05 نوای غمین دفتر پنجم – چاپ

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 1 *»

 

نواي غمين

 

 

دفتر پنجم

 

 

 

 

 

 

سيّد احمد پورموسويان

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 2 *»

دفتر پنجم نواي غمين

 

 

 

شامل مجموعه‏ي اشعار غمين

 

غير از «تخميس‏ها»

 

 

 

 

چاپ دوم با تجديد نظر.

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 3 *»

بسم اللّه الرحمن الرحيم

 

الحمد للّه ربّ العالمين

و صلّي اللّه علي محمد و آله الطاهرين

و علي شيعتهم المنتجبين

و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين

 

اللّهم عجل لوليّك الفرج و العافية و النصر و اجلعلنا من

اعوانه و انصاره و اتباعه و شيعته و ارنا في آل‏محمد و

اوليائهم: مايأملون و في اعدائهم مايحذرون

اله الحق آمين ياذاالجلال و الاكرام ياارحم الراحمين

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 4 *»

خداي بزرگ و اولياي گرامي او را سپاس‏گزارم كه توفيق نشر دفترهاي يكم و دوم و سوم و چهارمِ «نواي غمين» را، ارزاني داشته و اينك توفيق نشر دفتر پنجم را هم روزي فرموده‏اند.

در دفترهاي 2 و 3 و 4، تخميس‏هاي مجموعه‏ي:

1 ـ نواي غمين چاپ اول،

2 ـ مولود كعبه7،

3 ـ مولود شعبان، موعود دوران (عجل اللّه تعالي فرجه)،

4 ـ وجه اللّه باقي (عجل اللّه تعالي فرجه)،

5 ـ عدل منتظر (عجل اللّه تعالي فرجه)،

6 ـ در ديار دوست،

تقديم گرديد، در اين دفتر، ديگر اشعار آن مجموعه‏ها و اشعاري كه به طور پراكنده منتشر شده، جمع‏آوري گرديده است، و باز هم مانند گذشته‏ها، از اهل فضل و ادب عذر خواهم.([1])

«غمين»

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 5 *»

قال اللّه تعالي:

 

بسم اللّه الرحمن الرحيم

 

 

سَبّح اسم ربّك الاعلي، الذي خلق فسوّي،

و الذي قدّر فهدي، و الذي اخرج المرعي،

(اعلي، 4 ـ 1)

 

فسبّح باسم ربّك العظيم

(واقعه ، 74)

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 6 *»

 

ستايش

 

و

 

نيايش

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 7 *»

بسم اللّه العَظيم الاَعظَمِ الاَعَزِّ الاَجَلِّ الاَكْرَم

 

اي بنام ناميت هر كار ما

همره ما زابتداء تا انتها

كرده‏اي برپا تو هستي را بآن

هم نگه داري بآن خرد و كلان

هر چه را، با آن مدد بخشيده‏اي

سفره‏ي احسان بنامت چيده‏اي

پيش باشد نام تو بر هر چه هست

بيش قدرش هم ز هر بالا و پست

فاتح آيندگان است نام تو

خاتم پايندگان است نام تو

شد مُهَيمِن بر همه از جزء و كل([2])

با همه همره بود از خار و گل

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 8 *»

سابقه سالار قِدمَت باشد آن

برتر از «كن» و ز مكان و از زمان

در كفش دادي زمام كائنات

از دَمَش هر دم تمامي را حيات

پرده‏دار حسن بي حدّ تو شد

پردگي گرديد و شد در پرده خود

مُبدِعِ سرچشمه‏ي جودي بآن

اختراع كردي به آن هم «كن»، «فكان»

عرش را بهرش سرير سلطنت

فرش را دادي ز يُمنش منزلت

در كفش افلاك را گردش دهي

ذرّه را با پنجه‏اش پرّش دهي

آفتاب از پرتوش بگداختي

از عناصر چهره‏ها پرداختي

پرورش دادي بآن تن با روان

روز و شب آري دهي هم آب و نان

بر تن خاكي بآن جان مي‏دهي

شمع بينش را در آن جان مي‏نهي

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 9 *»

ديده تاريك جان را مي‏دهي

روشني از پرتوش در هر تني

كاوش انديشمند باشد از آن

رشته‏ي انديشه را از آن توان

پاكي پاكان نشان پاكيش

تاج‏داران عاشقان خاكيش

هر چه ناقص را بآن سازي تمام

پخته گرداني بآن هر چيز خام

مي‏كني جاري بآن تقدير را

سدّ كني با آن ره تدبير را([3])

رهنماي بندگاني تو بآن

هم بآن بخشي گناه بندگان

اي تو با نامت نگهبان همه

چون شبان نامت، تمامي چون رمه

مايه‏ي امّيد خاصانت شد آن

ايمني‏بخش هراسان هر زمان

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 10 *»

ذاكرانت را شد آن ورد زبان

راحتي بخش ضمير عارفان([4])

اول و آخر تويي با نام خود

«اول» و «آخر» ز اسماء تو شد([5])

نزد نامت هر دو عالم همچو مور

مور را كو نسبتي با كوه طور

طور را با نام خود افراشتي

با يكي جلوه ز جا برداشتي

ديرگاه و ديرپا، شد نام تو

شد طفيلش هر چه كهنه يا كه نو

«لِمَنِ المُلك» را كه با آن گفته‏اي

«للّه الواحد» بنامت سفته‏اي

پس نبود و بود و هر بالا و پست

باشد از آن و بآن گرديده هست

تا ابد باشد چو بوده از ازل

هر چه مشكل، مي‏كني با آن تو حل

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 11 *»

اول است و اولش بي ابتداست

آخر است و آخرش بي انتهاست

ابتدا و انتها از آن بپاست

ملك امكان را زنامت اين صفاست

باغ رنگين تراكيب وجود

دارد از نام تو اين فرّ و نمود

نور نامت روشني‏بخش جهات

گرميش سرچشمه‏ي فيض حيات

هر كشاكش باشد از نيروي آن

بندگي يعني تكاپو سوي آن

باقي است نامت ندارد آن فنا

هر چه غير آن نمي‏يابد بقا

سر برون كرد از هزاران آستين

آسمان‏ها را نهاد آنگه زمين

پس ز يُمن نامت اي برتر ز نام

نعمتت بر بندگان كردي تمام

در زمين الطاف خود را آشكار

ساختي بيرون ز مقدار شمار

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 12 *»

پس ز تركيب عناصر جنس‏ها

آفريدي بعد از آن انواع را

بعد اصناف و سپس اشخاص هم

با همان نام اي خداي ذوالكرم

پس ز لطف بي‏حدت كردي عيان

نام نامي خودت را در جهان

چارده آئينه بهرش ساختي

در همه نورش چو خور انداختي

در صفا آئينه‏هايي بي‏بديل

هر يكي مر ديگري را هم عديل

عِدلِ يك‏ديگر همه سر تا به پا

نام تو هر يك از آن آئينه‏ها([6])

نيست فرقي بين تو با نام تو

خود نهاني ليك پيدا نام تو

راه عرفان تو بهر بندگان

نام تو باشد نه راهي غير آن

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 13 *»

چارده مجلاي بي‏نقصان و عيب

جلوه‏گر گرديده از وادي غيب

تا كه نامت را نمايند آشكار

بندگان يابند تو را اندر كنار

ديدن آنها بود ديدار تو

گفته‏ي آنها بود گفتار تو

كار آنها كار تو باشد دگر

خواهشت يكسر در آنها جلوه‏گر

چون مبرّا گشته هر يك از خودي

پس هويدا در همه يكسان شدي

هر يك از آنها چو تن نام تو جان

آشكار از هر يكي جان نهان

نام تو با هر چه دارد از شئون

گر چه برتر باشد از هر چند و چون

جلوه‏گر در اين مَرايا گشته است

هر يكي زآنها وِرا چون پرده است

محتجب گشتي تو در اين پرده‏ها

ليك با نامت نه ذاتت اي خدا

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 14 *»

در ثنايت زين جهت گفت آن حكيم

يعني مولانا، كريم بِنْ ابرهيم:

«اي منزه پرده‏دار و پرده‏در

وي ز هر پرده در و از پرده در»

معني پرده همان مظهر بود

ظاهر اندر مظهرش اَظهر بود

مقصد از پرده نه آن‏كه حاجب است

واسطه در معرفت چون واجب است

پرده يعني واسطه در معرفت

واسطه آئينه باشد در صفت

آينه گويد ز شاخص مو به مو

غير شاخص را نمي‏يابي در او

گر شنيدي «كشف سُبْحه» از امام7([7])

مقصدش اين پرده باشد زآن كلام

گر كه با چشم فؤادي اي پسر

بردري اين پرده‏ها را سر بسر

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 15 *»

حق تعالي را ببيني بي‏حجاب

بگذر از شمعت كه آمد آفتاب([8])

رو «مَعَ اللّهِ لَنا حالات» خوان([9])

«نحنُ هُو، هُو نحنُ» را پس صدق دان

«نَحنُ اَسماءُ اللّهِ الحُسني» شنو

در طريق معرفت زين راه رو

جز مسمّي را مجو در اسم‏ها

در حقيقت گرچه‏اند از هم جدا

عالم اسماء حق هم عالمي است

برتر از هر عالمي و آدمي است

اول و آخر نباشد بهر آن

اول است و آخر است آن، بي‏گمان

در ميان اولين و آخرين

مظهري كامل ندارد آن يقين

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 16 *»

جز همين آئينه‏هاي بي‏بديل

چارده مظهر همه بر آن دليل

دفتر ايجاد را ايشان همه

فاتحه هستند و اينان خاتمه

شد محمد9 نام اول آينه

دولتش را تا قيامت دامنه

آخري هم شد محمد نام او

فاش مي‏سازد بسي اسرار «هو»

ظاهر يزدان ولي ذوالمنن

منتظَر، ديده به راهش مرد و زن

مالك محروسه امكان بود

او امير خطّه‏ي ايمان بود

هادي و مهدي امام انس و جان

عِدل قرآن رهبر آخر زمان

صاحب شرع جديد است آن امام

شمس تابان وِلا بَدْر تمام

علّت ايجاد ماكان و يكون

هر تحرّك از وي و از وي سكون

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 17 *»

وارث ميراث هر پيغمبري

از عطاي او نگين رهبري

عروة الوثقاي دين و اهتدا

شد ولايش از عهود انبيا

غوث اعظم حامي درماندگان

خصم ظالم ناشر عدل و امان

وِرد شيعه روز و شب در سال و مه

«عجّل اللّه تعالي فرجه»

شام غيبت را بود آخر سحر

مؤمنان را مي‏رسد صبح ظفر

پرچم نصرت گشوده مي‏شود

گرد عُزلت زان زدوده مي‏شود

ذوالفقار آيد برون خود از غلاف

يعني شد وقت ستيز با خلاف

دوره‏ي جولان باطل شد تمام

«قُمْ فقد جاء اَوان الانتقام»([10])

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 18 *»

مي‏شود طالع ز مغرب آفتاب

مي‏رود رونق ز هر چه ناصواب

در بر شمس ولايت هر خرد

همچو شمع بي‏فروغي مي‏شود

عزّت پوشالي خودكامگان

مي‏رود بر باد چون برگ خزان

مؤمنان را دوره‏ي عزّت رسد

عزّتي هر لحظه افزون تا اَبَد

گسترش يابد عدالت در جهان

تا نماند از ستم ديگر نشان

حق هويدا مي‏شود در هر كجا

مي‏شود رسوا هر آن باطل گرا

انتظار عاشقان گردد تمام

مي‏رسد روز وصال آن امام

عاشقانِ رفته هم آيند باز

صف كشند در محضر شه سرفراز

عاشقان خالص شه پيشتر

پيشتر زان‏ها يكي شوريده سر

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 19 *»

شيخ احسا، احمد بن زين دين

آن‏كه بودش نور حق اندر جبين

من ازان عاشق چه گويم با شما

وصف مؤمن نايد از امثال ما

«وصف ما اندر خور اوهام ماست»([11])

حدّ مؤمن برتر از افهام ماست([12])

وصف ما از حدّ ما گويد ولي

حدّ ما نقص است و زان پاكست «ولي»([13])

عدل نافي بوده است آن مرد راد

كاملي از رتبه‏ي اهل فؤاد

حامل علم نبي و مرتضي

ناشر فضل امامان هُدي

در تولّي و تبرّي راستين

حجّتِ حجّت ميان اهل دين

در شب يلداي غيبت جلوه‏گر

شد ز نجم مشتري رخشنده‏تر

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 20 *»

نور او در آسمان علم و دين

طعنه زد بر زهره در چرخ برين

با بيان و با بنان بس آن حكيم

در معارف آفريد درّ يتيم

بس معمّا حلّ نمود آن خوش‏بيان

برطرف كرد اختلاف‏ها از ميان

بس سخن‏سنجي نمود آن رادمرد

موشكافي‏ها بسي در علم كرد

نكته‏دان بي‏نظيري بود او

نكته‏ها آموخت آن فرخنده‏خو

پيش ازو، زان نكته‏هاي ناب ناب

بي‏خبر بودند همه از شيخ و شاب

دانش و هم بينش آن يكّه‏تاز

منحصر بودي بآن شيخ حجاز

منكرانش نزد ارباب نظر

جاهلانند از معارف بي‏خبر

يا كه دانايند ولي باشند عَنود

يا كه خودبينند و كم‏ظرف و حسود

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 21 *»

يا كه در جهل مركّب غوطه‏ور

از حقيقت‏ها همه كورند و كر

لطف حقّ است شامل آن بنده‏اي

كو برد از اين حقايق بهره‏اي

از غمين بشنو نصيحت اي پسر

زين حقايق كسب كن نور بصر

تا كه گردي شيعه‏ي مستبصري

در اَمان ماني ز هر مستكبري

در حديث است در دل هر بنده‏اي

كبر باشد گر چه قدر ذرّه‏اي

در جهنم تا ابد باشد مكين

مقصد از آن كبرِ از حق است يقين([14])

هر كه شد تسليم حق يابد نجات

نوشد از دست ولي آب حيات

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 22 *»

بسمه تعالي

«تو مولائي، منم بنده»

 

خداي فرد بي‏همتا، تو را خوانم نه غيرت را

قبولم كن زاحسانت مرانم از درت مولا

نبودم، هستيم دادي، ز جامت مستيم دادي

حذر زين پستيم دادي، نكردم زان حذر پروا

به غفلت عمر من شد طي، مرا بس حسرت است از پي

كشد كارم چنين تا كي؟، رهايم زين بلا فرما

نه دلسوزي مرا ديگر، نه غمخواري مرا در بر

نكردم گوييا باور، چه آيد بر سرم فردا؟!

اگر راني مرا از در، ندارم ملجأي ديگر

پناهم ده، منم مضطر، منم بنده تويي مولا

مرا زين غم رهايي ده، پناهم ده كه بس خوارم

ز تقصير و قصور من بيا بگذر خداوندا

ندارم آبرو گر من، تبه‏كار و تهي‏دستم

نشايد اي كريم از تو، ز خود راني گدايي را

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 23 *»

تو و رسم كرم دائم، من و كفران نعمت‏ها

در اين آيين ناشكري، تبه شد عمر من يك‏جا

ز تو آمرزش و بخشش، ز من در معصيت كوشش

نهي بر جرم من پوشش، تو اي مولا در اين دنيا

گرفتار هوايم من، دچار ابتلايم من

به فضلت آشنايم من، اميدم عترت طه9

شفيعان گنهكاران، مددكار تهي‏دستان

صفابخش دل نيكان، علي آن عالي اعلا7

پس از او دخت پيغمبر9، فروغ ديده‏ي حيدر7

امامان را بُدي مادر، شهيده حضرت زهرا3

پس از آنها امامانِ بحق ناطق شدي هر يك

براي شيعيان رهبر، درين چند روزه‏ي دنيا

كنون رهبر بود مهدي، سر و سرور بود مهدي

بپرده گر بود مهدي ز حق شاهد بود بر ما

براي جدّ مظلومش، بجاي اشك خون گريد

خدا داند چه اندوهي، كه دارد در دل او جا

خداوندا بحق آن شه خونين‏دل و غمگين

بحق آه آن سينه، كه سوزد در غم زهرا3

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 24 *»

فراهم كن تو اسبابِ ظهور حضرتش ديگر

بس است اين طول هجران و بس است اين ابتلا ما را

غمين را هم نما روزي كه باشد در ركاب او

نمايد جان ناقابل نثار راه آن مولا

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 25 *»

بسمه تعالي

«مناجات»

 

اي كريمي كه بس عطا بخشي

اي رحيمي كه بس خطا بخشي

برتر از درك ما از آني كه

تو ندادي بما، ز خود بخشي

ـــــــــــــــــــــ

پس خدايي تو را سزا باشد

بندگي هم ز ما روا باشد

دل ما را هواي خود بخشا

با صفا جان ازآن هوي باشد

ـــــــــــــــــــــ

خود تو خود بهر ما هويدا كن

چشم ما را بخود تو بينا كن

ده بما آن‏چه بِه بود ما را

بي‏نياز از سواي خود ما كن

ـــــــــــــــــــــ

پيش رو بس خطر بود ما را

سدّ شده راه پس دگر بر ما

ما فتاده ز پا و جا مانده

دست ما را تو گير اي مولا

ـــــــــــــــــــــ

ما پسند تو را خريداريم

از ازل مهر تو بدل داريم

عافيت خواهي ار بلا، از تو

آن‏چه خواهي ز ما، طمع داريم

ـــــــــــــــــــــ

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 26 *»

اي كه ظِلّت فتاده بر سر ما

در زده مهر تو چو بر در ما

تا ندا داده عشق تو ما هم

دل به تو داده و تو دلبر ما

ـــــــــــــــــــــ

هر كه را، هر چه، از تو دارد او

باشدش گر چه از ره بازو

فاش گردد سخن اگر يك دم

پرده از كار ما رود يك سو

ـــــــــــــــــــــ

ما ز فضلت هر آن‏چه پوشيديم

ورنه كو آن‏چه را كه كوشيديم؟!

بُد سرابي به هر چه دل بستيم

از زلال تو هر چه نوشيديم

ـــــــــــــــــــــ

اي كه ياد تو راحت روح‏ست

درگه تو هميشه مفتوح‏ست

عاشقان را بورطه‏ي حيرت

عشق تو همچو كشتي نوح‏ست

ـــــــــــــــــــــ

اي كه ياد تو مرهم دل‏ها

عشق تو زاد راه منزل‏ها

هر صباحي صبوح دل جامت

اي كه نامت كليد مشكل‏ها

ـــــــــــــــــــــ

اي خدا آرزوي ما هستي

تو كجا؟ ما كجا باين پستي

چاره كار ما نما از لطف

كي تو در را بروي ما بستي

ـــــــــــــــــــــ

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 27 *»

از تو خواهيم دلي گرفتارت

از دل و جان كَشَم بدل بارت

تو بدل هم چنان صفا بخشا

كه بيابم رهي بدربارت

ـــــــــــــــــــــ

گر نه لطفت كه را سر و سامان؟

گر نه فضلت كه را سر احسان؟

ما پريشان و بي سر و پاييم

اي تو درمان درد بي‏درمان

ـــــــــــــــــــــ

من كه يك ذرّه‏اي نمي‏ارزم

پا نهم از چه برتر از مرزم

گر نگيري ز رحمتت دستم

بايد از ترس نقمتت لرزم

ـــــــــــــــــــــ

دل ما را چو خور فروزان كن

آشنا با رموز قرآن كن

ما شكسته‏دلانِ كوي توييم

اين شكسته‏دلي تو جبران كن

ـــــــــــــــــــــ

اي كريما مرا تو آهي ده

بي‏پناهم مرا پناهي ده

عذر تقصير من قبول فرما

پس امانم تو از تباهي ده

ـــــــــــــــــــــ

آن‏چه خواهي دهي مرا اين‏جا

دِه بدشمن تمامي آن را

دِه بياران نصيب آن جايم

خواهم اين جا رضا، لقا آن‏جا

ـــــــــــــــــــــ

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 28 *»

دانم اي حق كه من خودم نه كسم

بي تو من كي بوصل تو برسم

من كيم تا هوس كنم وصلت

گر نگيري تو دست من، نرسم

ـــــــــــــــــــــ

گه يكي را بدرگهت خواني

گاه يك را ز درگهت راني

سرّ آن را و علّت اين را

ما ندانيم ولي تو خود داني

ـــــــــــــــــــــ

هر چه خيري، كه در اطاعت توست

طاعتت هم كه از عنايت توست

از عنايت مكن مرا محروم

كه عنايت ز تو كرامت توست

ـــــــــــــــــــــ

خدمتت را بجان خريدارم

نقد جان را ز جان و دل آرم

بهر يك لحظه‏اش هزاران جان

گر دهم باز رايگان دارم

ـــــــــــــــــــــ

همه از تو بود ز خوبي‏ها

مزد ما از كرم دهي زانها

هر چه از ما بود بدي ليكن

بخشي از لطف بي‏حدت بر ما

ـــــــــــــــــــــ

ار كه خواهي ز ما، به تو ندهيم

ار نخواهيم، دهي خداي كريم

گر كه خواهي نه از نياز تو است

خواهي تا ما زياده بهره بريم

ـــــــــــــــــــــ

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 29 *»

بنگرم تا كه كار و بارم را

مي‏زند موج ترس من زانها

كرمت را چو بنگرم طمعم

خيمه بر اوج مي‏كند برپا

ـــــــــــــــــــــ

ياد تو زندگاني جان است

درد جان را يگانه درمان است

به ز هر دو جهان بود جان را

ياد نابت كه جان ايمان است

ـــــــــــــــــــــ

گه ز عشق تو مست مي‏گردم

آن چنان كه ز دست مي‏گردم

تا كه آيم بخود ز هستي خود

شده شرمنده پست مي‏گردم

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 30 *»

بسمه تعالي

«عشق خداپرست»

 

عشق عشّاق حق ز عادت نيست

عاشقان را چو ما عبادت نيست

كي ز كُلفت نشان در ايشان است

كه از ايشان بجز ارادت نيست([15])

ـــــــــــــــــــــ

زين سخن آشنا بود آگاه

بي‏خبر را بدان نباشد راه

بايد آن را چشيد همچون شهد

ني شنيدن ز دل كشيدن آه

ـــــــــــــــــــــ

خيزد از آتش محبت، شوق

آن، طلب را بود سبب مافوق

بي سبب كي طلب شود پيدا

عاشقان را طلب بود چون طوق

ـــــــــــــــــــــ

عشق باشد بسوي حق رهبر

عاشقان را وصال حق خوشتر

از خوشي‏ها و كامراني‏ها

هر چه باشد در اين جهان يكسر

ـــــــــــــــــــــ

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 31 *»

شوق درياي مهر آرد جوش

جان عاشق در آورد بخروش

تا كه گردد ز خويش بي‏خود، شوق

آرد او را دوباره بر سر هوش

ـــــــــــــــــــــ

يابد عاشق ز شوق، راحت را

مزه‏ي وصل و امن و طاعت را

شود از جذبه‏گر ز خود بي‏خود

ندهد از كفش كرامت را

ـــــــــــــــــــــ

گر چه عاشق ز شوق فرسوده

ليك آخر ز حسرت آسوده

نقد عمري اگر ز كف داده

چه كسي را چو سود او بوده

ـــــــــــــــــــــ

عاشقان را كجا فغان باشد

تا كه جانان، بجا، نه جان باشد

عشق و عهد و وفا چو در كار است

كي در عاشق ز جان نشان باشد

ـــــــــــــــــــــ

كشته‏ي آن نباشدي مرده

زان كه او آب زندگي خورده

آشنا را بود چنين باور

بي‏خبر هم كه بهره نابُرده

ـــــــــــــــــــــ

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 32 *»

از فنا رتبه‏ها شود افزون

آن‏كه فاني، شده ز خود بيرون

معني عشق و وصل كي يابد

تا كه در خود بود كسي مدفون([16])

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 33 *»

بسمه تعالي

«نصائح»

 

ايمني گر درين سرا ز جزا

هالكي تو بدون چون و چرا

مي‏شوي ايمن آن زمان كه روي

مؤمن از اين سرا بسوي خدا

ـــــــــــــــــــــ

گر كه عدلش تو را بود باور

بر تو آسان شود قَدَر ديگر

طاعتت را ز فضل حق بيني

معصيت را ز نفس بد گوهر

ـــــــــــــــــــــ

ننگر اين‏جا برنگ و ني بر پوست

بنگر آن را كه مي‏پسندد دوست

چون نداني كه خير تو در چيست

خير خود دان هر آن‏چه را از اوست

ـــــــــــــــــــــ

گفت جابر كه من بلا خواهم

فقر و فاقه به از غني خواهم

در جوابش امام باقر7 گفت

من هر آن‏چه دهد خدا خواهم

ـــــــــــــــــــــ

نالد ار كس از آن‏چه نابوده

ناله‏ي او بود چه بيهوده

از خرد دور و بس بود بي‏جا

نالد ار كس بر آن‏چه‏اش بوده

ـــــــــــــــــــــ

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 34 *»

هر چه ورزي بدان، همان ارزي

مي‏سزد زين سخن بخود لرزي

ديده بگشا كه دل به چه بستي

به كه دل داده‏اي و عشق ورزي

ـــــــــــــــــــــ

زندگاني چو دام و ما صيدش

ايمني كي دمي شد از كيدش

صيدِ در دام و خاطري مجموع؟!

عجب از جان بي‏غم و قيدش!!

ـــــــــــــــــــــ

هر كه از جهل خود به خود بندد

عاقبت هم به خود ز خود خندد

عاقل آن كس كه حدّ خود داند

ديده از فوق حدّ خود بندد

ـــــــــــــــــــــ

دل خود كن تو سالم از هر عيب

تا مدد آيدت همي از غيب

كن تو تسليم حق دل سالم

تا شوي محرمش بدون ريب

ـــــــــــــــــــــ

جنّت خُلد بهاي اين عمرست

هر چه جز آن، بدان بود آن پست

نفروشد بغير آن عاقل

چون نيايد چنين متاعي دست

ـــــــــــــــــــــ

حق بهشت آفريده از رحمت

دوزخي را كه تا بود نقمت

بي‏ادب طاعت آورد از ترس

يابد عارف ز معرفت نعمت

ـــــــــــــــــــــ

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 35 *»

تاج بارد ز آسمان بر ما

بر سري كان فروتر از سرها

پس سرافراز آن سري آيد

كاو نخواهد كه سر بود بي‏جا

ـــــــــــــــــــــ

آن‏چه هستي همان نما از دل

تا نيفتد بكار تو مشكل

ورنه آن‏چه سزاي آني تو

عاقبت مي‏شود تو را حاصل

ـــــــــــــــــــــ

كودكي طي شدت به پستي‏ها

طي جواني شدت به مستي‏ها

پيريت طي كني به سستي‏ها

كي رسد وقت حق پرستي‏ها

ـــــــــــــــــــــ

اي جوان اندر اين ره دشوار

مرد باش و دلاور و هشيار

دردمندي اگر، بدان مردي

بلكه فردي، ولي به از بسيار([17])

ـــــــــــــــــــــ

اي عزيزم تو كار خام مكن

گر كني كار، ناتمام مكن

از هوي و هوس گريزان باش

كار خيري براي نام مكن

ـــــــــــــــــــــ

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 36 *»

طالبي گر، نما تو كارت پاك

بگذر از آب و واگذار اين خاك

اندر اين ره بشوي دست از خود

سينه از بي‏خودي نما صد چاك

ـــــــــــــــــــــ

در رهت گر كه كوه يا صحراست

با خودي بودنت يقين كه خطاست

مرد بايد بود در اين ره فرد([18])

درد بايد كه همرهي او راست

ـــــــــــــــــــــ

هر كسي را طلب شود حاصل

گر چه در ره بسي بود مشكل

ليك بايد كه مرد ره بودن

درد هم باشدش ورا در دل

ـــــــــــــــــــــ

هر كه مرد است و درد دارد او

كوشد او در طلب كه يابد او

بايد او را كه از ره امّيد

آورد آن‏چه را كه آرد او

ـــــــــــــــــــــ

با مرادي اگر، چرا گردي؟!

بي مرادي اگر، كه تو مردي

دردمندي اگر، تو در راهي

گر كه بي درد گشته‏اي، گَردي

ـــــــــــــــــــــ

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 37 *»

بر زبان «لا الهَ»، بر بستي

دل پر از بُت يكي نبشكستي

گفتي رَستم باين گواهي من

صبح گردي خمار اين مستي

ـــــــــــــــــــــ

مرو راهي كه ويراني در آن است

مكن كاري كه حيراني در آن است

نگويند عاقلان «اي كاش» هرگز

نه هم آن‏چه پشيماني در آن است

ـــــــــــــــــــــ

سخن ناگفته در دستت اسير است

چو گفتي آن دگر بر تو امير است

تأمّل كن چو خواهي لب گشايي

براي مشورت عقلت وزير است

ـــــــــــــــــــــ

نداند گر كسي سود و زيانش

نباشد آگه از اسرار جانش

نرفته ره، نه او را رهنمايي

عقب ماند دگر از همرهانش

ـــــــــــــــــــــ

خردمند عار دارد از تباهي

ندارد سوي بدكاري نگاهي

چو فردا نامه‏ي او را گشايند

نبيند كس در ان خط سياهي

ـــــــــــــــــــــ

چو عاقل كرده باور آخرت را

بريده دل ز دنيا بهر عُقبي

بكارد بذر نيكويي در اين دشت

كه تا برگيرد آن جا كِشت اين‏جا

ـــــــــــــــــــــ

 

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 38 *»

چو بينند عاقلان احوال ما را

شگفت آيند ز ما و غفلت ما

كه ما دل داده اين آب و خاكيم

چو سايه باشد اين‏جا نزد آنها

ـــــــــــــــــــــ

اگر عاقل نمايد كشت و كاري

چو مي‏داند كه باشد رهگذاري

ندارد چشم حاصل چيدن از كِشت

كه هِشتند آن‏چه كشتند بي‏شماري

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 39 *»

بسمه تعالي

«خدا شناسي»

 

بندگان را خدا كند الهام

كه بود برتر از حد اَفهام

عجز از درك او شد عرفانش

ره نيابد بذات او اوهام

ـــــــــــــــــــــ

آن‏كه داده بما بسي مشعر

باشد از هر تصوري برتر

هر چه آن را خدا بيانديشيم

مثل ما ممكني بود، كمتر([19])

ـــــــــــــــــــــ

روز روشن بود چو باشد، ديد

گر چه پيدا نباشد اين ناهيد

داند اين نكته آشنا، ليكن

آن‏كه بيگانه گوييا نشنيد

ـــــــــــــــــــــ

در جهان نور خور عجب فاش است

منكر آن اگر چه خفاش است

چه غمي خور خورد ز انكارش

كه همينش سزا و پاداش است

ـــــــــــــــــــــ

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 40 *»

چون ازين رشته كس نيابد سر

نايد از كِشته‏ي كسي هم بر

بي اثر هر طلب ز هر طالب

زهره‏ها آب گشته سر تا سر

ـــــــــــــــــــــ

نه ورا نسبتي كه با آن است

نه ورا غايتي كه تا آن است

نيست ضدّي ورا نه هم ندّي

ني توان گفت كه از كجا آن است

ـــــــــــــــــــــ

پرسشي دارمت چه مي‏گويي

گر كه هست، پس چرا تو مي‏پويي؟!

ور بگويي كه نيست گويم من

نيست را از چه رو تو مي‏جويي؟!([20])

ـــــــــــــــــــــ

هر چه جستم ازو نشاني را

در عيان يا كه در نهاني را

شد يقين گه گمان، گمان گه آن

ره بمقصد نبردم آني را

ـــــــــــــــــــــ

ره بسي عاشقانه پيمودم

بي خود از خود به هر رهي بودم

خويش را شهره در جنون كردم

عاقبت جز سراب ننمودم

ـــــــــــــــــــــ

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 41 *»

در طلب گرم ره شدم يكسر

بي خود از خود هميشه پا تا سر

هر چه گشتم نديدمي از او

يك نشاني كه سازدم مُخبَر

ـــــــــــــــــــــ

آري آري ازو نشان ديدم

به يقين، ني كه از گمان ديدم

«مَن رآني فقدْ رَاَي الحَقّ» را

نه نهاني كه در عيان ديدم

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 42 *»

بسمه تعالي

«گريه و گريان»

 

گريه را گر چه بس بود آفت

شخص گريان نبيند ار راحت

رِفعت رُتبت آيد از گريه

حلّ مشكل نمايد اين عادت

ـــــــــــــــــــــ

گريه در كار خويش مي‏بايد

گريه بر بار خويش مي‏شايد

در جفا گريه، در وفا گريه

در فراق و وصال مي‏آيد

ـــــــــــــــــــــ

از طبيعت بود سرشك بصر

چه بسا بهر اين پديده اثر

گر ببارد سرشك، ديده‏ي دل

لطف حق را كند فراوان‏تر

ـــــــــــــــــــــ

گريه در فُرقت از جگر باشد

خون و آبي كه از بصر باشد

عرق ناب روح از خجلت

گريه‏ي وصلتي، اگر باشد

ـــــــــــــــــــــ

گريم از عشق آن نگار اكنون

گر كه كم گريم آن بود جيحون

آهم ار نارسد بگريم خون

خونم ار نارسد بگريم چون؟

ـــــــــــــــــــــ

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 43 *»

صبر از كف رميد و طاقت سست

دست بايد دگر ز راحت شست

بذر آرامشي اگر كشتم

غير بي‏تابيم نه چيزي رُست

ـــــــــــــــــــــ

گريه باشد نشانه‏ي وُصلت

شويد از دل كدورت فُرقت

تا تواني بگير ازان توشه

تا ز دستت نرفته است فرصت

ـــــــــــــــــــــ

گريه باشد اَمان از نقمت

گريه سازد زمينه رحمت

گريه خيزد گر از شكسته‏دلي

آورد راحتي بي زحمت

ـــــــــــــــــــــ

گريه باشد سِلاحت اي بنده

گر ز جرمي تو زار و شرمنده

ار در اين‏جا شكستگي آري

نشوي در جزا سرافكنده

ـــــــــــــــــــــ

سُنّت اولياء بود گريه

مايه‏ي رشد ما بود گريه

بهر درمان درد بي‏درمان

بهتر از هر دوا بود گريه

ـــــــــــــــــــــ

گريه جان را عجب صفا بخشد

چشم گريان در آخرت رخشد

آتش خشم حق كند خاموش

هر گناهي خدا بآن بخشد

ـــــــــــــــــــــ

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 44 *»

گريه‏ي بر حسين7 بود اكسير

كُشته‏ي گريه هم بود آن مير

سبب كلّي شكسته‏دلي

باشد او و ازو شد اين تدبير

ـــــــــــــــــــــ

گريه‏ي بر حسين7 ريايي نيست

خالصانه بود هوايي نيست

حجّت حق بود چو آن حضرت

بين او و خدا جدايي نيست

ـــــــــــــــــــــ

شد حسين7 كشته در ره داور

خون‏بهايش بود خدا ديگر

ماتمش دين خالص است اي دوست

اجرش از هر عبادتي برتر

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 45 *»

بسمه تعالي

«به ياد خدا بودن»

 

ذكر ظاهر بسا بود عادت

ذكر قلبي نشانه‏ي طاعت

گر كه خواهي حيات جاويدان

ذكر حق بايدت شود ذاتت

ـــــــــــــــــــــ

ذكر تو بهر تو ثواب بود

ذكر حق مر تو را خطاب بود

چون بلايت همان خودي تو است

پس خطابش بسا عتاب بود

ـــــــــــــــــــــ

يابد ار عاشقي، نصيبش را

خودي خود ببازد او يك جا

چون شود لايق خطاب آن‏گه

شنود بس عتاب از مولا

ـــــــــــــــــــــ

سوزدش گاه و گاه افروزد

بهر او جامه از بلا دوزد

گر كه خيزد، وِرا، در اندازد

تا سويداي قلب او سوزد

ـــــــــــــــــــــ

گر شود هست گويدش شو پست

گر شود پست نمايدش سرمست

از شرابي كه مستي‏اش، رَستي‏ست

چون شود مست رود دگر از دست

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 46 *»

بسمه تعالي

«آثار به ياد خدا بودن، در «بحر» ديگر»

 

خوشا آنان كه در ياد خدايند

ز قيد هر چه غير حق رهايند

خوشا آنان كه طاعت كارشانست

بهشت جاوداني را سزايند

ـــــــــــــــــــــ

خوشا آن دل كه دارد داغ عشقش

چو لاله داغِ عشق او سرشتش

خوشا آن‏كه در اين دوران تيره

درون سينه دارد نور مهرش

ـــــــــــــــــــــ

خوشا آن‏كه نبيند غير نورش

به هر چه بنگرد بيند ظهورش

چه زيبا بيند او رخسار هستي

چو آيينه كه باشد در حضورش

ـــــــــــــــــــــ

نبيند جلوه‏اي جز جلوه‏ي او([21])

بگوشش نشنود جز نغمه‏ي «هو»

نپويد جز ره او راه ديگر

نگويد جز ازو، گيرد باو، خو

ـــــــــــــــــــــ

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 47 *»

دل عاشق كه چون درياي خونست

خدا داند، نداند كس كه چونست

ز هجران باشد آن دائم خروشان

نشان عاشقي زين رو جنونست

ـــــــــــــــــــــ

ندارد حاصلي عشقش بجز غم

كه با عاشق شود هم‏راز و همدم

نيابد مهلتي بي غم سر آرد

از اين رو خو نموده هر دو با هم

ـــــــــــــــــــــ

غم و دردي كه عاشق را گدازد

جز او، كي سوزد و با آن بسازد

نيايد چاره‏ي كارش ز دستي

خداوند است كه او را مي‏نوازد

ـــــــــــــــــــــ

خدا داند دل عاشق چه رنگ است

كه او فارغ ز هر چه نام و ننگ است

ولي با اين چنين حالت شگفتا

كه با خود او چرا دائم بجنگ است

ـــــــــــــــــــــ

نمي‏دانم چرا گرديده توأم

براي دل يكي عشق و دگر غم

از اين رو عاشقان خلوت‏نشينند

كه هستند دائماً با اين دو همدم

ـــــــــــــــــــــ

غم عشقش چو گردد همدم دل

دگر پايان بيابد هر غم دل

ندارد چون غمي غير از غم يار

خدا داند چه باشد عالم دل

ـــــــــــــــــــــ

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 48 *»

نسوزد از چه بر عاشق دل يار

ترحم از چه ننمايد بران زار

بسوزد عاشق ار عمري و سازد

نپرسد حال او را يار يك بار

ـــــــــــــــــــــ

دل است آن دل كه شد از غم خبردار

دل بي‏غم كجا دارد خريدار

گل دل را ز عشق و غم سرشتند

كه عشق و غم ز دل گردد پديدار

ـــــــــــــــــــــ

كسي باشد اگر بر عهد جانان

نباشد در دلش جز داغ هجران

هوايي در سرش هرگز نباشد

بغير وصل يار و دادن جان

ـــــــــــــــــــــ

ننالد مرد ره، در ره ز مشكل

كجا باشد بفكر شادي دل

نباشد طالب راحت دمي او

شود راحت رسد گر كه بمنزل

ـــــــــــــــــــــ

دل خونين ز عشق و غم دل است دل

چه نسبت با غم و عشق باشدش گِل

دل ار خواهي شوي محبوب جانان

بشو خونين ز عشق و غم چو بسمل

ـــــــــــــــــــــ

دلا پوشان مرا هم جامه‏ي غم

چو خود با عشق يارت ساز همدم

كه تا زين شام هجران تا صف حشر

زنم دم از غم و عشقش دمادم

ـــــــــــــــــــــ

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 49 *»

دلا چون خود مرا خونين‏جگر كن

مرا از عالم خود هم خبر كن

نخواهم زندگاني بي غم يار

مرا هم چون خود از اهل نظر كن

ـــــــــــــــــــــ

دلا چون خود مرا عُزلت‏نشين كن

مرا در عشق يارت بي‏قرين كن

چو تو از رنج هجران خون بگريم

شب و روزم سراسر اين‏چنين كن

ـــــــــــــــــــــ

من و عشق و غم و اين قلب خونين

ندارم من دگر سرمايه جز اين

بحق حق قسم تا لحظه‏ي مرگ

همين است ايده و هم اينم آئين

ـــــــــــــــــــــ

اگر كشته شوم يا زنده مانم

نگيرم سر ز پاي صاحبانم

نخواهم كمتر از سگ باشم اي دل

زمين‏بوس درِ اين آستانم

ـــــــــــــــــــــ

دل نالان من از رنج هجران

كجا يابد تسلّي اي عزيزان

نباشد چون غم هجران دگر غم

خجل از اشك دل ابر بهاران

ـــــــــــــــــــــ

دلم چون شمع سوزان دربرستي

بود فارغ دلم از نام و پستي

نباشد فكر امروز و نه فردا

چه گويم زان كه نخل بي‏برستي

ـــــــــــــــــــــ

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 50 *»

نصيب عاشقان غم شد در عالم

بجاي آن‏كه درمان، غم دمادم

رسد هر مبتلا را دور راحت

ولي عاشق بود هر لحظه با غم

ـــــــــــــــــــــ

خوشا آنان كه دائم ياد يارند

بسوي قرب او ره مي‏سپارند

شود زانان يكي بر من نگاهي

نمايد، تا مرا از خود شمارند

ـــــــــــــــــــــ

خوشا آنان كه با خوبان نشينند

رخ نوراني آنان ببينند

شود روزي يكي زانان ببينم

كه با خوبان هميشه هم‏نشينند

ـــــــــــــــــــــ

دل عاشق كه ويران از غم استي

كجا باشد بفكر جام و مستي

كجا ياد رَباب است و ترانه

كه او از زندگي سير است و هستي

ـــــــــــــــــــــ

مكدّر باشد ار عاشق ز هجران

منوّر باشد او را صحنه‏ي جان

بياد يار دل شاد است شب و روز

ندارد اُلفتي با غير جانان

ـــــــــــــــــــــ

نبيند چشم عاشق غير يارش

نپويد ره مگر سوي نگارش

نگويد، نشنود جز حرف جانان

چنين طي مي‏نمايد روزگارش

ـــــــــــــــــــــ

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 51 *»

دو چشم عاشق از غم كاسه‏ي خون

چنان بي‏خود ز خود گويي كه مجنون

ز هجران سينه‏اش تنگ و دلش ريش

خدا داند كه عمرش طي شود چون

ـــــــــــــــــــــ

دل عاشق ندارد مهر دنيا

نه هم چون كودكان ميل تماشا

كجا خواهد هر آن‏چه ديده بيند؟!

فرا سوي جهان را بيند اين‏جا

ـــــــــــــــــــــ

وفا داري عاشق شد ز آيين

كجا راحت نهد او سر ببالين

ز هجران روز چون شب تيره بيند

هوسراني ندارد شخص با دين

ـــــــــــــــــــــ

ز هجران دل غمين است عاشق زار

همه روزش بر او باشد شب تار

نرويد گل ز باغ آرزويش

گلستان پيش چشمش سربسر خار

ـــــــــــــــــــــ

زبان حال دردمندان هجران

بود اين‏كه خدايا در گلستان

مرويان گُل، نخواند بلبل مست

و گر رويد نبويد كس بدوران

ـــــــــــــــــــــ

نخندد گل ببستان در بهاران

و گر خندد نبيند كس رخ آن

خزانش سر رسد زودي خدايا

و گر نه رويش از خونش مشويان

ـــــــــــــــــــــ

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 52 *»

خدايا روز را روشن مگردان

چنان‏كه تيره است در چشم ما آن

نياور روز و شب را بر سر دست

در اين دوران تيره‏زاي هجران

ـــــــــــــــــــــ

كشيده عاشقان دست از دو عالم

برون آورده پاي دل ز گل هم

شكيبايي نموده پيشه‏ي خود

دل آنها شده ويرانه‏ي غم

ـــــــــــــــــــــ

غم عاشق ز جانش ريشه دارد

ز طول هجر يار انديشه دارد

اجل سنگ است و عمر او چو شيشه

هراس از اين و آن هميشه دارد

ـــــــــــــــــــــ

شرافت بعد از اين دنيا بعشق است

گزيدن در بهشت مأوا، بعشق است

دل بي‏عشق خوان مار و مور است

رضاي حضرت مولا، بعشق است

ـــــــــــــــــــــ

دلا فكري كه گر عاشق نميري

چو ميري لاشه‏اي هر چند كه ميري

شوي خوان بهر سور مار و موران

بشو عاشق كه ميري چون بميري

ـــــــــــــــــــــ

چو عاشق بنگرد دل را كه دلبر

ربوده از كفش، بي دل كند سر

نشسته جاي دل، دلبر پس از آن

نداند دل چه و دلبر، كِه، ديگر

ـــــــــــــــــــــ

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 53 *»

شد عاشق را چو دلبر مونس و يار

چه غم دارد، ندارد با كسي كار

بس است او را دگر آن مهر دلبر

خوش است زانكه شدش يارش خريدار

ـــــــــــــــــــــ

پرسش:

سرشك عاشقان خونين از آن است

كه دلبر از چه رو نامهربان است

اگر دلبر كمي با مهر بودي

چرا عشاق را آتش بجان است؟!!

ـــــــــــــــــــــ

پاسخ:

جفاي دلبر از بي مهريش نيست

جفا در جاي خود يك گونه مهريست

نوازد گه به مهر و گاه با قهر

صلاح عاشقان داند كه در چيست

ـــــــــــــــــــــ

گر از بي مهري او، دل كبابي

نبايد باشدت هيچ اضطرابي

تو را با سوز و سازت مي‏نوازد

شوي آخر از اين ره زرّ نابي

ـــــــــــــــــــــ

اگر خواهي كه يابي كام اي دل

شوي پخته نماني خام اي دل

مشو غافل ز ياد يار يك دم

بياد او بشو آرام اي دل

ـــــــــــــــــــــ

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 54 *»

در اين وادي حيران و شب تار

بسي چاه و بسي دزد تبهكار

نگهداري نباشد زين خطرها

بجز الطاف آن يار نكوكار

ـــــــــــــــــــــ

شب يلدا و راه دور و دشوار

خداوندا تويي ما را نگهدار

بصيرت ده بما تا ره كنيم طي

نيفتيم و نه در چنگي گرفتار

ـــــــــــــــــــــ

شب تار و بيابان بي‏كران است

نه از راه و نه از مقصد نشان است

ز پا افتاده‏اي چون من چه سازد

مدد يا رب، تن و جان ناتوان است

ـــــــــــــــــــــ

گناهانم ز باران بيش باشد

ز فردايم مرا تشويش باشد

اميدم وعده‏ي «لاتقنطوا» است

ز عدل حق مرا انديش باشد

ـــــــــــــــــــــ

ز هجران عاشقان را سوز و ساز است

نواي زارشان راز و نياز است

براي وصل جانان دست آنها

بدرگاه خدا هر شب دراز است

ـــــــــــــــــــــ

نسيم كوي جانان عاشقان را

بود خوش‏تر ز عِطر ناب گل‏ها

چو باشد وردشان نام نكويش

از آنها بوي گل آيد سحرگا

ـــــــــــــــــــــ

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 55 *»

چرا عاشق ز سوز دل ننالد

مگر او خاطر آسوده دارد

كنار گل بنالند بلبلان زار

ز هجران مي‏سزد عاشق بنالد

ـــــــــــــــــــــ

خوش است عاشق بياد وصل جانان

ندارد او غمي جز رنج هجران

باميد وصالش روز و شب را

كند طي خسته و زار و پريشان

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 56 *»

 

 

عيد ميلاد رسول اللّه9

 

اللهم صل علي محمد و آل محمد صلوة كثيرة

تكون لهم رضا و لحق محمد و آل محمد اداءً و قضاءً

بحول منك و قوة يارب العالمين.

 

ميلاديه

 

 

 

چون مبدء نور و مصدر اصل حيات   فيّاض وجودي تمام ذرّات
احمد بود و آل، بر آنها صلوات   زين لحظه بدون حدّ و عَدّ تا عرصات

 

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 57 *»

بسمه تعالي

يا بقيّة اللّه ادركني

ترجيع بند در مدح رسول اكرم9

 

روشن ز تو گشته خطّه خاك

از يمن قدوم تو چه چالاك([22])

پاكي و بَري ز  هر بد و عيب

پاكي ز تو دارد آن‏چه آن پاك

هستي ز تو هست تار و پودش

ساغر ز كَفَت زده مي و تاك

گويي تو گهي كه من رآني

بسروده گهي كه ماعَرَفْناك

در ماتم دوريت سيه شب

از شوق وصال تو شفق چاك([23])

صافي ز صفاي تو صفايش

وز كينه تو هرآن‏چه شد ناك([24])

چون جلوه اعظم خدايي

برتر شده‏اي ز فهم و ادراك

هر سلسله وجود، نورت

ني ذات منزّهت كه حاشاك

هستي تو وجود و هم تو موجود

ني وحدت و ني طريقه ساك([25])

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 58 *»

ممتاز تويي به قول فَاحْكُمْ([26])

بر غير تو بس بود خطرناك

تشريف تو ظاهر از وَ رَبِّك([27])

زيبنده تو خطاب لَوْلاك

وصف تو سروده حق فَناداك([28])

لولاك  لما  خلقت  الافلاك

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 59 *»

بسمه تعالي

يا بقيّة اللّه ادركني

 

ميلاد تو شد تجلّي حق

اي مظهر حق و ذات مطلق

از نور تو شد صدور اشياء

چون فعل كزو هرآن‏چه مشتق

هر مرتبه از مراتب تو

اصل است براي هر مُحَقَّق

اي اصل اصول و مبدء كل

هم فرع تو در مقام اَشْرَق

توصيف تو شد سِراج وَهّاج

يعني كه همه ز تست منشق

پس فاتح و خاتم همه تو

تو علّت كلّ هر مخَلَّق

بعد از همه انبياء ظهورت

چون بوده‏اي از همه تو اَسْبَق

قرآن كه به وصف تست گويا

نيمه الفي  كز آن مُنَطَّق

مينو كه صفا و خرّمي يافت

باشد ز تواش صفا و رونق

اي بحر محيط رحمت حق

وي كشتي و ناخدا و زورق

نعت تو كجا و عالم ما

حِربا نشود به هور ملحق([29])

وصف تو سروده حق فَناداك

لولاك  لما  خلقت  الافلاك

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 60 *»

بسمه تعالي

يا بقيّة اللّه ادركني

 

اي فرع كريم و اصل اقدم

وي بر همه گشته‏اي مكرّم

نوباوه باغ آفرينش

خورده ز يَد تو هر مُقَدّم

هستي تو حجاب اول حق

بي‏پرده به تو شده مجسّم

سُفتي چو دُر فَمَن رَآني

اين نكته شده به ما مسلّم

بودي تو پيمبر آن زمان كه

بين گِل و آب بوده آدم7

پيدا ز كتاب فضلت آمد

يك حرف ولي كه نامُتَمَّم

تفصيل چو يافت آن يكي حرف

قرآن بشد و كتاب محكم

رأي تو قَدَر به گاه تقدير

حكم تو بود قضاي مُبْرَم

شستي بود اين جهان هستي([30])

در شست تو اي نبي خاتم

تصوير رضاي تست فردوس

از خشم تو يك نشان جهنّم

عالم همه از خموش و گويا

در مدح تو آمده چو اَبْكَم

وصف تو سروده حق فَناداك

لولاك  لما خلقت  الافلاك

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 61 *»

بسمه تعالي

يا بقيّة اللّه ادركني

 

اي صدر نشين لي مَعَ اللّه

وي قبله قرب هر دل‏آگاه

تا آمدي از مقام لاهوت

حق جلوه نموده ز آن رخ ماه

شاهان جهان كه اَنبيايند

هستي ز ميانه تو شهنشاه

چون خواست خداي جلّ‏شأنه

سازد همه را ز شأنت آگاه

برداشت ترا ز متن ناسوت

تا سدره منتهي به صد جاه

رفتي به مقام قاب قوسين

برتر چو شدي بديدي آنگاه

با چشم فؤاديت خدا را

اي سرّ حقيقت هو اللّه([31])

گر كه نبدي تو اهل آنجا

پس از چه زدي در آن تو خرگاه

هستند ملايك مقرّب

بر درگه تو امين درگاه

روشن همه از رخ تو ديده

ذكر صلوات تو در اَفواه([32])

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 62 *»

در وادي مدح تو خلايق

پاي همه لنگ و دست كوتاه

وصف تو سروده حق فَناداك

لولاك لما خلقت الافلاك

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 63 *»

بسمه تعالي

يا بقيّة اللّه ادركني

 

روشن ز رخ تو چهره حور

يك جلوه ز تو تجلّي طور

مشتاق تجلّيت نبيين:

محتاج عنايت تو تا، مور

برپا به وجود تو دو عالم

از پرتو تو جهان پر از نور

در دامن چرخ لاجوردي

آئينه روي تو مه و هور

با مهر تو و ولاي اهلت

مقبول عمل گناه مغفور

بغض تو و خاندان پاكت

اعمال كند هَباء منثور

باشي تو چو اسم باطن حق

پنهان ز خلائقي و مستور

ظاهر ز علي چو شد جمالت

گرديده به فضل و علم مشهور

يك مظهر علم تو قلم بود

ظاهر ز قلم كتاب مسطور

بطحاء ز قدوم تو منوّر

خاكش شده رشك بيت معمور

شأن تو و مدح جمله خلق

آن‏گونه كه مدح خور كند كور

وصف تو سروده حق فَناداك

لولاك  لما خلقت  الافلاك

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 64 *»

بسمه تعالي

يا بقيّة اللّه ادركني

 

اي حامل وحي و نور اقدس

انوار تجلّي تو خُنَّس([33])

يكتا گوهر قَداستي تو

قدس تو ملاك هر مقدس

از خلق و صفات آن منزّه

حق را تويي آيت تقَدّس

والصبح حكايت جمالت

آنهم به گَه اِذا تَنَفَّس([34])

وز موي تو يك نشان وَاللَّيْل

در آن لحظات آن‏كه عَسْعَس([35])

يكسر همه انبياء ز يكدم

در مدرس تو چو طفل نورس

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 65 *»

عقل بشر و احاطه بر تو

چون عرش اله و سير كركس

تا لب به سخن تو وانمودي

كردي فصحاء تو جمله اخرس

كِلْك تو نموده رسم عالم

تا خاك سيه ز چرخ اطلس

بگذر ز غمين از اين جسارت

مدح تو كجا و طبع نارس

عاجز ز مديح تو خلايق

مداح تو خالق تو و بس

وصف تو سروده حق فَناداك

لولاك  لما خلقت  الافلاك

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 66 *»

بسمه تعالي

يا بقيّة اللّه ادركني

 

اي آن‏كه منزّهي تو از اَيْن([36])

پاكيزه ز مقتضاي كَوْنَيْن

پيدا ز تو هر دو قوس هستي

بسته به تو هم دو رأس قوسين([37])

مولود مشيّتي ازين سو

مافوق مشيّتي بلا مَيْن([38])

معلوم همه شده، ز لولاك

مقصود تويي ز كَوْن و هم عَيْن

تعريف تو شد هدف ز خلقت

اي گنج نهان و فخر دارين

يكتايي حق تويي ازين رو

ديگر نه تو راست ثاني اثنين

برتر ز سرادقات عزّت

رفتي تو به حدّ قاب قوسين([39])

از گفتن اَوْ مرا يقينست

ديگر نبدي حجاب دربين

بي‏پرده خداي خود بديدي

با چشم دلت نه كه به اين عين

موسي بشنيد ز حق فَاخْلَعْ([40])

خاك قدم تو عرش را زَيْن([41])

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 67 *»

در نعت تو هرچه ما بگوييم

نقص تو و در حقت بود شَيْن([42])

وصف تو سروده حق فَناداك

لولاك  لما خلقت  الافلاك

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 68 *»

بسمه تعالي

يا بقيّة اللّه ادركني

 

روشن ز فروغت اي مه تامّ

اين تيره رهي كه بر زدي گام

انجم همه مقتبس ز نورت

با نور چه نسبتي است اَجرام

هستي، ز تصوّرت سرپا

وز قطع توجّه تو اَعدام([43])

كِلك تو رقم زده جهان را

ارواح و نفوس و جمله اجسام

آورده بسي نقوش زيبا

نقاش بديع ز اصل اقلام

اُمّ الْكُتُب است خط عذارت

اي حرف نخست و بدء ارقام

هم محور و قطب كايناتي

هم مبدء و هم تويي سرانجام

تو آيه بي‏نيازي حق

عالم به برت گداي اِنعام

هستي تو تجلّي يگانه

پيدا ز تو شد جميع اَكوام([44])

در درگه حق چو خاص بودي

بر خلق شدي تو رحمت عام

مدح تو و عقل ناقص ما

باشد طمعي ولي بسي خام

وصف تو سروده حق فَناداك

لولاك  لما خلقت  الافلاك

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 69 *»

بسمه تعالي

يا بقيّة اللّه ادركني

 

ذات تو كه هست ظاهر ذات([45])

جسم تو براي آن چو مشكوة

خورشيد جمال دل‏فروزت

روشنگر ارض و هم سماوات

تا از افق ازل دميدي

يكسر همه از تلألؤت مات

اي راز نهان آفرينش

سرگشته‏ي تو جميع ذرّات

تو ذات ذواتي و ذواتند

در نزد وجود تو ظهورات

نورت چو حقيقت حقايق

مُنْدك ز تجلّيت هويّات

يك نسخه ز تو كتاب هستي

اُم كُتُبي و اصل آيات

برتر ز مشاعر خلايق

گرديده ترا صفات و هم ذات

هرگز نبرد به پايه‏ات ره

ادراك عقول و يا قياسات

در مدح تو آن‏چه گفته آيد

از هركه، نبوده جز خيالات

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 70 *»

نعت تو رفيع از آن‏كه پوشد

بر قامت خود از اين عبارات

وصف تو سروده حق فَناداك

لولاك  لما خلقت  الافلاك

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 71 *»

بسمه تعالي

يا بقيّة اللّه ادركني

 

اي آن‏كه تويي سراج وهّاج

روشن ز تو هرچه مُظْلِم داج([46])

نور تو منير هر ره خير

راه تو سبيل هركه او ناج([47])

شرع تو ملاك آن‏كه داخل

بيگانه شود چه زود اِخراج

مجموعه دين تو چو جامع

در آن همه جهات اِدراج

اي صدرنشين قاب قوسين

تشريف تو شد هدف ز معراج

بر تارَك عرش كبريايي

خاك قدم تو دُرّة التاج([48])

بر درگه جود تو نبيّين:

ايستاده چو بردگان محتاج

در نزد كمين غلام كويت

شاهان جهان دهند همي باج

اي مهر هدايت و نبوت

نسبت بتواَند ائمّه اَبراج([49])

اي منبع فيض جمله هستي

يك قطره ز تو، تو بحر موّاج

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 72 *»

در مدح تو آمده خِرَد لنگ

آن به كه سخن شود به اِدماج([50])

وصف تو سروده حق فَناداك

لولاك  لما خلقت  الافلاك

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 73 *»

بسمه تعالي

يا بقيّة اللّه ادركني

 

از گفته صدق من رآني

بنياد شهود حق تو باني

اي آيه محكمي كه منسوخ

شد از تو خطاب لَنْ تَراني

هستي تو بيان حق در آفاق

هم صاحب رتبه معاني

پيدا ز تو گشته خلق اول

كي بوده ترا نظير و ثاني

از جلوه تو به طور سينا

مُنْدَك جبل و كليم فاني([51])

در شرح مراتب ظهورت

نازل شده سورة المثاني([52])

از دست ولايت تو جاري

هم فيض زمين و آسماني

زيبنده تو سرير عزّت

بخشنده تاج خسرواني

اي معدن عصمت الهي

بر پاكي حق تو خود نشاني

هستي تو ستوده خلايق

در هر لغت و به هر زباني

نعت تو كجا و حدّ ممكن

زيرا تو بُرُون ز حدّ آني

وصف تو سروده حق فَناداك

لولاك  لما خلقت  الافلاك

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 74 *»

بسمه تعالي

يا بقيّة اللّه ادركني

 

اي مطلع شرع و اصل تنزيل

وي مصدر وحي و جان تأويل

يك جلوه ز شرع تو شرايع

در جمع بشر ز حق قناديل

تا مصحف تو شدي نمايان

شد رونق هرچه قائل و قيل

منسوخ نموده اين كتابت

تورات و زبور و متن انجيل

خُدّامِ روندگان كويت

از خيل ملائكه چو جبريل

از ظاهر تو ظهور تكبير

وز باطن تو نماي تهليل

تسبيح خدا حقيقت تو

تمجيد وي آمدي و تبجيل

خشنودي تو ملاك هر حق

خشم تو نشانه اباطيل

اي آن‏كه نبوده است ترا نِدّ

برتر شده‏اي ز شبه و تمثيل

بي‏نقص و غني ز ماسوايي

يابد ز تو هر نقيصه تكميل

گر دست خود از عطا ببندي

سرچشمه فيض گشته تعطيل

وصف تو سروده حق فَناداك

لولاك  لما خلقت  الافلاك

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 75 *»

بسمه تعالي

يا بقيّة اللّه ادركني

 

شمس ازلي و ظلّ ممدود

اصل كرمي و مبدء جود

رَخشنده خور سماء لاهوت

فرخنده مه سپهر مسعود

يكتا گهر محيط عصمت

وي دَوْحه آن جِنان معهود

اي مخزن علم حق تعالي

وي نفس كمال حي معبود

در بزم صفا و خلوت يار

شاهد تو خود و تو نيز مشهود

سرّي و عيان تو نور مطلق

پيدا و نهان وجود و موجود([53])

سلطان سرير اصطفايي

مخصوص تو شد مقام محمود

يك جلوه در اين سرا نمودي

بس جلوه كني به روز موعود

سيراب ز چشمه زلالت

هر وارد آن بخير مورود

يك قطره بحر فيضت عالم

هر بود و نبود ز فيض تو بود

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 76 *»

آگه ز مقام و جاه تو كيست؟

بي‏حدّ تو و ممكنات محدود

وصف تو سروده حق فَناداك

لولاك  لما خلقت  الافلاك

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 77 *»

بسمه تعالي

يا بقيّة اللّه ادركني

 

اي اسم جواد حقّ واهب

پيدا ز تو جمله مواهب

ذات تو منزّه از نواقص

پاكيزه صفاتت از شوائب

روشن ز تو غيب و هم شهاده

مقهورِ ضياء تو غَياهب

خورشيد بروج چرخ لاهوت

شارق، ز مشارقي و غارب

اين نقش بديع لوح هستي

سرپنجه تو نگار و كاتب

اي صانع تو خداي بي چون

وي صانع اينهمه عجائب([54])

مقصود تويي همه طفيلند

حاصل ز تو مي‏شود مطالب

تو بَدْر منير و آل پاكت

بر دامن چرخ عِزّ، كواكب

دلها همه طالب وصالت

درگاه تو مهبط رَغائب

ديدار تو مقصد المقاصد

خرگاه تو منزل الركائب

ناچيز به پايه‏ات مدايح

بي‏قدر به شأن تو مناقب

وصف تو سروده حق فَناداك

لولاك  لما خلقت  الافلاك

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 78 *»

بسمه تعالي

ميـلاديـه

 

ماه ربيع و هفده‏اش آمد چه با شور و صفا

آورده با خود مژده ميلاد فخر انبيا9

بنگر خليل آسا دمي بر دامن گردون دلا

تا آن‏كه حق سازد تو را آگه ز اسرار قضا

خورشيد و ماه و اختران با صد ترانه گوئيا

خوانند براي خاكيان مدح و ثناي مصطفي9

آمد نخستين رهنما، آئينه يزدان نما

پوشيده حق بر قامت خور اين قباي زرنگار

بر پيكر مه خلعت نوري نموده استوار

هر يك ز اصل خويشتن دارد حكايت آشكار

بر دامن چرخ برين باشد شعاري بر قرار

از ماه و خورشيد ازل هر يك نشاني پايدار

از مصطفي9 و مرتضي7يعني دو يار با وفا

آمد نخستين رهنما، آئينه يزدان نما

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 79 *»

شكر خداوندي كه از درياي ژرف كاف و نون

اين ملك هستي سر به سر آورده از رحمت برون

بخشيده از حكمت بسي زينت برنگ گونه‏گون

شد مقتضاي لطف او آرد نشان از خود كنون

آرد نخستين آيه از آيات پاك از چند و چون

احمد9يگانه جلوه حق در جميع ماسوي

آمد نخستين رهنما، آئينه يزدان نما

شد آشكارا در سحر چُون ماه رخشان طلعتش

از دَوحه زيتونه سر تا بساقه عصمتش([55])

اصل و بر و فرعش همه گويا ز عِزّ و شوكتش

طُهر و مُطهّر صورت و نور و منوّر سيرتش

فرخنده و فرّخ سِيَر والا مقام رفعتش

زيت وجودش قابلِ آن‏كه شود خود در اضاء([56])

آمد نخستين رهنما، آئينه يزدان نما

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 80 *»

گويد اگر گه «مِثلُكُم»، بهر مدارا با بشر

خواهد نجوشد خون دل از بولهب يا از دگر

«يوحي اِلي» بر زبان راند كه سازد باخبر

از رتبتش نزد خدا و ز جاه و پاكي گهر

گويد كه حق ظاهرم، و الحَقُّ فِي قَدْ ظَهَر

فَمَن رآني قَدْ رَأَي الْحَقَّ بِلا وَهْمٍ جَري

آمد نخستين رهنما، آئينه يزدان نما

دارد كتاب معجزي سر تا سرش حيرت فزا

جنّ و بشر يكسر همه از ابتداء تا انتها

عاجز كه آرند آيه‏اي مثل يكي زان آيه‏ها

«الفيلُ ما الْفيل» گفته‏اند رسوا شدندي در مَلا([57])

مجنون اگر خواندش عدو، حكمت عطا كردش خدا

گشتند خصومش يكسره خوار و تباه و روسيا

آمد نخستين رهنما، آئينه يزدان نما

 

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 81 *»

از فرّ ميلادش نگون شد پرچم جم ناگهان

بر كاخ كسري رخنه‏اي آمد پديدار آن زمان

رفت تابش ديرينه و تفّ زاتش زردشتيان

خشكيده دريا از تف آن مهر تابان جهان

از پا فتادي هر صنم ترسان تمام كاهنان

هر ظالمي وحشت زده نشناخته سر را ز پا

آمد نخستين رهنما، آئينه يزدان نما

او فاتح و او خاتم و بَلْ مُوجدِ ما لم‏يكُنْ

او علّت كلّ باشد و او مُظْهِرِ ما قَدْ كَمُن

بسته باو هر ممكن و او داده‏اش فرمان «كُـنْ»

او اصل خير و فرع آن، پاكيزه بَر پاكيزه بُن

او آگه از راز درون، او با خبر از هر بُرُن

او ناظر بر هر چه هست او باني ارض و سما

آمد نخستين رهنما، آئينه يزدان نما

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 82 *»

او قاضي و او مُجري حكم قضا امر شهود

او مبدء و او مصدر و او محور و قطب وجود

او عالم سرّ و عَلَن، سرچشمه درياي جود

او مطلع صبح ازل او بود و غير او نمود

نورش در آدم ار نبود كي مي‏شدي بهرش سجود

روح القدس بر درگهش همچون گداي بينوا([58])

آمد نخستين رهنما، آئينه يزدان نما

سالار و سرور بر همه، فرمانرواي انس و جان

بنيان گذار بندگي، استاد شرع هر زمان

وَ الشَّمسِ قرآن روي او، وَ اللَّيل از مويش نشان

شد وَ الضُّحي را دين او، مصداق روشن در جهان

گفتار او آرد يقين، از دل بَرد شكّ و گمان

قرآن سراسر وصف او، مدّاح او باشد خدا

آمد نخستين رهنما، آئينه يزدان نما

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 83 *»

او شاهد بزم ازل او جلوه حي قديم

او شهريار مُلك و دين او صاحب خلق عظيم

او رحمة للعالمين، پيغمبر راد و كريم

حُبّش نعيم جنّت و بُغضش خلود در جحيم

شد رانده ديگر زآسمان از يمن او ديو رجيم

بر دوستان مهرش روا، بر دشمنان قهرش سزا

آمد نخستين رهنما، آئينه يزدان نما

از كُنْتُ كَنْزاً در نظر، آن سرو و آن سرور بود

اَحْبَبْتُ را آن دلربا شايسته‏تر مظهر بود

حق از وجود پاك او در معرض و منظر بود

هر ظاهري از مظهرش وقت ظهور اظهر بود

او مَظهر اعلاي حق، حق را بحق مظهر بود

حق هم ازو ظاهر باو، گرديده بهر ماسوا

آمد نخستين رهنما، آئينه يزدان نما

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 84 *»

در هر ثنائي دخت او، پور عم و اَبناءِ او([59])

هستند شريك وي همه، شاهد خودِ اِنباءِ او([60])

اينان فقط مصنوع حق، عالم همه ز انشاءِ او([61])

هر چه كتاب از آسمان بودي همه اِملاء او([62])

هر كه هر آن‏چه دارد او باشد نمي زاعطاء او

در رُتبه‏اي اسماء حق، در رُتبه‏اي زانها فرا

آمد نخستين رهنما، آئينه يزدان نما

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 85 *»

در عيد ميلاد نبي9 دارد سر شادي غمين

از شادي بي حدّ خود مدحت‏سرا آمد چنين

ورنه كجا حدّ وي و مدح شه دنيا و دين

شاهي كه مدحش را خدا فرموده در وحي متين

باشد اميد ما همه از درگه آن بي قرين

بينيم جمال مهديش آن آخرين اوصيا

آمد نخستين رهنما، آئينه يزدان نما

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 86 *»

بسمه تعالي

نشيـدة ميـلاديـه

 

هذِهِ اللَّيْلَة، لَيْلَةُ الْميلاد

عيدُنا هذا، اَفْضَلُ الاَْعْياد

مَبرُوكَةً لِكُلِّنا اَيُّهَا الاَمْجاد

هَنيئَةً لِجَمْعِنا حاضرٍ اَوْ باد

لَيْلَتُنا مَبرُوكَةٌ مِنْ رَبِّ الْعِباد (2)

اَيُّهَا الاِخْوَة، هذِهِ الْحَفْلَة

حَفْلَةُ الْمَوْلِد، مَوْعِدُ الْوُصْلَة([63])

خَيْرُ اللَّيالي، هذِهِ اللَّيْلَة

نَرْجُو مِنَ اللّه،اَفْضَلَ النِّحْلَة

قَدْ جاءَنا مِنْ رَبِّنا مَطْلَعُ الاَْعْياد

مَبْرُوكَةً لِكُلِّنا، لَيْلَةُ الْميلاد

لَيْلَتُنا مَبرُوكَةٌ مِنْ رَبِّ الْعِباد (2)

مَوْلِدُ اَحمَد، خَيْرِ النَّبيين

مَبْدَءِ الْكَوْنِ، مَصْدَرٍ لِلدِّين

مَظْهَرِ الْحَقِّ، حافِظِ التَّكْوين

نُورِ الاِلهِ، اَفْضَلِ الْهادين

فَخالِصُ التَّسليمِ مِنْ، جَمْعِنَا الوُفّاد

عَلَي الْحَبيبِ اَحْمَدَ، وَهْوَ خَيْرُ زاد

لَيْلَتُنا مَبرُوكَةٌ مِنْ رَبِّ الْعِباد (2)

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 87 *»

اِنْجَلي نُورُه، نُورُهُ الاَعْظَم

طاهِرُ الاَْصْلِ، مِنْ لَدُنْ آدَم

مَفْخَرُ الْكُلِّ، مِنْ اَبٍ اَفْخَم

شَهْرَنَا الرَّبيع، لَيْلَنَا الاَكْرَم

فِي اللَّيْلَةِ السّابِع عَشَر جاءَ خَيْرُ هاد

وَ مَنْ بِه كُلُّ الْوَري نالَتِ الرَّشاد

لَيْلَتُنا مَبرُوكَةٌ مِنْ رَبِّ الْعِباد (2)

اَظْهَرَ اللّهُ، لَيْلَ ميلادِه

رُبَّةَ آيَة، وِفْقَ ميعادِه

اَبْرَزَ اَمْرَه، بَيْنَ عِبادِه

نَوَّرَ مِنْهُ، كُلَّ بِلادِه

كَمْ خارِقَة، مِنَ السَّماء، رَأَتْهَا الْعِباد

كَمْ طارِقَة، جاءَتْ عَلي نَواحِي الْبِلاد

لَيْلَتُنا مَبرُوكَةٌ مِنْ رَبِّ الْعِباد (2)

نُوِّرَ الْعالَم، مِنَ الضِّياءِ

رُجِمَ اِبْليس، مِنَ السَّماءِ

اِنْشَقَّ الاَيْوان، لَدَي الْفِناءِ

سَقَطَ الطّاقات، مِنَ الْبِناءِ

فَدَهِشَ نُوشيرَوان، فِي النَّوْمِ وَازْداد

دَهَّشَهُ لَمّا رَأي، اَثَرَ الْميلاد

لَيْلَتُنا مَبرُوكَةٌ مِنْ رَبِّ الْعِباد (2)

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 88 *»

خَمِدَتْ مِنْهُ، فِي الْفُرْسِ النّيران

غارَتِ المِياه، في وادي هَمْدان

ماءُ سَماوَه، فاضَ لِلظَّمْآن

اَهلاً بِالْمَوْلِد، فَرْحَةِ الاَْكْوان

تَوالَتِ الْبُشْري عَلي كُلِّ مَنْ في واد

مِنَ الْهَواتِف وَ النَّشيد، في كُلٍّ مِنْ ناد

لَيْلَتُنا مَبرُوكَةٌ مِنْ رَبِّ الْعِباد (2)

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 89 *»

 

عيد مبعث رسول اكرم9

 

اَللّهُمَّ اِنّي اَسْأَلُكَ بِالتَجلِّي الاَعظَمِ في هذِهِ اللَّيْلَةِ مِنَ الشَّهْرِ الْمُعَظَّمِ وَ الْمُرسَلِ الْمُكَرَّمِ اَن‏تُصَلِّي عَلي مُحَمّدٍ وَ آلِه وَ اَنْ‏تَغْفِرَ لَنا ما اَنْتَ بِهِ مِنّا اَعْلَمُ يا مَن يَعْلَمُ وَ لانَعْلَم.

 

اَللّهُمَّ بارِكْ لَنا في لَيْلَتِنا هذِه الَّتي بِشَرَفِ الرِّسالَةِ فَضَّلْتَها وَ بِكَرامَتِكَ اَجْلَلْتَها وَ بِالْمَحَلِّ الشَّريفِ اَحْلَلْتَها.

 

اَللّهُمَّ فَاِنّا نَسْأَلُكَ بِالْمَبْعَثِ الشَّريفِ وَ السَّيِّدِ اللَّطيفِ وَ الْعُنْصُرِ الْعَفيفِ اَنْ‏تُصَلِّي عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ اَنْ‏تَجْعَلَ اَعْمالَنا في هذِهِ اللَّيْلَةِ وَ في سائِرِ اللَّيالي مَقْبُولَةً وَ ذُنُوبَنا مَغْفُورَةً وَ حَسَناتِنا مَشْكُورَةً وَ سَيّئاتِنا مَسْتُورَةً وَ قُلُوبَنا بِحُسْنِ الْقَوْلِ مَسْرُورَةً وَ اَرْزاقَنا

مِنْ لَدُنْكَ بِالْيُسْرِ مَدرُورَةً.

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 90 *»

بسمه تعالي

صلي الله عليك يا سيدي و مولاي

يا رسول الله

 

دين خدا را رسيد نهايت رشد آن

پيكر آن شد تمام رسيده دور روان

ز بعثت احمدي9 نبي آخر زمان

در تن دين خدا دميده گرديده جان

فداي آن بي‏قرين هر آن‏چه جان در جهان

مبعث احمد رسيد جهان منور از آن

عالم و آدم همه ز بعثتش شادمان

شرايع انبياء يكسره سازنده بود

بهر تن دين حق وه چه برازنده بود

ز حكمت كردگار رنگ و نگارنده بود

گر نبدي اين نبي9 دين ز كجا زنده بود

خواجه لولاك را رسيده وقت بيان

مبعث احمد رسيد جهان منور از آن

عالم و آدم همه ز بعثتش شادمان

از افق غيب شد جلوه‏گر آيات نور

اصل نخستين حق روح حجج در ظهور

رونق تورات رفت شوكت و فضل زبور

موسي و عيسي زده خيمه به صحراي دور

چنان‏كه در نزد هور نمايش اختران

مبعث احمد رسيد جهان منور از آن

عالم و آدم همه ز بعثتش شادمان

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 91 *»

دامن بطحا نگر اي دل شوريده‏سر

گرفته در خود عجب آيت عزّ و ظفر

فخر نمايد به آن بر همه خشك و تر

رشك رواق سپهر مفخر شمس و قمر

سيّد كَوْنَيْن را نگر چو خور در ميان

مبعث احمد رسيد جهان منور از آن

عالم و آدم همه ز بعثتش شادمان

كوه حرا در زمين جلوه‏گه نور شد

وادي سينا خجل ز شوكت طور شد

كعبه از آن بارقه خرم و مسرور شد

سطح زمين يكسره باز چه پر شور شد

غلغله افتاده در تمام نُه آسمان

مبعث احمد رسيد جهان منور از آن

عالم و آدم همه ز بعثتش شادمان

اصل مقامات حق پرده ز رخ برگرفت

اعظم آيات او تجلي از سر گرفت

دائره كائنات دور به محور گرفت

كشور تشريع را شاه فلك فرّ گرفت

پرستش حق شود شعار خرد و كلان

مبعث احمد رسيد جهان منور از آن

عالم و آدم همه ز بعثتش شادمان

شاهد بزم ازل شمع شبستان شده

تجلّي اولين بر سر ميدان شده

مُقَدّمِ از همه بر سر پيمان شده

والي ملك وجود حاكم دوران شده

تا كه فزايد خرد، در سر هر انس و جان

مبعث احمد رسيد جهان منور از آن

عالم و آدم همه ز بعثتش شادمان

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 92 *»

سخن مگو از كليم وز جبل طور او

دم مزن از عيسي و كوه پُر از نور او([64])

نوح نيايش‏گر و كشتي مشهور او

خليل خلّت مآب حجت منشور او([65])

بيا و بنگر دگر، قدرت نطق و بيان

مبعث احمد رسيد جهان منور از آن

عالم و آدم همه ز بعثتش شادمان

سلسله انبياء جمله كهين و مهين

بنده درگاه او بنده رقّ و كمين

از همه اقرب به حق مقام آن نازنين

قبله اهل يقين جَبهه آن مه‏جبين

ماه دو نيم مي‏كند، در وسط آسمان

مبعث احمد رسيد جهان منور از آن

عالم و آدم همه ز بعثتش شادمان

وصف كمالش بود كتاب حق سر به سر

بلكه ظهورش بود به چشم اهل نظر

از آن شفا آمده براي صاحب بصر

بر همه ظالمان فزايدي آن ضرر

معجز جاويد او بود همين هر زمان

مبعث احمد رسيد جهان منور از آن

عالم و آدم همه ز بعثتش شادمان

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 93 *»

نبوّت مطلقه شأن محمد9 بود

ولي مطلق ز حق وصي احمد9بود

سر ز همه انبياء رسول امجد بود

ختم رسل مصطفي نبي سرمد بود

تاج نبوّت عطا كرده به پيغمبران

مبعث احمد رسيد جهان منور از آن

عالم و آدم همه ز بعثتش شادمان

چونكه بُدي بر همه سابق و اصل وجود

بسته به او آمده قوس نزول و صعود

سرّ مقامش شدي ز خاتمه در شهود

يكي بود بدء و عَوْد به حكم ربّ ودود([66])

فاتح و خاتم بود براي هر «كُن»، «فَكان»

مبعث احمد رسيد جهان منور از آن

عالم و آدم همه ز بعثتش شادمان

بر همه كائنات سيّد و سرور بود

عرصه تكوين را صادر و مصدر بود

سوي رضاي خدا دليل انور بود

رتبه تشريع را، هادي و رهبر بود

براي هر ذرّه‏اي شد از خدايش نشان

مبعث احمد رسيد جهان منور از آن

عالم و آدم همه ز بعثتش شادمان

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 94 *»

روز و شب بيست و هفت از رجب المعظَّم

مبارك است بر بشر از عرب و از عجم

آمده لطف خدا، از ره فضل و كرم

اَوحي الي عَبْدِه، خالق لوح و قلم

كه اي گرامي رسول خيز و پيامم رسان

مبعث احمد رسيد جهان منور از آن

عالم و آدم همه ز بعثتش شادمان

اقرء باسم ربك سروده شد در حرا

روح امين كرده پُر ز خود تمام فضا

گوش محمد9 شنيد ترانه وحي را

چشم محمد9 چو ديد حامل وحي خدا

خاست زجا تا كند دين خدا را بيان

مبعث احمد رسيد جهان منور از آن

عالم و آدم همه ز بعثتش شادمان

به هر چه او مي‏گذشت سلام از آن مي‏شنيد

حرارت وحي بود در تن پاكش شديد

نور نبوت شد از چهره نازش پديد

پاي ز كوه حرا سوي سرايش كشيد

خديجه را با خبر نمود ازين داستان

مبعث احمد رسيد جهان منور از آن

عالم و آدم همه ز بعثتش شادمان

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 95 *»

اعظم اعياد شد بعثت خير انام

رايت حق آشكار صلاي رحمت تمام

شِفاي هر دردمند دواي هر خاص و عام

سرّ حقيقت عيان ز منطق آن هُمام([67])

شد اولين پيروش علي كه بُد نوجوان

مبعث احمد رسيد جهان منور از آن

عالم و آدم همه ز بعثتش شادمان

وعده حق سر رسيد نبوت انجام يافت

حجت حق بر بشر به خاتم اتمام يافت

بنده مؤمن عجب عزّت و اكرام يافت

ز يمن آن بي‏قرين اين همه اِنعام يافت

حق و حقيقت شد از براي اهلش عيان

مبعث احمد رسيد جهان منور از آن

عالم و آدم همه ز بعثتش شادمان

تبارك آن رَب كه او داده به احمد9كتاب

نذير هر عالمي نموده او را خطاب([68])

چونكه ازو بدء خلق به سوي او هم مآب

نشان اين سلطنت وسيله([69]) روز حساب

بعهده او بود حساب خوب و بدان

مبعث احمد رسيد جهان منور از آن

عالم و آدم همه ز بعثتش شادمان

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 96 *»

مدت بيست و سه سال وحي بر او مي‏رسيد

بر تن دين خدا روح دمادم دميد

چنان زمان خوشي دهر نديد و چميد

دل غمين غنچه‏سا به شاخسار اميد

بخواهد او از خدا ظهور صاحب زمان

مبعث احمد رسيد جهان منور ازآن

عالم و آدم همه ز بعثتش شادمان

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 97 *»

بسمه تعالي

صلي الله عليك يا سيدي و مولاي

يا رسول الله

«نشيـدة في المبـعث»

 

صلّوا عَلي خَتمِ الرُّسُل سَيّدِ الاَطهار9

و الاوصياء مِن بَعدِه سادَةِ الاخيار:

ثُمَّ علي كُلِّ الرُّسل حججِ الجبّار

و النُّقباء و النُّجباء و عَلَي الاَبرار

سُبحانَ مَنْ اَوحي اِلي عَبدِهِ الاَمجَد

اَلمُصطفي مِن خلقِه نُورِهِ السَّرمد

ناداهُ في كُلِّ السَّماء بِاسمِه اَحمد9

صَلي عَليه رَبُّه ما لَها مِن حَدّ

صلّوا علي ختم الرسل سيد الاطهار

و الاوصياء من بعده سادة الاخيار

 

 

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 98 *»

قَدْ لاحَ من جَبهتِه، نورُه الباهر

اَفاضَ مِن راحتِه، فضلَهُ الظاهر([70])

قَدْ اَظْهَرَ مِن نُطقِه، دينَه القاهِر

طَهَّرَهُ مِنَ الدَّنَس، اَصلُه طاهِر

صلّوا علي ختم الرسل سيد الاطهار

و الاوصياء من بعده سادة الاخيار

اَعطي العِبادَ حُبَّهُ، نِعْمَ ما اَعطي

اَوْلاهُمُ حُبَّ الْوصي، خَيرَ ما اَولي

فَعَلَّما دينَ الاِله كُلَّ مَن لَبّي

نَرجُو النَجاةَ مِنهُما يومَ لا مَنجي

صلّوا علي ختم الرسل سيد الاطهار

و الاوصياء من بعده سادة الاخيار

هُما الاَمان يَومَ الْمَعاد مِن عَذابِ اللّه

هُما الرَجاء يومَ الجَزاء في ثوابِ اللّه

هما الحِماء يومَ البلاء عَن عقابِ اللّه

و ساتِرا عُيُوبِنا في حسابِ اللّه

صلّوا علي ختم الرسل سيد الاطهار

و الاوصياء من بعده سادة الاخيار

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 99 *»

و يَقدِمانِ فِي الصِّراط، اِذا وَقَفنا

يُبادِرانِ فِي الاَمام، اِذا قَدِمنا

فَلَم‏تَزُل مِنَّا القَدَم، اِذَا انْتَهينا

وَ يَلقيانِ فِي الجِنانِ، اِذا دَخَلنا

صلّوا علي ختم الرسل سيد الاطهار

و الاوصياء من بعده سادة الاخيار

كيفَ النَّجاةُ و الخَلاص مِنَ المَهالِك

هَل يُمكِنُ لَنَا البُلوغ اِلَي المَناسِك

هَل يُؤمَنُ مِنَّا الخُطوب عِندَ المَسالِك

اِلاّ بِحُبِّ مَن هُوَ، خَيْرُ المَلائِك([71])

صلّوا علي ختم الرسل سيد الاطهار

و الاوصياء من بعده سادة الاخيار

وَ مَصْدَرُ العلمِ الَّذي كانَ لَدَيه

كلُّ الخَبَر مِن بَدئِه وَ مُنتَهَيه

وَ الْكائناتُ عِندَه كَراحَتَيه

وَ الناظِرُ اِلَي الجَميع بِمُقْلَتَيه

صلّوا علي ختم الرسل سيد الاطهار

و الاوصياء من بعده سادة الاخيار

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 100 *»

مَلَّكَهُ رَبُّ الوَري كُلَّ الفَضائِل

اَقْدَرَهُ مِن فَضلِه عَلَي النَّوائِل

وَ سَهَّلَ مِنْ يُمنِه كُلَّ المَسائِل

في يَدِه قد جَعَلَ اَصْلَ الوَسائِل

صلّوا علي ختم الرسل سيد الاطهار

و الاوصياء من بعده سادة الاخيار

قَدِ اصْطَفاهُ رَبُّهُ مِنَ الخَلائِق

لاَِنَّهُ قَد قُطِعَ عَنِ العَلائِق

وَ وَجَدَ ظاهِرَهُ عَيْنَ الحَقائِق

فَجَعَلَ عُروَتَهُ اَعْلَي الوَثائِق

صلّوا علي ختم الرسل سيد الاطهار

و الاوصياء من بعده سادة الاخيار

ظِلُّ الاِلهِ في الوَري ما لَهُ ظِلٌّ

وَ الْكُلُّ فَي‏ءٌ عِندَه ما لَها اصلٌ

بَل لَيسَ شي‏ءٌ غيرَهُ بَل هُوَ الكُلُّ

وَ الكلُّ مِنهُ كُلُّهُ وَ لَهُ فَضْلٌ

صلّوا علي ختم الرسل سيد الاطهار

و الاوصياء من بعده سادة الاخيار

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 101 *»

اَحيي بِهِ الدينَ الاله بَعْدَ انْدِراسِه

وَ نَوَّر الحقَ بِه بَعدَ انْطِماسِه

مَنَّ عَلَي الْخَلقِ بِه عِندَ مِساسِه([72])

وَ يَسَّرَ الاَمْرَ لَه حينَ شِماسِه([73])

صلّوا علي ختم الرسل سيد الاطهار

و الاوصياء من بعده سادة الاخيار

عَلّي اِلي مَقامِه رَبُّهُ آلَه

وَ خَصَّهُم بينَ الوري آتاهُم حالَه

وَ فيهِمِ رسولَهُ اَعطي آمالَه

وَ اَخْبَرَ عبادَه كانوا اَمْثالَه

صلّوا علي ختم الرسل سيد الاطهار

و الاوصياء من بعده سادة الاخيار

وَ نَحْمَدُ اللّهَ عَلي مَنِّهِ الاَقْدَم

اِذْ نَوَّرَ قُلُوبَنا ثَمَّةَ اَلْهَم

حُبَّ النبي اَحْمَدَ نُورَهُ الاَعْظَم

وَ آلِه خيرِ الوَري نِعْمَ ما اَكْرَم

صلّوا علي ختم الرسل سيد الاطهار

و الاوصياء من بعده سادة الاخيار

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 102 *»

 

اشعار مجموعه‏ي

 

مولود كعبه7

 

كه در روز پنجم ذي‏الحجة الحرام «1415هـ ق» به مناسبت سالروز ولادت با سعادت مولاي متقين و يعسوب دين اميرالمؤمنين علي بن ابي‏طالب8 منتشر گرديد.([74])

 

«با تجديد نظر»

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 103 *»

بسمه تعالي

 

اَللّهُمَّ صَلِّ عَلي عَلي اَميرِالمُؤمِنينَ وَ وارثِ الْمُرسَلينَ

و قائِدِ الغُرِّ المُحَجَّلينَ و سَيِّدِ الْوَصيينَ

 وَ حُجَّةِ رَبِّ الْعالمينَ([75])

 

اَلسَّلامُ عَلَي الْمَولُودِ فِي الْكَعْبَةِ، المُزَوَّجِ فِي السَّماءِ

اَلسَّلامُ عَلي مَن شُرِّفَتْ بِه مَكَّةُ وَ مِني([76])

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 104 *»

«تفسير باطن سوره‏ي مبارك اخلاص»

نعت ذات مرتضي شد

 

«قُلْ هُوَ اللّهُ اَحَدْ»

 

بهر تفسير صفاتش آمد

 

«اَللّهُ الصَّمَدْ»

 

«لَمْ‏يَلِدْ»، باشد «وَ لَمْ‏يُولَدْ»

 

چو در ذات و صفت

 

«لَمْ‏يَكُنْ» مثلي ورا، ني هم

 

«لَهُ كُفواً اَحَدْ»

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 105 *»

«ترجمه‏ي منظوم حديث شريف نبوي9

در وصف اميرالمؤمنين7»

 

قال رسول اللّه 9:

عَلي مَمسُوس في ذاتِ اللّه

 

در ذات خدا بنده ممسوس علي‏ست7

در ملك خدا، اَللَّهِ محسوس علي‏ست7

باطل چو بود حلول و وحدت اين‏جا

كفري نبود خداي ملموس علي‏ست7

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

در كون و مكان اعظم آيات علي‏ست7

ذاتي كه در او عقل همه مات علي‏ست7

باشد صفت خدا به ذات و صفتش

در ذات و صفت نمايش ذات علي‏ست7

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 106 *»

«ثناي محبوب»

 

محبوب من كه چشمه فياض داور است

او نقطه كمال و شرف را چو محور است

سرمايه نجات و سعادت ولاي اوست

مهر منير طلعت او ذرّه پرور است

باشد ظهور مطلق حق، حق آشكار

او ظاهر خداي تعالي به منظر است

نفس نبي و زوج بتول و دو سبط را

بابست و جانشين نخست پيمبر است

حلاّل مشكلات خلايق به برّ و بحر

او دستگير هر كه پريشان و مضطر است

وجه خدا و دست خدا در عطا و منع

جَنب خدا و عين خدا پاي تا سر است

كويش مطاف اهل نظر آمده از آنك

خاك رهش ز جمله افلاك برتر است

 

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 107 *»

او فخر سالكان و شرفزاي عابدان

او آبروي مسجد و محراب و منبر است

فرمانبرش ملائكه از عرش تا به فرش

روح الامين غلام غلامش كه قنبر است

خواهي اگر تو روضه رضوان ز كردگار

باشد ترا كه مُهر دلت مِهر حيدر7است

جوئي اگر خلاصي آتش به روز حشر

حبّ علي و آل: امانت به محشر است

جرم غمين اگر چه فزونست ز ريگ برّ

اميد او شفاعت ساقي كوثر است

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 108 *»

ترجيع بند

 

 

 

«اي علي اي كه جان جاناني»

 

«در تعرُّف تو «عين» يزداني»([77])

 

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 109 *»

«كعبه‏ي ظاهر و كعبه‏ي باطن»

 

ظاهر كعبه را نگر اي دل

گر چه برپا شده ز خشت و ز گل

باطني باشدش كه جانست آن

ظاهرش آمده ورا قابل

هر شرافت كه باشدش گشته

از ره جان براي او حاصل

ظاهر آن مطاف خلق خدا

باطن آن چو عرش حق كامل

هر چه دارد قداستي اين‏جا

يا كه باشد كرامتي حامل

باطني دارد او يقين مي‏دان

تا شده اين شرافتش شامل

كعبه زآن رو شده شريف و عظيم

گشته از حق به اين شرف نائل

كه بود مولد علي ولي7

اوّلين موضع به حق واصل

عرش رحمان در آن شده ظاهر

پا نهاده علي7ورا بر دل

بس بود بهر مكرمت آن را

بهر تشريف آن بس اين عامل

گر نهي گوش خود بديوارش

بشنوي اين ترانه را زان گل

اي علي7 اي كه جان جاناني

در تعرّف تو عين يزداني

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 110 *»

«فاطمه‏ي بنت اسد نزد كعبه»

 

مادرش فاطمه كه حامل بود

از ابوطالب آن شه با جود

در رحم نور او چو جان در تن

مي‏كشيدي كه تا رسد موعود

چند روزي چو شد ز ذي‏حجه

آمدش ناگهان گه مسعود

پس ز جا خاست آمد او به حرم

تا شود ملتجي به باب ودود

معدن عصمت و حيا بودي

مريم اندر رهش جبين مي‏سود

در تب و تاب و پيچش دردش

زآه او بر فلك شدي چون دود

چشم او سوي كعبه و مي‏گفت

اي خدا اي تو مقصد و مقصود

اي كه هستي پناه مسكينان

اي تو مسجود و اي توام معبود

من ندارم به جز تو غمخواري

اي كه در كار خود توئي محمود

بر جنينم نظر ز رحمت كن

اي كه بر بندگان نمائي جود

وصف او را به گوش جانم گفت

هاتف غيبي‏ام به وقت ورود

اي علي7 اي كه جان جاناني

در تعرّف تو عين يزداني

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 111 *»

«كعبه ميهمان مي‏پذيرد»

 

ناگهان شد ز لطف خاص خدا

كعبه مهمانپذير آن والا

قسمت مستجار خانه ز هم

شد جدا تا در آيد آن رعنا

نه عجب زآن‏كه او بُدي حامل

به جنيني كه باشد او مولا

او منير و همه ورا نورند

او چو شاخص همه به او برپا

او ولي خداي بي‏چونست

منكرش كافر و مضلّ و دغا

بهر نيكان بود ز حق رحمت

هم عذاب و نكال بر اعداء

عرض اعمال ما بر او گردد

حاكم بر همه به روز جزا

آن‏كه مفتاح جنّت و دوزخ

مي‏نهد در كفش خدا فردا

آن‏كه ظاهر خدا به نورش شد

بهر موسي به وادي سينا

شده موسي، زتابشش مدهوش

جبل طور ز هيبتش چو هبا

آن‏كه در وصف او همه گفتند

نخله و طور و وادي و موسي

اي علي7اي كه جان جاناني

در تعرّف تو عين يزداني

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 112 *»

«ميهمان كعبه»

 

الغرض فاطمه قدم بنهاد

داخل كعبه بهر استمداد

اختر برج عفّت و عصمت

مفخر آن بلاد و آن عبّاد

در برِ ديدگان جمع حجيج

همه ناظر از آن همه وُفّاد

كرد افول در ميان آن خانه

همچو خاور به دامن اَوْتاد

همه حيران به كار آن بانو

در شگفت آمده از اين اِمداد

اِلتيام شكاف خانه چو شد

بر شگفتي همي شگفتي زاد

عجبا از كرامت اين زن

چه عجب از نقاوه امجاد

هاشم و دودمان آن سرور

همه عالي نژاد و مهتر و راد

همگي صاحبان شوكت و جاه

همه صالح منزّه از اِفساد

بس مكرّم به نزد حضرت حق

بس معظّم به نزد اهل سداد

نه عجب گر كه بشنوي اي دل

اين سخن را ز عارفي استاد

اي علي7 اي كه جان جاناني

در تعرّف تو عين يزداني

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 113 *»

«نگراني حاجيان»

 

حاجيان جمله بهر استعلام

دور كعبه شدي ز خاص و ز عام

ازدحام عجيب برپا شد

هر يكي را در اين زمينه كلام

پرسشي هر يكي جدا دارد

كان كريمه چه باشدش انجام

مضطرب آمده همه خويشان

در دعا و ثناء و ورد مدام

كاي خدا كن ترحمي بر ما

امر بانو نما به خير ختام

حل مشكل نما ز راه كرم

حق زمزم صفا و حِجر و مقام

خادم خانه‏ات شده مضطر

بهر خدمت هميشه او به قيام

او نگهبان خانه تو بود

محترم چُون حرم به نزد انام

اي خدا حرمتش مكن ضايع

كه بود خادم حرم اَعوام

غافل از آن‏كه اين حرم حرمت

دارد از پور اين مِهين و هُمام

آن گرامي پسر كه حور و ملك

همه گويند ز راه استعظام

اي علي7اي كه جان جاناني

در تعرّف تو عين يزداني

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 114 *»

«دُرّ صدف فاطمه»

 

فاطمه چُون يكي دُر غلطان

در دل آن صدف شده پنهان

خود صدف بودي و بُدش در دل

دُرّ شهوار حضرت يزدان

طاق ابروي او بود قبله

كعبه جان بود خود جانان

چاه زمزم كنار بيت حرم

آيتي زآن چَهِ ذقن مي‏دان([78])

لعل دلجوي او كه فيّاضست

نَمي از آن چو چشمه حيوان

كوه مروه مروّتش گويد

از صفايش صفا بود گويان

خود مقام جناب ابراهيم

از مقامش به نزد حق عنوان

خيف و مشعر مني و هم عرفات

هر يكي رمز رتبه‏اي از آن

خود كعبه خبر دهد از وي

كاوّلين خانه است در اين بنيان

زين جهت هم بسي به خود باليد

تا گرفت آن كريمه را به ميان

گوش هر دل كه باشد او شنوا

بشنود وصف حال او زينان

اي علي7اي كه جان جاناني

در تعرّف تو عين يزداني

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 115 *»

«مونس مادر»

 

خانه است و زني به خانه درون

از غم بي‏كسي خود محزون

ليك باشد جنين او مونس

مونسي بس مبارك و ميمون

دل بريده ز ماسوا زآنكه

شده از عشق او دلش مشحون

طفل او در رحم كند تسبيح

حمد خلاّق بي‏حد و بي‏چون

همچو شمعي كند شب افروزي

وه چه شمعي ضياء نُه گردون

اين صفاتش خبر دهد از آن

خبريست كآمده به حق مقرون

وجه واجب بود سرآمد خلق

لوح امكان به نام او مضمون

مقصد حق ز آفرينش خلق

ذات بي‏مثل اين دُر مكنون

اسم اعظم يك از شئوناتش

برتر از آن بود دگر مخزون

نعمت بي‏نهايت حق است

هر چه ممكن ز فضل او ممنون

زين جهت در ثناء او همگان

مي‏سرايند ترانه‏اي موزون

اي علي7اي كه جان جاناني

در تعرّف تو عين يزداني

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 116 *»

«بانوان بهشتي»

 

ناگهان نزد بانوي بطحا

چار بانو، شدي چو مه پيدا

پا نهاده ميان بيت عتيق

بانواني چه دلكش و زيبا

بانواني كه حوريان بهشت

به كنيزي به نزدشان برپا

دخت عمران و آسيه مريم

چارمي مادر همه حوّا

طشت و ابريق و خلعت و عطري

دست هر يك ولي چه دل آرا

حوقله هر يكي همي سفتي

تا نهاده قدم در آن مأوا

بنگر اي دل جلال فاطمه را

نزد حق كردگار بي‏همتا

بهر تعظيم فاطمه هر يك

به دو صد شور و شاديش گفتا

كه درود خداي ما بر تو

اي تو در رتبه‏ات بسي والا

آمديم تا ترا كنيم ياري

اي كه يارت خداي ما هر جا

از تو ظاهر شود در اين ساعت

آن‏كه در وصف او همه گويا

اي علي7اي كه جان جاناني

در تعرّف تو عين يزداني

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 117 *»

«مولود كعبه»

 

فاطمه اندكي چو يافت قرار

معدن عفّت و كمال و وقار

آمدش موعد خجسته او

كه بگيرد ولي حق به كنار

بَه از آن لحظه‏اي كه جان جهان

زد قدم در سراي حضرت يار

دور مجنون شب چو سر آمد

ليلي صبحدم شدي بيدار

يوسف آسا ز چاه مشرق خور

سر برآورده تا كند اظهار

از پي تهنيت مديح علي7

شَهِ ناطق بحَقّ و فخر كبار

آن مهين پور مير بطحائي

راحتِ روح هم كبار و صغار

اصل دين و قوام شرع مبين

محور حق مدار ليل و نهار

رهبر متقين به سوي خدا

بر همه مؤمنان شه و سالار

ظاهر كعبه بهر او مولَد

باطن كعبه را خود او در كار

خور چه گويد به وصف آن شاهي

كه همه كرده‏اند چنين اقرار

اي علي7اي كه جان جاناني

در تعرّف تو عين يزداني

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 118 *»

«پس از ولادت»

 

كعبه مولود خود در آن گلشن

بيند همچون گلي كه بر دامن

سر به سجده براي حضرت حق

لب به ذكر و ثناي آن ذوالمن

رانْد او بر زبان شهادت را

آن‏كه خود از شهود حق يك‏تن

بر رسالت دهد گواهي او

مرسِل انبياء به كلّ زمن

هم گواهي كند امامت را

خاتم اوصياء به سرّ و علن

بعد از آن رو به يك يك حضار

از ره لطف و مرحمت كردن

نام هر يك جدا جدا گفتي

نسبت هر يكي جدا گفتن

هر يكي را سلام خاصي گفت

حال هر يك ز بستگان جستن

حال آدم ز همسرش حوّا

حال موسي ز خواهرش روشن

حال عيسي ز مادرش مريم

مادرش مات اين دُرَر سفتن

كعبه و آن زنان و مادرِ او

همه را اين ترانه بود و سخن

اي علي7اي كه جان جاناني

در تعرّف تو عين يزداني

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 119 *»

«بركات نوزاد كعبه»

 

پس در آغوش هر يكي زانان

جا گرفتي چو آن جهان را جان

يك نگاهي به روي چون ماهش

بوسه‏اي بر عذار آن جانان

آيه لم يلد و لم يولد

گر چه در كعبه آمده به عيان

بلكه كعبه ز يُمن مقدم او

قبله‏گاه و مطاف اهل جهان

حرمتش حرمت حرم بخشيد

محترم شد حرم از آن مهمان

مقصد از آفرينش آدم7

ور نه آدم عقيم و ني انسان

گر نخواندي ورا به كشتي نوح7

كي رها مي‏شدي از آن طوفان

گر نبودي به صلب ابراهيم7

كي شدش نار نُمرُدي بستان

بهر موسي7در آن شب تيره

رهنما شد به جلوه يزدان

پور مريم8 ز فيض جانبخشش

زنده باشد چو ساير اركان

الغرض فخر انبياء يكسر

در مديحش شده همه گويان

اي علي7اي كه جان جاناني

در تعرّف تو عين يزداني

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 120 *»

«در آغوش پيمبر9»

 

فاطمه اختر سپهر رشاد

مفخر دودمان خير و سداد

روز هشتم ز ماه ذي‏حجّه

سه شب و روز بعد از آن ميلاد

شد برون همچو مَه ز مشرق نور

كعبه آن مركز وُفود عِباد

برگرفته به بر چو كعبه دل

كعبه باشد ز وي در استمداد

مي‏كند بر جهانيان او فخر

كاينچنين كرده حق ورا امداد

پس شنيد هاتفي كه مي‏گويد

كه علي7 باشد اسم اين نوزاد

آمد او خانه نزد بوطالب

روشن از او دو ديده و دلشاد

از پي تهنيت نبي9آمد

در دهانش زبان خود بنهاد

شيره جان مصطفي چو مكيد

ترويه([79]) نام آن زمان افتاد

روز بعدي چو مصطفي9 را ديد

شادمان شد ز ديدن اُستاد

عَرَفَه([80]) زين جهت شده آنروز

كرده‏اند جمله اين سخن انشاد

اي علي7اي كه جان جاناني

در تعرّف تو عين يزداني

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 121 *»

«جشن ولادت»

 

مير بطحا و سيّد نيكان

خادم بيت حضرت يزدان

مهتر و مفخر بني هاشم

سرور افخم همه خوبان

در دهم روز ماه ذي‏حجه

بهر مولود كعبه رحمان

وز پي شكر حق وليمه و خوان

كرده در راه او بسي قربان

سيصد اشتر ز احمر و اصفر([81])

با هزار گوسفند و گاو جوان

مشتهر شد به روز نَحْر آن روز([82])

عيد قربان حاجيان شد آن

شربت و شير با تُمُور و رطب

شد مهيا براي هر مهمان

خويش و بيگانه هم شريف و وضيع

بس مكرّم به نزد آن ميزبان

مصطفي9در ميان جمعيت

همچو مهري جمال او تابان

بوسه مي‏زد به روي آن مولود

آيه كبرياي حق خندان

مدح او بهر خويش و بيگانه

گفت و آنگه چنين نمود عنوان

اي علي7اي كه جان جاناني

در تعرّف تو عين يزداني([83])

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 122 *»

«مدح علي7 از لسان نبي9»

 

اي علي اي كه نور حق تابد

از جبين تو شاهد سرمد

داده اينك بشارتم جبريل

كه تو يعقوب و يوسفت آمد

دين حق را چو آوري يك‏جا

مو بمو شرح آن چو تو داند

هر چه نازل نموده حق آن را

در همين سنّ كودكي خواند

پيش از آني كه آوري قرآن

داند آنرا و بر زبان راند

انبياء خادمان درگاهش

هر يكي رخ به درگهش سايد

بهر احباب تو بود رهبر

سروري بر همه ورا شايد

روبهان گر كه گرد تو گيرند

شير غرّان و از بَرَت راند

گو به امت كه فُلك ايمان را

ناخدائي چو مرتضي بايد

قصه كوته نما غمين زآنكه

مادحش در جهان بود احمد9

گو به مدح كسي كه وصفِ او

جز ز خلاّق وي ز كس نايد

اي علي7اي كه جان جاناني

در تعرّف تو عين يزداني

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 123 *»

 

ميلاديه

 

 

 

 

«اي كه هستي بر همه مولا تو در دنيا و دين»

 

«جان فداي مقدمت بادا اميرالمؤمنين»

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 124 *»

بسمه تعالي

 

اي امير تاجداران اي كه مي‏سايد جبين

بر در دولتسراي قنبرت روح الامين

بهر تشريف قدوم عرش‏سايت بر زمين

وَضع كعبه در زمين فرمود ربّ العالمين

خاك پايت رشك صدها كرسي و عرش برين

اي كه هستي بر همه مولا تو در دنيا و دين

جان فداي مقدمت بادا امير المؤمنين

ظاهر اين كعبه گر باشد ز خشت و گِل بنا

باطنش آمد چو جان و دل براي اوليا

شد مَطاف آدم و اولاد آدم مطلقا

هم برابر گشته آن با بيت معمور سما

زادگاه تو شدستي قبله‏گاه مسلمين

اي كه هستي بر همه مولا تو در دنيا و دين

جان فداي مقدمت بادا امير المؤمنين

 

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 125 *»

روز پنجم ماه ذي حجّه چو مامت فاطمه

آمد آن مهر سپهر عفّت و فخر همه

از حرم سوي حرم اهل حرم در همهمه

بهر طوف خانه حق آمدي آن ملهمه

آن‏كه صد مريم براي خدمتش درگه نشين

اي كه هستي بر همه مولا تو در دنيا و دين

جان فداي مقدمت بادا امير المؤمنين

بعد طوف خانه آمد در كنار مُستجار

درد زائيدن چو شد عارض بر آن نسرين عذار

پرده خانه گرفت آن محرم و آن پرده‏دار

كاي كريم چاره سازم حلّ نما مشكل ز كار

مي‏دهم سوگند ترا حق بزرگ اين جنين

اي كه هستي بر همه مولا تو در دنيا و دين

جان فداي مقدمت بادا امير المؤمنين

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 126 *»

ني عجب ديوار كعبه گر كه بشكافد ز هم

از براي حرمت مام تو اي اصل حرم

يا كه مندك گردد از يك جلوه‏ات يا كه عدم

اي تو نفس اللّه برتر از حدوث و از قدم([84])

زآن‏كه بودي بهر صد موسي تجلّي آفرين

اي كه هستي بر همه مولا تو در دنيا و دين

جان فداي مقدمت بادا امير المؤمنين

مادرت آن اختر برج حيا دخت اسد

آن‏كه بودت چون صدف اي گوهر بحر احد

شد ميان خانه همچون خور كه چهره بركشد

كعبه هم بر هم نهاد آنگه لب از امر صمد

تا نبيند سرّ يزدانش دو چشم خورده بين

اي كه هستي بر همه مولا تو در دنيا و دين

جان فداي مقدمت بادا امير المؤمنين

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 127 *»

شد ز ميلادت حرم نزد خدا بس محترم

هم ز يُمن مقدمت برتر شد از باغ ارم

آبروي ركني و حجر و مقام و ملتزم

اي امير خطه امكان شه ملك قدم

اي كه دادي هر نبي را چون سليمانت نگين

اي كه هستي بر همه مولا تو در دنيا و دين

جان فداي مقدمت بادا امير المؤمنين

در شب ميلاد تو بر مصطفي مكشوف شد

آن‏چه از ديدار آن خرم دل و مشعوف شد

عزلتش اندر حراء با مولدت معطوف شد

سال ميلادت به سال ميمنت موصوف شد

گفت ديدم رازها از مولد اين نازنين

اي كه هستي بر همه مولا تو در دنيا و دين

جان فداي مقدمت بادا امير المؤمنين

آن‏كه حق ناميده او را در كتاب محكمش

شاهد و مُنْذِر، مُبَشِّر، هم سراج روشنش

احمد و محمود و مُختار سراسر عالمش

منجي اهل نجات از اوّلين و آخرش

شد بشير مولدت از بهر خويشان كهين

اي كه هستي بر همه مولا تو در دنيا و دين

جان فداي مقدمت بادا امير المؤمنين

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 128 *»

اي كه روشن از ضياء روي تو روز جهان

هم ز زلف عنبرينت چهره شب نيل سان

لطف طبعت مايه لطف و صفاي آسمان

وام گير طلعتت خورشيد و ماه و اختران

اي كه از اسكانِ تو باشد سكون اين زمين

اي كه هستي بر همه مولا تو در دنيا و دين

جان فداي مقدمت بادا امير المؤمنين

اي كه سرّاً بوده‏اي با انبياء در هر زمان

نصرت ايشان نمودي از طريق بي‏گمان

ملجأ آنها تو بودي، در شدايد پشتبان

هر يك از آنان يكي از بندگانت با نشان

ني عجب گر مونس مامي به هنگام جنين

اي كه هستي بر همه مولا تو در دنيا و دين

جان فداي مقدمت بادا امير المؤمنين

رهبران را رهبري و سروران را جمله سر

حب تو ايمان و تو، هم اصل آن و هم تو، بر

بغض تو كفرست و اصل و گشته فرعش هر چه شرّ

عرضه فرموده ولايت را خدا بر خشك و تر

خشم تو شد دوزخ و خوشنوديت خلد برين

اي كه هستي بر همه مولا تو در دنيا و دين

جان فداي مقدمت بادا امير المؤمنين

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 129 *»

اي كه بودي و بجز ذات خداوندي نبود

پس خدا از نور تو فرمود انشاء وجود

اي مقدّم بر همه از هر نبود و هر چه بود

گر چه آخر آمدي ظاهر در اين دار شهود

روح قدسي شد ز باغستان جودت خوشه‏چين

اي كه هستي بر همه مولا تو در دنيا و دين

جان فداي مقدمت بادا امير المؤمنين

اي ولي ممكنات و عهده‏دار كائنات

اي برون ذاتت ز امكان و منزّه از جهات

عارفان يكسر ز انوار كمالت محو و مات

اي كه هستي آيه يكتائي، يكتا خدات

دست تو دست خدا كآمد برون از آستين

اي كه هستي بر همه مولا تو در دنيا و دين

جان فداي مقدمت بادا امير المؤمنين

 

 

 

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 130 *»

اي كه هستي در تعرّف ذات حق را نفس و عين([85])

گر ترا گويم كه حقي كافرم مِن دونِ مَيْن([86])

پس چه گويم گر نگويم حقي اندر نشأتين

حق ظاهر ظاهر حقي تو در اكوان و عين

هم تو كردي آب و خاك آدم و حوّا عجين

اي كه هستي بر همه مولا تو در دنيا و دين

جان فداي مقدمت بادا امير المؤمنين

ني شريك حقي و ني دستيار و ني وزير

ني تو انباز وي و ني ندّ او و ني نظير

بلكه او را بنده‏اي، در نزد اوئي بس حقير

مستفيض و مستمدي، ظاهر و باطن فقير

چونكه از خود رسته‏اي او آمده در تو مكين([87])

اي كه هستي بر همه مولا تو در دنيا و دين

جان فداي مقدمت بادا امير المؤمنين

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 131 *»

گشته‏اي حق را تو عنوان در صفات و ذات او

نفس اسماء و صفات حق توئي بي‏گفتگو

هم مسمّاي به اسمائي و پس برتر ز «هو»

گو كه لا اِسمِي و لا رَسْمِي حق در من بجو

باطني غيبٌ سرودي در كلام دلنشين

اي كه هستي بر همه مولا تو در دنيا و دين

جان فداي مقدمت بادا امير المؤمنين

پس شدي حق را تو در امكان زهي قائم مقام

آشكارا حق ز تو همچون كه زيدٌ در قيام

بين حق و تو دگر فرقي نمانده در مقام

گر چه حق حقست و هستي بنده او بي‏قوام

جمله لا فَرْقَ بَيْنَك . . . را بود تفسير اين([88])

اي كه هستي بر همه مولا تو در دنيا و دين

جان فداي مقدمت بادا امير المؤمنين

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 132 *»

اي شرف بخش شريف و عزّ و فخر راستان

اي شهنشاه فلك فرّ و امام انس و جان

اي امير برّ و بحر و مالك نُه آسمان

اي ملائك لشگر و فرمانده قدّوسيان

اي كه دربار تو عرشي، پاسبانت مرسلين

اي كه هستي بر همه مولا تو در دنيا و دين

جان فداي مقدمت بادا امير المؤمنين

در وزارت از براي خاتمي9 اول وزير

در امارت بهر هر مؤمن توئي نعم الامير

بر در احسان و جودت جمله هستي فقير

اولين و آخرين را منذري و هم بشير

دست و طبعت را، بحار و كان‏ها نقشي كمين

اي كه هستي بر همه مولا تو در دنيا و دين

جان فداي مقدمت بادا امير المؤمنين

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 133 *»

بحر امكاني نبودي در سراسر جز عدم

پست و بالا زشت و زيبا هر چه، بودي مكتتم

گر برون نآورده بودي زآستين اي ذوالكرم([89])

آن يد الله پنجه را تا بر زني آنرا بهم

همچو مشكي، كي ز دوغش، روغنش مي‏شد مبين

اي كه هستي بر همه مولا تو در دنيا و دين

جان فداي مقدمت بادا امير المؤمنين

تاكه بيرون كرده‏اي از كُمّ([90]) حكمت دست خويش

داده‏اي هر ممكني را قسمتي كم، يا كه بيش

باشد از عدلت عطاء و منع و هر نوشي و نيش

كارساز جمله از رحمت چه بيگانه چه خويش

در وجودت فرّ نيروي الهي جاگزين

اي كه هستي بر همه مولا تو در دنيا و دين

جان فداي مقدمت بادا امير المؤمنين

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 134 *»

چون دغل‏باز يهودي گفت در غل دست حق([91])

منكر منع و عطاء و بسط و ديگر بست حق

شد، سزاوار آمد از حق، دار خشم پَست حق([92])

عارفت از باده عرفان تو شد مست حق

بل يَداهُ([93]) تا شنيد بهر يسارت با يمين

اي كه هستي بر همه مولا تو در دنيا و دين

جان فداي مقدمت بادا امير المؤمنين

شد چو مهرت دوستانت را نعيم رايگان

بغضت آمد دشمنانت را جحيم جاودان

پس توئي بابي كه حق آورده وصفش در بيان([94])

رحمتي از بهر ابرار و عذاب كافران

در تو آمد رحمت و خشم خداوندي قرين

اي كه هستي بر همه مولا تو در دنيا و دين

جان فداي مقدمت بادا امير المؤمنين

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 135 *»

شد عدويت بد گمان از رتبت والاي تو

سينه‏اش تنگ آمد از حالات بي‏همتاي تو

بي‏خبر از نسبتت با خالق يكتاي تو

هم ز لطف بي‏حد حق بر دل شيداي تو

تا شدي حق را ميان بندگانش جانشين

اي كه هستي بر همه مولا تو در دنيا و دين

جان فداي مقدمت بادا امير المؤمنين

نسبتت با حق چو دود و آتش غيبي بود

حق هميشه با مَثَل مستحكم و روشن شود([95])

عاقل اَرْ فهمد مَثَل را كي ره باطل، رود

چون مُمَثّل با مثل هر دو مطابق مي‏شود

آيه نور اين مثل را با خود آورده ضمين([96])

اي كه هستي بر همه مولا تو در دنيا و دين

جان فداي مقدمت بادا امير المؤمنين

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 136 *»

در ره آتش خودي را چون‏كه دود از دست داد

آتش غيبي در او اسم و رسوم خود نهاد

مشتعل شد دود و جاي آتش غيبي ستاد

شعله شد آتش در اسم و رسم و هم درگير وداد

پس نظام حق بود در كلّ ملكش اين‏چنين

اي كه هستي بر همه مولا تو در دنيا و دين

جان فداي مقدمت بادا امير المؤمنين

تا خودي دادي تو در راه خدا همچونكه دود

پس خدا هم همچو آتش در وجود تو نمود

اسم و رسم خويش را تا از تو آمد در شهود

در وجودت پس به غير حق دگر چيزي نبود

زآن شدي ممسوس در ذات خدايت بعد از اين([97])

اي كه هستي بر همه مولا تو در دنيا و دين

جان فداي مقدمت بادا امير المؤمنين

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 137 *»

بوده‏اي چون آينه صافي شدي از حق خبر

حق شد از چرخ جمالت همچو مهري جلوه‏گر

زآن ستودت در كلامش از لب خير البشر

اي كه گشتي مبتداي خويش را بهتر خبر

آمدت شأني چنين از بندگيت بر يقين

اي كه هستي بر همه مولا تو در دنيا و دين

جان فداي مقدمت بادا امير المؤمنين

مصطفي9 با رتبه لولاك از حق مجيد

جمله لولا علي ما خَلَقْتُك را شنيد

يارت از اين رتبه‏ات شاد و ز شادي شد سعيد

خصمت از كينش ببيند آتش هَلْ مِن مَزيد

جنت و ناري نباشد جز كه از اين مهر و كين

اي كه هستي بر همه مولا تو در دنيا و دين

جان فداي مقدمت بادا امير المؤمنين

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 138 *»

اي كه نامت مي‏دهد از رتبه‏ات ما را خبر

در كلام الله صامت نامت آيد در نظر([98])

بلكه در وصف تو باشد آن تمامي سر به سر

از تو و از يار و خصمت آن‏چه گويد خير و شر

دلنواز مؤمنيني، كينه توز ناصبين

اي كه هستي بر همه مولا تو در دنيا و دين

جان فداي مقدمت بادا امير المؤمنين

مي‏دهد ما را خبر از فعل حق افعال تو

وصف توحيد خدا را مي‏كند احوال تو([99])

شرح دين حق بود يكسر همه اقوال تو

بندگي خالص حق سر بسر اعمال تو

حبّ و بغضت شرط خير و شرّ به روز واپسين

اي كه هستي بر همه مولا تو در دنيا و دين

جان فداي مقدمت بادا امير المؤمنين

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 139 *»

باب علم مصطفائي9 و كليد حكمتش

در حقيقت نفس اوئي و نشان عصمتش

مقتدر از قوّت بازوي تو شد امّتش

لا فَتي اِلاّ علي([100]) باشد گواه حرمتش

مصطفي را چون توئي باشد نصير و هم معين

اي كه هستي بر همه مولا تو در دنيا و دين

جان فداي مقدمت بادا امير المؤمنين

مرجع هو([101]) در كلام حق‏تعالي جز تو كيست؟

سوره اخلاص را غير از شئونت گو كه چيست؟

ذات حق برتر مگر از كلّ تعبيرات نيست؟

مرجع و معناي هر يك را يقيناً آيه‏اي‏ست

اَي آيَة لِلَّه اَكْبَر([102]) معنيش باشد همين

اي كه هستي بر همه مولا تو در دنيا و دين

جان فداي مقدمت بادا امير المؤمنين

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 140 *»

محتجب باشد خدا هستي حجابش يا علي7

بهر هر منع و عطائي هم تو بابش يا علي7

بندگانش را تو ره، سوي جنانش يا علي7

رهبر و راهي و هم مقصد ز راهش يا علي7

در كتاب حق مبَيَّن آمد اين امر متين

اي كه هستي بر همه مولا تو در دنيا و دين

جان فداي مقدمت بادا امير المؤمنين

هم خدا را خانه‏اي هم خانه‏اش را در، توئي

رحمت حقي كه در باطن به در اندر توئي

پشت در هم بهر دزدان كينه داور توئي

آن‏كه از در، در نيايد در خورش كيفر توئي

مي‏رهاني آن‏كه را آيد ز در، ز اه و انين

اي كه هستي بر همه مولا تو در دنيا و دين

جان فداي مقدمت بادا امير المؤمنين

بوده‏اي با حق هميشه همچنان نور و سراج

عاشقان خسته‏ات را غمزه‏ات باشد علاج

هر كه مردود تو هالك آن‏كه مقبول تو ناج

آن‏كه عدلت ديده خائف آن‏كه فضلت ديده راج

حاكم روز جزائي و توئي ديّان دين

اي كه هستي بر همه مولا تو در دنيا و دين

جان فداي مقدمت بادا امير المؤمنين

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 141 *»

كشتي نوح پيمبر را تو بودي ناخدا

لحظه‏اي از سايه لطفت نمي‏شد او جدا

گر خليل الله ز آتش رست از امر خدا

آن‏كه گفت يا نارُ . . . بودي تو و ليكن بي‏صدا

زآن‏كه سراً بوده‏اي همره تو با آن و هم اين

اي كه هستي بر همه مولا تو در دنيا و دين

جان فداي مقدمت بادا امير المؤمنين

بُد مسيحا سرخوش از جام ولايت يا علي7

در دلش بُد مشتعل شوق لقايت يا علي7

جان به كف آماده تا سازد فدايت يا علي7

شد يكي از شيعيان با وفايت يا علي7

پس وزارت داديش بهر امام آخرين

اي كه هستي بر همه مولا تو در دنيا و دين

جان فداي مقدمت بادا امير المؤمنين

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 142 *»

جلوه‏اي از روي تو در طور سيناي كليم

جلوه‏گر شد تا كه شد آن‏چه در آن كوه عظيم

سفره احسان تو گسترده شد با آن نعيم

مَنّ و سَلْوي را تو نازل مي‏نمودي اي كريم([103])

اي كه از فضل عميمت جيره خوارت عالمين

اي كه هستي بر همه مولا تو در دنيا و دين

جان فداي مقدمت بادا امير المؤمنين

حق چو با آب ولايت طينت ما را سرشت

پس نرويد از گل ما هم به جز مهر تو كشت

هر چه زيبا، باشد از تو، زآنِ ما هم، هر چه زشت

زشتي ما را بشويد عاقبت آن سرنوشت

پس چه پروا دوستانت را ز شيطان لعين

اي كه هستي بر همه مولا تو در دنيا و دين

جان فداي مقدمت بادا امير المؤمنين

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 143 *»

در شب اِسراء پيمبر تا كه از نعلين پاي

شد شرف زاي مقام قرب و انس با خداي

كُحل ما زاغَ الْبَصَر شد ديده‏اش را توتياي([104])

تا ببيند با دو ديده جلوه ايزد نماي

آيةُ الْكُبْراي حق بودي كه ديدت آن مهين([105])

اي كه هستي بر همه مولا تو در دنيا و دين

جان فداي مقدمت بادا امير المؤمنين

اي پسر عمّ رسول و والد سبطين او

همسر دختش بتول و نور هر دو عين او

همره و همپايه اَو اَدْنَي و قوسين او

كاشف الكرب وي و هم قُرَّةُ العَيْنَيْنِ او

جز نبوّت هم‏مقام وي بُدي و همنشين

اي كه هستي بر همه مولا تو در دنيا و دين

جان فداي مقدمت بادا امير المؤمنين

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 144 *»

جلوه‏گر شد بهر احمد حق ز رخسارت علي7

محو ديدار خدا شد او ز ديدارت علي7

خاطرش مي‏شد تسلّي هم ز رفتارت علي7

گرمي وحي خدا را داشت گفتارت علي7

همدمش بودي ز، خُردي تا به آنِ آخِرين

اي كه هستي بر همه مولا تو در دنيا و دين

جان فداي مقدمت بادا امير المؤمنين

نسبت فرزنديت با بوالبشر تا شد رقم

قبله قدّوسيان گشت و مقامش محترم

شد چو مسجود ملائك در تقرب زد قدم

از حسد ابليس ملعون شد ازين حرمت دِژَم

گشته مردود اَبَد تا آمد او اندوهگين

اي كه هستي بر همه مولا تو در دنيا و دين

جان فداي مقدمت بادا امير المؤمنين

بگذر از بي‏شرميم شاها بگو اي بي‏خبر

از چه ميراني يكي لنگ مركبي در اين سفر

ژاژخائي تا چه حدّ و خام طبعي را چه بر

مدحت انوار ما برگو ازين سودا گذر

كن مكرر اين كلامت را بِهِل غم را غمين

اي كه هستي بر همه مولا تو در دنيا و دين

جان فداي مقدمت بادا امير المؤمنين

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 145 *»

گر كه خواهي اين ثنايت را نمايم من قبول

رو سفيدت سازم از لطفم به درگاه رسول

گو ثناي شيعيان كامل ما از عدول

تا كه يابي سوي ما زين ره يكي راه وصول

اي كه گفتي در مديحم اين كلام راستين

اي كه هستي بر همه مولا تو در دنيا و دين

جان فداي مقدمت بادا امير المؤمنين

گر سلامت خواهي در اين دار پر مكر و غرور

ايمني خواهي ز خشم حق و گردي زآن تو دور

در رهت باشد ترا از حق سراجي پر ز نور

با خدا باشي و يابي از خدا فيض حضور

مدحت ايشان بياور بعد ازين قول رَزين

اي كه هستي بر همه مولا تو در دنيا و دين

جان فداي مقدمت بادا امير المؤمنين

گو مديح شيعيان پاك بي‏همتاي ما

احمد و كاظم كريم و باقر والاي ما

انجم رخشان شام غيبت و يلداي ما

بارد از امثال ايشان بر شما نعماي ما

ورنه كي بودي چنان فهمي كه گوئي اين چنين

اي كه هستي بر همه مولا تو در دنيا و دين

جان فداي مقدمت بادا امير المؤمنين

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 146 *»

تا كه جان در تن تو داري روز و شب گو بي‏ملال

مدح ايشان را كه هستند بندگان ذوالجلال

بهر ما هم شيعيان خالص و صاحب كمال

اِهتداء جُستي از ايشان رسته‏اي از هر ضلال

تا پذيرم از تو اين مدحت بگويم آفرين

اي كه هستي بر همه مولا تو در دنيا و دين

جان فداي مقدمت بادا امير المؤمنين

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 147 *»

 

ترجيع بند

 

 

 

 

«گفته در وصفش امين حق به‏گاه كارزار»

 

«لا فتي الاّ علي، لا سيف الاّ ذوالفقار»

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 148 *»

«خانه‏ي باطني خداوند»

 

خانه‏اي در بيت حق از لطف حق دارد قرار

يا كه صاحب خانه را بگرفته خانه در كنار

از سماء عالم قدسي مه تابنده‏اي

طالع فرخنده‏اي و اختري عرشي مدار

شاهد بزم ازل شاهنشه ملك وجود

والي امر ولايت اول هشت و چهار

طلعتش مصداق دوم آمد از اللّه نور

قامتش را خِلْعَت زيبنده، لَمْ تَمْسَسْهُ نار

نقش زيبايش چو مصحف در جهان انفسي

معنيش ربّ المعاني آن شه دلدل سوار

پرتوي از نور او در طور سينا شد پديد

از جلالش رشحه‏اي بر پور داود آشكار

سر زده از دامن مامي به نام فاطمه

وز مِهين بابي ابوطالب بزرگي نامدار

 

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 149 *»

خاك بطحا رشك عرش آمد ز يُمن مقدمش

پروريده سرزمينش خوش دُري بس آبدار

انبياء در مكتبش طفل دبستان خرد

اوصياء بر درگهش يكسر عَبيدي خاكسار

در شدايد ملجأ و حلاّل هر مشكل چو او

پس خلايق جمله از اسمش بيابند اقتدار

ثاني احمد9 چو او در قول لولاكَ شريك

شير يزدان يكه تاز صحنه‏هاي گير و دار

گفته در وصفش امين حق به گاه كارزار

«لافتي الاّ علي لاسيف الاّ ذوالفقار»

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 150 *»

«طلوع ماه ولايت»

 

مي‏وزد از جانب بطحا نسيمي جان‏فزا

پرورد دل را ز بوي دلبر دلداده‏ها

مي‏وزد اما سراسر نغمه‏هاي دل‏فريب

مي‏نوازد گوش دل را از پيام آشنا

مي‏دهد مژده كه از كعبه دميده خاوري

دل‏فروز و جان‏نواز و عاشقان را دل‏ربا

شمس تابان نبوّت مصطفي9بودي اگر

مرتضي7 ماه ولايت آن‏كه بر دوشش لواء

هر دو خورشيد ازل تابنده از چرخ قِدم

هر دو ماه آسمان عزّت و فخر و بهاء

آمده آن‏كه حقيقت را نمايد آشكار

آمده بي‏پرده گويد انّما الحقُّ انا([106])

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 151 *»

جلوه حق در طريق معرفت شد حضرتش

آن‏كه بهر مصطفي9بد شاهد بزم دَني

روشن از نور جمالش ساحت غبراء كنون

كعبه از يمن قدومش رشك عرش كبرياء

قبله اهل ولا آمد ز ميلاد علي7

خطّه بيت الحرام و مشعر و خيف و مِني

در خور او ادّعاي باطل قوم مسيح7

خانه‏زاد حق علي7و پور مريم را روا؟

كو زباني تا بگويد مدحت شاه نجف

آن‏كه يزدان گفته در قرآن ورا مدح و ثنا

گفته در وصفش امين حق به گاه كارزار

«لافتي الاّ علي لاسيف الاّ ذوالفقار»

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 152 *»

«فخر كعبه، شرف زاي حرم»

 

تا كه كعبه روشني از طلعت مولا گرفت

گوي سبقت از سراسر گلشن مينا گرفت

طور سينا رونق خود را ز كف داد آن زمان

جلوه يزدان درون خانه حق جا گرفت

خانه كعبه كه شد بيت العتيق داني چرا؟([107])

بهر ميلاد علي7شأني چنين والا گرفت

رشك عرش كبريا آمد غبار بيت رب

زانكه ربّ البيت آن در آن دمي مأوا گرفت

تا نهادي پا در آن آن‏كه خدا را آيتست

اوج رِفعت تا فراز قابِ اَوْ ادني گرفت

جلوه‏گاه حضرت جانان چو شد بيت الحرام

پس حرامي ره به صحراي فضاحت‏زا گرفت

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 153 *»

بزم انس حق شد و مام و گرامي پور او

كي صنم را مي‏سزد ديگر كه جا آن‏جا گرفت

سرزمين مكه از يمن قدوم مرتضي7

عزّتي برتر ز عِزّ مسجد اقصي گرفت

معني اُمّ الْقُري ظاهر شد آن‏گاهي كه او

كودك مير عرب در دامن بطحا گرفت

گيتي از شوق لقايش آمدي در اهتزاز

از براي خير مقدم منطق شيوا گرفت

جمله هستي، شده در تهنيت هم‏داستان

بهر تجديد ولايش پس ره ايفا گرفت

گفته در وصفش امين حق به گاه كارزار

«لافتي الاّ علي لاسيف الاّ ذوالفقار»

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 154 *»

«وارث انبياء»

 

كعبه شد از بهر مامش همچو گوهر را صدف

رشك چرخ چارمين گرديده اين بيت الشرف

لؤلؤ لالاي اقيانوس بي‏حدّ قِدَم

برده رونق از سراسر ملك هستي چون خزف

جلوه‏اي از نور او تابيده بر سينا و طور

او سرودي بر دل موسي كه ديگر لاتَخَف

او كه بودي مصطفي9را جانشين اوّلين

انبياء بر درگهش از بهر خدمت صف به صف

انبياء يكسر همه مشتاق ديدار رخش

از فراق روي او گريان، ز دل آه و اَسَف

گر كه ابراهيم و نوح و موسي و عيسي شدند

صاحبان عزم و تمكين در شريعت با حَنَف([108])

زآن‏كه آنها در ولايش ثابت و راسخ بُدند

بر سر كويش وفادار و بَري از هر جَنَف([109])

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 155 *»

شد ز قول او بَعَثْتُ الْمُرْسَلين معلوم ما

انبياء را او بحق باشد عجب نعم السلف

وارث هر يك شد او، آن را كه خود بخشيده بود

پس براي هر يك از ايشان شد او خير خَلَف

كعبه و خاك غَري را گر كه بيني محترم

مشرق نور وي آمد كعبه و مغرب نجف

وه چه شيرين آمده در كام جان عالمين

اين ندا از عالم قدسي به صد شوق و شَعَف

گفته در وصفش امين حق به گاه كارزار

«لافتي الاّ علي لاسيف الاّ ذوالفقار»

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 156 *»

«پدر هستي»

 

عرصه‏ي گيتي نگر روشن شده سر تا قدم

از فروغ روي مهرافروز خورشيد قِدَم

سرزده اين آفتاب از عالم لاهوت حق

صحنه ناسوت را كرده ز نورش صبحدم

معني اللّه نور آمد پديدار از رخش

همچو مصباحي كه مشكاتش شده بيت و حرم

كعبه بالد زآن‏كه اوّل بيت حق در بر گرفت

باطنش شد ظاهر اينك ظاهرش شد محترم

اين زجاجه كوكب درّي بود كز نور خود

روشني بخشيده بر ظلمت سرا، ملك عدم

كعبه از بي‏نقشيش آمد برون نقشي گرفت

در شگفت آمد ز نقشش آن زمان لوح و قلم

كنت كنزاً مخفياً شد گوهر و كعبه صدف

در دل درياي اين عالم ز حرمت شد عَلَم

 

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 157 *»

كعبه را ام‏القري زآنرو همه ناميده‏اند

باب هستي از ره احسان زدي در او قدم([110])

مقدمش بخشيده آن را حرمت بي‏منتهي

قبله عالم شد و هم مستجار و ملتزم

آبرويش داده بر زمزم چنين آب و بها

از صفايش با صفا آمد صفا و مروه هم

در مديحش منطق تقرير هر مدّاح، لال

خامه تحرير در مدحش شده خشكيده فم

گفته در وصفش امين حق به گاه كارزار

«لافتي الاّ علي لاسيف الاّ ذوالفقار»

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 158 *»

« تجلي‏هاي مولا7 »

 

به ز فردوس برين گرديده اين بيت الحرام

تا خراميده در آن، آن سرو ناز خوشخرام

ز اعتدالش معتدل گرديده باغ فَاسْتَقِم

طوبي در ظلّش فكنده سايه بر دارالسلام

قامتش باشد صراط مستقيم اهل دل

خلق و خويش در طريقت همچو ميزان كلام

قد رعنايش دلاراي دل دلدادگان

حسن رويش قبله‏گاه و مقصد هر خاص و عام

از صفايش باغ مينو خرّم و بس دلستان

وز فروغ طلعتش روشن خور و بدر تمام

راست بر اندام او باشد رداي كبرياء

خط و خال و ابرويش بخشيده عالم را نظام

شاهد بزم ازل شمع فروزان وجود

كلك صنعش داده هستي را كمال انتظام

 

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 159 *»

نقطه زيرين باء بسمله بودي چو او

جلوه‏اي كرد و پس از آن در الف كردي مقام

باء بسم اللَّه  شد او اندر تجلاّي دگر

افتتاح مصحف هستي شد و هم اختتام

آن‏چه در وصفش رسيده در كتاب و در خطاب

از كتاب فضل او حرفي وليكن ناتمام

پس كجا آيد مديحش ز اوّلين و آخرين

از تمامي كي برآيد مدح آن والا مقام

گفته در وصفش امين حق به گاه كارزار

«لافتي الاّ علي لاسيف الاّ ذوالفقار»

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 160 *»

«رخساره‏ي حق در زمين»

 

كعبه تا رخشان شد از رخسار حق ذوالمنن

«قبلةً ترضي» شدي معني بدون شك و ظنّ

آن‏كه بودي در مقام لي مع اللهي مكين

برگزيدي در زمين بيت الهي را وطن

زآن‏كه ديدش بر مثال عرش رحماني بود

جلوه‏گر شد در حريم كعبه با وجه حسن

رشك طور وادي سينا شده اينك حرم

پور عمران كو كه بيند نسخ شد تأبيد لَنْ

كعبه را امواج نور سرمدي در بر گرفت

چون محيطي فُلك عالم در برش لنگر شكن

چونكه ظاهر شد به كعبه سرّ الله احد

پس ز پا افتاده هر جا بوده برپائي وَثَن

در بر انوار عالمگير اللّه الصمد

كي صنم ماند به جا، باطل كجا گويد كه من

 

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 161 *»

اسم اعظم تا كه شد ظاهر در اين بيت الشرف

شد فراري از حرم هر ديو و دد با اهرمن

اولين بيت خدا در اولين بيتش مكين

در حقيقت كعبه را گوئي كه جان آمد به تن

تاجدار كشور فرخ‏هماي لافتي

زد چو پرچم بر فراز قلّه دهر كهن

شد جوان يكباره از يمن قدومش سر به سر

هم مزيد شاديش شد تا شنيدي اين سخن

گفته در وصفش امين حق به گاه كارزار

«لافتي الاّ علي لاسيف الاّ ذوالفقار»

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 162 *»

«برخي از بركات وجود مولا7»

 

پرده تا در كعبه حق از چهره خود برگرفت

پرده‏دار كعبه از نو جلوه ديگر گرفت

نقطة البائي كه «باء» بودي تجلّي‏گاه آن

كعبه را بنگر كنون آن نقطه را در بر گرفت

در زمين شد مركز پرگار عالم كعبه زآنك

سرّ مبدء نقطه وحدت در آن معبر گرفت

طلعت زيباي او تا در حرم شد آشكار

پس حرم در لوح عالم سرخط دفتر گرفت

كعبه زد بوسه چو بر زير قدمهاي علي7

قبله اهل زمين بود و مقامي بَر گرفت

ني عجب كز شوق گيرد كعبه پرواز از زمين

بوسه‏زن از خاك آن روح القدس شهپر گرفت

تا اَمان هر دو عالم پا نهاد اندر حرم

بُد حرم دار الامان و ايمني از سر گرفت

 

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 163 *»

آن‏كه خاور از فروغ طلعتش شد مستنير

نار موسي از شعاع نور آن مه، در گرفت

انبياء هر يك يكي از كودكان مكتبش

عقل فعّال از كفش هم بهره اوفر گرفت

صد چو ادريس مدرّس طفل ابجدخوان او

هر زمان بهر دِراست جاي بر منبر گرفت

شهرياري كز درش مأيوس هرگز كس نشد

بس گدا از درگهش تخت و سر و افسر گرفت

گفته در وصفش امين حق به گاه كارزار

«لافتي الاّ علي لاسيف الاّ ذوالفقار»

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 164 *»

«گوهر كعبه»

 

مهر تابان ولايت تا كه سرزد از قِدَم

عالم امكان منوّر شد از آن سر تا قدم

كعبه شد مشكوة مصباح هدايت را محل

في بُيوتٍ را شد او اعظم مصاديق و اَتَم

جلوه‏گر تا شد جمال لم يزل در كعبه، شد

كعبه مجلاي اَتَمِّ ربِّ حِلّ و هم حرم

از فروغ كوكب درّي شد امكان همچو روز

آن چنان كه ني اثر باقي ز ظُلْمات عدم

فيض هستي چشمه‏اش از يُوقَدُ آمد پديد

از يَكادُ زيتها جاري فيوض بيش و كم

نقش كعبه نقش جاويدان بود زآن‏كه در آن

نقش بي‏نقشي حق را كلك قدرت زد رقم

بر جبينش شد مُنَقَّش «زادگاه مرتضي»7

زد قدم زين پايه‏اش بر تارَك لوح و قلم

 

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 165 *»

زين ولادت كعبه شد گنج و گهر مولود او

هر شرافت گنج را باشد ز گوهر لاجرم

مكه گر امّ‏القري گرديده باشد زين جهت

پروريده در دلش طفلي كه، بُد اصل كرم

كعبه شد رشك سماوات عُلا از يُمن او

عرش و كرسي غبطه‏خور از حرمت خاك حرم

كي رود از خاطر گيتي دگر در روزگار

لحظه‏اي كآمد براي مرتضي تيغ از اِرَم([111])

گفته در وصفش امين حق به گاه كارزار

«لافتي الاّ علي لاسيف الاّ ذوالفقار»

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 166 *»

«آيه‏ي تعريف خداوند»

 

آن‏كه رويش در حقيقت كعبه اهل وصول

كوي او شد قبله‏گاه جمله ارواح و عقول

مظهر اسماء حق و عين اسماء و صفات

نفس فعل و مصدر افعال و هم اصلِ اصول

آن‏كه سويش هر صعود و هر تنزل هم ازو

منتهاي در صعود و مبدء قوس نزول

آن‏كه راه درك او مسدود بر روي خرد

در حريم قدس او گرديده ممنوع الدخول

در كف ميكال داده رزق هر مرزوق را

هم به دست جبرئيل وحيي براي هر رسول

عرش را در گردش و گسترده اين فرش بسيط

مهر و ماه و اختران را هم طلوع و هم اُفول

قطره‏اي از قُلزم جودش هر آن چه بحر و برّ

اندكي هم از عطايش هر چه از كان و حُقول([112])

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 167 *»

حكم‏ران ملك امكان، مالك هر فتق و رتق

در تن گيتي چو جان و آورد، در آن فصول

آسمان عاجز ز حمل رُتبه‏اش، كوه و زمين

مدّعي شد گر چه آنرا ظالم رذل و جهول([113])

در تعرّف عين حق باشد به چشم عارفان

ني به طور وحدت و ني اتحاد و ني حلول

زآن جهت لايوصف است آن مقتداي راستين

قَدْ تعالي شأنُهُ عَمّا يُقالُ اَوْ نَقول

گفته در وصفش امين حق به گاه كارزار

«لافتي الاّ علي لاسيف الاّ ذوالفقار»

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 168 *»

«بي نشان را آمد نشان»

 

كعبه شد در صبح‏گاهي مطلع شمس النهار

زآن صباح سرمدي شد شام تيره در فرار

شد نمايان جلوه بي‏مثل ذات لم‏يزل

مظهر غيب مصون و ظاهر حق آشكار

خيره چشمان خرد گرديده تا كه برگرفت

شاهد بزم ازل پرده ز چهر گل‏عذار

لامكان تا كعبه را بگرفت مكان خويشتن

حرمتش افزوده شد از حرمت آن نامدار

بي‏نشان آمد عيان تا باشد از حق او نشان

قطب هستي آن‏كه او اين چرخ گردون را مدار

ناظم اين نظم احسن، بت‏شكن آمد پديد

آن‏كه صدها پور آزر در برش بي‏اختيار

آن‏كه رويش كعبه دلدادگان راستين

كوي او شد قبله و درگاه او شد مستجار

 

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 169 *»

اصل ارواح و عقول و جان و اجسام و نفوس

نفس پاك مصطفي9 و جانشين كردگار

قاسم ارزاق و هم او قاسم خلد و جحيم

مالك و رضوان به نزدش بنده فرمان‏گذار

مظهر يزدان و مجلاي صفات ايزدي

نفس اسماء و صفات حضرت پروردگار

فيض‏بَر از يك دمش روح‏القدس شد تا ابد

خدمتش را پيك حق دارد به صدها افتخار

گفته در وصفش امين حق به گاه كارزار

«لافتي الاّ علي لاسيف الاّ ذوالفقار»

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 170 *»

«مقام مولا كجا و مدح ما؟!»

 

در مديح شاه مردان شهسوار لافتي

عندليب طبع من آمد چنين مدحت سرا

بس گهرها از صدف آورده و سفتم كنون

تَوْسَن فكرم ز پا افتاد و زانويش دوتا

رفرف طبعم اگر از غمزه‏اش بي‏خود ز خود

فكرتم در گل فروماند از تكاپو جابجا

زد رقم تا خامه مشكين من در مدحتش

شد خجل از ارزش خود نافه مشك ختا

باج گيرد كلكم ار تاج از سر شاهان سزد

آمد او مدحت‏سراي تاجدار هَل اَتي

از سروش غيبم آمد اين ندا در گوش دل

تا به كي در فكر خامي بگذر از اين ماجرا

انبياء در حيرتند از رتبت شاه نجف

عاجز از وصفش اولواالعزمند و جمله لب‏گزا

 

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 171 *»

اي كه هستي در حضيض جهل و دور از معرفت

وصف درب شهر دانش را كجا آري بجا

داده‏اي از كف تو عمر و زندگاني شد تباه

اي دريغ از اين سفاهت حاصلت واحسرتا

ني سزد ديگر غمين حسرت خوري زين شام تار

وقت آن آمد كه گيري دامن شير خدا

آن امام اولين آن شاه بي‏مانند و فرد

آن‏كه در هر عرصه‏اي تنها بُد و بي‏مثل و تا

گفته در وصفش امين حق به گاه كارزار

«لافتي الاّ علي لاسيف الاّ ذوالفقار»

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 172 *»

ميلاديه

 

 

 

اوّلين بعد از نبي9 از جانشينان آمده

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 173 *»

«اوّلين بعد از نبي9 از جانشينان آمده»

 

مژده بادا اي عزيزان عين يزدان آمده

از پي تعريف يزدان بهر انسان آمده

بهر ديدارش ببنديد جمله اِحرام حرم

در حرم صاحب‏حرم اينك نمايان آمده

بيش از اين افسرده‏خاطر در بيابان هوي

از چه مي‏گرديد؟ دگر خواري به پايان آمده

بُختي نفس چموش از پا در آمد اي عجب

هين دگر مير و سپهدار سپاهان آمده

چشم بگشائيد سري بيرون ز محمل آوريد

تا بِكي دل‏ها گرفتار و پريشان آمده

در مدار چرخ گردون عمرها گردد تباه

پير و برنا زين تكاپوها پشيمان آمده

در ره طوف حريمش دل نسازيد خسته‏گر

سرزنش‏ها بر شما كز نيشِ خاران آمده

 

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 174 *»

گر چه دوريد از هدف اما بكوشيد در رهش

آن‏كه كوشيده كجا همراه حرمان آمده

گر كه كوتاهي نمائيم در ره وصل حبيب

گشته محروم از وصال و گاه افغان آمده

گر كه ناپيدا بود ساحل در اين بحر محيط

پيك اميد رهائي بس شتابان آمده

بر دميده از افق صبح سعادت اي دريغ

با اجل عمر همه دست و گريبان آمده

مي‏درخشد تارك گردون ازين فرخنده هور

مهر و ماه و اختران بس شرمساران آمده

از فروغ روي او روشن همه ملك وجود

در هزيمت لشگر ظلمت هراسان آمده

هر چه صافي از صفايش، هر چه نامي از مِيَش

هر چه بيني تازه‏اي زآن وَرد ريّان آمده

هر كه مست گردد ز صهبايش دگر هشيار نيست

بي‏خود از خود محو و مات و همچو حيران آمده

باغ مينو را اگر باشد صفا و خرّمي

آب و تابش آيت موي و رخ آن آمده

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 175 *»

دلبران را راه و رسم و شيوه افسونگري

چهر و زلفش اوستاد آن نگاران آمده

عشوه‏اي در بوالبشر آدم نمود در خورد او

زآن مكرم بر ملك مسجود آنان آمده

گر كه آدم شد برون از جنّت خلد برين

عشق او، او را دليل باغ رضوان آمده

اين پريشاني كه مي‏بيني به جمع عاشقان

روزگاري زآن سر زلف پريشان آمده

عيد اضحاي همه دلدادگان آن‏گه بود

در ره جانان ز جان چُون قوچ قربان آمده

اي خوشا جاني كه مي‏گردد نثار راه دوست

اي خوش آن قربان كه قرباني جانان آمده

تا كه سازند جان خود را در ره جانان نثار

عاشقانش را نگر آماده از جان آمده

گر كه نبود باورت اين ماجراي بس عجيب

رو ببين اين داستان در نصّ قرآن آمده

پور ابراهيم شه خُلَّت خصال بت شكن

زير خنجر حنجر پاكش چه رخشان آمده

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 176 *»

رو فَلَمّا اَسْلَما نصّ الهي را بخوان

تا بداني زير خنجر شاد و خندان آمده

چونكه در فاني شدن باشد حيات سرمدي

عاشقانش سر بكف از پا به ميدان آمده

الغرض گويم ز بيت و باطن آن شمّه‏اي

زانكه اينك موسم تجديد پيمان آمده

خانه كعبه اگر چه ظاهرش سنگ و گل است

باطنش را گر ببيني عرش رحمان آمده

شد مكرّم قبله‏گاه خاص و عام از ابتداء

خانه حقّ و مطاف نوع انسان آمده

سرّ اين تكريم و تشريف آن زمان شد آشكار

زادگاه اولين از پيشوايان آمده

چند روزي از هلال ماه ذي‏حجّه گذشت

در كنار كعبه آن بانو هراسان آمده

فاطمه بنت اسد مام اميرالمؤمنين7

آن‏كه صد مريم كنيزش از دل و جان آمده

فاطمه آن‏كه بدي خدمت‏گزار مصطفي9

عارفانه در پي خدمت فراوان آمده

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 177 *»

شفقتش بر حضرت خاتم چنان بودي كه گو

همچو مادر، مهربان‏تر بلكه از آن آمده

او تقيه او نقيه هاشميه باوفا

از سر صدق و صفا در راه ايمان آمده

همسر بوطالب آن مرد متين و استوار

دودمان هاشمي را فخر دوران آمده

آن‏كه او هرگز نشد از مصطفي آني جدا

حضرتش را ياور و يار و نگهبان آمده

آن‏كه ايمانش فزايد بر همه ايمان خلق

ز اوصياء انبياء، خيل شهيدان آمده

آن كريمه روز پنجم، ماه حج با اضطراب

در كنار كعبه چون خورشيد تابان آمده

حاجيان غرق طواف و فاطمه غرق دعا

كعبه گويا ناظرِ بر اين و آنان آمده

داد سوگند حضرت حق را به آن نوري كه بُد

در رحم او را ز بوطالب كه با شان آمده

بهر تعظيمش جِدار خانه شد از هم جدا

همچو كوه طور سينا سست بنيان آمده

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 178 *»

ني عجب نوري كه داري فاطمه اندر حرم

نور يزدان باشد و بر كعبه مهمان آمده

ني غلط گفتم كه گر مهمان بُدي آن نور پاك

كي روا كز غير در او نزد ميزبان آمده

بلكه مالك چون بود مختار اندر ملك خويش

بهر او ديوار و در بنگر كه يكسان آمده

فاطمه در كعبه شد هم‏چون كه خور در كوهسار

وه چه زيبا خاوري در خانه پنهان آمده

مُلْتَئِم آمد جدار و چون صدف در بر گرفت

دُرّ يكتاي حيا را زانكه نالان آمده

بلكه چون سرّ الهي را گرفت اندر دلش

لب فرو بسته ز خيل رازداران آمده

خارج كعبه يكي شور و درون آن دگر

خارج از نوع بشر داخل ز حوران آمده

مردمان از خويش و بيگانه به دور كعبه جمع

جمله در گفت و شنيدِ راز پنهان آمده

شهر مكه پر شده از گفتگوي حادثه

مرد و زن زين داستان جويا و پرسان آمده

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 179 *»

جملگي در گفت و گو زين ماجرا در هر گذر

كاين كرامت از خدا بر هاشميان آمده

مضطرب گشته همه در كار بانوي حرم

يا رب اين مشكل فقط با لطفت آسان آمده

رفع اين مشكل بفرما منّتي بر ما بنه

ما همه حيران در اين امر و پريشان آمده

غافل از آن‏كه درون كعبه شور ديگري‏ست

كعبه گوئي اين زمان چون باغ رضوان آمده

ميهمانانش همه بانو و از مينوي خلد

وه چه مهمانان با شأني كه اين‏سان آمده

كعبه مي‏بالد بخود هر لحظه‏اي از پيش بيش

كاين عنايت شاملش از حق منّان آمده

فاطمه بيند در اطرافش چهار بانو چو حور

در پس و پيش و دو جانب غمگساران آمده

هر يكي در تهنيت پيشي بگيرد از دگر

در پي تعظيم آن بانوي دوران آمده

هلهله آيد به گوشش ازملايك پي ز پي

در نزول و در صعودِ هم ثناخوان آمده

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 180 *»

اولين بيت خدا در اولين بيت خدا

مَقْدَم پاكش نهاد و حق در امكان آمده

آن‏كه بودي بر همه سابق در اطوار وجود

اينك آخر از همه حق را نگهبان آمده

گر كه خواهي تو دليل اين ترتّب رو بخوان

آن‏چه در اثبات آن از نصّ و برهان آمده

تا كه دُرّ ايزدي از آن صدف شد آشكار

جلوه‏اي كردي كز آن انديشه حيران آمده

بانگ تسبيح و دگر تكبير و تهليل و ثناء

از همه ذرّات اين عالم به كيوان آمده

جلوه‏گر تا نور او شد بر همه اقطار مُلك

عرش و كرسي در پي تعظيم اركان آمده([114])

شد ندا از جانب روح‏الامين در آسمان

هر كه خواهد حج اكبر خانه را جان آمده

بهر طوف خانه اكنون مي‏سزد كز انبياء

دسته دسته روح آن جنت نشينان آمده

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 181 *»

تا ملائك اين ندا بشنيده از روح‏الامين

بر اناسي جملگي از غبطه‏خواران آمده

پس به درگاه خدا آورده رو از التجاء

يك مثالش را ز مولا سخت خواهان آمده

حق پي امدادشان در آسمان چارمين

آفريدي مثل آن‏چه بهر انسان آمده

گرد آن تمثال قدسي در طواف و پاي بوس

هر كه او مشتاق ديدارش از ايشان آمده

ني عجب نوري كه از بنت اسد شد آشكار

اصل آن نوري‏ست كه بهر پورعمران آمده

تا كه پا بر خاك پاك خانه كعبه نهاد

سر به سجده در ثناء حي سبحان آمده

بعد از آن در دامن حوا و مريم خواهرش([115])

آسيه و مادر موسي خرامان آمده

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 182 *»

رو به سوي هر يكِ آنها سلامي خاص گفت

نام هر يك بر زبان از راه احسان آمده

فاطمه با پور خود در خانه كعبه سه روز

بر سر خوان بهشتي سرفرازان آمده

روز سوّم بار ديگر شد جدار كعبه باز

فاطمه بر روي دستش ماه تابان آمده

تا كه از خانه برون آمد شنيدي اين ندا

اسم اين كودك علي از نزد يزدان آمده

من علي عاليم مشتق ز نامم نام او

نور من باشد كه در اين تيره سامان آمده

كرده‏ام از قدرت و عزّ و جلالم خلقتش

او ز تأديب من همچون كلّ قرآن آمده

او به بام خانه توحيد من گويد اذان

بهر تطهير سراي من ز اوثان آمده

ناشر توحيد من باشد كند تعظيم من

اولين بعد از نبي از جانشينان آمده

پس خوشا حال هران‏كه دوستيش دارد به دل

واي بر آن‏كه وِرا از راه عدوان آمده

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 183 *»

چون‏كه آمد در ميان خانه خود فاطمه

گوئيا يوسف به نزد پير كنعان آمده

چشم بوطالب شدي روشن ز ديدار پسر

السلامُ يا اَبَه گويان و خندان آمده

چون ابوطالب گرفتش در بر و بوسيد روي

نوش وصل حق چشيد و مست عرفان آمده

ناگهان آمد ز ره خيرالبشر9 خورشيدوار

بر لبانش خنده و شاد و خرامان آمده

چشم نوزاد ابوطالب چو بر وي اوفتاد

شد به جنبش جانب ختم رسولان آمده

بعد تسليم و تحيّت گفت بسم اللّه و خواند

سوره «المؤمنون»، مولاي ايشان آمده

تا كه گفتي «خاشعون» گفتا محمد اين چنين

با وِلايت، مؤمنان از رستگاران آمده

تا كه گفتا «خالدون» گفتي رسول مصطفي9

مؤمنان را مير و هادي بهر نيكان آمده

پس زبان خود نهاد او در دهان مرتضي7

سير از شيرش نمود و جاي پستان آمده

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 184 *»

فاطمه تا ديد آن را گفت رَوّاهْ آن زمان

ترويه ناميده شد هشتم كه اين‏سان آمده

روز دوّم تا كه آمد مصطفي نزد علي7

خنده‏اي كرد و سلام و شيرخواهان آمده

مصطفي برداشت او را مادرش فرمود هان

عَرَفَهْ و رَبِّ كعبه ز آشنايان آمده

زين سخن ناميده شد روز نهم نزد همه

عرفه تا زين تعارف يادگاران آمده

روز سيّم نَحْر شد زآن‏كه ابوطالب نمود

بهر مولودش بسي قربان و ميزبان آمده

دسته دسته طوف كعبه مي‏نمودندي انام

بعد از آن نزد علي7از خاكساران آمده

جمله از احسان بوطالب شدندي كامياب

خرّم و شادان و بهر او ثناخوان آمده

مصطفي در جمع خويشانش ز اوصاف علي

مي‏سرودي نغمه‏ها و بس دُرافشان آمده

بوسه مي‏زد بر رخ مولود بطحا از شعف

چون گلي كاندر بهاران بوسه باران آمده

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 185 *»

او همي گفتي كه اي ياران با عزّ و كبار

آيت عظماي حق و روح عرفان آمده

سرّ يزدان معني كل كتب نور خدا

اين جهان آفرينش را جهانبان آمده

آن‏كه بودي با همه پيغمبران اما به سرّ

با من اكنون در عَلَن از امرِ ديّان آمده

آن‏كه خود بعث رسل مي‏كرد و انزال كتب

جانشين آمد مرا نك عِدل قرآن آمده

او كه با كمتر اشاره مي‏درد چندين قِماط

در صف هيجاء گرگان، شير غرّان آمده

او ز خمسه دومين و همسر ناموس حق([116])

او در اركان ولايت باب سبطان آمده

تا كه جان بُد در تن پاك نبي وصف علي

بر زبان جاري كجا وصفش به پايان آمده

پس ز يمن مولد شه اي غمين غم را بِهِل

قصه كوته كن، دعا كن گاه احسان آمده

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 186 *»

ني سزد مدحش ز طبع همچو تو بي‏مايه‏اي

در ثنايش خالق بي‏چون بقرآن آمده

گو خداوندا معجّل كن ظهور مهديش

در فراقش شيعه را ديگر بلب جان آمده

دوستان را انتظار مقدمش بي‏تاب كرد

بر همه لطفي نما هنگام غفران آمده

از گناه شيعيان بگذر بده رخصت دگر

پرده گيرد از رخ خود آن‏كه نالان آمده

از غم آباء و مادر، اندر اين طول زمان

سينه‏اش از ناملايم‏ها، خروشان آمده

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 187 *»

سرود

 

 

 

«عيد مولود اميرالمؤمنين7 است»

 

 

 

 

 

 

 

 

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 188 *»

بسمه تعالي

صلّي اللّه عليك يا مولاي يا اميرالمؤمنين

 

عيد مولود امير المؤمنين است

روشن از نورش سماوات و زمين است

جلوه‏گر حق زآن جمال نازنين است

مصطفي9را جانشين اوّلين است

عيد مولود امير المؤمنين7است

روشن از نورش سماوات و زمين است

كعبه امشب مطلع نور خدا شد

از طلوعش برتر از عرش علا شد

رشك عالم از ثريّا تا ثري شد

مشرق نور خدا اندر زمين است

عيد مولود امير المؤمنين7است

روشن از نورش سماوات و زمين است

 

 

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 189 *»

تا علي7 در خانه كعبه قدم زد

نقش تازه بر رخ كعبه رقم زد

كعبه آن‏گه طعنه بر لوح و قلم زد

زادگاه خسرو دنيا و دين است

عيد مولود امير المؤمنين7است

روشن از نورش سماوات و زمين است

آمد از پرده برون آن‏چه نهان بود

كي نهان بود آن‏كه بي‏پرده عيان بود

او نشاني در خور آن بي‏نشان بود

در حقيقت قبله اهل يقين است

عيد مولود امير المؤمنين7است

روشن از نورش سماوات و زمين است

آمد امّا طاهر و طُهْر و مُطَهَّر

مصطفي9 را ياور و يار و برادر

بلكه نفس احمد9 و با او برابر

جاي احمد هم به حق پس او مكين است

عيد مولود امير المؤمنين7است

روشن از نورش سماوات و زمين است

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 190 *»

كعبه را از لوث بُت‏ها مي‏كند پاك

او شريك‏ست با نبي در قول لَوْلاك

بر درش شاهان گذارند جبهه بر خاك

خادم خدّام او روح‏الامين است

عيد مولود امير المؤمنين7است

روشن از نورش سماوات و زمين است

كُنْتُ كَنْزاً مَخْفياً را باطنستي

ظاهرش عرفان حق را ضامنستي

بر سر كوي ولايش ساكنستي

هر كه را مهر امام راستين است

عيد مولود امير المؤمنين7است

روشن از نورش سماوات و زمين است

او خدا را عاشق و حق عاشق او

او خدا را عابد و حق را دعاگو

او خدا را اسم اعظم، معني هو

بهر نيكان رَحْمَةٌ لِلْعالَمينَ است

عيد مولود امير المؤمنين7است

روشن از نورش سماوات و زمين است

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 191 *»

ني خدا، ني هم جدا از حق تعالي

او خدا را مظهر اسماء حسني

نفس اسما باشد و عين مسمي

معني تسبيح ذات حق همين است

عيد مولود امير المؤمنين7است

روشن از نورش سماوات و زمين است

ظاهر و باطن بود قرآن ثنايش

ني كه تنها هَلْ اَتي آمد برايش

از علي7 گويد يكايك آيه‏هايش

خود كتاب ناطقي مانند اين است

عيد مولود امير المؤمنين7است

روشن از نورش سماوات و زمين است

نقطه باء است و بسم الله تكوين

سرّ يزدانست در اين قرآن تدوين

لوح امكان را بود نامش چو تزيين

آن‏كه او با حق و حق با او قرين است

عيد مولود امير المؤمنين7است

روشن از نورش سماوات و زمين است

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 192 *»

سرّ غيب مطلق و او مطلق سرّ

حُبّ او در دين حق شد اصل هر بِرّ

بغض او شد اصل كفر و كين كافِر

قَهر و مِهرش آتش و خُلد برين است

عيد مولود امير المؤمنين7است

روشن از نورش سماوات و زمين است

اي كه هستي يا علي7مشكل گشايم

بر زبانم نام تو تا لب گشايم

خواهم آن‏كه ديده بر رويت گشايم

آن دم آخر كه هنگام پسين است

عيد مولود امير المؤمنين7است

روشن از نورش سماوات و زمين است

آرِزو دارم كه بينم بارگاهت

با سيه‏روئي بيايم در پناهت

ديده‏ام روشن شود از خاك راهت

طينتم شاها چو با مهرت عجين است

عيد مولود امير المؤمنين7است

روشن از نورش سماوات و زمين است

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 193 *»

آرزو دارم شها بينم امامم

آن‏كه در دست وي است آخر زمامم

باشدم زير لواي او مقامم

آن‏كه محتاج عطايش اين غمين است

عيد مولود امير المؤمنين7است

روشن از نورش سماوات و زمين است

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 194 *»

شور مستي

 

از

 

 

صهباي ولايت

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 195 *»

بسم اللّه  الرحمن الرحيم

 

الحمدلله الذي جعلنا من المتمسكين بولاية اميرالمؤمنين و اولاده المعصومين و شيعتهم المنتجبين صلوات الله عليهم اجمعين و لعنة الله علي اعدائهم من الاولين والآخرين

خواننده عزيز:

در اين منظومه با نمي از يمّ فضائل و مناقب اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب ـ8 ـ به مناسبت فرارسيدن عيد شريف و سعيد غدير سال 1419 و مصادف شدن آن با فروردين سال 1378 روبه‏رو مي‏شويد و چه بجاست كه متذكر اين بيت مشهور باشيد:

كتاب فضل تو را آب بحر كافي نيست كه تر كنم سر انگشت و صفحه بشمارم

و در حديث وارد شده كه: نزّلونا عن الربوبية و قولوا في فضلنا ما شئتم و لن تبلغوا. ما را از ربوبيت ـ ربوبيتي كه عين ذات غيب الغيوبي حق متعال است ـ فرود آوريد و در برتري ما هر چه ميخواهيد بگوئيد و ـ به آن‏چه شايسته و بايسته ما و حق فضل ما است ـ نخواهيد رسيد.

 

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 196 *»

و نيز فرموده‏اند: از كتاب فضل ما به شما نرسيده است مگر الف نيمه تمامي؛ و به مقتضاي اين مضمون مشهور:

من علي را خدا نمي‏دانم از خدا هم جدا نمي‏دانم

در مقام تعريف و تعرف ـ شناسانيدن و شناختن ـ خداي متعال و آيات معرفت او ذوات محمد و آل محمد صلوات الله عليهم اجمعين خدا و ايشان از هم جدائي نداشته يعني هر چه به خدا نسبت داده شود به ايشان نسبت داده شده و هر چه به ايشان نسبت داده شود به خدا نسبت داده شده است.

و همين  مطلب است مفاد اين فقره مباركه در دعاي شريف هر روز ماه رجب كه از ناحيه مقدسه حضرت بقية الله ـ عجل الله فرجه و صلوات الله عليه ـ صادر گرديده: و باياتك و مقاماتك التي لا تعطيل لها في كل مكان يعرفك بها من عرفك لا فرق بينك و بينها الا انهم عبادك و خلقك. خدايا تو را مي‏خوانم به حق آيات تو و مقامات تو آناني كه هيچ مكاني از آنها معطل و خالي نيست كه هر كس تو را شناخته به آنها شناخته، جدائي ميان تو و آنها نبوده مگر اين‏كه ايشان بندگان تو و آفريده‏هاي تو هستند.

بنابراين آن‏چه در اين منظومه مي‏خوانيد ـ نعوذ بالله ـ نه تنها غلوّ نبوده بلكه حقائق نورانيّه الهيّه است و گوشه‏اي است از فضائل بي‏انتهاي

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 197 *»

مولاي متقيان و امير مؤمنان علي بن ابيطالب ـ8 ـ گر چه از طبعي نارسا سرچشمه گرفته و به تقاضاي يكي از عزيزان به اين وزن و شكل سروده شده است.

خداوند متعال بر علوّ درجات بزرگان ما بيفزايد كه هر چه هست خوشه‏اي از خرمن تعليمات عاليه و متعاليه ايشان است؛

اين همه آوازها از شه بود گر چه از حلقوم عبداللّه بود

و اميد است همچنانكه حضرت بقية الله ـ عجل الله فرجه ـ در سرودن اين منظومه تأييد فرموده‏اند به مُهر قبولي آن بزرگوار صلوات اللّه عليه هم مفتخر گردد.

والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 198 *»

بسمه تعالي

 

موسم اِكمال دينِ

همزمان با فرودينِ

هجده ذي‏حجّه آمد

عيد جمع مؤمنينِ

عيد اهل آسمانِ

خرّمي بخش زمينِ

شادمان اهل ولايت

عيد بي‏مثل و قرينِ

روز پيمان همه با

نفس ختم‏المرسلينِ9

آن‏كه مهرش عروة الوثقي

و امرش بس متينِ

او وصي مصطفي و

او اميرالمؤمنينِ

شد نبي مُنذر، ولي

او هادي دنيا و دينِ

اوليا را سرور است و

او امام المتّقينِ

او خدا را آيه اعظم

نبي را جانشينِ

رحمت حق بر محبّ و

كافران را نار كينِ

دوستانش را ولايش

با گِل آنها عجينِ

او ولّي بودست و آدم

بين ماء و بين طينِ

هر نبي را چُون سليمان

از عطاي او نگينِ

مظهر اسماء حقّ و

ظاهر حق در زمينِ

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 199 *»

كعبه اهل دل است و

قبله گاه عارفينِ

او كتاب ناطق است و

او امام راستينِ

ظاهر شرع است و باطن

جسم‏دين و روح دينِ

| | |

گويم او اصل قديمِ

گرچه او فرع كريمِ

همچو احمد9 وصف او

اَلحق كه بر خُلق عظيمِ

بر خداي خود دليلِ

او محمّد9 را نديمِ

همسر زهراي اطهر

كفو آن دُرِّ يتيمِ

او كتابِ او خطابِ

عالِم و علم و عليمِ

حكمت است و حاكم است و

حكم حق است و حكيمِ

مؤمنان را مهر حق و

هر ولي را او حميمِ

دشمنان را خشم حق و

ظالمان را او خصيمِ

عاشقان را او بهشتِ

ناصبان را او جحيمِ

او عذاب واصب است و

او خلايق را نعيمِ

مالك نار است و جنّت

هر يكي را او قسيمِ

او سميعِ او بصيرِ

او به هر چيزي عليمِ

او حقيقت را بيان و

مطلق حق را قويمِ

قُدوه اهل سلوكِ

شرع ظاهر را زعيمِ

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 200 *»

آسمانها را قوامِ

هرچه برپا را مقيمِ

از خدا او بر خلايق

جمله را لطف عميمِ

نعمت بي‏منتهاي

حضرت حي قديمِ

مهر و قهر حضرت او

مايه امّيد و بيمِ

| | |

حق تعالي را نشانِ

او نشانْ از بي‏نشانِ

اين جهان مانند جسم و

او جهان را همچو جانِ

حقِ محض و محض حق و

اهل حق را او امانِ

اصل دينِ فرع دينِ

باطن دين را عيانِ

اوّل است و آخر است و

ظاهر است و هم نهانِ

او عيانِ او نهانِ

او نه اينست و نه آنِ

صادر است و مصدر است و

مالك كَون و مكانِ

اَمر كن را آمر است و

مُنشي هر كُنْ  فَكانِ

مُنزِل مَنّ است و سَلوي

مُرسلِ پيغمبرانِ

نام نامي حق و خود

گرچه بي نام و نشانِ

وجه تابان خدا در

اين جهان و آن جهانِ

دست حق و جنب حق و

عين حق اندر ميانِ

چشم بيناي خداي

حق تعالي را زبانِ

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 201 *»

گوش حق است در شنيدن

او مجيب داعيانِ

فاتح بدر و حُنين و

ناصر اسلاميانِ

دلبران را دلبر است و

عاشقان را جان جانِ

عابد حق است و

معبود تمام عابدانِ

مقصد و منظور و راهِ

هر سلوك سالكانِ

| | |

حق تعالي را ظهورِ

معني اللّهُ نورِ

اعظم آيات حق و

ظاهر اندر كوه طورِ

همره موسي و خضر8 و

هر نبيّي در دُهورِ

مُنزل تورات و انجيل و

صحف ،ديگر زبورِ

روح ايمان و يقينِ

منكر او قول زورِ

قاسمُ الاَْرزاق خلق و

عالِم نطق طُيورِ

اسم اَلْمُحيي حقّ و

باعِثِ مَنْ فِي الْقُبُورِ

شافع يوم الجزاء و

مالك يوم النشورِ

يك نمي از يمّ جودش

حور و غلمان و قصورِ

يك نشاني از رضاي

حضرتش دار السرورِ

شعله‏اي از آتش خشمش

جحيم و مار و مورِ

هركه را او رهنماي

حافظِ او از شرورِ

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 202 *»

دشمن او اصل شرِّ

حقِّ او را هم كَفورِ

از فروع دشمن او

هر قبيح و هرچه زورِ

قُرب او قُرب حق است و

دور از او ، از حق به دورِ

مُهر مِهرش نامه‏ها را

در جزا ، مُهر عبورِ

عارفانش را ز جامش

هر زمان شُرب طهورِ

اصل طاعتها ولايش

بغض او اصل فجورِ

| | |

مِهر او، ماءُ الحياةِ

كين او، روح المماتِ

امر و نهيش فرض حقِّ

طاعتش از واجباتِ

او خطاب مستطابِ

از حروف عالياتِ

برتر از امكان و ممكن

شاهدِ بر كائناتِ

او خدا را بنده است و

بنده او ممكناتِ

او مبرّا از نُعوتِ

او منزّه از صفاتِ

در مقامي ذات حقِّ

در مقامي او صفاتِ

فعل حقِّ در مقامي

موقع اسماء ذاتِ

مرجع هو در هويّت

زانكه او ذات الذواتِ

او قوام ملك هستي

ملك هستي را ثباتِ

او مشارق ، او مغارب

جلوه‏گر او در جهاتِ

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 203 *»

از جهت بيرون ولي او

باني كلِّ جهاتِ

او اصولِ او فروعِ

او تمام مُنزَلاتِ

او صلاةِ او صيامِ

او جهادِ او زكاةِ

عمره و حجّ است و او

سرّ تمام واجباتِ

چونكه شد طوفان فتنه

طاعتش فُلك نجاتِ

باطن و تأويل حقِّ

دشمنش لات و مناتِ

نام او اَحْلي ز شَهدِ

راه حلّ مشكلاتِ

| | |

انبيا را اوستادِ

آسمانها را عمادِ

او خداوند تعالي

را كنوزِ بي نفادِ

مُخرج هر صورت كامِن

كه در كلِّ مَوادِ

همچو واحد در عدد

در ماسوي گاه عدادِ

طاهر و طهر و مطهّر

در تمامي نژادِ

او مددبخش قلم از

بحر بي‏پايان صادِ

حافظ نار و هواي

حاكم بر آب و بادِ

او ز درياي عدم اين

ملك هستي را نهادِ

او تعيّن‏بخش عينِ

از قلم تا اين جمادِ

در شريعت هادي هر

مؤمنِ اهل رَشادِ

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 204 *»

او مُضِلّ هر غبي

كجروِ يا كَج نهادِ

او قلم او لوح و او هم

كاتب و خود هم مدادِ

او مشيّت او اراده

او مريد و او مرادِ

هر كتاب مُنزَلي را

او مُفيدِ او مفادِ

او يَدِ مبسوط حقِّ

عدلِ محضِ محضِ دادِ

حبّ او بَذر اميدِ

حاصلش يوم الحصادِ

بغض او در دين حق

اصل نفاق و ارتدادِ

دوستي با دوستانش

بهترين زادِ معادِ

دشمني با دشمن او

برترِ از هر جهادِ

دشمنش غمگين درامروز

است و يارش شادِ شادِ

| | |

آيتِ يكتا علي

اعظم اسما علي

اوّل ديوان هستي

لوحه طُغرا علي

او بديع منشي اين

دفتر انشا علي

آن‏كه چون گوي در كَفَش

اين طارَم اعلا علي

صافي اصفي علي

عالي اعلي علي

نور بي همتا علي

سرّ مااوحي علي

لؤلؤ لالا علي

والي والا علي

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 205 *»

سرّ ناپيدا علي

هرچه را دانا علي

كعبه دلها علي

قبله جانها علي

رهبر دنيا علي

حاكم عقبي علي

بر همه مولا علي

از همه اولي علي

مصحف گويا علي

ديده بينا علي

سينه سينا علي

معجز موسي علي

هم يد بيضا علي

آن دم عيسي علي

علّم الاسما علي

محرم اِسرا علي

معني تقوي علي

ماحي اعدا علي

نخله طوبي علي

جنّة المأوي علي

عرش استيلا علي

طلعت رخشا علي

| | |

آن‏كه ديوان قضا را

مُجري اِمضا علي

آن‏كه پوشد بر چمنها

خلعت ديبا علي

بهر مشتاقان كويش

شاهد رعنا علي

آن‏كه بخشد متّقين را

جامه تقوا علي

آن‏كه گويد واثبورا

دشمنش فردا علي

آن‏كه احبابش ندارند

از جزا پروا علي

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 206 *»

آن‏كه حُبّش شد سپراز

آتش عقبي علي

آن‏كه بغضش مايه

رسوايي هر جا علي

فيض‏بخش ماسوي در

عقبي و دنيا علي

در شدايد آن‏كه نامش

كاشف البلوي علي

مالك الملك دو عالم

والي نَعما علي

رهنماي پور عمران

در شب يلدا علي

ميزبان مصطفي9 در

ليله اِسرا علي

مصطفي9 را يار و ياور

در بر اعدا علي

انبيا را در خفا يار و

مدد فرما علي

مُنجي كعبه ز شرّ

لات و هم عُزّي علي

افتخار انبيا و

مفخر بطحا علي

والد سبطين و زوج

حضرت زهرا علي

| | |

جلوه يزدان علي

ثاني قرآن علي

مبدء و مرجع علي

اوّل و پايان علي

حور و هم غلمان علي

روضه رضوان علي

عارف و معروف و مقصد

در ره عرفان علي

عالم و معلوم و علم و

كشف و هم برهان علي

 

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 207 *»

ناطق و منطوق و نطق و

معني قرآن علي

صادر و صدر و صدور و

مصدر آنان علي

كعبه و ركن و مقام و

زمزم جوشان علي

مروه و خيف و مني و

مشعر سوزان علي

حامل عرش خدا

ركن ركين آن علي

آمرِ هر كُنْ فَكان و

قُدوةُ الامكان علي

وجه باقي خدا و

حقِّ جاويدان علي

ذات علياي خدا

نفسُ اللَّه سبحان علي

مَعدِن رحم و كرم را

ريشه و هم كان علي

طاهر و طُهر و مطهّر

بي كم و نقصان علي

در قيامت آن‏كه حُبّش

ثِقل هر ميزان علي

آن‏كه در فرمان او چون

بنده‏اي نيران علي

آن‏كه مدحش شد سراسر

جمله قرآن علي

| | |

 

 

اي علي جان    اي علي جان

اي تو مارا    جانِ جانان

اي كه شد نور جمالت روشني بخش دل و جان

اي كه شد عيد غديرت رشك عيد فطر و قربان

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 208 *»

اي علي جان    اي علي جان

اي تو مارا    جانِ جانان

من كه از چاه زنخدان تو نوشم آب حيوان

كوي تو شد مروه‏ام خويت صفاي من به دوران

اي علي جان    اي علي جان

اي تو مارا    جانِ جانان

من چه گويم از تو و خوي نكويت اي علي جان

دارد از خويت نضارت هر چه دارد باغ رضوان

اي علي جان    اي علي جان

اي تو مارا    جانِ جانان

من كه در كويت زنم هُو بينمت از حق چو عنوان

من كه در عشق تو هستم همچو طفل اين دبستان

اي علي جان    اي علي جان

اي تو مارا    جانِ جانان

گر كه سويم بگذري از لطف خاص خود خرامان

خاطرم آشفته سازي همچو آن زلفِ پريشان

اي علي جان    اي علي جان

اي تو مارا    جانِ جانان

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 209 *»

مدحتت را مي‏سرايم  همچو بلبل در گلستان

صد ترانه روي گلبن خوانم از اين طرف بستان

اي علي جان    اي علي جان

اي تو مارا    جانِ جانان

| | |

عشق تو عشق خداي

مهر تو دل را جلاي

نام ناميّت دواي

خاك درگاهت شفاي

هركه را بيني تو خسته

برسر راهت نشسته

دست او گيري ز احسان

رنج او سازي تو پايان

هركه حق را مي‏پرستد

در تو او را مي‏شناسد

هركه دل داده بدستت

مستِ از جام الستت

داده از كف هستي خود

شادِ او از مستي خود

رسته از خود او سراپا

گشته محو روي مولا

| | |

اي علي مست تو هستم

اي علي دستت بدستم

اي علي عهد تو بستم

عهد با غيرت شكستم

برسر راهت نشستم

ديده از غير تو بستم

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 210 *»

من كه از جام تو مستم

از خود و بيگانه رستم

اي علي من بنده تو

بنده شرمنده تو

لحظه‏اي بنگر بحالم

يك دمي بشنو مقالم

اي همايم سايه‏ام ده

مستمندم مايه‏ام ده

اي ترا لطف خدايي

تا به كي از ما جدايي

بر سر مهر ار كه آيي

حلّ مشكل مي‏نمايي

اي شهنشاه دو عالم

تا كي از هجرت بنالم

روسياهم  روسياهم

بي‏پناهم  بي‏پناهم

ره به جايي من ندارم

دل ز مهرت برندارم

| | |

اي كه در فرمان تو يكسر همه از مَه به ماهي

اي كه مي‏بخشي گدايت را نگين پادشاهي

مي‏شود بر ما ز لطفت افكني يكدم نگاهي

اي كه در چرخ ولايت اوّلين فرخنده ماهي

اي كه بر فرق نبوّت افسر و زرّين كلاهي

حق تعالي بر ملائك آمد از كارت مباهي

شد حقيقت آشكارا بر همه از تو كَما هي

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 211 *»

اي كه حق را در حقيقت مقصد و منظور و راهي

لايق مهرت نبيني گر مرا از روسياهي

من نمي‏گويم هميشه، كن نظر گاهي به گاهي

بگذر از جرم من اي شه گرچه كوهي را به كاهي

من ندارم آبرويي، ني مرا باشد پناهي

گر ببيني نامه‏ام را، بنگري يكسر گناهي

گر نسازي چاره‏ام را باشدم روز سياهي

هر دري بسته به رويم ننگرم غير از تباهي

گر نگيري دستم از مهر باشدم جا قعر چاهي

ليكن اين معني بدانم گر تو عذرم را بخواهي

كس نپرسد از من درمانده وقت دادخواهي

مؤمني يا كافري، مولايي يا عبد سياهي

چاره كارم جز اين نه، ني برم راهي به راهي

| | |

مهديا عيد غديرِ

شادي بُرنا و پيرِ

روز اعلان خلافت

از خداوند قديرِ

مصطفي9 باشد مبلّغ

سرزمين خم غديرِ

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 212 *»

مرتضي بعد از پيمبر

بر همه ديگر اميرِ

بعد از او اولاد پاكش

جاگزين اين سريرِ

آخر آنها تو هستي

دوره‏ات دور اخيرِ

حق تعالي مثل آنها

او تو را ظَهْر و ظهيرِ

اي شها عيد غديرِ

عيدِ مولا، عيد ميرِ

اي كه در فرمان تو

هرچه كه در بالا و زيرِ

اي كه در چرخ ولايت

روي تو مهر منيرِ

اي كه دلها را ز لطفت

هر دمي صدها بشيرِ

نكهت گيسويت اي شه

رشك هر مشك و عبيرِ

در بر جودت سليمان

كمترين عبدِ فقيرِ

اي كه حُبّت ثابت اندر

قلب هر صاحب ضميرِ

اي كه دلهاي محبّان

در خم زلفت اسيرِ

عاجز از دركت عقول و

اَلْسُن از وصفت قصيرِ

در پس پرده نهاني

غيبتت بر ما عَسيرِ

پرده از رخساره برگير

هرچه زود فردا چه ديرِ

مهديا بر ما نظر كن

عاشقانت را خبر كن

از ره احسان گذر كن

جانب ما هم سفر كن

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 213 *»

بيشِ ما را بيشتر كن

خير ما را بي‏شُمَر كن

بيشتر را بيشتر كن

بيشتر از پيشتر كن

آتشت را گرمتر كن

قلب ما را نرمتر كن

مست ما را مست‏تر كن

هست ما را هست‏تر كن

تير عشقت تيزتر كن

جام ما لبريزتر كن

اي شها بر ما نظر كن

از تغافل‏ها حذر كن

روز ما روز ظفر كن

دشمن ما دربدر كن

حال ما حال دگر كن

غفلت از دل‏ها بدر كن

شور شوقت شورتر كن

شمع ما پر نورتر كن

دور ما نزديك‏تر كن

فهم ما باريك‏تر كن

آه ما پر سوزتر كن

عقل ما افروزتر كن

كيسه ما پر ز زر كن

از همه دفع خطر كن

نخل ما را بارور كن

عمر ما را باثمر كن

روح ما را پاك‏تر كن

سينه ما چاك‏تر كن

كار ما را بي‏ضرر كن

سود ما را مستمر كن

جاه ما با عِزّ و فَرّ كن

سهم ما بي‏حدّ و مَرّ كن

| | |

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 214 *»

اگر آن عزيز زهرا

اگر آن ماه دل‏آرا

از پس پرده غيبت

چهره سازد آشكارا

ز جمال بي‏مثالش

دهد آبرو به دنيا

به سخن چو لب گشايد

ببرد قرار دل‏ها

اگر آن شاهد دل‏ها

اگر آن نوگل طه9

ز كَرَم كند نگاهي

دهد او عيدي ما را

نگرد شادي ما را

كند او به خنده لب وا

ببرد ملال دل‏ها

دهد او صفا به جان‏ها

اگر آن شاه زمانه

نكند جدايي از ما

بوزد نسيم رحمت

ز جِوار آن فريبا

اگر از سماء لطفش

به زمينه دل ما

بچكد اگر چو شبنم

كندش چو دشت خضرا

ز غم فراق رويش

همه را دلي نه برجا

من روسيه در امروز

دهمش قسم به زهرا

دهمش قسم به مولا

كه بخواند او خدا را

كه كند خدا ترحّم

به همه ز پير و برنا

دهد اذن در ظهورش

شود عصر هورقليا

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 215 *»

ز مدينه بهر ياري

رسد آن دلير احسا

كند اين غمين ز شادي

به رهش نثار جان را

| | |

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 216 *»

سرود:

 

 

غديريه

 

 

 

به مناسبت عيد سعيد غدير  1421

 

«عجب فرخنده اين عيد سعيد است»

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 217 *»

 

عجب فرخنده اين عيد سعيد است

براي مؤمنان روز نويد است

هر آن كافر كه بد ذات و پليد است

ز دين حق دگر او نا اميد است

علي جانم علي جانم علي جان (2)

علي اي جان جانانم علي جان (2)

بگو با آن‏كه از حق گشته است دور

رها كن كيش خود اي شخص مغرور

شود كوري عصا دار دگر كور؟

بيا تا گويمت آن‏چه مفيد است

علي جانم علي جانم علي جان (2)

علي اي جان جانانم علي جان (2)

اگر هستي تو حق‏جو در حقيقت

ببين حق با علي7 دارد معيّت

گواه قول من باشد وصيت

برو بنگر حديثش بس عديد است

علي جانم علي جانم علي جان (2)

علي اي جان جانانم علي جان (2)

علي جو تا كه حق را هم بجويي

علي گو تا بيابي آبرويي

علي حق را بود نام نكويي

محبش در دو عالم رو سفيد است

علي جانم علي جانم علي جان (2)

علي اي جان جانانم علي جان (2)

علي حق را چو آئينه نمايد

بغير از حق ورا نامي نشايد

چو حق ذاتش در آئينه نيايد

پس او را بهر تعريفش گُزيد است

علي جانم علي جانم علي جان (2)

علي اي جان جانانم علي جان (2)

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 218 *»

علي نورِ علي نورِ علي نور

از او روشن جهان چون وادي طور

ز حق دور آن‏كه باشد از علي دور

كجا دور از علي ديگر سعيد است

علي جانم علي جانم علي جان (2)

علي اي جان جانانم علي جان (2)

خدا را بنده مخلص علي است

سراپا نور خالص آن ولي است

در امكان او خداوند جلي است

كه او واجب‏نما نزد عبيد است

علي جانم علي جانم علي جان (2)

علي اي جان جانانم علي جان (2)

علي در ملك هستي حق مطلق

كه را شايد جز او گويد «انا الحق»

«يدور الحق معه و هو مع الحق»([117])

حديثي متقن و قول سديد است

علي جانم علي جانم علي جان (2)

علي اي جان جانانم علي جان (2)

علي خود تيغ «لا» در نفي باطل

كه «الاّ اللّه» از او گرديده حاصل

علي سرّ خدا در عرصه دل

كه پنهان گشته از آن‏كه عنيد است

علي جانم علي جانم علي جان (2)

علي اي جان جانانم علي جان (2)

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 219 *»

شد از او «قل هو اللّه» شرح و تفسير

ز «اللّه الصمد» باشد چو تعبير

بيان «لم‏يلد لم‏يولد» او گير

كه همتا كس براي او نديد است

علي جانم علي جانم علي جان (2)

علي اي جان جانانم علي جان (2)

علي علم اليقين عين اليقين است

علي حق اليقين عارفين است

علي كشف و شهود سالكين است

حقيقت از رخ ماهش پديد است

علي جانم علي جانم علي جان (2)

علي اي جان جانانم علي جان (2)

علي را دست حق در آستين است

علي از حق نشاني در زمين است

نبي را هم به حق او جانشين است

اگر چه از رياست پا كشيد است

علي جانم علي جانم علي جان (2)

علي اي جان جانانم علي جان (2)

علي را با خران كي كار باشد

كجا اهل هوي را يار باشد

علي شير خدا را عار باشد

كه بيند روبهي او را مريد است

علي جانم علي جانم علي جان (2)

علي اي جان جانانم علي جان (2)

علي آن مؤمني را پيشوا است

كه در طينت يكي با اوليا است

بجز مؤمن كه با او آشنا است

كه را مولا ز لطفش برگزيد است

علي جانم علي جانم علي جان (2)

علي اي جان جانانم علي جان (2)

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 220 *»

غديرش را بخوان در وحي منزل

كه شد دين خدا در آن مُكَمَّل

ديانت با ولايت شد مُسَجَّل

كلام حق در اين باره اكيد است

علي جانم علي جانم علي جان (2)

علي اي جان جانانم علي جان (2)

اگر بيني علي را نامراد است

بجايش سامِري عِجْلي نهاد است([118])

ز كين تيغ او اين ارتداد است

درون سينه‏ها كينش شديد است

علي جانم علي جانم علي جان (2)

علي اي جان جانانم علي جان (2)

علي قرآن ناطق بود و ليكن

نبودي گوئيا گوش شنيدن

نبودش محرمي در راز گفتن

ميان چاه رازش را دميد است

علي جانم علي جانم علي جان (2)

علي اي جان جانانم علي جان (2)

حديث منزلت را گر بخواني

مقام حضرتش را زان بداني

جدا او را ز پيغمبر نداني

در اين رتبت علي فرد و فريد است

علي جانم علي جانم علي جان (2)

علي اي جان جانانم علي جان (2)

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 221 *»

عدالت معنيش را از علي يافت

بر عصمت پرتوي هم از علي تافت

علي از بهر تقوي كِسوَتي بافت([119])

براي متقين تنها اميد است

علي جانم علي جانم علي جان (2)

علي اي جان جانانم علي جان (2)

علي را شيعه‏اي باشد كه نورند

همه مشتاق دوران ظهورند

به دورش همچو خورشيد و بُدُورند([120])

همه چُون مه كه از خور مستفيد است

علي جانم علي جانم علي جان (2)

علي اي جان جانانم علي جان (2)

همه مست از شراب كوثر او

همه نوري ز نور داور او

چو آئينه ز هر يك جلوه‏گر او

همه اسم و مسمّي آن وحيد است

علي جانم علي جانم علي جان (2)

علي اي جان جانانم علي جان (2)

ز عطر قرب او سرخوش مدامند

ميان بندگان صاحب مقامند

تمامي نخبگانِ از اَنامند

چو سلمان هر يكي نخل اميد است

علي جانم علي جانم علي جان (2)

علي اي جان جانانم علي جان (2)

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 222 *»

همه دورند ز دور جاهليت

همه غرقند به درياي ولايت

به دوش هر يكي بار هدايت

كه هر يك لطف حضرت را نويد است

علي جانم علي جانم علي جان (2)

علي اي جان جانانم علي جان (2)

خدا را جلوه كامل علي است

ز خلق ماسوي حاصل علي است

سلوني را فقط قائل علي است([121])

مقام او ز درك ما بعيد است

علي جانم علي جانم علي جان (2)

علي اي جان جانانم علي جان (2)

بهل غم را غمين ديگر كه عيد است

محبان را ز حق اجر مزيد است

عمل از نو كه ديوانت جديد است

كه باحبش نه بيمي از وعيد است

علي جانم علي جانم علي جان (2)

علي اي جان جانانم علي جان (2)

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 223 *»

 سرود:

 

 

 

غديريه

 

 

 

«عيد غدير و موقع تعيين رهبر»

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 224 *»

عيد غدير و موقع تعيين رهبر

شد موسم شادي شيعه بار ديگر

بعد از نبي رهبر اميرمؤمنان است

عيد غدير عيد سعيد شيعيان است

گوئيم به مهدي ما همه تبريك

اي نور چشم فاطمه تبريك

نصب خليفه سنّتي بوده ز داور

تعيين رهبر مي‏نموده هر پيمبر

اين دين كه دين خاتم پيغمبران است

نصب خليفه باعث اكمالِ آن است

گوئيم به مهدي ما همه تبريك

اي نور چشم فاطمه تبريك

بعد از اَداء آخرين حَجَّش پيمبر

شد جانب يثرب روان آن بر همه سر

خاتم كه در اين حجّ امير حاجيان است

همچون پدر بر مرد و زن او مهربان است

گوئيم به مهدي ما همه تبريك

اي نور چشم فاطمه تبريك

در وادي خُمّ غدير آن وادي نور

از بهر نصب جانشين گرديده مأمور

بر منبري شد كز جهاز اشتران است

وادي پر از جمعيت مرد و زنان است

گوئيم به مهدي ما همه تبريك

اي نور چشم فاطمه تبريك

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 225 *»

حمد و ثناء حق تعالي را ادا كرد

آن‏گه ز شأن دين بياني بس رسا كرد

گفتا كه آن‏چه دين حق كامل از آن است

عهد ولايت با اميرمؤمنان است

گوئيم به مهدي ما همه تبريك

اي نور چشم فاطمه تبريك

برتر ز عيد فطر و قربان باشد امروز

گرديده زين رو بر مخالف شيعه پيروز

نص غدير جاري دگر تا اين زمان است

بعد از نبي چُون او وصيّي در ميان است

گوئيم به مهدي ما همه تبريك

اي نور چشم فاطمه تبريك

پس اوصياي او معيّن گشته آن روز

مهدي بود آخِر كه باشد رهبر امروز

اَلْيومَ اَكْمَلْتُ بياني جاودان است

مَنْ كُنْتُ مَولاهُ دليل شيعيان است

گوئيم به مهدي ما همه تبريك

اي نور چشم فاطمه تبريك

مستي ما از باده خمّ غدير است

ساقي غلام حيدر آن پير خبير است

احسائي نام نامي آن بي‏نشان است

ما را ز خشم اولياء مِهرش امان است

گوئيم به مهدي ما همه تبريك

اي نور چشم فاطمه تبريك

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 226 *»

از دست او ما جامي از كوثر گرفتيم

در پرتو او ما ره حيدر گرفتيم

بَه بَه از اين عيدي كه مهدي شادمان است

عيدي دهد ما را چو او صاحب قِران است

گوئيم به مهدي ما همه تبريك

اي نور چشم فاطمه تبريك

ما حَبَّه حُبّ علي در دل چو داريم

باشد از آن حبّه هر آن طاعت كه آريم

سرخوش غمين زان حَبَّه در هر دو جهان است

مِهر علي ما را همه مُهر جَنان است

گوئيم به مهدي ما همه تبريك

اي نور چشم فاطمه تبريك

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 227 *»

رازي

 

 

با

 

 

مرتضي علي7

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 228 *»

بسمه تعالي و له الحمد

صلّي اللّه عليك يا سيدي و مولاي

يا اميرالمؤمنين7

 

اي رهبر راستين آيين

روشن به تو چشم ملت و دين([122])

سودا زده‏ات خرد علي جان

در معرفتت معطل است آن

اي نور خدا، ظهور بي‏حد

پيدا ز تو شد خداي سرمد

اي آيت بي‏مَثيلي حق

يكتايي حق و حق مطلق

اي جلوه بي‏مثال يزدان

اي مظهر عدل و داد و ايمان

تو آيه اكبر خدايي

ني حقي و ني ز حق جدايي

اي والي ملك دين علي جان

اي وارث مصطفي و قرآن

ذات تو منزه از صفات‏ست

ظاهر به صفات تو چو ذات‏ست

آئينه صفت دل محبّان

تا جلوه كني براي ايشان

مهرت شده مُهر دل علي جان

عشق تو حيات و روح ايمان

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 229 *»

خاطر ز تو انبساط يابد

مِهرت چو به دل دمي بتابد

دلباخته‏ات كجا رود؟ گو

جويد چو ترا ز كوي  «ياهو»

در عالم ما تو اولين بيت

زاييده شدي از آن در اين بيت

پاكيزه حرم ز بُت نمودي

بر دوش نبي قدم چو سودي

گفتي تو اذان به بام كعبه

تبيين به تو شد پيام كعبه

در ليله هجرت پيمبر

از بهر حفاظتش به بستر

خفتي تو به جاي او در آن شب

بس كرده مفاخرت به تو ربّ

بودي تو، چو، ثاني محمد

شايسته توست سرير احمد

در عيد غدير به روز نوروز

شد مِهر رُخت سپهر افروز

بودي تو خليفه و نبودي

از آدم و جنّتش نمودي

اي شير خدا به گاه خشمت

بينايي حق فروغ چشمت

شيران همه روبهي كنارت

بازي تو و آن همه شكارت

دشمن ز تو در هراس افتاد

راحت نبدش دمي نه هم شاد

هر لشگر  كافري ز تيغت

پيموده عجب ره هزيمت

در وصف تو بس نبي سخن گفت

اي بس ز فضيلت تو دُر سفت

رحلت چو از اين سراي بنمود

از ياد برفت هر آن‏چه فرمود

از راه هوس ز تو بُريدند

گوساله به جاي تو گُزيدند

راه تو به روي خلق بستند

از راه جفا دل تو خستند

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 230 *»

تنها شدي و چو بي‏كس ويار

كارت نه به كس، نه كس ترا يار

آتش به در سرايت افروخت

آن كس كه به سينه كينت اندوخت

زد با لگدش به در ز كينه

آزرد ز همسر تو سينه

هم پهلوي او شكست از در

افكند جنين وي ز مادر

سيلي بزدش چنان‏كه هوشش

از سر بشد و حُلي ز گوشش

حق تو و اهل و خانه‏ات را

پامال هوي نموده اعدا

عزّ تو و حرمتت شكستند

پيمان ولايتت گسستند

بر گردن تو رسن فكندند

از خانه به مسجدت چو بردند

جز فاطمه ياوري نبودت

زان روي شد او به جستجويت

تا دامن تو به چنگ آورد

در جمع خسان چو بانگ آورد

خصمت نه ترحمي بر او كرد

بازش ستمي ز كينه رو كرد

فرمان زدن چو كرد صادر

آن بي‏خبر از خداي قاهر

خستند ز تازيانه بازوش

چُون صورت و سينه و چو پهلوش

دستش ز تو تا جدا نمودند

دنيا ببرش سيا نمودند

آماده چو شد براي نفرين

تا نيست كند هر آن‏چه بي‏دين

گفتي منما تو اي كريمه

نفرين كه شود در اين جريمه

اسلام تباه و خلق نابود

اي آن‏كه تويي خزائن جود

بابت همه را چو رحمت عام

زنهار شوي تو نقمت عام

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 231 *»

پس راه شكيب بر گزيديد

عُزلت ز ميانه پيشه كرديد

بي‏ياور و بي‏كس و پريشان

افسرده‏دل و دو ديده گريان

از فُرقت مصطفي9 چو مجنون

وز حالت فاطمه جگرخون

حقت شده دستخوش ستمگر

جانت شده مشتعل ازين شر

دادي تو ز حال خود پيامي

در مسجد كوفه در كلامي

توفنده و سر بسر پر از سوز

رسواگر دشمن سيه‏روز

گفتي تو در آن ز درد پنهان

مشهور به «شقشقيه» شد آن([123])

پس چاره نديده‏اي بجز صبر

تا آن‏كه خدا دهد تو را اجر

صبرت چو كسي كه در دو چشمش

خار و خس و پي ز پي سرشكش

دارد به گلو چو استخواني

بر او گذرد چه؟ زندگاني

اسلام رهين صبرت اي شه

جن و ملكند مطيعت اي شه

در خانه نشستي از مروّت

بستي به رخت در از فتوّت

در حسرت همسرت چو شمعي

سوختي و زدي شرر به جمعي

زهراي عزيرِ تو جگرخون

آه و اَلَمش دمادم افزون

او بسته لب خود از شكايت

با كس نبُدش سر حكايت

از جور و جفاي خصم بي‏دل

جز درد و غمش دگر چه حاصل

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 232 *»

گاهي به بقيع و گَه اُحد رفت

ناليد ز فرقت پدر سخت

گاهي ز غم تو بي امان بود

خم شد كمرش ولي جوان بود

تا آن‏كه دگر توان نماندش

افتاد ز پا و كس نخواندش

جانش ز غمش چو آب مي‏شد

اركان تنش خراب مي‏شد

بستر نشُدش چو جاي راحت

ديگر نبُدش توان و طاقت

بس ناله به روز و شب همي كرد

مرگش ز خدا طلب همي كرد

تا آن‏كه به ماتمش نشستي

از هستي خود تو دست شستي

گفتي كه شكسته در وجودم

ركنِ دومِ نبودِ بودم

ديدي تو سرشك كودكانت

در رفتن مرغ آشيانت

نالان همه از فراق مادر

دل‏ها به دو نيم و تن در آذر

تنها چو شدي ز بعد زهرا

تيره به برت تمام دنيا

راز دل خود به كس نگفتي

در چاه چو گنج خود نهفتي

زان راز كسي خبر نگشته

گرچه فلك اين همه بگشته

آن اشك شب و نواي روزت

آورده خبر ز ساز و سوزت

بهتر ز پدر براي ايتام

بودت به همه محبت تام

بيمار و يتيم و بينوا را

دلسوزي تو اُميد تنها

محصول هر آن‏چه جمع كردي

بهر فقرا به دوش بردي

اي اصل كرم كرم نمودي

بر لوح زمان رقم نمودي

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 233 *»

معناي عدالت و مروّت

عفو و دِهِش و سَخا فتوّت

بودي همه شب تو در تب و تاب

در آتش و آب چو شمع محراب

در روز ترا نبود راحت

يك لحظه ز خدمتت فراغت

در گوشه انزوا بَد احوال

بودي تو حدود بيست و پنج سال

آنان كه ز تو بريده بودند

پا از ره تو كشيده بودند

چشم خرد از رخت ببستند

با خار هوي دلت بخستند

گوساله به جاي تو گزيدند

بس خواري و مسكنت كشيدند

بيدار شدند ز خواب غفلت

كردند همگي  چو با تو بيعت

شد بارِ دگر ترا مهيا

رنج و ستم و جفاي اعدا

بيعت شكنت، نه اهل خيرند

چُون عايشه، طلحه و زبيرند

از راه ستمگري عدويت

افراشت عَلَم به روبرويت

گفتي كه زمانه خوار كردم

با همچو تويي دچار كردم

گرديده قرين‏هم چه آسان

نام من و نام پور سفيان

از ظلمت و ظلم آن ستمكار

ديدي تو شهيد گشته عمّار

تا آن‏كه جفا دگر ز حدّ شد

با خارجيان ترا رَسَد شد

تكفير تو شد رواج بازار

هر لحظه نويي ز رنج و آزار

تا آن‏كه رخت ز خون فَرقت

گلگون شد و شد زمان فُرقت

زان، چهر فلك خراش برداشت

تاريخِ شهادت تو بر، داشت

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 234 *»

خون سرت از شفق نمايان

جوشد همه صبح و شب به دوران

فرياد كند به بي زباني

هر كس شنود به هر زماني

من خون سر شهيد پاكم

سر، باز، از آن و سينه چاكم

هستم چو گواه خون مظلوم

سويم نگرد دو چشم محروم

خواند ز خطوط خون‏نمايم

تا هستم و هست جاي پايم

«كاين تيره شب پر از جنايت»

«از پي بودش خور هدايت»

خورشيد چو دمد ز مغرب آن‏گه

روشن شود عالم از رخ شه7

آيد ز پس حجاب سردار

تيغ دو لبش به كف علي‏وار

گويد كه منم ولي هر خون

پامال نموده دشمن دون

خون علي و حسين و زهرا:

محسن ، حسن و تمام آبا:

خون شهداء حق به هر دور

از اول و آخر و ز هر كوْر([124])

غمنامه مرتضي7 غمين گفت

اين درّ ثمين، ز لطف شه سفت([125])

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 235 *»

غديريه

 

 

 

 

«تبارك ازين عيد و جشن و سرور»

 

«كه دارد در آن رهبر ما حضور»

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 236 *»

بسمه تعالي

 

تبارك ازين عيد و جشن و سرور

كه دارد در آن رهبر ما حضور

غدير است و برتر ز هر عيد ما

بود ياد بودي ز روز «بَلي»

مؤخّر شده در ظهور از دو عيد([126])

مقدم ازان دو چو آمد پديد

كه هر چه مقدم بود در وجود

مؤخر ز حكمت شود در شهود

بود علّت غائي روز و شب

ز خلق زمان بوده منظور رب

خدا نار و جنّت ازان آفريد

كه ظاهر كند قدر اين روز عيد

نمود امتحان خلق خود را باين

كه سازد جدا ممتحن از لعين

پس از مصطفي مرتضي رهبر است

چو بعد از نبي بر همه او سر است

نبي همچو شمس و ولي چون قمر

ازان نور خود گيرد اين سر بسر

نبودي اگر پرتو روي شه

كجا تابشي بودي از مهر و مه

نكردي اگر التفاتي ز مِهر

كجا گردشي بود بهر سپهر

اگر حَبَّه حُبّ مولا نبود

نبود خرمن كومه‏ها را وجود([127])

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 237 *»

اگر دانه مِهر او را خدا

نكِشتي كجا هستي گشتي بپا

بسائط نمي‏شد فراهم اگر

نبودي چنين خلقتي در نظر

نمي‏زد اگر تكيه بر تخت خود

دگر عرش و فرشي بجايي نبُد

بود دست تدبير حق چون علي7

ز امكان بعونش شود منجلي:

هران قابليّت چه خير و چه شر

بفعل آيد از قوّه سر تا بسر

حق او را ز نور خود ايجاد كرد

سپس هم به او هستي بنياد كرد

مفوض باو كرد هر كار خود([128])

چو يك پيكري بهر يك روح شد

منزّه بود از مَثَل كردگار

ولي در مثل حق شود آشكار

علي عبد حق و همه كائنات

عَبيد علي در حيات و ممات

هر آن‏چه، هر آن كس كه دارد،ازوست

چو فوّاره هر چه كه بارد ازوست

تبارك ازين بخشش خاص و عام

ازين فيض بي منتهي و مدام

فرستاده او بود هر نبي

ازو دارد اذن هدايت وصي

نگين نبوّت ازو يافته

هر آن‏كه شريعت بپا ساخته

همه نزد او عبد لايملكي

ثناگوي او روز و شب هر يكي

ولي خدا بوده در آن زمان

نه از آدم و ني ز عالم نشان

نه از عرش و فرش و نه لوح و قلم

نه از اَيْن و وَضْع و نه از كيف و كَمْ

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 238 *»

نه از نار و جنّت، نه حور و قصور

نه از روز و شب ني سنين و شهور

شد او ياور انبيا در نهان

مددكار خاتم نهان و عيان

خدا خوانده او را بقرآن «خبر»([129])

بود مبتدا او، بوجه ديگر

خبر مي‏دهد فعلش از فعل حق

چنان‏كه بود قول او قول حق

شده باب علم نبي حضرتش

كه روشن شود بهر ما رتبتش

بود مشتق از نام حق نام او

مي حق‏پرستي مي جام او

«حقيقت» كه احوال وي با خداست

«طريقت» ز رفتار وي پا بجاست

«شريعت» همان گفته‏هاي وي‏ست([130])

نهان چون عيان از براي وي‏ست

غيوب و شهود و هر آن‏چه دران

طفيل وجودش بدان بي گمان

ازان كعبه زادگاه وي‏ست

كه آنِ وي و بارگاه وي‏ست

دگر آن‏كه اين كعبه را باطني‏ست

چو دل بهر اين، اين وِرا چون تني‏ست

وِرا بيند عارف كه خود كعبه‏اي است

خود اصل است و كعبه وِرا جلوه‏اي است

كجا عارف است آن‏كه جويد وِرا

چه در كعبه يا دير و يا خانقا؟!([131])

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 239 *»

علي حقّ محض است و حق را مدار

بباطل سراها، علي را چه كار؟!

در آنها شياطين دارند حضور

علي با شياطين، بود قول زور([132])

علي هادي‏ست و هدايت علي‏ست

علي مرد دين و ديانت علي‏ست

قيامت شود رُتبتش آشكار

كه بعد از نبي باشد او تاج‏دار

بفرمان او دوزخ است چون غلام

خُذي ذا،ذري ذا بگويد امام([133])

بجنّت دهد جا هرآن رستگار

ازين رو قسيم نعيم است و نار

وليّش بمحشر بود سرفراز

عدويش دچار هزاران نياز

عذاب ابد را شود مستحِق

«منافق» بر او باشدي مُنطبق

علي مؤمن و اصل ايمان علي‏ست

علي عارف و اصل عرفان علي‏ست

نجاتي نباشد بجز حبّ او

تقرّب بحق را ز حُبّش بجو

چو بغضش بود اصل كفر و نفاق

منافق ندارد باو اشتياق

محبّت اساس ديانت بود

مُلازم دگر با برائت بود

دروغين بود بي‏برائت يقين

حديث صحيح آمده اين چنين

علي را مراتب بود در ظهور

كه جز حق ندارد در آنها حضور

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 240 *»

بود نام آنها مقامات حق

بتعبير مشهورش آيات حق

خدا در تمامي بود جلوه‏گر

كه گويا بجز حق نباشد دگر

نباشد نشان از خود حضرتش

زُدوده خودي را ز هر رتبتش

علي گر بگويد «انا الحق» رواست

نشان خدا در بر بنده‏هاست

ز غير علي، ناروا اين سخن

چو بانگ زغن نابجا در چمن

سزد «لي مع اللّه» گويد علي

كه از او، باو، حق شده منجلي

خدا را بود اسم اعظم علي

ظهور خدا در دو عالم علي

مقام دگر خود مسمّي بود

كه از اسم و رسمش مبرّا بود

مقام دگر هم ازين برتر است

كه «لا اِسْمي» حضرت داور است

مقامات برتر ندارد بيان

ز دركش عقول همه ناتوان

مقامات مادون آن رتبه‏ها

بود قابل فهم امثال ما

علي در مقامي «مشيّت» بود

كه آن مبدء و اصل خلقت بود

بآن آفريده خدا هر چه هست

و يا آفريند و يا بوده است

بود در مقام دگر ظرف آن([134])

چو مجراي آبي كه باشد روان

مشيت درين رتبه‏اش بر قرار

ازين رتبه‏اش مي‏شود آشكار

نخستين پديده بود بعد ازان

كه در مُلك امكان گزيده مكان

يكي بوده با مصطفي حضرتش

دران رتبه‏ها تا باين رتبتش

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 241 *»

دگر بعد ازين رتبه گشتند جدا

چو نوري كه گردد سرا پا دو تا

نه مانند اين عرصه‏ي فصل‏ها

كه باشد تباين ميان دو تا

دو تايي كه يكتا و عين هم‏اند

جدايند ولي باهمند و يك‏اند

يكي مظهر كلّ پيغمبري‏ست

يكي مظهر مطلق رهبري‏ست

نبوّت دران يك شده آشكار

درين يك ولايت بود پايدار

شدند هفت تعين سپس اين دو نور([135])

مكرّر شدند بعد ازان در ظهور([136])

چهارده همه جلوه حق‏نما

چهارده همه حجّت رهنما

چهارده چراغ هدايت همه

نخستين محمد9، پسين فاطمه3

براي بشر چون بشر گشته‏اند([137])

خداوند خلق‏اند و خود بنده‏اند([138])

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 242 *»

همه هاديند و همه پيشوا

همه در زمين جانشين خدا

خدا را همه آيت معرفت

نداده بكس حق چنين مرتبت

همه انبيا بر سر خوانِ شان

خلائق همه جيره خوارانِ شان

بدرگاهشان بنده‏اند سر بسر([139])

برحمت كنند بر خلائق نظر

همين رحمت عام رحماني‏ست([140])

كه مشمول آن هر چه امكاني‏ست

ولي شيعيان را دگر رحمتي‏ست([141])

كه خالي ز هر شقوت و نقمتي‏ست

چو دارد بدل شيعه مهر علي

بود در دل شيعه حق منجلي

بود باور شيعيان اين چنين

كه باشد ولاي علي اصل دين

ولاي علي عروه محكم است

دگر با ولايش نه جاي غم است

ولايش چنان گوهر پر بهاست

كه برتر ز مقياس دنياي ماست

ندانيم چه اندازه آيد بكار

فقط وقت مردن شود آشكار

كه دارد چه اندازه ارز و بها

دهد چون خدا شيعيان را جزا

بگو گر كه خواهي ز پل بگذري

حسابم نما حيدرا حيدري

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 243 *»

          نشيــدة

 

 

«الخاتميّــة»

 

 

«اليوم الرابع و العشرون من ذي‏الحجة

 

تصدّق مولانا اميرالمؤمنين7

 

بخاتمه الشريف علي المسكين و هو راكع

 

 و نزلت فيه «انما وليكم اللّه، الآية»

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 244 *»

          سـرود عربي

 

 

«الخاتَميّــة»

 

 

 

به مناسبت خاتم‏بخشي اميرالمؤمنين7

 

روز 24 ذي‏الحجة

 

و نزول آيه «انما وليكم اللّه»

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 245 *»

بسمه تعالي

«الخاتـَميّة»

 

صَلُّوا عَلي خَيْرِ الْوَري، بَعْدَ الْمُصطَفي9

بَدْرِ الْهُدي قَد حَمَلَ، بَعدَهُ اللِّواء

صَلّي عَلَيهِ رَبُّنا بَعْدَ ما صَلّي

عَلَي النَّبي الْمُجْتَبي، خَيْرَ ما صَلّي

ـــــــــــــــــــــ

اِنّا رُوينا اِنَّهُ جاءَ هذَا الْيَوْم

في مَسْجِدِ الْقُدْسِ النَّبي9، سائِلٌ مِن قَوْم

فَسائَلَ الْقَوْمَ فَقالَ اَيُّكُمْ يَؤُمّ

فِي اللّهِ اَنْ‏يُعْطِيَني ما بِهِ الْغِنا (2)

صلوا . . . .

ـــــــــــــــــــــ

فَما اَعْطاهُ اَحَدٌ مِنَ الْمُصَلّين

كَذا وَ لا مِنْ غَيْرِهِمْ مِنَ الْمُسْلِمين

فَصارَ خائِباً هُوَ مِنَ الْحاضِرين

اَرادَ اَنْ‏يُراجِعَ مِنْ غَيْرِ الْعَطاء (2)

صلوا . . . .

ـــــــــــــــــــــ

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 246 *»

مِنَ الْقَضاءِ كانَ مَولانا عَلِي

يُصَلّي فيهِ فيهمِ نُورٌ جَلِي

بِالْمُؤْمِنينَ راحِمٌ بِهِم حَفِي

وَ كانَ راكِعاً هُوَ حينَ ما اَحْفي (2)

صلوا . . . .

ـــــــــــــــــــــ

اَشارَ بِيُمنْي يَدَيْهِ اَيُّهَا السّائِل

خُذْ خاتَمي مِنْ اِصْبَعي لَيْسَ بِقائِل

فَاَخَذَ مِنْ يَدِه سُؤْلَهُ نائِل

فَاَظْهَرَ الشُّكْرَ لَهُ بَعْدَ ما اَثْني (2)

صلوا . . . .

ـــــــــــــــــــــ

راحَ هُوَ لِيَخْرُجَ بَعْدَ ما نالَ

فَصادَفَ خَيْرَ الْوَري عَنْهُ قَدْ سالَ([142])

اَعْطاكَ شَيئاً مِنْهُمُ نَعَّمَ([143]) قالَ

لاَِي شَي‏ءٍ تَسْأَلُ خَيْرَ([144]) مَنْ لَبّي (2)

صلوا . . . .

ـــــــــــــــــــــ

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 247 *»

قالَ لَقَدْ جاءَ الأَمينُ مِنْ لَدَي الرَّحْمن

في شَأْنِ مَنْ اَعْطاكَهُ اَنْزَلَ الْقُران

تَبَيَّنَ مَقامُهُ مِنْ ذاكَ الْبُرْهان

بَعْدَ الاِلهِ ثُمَّتَ بَعْدِي الْمَوْلا (2)

صلوا . . . .

ـــــــــــــــــــــ

وَ «اِنَّما وَلِيُّكُمْ» فيهِ قَدْ اُنْزِل

طُوبي لِمَنْ عَنْهُ اِلَي الْغَيْرِ([145]) ما يَعْدِل

وَيْلٌ لِمَنْ كانَ غَداً عَنْهُ في مَعْزِل

فَما لَهُ الْعُذْرُ اِذا كُشِفَ الْغِطا (2)

صلوا . . . .

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 248 *»

بسم اللّه الرحمن الرحيم

 

اللهم و صل علي وليّك المحيي سنّتك، القائم بامرك، الداعي اليك، الدليل عليك، حجّتك علي خلقك،

 و خليفتك في ارضك، و شاهدك علي عبادك،

 

اللهم اعزّ نصره و مدّ في عمره و زيّن الارض بطول بقائه

 

اللهم اجعلنا من اعوانه و انصاره و اتباعه و شيعته و ارنا في آل‏محمد: و اوليائهم ما يأملون و في اعدائهم ما يحذرون اله الحق آمين يا ذاالجلال و الاكرام

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 249 *»

 

ميلاديه([146])

 

 

« ولادت امام عصر7»

 

«آخرين تجلّي خدا»

 

«ولادت، غيبت، ظهور»

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 250 *»

 

بسم الله الرحمن الرحيم

صلي الله عليك يا سيدي و مولاي

يا بقية الله

 

بارقه‏اي از قدم به سوي امكان فتاد

جلوه تابشگري ز روي جانان فتاد

به چهره كائنات پرتو رخشان فتاد

جهان فرسوده بين چو نوجوانان فتاد

نسيم قدسي يكي به جان هستي وزيد

به روي عالم كشيد ز نور خود چون پرند

ز رحمت كردگار زدي يكي نوشخند

بر تن هر ذرّه‏اي لباس ديبا فكند

به هر چه دل بنگرد نمايد او را پسند

چو پرتو نور حق ز روي عالم پديد

عالم امكان همه چو باغ لاله شده

لطف الهي نگر چه هاله هاله شده

براي هر ممكني ز حق حواله شده

نصيب هر خاص و عام ز خُم پياله شده

موسم جود و عطا به خلق ممكن رسيد

خزائن غيب را درب كرم باز شد

بخشش رحمت ز حق دوباره آغاز شد

عنايت سرمدي با همه دمساز شد

دل ز وفا با صفا در تك و در تاز شد

كه بشنود از سروش مي‏دهد اينك نويد

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 251 *»

جمال حق آخرين جلوه‏گري را نمود

بار دگر پرده از چهره خود برگشود

تجلي اولين هر آن‏چه بودش نمود([147])

تمام اطوار او آمده اندر شهود

ز مشرق خاوران دميده خاور جديد

مظهر كل صفات جلوه‏گه مطلق است

گر چه شدي آخرين به رتبت او اسبق است

طلعت رخشنده‏اش آيه جاء الحق است

نور وي از نور ذات منبعث و منشق است

آيه يكتائي خداي فرد وحيد

عيسي گردون نشين كمينه دربان او

خواجه دوران خضر ريزه خور خوان او

چشمه حيوان نمي ز بحر احسان او

سراي مينو يكي جلوه رضوان او

به نزد خدّام او ملائكه چون عبيد

سامره يكسر ز نور گشته مثال عروس

ز مكرمت كرده او به تخت عزّت جلوس

عرش برين مي‏زند به پاي آن بقعه بوس

غبطه خورد بر زمين چو گنبد آبنوس

رشك جنان بيندش به ديده‏اي بس حديد

فرشتگان صف به صف ز آسمان موج موج

گرد زمين سر به سر خنده‏كنان فوج فوج

ز راز نرجس كنند زمزمه‏ها زوج زوج

باز به شادي همه گرفته بر اوج، اوج

گهي به تسبيح حق گهي به حمد حميد

خانه نرجس شده ز رحمت انباشته

بر سر او حق عجب جلالت افراشته

وقت سحر تا كه سر ز خواب برداشته

بهر ستايش رخش به خاك بگذاشته

همره فجر دوم صبح سعادت دميد

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 252 *»

مكان سراي حسن7 زمان ز شعبان نيم

صدف ز نرجس رحم گوهر چو درّ يتيم

به يك اشاره كند چهره مه را دو نيم

رحمت حق باشد و عذاب و خزي اليم

ولي هر مؤمن و بوار بر هر عنيد

سمي خاتم بود به باطن و هم علن

ولي مطلق چو او صاحب امر و زمن

غنچه بشكفته نرجس و پور حسن

شده چه روشن به او ديده دهر كهن

به گلشن يا و سين نوگل زهرا چميد

چونكه بُدي آخرين تجلّي كردگار

دگر نبيند به خود مثل وِيَش روزگار

براي حفظش خدا ز دشمن نابكار

نموده وي را نهان كه باشد او پايدار

ز ديده‏ها غيب شد كه هر كس او را نديد

ز سنّت موسوي خفاء حمل وِيَست

خائف از دشمنان غيبت طولانيست

سنّت عيسي در او خلاف در مهديست([148])

ز يوسف نازنين خلوت و تنهائيست

به سوي عرش عُلا پاي از اينجا كشيد

چو مصطفي9 در عروج همره روح‏الامين

ز دامن باب خود آن شه دنيا و دين

گاه براي لقاء مي‏شدي سوي زمين

به نزد مام و پدر تا كه دمي همنشين

دو حجت كردگار شوند به گفت و شنيد

حكيمه آن بانوي عصمت و عفت چنين

گزارشي مي‏دهد ز رشد آن نازنين

كه گه به گه ديدمي به نزد بابش قرين

جوان نو رُسته‏اي مهي عجب دلنشين

اشك شعف پي ز پي ز ديده‏ام مي‏چكيد

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 253 *»

به پنجمين سال خود ز دست دادي پدر

افسر شاهنشهي خدا نهادش به سر

دور امامت رسيد به خسرو دادور

حكيمه شد واسطه بانوي والاگهر

ميان آن سَرور و شيعه شاه فريد

غيبت صغراي او ز رحلت عسكري7

دويست و شصتم سنه ز هجرت رهبري

بيش ز هفتاد سال كرد چنين سروري

چهار نايب بُدي يكي پس از ديگري

ز نايبان برتر و اميد هر نااميد

سيصد و بيست و نهم چو ماه شعبان شدي

به روز نيمه از آن فرقت جانان شدي

شيخ اجلّ بوالحسن([149]) جانب رضوان شدي

غيبت دوم شروع اوّلي پايان شدي

نيمه شعبان از آن به هم شده حزن و عيد

غيبت كبري دگر نباشدش انتهاء

مگر كند شيعه را خدا بسي مبتلا

شود زمين پر ستم ز جور اهل دغا

براي اهل ولا نماندي از رخاء

غمين ز فضل خدا مكن تو قطع اميد

بگو شها از كرم پرده ز رخ برگشا

تا كه نمايد خدا ز چهره‏ات جلوه‏ها

ديده عشاق را خاك رهت توتيا

كوي ولايت شود كعبه اهل صفا

همه به درگاه تو چو بنده زر خريد

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 254 *»

تو از قيامت كني قيامتي را به پا

ز يك دمت مي‏شود زنده بسي مرده‏ها

به دست تو ميسم و به دست ديگر عصا

همچو قلم در كفت جَبهه چو لوح قضا

آتش و فردوس را خشم و رضايت كليد

اي كه ز لعل لبت چشمه آب بقا

بنده دربان تو موسي صاحب عصا

آينه‏دار رخت شمس و قمر در سما

نمي ز احسان تو سراسر ماسوي

عيسي و الياس و خضر ديده به فضل مزيد

جهان شود يكسره ز جلوه‏ات پُر ز نور

معاني حق همه بيابد از تو ظهور

حكومت اهرمن حيله‏گران شرور

منهدم و منهزم خوار و زبون همچو مور

ز سطوتت ميرمند به مثل موش خَويد([150])

عدل جهاني كني به پا به دوران خود

دست عنايت دراز از ره احسان خود

عقل بشر مي‏رسد به رشد تابان خود

ز يمن رباني مهر درخشان خود

بهر ظهورش همه دعا فراوان كنيد

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 255 *»

نشيدة ميلاديّه([151])

 

 

 

«في ولادة الامام الحجة بن الحسن8»

 

«عجل اللّه فرجه الشريف»

 

سرود عربي:

 

 

«جاء الامام المهدي»

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 256 *»

بسمه تعالي

 

البُشري البُشري:

جاءَ الامامُ المهدي

قَد جاءَنا لِيَهْدي (2)

صّلوا عليه (2)

ـــــــــــــ

مرحبا مرحبا:

يا قادِماً في السحر

اَنْ لا يريكَ القمر

كنتَ شديدَ الحذر

يا سيِّدَ الامجادِ (2)

صلّوا عليه (2)

ـــــــــــــ

اهلاً بِك اهلاً بِك:

اشرقتَ كُلَّ الوَري

جئتَ مِن بحرِ الضياء

حَمَلْتَ كُلَّ البَهاء

يا مُشْرِقَ الفؤادِ

صلّوا عليه (2)

ـــــــــــــ

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 257 *»

الحجّة الحجّة:

اِبْنُ الحسن وَ النَّرجس

مِنَ النورِ قَد غُرِس

قَد طَهُرَ مِنَ الرِّجس

هادٍ هو ابن الهادي

صلّوا عليه (2)

ـــــــــــــ

سامراء سامراء:

بوركتِ في هذا الشهر

في الليلِ الخامِس‏عَشَر

بالقائمِ المنتظَر

اَكرِم بكِ من وادٍ

صلّوا عليه (2)

ـــــــــــــ

وجهَ الله وجهَ اللّه:

لولا اَنتَ لَساخَتْ

اَلارضُ، لاَ اسْتقامتْ

تِلك الشِدادُ صارتْ

تَجري اِلي نَفادٍ

صلّوا عليه (2)

ـــــــــــــ

امرَ الله امرَ اللّه:

انتَ الامامُ الحاضر

و عالِمُ السَّرائِر

قد جاءَناَ البَشائِر

اَنتَ بينَ العبادِ

صلّوا عليه (2)

ـــــــــــــ

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 258 *»

الاَرْوَع الاَرْوَع:

راعَ الحُسنَ وَ الجمال

حُسْنك يا ذا الجلال

اَنْتَ الحُسْنُ وَ الكَمال

وَ مَقصدُ الوُرّاد

صلّوا عليه (2)

ـــــــــــــ

نورَ الله نورَ اللّه:

قد جِئتَنا مِن بَعيد

اَشْرَقتَ هذا الصَّعيد

اَسْعَدتَ كلَّ سعيد

هادٍ الي الرَّشادِ

صلّوا عليه (2)

ـــــــــــــ

يا غَمام يا غَمام:

اَنْتَ سَحابُ الرحمة

و كاشِفُ المهمة

و الشاهدُ لِلاُمة

و مَلْجَأُ الاَوتادِ

صلّوا عليه (2)

ـــــــــــــ

يا غايب يا غايب:

قلوبُنا، اِشتاقَتْ

صدورُنا قد ضاقَتْ

نفوسُنا قد ذابَت

عِظامُنا بَوادٍ

صلّوا عليه (2)

ـــــــــــــ

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 259 *»

يا مهدي يا مهدي:

ارواحُنا فِداكا

اَنتَ اهلٌ لِذاكا

و لم نَكُ لَولاكا

اَنتَ صَوبُ عِهادٍ([152])

صلّوا عليه (2)

ـــــــــــــ

تَحَكَّمْ تَحَكَّمْ:

اللهُ قد اَعطاكا

و الامرَ قد وَلاّكا

فيكَ معني حَلاّكا([153])

و الحقُّ مِنكَ بادٍ([154])

صلّوا عليه (2)

ـــــــــــــ

يا قائم يا قائم:

بنورِكَ اهتدَينا

بامرِكَ اقتدَينا

ظهورَكَ انْتظَرنا

ذلِكَ خيرُ زادٍ

صلّوا عليه (2)

ـــــــــــــ

يا اللّه يا اللّه:

عَجّل لنا ظهورَه

بارِكْ لنا حضورَه

سَهِّل لَه صدورَه

هذا اَقصَي المرادِ

صلّوا عليه (2)

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 260 *»

نشيدة ميلاديّه([155])

 

 

 

«في ولادة الامام الحجة بن الحسن8»

 

«عجل اللّه فرجه الشريف»

 

سرود عربي:

 

 

«قد جاء المهدي»

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 261 *»

بسمه تعالي

 

اَلشُّكرُ لِلّه (2)

اَلحَمْدُ لِلّه (2)

جاءَ الخَبَر عِنْدَ السَّحَر قَد جاءَ المهدي (2)

ـــــــــــــ

صَلّوا عليه

قَد مَهَّدَ لَه

اَيُّهَا السّادَة

خيرَالوِسادَة

نُبَشِّرُكُم، تِلْكَ الوِلادَة

بارِئُه مِنْ قَبلِ اَنْ‏يَراهُ بَصر

جاء الخبر. . .

ـــــــــــــ

في شَهْرِ شَعْبان

فَضْلاً و رَحمَة

مِنْ مَنِّ الْمَنّان

مِن بابِ الاِحْسان

وَ مِن قَضاءِ الْحَتْمِ لِلدَّيّان

قَدْ اَظْهَرَ وَليَّهُ فِي الخامِسْ عَشَر

جاء الخبر. . .

ـــــــــــــ

بُشْريكُمُ اليَوْم

اَكْرَمَنا اللّه

اَيُّها الاِخْوان

بِعِدْلِ القُرآن

قَدْ جاءَنا الْيَوْم، نورٌ وَ ايمان

فَاَنْزَلَ مِن قَبْلِه فيه مِن سُوَر

جاء الخبر. . .

ـــــــــــــ

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 262 *»

خَليفَةُ اللّه

وَ ناصِرُ الحَقّ

مِنْ بَعْدِ الحَسَن

نورُ المُهَيْمِن

وَ صاحِبُ الاَمْر، وَ ناشِرُ المَنّ

تَسَتَّرَ بِشَخْصِه مِن خَوْفِ الضَّرَر

جاء الخبر. . .

ـــــــــــــ

بِه تَجَلّي

جَعَلَ حُبَّه

رَبُّ الخَلائِق

اَعْلَي الوَثائِق

صَفّاهُ رَبُّه، عَنِ العَوائِق

بِيَدِه عِنْدَ الخُروج اَلحَقُّ يَظْهَر

جاء الخبر. . .

ـــــــــــــ

اَهْلاً و سَهْلاً

اَحْسِنْ اِلَيْنا

يا طارِقَ([156]) اللَّيْل

بِيَدِكَ النَّيْل

قَدْ جِئْتَ بِالنُّور، ما لَكَ مِن مَيْل

طُوبي لِمَن قَد زارَكَ حَيْثُما نَظَر

جاء الخبر. . .

ـــــــــــــ

راكَ النَّبي9

اَخْبَرَ الاِْله

حينَ ما سَري

فَضْلَكَ العُلي

وَجْهَكَ الْمُضيء، اَشْرَقَ السَّماء

وَ اَنَّكَ الْمَولَي الَّذي يُوَلَّي الْبَشَر

جاء الخبر. . .

ـــــــــــــ

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 263 *»

قِوامُ الْوُجُود

كُلُّ الْخَلائِق

نُورُكَ الفاضِل

فَضْلَكَ نائِل

لَوْلا ذاكَ النُّور، لا شَي‏ءَ حاصِل

كُلُّ الْوَري مِنْ نُورِكَ اَثَرُ الاَثَر

جاء الخبر. . .

ـــــــــــــ

لَوْلا وُجُودُه

كَذَا السَّموات

لَلاَْرْضُ ساخَت

لَمَا اسْتَقامَت

وَ ما عَلَيْها، فَلاَ اسْتَدامَت

لاَِنَّهُ القُطْبُ الَّذي فينا قَدْ ظَهَر

جاء الخبر. . .

ـــــــــــــ

بَدْرٌ اِلهي

لُطْفُهُ خَفي

فِي اللَّيْلِ طالِع

فَضْلُهُ واسِع

نُورُ الهِدايَة، لِلنّاسِ ساطِع

اَخْفي بَهاءُ وَجْهِهِ الشَّمْسَ وَ الْقَمَر

جاء الخبر. . .

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 264 *»

 

اشعاري از مجموعه‏ي:

 

«مولود شعبان، موعود دوران»([157])

 

 

þ  «مولاي من»

þ  «غايب حاضر»

þ  «تفسير «هو اللّه» »

þ  «غم دوري»

þ  «گرفتار هوي»

þ  «حسن خداداد»

þ  «جلوه جانانه»

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 265 *»

«مولاي من»

 

شاهنشه و مولا توئي

هم دين و هم دنيا توئي

صاحب لوا هر جا توئي

دست خدا شاها توئي

مهدي توئي مولاي من

مهدي مرا تا جان توئي

جانِ مرا جانان توئي

رنج مرا پايان توئي

مولاي من مولا توئي

مهدي توئي مولاي من

درد من است هجران تو

رنج من است فقدان تو

باشد دلم نالان تو

درد و دوا يك‏جا توئي

مهدي توئي مولاي من

ياد تو درمان من است

مهر تو ايمان من است

عهد تو پيمان من است

دل‏دار هر شيدا، توئي

مهدي توئي مولاي من

نامت شِفاي درد من

رحمي بر آهِ سرد من

عشق تو عمري عهد من

برتر ز هر والا  توئي

مهدي توئي مولاي من

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 266 *»

مسكين درگاهت منم

بر درگهت سر مي‏زنم

دانم كجا در مي‏زنم

مشكل گشاي ما توئي

مهدي توئي مولاي من

معشوق دلهائي بيا

پنهان پيدائي بيا

بر ما تو مولائي بيا

سرّ سويداها، توئي

مهدي توئي مولاي من

ما را چو كعبه كوي تو

شد قبله ما روي تو

مائيم اسير خوي تو

يكتاي بي‏همتا توئي

مهدي توئي مولاي من

اي سايه لطف خدا

ما را تو هستي رهنما

از تو وجود ماسوا

باقي و پابرجا، توئي

مهدي توئي مولاي من

اي راز هستي بودِ تو

هستي، كمي از جود تو

بود و نبود از بودِ تو

پيداي ناپيدا توئي

مهدي توئي مولاي من

هم شاهد و مشهود تو

هم ساجد و مسجود تو

هم عابد و معبود تو([158])

دنيا و هم عقبي توئي

مهدي توئي مولاي من

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 267 *»

باشي پناه مرد و زن

جاني تو و عالم چو تن

تن را دگر، در هم، مَتَن

مُنشي هر اِنشاء، توئي

مهدي توئي مولاي من

در اين شب غيبت شها

راهي به روي ما گشا

رحمي به حال ما نما

دُردانه زهرا، توئي

مهدي توئي مولاي من

بي روي تو رويم سيه

افتاده‏ام حالت تبه

جويد غمين عفو گنه

گر حال من جويا، توئي

مهدي توئي مولاي من

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 268 *»

«غايب حاضر»

 

اي شاهد دل‏ها، مه بي‏مثل و يگانه

اي از غم هجر تو همه پير زمانه

مشتاق وصال تو دل عارف و عامي

سيلاب سرشك همه از ديده روانه

سرگشته كويت شده هر پير و جواني

روزي رسد آن روز ظفر شأن تو يا نه

خاك ره تو كحل بصرهاي محبّان

خونين دلشان تير محَن را چو نشانه

از فرقت تو گشته پريشان همه دل‏ها

اي حاضر هر جمعي و غايب ز ميانه

بي‏وصل گل روي تو گل رنگ ندارد

پژمرده گل و گلبن و مينوي و جوانه

از پرتو رخسار تو روشن مه و خورشيد

تيره ز فراقت شده هر محفل و خانه

 

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 269 *»

كعبه به حرم مقصد حجّاج ز هر سو

مقصود دل عارفي و كعبه بهانه

پيدا همه جائي تو به چشم دل عارف

بيگانه تو را مي‏طلبد خانه به خانه

افسرده ز هجران تو هر صامت و ناطق

ليكن زند از سرّ همه شعله زبانه

لب بسته و گويا همه در وصف تو حيران

مدحت ز، كه آيد؟! به غزل يا كه ترانه

بيهوده غمين مي‏برد اميد وصالت

اي صبح اميد شب يلداي زمانه([159])

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 270 *»

«تفسير هو اللّه»

 

اي آن‏كه توئي دلشدگان را همه شاهد

اي طلعت تو قبلگه طاعتِ عابد

تا كوي تو شد كعبه دل‏ها به حقيقت

حق جلوه‏گر آمد به رخت بر دل ساجد

تنها نه ملك را شده‏اي علّت سجده

هستي جهت سجده هر ساجد و عابد

آن كس كه به راهت دهد از كف همه هستي

او هستي بي‏حدّ و ابد را شده واجد

با نعمت ديدار تو خوش جنّت فردوس

با نقمت هجرت بود آن دوزخ و فاقد

يكتائي ذات و صفتت معني توحيد

تفسير هو اللهي و هم موقع واحِد

سودي نبود در دو جهان غير ولايت

هر صَفْقَه ديگر بود آن باطل و كاسد([160])

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 271 *»

صادر ز تو هر فيض و توئي مبدء فيّاض

لطف تو عميم و كرمت واصل و زايد

دست تو بود مصدر هر منع و عطائي

بازوي خداوندي و هم پنجه و ساعد

حق نور ترا كرده تمام از ره احسان

گر چه نپسندد ز هوي مشرك و حاسد

آيا شود آن روز ظفر شأن تو نزديك

گِردت همه ياران ز وفا طالب و قاصد

شادان ز ظهورت شود اين پير غمينت

خواند غزلش را شودش لطف تو عايد

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 272 *»

«غم دوري»

 

اي دلشدگان را كه توئي شاهد دلدار

اي دلبر جانانه دلهاي گرفتار

هر كس به خيالي ره كوي تو گرفته

ما را نبود فكر و خيالي به جز از يار

دل‏هاي گرفتار تو فارغ ز غم غير

دربند غم عشق تو ديوانه و هشيار

تا كي ز جدائي همه عشاق تو بي‏دل

برجا غم هجران تو اي مونس و غم‏خوار

اي عِزّ خداوندي، و اي شوكت ايمان

تا چند عزيزان تو در دست ستم‏كار

بنما ز ترحم نظري اي همه را كس

بيمار عنايات توئيم اي تو پرستار

دانم كه نيم لايق الطاف تو اي شه

دانم كه ترا هست از اين نسبت من عار

 

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 273 *»

جز لطف توام نيست مرا راه علاجي

غير نظرت مرهم اين سينه افكار

سوزد همه را آتش هجران تو زين رو

باشد همه را آه دل و ديده خونبار

اي مصلح كل، عدل خدا، حجّت يكتا

تا چند پسندي تو چنين رونق فجّار

بنگر همه جا گسترش فتنه و بيداد

بر عزّت كافر بنگر حرمت بدكار

رو كرده غمين جانبت از هر كس و هر جا

بي‏راهه و بيگانه چو بيند همه اغيار

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 274 *»

«گرفتار هوي»

 

شهنشاها، اميرا، از چه با ما

نپوئي لحظه‏اي راه مدارا

ترحم كن به بخت واژگونم

به دوران تباهم، جان مولا

نشد آگه دلم از حق‏پرستي

نه طرفي بستم از توحيد يكتا

نرفتم سوي مستوري ز مستي

نه كامم حاصل از ايمان و تقوي

اسير نفس سركش طبع بدخو

گرفتار هوي غافل ز عُقبي

خدا را كن ترحّم بر من زار

نجاتم ده كه گشتم خوار و رسوا

ز هجرانت صبوري نايد از من

كجا از بي‏دلي آيد شكيبا

به كيش عاشقان زشتم ازين رو

كه سازم سوي غيرت ديده‏ام وا

نشايد ديده بستن از رخ خور

نزيبد كمترين بودن ز حِربا

سزد ديدن ترا در عاشقي كه

تهي از خود پر از تو او سراپا

ندارد همّتي غير از رضايت

به جز كويت نگيرد جاي و مأوا

غمين خواهي اگر سود دو عالم

بجو سوداي عشق آن دل‏آرا

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 275 *»

«حُسن خداداد»

 

مگر باشد دلي از سنگ خارا

كه در هجران تو پايد شكيبا

اگر از منظر خود پرده‏گيري

ز خجلت پرده گيرد هر چه حورا

بسي چرخيده چرخ گرد و گردون

كه تا آورده‏ات از صلب آباء

بسوي بطن پاك مادراني

كه فخر آدمند و فخر حوّا

نموده از تو آدم بس مباهات

بر اجناس خلايق غيب و پيدا

توئي يوسف به مصر حُسن و خوبي

خريدارت هزاران يوسف اما

همه حيران از آن حسن خداداد

شده از ياد هر يك حُسن آنها

همه دل‏داده و مفتون حسنت

به سر سوداي تو مجنون و شيدا

نه يادي از زليخا و جنونش

نه از قيسي نشان و ني ز ليلي

نه نامي در ميان از شوق وامق

نه ديگر سرگذشت عشق عذرا

جهاني زنده داري از دمي تو

كه جان بخشي تو بر صدها مسيحا

غمين بي‏دلت را يك تبسم

نمايد شادمان تا صبح فردا([161])

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 276 *»

«جلوه جانانه»

 

جان‏ها همه را جلوه جانانه توئي تو

دل‏ها همه را دلبر مستانه توئي تو

در پرده نهاني و عياني تو ز هر سو

پيدا ز در و بام و ز كاشانه توئي تو

شوريده بود مرغ دلم بي‏گل رويت

آرامش اين مرغك ديوانه توئي تو

دل جاي غم هجر تو و عشق تو باشد

بنما نظري صاحب اين خانه توئي تو

آن خال لب و طرّه گيسوي سياهت

افسونگر دل دام دل و، دانه توئي تو

آن باده تسنيم كه شد، وعده به جنت

مي‏خانه و خمّش تو و پيمانه توئي تو

ويرانه اگر دل شود از حسرت رويت

آن گنج نهان گوشه ويرانه توئي تو

 

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 277 *»

يكتائي تو علّت آبادي كعبه

ويرانگر هر ديري و بت‏خانه، توئي تو

اين خانه هستي كه خدا كرده بنايش

داريست كه ديّار در اين خانه توئي تو

اي قطب حقيقت كه ترا حق شده محور

حق را تو به حق شمعي و پروانه توئي تو

ديوانه بود هر كه نپويد ره عشقت

معشوق دل عارف فرزانه توئي تو

آن كس كه غمين بدرقه‏اش حرز سلامت

خواند به كفش سُبحه صد دانه توئي تو

همّت ز تو خواهد به رهش عشق و طلب او

آن كس كه دهد همّت مردانه توئي تو

شاهي كه بود بندگيش فخر دو عالم

كمتر كرمش افسر شاهانه توئي تو

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 278 *»

 

مُخمَّس

 

 

 

«سرّي از اسرار غيبت،

 

 

دورنماي دوره‏ي ظهور»

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 279 *»

بسمه تعالي

 

رهنمائي بُد مرا آگه ز راز كردگار

سينه‏اش بحر معاني در دلش انوار يار

مخزن علم لدنّي پارسائي، استوار

مِهْرباني، كاردان و سالكي خدمتگزار

عاشق وارسته‏اي دلداده‏اي بس بي‏قرار

گفتمش روزي ز باب مسأله اي سرورم

اي كه از راه كرم منّت گذاري بر سرم

در كنارت مي‏نشاني چون مني را محترم

از خدا خواهم نيايد اين عنايت باورم

تا كه پا بيرون نهم از حدّ خود در فكر و كار

اي كه هستي همچو پيغمبر9 ميان امّتش

جانشين حجت حقي به عصر غيبتش

سرپرستي مي‏كني ز ايتام او در فرقتش

خادمي هستي صدوق و با خلوص دولتش

جان صدها چون من اُفتاده‏اي بادت نثار

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 280 *»

تا به كي باطل قوي و غالب و قاهر بود

ظلمت طغيان چرا با رونق و ظاهر بود

حق ز چه مغلوب دست دشمن كافر بود

روز اهل حق سيه روشن شب فاجر بود

از چه رو در پرده خورشيد است و خُفاش آشكار

او برآشفت از سخنهاي من افسرده حال

از زبان حال و قالم شد گرفتار ملال

آن‏كه از رخسار او پيدا شكوه ذوالجلال

حق نمايان از كلام با نظامش در مقال

با تأسف رو به من كرد و شدم من شرمسار

گفت اي غافل ز كار حقّ و حدّ خويشتن

بي‏خبر از خير و شرّ و سود و ضرّ هر سخن

نور حق در پيكر عالم چو جاني در بدن

گر كه با چشم بصيرت بنگري سرّ و علن

غير او كس را نبيني در ديار آن نگار

جز صداي او صدائي نشنوي با گوش دل

گر نباشي كور و كر در باطن اين آب و گِل

نور حق باشد ظهور حق كه آمد مضمحل

در بَرِ حق تا كه شد از نار حُبّش مشتعل

اسم اعظم، نور اَنور آيت پروردگار

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 281 *»

تا كه شد رخسار او تابان ز صبح راستين

عالم امكان سراسر فيض‏ياب آن مِهين

بلكه هستي سر به سر از چشمه فيضش كمين

يعني از روز ازل تابيده آن نور مبين

هر چه فعليّت در امكان باشد از آن كامكار

گر وجود او نبودي علّت كون و مكان

باعث ايجاد هستي هم نبودي در ميان

گر كه او آمر به امر كُنْ نمي‏شد بي‏گمان

يك نشاني در همه امكان نجستي از فَكان

علّت كُلّ، كُلّ علّت بهر هر خُرد و كبار

ني شريك حق بود آن نور و ني باشد قديم

او مشيّت را قوام و او بود اصل قويم

گر چه خود محتاج حق است و به خود باشد عديم

مبدء خلق و به حق برپا و او فرع كريم

برتر از هر حدّ و وصف و برتر از هر اعتبار

چون وجودش را نباشد ابتدائي از زمان

ني حد و اندازه‏اي با بودِ او شد توأمان

پس نباشد انتهاء و مقطعي از بهر آن

اوّل و آخر هويدا شد ازو در اين جهان

باشد از هر بدء و عودي او بري‏ء و بركنار

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 282 *»

همره با بود او بودي نبود از آب و خاك

ني ز آدم اسم و رسمي ني ز ارض و ني سماك

ني نشاني از نجوم و ني ز صبح سينه‏چاك

ني ز دنيا ني ز عقبي ني ز فوز و ني هلاك

روشنائي، تيرگي، ني، ني بُدي ليل و نهار

هر چه غير از حق و، او، شد از وجودش جلوه‏گر

قطره‏اي از قلزم جود وي آمد سر به سر

ور نه در بحر عدم بودي تمامي مستقر

بي‏كران درياي جود حق تعالي را نگر

كي توان منع و عطايش را كس آرد در شمار

نور حق را همچو اين مهر سپهر ظاهري

انجمي باشد به گِردش، دائر و او محوري

دوره خود را نمايد طي چو سال خاوري

هر مَهي، ماهي بود او را سراسر مظهري

نزد حق باشد شهور سال‏ها هشت و چهار

تابش هر يك بود از تابش آن خور يقين

آيتش را اكتساب مه ز مهر ما ببين

در كلام با نظام اوّل آنها چنين

آمده كَالضَّوْءِ مِنَ الضَّوءِ بيان راستين

نسبت خود را چو گويد با حبيب كردگار

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 283 *»

آخرين مجلاي آن نور الهي شد عيان

از سپهر وحدت مطلق در اين آخر زمان

سرّ غيب حق نمايان شد چو بر خلق جهان

جلوه‏گر بي‏پرده رخسار خداي لامكان

زآن‏كه ظاهر در ظهورش اَظْهر است اي هوشيار

مهر رويش از همه آفاق هستي ظاهر است

بر سحاب كفر و طغيان نور پاكش قاهر است

گر كه در پرده ز جور اشقياء كافر است

نور او در ديده اهل ولايش باهر است

او ز چشم دشمنش شد مستتر اندر ستار

مستتر شد در حجاب غيبتش آن آفتاب

دلبر دلدادگان بر چهر ماهش زد نقاب

تا نيابد ره به سويش دشمن خسران مآب

خون او ريزد چو آباء كرامش با شتاب

نور حق را مظهري ديگر نماند زين شرار

ليكن از رحمت بتابد بر دل اهل ولا

همچنانكه خور بتابد از پس ابر سما

پرورش يابد هر آن‏كه قابل آمد در صفا

نونهالان بهاري در گلستان وفا

آيتش خورشيد پشت ابر تيره در بهار

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 284 *»

او اگر بندد دمي چشم عنايت زين جهان

كس نمي‏بيند دگر يك نور حقّي در ميان

هر چه نور و رحمت و خيري بود در هر زمان

باشد از لطف عميمش بر گروه انس و جان

ورنه كي معلوم ما گشتي يميني از يسار

گر نبودي در زمين از حق‏تعالي، لحظه‏اي

اين بقيّت، كي به‏جا بودي زمين و ذرّه‏اي

ني سمائي، ني فضائي، ني خدا را بنده‏اي

ني دگر جان و نه قالب، مرده‏اي يا زنده‏اي

ني هوائي، ني كه خاكي، ني نشاني زآب و نار

غيبتش چندان نپايد مي‏رسد دور ظهور

دير يا زود، آيد آن عصر سراسر پر ز نور

مؤمنان را موسم آزادي و فصل سرور

كافران را نوبت پاداش مستي و غرور

گرچه در اين دوره در نازند و در خواب خمار

مظهر اوّل ز رحمتهاي حق دادي خبر

مظهر آخر ز خشم حضرتش دارد اثر

رحمة للعالمين در وصف آن مظهر نگر

منتقم شد اسم اين مظهر در اين دور دگر

پس همان رحمت غضب باشد كه مي‏آيد دوبار

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 285 *»

برطرف گردد دگر عُسر و حَرَج از مقدمش

نوبت يُسر و فرج آيد ز، فرّ دولتش

جلوه در بيت اللَّهِ ظاهر نمايد حضرتش

رونق بيت و حرم افزايد از آن طلعتش

آن‏كه از خاك قدومش مكّه دارد افتخار

مي‏دهد تكيه به بيت طاهر حق آن جناب

چون‏كه برگيرد ز چهرش آن ولي حق نقاب

بعد تعريف خود آرد بر زبان درّ خوشاب

ياورانش را بخواند بهر ياري در ركاب

خيل يزدان هر كجا، آيند براي كارزار

هر يكي در زير ران خود كشيده اَشْقري([162])

سينه از كين عدو پر، خشم او چون صرصري

در اطاعت پشت هر يك زآن تمامي چنبري

در بَرَش در صف چو احمد([163]) باشد او را لشگري

مي‏شوند لبّيك‏گويان مجتمع بر گِرد يار

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 286 *»

رايَت نَصْرٌ مِنَ اللّهي او را جبرئيل

مي‏گشايد بر سر آنها به فرمان جليل

پرچم باطل نگون و رهروانش بس ذليل

پيروان حضرتش را حق ز لطف خود دليل

عيسي مريم وزير آن شه والاتبار

شادمان اهل ولا و در هراس اهل ستم

حق زند لبخند شادي چهره باطل دژم

رُعب افتد در دل كافر به دوشش بار غم

محشر صغري شود برپا چو برگيرد عَلَم

ني دگر باشد مجالي تا گريزد نابكار

مي‏شوند اهريمنان يكسر سراسيمه چنان

ناشناسند سر ز پا پا از سر و تن‏ها ز جان

زندگاني تنگ گردد آن‏چنان بر ناصبان

فضله خود را خورند و در عذاب بي‏امان

سوي دوزخ فوج فوج از تيغ برّان رهسپار

چون گشايد از جمال بي‏مثال خود نقاب

در صف هيجا در آيد ز ابر غيبت آفتاب

آتش خشم خدا باشد كه يابد التهاب

يا بگو حق از كمين آيد برون بهر عذاب

نام او نار آمد و اصحاب او اصحاب نار([164])

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 287 *»

لشگرش مردان حق و بهترين مردمان

بر مراكب مي‏درخشند جمله همچون اختران

مي‏خرامند در ركابش مي‏چمانند سروسان

مردمي صاحب‏دل و با همّت و نام‏آوران

سروراني بر رعيت، در برش كمتر ز خار

بر سر هر يك ز فضل حي سبحان مِغْفَري

بر تن يك يك، يكي خفتان ز حفظ داوري

هر كدامي بر تكاور آيتي از صفدري

از پي كيفر خروشان همچو قهر حيدري

هر تني را قوّت چل تن ز خلق روزگار

آن يد مبسوطه حق در ميان هر دو صف

چون بگيرد ذوالفقار مير اژدر، در، به كف

از نيام آرد برون، خون ريزيش باشد هدف

مؤمنان را شادي افزايد منافق را اَسَف

از نهيبش مي‏شود صفّ مخالف تار و مار

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 288 *»

همچو باران مرگ بارد از دم تيغ يلان

ابرسان گيرد فضا را گرد و خاك مركبان

زَهره‏ها را پاره گرداند نهيب پُردلان

در تكاپو هر طرف، دشمن گريزان بي‏امان

كس كجا بيند كسي را در غبار مرگبار

تيره گردد گنبد خضرا ز گرد سمّ خيل

روز نابود منافق تيره‏تر گردد ز ليل

جز فناء خود ندارد كافري در سينه ميل

توده غبراء شود رنگين ز خونابي چو سيل

خون ناي هر دني و ناكسي در جويبار

بهر كافر هر كجا رويد چو لاله تيغ تيز

بر سرش بارد چو ژاله ز آسمان مرگ و ستيز

خصم دون را كي بود از خنجر برّان گريز

نيزه و پيكان و سنگ و نعره‏هاي جست و خيز

پرده‏هاي گوش دشمن پاره از بانگ شعار

بر سر ناصب كجا ماند دگر خودي به جا

ضرب تيغ جان‏گزا باشد وِرا مِغْفَر روا

بر تن رجسش به جاي درع آهن جابه‏جا

زخم تير و نيزه و شمشير و سمّ اسبها

مي‏چشد كيفر ز نخوت‏هاي خود بس خوار و زار

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 289 *»

مي‏بُرد بند دلش را تيغ برّان غضب

حاصلي ديگر نبيند غير خسران و تعب

از خدا هر دم نمايد لحظه‏اي راحت طلب

مي‏درد شمشير خارا در، دل آن بي‏حسب

گوشه‏اي باشد همه از كيفر روز شمار

جوشن و پيكر شود درّيده از نوك سِنان

تارك و اسپر بدرّد خنجر مهدي نشان

سينه و درعش بهم دوزد خدنگ خون‏فشان

بر زمين غلطد ز مركب راكب از گرز گران

سربه‏سر بر هر نفر تيغ و سنان آيد به كار

كوي و برزن مي‏شود رنگين ز خون خصم دون

دشت و صحرا هم ز خوناب عروقش لاله‏گون

هر كجا و هر طرف گيرد سراسر بوي خون

كس ندارد جرأت آن‏كه نمايد چند و چون

مالك كُلّ رقاب در كف بگيرد ذوالفقار

حمله آرد گه به قلب و گه يسار و گه يمين

گه به ساقه گه به صدر و گه ز پيش و گه پسين

همچو ژاله سر ز پيكرها بريزد بر زمين

باغ دين را خرّمي بخشد چو فصل فرودين

گردد از خونريزيش هر نابكاري داغ‏دار

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 290 *»

خشم او چون آتش و سوزد شرارش سربه‏سر

هر كجا يابد نشان ظلم و كفري خشك و تر

دست حق باشد كه آرد ز آستين خود به در

آن امير مقتدر، آن شبل شير حيّه‏در

هر كجا رو مي‏نهد، دشمن بگويد الفرار

او چرا منّت برد از ضرب تيغ و نيش تير

يا كه از رُمح ممدّد يا تكاور يا ظهير

آن شهنشاهي كه عبدش بر ملائك شد امير

آن‏كه فرمانش برد عزريل و رضوان و سعير

ماسوا فرمانبرش باشد ز طوع و اضطرار

آب شمشيرش بگيرد همچو طوفاني جهان

نوح و طوفانش رود از خاطر اهل زمان

تا كه لنگر افكند بر جودي رحم و حَنان

كشتي جودش كه جود حق بود از آن عيان

ناجي آن باشد كه بر كشتي او گردد سوار

در كفي دارد عصا در كفّ ديگر ميسمي

ميزند بر جَبهه كافِر عصايش را دمي

مي‏نويسد كافِرٌ حَقّا سپس هم خاتمي

مي‏نهد بر جبهه مؤمن به مثل درهمي

مُؤْمِنٌ حَقّا شود نقش مدام و خوش‏نگار

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 291 *»

اي بسا هيكل شود رسوا چو عجل سامري

با خُواري گِرد او باشد گروه كافري

دين فروش احمقي مستِ غرور و خاسري

اسم دين در دست او چون مايه دست تاجري

با رداء و سُبحه‏اش سازد ضعيفان را شكار

لب فرو بست از سخن آن رهنماي پاك و راد

گفتمش ديگر بگو از آن خَسان كج نهاد

تا كني شادان دلم چون آوري ز آن دوره ياد

اي كه هستي در بيان اين حقايق اوستاد

بازگو با ما تو از دوران شاه تاج‏دار

در جوابم گفت با حالي اسف‏بار و حزين

بيش از اين گفتن نشايد زين سخنها اي غمين

بايدم كوته سخن، دم دركشيدن بعد از اين

تا كه خود بيني بچشم دل ز اسرار مكين

رو به سوي شه بيار و گو چو من اي شهريار

من كه هستم بنده‏ات اي يادگار هفت و چار

از كرم آور مرا از چاكرانت در شمار

گر كه باشد يك نفس باقي مرا در روزگار

سركنم آن‏را به يادت باشدم اين افتخار

مي‏برم از دار دنيا، من همين دار و ندار

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 292 *»

 

اشعاري از مجموعه‏ي:

 

 

 

«وجه اللّه الباقي»

 

«عليه السلام و عجل اللّه فرجه»

 

 

 

كه در 15 شعبان المعظم 1417 منتشر گرديد.([165])

 

 

 

 

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 293 *»

 

اين وجه اللّه الذي

 

 

 

 

اليه يتوجه الاولياء

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 294 *»

راز و نيازي

 

 

 

به درگاه

 

 

 

ولي كارساز

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 295 *»

يا سيدي و مولاي يا بقية اللّه

 

مهدي توئي كه مي‏دهي از حق به ما خبر

در پرده از چه‏اي و نيائي ز پرده در

دل‏ها همه چو وادي سينا نما، ز مهر

مدهوش جلوه‏ات بنما گر چه يك نظر

پير و جوان نشسته به راه تو منتظِر

نوحه‏سُراي فرقتت اي يار منتظر

شرح فراق تو همه جا ورد هر زبان

داغ غمت چو لاله نشانه به هر جگر

پروا نباشدت ز چه رو، زين همه جفا

بر كُشتگان وادي عشقت دمي گذر

سوزد شرار آه اسيران عشق تو

هر دل اگر چه سنگ، و يا آن‏كه سخت‏تر

اي مظهر جمال الهي بگو چرا

پنهان نموده‏اي ز همه چهر چون قمر

 

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 296 *»

گر، ما بديم، علاج بدي‏ها به دست تست

اي در كَفَت زمام هر آن‏چه ز خير و شر

ديدار خود حوالت ما كن ز لطف خاص

اي مهر بي‏قرين سپهر جلال و فر

روزي شود كه بينمت و نقد جان دهم

ديگر نباشدم به خدا آرزو دگر

صبح اميد خلق ستمديده روي تست

اي رايت تو پرچم نصرست و هم ظفر

پايان بده به شام دراز ستم شها

اي در كف تو ذوالفقار علي، عدل منتظر

موج فِتَن نگر كه چه بيداد مي‏كند

فُلك نجات امّتي اي نوح دادگر

دارد غمين اميد عنايت ز درگهت

اي سايه عطوفت حق بر سر بشر

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 297 *»

يا سيدي و مولاي يا بقية اللّه

 

مهدي توئي كه حق ز تو گرديده جلوه‏گر

اي پرده‏دار حق ز چه‏اي خود به پرده در

اي آن‏كه جلوه‏گر ز رخت نور ايزدي

تكرار احمد9 آمده‏اي پاي تا به سر

نور و بهاء و صدق و صفا و وفا و مهر

لطف و سخا و جود و كرم را تو اصل و بر

باقي ز عنصر مه لولاك، بين ما

هستي تو يادگار شه لافتي7 دگر

از هشت و چار توئي آن‏كه پايدار

از دوحه بتول3 توئي آخرين ثمر

اي آيت حسن7 به حلم و شكيب خود

اي وارث حسين7 و ولي دم پدر

مضطر توئي كه هست خدايت مجيب تو

اي روح هر دعا چو سجاد7 خون‏جگر

 

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 298 *»

هستي امام ناطق بر حق در اين زمان

همچون امام باقر و صادق8 به بحر و برّ

پنهان اگر به پرده غيبت شدي ولي

شاهد توئي چو موسي كاظم7 بر اين بشر

حق را توئي به حق همه جا ناصر و معين

باشي چو جدّ خويش رضا7 همره ظفر

دست عطا و منع خدائي تو چون جواد7

اي بهره‏مند جود تو هر چه ز خشك و تر

هادي توئي به سوي حقيقت به هر كجا

پيدا ز تو نقاوت هادي7 به هر نظر

باشي يگانه شاه زمن پور عسكري7

پاكي ز عيب و نقص و منزّه ز هر چه شر

در انتظار مقدم تو چشم مرد و زن

پير و جوان نشسته به راه تو نوحه‏گر

طعن عدو شنيده بسي گوش ما بيا

برگو جواب طعنه او را تو سربه‏سر

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 299 *»

آي و بگير تو داد ستمديدگان ز خصم

بنگر ستم ز حد شده اي عدل منتظر

مهدي توئي پناه همه بي‏كسان بيا

رحمي نما و از گنه ما همه گذر

تا كي جَهَد به سوي فلك چون شراره‏اي

آه غمين ز حسرت وصلت به هر سحر

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 300 *»

يا سيدي و مولاي يا بقية اللّه

 

مهدي توئي كه ياد تو ياد خداي تست

ظاهر ز تو خداي تو بر ماسواي تست

در پرده‏اي نهان و عياني بچشم دل

بيناي تو كسي كه دلش آشناي تست

در هر سري ز عشق تو شوري بپا بود

تيري به هر دلي ز غم جانگزاي تست

دست خدا توئي چه به هر منع و هر عطا

عالم رهين منّت بي‏منتهاي تست

قلب عطوف تو چو بود عرش كبرياء

بر فرق ماسوا همه ظلّ هماي تست

هر كس به هر زبان ز تو در گفتگو ولي

آن قصّه نگفته هنوز ماجراي تست

آن‏چه سخن رسيده ز ديدار حق همه

يكسر مراد و مقصد از آنها لقاي تست

 

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 301 *»

خواهد خدا هر آن‏چه تو خواهي از آن جهت

خشم و رضاي حق همه خشم و رضاي تست

چشم همه ز مرد و زن و پير و هم جوان

در انتظار آن قدم عرش ساي تست

سوز دل غمين همه دانند ز هجر تست

دارد يكي هوي به سر آن هم هواي تست

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 302 *»

يا سيدي و مولاي يا بقية اللّه

 

مهديا اي كه توئي يار و مددكار مرا

چه شود گر كه دهي رخصت ديدار مرا

گر، بَدَم لطف توام مايه امّيد من است

اي كه هستي ز كرم مونس و غمخوار مرا

من كجا و هوس وصل تو اي يوسف حسن

با تهي‏دستي ببيني چو خريدار مرا

عاشقانت به رهت ديده همه دوخته‏اند

من چه سازم كه رهت نيست پديدار مرا

حسرت وصل تو سوزد دل و جانم همه دم

عاقبت مي‏كُشد اين حسرت بسيار مرا

گله از طعن رقيبانِ تو با تو نكنم

زآن‏كه با غير توام نيست سر و كار مرا

تو گل گلشن حسني و به دامان تو من

همچو خارم كه ز خواري بنگر زار مرا

 

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 303 *»

گر نظر افكني از لطف به سوي من زار

مي‏رهاني تو ازين ذلّت و اين عار مرا

دانم از يك نظرت بر من اُفتاده ز پا

بخشد از راه كرم خالق غفّار مرا

تو اگر دست من خسته نگيري ز كرم

كي خلاصي دهد از عهده كردار مرا

ره نيابم ز گنه بر در درگاه تو من

گر شفاعت نكند محرم اسرار مرا

باقر،[166] آن كامل عادل كه ز نور دل اوست

آن‏چه حاصل شده از حكمت اطهار: مرا

مهر او مايه امّيد من روسيه است

كه چو خورشيد دهد پرتو انوار مرا

خواهد از درگهت اين بنده شرمنده غمين

كه دهي نور دل و ديده بيمار مرا

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 304 *»

يا سيدي و مولاي يا بقية اللّه

 

مهديا اي آن‏كه هستي آگه از اسرار ما

غير تو مولا كه باشد چاره‏ساز كار ما

اي غياث مستغيث و اي مجير مستجير

اي كه هستي در شدائد ياور و غم‏خوار ما

چون كلافي ما ز هجرانت شها سردرگميم

پنجه حقّي بيا بگشا گره از كار ما

درد بي‏درمان ما را غير وصلت چاره ني

اي طبيبا چاره‏اي فرما تو حال زار ما

مانع وصلت شها كردار ناشايست ماست

بگذر از راه كرم از زشتي رفتار ما

بنگر اي شاها دمي بر اضطراب ما همه

اي مجيب دعوت مضطر در اين اَدوار ما

چون شب يلدا سيه، روز همه از غيبتت

روشن از مهر رخت فرما تو روز تار ما

 

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 305 *»

اي كه داري دست حق در آستينت تا به كي

برنياري دست اصلاحي به كار و بار ما

تا به كي در پرده غيبي چو خور در پشت ابر

سينه‏ها تنگ آمد از دوران ناهنجار ما

مي‏شود روزي برآرد سر ز مغرب آفتاب

مژده ديدارت آرد بر سر بازار ما

كي شود لَبّيك گويان سرنهيم بر مقدمت

ديده مرمود ما بيند رخ سالار ما

خون‏جگر بين از فراقت پير و برنا را شها

اين تغافل تا به كي در نزد استنصار ما

تا به كي گوئيم كجائي؟ اي كه هستي هر كجا

شاهدي بر ما همه بر گفته و كردار ما

شكوه‏ها دارد غمين از نفس بد انديش خود

ترسد از آن‏كه نيابد ره به سوي يار ما

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 306 *»

يا سيدي و مولاي يا بقية اللّه

 

اي امام راستين اي قبله آمال ما

اي كه هستي شاهد حق بر همه احوال ما

روزگار ما همه آشفته از هجران تو

با ظهورت ده تو ساماني به كار و حال ما

طي شود در انتظار دولت دين‏پرورت

روز و شب هم هفته و ماه و دگر هم سال ما

صاحب امري و هم مالك رقاب كل خلق

آري اي مولا، تو اولائي به جان و مال ما

اي ولي امر خلق و صاحب شب‏هاي قدر

مي‏شود اِمضاء به اذنت رزق و هم آجال ما

ما چه گوئيم از پريشاني خود در محضرت

داني آخر ماضي و هم حال و استقبال ما

غائبي از ديده‏ها، ما در حضورت حاضريم

بنگري بر حال ما و بشنوي هم قال ما

 

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 307 *»

مشكلات كار ما بي‏حدّ و در غُل دست و پا

حلّ نما مشكل ز كار و برگشا اَغلال ما

دشمن ما همچو باز و ما چو تيهو([167]) در كَفَش

خسته جان و تن ز ما، بشكسته پرّ و بال ما

گر چه مي‏دانيم دمي غافل نمي‏باشي ز ما

اين تغافل‏ها كه داري باشد از اعمال ما

خلقت ما جز براي بندگي تو نبود([168])

ليك مي‏بيني تخلّف بس تو در افعال ما

مايه شرمندگي باشد براي ما همه

اين تخلف‏هاي ما، در كرده و اقوال ما

ما بر اين عزميم كه برگرديم به سويت اي شها

منّتي آخر، بيا يك پا، به استقبال ما

عذر تقصير و قصور آرد غمين بر درگهت

گر پذيري ما و او را، پس خوشا بر حال ما

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 308 *»

يا سيدي و مولاي يا بقية اللّه

 

داني كه ديدن تو بود آرزوي ما

خيزد غبار موكبت اي شه ز كوي ما

اين روي تيره ما رشك مه شود

افتد چو نور مهر رخ تو به روي ما

حاصل ز عمر ما شود ار چه به لحظه‏اي

روزي اگر گذار تو افتد به سوي ما

طي شد در انتظار بسي روز و شب ز عمر

آخر رسيده عمر و سپيد گشته موي ما

پي شد به راه وصل تو پاي اميد دل

پُر سينه‏ها ز موج غمت تا گلوي ما

بس طعنه‏ها شنيده ز دشمن به راه تو

تا كي رود به باد شها آبروي ما

خندد رقيب ز گريه ما از غم فراق

شادي كند چو مي‏شنود هاي و هوي ما

 

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 309 *»

ساقي توئي و باده كوثر به دست تست

برگو تهي ز باده چرا پس سبوي ما

هر كس بود به ياد عزيزي به گفتگو

باشد به ياد تو همه گفتگوي ما

برگو چه‏سان به وصل تو ره جسته واصلان

بي‏حاصل از چه هست بگو جستجوي ما

باشي چو قبله‏گاه تو اندر نماز عشق

خونابه‏هاي دل شده آب وضوي ما

شرمنده است غمين چو ما زآن‏كه حضرتت

ديدي بَدي بسي ز رفتار و خوي ما

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 310 *»

يا سيدي و مولاي يا بقية اللّه

 

مهدي توئي بقيّه حق، بين ما، بيا

اي طلعت تو آينه حق نما، بيا

اي يادگار هفت و چهار اي ولي حق

اي آخرين ز دوحه طه9 شها، بيا

اي آرزوي پير و جوان مرد و زن همه

اي عهد تو ز دوره عهد بَلي، بيا

اي غمگسار خسته‏دلان يار بي‏كسان

اي دلنواز بي‏دل و هر بينوا، بيا

وصل تو عاشقان ترا داروي شفا

يادت براي سينه آنها دوا، بيا

در آتش فراق تو سوزيم همچو شمع

رحمي نما ز لطف تو بهر خدا، بيا

باشد بهاي ديدن تو گر كه نقد جان

صد جان فداي ديدن آني ترا، بيا

 

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 311 *»

تا كي نهان به پرده غيبت كني تو چهر

اي مهر چرخ عزّت و فرّ و بها، بيا

باشد ظهور تو ز خدا لطف ديگري

بعد از وجود اقدست اي مهديا، بيا

هستي طفيل هستي تو سربه‏سر همه

از يُمن تست، رزق همه ماسوا، بيا

دست عطا و منع خدائي تو اي شها

وجه خدا توئي و شه اولياء، بيا

ديدار تو چو ديدن حق است، به حق حق

روشن نما به ديدنت اين چشم ما، بيا

زنده كني به نكهت خود جان ماسوا

جان‏ها فداي خاك رهت سرورا، بيا

روي غمين سياه و بگويد به روز و شب

بگذر ز جرم بي‏حد اين روسيا، بيا

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 312 *»

يا سيدي و مولاي يا بقية اللّه

 

جلوه حق توئي و حق به تو باهر، مولا

تا به كي مي‏كِشد اين غيبتت آخر، مولا

كي شود اين شب هجران شود آخِر، مولا

از پس پرده غيبت شوي ظاهر، مولا

ديده از ديدن روي تو منوّر گردد

دل چو آئينه به مهر تو مصوّر گردد

اي جهاني تو ز جان، جان جهاني، مولا

عاشقان را نه دگر تاب و تواني، مولا

توئي خورشيد ازل از چه نهاني، مولا

تو ولي الله و غائب ز مياني، مولا

مرد و زن، پير و جوان منتظر مقدم توست

دل هر يك گرو عشق و غم با هم توست

هر كسي از غم تو خسته و دل‏خون، مولا

هر دلي در بر حُسنت شده مفتون، مولا

مونس هر دلي و سينه محزون، مولا

زده‏اي خيمه ز جمع همه بيرون، مولا

ليك جاي تو درون دل شيدا باشد

خوش بر احوال دلي گر كه ترا جا باشد

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 313 *»

تا كه از جام ولايت همه مستيم، مولا

جان به كف در ره وصلت همه هستيم مولا

بهر بيعت همه صف يكسره بستيم مولا

تو به پاخيز كه از غصّه نشستيم مولا

دست تو دست خدا باشد و فَوقَ اَيْدي

جان فداي تو و هم نام نكويت مهدي7

آرزوي همگي فيض حضورت، مولا

ديده‏ها منتظر عصر ظهورت، مولا

همه سرمست مي و جام طهورت، مولا

عيد نوروز همه روز سرورت، مولا

وه چه روزي كه بود شادي هر منتظري

روشن از پرتو رويت ره و هر بام و دري

كي شود اذن رسد از بر داور، مولا

چو اجابت كند ار دعوت مضطر، مولا

پرده‏گيري دگر از صورت انور، مولا

ببري رونق مهر و مه و اختر، مولا

بي‏نياز از مه و خورشيد فلك اين انسان

گردد از پرتو انوار تو اي مهر جهان

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 314 *»

نام تو ورد لب منتظرانت، مولا

ياد تو مونس آن خسته‏دلانت، مولا

همه جويا شده از جا و مكانت، مولا

توئي، مولا و همه جيره خورانت، مولا

از چه از ديدن رويت همه محروم باشند

شادمان دشمن و احباب تو مغموم باشند

خاك راهت همه را كحل بصر، اي مولا

اصل صدقي و صفا را توئي بر، اي مولا

پرچمت پرچم عدل است و ظفر، اي مولا

عدل حق، رحمت حق، از همه بَر، اي مولا

توئي آن حجّت معصوم كه شه دوراني

از تو هر نعمت حق بر همه شد ارزاني

در ره وصل تو افتاده ز پائيم، مولا

بر درت جمله گدا بي‏سر و پائيم، مولا

غرقه موج فتن بحر بلائيم، مولا

كشته نفس دغا بند هوائيم، مولا

خائف از عدل تو امّيد به فضلت داريم

سرخوش از لطف توئيم ديده به دستت داريم

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 315 *»

شاهدي بر همه كس در همه جا اي، مولا

چشم حق بين حقي دست خدا اي، مولا

توئي درياي عطا، كان سخا اي، مولا

كي تو راني ز درت كهنه گدا اي، مولا

كه توئي مظهر قيّومي حق، مولاجان

همه قائم بتواند همچو تن و هستي جان

منتظر بهر قدومت همه خاصان، مولا

انبياء ديده به راهت ز دل و جان، مولا

مادر منتظرت خسته و نالان، مولا

خون آباء كرامت همه جوشان، مولا

آرزوي همه آنست كه آيد آن روز

حق شود يكسره بر باطل و اهلش پيروز

بر غمينگر ز كرم ديده گشائي، مولا

بر دل خسته او جلوه نمائي، مولا

عقده‏ها از دل و كارش تو گشائي، مولا

آرد او گر كه تو را مدح و ثنائي، مولا

بپذيري ز ره لطف ازو اي سرور

همچو ران ملخي از كه؟ ز موري كمتر

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 316 *»

يا سيدي و مولاي يا بقية اللّه

 

اي كه يادت ببرد غم ز دل غمگينم

نام تو مي‏دهد از درد غمت تسكينم

جلوه‏ات شد ز ازل آيت توحيد مرا

مهرت ايمان من و عهد ولايت دينم

سرّ اميد من آن لطف خطاپوش تو شد

كه اميد به تو و لطف تو شد آئينم

من كجا و زدن لاف محبّت كه ترا

دوستاني‏ست كه بر درگهشان مسكينم

من كه بيمار ز هجرم ز ره دلسوزي

اي طبيبا قدمي نِه به سر بالينم

روز موعود تو را منتظرم از دل و جان

شنوي گاه دعاي من و گه آمينم

انتظار فرجت در همه حال و همه وقت

افضل طاعت حق شد ز ره هادينم

سايه لطف تو باشد چو غمين را بر سر

راحت هر دو جهان دارم و هم تأمينم

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 317 *»

يا سيدي و مولاي يا بقية اللّه

 

اي جود حق كه از تو بود اين وجود ما

در نزد بود تو چه نمودي ز بود ما

برپا جهان به لطف عميم تو دم به دم

آني كني چو ناز همانست نبود ما

ما ذرّه‏ايم و مهر جمال تو پرورد

ما را كه كم ز ذرّه بود اين نمود ما

گر جلوه‏اي ز مهر كني بهر ما شها

سازي ز هم گسسته همه تار و پود ما

هرجا حديث عشق شود نقل محفلي

باشد سخن ز ما و ز گفت و شنود ما

عارف كه مدعي شهودست و كشف غيب

حيران شود اگر كه ببيند شهود ما

با نقد عشق تو ز جهان فارغيم همه

ناكرده سود كسي به ز سود ما

 

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 318 *»

ميراث ما ز جمله نياكان چو مهر تست

از ما به روح پاك يكايك درود ما

گر مي‏بريم به درگه باقر (اع) رخ نياز

زآنست كه لطف خاص ويست رهنمود ما

وصلت شها چو مقصد غائي ز خلقت است

شايد به خاك پاي تو باشد سجود ما

ما را هدف ز طاعت حق چون رضاي تست

ديگر چه غم كه بر تو شود گر وفود ما

مژده غمين ز يمن عنايات باقرت (اع)

ره مي‏برد به بزم شهنشه سرود ما

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 319 *»

صلي اللّه علي سيدي و مولاي بقية اللّه

 

ما را به غم دلبر ما وابگذاريد

مستغرق درياي تمنا بگذاريد

ما را كه رهي نيست به خلوتگه جانان

با ياد رخش خسته‏دلان را بگذاريد

حسرت‏زده محفل انسيم و خدا را

سرگرم و خوش عالم رؤيا بگذاريد

بس عقده ز فرقت كه بود در دل تنگم

بر حال خودش اين دل شيدا بگذاريد

اي خلوتيان حرم و بزم حضورش

گاهي قدمي بر سر ماها بگذاريد

زآن باده كه سرمست از آنيد به حقيقت

يك جرعه براي همه ما بگذاريد

گر شرح دهم قصه شيدائي خود را

دانم كه سر از غصّه به صحرا بگذاريد

 

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 320 *»

اين مرغك افتاده ز پا را ز ره لطف

بر شاخه گلبن به تماشا بگذاريد

اين نكته بگويم شنويد از من بي‏دل

صاحب غرضان را به خدا وابگذاريد

ديده چو غمين بست ازين غمكده او را

در ظلّ رضا7 بضعه طاها9بگذاريد

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 321 *»

يا سيدي و مولاي يا بقية اللّه

 

شكسته بار غم فرقت تو شانه ما

ترحمي كه شد آخر دگر زمانه ما

ز فرّ مقدم خود كن جهان چو فروردين

كه بشكفد ز بهارت گل و جوانه ما

اگر كه سينه به صد خارِ درد سازم ريش

سزد چو پرتو رويت نديده لانه ما

نصيب ما چو در اين دامگه فراق تو شد

ز زهر طعن رقيبان شد آب و دانه ما

من از فراق تو سوزم چو شمع محفل انس

خوشم كه كاهش جانست بهر زبانه ما

اسير موج حوادث من و به جز تسليم

چو چاره‏اي نبود باشد آن بهانه ما

هر آن‏چه راز كه در جام و باده پنهان بود

شد آشكار ز مستي جاودانه ما

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 322 *»

دل غمين كه نباشد حريف رنج فراق

گواه خستگيش لابه شبانه ما

اميد مي‏رود آن‏كه شود شب هجران

سحر ز سوز دل و آه عاشقانه ما

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 323 *»

يا سيدي و مولاي يا بقية اللّه

 

اگر كه رنج فراق تو ناتوانم كرد

اميد وصل تو اي مه‏جبين جوانم كرد

بگو به خلوتيان حريم حضرت خود

كه جرعه‏اي ز ميت مست جاودانم كرد

نسيم نكهت جان‏بخش طرّه مويت

چو نوبهار رها از غم خزانم كرد

فروغ عشق تو در دامن شب قلبم

چنان دميد كه محسود آسمانم كرد

شد از فراق رخت تيره روز من چون شمع

فغان حسرت وصل تو بي‏امانم كرد

نگر كه سوز غم و اشك ديده‏ام چون شمع

ميان كلبه احزان چه نيمه جانم كرد

كشيده بار غمت را دلم بهر سختي

قضا نصيب من اين بار بس گرانم كرد

 

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 324 *»

فتاده بر سر كويت گذار من زآن روز

كه عشق روي تو آواره زآشيانم كرد

شوم فداي تو و عشق و هم غم عشقت

كه در خموشيم اين‏گونه نغمه‏خوانم كرد

خدا كند نشود بي‏غمت دلم يك دم

كه تا غمين تو گشتم غمت چنانم كرد

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 325 *»

انتظـار

 

 

در آئينه شعر([169])

 

 

 

«ترجيع بند»

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 326 *»

يا سيدي و مولاي يا بقية اللّه

 

اي نام تو بهترين شعارم

يادت شده راحت و قرارم

از هجر تو حاصلي نديدم

جز محنت تن دلي فكارم

با طول فراق اميد وصلت

باشد به دل اميدوارم

در سوزم و ساز فرقت تو

ليكن عجبا كه سازگارم

روزم سيه از غم فراقت

حالم تبه و نه بخت يارم

اندوه دل از حساب بيرون

تن در تب و تاب بي‏شمارم

تا از بر من تو بركناري

از راحت جان و دل كنارم

ديده به رهت سپيد گرديد

با ياد تو روز و شب گذارم

خو كرده دلم اگر چه با غم

اين‏سان گذرد چو روزگارم

نالم همه شب ز داغ فرقت

روزم همه را سرشك بارم

گر از غم هجر تو بميرم

دست از سر كار خود ندارم

از دوري تو چه بي‏قرارم

بنگر به رهت در انتظارم

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 327 *»

يا سيدي و مولاي يا بقية اللّه

 

اي آن‏كه من از غم تو پيرم

در عشق اگر چه طفل شيرم

گر مي‏كشدم غم فراقت

از عشق تو دل دمي نگيرم

دل بر سر عزم آن‏كه هرگز

ديده ز ره تو برنگيرم

در آتش عشق و غم بسوزم

دانم كه ازين دو هم بميرم

آهم رسد اَر، دمي به گردون

گيرد دل چرخ از نفيرم

با من چه كند دو چشم مستت

ناديده چنين زدي به تيرم

عاجز ز بيان شوق كلكم

گر دهر كهن شود دبيرم

دل از غم هجر تو هراسان

عشقت به رهت كند دليرم

بر درگهت اي شه دو عالم

مسكين و فقير و مستجيرم

يعقوب صفت ز هجر رويت

افتاده و بي‏نوا ضريرم

نوميد شده‏ام من از رهائي

در بند چنين غمي اسيرم

از دوري تو چه بي‏قرارم

بنگر به رهت در انتظارم

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 328 *»

يا سيدي و مولاي يا بقية اللّه

 

من هستم و اشك غم شبانه

سوز دل و آه عاشقانه

از سر شده عقل و طاقت از دل

باقي همه لابه در ميانه

هم‏ناله و درد من نباشد

جز مرغك شب در آشيانه

غم‏پرور فُرقتت چه سازد

با راحت و شادي زمانه

دشمن ز مي غرور سرمست

در كف بودش دف و چغانه

آتش زندم به ياد وصلت

باغ و گل و بلبل و ترانه

گويم كه كجا تو را بجويم

گوئي نبود ز من نشانه

گويم ز غمت چه چاره سازم

گوئي كه نكن غمم بهانه

تا كي بودم نصيب، دوري

از سينه كشد شرر زبانه

دل باشد و كوه بار هجران

از ديده سرشك غم روانه

درياي فراقت اي دُرِ ناب

دانم كه نباشدش كرانه

از دوري تو چه بي‏قرارم

بنگر به رهت در انتظارم

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 329 *»

يا سيدي و مولاي يا بقية اللّه

 

اي آيت حق شه سرافراز

اي سرّ خدا ولي ممتاز

اي يوسف فاطمه كه صدها

يوسف شده محو آن رخ ناز

كُشتي ز فراقت عاشقان را

پرده ز رخت دمي برانداز

دانم كه نباشدم لياقت

يك لحظه شوي مرا تو دمساز

اي خور نظري فكن به حالم

گيرم من از آن چو ذره پرواز

گيري ز من فتاده ار دست

خيزم من و زندگي كنم باز

گر دست دهد دمي وصالت

من فاش نمي‏نمايم اين راز

خود گو چه بود مرا سرانجام

كاينسان شده زندگي سرآغاز

دانم كه به باد رفته عمرم

گشتم چو به فرقت تو انباز

من هستم و آتش غم و عشق

از بهر خدا تو چاره‏اي ساز

چاره نكني اگر به كارم

ديگر نه مراست كارپرداز

از دوري تو چه بي‏قرارم

بنگر به رهت در انتظارم

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 330 *»

يا سيدي و مولاي يا بقية اللّه

 

اي برترِ از عقول و اوهام

شرمنده عارضت مه تام

بُردي ز فراق جان‏گدازت

آسايش دل قرار و آرام

باز آي كه از وصالت آيد

جاني به تن و رمق به اندام

آزادي دل كجا فراهم

با دانه خال و زلف چون دام

عمرم شد و روي تو نديدم

نوميد ز وصل و غرق آلام

آغاز كه بوده بر فراقت

هيهات وصال تو سرانجام

كامي نه مرا ز وصل حاصل

اي بس چو مني ز هجر ناكام

تقدير بلانشين فرقت

گويا نبود به غير اسقام

با محنت و درد بي‏نوائي

بر او گذرد تمام ايام

مقصود خدا ز آفرينش

ديدار تو بوده اي دل آرام

افسوس كه مرا نگشت حاصل

اين مطلب و مقصدم در اعوام

از دوري تو چه بي‏قرارم

بنگر به رهت در انتظارم

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 331 *»

يا سيدي و مولاي يا بقية اللّه

 

تا كي رخ خود به پرده داري؟

پرده ز رخت تو برنداري؟

دل ريش و ز درد هجر بي‏تاب

عمرم همه شد به بي‏قراري

آخر نه مگر منم مُحبّت

كو پس ره و رسم دوست‏داري؟

از لطف توام نبود باور

كاين گونه مرا به غم سپاري

هر روز اميد من بر اين بود

آئي به سر وفا و ياري

از عشق تو حاصلي نديدم

جز اشك و غم و نوا و زاري

اي مايه عزت عزيزان

تا چند پسنديم به خواري؟

هستي تو اگر بر اين قرارت

از عهده من نه سازگاري

شايد كه ترحمي نمائي

روزي ز ره بُزُرگْواري

از رحمت خويش دريغ منما

عيبي نرسد ز غم‏گساري

بر من نظري كني و يا نه؟

من عاشق خسته‏ام، آري

از دوري تو چه بي‏قرارم

بنگر به رهت در انتظارم

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 332 *»

يا سيدي و مولاي يا بقية اللّه

 

اي دوري از تو شد غم دل

ياد تو بود چو مرهم دل

عشقت ز ازل كمند جان شد

بر عهد تو عقد محكم دل

داغ غم فرقتت چو لاله

گرديده نشان همدم دل

خون شد دل من ز رنج دوري

هم شدّتِ همِّ هر دم دل

نامت برم و بسوزدم دل

سوزم ز غم دمادم دل

افتاده ز پا و دل‏غمينم

از آن‏چه شده فراهم دل

من هستم و عشق و داغ هجران

دل باشد و عزم مبرم دل

با تلخي كام خود ز فُرقت

شادم ز حضور عالم دل

درد و غم و محنت و اَلَم شد

در دوري تو مسلّم دل

دارم عجب از دل و وفايش

از سوزش و ساز با هم دل

بي‏تابي تن ز يك‏طرف بين

بيش از حد خود نگر غم دل

از دوري تو چه بي‏قرارم

بنگر به رهت در انتظارم

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 333 *»

نشيدة ميلاديه:

 

 

«في ولادة الامام علي بن موسي الرضا7»

 

«ثامن الحجج»([170])

 

سرود عربي:

 

 

«لَيْلَتُنا عيدٌ لَنا مِنْ رَبِّ الاَرْباب»

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 334 *»

بسمه تعالي

صلّي اللّه عليك يا علي بن موسي

«ميـلاديّة» (في ولادة الرضا7)

 

بُشْراكُمُ اللَّيْل اَيُّهَا الاَحْباب

بُشْراكُمُ اللَّيْل اَيُّهَا الاَصْحاب

خَصَّكُمُ اللّه بِمَحْضِ الصَّواب

هَنيئاً لَكُم يا اولِي الاَلْباب

لَيْلَتُنا عيدٌ لَنا مِنْ رَبِّ الاَرْباب

نِلْنَا الْمُني كُلُّ الْمُني طابَ وَ اسْتَطاب (2)

نُهَنِّئُ اللَّيْل وَلي الزَّمَن

نَجْلَ المُصْطَفي وَصي الحَسَن

اِمامَنَا الطُّهْر مِنْ كُلِّ دَرَن

كاشِفَ الكَرْبِ رافِعَ الحَزَن

بِيَدِه زِمامُنا مِن دُونِ ارْتياب (2)

لَيْلَتُنا عيدٌ لَنا مِنْ رَبِّ الاَرْباب

نِلْنَا الْمُني كُلُّ الْمُني طابَ وَ اسْتَطاب

اَكْرَمَنَا اللّه تِلْكَ المَكْرَمَة

اَعْطَي الرَّعيَّة اَعْظَمَ النِّعْمَة

مِنْ لُطْفِهِ الْخاص لِتِلْكَ الاُمَّة

مَنَّ عَلَيْهِم مِن بابِ الحِكْمَة

مِن جُودِهِ اَعْطاهُمُ طيباً مِن اَطْياب (2)

لَيْلَتُنا عيدٌ لَنا مِنْ رَبِّ الاَرْباب

نِلْنَا الْمُني كُلُّ الْمُني طابَ وَ اسْتَطاب

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 335 *»

شَهْرَ ذِي‏القَعْدَة فِي الحاديعَشَر

مَنَّ عَلَيْنا بِخَيْرِ بَشَر

اَظْهَرَهُ اللّه في وَقْتِ السَّحَر

مِنْ صُلْبِ موسي هُوَ ابْنُ جَعْفَر

فَطاهِرٌ مِنْ طاهِرٍ عِنْدَ الاِنْتِساب (2)

لَيْلَتُنا عيدٌ لَنا مِنْ رَبِّ الاَرْباب

نِلْنَا الْمُني كُلُّ الْمُني طابَ وَ اسْتَطاب

اُمُّهُ نَجْمَة مِنَ الطّاهِرات

عَلَيها السَّلامُ مَعَ التَّحيّات

هِي السَّيِّدَة مِن السَّيِّدات

قَدِ اصْطَفاها مِنَ البَريّات

بارِئُها اَكْرِمْ بِها في ذَا الاِنْتِجاب (2)

لَيْلَتُنا عيدٌ لَنا مِنْ رَبِّ الاَرْباب

نِلْنَا الْمُني كُلُّ الْمُني طابَ وَ اسْتَطاب

رافِعُ العَناء واهِبُ الاُلوف

مُذْهِبُ السَّقَم راحِمٌ رَؤف

لِكُلِّ لَهْفان ناصِرٌ عَطوف

مُنْزِلُ الشِّفاء دافِعُ الهُتوف

رَجاهُ مَن اَحَبَّهُ، عَدُوُّهُ خاب (2)

لَيْلَتُنا عيدٌ لَنا مِنْ رَبِّ الاَرْباب

نِلْنَا الْمُني كُلُّ الْمُني طابَ وَ اسْتَطاب

اَصْلٌ قَديمٌ مِنْهُ الفَواضِل

فَرْعٌ كَريمٌ اَصْلُ الفَضائِل

عَلي يَدَيْهِ حَلُّ المَشاكِل

مِنْ جُودِهِ العام ماخابَ سائِل

لَيْسَ حِجابٌ دونَه مَن جاءَه الباب

لَيْلَتُنا عيدٌ لَنا مِنْ رَبِّ الاَرْباب

نِلْنَا الْمُني كُلُّ الْمُني طابَ وَ اسْتَطاب

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 336 *»

مُبْدِي الحَقايِق عَلَي المَنابِر

مِنْ  نورِ وَجْهِه ضَوْءُ المَشاعِر

لَهُ الوُقوفُ عَلَي السَّرائِر

تُرابُ نَعْلِه كُحْلُ البَصائِر

مُعْطِي المُحِبِّ سُؤْلَه وَ هْوَ عَنْهُ ذابّ (2)

لَيْلَتُنا عيدٌ لَنا مِنْ رَبِّ الاَرْباب

نِلْنَا الْمُني كُلُّ الْمُني طابَ وَ اسْتَطاب

شَمْسُ الضَّحايا بَدْرُ الدَّياجي

نَجْمُ الهِدايَة غَوْثُ الدَّواهي

راعِي الرَّعِيَّة بِالْخَيْرِ بادي

كَهْفٌ حَصينٌ اَمْنُ البَوادي

عارٍ عَنِ الْعارِ كَما ناءٍ عَنِ الْعاب (2)

لَيْلَتُنا عيدٌ لَنا مِنْ رَبِّ الاَرْباب

نِلْنَا الْمُني كُلُّ الْمُني طابَ وَ اسْتَطاب

في كُلِّ عالَم اَمْرُهُ ظاهِر

عَلَي الخَلايِق حُكْمُهُ قاهِر

لَدَي القَضايا قَضاهُ باهِر

عَلَي المَلائِك ناهٍ وَ آمِر

ماخابَ مِنْ اِحْسانِه شائِبٌ وَ شابّ(2)

لَيْلَتُنا عيدٌ لَنا مِنْ رَبِّ الاَرْباب

نِلْنَا الْمُني كُلُّ الْمُني طابَ وَ اسْتَطاب

رافِعُ الرّايَة رايَةَ الاِسلام

ناصرُ الحقِ ناصِبُ الاَعْلام

جازِمُ الكُفْرِ كاسِرُ الاَصْنام

هادِمُ الشَّرِّ مُشْرِقُ الظَّلام

لَمّا كانَ مِنْهُ الْبَدْءُ اِلَيْهِ الاِْياب (2)

لَيْلَتُنا عيدٌ لَنا مِنْ رَبِّ الاَرْباب

نِلْنَا الْمُني كُلُّ الْمُني طابَ وَ اسْتَطاب

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 337 *»

ثامِنُ الحُجَج مَصْدَرُ القَضا

مَفْخَرُ الشَّرَف مَعْدِنُ السَّخا

اِسْمُهُ عَلي وَصْفُه الرِّضا

عالِمٌ بِما يَأْتي اَوْ مَضي

و يَمْنَعُ عَن كُلِّ مَن زارَهُ العَذاب (2)

لَيْلَتُنا عيدٌ لَنا مِنْ رَبِّ الاَرْباب

نِلْنَا الْمُني كُلُّ الْمُني طابَ وَ اسْتَطاب

وَ قالَ الشّاعِر اَتَتْنا تُكْتَم

بِهذَا الاِْمام اَلنُّورِ الاَْعْظَم([171])

خَيْرِ الْبَريَّة شَخْصٍ مُكَرَّم

لِلْعِلْمِ وَ الْحِلْم بِه فَلْيُؤْتَم

خَيْرِ الاَْناسي كُلِّهِمْ بِحَسْبِ الاَْنساب (2)

لَيْلَتُنا عيدٌ لَنا مِنْ رَبِّ الاَرْباب

نِلْنَا الْمُني كُلُّ الْمُني طابَ وَ اسْتَطاب

تَقُولُ تُكْتَم لَمّا حَمَلْتُ

بِابْني عَلي فَما شَعَرْتُ

عِنْدَ المَنامِ حَقّاً سَمِعْتُ

ذِكْراً كَثيراً حَتَّي انْتَبَهْتُ

لَمّا وَضَعْتُ كَلَّمَ مِنْ‏غَيْرِانْتِحاب (2)([172])

لَيْلَتُنا عيدٌ لَنا مِنْ رَبِّ الاَرْباب

نِلْنَا الْمُني كُلُّ الْمُني طابَ وَ اسْتَطاب

 

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 338 *»

مِنْ مُعْجِزاتِه تَفْجيرُهُ الماء

مِنْ صَخْرَةٍ هي عظيمة صَمّاء

في كُلِّ حَيْرَة كَشّافُ دَهْماء

عِندَ الاِفْتِتان مُجَلِّي الغَمّاء

اِذا اَرادَ مَيِّتاً مِنْ فَوْرِه انْصاب (2)

لَيْلَتُنا عيدٌ لَنا مِنْ رَبِّ الاَرْباب

نِلْنَا الْمُني كُلُّ الْمُني طابَ وَ اسْتَطاب

رَبُّ الاَسِرَّة رَءّابُ تَدْبير

كافِي‏الخلائق مِن دونِ تقصير([173])

هُوَ الوفي مِن غَيْرِ تأخير

صِدّيقُ القَول في كُلِّ تقرير

وَ قُرَّةُ عَيْنٍ لَنا كَيْدٌ لِلنُّصاب (2)

لَيْلَتُنا عيدٌ لَنا مِنْ رَبِّ الاَرْباب

نِلْنَا الْمُني كُلُّ الْمُني طابَ وَ اسْتَطاب

بِذاكَ المَولود في ذلِكَ اللَّيْل

بارِك لَنَا الْعيد يا رَبِّ عَجِّل

ظُهورَ نورِك اَتْمِمْ لَنَا النَّيْل

سَهِّلْ اُمُورَه يا رَبِّ ذَلِّل

اَعْداءَنا وَ الْعَنْهُمُ كَاَهْلِ الكِتاب (2)

لَيْلَتُنا عيدٌ لَنا مِنْ رَبِّ الاَرْباب

نِلْنَا الْمُني كُلُّ الْمُني طابَ وَ اسْتَطاب

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

 

صلي اللّه عليك يا سيدي و مولاي

يا اباالحسن يا علي بن موسي الرضا7

 

مولاي ما اي مهديا اين عيد ميلاد رضا
بادا مبارك بر شما مولاي ما مولاي ما
آمد امام هشتمين همچون اميرالمؤمنين
نامش علي وصفش رضا مولاي ما مولاي ما
موسي بن جعفر شادمان دارد رضا ورد زبان
نور دو چشم مصطفي مولاي ما مولاي ما
نجمه سرافراز آمده با او چه دمساز آمده
بويد رضا بوسد رضا مولاي ما مولاي ما
آمد دهم نور خدا بهر خلايق مقتدا
سوم علي از اوصيا مولاي ما مولاي ما
راضي از او باشد خدا او هم رضا بر هر قضا
درگاه او باب عطا مولاي ما مولاي ما
شد كعبه دل كوي او مهر هدايت روي او
او ملجأ شاه و گدا مولاي ما مولاي ما
عالم رهين جود او هستي طفيل بود او
سرمست جامش ماسوي مولاي ما مولاي ما
مهر خدا را او نشان سازد ز لطف بي‏كران
حاجات خلقي را روا مولاي ما مولاي ما
اي رهبر ما مهديا عيدي ما را كن عطا
روزي ما كن كربلا مولاي ما مولاي ما
ما ريزه‏خوار خوان او شرمنده‏ي احسان او
گوييم رضا در هر بلا مولاي ما مولاي ما
اينك غمين شادان شده تيره شبش تابان شده
خواهد رضايت از شما مولاي ما مولاي ما

 

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 339 *»

صلي اللّه عليك يا سيدي و مولاي

يا علي بن موسي الرضا

 

السلام اي پور موسي السلام

از تو پيدا حق يكتا السلام

اي كه رويت معني اللّه نور

مظهر اسماء حسني السلام

هشتمين از اوصياء مصطفي

بضعه يس و طه السلام

افتخار انبياء دربانيت

رهنماي صد چو موسي السلام

جلوه‏ها در طور موسي كرده‏اي

كز فروغش گشته رخشا السلام

زنده‏داري تا ابد از يك دمت

صد چو خضر و صد مسيحا السلام

آمدت از حق رضا وصف و لقب

اي تو راضي بر قضاها السلام

رشك اهل آسمان‏ها درگهت

زائرت برتر از آنها السلام

زائرانت را اميد وعده‏ات

كرده فارغ هر دو دنيا السلام

بر در سگ‏هاي دربارت غمين

حلقه در گوشي كه برپا السلام

زهر كين احشاء پاكت پاره كرد

بر تو و هر پاره زان‏ها السلام

خود سرودي بهر دعبل مادحت

در بلايت اين رثي را السلام

وَ قَبْرٌ بِطوسٍ يا لَها مِنْ مُصيبَةٍ

اَلَحَّتْ عَلَي الاَحشاءِ بِالزَّفراتِ

اِلي الْحَشْرِ حَتّي يَبْعَثَ اللّه قائِماً

يُفَرِّجُ عَنَّا الغَمَّ وَ الْكُرُباتِ

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

 

ميلاديـه

 

 

 

 

«ولادت امام جواد 7»

 

 

بسمه تعالي

صلي الله عليک يا مولانا محمد بن علي الجواد

 

مولد جد‌ّت جواد7، مبارکت مهديا

اذن ظهورت دهد، عيدي ما را خدا

تا به جهان پا نهاد، مظهر جود خدا

عرصه گيتي شد از، مقدم او با صفا

خر‌ّم و شادان همه، ز فرش تا عرش حق‌ّ

بهشت رضوان شده، يکسره ارض و سما

روشن و تابنده شد، صحنه اين غمکده

ز چهره انورِ، حضرت ابن الرضا7

شاد دل اهل حق، ز شادي شاه دين

ديده حق‌بين او، چو ديد وجه خدا

جود خدا را نبود، گر که چنين مظهري

نمي‌شدي جلوه‌گر، در همه ماسوا

شميم جنّت وزيد، در همه جا يکسره

از اين گل سرمدي، ز گلبن طا و ها9

از برکاتش جهان، يکسره رشک جِنان

به دامن خَيزُران، تا که شد او را چو جا

در دهم از رجب، ماه ولايت، «جواد»

بر سر جن‌ّ و بشر، قدم نهاد از وفا

آيت تعريف حق‌ّ، پرتو شمس ازل

سميّ جد‌ّش نبي9، تقي لقب شد وِرا

مظهر يکتايي، خدا به ذات و صفات

مصدر افعال حق، در همه ماسوا

حکايتي روز و شب، ز روي و مويش بود

دهد خبر عِطر گل، ز بوي آن دلربا

شد نهمين جانشين، بهر رسول امين

پدر سرافراز ازو، در بر اهل جفا

ز يُمن اين بي‌قرين، خسرو دنيا و دين

چو دوستان اين غمين، دلش ز غم شد رها

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 341 *»

ميلاديـه

 

 

 

 

«ولادت امام حسن عسكري7»

 

 

بسم اللّه الرحمن الرحيم

صلي اللّه عليك يا مولانا يا ابامحمد الحسن العسكري

 

صبا وزد مگر كنون ز سرزمين يار ما

كه مي‏رسد شميم آن نگار گل‏عذار ما

دهد صفا ز نكهتش به تيره روزگار ما

زدايد او غبار غم از اين دل فكار ما

خوش آمدي تو مرحبا ز كوي آن نگار ما

ــــــــــــــــــــ

صبا مگر كه او كند به سوي ما نظاره‏اي

ز لطف خود نمايد او علاج كار و چاره‏اي

غم فراق او زده به دل بسي شراره‏اي

مگر محيط ابتلا نباشدش كناره‏اي

چه مي‏شود ز مرحمت نظر كند به كار ما

ــــــــــــــــــــ

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 342 *»

صبا دمي درنگ كن كه بوي يار مي‏رسد

شميم جان‏فزاي او به لاله‏زار مي‏رسد

به مبتلاي فرقتش بَشيرْوار مي‏رسد

به خستگان دل دو نيم دمي قرار مي‏رسد

ز هجر روي او نگر تو آه شعله‏بار ما

ــــــــــــــــــــ

دهي تو مژده‏ي سرور ز يار گل‏عذار ما

به ياد مولد پدر گذر نموده سامرا

ز ما رسان به ساحتش سلام بي‏حد و دعا

ولي مطلق حق و مدار گردش قضا

كه كوي حضرتش بود يگانه مستجار ما

ــــــــــــــــــــ

درود بي‏كران ما نثار آن شه زمن

در اين شب ولادت امام ممتحن حسن7

يگانه پور او بود ولي باطن و علن

همه ز راه تهنيت چو بلبلان در چمن

به مدح عسكري7 بود سرود آب‏دار ما

ــــــــــــــــــــ

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 343 *»

ز مشرق ازل طلوع نموده آن مهِ قِدم

جهان ز مقدمش شده يكي چو گلشن ارم

به مسند محمدي9 ز لطف حق زده قدم

به درگهش رسل همه ستاده هم‏چنان خدم

ثناگرش بدين بيان تو نور كردگار ما

ــــــــــــــــــــ

به دست با كفايتش بود جهان چو درهمي

«حَرَّكَه فَكَيْفَ شاء وَ كَيْفَ ما» بهر دمي

رحيق و سلسل جنان ز نوش لعل او نمي

محب او نباشدش به عرصه‏ي جزا غمي

از آن محبتش شده بهر زمان شعار ما

ــــــــــــــــــــ

ز فضل جود او بود وجود عالم وجود

وجود او وجود حق دگر همه از او نمود

نشان ذات بي‏نشان به بزم خلوت و شهود

رخي نموده كز رخش نموده شد چو نانمود

تو گويي واجب آمده نشسته در كنار ما

ــــــــــــــــــــ

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 344 *»

عقول جمله انبيا ز پا فتاده مات او

بقاي ماسوا همه ز چشمه‏ي حيات او

حقايق صفات حق به حق بود صفات او

به نزد عارفان بود ظهور حق چو ذات او

كرم نموده و نظر كند به كار و بار ما

ــــــــــــــــــــ

جهان چه روشن آمده ز طلعت منورش

جواهر مجرده حكايتي ز گوهرش

مدد دهد باَنفُس نفيسه لؤلؤ ترش

عناصر و طبايعش همه چو بنده‏ي درش

شهود و غيب يكسره به امر شهريار ما

ــــــــــــــــــــ

منظم از خط رخش مركب و بسيط شد

طفيل او وجود هر مجرد و خليط شد

خال لبش چو نقطه‏اي مدار هر محيط شد

ز آب و تابِ مو و روش نشاط هر نشيط شد

چه مي‏شود به كوي او دمي فتد گذار ما

ــــــــــــــــــــ

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 345 *»

ز روي انورش نگر كه مهر و ماه مستنير

به درگه جلال او ز جن و انس مستجير

رهين فيض جود او ببين صغير و هم كبير

كلام دل‏نشين او چه شكّرين و دل‏پذير

بيان وحي مي‏كند امام پايدار ما

ــــــــــــــــــــ

مفسر كلام حق معرف معارف است

مبين شرايع و معلم طوائف است

طريقت از سلوك او سراسرش لطائف است

مصرح حقايق و مفرج مخاوف است

لسان ناطق خدا امير نام‏دار ما

ــــــــــــــــــــ

ز اوصياي مصطفي9 وصي يازُده بود

امام هاديش پدر حُدَيْثَه مام آن سند

سليل پاك او تو را خبر ز مُرّ حق دهد

كه حق به اوج عزتش به دست آن پسر رسد

جهان شود قلمرو يگانه شهسوار ما

ــــــــــــــــــــ

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 346 *»

ز فَصد او حكايتي بگوش راهبي رسيد

بعشق ديدنش ز دير بسُرِّمَنْ رأي كشيد

ميان خانه‏اش چو شد امير صد مسيح ديد

ز رؤيت جمال او دلش بسوي حق پريد

شدي ملازم چنين نگار حقگذار ما

ــــــــــــــــــــ

شُبهه جاثليق را كه گشته بود منتشر

ز قوتش لواي دين نموده بود منكسر

براي استقاء چو شد اشاره‏اي نمود سرّ

ز مشت او برون كشيد يكي چو عظم مستتر

شد او خجل ز كار خود ولي شد افتخار ما

ــــــــــــــــــــ

كنون كه موسم سرور رسيده است تو را غمين

براي عرض تهنيت به ساحت ولي دين

بهل غم و به عشق او ز دل بگو تو اين چنين

چه خوش زمان كه دست خود برون كني ز آستين

به كام خويشتن رسد دل اميدوار ما

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 347 *»

اشعاري

 

در مدح و رثاي

 

بزرگان دين

 

(اعلي اللّه مقامهم)([174])

 

þ ظهور كاملان در دوره‏ي غيبت

þ توسّل به امام عصر (عجل اللّه فرجه) و توصيف كاملان (اع)

þ «ميلاديه»: ولادت شيخ اوحد (اع)

þ مدحت شيخ اوحد و وارثان علم آن بزرگوار (اع)

þ مدح شيخ اوحد و اشاره‏اي به تلاش آن بزرگوار در نشر حقايق دين و بيان سرّ ترقي كاملان و مدح ساير مشايخ (اع)

þ مدح و رثاء شيخ اوحد (اع)([175])

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 348 *»

þ قهر خورشيد، مدح و رثاء شيخ اوحد احسائي (اع)

þ يار خالص، مدح و رثاء شيخ اوحد احسائي (اع)

þ موكب نور (عربي و فارسي)، هجرت شيخ اوحد (اع) و رحلت آن بزرگوار

þ مدح و رثاء سيّد اَجَلّ (اع)([176])

þ «يا صاحِبَ العَصْر»، رثاء سيّد اجلّ (اع)

þ غروب خورشيد، رثاء سيّد اجلّ (اع)

þ حادثه توهين نسبت به سيّد اجلّ (اع)

þ عيد نهم ربيع‏الاول سال 23 (هـ ق)، و دهم ربيع‏الاول سال 1239 (هـ ق) ميلاد مولاي بزرگوار (اع)([177])

þ مدح مولاي بزرگوار (اع)

þ رثاء دو بزرگ دين، ترجيع بند (1)

þ رثاء دو بزرگ دين، ترجيع بند (2)

þ رثاء مولاي كريم (اع)

þ رثاء مولاي بزرگوار شريف طباطبائي (اع)

þ محاكمه سردمداران واقعه همدان

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 349 *»

بسمه تعالي

يا بقيّة اللّه ادركني

«ظهور كاملان در دوره‏ي غيبت»

 

تبارك است خدا خالق زمان و زمين

كه نقش صورت كامل زده به ماء مهين

چو خواست تا كه نمايد ظهور خود ظاهر

براي عرصه انسان صفات خود تبيين

از آن زمان كه گل آدمي سرشت نوشت

به كِلْكِ صنع بديع صورتي چنان و چنين

ز پرتوش رخ خورشيد چه تار بنمايد

چه جاي ماهِ دوهفته كه لايكاد يبين

چه جلوه‏اي كه ز حسنش نه خيل آدميان

شده غريق شگفتي فقط كه حور العين

مگر كه رسم جمالش برآيد از كِلْكَم

كه گوشه‏اي ز كمالش نگارخانه چين

به گلستان ارم گر خرامد او روزي

خجل شود ز عذارش بنفشه و نسرين

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 350 *»

حكايتي چو نمود از جمال او يوسف

بُريده دست و ترنج از نظارگان سكّين

بجز تعجب و حيرت نيايد از عاقل

به غير حق كه تواند نمايد او تحسين

تجلّي احدي را كجا روا توصيف

جواهر ازلي را بجا كه درّ ثمين

كنون شنو ز مظاهر براي آن صورت

كه مي‏دهد خفقان دل تو را تسكين

چو ممكن تو نبودي احاطه بر آن

بيا جمال دل آراي او ز آينه بين

خدا به فضل عميم خود از ره احسان

نموده ساز بسي آينه خميره طين

اگر ز جور لئيمان روزگار امروز

ميان ما و مظاهر شده حجاب حصين

چنانكه امر ولي حجت خدا مهدي7

در اين زمانه غيبت يقين بود از اين

بيا در اين گه فرقت ز تلخي هجران

به ذكر و ياد مظاهر بكن تو لب شيرين

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 351 *»

خدا كند كه عزيزان نظر ز مهر كنند

بر اينهمه دل خسته، پر اضطراب و حنين

خوشا به حال دلي باشد او به ياد وصال

چه سرفراز سري كز غمش نه بر بالين

اگر كه دوست شود زين سخن بسي مسرور

يقين حسود لعين ميرد از حسد وز كين

بگويمي به مديحت سخن چو بنمايند

عنايتي اگر از فضل خود بر اين مسكين

ولي حجت حقند و صاحب ديوان

رئيس نشئه تشريع و عرصه تكوين

خداي([178]) هر دو جهان و مصادر امرند

كهوف امن و امان و پناه ملت و دين

شموس برج هدايت منير ارض و سماء

مشير ملك ولايت امير روي زمين

تمام اهل دو عالم به باطن و ظاهر

غريق نعمت آنها رهين فضل كمين

مَعين رحمت حق و مُعين خلق خداي

نشانه‏هاي فلاح و اساس امر مبين

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 352 *»

خزينه‏هاي علوم و معادن حكمت

در امر دين و هدايت همه حفيظ و امين

يگانه‏هاي زمانند كه بر وساده حكم

نشسته‏اند به حكومت چه سرفراز و متين

بحور ذاخر دانش كه از تموّجشان

شناوري نه ميسّر اگر حكيم وزين

به نزد حكمت ايشان همه حكيمانند

چنان‏كه در پَر خور([179]) منطمس بود پروين

فروغ طلعت ايشان چراغ راه هدي

نگاه رحمت اينان كليد گنج دفين

قراي ظاهره باشند به نص محكم حق

كه رهنما و دليلند بر آن قراي رزين

كجا ستايش آنان غمين تواني كرد

چو كرده حق به كتاب و نبي به آل قرين

چه آوري تو به اين در بضاعة مزجاة

چنانكه زيره به كرمان، پرند به قسطنطين

گذر از اين هوس نابه‏جا كه شأن تو نيست

مگر كني ز قريحه رخ سخن به از اين

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 353 *»

بگو اگر چه كه ناقص ز شأن ظاهرشان

كه نور دل بفروزد چراغ عقل مهين

ظهور ظاهر ايشان در اين سراي فنا

نقابت است و نجابت دگر به علم يقين

زمان غيبت كبري چو شد ولي غائب

در اين زمانه نقيب و نجيب به پرده مكين

ولي اگر كه شود مصلحت ز پرده غيب

از آن نمونه هويدا شود پي تحصين([180])

براي نفي اباطيل و دفع هر شبهه

نجات صعوه([181]) بي پَر ز چنگ صد شاهين

براي حفظِ رمه از دهان گرگ جري

حمايت از چو غزالان ز دست شير عرين([182])

براي حفظ ثغور ظواهر اسلام

ز رخنه‏هاي شياطين عساكر ننگين

براي نشر بواطن ميان اهل وفا

بيان روح حقيقت طريقت و آئين

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 354 *»

نشان صدق و صفا شد وفاق با ايشان

هر آن كسي كه مخالف منافق و بي‏دين

ز عهد غيبت كبري نزاده مام زمان

از اين گروه معلم مگر چهار بنين

يكي به وادي احساء ميان قوم عرب

به نام نامي احمد ز صلب زين‏الدين

دوم سلاله زهرا به سرزمين شمال

به نام كاظم رشتي يگانه و عرنين([183])

سوم به خطه كرمان كريم ابراهيم

حليف رفعت شأن و چه با فر و تمكين

بگويمت ز چهارم محمد باقر

كه در قهي سپاهان چو اختري زرين

يكي ز بعد دگر وارث علوم و حكم

مروّجين شريعت عدول و هم نافين

درود حق به يكايك سپس به تابعشان

مخالفشان همه يكسر لعين و در سجين

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 355 *»

بسمه تعالي

صلي اللّه عليك يا بقيّة اللّه ـ ادركني يا مولاي

«توسل به امام عصر (عجل اللّه فرجه) و توصيف بزرگان (اع)»

 

اي فروزان ماه گردون ولايت احتشام

تابشش را از فروغت مهر و مه بگرفته وام

روزگار هجر تو بر ما بود ماه صيام

زندگي در كام ما تلخ و فرح بر ما حرام

دل به سر دارد براي وصل رويت اي هُمام

عاريت گيرد دو چشمي از تو اي بدر تمام

تا ببيند روي تو با چشم تو آئينه‏فام

گر شود حاصل مرادش آيدش عشرت به كام

مي‏شود مست از مدامت باشدش عيش مدام

اي كه از لطف و صفا رويت بَرَد آب از چگل

سرو مينو در بر قد رسايت پا به گِل

چيره‏دستان نگارستان چين گشته خجل

گر بدانستي كه حورانند ز نقشت منفعل

عاشقانت را فراقت جملگي خون كرده دل

آتش شوق لقايت بر تن و جان مشتعل

رشته جان همه بر تار مويت متصل

تا به كِي هجران خدا را، پس تغافل را بهل

روزگار ما سيه از فرقت رويت چو شام

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 356 *»

مهر و مه آئينه‏دار حُسن آن وجه حَسن

آيت گيسوي تو شب بوي تو مشك ختن

از لب لعل تو سيراب آمده فصّ يمن

درّ دندان تو رشك هر چه درّ اندر عدن

حلقه مويت كمند و عاشقانت در رسن

طاق ابرويت هلال و كرده بر پا صد فتن

وه چه خوش باشد كه يابد جان شميم پيرهن

يا ز كويت سوي ما آيد بشيري رخ‏سمن

شادي بي‏حدّ مي‏شود گر يابد اين دو انضمام

خسته‏ايم از مردم منكوس پست ديوخوي

پُر ز خون دل بجاي مي نگر جام و سبوي

مست غفلت مرد و زن پير و جوان در شهر و كوي

غرق طغيان هوي، يكسر حسود و كينه‏جوي

پيرو اعداء دين در زندگاني مو به موي

عالم و جاهل گرفتار هوي و آرزوي

كس نمي‏بيند كسي باشد ز جرمش عذر گوي

يا كه باشد در پي رفتار نيك و آبروي

جا به جا خالي شده از صالحان و از كرام

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 357 *»

مردمان بدسير در زير چرخ بي‏سكون

سفلگاني سفله‏پرور شرّ نواز و بس زبون

كجرواني بدگهر هرزه‏گرائي واژگون

ابلهاني ابله‏پرور همّشان دنياي دون

بر سر گسترده خوان پُر ز نعمت گونه‏گون

غافل از شكر نعم وز حق منعم تا كنون

عاقلان را دل شده از فرط حسرت پُر ز خون

در شدايد خون دل از ديده‏شان آيد برون

بر چنين وضعي همي چرخد سپهر نيل‏فام

بيرق كفر و ضلالت سر همي سايد به ماه

يوسف فضل و سعادت مبتلا در قعر چاه

گشته در بند حسودان بخيل و كينه‏خواه

از فراقش پير كنعاني كشد از سينه آه

طاير لاهوتي اينك بسترش خاك سياه

محرم قدوسيان و چاه غربت جايگاه

گرگ و سگ از خون پاكش كرده آلوده شفاه

روزگارش را سيه بنموده قوم دين تباه

ديده‏اش در ره سفيد و روز او از غم ظلام

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 358 *»

حيرتم از مهلت و صبر عجيب كردگار

گر چه مي‏گويند باشد چرخ عالم كج مدار

ليك داده حق ز عدل خود به باطل روزگار

تا كه جولاني زند بر مركب مقصد سوار

زين سبب پوشد بر اندامش لباس زرنگار

يا ز اطلس مي‏نمايد بهر او جُلّ حمار

فتنه‏اي باشد براي اهل باطل آشكار

هر كه مفتونش شود پندارد آن را پايدار

آري در دست خدا باشد تمامي را زمام

ورنه باطل را نباشد عزّت و فخر و بها

تا كه حق بافد برايش جل ز خز يا پرنيا

يا كه درّ شاهوار افسار وي سازد خدا

در برابر بس تغافل‏ها كند از اَتقياء

بگسلاند تار و پود جامه‏شان پشمين قبا

مي‏نمايد از وطن آواره‏شان بي‏اقربا

دشمن جاني مسلط مي‏كند با صد بلا

تا بگيرد پوست از سرها ز تن‏ها جامه‏ها

پس نباشد در امان هر كس كه باشد نيكنام

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 359 *»

روي غبراء زير اين خضرا بشر اندر حبال

روز و شب را مي‏سپارد در پي كسب وبال

گردش افلاك و اخترها فزايندش زوال

سرد و گرم اين حوادث مي‏نمايندش هزال

سرگران در عشرت و از كامراني در ملال

سرخوش جام غرور و آرزوهاي طوال

گه كند شدّ رحال و گه كند حلّ رحال

گه نشيند صدر و گه بنشيند او صف النعال

باشد او زين انتقالاتش به سوي انهدام

زندگي با مردمي اينسان اسير آب و رنگ

زندگي نبود كه باشد شهد عيشي با شرنگ

دل ز فرط غم گرفته وز شرارش لاله رنگ

كِي تواند كس زدايد زين دل پر زنگ زنگ

مردمي آسوده‏خاطر فارغ از ناموس و ننگ

جزهوي نبود هدف در صلح باشند يابه جنگ

هر كه باشد در پي سيمين‏نگاري شوخ و شنگ

شيشه تقوي و عفت را زده جمله به سنگ

مردمي اينسان كجا باشند به فكر ننگ و نام

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 360 *»

كِي رسد بر گوش ما آن نغمه شهناز و شور

خيزد از زير و بمش در هر سرا آشوب و شور

از دل اهل ولا گيرد غم و زايد سرور

چهره‏ها تابان شود از وجدشان مانند هور

خصم بي‏دين يابد از آن نغمه خذلان و نفور

سر به زير و شرمگين از هيبت شاه غيور

گر چه باشد او ز خيل مردگان اندر قبور

نشنود آواي حق را كر ز گوش و ديده كور

چون جُعل كز بوي گُل يابد كراهت در مشام

داروي درمان ما داري تو اي ساقي به دست([184])

اي كه هستي سرخوش جام ولا وز باده مست

اي كه در عشق حبيبت رسته‏اي از هرچه هست

گوشه چشمي نما ما جملگي رفتيم ز دست

دل تمنا مي‏كند از باده جام الست

تا كه بيند جلوه جانانه در بالا و پست

ساقيا ما را مخواه نزد رقيبان سر شكست

كن ترحم اين تغافل خاطر ما را بخست

ردّ مسكينان مگر در كيشتان نبود حرام

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 361 *»

مقصد و مطلوب ما از مي مي احسائي است

ني مِي رجس و نجس و مايه رسوائي است

باده احسائي از خُم مي شيدائي است

تاك آن پرورده از آب و گل مولائي است

كار آن باده نشاط و رَوْح و سرّبخشايي است

خودرهائي حق‏پرستي و خداجويائي است

مست آن باده چو سرخوش غرق در سودائي است

گشته بيگانه ز غير حق رهش تنهائي است

كِي شود مأنوس با غير آن‏كه هستش حق مرام

احمد احسائي پور زين دين آن‏كه بديد

نور حق را آشكارا پس ز غيرش دل بريد

ابتدا در منبت پاكي نهالش بر دميد

بيت پاك زين دين آورد يكي نخل اميد

روح و جسمش را خدا بهر هدايت پروريد

هي بباليد و بباليد تا كه گاه بَر رسيد

پس محيط بي‏كران حكمتش آمد پديد

همچو سيلابي كه هر باطل ز بيخ و بن كشيد

بر سر باطل چو رعد و بر سر حق چون غمام

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 362 *»

از پِي‏اش كاظم برآمد همچو غوّاصي طَرَف([185])

شد شناور در محيط حكمتش با صد شعف

بس گهرها از صفا از قعر آن آورد به كف

كِي به دست آمد گهرها گر نبودي اين خلف([186])

دين حق را شد زمان عزت و شأن و شرف

از فروغ علم كاظم وز ظهور آن سلف

گر كه بودي پور سينا ور كه بودي بُودُلَف

جمله در صف‏النعال او ستاده صف‏به‏صف

رخصت محضر نيابند زآن‏كه باشد ازدحام

پس گهرها را كريم ذوالكرم سفتيدشان

يك يك آنها را به سر پنجه هنر ورزيدشان

بهر عرضه نزد معرض يك به يك برچيدشان

ليك هر يك را جدا در جاي خود بر، چيدشان

هر گهر را در ميان پرده‏ها پيچيدشان

تا نبيند چشم نامحرم رخ ناهيدشان

گر چه بهر محرمان از پرده‏ها خورشيدشان

پرتو افكن بود كه گويا چشمشان مي‏ديدشان

كو حكيمي تا كه گيرد از رخ هر يك لثام

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 363 *»

آري آري باقر آمد تا كند كشف لثام

بر گهرهاي پراكنده دهد او انتظام

چهر تابانش درخشيد در شبانگاه ظلام

يا كه خورشيدي طلوع كرد و نمودي شب تمام

مه كجا و خور كجا و بدر مي‏باشد كدام؟

آن‏كه ز ابرويش هلال آورده تيغ اندر نيام

لب چو بگشودي پي تلطيف و تصعيد كرام

بهره‏ور از فيض او گرديده جمله خاص و عام

همچو آهن در كف داود گرديدش كلام

باقر آن‏كه او بُدي در بزم ياران شاهدي

شاهدي ايزدنما دلدادگان را قائدي

سينه‏اش سينا و نورش بهر موسي رائدي

سبطيان را سائق و مر قبطيان را راعدي([187])

نسبتش با ديگران چون ناطقي با جامدي

آن‏كه در اوج فتوت بر سريرش قاعدي

در ره احياء حق حق را بحق شد ساعدي

غم نباشد گر ز غيظش هم بميرد حاسدي

تا زدي پرچم به هفت اقليم آن شمس انام

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 364 *»

او گهرها را منظّم كرد و در رشته كشيد

بهر تزئين دل اهل ولا در دكّه چيد

در ميان دكّه‏اش آن رشته را هر كو كه ديد

از ره شوق و شعف بر درگهش بس دل تپيد

رشته رشته حكمت حقه از آن دكّه پديد

از حسد مرمود آمد چشم هر شوم پليد

حق به حق‏جويان ز يمن همّت رادش رسيد

هر كه بيگانه ز حق بد در زيان و نا اميد

باد از حق بر روان پاك او هر دم سلام

خصم او حقا كه خصم حضرت يزدان بود

خصمي يزدان نه شأن حضرت انسان بود

اين خصومت در خور شيطان و شرك آن بود

گر دليل اين سخن خواهي مرا برهان بود

وه چه برهاني كه نص محكم قرآن بود

باورت آن را نشان صدق در ايمان بود

نور باقر را نگر بس كامل و رخشان بود

گو كه خفاشي نبيند نور خور تابان بود

بر محبانش سلام بي‏حدّ و اعداش سام

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 365 *»

يا حَبيبي قُلْ لَهُ يا نورَ رَبِّ العالَمين([188])

اي كه حبّ و بغض تو ميزان عدل كفر و دين

اي كه راهت مستقيم و حجتت امر متين

يَسْتَضي‏ءُ مِن وَميضِ وَجْهِكَ اَهْلُ اليَقين([189])

يا ثِمالَ مَنْ مَضي يا نُورَ قَلْبِ المُتَّقين([190])

گوشه چشمي بفرما خاك درگاهت غمين

آمده بهر اغاثه يا غياثَ المُسْتَكين

لا تَذَرْهُ بَل اَغِثْهُ وَ اسْمَعَن مِنْهُ الحَنين([191])

صادَ قَلبي حُبُّكَ يا خَيْرَ مَنْ صَلّي و صام([192])

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 366 *»

بسمه تعالي

يا بقيّة اللّه ادركني

«ميـلاديه»

«ولادت شيخ اوحد (اع)»

 

اي دلا دمي برخيز رو به سوي احسا كن

جستجو به هر كوئي زآن ديار والا كن

در سرادق عزّت كاوشي ز مولا كن

مي‏وزد نسيم قدس جان خود مهيّا كن

تا كه زندگي يابي، زين نسيم روحاني

پابنه به كاشانه پرده را تو بالا زن

حوقله همي برگو كوس لا و الاّ زن

از خم مي تسنيم ساغر تولاّ زن

پس ترانه‏ها برخوان دم ز راز آنجا زن

از خودي كني بيرون، تا كه زآن سراخواني

در سراچه احسا مژده از سروش آيد

از صفاي آن آوا باده‏ها به جوش آيد

دل ز شادي و بهجت باز در خروش آيد

كز كرانه لاهوت پير مي‏فروش آيد

باده‏اش ز عليين، ساغرش چه نوراني

مست باده عرفان باده‏اش ز خم جوشد

ساقيش خود شاهد زان مي ازل نوشد

از خودي خود رسته با وجود اين كوشد

هم‏طراز عصمت او جامه‏ها همي پوشد

بي‏خود از خود و مست از، باده‏هاي سبحاني

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 367 *»

خمّ او ز لاهوت و باده‏اش صفا دارد

در زمينه تجريد ارزش و بها دارد

مست آن خم و باده نور كبريا دارد

در مقام عرفاني جلوه خدا دارد

او تجلّي حق و، او بيان فحواني

طلعتش احدگونه منظرش پيمبرسا

نور حق ز وي ظاهر حيدر از رخش پيدا

سامري از او لرزان همرهش يد بيضا

در كفَش عصا باشد بر لبش دم عيسي

او تجلّي توحيد، در مقام انساني

شاهدي ز بزم قرب محرمي به راز غيب

پرده‏دار سرّ حق هم منزّهِ از عيب

عرصه حقيقت را عزّ و فخر و فرّ و زيب

عالم طريقت را اُسوه‏اي بدون ريب

قدوه شريعت او، با علوم ربّاني

جان دمد تن دين را از بيان دلجويش

افتخار هر كامل آن صفات نيكويش

مي‏شود حصار دين محكم از دو بازويش

قبله دل عشاق هر دو طاق ابرويش

مُلكِ نَزهت و حكمت، مي‏نمايد عمراني

خاتم بها را فَصّ دُرّه صفا را كان

كشتي بحار علم بهر فلك حق سكان

ركن چارم دين و شرط رابع ايمان

او مبيّن شرع و او مفسّر قرآن

قصر معرفت را او، مي‏شود يكي باني

آيد و كند احيا نخل خشك آئين را

بر كند ز بيخ و بن حنظل شياطين را

شويد از صحايف او نقشه دروغين را

بشكند بت ذهني ني صنم ز سيمين را

اوحد است و بي‏همتا، اوّلست و بي‏ثاني

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 368 *»

در رجب كه گرديده ماه مهدي موعود

دوره ظهور او مي‏شود در آن موجود

راز رتبه ابواب آشكار و هم مشهود

زآن نظام ربّاني اين رجب حكايت بود

پس رجب شده مختص، بر علي عمراني

در چنين مه فرّخ پور زين دين آمد

شيخ مطلق شيعه نور راستين آمد

آيت كمال حق فخر كمّلين آمد

او مؤسّس اوّل دور دومين آمد

مي‏كند به درگاهش، جبرئيل درباني

دور دوم دين است ظاهر آمدي احمد9

شد محمدي تابع بر ملا شدي احمد9

هر مؤسسي آيد خواهد او بُدي احمد9

جلوه‏گر چو از جمله نام سرمدي احمد9

بعد از اين جهان روشن، زين جمال يزداني

عقل و وهم انساني كي رسد مقامش را

ناطقه كجا گويد مدحت كمالش را

موسم عطا آمد اي غمين گدايش را

گو سپاس حق زيرا داده‏ات ولايش را

نزد اين عطا ناچيز، خاتم سليماني

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 369 *»

بسمه تعالي

يا بقيّة اللّه ادركني

«مِدحَت شيخ اوحد و وارثان علم آن بزرگوار (اع)»

 

شيخ احسا پور زين الدين مه والاگهر

مهر رخشان ماه تابان مفخر شمس و قمر

حيرتم از شأن تو آيا تو هستي از بشر

كاين‏چنين حق آمده از چهر ماهت جلوه‏گر

طارَ قلبي يا حبيبي عِنْدَ ما جاءَ الخَبَر

عَنْكَ يا شَمْسَ الهُدي بَدْرَ الدُّجي عَيْنَ البَصَر([193])

اي فروغ روي تو ما را چراغ زندگي

ذكر اوصاف كمالت راه و رسم بندگي

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 370 *»

آفتاب روي تو تا جلوه‏گر شد در زمين

در شگفت آمد ز نورت انجم چرخ برين

بي‏خبر زآن‏كه تو را دستي بُوَد در آستين

صد چو خورشيد فروزان دارد او زير نگين

يا ثِمالَ مَنْ مَضي يا نُورَ رَبِّ العالَمين

كُنْتَ حِرْزاً لِلَّذي يَهْويكَ وَ الكَهْفَ الحَصين([194])

اي فروغ روي تو ما را چراغ زندگي

ذكر اوصاف كمالت راه و رسم بندگي

قلب پاكت جايگاه نور حق ذوالجلال

زآن جهت گرديده‏اي مجلاي انوار جمال

بي‏نشان را تو نشان گشتي چو از فرط كمال

آشكارا شد ز رخسارت جمال بي‏مثال

فيكَ يا نُورَ الهُدي نَرْجو مِنَ اللّهِ المَنال

ثُمَّ نَرْجُو مِنْهُ عِزّاً بَعْدَهُ حُسْنَ المَآل([195])

اي فروغ روي تو ما را چراغ زندگي

ذكر اوصاف كمالت راه و رسم بندگي

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 371 *»

چشمه‏سار حكمت ربّاني از قلبت روان

ظاهر، اسرار حقيقت آمد از تو در بيان

سينه‏ات گنجينه علم امام انس و جان

قطره‏اي زآن بحر موّاج و خروشان شد عيان

قُلْتَ ما قُلْتَ لَنا مِمّا كَتَمْتَ فِي الجَنان

نَسْأَلُ اللّهَ لَكَ رَفْعَ المَقامِ فِي الجِنان([196])

اي فروغ روي تو ما را چراغ زندگي

ذكر اوصاف كمالت راه و رسم بندگي

چونكه ديدي مكتب وحي الهي را غريب

كجروان در ره بسي گسترده‏اند دام فريب

ساده لوحان را بَرَند گه بر فراز و گه نشيب

همتي كرده ز رحمت بر گروه ناشكيب

قَدْ بَدا مِنْ قَوْلِكَ الحَقُّ عَلي كُلِّ حَبيب

فَاهْتَدي مِنْكَ اِلَيْهِ، اَلْبَعيدُ و القَريب([197])

اي فروغ روي تو ما را چراغ زندگي

ذكر اوصاف كمالت راه و رسم بندگي

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 372 *»

آمدي با پيرهن از يوسف زهرا بشير

تا كه از يمنش شود يعقوب پير دين بصير

با جلالت با شهامت با بيان دلپذير

گمرهان نا موافق جمله مرده يا ضرير

يا وَجيهاً عِندَ رَبِّك يا عَزيزُ يا خَبير

اَنْتَ نُورٌ قائِمٌ فينا مِنَ الاَصْلِ المُنير([198])

اي فروغ روي تو ما را چراغ زندگي

ذكر اوصاف كمالت راه و رسم بندگي

داده در دستت عصا آن‏كه از او موسي عصا

برگرفت اندر شب يلدا به سينا از وفا

بركشيدي خط بطلان با عصا چون اژدها

گِردِ سحرِ ساحرانِ پر غرور و مدّعا

اَعْظَمَ اللّهُ لكَ الاَجْرَ و زادَ في الجَزاء

زادَ وُجْدي([199]) في هَواكَ زادَ فيكَ مِن بَهاء([200])

اي فروغ روي تو ما را چراغ زندگي

ذكر اوصاف كمالت راه و رسم بندگي

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 373 *»

همچو عيسي جانفزا بخشيده‏ات از خود دمي

چشمه آب بقا در نزد آن باشد نمي

اي بسا مرده كه زنده كرده‏اي در يك دمي

فضل كل فاضلان چون قطره و فضلت يمي

ماهِي؟ في جَنْبِ عَذْبِ ذاكَ بِئْرُ زَمْزَمِ

ماهُوَ؟ عِندَ وُفُور([201]) ذاكَ بَحْرُ القُلْزُمِ([202])

اي فروغ روي تو ما را چراغ زندگي

ذكر اوصاف كمالت راه و رسم بندگي

وارث علم و كمالت كاظم آن رادِ جليل

هم‏طراز رتبه‏ات بي‏مثل و او هم بي‏بديل

بعد تو هادي به سوي مقصد و بودي دليل

بي‏كسان را دستگير و بي‏پناهان را كفيل

كانَ غَوْثاً لِلاَْنامِ كانَ عَوْناً فِي العَويل

مَرْجِعاً لِلْكُلِّ في كُلِّ الكَثيرِ و القَليل([203])

اي فروغ روي تو ما را چراغ زندگي

ذكر اوصاف كمالت راه و رسم بندگي

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 374 *»

بعد كاظم جانشين آمد تو را شخص كريم

صاحب خُلق كريم و در شدائد بس حليم

در ستيزش با اعادي همچو فرعون و كليم

گر چه اعدايش همه بدتر از آن قوم لئيم

قَد اَقامَ الحَقَّ بِالسَّيْفِ اَي النُّطْقِ القَويم

و البَراهينِ اَنارَ عِنْدَ ذي فَضْلٍ حَكيم([204])

اي فروغ روي تو ما را چراغ زندگي

ذكر اوصاف كمالت راه و رسم بندگي

چون كريم شد جانب رضوان بسي افسرده‏حال

باقر آمد جانشين تو مه فرخنده‏فال

از بيانش مكتبت كامل شدي فوق الكمال

پيروانت را رسيدي نوبت عزّ و جلال

كانَ مِنْطيقاً يُزيلُ الشُّبْهَةَ عِنْدَ المَقال

عادِلاً يَنْفي عَنِ الدّينِ بِلا وَهْنِ المَلال([205])

اي فروغ روي تو ما را چراغ زندگي

ذكر اوصاف كمالت راه و رسم بندگي

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 375 *»

ابلهان بدسيَر از راه طغيان و عناد

سرگراني كرده و در دين نموده بس فساد

لب به تكفيرت گشوده پايه عدوان نهاد

پيروي كرده بدنبالش روان هر بدنهاد

ضاقَ صَدْري طالَ حُزْني لَيسَ لِلْحُزْنِ نَفاد

اَحْرَقَ كُلَّ وُجُودي ما وَجَدْتُ فِي الفُؤاد([206])

اي فروغ روي تو ما را چراغ زندگي

ذكر اوصاف كمالت راه و رسم بندگي

غافل از آن‏كه خدا داده ترا نور مبين

كرده تأييدت بود امر تو بس امر متين

تاكه ديدت درولايت راستين با صادقين:

برتري بخشيده‏ات گشتي تو در دينش مكين

قَد كَفاكَ يا حَبيبي رَبُّكَ خَيْرُ مُعين

شرَّ مَن ساءَ اِلَيكَ، كَيدَ كُلِّ الحاسِدين([207])

اي فروغ روي تو ما را چراغ زندگي

ذكر اوصاف كمالت راه و رسم بندگي

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 376 *»

بر غمين از لطف خود گر افكني يكدم نظر

مي‏شود مسّ وجودش زآن نظر برتر ز زر

مِدحتِ ناقابلش گر يابد از مُهرت اثر

روشن از مِهرت شود افزايدش نور بصر

اَنتَ يا اَقْصَي المُني كُلُّ المُني قُمْ لاتَذَر

كُلَّ مَن يَرْجُو رِضاكَ فَادْفَعَنْ سُوءَ القَدَر([208])

اي فروغ روي تو ما را چراغ زندگي

ذكر اوصاف كمالت راه و رسم بندگي

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 377 *»

 

مدح شيخ اوحد اعلي اللّه مقامه،

 

 

   اشاره‏اي به تلاش آن

 

 

             بزرگوار در نشر حقايق،

 

 

                       بيان سرّ ترقي كاملان،

 

 

                                 مدح ساير بزرگان (اع)

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 378 *»

بسمه تعالي

يا بقيّة اللّه ادركني

 

اي شه والاگهر اي ماه تابان كمال

اي كه در چرخ جلالت مهر رويت بي‏مثال

اي كه نور تو به نور مهدي صاحب جلال

بيشتر آمد ز نور خور به خور در اتصال

نور حق شد آشكارا زآن رخ فرخنده‏فال

روي نيكويت چو بدر و طاق ابرويت هلال

مي‏سزد در راه وصل كوي تو طي تلال

گر چه باشد همره رنج و بگردد تن هزال

روز و شب جويم جمالت گر چه در بحر خيال

كاش مي‏كردي نگاهي گر چه با غمز و دلال

تا برآيد كوكب بخت من از فرط وبال

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 379 *»

بر بساطت ريزه‏خواران جمله اهل ادب

كمترين دربان تو صدها نگار نوش‏لب

شهره نام ناميت در هند و احساء و حلب

در فصاحت مات تو جمله فصيحان عرب

قريه ظاهر به قرآن آمدت از حق لقب

عاشقانت در هوايت آمده در تاب و تب

مي‏دهد از شوكتت ما را خبر ماه رجب

زآن‏كه باشد ماه مهدي آن امام حق‏نسب

پس نباشد زآن‏چه آوردي از آن دوره عجب

ما زديم بر دامن مهرت شها دست طلب

باشد اميد همه آن‏كه رسد دور وصال

چونكه بودت از صفا با مهديت روي وفاق

آمدت از حضرتش الطاف بي‏حدّ و شفاق

قلب پاكت را نمودي چونكه خالي از نفاق

غير او را داده بودي از وفايت سه طلاق

سوختي سر تا به پا چون شمع از درد فراق

دل ز كف دادي و از غم طاقتت گرديد طاق

 

 

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 380 *»

عهد خود محكم نمودي در رهش بستي نطاق([209])

پس ز وصفش دم زدي با صد هزاران اشتياق

مدتي از عمر پرارجت بشد بر اين سياق

نوبت آن شد بيابي بر همه اقران سباق

تنگ آمد بر تو اين عرصه «فقد ضاق المجال»([210])

اي كه وصف تو برون ز اندازه و حدّ توان

عشري از معشار فضل بي‏حدت را كو بيان

صادق آل محمد: آن‏كه بُد جان جهان

اين‏چنين فرموده در وصف شما صاحبدلان

مؤمن كامل بود لايوصف([211]) آري زآن‏كه آن

بر امام خويش مي‏باشد دليلي بس عيان

تشنه كامان حقيقت را شما نوش روان

كارساز و چاره‏جوي جمله درماندگان

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 381 *»

دردمندان را علاجيد و طبيب خستگان

از ره مهر و وفا آورده‏ايد خير كسان

همچو مامي كآورد از ثدي خود شير حلال

والي ملك فضيلت تاج‏دار بحر و بر

اي كه افزوده بدين حق كمالت زيب و فر

عدل تو ميزان عدل و مستقيم خير و شر

خاضع درگاه تو هر صاحب فضل و هنر

شب به درگاه خدا بودت ز ديده اشك تر

روزت از فرط رياضت گونه زردي چو زر

آه سرد سينه‏ات در هر دلي كردي اثر

در ره آل نبي: خوردي بسي خون جگر

خاك راهت توتياي ديده اهل نظر

راه حق را رهنمائي و معين رهگذر

سالك راه طريقت را همي گوئي «تعال»

شكر للّه حق ترا نصرت نموده هر زمان

دشمنانت را به خواري مبتلا و در زيان

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 382 *»

دوره عمرت بُدي در اوج عزت آن‏چنان

كآتش حقد حسودان شعله‏ور شد از نهان

بس دروغ و افتراء بسته به تو آن ناكسان

لب به تكفيرت گشوده اي تو فخر مؤمنان

حصن محكم بهر اهل حق تو بودي در جهان

بي‏پناهان را پناه و بي‏كسان را پشتبان

حافظ مرز شريعت رهنماي سالكان

كاشف سرّ حقيقت عارفان را ترجمان

نافي هر گونه تحريف و اباطيل ضلال

ساقي بزم ازل دادت ز رحمت پي ز پي

از خُم عرفان حق ساغر پي ساغر ز مي

مست جامِ دلكشِ آن ساقي فرخنده پي

در گذشتي از خود و گرديد دوران تو طي

پس ندا آمد ز شاهد كاي خجسته خيز هي

كن امانت را اداء ديگر نباشد جاي ني

اي كه در زير نگين داري تو صدها ملك كي

جنب خورشيد جمالت صد خور گردون چو فئ

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 383 *»

ما پريشانيم ز حال ما تغافل تا به كي

در نوائيم ما ز هجران رخ تو همچو ني

بسته بند هوائيم و همه بشكسته‏بال

اي كه ديدي بس جفا زين مردمان واژگون

زندگي تنگ آمدت در زير اين طاس نگون

بر وفاق دشمنت چرخد سپهر نيلگون

پُر ز حسرت سينه احباب و دل‏ها غرق خون

گر چه اهل دل همه وارسته‏اند از چند و چون

بند تن بگشوده‏اند دل فارغ از دنياي دون

زنگ انّيّت زدوده از رخ لوح درون

آشكارا گشته باطن‏هاي ايشان از برون

رام عقل و دل نموده نفس صعب و بس حرون([212])

برگزيده حقشان بهر رعيت رهنمون

در ره حق دل بريدي از مقام و جاه و مال

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 384 *»

تا كه انوار جلالت از رخت آمد پديد

پيكر پاكت ز خلق دون چه محنت‏ها كشيد

پيكري كز مام پاكي شير پاكي را مكيد

در كنار همچو زين الدين به رشد خود رسيد

تلخي و شيريني روز و شب دنيا چشيد

تا شدي از قابليت در زمان خود فريد

برگزيدت حجت يزدان چو ديدت بس رشيد

جلوه‏گر آمد ز تو پس پرده از رخ بر كشيد

اي بسا تلخي به كامت گردش گردون چكيد

بس عدو با پنجه غيظش دل پاكت دريد

از ره كينه نمود او حرمتت را پايمال

چون‏كه دادي خاك انّيّت به راه حق بباد

زآن‏كه دانستي نباشد خاك، يزدان را مراد

آتشين آبي ترا از لطف و مهر خويش داد

اين عنايت كرد جاري بر تو از راه وِداد

نقطه علم لدنّي تا كه بر قلبت نهاد

بر زبانت حكمت حقه بر آمد از نهاد

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 385 *»

اولين و آخرين را گشته‏اي زان اوستاد([213])

همچو سلمان محمد9 هادي اهل رشاد([214])

حكمت تو جاودان ماند الي يوم التناد

بيم نابودي نباشد اي مهين دل دار شاد

گر چه بنمودي از اين دنيا به عقبي ارتحال

از كلام دلنوازت رفته‏اند جمله ز هوش

صاحبان عقل و فهم و در برت گشته خموش

بسته‏اند از شوق لب هم ديدگان و هر دوگوش

چشم دل بگشوده و با گوش دل كرده نيوش

گرمي شهد كلامت خون‏فشان آورده جوش

بركشيده در هوايت از دل خود صد خروش

تا برافكندي ز قرآن با بيانت روي پوش

باطن قرآن چو خورشيدي ز مشرق تافت روش

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 386 *»

اهل دل چون مهر تابان تا بديدي آن نقوش

جملگي گفتند كه حقاً هر كلامت هست نوش

اين حقايق بوده در پرده چو «رَبّات الحجال»([215])

اي غمين با ياوران شيخ اوحد يار باش

در طريق بندگيش صادقانه خوار باش

دور گردان خواب غفلت از خود و بيدار باش

فرصت از دستت رود آخر دمي هوشيار باش

در پي ترقيق دل آماده آزار باش

همچو مشتاقان كويش طالب ديدار باش

بهر آن‏كه يك قدم آيد سرت بيمار باش

بهر جلب مهر او افسرده‏حال و زار باش

در ره عشقش چو مردان رهش دل‏دار باش

بنده احباب او ز اعداء او بيزار باش

غير از اين ره كسب خير دوسرا باشد محال

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 387 *»

گر ز حق خواهي حيات طيبه يابي مدام

وركه خواهي مست باشي روز و شب از آن مدام

چهره افروزي ز باده گيري اندر دست جام

وارهي از مقتضاي نفس دون و طبع خام

تا كه گردد نفس سركش با همه سختيش رام

پا نهي بر فرق اين چرخ كهن با يك دو گام

سر بنه بر پاي كاظم جانشين آن همام

آن‏كه گفتا در ثنايش در حضور خاص و عام

يَفْهَمُ الكاظِمْ مُرادي مِنْ كَلامي فِي الاَْنام([216])

باد بر هر دو ز ما بي‏حدّ و بي عدّ اَلسَّلام

تا ز انفاس شريفش وارهي از قيل و قال

بعد كاظم سر بنه بر پاي مولاي كريم

چنگ زن بر دامن والاي مولاي كريم

نور حق بين در رخ رخشاي مولاي كريم

جلوه‏گر انوار او ز اعضاي مولاي كريم

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 388 *»

نطق يزداني شنو از ناي مولاي كريم

شرح هر مشكل نگر ز انشاي مولاي كريم

زنده هر كه گشته از احياي مولاي كريم

جاودانه باشد از ابقاي مولاي كريم

خردلي يابي اگر ز اعطاي مولاي كريم

برتر از دنيا بود ز امضاي مولاي كريم

پس به دربار چنين شاهي نما حلّ رِحال([217])

بعد از آن شه دامن باقر شه دنيا و دين

بركف آور از ره سلم و صفاي راستين

بهر تعظيم حريم آن نگار نازنين

سجده كن بر خاك كويش همچو جبريل امين

آن‏كه گردانيد ز آب حكمت خود فرودين

باغ دين مصطفي9 را گوئيا خلد برين

سحر ناطق را ز امداد خداوند مبين

كرد باطل با عصاي حجت و امر متين

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 389 *»

خصم دونش فتنه‏ها بر پا نمود از راه كين

آن‏كه چاكر آمدش صد همچو ابليس لعين

آمدي در جنگ موسي با دو صد چوب و حبال

باقر آن‏كه باشد او در آسمان رخشنده هور

چرخ زرين عُلا بالد از اين تابنده نور

طور سينايش نگر گوئي كه موسي است و طور

غير كويش هر كجا وحشت‏سَرا مانند گور

هر كه انوار كمالش را نديدي كرّ و كور

آن‏كه بيگانه از او از قرب حق گرديده دور

چونكه ظاهر اظهر آمد در ظهور گاه ظهور

پس در او ظاهرتر از او آمده ربّ غفور

جمله احبابش ز رحمت در نعيم و در حبور

يكسر اعدايش ز بغضش عقربند و مار و مور

رو بخوان بل هُم اضل را در خور اهل ضلال

حاجب درگاه مهدي7 باشد آن عالي‏جناب

هم به حكم حضرتش آيد شفيع روز حساب

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 390 *»

تشنگان معرفت را چشمه‏سار و هم سحاب

هر كه روگردان ازو ناكام و مفتون سراب

تابعانش مستنير و سالك راه صواب

مبغضانش هالكان و مستحقان عقاب

حق خبر داده ز حال دشمنانش در كتاب

آن زماني را كه گويند «لَيْتَني كُنْتُ تُراب»([218])

مژده داده عارفانش را «لَهُم حُسْنُ المَآب»

منكرانش را مهيا كرده از خشمش عذاب

در كف او و نظيرانش بود بدء و مآل

از فضاي عالم لاهوت تا مرز غبار

از مقام قدس ربّاني اِلَي الاَرْضِ القَرار

تا كه باشد اين جهان از امر يزدان پايدار

تا كه گردد عرش و كرسي و سما اندر مدار

هر چه آيد از سما از رحمت حق بي‏شمار

و آن‏چه رويد از زمين از ساقه و برگ و ثمار

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 391 *»

حق فرستد رحمت خاصش به هر ليل و نهار

بر روان پاك اين فرزانگان با تبار

بعد از آنها رحمتش شامل شود بر هر كه يار

در برابر درد و غم افزايد او بر نابكار

آن‏كه دشمن آمده با دوستان ذوالجلال

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 392 *»

«مدح و رثاء شيخ اوحد اعلي اللّه مقامه»

 

اي كه بدي آيت حق، نور دين

جلوه خلاّق جهان آفرين

نور خدا بود ورا در جبين

كرد بيان قدس خداي مبين

رفت از اين ملك به خلدبرين

ازلفت الجنّة للمتّقين([219])

بر سر او تاج ز علم رسول9

بر رخ او نور ز چهر بتول3

باطن دين كرد به علمش نزول

منكر فضلش نشدي جز جهول

نطق و بيانش شده جان آفرين

ازلفت الجنّة للمتّقين

آن‏كه علي7 را شده نور شهود

جلوه‏گر از چهره وي در وجود

قبله عشّاق علي7 چونكه بود

از كف يكسر همه دل‏ها ربود

دست علي7 گشت برون زآستين

ازلفت الجنّة للمتّقين

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 393 *»

گشت چو با چهر حسن7 روبه رو

مست شد از جام لب و زآن سبو

رفت ز خود فاني آن خُلق و خو

جلوه پي جذبه نمود آن نكو

باز به رويش ره كشف و يقين

ازلفت الجنّة للمتّقين

عشق حسيني7 به دلش اوفتاد

خرمن هستي ز كفَش برد باد

وز غم شه سوخت چنان از نهاد

رسم عزاداري او را نهاد

بود دلش خانه، حسينش مكين

ازلفت الجنّة للمتّقين

در غم سجاد7 بُد او چون هلال

آينه‏اي زآن شه نيكو خصال

زهد و عبادت دگرش حسن حال

سجده به درگاه و بَرِ ذوالجلال

گشت مقامش به صف سابقين

ازلفت الجنّة للمتّقين

يافت ز باقر7 شرف و عزّ و جاه

بود ز مردان بزرگ اله

با خبر او گشت ز اسرار شاه

كشف رموزش بود او را گواه

واقف بر امر سماء و زمين

ازلفت الجنّة للمتّقين

حامل اسرار حقيقت شد او

جامع انوار طريقت شد او

وارث جعفر7 به شريعت شد او

هادي دين بهر بصيرت شد او

نافي تأويل همه مبطلين

ازلفت الجنّة للمتّقين

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 394 *»

ز لطف موسي7 شده بر كوه طور

نه پور عمران كه بُد او يك ظهور

موسي كاظم7 كه نمودش صبور

صبر نمود در بر قوم شرور

نسبت كفرش چو بداد آن لعين

ازلفت الجنّة للمتّقين

كرد رضايش به قضا شاه دين

امام ثامن7 شه ملك يقين

رأفت و رحمت شده بر مؤمنين

انيس و مونس به كهين و مهين

كعبه دل‏هاي همه عاشقين

ازلفت الجنّة للمتّقين

دست عطا و كرم است بر عباد

وارث جود و شرفست از جواد7

چشم اميد همه بر آن مراد

تا كه شفاعت كند او در معاد

جنّت فردوس ورا در نگين

ازلفت الجنّة للمتّقين

امر هدايت چو شد او را به دست

ز يمن هادي7 به هدايت نشست

نور هدي را به مدارش ببست

نقاوتش آن‏كه ز هستي برست

دين خدا را شده حصن حصين

ازلفت الجنّة للمتّقين

ز عسكري7 خسروي آموخته

ساحت قدسش چه شرف يافته

خادم و دربان ز ملك ساخته

رشته شوكت چه نكو بافته

خاك رهش هست عجب عنبرين

ازلفت الجنّة للمتّقين

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 395 *»

همره مهدي7 چو شود آشكار

در كف آن شه كه بود ذوالفقار

در صف اول به صف كارزار

دوش بدوش خِضِر نامدار

ديده دل‏ها همه روشن از اين

ازلفت الجنّة للمتّقين

كيست غمين آن مه فرخنده فال

نور خدا آيت طه9 و آل:

ذكر نمودي به زبان كلال

شمّه‏اي از آن همه حسن و كمال

كيست؟ بگو آن‏كه به دل همنشين

ازلفت الجنّة للمتّقين

گر تو بخواهي كه بسازم عيان

نام گراميش نمايم بيان

نام پيمبر چه در آسمان

مظهر آن گشته عيان در ميان

احمد اوحد ثمر زين دين

ازلفت الجنّة للمتّقين

به ماه ذي‏قعده به شهر حرام

بيست و يكم در اثر باد سام

در ره طيبه بشد عمرش تمام

نزد امامان به دو صد احترام

در حرم قدس بقيع شد دفين

ازلفت الجنّة للمتّقين

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 396 *»

بسمه تعالي

ساعد اللّه قلبك يا بقية اللّه في ذكري ارتحال وليّك الكامل

الشيخ الاوحد المرحوم احمد الاحسائي اعلي اللّه مقامه

«قهر خورشيد»

 

آمدم ، آمدم ، آمدم من

زندگي را كنم روز روشن

مي‏روم ، مي‏روم ، مي‏روم من

تا كه مهلت دهم من به دشمن

ــــــــــــــــــــ

احمدم ظاهراً اهل احسا

زينِ دين را شدم پورِ والا

همنشين شما گشتم اين‏جا

كِي گزينم من اين‏جا نشيمن

ــــــــــــــــــــ

من نبودم از اين عالم دون

ني سرشتم خداوند بي‏چون

از گِل اين سراي پُر افسون

آب و خاكم شد از باغ گلشن

ــــــــــــــــــــ

من نبودم چو نقش حبابي

تا خرابم كند موج آبي

من كجا و فريب سرابي

دل نبستم دمي من به اين تن

ــــــــــــــــــــ

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 397 *»

باشد اصل من از جاي ديگر

آمدم گر ، دو روزي چو مضطر

عشق ياري مرا بوده در سر

شد مرا اين كهن خانه مسكن

ــــــــــــــــــــ

آمدم تا بگويم من اَز «او»([220])

رهنمايي كنم من به آن سو

در تعرّف بگويم كه «او» «هو»([221])

زان‏كه آمد مرا وقت گفتن

ــــــــــــــــــــ

آمدم همچو خور پُر ز تابش

بودم «او» را همي دست بخشش

شد بيانم همه درس كرنش

گشته بينا از آن مرد و هم زن

ــــــــــــــــــــ

آمدم تا دهم درس قرآن

آشكارا كنم باطن آن

منكرانم همه حزب شيطان

حق ز شيطان نشد يكدم ايمن

ــــــــــــــــــــ

گشتم از جور دشمن فراري

همچو يارم كه از بردباري

درپسِ پرده شد روزگاري

بندگيّش مرا طوق گردن

ــــــــــــــــــــ

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 398 *»

مي‏روم من سرافراز و شادان

گرچه تازد عدويم به ميدان

مهلتي باشد او را پس از آن

مي‏رسد دوره آن تَهَمْتَن([222])

ــــــــــــــــــــ

زنده‏ام من غمين تا به محشر

مي‏روم زندگي گيرم از سر

نام من كِي شود گم ز دفتر

گو به اعدا تو اين نكته از من:

ــــــــــــــــــــ

مي‏شود مكتب من جهاني

بوستان مرا ني خزاني

خواهي ار صدق قولم بداني

رَو ،به «لاتَحْسَبَنْ» ديده‏افكن([223])

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 399 *»

بسمه تعالي

انّا للّه و انّا اليه راجعون ـ ساعد اللّه قلبك يا بقيّة اللّه

«يار خالص»

سوگسرودي از غمين

 

او تو را به خوبي مي‏شناخت

در بِركه نگاه تو غرق مي‏شد

و در محراب «حُبّ» سجده‏ها داشت

او وضويش از سرشك عشق بود

و نمازش فرياد شوق

S   S   S   S   S   S

و تو «يا بقيّة اللّه» در او با افسون نگاهت

هر دم مي‏دميدي

و او همچون درياي بي‏كراني

به تموّج درمي‏آمد

طوفاني و خروشان مي‏شد

و گويا هردم گسترده‏تر مي‏گشت

S   S   S   S   S   S

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 400 *»

گاهي از سُكر نگاهت

آن‏چنان بي‏خود مي‏شد كه گويي اويي نبود

و هنگامي آن‏چنان هوشيار و آرام

كه گويا ساحلي است صخره‏سان

تنها با تو بود و دستش در دست تو

و تنها دست تو را روي قلبش احساس مي‏كرد

آري آن دل خزانه تو بود

و تنها دست تو بر آن عبور و مرور داشت

S   S   S   S   S   S

و اين تو بودي  «يا بقيّة اللّه»:

كه از خزانه خود هرچه مي‏خواستي برمي‏آوردي

زيرا خود به اَمانت در آن نهاده بودي

و او خود را از وقتي كه شناخته بود

پيشكش تو كرده بود

S   S   S   S   S   S

در برابر گستردگي تو

خود را كوچك كرد

به حدّي كه نيست شد

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 401 *»

نه غلط گفتم

آيت گستردگي تو گشت

گستردگيش مايه حسرت كويرها بود

او ذرّه‏سان

برگرد وجود اقدست

در دَوَران

كه چرخ برين از گردشش در شگفت

و عرش از همّتش لب‏گزا

S   S   S   S   S   S

او از آفتاب پاك تر

و از چشمه زلال تر

و از باران مستقيم تر

و از ياران خُلّص و كمّل تو بود «يا بقيّة اللّه»

سروها از رويِشِ هماره او در حسرت

و نگاه‏هاي نوازشگرت

همچون امواج موسيقي

او را به وَجد مي‏آورد

و از عطر نفست خانه وجودش

پُر مي‏شد

S   S   S   S   S   S

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 402 *»

از روزنه دلش

خورشيد عنايتت

آرام، آرام به درون مي‏خزيد

او را گرم مي‏كرد

انرژي مي‏بخشيد

و با قرص تمام

يكباره او را مشتعل مي‏ساخت

به طوري كه دنيا را

تابِ تابش او نبود و دنياطلبان را تحمّل ديدارش

و اگر نبود سرماي غفلت

و تيرگي جهالت

و يخ‏زدگي عصبيّت

همه ذوب مي‏شدند

S   S   S   S   S   S

شگفتا: چه بود او؟!!!

و كه بود او؟!!!

و چه گفت؟!!!

از گفتارش همهمه‏هاي هورقليايي

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 403 *»

در گوش‏ها پيچيد

و نغمه‏هاي فؤادي،

جان‏ها را مست كرد

شاخه‏هاي خشكيده باغ معرفت

سرسبز و بارور شدند

و در ديده‏هاي مستبصران

نگاه‏هاي بالاتري

موج زدن گرفت

او، بودن با راست‏ها و راستين‏ها را

به همه آموخت

او شبنامه‏ها را درهم پيچيد

و مصحف را برابر همه گشود

و ادريس‏وار به تدريس پرداخت

S   S   S   S   S   S

اما افسوس «يا بقيّة اللّه»

افسوس كه كينه ابليس گريبان‏گيرش شد

و خفّاشان از هر سو به انكارش برخاستند

جوشش كينه‏ها و كوشش كينه‏ورزان

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 404 *»

او را فرسود

كناري نشست

همچُون بِركه‏اي آرام

سبك‏مغزان خفّاش‏منش

و ديوسيرت

هرآن‏چه داشتند از سنگ‏هاي عداوت

در ميان آن افكندند

و خود به تماشاي موج‏هاي غم‏انگيز

آن بِركه

همراه با زهر لبخندهاي كودكانه

نشستند

آه چه اشتباهي كردم

و چه تشبيهي ناروا

S   S   S   S   S   S

مرا ببخش  «يا بقيّة اللّه»

بلكه او اقيانوسي بود كه از افكندن

آن سنگها، گويا خبر نمي‏شد

و يا كوهي بود كه از برخورد

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 405 *»

آن سنگ‏ها، خم به ابرو نمي‏آورد

تا آن‏كه در برابر چشم‏هاي خونفشانت

شِكوه او را نزد وارثان كينه‏ها

بردگان هوي و هوسها

حكّام عثماني بردند و آنها هم

تصميم خونخواريش را گرفتند

آن‏گاه راضي شدي كه از حرم اَمن

حسيني جدايش سازي

و در ماههاي «حج بيت»

آن بيت انوارت را

به هجرت به سوي حرم امن الهي

و مهاجَر جدّت رسول اللّه9

رخصت دهي

و خنجرهاي كينه‏ها را در غلاف‏ها

آسوده گذاري

S   S   S   S   S   S

او رفت امّا دل از كربلا برنمي‏گرفت

و ديده از قبر حسين7 برنمي‏داشت

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 406 *»

و شايد همان در فراق آن عتبه مقدّسه بود

كه گفتند باد سام بر پيكرش وزيد

و بالاخره آن پيكر رنجديده

و رياضت كشيده را ازپاي درآورد

و تو را براي هميشه در سوگش نشانيد

و مصيبتي بر مصيبت‏هايت افزود

فساعداللّه قلبك

و اعظم اللّه اجرك

و فرّج اللّه عنّا بفرجك

آمين ربّ العالمين

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 407 *»

بسمه تعالي

«موكب النور»

«في هجرة الشيخ الاوحد الاحسائي من العراق الي الحجاز و وفاته اعلي اللّه مقامه»

 

يا مَوكِبَ النُّور مَهلاً فمَهلا

وَيلٌ لِلاُمَّة وَيلٌ يا وَيْلا

راحَ عَنّا النُّور فِي اللَّيل الدَّيجُور

اَلنُّور مَحبُور فِي الْخَيرِ مَغمُور

نحنُ فِي الظُّلمَة ما لَنا مِن نُور

اِمْشِ خَفيفاً مَهلاً فَمَهلا

يا موكبَ الخَيْر خَفِّف لَنَا السَّيْر

فيكَ اَصلُ الخَيْر راحَ عَنَّا الْحِبْر

سِرٌّ اِلهي وَ صاحِبُ السِّر

اِعْطِفْ عَلَينا مَهلاً فَمَهلا

يا مَوكبَ النُّور اَيْنَ تَرُوحُ

رائِحَةُ الْمِسك مِنكَ تَفُوحُ

فيكَ جِبرائيل اَمْ فيكَ الرُوحُ

رُوحي فِداكا مَهلاً فَمَهلا

مُذْ رُحْتَ عَنّا راحَ عَنَّا الرُوح

في هِجْرِ هذا كُلُّنا نَنُوح

اِلي مَنْ نَشْكُو فَقْدَ هذا الرُّوح

اِلي مولانا مَهلاً فَمَهلا

يا موكِبَ النُّور اَمْهِلْ هُنَيْئَة

حَتّي نُوَدِّع في تِلكَ الْمُهْلَة

تَروحُ عَنّا بِخَيرِ الْعُدَّة

اِرْحَم علينا مَهلاً فَمَهلا

مِنَ الْعِراقِ اِلَي الْمدينَة

مِن قادِسِيّة اِلي السعيدَة

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 408 *»

تَرُوحُ بِالخَيْر اِلَي الْحَميدَة

نَحْنُ فِي البَلاء مَهلاً فَمَهلا

فارَقَنَا اللَّيْل نُورُ الهِدايَة

داعٍ اِلَي الْحَق شَمْسُ الدِّرايَة

اَلْبَسَنَا الذُّل اَهلُ الغَوايَة

ظُلماً و جَورا مَهلاً فَمَهلا

يا موكِبَ الْحَي كَلَّهُ الكَلال

اِرْفِق بِهِ السَّير مَلَّهُ المَلال

قَلبُهُ خائِف مِن بَغي الضَّلال

بَغْياً وَ عَدْوا مَهْلا فَمَهلا

نَسْمَعُ الحَسيس مَهلاً فَمَهلا

اِنَّهُ الْمَريض ما لَهُ دَواء

خَفِّفِ السَّيْرَ مَضَّهُ الْبَلْوي

حَفَّتْهُ الْمَلا مَهلاً فَمَهلا

نَسْمَعُ الحَسيس وَيْلٌ يا وَيلا

اِنَّهُ قَد ماتَ واهاً وَ واها

نَجْلُ زَيْنِ الدّين قَدْ سَما اِلي

جِنان السَّماء مَهلاً فَمَهلا

نُعَزِّي المَهْدي تِلْكَ الْمُصيبَة

وَ مَنْ حَوْلَهُ خِيارَ الاُمَّة

ثُمَّ اَتْباعَه في كُلِ دَوْرَة

ما اَعْظَمَها مَهلاً فَمَهلا

وَ نَسْأَلُ اللّهَ رَفْعَ مَقامِه

تَرويحَ رُوحِه نَشْرَ اَعْلامِه

ذُلَّ عَدُوِّه نَيْلَ مَرامِه

بَدْءاً وَ عَوْدا مَهلاً فَمَهلا

يا موكِبَ النُّور مَهْلاً فَمَهلا

وَيْلٌ لِلاُمَّة وَيْلٌ يا وَيلا

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 409 *»

بسمه تعالي

ساعد اللّه قلبك يامولانا يابقية اللّه في مصيبة وليك الشيخ احمد الاحسائي

«كاروان نور»

«در هجرت شيخ اوحد از عراق به حجاز و درگذشت آن بزرگوار (اع)»

 

اي كاروان نور مكن لحظه‏اي شتاب

آهسته‏تر برو كه بري از همه تو تاب

گر مي‏روي به همره خود از چه مي‏بري

آن‏را كه بود گفته او همچو شهد ناب

ما تشنگان وادي حيرت تو مي‏بري

همراه خود آب روان در بر سراب

آهسته رو كه ماه فروزان معرفت

ترسم كه چهره كند در پس نقاب

رحمي نما به حال يتيمان دل دو نيم

بنياد ما مَكَن تو گلستان مَكُن خراب

داني كه مي‏بري تو كسي را كه جمله ما

نو رُسته‏ايم و بر سر ما بوده چون سحاب

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 410 *»

سرّ خدا و نور ولي و كمال محض

آن‏كه كند ز نور رخش مهر اكتساب

با خود بري تو آن‏كه به چرخ كمال و فضل

يكتا بود چو در دل اين چرخ آفتاب

آهسته رو كه خواجه بود خسته و ملول

پيدا ز روي اوست كه باشد در التهاب

آهسته رو كه ديده او بر حريم شاه

يعني حسين خيره شده بارد او حباب

آهسته رو كه گرم وداع با حرم بود

بيني: شكسته قامت او را به پيچ و تاب

آهسته رو كه تا برسد سيد جليل

بهر وداع آن‏كه ورا نايب مناب

آيد چه بي‏قرار و دل از غصه پار پار

ريزد ز ديده خون دل از راه احتساب

گريد به حال زار يتيمان منقطع

گريد ز ظلم و جور اعادي بر آن جناب

دست خدا به همرهت اي كاروان نور

داني كه مي‏بري تو چنان قدسي‏انتساب

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 411 *»

از كربلا به سوي حريم خدا روي

همره ببر ز تربت پاكش در اين ذهاب

شايد امير ما شود اندر مسير ره

بيمار و مبتلا و نباشد ره اياب

شايد علاج او شود آن تربت شريف

عاشق به بوي يار كند رفع هر عذاب

ديده گشوده بر رخ مهدي ز جان و دل

افكنده سر به پاي شه مالك الرقاب

بوسه زده به خاك رهش از سر صفا

اهلاً و مرحبا شده از شه به او خطاب

رفت از ميان و بر دل مهدي نشست داغ

آري همه چو قشر و بُد او در برش لباب

رفت او كند شكايت اعدا به مصطفي

شرحي دهد ز فتنه دونان دين‏مآب

شد در بقيع جوار امامان دين‏پناه

او را مقام و مرقد و آرامگاه خواب

روحش به بارگاه قدس الهي عروج كرد

جسمش ز خاك پاك مدينه شدش نقاب

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 412 *»

ديگر غمين ز بار غم نجل زين دين

سنگين مكن زياده بر اين قلب شيخ و شاب

بر او درود حقِّ تعالي به هر دمي

تا روز حشر بي حد و بي عد ز هر مصاب

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 413 *»

بسمه تعالي

يا بقية اللّه ادركني

«مدح و رثاء سيد اجل اعلي اللّه مقامه الشريف»([224])

 

مي‏رود سوي جنان آن‏كه مصفّا كرده است

لوح ذاتش را سپس مرآت اسماء كرده است

مظهري بود از مظاهر زين جهت در رتبه‏اش

چهره‏اش انوار حق را آشكارا كرده است

ديده است حق را هر آن‏كه ديده است رخسار او

در جمالش او ره ديدار پيدا كرده است

بهر اظهار جمال دلرباي حق ز خود

خويشتن را او ز هر نقصي معرّي كرده است

 

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 414 *»

معتدل گرديده وانگه ميل عصياني نكرد

سينه را آئينه حسن دلارا كرده است

زنده گرديده ز فيض نفخه مِن روحي‏اش

مردگاني از دم جانبخش احيا كرده است

بوده در فرمان او جن و ملك با افتخار

منصب دربانيش جبريل تمنّا كرده است

سرّي از اسرار توحيد و يكي ز اركان دين

با صفات دلپذيرش شرح معني كرده است

چون‏كه بُد يك مظهري از آيه الله نور

هر كه ديدش جلوه‏اي از حق تماشا كرده است

طينتش را چون‏كه حق از پرتو نورش سرشت

ديدنش تفسير، آيات لقا را كرده است

نخل طوري بُد كه از نار خليلي مشتعل

شعله‏اي زآن جلوه در سيناي موسي كرده است

نور حق ظاهر از آن نار و فروزان شعله‏اش

يكسره روشن همه دنيا و عقبي كرده است

چون ندايش دعوت توحيد خالص بود و بس

از براي اهل حق اسرار افشا كرده است

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 415 *»

آفتاب معرفت شمع ره اهل وفا

ديده اهل محبت را چه بينا كرده است

در حريم كوي خود دلدادگان بي‏شمار

بي‏خود از خود، محو نور حق تعالي كرده است

ملجأ آوارگان وادي عشق و ولا

در پناه سايه‏اش، افتاده، مأوا كرده است

مونس درماندگان و بي‏كسان از روي مهر

با هران بي‏مونسي صحبت مجزّا كرده است

جذبه عشقش چنان دل از گرفتارش ربود

در ره وصلش ز جان مركب مهيا كرده است

از فروغ طلعت خود بر دريده پرده‏ها

بهر محجوبان، اگر رو سوي آنها كرده است

طلعتي كاندر سپهر، خور باشدش آئينه‏دار

پرتوش چهر جهاني را خورآسا كرده است

زآن‏كه بُد جان جهاني پس جهاني جان برفت

يك جهان دل را ز هجرش بي‏شكيبا كرده است

همتش گشته كفيل بينوايان رهش

جان آنها را ز خود بيني مبرّا كرده است

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 416 *»

قريه ظاهر بدي از بهر سُلاّك طريق

چون خضوع بر درگه چون شيخ احسا كرده است

گشته‏اند ايشان براي اهل نقصان راه شه

شه ز فضل خود چنين راهي مهيّا كرده است

زآن‏كه ناقص را به دربار جلالش راه نيست

رُتبت اين قريه‏ها را شاه امضا كرده است

وَ جَعَلْنا بَينَهُم فرموده حق در شأن‏شان

اين مراتب را ز حكمت امر ممضي كرده است

زين سبب ملجاي و مرجع درگه ايشان شده

هر كه آمد سوي ايشان رو به مولا كرده است

بهر ما پس قبله ايشانند كه درگاه شهند

شرح اين معني به قرآن حق تعالي كرده است

مقصد و مقصود شاه است آشنا آگه بود

فرق مقصود و جهت حلّ معمّا كرده است

من چه گويم از كمال و رتبت اين كاملان

هر كدامي وصف خود با شرح و ايما كرده است

نام اين كامل كه بودي مظهري از شاه ما

بود كاظم كاينك او رو سوي عقبي كرده است

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 417 *»

از كتاب فضل او حرفي ندانيم چون شهش

چون‏كه سودا با امام خويش يك‏جا كرده است([225])

ليك گويم شمّه‏اي از رنج و از آلام او

تا ببيني دشمنش را حق چه رسوا كرده است

در حريم قدس و امن كربلا نزد حسين7

هتك حرمت‏ها نمودند او مدارا كرده است([226])

اهل طغيان گرد او گرديده از كين مجتمع

حكم تكفير عزيزش را تقاضا كرده است([227])

تا كه در ذي‏حجّه مسمومش نمود دشمن ز كين

حرمت ماه و مكان را هم ادا ناكرده است

همزمان با قتل مسلم، هاني بن عروه شد

قتل جانسوزش، نگر دشمن چه غوغا كرده است

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 418 *»

در چهل هفت سالگي مسموم نمودش آن‏كه او

پيروي كرد آن‏چه را هارون به موسي كرده است([228])

اي غمين ديگر مگو از رنج و آلامش كه شه

حضرت مهدي از اين غم بس نواها كرده است

تسليت گو حضرتش را در عزاي نور او

آن‏كه با او دشمن از كين بس جفاها كرده است

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 419 *»

بسمه تعالي

 ساعد اللّه قلبك يا بقية اللّه في مصيبة وليّك

«يا صاحب العصر»

«في رثاء السيد الاجل (اع)»

 

يا صاحِبَ الْعَصْر، وَ حامِلَ النَّصْر

نُعَزّيكَ في، مَساءَةِ الدَّهر

وَ نَسْأَل اللّه، لَكَ مَولانا

صَبْراً جَميلاً، وَ اَجْزَلَ الاَجْر

وَيْلٌ وائِلٌ          وَيلٌ يا وَيْلا          وَيْلٌ وَئيلٌ          وَيْلٌ يا وَيْلا

ــــــــــــــــــــــ

نَشْكُو اِلَي اللّه، ثُمَّ اِلَيْكا

جَعَلَنَا اللّه، فِداءً لَكا

اَمْرَ الرَّعِيَّة، هُوَ وَلاّكا

فَاَنْتَ اَهْلٌ، لِذالِكَ الاَْمْر

ــــــــــــــــــــــ

وَ ساعَدَ اللّه، قَلْبَكَ الْكَئيب

صَدْرَكَ الْغَليل، عَيْنَكَ النَّضيب

في قَلْبِكَ النّار، وَ لَهَا اللَّهيب

فَساعَدَ اللّه، قَلْبَكَ وَ الصَّدْر

ــــــــــــــــــــــ

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 420 *»

نَشْكُو كُلُّنا، فَقْدَ مَوْلانا

في ذلِكَ اللَّيْل، لَقَدْ اُصِبْنا

نُوراً وَ خَيْراً، رُوحاً فَقَدْنا

في ذلِكَ الاَمْر، كَيْفَ لَنَا الصَّبْر

ــــــــــــــــــــــ

مَوْلانَا الْكاظِم، فِي الْحَقِّ جازِم

سِرٌ اِلهي، فِي الْخَيْرِ عازِم

شَمْسُ الْهِدايَة، فِي الشَّرْعِ حازِم

حُجَّةُ الْحُجَّة، ذُوالْعِزِّ وَ الْوَقْر

ــــــــــــــــــــــ

وَ لا اُريدُ، اِظْهارَ مَدْحِه

مَدْحُ مِثْلي لَه، قَوْلٌ في قَدْحِه

فَضْلُهُ ظاهِر، مِنْ اَصْلِ دَوْحِه

غَيْرُ خَفِي، كَالشَّمْسِ وَ الْبَدْر

ــــــــــــــــــــــ

عاشَ مَوْلانا، فِي الْجُودِ وَ الْحِلْم

سادَ مَوْلانا، كُلَّ ذَوِي الْعِلْم

سارَ فِي الْعِباد، سَيْراً عَلَي السِّلْم

نالَ ما نالَ، اَلْفَخْرَ وَ الْقَدْر

نُورُ الْحَقيقَة، مَفْخَرُ الاِسْلام

فاقَ فِي الشَّرَف، سائِرَ الاَنام

هادِي الشَّريعَة، رَفيعُ الاَعْلام

وَ ذاكَ ظاهِر، لَيْسَ لَهُ السَّتْر

ــــــــــــــــــــــ

بِنُورِ عِلْمِه، اَضاءَ الْعالَم

مِنْهُ قَدْ بَدا، ضِياءُ الْحِكَم

كانَ فِي الظَّلام، سائِرُ الاُْمَم

فَلَمّا غابَ، عادَهُمُ الْغَمْر

ــــــــــــــــــــــ

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 421 *»

اَلسَّيِِّدُ الطَّوْد، اَلَّذي قَدْرُه

جَلَّ عَنِ الذِّكْر، فَكانَ اَمْرُه

اَبْدي لَنَا الرَّب، عَظُمَ قَدْرُه

اَبانَ وَجْهُه، وَجْهَهُ بِالْجَهْر

ــــــــــــــــــــــ

شَدَّ بِهِ اللّه، اَزْرَ الاَحْسائي([229])

كَما شَدَّ اللّه، بِخَيْرِ الْوَصي

اَزْرَ حَبيبِه، نُورِهِ النَّبي9

هُوَ سَيْفُ اللّه، وَ لا لَهُ دَثْر

ــــــــــــــــــــــ

اَحْدَقُوا بِهِ، بَعْدَ مَا ارْتَحَل

شَيْخُنَا الْفَريد، فَذُّنا الاَجَلّ

فِي الصُّدُورِ لَه، كُلِّهَا الدَّغَل

اَظْهَرُوا لَهُ، مِنْها كُلَّ الْغَدْر

ــــــــــــــــــــــ

سَلَبُوا مِنْهُ، وَ هْوَ فِي الصَّلاة

عِمامَتَهُ، بَعضٌ الطُّغاة

مَشْهَدَ الْحُسَيْن، اَفْضَلَ الْحُماة

اَساؤُوا الصُّنْعَ، وَ اللُّوْمَ وَ الزَّجْر

ــــــــــــــــــــــ

وَ ساءَلُوهُ، تَكْفيرَ مَوْلاه

شَيْخَ الاَحْسائي، وَيْلٌ يا وَيْلاه

وَيْلٌ وَئيلٌ، وَيْلٌ يا وَيْلاه

مَنْ سُدَّ بِهِ، مِنَ الرَّدَي الثَّغْر

ــــــــــــــــــــــ

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 422 *»

وَيْلٌ لِباشا، شَلَّتْ يَداهُ

سَمَّ مَوْلانا، تَبَّتْ يَداهُ

ماتَ مَسْمُوماً، بَلَّتْ يَداهُ

مِنَ الْمَوالي، بِالْحَمْدِ وَ الاَجْر

ــــــــــــــــــــــ

دينُ الاِلهِ، دينُ الْكَشْفِيَّه

حِزْبُ الاِْلهِ، حِزْبُ الرَّشْتِيَّة

مَن خالَفُوهُم، هُمُ الْحَشْوِيَّة

لَيْسَ لَهُم دين، مَنْطِقُهُمْ هَذْر

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 423 *»

بسمه تعالي ـ انّا للّه و انّا اليه راجعون

 ساعد اللّه قلبك يا بقية اللّه في ذكري ارتحال وليّك المظلوم

الشهيد المرحوم الاجلّ السيّد محمد كاظم الرشتي اعلي اللّه مقامه

«غروب خورشيد»

 

خورشيد غروب كرد

عرفان به خاك رفت

حكمت اُفول يافت

روحي ز پيكري به عالم قدسي عروج كرد

بار دگر نشست به سوك عزيز خود

آن رهبر بحق

آن والي زمان

مهدي ولي دين (عجّل اللّه فرجه)

نوري دگر ز دامنه اين افق گذشت

روحي خدا نشان به سوي آسمان شتافت

مرده نخوانمش كه بود زنده اَبَد

مرده منم و تو

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 424 *»

كه دفين تن خوديم

بنگر ببين كه زنده چه سان داستان اوست

زين تنگناي تيره به دامان حق شتافت

هرگز نمرده است

ماييم مردگان زنده‏نما در بسيط خاك

فرموده در ثناي چنين نخبگان علي7

«تن‏هايشان شود ز ميانه نهان ولي

اَمثالشان فروغ دل اهل دين بود»

S   S   S   S   S   S

ملّت ز رفتنش شده بار دگر يتيم

بر پيكر ديانت حق رخنه اوفتاد

S   S   S   S   S   S

قدّوسيان براي زيارت نمودنش

گِرد آمده ز هر طرفي صف به صف به هم

پرسند ز يكدگر

از فرط نور او

باشد كِه اين و از چه تبار و چه ريشه‏اي؟

از چه چنين گرفته و باشد چو خسته‏اي؟

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 425 *»

گويا كشيده بار غمي را به دوش دل

باري گران

كه خسته چنين ديده مي‏شود

S   S   S   S   S   S

روح القدس

به پاسخ آنها گشوده لب

اين پاك‏جان ز نسل علي و ز فاطمه8 است

افسرده است ز ماتم تكفير اوستاد

دل‏خسته است ز جور دورويان دين‏فروش

آن بردگان نفس

دلدادگان جاه

آنان كه گرد لاشه دنيا كلاب‏وار

اندر ستيزه با خود و با شخص رهگذر

آنان كه چون پلنگ

مست غرور و ننگ

سرتابه پا هَوي

اين رهگذر كه زخمي آن ناكسان بود

اين خسته و ملول

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 426 *»

اين خود چشيده تلخي غربت چو جدّ خويش

اين در نماز عشق

پشت سر حسين7

در نزد كعبه همه دل‏هاي عاشقان

آن‏جا كه عرش حضرت حق است بي‏گمان

يعني كنار قبر شه كربلا حسين7

وادي حريم امن

در محضر خدا

ديده چگونه حرمت دين پايمال شد

دشمن عمامه از سر او در حرم ربود

اين دل شكسته بود

اين از خود و شؤن خودي دل گسسته بود

بيدي نبود به لرزه درآيد ز باد كين

اين بود مؤمني كه به وصفش رسيده نصّ

كوهي چه استوار

نسبت كجا ميانه كوهي و باد دشت

روح‏القدس دوباره چنين گفت از ان عزيز:

اين خسته فراق

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 427 *»

اين تشنه وصال

بوده يكي ز آينه‏داران مهدوي7

اسمي دگر ز حضرت او در ميان خلق

من بوده‏ام مؤيّد او در تمام عمر

من مي‏شناسمش

هرگز نگشتم از بر او من جدا دمي

در گفتن سخن

تصنيف هر كتاب

تحقيق مطلبي

مهدي7 شناس بود

دل داده بود به دلبر خود از جوانيش

ديگر دلي نداشت

دلبر شدش دلش

شد جانشين شيخ معارف به عصر خود

آزاده زمان خود از هر تعيّني

اين سيّد جليل

اين كامل نبيل

بود آن‏چنان كه شيخ مشايخ ستوده‏اش

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 428 *»

گفته كه «فهمد او»

«جز او نفهمد آن‏چه كه گويم ز لُبّ دين»

«او نسبتش به من چو ولد باشد و من اَب»

به به چه نسبتي

از آن جهت چه زود

بازوي شيخ اوحد احسا شد اين عزيز

آري «لسان صدق» وي آمد در «آخرين»

اين بوده در زمين

همچون كه شيخ خود

از زبدگان دوره غيبت به راستي

پويندگان راه ولايت چه مستقيم

در پوششي ز عصمت حق پاي تا به سر

اكنون نهاده تن، شده فارغ ز كار خويش

آسوده گشته از اَلَم فُرقت حبيب

S   S   S   S   S   S

دنيا براي مؤمن كامل چو محبسي است

آزاد شد ز بند

همچون امام خود

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 429 *»

كاظم7، كه شد به كظم و تحمّل نشان او

همنام او و همچو وي از سمّ كافري

روحش عروج كرد

جسمش به خاك رفت

با روح خود مجاور روح حبيب شد

با پيكرش كنار شهيدان نينوا

حكمت يتيم گشت

عرفان غريب ماند

رخنه به دين فتاد

در چشم اهل حق همه جا تار و تيره شد

رونق ز هر چه رفت

مهدي7 به سوك نور دو چشمان خود نشست

كاظم كنار احمد اوحد گرفت جاي

گيتي زبان گرفته دمادم همي سرود

خورشيد غروب كرد

خورشيد غروب كرد

خورشيد غروب كرد

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 430 *»

بسمه تعالي

«حادثه توهين»

«نسبت به سيّد اجلّ (اع)»

 

مولاي كريم (اع) در كتاب هداية الطالبين در شرح حالات و گرفتاري‏هاي سيد اجل (اع) «حادثه توهين» به آن بزرگوار را چنين مرقوم فرموده‏اند:

«و چه گويم كه چه كردند و نايره‏ي فساد را به كجا رساندند و چه محنت‏ها بر آن بزرگوار وارد آوردند.

از آن جمله شبي با آن بزرگوار از حرم محترم بيرون آمديم و چون آن بزرگوار به محاذي ركني كه به طرف باب سدر است رسيدند سيدي از آن حضرات معاندين طپانچه به روي مقدس آن سيد جليل خالي كرد و حرمت حرم را شكست و حرمت سيد شهداء را ملاحظه ننمود و حرمت فرزندش را نگاه نداشت و حرمت علم و فضائل اهل‏بيت: را منظور ننمود و از محافظت الهي و بركات صاحب قبر7 از ايشان گلوله رد شد و به لباس‏هاي آن آدمي كه فانوس جلو آن جناب مي‏كشيد خورد و ايشان به همان طمأنينه و وقار تشريف‏فرماي منزل بنده‏ي خود شدند و ميهمان

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 431 *»

حقير بودند. و اتفاقاً دفعه‏ي ديگر در حرم محترم كربلا بودند كه اشرف امكنه‏ي عالم است و در حاير مقدس كه اشرف امكنه حرم است و در پشت سر كه اشرف امكنه‏ي حاير است و در روز جمعه كه اشرف ايام هفته است و روز نوروز كه اشرف ايام سال است و وقت زوال كه اشرف اوقات روز است در حال نماز كه اشرف احوال است و اعظم عبادات است و در حال سجود كه اشرف احوال نماز است جميع اين حرمت‏ها جمع بود و در حضور امام7 و خود آن بزرگوار جامع حرمت سيادت و حرمت علم و حلم و عدل و اخلاق و حرمت بزرگي و نجابت بودند. با وجود اين همه حرمت‏ها شخصي را انگيختند كه آمد در حرم و در حال سجود آن بزرگوار عمامه‏ي مطهر ايشان را از سر مباركشان برداشته نه حرمت مكان را مراعات كردند نه حرمت زمان را و نه حرمت ايشان را و نه حرمت عبادت را و نه حرمت امام7 را و ساير معاندين كه در حرم بودند صداهاي خود را در حرم آن شهيد غريب7 به خنده بلند كردند و حرمت امام را شكستند و آن سيد جليل را به گمان خود به اين‏طور اهانت كردند و ندانستند كه اين عمل حقيقةً در اين احوال اهانت امام بود و ايمان خود را بدين‏واسطه از دست دادند.

نمي‏دانم چه بگويم و جزئيات در بيان كه حقيقةً كليات عند اللّه مي‏باشد زياده از حد و احصاء است ولي به جهت آن‏كه در بيان و نوشتن

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 432 *»

كوچك مي‏آيد و در نظر اهل زمان هاي و هويي در بيان نيست از اين جهت ترك شد در نوشتن و الاّ اذيت بسيار در هر آني از آن اشرار بر آن بزرگوار وارد مي‏آمد كه هر يكي جگرشكاف مي‏بود و آن بزرگوار صبر مي‏نمودند».

پس از انتشار خبر اين حادثه در نوع بلاد اسلامي، علما و بزرگان آن بلاد با ارسال نامه خدمت آن بزرگوار تأسف خود را از وقوع آن، و انزجار و تنفّر خود را از مسببين و عاملين آن، اظهار داشتند. و اگر آن نامه‏ها جمع‏آوري مي‏شد و در كتابي ثبت مي‏گشت، اسناد با ارزشي بود براي عظمت و جلالت شخصي و محبوبيت آن بزرگوار در جوامع علمي اسلامي آن زمان، و نيز دلائل روشني بود بر محكوم كردن افكار و اعمال مخالفان آن جناب، ولي متأسفانه از آن نامه‏ها جز يك نامه، در دست‏رس ما نيست، اين نامه را براي نمونه در اين دفتر آورديم، نويسنده‏ي آن سيد محمود افندي آلوسي([230]) است كه آن زمان مُفتي بغداد و از ارادتمندان آن بزرگوار بوده است.

و از او نقل شده كه در شأن سيد اجلّ گفته است: «اگر سيد در زماني بود كه ممكن بود نبيي مبعوث شود و ادعاي نبوت مي‏كرد من «اَوَّلُ مَن آمَنَ به» بودم زيرا شرط آن (نبوت) كه علم و عمل و تقوي و كرامت است

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 433 *»

در او موجود است». در نسخه‏اي كه از اصل اين نامه برداشته شده نسخه‏بردار چنين نوشته است:

اين صورت عريضه‏اي است كه سيد محمود افندي آلوسي مفتي بغداد به خدمت بندگان عالي سيد جليل اعلي اللّه شأنه و انار برهانه پس از شنيدن صدور خلاف ادبي كه از حضرات معاندين خذلهم اللّه و كسر شوكة سادتهم و اخلافهم نسبت به ايشان در حرم محترم حضرت سيدالشهداء علي جده و ابيه و امه و اخيه و عليه و علي ولده و مواليه ما لايحصي من السلام و التحية و الثناء در وقت اداي نماز ظهر رسيده بود و آن برداشتن عمامه‏ي مباركه‏ي ايشان بود در حال اشتغال به اداي فرض بر دست شخصي به واسطه‏ي تحريك آنها:

«بسم اللّه الرحمن الرحيم ـ سلام اللّه تعالي و رحمته عليكم اهل البيت و صلواته تعمّ الحي منكم و الميت لاسيما حضرة مهدي عصره و الكاظم الغيظ عن جهلة مصره السيد السند و حجة الاسلام المقوم للأود و الاعلم الافضل و العلم الاكمل الاجل الاشيم حضرة جناب المستطاب السيد كاظم المحترم المحتشم اللهم وال من والاه و عاد من عاداه آمين.

اما بعد فقد بلغنا جسارة ذوي الخسارة عليكم و تقصير ارباب القصور باطالة اليد بين يديكم و هذه سنة اللّه في الذين خلوا من قبل و جل من اهل الدين و ارباب الفضل و لقد كان لكم في جدكم رسول اللّه9اسوة و بابنائه آبائكم الائمة الطاهرين صلوات اللّه عليهم قدوة

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 434 *»

فلكم تجرّعوا من المصائب صبابها (ظ) و تدرّعوا لتلك النوائب جلبابها و انت اليوم بحمد اللّه تعالي مظهر اسرارهم و مظهر آثارهم، أفتري ان لاتنال ممّن افتري من ابناء هذا الجيل او تؤمل ان‏تقيل في ظلال الأمن ممّا يحلّ هيهات عزّ الامل فتحمّل فديتك فالعاقبة للتقوي و تجمّل فالعافية غبّ البلوي علي ان للحق صولة و للباطل جولة و برق القوم خلّب و سحائبهم عمّا قليل يذهب و مايضرّ الاعيان هَذْأُ العَرْبان و ليس نبح الكلاب بضائر ليوث الغاب و هيهات ان‏يطفئ الجهال نوراً برق من مشكوة النبوّة و اشرق بفضل اللّه علي صفحات آفاق الولاية الكبري و الفتوة أيظنّون لا اباً لهم او يريدون اعمي اللّه تعالي بالهم ان‏يطفئوا نور اللّه بافواههم او يعارضوا الحق بافترائهم، تبّاً لهم فيما ظنّوه و ويل لهم فيما ارادوه فطب نفساً و ازدد انساً فعن قريب بحول اللّه تعالي تري حال القوم و ما يحلّ بهم بعد اليوم فاصبر ان اللّه مع الصابرين و احسن ان اللّه مع المحسنين».

براي معلوم شدن صدق اين وعده‏ي سيد محمود آلوسي (فعن قريب بحول اللّه تعالي تري حال القوم و ما يحلّ بهم بعد اليوم . . . )، تتمه‏ي نوشته مباركه‏ي مولاي كريم (اع) را از كتاب هداية الطالبين، بخوانيد:

« . . . و آن بزرگوار صبر مي‏نمودند تا آن‏كه يك‏سال قبل از وفات آن بزرگوار از بس بناي بي‏انصافي و هرزگي آن اعادي دين مبين گذاردند

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 435 *»

خداوند را به غضب در آوردند و رسول خدا را صلوات اللّه عليه و آله به خشم آوردند و ائمه‏ي طاهرين را سلام اللّه عليهم به انتقام داشتند و حكم از مصدر قضا و قدر به نزول بلا بر آن قوم پر شور و شر صادر شد و نجيب‏پاشايي انگيخته شد و كربلا را محاصره كرد و مدتي مديد قريب چهار ماه و ده روز آن بلد را محاصره كرد و از قرار مذكور قريب به سي هزار توپ به آن بلد زدند و بسياري از آن بلد را خراب كردند و هرچند سيد جليل از راه رأفت و حلم خواستند نايره‏ي آن فتنه را بخوابانند حضرات معاندين گفتند كه راضي هستيم كه زن و بچه‏ي ما اسير به دست رومي شود و رفع اين فتنه بر دست تو نشود و نام تو بلند نگردد! خداوند هم غضب خود را بر ايشان محكم كرد و قشون يهود را بر ايشان مسلط كرد و طايفه‏ي سني را بر ايشان غالب فرمود در شب يازدهم ماه ذيحجه‏ي سنه‏ي 1258 هزار و دويست و پنجاه و هشت قريب به صبحي ولايت را تسخير كردند و قريب سه ساعت اذن به قتل دادند و آن قشون كه برخي از ايشان سني و برخي ديگر يهود بودند بناي قتال گذاردند و در هر كوچه و برزن و خانه و مكمن كه كسي را ديدند قتل كردند تا آن‏كه قريب به ده دوازده هزار نفر از قرار آن‏چه تخمين كرده بودند از آن بلد به قتل رسيد و اموال اهل آن ولايت به كلي به غارت رفت و زن و بچه‏ي ايشان غالباً اسير شد و به بلاد برده شد . . . ».

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 436 *»

«سيد محمود افندي آلوسي»

ابوالثناء يا ابوعبداللّه شهاب الدين محمود الآلوسي بغدادي حسني حسيني از خاندان مشهور آلوسيه در عراق مي‏باشد.([231]) در كرخ متولد شد، نزد پدرش مقدمات ادبي را فراگرفت و در فقه حنفي و شافعي استاد گرديد و كتاب‏هاي منطق و حديث را نزد پدر آموخت، آن‏گاه نزد ساير اساتيد علوم مختلف اسلامي ـ لغت، اصول، فقه، ادبيات ـ به تحصيل پرداخت و از نوع آنان اجازه دريافت نمود و پس از آن براي موعظه در جامع غوثيه سال 1250 انتخاب گرديد. در يكي از مجالس وعظ او، مشير علي‏رضا پاشا والي بغداد حضور داشت و پس از شنيدن موعظه او به او علاقه‏مند شد و او را به حضور طلبيد و بعد از ملاقات خواستار مصاحبت و ملازمت با او شد، او هم پذيرفت و نوعاً فراغت‏ها را با يك‏ديگر مي‏گذراندند.([232]) والي او را به عنوان مفتي مذهب حنفي

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 437 *»

معين نمود، او در عراق شهرت يافت، ادباء و شعراء در مدح او اشعار بسياري سرودند، او را با تقوي و عفيف و سخنران و داراي حافظه‏ي قوي ستوده‏اند. او مانند پدرانش شافعي مذهب بود، ولي در بسياري از مسائل به فتواي ابوحنيفه عمل مي‏نمود، چندين كتاب نوشته است كه يكي از آنها دوره‏ي تفسير قرآن است به نام: «روح المعاني في تفسير القرآن العظيم و السبع المثاني» كه در جلد اول آن تقريظ‏هاي چند نفر از علماء را بر آن كتاب، چاپ كرده‏اند. كتاب ديگر او كه شهرت دارد «المقامات» است، و ديگري شرح قصيده عبدالباقي افندي، مي‏باشد.

از عبارات او چنين استفاده مي‏شود كه به تشيع تمايل داشته،([233]) و بر خلاف بسياري از علماي عامّه كه تعصب دارند، نسبت به علماي

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 438 *»

شيعه به خصوص به سيد اجلّ اعلي اللّه مقامه ارادت داشته است، و از عبارت او در شأن سيد بزرگوار «و مهدي عصره» چنين برمي‏آيد كه به «مهدويت نوعيه» معتقد بوده كه آن بزرگوار را تا حدّ مهدي زمانش ستوده است نعوذ باللّه.([234])

مقصود ما از معرفي او اين است كه اين شخصيت نامي در ميان سنيان، درباره سيد بزرگوار و مخالفان آن جناب اين‏گونه اظهار نظر مي‏كند و راستي چه اندازه شرم‏آور است كه عالم بزرگواري مانند سيد اجل كه افتخار عالم اسلام بوده و يك عالم نامي سني او را اين‏چنين مي‏ستايد، مورد تكفير و توهين عالم‏نمايان شيعه ايران و عراق واقع شود و متأسفانه اين ستم و ناسپاسي هنوز هم ادامه دارد و ظاهراً ادامه خواهد داشت تا وقتي كه خدا بخواهد و مهلت دهد الا لعنة اللّه علي الظالمين و سيعلم الذين ظلموا اي منقلب ينقلبون.

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 439 *»

«يادي از عيد نهم ربيع‏الاول سال 23 (هـ ق»([235])

«و از دهم ربيع‏الاول سال 1239 (هـ ق)»

ميلاد مولاي بزرگوار حاج ميرزا محمدباقر شريف طباطبائي (اع)

 

اي دل غمگين بشنو اين سروش

لطف و صفايش به دل و جان نيوش

غم بهل و شادي گزين اين زمان

هست ترا رخصت و زي شادمان

حجت يزدان دهدت تهنيت

بهر تبرّي كندت تربيت

رفت چو از دار فريب و غرور

آن‏كه بُدي اصل جميع شرور

پاك چو شد عرصه دنياي دون

از دَرَن مبدء قوس نگون

روز نهم ماه ربيع شد روان

سوي علي7 حذيفه پور يمان

تا كه دهد تهنيت شاه دين

زآن‏چه شنيده ز رسول امين9

از شرف و فضل نهم در ربيع

عيد بزرگي كه سر است بر جميع

گفت مبارك به شه مؤمنين

مظهر حق حضرت يعسوب دين

فخر دو عالم شرف خافقين

ياور دين فاتح بدر و حنين

ثاني خاتم نبي مؤتمن

زوج بتول باب حسين و حسن

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 440 *»

حيدر صفدر ولي بت شكن

نور ازل والي ملك و زمن

اكبر آيات و امام مبين

آن‏كه ولايش شده حبل متين

گفت علي آن ولي اولياء

تاج وصايت شرف اوصياء

هست ترا ياد از آن‏چه رسول

گفت ز امروز به نزد بتول

نزد دو سبطش حسين و حسن

بودم و بودي تو در آن انجمن

گفت حذيفه كه بود خاطرم

وز پي تبريك كنون حاضرم

خورده قسم آن‏گه ولي خدا

كرده خدا ديده اهل عبا

روشن ازين عيد و همه شيعيان

در شعف از شادي ما خاندان

كرد بيان بعد امام نام نو

بهر همين عيد چو هفتاد و دو

گشت حذيفه ز وفا شادمان

شكر خدا گفت و شدي او روان

رفت و چنين گفت ز روي يقين

سوي سقر رانده شده آن لعين

داده خدا مژده كه اي مؤمنين

بُرِّزَت الجحيمُ للغاوين

ــــــــــــــــــــــ

كنون ز يمن ولي ذوالمنن

مهدي موعود شه اين زمن

همره اين عيد سروري دگر

گشته قرين چون‏كه شدي جلوه‏گر

ماه نوي از افق خاوران

كز قدمش رشك سما خاكدان

آينه‏داري ز صف سابقين

عقده‏گشاي دل اهل يقين

طاير قدسي‏صفت عرش‏پو

سايه‏نشين حرم عِزّ «هو»

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 441 *»

دلبري دلجو ز تبار حسن

سبط رسول آن ولي ممتحن

دلكش و دلبند و دل آرام ما

همدل و دلداده با اولياء

پرده آن پرده‏در نازنين

پرده دل پاره ز چنگش ببين

درگه او قبله راز و نياز

محبتش شرط قبول نماز

خاك رهش ديده دل توتيا

مِس وجود را نظرش كيميا

مقصد و مطلوب همه بي‏دلان

قبلگه جمله روشندلان

واله رويش شده اهل صفا

كوي وي است منزل اهل وفا

بسته به زلفش دل هر حق‏طلب

بريده از غير و رسيده به ربّ

دميده ز انفاس نفيسش هزار

گلشن گل به دامن روزگار

مدح ورا نموده حق در كتاب

كجا روا مدح سرايد تراب

قريه ظاهر بود آن مؤتمن

حامل انوار ولي زمن

مخزن اسرار و علوم ولي

گشته حقايق ز بيانش جلي

سال دويست و سي و نه بعد الف

در دهم ماه ربيع با شرف

بيت شريفي به ميان قهي

گشته مزيّن به قدوم مهي

نام كريمش چو شدي منتخب

محمدِ باقرش آمد ز اَب

نزول اسماء ز سما چون بدي

اسم و مسمي چه مناسب شدي

خلقت و خُلقش ز كمال صفا

معتدل آمد بشد او زاتقيا

روز و شبش بود در او بسط نور

علايم رشد و كمالش ظهور

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 442 *»

مراتب علم و عمل را چه زود

نزد اساتيد و پدر طي نمود

حميده شد نزد همه در صفات

شگفت از او جمله ز فهم نكات

تا كه امامش بگزيدش ز جود

از كرمش سوي كريمش نمود

شد ز صفا دگر خود از كاملين

گاه سرور است كنون اي غمين

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 443 *»

مدح مولاي بزرگوار شريف طباطبائي (اع)([236])

 

اي برتري كه گفته نيايد ثناي تو

پيش از سرشت تو شده والا بهاي تو

واجب بر اهل حق بود از حق محبّتت

شامل بر انس و جن ز كرم شد دعاي تو

بر درگهت ملائكه در صف به خدمتند

فرمان‏بر تو جمله به حكم ولاي تو

روشن ز نور طلعت تو جسم و جان ما

خرّم فضاي دين خدا از صفاي تو

افكنده‏اي تو بر سر شاه و گدا ز مهر

ظل عطوفتت چو ظلّ خداي تو

نور جبين تو بود از طور آيتي

بل نور طور جلوه و نور و ضياي تو

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 444 *»

نوشيروان و حاتم طائي به عدل و جود

سايه‏گزين عدل تواند و سخاي تو

لقمان اگر به علم لَدُنّي و حكمتش

آيد شود روانه به مكتب‏سراي تو

بوذر سزد گزد ز تعجب لبش اگر

بيند مقام طاعت و خوف و رجاي تو

مذهب خميده بود ز بارِ فتَن ولي

شد قامتش بلند ز قد رساي تو

برپا ستاده دين به سلامت ز دشمنان

از يمن تيغ همّت بي‏منتهاي تو

زيبنده‏ات بود به سزا تاج مكرمت

تشريف قامتت ز مكارم رداي تو

افلاكيان چو عارف قدر تو در زمين

بر ديدگان خويش كشند خاك پاي تو

حقّت دهد جزاي تو را بهترين جزا

نايد ز كلّ خلق كه بدهد جزاي تو

باشي شعاع كامل مولاي خود از آن

اظهر بود ز تو به تو آن مقتداي تو

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 445 *»

سرچشمه حيات كه خضر آمدش بدست

باشد نمي ز چشمه ملك عطاي تو([237])

نايد ز تيغ و نيزه و پيكان صفدران

كاري كه شد ز حكمت مشكل‏گشاي تو

رويش سپيد در دو جهان نزد اولياء

هر كس كه طالبست ره و رسم و راي تو

بخشد خدا به فضل عميمش بر آن‏كه او

جويد ز راه صدق و صفايش رضاي تو

دارد غمين به درگه تو دست التجا

اي باقر العلوم كه گردد فداي تو

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 446 *»

رثاء دو بزرگ دين

 

 

مرحوم آقاي كرماني و مرحوم

 

حاج محمد باقر شريف طباطبائي

 

اعلي اللّه مقامهما([238])

 

 

 

 

 

 

ترجيع بند (1)

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 447 *»

 

دل از بهر شما يكباره خونست

دل مهدي خدا داند كه چونست

بعيدان را كه غم آواره كرده

قريبان را نمي‏دانم چگونست

مگر ممكن بود آرامش دل

كه اين غم از شكيبائي برونست

ميان اهل دل ديگر نيايد

دو دلداري كه هر دو شاهگونست

اگر قدوسيان شادند و خرّم

به روي خاكيان سيلاب خونست

بهشت جاودان گشته فرح‏زا

ولي روي زمين حسرت فزونست

ز ايتام اسير درد هجران

شكيبائي مجوئيد چو حجونست([239])

دل اهل ولا افتاده در تاب

برون از حدّ غم و از چند و چونست

رخ زردي تني چون بيد لرزان

دلي ديوانه‏اي در اندرونست

اگر گوئي كه صبر است چاره درد

كه را ممكن كه در آتش سكونست

نه اين بار است و ني باشد نخستين

كه اين رسمي ز ديرين تا كنونست

نمي‏دانم جهان را وضع چونست

همي يابم كه دل‏ها غرق خونست

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 448 *»

تلاميذ شما در انتظارند

دو ديده بر ره و ساعت شمارند

ز اوصاف كمالات شما درّ

چه غلطان در ميان يك يك گذارند

غلامان كمينند و ز ديده

گهر از حسرت جانان ببارند

قلم در دست و كاغذ روي زانو

كه گر سفتيد شما درّ برنگارند

هوادارن به رهواران تازي

براي رهروي هر يك سوارند

كه تا در مجلس تدريس حكمت

شما فرزانگان را از درآرند

حريم مجلس حكمت فروزان

فضاي آن معطر برگذارند

كه صاحب‏منصبان حق‏پناهي

به صدر انجمن مسند بدارند

همه در دل اميد خوشگذاري

ولي غافل ز اصل كار و بارند

اميد خسرواني زآن سران بود

كه گامي جانب ياران سپارند

فغان زآن دم كه تابوت و كفن شد

مهيا و روا گر جمله زارند

نمي‏دانم جهان را وضع چونست

همي يابم كه دل‏ها غرق خونست

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 449 *»

به باغ مهدوي چون تندبادي

وزيد و زآن دو گلبن اوفتادي

چه خرم با نشاط و مست و با فرّ

مگر چشم حسودانش فتادي

دگر ز آن دو نمي‏بينم نشاني

مگر آه و غم و فرياد و يادي

خدا داند دل افسرده‏حالان

كجا ره يابد آن‏جا عيش و شادي

به چشم پُر ز خون غم‏نصيبان

دمي راحت نه هرگز پا نهادي

كجا ديگر به دوران زمانه

بيايد مثل آن دو مرد رادي

بسي مشكل كه در گيتي دگر بار

شود ظاهر چو آنان پاكزادي

چنان صاحب‏دل و دلداده حق

دو دلبر دلكش و فرّخ‏نژادي

ملاذ عارفان دلجوي مسكين

دگر همسان‏شان مادر نزادي

بسي لب‏تشنه را سيراب كرده

درخت معرفت را آب دادي

چه ناساز است زمان سفله‏پرور

كه دمسازي كند با نامرادي

نمي‏دانم جهان را وضع چونست

همي يابم كه دل‏ها غرق خونست

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 450 *»

گل گلشن پس از آنها نماند

نباشد گلشني بلبل نخواند

دو گل از گلشن مهدي7خزانست

خدا داند ز حالش كس نداند

مگر آسان بود از گردش دهر

كه آن‏سان گل گلي ديگر دماند

بسي در كام مهدي7 چرخ گردون

در اين غيبت ز تلخي‏ها چكاند

نپائيد بيش از اين عمر سعيدِ

دو ياري زآن‏چه مهدي7پروراند

خراميدند بسوي باغ رضوان

كه تا حق رحمت خاصش رساند

چو بودند تشنه ديدار جانان

خدا هم جان آنها خود ستاند

شراب معرفت از جام احمد9

بدست حيدر7 آن‏جا، مي‏كشاند

نثار مقدم آنان گهرها

ملك در پاي ايشان مي‏فشاند

روان خسته آنها به مينو

شده آسوده راحت بگذراند

هر آن دل را نباشد سوز اين غم

خدا در آتش حسرت نشاند

نمي‏دانم جهان را وضع چونست

همي يابم كه دل‏ها غرق خونست

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 451 *»

وجود عاريت ديري نپايد

به آن دل دادن از عاقل نشايد

عزيزاني كه بودند برگزيده

چرا، عمر گرامي‏شان سر آيد؟!

نباشد چاره هجران ايشان

مگر ياد و شكيبائي ببايد

اگر ارواح پاك آن عزيزان

به رضوان در جوار حق در آيد

ولي مهجور غمگين بلاكش

بجز حسرت ز وي كاري نيايد

كنون گشته خزان بستان از آن‏كه

فرو آبش شده كي باور آيد

بسي تلخ آمده دوران هجران

كه تا صبح قيامت مي‏گرايد

دو اختر ز آسمان مهدويت

شده آفل كه تاريكي فزايد

كريم و باقر، آن فرزانگاني

كه نام هر يكي دل‏ها ربايد

ز پيش چشم اهل دل برفتند

چنان برقي كه در صحرا نمايد

كجا شرح غم جانكاه آن دو

غمين از طبع ناموزون برآيد

نمي‏دانم جهان را وضع چونست

همي يابم كه دل‏ها غرق خونست

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 452 *»

 

رثاء دو بزرگ دين

 

 

 

مرحوم آقاي كرماني و مرحوم

 

حاج محمد باقر شريف طباطبائي

 

اعلي اللّه مقامهما

 

 

ترجيع بند (2)

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 453 *»

به دست اهل دل جامي ز خونست

كه از خم‏خانه چرخ نگونست

مگر اهل ولا را چيست تقصير؟

كه آنها را ازين باده فزونست

غريق بحر غم دل‏هاي آنها

غمي كان غم برون از چند و چونست

نه تازه باشد اين جام و نه باده

كه از عهد نخستين تا كنونست

نظام اين جهان و چرخ گردون

ز جور جائراني واژگونست

بلا و ماتم و رنج و مصيبت

چنان بارد كه از حدش برونست

تو گوئي در ميانه يك دليلي

سوي صاحب‏دلان او رهنمونست

نمايد قصد ايشان هر بلائي

بهر نقشي و هر رنگي و گونست

به امضاء مي‏رسد در عالم ما

مقدّرها كه در غيب مصونست

شرار غم زند آتش به دل‏ها

كه قلب قطب عالم بي‏سكونست

ز سوز آه غم‏افزاي آن شه

به دل‏ها شور و در سرها جنونست

سرشك ديده‏ها گر لاله‏گون است

دل مهدي7 ز غم درياي خون است

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 454 *»

محبّان از دو ديده اشك بارند

ز خوناب جگر رخ مي‏نگارند

خزان گلشن دين را چو بينند

ز حسرت گوئيا ابر بهارند

خزان را اشك ديده چاره نتوان

اگر چه از دو ديده خون ببارند

به دامان فلك اين رعد و برقش

ز آه و سوز ايشان يادگارند

يتيمان را عزائي ديگر آمد

به فقدان دو مهتر داغ‏دارند

همه فرسوده خاطر زين مصيبت

جهاني از بلا را زير بارند

عجب نبود گر از بار غم آن

جوان‏مردان همه پيرند و زارند

خواتين بروج عفت دين

ز سر افكنده معجر بي‏قرارند

پريشان موي و صورت مي‏خراشند

به سوك اندر ز زاري‏ها نزارند

سزد افغان ز فقدان دو سرور

كه هر يك در حقيقت صدهزارند

براي حضرت جانان چو مرآت

تجلّي‏گاه آن نسرين‏عذارند

سرشك ديده‏ها گر لاله‏گون است

دل مهدي7 ز غم درياي خون است

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 455 *»

دل مهدي7 شده پر غصه و غم

از اين محنت بود پشت فلك خم

جهان يكسر محيط حسرت و آه

ز ذرّه تا به دُرّه غرق ماتم

چكد از ديدگان پر فروغش

سرشك غم به دامن از پي هم

دو زخم ديگر افزون بر دل او

كه هرگز بِه نيابندي به مرهم

به كام او چكاند چرخ گردون

به هر دوري به نحو ما تقدم

وفات هر يك از خاصان دوران

خدنگي بر دل شه باشد از همّ

حديث حضرت صادق7 نمايد

مفسَّر بهر ما سرّ مُنَمْنَم

فِتَد بر پيكر دين رخنه هرگاه

بميرد عالمي در دين خاتم9

نسازد رخنه را سدّ چيز ديگر

كجا مثلش شود ديگر فراهم

مراد آن به حق ناطق نباشد

مگر آن عالمي عَدلش مسلم

مثال پيكر دين قلب شاه است

كه گردد با اَلَم زآن غصه همدم

سرشك ديده‏ها گر لاله‏گون است

دل مهدي7 ز غم درياي خون است

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 456 *»

فتاده در دل شه اي خدا شور

كه محزون گشته زآن شور كوه تا مور

نشوري را كه بيند دل در عالم

از آن نقطه يقين گرديده منشور

و گر نه عالم ظلماني ما

كجا يابد خبر از عالم نور

رسد بر گوش دل فرياد و شيون

ز جبريل و ملايك هم دگر حور

به سوك اين دو سرور اشك سوزان

چكد از ديدگان شاه منصور

اگر رخصت دهد بر خِطّه خاك

شود از اشك چشمش بحر مسجور

چو لرزد عرش رحمان زين مصيبت

دل صاحب زمان7 آن قلب مصدور

سزد از هم بريزد سقف مرفوع

سزد ويرانه گردد بيت معمور

شده پنهان كنون در تيره خاك

دو مظهر از جمال شاه مستور

دو آئينه شكسته از مرايا

ز پا افتاده‏اند چون نخله طور

خموشي برگزيده آن دو ناطق

چنان‏كه ظاهر قرآن مسطور

سرشك ديده‏ها گر لاله‏گون است

دل مهدي7 ز غم درياي خون است

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 457 *»

دو سروي هر يكي طوبي مثالي

نكو سيرت نكو خَلق و خِصالي

دو شمشاد چمن‏زار ولايت

ز باغ معرفت هر يك نهالي

دو گلبن از گلستان هدايت

فرح‏زا جان‏فزا با اعتدالي

ز گلزار درايت گلشن دين

دو شاخ سبزي از ديرينه سالي

ز پا افتاده‏اند از تيشه مرگ

كجا ديگر فراهم اتصالي

به زير خاك تيره رخ نهادند

دو خالص بنده مولي الموالي

دو مه از چرخ حسن حق‏تعالي

كه بدري صورت و ابرو هلالي

نهان گرديده‏اند در برج فُرقت

كه تا محشر گرايد انفصالي

دو مرغ قدسي عرفان نديدند

ز صياد اَجل ديگر مجالي

ز چنگال فناخيز اجل، بين

نه باقي مانده زيشان پرّ و بالي

به ماتم‏خانه ايمان تو اي دل

ببايد تا ابد هر دم بنالي

سرشك ديده‏ها گر لاله‏گون است

دل مهدي7 ز غم درياي خون است

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 458 *»

چه رخ داده كه شه را دل در آذر

چه گرديده كه از آن ديده‏ها تر

چه بنوشته قلم در لوح معني

چه نقشي آمده اينك مقدّر

دو محنت گشته مُمضي در چنين مه

كه بس هر يك كند عالم مكدّر

بپوشاند جهاني را ز ماتم

لباس غم فشاند خاك بر سر

بساطي از عزا چيند در عالم

كه غير ناله و آهش نه در بر

نصيب هر دل مستبصري را

سرشك ديده اندوه جگر در

بزير توده خاكند دو مهتر

ز طوفان اجل آن باد صرصر

وزيدي آن‏چنان سركش كه ديگر

نمانده زآن دو طاووس شرف پر

نشسته بر دل اهل محبت

چو لاله داغ فرقت زين دو دلبر

نه بهبودي دگر اين داغ دل را

گِرايد هم‏چنان تا روز محشر

بلاي نامرادي را نه پايان

نواي درد هجران را نه آخر

سرشك ديده‏ها گر لاله‏گون است

دل مهدي7 ز غم درياي خون است

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 459 *»

دل اهل محبت سر به سر سوخت

چو شاه كشور غم را جگر سوخت

نه تنها از محبّان سوخت دل‏ها

كه از داغ دلش هر خشك و تر سوخت

خزان گلشن دين ماتم افزاست

از آن قلب شه خونين‏جگر سوخت

چو در گلزار حكمت آتشين‏سا

اجل افتاده ديگر شاخ و بر سوخت

دو گلبن در گلستان حقيقت

از آن آتش ز بُن‏ها تا به سر سوخت

بر احوال يتيمان پريشان

دل ارض و سما شمس و قمر سوخت

تبه شد روزگار اهل عرفان

بَر ايشان مُنشي حكم قدر سوخت

ز سوزش خامه و لوح قدر هم

قضا و هرچه ممضي خير و شر سوخت

در اين محنت سزد جيحون شود خون

كه زمزم خون بباريد و حَجَر سوخت

چه گويم از چه گويم زين مصيبت

دل شاهنشه آئين‏ظفر سوخت

سزد بر سر كند طوبي ز غم خاك

دو سرو گلشن خير البشر سوخت

سرشك ديده‏ها گر لاله‏گون است

دل مهدي7 ز غم درياي خون است

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 460 *»

به گوش دل رسد گر شيون و شين

بود از محرمان دل بلامَين

اگر باشد كسي را گوش دل او

نمايد استماعِ آن ز هر عَين

صور آيد شكسته در مرايا

چو شاخص منكسر گردد در آن بين

به زير خاك تيره كرده منزل

دو نور ديدگان شاه كونين

دو فخر دين سرور قلب حيدر7

امام اتقيا را زينت و زين

دو وارث از خداوند رسالت

شهنشاه مقام قاب قوسين

دو مظهر از حقيقت در طريقت

دو اُسوه سالك ره را اِمامين

شريعت را فقيهاني دل‏آگاه

سپهر معرفت را هم‏چو شمسين

چنان فاني جانان گشته بودند

كه او بودي منير و آن دو نورين

جدائي چون نباشد در تعرّف

دگر فرقي نخواهد ماند در بين

سزد نالد ز داغ آن دو سرور

هر انساني كه خواهد فوز دارين

سرشك ديده‏ها گر لاله‏گون است

دل مهدي7 ز غم درياي خون است

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 461 *»

كريم اي حامل سرّ ولايت

نمودي تو رعيت را رعايت

زن و مرد و صغير و پير و برنا

به راه معرفت كردي هدايت

ز شرع مصطفي9 آئين داور

همه روز و شبت كارت حمايت

حسودان شرير غافل از حق

كه كوتاهي نكردند در جفايت

بسي رنج و محن ديدي از ايشان

كه خامه عاجز آمد از حكايت

ولي با آن همه درد فراوان

نكردي طرفة العيني شكايت

گذشتي از همه هنگام تكبير

براي مسكنت نزد خدايت

كريمانه نمودي عفو تقصير

فداي آن صفا و آن وفايت

غروب اختر تابان عمرت

به راه كربلاي پر بلايت

به روز بيست و دو از ماه شعبان

شد اي آن كه همه عالم فدايت

در اين ماتم جهان حكمت و علم

سيه‏پوش و نگون گرديده رايت

سرشك ديده‏ها گر لاله‏گون است

دل مهدي7 ز غم درياي خون است

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 462 *»

الا اي باقر فرخنده راد

الا اي فرّخ فرساد فرخاد([240])

الا اي صاحب عزّ و كرامت

الا اي لايق كرسي ارشاد

تو در اوج شرف جايت الف شد

شدي واقف تو بر نقطه ز استاد

تو در علم حقيقت فاء فَنّي

در اطوار طريقت غرقه صاد

هماي قاف اسرار شريعت

به خلق و خوي خود وارث ز اَعضاد

توئي ميزان حق حبّ تو ايمان

رضايت جنّت و پاداش ميعاد

بود كين تو كفر و بغض تو شرّ

عدويت ملحد و جايش در اَصْفاد([241])

كشيدي بار محنت در همه عمر

ز اعداء حسود بدتر از عاد

نديدي جز جفا از يار و بدخواه

نبودت غير صبر و حلم و اِمداد

شدي آواره از شهر و ديارت

تو را مقصد صلاح و خصمت اِفساد

به شام بيست و سيم ماه شعبان

نمودي ماتم افزا جمله اَعياد

سرشك ديده‏ها گر لاله‏گون است

دل مهدي7 ز غم درياي خون است

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 463 *»

رثاء مولاي كريم اعلي اللّه مقامه

 

شهر كوير غم

بنشسته منتظر كه بيايد ز راه دور

ماتست و خسته

ديده به ره با لبي خموش

در انتظار آمدن كاروان غم

نالد نه آشكار

گريد نه با صدا

در سينه‏اش خروش

شهري پر از اَلَم

S   S   S   S   S   S

گرد ملال رنگ نشاطش زدوده است

آن‏جا نسيم صبح چه غمگين وزيده است

بر سينه برهنه آن پا نهاده است

آن‏جا كه خاور از كرانه نيلي دميده است

هر گوشه‏اش به گوشه ماتم غنوده است

S   S   S   S   S   S

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 464 *»

آن‏جا كه روزگار خوشي را به ياد داشت

چون كشوري كه پادشه عدل گستري

از سوي حق به سلطنت حق نشسته بود

بر عرش خود به حكم خدا تكيه داده بود

يا بستري حرير

بس پاك و دل‏پذير

ني بستر سكوت

ني جايگاه خواب

ني جاي راحت و خوشي و غفلت و سرور

بل بستري براي ابرمرد روزگار

گويا به روي بستر خود آرميده بود

S   S   S   S   S   S

گاهي ميان مسجد و محراب در نماز

در نيمه‏هاي شب به خلوتگه نياز

گه بر فراز منبر و گفتار دلنشين

گاهي نشسته در وسط انجمن چو ماه

گه در ميان مَدرس و مسند گزين علم

يا در ميان معركه در حرب و كارزار

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 465 *»

در هر كجا . . .

يگانه دوران و سرفراز

S   S   S   S   S   S

آري:

به ياد خاطره‏هايش كوير غم

بنشسته منتظر

لب بسته است ز عقده نگويد سخن ولي

دارد هزار شكوه ازين ماجراي تلخ

داده ز دست يار سفر كرده را چه زود

در انتظار، لحظه بر او بگذرد چو سال

آيد ز دور قافله ماتم و اَلَم

آيد ز دور سفر كرده حرم

آيد ولي چه سان

نه با پاي خويشتن

او رفته بود تا كه ببوسد مزار دوست

عشق حسين7 در دل او خانه كرده بود

آواره از وطن

مشتاق كربلا

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 466 *»

آيد به زير بار اَلَم سخت ناتوان

آيد كند به پا

كنون ماتمي دژم

S   S   S   S   S   S

مهلت اجل نداده كه بوسد مزار شاه7

گيرد بِبَر قبر علي اكبر حسين7

بوسد مزار جمله شهيدان نينوا

شوقش امان نداده كه پويد ره سفر

جان پيكرش نهاده و تنها سفر نمود

امّا نه سوي وادي ظاهر در اين سرا

كرده سفر روان فؤادي منش از او

سوي خدا

يعني حسين7 جلوه حق آيت اله

S   S   S   S   S   S

آيد به زادگاه خود آن پيكر صبور

بي‏جان و خسته ولي راحت از تعب

راحت ز حمل بار چنان روح بيكران

روحي كه بود نفخه‏اي از روح ايزدي

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 467 *»

روحي كه بود فاضل روح محمدي9

روحي كه بود آيتي از روح مرتضي

روحي سراسرش همه لطف و صفا و نور

S   S   S   S   S   S

اما دريغ و آه

افسوس و صد فسوس

بيند شب سياه

بيند فضاي تيره حاكم در آن ديار

بيند نشسته ديو به كرسي شاهوار([242])

در دست او نگين

بر فرق خود نهاده كُلَه هم‏چو خسروان

بگرفته او عصا

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 468 *»

تكيه زده بجاي سليمان راستين

چون سامري ز كينه گرفته كمين دين

تا سازد از هوس، يكي عِجْل زرنگار

افسوس و صد فسوس

آه و دريغ و آه

S   S   S   S   S   S

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 469 *»

رثاء مولاي بزرگوار مرحوم

حاج ميرزا محمدباقر شريف طباطبائي اعلي اللّه مقامه

 

در سينه كوير

آن سرزمين باز

در گوشه دهي

ني دشت و كشت‏زار

در زير سقف اطاقي ز خشت و گِل

در بستري نظيف

تني زار و بس نحيف

خسته ز رنج زندگي سر به سر ملال

بر دوش خود كشيده گران‏بار رهبري

خورده بسي غم بشر پيروِ ضلال

ديده در انتظار

باشد در انتظار آمدن صبح راستين

آغوش دل گشوده ولي زار و بس غمين

S   S   S   S   S   S

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 470 *»

گاهي كنار بستر او خسته‏اي ز غم

زانو زده به رسم ادب در برِ بزرگ

گريد نا با صدا

بارد سرشك روز جدائي چه پُر اَلَم

در دامن كوير

آن خانه حقير

در دل گرفته پيكر آن كوه نور را

جا داده در ميان خود آن بحر بيكران

درياي علم

سينه آن رادمرد حق

S   S   S   S   S   S

آن پير رازدار معارف در آن سرا

در آن اطاق

بسته لب از سخن بجز از ذكر گاه‏گاه

گاهي كند نظاره به روي كسان خود

گاهي به روي مكتبيانِ فسرده حال

كآيند يك و، دو

رنگ همه پريده ز فرط غم فراق

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 471 *»

بعد از كمي درنگ

با آه دردناك

چشمي پُر از سرشك جگرفام آتشين

از محضرش روند

ولي با دلي حزين

آيد گَهي جوان رشيدش چو بَرده‏اي

با چشم خون‏فشان

عقده گرفته در گلويش همچو استخوان

سينه پُر از خروش

لب در غمش خموش

گويد: پدر طبيب بيايد عيادتت

رفتي ز دست ما

داديم صبر و هوش

خود گو: كه ما چگونه نمائيم طبابتت

گويد به ما هر آن‏كه بيايد عيادتت:

آريم طبيب ما؟

سازيم كمي دوا؟

برگو پدر كه چاره برون شد ز دست ما

اي آن‏كه بهر ما همه بودي تو چاره‏ها

S   S   S   S   S   S

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 472 *»

گويد پدر به طور اشاره: نه اي پسر

با آهنگ غم‏فزا بسرايد چنين پدر:

طبيبم ضرور نيست

دارو علاج كار نسازد مرا دگر

بودن براي چه؟

ماندن چرا؟ پسر

خواهم اگر چه عمر طويل، ني براي خود

ني از براي خوردن و خوابيدني فقط

خواهم براي نشر ديانت در اين جهان

خواهم براي غير

خواهم براي شيعه مستبصر زمان

خواهم كنم فضايل آل علي7 بيان

خواهم براي غير

خواهم براي تشنه لبان كوير جهل

آنان كه در كنار سرابي غنوده‏اند

ني زان سراب قطره آبي چشيده‏اند

ليك از غرور، آب مَعينش ستوده‏اند

خواهم براي غير

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 473 *»

خواهم براي گمشدگان ره ضلال

سرگشتگان تيه

آنان كه ره نبرند خود ره وصال

گشته اسير راهزناني چه بد سير

S   S   S   S   S   S

بدتر ز دزد راه

دزدان بَرَند متاع

يا آن‏كه مي‏كُشند

اينان كشند روح

اينان بَرَند دين ضعيفان به حيله‏ها

فرمود عسكري7

از رهبر ششم

صد بار بدترند ز جيش يزيدي به نينوا

S   S   S   S   S   S

خواهم اگر چه عمر درازي در اين سرا

ليكن براي اين هدف ارزمند ناب

اما فسوس و آه

كه بينم كنار آب

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 474 *»

آبي زلال و صاف

جوشد ز كوثر نبوي9 در دل كوير

شيرين‏تر از عسل

روشن‏تر از تگرگ

دل‏خواه و دل‏پذير

S   S   S   S   S   S

بينم كنار آب گواراي اين چنين

مواج و دل‏نشين

بس تشنه لب ستاده و بي اعتنا به آن

مشرف شده به مرگ و ننوشد از آن نمي

ديگر چه زندگي

ماندن براي چه

رفتن كه به از اين

S   S   S   S   S   S

آن پير رازدار

بندد دوباره لب

گيرد دمي قرار

مالد دو چشم خويش

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 475 *»

كه گيرد كمي فروغ

تا آن‏كه بيند او به دو چشمش جمال صبح

آن صبح راستين

آن دلبر زمان

آن نور بي‏قرين

در انتظار آمدن آن امام پاك

تا جان دهد ز آمدنش

سر نهد به خاك

S   S   S   S   S   S

آخر دميد صبح

صبح سپيد وصل

پايان رسيد شام

شام سياه هجر

ديدند كه خيره شد

چشمش فروغ يافت

ديگر نبود در بدنش رنجي و ملال

فرمود زير لب

آهسته اين كلام

مولاي من سلام

S   S   S   S   S   S

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 476 *»

روحي عروج كرد

خرسند و تابناك

تا بارگاه قدس

روحي بزرگ تاخت

تا پايگاه پاك

اسلام ثُلْمَه يافت

بادي وزيد و ريخت

غم را به روي خاك

جمعي فسرده حال

رنگي بسان زر

بر لب نبُد مقال

بر سينه‏هاي زار ماتم چو چنگ زد

در دامن كوير آشفت موج غم

بر چهر مرد و زن اندوه چو رنگ زد

S   S   S   S   S   S

در آن ديار غم

آن گوشه كوير

آن‏جا كه كس ز ناله كس باخبر نشد

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 477 *»

آن‏جا كه غير آه نبودي دگر اثر

آن سرزمين قفْر

آن‏جا كه چند كلبه خشتي نه خانه‏اي

مانده در انتظار

محراب آن بزرگ

و كرسي حكمتش . . .

محْبَر به روي ميز

دفتر به گوشه‏اي

خامه شكسته سر

S   S   S   S   S   S

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 478 *»

بسمه تعالي

صلي اللّه عليك يا بقية اللّه ادركني

ساعد اللّه قلبك يا مولاي في مصائب اوليائك

«محاكمه سردمداران واقعه همدان»

 

هياهوئي در آن‏جا صبح روز عيد شد برپا

و از هر سر از آن مردم صدائي

قلب انسان را تكان مي‏داد

شرار هر نگاهي از دو چشم خيره آنها

ز طوفاني درون سينه‏ها مي‏گفت

سخن‏هاي پراكنده در آن انبوه بي‏پروا

خبر از كينه دل‏هاي آن پير و جوان مي‏داد

ميان خانه‏اي پيري([243])

نشسته با دلي پر درد

 

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 479 *»

كنارش خاندان او پريشان حال و افسرده

كجا خواهد كشيد يا ربّ

در اين روز سيا فتنه؟

شكست است اي خدا آخر؟!

و يا تقدير پيروزي؟

S   S   S   S   S   S

ميان كوچه و برزن

درون خانه و دكان

بصيراني ز مرد و زن

جوان‏مردان و پيراني

سري پر شور و دل پر درد

همه در فكر آن پير معارف، كُنج آن خانه

كه يا ربّ بر سرش آخر چه آيد

زين همه طغيان؟!

S   S   S   S   S   S

همه همچون كه آئينه در آنها خور نمايان بود

ميان هر دلي نوري

و شاخص را نشان مي‏داد

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 480 *»

همه در دامن پاك ولايت پرورش ديده

بسي سال است

كه با، پير معارف

در ولايت راه‏ها رفته

صدايش را كه

در شرح حقيقت يا طريقت يا شريعت

در فضا پيچيده بشنيده

همه در پرتوَش روشن

همه گرم از حرارت‏هاي آن مشعل

به تن دِرعي نه از آهن كه از انوار حق جوشن

به سر خُودي نهاده از بصيرت‏ها

قدم‏ها ثابت و محكم

نگاه‏ها پر ز معناها

كه اين شورش ز چه انگيزه‏اي برپا؟

در اين صبح شريف عيد !!!

S   S   S   S   S   S

در اين عيد عظيم مسلمين

يعني كه عيد فطر

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 481 *»

چرا اي مردمِ ناصب

نداريد حرمت عيدي، چرا

شماهائي كه يك ماهي به نام روزه لب بستيد

چرا اينك به دشنام آن لبان بسته بگشوديد

شماهائي كه شب‏هاي عزيز قدر و اِحياء را

به احياء و دعا تا صبح آورديد

چرا آهنگ خونريزي اين جمعيتِ شيخي

نموده در چنين روزي؟؟!!!

مگر بانگ اذان ما

به صبح و ظهر و در شب‏ها

ز مسجد در فضاي اين محلّ نشنيده‏ايد آيا

مگر در وقت هريك از نماز واجب يوميه

در مسجد

صفوف تنگ و با نظم جماعت‏هاي ما را با دو چشم خود

نديديد و مگر وعظ و خطابه از بزرگ و

رهبر بي‏مثل ما را با دو گوش خويش نشنيديد

مگر پاكي، صداقت، عفت و عصمت

ز مردان و زنان ما،

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 482 *»

ز بُرنا و ز پير ما،

در اين بلده ندارد شهرتي هر جا

چرا پس خون ما ريزيد

چرا پامال كرده عرض ما و

هم به غارت مي‏بريد اموال

به حكم جور عباسي([244])

به فتواي شش انگشتي([245])

روا گرديده بر ما اين همه ظلم و

شده لازم چنين احوال

مگر نشر فضائل در مرام آن شش‏انگشتي و عباسي

و در كيش شما ناصب‏منش‏ها

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 483 *»

و دگر هم ناصبي‏پرور

بود جُرم و گناهي بس كبيره

يا كه باشد بدعتي در مذهب و ايده

كه تا باشيم سزاوار چنين بستن و كشتن‏ها

اسيري‏ها و غارت‏ها ز هر گونه ستم‏پيشه

به همراهي دشنام و اهانت‏ها و توبيخ

گروهي بي‏سر و پا و اسير نفس اَمّاره

S   S   S   S   S   S

بگو اي ناصبي اي زائد الخلقه و

تو اي سيد عباسي اي آن‏كه تو هستي

وارث حِقد بني‏عباسِ دون فِطره

چه بوده جرم اين رهبر؟!

گناه يكّه‏تاز عرصه منبر

چه بوده خود بگوئيد!!!

اي همه بيگانه با دين خدا و شرع پيغمبر9

جز اين بوده كه

«آن فرمان‏رواي ملك عرفان و

امير خطّه حكمت

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 484 *»

كه از فرّ همايونش

اساس دين شده محكم

و از آب زُلال علم او خرّم چمن‏زار

حقيقت گشته در عالم»

حقايق را بيان مي‏كرد و از نشر

فضائل يك دمي ناسود

وجودش علّت امن و امان شهر و

اهل شهر و اطرافش

دعايش باعث باريدن باران

نزول رحمت حق از سماواتش

ز، يُمنش غَرقه نعمت هواخواهان و بدخواهش

ز چه ايمن نباشد در ميان خانه‏اش يك دم؟!

چرا باشد هدر خونش؟!

مُباح اموال او از چه؟!

چرا آتش زدن بر جان اَتباعش شده واجب؟!

چرا در حال سوزاندن به آنها نفت مي‏داديد؟!([246])

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 485 *»

چنين ظلمي نكردند اشقياء هرگز در اين عالم

عداوت تا چه حدّ آخر؟!

ندارد كينه پاياني؟!

كجا باشد نهايت، مَر شقاوت را؟!!

چه باشد علت اصلي مر اين بي‏حد عداوت را؟!

كه بيرون آوريد از خاك لَحْدش كودك خُردي([247])

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 486 *»

سپس بر پيكر بي‏جان او آتش بر افروزيد

ز روي پشت بام او را ميان كوچه اندازيد

چرا هريك از آنها را براي توبه دادن([248])

مي‏كشانيديد به هر سوئي

هزاران طعنه مي‏گفتيد و صد نيش زبان

بر قلب مجروح جوان و پير آنها مي‏زديد

هر جا و هر كوئي

بگوئيد: توبه از چه؟

توبه: از آئين حق و مذهب شيعه؟

بگوئيد: توبه از چه؟

توبه: از كسب معارف، بينش

اعلاي قرآني و درك

برترين افكار انساني

مگر توبه ندامت نيست در آئين؟

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 487 *»

ندامت از چه؟

ندامت: از شناسائي حق در اعظم اسم و صفات او؟

ندامت از حقيقت بيني و درك نِكات او؟

S   S   S   S   S   S

شگفتا زين قساوت‏ها

كه آمد رو سپيد از يك ز صدهايش

مُغول با آن همه جور و جفاهايش

كه او از اين مظالم

مي‏گزد انگشت حيرت هي به دندانش

چه گوئيد در جواب آن امير منتظر مهدي (عج)

در آن روزي كه از پرده نمايان سازد او خود را

كه گيرد حق مظلومان ز بدكاران بي‏پروا

بپرسد از چه رو آواره كرديد از ديارش

كامل دين را

در آن شب‏هاي سرد برفي آن منطقه

خارج شد از شهرش

چنان‏كه شد برون جدم حسين7

آن شاه مظلومان

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 488 *»

ز يثرب همره خويشان و هم همراهي اهلش

براي حفظ دين ني حفظ جانش

شد برون از شهر

شبانه در ميان برف و كولاك آن‏كه([249])

همچون كوهِ حلم و صبر

پناه بي‏پناهان، بي‏پناه آواره و مضطر

نه در شهري، نه در قريه، نه ساماني،

نه هم ياور

نبودش گوشه امني كه آسايد،

در اين كشور

به جز در دامن دور كوير بي‏ته و بي‏سر([250])

كنار مردمي جاهل فقير و كوته و بي‏فرّ

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 489 *»

ولي در سينه‏هاي خسته آنان

فروغي از محبت بود

كه بر خاك رهش هر يك ز جان و دل

جبين مي‏سود

ميان آن تهي‏دستان از هر نعمت و خيري

بنا كرد خانه‏اي اما كنارش خانه درسي([251])

به اين معني كه مقصود من از اين زندگي اين است

نبودم طالب دنيا مرا يكتا هدف دين است و

دين است و فقط دين است

اعلي اللّه مقامه و رفع في دار الخلد اعلامه

«غمين»

عيد فطر سال هزار و چهارصد و پانزده

صدمين سال واقعه‏ي هائله‏ي همدان

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 490 *»

بسمه تعالي

«تبعيد، كيفر حق‏گويي!»

 

سرزمين كوير و گوشه ده

جايگاي خديو كشور دين؟!

ني عجب از تلاطم طغيان

كاين‏چنين باشدش ره و آئين

S   S   S   S   S   S

مي‏فرستد ز يثرب از ره جور

بوذري را بجرم حق‏گويي

به يكي نقطه از زمين حجاز

نه دران سبزه ني رگ جويي

S   S   S   S   S   S

رَبَذه، آن زمين بي در و دشت

كه ابوذر ازان بُدي بيزار

زانكه در دوره ضلالت خود

بوده آن جا اسير زحمت و كار

S   S   S   S   S   S

كامل دين در اين زمين كوير

به چه جرمي بحكم جور عدو؟!

در غروب سنين زندگيش

شده مضطر كند توطن او

S   S   S   S   S   S

كار بوذر، دو بود در يثرب

نشر فضل علي7 و آل نبي9

هم بيان مثالب اعدا

تا كه افشاء كند هر آن‏چه خفي

S   S   S   S   S   S

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 491 *»

كار اين كامل زمانه نبُد

جز بيان فضائل اطهار

دم نمي‏زد ز عيب اعدايش

تا كه رسوا نمايد آن اشرار

S   S   S   S   S   S

در عداوت گروه عباسي

بُرده سبقت ز مثل عثمان‏ها

نفحه‏ي كينه‏ي شش‏انگشتي

زده دامن به آتش آنها

S   S   S   S   S   S

بر سر شيعيان خاص علي7

حمله‏ور گشته آن گروه لئام

همه با چوب و دشنه و آتش

روز عيد صيام، خواص و عوام

S   S   S   S   S   S

كُشتن و بستن و ربودن مال

شد فراوان به دست آن اوباش

مَثَلي كاملاً صحيح و به جاست

كه بود كاسه داغ‏تر از آش

S   S   S   S   S   S

كرد هجرت شبانه از همدان

با دلي خسته و روان ملول

بي‏كس و بي‏پناه و بي‏ياور

اقتداء كرده او به كار رسول9

S   S   S   S   S   S

آمد او عاقبت به اين جندق([252])

همچو گنجي به كنج ويرانه

اقتضاء زمانه باشد اين

تا به پرده جمال جانانه

S   S   S   S   S   S

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 492 *»

شمّه‏اي را ز وصف آن كامل

تا شنيدم من از يكي فرساد([253])

سر سپردم به پاي او از دل

گر پذيرد ز لطف خود آن راد

S   S   S   S   S   S

بر روان مطهر او باد

بي‏حد از حق درود بي‏پايان

گر شفاعت كند مرا فردا

نزد باقر (اع)، رهم من از نيران

S   S   S   S   S   S

بس چشيدي غمين تو تلخي‏ها

از فراقش در اين سراي غرور

وعده وصل خود به محشر داد

تا كه يادش كند تو را مسرور

S   S   S   S   S   S

و بالاخره مردم در اثر سعايت‏هائي كه از ايشان نزد حكام كردند او را چند روزي به علي‏آباد تبعيد نمودند به طوري كه خودشان در آخر رساله‏اي كه در جواب مرحوم ميرزا حسن‏علي خان نائيني مرقوم فرموده‏اند مي‏فرمايند: «تمام شد در قريه‏ي علي‏آباد در وقتي كه از مكابده‏ي اهل زمان چند روزي اقتضاي آن شد كه در بلده‏ي طيبه همدان نباشم به جهت سعايت بعضي از طواغيت كه طبيعت ايشان در اصل با عثمان يكسان بود پس بدون تقصيري سعايت در نزد فراعنه زمان كردند و فرقي كه در ميان بود با سابقين اين بود كه ابوذر رحمه اللّه فضائل اميرالمؤمنين

 

«* نواي‌ غمين دفتر 5 صفحه 493 *»

صلوات اللّه عليه را كه با مثالب و قبائح طرف مقابل در محافل و مجالس مي‏گفت پس مصلحت در اخراج او به ربذه ديدند و اين ناچيز با وجودي كه به همان نشر فضائل اهل‏بيت: قناعت كرده بودم و دم از مثالب اين طواغيت بسته بودم ايشان متحمل نشدند. و فرقي ديگر آن‏كه ابوذر عليه‏الرحمة در ربذه ايمن از شر طواغيت بود و در آن‏جا به علف بيابان ساخت تا آن‏كه از گرسنگي رخت از اين جهان پرداخت و اين ناچيز در اين مدت ايمن از شر طواغيت نيستم و اگر به علف بيابان هم قناعت كنم باز در صدد آزارند و كم ترك الاول للآخر . . . ».

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

([1]) يادآوري مي‏شود: اشعار اين مجموعه‏ها در اين دفتر به ترتيب انتشار آنها، تنظيم يافته ولي اشعاري كه در ارتباط با بزرگان اع سروده شده (غير از تخميس‏ها) در آخر آورده شده است و اشعار مجموعه‏ي «در ديار دوست» در دفتر ششم نواي غمين تجديد چاپ خواهد شد ان‏شاء اللّه تعالي.

([2]) اذن دخول حرم اميرالمؤمنين7: السلام علي رسول‏اللّه امين‏اللّه علي وحيه و عزائم امره الخاتم لماسبق و الفاتح لمااستقبل و المهيمن علي ذلك كله و رحمة اللّه و بركاته.

([3]) در حديث است: العبد يُدبّر و اللّهُ يُقدّر، و نيز: عرفتُ اللّه بفَسخِ العزائِم و نَقضِ الهِمَم.

([4]) الا بذكر اللّه تطمئن القلوب.

([5]) «هو الاول و الآخر . . .».

([6]) هر مظهري به نام آن‏چه در آن ظاهر شده، ناميده مي‏شود يعني هر ظاهري اسم و رسم خود را به مظهر خود مي‏دهد.

([7]) اشاره است به حديث كميل از اميرالمؤمنين7 كه در تعريف حقيقت فرمود: كشف سبحات الجلال من غير اشارة تا آخر.

([8]) اشاره است به فقره‏ي اخير در حديث كميل كه امام7 فرمود: «اطفئ السراج فقد طلع الصبح»

([9]) امام صادق7 فرمود: لنا مع اللّه حالات فيها هو نحن و نحن هو، و هو هو و نحن نحن.

([10]) «برخيز كه هنگام انتقام رسيده است».

([11]) از مثنوي مولاي كريم (اع) است.

([12]) در حديث رسيده است: المؤمن لايوصف، مؤمن وصف نمي‏شود.

([13]) مراد از «ولي» مؤمن كامل است.

([14]) يعني تكبر ورزيدن از پذيرفتن حقّ است كه شخص را در جهنم مخلّد مي‏سازد نه تكبري كه از صفات مذمومه است زيرا اين صفت قابل آمرزش مي‏باشد.

([15]) عبادت عاشقان خداپرست از محبت فؤادي و ارادت سرچشمه مي‏گيرد و مانند عبادت ما نيست كه از باب به جا آوردن تكاليف باشد، زيرا تكليف از كُلفت به معناي مشقّت مشتق شده است.

([16]) مراد از اين فنا نه آن است كه صوفيه (لعنهم اللّه) مي‏گويند و به آن معتقدند زيرا آن كفر و زندقه و الحاد است بلكه مراد آني است كه اولياء خدا سلام اللّه عليهم فرموده‏اند و در مكتب استبصار تشريح و تبيين شده است.

([17]) در عربي به عنوان ضرب‏المثل به چنين شخصي «واحد كالالف» مي‏گويند يعني يك نفري كه مانند هزار نفر است و در حديث فرموده‏اند: المؤمن وحده جماعة.

([18]) در حديث رسيده: الصبر علي الوحدة علامة قوة العقل، شكيبايي بر تنهايي نشانه‏ي نيرومند بودن خِرد است.

([19]) در حديث است: كل ماميزتموه باوهامكم في ادقّ معانيه فهو مخلوق مثلكم مردود اليكم و بديهي است كه آن‏چه ما تصور مي‏كنيم پديده‏اي است كه خداوند آن را به وسيله‏ي مشعري از مشاعر ما مي‏آفريند و در نتيجه از ما پست‏تر است.

([20]) يعني اگر او هست پس چرا براي اثبات او و يقين به وجود او اين راه و آن راه را مي‏پويي و اگر نيست پس چرا در دل كشش به سوي او داري و به طور فطري از او جستجو مي‏كني و بديهي است كه همين دليل وجود او مي‏باشد.

([21]) اَيكون لغيرك من الظهور ما ليس لك  . . . عميت عين لاتراك فرازي از دعاي روز عرفه.

([22]) در اين‏جا، جاي بلند مراد است نه معناي چابك.

([23]) روشن. زيرا چاك به معناي سپيده صبح هم آمده است.

([24]) آلوده.

([25]) طريقه ساك طريق اهل تناسخ است كه گويند روح به دو مرتبه فرو رود يعني از صورت انساني به صورت نباتيّت چمن‏آرا گردد. و مراد از وحدت، مكتب وحدت وجود و وحدت وجود و موجود هردو است كه هردو مذهب باطل بوده و بطلان آنها با دليل و برهان در فرمايشات بزرگان اعلي‏اللّه مقامهم مذكور است.

([26]) قال اللّه تعالي : انا انزلنا اليك الكتاب لتحكم بين الناس بمااراك اللّه . . . در تفسير صافي از كتاب احتجاج از امام صادق7 روايت شده كه به ابوحنيفه فرمود: و تزعم انك صاحب رأي و كان الرأي من رسول اللّه9 صواباً و من دونه خطأ لان اللّه قال فاحكم بينهم بمااراك اللّه و لم‏يقل ذلك لغيره . . . و در حديث كافي در تفسير اين آيه شريفه امام صادق7 فرموده: و هي جارية في الاوصياء.

([27]) قال اللّه تعالي: فَلا وَ رَبِّكَ لايُؤْمِنُونَ حَتّي يُحَكِّمُوكَ فيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ الاية.

([28]) خداوند تو را به اين خطاب: لولاك لماخلقت الافلاك مخاطب فرموده است.

([29]) حِربا (به كسر حاء و سكون راء) به لغت سرياني نوعي از سوسمار است و به فارسي آفتاب‏پرست مي‏باشد. و «هور» آفتاب عالم‏تاب است.

([30]) شست به معناي زه‏گير است و آن انگشتر مانندي است كه از استخوان سازند و در انگشت ابهام كنند و در وقت كمانداري زه كمان را بدان گيرند و آن را به اعتبار انگشت ابهام كه داخل آن مي‏شود، شست گويند.

([31]) در مقام تعريف و تعرّفِ خداوند متعال، عينُ‏الله است خود و خودي خدا است چنان‏كه در زيارت حضرت امير7 رسيده است: السلام علي نفس اللّه القائمة فيه بالسنن و عينه التي من عرفها يطمئن و در مقام ذات و حقيقت،اسم‏اللّه مي‏باشد.

([32]) دهان‏هاي ملائكه.

([33]) قال اللّه تعالي: فَلا اُقْسِمُ بِالْخُنَّس. كه در تأويل مراد ائمّه طاهرين: باشند كه گاهي ظاهر و گاهي پنهان مي‏شوند مانند ستارگان آسمان.

([34]) قال اللّه تعالي: وَ الصُّبْحِ اِذا تَنَفَّس كه در تأويل اشاره به مقام و منزلت امام حسين7 است كه با شهادت خود امر دين جدّش9 را آشكار ساخت.

([35]) قال اللّه تعالي: وَاللَيْلِ اِذا عَسْعَس كه در تأويل اشاره است به مقام امام حسن7كه در تقيّه به سرمي‏برد.

معناي لغوي خُنَّس ستارگانند كه در روز پنهان و در شب آشكار مي‏شوند و معناي وَالصُّبْحِ اِذا تَنَفَّس، صبح و بامداد است در آن وقتي كه دم برزند و نَفَس كشد. و معناي وَاللَيْلِ اِذا عَسْعَس، شب است كه تاريك كرده باشد گيتي را.

([36]) به معني مكان است كه يكي از حدود و اعراض است ولي از آن در اين‏جا مطلق حدود واعراض اراده شده است.

([37]) قوس صعود و قوس نزول.

([38]) بدون شك و ترديد.

([39]) قال اللّه تعالي: فَكانَ قابَ قَوْسَيْنِ اَوْ اَدْني.

([40]) قال اللّه تعالي: فاخلع نعليك انك بالواد المقدس طوي.

([41]) زينت.

([42]) عيب.

([43]) به اندك التفاتي زنده دارد آفرينش را      اگر نازي كند از هم بپاشد جمله قالبها

([44]) اكوام جمع كَوْم كه مراد همان كومه‏هاي مراتب است مانند جسم كلّي و مثال كلّي و . . . تا فؤاد كلّي.

([45]) آن بزرگوار9 نسبت به خداوند متعال گر چه منزّه از نسبت است ذات ظاهره‏ي به صفاتِ خداوند مي‏باشد، يعني موقع «مسمّاي» جميع اسماء و صفات حادث خداي عزوجل است، كه فرموده‏اند: من عرف مواقع الصفة بلغ القرار من المعرفة.

([46]) تار و تيره.

([47]) ناجي، اهل نجات.

([48]) گوهر درخشنده وسط تاج شاهان.

([49]) برج‏هاي ولايت مانند برج‏هاي خورشيد كه دوازده برج هستند.

([50]) اجمال و مبهم.

([51]) قال اللّه تعالي: فَلَمّا تَجَلّي رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكّاً وَ خَرَّ مُوسي صَعِقاً و يكي از معاني صَعِق مُردن است به دليل فَصَعِقَ مَنْ فِي السَّمواتِ وَالاَْرْضِ الاية.

([52]) سوره مباركه فاتحة الكتاب را سبع المثاني گفته‏اند.

([53]) بنابر مذهب اهل حق نه مذهب باطل صوفيّه لعنهم‏اللّه همه كاينات آثار و انوار و اشعّه آن حقيقت مقدّسه9 بوده و جز آن منير و انوار او در عرصه هستي چيز ديگري موجود نيست.

ما في الديار سواه لابس مغفر                    و هو الحمي و الحي و الفلوات

([54]) في التوقيع المبارك الصادر عن الناحية المقدّسة قال7 و عجّل اللّه تعالي فرجه: نَحْنُ صَنائِعُ اللّهِ وَالْخَلْقُ بَعْدُ صَنائِعُنا.

([55]) اشاره است به كريمه‏ي: يوقد من شجرة مباركة زيتونة.

([56]) اصل آن اضاءة است يعني نورافشاني كردن و اشاره است به كريمه‏ي يكاد زيتها يضيي‏ء و لو لم‏تمسسه نار.

([57]) براي معارضه با قرآن گفتند: «الفيل ما الفيل له خرطوم طويل» و از اين قبيل، و خود را رسوا كردند.

([58]) امام حسن عسكري7 فرموده‏اند: ان روح القدس في جنان الصاقورة ذاق من حدائقنا الباكورة.

([59]) فرزندان معصوم آن حضرت9.

([60]) خود آن حضرت خبر داده است.

([61]) امام زمان در توقيع مبارك خود فرموده: نحن صنائع اللّه و الخلق صنائعنا.

([62]) در قرآن اين كريمه را فرموده است: انه لقول رسول كريم الحاقة،40 مطابق برخي از تفاسير مراد از رسول كريم حضرت رسول9 است. بنابراين اگر قرآن گفتار آن بزرگوار باشد، كتاب‏هاي آسماني پيش از قرآن به طريق اَولي گفتار آن حضرت خواهد بود.

([63]) الوُصْلَةُ: الرِفْقَةُ، جماعة المرافقين.

([64]) كوه ساعير كه محل نزول وحي بر عيسي7 بوده است.

([65]) يعني شايع و معروف.

([66]) كما بدءكم تعودون.

([67]) المَلِك العظيم الهمة، السيد الشجاع السخي.

([68]) تبارك الذي نزّل الفرقان علي عبده ليكون للعالمين نذيراً.

([69]) مقصود «منبر وسيله» است، كه روز قيامت در صحراي محشر نصب مي‏شود و آن حضرت9 در اعلي درجه‏ي آن قرار مي‏گيرد و حساب اولين و آخرين را رسيدگي مي‏فرمايد. اللهم ارزقنا شفاعته و اجعلنا معه و مع اهل‏بيته و خيار امّته و صلّ عليه و عليهم اجمعين.

([70]) الغالب.

([71]) جمع المَلاك و هو القوام. يقال: القلب مَلاك الجسد.

([72]) لقائه.

([73]) امتناعه.

([74]) مطابق روايات معتبر ولادت آن بزرگوار پنجم ذي‏الحجة بوده ولي مشهور سيزده رجب است، تحقيق اين حقيقت را در دفتر سوم «نواي غمين» مطالعه فرماييد، در ضمن يادآوري مي‏شود كه تخميس‏هاي مجموعه‏ي مولود كعبه7 در همان دفتر سوم چاپ شده است.

([75]) از صلوات ابوالحسن ضرّاب كه از امام عصر عجل اللّه فرجه روايت كرده است.

([76]) در زيارت آن حضرت7 رسيده است.

([77]) يعني در مقام تعريف و تعرُّف، عين حق متعال هستي كه فرمود لافرق بينك و بينها الاّ انّهم عبادك و خلقك و فرمود يعرفك بها من عرفك. و در زيارت خود حضرت7رسيده السلام علي نفس اللّه القائمة فيه بالسنن و عينه التي من عرفها يطمئن.

([78]) ذَقَن: زنخدان.

 

(1) و ([80]) هنگامي كه علي7از زبان رسول خدا9شير آشاميد مادرش فاطمه فرمود: رَوّاه يعني سير شير كرد او را و روز هشتم ماه ذي‏حجّه روز ترويه ناميده شد و روز نهم هنگامي كه علي7 حضرت را ديد تبسّم كرد و با اشاره خواستار شد كه مثل روز گذشته او را سير شير فرمايد. مادرش فرمود: عَرَفَهُ وَ رَبّ الْكَعْبَة يعني شناخت او را سوگند به پروردگار كعبه و از اين جهت آن روز را عرفه ناميدند.

([81]) شتر مو سرخ و مو زرد.

([82]) نَحْر يعني روز قرباني كردن كه مراد همان عيد قربان است.

([83]) بند بعدي ادامه‏ي سخنان حضرت رسول9 است.

([84]) قِدَم خلقي مراد است مانند اين دعا: اللّهم اني اسألك . . . بملكك القديم.

([85]) در زيارت آن حضرت7 است: السَّلامُ عَلي نَفسِ اللّهِ القائمةِ فيه بِالسُنَن و عَينِهِ الَّتي مَنْ عَرَفَها يَطْمَئِنّ.

([86]) بدون شك.

([87]) البته بر اساس عرفان قرآني نه عرفان الحادي وحدت وجودي، و در بندهاي بعد توضيح داده شده است.

([88]) در دعاي هر روز رجب كه از امام عصر عجل اللّه فرجه روايت شده چنين بيان فرموده‏اند: . . . لا فرق بينك و بينها الاّ انهم عبادك و خلقك . . . . .

([89]) اي صاحب بزرگي و بزرگواري.

([90]) آستين.

([91]) اشاره است به كريمه‏ي: قالت اليهود يد اللّه مغلولة.

([92]) اشاره است به كريمه‏ي: غلّت ايديهم و لعنوا بما قالوا . . . .

([93]) اشاره است به كريمه‏ي: بَل يَداهُ مَبسُوطَتان يُنفِقُ كَيْفَ يَشاء.

([94]) اشاره است به كريمه‏ي: فَضُرِب بَينَهم بِسُور له بابٌ باطِنه فيه الرَّحمةُ و ظاهِرهُ مِن قِبَلِهِ الْعَذاب.

([95]) اشاره است به حديث: الحق يظهر بالمثل . . . .

([96]) اشاره است به كريمه‏ي: اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة . . . .

([97]) اشاره است به حديث شريف: علي ممسوس في ذات اللّه.

([98]) اشاره است به كريمه‏ي: و انه في امّ الكتاب لدينا لعلي حكيم.

([99]) اشاره است به حديث شريف: الحقيقة احوالي . . . و حديث شريف: لنا مع اللّه حالات فيها هو نحن و نحن هو، و هو هو و نحن نحن.

([100]) جوانمردي نيست جز علي7.

([101]) كنايه غايب در حقيقت تعبير و اشاره است و ذات خدا مشاراليه و مُكَنّي‏عنه نيست پس مرجع هو آيه معرفت خداوند است نه ذات مقدس او.

([102]) خودش فرمود كدام آيه‏اي براي خدا از من بزرگ‏تر است.

([103]) در زيارت آن حضرت7 است: السلام علي منزل المنّ و السَّلوي.

([104]) اشاره است به كريمه‏ي: ما زاغ البصر و ما طغي.

([105]) اشاره است به كريمه‏ي: و لقد رأي من آيات ربه الكبري.

([106]) قال7: يا سلمان و يا جندب انّ معرفتي بالنّورانيّة هي والله معرفة الله عزّوجل و معرفة الله عزّوجل هي معرفتي بالنّورانيّة.

([107]) يكي از اسم‏هاي كعبه بيت العتيق است و از اين جهت آن را عتيق آزاد شده ناميده‏اند كه در طوفان نوح7 از غرق شدن محفوظ ماند.

([108]) انبياء اولواالعزم: در شريعت داراي استقامت بودند.

([109]) جور و جفا.

([110]) باب هستي: پدر هستي اشاره است به اين بيتي كه به آن حضرت7 منسوب است:

اَنَا بِالدَّهْرِ عليمٌ و اَبُوالدَّهْرِ وَ اُمُّه              لَيْسَ يَأتِي الدَّهرُ يَوماً بِسرورٍ فَيُتِمُّه

من به روزگار دانا هستم و پدر و مادر روزگارم

اين روزگار، روز خوشي نمي‏آورد كه آن را به پايان رساند

سعدي مضمون مصرع دوم را در مصرع دوم اين بيت آورده است:

جور دشمن چه كند گر نكشد طالب دوست

گنج و مار و گل و خار و غم و شادي بهمند

([111]) در حديث است كه جبرئيل ذوالفقار را از بهشت آورد.

([112]) باغستان‏ها و سبزه‏زارها.

([113]) اشاره است به كريمه‏ي: انّا عرضنا الامانة علي السموات و الارض و الجبال فأبين ان‏يحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان انه كان ظلوماً جهولاً.

([114]) مراد اركان كعبه و ساير مشاهد شريفه و مواقف كريمه آن سرزمين است.

([115]) حضرت بعد از ولادت به زنهايي كه از بهشت آمده بودند سلام كردند، يكي از آنان مريم بود، در سلام به او فرمودند: السلام عليكِ يااختي و او در جواب عرض كرد: السلام عليكَ يااخي.

([116]) مراد خمسه طيبه، اصحاب كساء صلّي اللّه عليهم است كه اميرالمؤمنين7 از نظر مقام و رتبه بعد از حضرت پيغمبر9 مي‏باشد.

([117]) اشاره است به حديث شريف نبوي9: علي مع الحق و الحق مع علي يدور معه حيثما دار.

([118]) مقصود از «سامري»، دومي و امثال او، و مراد از «عجل»، «اولي» است.

([119]) كِسوَة، يعني: جامه و اشاره است به كريمه‏ي : و لباس التقوي ذلك خير.

([120]) جمع بَدْر يعني ماه‏هاي شب چهارده هستند.

([121]) اشاره است به فرمايش آن حضرت7 كه بارها فرمود: سلوني قبل ان تفقدوني . . . ، از من بپرسيد پيش از آن‏كه مرا ديگر نيابيد.

([122]) در دعاي بعد از تكبيرهاي ابتداي نماز چنين رسيده است: وجهت وجهي للذي فطر السموات و الارض حنيفاً مسلماً علي ملة ابراهيم و دين محمد و هدي اميرالمؤمنين: . . . .

([123]) خطبه شقشقيّه كه گوشه‏اي از شكوه‏هاي آن حضرت7 است در كتاب شريف نهج‏البلاغة نقل شده است.

([124]) كَوْر بر وزن دَوْر هم به معناي دور است و هم به معناي جمعيت زياد.

([125]) ابيات اين قصيده 110 بيت مطابق عدد اسم مبارك علي7 است.

([126]) مراد عيد فطر و عيد قربان است.

([127]) مراد از كومه‏ها هشت مرتبه‏هاي كلي از فؤاد كلي تا جسم كلي مي‏باشد.

([128]) تفويض به معناي صحيح آن‏كه در آيات قرآن و روايات اهل عصمت:رسيده است و منافات با توحيد افعال خداوند ندارد، نه به معناهاي نادرست آن.

([129]) عمّ يتسائلون، عن النبأ العظيم.

([130]) اشاره است به حديث نبوي9 : الحقيقة احوالي و الطريقة افعالي و الشريعة اقوالي كه اين فرمايش شامل اهل‏بيت: هم مي‏باشد، و نيز اشاره است به حديث: لنا مع اللّه حالات فيها هو نحن و نحن هو . . . .

([131]) اين ابيات در ردّ اين بيت ميرزا حبيب‏الله خراساني است:

«مجو غير از علي در كعبه و دير               كه هفتاد و دو ملّت جز علي نيست»

([132]) يعني سخن دروغ.

([133]) در قيامت امام7 به دوزخ فرمان مي‏دهد: «اين را بگير كه دشمن من است و اين را واگذار كه دوست من است» و دوزخ در فرمان آن حضرت است، دشمن او را مي‏گيرد و دوست او را وامي‏گذارد.

([134]) در حديث رسيده كه فرموده‏اند: نحن اوعية مشية اللّه.

([135]) از اين هفت تعين، اسامي هفت‏گانه‏ي آن بزرگواران: گزارش مي‏دهند كه محمد، علي، فاطمه، حسن، حسين، موسي، جعفر: هستند.

([136]) به حسب اقتضاي عالم هستي برخي از آن تعين‏هاي هفت‏گانه مكرر شده و از اين جهت، برخي از اين اسماء مباركه هم تكرار گرديده‏اند به اين ترتيب: محمد 4 بار، علي 4 بار، حسن 2 بار. صلوات اللّه عليهم اجمعين.

([137]) اشاره است به اين كريمه مباركه: قل انما انا بشر مثلكم يوحي الي انما الهكم اله واحد . . . .

([138]) «خداوند» در اين‏جا به معني صاحب و مالك و بزرگ است، زيرا ايشان صاحبان و مالكان مُلك امكان و بزرگان اهل آن مي‏باشند و با وجود اين خداي متعال است كه: هو المالك لما ملّكهم و القادر علي ما اقدرهم عليه.

([139]) پيامبران و جانشينان آنان و ساير مؤمنان براي محمد و آل محمد صلي اللّه عليهم بندگان فرمان‏برداري و براي خداوند بندگان پرستش مي‏باشند.

([140]) رحمت رحمانيه، رحمت عامّ خداوند است كه شامل همه‏ي خلق است.

([141]) رحمت رحيميه مقصود است كه فقط شامل مؤمنان است در دنيا و آخرت.

([142]) مخفف سَأَل.

([143]) اي اجاب نَعَم.

([144]) اصله يا خيرَ . . .

([145]) مصدر اي تغير الحال و انتقالهما من الصلاح الي الفساد.

([146]) از مجموعه‏ي نواي غمين چاپ اول.

([147]) به معني ظهور است.

([148]) مقصود اختلاف درباره آن حضرت است مانند اختلاف درباره عيسي7.

([149]) نايب چهارم، شيخ جليل ابوالحسن علي بن محمد سمري  رضي‏الله‏عنه در اين تاريخ رحلت فرمود و غيبت تامّه كبري از آن روز شروع شد، و شيعه به اين ابتلاي بزرگ مبتلا گرديد.

([150]) غلّه زار برهان قاطع.

([151]) از مجموعه‏ي «نواي غمين» چاپ اول.

([152]) مطر من امطار الربيع.

([153]) زيّنك.

([154]) ظاهر.

([155]) از مجموعه‏ي «نواي غمين» چاپ اول.

([156]) الاتي ليلاً ـ كوكب الصبح.

([157]) اين مجموعه در پانزده شعبان‏المعظم هزار و صد و شصت و يكمين سالگرد ولادت آن حضرت انتشار يافت، تخميس‏هاي آن در دفتر سوم نواي غمين تجديد چاپ شده است.

([158]) اميرالمؤمنين7 فرمود: انا العابد و المعبود معناي صحيح اين گونه تعابير كه با توحيد صحيح قرآني منافات ندارد، در مكتب استبصار توضيح داده شده است.

([159]) زمانه در اين‏جا به معناي رنج و آفت و بيماري است، و مراد رنج و بيماري دوره غيبت است.

([160]) صفقه: داد و ستد. كاسِد: كساد، بي‏مشتري.

([161]) مراد صبح قيامت است.

([162]) اسب قرمز رنگ جنگي.

([163]) مراد شيخ اوحد اعلي الله مقامه مي‏باشند.

([164]) در تفسير كريمه‏ي و ما جعلنا اصحاب النار الاّ ملائكة . . .  31 المدثر، النار از نظر باطن و تأويل به «القائم» و اصحاب النار به اصحاب آن حضرت تفسير شده است.

([165]) تخميس‏هاي آن مجموعه در دفتر چهارم نواي غمين تجديد چاپ شده است.

([166]) مراد عالم ربّاني و حكيم صمداني مرحوم حاج محمد باقر شريف طباطبائي اعلي الله مقامه است.

([167]) پرنده‏اي است شبيه كبك ولي كوچك‏تر از آن است.

([168]) مراد از بندگي خدمت‏گزاري است، زيرا ما بايد عبد طاعت باشيم در نزد آن حضرت7.

([169]) اين بخش، از مجموعه‏ي «عدل منتظر» آورده شد كه تخميس‏هاي آن مجموعه در دفتر چهارم نواي غمين تجديد چاپ شده است.

([170]) از مجموعه‏ي «نواي غمين» چاپ اول.

([171]) في البحار قال البيهقي عن الصولي و الدليل علي ان اسمها النجمة تكتم قول الشاعر يمدح الرضا7:

اَلا اِن خير الناس نفساً و والداً و رهطاً و اجداداً علي المعظّم
اتتنا به للعلم و الحلم ثامناً اماماً يؤدي حجة الله تكتم

 

([172]) البكاء الشديد و التنفس الشديد

([173]) اشارة الي بعض القابه الشريفة و هي: سراج الله، نور الهدي، قرة عين المؤمنين، مكيدة الملحدين، كفو الملك، كافي الخلق، رب السرير، رءّاب التدبير، الفاضل، الصابر، الوفي، الصديق، الرضي، و سمي بالرضا لانه رضي به المخالف و المؤالف.

([174]) از «نواي غمين» چاپ اول.

([175])  تا به اين قصيده از نواي غمين چاپ اول نقل شده است.

([176]) از نواي غمين چاپ اول.

([177]) از نواي غمين چاپ اول.

([178]) به معناي صاحب است مانند كدخدا و ناخدا.

([179]) مخفف پرتو خورشيد.

([180]) يعني براي حفاظت و حراست از دين.

([181]) پرندگان كوچكي هستند.

([182]) جايگاه شيران.

([183]) السيد الشريف.

([184]) خطاب به نوع بزرگان زمان است.

([185]) رجل كريم.

([186]) قال اعلي الله مقامه: ولدي كاظم يفهم و غيره لايفهم.

([187]) تهديد كننده و ترساننده.

([188]) اي دوست من بگو به آن بزرگوار كه اي نور پروردگار جهانيان . . .

([189]) اهل يقين از تابش‏هاي گاه به گاه چهره تو نوراني مي‏شوند.

([190]) اي يادگار گذشتگان و اي نور دل پرهيزگاران . . .

([191]) او را وامگذار بلكه به فريادش برس و ناله‏هاي او را كه گاهي از سرور و گاهي از حزن بلند است بشنو . . .

([192]) دوستي تو دل مرا صيد كرده اي بهترين نماز گزاران و روزه گيران.

([193]) اي محبوب من، هنگامي كه از تو خبر رسيد دل من به سوي تو پرواز كرد، اي خورشيد هدايت و ماه تابان در تاريكي ـ دوران غيبت ـ اي مردمك ديده.

([194]) اي يادگار گذشتگان، اي پرتو پرورنده جهانيان، تو براي كسي كه تو را دوست مي‏دارد، امان‏بخش و پناه‏گاه استواري هستي.

([195]) اي روشني‏بخش هدايت، ما درباره‏ي تو چنين اميد داريم ــ كه به شفاعت تو به بخشش‏هاي خداوند برسيم، سپس اميد داريم از خدا به عزّتي دست يابيم كه پس از آن، بازگشت‏گاه خوبي نصيب ما گردد.

([196]) گفتي براي ما آن‏چه را گفتي از آن‏چه در دل پنهان نموده بودي ـ از اين جهت ـ از خداوند براي تو رفعت مقام در بهشت را مي‏خواهيم.

([197]) از گفتار تو براي دوستان تو حق آشكار گرديد، و آنان از بركت تو به سوي حق هدايت يافتند، چه دوستان دور ضعفاء و چه دوستان نزديك (اقوياء).

([198]) اي آبرومند در نزد پرورنده‏ات، اي گران‏قدر، اي آگاه ـ بر اسرار دانش و علم لدنّي ـ تو در ميان پرتوي پابرجا و استواري هستي كه از اصل منير ـ خورشيد تابان ولايت ـ سرچشمه گرفته‏اي.

([199]) الوُجد: الفرح.

([200]) خداوند پاداش تو را بزرگ گرداند و بر پاداشت بيفزايد، و شادماني مرا در دوستي تو افزايش دهد، و بر نورانيت تو بيفزايد.

([201]) الوفور: الاتساع.

([202]) در كنار درياي گواراي فضل تو، چاه زمزم چيست؟! و در برابر درياي بي‏كران دانش تو، درياي پهناور سرخ چه چيز است؟!.

([203]) آن بزرگوار براي مردمان فريادرس و در گرفتاري‏هاي آنان كمك‏كار و در كارهاي بسيار و اندك ايشان، مرجع بود.

([204]) حق را با شمشير بيان استوار برپا داشت، و به وسيله برهان‏ها حق را نزد صاحبان فضل و اشخاص حكيم روشن نمود.

([205]) آن بزرگوار سخن‏دان و سخن‏راني بود كه در هنگام گفتار، شبهه‏ها را برطرف مي‏نمود، و عادلي بود كه ـ به وسيله علم و عدلش، باطل‏ها را ـ از دين، بدون سستي و خستگي بركنار مي‏كرد.

([206]) (از يادآوري آن‏چه دشمنان بر او روا داشتند) سينه‏ام تنگ شده و اندوهم دامنه يافته و براي چنين اندوهي پاياني نخواهد بود، و آن‏چه در دل دارم (از آتش اندوه بر مظلوميت آن بزرگوار) همه‏ي وجودم را مي‏سوزاند.

([207]) اي محبوب من، تو را پرورنده تو كه بهترين كمك‏كاران است، براي برطرف ساختن شرّ كساني كه به تو بدي كردند، و نيز برطرف نمودن نيرنگ رشك‏ورزندگان، بس است.

([208]) تو اي منتهاي آرزوها، و اي همه‏ي آرزوها، به پاخيز و از نظر لطف و احسان و دست‏گيري وامگذار همه‏ي كساني را كه به خوشنودي تو اميد دارند، (و به شفاعت خود) همه‏ي مقدّرات ناگوار را از آنان دورگردان.

([209]) مهياشدن براي كاري.

([210]) ميدان براي جولان تو تنگ گرديد.

([211]) فرمود: المؤمن لايوصف يعني مؤمن وصف نمي‏شود كه مراد مؤمن كامل است.

([212]) چموش، سركش.

([213]) حكماء متقدمين و متأخرين.

([214]) سلمان ورث علم الاولين و الاخرين.

([215]) دختران زيباروي پرده‏نشين.

([216]) در ميان مردم فقط كاظم مراد مرا از سخنانم مي‏فهمد.

([217]) بار خود را بر درگاه آن بزرگوار فرود آور.

([218]) اشاره است به كريمه: و يقول الكافر يا ليتني كنت تراباً  سوره نبأ.

([219]) بهشت براي تقوي‌داران نزديك گرديد.

([220]) مراد از «او» وجود مبارك و اقدس بقيّة اللّه عجّل اللّه فرجه و صلوات اللّه عليه است كه شيخ بزرگوار براي بيان مقامات نوراني ايشان ،از ميان كاملان زمان برگزيده شدند ؛ اعلي اللّه مقامه و رفع في الخلد اعلامه.

([221]) در دعاي رجبيّه است: لا فرق بينك و بينها و در حديث است لنا مع اللّه حالات فيها نحن هو و هو نحن و هو هو و نحن نحن.

([222]) تهمتن بر وزن قلمزن ، يكي از القاب رستم و بهمن است و مرد قوي جثّه و شجاع بي‏نظير را نيز گويند. و معني تركيبي اين لغت «بي‏همتاتن» است يعني تني كه عديل و نظير نداشته باشد و به معني سپهدار و لشگركش و خداوندِ سپاه هم هست. و مراد در اين بيت، وجود مبارك و مقدّس بقيّة اللّه عجّل اللّه فرجه و صلوات اللّه عليه است كه اين لقب به حق شايسته آن بزرگوار است.

([223]) مراد آيه شريفه : و لاتحسبنّ الذين قتلوا في سبيل اللّه امواتاً بل احياء عند ربّهم يرزقون است كه فرمودند : المؤمن اذا مات، مات شهيداً و ان مات في مضجعه و شايد مختصّ مؤمن كامل باشد.

([224]) در اين قصيده به مقامات نوراني كاملان شيعه بيان، معاني، ابواب، امامت اشاره شده است، اين مقامات در ايشان شعاع مقامات انبياء: است و در آنان شعاع مقامات حضرات محمد و آل‏محمد صلي اللّه عليهم مي‏باشد، بنابراين غلوّي نشده و مراتب محفوظ و ملحوظ است.

([225]) در حديث فرموده‏اند: الامام لايوصف و در شأن مؤمن كامل هم فرموده‏اند: المؤمن لايوصف.

([226]) در حرم مطهر امام حسين7، هنگام نماز، عمامه از سر آن بزرگوار برداشتند.

([227]) اهل طغيان از آن بزرگوار خواستند كه استاد بزرگوار خود، شيخ مرحوم اع را تكفير كند و بنويسد كه جمله‏ي «ان الجسد العنصري لايعود» كفر است.

([228]) همان طوري كه هارون الرشيد لعنة اللّه عليه امام هفتم حضرت موسي الكاظم7 را مسموم نمود.

([229]) الازر اي الظهر.

([230]) نويسنده‏ي كتاب «المقامات الآلوسية».

([231]) آلوسي به قريه‏ي آلوس كه از قريه‏هاي فرات است نسبت دارد، در ميان اهالي آن علما و ادباي مشهوري بوده‏اند.

([232]) شايد آلوسي سبب آشنايي اين پاشا با سيد اجل گرديده كه همين علي‏رضا پاشا از مرحوم سيد تقاضا كرده كه قصيده عبدالباقي افندي را شرح فرمايد و آن بزرگوار هم آن قصيده را شرح فرموده‏اند و در ابتداء كتاب نام او را آورده و به اين تقاضاي او اشاره كرده‏اند.

([233]) در دفتر سوم «نواي غمين» اين عبارت را از همين آلوسي از كتاب شرح قصيده عبدالباقي افندي او، درباره ولادت يافتن حضرت اميرالمؤمنين7 در كعبه معظمه، نقل كرده‏ايم: «حادثه‏ي ولادت امير مؤمنان در خانه‏ي خدا در ميان همه‏ي اهل جهان رويداد مشهوري است كه داستان آن در كتاب‏هاي هر دو فرقه‏ي شيعه و مخالفان آنان آمده است، ولادت آن بزرگوار در كعبه شهرت به سزايي دارد، و چنين ولادتي براي ديگري در طول تاريخ بشري روايت نشده است، البته براي سالار و سرور امامان راستين بسيار شايسته و زيبنده است كه در قبله‏گاه خداپرستان و ايمان‏آورندگان، ولادت يابد. راستي كه پاك و منزه است آفريدگاري كه هر چيزي را در قرارگاه مناسب آن قرار مي‏دهد و او بهترين داوران است».

([234]) در يكي از سفرهاي سيد اجلّ اع به بغداد (كه شايد به دعوت علي‏رضا پاشا والي بغداد بوده) به مناسبت اين مسافرت بابركت، آلوسي قصيده‏اي بسيار جالب سروده و تشريف‏فرمايي آن بزرگوار را به بغداد، به تشريف‏فرمايي حضرت رسالت پناهي9 به مدينه‏ي منوره تشبيه كرده است، و نيز به مناسبت درگذشت آن جناب هم قصيده‏اي دارد.

([235]) روز واصل شدن دومي به درك اسفل جهنم (لعنة اللّه عليه و علي اقرانه و اتباعهم ابدالآبدين).

([236]) اين قصيده به پيشنهاد يكي از برادران، مناسب تمثال مبارك آن بزرگوار كه در حال ايستاده و عصا به دست گرفته و بر آن تكيه فرموده‏اند سروده شد.

([237]) در اين بيت مقصود تفضيل آن بزرگوار بر حضرت خضر7 نيست تا غلو باشد بلكه تفضيل ملك عطاي شيعيان كامل محمدي و علوي8 بر چشمه‏ي حيات مقصود است كه از جهت مصلحت به آن حضرت نمايانيده شد و از آن آشاميد.

([238]) نظر به اين‏كه سالگرد رحلت اين دو بزرگوار از نظر تقويم به ترتيب در روز 22 و 23 شعبان هر سال واقع مي‏شود، اين دو ترجيع بند به طور مشترك سروده شد.

([239]) بعيد و دور است.

([240]) فرساد: حكيم. فرخاد: غالب ضد مغلوب.

([241]) و تري المجرمين يومئذ مقرّنين في الاصفاد سوره ابراهيم آيه 49.

([242]) اشاره است به ادّعاي باطل وجوب و لزوم وحدت ناطق شيعي و مدّعي آن بعد از رحلت مولاي كريم اعلي اللّه مقامه كه امتحان و ابتلاي بزرگي بود براي پيروان مشايخ عظام اعلي اللّه مقامهم، و اشاره است به فراهم بودن اسباب اين فتنه و بدعت از جهات متعدد آن، و چه سنگين بوده بار دفع و ابطال آن بر دوش مولاي بزرگوار مرحوم حاج محمد باقر شريف طباطبائي اعلي اللّه مقامه و جزاه اللّه عن الدين و اهله خير الجزاء.

([243]) مراد عالم رباني و حكيم صمداني مرحوم حاج ميرزا محمدباقر شريف طباطبائي اعلي اللّه مقامه مي‏باشد كه در آن وقت 76 سال از سن شريف‏شان مي‏گذشته است.

([244]) اشاره به ملانماي نابكاري به نام سيد محمد عباسي است كه فتواي قتل مؤمنين و غارت اموال آنان را صادر كرد. لذا روز عيد فطر سال 1315 هجري قمري عده‏ي زيادي از اوباش و نامردمان بسياري كه اتباع كل ناعق بودند به سمت خانه‏ي آن بزرگوار كه در محله امام‏زاده يحيي بود هجوم بردند و در اثر روبه‏رو شدن با مقاومت سرسختانه‏ي تني چند از شيخيه عقب‏نشيني كرده و براي فرداي آن روز مهيّا شدند.

([245]) ملاّرضا واعظ همداني پسر ميرزا علي نقي كه زائدالخلقه شش انگشتي بوده است.

([246]) در هنگام به شهادت رسانيدن مرحوم حاج ميرزا علي محمد نائيني نفت روي بدنش ريخته و وي را سوزانيدند و بدن او را پايمال سمّ استرها نمودند.

([247]) روز دوم واقعه اشرار به منزل مرحوم حاج ميرزا محمدباقر اعلي اللّه مقامه هجوم آورده و بعد از سوزانيدن و غارت اموال و كتب ايشان در دالان منزل با برآمدگي مواجه مي‏شوند كه فكر مي‏كنند در آن‏جا دفينه‏اي هست. آن‏جا را مي‏شكافند و با جسد طفل شش‏ماهه‏اي كه تازه وفات كرده بوده مواجه مي‏شوند. آن را درآورده و بالاي بام برده آتش مي‏زنند و گِرد آن به پايكوبي مشغول شده و سپس او را از بام به ميان كوچه مي‏اندازند.

يكي از برادران موثق مي‏گويد: در تابستان سال 1370 در همدان با شخصي ساعت‏ساز و عتيقه‏فروش اهل تويسركان ملاقات كردم. ايشان مي‏گفتند كه از پدرم شنيدم كه مي‏گفت در آن روز اوباش به خانه‏اي از شيخيه هجوم بردند كه اهل خانه از ترس فرار كرده بودند و پاي كرسي كودك شيرخواره‏اي را جا گذاشته بودند، مهاجمين با اين صحنه كه برخورد مي‏كنند مي‏بينند طفل گريه مي‏كند. يكي از آنان مي‏گويد اين بچه شير مي‏خواهد، شقيي از آنان مي‏گويد من الآن شيرش مي‏دهم. آن‏گاه بچه را برداشته و مي‏برد كنار سماور كه در حال جوشيدن بوده و شير آب جوش را در دهان طفل باز مي‏كند و طفل را مي‏كشد.

([248]) روز سوم واقعه اشرار روش جديدي را پيش گرفته بدين طريق كه به خانه‏هاي مؤمنين هجوم برده و آنان را دست‏گير و كشان كشان به منزل سيد عباسي مي‏بردند و در آن‏جا آنان را به اصطلاح توبه مي‏دادند و بعض از آنان را به حمام برده غسل مي‏دادند و سپس به خانه برده و چند روز جشن مي‏گرفتند؟!

([249]) شب دوم ماه شوال 1315 بعد از تفرقه اوباش نيمه‏هاي شب عده‏اي از مؤمنين با تعدادي اسب و قاطر درب منزل ايشان آمدند و آن بزرگوار را در آن هواي سرد و برف و يخ‏بندان شديد از همدان به طرف شورين بيرون بردند. شدت سرما آن‏قدر بوده كه دستور فرمودند افراد همراهشان پاهاي خود را در كاغذ بپيچند و جوراب بپوشند كه در برف و يخ سرما زده نشود.

([250]) مراد قريه‏ي جندق در دل كوير است كه داراي مردماني اهل ايمان و خون‏گرم و مهمان‏نواز بوده و آن بزرگوار را پذيرا گرديدند.

([251]) در بيروني منزل مسكوني خود در قريه جندق سالن نسبتاً بزرگي ايجاد فرمودند كه مشهور به اطاق درس مي‏باشد.

طالبين تفصيل ماجرا به كتاب تاريخ «عبرة لمن اعتبر» مراجعه فرمايند. عارفي

([252]) اين قصيده در جندق به مناسبت سالگرد رحلت آن بزرگوار گفته شد.

([253]) حكيم، دانشمند.