حق در زمين»
كعبه تا رخشان شد از رخسار حق ذوالمنن
«قبلةً ترضي» شدي معني بدون شك و ظنّ
آنكه بودي در مقام لي مع اللهي مكين
برگزيدي در زمين بيت الهي را وطن
زآنكه ديدش بر مثال عرش رحماني بود
جلوهگر شد در حريم كعبه با وجه حسن
رشك طور وادي سينا شده اينك حرم
پور عمران كو كه بيند نسخ شد تأبيد لَنْ
كعبه را امواج نور سرمدي در بر گرفت
چون محيطي فُلك عالم در برش لنگر شكن
چونكه ظاهر شد به كعبه سرّ الله احد
پس ز پا افتاده هر جا بوده برپائي وَثَن
در بر انوار عالمگير اللّه الصمد
كي صنم ماند به جا، باطل كجا گويد كه من
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 161 *»
اسم اعظم تا كه شد ظاهر در اين بيت الشرف
شد فراري از حرم هر ديو و دد با اهرمن
اولين بيت خدا در اولين بيتش مكين
در حقيقت كعبه را گوئي كه جان آمد به تن
تاجدار كشور فرخهماي لافتي
زد چو پرچم بر فراز قلّه دهر كهن
شد جوان يكباره از يمن قدومش سر به سر
هم مزيد شاديش شد تا شنيدي اين سخن
گفته در وصفش امين حق به گاه كارزار
«لافتي الاّ علي لاسيف الاّ ذوالفقار»
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 162 *»
«برخي از بركات وجود مولا7»
پرده تا در كعبه حق از چهره خود برگرفت
پردهدار كعبه از نو جلوه ديگر گرفت
نقطة البائي كه «باء» بودي تجلّيگاه آن
كعبه را بنگر كنون آن نقطه را در بر گرفت
در زمين شد مركز پرگار عالم كعبه زآنك
سرّ مبدء نقطه وحدت در آن معبر گرفت
طلعت زيباي او تا در حرم شد آشكار
پس حرم در لوح عالم سرخط دفتر گرفت
كعبه زد بوسه چو بر زير قدمهاي علي7
قبله اهل زمين بود و مقامي بَر گرفت
ني عجب كز شوق گيرد كعبه پرواز از زمين
بوسهزن از خاك آن روح القدس شهپر گرفت
تا اَمان هر دو عالم پا نهاد اندر حرم
بُد حرم دار الامان و ايمني از سر گرفت
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 163 *»
آنكه خاور از فروغ طلعتش شد مستنير
نار موسي از شعاع نور آن مه، در گرفت
انبياء هر يك يكي از كودكان مكتبش
عقل فعّال از كفش هم بهره اوفر گرفت
صد چو ادريس مدرّس طفل ابجدخوان او
هر زمان بهر دِراست جاي بر منبر گرفت
شهرياري كز درش مأيوس هرگز كس نشد
بس گدا از درگهش تخت و سر و افسر گرفت
گفته در وصفش امين حق به گاه كارزار
«لافتي الاّ علي لاسيف الاّ ذوالفقار»
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 164 *»
«گوهر كعبه»
مهر تابان ولايت تا كه سرزد از قِدَم
عالم امكان منوّر شد از آن سر تا قدم
كعبه شد مشكوة مصباح هدايت را محل
في بُيوتٍ را شد او اعظم مصاديق و اَتَم
جلوهگر تا شد جمال لم يزل در كعبه، شد
كعبه مجلاي اَتَمِّ ربِّ حِلّ و هم حرم
از فروغ كوكب درّي شد امكان همچو روز
آن چنان كه ني اثر باقي ز ظُلْمات عدم
فيض هستي چشمهاش از يُوقَدُ آمد پديد
از يَكادُ زيتها جاري فيوض بيش و كم
نقش كعبه نقش جاويدان بود زآنكه در آن
نقش بينقشي حق را كلك قدرت زد رقم
بر جبينش شد مُنَقَّش «زادگاه مرتضي»7
زد قدم زين پايهاش بر تارَك لوح و قلم
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 165 *»
زين ولادت كعبه شد گنج و گهر مولود او
هر شرافت گنج را باشد ز گوهر لاجرم
مكه گر امّالقري گرديده باشد زين جهت
پروريده در دلش طفلي كه، بُد اصل كرم
كعبه شد رشك سماوات عُلا از يُمن او
عرش و كرسي غبطهخور از حرمت خاك حرم
كي رود از خاطر گيتي دگر در روزگار
لحظهاي كآمد براي مرتضي تيغ از اِرَم([111])
گفته در وصفش امين حق به گاه كارزار
«لافتي الاّ علي لاسيف الاّ ذوالفقار»
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 166 *»
«آيهي تعريف خداوند»
آنكه رويش در حقيقت كعبه اهل وصول
كوي او شد قبلهگاه جمله ارواح و عقول
مظهر اسماء حق و عين اسماء و صفات
نفس فعل و مصدر افعال و هم اصلِ اصول
آنكه سويش هر صعود و هر تنزل هم ازو
منتهاي در صعود و مبدء قوس نزول
آنكه راه درك او مسدود بر روي خرد
در حريم قدس او گرديده ممنوع الدخول
در كف ميكال داده رزق هر مرزوق را
هم به دست جبرئيل وحيي براي هر رسول
عرش را در گردش و گسترده اين فرش بسيط
مهر و ماه و اختران را هم طلوع و هم اُفول
قطرهاي از قُلزم جودش هر آن چه بحر و برّ
اندكي هم از عطايش هر چه از كان و حُقول([112])
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 167 *»
حكمران ملك امكان، مالك هر فتق و رتق
در تن گيتي چو جان و آورد، در آن فصول
آسمان عاجز ز حمل رُتبهاش، كوه و زمين
مدّعي شد گر چه آنرا ظالم رذل و جهول([113])
در تعرّف عين حق باشد به چشم عارفان
ني به طور وحدت و ني اتحاد و ني حلول
زآن جهت لايوصف است آن مقتداي راستين
قَدْ تعالي شأنُهُ عَمّا يُقالُ اَوْ نَقول
گفته در وصفش امين حق به گاه كارزار
«لافتي الاّ علي لاسيف الاّ ذوالفقار»
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 168 *»
«بي نشان را آمد نشان»
كعبه شد در صبحگاهي مطلع شمس النهار
زآن صباح سرمدي شد شام تيره در فرار
شد نمايان جلوه بيمثل ذات لميزل
مظهر غيب مصون و ظاهر حق آشكار
خيره چشمان خرد گرديده تا كه برگرفت
شاهد بزم ازل پرده ز چهر گلعذار
لامكان تا كعبه را بگرفت مكان خويشتن
حرمتش افزوده شد از حرمت آن نامدار
بينشان آمد عيان تا باشد از حق او نشان
قطب هستي آنكه او اين چرخ گردون را مدار
ناظم اين نظم احسن، بتشكن آمد پديد
آنكه صدها پور آزر در برش بياختيار
آنكه رويش كعبه دلدادگان راستين
كوي او شد قبله و درگاه او شد مستجار
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 169 *»
اصل ارواح و عقول و جان و اجسام و نفوس
نفس پاك مصطفي9 و جانشين كردگار
قاسم ارزاق و هم او قاسم خلد و جحيم
مالك و رضوان به نزدش بنده فرمانگذار
مظهر يزدان و مجلاي صفات ايزدي
نفس اسماء و صفات حضرت پروردگار
فيضبَر از يك دمش روحالقدس شد تا ابد
خدمتش را پيك حق دارد به صدها افتخار
گفته در وصفش امين حق به گاه كارزار
«لافتي الاّ علي لاسيف الاّ ذوالفقار»
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 170 *»
«مقام مولا كجا و مدح ما؟!»
در مديح شاه مردان شهسوار لافتي
عندليب طبع من آمد چنين مدحت سرا
بس گهرها از صدف آورده و سفتم كنون
تَوْسَن فكرم ز پا افتاد و زانويش دوتا
رفرف طبعم اگر از غمزهاش بيخود ز خود
فكرتم در گل فروماند از تكاپو جابجا
زد رقم تا خامه مشكين من در مدحتش
شد خجل از ارزش خود نافه مشك ختا
باج گيرد كلكم ار تاج از سر شاهان سزد
آمد او مدحتسراي تاجدار هَل اَتي
از سروش غيبم آمد اين ندا در گوش دل
تا به كي در فكر خامي بگذر از اين ماجرا
انبياء در حيرتند از رتبت شاه نجف
عاجز از وصفش اولواالعزمند و جمله لبگزا
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 171 *»
اي كه هستي در حضيض جهل و دور از معرفت
وصف درب شهر دانش را كجا آري بجا
دادهاي از كف تو عمر و زندگاني شد تباه
اي دريغ از اين سفاهت حاصلت واحسرتا
ني سزد ديگر غمين حسرت خوري زين شام تار
وقت آن آمد كه گيري دامن شير خدا
آن امام اولين آن شاه بيمانند و فرد
آنكه در هر عرصهاي تنها بُد و بيمثل و تا
گفته در وصفش امين حق به گاه كارزار
«لافتي الاّ علي لاسيف الاّ ذوالفقار»
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 172 *»
ميلاديه
اوّلين بعد از نبي9 از جانشينان آمده
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 173 *»
«اوّلين بعد از نبي9 از جانشينان آمده»
مژده بادا اي عزيزان عين يزدان آمده
از پي تعريف يزدان بهر انسان آمده
بهر ديدارش ببنديد جمله اِحرام حرم
در حرم صاحبحرم اينك نمايان آمده
بيش از اين افسردهخاطر در بيابان هوي
از چه ميگرديد؟ دگر خواري به پايان آمده
بُختي نفس چموش از پا در آمد اي عجب
هين دگر مير و سپهدار سپاهان آمده
چشم بگشائيد سري بيرون ز محمل آوريد
تا بِكي دلها گرفتار و پريشان آمده
در مدار چرخ گردون عمرها گردد تباه
پير و برنا زين تكاپوها پشيمان آمده
در ره طوف حريمش دل نسازيد خستهگر
سرزنشها بر شما كز نيشِ خاران آمده
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 174 *»
گر چه دوريد از هدف اما بكوشيد در رهش
آنكه كوشيده كجا همراه حرمان آمده
گر كه كوتاهي نمائيم در ره وصل حبيب
گشته محروم از وصال و گاه افغان آمده
گر كه ناپيدا بود ساحل در اين بحر محيط
پيك اميد رهائي بس شتابان آمده
بر دميده از افق صبح سعادت اي دريغ
با اجل عمر همه دست و گريبان آمده
ميدرخشد تارك گردون ازين فرخنده هور
مهر و ماه و اختران بس شرمساران آمده
از فروغ روي او روشن همه ملك وجود
در هزيمت لشگر ظلمت هراسان آمده
هر چه صافي از صفايش، هر چه نامي از مِيَش
هر چه بيني تازهاي زآن وَرد ريّان آمده
هر كه مست گردد ز صهبايش دگر هشيار نيست
بيخود از خود محو و مات و همچو حيران آمده
باغ مينو را اگر باشد صفا و خرّمي
آب و تابش آيت موي و رخ آن آمده
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 175 *»
دلبران را راه و رسم و شيوه افسونگري
چهر و زلفش اوستاد آن نگاران آمده
عشوهاي در بوالبشر آدم نمود در خورد او
زآن مكرم بر ملك مسجود آنان آمده
گر كه آدم شد برون از جنّت خلد برين
عشق او، او را دليل باغ رضوان آمده
اين پريشاني كه ميبيني به جمع عاشقان
روزگاري زآن سر زلف پريشان آمده
عيد اضحاي همه دلدادگان آنگه بود
در ره جانان ز جان چُون قوچ قربان آمده
اي خوشا جاني كه ميگردد نثار راه دوست
اي خوش آن قربان كه قرباني جانان آمده
تا كه سازند جان خود را در ره جانان نثار
عاشقانش را نگر آماده از جان آمده
گر كه نبود باورت اين ماجراي بس عجيب
رو ببين اين داستان در نصّ قرآن آمده
پور ابراهيم شه خُلَّت خصال بت شكن
زير خنجر حنجر پاكش چه رخشان آمده
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 176 *»
رو فَلَمّا اَسْلَما نصّ الهي را بخوان
تا بداني زير خنجر شاد و خندان آمده
چونكه در فاني شدن باشد حيات سرمدي
عاشقانش سر بكف از پا به ميدان آمده
الغرض گويم ز بيت و باطن آن شمّهاي
زانكه اينك موسم تجديد پيمان آمده
خانه كعبه اگر چه ظاهرش سنگ و گل است
باطنش را گر ببيني عرش رحمان آمده
شد مكرّم قبلهگاه خاص و عام از ابتداء
خانه حقّ و مطاف نوع انسان آمده
سرّ اين تكريم و تشريف آن زمان شد آشكار
زادگاه اولين از پيشوايان آمده
چند روزي از هلال ماه ذيحجّه گذشت
در كنار كعبه آن بانو هراسان آمده
فاطمه بنت اسد مام اميرالمؤمنين7
آنكه صد مريم كنيزش از دل و جان آمده
فاطمه آنكه بدي خدمتگزار مصطفي9
عارفانه در پي خدمت فراوان آمده
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 177 *»
شفقتش بر حضرت خاتم چنان بودي كه گو
همچو مادر، مهربانتر بلكه از آن آمده
او تقيه او نقيه هاشميه باوفا
از سر صدق و صفا در راه ايمان آمده
همسر بوطالب آن مرد متين و استوار
دودمان هاشمي را فخر دوران آمده
آنكه او هرگز نشد از مصطفي آني جدا
حضرتش را ياور و يار و نگهبان آمده
آنكه ايمانش فزايد بر همه ايمان خلق
ز اوصياء انبياء، خيل شهيدان آمده
آن كريمه روز پنجم، ماه حج با اضطراب
در كنار كعبه چون خورشيد تابان آمده
حاجيان غرق طواف و فاطمه غرق دعا
كعبه گويا ناظرِ بر اين و آنان آمده
داد سوگند حضرت حق را به آن نوري كه بُد
در رحم او را ز بوطالب كه با شان آمده
بهر تعظيمش جِدار خانه شد از هم جدا
همچو كوه طور سينا سست بنيان آمده
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 178 *»
ني عجب نوري كه داري فاطمه اندر حرم
نور يزدان باشد و بر كعبه مهمان آمده
ني غلط گفتم كه گر مهمان بُدي آن نور پاك
كي روا كز غير در او نزد ميزبان آمده
بلكه مالك چون بود مختار اندر ملك خويش
بهر او ديوار و در بنگر كه يكسان آمده
فاطمه در كعبه شد همچون كه خور در كوهسار
وه چه زيبا خاوري در خانه پنهان آمده
مُلْتَئِم آمد جدار و چون صدف در بر گرفت
دُرّ يكتاي حيا را زانكه نالان آمده
بلكه چون سرّ الهي را گرفت اندر دلش
لب فرو بسته ز خيل رازداران آمده
خارج كعبه يكي شور و درون آن دگر
خارج از نوع بشر داخل ز حوران آمده
مردمان از خويش و بيگانه به دور كعبه جمع
جمله در گفت و شنيدِ راز پنهان آمده
شهر مكه پر شده از گفتگوي حادثه
مرد و زن زين داستان جويا و پرسان آمده
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 179 *»
جملگي در گفت و گو زين ماجرا در هر گذر
كاين كرامت از خدا بر هاشميان آمده
مضطرب گشته همه در كار بانوي حرم
يا رب اين مشكل فقط با لطفت آسان آمده
رفع اين مشكل بفرما منّتي بر ما بنه
ما همه حيران در اين امر و پريشان آمده
غافل از آنكه درون كعبه شور ديگريست
كعبه گوئي اين زمان چون باغ رضوان آمده
ميهمانانش همه بانو و از مينوي خلد
وه چه مهمانان با شأني كه اينسان آمده
كعبه ميبالد بخود هر لحظهاي از پيش بيش
كاين عنايت شاملش از حق منّان آمده
فاطمه بيند در اطرافش چهار بانو چو حور
در پس و پيش و دو جانب غمگساران آمده
هر يكي در تهنيت پيشي بگيرد از دگر
در پي تعظيم آن بانوي دوران آمده
هلهله آيد به گوشش ازملايك پي ز پي
در نزول و در صعودِ هم ثناخوان آمده
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 180 *»
اولين بيت خدا در اولين بيت خدا
مَقْدَم پاكش نهاد و حق در امكان آمده
آنكه بودي بر همه سابق در اطوار وجود
اينك آخر از همه حق را نگهبان آمده
گر كه خواهي تو دليل اين ترتّب رو بخوان
آنچه در اثبات آن از نصّ و برهان آمده
تا كه دُرّ ايزدي از آن صدف شد آشكار
جلوهاي كردي كز آن انديشه حيران آمده
بانگ تسبيح و دگر تكبير و تهليل و ثناء
از همه ذرّات اين عالم به كيوان آمده
جلوهگر تا نور او شد بر همه اقطار مُلك
عرش و كرسي در پي تعظيم اركان آمده([114])
شد ندا از جانب روحالامين در آسمان
هر كه خواهد حج اكبر خانه را جان آمده
بهر طوف خانه اكنون ميسزد كز انبياء
دسته دسته روح آن جنت نشينان آمده
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 181 *»
تا ملائك اين ندا بشنيده از روحالامين
بر اناسي جملگي از غبطهخواران آمده
پس به درگاه خدا آورده رو از التجاء
يك مثالش را ز مولا سخت خواهان آمده
حق پي امدادشان در آسمان چارمين
آفريدي مثل آنچه بهر انسان آمده
گرد آن تمثال قدسي در طواف و پاي بوس
هر كه او مشتاق ديدارش از ايشان آمده
ني عجب نوري كه از بنت اسد شد آشكار
اصل آن نوريست كه بهر پورعمران آمده
تا كه پا بر خاك پاك خانه كعبه نهاد
سر به سجده در ثناء حي سبحان آمده
بعد از آن در دامن حوا و مريم خواهرش([115])
آسيه و مادر موسي خرامان آمده
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 182 *»
رو به سوي هر يكِ آنها سلامي خاص گفت
نام هر يك بر زبان از راه احسان آمده
فاطمه با پور خود در خانه كعبه سه روز
بر سر خوان بهشتي سرفرازان آمده
روز سوّم بار ديگر شد جدار كعبه باز
فاطمه بر روي دستش ماه تابان آمده
تا كه از خانه برون آمد شنيدي اين ندا
اسم اين كودك علي از نزد يزدان آمده
من علي عاليم مشتق ز نامم نام او
نور من باشد كه در اين تيره سامان آمده
كردهام از قدرت و عزّ و جلالم خلقتش
او ز تأديب من همچون كلّ قرآن آمده
او به بام خانه توحيد من گويد اذان
بهر تطهير سراي من ز اوثان آمده
ناشر توحيد من باشد كند تعظيم من
اولين بعد از نبي از جانشينان آمده
پس خوشا حال هرانكه دوستيش دارد به دل
واي بر آنكه وِرا از راه عدوان آمده
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 183 *»
چونكه آمد در ميان خانه خود فاطمه
گوئيا يوسف به نزد پير كنعان آمده
چشم بوطالب شدي روشن ز ديدار پسر
السلامُ يا اَبَه گويان و خندان آمده
چون ابوطالب گرفتش در بر و بوسيد روي
نوش وصل حق چشيد و مست عرفان آمده
ناگهان آمد ز ره خيرالبشر9 خورشيدوار
بر لبانش خنده و شاد و خرامان آمده
چشم نوزاد ابوطالب چو بر وي اوفتاد
شد به جنبش جانب ختم رسولان آمده
بعد تسليم و تحيّت گفت بسم اللّه و خواند
سوره «المؤمنون»، مولاي ايشان آمده
تا كه گفتي «خاشعون» گفتا محمد اين چنين
با وِلايت، مؤمنان از رستگاران آمده
تا كه گفتا «خالدون» گفتي رسول مصطفي9
مؤمنان را مير و هادي بهر نيكان آمده
پس زبان خود نهاد او در دهان مرتضي7
سير از شيرش نمود و جاي پستان آمده
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 184 *»
فاطمه تا ديد آن را گفت رَوّاهْ آن زمان
ترويه ناميده شد هشتم كه اينسان آمده
روز دوّم تا كه آمد مصطفي نزد علي7
خندهاي كرد و سلام و شيرخواهان آمده
مصطفي برداشت او را مادرش فرمود هان
عَرَفَهْ و رَبِّ كعبه ز آشنايان آمده
زين سخن ناميده شد روز نهم نزد همه
عرفه تا زين تعارف يادگاران آمده
روز سيّم نَحْر شد زآنكه ابوطالب نمود
بهر مولودش بسي قربان و ميزبان آمده
دسته دسته طوف كعبه مينمودندي انام
بعد از آن نزد علي7از خاكساران آمده
جمله از احسان بوطالب شدندي كامياب
خرّم و شادان و بهر او ثناخوان آمده
مصطفي در جمع خويشانش ز اوصاف علي
ميسرودي نغمهها و بس دُرافشان آمده
بوسه ميزد بر رخ مولود بطحا از شعف
چون گلي كاندر بهاران بوسه باران آمده
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 185 *»
او همي گفتي كه اي ياران با عزّ و كبار
آيت عظماي حق و روح عرفان آمده
سرّ يزدان معني كل كتب نور خدا
اين جهان آفرينش را جهانبان آمده
آنكه بودي با همه پيغمبران اما به سرّ
با من اكنون در عَلَن از امرِ ديّان آمده
آنكه خود بعث رسل ميكرد و انزال كتب
جانشين آمد مرا نك عِدل قرآن آمده
او كه با كمتر اشاره ميدرد چندين قِماط
در صف هيجاء گرگان، شير غرّان آمده
او ز خمسه دومين و همسر ناموس حق([116])
او در اركان ولايت باب سبطان آمده
تا كه جان بُد در تن پاك نبي وصف علي
بر زبان جاري كجا وصفش به پايان آمده
پس ز يمن مولد شه اي غمين غم را بِهِل
قصه كوته كن، دعا كن گاه احسان آمده
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 186 *»
ني سزد مدحش ز طبع همچو تو بيمايهاي
در ثنايش خالق بيچون بقرآن آمده
گو خداوندا معجّل كن ظهور مهديش
در فراقش شيعه را ديگر بلب جان آمده
دوستان را انتظار مقدمش بيتاب كرد
بر همه لطفي نما هنگام غفران آمده
از گناه شيعيان بگذر بده رخصت دگر
پرده گيرد از رخ خود آنكه نالان آمده
از غم آباء و مادر، اندر اين طول زمان
سينهاش از ناملايمها، خروشان آمده
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 187 *»
سرود
«عيد مولود اميرالمؤمنين7 است»
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 188 *»
بسمه تعالي
صلّي اللّه عليك يا مولاي يا اميرالمؤمنين
عيد مولود امير المؤمنين است
روشن از نورش سماوات و زمين است
جلوهگر حق زآن جمال نازنين است
مصطفي9را جانشين اوّلين است
عيد مولود امير المؤمنين7است
روشن از نورش سماوات و زمين است
كعبه امشب مطلع نور خدا شد
از طلوعش برتر از عرش علا شد
رشك عالم از ثريّا تا ثري شد
مشرق نور خدا اندر زمين است
عيد مولود امير المؤمنين7است
روشن از نورش سماوات و زمين است
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 189 *»
تا علي7 در خانه كعبه قدم زد
نقش تازه بر رخ كعبه رقم زد
كعبه آنگه طعنه بر لوح و قلم زد
زادگاه خسرو دنيا و دين است
عيد مولود امير المؤمنين7است
روشن از نورش سماوات و زمين است
آمد از پرده برون آنچه نهان بود
كي نهان بود آنكه بيپرده عيان بود
او نشاني در خور آن بينشان بود
در حقيقت قبله اهل يقين است
عيد مولود امير المؤمنين7است
روشن از نورش سماوات و زمين است
آمد امّا طاهر و طُهْر و مُطَهَّر
مصطفي9 را ياور و يار و برادر
بلكه نفس احمد9 و با او برابر
جاي احمد هم به حق پس او مكين است
عيد مولود امير المؤمنين7است
روشن از نورش سماوات و زمين است
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 190 *»
كعبه را از لوث بُتها ميكند پاك
او شريكست با نبي در قول لَوْلاك
بر درش شاهان گذارند جبهه بر خاك
خادم خدّام او روحالامين است
عيد مولود امير المؤمنين7است
روشن از نورش سماوات و زمين است
كُنْتُ كَنْزاً مَخْفياً را باطنستي
ظاهرش عرفان حق را ضامنستي
بر سر كوي ولايش ساكنستي
هر كه را مهر امام راستين است
عيد مولود امير المؤمنين7است
روشن از نورش سماوات و زمين است
او خدا را عاشق و حق عاشق او
او خدا را عابد و حق را دعاگو
او خدا را اسم اعظم، معني هو
بهر نيكان رَحْمَةٌ لِلْعالَمينَ است
عيد مولود امير المؤمنين7است
روشن از نورش سماوات و زمين است
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 191 *»
ني خدا، ني هم جدا از حق تعالي
او خدا را مظهر اسماء حسني
نفس اسما باشد و عين مسمي
معني تسبيح ذات حق همين است
عيد مولود امير المؤمنين7است
روشن از نورش سماوات و زمين است
ظاهر و باطن بود قرآن ثنايش
ني كه تنها هَلْ اَتي آمد برايش
از علي7 گويد يكايك آيههايش
خود كتاب ناطقي مانند اين است
عيد مولود امير المؤمنين7است
روشن از نورش سماوات و زمين است
نقطه باء است و بسم الله تكوين
سرّ يزدانست در اين قرآن تدوين
لوح امكان را بود نامش چو تزيين
آنكه او با حق و حق با او قرين است
عيد مولود امير المؤمنين7است
روشن از نورش سماوات و زمين است
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 192 *»
سرّ غيب مطلق و او مطلق سرّ
حُبّ او در دين حق شد اصل هر بِرّ
بغض او شد اصل كفر و كين كافِر
قَهر و مِهرش آتش و خُلد برين است
عيد مولود امير المؤمنين7است
روشن از نورش سماوات و زمين است
اي كه هستي يا علي7مشكل گشايم
بر زبانم نام تو تا لب گشايم
خواهم آنكه ديده بر رويت گشايم
آن دم آخر كه هنگام پسين است
عيد مولود امير المؤمنين7است
روشن از نورش سماوات و زمين است
آرِزو دارم كه بينم بارگاهت
با سيهروئي بيايم در پناهت
ديدهام روشن شود از خاك راهت
طينتم شاها چو با مهرت عجين است
عيد مولود امير المؤمنين7است
روشن از نورش سماوات و زمين است
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 193 *»
آرزو دارم شها بينم امامم
آنكه در دست وي است آخر زمامم
باشدم زير لواي او مقامم
آنكه محتاج عطايش اين غمين است
عيد مولود امير المؤمنين7است
روشن از نورش سماوات و زمين است
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 194 *»
شور مستي
از
صهباي ولايت
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 195 *»
بسم اللّه الرحمن الرحيم
الحمدلله الذي جعلنا من المتمسكين بولاية اميرالمؤمنين و اولاده المعصومين و شيعتهم المنتجبين صلوات الله عليهم اجمعين و لعنة الله علي اعدائهم من الاولين والآخرين
خواننده عزيز:
در اين منظومه با نمي از يمّ فضائل و مناقب اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب ـ8 ـ به مناسبت فرارسيدن عيد شريف و سعيد غدير سال 1419 و مصادف شدن آن با فروردين سال 1378 روبهرو ميشويد و چه بجاست كه متذكر اين بيت مشهور باشيد:
كتاب فضل تو را آب بحر كافي نيست | كه تر كنم سر انگشت و صفحه بشمارم |
و در حديث وارد شده كه: نزّلونا عن الربوبية و قولوا في فضلنا ما شئتم و لن تبلغوا. ما را از ربوبيت ـ ربوبيتي كه عين ذات غيب الغيوبي حق متعال است ـ فرود آوريد و در برتري ما هر چه ميخواهيد بگوئيد و ـ به آنچه شايسته و بايسته ما و حق فضل ما است ـ نخواهيد رسيد.
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 196 *»
و نيز فرمودهاند: از كتاب فضل ما به شما نرسيده است مگر الف نيمه تمامي؛ و به مقتضاي اين مضمون مشهور:
من علي را خدا نميدانم | از خدا هم جدا نميدانم |
در مقام تعريف و تعرف ـ شناسانيدن و شناختن ـ خداي متعال و آيات معرفت او ذوات محمد و آل محمد صلوات الله عليهم اجمعين خدا و ايشان از هم جدائي نداشته يعني هر چه به خدا نسبت داده شود به ايشان نسبت داده شده و هر چه به ايشان نسبت داده شود به خدا نسبت داده شده است.
و همين مطلب است مفاد اين فقره مباركه در دعاي شريف هر روز ماه رجب كه از ناحيه مقدسه حضرت بقية الله ـ عجل الله فرجه و صلوات الله عليه ـ صادر گرديده: و باياتك و مقاماتك التي لا تعطيل لها في كل مكان يعرفك بها من عرفك لا فرق بينك و بينها الا انهم عبادك و خلقك. خدايا تو را ميخوانم به حق آيات تو و مقامات تو آناني كه هيچ مكاني از آنها معطل و خالي نيست كه هر كس تو را شناخته به آنها شناخته، جدائي ميان تو و آنها نبوده مگر اينكه ايشان بندگان تو و آفريدههاي تو هستند.
بنابراين آنچه در اين منظومه ميخوانيد ـ نعوذ بالله ـ نه تنها غلوّ نبوده بلكه حقائق نورانيّه الهيّه است و گوشهاي است از فضائل بيانتهاي
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 197 *»
مولاي متقيان و امير مؤمنان علي بن ابيطالب ـ8 ـ گر چه از طبعي نارسا سرچشمه گرفته و به تقاضاي يكي از عزيزان به اين وزن و شكل سروده شده است.
خداوند متعال بر علوّ درجات بزرگان ما بيفزايد كه هر چه هست خوشهاي از خرمن تعليمات عاليه و متعاليه ايشان است؛
اين همه آوازها از شه بود | گر چه از حلقوم عبداللّه بود |
و اميد است همچنانكه حضرت بقية الله ـ عجل الله فرجه ـ در سرودن اين منظومه تأييد فرمودهاند به مُهر قبولي آن بزرگوار صلوات اللّه عليه هم مفتخر گردد.
والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 198 *»
بسمه تعالي
موسم اِكمال دينِ
همزمان با فرودينِ
هجده ذيحجّه آمد
عيد جمع مؤمنينِ
عيد اهل آسمانِ
خرّمي بخش زمينِ
شادمان اهل ولايت
عيد بيمثل و قرينِ
روز پيمان همه با
نفس ختمالمرسلينِ9
آنكه مهرش عروة الوثقي
و امرش بس متينِ
او وصي مصطفي و
او اميرالمؤمنينِ
شد نبي مُنذر، ولي
او هادي دنيا و دينِ
اوليا را سرور است و
او امام المتّقينِ
او خدا را آيه اعظم
نبي را جانشينِ
رحمت حق بر محبّ و
كافران را نار كينِ
دوستانش را ولايش
با گِل آنها عجينِ
او ولّي بودست و آدم
بين ماء و بين طينِ
هر نبي را چُون سليمان
از عطاي او نگينِ
مظهر اسماء حقّ و
ظاهر حق در زمينِ
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 199 *»
كعبه اهل دل است و
قبله گاه عارفينِ
او كتاب ناطق است و
او امام راستينِ
ظاهر شرع است و باطن
جسمدين و روح دينِ
| | |
گويم او اصل قديمِ
گرچه او فرع كريمِ
همچو احمد9 وصف او
اَلحق كه بر خُلق عظيمِ
بر خداي خود دليلِ
او محمّد9 را نديمِ
همسر زهراي اطهر
كفو آن دُرِّ يتيمِ
او كتابِ او خطابِ
عالِم و علم و عليمِ
حكمت است و حاكم است و
حكم حق است و حكيمِ
مؤمنان را مهر حق و
هر ولي را او حميمِ
دشمنان را خشم حق و
ظالمان را او خصيمِ
عاشقان را او بهشتِ
ناصبان را او جحيمِ
او عذاب واصب است و
او خلايق را نعيمِ
مالك نار است و جنّت
هر يكي را او قسيمِ
او سميعِ او بصيرِ
او به هر چيزي عليمِ
او حقيقت را بيان و
مطلق حق را قويمِ
قُدوه اهل سلوكِ
شرع ظاهر را زعيمِ
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 200 *»
آسمانها را قوامِ
هرچه برپا را مقيمِ
از خدا او بر خلايق
جمله را لطف عميمِ
نعمت بيمنتهاي
حضرت حي قديمِ
مهر و قهر حضرت او
مايه امّيد و بيمِ
| | |
حق تعالي را نشانِ
او نشانْ از بينشانِ
اين جهان مانند جسم و
او جهان را همچو جانِ
حقِ محض و محض حق و
اهل حق را او امانِ
اصل دينِ فرع دينِ
باطن دين را عيانِ
اوّل است و آخر است و
ظاهر است و هم نهانِ
او عيانِ او نهانِ
او نه اينست و نه آنِ
صادر است و مصدر است و
مالك كَون و مكانِ
اَمر كن را آمر است و
مُنشي هر كُنْ فَكانِ
مُنزِل مَنّ است و سَلوي
مُرسلِ پيغمبرانِ
نام نامي حق و خود
گرچه بي نام و نشانِ
وجه تابان خدا در
اين جهان و آن جهانِ
دست حق و جنب حق و
عين حق اندر ميانِ
چشم بيناي خداي
حق تعالي را زبانِ
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 201 *»
گوش حق است در شنيدن
او مجيب داعيانِ
فاتح بدر و حُنين و
ناصر اسلاميانِ
دلبران را دلبر است و
عاشقان را جان جانِ
عابد حق است و
معبود تمام عابدانِ
مقصد و منظور و راهِ
هر سلوك سالكانِ
| | |
حق تعالي را ظهورِ
معني اللّهُ نورِ
اعظم آيات حق و
ظاهر اندر كوه طورِ
همره موسي و خضر8 و
هر نبيّي در دُهورِ
مُنزل تورات و انجيل و
صحف ،ديگر زبورِ
روح ايمان و يقينِ
منكر او قول زورِ
قاسمُ الاَْرزاق خلق و
عالِم نطق طُيورِ
اسم اَلْمُحيي حقّ و
باعِثِ مَنْ فِي الْقُبُورِ
شافع يوم الجزاء و
مالك يوم النشورِ
يك نمي از يمّ جودش
حور و غلمان و قصورِ
يك نشاني از رضاي
حضرتش دار السرورِ
شعلهاي از آتش خشمش
جحيم و مار و مورِ
هركه را او رهنماي
حافظِ او از شرورِ
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 202 *»
دشمن او اصل شرِّ
حقِّ او را هم كَفورِ
از فروع دشمن او
هر قبيح و هرچه زورِ
قُرب او قُرب حق است و
دور از او ، از حق به دورِ
مُهر مِهرش نامهها را
در جزا ، مُهر عبورِ
عارفانش را ز جامش
هر زمان شُرب طهورِ
اصل طاعتها ولايش
بغض او اصل فجورِ
| | |
مِهر او، ماءُ الحياةِ
كين او، روح المماتِ
امر و نهيش فرض حقِّ
طاعتش از واجباتِ
او خطاب مستطابِ
از حروف عالياتِ
برتر از امكان و ممكن
شاهدِ بر كائناتِ
او خدا را بنده است و
بنده او ممكناتِ
او مبرّا از نُعوتِ
او منزّه از صفاتِ
در مقامي ذات حقِّ
در مقامي او صفاتِ
فعل حقِّ در مقامي
موقع اسماء ذاتِ
مرجع هو در هويّت
زانكه او ذات الذواتِ
او قوام ملك هستي
ملك هستي را ثباتِ
او مشارق ، او مغارب
جلوهگر او در جهاتِ
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 203 *»
از جهت بيرون ولي او
باني كلِّ جهاتِ
او اصولِ او فروعِ
او تمام مُنزَلاتِ
او صلاةِ او صيامِ
او جهادِ او زكاةِ
عمره و حجّ است و او
سرّ تمام واجباتِ
چونكه شد طوفان فتنه
طاعتش فُلك نجاتِ
باطن و تأويل حقِّ
دشمنش لات و مناتِ
نام او اَحْلي ز شَهدِ
راه حلّ مشكلاتِ
| | |
انبيا را اوستادِ
آسمانها را عمادِ
او خداوند تعالي
را كنوزِ بي نفادِ
مُخرج هر صورت كامِن
كه در كلِّ مَوادِ
همچو واحد در عدد
در ماسوي گاه عدادِ
طاهر و طهر و مطهّر
در تمامي نژادِ
او مددبخش قلم از
بحر بيپايان صادِ
حافظ نار و هواي
حاكم بر آب و بادِ
او ز درياي عدم اين
ملك هستي را نهادِ
او تعيّنبخش عينِ
از قلم تا اين جمادِ
در شريعت هادي هر
مؤمنِ اهل رَشادِ
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 204 *»
او مُضِلّ هر غبي
كجروِ يا كَج نهادِ
او قلم او لوح و او هم
كاتب و خود هم مدادِ
او مشيّت او اراده
او مريد و او مرادِ
هر كتاب مُنزَلي را
او مُفيدِ او مفادِ
او يَدِ مبسوط حقِّ
عدلِ محضِ محضِ دادِ
حبّ او بَذر اميدِ
حاصلش يوم الحصادِ
بغض او در دين حق
اصل نفاق و ارتدادِ
دوستي با دوستانش
بهترين زادِ معادِ
دشمني با دشمن او
برترِ از هر جهادِ
دشمنش غمگين درامروز
است و يارش شادِ شادِ
| | |
آيتِ يكتا علي
اعظم اسما علي
اوّل ديوان هستي
لوحه طُغرا علي
او بديع منشي اين
دفتر انشا علي
آنكه چون گوي در كَفَش
اين طارَم اعلا علي
صافي اصفي علي
عالي اعلي علي
نور بي همتا علي
سرّ مااوحي علي
لؤلؤ لالا علي
والي والا علي
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 205 *»
سرّ ناپيدا علي
هرچه را دانا علي
كعبه دلها علي
قبله جانها علي
رهبر دنيا علي
حاكم عقبي علي
بر همه مولا علي
از همه اولي علي
مصحف گويا علي
ديده بينا علي
سينه سينا علي
معجز موسي علي
هم يد بيضا علي
آن دم عيسي علي
علّم الاسما علي
محرم اِسرا علي
معني تقوي علي
ماحي اعدا علي
نخله طوبي علي
جنّة المأوي علي
عرش استيلا علي
طلعت رخشا علي
| | |
آنكه ديوان قضا را
مُجري اِمضا علي
آنكه پوشد بر چمنها
خلعت ديبا علي
بهر مشتاقان كويش
شاهد رعنا علي
آنكه بخشد متّقين را
جامه تقوا علي
آنكه گويد واثبورا
دشمنش فردا علي
آنكه احبابش ندارند
از جزا پروا علي
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 206 *»
آنكه حُبّش شد سپراز
آتش عقبي علي
آنكه بغضش مايه
رسوايي هر جا علي
فيضبخش ماسوي در
عقبي و دنيا علي
در شدايد آنكه نامش
كاشف البلوي علي
مالك الملك دو عالم
والي نَعما علي
رهنماي پور عمران
در شب يلدا علي
ميزبان مصطفي9 در
ليله اِسرا علي
مصطفي9 را يار و ياور
در بر اعدا علي
انبيا را در خفا يار و
مدد فرما علي
مُنجي كعبه ز شرّ
لات و هم عُزّي علي
افتخار انبيا و
مفخر بطحا علي
والد سبطين و زوج
حضرت زهرا علي
| | |
جلوه يزدان علي
ثاني قرآن علي
مبدء و مرجع علي
اوّل و پايان علي
حور و هم غلمان علي
روضه رضوان علي
عارف و معروف و مقصد
در ره عرفان علي
عالم و معلوم و علم و
كشف و هم برهان علي
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 207 *»
ناطق و منطوق و نطق و
معني قرآن علي
صادر و صدر و صدور و
مصدر آنان علي
كعبه و ركن و مقام و
زمزم جوشان علي
مروه و خيف و مني و
مشعر سوزان علي
حامل عرش خدا
ركن ركين آن علي
آمرِ هر كُنْ فَكان و
قُدوةُ الامكان علي
وجه باقي خدا و
حقِّ جاويدان علي
ذات علياي خدا
نفسُ اللَّه سبحان علي
مَعدِن رحم و كرم را
ريشه و هم كان علي
طاهر و طُهر و مطهّر
بي كم و نقصان علي
در قيامت آنكه حُبّش
ثِقل هر ميزان علي
آنكه در فرمان او چون
بندهاي نيران علي
آنكه مدحش شد سراسر
جمله قرآن علي
| | |
اي علي جان اي علي جان
اي تو مارا جانِ جانان
اي كه شد نور جمالت روشني بخش دل و جان
اي كه شد عيد غديرت رشك عيد فطر و قربان
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 208 *»
اي علي جان اي علي جان
اي تو مارا جانِ جانان
من كه از چاه زنخدان تو نوشم آب حيوان
كوي تو شد مروهام خويت صفاي من به دوران
اي علي جان اي علي جان
اي تو مارا جانِ جانان
من چه گويم از تو و خوي نكويت اي علي جان
دارد از خويت نضارت هر چه دارد باغ رضوان
اي علي جان اي علي جان
اي تو مارا جانِ جانان
من كه در كويت زنم هُو بينمت از حق چو عنوان
من كه در عشق تو هستم همچو طفل اين دبستان
اي علي جان اي علي جان
اي تو مارا جانِ جانان
گر كه سويم بگذري از لطف خاص خود خرامان
خاطرم آشفته سازي همچو آن زلفِ پريشان
اي علي جان اي علي جان
اي تو مارا جانِ جانان
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 209 *»
مدحتت را ميسرايم همچو بلبل در گلستان
صد ترانه روي گلبن خوانم از اين طرف بستان
اي علي جان اي علي جان
اي تو مارا جانِ جانان
| | |
عشق تو عشق خداي
مهر تو دل را جلاي
نام ناميّت دواي
خاك درگاهت شفاي
هركه را بيني تو خسته
برسر راهت نشسته
دست او گيري ز احسان
رنج او سازي تو پايان
هركه حق را ميپرستد
در تو او را ميشناسد
هركه دل داده بدستت
مستِ از جام الستت
داده از كف هستي خود
شادِ او از مستي خود
رسته از خود او سراپا
گشته محو روي مولا
| | |
اي علي مست تو هستم
اي علي دستت بدستم
اي علي عهد تو بستم
عهد با غيرت شكستم
برسر راهت نشستم
ديده از غير تو بستم
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 210 *»
من كه از جام تو مستم
از خود و بيگانه رستم
اي علي من بنده تو
بنده شرمنده تو
لحظهاي بنگر بحالم
يك دمي بشنو مقالم
اي همايم سايهام ده
مستمندم مايهام ده
اي ترا لطف خدايي
تا به كي از ما جدايي
بر سر مهر ار كه آيي
حلّ مشكل مينمايي
اي شهنشاه دو عالم
تا كي از هجرت بنالم
روسياهم روسياهم
بيپناهم بيپناهم
ره به جايي من ندارم
دل ز مهرت برندارم
| | |
اي كه در فرمان تو يكسر همه از مَه به ماهي
اي كه ميبخشي گدايت را نگين پادشاهي
ميشود بر ما ز لطفت افكني يكدم نگاهي
اي كه در چرخ ولايت اوّلين فرخنده ماهي
اي كه بر فرق نبوّت افسر و زرّين كلاهي
حق تعالي بر ملائك آمد از كارت مباهي
شد حقيقت آشكارا بر همه از تو كَما هي
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 211 *»
اي كه حق را در حقيقت مقصد و منظور و راهي
لايق مهرت نبيني گر مرا از روسياهي
من نميگويم هميشه، كن نظر گاهي به گاهي
بگذر از جرم من اي شه گرچه كوهي را به كاهي
من ندارم آبرويي، ني مرا باشد پناهي
گر ببيني نامهام را، بنگري يكسر گناهي
گر نسازي چارهام را باشدم روز سياهي
هر دري بسته به رويم ننگرم غير از تباهي
گر نگيري دستم از مهر باشدم جا قعر چاهي
ليكن اين معني بدانم گر تو عذرم را بخواهي
كس نپرسد از من درمانده وقت دادخواهي
مؤمني يا كافري، مولايي يا عبد سياهي
چاره كارم جز اين نه، ني برم راهي به راهي
| | |
مهديا عيد غديرِ
شادي بُرنا و پيرِ
روز اعلان خلافت
از خداوند قديرِ
مصطفي9 باشد مبلّغ
سرزمين خم غديرِ
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 212 *»
مرتضي بعد از پيمبر
بر همه ديگر اميرِ
بعد از او اولاد پاكش
جاگزين اين سريرِ
آخر آنها تو هستي
دورهات دور اخيرِ
حق تعالي مثل آنها
او تو را ظَهْر و ظهيرِ
اي شها عيد غديرِ
عيدِ مولا، عيد ميرِ
اي كه در فرمان تو
هرچه كه در بالا و زيرِ
اي كه در چرخ ولايت
روي تو مهر منيرِ
اي كه دلها را ز لطفت
هر دمي صدها بشيرِ
نكهت گيسويت اي شه
رشك هر مشك و عبيرِ
در بر جودت سليمان
كمترين عبدِ فقيرِ
اي كه حُبّت ثابت اندر
قلب هر صاحب ضميرِ
اي كه دلهاي محبّان
در خم زلفت اسيرِ
عاجز از دركت عقول و
اَلْسُن از وصفت قصيرِ
در پس پرده نهاني
غيبتت بر ما عَسيرِ
پرده از رخساره برگير
هرچه زود فردا چه ديرِ
مهديا بر ما نظر كن
عاشقانت را خبر كن
از ره احسان گذر كن
جانب ما هم سفر كن
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 213 *»
بيشِ ما را بيشتر كن
خير ما را بيشُمَر كن
بيشتر را بيشتر كن
بيشتر از پيشتر كن
آتشت را گرمتر كن
قلب ما را نرمتر كن
مست ما را مستتر كن
هست ما را هستتر كن
تير عشقت تيزتر كن
جام ما لبريزتر كن
اي شها بر ما نظر كن
از تغافلها حذر كن
روز ما روز ظفر كن
دشمن ما دربدر كن
حال ما حال دگر كن
غفلت از دلها بدر كن
شور شوقت شورتر كن
شمع ما پر نورتر كن
دور ما نزديكتر كن
فهم ما باريكتر كن
آه ما پر سوزتر كن
عقل ما افروزتر كن
كيسه ما پر ز زر كن
از همه دفع خطر كن
نخل ما را بارور كن
عمر ما را باثمر كن
روح ما را پاكتر كن
سينه ما چاكتر كن
كار ما را بيضرر كن
سود ما را مستمر كن
جاه ما با عِزّ و فَرّ كن
سهم ما بيحدّ و مَرّ كن
| | |
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 214 *»
اگر آن عزيز زهرا
اگر آن ماه دلآرا
از پس پرده غيبت
چهره سازد آشكارا
ز جمال بيمثالش
دهد آبرو به دنيا
به سخن چو لب گشايد
ببرد قرار دلها
اگر آن شاهد دلها
اگر آن نوگل طه9
ز كَرَم كند نگاهي
دهد او عيدي ما را
نگرد شادي ما را
كند او به خنده لب وا
ببرد ملال دلها
دهد او صفا به جانها
اگر آن شاه زمانه
نكند جدايي از ما
بوزد نسيم رحمت
ز جِوار آن فريبا
اگر از سماء لطفش
به زمينه دل ما
بچكد اگر چو شبنم
كندش چو دشت خضرا
ز غم فراق رويش
همه را دلي نه برجا
من روسيه در امروز
دهمش قسم به زهرا
دهمش قسم به مولا
كه بخواند او خدا را
كه كند خدا ترحّم
به همه ز پير و برنا
دهد اذن در ظهورش
شود عصر هورقليا
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 215 *»
ز مدينه بهر ياري
رسد آن دلير احسا
كند اين غمين ز شادي
به رهش نثار جان را
| | |
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 216 *»
سرود:
غديريه
به مناسبت عيد سعيد غدير 1421
«عجب فرخنده اين عيد سعيد است»
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 217 *»
عجب فرخنده اين عيد سعيد است
براي مؤمنان روز نويد است
هر آن كافر كه بد ذات و پليد است
ز دين حق دگر او نا اميد است
علي جانم علي جانم علي جان (2)
علي اي جان جانانم علي جان (2)
بگو با آنكه از حق گشته است دور
رها كن كيش خود اي شخص مغرور
شود كوري عصا دار دگر كور؟
بيا تا گويمت آنچه مفيد است
علي جانم علي جانم علي جان (2)
علي اي جان جانانم علي جان (2)
اگر هستي تو حقجو در حقيقت
ببين حق با علي7 دارد معيّت
گواه قول من باشد وصيت
برو بنگر حديثش بس عديد است
علي جانم علي جانم علي جان (2)
علي اي جان جانانم علي جان (2)
علي جو تا كه حق را هم بجويي
علي گو تا بيابي آبرويي
علي حق را بود نام نكويي
محبش در دو عالم رو سفيد است
علي جانم علي جانم علي جان (2)
علي اي جان جانانم علي جان (2)
علي حق را چو آئينه نمايد
بغير از حق ورا نامي نشايد
چو حق ذاتش در آئينه نيايد
پس او را بهر تعريفش گُزيد است
علي جانم علي جانم علي جان (2)
علي اي جان جانانم علي جان (2)
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 218 *»
علي نورِ علي نورِ علي نور
از او روشن جهان چون وادي طور
ز حق دور آنكه باشد از علي دور
كجا دور از علي ديگر سعيد است
علي جانم علي جانم علي جان (2)
علي اي جان جانانم علي جان (2)
خدا را بنده مخلص علي است
سراپا نور خالص آن ولي است
در امكان او خداوند جلي است
كه او واجبنما نزد عبيد است
علي جانم علي جانم علي جان (2)
علي اي جان جانانم علي جان (2)
علي در ملك هستي حق مطلق
كه را شايد جز او گويد «انا الحق»
«يدور الحق معه و هو مع الحق»([117])
حديثي متقن و قول سديد است
علي جانم علي جانم علي جان (2)
علي اي جان جانانم علي جان (2)
علي خود تيغ «لا» در نفي باطل
كه «الاّ اللّه» از او گرديده حاصل
علي سرّ خدا در عرصه دل
كه پنهان گشته از آنكه عنيد است
علي جانم علي جانم علي جان (2)
علي اي جان جانانم علي جان (2)
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 219 *»
شد از او «قل هو اللّه» شرح و تفسير
ز «اللّه الصمد» باشد چو تعبير
بيان «لميلد لميولد» او گير
كه همتا كس براي او نديد است
علي جانم علي جانم علي جان (2)
علي اي جان جانانم علي جان (2)
علي علم اليقين عين اليقين است
علي حق اليقين عارفين است
علي كشف و شهود سالكين است
حقيقت از رخ ماهش پديد است
علي جانم علي جانم علي جان (2)
علي اي جان جانانم علي جان (2)
علي را دست حق در آستين است
علي از حق نشاني در زمين است
نبي را هم به حق او جانشين است
اگر چه از رياست پا كشيد است
علي جانم علي جانم علي جان (2)
علي اي جان جانانم علي جان (2)
علي را با خران كي كار باشد
كجا اهل هوي را يار باشد
علي شير خدا را عار باشد
كه بيند روبهي او را مريد است
علي جانم علي جانم علي جان (2)
علي اي جان جانانم علي جان (2)
علي آن مؤمني را پيشوا است
كه در طينت يكي با اوليا است
بجز مؤمن كه با او آشنا است
كه را مولا ز لطفش برگزيد است
علي جانم علي جانم علي جان (2)
علي اي جان جانانم علي جان (2)
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 220 *»
غديرش را بخوان در وحي منزل
كه شد دين خدا در آن مُكَمَّل
ديانت با ولايت شد مُسَجَّل
كلام حق در اين باره اكيد است
علي جانم علي جانم علي جان (2)
علي اي جان جانانم علي جان (2)
اگر بيني علي را نامراد است
بجايش سامِري عِجْلي نهاد است([118])
ز كين تيغ او اين ارتداد است
درون سينهها كينش شديد است
علي جانم علي جانم علي جان (2)
علي اي جان جانانم علي جان (2)
علي قرآن ناطق بود و ليكن
نبودي گوئيا گوش شنيدن
نبودش محرمي در راز گفتن
ميان چاه رازش را دميد است
علي جانم علي جانم علي جان (2)
علي اي جان جانانم علي جان (2)
حديث منزلت را گر بخواني
مقام حضرتش را زان بداني
جدا او را ز پيغمبر نداني
در اين رتبت علي فرد و فريد است
علي جانم علي جانم علي جان (2)
علي اي جان جانانم علي جان (2)
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 221 *»
عدالت معنيش را از علي يافت
بر عصمت پرتوي هم از علي تافت
علي از بهر تقوي كِسوَتي بافت([119])
براي متقين تنها اميد است
علي جانم علي جانم علي جان (2)
علي اي جان جانانم علي جان (2)
علي را شيعهاي باشد كه نورند
همه مشتاق دوران ظهورند
به دورش همچو خورشيد و بُدُورند([120])
همه چُون مه كه از خور مستفيد است
علي جانم علي جانم علي جان (2)
علي اي جان جانانم علي جان (2)
همه مست از شراب كوثر او
همه نوري ز نور داور او
چو آئينه ز هر يك جلوهگر او
همه اسم و مسمّي آن وحيد است
علي جانم علي جانم علي جان (2)
علي اي جان جانانم علي جان (2)
ز عطر قرب او سرخوش مدامند
ميان بندگان صاحب مقامند
تمامي نخبگانِ از اَنامند
چو سلمان هر يكي نخل اميد است
علي جانم علي جانم علي جان (2)
علي اي جان جانانم علي جان (2)
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 222 *»
همه دورند ز دور جاهليت
همه غرقند به درياي ولايت
به دوش هر يكي بار هدايت
كه هر يك لطف حضرت را نويد است
علي جانم علي جانم علي جان (2)
علي اي جان جانانم علي جان (2)
خدا را جلوه كامل علي است
ز خلق ماسوي حاصل علي است
سلوني را فقط قائل علي است([121])
مقام او ز درك ما بعيد است
علي جانم علي جانم علي جان (2)
علي اي جان جانانم علي جان (2)
بهل غم را غمين ديگر كه عيد است
محبان را ز حق اجر مزيد است
عمل از نو كه ديوانت جديد است
كه باحبش نه بيمي از وعيد است
علي جانم علي جانم علي جان (2)
علي اي جان جانانم علي جان (2)
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 223 *»
سرود:
غديريه
«عيد غدير و موقع تعيين رهبر»
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 224 *»
عيد غدير و موقع تعيين رهبر
شد موسم شادي شيعه بار ديگر
بعد از نبي رهبر اميرمؤمنان است
عيد غدير عيد سعيد شيعيان است
گوئيم به مهدي ما همه تبريك
اي نور چشم فاطمه تبريك
نصب خليفه سنّتي بوده ز داور
تعيين رهبر مينموده هر پيمبر
اين دين كه دين خاتم پيغمبران است
نصب خليفه باعث اكمالِ آن است
گوئيم به مهدي ما همه تبريك
اي نور چشم فاطمه تبريك
بعد از اَداء آخرين حَجَّش پيمبر
شد جانب يثرب روان آن بر همه سر
خاتم كه در اين حجّ امير حاجيان است
همچون پدر بر مرد و زن او مهربان است
گوئيم به مهدي ما همه تبريك
اي نور چشم فاطمه تبريك
در وادي خُمّ غدير آن وادي نور
از بهر نصب جانشين گرديده مأمور
بر منبري شد كز جهاز اشتران است
وادي پر از جمعيت مرد و زنان است
گوئيم به مهدي ما همه تبريك
اي نور چشم فاطمه تبريك
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 225 *»
حمد و ثناء حق تعالي را ادا كرد
آنگه ز شأن دين بياني بس رسا كرد
گفتا كه آنچه دين حق كامل از آن است
عهد ولايت با اميرمؤمنان است
گوئيم به مهدي ما همه تبريك
اي نور چشم فاطمه تبريك
برتر ز عيد فطر و قربان باشد امروز
گرديده زين رو بر مخالف شيعه پيروز
نص غدير جاري دگر تا اين زمان است
بعد از نبي چُون او وصيّي در ميان است
گوئيم به مهدي ما همه تبريك
اي نور چشم فاطمه تبريك
پس اوصياي او معيّن گشته آن روز
مهدي بود آخِر كه باشد رهبر امروز
اَلْيومَ اَكْمَلْتُ بياني جاودان است
مَنْ كُنْتُ مَولاهُ دليل شيعيان است
گوئيم به مهدي ما همه تبريك
اي نور چشم فاطمه تبريك
مستي ما از باده خمّ غدير است
ساقي غلام حيدر آن پير خبير است
احسائي نام نامي آن بينشان است
ما را ز خشم اولياء مِهرش امان است
گوئيم به مهدي ما همه تبريك
اي نور چشم فاطمه تبريك
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 226 *»
از دست او ما جامي از كوثر گرفتيم
در پرتو او ما ره حيدر گرفتيم
بَه بَه از اين عيدي كه مهدي شادمان است
عيدي دهد ما را چو او صاحب قِران است
گوئيم به مهدي ما همه تبريك
اي نور چشم فاطمه تبريك
ما حَبَّه حُبّ علي در دل چو داريم
باشد از آن حبّه هر آن طاعت كه آريم
سرخوش غمين زان حَبَّه در هر دو جهان است
مِهر علي ما را همه مُهر جَنان است
گوئيم به مهدي ما همه تبريك
اي نور چشم فاطمه تبريك
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 227 *»
رازي
با
مرتضي علي7
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 228 *»
بسمه تعالي و له الحمد
صلّي اللّه عليك يا سيدي و مولاي
يا اميرالمؤمنين7
اي رهبر راستين آيين
روشن به تو چشم ملت و دين([122])
سودا زدهات خرد علي جان
در معرفتت معطل است آن
اي نور خدا، ظهور بيحد
پيدا ز تو شد خداي سرمد
اي آيت بيمَثيلي حق
يكتايي حق و حق مطلق
اي جلوه بيمثال يزدان
اي مظهر عدل و داد و ايمان
تو آيه اكبر خدايي
ني حقي و ني ز حق جدايي
اي والي ملك دين علي جان
اي وارث مصطفي و قرآن
ذات تو منزه از صفاتست
ظاهر به صفات تو چو ذاتست
آئينه صفت دل محبّان
تا جلوه كني براي ايشان
مهرت شده مُهر دل علي جان
عشق تو حيات و روح ايمان
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 229 *»
خاطر ز تو انبساط يابد
مِهرت چو به دل دمي بتابد
دلباختهات كجا رود؟ گو
جويد چو ترا ز كوي «ياهو»
در عالم ما تو اولين بيت
زاييده شدي از آن در اين بيت
پاكيزه حرم ز بُت نمودي
بر دوش نبي قدم چو سودي
گفتي تو اذان به بام كعبه
تبيين به تو شد پيام كعبه
در ليله هجرت پيمبر
از بهر حفاظتش به بستر
خفتي تو به جاي او در آن شب
بس كرده مفاخرت به تو ربّ
بودي تو، چو، ثاني محمد
شايسته توست سرير احمد
در عيد غدير به روز نوروز
شد مِهر رُخت سپهر افروز
بودي تو خليفه و نبودي
از آدم و جنّتش نمودي
اي شير خدا به گاه خشمت
بينايي حق فروغ چشمت
شيران همه روبهي كنارت
بازي تو و آن همه شكارت
دشمن ز تو در هراس افتاد
راحت نبدش دمي نه هم شاد
هر لشگر كافري ز تيغت
پيموده عجب ره هزيمت
در وصف تو بس نبي سخن گفت
اي بس ز فضيلت تو دُر سفت
رحلت چو از اين سراي بنمود
از ياد برفت هر آنچه فرمود
از راه هوس ز تو بُريدند
گوساله به جاي تو گُزيدند
راه تو به روي خلق بستند
از راه جفا دل تو خستند
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 230 *»
تنها شدي و چو بيكس ويار
كارت نه به كس، نه كس ترا يار
آتش به در سرايت افروخت
آن كس كه به سينه كينت اندوخت
زد با لگدش به در ز كينه
آزرد ز همسر تو سينه
هم پهلوي او شكست از در
افكند جنين وي ز مادر
سيلي بزدش چنانكه هوشش
از سر بشد و حُلي ز گوشش
حق تو و اهل و خانهات را
پامال هوي نموده اعدا
عزّ تو و حرمتت شكستند
پيمان ولايتت گسستند
بر گردن تو رسن فكندند
از خانه به مسجدت چو بردند
جز فاطمه ياوري نبودت
زان روي شد او به جستجويت
تا دامن تو به چنگ آورد
در جمع خسان چو بانگ آورد
خصمت نه ترحمي بر او كرد
بازش ستمي ز كينه رو كرد
فرمان زدن چو كرد صادر
آن بيخبر از خداي قاهر
خستند ز تازيانه بازوش
چُون صورت و سينه و چو پهلوش
دستش ز تو تا جدا نمودند
دنيا ببرش سيا نمودند
آماده چو شد براي نفرين
تا نيست كند هر آنچه بيدين
گفتي منما تو اي كريمه
نفرين كه شود در اين جريمه
اسلام تباه و خلق نابود
اي آنكه تويي خزائن جود
بابت همه را چو رحمت عام
زنهار شوي تو نقمت عام
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 231 *»
پس راه شكيب بر گزيديد
عُزلت ز ميانه پيشه كرديد
بيياور و بيكس و پريشان
افسردهدل و دو ديده گريان
از فُرقت مصطفي9 چو مجنون
وز حالت فاطمه جگرخون
حقت شده دستخوش ستمگر
جانت شده مشتعل ازين شر
دادي تو ز حال خود پيامي
در مسجد كوفه در كلامي
توفنده و سر بسر پر از سوز
رسواگر دشمن سيهروز
گفتي تو در آن ز درد پنهان
مشهور به «شقشقيه» شد آن([123])
پس چاره نديدهاي بجز صبر
تا آنكه خدا دهد تو را اجر
صبرت چو كسي كه در دو چشمش
خار و خس و پي ز پي سرشكش
دارد به گلو چو استخواني
بر او گذرد چه؟ زندگاني
اسلام رهين صبرت اي شه
جن و ملكند مطيعت اي شه
در خانه نشستي از مروّت
بستي به رخت در از فتوّت
در حسرت همسرت چو شمعي
سوختي و زدي شرر به جمعي
زهراي عزيرِ تو جگرخون
آه و اَلَمش دمادم افزون
او بسته لب خود از شكايت
با كس نبُدش سر حكايت
از جور و جفاي خصم بيدل
جز درد و غمش دگر چه حاصل
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 232 *»
گاهي به بقيع و گَه اُحد رفت
ناليد ز فرقت پدر سخت
گاهي ز غم تو بي امان بود
خم شد كمرش ولي جوان بود
تا آنكه دگر توان نماندش
افتاد ز پا و كس نخواندش
جانش ز غمش چو آب ميشد
اركان تنش خراب ميشد
بستر نشُدش چو جاي راحت
ديگر نبُدش توان و طاقت
بس ناله به روز و شب همي كرد
مرگش ز خدا طلب همي كرد
تا آنكه به ماتمش نشستي
از هستي خود تو دست شستي
گفتي كه شكسته در وجودم
ركنِ دومِ نبودِ بودم
ديدي تو سرشك كودكانت
در رفتن مرغ آشيانت
نالان همه از فراق مادر
دلها به دو نيم و تن در آذر
تنها چو شدي ز بعد زهرا
تيره به برت تمام دنيا
راز دل خود به كس نگفتي
در چاه چو گنج خود نهفتي
زان راز كسي خبر نگشته
گرچه فلك اين همه بگشته
آن اشك شب و نواي روزت
آورده خبر ز ساز و سوزت
بهتر ز پدر براي ايتام
بودت به همه محبت تام
بيمار و يتيم و بينوا را
دلسوزي تو اُميد تنها
محصول هر آنچه جمع كردي
بهر فقرا به دوش بردي
اي اصل كرم كرم نمودي
بر لوح زمان رقم نمودي
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 233 *»
معناي عدالت و مروّت
عفو و دِهِش و سَخا فتوّت
بودي همه شب تو در تب و تاب
در آتش و آب چو شمع محراب
در روز ترا نبود راحت
يك لحظه ز خدمتت فراغت
در گوشه انزوا بَد احوال
بودي تو حدود بيست و پنج سال
آنان كه ز تو بريده بودند
پا از ره تو كشيده بودند
چشم خرد از رخت ببستند
با خار هوي دلت بخستند
گوساله به جاي تو گزيدند
بس خواري و مسكنت كشيدند
بيدار شدند ز خواب غفلت
كردند همگي چو با تو بيعت
شد بارِ دگر ترا مهيا
رنج و ستم و جفاي اعدا
بيعت شكنت، نه اهل خيرند
چُون عايشه، طلحه و زبيرند
از راه ستمگري عدويت
افراشت عَلَم به روبرويت
گفتي كه زمانه خوار كردم
با همچو تويي دچار كردم
گرديده قرينهم چه آسان
نام من و نام پور سفيان
از ظلمت و ظلم آن ستمكار
ديدي تو شهيد گشته عمّار
تا آنكه جفا دگر ز حدّ شد
با خارجيان ترا رَسَد شد
تكفير تو شد رواج بازار
هر لحظه نويي ز رنج و آزار
تا آنكه رخت ز خون فَرقت
گلگون شد و شد زمان فُرقت
زان، چهر فلك خراش برداشت
تاريخِ شهادت تو بر، داشت
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 234 *»
خون سرت از شفق نمايان
جوشد همه صبح و شب به دوران
فرياد كند به بي زباني
هر كس شنود به هر زماني
من خون سر شهيد پاكم
سر، باز، از آن و سينه چاكم
هستم چو گواه خون مظلوم
سويم نگرد دو چشم محروم
خواند ز خطوط خوننمايم
تا هستم و هست جاي پايم
«كاين تيره شب پر از جنايت»
«از پي بودش خور هدايت»
خورشيد چو دمد ز مغرب آنگه
روشن شود عالم از رخ شه7
آيد ز پس حجاب سردار
تيغ دو لبش به كف عليوار
گويد كه منم ولي هر خون
پامال نموده دشمن دون
خون علي و حسين و زهرا:
محسن ، حسن و تمام آبا:
خون شهداء حق به هر دور
از اول و آخر و ز هر كوْر([124])
غمنامه مرتضي7 غمين گفت
اين درّ ثمين، ز لطف شه سفت([125])
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 235 *»
غديريه
«تبارك ازين عيد و جشن و سرور»
«كه دارد در آن رهبر ما حضور»
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 236 *»
بسمه تعالي
تبارك ازين عيد و جشن و سرور
كه دارد در آن رهبر ما حضور
غدير است و برتر ز هر عيد ما
بود ياد بودي ز روز «بَلي»
مؤخّر شده در ظهور از دو عيد([126])
مقدم ازان دو چو آمد پديد
كه هر چه مقدم بود در وجود
مؤخر ز حكمت شود در شهود
بود علّت غائي روز و شب
ز خلق زمان بوده منظور رب
خدا نار و جنّت ازان آفريد
كه ظاهر كند قدر اين روز عيد
نمود امتحان خلق خود را باين
كه سازد جدا ممتحن از لعين
پس از مصطفي مرتضي رهبر است
چو بعد از نبي بر همه او سر است
نبي همچو شمس و ولي چون قمر
ازان نور خود گيرد اين سر بسر
نبودي اگر پرتو روي شه
كجا تابشي بودي از مهر و مه
نكردي اگر التفاتي ز مِهر
كجا گردشي بود بهر سپهر
اگر حَبَّه حُبّ مولا نبود
نبود خرمن كومهها را وجود([127])
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 237 *»
اگر دانه مِهر او را خدا
نكِشتي كجا هستي گشتي بپا
بسائط نميشد فراهم اگر
نبودي چنين خلقتي در نظر
نميزد اگر تكيه بر تخت خود
دگر عرش و فرشي بجايي نبُد
بود دست تدبير حق چون علي7
ز امكان بعونش شود منجلي:
هران قابليّت چه خير و چه شر
بفعل آيد از قوّه سر تا بسر
حق او را ز نور خود ايجاد كرد
سپس هم به او هستي بنياد كرد
مفوض باو كرد هر كار خود([128])
چو يك پيكري بهر يك روح شد
منزّه بود از مَثَل كردگار
ولي در مثل حق شود آشكار
علي عبد حق و همه كائنات
عَبيد علي در حيات و ممات
هر آنچه، هر آن كس كه دارد،ازوست
چو فوّاره هر چه كه بارد ازوست
تبارك ازين بخشش خاص و عام
ازين فيض بي منتهي و مدام
فرستاده او بود هر نبي
ازو دارد اذن هدايت وصي
نگين نبوّت ازو يافته
هر آنكه شريعت بپا ساخته
همه نزد او عبد لايملكي
ثناگوي او روز و شب هر يكي
ولي خدا بوده در آن زمان
نه از آدم و ني ز عالم نشان
نه از عرش و فرش و نه لوح و قلم
نه از اَيْن و وَضْع و نه از كيف و كَمْ
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 238 *»
نه از نار و جنّت، نه حور و قصور
نه از روز و شب ني سنين و شهور
شد او ياور انبيا در نهان
مددكار خاتم نهان و عيان
خدا خوانده او را بقرآن «خبر»([129])
بود مبتدا او، بوجه ديگر
خبر ميدهد فعلش از فعل حق
چنانكه بود قول او قول حق
شده باب علم نبي حضرتش
كه روشن شود بهر ما رتبتش
بود مشتق از نام حق نام او
مي حقپرستي مي جام او
«حقيقت» كه احوال وي با خداست
«طريقت» ز رفتار وي پا بجاست
«شريعت» همان گفتههاي ويست([130])
نهان چون عيان از براي ويست
غيوب و شهود و هر آنچه دران
طفيل وجودش بدان بي گمان
ازان كعبه زادگاه ويست
كه آنِ وي و بارگاه ويست
دگر آنكه اين كعبه را باطنيست
چو دل بهر اين، اين وِرا چون تنيست
وِرا بيند عارف كه خود كعبهاي است
خود اصل است و كعبه وِرا جلوهاي است
كجا عارف است آنكه جويد وِرا
چه در كعبه يا دير و يا خانقا؟!([131])
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 239 *»
علي حقّ محض است و حق را مدار
بباطل سراها، علي را چه كار؟!
در آنها شياطين دارند حضور
علي با شياطين، بود قول زور([132])
علي هاديست و هدايت عليست
علي مرد دين و ديانت عليست
قيامت شود رُتبتش آشكار
كه بعد از نبي باشد او تاجدار
بفرمان او دوزخ است چون غلام
خُذي ذا،ذري ذا بگويد امام([133])
بجنّت دهد جا هرآن رستگار
ازين رو قسيم نعيم است و نار
وليّش بمحشر بود سرفراز
عدويش دچار هزاران نياز
عذاب ابد را شود مستحِق
«منافق» بر او باشدي مُنطبق
علي مؤمن و اصل ايمان عليست
علي عارف و اصل عرفان عليست
نجاتي نباشد بجز حبّ او
تقرّب بحق را ز حُبّش بجو
چو بغضش بود اصل كفر و نفاق
منافق ندارد باو اشتياق
محبّت اساس ديانت بود
مُلازم دگر با برائت بود
دروغين بود بيبرائت يقين
حديث صحيح آمده اين چنين
علي را مراتب بود در ظهور
كه جز حق ندارد در آنها حضور
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 240 *»
بود نام آنها مقامات حق
بتعبير مشهورش آيات حق
خدا در تمامي بود جلوهگر
كه گويا بجز حق نباشد دگر
نباشد نشان از خود حضرتش
زُدوده خودي را ز هر رتبتش
علي گر بگويد «انا الحق» رواست
نشان خدا در بر بندههاست
ز غير علي، ناروا اين سخن
چو بانگ زغن نابجا در چمن
سزد «لي مع اللّه» گويد علي
كه از او، باو، حق شده منجلي
خدا را بود اسم اعظم علي
ظهور خدا در دو عالم علي
مقام دگر خود مسمّي بود
كه از اسم و رسمش مبرّا بود
مقام دگر هم ازين برتر است
كه «لا اِسْمي» حضرت داور است
مقامات برتر ندارد بيان
ز دركش عقول همه ناتوان
مقامات مادون آن رتبهها
بود قابل فهم امثال ما
علي در مقامي «مشيّت» بود
كه آن مبدء و اصل خلقت بود
بآن آفريده خدا هر چه هست
و يا آفريند و يا بوده است
بود در مقام دگر ظرف آن([134])
چو مجراي آبي كه باشد روان
مشيت درين رتبهاش بر قرار
ازين رتبهاش ميشود آشكار
نخستين پديده بود بعد ازان
كه در مُلك امكان گزيده مكان
يكي بوده با مصطفي حضرتش
دران رتبهها تا باين رتبتش
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 241 *»
دگر بعد ازين رتبه گشتند جدا
چو نوري كه گردد سرا پا دو تا
نه مانند اين عرصهي فصلها
كه باشد تباين ميان دو تا
دو تايي كه يكتا و عين هماند
جدايند ولي باهمند و يكاند
يكي مظهر كلّ پيغمبريست
يكي مظهر مطلق رهبريست
نبوّت دران يك شده آشكار
درين يك ولايت بود پايدار
شدند هفت تعين سپس اين دو نور([135])
مكرّر شدند بعد ازان در ظهور([136])
چهارده همه جلوه حقنما
چهارده همه حجّت رهنما
چهارده چراغ هدايت همه
نخستين محمد9، پسين فاطمه3
براي بشر چون بشر گشتهاند([137])
خداوند خلقاند و خود بندهاند([138])
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 242 *»
همه هاديند و همه پيشوا
همه در زمين جانشين خدا
خدا را همه آيت معرفت
نداده بكس حق چنين مرتبت
همه انبيا بر سر خوانِ شان
خلائق همه جيره خوارانِ شان
بدرگاهشان بندهاند سر بسر([139])
برحمت كنند بر خلائق نظر
همين رحمت عام رحمانيست([140])
كه مشمول آن هر چه امكانيست
ولي شيعيان را دگر رحمتيست([141])
كه خالي ز هر شقوت و نقمتيست
چو دارد بدل شيعه مهر علي
بود در دل شيعه حق منجلي
بود باور شيعيان اين چنين
كه باشد ولاي علي اصل دين
ولاي علي عروه محكم است
دگر با ولايش نه جاي غم است
ولايش چنان گوهر پر بهاست
كه برتر ز مقياس دنياي ماست
ندانيم چه اندازه آيد بكار
فقط وقت مردن شود آشكار
كه دارد چه اندازه ارز و بها
دهد چون خدا شيعيان را جزا
بگو گر كه خواهي ز پل بگذري
حسابم نما حيدرا حيدري
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 243 *»
نشيــدة
«الخاتميّــة»
«اليوم الرابع و العشرون من ذيالحجة
تصدّق مولانا اميرالمؤمنين7
بخاتمه الشريف علي المسكين و هو راكع
و نزلت فيه «انما وليكم اللّه، الآية»
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 244 *»
سـرود عربي
«الخاتَميّــة»
به مناسبت خاتمبخشي اميرالمؤمنين7
روز 24 ذيالحجة
و نزول آيه «انما وليكم اللّه»
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 245 *»
بسمه تعالي
«الخاتـَميّة»
صَلُّوا عَلي خَيْرِ الْوَري، بَعْدَ الْمُصطَفي9
بَدْرِ الْهُدي قَد حَمَلَ، بَعدَهُ اللِّواء
صَلّي عَلَيهِ رَبُّنا بَعْدَ ما صَلّي
عَلَي النَّبي الْمُجْتَبي، خَيْرَ ما صَلّي
ـــــــــــــــــــــ
اِنّا رُوينا اِنَّهُ جاءَ هذَا الْيَوْم
في مَسْجِدِ الْقُدْسِ النَّبي9، سائِلٌ مِن قَوْم
فَسائَلَ الْقَوْمَ فَقالَ اَيُّكُمْ يَؤُمّ
فِي اللّهِ اَنْيُعْطِيَني ما بِهِ الْغِنا (2)
صلوا . . . .
ـــــــــــــــــــــ
فَما اَعْطاهُ اَحَدٌ مِنَ الْمُصَلّين
كَذا وَ لا مِنْ غَيْرِهِمْ مِنَ الْمُسْلِمين
فَصارَ خائِباً هُوَ مِنَ الْحاضِرين
اَرادَ اَنْيُراجِعَ مِنْ غَيْرِ الْعَطاء (2)
صلوا . . . .
ـــــــــــــــــــــ
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 246 *»
مِنَ الْقَضاءِ كانَ مَولانا عَلِي
يُصَلّي فيهِ فيهمِ نُورٌ جَلِي
بِالْمُؤْمِنينَ راحِمٌ بِهِم حَفِي
وَ كانَ راكِعاً هُوَ حينَ ما اَحْفي (2)
صلوا . . . .
ـــــــــــــــــــــ
اَشارَ بِيُمنْي يَدَيْهِ اَيُّهَا السّائِل
خُذْ خاتَمي مِنْ اِصْبَعي لَيْسَ بِقائِل
فَاَخَذَ مِنْ يَدِه سُؤْلَهُ نائِل
فَاَظْهَرَ الشُّكْرَ لَهُ بَعْدَ ما اَثْني (2)
صلوا . . . .
ـــــــــــــــــــــ
راحَ هُوَ لِيَخْرُجَ بَعْدَ ما نالَ
فَصادَفَ خَيْرَ الْوَري عَنْهُ قَدْ سالَ([142])
اَعْطاكَ شَيئاً مِنْهُمُ نَعَّمَ([143]) قالَ
لاَِي شَيءٍ تَسْأَلُ خَيْرَ([144]) مَنْ لَبّي (2)
صلوا . . . .
ـــــــــــــــــــــ
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 247 *»
قالَ لَقَدْ جاءَ الأَمينُ مِنْ لَدَي الرَّحْمن
في شَأْنِ مَنْ اَعْطاكَهُ اَنْزَلَ الْقُران
تَبَيَّنَ مَقامُهُ مِنْ ذاكَ الْبُرْهان
بَعْدَ الاِلهِ ثُمَّتَ بَعْدِي الْمَوْلا (2)
صلوا . . . .
ـــــــــــــــــــــ
وَ «اِنَّما وَلِيُّكُمْ» فيهِ قَدْ اُنْزِل
طُوبي لِمَنْ عَنْهُ اِلَي الْغَيْرِ([145]) ما يَعْدِل
وَيْلٌ لِمَنْ كانَ غَداً عَنْهُ في مَعْزِل
فَما لَهُ الْعُذْرُ اِذا كُشِفَ الْغِطا (2)
صلوا . . . .
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 248 *»
بسم اللّه الرحمن الرحيم
اللهم و صل علي وليّك المحيي سنّتك، القائم بامرك، الداعي اليك، الدليل عليك، حجّتك علي خلقك،
و خليفتك في ارضك، و شاهدك علي عبادك،
اللهم اعزّ نصره و مدّ في عمره و زيّن الارض بطول بقائه
اللهم اجعلنا من اعوانه و انصاره و اتباعه و شيعته و ارنا في آلمحمد: و اوليائهم ما يأملون و في اعدائهم ما يحذرون اله الحق آمين يا ذاالجلال و الاكرام
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 249 *»
ميلاديه([146])
« ولادت امام عصر7»
«آخرين تجلّي خدا»
«ولادت، غيبت، ظهور»
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 250 *»
بسم الله الرحمن الرحيم
صلي الله عليك يا سيدي و مولاي
يا بقية الله
بارقهاي از قدم به سوي امكان فتاد
جلوه تابشگري ز روي جانان فتاد
به چهره كائنات پرتو رخشان فتاد
جهان فرسوده بين چو نوجوانان فتاد
نسيم قدسي يكي به جان هستي وزيد
به روي عالم كشيد ز نور خود چون پرند
ز رحمت كردگار زدي يكي نوشخند
بر تن هر ذرّهاي لباس ديبا فكند
به هر چه دل بنگرد نمايد او را پسند
چو پرتو نور حق ز روي عالم پديد
عالم امكان همه چو باغ لاله شده
لطف الهي نگر چه هاله هاله شده
براي هر ممكني ز حق حواله شده
نصيب هر خاص و عام ز خُم پياله شده
موسم جود و عطا به خلق ممكن رسيد
خزائن غيب را درب كرم باز شد
بخشش رحمت ز حق دوباره آغاز شد
عنايت سرمدي با همه دمساز شد
دل ز وفا با صفا در تك و در تاز شد
كه بشنود از سروش ميدهد اينك نويد
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 251 *»
جمال حق آخرين جلوهگري را نمود
بار دگر پرده از چهره خود برگشود
تجلي اولين هر آنچه بودش نمود([147])
تمام اطوار او آمده اندر شهود
ز مشرق خاوران دميده خاور جديد
مظهر كل صفات جلوهگه مطلق است
گر چه شدي آخرين به رتبت او اسبق است
طلعت رخشندهاش آيه جاء الحق است
نور وي از نور ذات منبعث و منشق است
آيه يكتائي خداي فرد وحيد
عيسي گردون نشين كمينه دربان او
خواجه دوران خضر ريزه خور خوان او
چشمه حيوان نمي ز بحر احسان او
سراي مينو يكي جلوه رضوان او
به نزد خدّام او ملائكه چون عبيد
سامره يكسر ز نور گشته مثال عروس
ز مكرمت كرده او به تخت عزّت جلوس
عرش برين ميزند به پاي آن بقعه بوس
غبطه خورد بر زمين چو گنبد آبنوس
رشك جنان بيندش به ديدهاي بس حديد
فرشتگان صف به صف ز آسمان موج موج
گرد زمين سر به سر خندهكنان فوج فوج
ز راز نرجس كنند زمزمهها زوج زوج
باز به شادي همه گرفته بر اوج، اوج
گهي به تسبيح حق گهي به حمد حميد
خانه نرجس شده ز رحمت انباشته
بر سر او حق عجب جلالت افراشته
وقت سحر تا كه سر ز خواب برداشته
بهر ستايش رخش به خاك بگذاشته
همره فجر دوم صبح سعادت دميد
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 252 *»
مكان سراي حسن7 زمان ز شعبان نيم
صدف ز نرجس رحم گوهر چو درّ يتيم
به يك اشاره كند چهره مه را دو نيم
رحمت حق باشد و عذاب و خزي اليم
ولي هر مؤمن و بوار بر هر عنيد
سمي خاتم بود به باطن و هم علن
ولي مطلق چو او صاحب امر و زمن
غنچه بشكفته نرجس و پور حسن
شده چه روشن به او ديده دهر كهن
به گلشن يا و سين نوگل زهرا چميد
چونكه بُدي آخرين تجلّي كردگار
دگر نبيند به خود مثل وِيَش روزگار
براي حفظش خدا ز دشمن نابكار
نموده وي را نهان كه باشد او پايدار
ز ديدهها غيب شد كه هر كس او را نديد
ز سنّت موسوي خفاء حمل وِيَست
خائف از دشمنان غيبت طولانيست
سنّت عيسي در او خلاف در مهديست([148])
ز يوسف نازنين خلوت و تنهائيست
به سوي عرش عُلا پاي از اينجا كشيد
چو مصطفي9 در عروج همره روحالامين
ز دامن باب خود آن شه دنيا و دين
گاه براي لقاء ميشدي سوي زمين
به نزد مام و پدر تا كه دمي همنشين
دو حجت كردگار شوند به گفت و شنيد
حكيمه آن بانوي عصمت و عفت چنين
گزارشي ميدهد ز رشد آن نازنين
كه گه به گه ديدمي به نزد بابش قرين
جوان نو رُستهاي مهي عجب دلنشين
اشك شعف پي ز پي ز ديدهام ميچكيد
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 253 *»
به پنجمين سال خود ز دست دادي پدر
افسر شاهنشهي خدا نهادش به سر
دور امامت رسيد به خسرو دادور
حكيمه شد واسطه بانوي والاگهر
ميان آن سَرور و شيعه شاه فريد
غيبت صغراي او ز رحلت عسكري7
دويست و شصتم سنه ز هجرت رهبري
بيش ز هفتاد سال كرد چنين سروري
چهار نايب بُدي يكي پس از ديگري
ز نايبان برتر و اميد هر نااميد
سيصد و بيست و نهم چو ماه شعبان شدي
به روز نيمه از آن فرقت جانان شدي
شيخ اجلّ بوالحسن([149]) جانب رضوان شدي
غيبت دوم شروع اوّلي پايان شدي
نيمه شعبان از آن به هم شده حزن و عيد
غيبت كبري دگر نباشدش انتهاء
مگر كند شيعه را خدا بسي مبتلا
شود زمين پر ستم ز جور اهل دغا
براي اهل ولا نماندي از رخاء
غمين ز فضل خدا مكن تو قطع اميد
بگو شها از كرم پرده ز رخ برگشا
تا كه نمايد خدا ز چهرهات جلوهها
ديده عشاق را خاك رهت توتيا
كوي ولايت شود كعبه اهل صفا
همه به درگاه تو چو بنده زر خريد
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 254 *»
تو از قيامت كني قيامتي را به پا
ز يك دمت ميشود زنده بسي مردهها
به دست تو ميسم و به دست ديگر عصا
همچو قلم در كفت جَبهه چو لوح قضا
آتش و فردوس را خشم و رضايت كليد
اي كه ز لعل لبت چشمه آب بقا
بنده دربان تو موسي صاحب عصا
آينهدار رخت شمس و قمر در سما
نمي ز احسان تو سراسر ماسوي
عيسي و الياس و خضر ديده به فضل مزيد
جهان شود يكسره ز جلوهات پُر ز نور
معاني حق همه بيابد از تو ظهور
حكومت اهرمن حيلهگران شرور
منهدم و منهزم خوار و زبون همچو مور
ز سطوتت ميرمند به مثل موش خَويد([150])
عدل جهاني كني به پا به دوران خود
دست عنايت دراز از ره احسان خود
عقل بشر ميرسد به رشد تابان خود
ز يمن رباني مهر درخشان خود
بهر ظهورش همه دعا فراوان كنيد
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 255 *»
نشيدة ميلاديّه([151])
«في ولادة الامام الحجة بن الحسن8»
«عجل اللّه فرجه الشريف»
سرود عربي:
«جاء الامام المهدي»
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 256 *»
بسمه تعالي
البُشري البُشري:
جاءَ الامامُ المهدي
قَد جاءَنا لِيَهْدي (2)
صّلوا عليه (2)
ـــــــــــــ
مرحبا مرحبا:
يا قادِماً في السحر
اَنْ لا يريكَ القمر
كنتَ شديدَ الحذر
يا سيِّدَ الامجادِ (2)
صلّوا عليه (2)
ـــــــــــــ
اهلاً بِك اهلاً بِك:
اشرقتَ كُلَّ الوَري
جئتَ مِن بحرِ الضياء
حَمَلْتَ كُلَّ البَهاء
يا مُشْرِقَ الفؤادِ
صلّوا عليه (2)
ـــــــــــــ
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 257 *»
الحجّة الحجّة:
اِبْنُ الحسن وَ النَّرجس
مِنَ النورِ قَد غُرِس
قَد طَهُرَ مِنَ الرِّجس
هادٍ هو ابن الهادي
صلّوا عليه (2)
ـــــــــــــ
سامراء سامراء:
بوركتِ في هذا الشهر
في الليلِ الخامِسعَشَر
بالقائمِ المنتظَر
اَكرِم بكِ من وادٍ
صلّوا عليه (2)
ـــــــــــــ
وجهَ الله وجهَ اللّه:
لولا اَنتَ لَساخَتْ
اَلارضُ، لاَ اسْتقامتْ
تِلك الشِدادُ صارتْ
تَجري اِلي نَفادٍ
صلّوا عليه (2)
ـــــــــــــ
امرَ الله امرَ اللّه:
انتَ الامامُ الحاضر
و عالِمُ السَّرائِر
قد جاءَناَ البَشائِر
اَنتَ بينَ العبادِ
صلّوا عليه (2)
ـــــــــــــ
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 258 *»
الاَرْوَع الاَرْوَع:
راعَ الحُسنَ وَ الجمال
حُسْنك يا ذا الجلال
اَنْتَ الحُسْنُ وَ الكَمال
وَ مَقصدُ الوُرّاد
صلّوا عليه (2)
ـــــــــــــ
نورَ الله نورَ اللّه:
قد جِئتَنا مِن بَعيد
اَشْرَقتَ هذا الصَّعيد
اَسْعَدتَ كلَّ سعيد
هادٍ الي الرَّشادِ
صلّوا عليه (2)
ـــــــــــــ
يا غَمام يا غَمام:
اَنْتَ سَحابُ الرحمة
و كاشِفُ المهمة
و الشاهدُ لِلاُمة
و مَلْجَأُ الاَوتادِ
صلّوا عليه (2)
ـــــــــــــ
يا غايب يا غايب:
قلوبُنا، اِشتاقَتْ
صدورُنا قد ضاقَتْ
نفوسُنا قد ذابَت
عِظامُنا بَوادٍ
صلّوا عليه (2)
ـــــــــــــ
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 259 *»
يا مهدي يا مهدي:
ارواحُنا فِداكا
اَنتَ اهلٌ لِذاكا
و لم نَكُ لَولاكا
اَنتَ صَوبُ عِهادٍ([152])
صلّوا عليه (2)
ـــــــــــــ
تَحَكَّمْ تَحَكَّمْ:
اللهُ قد اَعطاكا
و الامرَ قد وَلاّكا
فيكَ معني حَلاّكا([153])
و الحقُّ مِنكَ بادٍ([154])
صلّوا عليه (2)
ـــــــــــــ
يا قائم يا قائم:
بنورِكَ اهتدَينا
بامرِكَ اقتدَينا
ظهورَكَ انْتظَرنا
ذلِكَ خيرُ زادٍ
صلّوا عليه (2)
ـــــــــــــ
يا اللّه يا اللّه:
عَجّل لنا ظهورَه
بارِكْ لنا حضورَه
سَهِّل لَه صدورَه
هذا اَقصَي المرادِ
صلّوا عليه (2)
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 260 *»
نشيدة ميلاديّه([155])
«في ولادة الامام الحجة بن الحسن8»
«عجل اللّه فرجه الشريف»
سرود عربي:
«قد جاء المهدي»
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 261 *»
بسمه تعالي
اَلشُّكرُ لِلّه (2)
اَلحَمْدُ لِلّه (2)
جاءَ الخَبَر عِنْدَ السَّحَر قَد جاءَ المهدي (2)
ـــــــــــــ
صَلّوا عليه
قَد مَهَّدَ لَه
اَيُّهَا السّادَة
خيرَالوِسادَة
نُبَشِّرُكُم، تِلْكَ الوِلادَة
بارِئُه مِنْ قَبلِ اَنْيَراهُ بَصر
جاء الخبر. . .
ـــــــــــــ
في شَهْرِ شَعْبان
فَضْلاً و رَحمَة
مِنْ مَنِّ الْمَنّان
مِن بابِ الاِحْسان
وَ مِن قَضاءِ الْحَتْمِ لِلدَّيّان
قَدْ اَظْهَرَ وَليَّهُ فِي الخامِسْ عَشَر
جاء الخبر. . .
ـــــــــــــ
بُشْريكُمُ اليَوْم
اَكْرَمَنا اللّه
اَيُّها الاِخْوان
بِعِدْلِ القُرآن
قَدْ جاءَنا الْيَوْم، نورٌ وَ ايمان
فَاَنْزَلَ مِن قَبْلِه فيه مِن سُوَر
جاء الخبر. . .
ـــــــــــــ
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 262 *»
خَليفَةُ اللّه
وَ ناصِرُ الحَقّ
مِنْ بَعْدِ الحَسَن
نورُ المُهَيْمِن
وَ صاحِبُ الاَمْر، وَ ناشِرُ المَنّ
تَسَتَّرَ بِشَخْصِه مِن خَوْفِ الضَّرَر
جاء الخبر. . .
ـــــــــــــ
بِه تَجَلّي
جَعَلَ حُبَّه
رَبُّ الخَلائِق
اَعْلَي الوَثائِق
صَفّاهُ رَبُّه، عَنِ العَوائِق
بِيَدِه عِنْدَ الخُروج اَلحَقُّ يَظْهَر
جاء الخبر. . .
ـــــــــــــ
اَهْلاً و سَهْلاً
اَحْسِنْ اِلَيْنا
يا طارِقَ([156]) اللَّيْل
بِيَدِكَ النَّيْل
قَدْ جِئْتَ بِالنُّور، ما لَكَ مِن مَيْل
طُوبي لِمَن قَد زارَكَ حَيْثُما نَظَر
جاء الخبر. . .
ـــــــــــــ
راكَ النَّبي9
اَخْبَرَ الاِْله
حينَ ما سَري
فَضْلَكَ العُلي
وَجْهَكَ الْمُضيء، اَشْرَقَ السَّماء
وَ اَنَّكَ الْمَولَي الَّذي يُوَلَّي الْبَشَر
جاء الخبر. . .
ـــــــــــــ
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 263 *»
قِوامُ الْوُجُود
كُلُّ الْخَلائِق
نُورُكَ الفاضِل
فَضْلَكَ نائِل
لَوْلا ذاكَ النُّور، لا شَيءَ حاصِل
كُلُّ الْوَري مِنْ نُورِكَ اَثَرُ الاَثَر
جاء الخبر. . .
ـــــــــــــ
لَوْلا وُجُودُه
كَذَا السَّموات
لَلاَْرْضُ ساخَت
لَمَا اسْتَقامَت
وَ ما عَلَيْها، فَلاَ اسْتَدامَت
لاَِنَّهُ القُطْبُ الَّذي فينا قَدْ ظَهَر
جاء الخبر. . .
ـــــــــــــ
بَدْرٌ اِلهي
لُطْفُهُ خَفي
فِي اللَّيْلِ طالِع
فَضْلُهُ واسِع
نُورُ الهِدايَة، لِلنّاسِ ساطِع
اَخْفي بَهاءُ وَجْهِهِ الشَّمْسَ وَ الْقَمَر
جاء الخبر. . .
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 264 *»
اشعاري از مجموعهي:
«مولود شعبان، موعود دوران»([157])
þ «مولاي من»
þ «غايب حاضر»
þ «تفسير «هو اللّه» »
þ «غم دوري»
þ «گرفتار هوي»
þ «حسن خداداد»
þ «جلوه جانانه»
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 265 *»
«مولاي من»
شاهنشه و مولا توئي
هم دين و هم دنيا توئي
صاحب لوا هر جا توئي
دست خدا شاها توئي
مهدي توئي مولاي من
مهدي مرا تا جان توئي
جانِ مرا جانان توئي
رنج مرا پايان توئي
مولاي من مولا توئي
مهدي توئي مولاي من
درد من است هجران تو
رنج من است فقدان تو
باشد دلم نالان تو
درد و دوا يكجا توئي
مهدي توئي مولاي من
ياد تو درمان من است
مهر تو ايمان من است
عهد تو پيمان من است
دلدار هر شيدا، توئي
مهدي توئي مولاي من
نامت شِفاي درد من
رحمي بر آهِ سرد من
عشق تو عمري عهد من
برتر ز هر والا توئي
مهدي توئي مولاي من
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 266 *»
مسكين درگاهت منم
بر درگهت سر ميزنم
دانم كجا در ميزنم
مشكل گشاي ما توئي
مهدي توئي مولاي من
معشوق دلهائي بيا
پنهان پيدائي بيا
بر ما تو مولائي بيا
سرّ سويداها، توئي
مهدي توئي مولاي من
ما را چو كعبه كوي تو
شد قبله ما روي تو
مائيم اسير خوي تو
يكتاي بيهمتا توئي
مهدي توئي مولاي من
اي سايه لطف خدا
ما را تو هستي رهنما
از تو وجود ماسوا
باقي و پابرجا، توئي
مهدي توئي مولاي من
اي راز هستي بودِ تو
هستي، كمي از جود تو
بود و نبود از بودِ تو
پيداي ناپيدا توئي
مهدي توئي مولاي من
هم شاهد و مشهود تو
هم ساجد و مسجود تو
هم عابد و معبود تو([158])
دنيا و هم عقبي توئي
مهدي توئي مولاي من
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 267 *»
باشي پناه مرد و زن
جاني تو و عالم چو تن
تن را دگر، در هم، مَتَن
مُنشي هر اِنشاء، توئي
مهدي توئي مولاي من
در اين شب غيبت شها
راهي به روي ما گشا
رحمي به حال ما نما
دُردانه زهرا، توئي
مهدي توئي مولاي من
بي روي تو رويم سيه
افتادهام حالت تبه
جويد غمين عفو گنه
گر حال من جويا، توئي
مهدي توئي مولاي من
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 268 *»
«غايب حاضر»
اي شاهد دلها، مه بيمثل و يگانه
اي از غم هجر تو همه پير زمانه
مشتاق وصال تو دل عارف و عامي
سيلاب سرشك همه از ديده روانه
سرگشته كويت شده هر پير و جواني
روزي رسد آن روز ظفر شأن تو يا نه
خاك ره تو كحل بصرهاي محبّان
خونين دلشان تير محَن را چو نشانه
از فرقت تو گشته پريشان همه دلها
اي حاضر هر جمعي و غايب ز ميانه
بيوصل گل روي تو گل رنگ ندارد
پژمرده گل و گلبن و مينوي و جوانه
از پرتو رخسار تو روشن مه و خورشيد
تيره ز فراقت شده هر محفل و خانه
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 269 *»
كعبه به حرم مقصد حجّاج ز هر سو
مقصود دل عارفي و كعبه بهانه
پيدا همه جائي تو به چشم دل عارف
بيگانه تو را ميطلبد خانه به خانه
افسرده ز هجران تو هر صامت و ناطق
ليكن زند از سرّ همه شعله زبانه
لب بسته و گويا همه در وصف تو حيران
مدحت ز، كه آيد؟! به غزل يا كه ترانه
بيهوده غمين ميبرد اميد وصالت
اي صبح اميد شب يلداي زمانه([159])
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 270 *»
«تفسير هو اللّه»
اي آنكه توئي دلشدگان را همه شاهد
اي طلعت تو قبلگه طاعتِ عابد
تا كوي تو شد كعبه دلها به حقيقت
حق جلوهگر آمد به رخت بر دل ساجد
تنها نه ملك را شدهاي علّت سجده
هستي جهت سجده هر ساجد و عابد
آن كس كه به راهت دهد از كف همه هستي
او هستي بيحدّ و ابد را شده واجد
با نعمت ديدار تو خوش جنّت فردوس
با نقمت هجرت بود آن دوزخ و فاقد
يكتائي ذات و صفتت معني توحيد
تفسير هو اللهي و هم موقع واحِد
سودي نبود در دو جهان غير ولايت
هر صَفْقَه ديگر بود آن باطل و كاسد([160])
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 271 *»
صادر ز تو هر فيض و توئي مبدء فيّاض
لطف تو عميم و كرمت واصل و زايد
دست تو بود مصدر هر منع و عطائي
بازوي خداوندي و هم پنجه و ساعد
حق نور ترا كرده تمام از ره احسان
گر چه نپسندد ز هوي مشرك و حاسد
آيا شود آن روز ظفر شأن تو نزديك
گِردت همه ياران ز وفا طالب و قاصد
شادان ز ظهورت شود اين پير غمينت
خواند غزلش را شودش لطف تو عايد
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 272 *»
«غم دوري»
اي دلشدگان را كه توئي شاهد دلدار
اي دلبر جانانه دلهاي گرفتار
هر كس به خيالي ره كوي تو گرفته
ما را نبود فكر و خيالي به جز از يار
دلهاي گرفتار تو فارغ ز غم غير
دربند غم عشق تو ديوانه و هشيار
تا كي ز جدائي همه عشاق تو بيدل
برجا غم هجران تو اي مونس و غمخوار
اي عِزّ خداوندي، و اي شوكت ايمان
تا چند عزيزان تو در دست ستمكار
بنما ز ترحم نظري اي همه را كس
بيمار عنايات توئيم اي تو پرستار
دانم كه نيم لايق الطاف تو اي شه
دانم كه ترا هست از اين نسبت من عار
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 273 *»
جز لطف توام نيست مرا راه علاجي
غير نظرت مرهم اين سينه افكار
سوزد همه را آتش هجران تو زين رو
باشد همه را آه دل و ديده خونبار
اي مصلح كل، عدل خدا، حجّت يكتا
تا چند پسندي تو چنين رونق فجّار
بنگر همه جا گسترش فتنه و بيداد
بر عزّت كافر بنگر حرمت بدكار
رو كرده غمين جانبت از هر كس و هر جا
بيراهه و بيگانه چو بيند همه اغيار
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 274 *»
«گرفتار هوي»
شهنشاها، اميرا، از چه با ما
نپوئي لحظهاي راه مدارا
ترحم كن به بخت واژگونم
به دوران تباهم، جان مولا
نشد آگه دلم از حقپرستي
نه طرفي بستم از توحيد يكتا
نرفتم سوي مستوري ز مستي
نه كامم حاصل از ايمان و تقوي
اسير نفس سركش طبع بدخو
گرفتار هوي غافل ز عُقبي
خدا را كن ترحّم بر من زار
نجاتم ده كه گشتم خوار و رسوا
ز هجرانت صبوري نايد از من
كجا از بيدلي آيد شكيبا
به كيش عاشقان زشتم ازين رو
كه سازم سوي غيرت ديدهام وا
نشايد ديده بستن از رخ خور
نزيبد كمترين بودن ز حِربا
سزد ديدن ترا در عاشقي كه
تهي از خود پر از تو او سراپا
ندارد همّتي غير از رضايت
به جز كويت نگيرد جاي و مأوا
غمين خواهي اگر سود دو عالم
بجو سوداي عشق آن دلآرا
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 275 *»
«حُسن خداداد»
مگر باشد دلي از سنگ خارا
كه در هجران تو پايد شكيبا
اگر از منظر خود پردهگيري
ز خجلت پرده گيرد هر چه حورا
بسي چرخيده چرخ گرد و گردون
كه تا آوردهات از صلب آباء
بسوي بطن پاك مادراني
كه فخر آدمند و فخر حوّا
نموده از تو آدم بس مباهات
بر اجناس خلايق غيب و پيدا
توئي يوسف به مصر حُسن و خوبي
خريدارت هزاران يوسف اما
همه حيران از آن حسن خداداد
شده از ياد هر يك حُسن آنها
همه دلداده و مفتون حسنت
به سر سوداي تو مجنون و شيدا
نه يادي از زليخا و جنونش
نه از قيسي نشان و ني ز ليلي
نه نامي در ميان از شوق وامق
نه ديگر سرگذشت عشق عذرا
جهاني زنده داري از دمي تو
كه جان بخشي تو بر صدها مسيحا
غمين بيدلت را يك تبسم
نمايد شادمان تا صبح فردا([161])
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 276 *»
«جلوه جانانه»
جانها همه را جلوه جانانه توئي تو
دلها همه را دلبر مستانه توئي تو
در پرده نهاني و عياني تو ز هر سو
پيدا ز در و بام و ز كاشانه توئي تو
شوريده بود مرغ دلم بيگل رويت
آرامش اين مرغك ديوانه توئي تو
دل جاي غم هجر تو و عشق تو باشد
بنما نظري صاحب اين خانه توئي تو
آن خال لب و طرّه گيسوي سياهت
افسونگر دل دام دل و، دانه توئي تو
آن باده تسنيم كه شد، وعده به جنت
ميخانه و خمّش تو و پيمانه توئي تو
ويرانه اگر دل شود از حسرت رويت
آن گنج نهان گوشه ويرانه توئي تو
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 277 *»
يكتائي تو علّت آبادي كعبه
ويرانگر هر ديري و بتخانه، توئي تو
اين خانه هستي كه خدا كرده بنايش
داريست كه ديّار در اين خانه توئي تو
اي قطب حقيقت كه ترا حق شده محور
حق را تو به حق شمعي و پروانه توئي تو
ديوانه بود هر كه نپويد ره عشقت
معشوق دل عارف فرزانه توئي تو
آن كس كه غمين بدرقهاش حرز سلامت
خواند به كفش سُبحه صد دانه توئي تو
همّت ز تو خواهد به رهش عشق و طلب او
آن كس كه دهد همّت مردانه توئي تو
شاهي كه بود بندگيش فخر دو عالم
كمتر كرمش افسر شاهانه توئي تو
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 278 *»
مُخمَّس
«سرّي از اسرار غيبت،
دورنماي دورهي ظهور»
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 279 *»
بسمه تعالي
رهنمائي بُد مرا آگه ز راز كردگار
سينهاش بحر معاني در دلش انوار يار
مخزن علم لدنّي پارسائي، استوار
مِهْرباني، كاردان و سالكي خدمتگزار
عاشق وارستهاي دلدادهاي بس بيقرار
گفتمش روزي ز باب مسأله اي سرورم
اي كه از راه كرم منّت گذاري بر سرم
در كنارت مينشاني چون مني را محترم
از خدا خواهم نيايد اين عنايت باورم
تا كه پا بيرون نهم از حدّ خود در فكر و كار
اي كه هستي همچو پيغمبر9 ميان امّتش
جانشين حجت حقي به عصر غيبتش
سرپرستي ميكني ز ايتام او در فرقتش
خادمي هستي صدوق و با خلوص دولتش
جان صدها چون من اُفتادهاي بادت نثار
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 280 *»
تا به كي باطل قوي و غالب و قاهر بود
ظلمت طغيان چرا با رونق و ظاهر بود
حق ز چه مغلوب دست دشمن كافر بود
روز اهل حق سيه روشن شب فاجر بود
از چه رو در پرده خورشيد است و خُفاش آشكار
او برآشفت از سخنهاي من افسرده حال
از زبان حال و قالم شد گرفتار ملال
آنكه از رخسار او پيدا شكوه ذوالجلال
حق نمايان از كلام با نظامش در مقال
با تأسف رو به من كرد و شدم من شرمسار
گفت اي غافل ز كار حقّ و حدّ خويشتن
بيخبر از خير و شرّ و سود و ضرّ هر سخن
نور حق در پيكر عالم چو جاني در بدن
گر كه با چشم بصيرت بنگري سرّ و علن
غير او كس را نبيني در ديار آن نگار
جز صداي او صدائي نشنوي با گوش دل
گر نباشي كور و كر در باطن اين آب و گِل
نور حق باشد ظهور حق كه آمد مضمحل
در بَرِ حق تا كه شد از نار حُبّش مشتعل
اسم اعظم، نور اَنور آيت پروردگار
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 281 *»
تا كه شد رخسار او تابان ز صبح راستين
عالم امكان سراسر فيضياب آن مِهين
بلكه هستي سر به سر از چشمه فيضش كمين
يعني از روز ازل تابيده آن نور مبين
هر چه فعليّت در امكان باشد از آن كامكار
گر وجود او نبودي علّت كون و مكان
باعث ايجاد هستي هم نبودي در ميان
گر كه او آمر به امر كُنْ نميشد بيگمان
يك نشاني در همه امكان نجستي از فَكان
علّت كُلّ، كُلّ علّت بهر هر خُرد و كبار
ني شريك حق بود آن نور و ني باشد قديم
او مشيّت را قوام و او بود اصل قويم
گر چه خود محتاج حق است و به خود باشد عديم
مبدء خلق و به حق برپا و او فرع كريم
برتر از هر حدّ و وصف و برتر از هر اعتبار
چون وجودش را نباشد ابتدائي از زمان
ني حد و اندازهاي با بودِ او شد توأمان
پس نباشد انتهاء و مقطعي از بهر آن
اوّل و آخر هويدا شد ازو در اين جهان
باشد از هر بدء و عودي او بريء و بركنار
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 282 *»
همره با بود او بودي نبود از آب و خاك
ني ز آدم اسم و رسمي ني ز ارض و ني سماك
ني نشاني از نجوم و ني ز صبح سينهچاك
ني ز دنيا ني ز عقبي ني ز فوز و ني هلاك
روشنائي، تيرگي، ني، ني بُدي ليل و نهار
هر چه غير از حق و، او، شد از وجودش جلوهگر
قطرهاي از قلزم جود وي آمد سر به سر
ور نه در بحر عدم بودي تمامي مستقر
بيكران درياي جود حق تعالي را نگر
كي توان منع و عطايش را كس آرد در شمار
نور حق را همچو اين مهر سپهر ظاهري
انجمي باشد به گِردش، دائر و او محوري
دوره خود را نمايد طي چو سال خاوري
هر مَهي، ماهي بود او را سراسر مظهري
نزد حق باشد شهور سالها هشت و چهار
تابش هر يك بود از تابش آن خور يقين
آيتش را اكتساب مه ز مهر ما ببين
در كلام با نظام اوّل آنها چنين
آمده كَالضَّوْءِ مِنَ الضَّوءِ بيان راستين
نسبت خود را چو گويد با حبيب كردگار
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 283 *»
آخرين مجلاي آن نور الهي شد عيان
از سپهر وحدت مطلق در اين آخر زمان
سرّ غيب حق نمايان شد چو بر خلق جهان
جلوهگر بيپرده رخسار خداي لامكان
زآنكه ظاهر در ظهورش اَظْهر است اي هوشيار
مهر رويش از همه آفاق هستي ظاهر است
بر سحاب كفر و طغيان نور پاكش قاهر است
گر كه در پرده ز جور اشقياء كافر است
نور او در ديده اهل ولايش باهر است
او ز چشم دشمنش شد مستتر اندر ستار
مستتر شد در حجاب غيبتش آن آفتاب
دلبر دلدادگان بر چهر ماهش زد نقاب
تا نيابد ره به سويش دشمن خسران مآب
خون او ريزد چو آباء كرامش با شتاب
نور حق را مظهري ديگر نماند زين شرار
ليكن از رحمت بتابد بر دل اهل ولا
همچنانكه خور بتابد از پس ابر سما
پرورش يابد هر آنكه قابل آمد در صفا
نونهالان بهاري در گلستان وفا
آيتش خورشيد پشت ابر تيره در بهار
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 284 *»
او اگر بندد دمي چشم عنايت زين جهان
كس نميبيند دگر يك نور حقّي در ميان
هر چه نور و رحمت و خيري بود در هر زمان
باشد از لطف عميمش بر گروه انس و جان
ورنه كي معلوم ما گشتي يميني از يسار
گر نبودي در زمين از حقتعالي، لحظهاي
اين بقيّت، كي بهجا بودي زمين و ذرّهاي
ني سمائي، ني فضائي، ني خدا را بندهاي
ني دگر جان و نه قالب، مردهاي يا زندهاي
ني هوائي، ني كه خاكي، ني نشاني زآب و نار
غيبتش چندان نپايد ميرسد دور ظهور
دير يا زود، آيد آن عصر سراسر پر ز نور
مؤمنان را موسم آزادي و فصل سرور
كافران را نوبت پاداش مستي و غرور
گرچه در اين دوره در نازند و در خواب خمار
مظهر اوّل ز رحمتهاي حق دادي خبر
مظهر آخر ز خشم حضرتش دارد اثر
رحمة للعالمين در وصف آن مظهر نگر
منتقم شد اسم اين مظهر در اين دور دگر
پس همان رحمت غضب باشد كه ميآيد دوبار
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 285 *»
برطرف گردد دگر عُسر و حَرَج از مقدمش
نوبت يُسر و فرج آيد ز، فرّ دولتش
جلوه در بيت اللَّهِ ظاهر نمايد حضرتش
رونق بيت و حرم افزايد از آن طلعتش
آنكه از خاك قدومش مكّه دارد افتخار
ميدهد تكيه به بيت طاهر حق آن جناب
چونكه برگيرد ز چهرش آن ولي حق نقاب
بعد تعريف خود آرد بر زبان درّ خوشاب
ياورانش را بخواند بهر ياري در ركاب
خيل يزدان هر كجا، آيند براي كارزار
هر يكي در زير ران خود كشيده اَشْقري([162])
سينه از كين عدو پر، خشم او چون صرصري
در اطاعت پشت هر يك زآن تمامي چنبري
در بَرَش در صف چو احمد([163]) باشد او را لشگري
ميشوند لبّيكگويان مجتمع بر گِرد يار
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 286 *»
رايَت نَصْرٌ مِنَ اللّهي او را جبرئيل
ميگشايد بر سر آنها به فرمان جليل
پرچم باطل نگون و رهروانش بس ذليل
پيروان حضرتش را حق ز لطف خود دليل
عيسي مريم وزير آن شه والاتبار
شادمان اهل ولا و در هراس اهل ستم
حق زند لبخند شادي چهره باطل دژم
رُعب افتد در دل كافر به دوشش بار غم
محشر صغري شود برپا چو برگيرد عَلَم
ني دگر باشد مجالي تا گريزد نابكار
ميشوند اهريمنان يكسر سراسيمه چنان
ناشناسند سر ز پا پا از سر و تنها ز جان
زندگاني تنگ گردد آنچنان بر ناصبان
فضله خود را خورند و در عذاب بيامان
سوي دوزخ فوج فوج از تيغ برّان رهسپار
چون گشايد از جمال بيمثال خود نقاب
در صف هيجا در آيد ز ابر غيبت آفتاب
آتش خشم خدا باشد كه يابد التهاب
يا بگو حق از كمين آيد برون بهر عذاب
نام او نار آمد و اصحاب او اصحاب نار([164])
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 287 *»
لشگرش مردان حق و بهترين مردمان
بر مراكب ميدرخشند جمله همچون اختران
ميخرامند در ركابش ميچمانند سروسان
مردمي صاحبدل و با همّت و نامآوران
سروراني بر رعيت، در برش كمتر ز خار
بر سر هر يك ز فضل حي سبحان مِغْفَري
بر تن يك يك، يكي خفتان ز حفظ داوري
هر كدامي بر تكاور آيتي از صفدري
از پي كيفر خروشان همچو قهر حيدري
هر تني را قوّت چل تن ز خلق روزگار
آن يد مبسوطه حق در ميان هر دو صف
چون بگيرد ذوالفقار مير اژدر، در، به كف
از نيام آرد برون، خون ريزيش باشد هدف
مؤمنان را شادي افزايد منافق را اَسَف
از نهيبش ميشود صفّ مخالف تار و مار
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 288 *»
همچو باران مرگ بارد از دم تيغ يلان
ابرسان گيرد فضا را گرد و خاك مركبان
زَهرهها را پاره گرداند نهيب پُردلان
در تكاپو هر طرف، دشمن گريزان بيامان
كس كجا بيند كسي را در غبار مرگبار
تيره گردد گنبد خضرا ز گرد سمّ خيل
روز نابود منافق تيرهتر گردد ز ليل
جز فناء خود ندارد كافري در سينه ميل
توده غبراء شود رنگين ز خونابي چو سيل
خون ناي هر دني و ناكسي در جويبار
بهر كافر هر كجا رويد چو لاله تيغ تيز
بر سرش بارد چو ژاله ز آسمان مرگ و ستيز
خصم دون را كي بود از خنجر برّان گريز
نيزه و پيكان و سنگ و نعرههاي جست و خيز
پردههاي گوش دشمن پاره از بانگ شعار
بر سر ناصب كجا ماند دگر خودي به جا
ضرب تيغ جانگزا باشد وِرا مِغْفَر روا
بر تن رجسش به جاي درع آهن جابهجا
زخم تير و نيزه و شمشير و سمّ اسبها
ميچشد كيفر ز نخوتهاي خود بس خوار و زار
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 289 *»
ميبُرد بند دلش را تيغ برّان غضب
حاصلي ديگر نبيند غير خسران و تعب
از خدا هر دم نمايد لحظهاي راحت طلب
ميدرد شمشير خارا در، دل آن بيحسب
گوشهاي باشد همه از كيفر روز شمار
جوشن و پيكر شود درّيده از نوك سِنان
تارك و اسپر بدرّد خنجر مهدي نشان
سينه و درعش بهم دوزد خدنگ خونفشان
بر زمين غلطد ز مركب راكب از گرز گران
سربهسر بر هر نفر تيغ و سنان آيد به كار
كوي و برزن ميشود رنگين ز خون خصم دون
دشت و صحرا هم ز خوناب عروقش لالهگون
هر كجا و هر طرف گيرد سراسر بوي خون
كس ندارد جرأت آنكه نمايد چند و چون
مالك كُلّ رقاب در كف بگيرد ذوالفقار
حمله آرد گه به قلب و گه يسار و گه يمين
گه به ساقه گه به صدر و گه ز پيش و گه پسين
همچو ژاله سر ز پيكرها بريزد بر زمين
باغ دين را خرّمي بخشد چو فصل فرودين
گردد از خونريزيش هر نابكاري داغدار
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 290 *»
خشم او چون آتش و سوزد شرارش سربهسر
هر كجا يابد نشان ظلم و كفري خشك و تر
دست حق باشد كه آرد ز آستين خود به در
آن امير مقتدر، آن شبل شير حيّهدر
هر كجا رو مينهد، دشمن بگويد الفرار
او چرا منّت برد از ضرب تيغ و نيش تير
يا كه از رُمح ممدّد يا تكاور يا ظهير
آن شهنشاهي كه عبدش بر ملائك شد امير
آنكه فرمانش برد عزريل و رضوان و سعير
ماسوا فرمانبرش باشد ز طوع و اضطرار
آب شمشيرش بگيرد همچو طوفاني جهان
نوح و طوفانش رود از خاطر اهل زمان
تا كه لنگر افكند بر جودي رحم و حَنان
كشتي جودش كه جود حق بود از آن عيان
ناجي آن باشد كه بر كشتي او گردد سوار
در كفي دارد عصا در كفّ ديگر ميسمي
ميزند بر جَبهه كافِر عصايش را دمي
مينويسد كافِرٌ حَقّا سپس هم خاتمي
مينهد بر جبهه مؤمن به مثل درهمي
مُؤْمِنٌ حَقّا شود نقش مدام و خوشنگار
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 291 *»
اي بسا هيكل شود رسوا چو عجل سامري
با خُواري گِرد او باشد گروه كافري
دين فروش احمقي مستِ غرور و خاسري
اسم دين در دست او چون مايه دست تاجري
با رداء و سُبحهاش سازد ضعيفان را شكار
لب فرو بست از سخن آن رهنماي پاك و راد
گفتمش ديگر بگو از آن خَسان كج نهاد
تا كني شادان دلم چون آوري ز آن دوره ياد
اي كه هستي در بيان اين حقايق اوستاد
بازگو با ما تو از دوران شاه تاجدار
در جوابم گفت با حالي اسفبار و حزين
بيش از اين گفتن نشايد زين سخنها اي غمين
بايدم كوته سخن، دم دركشيدن بعد از اين
تا كه خود بيني بچشم دل ز اسرار مكين
رو به سوي شه بيار و گو چو من اي شهريار
من كه هستم بندهات اي يادگار هفت و چار
از كرم آور مرا از چاكرانت در شمار
گر كه باشد يك نفس باقي مرا در روزگار
سركنم آنرا به يادت باشدم اين افتخار
ميبرم از دار دنيا، من همين دار و ندار
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 292 *»
اشعاري از مجموعهي:
«وجه اللّه الباقي»
«عليه السلام و عجل اللّه فرجه»
كه در 15 شعبان المعظم 1417 منتشر گرديد.([165])
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 293 *»
اين وجه اللّه الذي
اليه يتوجه الاولياء
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 294 *»
راز و نيازي
به درگاه
ولي كارساز
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 295 *»
يا سيدي و مولاي يا بقية اللّه
مهدي توئي كه ميدهي از حق به ما خبر
در پرده از چهاي و نيائي ز پرده در
دلها همه چو وادي سينا نما، ز مهر
مدهوش جلوهات بنما گر چه يك نظر
پير و جوان نشسته به راه تو منتظِر
نوحهسُراي فرقتت اي يار منتظر
شرح فراق تو همه جا ورد هر زبان
داغ غمت چو لاله نشانه به هر جگر
پروا نباشدت ز چه رو، زين همه جفا
بر كُشتگان وادي عشقت دمي گذر
سوزد شرار آه اسيران عشق تو
هر دل اگر چه سنگ، و يا آنكه سختتر
اي مظهر جمال الهي بگو چرا
پنهان نمودهاي ز همه چهر چون قمر
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 296 *»
گر، ما بديم، علاج بديها به دست تست
اي در كَفَت زمام هر آنچه ز خير و شر
ديدار خود حوالت ما كن ز لطف خاص
اي مهر بيقرين سپهر جلال و فر
روزي شود كه بينمت و نقد جان دهم
ديگر نباشدم به خدا آرزو دگر
صبح اميد خلق ستمديده روي تست
اي رايت تو پرچم نصرست و هم ظفر
پايان بده به شام دراز ستم شها
اي در كف تو ذوالفقار علي، عدل منتظر
موج فِتَن نگر كه چه بيداد ميكند
فُلك نجات امّتي اي نوح دادگر
دارد غمين اميد عنايت ز درگهت
اي سايه عطوفت حق بر سر بشر
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 297 *»
يا سيدي و مولاي يا بقية اللّه
مهدي توئي كه حق ز تو گرديده جلوهگر
اي پردهدار حق ز چهاي خود به پرده در
اي آنكه جلوهگر ز رخت نور ايزدي
تكرار احمد9 آمدهاي پاي تا به سر
نور و بهاء و صدق و صفا و وفا و مهر
لطف و سخا و جود و كرم را تو اصل و بر
باقي ز عنصر مه لولاك، بين ما
هستي تو يادگار شه لافتي7 دگر
از هشت و چار توئي آنكه پايدار
از دوحه بتول3 توئي آخرين ثمر
اي آيت حسن7 به حلم و شكيب خود
اي وارث حسين7 و ولي دم پدر
مضطر توئي كه هست خدايت مجيب تو
اي روح هر دعا چو سجاد7 خونجگر
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 298 *»
هستي امام ناطق بر حق در اين زمان
همچون امام باقر و صادق8 به بحر و برّ
پنهان اگر به پرده غيبت شدي ولي
شاهد توئي چو موسي كاظم7 بر اين بشر
حق را توئي به حق همه جا ناصر و معين
باشي چو جدّ خويش رضا7 همره ظفر
دست عطا و منع خدائي تو چون جواد7
اي بهرهمند جود تو هر چه ز خشك و تر
هادي توئي به سوي حقيقت به هر كجا
پيدا ز تو نقاوت هادي7 به هر نظر
باشي يگانه شاه زمن پور عسكري7
پاكي ز عيب و نقص و منزّه ز هر چه شر
در انتظار مقدم تو چشم مرد و زن
پير و جوان نشسته به راه تو نوحهگر
طعن عدو شنيده بسي گوش ما بيا
برگو جواب طعنه او را تو سربهسر
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 299 *»
آي و بگير تو داد ستمديدگان ز خصم
بنگر ستم ز حد شده اي عدل منتظر
مهدي توئي پناه همه بيكسان بيا
رحمي نما و از گنه ما همه گذر
تا كي جَهَد به سوي فلك چون شرارهاي
آه غمين ز حسرت وصلت به هر سحر
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 300 *»
يا سيدي و مولاي يا بقية اللّه
مهدي توئي كه ياد تو ياد خداي تست
ظاهر ز تو خداي تو بر ماسواي تست
در پردهاي نهان و عياني بچشم دل
بيناي تو كسي كه دلش آشناي تست
در هر سري ز عشق تو شوري بپا بود
تيري به هر دلي ز غم جانگزاي تست
دست خدا توئي چه به هر منع و هر عطا
عالم رهين منّت بيمنتهاي تست
قلب عطوف تو چو بود عرش كبرياء
بر فرق ماسوا همه ظلّ هماي تست
هر كس به هر زبان ز تو در گفتگو ولي
آن قصّه نگفته هنوز ماجراي تست
آنچه سخن رسيده ز ديدار حق همه
يكسر مراد و مقصد از آنها لقاي تست
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 301 *»
خواهد خدا هر آنچه تو خواهي از آن جهت
خشم و رضاي حق همه خشم و رضاي تست
چشم همه ز مرد و زن و پير و هم جوان
در انتظار آن قدم عرش ساي تست
سوز دل غمين همه دانند ز هجر تست
دارد يكي هوي به سر آن هم هواي تست
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 302 *»
يا سيدي و مولاي يا بقية اللّه
مهديا اي كه توئي يار و مددكار مرا
چه شود گر كه دهي رخصت ديدار مرا
گر، بَدَم لطف توام مايه امّيد من است
اي كه هستي ز كرم مونس و غمخوار مرا
من كجا و هوس وصل تو اي يوسف حسن
با تهيدستي ببيني چو خريدار مرا
عاشقانت به رهت ديده همه دوختهاند
من چه سازم كه رهت نيست پديدار مرا
حسرت وصل تو سوزد دل و جانم همه دم
عاقبت ميكُشد اين حسرت بسيار مرا
گله از طعن رقيبانِ تو با تو نكنم
زآنكه با غير توام نيست سر و كار مرا
تو گل گلشن حسني و به دامان تو من
همچو خارم كه ز خواري بنگر زار مرا
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 303 *»
گر نظر افكني از لطف به سوي من زار
ميرهاني تو ازين ذلّت و اين عار مرا
دانم از يك نظرت بر من اُفتاده ز پا
بخشد از راه كرم خالق غفّار مرا
تو اگر دست من خسته نگيري ز كرم
كي خلاصي دهد از عهده كردار مرا
ره نيابم ز گنه بر در درگاه تو من
گر شفاعت نكند محرم اسرار مرا
باقر،[166] آن كامل عادل كه ز نور دل اوست
آنچه حاصل شده از حكمت اطهار: مرا
مهر او مايه امّيد من روسيه است
كه چو خورشيد دهد پرتو انوار مرا
خواهد از درگهت اين بنده شرمنده غمين
كه دهي نور دل و ديده بيمار مرا
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 304 *»
يا سيدي و مولاي يا بقية اللّه
مهديا اي آنكه هستي آگه از اسرار ما
غير تو مولا كه باشد چارهساز كار ما
اي غياث مستغيث و اي مجير مستجير
اي كه هستي در شدائد ياور و غمخوار ما
چون كلافي ما ز هجرانت شها سردرگميم
پنجه حقّي بيا بگشا گره از كار ما
درد بيدرمان ما را غير وصلت چاره ني
اي طبيبا چارهاي فرما تو حال زار ما
مانع وصلت شها كردار ناشايست ماست
بگذر از راه كرم از زشتي رفتار ما
بنگر اي شاها دمي بر اضطراب ما همه
اي مجيب دعوت مضطر در اين اَدوار ما
چون شب يلدا سيه، روز همه از غيبتت
روشن از مهر رخت فرما تو روز تار ما
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 305 *»
اي كه داري دست حق در آستينت تا به كي
برنياري دست اصلاحي به كار و بار ما
تا به كي در پرده غيبي چو خور در پشت ابر
سينهها تنگ آمد از دوران ناهنجار ما
ميشود روزي برآرد سر ز مغرب آفتاب
مژده ديدارت آرد بر سر بازار ما
كي شود لَبّيك گويان سرنهيم بر مقدمت
ديده مرمود ما بيند رخ سالار ما
خونجگر بين از فراقت پير و برنا را شها
اين تغافل تا به كي در نزد استنصار ما
تا به كي گوئيم كجائي؟ اي كه هستي هر كجا
شاهدي بر ما همه بر گفته و كردار ما
شكوهها دارد غمين از نفس بد انديش خود
ترسد از آنكه نيابد ره به سوي يار ما
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 306 *»
يا سيدي و مولاي يا بقية اللّه
اي امام راستين اي قبله آمال ما
اي كه هستي شاهد حق بر همه احوال ما
روزگار ما همه آشفته از هجران تو
با ظهورت ده تو ساماني به كار و حال ما
طي شود در انتظار دولت دينپرورت
روز و شب هم هفته و ماه و دگر هم سال ما
صاحب امري و هم مالك رقاب كل خلق
آري اي مولا، تو اولائي به جان و مال ما
اي ولي امر خلق و صاحب شبهاي قدر
ميشود اِمضاء به اذنت رزق و هم آجال ما
ما چه گوئيم از پريشاني خود در محضرت
داني آخر ماضي و هم حال و استقبال ما
غائبي از ديدهها، ما در حضورت حاضريم
بنگري بر حال ما و بشنوي هم قال ما
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 307 *»
مشكلات كار ما بيحدّ و در غُل دست و پا
حلّ نما مشكل ز كار و برگشا اَغلال ما
دشمن ما همچو باز و ما چو تيهو([167]) در كَفَش
خسته جان و تن ز ما، بشكسته پرّ و بال ما
گر چه ميدانيم دمي غافل نميباشي ز ما
اين تغافلها كه داري باشد از اعمال ما
خلقت ما جز براي بندگي تو نبود([168])
ليك ميبيني تخلّف بس تو در افعال ما
مايه شرمندگي باشد براي ما همه
اين تخلفهاي ما، در كرده و اقوال ما
ما بر اين عزميم كه برگرديم به سويت اي شها
منّتي آخر، بيا يك پا، به استقبال ما
عذر تقصير و قصور آرد غمين بر درگهت
گر پذيري ما و او را، پس خوشا بر حال ما
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 308 *»
يا سيدي و مولاي يا بقية اللّه
داني كه ديدن تو بود آرزوي ما
خيزد غبار موكبت اي شه ز كوي ما
اين روي تيره ما رشك مه شود
افتد چو نور مهر رخ تو به روي ما
حاصل ز عمر ما شود ار چه به لحظهاي
روزي اگر گذار تو افتد به سوي ما
طي شد در انتظار بسي روز و شب ز عمر
آخر رسيده عمر و سپيد گشته موي ما
پي شد به راه وصل تو پاي اميد دل
پُر سينهها ز موج غمت تا گلوي ما
بس طعنهها شنيده ز دشمن به راه تو
تا كي رود به باد شها آبروي ما
خندد رقيب ز گريه ما از غم فراق
شادي كند چو ميشنود هاي و هوي ما
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 309 *»
ساقي توئي و باده كوثر به دست تست
برگو تهي ز باده چرا پس سبوي ما
هر كس بود به ياد عزيزي به گفتگو
باشد به ياد تو همه گفتگوي ما
برگو چهسان به وصل تو ره جسته واصلان
بيحاصل از چه هست بگو جستجوي ما
باشي چو قبلهگاه تو اندر نماز عشق
خونابههاي دل شده آب وضوي ما
شرمنده است غمين چو ما زآنكه حضرتت
ديدي بَدي بسي ز رفتار و خوي ما
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 310 *»
يا سيدي و مولاي يا بقية اللّه
مهدي توئي بقيّه حق، بين ما، بيا
اي طلعت تو آينه حق نما، بيا
اي يادگار هفت و چهار اي ولي حق
اي آخرين ز دوحه طه9 شها، بيا
اي آرزوي پير و جوان مرد و زن همه
اي عهد تو ز دوره عهد بَلي، بيا
اي غمگسار خستهدلان يار بيكسان
اي دلنواز بيدل و هر بينوا، بيا
وصل تو عاشقان ترا داروي شفا
يادت براي سينه آنها دوا، بيا
در آتش فراق تو سوزيم همچو شمع
رحمي نما ز لطف تو بهر خدا، بيا
باشد بهاي ديدن تو گر كه نقد جان
صد جان فداي ديدن آني ترا، بيا
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 311 *»
تا كي نهان به پرده غيبت كني تو چهر
اي مهر چرخ عزّت و فرّ و بها، بيا
باشد ظهور تو ز خدا لطف ديگري
بعد از وجود اقدست اي مهديا، بيا
هستي طفيل هستي تو سربهسر همه
از يُمن تست، رزق همه ماسوا، بيا
دست عطا و منع خدائي تو اي شها
وجه خدا توئي و شه اولياء، بيا
ديدار تو چو ديدن حق است، به حق حق
روشن نما به ديدنت اين چشم ما، بيا
زنده كني به نكهت خود جان ماسوا
جانها فداي خاك رهت سرورا، بيا
روي غمين سياه و بگويد به روز و شب
بگذر ز جرم بيحد اين روسيا، بيا
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 312 *»
يا سيدي و مولاي يا بقية اللّه
جلوه حق توئي و حق به تو باهر، مولا
تا به كي ميكِشد اين غيبتت آخر، مولا
كي شود اين شب هجران شود آخِر، مولا
از پس پرده غيبت شوي ظاهر، مولا
ديده از ديدن روي تو منوّر گردد
دل چو آئينه به مهر تو مصوّر گردد
اي جهاني تو ز جان، جان جهاني، مولا
عاشقان را نه دگر تاب و تواني، مولا
توئي خورشيد ازل از چه نهاني، مولا
تو ولي الله و غائب ز مياني، مولا
مرد و زن، پير و جوان منتظر مقدم توست
دل هر يك گرو عشق و غم با هم توست
هر كسي از غم تو خسته و دلخون، مولا
هر دلي در بر حُسنت شده مفتون، مولا
مونس هر دلي و سينه محزون، مولا
زدهاي خيمه ز جمع همه بيرون، مولا
ليك جاي تو درون دل شيدا باشد
خوش بر احوال دلي گر كه ترا جا باشد
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 313 *»
تا كه از جام ولايت همه مستيم، مولا
جان به كف در ره وصلت همه هستيم مولا
بهر بيعت همه صف يكسره بستيم مولا
تو به پاخيز كه از غصّه نشستيم مولا
دست تو دست خدا باشد و فَوقَ اَيْدي
جان فداي تو و هم نام نكويت مهدي7
آرزوي همگي فيض حضورت، مولا
ديدهها منتظر عصر ظهورت، مولا
همه سرمست مي و جام طهورت، مولا
عيد نوروز همه روز سرورت، مولا
وه چه روزي كه بود شادي هر منتظري
روشن از پرتو رويت ره و هر بام و دري
كي شود اذن رسد از بر داور، مولا
چو اجابت كند ار دعوت مضطر، مولا
پردهگيري دگر از صورت انور، مولا
ببري رونق مهر و مه و اختر، مولا
بينياز از مه و خورشيد فلك اين انسان
گردد از پرتو انوار تو اي مهر جهان
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 314 *»
نام تو ورد لب منتظرانت، مولا
ياد تو مونس آن خستهدلانت، مولا
همه جويا شده از جا و مكانت، مولا
توئي، مولا و همه جيره خورانت، مولا
از چه از ديدن رويت همه محروم باشند
شادمان دشمن و احباب تو مغموم باشند
خاك راهت همه را كحل بصر، اي مولا
اصل صدقي و صفا را توئي بر، اي مولا
پرچمت پرچم عدل است و ظفر، اي مولا
عدل حق، رحمت حق، از همه بَر، اي مولا
توئي آن حجّت معصوم كه شه دوراني
از تو هر نعمت حق بر همه شد ارزاني
در ره وصل تو افتاده ز پائيم، مولا
بر درت جمله گدا بيسر و پائيم، مولا
غرقه موج فتن بحر بلائيم، مولا
كشته نفس دغا بند هوائيم، مولا
خائف از عدل تو امّيد به فضلت داريم
سرخوش از لطف توئيم ديده به دستت داريم
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 315 *»
شاهدي بر همه كس در همه جا اي، مولا
چشم حق بين حقي دست خدا اي، مولا
توئي درياي عطا، كان سخا اي، مولا
كي تو راني ز درت كهنه گدا اي، مولا
كه توئي مظهر قيّومي حق، مولاجان
همه قائم بتواند همچو تن و هستي جان
منتظر بهر قدومت همه خاصان، مولا
انبياء ديده به راهت ز دل و جان، مولا
مادر منتظرت خسته و نالان، مولا
خون آباء كرامت همه جوشان، مولا
آرزوي همه آنست كه آيد آن روز
حق شود يكسره بر باطل و اهلش پيروز
بر غمينگر ز كرم ديده گشائي، مولا
بر دل خسته او جلوه نمائي، مولا
عقدهها از دل و كارش تو گشائي، مولا
آرد او گر كه تو را مدح و ثنائي، مولا
بپذيري ز ره لطف ازو اي سرور
همچو ران ملخي از كه؟ ز موري كمتر
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 316 *»
يا سيدي و مولاي يا بقية اللّه
اي كه يادت ببرد غم ز دل غمگينم
نام تو ميدهد از درد غمت تسكينم
جلوهات شد ز ازل آيت توحيد مرا
مهرت ايمان من و عهد ولايت دينم
سرّ اميد من آن لطف خطاپوش تو شد
كه اميد به تو و لطف تو شد آئينم
من كجا و زدن لاف محبّت كه ترا
دوستانيست كه بر درگهشان مسكينم
من كه بيمار ز هجرم ز ره دلسوزي
اي طبيبا قدمي نِه به سر بالينم
روز موعود تو را منتظرم از دل و جان
شنوي گاه دعاي من و گه آمينم
انتظار فرجت در همه حال و همه وقت
افضل طاعت حق شد ز ره هادينم
سايه لطف تو باشد چو غمين را بر سر
راحت هر دو جهان دارم و هم تأمينم
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 317 *»
يا سيدي و مولاي يا بقية اللّه
اي جود حق كه از تو بود اين وجود ما
در نزد بود تو چه نمودي ز بود ما
برپا جهان به لطف عميم تو دم به دم
آني كني چو ناز همانست نبود ما
ما ذرّهايم و مهر جمال تو پرورد
ما را كه كم ز ذرّه بود اين نمود ما
گر جلوهاي ز مهر كني بهر ما شها
سازي ز هم گسسته همه تار و پود ما
هرجا حديث عشق شود نقل محفلي
باشد سخن ز ما و ز گفت و شنود ما
عارف كه مدعي شهودست و كشف غيب
حيران شود اگر كه ببيند شهود ما
با نقد عشق تو ز جهان فارغيم همه
ناكرده سود كسي به ز سود ما
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 318 *»
ميراث ما ز جمله نياكان چو مهر تست
از ما به روح پاك يكايك درود ما
گر ميبريم به درگه باقر (اع) رخ نياز
زآنست كه لطف خاص ويست رهنمود ما
وصلت شها چو مقصد غائي ز خلقت است
شايد به خاك پاي تو باشد سجود ما
ما را هدف ز طاعت حق چون رضاي تست
ديگر چه غم كه بر تو شود گر وفود ما
مژده غمين ز يمن عنايات باقرت (اع)
ره ميبرد به بزم شهنشه سرود ما
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 319 *»
صلي اللّه علي سيدي و مولاي بقية اللّه
ما را به غم دلبر ما وابگذاريد
مستغرق درياي تمنا بگذاريد
ما را كه رهي نيست به خلوتگه جانان
با ياد رخش خستهدلان را بگذاريد
حسرتزده محفل انسيم و خدا را
سرگرم و خوش عالم رؤيا بگذاريد
بس عقده ز فرقت كه بود در دل تنگم
بر حال خودش اين دل شيدا بگذاريد
اي خلوتيان حرم و بزم حضورش
گاهي قدمي بر سر ماها بگذاريد
زآن باده كه سرمست از آنيد به حقيقت
يك جرعه براي همه ما بگذاريد
گر شرح دهم قصه شيدائي خود را
دانم كه سر از غصّه به صحرا بگذاريد
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 320 *»
اين مرغك افتاده ز پا را ز ره لطف
بر شاخه گلبن به تماشا بگذاريد
اين نكته بگويم شنويد از من بيدل
صاحب غرضان را به خدا وابگذاريد
ديده چو غمين بست ازين غمكده او را
در ظلّ رضا7 بضعه طاها9بگذاريد
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 321 *»
يا سيدي و مولاي يا بقية اللّه
شكسته بار غم فرقت تو شانه ما
ترحمي كه شد آخر دگر زمانه ما
ز فرّ مقدم خود كن جهان چو فروردين
كه بشكفد ز بهارت گل و جوانه ما
اگر كه سينه به صد خارِ درد سازم ريش
سزد چو پرتو رويت نديده لانه ما
نصيب ما چو در اين دامگه فراق تو شد
ز زهر طعن رقيبان شد آب و دانه ما
من از فراق تو سوزم چو شمع محفل انس
خوشم كه كاهش جانست بهر زبانه ما
اسير موج حوادث من و به جز تسليم
چو چارهاي نبود باشد آن بهانه ما
هر آنچه راز كه در جام و باده پنهان بود
شد آشكار ز مستي جاودانه ما
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 322 *»
دل غمين كه نباشد حريف رنج فراق
گواه خستگيش لابه شبانه ما
اميد ميرود آنكه شود شب هجران
سحر ز سوز دل و آه عاشقانه ما
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 323 *»
يا سيدي و مولاي يا بقية اللّه
اگر كه رنج فراق تو ناتوانم كرد
اميد وصل تو اي مهجبين جوانم كرد
بگو به خلوتيان حريم حضرت خود
كه جرعهاي ز ميت مست جاودانم كرد
نسيم نكهت جانبخش طرّه مويت
چو نوبهار رها از غم خزانم كرد
فروغ عشق تو در دامن شب قلبم
چنان دميد كه محسود آسمانم كرد
شد از فراق رخت تيره روز من چون شمع
فغان حسرت وصل تو بيامانم كرد
نگر كه سوز غم و اشك ديدهام چون شمع
ميان كلبه احزان چه نيمه جانم كرد
كشيده بار غمت را دلم بهر سختي
قضا نصيب من اين بار بس گرانم كرد
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 324 *»
فتاده بر سر كويت گذار من زآن روز
كه عشق روي تو آواره زآشيانم كرد
شوم فداي تو و عشق و هم غم عشقت
كه در خموشيم اينگونه نغمهخوانم كرد
خدا كند نشود بيغمت دلم يك دم
كه تا غمين تو گشتم غمت چنانم كرد
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 325 *»
انتظـار
در آئينه شعر([169])
«ترجيع بند»
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 326 *»
يا سيدي و مولاي يا بقية اللّه
اي نام تو بهترين شعارم
يادت شده راحت و قرارم
از هجر تو حاصلي نديدم
جز محنت تن دلي فكارم
با طول فراق اميد وصلت
باشد به دل اميدوارم
در سوزم و ساز فرقت تو
ليكن عجبا كه سازگارم
روزم سيه از غم فراقت
حالم تبه و نه بخت يارم
اندوه دل از حساب بيرون
تن در تب و تاب بيشمارم
تا از بر من تو بركناري
از راحت جان و دل كنارم
ديده به رهت سپيد گرديد
با ياد تو روز و شب گذارم
خو كرده دلم اگر چه با غم
اينسان گذرد چو روزگارم
نالم همه شب ز داغ فرقت
روزم همه را سرشك بارم
گر از غم هجر تو بميرم
دست از سر كار خود ندارم
از دوري تو چه بيقرارم
بنگر به رهت در انتظارم
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 327 *»
يا سيدي و مولاي يا بقية اللّه
اي آنكه من از غم تو پيرم
در عشق اگر چه طفل شيرم
گر ميكشدم غم فراقت
از عشق تو دل دمي نگيرم
دل بر سر عزم آنكه هرگز
ديده ز ره تو برنگيرم
در آتش عشق و غم بسوزم
دانم كه ازين دو هم بميرم
آهم رسد اَر، دمي به گردون
گيرد دل چرخ از نفيرم
با من چه كند دو چشم مستت
ناديده چنين زدي به تيرم
عاجز ز بيان شوق كلكم
گر دهر كهن شود دبيرم
دل از غم هجر تو هراسان
عشقت به رهت كند دليرم
بر درگهت اي شه دو عالم
مسكين و فقير و مستجيرم
يعقوب صفت ز هجر رويت
افتاده و بينوا ضريرم
نوميد شدهام من از رهائي
در بند چنين غمي اسيرم
از دوري تو چه بيقرارم
بنگر به رهت در انتظارم
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 328 *»
يا سيدي و مولاي يا بقية اللّه
من هستم و اشك غم شبانه
سوز دل و آه عاشقانه
از سر شده عقل و طاقت از دل
باقي همه لابه در ميانه
همناله و درد من نباشد
جز مرغك شب در آشيانه
غمپرور فُرقتت چه سازد
با راحت و شادي زمانه
دشمن ز مي غرور سرمست
در كف بودش دف و چغانه
آتش زندم به ياد وصلت
باغ و گل و بلبل و ترانه
گويم كه كجا تو را بجويم
گوئي نبود ز من نشانه
گويم ز غمت چه چاره سازم
گوئي كه نكن غمم بهانه
تا كي بودم نصيب، دوري
از سينه كشد شرر زبانه
دل باشد و كوه بار هجران
از ديده سرشك غم روانه
درياي فراقت اي دُرِ ناب
دانم كه نباشدش كرانه
از دوري تو چه بيقرارم
بنگر به رهت در انتظارم
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 329 *»
يا سيدي و مولاي يا بقية اللّه
اي آيت حق شه سرافراز
اي سرّ خدا ولي ممتاز
اي يوسف فاطمه كه صدها
يوسف شده محو آن رخ ناز
كُشتي ز فراقت عاشقان را
پرده ز رخت دمي برانداز
دانم كه نباشدم لياقت
يك لحظه شوي مرا تو دمساز
اي خور نظري فكن به حالم
گيرم من از آن چو ذره پرواز
گيري ز من فتاده ار دست
خيزم من و زندگي كنم باز
گر دست دهد دمي وصالت
من فاش نمينمايم اين راز
خود گو چه بود مرا سرانجام
كاينسان شده زندگي سرآغاز
دانم كه به باد رفته عمرم
گشتم چو به فرقت تو انباز
من هستم و آتش غم و عشق
از بهر خدا تو چارهاي ساز
چاره نكني اگر به كارم
ديگر نه مراست كارپرداز
از دوري تو چه بيقرارم
بنگر به رهت در انتظارم
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 330 *»
يا سيدي و مولاي يا بقية اللّه
اي برترِ از عقول و اوهام
شرمنده عارضت مه تام
بُردي ز فراق جانگدازت
آسايش دل قرار و آرام
باز آي كه از وصالت آيد
جاني به تن و رمق به اندام
آزادي دل كجا فراهم
با دانه خال و زلف چون دام
عمرم شد و روي تو نديدم
نوميد ز وصل و غرق آلام
آغاز كه بوده بر فراقت
هيهات وصال تو سرانجام
كامي نه مرا ز وصل حاصل
اي بس چو مني ز هجر ناكام
تقدير بلانشين فرقت
گويا نبود به غير اسقام
با محنت و درد بينوائي
بر او گذرد تمام ايام
مقصود خدا ز آفرينش
ديدار تو بوده اي دل آرام
افسوس كه مرا نگشت حاصل
اين مطلب و مقصدم در اعوام
از دوري تو چه بيقرارم
بنگر به رهت در انتظارم
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 331 *»
يا سيدي و مولاي يا بقية اللّه
تا كي رخ خود به پرده داري؟
پرده ز رخت تو برنداري؟
دل ريش و ز درد هجر بيتاب
عمرم همه شد به بيقراري
آخر نه مگر منم مُحبّت
كو پس ره و رسم دوستداري؟
از لطف توام نبود باور
كاين گونه مرا به غم سپاري
هر روز اميد من بر اين بود
آئي به سر وفا و ياري
از عشق تو حاصلي نديدم
جز اشك و غم و نوا و زاري
اي مايه عزت عزيزان
تا چند پسنديم به خواري؟
هستي تو اگر بر اين قرارت
از عهده من نه سازگاري
شايد كه ترحمي نمائي
روزي ز ره بُزُرگْواري
از رحمت خويش دريغ منما
عيبي نرسد ز غمگساري
بر من نظري كني و يا نه؟
من عاشق خستهام، آري
از دوري تو چه بيقرارم
بنگر به رهت در انتظارم
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 332 *»
يا سيدي و مولاي يا بقية اللّه
اي دوري از تو شد غم دل
ياد تو بود چو مرهم دل
عشقت ز ازل كمند جان شد
بر عهد تو عقد محكم دل
داغ غم فرقتت چو لاله
گرديده نشان همدم دل
خون شد دل من ز رنج دوري
هم شدّتِ همِّ هر دم دل
نامت برم و بسوزدم دل
سوزم ز غم دمادم دل
افتاده ز پا و دلغمينم
از آنچه شده فراهم دل
من هستم و عشق و داغ هجران
دل باشد و عزم مبرم دل
با تلخي كام خود ز فُرقت
شادم ز حضور عالم دل
درد و غم و محنت و اَلَم شد
در دوري تو مسلّم دل
دارم عجب از دل و وفايش
از سوزش و ساز با هم دل
بيتابي تن ز يكطرف بين
بيش از حد خود نگر غم دل
از دوري تو چه بيقرارم
بنگر به رهت در انتظارم
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 333 *»
نشيدة ميلاديه:
«في ولادة الامام علي بن موسي الرضا7»
«ثامن الحجج»([170])
سرود عربي:
«لَيْلَتُنا عيدٌ لَنا مِنْ رَبِّ الاَرْباب»
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 334 *»
بسمه تعالي
صلّي اللّه عليك يا علي بن موسي
«ميـلاديّة» (في ولادة الرضا7)
بُشْراكُمُ اللَّيْل اَيُّهَا الاَحْباب
بُشْراكُمُ اللَّيْل اَيُّهَا الاَصْحاب
خَصَّكُمُ اللّه بِمَحْضِ الصَّواب
هَنيئاً لَكُم يا اولِي الاَلْباب
لَيْلَتُنا عيدٌ لَنا مِنْ رَبِّ الاَرْباب
نِلْنَا الْمُني كُلُّ الْمُني طابَ وَ اسْتَطاب (2)
نُهَنِّئُ اللَّيْل وَلي الزَّمَن
نَجْلَ المُصْطَفي وَصي الحَسَن
اِمامَنَا الطُّهْر مِنْ كُلِّ دَرَن
كاشِفَ الكَرْبِ رافِعَ الحَزَن
بِيَدِه زِمامُنا مِن دُونِ ارْتياب (2)
لَيْلَتُنا عيدٌ لَنا مِنْ رَبِّ الاَرْباب
نِلْنَا الْمُني كُلُّ الْمُني طابَ وَ اسْتَطاب
اَكْرَمَنَا اللّه تِلْكَ المَكْرَمَة
اَعْطَي الرَّعيَّة اَعْظَمَ النِّعْمَة
مِنْ لُطْفِهِ الْخاص لِتِلْكَ الاُمَّة
مَنَّ عَلَيْهِم مِن بابِ الحِكْمَة
مِن جُودِهِ اَعْطاهُمُ طيباً مِن اَطْياب (2)
لَيْلَتُنا عيدٌ لَنا مِنْ رَبِّ الاَرْباب
نِلْنَا الْمُني كُلُّ الْمُني طابَ وَ اسْتَطاب
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 335 *»
شَهْرَ ذِيالقَعْدَة فِي الحاديعَشَر
مَنَّ عَلَيْنا بِخَيْرِ بَشَر
اَظْهَرَهُ اللّه في وَقْتِ السَّحَر
مِنْ صُلْبِ موسي هُوَ ابْنُ جَعْفَر
فَطاهِرٌ مِنْ طاهِرٍ عِنْدَ الاِنْتِساب (2)
لَيْلَتُنا عيدٌ لَنا مِنْ رَبِّ الاَرْباب
نِلْنَا الْمُني كُلُّ الْمُني طابَ وَ اسْتَطاب
اُمُّهُ نَجْمَة مِنَ الطّاهِرات
عَلَيها السَّلامُ مَعَ التَّحيّات
هِي السَّيِّدَة مِن السَّيِّدات
قَدِ اصْطَفاها مِنَ البَريّات
بارِئُها اَكْرِمْ بِها في ذَا الاِنْتِجاب (2)
لَيْلَتُنا عيدٌ لَنا مِنْ رَبِّ الاَرْباب
نِلْنَا الْمُني كُلُّ الْمُني طابَ وَ اسْتَطاب
رافِعُ العَناء واهِبُ الاُلوف
مُذْهِبُ السَّقَم راحِمٌ رَؤف
لِكُلِّ لَهْفان ناصِرٌ عَطوف
مُنْزِلُ الشِّفاء دافِعُ الهُتوف
رَجاهُ مَن اَحَبَّهُ، عَدُوُّهُ خاب (2)
لَيْلَتُنا عيدٌ لَنا مِنْ رَبِّ الاَرْباب
نِلْنَا الْمُني كُلُّ الْمُني طابَ وَ اسْتَطاب
اَصْلٌ قَديمٌ مِنْهُ الفَواضِل
فَرْعٌ كَريمٌ اَصْلُ الفَضائِل
عَلي يَدَيْهِ حَلُّ المَشاكِل
مِنْ جُودِهِ العام ماخابَ سائِل
لَيْسَ حِجابٌ دونَه مَن جاءَه الباب
لَيْلَتُنا عيدٌ لَنا مِنْ رَبِّ الاَرْباب
نِلْنَا الْمُني كُلُّ الْمُني طابَ وَ اسْتَطاب
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 336 *»
مُبْدِي الحَقايِق عَلَي المَنابِر
مِنْ نورِ وَجْهِه ضَوْءُ المَشاعِر
لَهُ الوُقوفُ عَلَي السَّرائِر
تُرابُ نَعْلِه كُحْلُ البَصائِر
مُعْطِي المُحِبِّ سُؤْلَه وَ هْوَ عَنْهُ ذابّ (2)
لَيْلَتُنا عيدٌ لَنا مِنْ رَبِّ الاَرْباب
نِلْنَا الْمُني كُلُّ الْمُني طابَ وَ اسْتَطاب
شَمْسُ الضَّحايا بَدْرُ الدَّياجي
نَجْمُ الهِدايَة غَوْثُ الدَّواهي
راعِي الرَّعِيَّة بِالْخَيْرِ بادي
كَهْفٌ حَصينٌ اَمْنُ البَوادي
عارٍ عَنِ الْعارِ كَما ناءٍ عَنِ الْعاب (2)
لَيْلَتُنا عيدٌ لَنا مِنْ رَبِّ الاَرْباب
نِلْنَا الْمُني كُلُّ الْمُني طابَ وَ اسْتَطاب
في كُلِّ عالَم اَمْرُهُ ظاهِر
عَلَي الخَلايِق حُكْمُهُ قاهِر
لَدَي القَضايا قَضاهُ باهِر
عَلَي المَلائِك ناهٍ وَ آمِر
ماخابَ مِنْ اِحْسانِه شائِبٌ وَ شابّ(2)
لَيْلَتُنا عيدٌ لَنا مِنْ رَبِّ الاَرْباب
نِلْنَا الْمُني كُلُّ الْمُني طابَ وَ اسْتَطاب
رافِعُ الرّايَة رايَةَ الاِسلام
ناصرُ الحقِ ناصِبُ الاَعْلام
جازِمُ الكُفْرِ كاسِرُ الاَصْنام
هادِمُ الشَّرِّ مُشْرِقُ الظَّلام
لَمّا كانَ مِنْهُ الْبَدْءُ اِلَيْهِ الاِْياب (2)
لَيْلَتُنا عيدٌ لَنا مِنْ رَبِّ الاَرْباب
نِلْنَا الْمُني كُلُّ الْمُني طابَ وَ اسْتَطاب
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 337 *»
ثامِنُ الحُجَج مَصْدَرُ القَضا
مَفْخَرُ الشَّرَف مَعْدِنُ السَّخا
اِسْمُهُ عَلي وَصْفُه الرِّضا
عالِمٌ بِما يَأْتي اَوْ مَضي
و يَمْنَعُ عَن كُلِّ مَن زارَهُ العَذاب (2)
لَيْلَتُنا عيدٌ لَنا مِنْ رَبِّ الاَرْباب
نِلْنَا الْمُني كُلُّ الْمُني طابَ وَ اسْتَطاب
وَ قالَ الشّاعِر اَتَتْنا تُكْتَم
بِهذَا الاِْمام اَلنُّورِ الاَْعْظَم([171])
خَيْرِ الْبَريَّة شَخْصٍ مُكَرَّم
لِلْعِلْمِ وَ الْحِلْم بِه فَلْيُؤْتَم
خَيْرِ الاَْناسي كُلِّهِمْ بِحَسْبِ الاَْنساب (2)
لَيْلَتُنا عيدٌ لَنا مِنْ رَبِّ الاَرْباب
نِلْنَا الْمُني كُلُّ الْمُني طابَ وَ اسْتَطاب
تَقُولُ تُكْتَم لَمّا حَمَلْتُ
بِابْني عَلي فَما شَعَرْتُ
عِنْدَ المَنامِ حَقّاً سَمِعْتُ
ذِكْراً كَثيراً حَتَّي انْتَبَهْتُ
لَمّا وَضَعْتُ كَلَّمَ مِنْغَيْرِانْتِحاب (2)([172])
لَيْلَتُنا عيدٌ لَنا مِنْ رَبِّ الاَرْباب
نِلْنَا الْمُني كُلُّ الْمُني طابَ وَ اسْتَطاب
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 338 *»
مِنْ مُعْجِزاتِه تَفْجيرُهُ الماء
مِنْ صَخْرَةٍ هي عظيمة صَمّاء
في كُلِّ حَيْرَة كَشّافُ دَهْماء
عِندَ الاِفْتِتان مُجَلِّي الغَمّاء
اِذا اَرادَ مَيِّتاً مِنْ فَوْرِه انْصاب (2)
لَيْلَتُنا عيدٌ لَنا مِنْ رَبِّ الاَرْباب
نِلْنَا الْمُني كُلُّ الْمُني طابَ وَ اسْتَطاب
رَبُّ الاَسِرَّة رَءّابُ تَدْبير
كافِيالخلائق مِن دونِ تقصير([173])
هُوَ الوفي مِن غَيْرِ تأخير
صِدّيقُ القَول في كُلِّ تقرير
وَ قُرَّةُ عَيْنٍ لَنا كَيْدٌ لِلنُّصاب (2)
لَيْلَتُنا عيدٌ لَنا مِنْ رَبِّ الاَرْباب
نِلْنَا الْمُني كُلُّ الْمُني طابَ وَ اسْتَطاب
بِذاكَ المَولود في ذلِكَ اللَّيْل
بارِك لَنَا الْعيد يا رَبِّ عَجِّل
ظُهورَ نورِك اَتْمِمْ لَنَا النَّيْل
سَهِّلْ اُمُورَه يا رَبِّ ذَلِّل
اَعْداءَنا وَ الْعَنْهُمُ كَاَهْلِ الكِتاب (2)
لَيْلَتُنا عيدٌ لَنا مِنْ رَبِّ الاَرْباب
نِلْنَا الْمُني كُلُّ الْمُني طابَ وَ اسْتَطاب
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
صلي اللّه عليك يا سيدي و مولاي
يا اباالحسن يا علي بن موسي الرضا7
مولاي ما اي مهديا | اين عيد ميلاد رضا | |
بادا مبارك بر شما | مولاي ما مولاي ما | |
آمد امام هشتمين | همچون اميرالمؤمنين | |
نامش علي وصفش رضا | مولاي ما مولاي ما | |
موسي بن جعفر شادمان | دارد رضا ورد زبان | |
نور دو چشم مصطفي | مولاي ما مولاي ما | |
نجمه سرافراز آمده | با او چه دمساز آمده | |
بويد رضا بوسد رضا | مولاي ما مولاي ما | |
آمد دهم نور خدا | بهر خلايق مقتدا | |
سوم علي از اوصيا | مولاي ما مولاي ما | |
راضي از او باشد خدا | او هم رضا بر هر قضا | |
درگاه او باب عطا | مولاي ما مولاي ما | |
شد كعبه دل كوي او | مهر هدايت روي او | |
او ملجأ شاه و گدا | مولاي ما مولاي ما | |
عالم رهين جود او | هستي طفيل بود او | |
سرمست جامش ماسوي | مولاي ما مولاي ما | |
مهر خدا را او نشان | سازد ز لطف بيكران | |
حاجات خلقي را روا | مولاي ما مولاي ما | |
اي رهبر ما مهديا | عيدي ما را كن عطا | |
روزي ما كن كربلا | مولاي ما مولاي ما | |
ما ريزهخوار خوان او | شرمندهي احسان او | |
گوييم رضا در هر بلا | مولاي ما مولاي ما | |
اينك غمين شادان شده | تيره شبش تابان شده | |
خواهد رضايت از شما | مولاي ما مولاي ما |
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 339 *»
صلي اللّه عليك يا سيدي و مولاي
يا علي بن موسي الرضا
السلام اي پور موسي السلام
از تو پيدا حق يكتا السلام
اي كه رويت معني اللّه نور
مظهر اسماء حسني السلام
هشتمين از اوصياء مصطفي
بضعه يس و طه السلام
افتخار انبياء دربانيت
رهنماي صد چو موسي السلام
جلوهها در طور موسي كردهاي
كز فروغش گشته رخشا السلام
زندهداري تا ابد از يك دمت
صد چو خضر و صد مسيحا السلام
آمدت از حق رضا وصف و لقب
اي تو راضي بر قضاها السلام
رشك اهل آسمانها درگهت
زائرت برتر از آنها السلام
زائرانت را اميد وعدهات
كرده فارغ هر دو دنيا السلام
بر در سگهاي دربارت غمين
حلقه در گوشي كه برپا السلام
زهر كين احشاء پاكت پاره كرد
بر تو و هر پاره زانها السلام
خود سرودي بهر دعبل مادحت
در بلايت اين رثي را السلام
وَ قَبْرٌ بِطوسٍ يا لَها مِنْ مُصيبَةٍ
اَلَحَّتْ عَلَي الاَحشاءِ بِالزَّفراتِ
اِلي الْحَشْرِ حَتّي يَبْعَثَ اللّه قائِماً
يُفَرِّجُ عَنَّا الغَمَّ وَ الْكُرُباتِ
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
ميلاديـه
«ولادت امام جواد 7»
بسمه تعالي
صلي الله عليک يا مولانا محمد بن علي الجواد
مولد جدّت جواد7، مبارکت مهديا
اذن ظهورت دهد، عيدي ما را خدا
تا به جهان پا نهاد، مظهر جود خدا
عرصه گيتي شد از، مقدم او با صفا
خرّم و شادان همه، ز فرش تا عرش حقّ
بهشت رضوان شده، يکسره ارض و سما
روشن و تابنده شد، صحنه اين غمکده
ز چهره انورِ، حضرت ابن الرضا7
شاد دل اهل حق، ز شادي شاه دين
ديده حقبين او، چو ديد وجه خدا
جود خدا را نبود، گر که چنين مظهري
نميشدي جلوهگر، در همه ماسوا
شميم جنّت وزيد، در همه جا يکسره
از اين گل سرمدي، ز گلبن طا و ها9
از برکاتش جهان، يکسره رشک جِنان
به دامن خَيزُران، تا که شد او را چو جا
در دهم از رجب، ماه ولايت، «جواد»
بر سر جنّ و بشر، قدم نهاد از وفا
آيت تعريف حقّ، پرتو شمس ازل
سميّ جدّش نبي9، تقي لقب شد وِرا
مظهر يکتايي، خدا به ذات و صفات
مصدر افعال حق، در همه ماسوا
حکايتي روز و شب، ز روي و مويش بود
دهد خبر عِطر گل، ز بوي آن دلربا
شد نهمين جانشين، بهر رسول امين
پدر سرافراز ازو، در بر اهل جفا
ز يُمن اين بيقرين، خسرو دنيا و دين
چو دوستان اين غمين، دلش ز غم شد رها
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 341 *»
ميلاديـه
«ولادت امام حسن عسكري7»
بسم اللّه الرحمن الرحيم
صلي اللّه عليك يا مولانا يا ابامحمد الحسن العسكري
صبا وزد مگر كنون ز سرزمين يار ما
كه ميرسد شميم آن نگار گلعذار ما
دهد صفا ز نكهتش به تيره روزگار ما
زدايد او غبار غم از اين دل فكار ما
خوش آمدي تو مرحبا ز كوي آن نگار ما
ــــــــــــــــــــ
صبا مگر كه او كند به سوي ما نظارهاي
ز لطف خود نمايد او علاج كار و چارهاي
غم فراق او زده به دل بسي شرارهاي
مگر محيط ابتلا نباشدش كنارهاي
چه ميشود ز مرحمت نظر كند به كار ما
ــــــــــــــــــــ
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 342 *»
صبا دمي درنگ كن كه بوي يار ميرسد
شميم جانفزاي او به لالهزار ميرسد
به مبتلاي فرقتش بَشيرْوار ميرسد
به خستگان دل دو نيم دمي قرار ميرسد
ز هجر روي او نگر تو آه شعلهبار ما
ــــــــــــــــــــ
دهي تو مژدهي سرور ز يار گلعذار ما
به ياد مولد پدر گذر نموده سامرا
ز ما رسان به ساحتش سلام بيحد و دعا
ولي مطلق حق و مدار گردش قضا
كه كوي حضرتش بود يگانه مستجار ما
ــــــــــــــــــــ
درود بيكران ما نثار آن شه زمن
در اين شب ولادت امام ممتحن حسن7
يگانه پور او بود ولي باطن و علن
همه ز راه تهنيت چو بلبلان در چمن
به مدح عسكري7 بود سرود آبدار ما
ــــــــــــــــــــ
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 343 *»
ز مشرق ازل طلوع نموده آن مهِ قِدم
جهان ز مقدمش شده يكي چو گلشن ارم
به مسند محمدي9 ز لطف حق زده قدم
به درگهش رسل همه ستاده همچنان خدم
ثناگرش بدين بيان تو نور كردگار ما
ــــــــــــــــــــ
به دست با كفايتش بود جهان چو درهمي
«حَرَّكَه فَكَيْفَ شاء وَ كَيْفَ ما» بهر دمي
رحيق و سلسل جنان ز نوش لعل او نمي
محب او نباشدش به عرصهي جزا غمي
از آن محبتش شده بهر زمان شعار ما
ــــــــــــــــــــ
ز فضل جود او بود وجود عالم وجود
وجود او وجود حق دگر همه از او نمود
نشان ذات بينشان به بزم خلوت و شهود
رخي نموده كز رخش نموده شد چو نانمود
تو گويي واجب آمده نشسته در كنار ما
ــــــــــــــــــــ
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 344 *»
عقول جمله انبيا ز پا فتاده مات او
بقاي ماسوا همه ز چشمهي حيات او
حقايق صفات حق به حق بود صفات او
به نزد عارفان بود ظهور حق چو ذات او
كرم نموده و نظر كند به كار و بار ما
ــــــــــــــــــــ
جهان چه روشن آمده ز طلعت منورش
جواهر مجرده حكايتي ز گوهرش
مدد دهد باَنفُس نفيسه لؤلؤ ترش
عناصر و طبايعش همه چو بندهي درش
شهود و غيب يكسره به امر شهريار ما
ــــــــــــــــــــ
منظم از خط رخش مركب و بسيط شد
طفيل او وجود هر مجرد و خليط شد
خال لبش چو نقطهاي مدار هر محيط شد
ز آب و تابِ مو و روش نشاط هر نشيط شد
چه ميشود به كوي او دمي فتد گذار ما
ــــــــــــــــــــ
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 345 *»
ز روي انورش نگر كه مهر و ماه مستنير
به درگه جلال او ز جن و انس مستجير
رهين فيض جود او ببين صغير و هم كبير
كلام دلنشين او چه شكّرين و دلپذير
بيان وحي ميكند امام پايدار ما
ــــــــــــــــــــ
مفسر كلام حق معرف معارف است
مبين شرايع و معلم طوائف است
طريقت از سلوك او سراسرش لطائف است
مصرح حقايق و مفرج مخاوف است
لسان ناطق خدا امير نامدار ما
ــــــــــــــــــــ
ز اوصياي مصطفي9 وصي يازُده بود
امام هاديش پدر حُدَيْثَه مام آن سند
سليل پاك او تو را خبر ز مُرّ حق دهد
كه حق به اوج عزتش به دست آن پسر رسد
جهان شود قلمرو يگانه شهسوار ما
ــــــــــــــــــــ
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 346 *»
ز فَصد او حكايتي بگوش راهبي رسيد
بعشق ديدنش ز دير بسُرِّمَنْ رأي كشيد
ميان خانهاش چو شد امير صد مسيح ديد
ز رؤيت جمال او دلش بسوي حق پريد
شدي ملازم چنين نگار حقگذار ما
ــــــــــــــــــــ
شُبهه جاثليق را كه گشته بود منتشر
ز قوتش لواي دين نموده بود منكسر
براي استقاء چو شد اشارهاي نمود سرّ
ز مشت او برون كشيد يكي چو عظم مستتر
شد او خجل ز كار خود ولي شد افتخار ما
ــــــــــــــــــــ
كنون كه موسم سرور رسيده است تو را غمين
براي عرض تهنيت به ساحت ولي دين
بهل غم و به عشق او ز دل بگو تو اين چنين
چه خوش زمان كه دست خود برون كني ز آستين
به كام خويشتن رسد دل اميدوار ما
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 347 *»
اشعاري
در مدح و رثاي
بزرگان دين
(اعلي اللّه مقامهم)([174])
þ ظهور كاملان در دورهي غيبت
þ توسّل به امام عصر (عجل اللّه فرجه) و توصيف كاملان (اع)
þ «ميلاديه»: ولادت شيخ اوحد (اع)
þ مدحت شيخ اوحد و وارثان علم آن بزرگوار (اع)
þ مدح شيخ اوحد و اشارهاي به تلاش آن بزرگوار در نشر حقايق دين و بيان سرّ ترقي كاملان و مدح ساير مشايخ (اع)
þ مدح و رثاء شيخ اوحد (اع)([175])
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 348 *»
þ قهر خورشيد، مدح و رثاء شيخ اوحد احسائي (اع)
þ يار خالص، مدح و رثاء شيخ اوحد احسائي (اع)
þ موكب نور (عربي و فارسي)، هجرت شيخ اوحد (اع) و رحلت آن بزرگوار
þ مدح و رثاء سيّد اَجَلّ (اع)([176])
þ «يا صاحِبَ العَصْر»، رثاء سيّد اجلّ (اع)
þ غروب خورشيد، رثاء سيّد اجلّ (اع)
þ حادثه توهين نسبت به سيّد اجلّ (اع)
þ عيد نهم ربيعالاول سال 23 (هـ ق)، و دهم ربيعالاول سال 1239 (هـ ق) ميلاد مولاي بزرگوار (اع)([177])
þ مدح مولاي بزرگوار (اع)
þ رثاء دو بزرگ دين، ترجيع بند (1)
þ رثاء دو بزرگ دين، ترجيع بند (2)
þ رثاء مولاي كريم (اع)
þ رثاء مولاي بزرگوار شريف طباطبائي (اع)
þ محاكمه سردمداران واقعه همدان
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 349 *»
بسمه تعالي
يا بقيّة اللّه ادركني
«ظهور كاملان در دورهي غيبت»
تبارك است خدا خالق زمان و زمين
كه نقش صورت كامل زده به ماء مهين
چو خواست تا كه نمايد ظهور خود ظاهر
براي عرصه انسان صفات خود تبيين
از آن زمان كه گل آدمي سرشت نوشت
به كِلْكِ صنع بديع صورتي چنان و چنين
ز پرتوش رخ خورشيد چه تار بنمايد
چه جاي ماهِ دوهفته كه لايكاد يبين
چه جلوهاي كه ز حسنش نه خيل آدميان
شده غريق شگفتي فقط كه حور العين
مگر كه رسم جمالش برآيد از كِلْكَم
كه گوشهاي ز كمالش نگارخانه چين
به گلستان ارم گر خرامد او روزي
خجل شود ز عذارش بنفشه و نسرين
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 350 *»
حكايتي چو نمود از جمال او يوسف
بُريده دست و ترنج از نظارگان سكّين
بجز تعجب و حيرت نيايد از عاقل
به غير حق كه تواند نمايد او تحسين
تجلّي احدي را كجا روا توصيف
جواهر ازلي را بجا كه درّ ثمين
كنون شنو ز مظاهر براي آن صورت
كه ميدهد خفقان دل تو را تسكين
چو ممكن تو نبودي احاطه بر آن
بيا جمال دل آراي او ز آينه بين
خدا به فضل عميم خود از ره احسان
نموده ساز بسي آينه خميره طين
اگر ز جور لئيمان روزگار امروز
ميان ما و مظاهر شده حجاب حصين
چنانكه امر ولي حجت خدا مهدي7
در اين زمانه غيبت يقين بود از اين
بيا در اين گه فرقت ز تلخي هجران
به ذكر و ياد مظاهر بكن تو لب شيرين
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 351 *»
خدا كند كه عزيزان نظر ز مهر كنند
بر اينهمه دل خسته، پر اضطراب و حنين
خوشا به حال دلي باشد او به ياد وصال
چه سرفراز سري كز غمش نه بر بالين
اگر كه دوست شود زين سخن بسي مسرور
يقين حسود لعين ميرد از حسد وز كين
بگويمي به مديحت سخن چو بنمايند
عنايتي اگر از فضل خود بر اين مسكين
ولي حجت حقند و صاحب ديوان
رئيس نشئه تشريع و عرصه تكوين
خداي([178]) هر دو جهان و مصادر امرند
كهوف امن و امان و پناه ملت و دين
شموس برج هدايت منير ارض و سماء
مشير ملك ولايت امير روي زمين
تمام اهل دو عالم به باطن و ظاهر
غريق نعمت آنها رهين فضل كمين
مَعين رحمت حق و مُعين خلق خداي
نشانههاي فلاح و اساس امر مبين
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 352 *»
خزينههاي علوم و معادن حكمت
در امر دين و هدايت همه حفيظ و امين
يگانههاي زمانند كه بر وساده حكم
نشستهاند به حكومت چه سرفراز و متين
بحور ذاخر دانش كه از تموّجشان
شناوري نه ميسّر اگر حكيم وزين
به نزد حكمت ايشان همه حكيمانند
چنانكه در پَر خور([179]) منطمس بود پروين
فروغ طلعت ايشان چراغ راه هدي
نگاه رحمت اينان كليد گنج دفين
قراي ظاهره باشند به نص محكم حق
كه رهنما و دليلند بر آن قراي رزين
كجا ستايش آنان غمين تواني كرد
چو كرده حق به كتاب و نبي به آل قرين
چه آوري تو به اين در بضاعة مزجاة
چنانكه زيره به كرمان، پرند به قسطنطين
گذر از اين هوس نابهجا كه شأن تو نيست
مگر كني ز قريحه رخ سخن به از اين
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 353 *»
بگو اگر چه كه ناقص ز شأن ظاهرشان
كه نور دل بفروزد چراغ عقل مهين
ظهور ظاهر ايشان در اين سراي فنا
نقابت است و نجابت دگر به علم يقين
زمان غيبت كبري چو شد ولي غائب
در اين زمانه نقيب و نجيب به پرده مكين
ولي اگر كه شود مصلحت ز پرده غيب
از آن نمونه هويدا شود پي تحصين([180])
براي نفي اباطيل و دفع هر شبهه
نجات صعوه([181]) بي پَر ز چنگ صد شاهين
براي حفظِ رمه از دهان گرگ جري
حمايت از چو غزالان ز دست شير عرين([182])
براي حفظ ثغور ظواهر اسلام
ز رخنههاي شياطين عساكر ننگين
براي نشر بواطن ميان اهل وفا
بيان روح حقيقت طريقت و آئين
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 354 *»
نشان صدق و صفا شد وفاق با ايشان
هر آن كسي كه مخالف منافق و بيدين
ز عهد غيبت كبري نزاده مام زمان
از اين گروه معلم مگر چهار بنين
يكي به وادي احساء ميان قوم عرب
به نام نامي احمد ز صلب زينالدين
دوم سلاله زهرا به سرزمين شمال
به نام كاظم رشتي يگانه و عرنين([183])
سوم به خطه كرمان كريم ابراهيم
حليف رفعت شأن و چه با فر و تمكين
بگويمت ز چهارم محمد باقر
كه در قهي سپاهان چو اختري زرين
يكي ز بعد دگر وارث علوم و حكم
مروّجين شريعت عدول و هم نافين
درود حق به يكايك سپس به تابعشان
مخالفشان همه يكسر لعين و در سجين
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 355 *»
بسمه تعالي
صلي اللّه عليك يا بقيّة اللّه ـ ادركني يا مولاي
«توسل به امام عصر (عجل اللّه فرجه) و توصيف بزرگان (اع)»
اي فروزان ماه گردون ولايت احتشام
تابشش را از فروغت مهر و مه بگرفته وام
روزگار هجر تو بر ما بود ماه صيام
زندگي در كام ما تلخ و فرح بر ما حرام
دل به سر دارد براي وصل رويت اي هُمام
عاريت گيرد دو چشمي از تو اي بدر تمام
تا ببيند روي تو با چشم تو آئينهفام
گر شود حاصل مرادش آيدش عشرت به كام
ميشود مست از مدامت باشدش عيش مدام
اي كه از لطف و صفا رويت بَرَد آب از چگل
سرو مينو در بر قد رسايت پا به گِل
چيرهدستان نگارستان چين گشته خجل
گر بدانستي كه حورانند ز نقشت منفعل
عاشقانت را فراقت جملگي خون كرده دل
آتش شوق لقايت بر تن و جان مشتعل
رشته جان همه بر تار مويت متصل
تا به كِي هجران خدا را، پس تغافل را بهل
روزگار ما سيه از فرقت رويت چو شام
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 356 *»
مهر و مه آئينهدار حُسن آن وجه حَسن
آيت گيسوي تو شب بوي تو مشك ختن
از لب لعل تو سيراب آمده فصّ يمن
درّ دندان تو رشك هر چه درّ اندر عدن
حلقه مويت كمند و عاشقانت در رسن
طاق ابرويت هلال و كرده بر پا صد فتن
وه چه خوش باشد كه يابد جان شميم پيرهن
يا ز كويت سوي ما آيد بشيري رخسمن
شادي بيحدّ ميشود گر يابد اين دو انضمام
خستهايم از مردم منكوس پست ديوخوي
پُر ز خون دل بجاي مي نگر جام و سبوي
مست غفلت مرد و زن پير و جوان در شهر و كوي
غرق طغيان هوي، يكسر حسود و كينهجوي
پيرو اعداء دين در زندگاني مو به موي
عالم و جاهل گرفتار هوي و آرزوي
كس نميبيند كسي باشد ز جرمش عذر گوي
يا كه باشد در پي رفتار نيك و آبروي
جا به جا خالي شده از صالحان و از كرام
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 357 *»
مردمان بدسير در زير چرخ بيسكون
سفلگاني سفلهپرور شرّ نواز و بس زبون
كجرواني بدگهر هرزهگرائي واژگون
ابلهاني ابلهپرور همّشان دنياي دون
بر سر گسترده خوان پُر ز نعمت گونهگون
غافل از شكر نعم وز حق منعم تا كنون
عاقلان را دل شده از فرط حسرت پُر ز خون
در شدايد خون دل از ديدهشان آيد برون
بر چنين وضعي همي چرخد سپهر نيلفام
بيرق كفر و ضلالت سر همي سايد به ماه
يوسف فضل و سعادت مبتلا در قعر چاه
گشته در بند حسودان بخيل و كينهخواه
از فراقش پير كنعاني كشد از سينه آه
طاير لاهوتي اينك بسترش خاك سياه
محرم قدوسيان و چاه غربت جايگاه
گرگ و سگ از خون پاكش كرده آلوده شفاه
روزگارش را سيه بنموده قوم دين تباه
ديدهاش در ره سفيد و روز او از غم ظلام
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 358 *»
حيرتم از مهلت و صبر عجيب كردگار
گر چه ميگويند باشد چرخ عالم كج مدار
ليك داده حق ز عدل خود به باطل روزگار
تا كه جولاني زند بر مركب مقصد سوار
زين سبب پوشد بر اندامش لباس زرنگار
يا ز اطلس مينمايد بهر او جُلّ حمار
فتنهاي باشد براي اهل باطل آشكار
هر كه مفتونش شود پندارد آن را پايدار
آري در دست خدا باشد تمامي را زمام
ورنه باطل را نباشد عزّت و فخر و بها
تا كه حق بافد برايش جل ز خز يا پرنيا
يا كه درّ شاهوار افسار وي سازد خدا
در برابر بس تغافلها كند از اَتقياء
بگسلاند تار و پود جامهشان پشمين قبا
مينمايد از وطن آوارهشان بياقربا
دشمن جاني مسلط ميكند با صد بلا
تا بگيرد پوست از سرها ز تنها جامهها
پس نباشد در امان هر كس كه باشد نيكنام
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 359 *»
روي غبراء زير اين خضرا بشر اندر حبال
روز و شب را ميسپارد در پي كسب وبال
گردش افلاك و اخترها فزايندش زوال
سرد و گرم اين حوادث مينمايندش هزال
سرگران در عشرت و از كامراني در ملال
سرخوش جام غرور و آرزوهاي طوال
گه كند شدّ رحال و گه كند حلّ رحال
گه نشيند صدر و گه بنشيند او صف النعال
باشد او زين انتقالاتش به سوي انهدام
زندگي با مردمي اينسان اسير آب و رنگ
زندگي نبود كه باشد شهد عيشي با شرنگ
دل ز فرط غم گرفته وز شرارش لاله رنگ
كِي تواند كس زدايد زين دل پر زنگ زنگ
مردمي آسودهخاطر فارغ از ناموس و ننگ
جزهوي نبود هدف در صلح باشند يابه جنگ
هر كه باشد در پي سيميننگاري شوخ و شنگ
شيشه تقوي و عفت را زده جمله به سنگ
مردمي اينسان كجا باشند به فكر ننگ و نام
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 360 *»
كِي رسد بر گوش ما آن نغمه شهناز و شور
خيزد از زير و بمش در هر سرا آشوب و شور
از دل اهل ولا گيرد غم و زايد سرور
چهرهها تابان شود از وجدشان مانند هور
خصم بيدين يابد از آن نغمه خذلان و نفور
سر به زير و شرمگين از هيبت شاه غيور
گر چه باشد او ز خيل مردگان اندر قبور
نشنود آواي حق را كر ز گوش و ديده كور
چون جُعل كز بوي گُل يابد كراهت در مشام
داروي درمان ما داري تو اي ساقي به دست([184])
اي كه هستي سرخوش جام ولا وز باده مست
اي كه در عشق حبيبت رستهاي از هرچه هست
گوشه چشمي نما ما جملگي رفتيم ز دست
دل تمنا ميكند از باده جام الست
تا كه بيند جلوه جانانه در بالا و پست
ساقيا ما را مخواه نزد رقيبان سر شكست
كن ترحم اين تغافل خاطر ما را بخست
ردّ مسكينان مگر در كيشتان نبود حرام
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 361 *»
مقصد و مطلوب ما از مي مي احسائي است
ني مِي رجس و نجس و مايه رسوائي است
باده احسائي از خُم مي شيدائي است
تاك آن پرورده از آب و گل مولائي است
كار آن باده نشاط و رَوْح و سرّبخشايي است
خودرهائي حقپرستي و خداجويائي است
مست آن باده چو سرخوش غرق در سودائي است
گشته بيگانه ز غير حق رهش تنهائي است
كِي شود مأنوس با غير آنكه هستش حق مرام
احمد احسائي پور زين دين آنكه بديد
نور حق را آشكارا پس ز غيرش دل بريد
ابتدا در منبت پاكي نهالش بر دميد
بيت پاك زين دين آورد يكي نخل اميد
روح و جسمش را خدا بهر هدايت پروريد
هي بباليد و بباليد تا كه گاه بَر رسيد
پس محيط بيكران حكمتش آمد پديد
همچو سيلابي كه هر باطل ز بيخ و بن كشيد
بر سر باطل چو رعد و بر سر حق چون غمام
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 362 *»
از پِياش كاظم برآمد همچو غوّاصي طَرَف([185])
شد شناور در محيط حكمتش با صد شعف
بس گهرها از صفا از قعر آن آورد به كف
كِي به دست آمد گهرها گر نبودي اين خلف([186])
دين حق را شد زمان عزت و شأن و شرف
از فروغ علم كاظم وز ظهور آن سلف
گر كه بودي پور سينا ور كه بودي بُودُلَف
جمله در صفالنعال او ستاده صفبهصف
رخصت محضر نيابند زآنكه باشد ازدحام
پس گهرها را كريم ذوالكرم سفتيدشان
يك يك آنها را به سر پنجه هنر ورزيدشان
بهر عرضه نزد معرض يك به يك برچيدشان
ليك هر يك را جدا در جاي خود بر، چيدشان
هر گهر را در ميان پردهها پيچيدشان
تا نبيند چشم نامحرم رخ ناهيدشان
گر چه بهر محرمان از پردهها خورشيدشان
پرتو افكن بود كه گويا چشمشان ميديدشان
كو حكيمي تا كه گيرد از رخ هر يك لثام
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 363 *»
آري آري باقر آمد تا كند كشف لثام
بر گهرهاي پراكنده دهد او انتظام
چهر تابانش درخشيد در شبانگاه ظلام
يا كه خورشيدي طلوع كرد و نمودي شب تمام
مه كجا و خور كجا و بدر ميباشد كدام؟
آنكه ز ابرويش هلال آورده تيغ اندر نيام
لب چو بگشودي پي تلطيف و تصعيد كرام
بهرهور از فيض او گرديده جمله خاص و عام
همچو آهن در كف داود گرديدش كلام
باقر آنكه او بُدي در بزم ياران شاهدي
شاهدي ايزدنما دلدادگان را قائدي
سينهاش سينا و نورش بهر موسي رائدي
سبطيان را سائق و مر قبطيان را راعدي([187])
نسبتش با ديگران چون ناطقي با جامدي
آنكه در اوج فتوت بر سريرش قاعدي
در ره احياء حق حق را بحق شد ساعدي
غم نباشد گر ز غيظش هم بميرد حاسدي
تا زدي پرچم به هفت اقليم آن شمس انام
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 364 *»
او گهرها را منظّم كرد و در رشته كشيد
بهر تزئين دل اهل ولا در دكّه چيد
در ميان دكّهاش آن رشته را هر كو كه ديد
از ره شوق و شعف بر درگهش بس دل تپيد
رشته رشته حكمت حقه از آن دكّه پديد
از حسد مرمود آمد چشم هر شوم پليد
حق به حقجويان ز يمن همّت رادش رسيد
هر كه بيگانه ز حق بد در زيان و نا اميد
باد از حق بر روان پاك او هر دم سلام
خصم او حقا كه خصم حضرت يزدان بود
خصمي يزدان نه شأن حضرت انسان بود
اين خصومت در خور شيطان و شرك آن بود
گر دليل اين سخن خواهي مرا برهان بود
وه چه برهاني كه نص محكم قرآن بود
باورت آن را نشان صدق در ايمان بود
نور باقر را نگر بس كامل و رخشان بود
گو كه خفاشي نبيند نور خور تابان بود
بر محبانش سلام بيحدّ و اعداش سام
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 365 *»
يا حَبيبي قُلْ لَهُ يا نورَ رَبِّ العالَمين([188])
اي كه حبّ و بغض تو ميزان عدل كفر و دين
اي كه راهت مستقيم و حجتت امر متين
يَسْتَضيءُ مِن وَميضِ وَجْهِكَ اَهْلُ اليَقين([189])
يا ثِمالَ مَنْ مَضي يا نُورَ قَلْبِ المُتَّقين([190])
گوشه چشمي بفرما خاك درگاهت غمين
آمده بهر اغاثه يا غياثَ المُسْتَكين
لا تَذَرْهُ بَل اَغِثْهُ وَ اسْمَعَن مِنْهُ الحَنين([191])
صادَ قَلبي حُبُّكَ يا خَيْرَ مَنْ صَلّي و صام([192])
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 366 *»
بسمه تعالي
يا بقيّة اللّه ادركني
«ميـلاديه»
«ولادت شيخ اوحد (اع)»
اي دلا دمي برخيز رو به سوي احسا كن
جستجو به هر كوئي زآن ديار والا كن
در سرادق عزّت كاوشي ز مولا كن
ميوزد نسيم قدس جان خود مهيّا كن
تا كه زندگي يابي، زين نسيم روحاني
پابنه به كاشانه پرده را تو بالا زن
حوقله همي برگو كوس لا و الاّ زن
از خم مي تسنيم ساغر تولاّ زن
پس ترانهها برخوان دم ز راز آنجا زن
از خودي كني بيرون، تا كه زآن سراخواني
در سراچه احسا مژده از سروش آيد
از صفاي آن آوا بادهها به جوش آيد
دل ز شادي و بهجت باز در خروش آيد
كز كرانه لاهوت پير ميفروش آيد
بادهاش ز عليين، ساغرش چه نوراني
مست باده عرفان بادهاش ز خم جوشد
ساقيش خود شاهد زان مي ازل نوشد
از خودي خود رسته با وجود اين كوشد
همطراز عصمت او جامهها همي پوشد
بيخود از خود و مست از، بادههاي سبحاني
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 367 *»
خمّ او ز لاهوت و بادهاش صفا دارد
در زمينه تجريد ارزش و بها دارد
مست آن خم و باده نور كبريا دارد
در مقام عرفاني جلوه خدا دارد
او تجلّي حق و، او بيان فحواني
طلعتش احدگونه منظرش پيمبرسا
نور حق ز وي ظاهر حيدر از رخش پيدا
سامري از او لرزان همرهش يد بيضا
در كفَش عصا باشد بر لبش دم عيسي
او تجلّي توحيد، در مقام انساني
شاهدي ز بزم قرب محرمي به راز غيب
پردهدار سرّ حق هم منزّهِ از عيب
عرصه حقيقت را عزّ و فخر و فرّ و زيب
عالم طريقت را اُسوهاي بدون ريب
قدوه شريعت او، با علوم ربّاني
جان دمد تن دين را از بيان دلجويش
افتخار هر كامل آن صفات نيكويش
ميشود حصار دين محكم از دو بازويش
قبله دل عشاق هر دو طاق ابرويش
مُلكِ نَزهت و حكمت، مينمايد عمراني
خاتم بها را فَصّ دُرّه صفا را كان
كشتي بحار علم بهر فلك حق سكان
ركن چارم دين و شرط رابع ايمان
او مبيّن شرع و او مفسّر قرآن
قصر معرفت را او، ميشود يكي باني
آيد و كند احيا نخل خشك آئين را
بر كند ز بيخ و بن حنظل شياطين را
شويد از صحايف او نقشه دروغين را
بشكند بت ذهني ني صنم ز سيمين را
اوحد است و بيهمتا، اوّلست و بيثاني
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 368 *»
در رجب كه گرديده ماه مهدي موعود
دوره ظهور او ميشود در آن موجود
راز رتبه ابواب آشكار و هم مشهود
زآن نظام ربّاني اين رجب حكايت بود
پس رجب شده مختص، بر علي عمراني
در چنين مه فرّخ پور زين دين آمد
شيخ مطلق شيعه نور راستين آمد
آيت كمال حق فخر كمّلين آمد
او مؤسّس اوّل دور دومين آمد
ميكند به درگاهش، جبرئيل درباني
دور دوم دين است ظاهر آمدي احمد9
شد محمدي تابع بر ملا شدي احمد9
هر مؤسسي آيد خواهد او بُدي احمد9
جلوهگر چو از جمله نام سرمدي احمد9
بعد از اين جهان روشن، زين جمال يزداني
عقل و وهم انساني كي رسد مقامش را
ناطقه كجا گويد مدحت كمالش را
موسم عطا آمد اي غمين گدايش را
گو سپاس حق زيرا دادهات ولايش را
نزد اين عطا ناچيز، خاتم سليماني
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 369 *»
بسمه تعالي
يا بقيّة اللّه ادركني
«مِدحَت شيخ اوحد و وارثان علم آن بزرگوار (اع)»
شيخ احسا پور زين الدين مه والاگهر
مهر رخشان ماه تابان مفخر شمس و قمر
حيرتم از شأن تو آيا تو هستي از بشر
كاينچنين حق آمده از چهر ماهت جلوهگر
طارَ قلبي يا حبيبي عِنْدَ ما جاءَ الخَبَر
عَنْكَ يا شَمْسَ الهُدي بَدْرَ الدُّجي عَيْنَ البَصَر([193])
اي فروغ روي تو ما را چراغ زندگي
ذكر اوصاف كمالت راه و رسم بندگي
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 370 *»
آفتاب روي تو تا جلوهگر شد در زمين
در شگفت آمد ز نورت انجم چرخ برين
بيخبر زآنكه تو را دستي بُوَد در آستين
صد چو خورشيد فروزان دارد او زير نگين
يا ثِمالَ مَنْ مَضي يا نُورَ رَبِّ العالَمين
كُنْتَ حِرْزاً لِلَّذي يَهْويكَ وَ الكَهْفَ الحَصين([194])
اي فروغ روي تو ما را چراغ زندگي
ذكر اوصاف كمالت راه و رسم بندگي
قلب پاكت جايگاه نور حق ذوالجلال
زآن جهت گرديدهاي مجلاي انوار جمال
بينشان را تو نشان گشتي چو از فرط كمال
آشكارا شد ز رخسارت جمال بيمثال
فيكَ يا نُورَ الهُدي نَرْجو مِنَ اللّهِ المَنال
ثُمَّ نَرْجُو مِنْهُ عِزّاً بَعْدَهُ حُسْنَ المَآل([195])
اي فروغ روي تو ما را چراغ زندگي
ذكر اوصاف كمالت راه و رسم بندگي
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 371 *»
چشمهسار حكمت ربّاني از قلبت روان
ظاهر، اسرار حقيقت آمد از تو در بيان
سينهات گنجينه علم امام انس و جان
قطرهاي زآن بحر موّاج و خروشان شد عيان
قُلْتَ ما قُلْتَ لَنا مِمّا كَتَمْتَ فِي الجَنان
نَسْأَلُ اللّهَ لَكَ رَفْعَ المَقامِ فِي الجِنان([196])
اي فروغ روي تو ما را چراغ زندگي
ذكر اوصاف كمالت راه و رسم بندگي
چونكه ديدي مكتب وحي الهي را غريب
كجروان در ره بسي گستردهاند دام فريب
ساده لوحان را بَرَند گه بر فراز و گه نشيب
همتي كرده ز رحمت بر گروه ناشكيب
قَدْ بَدا مِنْ قَوْلِكَ الحَقُّ عَلي كُلِّ حَبيب
فَاهْتَدي مِنْكَ اِلَيْهِ، اَلْبَعيدُ و القَريب([197])
اي فروغ روي تو ما را چراغ زندگي
ذكر اوصاف كمالت راه و رسم بندگي
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 372 *»
آمدي با پيرهن از يوسف زهرا بشير
تا كه از يمنش شود يعقوب پير دين بصير
با جلالت با شهامت با بيان دلپذير
گمرهان نا موافق جمله مرده يا ضرير
يا وَجيهاً عِندَ رَبِّك يا عَزيزُ يا خَبير
اَنْتَ نُورٌ قائِمٌ فينا مِنَ الاَصْلِ المُنير([198])
اي فروغ روي تو ما را چراغ زندگي
ذكر اوصاف كمالت راه و رسم بندگي
داده در دستت عصا آنكه از او موسي عصا
برگرفت اندر شب يلدا به سينا از وفا
بركشيدي خط بطلان با عصا چون اژدها
گِردِ سحرِ ساحرانِ پر غرور و مدّعا
اَعْظَمَ اللّهُ لكَ الاَجْرَ و زادَ في الجَزاء
زادَ وُجْدي([199]) في هَواكَ زادَ فيكَ مِن بَهاء([200])
اي فروغ روي تو ما را چراغ زندگي
ذكر اوصاف كمالت راه و رسم بندگي
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 373 *»
همچو عيسي جانفزا بخشيدهات از خود دمي
چشمه آب بقا در نزد آن باشد نمي
اي بسا مرده كه زنده كردهاي در يك دمي
فضل كل فاضلان چون قطره و فضلت يمي
ماهِي؟ في جَنْبِ عَذْبِ ذاكَ بِئْرُ زَمْزَمِ
ماهُوَ؟ عِندَ وُفُور([201]) ذاكَ بَحْرُ القُلْزُمِ([202])
اي فروغ روي تو ما را چراغ زندگي
ذكر اوصاف كمالت راه و رسم بندگي
وارث علم و كمالت كاظم آن رادِ جليل
همطراز رتبهات بيمثل و او هم بيبديل
بعد تو هادي به سوي مقصد و بودي دليل
بيكسان را دستگير و بيپناهان را كفيل
كانَ غَوْثاً لِلاَْنامِ كانَ عَوْناً فِي العَويل
مَرْجِعاً لِلْكُلِّ في كُلِّ الكَثيرِ و القَليل([203])
اي فروغ روي تو ما را چراغ زندگي
ذكر اوصاف كمالت راه و رسم بندگي
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 374 *»
بعد كاظم جانشين آمد تو را شخص كريم
صاحب خُلق كريم و در شدائد بس حليم
در ستيزش با اعادي همچو فرعون و كليم
گر چه اعدايش همه بدتر از آن قوم لئيم
قَد اَقامَ الحَقَّ بِالسَّيْفِ اَي النُّطْقِ القَويم
و البَراهينِ اَنارَ عِنْدَ ذي فَضْلٍ حَكيم([204])
اي فروغ روي تو ما را چراغ زندگي
ذكر اوصاف كمالت راه و رسم بندگي
چون كريم شد جانب رضوان بسي افسردهحال
باقر آمد جانشين تو مه فرخندهفال
از بيانش مكتبت كامل شدي فوق الكمال
پيروانت را رسيدي نوبت عزّ و جلال
كانَ مِنْطيقاً يُزيلُ الشُّبْهَةَ عِنْدَ المَقال
عادِلاً يَنْفي عَنِ الدّينِ بِلا وَهْنِ المَلال([205])
اي فروغ روي تو ما را چراغ زندگي
ذكر اوصاف كمالت راه و رسم بندگي
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 375 *»
ابلهان بدسيَر از راه طغيان و عناد
سرگراني كرده و در دين نموده بس فساد
لب به تكفيرت گشوده پايه عدوان نهاد
پيروي كرده بدنبالش روان هر بدنهاد
ضاقَ صَدْري طالَ حُزْني لَيسَ لِلْحُزْنِ نَفاد
اَحْرَقَ كُلَّ وُجُودي ما وَجَدْتُ فِي الفُؤاد([206])
اي فروغ روي تو ما را چراغ زندگي
ذكر اوصاف كمالت راه و رسم بندگي
غافل از آنكه خدا داده ترا نور مبين
كرده تأييدت بود امر تو بس امر متين
تاكه ديدت درولايت راستين با صادقين:
برتري بخشيدهات گشتي تو در دينش مكين
قَد كَفاكَ يا حَبيبي رَبُّكَ خَيْرُ مُعين
شرَّ مَن ساءَ اِلَيكَ، كَيدَ كُلِّ الحاسِدين([207])
اي فروغ روي تو ما را چراغ زندگي
ذكر اوصاف كمالت راه و رسم بندگي
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 376 *»
بر غمين از لطف خود گر افكني يكدم نظر
ميشود مسّ وجودش زآن نظر برتر ز زر
مِدحتِ ناقابلش گر يابد از مُهرت اثر
روشن از مِهرت شود افزايدش نور بصر
اَنتَ يا اَقْصَي المُني كُلُّ المُني قُمْ لاتَذَر
كُلَّ مَن يَرْجُو رِضاكَ فَادْفَعَنْ سُوءَ القَدَر([208])
اي فروغ روي تو ما را چراغ زندگي
ذكر اوصاف كمالت راه و رسم بندگي
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 377 *»
مدح شيخ اوحد اعلي اللّه مقامه،
اشارهاي به تلاش آن
بزرگوار در نشر حقايق،
بيان سرّ ترقي كاملان،
مدح ساير بزرگان (اع)
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 378 *»
بسمه تعالي
يا بقيّة اللّه ادركني
اي شه والاگهر اي ماه تابان كمال
اي كه در چرخ جلالت مهر رويت بيمثال
اي كه نور تو به نور مهدي صاحب جلال
بيشتر آمد ز نور خور به خور در اتصال
نور حق شد آشكارا زآن رخ فرخندهفال
روي نيكويت چو بدر و طاق ابرويت هلال
ميسزد در راه وصل كوي تو طي تلال
گر چه باشد همره رنج و بگردد تن هزال
روز و شب جويم جمالت گر چه در بحر خيال
كاش ميكردي نگاهي گر چه با غمز و دلال
تا برآيد كوكب بخت من از فرط وبال
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 379 *»
بر بساطت ريزهخواران جمله اهل ادب
كمترين دربان تو صدها نگار نوشلب
شهره نام ناميت در هند و احساء و حلب
در فصاحت مات تو جمله فصيحان عرب
قريه ظاهر به قرآن آمدت از حق لقب
عاشقانت در هوايت آمده در تاب و تب
ميدهد از شوكتت ما را خبر ماه رجب
زآنكه باشد ماه مهدي آن امام حقنسب
پس نباشد زآنچه آوردي از آن دوره عجب
ما زديم بر دامن مهرت شها دست طلب
باشد اميد همه آنكه رسد دور وصال
چونكه بودت از صفا با مهديت روي وفاق
آمدت از حضرتش الطاف بيحدّ و شفاق
قلب پاكت را نمودي چونكه خالي از نفاق
غير او را داده بودي از وفايت سه طلاق
سوختي سر تا به پا چون شمع از درد فراق
دل ز كف دادي و از غم طاقتت گرديد طاق
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 380 *»
عهد خود محكم نمودي در رهش بستي نطاق([209])
پس ز وصفش دم زدي با صد هزاران اشتياق
مدتي از عمر پرارجت بشد بر اين سياق
نوبت آن شد بيابي بر همه اقران سباق
تنگ آمد بر تو اين عرصه «فقد ضاق المجال»([210])
اي كه وصف تو برون ز اندازه و حدّ توان
عشري از معشار فضل بيحدت را كو بيان
صادق آل محمد: آنكه بُد جان جهان
اينچنين فرموده در وصف شما صاحبدلان
مؤمن كامل بود لايوصف([211]) آري زآنكه آن
بر امام خويش ميباشد دليلي بس عيان
تشنه كامان حقيقت را شما نوش روان
كارساز و چارهجوي جمله درماندگان
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 381 *»
دردمندان را علاجيد و طبيب خستگان
از ره مهر و وفا آوردهايد خير كسان
همچو مامي كآورد از ثدي خود شير حلال
والي ملك فضيلت تاجدار بحر و بر
اي كه افزوده بدين حق كمالت زيب و فر
عدل تو ميزان عدل و مستقيم خير و شر
خاضع درگاه تو هر صاحب فضل و هنر
شب به درگاه خدا بودت ز ديده اشك تر
روزت از فرط رياضت گونه زردي چو زر
آه سرد سينهات در هر دلي كردي اثر
در ره آل نبي: خوردي بسي خون جگر
خاك راهت توتياي ديده اهل نظر
راه حق را رهنمائي و معين رهگذر
سالك راه طريقت را همي گوئي «تعال»
شكر للّه حق ترا نصرت نموده هر زمان
دشمنانت را به خواري مبتلا و در زيان
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 382 *»
دوره عمرت بُدي در اوج عزت آنچنان
كآتش حقد حسودان شعلهور شد از نهان
بس دروغ و افتراء بسته به تو آن ناكسان
لب به تكفيرت گشوده اي تو فخر مؤمنان
حصن محكم بهر اهل حق تو بودي در جهان
بيپناهان را پناه و بيكسان را پشتبان
حافظ مرز شريعت رهنماي سالكان
كاشف سرّ حقيقت عارفان را ترجمان
نافي هر گونه تحريف و اباطيل ضلال
ساقي بزم ازل دادت ز رحمت پي ز پي
از خُم عرفان حق ساغر پي ساغر ز مي
مست جامِ دلكشِ آن ساقي فرخنده پي
در گذشتي از خود و گرديد دوران تو طي
پس ندا آمد ز شاهد كاي خجسته خيز هي
كن امانت را اداء ديگر نباشد جاي ني
اي كه در زير نگين داري تو صدها ملك كي
جنب خورشيد جمالت صد خور گردون چو فئ
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 383 *»
ما پريشانيم ز حال ما تغافل تا به كي
در نوائيم ما ز هجران رخ تو همچو ني
بسته بند هوائيم و همه بشكستهبال
اي كه ديدي بس جفا زين مردمان واژگون
زندگي تنگ آمدت در زير اين طاس نگون
بر وفاق دشمنت چرخد سپهر نيلگون
پُر ز حسرت سينه احباب و دلها غرق خون
گر چه اهل دل همه وارستهاند از چند و چون
بند تن بگشودهاند دل فارغ از دنياي دون
زنگ انّيّت زدوده از رخ لوح درون
آشكارا گشته باطنهاي ايشان از برون
رام عقل و دل نموده نفس صعب و بس حرون([212])
برگزيده حقشان بهر رعيت رهنمون
در ره حق دل بريدي از مقام و جاه و مال
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 384 *»
تا كه انوار جلالت از رخت آمد پديد
پيكر پاكت ز خلق دون چه محنتها كشيد
پيكري كز مام پاكي شير پاكي را مكيد
در كنار همچو زين الدين به رشد خود رسيد
تلخي و شيريني روز و شب دنيا چشيد
تا شدي از قابليت در زمان خود فريد
برگزيدت حجت يزدان چو ديدت بس رشيد
جلوهگر آمد ز تو پس پرده از رخ بر كشيد
اي بسا تلخي به كامت گردش گردون چكيد
بس عدو با پنجه غيظش دل پاكت دريد
از ره كينه نمود او حرمتت را پايمال
چونكه دادي خاك انّيّت به راه حق بباد
زآنكه دانستي نباشد خاك، يزدان را مراد
آتشين آبي ترا از لطف و مهر خويش داد
اين عنايت كرد جاري بر تو از راه وِداد
نقطه علم لدنّي تا كه بر قلبت نهاد
بر زبانت حكمت حقه بر آمد از نهاد
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 385 *»
اولين و آخرين را گشتهاي زان اوستاد([213])
همچو سلمان محمد9 هادي اهل رشاد([214])
حكمت تو جاودان ماند الي يوم التناد
بيم نابودي نباشد اي مهين دل دار شاد
گر چه بنمودي از اين دنيا به عقبي ارتحال
از كلام دلنوازت رفتهاند جمله ز هوش
صاحبان عقل و فهم و در برت گشته خموش
بستهاند از شوق لب هم ديدگان و هر دوگوش
چشم دل بگشوده و با گوش دل كرده نيوش
گرمي شهد كلامت خونفشان آورده جوش
بركشيده در هوايت از دل خود صد خروش
تا برافكندي ز قرآن با بيانت روي پوش
باطن قرآن چو خورشيدي ز مشرق تافت روش
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 386 *»
اهل دل چون مهر تابان تا بديدي آن نقوش
جملگي گفتند كه حقاً هر كلامت هست نوش
اين حقايق بوده در پرده چو «رَبّات الحجال»([215])
اي غمين با ياوران شيخ اوحد يار باش
در طريق بندگيش صادقانه خوار باش
دور گردان خواب غفلت از خود و بيدار باش
فرصت از دستت رود آخر دمي هوشيار باش
در پي ترقيق دل آماده آزار باش
همچو مشتاقان كويش طالب ديدار باش
بهر آنكه يك قدم آيد سرت بيمار باش
بهر جلب مهر او افسردهحال و زار باش
در ره عشقش چو مردان رهش دلدار باش
بنده احباب او ز اعداء او بيزار باش
غير از اين ره كسب خير دوسرا باشد محال
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 387 *»
گر ز حق خواهي حيات طيبه يابي مدام
وركه خواهي مست باشي روز و شب از آن مدام
چهره افروزي ز باده گيري اندر دست جام
وارهي از مقتضاي نفس دون و طبع خام
تا كه گردد نفس سركش با همه سختيش رام
پا نهي بر فرق اين چرخ كهن با يك دو گام
سر بنه بر پاي كاظم جانشين آن همام
آنكه گفتا در ثنايش در حضور خاص و عام
يَفْهَمُ الكاظِمْ مُرادي مِنْ كَلامي فِي الاَْنام([216])
باد بر هر دو ز ما بيحدّ و بي عدّ اَلسَّلام
تا ز انفاس شريفش وارهي از قيل و قال
بعد كاظم سر بنه بر پاي مولاي كريم
چنگ زن بر دامن والاي مولاي كريم
نور حق بين در رخ رخشاي مولاي كريم
جلوهگر انوار او ز اعضاي مولاي كريم
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 388 *»
نطق يزداني شنو از ناي مولاي كريم
شرح هر مشكل نگر ز انشاي مولاي كريم
زنده هر كه گشته از احياي مولاي كريم
جاودانه باشد از ابقاي مولاي كريم
خردلي يابي اگر ز اعطاي مولاي كريم
برتر از دنيا بود ز امضاي مولاي كريم
پس به دربار چنين شاهي نما حلّ رِحال([217])
بعد از آن شه دامن باقر شه دنيا و دين
بركف آور از ره سلم و صفاي راستين
بهر تعظيم حريم آن نگار نازنين
سجده كن بر خاك كويش همچو جبريل امين
آنكه گردانيد ز آب حكمت خود فرودين
باغ دين مصطفي9 را گوئيا خلد برين
سحر ناطق را ز امداد خداوند مبين
كرد باطل با عصاي حجت و امر متين
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 389 *»
خصم دونش فتنهها بر پا نمود از راه كين
آنكه چاكر آمدش صد همچو ابليس لعين
آمدي در جنگ موسي با دو صد چوب و حبال
باقر آنكه باشد او در آسمان رخشنده هور
چرخ زرين عُلا بالد از اين تابنده نور
طور سينايش نگر گوئي كه موسي است و طور
غير كويش هر كجا وحشتسَرا مانند گور
هر كه انوار كمالش را نديدي كرّ و كور
آنكه بيگانه از او از قرب حق گرديده دور
چونكه ظاهر اظهر آمد در ظهور گاه ظهور
پس در او ظاهرتر از او آمده ربّ غفور
جمله احبابش ز رحمت در نعيم و در حبور
يكسر اعدايش ز بغضش عقربند و مار و مور
رو بخوان بل هُم اضل را در خور اهل ضلال
حاجب درگاه مهدي7 باشد آن عاليجناب
هم به حكم حضرتش آيد شفيع روز حساب
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 390 *»
تشنگان معرفت را چشمهسار و هم سحاب
هر كه روگردان ازو ناكام و مفتون سراب
تابعانش مستنير و سالك راه صواب
مبغضانش هالكان و مستحقان عقاب
حق خبر داده ز حال دشمنانش در كتاب
آن زماني را كه گويند «لَيْتَني كُنْتُ تُراب»([218])
مژده داده عارفانش را «لَهُم حُسْنُ المَآب»
منكرانش را مهيا كرده از خشمش عذاب
در كف او و نظيرانش بود بدء و مآل
از فضاي عالم لاهوت تا مرز غبار
از مقام قدس ربّاني اِلَي الاَرْضِ القَرار
تا كه باشد اين جهان از امر يزدان پايدار
تا كه گردد عرش و كرسي و سما اندر مدار
هر چه آيد از سما از رحمت حق بيشمار
و آنچه رويد از زمين از ساقه و برگ و ثمار
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 391 *»
حق فرستد رحمت خاصش به هر ليل و نهار
بر روان پاك اين فرزانگان با تبار
بعد از آنها رحمتش شامل شود بر هر كه يار
در برابر درد و غم افزايد او بر نابكار
آنكه دشمن آمده با دوستان ذوالجلال
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 392 *»
«مدح و رثاء شيخ اوحد اعلي اللّه مقامه»
اي كه بدي آيت حق، نور دين
جلوه خلاّق جهان آفرين
نور خدا بود ورا در جبين
كرد بيان قدس خداي مبين
رفت از اين ملك به خلدبرين
ازلفت الجنّة للمتّقين([219])
بر سر او تاج ز علم رسول9
بر رخ او نور ز چهر بتول3
باطن دين كرد به علمش نزول
منكر فضلش نشدي جز جهول
نطق و بيانش شده جان آفرين
ازلفت الجنّة للمتّقين
آنكه علي7 را شده نور شهود
جلوهگر از چهره وي در وجود
قبله عشّاق علي7 چونكه بود
از كف يكسر همه دلها ربود
دست علي7 گشت برون زآستين
ازلفت الجنّة للمتّقين
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 393 *»
گشت چو با چهر حسن7 روبه رو
مست شد از جام لب و زآن سبو
رفت ز خود فاني آن خُلق و خو
جلوه پي جذبه نمود آن نكو
باز به رويش ره كشف و يقين
ازلفت الجنّة للمتّقين
عشق حسيني7 به دلش اوفتاد
خرمن هستي ز كفَش برد باد
وز غم شه سوخت چنان از نهاد
رسم عزاداري او را نهاد
بود دلش خانه، حسينش مكين
ازلفت الجنّة للمتّقين
در غم سجاد7 بُد او چون هلال
آينهاي زآن شه نيكو خصال
زهد و عبادت دگرش حسن حال
سجده به درگاه و بَرِ ذوالجلال
گشت مقامش به صف سابقين
ازلفت الجنّة للمتّقين
يافت ز باقر7 شرف و عزّ و جاه
بود ز مردان بزرگ اله
با خبر او گشت ز اسرار شاه
كشف رموزش بود او را گواه
واقف بر امر سماء و زمين
ازلفت الجنّة للمتّقين
حامل اسرار حقيقت شد او
جامع انوار طريقت شد او
وارث جعفر7 به شريعت شد او
هادي دين بهر بصيرت شد او
نافي تأويل همه مبطلين
ازلفت الجنّة للمتّقين
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 394 *»
ز لطف موسي7 شده بر كوه طور
نه پور عمران كه بُد او يك ظهور
موسي كاظم7 كه نمودش صبور
صبر نمود در بر قوم شرور
نسبت كفرش چو بداد آن لعين
ازلفت الجنّة للمتّقين
كرد رضايش به قضا شاه دين
امام ثامن7 شه ملك يقين
رأفت و رحمت شده بر مؤمنين
انيس و مونس به كهين و مهين
كعبه دلهاي همه عاشقين
ازلفت الجنّة للمتّقين
دست عطا و كرم است بر عباد
وارث جود و شرفست از جواد7
چشم اميد همه بر آن مراد
تا كه شفاعت كند او در معاد
جنّت فردوس ورا در نگين
ازلفت الجنّة للمتّقين
امر هدايت چو شد او را به دست
ز يمن هادي7 به هدايت نشست
نور هدي را به مدارش ببست
نقاوتش آنكه ز هستي برست
دين خدا را شده حصن حصين
ازلفت الجنّة للمتّقين
ز عسكري7 خسروي آموخته
ساحت قدسش چه شرف يافته
خادم و دربان ز ملك ساخته
رشته شوكت چه نكو بافته
خاك رهش هست عجب عنبرين
ازلفت الجنّة للمتّقين
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 395 *»
همره مهدي7 چو شود آشكار
در كف آن شه كه بود ذوالفقار
در صف اول به صف كارزار
دوش بدوش خِضِر نامدار
ديده دلها همه روشن از اين
ازلفت الجنّة للمتّقين
كيست غمين آن مه فرخنده فال
نور خدا آيت طه9 و آل:
ذكر نمودي به زبان كلال
شمّهاي از آن همه حسن و كمال
كيست؟ بگو آنكه به دل همنشين
ازلفت الجنّة للمتّقين
گر تو بخواهي كه بسازم عيان
نام گراميش نمايم بيان
نام پيمبر چه در آسمان
مظهر آن گشته عيان در ميان
احمد اوحد ثمر زين دين
ازلفت الجنّة للمتّقين
به ماه ذيقعده به شهر حرام
بيست و يكم در اثر باد سام
در ره طيبه بشد عمرش تمام
نزد امامان به دو صد احترام
در حرم قدس بقيع شد دفين
ازلفت الجنّة للمتّقين
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 396 *»
بسمه تعالي
ساعد اللّه قلبك يا بقية اللّه في ذكري ارتحال وليّك الكامل
الشيخ الاوحد المرحوم احمد الاحسائي اعلي اللّه مقامه
«قهر خورشيد»
آمدم ، آمدم ، آمدم من
زندگي را كنم روز روشن
ميروم ، ميروم ، ميروم من
تا كه مهلت دهم من به دشمن
ــــــــــــــــــــ
احمدم ظاهراً اهل احسا
زينِ دين را شدم پورِ والا
همنشين شما گشتم اينجا
كِي گزينم من اينجا نشيمن
ــــــــــــــــــــ
من نبودم از اين عالم دون
ني سرشتم خداوند بيچون
از گِل اين سراي پُر افسون
آب و خاكم شد از باغ گلشن
ــــــــــــــــــــ
من نبودم چو نقش حبابي
تا خرابم كند موج آبي
من كجا و فريب سرابي
دل نبستم دمي من به اين تن
ــــــــــــــــــــ
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 397 *»
باشد اصل من از جاي ديگر
آمدم گر ، دو روزي چو مضطر
عشق ياري مرا بوده در سر
شد مرا اين كهن خانه مسكن
ــــــــــــــــــــ
آمدم تا بگويم من اَز «او»([220])
رهنمايي كنم من به آن سو
در تعرّف بگويم كه «او» «هو»([221])
زانكه آمد مرا وقت گفتن
ــــــــــــــــــــ
آمدم همچو خور پُر ز تابش
بودم «او» را همي دست بخشش
شد بيانم همه درس كرنش
گشته بينا از آن مرد و هم زن
ــــــــــــــــــــ
آمدم تا دهم درس قرآن
آشكارا كنم باطن آن
منكرانم همه حزب شيطان
حق ز شيطان نشد يكدم ايمن
ــــــــــــــــــــ
گشتم از جور دشمن فراري
همچو يارم كه از بردباري
درپسِ پرده شد روزگاري
بندگيّش مرا طوق گردن
ــــــــــــــــــــ
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 398 *»
ميروم من سرافراز و شادان
گرچه تازد عدويم به ميدان
مهلتي باشد او را پس از آن
ميرسد دوره آن تَهَمْتَن([222])
ــــــــــــــــــــ
زندهام من غمين تا به محشر
ميروم زندگي گيرم از سر
نام من كِي شود گم ز دفتر
گو به اعدا تو اين نكته از من:
ــــــــــــــــــــ
ميشود مكتب من جهاني
بوستان مرا ني خزاني
خواهي ار صدق قولم بداني
رَو ،به «لاتَحْسَبَنْ» ديدهافكن([223])
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 399 *»
بسمه تعالي
انّا للّه و انّا اليه راجعون ـ ساعد اللّه قلبك يا بقيّة اللّه
«يار خالص»
سوگسرودي از غمين
او تو را به خوبي ميشناخت
در بِركه نگاه تو غرق ميشد
و در محراب «حُبّ» سجدهها داشت
او وضويش از سرشك عشق بود
و نمازش فرياد شوق
S S S S S S
و تو «يا بقيّة اللّه» در او با افسون نگاهت
هر دم ميدميدي
و او همچون درياي بيكراني
به تموّج درميآمد
طوفاني و خروشان ميشد
و گويا هردم گستردهتر ميگشت
S S S S S S
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 400 *»
گاهي از سُكر نگاهت
آنچنان بيخود ميشد كه گويي اويي نبود
و هنگامي آنچنان هوشيار و آرام
كه گويا ساحلي است صخرهسان
تنها با تو بود و دستش در دست تو
و تنها دست تو را روي قلبش احساس ميكرد
آري آن دل خزانه تو بود
و تنها دست تو بر آن عبور و مرور داشت
S S S S S S
و اين تو بودي «يا بقيّة اللّه»:
كه از خزانه خود هرچه ميخواستي برميآوردي
زيرا خود به اَمانت در آن نهاده بودي
و او خود را از وقتي كه شناخته بود
پيشكش تو كرده بود
S S S S S S
در برابر گستردگي تو
خود را كوچك كرد
به حدّي كه نيست شد
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 401 *»
نه غلط گفتم
آيت گستردگي تو گشت
گستردگيش مايه حسرت كويرها بود
او ذرّهسان
برگرد وجود اقدست
در دَوَران
كه چرخ برين از گردشش در شگفت
و عرش از همّتش لبگزا
S S S S S S
او از آفتاب پاك تر
و از چشمه زلال تر
و از باران مستقيم تر
و از ياران خُلّص و كمّل تو بود «يا بقيّة اللّه»
سروها از رويِشِ هماره او در حسرت
و نگاههاي نوازشگرت
همچون امواج موسيقي
او را به وَجد ميآورد
و از عطر نفست خانه وجودش
پُر ميشد
S S S S S S
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 402 *»
از روزنه دلش
خورشيد عنايتت
آرام، آرام به درون ميخزيد
او را گرم ميكرد
انرژي ميبخشيد
و با قرص تمام
يكباره او را مشتعل ميساخت
به طوري كه دنيا را
تابِ تابش او نبود و دنياطلبان را تحمّل ديدارش
و اگر نبود سرماي غفلت
و تيرگي جهالت
و يخزدگي عصبيّت
همه ذوب ميشدند
S S S S S S
شگفتا: چه بود او؟!!!
و كه بود او؟!!!
و چه گفت؟!!!
از گفتارش همهمههاي هورقليايي
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 403 *»
در گوشها پيچيد
و نغمههاي فؤادي،
جانها را مست كرد
شاخههاي خشكيده باغ معرفت
سرسبز و بارور شدند
و در ديدههاي مستبصران
نگاههاي بالاتري
موج زدن گرفت
او، بودن با راستها و راستينها را
به همه آموخت
او شبنامهها را درهم پيچيد
و مصحف را برابر همه گشود
و ادريسوار به تدريس پرداخت
S S S S S S
اما افسوس «يا بقيّة اللّه»
افسوس كه كينه ابليس گريبانگيرش شد
و خفّاشان از هر سو به انكارش برخاستند
جوشش كينهها و كوشش كينهورزان
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 404 *»
او را فرسود
كناري نشست
همچُون بِركهاي آرام
سبكمغزان خفّاشمنش
و ديوسيرت
هرآنچه داشتند از سنگهاي عداوت
در ميان آن افكندند
و خود به تماشاي موجهاي غمانگيز
آن بِركه
همراه با زهر لبخندهاي كودكانه
نشستند
آه چه اشتباهي كردم
و چه تشبيهي ناروا
S S S S S S
مرا ببخش «يا بقيّة اللّه»
بلكه او اقيانوسي بود كه از افكندن
آن سنگها، گويا خبر نميشد
و يا كوهي بود كه از برخورد
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 405 *»
آن سنگها، خم به ابرو نميآورد
تا آنكه در برابر چشمهاي خونفشانت
شِكوه او را نزد وارثان كينهها
بردگان هوي و هوسها
حكّام عثماني بردند و آنها هم
تصميم خونخواريش را گرفتند
آنگاه راضي شدي كه از حرم اَمن
حسيني جدايش سازي
و در ماههاي «حج بيت»
آن بيت انوارت را
به هجرت به سوي حرم امن الهي
و مهاجَر جدّت رسول اللّه9
رخصت دهي
و خنجرهاي كينهها را در غلافها
آسوده گذاري
S S S S S S
او رفت امّا دل از كربلا برنميگرفت
و ديده از قبر حسين7 برنميداشت
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 406 *»
و شايد همان در فراق آن عتبه مقدّسه بود
كه گفتند باد سام بر پيكرش وزيد
و بالاخره آن پيكر رنجديده
و رياضت كشيده را ازپاي درآورد
و تو را براي هميشه در سوگش نشانيد
و مصيبتي بر مصيبتهايت افزود
فساعداللّه قلبك
و اعظم اللّه اجرك
و فرّج اللّه عنّا بفرجك
آمين ربّ العالمين
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 407 *»
بسمه تعالي
«موكب النور»
«في هجرة الشيخ الاوحد الاحسائي من العراق الي الحجاز و وفاته اعلي اللّه مقامه»
يا مَوكِبَ النُّور مَهلاً فمَهلا
وَيلٌ لِلاُمَّة وَيلٌ يا وَيْلا
راحَ عَنّا النُّور فِي اللَّيل الدَّيجُور
اَلنُّور مَحبُور فِي الْخَيرِ مَغمُور
نحنُ فِي الظُّلمَة ما لَنا مِن نُور
اِمْشِ خَفيفاً مَهلاً فَمَهلا
يا موكبَ الخَيْر خَفِّف لَنَا السَّيْر
فيكَ اَصلُ الخَيْر راحَ عَنَّا الْحِبْر
سِرٌّ اِلهي وَ صاحِبُ السِّر
اِعْطِفْ عَلَينا مَهلاً فَمَهلا
يا مَوكبَ النُّور اَيْنَ تَرُوحُ
رائِحَةُ الْمِسك مِنكَ تَفُوحُ
فيكَ جِبرائيل اَمْ فيكَ الرُوحُ
رُوحي فِداكا مَهلاً فَمَهلا
مُذْ رُحْتَ عَنّا راحَ عَنَّا الرُوح
في هِجْرِ هذا كُلُّنا نَنُوح
اِلي مَنْ نَشْكُو فَقْدَ هذا الرُّوح
اِلي مولانا مَهلاً فَمَهلا
يا موكِبَ النُّور اَمْهِلْ هُنَيْئَة
حَتّي نُوَدِّع في تِلكَ الْمُهْلَة
تَروحُ عَنّا بِخَيرِ الْعُدَّة
اِرْحَم علينا مَهلاً فَمَهلا
مِنَ الْعِراقِ اِلَي الْمدينَة
مِن قادِسِيّة اِلي السعيدَة
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 408 *»
تَرُوحُ بِالخَيْر اِلَي الْحَميدَة
نَحْنُ فِي البَلاء مَهلاً فَمَهلا
فارَقَنَا اللَّيْل نُورُ الهِدايَة
داعٍ اِلَي الْحَق شَمْسُ الدِّرايَة
اَلْبَسَنَا الذُّل اَهلُ الغَوايَة
ظُلماً و جَورا مَهلاً فَمَهلا
يا موكِبَ الْحَي كَلَّهُ الكَلال
اِرْفِق بِهِ السَّير مَلَّهُ المَلال
قَلبُهُ خائِف مِن بَغي الضَّلال
بَغْياً وَ عَدْوا مَهْلا فَمَهلا
نَسْمَعُ الحَسيس مَهلاً فَمَهلا
اِنَّهُ الْمَريض ما لَهُ دَواء
خَفِّفِ السَّيْرَ مَضَّهُ الْبَلْوي
حَفَّتْهُ الْمَلا مَهلاً فَمَهلا
نَسْمَعُ الحَسيس وَيْلٌ يا وَيلا
اِنَّهُ قَد ماتَ واهاً وَ واها
نَجْلُ زَيْنِ الدّين قَدْ سَما اِلي
جِنان السَّماء مَهلاً فَمَهلا
نُعَزِّي المَهْدي تِلْكَ الْمُصيبَة
وَ مَنْ حَوْلَهُ خِيارَ الاُمَّة
ثُمَّ اَتْباعَه في كُلِ دَوْرَة
ما اَعْظَمَها مَهلاً فَمَهلا
وَ نَسْأَلُ اللّهَ رَفْعَ مَقامِه
تَرويحَ رُوحِه نَشْرَ اَعْلامِه
ذُلَّ عَدُوِّه نَيْلَ مَرامِه
بَدْءاً وَ عَوْدا مَهلاً فَمَهلا
يا موكِبَ النُّور مَهْلاً فَمَهلا
وَيْلٌ لِلاُمَّة وَيْلٌ يا وَيلا
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 409 *»
بسمه تعالي
ساعد اللّه قلبك يامولانا يابقية اللّه في مصيبة وليك الشيخ احمد الاحسائي
«كاروان نور»
«در هجرت شيخ اوحد از عراق به حجاز و درگذشت آن بزرگوار (اع)»
اي كاروان نور مكن لحظهاي شتاب
آهستهتر برو كه بري از همه تو تاب
گر ميروي به همره خود از چه ميبري
آنرا كه بود گفته او همچو شهد ناب
ما تشنگان وادي حيرت تو ميبري
همراه خود آب روان در بر سراب
آهسته رو كه ماه فروزان معرفت
ترسم كه چهره كند در پس نقاب
رحمي نما به حال يتيمان دل دو نيم
بنياد ما مَكَن تو گلستان مَكُن خراب
داني كه ميبري تو كسي را كه جمله ما
نو رُستهايم و بر سر ما بوده چون سحاب
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 410 *»
سرّ خدا و نور ولي و كمال محض
آنكه كند ز نور رخش مهر اكتساب
با خود بري تو آنكه به چرخ كمال و فضل
يكتا بود چو در دل اين چرخ آفتاب
آهسته رو كه خواجه بود خسته و ملول
پيدا ز روي اوست كه باشد در التهاب
آهسته رو كه ديده او بر حريم شاه
يعني حسين خيره شده بارد او حباب
آهسته رو كه گرم وداع با حرم بود
بيني: شكسته قامت او را به پيچ و تاب
آهسته رو كه تا برسد سيد جليل
بهر وداع آنكه ورا نايب مناب
آيد چه بيقرار و دل از غصه پار پار
ريزد ز ديده خون دل از راه احتساب
گريد به حال زار يتيمان منقطع
گريد ز ظلم و جور اعادي بر آن جناب
دست خدا به همرهت اي كاروان نور
داني كه ميبري تو چنان قدسيانتساب
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 411 *»
از كربلا به سوي حريم خدا روي
همره ببر ز تربت پاكش در اين ذهاب
شايد امير ما شود اندر مسير ره
بيمار و مبتلا و نباشد ره اياب
شايد علاج او شود آن تربت شريف
عاشق به بوي يار كند رفع هر عذاب
ديده گشوده بر رخ مهدي ز جان و دل
افكنده سر به پاي شه مالك الرقاب
بوسه زده به خاك رهش از سر صفا
اهلاً و مرحبا شده از شه به او خطاب
رفت از ميان و بر دل مهدي نشست داغ
آري همه چو قشر و بُد او در برش لباب
رفت او كند شكايت اعدا به مصطفي
شرحي دهد ز فتنه دونان دينمآب
شد در بقيع جوار امامان دينپناه
او را مقام و مرقد و آرامگاه خواب
روحش به بارگاه قدس الهي عروج كرد
جسمش ز خاك پاك مدينه شدش نقاب
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 412 *»
ديگر غمين ز بار غم نجل زين دين
سنگين مكن زياده بر اين قلب شيخ و شاب
بر او درود حقِّ تعالي به هر دمي
تا روز حشر بي حد و بي عد ز هر مصاب
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 413 *»
بسمه تعالي
يا بقية اللّه ادركني
«مدح و رثاء سيد اجل اعلي اللّه مقامه الشريف»([224])
ميرود سوي جنان آنكه مصفّا كرده است
لوح ذاتش را سپس مرآت اسماء كرده است
مظهري بود از مظاهر زين جهت در رتبهاش
چهرهاش انوار حق را آشكارا كرده است
ديده است حق را هر آنكه ديده است رخسار او
در جمالش او ره ديدار پيدا كرده است
بهر اظهار جمال دلرباي حق ز خود
خويشتن را او ز هر نقصي معرّي كرده است
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 414 *»
معتدل گرديده وانگه ميل عصياني نكرد
سينه را آئينه حسن دلارا كرده است
زنده گرديده ز فيض نفخه مِن روحياش
مردگاني از دم جانبخش احيا كرده است
بوده در فرمان او جن و ملك با افتخار
منصب دربانيش جبريل تمنّا كرده است
سرّي از اسرار توحيد و يكي ز اركان دين
با صفات دلپذيرش شرح معني كرده است
چونكه بُد يك مظهري از آيه الله نور
هر كه ديدش جلوهاي از حق تماشا كرده است
طينتش را چونكه حق از پرتو نورش سرشت
ديدنش تفسير، آيات لقا را كرده است
نخل طوري بُد كه از نار خليلي مشتعل
شعلهاي زآن جلوه در سيناي موسي كرده است
نور حق ظاهر از آن نار و فروزان شعلهاش
يكسره روشن همه دنيا و عقبي كرده است
چون ندايش دعوت توحيد خالص بود و بس
از براي اهل حق اسرار افشا كرده است
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 415 *»
آفتاب معرفت شمع ره اهل وفا
ديده اهل محبت را چه بينا كرده است
در حريم كوي خود دلدادگان بيشمار
بيخود از خود، محو نور حق تعالي كرده است
ملجأ آوارگان وادي عشق و ولا
در پناه سايهاش، افتاده، مأوا كرده است
مونس درماندگان و بيكسان از روي مهر
با هران بيمونسي صحبت مجزّا كرده است
جذبه عشقش چنان دل از گرفتارش ربود
در ره وصلش ز جان مركب مهيا كرده است
از فروغ طلعت خود بر دريده پردهها
بهر محجوبان، اگر رو سوي آنها كرده است
طلعتي كاندر سپهر، خور باشدش آئينهدار
پرتوش چهر جهاني را خورآسا كرده است
زآنكه بُد جان جهاني پس جهاني جان برفت
يك جهان دل را ز هجرش بيشكيبا كرده است
همتش گشته كفيل بينوايان رهش
جان آنها را ز خود بيني مبرّا كرده است
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 416 *»
قريه ظاهر بدي از بهر سُلاّك طريق
چون خضوع بر درگه چون شيخ احسا كرده است
گشتهاند ايشان براي اهل نقصان راه شه
شه ز فضل خود چنين راهي مهيّا كرده است
زآنكه ناقص را به دربار جلالش راه نيست
رُتبت اين قريهها را شاه امضا كرده است
وَ جَعَلْنا بَينَهُم فرموده حق در شأنشان
اين مراتب را ز حكمت امر ممضي كرده است
زين سبب ملجاي و مرجع درگه ايشان شده
هر كه آمد سوي ايشان رو به مولا كرده است
بهر ما پس قبله ايشانند كه درگاه شهند
شرح اين معني به قرآن حق تعالي كرده است
مقصد و مقصود شاه است آشنا آگه بود
فرق مقصود و جهت حلّ معمّا كرده است
من چه گويم از كمال و رتبت اين كاملان
هر كدامي وصف خود با شرح و ايما كرده است
نام اين كامل كه بودي مظهري از شاه ما
بود كاظم كاينك او رو سوي عقبي كرده است
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 417 *»
از كتاب فضل او حرفي ندانيم چون شهش
چونكه سودا با امام خويش يكجا كرده است([225])
ليك گويم شمّهاي از رنج و از آلام او
تا ببيني دشمنش را حق چه رسوا كرده است
در حريم قدس و امن كربلا نزد حسين7
هتك حرمتها نمودند او مدارا كرده است([226])
اهل طغيان گرد او گرديده از كين مجتمع
حكم تكفير عزيزش را تقاضا كرده است([227])
تا كه در ذيحجّه مسمومش نمود دشمن ز كين
حرمت ماه و مكان را هم ادا ناكرده است
همزمان با قتل مسلم، هاني بن عروه شد
قتل جانسوزش، نگر دشمن چه غوغا كرده است
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 418 *»
در چهل هفت سالگي مسموم نمودش آنكه او
پيروي كرد آنچه را هارون به موسي كرده است([228])
اي غمين ديگر مگو از رنج و آلامش كه شه
حضرت مهدي از اين غم بس نواها كرده است
تسليت گو حضرتش را در عزاي نور او
آنكه با او دشمن از كين بس جفاها كرده است
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 419 *»
بسمه تعالي
ساعد اللّه قلبك يا بقية اللّه في مصيبة وليّك
«يا صاحب العصر»
«في رثاء السيد الاجل (اع)»
يا صاحِبَ الْعَصْر، وَ حامِلَ النَّصْر
نُعَزّيكَ في، مَساءَةِ الدَّهر
وَ نَسْأَل اللّه، لَكَ مَولانا
صَبْراً جَميلاً، وَ اَجْزَلَ الاَجْر
وَيْلٌ وائِلٌ وَيلٌ يا وَيْلا وَيْلٌ وَئيلٌ وَيْلٌ يا وَيْلا
ــــــــــــــــــــــ
نَشْكُو اِلَي اللّه، ثُمَّ اِلَيْكا
جَعَلَنَا اللّه، فِداءً لَكا
اَمْرَ الرَّعِيَّة، هُوَ وَلاّكا
فَاَنْتَ اَهْلٌ، لِذالِكَ الاَْمْر
ــــــــــــــــــــــ
وَ ساعَدَ اللّه، قَلْبَكَ الْكَئيب
صَدْرَكَ الْغَليل، عَيْنَكَ النَّضيب
في قَلْبِكَ النّار، وَ لَهَا اللَّهيب
فَساعَدَ اللّه، قَلْبَكَ وَ الصَّدْر
ــــــــــــــــــــــ
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 420 *»
نَشْكُو كُلُّنا، فَقْدَ مَوْلانا
في ذلِكَ اللَّيْل، لَقَدْ اُصِبْنا
نُوراً وَ خَيْراً، رُوحاً فَقَدْنا
في ذلِكَ الاَمْر، كَيْفَ لَنَا الصَّبْر
ــــــــــــــــــــــ
مَوْلانَا الْكاظِم، فِي الْحَقِّ جازِم
سِرٌ اِلهي، فِي الْخَيْرِ عازِم
شَمْسُ الْهِدايَة، فِي الشَّرْعِ حازِم
حُجَّةُ الْحُجَّة، ذُوالْعِزِّ وَ الْوَقْر
ــــــــــــــــــــــ
وَ لا اُريدُ، اِظْهارَ مَدْحِه
مَدْحُ مِثْلي لَه، قَوْلٌ في قَدْحِه
فَضْلُهُ ظاهِر، مِنْ اَصْلِ دَوْحِه
غَيْرُ خَفِي، كَالشَّمْسِ وَ الْبَدْر
ــــــــــــــــــــــ
عاشَ مَوْلانا، فِي الْجُودِ وَ الْحِلْم
سادَ مَوْلانا، كُلَّ ذَوِي الْعِلْم
سارَ فِي الْعِباد، سَيْراً عَلَي السِّلْم
نالَ ما نالَ، اَلْفَخْرَ وَ الْقَدْر
نُورُ الْحَقيقَة، مَفْخَرُ الاِسْلام
فاقَ فِي الشَّرَف، سائِرَ الاَنام
هادِي الشَّريعَة، رَفيعُ الاَعْلام
وَ ذاكَ ظاهِر، لَيْسَ لَهُ السَّتْر
ــــــــــــــــــــــ
بِنُورِ عِلْمِه، اَضاءَ الْعالَم
مِنْهُ قَدْ بَدا، ضِياءُ الْحِكَم
كانَ فِي الظَّلام، سائِرُ الاُْمَم
فَلَمّا غابَ، عادَهُمُ الْغَمْر
ــــــــــــــــــــــ
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 421 *»
اَلسَّيِِّدُ الطَّوْد، اَلَّذي قَدْرُه
جَلَّ عَنِ الذِّكْر، فَكانَ اَمْرُه
اَبْدي لَنَا الرَّب، عَظُمَ قَدْرُه
اَبانَ وَجْهُه، وَجْهَهُ بِالْجَهْر
ــــــــــــــــــــــ
شَدَّ بِهِ اللّه، اَزْرَ الاَحْسائي([229])
كَما شَدَّ اللّه، بِخَيْرِ الْوَصي
اَزْرَ حَبيبِه، نُورِهِ النَّبي9
هُوَ سَيْفُ اللّه، وَ لا لَهُ دَثْر
ــــــــــــــــــــــ
اَحْدَقُوا بِهِ، بَعْدَ مَا ارْتَحَل
شَيْخُنَا الْفَريد، فَذُّنا الاَجَلّ
فِي الصُّدُورِ لَه، كُلِّهَا الدَّغَل
اَظْهَرُوا لَهُ، مِنْها كُلَّ الْغَدْر
ــــــــــــــــــــــ
سَلَبُوا مِنْهُ، وَ هْوَ فِي الصَّلاة
عِمامَتَهُ، بَعضٌ الطُّغاة
مَشْهَدَ الْحُسَيْن، اَفْضَلَ الْحُماة
اَساؤُوا الصُّنْعَ، وَ اللُّوْمَ وَ الزَّجْر
ــــــــــــــــــــــ
وَ ساءَلُوهُ، تَكْفيرَ مَوْلاه
شَيْخَ الاَحْسائي، وَيْلٌ يا وَيْلاه
وَيْلٌ وَئيلٌ، وَيْلٌ يا وَيْلاه
مَنْ سُدَّ بِهِ، مِنَ الرَّدَي الثَّغْر
ــــــــــــــــــــــ
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 422 *»
وَيْلٌ لِباشا، شَلَّتْ يَداهُ
سَمَّ مَوْلانا، تَبَّتْ يَداهُ
ماتَ مَسْمُوماً، بَلَّتْ يَداهُ
مِنَ الْمَوالي، بِالْحَمْدِ وَ الاَجْر
ــــــــــــــــــــــ
دينُ الاِلهِ، دينُ الْكَشْفِيَّه
حِزْبُ الاِْلهِ، حِزْبُ الرَّشْتِيَّة
مَن خالَفُوهُم، هُمُ الْحَشْوِيَّة
لَيْسَ لَهُم دين، مَنْطِقُهُمْ هَذْر
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 423 *»
بسمه تعالي ـ انّا للّه و انّا اليه راجعون
ساعد اللّه قلبك يا بقية اللّه في ذكري ارتحال وليّك المظلوم
الشهيد المرحوم الاجلّ السيّد محمد كاظم الرشتي اعلي اللّه مقامه
«غروب خورشيد»
خورشيد غروب كرد
عرفان به خاك رفت
حكمت اُفول يافت
روحي ز پيكري به عالم قدسي عروج كرد
بار دگر نشست به سوك عزيز خود
آن رهبر بحق
آن والي زمان
مهدي ولي دين (عجّل اللّه فرجه)
نوري دگر ز دامنه اين افق گذشت
روحي خدا نشان به سوي آسمان شتافت
مرده نخوانمش كه بود زنده اَبَد
مرده منم و تو
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 424 *»
كه دفين تن خوديم
بنگر ببين كه زنده چه سان داستان اوست
زين تنگناي تيره به دامان حق شتافت
هرگز نمرده است
ماييم مردگان زندهنما در بسيط خاك
فرموده در ثناي چنين نخبگان علي7
«تنهايشان شود ز ميانه نهان ولي
اَمثالشان فروغ دل اهل دين بود»
S S S S S S
ملّت ز رفتنش شده بار دگر يتيم
بر پيكر ديانت حق رخنه اوفتاد
S S S S S S
قدّوسيان براي زيارت نمودنش
گِرد آمده ز هر طرفي صف به صف به هم
پرسند ز يكدگر
از فرط نور او
باشد كِه اين و از چه تبار و چه ريشهاي؟
از چه چنين گرفته و باشد چو خستهاي؟
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 425 *»
گويا كشيده بار غمي را به دوش دل
باري گران
كه خسته چنين ديده ميشود
S S S S S S
روح القدس
به پاسخ آنها گشوده لب
اين پاكجان ز نسل علي و ز فاطمه8 است
افسرده است ز ماتم تكفير اوستاد
دلخسته است ز جور دورويان دينفروش
آن بردگان نفس
دلدادگان جاه
آنان كه گرد لاشه دنيا كلابوار
اندر ستيزه با خود و با شخص رهگذر
آنان كه چون پلنگ
مست غرور و ننگ
سرتابه پا هَوي
اين رهگذر كه زخمي آن ناكسان بود
اين خسته و ملول
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 426 *»
اين خود چشيده تلخي غربت چو جدّ خويش
اين در نماز عشق
پشت سر حسين7
در نزد كعبه همه دلهاي عاشقان
آنجا كه عرش حضرت حق است بيگمان
يعني كنار قبر شه كربلا حسين7
وادي حريم امن
در محضر خدا
ديده چگونه حرمت دين پايمال شد
دشمن عمامه از سر او در حرم ربود
اين دل شكسته بود
اين از خود و شؤن خودي دل گسسته بود
بيدي نبود به لرزه درآيد ز باد كين
اين بود مؤمني كه به وصفش رسيده نصّ
كوهي چه استوار
نسبت كجا ميانه كوهي و باد دشت
روحالقدس دوباره چنين گفت از ان عزيز:
اين خسته فراق
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 427 *»
اين تشنه وصال
بوده يكي ز آينهداران مهدوي7
اسمي دگر ز حضرت او در ميان خلق
من بودهام مؤيّد او در تمام عمر
من ميشناسمش
هرگز نگشتم از بر او من جدا دمي
در گفتن سخن
تصنيف هر كتاب
تحقيق مطلبي
مهدي7 شناس بود
دل داده بود به دلبر خود از جوانيش
ديگر دلي نداشت
دلبر شدش دلش
شد جانشين شيخ معارف به عصر خود
آزاده زمان خود از هر تعيّني
اين سيّد جليل
اين كامل نبيل
بود آنچنان كه شيخ مشايخ ستودهاش
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 428 *»
گفته كه «فهمد او»
«جز او نفهمد آنچه كه گويم ز لُبّ دين»
«او نسبتش به من چو ولد باشد و من اَب»
به به چه نسبتي
از آن جهت چه زود
بازوي شيخ اوحد احسا شد اين عزيز
آري «لسان صدق» وي آمد در «آخرين»
اين بوده در زمين
همچون كه شيخ خود
از زبدگان دوره غيبت به راستي
پويندگان راه ولايت چه مستقيم
در پوششي ز عصمت حق پاي تا به سر
اكنون نهاده تن، شده فارغ ز كار خويش
آسوده گشته از اَلَم فُرقت حبيب
S S S S S S
دنيا براي مؤمن كامل چو محبسي است
آزاد شد ز بند
همچون امام خود
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 429 *»
كاظم7، كه شد به كظم و تحمّل نشان او
همنام او و همچو وي از سمّ كافري
روحش عروج كرد
جسمش به خاك رفت
با روح خود مجاور روح حبيب شد
با پيكرش كنار شهيدان نينوا
حكمت يتيم گشت
عرفان غريب ماند
رخنه به دين فتاد
در چشم اهل حق همه جا تار و تيره شد
رونق ز هر چه رفت
مهدي7 به سوك نور دو چشمان خود نشست
كاظم كنار احمد اوحد گرفت جاي
گيتي زبان گرفته دمادم همي سرود
خورشيد غروب كرد
خورشيد غروب كرد
خورشيد غروب كرد
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 430 *»
بسمه تعالي
«حادثه توهين»
«نسبت به سيّد اجلّ (اع)»
مولاي كريم (اع) در كتاب هداية الطالبين در شرح حالات و گرفتاريهاي سيد اجل (اع) «حادثه توهين» به آن بزرگوار را چنين مرقوم فرمودهاند:
«و چه گويم كه چه كردند و نايرهي فساد را به كجا رساندند و چه محنتها بر آن بزرگوار وارد آوردند.
از آن جمله شبي با آن بزرگوار از حرم محترم بيرون آمديم و چون آن بزرگوار به محاذي ركني كه به طرف باب سدر است رسيدند سيدي از آن حضرات معاندين طپانچه به روي مقدس آن سيد جليل خالي كرد و حرمت حرم را شكست و حرمت سيد شهداء را ملاحظه ننمود و حرمت فرزندش را نگاه نداشت و حرمت علم و فضائل اهلبيت: را منظور ننمود و از محافظت الهي و بركات صاحب قبر7 از ايشان گلوله رد شد و به لباسهاي آن آدمي كه فانوس جلو آن جناب ميكشيد خورد و ايشان به همان طمأنينه و وقار تشريففرماي منزل بندهي خود شدند و ميهمان
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 431 *»
حقير بودند. و اتفاقاً دفعهي ديگر در حرم محترم كربلا بودند كه اشرف امكنهي عالم است و در حاير مقدس كه اشرف امكنه حرم است و در پشت سر كه اشرف امكنهي حاير است و در روز جمعه كه اشرف ايام هفته است و روز نوروز كه اشرف ايام سال است و وقت زوال كه اشرف اوقات روز است در حال نماز كه اشرف احوال است و اعظم عبادات است و در حال سجود كه اشرف احوال نماز است جميع اين حرمتها جمع بود و در حضور امام7 و خود آن بزرگوار جامع حرمت سيادت و حرمت علم و حلم و عدل و اخلاق و حرمت بزرگي و نجابت بودند. با وجود اين همه حرمتها شخصي را انگيختند كه آمد در حرم و در حال سجود آن بزرگوار عمامهي مطهر ايشان را از سر مباركشان برداشته نه حرمت مكان را مراعات كردند نه حرمت زمان را و نه حرمت ايشان را و نه حرمت عبادت را و نه حرمت امام7 را و ساير معاندين كه در حرم بودند صداهاي خود را در حرم آن شهيد غريب7 به خنده بلند كردند و حرمت امام را شكستند و آن سيد جليل را به گمان خود به اينطور اهانت كردند و ندانستند كه اين عمل حقيقةً در اين احوال اهانت امام بود و ايمان خود را بدينواسطه از دست دادند.
نميدانم چه بگويم و جزئيات در بيان كه حقيقةً كليات عند اللّه ميباشد زياده از حد و احصاء است ولي به جهت آنكه در بيان و نوشتن
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 432 *»
كوچك ميآيد و در نظر اهل زمان هاي و هويي در بيان نيست از اين جهت ترك شد در نوشتن و الاّ اذيت بسيار در هر آني از آن اشرار بر آن بزرگوار وارد ميآمد كه هر يكي جگرشكاف ميبود و آن بزرگوار صبر مينمودند».
پس از انتشار خبر اين حادثه در نوع بلاد اسلامي، علما و بزرگان آن بلاد با ارسال نامه خدمت آن بزرگوار تأسف خود را از وقوع آن، و انزجار و تنفّر خود را از مسببين و عاملين آن، اظهار داشتند. و اگر آن نامهها جمعآوري ميشد و در كتابي ثبت ميگشت، اسناد با ارزشي بود براي عظمت و جلالت شخصي و محبوبيت آن بزرگوار در جوامع علمي اسلامي آن زمان، و نيز دلائل روشني بود بر محكوم كردن افكار و اعمال مخالفان آن جناب، ولي متأسفانه از آن نامهها جز يك نامه، در دسترس ما نيست، اين نامه را براي نمونه در اين دفتر آورديم، نويسندهي آن سيد محمود افندي آلوسي([230]) است كه آن زمان مُفتي بغداد و از ارادتمندان آن بزرگوار بوده است.
و از او نقل شده كه در شأن سيد اجلّ گفته است: «اگر سيد در زماني بود كه ممكن بود نبيي مبعوث شود و ادعاي نبوت ميكرد من «اَوَّلُ مَن آمَنَ به» بودم زيرا شرط آن (نبوت) كه علم و عمل و تقوي و كرامت است
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 433 *»
در او موجود است». در نسخهاي كه از اصل اين نامه برداشته شده نسخهبردار چنين نوشته است:
اين صورت عريضهاي است كه سيد محمود افندي آلوسي مفتي بغداد به خدمت بندگان عالي سيد جليل اعلي اللّه شأنه و انار برهانه پس از شنيدن صدور خلاف ادبي كه از حضرات معاندين خذلهم اللّه و كسر شوكة سادتهم و اخلافهم نسبت به ايشان در حرم محترم حضرت سيدالشهداء علي جده و ابيه و امه و اخيه و عليه و علي ولده و مواليه ما لايحصي من السلام و التحية و الثناء در وقت اداي نماز ظهر رسيده بود و آن برداشتن عمامهي مباركهي ايشان بود در حال اشتغال به اداي فرض بر دست شخصي به واسطهي تحريك آنها:
«بسم اللّه الرحمن الرحيم ـ سلام اللّه تعالي و رحمته عليكم اهل البيت و صلواته تعمّ الحي منكم و الميت لاسيما حضرة مهدي عصره و الكاظم الغيظ عن جهلة مصره السيد السند و حجة الاسلام المقوم للأود و الاعلم الافضل و العلم الاكمل الاجل الاشيم حضرة جناب المستطاب السيد كاظم المحترم المحتشم اللهم وال من والاه و عاد من عاداه آمين.
اما بعد فقد بلغنا جسارة ذوي الخسارة عليكم و تقصير ارباب القصور باطالة اليد بين يديكم و هذه سنة اللّه في الذين خلوا من قبل و جل من اهل الدين و ارباب الفضل و لقد كان لكم في جدكم رسول اللّه9اسوة و بابنائه آبائكم الائمة الطاهرين صلوات اللّه عليهم قدوة
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 434 *»
فلكم تجرّعوا من المصائب صبابها (ظ) و تدرّعوا لتلك النوائب جلبابها و انت اليوم بحمد اللّه تعالي مظهر اسرارهم و مظهر آثارهم، أفتري ان لاتنال ممّن افتري من ابناء هذا الجيل او تؤمل انتقيل في ظلال الأمن ممّا يحلّ هيهات عزّ الامل فتحمّل فديتك فالعاقبة للتقوي و تجمّل فالعافية غبّ البلوي علي ان للحق صولة و للباطل جولة و برق القوم خلّب و سحائبهم عمّا قليل يذهب و مايضرّ الاعيان هَذْأُ العَرْبان و ليس نبح الكلاب بضائر ليوث الغاب و هيهات انيطفئ الجهال نوراً برق من مشكوة النبوّة و اشرق بفضل اللّه علي صفحات آفاق الولاية الكبري و الفتوة أيظنّون لا اباً لهم او يريدون اعمي اللّه تعالي بالهم انيطفئوا نور اللّه بافواههم او يعارضوا الحق بافترائهم، تبّاً لهم فيما ظنّوه و ويل لهم فيما ارادوه فطب نفساً و ازدد انساً فعن قريب بحول اللّه تعالي تري حال القوم و ما يحلّ بهم بعد اليوم فاصبر ان اللّه مع الصابرين و احسن ان اللّه مع المحسنين».
براي معلوم شدن صدق اين وعدهي سيد محمود آلوسي (فعن قريب بحول اللّه تعالي تري حال القوم و ما يحلّ بهم بعد اليوم . . . )، تتمهي نوشته مباركهي مولاي كريم (اع) را از كتاب هداية الطالبين، بخوانيد:
« . . . و آن بزرگوار صبر مينمودند تا آنكه يكسال قبل از وفات آن بزرگوار از بس بناي بيانصافي و هرزگي آن اعادي دين مبين گذاردند
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 435 *»
خداوند را به غضب در آوردند و رسول خدا را صلوات اللّه عليه و آله به خشم آوردند و ائمهي طاهرين را سلام اللّه عليهم به انتقام داشتند و حكم از مصدر قضا و قدر به نزول بلا بر آن قوم پر شور و شر صادر شد و نجيبپاشايي انگيخته شد و كربلا را محاصره كرد و مدتي مديد قريب چهار ماه و ده روز آن بلد را محاصره كرد و از قرار مذكور قريب به سي هزار توپ به آن بلد زدند و بسياري از آن بلد را خراب كردند و هرچند سيد جليل از راه رأفت و حلم خواستند نايرهي آن فتنه را بخوابانند حضرات معاندين گفتند كه راضي هستيم كه زن و بچهي ما اسير به دست رومي شود و رفع اين فتنه بر دست تو نشود و نام تو بلند نگردد! خداوند هم غضب خود را بر ايشان محكم كرد و قشون يهود را بر ايشان مسلط كرد و طايفهي سني را بر ايشان غالب فرمود در شب يازدهم ماه ذيحجهي سنهي 1258 هزار و دويست و پنجاه و هشت قريب به صبحي ولايت را تسخير كردند و قريب سه ساعت اذن به قتل دادند و آن قشون كه برخي از ايشان سني و برخي ديگر يهود بودند بناي قتال گذاردند و در هر كوچه و برزن و خانه و مكمن كه كسي را ديدند قتل كردند تا آنكه قريب به ده دوازده هزار نفر از قرار آنچه تخمين كرده بودند از آن بلد به قتل رسيد و اموال اهل آن ولايت به كلي به غارت رفت و زن و بچهي ايشان غالباً اسير شد و به بلاد برده شد . . . ».
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 436 *»
«سيد محمود افندي آلوسي»
ابوالثناء يا ابوعبداللّه شهاب الدين محمود الآلوسي بغدادي حسني حسيني از خاندان مشهور آلوسيه در عراق ميباشد.([231]) در كرخ متولد شد، نزد پدرش مقدمات ادبي را فراگرفت و در فقه حنفي و شافعي استاد گرديد و كتابهاي منطق و حديث را نزد پدر آموخت، آنگاه نزد ساير اساتيد علوم مختلف اسلامي ـ لغت، اصول، فقه، ادبيات ـ به تحصيل پرداخت و از نوع آنان اجازه دريافت نمود و پس از آن براي موعظه در جامع غوثيه سال 1250 انتخاب گرديد. در يكي از مجالس وعظ او، مشير عليرضا پاشا والي بغداد حضور داشت و پس از شنيدن موعظه او به او علاقهمند شد و او را به حضور طلبيد و بعد از ملاقات خواستار مصاحبت و ملازمت با او شد، او هم پذيرفت و نوعاً فراغتها را با يكديگر ميگذراندند.([232]) والي او را به عنوان مفتي مذهب حنفي
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 437 *»
معين نمود، او در عراق شهرت يافت، ادباء و شعراء در مدح او اشعار بسياري سرودند، او را با تقوي و عفيف و سخنران و داراي حافظهي قوي ستودهاند. او مانند پدرانش شافعي مذهب بود، ولي در بسياري از مسائل به فتواي ابوحنيفه عمل مينمود، چندين كتاب نوشته است كه يكي از آنها دورهي تفسير قرآن است به نام: «روح المعاني في تفسير القرآن العظيم و السبع المثاني» كه در جلد اول آن تقريظهاي چند نفر از علماء را بر آن كتاب، چاپ كردهاند. كتاب ديگر او كه شهرت دارد «المقامات» است، و ديگري شرح قصيده عبدالباقي افندي، ميباشد.
از عبارات او چنين استفاده ميشود كه به تشيع تمايل داشته،([233]) و بر خلاف بسياري از علماي عامّه كه تعصب دارند، نسبت به علماي
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 438 *»
شيعه به خصوص به سيد اجلّ اعلي اللّه مقامه ارادت داشته است، و از عبارت او در شأن سيد بزرگوار «و مهدي عصره» چنين برميآيد كه به «مهدويت نوعيه» معتقد بوده كه آن بزرگوار را تا حدّ مهدي زمانش ستوده است نعوذ باللّه.([234])
مقصود ما از معرفي او اين است كه اين شخصيت نامي در ميان سنيان، درباره سيد بزرگوار و مخالفان آن جناب اينگونه اظهار نظر ميكند و راستي چه اندازه شرمآور است كه عالم بزرگواري مانند سيد اجل كه افتخار عالم اسلام بوده و يك عالم نامي سني او را اينچنين ميستايد، مورد تكفير و توهين عالمنمايان شيعه ايران و عراق واقع شود و متأسفانه اين ستم و ناسپاسي هنوز هم ادامه دارد و ظاهراً ادامه خواهد داشت تا وقتي كه خدا بخواهد و مهلت دهد الا لعنة اللّه علي الظالمين و سيعلم الذين ظلموا اي منقلب ينقلبون.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 439 *»
«يادي از عيد نهم ربيعالاول سال 23 (هـ ق»([235])
«و از دهم ربيعالاول سال 1239 (هـ ق)»
ميلاد مولاي بزرگوار حاج ميرزا محمدباقر شريف طباطبائي (اع)
اي دل غمگين بشنو اين سروش
لطف و صفايش به دل و جان نيوش
غم بهل و شادي گزين اين زمان
هست ترا رخصت و زي شادمان
حجت يزدان دهدت تهنيت
بهر تبرّي كندت تربيت
رفت چو از دار فريب و غرور
آنكه بُدي اصل جميع شرور
پاك چو شد عرصه دنياي دون
از دَرَن مبدء قوس نگون
روز نهم ماه ربيع شد روان
سوي علي7 حذيفه پور يمان
تا كه دهد تهنيت شاه دين
زآنچه شنيده ز رسول امين9
از شرف و فضل نهم در ربيع
عيد بزرگي كه سر است بر جميع
گفت مبارك به شه مؤمنين
مظهر حق حضرت يعسوب دين
فخر دو عالم شرف خافقين
ياور دين فاتح بدر و حنين
ثاني خاتم نبي مؤتمن
زوج بتول باب حسين و حسن
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 440 *»
حيدر صفدر ولي بت شكن
نور ازل والي ملك و زمن
اكبر آيات و امام مبين
آنكه ولايش شده حبل متين
گفت علي آن ولي اولياء
تاج وصايت شرف اوصياء
هست ترا ياد از آنچه رسول
گفت ز امروز به نزد بتول
نزد دو سبطش حسين و حسن
بودم و بودي تو در آن انجمن
گفت حذيفه كه بود خاطرم
وز پي تبريك كنون حاضرم
خورده قسم آنگه ولي خدا
كرده خدا ديده اهل عبا
روشن ازين عيد و همه شيعيان
در شعف از شادي ما خاندان
كرد بيان بعد امام نام نو
بهر همين عيد چو هفتاد و دو
گشت حذيفه ز وفا شادمان
شكر خدا گفت و شدي او روان
رفت و چنين گفت ز روي يقين
سوي سقر رانده شده آن لعين
داده خدا مژده كه اي مؤمنين
بُرِّزَت الجحيمُ للغاوين
ــــــــــــــــــــــ
كنون ز يمن ولي ذوالمنن
مهدي موعود شه اين زمن
همره اين عيد سروري دگر
گشته قرين چونكه شدي جلوهگر
ماه نوي از افق خاوران
كز قدمش رشك سما خاكدان
آينهداري ز صف سابقين
عقدهگشاي دل اهل يقين
طاير قدسيصفت عرشپو
سايهنشين حرم عِزّ «هو»
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 441 *»
دلبري دلجو ز تبار حسن
سبط رسول آن ولي ممتحن
دلكش و دلبند و دل آرام ما
همدل و دلداده با اولياء
پرده آن پردهدر نازنين
پرده دل پاره ز چنگش ببين
درگه او قبله راز و نياز
محبتش شرط قبول نماز
خاك رهش ديده دل توتيا
مِس وجود را نظرش كيميا
مقصد و مطلوب همه بيدلان
قبلگه جمله روشندلان
واله رويش شده اهل صفا
كوي وي است منزل اهل وفا
بسته به زلفش دل هر حقطلب
بريده از غير و رسيده به ربّ
دميده ز انفاس نفيسش هزار
گلشن گل به دامن روزگار
مدح ورا نموده حق در كتاب
كجا روا مدح سرايد تراب
قريه ظاهر بود آن مؤتمن
حامل انوار ولي زمن
مخزن اسرار و علوم ولي
گشته حقايق ز بيانش جلي
سال دويست و سي و نه بعد الف
در دهم ماه ربيع با شرف
بيت شريفي به ميان قهي
گشته مزيّن به قدوم مهي
نام كريمش چو شدي منتخب
محمدِ باقرش آمد ز اَب
نزول اسماء ز سما چون بدي
اسم و مسمي چه مناسب شدي
خلقت و خُلقش ز كمال صفا
معتدل آمد بشد او زاتقيا
روز و شبش بود در او بسط نور
علايم رشد و كمالش ظهور
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 442 *»
مراتب علم و عمل را چه زود
نزد اساتيد و پدر طي نمود
حميده شد نزد همه در صفات
شگفت از او جمله ز فهم نكات
تا كه امامش بگزيدش ز جود
از كرمش سوي كريمش نمود
شد ز صفا دگر خود از كاملين
گاه سرور است كنون اي غمين
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 443 *»
مدح مولاي بزرگوار شريف طباطبائي (اع)([236])
اي برتري كه گفته نيايد ثناي تو
پيش از سرشت تو شده والا بهاي تو
واجب بر اهل حق بود از حق محبّتت
شامل بر انس و جن ز كرم شد دعاي تو
بر درگهت ملائكه در صف به خدمتند
فرمانبر تو جمله به حكم ولاي تو
روشن ز نور طلعت تو جسم و جان ما
خرّم فضاي دين خدا از صفاي تو
افكندهاي تو بر سر شاه و گدا ز مهر
ظل عطوفتت چو ظلّ خداي تو
نور جبين تو بود از طور آيتي
بل نور طور جلوه و نور و ضياي تو
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 444 *»
نوشيروان و حاتم طائي به عدل و جود
سايهگزين عدل تواند و سخاي تو
لقمان اگر به علم لَدُنّي و حكمتش
آيد شود روانه به مكتبسراي تو
بوذر سزد گزد ز تعجب لبش اگر
بيند مقام طاعت و خوف و رجاي تو
مذهب خميده بود ز بارِ فتَن ولي
شد قامتش بلند ز قد رساي تو
برپا ستاده دين به سلامت ز دشمنان
از يمن تيغ همّت بيمنتهاي تو
زيبندهات بود به سزا تاج مكرمت
تشريف قامتت ز مكارم رداي تو
افلاكيان چو عارف قدر تو در زمين
بر ديدگان خويش كشند خاك پاي تو
حقّت دهد جزاي تو را بهترين جزا
نايد ز كلّ خلق كه بدهد جزاي تو
باشي شعاع كامل مولاي خود از آن
اظهر بود ز تو به تو آن مقتداي تو
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 445 *»
سرچشمه حيات كه خضر آمدش بدست
باشد نمي ز چشمه ملك عطاي تو([237])
نايد ز تيغ و نيزه و پيكان صفدران
كاري كه شد ز حكمت مشكلگشاي تو
رويش سپيد در دو جهان نزد اولياء
هر كس كه طالبست ره و رسم و راي تو
بخشد خدا به فضل عميمش بر آنكه او
جويد ز راه صدق و صفايش رضاي تو
دارد غمين به درگه تو دست التجا
اي باقر العلوم كه گردد فداي تو
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 446 *»
رثاء دو بزرگ دين
مرحوم آقاي كرماني و مرحوم
حاج محمد باقر شريف طباطبائي
اعلي اللّه مقامهما([238])
ترجيع بند (1)
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 447 *»
دل از بهر شما يكباره خونست
دل مهدي خدا داند كه چونست
بعيدان را كه غم آواره كرده
قريبان را نميدانم چگونست
مگر ممكن بود آرامش دل
كه اين غم از شكيبائي برونست
ميان اهل دل ديگر نيايد
دو دلداري كه هر دو شاهگونست
اگر قدوسيان شادند و خرّم
به روي خاكيان سيلاب خونست
بهشت جاودان گشته فرحزا
ولي روي زمين حسرت فزونست
ز ايتام اسير درد هجران
شكيبائي مجوئيد چو حجونست([239])
دل اهل ولا افتاده در تاب
برون از حدّ غم و از چند و چونست
رخ زردي تني چون بيد لرزان
دلي ديوانهاي در اندرونست
اگر گوئي كه صبر است چاره درد
كه را ممكن كه در آتش سكونست
نه اين بار است و ني باشد نخستين
كه اين رسمي ز ديرين تا كنونست
نميدانم جهان را وضع چونست
همي يابم كه دلها غرق خونست
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 448 *»
تلاميذ شما در انتظارند
دو ديده بر ره و ساعت شمارند
ز اوصاف كمالات شما درّ
چه غلطان در ميان يك يك گذارند
غلامان كمينند و ز ديده
گهر از حسرت جانان ببارند
قلم در دست و كاغذ روي زانو
كه گر سفتيد شما درّ برنگارند
هوادارن به رهواران تازي
براي رهروي هر يك سوارند
كه تا در مجلس تدريس حكمت
شما فرزانگان را از درآرند
حريم مجلس حكمت فروزان
فضاي آن معطر برگذارند
كه صاحبمنصبان حقپناهي
به صدر انجمن مسند بدارند
همه در دل اميد خوشگذاري
ولي غافل ز اصل كار و بارند
اميد خسرواني زآن سران بود
كه گامي جانب ياران سپارند
فغان زآن دم كه تابوت و كفن شد
مهيا و روا گر جمله زارند
نميدانم جهان را وضع چونست
همي يابم كه دلها غرق خونست
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 449 *»
به باغ مهدوي چون تندبادي
وزيد و زآن دو گلبن اوفتادي
چه خرم با نشاط و مست و با فرّ
مگر چشم حسودانش فتادي
دگر ز آن دو نميبينم نشاني
مگر آه و غم و فرياد و يادي
خدا داند دل افسردهحالان
كجا ره يابد آنجا عيش و شادي
به چشم پُر ز خون غمنصيبان
دمي راحت نه هرگز پا نهادي
كجا ديگر به دوران زمانه
بيايد مثل آن دو مرد رادي
بسي مشكل كه در گيتي دگر بار
شود ظاهر چو آنان پاكزادي
چنان صاحبدل و دلداده حق
دو دلبر دلكش و فرّخنژادي
ملاذ عارفان دلجوي مسكين
دگر همسانشان مادر نزادي
بسي لبتشنه را سيراب كرده
درخت معرفت را آب دادي
چه ناساز است زمان سفلهپرور
كه دمسازي كند با نامرادي
نميدانم جهان را وضع چونست
همي يابم كه دلها غرق خونست
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 450 *»
گل گلشن پس از آنها نماند
نباشد گلشني بلبل نخواند
دو گل از گلشن مهدي7خزانست
خدا داند ز حالش كس نداند
مگر آسان بود از گردش دهر
كه آنسان گل گلي ديگر دماند
بسي در كام مهدي7 چرخ گردون
در اين غيبت ز تلخيها چكاند
نپائيد بيش از اين عمر سعيدِ
دو ياري زآنچه مهدي7پروراند
خراميدند بسوي باغ رضوان
كه تا حق رحمت خاصش رساند
چو بودند تشنه ديدار جانان
خدا هم جان آنها خود ستاند
شراب معرفت از جام احمد9
بدست حيدر7 آنجا، ميكشاند
نثار مقدم آنان گهرها
ملك در پاي ايشان ميفشاند
روان خسته آنها به مينو
شده آسوده راحت بگذراند
هر آن دل را نباشد سوز اين غم
خدا در آتش حسرت نشاند
نميدانم جهان را وضع چونست
همي يابم كه دلها غرق خونست
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 451 *»
وجود عاريت ديري نپايد
به آن دل دادن از عاقل نشايد
عزيزاني كه بودند برگزيده
چرا، عمر گراميشان سر آيد؟!
نباشد چاره هجران ايشان
مگر ياد و شكيبائي ببايد
اگر ارواح پاك آن عزيزان
به رضوان در جوار حق در آيد
ولي مهجور غمگين بلاكش
بجز حسرت ز وي كاري نيايد
كنون گشته خزان بستان از آنكه
فرو آبش شده كي باور آيد
بسي تلخ آمده دوران هجران
كه تا صبح قيامت ميگرايد
دو اختر ز آسمان مهدويت
شده آفل كه تاريكي فزايد
كريم و باقر، آن فرزانگاني
كه نام هر يكي دلها ربايد
ز پيش چشم اهل دل برفتند
چنان برقي كه در صحرا نمايد
كجا شرح غم جانكاه آن دو
غمين از طبع ناموزون برآيد
نميدانم جهان را وضع چونست
همي يابم كه دلها غرق خونست
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 452 *»
رثاء دو بزرگ دين
مرحوم آقاي كرماني و مرحوم
حاج محمد باقر شريف طباطبائي
اعلي اللّه مقامهما
ترجيع بند (2)
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 453 *»
به دست اهل دل جامي ز خونست
كه از خمخانه چرخ نگونست
مگر اهل ولا را چيست تقصير؟
كه آنها را ازين باده فزونست
غريق بحر غم دلهاي آنها
غمي كان غم برون از چند و چونست
نه تازه باشد اين جام و نه باده
كه از عهد نخستين تا كنونست
نظام اين جهان و چرخ گردون
ز جور جائراني واژگونست
بلا و ماتم و رنج و مصيبت
چنان بارد كه از حدش برونست
تو گوئي در ميانه يك دليلي
سوي صاحبدلان او رهنمونست
نمايد قصد ايشان هر بلائي
بهر نقشي و هر رنگي و گونست
به امضاء ميرسد در عالم ما
مقدّرها كه در غيب مصونست
شرار غم زند آتش به دلها
كه قلب قطب عالم بيسكونست
ز سوز آه غمافزاي آن شه
به دلها شور و در سرها جنونست
سرشك ديدهها گر لالهگون است
دل مهدي7 ز غم درياي خون است
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 454 *»
محبّان از دو ديده اشك بارند
ز خوناب جگر رخ مينگارند
خزان گلشن دين را چو بينند
ز حسرت گوئيا ابر بهارند
خزان را اشك ديده چاره نتوان
اگر چه از دو ديده خون ببارند
به دامان فلك اين رعد و برقش
ز آه و سوز ايشان يادگارند
يتيمان را عزائي ديگر آمد
به فقدان دو مهتر داغدارند
همه فرسوده خاطر زين مصيبت
جهاني از بلا را زير بارند
عجب نبود گر از بار غم آن
جوانمردان همه پيرند و زارند
خواتين بروج عفت دين
ز سر افكنده معجر بيقرارند
پريشان موي و صورت ميخراشند
به سوك اندر ز زاريها نزارند
سزد افغان ز فقدان دو سرور
كه هر يك در حقيقت صدهزارند
براي حضرت جانان چو مرآت
تجلّيگاه آن نسرينعذارند
سرشك ديدهها گر لالهگون است
دل مهدي7 ز غم درياي خون است
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 455 *»
دل مهدي7 شده پر غصه و غم
از اين محنت بود پشت فلك خم
جهان يكسر محيط حسرت و آه
ز ذرّه تا به دُرّه غرق ماتم
چكد از ديدگان پر فروغش
سرشك غم به دامن از پي هم
دو زخم ديگر افزون بر دل او
كه هرگز بِه نيابندي به مرهم
به كام او چكاند چرخ گردون
به هر دوري به نحو ما تقدم
وفات هر يك از خاصان دوران
خدنگي بر دل شه باشد از همّ
حديث حضرت صادق7 نمايد
مفسَّر بهر ما سرّ مُنَمْنَم
فِتَد بر پيكر دين رخنه هرگاه
بميرد عالمي در دين خاتم9
نسازد رخنه را سدّ چيز ديگر
كجا مثلش شود ديگر فراهم
مراد آن به حق ناطق نباشد
مگر آن عالمي عَدلش مسلم
مثال پيكر دين قلب شاه است
كه گردد با اَلَم زآن غصه همدم
سرشك ديدهها گر لالهگون است
دل مهدي7 ز غم درياي خون است
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 456 *»
فتاده در دل شه اي خدا شور
كه محزون گشته زآن شور كوه تا مور
نشوري را كه بيند دل در عالم
از آن نقطه يقين گرديده منشور
و گر نه عالم ظلماني ما
كجا يابد خبر از عالم نور
رسد بر گوش دل فرياد و شيون
ز جبريل و ملايك هم دگر حور
به سوك اين دو سرور اشك سوزان
چكد از ديدگان شاه منصور
اگر رخصت دهد بر خِطّه خاك
شود از اشك چشمش بحر مسجور
چو لرزد عرش رحمان زين مصيبت
دل صاحب زمان7 آن قلب مصدور
سزد از هم بريزد سقف مرفوع
سزد ويرانه گردد بيت معمور
شده پنهان كنون در تيره خاك
دو مظهر از جمال شاه مستور
دو آئينه شكسته از مرايا
ز پا افتادهاند چون نخله طور
خموشي برگزيده آن دو ناطق
چنانكه ظاهر قرآن مسطور
سرشك ديدهها گر لالهگون است
دل مهدي7 ز غم درياي خون است
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 457 *»
دو سروي هر يكي طوبي مثالي
نكو سيرت نكو خَلق و خِصالي
دو شمشاد چمنزار ولايت
ز باغ معرفت هر يك نهالي
دو گلبن از گلستان هدايت
فرحزا جانفزا با اعتدالي
ز گلزار درايت گلشن دين
دو شاخ سبزي از ديرينه سالي
ز پا افتادهاند از تيشه مرگ
كجا ديگر فراهم اتصالي
به زير خاك تيره رخ نهادند
دو خالص بنده مولي الموالي
دو مه از چرخ حسن حقتعالي
كه بدري صورت و ابرو هلالي
نهان گرديدهاند در برج فُرقت
كه تا محشر گرايد انفصالي
دو مرغ قدسي عرفان نديدند
ز صياد اَجل ديگر مجالي
ز چنگال فناخيز اجل، بين
نه باقي مانده زيشان پرّ و بالي
به ماتمخانه ايمان تو اي دل
ببايد تا ابد هر دم بنالي
سرشك ديدهها گر لالهگون است
دل مهدي7 ز غم درياي خون است
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 458 *»
چه رخ داده كه شه را دل در آذر
چه گرديده كه از آن ديدهها تر
چه بنوشته قلم در لوح معني
چه نقشي آمده اينك مقدّر
دو محنت گشته مُمضي در چنين مه
كه بس هر يك كند عالم مكدّر
بپوشاند جهاني را ز ماتم
لباس غم فشاند خاك بر سر
بساطي از عزا چيند در عالم
كه غير ناله و آهش نه در بر
نصيب هر دل مستبصري را
سرشك ديده اندوه جگر در
بزير توده خاكند دو مهتر
ز طوفان اجل آن باد صرصر
وزيدي آنچنان سركش كه ديگر
نمانده زآن دو طاووس شرف پر
نشسته بر دل اهل محبت
چو لاله داغ فرقت زين دو دلبر
نه بهبودي دگر اين داغ دل را
گِرايد همچنان تا روز محشر
بلاي نامرادي را نه پايان
نواي درد هجران را نه آخر
سرشك ديدهها گر لالهگون است
دل مهدي7 ز غم درياي خون است
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 459 *»
دل اهل محبت سر به سر سوخت
چو شاه كشور غم را جگر سوخت
نه تنها از محبّان سوخت دلها
كه از داغ دلش هر خشك و تر سوخت
خزان گلشن دين ماتم افزاست
از آن قلب شه خونينجگر سوخت
چو در گلزار حكمت آتشينسا
اجل افتاده ديگر شاخ و بر سوخت
دو گلبن در گلستان حقيقت
از آن آتش ز بُنها تا به سر سوخت
بر احوال يتيمان پريشان
دل ارض و سما شمس و قمر سوخت
تبه شد روزگار اهل عرفان
بَر ايشان مُنشي حكم قدر سوخت
ز سوزش خامه و لوح قدر هم
قضا و هرچه ممضي خير و شر سوخت
در اين محنت سزد جيحون شود خون
كه زمزم خون بباريد و حَجَر سوخت
چه گويم از چه گويم زين مصيبت
دل شاهنشه آئينظفر سوخت
سزد بر سر كند طوبي ز غم خاك
دو سرو گلشن خير البشر سوخت
سرشك ديدهها گر لالهگون است
دل مهدي7 ز غم درياي خون است
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 460 *»
به گوش دل رسد گر شيون و شين
بود از محرمان دل بلامَين
اگر باشد كسي را گوش دل او
نمايد استماعِ آن ز هر عَين
صور آيد شكسته در مرايا
چو شاخص منكسر گردد در آن بين
به زير خاك تيره كرده منزل
دو نور ديدگان شاه كونين
دو فخر دين سرور قلب حيدر7
امام اتقيا را زينت و زين
دو وارث از خداوند رسالت
شهنشاه مقام قاب قوسين
دو مظهر از حقيقت در طريقت
دو اُسوه سالك ره را اِمامين
شريعت را فقيهاني دلآگاه
سپهر معرفت را همچو شمسين
چنان فاني جانان گشته بودند
كه او بودي منير و آن دو نورين
جدائي چون نباشد در تعرّف
دگر فرقي نخواهد ماند در بين
سزد نالد ز داغ آن دو سرور
هر انساني كه خواهد فوز دارين
سرشك ديدهها گر لالهگون است
دل مهدي7 ز غم درياي خون است
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 461 *»
كريم اي حامل سرّ ولايت
نمودي تو رعيت را رعايت
زن و مرد و صغير و پير و برنا
به راه معرفت كردي هدايت
ز شرع مصطفي9 آئين داور
همه روز و شبت كارت حمايت
حسودان شرير غافل از حق
كه كوتاهي نكردند در جفايت
بسي رنج و محن ديدي از ايشان
كه خامه عاجز آمد از حكايت
ولي با آن همه درد فراوان
نكردي طرفة العيني شكايت
گذشتي از همه هنگام تكبير
براي مسكنت نزد خدايت
كريمانه نمودي عفو تقصير
فداي آن صفا و آن وفايت
غروب اختر تابان عمرت
به راه كربلاي پر بلايت
به روز بيست و دو از ماه شعبان
شد اي آن كه همه عالم فدايت
در اين ماتم جهان حكمت و علم
سيهپوش و نگون گرديده رايت
سرشك ديدهها گر لالهگون است
دل مهدي7 ز غم درياي خون است
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 462 *»
الا اي باقر فرخنده راد
الا اي فرّخ فرساد فرخاد([240])
الا اي صاحب عزّ و كرامت
الا اي لايق كرسي ارشاد
تو در اوج شرف جايت الف شد
شدي واقف تو بر نقطه ز استاد
تو در علم حقيقت فاء فَنّي
در اطوار طريقت غرقه صاد
هماي قاف اسرار شريعت
به خلق و خوي خود وارث ز اَعضاد
توئي ميزان حق حبّ تو ايمان
رضايت جنّت و پاداش ميعاد
بود كين تو كفر و بغض تو شرّ
عدويت ملحد و جايش در اَصْفاد([241])
كشيدي بار محنت در همه عمر
ز اعداء حسود بدتر از عاد
نديدي جز جفا از يار و بدخواه
نبودت غير صبر و حلم و اِمداد
شدي آواره از شهر و ديارت
تو را مقصد صلاح و خصمت اِفساد
به شام بيست و سيم ماه شعبان
نمودي ماتم افزا جمله اَعياد
سرشك ديدهها گر لالهگون است
دل مهدي7 ز غم درياي خون است
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 463 *»
رثاء مولاي كريم اعلي اللّه مقامه
شهر كوير غم
بنشسته منتظر كه بيايد ز راه دور
ماتست و خسته
ديده به ره با لبي خموش
در انتظار آمدن كاروان غم
نالد نه آشكار
گريد نه با صدا
در سينهاش خروش
شهري پر از اَلَم
S S S S S S
گرد ملال رنگ نشاطش زدوده است
آنجا نسيم صبح چه غمگين وزيده است
بر سينه برهنه آن پا نهاده است
آنجا كه خاور از كرانه نيلي دميده است
هر گوشهاش به گوشه ماتم غنوده است
S S S S S S
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 464 *»
آنجا كه روزگار خوشي را به ياد داشت
چون كشوري كه پادشه عدل گستري
از سوي حق به سلطنت حق نشسته بود
بر عرش خود به حكم خدا تكيه داده بود
يا بستري حرير
بس پاك و دلپذير
ني بستر سكوت
ني جايگاه خواب
ني جاي راحت و خوشي و غفلت و سرور
بل بستري براي ابرمرد روزگار
گويا به روي بستر خود آرميده بود
S S S S S S
گاهي ميان مسجد و محراب در نماز
در نيمههاي شب به خلوتگه نياز
گه بر فراز منبر و گفتار دلنشين
گاهي نشسته در وسط انجمن چو ماه
گه در ميان مَدرس و مسند گزين علم
يا در ميان معركه در حرب و كارزار
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 465 *»
در هر كجا . . .
يگانه دوران و سرفراز
S S S S S S
آري:
به ياد خاطرههايش كوير غم
بنشسته منتظر
لب بسته است ز عقده نگويد سخن ولي
دارد هزار شكوه ازين ماجراي تلخ
داده ز دست يار سفر كرده را چه زود
در انتظار، لحظه بر او بگذرد چو سال
آيد ز دور قافله ماتم و اَلَم
آيد ز دور سفر كرده حرم
آيد ولي چه سان
نه با پاي خويشتن
او رفته بود تا كه ببوسد مزار دوست
عشق حسين7 در دل او خانه كرده بود
آواره از وطن
مشتاق كربلا
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 466 *»
آيد به زير بار اَلَم سخت ناتوان
آيد كند به پا
كنون ماتمي دژم
S S S S S S
مهلت اجل نداده كه بوسد مزار شاه7
گيرد بِبَر قبر علي اكبر حسين7
بوسد مزار جمله شهيدان نينوا
شوقش امان نداده كه پويد ره سفر
جان پيكرش نهاده و تنها سفر نمود
امّا نه سوي وادي ظاهر در اين سرا
كرده سفر روان فؤادي منش از او
سوي خدا
يعني حسين7 جلوه حق آيت اله
S S S S S S
آيد به زادگاه خود آن پيكر صبور
بيجان و خسته ولي راحت از تعب
راحت ز حمل بار چنان روح بيكران
روحي كه بود نفخهاي از روح ايزدي
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 467 *»
روحي كه بود فاضل روح محمدي9
روحي كه بود آيتي از روح مرتضي
روحي سراسرش همه لطف و صفا و نور
S S S S S S
اما دريغ و آه
افسوس و صد فسوس
بيند شب سياه
بيند فضاي تيره حاكم در آن ديار
بيند نشسته ديو به كرسي شاهوار([242])
در دست او نگين
بر فرق خود نهاده كُلَه همچو خسروان
بگرفته او عصا
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 468 *»
تكيه زده بجاي سليمان راستين
چون سامري ز كينه گرفته كمين دين
تا سازد از هوس، يكي عِجْل زرنگار
افسوس و صد فسوس
آه و دريغ و آه
S S S S S S
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 469 *»
رثاء مولاي بزرگوار مرحوم
حاج ميرزا محمدباقر شريف طباطبائي اعلي اللّه مقامه
در سينه كوير
آن سرزمين باز
در گوشه دهي
ني دشت و كشتزار
در زير سقف اطاقي ز خشت و گِل
در بستري نظيف
تني زار و بس نحيف
خسته ز رنج زندگي سر به سر ملال
بر دوش خود كشيده گرانبار رهبري
خورده بسي غم بشر پيروِ ضلال
ديده در انتظار
باشد در انتظار آمدن صبح راستين
آغوش دل گشوده ولي زار و بس غمين
S S S S S S
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 470 *»
گاهي كنار بستر او خستهاي ز غم
زانو زده به رسم ادب در برِ بزرگ
گريد نا با صدا
بارد سرشك روز جدائي چه پُر اَلَم
در دامن كوير
آن خانه حقير
در دل گرفته پيكر آن كوه نور را
جا داده در ميان خود آن بحر بيكران
درياي علم
سينه آن رادمرد حق
S S S S S S
آن پير رازدار معارف در آن سرا
در آن اطاق
بسته لب از سخن بجز از ذكر گاهگاه
گاهي كند نظاره به روي كسان خود
گاهي به روي مكتبيانِ فسرده حال
كآيند يك و، دو
رنگ همه پريده ز فرط غم فراق
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 471 *»
بعد از كمي درنگ
با آه دردناك
چشمي پُر از سرشك جگرفام آتشين
از محضرش روند
ولي با دلي حزين
آيد گَهي جوان رشيدش چو بَردهاي
با چشم خونفشان
عقده گرفته در گلويش همچو استخوان
سينه پُر از خروش
لب در غمش خموش
گويد: پدر طبيب بيايد عيادتت
رفتي ز دست ما
داديم صبر و هوش
خود گو: كه ما چگونه نمائيم طبابتت
گويد به ما هر آنكه بيايد عيادتت:
آريم طبيب ما؟
سازيم كمي دوا؟
برگو پدر كه چاره برون شد ز دست ما
اي آنكه بهر ما همه بودي تو چارهها
S S S S S S
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 472 *»
گويد پدر به طور اشاره: نه اي پسر
با آهنگ غمفزا بسرايد چنين پدر:
طبيبم ضرور نيست
دارو علاج كار نسازد مرا دگر
بودن براي چه؟
ماندن چرا؟ پسر
خواهم اگر چه عمر طويل، ني براي خود
ني از براي خوردن و خوابيدني فقط
خواهم براي نشر ديانت در اين جهان
خواهم براي غير
خواهم براي شيعه مستبصر زمان
خواهم كنم فضايل آل علي7 بيان
خواهم براي غير
خواهم براي تشنه لبان كوير جهل
آنان كه در كنار سرابي غنودهاند
ني زان سراب قطره آبي چشيدهاند
ليك از غرور، آب مَعينش ستودهاند
خواهم براي غير
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 473 *»
خواهم براي گمشدگان ره ضلال
سرگشتگان تيه
آنان كه ره نبرند خود ره وصال
گشته اسير راهزناني چه بد سير
S S S S S S
بدتر ز دزد راه
دزدان بَرَند متاع
يا آنكه ميكُشند
اينان كشند روح
اينان بَرَند دين ضعيفان به حيلهها
فرمود عسكري7
از رهبر ششم
صد بار بدترند ز جيش يزيدي به نينوا
S S S S S S
خواهم اگر چه عمر درازي در اين سرا
ليكن براي اين هدف ارزمند ناب
اما فسوس و آه
كه بينم كنار آب
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 474 *»
آبي زلال و صاف
جوشد ز كوثر نبوي9 در دل كوير
شيرينتر از عسل
روشنتر از تگرگ
دلخواه و دلپذير
S S S S S S
بينم كنار آب گواراي اين چنين
مواج و دلنشين
بس تشنه لب ستاده و بي اعتنا به آن
مشرف شده به مرگ و ننوشد از آن نمي
ديگر چه زندگي
ماندن براي چه
رفتن كه به از اين
S S S S S S
آن پير رازدار
بندد دوباره لب
گيرد دمي قرار
مالد دو چشم خويش
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 475 *»
كه گيرد كمي فروغ
تا آنكه بيند او به دو چشمش جمال صبح
آن صبح راستين
آن دلبر زمان
آن نور بيقرين
در انتظار آمدن آن امام پاك
تا جان دهد ز آمدنش
سر نهد به خاك
S S S S S S
آخر دميد صبح
صبح سپيد وصل
پايان رسيد شام
شام سياه هجر
ديدند كه خيره شد
چشمش فروغ يافت
ديگر نبود در بدنش رنجي و ملال
فرمود زير لب
آهسته اين كلام
مولاي من سلام
S S S S S S
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 476 *»
روحي عروج كرد
خرسند و تابناك
تا بارگاه قدس
روحي بزرگ تاخت
تا پايگاه پاك
اسلام ثُلْمَه يافت
بادي وزيد و ريخت
غم را به روي خاك
جمعي فسرده حال
رنگي بسان زر
بر لب نبُد مقال
بر سينههاي زار ماتم چو چنگ زد
در دامن كوير آشفت موج غم
بر چهر مرد و زن اندوه چو رنگ زد
S S S S S S
در آن ديار غم
آن گوشه كوير
آنجا كه كس ز ناله كس باخبر نشد
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 477 *»
آنجا كه غير آه نبودي دگر اثر
آن سرزمين قفْر
آنجا كه چند كلبه خشتي نه خانهاي
مانده در انتظار
محراب آن بزرگ
و كرسي حكمتش . . .
محْبَر به روي ميز
دفتر به گوشهاي
خامه شكسته سر
S S S S S S
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 478 *»
بسمه تعالي
صلي اللّه عليك يا بقية اللّه ادركني
ساعد اللّه قلبك يا مولاي في مصائب اوليائك
«محاكمه سردمداران واقعه همدان»
هياهوئي در آنجا صبح روز عيد شد برپا
و از هر سر از آن مردم صدائي
قلب انسان را تكان ميداد
شرار هر نگاهي از دو چشم خيره آنها
ز طوفاني درون سينهها ميگفت
سخنهاي پراكنده در آن انبوه بيپروا
خبر از كينه دلهاي آن پير و جوان ميداد
ميان خانهاي پيري([243])
نشسته با دلي پر درد
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 479 *»
كنارش خاندان او پريشان حال و افسرده
كجا خواهد كشيد يا ربّ
در اين روز سيا فتنه؟
شكست است اي خدا آخر؟!
و يا تقدير پيروزي؟
S S S S S S
ميان كوچه و برزن
درون خانه و دكان
بصيراني ز مرد و زن
جوانمردان و پيراني
سري پر شور و دل پر درد
همه در فكر آن پير معارف، كُنج آن خانه
كه يا ربّ بر سرش آخر چه آيد
زين همه طغيان؟!
S S S S S S
همه همچون كه آئينه در آنها خور نمايان بود
ميان هر دلي نوري
و شاخص را نشان ميداد
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 480 *»
همه در دامن پاك ولايت پرورش ديده
بسي سال است
كه با، پير معارف
در ولايت راهها رفته
صدايش را كه
در شرح حقيقت يا طريقت يا شريعت
در فضا پيچيده بشنيده
همه در پرتوَش روشن
همه گرم از حرارتهاي آن مشعل
به تن دِرعي نه از آهن كه از انوار حق جوشن
به سر خُودي نهاده از بصيرتها
قدمها ثابت و محكم
نگاهها پر ز معناها
كه اين شورش ز چه انگيزهاي برپا؟
در اين صبح شريف عيد !!!
S S S S S S
در اين عيد عظيم مسلمين
يعني كه عيد فطر
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 481 *»
چرا اي مردمِ ناصب
نداريد حرمت عيدي، چرا
شماهائي كه يك ماهي به نام روزه لب بستيد
چرا اينك به دشنام آن لبان بسته بگشوديد
شماهائي كه شبهاي عزيز قدر و اِحياء را
به احياء و دعا تا صبح آورديد
چرا آهنگ خونريزي اين جمعيتِ شيخي
نموده در چنين روزي؟؟!!!
مگر بانگ اذان ما
به صبح و ظهر و در شبها
ز مسجد در فضاي اين محلّ نشنيدهايد آيا
مگر در وقت هريك از نماز واجب يوميه
در مسجد
صفوف تنگ و با نظم جماعتهاي ما را با دو چشم خود
نديديد و مگر وعظ و خطابه از بزرگ و
رهبر بيمثل ما را با دو گوش خويش نشنيديد
مگر پاكي، صداقت، عفت و عصمت
ز مردان و زنان ما،
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 482 *»
ز بُرنا و ز پير ما،
در اين بلده ندارد شهرتي هر جا
چرا پس خون ما ريزيد
چرا پامال كرده عرض ما و
هم به غارت ميبريد اموال
به حكم جور عباسي([244])
به فتواي شش انگشتي([245])
روا گرديده بر ما اين همه ظلم و
شده لازم چنين احوال
مگر نشر فضائل در مرام آن ششانگشتي و عباسي
و در كيش شما ناصبمنشها
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 483 *»
و دگر هم ناصبيپرور
بود جُرم و گناهي بس كبيره
يا كه باشد بدعتي در مذهب و ايده
كه تا باشيم سزاوار چنين بستن و كشتنها
اسيريها و غارتها ز هر گونه ستمپيشه
به همراهي دشنام و اهانتها و توبيخ
گروهي بيسر و پا و اسير نفس اَمّاره
S S S S S S
بگو اي ناصبي اي زائد الخلقه و
تو اي سيد عباسي اي آنكه تو هستي
وارث حِقد بنيعباسِ دون فِطره
چه بوده جرم اين رهبر؟!
گناه يكّهتاز عرصه منبر
چه بوده خود بگوئيد!!!
اي همه بيگانه با دين خدا و شرع پيغمبر9
جز اين بوده كه
«آن فرمانرواي ملك عرفان و
امير خطّه حكمت
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 484 *»
كه از فرّ همايونش
اساس دين شده محكم
و از آب زُلال علم او خرّم چمنزار
حقيقت گشته در عالم»
حقايق را بيان ميكرد و از نشر
فضائل يك دمي ناسود
وجودش علّت امن و امان شهر و
اهل شهر و اطرافش
دعايش باعث باريدن باران
نزول رحمت حق از سماواتش
ز، يُمنش غَرقه نعمت هواخواهان و بدخواهش
ز چه ايمن نباشد در ميان خانهاش يك دم؟!
چرا باشد هدر خونش؟!
مُباح اموال او از چه؟!
چرا آتش زدن بر جان اَتباعش شده واجب؟!
چرا در حال سوزاندن به آنها نفت ميداديد؟!([246])
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 485 *»
چنين ظلمي نكردند اشقياء هرگز در اين عالم
عداوت تا چه حدّ آخر؟!
ندارد كينه پاياني؟!
كجا باشد نهايت، مَر شقاوت را؟!!
چه باشد علت اصلي مر اين بيحد عداوت را؟!
كه بيرون آوريد از خاك لَحْدش كودك خُردي([247])
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 486 *»
سپس بر پيكر بيجان او آتش بر افروزيد
ز روي پشت بام او را ميان كوچه اندازيد
چرا هريك از آنها را براي توبه دادن([248])
ميكشانيديد به هر سوئي
هزاران طعنه ميگفتيد و صد نيش زبان
بر قلب مجروح جوان و پير آنها ميزديد
هر جا و هر كوئي
بگوئيد: توبه از چه؟
توبه: از آئين حق و مذهب شيعه؟
بگوئيد: توبه از چه؟
توبه: از كسب معارف، بينش
اعلاي قرآني و درك
برترين افكار انساني
مگر توبه ندامت نيست در آئين؟
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 487 *»
ندامت از چه؟
ندامت: از شناسائي حق در اعظم اسم و صفات او؟
ندامت از حقيقت بيني و درك نِكات او؟
S S S S S S
شگفتا زين قساوتها
كه آمد رو سپيد از يك ز صدهايش
مُغول با آن همه جور و جفاهايش
كه او از اين مظالم
ميگزد انگشت حيرت هي به دندانش
چه گوئيد در جواب آن امير منتظر مهدي (عج)
در آن روزي كه از پرده نمايان سازد او خود را
كه گيرد حق مظلومان ز بدكاران بيپروا
بپرسد از چه رو آواره كرديد از ديارش
كامل دين را
در آن شبهاي سرد برفي آن منطقه
خارج شد از شهرش
چنانكه شد برون جدم حسين7
آن شاه مظلومان
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 488 *»
ز يثرب همره خويشان و هم همراهي اهلش
براي حفظ دين ني حفظ جانش
شد برون از شهر
شبانه در ميان برف و كولاك آنكه([249])
همچون كوهِ حلم و صبر
پناه بيپناهان، بيپناه آواره و مضطر
نه در شهري، نه در قريه، نه ساماني،
نه هم ياور
نبودش گوشه امني كه آسايد،
در اين كشور
به جز در دامن دور كوير بيته و بيسر([250])
كنار مردمي جاهل فقير و كوته و بيفرّ
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 489 *»
ولي در سينههاي خسته آنان
فروغي از محبت بود
كه بر خاك رهش هر يك ز جان و دل
جبين ميسود
ميان آن تهيدستان از هر نعمت و خيري
بنا كرد خانهاي اما كنارش خانه درسي([251])
به اين معني كه مقصود من از اين زندگي اين است
نبودم طالب دنيا مرا يكتا هدف دين است و
دين است و فقط دين است
اعلي اللّه مقامه و رفع في دار الخلد اعلامه
«غمين»
عيد فطر سال هزار و چهارصد و پانزده
صدمين سال واقعهي هائلهي همدان
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 490 *»
بسمه تعالي
«تبعيد، كيفر حقگويي!»
سرزمين كوير و گوشه ده
جايگاي خديو كشور دين؟!
ني عجب از تلاطم طغيان
كاينچنين باشدش ره و آئين
S S S S S S
ميفرستد ز يثرب از ره جور
بوذري را بجرم حقگويي
به يكي نقطه از زمين حجاز
نه دران سبزه ني رگ جويي
S S S S S S
رَبَذه، آن زمين بي در و دشت
كه ابوذر ازان بُدي بيزار
زانكه در دوره ضلالت خود
بوده آن جا اسير زحمت و كار
S S S S S S
كامل دين در اين زمين كوير
به چه جرمي بحكم جور عدو؟!
در غروب سنين زندگيش
شده مضطر كند توطن او
S S S S S S
كار بوذر، دو بود در يثرب
نشر فضل علي7 و آل نبي9
هم بيان مثالب اعدا
تا كه افشاء كند هر آنچه خفي
S S S S S S
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 491 *»
كار اين كامل زمانه نبُد
جز بيان فضائل اطهار
دم نميزد ز عيب اعدايش
تا كه رسوا نمايد آن اشرار
S S S S S S
در عداوت گروه عباسي
بُرده سبقت ز مثل عثمانها
نفحهي كينهي ششانگشتي
زده دامن به آتش آنها
S S S S S S
بر سر شيعيان خاص علي7
حملهور گشته آن گروه لئام
همه با چوب و دشنه و آتش
روز عيد صيام، خواص و عوام
S S S S S S
كُشتن و بستن و ربودن مال
شد فراوان به دست آن اوباش
مَثَلي كاملاً صحيح و به جاست
كه بود كاسه داغتر از آش
S S S S S S
كرد هجرت شبانه از همدان
با دلي خسته و روان ملول
بيكس و بيپناه و بيياور
اقتداء كرده او به كار رسول9
S S S S S S
آمد او عاقبت به اين جندق([252])
همچو گنجي به كنج ويرانه
اقتضاء زمانه باشد اين
تا به پرده جمال جانانه
S S S S S S
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 492 *»
شمّهاي را ز وصف آن كامل
تا شنيدم من از يكي فرساد([253])
سر سپردم به پاي او از دل
گر پذيرد ز لطف خود آن راد
S S S S S S
بر روان مطهر او باد
بيحد از حق درود بيپايان
گر شفاعت كند مرا فردا
نزد باقر (اع)، رهم من از نيران
S S S S S S
بس چشيدي غمين تو تلخيها
از فراقش در اين سراي غرور
وعده وصل خود به محشر داد
تا كه يادش كند تو را مسرور
S S S S S S
و بالاخره مردم در اثر سعايتهائي كه از ايشان نزد حكام كردند او را چند روزي به عليآباد تبعيد نمودند به طوري كه خودشان در آخر رسالهاي كه در جواب مرحوم ميرزا حسنعلي خان نائيني مرقوم فرمودهاند ميفرمايند: «تمام شد در قريهي عليآباد در وقتي كه از مكابدهي اهل زمان چند روزي اقتضاي آن شد كه در بلدهي طيبه همدان نباشم به جهت سعايت بعضي از طواغيت كه طبيعت ايشان در اصل با عثمان يكسان بود پس بدون تقصيري سعايت در نزد فراعنه زمان كردند و فرقي كه در ميان بود با سابقين اين بود كه ابوذر رحمه اللّه فضائل اميرالمؤمنين
«* نواي غمين دفتر 5 صفحه 493 *»
صلوات اللّه عليه را كه با مثالب و قبائح طرف مقابل در محافل و مجالس ميگفت پس مصلحت در اخراج او به ربذه ديدند و اين ناچيز با وجودي كه به همان نشر فضائل اهلبيت: قناعت كرده بودم و دم از مثالب اين طواغيت بسته بودم ايشان متحمل نشدند. و فرقي ديگر آنكه ابوذر عليهالرحمة در ربذه ايمن از شر طواغيت بود و در آنجا به علف بيابان ساخت تا آنكه از گرسنگي رخت از اين جهان پرداخت و اين ناچيز در اين مدت ايمن از شر طواغيت نيستم و اگر به علف بيابان هم قناعت كنم باز در صدد آزارند و كم ترك الاول للآخر . . . ».
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
([1]) يادآوري ميشود: اشعار اين مجموعهها در اين دفتر به ترتيب انتشار آنها، تنظيم يافته ولي اشعاري كه در ارتباط با بزرگان اع سروده شده (غير از تخميسها) در آخر آورده شده است و اشعار مجموعهي «در ديار دوست» در دفتر ششم نواي غمين تجديد چاپ خواهد شد انشاء اللّه تعالي.
([2]) اذن دخول حرم اميرالمؤمنين7: السلام علي رسولاللّه اميناللّه علي وحيه و عزائم امره الخاتم لماسبق و الفاتح لمااستقبل و المهيمن علي ذلك كله و رحمة اللّه و بركاته.
([3]) در حديث است: العبد يُدبّر و اللّهُ يُقدّر، و نيز: عرفتُ اللّه بفَسخِ العزائِم و نَقضِ الهِمَم.
([4]) الا بذكر اللّه تطمئن القلوب.
([5]) «هو الاول و الآخر . . .».
([6]) هر مظهري به نام آنچه در آن ظاهر شده، ناميده ميشود يعني هر ظاهري اسم و رسم خود را به مظهر خود ميدهد.
([7]) اشاره است به حديث كميل از اميرالمؤمنين7 كه در تعريف حقيقت فرمود: كشف سبحات الجلال من غير اشارة تا آخر.
([8]) اشاره است به فقرهي اخير در حديث كميل كه امام7 فرمود: «اطفئ السراج فقد طلع الصبح»
([9]) امام صادق7 فرمود: لنا مع اللّه حالات فيها هو نحن و نحن هو، و هو هو و نحن نحن.
([10]) «برخيز كه هنگام انتقام رسيده است».
([11]) از مثنوي مولاي كريم (اع) است.
([12]) در حديث رسيده است: المؤمن لايوصف، مؤمن وصف نميشود.
([13]) مراد از «ولي» مؤمن كامل است.
([14]) يعني تكبر ورزيدن از پذيرفتن حقّ است كه شخص را در جهنم مخلّد ميسازد نه تكبري كه از صفات مذمومه است زيرا اين صفت قابل آمرزش ميباشد.
([15]) عبادت عاشقان خداپرست از محبت فؤادي و ارادت سرچشمه ميگيرد و مانند عبادت ما نيست كه از باب به جا آوردن تكاليف باشد، زيرا تكليف از كُلفت به معناي مشقّت مشتق شده است.
([16]) مراد از اين فنا نه آن است كه صوفيه (لعنهم اللّه) ميگويند و به آن معتقدند زيرا آن كفر و زندقه و الحاد است بلكه مراد آني است كه اولياء خدا سلام اللّه عليهم فرمودهاند و در مكتب استبصار تشريح و تبيين شده است.
([17]) در عربي به عنوان ضربالمثل به چنين شخصي «واحد كالالف» ميگويند يعني يك نفري كه مانند هزار نفر است و در حديث فرمودهاند: المؤمن وحده جماعة.
([18]) در حديث رسيده: الصبر علي الوحدة علامة قوة العقل، شكيبايي بر تنهايي نشانهي نيرومند بودن خِرد است.
([19]) در حديث است: كل ماميزتموه باوهامكم في ادقّ معانيه فهو مخلوق مثلكم مردود اليكم و بديهي است كه آنچه ما تصور ميكنيم پديدهاي است كه خداوند آن را به وسيلهي مشعري از مشاعر ما ميآفريند و در نتيجه از ما پستتر است.
([20]) يعني اگر او هست پس چرا براي اثبات او و يقين به وجود او اين راه و آن راه را ميپويي و اگر نيست پس چرا در دل كشش به سوي او داري و به طور فطري از او جستجو ميكني و بديهي است كه همين دليل وجود او ميباشد.
([21]) اَيكون لغيرك من الظهور ما ليس لك . . . عميت عين لاتراك فرازي از دعاي روز عرفه.
([22]) در اينجا، جاي بلند مراد است نه معناي چابك.
([23]) روشن. زيرا چاك به معناي سپيده صبح هم آمده است.
([25]) طريقه ساك طريق اهل تناسخ است كه گويند روح به دو مرتبه فرو رود يعني از صورت انساني به صورت نباتيّت چمنآرا گردد. و مراد از وحدت، مكتب وحدت وجود و وحدت وجود و موجود هردو است كه هردو مذهب باطل بوده و بطلان آنها با دليل و برهان در فرمايشات بزرگان اعلياللّه مقامهم مذكور است.
([26]) قال اللّه تعالي : انا انزلنا اليك الكتاب لتحكم بين الناس بمااراك اللّه . . . در تفسير صافي از كتاب احتجاج از امام صادق7 روايت شده كه به ابوحنيفه فرمود: و تزعم انك صاحب رأي و كان الرأي من رسول اللّه9 صواباً و من دونه خطأ لان اللّه قال فاحكم بينهم بمااراك اللّه و لميقل ذلك لغيره . . . و در حديث كافي در تفسير اين آيه شريفه امام صادق7 فرموده: و هي جارية في الاوصياء.
([27]) قال اللّه تعالي: فَلا وَ رَبِّكَ لايُؤْمِنُونَ حَتّي يُحَكِّمُوكَ فيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ الاية.
([28]) خداوند تو را به اين خطاب: لولاك لماخلقت الافلاك مخاطب فرموده است.
([29]) حِربا (به كسر حاء و سكون راء) به لغت سرياني نوعي از سوسمار است و به فارسي آفتابپرست ميباشد. و «هور» آفتاب عالمتاب است.
([30]) شست به معناي زهگير است و آن انگشتر مانندي است كه از استخوان سازند و در انگشت ابهام كنند و در وقت كمانداري زه كمان را بدان گيرند و آن را به اعتبار انگشت ابهام كه داخل آن ميشود، شست گويند.
([31]) در مقام تعريف و تعرّفِ خداوند متعال، عينُالله است خود و خودي خدا است چنانكه در زيارت حضرت امير7 رسيده است: السلام علي نفس اللّه القائمة فيه بالسنن و عينه التي من عرفها يطمئن و در مقام ذات و حقيقت،اسماللّه ميباشد.
([33]) قال اللّه تعالي: فَلا اُقْسِمُ بِالْخُنَّس. كه در تأويل مراد ائمّه طاهرين: باشند كه گاهي ظاهر و گاهي پنهان ميشوند مانند ستارگان آسمان.
([34]) قال اللّه تعالي: وَ الصُّبْحِ اِذا تَنَفَّس كه در تأويل اشاره به مقام و منزلت امام حسين7 است كه با شهادت خود امر دين جدّش9 را آشكار ساخت.
([35]) قال اللّه تعالي: وَاللَيْلِ اِذا عَسْعَس كه در تأويل اشاره است به مقام امام حسن7كه در تقيّه به سرميبرد.
معناي لغوي خُنَّس ستارگانند كه در روز پنهان و در شب آشكار ميشوند و معناي وَالصُّبْحِ اِذا تَنَفَّس، صبح و بامداد است در آن وقتي كه دم برزند و نَفَس كشد. و معناي وَاللَيْلِ اِذا عَسْعَس، شب است كه تاريك كرده باشد گيتي را.
([36]) به معني مكان است كه يكي از حدود و اعراض است ولي از آن در اينجا مطلق حدود واعراض اراده شده است.
([39]) قال اللّه تعالي: فَكانَ قابَ قَوْسَيْنِ اَوْ اَدْني.
([40]) قال اللّه تعالي: فاخلع نعليك انك بالواد المقدس طوي.
([43]) به اندك التفاتي زنده دارد آفرينش را اگر نازي كند از هم بپاشد جمله قالبها
([44]) اكوام جمع كَوْم كه مراد همان كومههاي مراتب است مانند جسم كلّي و مثال كلّي و . . . تا فؤاد كلّي.
([45]) آن بزرگوار9 نسبت به خداوند متعال گر چه منزّه از نسبت است ذات ظاهرهي به صفاتِ خداوند ميباشد، يعني موقع «مسمّاي» جميع اسماء و صفات حادث خداي عزوجل است، كه فرمودهاند: من عرف مواقع الصفة بلغ القرار من المعرفة.
([48]) گوهر درخشنده وسط تاج شاهان.
([49]) برجهاي ولايت مانند برجهاي خورشيد كه دوازده برج هستند.
([51]) قال اللّه تعالي: فَلَمّا تَجَلّي رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكّاً وَ خَرَّ مُوسي صَعِقاً و يكي از معاني صَعِق مُردن است به دليل فَصَعِقَ مَنْ فِي السَّمواتِ وَالاَْرْضِ الاية.
([52]) سوره مباركه فاتحة الكتاب را سبع المثاني گفتهاند.
([53]) بنابر مذهب اهل حق نه مذهب باطل صوفيّه لعنهماللّه همه كاينات آثار و انوار و اشعّه آن حقيقت مقدّسه9 بوده و جز آن منير و انوار او در عرصه هستي چيز ديگري موجود نيست.
ما في الديار سواه لابس مغفر و هو الحمي و الحي و الفلوات
([54]) في التوقيع المبارك الصادر عن الناحية المقدّسة قال7 و عجّل اللّه تعالي فرجه: نَحْنُ صَنائِعُ اللّهِ وَالْخَلْقُ بَعْدُ صَنائِعُنا.
([55]) اشاره است به كريمهي: يوقد من شجرة مباركة زيتونة.
([56]) اصل آن اضاءة است يعني نورافشاني كردن و اشاره است به كريمهي يكاد زيتها يضييء و لو لمتمسسه نار.
([57]) براي معارضه با قرآن گفتند: «الفيل ما الفيل له خرطوم طويل» و از اين قبيل، و خود را رسوا كردند.
([58]) امام حسن عسكري7 فرمودهاند: ان روح القدس في جنان الصاقورة ذاق من حدائقنا الباكورة.
([59]) فرزندان معصوم آن حضرت9.
([60]) خود آن حضرت خبر داده است.
([61]) امام زمان در توقيع مبارك خود فرموده: نحن صنائع اللّه و الخلق صنائعنا.
([62]) در قرآن اين كريمه را فرموده است: انه لقول رسول كريم الحاقة،40 مطابق برخي از تفاسير مراد از رسول كريم حضرت رسول9 است. بنابراين اگر قرآن گفتار آن بزرگوار باشد، كتابهاي آسماني پيش از قرآن به طريق اَولي گفتار آن حضرت خواهد بود.
([63]) الوُصْلَةُ: الرِفْقَةُ، جماعة المرافقين.
([64]) كوه ساعير كه محل نزول وحي بر عيسي7 بوده است.
([67]) المَلِك العظيم الهمة، السيد الشجاع السخي.
([68]) تبارك الذي نزّل الفرقان علي عبده ليكون للعالمين نذيراً.
([69]) مقصود «منبر وسيله» است، كه روز قيامت در صحراي محشر نصب ميشود و آن حضرت9 در اعلي درجهي آن قرار ميگيرد و حساب اولين و آخرين را رسيدگي ميفرمايد. اللهم ارزقنا شفاعته و اجعلنا معه و مع اهلبيته و خيار امّته و صلّ عليه و عليهم اجمعين.
([71]) جمع المَلاك و هو القوام. يقال: القلب مَلاك الجسد.
([74]) مطابق روايات معتبر ولادت آن بزرگوار پنجم ذيالحجة بوده ولي مشهور سيزده رجب است، تحقيق اين حقيقت را در دفتر سوم «نواي غمين» مطالعه فرماييد، در ضمن يادآوري ميشود كه تخميسهاي مجموعهي مولود كعبه7 در همان دفتر سوم چاپ شده است.
([75]) از صلوات ابوالحسن ضرّاب كه از امام عصر عجل اللّه فرجه روايت كرده است.
([76]) در زيارت آن حضرت7 رسيده است.
([77]) يعني در مقام تعريف و تعرُّف، عين حق متعال هستي كه فرمود لافرق بينك و بينها الاّ انّهم عبادك و خلقك و فرمود يعرفك بها من عرفك. و در زيارت خود حضرت7رسيده السلام علي نفس اللّه القائمة فيه بالسنن و عينه التي من عرفها يطمئن.
(1) و ([80]) هنگامي كه علي7از زبان رسول خدا9شير آشاميد مادرش فاطمه فرمود: رَوّاه يعني سير شير كرد او را و روز هشتم ماه ذيحجّه روز ترويه ناميده شد و روز نهم هنگامي كه علي7 حضرت را ديد تبسّم كرد و با اشاره خواستار شد كه مثل روز گذشته او را سير شير فرمايد. مادرش فرمود: عَرَفَهُ وَ رَبّ الْكَعْبَة يعني شناخت او را سوگند به پروردگار كعبه و از اين جهت آن روز را عرفه ناميدند.
([82]) نَحْر يعني روز قرباني كردن كه مراد همان عيد قربان است.
([83]) بند بعدي ادامهي سخنان حضرت رسول9 است.
([84]) قِدَم خلقي مراد است مانند اين دعا: اللّهم اني اسألك . . . بملكك القديم.
([85]) در زيارت آن حضرت7 است: السَّلامُ عَلي نَفسِ اللّهِ القائمةِ فيه بِالسُنَن و عَينِهِ الَّتي مَنْ عَرَفَها يَطْمَئِنّ.
([87]) البته بر اساس عرفان قرآني نه عرفان الحادي وحدت وجودي، و در بندهاي بعد توضيح داده شده است.
([88]) در دعاي هر روز رجب كه از امام عصر عجل اللّه فرجه روايت شده چنين بيان فرمودهاند: . . . لا فرق بينك و بينها الاّ انهم عبادك و خلقك . . . . .
([89]) اي صاحب بزرگي و بزرگواري.
([91]) اشاره است به كريمهي: قالت اليهود يد اللّه مغلولة.
([92]) اشاره است به كريمهي: غلّت ايديهم و لعنوا بما قالوا . . . .
([93]) اشاره است به كريمهي: بَل يَداهُ مَبسُوطَتان يُنفِقُ كَيْفَ يَشاء.
([94]) اشاره است به كريمهي: فَضُرِب بَينَهم بِسُور له بابٌ باطِنه فيه الرَّحمةُ و ظاهِرهُ مِن قِبَلِهِ الْعَذاب.
([95]) اشاره است به حديث: الحق يظهر بالمثل . . . .
([96]) اشاره است به كريمهي: اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة . . . .
([97]) اشاره است به حديث شريف: علي ممسوس في ذات اللّه.
([98]) اشاره است به كريمهي: و انه في امّ الكتاب لدينا لعلي حكيم.
([99]) اشاره است به حديث شريف: الحقيقة احوالي . . . و حديث شريف: لنا مع اللّه حالات فيها هو نحن و نحن هو، و هو هو و نحن نحن.
([100]) جوانمردي نيست جز علي7.
([101]) كنايه غايب در حقيقت تعبير و اشاره است و ذات خدا مشاراليه و مُكَنّيعنه نيست پس مرجع هو آيه معرفت خداوند است نه ذات مقدس او.
([102]) خودش فرمود كدام آيهاي براي خدا از من بزرگتر است.
([103]) در زيارت آن حضرت7 است: السلام علي منزل المنّ و السَّلوي.
([104]) اشاره است به كريمهي: ما زاغ البصر و ما طغي.
([105]) اشاره است به كريمهي: و لقد رأي من آيات ربه الكبري.
([106]) قال7: يا سلمان و يا جندب انّ معرفتي بالنّورانيّة هي والله معرفة الله عزّوجل و معرفة الله عزّوجل هي معرفتي بالنّورانيّة.
([107]) يكي از اسمهاي كعبه بيت العتيق است و از اين جهت آن را عتيق آزاد شده ناميدهاند كه در طوفان نوح7 از غرق شدن محفوظ ماند.
([108]) انبياء اولواالعزم: در شريعت داراي استقامت بودند.
([110]) باب هستي: پدر هستي اشاره است به اين بيتي كه به آن حضرت7 منسوب است:
اَنَا بِالدَّهْرِ عليمٌ و اَبُوالدَّهْرِ وَ اُمُّه لَيْسَ يَأتِي الدَّهرُ يَوماً بِسرورٍ فَيُتِمُّه
من به روزگار دانا هستم و پدر و مادر روزگارم
اين روزگار، روز خوشي نميآورد كه آن را به پايان رساند
سعدي مضمون مصرع دوم را در مصرع دوم اين بيت آورده است:
جور دشمن چه كند گر نكشد طالب دوست
گنج و مار و گل و خار و غم و شادي بهمند
([111]) در حديث است كه جبرئيل ذوالفقار را از بهشت آورد.
([112]) باغستانها و سبزهزارها.
([113]) اشاره است به كريمهي: انّا عرضنا الامانة علي السموات و الارض و الجبال فأبين انيحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان انه كان ظلوماً جهولاً.
([114]) مراد اركان كعبه و ساير مشاهد شريفه و مواقف كريمه آن سرزمين است.
([115]) حضرت بعد از ولادت به زنهايي كه از بهشت آمده بودند سلام كردند، يكي از آنان مريم بود، در سلام به او فرمودند: السلام عليكِ يااختي و او در جواب عرض كرد: السلام عليكَ يااخي.
([116]) مراد خمسه طيبه، اصحاب كساء صلّي اللّه عليهم است كه اميرالمؤمنين7 از نظر مقام و رتبه بعد از حضرت پيغمبر9 ميباشد.
([117]) اشاره است به حديث شريف نبوي9: علي مع الحق و الحق مع علي يدور معه حيثما دار.
([118]) مقصود از «سامري»، دومي و امثال او، و مراد از «عجل»، «اولي» است.
([119]) كِسوَة، يعني: جامه و اشاره است به كريمهي : و لباس التقوي ذلك خير.
([120]) جمع بَدْر يعني ماههاي شب چهارده هستند.
([121]) اشاره است به فرمايش آن حضرت7 كه بارها فرمود: سلوني قبل ان تفقدوني . . . ، از من بپرسيد پيش از آنكه مرا ديگر نيابيد.
([122]) در دعاي بعد از تكبيرهاي ابتداي نماز چنين رسيده است: وجهت وجهي للذي فطر السموات و الارض حنيفاً مسلماً علي ملة ابراهيم و دين محمد و هدي اميرالمؤمنين: . . . .
([123]) خطبه شقشقيّه كه گوشهاي از شكوههاي آن حضرت7 است در كتاب شريف نهجالبلاغة نقل شده است.
([124]) كَوْر بر وزن دَوْر هم به معناي دور است و هم به معناي جمعيت زياد.
([125]) ابيات اين قصيده 110 بيت مطابق عدد اسم مبارك علي7 است.
([126]) مراد عيد فطر و عيد قربان است.
([127]) مراد از كومهها هشت مرتبههاي كلي از فؤاد كلي تا جسم كلي ميباشد.
([128]) تفويض به معناي صحيح آنكه در آيات قرآن و روايات اهل عصمت:رسيده است و منافات با توحيد افعال خداوند ندارد، نه به معناهاي نادرست آن.
([129]) عمّ يتسائلون، عن النبأ العظيم.
([130]) اشاره است به حديث نبوي9 : الحقيقة احوالي و الطريقة افعالي و الشريعة اقوالي كه اين فرمايش شامل اهلبيت: هم ميباشد، و نيز اشاره است به حديث: لنا مع اللّه حالات فيها هو نحن و نحن هو . . . .
([131]) اين ابيات در ردّ اين بيت ميرزا حبيبالله خراساني است:
«مجو غير از علي در كعبه و دير كه هفتاد و دو ملّت جز علي نيست»
([133]) در قيامت امام7 به دوزخ فرمان ميدهد: «اين را بگير كه دشمن من است و اين را واگذار كه دوست من است» و دوزخ در فرمان آن حضرت است، دشمن او را ميگيرد و دوست او را واميگذارد.
([134]) در حديث رسيده كه فرمودهاند: نحن اوعية مشية اللّه.
([135]) از اين هفت تعين، اسامي هفتگانهي آن بزرگواران: گزارش ميدهند كه محمد، علي، فاطمه، حسن، حسين، موسي، جعفر: هستند.
([136]) به حسب اقتضاي عالم هستي برخي از آن تعينهاي هفتگانه مكرر شده و از اين جهت، برخي از اين اسماء مباركه هم تكرار گرديدهاند به اين ترتيب: محمد 4 بار، علي 4 بار، حسن 2 بار. صلوات اللّه عليهم اجمعين.
([137]) اشاره است به اين كريمه مباركه: قل انما انا بشر مثلكم يوحي الي انما الهكم اله واحد . . . .
([138]) «خداوند» در اينجا به معني صاحب و مالك و بزرگ است، زيرا ايشان صاحبان و مالكان مُلك امكان و بزرگان اهل آن ميباشند و با وجود اين خداي متعال است كه: هو المالك لما ملّكهم و القادر علي ما اقدرهم عليه.
([139]) پيامبران و جانشينان آنان و ساير مؤمنان براي محمد و آل محمد صلي اللّه عليهم بندگان فرمانبرداري و براي خداوند بندگان پرستش ميباشند.
([140]) رحمت رحمانيه، رحمت عامّ خداوند است كه شامل همهي خلق است.
([141]) رحمت رحيميه مقصود است كه فقط شامل مؤمنان است در دنيا و آخرت.
([145]) مصدر اي تغير الحال و انتقالهما من الصلاح الي الفساد.
([146]) از مجموعهي نواي غمين چاپ اول.
([148]) مقصود اختلاف درباره آن حضرت است مانند اختلاف درباره عيسي7.
([149]) نايب چهارم، شيخ جليل ابوالحسن علي بن محمد سمري رضياللهعنه در اين تاريخ رحلت فرمود و غيبت تامّه كبري از آن روز شروع شد، و شيعه به اين ابتلاي بزرگ مبتلا گرديد.
([151]) از مجموعهي «نواي غمين» چاپ اول.
([155]) از مجموعهي «نواي غمين» چاپ اول.
([156]) الاتي ليلاً ـ كوكب الصبح.
([157]) اين مجموعه در پانزده شعبانالمعظم هزار و صد و شصت و يكمين سالگرد ولادت آن حضرت انتشار يافت، تخميسهاي آن در دفتر سوم نواي غمين تجديد چاپ شده است.
([158]) اميرالمؤمنين7 فرمود: انا العابد و المعبود معناي صحيح اين گونه تعابير كه با توحيد صحيح قرآني منافات ندارد، در مكتب استبصار توضيح داده شده است.
([159]) زمانه در اينجا به معناي رنج و آفت و بيماري است، و مراد رنج و بيماري دوره غيبت است.
([160]) صفقه: داد و ستد. كاسِد: كساد، بيمشتري.
([163]) مراد شيخ اوحد اعلي الله مقامه ميباشند.
([164]) در تفسير كريمهي و ما جعلنا اصحاب النار الاّ ملائكة . . . 31 المدثر، النار از نظر باطن و تأويل به «القائم» و اصحاب النار به اصحاب آن حضرت تفسير شده است.
([165]) تخميسهاي آن مجموعه در دفتر چهارم نواي غمين تجديد چاپ شده است.
([166]) مراد عالم ربّاني و حكيم صمداني مرحوم حاج محمد باقر شريف طباطبائي اعلي الله مقامه است.
([167]) پرندهاي است شبيه كبك ولي كوچكتر از آن است.
([168]) مراد از بندگي خدمتگزاري است، زيرا ما بايد عبد طاعت باشيم در نزد آن حضرت7.
([169]) اين بخش، از مجموعهي «عدل منتظر» آورده شد كه تخميسهاي آن مجموعه در دفتر چهارم نواي غمين تجديد چاپ شده است.
([170]) از مجموعهي «نواي غمين» چاپ اول.
([171]) في البحار قال البيهقي عن الصولي و الدليل علي ان اسمها النجمة تكتم قول الشاعر يمدح الرضا7:
اَلا اِن خير الناس نفساً و والداً | و رهطاً و اجداداً علي المعظّم | |
اتتنا به للعلم و الحلم ثامناً | اماماً يؤدي حجة الله تكتم |
([172]) البكاء الشديد و التنفس الشديد
([173]) اشارة الي بعض القابه الشريفة و هي: سراج الله، نور الهدي، قرة عين المؤمنين، مكيدة الملحدين، كفو الملك، كافي الخلق، رب السرير، رءّاب التدبير، الفاضل، الصابر، الوفي، الصديق، الرضي، و سمي بالرضا لانه رضي به المخالف و المؤالف.
([174]) از «نواي غمين» چاپ اول.
([175]) تا به اين قصيده از نواي غمين چاپ اول نقل شده است.
([178]) به معناي صاحب است مانند كدخدا و ناخدا.
([180]) يعني براي حفاظت و حراست از دين.
([184]) خطاب به نوع بزرگان زمان است.
([186]) قال اعلي الله مقامه: ولدي كاظم يفهم و غيره لايفهم.
([187]) تهديد كننده و ترساننده.
([188]) اي دوست من بگو به آن بزرگوار كه اي نور پروردگار جهانيان . . .
([189]) اهل يقين از تابشهاي گاه به گاه چهره تو نوراني ميشوند.
([190]) اي يادگار گذشتگان و اي نور دل پرهيزگاران . . .
([191]) او را وامگذار بلكه به فريادش برس و نالههاي او را كه گاهي از سرور و گاهي از حزن بلند است بشنو . . .
([192]) دوستي تو دل مرا صيد كرده اي بهترين نماز گزاران و روزه گيران.
([193]) اي محبوب من، هنگامي كه از تو خبر رسيد دل من به سوي تو پرواز كرد، اي خورشيد هدايت و ماه تابان در تاريكي ـ دوران غيبت ـ اي مردمك ديده.
([194]) اي يادگار گذشتگان، اي پرتو پرورنده جهانيان، تو براي كسي كه تو را دوست ميدارد، امانبخش و پناهگاه استواري هستي.
([195]) اي روشنيبخش هدايت، ما دربارهي تو چنين اميد داريم ــ كه به شفاعت تو به بخششهاي خداوند برسيم، سپس اميد داريم از خدا به عزّتي دست يابيم كه پس از آن، بازگشتگاه خوبي نصيب ما گردد.
([196]) گفتي براي ما آنچه را گفتي از آنچه در دل پنهان نموده بودي ـ از اين جهت ـ از خداوند براي تو رفعت مقام در بهشت را ميخواهيم.
([197]) از گفتار تو براي دوستان تو حق آشكار گرديد، و آنان از بركت تو به سوي حق هدايت يافتند، چه دوستان دور ضعفاء و چه دوستان نزديك (اقوياء).
([198]) اي آبرومند در نزد پرورندهات، اي گرانقدر، اي آگاه ـ بر اسرار دانش و علم لدنّي ـ تو در ميان پرتوي پابرجا و استواري هستي كه از اصل منير ـ خورشيد تابان ولايت ـ سرچشمه گرفتهاي.
([200]) خداوند پاداش تو را بزرگ گرداند و بر پاداشت بيفزايد، و شادماني مرا در دوستي تو افزايش دهد، و بر نورانيت تو بيفزايد.
([202]) در كنار درياي گواراي فضل تو، چاه زمزم چيست؟! و در برابر درياي بيكران دانش تو، درياي پهناور سرخ چه چيز است؟!.
([203]) آن بزرگوار براي مردمان فريادرس و در گرفتاريهاي آنان كمككار و در كارهاي بسيار و اندك ايشان، مرجع بود.
([204]) حق را با شمشير بيان استوار برپا داشت، و به وسيله برهانها حق را نزد صاحبان فضل و اشخاص حكيم روشن نمود.
([205]) آن بزرگوار سخندان و سخنراني بود كه در هنگام گفتار، شبههها را برطرف مينمود، و عادلي بود كه ـ به وسيله علم و عدلش، باطلها را ـ از دين، بدون سستي و خستگي بركنار ميكرد.
([206]) (از يادآوري آنچه دشمنان بر او روا داشتند) سينهام تنگ شده و اندوهم دامنه يافته و براي چنين اندوهي پاياني نخواهد بود، و آنچه در دل دارم (از آتش اندوه بر مظلوميت آن بزرگوار) همهي وجودم را ميسوزاند.
([207]) اي محبوب من، تو را پرورنده تو كه بهترين كمككاران است، براي برطرف ساختن شرّ كساني كه به تو بدي كردند، و نيز برطرف نمودن نيرنگ رشكورزندگان، بس است.
([208]) تو اي منتهاي آرزوها، و اي همهي آرزوها، به پاخيز و از نظر لطف و احسان و دستگيري وامگذار همهي كساني را كه به خوشنودي تو اميد دارند، (و به شفاعت خود) همهي مقدّرات ناگوار را از آنان دورگردان.
([210]) ميدان براي جولان تو تنگ گرديد.
([211]) فرمود: المؤمن لايوصف يعني مؤمن وصف نميشود كه مراد مؤمن كامل است.
([213]) حكماء متقدمين و متأخرين.
([214]) سلمان ورث علم الاولين و الاخرين.
([215]) دختران زيباروي پردهنشين.
([216]) در ميان مردم فقط كاظم مراد مرا از سخنانم ميفهمد.
([217]) بار خود را بر درگاه آن بزرگوار فرود آور.
([218]) اشاره است به كريمه: و يقول الكافر يا ليتني كنت تراباً سوره نبأ.
([219]) بهشت براي تقويداران نزديك گرديد.
([220]) مراد از «او» وجود مبارك و اقدس بقيّة اللّه عجّل اللّه فرجه و صلوات اللّه عليه است كه شيخ بزرگوار براي بيان مقامات نوراني ايشان ،از ميان كاملان زمان برگزيده شدند ؛ اعلي اللّه مقامه و رفع في الخلد اعلامه.
([221]) در دعاي رجبيّه است: لا فرق بينك و بينها و در حديث است لنا مع اللّه حالات فيها نحن هو و هو نحن و هو هو و نحن نحن.
([222]) تهمتن بر وزن قلمزن ، يكي از القاب رستم و بهمن است و مرد قوي جثّه و شجاع بينظير را نيز گويند. و معني تركيبي اين لغت «بيهمتاتن» است يعني تني كه عديل و نظير نداشته باشد و به معني سپهدار و لشگركش و خداوندِ سپاه هم هست. و مراد در اين بيت، وجود مبارك و مقدّس بقيّة اللّه عجّل اللّه فرجه و صلوات اللّه عليه است كه اين لقب به حق شايسته آن بزرگوار است.
([223]) مراد آيه شريفه : و لاتحسبنّ الذين قتلوا في سبيل اللّه امواتاً بل احياء عند ربّهم يرزقون است كه فرمودند : المؤمن اذا مات، مات شهيداً و ان مات في مضجعه و شايد مختصّ مؤمن كامل باشد.
([224]) در اين قصيده به مقامات نوراني كاملان شيعه بيان، معاني، ابواب، امامت اشاره شده است، اين مقامات در ايشان شعاع مقامات انبياء: است و در آنان شعاع مقامات حضرات محمد و آلمحمد صلي اللّه عليهم ميباشد، بنابراين غلوّي نشده و مراتب محفوظ و ملحوظ است.
([225]) در حديث فرمودهاند: الامام لايوصف و در شأن مؤمن كامل هم فرمودهاند: المؤمن لايوصف.
([226]) در حرم مطهر امام حسين7، هنگام نماز، عمامه از سر آن بزرگوار برداشتند.
([227]) اهل طغيان از آن بزرگوار خواستند كه استاد بزرگوار خود، شيخ مرحوم اع را تكفير كند و بنويسد كه جملهي «ان الجسد العنصري لايعود» كفر است.
([228]) همان طوري كه هارون الرشيد لعنة اللّه عليه امام هفتم حضرت موسي الكاظم7 را مسموم نمود.
([230]) نويسندهي كتاب «المقامات الآلوسية».
([231]) آلوسي به قريهي آلوس كه از قريههاي فرات است نسبت دارد، در ميان اهالي آن علما و ادباي مشهوري بودهاند.
([232]) شايد آلوسي سبب آشنايي اين پاشا با سيد اجل گرديده كه همين عليرضا پاشا از مرحوم سيد تقاضا كرده كه قصيده عبدالباقي افندي را شرح فرمايد و آن بزرگوار هم آن قصيده را شرح فرمودهاند و در ابتداء كتاب نام او را آورده و به اين تقاضاي او اشاره كردهاند.
([233]) در دفتر سوم «نواي غمين» اين عبارت را از همين آلوسي از كتاب شرح قصيده عبدالباقي افندي او، درباره ولادت يافتن حضرت اميرالمؤمنين7 در كعبه معظمه، نقل كردهايم: «حادثهي ولادت امير مؤمنان در خانهي خدا در ميان همهي اهل جهان رويداد مشهوري است كه داستان آن در كتابهاي هر دو فرقهي شيعه و مخالفان آنان آمده است، ولادت آن بزرگوار در كعبه شهرت به سزايي دارد، و چنين ولادتي براي ديگري در طول تاريخ بشري روايت نشده است، البته براي سالار و سرور امامان راستين بسيار شايسته و زيبنده است كه در قبلهگاه خداپرستان و ايمانآورندگان، ولادت يابد. راستي كه پاك و منزه است آفريدگاري كه هر چيزي را در قرارگاه مناسب آن قرار ميدهد و او بهترين داوران است».
([234]) در يكي از سفرهاي سيد اجلّ اع به بغداد (كه شايد به دعوت عليرضا پاشا والي بغداد بوده) به مناسبت اين مسافرت بابركت، آلوسي قصيدهاي بسيار جالب سروده و تشريففرمايي آن بزرگوار را به بغداد، به تشريففرمايي حضرت رسالت پناهي9 به مدينهي منوره تشبيه كرده است، و نيز به مناسبت درگذشت آن جناب هم قصيدهاي دارد.
([235]) روز واصل شدن دومي به درك اسفل جهنم (لعنة اللّه عليه و علي اقرانه و اتباعهم ابدالآبدين).
([236]) اين قصيده به پيشنهاد يكي از برادران، مناسب تمثال مبارك آن بزرگوار كه در حال ايستاده و عصا به دست گرفته و بر آن تكيه فرمودهاند سروده شد.
([237]) در اين بيت مقصود تفضيل آن بزرگوار بر حضرت خضر7 نيست تا غلو باشد بلكه تفضيل ملك عطاي شيعيان كامل محمدي و علوي8 بر چشمهي حيات مقصود است كه از جهت مصلحت به آن حضرت نمايانيده شد و از آن آشاميد.
([238]) نظر به اينكه سالگرد رحلت اين دو بزرگوار از نظر تقويم به ترتيب در روز 22 و 23 شعبان هر سال واقع ميشود، اين دو ترجيع بند به طور مشترك سروده شد.
([240]) فرساد: حكيم. فرخاد: غالب ضد مغلوب.
([241]) و تري المجرمين يومئذ مقرّنين في الاصفاد سوره ابراهيم آيه 49.
([242]) اشاره است به ادّعاي باطل وجوب و لزوم وحدت ناطق شيعي و مدّعي آن بعد از رحلت مولاي كريم اعلي اللّه مقامه كه امتحان و ابتلاي بزرگي بود براي پيروان مشايخ عظام اعلي اللّه مقامهم، و اشاره است به فراهم بودن اسباب اين فتنه و بدعت از جهات متعدد آن، و چه سنگين بوده بار دفع و ابطال آن بر دوش مولاي بزرگوار مرحوم حاج محمد باقر شريف طباطبائي اعلي اللّه مقامه و جزاه اللّه عن الدين و اهله خير الجزاء.
([243]) مراد عالم رباني و حكيم صمداني مرحوم حاج ميرزا محمدباقر شريف طباطبائي اعلي اللّه مقامه ميباشد كه در آن وقت 76 سال از سن شريفشان ميگذشته است.
([244]) اشاره به ملانماي نابكاري به نام سيد محمد عباسي است كه فتواي قتل مؤمنين و غارت اموال آنان را صادر كرد. لذا روز عيد فطر سال 1315 هجري قمري عدهي زيادي از اوباش و نامردمان بسياري كه اتباع كل ناعق بودند به سمت خانهي آن بزرگوار كه در محله امامزاده يحيي بود هجوم بردند و در اثر روبهرو شدن با مقاومت سرسختانهي تني چند از شيخيه عقبنشيني كرده و براي فرداي آن روز مهيّا شدند.
([245]) ملاّرضا واعظ همداني پسر ميرزا علي نقي كه زائدالخلقه شش انگشتي بوده است.
([246]) در هنگام به شهادت رسانيدن مرحوم حاج ميرزا علي محمد نائيني نفت روي بدنش ريخته و وي را سوزانيدند و بدن او را پايمال سمّ استرها نمودند.
([247]) روز دوم واقعه اشرار به منزل مرحوم حاج ميرزا محمدباقر اعلي اللّه مقامه هجوم آورده و بعد از سوزانيدن و غارت اموال و كتب ايشان در دالان منزل با برآمدگي مواجه ميشوند كه فكر ميكنند در آنجا دفينهاي هست. آنجا را ميشكافند و با جسد طفل ششماههاي كه تازه وفات كرده بوده مواجه ميشوند. آن را درآورده و بالاي بام برده آتش ميزنند و گِرد آن به پايكوبي مشغول شده و سپس او را از بام به ميان كوچه مياندازند.
يكي از برادران موثق ميگويد: در تابستان سال 1370 در همدان با شخصي ساعتساز و عتيقهفروش اهل تويسركان ملاقات كردم. ايشان ميگفتند كه از پدرم شنيدم كه ميگفت در آن روز اوباش به خانهاي از شيخيه هجوم بردند كه اهل خانه از ترس فرار كرده بودند و پاي كرسي كودك شيرخوارهاي را جا گذاشته بودند، مهاجمين با اين صحنه كه برخورد ميكنند ميبينند طفل گريه ميكند. يكي از آنان ميگويد اين بچه شير ميخواهد، شقيي از آنان ميگويد من الآن شيرش ميدهم. آنگاه بچه را برداشته و ميبرد كنار سماور كه در حال جوشيدن بوده و شير آب جوش را در دهان طفل باز ميكند و طفل را ميكشد.
([248]) روز سوم واقعه اشرار روش جديدي را پيش گرفته بدين طريق كه به خانههاي مؤمنين هجوم برده و آنان را دستگير و كشان كشان به منزل سيد عباسي ميبردند و در آنجا آنان را به اصطلاح توبه ميدادند و بعض از آنان را به حمام برده غسل ميدادند و سپس به خانه برده و چند روز جشن ميگرفتند؟!
([249]) شب دوم ماه شوال 1315 بعد از تفرقه اوباش نيمههاي شب عدهاي از مؤمنين با تعدادي اسب و قاطر درب منزل ايشان آمدند و آن بزرگوار را در آن هواي سرد و برف و يخبندان شديد از همدان به طرف شورين بيرون بردند. شدت سرما آنقدر بوده كه دستور فرمودند افراد همراهشان پاهاي خود را در كاغذ بپيچند و جوراب بپوشند كه در برف و يخ سرما زده نشود.
([250]) مراد قريهي جندق در دل كوير است كه داراي مردماني اهل ايمان و خونگرم و مهماننواز بوده و آن بزرگوار را پذيرا گرديدند.
([251]) در بيروني منزل مسكوني خود در قريه جندق سالن نسبتاً بزرگي ايجاد فرمودند كه مشهور به اطاق درس ميباشد.
طالبين تفصيل ماجرا به كتاب تاريخ «عبرة لمن اعتبر» مراجعه فرمايند. عارفي
([252]) اين قصيده در جندق به مناسبت سالگرد رحلت آن بزرگوار گفته شد.