پیشگفتار مباحث دروس شرح الزیارة
جلد چهارم – قسمت دوم
سید احمد پورموسویان
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۲۳۰ *»
درس ۱۵۰
(شب يكشنبه / ۳ رجب / ۱۴۰۸ هـ ق)
r وساطت محمد و آل محمد۹ در اين مقام ظاهري
r مولود جامع در ميان مواليد اين عالم
r توسّل به حضرت بقيّة اللّه (عج)
r استفاده از دعاي «اللّهمّ انّي اسئلك بالمولودين في رجب…»
r آثار مولود جامع از هنگام پيدايش
r مولود جامع مراتب عاليه را حجاب نميكند
r اسم مولود جامع با مسمّي است
r چهار حرف اسم «محمّد»۹ و مظاهر آنها
r سه حرف اسم «علي»۷ و مظاهر آنها
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۲۳۱ *»
بسم اللّه الرحمن الرحيم
الحمدللّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي محمّد و اله الطيّبين الطاهرين
و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين.
مباحثي به عنوان شناخت اجمالي كتاب مبارك شرح الزياره داشتيم و چون بحث تقريباً عموميت پيدا كرده، از طرفي فرصت و وقت هم براي شروع مطلب جديد كم است، از طرفي عنايت برادران و آقايان بسيار بوده كه همين بحث را داشته باشيم، ما هم با روزهاي تعطيل برخورد كردهايم و ميسر نبود كه بحث جديد باشد، از اين جهت فعلاً چون اين بحث جنبه عموميت دارد در همين ساعت قرار ميدهيم. اميدواريم كه توفيق داشته باشيم در اين چند شبي كه در اين ماه موفقيم اين بحث تمام بشود.
در مباحثي كه داشتيم بحث به اينجا منجر شد كه بين ما و محمّد و آل محمّد صلوات اللّه عليهم اجمعين، وسائطي هستند يعني انبيا، نقبا و نجبا كه اين وسائط را قراي ظاهره ميگويند. درباره اين قراي ظاهره مطالبي بيان شد كه از جمله علم و ولايتي است كه براي قراي ظاهره است. اجمالاً ولايت بررسي شد كه به چه معنا است و نظر بزرگان ما اعلي اللّه مقامهم در ولايت چيست. همچنين اجمالاً با نظر حكما و عرفا آشنا شديم. همينطور بحث علم هم مطرح شد كه مراد از علمي كه از خصوصيات قراي ظاهره است چيست و نظر بزرگان و اختلاف نظرشان با حكما و عرفا اجمالاً بيان گرديد. به مناسبت ايّام هم به اين نكته توجه ميكنيم كه وقتي ميگوييم قراي ظاهره بين ما و محمّد و آل محمّد صلوات اللّه عليهم اجمعين وساطت دارند، يكي از صاحبان
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۲۳۲ *»
وساطت خود محمّد و آل محمّد:هستند در اين مظاهر عرضي خودشان؛ يعني همانطور كه انبيا، نقبا و نجبا قريه ظاهره هستند و بين ما و حقايق طيّبه محمّد و آلمحمّد صلوات اللّه عليهم اجمعين از وسائطاند، در ايصال فيوضات و در رسيدن به كمالات، خود اين بزرگواران هم در مقامات عرضي و مقام ظاهري خود اين وساطت را دارند. اما اين وساطت بالنسبه به كاملان، اكمل و اتمّ است؛ يعني همانطور كه نجبا در فيوضاتي كه از نقبا به ايشان ميرسد در رسانيدن به ما وساطت ميكنند، همانطور كه نقبا بين انبيا و نجبا وساطت ميكنند و همانطور كه انبيا وساطت دارند، خود اين بزرگواران هم در اين مقام ظاهريشان بين حقايق طيبه خودشان و بين اين مراتب، اين وساطت را دارند؛ يعني همانطور كه اين بزرگواران مدارج و مراتب را در اين عالم طيكردهاند يا در هر عالمي از عوالم امكاني كه به مظهري ظاهر شدهاند، اين بزرگواران در هر عالمي از عوالم مراتب جامعيّت آن عالم را طيكردهاند. و چون مراتب جامعيت را طيكرده، جامع آن عالماند و اين مقامات را دارند.
الآن بقيّة اللّه صلوات اللّه عليه بين جميع مواليد، يك مولود جامعي است. او صاحب تمام اين مراتبي است كه در مواليد وجود دارد. صاحب همه اينها است. براي او جسمي است كه اين جسم از همين عناصر دنيوي و شعلات فلكي تشكيل شده است؛ يعني براي او بدني است كه در اين بدن جميع مراتب غيبيّه الهيّه او ظاهر شده و اين مراتب را طيكرده است. براي بدن او مرتبه عنصريّت و فلكيّت، مرتبه معدنيّت، نباتيّت و حيوانيّت و همين انسانيّت ظاهره در اين عالم هست كه به همين مراتب كه براي او موجود است، تعلق ميگيرد. براي بدن آن بزرگواران همه اين مراتب موجود است. اين بزرگواران اين مراتب را طيكردهاند. از اين جهت صاحب اين مقاماتاند. در ايشان معدنيّتي است كه بالنسبه به ساير معادن عالم در اين عالم دنيا، اتمّ و اشرف معادن است. براي ايشان نباتيّتي است كه بالنسبه به جميع نباتات اين عالم، اتمّ و اكمل
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۲۳۳ *»
نباتات است. براي اين بزرگوار حيوانيّتي است كه اين حيوانيّت بالنسبه به جميع حيوانات اين عالم و مظاهر حيوانيّت، اكمل و اتمّ حيوانيتها است.
راجع به اين خصوصيت در فرمايشاتشان زياد فرمايش رسيده است. رسول اللّه۹ميفرمود: شماها روزه وصال نگيريد! نميتوانيد روزه وصال بگيريد كه افطار نكرده روزهها را متصل بگيريد. من اگر روزه وصال بگيرم امرم غير شما است. انّي يطعمني ربّي و يسقيني([۱]) خدا به من طعام ميدهد و به من آب ميآشاماند. راجع به اين خصوصيات حيوانيشان فرمايشاتشان زياد است كه در جاهاي خودش بيان شده است. وقتي آن بزرگوار در مدينه وارد شدند، «اويس» براي زيارت حضرت آمده بود و نتوانسته بود حضرت را زيارت كند، برگشته بود. حضرت فرمودند انّ نفس الرّحمن يأتيني من قبل اليمن([۲]) من بوي خدا را از طرف يمن ميشنوم. خدمت حضرت عرض شد كه اويس آمده بود شما را زيارت كند توفيق پيدا نكرد، بيش از آن از مادرش اجازه نداشت برگشت و خدمت شما سلام عرض كرد. استشمام رائحة مربوط به حيوانيّت است. همينطور ميفرمايد: گوش من در هنگام خواب ميشنود([۳]) و اين نوع ادراكات. در شب معراج با همين بدن عنصري دنيوي، با همين بدن جسماني اين عالم، ميفرمايد: من خنكي دست خداوند را بين دو كتفم احساس كردم به طوري كه دلم از آن دست خنك شد([۴]) كه معلوم است دست ولايت و دست اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه است. اين نوع احساسها و ادراكها كه براي اين مرتبه ذكر ميفرمايند بيان همين مطلب است. پس اين بزرگواران اين مراتب را دارند حيوانيّتي كه بالنسبه به ساير حيوانيّتهاي
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۲۳۴ *»
ظاهره در اين دنيا، اتمّ و اكمل حيوانيتها است. ابوبصير ميگويد: من در كوفه تدريس قرآن ميكردم، در ميان شاگردان من زني ميآمد كه از من درس قرآن ميگرفت. روزي در بين درس با او مضاحكه كردم؛ يعني سخني گفتم كه او را خندانيدم و از خنده او براي من لذتي فراهم شد. بعد كه در مدينه خدمت حضرت باقر۷رسيدم حضرت به من فرمودند: تو مرتكب چنين معصيتي شدهاي! آن معصيت را ياد فرمودند. در نزد خودم خجل و شرمنده شدم كه من چه كار بدي كردم. حضرت به من رو كرده فرمودند: ديگر به اين معصيت عود نكني و به آن برنگردي!([۵]) از اين قبيل روايات و فرمايشات زياد داريم.
مرتبه انسانيّت ظاهره در ايشان اتمّ انسانيتها است. بعد مرتبه نجابت است كه در ايشان ظاهر است. اين بزرگواران صاحب مرتبه نجابت ميشوند و نجابت ايشان اتمّ و اكمل نجابتها است كه تمام نجبا در برابر اين مقام نجابت ايشان خاضعاند. همچنين براي اين بزرگواران مقام نقابت است. اين مرتبه را طيميكنند. در اينجا بايد اين درجات و اين مراتب را طيكنند تا اينكه اين بدن ظاهري و هر مرتبهاي از مراتب ظاهري عرضيشان در هر عالمي از عوالم، قابل شود براي تعلق آن مقامات عاليه ذاتيّه ايشان كه مقام اسماء و صفات خدا است كه مخصوص خود ايشان است كه از آن تعبير ميآوريم به روح كليّه محمديّه و حقيقت طيبه محمديّه۹. پس ايشان درجه نقابت را هم طيميكنند و در نقابت اتمّ نقبا هستند كه جميع نقبا در نزد امر نقابت ايشان خاضع و خاشعاند. بعد براي ايشان مقام نبوّت است كه مقام اركان باشد. اين مقام را هم طيميكنند. چون داراي چنين مقامي هستند همه انبيا در نزد اين مقامشان خاضع و خاشعاند. در همين زمان ما، الآن حضرت عيسي، حضرت الياس، حضرت ادريس و
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۲۳۵ *»
حضرت خضر سلام اللّه عليهم اجمعين در نزد اين مقام و رتبه بقيّة اللّه صلوات اللّه عليه خاضع و خاشعاند. بعد كه مقام عاليه طيبه محمديّه در آنها ظاهر ميشود و محل تعلق جميع اسماء و صفات الهيه ميگردند، از آن تعبير ميآوريم به مقام امامت. بعد هم مراتب بالاتر از مقام امامت كه مخصوص خود ايشان است و به غير تعلق نميگيرد، مقاماتي كه اختصاص به ايشان دارد و هيچيك از خلق حتي انبيا: ديگر چنين موقعيتي برايشان فراهم نميشود و نخواهد شد كه برسند به درجهاي كه به آنها تعلق بگيرد آنچه از اين مقامِ بالاتر، به محمّد و آل محمّد: تعلق گرفته است.
از اين جهت كار بر ما آسان است. اگر ما امروز بخواهيم به نجيبي مشخص توجه كنيم كه پدر او را بدانيم مادر او را بدانيم، چنين نجيبي براي ما معلوم نيست كه كيست! در همين زمان حاضر كسي كه داراي نجابت باشد و مشخص باشد كه نجيب است پدرش كيست، مادرش كيست، نميتوانيم راه ببريم مگر به حضرت بقيّة اللّه صلوات اللّه عليه كه امروز به نجابت آن بزرگوار، نجيب بودن و داراي مقام نجابت بودن آن بزرگوار يقين داريم كه پدرش امام عسكري صلوات اللّه عليه، مادرش نرجس خاتون سلام اللّه عليها است. همچنين امروز اگر بخواهيم توجه كنيم و تقرب بجوييم به نقيبي از نقباء مشخص كه اسمش، خصوصياتش، همه چيزش را بدانيم، حضرت بقيّة اللّه صلوات اللّه عليه است كه داراي مقام نقابت است. به او كه توجه كرديم به يك نقيب مشخص توجه كردهايم كه كاملاً ميشناسيمش و ميدانيم كيست. اين مقامات و اين خصوصيات كه كارشان وساطت بين ما و حقايق طيبه اين بزرگواران است براي اين بزرگواران وجود دارد. روي اين جهت وقتيكه از مقام وساطتها بحث ميشود، از بزرگان بحث ميشود، از تقرّبات و وساطتهاي ايشان بحث ميشود، از احتياج ما به اين بزرگواران بحث ميشود، و از اتصال يا خداي نكرده انفصال و جدايي ما از اين بزرگواران بحث ميشود، حق بقيّة اللّه اقتضا ميكند كه در جميع اين مراتب وساطت،
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۲۳۶ *»
ما متوجه اين بزرگوار باشيم. زيرا اول براي او مقام نجابت است. بعد مقام نقابت، بعد مقام ركنيت، بعد مقام امامت، بعد مقام ابوابيت، بعد مقام معاني و بعد مقام بيان، همه اينها را در آن بزرگوار ظاهر و موجود بالفعل بدانيم. او را اعظم وسائط و اتمّ اسباب نجات، ترقّي و استكمال و استفاضه از درگاه خدا بايد بدانيم.
اين است كه اجازه داده شده و ما با خيال راحت بقيّة اللّه را ميخوانيم. با توجه به اين مقامات و شؤوناتش آن حضرت را صدا ميزنيم، به او، و به ذيل عنايتش متمسك ميشويم. نه اينكه تا گفتيم بقيّة اللّه! فكركنيم كه به آن حقيقت طيّبه دست يافتهايم يا تمسك به آن مقام عاليه ايشان بدون وساطتها انجام شده است؟ نه! همين كه توجه كرديم از وساطت همين مرتبه پايين شروع ميشود. بحمداللّه با اين همه مباحث كه داشتهايم و در فرمايشات ذكر شده، و انشاءاللّه باز هم مراجعه ميكنيم، مييابيم كه اين مباحث و اين فضائل، از همين بدن مطهر اين بزرگواران شروع ميشود و ادامه مييابد تا به آن مقامات عاليه ايشان. خوشبختانه در اين ماه رجب الطاف خاص بقيّة اللّه صلوات اللّه عليه شامل حال دوستان و شيعيانش شده است. اين چند دعايي كه در اين ماه از ناحيه مقدسه حضرت صادر شده، اين مطلب را بيان ميكند.
از جمله همين دعاي مشهوري كه ميخوانيم اللّهمّ انّي اسئلك بمعاني جميع ما يدعوك به ولاة امرك([۶]) در اينجا مقام بيان ضمناً بيان شده است. اللّهمّ انّي اسئلك بيان مقام بيان در ضمن است. بمعاني جميع ما يدعوك به ولاة امرك بيان مقام معاني است. آنوقت بعد مقامات ديگر ذكر شده از «مقام ابوابيت» و «مقام امامت» حضرت. اين دعا مربوط به اين مقامات چهارگانه است. اما در دعاي ديگري كه از ناحيه مقدسه صادر شده: اللّهمّ انّي اسألك بالمولودين في رجب محمّد بن علي الثاني و ابنه علي بن محمّد
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۲۳۷ *»
المنتجب و اتقرّب بهما اليك خير القرب([۷]) ميبينيم با توجه به اين نكته كه خدايا! من به درگاه تو دست نياز دراز كردهام. اما با واسطهگاني كه اين واسطهگان كياناند؟ چه مرتبهاي هستند؟ معلوم است كه همين مرتبه ظاهر در نظر است. حالا در اين دعاي مشهور كه ميخوانيم اللّهمّ انّي اسئلك بمعاني جميع ما يدعوك به ولاة امرك تا آخر، تمامش ذكر معارف و مقامات عاليه است. اما در اين دعا اللّهمّ انّي اسئلك بالمولودين درست مثل اينكه وقتي وجود مبارك رسول اللّه۹ولادت يافتند خاندان عصمت: عبداللّه، ابوطالب اينها به آن مولود تقرب جستند، ملائكه آن مولود را زيارت كردند و به همان مولود به سوي خدا تقرب جستند.([۸]) هريك از اين مواليد سلام اللّه عليهم اجمعين كه ولادت مييافتند مورد توجه جميع ملائكه ميشدند كه خود اين مولود مورد تقرب و توسل واقع ميشد. از اين است كه براي وساطت اين شايستگي را دارد. همين مولود براي همه مرتبهها، تمام مقامات، وساطت را دارد. اين جمله امام۷كه از ناحيه مقدسه صادر شده اللّهمّ انّي اسألك بالمولودين في رجب محمّد بن علي الثاني امام جواد۷و ابنه علي بن محمّد المنتجب كه امروز منسوب به اين بزرگوار و ولادت ايشان بود. فردا هم شهادت ايشان نقل شده است. علي بن محمّد، حضرت هادي صلوات اللّه عليه است. اين بزرگوار يكي از مولودهاي اين ماه است، حضرت جواد هم يكي از مولودها است. بقيّة اللّه صلوات اللّه عليه خدا را به اين دو مولود در ماه رجب قسم ميدهد، سوگند ياد ميفرمايد تعظيماً نه تعليماً. خودشان هم همينطور بودند. خدايا! به اين دو مولودي كه در اين ماه ولادت يافت، من از تو سؤال ميكنم و اتقرّب بهما اليك خير القرب.
اگر مراد اين بود كه به ما بفرمايند و بفهمانند كه مراد توسل به مقامات عاليه
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۲۳۸ *»
ايشان است اللّهمّ انّي اسئلك بمحمدّ بن علي الجواد و ابنه علي بن محمّد الهادي بايد اينطور بفرمايد؛ مثل اين كه ماها در دعا خيلي موارد اين چنين ميگوييم اللّهمّ انّي اتوجّه اليك بمحمّد و ال محمّد([۹]) و اتوسّل اليك بمحمّد و اله([۱۰]) تعابيري است كه خيلي واضح، ساده و روشن است، هيچ گيري هم نيست. هيچ اشكالي هم نيست. اما اين تعبير را دقت كنيد و با اين تعبير انشاءاللّه معرفتتان قوت بگيرد! اللّهمّ انّي اسئلك بالمولودين في رجب به خصوص ولادت يافته شدهگان ميفرمايد. معلوم است كه توجه به امر ولادت براي تذكّر ما است، براي تنبيه و بيداري ما بالنسبه به اين مظاهر مقدسه است. اين مظاهر مقدسه اينقدر ارزش، شرافت و كرامت دارند كه از همان موقعي كه خداوند از اين مجموعه عناصر دنيوي و شعلات فلكي، جمعآوري ميكند و براي ايشان ميخواهد بدن بسازد تا اين بدن مرتبه جسماني ايشان باشد كه در اين بدن هر سه بدن دنيا و برزخ و آخرت همهاش موجود است، امام۷ ميخواهد عظمت و جلالت اين بدن را به ما بفهماند. اللّهمّ انّي اسألك بالمولودين ولادت يافتهگان، بخصوص امر ولادت. و ميدانيم مرتبه ولادت، در همين دنيا است از همين مادر و پدر و همين ترتيب طبيعي اين دنيا، اين مولود فراهم ميشود. اما از همان اولش، اعتدالش اعتدالي است كه حاجب مراتب عاليه نيست، آن كمالات عاليه را حجاب نميكند. از همان موقع پيدايش و كيفيتش در كمال، وساطتش را دارد، از همانجا حمل نور ميكند، حامل انوار است و مورد توجه خداوند است.
اينقدر در روايات داريم كه خدا مثلاً به بركت ابوطالب، به بركت عبداللّه، به بركت كي و كي، همينطور آناني كه در صلب آنها يك نمونهاي، سابقهاي از محمّد۹يا از علي بن ابيطالب۷بود، به بركت همان اجزاء، حالا چه بوده؟ به چه
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۲۳۹ *»
شكل بوده؟ چه ژنهايي بوده؟ هرچه تعبير بياوريم، مورد عنايت و رحمت و كرم خدا قرار ميگرفتند. بهطوري كه حتي مردم ميفهميدند و اقرار ميكردند كه اين عنايتهاي خدا به شما، اين كرامتها، به واسطه نوري است كه در پيشاني شما ديده ميشود و شماها حامل آن نور هستيد. آنهايي كه ميدانستند كه اين خاندان، خانداني هستند كه محمّد۹يا علي۷وصي او در اين خانوادهها پيدا ميشوند، متوجه بودند، اظهار معرفت ميكردند، اظهار خلوص ميكردند، توجه ميكردند و تقرب ميجستند.([۱۱]) ابوطالب ميرفت براي دعا براي طلب باران، همين اندازه كه سر را برهنه ميكرد و دست را به طرف آسمان بلند ميكرد و آن رخسارهاي كه در آن نور علي صلوات اللّه عليه تابيده بود نمايان ميشد، آثار اجابت را مشاهده ميكردند.([۱۲]) همچنين عبدالمطلب. همه از بركت آن انوار مطهره كه گاهي در صورت ژن بوده يا اجزاء ذرّي بوده، هرچه بوده، مورد توجه و عنايت بودهاند. تا اينكه مولود به تمام كمال خلقت ظاهري خود ميرسد و ولادت مييابد. اين همه آثار از بركت اين مولود، همين مطلب است. اللّهمّ انّي اسئك بالمولودين في رجب.
همين مولود با اينكه مولود است از اول ولادت، مراتب عاليه را حجاب نميكند، همه اين مراتب، در او بالفعل است. از اين جهت وساطتها همه بجا است. اگر شما شنيده باشيد كه به مانند «ابوطالب» كه ميدانيم صاحب مقام وصايت است، از اوصياء حضرت عيسي است، در عين حال به سوي خدا به مولود خودش اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه تقرب ميجويد. همينطور فاطمه بنت اسد به فرزند خودش، مگر فاطمه صاحب كمال نيست؟ ميشود صاحب كمال نباشد؟ عصمت نداشته باشد و
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۲۴۰ *»
مادر علي باشد! ميشود؟! به فرموده مولاي بزرگوار اعلي اللّه مقامه الشريف ميفرمايند: مادران ائمه همهشان صاحب عصمت بودهاند. اگرچه به ظاهر كنيز باشند. بعضيهاشان كنيز بودند، باشند. به ظاهر كنيز بودند اما ميفرمايد: صاحبان عصمت بودهاند.([۱۳]) پس فاطمه بنت اسد با اينكه صاحب عصمتِ در رتبه كاملان است، نه عصمت در رتبه انبيا و نه عصمت در رتبه معصومين كلّي، عصمت در رتبه كاملان را دارد، صاحب مقام عصمت است. اما به بركت فرزندش علي و به آن مولود، در همان موقع ولادت، بهسوي خدا تقرب ميجويد.([۱۴]) بارها شده فاطمه، خدا را قسم ميداده به مولودي، به بچهاي كه در شكم دارد، واسطه قرار ميداده و حاجتش برآورده ميشده است.([۱۵]) بعد از ولادت، همينطور.
اين امر معنايش همين است كه اين بزرگواران بين ما و مقامات عاليه و حقايق طيبه خودشان كه در آن مقامات عاليه حامل فيوضات و صاحبان مشيت الهيه هستند اوكار مشيّة اللّه ميباشند. ظرفها و وعاء مشيت حقّاند، بين ما و آن مقامات از همان موقع ولادت بلكه قبل از ولادت از همان موقعي كه در اين عالم براي آنها ژنها فراهم شده، هرچه سوابق خلقت ظاهري در اين عالم برايشان پيدا شده، از همانجا آثار خير و وساطتها براي اين بزرگواران بوده تا موقع ولادتشان. اين وساطتها از موقع ولادتشان در همين مرتبه عرضيشان بوده تا وقتي كه شهيد ميشدند و از دنيا رحلت ميكردند. اين بدنها بعد از رحلت هم اين موقعيتها را دارد كه باز وساطت كند، بين امام حي و ما واسطه باشد، وساطت كند، توجه كند، عنايت كند و از امام حي براي ما افاضه فيض را بخواهد. پس هم به مولودشان بايد تقرب جست و او را وسيله قرار داد،
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۲۴۱ *»
هم به دوران زندگيشان، هم بعد از شهادتشان به ابدان مطهرشان توسل و تقرب جست و از خدا طلب فيضكرد. پس اين بحثي كه درباره وسائط داشتيم، در مقدمّه بحثهايي كه به عنوان شناخت اجمالي كتاب مبارك شرح الزياره است، مقاماتي كه براي اركان، نقبا و نجبا ذكر شد انشاءاللّه مورد توجه بوده و باشد. اگر هم كسي متوجه نبوده، متوجه باشد كه همين مقامات وساطتها با همين مراتب، براي اين مرحله ظاهري و جنبه عرضي محمّد و آل محمّد: هم هست به نحو اتمّ و اكمل؛ همه آن وساطتها بالنسبه به همه آنها، اكمل و اتمّ است. اين نكته بحمداللّه روشن است كه تقربات و توسلات كاملاني؛ مثل ابوطالب، عبداللّه، عبدالمطلب، آمنه و خديجه، مگر خديجه صاحب كمال نيست؟ آن چيزهايي كه او از كرامات و معجزات رسول اللّه ميديد، كسي ديگر كه نميديد. او والده فاطمه زهرا سلام اللّه عليها است. اگر رحم مادر او، براي حمل اين نور مقدس و صاحب عصمت، كرامت و جلالت، لايق نباشد كه وعاء اين نور نميشود. اينها همه به اين فرزندانشان و به اين مواليد، تقرب ميجستند. اللّهمّ انّي اسئلك بالمولودين في رجب از خود كلمه مولودين به اين نكات توجه كنيد.
انشاءاللّه متوجه هستيد كه اين ابدان مطهره، همچنين تمام مقامات عرضيه اين بزرگواران در جميع عوالم خلقت در جميع عوالم امكانيّه، فرق نميكند از همان اول، مراتب عاليه را حجاب نكردهاند. چون حجاب نكردهاند، واسطه هستند. معناي واسطه همان است كه حجاب نكند. چرا ما براي يكديگر واسطه نيستيم؟ چون آن مراتب عاليه را حجاب كردهايم. با اينكه از نظر مظهر بودن و اثر بودن، بين ما و ايشان فرقي نيست. هيچ فرقي بين ما و محمّد و آل محمّد:و ساير واسطگان نيست، در اينكه مولودي از اين مواليد هستيم و متولّد شده بين اين آسمان و زمين و فراهم شده از همين عناصر و شعلات فلكيّهايم. از اين جهت هيچ فرق نداريم. اما ما حجاب كردهايم و حاجبيم. اما اين بزرگواران آن مراتب عاليه و مؤثّر كلّ را، حجاب نكردهاند بلكه آن مؤثر
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۲۴۲ *»
كل را به اتمّ نمايندگي نمايندهاند بالنسبه به جميع نمايندگانِ آن موثّر كلّ: از همه انبيا، همه نقبا و همه نجبا. چرا مولود مثل امروز واسطه نباشد؟ چرا مولود مثل ديروز ( به حسب نقلي ) وجود مبارك امام باقر صلوات اللّه عليه واسطه نتواند باشد؟
اينها از همين الآن نام مطهرشان، نام با مسمّي است. امام باقر، محمّد است صلوات اللّه عليه، امام هادي علي است. از همين الآن اسمشان با مسمّي است؛ مثل اسمهايي كه براي ماها ميگذارند نيست كه به فرموده مولاي بزرگوار اسمهاي جامد است. كجا ما ستوده شده هستيم يا بسيار ستوده شده باشيم كه افعل تفضيلي، «احمد» باشيم. كجا ستوده شدهايم تا «محمّد» باشيم؛ يعني بسيار بسيار ستوده شده در آسمانها و زمينها، در جميع خلق ستوده شده است. اما آيا اين اسم براي مولودي كه ديروز به دنيا آمد و اسمش محمّد باقر صلوات اللّه عليه بود با مسمّي نيست؟ يعني اسم حقيقي است؟ يا اسم جامد است؟ آيا صاحب اين اسم، ستوده شده اهل آسمانها و زمينها هست يا نيست؟ آيا كمالاتي كه بايد داشته باشد كه به آن كمالات ستوده شود دارا هست يا نيست؟ و اين اسم به طور حقيقت بر اين مولود صادق است يا مجازي است مثل اسمهاي بچههاي ما؟ ما هم محمّد باقر داريم، همينطور است؟ اين اسمها مجازي است. ما به قصد تيمّن و تبرّك و التجاء به درگاه اين بزرگواران، چارهاي نداريم، آقايان ما! عزيزان و سادات ما! ما دوستتان داريم، بچههايمان را به اسم شما ميناميم. چه كنيم كه دوستتان داريم؟ لذت ميبريم از اينكه بچههايمان به اسم شما ناميده ميشوند. اسم شماها در خانههاي ما برده ميشود، لذت ميبريم. اما نعوذباللّه كجا معنا صدق ميكند يا مصداق اين اسامي باشند؟ انشاءاللّه از بركت عناياتشان، نورانيتي عنايت كنند! فضلي شامل بشود! ولي محمّد باقري كه خدا به علي بن الحسين صلوات اللّه عليه مثل ديروز داد و او را محمّد ناميد، چرا او را محمّد ناميد؟ چون اين مولود الآن در همين عالم دنيا مصداق كلمه محمّد است. همين جسم مطهر
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۲۴۳ *»
در عالم اجسام، مصداق كلمه محمّد است. مثالش در عالم مثال، مصداق كلمه محمّد است. همينطور روحش در عالم روح، نفسش در عالم نفس، عقلش در عالم عقل مصداق كلمه محمّد است.
عرض كردم محمّد چهار حرف است، بايد چهار مظهر داشته باشد و دارد. «محمّد بن عبداللّه» اين يكي از اجزاء آن حقيقت را بايد حكايت كند تا اسمش بشود محمّد. آن حقيقت محمديّه كه داراي تربيع و مربّع است، بايد يك ضلع از اين مربع در محمّد بن عبداللّه۹ متجلي باشد تا اسمش محمّد باشد، صدق كند و اسم، اسم با مسمّي باشد، «اسم حقيقي» باشد، نه اسم به اصطلاح مجازي دروغي. مجازي و دروغي نيست. از همينجا گرفته تا عالم عقل و فؤاد، در تمام اين عوالم هزار هزارگانه امكاني اين بزرگواران براي خود مظهر گرفتهاند. از همان موقعي كه در اين عالم مظهر اختصاصي پيدا شد، اين مظهر اختصاصي نامش محمّد است. در اينجا محمّد بن عبداللّه گفتند. بعد «محمّد بن علي بن الحسين» حضرت باقر۷، محمّد دوم شد. محمّد سوم «محمّد بن علي الجواد» آقا زاده حضرت رضا سلام اللّه عليهما است. بعد به حسب ظاهر و تدريج زماني، «محمّد بن الحسن العسكري» صلوات اللّه عليه حضرت حجّت است. اما اين به حسب ظاهر است. به حسب واقع پشت سر محمّد بن عبداللّه۹ بعد از آن بزرگوار در رتبه، محمّد بن الحسن، حضرت حجت صلوات اللّه عليه است. بعد به حسب اعتباري كه آقاي مرحوم اعلي اللّه مقامه لحاظ ميفرمايند، رتبه امام باقر۷است و بعد رتبه حضرت جواد است.([۱۶]) به اين اعتبار كه از نظر رتبه بخواهيم حساب كنيم به اين ترتيب هستند: محمّد بن عبداللّه۹، حضرت حجت صلوات اللّه عليه، حضرت باقر، حضرت جواد۸٫
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۲۴۴ *»
اين مقامات براي اين چهار مظهر نماينده اسم محمّد و بيان كننده چهار حرف محمّد است. اما نظر به اينكه خود محمّد بن عبداللّه۹ضلعي را بيان ميكند كه فوق همه وجودات و انواع وجودات است، از اين جهت ميگوييم كه براي آن حقيقت طيّبه يك مظهري است كه غيب است و سه مظهري است شهاده. اين سه مظهر شهاده: حضرت حجت صلوات اللّه عليه، حضرت باقر، حضرت جواد عليهما السّلاماند كه سه مظهرند اما مظهر شهادي. اما محمّد بن عبداللّه۹از براي آن تعيّن مظهر غيبي است. آن حقيقت چهار حرف است. اين اسم مبارك هم چهار مظهر دارد كه اينها باشند.
اما علي، اين بزرگوار كه به حسب ظاهر رتبهاش پايينتر از رسول خدا۹است چنانكه فرمود انا اصغر من ربّي بسَنَتَين([۱۷]) كه يك ملايي گفته بود «بسُنّتَين» نظر به روايتي كه وارد شده كه در مؤمن سنّتي از خدا، سنّتي از رسول خدا و سنّتي از امام هست. سنت از خدا پوشيدن عيوب است. سنت از رسول، مداراي با خلق است و سنت از امام صبر بر فقر و بلاها است.([۱۸]) حالا اين ملاّ توجه به اين حديث شريف كرده كه من از خداي خودم كوچكترم به دو سنّت. اميرالمؤمنين كه امير الكلام است آيا اينطور حرف ميزند؟ حالا باز اگر بفرمايد سنت من پائينتر است از سنت ربّم، يك چيزي! كسي كه حكيم نيست البته شأن او اين امور نيست. او بايد بگويد من نميدانم. واقعاً بايد حدّ خودش را بداند يا اينكه بگويد من سرم نميشود. من مراد از اين حديث را نميفهمم چيست. معناي «سنتين» را نميدانم. نه اينكه بهطور قاطع بگويد اين، سُنّتين است و سَنتَين اشتباه معنا شده است. يكي از شاگردان همان ملاّ به ما همين اعتراض را ميكرد كه در ارشاد اين حديث را اينطور معنا كردهاند. چرا اين همه
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۲۴۵ *»
زحمت كشيده، شروع كردهاند به توضيح و تفسير؟ آخر اينكه ساده است. «انا اصغر من ربّي بسُنّتين» لازم نيست سَنتين معنا كنند، اين همه زحمت بكشند و حرف بزنند. خير! حرف نيست، فرمايشات است، حكمت است. شأن ملاي تو نبوده كه در اين حديث وارد بشود. او بايد بگويد من نميفهمم، ولي شايد مراد اين باشد. آدمي كه به فكر نجات خودش باشد و احتياط كند، اينطور سلوك ميكند كه هرجايي كه برايش روشن نيست ميگويد نميدانم.
اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه چون رتبهشان به حسب ظاهر از رسول اللّه يك درجه پايينتر است از اين جهت اسم مبارك آن حضرت «علي»، سه حرف است. از اين جهت در مراتب وجودي به سه مظهر ظاهر گرديد: يك مظهر در مرحله و عرصه وجود حقّي كه علي بن ابيطالب صلوات اللّه عليه است و دو مظهر در مرحله و عرصه وجود مقيّد براي خود گرفت كه در عرصه وجود مقيّد ما دو علي داريم: يك علي الهادي و يك علي السجاد صلوات اللّه عليهما. در اين مرحله؛ يعني در عرصه وجود مقيد كه نازلترين وجودات است دو مظهر براي خود گرفته و در وجود حقّي و عرصه وجود حقّي كه عاليترين مراحل وجودي است كه از آن به عنوان خدا و وجه اللّه تعبير ميآورند در آنجا هم براي خودش مظهري گرفته كه علي بن ابيطالب است. پس به حسب لفظش چون سه حرف است و سه مظهر دارد: علي بن ابيطالب در عرصه وجود حقّي، علي الهادي ـ به همين ترتيب كه احتمال داده و اعتماد فرمودهاند ـ بعد علي السجاد، دو علي هم در عرصه وجود مقيد. و چون هميشه در همه جريانها آنچه به ديد ميآيد و ادراك ميشود فاعل و مفعول است، فعل هميشه مضمحل است. فعل در نزد فاعل مضمحل است اما در نزد مفعول، ظاهرِ به مفعول است و ديگر براي خود فعل تعيني نيست، تعين به فعلي اينقدر اضمحلال دارد.
در مباحثي هم كه داشتيم عرض كرديم كه نوع حكما و عرفا اصلاً وجود فعل را
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۲۴۶ *»
انكار كرده، گفتهاند فعل اصلاً وجود ندارد. به اعتباري فاعل و به اعتباري مفعول است. براي فعل تأصّل، تحقق و تذوّت قائل نيستند. از اين جهت مقام ولايت و علي، در مظاهري كه براي خود گرفته، يك مظهري هم در مقام وجود مطلق و عرصه وجود مطلق گرفته كه «فعل اللّه» است و آن علي بن موسي الرضا صلوات اللّه عليه است. اين مقام و اين علي، خود را در نزد علي بن ابيطالب مضمحل كرده و در دو علي در عرصه وجود مقيّد: علي الهادي و علي السجاد ظاهر ساخته است. خودش نيست است. از اين جهت به اعتبار ظاهر اسم علي صلوات اللّه عليه، سه مظهر دارد: ولي يك مظهر ديگر هم دارد كه ديده نميشود، گويا نيست است. به حسب لفظ سه مظهر دارد.
اما نظر به اينكه حقيقت علي مقام ولايت است و مقام ولايت بالنسبه به مقام نبوت، نفس است و نفس كاملاً با عقل مطابقت دارد، همانطور كه خدا هم در آيه مباهله علي را نفس رسول اللّه معرفي كرده است. و انفسنا و انفسكم([۱۹]) حضرت رسول هم فرمودند: علي منّي كنفسي طاعته طاعتي و معصيته معصيتي([۲۰]) چون مقام نفس است بايد در جميع شؤونات از او تبعيت كند. در اسم مبارك محمّد چهار حرف است و چهار مظهر دارد كه يكي فوق همه است. محمّد بن الحسن الحجة در مقام وجود حقّي است. بعد محمد بن علي الباقر در عرصه وجود مطلق، بعد محمّد بن علي الجواد در عرصه وجود مقيد است. اما خودش فوق همه اين ظهورات است. علي هم كه نفس رسول و تابع او است در اين امر از او تبعيت كرده، از براي خود سه مظهر گرفته است. يكي در عرصه وجود حقي، شده علي بن ابيطالب و دو مظهر ديگر گرفته: علي بن محمد الهادي و علي بن الحسين السجاد. ولي چون آن چهار حرف است و اين سه حرف است براي تبعيت صد در صد، علي بن موسي الرضا سلام الله عليه حامل اسم
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۲۴۷ *»
علي است اما در رتبه «وجود مطلق» كه مقام فعل حق است كه در نزد «وجود حق» مضمحل و در «وجود مقيد» ظاهر است.
امروز برخورد كرديم با ولادت حضرت هادي صلوات الله عليه، فردا هم نقل شده كه روز شهادتشان است. انشاءالله اينجا هم مجلس روضه هست. كار ما در دنيا همين است كه متذكر فضائلشان و در مصائبشان گريان باشيم. خدا دست ما را در دنيا و آخرت از دامانشان كوتاه نفرمايد! و اوليائش را از ما راضي و خشنود بفرمايد!
و صلي الله علي محمّد و آله الطاهرين
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۲۴۸ *»
درس ۱۵۱
(شب دوشنبه / ۴ رجب / ۱۴۰۸ هـ ق)
r موقعيّت حكماء ظاهر، علماء ظاهر و فقهاي ظاهر
r مشايخ (اع) عهدهدار امور ظاهري گرديدند
r آساني كار براي نسل حاضر و آينده
r وظيفه كساني كه با مقام مشايخ (اع) آشنايي ندارند
r غفلت مردم از اين وظيفه
r كوتاهي در فراگيري شريعت، طريقت و حقيقت ظاهره
r امام خواستهاند ما ترقّي كنيم
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۲۴۹ *»
بسم اللّه الرحمن الرحيم
الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي محمّد و اله الطيّبين الطاهرين
و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين.
بحث در مراتب و مقامات قراي ظاهره كه صاحبان ولايت و صاحبان علم و حكمتاند، بود و عرض شد: مراتبشان از رتبه اركان تا رتبه نجابت است. در بعضي از فرمايشات از قراي ظاهره بعد از رتبه نجابت تعبير آوردهاند به مقامات ظاهريّه علماي ظاهر. و علماي ظاهر را به سه دسته تقسيم فرمودهاند: فقهاي ظاهر، علماي ظاهر و حكماي ظاهر. فرمودهاند اينها هم قراي ظاهره هستند. رعيت، بندگان و عباد ناقصان براي رسيدن به درجه عاليه ايمان بايد سيرشان از اين قراي ظاهره شروع شود. شريعت ظاهره را از «فقهاي ظاهر» اخذ كنند، طريقت ظاهره را از «علماي ظاهر» و حقيقت ظاهره را از «حكماي ظاهر» اخذ كنند و به اين ترتيب نباتيّت و حيوانيّت و انسانيت ايماني ايماني را بسازند. آنوقت «روح الايمان» به بركت وجود نجبا و نقبا به اين بدن و پيكره افاضه ميشود و ايمان كامل ميشود. بعد هم به همين ترتيب مراتب عاليه ايمان را طي ميكنند. در بعضي از فرمايشات پس از قراي ظاهره بعد از رتبه نجابت، بحث حكماي ظاهر، علماي ظاهر و فقهاي ظاهر به ميان ميآيد. از اين جهت در فرمايشات، به خصوص در روايات صادره از معصومين سلام اللّه عليهم اجمعين آثار و علائم فقهاي ظاهره ذكر شده است كه فقيه را به چه علائمي بشناسيم، چه كسي را فقيه بدانيم و شريعت ظاهره را از او اخذ كنيم.
در روايات علائم فقيه ظاهر را ذكر فرمودهاند كه اعتقاداتش چطور باشد،
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۲۵۰ *»
اخلاقياتش چطور باشد، موازين علميش چطور باشد، طرز استنباط و تفقهش چگونه باشد. فرمايشات در روايات در اين مورد زياد است. حديث مشهور تقليد كه حضرت عسكري۷ از امام صادق صلوات اللّه عليه نقل ميفرمايند كه مفصل است و در جاي خودش بيان شده، در انتهاي آن ميفرمايند و امّا من كان من الفقهاء تا آخر([۲۱]) در بيان خصوصيات فقهاي ظاهره است. در مورد اخذ طريقت و برنامههاي سير و سلوك نفساني، دستور فرمودهاند به علماي ظاهر و صاحبان علم رجوع كنيد كه در طريقت ظاهره كار كردهاند و ميتوانند حيوانيت ايمان را براي شما ترتيب بدهند. در اخذ طريقت فرمودهاند به علماي ظاهر رجوع كنيد. در مورد علائم و آثار علماي طريقت هم رواياتي رسيده، فرمايشاتي بيان شده كه عالم به علم طريقت را براي ما مشخص فرمودهاند.
همچنين براي حقيقت ايمان، حقيقت ظاهري ايمان كه عبارت از اعتقادات حقّه و معارف ظاهره است، اينها را هم دستور فرمودهاند كه به حكماي ظاهر، اهل حكمت و حاملان حكمت ظاهره رجوع كنيد! حكمت، معرفت و اعتقادات حقه را از ايشان اخذ كنيد! تا اينكه براي ايمان شما انسانيت هم پيدا بشود. بعد از پيدا شدن نباتيت از طريق شريعت، حيوانيت از طريق طريقت، و انسانيت از طريق گرفتن حكمت و معرفت از حكماي ظاهر، اين مراتب را كه براي ايمان ساختيد، آنوقت به پدر و مادر متصل ميشويد كه در واقع در هر زماني مادر حقيقي ايماني وجود مبارك «نجبا» هستند كه از ايشان به بدن ايمان روح الحياة و روح انساني افاضه ميشود و پيكره ايمان، به روح انساني زنده ميشود. در شناسانيدن حكماي ظاهري هم باز فرمايشاتي است. در روايات، در فرمايشات بزرگان، علائم و آثار حكماي ظاهره بيان شده كه چه حكيمي، چه صاحبان حكمتي براي رجوع به ايشان و اخذ حكمت از ايشان لياقت دارند، كه اگر
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۲۵۱ *»
ما ميخواستيم وارد اين قسمت از بحث هم بشويم، به خاطر ذكر آثار و علائم فقهاي ظاهر، علماي ظاهر و حكماي ظاهر بحث طولاني ميشد.
از آن گذشته به بركت هدايت بقيّة اللّه صلوات اللّه عليه و عجّل اللّه تعالي فرجه ما الآن احتياج به اين بحث نداريم. به جهت اينكه مشايخ عظام اعلي اللّه مقامهم با اينكه صاحبان مقام كمال بودند اما عهدهدار اين امور ظاهره هم گرديدند. با اينكه به حسب ظاهر، شأن اين بزرگواران نبود كه در اين امور ظاهره وارد شوند، بلكه امر اقتضا ميكرد اين مباحث از طريق كاملان به علما، به فقها و به حكماي ظاهر القا شود و از طريق علما، فقها و حكماي ظاهر به ما، به رعيت ناقص برسد، و اين بيانات بيان شود و اين امور افاضه گردد. اما صلاح زمان اقتضا ميكرد و خود بقيّة اللّه صلوات اللّه عليه چنين خواستند كه همين كاملان اعلي اللّه مقامهم در لباس فقيه ظاهر، عالم ظاهر و حكيم ظاهر هم جلوه كنند، در ظاهر شروع كنند به تفقّههايي كه براي اين زمان به بعد لازم است. همچنين بيان طريقت و بيان حقيقت كنند به طوري كه زمان اقتضا ميكند.
از اين جهت فقه ظاهر را به مقدار لازم، بيان طريقت ظاهر را به مقدار لازم، و بيان حقيقت و حكمت را هم به مقدار لازم عهدهدار شدند. بلكه در بعضي از اين امور به حسب ظاهر فوق مقدار لازم را بيان فرمودهاند. از اين جهت اين تكليف بزرگ الآن از عهده ما بحمداللّه برداشته شده است كه بخواهيم دنبال فقيه بگرديم و با در دست داشتن علائم و آثار شناخت فقيه ظاهر، طلب فقيه ظاهر كنيم. همچنين اين تكليف بحمداللّه از عهده ما برداشته شده است كه بخواهيم به وسيله علائم و آثاري كه در شناخت عالم ظاهر و بيانكننده طريقت ظاهره فرمودهاند، بگرديم دنبال پير، مرشد و هادي راه طريقت و به تعبير مشهور براي به دست آوردن شيخ و مرشد. نه! بحمداللّه اين هم براي ما روشن است. اين تكليف هم برداشته شده و بر ما آسان شده است. همچنين زحمت پيدا كردن حكيم ظاهر هم از عهده ما برداشته شده است تا علائم و
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۲۵۲ *»
آثار حكيم ظاهر و موازين شناخت او را به دست بگيريم و بگرديم ببينيم چه حكيمي لايق است كه ما حكمت و معارف را از او اخذ كنيم.
بقيّة اللّه صلوات اللّه عليه طوري امر مشايخ عظام اعلي اللّه مقامهم را براي كساني كه در اين طريق و در اين دورههاي جديد تولد يافتهاند، تثبيت فرموده و تقرير كردهاند كه پدران و مادران آنها از بركت تقريرات و تسديدات بقيّة اللّه صلوات اللّه عليه، مشايخ عظام اعلي اللّه مقامهم را تصديق كردهاند به طوري كه ديگر امروز براي آنها زحمتي نيست. پدران و مادران ايشان ـ خدا رحمتشان كند! ـ و گذشتگان ايشان، با تصديق كردن خود امر مشايخ عظام اعلي اللّه مقامهم را، اين تكليف را از دوش فرزندان و نسلهاي بعد خود برداشتهاند. بحمداللّه به حسب ظاهر، امر آسان به دست ايشان رسيده است. اينها بحمداللّه بر يقين هستند. ديگر اينها نميخواهد دنبال اين باشند كه علائم و نشانهها را با مشايخ عظام تطبيق كنند. نه! مشايخ عظام را كامل ميدانند و مقام ايشان را مافوق علما، فقها و حكماي ظاهر معتقدند. از اين جهت زحمت و مشكل تطبيق علائم و شناخت ايشان از طريق علائم براي ايشان نيست. خدا را بايد بر اين نعمت بزرگ شاكر باشند.
اما كساني كه به اسباب و وسائلي كه خود بقيّة اللّه صلوات اللّه عليه در اين نظام موجود، فراهم ميفرمايند كه با مقامات كاملان آشنا ميشوند و در تحقيقات خود به مقام كمال مشايخ خود پيميبرند و به كمال ايشان معتقد ميشوند، آنها هم ديگر در راحتي و آسايشاند. از اين جهت كه مييابند نيازمند به اين نيستند كه علائم شناخت فقيه ظاهر يا عالم ظاهر يا حكيم ظاهر را در دست داشته باشند، در مقام تفحّص و تحقيق برآيند و در تطبيق اين علائم وقت بگذارند. خداوند از الطاف و عنايات بقيّة اللّه صلوات اللّه عليه فعلاً بر همه آشنايان با مشايخ اعمّ از اينكه از پدران اخذ كرده باشند يا اينكه خود در طريق هدايت واقع شده، تسليم و تصديق كردهاند، فعلاً بر همه
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۲۵۳ *»
آشنايان با مقامات مشايخ عظام اعلي اللّه مقامهم منّت گذارده كه ديگر اين تكليف و زحمت، براي آنها نيست كه بخواهند بدانند علائم فقيه ظاهر چيست. ائمه هدي:در معرفي فقيه ظاهر چه علائمي فرمودهاند! همينطور علائم عالم ظاهر چيست، مرشد طريقت و راهنماي سير و سلوك چه علائمي بايد داشته باشد! تا انسان از او اخذ طريقت كند و بر هدايت و ارشاد او سير و سلوك داشته باشد، اين زحمت برداشته شده است. همچنين در تطبيق علائم حكيم كه ائمه در علائم حكيم ظاهر و حامل اعتقادات حقّه و معارف الهيّه، چه علائمي را فرمودهاند تا آن علائم را اولاً بدانيم بعد هم در مقام تطبيق آن علائم برآييم و از اين طريق، مدّعيان حكمت را بشناسيم و آنهايي را كه بر حق نيستند وازنيم، كنار بزنيم و به حكيمي كه اهل حق است، در طريقه حق است، حكمت حقه الهيّه را ميگويد و به اعتقادات حقه الهيّه دعوت ميكند، او را بشناسيم و به او برخوريم. چه نعمت بزرگي است كه همه را بحمداللّه از اين زحمت و تكليف راحت كرده است؟! خداوند از بركات و الطاف حجّة بن الحسن عجّل اللّه تعالي له الفرج و صلوات اللّه عليه، اين نعمت خيلي بزرگ را به ما كرامت فرموده است.
پس ما نبايد به اين بحث بپردازيم. كساني كه آشنايي با مقامات كمال مشايخ عظام ندارند و به اينكه ايشان صاحبان مقام كمالاند و اين يقين براي آنها پيدا نشده، آنها نيازمند به ايناند كه بايد اين علائم را از نظر ائمه هداة معصومين:بشناسند، بايد به روايات رجوع كنند، ببينند ائمه:در معرفي فقيه ظاهر كه براي فقاهت شايسته است، براي بيان احكام الهيه شايستگي دارد، براي اخذ دين و اخذ احكام الهيه از او شايستگي دارد و براي تقليد كردن و واگذاردن شرع بر عهده او، اطمينان و وثاقت دارند به اينكه به رأي خود نميگويد، به هواي خود نميگويد، به قواعد اهل سنت سخن نميگويد و بر مبناي حق و بر مبناي محمّد و آل محمّد:افتاء ميكند و فتوا ميدهد، بايد بروند و از نظر ائمه هداة معصومين:ياد بگيرند و بياموزند كه
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۲۵۴ *»
علائم فقيه ظاهر چيست. بعد هم بر خود اين مشكل را بگذارند كه اين علائم را تطبيق كنند، با مدّعيان فقاهت مطابقه كنند! پس هر فقيهي كه اين علائم با او مطابق شد، بدانند او فقيهي است كه ائمه ما راضي هستند كه اخذ احكام دين از آن فقيه بشود.
همچنين اگر خواستند در راه طريقت حركت كنند، سير و سلوكي داشته باشند و طريقتي اخذ كنند، بايد اول به فرمايشات ائمه هداة معصومين صلوات اللّه عليهم اجمعين رجوع كنند، ببينند علائم عالم ظاهر، هادي طريقت، مرشد سير و سلوك و به تعبير مشهور شيخ و پيري كه براي ارشاد لياقت دارد، براي سير دادن و سلوك آموختن لياقت دارد، آن علائم چيست و ائمه:به چه كسي راضي ميشوند، به چه كسي اجازه ميفرمايند كه راهنماي طريقت باشد، تا در سير و سلوك الي اللّه، خود را و بعد هم ديگران را بتواند سير دهد. همچنين براي گرفتن اعتقادات حقه و معارف الهيّه وظيفه دارند اول به ائمه معصومين:و فرمايشات ايشان رجوع كنند، ببينند كه اين بزرگواران علائم و نشانههاي حكيم بر حق را چهطور معرفي ميكنند، چه علائمي را براي حكيم بر حقّ ملاك قرار دادهاند: آن حكيمي كه حكمت حقه الهيه را برساند، بيان معارف حقه الهيّه ميكند و اعتقادات حقّه را بازگو ميكند. اگرچه به حسب ظاهر، خودش به حقيقت امر نرسيده باشد. اما به حسب همان ظاهرِ امر و بيان اعتقادات حقّه در مقام ظاهر، آن چه كسي است و علاماتش چيست؟ اول بايد از نظر ائمه معصومين:علاماتش را بياموزند. بعد رجوع كرده، تطبيق كنند و با مدّعيان حكمت مطابقه كنند تا حكيم ظاهر را بشناسند. بعد از او حكمت و اعتقادات حقّه را اخذ كنند.
به اين اجمال كه عرض شد شما ببينيد مردم در چه غفلت بزرگي به سرميبرند! نه فقيه خود را شناختهاند، نه عالم طريقتي براي خود گرفتهاند، و نه حكيمي را دانستهاند. نه اين علائم را از نظر ائمه:ميدانندكه اين علائم چيست. اصلاً ائمه به چهكسي فقيه ميگويند؟ چه كسي را فقيه ميدانند؟ لايكون الرجل منكم فقيهاً حتّي
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۲۵۵ *»
يعرف معاريض كلامنا([۲۲]) ائمه در شناسانيدن فقيه موازيني دارند، ملاكهايي دارند، معيارهايي دارند. از هركس هركس كه نبايد احكام دين را گرفت. همينطور ائمه در معرّفي عالم و اهل طريقت و مرشد راه سير و سلوك، معيارهايي دارند، ملاكهايي دارند. مگر هركس هركس ميتواند عالم علم اخلاق باشد؟ مدرّس اخلاق باشد؟ بيان اخلاق بكند؟ سير و سلوك بيان كند؟ كسي كه خودش در متن جهنم واقع است، او چطور ميتواند ما را سلوك دهد و به سوي درجات عاليه ايماني سير دهد. همچنين ائمه ما:در شناسانيدن حكيم معيارهايي دارند كه صاحب حكمت كيست؟ بايد از چهكسي حكمت را آموخت؟ اعتقادات و معارف حقه را از چه حكيمي بايد اخذ كرد؟ آيا آن كسي كه به تمام وجودش تسليم ابن سينا است؟ يا به تمام وجودش تسليم و منقاد سهروردي است؟ يا آن كسي كه به همه وجودش، سر تا پاي وجودش داد از ملاصدرا ميزند، اسير كلمات، اقتباسات، سخنان و دريافتهاي ملاصدرا شده، او ميتواند حكيم باشد؟ حكمت و معارف حقّه از او اخذ بشود؟!
پس ميبينيد مردم در چه غفلت بزرگي هستند و مدّعي چه امر بزرگي هستند! ادعاي ايمان، ادعاي تشيع ميكنند و هنوز پيكره ايمان را درست نكردهاند. ابتدا بايد پيكره ايمان درست شود، بعد روح الايمان در او دميده بشود تا ايمان درست بشود. براي پيكره ايمان اوّل بايد جماديّتش از فقه صحيح و احكام حقه الهيّه ساخته شود، نباتيّتش بايد از طريقت حقّه ساخته شود، حقيقتش؛ يعني حيوانيّتش بايد از حكمت حقّه ساخته شود. همه هم از دين باشد، همه آورده شده از طرف خدا باشد و همه بر موازين قرآن و فرمايشات محمّد و آل محمّد:باشد. وقتي كه اين سه قسمت درست شد و صحيح بود، آنوقت خدا عنايت ميكند، بقيّة اللّه صلوات اللّه عليه لطف
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۲۵۶ *»
ميفرمايند و افاضه فيض را به نجبا و نقبا اجازه ميدهند. آنوقت كه پيكره ايمان، كاملاً آماده شد، جماديّت، نباتيّت، و حيوانيّت و انسانيت معتدل شد، آنوقت روح الايمان تعلق ميگيرد و حيات پيدا ميشود. آنوقت حيات انساني در اين پيكره ايمان، پيدا ميشود. اين مؤمن، متصل به نجبا، متصل به نقبا، متصل به اركان و متصل به ائمه هداة معصومين صلوات اللّه عليهم اجمعين ميشود. حال ببينيد مردم در كجاي كارند و اصل كار چيست؟ مردم چه ميكنند؟ چقدر از اين امور غافلاند؟ و اينكه اصل مطلب كجا است؟
ما بايد دائماً به فكر باشيم! آن هم اين فكر. فكر، در عظمت و جلالت اين نعمت كه خدا به بركت بزرگان دين بر ما اين امور ظاهره را تفضّل فرموده است؛ يعني فقه ظاهر شريعت ظاهره، طريقت ظاهره و حقيقت ظاهره را بزرگان اعلي اللّه مقامهم متعهّد شده، خود انجام دادهاند. اين امر، اين تكليف و زحمت بزرگ را از دوش ما برداشتهاند. اگرنه ما بايد مرتب در فكر به دست آوردن فقيه باشيم، در جستجوي شناخت فقيه باشيم كه از او دين اخذ كنيم. ما كه خود فقيه نيستيم، راه به حكم شرعي نميبريم، وظيفه داريم كه از فقيه اخذ كنيم. ائمه فرمودند و امّا الحوادث الواقعة فرمايش بقيّة اللّه صلوات اللّه عليه است. بعد از اينكه غيبت كبري خواست شروع شود از حضرت سؤال شد كه بعد از اين غيبت كه دسترسي به شما نيست چه كنيم؟ دستور فرمود و امّا الحوادث الواقعة فارجعوا فيها الي رواة احاديثنا فانّهم حجّتي عليكم و انا حجّة اللّه([۲۳]) راوي حديث، فقيهِ در فرمايشات ائمه:، او براي ما احكام ظاهره را بيان ميكند. شريعت ظاهره را بايد از او اخذ كنيم. بايد متوسل شويم بگرديم، اين طرف و آن طرف بزنيم تا فقيه گيربياوريم.
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۲۵۷ *»
اين بزرگواران خود متصدي شدند اين شريعت ظاهره و تكليف را بر ما آسان كردند، اين زحمت را از ما برداشتند. شريعت ظاهره به اندازه لازم بيان شد. ديگر بر خود ما است كه حالا زحمت بكشيم و بفهميم، و آنچه فهميديم، بفهمانيم. نه اين كه ديگر حالا كه اين بزرگواران شريعت ظاهره را متصدّي شدند، عملش كه هيچ! هر مقدار هم كه از بابا و نهنه ياد گرفتهايم كه عمل ميكنيم هيچ، بقيّهاش هم را اصلاً رجوع نكنيم. اگر معامله انجام ميشود ندانيم حدّش چيست؟ همينطور ساير امور نوعاً انجام ميشود. حالا همين احكام روزمرّهمان چطور است؟ وضو آخر چهطور؟ نماز چهطور؟ جماعت چطور؟ حتي اينها بايد براي ماها اينقدر بيگانه باشد كه خيلي تعجب است! خيلي تعجب است! كه حتي قرائت معمولي نماز را كه يك متديّن نمازگزار كه بايد صحيح قرائت كند نوعاً مورد اشكال است، نوعاً اشكال دارد. دل را به همين خوش كنيم كه شريعت را براي ما بيان كردهاند و ديگر وجود فقيه لازم نيست، اخذ اين فرمايشات هم از كتاب مبارك كفايه است. اما كفايه چه ميفرمايد؟ چه بايد كرد؟ نه! ديگر اينها مطرح نبود.
علتش اين بود كه تعليم و تعلم متروك شده بود. بايد امر تعليم و تعلم رايج باشد؛ يعني بايد آن كسي كه ميتواند متن ظاهر را بخواند و به اين ظاهر پيببرد، نميگوييم فقيه بشود. فقه ظاهر را بفهمد تا خودش عمل كند. توي بالاسريها مشهور است ميگويند: مسألهگو، مسألهگو دارند. مسألهگو؛ يعني كسي كه فقيه نيست ولي يكقدري ملاّ است، با اصطلاح فقه آشنا است. ميفهمد حالا كه فقيه در اينجا اين را گفته مرادش چيست. ميتواند ياد من جاهل بدهد، به من بياموزد كه تو بايد اينطور عمل كني. از اين جهت نوعاً كارشان همين است. يكي دوتايي كه ما ميشناختيم يكي آن «اعدادي» بود كه كتابفروش بود، يكي ديگر هم به نام «اسكافي» بود كه مسأله ميگفت. دائماً كتاب زير بغلش بود، پيرمردي بود. اين دو تا را من ديده بودم. حالا هم
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۲۵۸ *»
يك كسي ديگر هست كه بيچاره هميشه همين كتابها زير بغلش است و «حمّال خطايا غيره» است، دائماً از اين طرف به آن طرف پرسهميزند تا ببيند استفتاء جديد چيست. فتواي جديد فلان چيست؟ بايد ياد داشت كند تا به مراجعان بگويد كه اگر مثلاً مقلد فلان مجتهديد، فتوايش اين است. اگر مقلد فلانيد، اين، همين را مرتب ذكر ميكند. اين معناي مسألهگو است كه بايد باشد. نه صرف اينكه در كتاب نوشتهاند. با خيال راحت روي سرمان هم بگذاريم، نه ياد بگيريم، نه ياد بدهيم و نه داشته باشيم كسي را كه وقتي كه به او بگوييم آقا الآن من در اين مسأله بايد چه كنم؟ راحت، مطمئن باشم كه مسأله را ميفهمد و به من بگويد: نظر بزرگان در اين مسأله فقهي، اين است.
اين چه بدبختي است؟ چرا بايد امر تعليم و تعلم اينقدر متروك بشود كه ديديد اين مسأله اختلافي به اين بزرگي كه پيدا شد كه هنوز هم داريم به آتشش ميسوزيم، به واسطه نفهميدن يك جمله بود، فقط يك جمله كه «در آن خلافي نيست» همين! اين، به كجا برميگردد؟ اين مربوط به چه ميشود؟ اين مربوط به حدّ توبه مرتدّ فطري است. حدّ مرتدّ فطري، خلافي در آن نيست كه اين حدّش است. اما توبهاش قبول است يا قبول نيست؟ مسأله ديگري است. بايد در جاي ديگر ديد. فقط به همين كلمه چسبيدند، اين اوضاع را بار آوردند، اين آتش را برپاكردند و سوختند و سوختيم و تا كي بسوزيم خدا ميداند! علتش جهل است. بديهي است كه ديگر بايد اين مقدار مسأله بلد باشيم! اين كتاب را نوشتند. حالا ديگر مسألهگو ميخواهيم. بايد اينقدر بيچارگي باشد كه به اندازه ديگران هم مسألهگو نداشته باشيم تا برايمان مسأله بگويد؛ يعني مسأله را بفهمد و بگويد.
امور طريقت لازم است. فرمودند، نوشتند و متصدي امر طريقت و بيان طريقت شدند. كتاب مبارك «طريق النجاة» يك دوره سير و سلوك است. به علاوه سير و سلوكهاي جداگانهاي كه هم آقاي مرحوم تنظيم كردهاند، هم سيد بزرگوار نوشتهاند و
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۲۵۹ *»
هم در فرمايشات شيخ مرحوم اعلي اللّه مقامهم مذكور است. در مواعظ كه الي ما شاء اللّه به هر مناسبتي دستور سير و سلوك ميدهند. معاشرت چهطور باشد، رفتار چهطور باشد، خلقيّات چهطور باشد، اخلاقيات چهطور باشد، اينها را هم فرمودند. اينها هم كه در اثر تعطيل بودن تعليم و تعلم و نبودن يك عالم طريقت كه واقعاً خودش سير كرده و رفته باشد، خودش اين اعمال و دستورات را انجام داده باشد، مرتب به زمين خورده، پاشده و فهميده باشد. بالاخره بتواند در طريقت به اندازه همين سطح ظاهر استاد بشود، به اندازه سطح ظاهر بشود به او بگوييم اين عالم اخلاق است و اين يك مدرّس اخلاق است. خودش الآن متذكر است ما هم كه دقيقهاي با او مينشينيم ما را متذكر ميكند. او خودش اهل فكر است وقتي كه با او بنشينيم طريق تفكر به ما ميآموزد. اين خودش اهل حلم است طريقه حلم به ما ميآموزد. اين به بركت همين اندازه طريقت و سير و سلوك كه داشته، اهل شرافت و نباهت است. ما هم كه با او معاشر شويم، نباهت و شرافت پيدا كنيم، لااقل از اين مقدار پستي دربياييم. نه! در اين جهت هم كه بحمداللّه همه قانع هستيم.
آقايان! سادات ما! ائمه ما! ما شما را دوست داريم، خيلي دوستتان داريم! اي بزرگان! شما را خيلي دوست داريم! اما اگر از طريقت از ما بخواهيد؟ نه! ما حاضر نيستيم. ميل نداريم در طريقت رشد داشته باشيم، اهل شرافت و نباهت بشويم. نه! ما همين ظاهر را ميخواهيم. ديگر توي اين امور ديگر نميخواهيم باشيم؛ مثل اين ميماند كه آقايي غلاماني داشته باشد و براي اين غلامان علاوه بر اجرت و برنامهاي كه قرار داده يك برنامههاي ترقّي هم قرار داده باشد كه اين غلامها در ضمن، ترقّي هم بكنند. در همه زمينهها برايشان كلاس درس گذاشته تا اينها مرتب ترقي كنند. دستور داده در همه جا برنامه گذاشتهاند. اما چند نفري مرتب بگويند: نه! آقا ما شما را دوست داريم اما دلمان ميخواهد كه ما همين جاروبكش حياطت باشيم. هيچ نميخواهيم
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۲۶۰ *»
ترقّي كنيم. كلاس ميخواهيم چه كنيم؟ معلم گذاشتي كه به ما درس بدهد، معلم ميخواهيم چه كنيم؟ ما ميخواهيم همينطور هروقت با تو حرف ميزنيم، همينطور حرف بزنيم كه بلديم. هروقت هم كه ميخواهيم حضورت بياييم، همينطور بياييم كه بلديم. معلم اخلاق نميخواهد! اصلاً ما معلم نميدانيم چيست؟ ما همان جاروبكشي حياط بسمان است. ما ميخواهيم زباله جمعكن تو باشيم. هرچه آقا بگويد نه! من دلم ميخواهد شما ترقّي كنيد. نوكري مرا بكنيد اما به اينكه مدرّس بشويد! معلم بشويد! مدبّر بشويد! اموري را به شما واگذار كنم، كارهايي را برايتان تنظيم كنم. نوكري كه يكطور نيست كه فقط زباله جمعكردن باشد. حاضريد مرتب همان زباله جمع كنيد؟! بسيار خوب آن هم نوكري من است. اما من ميخواهم نوكرانم مرتب ترقّي كنند و بالا بيايند. از اين جهت برايشان كلاس گذاشتم، معلم انتخاب كردم، چه كردم، چه كردم. اما آنها مرتّب بگويند نه! نه! آقا ما نميخواهيم! ما چاكرت هستيم اما ميخواهيم همين زبالهكشي را داشته باشيم، اينكه صحيح نيست.
وقتيكه خود بقيّة اللّه صلوات اللّه عليه ميخواهند، همين رعيت ناقص ترقّي كند، اين بزرگواران را مأمور ميكنند كه شريعت ظاهره بياورند تا ترقّي كنند. ما بايد به بركت اين شريعت ظاهره ترقّي كنيم. اين احكام الهيّه را كه عمل كرديم نباتيت بدن روح الايمانمان معتدل ميشود. اما مرتب بگوييم نه! ما ترقي نميخواهيم. ما ميخواهيم اين نباتيت پليد باشد. نميخواهيم اين نباتيت معتدل بشود. اين احكام شرعيّه بسيار خوب است! ميبوسيم روي چشممان هم ميگذاريم. كتاب «كفايه» را آن بالا بالا هم جايش ميدهيم اما هيچ نميخواهيم عمل كنيم. آقا هيچ نميخواهيم نباتيت ايماني ما اعتدال پيدا كند! از اين اعوجاج در بيايد. نه! نميخواهيم! چهقدر بد است! چهقدر ناپسند است! اين طريقت را كه اين بزرگواران آوردند، آيا بيجهت آقاي مرحوم نشستند «طريق النجاة» نوشتند. فرمودند و گفتند حتي مدرس انتخاب فرمودند و
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۲۶۱ *»
فرمودند چه كنيد! چه كنيد! از كي چه اخذ كنيد! از كي چه اخذ كنيد! خودشان عمل كردند. خودشان اينها را فهمانيدند، گفتند. بعد ما بگوييم نه! «طريق النجاة» را خيلي دوست داريم، ميبوسيم آن بالا هم ميگذاريم، اما ما ميخواهيم همان زبالهكش شما باشيم. آقا! ما اصلاً نميخواهيم حيوانيت روح الايمانمان معتدل بشود! ما نميخواهيم اهل فكر بشويم! ما نميخواهيم اهل ذكر بشويم! ما نميخواهيم اهل حلم بشويم! ما نميخواهيم نباهت پيدا كنيم! چهقدر بد است! چهقدر بد است! حكمت ظاهره آوردند. كتاب مبارك «ارشاد» نوشتند. «فطرة السليمه» نوشتند. در نوع رسائل آنچه لازم بود فرمودند بلكه عرض ميكنم كه فوق لازم را فرمودند. اين همه حقيقت بيان شده، معارف بيان شده است. آنگاه ما يك كسي را نداشته باشيم كه اينها را براي ما بگويد! معنايش اين است كه اي بقيّة اللّه! آقا! اين كار شما بسيار خوب است! اين نظامي كه قرار داديد خيلي خوب است! ارشاد را هم ببوسيم بگذاريم آن بالا، بسيار خوب است. اما ما نميخواهيم اين ترقّي را كه شما براي ما درنظر گرفتهايد. آقا! ما ميخواهيم همان زبالهكش باشيم، همان را ميخواهيم.
آن بزرگوار ميگويد: آخر من كه برايتان قرار دادم. من كه كارم عبث نيست. من كه كارم، لهو و كار بيهوده نيست. من اين برنامهها را براي شما انتخاب كردم، كلاس گذاشتم، درس گذاشتم. شما نوكر من هستيد؟ البته هستيد، از حدّ نقصان هم بالاتر نميآييد. ميدانم بالاتر نميرويد. به وسيله من خلقت شدهايد. ميدانم كه از مقام نقصان بالاتر نميرويد، نوكري هستيد ناقص در رتبه نقصان. اما همه نوكرهاي در رتبه نقصان كه نبايد زبالهكش باشند. زبالهكشي را بگذاريد براي آن كساني كه نميتوانند و استعداد طبيعي ندارند. بگذاريد آنها اين كار را بكنند. آخر تو با اين استعدادت، با اين فهمت، با اين شعورت حيف است. اما تو بگويي: نه! نه! من تواضع ميكنم. اسمش را هم تواضع بگذارد، كه نه! همين خوبست. نه! آقا شأنشان خيلي بالا است، پس بهتر
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۲۶۲ *»
همان است كه من مرتب بروم پايين، مرتب زبالهكشي كنم. نه! آقا همانطور كه زبالهكش ميخواهند، آقا مدرّس هم ميخواهند. براي بچههاشان معلم ميخواهند. آقا مدير ميخواهند. آقا مدبّر ميخواهند. آقا همه چيز ميخواهند. آقا وقتي كه آقا است آيا نوكرانش كه در رتبه نقصان هستند، همه چيز نميخواهند؟ الآن ببينيد اگر بنا باشد همه ما كارها را بگذاريم، برويم دنبال فقط جاروب كردن حسينيه، بگوييم اي امام حسين! آقا! ما فقط جاروبكش تو هستيم. بنابراين اين كارهاي ديگر زمين ميماند. ديگر مرتب تواضع كنيم، نه! من امامت نميكنم، من درس نميدهم، من منبر نميروم، من چه نميكنم، چه نميكنم، كارهاي خود امام حسين زمين ميماند.
نه! هركس هر استعدادي دارد، هر نبوغي دارد، هر شعوري دارد، هر فراستي دارد بايد در پيشبرد امر سيد الشهدا صلوات اللّه عليه به كار بيندازد. واقعاً از كسي تدبير برميآيد تدبير كند. از كسي خيرخواهي و نصيحت برميآيد خيرخواهي و نصيحت كند. از هر كسي درس برميآيد تدريس كند. از هر كسي تعليم بر ميآيد تعليم بدهد. همين طور هركس در پيشبرد امر آقا هركاري از او برميآيد، بايد كوتاهي نكند. نظامي است كه خود آن بزرگوار خواسته و پسنديده است. حالا يك كسي تعليم نميداند، تدريس نميتواند، اين كارها را نميتواند، بسيار خوب! آنچه از او برميآيد همان جاروب كردن است، جاروب كند. حالا بد هم نيست كه اگر انسان معلم بود يك وقتي فرصت داشت، جاروب هم بكند. چه بهتر! اين كه عيبي ندارد، اين هم خدمت است. مدرّس است چه عيب دارد برف پارو كند!؟ اين هم فضيلت است، اين هم براي او فرق نميكند؛ يعني براي نوكر فرق نميكند جاروب بكشد يا تدريس كند، امامت كند يا منبر برود يا زباله جمع كند. براي او بايد فرق نكند. اگر هم من ميگويم كه ترقّي بكند چون خود آقا ترقّي را خواسته است نه اينكه نوكر ترقّي را براي خود ترقّي بخواهد. اگر اين باشد شرك است، ميزنند توي سرش. ممكن است ترقّي هم بدهندش اما
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۲۶۳ *»
واميگذارندش به همان ترقيش كه بعد واميترقّد، به قول بچهها ترقّيد. بعد هم واگذارش ميكنند به هماني كه به او ميدهند. چون او ترقّي را براي ترقّي خواسته، پيشرفت را براي پيشرفت خواسته، به او ميدهند ولي بعد هم واميگذارندنش به همان پيشرفت، كه ديگر واي بر انسان!
در اين دعاي بعد از زيارت كه ميخوانيد، چيست؟ اللّهمّ انّي زرت هذا الامام آن آخرش كه ميگوييد و ارزقني عقلاً كاملاً و لبّاً راجحاً و چه و چه، بعد ميگوييد و اجعل ذلك لي و لاتجعله علي([۲۴]) عقل كامل ميخواهيم، مغز رشديافته ميخواهيم، چه و چه ميخواهيم، و ميگوييم از بركت امام هم ميخواهيم، بعد هم ميگوييم: خدايا! همه اينها را به نفع من قرار بده! نه به ضرر من! علم اگر به ضرر انسان تمام بشود علم نيست، پيشرفت اگر باعث غضب خدا بر انسان بشود چه پيشرفتي است؟ اينكه جهنم شد. نه! چون امام پيشرفت و ترقّي را خواستهاند، براي خاطر خواست امام انسان ترقّي را بخواهد. چون او براي من ترقّي را خواسته من به احترام خواست او، چون خواست او را ميخواهم، ترقّي را ميخواهم. خودم را بيندازم در گردانه ترقّي، زحمت بكشم و استعدادها را بهكار بيندازم تا ترقّي كنم. اگر ترقّي داد و افاضه فرمود، چاكرش باشم، نداد هم شاكرش باشم. بگويم مصلحت من نبوده است. من وظيفه خودم را انجام دادم. امامم برنامه گذاشت، اين برنامه و كلاس را تنظيم كرد، من هم رفتم اما پيش نرفتم حالا كه پيش نرفتم او نخواسته كه مرا پيش نبرده، مصلحتم نبوده است. باز انسان بايد راضي باشد. نه اينكه تا از طلب علم خسته شد، كتاب را ببندد. ديگر از «ارشاد» فراموش كند برود كه من نميفهمم. خوب! نميفهمي، نفهميدن دست خود تو نيست. مصلحتت نيست، اگر كه راست بگويي! ولي اگر نخواستي و نفهميدي، آن امر ديگري است.
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۲۶۴ *»
سر درس انسان بايد خودش را از همه مشاغل فكري فارغ كند. اما نه! حاضر نيست، نه از زن، نه از فرزند، نه از دكّان، نه از بازار، از هيچ چيزي نگذرد، درس را هم بفهمد. آن هم چه علمي؟ اين را به هركس نميدهند. هركس كه خودش را، مغزش را، دلش را، همه را فارغ كند، كاسبي، بازار، زن و فرزند را براي اين بخواهد و بداند كه امام آنها را قرار داده كه مقدمه درك اين باشد، راه رسيدن به اين معارف باشد، آنوقت او ترقّي ميكند و بر او افاضه ميفرمايند. اگر هم افاضه نفرمودند مصلحت دانستهاند. اگر افاضه فرمود شاكر باشد، افاضه نفرمود شاكر باشد. براي او هيچ فرق نكند. براي نوكري كه به حدّ تدريس يا به حدّ تعليم رسيده، استاد شده، معلم شده، اين اصلاً بايد اين كار ـ از نظر خودش ـ برايش فرق نكند با زباله جمعكردن براي آقا، هيچ فرقي نكند كه نبادا عجبي، كبري و غروري براي او پيش بيايد. بلكه بگويد از نظر وظيفه و انجام وظيفه در نزد آقا با آن زباله جمعكن فرق نميكنم. هر دو يكي هستيم. هر دو نوكريم، در رتبه نقصانيم. چهبسا آقا از او راضيتر باشد تا از من. من چه ميدانم؟ چرا بر او كبر كنم؟ چه به او بفروشم؟ همين اندازه كه من در ميان نوكران آقا چند تا اصطلاح بلدم و بچههاي آقا به من معلّم، مدرّس و مربّي بگويند، حالا كبر بفروشم؟ امام جماعت شدم، بر آنها كبر بفروشم؟ چهبسا نماز آن پاييني، قبول است و نماز منِ امام قبول نباشد و به بركت او از من قبول بشود. امر نوكرها، نوكرهاي همعرض اينطور است. اين ترقّيهاي ظاهري كه افاضه ميشود بايد چون خودش خواسته و پسنديده، خواست آن بزرگوار را احترام كنيم، خواست او را بخواهيم و انشاءاللّه دنبال ترقّي و اسباب ترقّي كه فراهم فرموده، باشيم.
پس مشايخ عظام اعلي اللّه مقامهم عهدهدار شدند و شريعت ظاهره، طريقت ظاهره و حقيقت ظاهره را بيان كردند. حال بر ما است كه خودمان معلّم حكمت داشته باشيم، معلّم طريقت داشته باشيم، معلّم شريعت داشته باشيم. به ما «كفايه» را درس بدهد، به ما «طريق النجاة» را درس بدهد، به ما «ارشاد» و «فطرة السّليمه» را درس
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۲۶۵ *»
بدهد. بايد امر تعليم و تعلّم بگردد و متوقف نشود. اگر متوقف شد، ديگر تمام دروغ است. يك ظاهري و يك اسمي است كه باطن ندارد. ديگر نه واقعاً شريعتي در كار است، نه واقعاً طريقتي در كار است، نه حقيقتي در كار است. چيزي نيست. پيكره دست نيامده، پيكره ساخته نشده است. و اگر پيكره درست نشود، روح الايمان القا نميشود. دروغ ميگويد آن كسي كه ميگويد: من مؤمنم، من شيخي هستم، اما نه شريعتش، نه طريقتش و نه حقيقتش درست است. آخر روح الايمان به كجا بدمند؟ تا جنين در شكم مادر جماديّتش، نباتيّتش و حيوانيّتش درست نشود، روح مادر به او تعلق نميگيرد. آخر روح مادر به چه چيزي تعلق بگيرد؟ به هيچ كه نميشود. بايد جنين همه جهاتش درست بشود تا روح مادر تعلق بگيرد. از طريق ناف به او روح افاضه بشود تا او زنده بشود. ايمان هم اينطوري است. اگر شريعت، طريقت و حقيقت ظاهره درست نيست و پيكره و جنين ايماني درست نيست، بزرگان زمان: نجبا و نقبا افاضه روح الايمان نخواهند كرد. اتصال نيست. هرچه هست تقليدي است. صرف زبان است. خدا نكند آزمايش پيش بيايد! موقع آزمايش معلوم ميشود كه هيچ نبوده است. پناه به خدا ميبريم!
پس از اين جهت بر ما لازم نيست، علائم فقهاي ظاهر، علماي ظاهر و حكماي ظاهر را ذكركنيم. خدا اين تكليف و زحمت را بحمداللّه بر ما آسان كرد. مشايخ عظام با داشتن مقام كمال، فقه ظاهر، علم ظاهر و حكمت ظاهر را براي ما بيان فرمودند. حال بر ما است كه انشاءاللّه فرابگيريم، عمل كنيم و امر تعليم و تعلّم را تعطيل نكنيم. آقاي مرحوم تكليف به تعليم و تعلّم ميفرمايند، ميفرمايند «واجب كفايي» است. بايد در هر زمان عدهاي مشتغل به علم باشند تا اين امر حقيقتها، اين مطالب و اين علم نخوابد، نميرد. يموت العلم بموت حامليه([۲۵]) وقتي كه عالم مرد، علم مرده است. اما اگر
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۲۶۶ *»
مرتب عالم بعد از عالم باشد، علم زنده است. اگر عالم نبود، كسي نبود كه خودش بداند و آن علم را به ديگري بياموزد، ديگر علم مرده است. العلم يموت بموت اهله علم ميميرد به مردن اهلش؛ يعني به مردن اهل علم. از اين جهت ميفرمايند: تعليم و تعلم واجب كفايي است. فرمايش آقاي مرحوم واجب كفايي است.([۲۶]) «تذكره» نوشتند تا انسان با قرآن، حديث و فرمايشات عربي آشنا بشود. ميفرمايند مخصوصاً نوشتم چون تعليم و تعلم واجب كفايي است؛ يعني حتماً بايد يك عدّهاي هميشه به اين امر اشتغال داشته باشند.
خدا انشاءاللّه جزاي خير عنايت كند به عزيزاني كه مشغول درس و بحثاند! خدا جزاي خير عنايت كند به پدران و مادراني كه واقعاً بر اين سلسله احسان كردند، فرزندان خودشان را به تعليم و تعلم وادار كردند! و به اين واسطه انشاءاللّه اين علم زنده است و زنده خواهد بود و همينطور نسل به نسل. انشاءاللّه نرسد وقتي كه خداي نكرده در اثر ركود علم و تعليم و تعلّم، هيچ نباشد، از دين يك اسمي باشد و در واقع مرده باشد! «علم» آن هم اين علم حقّ، مرده باشد. اهل و حامل نداشته باشد! خدا را شاكريم كه اين منّت را بر ما گذارد! همينطور بر همه جمع ما و براداران و خواهران ايماني در هر كجا هستند كه در امر تعليم و تعلّم به هرطور بندگان خدا زحمت كشيدهاند، خدا به همهشان جزاي خير عنايت كند! و الاّ واقع امر، امر خيلي عظيمي است. همين مقدار پيشرفت هم خيلي عنايت است! خيلي عنايت است! خود اينكه مثلاً ما دعوت كنيم و برادران اجابت كنند، اين اسباب و وسائل فراهم بشود، اينطور بحمداللّه فرزندانشان اجابت كنند و براي تعليم و تعلم حاضر بشوند، خيلي منّت بر ما گذاردند. خدا به همهشان جزاي خير عنايت كند! امام زمان بر همهمان منّت گذاردند
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۲۶۷ *»
در چنين زماني اين فضل شامل حالمان شد. بالاخره همين اندازه از فرمايشات سرمان در بيايد، خيلي نعمت است. متوقف شدن و ركودش خيلي بد است، خيلي زشت و ناپسند است.
و صلي الله علي محمّد و آله الطاهرين
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۲۶۸ *»
درس ۱۵۲
(شب سهشنبه / ۵ رجب / ۱۴۰۸ هـ ق)
r اقرار به مقامات قراي ظاهره از اركان ايمان است
r اقرار به اركان ايمان بايد با اعتقاد قلبي همراه باشد
r معناي اقرار و اعتراف به اركان ايمان
r آزمايشهاي خداوند و مقصود از آزمون در نظام الهي
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۲۶۹ *»
بسم اللّه الرحمن الرحيم
الحمدللّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي محمّد و اله الطيّبين الطاهرين
و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين.
مقامات و منازل قراي ظاهره كه عبارتند از انبيا، نقبا و نجبا و اينكه صاحبان ولايت و صاحبان علماند اجمالاً بيان گرديد. هر كسي بايد به جميع مراتب نوراني و همه امور اعتقادي اقرار كند تا به مراتب قراي ظاهره برسد، تا آنكه مجموعه ايمان براي او فراهم بشود. از اين جهت همه مباني اعتقادي را در چهار امر جمع كردهاند كه اركان اربعه ايمان ناميدهاند: اقرار به توحيد، گفتن «لا اله الا اللّه» و معتقد شدن به اين كلمه مباركه اخلاص و توحيد اما از روي صدق و سلم. بعد اقرار به نبوت انبيا و اينكه اوّل ايشان آدم و آخر ايشان خاتم صلي اللّه عليهم اجمعين است. اقرار به ولايت اوصياء انبيا، به خصوص اوصياء رسول خدا۹: اميرالمؤمنين و يازده فرزند معصوم آن حضرت و فاطمه زهرا سلام اللّه عليهم اجمعين، همچنين اقرار به مقام ولايت اوليا و مقامات شيعيان كه از آنها به «قراي ظاهره» تعبير آورده شده است اجمالاً. مطابق اين تعبيري كه در نوع دعاها داريم اوالي من والوا و اعادي من عادوا و اجانب من جانبوا([۲۷]) كه بيان مراتب همين اوليا و شيعيان است. اينها اركان اربعه ايمان، ابواب چهارگانه اسلام و مراتب عاليه معرفت است كه خدا اينطور قرار داده كه ايمان تمام نيست مگر به اين چهار ركن. اوّل اين مقامات، كامل و تمام ميشود به آخر اين مقامات. هركس
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۲۷۰ *»
يكي از اين مقامات در او ناقص باشد، اهل ضلالت و حيرت است كه براي او ايمان تمام نيست.
از اين جهت صاحبان مقام توحيد كه اقرار به توحيد كردهاند اما در نبوّت تقريباً به طور لازم اقرار نكردند، اقرار به توحيد نكردهاند. اگر به جميع مراتب توحيد و به جميع مراتب تفريد خداوندي اقرار كنند اما اقرار به نبوت نداشته باشند آن طوري كه بايد داشته باشند، براي آنها توحيدي هم نيست. گرچه توحيد از نبوّت اشرف و افضل است اما تماميّت توحيد به اقرار به نبوّت است. نه اينكه بخواهيم بگوييم توحيد از نبوّت پستتر است بلكه بين توحيد و نبوّت نسبتي نميتوان پيدا كرد. نسبتي بين اين دو نيست كه با هم سنجيده شوند تا گفته شود توحيد اشرف و افضل است. با وجود اين، اگر كسي اقرار به توحيد كرد و جميع مراتب توحيد را اعتراف كرد اما در مسأله نبوّت كوتاهي ورزيد، اقرار به توحيد از او قبول نخواهد شد، آن اقرار به توحيد او را نجات نخواهد داد و در دنيا و آخرت از خاسرين و زيان كاران خواهد بود.
كسي كه توحيد را اقرار كرد، نبوّت را هم اقرار كرد اما اقرار به ولايت نداشت، ولايت اوصيا: ولايت اميرالمؤمنين، ائمه طاهرين و فاطمه زهرا سلام اللّه عليهم اجمعين را اقرار نكرد، اقرار به توحيد و اقرار به نبوّت براي او منفعت نخواهد كرد و يقيناً از اصحاب جهنم است و ساكن و مخلّد در جهنم خواهد بود بلكه مقام او در جهنم بالنسبه به ديگران از همه پايينتر خواهد بود كه به اسفل سافلين تعبير ميآورند. درك او از درك منكرين نبوّت، پستتر و پايينتر است، همچنين از دركات منكرين توحيد پستتر و پايينتر است. با اينكه ميدانيم نبوّت، شرافتش بيشتر است، مقامي بالاتر و افضل از ولايت است، اما خدا اينطور قرار داده كه اقرار به ولايت كشف از اقرار به نبوّت ميكند و تماميت اقرار به توحيد و تماميت اقرار به نبوت، اقرار به ولايت است. همينطور كساني كه اقرار به توحيد، اقرار به نبوت و اقرار به ولايت دارند اما در امر
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۲۷۱ *»
اوليا، مقامات شيعيان و فضائل شيعيان ترديد و تشكيك يا انكار دارند، اينها هم اعتقاد به توحيد و نبوت و ولايت برايشان ثمربخش نخواهد بود، باعث نجات آنها نخواهد بود و منفعتي براي آنها نخواهد داشت. كساني كه به مقامات شيعيان اقرار نكنند، فضائل شيعيان را نپذيرند و ولايت شيعيان را نداشته باشند، اينها به جهنم خواهند رفت و دركشان از همه پايينتر خواهد بود. و مراد از شيعيان همان درجات و مقامات قراي ظاهره است كه اجمالاً بيان شد.
اگر در هر زماني كساني پيدا شدند كه به اين چهار ركن اعتراف كردند و به اين اركان اربعه ايمان اقرار نمودند، باز نظام خداوندي است كه اين اقرار به اركان اربعه ايمان را، قبول نميفرمايد مگر در صورتي كه خالص باشد و اين اعتقادات و اعترافات نسبت به اين مقامات و اركان چهارگانه، كاملاً صافي و خالص از هرگونه آلودگي و شبههاي باشد. خدا نميپذيرد مگر در صورتي كه اين اعتقادات چهارگانه از هرگونه شكّ، ريب، ترديد، تزلزل، اضطراب و غشّ خالص باشد. توحيدي كه همراه با شكّ و ترديد باشد، اقرار به نبوّتي كه همراه با شكّ و ترديد باشد، ولايتي كه توأم با تزلزل باشد، اقرار به ولايت شيعيان و مقامات عاليه شيعيان كه همراه با اضطراب و دلنگراني باشد، مورد قبول خدا نيست. خدا آن اعتقادات را ميزند به سر صاحب آن اعتقادات. در درگاه خدا براي چنين اعتقاداتي، پذيرش نيست. وقتي مورد پذيرش خداوند است كه از هرگونه شكّي خالص باشد، اين اعتقادات از هرگونه ريبي مطهّر و پاكيزه باشد، اين اعتقادات صد در صد خالص و بدون هيچ شكّ و غشّي باشد. اعتقادي كه به زبان باشد اما در دل تزلزل باشد، اين را اعتقاد نميگويند. اعتقادي كه به زبان باشد و اعتراف باشد اما در دل شكّ باشد، اين را اعتقاد نميگويند.
اعتقاد از عقد، گرفته شده و عقد به معناي گره است. در تعبير فارسي داريم كه از عقد به «پيوند» تعبير ميآورند. وقتي كه پيوندي انجام ميشود، ميگويند عقد شد. اين
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۲۷۲ *»
گرهزدنهايي كه انجام ميشود طنابي، نخي را گره ميزنند، عرب از اين تعبير ميآورد به عقد و گره خورده. دل وقتي كه در اين اعتقادات محكم باشد، برايش تزلزل و اضطراب نباشد، شكّ و ريبي در كارش نباشد، آنوقت صحيح است كه بگوييم دل بر اين مباني و بر اين تعابيري كه شخص به زبان ميآورد، معتقد است. وقتي كه به زبان ميگويد لا اله الاّ اللّه، محمّد رسول اللّه۹،علي و الائمة من ولده و فاطمة الزّهراء اولياء اللّه صلوات اللّه عليهم، اوالي من والوا و اعادي من عادوا و اجانب من جانبوا يا ميگويد وليّهم ولي اللّه و عدوّهم عدوّ اللّه، اينها اعتراف است؛ يعني خدا به اسباب و وسايلي كه مصلحت دانسته، اين مباني را بر من عرضه داشته، من هم دريافته و شناختهام، حال به زبان ميآورم. از اين تعبير ميآورند به اقرار به زبان، اعتراف به زبان و ميگويند اقرار و اعتراف كرده است. خداوند از لطف و كرم خودش بر اين اقرارها و اعترافهاي زباني در اين «عالم اعراض» و در اين دوراني كه عالم در اين كيان ثانوي ظلماني متغيّر به سرميبرد، خداوند بر اين اقرارها و اعترافهاي لساني، احكامي را مترتّب فرموده است كه حكم به اسلام، حكم به تشيع و حكم به ايمان ميشود. قوانيني كه در اين امور دستور فرموده، همه جاري ميشود.
اما بحث ما مربوط به عالم ظاهر نيست، بحث ما مربوط به حقيقت امر است كه اگر اين اعترافها و اقرارها همراه با خلوص نباشد و از ريب و شكّ پاكيزه نباشد، اين اقرارها و اعترافها اعتقاد نيست، اقراري است كه زبان گفته، اعترافي است كه زبان اظهار كرده و خدا نميپذيرد و قبول نميكند. اين لا اله الاّ اللّه در درگاه خدا «لا اله الاّ اللّه» نيست. پناه به خدا ميبريم! اين محمّد رسول اللّه در درگاه خدا «محمّد رسول اللّه» نيست. اذا جاءك المنافقون قالوا نشهد انّك لرسول اللّه. و اللّه يعلم انّك لرسوله۹ . و اللّه يشهد انّ المنافقين لكاذبون([۲۸]) ببينيد آنها چه گفتند؟ منافقان
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۲۷۳ *»
آمدند نزد رسول خدا۹ عرضه داشتند كه ما شهادت ميدهيم كه شما رسول خدا هستيد. خدا ميفرمايد: اينها شهادت دادند، گفتند كه تو رسول خدا هستي، خدا هم ميداند كه تو رسول خدا هستي اما خدا گواهي ميدهد كه اينها دروغ ميگويند؛ يعني اين اقرار و اعتراف، زباني است. در دل شكّ، ترديد و انكار داشتند البته بعد از اتمام حجّت. بعد از اتمام حجت اگر دلي انكار داشت يا دلي باز هم ترديد، شكّ، اضطراب داشت و در ريب به سربرد، اين اعتراف و اقرار در درگاه خدا از او پذيرفته نميشود. اگر مرض ندارد، غرض ندارد، ديگر بعد از اتمام حجت چرا انكار؟ بعد از اتمام حجت چرا ريب و شكّ؟ بعد از اتمام حجت چرا تزلزل؟ چرا اضطراب؟
از اين جهت اعتقاد و اعتراف وقتي با هم است كه ديگر همراه با شكّ، ريب، تزلزل و اضطرابي نباشد؛ يعني زبان ميگويد، دل هم بر آن گره خورده، دل هم بر يقين خود است و معتقد شده است؛ يعني بر آن گره خورده است. طوري است كه اگر جميع اهل شبهه بخواهند در برابر او شبهه كنند؛ به اندازه دريافت و معرفتش متزلزل نميشود، به اندازه معرفت و اعترافش، دلش معتقد گرديده است. پس اعتقاد وقتي است كه در دل تزلزل، شكّ و ريب نباشد و الاّ نبايد گفت «اعتقاد»، بايد گفت اعتراف و اقرار. زبان ميگويد اما دل نعوذباللّه مضطرب است. زبان ميگويد اما دل متزلزل است. ميگويد اشهد انّ عليّاً و الائمة من ولده و فاطمة الصّديقة اولياء اللّه صلوات اللّه عليهم اجمعين، اما اگر دل، در امر ولايت و شؤونات ولايتي اين بزرگواران مضطرب است، اين شهادت در درگاه خدا، شهادت نيست. براي او اين اقرار و اعتراف، ثبت نميشود بلكه ـ پناه به خدا ميبريم! ـ براي او نوشته ميشود كه دروغ ميگويد. چون زبان با دل مطابق نيست. زبان دارد عبارت را طوري ميگويد كه همراه با تأكيد است، تعبير طوري است كه: اين است و جز اين نيست اشهد انّ عليّاً و الائمة الي آخر معنايش اين است؛ يعني گواهي ميدهم كه حتماً مطلب اين است. و گواهيدادن؛ يعني خودش شهود
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۲۷۴ *»
كرده و ديده است، حال هم گواهي ميدهد. تا دل ولايت را شهود نكند، معتقد بر ولايت نشود و بر امر ولايت گره نخورد، چه ميگويد؟ يك چيزي ياد گرفته و ميگويد. بنابراين براي او اقرار به ولايت ثبت نخواهد شد.
همچنين «اوالي مواليهم و اعادي معاديهم» كه امر اينجا اعظم از همه آن سه امر ديگر است. چون تمام آنها به اين امر تمام ميشود. نه اينكه اين افضل از آنها باشد نه! تماميت آن سه ركن، به اين امر و به اين ركن است. در اينجا است كه بايد كاملاً خالصانه و بدون هيچ شكّ، ريب، تزلزل و اضطراب مطلب تمام شود. امر خيلي عظيم است! مطلب خيلي بزرگ است! وارد اين بحث نشويم كه الحمد للّه خود متوجه هستيد كه هرگاه مشايخ ما اعلي اللّه مقامهم بحثشان به امر ركن رابع و بيان اين امر ميرسد، چقدر فريادشان بلند است و اينكه نعوذباللّه در اين امر اينقدر اهمال شده، نسبت به اين امر اينقدر كوتاهي و تقصير انجام شده و ميشود. سخن در اين است كه خداوند اين اقرارها را قبول نميفرمايد مگر در صورتي كه از هرگونه شكّ، ريب و غشّ خالص باشد، صرف زبان نباشد كه با دل مخالفت داشته باشد. وقتي كه شخص ادّعا كرد، به زبان اقرار كرد، اين مدعّي شده كه به اين چهار ركن ايمان آورده است. معناي ايمان آوردن؛ يعني باور كرده حقانيت و مسلّم بودن اين چهار ركن را، حال هم اقرار و اعتراف ميكند كه دل من بر اين چهار امر گره خورده، اين چهار ركن معتقَد من است؛ يعني دل من بر آن گره خورده، به دل قبول كردهام و حالا هم به زبان ميگويم.
در واقع ادعا ميكند كه من اهل نور شدهام، حامل نور ايمانم، من داراي روح الايمانم، به نور ايمان زنده شده و به محمّد و آل محمّد:متصل شدهام. معناي اقرار و اعتراف به زبان اين است كه اعتراف ميكند كه من از اهل حقّم، از آن كساني هستم كه خدا آفرينش را براي خاطر من و كساني كه من متصل به آنها شدهام، قرار داده است. ميگويد من از كساني هستم كه خدا به بركت آنها اين آسمان را برپا داشته و
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۲۷۵ *»
نگهميدارد و اين زمين را زير اين آسمان گسترده و باقيميدارد. شخصي كه به اين اركان چهارگانه ايمان اعتراف و اقرار ميكند، اين ادّعا را ميكند كه من در زير لواي علي در آمدهام، من متصل به علي هستم، من از نور علي و از شعاع علي هستم. با اين اقرار به اركان اربعه ايمان خودش را در جوار انبيا قرار داده، مدعي است كه من در كنار انبيا به سرميبرم، در كنار اوليا به سرميبرم، در جوار اهل حقّ قرار گرفتهام و من اهل حقّم. اين اقرارها و اعترافها خيلي مطلب عظيمي است! خدا نكند كه از چنين خلوصي خالي باشد! خدا نكند كه توأم با شكّ، تزلزل و اضطراب باشد! كه پناه به خدا ميبريم! خدا فريب نميخورد.
در بعضي از فرمايشات عبارات عجيبي دارد! تعبير همين است كه: فكر نكنيد كه خدا به گفته شما و به اين اظهارات شما، فريب شما را ميخورد، خير! خدا فريب نميخورد. چون تو اي بنده! در برابر خداي قادر، خداي شاهد و خداي عالم به خفيّات امور و نهانيهاي خلق، سر بلند كرده به زبان به چنين اركاني اقرار ميكني، اينجا است كه خدا هم بر خود حتم ميكند و از نظر حكيمانه خود بر خود لازم ميكند كه تو را در معرض امتحان قرار دهد. حال كه تو با زبان چنين حرفي ميزني، با زبان خود را در ميان اهل حقّ قرار داده، مدّعي مجاورت محمّد و آل محمّد: و انبيا و اوليا شدهاي، حال كه به زبان به چنين اركان مقدسهاي اقرار ميكني كه عرش به بركت اين اركان برپا است، عرش اگر نوراني است به انوار اين اركان اربعه نوراني است، حال تو مدّعي شدهاي كه دلت به اين انوار مقدسه نوراني شده، تو معتقد گرديدهاي و اظهار ميكني كه دل من به اين انوار پايبند است، به بركت اين انوار من از ميان تمام خلق جدا شده، نوراني شده، و متصل به حق و منسوب به حق گرديدهام كه به من ميگويند از اهل حقّ است. حقّ؛ يعني آنچه ثابت و مسلّم است كه در آن شكّ نيست. حقّ؛ يعني آنچه در آن ترديد نيست. آنچنان ثابت و مسلم است كه هيچ رخنه بردار نيست، تشكيك بردار نيست. حالا دلي كه خداي نكرده متزلزل و مضطرب باشد، او اين مباني
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۲۷۶ *»
حق را و اين تعبيرها را به زبان بگويد: «اشهد ان لا اله الاّ اللّه. اشهد انّ محمّداً رسولاللّه۹٫ اشهد انّ عليّاً و الائمة من ولده و فاطمة الصّديقة اولياء اللّه. اشهد انّ وليّهم ولي اللّه فاُواليه و عدوّهم عدوّ اللّه فاُعاديه» اين چيست كه ميگويد؟ ميفهمد چه ميگويد؟ ميداند چه ميگويد؟!
پس شخصي كه به اين اركان اربعه، شهادت ميدهد مدّعي است كه من اهل حقّم و من حق را شناختهام. خدا دلهاي ما را متزلزل قرار ندهد! خدا يقيني را كه به بندگان خوب خود عنايت ميكند، به ما هم كرامت فرمايد! كه ما قسّم في النّاس اقلّ من اليقين.([۲۹]) خدا دلهاي ما را از يقين بهرهمند فرمايد! خدا دلهاي ما را به نور ايمان منوّر فرمايد! اين شهادتهاي ما را خالصانه از ما بپذيرد! خيلي امر عجيب است! شخص با اظهار اين شهادتهاي چهارگانه و اعتراف به اركان چهارگانه ايمان ادّعا ميكند كه من اهل حقّ شدهام، دل من معتقد شده و گرهخورده است، ديگر شكّ در دل من راه ندارد. انكار كه بماند حتي شكّ، تزلزل و اضطراب در دل من راه ندارد. دل من بر اين مباني گرهخورده و محكم است.اينجا است كه قرآن و فرمايشات معصومين: ميفرمايند: كسي كه در برابر خدايي كه عالم السرّ و الخفيّات است، بر جميع زواياي دلها آگاه است، او كه ميداند كدام زبان راست ميگويد و از دل خبر ميدهد، كدام زبان دروغ ميگويد و از دل واهي سخن ميگويد، چون چنين است خداوند در نظام حكيمانهاش بر خود گذارده و بر خود حتم و واجب فرموده كه اين باطنها را ظاهر سازد، به همين اقرار زبان اكتفا نفرمايد بلكه حتماً باطن را روشن كند براي خود اين شخص و براي كساني كه مصلحت است كه باطن اين شخص براي آنها ظاهر شود.([۳۰])
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۲۷۷ *»
خدا بر خود گذارده كه در برابر اين اظهار و اقرار و اعتراف، باطن هر شخصي را كه صلاح ميداند، براي ديگران و براي خود او ظاهر بفرمايد. همچنين آنچه در دل دارد از ايمان يا انكار، از قبول يا ردّ، از تسليم و تصديق يا تشكيك و ريب، ظاهر و آشكار فرمايد تا شخصي كه واقعاً از اهل حق شده، او را به خودش و به ديگران كه مصلحت است نشان دهد تا بدانند، يا آن كه اهل باطل است خدا به خودش يا به كساني كه مصحلت است نشان دهد تا بدانند.
بسم اللّه الرحمن الرحيم . الم . أحسب النّاس انيتركوا انيقولوا امنّا و هم لايفتنون و لقد فتنّا الّذين من قبلهم([۳۱]) آيا مردم گمان ميكنند به همين كه گفتند ما ايمان آوردهايم خدا آنها را رها ميسازد و واميگذارد؟! و آنها آزمايش و امتحان نميشوند؟ و حال آنكه نظام آفرينش الهي اينطور نيست. پيشينيان را آزمايش فرمود. اين آزمايش هم نه براي اين است كه خدا بداند راست يا دروغ ميگويند بلكه براي اين است كه خود، و ديگران بدانند كه اينها راست ميگويند يا دروغ، براي اينكه راستگويان و دروغگويان دانسته شوند. أحسب الذين يعملون السيّئات انيسبقونا ساء ما يحكمون([۳۲]) چه گمان ميبرند؟! آيا آن كساني كه مرتكب معاصي و سيئات ميشوند گمان ميبرند كه اينها ميتوانند بر ما سبقت و پيشي بگيرند. ساء ما يحكمون بد فكر ميكنند، بد حكم ميكنند. بجا و صحيح و درست حكم نميكنند. در تفسير اين آيه شريفه ميفرمايد: مراد كساني هستند كه در باطنها و نهانيهاي خود ايمان و اعتراف ندارند. اينها كساني هستند كه «اجترحوا السيّئات في بواطنهم و ضمائرهم و اضمروا النفاق من سرائرهم» اينها سيئات را در دلها دارند، در دل گناه را ميپرورانند، دل در فكر گناه است. دل نپذيرفته است، در دل معصيت ميكند و در دل به خود نفاق گرفته است. آيا
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۲۷۸ *»
اينها فكر ميكنند با اينكه در دل ايمان ندارند، در دل اقرار و اعتراف ندارند، اينها ميتوانند بر خداوند متعال سبقت و پيشي بگيرند به اينطور كه «انيعدّوا انفسهم من المؤمنين و هم من الكافرين و المنافقين في الباطن و الحقيقة» ميفرمايد: اينها كه بر خدا پيشي ميگيرند به اينطور كه خودشان را به زبان در ميان مؤمنان به شمار ميآورند، اما در دل از كافران و منافقان هستند، در حقيقت خود اينها كافر و منافقاند. آيا ميتوانند بر خدا و بر خلق روزگار پيشي بگيرند يا خود را نشان دهند كه مؤمناند.
در آيه ديگر ميفرمايد أم حسبتم انتدخلوا الجنّة و لمّا يأتكم مثل الذين خلوا من قبلكم مسّتهم البأساء و الضرّاء و زُلزلوا حتي يقول الرسول و الذين امنوا معه متي نصر اللّه الا انّ نصر اللّه قريب([۳۳]) ميفرمايد: آيا شما گمان ميبريد داخل بهشت خواهيد شد به همين كه بگوييد ما مؤمنيم، به همين كه به اين مباني ايمان اقرار كنيد و شهادت بدهيد، آيا گمان ميبريد داخل بهشت خواهيد شد! در صورتي كه به سراغ شما نيامده باشد آن اموري كه به سراغ پيشينيان شما آمد. آنها در مشكلات و شدائد قرار گرفتند چه مشكلات و شدائدي! در بأساء، ضراء، در رخا و گشايش يا در سختي واقع شدند و چنان در اثر شدت و فشارِ مشكلات به تزلزل و لرزش در آمدند كه حتي رسول۹و كساني كه مؤمن بوده، ايمان آورده بودند، پناه به خدا آوردند و كمك طلبيده، گفتند متي نصر اللّه كي كمك كاري خدا خواهد رسيد! الا انّ نصر اللّه قريب خدا به آنها مژده داد كه نصرت و ياري خدا نزديك است. شما فكر ميكنيد كه به اين مشكلات مبتلا نخواهيد شد و با خيال راحت همين كه گفتيد ما مؤمنيم شما آزمايش نشده، داخل بهشت خواهيد شد؟ خير! شما هم آزمايش ميشويد و با مشكلات روبرو خواهيد شد. مشكلاتي كه شماها را به تزلزل در آورد. اما به شرطي تزلزل دل نخواهد
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۲۷۹ *»
بود كه ايمان و اعتقادات محكم باشد كه اگر وحشت هم پيش بيايد، اما دل به ياد خدا، به ذكر خدا و به ذكر اولياء خدا ساكن و مطمئن باشد. اگر اينطور بوديد و توانستيد در برابر مشكلات سخت، از پاي در نياييد و شخصيت ايماني خود را نبازيد، آنوقت داخل بهشت خواهيد شد.
در آيه ديگر ميفرمايد تلك الايّام نداولها بين الناس و لِيعلم اللّه الذين امنوا و يتّخذ منكم شهداء و اللّه لايحبّ الظالمين . و لِيمحّص اللّه الذين امنوا و يمحَق الكافرين([۳۴]) ميفرمايد در ايّام، روزگار، زمانه، قدرتها و شوكتها را ما به دست مردم اين دست آن دست ميدهيم. هر روز قدرت دست كسي است. هر روز شوكت براي كسي است. به چه منظور؟ چرا؟ براي اينكه خداوند بداند كساني را كه ايمان آوردهاند. مؤمنان مشخص شوند. «براي اينكه خدا بداند» اين علم وجود است بعد از علم سيوجد كه خدا ميداند مؤمنان واقعي كياناند. اما از جهت اينكه براي خودشان مشخص شوند و براي كساني كه مصلحت است كه بدانند اينها مؤمنان هستند، خداوند اين برنامهها را دارد كه هر روز قدرت، شوكت و ايّام را در دست عدهاي قرار ميدهد؛ به مانند توپ، هر روز در اختيار عدهاي يا در دست كسي است تا در اين مشكلات و شدايد مختلف، مؤمنان معلوم شوند براي كساني كه صلاح است ايمان مؤمنان را بدانند و الاّ خدا كه ميداند كي مؤمن است و كي مؤمن نيست! و براي اينكه خدا از خود شما، بر خود شما شهيدان و گواهان بگيرد. و خدا ستمگران را دوست ندارد. و براي اينكه بيازمايد كساني را كه ايمان آورده و آنها را در صورت ايمان خالص و راستين، از غير ايشان كه به زبان ايمان آورده و در دل دروغ ميگفتند، از آنها جدايشان سازد. و ليمحّص الذين امنوا تمحيص اين چنين است كه وقتي زرگر طلاي مغشوش را در ميان بوته ميگذارد،
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۲۸۰ *»
طلا آب ميشود، از آنچه غش بوده جدا ميشود و كنار ميايستد. مشكلات و شدايد زمان هم بوتههايي است كه خدا فراهم ميكند. در ميان اين بوتهها، همه مؤمنان هركس اقرار دارد و شهادتها را به زبان ميآورد، همه را در آن بوتهها ميريزد، در ميان آن بوتهها كاملاً معلوم ميشود مؤمن خالص؛ مثل طلاي ناب و خالص كنار ميايستد، فاصله ميگيرد و از آنها جدا ميشود. و ليمحّص الذين امنوا و يمحق الكافرين اينجا است كه غشّ ديگر كنار ايستاده، طلاي ناب هم كنار ايستاده است. از هم جدا است. و ليمحّص الذين امنوا اينها را خدا جدا كرد و خالصشان كرد. و يمحق الكافرين كفّاري را هم كه در دل كافر بودند و به زبان اقرار داشتند، آنها را هم نابود ساخت.
در آيه ديگر ميفرمايد أم حسبتم انتدخلوا الجنّة و لمّا يعلم اللّه الذين جاهدوا منكم و يعلم الصابرين([۳۵]) آيا شما اينطور فكر ميكنيد و گمال ميبريد كه داخل بهشت ميشويد به همين اقرار، اعتراف و اظهار ايمان نمودن؟ و حال آنكه هنوز خداوند مشخص نكرده كساني از شما را كه در مقام مجاهده و جهاد برآيند، و خدا مشخص نكرده از بين شما و معلوم نساخته براي شما كساني را كه صبركنندگاناند. اما صبر شكر نه صبر بالاجبار، نه صبري كه به ظاهر صبر است و در دل تمام شكوه و شكايت و اضطراب است. نه! صبر شكر. اللّهمّ انّي اسألك صبر الشاكرين لك([۳۶]) را در همين ايّام ميخوانيم. خدايا! از بركت بقيّة اللّه اين دعاها قبول بشود! خدايا! با اين نفسهاي امّاره بالسوء چه كنيم! با نبودن تربيت و تعليم كافي و لازم چه كنيم؟! با نداشتن مربّي و معلّمي كه ما را ترقّي بدهد. خدايا! دستمان از بركات حجّت وقت و اولياء زمانمان كوتاه است! انتظار داريم كه همين دعاهايي كه تعليممان فرمودهاند، اينها به هدف اجابت برسد! و در اين ايام شريف ماه مبارك رجب از بزرگان دين،
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۲۸۱ *»
آميني به دنبال آن دعاهاي ما باشد، ترحّمي، تفضّلي و تكرّمي بفرمايند! و الاّ ما كه شايستگي فضل و كرم را در خودمان نميبينيم كه به ما عنايت و نظري بفرمايند. آخر به چه چيزمان؟ با چنين معرفت و شناختي كه بزرگان براي ما آوردهاند، به عكس اين همه، تقصيرات و قصور داريم، حال استحقاق چه فضلي؟ استحقاق چه كرمي داريم؟ به چه چيزمان رحم كنند؟ ما به خودمان رحم نميكنيم، به چيز بر ما فضل و كرم بفرمايند؟ ما با دست گناه، فضلها و كرمها را دور ميكنيم. ولي اميدواريم آنها به آقايي و كرم خودشان، بر ما عنايتي بفرمايند! آميني در پس اين دعاهاي ما بفرمايند! اللّهمّ انّي اسألك صبر الشاكرين لك خدايا! من از تو صبر شاكرين را ميخواهم! صبري كه از شكر سرچشمه بگيرد. و عمل الخائفين منك و عملي كه به مانند عمل آنهايي باشد كه از تو ميترسند و در مقام عمل برميآيند! و يقين العابدين لك تا آخر دعا.([۳۷])
در آيه ديگر ميفرمايد أم حسب الذين في قلوبهم مرض ان لنيخرج اللّه اضغانهم([۳۸]) آيا گمان ميبرند آن كساني كه در دل مرض دارند: مرض انكار، مرض شكّ، مرض ريب، مرض تزلزل و اضطراب، آيا گمان ميبرند ايشان كه خدا اينها را به خودشان واميگذارد و آن مرضها و بيماريهاي دلهاي آنها را ظاهر نميسازد؟ خير! خدا در هر موقعي باشد آن مرضها و آلودگيها را از دلهاي آنها خارج ميكند و ظاهر ميسازد. آيه ادامه دارد تا اينكه ميفرمايد و لَنبلونّكم حتّي نعلمَ المجاهدين منكم و الصّابرين و نبلوَ اخباركم([۳۹]) حتماً يقيناً، در نظام حكيمانه ما بر ما حتم است، تخلّفپذير نيست، يقيني است كه ما شما را آزمايش خواهيم كرد تا اينكه بدانيم ـ «بدانيم» نه اين است كه يعني ما نميدانيم. «بدانيم» يعني تا به شما و به كساني هم كه
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۲۸۲ *»
صلاح و مصلحت است، معلوم سازيم ـ تا اينكه بدانيم جهادكنندگان از شما را براي ما خالصانه، و بدانيم صبركنندگان از شما را در برابر مشكلات و نبلو اخباركم همچنين آنچه بايد از شما دانسته شود، معلوم سازيم.
آيات در اين قسمتها زياد است. اجمال مطلب اينكه: پس همين كه انسان در مقام اظهار شهادتها بر آمد و اقرار و اعتراف كرد، چون مدّعي شده كه در اهل حق واقع شده، نسبت به حق معرفت پيدا كرده و تصديق و تسليم نموده است، اگر اين در دل باور كرده و اعتقاد هم دارد، دلش گره خورده است، خدا براي خودش و براي كساني كه مصلحت است بدانند، بايد براي آنها مشخص كند كه اين راستگو است. اگر هم خداي نكرده در دل انكار يا ريب يا شكّ يا تزلزل و اضطرابي دارد، باز هم بر خدا است، در نظام حكيمانهاش حتم است كه براي خودش يا براي كساني كه مصلحت است بدانند، اين انكار دل او را مشخص كند يا شكّ، تزلزل و اضطراب دل او را ظاهر سازد كه اينها همان اضغان و مرضهايي است كه در دل است كه خدا به اين تعبير در اين آيه فرموده است. أم حسب الّذين في قلوبهم مرض ان لنيخرجَ اللّه اضغانهم اينطور فكر ميكنند كه خدا اين مرضها را ظاهر نميكند و بيرون نميآورد تا ديگران و هم خودش بدانند و از براي آنها معلوم گردد؟ اين اصلي از اصول و سنّتي از سنن خداوندي است كه در نظام حكيمانه خود قرار داده است.
و صلي الله علي محمّد و آله الطاهرين
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۲۸۳ *»
درس ۱۵۳
(شب چهارشنبه / ۶ رجب / ۱۴۰۸ هـ ق)
r معناي اقرار به اركان ايمان و آزمايش خداوند
r آياتي در باره مقصود خداوند از آزمايش بندگان
r آزمايش خداوند مختلف است
r آزمايش، به مظاهر خداوند
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۲۸۴ *»
بسم اللّه الرحمن الرحيم
الحمدللّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي محمّد و اله الطيّبين الطاهرين
و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين.
سخن در اين بود كه اقرار به شهادتها و مباني و اركان ايمان وقتي مورد قبول و رضاي خداوند است كه همراه با اعتقاد باشد. كاملاً خالص و پاكيزه از هرگونه شكّ، ريب و ترديد باشد. خداوند تنها اعتقاد خالص را قبول ميكند. و نظر به اينكه وقتي كه شخص به اركان ايمان اقرار ميكند مدّعي امر بزرگي است، وقتي كه اركان چهارگانه ايمان، مباني دين و آنچه خدا از بندگانش اعتقاد به آنها را خواسته به زبان ميآورد و اقرار ميكند، مدّعي شده كه من اهل حقّم، من حق را شناخته، نسبت به حق تصديق و تسليم دارم و من در بندگان خدا داخل شدهام. معني اقرار اين است كه در دلم نسبت به اين مباني، هيچگونه نفاقي ندارم. در دل منكر هيچيك از اين مباني ايماني نيستم. در دل نسبت به اين حقايق شكّ و ترديد ندارم. معناي اقرار، ادعاي چنين مطلب بزرگي است كه من به انوار طيّبين نوراني شدهام، من با صاحبان عصمت و طهارت به حسب مراتبي كه دارند مجاور شدهام. به اين اقرار شخص ادعا ميكند كه من در جوار محمّد و آلمحمّد:و انبيا و كاملان در آمدهام، من منوّر به انوار ايشان شدهام. روي اين جهت در نظام حكيمانه حق لازم است كه اگر اين اقرار صادقانه و همراه با اعتقاد است، براي خود شخص مشخص شود و براي كساني كه مصلحت است بدانند. همچنين اگر اين اقرار همراه با اعتقاد نيست، در دل نسبت به اين اركان ايماني انكار يا شكّ يا ترديد دارد، باز در نظام حكيمانه خداوند لازم و حتم است كه آن را براي خودش و براي كساني كه مصلحت است بدانند، روشن بفرمايد.
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۲۸۵ *»
در اين زمينه آياتي را تلاوت كرديم از جمله اين آيه شريفه بود أم حسب الّذين في قلوبهم مرض ان لنيخرج اللّه اضغانهم آيا گمان ميبرند كساني كه در دلهاي ايشان مرض است، مرض قلب معلوم است از انكار ولايت و مقامات و شؤونات ايماني شروع ميشود تا به شكّ و ترديد، تمام اينها مرض است، حتي عداوت با اوليا يا نعوذباللّه ولايت اعداء. همينقدر كه در دل نسبت به وليّي از اوليا دشمني باشد يا در دل نسبت به عدوي از اعداء خدا محبت و ولايتي باشد، اين مرض است. ميفرمايد: آيا گمان ميكنند كساني كه در دلهاي ايشان مرض و اينگونه بيماريها است، گمان ميبرند كه خداوند از دلهاي آنها اضغان، احقاد، كينهها، عداوتها و بغضهاي آنها را با حقّ و اهل حقّ اظهار نميكند؟ و لو نشاء لاَريناكهم و لَعرفتهم بسيماهم ما اگر اراده ميكرديم و ميخواستيم، همه آنها را به تو مينمايانديم و تو همه آنها را به رخساره آنها ميشناختي. اگرچه و لَتعرفنّهم في لحن القول([۴۰]) حتماً تو آنها را در موقع سخن گفتنها، در لحن قولشان ميشناسي. وقتي كه سخن ميگويند آن بيماريهايي كه در دل دارند، در لابلاي سخنشان مشاهده ميشود و شخص را معرفي ميكند. تو آنها را در لحن قولشان ميشناسي. ما اضمر احد شيئاً الاّ ظهر في فلتات لسانه و صفحات وجهه([۴۱]) فرمايش اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه است. كسي چيزي در دل نميگيرد و پنهان نميكند مگر اينكه حتماً در لابلاي سخنهايش آشكار ميشود. همچنين در رنگ رخسارهاش روشن خواهد شد. و اللّه يعلم اعمالكم خدا از همه كارهاي ظاهر و باطن شما، از كارهاي جميع جوارح ظاهري و جميع مشاعر باطني و از دل شما باخبر است. و لنبلونّكم حتّي نعلم المجاهدين منكم و الصّابرين و نبلو اخباركم حتماً شما را آزمايش خواهيم كرد! براي اينكه بدانيم جهاد كنندگان و كوشش كنندگان از شما را خالصانه، و
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۲۸۶ *»
صبركنندگان از شما را در راه خدا و حفظ كنندگان شخصيت ايماني را در برابر مشكلات. همچنين بيازماييم اخبار و گزارشهايي را كه شما داريد كه آيا شما راست ميگوييد؟ يعني حال شما براي خود شما و براي كساني كه بايد بدانند، مشخص شود.
امّا بدانيد كه اگر در دل اعتقاد نداريد و به زبان به مباني و اركان دين اعتراف ميكنيد و در كارها در صدد معاندت و مخالفت با حقّ برميآييد، شما نميتوانيد به حق صدمه بزنيد! انّ الّذين كفروا و صدّوا عن سبيل اللّه و شاقّوا الرّسول من بعد ما تبيّن لهم الهدي لنيضرّوا اللّه شيئاً و سيُحبِطُ اعمالهم([۴۲]) كساني كه كفر ورزيدند و ديگران را از راه خدا باز داشتند و در امر ولايت اوصياء او، همچنين ولايت اولياء او، با رسول خدا مخالفت كردند بعد از آنكه هدايت براي آنها آشكار شد، اينها با كفر ورزيدنشان و راه خدا را سدّ كردن و بستن، به خدا ضرر نميزنند و نميتوانند بر خدا و بر حقّ ضرري وارد بياورند. خداوند اعمال همه آنها را باطل خواهد كرد. زحماتي كه اينها به ظاهر در راه دين و اسلام كشيدهاند، همه باطل خواهد شد. يا ايّها الّذين امنوا اطيعوا اللّه و اطيعوا الرسول و لاتبطلوا اعمالكم شما كه ايمان آوردهايد، در مقام اطاعت خدا برآييد، از رسول خدا۹اطاعت كنيد! و اعمال خود را تباه نسازيد! ايمان خود را ضايع نكنيد! بر ايمان و اطاعت خدا و رسول خدا۹وفادار بمانيد به احترام گذاردن به امر وصايت و امامت اوصياء آن حضرت و ولايت اوليا و شيعيان اوصياء آن بزرگوار.
از اين آيات و امثال اين آيات كه در قرآن نسبتاً زياد است، استفاده ميشود كه خداوند به مقتضاي حكمت بالغه و مشيت قاهره خود، در نظام حكيمانهاش اين چنين قرار داده كه مردم و خلق را بر همين اقرار ظاهري خود وانگذارد. همين اندازه كه به
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۲۸۷ *»
اركان ايمان اقرار كرده، به معاني توحيد اعتراف كردند، خداوند اينها را به خود واگذارد و به همين اكتفا فرمايد؟ خير! بعد از همه آن اقرارها، حتي جهادها، تلاشها و كوششها، چه جهادهايي و چه مشكلاتي! در زمان رسول خدا۹چه جهادهايي پيش ميآمد همراه با چه مشكلاتي! بعد از آن اقرارها متحمل آن همه جهادها و كوششها و تلاشها و زحمتها شدند، اما خداوند باز هم به آنها اكتفا نكرد. امر خيلي بزرگ است. عرض كردم مسأله خيلي مهم است. كسي كه اقرار ميكند چه ميگويد: «اشهد ان لا اله الاّ اللّه، اشهد انّ محمّداً رسول اللّه۹» به همين ترتيب تمام اين شهادتها، هريك به نوبه خود در جاي خود ادعاي امر بزرگي است. شهادت ميدهم، گواهي ميدهم؛ يعني دل من اين امر را شهود كرده و من گواه بر اين مطلب شدهام كه خدايي نيست مگر اللّه، اين را گواهي ميكنم كه محمّد۹بنده و رسول خدا است. همينطور كساني كه به امامت و ولايت ائمه هدي:و فاطمه زهرا سلام اللّه عليها شهادت دادهاند و ميدهند، ميگويند ما بر اين مطلب گواه و شاهديم. اين امر حقّ و مسلّم را گواهي ميكنم. همچنين كساني كه ولايت اوليا و برائت اعدا را اعتراف ميكنند و بر اين امر شهادت ميدهند، آنها هم مدّعي اين مطلباند كه چنين مطلب حقّي را من گواهم. عرض كردم گواهي كردن و شهادت دادن، اينها مبتني بر شهود دل است. دل دريافته، دل معتقد شده، دل درك كرده و شناخته، حالا هم زبان مترجم دل است، زبان از ناحيه دل خبر و گزارش ميدهد. «اشهد»، معنايش اين است كه به زبان ميگويم، به اعمال هم كه نشان ميدهم. واجبات را كه اتيان ميكنم، محرمات را ترك ميكنم، به امور دين و احكام دين خدا احترام ميگذارم، در عمل و به عمل هم نشان ميدهم و شهادت ميدهم. همه اينها مترجمهاي دل هستند و خبر از دل ميدهند.
پس چه آن كسي كه اقرار ميكند يا آن كسي كه در مقام عمل بر ميآيد، اين مدعي اين است كه من دلم دريافته، شهود و ادراك كرده است، حالا هم به زبان يا به عمل يا به
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۲۸۸ *»
هر دو گزارش ميدهم. معنايش اين است كه چنين نورانيتي را حامل شدهام و چنين نوري را بر دل حمل ميكنم. اين ادعا به حسب نظام آفرينش و نظام الهي بايد در معرض آزمايش قرار بگيرد. آزمايش كننده كيست؟ خدا، كه همه امور دست او است. تمام نقطههاي ضعف را ميداند، كاملاً باخبر است كه نقطه ضعف هر كسي چيست! از همان راه آزمايش را شروع ميكند. پناه به خدا بايد ببريم! آزمايش كننده خدا است. آني كه در معرض آزمون قرار ميگيرد، بنده ضعيف بيچارهاي كه هيچ ندارد! لايملك لنفسه ضرّاً و لا موتاً و لا حيوةً و لا نشوراً([۴۳]) هيچ هيچ ندارد. آنوقت در معرض چنين خداي شاهد عالم، چطور علمي! علمي كه همراه با خلقت او بوده است. قبل از خلقتش، بعد از خلقتش و حين خلقتش تغيير نميكند. به همه وجود او آگاه و از همه جهات او باخبر است. در نزد چنين خدايي، به زبان چنين ادعايي يا در عمل چنين ادعايي! قطعاً بايد آزمايش در كار باشد. براي چه؟ تا لا اقلّ به خود شخص، و بعد هم به ديگراني كه مصلحت است فهمانيده شود، صدق يا نعوذباللّه كذب دل او. خدا اينطور قرار داده كه آزمايش كند. چطور؟ از طريقهايي كه خود ميداند. تسبيب اسباب ميفرمايد، براي چه؟ براي اخراج آنچه در دلها است، براي اخراج آنچه در سرائر است، براي واضحكردن آنچه پنهان است و نمودار ساختن آنچه از ديگران و در نزد ديگران ناپيدا است.
در آيهاي ميفرمايد ما كان اللّه ليذر المؤمنين علي ما انتم عليه حتّي يميز الخبيث من الطيّب([۴۴]) برنامه و سنت خدا اينطور نيست كه مؤمنان را واگذارد و رهاسازد بر هميني كه شما برآنيد؛ يعني مؤمناني كه اقرار ظاهري ميكنند و به زبان اعتراف ميكنند، سنت خدا بر اين نيست كه اينها را واگذارد بر هميني كه شما بر آن هستيد.
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۲۸۹ *»
حتّي يميز الخبيث تا اينكه اسباب فراهم كند، تسبيب اسباب بفرمايد و ناپاك را از پاكيزه جدا سازد. نه اينكه او نميداند! خير! ميداند. اما براي اينكه خود ناپاك بداند كه ناپاك بوده و بيجهت خود را در زمره پاكان به شمار ميآورده، پاكان هم بدانند كه پاك بودهاند و بجا خود را پاك و پاكيزه معرفي ميكردند.
در آيهاي ديگر ميفرمايد، باز در اين زمينه در قرآن زياد است كه تقريباً نوع آزمايش و راههاي مختلف آن را ذكر ميكند. يكي از آن آيات، اين است ميفرمايد و ما ارسلنا من رسول و لا نبي ( و در قرائت اهل بيت: دارد و لا محدّث([۴۵]) الاّ اذا تمنّي القي الشيطان في امنيّته فينسخ اللّه ما يلقي الشيطان ثمّ يحكم اللّه اياته و اللّه عليم حكيم . لِيجعلَ ما يلقي الشيطان فتنةً للذين في قلوبهم مرض و القاسيةِ قلوبُهم و انّ الظالمين لفي شقاق بعيد . و لِيعلمَ الذين اوتوا العلم انّه الحقّ من ربّك فيؤمنوا به فتُخبِتَ له قلوبهم و انّ اللّه لهاد الذين امنوا الي صراط مستقيم([۴۶]) اين آيه را دقت بفرماييد! نوع آزمايش و زمينه آزمايش در يكي از موارد، اينطوري است. ميفرمايد: ما نفرستاديم رسولي، نه هم نبيّي و نه هم امامي را ـ محدّث يعني امام، از اوصيا و ائمه:ـ مگر اينكه هرگاه او تلاوت كرد و چيزي را بر مردم خواند، شيطان هم در خوانده شده و تلاوت شده او، القا كرد. بعد خداوند آنچه را كه شيطان القا كرده برطرف و نسخ كرده، آيات خود را محكم ميسازد. و خداوند دانا و حكيم است. چرا اين برنامه انجام ميشود؟ مگر خدا نميتواند جلوي شيطان را بگيرد كه شيطان القا نكند بر امنيّه و آنچه كه رسول و نبي و محدّث بر مردم خواندهاند؟ شيطان در نزد خدا ضعيف است. حيله شيطان در نزد اولياء خدا هم خيلي ضعيف است. شيطان در فرمان خدا، رسول خدا، نبي خدا و ولي خدا است. طوري است كه بزرگان دين حتي مسلط بر شيطاناند،
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۲۹۰ *»
شيطان نميتواند بر آنها راه پيدا كند. بزرگان دين بر شيطان مسلطّاند تا چه رسد به امام! تا چه رسد به پيغمبر! تا چه رسد به خدا! اما از اسباب كار است، وسيله آزمايش است. از اين جهت آزادش گذاشتهاند ولي كارهايش را زير نظر دارند. هرچه ميكند به اذن خدا، به اذن رسول خدا و به اذن امام است. امر خيلي عجيب است!
حتي «شيخ بزرگوار» اعلي اللّه مقامه الشريف ميفرمودند: با يك سنّي در معاشرت بودم. اين سني از جهات متعدده مورد توجه ايشان بود، از بس مورد توجه ايشان بوده اين بزرگوار ميفرمايد: من ميخواستم او را از تسنن خارج كرده، شيعهاش كنم. به تصرف او را از تسنن در آورم! اينقدر مورد توجه اين بزرگوار بوده است. حالا يا صالح بوده يا با تقوا بوده يا با استعداد بوده، هرچه بوده، اينقدر مورد توجه شيخ مرحوم اعلي اللّه مقامه الشريف قرار ميگيرد كه اين بزرگوار ميفرمودند: من خيلي شد، بارها شد كه خواستم شيعهاش كنم؛ يعني در دل او تصرف كنم و در او تغيير ماهيت بدهم؛ يعني ديگر شيطان در نزد ايشان چه كاره است! شيطان او را گرفته و نميگذارد كه شيعه بشود، شيطان سدّ راهش را كرده است. ميفرمايند: ميخواستم او را شيعهاش كنم؛ يعني از طريق تصرفّ.([۴۷]) معلوم است اگر به شيطان بگويند برو كنار! دست از اين دل بردار! بايد تسليم باشد، چارهاي ندارد، بايد دست بردارد. وقتي از روي دل دست برداشت آن دل به نور اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه نوراني ميشود. ميفرمايند: نزديك بود من شيعهاش كنم، از بس مورد توجه من بود. اما نكردم؛ يعني امر را واگذار كردم به همين مقداري كه خدا قرار داده است. تا وقتي كه دعوت شيطان را اجابت ميكند سني است، هروقت خودش اجابت نكرد، شيعه خواهد شد. البته آن هم باز بايد تسليم ابواب بشود، توسل پيدا بكند، توجه پيدا بكند، از خود و خوديّت
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۲۹۱ *»
دست بردارد تا مورد هدايت قرار بگيرد. مراد اين بزرگوار تصرف ولايتي است؛ يعني اگر ميخواستم تصرف ولايتي بكنم و دلش را برگردانم ميتوانستم. علتش اين است كه شيطان در اختيار ايشان است.
حالا چرا شيطان القاء ميكند در آنچه رسول يا نبي يا محدّث خوانده است و او را اجازه ميدهند كه القاء كند، شبهه ايجاد كند و از طريق ايجاد شبهه چه كارهايي بكند؟ چرا اين امر را به او واگذار ميكنند، به اصطلاح جلويش را ول ميكنند؟ ليجعل ما يلقي الشّيطان فتنةً براي اينكه خدا آنچه را كه شيطان القاء كرده، قرار بدهد شبهات، فتنه و وسيله براي كساني كه در دلهاي آنها مرض است، همچنين براي كساني كه دلهاي آنها قساوت دارد تا وقتي كه اين شبهههاي شيطان را بشنوند دنبال آن شبههها حركت كنند. از آن طرف و انّ الظالمين لفي شقاق بعيد اين كساني كه دلهايشان به اين بيماريها بيمار است، دلشان را قساوت گرفته و در برابر حقّ نرم نميشود، اينها ستمگران بر خودند، اينها در شقاق بعيد به سرميبرند، هميشه از حق و اهل حق دورند و هيچ وقت به آن نزديك نشدهاند. اگرچه در صف اهل حق بنشينند. نه! دروغ ميگويند لفي شقاق بعيد خيلي بين اينها فاصله است! براي اينكه بدانند آن كساني كه به حقّ، معرفت پيدا كردهاند، بفهمند كه حق از طرف پروردگار تو است و شبهه و ضلالت از طرف شيطان است. هرچه شيطان شبهه كند، اهل علم و معرفت قويتر و محكمتر ميشوند. چون حق را بهتر ميشناسند، به عظمت حق بهتر واقف ميشوند و به نورانيت حق بيشتر برميخورند. و ليعلمَ الّذين اوتوا العلم انّه الحقّ من ربّهم فيؤمنوا به مرتب ايمانشان زياد ميشود فتخبت له قلوبهم دلهايشان در برابر حقّ مرتب نرمتر و خاضعتر ميشود، در برابر حق و نورانيت حقّ، فروتني دلشان مرتب بيشتر ميشود. و خداوند است كه هدايت كننده است كساني را كه به صراط مستقيم ايمان ميآورند، خدا به راه مستقيم هدايت ميكند. اين يك آيه، كه نوع
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۲۹۲ *»
آزمايش در اين آيه بيان شده است كه خداوند حقّ را براي مؤمنان وسيله آزمايش قرار ميدهد. مؤمنان مرتب حق را ميشنوند و مرتب صدق ايمان را نشان ميدهند كه ايمان ما، اعتراف و اقرار ما راست بوده است. شبهات و اضلالهاي شيطاني هم براي اين است كه كساني كه در دل دروغ ميگفتند، ايمان نداشتند و بيماريهاي انكار، كفر، شكّ و ريب در دلها داشتند، همچنين دلهاشان قساوت پيدا كرده بود و در نزد حق نرم نشده بود، اينها هم به اضلالها و شبهات شيطان مشخص شوند. پس اين يكي از انواع آزمايشهاي خدا است.
در آيه ديگر ميفرمايد انّ اللّه لايستحيي انيضربَ مثلاً ما بعوضةً فما فوقها، فأمّا الذين امنوا فيعلمون انّه الحقّ من ربّهم و امّا الذين كفروا فيقولون ماذا اراد اللّه بهذا مثلاً يضلّ به كثيراً و يهدي به كثيراً([۴۸]) يكي ديگر از آزمايشهاي خدا اين است كه خدا براي بيان حقّ، نمونههايي نشان ميدهد. اين نمونهها ممكن است به ظاهر خيلي از كوچك شروع بشود، از «بعوضه»، از پشه و ما فوق آن. همينطور نمونههايي خداوند براي بيان حقّ ارائه ميدهد. البته اين آيه، در باطن تفسيري دارد كه مراد اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه است. خلاصه ممكن است خداوند براي بيان حقّي يك مثلهايي بزند، نمونههايي ارائه بدهد و اينها از آيات كوچكي شروع بشود، نمونههاي كوچك تا بزرگ. اما كساني كه ايمان دارند، ميبينند مطلب حقي است، نمونه درستي است و از طرف پرورنده آنها است، ميپذيرند. اما كساني كه در دل كافرند و به ظاهر اظهار ايمان ميكنند، در مقام اعتراض برميآيند و مرتب ميگويند اين چه مثلي است كه خدا زده؟ خدا چه اراده كرده به اين نمونهها؟ خدا از جان مردم چه ميخواهد؟ مرتب انتقاد و اعتراض كه چرا خدا اينطور مثل بزند؟ يا اين نمونهها را ارائه بدهد؟ كه در نتيجه
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۲۹۳ *»
عدهاي هدايت بشوند، عدهاي گمراه بشوند؟ اعتراض بر خدا و انتقاد بر كار خدا دارند.
باز نمونه ديگري كه اين هم مورد ديگري از انواع آزمايش را ذكر ميكند، ميفرمايد و ما جعلنا اصحاب النار الاّ ملائكة و ما جعلنا عدّتهم الاّ فتنة للذين كفروا ليستيقنَ الذين اوتوا الكتاب و يزدادَ الذين امنوا ايماناً و لايرتابَ الذين اوتوا الكتابَ و المؤمنون و ليقولَ الذين في قلوبهم مرض و الكافرون ماذا اراد اللّه بهذا مثلاً كذلك يضلّ اللّه من يشاء و يهدي من يشاء و ما يعلم جنود ربّك الاّ هو([۴۹]) ميفرمايد: ما اصحاب آتش را قرار نداديم مگر ملائكه كه البته باطن دارد. در باطن مراد از «آتش» بقيّة اللّه صلوات اللّه عليه است و اصحاب آن بزرگوار بزرگان دين هستند كه مملوك او هستند و در خدمت او به سرميبرند. ولي در ظاهر: ما قرار ندادهايم اصحاب و صاحبان آتش را مگر ملائكه ـ آنها در عذاب كردن كفار عهدهدار آتشاند ـ و قرار نداديم عده آنها را مگر به منظور فتنه و آزمايش. آزمايش كي؟ كساني كه در دلها كافرند. از طرفي هم يقين كنند كساني كه به آنها كتاب داده شده و اعتقاد به آن پيدا كردهاند. و زياد شود ايمان كساني كه ايمان آوردهاند. و كساني كه كتاب داده شدهاند شكّ و ريب پيدا نكنند. همچنين اين آزمايشها براي اين است كه كساني كه كافر شدهاند و كساني كه در دل مرض دارند، آنها در برابر اين آزمايشها و قراردادهاي ما بگويند: خدا چه ميخواهد؟ ـ اعتراض كنند كه ـ خدا به اين مثلها، نمونهها و اين اموري كه گفته و ميگويد و خبر ميدهد، چه ميخواهد؟ آري اين چنين خداوند گمراه ميكند آن كساني را كه ميخواهد ـ زيرا خود خواهان گمراهي هستند ـ و هدايت ميفرمايد آن كساني را كه ميخواهد و مشيتش تعلق ميگيرد ـ به سبب اينكه خود خواهان ولايتاند ـ و نميداند لشگريان خداي تو را مگر خدا. باز از اين قبيل آيات زياد داريم كه خداوند نوع آزمايشها،
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۲۹۴ *»
اختبارها و امتحانها را در اين آيات ذكر فرموده است. و معلوم شد كه اصل امتحان و اختبار براي اين است كه راستگويان و دروغگويان در ايمان مشخص شوند.
بزرگترين آزمايش، مهمترين آزمايش و مستمرترين آزمايشها كه خداوند نسبت به خلقش داشته از وقتي كه در روي زمين خلقِ مؤمن و كافر پيدا شده، آزمايش به مظاهر است و اين ادامه دارد و خيلي امر عجيبي است. عرض كردم آزمايشهاي مختلف به انواع مختلف در قرآن ذكر شده است. اما به اين نوع آزمايش و به اين كيفيت، از اوّلي كه در روي زمين مؤمن و كافر پيدا شده، در همه اقوام به حسب خودشان اين آزمايش مستمر بوده و ادامه دارد كه آزمايش به مظاهر است. معناي مظاهر اين است كه فرض بفرماييد در امر توحيد، اقرار به توحيد و مباني و مراتب آن، همه شد اما خداوند به اين اقرار اكتفا نميفرمايد، حتي اگر در راه اين اقرار، در عمل هم تلاشها، جهادها، كوششها و زحمتها نشان داده شد، باز خداوند به اينها اكتفا نميفرمايد بلكه مظهر قرار ميدهد كه اگر توحيد را در مظهرش اقرار كردي آن درست است. درد بشر اينجا است. مشكل بشر اينجا است. تا وقتي كه بحث در عالم ماوراء طبيعت و خارج از خود انسان و عالم انسان است، ميپذيرد. تمام مباني و مراتب توحيد را بگوييد، تطبيق ميكند و اقرار ميكند. اما نوبت به مظهرِ از جنس خودش كه ميرسد وقتي كه يك مظهري كنارش مثل خودش انتخاب ميشود، آنوقت ميگويد ما لهذا الرسول يأكل الطعام و يمشي في الاسواق؟([۵۰]) مثل خودش ميخورد، مثل خودش ميآشامد، مثل خودش حركت ميكند، سكون دارد، مريض ميشود، صحيح است ميميرد، زنده ميشود و تولد مييابد، حال بايد به اين مظهر كه حامل تمام مراتب توحيد است اعتراف كند. اينجا درد بشر شروع ميشود. از امتحانهاي بسيار بسيار سخت بشر
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۲۹۵ *»
است.
از طرفي اين امتحان كه از اول شروع شده ادامه دارد و تمام نميشود، مستمر است. همه مراتب توحيد را بايد تصديق كنيم در كي؟ مثلاً فرزندان «آدم» در پدرشان. اينكه باباي ما است! اين را كه ديگر ما ميبينيم مثل خودمان است، مثل خودمان ميخورد، مثل خودمان ميآشامد، مثل خودمان نكاح ميكند حتي ميبينيم اينقدر به تعبير ما بيچاره است، كه اگر به قول مشهديها والده آقا مصطفي فرار كند، بگذارد برود، بيچاره ميشود، پا ميشود دنبالش راه ميافتد. آخر چطور من تمام مراتب توحيد را در اين تصديق كنم؟ باباي خود من است. ديگر مگر قابيل خدا لعنتش كند چهطور بوده؟ حالاتش غير از اين بوده؟ اما از آن طرف هابيل آنچه را كه در مظهر بايد اقرار كند، اقرار كرد. از آنجا امتحان، اختبار و آزمايش به مظاهر شروع شد. اين از مشكلات همه است و همينطور هم ادامه داشته و دارد. خداوند جميع مباني دين، همه ابواب ايمان را در مظاهر آزمايش ميكند. اين يكي از انواع آزمايشهاي خداوند است كه الحمدللّه ميدانيد. اما چون خواستيم بحثمان تقريباً رديف باشد، به اين مباحث اشاره ميكنيم و الاّ بحمداللّه روشن است.
و صلي الله علي محمّد و آله الطاهرين
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۲۹۶ *»
درس ۱۵۴
(شب پنجشنبه / ۷ رجب / ۱۴۰۸ هـ ق)
r آزمايشهاي خصوصي و عمومي
r آزمايش بندگان به مظاهر الهي: «انبيا و اوصيا»
r آزمايش به رسالت رسول اللّه۹
r آزمايش به وصايت و خلافت اميرالمؤمنين۷
r شدّت تقيّه خالصان، بعد از رسول اللّه۹
r مؤمن ناقص هم ميتواند در ايمان خالص شود
r وصف خالصان در ايمانِ به ولايت
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۲۹۷ *»
بسم اللّه الرحمن الرحيم
الحمدللّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي محمّد و اله الطيّبين الطاهرين
و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين.
معلوم شد امتحان و اختبار از سنن آفرينش است و در نظام حكيمانه الهي امري حتم و لازم است. اما كيفيت و انواع امتحانها مختلف است: بعضي امتحانها جنبه خصوصي و فردي دارد؛ مثل اطلاع بر نقصان اموال يا فقدان احباب، بيماريها و صدمات جاني، اينها امتحانهاي خصوصي و در دايره فردي است. گاهي هم همين نوع امتحانها است اما در جنبه عمومي و تقريباً همگاني؛ مثل زلزلهها، صاعقهها و مثل موتها از طريق طاعونها، وباها، همچنين جنگها. اينها امتحانات و اختبارات جزئي است اگرچه در دائره وسيعتري انجام بيابد و نسبت به قومي و جمعيتي باشد. يك نوع امتحان و اختبار وجود دارد كه كليّت دارد. اين اختبار و آزمايش نسبت به جميع مدّعيان اهل ايمان انجام ميشود. و عرض كردم اين نوع، امتحان و اختبارِ به مظاهر است كه مستمر است.
خداوند جميع اهل توحيد را در تمام زمانها به نبوت انبيا امتحان فرمود. نبي ميفرستاد و از مردم و از مؤمنان به توحيد، ميخواست كه به نبوت او اقرار كنند، به اينكه جميع مراتب توحيد در او ظاهر گرديده است، اقرار كنند. اين ميشد «امتحان به مظهر». در اين امتحان مشخص ميشد مؤمن به توحيد و منكر توحيد كيست. آن كساني كه تا آنوقت چهبسا توحيد را اظهار كرده و اعتراف مينمودند، نوبت به اين امر كه ميرسيد معلوم ميشد كي در دل موحّد است و كي به انكار كردن نبي، موحّد نيست.
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۲۹۸ *»
همچنين بعد از هر نبي، باز مؤمنان به توحيد و نبوّت آن نبي، به وصايت وصي آن نبي، امتحان ميشدند. اگر مظهر را ميپذيرفتند و قبول ميكردند كه مراتب توحيد و مراتب نبوّت، بعد از آن نبي در وصي ظاهر است و او حامل آن مراتب است، معلوم ميشد كه ايمانشان به توحيد و نبوّت آن نبي صادق است. اگر انكار وصي آن نبي را ميكردند، مشخص ميشد كه هم توحيد و هم نبوّت آن نبي را انكار دارند. به جهت اينكه در مظهر بعد از نبي كه وصي آن نبي بود، امتحان و آزمايش ميشدند. اين امتحان ادامه داشت و اين اختبار كليّت دارد و مخصوص فردي نيست. تمام ملّتها، همه امّتها به اين نوع امتحان، امتحان شدند تا نوبت به زمان رسول خدا۹رسيد.
باز به وسيله نبوّت حضرت محمّد۹ خداوند تمام مقرّين به توحيد و نبوت انبياء گذشته را امتحان فرمود. هركدام كه تصديق كرده، ايمانشان خالص بود و در توحيد و نبوّت انبياء گذشته از اهل اخلاص بودند، به نبوّت رسول خدا۹ايمان ميآوردند. بعد از آنكه ادلّه نبوّت و آيات رسالت حضرت را مشاهده ميكردند، ميديدند كه چطور خداوند آن بزرگوار را تصديق، تأييد و تسديد ميكند. آن بزرگوار هم با ارائه آيات و ادلّه نبوّت خود، نبوّتش را رسانيد به گوش آناني كه اقرار به توحيد و نبوّت انبياء گذشته داشتند و به آنها ارائه فرمود. بنابراين آنهايي كه نبوّت حضرت را پذيرفتند، معلوم شد كه در اقرار به توحيد و نبوّت انبياء گذشته، صادق و خالص بودند. اما منكران كه شرك ورزيدند، از حضرت رو گردان شده، اقرار به نبوّت آن حضرت نكردند، با آن همه علائم صدق و دلائل محكم بر اثبات رسالت و نبوّت آن حضرت۹، معلوم شد كه آنها كافر و مشركاند و اينكه بر آن اقرار به توحيد و نبوّت انبياء گذشته ثابت نبودند. زيرا كسي كه واقعاً خالص باشد و مخلصانه تسليم گردد، اين با آنكه خود را در اطاعت خدا و رسولهاي گذشته در آورده، مخالفت نخواهد كرد. شخصي كه مخالفت كند با آنچه به او از حقّ ارائه شود بعد از روشن شدن و ثابتشدن
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۲۹۹ *»
و حق بودن، معلوم است كه اين آن زمانها هم درست تسليم نبوده، با اخلاص توحيد نميورزيده و اقرار به نبوت انبياء نداشته است. اين ابتلا و آزمايش در زمان رسول خدا۹باعث شد كه يهود، نصاري، همچنين مجوس، اهل مذهب صابئي كه «صابئيّه» ناميده ميشدند و ساير فرق كفار، كفرشان روشن شود. آن اقرار دروغيشان نسبت به توحيد و نبوّت جميع انبياء مسلّم، واضح شود كه كافر بودهاند. چون خدا اقرار به يكي از اينها را لازمه اقرار به همه، و اقرار به همه را لازمه اقرار به يكي قرار داده است. يكي را كه وازده، انكار كردند، همه را وازده و انكار كردهاند. خدا سلسله حجج خود را اينطور قرار داده است. مظاهر آيات و مقامات خود را اينطور معرفي فرموده است. مؤمنان به انبياء گذشته و مؤمنان به توحيد هم مشخص شدند كه آنهايي بودند كه به نبوّت رسول خدا۹اقرار كردند.
اما امتحان و اختبار ادامه دارد، در سطحهاي خيلي پايين و جزئي به اينطور بود كه به مشكلاتي مبتلا ميشدند: در جهادها، در فقرها و در بلاها امتحانهاي جزئي و سطحي انجام ميشد. اما باز هم آن «امتحان كلّي و مستمر» بايد انجام مييافت. به جهت اينكه آنهايي كه ايمان آورده بودند، منشأ و باعث ايمانشان مختلف بود، انگيزهها متفاوت بود: بعضي از اينها ايمان آورده بودند از جهت اينكه از كاهنها شنيده بودند كه وجود مبارك رسول اللّه۹در مقصد و دعوتشان غالب خواهند شد، خدا آن بزرگوار را نصرت ميكند و بر جميع ملوك و سلاطين غلبه ميدهد، از اين جهت چون ميدانستند كه مخالفت كردن با حضرت ثمربخش نيست و خواه و ناخواه از مخالفت ضرر ميبرند، از اين جهت مخالفت نكرده، اظهار ايمان كردند. عدهاي ايمان آوردند از جهت اينكه در ميان قبائل خود مقام و منزلتي نداشتند و از نظر وضع ظاهري دنيوي افرادي پست و بيارزش بودند، خواستند عزّتي، جاهي و شرافتي پيدا كنند آمدند ايمان آوردند. عدهاي براي خاطر به دست آوردن اموال و طمع به
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۳۰۰ *»
دستآوردن غنائم، ايمان آوردند كه اين نسبتاً اكثريت را تشكيل ميداد. اكثريت براي خاطر طمع، راحتي و به دست آوردن مال و كنيز و غلام و بالاخره براي تأمين وضع دنيويشان ايمان آورده، عدهاي از ترس شمشير ايمان آورده بودند، به خصوص شمشير وجود مبارك اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه كه آن بزرگوار در وقت كشيدن شمشير در معركهها و غزوات طوري بود كه زبانزد همه بود.
آن بزرگوار را عرب توصيف ميكند به منكّس الرّايات يعني كسي كه همين كه تصميم ميگرفت پرچمي را سرنگون كند، پرچمداري را در معركه و غزوات از پا در آورد، اين كار را خيلي راحت انجام ميداد. از اين جهت او را عرب در همان زمان «منكّس الرايات» ناميدند. شجاع و دلاوري كه سرنگون كننده پرچمهاي كفر و طغيان و ضلالت است. او را مبيد الفرسان ناميدند. مبيد الفرسان؛ يعني جنگجويان و دلاوراني كه با او روبرو ميشدند تمام را به خاك هلاكت ميانداخت. آن بزرگوار را مخمّد اهل الكفر و الطغيان ناميدند؛ يعني كسي كه آتش و روشناييهاي كفر و طغيان را خاموش ميكند، شعله طغيان را فرومينشاند. و از اين قبيل اوصاف براي وجود مبارك اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه بر سر زبانها بود. ميگفتند: شمشيري كه علي به دوش ميكشد، اين شمشيري است كه هيچ انساني، هيچ صاحب روح و حسّي از جنّ و بشر نميتوانند اين شمشير را به دوش بكشد. البته باز دلاوران ظاهري در ركاب رسول خدا۹زياد بودند از قبيل جعفر، حمزه، همچنين افراد ديگري از قبيل طلحه و زبير. اينها هم به حسب ظاهر خيلي دلاور بودند. اين دلاوران بودند كه ترس شمشير آنها، كفّار و مشركين را از پاي در آورده بود كه عدهاي هم به واسطه ترس از همين شمشيرها ايمان آورده بودند.
قسمي و عدهاي هم خالصانه و مخلصانه امر رسالت رسول خدا۹را تصديق كردند. در كمال خضوع و خشوع در برابر جلالت و عظمت آن حضرت به مقام نبوّت
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۳۰۱ *»
حضرت اذعان و اعتراف كرده، منقاد فرمان حضرت و در برابر حكم آن بزرگوار تسليم بودند. در عين حال رخساره دل را متوجه خداي خود ساخته، دائماً به درگاه خدا ملتجي بودند تا اينكه بر ايمان به رسول خدا۹ توفيق داشته باشند. براي نصرت وجود مبارك رسول اللّه۹ و تصديق و تسليم آنچه بر آن حضرت وارد و نازل ميشود، از خدا توفيقات بيشتري را انتظار ميكشيدند. منتظر فرمان خدا بودند كه آيا چه فرماني بر زبان رسول خدا۹جاري شود و از اينها بخواهد: از دادن اموال، از دادن جانها، از فانيشدن در راه هدف مطهّر و مقدّس و دعوت رسول خدا۹٫ اينها طوايفي بودند كه به انگيزههاي مختلف و بواعث گوناگون به رسول خدا ايمان آورده، به ظاهر يا همراه با باطن اظهار اسلام مينمودند. اما چون در ميان اينها كساني بودند كه اهل طغيان و نفاق بودند و انگيزههاي ديگري كه ذكر شد داشتند، از اين جهت خداوند هم همانطور كه عرض شد طبق سنت خود در نظام حكيمانه خود خواست كه آن ضغائن را، از آن دلها ظاهر سازد. آنچه از احقاد و كينهها كه در دلها بود به وسيله تسبيب اسباب، از دلهاي آنها بيرون آورد و طبق برنامه حكيمانه خود آنها را بر آنچه از صورت ايمان و ايمان صوري و ظاهري كه اظهار ميكردند، باقي نگذارد. خدا در نظام حكيمانه خود اين امر را بر خود حتم كرده است.
از اين جهت خداوند تمام آن ضغائن و احقاد و همه آن بواعث غير حقّ، تمام آن انگيزههاي غير خالص را به آزمايش عمومي، كلّي و مستمرّ خود آشكار فرمود. همه كينهها، عداوتها، بغضها و حقدها كه نسبت به علي و اولاد علي صلوات اللّه عليهم اجمعين در دلهاي ناپاك منافقان، مشركان و كفار حقيقي بود، خداوند آنها را اظهار كرد به اينكه رسول خدا۹مظهري را معرفي كند تا در آن مظهر جميع مراتب توحيد و جميع مقامات و شؤوناتي را كه خدا اقرار به آنها را قرار داده، در وجود مبارك آن مظهر اقرار كرده، تسليم امر آن بزرگوار گردند. از اين جهت در مواقع و مواضع مختلف رسول
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۳۰۲ *»
خدا۹ اميرالمؤمنين را به چنين مقامي معرفي فرمود كه از همه آن موارد كاملتر و تمامتر حادثه غدير بود. در حادثه غدير خمّ آن بزرگوار را به مانند خودش معرفي كرد من كنت مولاه فهذا علي صلوات اللّه عليه مولاه اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاده و انصر من نصره و اخذل من خذله([۵۱]) به اين اطلاق، خيلي مطلب است! خدا لعنت كند دشمنان علي را! خدا لعنت كند اوّلين و آخرينشان را از اصول و فروعشان را! با چنين فرمايشي!
آخر چه كسي اينقدر رسول خدا مطلق درباره او سخن گفته؟ آيا چنين اطلاقي در اين فرمايش و دعاها كفايت نكرد كه تسليم امر آن بزرگوار شوند؟ اللّهمّ وال من والاه مطلقا و عاد من عاداه مطلقا. تخصيص نزده كه خدايا! دوست بدار كسي را كه با علي دوستي كند از جهتي. خدايا! دشمن بدار كساني كه با علي دشمني كنند از جهتي. نه! اين جهت و آن جهت در كار نيست. در كار علي حيث و حيث نيست. مظهر معنايش اين است. نميشود از حيثي با علي دشمن بود و از حيثي با علي دوست بود. حيثيت بردار نيست. نميشود از جهتي ولايت علي را پذيرفت و از جهتي عداوت او را صحيح دانست. جهت و حيث در علي نيست. مظهري مطلق است. اللّهمّ وال من والاه مطلقا و عاد من عاداه مطلقا، از هر حيث و جهت. دشمن بدار كسي را كه با علي عداوت كند مطلقا، از هر حيث ميخواهد عداوت كند. و انصر من نصره همينطور هركس به هر طوري علي را نصرت ميكند، سبحان اللّه! حتي اگر علي تشنه است آب به دست او بدهد، كمك علي است. ميخواهد راه برود، حركت كند، كفش بپوشد، كفشش را جلويش بگذارد كمك به علي است. خدا نصرت را مطلق فرموده است. ببينيد! نفرموده در ميدان جنگ، نه! مثلاً در راه خدا، علي همهاش راه خدا است. خدا هم
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۳۰۳ *»
راهي ندارد جز علي. و انصر من نصره مطلقا. هركس به هرطور به علي كمك كند، هرطور به اولاد علي، به مظاهر و انوار علي صلوات اللّه عليهم اجمعين كمك كند و هرطور علي را نصرت كند، خدايا! تو نصرتش كن! از آن طرف هم خذلان كن هركس را كه به هرطور علي را خذلان كند! نه از جهتي! جهت بردار نيست. معناي مظهر اين است. آنگاه رسول اللّه۹چنين مظهر تامّ كاملِ تمامنماي الهي را در مواضع و موارد مختلف معرفي فرمود كه از جمله بهطور كامل عرض كردم در حادثه غدير اين مظهر معرفي شد.
همچنين اولاد آن بزرگوار، اولاد معصومين او كه مظاهر بعد از او بودند، به ترتيب معرفي شدند. اينها مظاهري بود كه خداوند خلق را به اينها امتحان و آزمايش كرد. در اين ابتلا، آزمايش و امتحان كلّي و جامع و مستمر كه شامل تمام اهل اسلام بود، همه در معرض اين امتحان قرار گرفتند، تمامشان. اما چه كردند؟ چطور از امتحان در آمدند؟ تمام آن احقاد و اضغان، همه آن انكارهايي كه از توحيد داشتند به طوري كه حتي خودشان هم خبر نداشتند، خودشان هم نميدانستند، چهبسا خودشان فريب خود را خورده بودند، فكر ميكردند توحيد دارند، نبوّت دارند. ولي در واقع انگيزههاي باطني در كار بود. اما به همين امتحان و آزمايش كه بعد از رحلت رسول خدا۹ از علي صلوات اللّه عليه دست برداشتند، براي خود آنها هم مشخص شد كه بهطور كلّي ارتدّ النّاس بعد رسول اللّه۹الاّ ثلثة و بعد اربعة([۵۲]) معلوم شد كه تمام كافرند. معلوم شد كه همه منكر بودند. عجيب است! با آن خصوصياتي كه همه نشان ميدادند، با آن
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۳۰۴ *»
آزمايشهاي جزئي كه همه تقريباً به خيال خودشان، خوب و خالص از امتحان بيرون آمده، آن جهادهايي كه ميكردند. عرض كردم غزوات و جهادهاي رسول اللّه۹خيلي عجيب بوده، خيلي پر مشكلات بوده است! خيلي! البته در كنارش غنائم بوده. اما خيلي پرمشكلات بوده است. چون در آن جنگها آن جمعيتهاي كم، همچنين با آن وسائل كم، گاهي بوده كه در يك جنگ، دو اسب سواري و تعدادي شتر براي باركشي بوده([۵۳]) نوعاً مشكلات اينطوري زياد بود و همه اينها در اين امتحانهاي جزئي جزئي، خيلي خوب از كار در آمدند. اما در اين امتحان كلّي و مستمرّ الهي كه امتحان در مظهر و به وسيله مظهر است، به همين كه آن بزرگوار از دنيا رحلت فرمودند، معلوم شد كه ايمان ندارند. اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه هم كه بعدِ رسول خدا۹شمشير نكشيدند، چون بنا بر امتحان بود. امتحان هم كه با شمشير معنا ندارد. اگر شمشير بكشند كه باز همان حرفها است و همان انگيزهها پيش ميآيد. از اين جهت آن بزرگوار به همين اكتفا كردند كه حقوق خود و حقّ مسلّم خود را كه از طرف خدا و رسول خدا۹اعلام شده بود، يادآوري كنند. چند مجلس محاجّه ذكر شده، هر مقدار هم كه ذكر نشده، نشده است. محاجّههايي كه آن حضرت در تاريخ خانهنشيني خودش فرموده است: گاهي با عثمان، گاهي در زمان عمر، گاهي در مقابل ابوبكر([۵۴]) همينطور در موارد مختلف گاهگاه آن حقوق خود و آن مقام و منزلت خود را ياد ميفرمود([۵۵]) اما با شمشير به آن منزلت دعوت نكرد.
باري. امر، امر امتحان و اختبار است. خود حضرت به حسب ظاهر در برابر
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۳۰۵ *»
مصلحت اسلام و مسلمانان با مردم، با غاصبان حقّش خاضع و خاشع سلوك ميكرد. سه نفر، چهار نفر را ميفرمايد: سلمان، ابوذر و مقداد همچنين عمار را هم ذكر ميفرمايند. اما به خصوص ذكر ميكنند فكر نكني عمار مثل آن سه نفر بود.([۵۶]) تنها چهار نفر؛ يعني به حسب رتبه و مقامشان، توحيدشان خالص، اقرارشان به نبوّت انبيا و نبوت رسول اللّه۹ خالص بوده و هيچ انگيزهاي جز خدا، در اقرار به توحيد و نبوّت در آنها نبوده است. از اين جهت بر اظهار ولايت، پذيرفتن مظهر و تسليم شدن در برابر آن مظهر ثابت قدم ماندند.باطن اين آيه شريفه را در باره اين چهار نفر ذكر فرمودهاند. توجه به باطن اين آيه شريفه انسان را متوجه شدّت مسأله ميكند كه اين چهار نفر در آن دوره در چه شدتي بودند. خيلي امر عجيب بوده، در چه شدتي به سرميبردهاند؟! اين آياتي كه درباره اصحاب كهف رسيده، تأويل و باطنش را درباره اين چهار نفر ذكر كردهاند. فاذ اعتزلتموهم و ما يعبدون من دون اللّه فأووا الي الكهف ينشر لكم ربّكم من رحمته و يهيّئ لكم من امركم مرفقاً.([۵۷]) دقت كنيد! شما حال اصحاب كهف را مطالعه كنيد كه شدت زندگي در ميان كفّار، كار را بر آنها چنان تنگ كرد كه مجبور، ناچار و مضطر گرديدند به اينكه به غار پناه ببرند، در غار بخوابند؛ يعني تسليم محض شوند؛ يعني براي زندگي در غار رفتند بلكه براي مردن آماده شدند. اما براي حفظ عقيده، براي حفظ ايمان. خيلي امر عجيب بوده است.
باطن و تأويل اين آيه را در ميان آن جمعيت مسلمانان در باره اين چهار نفر ذكر كردهاند: سلمان، ابوذر، مقدار و عمار. كجا؟ كنار قبر رسول خدا۹، مركز اسلام، مركز وحي. در آنجا اينها چنين روزگاري داشته باشند! چرا؟ غير از اين بود كه كفر، طغيان و اضغان باطني كه ظاهر شده بود كار را بر اين چهار نفر اينقدر تنگ كرده بود. فاذ
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۳۰۶ *»
اعتزلتموهم حال كه شما اي چهار نفر! از اين كفار و از آنچه آن را عبادت و پرستش ميكنند، فاصله گرفتيد كه خدا پرستش آنها را قرار نداده، پرستش آنها را اجازه نفرموده كه اطاعت و اتّباع از اوّلي، دوّمي و سوّمي لعنة اللّه عليهم باشد، حال كه از آنها فاصله گرفتيد فأووا الي الكهف چهارتايتان به غار پناه ببريد! اينها براي همه زمانها براي همه اهل ايمان است. اينها درس است تا غار را بشناسند، كهف را بشناسند، به آن پناه ببرند و از ميان كفّار و منكران خود را خلاص كنند. ميفرمايد فأووا الي الكهف پناه به غار ببريد! آنوقت ينشر لكم ربّكم من رحمته خاطرتان جمع باشد! اين پناهگاه، كهف و حصن محكم الهي است. نترسيد! شما صادقانه و خالصانه به غار و كهف و پناهگاهي كه خدا قرار داده پناه ببريد! آنوقت ينشر لكم ربّكم من رحمته خداوندِ شما پرورنده شما، براي شما از رحمت خودش ميگستراند. و يهيّئ لكم من امركم مرفقاً و براي شما در جريانها و كارهايتان، مِرفَق و راه آساني را آماده ميگرداند. تمام آسودگيها را براي شما فراهم خواهد ساخت و آسوده خاطر خواهيد بود. «كهف» در اين آيه شريفه، در اين تأويل، مراد اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه است. اي سلمان! اي ابوذر! اي مقدار! اي عمار! حال كه شما از اين كفار جدا شدهايد با خيال راحت به كهف حصين خداوند پناه ببريد! پناهگاهي كه خدا قرار داده وجود مبارك اميرالمؤمنين۷٫([۵۸])
در اين زمان هم پناهگاه ما بقيّة اللّه است. هيچ چارهاي نداريم جز پناه بردن به بقيّة اللّه كه حصن حصين و كهف حصين خدا است. مضطرب نباشيد! متزلزل نباشيد! با آسودگي خاطر و خيالي جمع پناه ببريد! اما در پناه بردن خالصانه باشيد! راستي پناه ببريد؛ يعني باور كنيد كه پناهگاه او است و پناهگاهي جز او نداريم. خالصانه و صادقانه
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۳۰۷ *»
به اين كهف الهي پناهنده شويم و مطمئن باشيم به اينكه ينشر لكم ربّكم من رحمته و يهيّئ لكم من امركم مرفقاً طالب رضاي آن بزرگوار باشيم، سعي در نصرت او كنيم و او را از خود خشنود سازيم. هريك از اين معصومين در زمان خودشان، در اين دوران و در اين كيان ظلماني، از ابتداي خانهنشيني اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه تا ظهور بقيّة اللّه، خدا هريك از ايشان را براي مؤمنان خالص و راستين كهف حصين قرار داده است. ايشان را غياث و دادرس قرار داده براي جميع مضطرها و بيچارههايي كه از همه جا اعتزال و انعزال پيدا كرده، جدا شده، كنده شده و از همه منقطعاند و دستشان از همه اسباب كوتاه است. مضطر، مستكين، فقير و مستجيرند. جز پناهبردن و استغاثه به چنين كهفها و پناهگاههاي الهي كاري ندارند، ملجأي جز اين بزرگواران ندارند.
پس اين آيات را كه در باره اين چهار نفر تأويل كردهاند از اين جهت است كه از نظر دل و عقيده از جميع مردم آن روزگار فرار كردند، از آنچه آنها به آن دعوت ميكردند اعتزال و كناره كردند. كساني كه خود را جانشين رسول خدا۹و جاي آن بزرگوار معرفي ميكردند و مردم را به اطاعت و اتّباع خود دعوت ميكردند كه در واقع عبادت آنها بود و مردم را به پرستش خود ميخواندند. در اين آيه و ما يعبدون من دون اللّه اشاره به اين مطلب است كه هركس بدون اجازه و رضاي خدا مردم را به اطاعت و اتّباع خود دعوت بكند، او طاغوتي است كه بيجا و بدون اذن خدا عبادت ميشود.([۵۹]) اين طواغيت ثلاثه لعنهم اللّه و اتباع آنها، همينطور جانشينان آنها تا ظهور مهدي صلوات اللّه عليه كه مردم را به اطاعت و اتباع خود ميخوانند، هركدام طاغوتاند. و ما يعبدون من دون اللّه كه مردم آنها را بدون اجازه خدا و رضاي خدا
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۳۰۸ *»
عبادت و اطاعت ميكنند. ولي اين بزرگواران اين چهار نفر اعتزال يافتند، خود را جدا كردند، دل خود را كنار گرفتند از اين كه آلوده شوند.
از براي اتمام حجت براي ما بيچارگان كه كسي فكر نكند توحيد خالص و ايمان خالص مخصوص مقام كاملان است؛ مثل سلمان و ابوذر و مقداد، نه! عمار هم جزء آنها بوده و عمار كامل نبوده است تا شخص ناقصي نگويد پناهبردن به كهف حصين الهي و امام وقت، از عهده من بر نميآيد، توحيد خالص بالنسبه به مرتبه خودم از من برنميآيد! كسي اين حرف را نزند كه بگويد شأن كاملان است و من چون ناقصم پس براي هر غلطي و هر خرغلط زدني رخصت دارم. نه! رخصت نيست. عمّار رديف اين بزرگواران شمرده شد. ارتدّ الناس بعد رسول اللّه۹الاّ اربعة چون او هم به حسب خودش و رتبه خودش، توحيد خالص داشت. ايمان به رسالت رسول اللّه، اقرار به مقام و منزلت اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليهما در او كامل بود. او هم از اصحاب كهف است. او هم با اينكه ناقص است، نقصانش هم طورهايي بوده كه گاهي برملا ميشد، گاهي اظهار ميكرد و بر اميرالمؤمنين اعتراض ميكرد؛ معنيش اين است كه شخص ناقص، به عصمت كاملان معصوم نميشود، معرفتش به معرفت كاملان نميرسد، خلوصش به خلوص كاملان نميرسد. اما به حسب خودش، در مقام و رتبه خودش، شخص ناقص هم مكلّف است به اينكه اقرار به توحيدش، اقرار به رسالت رسولاللّه۹ و ولايت و امامت ائمه هدي: و ولايت اولياء ايشان، به حسب رتبه خودش خالص، صادق و محكم شود.
اينكه هر روز در اين دعاي رجبيه ميخوانيد ان تزيدني ايماناً و تثبيتاً([۶۰]) اين چيست؟ چرا حضرت اين دعا را براي ما فرستادند؟ و ان تزيدني ايماناً و تثبيتاً خدايا!
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۳۰۹ *»
روز به روز كه بر عمر من ميگذرد به بركت اوليائت و اين كساني كه من آنها را واسطه قرار دادهام، اين معاني و مقامات و ابوابت همه و همه، اين اعضاد و اين اشخاص، به همه اينها تو را قسم ميدهم كه خدايا! صلوات بفرستي بر محمّد و آل محمّد:و ايمان و تثبيت مرا زياد كني! تثبيت مرا؛ يعني به ثبوت رسانيدن در هر پيشامدي، با هر امتحاني: چه امتحانهاي جزئي و چه امتحانهاي كلّي. خدايا! براي من تثبيت روزي كن! يعني مرتب مرا به ثبوت برساني. در من همين ايمانها و اقرارها را به ثبوت برساني! تا معلوم بشود كه من به حسب رتبه خودم راستي لا اله الا اللّه ميگويم، به حسب رتبه خودم محمّد رسول اللّه۹را راستي ميگويم، به حسب رتبه خودم «علي و اولاد معصومين او و فاطمه زهرا سلام اللّه عليهم اولياء تو هستند» اين را راستي و صادقانه ميگويم، «اولياء ايشان ولي تو هستند و من به آنها موالات دارم، دشمنان ايشان دشمنان تو هستند و من با آنها معادات و دشمني دارم» اين را راستي و خالصانه ميگويم.
در آيه ديگر در وصف ايشان فرمود و هدوا الي الطيّب من القول و هدوا الي صراط الحميد به سخن پاكيزه و پاكيزه از سخن هدايت شدند. همچنين به صراط مستقيم هدايت شدند. «طيّب من القول» همان اقرار به ولايت است و «صراط حميد» الهي همان صراطي است كه پسنديده خدا است. صراط حميد، صراط خداوند است كه خداوند، خودش حميد است و براي ما صراط را پسنديده؛ يعني اميرالمؤمنين و ولايت آن بزرگوار و ساير معصومين:را. تأويل اين آيه در وصف اين چهار بزرگوار رسيده كه اينها را به اين امر توصيف ميكنيم. واقعاً هم بايد اين بزرگواران را با چنين شرائطي كه در آن زمان بود، بشناسيم كه اينها دست از ولايت اميرالمؤمنين برنداشتند.([۶۱]) به حسب ظاهر باعث تسكين دل اميرالمؤمنين بودند و حضرت امير به
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۳۱۰ *»
اينها انس ميگرفتند. آن بزرگوار چشمشان كه به اينها ميافتاد روشن ميشد، قلب مباركشان مسرور ميگرديد. خاندان رسالت به وجود اين چهار نفر انس ميگرفتند و تسكين خاطر پيدا ميكردند. چشم و دلشان به اينها روشن بود؛ مثل فاطمه زهرا۳ هر موقعي كه سلمان، ابوذر، مقداد و عمار را ميديدند يا اينكه صداي آنها را ميشنيدند، آن بزرگوار معلوم است ميداند و واقف است، حجّت خدا است، وليّة اللّه است و از دلهاي آنها باخبر است. نور ايمان، نور صدق و صفا و وفا را نسبت به مقام ولايت علي۷ در دلهاي آنها ميديد. فاطمه زهرا۳ لذت ميبرد، سكون دل مييافت، آرامش خاطر پيدا ميكرد، به اينها انس ميگرفت و دل مباركش تسكين مييافت.
در برابر آن همه صدمات، يك وجود سلمان، يك وجود اباذر، يك وجود مقداد بود! چه مقدادي! انسان حظّ ميكند و لذت ميبرد. ما كه ناقصيم و در ملك خدا بيچاره هستيم، از مقداد و آن وفاداري او كه ياد ميكنيم لذت ميبريم، دلمان حال ميآيد، ايمانمان تازه ميشود، روح الايمانمان قوت ميگيرد، به همين كه ياد مقداد ميافتيم. اينقدر وفادار! اينقدر صميمي! رضوان اللّه تعالي عليه. امام۷با يك شعفي از مقداد ياد ميكنند، با يك شعفي ميفرمايند: در دل او ذرّهاي شكّ، در خاطر او خاطرهاي در امر ولايت نگذشت! اينقدر وفادار اينقدر سالم و خالص؟! ميفرمايد: در آن حادثه عجيب، دست روي قبضه شمشير گذاشته بود، حادثهاي كه امر هستي را متزلزل ساخت! خيلي امر عجيب است! حجت خدا اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه زير شمشير عمر، غلاف شمشير يا ريسمان به گردن مباركش، او را از جلو ميكشيدند و از عقب ميراندند. قربان آن ايمان! قربان آن اخلاص! جان ما فداي مقداد! ميفرمايد: دستش بر روي قبضه شمشير بود و هيچ اضطرابي به خاطرش نداشت.([۶۲]) چه ثباتي!
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۳۱۱ *»
اين دست روي هم گذاشتن بقيّة اللّه در جميع اين شرائطي كه در روزگار ما ميگذرد، در جميع اين شرائط، بايد آن به آن ايمان و تثبيت ما زياده شود. براي ما ثباتقدم در ولايت پيدا شود. ولي خدا است. رضا رضاي او است. مشيت مشيت او است. تدبير تدبير او است. اراده اراده او است. در كوچك و بزرگ امور نبايد هيچ تزلزل در خاطر بيفتد. حالِ مقداد را هم گفتند كه ما درس بگيريم. در اين دعا هم بخواهيم و انتزيدني ايماناً و تثبيتاً. هيچ تزلزل در او نبود. چشمش در چشم اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه، هيچ متزلزل نشد. اينها اينقدر عزيز، شريف و بزرگوارند كه يادشان و ذكرشان، ايمان را تقويت ميكند، نور ايمان را قوت ميبخشد و مايه روشني دل ميشود. ما هم بايد در همه روزگار عمرمان انشاءاللّه به كهف حصين الهي متوسل باشيم. به اين مظهري كه فعلاً خدا در بين ما قرار داده متمسك و ملتجي باشيم تا در ايمان متزلزل نگرديم. اگرچه ما اين مظهر را نميبينيم. اما در دل وجودش را مييابيم. در دل وجودش را احساس ميكنيم. همين ايمانها، همين توفيقها، همين عنايات، تمام از بركات او است. نعمتهاي ظاهريّه و باطنيّه از بركات او است و به دست او بر ما جاري است. به جميع شؤونات و مقامات اين مظهر اعتراف كنيم و در برابر عظمت و جلالتش، خاضع و خاشع باشيم! همچنين به مظاهري كه آن بزرگوار معرفي فرمود، مشايخ عظام اعلي اللّه مقامهم، انشاءاللّه به مقامات و شؤوناتشان معتقد و مقرّ باشيم! همچنين به ولايت اولياء ايشان و برائت از اعداء ايشان مقرّ و معتقد! و انشاءاللّه ساعي و كوشش كننده در انجام حقوق ذوالحقوقمان باشيم!
و صلي الله علي محمّد و آله الطاهرين
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۳۱۲ *»
درس ۱۵۵
(شب يكشنبه / ۱۰ رجب / ۱۴۰۸ هـ ق)
r آزمايش به وصايت و خلافت اميرالمؤمنين۷ پرده از دلها برداشت
r برخي از آيات كه از باطنها خبر داده است
r آزمايش به امامت و خلافت ساير امامان:
r فرقه ناجيه
r نقل حديثي از كافي براي چشم روشني اهل ايمان
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۳۱۳ *»
بسم اللّه الرحمن الرحيم
الحمدللّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي محمّد و اله الطيّبين الطاهرين
و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين.
عرض شد از امتحانها و ابتلاهايي كه جنبه عمومي و همگاني داشته و براي جميع اقرار كنندگان به توحيد بوده و استمرار دارد، ابتلا و امتحان به مظهر است. خداوند متعال همه اقرار كنندگان به توحيد را در معرض اين امتحان قرار داده است. سخن به اينجا رسيد كه خداوند تمام كساني را كه به توحيد، به رسالت رسول اللّه۹و نبوت جميع انبياء گذشته اقرار كردند، همه آنها را به ولايت اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه امتحان فرمود. آن روزي كه رسول خدا۹اميرالمؤمنين را در غدير به عنوان امام، خليفه و جانشين بعد از خود معرفي فرمود هفتاد هزار نفر، و بيشتر هم ذكر شده كه در آنجا حاضر بودند.([۶۳]) بعد كه اينها متفرق شدند، به شهرها و بلدهاي خود برگشتند و حادثه غدير را نقل كرده، به سايرين خبر دادند، معلوم است بيشتر خواهند شد. اين همه جمعيت! در ميان همه آنها كه اقرار به توحيد و رسالت رسول خدا۹كرده بودند، بعد از اين اختلاف و آزمايش، همه شنيدند و با خبر شدند، حجت خدا بر همه تمام و معلوم گرديد كه در واقع جز همان چهار نفر مؤمن به رسول اللّه و مؤمن به
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۳۱۴ *»
توحيد نبودند.
رسول اللّه۹كه از دنيا رحلت فرمودند، معلوم شد كه ايمانها و اعترافها، چه به زبان چه با اعمال، آن چه را كه به ظاهر نشان ميدادند از: جهادها، مجاهدهها، انفاقها، زكات دادنها، نماز خواندنها، روزه گرفتنها، حج رفتنها، اينها همه صوري و ظاهري بود. هيچيك از اينها حقيقت نداشت. و در واقع اينها مؤمن به خدا و معتقد به رسالت رسول اللّه۹نبودند بلكه همه در باطن كافر، همه نجس، و همه از اشرار بودند. اينها در واقع استحقاق داخل شدن آتش را داشتند. تمام آن اعمالي هم كه انجام ميدادند و اعتقادي كه به ظاهر نشان ميدادند ـ اعتقاد كه نبود ـ انگيزه آن اعمال، خدا و رضاي خدا نبود. مؤمنان و موحّدان حقيقي در آن روزگار مشخص شدند كه چهار نفرند. چهقدر امر عجيب است!
قرآن بارها در اين زمينه سخن گفته، به گوشها رسانيده بود. و قليل من عبادي الشكور([۶۴]) اما كسي نميتوانست اينطور تصور كند كه در برابر آن جمعيت، در ميان آن همه اظهار كنندگان اسلام و اقرار به توحيد و رسالت، در حقيقت چهار نفر مؤمن باشند. وقتي كه رسول اللّه۹به حسب ظاهر از اين عالم چشم بسته، رحلت فرمودند، آنوقت معناي اين سخن معلوم شد كه و قليل من عبادي الشكور. خيلي كماند از ميان بندگان من آناني كه نعمتهاي ظاهري و باطني من را سپاسگزارند، در برابر اين نعمتها به حقِّ عبوديت قيام و بندگي مينمايند. در آيه ديگر فرمود و ما امن معه الاّ قليل وقتي كه از انبياء گذشته سخن ميفرمود، گوشزد اين امت كرد كه در ميان امتهاي انبياء گذشته با آن همه معجزات و ما امن معه الاّ قليل خيلي كم ايمان آوردند.
باز در قرآن نوعاً متذكرشان كرد به اينطور كه اين اكثريّت و جمعيت كه به ظاهر،
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۳۱۵ *»
اظهار اسلام و ايمان ميكنند اينها مايه فريب خدا، فريب رسول خدا و فريب اهل ايمان و افراد با فراست نخواهند بود. اينها نميتوانند كسي را گول بزنند. فرمود و اكثرهم الكافرون([۶۵]) اكثرهم لايؤمنون([۶۶]) اكثرهم لايعقلون([۶۷]) از اين نوع تعابير در مورد اكثريت بيان كرد تا متذكر گردند و بدانند كه آنچه در باطن دارند بر خداي آنها مخفي نيست، بر رسول خدا۹پوشيده نيست. حال به حسب تكاليف ظاهريّه رسول خدا۹پرده نفاق آنها را برطرف نميكند، به همين ايمان ظاهري آنها را ميپذيرد، امر ديگري است. اگرنه واقع امر در نزد خدا و رسول اللّه۹معلوم است. تا آنكه براي همه معلوم شد كه مؤمنان به محمّد۹و موحّدان حقيقي آن كساني بودند كه وفادار به عهد و ميثاق ولايت ماندند و بعد از رحلت رسول اللّه۹دست از دامن ولايت علي صلوات اللّه عليه برنداشته، بر امر ولايت آن حضرت ثابت قدم باقي ماندند و نشان دادند كه نسبت به آن حضرت و مواليان آن حضرت، صادق و با صدق و حقيقتاند.
درباره جمعيت آن زمان فرمود فمنهم مهتدٍ و كثيرٌ منهم فاسقون([۶۸]) بعضي از آنها هدايت يافتند، بعضي به ذات، حقيقت و دل خود قبول فرمودند. اما خيلي از آنها خارج شده، فسق ورزيده و از طريق ولايت خود را خارج نمودند. و كثير منهم فاسقون آن روز معلوم شد وجود مبارك اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه كه مظهر جميع مباني دين و حامل جميع اركان توحيد است، آن بزرگوار كه حامل جميع انوار الهيّه است، اقرار به ولايت و امامت و شؤونات او، اقرار به توحيد، اقرار به نبوت و اقرار به ولايت است. از اين جهت آن بزرگوار الباب المبتلي به النّاس([۶۹]) است. آن درگاهي كه همه
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۳۱۶ *»
خلق، همه مردم به وسيله او آزمايش شده، در معرض ابتلا قرار گرفتند. البته بعد به تدريج بعضي آهسته آهسته برگشتند. فرزندان و نسلي كه بعد به وجود آمدند آنها متوجه ولايت، عظمت و جلالت اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه شدند، گرد حضرت جمع شده، اقرار به ولايت حضرت نمودند. اما امر اختبار و امتحان به وسيله مظهر ادامه دارد. اين يك امتحان كلّي و مستمر است.
همين كه جمعيت شيعه و علاقهمندان به اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه به حسب ظاهر نسبتاً زياد شدند، باز خداوند طبق سنت خود اينطور قرار نداده كه به همين اقرار ظاهري اكتفا كند و مردم را بر همين ايمان ظاهري بگذارد بلكه باز بايد حتماً امتحان كند. حتّي يميز الخبيث من الطيّب([۷۰]) آنوقت از آنها خواستند كه به امامت ائمه دوازدهگانه اقرار كنند كه اوّل آنها اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه است و آخر آنها مهدي آل محمّد صلوات اللّه عليهم اجمعين است. اينجا بود كه عدهاي از همين كساني كه اقرار و اعتراف به ولايت علي داشتند و آن بزرگوار را امام شناخته بودند، باز در امر امامت امامان دوازدهگانه مرتب از جمعيّتها، طوايف و دستههايي از ايمان خارج شدند. با انكار كردن امر ولايت يكي از معصومين:از ايمان، از توحيد و از اسلام خارج گرديدند.
ابتدا طايفه كيسانيّه خارج شدند كه معتقد به امامت «محمّد بن حنفيّه» فرزند اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه بودند. بعد زيديّه خارج شدند كه معتقد به امامت «زيد بن علي بن الحسين»۷بودند. بعد نائوتيه خارج شدند كه بعد از حضرت صادق يا اينكه بعد از حضرت باقر۸ پيدا شدند. اما اسماعيليّه بعد از حضرت صادق صلوات اللّه عليه، بعد فَطَحيّه پيدا شدند كه اينها هم مثل اسماعيليه بودند اما معتقد به امامت
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۳۱۷ *»
«عبداللّه افطح» بودند. از اين جهت آنها را فطحيه خواندند. بعد واقفيّه پيدا شدند كه تا امامت امام كاظم۷، پيش آمدند بعد متوقف گشته، امامت حضرت رضا صلوات اللّه عليه و بقيّه ائمه:را انكار كردند. اين ابتلاها بود. به اين دستهها مرتب جدا شدند. امتحان و ابتلا به ائمه دوازدهگانه:ادامه داشت كه از جمله، وجود مبارك امام جواد صلوات اللّه عليه است كه امشب با ولادت آن حضرت مصادف است. خدا اينطور قرار داده كه انكار امامت و ولايت هريك از اين بزرگواران باعث خروج از ايمان است؛ معناي اين سخن اين است كه آن كسي كه به امامت و ولايت يكي از اين بزرگواران اقرار نميكند، كشف از اين ميكند كه در واقع توحيد را نپذيرفته، نبوت همه انبيا و نبوت رسول اللّه۹را باور نكرده، همينطور امامت ائمهاي را كه به ظاهر اقرار كرده، به آنها معتقد نيست. خداوند انكار يكي از ايشان را انكار كلّ قرار داده است.
اين سخن دقت ميخواهد. نه معنايش اين است كه خدا قرار داده، قرار داد خدايي و يك جعل بدون واقعيت است. اينطور نيست. اينكه خدا اينطور قرار داده؛ يعني واقعيت همين است كه خداوند قرار داده كه انكار يكي از اين بزرگواران، انكار همه مباني ايمان است. انكار يكي از اين بزرگواران انكار جميع مباني دين است؛ يعني گرچه اقرار ميكند اما گول آن اقرارها را نبايد خورد، در باطن اقرار ندارد، در باطن معتقد نيست و تسليم نشده است. پس همين اندازه كه شخص يكي از اين بزرگواران را انكار كرد، منكر است و از امت محمّد۹خارج است تا چه برسد از شيعه. از شيعه كه خارج است بماند، از امت اسلامي خارج است. خداوند به وسيله اين مظاهر طيّبه سلام اللّه علهيم اجمعين تمام آن «كفرهاي باطني»، همه آن اضغان، احقاد، حقدها، كينهها و ايمانهاي دروغين را ظاهر ساخت، همه سرائر را برملا كرد. خداوند نشان داد كه اينها از اول از دين خارج بودند، اينها از همان ابتدا داخل امت اسلام نشده بودند. اما ظاهراً خود را در اسلام داخل كرده بودند و به زبان خود را از امت رسول خدا۹
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۳۱۸ *»
نشان ميدادند. منكر، هركس باشد همين اندازه كه يكي از اين مظاهر را انكار كرد، اين به خدا كافر است، به محمّد۹كافر است. به هريك از اين بزرگواران كه اقرار كرده و ديگري را وازده، در واقع به همه كافر است.
اين كافر بودن امري واقعيتدار است نه «اعتباري» و اينكه خدا قرار داده باشد كه شما او را كافر بدانيد؛ به اين معنا كه در واقع كافر نيست، ولي بايد او را كافر بدانيد. نه! واقعيت و حقيقت است. واقعاً كافر است. در آخرت كافر است. در دنيا كافر است. مخلد در آتش جهنم است و نجات براي او نيست. اما از نظر اين كيان ثانوي و زندگاني ظاهري دنيا، براي آسايش «مؤمنان حقيقي» كه بتوانند زندگي آسودهاي داشته باشند، خداوند اعتبار فرموده بهطور قرار داد ظاهري حكم كرده كه اينهايي كه شهادت لا اله الاّ اللّه و شهادت محمّد رسول اللّه۹را اظهار ميكنند، اينها را مسلمان بدانيد! طاهر بدانيد! براي آسايش شما مؤمنان حقيقي و براي رفع عسر و حرج در زندگي شما تا بتوانيد به آسودگي دوران عمر خود را بگذرانيد، بتوانيد اكتساباتي داشته باشيد، كمالاتي كسب كنيد و نسبتاً با فكر آسودهتري به كار خود بپردازيد.
پس اهل نجات، مؤمنان حقيقي، مؤمنان خالص و اهل توحيد خالص كساني هستند كه شيعه دوازده امام:باشند، به ولايت و امامت اين بزرگواران اعتقاد دارند، ولايت اولياء ايشان را از دين ميدانند و برائت از اعداء ايشان را لازمه ايمان ميشمارند. اينها اهل نجاتاند، اينها فرقه حقّه و طايفه محقّه هستند كه خداوند در نظام حكيمانه خود نجات را براي ايشان ثبت و حتم فرموده است. خدا را شاكريم بر نعمت ولايت! خدا را شاكريم بر اينكه با اين همه خطرات، دست ما را گرفته و در طول تاريخ هزار و چند صد ساله اسلام، آن اسلام حقيقي و دين واقعي خود را نصيب ما فرموده با اسبابي كه خود تفضلاً و كرماً فراهم كرده است. ما انشاءاللّه اهل اقرار و اعتقاد به اركان اربعه دين و مباني مقدسه اسلام هستيم. اين توفيق بزرگي است كه اگر
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۳۱۹ *»
در واقع خدا عنايت كند، همينطور كه دست ما را گرفته و به عنايت خاصّ حججش صلوات اللّه عليهم اجمعين از اين گرداب معظم تاريخ هزار و چند صد ساله اسلام، ما را به سلامت در كنار اين ساحل قرار داده است. اميدواريم كه اين ايمان و اعتقاد را براي ما ثابت بدارد! ما را از كساني قرار ندهد كه ايمانشان عاريتي است! بلكه با ايمان ثابت و با بصيرت كامل بالنسبه به مقام و رتبه خودمان، چشم از اين دنيا ببنديم.
۰به مناسبت عيد و روشني چشمها، حديث شريفي را ميخوانم. اين حديث شريف قدري طولاني است اما چون مايه چشم روشني و تقويت روح الايمان است، اگر يك قدري هم طول بكشد، عيبي ندارد. گرچه شب ولادت حضرت جواد۷است. اما چون به نقلي در اين ماه ولادت حضرت باقر۷بود اين حديث را از حضرت باقر۷نقل ميكنيم: حديث در كتاب «كافي» است. مرحوم مجلسي از كافي نقل ميكند از «حكم بن عتيبه» ميگويد: «بينا انا مع ابي جعفر۷و البيت غاصّ بأهله» ما خدمت حضرت باقر۷بوديم، منزل حضرت هم از دوستان حضرت پر بود. «اذ اقبل شيخ يتوكّأ علي عنزة له» پيرمردي بر حضرت وارد شد و بر چوبدستي خود تكيه داشت. نميتوانست از ضعف پيري بدون چوبدستي حركت كند. بر چوبدستي تكيه كرده وارد شد. «حتّي وقف علي ذات البيت» آمد جلو تا دم در اتاق رسيد. «و قال: السلام عليك ياابن رسول اللّه و رحمة اللّه و بركاته» سلام عرض كرد. «ثمّ سكت» سپس ساكت ايستاد. «فقال ابوجعفر۷:و عليك السلام و رحمة اللّه و بركاته» حضرت جواب فرمودند. «ثمّ اقبل الشيخ بوجهه علي اهل البيت و قال: السلام عليكم» بعد رو كرد به سايرين، به همه سلام كرد. «ثمّ سكت» بعد ساكت شد. «حتي اجابه القوم جميعاً و ردّوا عليه السلام» بعد همه جوابش را گفتند. «ثمّ اقبل بوجهه علي ابيجعفر۷ ثمّ قال: يا ابن رسول اللّه ادنني منك جعلني اللّه فداك!» عرض كرد: يا ابن رسول اللّه مرا اجازه بدهيد خدمت شما نزديك بشوم! خدا مرا قربان شما گرداند! «واللّه انّي لاحبّكم
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۳۲۰ *»
و احبّ من يحبّكم» به خدا سوگند من شما را دوست دارم و هركس شما را دوست دارد، دوست ميدارم. «واللّه مااحبّكم و لا احبّ من يحبّكم في طمع الدنيا» اين محبت من به شما و به آن كساني كه شما را دوست دارند، به خدا سوگند نه از جهت طمع دنيوي است. «و انّي لابغض عدوّك و ابرء منه و واللّه ماابغضه و ابرء منه لوِتْرٍ كان بيني و بينه» من دشمن شما را دشمن دارم و از او بيزاري ميجويم و به خدا سوگند دشمن شما را دشمن ندارم و بيزاري از او نميجويم، از جهت اينكه بين من و بين او كدورتي، خوني، جهتي از جهات دنيوي باشد كه باعث دشمني من شده باشد. «واللّه انّي لاحلّ حلالكم و احرّم حرامكم و انتظر امركم» به خدا سوگند من حلال شما را حلال ميدانم و حرام شما را حرام ميدانم و انتظار امر شما را ميكشم. «فهل ترجو لي جعلني اللّه فداك!» آيا با چنين حالي براي من اميد نجات داريد؟ اميد داريد كه من نجات بيابم؟ خدا مرا قربان شما بكند!
«فقال ابوجعفر۷الي الي حتّي اقعده الي جنبه» امام باقر فرمودند: بيا جلو! بيا جلو! «ثمّ قال ايّها الشيخ انّ ابي علي بن الحسين۷اتاه رجل فسأله عن مثل الذي سألتني عنه فقال له ابي۷» همين سؤالي كه تو كردي شخصي از حضرت سجاد۷سؤال كرد، آنوقت پدر من به او اينطور فرمود «اِن تمُتْ ترِدُ علي رسول اللّه۹و علي علي و الحسن و الحسين و علي علي بن الحسين و يثلج قلبك و يبرد فؤادك و تقرّ عينك و تستقبل بالروح و الريحان مع الكرام الكاتبين لو قد بلغت نفَسك هيهنا ـ و اهوي بيده الي حلقه ـ و اِن تعِش تري ما يُقرّ اللّه به عينك و تكون معنا في السنام الاعلي» پدرم حضرت سجاد۷به آن مرد اينطور جواب فرمود: تو اگر بميري وارد ميشوي بر رسول خدا و علي و حسن و حسين و علي بن الحسين ـ خودشان را هم فرمودند ـ و قلبت سرد و دلت خنك و چشمت روشن خواهد بود. ملائكه با روح و ريحان همراه با كرام الكاتبين به پيشواز تو ميآيند. اگر جانت به اينجا برسد، از همانجا چشمت
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۳۲۱ *»
روشن خواهد شد. ـ حضرت با دست مباركشان اشاره فرمودند به حلقشان ـ و اگر زنده بماني، خداوند دو ديده تو را به نعمتهاي دنيوي روشن خواهد كرد. بعد هم كه به آخرت آمدي در سنام اعلا و عاليترين درجات بهشتي، با ما خواهي بود.
اين فرمايش را حضرت باقر۷از قول پدر بزرگوارشان امام سجاد نقل كردند و جواب آن مرد را اينطور دادند. «قال الشيخ قلتَ كيف يا اباجعفر؟» پيرمرد عرض كرد: چطور؟ دوباره از اوّل براي من بفرماييد. «فأعاد عليه الكلام» حضرت تمام فرمايش را دوباره فرمودند. «فقال الشيخ: اللّه اكبر يا اباجعفر اذا انا متّ ارد علي رسول اللّه۹ و علي علي و الحسن و الحسين و علي بن الحسين و تقرّ عيني و يثلج قلبي و يبرد فؤادي و اُستقبل بالروح و الريحان مع الكرام الكاتبين لو قد بلغت نفسي هيهنا و ان اعش اري ما يقرّ اللّه به عيني فأكون معكم في السنام الاعلي؟!» باز خود پيرمرد همين فرمايشات را دوباره ذكر كرد. من اگر بميرم اينطور خواهم شد؟ اينطور به من وعده ميفرماييد با حال يقين؟ بهبه! محضر امامش است. از امامش وعده بهشت ميشنود. آني كه قسيم الجنّة و النار است، او دارد چنين آخرتي را وعده ميفرمايد. «ثمّ اقبل الشيخ ينتحب، ينشج هاهاها حتي لصق بالارض» شروع كرد از شوق به گريه كردن. چنان گريه ميكرد، چنان ناله در گلويش گرفته بود. پس به شكرانه اين نعمت بزرگ مرتب سر فرود آورد تا اينكه روي زمين قرار گرفت و خدا را بر اين نعمت بزرگ شكر كرد.
حالت اين پيرمرد اينقدر مؤثر بود كه «حكم بن عتيبه» ميگويد «و اقبل اهل البيت ينتحبون و ينشجون لما يرون من حال الشيخ» تمام اهل مجلس به گريه افتاده بودند. همه نالهها در گلو داشتند و صداها به گريه بلند شد. «و اقبل ابوجعفر۷يمسح باِصبعه الدموع من حماليق عينيه و ينفضها» حضرت باقر با دست مبارك خودشان، با انگشتان مبارك خودشان، اشكهاي چشم اين پيرمرد را ميگرفتند به آن طرف ميريختند. «ثمّ رفع الشيخ رأسه فقال لابي جعفر۷: ياابن رسول اللّه ناولني يدك!
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۳۲۲ *»
جعلني اللّه فداك!» پيرمرد سرش را بلند كرد. ـ اي خدا! خدا! بقيّة اللّه هم دستهاي مباركش را از روي عنايت و لطف به سر و روي ما بكشد! ـ سرش را بلند كرد عرض كرد: يا ابن رسول اللّه دست مباركتان را بدهيد به دستم! خدا مرا قربان شما گرداند! «فناوله يده» حضرت دست مباركشان را به پيرمرد دادند. «فقبّلها و وضعها علي عينيه و خدّه» مرتب دست حضرت را ميبوسيد، مرتب به چشمها و صورت خود ميكشيد. «ثمّ حسر عن بطنه و صدره فوضع يده علي بطنه و صدره» سينه خود را گشود و دست مبارك امام را بر سينه و دل خود ميكشيد. «ثمّ قام» بعد برخاست. «فقال: السلام عليكم» خداحافظي كرد و خارج شد. او ميرفت «و اقبل ابوجعفر۷ ينظر في قفاه و هو مدبر» او ميرفت و امام۷ نگاهش ميكردند. «ثمّ اقبل بوجهه علي القوم» بعد رو به جمعيت كردند. «فقال من احبّ انينظر الي رجل من اهل الجنّة فلينظر الي هذا » هركس ميخواهد شخصي از اهل بهشت را ببيند به اين پيرمرد نگاه كند.
اين است ايمان، اين است معناي اقرار به توحيد، اقرار به نبوت و اقرار به ولايت كه همه را در آن مظهر ميديد و در نزد آن مظهر اينقدر خاضع و خاشع است. سخنش را سخن خدا ميداند، وعدهاش را وعده خدا ميداند كه لايتخلف است و تخلف پذير نيست با آن يقين كه امام شهادت ميدهد ميفرمايد: هركس ميخواهد به شخصي از اهل بهشت نگاه كند به اين شخص نگاه كند! «فقال الحكم بن عتيبه: لمار مأتماً قطّ يشبه ذلك المجلس».([۷۱]) من تا آنوقت نديده بودم مجلس عزا و گريه و مصيبتي به مثل آن مجلس كه همه گريه ميكردند، همه حالشان قابل ترحم و تأثّر بود. اللّهمّ صلّ علي محمّد و ال محمّد و وفّقنا لما تحبّ و ترضي و جنّبنا عن موجبات سخطك و غضبك. اللّهمّ صلّ علي محمّد و ال محمّد الاوصياء الراضين المرضيّين بأفضل صلواتك و بارك عليهم
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۳۲۳ *»
بأفضل بركاتك و السلام عليهم و علي ارواحهم و اجسادهم و رحمة اللّه و بركاته. اللّهمّ عجّل فرجهم و فرجنا بهم و توفّنا علي ملّتهم و احشرنا في زمرتهم و لاتفرّق بيننا و بينهم طرفة عين و ارحمنا بهم في الدنيا و الاخرة. اللّهمّ اجعل صلوتنا بهم مقبولة و ذنوبنا بهم مغفورة و حوائجنا بهم مقضيّة و همومنا بهم مكفيّة و ارزاقنا بهم مبسوطة و دعاءنا بهم مستجاباً. اللّهمّ ارفع درجات مشايخنا العظام. اللّهمّ انفعنا بعلومهم و معرفتهم و محبّتهم. اللّهمّ اجزهم عنّا خير الجزاء و ارضهم عنّا برحمتك يا ارحم الراحمين.
و صلي الله علي محمّد و آله الطاهرين
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۳۲۴ *»
درس ۱۵۶
(شب دوشنبه / ۱۱ رجب / ۱۴۰۸ هـ ق)
r ايمان مستقرّ و مستودع
r از شرّ شيطان «عديله» نبايد ايمن بود
r آزمايش فرقه ناجيه
r خداوند غيور است و خالصان را دوست دارد
r براي فرقه ناجيه هم امتحان به مظاهر در كار است
r نقل فرمايشي از اميرالمؤمنين۷ راجع به مظاهر
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۳۲۵ *»
بسم اللّه الرحمن الرحيم
الحمدللّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي محمّد و اله الطيّبين الطاهرين
و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين.
خدا را شاكريم كه از اهل فرقه محقّه و طايفه جليله اثنيعشريه به حساب آمدهايم. در جشن ولادت حضرت جواد۷مسروريم، و اينكه روزگار ما با ولادت آن بزرگوار مصادف شده و به اين سرور به خداوند متعال تقرب جستهايم. همانطور كه ولي ما صلوات اللّه عليه دستور فرموده، در اين دعاي شريف به ما تعليم داده است اللّهمّ انّي اسألك بالمولودين في رجب محمّد بن علي الثاني و ابنه علي بن محمّد المنتجب و اتقرّب بهما اليك خير القرب([۷۲]) بهترين تقربها، بهترين نزديك شدن به خدا، تقرب و توسل به اين انوار مطهره است كه اين وجودات مقدسهاند. اقرار به ولادت، ولايت و امامت امام جواد صلوات اللّه عليه از نعمتهاي بزرگ الهي است كه هركس بعد از امام كاظم۷به امامت امام رضا۷معتقد شد، فرزندان اين بزرگوار همه را پذيرفته و تا مهدي آل محمّد:را اقرار كرده، داخل در اهل حق و سلسله حقه الهيّه شيعه اثنيعشريه گرديده است.
همانطور كه در ميان طوايف و فرقههاي پيشين، امتزاج و اختلاط بود، اهل حق و اهل باطل مخلوط بودند، مؤمنان صادق و منافقان مخلوط بودند، خواه و ناخواه طبق اين سنّت جاريه، همينطور در فرقه حقه اثنيعشريه هم امتزاج و اختلاط جاري بوده و
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۳۲۶ *»
هست. زيرا نه هركس به لسان اقرار كرد، به زبان به مباني اسلام اقرار كرد، معلوم ميشود كه در دل هم به آن معتقد است. حتي هركس در دل هم خود را معتقد يافت، نبايد خاطرش جمع و خيالش آسوده باشد. به زبان اقرار كرده، به دل هم مييابد كه معتقد است و در دل هم اقرار دارد، اما خيالش جمع نباشد، آسوده خاطر نباشد كه همين اقرار و اعتقاد قلبي هم امكان دارد ايمان مستقرّ نباشد و ايمان مستودع باشد. اين احتمال در هريك از اقرار كنندگان و معتقدان به ولايت ميرود. اين همه دستور رسيده پناه به خدا ببريد! خود را در حصن حصين الهي قرار بدهيد! دائماً تجديد امر ولايت داشته باشيد! و مرتب در فكر تقويت ايمان باشيد! اين همه دستورات؛ دعاي «عديله» بخوانيد! به خدا پناه ببريد از عديله. خدا لعنت كند آن شيطان را كه كارش عدول دادن از حق است. وسوسه ميكند، شبهه ميافكند تا اينكه انسان را از حقّ برگرداند. نام او «عديله» است. چون كارش عدول دادن از حق است. به سراغ چه كساني ميرود؟ همين ناقصان و همين كساني كه به ظاهر، و حتي در دل به امر حق اعتقاد دارند، به جميع مباني ايمان اقرار نمودهاند، به سراغ اينها ميرود. از اين جهت تعليم به ما دادهاند بخوانيم اللّهمّ انّي اعوذ بك من العديلة عند الموت([۷۳]) حتي تا نزديك مرگ دست بردار نيست تا كنار مرگ همراه است كه شايد بتواند با اسباب و وسائلي شخص را از ايمان خارج گرداند. اگر توانست معلوم ميشود ايمان، ايمان مستودع بود و اگر نتوانست معلوم ميشود ايمان، ايمان مستقر است.
پس ناقصانِ از فرقه اثنيعشريه اگرچه به زبان و دل هر دو، به مباني حق و مباني اعتقادي اعتراف دارند، اما نبايد خيالشان جمع و خاطرشان آسوده باشد. زيرا در تكتك اين افراد احتمال ميرود و ممكن است كه اقرارشان همراه با اخلاص يا همراه
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۳۲۷ *»
با نفاق باشد و خود شخص نداند. خودش از خودش با خبر نباشد. چون قاعدتاً اين طور است كه هر انساني سعي ميكند دنبال نقاط ضعف خودش نرود، در نقطههاي ضعف خودش فكر نكند، هميشه ميخواهد خودش را خوب جلوه دهد حتي به خودش بقبولاند كه آدم خوبي است. روي اين جهت كمتر به فكر برميآيد كه از نقطه ضعفهاي خود باخبر شود، كمتر مينشيند در باره خود فكر ميكند كه من چه كاره و چه هستم؟ تا چه اندازه ميتوانم در ايمان پايدار و ثابت قدم باشم؟ تا چه اندازه ميتوانم خودم را از شرّ «عديله» محافظت كنم؟ تا چه اندازه ميتوانم دست ولي حق را در تصرف و حفاظت و حراست احساس كنم؟ توي اين فكرها كمتر ميرود. بيشتر به فكر همين است كه نه! من خوبم! من نقصي ندارم. نگراني براي من نيست. براي من مشكلي نيست. كار من بحمداللّه انجام شده است. نگراني در آينده من نيست. نوعاً اين انسان با خيال جمع ميگذراند. كمتر به فكر خود است. كمتر در اين مورد فكر ميكند.
حال آنكه اين دستور داده شد كه بگوييم اللّهمّ انّي اعوذ بك من العديلة عند الموت. چه موقع بايد بگوييم؟ موقعي كه انسان ميتواند قدري به فكر باشد، موقع سحر است كه موقعِ به خود آمدن و متنبه شدن است. بعد از اينكه نيمه شب برخاسته، وضو ساخته، طاهر شده، براي مناجات با حق آماده شده، نافلههاي هشتگانه را گذرانده، تقربي برايش حاصل شده، نورانيتي برايش پيدا شده، در دل شب خود را تنها مييابد. در آن ظلمات متوجه قبر، قيامت، تاريكيها و شدائد قيامت، سر به سجده بگذارد دعا بخواند. چه دعاهايي! دعائي است كه از جمله اين فقره را دارد. اللّهمّ انّي اعوذ بك من العديلة عند الموت. خدايا! من به تو پناه ميبرم از دست عديله، آن شيطان كه دست بردار نيست حتي تا دم مرگ در كمين من است. ميخواهد مرا از حق برگرداند و عدول دهد. خدايا! من از دست او به تو پناه ميبرم! تو مرا پناه بده! وقتي كه اين عبارت را بگويد آن هم بعد از اداء نافله شب، در نيمه شب كه هركس قدري تمرين
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۳۲۸ *»
نكرده باشد مبتلا به عجب ميشود. اين من هستم كه در نيمه شب برخاسته، در درگاه خدا رخساره به خاك گذاردهام و نافله خواندهام!؟ چه كردهام و چه كردهام! در چنين موقعي كه عجب در كمين انسان است، نفس اماره بالسوء هم در اثر تربيت نشدن، ادبنشدن و ذليل نشدن در نزد عقل و نور ايمان، ممكن است انسان را فريب بدهد، به عجب بكشاند، عملش برايش ارزش پيدا كند، بر خداي خود ناز بفروشد و بر خداي خود منت بگذارد. بگويد: اگر من ايمان نميداشتم، چرا از خواب برخيزم؟! اگر من مؤمن نبودم چرا نماز بخوانم؟! آن هم نافله شب! آن هم اين توفيق! پس معلوم ميشود من در نزد خدا شريف و محترمم. خدا مرا ميخواهد ملائكه از صداي من لذت ببرند. درهاي آسمان به روي من باز است. ملائكه به استقبال من آمدهاند. مرتب شروع كند براي خود ذكر فضيلت و فكر فضيلت كردن. در چنين موقعيتي فرمودهاند سر به سجده بگذارد و به اين فقره ابتدا كند لك المحمدة ان اطعتك و لك الحجّة ان عصيتك.
اولِ غرور شكسته ميشود، عجب درهم ميشكند. خدايا! حمد و ستايش براي تو است. اگر من تو را اطاعت ميكنم، اگر در مقام اطاعت برآمدهام، تو را بايد ستود. اين نعمت تو، فضل تو و كرم تو است. از من هيچ چيزي نيست. هرچه هست لطف و احسان تو است. تو نعمت را كرامت كردي! تو توفيق دادي! تو مرا از خواب بيدار كردي و دلم را براي عبادت آماده ساختي! الهي لك المحمدة ان اطعتك و لك الحجّة ان عصيتك اما اگر من معصيت كردم و ميكنم، تو بر من حجت داري. من در معصيت هيچ عذر و بهانهاي ندارم. مرتب بگويد و بگويد تا اينكه اعتراف كند به اين امر كه خدايا! من به خودم مطمئن نيستم. خدايا! من از خودم خاطر جمع نيستم. قدرت و قوهاي ندارم كه بتوانم خود كفيل خود باشم. تو مرا به خودم وامگذار! نيرويي ندارم كه بتوانم خودم را از شر عديله محافظت كنم. خدايا! پناه به تو ميبرم و پناهي جز تو ندارم. اللّهمّ انّي اعوذ بك من العديلة عند الموت و من شرّ المرجع في القبور و من الندامة يوم الازفة خدايا! در
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۳۲۹ *»
موقع مردن از شر عديله به تو پناه ميبرم و از اينكه وقتي به خاك و قبر برميگردم، برگشتنم بد باشد و از اينكه در روز قيامت كه روز ندامت است، من رسوا باشم، پشيمان و حسرت زده باشم. فأسئلك انتصلّي علي محمّد و ال محمّد تا آخر دعا.([۷۴])
پس نظر به اينكه احتمال ميرود حتّي كسي كه به زبان اقرار و در دل اعتقاد دارد، ايمانش مستودع، يا مستقر باشد، اقرارش از روي اخلاص و صدق با خدا و اولياء خدا سلام اللّه عليهم اجمعين باشد يا نعوذباللّه از روي نفاق و كذب با خدا و اولياء خدا سلام اللّه عليهم اجمعين باشد. اين امر امتزاج، اختلاط و مخلوط بودن مؤمنان و غير مؤمنان به حسب ظاهر خيلي وحشت انگيز است. از اين جهت اهل بصيرت، كساني كه به فكر خود هستند، كاملاً در وحشت به سرميبرند. هميشه در وحشتاند. هميشه پناهنده به اوليا و حجج معصومين سلام اللّه عليهم اجمعين هستند. نطفههاي خبيثه در اصلاب طاهره مؤمنان وجود دارد و خواه و ناخواه اين نطفههاي خبيثه در ميان اهل ايمان ظاهر شده، ولادت مييابند و به حكم وراثت، به حكم شرائط محيط، اينها در ميان مؤمنان پرورش مييابند و خواه و ناخواه به تبعيّت از والدين و ساير اهل محيط خود، اظهار ايمان ميكنند. حتّي چهبسا چون از هويّت خود در غفلت به سرميبرند، از ذاتيّات خود غافلاند و تقريباً از نهاد خود در بيخبري ميگذرانند. اقرار به ايمان دارند يا حتي در خود، اعتقاد به مباني ايماني را مييابند و خود را يك مؤمن كامل العيار ميشمارند، امّا سريره سريره نفاق است، ذاتيّت ذاتيّت كفر و شقاق است كه به حسب انتخاب محيطي، به حسب پرورش در محيط تربيتي، اينطور جلو آمده كه خودش هم نميداند چيست. چون در غفلت از خودش است، چون در غفلت از خود و بيخبري از خود به سرميبرد، از خود يك شخصيت ايماني ساخته است، حتي چهبسا خود را
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۳۳۰ *»
فوق آنچه ديگران هستند تصور ميكند كه بر همه ناز دارد، بر همه منّت دارد، از همه انتظار دارد، از همه توقع دارد، به همه كبر ميفروشد، همه را پستتر از خود ميبيند و در امر ايمان و ترقيات ايماني همه را زير دست خود مشاهده ميكند. ـ پناه به خدا ميبريم ـ جبلت جبلت نفاق، سريره سريره شقاق است ولي به حكم محيط، به حكم ولادت از والدين مؤمنين اظهار ايمان ميكند. حتي به اين شكل كه كاملاً خيالش جمع و خاطرش آسوده است. بيخبر از اينكه از خود غفلت دارد، بيخبر از اينكه از خود بيخبر است. اظهار ايمان ميكند اما در واقع در دلش شكّ است، در دلش ريب و انكار است. اينجا است كه باز سنت الهي جريان مييابد، امر امتحان و اختبار پيش ميآيد.
از اين جهت اين امر مستمر است. اين امتحان و اختبار دائمي و كلّي است. مخصوص مرد باشد، به زنها ربطي نداشته باشد؟ مخصوص زنها باشد، به مردها ربطي نداشته باشد؟ مخصوص علما باشد، به جهال ربطي نداشته باشد؟ مخصوص حكما باشد، به علما كاري نداشته باشد؟ مخصوص مؤمنان باشد، به فساق مربوط نباشد؟ مخصوص به صالحين باشد، به طالحين كاري نداشته باشد؟ اينطور نيست. امتحاني و اختباري كلّي و شامل است. همه تحت اين امتحان قرار گرفته و ميگيرند. از همين امتحان هم بايد خالص و غير خالص مشخص شوند. در همين امتحان است كه ايمان با اخلاص و ايمان همراه نفاق؛ يعني انكار همراه نفاق بايد كاملاً ظاهر بشود. در جميع مباني اسلام از توحيد گرفته تا ولايت اوليا و برائت از اعداء در همه اينها بايد امتحان و اختبار بشود. كجا؟ در ميان چه طايفهاي؟ سبحان اللّه! طايفه حقه اثنيعشريه! مقرّين به جميع مباني اعتقادي، همه مراتب توحيدي و مراتب و مقامات نبوت و ولايت، در ميان چنين طايفهاي كه صفوة الصفوة است؛ يعني انتخاب شده خدا از ميان جميع طوايف است، از ميان جميع فرق اين طايفه و اين فرقه انتخاب شده
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۳۳۱ *»
است. حال اگر آزمايش الهي نباشد، اگر اين اختبار نباشد، از كجا مشخص ميشود آني كه واقعاً به انوار محمّد و آل محمّد:نوراني است؟ ـ بفرماييد ـ نوراني به انوار خدا است؟ و آن كس كه به ظلمات كفر ظلماني است؟ از كجا جدا شود و چطور معلوم شود آن كه بر حق محض و معتقد به حق محض است و آن كس كه در واقع از نور هيچ ندارد و از فيوضات الهيه بهرهمند نيست؟ فيوضاتي كه عين رحمت است. عناياتي كه خدا نسبت به اهل حق دارد و مخصوص اهل حق گردانيده است.
اين اقرار به زبان است كه حتي عرض كردم اعتقاد به دل اگر عمق نداشته باشد، اگر بهطور استقرار و سكينه نباشد، اگر بهطور خالص نباشد و همراه با شكّ، اضطراب و تزلزل باشد، اين بايد از دايره ايمان خارج شود. اين ارزش ندارد كه در ميان خالصان باشد. اين هر موقعي باشد بر خودش هم واضح ميشود كه تو شكّ داشتي، تو متزلزل بودي، تو مضطرب بودي، تو ارزش اين را نداشتي كه در بين عباد خالص و بندگان برگزيده خدا از ميان تمام طوايف و فرق، به سرببري. هرطور شده بايد خارج شود، بايد از ميان كساني كه خدا به آنها اين نظر رحمت و عنايت خاصّ را دارد، خارج شود. خدا به تعبير ما حيفش ميآيد. خدا ولي مؤمنان و خالصان درگاهش است. آنها را دوست دارد. درباره آنها غيرت ميورزد. اين كاملاً معلوم و مشهود است. مثالي عرض كنم. خدا بر همه ما ترحم كند! هيچ كس ضمانت ندارد و ضامن ندارد. هيچ عصمت ما و استقرار ايمان ما امضا نشده است. نميتوانيم به خود مطمئن باشيم. پناه به خدا ميبريم! آن كساني كه خود مطمئن بودند، در موقع احتضارشان خواستند براي آنها دعاي عديله بخوانند چون آن بزرگواران را نشناخته بودند، ايشان آقاي مرحوم اعلي اللّه مقامه بودند كه موقع احتضارشان شخص فضولي، شروع كرد به خواندن دعاي عديله. اين كسي است كه شيطان در اختيار او است، شيطان فرمانبردار اين است، تو براي او دعاي عديله ميخواني؟! قياس به خود كرده بود. فرمودند: لازم نيست.
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۳۳۲ *»
ساكتش كنيد!([۷۵]) دستش در دست ولي خدا است، سرش به دامن بقيّة اللّه است. براي كي دعاي عديله بخوانند؟
دعاي عديله براي ما بيچارگان است كه اگر خداي نكرده دست ردّ بر سينه ما بگذارند، مردود دنيا و آخرتيم. بايد تا خدا خدايي ميكند، در آتش جهنم بسوزيم. خدا را قسم ميدهيم، روزها و شبهاي شريفي بر ما ميگذرد. ماه مبارك رجب است. خيرات، بركات و رحمتهاي خاصّ بر بندگان خدا جاري است. خدايا! ما چطور پناه ببريم؟ پناه به تو مگر غير از اين است كه در زير قبه حسين بنشينيم؟! خدايا! پناه بردن به تو مگر غير از اين است كه روز و شب خود را به ياد اولياء تو ميگذرانيم؟ در ذكر فضائل و مصائبشان هستيم! از ديدار اوليا و دوستانشان مسروريم. از مظالم دشمنان تو بر اوليائت خدايا! محزونيم و از دشمنان ايشان بيزاريم! اگر پناه بردن به تو غير از اين است، پس پناه بردن به تو چطور است؟ خدايا! اگر ما را پناه ندهي، راه ديگري بلد نيستيم، كار ديگري نميدانيم. خدايا! تو را قسم ميدهيم به حق اوليائت صلواتك عليهم اجمعين، ايمان ما را ايمان مستقر قرار بده! خدايا! ما را از شر عديله محافظت فرما! اللّهمّ لاتخرجنا من النقص و التقصير([۷۶]) خدايا! ما هميشه خودمان را در نزد تو و اوليائت تقصيركار ببينيم! هيچگاه مغرور و مبتلا به عجب نگرديم! دست عنايت بقيّة اللّه هميشه همراه ما باشد! انشاءاللّه در كنف ولايت آن بزرگوار از شرّ شياطين انس و جن محفوظ باشيم!
خدا غيرت دارد، اوليائش را دوست دارد. فرض بفرماييد اگر شخصي باشد كه
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۳۳۳ *»
مربّي چند نفر بچه باشد. ميان اين بچهها بعضي خيلي خوشاخلاق، با تقوا، نجيب و عفيفاند. اما بعضي از بچهها تقوايي، عفتي ندارند بلكه رذالت دارند. اما سعي ميكنند خود را به تقوا بدارند و رذالت خود را پنهان كنند. اين شخص مربّي هم كاملاً ميبيند و ميداند. حالا چقدر آن بچههاي با تقوا را دوست دارد؟ و چقدر از آن بچههاي رذل متنفّر است؟ وقتي كه ميبيند اينها خودشان را با آنها مخلوط ميكنند، از ترس اينكه صدمهاي بر آنها وارد نسازند، مربّي سعي ميكند، مرتب اينها را به بهانههاي مختلف جدا كند، به بهانههاي مختلف اينها را از آنها فاصله دهد و نگذارد با آنها باشند. خدا غيرت دارد. مؤمنان خالصانش را دوست دارد، چه دوستياي؟! اينقدر ايشان را دوست دارد كه ايشان را از ميان تمام مخلوقش، فرقه حقه و اهل نجات قرار داده است. بهشت را براي آنها آفريده، دنيا را هم براي آنها آفريده است. از بركت ايشان و به عنايتي كه به ايشان دارد، تمام بندگان و خلق خود را روزي ميدهد. به بركت ايشان و به واسطه عنايت به اين مؤمنان خالصان و اهل حق، همه اين مردم روي زمين را روزي ميدهد. از كفّار و غير كفّار، همه را از بركت آنها روزي ميدهد.
اگر يك وقتي بلايي را برطرف ميكند، به بركت آنها است. زياني را برطرف ميكند به بركت آنها است. همّ و غمّي را برطرف ميسازد، به بركت آنها است. به طوري كه اگر ايشان نبودند خداوند هيچ نعمتي نميآفريد. اگر ايشان نبودند خدا قطره باراني نازل نميكرد. اگر ايشان نبودند حبّهاي را از زمين نميرويانيد. اگر ايشان نبودند درختي ميوه نميداد، شاخهاي برگ نميداد. اگر ايشان نبودند چشمي روشن نميشد به خيري، به نعمتي، به صلاحي، به بركتي و هيچ چيزي. اگر ايشان نبودند آني رحمت، بركت و خير بر بندگان نازل نميگرديد. ايشاناند اهل بهشت نه غير ايشان. ايشان داخل آتش نخواهند شد و غير ايشان داخل آتش خواهند شد. آتش براي ديگران خلق شده نه براي ايشان. ايشاناند برگزيدگان خدا. ايشاناند خالصهاي براي خدا. ايشاناند كه
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۳۳۴ *»
حقيقت توبه را دارند. ايشاناند كه واقعاً عبادت ميكنند. ايشاناند كه تمام طاعات از براي ايشان به طور حقيقت ثبت است. ايشاناند ركوع كننده. ايشاناند آمرين به معروف. ايشاناند ناهين از منكر. ايشاناند محافظت كنندگان حدود الهي. ايشاناند احترام گذارندگان به دين خدا. ايشاناند احترام گذارندگان به اولياء خدا. ايشاناند مقربين درگاه خدا. ايشاناند متقين. ايشاناند كه تقواي حقيقي مال ايشان است و خدا فقط عمل ايشان را قبول ميكند و بس. خدا فقط بر ايشان نظر رحمت دارد و بس. خدا كار ايشان را تزكيه كرده، از هر ناپاكي خالص ساخته است. چنين اوليائي! چنين برگزيدگاني! چنين صفوهها و نخبههايي! اينها مورد توجه خدا هستند.
آنوقت به حسب حكم ثانوي اين عالم، با اينها مخلوط شدهاند كساني كه به ظاهر يا حتي در دل، دشمن ايشاناند اما از خود و از هويّت خود غافل و بيخبر هستند، اقرار و اعتقادِ به مباني ايمان را اظهار ميكنند و در ميان اينها به سرميبرند. حالا چطور خدا ميپسندد؟ چطور راضي ميشود كه به همين حال بمانند؟ كساني كه هيچ از اينها نيستند، هيچ با اينها سنخيت ندارند مگر يك سنخيتهاي عرضي كه از اين سنخيتهاي عرضي بزرگان ما تعبير ميفرمايند به برادران رضاعي كه به ظاهر شير ولايت را خوردهاند. اينها برادران رضاعي هستند كه در شير با مؤمنان همشيرند و به اقتضاي همان همشيري طاعاتي از ايشان سر ميزند، اقراري از اينها سرميزند و اعتقادي مستودع از اينها صادر ميشود. اما همه اينها از بركت آن همشيري است كه عرضي است. اختبار و آزمايش براي همين است كه نشان داده شود اين برادر همشير مؤمن، برادر حقيقي او نيست. اين برادر در ذات، در هويت و حقيقت برادر او نيست. المؤمن اخو المؤمن لابيه و امه ابوه النور و امّه الرحمة([۷۷]) اين در صورتي ميتواند برادر
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۳۳۵ *»
حقيقي و از مؤمنان خالص خدا باشد كه واقعاً مادهاش نور و صورتش رحمت باشد. از محمّد و علي صلوات اللّه عليهما و آلهما باشد. نه آنكه به طور موقّت شير ولايت را خورده باشد كه به حسب همين ايمان موقّت هم، اعتقادي اظهار ميكند، ايماني نشان ميدهد و در صف مؤمنان قرار ميگيرد. طاعات، حسنات و خيرات دارد. چهبسا بيشتر از ديگران هم اهل خير باشد. اما خدا نكند اينطور باشد!
پس بايد امتحان باشد. خدا قرار نداده كه امر همينطور بگذرد. اختبار و امتحان ميفرمايد و آزمايش ميكند تا اينكه نشان دهد كه نعوذباللّه او از اينها بيزار است و اينها از او. از اين جهت خواه و ناخواه بايد امتحان و اختبار در بين باشد تا اشرار معلوم شوند و از اهل ايمان خارج شوند. تمام اين ابتلاهايي كه در قرآن ذكر شده و آياتي كه مخصوصاً به اين كيفيت رسيده، عرض كردهام كه ابتلا، امتحان و اختبار عمومي و كلّي به امر مظاهر الهيّه مربوط ميشود. اختبارهاي جزئي مورد بحث نيست. آنچه مربوط به بحث ما است اختبار و امتحان كلّي و عمومي است، آنچه به جميع بندگان خدا مربوط ميشود كه عرض كردم مخصوص طايفهاي نيست. به چه منظور؟ به همين منظور كه آنهايي كه بيجا در ميان صفوهها و برگزيدههاي خدا داخل شدهاند خارج شوند، بهطور ظاهر داخل شدهاند خارج شوند، بهطور مستودع داخل شدهاند خارج شوند. خدا نميپسندد و راضي نميشود. اينقدر براي اوليائش غيرت دارد، اينقدر اوليائش را دوست دارد كه لحظهاي راضي نيست با هم باشند. اما اقتضاي اين عالم است كه اين اختبار به تدريج انجام شود. اين مظاهر عجيباند! حديثي از اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه ميخوانم. انشاءاللّه به بركت اين فرمايشات و اين تنبيهات همه متذكر گرديم. چه كساني ما را متنبه ميكنند و ما متنبه نميشويم! مثل اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه ما را آگاه ميسازند و ما مرتب در بيخبري به سرميبريم. حال كه خدا اين نعمت را كرامت كرده بدون اينكه ما تدبير كرده باشيم، ما را در ميان شيعيان
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۳۳۶ *»
اثنيعشري قرار داده آن هم از همه بالاتر و نعمت عاليتر اينكه شيعه اثنيعشريه كامل العيار كه به بركت اوليائش و بزرگان دين، تمام دين را محفوظ به دست ما داده است. بايد قدر اين نعمت را بدانيم! با اين نعمت اينقدر بيوفايي نكنيم! از ما ميگيرد و گرفته شدنش آسان است. خداي نكرده اگر همراه با تزلزل، اضطراب و شكّ باشد بالاخره ميگيرد. سعي كنيم اهل يقين شويم. سعي كنيم به مقتضاي يقين حركت كنيم. سعي كنيم يقين خودمان را در اعمالمان نشان بدهيم.
در حديثي فرمود:([۷۸]) اِنّ الامور الي اللّه و ليست الي العباد و لو كانت الي العباد ما
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۳۳۷ *»
اختاروا منّا احداً اين فرمايش تكان دهنده است. يكقدري باورمان بشود كه اينها حرفهاي علي است و علي صلوات اللّه عليه حجّت حقّ است، راست ميگويد و دروغ نگفته است. يكقدري متوجه بشويم! انّ الامور الي اللّه و ليست الي العباد كارها دست خدا است. اين قراردادها، اين نظامها همه اينها دست خدا است، دست مردم نيست، به خواست و انتخاب مردم نيست. و لو كانت الي العباد ما اختاروا منّا احداً اين بشر را علي شناخته است. حالا به چه چيزمان عجب كنيم! به چه چيز مغرور باشيم! به اين كه ايمان داريم؟ به چه چيز خاطر جمع باشيم؟! اين بشر را علي شناخته و درباره او سخن ميگويد. بر علي هم تهمت بسته نشده، سخن او است كه ميفرمايد: اين بشر همهشان چنيناند و لو كانت الي العباد ما اختاروا منّا احداً اگر خدا به بندگانش، به اين مردم واگذاشته بود كه انتخاب كنند، هيچكس از ما را انتخاب نميكردند. هيچكس علي را نميپسنديد. پناه به خدا! حرف علي است. استثنا هم نزده است. غير از معصومان و غير از كاملان، بقيّه در اين العباد داخلاند. حالا ديگر من تكبّر كنم بگويم نه! من كه به ولايت اوليا: اقرار دارم، من كه به امامت ائمه هدي:معتقدم. نه! حساب همه را فرموده است. اگر به خودت بود، تو علي را انتخاب نميكردي. هركه هستي! حكيمي، عارفي، ملائي، جاهلي، عالمي، زني، مردي! هرچه هستي. العباد «الجمع المحلّي باللام يفيد العموم» هيچ تخصيص هم نخورده است. پشتش الاّ نفرموده است كه الاّ كي و كي و كي! و لو كانت الي العباد ما اختاروا منّا احداً اين بشر يكي از ما را انتخاب نميكرد. اگر خدا واگذارده بود كه تو برو آقا براي خود انتخاب كن! تو برو اسوه انتخاب كن! تو برو براي خودت ولي انتخاب كن! اگر خدا به عباد و بندگان واگذارده بود، هيچكس يكي از ما را انتخاب و اختيار نميكرد و به سراغ ما نميآمد.
ولكنّه يختصّ برحمته من يشاء من عباده ولي خداوند مخصوص به رحمت خود فرموده، آن كساني را كه از ميان بندگانش خواسته؛ يعني آن كساني را كه الآن خدا
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۳۳۸ *»
انتخاب كرده است. حالا كه خدا به عهده گرفته، حالا كه خدا مظهر معرفي كرده و آيات توحيد، مقامات تفريد و انوار خود را مشخص كرده كه اين علي بعد از رسول اللّه است، حسن بعد از علي، حسين بعد از حسن تا مثل امروز كه خدا جواد را به علي بن موسي صلوات اللّه عليه عنايت كرد. بعد هادي بعد عسكري بعد هم مهدي، اين مظاهر سلام اللّه عليهم اجمعين را خدا معرفي كرده است. حالا اگر به فضل خودش لطف و عنايت كرد، اعتقاد و ايمان كرامت كرد، بايد قدر بدانيم. البته زمينه بايد مساعد باشد. بر زمينههاي مساعد خدا را شكر كنيم! آن زمينههاي مساعد چه بوده؟ فاحمدوا اللّه علي ما اختصّكم به من النعم حال كه خدا بر خلاف طبع و انتخاب و اختيار خودتان بر شما منّت گذارده، به شما نعمت كرامت كرده، راه و مسير شما را از آنچه طبيعتها و اختيار و انتخابهاي شما اقتضا ميكرده، جدا كرده به طرف اوليائش برگردانيده است. مشيت شما را مطابق مشيت خودش قرار داده، اختيار شما را مطابق اختيار خودش قرار داده، انتخاب شما را مطابق انتخاب خودش كرده است و با اين همه تسبيب اسباب، اين همه رسول فرستاده، اين همه انبيا داد و فرياد كردهاند و به گوشها رساندهاند. و مرتب مؤمناني اجابت كرده جلو رفتهاند و همينطور نسل به نسل، تا حال به دست ما رسيده است. اين انتخاب و اختيار شما، اين نعمتهاي بزرگ خدا را كه به دست ما رسيده، قدر بدانيم. فاحمدوا اللّه علي ما اختصّكم به من النعم خدا را شكر كنيد! خدا را سپاس بگذاريد! بر آنچه از اين نعمتها مخصوص شما گردانيده است. بارئ النعم آفريدگار نعمتها.
اين نعمتها چيست؟ همين زمينههاي مساعد براي قبول ولايت و پذيرش انتخاب خدا است. خدايا! تو انتخاب كردي من تسليمم. تسليمم؛ يعني اگر به حسب اقتضاي طبعم باشد، چهبسا من علي را نپسندم. ولي زمينهها مساعد بوده كه حالت تسليم و ايمان بحمداللّه فراهم شده است. خدا را بر اين نعمتها شكر كنيم! اين
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۳۳۹ *»
زمينهها چيست؟ و هو طيب المولد بهبه! پاكي ولادت، حلال زادگي. خودش ياد داده خودش تعليم كرده كه با شرائطي، عقد كنند تا زن و شوهر بر هم حلال شوند. اين در ابتدا است. بعد هم در مواقع حسّاس از خدا فراموش نكنند، خدا را به ياد داشته باشند. در آن موقعي كه شهوت و نفس امّاره غلبه كرده، حالت حيوانيت و غفلت از خدا است، در آن حالت بگو بسم اللّه الرحمن الرحيم. خدا را يادكن تا آنكه طهارت هم به حسب ظاهر هم به حسب باطن باشد. آنچه از تحصيل اسباب فراهم ميشود اينها است. بعد هم كه دوران حمل است، در هر مواقعه حتماً به ياد خدا باشند. حتي فرمودند: آيهاي تلاوت كنند تا آن حمل، حمل محترم و با ارزشي بشود. در آن حالت آيه قرآن تلاوت كنند متوجه خدا باشند، شايد اين تحصيل اسباب بر روحيه فرزند اثر بگذارد. طيب المولد اولش اين است. خيلي شرافت دارد حلال زادگي ظاهري و حلال زادگي باطني هر دو. فرزند حيض نباشد، فرزند غفلت از خدا نباشد، فرزند نان حرام نباشد، فرزند فكرهاي خلاف و فكر زناها نباشد. زن و شوهر بايد كاملاً همه جوانب و جهات را رعايت كنند. آنوقت فرزند در ظاهر و باطن حلالزاده ميشود. فانّ ذكرنا اهل البيت شفاء من الوعك و الاسقام و وسواس الريب ياد ما اهل بيت شفاء از بيماريها و نقاهتها است. شفاء از وسوسهها، شبههها، ريبها، تزلزلها و اضطرابها است.
اينكه ياد اهل بيت: ميكنيد مرتب توجه و توسل به بقيّة اللّه پيدا ميكنيد، نگوييد چرا آقا جواب ما را نميدهد؟ مرتب ما صداش ميزنيم چرا اثري نميبينيم؟ نه! همين كه تو موفق شدهاي بگويي يابقيّة اللّه به فكر آقايت باشي، خود اين توفيق است ديگر چه ميخواهي؟! حالا خواست، عنايت كرد و حاجت داد، داد. نخواست، صلاح ندانست و نداد، نداده است. اما الآن كه داري ميگوي يابقيّة اللّه و در دل متوجه او هستي، اين چه نعمتي است كه از آقاي خود فراموش نكردهاي! احسان آقا را ميبيني، دست عنايتش را بر سر خود احساس و لمس ميكني. اصلاً آقا در دل تو
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۳۴۰ *»
تصرف دارد كه تو را متوجه خود ساخته است. شيطان وسوسه نكند كه اينهمه گفتيم: بقيّة اللّه نعوذباللّه نعوذباللّه چه ديديم؟ چه شنيديم؟ هيچ نميخواهد ببينيم و بشنويم. همه چيز ديدهايم و همه چيز شنيدهايم. خود توجه و توسل به آن بزرگوار نعمت بزرگي است. باز خود تذكر و به ياد آن بزرگوار افتادن، نعمتِ بزرگتر است. و انّ حبّنا رضا الرب محبت ما خشنودي خدا است. اين نعمت بزرگي است. قدرداني ميخواهد. قدردانيش هم به همين است كه انشاءاللّه در فكر ازدياد يقين و بصيرت باشيم و انشاءاللّه عمل كردن به مقتضاي يقين و بصيرتمان تا جايي كه ميسر است.
و صلي الله علي محمّد و آله الطاهرين
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۳۴۱ *»
درس ۱۵۷
(شب چهارشنبه / ۱۳ رجب / ۱۴۰۸ هـ ق)
r همه بندگان در معرض آزمايش به مظاهر الهياند
r مظهر الهي بعد از رسول اللّه۹ اميرالمؤمنين۷ معرفي شدند
r مظاهر براي معرّفي يكديگر تنصيص مينمايند
r ادامه حديث اميرالمؤمنين۷ راجع به مظاهر
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۳۴۲ *»
بسم اللّه الرحمن الرحيم
الحمدللّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي محمّد و اله الطيّبين الطاهرين
و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين.
عرض شد سنت خداوندي بر اين جاري است كه امتحان و اختبار كلّي و مستمرّي براي بندگان قرار داده شده. اين امتحان و اختبار كلّي مخصوص طايفهاي غير طايفهاي نيست بلكه شامل و عام است، همه اهل رتبه نقصان را فراگرفته است. انبيا، اوصيا سلام اللّه عليهم و كاملان آنها چون خالصاند، خلوصشان در ايمان معلوم است خميره و طينتشان طينت ايمان است، براي آنها ارتداد، براي آنها عدول از حق نيست. اما بقيّه، ناقصان همهشان چه آنهايي كه علم دارند چه آنهايي كه جاهلند، چه آنهايي كه حكمت ميدانند چه آنهايي كه عرفان ميدانند، زن و مرد، همه و همه در معرض اين امتحان كلي و مستمر قرار دارند كه «امتحان به مظاهر حق» است. البته خداوند امتحانات جزئيّه دارد: امتحان ميفرمايد به نقصان اموال، امتحان ميفرمايد به فقدان اهل و عيال و عزيزان، اختبار ميفرمايد به بردن سلامتيها، صحّتها و آمدن مرضها. به نوع اين امتحانها مبتلا ميفرمايد و امتحان ميكند اما اينها جنبه جزئي، موقت و زودگذر دارد. امتحان كلّي و مستمرّ امتحان به مظاهر است كه بايد در برابر اين مظاهر خاضع و خاشع شد و انوار حق را در اين مظاهر اقرار كرد. اين امر خيلي گران و مشكل است.
افراد ناقص اگر معرفت و بصيرتي به دست بياورند چون از طريق تقليد و اخذ از ديگري است، نه از طريق شهود، از اين جهت به آنها معرفي ميكنند، به آنها
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۳۴۳ *»
ميشناسانند و براي آنها نشانههايي قرار ميدهند تا با آن نشانهها كساني را كه به آنها معرفي كردهاند كه مظهر حقّاند، تصديق كنند و در برابرشان تسليم شوند. خداوند وحي ميكند، نبي انتخاب ميفرمايد و اين نبي را در بين بشر تسديد و تصديق ميفرمايد، علائمي بر دست او جاري ميكند كه اسمش را اعجاز ميگذارند و به اين وسيله بشر را دعوت ميكند كه اگر اقرار به توحيد داريد، براي خود خدايي قبول داريد، من از مظاهر انوار او هستم. من حامل مراتب توحيد او هستم. تصديق مرا بنماييد و تسليم امر من بشويد! آنگاه اقرارتان به توحيد خالص خواهد بود. به اين ترتيب باز آن نبي براي خود وصي معرفي ميكند. حال ممكن است اين وصي گاهگاهي هم كراماتي اظهار كند اما ميبينيد اينها همه به طور اخذ، تقليد و گرفتن از غير است. بشر نميتواند آن نبي را به مقامات عاليه ببيند و انوار توحيد را در او مشاهده كند. فقط ميبيند كارهايي انجام ميدهد، سخناني ميگويد و دعوتي دارد. اين بنده هم به تسديد خداوند، به تصديق و تأييد او دل خوش ميكند، مطمئن ميشود و او را تصديق ميكند. اما ديدن، شهود و معرفت به طور شهود در كار نيست. در او مراتب توحيد، انوار خدا را نميبيند بلكه شخصي مثل خودش را ميبيند. به خصوص اگر مصلحت باشد كه اين نبي يا وصي به اموري متظاهر شود كه مثل ساير امور مردم است: از مريضيها، ضعف، مغلوبيت و مظلوميتها. اينجا است كه امر بر بشر خيلي مشكل ميشود. از طرفي هم چارهاي ندارد، راه ديگري براي او نيست، بايد تصديق كند و در برابر اين مظاهر تسليم شود و امتحان شود. با همين تصديق كردن و تسليم شدن ايمان خود را نشان دهد و توحيد خود را اظهار كند. اگر اين مظهر را انكار كند معلوم ميشود خدا را قبول ندارد و توحيد ندارد.
عرض شد امتحان به مظاهر، اختبار و امتحاني كلّي است. همه خلق مبتلا بوده و هستند و خواهند بود تا اينكه طوايف، و فرقهها به شيعه اثني عشري رسيدند و معلوم
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۳۴۴ *»
شد كه شيعيان اثني عشري؛ يعني تصديق كنندگان دوازده معصوم سلام اللّه عليهم اجمعين، اينها صفوههاي الهي و برگزيدگان خلقاند. خدا از ميان جميع خلقش اينها را برگزيده و انتخاب نموده است. و به واسطه اين اقرار، اين اعتقاد، تسليم و تأييد، در نزد خدا شرافت پيدا كرده و داراي نباهتاند. خدا براي اينها احترام قائل است. بقاء خلقت به واسطه اينها است. آفرينش بهشت براي خاطر اينها است. خدا همه نعمتهاي دنيا و آخرت را براي خاطر اينها آفريده است. حال ارزش اينها در نزد خدا چقدر است؟ خدا ميداند. شرافت اينها چقدر است؟ خدا و اولياء خدا ميدانند. اينها به بركت ايمان خالص، به بركت توحيد خالص، نبوت خالص، ولايت خالص و تصديق كامل و تسليم صرف است. اينقدر در نزد خدا ارزش دارند، اينقدر در نزد خدا شرافت پيدا كردهاند كه خداوند اولياء عزيز، شريف، بزرگوار و كريم خود را فداي اينها ميكند. خيلي امر عجيب است! خيلي شرافت است! خيلي نباهت است! از آن فرمايشي كه شيخ مرحوم اعلي اللّه مقامه الشريف در مراثي خود از فرمايشات سيد الشهدا صلوات اللّه عليه در روز عاشورا نقل ميفرمايند، شما چه استفاده ميكنيد؟
فكر كنيد شهداي كربلا از كاملان و غير كاملان مخلوط بودهاند. اما همه مؤمن بودند. كاملان كه معلوم است كه خالص بودند. ناقصاني هم كه در كربلا در ركاب امام۷كشته شدند، مؤمناني بودند كه در حد و رتبه خود به كمال ايماني رسيده بودند، يقين به دست آورده بودند و ايمان خالص داشتند. بعد از اينكه امام۷ به آن شهدا رو ميكنند و آنها را صدا ميزنند، شيخ مرحوم اين تعبير را دارند. اين مبالغه نيست. اغراق نيست. واقع مطلب است. بايد روش دقت كرد. امام ميفرمايد: من آمدم كه خود را فداي شما كنم، شما بر من سبقت گرفته خود را فداي من ساختيد. فرق نميكند. امام۷برايش حال، ماضي و استقبال نيست. براي امام حال، ماضي و
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۳۴۵ *»
استقبال يكي است. همانطور كه كشتهها در نزد آن بزرگوار روي زمين افتاده بودند، تمام دوستانش تا ظهور مهدي صلوات اللّه عليه هروقت مصائب او را ياد ميكنند و با خلوص دل، با صفاي سريرت و وفاداري با امر ولايت، عرض ميكنند يا ليتنا كنّا معك فنفوز فوزاً عظيماً امام۷اين كشتههاي خود را هم ميديده كه اينها هم كشته ميشوند. همه اينها هم از شهداي كربلا هستند. گذشتهگان هم همينطور، قبل از امام حسين۷تا زمان آدم علي نبينا و آله و عليه السلام، تمام انبيا، اوصيا و مؤمنان به ايشان هر موقعي كه از حسين۷ياد ميكردند و صادقانه آرزوي شهادت در ركاب حضرت را داشتند، كشتههاي حسين بودند، شهداي كربلا و در محضر امام بودند.
آنگاه ميفرمايد: من آمدم كه جانم را فداي شما كنم([۷۹]) پس خطاب به همه اهل ايمان است، همه مؤمنان كه به شفاعت و به امر ولايت احتياج دارند، اينها همه اينقدر در نزد خدا شريفاند، اينقدر در نزد خدا نبيل هستند كه خداوند به اين همه شدائد و مصائب راضي شد، براي كي؟ براي آن عزيزان و معصومهاي كلّي سلام الله عليهم اجمعين. امشب شيعيان به ياد اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه مسرورند و اينكه رسول اللّه اين مظهر را بعد از خود به امر ولايت، امر امامت و امر خلافت معرفي كردند. شيعه از ولادت حضرت ياد ميكند، مسرور ميشود، قلبش نوراني ميشود و روح الايمانش قوت مييابد آن هم آن ولادت با آن عظمت و جلالت! كه خدا مقام و منزلت اين بزرگوار را اظهار كرد به اينكه زادگاه او را خانه خود قرار داد. در چه ماهي؟ ماه ذيحجه، ماه حجّ. ماهي كه همه دلها متوجه خانه خدا است. چه آناني كه در كنار آن خانه قرار داشتند، چه آن كساني كه نسبت به آن خانه اهل معرفتي بودند و در دل
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۳۴۶ *»
آرزو ميكردند كه در جوار و در كنار اين خانه باشند تا مشمول رحمت حق گردند، رحمتهايي كه بر آن خانه نازل ميشود. در چنين ايامي مادرش فاطمه بنت اسد، همين كه از ميان خانه خدا بيرون ميآيد، فرزندش را در دست دارد بعد او را به دست رسول اللّه۹ميدهد. شيعه هر لحظه از اين حالات و ساعات و روزهايي كه ولادت امامش بوده، ياد ميكند لذت ميبرد، دلش مالامال از سرور ميگردد و روح الايمانش قوت ميگيرد.
مظهري معرفي شده كه بعد از رسول اكرم۹، حامل جميع مقامات توحيد و مقامات رسالت است. همان محمّد است كه در لباس علوي تجلي كرده است بلكه خدا است كه بعد از تجلي به مقام محمّدي و اصطفاء، در مقام ارتضاء تجلي كرده و خود را به بشر در اين جلوه و تجلي، به عين اين تجلي نشان داده است. در حقيقت اقرار به مقامات اين بزرگوار، اعتراف به شؤونات او و اعتقاد به اين جهات، اصل ايمان است. اختبار بشر به همين امام با اين عظمت و جلالت است. گوشههايي از مصائبش براي ما ذكر شده است. ما يك چيزهايي ميشنويم. اما از خود مصيبت خبر نداريم. دلهاي ما از مصائب اوليا خبردار نشده است. دليلش اين خوشگذرانيهاي ما است. دليلش اين غفلتهاي ما است. اگر ـ آن طوري كه بايد ـ احساس درد و ادراك مصيبت باشد، نميتوانستيم لقمه ناني را به خوشي و گوارايي از گلو پايين ببريم. امر خيلي عظيم است! گاهگاهي من همين فكر را ميكنم، ميگويم خدايا! به ما توفيق بده كه در ظهور امام۷برگرديم! آنگاه گريه كنيم! ما حال نميفهميم مصيبت چيست! گريه آنوقت است كه عقل ما رشد كند، طبيعت ما مغلوب ما گردد. از بركت امام۷و دست مباركش، نورانيتي پيدا كنيم. آنگاه يك قدري دلهاي ما با مصيبت آشنا ميشود. انشاءالله برگرديم تا گريه كنيم. از بقيّة اللّه صلوات اللّه عليه بخواهيم كه اي آقا! اين گريههاي ما گريه نيست. اين سوز دلهاي ما سوز دل نيست. سوز دل آن است كه آنچنان ما را بسوزاند كه ديگر از ما نشاني باقي نگذارد. ما ديگر به فكر خود نباشيم. اينقدر بسوزيم كه
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۳۴۷ *»
از خود فراموش كنيم. مصيبت اينطور بايد در دلهاي ما اثر كند، چه مصيبتهايي! يك قسمتهايي نقل شده، ما يك قسمتهايي ميشنويم و از بس هم شنيدهايم يك قدري مأنوس شدهايم. همچنين طبيعتها، غفلتها، معصيتها هم مانع است.
از اين جهت ما مصيبت زده نيستيم. وضع مصيبت زده طور ديگري است. با وجود اين خدا را شاكريم كه انشاءاللّه سعي و همت داريم در اين كه به اين مصائب احترام كنيم لااقلّ به فرموده مولاي كريم اعلي اللّه مقامه وقتي كه ميشنويم يك قدري متذكر گرديم. چه تذكري؟! چه عرض كنم چه بگوييم! انشاءاللّه عذر ما خواسته است. همانطور كه عرض كردم: ناقصايم و اسير طبايع هستيم. فقط خواسته ما بايد اين باشد كه انشاءاللّه در ظهور براي گريه كردن برگرديم، فقط آرزويمان اين باشد كه آنگاه كه آمديم گريه كنيم. چنين اوليائي را خداوند راضي شد كه به چنين مصائبي مبتلا گردند. براي چه؟ و براي كه؟ براي آن كساني كه مؤمناند. آن كساني كه خدا بهشت را براي آنها آفريده، نعمتها را براي آنها آفريده و عالم را براي آنها باقي ميدارد. اينها هستند كه اهل ايماناند و بايد در امتحانها كاملاً مراقب خود باشند. خود را به خداي خود بسپارند. دست به دامن اولياء خدا گردند تا در نزد اين مظاهر كه امتحان به وسيله آنها است، نبادا به انكار مبتلا شوند. نبادا به تزلزل، به اضطراب، به ريب، به شكّ مبتلا شوند. مرتب در درگاه خدا الحاح و التماس كنند كه خدايا! ما را به خودمان وانگذار! در نزد امام۷سخن از امتحان و اختبار به ميان آمد. راوي خواست دعايي كرده باشد گفت: خدايا! ما را امتحان مكن! امام فرمودند: نه! اين دعايي است كه مستجاب نخواهد شد. اما بگو خدايا! ما را در امتحان نصرت فرما! خدايا! ما را در نزد امتحانها تأييد و كمك كن!([۸۰]) اين طور بايد دعا كرد و الاّ عرض كردم امتحان به اين مظاهر
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۳۴۸ *»
عموميت و كلّيت دارد.
اين مظاهر يكي پس از ديگري، يكديگر را معرفي ميكردند و تنصيص ميفرمودند. چون بشر چارهاي ندارد جز همين كه به او بگويند و بشناسانند و او اخذ كند. وقتي دانست كه اين پيغمبر خدا است، براي او اتمام حجت شد، يقين كرد، او هم وصي خود را معرفي كرد. از همين پيغمبر اخذ ميكند، به فرمايش او يقين حاصل ميكند و تسليم وصي او ميگردد. وصي بعدي به وسيله وصي اوّل مشخص ميشود تا آخرين اوصيا كه بحمداللّه نصّ بر هريك ايشان رسيده است. امروز بقيّة اللّه صلوات اللّه عليه و عجّل اللّه تعالي له الفرج مظهري است كه خداوند او را جانشين رسول خدا بلكه خدا او را جانشين خود قرار داده است. او را خليفة اللّه، جانشين خود، جانشين رسولش و جانشين يازده معصوم قرار داده است. ما بحمداللّه از كساني هستيم كه خداوند به فضل، كرم، لطف و احسانش اسباب توفيق فراهم كرد كه اهل تصديق و تسليم اين دوازده مظهرِ بعد از رسول خدا۹هستيم. به علاوه منّتي بالاتر بر ما گذارده كه همراه با معرفت و بصيرت نسبت به شؤونات اين بزرگواران است. قدر اين نعمت را انشاءاللّه خواهيم دانست. ارزش اين نعمت خيلي بزرگ است! حديثي را از امير المؤمنين صلوات اللّه عليه ميخوانديم. امشب هم كه طبق مشهور متعلق به آن حضرت است. اگرچه در واقع همه اوقات متعلق به ايشان است. اما چون امشب به نام آن حضرت مشهور است و شهرت دارد اين حديث شريف را ميخوانيم، ثواب ذكر اين حديث و استماع آن را هم هديه ميكنيم به ارواح معصومان سلام اللّه عليهم اجمعين، ارواح مشايخ اعلي اللّه مقامهم و ارواح جميع گذشتهگان از اهل ايمان خصوصاً تازهگذشتهگان از اهل حقّ.
پريشب اين عبارت را خواندم بعد فكر كردم كه شايد كلمه اينطور كه اينجا نوشته شده، درست نباشد. در «مستدرك نهج البلاغة» جلد سوم صفحه ۴۲۲ ايشان
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۳۴۹ *»
اين عبارت را اينطور نقل كرده است فاحمدوا اللّه علي ما اختصّكم به من النعم بارئ النعم آن شب هم مكثي كردم ولي زود ردّ شدم. بارئ النعم را معنا كرديم؛ يعني خداوندِ نعمتها و آفريدگار نعمتها. اما ظاهراً بايد دال باشد. بادئ النعم([۸۱]) يعني ابتداي نعمتها و اولين نعمت از او است. حديث اين بود كه حضرت فرمودند: امور به سوي خدا است و در دست بندگان و بر عهده بندگان نيست، كه اگر كارها به دست بندگان بود، ما را انتخاب نميكردند، بندگان يكي از ما را انتخاب نميكردند لكن خدا از ميان بندگانش مخصوص كرده به رحمت خودش آن كساني را كه خواسته است. پس حمد كنيد خدا را بر آنچه از نعمتها كه شما را مخصوص به آن گردانيده است! و آنچه از ميان نعمتها شما را به آن مخصوص كرده چيست؟ بادئ النعم اولين نعمتها است. آن اولين نعمتها چيست؟ و هو طيب المولد حلال زاده بودن است. اين نعمت اولين و ابتداءترين نعمتها است. ظاهراً بايد بادئ النعم باشد. فانّ ذكرنا اهل البيت شفاء من الوعك و الاسقام و وسواس الريب ذكر ما خاندان رسالت، شفاء از بيماريها، وسوسهها و شكّها است. و انّ حبّنا رضا الربّ محبت ما خشنودي خدا است. و الاخذ بأمرنا و طريقنا معنا غداً في حظيرة القدس كسي كه امر ما را بگيرد و به طريقه ما باشد، فردا در بهشت قدس با ما خواهد بود. و المنتظر لامرنا كالمتشحّط بدمه في سبيل اللّه كسي كه امر ما را انتظار ميكشد، مثل كسي است كه در خون خودش در راه خدا غلتيده است. و من سمع واعيتنا فلمينصرنا اكبّه اللّه علي منخريه في النار هركس صداي مظلوميت ما را بشنود و ما را نصرت نكند، خدا او را با پيشاني و بيني در
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۳۵۰ *»
آتش خواهد انداخت؛ يعني خدا او را به رو در آتش خواهد انداخت.
نحن الباب اذا تعبّثوا فضاقت بهم المذاهب و نحن باب حطّة و هو باب الاسلام، من دخله نجا و من تخلّف عنه هوي. ما هستيم آن در، هنگامي كه طريقهها، مذهبها و روشهاي مختلف پيدا شود و راهها را بر مردم تنگ سازد. ما هستيم باب حطّه و درگاهي كه هركس در نزد آن خاضع شد، گناهانش ريخته ميشود. و آن باب اسلام و در اسلام است. هركس داخل آن شود نجات مييابد و هركس از آن تخلف بكند هلاك خواهد شد. بنا فتح اللّه و بنا يختم و بنا يمحو اللّه ما يشاء و يثبت و بنا ينزّل الغيث فلايغرّنّكم باللّه الغرور. خدا هستي و آفرينش را به ما شروع كرده است و به ما ختم ميفرمايد. خدا به وسيله ما محو ميكند از لوح هستي آنچه را ميخواهد و اثبات ميكند و به واسطه ما باران ميفرستد. بنابراين نبادا فريب دهندهاي شما را فريب دهد! و از طريق ولايت ما خارج كند! لو تعلمون ما لكم في الغناء بين اعدائكم و صبركم علي الاذي لقرّت اعينكم. اگر شما بدانيد كه چه چيزي براي شما است؟! چه ذخيرههايي براي شما است! در وقتي كه بين دشمنانتان به سختي ميگذرانيد و بر اذيتها صبر ميكنيد، چشمهاي شما روشن خواهد شد. و لو فقدتموني لرأيتم اموراً يتمنّي احدكم الموت ممّا يري من الجور و العدوان و الأَثَرَة و الاستخفاف بحقّ اللّه و الخوف و اگر مرا از دست بدهيد خواهيد ديد اموري كه هريك از شما آرزوي مرگ ميكند از ظلمها و تجاوزاتي كه ميبيند و از استخفافها و سبك شمردن حق خدا و از ترسها. فاذا كان كذلك فاعتصموا بحبل اللّه جميعاً و لاتفرّقوا وقتي گرفتار چنين مشكلاتي شديد، به ريسمان خدا چنگ بزنيد همهتان با هم! و ازيكديگر جدا نشويد!
و عليكم بالصبر و الصلوة و التقيّة بر شما باد كه حتماً صبر كنيد! نماز را به پاداريد و تقيه كنيد! و اعلموا انّ اللّه تبارك و تعالي يبغض من عباده المتلوِّن فلاتزولوا عن الحقّ و ولاية اهل الحقّ فانّه من استبدل بنا هلك و من اتّبع اثَرنا لحِق و من سلك غير
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۳۵۱ *»
طريقنا غرَق. بدانيد خداوند تبارك و تعالي از ميان بندگانش دشمن دارد آن بندهاي را كه متلوّن باشد؛ يعني هر روز به رنگي درآيد. پس شما از حق، ولايت و محبت اهل حقّ دست برنداريد و نلغزيد! زيرا هركس ما را كه اهل حقيم رها كند و به جاي ما ديگري را بگيرد، هلاك خواهد شد. و كسي كه اثر ما را متابعت كند و پشت سر ما در حركت باشد، به ما خواهد رسيد. و هركس غير از طريقه ما را بپيمايد، غرق خواهد شد. و انّ لمحبّينا افواجاً من رحمة اللّه و انّ لمبغضينا افواجاً من عذاب اللّه همانا براي دوستان ما فوجهايي از رحمتها است و همانا براي دشمنان ما فوجهايي از عذاب خدا است. طريقنا القصد و في امرنا الرشد راه ما راه ميانه است. انحراف در آن نيست و در امر ما رشد است. در امر ما ترقّي است. اهل الجنّة ينظرون الي منازل شيعتنا كما يُري الكوكبُ الدرّي في السماء. اهل بهشت به منزلت و منزلهاي شيعيان ما نگاه ميكنند، پس به ايشان چنگ بزنيد، همانطور كه ستارههاي درخشان در آسمان ديده ميشود. لايضلّ من اتّبعنا و لايهتدي من انكرنا و لاينجو من اعان علينا عدوّنا و لايُعان من اسلمنا گمراه نخواهد شد آن كسي كه در تبعيت و پيروي ما باشد. هدايت نخواهد يافت آن كسي كه انكار ما را كند، نجات نخواهد يافت آن كسي كه دشمن ما را بر عليه ما كمك كند و كمك نخواهد شد آن كسي كه ما را به دست دشمن واگذارد.
فلاتخلّفوا عنّا لطمع دنيا و حطام زائل عنكم و انتم تزولون عنه فانّه من اثر الدنيا علينا عظمت حسرته. براي خاطر طمع دنيا از ما دست بر نداريد! و براي خاطر مال دنيا كه زائل خواهد شد و شما از آن جدا خواهيد شد! چون هركس دنيا را بر ما مقدم بدارد و دنيا را بر ما برتري دهد، حسرت و ندامت او روز قيامت بزرگ خواهد بود. قال اللّه تعالي ياحسرتي علي ما فرّطت في جنب اللّه خدا از قول اينها در قيامت نقل ميكند كه ميگويند: اي واي بر ما! حسرت و اندوه بر ما! كه ما در راه اولياء خدا كوتاهي كرديم. سراج المؤمن معرفة حقّنا و اشدّ العمي من عمِي عن فضلنا و ناصبنا العداوة بلا ذنب الاّ
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۳۵۲ *»
انْ دعوناه الي الحقّ و دعاه غيرنا الي الفتنة فاثرها علينا. چراغ مؤمن شناخت حق ما است. بدترين گمراهي و كوريها آن است كه كسي از ديدن فضل و فضيلت ما كور شود و در مقام دشمني با ما برآيد بدون اينكه ما هيچ گناهي داشته باشيم مگر اينكه ما او را به سوي خدا خواندهايم و غير ما او را به سوي فتنه و بلاها خوانده است. پس فتنه را بر ما مقدم بدارد و دست از ما بكشد. لنا راية من استظلّ بها كنّتْه و من سبق اليها فاز و من تخلّف عنها هلك و من تمسّك بها نجا. براي ما پرچمي است كه هركس در زير سايه اين پرچم درآيد، اين پرچم او را پناه ميدهد و حفاظتش ميكند. هركس به سوي اين پرچم سبقت جويد، پيروز و رستگار خواهد شد. هركس از اين پرچم تخلف ورزد هلاك خواهد شد. هركس به اين پرچم متمسك شود نجات خواهد يافت. انتم عمّار الارض الذين استخلفكم فيها لينظر كيف تعملون. شما آبادكنندگان زمين هستيد. خدا شما را در روي زمين براي خلق قبل از شما جانشين قرار داده تا ببيند شما چه ميكنيد.
فراقبوا اللّه فيما يري منكم پس شما كاملاً خدا را مراقب باشيد در آنچه از شما ميبيند. و عليكم بالمحجّة العظمي فاسلكوها بر شما باد كه به اين راهبزرگِ هدايت چنگ بزنيد و در اين راه حركت كنيد! لايستبدلَ بكم غيرَكم تا در نتيجه خدا غير شما را در اين راه حق قرار ندهد. شما را انتخاب كرده، شما را برگزيده، شما هم قدر بدانيد در اين طريق حق و محجّه عظماي راه هدايت باشيد! و از اين راه خارج نشويد! نبادا خدا غير شما را برگزيند و به جاي شما بگذارد. اگر خارج شديد و رفتيد خواه و ناخواه غير شما را جاي شما قرار ميدهد. سابقوا الي مغفرة من ربّكم و جنّة عرضها السموات و الارض اعدّت للمتّقين سبقت جوييد! پيشي گيريد! به سوي آمرزش از پروردگار خودتان و بهشتي كه پهناي آن به اندازه آسمانها و زمين است كه آماده گرديده براي پرهيزگاران. و اعلموا انّكم لن تنالوها الاّ بالتقوي بدانيد شما آن بهشت را به دست نخواهيد آورد مگر به وسيله تقوا. و من ترك الاخذ عمّن امر اللّه بطاعته قيّض اللّه له شيطاناً فهو له قرين
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۳۵۳ *»
هركس رها كند و از گرفتن از آن كسي كه خدا امر به طاعتش كرده دست بردارد؛ يعني از امام حق، از مظهر حق دست بردارد، خداوند براي او شيطاني برميانگيزد كه همراه اين شخص خواهد بود، هميشه او را اغوا خواهد كرد و به ضلالت خواهد كشانيد. ما بالكم قد ركنتم الي الدنيا و رضيتم بالضّيم و فرّطْتم فيما فيه عزّكم و سعادتكم و قوّتكم علي من بغي عليكم؟ چه شده شما را كه اطمينان به دنيا پيدا كردهايد؟ دل به دنيا بستهايد؟ به اين دنياي بيارزش راضي شدهايد و كوتاهي ميكنيد در آنچه عزت شما و سعادت شما و قوت شما در آن است، بر كساني كه به شما ظلم كردند. لا من ربّكم تستحيون و لا لانفسكم تنظرون نه از پروردگارتان حيا و شرم ميكنيد و نه براي خودتان فكر و انديشه ميكنيد.
و انتم في كلّ يوم تُضامون و لاتنتَبهون من رقدتكم شما هر روز مورد صدمه قرار ميگيريد اما از اين خواب گران برنميخيزيد. و لاتنقضي فترتكم اين سستيهاي شما تمام شدني نيست. اما ترون الي دينكم يُبلي و انتم في غفلة الدنيا؟ آيا به دينتان نگاه نميكنيد كه كهنه ميشود و شما در غفلت به سرميبريد؟ غفلتي كه از ناحيه اين دنيا بر شما عارض شده است؛ يعني دينتان در دلها ضعيف ميشود. ايمان رو به ضعف است. چرا به فكر نميافتيد؟ قال اللّه عزّ ذكره «و لاتركنوا الي الذين ظلموا فتمسّكم النار و ما لكم من دون اللّه من اولياء ثمّ لاتنصرون»([۸۲]) خدا ميفرمايد: اطمينان پيدا نكنيد، دل نبنديد! به كساني كه ظلم كرده و ظالماند. همراه آنها نشويد! به آنها دل نبنديد! و الاّ شما را هم آتش خواهد گرفت همانطور كه آنها الآن در آتشاند. چه شده شما را؟! شما غير از خدا اوليائي نداريد. غير از خدا و اولياء خدا وليّي نداريد. ولي شما خدا و اولياء خدا هستند. از آنها جدا نشويد كه اگر اينطور شد آتش ظالمان، شما را ميگيرد.
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۳۵۴ *»
آنگاه غير از خدا و اولياء او براي شما اوليائي نخواهد بود. وقتي كه خدا و اولياء او، اولياء شما نبودند، ديگر هيچكس ولي شما نخواهد بود و نميتواند به كار شما رسيدگي كرده، گرفتاريهاي دنيا و آخرت شما را برطرف كند و شما را از آن عذاب نجات دهد. ثم لاتنصرون هيچ ياري نخواهيد شد نه در دنيا و نه در آخرت.
اين حديث شريف متضمن مطالبي بود كه تا اينجا بيان كرديم كه بايد به اولياء خدا و مظاهري كه خدا معرفي ميكند، معرفت پيدا كرد، در امر ولايتشان ثابت قدم بود و انشاءاللّه نسبت به ايشان اهل تصديق و تسليم باشيم. براي اينكه در معرض خطر شياطين نباشيم، بايد دائماً در هر حالي به فكر تجديد و تقويت ايمان باشيم. در همه حال به اين امر فكر كنيم. اگر كسب ميكنيم براي خاطر آخرت باشد و اينكه دين به دست بياوريم. اگر ميخوريم براي اينكه بتوانيم تحصيل دين كنيم. اگر ميخوابيم براي اينكه بتوانيم تحصيل آخرت كنيم. دائماً بايد به فكر تجديد و تازهكردن ايمان باشيم تا ايمان كهنه نشود، دين در دلهاي ما كهنه نشود و ـ خداي نكرده ـ شيطان بر ما غلبه نكند. ما را در دين متزلزل، و ـ خداي نكرده ـ در امر اوليا مضطرب، اهل شكّ و ريب قرار ندهد كه به انكار منتهي ميشود كه آن هم جهنم و كفر است.
و صلي الله علي محمّد و آله الطاهرين
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۳۵۵ *»
درس ۱۵۸
(شب پنجشنبه / ۱۴ رجب / ۱۴۰۸ هـ ق)
r اعتقاد به مظاهر خداوند بايد يقيني باشد
r اطمينان طبعي و حقيقي
r اشاره به مضامين عاليه دعاي رجبيّه
r احترام ماه رجب
r توجيه نقل مشهور در ولادت اميرالمؤمنين۷ در ماه رجب
r صلوات و منافع آن
r ابتلاء امامان: به خاطر شيعيان
r ابتلاء امام كاظم۷
r درخواست زيادتي ايمان و ثبات قدم
r بهترين حالات، اوقات، اذكار و درخواستها
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۳۵۶ *»
بسم اللّه الرحمن الرحيم
الحمدللّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي محمّد و اله الطيّبين الطاهرين
و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين.
عرض شد امتحان و اختبار از سنتهاي الهيه است. به خصوص امتحان و اختبار كلّي و عمومي كه امتحان و اختبار به مظاهر خداوند است، براي مشخص شدن مؤمن راستين از كساني كه در دل تصديق و تسليم ندارند. اعتقادي را خداوند ميپذيرد و در درگاه او اعتقاد است كه با واقع مطابق باشد، همراه باشد با يقين به اينكه واقع هم همين است كه خدا قرار داده است بدون شائبه شكّ، ريب، احتمال و تزلزل در آن عقيده و در آنچه به آن معتقد است. بلكه يقين داشته باشد كه همين است و جز اين نيست و خدا غير از اين قرار نداده است.
اين مظاهري را كه خدا معرفي فرموده؛ يعني انبيا، و اعجازي كه بر دست آنها جاري كرده، تصديق، تسديد و تأييد آنها را كه فرموده، بعد هم اوليا را به وسيله آنها معرفي كرده، تمام اين مظاهر به حسب خودشان حاملان مراتب توحيدند. در زمان خودشان، در ظرف و موقعيت امّتهاي خودشان حامل انوار خداوندند. معرفتشان معرفت خدا، محبتشان محبت خدا، انكارشان انكار خدا، معصيتشان معصيت خدا است. همه امور و معاملات با خدا را بايد درباره ايشان معتقد شد. در همين دعاي رجبيه كه ميخوانيم به جميع مقامات و شؤونات اين بزرگواران اعتقاد و اعتراف ميكنيم. خواندن اين دعاها، توسّلات و توجّهات همه براي اين است كه ما اين مظاهر را مظاهر خدا دانسته، معتقد شدهايم كه خدا هميشه از بندگانش همين را خواسته، و تا
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۳۵۷ *»
زمان ما به همين مظاهر امتحان فرموده است. تا اين امّت كه به مظاهر چهاردهگانه عصمت و طهارت محمّد و آل محمّد صلوات اللّه عليهم اجمعين امتحان، اختبار و آزمايش شدند كه بايد به همه ايشان اقرار كرد، بايد به اينكه هريك از ايشان صاحب جميع مقامات و شؤونات الهيّه است اعتراف نمود و يقين كرد. معناي يقين اين است كه در اين اعتقاد، هيچ شائبه ريب، شكّ، تزلزل و اضطراب نباشد.
اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه فرمودند: الانكار لفضائلهم: هو الكفر([۸۳]) انكار فضائل امامان كفر است. در آن حديث معروف نورانيّت كه ذكر فضائل خودش را فرمود آنجا هم فرمود: هركس شكّ يا توقّف كند در اين فضائلي كه من گفته و ذكر كردم ناصب است.([۸۴]) اعتقاد وقتي صحيح، و در درگاه خداوند مورد قبول است كه همراه با يقين باشد. يقين هم معنايش همين است كه هيچ شكّي، تزلزلي و اضطرابي در دل نباشد. از طرفي هم فرمودهاند ما قسّم بين النّاس شيء اقلّ من اليقين([۸۵]) بين مردم چيزي كمتر از يقين تقسيم نشده است. كم هستند بندگاني كه از يقين بهرهمندند. همچنين خودشان فرمودهاند المؤمن قليل المؤمن قليل المؤمن قليل المؤمن اقلّ من الكبريت الاحمر([۸۶]) يقيني كه در آن هيچگونه شائبهاي نباشد، اينطور اعتقادي را خداوند ميپذيرد. اما مردم اقرار ميكنند و اعتراف دارند، ولي در موقع اختبارها و آزمايشها مشخص ميشود كه همراه با يقين نبوده است. وقتي كه اضطراب آنها ديده ميشود، تزلزل آنها ديده ميشود، شكّ آنها ظاهر ميگردد، معلوم ميشود كه يقين نبوده است. تا قبل از آن امتحان، خودش هم چهبسا فكر ميكرده كه بر يقين است. قبل از آزمايش،
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۳۵۸ *»
خودش هم مطمئن بوده كه صاحب اعتقاد حق است. اما وقتي كه امتحان و اختبار شروع ميشود، براي خود او هم مشخص ميشود كه نه! اين اطمينان اطمينان حقيقي نبوده است.
بزرگان ما اعلي اللّه مقامهم كه انسانشناسند و جميع امور انساني را بررسي فرمودهاند، اين نوع اطمينانها را اطمينانهاي طبعاني و حيواني مينامند؛ يعني طبيعت چنين اطميناني را در وجود و دل اين انسان فراهم كرده است نه يك برهان، نه علم، نه نورانيت. اطمينان و آرامش وقتي ارزش دارد كه از ياد خدا و از نورانيت سرچشمه بگيرد. دلي كه به نور خدا نوراني است، به نور توحيد نوراني است، به نور اقرار به فضائل محمّد و آل محمّد:نوراني است، اين دل به بركت اين نورانيت اطمينان دارد و مطمئن است. در همه حالات او اطمينان مشاهده ميشود. المؤمن يري يقينه في عمله([۸۷]) در همه كارها و برنامههايش يقينش مشاهده ميشود، اطمينان و خاطرجمعي او ديده ميشود. در مشكلات، تزلزل از او ديده نميشود. در مشكلات توقّف از او ديده نميشود. براي او حالت ضرّاء و سرّاء يكسان است. در جميع حالات اينطور است. آنوقت اگر خداوند هم او را به مظاهر خود آزمايش كند، او از امتحان خالص بيرون ميآيد. معلوم ميشود كه راست ميگفته و ثابت قدم است. اما اطمينانهايي كه با برخورد با مشكلي از مشكلات، جاي خود را به تزلزل ميدهد، عوض اطمينان و آرامش، اضطراب در شخص ديده ميشود، اين اطمينان اطمينان ايماني نيست. اين اطمينان اطمينان نوراني نيست. اين از ياد خدا، ذكر خدا و اولياء خدا پيدا نشده است. اين اطمينان، «اطمينان طبعاني» و «حيواني» است. اطميناني است كه اثر طبيعت و عادت است. اين را نميتوان ايمان شمرد.
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۳۵۹ *»
ايمان را خداوند نتيجه نور و اتّباع از نور قرار داده است. وقتي كسي آئينهوار در مقابل اشعه تابنده انوار خدايي قرار گرفت و دلش نوراني شد، آنگاه ايمان، روحالايمان، اطمينان و يقين، همه چيز براي او فراهم ميشود. امر عجيب است! روحالايمان منشأ جميع خيرات است. روح الايمان مبدء جميع حسنات است. كسي كه صاحب روحالايمان بود، همه طاعات، حسنات و خيرات از او سرميزند. از اين جهت در اين دعا كه ميخوانيم خواستار ايمانيم. «دعاي رجبيّه» دعاي عجيبي است. خدا لعنت كند آن كساني را كه در اين دعا تشكيك ميكنند و در اين دعا شكّ ميكنند! با چنين مضاميني كه اين دعا دارد. آخر كجا بشر ميتواند اينطور حرف بزند؟! خيلي تعجب است! خيلي تعجب! «ابن ابيالحديد» معتزلي ناصبي ـ خدا لعنتش كند! ـ در شرح فرمايشات اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه به يكي از فرمايشات ايشان كه ميرسد، آن فرمايش حضرت كه درباره ملائكه طبقات آسمانها و حالات و خصوصيات آن ملائكه است كه با بيان عجيب و فرمايش فصيح بيان ميفرمايند، وقتي ميخواهد آن فقره را شرح و توضيح بدهد ميگويد: اينجا جايي است كه بايد اين مثل مشهور را گفت: «اذا جاء نهر اللّه بطل نهر المعقل».
«معقل بن يسار» از صحابه رسول خدا۹بوده است. يك وقتي «ابوموسي اشعري» خدا لعنتش كند! از طرف عمر لعنة اللّه عليه بر بصره و نواحي بصره عراق عامل بود. بنا بود نهر آبي را انشاء كند. عمر دستور داد اين نهر آب را به نام معقل بنامند. ديگر اين نهر به اين نام مشهور شد. بعد مثل شد كه «اذا جاء نهر اللّه» وقتي كه بنا باشد خدا نهري را جاري كند و جريان بيابد، ديگر نهر معقل باطل ميشود، از بين ميرود و بيارزش ميشود. اين مثل را ميزند. بعد ميگويد: وقتي كه بنا باشد علي صلوات اللّه عليه سخن بگويد، تمام عرب بايد لب ببندند، تمام فصحاء عرب بايد در برابر فرمايش علي صلوات اللّه عليه از سخن باز ايستند. ميگويد: فرض كنيم الفاظ را بتوانند رديف
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۳۶۰ *»
كنند و به حسب قواعد فصاحت سخن بگويند. رديف كردن الفاظ مطلبي است، اما موادّي را كه بايد در اين الفاظ ريخت، آن معاني كه بايد اين الفاظ را براي آن معاني آورد، آن معاني را از كجا ميآورند؟ بر فرض لفظ را بدانند. اما معنا را چه ميكنند؟ كجا ميتوانند مثل اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه اين همه معاني شگرف، در اين الفاظ عجيب قرار دهند؟! به طوري كه همه فصحا در نزد اين كلام اظهار عجز ميكنند. آنوقت شروع ميكند به ذكركردن و نام بردن فصحاء عرب، چه در زمان رسول خدا۹، چه در زمان جاهليت. ميگويد: معانيي را كه آنها در جاهليت ميتوانستند در الفاظ ذكر كنند، معاني عاليهاي كه داشتند: توصيف كوه، توصيف شتر، توصيف كجاوه، توصيف كاروان و قافلهاي بود كه حركت ميكند، توصيف ريگزار، توصيف ابر بود. نهايت توصيفشان اينها بود. اين معاني را در الفاظي ميريختند در عين حال خيلي فصيح سخن ميگفتند. كلامشان خيلي فصاحت داشت. اما چنين معاني مبتذلي كه مثلاً كوه چه توصيفي دارد! شتر چه توصيفي دارد! كجاوه و هودج روي شتر چه توصيفي دارد! كارواني در ميان شنزار و ريگزاري حركت كند چه توصيفي دارد!
بعد ميگويد: اما فصحاء زمان رسول خدا۹آنها هم نهايت معانيي كه داشتند و ميتوانستند در الفاظ بريزند مثلاً اين بود كه چند سطر در بيوفايي دنيا سخن بگويند، در صفت شجاعت حرف بزنند يا در شرافت ايمان سخن بگويند. چند سطري بيشتر نميتوانستند حرف بزنند. معانيي در دست نداشتند. اما علي صلوات اللّه عليه وارد هر مطلبي از مطالب كه ميشود، امواج خروشان معاني، در امواج خروشان الفاظ او در حركت است. او عرب است. خودش از فصحا است. خودش صاحب شعر است، شعر ميگويد. بلاغت ميفهمد. فصاحت ميفهمد. اما اينطور در برابر فصاحت كلام مولا اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه، در نزد ظاهر و باطن فرمايش حضرت و لفظ و معناي آن به شگفت آمده است. حال اين دعاي شريف ماه رجب همينطور است. آخر
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۳۶۱ *»
اينطور سخن گفتن، اينطور مطالب را در الفاظ آوردن، كار بشر معمولي است؟! اين حجّت خدا است كه ميتواند اينطور حرف بزند. كجا ميشود چنين دعائي نعوذباللّه جعلي باشد! خدا لعنت كند اين وهابيمنشها را كه در چنين اموري تشكيك ميكنند! ببينيد اين دعا در چنين ماهي دستور رسيده است.ماه شريف رجب، ماه حرام كه ساعاتش، دقايقش، شبها و روزهايش مورد احترام خدا است. ماهي كه حتي در جاهليت به آن احترام ميگذاردند.
يكي از احتمالاتي كه داده شده در باره اينكه چرا ولادت حضرت را در ماه رجب ذكر كردهاند، همين است كه وقتي در جاهليت ميخواستند جنگ كنند، قرار جنگ كه ميگذاشتند، چون به ماه رجب برخورد ميكردند، از طرفي هم ماه رجب را محترم ميشمردند، ميگفتند ما كه چارهاي جز جنگ نداريم، لااقلّ نام ماه را تأخير بيندازيم. ميخواستند در ماه رجب جنگ كنند، ميگفتند: اين ماه كه شرافت دارد پس نام ماه رجب را عقب مياندازيم؛ مثلاً اين ماه كه ماه رجب است، اسمش را جمادي الثاني ميگذاريم. آنگاه ماه بعدي كه شعبان است اسمش را رجب ميگذاريم تا به نام ماه رجب احترام كرده باشيم. وقتي ماه رجب تأخير ميافتاد، همينطور ماه شعبان هم تأخير ميافتاد. همينطور ماه رمضان هم تأخير ميافتاد، به ترتيب در ماهها تأخير پيدا ميشد. بعضي اين آيه شريفه انّما النسيء زيادةٌ في الكفر([۸۸]) را به همين معنا تفسير كردهاند. آنوقت در اثر اين تأخير انداختنها، گويا آن ذيحجّهاي كه اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه در آن ذيحجّه ولادت يافتند كه طبق مشهور در سال سيام عام الفيل بود، سي سال بعد از عام الفيل كه رسول خدا۹حدوداً سيساله بودند، در آن ذيحجّه كه اميرالمؤمنين ولادت يافتند به حسب اين تأخير نام ماهها، براي جاهليت
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۳۶۲ *»
ماه رجب بوده است. چون ولادت حضرت در رجب بوده، در رجب مشهور شده و اين شهرت همينطور از آنوقت مانده است. بعضيها مثل مرحوم مجلسي اينطور توجيه كردهاند.([۸۹])
اين ماه با اين عظمت، جلالت، شرافت و حرمتي كه نزد خدا دارد، ولي خدا و حجّت خدا صلوات اللّه عليه و عجّل اللّه له الفرج عنايت فرمود. علاوه بر عنايتهاي ديگري كه در دوران غيبت صغراي خود فرموده بود، اين دعاي شريف ماه رجب است. در اين ماه چند دعا از ناحيه مقدسّه امام رسيده كه از جمله اين دعاي شريف است كه ميخوانيم. در اين دعا خدا را به مقامات عاليه و ذاتيّه محمّد و آل محمّد:قسم ميدهيم كه مقام بيان و معاني باشد. همينطور خدا را به ظواهر اين بزرگواران و مقامات ظاهريّه ايشان قسم ميدهيم كه معناي اعضاد و اشهاد و مناة و اذواد و حفظة و روّاد و از اين قبيل، مقامات ظاهريّه اين بزرگواران است. به جميع مراتب ظاهري و باطنيشان، به جميع مراتب ذاتي و عرَضيشان، اين بزرگواران را در درگاه خدا واسطه قرار ميدهيم. بعد از اين همه ذكر فضائل، ذكر مناقب، ذكر ظاهر و باطن و ذكر مقامات، آنوقت چه ميخواهيم انتصلّي علي محمّد و آل محمّد. بعد از اين همه گفتنها و قسمها. اينها در درگاه خدا قسمهاي كوچكي نيست! ما خيلي سطحي ميخوانيم و ميگذريم. اما چه قسمهايي است! و باياتك و مقاماتك خدا را به چنين مقامات قسم ميدهيم. تمام بواطن، مقامات ذاتيشان، مقامات ظاهريشان را با خدا در ميان ميگذاريم. خدايا چنين واسطگاني آن هم داراي چنين مقامات و شؤوناتي را به درگاه تو آوردهام. حالا از تو ميخواهم كه بعد از ذكر اين همه وسائط و ذكر اين همه مقاماتشان انتصلّي علي محمّد و آل محمّد([۹۰]) اول خواسته من اين است كه صلوات
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۳۶۳ *»
بفرستي بر محمّد و آل محمّد:. اين اولين خواسته ما است.
ببينيد! معلوم ميشود ما چارهاي و راهي نداريم، جز تمسك و توسل به ايشان. چطور ميتوانيم؟ حال آن كه راه ديگري نداريم. انتصلّي علي محمّد و آل محمّد. خدايا! بعد از اين همه قسمها و واسطه قراردادنها از تو ميخواهم كه صلوات بفرستي بر اين بزرگواران كه خود همين اوّل حاجت من است. اين خيلي حاجت بزرگي است! اداء حقوق اين بزرگواران براي همين است كه ما آنها را شايسته صلوات خدا بدانيم، معتقد به اين فضل و فضيلت باشيم و آن را از خدا براي ايشان بخواهيم. معلوم است صلواتي كه براي ايشان ميخواهيم و طلب رحمت ميكنيم، صلوات را به هر معنا بگيريم، مربوط به همين مقامات ظاهريّه ايشان است. در اين مقامات ظاهريّه ايشان است كه ما اين هدايا را تقديم ميكنيم. فرض كنيد اگر يك وقتي خدا روزي كرد ـ البته خيلي مشكل است كه خدا روزي كند انسان در محضر امامش باشد ـ امام۷تشنه باشند، بخواهند آب بخورند، انسان برخيزد ظرف آب را خدمت امام تقديم كند، امام۷هم ظرف را بگيرند و آب بياشامند. گرسنه باشند انسان خدمت حضرت طعام ببرد، لطف كنند و ميل بفرمايند. بخواهند بنشينند وساده براي امام بيندازد، براي امام زير پا بيندازد، براي امام متّكا بگذارد. انشاءاللّه امام در مني و عرفات در مقابل آفتاب نشسته باشند، انسان امامش را ببيند كه آفتاب بر او ميتابد، امام عرق ميريزند، گرمشان است، آنگاه انسان بر سر مطهر امام سايباني درست كند. آيا اينها هديه نيست؟ خدمت نيست؟ امام به اين خدمات منتفع نميشوند؟ چرا. نوعاً صحابه خدمت ميكردند، از اين نوع خدمات داشتند.
يكي از همين ايرانيها گويا در فصل بهار، اوّل عيد نوروزشان سمنو ميپزد، خدمت حضرت امير۷ميبرد و تقديم ميكند. حضرت ميل ميكنند. بعد ميفرمايند: اين چيست؟ چه غذايي است؟ اسمش چيست؟ عرض ميكند: آقا اين
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۳۶۴ *»
حلواي نوروز ما است. البته نيروز ميگويند. حضرت ميفرمايد كلّ يوم نيروز([۹۱]) اگر بناي حلوا خوردن و سمنو خوردن است هر روز ما نوروز است؛ يعني واقعاً روز نو است. همينطور كسي لباسي خدمت ائمه:تقديم ميكرد، ميپوشيدند. «نعيمان» هم كه با حضرت شوخي كرد ديگر معلوم است. ديد يك عرب بياباني ظرفي عسل در دستش، آمده مرتب عسل عسل ميكند، ميخواهد بفروشد. گفت: چند ميفروشي؟ قيمتش را تمام كرد. گفت: من حالا امروز ميگيرم اما پولش را فردا ميدهم. گفت: بسيار خوب! ما ميخواهيم بفروشيم و برويم. گفت: حالا چارهاي نداري به همينطور ميفروشي؟ قيمتش هم خوب است؟ گفت: بلي! حاضرم. عسل را آورد در خانه رسول خدا داد. گفت: فردا بيا پولش را از همينجا بگير! اسم من هم «نعيمان» است. فردا اين شخص آمد درِ خانه حضرت را در زد، فرمودند كيست؟ گفت پول عسل را بدهيد! حضرت فرمودند: مگر عسل هديه نبوده؟ جريان را گفت كه اينطور بوده است. شخصي، نعيمان نامي، عسل را از من خريد، پولش را هم حواله كرد كه صاحب اين منزل پرداخت ميكند. حضرت «نعيمان» را خواستند، اين چه كاري بود كردي؟ گفت: ديدم عسل خوبي است، حيفم آمد كه شما نخوريد. پول هم نداشتم بخرم، بيزحمت خودتان پولش را بپردازيد! عسل هم نوشجانتان!([۹۲])
نوع هدايا را قبول ميكردند. صلوات هم هديه است. واقعاً هم به صلواتِ اهل ايمان و مؤمنان منتفع ميشوند. امام۷مسرور ميشوند. در اين مقامات ظاهريّهشان منتفع ميشوند. البته باز نفعش هم عايد خود ما است، برگشتش به خود ما است. در اين مقامات ظاهر شدهاند كه خير به ما برسانند. براي نفع ما در اين مقامات ظاهر شدهاند. از اين جهت در اين مقامات ظاهريّه هر انتفاعي ببرند، باز نفعش در واقع به ما
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۳۶۵ *»
برميگردد. امام پوشيده باشند، باز نفعش به ما ميرسد. امام سير باشند نفعش به ما ميرسد. امام سيراب باشند نفعش به ما ميرسد.همانطور كه اگر امام گرسنه باشند، امام تشنه باشند، امام مريض بشوند، براي اين است كه صدمات ما را برطرف كنند. گرسنگي ميكشند كه گناهان ما آمرزيده بشود. تشنگي ميكشند كه گناهان ما آمرزيده بشود. مريض ميشوند كه گناهان ما آمرزيده بشود.دارد در مورد حضرت كاظم۷كه گناهان قاطبه شيعه ـ پناه به خدا! ـ گناهان قاطبه شيعه به حدّي رسيد كه يا بنا بود تمام شيعه از بين بروند، اصلاً شيعه روي زمين نباشد يا اينكه امام۷زندان رفتن و آن همه مشقت زندان كشيدن را قبول كنند.([۹۳]) آن هم چه مصائبي! چه مشكلاتي! چه زندانهايي! خدا ميداند. زندان تنها كه نبوده است، زندان همراه شكنجهها. چه شكنجههايي! غل و زنجير بايد به دست و پاي مبارك امام باشد. آن زنجيرهاي سنگين كه در زيارت حضرت ميخوانيم ذي السّاق المرضوض بحلق القيود آقايي كه پاهاي مباركش زير حلقههاي زنجير نرم شده بود. مدتها در چه زندانهايي بسرميبرد! في قعر السجون.([۹۴])
ما در حدود شايد دو سه ساعت، در يكي از سفرهايي كه كربلا مشرف شديم، گرفتار شديم. آنها سفرهايي بود كه ميشد به اصطلاح صلواتي بروند. ما هم صلواتي رفتيم؛ يعني به اصطلاح قاچاق. آن زمان امر سياست در كار نبود. نوعاً ميدانستند كه زوّار اين طوري ميروند. مخصوصاً از طلاّب كه زياد ميرفتند و مشخص بود. فقط اگر گير ميافتادند، آنها را به شهربانيها ميبردند. آنوقت از آنجا يا به ايران برميگردانيدند يا اگر مدركي ميداشت، ميبردندش، يا اجازه ميدادند كه خودش را به
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۳۶۶ *»
شهرباني كربلا و نجف معرفي كند تا مشخص بشود كه بالاخره مدرك دارد، اقامه دارد و ميتواند بماند. يا اينكه از آنجا بايد برميگشت. ما ناچار شديم به زندان شهرباني بصره رجوع كنيم. آنجا ما دو سه نفر بوديم كه يكي از آنها الآن خيلي مشهور است و يكي از وزرا است. وقتي ما به بصره رسيديم ناچار شديم آنجا رجوع كنيم و دو سه ساعت كار ما تأخير افتاد. به موقع تعطيلي برخورد كرد، ظهر مجبور شديم كه در قسمت بازداشتگاه شهرباني باشيم تا دوباره كار شروع بشود و به كار ما رسيدگي كنند تا اجازه گذر به طرف حلّه را بگيريم و از حلّه به كربلا برويم. مجبور شديم ما دو سه ساعتي آنجا باشيم. ما را راهنمايي كردند كه برويد قسمت پايين! قسمتهاي اداري بالا بود قسمت بازداشتگاه پايين. پلههاي عجيب و طبقات عجيب! آمديم پايين. جمعيت زيادي به عناوين مختلف آنجا بودند. خيلي وضع عجيبي بود. پايين همهجا نمناك، خيلي ناجور. اين تقريباً زندان عمومي و موقّت بود تا مشخص ميشد كه هركسي يا آزاد ميشود يا او را به زندان اصلي ميبرند.
يك زندان موقّت به اين شكل بود. آنوقت عنادي كه در كارهاي اينها نيست. يك برنامه و مقرراتي است كه از نظر قوانين مملكتي مثلاً بايد كسي زندان برود يا به امورش رسيدگي بشود. آن عناد هارون كجا! عناد زندانبانهاي يهودي مذهب ناصبي كجا! آن هم با كي؟ امام معصوم و حجت خدا كه حفاظت شيعه را متقبّل شده است. چه ميگذشته به آن بزرگوار؟ في قعر السجون. تعابير عجيب است. براي اينكه دل شيعه بسوزد و خبر به گوش شيعه برسد، امام كسي را موكّل كرده بودند كه به امام خبر بدهد كي روز طلوع كرده، كي غروب شده، اوقات نماز را به امام۷خبر بدهد. در چنين زندانهايي اين بزرگوار در اين مدت طولاني به سربردند. بعد هم حضرت را آنطور مسموم كردند. خصوصيات زندانها كه بيان نشده است. چند جملهاي در زيارت حضرت رسيده يا مختصري در تاريخ حضرت گفته شده است. اما در اين
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۳۶۷ *»
مدتهاي طولاني بر حضرت كاظم۷ چه شبهايي و چه روزهايي ميگذشته است! براي چه؟ براي اينكه شيعه محفوظ بماند و به اينطور گناهان شيعه آمرزيده شود تا بتوانند مدت ديگري در اين دنيا زندگي كنند.
پس اين حاجتي كه در اين دعا ميخواهيم بعد از متوسل شدن به مقامات محمّد و آل محمّد:، مراتب باطنيّه و ظاهريّه ايشان، مقامات ذاتيّه و مقامات عرضيّه ايشان، آن وقت ميگوييم انتصلّي علي محمّد و آل محمّد. اين حاجت را از خدا ميخواهيم تا به شكرانه تقرّبي كه نزد معصومين سلام اللّه عليهم اجمعين پيدا ميكنيم و هدايايي كه تقديم داشتهايم، آن بزرگواران در اثر انتفاع به اين هديهها حتماً توجه و وساطت ميفرمايند. آنگاه حاجت بعدي را ميخواهيم و انتزيدني ايماناً و تثبيتاً خدايا! حالا بعد از اين همه دعا، توسّل، واسطه قرار دادن و اينطور هديه خدمت وسائط تقديم داشتن كه ديگر وعده فرمودهاند كه يقيناً دعاها مستجاب است. فرمودند: اگر اول حاجتتان و آخر حاجتتان صلوات فرستاديد، خداوند عنايت ميكند و حاجتتان را برآورده ميكند.([۹۵]) بعد از آن كه متوسل شدهايم حالا حاجت ميخواهيم انتزيدني ايماناً و تثبيتاً خدايا! من ايمان آوردهام اما آن را براي من زياده گردان! زيادتي اين ايمان، ثبات و دوام در اين ايمان را هم باز از تو ميخواهم. همانطور كه هدايت كردن من ابتداءً به دست تو بوده است. خدايا! تو مرا هدايت كردي! لا حول و لا قوّة الاّ باللّه يادمان دادهاي. خدا از قول مؤمنين راستين نقل كرده است الحمدللّه الذي هدانا لهذا و ما كنّا لنهتدي لولا انهدانا اللّه([۹۶]) خدا را شكر ميكنيم بر آنچه ما را به آن هدايت فرموده است كه اگر خدا هدايت نكرده بود ما هدايت نميشديم. پس لا حول و لا قوّة الاّ باللّه اعتقاد و يقين به اين جمله از خصوصيات مؤمنين خالصين است. هدايت به دست تو است
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۳۶۸ *»
اي خدا! تو ما را هدايت كردهاي. تو توفيق پذيرفتن به ما دادهاي. تو اسباب هدايت براي ما فراهم كردهاي. به بركت تهيه اسباب و توفيق تو هدايت شده و ايمان آوردهايم. حال اضافه شدن و كمال يافتنش هم باز به دست تو است. ثبات قدمِ در آن هم باز به دست تو است. باز به توفيق و به تأييد تو است. مؤمن بايد دائماً متذكر اين امر باشد. هميشه در دعا، توسّل و توجّه بگذراند. هيچآن به خودش مطمئن نشود. هيچگاه از خودش خاطر جمع نشود. امر خيلي عجيب است!
دعا بايد هميشه باشد. الحاح بايد هميشه باشد. تضرّع به درگاه خدا هميشه باشد. ناله هميشه باشد. حالا شرائط نباشد، اما در دل مرتّب ناله داشته باشد و مرتّب خدا خدا بگويد. غافل نشود. مطمئن نشود و از خودش خاطر جمع نشود. در عاليترين اوقات، در عاليترين حالات و بهترين اذكار، ما همين را از خدا ميخواهيم. بهترين حالات چيست؟ نماز. در نماز، بهترين اوقات چه اوقاتي است؟ اوقاتي كه نماز در آن واجب ميشود، بهترين اوقات است. شنيدهايد ميگويند: مظانّ استجابت دعا يعني آن وقتهايي كه ديگر دعاها مستجاب ميشود، آنها را مظانّ ميگويند كه از نظر ما محل مظنّه است؛ يعني يا شرائط دعا در ما هست يا نيست اما مظنّه است كه انشاءاللّه هست. از اين جهت دعا ميكنيم و الاّ از نظر قرار الهي يقيناً بهترين ساعات براي استجابت و قبولي دعاها، اوقات نمازها است. خيلي بايد قدر بدانيد، خيلي بايد آن اوقات را احترام كنيد. خدا نكند در آن اوقات كه امام زمان به تمام رعيتشان نگاه ميفرمايند، در آن موقعي كه خدا نماز را واجب كرده، ما مشغول معصيت باشيم، در خلاف رضاي خدا و خلاف رضاي امام باشيم. چقدر بد است! چقدر زشت است! چنين اوقات كه ملائكه از طرف خداوند ندا ميكنند قوموا الي نيرانكم التي اوقدتموها علي ظهوركم فأطفـٔها بصلوتكم([۹۷]) برخيزيد! از جا حركت كنيد! به سوي آن
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۳۶۹ *»
آتشهايي كه خودتان به دست خودتان برافروختهايد، برخيزيد آن آتشهاي معصيت را به نماز گزاردن خاموش كنيد! ملائكه صدا ميكنند. مؤذن كه اذان ميگويد آنوقت را اعلام ميكند و به گوش ما ميرساند. امام زمان نگاه ميكنند كه كي به اين اوقات احترام ميگذارد، براي انجام فريضه برميخيزد و نماز ميخواند.
بهترين اوقات و بهترين حالات كه نماز است، بهترين اذكار كه سوره مباركه فاتحة الكتاب است. ميفرمايد: تمام قرآن در فاتحه جمع است.([۹۸]) وقتي كه سوره فاتحه با آن عظمت و جلالت نازل شد، چقدر ملائكه از اين سوره مباركه استقبال و بدرقه ميكردند. حال خدا در اين سوره به ما ميفرمايد بگو! اما بعد از چي؟ ذكر خدا، ثناء خدا، اظهار خشوع و عبوديت و فقر و احتياج به درگاه خدا الحمدللّه ربّ العالمين. خدا را به بهترين حمدها ستايش ميكنيم. الحمد حقيقت حمد، جنس حمد؛ يعني تمام فضائل و مقامات محمّد و آل محمّد: كه ستايش خدا است، همه را در همين كلمه گفتهايم. للّه محمّد و آل محمّد: مال خدا هستند. همه فضائل و كمالات مال خدا است كه در اين بزرگواران ظاهر شده است. بعد از چنين ستايشي الرحمن الرحيم . مالك يوم الدين خدا را به سلطنتش خواندهايد. همينطور آنوقت ايّاك نعبد و ايّاك نستعين اظهار خشوع، ذلّت، فقر و احتياج نموده، استعانت و كمك از او ميجوييم. غير او را ما براي خود كمك انتخاب نميكنيم. بعد از چنين اظهارات و اعتقاداتي اهدنا الصراط المستقيم. اين حاجت را ميخواهيم. دعا است. ميفرمايد: حمد را تقسيم كردم بين خودم و بندهام. از اينجا ديگر مال بنده است. اهدنا الصراط المستقيم دعا ميكند، من هم حاجتش را بر آورده ميكنم.([۹۹]) بعد از اين همه ثناء كه درباره من كرده، نميشود من دعايش را ردّ كنم. اهدنا الصراط المستقيم. صراط الذين انعمت عليهم غير المغضوب
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۳۷۰ *»
عليهم و لا الضالّين. خدايا! ما را به صراط مستقيمت هدايت كن! هدايت كه فرموده امام۷ميفرمايند مراد اين است كه؛ يعني خدايا! اين هدايت را دوام و ثبات بده! من از اين هدايت برنگردم. اين ايمان در من ايمان مستودع نباشد. چون من در معرض خطرم، من شيطاني بسيار قوي دارم، نفس امّاره بسيار قوي است. خدايا! من پناه به تو ميبرم، از تو كمك ميخواهم. هيچكس ديگر نميتواند مرا كمك كند. ايّاك نعبد و ايّاك نستعين معلوم است كمك را هم او بايد بكند. اهدنا الصراط المستقيم خدايا! كار تو است. حال كه مرا هدايت كردي، اين هدايت را دوام بده! و مرا در ايمان ثبات بخش!
حالا اين جمله را هم كه در دعا ميگوييم، ببينيد چه جمله عجيبي است! چه حاجت بزرگي است كه بقيّة اللّه صلوات اللّه عليه ياد ما دادهاند! در اين ماه رجب بعد از اين همه توسلات به مقامات و مراتب محمّد و آل محمّد:. اظهار همه اينها ايمان هم هست. بيجهت كه ما نميگوييم اللّهمّ انّي اسألك بمعاني جميع ما يدعوك به ولاة امرك ايمان را اظهار ميكنيم. بعد هم معرفتمان را نشان ميدهيم. المأمونون علي سرّك المستبشرون بأمرك همينطور ذكر مقامات، فضائل و كمالات اين بزرگواران را ميكنيم؛ يعني ما مؤمنيم به آنچه تو از ما خواستهاي كه به واسطه همين مظاهر به ما رسيده است؛ يعني ما همه مقامات باطنيشان را اعتراف داريم كه مقامات تو، آيات و معاني تو هستند؛ يعني همه صفات و اسماء تو هستند. بعد از همه اينها، آنوقت به مقامات ظاهريشان هم كه اقرار ميكنيم، همين مظاهر مطهّره اين وجودات مقدسه كه در اين عالم بشري ظاهر شدند و بشري بودند، اينها اعضاد خلق بوده و هستند. ايشان هداة هستند. ايشان مناة هستند. ايشان روّاد هستند. ايشان همه عنايات خدا درباره خلقش هستند. بعد از اين همه توسلات و توجهات آنوقت چه حاجتي داريم؟ معلوم ميشود اين حاجت از همه حاجتها بزرگتر است، اهمّ امور و مهمّترين امور است. انتزيدني ايماناً و تثبيتاً از همه حاجتها بالاتر است.
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۳۷۱ *»
اما متأسفانه شايد بعضيهامان خيلي خيلي هم از حضرت گلهمند باشيم كه آخر آقا چرا اينجا اين را گفتي؟ بعد از اين همه توسلات و توجهات كاش ميگفتي «و انتزيدني ملكاً، مالاً، پولاً، دلاراً، ديناراً، چه و چه و چه» چرا آقا اينها را نگفتيد؟ و انتزيدني ايماناً و تثبيتاً اينكه چيزي نشد، اينكه نسيه است، مال آخرت است. آقا دنيا را حسابش را بكنيد! الآن من پول لازم دارم. الآن خانه ميخواهم. الآن ماشين ميخواهم. الآن بيچاره هستم، آخر ايمان براي من نان شد؟ تثبيت در ايمان براي من غذا شد؟ زن و بچه نان ميخواهند. چرا اينها را نگفتيد؟ عمل اين است. با عملمان به امام زمان داريم ياد ميدهيم. اما ببينيد اهمّ امور در نزد امام زمان همين است كه در دعا يادمان ميدهند. ولي اهمّ امور از نظر ما چيست؟ دنبال چي هستيم؟ اهمّ امور را كه خيلي رويش فكر ميكنيم و نگرانش هستيم، معلوم است امور دنيامان است. و آنچه از آن در غفلتيم، امر ايمان است. خدا نكند كه آمد و رفتمان، ذكر و فكرمان هم عادت باشد! خدا نكند عادت باشد! و انتزيدني ايماناً و تثبيتاً اين فرمايش حضرت هيچ فرق نميكند با همين اهدنا الصراط المستقيم. همانطور كه خدا در نماز يادمان داده بعد از آن همه حالات و آن توجهات و ذكرها، در بهترين ذكرها و بهترين سورهها كه سوره مباركه فاتحه است كه فرمود لا صلوة الاّ بفاتحة الكتاب([۱۰۰]) اصلاً نماز نيست مگر به حمد. اگر حمد نبود نماز نيست؛ مثل ساير شرائط. آنوقت اعظم شرائط را حتي حمدمان را بعضيها بلد نباشيم بخوانيم؟! اي واي! اي واي!
همين امروز يكي از رفقا با من صحبت كرد گفت: بعضيها حمدشان را بلد نيستند يك فكري براي اينها بكنيد. لااقلّ در نماز جماعت بگوييد امام در همه ركعات حمد بخواند. چون اجازه رسيده كه امام در همه ركعات حمد بخواند. مأمومين در همه
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۳۷۲ *»
ركعات راحتاند، ذكر بگويند، تسبيح بگويند، درست است. اما اگر امام حمد خواند مأموم در ركعتين اخريتين تسبيح بخواند، اگر امام تسبيح خواند؛ يعني در دو ركعت آخر سبحان اللّه و الحمدللّه و لا اله الاّ اللّه و اللّه اكبر گفت، مأموم حمد بخواند. ايشان ميگفت كه من شنيدم كه بعضيها حمدشان درست نيست و بهتر براي اينها اين است كه امام حمد بخواند و آنها سبحان اللّه و الحمدللّه و لا اله الاّ اللّه و اللّه أكبر بگويند. راست ميگوييد! ولي نماز در منزل را چهكار كنند؟ ديگر وقتي فرادي ميخوانند چه كنند؟ من هم تأييد كردم گفتم: درست است. مخصوصا كه بعضيها دير ميآيند. ركعت دوم، سوم و چهارم ميرسند كه خواه و ناخواه بايد خودشان حمد بخوانند. آن هم حمد ركعت اول و دوم است كه غير از حمد ركعت سوم و چهارم است. خودش بايد حمدش درست باشد و الاّ نمازش باطل است. حالا بعضي از ما حمدمان را بلد نيستيم! پناه به خدا ميبريم! چه كنيم؟ از كجا شروع كنيم؟ چه طوري شروع كنيم؟ چه بگوييم؟ و چه نگوييم؟
آري! و انتزيدني ايماناً و تثبيتاً اين فرمايش حضرت خيلي دعاي عظيمي است! من چه بگويم در عظمت اين دعا؟ اين همه وسائط آن هم با اين القاب، با اين توجه؟ عجيب است. چطور از اماممان تشكر كنيم كه چنين دعايي از ناحيه مقدسهشان در ماه رجب صادر شده است! و باياتك و مقاماتك آخر اينها در كجا؟ در كدام دعا رسيده است؟ كجا ما مثلش را داريم؟ مثل اين دعا داريم كه اينطور صريح مقامات بيان و معاني محمّد و آل محمّد:بيان شده باشد؟ اين دعا خيلي عجيب است! آنوقت بعد از اين همه امور، اين حاجت ما است. اهمّ امور است. در اين بحث ما هم انشاءاللّه توجه داريد كه چون مربوط ميشود به اينكه بايد اعتقاد از روي يقين، معرفت و ايمان صحيح و خالص باشد، از اين جهت انشاءاللّه به اين دعا اهميت بيشتري بدهيد! در اين ايام كه ميخوانيد به خصوص توجه داشته باشيد كه چه حاجت بزرگي را
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۳۷۳ *»
ميطلبيد. در چه اوقات شريفي، در چه ماه شريفي و به بركت چه آقاي بزرگواري، از زبان چه آقايي اين دعا صادر شده است! كه خودش حامل همه اين مقامات است، خودش مظهر همه اين مقامات است، خودش آيات و مقامات خدا است، خودش معاني خدا است. خدا يادمان داده به زبان مطهرش. خدا به موسي وعده داد فرمود: اي موسي تو مرا بخوان به زباني كه معصيت مرا نكرده باشي! عرض كرد: من چنين زباني ندارم! من يك زبان دارم كه با آن هم تو را معصيت كردهام. فرمود: تو درباره ديگران دعا بكن، من دعاي تو را كه درباره ديگران بكني، درباره خودت مستجاب ميكنم.([۱۰۱])
حالا تقريباً نظير آن مسأله است ما كه بلد نبوديم اين حرفها را بزنيم. خدايا! ما كه به زبان خودمان كه اينها را نميگوييم، كسي ديگر يادمان داده است. انشاءاللّه زبان او در زبانهاي ما است و ما اين دعا را به آن زبان ميخوانيم نه به زبان خودمان. ما كه اين حرفها را بلد نيستيم. هر حرفي از هر دهاني كه در آمد ميگوييم: اين زبان آن است. اصطلاح هم هست كه ميگويند اين لغت فلاني است. حالا خدا كه ميداند كه اين لغت ما نيست، اينكه زبان ما نيست. ما كجا اين حرفها را بلديم؟ اينها زبان بقيّة اللّه است. اينها لسان بقيّة اللّه است. خدا با زبان وليّش كه آشنا است. انشاءاللّه به بركت آن زبان مطهّر و تقدّس و طهارت آن زبان اين دعاهاي ما هم مستجاب بشود! كه اگر خداي نكرده مستجاب نشود خيلي بيچارهايم! فقط راه همين است كه دعا مستجاب بشود. بايد الحاح كرد. بايد در همه حالات التماس كرد، براي همه برادران براي خودمان مرتب دعا كنيم و دعا را خيلي اهميت بدهيم. الحاح در دعا داشته باشيم. خدايا! ايمان را از ما نگير! خدايا! هدايت را از ما نگير! خدايا! اقرار به فضائل را از ما نگير! خدايا! مودت اوليائت را از ما نگير! مرتب بايد در همه حالات دعا كرد. هيچ
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۳۷۴ *»
هم نبايد به خودمان مطمئن شويم و خاطرمان جمع شود. نه، در معرض خطريم!
خدا را قسم ميدهيم به حق اوليائش كه توفيقات ما را اضافه فرمايد! به حق اوليائش دعاي بقيّة اللّه را درباره همه ما مستجاب بفرمايد! و انشاءاللّه اسباب تقرب، توجه و توسل به حضرت را براي همه ما ميسر فرمايد! تا زنده هستيم به يادشان باشيم! در موقع مردن هم به يادشان باشيم! در برزخ به يادشان باشيم! در قيامت به يادشان سر از خاك در آوريم!
و صلي الله علي محمّد و آله الطاهرين
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۳۷۵ *»
درس ۱۵۹
(شب جمعه / ۱۵ رجب / ۱۴۰۸ هـ ق)
r اعتقاد بايد بر اساس برهان باشد نه تقليد بدون دليل
r حسرت كساني كه اعتقادشان تقليدي است
r ثبات ايمان را بايد از خداوند درخواست نمود
r اسباب ثبات ايمان و اعظم آنها
r هميشه بايد متذكر فضائل آل محمّد۹ باشيم
r بقيّة اللّه (عج) آخرين مظهر خداوند است
r اداء حقوق آل محمّد۹ و اجتناب از عقوق ايشان
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۳۷۶ *»
بسم اللّه الرحمن الرحيم
الحمدللّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي محمّد و اله الطيّبين الطاهرين
و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين.
عرض شد وقتي ايمان در درگاه خداوند قبول است، وقتي اقرار و اعتراف به مباني ايمان و اركان دين مورد پذيرش خداوند است كه همراه با يقين باشد، همراه با اعتقاد دل باشد و دل بر آنها گره خورده باشد. بر آن مباني و اركان دين اطمينان فراهم شده باشد و براي دل اضطراب، تزلزل، شكّ و ريب نباشد. اگر اقرار و اعترافهاي زباني همراه با تزلزل، اضطراب، شكّ و ريب باشد مورد قبول نيست. از نظر خدا و اولياء خدا سلام اللّه عليهم اجمعين ايمان نيست بلكه كفر است. با چنين اقرار و اعترافي نجاتي نخواهد بود. وقتي خداوند اين اقرارها را ميپذيرد و بنده خودش را نجات ميدهد كه اقرار و اعترافش، همراه با اطمينان دل و يقين باشد، اطميناني كه از برهان و نور سرچشمه گرفته باشد. وقتي كه از نور، برهان و علم سرچشمه گرفته باشد، ديگر مشوب با شك، تزلزل و اضطراب نيست، مخلوط با ريب نيست.
آن كساني كه بدون برهان، بدون دليل، بدون علم و نورانيت، از آنها اطمينان و سكون و آرامش ديده ميشود، اين سكون و آرامشها از نظر واقعيتِ امر سكون و آرامش نيست، طبيعت، عادت و انس است انس طبعاني و عادي. دليلش همين است كه وقتي با شبههاي روبرو ميشود، مضطرب ميشود. همين كه شيطان القاء شبههاي بكند، دلش مضطرب ميشود، نسبت به اركان دين و مباني ايمان متزلزل ميگردد. اگر امتحاني در كار بيايد، اختبار و آزمايشي در كار بيايد، مضطرب و پريشان خاطر ميگردد
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۳۷۷ *»
و نسبت به حقايق ايمان شكّ ميكند. پس معلوم ميشود كه سكون و اطمينان او از روي يقين، برهان و نور نبوده است. خداوند حال چنين اشخاصي را حكايت ميكند كه اطمينانها، سكونها و آرامشهاي آنها به حساب عادت و از طريق طبيعت است. چون در ميان خانواده مؤمن، در مجتمع ايماني ولادت يافته و بزرگ شده، با مباني و اركان ايمان مأنوس است و اطمينان طبعاني دارد. اين اطمينانها بيارزش است. انّا وجدنا اباءنا علي امّة و انّا علي اثارهم مهتدون([۱۰۲]) ما پدران خود را بر طريقه و مرامي يافتيم حال ما هم به آنها اهتدا ميجوييم و همان طريقه را تبعيت ميكنيم. انّا وجدنا اباءنا علي امّة و انّا علي اثارهم مقتدون([۱۰۳]) ما پدران خود را بر روش و طريقهاي يافتيم و به دنبال آنها در حركتيم. اين منطق اشخاصي است كه بدون برهان، بدون دليل و بدون نورانيت در طريقه خود سلوك ميكنند و بر آنچه به حسب طبيعت و عادت به دست آورده، اعتماد، اطمينان، سكونت و آرامش دارند.
خداوند اينها را ردّ ميكند، ميفرمايد أولو كان آباؤكم لايعقلون شيئاً و لايهتدون([۱۰۴]) پدران شما هم كه هدايت درستي نيافته بودند، آنها هم كه درست نميانديشيدند، چطور دنبال آنها در حركتيد؟ و به آنها اقتدا كردهايد؟ عاقبت كار اينها در آخرت اينطور خواهد بود كه ميفرمايد و قدمنا الي ما عملوا من عمل فجعلناه هباءً منثوراً([۱۰۵]) روز قيامت تمام اعمالي كه اينها انجام دادهاند همه را ميآوريم و مثل اين ذرّات پراكنده در فضا، هباء قرار ميدهيم. چون اساس درستي و مبناي صحيحي نداشته، يقين، اعتقاد كامل و نورانيت دل همراه اين اعمال نبوده، از اين جهت سست و بيپايه و بياساس است. خداوند تشبيه ديگري در قرآن ميفرمايد او كرماد اشتدّت به الريح في يوم عاصف لايقدرون علي شيء ممّا كسبوا اگر مقداري خاكستر را باد شديد
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۳۷۸ *»
در فضا پراكنده كند، اين مثلي است كه خدا براي اعمال كساني انتخاب فرموده كه اعمالشان از روي يقين و اطمينان سرچشمه نگرفته، از روي برهان و بصيرت انجام نيافته است. اعمال آنها در آخرت اينطور پراكنده و بيارزش است كه هيچ نتيجهاي براي ايشان نخواهد داشت. اينها اشخاصي هستند كه به خود مطمئن شده، به پدر و مادر و محيط خود اطمينان يافتهاند. هماني را كه پدر و مادر يا جامعه بر آنها القا كرده، پذيرفته و به همان هم مطمئن گشتهاند. ديگر نه دليلي، نه برهاني و نه نورانيتي، به اينطور اظهار ايمان كرده، اقرار به اركان و مباني ايمان نمودهاند. اين ايمانها همه مستودع بوده كه در دلها رسوخ نداشته و ثابت نبوده است. ايمان مستقر نيست بلكه ايمان مستودع است.
حسرت و ندامت اين اشخاص خيلي شديدتر است از كساني كه اصلاً ديني و ايماني نداشته، در طريق حق نبوده و از حق خبري نداشتهاند. به حسب ظاهر آنها خيالشان آسودهتر است. اما اينها مشكلاتشان شديدتر و بيچارگي و درماندگيشان اشدّ است. بر اينها قيامت خيلي سخت ميگذرد. بلكه از اول مرگ بر اين اشخاصي كه ايمانشان وديعهاي و امانتي است؛ يعني خودشان در مقام بصيرت بر نيامده، خودشان در مقام طلب بر نيامده، طلب نورانيت نكرده و ايمان را به واسطه طلب و عمل، با علم و عمل و بصيرت كامل در دل خود راسخ نكردهاند، به درگاه خدا الحاح ننموده، ايمان را از خدا و اولياء خدا بهطور ثابت نخواستهاند بلكه به همان گفتن اكتفا كرده، به هماني كه شنيده بودند مطمئن و خاطر جمع و آسوده خاطر شدهاند. به همين گذراندند كه ما مؤمنيم، ما اقرار داريم، ما بر حسب اين اقرار، اعمال انجام ميدهيم. نمازها خوانده و ميخوانيم، روزهها گرفته، زيارتها نموده، انفاقها و احسانها كردهايم، حجّها رفته، جهادها كردهايم، چه و چه كردهايم. دلخوش به اين اعمالاند، مطمئن بر همان اظهار ايمان و همان شناخت سطحي ايماناند و ايمان در اينها مستودع است. اينها
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۳۷۹ *»
حسرتشان و ندامتشان از همه بدتر است. از تمام كفار و مشركين حسرت اينها شديدتر است. امر بر اينها بسيار سختتر است. وقتي كه ميبينند دستشان خالي، دلشان خالي از ايمان بوده، متزلزل در ايمان بوده و به حسب دل مضطرب و متزلزل در ايمان بودهاند اما به ظاهر اظهار ميكردند و به مباني ايمان اقرار ميكردند. اينها در امتحانها و اختبارها مشخص ميشود كه دروغ ميگفتند و تمام اين اقرارها دروغ بوده است.
بزرگان اعلي اللّه مقامهم براي اشخاصي كه ايمانشان مستودع است مثالي ميزنند ميفرمايند: در نظر بگيريد دو شخص را يكي از ابتداي زندگي فقير بوده، هيچ در دست نداشته، شخص ديگري نه! بر او دوران غنا و ثروت گذشته، مستغني، غني و بينياز بوده است. بعد يكباره فقير ميگردد و آنچه از ثروت دارد از دست او خارج ميشود. حال اينها هر دو فقير هستند الآن هر دو ندارند. اما بر كداميك سختتر ميگذرد؟ بر كداميك از اين دو مشكلتر ميگذرد؟ معلوم است بر آن شخصي كه غني و بينياز بوده اما بعد به فقر مبتلا شده، فقر بر اين خيلي شديدتر است تا آن كسي كه از ابتداي زندگي نادار بوده و اصلاً مزه غنا و ثروت را نچشيده است. بر اين شخص دوّم سختتر است. از اين جهت در دعاها هم دستور داده شده كه به خدا پناه ببريم از غنايي كه بعد از آن فقر باشد.([۱۰۶]) همچنين ترحم فرمودهاند بر غنيّي كه به فقر مبتلا شده باشد.([۱۰۷]) كه حالات او شديدتر است از فقيري كه از ابتدا نيازمند و فقير بوده است.
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۳۸۰ *»
شخصي هم كه ايمان در او مستودع و عاريتي است، به حسب شرائط و اقتضائات زمان و مكان و جامعه اقرار به ايمان ميكند، اما در دل مضطرب است، در دل شاكّ است. وقتي كه اين بيچاره ميبيند هيچ ندارد، تمام اعمالش «هباء منثور» است، تمام خيراتش، تمام طاعات و حسناتش، مثل ذرّات پراكنده در فضا است، هيچ ارزش و اثري براي او ندارد، آخرت او را تأمين نميكند، چقدر بر او سخت ميگذرد؟ چقدر امر بر او مشكل است؟
از اين جهت دستور فرمودهاند ـ و بايد مؤمنان متذكر گردند كه آني به حال خود مطمئن نباشند. آني به حالت اطمينان بر خود و خاطر جمعي از خود نگذرانند. همه در معرض خطرند. ـ بايد از خدا ثبات در ايمان را طلب كنند و اينكه ايمان در دلها مستقر گردد، ايمان ايمان ثابت باشد. از خدا بخواهند همانطور كه لطف فرمود و به فضل و كرم خود اسباب هدايت فراهم كرده، توفيق دهد، اسباب بقا و ثبات ايمان را هم براي ما فراهم فرمايد! كه ما دائماً در جريان تحصيل سببهاي حفاظت و حراست ايمان باشيم، متوجه اولياء خدا و متذكر اسماء و صفات خدا باشيم. هميشه اوقات مطلوب ما اين باشد كه خدايا! همانطور كه تو هدايت كردي، تو هم ما را بر ايمان ثابت بدار!بخواهيم از اسبابي كه خودش براي ثبات ايمان فراهم كرده و به ما هم خبر داده، از آن اسباب استفاده كنيم. خود را در معرض چنين امتنان و احسان الهي قرار بدهيم. و از اسبابي كه باعث بقا و ثبات ايمان است، اداء حقوق محمّد و آل محمّد:و اجتناب و دوري از عقوق اين بزرگواران است. اعظم اسباب و بزرگترين سببها در حفاظت ايمان، بقا و دوام ايمان، اداء حقوق اين بزرگواران و اجتناب و دوري كردن از عقوق ايشان است. تا آنجايي كه ميسر است حقّشان را ادا كنيم و تا آن جايي هم كه ميسر است از عقوق اين بزرگواران بپرهيزيم تا عاقّ ايشان نشويم و بر ما سخط و غضب نكنند.
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۳۸۱ *»
از اداء حقوق اين بزرگواران «احترام به مباني دين» است، «احترام به احكام دين» است، «احترام به اقامه سنن الهي» است، «رعايت حقوق صاحب حقوقان» است كه در مرحله اول خود محمّد و آل محمّد: هستند كه حق اين بزرگواران زياد است. آن حقّي كه خيلي لازم است و در ازدياد روح الايمان، قوّت روح الايمان و بقا و ثبات ايمان بسيار مؤثّر است، ذكر فضائل اين بزرگواران، مسرور شدن در نزد فضائل ايشان، شرح صدر پيدا كردن در برابر فضائل ايشان و نورانيت پيدا كردن دل در برابر فضائل ايشان است. همچنين ذكر مصائب اين بزرگواران، تذكر مصائب، بلاها و محني كه بر ايشان وارد شده و محزون شدن در برابر ذكر و ياد اين مصائب است. ما در ميان جميع طاعات و اعمال نمييابيم طاعتي و عملي را كه اجرش عظيمتر و ثوابش جسيمتر باشد از اداء حقوق اين بزرگواران و اجتناب و دوري كردن از عقوق اين بزرگواران. تمام طاعات اگر قبول ميشود به بركت همين امر است. اگر معاصي آمرزيده ميشود باز به واسطه همين امر است. بايد هميشه در فكر باشيم كه حق اين بزرگواران را آنطوري كه براي ما ممكن و ميسّر است ادا كنيم. در هر موقعيتي ذكر فضيلت اين بزرگواران را كنيم، به ياد فضائل اين بزرگواران باشيم و از عقوق و غضب اين بزرگواران دوري كنيم.
به عكس هم همينطور است. فراموش كردن از ايشان و در معرض غضب و سخط ايشان قرار گرفتن، از هر معصيتي شديدتر و از همه معاصي، عذاب، عقاب و بُعد بيشتر از خدا را اقتضا ميكند. انسان از اولياء خودش، محمّد و آل محمّد:غفلت كند، ايشان را فراموش كند، به علاوه در معرض غضب ايشان برآيد از قبيل: انكار فضائلشان، كمك كردن به خاموش كردن نام اين بزرگواران، ميراندن سنت اين بزرگواران و از اين قبيل امور كه شخص در معرض سخط و غضب ايشان قرار ميگيرد، از هر معصيتي انسان را از درگاه خدا بيشتر دور ميكند و مستحق عذاب و عقاب خدا ميسازد. پس از اعظم اسباب تقرب و تقويت ايمان، حفاظت، حراست و ثبات ايمان،
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۳۸۲ *»
اداء حقوق ايشان است كه از جمله، ذكر فضائل ايشان و توجه به مصائب ايشان است. اين حديث شريف را زياد شنيدهايد لايزال عبدي يتقرّب الي بالنوافل حتّي احبّه تا آخر حديث([۱۰۸]) كه ميفرمايد: بنده من هميشه اوقات به وسيله انجام نافلهها و كارهاي مستحبي، به سوي من تقرب ميجويد. علاوه بر «فرائض» كه عزائم است و خدا بهطور حتم از بندهاش خواسته است، علاوه بر آنها از بس كارهاي خير و مستحبات را دوست دارد ـ كلمه مستحبّ همين مطلب را بيان ميكند. مستحب: يعني مورد محبت، محبوب، خواسته شده، پسنديده شده ـ بندهاي كه مستحب را انجام ميدهد؛ يعني خدا آن كار را ميخواهد و دوست دارد، من هم دوست دارم.
حالا فرائض و عزائم را خدا حتم كرده، لازم كرده، واجب و فريضه فرموده است و تخلف از آنها بهطور استخفاف يا بهطور انكار، كفر است. اما بدون استخفاف و انكار و امثال اينها، البته مشكل است. مؤمن آنها را ترك نميكند. اما نشان ميدهد كه من ايمان دارم به اينكه چون خدا مستحبات را دوست دارد، در مقام انجامش برميآيم؛ يعني خدا كه دوست دارد، من هم دوست دارم و از انجام مستحبات لذّت ميبرم. مستحبات، نوافل، بعضيهايش نماز است و نافلهها است كه ذكر شده است. بعضي امور مستحبه ديگر است. تمام اينها، مجموعه را «نوافل» ميگويند. لايزال العبد يتقرّب الي بالنوافل حال شما دقت كنيد! وقتي نوافل چنين شرافتي به بنده ميبخشد، چنين ترقّياتي نصيب بنده ميكند كه حتّي احبّه من دوستش دارم، اين بنده محبوب من ميشود كه وقتي محبوب من شد آن آثار را دارد. ديگر آثار معرفت و محبت خدايي چيست؟ فاذا احببته كنت سمعه الذي يسمع به و بصره الذي يبصر به([۱۰۹]) با او اينطور ميشوم، رضاي خدا در همه امور او ديده ميشود. وقتي كه نوافل اينطور باشد،
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۳۸۳ *»
مستحبات چنين آثاري داشته باشد، آيا اداء حقوق محمّد و آل محمّد صلوات اللّه عليهم اجمعين چطور است؟ مانند ذكر فضائل ايشان كردن، هميشه به ياد فضائلشان باشيم، به فضائلشان اقرار كنيم، به فضائلشان اعتقاد پيدا كنيم، در برابر راويان فضائلشان تسليم باشيم، هر فضيلتي كه نقل شده تصديق كنيم و هرچه را هم كه نقل نشده در دل معتقد باشيم: چه آنچه از فضائل اين بزرگواران به ما رسيده، چه آنچه نرسيده، همه مورد قبول و تصديق ما باشد تا اينكه خداوند هم كمك بفرمايد، روز به روز بر نورانيت ما بيفزايد!
خداي نكرده عكسش را هم عرض كردم كه آثارش به عكس است. چه فرمود اميرالمؤمنين در آن فرمايشي كه خوانديم من سمع واعيتنا فلمينصرنا اكبّه اللّه علي منخريه في النار([۱۱۰]) هركس صداي مظلوميّت ما را بشنود و ما را نصرت نكند خدا او را به رو در آتش مياندازد. صداي مظلوميت ايشان نه به همين است كه ما خود امام را ببينيم و صداي «واغربتاه» او به گوش ما برسد، آنوقت كه صدايش را شنيده باشيم و آنگاه در مقام نصرتش برآييم. نه! اينطور نيست. در نزد هر طاعت و معصيت، هرجا كه امامان را با انجام معصيت خذلان كنيم، صداي واغربتاي او بلند شده است. هرجا ديديم معصيتي، كفري، شايع شد و مردم از آن كفر و از آن معصيت حمايت ميكنند، همانجا صداي مظلوميّت امام بلند است و «واغربتاه» ميگويد. بايد ما همراهي نكنيم، كمك نكنيم بلكه تا جايي كه برايمان ممكن است بر خلاف آنها حركت كنيم و امام را نصرت كنيم. اينها معناي فرمايش امام است. هر حقّي در هرجا ظاهر ميشود و مورد صدمه و مظلوميت قرار ميگيرد، همانجا صداي «واغربتاه» امام بلند است كه از ما طلب نصرت ميكند. و ما بايد امام۷را نصرت كنيم تا اين كه خداي نكرده از
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۳۸۴ *»
كساني نباشيم كه ميفرمايد من سمع واعيتنا و لمينصرنا اكبّه اللّه علي منخريه في النار، اگر ما را نصرت نكند، خدا او را به رو در آتش جهنم مياندازد.
مطلب معلوم است. چون سخن ما در اين بود كه مظاهر حق، ملاكها و معيارهاي ايماناند و خداوند همه كساني را كه به اركان ايمان اقرار كردهاند، به مظاهر حقّ آزمايش ميفرمايد، و آن مظاهر محمّد و آل محمّد:و دوازده اماماند كه بعد از رسول خدا۹ معرفي شدهاند، بايد به فضائل ايشان و به آنچه از مقاماتشان فرمودهاند، اقرار كرده، در دل تصديق و تسليم داشته باشيم. خداي نكرده در دل شكّ، تزلزل و اضطراب نداشته باشيم كه اگر تزلزل باشد، يك روزي به شكل كفر ظاهر خواهد شد. اگر هم تا زنده هستيم ظاهر نشود، در حال احتضار و مرگ ظاهر خواهد شد و كافر از دنيا خواهيم رفت. راهش اين است كه هرچه از فضائل ذكر شده يا نشده، مورد تصديق دل ما باشد. دل بپذيرد و در برابر اين مظاهر خاضع و خاشع شود. امروز آخرين مظهر حقّ؛ بقيّة اللّه صلوات اللّه عليه، صاحب جميع مقامات و مراتبي است كه خدا براي ايشان قرار داده است. بايد هميشه در ياد آن بزرگوار باشيم!
هر حالت او را كه ياد كنيم، فضيلتي از فضائل او را ياد كردهايم. به نماز ميخواهيم بايستيم، به ياد بقيّة اللّه باشيم كه او به نماز ميايستد. نماز نمازي است كه او ميگزارد. هر نمازي كه قبول ميشود به بركت نماز او است. به همين ذكر فضيلت كردهايم. همچنين موقعي كه روزهدار و صائميم، روز خود را به صيام ميگذرانيم، به ياد او باشيم كه خدا هر روزه را قبول كند به بركت روزه او است. در حال احسان و انفاقيم، در حال زيارتيم همينطور. در هر حالي از طاعات كه هستيم، اول آن بزرگوار و آن حالت او را به خاطر بياوريم. در دل هم معتقد باشيم كه اگر خدا طاعتي را از كسي قبول ميكند به بركت طاعت او، به بركت اقتداء به او و به بركت اخذ از او و اتّباع او است. او يگانه بنده حقيقي خدا است كه خدا از جميع حالات او راضي است. از اين جهت بر همه
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۳۸۵ *»
خلق حجت خدا شده است. جميع مقاماتي كه در اين دعاي رجبيه ذكر كرده براي او قائل باشيم: «قائم مقام خدا» است. «آيه خدا» است. «نور خدا» است. «علامت خدا» است. طاعتش طاعت خدا است. رضايش رضاي خدا است. سخطش سخط خدا است. هيچ فرقي بين او و بين خدا نيست، فرقش همين است كه بنده خدا و خلق خدا است. اما چه خلقي، چه بندهاي كه جميع انوار توحيد خدا در او متجلي است. جميع بركات و رحمتها به واسطه وجود او بر همه خلق جاري است. او «دست خدا» در تدبير است. او «اراده و مشيت خدا» است در جميع اموري كه بر خلق جاري ميشود، و از اين قبيل مقاماتي كه ذكر شده، همه را انشاءاللّه متوجه و متذكر باشيم. آنوقت همين نفس تذكّر، ميشود ايمان و ادامهاش ميشود ثبات در ايمان و بقاء ايمان.
خدا نكند بندهاي از اين تذكّرات و توجّهات خسته بشود و دست بردارد! خدا نكند بگويد من كه نورانيّتي در خودم نميبينم، من كه خيري در خودم نميبينم! خداي نكرده آهسته آهسته شكّ، ترديد و اضطراب در دل او پيدا شود، و يواش يواش به كفر و انكار بكشد. نه عزيز من! تو چه نورانيّتي ميخواهي؟ مگر نورانيّت چيست؟ غير از اين است كه تو ياد امامت هستي! به ياد مولايت هستي! همين نورانيت است. تو ميخواهي در اتاق تاريك كه وارد شوي، اتاق به نور تو روشن شود؟ آنوقت باور كني نوراني شدهاي؟! تو ميخواهي هر كاري را كه تصميم گرفتي فوراً به انجام برسد و اين دليل بر اين باشد كه تو در درگاه خدا تقرّب داري كه خواستهات فوراً انجام ميشود و به دست ميآيد؟ هرچه را طالبي كه به آنها برسي؟ اينها را ميخواهي بر نورانيّت و حقانيّت دليل بگيري؟ نه! امور به دست تو نيست. امور به خواست تو نيست. مصالح و مفاسد به انتخاب تو نيست. ولي تو، مدبّر امور تو است. خداوند مدبّر امور تو است به دست وليّت. همه مصالح و مفاسد ما در دست امام ما است. تقديرات به صلاحديد او است. آنچه از ما خواستهاند و برميآيد اين است كه از ولي خدا فراموش نكنيم و از
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۳۸۶ *»
خدا غفلت نكنيم، به اينكه متذكر وليّش باشيم، متذكر اماممان باشيم. همين نورانيت است. نورانيّت چيست غير از اين؟!
پس هر موقعي كه ميبينيد دلتان به ياد ولي خدا است، به اين ياد او، به توجّه و تذكّر او مسروريد، اطمينان دل مييابيد و ازدياد معرفت براي شما ميشود، همين طاعت شما است، همين اصل ايمان و همين ثبات در راه ايمان است. وقتي كه اين محبت، معرفت و توجه پيدا شد، آنگاه آهسته آهسته اعمال و طاعات به تدريج از ما سرميزند. انشاءاللّه معاصي را به تدريج ترك ميكنيم. و خود همين ثبات در ايمان است. اين دعا مستجاب شده است كه و انتزيدني ايماناً و تثبيتاً. معلوم است دعاي مستجاب شده است و روح الايمان پيدا شده است. اما هرگاه ميبينيد كه نه! مايل به معصيت و غافل از امام هستيد، متذكر او نيستيد، بدانيد كه در خطريد! اينجا جايي است كه الآن در معرض عقوق امام خود قرار گرفتهايد. از آن حالت درآييد به همين كه بر او صلواتي بفرستيد و بگوييد اللّهمّ صلّ علي محمّد حجّتك في ارضك و خليفتك في بلادك([۱۱۱]) با توجّه، تذكّر و صلوات فرستادن بر آن بزرگوار، دل به نور او نوراني و منوّر ميگردد. و همين منوّر شدن ايمان است.
پس براي اينكه ما از اين بحث خارج شويم و انشاءاللّه بحثهاي بعديمان دنباله بحثمان باشد، ميگوييم امتحان، اختبار و آزمايش ما در مورد اين چهارده نفس مقدس صلوات اللّه عليهم اجمعين به اين است كه حقوقشان را ادا كنيم و از عقوق ايشان اجتناب و دوري كنيم. هرچه را ميبينيم رضاي خدا در آن است، اداء حق محمّد و آل محمّد است، پس انجام بدهيم. هرچه را هم ميبينيم غضب و سخط خدا در آن است، بدانيم كه عقوق ايشان است و بايد از آن اجتناب كنيم. به هر مقدار كه ممكن
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۳۸۷ *»
است از اداء حقوق ايشان و احترام به فضائل ايشان، احترام كنيم. چه آنچه را ميفهميم چه آنچه را نميفهميم، چه آنچه را كه گفتهاند چه آنچه را كه نگفتهاند، چه آنچه به ما رسيده چه نرسيده، در دل در برابر امر ايشان حالت تسليم و تصديق داشته باشيم. همين اندازه كه فرمودند: اين بزرگواران اوّل ما خلق اللّه هستند، همين كه گفتند: ايشان اسماء و صفات خدا هستند، آنوقت ما را بس است كه در مقامات عرضي و در مراتب ظاهري ايشان، هر فضيلتي را كه عقل انسان به آن ميرسد و فضل و فضيلت ايشان است، تصديق كنيم و در برابرش تسليم شويم. همين اندازه كه ميتوانيم تصورش را بكنيم و هيچ محذور شرعي و عقلي نداشته باشد، در برابرش تسليم شده، تصديقش را بنماييم. هيچ جايي: توحيدي، نبوّتي خراب نميشود، تصديق كنيم و تسليم شويم. راهش همين است. اداء حق همين است. نزّلونا عن الربوبيّة و قولوا في فضلنا ما شئتم و لنتبلغوا.([۱۱۲])
آقاي بزرگوار اعلي اللّه مقامه الشريف كتابي نوشتهاند به نام «نعيم الابرار و جحيم الفجّار» يعني نعمت براي نيكان و جحيم و جهنم براي فجّار و بدان. در اين كتاب فقط مقصودشان يك مطلب است. آن مطلب هم اين است كه به دلائل مختلفه ثابت كنند از قرآن، از احاديث وارده از رسول خدا۹و ائمه هدي:، از عقل و از اجماع مسلمين كه اين چهارده نفس مقدس صلوات اللّه عليهم اجمعين، اوّل ما خلق اللّه هستند. فقط همين مطلب را ميخواهند ثابت كنند. بعد كه ثابت ميفرمايند آنگاه ميفرمايند: حال
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۳۸۸ *»
كه من اين كتاب را نوشتم و اين مطلب بحمداللّه به اثبات رسيد ـ ثابت بود ولي بيان شد و به اثبات رسيد ـ حالا ديگر عذري براي كسي باقي نميماند در انكار فضلي از فضائلي كه ميشود تصورش را كرد كه فضل است. همين اندازه كه امري را براي ايشان فضيلت دانست و تصور كرد كه اينطور باشد بهتر است، بايد اثبات كند. چون اگر اثبات نكند خواه و ناخواه همين كه فهميد اين امر خوب است و بهتر است، پس براي غير ايشان بايد اثبات كند. براي غير ايشان، آيا براي خدا ميخواهد اثبات كند نعوذباللّه؟ خدا كه منزه است از اينكه ما فضل براي او اثبات كنيم يا به ذات او راه ببريم، عقل ما به ذات او برسد و براي او اثبات فضيلتي بكنيم. غير خدا هم كه خلق است و خلقي بالاتر از ايشان و مقدم بر ايشان نيست تا آن فضيلت را براي او ثابت كنيم. از اين جهت امر منحصر ميشود به اين كه هر فضلي؛ يعني هرچه را كه ديديم بهتر و خوب است، براي اين بزرگواران در مقامات عرضي و در اين مظاهر ظاهريشان اثبات كنيم. اگر هم باز براي مقامات ذاتيشان است كه آن مقامات ذاتيشان «فوق عالم امكان» است. مقامات ذاتيّه ايشان؛ يعني آن مقامات اسماء و صفات خدا، آنها فوق عالم امكان است. هرچه براي اين بزرگواران در عالم امكان و عوالم امكاني فضل است، در عوالم اين مظاهر است و بايد آن فضل، براي اين مظاهر ثابت بشود.
سخن در اين امر كه آزمايش خلق در اين مظاهر چهاردهگانه است، به همين اجمال اكتفا ميشود. انشاءاللّه از شب يكشنبه سخن ما در «مظاهر ديگر» و مراتب شيعيان ايشان خواهد بود.
و صلي الله علي محمّد و آله الطاهرين
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۳۸۹ *»
درس ۱۶۰
(شب يكشنبه / ۲۴ رجب / ۱۴۰۸ هـ ق)
r آزمايش فرقه ناجيه در نشر فضائل محمّد و آل محمّد۹ است
r با توجه به اين بزرگواران، ايمان را بايد تقويت كرد
r خواستن حاجات از ايشان، بهانه است
r آخرين مظهر از مظاهر كليّه الهيّه
r مشكل كار بشر در آزمايش به «مظاهر» است
r غيبت آخرين مظهر
r اعلام خطر براي فرقه ناجيه است
r چند حديث در باره آزمايش الهي در دوران غيبت امام (عج)
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۳۹۰ *»
بسم اللّه الرحمن الرحيم
الحمدللّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي محمّد و اله الطيّبين الطاهرين
و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين.
سخن به اينجا رسيد كه در امتحان و اختبار ايماني خداوند سنّت خود را بر اين جاري فرموده كه جميع خلق را به «مظاهر خود» امتحان كند. اين مظاهر در زمانهاي گذشته انبيا:و اوصياي ايشان بودند و در ميان اين امّت، اين مظاهر چهارده نفس مقدس سلام اللّه عليهم اجمعين بودند كه بعد از اختبارها و امتحانها معلوم و مشخص گرديد كه معتقدان به امامت ائمه اثنيعشر سلام اللّه عليهم اجمعين زبدگان خلق ميباشند.
البته در زمينه اين اعتقاد هم باز امتحان به ظهورِ فضائل و مناقبشان ادامه دارد. در هر دورهاي به اقتضاء زمان و اهل زمان، فضيلتي، منقبتي يا فضائل و مناقبي از اين بزرگواران معلوم و منتشر ميگردد و معتقدان به امامتشان، به تصديق اين فضائل و تسليم در نزد اين فضائل آزمايش ميشوند. چون معلوم است تا به مظهر اعتراف نشود و در برابر فضائل و مناقب او حالت تصديق و تسليم در دلها پيدا نشود، ايمان وجود پيدا نميكند، هرچند اقرار باشد. ولي خداوند اقرار بدون ايمان، اقرار بدون تصديق و تسليم را نميپذيرد. خود انتشار فضائل از اين بزرگواران، اسباب امتحان و اختبار معتقدان به امامت ايشان است. اين اختبار ديگر مخصوص اين كساني است كه معتقد به امامت ايشاناند. ديگر اختبار و امتحان از آن عموميّت و كليّت كه شامل جميع امّت بود، خارج شده است. حال امتحانها فقط به همين زبدگان و صفوههاي الهي از ميان
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۳۹۱ *»
تمام فرق مربوط ميشود. آن فرقهاي كه مورد توجه خدا است، آن فرقهاي كه در جميع اين اختبارها و امتحانها مورد حساباند، همين فرقهاي ميماند كه مدّعياند كه ما فرقه ناجيه هستيم و به واسطه اين اقرار و اعتقاد، ما حامل انوار محمّد و آل محمّد:هستيم، اهل نجات و اهل مجاورت با محمّد و آل محمّد:در دار رضاي خدا هستيم. سايرين را هم اهل هلاكت ميدانند و معتقدند به اينكه آنها همه در آتش مخلّدند، مگر برگردند و سير كنند تا به مرتبه تشيّع و اعتقاد به امامت امامان دوازدهگانه سلام اللّه عليهم اجمعين برسند و از اعتقادات فاسده و مذاهب باطله خودشان برگردند و به اين ايمان معتقد گرديده مؤمن شوند. آنوقت نجات بيابند. ديگر اختبارها و آزمايشها در اين زمينه مخصوص به اين طايفه حقّه معتقدان به امامت ائمّه اثنيعشر سلام اللّه عليهم اجمعين ميشود كه ذكر فضائل و مناقب، نشر امر ايشان و نصرت امر ايشان ميكنند يا نعوذباللّه خذلان امر ايشان ميكنند. امتحانها و اختبارها به اين امر مربوط ميشود. هركس از او نصرت برآيد معلوم ميشود كه معتقد است و هركس به طوري آن بزرگواران را خذلان كند معلوم ميشود در اعتقاد ضعيف است تا اينكه امرش به چه منجر گردد؟ يا به تصديق و تسليم يا نعوذباللّه به انكار، ردّ و شكّ و ريب.
ميدانيم اين امور اموري مسلّم است. اختبار امري مسلّم است. مقدمات و مطالبي كه در اين زمينه عرض كردم انشاءاللّه در خاطرها هست. همه امور اين بزرگواران به منظور همين است كه امر اعتقاد محكم گردد: متحمل شدن تمام مصائبشان براي همين بوده كه امر اعتقاد محكم گردد، كرامتها و معجزاتي كه اظهار ميفرمودند براي اين بوده كه امر اعتقاد محكم گردد، دستور العملها كه داده و سلوكهايي كه معين كردهاند براي اين است كه معتقدان به امامتشان ايمان و اعتقادشان محكم گردد. جميع امور ايشان را كه فكر كنيد، مآلش به همين امر مربوط است. چرا اظهار فضائل كردند؟ چرا اظهار كرامت فرمودند؟ همچنين چرا قبول
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۳۹۲ *»
مصائب كردند؟ اينها همه براي اين است كه دوست و معتقد به امامت ايشان از هر راهي كه براي او ميسّر است، به ايشان نزديك شود، به ايشان تقرب بجويد، مؤمن بشود و كمال و قوّت ايماني پيدا كند. واقع امر اين است حالا به طورهاي مختلف.
حتي دستور فرمودند كه شما هركجا هستيد متوجه ما بشويد، ما شما را اجابت ميكنيم. خواستههاي خودتان را با ما در ميان بگذاريد! ما خواستههاي شما را به انجام ميرسانيم.([۱۱۳]) اين تعبير براي اين است كه شخص متوجّه ايشان بشود تا در اثر توجه، ايمانش تقويت بشود. نه اينكه فقط حاجتش برآورده شود؛ يعني خواستن حاجتها از ايشان و روآوردن به اين بزرگواران، به اين منظور است كه دوست ايشان به ايشان توجّه كرده باشد، از ايشان غفلت نكند و ايشان از خاطرش نروند. وقتي كه غفلت نكرد، ايمانش و اعتقادش ضعيف نشود. نه اينكه اصل مقصد حاجت خواستن باشد. خيليها اين اشتباه را دارند. اين سنت خداوند است. خدا به جميع انبيائش دستور فرموده: در همه امورتان رجوع به من كنيد! هرچه ميخواهيد از من بخواهيد! درباره حضرت موسي علي نبينا و آله و عليه السلام دارد كه حتي نمك طعام و غذايت را از من بطلب!([۱۱۴]) اين مطلب يعني چه؟ يعني در جميع خواستههايت متوجّه من شو! نه براي اينكه حاجتت برآورده شود و خواستهات به انجام برسد بلكه براي اينكه به من توجّه كرده باشي. حاجت «بهانه» باشد. خيلي مطلب است! حاجت بايد بهانه باشد براي اينكه انسان به امامش رو كند. نه اينكه نعوذباللّه امامش بهانه باشد و اصل مقصد، حاجتش باشد. مؤمن در اثر توجّه، ايمانش تقويت ميشود و روح الايمانش قوت ميگيرد. از اين جهت اين همه دعا در نوع حاجتها رسيده، براي طلب هر حاجتي، دعا رسيده است.
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۳۹۳ *»
در اين كتاب مبارك «صحيفه سجاديّه» امام۷به مناسبت حاجتهاي مختلف دعا تعليم فرمودهاند. اين دعاها مملوّ از معارف است، پر از حقايق ايماني است. نه اينكه حالا كسي كه قرض دارد ميخواهد دعاي صحيفه سجاديه را بخواند، مقصودش اين باشد كه به طور اصلي و بالذات فقط حاجتش روا شود، قرضش ادا گردد. نه! مقصود اين نبايد باشد! بلكه بايد مقصود اين باشد كه خدايا! حال كه من مقروض شدهام، اين حالت اضطرابِ در قرض و بدهكاري از اسباب بهانه من است كه به در خانه تو بيايم، تو را بخوانم و به تو رو كنم. تو اصلي! تو مقصودي! اين را بهانه قرار ميدهم. از اين جهت در حديث دارد كه ميفرمايد: مؤمني كه ميخواهد دعا كند اگر قبل از خواستن حاجت، خدا را مدح و ثنا گويد! خدا را به صفات حسنه و كماليّه ياد كند و خدا را ستايش كند! خدا را حمد كند! صلوات بر محمّد و آل محمّد:بفرستد! بعد حاجتش را بخواهد، خداوند ضمانت فرموده كه حاجتش را ادا و روا فرمايد.([۱۱۵]) بعد در حديث دارد كه اگر بنده مؤمني خواست دعا كند و حاجتش را بخواهد، شروع كرد به حمد و ثناء خدا، خدا را ستايش كرد و خدا را به صفات كماليّهاش ستود ولي يادش رفت كه حاجتش را بخواهد ـ ديگر شده كه شخص حاجتش را فراموش كرده طلب كند ـ خداوند حاجت نطلبيده او را روا ميسازد.([۱۱۶]) چون اصل مقصود انجام شده كه رو به خدا رفتن و توجه به خدا كردن است. در جميع اين دعاها اين امر مطلوب است.
متأسفانه ما دعاها را ور ور ور ميخوانيم. نمازها، نافلهها، قرآنها و هرچه دستور رسيده است و كمتر به اصل مطلب توجه داريم كه مقصود اين نيست كه اين دعا
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۳۹۴ *»
خوانده شود و تمام شود. مقصود اين نيست كه سوره خوانده شود و تمام شود. مقصود اين است كه در خواندن اين سوره، دل ما رو به خدا كند، متذكر خدا شود، به ياد خدا بيفتد و به اين واسطه دل رقيق شود و تقرب جويد. در واقع مقصود اين نيست كه دعا خوانده شود هرطور شد يا تمام بشود. اين يك اشتباهي است كه سوره تمام بشود، قرآن تمام بشود، مجلس ذكر تمام بشود، مجلس روضه تمام بشود، مجلس موعظه تمام بشود. همهاش مرتب انتظار تمام شدن و به آخر رسانيدن را داريم. اينها همه اشتباه است. آنچه مقصود است، توجه و تقرب جستن به خدا، به وساطت اوليا:است. حالا با قرآن خواندن است، هرچه طول بكشد. اگر نميخواهي به خدا رو بكني! مطلبي است. ديگر از تذكّر و ياد خدا كردن خسته شدهاي، مطلبي است. همينطور مجلس مصيبت يا مجلس ذكر فضائل يا مواعظ و امثال اينها را مرتب انسان انتظار ميكشد كه تمام بشود. چقدر ديگر مانده است؟ چقدر ديگر تمام ميشود؟ چند ساعت طول ميكشد؟ اينها همه دليل بر اين است كه ما مقصد اصلي را متوجه نيستيم. مقصد اصلي توجه كردن است نه روضه خواندن و تمام شدن، نه موعظه خواندن و تمام شدن، قرآن خواندن و زود ورق زدن و تمام شدن. دعا را همينطور با چه عجلهاي ميخواند! آخر چه خبر است! بايد در هر كلمهاي در هر جملهاي انسان خودش را در محضر خدا ببيند. به الفاظي كه رسيده احترام كند. حالا اين الفاظ، قرآن يا دعا است، اين الفاظ احترام دارد. بايد تعظيم و تكريم كرد! اين بزرگواران محمّد و آلمحمّد:امور مختلف را قرار دادهاند كه ما متذكر ايشان باشيم و تقرب به ايشان پيدا كنيم. ذكر فضيلت كه ميشود از اسباب قوت ايمانمان باشد، ذكر مصيبت كه ميشود از اسباب قوت ايمانمان باشد، دلها را متوجه امام كنيم، روح متوجه آن منبع حيات گردد و به روح الايمان منوّر شود. دوباره به روح الايمان زنده شود و زندگيش تقويت بشود. در همه امور مقصود اين است.
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۳۹۵ *»
بحث رسيد به اينكه آخرين مظهر الهي كه معرفي شد، وجود مبارك بقيّة اللّه صلوات اللّه و سلامه عليه بود. بنابراين امر اختبار به وجود مبارك ايشان تمام شد. اختبار به مظاهر كلّي در جميع امّت اسلامي تمام شد. آناني كه به امامت اين بزرگوار اقرار كردند، همه اهل ايمان و اهل نجاتاند. مقصود هم در واقع معرّفي اين بزرگواران بود. در جميع دوران خلقت، از ابتداي آفرينش عالم، اصل مطلب شناسانيدن محمّد و آل محمّد:بود. اين مقصد به وجود مبارك بقيّة اللّه به انجام رسيد. چهارده نفس كلّي معرفي شدند. چهارده مظهر كلّي معرفي گرديدند. به ولادت بقيّة اللّه صلوات اللّه عليه قلوب مطهره همه اوليا مسرور شد كه آخرين مظهر كلّي پا به اين عالم گذاشت و شناسانيده شد. وجود مبارك امام عسكري صلوات اللّه عليه چنان به ولادت بقيّة اللّه صلوات اللّه عليه مسرور بودند كه خدا ميداند! ما نميتوانيم مقدار مسرت اوليا را در اين امور بدانيم. همانطور كه نميتوانيم اندازه حزن ايشان را در مصائبشان بفهميم. در تمام اختبارها و همه آزمايشها مقصود اين بود. تا به اين آخرين آزمايش و اختبار، جميع امت اسلامي آزمايش شدند و مقصود اصلي از هستي به وقوع پيوست.
اما ميدانيم باز بشر همان بشر ناقص است. باز اين بشر ناقص اقرارش حتي ايمان ظاهريش، بايد به بوتههاي امتحان آزمايش شود كه آيا صادق يا كاذب است؟ از اول آفرينش بشر، همان است. جز اولياء الهي سلام اللّه عليهم اجمعين كه ايمانشان مستقرّ است، بقيّه بشرها احتمال مستودع بودن ايمان در آنها ميرود. پس همان احتياج به آزمايش و امتحان كه در گذشتگان بود، در اينها هم اين احتياج وجود دارد و بايد برنامه به همين منوال بگذرد؛ يعني باز هم بايد آزمايش به مظهر باشد. مظهر است كه كار بشر را مشكل ميكند. اگر مظهر نباشد و امور صرفاً در عالم غيب باشد و فقط اقراري از انسان بخواهند، آسان انجام ميشود. خدايي هست و آن خدا داراي صفات كماليّه است. خدا چه و چه است مرتب بگويند. اما وقتي كه بنا شد به مظهر خدا، نائب مناب
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۳۹۶ *»
خدا، قائم مقام خدا اقرار شود، آنوقت محل آزمايش است. سنت خدا هم بر همين جاري بوده چنان كه ديديم.حال سخن به اينجا رسيد كه گير بشر، مشكل كار بشر، به مظاهر الهيّه مربوط ميشود و امتحان او در همينجا است. چون بشري به مانند خود ميبيند، از هر جهت او را مثل خود مشاهده ميكند، ولي بايد در نزد او چنان خضوع كند كه نشان دهد اگر بنا بود خداوند ظاهر شود در برابر خدا همان خضوع را ميداشت، در برابر خدا چه خشوعي داشت؟ در برابر خدا چه بندگي و عبوديتي داشت؟ همان را بايد در نزد مظهر اظهار كند. مظهر هم مثل خودش از جنس خودش، از پدر و مادر معيّن ولادت يافته، كوچك بوده و بزرگ شده است.
خيلي امر وجود مبارك بقيّة اللّه عجيب است. الآن بالنسبه به ما و اوضاع ما باز يكقدري آسان است. موقع ولادتشان كه نبوديم. نبوديم وقتي كه كودك بودند بعد بزرگ شدند. اما خيلي مطلب است! كساني كه مثلاً در منزل امام صادق۷رفت و آمد ميكردند و ميديدند كه خداوند به ايشان فرزندي در سنين كودكي كرامت كرد، ميبينند در توي دست و پا بزرگ ميشود به نام موسي امام كاظم۷٫ اما اين آقا حجّت خدا است. اين آقا ولي اللّه است. اين آقا مظهر كلّي خدا است. هرچند بچّه است. چهبسا بازي ميكند. حالا اين صحابي، اينكه از اصحاب امام است و منزل امام رفت و آمد ميكند، بايد به وجود اين بچّه و اينكه اين مظهر جميع اسماء و صفات خدا است، حامل جميع انوار توحيد است، اقرار كند! معرفتش به اين مقامات، معرفت خدا است. انكارش، انكار خدا است. حرفش، حرف خدا است. خيلي براي بشر مشكل است! خيلي سخت است! عرض شد امتحان و اختبار به وجود مظاهر بايد باشد. خداوند در ميان جميع امّتها از زمان آدم علي نبيّنا و آله و عليه السّلام تا زمان خاتم۹به همينطور خلق را امتحان فرمود. نبي را ميفرمود اين نبي، نايب مناب من است، اين نبي قائم مقام من است، هر امري كه با من داريد با اين بايد داشته باشيد! اگر بنا بود من
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۳۹۷ *»
هم در بين شما بيايم همينطور ميآمدم كه اين آمده است. همينطور بودم كه اين هست. پس نبي و وصي، اين مظاهر سلام اللّه عليهم اجمعين نائب مناب و قائم مقام خدا هستند.
معني مظهر اين است؛ يعني خداوند به تمام آنچه بايد براي خلقش ظاهر شود و خلقش بايد او را به آن بشناسند، در اين مظهر ظاهر شده و به اين مظهر متجلي گرديده است به نفس خود اين مظهر و به حقيقت خود اين. ميديدند اين مظهر مريض شد، ميبينند اين مظهر گرفتار شد، چندين سال در زندانها گذراند. آخر چه كنند؟ چقدر براي بشر مشكل است؟ چقدر سخت است؟ گرفتار و اسير و آخرش هم كشتن. يكي را كشتند، يكي را مسموم كردند، آن هم با آن تهديدها! اين چقدر سخت است؟! ما از نظر زمان فاصله گرفتهايم. از كوچكي و بچّگي هم بحمداللّه از بركات اوليا:مرتب مباني دين به گوشمان خورده است اما رويش كم فكر كردهايم. اگر ما آن زمانها ميبوديم و با چشم خودمان ميديديم، آيا وضع ما چطور بود؟ ثبات عقيده و استقرار ايمان چه اندازه بود؟ متزلزل نشدن، مضطرب نگرديدن چه مقدار بود؟ خدا ميداند! بايد خدا را شكر كنيم كه در اين زمان واقع شدهايم! بحمداللّه براي ما زمان، زمان خيري است. اگر براي ديگران شرّ است ولي براي ما خير است. بحمداللّه از بركت اوليا چشممان روشن است. بصيرت داريم و به بركت فرمايشات بحمداللّه در نور به سرميبريم. ايمان نوراني داريم. خدا را شاكر باشيم! از خود بقيّة اللّه صلوات اللّه عليه بخواهيم كه اين ايمانها و اعتقادها ثابت و مستقر باشد! انشاءاللّه متزلزل نباشيم و هيچگاه متزلزل نشويم!
پس هركس به مظهر؛ يعني نائب مناب و قائم مقام خدا اقرار كرد، او را مؤمن گفتند و در زمره موحّدان ثبت شد. هركس در اين امر، توقف كرد، متزلزل شد، مضطرب شد و انكار كرد، او را از اهل ايمان خارج كرده و خارج دانستند. اگرچه به حسب حكم ظاهر، خارج شمرده نميشد. اما به حسب باطن و واقع امر ـ اگر با همان حال از دنيا
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۳۹۸ *»
ميرفت ـ خارج بود و مخلّد در جهنم بود. از زمان رسول خدا۹در اين امت امتحان و اختبار همينطور انجام شد به مظهري بعد از مظهري، به نايبي بعد از نايبي، به قائم مقامي بعد از قائم مقامي. علي بعد از رسول اللّه، امام حسن بعد از اميرالمؤمنين و همينطور تا امر به وجود مبارك بقيّة اللّه صلوات اللّه عليه رسيد. اينجا كه امامت به اتمام رسيد، مظاهر كليّه الهيّه هم كه بيشتر از آن چهارده نفس مقدس نبودند كه در اين عالم ظاهر گرديدند، بشر امتحان شد تا شيعه اثني عشري ممتاز شد. از ميان تمام فرق، فرقه حقّه و اهل نجات شد. اما بشر به تدريج به دنيا ميآيد. آنهايي كه تا زمان بقيّة اللّه و ولادت آن حضرت، از شيعيان و مؤمنان بودند و به وجود مبارك او اقرار كردند و به اقرار به وجود مبارك او و اعتقاد به امامت او، به اين درجه از كمال ايماني رسيدند، آنها فرزندان داشتند و همينطور نسلهاي بعد و بعدتر و بعدتر. اينها هم باز بشرند و مثل بشرهاي اوليّه بايد در معرض امتحان باشند، اما امتحان به كي؟
چون يك مظهر مانده، آخرين مظهر از مظاهر چهاردهگانه باقي مانده است. از طرفي مصالح اقتضا كرده كه اين وجود مبارك مخفي باشد. در بحثهايي كه ما در غيبت داشتيم، گفتيم به اعتباري غيبت حضرت از اوّل ولادت، شروع شده، ديگر به اين معنا كه همهكس نتوانند حضرت را ببينند. هركس هركس اجازه نداشته باشد حضرت را ببيند. از دشمنان كه به كلّي وجود مباركش را پوشانيدند. دشمن او را نديد مگر همان موقعي كه خواست بر بدن پدر بزرگوارش نماز بخواند كه «اتماماً للحجّة» خودش را نشان داد و به گوش دشمن رسانيدند كه آن فرزندي كه در فكر هستند كه او را بكشند و نگذارند به دنيا بيايد، به دنيا آمده است. اما هرچه تفتيش ميكردند، دسترسي پيدا نميكردند.([۱۱۷]) پس غيبت به اين معنا از همان اول ولادت بود. حال امام۷غائب
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۳۹۹ *»
است ولي امر اختبار هم لازم است. نسلها هم يكي پس از ديگري به وجود ميآيند، مخصوصاً در اين سلسله اثني عشريّه كه حتماً بايد امر آزمايش باشد تا هركس در ميان اينها خود را به دروغ داخل كرده خارج شود يا به اقتداء از پدر، مادر و محيط داخل شده خارج شود. از اين جهت امر اختبار بايد ادامه پيدا كند. آن هم در ميان چنين جمعيتي و اهل حق و طايفه محقّه شيعه اثني عشريّه. خيلي امر عجيب است!
اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه جملهاي دارند كه به شيعه خطاب ميفرمايند. در آن اوّلي كه بحث توبه مرتدّ و قبولي توبه مرتدّ پيش آمد، من براي اينكه اين مطلب مهمّ را عرض كرده باشم در منبري كه رفتم، اين فرمايش حضرت را خواندم. انّما بدء وقوع الفتن اهواء تتّبع و احكام تبتدع تا آخر فرمايش حضرت.([۱۱۸]) ابتداي شروع فتنهها، هواهايي است كه اظهار ميشود و رأيهايي است كه بدعت گذارده ميشود. آنوقت به همين هواها و رأيهايي كه مطابق كتاب خدا نيست دسته دسته و از هم جدا ميشوند و دشمن ميشوند. آنجا تعبيرم اين بود گفتم: «اعلام خطر از طرف اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه است» براي اين كلمه ما كه گفتيم «اعلام خطر» بعدها شروع كردند به جواب نوشتن، از جمله هم اين مطلب را عنوان كردند كه عجب! در ميان اهل حق اعلام خطر! من گفتم: آخر خطر براي اهل حقّ است. غير اهل حقّ كه برايش خطر معنا ندارد. او در متن جهنم است. چه خطري براي او است. خطر اين لبه پرتگاه را ميگويند. كسي كه هنوز به آن لبه پرتگاه نرسيده و ممكن است برسد و پرت بشود، به او اعلام خطر ميكنند. آن كسي كه پرت شده و افتاده پايين، حالا به او چه بگويند؟ آقا خطر! خطر! آخر آني كه توي جهنم افتاده، آن كه از فرقه ضالّه است، آن كه از فرقه مضلّه است، آنكه اهل هلاكت است، به او بگويند: آقا خطر! خطر! هميشه خطر
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۴۰۰ *»
براي كسي است كه در مسير است و ممكن است به خطر برخورد كند. از اين جهت قبلاً برايش اعلام خطر ميكنند، علامت ميگذارند، توجّه و تذكّرش ميدهند كه اينجا رسيدي متوجه باش كه خطر است! به علاوه كه اميرالمؤمنين اين فرمايششان خطاب به مسلمانان است. انّما بدء وقوع الفتن اهواء تتّبع و آراء تبتدع در ميان اهل اسلام اين حرفها را ميزنند تا اهل اسلام محفوظ بمانند، متوجّه خودشان باشند، خطرات را متذكرشان ميكنند كه باخبر باشند. اگر كسي هم ميخواهد در خطر بيفتد و خودش را هلاك كند، لااقلّ با ديده باز بيفتد. ليهلك من هلك عن بيّنة و يحيي من حي عن بيّنة([۱۱۹]) با ديده باز هلاك بشود.
آنجايي كه اميرالمؤمنين ميفرمايد انّ اخوف ما اخاف عليكم اثنان اتّباع الهوي و طول الامل اينها را به چه كساني ميگويد؟ به اهل باطل ميگويد؟ اين بزرگوار براي جهنّميها ميفرمايد؟ آي جهنّميها من بر شما از دو چيز بيشتر از همه چيز ميترسم: يكي متابعت هوي، يكي طول آرزو، آرزوهاي طولاني. آخر كسي كه در جهنم است براي چه چيز او بترسند؟ انّ اخوف ما اخاف عليكم اي مؤمنان! اي متقيان! اي شيعيان من! اي دوستان من! اي كساني كه در مسير حق هستيد! من دو چيز را بر شما خيلي ميترسم. از همه چيز بيشتر اين دو چيز را ميترسم: يكي اينكه متابعت هواي نفس بكنيد، يكي ديگر هم اينكه آرزوهاي دور و دراز نداشته باشيد. فأمّا اتّباع الهوي فيصدّ عن الحقّ متابعت كردن هواي نفس، راه حق را بر شما ميبندد و نميگذارد به طريق حق برسيد، نفس اجازه نميدهد، هواي نفس نميگذارد. و امّا طول الامل فينسي الاخرة([۱۲۰]) اما آرزوي دراز باعث ميشود كه آخرت را فراموش كنيد. مرگ را از خاطر ببريد. مرتب آرزوهاي دور و دراز كه اگر انسان هم بخواهد به آنها برسد اقلاً بايد دويست، سيصد
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۴۰۱ *»
سال عمر كند، اين باعث ميشود كه انسان از مرگ يادش برود به فكر مرگ نباشد. آرزوها را كوتاه كنيد! مربوط به امروز و فردا باشد! مثلاً كسي معاملهاي انجام ميدهد چندين ساله! حالا سنش چقدر است؟ مثلاً سنش هفتاد هشتاد سال است، معاملهاي انجام ميدهد كه روي حساب بخواهيم حساب بكنيم اقلاً بايد صد و بيست سال عمر كند تا فرض كنيد اين قسطها پرداخت بشود. چه خبر است؟ پس اينها اعلام خطر براي اهل حق است.
حالا در اين فرمايش امام۷به شيعه خطاب ميفرمايد به همين شيعه اثناعشري كه ديگر از امتحانها سالم بيرون آمده و به وجودات مباركه معصومين:اقرار كرده، به اينها ميفرمايد و لتبلبلنّ بلبلة و لتغربلنّ غربلة و لتساطنّ سوط القدر حتّي يعود اسفلكم اعلاكم و اعلاكم اسفلكم و ليسبقنّ سبّاقون كانوا قصّروا و ليقصّرنّ سبّاقون كانوا سبقوا([۱۲۱]) شما مبتلا خواهيد شد. امتحان خواهيد شد. غربال خواهيد شد به مانند ديگ كه جوش ميآيد و غليان ميكند، شما هم اينطور در معرض امتحان واقع ميشويد. ديگ غذا را در نظر بگيريد توش نخود و لوبيا ميجوشد و همينطور اين نخود و لوبياها مرتب بالا و پايين ميرود مرتب در نوسان و پايين و بالا رفتن است. در همين جوشش، آنهايي كه پايين است بالا ميآيد آنهايي كه بالا است پايين ميرود. ميفرمايد: به اينطور شما در معرض آزمايش قرار ميگيريد كه اسفل شما اعلا قرار ميگيرد. آنهايي كه از نظر ايمان، از نظر تقوا و از نظر رشد، پايين بودند و ضعيف بودند، در اين امتحانها و آزمايشها رشد پيدا ميكنند، بالا ميآيند، ايمانشان قوت ميگيرد، ترقي ميكنند و تقواشان زياد ميشود. آنهايي كه در بالا بودند خيلي خود را رشيد، با تقوا و عالم به حساب ميآوردند و چه و چه و چه در درجه بالا بودند، همه
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۴۰۲ *»
پايين ميآيند، همه بيايمان ميشوند، همه بيتقوا ميشوند و همه بيارزش ميشوند. از آنها سفاهت سرميزند. تعجب است! در اثر يك لغزش سفيه ميشوند. آنهايي كه كوتاه بودند و كوتاهي ميكردند، در اين آزمايش سبقت ميگيرند، شروع ميكنند به سبقتگيري و جلو افتادن، آنهايي هم كه قبلاً جلو بودند و سبقت گرفته بودند، چون دروغي بود و روي هواها و هوسها بود، در اين آزمايش همه كوتاهي ميكنند. امر عجيب است!
در اين باره احاديثي هست كه براي تذكّر عرض ميكنم. حديث در عوالم است از اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه نقل ميكند كه حضرت فرمودند: كونوا في الناس كالنحل في الطير ليس شيء من الطير الاّ و هو يستضعفه و لو علمت الطير ما في اجوافها من البركة لميفعل بها ذلك دستور به شيعه است. شما در ميان مردم به مانند زنبور عسل باشيد! زنبور عسل در برابر پرندگان خيلي ضعيف، حقير و پست به نظر ميآيد. پرندهها هركدام كه به او ميرسند روي ضعيف بودن و حقير بودن و ضعيف شمردنش، گاهي چهبسا يك نوكي هم به او ميزنند. و اگر پرندگان بدانند كه در دل او چه بركتي است! اين رفتار را با او نميكردند. شما هم كه در بين مردم به سرميبريد معارف، اعتقادات و ايماني كه در دل داريد، در حكم عسل است. بين مردم به اينطور باشيد! خالطوا الناس بألسنتكم و ابدانكم و زايلوهم بقلوبكم و اعمالكم با مردم در معاشرت باشيد ـ بين مردم ميخواهيد زندگي بكنيد با مردم زندگي كنيد ـ اما با زبان، با بدن توي مردم باشيد نميتوانيد به بيابانها برويد. نميتوانيد در كوهها زندگي كنيد. مجبوريد با مردم و بين مردم باشيد. با مردم باشيد با زبان، سلام ميكند جواب سلام بدهيد، احوال ميپرسد جواب احوالپرسي را بدهيد، فحش به او ندهيد، با زبان، با بدن معاشرت داشته باشيد، اما با دلها از آنها فاصله بگيريد، دلتان با مردم نباشد، اعمالتان با مردم يكي نباشد، در دل و در عمل غير مردم باشيد.
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۴۰۳ *»
فوالذي نفسي بيده لاترون ما تحبّون حتّي يتفل بعضكم في وجوه بعض آگاه باشيد! قسم به كسي كه جانم در دست او است. نخواهيد ديد آنچه را كه دوست ميداريد كه فرج امر محمّد و آل محمّد:باشد ـ به حسب ظاهر ـ يا نجات اخروي باشد، نخواهيد رسيد به آنچه دوست داريد، آن را نخواهيد ديد مگر اينكه زماني برسد كه بعضي از شما به روي بعضي از شما آب دهن بيندازد. آزمايش در كار ميآيد. و حتّي يسمّي بعضكم بعضاً كذّابين همينطور به جايي برسد كه بعضي از شما بعضي را دروغگو بخوانند. و حتّي لايبقي منكم ـ او قال من شيعتي ـ الاّ كالكحل في العين و الملح في الطعام به جايي برسد كه باقي نماند از شماها ـ تعبير راوي اين است كه حضرت فرمودند: از شماها يا فرمودند: از شيعيان من. راوي ترديد دارد كه حضرت فرمودند: باقي نماند از شما يا باقي نماند از شيعيان من ـ مگر به مقدار سورمه در چشم و مقدار نمك در غذا. اوّلي كه در چشم سورمه ميكشند پر است. اما يواش يواش و به تدريج كه ميگذرد يك ذرات مختصري ميماند، آن مقدار شيعه باقي بماند ـ حالا اعلام خطر مال كيست؟ مال اهل باطل است؟ ـ يا مانند ملح و نمك در طعام.
و سأضرب لكم مثلاً و هو مثل رجل كان له طعام فنقّاه و طيّبه ثمّ ادخله بيتاً و تركه فيه ماشاء اللّه ثمّ عاد اليه فاذا هو قد اصاب طائفة منه السوس فأخرجه و نقّاه و طيّبه و اعاده و لميزل كذلك حتي بقيت منه رزمة كرزمة الاندر لايضرّه السوس شيئاً و كذلك انتم تميّزون حتّي لايبقي منكم الاّ عصابة لاتضرّها الفتنة شيئاً([۱۲۲]) ميفرمايد: يك مثالي برايتان بزنم آن مثال اينطور است كه فرض كنيد شخصي طعامي دارد، مثلاً گندمي دارد، اين گندم را كاملاً نظيف و پاكيزه ميكند، غربال ميكند و پاكيزه ميكند اينها را ميبرد داخل انبار ميگذارد، بعد از مدتي كه به انبار رجوع ميكند ميبيند عجب!
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۴۰۴ *»
بعضي از اينها را جانور زده و ضايع شده است. حضرت سوس ميفرمايد كه همان حشراتاند. بعد اينها را دوباره بيرون ميآورد شروع ميكند به تميز كردن. آنهايي را كه فاسد شده، دور ميريزد، آنهايي را هم كه پاكيزه و سالم است داخل انبار برميگرداند، همينطور اين كار را تكرار ميكند تا اينكه باقي نميماند مگر آنهايي كه ديگر زبده همه گندمها است كه ديگر هيچ فساد پيدا نميكند. بعد ميفرمايند: شما همين طوريد! مرتب آزمايش ميشويد. مرتب فاسدها دور ريخته ميشوند، مرتب از غربال خارج ميشوند، دور ريخته ميشوند تا اينكه از شما باقي نميمانند مگر آن گروه و جمعيتي كه آنها اينقدر در ايمان محكم هستند كه ديگر هيچ فتنهاي به آنها صدمه نميزند، هيچ فتنهاي آنها را متزلزل نميسازد. چقدر بايد انسان متوسل و متوجه باشد، خود را در معرض خطر ببيند، مطمئن به خودش نشود و دست به دامن اوليا:داشته باشد تا از كساني باشد كه ثابت قدماند و ايمان در وجودشان مستقر است.
همچنين در همين «عوالم» از «غيبت» شيخ طوسي نقل ميكند به اسناد خود از شخصي از امام باقر۷ انّه قال لتمخّضنّ يا معشر الشيعة شيعة المحمّد كتمخيض الكحل في العين لانّ صاحب الكحل يعلم متي يقع في العين و لايعلم متي يذهب فيصبح احدكم و هو يري انّه علي شريعة من امرنا فيمسي و قد خرج منها و يمسي و هو علي شريعة من امرنا فيصبح و قد خرج منها([۱۲۳]) چه شدتي است! ديگر اينجا تعبير تعبيري است كه ديگر آن حرفهايي كه گفتند: اعلام خطر در اهل حق بيمورد و بيجهت است، با اين فرمايش حضرت باقر معلوم ميشود كه خيلي حرف مفتي بوده است. فرمودند: حتماً بدانيد! يقيناً بدانيد! با تأكيد اكيد لتمخّضنّ لام تأكيد، نون تأكيد، فعل مضارع استمراري لتمخّضنّ حتماً، يقيناً بدانيد شما آزمايش ميشويد! امتحان
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۴۰۵ *»
ميشويد! و بالاخره خالص شما به دست ميآيد. هميشه در امتحانها و آزمايشها ميخواهند آن خالص را به دست بياورند. اي معشر شيعه! ديگر ببينيد به اهل حق ميگويند. باز براي تأكيد اينكه خطاب به شيعيان آل محمّد است ببينيد ميفرمايد يا معشر الشيعة! شيعة ال محمّد:شماها آزمايش ميشويد و در معرض امتحان قرار ميگيريد! درست به مانند آزمايش شدن و خلاصه گيري سرمه در چشم. اشك ميآيد، با شستشو و امثال اينها آن سورمهها ميريزد. اما آن سورمهاي كه در اين روزنههاي داخل پلك مانده، آنها ديگر باقي ميماند. بقيّه همه شسته ميشود و ميرود يا به اشك يا به آب به صورت زدن يا به دستمال كشيدن بالاخره ميريزد. اما آني كه ديگر در روزنههاي پلك جاي گرفته، ثابت ميماند. به اينطور آزمايش ميشويد. عدهاي با يك بادي، عدهاي با يك سيلي، عدهاي با يك هوايي و همينطور، جز ثابتها و خالصها همه بايد بروند. چرا؟ چون صاحب كحل و شخصي كه سرمه ميكشد او ميفهمد كه كي سرمه در چشم او قرار گرفت. اما رفتن آن را نميفهمد.
ببينيد چقدر مثال عجيب است! تشبيه عجيب است! رفتن اين سورمهها هيچ مشخص نيست. طرف متوجه نميشود. در هر شستشويي هرقدر از سورمهها ميريزد متوجه نميشود. اما اوّلي كه سورمه ميكشد، ميفهمد پر است. تمام اين پلكها سياه ميزند. ميفهمد الآن اين ذرّات سورمه كاملاً مجتمع است. اما آهسته يكي دو تا، يواش يواش دهتا دهتا همينطور ميروند تا ديگر آن خالص خالص و مستقرش بر جاي ميماند. آنوقت كه نگاه ميكند ميبيند عجب! چرا اينقدر كم است؟ آن سياهي، آن شدت، آن اجتماع و آن تجمع چه شد؟ آري! همهاش هوي بود. همهاش هوس بود. پناه به خدا ميبريم! خيلي هم مطلب عجيب است! اين بشر اسير است. در ركاب رسول خدا۹آن اعجازها ديده ميشد، آن جنگها، آن اللّه اكبر گفتنها، آن رشادتها و آن شجاعتها، بعد از اينكه روي زمين ميافتادند و همه به ظاهر كشته
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۴۰۶ *»
شده بودند. اما رسول خدا اشاره ميكردند و ميفرمودند من كان هجرته الي اللّه و رسوله فهجرته الي اللّه و رسوله و من كانت هجرته الي دنيا يصيبها او امرأة يتزوّجها فهجرته الي ما هاجر اليه([۱۲۴]) ميفرمايد هركس از خانه خودش براي خدا و رسولش حركت كرده، هجرتش به سوي خدا و رسولش است و شهيد است. و هركس براي آنكه دنيايي به او برسد يا براي خاطر ازدواج با زني هجرت كرده، هجرت او بسوي همان چيزي است كه براي آن هجرت نموده است. خواسته اسبي گيرش بيايد، غلامي گيرش بيايد، كنيزي گيرش بيايد. ظاهراً در ركاب رسول خدا است. معجزات آن بزرگوار را ميبيند. اصلاً وجود مبارك او ايمانساز است. اما ببينيد اينطورها بودند. حضرت ميديدند، ميفهميدند و ميشناختند كه براي چه آمدهاند و چه كسي براي چه آمده است.
ميفرمايند: كسي كه سورمه ميكشد ميفهمد چه وقتي سورمهها در چشم قرار گرفته اما متوجه نميشود كه سورمهها به تدريج ميروند. خود اشخاص متوجه نيستند. چه بسا كسي خودش را خيلي خوب ميداند، از خودش خيلي راضي است. اما وقتيكه حجّت خدا نگاه كند ميبيند نه! در اين فرقه نبوده، از اين فرقه نيست و خارج شده است. بقيّة اللّه صلوات اللّه عليه به مجتمعات كه نگاه ميكند، به دلها كه نگاه ميكند، نيّتها، فكرها همه را ميبيند. امام ميفرمايد فيصبح احدكم و هو يري انّه علي شريعة من امرنا يكي از شما صبح ميكند اول روز خودش را بر شريعت و بر طريقه ما ميبيند. اما و يمسي و قد خرج منها اما شب كرده و از طريقه ما خارج شده است. و يمسي علي شريعة من امرنا شب كه شد. روز را به شب آورده بر طريقه ما بوده اما و يصبح و قد خرج منها فردا، اول روز، از طريقت ما خارج شده است. خيلي عجيب
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۴۰۷ *»
است! در بين مردم، در بازار، آنجاها آنطور نفسش در خطر است. در ميان خانه هم در خطر است. عجب! در ميان خانه هم خطر است؟ آري خطر همه جا مواجه اهل حق است. شيطان همه جا در كمين است. ما هم همه ناقص، همه بيچاره و همه مبتلا به نفس امّاره و شيطان! خيلي در خطريم! آن وقت ماها متوجه خودمان نباشيم. پس كي متوجه باشد؟ ما متوجه نباشيم كه مبادا خداي نكرده به خطري مبتلا شويم، كي ميخواهد متوجه ما باشد؟ سنيها؟ آنها چه خطري برايشان هست!؟ براي سني چه خطري هست؟ براي وهّابي چه خطري هست؟ براي ـ فرض كنيد ـ بهائي چه خطري هست؟ براي اين هفتاد و دو فرقه ضالّه چه خطري است؟ هر خطري هست براي شيعيان اثناعشري و فرقه ناجيه محقّه است. بايد متوجه و متوسل بود آن هم براي ناقصانشان كه هيچ به خودشان اطمينان ندارند. از كجا؟ نه ضمانتي، نه هيچ ايمني. فقط بايد به وجود مبارك بقيّة اللّه صلوات اللّه عليه و اولياء آن بزرگوار متمسك و متوسل بود. از ايشان استمداد و استفاضه فيض كرد و دوام ايمان و ثبات قدم و هر خيري را طلب نمود.
و صلي الله علي محمّد و آله الطاهرين
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۴۰۸ *»
درس ۱۶۱
(شب دوشنبه / ۲۵ رجب / ۱۴۰۸ هـ ق)
r فرقه ناجيه
r فرقه واقفيّه
r مصائب امام كاظم۷
r تحمّل مصائب و اظهار فضائل
r شهادت امام كاظم۷ و امامت امام رضا۷
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۴۰۹ *»
بسم اللّه الرحمن الرحيم
الحمدللّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي محمّد و اله الطيّبين الطاهرين
و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين.
عرض شد خداوند خلق را امتحان و آزمايش فرمود به اقرار كردن به مقامات و شؤونات مظاهر چهاردهگانه توحيد و جميع مقامات الهيّه. اين بزرگواران فضائلي، مناقبي، معجزاتي و كراماتي براي تثبيت ايمان در دلهاي اهل اقرار و اهل نجات اظهار فرمودند. همچنين باز مصائبي را براي نجات و تثبيت ايمان در دلهاي مؤمنان قبول فرمودند. جميع اين فضائل و مناقبي كه از طرق محمّد و آل محمّد:به واسطه روات ثقات به ما رسيده و آنچه را كه خداوند در قرآنش بهطور صريح يا بهطور تلويح و اشاره از مقامات و شؤونات اين بزرگواران ذكر فرموده، همهاش به اين منظور است كه ايمانها در دلها رسوخ پيدا كند، خضوع و خشوع بشر در برابر اين مظاهر الهيه زياد گردد و روح الايمان در ايشان قوت بگيرد كه همين امر باعث و وسيله نجات ايشان است. خدا عوالم هستي را به اين منظور خلقت فرمود كه محمّد و آل محمّد:را به خلقش بشناساند. هركس كه در دايره اهل ايمان داخل ميشد خدا او را امتحان و اختبار ميفرمود به مظهري بعد از مظهري تا اينكه نوبت به وجود مبارك بقيّة اللّه صلوات اللّه عليه رسيد. با معرّفي اين بزرگوار آزمايش الهي به چهارده مظهر كلّي توحيد، نبوّت و ولايت به اتمام رسيد. كساني كه توانستند تا امامت اين بزرگوار جلو بيايند، تصديق و تسليم داشته باشند، مؤمن شدند و از فرقه ناجيه شدند كه رسول اللّه۹خبر داده بودند و صفات و خصوصيات ايشان را ذكر كرده بودند. بقيّه فرق اسلامي كه در
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۴۱۰ *»
اسلاماند و منتسب به اسلاماند يا حتي ولايت بعض ائمه را دارند ولي به امامت ائمه اثناعشر سلام اللّه عليهم اجمعين اقرار نكردهاند، همه آنها اهل هلاكت و مخلد در آتش خواهند بود.
يكي از فرقههايي كه در اسلام و تشيع پيدا شد كه مدّعي ولايت ائمه هدي:بودند، فرقه واقفيّه است كه در مثل اين ايّام؛ يعني بعد از وفات امام موسي بن جعفر صلوات اللّه عليه پيدا شدند. اينها بر امامت حضرت كاظم۷متوقّف گشتند. آن بزرگوار را عبارت دانستند از آن مهدي كه رسول اللّه۹وعده فرمودند كه از آل و اهل بيت او است كه ظهور خواهد فرمود و دنيا را پر از عدل و داد خواهد كرد، بعد از آنكه از ظلم و جور پر شده باشد. اينها گفتند: همين موسي سلام اللّه عليه همان مهدي است. او نمرده بلكه غائب گرديده و ظاهر خواهد شد. ولي در واقع اينها بهانه براي اظهار كفرشان بود. به اسم توقّف در موسي بن جعفر صلوات اللّه عليه، امامت حضرت رضا و ساير معصومين بعد از آن بزرگوار تا امام زمانصلوات اللّه عليهم را انكار كرده، كافر شده و اهل هلاكت شدند. چون منظور اين بزرگواران در اظهار فضائلشان يا قبول مصائبشان اين بوده كه اهل ايمان در ايمان ثابت قدم گردند. ديگران هم در اثر ذكر اين فضائل يا قبول مصائب، اگر اهل ايمان نيستند مشخص شوند، باطن خود را اظهار دارند. از جمله در امر موسي بن جعفر صلوات اللّه عليه ميبينيم چون بنا بود كه بعد از وفات اين بزرگوار فرقه واقفيّه پيدا شوند و اقرار به امامت امام رضا و ائمه بعد نكنند، از اين جهت اين بزرگوار متحمل چه مصائبي گرديدند. از طرفي هم براي اهل ايمان قوّت و رسوخ در ايمان باشد. چون اهل ايمان ميخواهند به امامت امام رضا صلوات اللّه عليه و ساير ائمه بعد از ايشان اقرار كنند، بايد در ايمان محكم شوند. محكم شدن در برابر شبهه واقفيّه و از اين قبيل مصالح هم، مقتضي اين بود كه امام موسي بن جعفر صلوات اللّه عليه اين همه مصائب را متحمل گردند.
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۴۱۱ *»
در وصف اين بزرگوار ميخوانيم المحتسب الصّابر([۱۲۵]) كسي كه در برابر اين همه مصيبتها صبر ميكرد. چون در تحمل اين همه مصائب رضاي خدا بود و معلوم شدن حق از باطل و تثبيت اهل ايمان. از اين جهت آن بزرگوار اين همه مصيبت را قبول ميكرد. آن مصائب عجيب! شما فكر كنيد مدت يك ماه نبوده، مدت يك سال نبوده، مدت دو سال نبوده است. چهارده سال([۱۲۶]) گرفتار ستمهاي مثل هارون بودند. در آن زندانها نزد زندانبانهاي از خدا بيخبر، دشمن خدا و اولياء خدا، بر آن حضرت چه ميگذشته؟ در آن مدت شيعه چه دلي داشته؟ بر شيعه چه ميگذشته است؟ آيا شيعه شبي را به آسايش ميگذرانده؟ روزي را به خيال راحت ميگذرانده؟ خبر به همه رسيده بود. مصلحت در اين بود كه به همه خبر برسد، همه باخبر باشند و همه شيعيان بدانند. بنا است حجت خدا تمام شود بر اينكه موسي بن جعفر صلوات اللّه عليه اسير، دستگير و زنداني بودند و متحمل شكنجههاي زندان، بعد هم مسموميت و
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۴۱۲ *»
شهادت. تا بدانند كه امامت ظاهريّه از آن حضرت به وجود مبارك امام رضا صلوات اللّه عليه انتقال پيدا كرد. چه ميگذشته بر شيعه كه ميديد امامش اسير و دستگير در دست اشقياء امت است! هر روز گويا انتظار داشتند كه به آنها خبر برسد كه آقاي آنها و امامشان را كشتند و شهيد شدند.
خدا براي اهل حق نياورد! اگر خداي نكرده يكي از عزيزان، برادران ايماني را بفهميم كه مبتلا شده، گرفتار شده، در معرض خطر مرگ و كشته شدن است، چه حالي داريم؟ با اينكه برادر است و در رديف ما است. امر همينطور بالا ميرود تا برسد به امام۷٫ شيعيان دعايشان همين بوده كه خدايا! امام ما را سلامت بدار! خدايا! به زودي در كار ما فرج قرار بده! آقا را از زندان آزاد فرما! در نقلي دارد كه از همين خراسان عدهاي برخاستند رفتند بغداد كه امامشان را در زندان ملاقات كنند. پس امري نبوده كه از شيعه مخفي باشد. شنيدهايد كه فرمودند: چون امر شيعه و كار معاصي شيعه به حدي رسيده بود كه اقتضا ميكرد كه همه شيعيان تلف شوند، آن همه معاصي اقتضا ميكرد كه شيعيان آن زمان همه مورد ابتلا قرار بگيرند و خداوند بر همه آنها عذاب نازل كند، آن امام بزرگوار، آن مظلوم، وقتي كه امر را چنين ديدند، اين مصائب، اين كشتنشدن و مسموميت را قبول فرمودند براي خاطر خصوص شيعيانش، براي محافظت شيعيانش.([۱۲۷]) ديگر معلوم است كه چطور شيعه آمرزيده ميشود؟ مگر غير از اين است كه وقتي محزون بر ولي امرش باشد. اين بهترين اسباب آمرزش است. متذكر بودن امر امام، غمگين بودن به غم امام، محزون بودن به حزن امام، اين از بهترين اسباب آمرزش است. تمام سببهاي آمرزش به بركت اين سبب مورد قبول قرار ميگيرد. اگر كسي از گناهانش تائب باشد، نماز بخواند، روزه بگيرد، انفاق كند، قرآن
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۴۱۳ *»
بخواند، دعا بخواند، تمام اينها به بركت محبت و تذكر وجود مبارك امام۷قبول ميشود.
شيعه در آن موقع به مصيبت امام موسي كاظم۷ابتلا پيدا كرد. در هر روز و شب در فكر امام بود، متذكر امر امام بود، غمگين به غم امامش بود. نالان به نالههاي امامش بود و اين از اسباب آمرزش بود. آن هم آن زندانها كه نوعاً آن زمان باخبر بودند. همانطور كه براي ما خبرش رسيده، آن زمانها هم وضع زندانها را ميدانستند. زندانهايي كه چنين تعابيري در بارهاش رسيده في قعر السجون يعني آن طبقههاي پايين بسيار گود. در حالات حضرت دارد كه به خصوص حضرت كسي را گمارده بودند كه به حسب ظاهر، حضرت را باخبر كند از اينكه روز تمام شده و شب داخل شده يا شب تمام شده و روز داخل شده است.([۱۲۸]) كاش به همين امور اكتفا ميكردند! به انواع مختلف اسباب اذيت براي حضرت فراهم ميساختند. از جمله دارد كه در زندان كنيز بسيار زيبايي را به منظور خدمت براي امام۷ فرستاد كه اين هديهاي است كه پسر عموي شما خدمت شما تقديم ميكند تا خدمت شما را انجام بدهد. اين ملعون نظرش اين بود كه نعوذباللّه نعوذباللّه اسباب امتحان براي حضرت فراهم كند. حضرت فرمودند: من احتياج به خدمتگزاري ندارم. كاري ندارم. كنيز را برگردانيدند. هارون دوباره آن كنيز را به زندان برگرداند و گفت به اختيار شما نيست، ما خواستهايم و بايد در زندان باشد و در نزد شما به سرببرد. امام۷مشغول نماز، گاهي هم به سجده ميگذرانيدند. كنيز به تنگ آمد عرض كرد: آقا دستوري، خدمتي بفرماييد! مرا براي خدمتگزاري شما فرستادهاند. حضرت فرمودند: مرا به شماها احتياج نيست. نگاه كن خدمتگزاران مرا ببين! آن زن نگاه كرد امام۷به او نماياندند ملكوتي از ملكوت
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۴۱۴ *»
آسمانها و عالمي از عوالمي را كه همه آن عوالم در خدمت امام۷است. اين كنيز از شدت تعجب سر به سجده گذارد و سر از سجده برنداشت تا اينكه به هارون خبر دادند. آن ملعون كسي را فرستاد، كنيز را از زندان آوردند. به او گفت: چرا تو به سجده افتادي، سجده كردي! و سر از سجده برنميداشتي! تا اينكه تو را از سجده بلند كردند؟ گفت: من به اختيار خود سجده نكردم. عظمت و جلالت اين بزرگوار را در عوالم ملكوت مشاهده كردم نتوانستم در برابر آن عظمت و جلال سجده نكنم. به خدا سوگند اگر مرا از سجده برنميداشتند و بلند نميكردند، نميتوانستم سر از سجده بردارم. گفت مگر چه ديدي؟ گفت: همين كه من به امام اين عرض را كردم، آن بزرگوار فرمود: ببين و نگاهكن خدمتگزاران ما را! نگاه كردم عوالمي ديدم، باغها و قصور ديدم. در ميان آن قصرها فرشها و خدمتگزاراني بودند كه همه ايستاده و متوجه وجود مبارك امام۷هستند و آماده خدمتگزاري حضرت هستند. حتي بعضي از آنها خطاب كردند: دورشو از نزد بنده صالح خدا موسي بن جعفر صلوات اللّه عليه كه ما عهدهدار خدمات او هستيم! گويا طاقتم تمام شد، در برابر آن عظمت و جلال به سجده افتادم. هارون دستور داد كه نگذارند آن كنيز با كسي تماس بگيرد نكند اين مطلب را بگويد. آن كنيز مدتي زنده بود. در تمام آن مدت دائماً به ياد موسي بن جعفر صلوات اللّه عليه و عظمت و جلالت حضرت بود و در عبادت و سجده به سرميبرد تا اينكه از دنيا رفت. حتي دارد كه او قبل از شهادت حضرت از دنيا رفت.([۱۲۹]) از اين نوع اذيّت و آزارها براي وجود مبارك حضرت فراهم ميكردند.
بنا بود امام۷ در همين دوران، هم فضائل خود را ظاهر بفرمايند و هم متحمل مصائب گردند. راوي ميگويد: چند نفري كنار مسجد نشسته بوديم، سخن ميگفتيم.
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۴۱۵ *»
همسايهاي داشتيم كنار ما آمد و در بحث و سخن ما داخل شد. مطلب كشيد به امر امام و خليفه بعد از رسول خدا۹تا اينكه آن شخص به ما گفت: امروز حجّت خدا كيست؟ چه كسي ميتواند وساطت و خلافت به حقّ بين خلق و بين رسول خدا۹داشته باشد؟ سخن در اين زمينه بود. ما فهميديم كه او كسي به خصوص را ميخواهد به اين مقام مشخص سازد. گفتيم: نكند تو مقصودت موسي بن جعفر۷است كه امام شيعيان است؟ گفت: آري! مقصود من همان آقا است. گفتيم: آرام باش! سكوت كن! و الاّ ما مجبوريم از نزد تو برخيزيم يا تو از نزد ما برخيزي كه مأموران دولت متوجه اين حرف و بحث ما نگردند و ما را از تو ندانند. گفت: نگران نباشيد من كه الآن در نزد شما اين سخنان را ميگويم به اذن همين امامي است كه در وصف او سخن ميگويم. هم شما ميدانيد هم من ميدانم كه او در همين منزل، پشت اين ديوار زنداني است. اينجا منزل «سندي بن شاهك» است و آن مظلوم در اين خانه، پشت اين ديوار در زندان «سندي بن شاهك» به سرميبرد. او الآن سخن ما را ميشنود و ما را مشاهده ميكند. به خودش سوگند من به اذن او اين سخنان را با شما ميگويم. اگر اذن و حفاظت او نبود من جرأت نميكردم با شما اين سخنان را بگويم. الآن است كه آن بزرگوار به ديدار ما بيايد. وعده كرده كه بيايد تا ما او را زيارت كنيم.
راوي ميگويد: طولي نكشيد ديديم آقايي بسيار نوراني و با جلالت اندام، موسي بن جعفر صلوات اللّه عليه اندامشان بسيار بسيار جالب بوده است. به حسب ظاهر هم طوري بوده كه امام۷در حركات و سخنانشان حتي در رنگ چهره مباركشان جلالت و درخشندگي عجيبي بوده است. اقتضا ميكرده كه اين تعين بايد به اينطور ظاهر بشود. اما در زندان آنقدر صدمات آن بدن مطهر را ضعيف و نحيف كرده بود كه راوي وقتي امام۷را در بصره ديده بود و از ميان روزنه منزل نگاه كرده بود، زندانبان سؤال ميكند كه در ميان اين خانه چه ميبيني؟ ميگويد: گويا جامهاي كه روي زمين افتاده
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۴۱۶ *»
است.([۱۳۰]) ميگويد: ديديم آقايي بر ما ظاهر گرديدند، بر ما وارد شدند و از ما گذشتند داخل مسجد شدند. در مقابل محراب به نماز ايستادند. ما مترصد بوديم و آقا را زيارت و تماشا ميكرديم. از زيارت حضرت لذّت ميبرديم. طولي نكشيد ديديم سندي بن شاهك ملعون وحشت زده و مضطرب اين طرف و آن طرف ميزند و اظهار نگراني ميكند. به ما رسيد گفت: آيا شما نديديد كسي از اينجا بگذرد؟ ما كه جرأت نكرديم چيزي بگوييم اما آن شخص گفت: آري! تو موسي بن جعفر را ميطلبي؟ او الآن بر ما گذشت و داخل مسجد شد. تا اين سخن را گفت، سندي بن شاهك ملعون دستور داد ما چند نفر را دستگير كنند. گفت: تا من او را پيدا نكنم شما را رها نميسازم. حتماً با او دست داريد و براي نجات او اقدام كردهايد. ما را گرفتند. بعد به او گفتيم خاطرت جمع باشد! مطمئن باش! آن كسي را كه تو ميطلبي داخل مسجد مشغول نماز است.
ملعون وارد مسجد شد. همين كه چشمش به امام۷افتاد با كمال جسارت و وقاهت، رفت روبروي امام ايستاد و شروع كرد به توهين و جسارت كردن كه تو بر من و فرزندان من رحم نميكني! اين چندمين بار است كه از زندان فرار ميكني! اگر هارون متوجه شود مرا ميكشد. تو نعوذباللّه با سحر و حيله خودت اين چندمين بار است كه از ميان زندان و خانه من فرار كردهاي! حضرت نماز را تمام فرموده فرمودند: من كجا از خانه و زندان تو فرار ميكنم؟ كجا از قصر تو فرار خواهم كرد؟ حال آنكه خداوند كرامت مرا در دست شماها قرار داده است؛ يعني شهادت مرا به دست شماها قرار داده است. ـ البته به خواست و اختيار خودشان ـ اينطور تقدير فرموده است. من كجا فرار ميكنم؟! دست حضرت را گرفت و از ميان مسجد بيرون رفت. دستور داد ما را هم رها ساختند. اما ما مترصديم و نگاه ميكنيم كه دست امام را به دست گرفته وارد خانه و
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۴۱۷ *»
همان زندان گرديد، در را به روي ما بست و ما ديگر امام را نديديم.([۱۳۱]) مدتي گذشت فهميديم و دانستيم كه هارون بعضي از قضات و رجال لشگر و كشور را داخل زندان ميبرد. آنها هم با مأموران داخل همين منزل شده و خارج شدند. ميگويد تحقيق كرديم كه چه خبر است؟ گفتند: هارون دستور داده قضات و نوع رجال بروند از وجود مبارك حضرت خبر بگيرند كه بر حضرت علّتي نيست كه اگر يك وقتي مرگي عارض شد بدانند بدون علّت و جهت بوده و موسي بن جعفر۷به مرگ طبيعي از دنيا رحلت كرده است.([۱۳۲])
حالا اين همه مصائب و ابتلائات را امام متحمل ميشوند براي اينكه شيعيان اثناعشري، آنهايي كه واقعاً به امامت اين بزرگواران مؤمناند، بفهمند و بدانند كه موسي بن جعفر كشته شدند. موسي بن جعفر از دنيا رحلت فرمودند و امامت ظاهريّه به امام رضا۷منتقل شد. آنهايي هم كه در دلشان كفر، نفاق و شقاق است آنها هم معلوم شود كه بدون دليل و برهان بر آن بزرگوار متوقّف شده، انكار امر امامت ائمه بعد از ايشان را كردند. از يكي از اينها سؤال كردند كه شما كه رفتيد براي ديدار امام چه شد؟ گفتند: آري ما كه مينشستيم قضات نيز مينشستند، حضرت را از ميان آن قسمتي كه محبوس بودند نزد ما بيرون آوردند. اطبّا هم بودند. معاينه انجام شد ديدند ظاهر بدن، خيلي صدمه بر آن وارد نشده است. ولي خود امام۷به همه آنها فرمودند. اين جريان در همان چند روز آخر عمر حضرت بوده، به خصوص اين دو سه روز اخير كه به حضرت زهر خورانيده شده بود. حضرت به نوع آنها ميفرمودند: شهادت بدهيد كه در ظاهر بدن من عيبي نيست و مردن و رفتن من از دنيا به واسطه عيب ظاهري نيست.
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۴۱۸ *»
اما همه بدانيد كه مرا مسموم كردهاند. آثار اين سمّ هم سه روز به آخر عمر من ظاهر خواهد شد. روز اول رنگ بدن من قرمز، روز دوم رنگ بدن من زرد و روز سوم سفيد خواهد شد. بعد به اين سمّ از دنيا خواهم رفت.([۱۳۳])
«يا علي ابن موسي! احسن اللّه لك العزاء يا مولانا!» امام رضا۷در مدينه هستند. اصحاب گرد حضرتاند مرتب خبر ميگيرند آقا از پدرتان چه خبر داريد؟ حضرت هم مرتب وعده ميفرمايند، همين روزها خبر خواهد رسيد. خاك بر سر ما! شايد مثل امشبي بوده كه امام رضا در مدينه براي پدر بزرگوارشان پريشان و مضطرب بودند. حضرت نوعاً بعد از نماز مغرب و عشاء داخل دهليز منزل تشريف ميآوردند و در آنجا مينشستند. مقداري از شب را آنجا بودند. اگر كسي از اصحاب، از خاندان بنيهاشم كاري داشت، مراجعهاي داشت حضور حضرت ميآمد، با حضرت ملاقاتي داشت انجام ميشد. بعد حضرت براي استراحت تشريف ميبردند. مثل امشب شايد بوده كه خادم حضرت در دهليز خانه فرش انداخته، منتظر تشريف فرمايي امام رضا۷است، اما ديدند طول كشيد و امام نيامدند. همه مضطرب گرديدند. تا نيمههاي شب طول كشيد. يكوقت متوجه شدند كه امام رضا۷در حال آمدن هستند اما چشمهاي مباركشان گريان، رنگ مباركشان پريده، حالت تأثر و حزن شديد از رخساره مطهرشان نمايان است. وارد منزل گرديدند بهطور مخفيانه خبر شهادت پدر بزرگوارشان را اعلام كردند و فرمودند: اين امر را به كسي خبر ندهيد! نكند به والي خبر برسد! بعد ودايعي كه بنا بود به آن بزرگوار ردّ بشود، از زوجه آن حضرت مطالبه فرمودند و همين علامت بود كه هركس آن ودايع را طلب كرد، بعد از موسي بن جعفر صلوات اللّه عليه امام است و به اين وسيله براي شيعياني كه معلوم نبود، معلوم شد كه
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۴۱۹ *»
در ميان فرزندان موسي بن جعفر صلوات اللّه عليه امام بعد از ايشان، وجود مبارك علي بن موسي صلوات اللّه عليه است.([۱۳۴]) آنهايي كه اهل ايمان بودند و به طور يقين و اعتقاد حق به امامت ائمه تا حضرت موسي بن جعفر اقرار نموده بودند، بعد با خيال راحت و اطمينان دل، امامت امام رضا۷ را هم پذيرفتند. مخصوصاً بعد از وصيتها و سفارشات حضرت موسي بن جعفر و اينكه ديدند حضرت رضا در آن شب تشريف فرماي بغداد شدند، و حتماً مراسم غسل و كفن كردن امام۷را به عهده داشتند، حالا آن برنامهاي كه بايد امام نسبت به امام انجام دهد، امشب بوده يا فردا انجام شده؟ ولي خبر شهادت حضرت را همين امشب در بين اصحاب خاصّ خود در مدينه بيان كردند. آنهايي كه مقداري تزلزل داشتند، تاريخ نوشته، ثبت كردند تا خبر رسيد. از طريق والي خبر منتشر شد. دانستند كه روز رحلت حضرت مطابق بود با همان وقتي كه امام۷خبر دادند. خلاصه آنهايي كه اهل ايمان بودند به امامت امام رضا۷بعد از پدر بزرگوارشان معتقد شدند و ديگر فرقهاي پيدا نشد كه بر اين بزرگوار متوقف شود تا امر به بقيّة اللّه صلوات اللّه عليه رسيد.
خدا رحمت كند تمام گذشتگاني كه در ايمان و اقرار ما به امامت ائمه اثناعشر دخالت داشتند! آنها اقرار كرده ايمان آوردند و اين ايمان را دست به دست به ما رسانيدند. خدا همه آنها را غريق رحمت فرمايد! و از الطاف خاصّ ائمه هدي:همهشان را بهرهمند گرداند! خدا ما را هم از كساني قرار بدهد كه اين اعتقاد و ايمان حقّ را به نسل بعد منتقل كنيم! ما هم از اسباب ايمان آوردن و مؤمن بودن نسل بعد از خود باشيم!
و صلي الله علي محمّد و آله الطاهرين
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۴۲۰ *»
درس ۱۶۲
(شب سهشنبه / ۲۶ رجب / ۱۴۰۸ هـ ق)
r همه امور و شؤون مظاهر كليّه الهي، كلّي است
r شروع دوره اختفاء مظاهر كليّه الهي
r دو دوره «حلّ و عقد» يا «تعفين و نضج» از براي اين عالم و ابناء آدم۷
r اسامي مباركه مظاهر كليّه الهي، گزارش از شؤون ولايتي ايشان است
r بيان فقرات صلوات سيد بزرگوار (اع) براي امام كاظم۷
r حروف اسم «موسي» از موقعيّت امام كاظم۷ گزارش ميدهد
r توضيح و مثال براي «حلّ و عقد دوم»
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۴۲۱ *»
بسم اللّه الرحمن الرحيم
الحمدللّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي محمّد و اله الطيّبين الطاهرين
و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين.
عرض شد امر مظاهر الهي به وجود مبارك بقيّة اللّه صلوات اللّه عليه منتهي شد. با تشريف فرمايي آن بزرگوار به اين عالم، آخرين مظهر كلّي براي خداوند پا به اين عالم گذاشت و اختبار و آزمايش الهي به وجود مظاهر كلّي به اتمام رسيد. كساني كه اهل اقرار و اعتقاد به اين مظاهر كليّه سلام اللّه عليهم اجمعين شدند، اهل نجات و فرقه ناجيه گرديدند. كساني هم كه به امامت اين دوازده امام سلام اللّه عليهم اجمعين اقرار نكردند اهل هلاكت شدند. البته عرض شد بعد از وفات موسي بن جعفر صلوات اللّه عليه و پيدا شدن «فرقه واقفيه»، ديگر بقيّه شيعيان كه به امامت امام رضا صلوات اللّه عليه اقرار كردند، اينها ادامه پيدا كردند و ديگر فرقهاي پيدا نشد تا اينكه امر به امام زمان صلوات اللّه عليه منتهي شد.
اين مظاهر كليّه، جميع جهاتشان، همه امورشان كلّي است. براي اين بزرگواران امري جزئي وجود ندارد. همه شؤوناتشان كليّت دارد. حتي ظهورشان در اين عالم و مظهري كه در اين عالم دارند، با اينكه عالم دنيا و عالم اعراض است، با وجود اين براي ايشان كليّت دارد؛ معناي كليّت اين است كه به جميع نظام هستي مربوط است. جميع شؤون ايشان با جميع نظام هستي ارتباط دارد. چون نظام هستي كلّي است از اين جهت اين شؤونات بايد كلّي باشد. كساني كه به نظام كلّي عالم واقف هستند، ميتوانند شؤونات اين بزرگواران را از طريق قواعد و قوانين كليّه آفرينش استنباط و استدلال كنند
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۴۲۲ *»
و ادله عقليّه و براهين قطعيه بيان فرمايند بر جزئي جزئي امور ايشان كه به تعبير ما جزئي است، در كوچك كوچك امور ايشان كه به تعبير ما كوچك است. اگرنه همه شؤون ايشان بزرگ است همه شؤوناتشان كلّي است. براي جميع شؤونات اين بزرگواران ادله قطعيّه و براهين عقليّه اقامه ميكنند. از جمله جهاتي كه در امر اين بزرگواران است، غيبت بقيّة اللّه صلوات اللّه عليه و اختفاء حضرت است. اين اختفا و غيبت از زمان وجود مبارك موسي بن جعفر صلوات اللّه عليه شروع شد. مقدّمات غيبت از زمان آن بزرگوار بود كه اختفاء امر ولايت از زمان آن حضرت آغاز گرديد.
همانطور كه عرض كردم جميع امور و تمام شؤوناتشان كلّي است. حالات اين بزرگوار جميعش مربوط به نظام هستي است و كليّت دارد. در چه لحظهاي، در چه در روزي، در چه سالي بايد اين بزرگوار دستگير شود و از مدينه طيّبه به طرف عراق سوق داده شود؟ چه مدت بايد در زندان باشد؟ نوع اختفا و در زندان بودنش چگونه بايد باشد؟ همه اين شؤونات كليّت دارد. براي علماي آل محمّد:كه بزرگاناند و واقف به نظام هستي هستند، ممكن است كه از طريق عقل و دلائل عقليّه بر تكتك امور و جزئيات امور ايشان استدلال كنند. جزئي كه ميگويم به اعتبار ما است و الاّ امور ايشان جزئي نيست. اين بزرگواران هر كدامشان در چه ساعتي بايد ولادت بيابند؟ بلكه در چه ساعتي، در چه لحظهاي از لحظات، در چه روزي از روزها و در چه سالي از سالها نطفه اين بزرگواران تشكيل شود؟ چه مقدار بايد دوران رحم بگذرد؟ چه مدت بايد دوران كودكي بگذرد؟ همينطور جميع امور ايشان، با كي ازدواج كنند؟ فرزند معصوم بعدي ايشان از چه مادري و داراي چه خصوصيتي باشد؟ همه اين امور را از طريق بيان عقلي و دلائل محكم قطعي براي اين بزرگواران ممكن است بيان كردن، استدلال كردن و استنباط نمودن. بعضي از اين امور را درباره بعضي از اين بزرگواران اشاره كردهاند. اما چون بقيّه امور براي بشر لازم نبوده كه بداند از آنها سكوت كردهاند.
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۴۲۳ *»
در اينكه امور ايشان كلّي است و مربوط به نظام هستي است شكي نيست. هركدام از اين بزرگواران قلب عالم امكاناند و به هر مظهري از مظاهرشان در هزار هزار عالم امكاني قطبيّت و قلبيّت دارند. از اين جهت شؤونشان به اين اعتبار كلّي است، همه جهاتشان كلّي است. پس چون نظام اقتضا ميكرد و مقتضي بود كه امر اين بزرگوار به اختفا بگذرد و مقدمات غيبت كليّه و غيبت كبراي بقيّة اللّه صلوات اللّه عليه را فراهم سازد، به حسب مقياس حالت بشر، طوري شد كه بايد بشر به حرمان و فقدان اين مظاهر مقدسه مبتلا شود؛ درست به مانند قبل از ظهور اين بزرگواران در اين عالم. از زمان آدم گرفته تا زمان ظهور و حضور رسول خدا۹در اين عالم، آن يك دوره است كه بايد اين عالم و ابناء آدم آن دوره را ببينند تا مستحق گردند براي ظهور و قدم گذاردن ايشان در اين عوالم امكاني و مظهر كلّي گرفتن براي خود در اين مراتب امكاني. دوران رسول خدا و ائمه هدي:تا امام صادق صلوات اللّه عليه دورهاي بود كه براي بشر، براي ابناء آدم و براي اين عالم كمالي فراهم شد كه از اين دو مرحله تعبير به حلّ و عقد ميآورند يا از اين دو مرحله تعبير به تعفين و نضج ميآورند. آن دوره دورهاي بود كه بشر مستعد ميشد براي ظهور و بروز اين انوار مقدس در اين مظاهر كلّي كه به لسان حكمت آن را «حلّ» يا «تعفين» مينامند. وقتي كه ظاهر شدند، براي عالم يك عقدي فراهم شد، از آن حلّ اوّليه به اين عقد در آمد، عالم از آن تعفين به اين نضج قدم گذاشت و از آن نقصان به اين كمال رسيد كه اين دوره را به لسان حكمت «عقد» يا «نضج» ميگويند.
دوباره اين عالم و ابناء آدم بايد دورهاي را طي كند كه دوران تعفين دوم و حلّ دوم باشد تا براي «عقد دوم»، «نضج دوم» و «كمال دوم» آماده و مستعد گردند كه ظهور امر اين بزرگواران به حقيقت ظهور باشد و بهطور جامعيّت و كامليّت ظاهر گردند. اين «حلّ دوم» و «تعفين دوم» از زمان موسي بن جعفر صلوات اللّه عليه شروع شد كه اختفاء امر
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۴۲۴ *»
اين بزرگواران از زمان اين بزرگوار آغاز گرديد. اين بزرگوار در زندان به سرميبردند. مدتي هم كه در مدينه بودند باز آن مدت را هم تحت نظر به سرميبردند. هارون كاملاً مترصّد امر حضرت بود. قبل از هارون همينطور خلفاي عباسي لعنهم اللّه مترصّد بودند. به خصوص امر ايشان زير نظر بود و بر آن بزرگوار و اصحاب ايشان سخت ميگرفتند. سيره حضرت، برنامه زندگي حضرت را كه مطالعه كنيد ميبينيد در فشار و تقيّه شديد بوده است. همين بزرگوار يكوقتي در مني درباره يك مسأله شرعي از ايشان سؤال ميكنند كه آيا ميشود نماز شب را كه فوت شده در روز، بعد از ظهر بجا بياوريم و قضا كنيم؟ حضرت وقتي ميخواهند جواب بفرمايند براي تعليم تقيّه و نشان دادن امر تقيّه، سر مبارك از خيمه بيرون ميآورند، اطراف را نگاه ميكنند به حسب ظاهر كه مطمئن ميشوند كسي نيست، آنگاه آهسته ميفرمايند: آري! ميشود نافلههاي شب را بعد از نماز عصر تا غروب قضا كرد. و ميفرمايند: اين سرّي از اسرار آل محمّد:است كتمان كنيد!([۱۳۵]) اين قبيل امور نشان ميدهد شدت تقيّه و شدت اختفاء امر حضرت را.
دوران امام رضا۷كه معلوم است به چه شدت گذشته است! چقدر اين بزرگوار تحت نظر بودند. حتي وقتي كه به عنوان ولي عهد در طوس بسرميبردند، باز هم زير نظر و در شدت بودند. در واقع ولايتعهدي بهانه بود كه حضرت از شيعيان فاصله بگيرند و كسي از دوستان آن بزرگوار در اطراف حضرت نباشد. غربت امام رضا۷در همين خراسان چقدر شديد بوده است؟ كسي نبوده از دوستان حضرت، از خالصان در محبت و ولايت و اهل معرفت و بصيرت نسبت به مقامات نوراني امام رضا صلوات اللّه عليه. بعد امام جواد با آن سنّ كم، باز هم تحت فشار بودند. مأمون، خدا لعنتش كند! امام جواد را احترام و اكرام ميكرد. به بهانه ازدواج، دختر ملعونه خود را كه در
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۴۲۵ *»
واقع يك كارآگاه بسيار رذل و نانجيب بود بر آن حضرت گمارده بود تا جميع امور حضرت را به مأمون گزارش بدهد. شدت زياد بود. بعد هم در دوران امام هادي و امام عسكري معلوم است كه چقدر شدت بوده است؟ در «سرّ من رأي» به چهطور ميگذراندند؟ بعد هم كه امر غيبت امام زمان پيش آمد و تا به حال ادامه پيدا كرده است. اين دوره «تعفين دوم» و «حلّ دوم» است كه براي اين عالم و اهل آن فراهم شده است تا با اختفا، مظلوميت، مقهوريت و مستتر گرديدن امر ولايت، اين عالم و ابناء آدم باز در حالي قرار بگيرند و دورهاي را طي كنند تا بتوانند به كمال بعدي برسند و استعدادِ پيدا كردن كمال بعدي را در اين مدت به دست آورند. ابتداي ظهور امام زمان صلوات اللّه عليه، ابتداي دوره عقد دوم و كمال ثانوي است كه براي اين عالم و اهل آن فراهم ميگردد.
پس جميع امور اين بزرگواران جنبه كليّت دارد، همهاش مربوط به نظام عالم است. حتي مدت عمرشان، لحظاتي كه اين بزرگواران بايد در آن لحظات به درد و رنج بگذرانند تا اينكه جان مباركشان از بدن مباركشان مفارقت كند و مرگ حاصل گردد، تمام اين حالات و لحظات، همه به نظام عالم مربوط و كليّت دارد. هر لحظه و هر امري حساب شده است. حتي تعداد خرما و رطبي كه داراي سمّ و زهر بوده و امام بايد تناول بفرمايند تا با آن مسموم شوند، بايد معين باشد نه يكي كمتر يا يكي بيشتر، و به نظام هستي مربوط است. از اين جهت نقل است وقتي كه حضرت ده تا رطب خوردند، سندي بن شاهك ملعون اصرار و مبالغه ميورزيد كه حتماً بايد تمام اين رطبها را تناول بفرماييد، امام فرمودند: مقصود تو حاصل شد؛ يعني تا همين اندازه نه بيشتر و نه كمتر را اين نظام اقتضا كرده است. فرمود: ديگر مقصود تو حاصل شد و كفايت است، مبالغه ثمري نخواهد داشت و ديگر تناول نفرمودند.([۱۳۶])
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۴۲۶ *»
امور ايشان، همه شؤونشان كلّي است و مربوط به هستي است. از جمله اسمهاي مبارك ايشان گزارش از جميع خصوصيات ايشان است. اسم مبارك موسي كه در ميان چهارده نفس مقدس صلوات اللّه عليهم اجمعين براي اين بزرگوار انتخاب شده، بيان موقعيت و امر اين بزرگوار است. اما عرض كردم بر اين امور علماي آلمحمّد:، بزرگان اعلي اللّه مقامهم واقفاند. و تا آن مقداري كه لازم بوده و بنا بوده به بشر برسد بيان كردهاند، آن هم باز به اندازهاي كه مطلب ادا شده باشد. حال خلق بفهمند يا نفهمند. مخصوصاً بيانات سيّد بزرگوار اعلي اللّه مقامه الشريف كه اين بزرگوار ميفرمودند: من ميگويم مطالبي را كه بشنويد، نه اينكه بفهميد. و خواهند آمد كساني كه كلام و سخنان مرا بفهمند.([۱۳۷]) اين بزرگوار به خصوص در صلواتي كه در خطبه شريفه خود بر محمّد و آل محمّد: فرمودهاند، در صلواتي كه بر حضرت موسي بن جعفر دارند اين جملات را ميخوانيم و ميبينيم كه اشاره به كلّي بودن امر اين بزرگواران است كه چطور بوده است.
در اين فرمايش و در اين صلوات مباركه، از جهات مختلف انشاءاللّه دقت ميفرماييد. يكي اينكه خود اين بزرگوار و نوع امور ايشان كليّت داشته است. ديگر اسم مبارك حضرت كاملاً با شؤونات آن بزرگوار مطابق است. اين اسم مبارك انتخاب شده براي بيان و نمايانيدن آن جهات. اينها اگر كليّت نميداشت و به نظام هستي ربط پيدا نميكرد بيان نميشد. اللّهمّ صلّ علي النور الدائم و الامام العالم جامع المعالي و المكارم مطهّر من لاذ به عن الذنوب و المآثم حافظ من التجأ اليه عن الوقوع في المحارم واقي شيعته عن شرّ كلّ ظالم و حاميهم عن اذي كلّ فاسق و غاشم. اينها شؤونات معنوي و جهات باطني توسّل و تمسّك به آن بزرگوار است. نور مبارك حضرت خاموش نشدني
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۴۲۷ *»
و دائمي است و جامع معالي و مكارم است. پاك كننده از گناهان است آن كساني را كه پناهنده به او شوند. حفاظت كننده است آن كساني را كه پناهنده به او شوند از واقعشدن در محارم و در آنچه خدا حرام كرده است. نگهدارنده شيعه خود است از شرّ هر ستمگري، و حمايت كننده ايشان است از اذيت كردن و اذيت رسانيدن هر فاسق و ظالمي.
از اينجا ديگر بيان موقعيت موسي بن جعفر صلوات اللّه عليه در نظام هستي است الظّاهر لانضاج طبيعة العالم بالحرارة و الرطوبة الخفيفتين([۱۳۸]) اين بزرگوار در اين عالم ظاهر شدهاند؛ يعني موسي بن جعفر صلوات اللّه عليه در اين عوالم امكاني، چنين موقعيتي دارد و موضعش نسبت به جهان هستي اين است. الظاهر يعني اين عنوان، اين تعيّن ظاهر شده در اين مظاهر كه از جمله اين مظهر دنيوي است كه موقع ولادتش، به حسب تاريخ معلوم است با اندك اختلافهايي كه هست. موقع رحلت آن بزرگوار معلوم، پدر بزرگوارش معلوم، مادرش معلوم و كشنده او معلوم است، حتي اين مظهر دنيوي، اينها همه مظهر آن نور و آن تعيّن است، آن تعيّن كارش و نقشش در اين عوالم امكاني اين است كه اين بزرگوار ظاهر گرديده براي انضاج و مستعد گردانيدن طبيعت اين عالم و همه عوالم امكاني. همچنين براي انضاج و به حالت استعداد در آوردن اهل عالم. اما به حرارت و رطوبت كه هر دو خفيفه و سبك است. حرارت ولايت، رطوبت اختفا و استتار. اين دو چون با يكديگرند، در يكديگر تأثير و تأثر دارند. از اين جهت براي هريك حالت خفّت و سبكي فراهم ميشود. اگر ولايت و ظهور امر بود بدون استتار و خفا، حرارت داشت، سوزنده بود و عالم و اهل عالم را ميسوزانيد. اگر رطوبت؛ يعني اختفا و استتار محض بود، باز رطوبت احداث ميكرد و
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۴۲۸ *»
عالم از آن كمالي كه پيدا كرده بود كه به واسطه آن كمال به درجهاي رسيده بود كه مستعد شد كه با مظاهر كليّه محمّد و آل محمّد صلوات اللّه عليهم اجمعين ملاقات و مجاورت كند و اين مظاهر در اين عالم پيدا شوند، باز آن حالت را برميگرداند به آن حالت اوّلي و به دوران قبل از محمّد و آل محمّد:و اختفاء مظهر كلّي در اين عالم و ساير عوالم.
چون اختفا و استتار محض، ايجاد رطوبت ميكند و بنيه عالم را از كمال باز ميدارد؛ مثل دوران قبل از رسول خدا۹كه آن دوراني بود كه رطوبت غالب بود و بنيه عالم و اهل عالم بسيار ضعيف بود. از اين جهت چون تاب مجاورت و قرين شدن با انوار كليّه محمّد و آل محمّد:را نداشتند، به مظاهر جزئيّه اكتفا ميشد؛ مثل انبيا و اوصياء انبيا صلوات اللّه عليهم اجمعين. اما وقتي كه ظهور ولايت همراه با استتار و اختفاء امر ولايت باشد، حرارت و رطوبت در يكديگر تأثير و تأثر دارند. نه حرارت، حرارت محض است و نه رطوبت، رطوبت محض است. حرارت در رطوبت تأثير ميگذارد، رطوبت هم در حرارت، هريك از ديگري متأثر ميگردند. بنابراين حالت اعتدالي براي عالم دست ميدهد كه در اين اعتدال ميتواند براي «نضج» و رسيدن به يك مرتبه كمال عاليتر و «عقد دوم» مستعد گردد. اين كار و اين امر چهطور و به چه دستوري انجام شد؟ بحكم الملك الدائم القائم به حكم خداوندِ نظام دهنده آفرينش است. اراده و تدبير حكيمانه او است كه صاحب ملك و ملكوت عالم است، به دست او كه محمّد و آل محمّد:هستند عالم و همه هستي اداره ميشود. خدا به اين دستش و به اين مقام مالكيّت خود، دائم و قائم است.
بعد ميفرمايند فكان بذلك سرّ الوجود و كلمة المعبود اين بزرگوار در جميع مظاهرش در جميع عوالم امكاني، سرّ هستي شد و يكي از اسرار وجود و از اموري كه به هستي مربوط است و از علل است، علتي از علل و مبدئي از مبادي است. درست
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۴۲۹ *»
است كه به حسب ظاهر بعد از اين عالم و بعد از اين آدمها آمده اما الآن هم كه آمده و به شكل يك فرد جزئي در اين عالم ظاهر شده است، او را جزئي ندانيم! در هيچ مظهري از مظاهرش خرد و كوچك نشماريم! او سرّ وجود است. او علتي از علل و مبدئي از مبادي است. او كلمه معبود است. او كلمه تامّه الهيّه است كه هيچ نقصان در او نيست. كسي است كه وقتي در رحم مادر بود بر كتف او يا بر بازوي او نوشته شد و تمّت كلمة ربّك صدقاً و عدلاً لا مبدّل لكلماته([۱۳۹]) كلمه الهيّه است. چنين كلمهاي! آن هم «كلمه تامّه» نه «كلمه ناقصه».
و باسمه الشريف كان النضج و الاعتدال اين بزرگوار صفتي كه داشت به نظام هستي مربوط است. البته جميع صفاتش به نظام هستي مربوط است اما آن صفت بارز كه ساير صفات مقهور و مغلوب حكم آن صفت گرديدهاند، اين بود كه آن بزرگوار در همه مظهرهايي كه تعيّن موسي بن جعفر صلوات اللّه عليه در آنها ظاهر گرديده كه از جمله همين بدن دنيوي آن بزرگوار است كه از پدر و مادر معيّن ولادت يافته و دوراني را در مدينه گذرانده بعد هم در زندانها به سربرده تا به رطب زهرآلود از دنيا رحلت فرموده است، ديگر حتي اين مظهر، صفتش و خصوصيتش از اسباب نضج و اعتدال عالم هستي است. و آن صفت در كلمه و لفظ موسي خلاصه ميشود. آن صفت با اين تفصيلي كه فرمودهاند ولي باز به بيان اجمالي خيلي مجمل است كه ما نميفهميم و اصل مقصد را راه نميبريم. همين مقدار لفظي و تعبيري مختصر بلديم. اين صفت آن بزرگوار و آن حقيقت كه موصوف به اين صفت است، تعين موسي بن جعفر صلوات اللّه عليه است. اين صفت كه از اسباب نضج و اعتدال عالم است در كلمه موسي گزارش داده شده است كه اگر اين كلمه را شناختيم، صفت موسي بن جعفر را دانسته،
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۴۳۰ *»
به موقعيت آن بزرگوار در اين نظام هستي برميخوريم.
الميم جمع و اجمال كليّت را ببينيد! اين اسم مبارك كلّي است. تكتك جهاتي كه براي اين اسم ملاحظه شده كلّي است و همه اين كلّيها بيان صفت آن امام به حق و آن امام مظلوم صلوات اللّه عليه است. آن صفت امري كلّي است از همين مظاهر كه همينها هم كليّت دارد. «ميم» جمع و اجمال است. ميدانيم حتي تلفّظ ميم بايد از لبها باشد كه به اصطلاح از حروف شفوي ميگويند. بايد در موقع اداء لبها جمع گردد تا ميم ادا شود. با وجود اين كه شفوي است اما از حروف اجهاريّه نيست از حروف اخفاتيّه است. ميم نميشود كاملاً آشكار گردد، مجمل است. پس جمع و اجمالِ مقام ولايت، در اين حقيقت طيّبه جمع است. هيچ شأني از شؤون ولايت در اين مقام و در اين مظهر مفقود نيست. اين مقام فاقد شأني از شؤون ولايت نيست. اگر دستگير شود، اگر زنداني شود، اگر امرش اختفا يابد، ولي نه براي اين است كه نعوذ باللّه نقصاني در او است. نه! جمع است. از طرفي هم اجمال و ابهام است، نه تفصيل. تا اندازهاي كه تفصيل لازم بود كه امر ولايت مفصل گردد، تا زمان امام صادق۷تفصيل يافت. از زمان امام كاظم صلوات اللّه عليه به بعد، بايد رو به ابهام و اختصار باشد.
بعد از ميم، «واو» است. واو از حروف لين است. حروف لين؛ يعني همان «حروف علّه» واو، الف و ياء. اين حروف علّه اشباع حركاتاند كه ضمه، فتحه و كسره باشد. ميدانيم اين حركات به تعبير فارسي همان «صداها» هستند، صوتاند نه حروف، حروف نيستند. از اين جهت مخرجي ندارند مگر فضاي دهن. «واو، الف و ياء» از فضاي دهن صادر ميشوند. خود حرف واو، الف و ياء از فضاي دهن خارج ميگردند؛ مثل ساير حروف مخرج خاصّي ندارند. همچنين اين نكته را عرض كنم كه الآن به ذهنم خورد كه يك وقتي در بحثي كه قبلاً در همين بحثها داشتيم اشاره كردم.
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۴۳۱ *»
عرض كردم كه حروف را كه از نظر مخارج ترتيب دادهاند از حروف حلقي شروع شده و به حروف شفوي تمام شده است. از اين جهت ميشود گفت كه حرف «ميم» بيانكننده تمام شدن دوره اوليّه امر ولايت است كه تا زمان امام صادق۷تمام شد. «ميم» موسي بيان ميكند تمام شدن آن دوره و «عقد اول» را و اينكه حلّ دوم شروع شده است.
حلّ دوم با «واو» بيان ميشود كه واو حلّ و باز است، مخرج مشخص و معين ندارد. واو از فضاي دهان ادا ميشود بدون تعين. وقتي تعين نباشد «حلّ» و باز است. «تعين» عقد و بسته شدن است. اما حلّ، باز بودن است. از اين جهت واو بيان اين مطلب است. واو باز بيان موقعيت اين بزرگوار است از نظر مقام ولايت كه هيچ كم و نقصان ندارد. اين واو اشاره است به آن واو محذوف بين كاف و نون در كلمه كن كه آن واو محذوف تلفظ نميشود اما وجود دارد كه از آن واو به خزائن الهيّه تعبير آوردهاند. فرمودند: خزائن الهيّه بين كاف و نون است([۱۴۰]) يعني مقام خزائن اوليّه «مقام غيبت» و «مقام ولايت» ايشان است كه تعبيرش همين واو است. اين بزرگوار ميفرمايند و الواو اللّين هو الامر بين الكاف و النون المخفي المستور في المقال واو همان امري است كه فرمودند؛ امر خدا بين كاف و نون است([۱۴۱]) كه مراد كلمه كن است و واو در كلمه كن، مخفي و مستور است اما وجود دارد، تلفظ نميشود. اين موقعيت واو است.
و السين همس «سين» از حروفي است كه در دهان مخرج دارد و درست است كه مخرج دارد اما از حروف مهموسه است. حروف مهموسه؛ يعني «حروف همسي». همسي؛ يعني خيلي ظاهر نيست. وقتي كه آهسته سخن بگويند و آهسته تنفس بكنند،
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۴۳۲ *»
اين را همس ميگويند. فلاتسمع الاّ همساً([۱۴۲]) سين در موقع ادا و تلفظ، چنين حالتي دارد كه از حروف همسي است. و اِخفات في كلّ حال از اين جهت هميشه در تمام الفاظي كه سين است، حال اخفات است.
بعد نوبت «ياء» موسي است كه اين ياء قلب به الف شده و الف تلفظ ميشود اما در واقع ياء است. كه ميگويند الف مقلوبه از ياء؛ يعني قلب شده از ياء است. ميفرمايند و الياء المقلوبة يايي كه قلب به الف شده است، چرا؟ اوّلاً خود ياء از «حروف لين» است، خودش مخرج ندارد و از فضاي دهان است. قلب به الف هم كه شده باز اخفاتي روي اخفات فراهم شده است. از اين جهت ميفرمايند سكوت و اهمال كه آن بزرگوار ساكت شد، امر را به اهمال گذرانيد و در اين عالم و اهل عالم زمينه براي «تعفين و حلّ دوم» آماده شد. هنوز هم آن تعفين و حلّ ادامه دارد تا وقتي كه اين عالم و اهل اين عالم براي عقد دوم مستعد شوند، آنوقت ظهور امام۷فرا ميرسد. پس مقدمات غيبت امام زمان۷و اختفاء امر ولايت، از زمان موسي بن جعفر صلوات اللّه عليه شروع شد. خيلي عجيب است! سه حرف علّه هر سه در كلمه «موسي» جمع و مجتمع است: واو، ياء اما ضمني و الف اما ظاهر.
بعد باز مقام آن بزرگوار در ولايت كليّه است كه با اينكه صاحب مقام ولايت كليّه و جامع جميع شؤونات ولايت است، اما باز هم امر به سكوت و اهمال گذشت و جاري شد. اذ هو اوّل الكسر بعد الكمال لتمام الكمال او كمال الكمال([۱۴۳]) فرض بفرماييد اگر شما طلايي داشته باشيد كه اوّلاً اين طلا به نقره مغشوش شده باشد. بعد هم فرض كنيد به سرب يا مس مغشوش شده باشد. آنوقت براي اينكه طلاي خالص به دست بيايد و از اين غشها خارج بشود و خالص گردد، دو مرتبه بايد حلّ و عقد پيدا كند، دومرتبه
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۴۳۳ *»
بايد كسر و صياغت بيابد، دوبار بايد تعفين بشود و حالت نضج براي او دستبدهد و به كمال برسد. اين مثال است. باز واقعيت چطور باشد؟ ابتدا اين طلا را در بوتهاي ميريزند كه حرارتش به مقداري است كه ميتواند مس را آب كند و جدا كند. آن حالت ذوبان و تعفين كه براي اين فلز پيدا ميشود آن را حلّ و باز شدن ميگويند. اين حلّ اول و كسر اول است. فرض كنيد اين طلا ابتدا به شكل يك حلقهاي بوده يا به شكل يك سكهاي بوده حالا اين را كه توي بوته ريختيد، ابتداءً باز ميشود. اين را ميگويند كسر اوّل، شكستن اول يا بفرماييد حلّ اوّل يا بفرماييد تعفين اول. تعفين براي امور زراعتي بيشتر گفته ميشود دانه را كه در زمين ميكاريد، اين دانه گندم كه زير زمين قرار ميگيرد ابتدا ميپوسد، اين حالت باز شدنش تعفين است. بعد نضج ميگيرد و شروع ميكند به يك مقدار ريشه كردن و جوانه زدن. آن حالت را عقد ميگويند.
حالا اين مثال واضحتر است. وقتيكه شما اين مس يا اين فلز را در بوته ريختيد و حرارت به مقداري بود كه اين مسها باز شد ولي هنوز مخلوط است. مسها باز شده اما تا مسها را كنار ريختيد طلا ميماند ولي هنوز با نقره مغشوش است. تا اين را برداشتيد ميگويند عقد اوّل شد. بعد از آن كسر كه حلّ اول شد. حالا عقد اوّل است كه طلا با نقره مغشوش است اما مس كنار رفته، مس ديگر نيست. پس بعد از آن نقصان حالا براي اين فلز يك كمالي پيدا شده است اما هنوز كمالي نيست كه شما لازمش داريد و مطلوب شما است. از اين جهت بايد او را دوباره در بوتهاي بريزيد، بايد حرارت به مقداري باشد كه بتواند نقره را هم آب كند و از اين طلا جدا كند. وقتيكه توي بوته ريختيد و حرارت بر آن تابيد تا اين طلا و نقره هم آب شد، نقره هم باز شد، اين حالت باز شدن نقره را كسر دوم ميگويند بعد از آن كمال اوّل. بعد از آن «عقد اول» باز يك نقصاني پيدا شد و حالا حلّي پيدا شد، باز شد. بعد از آن «نضج اوّل»، حالا دوباره يك حالت حلّي و بازي پيدا شد ـ البته تعبيرها مختلف است. هركدام را بگوييم
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۴۳۴ *»
درست است ـ بعد كه نقره باز شد، فاصله گرفت و كنار رفت، بعد از اين حلّ، طلاي خالص به دست ميآيد. اين را عقد دوم و كمال دوم ميگويند.
حال از ابتداي زمان حضرت آدم علي نبينا و آله و عليه السلام عالم و اهل عالم در بوته اول قرار گرفتند و حلّ اوّل شروع شد. اين حلّ اوّل تمام شد، رسيد به عقد اول و كمالي كه براي عالم و آدم پيدا شد. و آن وقتي بود كه محمّد۹به مظهر كلّي خود در اين عالم و ساير عوالم امكاني نمودار گرديد. تا زمان امام صادق صلوات اللّه عليه دوران اين عقد اوّل گذشت اما هنوز آن طلا، خالص نشده است. طلاي عالم و طلاي بني آدم، بايد يك دوره ديگر داخل بوته بشود تا در اين بوته كسر و شكست پيدا بكند، حلّ و بازشدن پيدا بكند. بعد در اين مدت غشّها كنار برود، آنوقت براي عقد دوم و كمال دوم مستعد ميشود كه مهدي آل محمّد صلوات اللّه عليه قدم به اين عالم ميگذارد و از پرده اختفا ظاهر ميشود، بعد از آنكه امرش مختفي است امرش ظاهر ميگردد. اين حلّ دوم و كسر دوم از زمان موسي بن جعفر صلوات اللّه عليه شروع شده است.
در اين تعبير ميفرمايد اذ هو زيرا موسي بن جعفر صلوات اللّه عليه اوّل الكسر بعد الكمال حالا بعد از كمال اول، بعد از آن حلّ اول، كسر دوم و حلّ دوم است كه بعد از آن، نضج دوم است. از زمان آن بزرگوار تعفين دوم شروع شد. چرا و به چه منظور بايد اين دوره باشد. چون فلز عالم و فلز بني آدم كه هنوز مغشوش است هنوز تاب ندارد، ولايت را بهطور ظاهر و غالب تحمّل كند، بايد يك دوره كسر ديگر بيابد و در بوته حلّ بشود. اين دوران را دوران غيبت ميگويند كه مقدّماتش از زمان موسي بن جعفر صلوات اللّه عليه شروع شد. براي اينكه همان كمال اوّل كه پيدا شد، به حدّ تماميّتش برسد يا بفرماييد كمال كمال است، هر دو تعبير را ميتوانيد بگوييد. اين كمال بعدي كه براي عالم و اهل عالم پيدا ميشود و اهل ظهور را فرا ميگيرد، تماميّت همان
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۴۳۵ *»
كمال اوّل است. آنوقت تعبير به كمال ميآوريم. چون آن كمال اول، يك كمال ناتمام بود. اما حالا بعد از اين تعفين دوّم، نوبت به نضج بعدي و كمال بعدي كه ميرسد، در واقع تمام شدن آن كمال اول است. پس هم ميتوانيد تعبير به تمام كمال بياوريد، هم ميتوانيد دو كمال مجزّا و غير از هم بدانيد، آنوقت بگوييد: «كمال الكمال». آن كمال اول يك كمال اوّلي است، اين كمال بعدي هم كمال آن كمال است كه اصلاً غير از او است، يك كمال ديگري است. هر دو تعبير را ميتوانيد داشته باشيد.
آن بزرگوار كيست؟ مولانا و مقتدانا فخر الاعالي و الافاخم و شرف الاكابر و الاعاظم ابي ابراهيم البته كنيه مبارك آن حضرت «ابوالحسن» هم هست. موسي بن جعفر الكاظم۸. اين تعابير تا اين اندازه به بحث ما مربوط بود و لازم بود كه متذكر باشيم كه امر غيبت امام۷با اين مقدمه در تاريخ شيعه شروع شد و شيعه و اهل عالم به اين امر بزرگ مبتلا گرديدند. اين دوران دوران تعفين است. شما ميبينيد كه بحمداللّه از عنايات خاصّ آن بزرگوار، مهدي آل محمّد:، ما در چه دورهاي واقع شدهايم؟ در چه تعفيني به سرميبريم؟ كه نزديك به نضج و نزديك به عقد پيدا كردن و از اين كسر بيرون آمدن است. انشاءاللّه اين كسرها و شكستگيها جبران شده است! انشاءاللّه از كساني باشيم كه دوران ظهور حضرت را درك كنيم! اگر هم قابل نبوديم و از دنيا رفتيم انشاءاللّه به عنايات خاصّش برگرديم و از ياري كنندگان حضرتش باشيم! همين اندازه كه به بركت بزرگان متوجه امر حضرت و غيبت حضرت هستيم و انشاءاللّه غيبت حضرت در يقين ما، در ايمان ما نقصاني فراهم نكرده، ما را در امر ولايت ضعيف نساخته است، اميد است كه ما روز به روز بر ايمان، اقرار و اعتقاد به ولايت محكمتر گرديم.
در همان كتاب «عوالم» حديث شريفي از اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه نقل شده است كه در حضور حضرت ذكر امام زمان صلوات اللّه عليه شد، حضرت
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۴۳۶ *»
فرمودند ليغيبنّ عنكم مهديّكم حتّي يقول الجاهل منكم ما للّه في آل محمّد:حاجة([۱۴۴]) قدر خودتان را بدانيد! قدر مكتب و فرمايشات بزرگان را بدانيد! در تقويت ايمان بكوشيد! ببينيد اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه چه ميگويد! و در دوران غيبت امر اختبار چقدر سخت است! ميفرمايد: مهدي ايشان، امام ايشان صلوات اللّه عليه در دوران امامتش از ايشان؛ يعني از شيعيان حتماً غايب ميشود. طوري غايب ميشود كه جاهل از ايشان ميگويد: ديگر خدا را در آل محمّد:احتياجي نيست، خدا نيازمند به آل محمّد:نيست؛ يعني ديگر خدا كاري به آنها ندارد. جاهل اينطور ميگويد. حالا اين بيان يا مراد از آن اين است كه اينقدر در ايمان به امامت حضرت و وجود حضرت ضعيف ميشود كه به شكّ ميافتد و در وجود حضرت شكّ ميكند و چون شكّ ميكند تعبير به انكار وجود امام آمده است كه نعوذباللّه ديگر امامي در كار نيست، امر جاهل ايشان به اين درجه ميرسد. يا اينكه مراد اين است كه بشر در دوران غيبت اينقدر خود را مستغني ميبيند كه ميگويد: به امام احتياج نيست. ما خود كفايت هستيم. احتياج به امام نداريم. امام ميخواهيم چه كنيم؟ مثلاً امام باشد، ميخواهيم چهكار كنيم؟ خودمان انجام ميدهيم، احساس احتياج به امام را نميكند. اين يك حديث.
حديث ديگر، در همان «عوالم» است به نقل از كتاب «غيبت نعماني» به اسناد خودش از «مالك بن ضمره» كه حضرت امير صلوات اللّه عليه فرمودند يا مالك بن ضمرة! كيف انت اذا اختلفت الشيعة هكذا؟ و شبّك اصابعه و ادخل بعضها في بعض» فرمودند: اي مالك بن ضمره! تو در چه حالي خواهي بود موقعي كه شيعه اختلاف كنند و اينطور با هم مختلف بشوند؟ حضرت اصابع خود را بعضي را در بعضي شبكه
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۴۳۷ *»
فرمود. «شبّك اصابعه و ادخل بعضها في بعضها» يعني ديگر طوري به هم بيفتند كه تا عمق بر يكديگر بشورند و اختلاف كنند. «فقلت: يا اميرالمؤمنين ما عند ذلك من خير؟» عرض كردم: آقا در آن موقع چه خيري خواهد بود؟ يعني ديگر چه ارزشي دارد؟ «قال۷الخير كلّه عند ذلك خير همهاش همان وقت است. يا مالك! عند ذلك يقوم قائمنا صلوات اللّه عليه فيقدّم سبعين رجلاً يكذبون علي اللّه و علي رسوله۹فيقتلهم ثمّ يجمعهم اللّه علي امر واحد [۱۴۵] خير همان موقع است. چرا؟ چون وقتي كار شيعه به اينجاها كشيد. آنوقت قائم ما صلوات اللّه عليه به پاميخيزد و هفتاد نفر را جلو ميآورد كه اينها بر خدا و رسول خدا دروغ ميبستند. خودشان را به دروغ به خدا و رسول خدا نسبت داده بودند. هرچه ميگفتند انتساب به خدا و رسول خدا ميدادند. هفتاد نفر اينها را جلو ميكشد و همهشان را ميكشد. آنوقت خداوند شيعيان را بر يك امر جمع ميفرمايد كه آن امر مهدي آل محمّد: و امر ولايت است.
و صلي الله علي محمّد و آله الطاهرين
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۴۳۸ *»
درس ۱۶۳
(شب چهارشنبه / ۲۷ رجب / ۱۴۰۸ هـ ق)
r بعثت رسول اللّه۹
r حقيقت محمّديّه۹ اوّلْ خلق خداست
r شب مبعث
r نبوّت، نزول وحي و بعثت
r معناي بعثت
r آغاز آزمايش الهي به مظهر كلّي الهي
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۴۳۹ *»
بسم اللّه الرحمن الرحيم
الحمدللّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي محمّد و اله الطيّبين الطاهرين
و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين.
اللّهمّ انّي اسئلك بالتجلّي الاعظم في هذه الليلة من الشهر المعظّم و المرسل المكرّم انتصلّي علي محمّد و آله و انتغفر لنا ما انت به منّا اعلم يا من يعلم و لانعلم! اللّهمّ بارك لنا في ليلتنا هذه التي بشرف الرسالة فضّلتها و بكرامتك اجللتها و بالمحلّ الشريف احللتها اللّهمّ فانّا نسئلك بالمبعث الشريف و السيّد اللطيف و العنصر العفيف انتصلي علي محمّد و آله و انتجعل اعمالنا في هذه الليلة و في ساير الليالي مقبولةً و ذنوبنا مغفورةً و حسناتنا مشكورةً و سيئاتنا مستورةً و قلوبَنا بحسن القول مسرورةً و ارزاقنا من لدنك باليسر مدرورةً.([۱۴۶])
قسمتي بود از دعائي كه در اين شب مبارك مبعث وارد شده كه قرائت شود. در اين قسمت از دعا به عظمت و جلالت شب و روز مبعث اشاره شده است. به خصوص اين دعا در ماه مبارك رجب از طرف ائمه معصومين سلام اللّه عليهم اجمعين رسيده كه مبعث را با نبوت و نزول وحي مخلوط نكنيم! نبوت امري جداگانه، بعثت امري جداگانه و نزول وحي هم امري جداگانه است. نزول قرآن مطلبي است، بعثت مطلبي و نبوت مطلبي.
ديگران توجه به اين نكته نداشتهاند. كساني كه از اهل بيت عصمت و طهارت
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۴۴۰ *»
سلام اللّه عليهم اجمعين تبعيّت نكرده، از اين مطالب و جهات غافل ماندهاند. از اين جهت اينطور فكر كردهاند كه رسول خدا۹قبل از مبعوث شدن به رسالت، نبوت نداشت، نبي نبود، با قرآن آشنايي نداشت و قرآني نميدانست. چون در قرآن تصريح شده كه خداوند ميفرمايد: «ما قرآن را در ليله مباركه نازل كرديم» و ليله مباركه هم باز در سوره مبارك انّا انزلناه بيان شده كه «ليلة القدر» است. ليلة القدر هم كه در ماه مبارك رمضان است. بنابراين مبعث، نبوت و نزول قرآن همه و همه در ماه مبارك رمضان بوده است. اينطور معتقدند كه تا قبل از آن ماه مبارك رمضاني كه قرآن بر آن بزرگوار نازل شده، آن حضرت نه نبي بود و نه از قرآن آگاهي داشت. در نتيجه مبعوث هم نبوده است. از اين جهت ماه مبارك رمضان را عبارت ميدانند هم از وقت اعطاء نبوت به رسول خدا۹، هم مبعوث شدن بر ابلاغ و تبليغ، هم نازل شدن قرآن و آگاهشدن از وحي و قرآن.
ائمه هدي سلام اللّه عليهم اجمعين شيعيان، دوستان و تابعين خود را بر اين امور متذكر فرموده تعليم دادهاند كه رسول خدا۹حقيقتي بود كه در تمام مظاهر متجلي شد كه از جمله اين مظهري بود كه در اين عالم پيدا شد. اين حقيقت طيّبه قبل از خلقت همه عوالم امكاني موجود بود، اين بزرگوار قبل از پيدايش هزار هزار عالم وجود داشت. كيفيت وجود و تحققش در فرمايشات ائمه ما سلام اللّه عليهم اجمعين رسيده، و بيان و توضيحش با فرمايشات بزرگان براي اين دوران و اهل اين دوران بيان شده است كه الحمدللّه رب العالمين براي ما خيلي روشن است كه وقتي ميگويند: اين بزرگوار اوّل ما خلق اللّه است، آن مقامي از ايشان را اراده ميكنند كه به «عوالم امكاني» تعلق گرفت. قبل از تعلق، پيش از لحاظ تعلق آن حقيقت به عوالم امكاني و صدور اشعه وجودي او و پيدايش عوالم امكاني به بركات آن اشعه، اين بزرگوار خلقِ اوّل و اوّل خلق خدا بود. اما نه خلق اوّل يا اوّلْ خلقي كه براي آن ثاني باشد، يا براي آن ثاني و
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۴۴۱ *»
ثالث باشد، يا براي آن ثاني و ثالث و رابع باشد. اولي كه براي آن دوّم نبود. چون اوّلهايي كه دوم داشت، اوّلي كه دوم و سوم داشت، اينها همه از اشعه او آفريده شد، اينها خلقهاي بعدي هستند. پس آن حقيقت در مظاهر امكاني كه براي خود گرفته متجلي گرديده است و مقام و منزلتش در اين مظاهر كم نشده است. اين مظاهر همان حقيقت را حكايت ميكنند.در اين تعبير اللّهمّ انّي اسئلك بالتجلّي الاعظم في هذه الليلة من الشهر المعظّم خدايا! من تو را سؤال ميكنم و بين خودم و تو واسطه قرار ميدهم تجلي اعظم تو را. اين تجلي اعظم؛ يعني محمّد۹در جميع عوالم امكاني. از اين جهت خيلي بهجا است كه اين في هذه الليلة را ظرف اسئلك بگيريم، نه ظرف تجلّي؛ يعني خدايا! من از تو ميخواهم در اين شب كه اين شب از اين شهر عظيم و ماه بزرگ است، در اين شب از تو ميخواهم و بين خودم و تو، تجلي اعظم تو را واسطه قرار ميدهم. به دليل و المرسل المكرّم كه بعد ذكر شده است. اين تجلي اعظم و اين مرسل مكرّم در سؤال من، واسطه است اما در چه وقتي؟ در مثل امشب كه شبي از ماه بزرگ رجب است. خود امشب هم در ميان اين ماه از اعظم ليالي است. از همه شبها بزرگتر است. شبي است كه ائمه هدي:آن را تجليل و تكريم فرمودهاند. براي اينكه اهل ايمان متذكّر و متوجّه گردند و دوستان ايشان باخبر باشند كه اين امر امري نبوده كه حال پيدا شود. از حضرت جواد صلوات اللّه عليه روايت است كه ميفرمايد: در رجب شبي است بهتر از آنچه آفتاب بر آن ميتابد و آن شب بيست و هفتم رجب است كه در صبح آن پيغمبر خدا۹ به رسالت مبعوث گرديد.([۱۴۷])
اين شب به اين اعتبار تعظيم شده است كه رسالت و بعثت در فرداي آن واقع شده است نه اينكه رسول خدا نبي نبودند و نبي شدند، همچنين نه اينكه مثل فردا از
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۴۴۲ *»
آياتي باخبر شوند كه بر آن حضرت نازل شد كه تقريباً متفق عليه است كه سوره مباركه اقرأ نازل شد([۱۴۸]) نه اينكه آگاهي حضرت با وحي و با قرآن اوّلين مرتبه بود. اين توضيح و اين مطلب كاملاً بيان شده است. مخصوصاً در كتاب مبارك ارشاد و در مواعظ ذكر فرمودهاند و قرآن و حقيقت آن را به ما شناسانيدهاند كه حقيقت قرآن عبارت است از مرتبهاي از مراتب آن حضرت. حقيقت قرآن عقل آن بزرگوار است. تجلّي آن بزرگوار و مظهر او در عالم عقول، عقل آن حضرت است كه در آن عالم، قرآن است. وقتي كه اهل آن عالم به رسول خدا۹نگاه ميكنند قرآن را ميبينند و مشاهده ميكنند. اهل فؤاد وقتي كه در عرصه و عالم فؤاد نگاه ميكنند ـ كه اهل آن عالم فقط چهارده نفس مقدّساند ـ وقتي كه به فؤاد محمّد۹نگاه ميكنند، او را از خود برتر ميبينند و او را تجلي اعظم اعظم اعظم حقّ ميدانند. حتي مثل فؤاد علي، فؤاد حسن و حسين و ساير معصومين:در نزد آن فؤاد خاضع است. اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه از همان خضوع تعبير آورده كه ميفرمايد انا عبد من عبيد محمّد۹([۱۴۹]) به جهت اينكه براي آن بزرگوار اين موقعيت در جميع مراتب تعيني او، وجود دارد كه از همه معصومين ديگر سلام اللّه عليهم اجمعين برتر است. به واسطه دانستن حرفي از حروف اسم اعظم كه آن حرف را ديگران از معصومين:نميدانند و دانستنش مخصوص آن حضرت است و به اين واسطه آن بزرگوار از بقيّه، در جميع اين مظاهر و عوالم افضل است. در همين دعا در يك قسمت ديگر آن اشاره به اين مطلب شده كه ميگوييم فأسئلك به و باسمك الاعظم الاعظم الاعظم الاجل الاكرم الّذي خلقته فاستقرّ في ظلّك فلايخرج منك الي غيرك([۱۵۰]) خدايا! من تو را ميخوانم به اين وجود مبارك، به اسم اعظم تو، اسم اعظم
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۴۴۳ *»
اعظم اعظم اجلّ اكرم تو، آن اسمي كه او را آفريدي و آن اسم در ظل و پرتو تو استقرار يافت، آن اسم از تو به سوي غير تو خارج نشده، غير تو كسي عالم به آن اسم نيست، آن اسم مخصوص به تو است آن اسمي كه آن را آفريدهاي و در ظل خود مستقر فرمودهاي، اشاره به اين مقام است.
پس اين بزرگوار قبل از بعثت در جميع مظاهرش حامل چنين مراتب و مقامات است كه از جمله اين مظهر دنيايي است كه اين بزرگوار در همين مظهر دنيايي تجلي اعظم حقّ بود. چه مبعوث به رسالت ميشد چه نميشد، چه قبل از مبعوث به رسالت شدن چه بعد از آن، براي اين بزرگوار امري و شأني تازه نسبت به حقيقتش و مراتب عاليهاش پيدا نشد. اين دستور ائمه ما است كه در مثل امشب تعظيم كنيم، دعا بخوانيم و نماز بخوانيم. مخصوصاً نمازي را در مثل فردا دستور فرمودهاند تا از اين روز تعظيم و تكريم كنيم. همچنين در ماه مبارك رمضان ليلة القدر را ليله نزول قرآن بدانيم كه قرآن بتمامه بر آن بزرگوار نازل شد. همچنين او را در تمام حقيقتش عبارت بدانيم از اول ما خلق اللّه. «اول ما خلق اللّه» يعني تمام فضائل و مناقب مال او است. در هركجا فضيلتي، منقبتي ديده شود، فرع فضليت و منقبت او است. پس اگر نبوتي براي انبياء ديگر بوده، فرع نبوت او است. اگر شريعتي براي انبياء ديگر بوده، فرع شريعت او است. اگر كتابي براي انبياء بوده، فرع و شعاع كتاب او است. تمام فضائل و مناقبي كه همه امتها براي جميع انبيا و اوصيا ثابت ميدانند، بايد براي فضائل و مناقب اول ما خلق اللّه كه اين بزرگوار است، در آن مقام و مرتبهاش به طور فرع بدانند.
براي توضيح عرض ميكنم وقتي كه همان مقام براي ايجاد عوالم امكاني، براي ايجاد وجودات مقيّده و آفرينش همه مراتب خلقت، تعلق ميگيرد و توجه ميفرمايد، از آن توجه و التفات آن بزرگوار، به مشيت خدا تعبير آورده ميشود كه به اين لحاظ، مشيت خدا و «اوّل ما خلق اللّه» است. وقتي كه اين لحاظ نباشد خود آن حقيقت بنفسه
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۴۴۴ *»
و في نفسه ملاحظه ميگردد. چنين اعتقاد و بصيرتي از بركات ائمه هدي:و از بركات بيانات بزرگان دين اعلي اللّه مقامهم در توضيح فرمايشات ائمه معصومين:براي ما فراهم شده است. ما مييابيم كه آن بزرگوار مبدء جميع نبوتها، مبدء جميع وصايتها، مبدء جميع ولايتها و مبدء تمام خيرات و بركات و رحمتهايي است كه خداوند نازل فرموده و به بركت انبيا و اوصياء ايشان به ساير خلق رسانيده است. بر اين امّت هم به بركت محمّد۹؛ يعني اين مظهر و تجلي كه در اين عالم پيدا شد، بعد از گذشتن چهل سال از ولادت او؛ يعني گذشتن چهل سال از عام الفيل، آنوقت آن بزرگوار به خلق معرفّي و شناسانيده شد. اين مظهر طيّب، اين عنصر عفيف و اين سيّد لطيف، صاحب رسالت و نبوّت است. آن هم چه نبوتي و چه رسالتي؟
پس ما نزول قرآن را به طور كلي و جامع در اين عالم، در ماه مبارك رمضان ميدانيم. بعثت را هم در بيست و هفتم رجب ميدانيم اما نبوت اين بزرگوار را از ابتداي پيدايشش در جميع مظاهرش، در همه عوالم امكاني ميدانيم. در همين عالم عنصري دنيايي هم مظهري است كه از اوّل پيدايشش؛ يعني بسيطترين اجزاء تشكيل دهنده وجود جسماني او در اين عالم كه تعبير به نطفه كردهاند، از آن موقع آثار خير و بركات و آثار رحمتهاي الهيه از آن حقيقت ظاهر شده، به خلق تعلق گرفته و همه از آن همه آثار خير، بركات و رحمتها بهرهمند بوده و هستند.
مسأله مبعث، معناي مبعث اين است كه خلق از ابتداي پيدايشِ در اين عالم، در بوته تعفين بودند، مرتب ترقّي و تكامل يافتند تا اينكه تكاملشان به حدّي رسيد كه لايق گرديدند براي اينكه محمّد۹در اين عالم بهطور اعجاز و تحدّي به وحي، به سخن خدا لب بگشايد، به امر نبوّت خود كه مبدء همه نبوّتها و خاتم همه نبوّتها است دعوت كند، به شريعت خود كه مبدء همه شرايع و تماميّت و كماليّت همه شرايع است لب بگشايد و به معارفي كه بشر لايق شد براي اخذ آن معارف از چنين رسول
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۴۴۵ *»
بزرگي كه حقيقت همه رسالتها شأني و فرعي از رسالت اين رسول مكرم۹است لب بگشايد. تكريم رسول اللّه در مثل امشب و فردا، تكريم و تعظيم اين امر، معلوم است كه بيان تعظيم و تكريم عالم است به ظهور امر حضرت، و اجازه اظهار امر خود در اين عالم. نه اينكه آن بزرگوار مثل امشب و فردا به حدّي از مقام و موقعيت رسيده باشد كه قبلاً دارا نبوده يا در مراتب عاليه خود فاقد آن بوده است، حال چه اسمش را نبوت بگذارند چه اسمش را نزول وحي بگذارند بلكه عالم قابل شد و خلق عالم لايق شدند براي لب گشودن به چنين دعوتي و اظهار چنين امري.
ما هم خدا را شاكريم كه در دوراني قرار گرفتهايم كه عرض كردم دوران تعفين و كسر بعد العقد است. ميبينيم كه چطور خلق روزگار رو به كمال و رو به استكمالاند تا برسد وقتي كه مهدي آل محمّد۹كه همنام و هم كنيه رسول خدا است، امر خود را اظهار فرمايد و عالم براي اظهار آن امر لايق شود كه آن امر هم بيان همين شريعت، و تتميم همين رسالت است و به ظاهر، بلوغ و رسيدن بهطور آشكارا و تسلط و قهر و غلبه همين رسالت و شريعت است. پس دوران، دو دوران بود: يكي دوراني كه اين بشر طيكرد تا به اين لياقت رسيد كه محمّد۹در ميان ايشان ظاهر شود و امر خود را اظهار كند. پس تا عام الفيل عالم اقتضا ميكرد طوري تكامل پيدا كند اما بايد تكامل سريعتر انجام بشود. پس عنايت حق شامل شد تا محمّد۹ولادت يافت. خود وجود حضرت از موقعي كه تشكيل نطفهاش شد، در پيشرفت عالم، در استعداد و استكمال عالم و اهل عالم مؤثر بود تا اينكه مثل فردا آن بزرگوار به رسالت مبعوث گرديد؛ يعني عالم به اين كمال اول رسيد. اين كمال اوّل تا زمان موسي بن جعفر صلوات اللّه عليه كه ديشب اشاره كرديم، تفصيل يافت و به حد استكمال خود رسيد. اما كمالي تمام نيست. از اين جهت اين عالم و اهل اين عالم ناچارند كه يك دوره تعفين ديگر را ببينند كه عرض شد غيبت امر امامت، اختفا و استتار امر امامت شروع شد. از
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۴۴۶ *»
زمان موسي بن جعفر صلوات اللّه عليه و همينطور ائمه بعد تا امام زمان صلوات اللّه عليه كه غيبت صغري بعد هم غيبت كبري شروع شد، اين عالم و اهل اين عالم دوران تعفين و حلّ دوباره را ميبينند. و بايد به كمالي برسند كه آن كمال با ظهور مهدي آلمحمّد صلوات اللّه عليه، كمال دوّم يا تماميت كمال اول ميشود.
در اين دوران باز هم بايد امر اختبار در كار باشد. همانطور كه سنت خدا بود كه از ابتداي اين عالم خلق خود را به مظاهر خود آزمايش ميفرمود اما به مظاهر جزئي. تا زمان رسول خدا۹و ظهور امر حضرت كه بعثت باشد، از مثل فردا خلق به «مظهر كلّي» آزمايش شدند. ببينيد استعداد و كمال خلق به كجا رسيد! به اين درجه از كمال و استعداد رسيدند كه بتوانند با مظهر كلي خدا روبرو شوند. مظاهر قبل تمام، جزئي بودند. همه انبيا، همه اوصيا، مظاهر جزئي بودند. خلق به اين مظاهر آزمايش ميشدند. اما از فردا تا مدت سيزده سال بهطور اختفا و مقهوريت به سربردند. بعد در مدينه بهطور اظهار تسلّط نسبي بودند نه تسلّط كامل، بر مبناي اسباب ظاهري دنيا اظهار امر ميفرمودند. بعد نوبت اميرالمؤمنين بعد امام حسن بعد امام حسين تا وجود مبارك مهدي آل محمّد: شد. اينها همه اختبار به مظاهر كليّه بود. اما از اول غيبت امام زمان صلوات اللّه عليه چون فرق آن حضرت با ساير آباء طاهرينش:در اين بود كه بايد آن بزرگوار كاملاً خود را از شرّ اشرار و كيد كفار محافظت بفرمايد كه بر آن حضرت صدمه وارد نيايد، زيرا بنا است كه وجود مباركش باقي باشد، در پرده خفا به سرببرد و عالم در حلّ و تعفين خود بگذرد. از اين جهت آن بزرگوار امرش با ساير ائمه:فرق كرد. ائمه ديگر قبول شدائد و مصائب كردند، مبتلا شدند. بعضي مسموم و بعضي كشته شده از دنيا رحلت فرمودند. اما اين بزرگوار بايد امرش مخفي و خودش هم مخفي باشد. از اين جهت دوران غيبت شروع شد.
در اين دوران غيبت باز هم بايد اختبار و آزمايش باشد اما چطور؟ ديگر مظهر
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۴۴۷*»
كلّي كه ظاهر نيست. به علاوه كه اعتقادها تا به اينجا مشخص شده، فرقه حقه، فرقه ناجيه جدا شده و از همه فرقههاي هالكه مشخص گرديده است؛ يعني كساني كه به امامت دوازده امام:معتقد شده، به اين امر يقين كرده و ايمان آوردهاند. پس چون فرقه ناجيه مشخص است، وجود مظهر كلّي ديگري هم بعد از مهدي صلوات اللّه عليه ضرور نيست و اصلاً خدا قرار نداده كه بعد از او مظهر كلي ديگري باشد، از اين جهت اين مظهر كلّي بايد تا وقت ظهورش مستمر بماند و تمام اختبارها و آزمايشها در زمينه مظاهر اين مظهر كلّي باشد. چون همانطور كه عرض كردم سنت خدا در «امتحانهاي عمومي» به مظهر كلّي مربوط ميشود. امتحان شدن به «امتحانهاي جزئي»، مال افرادي، طوايفي و دستهاي است. اين امتحانهاي جزئي در مواردي پيش ميآيد از قبيل ـ عرض كردم ـ مردن عزيزان، از دست دادن احبّاء، ابتلاء به بيماريها و گرفتاريها. اينها امتحانهاي جزئي است كه يا مربوط به تكتك يا دسته دسته يا ملتي و شهري است. اما امتحانهاي عمومي مستمرّ كه مشخِّص ايمان و كفر است در زمينه امور اعتقادي و همگاني افراد معتقد به امر مظهر است. از طرفي هم ابتلا بايد باشد. چون بشر همان بشر گذشته است. از جهت طينت و خلقت، بشري ناقص است.
چون بشر ناقص است احتمال مستودع بودن يا مستقر بودن ايمان در او ميرود پس بايد اختبار قطعاً باشد. بايد اختبار همانطور كه عرض كردم به مظهر باشد. از اين جهت مهدي آل محمّد صلوات اللّه عليه از جهت متابعت سنت خدا و متابعت سنت رسول خدا و ساير ائمه معصومين سلام اللّه عليهم اجمعين، او هم خلق خود را به مظاهر، امتحان و اختبار فرموده است. ـ تعبير «خلق خود را» كه آورديم چون فرمودند و الخلق بعد صنائعنا([۱۵۱]) ـ شيعيان و دوستان خود را، معتقدين و مؤمنان به خدا و
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۴۴۸ *»
رسول اللّه و ائمه: تا خودش را به «مظاهر خودش» امتحان فرمود. در دوران غيبت صغري به مظاهري و در دوران غيبت كبري هم به مظاهري كه انشاءاللّه در اين امر سخن ميگوييم.
و صلي الله علي محمّد و آله الطاهرين
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۴۴۹*»
فهرست
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۴ صفحه ۴۵۰ *»
فهرست مطالب
درس ۱۳۲
معناي ولايتِ در مقابل نبوّت··· ۳
معناي ولايتِ فوق نبوت و ولايت (در مقابل نبوت) و تعابير از آن··· ۴
نبوت و ولايت دو ظهورند براي آن ولايت··· ۷
شأن نبي و شأن ولي ۷
ولايتي كه فرع نبوّت است··· ۱۰
ولايتي كه از نبوت افضل است··· ۱۰
درس ۱۳۳
ولايت از نظر بزرگان (اع) و از نظر عرفاء و حكماء··· ۱۴
بيان ملاصدرا درباره نبوت و ولايت··· ۱۵
نظر ملاصدرا درباره ولايت عطائيه و اكتسابيه و محبوب و محبّ··· ۱۸
نظر مرحوم شيخ بزرگوار (اع) درباره جذبه··· ۲۰
نظر ملاصدرا در اينكه آيا ميشود ولي نداند كه ولي است؟··· ۲۰
اشكال بر نظريه عرفاء و ريشهيابي اين نظريّه··· ۲۲
درس ۱۳۴
ادامه عبارات ملاصدرا درباره ولايت··· ۲۶
معجزه، كرامت، معونه، اهانت··· ۲۷
عبارات فخررازي درباره ولايت و ولي ۳۱
اختلاف در اينكه آيا ولي ميداند كه ولي است يا نه؟··· ۳۲
دلائل كساني كه ميگويند ولي نميشود بداند كه ولي است··· ۳۲
وجه نظر آناني كه ميگويند ولي ميتواند بداند كه ولي است··· ۳۵
درس ۱۳۵
دلائل منكران وقوع كرامات از اولياء··· ۳۸
نقد و ردّ آن دلائل از طرف معتقدان به وقوع كرامات از اولياء··· ۴۳
راههاي تفكيك بين معجزه و كرامت··· ۴۵
ادامه نقد و ردّ آن دلائل··· ۴۷
درس ۱۳۶
غفلت حكماء و عرفاء درباره ولايت··· ۵۲
تفكيك بين كرامت و استدراج··· ۵۲
مكر، كيد، املاء، اخذ خداوند همان استدراج است··· ۵۵
نقد تفكيك بين كرامت و استدراج··· ۵۹
درس ۱۳۷
حالت صاحب كرامت و صاحب خارق عادت از باب استدراج هنگام ظهور خارق عادت··· ۶۲
توضيح معناي ولي و ولايت مورد بحث··· ۶۳
ادامه حالت صاحب كرامت و صاحب خارق عادت از باب استدراج··· ۶۵
دلائلي بر اينكه انس به كرامت، مانع ترقّي و سبب دوري از خداوند است··· ۶۶
دليل اول··· ۶۶
دليل دوم··· ۶۷
دليل سوم··· ۶۷
دليل چهارم··· ۶۹
درس ۱۳۸
توضيح معناي ولايت مورد بحث··· ۷۲
نقد تفكيك بين كرامت و استدراج··· ۷۳
دليل پنجم··· ۷۴
دليل ششم··· ۷۶
دليل هفتم··· ۷۷
دليل هشتم··· ۷۹
دليل نهـم··· ۸۰
دليل دهـم··· ۸۴
درس ۱۳۹
ولايت از نظر عرفا··· ۸۷
عبارات ابن عربي و نقد آنها··· ۸۷
معناي «لانبي بعدي»··· ۹۰
«لانبي بعدي» اوليا را آزرده است··· ۹۲
اسم نبي و اسم ولي ۹۴
درس ۱۴۰
ادامه بحث ولايت از نظر عرفا··· ۹۸
ولايت نبي و ولي ۹۸
ولايت در «نبوّت تفريعي» و «نبوّت تشريعي»··· ۱۰۱
مراد عرفا از اين جمله «الولاية افضل من النبوّة»··· ۱۰۲
تكثّر و تعدّد نبي و ولي و وحدت آنها··· ۱۰۴
مراد عرفا از جمله «نهاية الولاية بداية النبوّة»··· ۱۰۵
معجزه نبي ۱۰۶
شرايط تحصيل ولايت··· ۱۰۶
كرامت ولي ۱۰۷
درس ۱۴۱
ادامه بحث ولايت از نظر عرفا··· ۱۱۱
نبي «محبوب» خدا و ولي «محبّ» خدا است··· ۱۱۲
از نظر عرفا اوليا در ولايت مشتركاند··· ۱۱۳
استدلال به حديث «عبدالله بن مسعود» در باره طبقات اوليا··· ۱۱۳
حديث «عبدالله بن مسعود»··· ۱۱۴
دو حالت براي اوليا: «حالت جمعي» و «حالت جمع الجمعي»··· ۱۱۷
درس ۱۴۲
تتميم بحث ولايت از نظر بزرگان (اع)··· ۱۲۳
حقّ ولايت و حقيقت آن شأن ربوبي است··· ۱۲۴
محمد و آل محمد:حاملان ولايت و اسم «الولي» خدا هستند··· ۱۲۵
ولايت ايشان يك حقيقت تشكيكي است··· ۱۲۷
ولايت انبيا: ۱۲۹
معناي ولايت انبيا: ۱۳۱
معناي القاي مثال عالي در هوّيت داني ۱۳۱
مقام اولوا العزم از انبيا: ۱۳۴
درس ۱۴۳
ولايت انبيا: و ولايت نقبا··· ۱۳۷
مرتبه ولايت نقبا··· ۱۳۸
نحوه صدق ولايت و اسم «الولي» بر انبيا و بر نقبا··· ۱۳۹
سرّ تأخير ظهور ولايت محمد و آل محمد: ۱۴۳
مراتب ولايت، رابطه آنها و ترقّي آنها··· ۱۴۵
درس ۱۴۴
حاملان ولايت حاملان علم هم هستند··· ۱۵۰
مراتب علم··· ۱۵۱
حاملان ولايت و علم، قراي ظاهره ميباشند··· ۱۵۲
تكليف رعيّت نسبت به قراي ظاهره··· ۱۵۳
موقعيّت قراي ظاهره··· ۱۵۵
قراي ظاهره تفصيل كتاب الله ناطقاند··· ۱۵۸
درس ۱۴۵
ادامه بيان موقعيّت قراي ظاهره··· ۱۶۳
قراي ظاهره براي پيروانشان رحمت خدا و براي مخالفانشان نقمت خدايند··· ۱۶۴
منطق مخالفان قراي ظاهره··· ۱۶۹
قراي ظاهره كتب محكمه الهيّهاند··· ۱۷۱
اين كتب الهيّه مانند قرآن داراي انواع آيات ميباشند··· ۱۷۴
درس ۱۴۶
اشاره به نوع علومي كه در كتب الهيّه قراي ظاهره، مرقوم است··· ۱۷۸
كيفيت حصول علوم از براي قراي ظاهره··· ۱۸۲
استفاضه دائمي قراي ظاهره و افاضه حقّ متعال··· ۱۸۴
درس ۱۴۷
ترقّي قراي ظاهره در همان مرتبه خود، دائمي است··· ۱۹۰
اشاره به مقاماتي كه قراي ظاهره طي ميكنند··· ۱۹۱
«عين كافور»··· ۱۹۲
«كثيب احمر»··· ۱۹۴
«رفرف اخضر»··· ۱۹۵
«ارض زعفران»··· ۱۹۶
«اعراف»··· ۱۹۷
«رضوان»··· ۱۹۹
«طور سيناء و شجره زيتون»··· ۲۰۰
درس ۱۴۸
قراي ظاهره در هر زماني، به كتب آسماني و آيات آنها عالم ميباشند··· ۲۰۴
كيفيت علم قراي ظاهره··· ۲۰۴
انواع و اقسام آيات كتابهاي آسماني ۲۰۴
علم صاحبان مقام ولايت از نظر ملاصدرا··· ۲۰۹
درس ۱۴۹
طرق حصول علوم براي قراي ظاهره··· ۲۱۶
علم اوليا و طريق حصول آن از نظر ملاصدرا··· ۲۱۷
انواع و اقسام علوم اوليا از نظر ملاصدرا··· ۲۲۵
درس ۱۵۰
وساطت محمد و آل محمد: در اين مقام ظاهري ۲۳۱
مولود جامع در ميان مواليد اين عالم··· ۲۳۲
توسّل به حضرت بقيّة اللّه (عج)··· ۲۳۵
استفاده از دعاي «اللّهمّ انّي اسئلك بالمولودين في رجب…»··· ۲۳۶
آثار مولود جامع از هنگام پيدايش··· ۲۳۸
مولود جامع مراتب عاليه را حجاب نميكند··· ۲۳۹
اسم مولود جامع با مسمّي است··· ۲۴۲
چهار حرف اسم «محمّد»۹ و مظاهر آنها··· ۲۴۳
سه حرف اسم «علي»۷ و مظاهر آنها··· ۲۴۴
درس ۱۵۱
موقعيّت حكماء ظاهر، علماء ظاهر و فقهاي ظاهر··· ۲۴۹
مشايخ (اع) عهدهدار امور ظاهري گرديدند··· ۲۵۱
آساني كار براي نسل حاضر و آينده··· ۲۵۱
وظيفه كساني كه با مقام مشايخ (اع) آشنايي ندارند··· ۲۵۳
غفلت مردم از اين وظيفه··· ۲۵۴
كوتاهي در فراگيري شريعت، طريقت و حقيقت ظاهره··· ۲۵۷
امام۷ خواستهاند ما ترقّي كنيم··· ۲۶۰
درس ۱۵۲
اقرار به مقامات قراي ظاهره از اركان ايمان است··· ۲۶۹
اقرار به اركان ايمان بايد با اعتقاد قلبي همراه باشد··· ۲۷۱
معناي اقرار و اعتراف به اركان ايمان··· ۲۷۴
آزمايشهاي خداوند و مقصود از آزمون در نظام الهي ۲۷۶
درس ۱۵۳
معناي اقرار به اركان ايمان و آزمايش خداوند··· ۲۸۴
آياتي در باره مقصود خداوند از آزمايش بندگان··· ۲۸۵
آزمايش خداوند مختلف است··· ۲۸۹
آزمايش، به مظاهر خداوند··· ۲۹۴
درس ۱۵۴
آزمايشهاي خصوصي و عمومي ۲۹۷
آزمايش بندگان به مظاهر الهي: «انبيا و اوصيا»··· ۲۹۷
آزمايش به رسالت رسول اللّه۹ ۲۹۸
آزمايش به وصايت و خلافت اميرالمؤمنين۷ ۳۰۱
شدّت تقيّه خالصان، بعد از رسول اللّه۹ ۳۰۵
مؤمن ناقص هم ميتواند در ايمان خالص شود··· ۳۰۸
وصف خالصان در ايمانِ به ولايت··· ۳۰۹
درس ۱۵۵
آزمايش به وصايت و خلافت اميرالمؤمنين۷ پرده از دلها برداشت··· ۳۱۳
برخي از آيات كه از باطنها خبر داده است··· ۳۱۴
آزمايش به امامت و خلافت ساير امامان: ۳۱۵
فرقه ناجيه··· ۳۱۸
نقل حديثي از كافي براي چشم روشني اهل ايمان··· ۳۱۹
درس ۱۵۶
ايمان مستقرّ و مستودع··· ۳۲۵
از شرّ شيطان «عديله» نبايد ايمن بود··· ۳۲۶
آزمايش فرقه ناجيه··· ۳۳۰
خداوند غيور است و خالصان را دوست دارد··· ۳۳۱
براي فرقه ناجيه هم امتحان به مظاهر در كار است··· ۳۳۵
نقل فرمايشي از اميرالمؤمنين۷ راجع به مظاهر··· ۳۳۶
درس ۱۵۷
همه بندگان در معرض آزمايش به مظاهر الهياند··· ۳۴۲
مظهر الهي بعد از رسول اللّه۹ اميرالمؤمنين۷ معرفي شدند··· ۳۴۶
مظاهر براي معرّفي يكديگر تنصيص مينمايند··· ۳۴۸
ادامه حديث اميرالمؤمنين۷ راجع به مظاهر··· ۳۴۸
درس ۱۵۸
اعتقاد به مظاهر خداوند بايد يقيني باشد··· ۳۵۶
اطمينان طبعي و حقيقي ۳۵۸
اشاره به مضامين عاليه دعاي رجبيّه··· ۳۵۹
احترام ماه رجب··· ۳۶۱
توجيه نقل مشهور در ولادت اميرالمؤمنين۷ در ماه رجب··· ۳۶۱
صلوات و منافع آن··· ۳۶۲
ابتلاء امامان:به خاطر شيعيان··· ۳۶۵
ابتلاء امام كاظم۷ ۳۶۵
درخواست زيادتي ايمان و ثبات قدم··· ۳۶۸
بهترين حالات، اوقات، اذكار و درخواستها··· ۳۶۸
درس ۱۵۹
اعتقاد بايد بر اساس برهان باشد نه تقليد بدون دليل··· ۳۷۶
حسرت كساني كه اعتقادشان تقليدي است··· ۳۷۸
ثبات ايمان را بايد از خداوند درخواست نمود··· ۳۸۰
اسباب ثبات ايمان و اعظم آنها··· ۳۸۰
هميشه بايد متذكر فضائل آل محمّد: باشيم··· ۳۸۴
بقيّة اللّه (عج) آخرين مظهر خداوند است··· ۳۸۴
اداء حقوق آل محمّد: و اجتناب از عقوق ايشان··· ۳۸۶
درس ۱۶۰
آزمايش فرقه ناجيه در نشر فضائل محمّد و آل محمّد: است··· ۳۹۰
با توجه به اين بزرگواران، ايمان را بايد تقويت كرد··· ۳۹۲
خواستن حاجات از ايشان، بهانه است··· ۳۹۳
آخرين مظهر از مظاهر كليّه الهيّه··· ۳۹۵
مشكل كار بشر در آزمايش به «مظاهر» است··· ۳۹۶
غيبت آخرين مظهر··· ۳۹۸
اعلام خطر براي فرقه ناجيه است··· ۳۹۹
چند حديث درباره آزمايش الهي در دوران غيبت امام (عج)··· ۴۰۱
درس ۱۶۱
فرقه ناجيه··· ۴۰۹
فرقه واقفيّه··· ۴۱۰
مصائب امام كاظم۷ ۴۱۱
تحمّل مصائب و اظهار فضائل··· ۴۱۳
شهادت امام كاظم۷ و امامت امام رضا۷ ۴۱۸
درس ۱۶۲
همه امور و شؤون مظاهر كليّه الهي، كلّي است··· ۴۲۱
شروع دوره اختفاء مظاهر كليّه الهي ۴۲۲
دو دوره «حلّ و عقد» يا «تعفين و نضج» از براي اين عالم و ابناء آدم۷ ۴۲۳
اسامي مباركه مظاهر كليّه الهي، گزارش از شؤون ولايتي ايشان است··· ۴۲۶
بيان فقرات صلوات سيد بزرگوار (اع) براي امام كاظم۷ ۴۲۶
حروف اسم «موسي» از موقعيّت امام كاظم۷ گزارش ميدهد··· ۴۲۹
توضيح و مثال براي «حلّ و عقد دوم»··· ۴۳۱
درس ۱۶۳
بعثت رسول اللّه۹ ۴۳۹
حقيقت محمّديّه۹ اوّلْ خلق خداست··· ۴۴۰
شب مبعث··· ۴۴۱
نبوّت، نزول وحي و بعثت··· ۴۴۳
معناي بعثت··· ۴۴۴
آغاز آزمايش الهي به مظهر كلّي الهي ۴۴۶
([۱]) بحار الانوار ج ۱۷، ص ۲۵۰ المجلي ج ۲، ص ۳۴ و ص ۲۹۵
([۵]) بحار الانوار ج ۴۶، ص ۲۴۷ و ۲۵۹
([۶]) دعاي رجبيه: بحار الانوار ج ۹۸، ص ۳۹۲
([۷]) بحار الانوار ج ۹۸، ص ۳۹۳
([۸]) بحار الانوار ج ۱۵، ص ۳۲۸
([۱۰]) بحار الانوار ج ۱۰۰، ص ۴۴۳
([۱۱]) (حكايت مثرم بن دعيب) بحار الانوار ج ۳۵، ص ۱۰
([۱۲]) بحار الانوار ج ۳۵، ص ۱۴۶
[۱۵] بحار الانوار ج ۳۵ ص ۳۶
([۱۶]) مجموعة الرسائل ۳۳، شرح دعاي سحر: ص ۱۵۴
([۲۱]) وسائل الشيعة ج ۲۷، ص ۱۳۱
([۲۲]) بحار الانوار ج ۲، ص ۱۸۴
([۲۳]) وسائل الشيعة ج ۲۷، ص ۱۴۰
([۲۴]) دعاء عالية المضامين: بحار الانوار ج ۱۰۲، ص ۱۷۰
([۲۵]) بحار الانوار ج ۲۳، ص ۴۴
([۲۷]) بحار الانوار ج ۸۵، ص ۲۷۶
([۳۰]) العنكبوت: ۲ و ۳ ـ بحار الانوار ج ۵، «باب التمحيص و الاستدراج و الابتلاء و الاختبار» صص ۲۱۷ و ۲۱۹
([۳۶]) بحار الانوار ج ۹۸، ص ۳۸۹
([۳۷]) بحار الانوار ج ۹۸، ص ۳۸۹
([۴۳]) مستدرك الوسائل ج ۵، ص ۱۲۰
([۴۵]) بحار الانوار ج ۱۷، ص ۸۶
([۵۱]) خطبه غدير: بحار الانوار ج ۲۱، ص ۳۸۷
([۵۲]) مفاد چندين روايت است مانند: ارتدّ الناس الاّ ثلاثة نفر سلمان و ابوذر و المقداد. قال قلت فعمّار؟ قال قد حاص حيصة ثمّ رجع. بحار الانوار ج ۲۸، ص ۲۳۹ ـ انّ النّبي۹ لمّا قبض ارتدّ الناس علي اعقابهم كفّاراً الاّ ثلاثة سلمان و المقداد و ابوذر الغفاري. بحار الانوار ج ۲۸، ص ۲۵۹
([۵۳]) جنگ بدر. بحار الانوار ج ۱۹، ص ۲۵۱
([۵۴]) بحار الانوار ج ۲۹، صص ۳، ۶۲۷ و ۶۳۶
([۵۵]) (خطبه شقشقيّه و غيرها) بحار الانوار ج ۲۹، صص ۴۷۴ و ۵۵۸
([۵۶]) بحار الانوار ج ۲۸، ص ۲۳۹
([۵۹]) (عن علي ۷ كلّ حاكم يحكم بغير قولنا اهل البيت فهو طاغوت). مستدرك ج ۱۷، ص ۲۴۴ تفسير الصافي ج ۱، ص ۴۲۴
([۶۰]) دعاي رجبيه: بحار الانوار ج ۹۸، ص ۳۹۲
([۶۲]) بحار الانوار ج ۲۸، ص ۲۶۰
([۶۳]) تعداد ۹۰ هزار تا ۱۲۴ هزار نفر از مسلمانان هنگام حركت از مدينه به همراهي پيامبر اكرم۹ براي انجام مراسم حج خارج شدند و آناني كه از يمن به همراهي حضرت امير۷ آمدند يا از مكّه و بين راه به حضرت ملحق شدند بر آن عدد علاوه شدند. الغدير ج ۷ ص ۹
([۶۹]) زيارت جامعه كبيره: من لايحضره الفقيه ج ۲، ص ۶۱۳
([۷۱]) بحار الانوار ج ۴۶، ص ۳۶۱
([۷۲]) بحار الانوار ج ۹۸، ص ۳۹۳
([۷۳]) بحار الانوار ج ۹۸، ص ۳۸۱
([۷۴]) بحار الانوار ج ۹۸، ص ۳۸۱
([۷۶]) (يا جابر لا اخرجك اللّه من النقص و التقصير). وسائل الشيعة ج ۱، ص ۹۶ (اكثر من انتقول: اللّهمّ لاتجعلني من المعارين و لاتخرجني من التقصير). وسائل الشيعة ج ۱، ص ۹۶
([۷۷]) بحار الانوار ج ۶۷، ص ۷۳
([۷۸]) نهج السعادة في مستدرك نهج البلاغه ج ۳، ص ۴۲۲
در بعضي از مصادر مثل بحار الانوار ج ۱۰ ص ۱۰۳ حديث به اين صورت آمده: «ان الامور الي اللّه عزوجل ليست الي العباد و لو كانت الي العباد ما كانوا ليختاروا علينا احدا و لكن الله يختص برحمته من يشاء فاحمدوا الله علي ما اختصكم به من باديء النعم ـ اعني طيب الولادة ـ» بنا بر اين معناي حديث اين است: كارها به تدبير حكيمانه الهي بستگي دارد نه به خواستههاي ظاهري بندگان، و اگر به خواستهي بندگان بستگي داشت، آنها كسي را بر ما بر نميگزيدند دوستان از جهت دوستي با ما و دشمنان به واسطه اعتماد به عدالت و درستي و راستي ما، و در نتيجه ايمان مؤمنان و نفاق منافقان روشن نميشد، و اكمال نعمت بر دسته اول و اتمام حجت بر گروه دوم به انجام نميرسيد. پس از اين جهت خداوند به واسطه حكمت كامل خود جريان امتحان بندگان را به عهده گرفت و خود متصدي انجام آن گرديد. ليهلك من هلك عن بينة و يحيي من حي عن بينة وليكن خدا كسي را به رحمت خويش اختصاص داد كه ميخواست ـ يعني كسي كه به باطن و ظاهر خود به گزينش الهي خشنود و تسليم بود ـ پس ـ شما اي شيعيان ما ـ خدا را بر اين كه شما را اختصاص داده به نخستين و سرچشمه نعمتها ـ مقصود پاكي ميلاد است ـ سپاسگزاري كنيد. ـ زيرا به واسطه پاكي ولادت حلال زاده بودن ولايت ما را به ظاهر و باطن خود پذيرفته و از آزمايش الهي سالم بيرون شدهايد ـ.
([۷۹]) «فديتموني و انا انما | جئت لكي افديكم من لظي» |
قصايد شيخ مرحوم اعلي اللّه مقامه ص ۱۲۴
([۸۰]) امالي صدوق ص ۵۸۰ ـ وسائل الشيعه ج ۷، ص ۱۳۷
([۸۱]) (فاحمدوا اللّه علي ما اختصكم به من بادئ النعم اعني طيب الولادة). بحار ج ۱۰، ص ۱۰۲ـ فاحمد (فاحمدوا) اللّه علي ما اختصكم به من ( بادئ) النعم و علي طيب المولد). بحار ج ۶۷، ص ۶۱ و تفسير فرات ص ۳۶۶ ـ (فاحمد اللّه علي ما اختصكم به من بادئ النعم علي طيب الولادة). الخصال ج ۲، ص ۶۲۴
([۸۳]) بحار الانوار ج ۲۵ ص ۳۶۶ ازمنتخب بصائر الدرجات
([۸۶]) تفسير ترابي ج ۲، ص ۱۱۴۵
([۸۹]) بحار الانوار ج ۳۵، ص ۳۹
([۹۰]) بحار الانوار ج ۹۸، ص ۳۹۲
([۹۱]) وسائل الشيعه ج ۱۷، ص ۲۸۸
([۹۲]) بحار الانوار ج ۱۶، ص ۲۹۶
([۹۳]) مدينة المعاجز ج ۶، ص ۳۷۹
([۹۴]) از صلوات مخصوصه آن حضرت: بحار الانوار ج ۱۰۲، ص ۱۶
([۹۵]) بحار الانوار ج ۹۳، ص ۳۱۶
([۹۷]) بحار الانوار ج ۸۲، ص ۲۰۹
([۹۸]) انوار نعمانيّه ج ۱، ص ۴۷
([۹۹]) تفسير نور الثقلين ج ۱، ص ۵
([۱۰۰]) مستدرك الوسائل ج ۴، ص ۱۵۸
([۱۰۱]) بحار الانوار ج ۹۳، ص ۳۹۰
([۱۰۶]) (و ارزقني من فضلك الواسع رزقاً حلالاً طيباً لاتفقرني الي احد بعده سواك). البلد الامين ص ۲۱۴ بحار الانوار ج ۹۸، ص ۹۷
([۱۰۷]) قال۹ ارحموا عزيزاً ذلّ و غنياً افتقر). الكافي ج ۸، ص ۱۵۰ ـ عن ابي عبدالله ۷ انّي لارحم ثلاثة و حقّ لهم انيرحموا: عزيز اصابته مذلّة و غني اصابته حاجة بعد الغني و عالم يستخفّ به اهله و الجهلة). بحار الانوار ج ۲، ص ۴۱
([۱۰۸]) ارشاد القلوب، ج۱، ص ۹۱
([۱۰۹]) عوالي اللآلي ج ۴، ص ۱۰۳
([۱۱۰]) بحار الانوار ج ۹۸، ص ۶۱
([۱۱۱]) از زيارت آل يس: بحار الانوار ج ۱۰۲، ص ۸۱
([۱۱۲]) فطرة السليمه ج ۲، ص ۲۱۰ ـ (لاتتجاوزوا بنا العبوديَّة ثمَّ قولوا ما شئتم و لنتبلغوا). تفسير امام عسكري ۷ ص ۵۰ ـ (اجعلونا مخلوقين و قولوا فينا ما شئتم و لنتبلغوا). تفسر مرآة الانوار و مشكوة الاسرار ص ۶۶ ـ (نزِّلونا عن الرّبوبيَّة ثمَّ قولوا في فضلنا ما استطعتم). كلمات مكنونه، ص ۱۲۴
([۱۱۳]) بحار الانوار ج ۲۶، ص ۱۴۰
([۱۱۴]) وسائل الشيعة ج ۷، ص ۳۲
([۱۱۵]) الكافي ج ۲، ص ۴۸۵ ـ بحار الانوار ج ۹۳، ص ۳۱۵
([۱۱۶]) بحار الانوار ج ۹۳، ص ۳۱۲
([۱۱۷]) بحار الانوار ج ۵۰، صص ۳۲۹ و ۳۳۲
([۱۱۸]) نهج البلاغة، خطبه ۵۰، ص ۸۸
([۱۲۱]) نهج البلاغة، خ ۱۶، ص ۵۷
([۱۲۲]) بحار الانوار ج ۵۲، ص ۱۱۵
([۱۲۳]) بحار الانوار ج ۵۲، ص ۱۰۱
([۱۲۴]) مستدرك الوسائل ج ۱، ص ۹۰
([۱۲۵]) بحار الانوار ج ۹۴، ص ۷۶
([۱۲۶]) (بنابر مدارك تاريخي راجع به مدت حبس حضرت موسي بن جعفر۷ در حكومت جائرانه «هارون» ملعون: سه، چهار، هفت، هشت، دوازده و سيزده سال ذكر گرديده است. البته آن حضرت در زمان «مهدي عباسي» لع نيز مدتي در زندان بسر بردهاند كه تاريخ معيني از آن در دست نيست. و چنانچه مدت يك سال هم در آن محبس گرفتار بودهاند، مجموع ايّام حبس آن بزرگوار ۱۴ سال ميشود. در «ناسخ» راجع به تاريخ دستگير نمودن آن بزرگوار نيز ميگويد: معين نيست كه اين واقعه در چه سالي بوده، همينقدر مكشوف است كه در يكي از سنوات حجگزاردن «هارون» بوده كه «عيسي بن جعفر» و «جعفر برمكي» همراه وي بودهاند. مدت ۱۵ سال از عمر شريف آن حضرت در دوران حكومت جائرانه هارون ملعون طي شد.) ناسخ التواريخ حضرت موسي بن جعفر۸ ج ۷، ص ۴۰
([۱۲۷]) مدينة المعاجز ج ۶، ص ۳۷۹
([۱۲۸]) بحار الانوار ج ۴۸، ص ۲۱۱
([۱۲۹]) بحار الانوار ج ۴۸، ص ۲۳۸
([۱۳۰]) بحار الانوار ج ۴۸، ص ۲۱۰
([۱۳۱]) (مضمون نقل يادآور شده است). بحار الانوار ج ۴۸، ص ۲۳۷
([۱۳۲]) بحارالانوار ج ۴۸، ص ۲۲۶ و ۲۲۸
([۱۳۳]) بحار الانوار ج ۴۸، ص ۲۴۸
([۱۳۴]) بحار الانوار ج ۴۸، ص ۲۴۶
([۱۳۶]) بحار الانوار ج ۴۸، ص ۲۴۷
([۱۳۸]) صلوات سيد بزرگوار اعلي الله مقامه، ص ۲۳
([۱۴۰]) (قال احد من الانبياء و اظنّه موسي يا ربّ ارني خزائنك فأوحي اللّه اليه انّما خزائني بين الكاف و النون). شرح الخطبة ص ۶۰۳
([۱۴۱]) بحار الانوار ج ۲۵، ص ۱۷۲ ـ ديوان اميرالمؤمنين۷ ص ۴۵۱
([۱۴۳]) صلوات سيّد بزرگوار اعلي اللّه مقامه، ص ۲۳
([۱۴۴]) بحار الأنوار ج ۵۱، ص ۱۴۵
([۱۴۸]) بحار الانوار ج ۱۷، ص ۳۱۰ ـ تفسير سعد السعود ص ۲۱۴
([۱۴۹]) بحار الانوار ج ۱، ص ۸۵
([۱۵۱]) بحار الانوار ج ۵۳، ص ۱۷۸