پيشگفتار دروس شرح الزیارة ـ جلد چهارم – قسمت دوم

 

پیشگفتار مباحث دروس شرح الزیارة

 

جلد چهارم – قسمت دوم

 

سید احمد پورموسویان

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۲۳۰ *»

 

درس    ۱۵۰

 

 

(شب يكشنبه / ۳ رجب / ۱۴۰۸ هـ ق)

 

 

 

 

r وساطت محمد و آل محمد۹ در اين مقام ظاهري

r مولود جامع در ميان مواليد اين عالم

r توسّل به حضرت بقيّة اللّه (عج)

r استفاده از دعاي «اللّهمّ انّي اسئلك بالمولودين في رجب…»

r آثار مولود جامع از هنگام پيدايش

r مولود جامع مراتب عاليه را حجاب نمي‏كند

r اسم مولود جامع با مسمّي است

r چهار حرف اسم «محمّد»۹ و مظاهر آن‏ها

r سه حرف اسم «علي»۷ و مظاهر آن‏ها

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۲۳۱ *»

بسم اللّه الرحمن الرحيم

الحمدللّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي محمّد و اله الطيّبين الطاهرين

و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين.

مباحثي به عنوان شناخت اجمالي كتاب مبارك شرح الزياره داشتيم و چون بحث تقريباً عموميت پيدا كرده، از طرفي فرصت و وقت هم براي شروع مطلب جديد كم است، از طرفي عنايت برادران و آقايان بسيار بوده كه همين بحث را داشته باشيم، ما هم با روزهاي تعطيل برخورد كرده‏ايم و ميسر نبود كه بحث جديد باشد، از اين جهت فعلاً چون اين بحث جنبه عموميت دارد در همين ساعت قرار مي‏دهيم. اميدواريم كه توفيق داشته باشيم در اين چند شبي كه در اين ماه موفقيم اين بحث تمام بشود.

در مباحثي كه داشتيم بحث به اين‏جا منجر شد كه بين ما و محمّد و آل محمّد صلوات اللّه عليهم اجمعين، وسائطي هستند يعني انبيا، نقبا و نجبا كه اين وسائط را قراي ظاهره مي‏گويند. درباره اين قراي ظاهره مطالبي بيان شد كه از جمله علم و ولايتي است كه براي قراي ظاهره است. اجمالاً ولايت بررسي شد كه به چه معنا است و نظر بزرگان ما اعلي اللّه مقامهم در ولايت چيست. هم‏چنين اجمالاً با نظر حكما و عرفا آشنا شديم. همين‏طور بحث علم هم مطرح شد كه مراد از علمي كه از خصوصيات قراي ظاهره است چيست و نظر بزرگان و اختلاف نظرشان با حكما و عرفا اجمالاً بيان گرديد. به مناسبت ايّام هم به اين نكته توجه مي‏كنيم كه وقتي مي‏گوييم قراي ظاهره بين ما و محمّد و آل محمّد صلوات اللّه عليهم اجمعين وساطت دارند، يكي از صاحبان

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۲۳۲ *»

وساطت خود محمّد و آل محمّد:هستند در اين مظاهر عرضي خودشان؛ يعني همان‏طور كه انبيا، نقبا و نجبا قريه ظاهره هستند و بين ما و حقايق طيّبه محمّد و آل‏محمّد صلوات اللّه عليهم اجمعين از وسائط‏اند، در ايصال فيوضات و در رسيدن به كمالات، خود اين بزرگواران هم در مقامات عرضي و مقام ظاهري خود اين وساطت را دارند. اما اين وساطت بالنسبه به كاملان، اكمل و اتمّ است؛ يعني همان‏طور كه نجبا در فيوضاتي كه از نقبا به ايشان مي‏رسد در رسانيدن به ما وساطت مي‏كنند، همان‏طور كه نقبا بين انبيا و نجبا وساطت مي‏كنند و همان‏طور كه انبيا وساطت دارند، خود اين بزرگواران هم در اين مقام ظاهريشان بين حقايق طيبه خودشان و بين اين مراتب، اين وساطت را دارند؛ يعني همان‏طور كه اين بزرگواران مدارج و مراتب را در اين عالم طي‏كرده‏اند يا در هر عالمي از عوالم امكاني كه به مظهري ظاهر شده‏اند، اين بزرگواران در هر عالمي از عوالم مراتب جامعيّت آن عالم را طي‏كرده‏اند. و چون مراتب جامعيت را طي‏كرده، جامع آن عالم‏اند و اين مقامات را دارند.

الآن بقيّة اللّه صلوات اللّه عليه بين جميع مواليد، يك مولود جامعي است. او صاحب تمام اين مراتبي است كه در مواليد وجود دارد. صاحب همه اين‏ها است. براي او جسمي است كه اين جسم از همين عناصر دنيوي و شعلات فلكي تشكيل شده است؛ يعني براي او بدني است كه در اين بدن جميع مراتب غيبيّه الهيّه او ظاهر شده و اين مراتب را طي‏كرده است. براي بدن او مرتبه عنصريّت و فلكيّت، مرتبه معدنيّت، نباتيّت و حيوانيّت و همين انسانيّت ظاهره در اين عالم هست كه به همين مراتب كه براي او موجود است، تعلق مي‏گيرد. براي بدن آن بزرگواران همه اين مراتب موجود است. اين بزرگواران اين مراتب را طي‏كرده‏اند. از اين جهت صاحب اين مقامات‏اند. در ايشان معدنيّتي است كه بالنسبه به ساير معادن عالم در اين عالم دنيا، اتمّ و اشرف معادن است. براي ايشان نباتيّتي است كه بالنسبه به جميع نباتات اين عالم، اتمّ و اكمل

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۲۳۳ *»

نباتات است. براي اين بزرگوار حيوانيّتي است كه اين حيوانيّت بالنسبه به جميع حيوانات اين عالم و مظاهر حيوانيّت، اكمل و اتمّ حيوانيت‏ها است.

راجع به اين خصوصيت در فرمايشاتشان زياد فرمايش رسيده است. رسول اللّه۹مي‏فرمود: شماها روزه وصال نگيريد! نمي‏توانيد روزه وصال بگيريد كه افطار نكرده روزه‏ها را متصل بگيريد. من اگر روزه وصال بگيرم امرم غير شما است. انّي يطعمني ربّي و يسقيني([۱]) خدا به من طعام مي‏دهد و به من آب مي‏آشاماند. راجع به اين خصوصيات حيواني‏شان فرمايشاتشان زياد است كه در جاهاي خودش بيان شده است. وقتي آن بزرگوار در مدينه وارد شدند، «اويس» براي زيارت حضرت آمده بود و نتوانسته بود حضرت را زيارت كند، برگشته بود. حضرت فرمودند انّ نفس الرّحمن يأتيني من قبل اليمن([۲]) من بوي خدا را از طرف يمن مي‏شنوم. خدمت حضرت عرض شد كه اويس آمده بود شما را زيارت كند توفيق پيدا نكرد، بيش از آن از مادرش اجازه نداشت برگشت و خدمت شما سلام عرض كرد. استشمام رائحة مربوط به حيوانيّت است. همين‏طور مي‏فرمايد: گوش من در هنگام خواب مي‏شنود([۳]) و اين نوع ادراكات. در شب معراج با همين بدن عنصري دنيوي، با همين بدن جسماني اين عالم، مي‏فرمايد: من خنكي دست خداوند را بين دو كتفم احساس كردم به طوري كه دلم از آن دست خنك شد([۴]) كه معلوم است دست ولايت و دست اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه است. اين نوع احساس‏ها و ادراك‏ها كه براي اين مرتبه ذكر مي‏فرمايند بيان همين مطلب است. پس اين بزرگواران اين مراتب را دارند حيوانيّتي كه بالنسبه به ساير حيوانيّت‏هاي

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۲۳۴ *»

ظاهره در اين دنيا، اتمّ و اكمل حيوانيت‏ها است. ابوبصير مي‏گويد: من در كوفه تدريس قرآن مي‏كردم، در ميان شاگردان من زني مي‏آمد كه از من درس قرآن مي‏گرفت. روزي در بين درس با او مضاحكه كردم؛ يعني سخني گفتم كه او را خندانيدم و از خنده او براي من لذتي فراهم شد. بعد كه در مدينه خدمت حضرت باقر۷رسيدم حضرت به من فرمودند: تو مرتكب چنين معصيتي شده‏اي! آن معصيت را ياد فرمودند. در نزد خودم خجل و شرمنده شدم كه من چه كار بدي كردم. حضرت به من رو كرده فرمودند: ديگر به اين معصيت عود نكني و به آن برنگردي!([۵]) از اين قبيل روايات و فرمايشات زياد داريم.

مرتبه انسانيّت ظاهره در ايشان اتمّ انسانيت‏ها است. بعد مرتبه نجابت است كه در ايشان ظاهر است. اين بزرگواران صاحب مرتبه نجابت مي‏شوند و نجابت ايشان اتمّ و اكمل نجابت‏ها است كه تمام نجبا در برابر اين مقام نجابت ايشان خاضع‏اند. هم‏چنين براي اين بزرگواران مقام نقابت است. اين مرتبه را طي‏مي‏كنند. در اين‏جا بايد اين درجات و اين مراتب را طي‏كنند تا اين‏كه اين بدن ظاهري و هر مرتبه‏اي از مراتب ظاهري عرضي‏شان در هر عالمي از عوالم، قابل شود براي تعلق آن مقامات عاليه ذاتيّه ايشان كه مقام اسماء و صفات خدا است كه مخصوص خود ايشان است كه از آن تعبير مي‏آوريم به روح كليّه محمديّه و حقيقت طيبه محمديّه۹. پس ايشان درجه نقابت را هم طي‏مي‏كنند و در نقابت اتمّ نقبا هستند كه جميع نقبا در نزد امر نقابت ايشان خاضع و خاشع‏اند. بعد براي ايشان مقام نبوّت است كه مقام اركان باشد. اين مقام را هم طي‏مي‏كنند. چون داراي چنين مقامي هستند همه انبيا در نزد اين مقامشان خاضع و خاشع‏اند. در همين زمان ما، الآن حضرت عيسي، حضرت الياس، حضرت ادريس و

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۲۳۵ *»

حضرت خضر سلام اللّه عليهم اجمعين در نزد اين مقام و رتبه بقيّة اللّه صلوات اللّه عليه خاضع و خاشع‏اند. بعد كه مقام عاليه طيبه محمديّه در آن‏ها ظاهر مي‏شود و محل تعلق جميع اسماء و صفات الهيه مي‏گردند، از آن تعبير مي‏آوريم به مقام امامت. بعد هم مراتب بالاتر از مقام امامت كه مخصوص خود ايشان است و به غير تعلق نمي‏گيرد، مقاماتي كه اختصاص به ايشان دارد و هيچ‏يك از خلق حتي انبيا: ديگر چنين موقعيتي برايشان فراهم نمي‏شود و نخواهد شد كه برسند به درجه‏اي كه به آن‏ها تعلق بگيرد آن‏چه از اين مقامِ بالاتر، به محمّد و آل محمّد: تعلق گرفته است.

از اين جهت كار بر ما آسان است. اگر ما امروز بخواهيم به نجيبي مشخص توجه كنيم كه پدر او را بدانيم مادر او را بدانيم، چنين نجيبي براي ما معلوم نيست كه كيست! در همين زمان حاضر كسي كه داراي نجابت باشد و مشخص باشد كه نجيب است پدرش كيست، مادرش كيست، نمي‏توانيم راه ببريم مگر به حضرت بقيّة اللّه صلوات اللّه عليه كه امروز به نجابت آن بزرگوار، نجيب بودن و داراي مقام نجابت بودن آن بزرگوار يقين داريم كه پدرش امام عسكري صلوات اللّه عليه، مادرش نرجس خاتون سلام اللّه عليها است. هم‏چنين امروز اگر بخواهيم توجه كنيم و تقرب بجوييم به نقيبي از نقباء مشخص كه اسمش، خصوصياتش، همه چيزش را بدانيم، حضرت بقيّة اللّه صلوات اللّه عليه است كه داراي مقام نقابت است. به او كه توجه كرديم به يك نقيب مشخص توجه كرده‏ايم كه كاملاً مي‏شناسيمش و مي‏دانيم كيست. اين مقامات و اين خصوصيات كه كارشان وساطت بين ما و حقايق طيبه اين بزرگواران است براي اين بزرگواران وجود دارد. روي اين جهت وقتي‏كه از مقام وساطت‏ها بحث مي‏شود، از بزرگان بحث مي‏شود، از تقرّبات و وساطت‏هاي ايشان بحث مي‏شود، از احتياج ما به اين بزرگواران بحث مي‏شود، و از اتصال يا خداي نكرده انفصال و جدايي ما از اين بزرگواران بحث مي‏شود، حق بقيّة اللّه اقتضا مي‏كند كه در جميع اين مراتب وساطت،

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۲۳۶ *»

ما متوجه اين بزرگوار باشيم. زيرا اول براي او مقام نجابت است. بعد مقام نقابت، بعد مقام ركنيت، بعد مقام امامت، بعد مقام ابوابيت، بعد مقام معاني و بعد مقام بيان، همه اين‏ها را در آن بزرگوار ظاهر و موجود بالفعل بدانيم. او را اعظم وسائط و اتمّ اسباب نجات، ترقّي و استكمال و استفاضه از درگاه خدا بايد بدانيم.

اين است كه اجازه داده شده و ما با خيال راحت بقيّة اللّه را مي‏خوانيم. با توجه به اين مقامات و شؤوناتش آن حضرت را صدا مي‏زنيم، به او، و به ذيل عنايتش متمسك مي‏شويم. نه اين‏كه تا گفتيم بقيّة اللّه! فكركنيم كه به آن حقيقت طيّبه دست يافته‏ايم يا تمسك به آن مقام عاليه ايشان بدون وساطت‏ها انجام شده است؟ نه! همين كه توجه كرديم از وساطت همين مرتبه پايين شروع مي‏شود. بحمداللّه با اين همه مباحث كه داشته‏ايم و در فرمايشات ذكر شده، و ان‏شاءاللّه باز هم مراجعه مي‏كنيم، مي‏يابيم كه اين مباحث و اين فضائل، از همين بدن مطهر اين بزرگواران شروع مي‏شود و ادامه مي‏يابد تا به آن مقامات عاليه ايشان. خوشبختانه در اين ماه رجب الطاف خاص بقيّة اللّه صلوات اللّه عليه شامل حال دوستان و شيعيانش شده است. اين چند دعايي كه در اين ماه از ناحيه مقدسه حضرت صادر شده، اين مطلب را بيان مي‏كند.

از جمله همين دعاي مشهوري كه مي‏خوانيم اللّهمّ انّي اسئلك بمعاني جميع ما يدعوك به ولاة امرك([۶]) در اين‏جا مقام بيان ضمناً بيان شده است. اللّهمّ انّي اسئلك بيان مقام بيان در ضمن است. بمعاني جميع ما يدعوك به ولاة امرك بيان مقام معاني است. آن‏وقت بعد مقامات ديگر ذكر شده از «مقام ابوابيت» و «مقام امامت» حضرت. اين دعا مربوط به اين مقامات چهارگانه است. اما در دعاي ديگري كه از ناحيه مقدسه صادر شده: اللّهمّ انّي اسألك بالمولودين في رجب محمّد بن علي الثاني و ابنه علي بن محمّد

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۲۳۷ *»

المنتجب و اتقرّب بهما اليك خير القرب([۷]) مي‏بينيم با توجه به اين نكته كه خدايا! من به درگاه تو دست نياز دراز كرده‏ام. اما با واسطه‏گاني كه اين واسطه‏گان كيان‏اند؟ چه مرتبه‏اي هستند؟ معلوم است كه همين مرتبه ظاهر در نظر است. حالا در اين دعاي مشهور كه مي‏خوانيم اللّهمّ انّي اسئلك بمعاني جميع ما يدعوك به ولاة امرك تا آخر، تمامش ذكر معارف و مقامات عاليه است. اما در اين دعا اللّهمّ انّي اسئلك بالمولودين درست مثل اين‏كه وقتي وجود مبارك رسول اللّه۹ولادت يافتند خاندان عصمت: عبداللّه، ابوطالب اين‏ها به آن مولود تقرب جستند، ملائكه آن مولود را زيارت كردند و به همان مولود به سوي خدا تقرب جستند.([۸]) هريك از اين مواليد سلام اللّه عليهم اجمعين كه ولادت مي‏يافتند مورد توجه جميع ملائكه مي‏شدند كه خود اين مولود مورد تقرب و توسل واقع مي‏شد. از اين است كه براي وساطت اين شايستگي را دارد. همين مولود براي همه مرتبه‏ها، تمام مقامات، وساطت را دارد. اين جمله امام۷كه از ناحيه مقدسه صادر شده اللّهمّ انّي اسألك بالمولودين في رجب محمّد بن علي الثاني امام جواد۷و ابنه علي بن محمّد المنتجب كه امروز منسوب به اين بزرگوار و ولادت ايشان بود. فردا هم شهادت ايشان نقل شده است. علي بن محمّد، حضرت هادي صلوات اللّه عليه است. اين بزرگوار يكي از مولودهاي اين ماه است، حضرت جواد هم يكي از مولودها است. بقيّة اللّه صلوات اللّه عليه خدا را به اين دو مولود در ماه رجب قسم مي‏دهد، سوگند ياد مي‏فرمايد تعظيماً نه تعليماً. خودشان هم همين‏طور بودند. خدايا! به اين دو مولودي كه در اين ماه ولادت يافت، من از تو سؤال مي‏كنم و اتقرّب بهما اليك خير القرب.

اگر مراد اين بود كه به ما بفرمايند و بفهمانند كه مراد توسل به مقامات عاليه

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۲۳۸ *»

ايشان است اللّهمّ انّي اسئلك بمحمدّ بن علي الجواد و ابنه علي بن محمّد الهادي بايد اين‏طور بفرمايد؛ مثل اين كه ماها در دعا خيلي موارد اين چنين مي‏گوييم اللّهمّ انّي اتوجّه اليك بمحمّد و ال محمّد([۹]) و اتوسّل اليك بمحمّد و اله([۱۰]) تعابيري است كه خيلي واضح، ساده و روشن است، هيچ گيري هم نيست. هيچ اشكالي هم نيست. اما اين تعبير را دقت كنيد و با اين تعبير ان‏شاءاللّه معرفتتان قوت بگيرد! اللّهمّ انّي اسئلك بالمولودين في رجب به خصوص ولادت يافته شده‏گان مي‏فرمايد. معلوم است كه توجه به امر ولادت براي تذكّر ما است، براي تنبيه و بيداري ما بالنسبه به اين مظاهر مقدسه است. اين مظاهر مقدسه اين‏قدر ارزش، شرافت و كرامت دارند كه از همان موقعي كه خداوند از اين مجموعه عناصر دنيوي و شعلات فلكي، جمع‏آوري مي‏كند و براي ايشان مي‏خواهد بدن بسازد تا اين بدن مرتبه جسماني ايشان باشد كه در اين بدن هر سه بدن دنيا و برزخ و آخرت همه‏اش موجود است، امام۷ مي‏خواهد عظمت و جلالت اين بدن را به ما بفهماند. اللّهمّ انّي اسألك بالمولودين ولادت يافته‏گان، بخصوص امر ولادت. و مي‏دانيم مرتبه ولادت، در همين دنيا است از همين مادر و پدر و همين ترتيب طبيعي اين دنيا، اين مولود فراهم مي‏شود. اما از همان اولش، اعتدالش اعتدالي است كه حاجب مراتب عاليه نيست، آن كمالات عاليه را حجاب نمي‏كند. از همان موقع پيدايش و كيفيتش در كمال، وساطتش را دارد، از همان‏جا حمل نور مي‏كند، حامل انوار است و مورد توجه خداوند است.

اين‏قدر در روايات داريم كه خدا مثلاً به بركت ابوطالب، به بركت عبداللّه، به بركت كي و كي، همين‏طور آناني كه در صلب آن‏ها يك نمونه‏اي، سابقه‏اي از محمّد۹يا از علي بن ابي‏طالب۷بود، به بركت همان اجزاء، حالا چه بوده؟ به چه

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۲۳۹ *»

شكل بوده؟ چه ژن‏هايي بوده؟ هرچه تعبير بياوريم، مورد عنايت و رحمت و كرم خدا قرار مي‏گرفتند. به‏طوري كه حتي مردم مي‏فهميدند و اقرار مي‏كردند كه اين عنايت‏هاي خدا به شما، اين كرامت‏ها، به واسطه نوري است كه در پيشاني شما ديده مي‏شود و شماها حامل آن نور هستيد. آن‏هايي كه مي‏دانستند كه اين خاندان، خانداني هستند كه محمّد۹يا علي۷وصي او در اين خانواده‏ها پيدا مي‏شوند، متوجه بودند، اظهار معرفت مي‏كردند، اظهار خلوص مي‏كردند، توجه مي‏كردند و تقرب مي‏جستند.([۱۱]) ابوطالب مي‏رفت براي دعا براي طلب باران، همين اندازه كه سر را برهنه مي‏كرد و دست را به طرف آسمان بلند مي‏كرد و آن رخساره‏اي كه در آن نور علي صلوات اللّه عليه تابيده بود نمايان مي‏شد، آثار اجابت را مشاهده مي‏كردند.([۱۲]) هم‏چنين عبدالمطلب. همه از بركت آن انوار مطهره كه گاهي در صورت ژن بوده يا اجزاء ذرّي بوده، هرچه بوده، مورد توجه و عنايت بوده‏اند. تا اين‏كه مولود به تمام كمال خلقت ظاهري خود مي‏رسد و ولادت مي‏يابد. اين همه آثار از بركت اين مولود، همين مطلب است. اللّهمّ انّي اسئك بالمولودين في رجب.

همين مولود با اين‏كه مولود است از اول ولادت، مراتب عاليه را حجاب نمي‏كند، همه اين مراتب، در او بالفعل است. از اين جهت وساطت‏ها همه بجا است. اگر شما شنيده باشيد كه به مانند «ابوطالب» كه مي‏دانيم صاحب مقام وصايت است، از اوصياء حضرت عيسي است، در عين حال به سوي خدا به مولود خودش اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه تقرب مي‏جويد. همين‏طور فاطمه بنت اسد به فرزند خودش، مگر فاطمه صاحب كمال نيست؟ مي‏شود صاحب كمال نباشد؟ عصمت نداشته باشد و

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۲۴۰ *»

مادر علي باشد! مي‏شود؟! به فرموده مولاي بزرگوار اعلي اللّه مقامه الشريف مي‏فرمايند: مادران ائمه همه‏شان صاحب عصمت بوده‏اند. اگرچه به ظاهر كنيز باشند. بعضي‏هاشان كنيز بودند، باشند. به ظاهر كنيز بودند اما مي‏فرمايد: صاحبان عصمت بوده‏اند.([۱۳]) پس فاطمه بنت اسد با اين‏كه صاحب عصمتِ در رتبه كاملان است، نه عصمت در رتبه انبيا و نه عصمت در رتبه معصومين كلّي، عصمت در رتبه كاملان را دارد، صاحب مقام عصمت است. اما به بركت فرزندش علي و به آن مولود، در همان موقع ولادت، به‏سوي خدا تقرب مي‏جويد.([۱۴]) بارها شده فاطمه، خدا را قسم مي‏داده به مولودي، به بچه‏اي كه در شكم دارد، واسطه قرار مي‏داده و حاجتش برآورده مي‏شده است.([۱۵]) بعد از ولادت، همين‏طور.

اين امر معنايش همين است كه اين بزرگواران بين ما و مقامات عاليه و حقايق طيبه خودشان كه در آن مقامات عاليه حامل فيوضات و صاحبان مشيت الهيه هستند اوكار مشيّة اللّه مي‏باشند. ظرف‏ها و وعاء مشيت حقّ‏اند، بين ما و آن مقامات از همان موقع ولادت بلكه قبل از ولادت از همان موقعي كه در اين عالم براي آن‏ها ژن‏ها فراهم شده، هرچه سوابق خلقت ظاهري در اين عالم برايشان پيدا شده، از همان‏جا آثار خير و وساطت‏ها براي اين بزرگواران بوده تا موقع ولادتشان. اين وساطت‏ها از موقع ولادتشان در همين مرتبه عرضي‏شان بوده تا وقتي كه شهيد مي‏شدند و از دنيا رحلت مي‏كردند. اين بدن‏ها بعد از رحلت هم اين موقعيت‏ها را دارد كه باز وساطت كند، بين امام حي و ما واسطه باشد، وساطت كند، توجه كند، عنايت كند و از امام حي براي ما افاضه فيض را بخواهد. پس هم به مولودشان بايد تقرب جست و او را وسيله قرار داد،

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۲۴۱ *»

هم به دوران زندگي‏شان، هم بعد از شهادتشان به ابدان مطهرشان توسل و تقرب جست و از خدا طلب فيض‏كرد. پس اين بحثي كه درباره وسائط داشتيم، در مقدمّه بحث‏هايي كه به عنوان شناخت اجمالي كتاب مبارك شرح الزياره است، مقاماتي كه براي اركان، نقبا و نجبا ذكر شد ان‏شاءاللّه مورد توجه بوده و باشد. اگر هم كسي متوجه نبوده، متوجه باشد كه همين مقامات وساطت‏ها با همين مراتب، براي اين مرحله ظاهري و جنبه عرضي محمّد و آل محمّد: هم هست به نحو اتمّ و اكمل؛ همه آن وساطت‏ها بالنسبه به همه آن‏ها، اكمل و اتمّ است. اين نكته بحمداللّه روشن است كه تقربات و توسلات كاملاني؛ مثل ابوطالب، عبداللّه، عبدالمطلب، آمنه و خديجه، مگر خديجه صاحب كمال نيست؟ آن چيزهايي كه او از كرامات و معجزات رسول اللّه مي‏ديد، كسي ديگر كه نمي‏ديد. او والده فاطمه زهرا سلام اللّه عليها است. اگر رحم مادر او، براي حمل اين نور مقدس و صاحب عصمت، كرامت و جلالت، لايق نباشد كه وعاء اين نور نمي‏شود. اين‏ها همه به اين فرزندانشان و به اين مواليد، تقرب مي‏جستند. اللّهمّ انّي اسئلك بالمولودين في رجب از خود كلمه مولودين به اين نكات توجه كنيد.

ان‏شاءاللّه متوجه هستيد كه اين ابدان مطهره، هم‏چنين تمام مقامات عرضيه اين بزرگواران در جميع عوالم خلقت در جميع عوالم امكانيّه، فرق نمي‏كند از همان اول، مراتب عاليه را حجاب نكرده‏اند. چون حجاب نكرده‏اند، واسطه هستند. معناي واسطه همان است كه حجاب نكند. چرا ما براي يك‏ديگر واسطه نيستيم؟ چون آن مراتب عاليه را حجاب كرده‏ايم. با اين‏كه از نظر مظهر بودن و اثر بودن، بين ما و ايشان فرقي نيست. هيچ فرقي بين ما و محمّد و آل محمّد:و ساير واسطگان نيست، در اين‏كه مولودي از اين مواليد هستيم و متولّد شده بين اين آسمان و زمين و فراهم شده از همين عناصر و شعلات فلكيّه‏ايم. از اين جهت هيچ فرق نداريم. اما ما حجاب كرده‏ايم و حاجبيم. اما اين بزرگواران آن مراتب عاليه و مؤثّر كلّ را، حجاب نكرده‏اند بلكه آن مؤثر

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۲۴۲ *»

كل را به اتمّ نمايندگي نماينده‏اند بالنسبه به جميع نمايندگانِ آن موثّر كلّ: از همه انبيا، همه نقبا و همه نجبا. چرا مولود مثل امروز واسطه نباشد؟ چرا مولود مثل ديروز ( به حسب نقلي ) وجود مبارك امام باقر صلوات اللّه عليه واسطه نتواند باشد؟

اين‏ها از همين الآن نام مطهرشان، نام با مسمّي است. امام باقر، محمّد است صلوات اللّه عليه، امام هادي علي است. از همين الآن اسمشان با مسمّي است؛ مثل اسم‏هايي كه براي ماها مي‏گذارند نيست كه به فرموده مولاي بزرگوار اسم‏هاي جامد است. كجا ما ستوده شده هستيم يا بسيار ستوده شده باشيم كه افعل تفضيلي، «احمد» باشيم. كجا ستوده شده‏ايم تا «محمّد» باشيم؛ يعني بسيار بسيار ستوده شده در آسمان‏ها و زمين‏ها، در جميع خلق ستوده شده است. اما آيا اين اسم براي مولودي كه ديروز به دنيا آمد و اسمش محمّد باقر صلوات اللّه عليه بود با مسمّي نيست؟ يعني اسم حقيقي است؟ يا اسم جامد است؟ آيا صاحب اين اسم، ستوده شده اهل آسمان‏ها و زمين‏ها هست يا نيست؟ آيا كمالاتي كه بايد داشته باشد كه به آن كمالات ستوده شود دارا هست يا نيست؟ و اين اسم به طور حقيقت بر اين مولود صادق است يا مجازي است مثل اسمهاي بچه‏هاي ما؟ ما هم محمّد باقر داريم، همين‏طور است؟ اين اسم‏ها مجازي است. ما به قصد تيمّن و تبرّك و التجاء به درگاه اين بزرگواران، چاره‏اي نداريم، آقايان ما! عزيزان و سادات ما! ما دوستتان داريم، بچه‏هايمان را به اسم شما مي‏ناميم. چه كنيم كه دوستتان داريم؟ لذت مي‏بريم از اين‏كه بچه‏هايمان به اسم شما ناميده مي‏شوند. اسم شماها در خانه‏هاي ما برده مي‏شود، لذت مي‏بريم. اما نعوذباللّه كجا معنا صدق مي‏كند يا مصداق اين اسامي باشند؟ ان‏شاءاللّه از بركت عناياتشان، نورانيتي عنايت كنند! فضلي شامل بشود! ولي محمّد باقري كه خدا به علي بن الحسين صلوات اللّه عليه مثل ديروز داد و او را محمّد ناميد، چرا او را محمّد ناميد؟ چون اين مولود الآن در همين عالم دنيا مصداق كلمه محمّد است. همين جسم مطهر

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۲۴۳ *»

در عالم اجسام، مصداق كلمه محمّد است. مثالش در عالم مثال، مصداق كلمه محمّد است. همين‏طور روحش در عالم روح، نفسش در عالم نفس، عقلش در عالم عقل مصداق كلمه محمّد است.

عرض كردم محمّد چهار حرف است، بايد چهار مظهر داشته باشد و دارد. «محمّد بن عبداللّه» اين يكي از اجزاء آن حقيقت را بايد حكايت كند تا اسمش بشود محمّد. آن حقيقت محمديّه كه داراي تربيع و مربّع است، بايد يك ضلع از اين مربع در محمّد بن عبداللّه۹ متجلي باشد تا اسمش محمّد باشد، صدق كند و اسم، اسم با مسمّي باشد، «اسم حقيقي» باشد، نه اسم به اصطلاح مجازي دروغي. مجازي و دروغي نيست. از همين‏جا گرفته تا عالم عقل و فؤاد، در تمام اين عوالم هزار هزارگانه امكاني اين بزرگواران براي خود مظهر گرفته‏اند. از همان موقعي كه در اين عالم مظهر اختصاصي پيدا شد، اين مظهر اختصاصي نامش محمّد است. در اين‏جا محمّد بن عبداللّه گفتند. بعد «محمّد بن علي بن الحسين» حضرت باقر۷، محمّد دوم شد. محمّد سوم «محمّد بن علي الجواد» آقا زاده حضرت رضا سلام اللّه عليهما است. بعد به حسب ظاهر و تدريج زماني، «محمّد بن الحسن العسكري» صلوات اللّه عليه حضرت حجّت است. اما اين به حسب ظاهر است. به حسب واقع پشت سر محمّد بن عبداللّه۹ بعد از آن بزرگوار در رتبه، محمّد بن الحسن، حضرت حجت صلوات اللّه عليه است. بعد به حسب اعتباري كه آقاي مرحوم اعلي اللّه مقامه لحاظ مي‏فرمايند، رتبه امام باقر۷است و بعد رتبه حضرت جواد است.([۱۶]) به اين اعتبار كه از نظر رتبه بخواهيم حساب كنيم به اين ترتيب هستند: محمّد بن عبداللّه۹، حضرت حجت صلوات اللّه عليه، حضرت باقر، حضرت جواد۸٫

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۲۴۴ *»

اين مقامات براي اين چهار مظهر نماينده اسم محمّد و بيان كننده چهار حرف محمّد است. اما نظر به اين‏كه خود محمّد بن عبداللّه۹ضلعي را بيان مي‏كند كه فوق همه وجودات و انواع وجودات است، از اين جهت مي‏گوييم كه براي آن حقيقت طيّبه يك مظهري است كه غيب است و سه مظهري است شهاده. اين سه مظهر شهاده: حضرت حجت صلوات اللّه عليه، حضرت باقر، حضرت جواد عليهما السّلام‏اند كه سه مظهرند اما مظهر شهادي. اما محمّد بن عبداللّه۹از براي آن تعيّن مظهر غيبي است. آن حقيقت چهار حرف است. اين اسم مبارك هم چهار مظهر دارد كه اين‏ها باشند.

اما علي، اين بزرگوار كه به حسب ظاهر رتبه‏اش پايين‏تر از رسول خدا۹است چنان‏كه فرمود انا اصغر من ربّي بسَنَتَين([۱۷]) كه يك ملايي گفته بود «بسُنّتَين» نظر به روايتي كه وارد شده كه در مؤمن سنّتي از خدا، سنّتي از رسول خدا و سنّتي از امام هست. سنت از خدا پوشيدن عيوب است. سنت از رسول، مداراي با خلق است و سنت از امام صبر بر فقر و بلاها است.([۱۸]) حالا اين ملاّ توجه به اين حديث شريف كرده كه من از خداي خودم كوچكترم به دو سنّت. اميرالمؤمنين كه امير الكلام است آيا اين‏طور حرف مي‏زند؟ حالا باز اگر بفرمايد سنت من پائين‏تر است از سنت ربّم، يك چيزي! كسي كه حكيم نيست البته شأن او اين امور نيست. او بايد بگويد من نمي‏دانم. واقعاً بايد حدّ خودش را بداند يا اين‏كه بگويد من سرم نمي‏شود. من مراد از اين حديث را نمي‏فهمم چيست. معناي «سنتين» را نمي‏دانم. نه اين‏كه به‏طور قاطع بگويد اين، سُنّتين است و سَنتَين اشتباه معنا شده است. يكي از شاگردان همان ملاّ به ما همين اعتراض را مي‏كرد كه در ارشاد اين حديث را اين‏طور معنا كرده‏اند. چرا اين همه

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۲۴۵ *»

زحمت كشيده، شروع كرده‏اند به توضيح و تفسير؟ آخر اين‏كه ساده است. «انا اصغر من ربّي بسُنّتين» لازم نيست سَنتين معنا كنند، اين همه زحمت بكشند و حرف بزنند. خير! حرف نيست، فرمايشات است، حكمت است. شأن ملاي تو نبوده كه در اين حديث وارد بشود. او بايد بگويد من نمي‏فهمم، ولي شايد مراد اين باشد. آدمي كه به فكر نجات خودش باشد و احتياط كند، اين‏طور سلوك مي‏كند كه هرجايي كه برايش روشن نيست مي‏گويد نمي‏دانم.

اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه چون رتبه‏شان به حسب ظاهر از رسول اللّه يك درجه پايين‏تر است از اين جهت اسم مبارك آن حضرت «علي»، سه حرف است. از اين جهت در مراتب وجودي به سه مظهر ظاهر گرديد: يك مظهر در مرحله و عرصه وجود حقّي كه علي بن ابي‏طالب صلوات اللّه عليه است و دو مظهر در مرحله و عرصه وجود مقيّد براي خود گرفت كه در عرصه وجود مقيّد ما دو علي داريم: يك علي الهادي و يك علي السجاد صلوات اللّه عليهما. در اين مرحله؛ يعني در عرصه وجود مقيد كه نازل‏ترين وجودات است دو مظهر براي خود گرفته و در وجود حقّي و عرصه وجود حقّي كه عالي‏ترين مراحل وجودي است كه از آن به عنوان خدا و وجه اللّه تعبير مي‏آورند در آن‏جا هم براي خودش مظهري گرفته كه علي بن ابي‏طالب است. پس به حسب لفظش چون سه حرف است و سه مظهر دارد: علي بن ابي‏طالب در عرصه وجود حقّي، علي الهادي ـ به همين ترتيب كه احتمال داده و اعتماد فرموده‏اند ـ  بعد علي السجاد، دو علي هم در عرصه وجود مقيد. و چون هميشه در همه جريان‏ها آن‏چه به ديد مي‏آيد و ادراك مي‏شود فاعل و مفعول است، فعل هميشه مضمحل است. فعل در نزد فاعل مضمحل است اما در نزد مفعول، ظاهرِ به مفعول است و ديگر براي خود فعل تعيني نيست، تعين به فعلي اين‏قدر اضمحلال دارد.

در مباحثي هم كه داشتيم عرض كرديم كه نوع حكما و عرفا اصلاً وجود فعل را

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۲۴۶ *»

انكار كرده، گفته‏اند فعل اصلاً وجود ندارد. به اعتباري فاعل و به اعتباري مفعول است. براي فعل تأصّل، تحقق و تذوّت قائل نيستند. از اين جهت مقام ولايت و علي، در مظاهري كه براي خود گرفته، يك مظهري هم در مقام وجود مطلق و عرصه وجود مطلق گرفته كه «فعل اللّه» است و آن علي بن موسي الرضا صلوات اللّه عليه است. اين مقام و اين علي، خود را در نزد علي بن ابي‏طالب مضمحل كرده و در دو علي در عرصه وجود مقيّد: علي الهادي و علي السجاد ظاهر ساخته است. خودش نيست است. از اين جهت به اعتبار ظاهر اسم علي صلوات اللّه عليه، سه مظهر دارد: ولي يك مظهر ديگر هم دارد كه ديده نمي‏شود، گويا نيست است. به حسب لفظ سه مظهر دارد.

اما نظر به اين‏كه حقيقت علي مقام ولايت است و مقام ولايت بالنسبه به مقام نبوت، نفس است و نفس كاملاً با عقل مطابقت دارد، همان‏طور كه خدا هم در آيه مباهله علي را نفس رسول اللّه معرفي كرده است. و انفسنا و انفسكم([۱۹]) حضرت رسول هم فرمودند: علي منّي كنفسي طاعته طاعتي و معصيته معصيتي([۲۰]) چون مقام نفس است بايد در جميع شؤونات از او تبعيت كند. در اسم مبارك محمّد چهار حرف است و چهار مظهر دارد كه يكي فوق همه است. محمّد بن الحسن الحجة در مقام وجود حقّي است. بعد محمد بن علي الباقر در عرصه وجود مطلق، بعد محمّد بن علي الجواد در عرصه وجود مقيد است. اما خودش فوق همه اين ظهورات است. علي هم كه نفس رسول و تابع او است در اين امر از او تبعيت كرده، از براي خود سه مظهر گرفته است. يكي در عرصه وجود حقي، شده علي بن ابي‏طالب و دو مظهر ديگر گرفته: علي بن محمد الهادي و علي بن الحسين السجاد. ولي چون آن چهار حرف است و اين سه حرف است براي تبعيت صد در صد، علي بن موسي الرضا سلام الله عليه حامل اسم

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۲۴۷ *»

علي است اما در رتبه «وجود مطلق» كه مقام فعل حق است كه در نزد «وجود حق» مضمحل و در «وجود مقيد» ظاهر است.

امروز برخورد كرديم با ولادت حضرت هادي صلوات الله عليه، فردا هم نقل شده كه روز شهادتشان است. ان‏شاءالله اين‏جا هم مجلس روضه هست. كار ما در دنيا همين است كه متذكر فضائلشان و در مصائبشان گريان باشيم. خدا دست ما را در دنيا و آخرت از دامانشان كوتاه نفرمايد! و اوليائش را از ما راضي و خشنود بفرمايد!

و صلي الله علي محمّد و آله الطاهرين

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۲۴۸ *»

 

درس    ۱۵۱

 

 

(شب دوشنبه / ۴ رجب / ۱۴۰۸ هـ ق)

 

 

 

 

 

r موقعيّت حكماء ظاهر، علماء ظاهر و فقهاي ظاهر

r مشايخ (اع) عهده‏دار امور ظاهري گرديدند

r آساني كار براي نسل حاضر و آينده

r وظيفه كساني كه با مقام مشايخ (اع) آشنايي ندارند

r غفلت مردم از اين وظيفه

r كوتاهي در فراگيري شريعت، طريقت و حقيقت ظاهره

r امام خواسته‏اند ما ترقّي كنيم

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۲۴۹ *»

بسم اللّه الرحمن الرحيم

الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي محمّد و اله الطيّبين الطاهرين

و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين.

بحث در مراتب و مقامات قراي ظاهره كه صاحبان ولايت و صاحبان علم و حكمت‏اند، بود و عرض شد: مراتبشان از رتبه اركان تا رتبه نجابت است. در بعضي از فرمايشات از قراي ظاهره بعد از رتبه نجابت تعبير آورده‏اند به مقامات ظاهريّه علماي ظاهر. و علماي ظاهر را به سه دسته تقسيم فرموده‏اند: فقهاي ظاهر، علماي ظاهر و حكماي ظاهر. فرموده‏اند اين‏ها هم قراي ظاهره هستند. رعيت، بندگان و عباد ناقصان براي رسيدن به درجه عاليه ايمان بايد سيرشان از اين قراي ظاهره شروع شود. شريعت ظاهره را از «فقهاي ظاهر» اخذ كنند، طريقت ظاهره را از «علماي ظاهر» و حقيقت ظاهره را از «حكماي ظاهر» اخذ كنند و به اين ترتيب نباتيّت و حيوانيّت و انسانيت ايماني ايماني را بسازند. آن‏وقت «روح الايمان» به بركت وجود نجبا و نقبا به اين بدن و پيكره افاضه مي‏شود و ايمان كامل مي‏شود. بعد هم به همين ترتيب مراتب عاليه ايمان را طي مي‏كنند. در بعضي از فرمايشات پس از قراي ظاهره بعد از رتبه نجابت، بحث حكماي ظاهر، علماي ظاهر و فقهاي ظاهر به ميان مي‏آيد. از اين جهت در فرمايشات، به خصوص در روايات صادره از معصومين سلام اللّه عليهم اجمعين آثار و علائم فقهاي ظاهره ذكر شده است كه فقيه را به چه علائمي بشناسيم، چه كسي را فقيه بدانيم و شريعت ظاهره را از او اخذ كنيم.

در روايات علائم فقيه ظاهر را ذكر فرموده‏اند كه اعتقاداتش چطور باشد،

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۲۵۰ *»

اخلاقياتش چطور باشد، موازين علميش چطور باشد، طرز استنباط و تفقهش چگونه باشد. فرمايشات در روايات در اين مورد زياد است. حديث مشهور تقليد كه حضرت عسكري۷ از امام صادق صلوات اللّه عليه نقل مي‏فرمايند كه مفصل است و در جاي خودش بيان شده، در انتهاي آن مي‏فرمايند و امّا من كان من الفقهاء تا آخر([۲۱]) در بيان خصوصيات فقهاي ظاهره است. در مورد اخذ طريقت و برنامه‏هاي سير و سلوك نفساني، دستور فرموده‏اند به علماي ظاهر و صاحبان علم رجوع كنيد كه در طريقت ظاهره كار كرده‏اند و مي‏توانند حيوانيت ايمان را براي شما ترتيب بدهند. در اخذ طريقت فرموده‏اند به علماي ظاهر رجوع كنيد. در مورد علائم و آثار علماي طريقت هم رواياتي رسيده، فرمايشاتي بيان شده كه عالم به علم طريقت را براي ما مشخص فرموده‏اند.

هم‏چنين براي حقيقت ايمان، حقيقت ظاهري ايمان كه عبارت از اعتقادات حقّه و معارف ظاهره است، اين‏ها را هم دستور فرموده‏اند كه به حكماي ظاهر، اهل حكمت و حاملان حكمت ظاهره رجوع كنيد! حكمت، معرفت و اعتقادات حقه را از ايشان اخذ كنيد! تا اين‏كه براي ايمان شما انسانيت هم پيدا بشود. بعد از پيدا شدن نباتيت از طريق شريعت، حيوانيت از طريق طريقت، و انسانيت از طريق گرفتن حكمت و معرفت از حكماي ظاهر، اين مراتب را كه براي ايمان ساختيد، آن‏وقت به پدر و مادر متصل مي‏شويد كه در واقع در هر زماني مادر حقيقي ايماني وجود مبارك «نجبا» هستند كه از ايشان به بدن ايمان روح الحياة و روح انساني افاضه مي‏شود و پيكره ايمان، به روح انساني زنده مي‏شود. در شناسانيدن حكماي ظاهري هم باز فرمايشاتي است. در روايات، در فرمايشات بزرگان، علائم و آثار حكماي ظاهره بيان شده كه چه حكيمي، چه صاحبان حكمتي براي رجوع به ايشان و اخذ حكمت از ايشان لياقت دارند، كه اگر

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۲۵۱ *»

ما مي‏خواستيم وارد اين قسمت از بحث هم بشويم، به خاطر ذكر آثار و علائم فقهاي ظاهر، علماي ظاهر و حكماي ظاهر بحث طولاني مي‏شد.

از آن گذشته به بركت هدايت بقيّة اللّه صلوات اللّه عليه و عجّل اللّه تعالي فرجه ما الآن احتياج به اين بحث نداريم. به جهت اين‏كه مشايخ عظام اعلي اللّه مقامهم با اين‏كه صاحبان مقام كمال بودند اما عهده‏دار اين امور ظاهره هم گرديدند. با اين‏كه به حسب ظاهر، شأن اين بزرگواران نبود كه در اين امور ظاهره وارد شوند، بلكه امر اقتضا مي‏كرد اين مباحث از طريق كاملان به علما، به فقها و به حكماي ظاهر القا شود و از طريق علما، فقها و حكماي ظاهر به ما، به رعيت ناقص برسد، و اين بيانات بيان شود و اين امور افاضه گردد. اما صلاح زمان اقتضا مي‏كرد و خود بقيّة اللّه صلوات اللّه عليه چنين خواستند كه همين كاملان اعلي اللّه مقامهم در لباس فقيه ظاهر، عالم ظاهر و حكيم ظاهر هم جلوه كنند، در ظاهر شروع كنند به تفقّه‏هايي كه براي اين زمان به بعد لازم است. هم‏چنين بيان طريقت و بيان حقيقت كنند به طوري كه زمان اقتضا مي‏كند.

از اين جهت فقه ظاهر را به مقدار لازم، بيان طريقت ظاهر را به مقدار لازم، و بيان حقيقت و حكمت را هم به مقدار لازم عهده‏دار شدند. بلكه در بعضي از اين امور به حسب ظاهر فوق مقدار لازم را بيان فرموده‏اند. از اين جهت اين تكليف بزرگ الآن از عهده ما بحمداللّه برداشته شده است كه بخواهيم دنبال فقيه بگرديم و با در دست داشتن علائم و آثار شناخت فقيه ظاهر، طلب فقيه ظاهر كنيم. هم‏چنين اين تكليف بحمداللّه از عهده ما برداشته شده است كه بخواهيم به وسيله علائم و آثاري كه در شناخت عالم ظاهر و بيان‏كننده طريقت ظاهره فرموده‏اند، بگرديم دنبال پير، مرشد و هادي راه طريقت و به تعبير مشهور براي به دست آوردن شيخ و مرشد. نه! بحمداللّه اين هم براي ما روشن است. اين تكليف هم برداشته شده و بر ما آسان شده است. هم‏چنين زحمت پيدا كردن حكيم ظاهر هم از عهده ما برداشته شده است تا علائم و

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۲۵۲ *»

آثار حكيم ظاهر و موازين شناخت او را به دست بگيريم و بگرديم ببينيم چه حكيمي لايق است كه ما حكمت و معارف را از او اخذ كنيم.

بقيّة اللّه صلوات اللّه عليه طوري امر مشايخ عظام اعلي اللّه مقامهم را براي كساني كه در اين طريق و در اين دوره‏هاي جديد تولد يافته‏اند، تثبيت فرموده و تقرير كرده‏اند كه پدران و مادران آن‏ها از بركت تقريرات و تسديدات بقيّة اللّه صلوات اللّه عليه، مشايخ عظام اعلي اللّه مقامهم را تصديق كرده‏اند به طوري كه ديگر امروز براي آن‏ها زحمتي نيست. پدران و مادران ايشان ـ خدا رحمتشان كند! ـ و گذشتگان ايشان، با تصديق كردن خود امر مشايخ عظام اعلي اللّه مقامهم را، اين تكليف را از دوش فرزندان و نسل‏هاي بعد خود برداشته‏اند. بحمداللّه به حسب ظاهر، امر آسان به دست ايشان رسيده است. اين‏ها بحمداللّه بر يقين هستند. ديگر اين‏ها نمي‏خواهد دنبال اين باشند كه علائم و نشانه‏ها را با مشايخ عظام تطبيق كنند. نه! مشايخ عظام را كامل مي‏دانند و مقام ايشان را مافوق علما، فقها و حكماي ظاهر معتقدند. از اين جهت زحمت و مشكل تطبيق علائم و شناخت ايشان از طريق علائم براي ايشان نيست. خدا را بايد بر اين نعمت بزرگ شاكر باشند.

اما كساني كه به اسباب و وسائلي كه خود بقيّة اللّه صلوات اللّه عليه در اين نظام موجود، فراهم مي‏فرمايند كه با مقامات كاملان آشنا مي‏شوند و در تحقيقات خود به مقام كمال مشايخ خود پي‏مي‏برند و به كمال ايشان معتقد مي‏شوند، آن‏ها هم ديگر در راحتي و آسايش‏اند. از اين جهت كه مي‏يابند نيازمند به اين نيستند كه علائم شناخت فقيه ظاهر يا عالم ظاهر يا حكيم ظاهر را در دست داشته باشند، در مقام تفحّص و تحقيق برآيند و در تطبيق اين علائم وقت بگذارند. خداوند از الطاف و عنايات بقيّة اللّه صلوات اللّه عليه فعلاً بر همه آشنايان با مشايخ اعمّ از اين‏كه از پدران اخذ كرده باشند يا اين‏كه خود در طريق هدايت واقع شده، تسليم و تصديق كرده‏اند، فعلاً بر همه

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۲۵۳ *»

آشنايان با مقامات مشايخ عظام اعلي اللّه مقامهم منّت گذارده كه ديگر اين تكليف و زحمت، براي آن‏ها نيست كه بخواهند بدانند علائم فقيه ظاهر چيست. ائمه هدي:در معرفي فقيه ظاهر چه علائمي فرموده‏اند! همين‏طور علائم عالم ظاهر چيست، مرشد طريقت و راهنماي سير و سلوك چه علائمي بايد داشته باشد! تا انسان از او اخذ طريقت كند و بر هدايت و ارشاد او سير و سلوك داشته باشد، اين زحمت برداشته شده است. هم‏چنين در تطبيق علائم حكيم كه ائمه در علائم حكيم ظاهر و حامل اعتقادات حقّه و معارف الهيّه، چه علائمي را فرموده‏اند تا آن علائم را اولاً بدانيم بعد هم در مقام تطبيق آن علائم برآييم و از اين طريق، مدّعيان حكمت را بشناسيم و آن‏هايي را كه بر حق نيستند وازنيم، كنار بزنيم و به حكيمي كه اهل حق است، در طريقه حق است، حكمت حقه الهيّه را مي‏گويد و به اعتقادات حقه الهيّه دعوت مي‏كند، او را بشناسيم و به او برخوريم. چه نعمت بزرگي است كه همه را بحمداللّه از اين زحمت و تكليف راحت كرده است؟! خداوند از بركات و الطاف حجّة بن الحسن عجّل اللّه تعالي له الفرج و صلوات اللّه عليه، اين نعمت خيلي بزرگ را به ما كرامت فرموده است.

پس ما نبايد به اين بحث بپردازيم. كساني كه آشنايي با مقامات كمال مشايخ عظام ندارند و به اين‏كه ايشان صاحبان مقام كمال‏اند و اين يقين براي آن‏ها پيدا نشده، آن‏ها نيازمند به اين‏اند كه بايد اين علائم را از نظر ائمه هداة معصومين:بشناسند، بايد به روايات رجوع كنند، ببينند ائمه:در معرفي فقيه ظاهر كه براي فقاهت شايسته است، براي بيان احكام الهيه شايستگي دارد، براي اخذ دين و اخذ احكام الهيه از او شايستگي دارد و براي تقليد كردن و واگذاردن شرع بر عهده او، اطمينان و وثاقت دارند به اين‏كه به رأي خود نمي‏گويد، به هواي خود نمي‏گويد، به قواعد اهل سنت سخن نمي‏گويد و بر مبناي حق و بر مبناي محمّد و آل محمّد:افتاء مي‏كند و فتوا مي‏دهد، بايد بروند و از نظر ائمه هداة معصومين:ياد بگيرند و بياموزند كه

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۲۵۴ *»

علائم فقيه ظاهر چيست. بعد هم بر خود اين مشكل را بگذارند كه اين علائم را تطبيق كنند، با مدّعيان فقاهت مطابقه كنند! پس هر فقيهي كه اين علائم با او مطابق شد، بدانند او فقيهي است كه ائمه ما راضي هستند كه اخذ احكام دين از آن فقيه بشود.

هم‏چنين اگر خواستند در راه طريقت حركت كنند، سير و سلوكي داشته باشند و طريقتي اخذ كنند، بايد اول به فرمايشات ائمه هداة معصومين صلوات اللّه عليهم اجمعين رجوع كنند، ببينند علائم عالم ظاهر، هادي طريقت، مرشد سير و سلوك و به تعبير مشهور شيخ و پيري كه براي ارشاد لياقت دارد، براي سير دادن و سلوك آموختن لياقت دارد، آن علائم چيست و ائمه:به چه كسي راضي مي‏شوند، به چه كسي اجازه مي‏فرمايند كه راهنماي طريقت باشد، تا در سير و سلوك الي اللّه، خود را و بعد هم ديگران را بتواند سير دهد. هم‏چنين براي گرفتن اعتقادات حقه و معارف الهيّه وظيفه دارند اول به ائمه معصومين:و فرمايشات ايشان رجوع كنند، ببينند كه اين بزرگواران علائم و نشانه‏هاي حكيم بر حق را چه‏طور معرفي مي‏كنند، چه علائمي را براي حكيم بر حقّ ملاك قرار داده‏اند: آن حكيمي كه حكمت حقه الهيه را برساند، بيان معارف حقه الهيّه مي‏كند و اعتقادات حقّه را بازگو مي‏كند. اگرچه به حسب ظاهر، خودش به حقيقت امر نرسيده باشد. اما به حسب همان ظاهرِ امر و بيان اعتقادات حقّه در مقام ظاهر، آن چه كسي است و علاماتش چيست؟ اول بايد از نظر ائمه معصومين:علاماتش را بياموزند. بعد رجوع كرده، تطبيق كنند و با مدّعيان حكمت مطابقه كنند تا حكيم ظاهر را بشناسند. بعد از او حكمت و اعتقادات حقّه را اخذ كنند.

به اين اجمال كه عرض شد شما ببينيد مردم در چه غفلت بزرگي به سرمي‏برند! نه فقيه خود را شناخته‏اند، نه عالم طريقتي براي خود گرفته‏اند، و نه حكيمي را دانسته‏اند. نه اين علائم را از نظر ائمه:مي‏دانندكه اين علائم چيست. اصلاً ائمه به چه‏كسي فقيه مي‏گويند؟ چه كسي را فقيه مي‏دانند؟ لايكون الرجل منكم فقيهاً حتّي

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۲۵۵ *»

 يعرف معاريض كلامنا([۲۲]) ائمه در شناسانيدن فقيه موازيني دارند، ملاك‏هايي دارند، معيارهايي دارند. از هركس هركس كه نبايد احكام دين را گرفت. همين‏طور ائمه در معرّفي عالم و اهل طريقت و مرشد راه سير و سلوك، معيارهايي دارند، ملاك‏هايي دارند. مگر هركس هركس مي‏تواند عالم علم اخلاق باشد؟ مدرّس اخلاق باشد؟ بيان اخلاق بكند؟ سير و سلوك بيان كند؟ كسي كه خودش در متن جهنم واقع است، او چطور مي‏تواند ما را سلوك دهد و به سوي درجات عاليه ايماني سير دهد. هم‏چنين ائمه ما:در شناسانيدن حكيم معيارهايي دارند كه صاحب حكمت كيست؟ بايد از چه‏كسي حكمت را آموخت؟ اعتقادات و معارف حقه را از چه حكيمي بايد اخذ كرد؟ آيا آن كسي كه به تمام وجودش تسليم ابن سينا است؟ يا به تمام وجودش تسليم و منقاد سهروردي است؟ يا آن كسي كه به همه وجودش، سر تا پاي وجودش داد از ملاصدرا مي‏زند، اسير كلمات، اقتباسات، سخنان و دريافت‏هاي ملاصدرا شده، او مي‏تواند حكيم باشد؟ حكمت و معارف حقّه از او اخذ بشود؟!

پس مي‏بينيد مردم در چه غفلت بزرگي هستند و مدّعي چه امر بزرگي هستند! ادعاي ايمان، ادعاي تشيع مي‏كنند و هنوز پيكره ايمان را درست نكرده‏اند. ابتدا بايد پيكره ايمان درست شود، بعد روح الايمان در او دميده بشود تا ايمان درست بشود. براي پيكره ايمان اوّل بايد جماديّتش از فقه صحيح و احكام حقه الهيّه ساخته شود، نباتيّتش بايد از طريقت حقّه ساخته شود، حقيقتش؛ يعني حيوانيّتش بايد از حكمت حقّه ساخته شود. همه هم از دين باشد، همه آورده شده از طرف خدا باشد و همه بر موازين قرآن و فرمايشات محمّد و آل محمّد:باشد. وقتي كه اين سه قسمت درست شد و صحيح بود، آن‏وقت خدا عنايت مي‏كند، بقيّة اللّه صلوات اللّه عليه لطف

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۲۵۶ *»

مي‏فرمايند و افاضه فيض را به نجبا و نقبا اجازه مي‏دهند. آن‏وقت كه پيكره ايمان، كاملاً آماده شد، جماديّت، نباتيّت، و حيوانيّت و انسانيت معتدل شد، آن‏وقت روح الايمان تعلق مي‏گيرد و حيات پيدا مي‏شود. آن‏وقت حيات انساني در اين پيكره ايمان، پيدا مي‏شود. اين مؤمن، متصل به نجبا، متصل به نقبا، متصل به اركان و متصل به ائمه هداة معصومين صلوات اللّه عليهم اجمعين مي‏شود. حال ببينيد مردم در كجاي كارند و اصل كار چيست؟ مردم چه مي‏كنند؟ چقدر از اين امور غافل‏اند؟ و اين‏كه اصل مطلب كجا است؟

ما بايد دائماً به فكر باشيم! آن هم اين فكر. فكر، در عظمت و جلالت اين نعمت كه خدا به بركت بزرگان دين بر ما اين امور ظاهره را تفضّل فرموده است؛ يعني فقه ظاهر شريعت ظاهره، طريقت ظاهره و حقيقت ظاهره را بزرگان اعلي اللّه مقامهم متعهّد شده، خود انجام داده‏اند. اين امر، اين تكليف و زحمت بزرگ را از دوش ما برداشته‏اند. اگرنه ما بايد مرتب در فكر به دست آوردن فقيه باشيم، در جستجوي شناخت فقيه باشيم كه از او دين اخذ كنيم. ما كه خود فقيه نيستيم، راه به حكم شرعي نمي‏بريم، وظيفه داريم كه از فقيه اخذ كنيم. ائمه فرمودند و امّا الحوادث الواقعة فرمايش بقيّة اللّه صلوات اللّه عليه است. بعد از اين‏كه غيبت كبري خواست شروع شود از حضرت سؤال شد كه بعد از اين غيبت كه دسترسي به شما نيست چه كنيم؟ دستور فرمود و امّا الحوادث الواقعة فارجعوا فيها الي رواة احاديثنا فانّهم حجّتي عليكم و انا حجّة اللّه([۲۳]) راوي حديث، فقيهِ در فرمايشات ائمه:، او براي ما احكام ظاهره را بيان مي‏كند. شريعت ظاهره را بايد از او اخذ كنيم. بايد متوسل شويم بگرديم، اين طرف و آن طرف بزنيم تا فقيه گيربياوريم.

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۲۵۷ *»

اين بزرگواران خود متصدي شدند اين شريعت ظاهره و تكليف را بر ما آسان كردند، اين زحمت را از ما برداشتند. شريعت ظاهره به اندازه لازم بيان شد. ديگر بر خود ما است كه حالا زحمت بكشيم و بفهميم، و آن‏چه فهميديم، بفهمانيم. نه اين كه ديگر حالا كه اين بزرگواران شريعت ظاهره را متصدّي شدند، عملش كه هيچ! هر مقدار هم كه از بابا و نه‏نه ياد گرفته‏ايم كه عمل مي‏كنيم هيچ، بقيّه‏اش هم را اصلاً رجوع نكنيم. اگر معامله انجام مي‏شود ندانيم حدّش چيست؟ همين‏طور ساير امور نوعاً انجام مي‏شود. حالا همين احكام روزمرّه‏مان چطور است؟ وضو آخر چه‏طور؟ نماز چه‏طور؟ جماعت چطور؟ حتي اين‏ها بايد براي ماها اين‏قدر بيگانه باشد كه خيلي تعجب است! خيلي تعجب است! كه حتي قرائت معمولي نماز را كه يك متديّن نمازگزار كه بايد صحيح قرائت كند نوعاً مورد اشكال است، نوعاً اشكال دارد. دل را به همين خوش كنيم كه شريعت را براي ما بيان كرده‏اند و ديگر وجود فقيه لازم نيست، اخذ اين فرمايشات هم از كتاب مبارك كفايه است. اما كفايه چه مي‏فرمايد؟ چه بايد كرد؟ نه! ديگر اين‏ها مطرح نبود.

علتش اين بود كه تعليم و تعلم متروك شده بود. بايد امر تعليم و تعلم رايج باشد؛ يعني بايد آن كسي كه مي‏تواند متن ظاهر را بخواند و به اين ظاهر پي‏ببرد، نمي‏گوييم فقيه بشود. فقه ظاهر را بفهمد تا خودش عمل كند. توي بالاسري‏ها مشهور است مي‏گويند: مسأله‏گو، مسأله‏گو دارند. مسأله‏گو؛ يعني كسي كه فقيه نيست ولي يك‏قدري ملاّ است، با اصطلاح فقه آشنا است. مي‏فهمد حالا كه فقيه در اين‏جا اين را گفته مرادش چيست. مي‏تواند ياد من جاهل بدهد، به من بياموزد كه تو بايد اين‏طور عمل كني. از اين جهت نوعاً كارشان همين است. يكي دوتايي كه ما مي‏شناختيم يكي آن «اعدادي» بود كه كتاب‏فروش بود، يكي ديگر هم به نام «اسكافي» بود كه مسأله مي‏گفت. دائماً كتاب زير بغلش بود، پيرمردي بود. اين دو تا را من ديده بودم. حالا هم

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۲۵۸ *»

يك كسي ديگر هست كه بيچاره هميشه همين كتاب‏ها زير بغلش است و «حمّال خطايا غيره» است، دائماً از اين طرف به آن طرف پرسه‏مي‏زند تا ببيند استفتاء جديد چيست. فتواي جديد فلان چيست؟ بايد ياد داشت كند تا به مراجعان بگويد كه اگر مثلاً مقلد فلان مجتهديد، فتوايش اين است. اگر مقلد فلانيد، اين، همين را مرتب ذكر مي‏كند. اين معناي مسأله‏گو است كه بايد باشد. نه صرف اين‏كه در كتاب نوشته‏اند. با خيال راحت روي سرمان هم بگذاريم، نه ياد بگيريم، نه ياد بدهيم و نه داشته باشيم كسي را كه وقتي كه به او بگوييم آقا الآن من در اين مسأله بايد چه كنم؟ راحت، مطمئن باشم كه مسأله را مي‏فهمد و به من بگويد: نظر بزرگان در اين مسأله فقهي، اين است.

اين چه بدبختي است؟ چرا بايد امر تعليم و تعلم اين‏قدر متروك بشود كه ديديد اين مسأله اختلافي به اين بزرگي كه پيدا شد كه هنوز هم داريم به آتشش مي‏سوزيم، به واسطه نفهميدن يك جمله بود، فقط يك جمله كه «در آن خلافي نيست» همين! اين، به كجا برمي‏گردد؟ اين مربوط به چه مي‏شود؟ اين مربوط به حدّ توبه مرتدّ فطري است. حدّ مرتدّ فطري، خلافي در آن نيست كه اين حدّش است. اما توبه‏اش قبول است يا قبول نيست؟ مسأله ديگري است. بايد در جاي ديگر ديد. فقط به همين كلمه چسبيدند، اين اوضاع را بار آوردند، اين آتش را برپاكردند و سوختند و سوختيم و تا كي بسوزيم خدا مي‏داند! علتش جهل است. بديهي است كه ديگر بايد اين مقدار مسأله بلد باشيم! اين كتاب را نوشتند. حالا ديگر مسأله‏گو مي‏خواهيم. بايد اين‏قدر بيچارگي باشد كه به اندازه ديگران هم مسأله‏گو نداشته باشيم تا برايمان مسأله بگويد؛ يعني مسأله را بفهمد و بگويد.

امور طريقت لازم است. فرمودند، نوشتند و متصدي امر طريقت و بيان طريقت شدند. كتاب مبارك «طريق النجاة» يك دوره سير و سلوك است. به علاوه سير و سلوك‏هاي جداگانه‏اي كه هم آقاي مرحوم تنظيم كرده‏اند، هم سيد بزرگوار نوشته‏اند و

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۲۵۹ *»

هم در فرمايشات شيخ مرحوم اعلي اللّه مقامهم مذكور است. در مواعظ كه الي ما شاء اللّه به هر مناسبتي دستور سير و سلوك مي‏دهند. معاشرت چه‏طور باشد، رفتار چه‏طور باشد، خلقيّات چه‏طور باشد، اخلاقيات چه‏طور باشد، اين‏ها را هم فرمودند. اين‏ها هم كه در اثر تعطيل بودن تعليم و تعلم و نبودن يك عالم طريقت كه واقعاً خودش سير كرده و رفته باشد، خودش اين اعمال و دستورات را انجام داده باشد، مرتب به زمين خورده، پاشده و فهميده باشد. بالاخره بتواند در طريقت به اندازه همين سطح ظاهر استاد بشود، به اندازه سطح ظاهر بشود به او بگوييم اين عالم اخلاق است و اين يك مدرّس اخلاق است. خودش الآن متذكر است ما هم كه دقيقه‏اي با او مي‏نشينيم ما را متذكر مي‏كند. او خودش اهل فكر است وقتي كه با او بنشينيم طريق تفكر به ما مي‏آموزد. اين خودش اهل حلم است طريقه حلم به ما مي‏آموزد. اين به بركت همين اندازه طريقت و سير و سلوك كه داشته، اهل شرافت و نباهت است. ما هم كه با او معاشر شويم، نباهت و شرافت پيدا كنيم، لااقل از اين مقدار پستي دربياييم. نه! در اين جهت هم كه بحمداللّه همه قانع هستيم.

آقايان! سادات ما! ائمه ما! ما شما را دوست داريم، خيلي دوستتان داريم! اي بزرگان! شما را خيلي دوست داريم! اما اگر از طريقت از ما بخواهيد؟ نه! ما حاضر نيستيم. ميل نداريم در طريقت رشد داشته باشيم، اهل شرافت و نباهت بشويم. نه! ما همين ظاهر را مي‏خواهيم. ديگر توي اين امور ديگر نمي‏خواهيم باشيم؛ مثل اين مي‏ماند كه آقايي غلاماني داشته باشد و براي اين غلامان علاوه بر اجرت و برنامه‏اي كه قرار داده يك برنامه‏هاي ترقّي هم قرار داده باشد كه اين غلام‏ها در ضمن، ترقّي هم بكنند. در همه زمينه‏ها برايشان كلاس درس گذاشته تا اين‏ها مرتب ترقي كنند. دستور داده در همه جا برنامه گذاشته‏اند. اما چند نفري مرتب بگويند: نه! آقا ما شما را دوست داريم اما دلمان مي‏خواهد كه ما همين جاروب‏كش حياطت باشيم. هيچ نمي‏خواهيم

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۲۶۰ *»

ترقّي كنيم. كلاس مي‏خواهيم چه كنيم؟ معلم گذاشتي كه به ما درس بدهد، معلم مي‏خواهيم چه كنيم؟ ما مي‏خواهيم همين‏طور هروقت با تو حرف مي‏زنيم، همين‏طور حرف بزنيم كه بلديم. هروقت هم كه مي‏خواهيم حضورت بياييم، همين‏طور بياييم كه بلديم. معلم اخلاق نمي‏خواهد! اصلاً ما معلم نمي‏دانيم چيست؟ ما همان جاروب‏كشي حياط بسمان است. ما مي‏خواهيم زباله جمع‏كن تو باشيم. هرچه آقا بگويد نه! من دلم مي‏خواهد شما ترقّي كنيد. نوكري مرا بكنيد اما به اين‏كه مدرّس بشويد! معلم بشويد! مدبّر بشويد! اموري را به شما واگذار كنم، كارهايي را برايتان تنظيم كنم. نوكري كه يك‏طور نيست كه فقط زباله جمع‏كردن باشد. حاضريد مرتب همان زباله جمع كنيد؟! بسيار خوب آن هم نوكري من است. اما من مي‏خواهم نوكرانم مرتب ترقّي كنند و بالا بيايند. از اين جهت برايشان كلاس گذاشتم، معلم انتخاب كردم، چه كردم، چه كردم. اما آن‏ها مرتّب بگويند نه! نه! آقا ما نمي‏خواهيم! ما چاكرت هستيم اما مي‏خواهيم همين زباله‏كشي را داشته باشيم، اين‏كه صحيح نيست.

وقتي‏كه خود بقيّة اللّه صلوات اللّه عليه مي‏خواهند، همين رعيت ناقص ترقّي كند، اين بزرگواران را مأمور مي‏كنند كه شريعت ظاهره بياورند تا ترقّي كنند. ما بايد به بركت اين شريعت ظاهره ترقّي كنيم. اين احكام الهيّه را كه عمل كرديم نباتيت بدن روح الايمانمان معتدل مي‏شود. اما مرتب بگوييم نه! ما ترقي نمي‏خواهيم. ما مي‏خواهيم اين نباتيت پليد باشد. نمي‏خواهيم اين نباتيت معتدل بشود. اين احكام شرعيّه بسيار خوب است! مي‏بوسيم روي چشممان هم مي‏گذاريم. كتاب «كفايه» را آن بالا بالا هم جايش مي‏دهيم اما هيچ نمي‏خواهيم عمل كنيم. آقا هيچ نمي‏خواهيم نباتيت ايماني ما اعتدال پيدا كند! از اين اعوجاج در بيايد. نه! نمي‏خواهيم! چه‏قدر بد است! چه‏قدر ناپسند است! اين طريقت را كه اين بزرگواران آوردند، آيا بي‏جهت آقاي مرحوم نشستند «طريق النجاة» نوشتند. فرمودند و گفتند حتي مدرس انتخاب فرمودند و

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۲۶۱ *»

فرمودند چه كنيد! چه كنيد! از كي چه اخذ كنيد! از كي چه اخذ كنيد! خودشان عمل كردند. خودشان اين‏ها را فهمانيدند، گفتند. بعد ما بگوييم نه! «طريق النجاة» را خيلي دوست داريم، مي‏بوسيم آن بالا هم مي‏گذاريم، اما ما مي‏خواهيم همان زباله‏كش شما باشيم. آقا! ما اصلاً نمي‏خواهيم حيوانيت روح الايمانمان معتدل بشود! ما نمي‏خواهيم اهل فكر بشويم! ما نمي‏خواهيم اهل ذكر بشويم! ما نمي‏خواهيم اهل حلم بشويم! ما نمي‏خواهيم نباهت پيدا كنيم! چه‏قدر بد است! چه‏قدر بد است! حكمت ظاهره آوردند. كتاب مبارك «ارشاد» نوشتند. «فطرة السليمه» نوشتند. در نوع رسائل آن‏چه لازم بود فرمودند بلكه عرض مي‏كنم كه فوق لازم را فرمودند. اين همه حقيقت بيان شده، معارف بيان شده است. آن‏گاه ما يك كسي را نداشته باشيم كه اين‏ها را براي ما بگويد! معنايش اين است كه اي بقيّة اللّه! آقا! اين كار شما بسيار خوب است! اين نظامي كه قرار داديد خيلي خوب است! ارشاد را هم ببوسيم بگذاريم آن بالا، بسيار خوب است. اما ما نمي‏خواهيم اين ترقّي را كه شما براي ما درنظر گرفته‏ايد. آقا! ما مي‏خواهيم همان زباله‏كش باشيم، همان را مي‏خواهيم.

آن بزرگوار مي‏گويد: آخر من كه برايتان قرار دادم. من كه كارم عبث نيست. من كه كارم، لهو و كار بيهوده نيست. من اين برنامه‏ها را براي شما انتخاب كردم، كلاس گذاشتم، درس گذاشتم. شما نوكر من هستيد؟ البته هستيد، از حدّ نقصان هم بالاتر نمي‏آييد. مي‏دانم بالاتر نمي‏رويد. به وسيله من خلقت شده‏ايد. مي‏دانم كه از مقام نقصان بالاتر نمي‏رويد، نوكري هستيد ناقص در رتبه نقصان. اما همه نوكرهاي در رتبه نقصان كه نبايد زباله‏كش باشند. زباله‏كشي را بگذاريد براي آن كساني كه نمي‏توانند و استعداد طبيعي ندارند. بگذاريد آن‏ها اين كار را بكنند. آخر تو با اين استعدادت، با اين فهمت، با اين شعورت حيف است. اما تو بگويي: نه! نه! من تواضع مي‏كنم. اسمش را هم تواضع بگذارد، كه نه! همين خوبست. نه! آقا شأنشان خيلي بالا است، پس بهتر

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۲۶۲ *»

همان است كه من مرتب بروم پايين، مرتب زباله‏كشي كنم. نه! آقا همان‏طور كه زباله‏كش مي‏خواهند، آقا مدرّس هم مي‏خواهند. براي بچه‏هاشان معلم مي‏خواهند. آقا مدير مي‏خواهند. آقا مدبّر مي‏خواهند. آقا همه چيز مي‏خواهند. آقا وقتي كه آقا است آيا نوكرانش كه در رتبه نقصان هستند، همه چيز نمي‏خواهند؟ الآن ببينيد اگر بنا باشد همه ما كارها را بگذاريم، برويم دنبال فقط جاروب كردن حسينيه، بگوييم اي امام حسين! آقا! ما فقط جاروب‏كش تو هستيم. بنابراين اين كارهاي ديگر زمين مي‏ماند. ديگر مرتب تواضع كنيم، نه! من امامت نمي‏كنم، من درس نمي‏دهم، من منبر نمي‏روم، من چه نمي‏كنم، چه نمي‏كنم، كارهاي خود امام حسين زمين مي‏ماند.

نه! هركس هر استعدادي دارد، هر نبوغي دارد، هر شعوري دارد، هر فراستي دارد بايد در پيشبرد امر سيد الشهدا صلوات اللّه عليه به كار بيندازد. واقعاً از كسي تدبير برمي‏آيد تدبير كند. از كسي خيرخواهي و نصيحت برمي‏آيد خيرخواهي و نصيحت كند. از هر كسي درس برمي‏آيد تدريس كند. از هر كسي تعليم بر مي‏آيد تعليم بدهد. همين طور هركس در پيشبرد امر آقا هركاري از او برمي‏آيد، بايد كوتاهي نكند. نظامي است كه خود آن بزرگوار خواسته و پسنديده است. حالا يك كسي تعليم نمي‏داند، تدريس نمي‏تواند، اين كارها را نمي‏تواند، بسيار خوب! آن‏چه از او برمي‏آيد همان جاروب كردن است، جاروب كند. حالا بد هم نيست كه اگر انسان معلم بود يك وقتي فرصت داشت، جاروب هم بكند. چه بهتر! اين كه عيبي ندارد، اين هم خدمت است. مدرّس است چه عيب دارد برف پارو كند!؟ اين هم فضيلت است، اين هم براي او فرق نمي‏كند؛ يعني براي نوكر فرق نمي‏كند جاروب بكشد يا تدريس كند، امامت كند يا منبر برود يا زباله جمع كند. براي او بايد فرق نكند. اگر هم من مي‏گويم كه ترقّي بكند چون خود آقا ترقّي را خواسته است نه اين‏كه نوكر ترقّي را براي خود ترقّي بخواهد. اگر اين باشد شرك است، مي‏زنند توي سرش. ممكن است ترقّي هم بدهندش اما

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۲۶۳ *»

وامي‏گذارندش به همان ترقيش كه بعد وامي‏ترقّد، به قول بچه‏ها ترقّيد. بعد هم واگذارش مي‏كنند به هماني كه به او مي‏دهند. چون او ترقّي را براي ترقّي خواسته، پيشرفت را براي پيشرفت خواسته، به او مي‏دهند ولي بعد هم وامي‏گذارندنش به همان پيشرفت، كه ديگر واي بر انسان!

در اين دعاي بعد از زيارت كه مي‏خوانيد، چيست؟ اللّهمّ انّي زرت هذا الامام آن آخرش كه مي‏گوييد و ارزقني عقلاً كاملاً و لبّاً راجحاً و چه و چه، بعد مي‏گوييد و اجعل ذلك لي و لاتجعله علي([۲۴]) عقل كامل مي‏خواهيم، مغز رشديافته مي‏خواهيم، چه و چه مي‏خواهيم، و مي‏گوييم از بركت امام هم مي‏خواهيم، بعد هم مي‏گوييم: خدايا! همه اين‏ها را به نفع من قرار بده! نه به ضرر من! علم اگر به ضرر انسان تمام بشود علم نيست، پيشرفت اگر باعث غضب خدا بر انسان بشود چه پيشرفتي است؟ اين‏كه جهنم شد. نه! چون امام پيشرفت و ترقّي را خواسته‏اند، براي خاطر خواست امام انسان ترقّي را بخواهد. چون او براي من ترقّي را خواسته من به احترام خواست او، چون خواست او را مي‏خواهم، ترقّي را مي‏خواهم. خودم را بيندازم در گردانه ترقّي، زحمت بكشم و استعدادها را به‏كار بيندازم تا ترقّي كنم. اگر ترقّي داد و افاضه فرمود، چاكرش باشم، نداد هم شاكرش باشم. بگويم مصلحت من نبوده است. من وظيفه خودم را انجام دادم. امامم برنامه گذاشت، اين برنامه و كلاس را تنظيم كرد، من هم رفتم اما پيش نرفتم حالا كه پيش نرفتم او نخواسته كه مرا پيش نبرده، مصلحتم نبوده است. باز انسان بايد راضي باشد. نه اين‏كه تا از طلب علم خسته شد، كتاب را ببندد. ديگر از «ارشاد» فراموش كند برود كه من نمي‏فهمم. خوب! نمي‏فهمي، نفهميدن دست خود تو نيست. مصلحتت نيست، اگر كه راست بگويي! ولي اگر نخواستي و نفهميدي، آن امر ديگري است.

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۲۶۴ *»

سر درس انسان بايد خودش را از همه مشاغل فكري فارغ كند. اما نه! حاضر نيست، نه از زن، نه از فرزند، نه از دكّان، نه از بازار، از هيچ چيزي نگذرد، درس را هم بفهمد. آن هم چه علمي؟ اين را به هركس نمي‏دهند. هركس كه خودش را، مغزش را، دلش را، همه را فارغ كند، كاسبي، بازار، زن و فرزند را براي اين بخواهد و بداند كه امام آن‏ها را قرار داده كه مقدمه درك اين باشد، راه رسيدن به اين معارف باشد، آن‏وقت او ترقّي مي‏كند و بر او افاضه مي‏فرمايند. اگر هم افاضه نفرمودند مصلحت دانسته‏اند. اگر افاضه فرمود شاكر باشد، افاضه نفرمود شاكر باشد. براي او هيچ فرق نكند. براي نوكري كه به حدّ تدريس يا به حدّ تعليم رسيده، استاد شده، معلم شده، اين اصلاً بايد اين كار ـ از نظر خودش  ـ برايش فرق نكند با زباله جمع‏كردن براي آقا، هيچ فرقي نكند كه نبادا عجبي، كبري و غروري براي او پيش بيايد. بلكه بگويد از نظر وظيفه و انجام وظيفه در نزد آقا با آن زباله جمع‏كن فرق نمي‏كنم. هر دو يكي هستيم. هر دو نوكريم، در رتبه نقصانيم. چه‏بسا آقا از او راضي‏تر باشد تا از من. من چه مي‏دانم؟ چرا بر او كبر كنم؟ چه به او بفروشم؟ همين اندازه كه من در ميان نوكران آقا چند تا اصطلاح بلدم و بچه‏هاي آقا به من معلّم، مدرّس و مربّي بگويند، حالا كبر بفروشم؟ امام جماعت شدم، بر آن‏ها كبر بفروشم؟ چه‏بسا نماز آن پاييني، قبول است و نماز منِ امام قبول نباشد و به بركت او از من قبول بشود. امر نوكرها، نوكرهاي هم‏عرض اين‏طور است. اين ترقّي‏هاي ظاهري كه افاضه مي‏شود بايد چون خودش خواسته و پسنديده، خواست آن بزرگوار را احترام كنيم، خواست او را بخواهيم و ان‏شاءاللّه دنبال ترقّي و اسباب ترقّي كه فراهم فرموده، باشيم.

پس مشايخ عظام اعلي اللّه مقامهم عهده‏دار شدند و شريعت ظاهره، طريقت ظاهره و حقيقت ظاهره را بيان كردند. حال بر ما است كه خودمان معلّم حكمت داشته باشيم، معلّم طريقت داشته باشيم، معلّم شريعت داشته باشيم. به ما «كفايه» را درس بدهد، به ما «طريق النجاة» را درس بدهد، به ما «ارشاد» و «فطرة السّليمه» را درس

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۲۶۵ *»

بدهد. بايد امر تعليم و تعلّم بگردد و متوقف نشود. اگر متوقف شد، ديگر تمام دروغ است. يك ظاهري و يك اسمي است كه باطن ندارد. ديگر نه واقعاً شريعتي در كار است، نه واقعاً طريقتي در كار است، نه حقيقتي در كار است. چيزي نيست. پيكره دست نيامده، پيكره ساخته نشده است. و اگر پيكره درست نشود، روح الايمان القا نمي‏شود. دروغ مي‏گويد آن كسي كه مي‏گويد: من مؤمنم، من شيخي هستم، اما نه شريعتش، نه طريقتش و نه حقيقتش درست است. آخر روح الايمان به كجا بدمند؟ تا جنين در شكم مادر جماديّتش، نباتيّتش و حيوانيّتش درست نشود، روح مادر به او تعلق نمي‏گيرد. آخر روح مادر به چه چيزي تعلق بگيرد؟ به هيچ كه نمي‏شود. بايد جنين همه جهاتش درست بشود تا روح مادر تعلق بگيرد. از طريق ناف به او روح افاضه بشود تا او زنده بشود. ايمان هم اين‏طوري است. اگر شريعت، طريقت و حقيقت ظاهره درست نيست و پيكره و جنين ايماني درست نيست، بزرگان زمان: نجبا و نقبا افاضه روح الايمان نخواهند كرد. اتصال نيست. هرچه هست تقليدي است. صرف زبان است. خدا نكند آزمايش پيش بيايد! موقع آزمايش معلوم مي‏شود كه هيچ نبوده است. پناه به خدا مي‏بريم!

پس از اين جهت بر ما لازم نيست، علائم فقهاي ظاهر، علماي ظاهر و حكماي ظاهر را ذكركنيم. خدا اين تكليف و زحمت را بحمداللّه بر ما آسان كرد. مشايخ عظام با داشتن مقام كمال، فقه ظاهر، علم ظاهر و حكمت ظاهر را براي ما بيان فرمودند. حال بر ما است كه ان‏شاءاللّه فرابگيريم، عمل كنيم و امر تعليم و تعلّم را تعطيل نكنيم. آقاي مرحوم تكليف به تعليم و تعلّم مي‏فرمايند، مي‏فرمايند «واجب كفايي» است. بايد در هر زمان عده‏اي مشتغل به علم باشند تا اين امر حقيقت‏ها، اين مطالب و اين علم نخوابد، نميرد. يموت العلم بموت حامليه([۲۵]) وقتي كه عالم مرد، علم مرده است. اما اگر

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۲۶۶ *»

مرتب عالم بعد از عالم باشد، علم زنده است. اگر عالم نبود، كسي نبود كه خودش بداند و آن علم را به ديگري بياموزد، ديگر علم مرده است. العلم يموت بموت اهله علم مي‏ميرد به مردن اهلش؛ يعني به مردن اهل علم. از اين جهت مي‏فرمايند: تعليم و تعلم واجب كفايي است. فرمايش آقاي مرحوم واجب كفايي است.([۲۶]) «تذكره» نوشتند تا انسان با قرآن، حديث و فرمايشات عربي آشنا بشود. مي‏فرمايند مخصوصاً نوشتم چون تعليم و تعلم واجب كفايي است؛ يعني حتماً بايد يك عدّه‏اي هميشه به اين امر اشتغال داشته باشند.

خدا ان‏شاءاللّه جزاي خير عنايت كند به عزيزاني كه مشغول درس و بحث‏اند! خدا جزاي خير عنايت كند به پدران و مادراني كه واقعاً بر اين سلسله احسان كردند، فرزندان خودشان را به تعليم و تعلم وادار كردند! و به اين واسطه ان‏شاءاللّه اين علم زنده است و زنده خواهد بود و همين‏طور نسل به نسل. ان‏شاءاللّه نرسد وقتي كه خداي نكرده در اثر ركود علم و تعليم و تعلّم، هيچ نباشد، از دين يك اسمي باشد و در واقع مرده باشد! «علم» آن هم اين علم حقّ، مرده باشد. اهل و حامل نداشته باشد! خدا را شاكريم كه اين منّت را بر ما گذارد! همين‏طور بر همه جمع ما و براداران و خواهران ايماني در هر كجا هستند كه در امر تعليم و تعلّم به هرطور بندگان خدا زحمت كشيده‏اند، خدا به همه‏شان جزاي خير عنايت كند! و الاّ واقع امر، امر خيلي عظيمي است. همين مقدار پيشرفت هم خيلي عنايت است! خيلي عنايت است! خود اين‏كه مثلاً ما دعوت كنيم و برادران اجابت كنند، اين اسباب و وسائل فراهم بشود، اين‏طور بحمداللّه فرزندانشان اجابت كنند و براي تعليم و تعلم حاضر بشوند، خيلي منّت بر ما گذاردند. خدا به همه‏شان جزاي خير عنايت كند! امام زمان بر همه‏مان منّت گذاردند

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۲۶۷ *»

در چنين زماني اين فضل شامل حالمان شد. بالاخره همين اندازه از فرمايشات سرمان در بيايد، خيلي نعمت است. متوقف شدن و ركودش خيلي بد است، خيلي زشت و ناپسند است.

و صلي الله علي محمّد و آله الطاهرين

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۲۶۸ *»

 

درس    ۱۵۲

 

 

(شب سه‏شنبه / ۵ رجب / ۱۴۰۸ هـ ق)

 

 

 

 

 

 

 

 

 

r اقرار به مقامات قراي ظاهره از اركان ايمان است

r اقرار به اركان ايمان بايد با اعتقاد قلبي همراه باشد

r معناي اقرار و اعتراف به اركان ايمان

r آزمايش‏هاي خداوند و مقصود از آزمون در نظام الهي

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۲۶۹ *»

بسم اللّه الرحمن الرحيم

الحمدللّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي محمّد و اله الطيّبين الطاهرين

و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين.

مقامات و منازل قراي ظاهره كه عبارتند از انبيا، نقبا و نجبا و اين‏كه صاحبان ولايت و صاحبان علم‏اند اجمالاً بيان گرديد. هر كسي بايد به جميع مراتب نوراني و همه امور اعتقادي اقرار كند تا به مراتب قراي ظاهره برسد، تا آن‏كه مجموعه ايمان براي او فراهم بشود. از اين جهت همه مباني اعتقادي را در چهار امر جمع كرده‏اند كه اركان اربعه ايمان ناميده‏اند: اقرار به توحيد، گفتن «لا اله الا اللّه» و معتقد شدن به اين كلمه مباركه اخلاص و توحيد اما از روي صدق و سلم. بعد اقرار به نبوت انبيا و اين‏كه اوّل ايشان آدم و آخر ايشان خاتم صلي اللّه عليهم اجمعين است. اقرار به ولايت اوصياء انبيا، به خصوص اوصياء رسول خدا۹: اميرالمؤمنين و يازده فرزند معصوم آن حضرت و فاطمه زهرا سلام اللّه عليهم اجمعين، هم‏چنين اقرار به مقام ولايت اوليا و مقامات شيعيان كه از آن‏ها به «قراي ظاهره» تعبير آورده شده است اجمالاً. مطابق اين تعبيري كه در نوع دعاها داريم اوالي من والوا و اعادي من عادوا و اجانب من جانبوا([۲۷]) كه بيان مراتب همين اوليا و شيعيان است. اين‏ها اركان اربعه ايمان، ابواب چهارگانه اسلام و مراتب عاليه معرفت است كه خدا اين‏طور قرار داده كه ايمان تمام نيست مگر به اين چهار ركن. اوّل اين مقامات، كامل و تمام مي‏شود به آخر اين مقامات. هركس

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۲۷۰ *»

يكي از اين مقامات در او ناقص باشد، اهل ضلالت و حيرت است كه براي او ايمان تمام نيست.

از اين جهت صاحبان مقام توحيد كه اقرار به توحيد كرده‏اند اما در نبوّت تقريباً به طور لازم اقرار نكردند، اقرار به توحيد نكرده‏اند. اگر به جميع مراتب توحيد و به جميع مراتب تفريد خداوندي اقرار كنند اما اقرار به نبوت نداشته باشند آن طوري كه بايد داشته باشند، براي آن‏ها توحيدي هم نيست. گرچه توحيد از نبوّت اشرف و افضل است اما تماميّت توحيد به اقرار به نبوّت است. نه اين‏كه بخواهيم بگوييم توحيد از نبوّت پست‏تر است بلكه بين توحيد و نبوّت نسبتي نمي‏توان پيدا كرد. نسبتي بين اين دو نيست كه با هم سنجيده شوند تا گفته شود توحيد اشرف و افضل است. با وجود اين، اگر كسي اقرار به توحيد كرد و جميع مراتب توحيد را اعتراف كرد اما در مسأله نبوّت كوتاهي ورزيد، اقرار به توحيد از او قبول نخواهد شد، آن اقرار به توحيد او را نجات نخواهد داد و در دنيا و آخرت از خاسرين و زيان كاران خواهد بود.

كسي كه توحيد را اقرار كرد، نبوّت را هم اقرار كرد اما اقرار به ولايت نداشت، ولايت اوصيا: ولايت اميرالمؤمنين، ائمه طاهرين و فاطمه زهرا سلام اللّه عليهم اجمعين را اقرار نكرد، اقرار به توحيد و اقرار به نبوّت براي او منفعت نخواهد كرد و يقيناً از اصحاب جهنم است و ساكن و مخلّد در جهنم خواهد بود بلكه مقام او در جهنم بالنسبه به ديگران از همه پايين‏تر خواهد بود كه به اسفل سافلين تعبير مي‏آورند. درك او از درك منكرين نبوّت، پست‏تر و پايين‏تر است، هم‏چنين از دركات منكرين توحيد پست‏تر و پايين‏تر است. با اين‏كه مي‏دانيم نبوّت، شرافتش بيش‏تر است، مقامي بالاتر و افضل از ولايت است، اما خدا اين‏طور قرار داده كه اقرار به ولايت كشف از اقرار به نبوّت مي‏كند و تماميت اقرار به توحيد و تماميت اقرار به نبوت، اقرار به ولايت است. همين‏طور كساني كه اقرار به توحيد، اقرار به نبوت و اقرار به ولايت دارند اما در امر

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۲۷۱ *»

اوليا، مقامات شيعيان و فضائل شيعيان ترديد و تشكيك يا انكار دارند، اين‏ها هم اعتقاد به توحيد و نبوت و ولايت برايشان ثمربخش نخواهد بود، باعث نجات آن‏ها نخواهد بود و منفعتي براي آن‏ها نخواهد داشت. كساني كه به مقامات شيعيان اقرار نكنند، فضائل شيعيان را نپذيرند و ولايت شيعيان را نداشته باشند، اين‏ها به جهنم خواهند رفت و دركشان از همه پايين‏تر خواهد بود. و مراد از شيعيان همان درجات و مقامات قراي ظاهره است كه اجمالاً بيان شد.

اگر در هر زماني كساني پيدا شدند كه به اين چهار ركن اعتراف كردند و به اين اركان اربعه ايمان اقرار نمودند، باز نظام خداوندي است كه اين اقرار به اركان اربعه ايمان را، قبول نمي‏فرمايد مگر در صورتي كه خالص باشد و اين اعتقادات و اعترافات نسبت به اين مقامات و اركان چهارگانه، كاملاً صافي و خالص از هرگونه آلودگي و شبهه‏اي باشد. خدا نمي‏پذيرد مگر در صورتي كه اين اعتقادات چهارگانه از هرگونه شكّ، ريب، ترديد، تزلزل، اضطراب و غشّ خالص باشد. توحيدي كه همراه با شكّ و ترديد باشد، اقرار به نبوّتي كه همراه با شكّ و ترديد باشد، ولايتي كه توأم با تزلزل باشد، اقرار به ولايت شيعيان و مقامات عاليه شيعيان كه همراه با اضطراب و دل‏نگراني باشد، مورد قبول خدا نيست. خدا آن اعتقادات را مي‏زند به سر صاحب آن اعتقادات. در درگاه خدا براي چنين اعتقاداتي، پذيرش نيست. وقتي مورد پذيرش خداوند است كه از هرگونه شكّي خالص باشد، اين اعتقادات از هرگونه ريبي مطهّر و پاكيزه باشد، اين اعتقادات صد در صد خالص و بدون هيچ شكّ و غشّي باشد. اعتقادي كه به زبان باشد اما در دل تزلزل باشد، اين را اعتقاد نمي‏گويند. اعتقادي كه به زبان باشد و اعتراف باشد اما در دل شكّ باشد، اين را اعتقاد نمي‏گويند.

اعتقاد از عقد، گرفته شده و عقد به معناي گره است. در تعبير فارسي داريم كه از عقد به «پيوند» تعبير مي‏آورند. وقتي كه پيوندي انجام مي‏شود، مي‏گويند عقد شد. اين

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۲۷۲ *»

گره‏زدن‏هايي كه انجام مي‏شود طنابي، نخي را گره مي‏زنند، عرب از اين تعبير مي‏آورد به عقد و گره خورده. دل وقتي كه در اين اعتقادات محكم باشد، برايش تزلزل و اضطراب نباشد، شكّ و ريبي در كارش نباشد، آن‏وقت صحيح است كه بگوييم دل بر اين مباني و بر اين تعابيري كه شخص به زبان مي‏آورد، معتقد است. وقتي كه به زبان مي‏گويد لا اله الاّ اللّه، محمّد رسول اللّه۹،علي و الائمة من ولده و فاطمة الزّهراء اولياء اللّه صلوات اللّه عليهم، اوالي من والوا و اعادي من عادوا و اجانب من جانبوا يا مي‏گويد وليّهم ولي اللّه و عدوّهم عدوّ اللّه، اين‏ها اعتراف است؛ يعني خدا به اسباب و وسايلي كه مصلحت دانسته، اين مباني را بر من عرضه داشته، من هم دريافته و شناخته‏ام، حال به زبان مي‏آورم. از اين تعبير مي‏آورند به اقرار به زبان، اعتراف به زبان و مي‏گويند اقرار و اعتراف كرده است. خداوند از لطف و كرم خودش بر اين اقرارها و اعتراف‏هاي زباني در اين «عالم اعراض» و در اين دوراني كه عالم در اين كيان ثانوي ظلماني متغيّر به سرمي‏برد، خداوند بر اين اقرارها و اعتراف‏هاي لساني، احكامي را مترتّب فرموده است كه حكم به اسلام، حكم به تشيع و حكم به ايمان مي‏شود. قوانيني كه در اين امور دستور فرموده، همه جاري مي‏شود.

اما بحث ما مربوط به عالم ظاهر نيست، بحث ما مربوط به حقيقت امر است كه اگر اين اعتراف‏ها و اقرارها همراه با خلوص نباشد و از ريب و شكّ پاكيزه نباشد، اين اقرارها و اعتراف‏ها اعتقاد نيست، اقراري است كه زبان گفته، اعترافي است كه زبان اظهار كرده و خدا نمي‏پذيرد و قبول نمي‏كند. اين لا اله الاّ اللّه در درگاه خدا «لا اله الاّ اللّه» نيست. پناه به خدا مي‏بريم! اين محمّد رسول اللّه در درگاه خدا «محمّد رسول اللّه» نيست. اذا جاءك المنافقون قالوا نشهد انّك لرسول اللّه. و اللّه يعلم انّك لرسوله۹ . و اللّه يشهد انّ المنافقين لكاذبون([۲۸]) ببينيد آن‏ها چه گفتند؟ منافقان

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۲۷۳ *»

آمدند نزد رسول خدا۹ عرضه داشتند كه ما شهادت مي‏دهيم كه شما رسول خدا هستيد. خدا مي‏فرمايد: اين‏ها شهادت دادند، گفتند كه تو رسول خدا هستي، خدا هم مي‏داند كه تو رسول خدا هستي اما خدا گواهي مي‏دهد كه اين‏ها دروغ مي‏گويند؛ يعني اين اقرار و اعتراف، زباني است. در دل شكّ، ترديد و انكار داشتند البته بعد از اتمام حجّت. بعد از اتمام حجت اگر دلي انكار داشت يا دلي باز هم ترديد، شكّ، اضطراب داشت و در ريب به سربرد، اين اعتراف و اقرار در درگاه خدا از او پذيرفته نمي‏شود. اگر مرض ندارد، غرض ندارد، ديگر بعد از اتمام حجت چرا انكار؟ بعد از اتمام حجت چرا ريب و شكّ؟ بعد از اتمام حجت چرا تزلزل؟ چرا اضطراب؟

از اين جهت اعتقاد و اعتراف وقتي با هم است كه ديگر همراه با شكّ، ريب، تزلزل و اضطرابي نباشد؛ يعني زبان مي‏گويد، دل هم بر آن گره خورده، دل هم بر يقين خود است و معتقد شده است؛ يعني بر آن گره خورده است. طوري است كه اگر جميع اهل شبهه بخواهند در برابر او شبهه كنند؛ به اندازه دريافت و معرفتش متزلزل نمي‏شود، به اندازه معرفت و اعترافش، دلش معتقد گرديده است. پس اعتقاد وقتي است كه در دل تزلزل، شكّ و ريب نباشد و الاّ نبايد گفت «اعتقاد»، بايد گفت اعتراف و اقرار. زبان مي‏گويد اما دل نعوذباللّه مضطرب است. زبان مي‏گويد اما دل متزلزل است. مي‏گويد اشهد انّ عليّاً و الائمة من ولده و فاطمة الصّديقة اولياء اللّه صلوات اللّه عليهم اجمعين، اما اگر دل، در امر ولايت و شؤونات ولايتي اين بزرگواران مضطرب است، اين شهادت در درگاه خدا، شهادت نيست. براي او اين اقرار و اعتراف، ثبت نمي‏شود بلكه ـ پناه به خدا مي‏بريم! ـ براي او نوشته مي‏شود كه دروغ مي‏گويد. چون زبان با دل مطابق نيست. زبان دارد عبارت را طوري مي‏گويد كه همراه با تأكيد است، تعبير طوري است كه: اين است و جز اين نيست اشهد انّ عليّاً و الائمة الي آخر معنايش اين است؛ يعني گواهي مي‏دهم كه حتماً مطلب اين است. و گواهي‏دادن؛ يعني خودش شهود

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۲۷۴ *»

كرده و ديده است، حال هم گواهي مي‏دهد. تا دل ولايت را شهود نكند، معتقد بر ولايت نشود و بر امر ولايت گره نخورد، چه مي‏گويد؟ يك چيزي ياد گرفته و مي‏گويد. بنابراين براي او اقرار به ولايت ثبت نخواهد شد.

هم‏چنين «اوالي مواليهم و اعادي معاديهم» كه امر اين‏جا اعظم از همه آن سه امر ديگر است. چون تمام آن‏ها به اين امر تمام مي‏شود. نه اين‏كه اين افضل از آن‏ها باشد نه! تماميت آن سه ركن، به اين امر و به اين ركن است. در اين‏جا است كه بايد كاملاً خالصانه و بدون هيچ شكّ، ريب، تزلزل و اضطراب مطلب تمام شود. امر خيلي عظيم است! مطلب خيلي بزرگ است! وارد اين بحث نشويم كه الحمد للّه خود متوجه هستيد كه هرگاه مشايخ ما اعلي اللّه مقامهم بحثشان به امر ركن رابع و بيان اين امر مي‏رسد، چقدر فريادشان بلند است و اين‏كه نعوذباللّه در اين امر اين‏قدر اهمال شده، نسبت به اين امر اين‏قدر كوتاهي و تقصير انجام شده و مي‏شود. سخن در اين است كه خداوند اين اقرارها را قبول نمي‏فرمايد مگر در صورتي كه از هرگونه شكّ، ريب و غشّ خالص باشد، صرف زبان نباشد كه با دل مخالفت داشته باشد. وقتي كه شخص ادّعا كرد، به زبان اقرار كرد، اين مدعّي شده كه به اين چهار ركن ايمان آورده است. معناي ايمان آوردن؛ يعني باور كرده حقانيت و مسلّم بودن اين چهار ركن را، حال هم اقرار و اعتراف مي‏كند كه دل من بر اين چهار امر گره خورده، اين چهار ركن معتقَد من است؛ يعني دل من بر آن گره خورده، به دل قبول كرده‏ام و حالا هم به زبان مي‏گويم.

در واقع ادعا مي‏كند كه من اهل نور شده‏ام، حامل نور ايمانم، من داراي روح الايمانم، به نور ايمان زنده شده و به محمّد و آل محمّد:متصل شده‏ام. معناي اقرار و اعتراف به زبان اين است كه اعتراف مي‏كند كه من از اهل حقّم، از آن كساني هستم كه خدا آفرينش را براي خاطر من و كساني كه من متصل به آن‏ها شده‏ام، قرار داده است. مي‏گويد من از كساني هستم كه خدا به بركت آن‏ها اين آسمان را برپا داشته و

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۲۷۵ *»

نگه‏مي‏دارد و اين زمين را زير اين آسمان گسترده و باقي‏مي‏دارد. شخصي كه به اين اركان چهارگانه ايمان اعتراف و اقرار مي‏كند، اين ادّعا را مي‏كند كه من در زير لواي علي در آمده‏ام، من متصل به علي هستم، من از نور علي و از شعاع علي هستم. با اين اقرار به اركان اربعه ايمان خودش را در جوار انبيا قرار داده، مدعي است كه من در كنار انبيا به سرمي‏برم، در كنار اوليا به سرمي‏برم، در جوار اهل حقّ قرار گرفته‏ام و من اهل حقّم. اين اقرارها و اعتراف‏ها خيلي مطلب عظيمي است! خدا نكند كه از چنين خلوصي خالي باشد! خدا نكند كه توأم با شكّ، تزلزل و اضطراب باشد! كه پناه به خدا مي‏بريم! خدا فريب نمي‏خورد.

در بعضي از فرمايشات عبارات عجيبي دارد! تعبير همين است كه: فكر نكنيد كه خدا به گفته شما و به اين اظهارات شما، فريب شما را مي‏خورد، خير! خدا فريب نمي‏خورد. چون تو اي بنده! در برابر خداي قادر، خداي شاهد و خداي عالم به خفيّات امور و نهاني‏هاي خلق، سر بلند كرده به زبان به چنين اركاني اقرار مي‏كني، اين‏جا است كه خدا هم بر خود حتم مي‏كند و از نظر حكيمانه خود بر خود لازم مي‏كند كه تو را در معرض امتحان قرار دهد. حال كه تو با زبان چنين حرفي مي‏زني، با زبان خود را در ميان اهل حقّ قرار داده، مدّعي مجاورت محمّد و آل محمّد: و انبيا و اوليا شده‏اي، حال كه به زبان به چنين اركان مقدسه‏اي اقرار مي‏كني كه عرش به بركت اين اركان برپا است، عرش اگر نوراني است به انوار اين اركان اربعه نوراني است، حال تو مدّعي شده‏اي كه دلت به اين انوار مقدسه نوراني شده، تو معتقد گرديده‏اي و اظهار مي‏كني كه دل من به اين انوار پاي‏بند است، به بركت اين انوار من از ميان تمام خلق جدا شده، نوراني شده، و متصل به حق و منسوب به حق گرديده‏ام كه به من مي‏گويند از اهل حقّ است. حقّ؛ يعني آن‏چه ثابت و مسلّم است كه در آن شكّ نيست. حقّ؛ يعني آن‏چه در آن ترديد نيست. آن‏چنان ثابت و مسلم است كه هيچ رخنه بردار نيست، تشكيك بردار نيست. حالا دلي كه خداي نكرده متزلزل و مضطرب باشد، او اين مباني

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۲۷۶ *»

حق را و اين تعبيرها را به زبان بگويد: «اشهد ان لا اله الاّ اللّه. اشهد انّ محمّداً رسول‏اللّه۹٫ اشهد انّ عليّاً و الائمة من ولده و فاطمة الصّديقة اولياء اللّه. اشهد انّ وليّهم ولي اللّه فاُواليه و عدوّهم عدوّ اللّه فاُعاديه» اين چيست كه مي‏گويد؟ مي‏فهمد چه مي‏گويد؟ مي‏داند چه مي‏گويد؟!

پس شخصي كه به اين اركان اربعه، شهادت مي‏دهد مدّعي است كه من اهل حقّم و من حق را شناخته‏ام. خدا دل‏هاي ما را متزلزل قرار ندهد! خدا يقيني را كه به بندگان خوب خود عنايت مي‏كند، به ما هم كرامت فرمايد! كه ما قسّم في النّاس اقلّ من اليقين.([۲۹]) خدا دل‏هاي ما را از يقين بهره‏مند فرمايد! خدا دل‏هاي ما را به نور ايمان منوّر فرمايد! اين شهادت‏هاي ما را خالصانه از ما بپذيرد! خيلي امر عجيب است! شخص با اظهار اين شهادت‏هاي چهارگانه و اعتراف به اركان چهارگانه ايمان ادّعا مي‏كند كه من اهل حقّ شده‏ام، دل من معتقد شده و گره‏خورده است، ديگر شكّ در دل من راه ندارد. انكار كه بماند حتي شكّ، تزلزل و اضطراب در دل من راه ندارد. دل من بر اين مباني گره‏خورده و محكم است.اين‏جا است كه قرآن و فرمايشات معصومين: مي‏فرمايند: كسي كه در برابر خدايي كه عالم السرّ و الخفيّات است، بر جميع زواياي دل‏ها آگاه است، او كه مي‏داند كدام زبان راست مي‏گويد و از دل خبر مي‏دهد، كدام زبان دروغ مي‏گويد و از دل واهي سخن مي‏گويد، چون چنين است خداوند در نظام حكيمانه‏اش بر خود گذارده و بر خود حتم و واجب فرموده كه اين باطن‏ها را ظاهر سازد، به همين اقرار زبان اكتفا نفرمايد بلكه حتماً باطن را روشن كند براي خود اين شخص و براي كساني كه مصلحت است كه باطن اين شخص براي آن‏ها ظاهر شود.([۳۰])

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۲۷۷ *»

خدا بر خود گذارده كه در برابر اين اظهار و اقرار و اعتراف، باطن هر شخصي را كه صلاح مي‏داند، براي ديگران و براي خود او ظاهر بفرمايد. هم‏چنين آن‏چه در دل دارد از ايمان يا انكار، از قبول يا ردّ، از تسليم و تصديق يا تشكيك و ريب، ظاهر و آشكار فرمايد تا شخصي كه واقعاً از اهل حق شده، او را به خودش و به ديگران كه مصلحت است نشان دهد تا بدانند، يا آن كه اهل باطل است خدا به خودش يا به كساني كه مصحلت است نشان دهد تا بدانند.

بسم اللّه الرحمن الرحيم . الم . أحسب النّاس ان‏يتركوا ان‏يقولوا امنّا و هم لايفتنون و لقد فتنّا الّذين من قبلهم([۳۱]) آيا مردم گمان مي‏كنند به همين كه گفتند ما ايمان آورده‏ايم خدا آن‏ها را رها مي‏سازد و وامي‏گذارد؟! و آن‏ها آزمايش و امتحان نمي‏شوند؟ و حال آن‏كه نظام آفرينش الهي اين‏طور نيست. پيشينيان را آزمايش فرمود. اين آزمايش هم نه براي اين است كه خدا بداند راست يا دروغ مي‏گويند بلكه براي اين است كه خود، و ديگران بدانند كه اين‏ها راست مي‏گويند يا دروغ، براي اين‏كه راست‏گويان و دروغ‏گويان دانسته شوند. أحسب الذين يعملون السيّئات ان‏يسبقونا ساء ما يحكمون([۳۲]) چه گمان مي‏برند؟! آيا آن كساني كه مرتكب معاصي و سيئات مي‏شوند گمان مي‏برند كه اين‏ها مي‏توانند بر ما سبقت و پيشي بگيرند. ساء ما يحكمون بد فكر مي‏كنند، بد حكم مي‏كنند. بجا و صحيح و درست حكم نمي‏كنند. در تفسير اين آيه شريفه مي‏فرمايد: مراد كساني هستند كه در باطن‏ها و نهاني‏هاي خود ايمان و اعتراف ندارند. اين‏ها كساني هستند كه «اجترحوا السيّئات في بواطنهم و ضمائرهم و اضمروا النفاق من سرائرهم» اين‏ها سيئات را در دل‏ها دارند، در دل گناه را مي‏پرورانند، دل در فكر گناه است. دل نپذيرفته است، در دل معصيت مي‏كند و در دل به خود نفاق گرفته است. آيا

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۲۷۸ *»

اين‏ها فكر مي‏كنند با اين‏كه در دل ايمان ندارند، در دل اقرار و اعتراف ندارند، اين‏ها مي‏توانند بر خداوند متعال سبقت و پيشي بگيرند به اين‏طور كه «ان‏يعدّوا انفسهم من المؤمنين و هم من الكافرين و المنافقين في الباطن و الحقيقة» مي‏فرمايد: اين‏ها كه بر خدا پيشي مي‏گيرند به اين‏طور كه خودشان را به زبان در ميان مؤمنان به شمار مي‏آورند، اما در دل از كافران و منافقان هستند، در حقيقت خود اين‏ها كافر و منافق‏اند. آيا مي‏توانند بر خدا و بر خلق روزگار پيشي بگيرند يا خود را نشان دهند كه مؤمن‏اند.

در آيه ديگر مي‏فرمايد أم حسبتم ان‏تدخلوا الجنّة و لمّا يأتكم مثل الذين خلوا من قبلكم مسّتهم البأساء و الضرّاء و زُلزلوا حتي يقول الرسول و الذين امنوا معه متي نصر اللّه الا انّ نصر اللّه قريب([۳۳]) مي‏فرمايد: آيا شما گمان مي‏بريد داخل بهشت خواهيد شد به همين كه بگوييد ما مؤمنيم، به همين كه به اين مباني ايمان اقرار كنيد و شهادت بدهيد، آيا گمان مي‏بريد داخل بهشت خواهيد شد! در صورتي كه به سراغ شما نيامده باشد آن اموري كه به سراغ پيشينيان شما آمد. آن‏ها در مشكلات و شدائد قرار گرفتند چه مشكلات و شدائدي! در بأساء، ضراء، در رخا و گشايش يا در سختي واقع شدند و چنان در اثر شدت و فشارِ مشكلات به تزلزل و لرزش در آمدند كه حتي رسول۹و كساني كه مؤمن بوده، ايمان آورده بودند، پناه به خدا آوردند و كمك طلبيده، گفتند متي نصر اللّه كي كمك كاري خدا خواهد رسيد! الا انّ نصر اللّه قريب خدا به آن‏ها مژده داد كه نصرت و ياري خدا نزديك است. شما فكر مي‏كنيد كه به اين مشكلات مبتلا نخواهيد شد و با خيال راحت همين كه گفتيد ما مؤمنيم شما آزمايش نشده، داخل بهشت خواهيد شد؟ خير! شما هم آزمايش مي‏شويد و با مشكلات روبرو خواهيد شد. مشكلاتي كه شماها را به تزلزل در آورد. اما به شرطي تزلزل دل نخواهد

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۲۷۹ *»

بود كه ايمان و اعتقادات محكم باشد كه اگر وحشت هم پيش بيايد، اما دل به ياد خدا، به ذكر خدا و به ذكر اولياء خدا ساكن و مطمئن باشد. اگر اين‏طور بوديد و توانستيد در برابر مشكلات سخت، از پاي در نياييد و شخصيت ايماني خود را نبازيد، آن‏وقت داخل بهشت خواهيد شد.

در آيه ديگر مي‏فرمايد تلك الايّام نداولها بين الناس و لِيعلم اللّه الذين امنوا و يتّخذ منكم شهداء و اللّه لايحبّ الظالمين . و لِيمحّص اللّه الذين امنوا و يمحَق الكافرين([۳۴]) مي‏فرمايد در ايّام، روزگار، زمانه، قدرت‏ها و شوكت‏ها را ما به دست مردم اين دست آن دست مي‏دهيم. هر روز قدرت دست كسي است. هر روز شوكت براي كسي است. به چه منظور؟ چرا؟ براي اين‏كه خداوند بداند كساني را كه ايمان آورده‏اند. مؤمنان مشخص شوند. «براي اين‏كه خدا بداند» اين علم وجود است بعد از علم سيوجد كه خدا مي‏داند مؤمنان واقعي كيان‏اند. اما از جهت اين‏كه براي خودشان مشخص شوند و براي كساني كه مصلحت است كه بدانند اين‏ها مؤمنان هستند، خداوند اين برنامه‏ها را دارد كه هر روز قدرت، شوكت و ايّام را در دست عده‏اي قرار مي‏دهد؛ به مانند توپ، هر روز در اختيار عده‏اي يا در دست كسي است تا در اين مشكلات و شدايد مختلف، مؤمنان معلوم شوند براي كساني كه صلاح است ايمان مؤمنان را بدانند و الاّ خدا كه مي‏داند كي مؤمن است و كي مؤمن نيست! و براي اين‏كه خدا از خود شما، بر خود شما شهيدان و گواهان بگيرد. و خدا ستمگران را دوست ندارد. و براي اين‏كه بيازمايد كساني را كه ايمان آورده و آن‏ها را در صورت ايمان خالص و راستين، از غير ايشان كه به زبان ايمان آورده و در دل دروغ مي‏گفتند، از آن‏ها جدايشان سازد. و ليمحّص الذين امنوا تمحيص اين چنين است كه وقتي زرگر طلاي مغشوش را در ميان بوته مي‏گذارد،

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۲۸۰ *»

طلا آب مي‏شود، از آن‏چه غش بوده جدا مي‏شود و كنار مي‏ايستد. مشكلات و شدايد زمان هم بوته‏هايي است كه خدا فراهم مي‏كند. در ميان اين بوته‏ها، همه مؤمنان هركس اقرار دارد و شهادت‏ها را به زبان مي‏آورد، همه را در آن بوته‏ها مي‏ريزد، در ميان آن بوته‏ها كاملاً معلوم مي‏شود مؤمن خالص؛ مثل طلاي ناب و خالص كنار مي‏ايستد، فاصله مي‏گيرد و از آن‏ها جدا مي‏شود. و ليمحّص الذين امنوا و يمحق الكافرين اين‏جا است كه غشّ ديگر كنار ايستاده، طلاي ناب هم كنار ايستاده است. از هم جدا است. و ليمحّص الذين امنوا اين‏ها را خدا جدا كرد و خالصشان كرد. و يمحق الكافرين كفّاري را هم كه در دل كافر بودند و به زبان اقرار داشتند، آن‏ها را هم نابود ساخت.

در آيه ديگر مي‏فرمايد أم حسبتم ان‏تدخلوا الجنّة و لمّا يعلم اللّه الذين جاهدوا منكم و يعلم الصابرين([۳۵]) آيا شما اين‏طور فكر مي‏كنيد و گمال مي‏بريد كه داخل بهشت مي‏شويد به همين اقرار، اعتراف و اظهار ايمان نمودن؟ و حال آن‏كه هنوز خداوند مشخص نكرده كساني از شما را كه در مقام مجاهده و جهاد برآيند، و خدا مشخص نكرده از بين شما و معلوم نساخته براي شما كساني را كه صبركنندگان‏اند. اما صبر شكر نه صبر بالاجبار، نه صبري كه به ظاهر صبر است و در دل تمام شكوه و شكايت و اضطراب است. نه! صبر شكر. اللّهمّ انّي اسألك صبر الشاكرين لك([۳۶]) را در همين ايّام مي‏خوانيم. خدايا! از بركت بقيّة اللّه اين دعاها قبول بشود! خدايا! با اين نفس‏هاي امّاره بالسوء چه كنيم! با نبودن تربيت و تعليم كافي و لازم چه كنيم؟! با نداشتن مربّي و معلّمي كه ما را ترقّي بدهد. خدايا! دستمان از بركات حجّت وقت و اولياء زمانمان كوتاه است! انتظار داريم كه همين دعاهايي كه تعليممان فرموده‏اند، اين‏ها به هدف اجابت برسد! و در اين ايام شريف ماه مبارك رجب از بزرگان دين،

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۲۸۱ *»

آميني به دنبال آن دعاهاي ما باشد، ترحّمي، تفضّلي و تكرّمي بفرمايند! و الاّ ما كه شايستگي فضل و كرم را در خودمان نمي‏بينيم كه به ما عنايت و نظري بفرمايند. آخر به چه چيزمان؟ با چنين معرفت و شناختي كه بزرگان براي ما آورده‏اند، به عكس اين همه، تقصيرات و قصور داريم، حال استحقاق چه فضلي؟ استحقاق چه كرمي داريم؟ به چه چيزمان رحم كنند؟ ما به خودمان رحم نمي‏كنيم، به چيز بر ما فضل و كرم بفرمايند؟ ما با دست گناه، فضل‏ها و كرم‏ها را دور مي‏كنيم. ولي اميدواريم آن‏ها به آقايي و كرم خودشان، بر ما عنايتي بفرمايند! آميني در پس اين دعاهاي ما بفرمايند! اللّهمّ انّي اسألك صبر الشاكرين لك خدايا! من از تو صبر شاكرين را مي‏خواهم! صبري كه از شكر سرچشمه بگيرد. و عمل الخائفين منك و عملي كه به مانند عمل آن‏هايي باشد كه از تو مي‏ترسند و در مقام عمل برمي‏آيند! و يقين العابدين لك تا آخر دعا.([۳۷])

در آيه ديگر مي‏فرمايد أم حسب الذين في قلوبهم مرض ان لن‏يخرج اللّه اضغانهم([۳۸]) آيا گمان مي‏برند آن كساني كه در دل مرض دارند: مرض انكار، مرض شكّ، مرض ريب، مرض تزلزل و اضطراب، آيا گمان مي‏برند ايشان كه خدا اين‏ها را به خودشان وامي‏گذارد و آن مرض‏ها و بيماري‏هاي دل‏هاي آن‏ها را ظاهر نمي‏سازد؟ خير! خدا در هر موقعي باشد آن مرض‏ها و آلودگي‏ها را از دل‏هاي آن‏ها خارج مي‏كند و ظاهر مي‏سازد. آيه ادامه دارد تا اين‏كه مي‏فرمايد و لَنبلونّكم حتّي نعلمَ المجاهدين منكم و الصّابرين و نبلوَ اخباركم([۳۹]) حتماً يقيناً، در نظام حكيمانه ما بر ما حتم است، تخلّف‏پذير نيست، يقيني است كه ما شما را آزمايش خواهيم كرد تا اين‏كه بدانيم ـ «بدانيم» نه اين است كه يعني ما نمي‏دانيم. «بدانيم» يعني تا به شما و به كساني هم كه

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۲۸۲ *»

صلاح و مصلحت است، معلوم سازيم ـ تا اين‏كه بدانيم جهادكنندگان از شما را براي ما خالصانه، و بدانيم صبركنندگان از شما را در برابر مشكلات و نبلو اخباركم هم‏چنين آن‏چه بايد از شما دانسته شود، معلوم سازيم.

آيات در اين قسمت‏ها زياد است. اجمال مطلب اين‏كه: پس همين كه انسان در مقام اظهار شهادتها بر آمد و اقرار و اعتراف كرد، چون مدّعي شده كه در اهل حق واقع شده، نسبت به حق معرفت پيدا كرده و تصديق و تسليم نموده است، اگر اين در دل باور كرده و اعتقاد هم دارد، دلش گره خورده است، خدا براي خودش و براي كساني كه مصلحت است بدانند، بايد براي آن‏ها مشخص كند كه اين راستگو است. اگر هم خداي نكرده در دل انكار يا ريب يا شكّ يا تزلزل و اضطرابي دارد، باز هم بر خدا است، در نظام حكيمانه‏اش حتم است كه براي خودش يا براي كساني كه مصلحت است بدانند، اين انكار دل او را مشخص كند يا شكّ، تزلزل و اضطراب دل او را ظاهر سازد كه اين‏ها همان اضغان و مرض‏هايي است كه در دل است كه خدا به اين تعبير در اين آيه فرموده است. أم حسب الّذين في قلوبهم مرض ان لن‏يخرجَ اللّه اضغانهم اين‏طور فكر مي‏كنند كه خدا اين مرض‏ها را ظاهر نمي‏كند و بيرون نمي‏آورد تا ديگران و هم خودش بدانند و از براي آنها معلوم گردد؟ اين اصلي از اصول و سنّتي از سنن خداوندي است كه در نظام حكيمانه خود قرار داده است.

و صلي الله علي محمّد و آله الطاهرين

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۲۸۳ *»

 

درس    ۱۵۳

 

 

(شب چهارشنبه / ۶ رجب / ۱۴۰۸ هـ ق)

 

 

 

 

 

 

 

 

 

r معناي اقرار به اركان ايمان و آزمايش خداوند

r آياتي در باره مقصود خداوند از آزمايش بندگان

r آزمايش خداوند مختلف است

r آزمايش، به مظاهر خداوند

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۲۸۴ *»

بسم اللّه الرحمن الرحيم

الحمدللّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي محمّد و اله الطيّبين الطاهرين

و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين.

سخن در اين بود كه اقرار به شهادت‏ها و مباني و اركان ايمان وقتي مورد قبول و رضاي خداوند است كه همراه با اعتقاد باشد. كاملاً خالص و پاكيزه از هرگونه شكّ، ريب و ترديد باشد. خداوند تنها اعتقاد خالص را قبول مي‏كند. و نظر به اين‏كه وقتي كه شخص به اركان ايمان اقرار مي‏كند مدّعي امر بزرگي است، وقتي كه اركان چهارگانه ايمان، مباني دين و آن‏چه خدا از بندگانش اعتقاد به آن‏ها را خواسته به زبان مي‏آورد و اقرار مي‏كند، مدّعي شده كه من اهل حقّم، من حق را شناخته، نسبت به حق تصديق و تسليم دارم و من در بندگان خدا داخل شده‏ام. معني اقرار اين است كه در دلم نسبت به اين مباني، هيچ‏گونه نفاقي ندارم. در دل منكر هيچ‏يك از اين مباني ايماني نيستم. در دل نسبت به اين حقايق شكّ و ترديد ندارم. معناي اقرار، ادعاي چنين مطلب بزرگي است كه من به انوار طيّبين نوراني شده‏ام، من با صاحبان عصمت و طهارت به حسب مراتبي كه دارند مجاور شده‏ام. به اين اقرار شخص ادعا مي‏كند كه من در جوار محمّد و آل‏محمّد:و انبيا و كاملان در آمده‏ام، من منوّر به انوار ايشان شده‏ام. روي اين جهت در نظام حكيمانه حق لازم است كه اگر اين اقرار صادقانه و همراه با اعتقاد است، براي خود شخص مشخص شود و براي كساني كه مصلحت است بدانند. هم‏چنين اگر اين اقرار همراه با اعتقاد نيست، در دل نسبت به اين اركان ايماني انكار يا شكّ يا ترديد دارد، باز در نظام حكيمانه خداوند لازم و حتم است كه آن را براي خودش و براي كساني كه مصلحت است بدانند، روشن بفرمايد.

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۲۸۵ *»

در اين زمينه آياتي را تلاوت كرديم از جمله اين آيه شريفه بود أم حسب الّذين في قلوبهم مرض ان لن‏يخرج اللّه اضغانهم آيا گمان مي‏برند كساني كه در دل‏هاي ايشان مرض است، مرض قلب معلوم است از انكار ولايت و مقامات و شؤونات ايماني شروع مي‏شود تا به شكّ و ترديد، تمام اين‏ها مرض است، حتي عداوت با اوليا يا نعوذباللّه ولايت اعداء. همين‏قدر كه در دل نسبت به وليّي از اوليا دشمني باشد يا در دل نسبت به عدوي از اعداء خدا محبت و ولايتي باشد، اين مرض است. مي‏فرمايد: آيا گمان مي‏كنند كساني كه در دل‏هاي ايشان مرض و اين‏گونه بيماري‏ها است، گمان مي‏برند كه خداوند از دل‏هاي آن‏ها اضغان، احقاد، كينه‏ها، عداوت‏ها و بغض‏هاي آن‏ها را با حقّ و اهل حقّ اظهار نمي‏كند؟ و لو نشاء لاَريناكهم و لَعرفتهم بسيماهم ما اگر اراده مي‏كرديم و مي‏خواستيم، همه آن‏ها را به تو مي‏نمايانديم و تو همه آن‏ها را به رخساره آن‏ها مي‏شناختي. اگرچه و لَتعرفنّهم في لحن القول([۴۰]) حتماً تو آن‏ها را در موقع سخن گفتن‏ها، در لحن قولشان مي‏شناسي. وقتي كه سخن مي‏گويند آن بيماري‏هايي كه در دل دارند، در لابلاي سخنشان مشاهده مي‏شود و شخص را معرفي مي‏كند. تو آن‏ها را در لحن قولشان مي‏شناسي. ما اضمر احد شيئاً الاّ ظهر في فلتات لسانه و صفحات وجهه([۴۱]) فرمايش اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه است. كسي چيزي در دل نمي‏گيرد و پنهان نمي‏كند مگر اين‏كه حتماً در لابلاي سخن‏هايش آشكار مي‏شود. هم‏چنين در رنگ رخساره‏اش روشن خواهد شد. و اللّه يعلم اعمالكم خدا از همه كارهاي ظاهر و باطن شما، از كارهاي جميع جوارح ظاهري و جميع مشاعر باطني و از دل شما باخبر است. و لنبلونّكم حتّي نعلم المجاهدين منكم و الصّابرين و نبلو اخباركم حتماً شما را آزمايش خواهيم كرد! براي اين‏كه بدانيم جهاد كنندگان و كوشش كنندگان از شما را خالصانه، و

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۲۸۶ *»

صبركنندگان از شما را در راه خدا و حفظ كنندگان شخصيت ايماني را در برابر مشكلات. هم‏چنين بيازماييم اخبار و گزارش‏هايي را كه شما داريد كه آيا شما راست مي‏گوييد؟ يعني حال شما براي خود شما و براي كساني كه بايد بدانند، مشخص شود.

امّا بدانيد كه اگر در دل اعتقاد نداريد و به زبان به مباني و اركان دين اعتراف مي‏كنيد و در كارها در صدد معاندت و مخالفت با حقّ برمي‏آييد، شما نمي‏توانيد به حق صدمه بزنيد! انّ الّذين كفروا و صدّوا عن سبيل اللّه و شاقّوا الرّسول من بعد ما تبيّن لهم الهدي لن‏يضرّوا اللّه شيئاً و سيُحبِطُ اعمالهم([۴۲]) كساني كه كفر ورزيدند و ديگران را از راه خدا باز داشتند و در امر ولايت اوصياء او، هم‏چنين ولايت اولياء او، با رسول خدا مخالفت كردند بعد از آن‏كه هدايت براي آن‏ها آشكار شد، اين‏ها با كفر ورزيدنشان و راه خدا را سدّ كردن و بستن، به خدا ضرر نمي‏زنند و نمي‏توانند بر خدا و بر حقّ ضرري وارد بياورند. خداوند اعمال همه آن‏ها را باطل خواهد كرد. زحماتي كه اين‏ها به ظاهر در راه دين و اسلام كشيده‏اند، همه باطل خواهد شد. يا ايّها الّذين امنوا اطيعوا اللّه و اطيعوا الرسول و لاتبطلوا اعمالكم شما كه ايمان آورده‏ايد، در مقام اطاعت خدا برآييد، از رسول خدا۹اطاعت كنيد! و اعمال خود را تباه نسازيد! ايمان خود را ضايع نكنيد! بر ايمان و اطاعت خدا و رسول خدا۹وفادار بمانيد به احترام گذاردن به امر وصايت و امامت اوصياء آن حضرت و ولايت اوليا و شيعيان اوصياء آن بزرگوار.

از اين آيات و امثال اين آيات كه در قرآن نسبتاً زياد است، استفاده مي‏شود كه خداوند به مقتضاي حكمت بالغه و مشيت قاهره خود، در نظام حكيمانه‏اش اين چنين قرار داده كه مردم و خلق را بر همين اقرار ظاهري خود وانگذارد. همين اندازه كه به

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۲۸۷ *»

اركان ايمان اقرار كرده، به معاني توحيد اعتراف كردند، خداوند اين‏ها را به خود واگذارد و به همين اكتفا فرمايد؟ خير! بعد از همه آن اقرارها، حتي جهادها، تلاش‏ها و كوشش‏ها، چه جهادهايي و چه مشكلاتي! در زمان رسول خدا۹چه جهادهايي پيش مي‏آمد همراه با چه مشكلاتي! بعد از آن اقرارها متحمل آن همه جهادها و كوشش‏ها و تلاش‏ها و زحمت‏ها شدند، اما خداوند باز هم به آن‏ها اكتفا نكرد. امر خيلي بزرگ است. عرض كردم مسأله خيلي مهم است. كسي كه اقرار مي‏كند چه مي‏گويد: «اشهد ان لا اله الاّ اللّه، اشهد انّ محمّداً رسول اللّه۹» به همين ترتيب تمام اين شهادت‏ها، هريك به نوبه خود در جاي خود ادعاي امر بزرگي است. شهادت مي‏دهم، گواهي مي‏دهم؛ يعني دل من اين امر را شهود كرده و من گواه بر اين مطلب شده‏ام كه خدايي نيست مگر اللّه، اين را گواهي مي‏كنم كه محمّد۹بنده و رسول خدا است. همين‏طور كساني كه به امامت و ولايت ائمه هدي:و فاطمه زهرا سلام اللّه عليها شهادت داده‏اند و مي‏دهند، مي‏گويند ما بر اين مطلب گواه و شاهديم. اين امر حقّ و مسلّم را  گواهي مي‏كنم. هم‏چنين كساني كه ولايت اوليا و برائت اعدا را اعتراف مي‏كنند و بر اين امر شهادت مي‏دهند، آن‏ها هم مدّعي اين مطلب‏اند كه چنين مطلب حقّي را من گواهم. عرض كردم گواهي كردن و شهادت دادن، اين‏ها مبتني بر شهود دل است. دل دريافته، دل معتقد شده، دل درك كرده و شناخته، حالا هم زبان مترجم دل است، زبان از ناحيه دل خبر و گزارش مي‏دهد. «اشهد»، معنايش اين است كه به زبان مي‏گويم، به اعمال هم كه نشان مي‏دهم. واجبات را كه اتيان مي‏كنم، محرمات را ترك مي‏كنم، به امور دين و احكام دين خدا احترام مي‏گذارم، در عمل و به عمل هم نشان مي‏دهم و شهادت مي‏دهم. همه اين‏ها مترجم‏هاي دل هستند و خبر از دل مي‏دهند.

پس چه آن كسي كه اقرار مي‏كند يا آن كسي كه در مقام عمل بر مي‏آيد، اين مدعي اين است كه من دلم دريافته، شهود و ادراك كرده است، حالا هم به زبان يا به عمل يا به

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۲۸۸ *»

هر دو گزارش مي‏دهم. معنايش اين است كه چنين نورانيتي را حامل شده‏ام و چنين نوري را بر دل حمل مي‏كنم. اين ادعا به حسب نظام آفرينش و نظام الهي بايد در معرض آزمايش قرار بگيرد. آزمايش كننده كيست؟ خدا، كه همه امور دست او است. تمام نقطه‏هاي ضعف را مي‏داند، كاملاً باخبر است كه نقطه ضعف هر كسي چيست! از همان راه آزمايش را شروع مي‏كند. پناه به خدا بايد ببريم! آزمايش كننده خدا است. آني كه در معرض آزمون قرار مي‏گيرد، بنده ضعيف بيچاره‏اي كه هيچ ندارد! لايملك لنفسه ضرّاً و لا موتاً و لا حيوةً و لا نشوراً([۴۳]) هيچ هيچ ندارد. آن‏وقت در معرض چنين خداي شاهد عالم، چطور علمي! علمي كه همراه با خلقت او بوده است. قبل از خلقتش، بعد از خلقتش و حين خلقتش تغيير نمي‏كند. به همه وجود او آگاه و از همه جهات او باخبر است. در نزد چنين خدايي، به زبان چنين ادعايي يا در عمل چنين ادعايي! قطعاً بايد آزمايش در كار باشد. براي چه؟ تا لا اقلّ به خود شخص، و بعد هم به ديگراني كه مصلحت است فهمانيده شود، صدق يا نعوذباللّه كذب دل او. خدا اين‏طور قرار داده كه آزمايش كند. چطور؟ از طريق‏هايي كه خود مي‏داند. تسبيب اسباب مي‏فرمايد، براي چه؟ براي اخراج آن‏چه در دل‏ها است، براي اخراج آن‏چه در سرائر است، براي واضح‏كردن آن‏چه پنهان است و نمودار ساختن آن‏چه از ديگران و در نزد ديگران ناپيدا است.

در آيه‏اي مي‏فرمايد ما كان اللّه ليذر المؤمنين علي ما انتم عليه حتّي يميز الخبيث من الطيّب([۴۴]) برنامه و سنت خدا اين‏طور نيست كه مؤمنان را واگذارد و رهاسازد بر هميني كه شما برآنيد؛ يعني مؤمناني كه اقرار ظاهري مي‏كنند و به زبان اعتراف مي‏كنند، سنت خدا بر اين نيست كه اين‏ها را واگذارد بر هميني كه شما بر آن هستيد.

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۲۸۹ *»

حتّي يميز الخبيث تا اين‏كه اسباب فراهم كند، تسبيب اسباب بفرمايد و ناپاك را از پاكيزه جدا سازد. نه اين‏كه او نمي‏داند! خير! مي‏داند. اما براي اين‏كه خود ناپاك بداند كه ناپاك بوده و بي‏جهت خود را در زمره پاكان به شمار مي‏آورده، پاكان هم بدانند كه پاك بوده‏اند و بجا خود را پاك و پاكيزه معرفي مي‏كردند.

در آيه‏اي ديگر مي‏فرمايد، باز در اين زمينه در قرآن زياد است كه تقريباً نوع آزمايش و راه‏هاي مختلف آن را ذكر مي‏كند. يكي از آن آيات، اين است مي‏فرمايد و ما ارسلنا من رسول و لا نبي ( و در قرائت اهل بيت: دارد و لا محدّث([۴۵]) الاّ اذا تمنّي القي الشيطان في امنيّته فينسخ اللّه ما يلقي الشيطان ثمّ يحكم اللّه اياته و اللّه عليم حكيم . لِيجعلَ ما يلقي الشيطان فتنةً للذين في قلوبهم مرض و القاسيةِ قلوبُهم و انّ الظالمين لفي شقاق بعيد . و لِيعلمَ الذين اوتوا العلم انّه الحقّ من ربّك فيؤمنوا به فتُخبِتَ له قلوبهم و انّ اللّه لهاد الذين امنوا الي صراط مستقيم([۴۶]) اين آيه را دقت بفرماييد! نوع آزمايش و زمينه آزمايش در يكي از موارد، اين‏طوري است. مي‏فرمايد: ما نفرستاديم رسولي، نه هم نبيّي و نه هم امامي را ـ محدّث يعني امام، از اوصيا و ائمه:ـ مگر اين‏كه هرگاه او تلاوت كرد و چيزي را بر مردم خواند، شيطان هم در خوانده شده و تلاوت شده او، القا كرد. بعد خداوند آن‏چه را كه شيطان القا كرده برطرف و نسخ كرده، آيات خود را محكم مي‏سازد. و خداوند دانا و حكيم است. چرا اين برنامه انجام مي‏شود؟ مگر خدا نمي‏تواند جلوي شيطان را بگيرد كه شيطان القا نكند بر امنيّه و آن‏چه كه رسول و نبي و محدّث بر مردم خوانده‏اند؟ شيطان در نزد خدا ضعيف است. حيله شيطان در نزد اولياء خدا هم خيلي ضعيف است. شيطان در فرمان خدا، رسول خدا، نبي خدا و ولي خدا است. طوري است كه بزرگان دين حتي مسلط بر شيطان‏اند،

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۲۹۰ *»

شيطان نمي‏تواند بر آن‏ها راه پيدا كند. بزرگان دين بر شيطان مسلطّ‏اند تا چه رسد به امام! تا چه رسد به پيغمبر! تا چه رسد به خدا! اما از اسباب كار است، وسيله آزمايش است. از اين جهت آزادش گذاشته‏اند ولي كارهايش را زير نظر دارند. هرچه مي‏كند به اذن خدا، به اذن رسول خدا و به اذن امام است. امر خيلي عجيب است!

حتي «شيخ بزرگوار» اعلي اللّه مقامه الشريف مي‏فرمودند: با يك سنّي در معاشرت بودم. اين سني از جهات متعدده مورد توجه ايشان بود، از بس مورد توجه ايشان بوده اين بزرگوار مي‏فرمايد: من مي‏خواستم او را از تسنن خارج كرده، شيعه‏اش كنم. به تصرف او را از تسنن در آورم! اين‏قدر مورد توجه اين بزرگوار بوده است. حالا يا صالح بوده يا با تقوا بوده يا با استعداد بوده، هرچه بوده، اين‏قدر مورد توجه شيخ مرحوم اعلي اللّه مقامه الشريف قرار مي‏گيرد كه اين بزرگوار مي‏فرمودند: من خيلي شد، بارها شد كه خواستم شيعه‏اش كنم؛ يعني در دل او تصرف كنم و در او تغيير ماهيت بدهم؛ يعني ديگر شيطان در نزد ايشان چه كاره است! شيطان او را گرفته و نمي‏گذارد كه شيعه بشود، شيطان سدّ راهش را كرده است. مي‏فرمايند: مي‏خواستم او را شيعه‏اش كنم؛ يعني از طريق تصرفّ.([۴۷]) معلوم است اگر به شيطان بگويند برو كنار! دست از اين دل بردار! بايد تسليم باشد، چاره‏اي ندارد، بايد دست بردارد. وقتي از روي دل دست برداشت آن دل به نور اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه نوراني مي‏شود. مي‏فرمايند: نزديك بود من شيعه‏اش كنم، از بس مورد توجه من بود. اما نكردم؛ يعني امر را واگذار كردم به همين مقداري كه خدا قرار داده است. تا وقتي كه دعوت شيطان را اجابت مي‏كند سني است، هروقت خودش اجابت نكرد، شيعه خواهد شد. البته آن هم باز بايد تسليم ابواب بشود، توسل پيدا بكند، توجه پيدا بكند، از خود و خوديّت

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۲۹۱ *»

دست بردارد تا مورد هدايت قرار بگيرد. مراد اين بزرگوار تصرف ولايتي است؛ يعني اگر مي‏خواستم تصرف ولايتي بكنم و دلش را برگردانم مي‏توانستم. علتش اين است كه شيطان در اختيار ايشان است.

حالا چرا شيطان القاء مي‏كند در آن‏چه رسول يا نبي يا محدّث خوانده است و او را اجازه مي‏دهند كه القاء كند، شبهه ايجاد كند و از طريق ايجاد شبهه چه كارهايي بكند؟ چرا اين امر را به او واگذار مي‏كنند، به اصطلاح جلويش را ول مي‏كنند؟ ليجعل ما يلقي الشّيطان فتنةً براي اين‏كه خدا آن‏چه را كه شيطان القاء كرده، قرار بدهد شبهات، فتنه و وسيله براي كساني كه در دل‏هاي آن‏ها مرض است، هم‏چنين براي كساني كه دل‏هاي آن‏ها قساوت دارد تا وقتي كه اين شبهه‏هاي شيطان را بشنوند دنبال آن شبهه‏ها حركت كنند. از آن طرف و انّ الظالمين لفي شقاق بعيد اين كساني كه دل‏هايشان به اين بيماري‏ها بيمار است، دلشان را قساوت گرفته و در برابر حقّ نرم نمي‏شود، اين‏ها ستمگران بر خودند، اين‏ها در شقاق بعيد به سرمي‏برند، هميشه از حق و اهل حق دورند و هيچ وقت به آن نزديك نشده‏اند. اگرچه در صف اهل حق بنشينند. نه! دروغ مي‏گويند لفي شقاق بعيد خيلي بين اين‏ها فاصله است! براي اين‏كه بدانند آن كساني كه به حقّ، معرفت پيدا كرده‏اند، بفهمند كه حق از طرف پروردگار تو است و شبهه و ضلالت از طرف شيطان است. هرچه شيطان شبهه كند، اهل علم و معرفت قوي‏تر و محكم‏تر مي‏شوند. چون حق را بهتر مي‏شناسند، به عظمت حق بهتر واقف مي‏شوند و به نورانيت حق بيش‏تر برمي‏خورند. و ليعلمَ الّذين اوتوا العلم انّه الحقّ من ربّهم فيؤمنوا به  مرتب ايمانشان زياد مي‏شود فتخبت له قلوبهم دلهايشان در برابر حقّ مرتب نرم‏تر و خاضع‏تر مي‏شود، در برابر حق و نورانيت حقّ، فروتني دلشان مرتب بيش‏تر مي‏شود. و خداوند است كه هدايت كننده است كساني را كه به صراط مستقيم ايمان مي‏آورند، خدا به راه مستقيم هدايت مي‏كند. اين يك آيه، كه نوع

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۲۹۲ *»

آزمايش در اين آيه بيان شده است كه خداوند حقّ را براي مؤمنان وسيله آزمايش قرار مي‏دهد. مؤمنان مرتب حق را مي‏شنوند و مرتب صدق ايمان را نشان مي‏دهند كه ايمان ما، اعتراف و اقرار ما راست بوده است. شبهات و اضلال‏هاي شيطاني هم براي اين است كه كساني كه در دل دروغ مي‏گفتند، ايمان نداشتند و بيماري‏هاي انكار، كفر، شكّ و ريب در دل‏ها داشتند، هم‏چنين دل‏هاشان قساوت پيدا كرده بود و در نزد حق نرم نشده بود، اين‏ها هم به اضلال‏ها و شبهات شيطان مشخص شوند. پس اين يكي از انواع آزمايش‏هاي خدا است.

در آيه ديگر مي‏فرمايد انّ اللّه لايستحيي ان‏يضربَ مثلاً ما بعوضةً فما فوقها، فأمّا الذين امنوا فيعلمون انّه الحقّ من ربّهم و امّا الذين كفروا فيقولون ماذا اراد اللّه بهذا مثلاً يضلّ به كثيراً و يهدي به كثيراً([۴۸]) يكي ديگر از آزمايش‏هاي خدا اين است كه خدا براي بيان حقّ، نمونه‏هايي نشان مي‏دهد. اين نمونه‏ها ممكن است به ظاهر خيلي از كوچك شروع بشود، از «بعوضه»، از پشه و ما فوق آن. همين‏طور نمونه‏هايي خداوند براي بيان حقّ ارائه مي‏دهد. البته اين آيه، در باطن تفسيري دارد كه مراد اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه است. خلاصه ممكن است خداوند براي بيان حقّي يك مثل‏هايي بزند، نمونه‏هايي ارائه بدهد و اين‏ها از آيات كوچكي شروع بشود، نمونه‏هاي كوچك تا بزرگ. اما كساني كه ايمان دارند، مي‏بينند مطلب حقي است، نمونه درستي است و از طرف پرورنده آن‏ها است، مي‏پذيرند. اما كساني كه در دل كافرند و به ظاهر اظهار ايمان مي‏كنند، در مقام اعتراض برمي‏آيند و مرتب مي‏گويند اين چه مثلي است كه خدا زده؟ خدا چه اراده كرده به اين نمونه‏ها؟ خدا از جان مردم چه مي‏خواهد؟ مرتب انتقاد و اعتراض كه چرا خدا اين‏طور مثل بزند؟ يا اين نمونه‏ها را ارائه بدهد؟ كه در نتيجه

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۲۹۳ *»

عده‏اي هدايت بشوند، عده‏اي گمراه بشوند؟ اعتراض بر خدا و انتقاد بر كار خدا دارند.

باز نمونه ديگري كه اين هم مورد ديگري از انواع آزمايش را ذكر مي‏كند، مي‏فرمايد و ما جعلنا اصحاب النار الاّ ملائكة و ما جعلنا عدّتهم الاّ فتنة للذين كفروا ليستيقنَ الذين اوتوا الكتاب و يزدادَ الذين امنوا ايماناً و لايرتابَ الذين اوتوا الكتابَ و المؤمنون و ليقولَ الذين في قلوبهم مرض و الكافرون ماذا اراد اللّه بهذا مثلاً كذلك يضلّ اللّه من يشاء و يهدي من يشاء و ما يعلم جنود ربّك الاّ هو([۴۹]) مي‏فرمايد: ما اصحاب آتش را قرار نداديم مگر ملائكه كه البته باطن دارد. در باطن مراد از «آتش» بقيّة اللّه صلوات اللّه عليه است و اصحاب آن بزرگوار بزرگان دين هستند كه مملوك او هستند و در خدمت او به سرمي‏برند. ولي در ظاهر: ما قرار نداده‏ايم اصحاب و صاحبان آتش را مگر ملائكه ـ آن‏ها در عذاب كردن كفار عهده‏دار آتش‏اند ـ و قرار نداديم عده آن‏ها را مگر به منظور فتنه و آزمايش. آزمايش كي؟ كساني كه در دل‏ها كافرند. از طرفي هم يقين كنند كساني كه به آن‏ها كتاب داده شده و اعتقاد به آن پيدا كرده‏اند. و زياد شود ايمان كساني كه ايمان آورده‏اند. و كساني كه كتاب داده شده‏اند شكّ و ريب پيدا نكنند. هم‏چنين اين آزمايش‏ها براي اين است كه كساني كه كافر شده‏اند و كساني كه در دل مرض دارند، آن‏ها در برابر اين آزمايش‏ها و قراردادهاي ما بگويند: خدا چه مي‏خواهد؟ ـ اعتراض كنند كه ـ خدا به اين مثل‏ها، نمونه‏ها و اين اموري كه گفته و مي‏گويد و خبر مي‏دهد، چه مي‏خواهد؟ آري اين چنين خداوند گمراه مي‏كند آن كساني را كه مي‏خواهد ـ زيرا خود خواهان گمراهي هستند ـ و هدايت مي‏فرمايد آن كساني را كه مي‏خواهد و مشيتش تعلق مي‏گيرد ـ به سبب اين‏كه خود خواهان ولايت‏اند ـ و نمي‏داند لشگريان خداي تو را مگر خدا. باز از اين قبيل آيات زياد داريم كه خداوند نوع آزمايش‏ها،

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۲۹۴ *»

اختبارها و امتحان‏ها را در اين آيات ذكر فرموده است. و معلوم شد كه اصل امتحان و اختبار براي اين است كه راست‏گويان و دروغ‏گويان در ايمان مشخص شوند.

بزرگ‏ترين آزمايش، مهم‏ترين آزمايش و مستمرترين آزمايش‏ها كه خداوند نسبت به خلقش داشته از وقتي كه در روي زمين خلقِ مؤمن و كافر پيدا شده، آزمايش به مظاهر است و اين ادامه دارد و خيلي امر عجيبي است. عرض كردم آزمايش‏هاي مختلف به انواع مختلف در قرآن ذكر شده است. اما به اين نوع آزمايش و به اين كيفيت، از اوّلي كه در روي زمين مؤمن و كافر پيدا شده، در همه اقوام به حسب خودشان اين آزمايش مستمر بوده و ادامه دارد كه آزمايش به مظاهر است. معناي مظاهر اين است كه فرض بفرماييد در امر توحيد، اقرار به توحيد و مباني و مراتب آن، همه شد اما خداوند به اين اقرار اكتفا نمي‏فرمايد، حتي اگر در راه اين اقرار، در عمل هم تلاش‏ها، جهادها، كوشش‏ها و زحمت‏ها نشان داده شد، باز خداوند به اين‏ها اكتفا نمي‏فرمايد بلكه مظهر قرار مي‏دهد كه اگر توحيد را در مظهرش اقرار كردي آن درست است. درد بشر اين‏جا است. مشكل بشر اين‏جا است. تا وقتي كه بحث در عالم ماوراء طبيعت و خارج از خود انسان و عالم انسان است، مي‏پذيرد. تمام مباني و مراتب توحيد را بگوييد، تطبيق مي‏كند و اقرار مي‏كند. اما نوبت به مظهرِ از جنس خودش كه مي‏رسد وقتي كه يك مظهري كنارش مثل خودش انتخاب مي‏شود، آن‏وقت مي‏گويد ما لهذا الرسول يأكل الطعام و يمشي في الاسواق؟([۵۰]) مثل خودش مي‏خورد، مثل خودش مي‏آشامد، مثل خودش حركت مي‏كند، سكون دارد، مريض مي‏شود، صحيح است مي‏ميرد، زنده مي‏شود و تولد مي‏يابد، حال بايد به اين مظهر كه حامل تمام مراتب توحيد است اعتراف كند. اين‏جا درد بشر شروع مي‏شود. از امتحان‏هاي بسيار بسيار سخت بشر

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۲۹۵ *»

است.

از طرفي اين امتحان كه از اول شروع شده ادامه دارد و تمام نمي‏شود، مستمر است. همه مراتب توحيد را بايد تصديق كنيم در كي؟ مثلاً فرزندان «آدم» در پدرشان. اين‏كه باباي ما است! اين را كه ديگر ما مي‏بينيم مثل خودمان است، مثل خودمان مي‏خورد، مثل خودمان مي‏آشامد، مثل خودمان نكاح مي‏كند حتي مي‏بينيم اين‏قدر به تعبير ما بيچاره است، كه اگر به قول مشهدي‏ها والده آقا مصطفي فرار كند، بگذارد برود، بيچاره مي‏شود، پا مي‏شود دنبالش راه مي‏افتد. آخر چطور من تمام مراتب توحيد را در اين تصديق كنم؟ باباي خود من است. ديگر مگر قابيل خدا لعنتش كند چه‏طور بوده؟ حالاتش غير از اين بوده؟ اما از آن طرف هابيل آن‏چه را كه در مظهر بايد اقرار كند، اقرار كرد. از آن‏جا امتحان، اختبار و آزمايش به مظاهر شروع شد. اين از مشكلات همه است و همين‏طور هم ادامه داشته و دارد. خداوند جميع مباني دين، همه ابواب ايمان را در مظاهر آزمايش مي‏كند. اين يكي از انواع آزمايش‏هاي خداوند است كه الحمدللّه مي‏دانيد. اما چون خواستيم بحث‏مان تقريباً رديف باشد، به اين مباحث اشاره مي‏كنيم و الاّ بحمداللّه روشن است.

و صلي الله علي محمّد و آله الطاهرين

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۲۹۶ *»

 

درس    ۱۵۴

 

 

(شب پنجشنبه / ۷ رجب / ۱۴۰۸ هـ ق)

 

 

 

 

 

r آزمايش‏هاي خصوصي و عمومي

r آزمايش بندگان به مظاهر الهي: «انبيا و اوصيا»

r آزمايش به رسالت رسول اللّه۹

r آزمايش به وصايت و خلافت اميرالمؤمنين۷

r شدّت تقيّه خالصان، بعد از رسول اللّه۹

r مؤمن ناقص هم مي‏تواند در ايمان خالص شود

r وصف خالصان در ايمانِ به ولايت

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۲۹۷ *»

بسم اللّه الرحمن الرحيم

الحمدللّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي محمّد و اله الطيّبين الطاهرين

و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين.

معلوم شد امتحان و اختبار از سنن آفرينش است و در نظام حكيمانه الهي امري حتم و لازم است. اما كيفيت و انواع امتحان‏ها مختلف است: بعضي امتحان‏ها جنبه خصوصي و فردي دارد؛ مثل اطلاع بر نقصان اموال يا فقدان احباب، بيماري‏ها و صدمات جاني، اين‏ها امتحان‏هاي خصوصي و در دايره فردي است. گاهي هم همين نوع امتحان‏ها است اما در جنبه عمومي و تقريباً همگاني؛ مثل زلزله‏ها، صاعقه‏ها و مثل موت‏ها از طريق طاعون‏ها، وباها، هم‏چنين جنگ‏ها. اين‏ها امتحانات و اختبارات جزئي است اگرچه در دائره وسيع‏تري انجام بيابد و نسبت به قومي و جمعيتي باشد. يك نوع امتحان و اختبار وجود دارد كه كليّت دارد. اين اختبار و آزمايش نسبت به جميع مدّعيان اهل ايمان انجام مي‏شود. و عرض كردم اين نوع، امتحان و اختبارِ به مظاهر است كه مستمر است.

خداوند جميع اهل توحيد را در تمام زمان‏ها به نبوت انبيا امتحان فرمود. نبي مي‏فرستاد و از مردم و از مؤمنان به توحيد، مي‏خواست كه به نبوت او اقرار كنند، به اين‏كه جميع مراتب توحيد در او ظاهر گرديده است، اقرار كنند. اين مي‏شد «امتحان به مظهر». در اين امتحان مشخص مي‏شد مؤمن به توحيد و منكر توحيد كيست. آن كساني كه تا آن‏وقت چه‏بسا توحيد را اظهار كرده و اعتراف مي‏نمودند، نوبت به اين امر كه مي‏رسيد معلوم مي‏شد كي در دل موحّد است و كي به انكار كردن نبي، موحّد نيست.

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۲۹۸ *»

هم‏چنين بعد از هر نبي، باز مؤمنان به توحيد و نبوّت آن نبي، به وصايت وصي آن نبي، امتحان مي‏شدند. اگر مظهر را مي‏پذيرفتند و قبول مي‏كردند كه مراتب توحيد و مراتب نبوّت، بعد از آن نبي در وصي ظاهر است و او حامل آن مراتب است، معلوم مي‏شد كه ايمانشان به توحيد و نبوّت آن نبي صادق است. اگر انكار وصي آن نبي را مي‏كردند، مشخص مي‏شد كه هم توحيد و هم نبوّت آن نبي را انكار دارند. به جهت اين‏كه در مظهر بعد از نبي كه وصي آن نبي بود، امتحان و آزمايش مي‏شدند. اين امتحان ادامه داشت و اين اختبار كليّت دارد و مخصوص فردي نيست. تمام ملّت‏ها، همه امّت‏ها به اين نوع امتحان، امتحان شدند تا نوبت به زمان رسول خدا۹رسيد.

باز به وسيله نبوّت حضرت محمّد۹ خداوند تمام مقرّين به توحيد و نبوت انبياء گذشته را امتحان فرمود. هركدام كه تصديق كرده، ايمانشان خالص بود و در توحيد و نبوّت انبياء گذشته از اهل اخلاص بودند، به نبوّت رسول خدا۹ايمان مي‏آوردند. بعد از آن‏كه ادلّه نبوّت و آيات رسالت حضرت را مشاهده مي‏كردند، مي‏ديدند كه چطور خداوند آن بزرگوار را تصديق، تأييد و تسديد مي‏كند. آن بزرگوار هم با ارائه آيات و ادلّه نبوّت خود، نبوّتش را رسانيد به گوش آناني كه اقرار به توحيد و نبوّت انبياء گذشته داشتند و به آن‏ها ارائه فرمود. بنابراين آن‏هايي كه نبوّت حضرت را پذيرفتند، معلوم شد كه در اقرار به توحيد و نبوّت انبياء گذشته، صادق و خالص بودند. اما منكران كه شرك ورزيدند، از حضرت رو گردان شده، اقرار به نبوّت آن حضرت نكردند، با آن همه علائم صدق و دلائل محكم بر اثبات رسالت و نبوّت آن حضرت۹، معلوم شد كه آن‏ها كافر و مشرك‏اند و اين‏كه بر آن اقرار به توحيد و نبوّت انبياء گذشته ثابت نبودند. زيرا كسي كه واقعاً خالص باشد و مخلصانه تسليم گردد، اين با آن‏كه خود را در اطاعت خدا و رسول‏هاي گذشته در آورده، مخالفت نخواهد كرد. شخصي كه مخالفت كند با آن‏چه به او از حقّ ارائه شود بعد از روشن شدن و ثابت‏شدن

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۲۹۹ *»

و حق بودن، معلوم است كه اين آن زمان‏ها هم درست تسليم نبوده، با اخلاص توحيد نمي‏ورزيده و اقرار به نبوت انبياء نداشته است. اين ابتلا و آزمايش در زمان رسول خدا۹باعث شد كه يهود، نصاري، هم‏چنين مجوس، اهل مذهب صابئي كه «صابئيّه» ناميده مي‏شدند و ساير فرق كفار، كفرشان روشن شود. آن اقرار دروغي‏شان نسبت به توحيد و نبوّت جميع انبياء مسلّم، واضح شود كه كافر بوده‏اند. چون خدا اقرار به يكي از اين‏ها را لازمه اقرار به همه، و اقرار به همه را لازمه اقرار به يكي قرار داده است. يكي را كه وازده، انكار كردند، همه را وازده و انكار كرده‏اند. خدا سلسله حجج خود را اين‏طور قرار داده است. مظاهر آيات و مقامات خود را اين‏طور معرفي فرموده است. مؤمنان به انبياء گذشته و مؤمنان به توحيد هم مشخص شدند كه آن‏هايي بودند كه به نبوّت رسول خدا۹اقرار كردند.

اما امتحان و اختبار ادامه دارد، در سطح‏هاي خيلي پايين و جزئي به اين‏طور بود كه به مشكلاتي مبتلا مي‏شدند: در جهادها، در فقرها و در بلاها امتحان‏هاي جزئي و سطحي انجام مي‏شد. اما باز هم آن «امتحان كلّي و مستمر» بايد انجام مي‏يافت. به جهت اين‏كه آن‏هايي كه ايمان آورده بودند، منشأ و باعث ايمانشان مختلف بود، انگيزه‏ها متفاوت بود: بعضي از اين‏ها ايمان آورده بودند از جهت اين‏كه از كاهن‏ها شنيده بودند كه وجود مبارك رسول اللّه۹در مقصد و دعوتشان غالب خواهند شد، خدا آن بزرگوار را نصرت مي‏كند و بر جميع ملوك و سلاطين غلبه مي‏دهد، از اين جهت چون مي‏دانستند كه مخالفت كردن با حضرت ثمربخش نيست و خواه و ناخواه از مخالفت ضرر مي‏برند، از اين جهت مخالفت نكرده، اظهار ايمان كردند. عده‏اي ايمان آوردند از جهت اين‏كه در ميان قبائل خود مقام و منزلتي نداشتند و از نظر وضع ظاهري دنيوي افرادي پست و بي‏ارزش بودند، خواستند عزّتي، جاهي و شرافتي پيدا كنند آمدند ايمان آوردند. عده‏اي براي خاطر به دست آوردن اموال و طمع به

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۳۰۰ *»

دست‏آوردن غنائم، ايمان آوردند كه اين نسبتاً اكثريت را تشكيل مي‏داد. اكثريت براي خاطر طمع، راحتي و به دست آوردن مال و كنيز و غلام و بالاخره براي تأمين وضع دنيوي‏شان ايمان آورده، عده‏اي از ترس شمشير ايمان آورده بودند، به خصوص شمشير وجود مبارك اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه كه آن بزرگوار در وقت كشيدن شمشير در معركه‏ها و غزوات طوري بود كه زبان‏زد همه بود.

آن بزرگوار را عرب توصيف مي‏كند به منكّس الرّايات يعني كسي كه همين كه تصميم مي‏گرفت پرچمي را سرنگون كند، پرچمداري را در معركه و غزوات از پا در آورد، اين كار را خيلي راحت انجام مي‏داد. از اين جهت او را عرب در همان زمان «منكّس الرايات» ناميدند. شجاع و دلاوري كه سرنگون كننده پرچم‏هاي كفر و طغيان و ضلالت است. او را مبيد الفرسان ناميدند. مبيد الفرسان؛ يعني جنگ‏جويان و دلاوراني كه با او روبرو مي‏شدند تمام را به خاك هلاكت مي‏انداخت. آن بزرگوار را مخمّد اهل الكفر و الطغيان ناميدند؛ يعني كسي كه آتش و روشنايي‏هاي كفر و طغيان را خاموش مي‏كند، شعله طغيان را فرومي‏نشاند. و از اين قبيل اوصاف براي وجود مبارك اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه بر سر زبان‏ها بود. مي‏گفتند: شمشيري كه علي به دوش مي‏كشد، اين شمشيري است كه هيچ انساني، هيچ صاحب روح و حسّي از جنّ و بشر نمي‏توانند اين شمشير را به دوش بكشد. البته باز دلاوران ظاهري در ركاب رسول خدا۹زياد بودند از قبيل جعفر، حمزه، هم‏چنين افراد ديگري از قبيل طلحه و زبير. اين‏ها هم به حسب ظاهر خيلي دلاور بودند. اين دلاوران بودند كه ترس شمشير آن‏ها، كفّار و مشركين را از پاي در آورده بود كه عده‏اي هم به واسطه ترس از همين شمشيرها ايمان آورده بودند.

قسمي و عده‏اي هم خالصانه و مخلصانه امر رسالت رسول خدا۹را تصديق كردند. در كمال خضوع و خشوع در برابر جلالت و عظمت آن حضرت به مقام نبوّت

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۳۰۱ *»

حضرت اذعان و اعتراف كرده، منقاد فرمان حضرت و در برابر حكم آن بزرگوار تسليم بودند. در عين حال رخساره دل را متوجه خداي خود ساخته، دائماً به درگاه خدا ملتجي بودند تا اين‏كه بر ايمان به رسول خدا۹ توفيق داشته باشند. براي نصرت وجود مبارك رسول اللّه۹ و تصديق و تسليم آن‏چه بر آن حضرت وارد و نازل مي‏شود، از خدا توفيقات بيشتري را انتظار مي‏كشيدند. منتظر فرمان خدا بودند كه آيا چه فرماني بر زبان رسول خدا۹جاري شود و از اين‏ها بخواهد: از دادن اموال، از دادن جان‏ها، از فاني‏شدن در راه هدف مطهّر و مقدّس و دعوت رسول خدا۹٫ اين‏ها طوايفي بودند كه به انگيزه‏هاي مختلف و بواعث گوناگون به رسول خدا ايمان آورده، به ظاهر يا همراه با باطن اظهار اسلام مي‏نمودند. اما چون در ميان اين‏ها كساني بودند كه اهل طغيان و نفاق بودند و انگيزه‏هاي ديگري كه ذكر شد داشتند، از اين جهت خداوند هم همان‏طور كه عرض شد طبق سنت خود در نظام حكيمانه خود خواست كه آن ضغائن را، از آن دل‏ها ظاهر سازد. آن‏چه از احقاد و كينه‏ها كه در دل‏ها بود به وسيله تسبيب اسباب، از دل‏هاي آن‏ها بيرون آورد و طبق برنامه حكيمانه خود آن‏ها را بر آن‏چه از صورت ايمان و ايمان صوري و ظاهري كه اظهار مي‏كردند، باقي نگذارد. خدا در نظام حكيمانه خود اين امر را بر خود حتم كرده است.

از اين جهت خداوند تمام آن ضغائن و احقاد و همه آن بواعث غير حقّ، تمام آن انگيزه‏هاي غير خالص را به آزمايش عمومي، كلّي و مستمرّ خود آشكار فرمود. همه كينه‏ها، عداوت‏ها، بغض‏ها و حقدها كه نسبت به علي و اولاد علي صلوات اللّه عليهم اجمعين در دل‏هاي ناپاك منافقان، مشركان و كفار حقيقي بود، خداوند آن‏ها را اظهار كرد به اين‏كه رسول خدا۹مظهري را معرفي كند تا در آن مظهر جميع مراتب توحيد و جميع مقامات و شؤوناتي را كه خدا اقرار به آن‏ها را قرار داده، در وجود مبارك آن مظهر اقرار كرده، تسليم امر آن بزرگوار گردند. از اين جهت در مواقع و مواضع مختلف رسول

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۳۰۲ *»

خدا۹ اميرالمؤمنين را به چنين مقامي معرفي فرمود كه از همه آن موارد كامل‏تر و تمام‏تر حادثه غدير بود. در حادثه غدير خمّ آن بزرگوار را به مانند خودش معرفي كرد من كنت مولاه فهذا علي صلوات اللّه عليه مولاه اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاده و انصر من نصره و اخذل من خذله([۵۱]) به اين اطلاق، خيلي مطلب است! خدا لعنت كند دشمنان علي را! خدا لعنت كند اوّلين و آخرينشان را از اصول و فروعشان را! با چنين فرمايشي!

آخر چه كسي اين‏قدر رسول خدا مطلق درباره او سخن گفته؟ آيا چنين اطلاقي در اين فرمايش و دعاها كفايت نكرد كه تسليم امر آن بزرگوار شوند؟ اللّهمّ وال من والاه مطلقا و عاد من عاداه مطلقا. تخصيص نزده كه خدايا! دوست بدار كسي را كه با علي دوستي كند از جهتي. خدايا! دشمن بدار كساني كه با علي دشمني كنند از جهتي. نه! اين جهت و آن جهت در كار نيست. در كار علي حيث و حيث نيست. مظهر معنايش اين است. نمي‏شود از حيثي با علي دشمن بود و از حيثي با علي دوست بود. حيثيت بردار نيست. نمي‏شود از جهتي ولايت علي را پذيرفت و از جهتي عداوت او را صحيح دانست. جهت و حيث در علي نيست. مظهري مطلق است. اللّهمّ وال من والاه مطلقا و عاد من عاداه مطلقا، از هر حيث و جهت. دشمن بدار كسي را كه با علي عداوت كند مطلقا، از هر حيث مي‏خواهد عداوت كند. و انصر من نصره همين‏طور هركس به هر طوري علي را نصرت مي‏كند، سبحان اللّه! حتي اگر علي تشنه است آب به دست او بدهد، كمك علي است. مي‏خواهد راه برود، حركت كند، كفش بپوشد، كفشش را جلويش بگذارد كمك به علي است. خدا نصرت را مطلق فرموده است. ببينيد! نفرموده در ميدان جنگ، نه! مثلاً در راه خدا، علي همه‏اش راه خدا است. خدا هم

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۳۰۳ *»

راهي ندارد جز علي. و انصر من نصره مطلقا. هركس به هرطور به علي كمك كند، هرطور به اولاد علي، به مظاهر و انوار علي صلوات اللّه عليهم اجمعين كمك كند و هرطور علي را نصرت كند، خدايا! تو نصرتش كن! از آن طرف هم خذلان كن هركس را كه به هرطور علي را خذلان كند! نه از جهتي! جهت بردار نيست. معناي مظهر اين است. آن‏گاه رسول اللّه۹چنين مظهر تامّ كاملِ تمام‏نماي الهي را در مواضع و موارد مختلف معرفي فرمود كه از جمله به‏طور كامل عرض كردم در حادثه غدير اين مظهر معرفي شد.

هم‏چنين اولاد آن بزرگوار، اولاد معصومين او كه مظاهر بعد از او بودند، به ترتيب معرفي شدند. اين‏ها مظاهري بود كه خداوند خلق را به اين‏ها امتحان و آزمايش كرد. در اين ابتلا، آزمايش و امتحان كلّي و جامع و مستمر كه شامل تمام اهل اسلام بود، همه در معرض اين امتحان قرار گرفتند، تمامشان. اما چه كردند؟ چطور از امتحان در آمدند؟ تمام آن احقاد و اضغان، همه آن انكارهايي كه از توحيد داشتند به طوري كه حتي خودشان هم خبر نداشتند، خودشان هم نمي‏دانستند، چه‏بسا خودشان فريب خود را خورده بودند، فكر مي‏كردند توحيد دارند، نبوّت دارند. ولي در واقع انگيزه‏هاي باطني در كار بود. اما به همين امتحان و آزمايش كه بعد از رحلت رسول خدا۹ از علي صلوات اللّه عليه دست برداشتند، براي خود آن‏ها هم مشخص شد كه به‏طور كلّي ارتدّ النّاس بعد رسول اللّه۹الاّ ثلثة و بعد اربعة([۵۲]) معلوم شد كه تمام كافرند. معلوم شد كه همه منكر بودند. عجيب است! با آن خصوصياتي كه همه نشان مي‏دادند، با آن

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۳۰۴ *»

آزمايش‏هاي جزئي كه همه تقريباً به خيال خودشان، خوب و خالص از امتحان بيرون آمده، آن جهادهايي كه مي‏كردند. عرض كردم غزوات و جهادهاي رسول اللّه۹خيلي عجيب بوده، خيلي پر مشكلات بوده است! خيلي! البته در كنارش غنائم بوده. اما خيلي پرمشكلات بوده است. چون در آن جنگ‏ها آن جمعيت‏هاي كم، هم‏چنين با آن وسائل كم، گاهي بوده كه در يك جنگ، دو اسب سواري و تعدادي شتر براي باركشي بوده([۵۳]) نوعاً مشكلات اين‏طوري زياد بود و همه اين‏ها در اين امتحان‏هاي جزئي جزئي، خيلي خوب از كار در آمدند. اما در اين امتحان كلّي و مستمرّ الهي كه امتحان در مظهر و به وسيله مظهر است، به همين كه آن بزرگوار از دنيا رحلت فرمودند، معلوم شد كه ايمان ندارند. اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه هم كه بعدِ رسول خدا۹شمشير نكشيدند، چون بنا بر امتحان بود. امتحان هم كه با شمشير معنا ندارد. اگر شمشير بكشند كه باز همان حرف‏ها است و همان انگيزه‏ها پيش مي‏آيد. از اين جهت آن بزرگوار به همين اكتفا كردند كه حقوق خود و حقّ مسلّم خود را كه از طرف خدا و رسول خدا۹اعلام شده بود، يادآوري كنند. چند مجلس محاجّه ذكر شده، هر مقدار هم كه ذكر نشده، نشده است. محاجّه‏هايي كه آن حضرت در تاريخ خانه‏نشيني خودش فرموده است: گاهي با عثمان، گاهي در زمان عمر، گاهي در مقابل ابوبكر([۵۴]) همين‏طور در موارد مختلف گاه‏گاه آن حقوق خود و آن مقام و منزلت خود را ياد مي‏فرمود([۵۵]) اما با شمشير به آن منزلت دعوت نكرد.

باري. امر، امر امتحان و اختبار است. خود حضرت به حسب ظاهر در برابر

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۳۰۵ *»

مصلحت اسلام و مسلمانان با مردم، با غاصبان حقّش خاضع و خاشع سلوك مي‏كرد. سه نفر، چهار نفر را مي‏فرمايد: سلمان، ابوذر و مقداد هم‏چنين عمار را هم ذكر مي‏فرمايند. اما به خصوص ذكر مي‏كنند فكر نكني عمار مثل آن سه نفر بود.([۵۶]) تنها چهار نفر؛ يعني به حسب رتبه و مقامشان، توحيدشان خالص، اقرارشان به نبوّت انبيا و نبوت رسول اللّه۹ خالص بوده و هيچ انگيزه‏اي جز خدا، در اقرار به توحيد و نبوّت در آن‏ها نبوده است. از اين جهت بر اظهار ولايت، پذيرفتن مظهر و تسليم شدن در برابر آن مظهر ثابت قدم ماندند.باطن اين آيه شريفه را در باره اين چهار نفر ذكر فرموده‏اند. توجه به باطن اين آيه شريفه انسان را متوجه شدّت مسأله مي‏كند كه اين چهار نفر در آن دوره در چه شدتي بودند. خيلي امر عجيب بوده، در چه شدتي به سرمي‏برده‏اند؟! اين آياتي كه درباره اصحاب كهف رسيده، تأويل و باطنش را درباره اين چهار نفر ذكر كرده‏اند. فاذ اعتزلتموهم و ما يعبدون من دون اللّه فأووا الي الكهف ينشر لكم ربّكم من رحمته و يهيّئ لكم من امركم مرفقاً.([۵۷]) دقت كنيد! شما حال اصحاب كهف را مطالعه كنيد كه شدت زندگي در ميان كفّار، كار را بر آن‏ها چنان تنگ كرد كه مجبور، ناچار و مضطر گرديدند به اين‏كه به غار پناه ببرند، در غار بخوابند؛ يعني تسليم محض شوند؛ يعني براي زندگي در غار رفتند بلكه براي مردن آماده شدند. اما براي حفظ عقيده، براي حفظ ايمان. خيلي امر عجيب بوده است.

باطن و تأويل اين آيه را در ميان آن جمعيت مسلمانان در باره اين چهار نفر ذكر كرده‏اند: سلمان، ابوذر، مقدار و عمار. كجا؟ كنار قبر رسول خدا۹، مركز اسلام، مركز وحي. در آن‏جا اين‏ها چنين روزگاري داشته باشند! چرا؟ غير از اين بود كه كفر، طغيان و اضغان باطني كه ظاهر شده بود كار را بر اين چهار نفر اين‏قدر تنگ كرده بود. فاذ

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۳۰۶ *»

اعتزلتموهم حال كه شما اي چهار نفر! از اين كفار و از آن‏چه آن را عبادت و پرستش مي‏كنند، فاصله گرفتيد كه خدا پرستش آن‏ها را قرار نداده، پرستش آن‏ها را اجازه نفرموده كه اطاعت و اتّباع از اوّلي، دوّمي و سوّمي لعنة اللّه عليهم باشد، حال كه از آن‏ها فاصله گرفتيد فأووا الي الكهف چهارتايتان به غار پناه ببريد! اين‏ها براي همه زمان‏ها براي همه اهل ايمان است. اين‏ها درس است تا غار را بشناسند، كهف را بشناسند، به آن پناه ببرند و از ميان كفّار و منكران خود را خلاص كنند. مي‏فرمايد فأووا الي الكهف پناه به غار ببريد! آن‏وقت ينشر لكم ربّكم من رحمته خاطرتان جمع باشد! اين پناه‏گاه، كهف و حصن محكم الهي است. نترسيد! شما صادقانه و خالصانه به غار و كهف و پناه‏گاهي كه خدا قرار داده پناه ببريد! آن‏وقت ينشر لكم ربّكم من رحمته خداوندِ شما پرورنده شما، براي شما از رحمت خودش مي‏گستراند. و يهيّئ لكم من امركم مرفقاً و براي شما در جريان‏ها و كارهايتان، مِرفَق و راه آساني را آماده مي‏گرداند. تمام آسودگي‏ها را براي شما فراهم خواهد ساخت و آسوده خاطر خواهيد بود. «كهف» در اين آيه شريفه، در اين تأويل، مراد اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه است. اي سلمان! اي ابوذر! اي مقدار! اي عمار! حال كه شما از اين كفار جدا شده‏ايد با خيال راحت به كهف حصين خداوند پناه ببريد! پناه‏گاهي كه خدا قرار داده وجود مبارك اميرالمؤمنين۷٫([۵۸])

در اين زمان هم پناه‏گاه ما بقيّة اللّه است. هيچ چاره‏اي نداريم جز پناه بردن به بقيّة اللّه كه حصن حصين و كهف حصين خدا است. مضطرب نباشيد! متزلزل نباشيد! با آسودگي خاطر و خيالي جمع پناه ببريد! اما در پناه بردن خالصانه باشيد! راستي پناه ببريد؛ يعني باور كنيد كه پناه‏گاه او است و پناه‏گاهي جز او نداريم. خالصانه و صادقانه

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۳۰۷ *»

به اين كهف الهي پناهنده شويم و مطمئن باشيم به اين‏كه ينشر لكم ربّكم من رحمته و يهيّئ لكم من امركم مرفقاً طالب رضاي آن بزرگوار باشيم، سعي در نصرت او كنيم و او را از خود خشنود سازيم. هريك از اين معصومين در زمان خودشان، در اين دوران و در اين كيان ظلماني، از ابتداي خانه‏نشيني اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه تا ظهور بقيّة اللّه، خدا هريك از ايشان را براي مؤمنان خالص و راستين كهف حصين قرار داده است. ايشان را غياث و دادرس قرار داده براي جميع مضطرها و بيچاره‏هايي كه از همه جا اعتزال و انعزال پيدا كرده، جدا شده، كنده شده و از همه منقطع‏اند و دستشان از همه اسباب كوتاه است. مضطر، مستكين، فقير و مستجيرند. جز پناه‏بردن و استغاثه به چنين كهف‏ها و پناهگاه‏هاي الهي كاري ندارند، ملجأي جز اين بزرگواران ندارند.

پس اين آيات را كه در باره اين چهار نفر تأويل كرده‏اند از اين جهت است كه از نظر دل و عقيده از جميع مردم آن روزگار فرار كردند، از آن‏چه آن‏ها به آن دعوت مي‏كردند اعتزال و كناره كردند. كساني كه خود را جانشين رسول خدا۹و جاي آن بزرگوار معرفي مي‏كردند و مردم را به اطاعت و اتّباع خود دعوت مي‏كردند كه در واقع عبادت آن‏ها بود و مردم را به پرستش خود مي‏خواندند. در اين آيه و ما يعبدون من دون اللّه اشاره به اين مطلب است كه هركس بدون اجازه و رضاي خدا مردم را به اطاعت و اتّباع خود دعوت بكند، او طاغوتي است كه بي‏جا و بدون اذن خدا عبادت مي‏شود.([۵۹]) اين طواغيت ثلاثه لعنهم اللّه و اتباع آن‏ها، همين‏طور جانشينان آن‏ها تا ظهور مهدي صلوات اللّه عليه كه مردم را به اطاعت و اتباع خود مي‏خوانند، هركدام طاغوت‏اند. و ما يعبدون من دون اللّه كه مردم آن‏ها را بدون اجازه خدا و رضاي خدا

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۳۰۸ *»

عبادت و اطاعت مي‏كنند. ولي اين بزرگواران اين چهار نفر اعتزال يافتند، خود را جدا كردند، دل خود را كنار گرفتند از اين كه آلوده شوند.

از براي اتمام حجت براي ما بيچارگان كه كسي فكر نكند توحيد خالص و ايمان خالص مخصوص مقام كاملان است؛ مثل سلمان و ابوذر و مقداد، نه! عمار هم جزء آن‏ها بوده و عمار كامل نبوده است تا شخص ناقصي نگويد پناه‏بردن به كهف حصين الهي و امام وقت، از عهده من بر نمي‏آيد، توحيد خالص بالنسبه به مرتبه خودم از من برنمي‏آيد! كسي اين حرف را نزند كه بگويد شأن كاملان است و من چون ناقصم پس براي هر غلطي و هر خرغلط زدني رخصت دارم. نه! رخصت نيست. عمّار رديف اين بزرگواران شمرده شد. ارتدّ الناس بعد رسول اللّه۹الاّ اربعة چون او هم به حسب خودش و رتبه خودش، توحيد خالص داشت. ايمان به رسالت رسول اللّه، اقرار به مقام و منزلت اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليهما در او كامل بود. او هم از اصحاب كهف است. او هم با اين‏كه ناقص است، نقصانش هم طورهايي بوده كه گاهي برملا مي‏شد، گاهي اظهار مي‏كرد و بر اميرالمؤمنين اعتراض مي‏كرد؛ معنيش اين است كه شخص ناقص، به عصمت كاملان معصوم نمي‏شود، معرفتش به معرفت كاملان نمي‏رسد، خلوصش به خلوص كاملان نمي‏رسد. اما به حسب خودش، در مقام و رتبه خودش، شخص ناقص هم مكلّف است به اين‏كه اقرار به توحيدش، اقرار به رسالت رسول‏اللّه۹ و ولايت و امامت ائمه هدي: و ولايت اولياء ايشان، به حسب رتبه خودش خالص، صادق و محكم شود.

اين‏كه هر روز در اين دعاي رجبيه مي‏خوانيد ان تزيدني ايماناً و تثبيتاً([۶۰]) اين چيست؟ چرا حضرت اين دعا را براي ما فرستادند؟ و ان تزيدني ايماناً و تثبيتاً خدايا!

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۳۰۹ *»

روز به روز كه بر عمر من مي‏گذرد به بركت اوليائت و اين كساني كه من آن‏ها را واسطه قرار داده‏ام، اين معاني و مقامات و ابوابت همه و همه، اين اعضاد و اين اشخاص، به همه اين‏ها تو را قسم مي‏دهم كه خدايا! صلوات بفرستي بر محمّد و آل محمّد:و ايمان و تثبيت مرا زياد كني! تثبيت مرا؛ يعني به ثبوت رسانيدن در هر پيشامدي، با هر امتحاني: چه امتحان‏هاي جزئي و چه امتحان‏هاي كلّي. خدايا! براي من تثبيت روزي كن! يعني مرتب مرا به ثبوت برساني. در من همين ايمان‏ها و اقرارها را به ثبوت برساني! تا معلوم بشود كه من به حسب رتبه خودم راستي لا اله الا اللّه مي‏گويم، به حسب رتبه خودم محمّد رسول اللّه۹را راستي مي‏گويم، به حسب رتبه خودم «علي و اولاد معصومين او و فاطمه زهرا سلام اللّه عليهم اولياء تو هستند» اين را راستي و صادقانه مي‏گويم، «اولياء ايشان ولي تو هستند و من به آن‏ها موالات دارم، دشمنان ايشان دشمنان تو هستند و من با آن‏ها معادات و دشمني دارم» اين را راستي و خالصانه مي‏گويم.

در آيه ديگر در وصف ايشان فرمود و هدوا الي الطيّب من القول و هدوا الي صراط الحميد به سخن پاكيزه و پاكيزه از سخن هدايت شدند. هم‏چنين به صراط مستقيم هدايت شدند. «طيّب من القول» همان اقرار به ولايت است و «صراط حميد» الهي همان صراطي است كه پسنديده خدا است. صراط حميد، صراط خداوند است كه خداوند، خودش حميد است و براي ما صراط را پسنديده؛ يعني اميرالمؤمنين و ولايت آن بزرگوار و ساير معصومين:را. تأويل اين آيه در وصف اين چهار بزرگوار رسيده كه اين‏ها را به اين امر توصيف مي‏كنيم. واقعاً هم بايد اين بزرگواران را با چنين شرائطي كه در آن زمان بود، بشناسيم كه اين‏ها دست از ولايت اميرالمؤمنين برنداشتند.([۶۱]) به حسب ظاهر باعث تسكين دل اميرالمؤمنين بودند و حضرت امير به

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۳۱۰ *»

اين‏ها انس مي‏گرفتند. آن بزرگوار چشمشان كه به اين‏ها مي‏افتاد روشن مي‏شد، قلب مباركشان مسرور مي‏گرديد. خاندان رسالت به وجود اين چهار نفر انس مي‏گرفتند و تسكين خاطر پيدا مي‏كردند. چشم و دلشان به اين‏ها روشن بود؛ مثل فاطمه زهرا۳ هر موقعي كه سلمان، ابوذر، مقداد و عمار را مي‏ديدند يا اين‏كه صداي آن‏ها را مي‏شنيدند، آن بزرگوار معلوم است مي‏داند و واقف است، حجّت خدا است، وليّة اللّه است و از دل‏هاي آن‏ها باخبر است. نور ايمان، نور صدق و صفا و وفا را نسبت به مقام ولايت علي۷ در دل‏هاي آن‏ها مي‏ديد. فاطمه زهرا۳ لذت مي‏برد، سكون دل مي‏يافت، آرامش خاطر پيدا مي‏كرد، به اين‏ها انس مي‏گرفت و دل مباركش تسكين مي‏يافت.

در برابر آن همه صدمات، يك وجود سلمان، يك وجود اباذر، يك وجود مقداد بود! چه مقدادي! انسان حظّ مي‏كند و لذت مي‏برد. ما كه ناقصيم و در ملك خدا بيچاره هستيم، از مقداد و آن وفاداري او كه ياد مي‏كنيم لذت مي‏بريم، دلمان حال مي‏آيد، ايمانمان تازه مي‏شود، روح الايمانمان قوت مي‏گيرد، به همين كه ياد مقداد مي‏افتيم. اين‏قدر وفادار! اين‏قدر صميمي! رضوان اللّه تعالي عليه. امام۷با يك شعفي از مقداد ياد مي‏كنند، با يك شعفي مي‏فرمايند: در دل او ذرّه‏اي شكّ، در خاطر او خاطره‏اي در امر ولايت نگذشت! اين‏قدر وفادار اين‏قدر سالم و خالص؟! مي‏فرمايد: در آن حادثه عجيب، دست روي قبضه شمشير گذاشته بود، حادثه‏اي كه امر هستي را متزلزل ساخت! خيلي امر عجيب است! حجت خدا اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه زير شمشير عمر، غلاف شمشير يا ريسمان به گردن مباركش، او را از جلو مي‏كشيدند و از عقب مي‏راندند. قربان آن ايمان! قربان آن اخلاص! جان ما فداي مقداد! مي‏فرمايد: دستش بر روي قبضه شمشير بود و هيچ اضطرابي به خاطرش نداشت.([۶۲]) چه ثباتي!

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۳۱۱ *»

اين دست روي هم گذاشتن بقيّة اللّه در جميع اين شرائطي كه در روزگار ما مي‏گذرد، در جميع اين شرائط، بايد آن به آن ايمان و تثبيت ما زياده شود. براي ما ثبات‏قدم در ولايت پيدا شود. ولي خدا است. رضا رضاي او است. مشيت مشيت او است. تدبير تدبير او است. اراده اراده او است. در كوچك و بزرگ امور نبايد هيچ تزلزل در خاطر بيفتد. حالِ مقداد را هم گفتند كه ما درس بگيريم. در اين دعا هم بخواهيم و ان‏تزيدني ايماناً و تثبيتاً. هيچ تزلزل در او نبود. چشمش در چشم اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه، هيچ متزلزل نشد. اين‏ها اين‏قدر عزيز، شريف و بزرگوارند كه يادشان و ذكرشان، ايمان را تقويت مي‏كند، نور ايمان را قوت مي‏بخشد و مايه روشني دل مي‏شود. ما هم بايد در همه روزگار عمرمان ان‏شاءاللّه به كهف حصين الهي متوسل باشيم. به اين مظهري كه فعلاً خدا در بين ما قرار داده متمسك و ملتجي باشيم تا در ايمان متزلزل نگرديم. اگرچه ما اين مظهر را نمي‏بينيم. اما در دل وجودش را مي‏يابيم. در دل وجودش را احساس مي‏كنيم. همين ايمان‏ها، همين توفيق‏ها، همين عنايات، تمام از بركات او است. نعمت‏هاي ظاهريّه و باطنيّه از بركات او است و به دست او بر ما جاري است. به جميع شؤونات و مقامات اين مظهر اعتراف كنيم و در برابر عظمت و جلالتش، خاضع و خاشع باشيم! هم‏چنين به مظاهري كه آن بزرگوار معرفي فرمود، مشايخ عظام اعلي اللّه مقامهم، ان‏شاءاللّه به مقامات و شؤوناتشان معتقد و مقرّ باشيم! هم‏چنين به ولايت اولياء ايشان و برائت از اعداء ايشان مقرّ و معتقد! و ان‏شاءاللّه ساعي و كوشش كننده در انجام حقوق ذوالحقوقمان باشيم!

و صلي الله علي محمّد و آله الطاهرين

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۳۱۲ *»

 

درس    ۱۵۵

 

 

(شب يكشنبه / ۱۰ رجب / ۱۴۰۸ هـ ق)

 

 

 

 

 

 

 

r آزمايش به وصايت و خلافت اميرالمؤمنين۷ پرده از دل‏ها برداشت

r برخي از آيات كه از باطن‏ها خبر داده است

r آزمايش به امامت و خلافت ساير امامان:

r فرقه ناجيه

r نقل حديثي از كافي براي چشم روشني اهل ايمان

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۳۱۳ *»

بسم اللّه الرحمن الرحيم

الحمدللّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي محمّد و اله الطيّبين الطاهرين

و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين.

عرض شد از امتحان‏ها و ابتلاهايي كه جنبه عمومي و همگاني داشته و براي جميع اقرار كنندگان به توحيد بوده و استمرار دارد، ابتلا و امتحان به مظهر است. خداوند متعال همه اقرار كنندگان به توحيد را در معرض اين امتحان قرار داده است. سخن به اين‏جا رسيد كه خداوند تمام كساني را كه به توحيد، به رسالت رسول اللّه۹و نبوت جميع انبياء گذشته اقرار كردند، همه آن‏ها را به ولايت اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه امتحان فرمود. آن روزي كه رسول خدا۹اميرالمؤمنين را در غدير به عنوان امام، خليفه و جانشين بعد از خود معرفي فرمود هفتاد هزار نفر، و بيش‏تر هم ذكر شده كه در آن‏جا حاضر بودند.([۶۳]) بعد كه اين‏ها متفرق شدند، به شهرها و بلدهاي خود برگشتند و حادثه غدير را نقل كرده، به سايرين خبر دادند، معلوم است بيش‏تر خواهند شد. اين همه جمعيت! در ميان همه آن‏ها كه اقرار به توحيد و رسالت رسول خدا۹كرده بودند، بعد از اين اختلاف و آزمايش، همه شنيدند و با خبر شدند، حجت خدا بر همه تمام و معلوم گرديد كه در واقع جز همان چهار نفر مؤمن به رسول اللّه و مؤمن به

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۳۱۴ *»

توحيد نبودند.

رسول اللّه۹كه از دنيا رحلت فرمودند، معلوم شد كه ايمان‏ها و اعتراف‏ها، چه به زبان چه با اعمال، آن چه را كه به ظاهر نشان مي‏دادند از: جهادها، مجاهده‏ها، انفاق‏ها، زكات دادن‏ها، نماز خواندن‏ها، روزه گرفتن‏ها، حج رفتن‏ها، اين‏ها همه صوري و ظاهري بود. هيچ‏يك از اين‏ها حقيقت نداشت. و در واقع اين‏ها مؤمن به خدا و معتقد به رسالت رسول اللّه۹نبودند بلكه همه در باطن كافر، همه نجس، و همه از اشرار بودند. اين‏ها در واقع استحقاق داخل شدن آتش را داشتند. تمام آن اعمالي هم كه انجام مي‏دادند و اعتقادي كه به ظاهر نشان مي‏دادند ـ اعتقاد كه نبود ـ انگيزه آن اعمال، خدا و رضاي خدا نبود. مؤمنان و موحّدان حقيقي در آن روزگار مشخص شدند كه چهار نفرند. چه‏قدر امر عجيب است!

قرآن بارها در اين زمينه سخن گفته، به گوش‏ها رسانيده بود. و قليل من عبادي الشكور([۶۴]) اما كسي نمي‏توانست اين‏طور تصور كند كه در برابر آن جمعيت، در ميان آن همه اظهار كنندگان اسلام و اقرار به توحيد و رسالت، در حقيقت چهار نفر مؤمن باشند. وقتي كه رسول اللّه۹به حسب ظاهر از اين عالم چشم بسته، رحلت فرمودند، آن‏وقت معناي اين سخن معلوم شد كه و قليل من عبادي الشكور. خيلي كم‏اند از ميان بندگان من آناني كه نعمت‏هاي ظاهري و باطني من را سپاس‏گزارند، در برابر اين نعمت‏ها به حقِّ عبوديت قيام و بندگي مي‏نمايند. در آيه ديگر فرمود و ما امن معه الاّ قليل وقتي كه از انبياء گذشته سخن مي‏فرمود، گوش‏زد اين امت كرد كه در ميان امت‏هاي انبياء گذشته با آن همه معجزات و ما امن معه الاّ قليل خيلي كم ايمان آوردند.

باز در قرآن نوعاً متذكرشان كرد به اين‏طور كه اين اكثريّت و جمعيت كه به ظاهر،

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۳۱۵ *»

اظهار اسلام و ايمان مي‏كنند اين‏ها مايه فريب خدا، فريب رسول خدا و فريب اهل ايمان و افراد با فراست نخواهند بود. اين‏ها نمي‏توانند كسي را گول بزنند. فرمود و اكثرهم الكافرون([۶۵]) اكثرهم لايؤمنون([۶۶]) اكثرهم لايعقلون([۶۷]) از اين نوع تعابير در مورد اكثريت بيان كرد تا متذكر گردند و بدانند كه آن‏چه در باطن دارند بر خداي آن‏ها مخفي نيست، بر رسول خدا۹پوشيده نيست. حال به حسب تكاليف ظاهريّه رسول خدا۹پرده نفاق آن‏ها را برطرف نمي‏كند، به همين ايمان ظاهري آن‏ها را مي‏پذيرد، امر ديگري است. اگرنه واقع امر در نزد خدا و رسول اللّه۹معلوم است. تا آن‏كه براي همه معلوم شد كه مؤمنان به محمّد۹و موحّدان حقيقي آن كساني بودند كه وفادار به عهد و ميثاق ولايت ماندند و بعد از رحلت رسول اللّه۹دست از دامن ولايت علي صلوات اللّه عليه برنداشته، بر امر ولايت آن حضرت ثابت قدم باقي ماندند و نشان دادند كه نسبت به آن حضرت و مواليان آن حضرت، صادق و با صدق و حقيقت‏اند.

درباره جمعيت آن زمان فرمود فمنهم مهتدٍ و كثيرٌ منهم فاسقون([۶۸]) بعضي از آن‏ها هدايت يافتند، بعضي به ذات، حقيقت و دل خود قبول فرمودند. اما خيلي از آن‏ها خارج شده، فسق ورزيده و از طريق ولايت خود را خارج نمودند. و كثير منهم فاسقون آن روز معلوم شد وجود مبارك اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه كه مظهر جميع مباني دين و حامل جميع اركان توحيد است، آن بزرگوار كه حامل جميع انوار الهيّه است، اقرار به ولايت و امامت و شؤونات او، اقرار به توحيد، اقرار به نبوت و اقرار به ولايت است. از اين جهت آن بزرگوار الباب المبتلي به النّاس([۶۹]) است. آن درگاهي كه همه

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۳۱۶ *»

خلق، همه مردم به وسيله او آزمايش شده، در معرض ابتلا قرار گرفتند. البته بعد به تدريج بعضي آهسته آهسته برگشتند. فرزندان و نسلي كه بعد به وجود آمدند آن‏ها متوجه ولايت، عظمت و جلالت اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه شدند، گرد حضرت جمع شده، اقرار به ولايت حضرت نمودند. اما امر اختبار و امتحان به وسيله مظهر ادامه دارد. اين يك امتحان كلّي و مستمر است.

همين كه جمعيت شيعه و علاقه‏مندان به اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه به حسب ظاهر نسبتاً زياد شدند، باز خداوند طبق سنت خود اين‏طور قرار نداده كه به همين اقرار ظاهري اكتفا كند و مردم را بر همين ايمان ظاهري بگذارد بلكه باز بايد حتماً امتحان كند. حتّي يميز الخبيث من الطيّب([۷۰]) آن‏وقت از آن‏ها خواستند كه به امامت ائمه دوازده‏گانه اقرار كنند كه اوّل آن‏ها اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه است و آخر آن‏ها مهدي آل محمّد صلوات اللّه عليهم اجمعين است. اين‏جا بود كه عده‏اي از همين كساني كه اقرار و اعتراف به ولايت علي داشتند و آن بزرگوار را امام شناخته بودند، باز در امر امامت امامان دوازده‏گانه مرتب از جمعيّت‏ها، طوايف و دسته‏هايي از ايمان خارج شدند. با انكار كردن امر ولايت يكي از معصومين:از ايمان، از توحيد و از اسلام خارج گرديدند.

ابتدا طايفه كيسانيّه خارج شدند كه معتقد به امامت «محمّد بن حنفيّه» فرزند اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه بودند. بعد زيديّه خارج شدند كه معتقد به امامت «زيد بن علي بن الحسين»۷بودند. بعد نائوتيه خارج شدند كه بعد از حضرت صادق يا اين‏كه بعد از حضرت باقر۸ پيدا شدند. اما اسماعيليّه بعد از حضرت صادق صلوات اللّه عليه، بعد فَطَحيّه پيدا شدند كه اين‏ها هم مثل اسماعيليه بودند اما معتقد به امامت

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۳۱۷ *»

«عبداللّه افطح» بودند. از اين جهت آن‏ها را فطحيه خواندند. بعد واقفيّه پيدا شدند كه تا امامت امام كاظم۷، پيش آمدند بعد متوقف گشته، امامت حضرت رضا صلوات اللّه عليه و بقيّه ائمه:را انكار كردند. اين ابتلاها بود. به اين دسته‏ها مرتب جدا شدند. امتحان و ابتلا به ائمه دوازده‏گانه:ادامه داشت كه از جمله، وجود مبارك امام جواد صلوات اللّه عليه است كه امشب با ولادت آن حضرت مصادف است. خدا اين‏طور قرار داده كه انكار امامت و ولايت هريك از اين بزرگواران باعث خروج از ايمان است؛ معناي اين سخن اين است كه آن كسي كه به امامت و ولايت يكي از اين بزرگواران اقرار نمي‏كند، كشف از اين مي‏كند كه در واقع توحيد را نپذيرفته، نبوت همه انبيا و نبوت رسول اللّه۹را باور نكرده، همين‏طور امامت ائمه‏اي را كه به ظاهر اقرار كرده، به آن‏ها معتقد نيست. خداوند انكار يكي از ايشان را انكار كلّ قرار داده است.

اين سخن دقت مي‏خواهد. نه معنايش اين است كه خدا قرار داده، قرار داد خدايي و يك جعل بدون واقعيت است. اين‏طور نيست. اين‏كه خدا اين‏طور قرار داده؛ يعني واقعيت همين است كه خداوند قرار داده كه انكار يكي از اين بزرگواران، انكار همه مباني ايمان است. انكار يكي از اين بزرگواران انكار جميع مباني دين است؛ يعني گرچه اقرار مي‏كند اما گول آن اقرارها را نبايد خورد، در باطن اقرار ندارد، در باطن معتقد نيست و تسليم نشده است. پس همين اندازه كه شخص يكي از اين بزرگواران را انكار كرد، منكر است و از امت محمّد۹خارج است تا چه برسد از شيعه. از شيعه كه خارج است بماند، از امت اسلامي خارج است. خداوند به وسيله اين مظاهر طيّبه سلام اللّه علهيم اجمعين تمام آن «كفرهاي باطني»، همه آن اضغان، احقاد، حقدها، كينه‏ها و ايمان‏هاي دروغين را ظاهر ساخت، همه سرائر را برملا كرد. خداوند نشان داد كه اين‏ها از اول از دين خارج بودند، اين‏ها از همان ابتدا داخل امت اسلام نشده بودند. اما ظاهراً خود را در اسلام داخل كرده بودند و به زبان خود را از امت رسول خدا۹

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۳۱۸ *»

نشان مي‏دادند. منكر، هركس باشد همين اندازه كه يكي از اين مظاهر را انكار كرد، اين به خدا كافر است، به محمّد۹كافر است. به هريك از اين بزرگواران كه اقرار كرده و ديگري را وازده، در واقع به همه كافر است.

اين كافر بودن امري واقعيت‏دار است نه «اعتباري» و اين‏كه خدا قرار داده باشد كه شما او را كافر بدانيد؛ به اين معنا كه در واقع كافر نيست، ولي بايد او را كافر بدانيد. نه! واقعيت و حقيقت است. واقعاً كافر است. در آخرت كافر است. در دنيا كافر است. مخلد در آتش جهنم است و نجات براي او نيست. اما از نظر اين كيان ثانوي و زندگاني ظاهري دنيا، براي آسايش «مؤمنان حقيقي» كه بتوانند زندگي آسوده‏اي داشته باشند، خداوند اعتبار فرموده به‏طور قرار داد ظاهري حكم كرده كه اين‏هايي كه شهادت لا اله الاّ اللّه و شهادت محمّد رسول اللّه۹را اظهار مي‏كنند، اين‏ها را مسلمان بدانيد! طاهر بدانيد! براي آسايش شما مؤمنان حقيقي و براي رفع عسر و حرج در زندگي شما تا بتوانيد به آسودگي دوران عمر خود را بگذرانيد، بتوانيد اكتساباتي داشته باشيد، كمالاتي كسب كنيد و نسبتاً با فكر آسوده‏تري به كار خود بپردازيد.

پس اهل نجات، مؤمنان حقيقي، مؤمنان خالص و اهل توحيد خالص كساني هستند كه شيعه دوازده امام:باشند، به ولايت و امامت اين بزرگواران اعتقاد دارند، ولايت اولياء ايشان را از دين مي‏دانند و برائت از اعداء ايشان را لازمه ايمان مي‏شمارند. اين‏ها اهل نجات‏اند، اين‏ها فرقه حقّه و طايفه محقّه هستند كه خداوند در نظام حكيمانه خود نجات را براي ايشان ثبت و حتم فرموده است. خدا را شاكريم بر نعمت ولايت! خدا را شاكريم بر اين‏كه با اين همه خطرات، دست ما را گرفته و در طول تاريخ هزار و چند صد ساله اسلام، آن اسلام حقيقي و دين واقعي خود را نصيب ما فرموده با اسبابي كه خود تفضلاً و كرماً فراهم كرده است. ما ان‏شاءاللّه اهل اقرار و اعتقاد به اركان اربعه دين و مباني مقدسه اسلام هستيم. اين توفيق بزرگي است كه اگر

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۳۱۹ *»

در واقع خدا عنايت كند، همين‏طور كه دست ما را گرفته و به عنايت خاصّ حججش صلوات اللّه عليهم اجمعين از اين گرداب معظم تاريخ هزار و چند صد ساله اسلام، ما را به سلامت در كنار اين ساحل قرار داده است. اميدواريم كه اين ايمان و اعتقاد را براي ما ثابت بدارد! ما را از كساني قرار ندهد كه ايمانشان عاريتي است! بلكه با ايمان ثابت و با بصيرت كامل بالنسبه به مقام و رتبه خودمان، چشم از اين دنيا ببنديم.

۰به مناسبت عيد و روشني چشم‏ها، حديث شريفي را مي‏خوانم. اين حديث شريف قدري طولاني است اما چون مايه چشم روشني و تقويت روح الايمان است، اگر يك قدري هم طول بكشد، عيبي ندارد. گرچه شب ولادت حضرت جواد۷است. اما چون به نقلي در اين ماه ولادت حضرت باقر۷بود اين حديث را از حضرت باقر۷نقل مي‏كنيم: حديث در كتاب «كافي» است. مرحوم مجلسي از كافي نقل مي‏كند از «حكم بن عتيبه» مي‏گويد: «بينا انا مع ابي جعفر۷و البيت غاصّ بأهله» ما خدمت حضرت باقر۷بوديم، منزل حضرت هم از دوستان حضرت پر بود. «اذ اقبل شيخ يتوكّأ علي عنزة له» پيرمردي بر حضرت وارد شد و بر چوب‏دستي خود تكيه داشت. نمي‏توانست از ضعف پيري بدون چوب‏دستي حركت كند. بر چوب‏دستي تكيه كرده وارد شد. «حتّي وقف علي ذات البيت» آمد جلو تا دم در اتاق رسيد. «و قال: السلام عليك ياابن رسول اللّه و رحمة اللّه و بركاته» سلام عرض كرد. «ثمّ سكت» سپس ساكت ايستاد. «فقال ابوجعفر۷:و عليك السلام و رحمة اللّه و بركاته» حضرت جواب فرمودند. «ثمّ اقبل الشيخ بوجهه علي اهل البيت و قال: السلام عليكم» بعد رو كرد به سايرين، به همه سلام كرد. «ثمّ سكت» بعد ساكت شد. «حتي اجابه القوم جميعاً و ردّوا عليه السلام» بعد همه جوابش را گفتند. «ثمّ اقبل بوجهه علي ابي‏جعفر۷ ثمّ قال: يا ابن رسول اللّه ادنني منك جعلني اللّه فداك!» عرض كرد: يا ابن رسول اللّه مرا اجازه بدهيد خدمت شما نزديك بشوم! خدا مرا قربان شما گرداند! «واللّه انّي لاحبّكم

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۳۲۰ *»

و احبّ من يحبّكم» به خدا سوگند من شما را دوست دارم و هركس شما را دوست دارد، دوست مي‏دارم. «واللّه مااحبّكم و لا احبّ من يحبّكم في طمع الدنيا» اين محبت من به شما و به آن كساني كه شما را دوست دارند، به خدا سوگند نه از جهت طمع دنيوي است. «و انّي لابغض عدوّك و ابرء منه و واللّه ماابغضه و ابرء منه لوِتْرٍ كان بيني و بينه» من دشمن شما را دشمن دارم و از او بيزاري مي‏جويم و به خدا سوگند دشمن شما را دشمن ندارم و بيزاري از او نمي‏جويم، از جهت اين‏كه بين من و بين او كدورتي، خوني، جهتي از جهات دنيوي باشد كه باعث دشمني من شده باشد. «واللّه انّي لاحلّ حلالكم و احرّم حرامكم و انتظر امركم» به خدا سوگند من حلال شما را حلال مي‏دانم و حرام شما را حرام مي‏دانم و انتظار امر شما را مي‏كشم. «فهل ترجو لي جعلني اللّه فداك!» آيا با چنين حالي براي من اميد نجات داريد؟ اميد داريد كه من نجات بيابم؟ خدا مرا قربان شما بكند!

«فقال ابوجعفر۷الي الي حتّي اقعده الي جنبه» امام باقر فرمودند: بيا جلو! بيا جلو! «ثمّ قال ايّها الشيخ انّ ابي علي بن الحسين۷اتاه رجل فسأله عن مثل الذي سألتني عنه فقال له ابي۷» همين سؤالي كه تو كردي شخصي از حضرت سجاد۷سؤال كرد، آن‏وقت پدر من به او اين‏طور فرمود «اِن تمُتْ ترِدُ علي رسول اللّه۹و علي علي و الحسن و الحسين و علي علي بن الحسين و يثلج قلبك و يبرد فؤادك و تقرّ عينك و تستقبل بالروح و الريحان مع الكرام الكاتبين لو قد بلغت نفَسك هيهنا ـ و اهوي بيده الي حلقه ـ و اِن تعِش تري ما يُقرّ اللّه به عينك و تكون معنا في السنام الاعلي» پدرم حضرت سجاد۷به آن مرد اين‏طور جواب فرمود: تو اگر بميري وارد مي‏شوي بر رسول خدا و علي و حسن و حسين و علي بن الحسين ـ خودشان را هم فرمودند ـ و قلبت سرد و دلت خنك و چشمت روشن خواهد بود. ملائكه با روح و ريحان همراه با كرام الكاتبين به پيشواز تو مي‏آيند. اگر جانت به اين‏جا برسد، از همان‏جا چشمت

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۳۲۱ *»

روشن خواهد شد. ـ حضرت با دست مباركشان اشاره فرمودند به حلقشان ـ و اگر زنده بماني، خداوند دو ديده تو را به نعمت‏هاي دنيوي روشن خواهد كرد. بعد هم كه به آخرت آمدي در سنام اعلا و عالي‏ترين درجات بهشتي، با ما خواهي بود.

اين فرمايش را حضرت باقر۷از قول پدر بزرگوارشان امام سجاد نقل كردند و جواب آن مرد را اين‏طور دادند. «قال الشيخ قلتَ كيف يا اباجعفر؟» پيرمرد عرض كرد: چطور؟ دوباره از اوّل براي من بفرماييد. «فأعاد عليه الكلام» حضرت تمام فرمايش را دوباره فرمودند. «فقال الشيخ: اللّه اكبر يا اباجعفر اذا انا متّ ارد علي رسول اللّه۹ و علي علي و الحسن و الحسين و علي بن الحسين و تقرّ عيني و يثلج قلبي و يبرد فؤادي و اُستقبل بالروح و الريحان مع الكرام الكاتبين لو قد بلغت نفسي هيهنا و ان اعش اري ما يقرّ اللّه به عيني فأكون معكم في السنام الاعلي؟!» باز خود پيرمرد همين فرمايشات را دوباره ذكر كرد. من اگر بميرم اين‏طور خواهم شد؟ اين‏طور به من وعده مي‏فرماييد با حال يقين؟ به‏به! محضر امامش است. از امامش وعده بهشت مي‏شنود. آني كه قسيم الجنّة و النار است، او دارد چنين آخرتي را وعده مي‏فرمايد. «ثمّ اقبل الشيخ ينتحب، ينشج هاهاها حتي لصق بالارض» شروع كرد از شوق به گريه كردن. چنان گريه مي‏كرد، چنان ناله در گلويش گرفته بود. پس به شكرانه اين نعمت بزرگ مرتب سر فرود آورد تا اين‏كه روي زمين قرار گرفت و خدا را بر اين نعمت بزرگ شكر كرد.

حالت اين پيرمرد اين‏قدر مؤثر بود كه «حكم بن عتيبه» مي‏گويد «و اقبل اهل البيت ينتحبون و ينشجون لما يرون من حال الشيخ» تمام اهل مجلس به گريه افتاده بودند. همه ناله‏ها در گلو داشتند و صداها به گريه بلند شد. «و اقبل ابوجعفر۷يمسح باِصبعه الدموع من حماليق عينيه و ينفضها» حضرت باقر با دست مبارك خودشان، با انگشتان مبارك خودشان، اشك‏هاي چشم اين پيرمرد را مي‏گرفتند به آن طرف مي‏ريختند. «ثمّ رفع الشيخ رأسه فقال لابي جعفر۷: ياابن رسول اللّه ناولني يدك!

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۳۲۲ *»

جعلني اللّه فداك!» پيرمرد سرش را بلند كرد. ـ اي خدا! خدا! بقيّة اللّه هم دستهاي مباركش را از روي عنايت و لطف به سر و روي ما بكشد! ـ سرش را بلند كرد عرض كرد: يا ابن رسول اللّه دست مباركتان را بدهيد به دستم! خدا مرا قربان شما گرداند! «فناوله يده» حضرت دست مباركشان را به پيرمرد دادند. «فقبّلها و وضعها علي عينيه و خدّه» مرتب دست حضرت را مي‏بوسيد، مرتب به چشم‏ها و صورت خود مي‏كشيد. «ثمّ حسر عن بطنه و صدره فوضع يده علي بطنه و صدره» سينه خود را گشود و دست مبارك امام را بر سينه و دل خود مي‏كشيد. «ثمّ قام» بعد برخاست. «فقال: السلام عليكم» خداحافظي كرد و خارج شد. او مي‏رفت «و اقبل ابوجعفر۷ ينظر في قفاه و هو مدبر» او مي‏رفت و امام۷ نگاهش مي‏كردند. «ثمّ اقبل بوجهه علي القوم» بعد رو به جمعيت كردند. «فقال من احبّ ان‏ينظر الي رجل من اهل الجنّة فلينظر الي هذا » هركس مي‏خواهد شخصي از اهل بهشت را ببيند به اين پيرمرد نگاه كند.

اين است ايمان، اين است معناي اقرار به توحيد، اقرار به نبوت و اقرار به ولايت كه همه را در آن مظهر مي‏ديد و در نزد آن مظهر اين‏قدر خاضع و خاشع است. سخنش را سخن خدا مي‏داند، وعده‏اش را وعده خدا مي‏داند كه لايتخلف است و تخلف پذير نيست با آن يقين كه امام شهادت مي‏دهد مي‏فرمايد: هركس مي‏خواهد به شخصي از اهل بهشت نگاه كند به اين شخص نگاه كند! «فقال الحكم بن عتيبه: لم‏ار مأتماً قطّ يشبه ذلك المجلس».([۷۱]) من تا آن‏وقت نديده بودم مجلس عزا و گريه و مصيبتي به مثل آن مجلس كه همه گريه مي‏كردند، همه حالشان قابل ترحم و تأثّر بود. اللّهمّ صلّ علي محمّد و ال محمّد و وفّقنا لما تحبّ و ترضي و جنّبنا عن موجبات سخطك و غضبك. اللّهمّ صلّ علي محمّد و ال محمّد الاوصياء الراضين المرضيّين بأفضل صلواتك و بارك عليهم

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۳۲۳ *»

 بأفضل بركاتك و السلام عليهم و علي ارواحهم و اجسادهم و رحمة اللّه و بركاته. اللّهمّ عجّل فرجهم و فرجنا بهم و توفّنا علي ملّتهم و احشرنا في زمرتهم و لاتفرّق بيننا و بينهم طرفة عين و ارحمنا بهم في الدنيا و الاخرة. اللّهمّ اجعل صلوتنا بهم مقبولة و ذنوبنا بهم مغفورة و حوائجنا بهم مقضيّة و همومنا بهم مكفيّة و ارزاقنا بهم مبسوطة و دعاءنا بهم مستجاباً. اللّهمّ ارفع درجات مشايخنا العظام. اللّهمّ انفعنا بعلومهم و معرفتهم و محبّتهم. اللّهمّ اجزهم عنّا خير الجزاء و ارضهم عنّا برحمتك يا ارحم الراحمين.

و صلي الله علي محمّد و آله الطاهرين

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۳۲۴ *»

 

درس    ۱۵۶

 

 

(شب دوشنبه / ۱۱ رجب / ۱۴۰۸ هـ ق)

 

 

 

 

 

 

r ايمان مستقرّ و مستودع

r از شرّ شيطان «عديله» نبايد ايمن بود

r آزمايش فرقه ناجيه

r خداوند غيور است و خالصان را دوست دارد

r براي فرقه ناجيه هم امتحان به مظاهر در كار است

r نقل فرمايشي از اميرالمؤمنين۷ راجع به مظاهر

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۳۲۵ *»

بسم اللّه الرحمن الرحيم

الحمدللّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي محمّد و اله الطيّبين الطاهرين

و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين.

خدا را شاكريم كه از اهل فرقه محقّه و طايفه جليله اثني‏عشريه به حساب آمده‏ايم. در جشن ولادت حضرت جواد۷مسروريم، و اين‏كه روزگار ما با ولادت آن بزرگوار مصادف شده و به اين سرور به خداوند متعال تقرب جسته‏ايم. همان‏طور كه ولي ما صلوات اللّه عليه دستور فرموده، در اين دعاي شريف به ما تعليم داده است اللّهمّ انّي اسألك بالمولودين في رجب محمّد بن علي الثاني و ابنه علي بن محمّد المنتجب و اتقرّب بهما اليك خير القرب([۷۲]) بهترين تقرب‏ها، بهترين نزديك شدن به خدا، تقرب و توسل به اين انوار مطهره است كه اين وجودات مقدسه‏اند. اقرار به ولادت، ولايت و امامت امام جواد صلوات اللّه عليه از نعمت‏هاي بزرگ الهي است كه هركس بعد از امام كاظم۷به امامت امام رضا۷معتقد شد، فرزندان اين بزرگوار همه را پذيرفته و تا مهدي آل محمّد:را اقرار كرده، داخل در اهل حق و سلسله حقه الهيّه شيعه اثني‏عشريه گرديده است.

همان‏طور كه در ميان طوايف و فرقه‏هاي پيشين، امتزاج و اختلاط بود، اهل حق و اهل باطل مخلوط بودند، مؤمنان صادق و منافقان مخلوط بودند، خواه و ناخواه طبق اين سنّت جاريه، همين‏طور در فرقه حقه اثني‏عشريه هم امتزاج و اختلاط جاري بوده و

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۳۲۶ *»

هست. زيرا نه هركس به لسان اقرار كرد، به زبان به مباني اسلام اقرار كرد، معلوم مي‏شود كه در دل هم به آن معتقد است. حتي هركس در دل هم خود را معتقد يافت، نبايد خاطرش جمع و خيالش آسوده باشد. به زبان اقرار كرده، به دل هم مي‏يابد كه معتقد است و در دل هم اقرار دارد، اما خيالش جمع نباشد، آسوده خاطر نباشد كه همين اقرار و اعتقاد قلبي هم امكان دارد ايمان مستقرّ نباشد و ايمان مستودع باشد. اين احتمال در هريك از اقرار كنندگان و معتقدان به ولايت مي‏رود. اين همه دستور رسيده پناه به خدا ببريد! خود را در حصن حصين الهي قرار بدهيد! دائماً تجديد امر ولايت داشته باشيد! و مرتب در فكر تقويت ايمان باشيد! اين همه دستورات؛ دعاي «عديله» بخوانيد! به خدا پناه ببريد از عديله. خدا لعنت كند آن شيطان را كه كارش عدول دادن از حق است. وسوسه مي‏كند، شبهه مي‏افكند تا اين‏كه انسان را از حقّ برگرداند. نام او «عديله» است. چون كارش عدول دادن از حق است. به سراغ چه كساني مي‏رود؟ همين ناقصان و همين كساني كه به ظاهر، و حتي در دل به امر حق اعتقاد دارند، به جميع مباني ايمان اقرار نموده‏اند، به سراغ اين‏ها مي‏رود. از اين جهت تعليم به ما داده‏اند بخوانيم اللّهمّ انّي اعوذ بك من العديلة عند الموت([۷۳]) حتي تا نزديك مرگ دست بردار نيست تا كنار مرگ همراه است كه شايد بتواند با اسباب و وسائلي شخص را از ايمان خارج گرداند. اگر توانست معلوم مي‏شود ايمان، ايمان مستودع بود و اگر نتوانست معلوم مي‏شود ايمان، ايمان مستقر است.

پس ناقصانِ از فرقه اثني‏عشريه اگرچه به زبان و دل هر دو، به مباني حق و مباني اعتقادي اعتراف دارند، اما نبايد خيالشان جمع و خاطرشان آسوده باشد. زيرا در تك‏تك اين افراد احتمال مي‏رود و ممكن است كه اقرارشان همراه با اخلاص يا همراه

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۳۲۷ *»

با نفاق باشد و خود شخص نداند. خودش از خودش با خبر نباشد. چون قاعدتاً اين طور است كه هر انساني سعي مي‏كند دنبال نقاط ضعف خودش نرود، در نقطه‏هاي ضعف خودش فكر نكند، هميشه مي‏خواهد خودش را خوب جلوه دهد حتي به خودش بقبولاند كه آدم خوبي است. روي اين جهت كم‏تر به فكر برمي‏آيد كه از نقطه ضعف‏هاي خود باخبر شود، كم‏تر مي‏نشيند در باره خود فكر مي‏كند كه من چه كاره و چه هستم؟ تا چه اندازه مي‏توانم در ايمان پايدار و ثابت قدم باشم؟ تا چه اندازه مي‏توانم خودم را از شرّ «عديله» محافظت كنم؟ تا چه اندازه مي‏توانم دست ولي حق را در تصرف و حفاظت و حراست احساس كنم؟ توي اين فكرها كم‏تر مي‏رود. بيش‏تر به فكر همين است كه نه! من خوبم! من نقصي ندارم. نگراني براي من نيست. براي من مشكلي نيست. كار من بحمداللّه انجام شده است. نگراني در آينده من نيست. نوعاً اين انسان با خيال جمع مي‏گذراند. كم‏تر به فكر خود است. كم‏تر در اين مورد فكر مي‏كند.

حال آن‏كه اين دستور داده شد كه بگوييم اللّهمّ انّي اعوذ بك من العديلة عند الموت. چه موقع بايد بگوييم؟ موقعي كه انسان مي‏تواند قدري به فكر باشد، موقع سحر است كه موقعِ به خود آمدن و متنبه شدن است. بعد از اين‏كه نيمه شب برخاسته، وضو ساخته، طاهر شده، براي مناجات با حق آماده شده، نافله‏هاي هشت‏گانه را گذرانده، تقربي برايش حاصل شده، نورانيتي برايش پيدا شده، در دل شب خود را تنها مي‏يابد. در آن ظلمات متوجه قبر، قيامت، تاريكي‏ها و شدائد قيامت، سر به سجده بگذارد دعا بخواند. چه دعاهايي! دعائي است كه از جمله اين فقره را دارد. اللّهمّ انّي اعوذ بك من العديلة عند الموت. خدايا! من به تو پناه مي‏برم از دست عديله، آن شيطان كه دست بردار نيست حتي تا دم مرگ در كمين من است. مي‏خواهد مرا از حق برگرداند و عدول دهد. خدايا! من از دست او به تو پناه مي‏برم! تو مرا پناه بده! وقتي كه اين عبارت را بگويد آن هم بعد از اداء نافله شب، در نيمه شب كه هركس قدري تمرين

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۳۲۸ *»

نكرده باشد مبتلا به عجب مي‏شود. اين من هستم كه در نيمه شب برخاسته، در درگاه خدا رخساره به خاك گذارده‏ام و نافله خوانده‏ام!؟ چه كرده‏ام و چه كرده‏ام! در چنين موقعي كه عجب در كمين انسان است، نفس اماره بالسوء هم در اثر تربيت نشدن، ادب‏نشدن و ذليل نشدن در نزد عقل و نور ايمان، ممكن است انسان را فريب بدهد، به عجب بكشاند، عملش برايش ارزش پيدا كند، بر خداي خود ناز بفروشد و بر خداي خود منت بگذارد. بگويد: اگر من ايمان نمي‏داشتم، چرا از خواب برخيزم؟! اگر من مؤمن نبودم چرا نماز بخوانم؟! آن هم نافله شب! آن هم اين توفيق! پس معلوم مي‏شود من در نزد خدا شريف و محترمم. خدا مرا مي‏خواهد ملائكه از صداي من لذت ببرند. درهاي آسمان به روي من باز است. ملائكه به استقبال من آمده‏اند. مرتب شروع كند براي خود ذكر فضيلت و فكر فضيلت كردن. در چنين موقعيتي فرموده‏اند سر به سجده بگذارد و به اين فقره ابتدا كند لك المحمدة ان اطعتك و لك الحجّة ان عصيتك.

اولِ غرور شكسته مي‏شود، عجب درهم مي‏شكند. خدايا! حمد و ستايش براي تو است. اگر من تو را اطاعت مي‏كنم، اگر در مقام اطاعت برآمده‏ام، تو را بايد ستود. اين نعمت تو، فضل تو و كرم تو است. از من هيچ چيزي نيست. هرچه هست لطف و احسان تو است. تو نعمت را كرامت كردي! تو توفيق دادي! تو مرا از خواب بيدار كردي و دلم را براي عبادت آماده ساختي! الهي لك المحمدة ان اطعتك و لك الحجّة ان عصيتك اما اگر من معصيت كردم و مي‏كنم، تو بر من حجت داري. من در معصيت هيچ عذر و بهانه‏اي ندارم. مرتب بگويد و بگويد تا اين‏كه اعتراف كند به اين امر كه خدايا! من به خودم مطمئن نيستم. خدايا! من از خودم خاطر جمع نيستم. قدرت و قوه‏اي ندارم كه بتوانم خود كفيل خود باشم. تو مرا به خودم وامگذار! نيرويي ندارم كه بتوانم خودم را از شر عديله محافظت كنم. خدايا! پناه به تو مي‏برم و پناهي جز تو ندارم. اللّهمّ انّي اعوذ بك من العديلة عند الموت و من شرّ المرجع في القبور و من الندامة يوم الازفة خدايا! در

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۳۲۹ *»

موقع مردن از شر عديله به تو پناه مي‏برم و از اين‏كه وقتي به خاك و قبر برمي‏گردم، برگشتنم بد باشد و از اين‏كه در روز قيامت كه روز ندامت است، من رسوا باشم، پشيمان و حسرت زده باشم. فأسئلك ان‏تصلّي علي محمّد و ال محمّد تا آخر دعا.([۷۴])

پس نظر به اين‏كه احتمال مي‏رود حتّي كسي كه به زبان اقرار و در دل اعتقاد دارد، ايمانش مستودع، يا مستقر باشد، اقرارش از روي اخلاص و صدق با خدا و اولياء خدا سلام اللّه عليهم اجمعين باشد يا نعوذباللّه از روي نفاق و كذب با خدا و اولياء خدا سلام اللّه عليهم اجمعين باشد. اين امر امتزاج، اختلاط و مخلوط بودن مؤمنان و غير مؤمنان به حسب ظاهر خيلي وحشت انگيز است. از اين جهت اهل بصيرت، كساني كه به فكر خود هستند، كاملاً در وحشت به سرمي‏برند. هميشه در وحشت‏اند. هميشه پناهنده به اوليا و حجج معصومين سلام اللّه عليهم اجمعين هستند. نطفه‏هاي خبيثه در اصلاب طاهره مؤمنان وجود دارد و خواه و ناخواه اين نطفه‏هاي خبيثه در ميان اهل ايمان ظاهر شده، ولادت مي‏يابند و به حكم وراثت، به حكم شرائط محيط، اين‏ها در ميان مؤمنان پرورش مي‏يابند و خواه و ناخواه به تبعيّت از والدين و ساير اهل محيط خود، اظهار ايمان مي‏كنند. حتّي چه‏بسا چون از هويّت خود در غفلت به سرمي‏برند، از ذاتيّات خود غافل‏اند و تقريباً از نهاد خود در بي‏خبري مي‏گذرانند. اقرار به ايمان دارند يا حتي در خود، اعتقاد به مباني ايماني را مي‏يابند و خود را يك مؤمن كامل العيار مي‏شمارند، امّا سريره سريره نفاق است، ذاتيّت ذاتيّت كفر و شقاق است كه به حسب انتخاب محيطي، به حسب پرورش در محيط تربيتي، اين‏طور جلو آمده كه خودش هم نمي‏داند چيست. چون در غفلت از خودش است، چون در غفلت از خود و بي‏خبري از خود به سرمي‏برد، از خود يك شخصيت ايماني ساخته است، حتي چه‏بسا خود را

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۳۳۰ *»

فوق آن‏چه ديگران هستند تصور مي‏كند كه بر همه ناز دارد، بر همه منّت دارد، از همه انتظار دارد، از همه توقع دارد، به همه كبر مي‏فروشد، همه را پست‏تر از خود مي‏بيند و در امر ايمان و ترقيات ايماني همه را زير دست خود مشاهده مي‏كند. ـ پناه به خدا مي‏بريم ـ جبلت جبلت نفاق، سريره سريره شقاق است ولي به حكم محيط، به حكم ولادت از والدين مؤمنين اظهار ايمان مي‏كند. حتي به اين شكل كه كاملاً خيالش جمع و خاطرش آسوده است. بي‏خبر از اين‏كه از خود غفلت دارد، بي‏خبر از اين‏كه از خود بي‏خبر است. اظهار ايمان مي‏كند اما در واقع در دلش شكّ است، در دلش ريب و انكار است. اين‏جا است كه باز سنت الهي جريان مي‏يابد، امر امتحان و اختبار پيش مي‏آيد.

از اين جهت اين امر مستمر است. اين امتحان و اختبار دائمي و كلّي است. مخصوص مرد باشد، به زن‏ها ربطي نداشته باشد؟ مخصوص زن‏ها باشد، به مردها ربطي نداشته باشد؟ مخصوص علما باشد، به جهال ربطي نداشته باشد؟ مخصوص حكما باشد، به علما كاري نداشته باشد؟ مخصوص مؤمنان باشد، به فساق مربوط نباشد؟ مخصوص به صالحين باشد، به طالحين كاري نداشته باشد؟ اين‏طور نيست. امتحاني و اختباري كلّي و شامل است. همه تحت اين امتحان قرار گرفته و مي‏گيرند. از همين امتحان هم بايد خالص و غير خالص مشخص شوند. در همين امتحان است كه ايمان با اخلاص و ايمان همراه نفاق؛ يعني انكار همراه نفاق بايد كاملاً ظاهر بشود. در جميع مباني اسلام از توحيد گرفته تا ولايت اوليا و برائت از اعداء در همه اين‏ها بايد امتحان و اختبار بشود. كجا؟ در ميان چه طايفه‏اي؟ سبحان اللّه! طايفه حقه اثني‏عشريه! مقرّين به جميع مباني اعتقادي، همه مراتب توحيدي و مراتب و مقامات نبوت و ولايت، در ميان چنين طايفه‏اي كه صفوة الصفوة است؛ يعني انتخاب شده خدا از ميان جميع طوايف است، از ميان جميع فرق اين طايفه و اين فرقه انتخاب شده

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۳۳۱ *»

است. حال اگر آزمايش الهي نباشد، اگر اين اختبار نباشد، از كجا مشخص مي‏شود آني كه واقعاً به انوار محمّد و آل محمّد:نوراني است؟ ـ بفرماييد ـ نوراني به انوار خدا است؟ و آن كس كه به ظلمات كفر ظلماني است؟ از كجا جدا شود و چطور معلوم شود آن كه بر حق محض و معتقد به حق محض است و آن كس كه در واقع از نور هيچ ندارد و از فيوضات الهيه بهره‏مند نيست؟ فيوضاتي كه عين رحمت است. عناياتي كه خدا نسبت به اهل حق دارد و مخصوص اهل حق گردانيده است.

اين اقرار به زبان است كه حتي عرض كردم اعتقاد به دل اگر عمق نداشته باشد، اگر به‏طور استقرار و سكينه نباشد، اگر به‏طور خالص نباشد و همراه با شكّ، اضطراب و تزلزل باشد، اين بايد از دايره ايمان خارج شود. اين ارزش ندارد كه در ميان خالصان باشد. اين هر موقعي باشد بر خودش هم واضح مي‏شود كه تو شكّ داشتي، تو متزلزل بودي، تو مضطرب بودي، تو ارزش اين را نداشتي كه در بين عباد خالص و بندگان برگزيده خدا از ميان تمام طوايف و فرق، به سرببري. هرطور شده بايد خارج شود، بايد از ميان كساني كه خدا به آن‏ها اين نظر رحمت و عنايت خاصّ را دارد، خارج شود. خدا به تعبير ما حيفش مي‏آيد. خدا ولي مؤمنان و خالصان درگاهش است. آن‏ها را دوست دارد. درباره آن‏ها غيرت مي‏ورزد. اين كاملاً معلوم و مشهود است. مثالي عرض كنم. خدا بر همه ما ترحم كند! هيچ كس ضمانت ندارد و ضامن ندارد. هيچ عصمت ما و استقرار ايمان ما امضا نشده است. نمي‏توانيم به خود مطمئن باشيم. پناه به خدا مي‏بريم! آن كساني كه خود مطمئن بودند، در موقع احتضارشان خواستند براي آن‏ها دعاي عديله بخوانند چون آن بزرگواران را نشناخته بودند، ايشان آقاي مرحوم اعلي اللّه مقامه بودند كه موقع احتضارشان شخص فضولي، شروع كرد به خواندن دعاي عديله. اين كسي است كه شيطان در اختيار او است، شيطان فرمان‏بردار اين است، تو براي او دعاي عديله مي‏خواني؟! قياس به خود كرده بود. فرمودند: لازم نيست.

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۳۳۲ *»

ساكتش كنيد!([۷۵]) دستش در دست ولي خدا است، سرش به دامن بقيّة اللّه است. براي كي دعاي عديله بخوانند؟

دعاي عديله براي ما بيچارگان است كه اگر خداي نكرده دست ردّ بر سينه ما بگذارند، مردود دنيا و آخرتيم. بايد تا خدا خدايي مي‏كند، در آتش جهنم بسوزيم. خدا را قسم مي‏دهيم، روزها و شب‏هاي شريفي بر ما مي‏گذرد. ماه مبارك رجب است. خيرات، بركات و رحمت‏هاي خاصّ بر بندگان خدا جاري است. خدايا! ما چطور پناه ببريم؟ پناه به تو مگر غير از اين است كه در زير قبه حسين بنشينيم؟! خدايا! پناه بردن به تو مگر غير از اين است كه روز و شب خود را به ياد اولياء تو مي‏گذرانيم؟ در ذكر فضائل و مصائبشان هستيم! از ديدار اوليا و دوستانشان مسروريم. از مظالم دشمنان تو بر اوليائت خدايا! محزونيم و از دشمنان ايشان بيزاريم! اگر پناه بردن به تو غير از اين است، پس پناه بردن به تو چطور است؟ خدايا! اگر ما را پناه ندهي، راه ديگري بلد نيستيم، كار ديگري نمي‏دانيم. خدايا! تو را قسم مي‏دهيم به حق اوليائت صلواتك عليهم اجمعين، ايمان ما را ايمان مستقر قرار بده! خدايا! ما را از شر عديله محافظت فرما! اللّهمّ لاتخرجنا من النقص و التقصير([۷۶]) خدايا! ما هميشه خودمان را در نزد تو و اوليائت تقصيركار ببينيم! هيچ‏گاه مغرور و مبتلا به عجب نگرديم! دست عنايت بقيّة اللّه هميشه همراه ما باشد! ان‏شاءاللّه در كنف ولايت آن بزرگوار از شرّ شياطين انس و جن محفوظ باشيم!

خدا غيرت دارد، اوليائش را دوست دارد. فرض بفرماييد اگر شخصي باشد كه

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۳۳۳ *»

مربّي چند نفر بچه باشد. ميان اين بچه‏ها بعضي خيلي خوش‏اخلاق، با تقوا، نجيب و عفيف‏اند. اما بعضي از بچه‏ها تقوايي، عفتي ندارند بلكه رذالت دارند. اما سعي مي‏كنند خود را به تقوا بدارند و رذالت خود را پنهان كنند. اين شخص مربّي هم كاملاً مي‏بيند و مي‏داند. حالا چقدر آن بچه‏هاي با تقوا را دوست دارد؟ و چقدر از آن بچه‏هاي رذل متنفّر است؟ وقتي كه مي‏بيند اين‏ها خودشان را با آن‏ها مخلوط مي‏كنند، از ترس اين‏كه صدمه‏اي بر آن‏ها وارد نسازند، مربّي سعي مي‏كند، مرتب اين‏ها را به بهانه‏هاي مختلف جدا كند، به بهانه‏هاي مختلف اين‏ها را از آن‏ها فاصله دهد و نگذارد با آن‏ها باشند. خدا غيرت دارد. مؤمنان خالصانش را دوست دارد، چه دوستي‏اي؟! اين‏قدر ايشان را دوست دارد كه ايشان را از ميان تمام مخلوقش، فرقه حقه و اهل نجات قرار داده است. بهشت را براي آن‏ها آفريده، دنيا را هم براي آن‏ها آفريده است. از بركت ايشان و به عنايتي كه به ايشان دارد، تمام بندگان و خلق خود را روزي مي‏دهد. به بركت ايشان و به واسطه عنايت به اين مؤمنان خالصان و اهل حق، همه اين مردم روي زمين را روزي مي‏دهد. از كفّار و غير كفّار، همه را از بركت آن‏ها روزي مي‏دهد.

اگر يك وقتي بلايي را برطرف مي‏كند، به بركت آن‏ها است. زياني را برطرف مي‏كند به بركت آن‏ها است. همّ و غمّي را برطرف مي‏سازد، به بركت آن‏ها است. به طوري كه اگر ايشان نبودند خداوند هيچ نعمتي نمي‏آفريد. اگر ايشان نبودند خدا قطره باراني نازل نمي‏كرد. اگر ايشان نبودند حبّه‏اي را از زمين نمي‏رويانيد. اگر ايشان نبودند درختي ميوه نمي‏داد، شاخه‏اي برگ نمي‏داد. اگر ايشان نبودند چشمي روشن نمي‏شد به خيري، به نعمتي، به صلاحي، به بركتي و هيچ چيزي. اگر ايشان نبودند آني رحمت، بركت و خير بر بندگان نازل نمي‏گرديد. ايشان‏اند اهل بهشت نه غير ايشان. ايشان داخل آتش نخواهند شد و غير ايشان داخل آتش خواهند شد. آتش براي ديگران خلق شده نه براي ايشان. ايشان‏اند برگزيدگان خدا. ايشان‏اند خالص‏هاي براي خدا. ايشان‏اند كه

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۳۳۴ *»

حقيقت توبه را دارند. ايشان‏اند كه واقعاً عبادت مي‏كنند. ايشان‏اند كه تمام طاعات از براي ايشان به طور حقيقت ثبت است. ايشان‏اند ركوع كننده. ايشان‏اند آمرين به معروف. ايشان‏اند ناهين از منكر. ايشان‏اند محافظت كنندگان حدود الهي. ايشان‏اند احترام گذارندگان به دين خدا. ايشان‏اند احترام گذارندگان به اولياء خدا. ايشان‏اند مقربين درگاه خدا. ايشان‏اند متقين. ايشان‏اند كه تقواي حقيقي مال ايشان است و خدا فقط عمل ايشان را قبول مي‏كند و بس. خدا فقط بر ايشان نظر رحمت دارد و بس. خدا كار ايشان را تزكيه كرده، از هر ناپاكي خالص ساخته است. چنين اوليائي! چنين برگزيدگاني! چنين صفوه‏ها و نخبه‏هايي! اين‏ها مورد توجه خدا هستند.

آن‏وقت به حسب حكم ثانوي اين عالم، با اين‏ها مخلوط شده‏اند كساني كه به ظاهر يا حتي در دل، دشمن ايشان‏اند اما از خود و از هويّت خود غافل و بي‏خبر هستند، اقرار و اعتقادِ به مباني ايمان را اظهار مي‏كنند و در ميان اين‏ها به سرمي‏برند. حالا چطور خدا مي‏پسندد؟ چطور راضي مي‏شود كه به همين حال بمانند؟ كساني كه هيچ از اين‏ها نيستند، هيچ با اين‏ها سنخيت ندارند مگر يك سنخيت‏هاي عرضي كه از اين سنخيت‏هاي عرضي بزرگان ما تعبير مي‏فرمايند به برادران رضاعي كه به ظاهر شير ولايت را خورده‏اند. اين‏ها برادران رضاعي هستند كه در شير با مؤمنان هم‏شيرند و به اقتضاي همان هم‏شيري طاعاتي از ايشان سر مي‏زند، اقراري از اين‏ها سرمي‏زند و اعتقادي مستودع از اين‏ها صادر مي‏شود. اما همه اين‏ها از بركت آن هم‏شيري است كه عرضي است. اختبار و آزمايش براي همين است كه نشان داده شود اين برادر هم‏شير مؤمن، برادر حقيقي او نيست. اين برادر در ذات، در هويت و حقيقت برادر او نيست. المؤمن اخو المؤمن لابيه و امه ابوه النور و امّه الرحمة([۷۷]) اين در صورتي مي‏تواند برادر

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۳۳۵ *»

 حقيقي و از مؤمنان خالص خدا باشد كه واقعاً ماده‏اش نور و صورتش رحمت باشد. از محمّد و علي صلوات اللّه عليهما و آلهما باشد. نه آن‏كه به طور موقّت شير ولايت را خورده باشد كه به حسب همين ايمان موقّت هم، اعتقادي اظهار مي‏كند، ايماني نشان مي‏دهد و در صف مؤمنان قرار مي‏گيرد. طاعات، حسنات و خيرات دارد. چه‏بسا بيش‏تر از ديگران هم اهل خير باشد. اما خدا نكند اين‏طور باشد!

پس بايد امتحان باشد. خدا قرار نداده كه امر همين‏طور بگذرد. اختبار و امتحان مي‏فرمايد و آزمايش مي‏كند تا اين‏كه نشان دهد كه نعوذباللّه او از اين‏ها بيزار است و اين‏ها از او. از اين جهت خواه و ناخواه بايد امتحان و اختبار در بين باشد تا اشرار معلوم شوند و از اهل ايمان خارج شوند. تمام اين ابتلاهايي كه در قرآن ذكر شده و آياتي كه مخصوصاً به اين كيفيت رسيده، عرض كرده‏ام كه ابتلا، امتحان و اختبار عمومي و كلّي به امر مظاهر الهيّه مربوط مي‏شود. اختبارهاي جزئي مورد بحث نيست. آن‏چه مربوط به بحث ما است اختبار و امتحان كلّي و عمومي است، آن‏چه به جميع بندگان خدا مربوط مي‏شود كه عرض كردم مخصوص طايفه‏اي نيست. به چه منظور؟ به همين منظور كه آن‏هايي كه بي‏جا در ميان صفوه‏ها و برگزيده‏هاي خدا داخل شده‏اند خارج شوند، به‏طور ظاهر داخل شده‏اند خارج شوند، به‏طور مستودع داخل شده‏اند خارج شوند. خدا نمي‏پسندد و راضي نمي‏شود. اين‏قدر براي اوليائش غيرت دارد، اين‏قدر اوليائش را دوست دارد كه لحظه‏اي راضي نيست با هم باشند. اما اقتضاي اين عالم است كه اين اختبار به تدريج انجام شود. اين مظاهر عجيب‏اند! حديثي از اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه مي‏خوانم. ان‏شاءاللّه به بركت اين فرمايشات و اين تنبيهات همه متذكر گرديم. چه كساني ما را متنبه مي‏كنند و ما متنبه نمي‏شويم! مثل اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه ما را آگاه مي‏سازند و ما مرتب در بي‏خبري به سرمي‏بريم. حال كه خدا اين نعمت را كرامت كرده بدون اين‏كه ما تدبير كرده باشيم، ما را در ميان شيعيان

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۳۳۶ *»

اثني‏عشري قرار داده آن هم از همه بالاتر و نعمت عالي‏تر اين‏كه شيعه اثني‏عشريه كامل العيار كه به بركت اوليائش و بزرگان دين، تمام دين را محفوظ به دست ما داده است. بايد قدر اين نعمت را بدانيم! با اين نعمت اين‏قدر بي‏وفايي نكنيم! از ما مي‏گيرد و گرفته شدنش آسان است. خداي نكرده اگر همراه با تزلزل، اضطراب و شكّ باشد بالاخره مي‏گيرد. سعي كنيم اهل يقين شويم. سعي كنيم به مقتضاي يقين حركت كنيم. سعي كنيم يقين خودمان را در اعمالمان نشان بدهيم.

در حديثي فرمود:([۷۸]) اِنّ الامور الي اللّه و ليست الي العباد و لو كانت الي العباد ما

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۳۳۷ *»

 اختاروا منّا احداً اين فرمايش تكان دهنده است. يك‏قدري باورمان بشود كه اين‏ها حرف‏هاي علي است و علي صلوات اللّه عليه حجّت حقّ است، راست مي‏گويد و دروغ نگفته است. يك‏قدري متوجه بشويم! انّ الامور الي اللّه و ليست الي العباد كارها دست خدا است. اين قراردادها، اين نظام‏ها همه اين‏ها دست خدا است، دست مردم نيست، به خواست و انتخاب مردم نيست. و لو كانت الي العباد ما اختاروا منّا احداً اين بشر را علي شناخته است. حالا به چه چيزمان عجب كنيم! به چه چيز مغرور باشيم! به اين كه ايمان داريم؟ به چه چيز خاطر جمع باشيم؟! اين بشر را علي شناخته و درباره او سخن مي‏گويد. بر علي هم تهمت بسته نشده، سخن او است كه مي‏فرمايد: اين بشر همه‏شان چنين‏اند و لو كانت الي العباد ما اختاروا منّا احداً اگر خدا به بندگانش، به اين مردم واگذاشته بود كه انتخاب كنند، هيچ‏كس از ما را انتخاب نمي‏كردند. هيچ‏كس علي را نمي‏پسنديد. پناه به خدا! حرف علي است. استثنا هم نزده است. غير از معصومان و غير از كاملان، بقيّه در اين العباد داخل‏اند. حالا ديگر من تكبّر كنم بگويم نه! من كه به ولايت اوليا: اقرار دارم، من كه به امامت ائمه هدي:معتقدم. نه! حساب همه را فرموده است. اگر به خودت بود، تو علي را انتخاب نمي‏كردي. هركه هستي! حكيمي، عارفي، ملائي، جاهلي، عالمي، زني، مردي! هرچه هستي. العباد «الجمع المحلّي باللام يفيد العموم» هيچ تخصيص هم نخورده است. پشتش الاّ نفرموده است كه الاّ كي و كي و كي! و لو كانت الي العباد ما اختاروا منّا احداً اين بشر يكي از ما را انتخاب نمي‏كرد. اگر خدا واگذارده بود كه تو برو آقا براي خود انتخاب كن! تو برو اسوه انتخاب كن! تو برو براي خودت ولي انتخاب كن! اگر خدا به عباد و بندگان واگذارده بود، هيچ‏كس يكي از ما را انتخاب و اختيار نمي‏كرد و به سراغ ما نمي‏آمد.

ولكنّه يختصّ برحمته من يشاء من عباده ولي خداوند مخصوص به رحمت خود فرموده، آن كساني را كه از ميان بندگانش خواسته؛ يعني آن كساني را كه الآن خدا

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۳۳۸ *»

انتخاب كرده است. حالا كه خدا به عهده گرفته، حالا كه خدا مظهر معرفي كرده و آيات توحيد، مقامات تفريد و انوار خود را مشخص كرده كه اين علي بعد از رسول اللّه است، حسن بعد از علي، حسين بعد از حسن تا مثل امروز كه خدا جواد را به علي بن موسي صلوات اللّه عليه عنايت كرد. بعد هادي بعد عسكري بعد هم مهدي، اين مظاهر سلام اللّه عليهم اجمعين را خدا معرفي كرده است. حالا اگر به فضل خودش لطف و عنايت كرد، اعتقاد و ايمان كرامت كرد، بايد قدر بدانيم. البته زمينه بايد مساعد باشد. بر زمينه‏هاي مساعد خدا را شكر كنيم! آن زمينه‏هاي مساعد چه بوده؟ فاحمدوا اللّه علي ما اختصّكم به من النعم حال كه خدا بر خلاف طبع و انتخاب و اختيار خودتان بر شما منّت گذارده، به شما نعمت كرامت كرده، راه و مسير شما را از آن‏چه طبيعت‏ها و اختيار و انتخاب‏هاي شما اقتضا مي‏كرده، جدا كرده به طرف اوليائش برگردانيده است. مشيت شما را مطابق مشيت خودش قرار داده، اختيار شما را مطابق اختيار خودش قرار داده، انتخاب شما را مطابق انتخاب خودش كرده است و با اين همه تسبيب اسباب، اين همه رسول فرستاده، اين همه انبيا داد و فرياد كرده‏اند و به گوش‏ها رسانده‏اند. و مرتب مؤمناني اجابت كرده جلو رفته‏اند و همين‏طور نسل به نسل، تا حال به دست ما رسيده است. اين انتخاب و اختيار شما، اين نعمت‏هاي بزرگ خدا را كه به دست ما رسيده، قدر بدانيم. فاحمدوا اللّه علي ما اختصّكم به من النعم خدا را شكر كنيد! خدا را سپاس بگذاريد! بر آن‏چه از اين نعمت‏ها مخصوص شما گردانيده است. بارئ النعم آفريدگار نعمت‏ها.

اين نعمت‏ها چيست؟ همين زمينه‏هاي مساعد براي قبول ولايت و پذيرش انتخاب خدا است. خدايا! تو انتخاب كردي من تسليمم. تسليمم؛ يعني اگر به حسب اقتضاي طبعم باشد، چه‏بسا من علي را نپسندم. ولي زمينه‏ها مساعد بوده كه حالت تسليم و ايمان بحمداللّه فراهم شده است. خدا را بر اين نعمت‏ها شكر كنيم! اين

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۳۳۹ *»

زمينه‏ها چيست؟ و هو طيب المولد به‏به! پاكي ولادت، حلال زادگي. خودش ياد داده خودش تعليم كرده كه با شرائطي، عقد كنند تا زن و شوهر بر هم حلال شوند. اين در ابتدا است. بعد هم در مواقع حسّاس از خدا فراموش نكنند، خدا را به ياد داشته باشند. در آن موقعي كه شهوت و نفس امّاره غلبه كرده، حالت حيوانيت و غفلت از خدا است، در آن حالت بگو بسم اللّه الرحمن الرحيم. خدا را يادكن تا آن‏كه طهارت هم به حسب ظاهر هم به حسب باطن باشد. آن‏چه از تحصيل اسباب فراهم مي‏شود اين‏ها است. بعد هم كه دوران حمل است، در هر مواقعه حتماً به ياد خدا باشند. حتي فرمودند: آيه‏اي تلاوت كنند تا آن حمل، حمل محترم و با ارزشي بشود. در آن حالت آيه قرآن تلاوت كنند متوجه خدا باشند، شايد اين تحصيل اسباب بر روحيه فرزند اثر بگذارد. طيب المولد اولش اين است. خيلي شرافت دارد حلال زادگي ظاهري و حلال زادگي باطني هر دو. فرزند حيض نباشد، فرزند غفلت از خدا نباشد، فرزند نان حرام نباشد، فرزند فكرهاي خلاف و فكر زناها نباشد. زن و شوهر بايد كاملاً همه جوانب و جهات را رعايت كنند. آن‏وقت فرزند در ظاهر و باطن حلال‏زاده مي‏شود. فانّ ذكرنا اهل البيت شفاء من الوعك و الاسقام و وسواس الريب ياد ما اهل بيت شفاء از بيماري‏ها و نقاهت‏ها است. شفاء از وسوسه‏ها، شبهه‏ها، ريب‏ها، تزلزلها و اضطراب‏ها است.

اين‏كه ياد اهل بيت: مي‏كنيد مرتب توجه و توسل به بقيّة اللّه پيدا مي‏كنيد، نگوييد چرا آقا جواب ما را نمي‏دهد؟ مرتب ما صداش مي‏زنيم چرا اثري نمي‏بينيم؟ نه! همين كه تو موفق شده‏اي بگويي يابقيّة اللّه به فكر آقايت باشي، خود اين توفيق است ديگر چه مي‏خواهي؟! حالا خواست، عنايت كرد و حاجت داد، داد. نخواست، صلاح ندانست و نداد، نداده است. اما الآن كه داري مي‏گوي يابقيّة اللّه و در دل متوجه او هستي، اين چه نعمتي است كه از آقاي خود فراموش نكرده‏اي! احسان آقا را مي‏بيني، دست عنايتش را بر سر خود احساس و لمس مي‏كني. اصلاً آقا در دل تو

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۳۴۰ *»

تصرف دارد كه تو را متوجه خود ساخته است. شيطان وسوسه نكند كه اين‏همه گفتيم: بقيّة اللّه نعوذباللّه نعوذباللّه چه ديديم؟ چه شنيديم؟ هيچ نمي‏خواهد ببينيم و بشنويم. همه چيز ديده‏ايم و همه چيز شنيده‏ايم. خود توجه و توسل به آن بزرگوار نعمت بزرگي است. باز خود تذكر و به ياد آن بزرگوار افتادن، نعمتِ بزرگ‏تر است. و انّ حبّنا رضا الرب محبت ما خشنودي خدا است. اين نعمت بزرگي است. قدرداني مي‏خواهد. قدردانيش هم به همين است كه ان‏شاءاللّه در فكر ازدياد يقين و بصيرت باشيم و ان‏شاءاللّه عمل كردن به مقتضاي يقين و بصيرتمان تا جايي كه ميسر است.

و صلي الله علي محمّد و آله الطاهرين

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۳۴۱ *»

 

درس    ۱۵۷

 

 

(شب چهارشنبه / ۱۳ رجب / ۱۴۰۸ هـ ق)

 

 

 

 

 

 

 

 

 

r همه بندگان در معرض آزمايش به مظاهر الهي‏اند

r مظهر الهي بعد از رسول اللّه۹ اميرالمؤمنين۷ معرفي شدند

r مظاهر براي معرّفي يك‏ديگر تنصيص مي‏نمايند

r ادامه حديث اميرالمؤمنين۷ راجع به مظاهر

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۳۴۲ *»

بسم اللّه الرحمن الرحيم

الحمدللّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي محمّد و اله الطيّبين الطاهرين

و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين.

عرض شد سنت خداوندي بر اين جاري است كه امتحان و اختبار كلّي و مستمرّي براي بندگان قرار داده شده. اين امتحان و اختبار كلّي مخصوص طايفه‏اي غير طايفه‏اي نيست بلكه شامل و عام است، همه اهل رتبه نقصان را فراگرفته است. انبيا، اوصيا سلام اللّه عليهم و كاملان آن‏ها چون خالص‏اند، خلوصشان در ايمان معلوم است خميره و طينتشان طينت ايمان است، براي آن‏ها ارتداد، براي آن‏ها عدول از حق نيست. اما بقيّه، ناقصان همه‏شان چه آن‏هايي كه علم دارند چه آن‏هايي كه جاهلند، چه آن‏هايي كه حكمت مي‏دانند چه آن‏هايي كه عرفان مي‏دانند، زن و مرد، همه و همه در معرض اين امتحان كلي و مستمر قرار دارند كه «امتحان به مظاهر حق» است. البته خداوند امتحانات جزئيّه دارد: امتحان مي‏فرمايد به نقصان اموال، امتحان مي‏فرمايد به فقدان اهل و عيال و عزيزان، اختبار مي‏فرمايد به بردن سلامتي‏ها، صحّت‏ها و آمدن مرض‏ها. به نوع اين امتحان‏ها مبتلا مي‏فرمايد و امتحان مي‏كند اما اين‏ها جنبه جزئي، موقت و زودگذر دارد. امتحان كلّي و مستمرّ امتحان به مظاهر است كه بايد در برابر اين مظاهر خاضع و خاشع شد و انوار حق را در اين مظاهر اقرار كرد. اين امر خيلي گران و مشكل است.

افراد ناقص اگر معرفت و بصيرتي به دست بياورند چون از طريق تقليد و اخذ از ديگري است، نه از طريق شهود، از اين جهت به آن‏ها معرفي مي‏كنند، به آن‏ها

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۳۴۳ *»

مي‏شناسانند و براي آن‏ها نشانه‏هايي قرار مي‏دهند تا با آن نشانه‏ها كساني را كه به آن‏ها معرفي كرده‏اند كه مظهر حقّ‏اند، تصديق كنند و در برابرشان تسليم شوند. خداوند وحي مي‏كند، نبي انتخاب مي‏فرمايد و اين نبي را در بين بشر تسديد و تصديق مي‏فرمايد، علائمي بر دست او جاري مي‏كند كه اسمش را اعجاز مي‏گذارند و به اين وسيله بشر را دعوت مي‏كند كه اگر اقرار به توحيد داريد، براي خود خدايي قبول داريد، من از مظاهر انوار او هستم. من حامل مراتب توحيد او هستم. تصديق مرا بنماييد و تسليم امر من بشويد! آن‏گاه اقرارتان به توحيد خالص خواهد بود. به اين ترتيب باز آن نبي براي خود وصي معرفي مي‏كند. حال ممكن است اين وصي گاه‏گاهي هم كراماتي اظهار كند اما مي‏بينيد اين‏ها همه به طور اخذ، تقليد و گرفتن از غير است. بشر نمي‏تواند آن نبي را به مقامات عاليه ببيند و انوار توحيد را در او مشاهده كند. فقط مي‏بيند كارهايي انجام مي‏دهد، سخناني مي‏گويد و دعوتي دارد. اين بنده هم به تسديد خداوند، به تصديق و تأييد او دل خوش مي‏كند، مطمئن مي‏شود و او را تصديق مي‏كند. اما ديدن، شهود و معرفت به طور شهود در كار نيست. در او مراتب توحيد، انوار خدا را نمي‏بيند بلكه شخصي مثل خودش را مي‏بيند. به خصوص اگر مصلحت باشد كه اين نبي يا وصي به اموري متظاهر شود كه مثل ساير امور مردم است: از مريضي‏ها، ضعف، مغلوبيت و مظلوميت‏ها. اين‏جا است كه امر بر بشر خيلي مشكل مي‏شود. از طرفي هم چاره‏اي ندارد، راه ديگري براي او نيست، بايد تصديق كند و در برابر اين مظاهر تسليم شود و امتحان شود. با همين تصديق كردن و تسليم شدن ايمان خود را نشان دهد و توحيد خود را اظهار كند. اگر اين مظهر را انكار كند معلوم مي‏شود خدا را قبول ندارد و توحيد ندارد.

عرض شد امتحان به مظاهر، اختبار و امتحاني كلّي است. همه خلق مبتلا بوده و هستند و خواهند بود تا اين‏كه طوايف، و فرقه‏ها به شيعه اثني عشري رسيدند و معلوم

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۳۴۴ *»

شد كه شيعيان اثني عشري؛ يعني تصديق كنندگان دوازده معصوم سلام اللّه عليهم اجمعين، اين‏ها صفوه‏هاي الهي و برگزيدگان خلق‏اند. خدا از ميان جميع خلقش اين‏ها را برگزيده و انتخاب نموده است. و به واسطه اين اقرار، اين اعتقاد، تسليم و تأييد، در نزد خدا شرافت پيدا كرده و داراي نباهت‏اند. خدا براي اين‏ها احترام قائل است. بقاء خلقت به واسطه اين‏ها است. آفرينش بهشت براي خاطر اين‏ها است. خدا همه نعمت‏هاي دنيا و آخرت را براي خاطر اين‏ها آفريده است. حال ارزش اين‏ها در نزد خدا چقدر است؟ خدا مي‏داند. شرافت اين‏ها چقدر است؟ خدا و اولياء خدا مي‏دانند. اين‏ها به بركت ايمان خالص، به بركت توحيد خالص، نبوت خالص، ولايت خالص و تصديق كامل و تسليم صرف است. اين‏قدر در نزد خدا ارزش دارند، اين‏قدر در نزد خدا شرافت پيدا كرده‏اند كه خداوند اولياء عزيز، شريف، بزرگوار و كريم خود را فداي اين‏ها مي‏كند. خيلي امر عجيب است! خيلي شرافت است! خيلي نباهت است! از آن فرمايشي كه شيخ مرحوم اعلي اللّه مقامه الشريف در مراثي خود از فرمايشات سيد الشهدا صلوات اللّه عليه در روز عاشورا نقل مي‏فرمايند، شما چه استفاده مي‏كنيد؟

فكر كنيد شهداي كربلا از كاملان و غير كاملان مخلوط بوده‏اند. اما همه مؤمن بودند. كاملان كه معلوم است كه خالص بودند. ناقصاني هم كه در كربلا در ركاب امام۷كشته شدند، مؤمناني بودند كه در حد و رتبه خود به كمال ايماني رسيده بودند، يقين به دست آورده بودند و ايمان خالص داشتند. بعد از اين‏كه امام۷ به آن شهدا رو مي‏كنند و آن‏ها را صدا مي‏زنند، شيخ مرحوم اين تعبير را دارند. اين مبالغه نيست. اغراق نيست. واقع مطلب است. بايد روش دقت كرد. امام مي‏فرمايد: من آمدم كه خود را فداي شما كنم، شما بر من سبقت گرفته خود را فداي من ساختيد. فرق نمي‏كند. امام۷برايش حال، ماضي و استقبال نيست. براي امام حال، ماضي و

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۳۴۵ *»

استقبال يكي است. همان‏طور كه كشته‏ها در نزد آن بزرگوار روي زمين افتاده بودند، تمام دوستانش تا ظهور مهدي صلوات اللّه عليه هروقت مصائب او را ياد مي‏كنند و با خلوص دل، با صفاي سريرت و وفاداري با امر ولايت، عرض مي‏كنند يا ليتنا كنّا معك فنفوز فوزاً عظيماً امام۷اين كشته‏هاي خود را هم مي‏ديده كه اين‏ها هم كشته مي‏شوند. همه اين‏ها هم از شهداي كربلا هستند. گذشته‏گان هم همين‏طور، قبل از امام حسين۷تا زمان آدم علي نبينا و آله و عليه السلام، تمام انبيا، اوصيا و مؤمنان به ايشان هر موقعي كه از حسين۷ياد مي‏كردند و صادقانه آرزوي شهادت در ركاب حضرت را داشتند، كشته‏هاي حسين بودند، شهداي كربلا و در محضر امام بودند.

آن‏گاه مي‏فرمايد: من آمدم كه جانم را فداي شما كنم([۷۹]) پس خطاب به همه اهل ايمان است، همه مؤمنان كه به شفاعت و به امر ولايت احتياج دارند، اين‏ها همه اين‏قدر در نزد خدا شريف‏اند، اين‏قدر در نزد خدا نبيل هستند كه خداوند به اين همه شدائد و مصائب راضي شد، براي كي؟ براي آن عزيزان و معصوم‏هاي كلّي سلام الله عليهم اجمعين. امشب شيعيان به ياد اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه مسرورند و اين‏كه رسول اللّه اين مظهر را بعد از خود به امر ولايت، امر امامت و امر خلافت معرفي كردند. شيعه از ولادت حضرت ياد مي‏كند، مسرور مي‏شود، قلبش نوراني مي‏شود و روح الايمانش قوت مي‏يابد آن هم آن ولادت با آن عظمت و جلالت! كه خدا مقام و منزلت اين بزرگوار را اظهار كرد به اين‏كه زادگاه او را خانه خود قرار داد. در چه ماهي؟ ماه ذي‏حجه، ماه حجّ. ماهي كه همه دل‏ها متوجه خانه خدا است. چه آناني كه در كنار آن خانه قرار داشتند، چه آن كساني كه نسبت به آن خانه اهل معرفتي بودند و در دل

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۳۴۶ *»

آرزو مي‏كردند كه در جوار و در كنار اين خانه باشند تا مشمول رحمت حق گردند، رحمت‏هايي كه بر آن خانه نازل مي‏شود. در چنين ايامي مادرش فاطمه بنت اسد، همين كه از ميان خانه خدا بيرون مي‏آيد، فرزندش را در دست دارد بعد او را به دست رسول اللّه۹مي‏دهد. شيعه هر لحظه از اين حالات و ساعات و روزهايي كه ولادت امامش بوده، ياد مي‏كند لذت مي‏برد، دلش مالامال از سرور مي‏گردد و روح الايمانش قوت مي‏گيرد.

مظهري معرفي شده كه بعد از رسول اكرم۹، حامل جميع مقامات توحيد و مقامات رسالت است. همان محمّد است كه در لباس علوي تجلي كرده است بلكه خدا است كه بعد از تجلي به مقام محمّدي و اصطفاء، در مقام ارتضاء تجلي كرده و خود را به بشر در اين جلوه و تجلي، به عين اين تجلي نشان داده است. در حقيقت اقرار به مقامات اين بزرگوار، اعتراف به شؤونات او و اعتقاد به اين جهات، اصل ايمان است. اختبار بشر به همين امام با اين عظمت و جلالت است. گوشه‏هايي از مصائبش براي ما ذكر شده است. ما يك چيزهايي مي‏شنويم. اما از خود مصيبت خبر نداريم. دل‏هاي ما از مصائب اوليا خبردار نشده است. دليلش اين خوش‏گذراني‏هاي ما است. دليلش اين غفلت‏هاي ما است. اگر ـ آن طوري كه بايد ـ احساس درد و ادراك مصيبت باشد، نمي‏توانستيم لقمه ناني را به خوشي و گوارايي از گلو پايين ببريم. امر خيلي عظيم است! گاه‏گاهي من همين فكر را مي‏كنم، مي‏گويم خدايا! به ما توفيق بده كه در ظهور امام۷برگرديم! آن‏گاه گريه كنيم! ما حال نمي‏فهميم مصيبت چيست! گريه آن‏وقت است كه عقل ما رشد كند، طبيعت ما مغلوب ما گردد. از بركت امام۷و دست مباركش، نورانيتي پيدا كنيم. آن‏گاه يك قدري دل‏هاي ما با مصيبت آشنا مي‏شود. ان‏شاءالله برگرديم تا گريه كنيم. از بقيّة اللّه صلوات اللّه عليه بخواهيم كه اي آقا! اين گريه‏هاي ما گريه نيست. اين سوز دل‏هاي ما سوز دل نيست. سوز دل آن است كه آن‏چنان ما را بسوزاند كه ديگر از ما نشاني باقي نگذارد. ما ديگر به فكر خود نباشيم. اين‏قدر بسوزيم كه

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۳۴۷ *»

از خود فراموش كنيم. مصيبت اين‏طور بايد در دل‏هاي ما اثر كند، چه مصيبت‏هايي! يك قسمت‏هايي نقل شده، ما يك قسمت‏هايي مي‏شنويم و از بس هم شنيده‏ايم يك قدري مأنوس شده‏ايم. هم‏چنين طبيعت‏ها، غفلت‏ها، معصيت‏ها هم مانع است.

از اين جهت ما مصيبت زده نيستيم. وضع مصيبت زده طور ديگري است. با وجود اين خدا را شاكريم كه ان‏شاءاللّه سعي و همت داريم در اين كه به اين مصائب احترام كنيم لااقلّ به فرموده مولاي كريم اعلي اللّه مقامه وقتي كه مي‏شنويم يك قدري متذكر گرديم. چه تذكري؟! چه عرض كنم چه بگوييم! ان‏شاءاللّه عذر ما خواسته است. همان‏طور كه عرض كردم: ناقص‏ايم و اسير طبايع هستيم. فقط خواسته ما بايد اين باشد كه ان‏شاءاللّه در ظهور براي گريه كردن برگرديم، فقط آرزويمان اين باشد كه آن‏گاه كه آمديم گريه كنيم. چنين اوليائي را خداوند راضي شد كه به چنين مصائبي مبتلا گردند. براي چه؟ و براي كه؟ براي آن كساني كه مؤمن‏اند. آن كساني كه خدا بهشت را براي آن‏ها آفريده، نعمت‏ها را براي آن‏ها آفريده و عالم را براي آن‏ها باقي مي‏دارد. اين‏ها هستند كه اهل ايمان‏اند و بايد در امتحان‏ها كاملاً مراقب خود باشند. خود را به خداي خود بسپارند. دست به دامن اولياء خدا گردند تا در نزد اين مظاهر كه امتحان به وسيله آن‏ها است، نبادا به انكار مبتلا شوند. نبادا به تزلزل، به اضطراب، به ريب، به شكّ مبتلا شوند. مرتب در درگاه خدا الحاح و التماس كنند كه خدايا! ما را به خودمان وانگذار! در نزد امام۷سخن از امتحان و اختبار به ميان آمد. راوي خواست دعايي كرده باشد گفت: خدايا! ما را امتحان مكن! امام فرمودند: نه! اين دعايي است كه مستجاب نخواهد شد. اما بگو خدايا! ما را در امتحان نصرت فرما! خدايا! ما را در نزد امتحان‏ها تأييد و كمك كن!([۸۰]) اين طور بايد دعا كرد و الاّ عرض كردم امتحان به اين مظاهر

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۳۴۸ *»

عموميت و كلّيت دارد.

اين مظاهر يكي پس از ديگري، يك‏ديگر را معرفي مي‏كردند و تنصيص مي‏فرمودند. چون بشر چاره‏اي ندارد جز همين كه به او بگويند و بشناسانند و او اخذ كند. وقتي دانست كه اين پيغمبر خدا است، براي او اتمام حجت شد، يقين كرد، او هم وصي خود را معرفي كرد. از همين پيغمبر اخذ مي‏كند، به فرمايش او يقين حاصل مي‏كند و تسليم وصي او مي‏گردد. وصي بعدي به وسيله وصي اوّل مشخص مي‏شود تا آخرين اوصيا كه بحمداللّه نصّ بر هريك ايشان رسيده است. امروز بقيّة اللّه صلوات اللّه عليه و عجّل اللّه تعالي له الفرج مظهري است كه خداوند او را جانشين رسول خدا بلكه خدا او را جانشين خود قرار داده است. او را خليفة اللّه، جانشين خود، جانشين رسولش و جانشين يازده معصوم قرار داده است. ما بحمداللّه از كساني هستيم كه خداوند به فضل، كرم، لطف و احسانش اسباب توفيق فراهم كرد كه اهل تصديق و تسليم اين دوازده مظهرِ بعد از رسول خدا۹هستيم. به علاوه منّتي بالاتر بر ما گذارده كه همراه با معرفت و بصيرت نسبت به شؤونات اين بزرگواران است. قدر اين نعمت را ان‏شاءاللّه خواهيم دانست. ارزش اين نعمت خيلي بزرگ است! حديثي را از امير المؤمنين صلوات اللّه عليه مي‏خوانديم. امشب هم كه طبق مشهور متعلق به آن حضرت است. اگرچه در واقع همه اوقات متعلق به ايشان است. اما چون امشب به نام آن حضرت مشهور است و شهرت دارد اين حديث شريف را مي‏خوانيم، ثواب ذكر اين حديث و استماع آن را هم هديه مي‏كنيم به ارواح معصومان سلام اللّه عليهم اجمعين، ارواح مشايخ اعلي اللّه مقامهم و ارواح جميع گذشته‏گان از اهل ايمان خصوصاً تازه‏گذشته‏گان از اهل حقّ.

پريشب اين عبارت را خواندم بعد فكر كردم كه شايد كلمه اين‏طور كه اين‏جا نوشته شده، درست نباشد. در «مستدرك نهج البلاغة» جلد سوم صفحه ۴۲۲ ايشان

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۳۴۹ *»

اين عبارت را اين‏طور نقل كرده است فاحمدوا اللّه علي ما اختصّكم به من النعم بارئ النعم آن شب هم مكثي كردم ولي زود ردّ شدم. بارئ النعم را معنا كرديم؛ يعني خداوندِ نعمت‏ها و آفريدگار نعمت‏ها. اما ظاهراً بايد دال باشد. بادئ النعم([۸۱]) يعني ابتداي نعمت‏ها و اولين نعمت از او است. حديث اين بود كه حضرت فرمودند: امور به سوي خدا است و در دست بندگان و بر عهده بندگان نيست، كه اگر كارها به دست بندگان بود، ما را انتخاب نمي‏كردند، بندگان يكي از ما را انتخاب نمي‏كردند لكن خدا از ميان بندگانش مخصوص كرده به رحمت خودش آن كساني را كه خواسته است. پس حمد كنيد خدا را بر آن‏چه از نعمت‏ها كه شما را مخصوص به آن گردانيده است! و آن‏چه از ميان نعمت‏ها شما را به آن مخصوص كرده چيست؟ بادئ النعم اولين نعمت‏ها است. آن اولين نعمت‏ها چيست؟ و هو طيب المولد حلال زاده بودن است. اين نعمت اولين و ابتداءترين نعمت‏ها است. ظاهراً بايد بادئ النعم باشد. فانّ ذكرنا اهل البيت شفاء من الوعك و الاسقام و وسواس الريب ذكر ما خاندان رسالت، شفاء از بيماري‏ها، وسوسه‏ها و شكّ‏ها است. و انّ حبّنا رضا الربّ محبت ما خشنودي خدا است. و الاخذ بأمرنا و طريقنا معنا غداً في حظيرة القدس كسي كه امر ما را بگيرد و به طريقه ما باشد، فردا در بهشت قدس با ما خواهد بود. و المنتظر لامرنا كالمتشحّط بدمه في سبيل اللّه كسي كه امر ما را انتظار مي‏كشد، مثل كسي است كه در خون خودش در راه خدا غلتيده است. و من سمع واعيتنا فلم‏ينصرنا اكبّه اللّه علي منخريه في النار هركس صداي مظلوميت ما را بشنود و ما را نصرت نكند، خدا او را با پيشاني و بيني در

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۳۵۰ *»

آتش خواهد انداخت؛ يعني خدا او را به رو در آتش خواهد انداخت.

نحن الباب اذا تعبّثوا فضاقت بهم المذاهب و نحن باب حطّة و هو باب الاسلام، من دخله نجا و من تخلّف عنه هوي. ما هستيم آن در، هنگامي كه طريقه‏ها، مذهب‏ها و روش‏هاي مختلف پيدا شود و راه‏ها را بر مردم تنگ سازد. ما هستيم باب حطّه و درگاهي كه هركس در نزد آن خاضع شد، گناهانش ريخته مي‏شود. و آن باب اسلام و در اسلام است. هركس داخل آن شود نجات مي‏يابد و هركس از آن تخلف بكند هلاك خواهد شد. بنا فتح اللّه و بنا يختم و بنا يمحو اللّه ما يشاء و يثبت و بنا ينزّل الغيث فلايغرّنّكم باللّه الغرور. خدا هستي و آفرينش را به ما شروع كرده است و به ما ختم مي‏فرمايد. خدا به وسيله ما محو مي‏كند از لوح هستي آن‏چه را مي‏خواهد و اثبات مي‏كند و به واسطه ما باران مي‏فرستد. بنابراين نبادا فريب دهنده‏اي شما را فريب دهد! و از طريق ولايت ما خارج كند! لو تعلمون ما لكم في الغناء بين اعدائكم و صبركم علي الاذي لقرّت اعينكم. اگر شما بدانيد كه چه چيزي براي شما است؟! چه ذخيره‏هايي براي شما است! در وقتي كه بين دشمنانتان به سختي مي‏گذرانيد و بر اذيت‏ها صبر مي‏كنيد، چشم‏هاي شما روشن خواهد شد. و لو فقدتموني لرأيتم اموراً يتمنّي احدكم الموت ممّا يري من الجور و العدوان و الأَثَرَة و الاستخفاف بحقّ اللّه و الخوف و اگر مرا از دست بدهيد خواهيد ديد اموري كه هريك از شما آرزوي مرگ مي‏كند از ظلم‏ها و تجاوزاتي كه مي‏بيند و از استخفاف‏ها و سبك شمردن حق خدا و از ترس‏ها. فاذا كان كذلك فاعتصموا بحبل اللّه جميعاً و لاتفرّقوا وقتي گرفتار چنين مشكلاتي شديد، به ريسمان خدا چنگ بزنيد همه‏تان با هم! و ازيك‏ديگر جدا نشويد!

و عليكم بالصبر و الصلوة و التقيّة بر شما باد كه حتماً صبر كنيد! نماز را به پاداريد و تقيه كنيد! و اعلموا انّ اللّه تبارك و تعالي يبغض من عباده المتلوِّن فلاتزولوا عن الحقّ و ولاية اهل الحقّ فانّه من استبدل بنا هلك و من اتّبع اثَرنا لحِق و من سلك غير

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۳۵۱ *»

 طريقنا غرَق. بدانيد خداوند تبارك و تعالي از ميان بندگانش دشمن دارد آن بنده‏اي را كه متلوّن باشد؛ يعني هر روز به رنگي درآيد. پس شما از حق، ولايت و محبت اهل حقّ دست برنداريد و نلغزيد! زيرا هركس ما را كه اهل حقيم رها كند و به جاي ما ديگري را بگيرد، هلاك خواهد شد. و كسي كه اثر ما را متابعت كند و پشت سر ما در حركت باشد، به ما خواهد رسيد. و هركس غير از طريقه ما را بپيمايد، غرق خواهد شد. و انّ لمحبّينا افواجاً من رحمة اللّه و انّ لمبغضينا افواجاً من عذاب اللّه همانا براي دوستان ما فوج‏هايي از رحمت‏ها است و همانا براي دشمنان ما فوج‏هايي از عذاب خدا است. طريقنا القصد و في امرنا الرشد راه ما راه ميانه است. انحراف در آن نيست و در امر ما رشد است. در امر ما ترقّي است. اهل الجنّة ينظرون الي منازل شيعتنا كما يُري الكوكبُ الدرّي في السماء. اهل بهشت به منزلت و منزل‏هاي شيعيان ما نگاه مي‏كنند، پس به ايشان چنگ بزنيد، همان‏طور كه ستاره‏هاي درخشان در آسمان ديده مي‏شود. لايضلّ من اتّبعنا و لايهتدي من انكرنا و لاينجو من اعان علينا عدوّنا و لايُعان من اسلمنا گمراه نخواهد شد آن كسي كه در تبعيت و پيروي ما باشد. هدايت نخواهد يافت آن كسي كه انكار ما را كند، نجات نخواهد يافت آن كسي كه دشمن ما را بر عليه ما كمك كند و كمك نخواهد شد آن كسي كه ما را به دست دشمن واگذارد.

فلاتخلّفوا عنّا لطمع دنيا و حطام زائل عنكم و انتم تزولون عنه فانّه من اثر الدنيا علينا عظمت حسرته. براي خاطر طمع دنيا از ما دست بر نداريد! و براي خاطر مال دنيا كه زائل خواهد شد و شما از آن جدا خواهيد شد! چون هركس دنيا را بر ما مقدم بدارد و دنيا را بر ما برتري دهد، حسرت و ندامت او روز قيامت بزرگ خواهد بود. قال اللّه تعالي ياحسرتي علي ما فرّطت في جنب اللّه خدا از قول اين‏ها در قيامت نقل مي‏كند كه مي‏گويند: اي واي بر ما! حسرت و اندوه بر ما! كه ما در راه اولياء خدا كوتاهي كرديم. سراج المؤمن معرفة حقّنا و اشدّ العمي من عمِي عن فضلنا و ناصبنا العداوة بلا ذنب الاّ

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۳۵۲ *»

انْ دعوناه الي الحقّ و دعاه غيرنا الي الفتنة فاثرها علينا. چراغ مؤمن شناخت حق ما است. بدترين گمراهي و كوري‏ها آن است كه كسي از ديدن فضل و فضيلت ما كور شود و در مقام دشمني با ما برآيد بدون اين‏كه ما هيچ گناهي داشته باشيم مگر اين‏كه ما او را به سوي خدا خوانده‏ايم و غير ما او را به سوي فتنه و بلاها خوانده است. پس فتنه را بر ما مقدم بدارد و دست از ما بكشد. لنا راية من استظلّ بها كنّتْه و من سبق اليها فاز و من تخلّف عنها هلك و من تمسّك بها نجا. براي ما پرچمي است كه هركس در زير سايه اين پرچم درآيد، اين پرچم او را پناه مي‏دهد و حفاظتش مي‏كند. هركس به سوي اين پرچم سبقت جويد، پيروز و رستگار خواهد شد. هركس از اين پرچم تخلف ورزد هلاك خواهد شد. هركس به اين پرچم متمسك شود نجات خواهد يافت. انتم عمّار الارض الذين استخلفكم فيها لينظر كيف تعملون. شما آبادكنندگان زمين هستيد. خدا شما را در روي زمين براي خلق قبل از شما جانشين قرار داده تا ببيند شما چه مي‏كنيد.

فراقبوا اللّه فيما يري منكم پس شما كاملاً خدا را مراقب باشيد در آن‏چه از شما مي‏بيند. و عليكم بالمحجّة العظمي فاسلكوها بر شما باد كه به اين راه‏بزرگِ هدايت چنگ بزنيد و در اين راه حركت كنيد! لايستبدلَ بكم غيرَكم تا در نتيجه خدا غير شما را در اين راه حق قرار ندهد. شما را انتخاب كرده، شما را برگزيده، شما هم قدر بدانيد در اين طريق حق و محجّه عظماي راه هدايت باشيد! و از اين راه خارج نشويد! نبادا خدا غير شما را برگزيند و به جاي شما بگذارد. اگر خارج شديد و رفتيد خواه و ناخواه غير شما را جاي شما قرار مي‏دهد. سابقوا الي مغفرة من ربّكم و جنّة عرضها السموات و الارض اعدّت للمتّقين سبقت جوييد! پيشي گيريد! به سوي آمرزش از پروردگار خودتان و بهشتي كه پهناي آن به اندازه آسمان‏ها و زمين است كه آماده گرديده براي پرهيزگاران. و اعلموا انّكم لن تنالوها الاّ بالتقوي بدانيد شما آن بهشت را به دست نخواهيد آورد مگر به وسيله تقوا. و من ترك الاخذ عمّن امر اللّه بطاعته قيّض اللّه له شيطاناً فهو له قرين

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۳۵۳ *»

هركس رها كند و از گرفتن از آن كسي كه خدا امر به طاعتش كرده دست بردارد؛ يعني از امام حق، از مظهر حق دست بردارد، خداوند براي او شيطاني برمي‏انگيزد كه همراه اين شخص خواهد بود، هميشه او را اغوا خواهد كرد و به ضلالت خواهد كشانيد. ما بالكم قد ركنتم الي الدنيا و رضيتم بالضّيم و فرّطْتم فيما فيه عزّكم و سعادتكم و قوّتكم علي من بغي عليكم؟ چه شده شما را كه اطمينان به دنيا پيدا كرده‏ايد؟ دل به دنيا بسته‏ايد؟ به اين دنياي بي‏ارزش راضي شده‏ايد و كوتاهي مي‏كنيد در آن‏چه عزت شما و سعادت شما و قوت شما در آن است، بر كساني كه به شما ظلم كردند. لا من ربّكم تستحيون و لا لانفسكم تنظرون نه از پروردگارتان حيا و شرم مي‏كنيد و نه براي خودتان فكر و انديشه مي‏كنيد.

و انتم في كلّ يوم تُضامون و لاتنتَبهون من رقدتكم شما هر روز مورد صدمه قرار مي‏گيريد اما از اين خواب گران برنمي‏خيزيد. و لاتنقضي فترتكم اين سستي‏هاي شما تمام شدني نيست. اما ترون الي دينكم يُبلي و انتم في غفلة الدنيا؟ آيا به دينتان نگاه نمي‏كنيد كه كهنه مي‏شود و شما در غفلت به سرمي‏بريد؟ غفلتي كه از ناحيه اين دنيا بر شما عارض شده است؛ يعني دينتان در دل‏ها ضعيف مي‏شود. ايمان رو به ضعف است. چرا به فكر نمي‏افتيد؟ قال اللّه عزّ ذكره «و لاتركنوا الي الذين ظلموا فتمسّكم النار و ما لكم من دون اللّه من اولياء ثمّ لاتنصرون»([۸۲]) خدا مي‏فرمايد: اطمينان پيدا نكنيد، دل نبنديد! به كساني كه ظلم كرده و ظالم‏اند. همراه آن‏ها نشويد! به آن‏ها دل نبنديد! و الاّ شما را هم آتش خواهد گرفت همان‏طور كه آن‏ها الآن در آتش‏اند. چه شده شما را؟! شما غير از خدا اوليائي نداريد. غير از خدا و اولياء خدا وليّي نداريد. ولي شما خدا و اولياء خدا هستند. از آن‏ها جدا نشويد كه اگر اين‏طور شد آتش ظالمان، شما را مي‏گيرد.

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۳۵۴ *»

آن‏گاه غير از خدا و اولياء او براي شما اوليائي نخواهد بود. وقتي كه خدا و اولياء او، اولياء شما نبودند، ديگر هيچ‏كس ولي شما نخواهد بود و نمي‏تواند به كار شما رسيدگي كرده، گرفتاري‏هاي دنيا و آخرت شما را برطرف كند و شما را از آن عذاب نجات دهد. ثم لاتنصرون هيچ ياري نخواهيد شد نه در دنيا و نه در آخرت.

اين حديث شريف متضمن مطالبي بود كه تا اين‏جا بيان كرديم كه بايد به اولياء خدا و مظاهري كه خدا معرفي مي‏كند، معرفت پيدا كرد، در امر ولايتشان ثابت قدم بود و ان‏شاءاللّه نسبت به ايشان اهل تصديق و تسليم باشيم. براي اين‏كه در معرض خطر شياطين نباشيم، بايد دائماً در هر حالي به فكر تجديد و تقويت ايمان باشيم. در همه حال به اين امر فكر كنيم. اگر كسب مي‏كنيم براي خاطر آخرت باشد و اين‏كه دين به دست بياوريم. اگر مي‏خوريم براي اين‏كه بتوانيم تحصيل دين كنيم. اگر مي‏خوابيم براي اين‏كه بتوانيم تحصيل آخرت كنيم. دائماً بايد به فكر تجديد و تازه‏كردن ايمان باشيم تا ايمان كهنه نشود، دين در دل‏هاي ما كهنه نشود و ـ خداي نكرده ـ شيطان بر ما غلبه نكند. ما را در دين متزلزل، و ـ خداي نكرده ـ در امر اوليا مضطرب، اهل شكّ و ريب قرار ندهد كه به انكار منتهي مي‏شود كه آن هم جهنم و كفر است.

و صلي الله علي محمّد و آله الطاهرين

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۳۵۵ *»

 

درس    ۱۵۸

 

 

(شب پنجشنبه / ۱۴ رجب / ۱۴۰۸ هـ ق)

 

 

 

r اعتقاد به مظاهر خداوند بايد يقيني باشد

r اطمينان طبعي و حقيقي

r اشاره به مضامين عاليه دعاي رجبيّه

r احترام ماه رجب

r توجيه نقل مشهور در ولادت اميرالمؤمنين۷ در ماه رجب

r صلوات و منافع آن

r ابتلاء امامان: به خاطر شيعيان

r ابتلاء امام كاظم۷

r درخواست زيادتي ايمان و ثبات قدم

r بهترين حالات، اوقات، اذكار و درخواست‏ها

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۳۵۶ *»

بسم اللّه الرحمن الرحيم

الحمدللّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي محمّد و اله الطيّبين الطاهرين

و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين.

عرض شد امتحان و اختبار از سنت‏هاي الهيه است. به خصوص امتحان و اختبار كلّي و عمومي كه امتحان و اختبار به مظاهر خداوند است، براي مشخص شدن مؤمن راستين از كساني كه در دل تصديق و تسليم ندارند. اعتقادي را خداوند مي‏پذيرد و در درگاه او اعتقاد است كه با واقع مطابق باشد، همراه باشد با يقين به اين‏كه واقع هم همين است كه خدا قرار داده است بدون شائبه شكّ، ريب، احتمال و تزلزل در آن عقيده و در آن‏چه به آن معتقد است. بلكه يقين داشته باشد كه همين است و جز اين نيست و خدا غير از اين قرار نداده است.

اين مظاهري را كه خدا معرفي فرموده؛ يعني انبيا، و اعجازي كه بر دست آن‏ها جاري كرده، تصديق، تسديد و تأييد آن‏ها را كه فرموده، بعد هم اوليا را به وسيله آن‏ها معرفي كرده، تمام اين مظاهر به حسب خودشان حاملان مراتب توحيدند. در زمان خودشان، در ظرف و موقعيت امّت‏هاي خودشان حامل انوار خداوندند. معرفتشان معرفت خدا، محبتشان محبت خدا، انكارشان انكار خدا، معصيتشان معصيت خدا است. همه امور و معاملات با خدا را بايد درباره ايشان معتقد شد. در همين دعاي رجبيه كه مي‏خوانيم به جميع مقامات و شؤونات اين بزرگواران اعتقاد و اعتراف مي‏كنيم. خواندن اين دعاها، توسّلات و توجّهات همه براي اين است كه ما اين مظاهر را مظاهر خدا دانسته، معتقد شده‏ايم كه خدا هميشه از بندگانش همين را خواسته، و تا

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۳۵۷ *»

زمان ما به همين مظاهر امتحان فرموده است. تا اين امّت كه به مظاهر چهارده‏گانه عصمت و طهارت محمّد و آل محمّد صلوات اللّه عليهم اجمعين امتحان، اختبار و آزمايش شدند كه بايد به همه ايشان اقرار كرد، بايد به اين‏كه هريك از ايشان صاحب جميع مقامات و شؤونات الهيّه است اعتراف نمود و يقين كرد. معناي يقين اين است كه در اين اعتقاد، هيچ شائبه ريب، شكّ، تزلزل و اضطراب نباشد.

اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه فرمودند: الانكار لفضائلهم: هو الكفر([۸۳]) انكار فضائل امامان كفر است. در آن حديث معروف نورانيّت كه ذكر فضائل خودش را فرمود آن‏جا هم فرمود: هركس شكّ يا توقّف كند در اين فضائلي كه من گفته و ذكر كردم ناصب است.([۸۴]) اعتقاد وقتي صحيح، و در درگاه خداوند مورد قبول است كه همراه با يقين باشد. يقين هم معنايش همين است كه هيچ شكّي، تزلزلي و اضطرابي در دل نباشد. از طرفي هم فرموده‏اند ما قسّم بين النّاس شي‏ء اقلّ من اليقين([۸۵]) بين مردم چيزي كم‏تر از يقين تقسيم نشده است. كم هستند بندگاني كه از يقين بهره‏مندند. هم‏چنين خودشان فرموده‏اند المؤمن قليل المؤمن قليل المؤمن قليل المؤمن اقلّ من الكبريت الاحمر([۸۶]) يقيني كه در آن هيچ‏گونه شائبه‏اي نباشد، اين‏طور اعتقادي را خداوند مي‏پذيرد. اما مردم اقرار مي‏كنند و اعتراف دارند، ولي در موقع اختبارها و آزمايش‏ها مشخص مي‏شود كه همراه با يقين نبوده است. وقتي كه اضطراب آن‏ها ديده مي‏شود، تزلزل آن‏ها ديده مي‏شود، شكّ آن‏ها ظاهر مي‏گردد، معلوم مي‏شود كه يقين نبوده است. تا قبل از آن امتحان، خودش هم چه‏بسا فكر مي‏كرده كه بر يقين است. قبل از آزمايش،

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۳۵۸ *»

خودش هم مطمئن بوده كه صاحب اعتقاد حق است. اما وقتي كه امتحان و اختبار شروع مي‏شود، براي خود او هم مشخص مي‏شود كه نه! اين اطمينان اطمينان حقيقي نبوده است.

بزرگان ما اعلي اللّه مقامهم كه انسان‏شناسند و جميع امور انساني را بررسي فرموده‏اند، اين نوع اطمينان‏ها را اطمينان‏هاي طبعاني و حيواني مي‏نامند؛ يعني طبيعت چنين اطميناني را در وجود و دل اين انسان فراهم كرده است نه يك برهان، نه علم، نه نورانيت. اطمينان و آرامش وقتي ارزش دارد كه از ياد خدا و از نورانيت سرچشمه بگيرد. دلي كه به نور خدا نوراني است، به نور توحيد نوراني است، به نور اقرار به فضائل محمّد و آل محمّد:نوراني است، اين دل به بركت اين نورانيت اطمينان دارد و مطمئن است. در همه حالات او اطمينان مشاهده مي‏شود. المؤمن يري يقينه في عمله([۸۷]) در همه كارها و برنامه‏هايش يقينش مشاهده مي‏شود، اطمينان و خاطرجمعي او ديده مي‏شود. در مشكلات، تزلزل از او ديده نمي‏شود. در مشكلات توقّف از او ديده نمي‏شود. براي او حالت ضرّاء و سرّاء يك‏سان است. در جميع حالات اين‏طور است. آن‏وقت اگر خداوند هم او را به مظاهر خود آزمايش كند، او از امتحان خالص بيرون مي‏آيد. معلوم مي‏شود كه راست مي‏گفته و ثابت قدم است. اما اطمينان‏هايي كه با برخورد با مشكلي از مشكلات، جاي خود را به تزلزل مي‏دهد، عوض اطمينان و آرامش، اضطراب در شخص ديده مي‏شود، اين اطمينان اطمينان ايماني نيست. اين اطمينان اطمينان نوراني نيست. اين از ياد خدا، ذكر خدا و اولياء خدا پيدا نشده است. اين اطمينان، «اطمينان طبعاني» و «حيواني» است. اطميناني است كه اثر طبيعت و عادت است. اين را نمي‏توان ايمان شمرد.

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۳۵۹ *»

ايمان را خداوند نتيجه نور و اتّباع از نور قرار داده است. وقتي كسي آئينه‏وار در مقابل اشعه تابنده انوار خدايي قرار گرفت و دلش نوراني شد، آن‏گاه ايمان، روح‏الايمان، اطمينان و يقين، همه چيز براي او فراهم مي‏شود. امر عجيب است! روح‏الايمان منشأ جميع خيرات است. روح الايمان مبدء جميع حسنات است. كسي كه صاحب روح‏الايمان بود، همه طاعات، حسنات و خيرات از او سرمي‏زند. از اين جهت در اين دعا كه مي‏خوانيم خواستار ايمانيم. «دعاي رجبيّه» دعاي عجيبي است. خدا لعنت كند آن كساني را كه در اين دعا تشكيك مي‏كنند و در اين دعا شكّ مي‏كنند! با چنين مضاميني كه اين دعا دارد. آخر كجا بشر مي‏تواند اين‏طور حرف بزند؟! خيلي تعجب است! خيلي تعجب! «ابن ابي‏الحديد» معتزلي ناصبي ـ خدا لعنتش كند! ـ در شرح فرمايشات اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه به يكي از فرمايشات ايشان كه مي‏رسد، آن فرمايش حضرت كه درباره ملائكه طبقات آسمان‏ها و حالات و خصوصيات آن ملائكه است كه با بيان عجيب و فرمايش فصيح بيان مي‏فرمايند، وقتي مي‏خواهد آن فقره را شرح و توضيح بدهد مي‏گويد: اين‏جا جايي است كه بايد اين مثل مشهور را گفت: «اذا جاء نهر اللّه بطل نهر المعقل».

«معقل بن يسار» از صحابه رسول خدا۹بوده است. يك وقتي «ابوموسي اشعري» خدا لعنتش كند! از طرف عمر لعنة اللّه عليه بر بصره و نواحي بصره عراق عامل بود. بنا بود نهر آبي را انشاء كند. عمر دستور داد اين نهر آب را به نام معقل بنامند. ديگر اين نهر به اين نام مشهور شد. بعد مثل شد كه «اذا جاء نهر اللّه» وقتي كه بنا باشد خدا نهري را جاري كند و جريان بيابد، ديگر نهر معقل باطل مي‏شود، از بين مي‏رود و بي‏ارزش مي‏شود. اين مثل را مي‏زند. بعد مي‏گويد: وقتي كه بنا باشد علي صلوات اللّه عليه سخن بگويد، تمام عرب بايد لب ببندند، تمام فصحاء عرب بايد در برابر فرمايش علي صلوات اللّه عليه از سخن باز ايستند. مي‏گويد: فرض كنيم الفاظ را بتوانند رديف

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۳۶۰ *»

كنند و به حسب قواعد فصاحت سخن بگويند. رديف كردن الفاظ مطلبي است، اما موادّي را كه بايد در اين الفاظ ريخت، آن معاني كه بايد اين الفاظ را براي آن معاني آورد، آن معاني را از كجا مي‏آورند؟ بر فرض لفظ را بدانند. اما معنا را چه مي‏كنند؟ كجا مي‏توانند مثل اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه اين همه معاني شگرف، در اين الفاظ عجيب قرار دهند؟! به طوري كه همه فصحا در نزد اين كلام اظهار عجز مي‏كنند. آن‏وقت شروع مي‏كند به ذكركردن و نام بردن فصحاء عرب، چه در زمان رسول خدا۹، چه در زمان جاهليت. مي‏گويد: معانيي را كه آن‏ها در جاهليت مي‏توانستند در الفاظ ذكر كنند، معاني عاليه‏اي كه داشتند: توصيف كوه، توصيف شتر، توصيف كجاوه، توصيف كاروان و قافله‏اي بود كه حركت مي‏كند، توصيف ريگزار، توصيف ابر بود. نهايت توصيفشان اين‏ها بود. اين معاني را در الفاظي مي‏ريختند در عين حال خيلي فصيح سخن مي‏گفتند. كلامشان خيلي فصاحت داشت. اما چنين معاني مبتذلي كه مثلاً كوه چه توصيفي دارد! شتر چه توصيفي دارد! كجاوه و هودج روي شتر چه توصيفي دارد! كارواني در ميان شنزار و ريگزاري حركت كند چه توصيفي دارد!

بعد مي‏گويد: اما فصحاء زمان رسول خدا۹آن‏ها هم نهايت معانيي كه داشتند و مي‏توانستند در الفاظ بريزند مثلاً اين بود كه چند سطر در بي‏وفايي دنيا سخن بگويند، در صفت شجاعت حرف بزنند يا در شرافت ايمان سخن بگويند. چند سطري بيش‏تر نمي‏توانستند حرف بزنند. معانيي در دست نداشتند. اما علي صلوات اللّه عليه وارد هر مطلبي از مطالب كه مي‏شود، امواج خروشان معاني، در امواج خروشان الفاظ او در حركت است. او عرب است. خودش از فصحا است. خودش صاحب شعر است، شعر مي‏گويد. بلاغت مي‏فهمد. فصاحت مي‏فهمد. اما اين‏طور در برابر فصاحت كلام مولا اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه، در نزد ظاهر و باطن فرمايش حضرت و لفظ و معناي آن به شگفت آمده است. حال اين دعاي شريف ماه رجب همين‏طور است. آخر

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۳۶۱ *»

اين‏طور سخن گفتن، اين‏طور مطالب را در الفاظ آوردن، كار بشر معمولي است؟! اين حجّت خدا است كه مي‏تواند اين‏طور حرف بزند. كجا مي‏شود چنين دعائي نعوذباللّه جعلي باشد! خدا لعنت كند اين وهابي‏منش‏ها را كه در چنين اموري تشكيك مي‏كنند! ببينيد اين دعا در چنين ماهي دستور رسيده است.ماه شريف رجب، ماه حرام كه ساعاتش، دقايقش، شبها و روزهايش مورد احترام خدا است. ماهي كه حتي در جاهليت به آن احترام مي‏گذاردند.

يكي از احتمالاتي كه داده شده در باره اين‏كه چرا ولادت حضرت را در ماه رجب ذكر كرده‏اند، همين است كه وقتي در جاهليت مي‏خواستند جنگ كنند، قرار جنگ كه مي‏گذاشتند، چون به ماه رجب برخورد مي‏كردند، از طرفي هم ماه رجب را محترم مي‏شمردند، مي‏گفتند ما كه چاره‏اي جز جنگ نداريم، لااقلّ نام ماه را تأخير بيندازيم. مي‏خواستند در ماه رجب جنگ كنند، مي‏گفتند: اين ماه كه شرافت دارد پس نام ماه رجب را عقب مي‏اندازيم؛ مثلاً اين ماه كه ماه رجب است، اسمش را جمادي الثاني مي‏گذاريم. آن‏گاه ماه بعدي كه شعبان است اسمش را رجب مي‏گذاريم تا به نام ماه رجب احترام كرده باشيم. وقتي ماه رجب تأخير مي‏افتاد، همين‏طور ماه شعبان هم تأخير مي‏افتاد. همين‏طور ماه رمضان هم تأخير مي‏افتاد، به ترتيب در ماه‏ها تأخير پيدا مي‏شد. بعضي اين آيه شريفه انّما النسي‏ء زيادةٌ في الكفر([۸۸]) را به همين معنا تفسير كرده‏اند. آن‏وقت در اثر اين تأخير انداختن‏ها، گويا آن ذي‏حجّه‏اي كه اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه در آن ذي‏حجّه ولادت يافتند كه طبق مشهور در سال سي‏ام عام الفيل بود، سي سال بعد از عام الفيل كه رسول خدا۹حدوداً سي‏ساله بودند، در آن ذي‏حجّه كه اميرالمؤمنين ولادت يافتند به حسب اين تأخير نام ماه‏ها، براي جاهليت

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۳۶۲ *»

ماه رجب بوده است. چون ولادت حضرت در رجب بوده، در رجب مشهور شده و اين شهرت همين‏طور از آن‏وقت مانده است. بعضي‏ها مثل مرحوم مجلسي اين‏طور توجيه كرده‏اند.([۸۹])

اين ماه با اين عظمت، جلالت، شرافت و حرمتي كه نزد خدا دارد، ولي خدا و حجّت خدا صلوات اللّه عليه و عجّل اللّه له الفرج عنايت فرمود. علاوه بر عنايت‏هاي ديگري كه در دوران غيبت صغراي خود فرموده بود، اين دعاي شريف ماه رجب است. در اين ماه چند دعا از ناحيه مقدسّه امام رسيده كه از جمله اين دعاي شريف است كه مي‏خوانيم. در اين دعا خدا را به مقامات عاليه و ذاتيّه محمّد و آل محمّد:قسم مي‏دهيم كه مقام بيان و معاني باشد. همين‏طور خدا را به ظواهر اين بزرگواران و مقامات ظاهريّه ايشان قسم مي‏دهيم كه معناي اعضاد و اشهاد و مناة و اذواد و حفظة و روّاد و از اين قبيل، مقامات ظاهريّه اين بزرگواران است. به جميع مراتب ظاهري و باطني‏شان، به جميع مراتب ذاتي و عرَضي‏شان، اين بزرگواران را در درگاه خدا واسطه قرار مي‏دهيم. بعد از اين همه ذكر فضائل، ذكر مناقب، ذكر ظاهر و باطن و ذكر مقامات، آن‏وقت چه مي‏خواهيم ان‏تصلّي علي محمّد و آل محمّد. بعد از اين همه گفتن‏ها و قسم‏ها. اين‏ها در درگاه خدا قسم‏هاي كوچكي نيست! ما خيلي سطحي مي‏خوانيم و مي‏گذريم. اما چه قسم‏هايي است! و باياتك و مقاماتك خدا را به چنين مقامات قسم مي‏دهيم. تمام بواطن، مقامات ذاتي‏شان، مقامات ظاهريشان را با خدا در ميان مي‏گذاريم. خدايا چنين واسطگاني آن هم داراي چنين مقامات و شؤوناتي را به درگاه تو آورده‏ام. حالا از تو مي‏خواهم كه بعد از ذكر اين همه وسائط و ذكر اين همه مقاماتشان ان‏تصلّي علي محمّد و آل محمّد([۹۰]) اول خواسته من اين است كه صلوات

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۳۶۳ *»

بفرستي بر محمّد و آل محمّد:. اين اولين خواسته ما است.

ببينيد! معلوم مي‏شود ما چاره‏اي و راهي نداريم، جز تمسك و توسل به ايشان. چطور مي‏توانيم؟ حال آن كه راه ديگري نداريم. ان‏تصلّي علي محمّد و آل محمّد. خدايا! بعد از اين همه قسم‏ها و واسطه قراردادن‏ها از تو مي‏خواهم كه صلوات بفرستي بر اين بزرگواران كه خود همين اوّل حاجت من است. اين خيلي حاجت بزرگي است! اداء حقوق اين بزرگواران براي همين است كه ما آن‏ها را شايسته صلوات خدا بدانيم، معتقد به اين فضل و فضيلت باشيم و آن را از خدا براي ايشان بخواهيم. معلوم است صلواتي كه براي ايشان مي‏خواهيم و طلب رحمت مي‏كنيم، صلوات را به هر معنا بگيريم، مربوط به همين مقامات ظاهريّه ايشان است. در اين مقامات ظاهريّه ايشان است كه ما اين هدايا را تقديم مي‏كنيم. فرض كنيد اگر يك وقتي خدا روزي كرد ـ البته خيلي مشكل است كه خدا روزي كند انسان در محضر امامش باشد ـ امام۷تشنه باشند، بخواهند آب بخورند، انسان برخيزد ظرف آب را خدمت امام تقديم كند، امام۷هم ظرف را بگيرند و آب بياشامند. گرسنه باشند انسان خدمت حضرت طعام ببرد، لطف كنند و ميل بفرمايند. بخواهند بنشينند وساده براي امام بيندازد، براي امام زير پا بيندازد، براي امام متّكا بگذارد. ان‏شاءاللّه امام در مني و عرفات در مقابل آفتاب نشسته باشند، انسان امامش را ببيند كه آفتاب بر او مي‏تابد، امام عرق مي‏ريزند، گرمشان است، آن‏گاه انسان بر سر مطهر امام سايباني درست كند. آيا اين‏ها هديه نيست؟ خدمت نيست؟ امام به اين خدمات منتفع نمي‏شوند؟ چرا. نوعاً صحابه خدمت مي‏كردند، از اين نوع خدمات داشتند.

يكي از همين ايراني‏ها گويا در فصل بهار، اوّل عيد نوروزشان سمنو مي‏پزد، خدمت حضرت امير۷مي‏برد و تقديم مي‏كند. حضرت ميل مي‏كنند. بعد مي‏فرمايند: اين چيست؟ چه غذايي است؟ اسمش چيست؟ عرض مي‏كند: آقا اين

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۳۶۴ *»

حلواي نوروز ما است. البته نيروز مي‏گويند. حضرت مي‏فرمايد كلّ يوم نيروز([۹۱]) اگر بناي حلوا خوردن و سمنو خوردن است هر روز ما نوروز است؛ يعني واقعاً روز نو است. همين‏طور كسي لباسي خدمت ائمه:تقديم مي‏كرد، مي‏پوشيدند. «نعيمان» هم كه با حضرت شوخي كرد ديگر معلوم است. ديد يك عرب بياباني ظرفي عسل در دستش، آمده مرتب عسل عسل مي‏كند، مي‏خواهد بفروشد. گفت: چند مي‏فروشي؟ قيمتش را تمام كرد. گفت: من حالا امروز مي‏گيرم اما پولش را فردا مي‏دهم. گفت: بسيار خوب! ما مي‏خواهيم بفروشيم و برويم. گفت: حالا چاره‏اي نداري به همين‏طور مي‏فروشي؟ قيمتش هم خوب است؟ گفت: بلي! حاضرم. عسل را آورد در خانه رسول خدا داد. گفت: فردا بيا پولش را از همين‏جا بگير! اسم من هم «نعيمان» است. فردا اين شخص آمد درِ خانه حضرت را در زد، فرمودند كيست؟ گفت پول عسل را بدهيد! حضرت فرمودند: مگر عسل هديه نبوده؟ جريان را گفت كه اين‏طور بوده است. شخصي، نعيمان نامي، عسل را از من خريد، پولش را هم حواله كرد كه صاحب اين منزل پرداخت مي‏كند. حضرت «نعيمان» را خواستند، اين چه كاري بود كردي؟ گفت: ديدم عسل خوبي است، حيفم آمد كه شما نخوريد. پول هم نداشتم بخرم، بي‏زحمت خودتان پولش را بپردازيد! عسل هم نوش‏جانتان!([۹۲])

نوع هدايا را قبول مي‏كردند. صلوات هم هديه است. واقعاً هم به صلواتِ اهل ايمان و مؤمنان منتفع مي‏شوند. امام۷مسرور مي‏شوند. در اين مقامات ظاهريّه‏شان منتفع مي‏شوند. البته باز نفعش هم عايد خود ما است، برگشتش به خود ما است. در اين مقامات ظاهر شده‏اند كه خير به ما برسانند. براي نفع ما در اين مقامات ظاهر شده‏اند. از اين جهت در اين مقامات ظاهريّه هر انتفاعي ببرند، باز نفعش در واقع به ما

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۳۶۵ *»

برمي‏گردد. امام پوشيده باشند، باز نفعش به ما مي‏رسد. امام سير باشند نفعش به ما مي‏رسد. امام سيراب باشند نفعش به ما مي‏رسد.همان‏طور كه اگر امام گرسنه باشند، امام تشنه باشند، امام مريض بشوند، براي اين است كه صدمات ما را برطرف كنند. گرسنگي مي‏كشند كه گناهان ما آمرزيده بشود. تشنگي مي‏كشند كه گناهان ما آمرزيده بشود. مريض مي‏شوند كه گناهان ما آمرزيده بشود.دارد در مورد حضرت كاظم۷كه گناهان قاطبه شيعه ـ پناه به خدا! ـ گناهان قاطبه شيعه به حدّي رسيد كه يا بنا بود تمام شيعه از بين بروند، اصلاً شيعه روي زمين نباشد يا اين‏كه امام۷زندان رفتن و آن همه مشقت زندان كشيدن را قبول كنند.([۹۳]) آن هم چه مصائبي! چه مشكلاتي! چه زندان‏هايي! خدا مي‏داند. زندان تنها كه نبوده است، زندان همراه شكنجه‏ها. چه شكنجه‏هايي! غل و زنجير بايد به دست و پاي مبارك امام باشد. آن زنجيرهاي سنگين كه در زيارت حضرت مي‏خوانيم ذي السّاق المرضوض بحلق القيود آقايي كه پاهاي مباركش زير حلقه‏هاي زنجير نرم شده بود. مدت‏ها در چه زندان‏هايي بسرمي‏برد! في قعر السجون.([۹۴])

ما در حدود شايد دو سه ساعت، در يكي از سفرهايي كه كربلا مشرف شديم، گرفتار شديم. آن‏ها سفرهايي بود كه مي‏شد به اصطلاح صلواتي بروند. ما هم صلواتي رفتيم؛ يعني به اصطلاح قاچاق. آن زمان امر سياست در كار نبود. نوعاً مي‏دانستند كه زوّار اين طوري مي‏روند. مخصوصاً از طلاّب كه زياد مي‏رفتند و مشخص بود. فقط اگر گير مي‏افتادند، آن‏ها را به شهرباني‏ها مي‏بردند. آن‏وقت از آن‏جا يا به ايران برمي‏گردانيدند يا اگر مدركي مي‏داشت، مي‏بردندش، يا اجازه مي‏دادند كه خودش را به

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۳۶۶ *»

شهرباني كربلا و نجف معرفي كند تا مشخص بشود كه بالاخره مدرك دارد، اقامه دارد و مي‏تواند بماند. يا اين‏كه از آن‏جا بايد برمي‏گشت. ما ناچار شديم به زندان شهرباني بصره رجوع كنيم. آن‏جا ما دو سه نفر بوديم كه يكي از آن‏ها الآن خيلي مشهور است و يكي از وزرا است. وقتي ما به بصره رسيديم ناچار شديم آن‏جا رجوع كنيم و دو سه ساعت كار ما تأخير افتاد. به موقع تعطيلي برخورد كرد، ظهر مجبور شديم كه در قسمت بازداشت‏گاه شهرباني باشيم تا دوباره كار شروع بشود و به كار ما رسيدگي كنند تا اجازه گذر به طرف حلّه را بگيريم و از حلّه به كربلا برويم. مجبور شديم ما دو سه ساعتي آن‏جا باشيم. ما را راهنمايي كردند كه برويد قسمت پايين! قسمت‏هاي اداري بالا بود قسمت بازداشت‏گاه پايين. پله‏هاي عجيب و طبقات عجيب! آمديم پايين. جمعيت زيادي به عناوين مختلف آن‏جا بودند. خيلي وضع عجيبي بود. پايين همه‏جا نمناك، خيلي ناجور. اين تقريباً زندان عمومي و موقّت بود تا مشخص مي‏شد كه هركسي يا آزاد مي‏شود يا او را به زندان اصلي مي‏برند.

يك زندان موقّت به اين شكل بود. آن‏وقت عنادي كه در كارهاي اين‏ها نيست. يك برنامه و مقرراتي است كه از نظر قوانين مملكتي مثلاً بايد كسي زندان برود يا به امورش رسيدگي بشود. آن عناد هارون كجا! عناد زندانبان‏هاي يهودي مذهب ناصبي كجا! آن هم با كي؟ امام معصوم و حجت خدا كه حفاظت شيعه را متقبّل شده است. چه مي‏گذشته به آن بزرگوار؟ في قعر السجون. تعابير عجيب است. براي اين‏كه دل شيعه بسوزد و خبر به گوش شيعه برسد، امام كسي را موكّل كرده بودند كه به امام خبر بدهد كي روز طلوع كرده، كي غروب شده، اوقات نماز را به امام۷خبر بدهد. در چنين زندان‏هايي اين بزرگوار در اين مدت طولاني به سربردند. بعد هم حضرت را آن‏طور مسموم كردند. خصوصيات زندان‏ها كه بيان نشده است. چند جمله‏اي در زيارت حضرت رسيده يا مختصري در تاريخ حضرت گفته شده است. اما در اين

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۳۶۷ *»

مدت‏هاي طولاني بر حضرت كاظم۷ چه شب‏هايي و چه روزهايي مي‏گذشته است! براي چه؟ براي اين‏كه شيعه محفوظ بماند و به اين‏طور گناهان شيعه آمرزيده شود تا بتوانند مدت ديگري در اين دنيا زندگي كنند.

پس اين حاجتي كه در اين دعا مي‏خواهيم بعد از متوسل شدن به مقامات محمّد و آل محمّد:، مراتب باطنيّه و ظاهريّه ايشان، مقامات ذاتيّه و مقامات عرضيّه ايشان، آن وقت مي‏گوييم ان‏تصلّي علي محمّد و آل محمّد. اين حاجت را از خدا مي‏خواهيم تا به شكرانه تقرّبي كه نزد معصومين سلام اللّه عليهم اجمعين پيدا مي‏كنيم و هدايايي كه تقديم داشته‏ايم، آن بزرگواران در اثر انتفاع به اين هديه‏ها حتماً توجه و وساطت مي‏فرمايند. آن‏گاه حاجت بعدي را مي‏خواهيم و ان‏تزيدني ايماناً و تثبيتاً خدايا! حالا بعد از اين همه دعا، توسّل، واسطه قرار دادن و اين‏طور هديه خدمت وسائط تقديم داشتن كه ديگر وعده فرموده‏اند كه يقيناً دعاها مستجاب است. فرمودند: اگر اول حاجتتان و آخر حاجتتان صلوات فرستاديد، خداوند عنايت مي‏كند و حاجتتان را برآورده مي‏كند.([۹۵]) بعد از آن كه متوسل شده‏ايم حالا حاجت مي‏خواهيم ان‏تزيدني ايماناً و تثبيتاً خدايا! من ايمان آورده‏ام اما آن را براي من زياده گردان! زيادتي اين ايمان، ثبات و دوام در اين ايمان را هم باز از تو مي‏خواهم. همان‏طور كه هدايت كردن من ابتداءً به دست تو بوده است. خدايا! تو مرا هدايت كردي! لا حول و لا قوّة الاّ باللّه يادمان داده‏اي. خدا از قول مؤمنين راستين نقل كرده است الحمدللّه الذي هدانا لهذا و ما كنّا لنهتدي لولا ان‏هدانا اللّه([۹۶]) خدا را شكر مي‏كنيم بر آن‏چه ما را به آن هدايت فرموده است كه اگر خدا هدايت نكرده بود ما هدايت نمي‏شديم. پس لا حول و لا قوّة الاّ باللّه اعتقاد و يقين به اين جمله از خصوصيات مؤمنين خالصين است. هدايت به دست تو است

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۳۶۸ *»

اي خدا! تو ما را هدايت كرده‏اي. تو توفيق پذيرفتن به ما داده‏اي. تو اسباب هدايت براي ما فراهم كرده‏اي. به بركت تهيه اسباب و توفيق تو هدايت شده و ايمان آورده‏ايم. حال اضافه شدن و كمال يافتنش هم باز به دست تو است. ثبات قدمِ در آن هم باز به دست تو است. باز به توفيق و به تأييد تو است. مؤمن بايد دائماً متذكر اين امر باشد. هميشه در دعا، توسّل و توجّه بگذراند. هيچ‏آن به خودش مطمئن نشود. هيچ‏گاه از خودش خاطر جمع نشود. امر خيلي عجيب است!

دعا بايد هميشه باشد. الحاح بايد هميشه باشد. تضرّع به درگاه خدا هميشه باشد. ناله هميشه باشد. حالا شرائط نباشد، اما در دل مرتّب ناله داشته باشد و مرتّب خدا خدا بگويد. غافل نشود. مطمئن نشود و از خودش خاطر جمع نشود. در عالي‏ترين اوقات، در عالي‏ترين حالات و بهترين اذكار، ما همين را از خدا مي‏خواهيم. بهترين حالات چيست؟ نماز. در نماز، بهترين اوقات چه اوقاتي است؟ اوقاتي كه نماز در آن واجب مي‏شود، بهترين اوقات است. شنيده‏ايد مي‏گويند: مظانّ استجابت دعا يعني آن وقت‏هايي كه ديگر دعاها مستجاب مي‏شود، آن‏ها را مظانّ مي‏گويند كه از نظر ما محل مظنّه است؛ يعني يا شرائط دعا در ما هست يا نيست اما مظنّه است كه ان‏شاءاللّه هست. از اين جهت دعا مي‏كنيم و الاّ از نظر قرار الهي يقيناً بهترين ساعات براي استجابت و قبولي دعاها، اوقات نمازها است. خيلي بايد قدر بدانيد، خيلي بايد آن اوقات را احترام كنيد. خدا نكند در آن اوقات كه امام زمان به تمام رعيتشان نگاه مي‏فرمايند، در آن موقعي كه خدا نماز را واجب كرده، ما مشغول معصيت باشيم، در خلاف رضاي خدا و خلاف رضاي امام باشيم. چقدر بد است! چقدر زشت است! چنين اوقات كه ملائكه از طرف خداوند ندا مي‏كنند قوموا الي نيرانكم التي اوقدتموها علي ظهوركم فأطفـٔها بصلوتكم([۹۷]) برخيزيد! از جا حركت كنيد! به سوي آن

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۳۶۹ *»

آتش‏هايي كه خودتان به دست خودتان برافروخته‏ايد، برخيزيد آن آتش‏هاي معصيت را به نماز گزاردن خاموش كنيد! ملائكه صدا مي‏كنند. مؤذن كه اذان مي‏گويد آن‏وقت را اعلام مي‏كند و به گوش ما مي‏رساند. امام زمان نگاه مي‏كنند كه كي به اين اوقات احترام مي‏گذارد، براي انجام فريضه برمي‏خيزد و نماز مي‏خواند.

بهترين اوقات و بهترين حالات كه نماز است، بهترين اذكار كه سوره مباركه فاتحة الكتاب است. مي‏فرمايد: تمام قرآن در فاتحه جمع است.([۹۸]) وقتي كه سوره فاتحه با آن عظمت و جلالت نازل شد، چقدر ملائكه از اين سوره مباركه استقبال و بدرقه مي‏كردند. حال خدا در اين سوره به ما مي‏فرمايد بگو! اما بعد از چي؟ ذكر خدا، ثناء خدا، اظهار خشوع و عبوديت و فقر و احتياج به درگاه خدا الحمدللّه ربّ العالمين. خدا را به بهترين حمدها ستايش مي‏كنيم. الحمد حقيقت حمد، جنس حمد؛ يعني تمام فضائل و مقامات محمّد و آل محمّد: كه ستايش خدا است، همه را در همين كلمه گفته‏ايم. للّه محمّد و آل محمّد: مال خدا هستند. همه فضائل و كمالات مال خدا است كه در اين بزرگواران ظاهر شده است. بعد از چنين ستايشي الرحمن الرحيم . مالك يوم الدين خدا را به سلطنتش خوانده‏ايد. همين‏طور آن‏وقت ايّاك نعبد و ايّاك نستعين اظهار خشوع، ذلّت، فقر و احتياج نموده، استعانت و كمك از او مي‏جوييم. غير او را ما براي خود كمك انتخاب نمي‏كنيم. بعد از چنين اظهارات و اعتقاداتي اهدنا الصراط المستقيم. اين حاجت را مي‏خواهيم. دعا است. مي‏فرمايد: حمد را تقسيم كردم بين خودم و بنده‏ام. از اين‏جا ديگر مال بنده است. اهدنا الصراط المستقيم دعا مي‏كند، من هم حاجتش را بر آورده مي‏كنم.([۹۹]) بعد از اين همه ثناء كه درباره من كرده، نمي‏شود من دعايش را ردّ كنم. اهدنا الصراط المستقيم. صراط الذين انعمت عليهم غير المغضوب

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۳۷۰ *»

عليهم و لا الضالّين. خدايا! ما را به صراط مستقيمت هدايت كن! هدايت كه فرموده امام۷مي‏فرمايند مراد اين است كه؛ يعني خدايا! اين هدايت را دوام و ثبات بده! من از اين هدايت برنگردم. اين ايمان در من ايمان مستودع نباشد. چون من در معرض خطرم، من شيطاني بسيار قوي دارم، نفس امّاره بسيار قوي است. خدايا! من پناه به تو مي‏برم، از تو كمك مي‏خواهم. هيچ‏كس ديگر نمي‏تواند مرا كمك كند. ايّاك نعبد و ايّاك نستعين معلوم است كمك را هم او بايد بكند. اهدنا الصراط المستقيم خدايا! كار تو است. حال كه مرا هدايت كردي، اين هدايت را دوام بده! و مرا در ايمان ثبات بخش!

حالا اين جمله را هم كه در دعا مي‏گوييم، ببينيد چه جمله عجيبي است! چه حاجت بزرگي است كه بقيّة اللّه صلوات اللّه عليه ياد ما داده‏اند! در اين ماه رجب بعد از اين همه توسلات به مقامات و مراتب محمّد و آل محمّد:. اظهار همه اين‏ها ايمان هم هست. بي‏جهت كه ما نمي‏گوييم اللّهمّ انّي اسألك بمعاني جميع ما يدعوك به ولاة امرك ايمان را اظهار مي‏كنيم. بعد هم معرفتمان را نشان مي‏دهيم. المأمونون علي سرّك المستبشرون بأمرك همين‏طور ذكر مقامات، فضائل و كمالات اين بزرگواران را مي‏كنيم؛ يعني ما مؤمنيم به آن‏چه تو از ما خواسته‏اي كه به واسطه همين مظاهر به ما رسيده است؛ يعني ما همه مقامات باطني‏شان را اعتراف داريم كه مقامات تو، آيات و معاني تو هستند؛ يعني همه صفات و اسماء تو هستند. بعد از همه اين‏ها، آن‏وقت به مقامات ظاهريشان هم كه اقرار مي‏كنيم، همين مظاهر مطهّره اين وجودات مقدسه كه در اين عالم بشري ظاهر شدند و بشري بودند، اين‏ها اعضاد خلق بوده و هستند. ايشان هداة هستند. ايشان مناة هستند. ايشان روّاد هستند. ايشان همه عنايات خدا درباره خلقش هستند. بعد از اين همه توسلات و توجهات آن‏وقت چه حاجتي داريم؟ معلوم مي‏شود اين حاجت از همه حاجت‏ها بزرگ‏تر است، اهمّ امور و مهمّ‏ترين امور است. ان‏تزيدني ايماناً و تثبيتاً از همه حاجت‏ها بالاتر است.

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۳۷۱ *»

اما متأسفانه شايد بعضي‏هامان خيلي خيلي هم از حضرت گله‏مند باشيم كه آخر آقا چرا اين‏جا اين را گفتي؟ بعد از اين همه توسلات و توجهات كاش مي‏گفتي «و ان‏تزيدني ملكاً، مالاً، پولاً، دلاراً، ديناراً، چه و چه و چه» چرا آقا اين‏ها را نگفتيد؟ و ان‏تزيدني ايماناً و تثبيتاً اين‏كه چيزي نشد، اين‏كه نسيه است، مال آخرت است. آقا دنيا را حسابش را بكنيد! الآن من پول لازم دارم. الآن خانه مي‏خواهم. الآن ماشين مي‏خواهم. الآن بيچاره هستم، آخر ايمان براي من نان شد؟ تثبيت در ايمان براي من غذا شد؟ زن و بچه نان مي‏خواهند. چرا اين‏ها را نگفتيد؟ عمل اين است. با عملمان به امام زمان داريم ياد مي‏دهيم. اما ببينيد اهمّ امور در نزد امام زمان همين است كه در دعا يادمان مي‏دهند. ولي اهمّ امور از نظر ما چيست؟ دنبال چي هستيم؟ اهمّ امور را كه خيلي رويش فكر مي‏كنيم و نگرانش هستيم، معلوم است امور دنيامان است. و آن‏چه از آن در غفلتيم، امر ايمان است. خدا نكند كه آمد و رفتمان، ذكر و فكرمان هم عادت باشد! خدا نكند عادت باشد! و ان‏تزيدني ايماناً و تثبيتاً اين فرمايش حضرت هيچ فرق نمي‏كند با همين اهدنا الصراط المستقيم. همان‏طور كه خدا در نماز يادمان داده بعد از آن همه حالات و آن توجهات و ذكرها، در بهترين ذكرها و بهترين سوره‏ها كه سوره مباركه فاتحه است كه فرمود لا صلوة الاّ بفاتحة الكتاب([۱۰۰]) اصلاً نماز نيست مگر به حمد. اگر حمد نبود نماز نيست؛ مثل ساير شرائط. آن‏وقت اعظم شرائط را حتي حمدمان را بعضي‏ها بلد نباشيم بخوانيم؟! اي واي! اي واي!

همين امروز يكي از رفقا با من صحبت كرد گفت: بعضي‏ها حمدشان را بلد نيستند يك فكري براي اين‏ها بكنيد. لااقلّ در نماز جماعت بگوييد امام در همه ركعات حمد بخواند. چون اجازه رسيده كه امام در همه ركعات حمد بخواند. مأمومين در همه

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۳۷۲ *»

ركعات راحت‏اند، ذكر بگويند، تسبيح بگويند، درست است. اما اگر امام حمد خواند مأموم در ركعتين اخريتين تسبيح بخواند، اگر امام تسبيح خواند؛ يعني در دو ركعت آخر سبحان اللّه و الحمدللّه و لا اله الاّ اللّه و اللّه اكبر گفت، مأموم حمد بخواند. ايشان مي‏گفت كه من شنيدم كه بعضي‏ها حمدشان درست نيست و بهتر براي اين‏ها اين است كه امام حمد بخواند و آن‏ها سبحان اللّه و الحمدللّه و لا اله الاّ اللّه و اللّه أكبر بگويند. راست مي‏گوييد! ولي نماز در منزل را چه‏كار كنند؟ ديگر وقتي فرادي مي‏خوانند چه كنند؟ من هم تأييد كردم گفتم: درست است. مخصوصا كه بعضي‏ها دير مي‏آيند. ركعت دوم، سوم و چهارم مي‏رسند كه خواه و ناخواه بايد خودشان حمد بخوانند. آن هم حمد ركعت اول و دوم است كه غير از حمد ركعت سوم و چهارم است. خودش بايد حمدش درست باشد و الاّ نمازش باطل است. حالا بعضي از ما حمدمان را بلد نيستيم! پناه به خدا مي‏بريم! چه كنيم؟ از كجا شروع كنيم؟ چه طوري شروع كنيم؟ چه بگوييم؟ و چه نگوييم؟

آري! و ان‏تزيدني ايماناً و تثبيتاً اين فرمايش حضرت خيلي دعاي عظيمي است! من چه بگويم در عظمت اين دعا؟ اين همه وسائط آن هم با اين القاب، با اين توجه؟ عجيب است. چطور از اماممان تشكر كنيم كه چنين دعايي از ناحيه مقدسه‏شان در ماه رجب صادر شده است! و باياتك و مقاماتك آخر اين‏ها در كجا؟ در كدام دعا رسيده است؟ كجا ما مثلش را داريم؟ مثل اين دعا داريم كه اين‏طور صريح مقامات بيان و معاني محمّد و آل محمّد:بيان شده باشد؟ اين دعا خيلي عجيب است! آن‏وقت بعد از اين همه امور، اين حاجت ما است. اهمّ امور است. در اين بحث ما هم ان‏شاءاللّه توجه داريد كه چون مربوط مي‏شود به اين‏كه بايد اعتقاد از روي يقين، معرفت و ايمان صحيح و خالص باشد، از اين جهت ان‏شاءاللّه به اين دعا اهميت بيش‏تري بدهيد! در اين ايام كه مي‏خوانيد به خصوص توجه داشته باشيد كه چه حاجت بزرگي را

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۳۷۳ *»

مي‏طلبيد. در چه اوقات شريفي، در چه ماه شريفي و به بركت چه آقاي بزرگواري، از زبان چه آقايي اين دعا صادر شده است! كه خودش حامل همه اين مقامات است، خودش مظهر همه اين مقامات است، خودش آيات و مقامات خدا است، خودش معاني خدا است. خدا يادمان داده به زبان مطهرش. خدا به موسي وعده داد فرمود: اي موسي تو مرا بخوان به زباني كه معصيت مرا نكرده باشي! عرض كرد: من چنين زباني ندارم! من يك زبان دارم كه با آن هم تو را معصيت كرده‏ام. فرمود: تو درباره ديگران دعا بكن، من دعاي تو را كه درباره ديگران بكني، درباره خودت مستجاب مي‏كنم.([۱۰۱])

حالا تقريباً نظير آن مسأله است ما كه بلد نبوديم اين حرف‏ها را بزنيم. خدايا! ما كه به زبان خودمان كه اين‏ها را نمي‏گوييم، كسي ديگر يادمان داده است. ان‏شاءاللّه زبان او در زبان‏هاي ما است و ما اين دعا را به آن زبان مي‏خوانيم نه به زبان خودمان. ما كه اين حرف‏ها را بلد نيستيم. هر حرفي از هر دهاني كه در آمد مي‏گوييم: اين زبان آن است. اصطلاح هم هست كه مي‏گويند اين لغت فلاني است. حالا خدا كه مي‏داند كه اين لغت ما نيست، اين‏كه زبان ما نيست. ما كجا اين حرف‏ها را بلديم؟ اين‏ها زبان بقيّة اللّه است. اين‏ها لسان بقيّة اللّه است. خدا با زبان وليّش كه آشنا است. ان‏شاءاللّه به بركت آن زبان مطهّر و تقدّس و طهارت آن زبان اين دعاهاي ما هم مستجاب بشود! كه اگر خداي نكرده مستجاب نشود خيلي بيچاره‏ايم! فقط راه همين است كه دعا مستجاب بشود. بايد الحاح كرد. بايد در همه حالات التماس كرد، براي همه برادران براي خودمان مرتب دعا كنيم و دعا را خيلي اهميت بدهيم. الحاح در دعا داشته باشيم. خدايا! ايمان را از ما نگير! خدايا! هدايت را از ما نگير! خدايا! اقرار به فضائل را از ما نگير! خدايا! مودت اوليائت را از ما نگير! مرتب بايد در همه حالات دعا كرد. هيچ

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۳۷۴ *»

هم نبايد به خودمان مطمئن شويم و خاطرمان جمع شود. نه، در معرض خطريم!

خدا را قسم مي‏دهيم به حق اوليائش كه توفيقات ما را اضافه فرمايد! به حق اوليائش دعاي بقيّة اللّه را درباره همه ما مستجاب بفرمايد! و ان‏شاءاللّه اسباب تقرب، توجه و توسل به حضرت را براي همه ما ميسر فرمايد! تا زنده هستيم به يادشان باشيم! در موقع مردن هم به يادشان باشيم! در برزخ به يادشان باشيم! در قيامت به يادشان سر از خاك در آوريم!

و صلي الله علي محمّد و آله الطاهرين

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۳۷۵ *»

 

درس    ۱۵۹

 

 

(شب جمعه / ۱۵ رجب / ۱۴۰۸ هـ ق)

 

 

 

 

 

 

r اعتقاد بايد بر اساس برهان باشد نه تقليد بدون دليل

r حسرت كساني كه اعتقادشان تقليدي است

r ثبات ايمان را بايد از خداوند درخواست نمود

r اسباب ثبات ايمان و اعظم آن‏ها

r هميشه بايد متذكر فضائل آل محمّد۹ باشيم

r بقيّة اللّه (عج) آخرين مظهر خداوند است

r اداء حقوق آل محمّد۹ و اجتناب از عقوق ايشان

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۳۷۶ *»

بسم اللّه الرحمن الرحيم

الحمدللّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي محمّد و اله الطيّبين الطاهرين

و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين.

عرض شد وقتي ايمان در درگاه خداوند قبول است، وقتي اقرار و اعتراف به مباني ايمان و اركان دين مورد پذيرش خداوند است كه همراه با يقين باشد، همراه با اعتقاد دل باشد و دل بر آن‏ها گره خورده باشد. بر آن مباني و اركان دين اطمينان فراهم شده باشد و براي دل اضطراب، تزلزل، شكّ و ريب نباشد. اگر اقرار و اعتراف‏هاي زباني همراه با تزلزل، اضطراب، شكّ و ريب باشد مورد قبول نيست. از نظر خدا و اولياء خدا سلام اللّه عليهم اجمعين ايمان نيست بلكه كفر است. با چنين اقرار و اعترافي نجاتي نخواهد بود. وقتي خداوند اين اقرارها را مي‏پذيرد و بنده خودش را نجات مي‏دهد كه اقرار و اعترافش، همراه با اطمينان دل و يقين باشد، اطميناني كه از برهان و نور سرچشمه گرفته باشد. وقتي كه از نور، برهان و علم سرچشمه گرفته باشد، ديگر مشوب با شك، تزلزل و اضطراب نيست، مخلوط با ريب نيست.

آن كساني كه بدون برهان، بدون دليل، بدون علم و نورانيت، از آن‏ها اطمينان و سكون و آرامش ديده مي‏شود، اين سكون و آرامش‏ها از نظر واقعيتِ امر سكون و آرامش نيست، طبيعت، عادت و انس است انس طبعاني و عادي. دليلش همين است كه وقتي با شبهه‏اي روبرو مي‏شود، مضطرب مي‏شود. همين كه شيطان القاء شبهه‏اي بكند، دلش مضطرب مي‏شود، نسبت به اركان دين و مباني ايمان متزلزل مي‏گردد. اگر امتحاني در كار بيايد، اختبار و آزمايشي در كار بيايد، مضطرب و پريشان خاطر مي‏گردد

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۳۷۷ *»

و نسبت به حقايق ايمان شكّ مي‏كند. پس معلوم مي‏شود كه سكون و اطمينان او از روي يقين، برهان و نور نبوده است. خداوند حال چنين اشخاصي را حكايت مي‏كند كه اطمينان‏ها، سكون‏ها و آرامش‏هاي آن‏ها به حساب عادت و از طريق طبيعت است. چون در ميان خانواده مؤمن، در مجتمع ايماني ولادت يافته و بزرگ شده، با مباني و اركان ايمان مأنوس است و اطمينان طبعاني دارد. اين اطمينان‏ها بي‏ارزش است. انّا وجدنا اباءنا علي امّة و انّا علي اثارهم مهتدون([۱۰۲]) ما پدران خود را بر طريقه و مرامي يافتيم حال ما هم به آن‏ها اهتدا مي‏جوييم و همان طريقه را تبعيت مي‏كنيم. انّا وجدنا اباءنا علي امّة و انّا علي اثارهم مقتدون([۱۰۳]) ما پدران خود را بر روش و طريقه‏اي يافتيم و  به دنبال آن‏ها در حركتيم. اين منطق اشخاصي است كه بدون برهان، بدون دليل و بدون نورانيت در طريقه خود سلوك مي‏كنند و بر آن‏چه به حسب طبيعت و عادت به دست آورده، اعتماد، اطمينان، سكونت و آرامش دارند.

خداوند اين‏ها را ردّ مي‏كند، مي‏فرمايد أولو كان آباؤكم لايعقلون شيئاً و لايهتدون([۱۰۴]) پدران شما هم كه هدايت درستي نيافته بودند، آن‏ها هم كه درست نمي‏انديشيدند، چطور دنبال آن‏ها در حركتيد؟ و به آن‏ها اقتدا كرده‏ايد؟ عاقبت كار اين‏ها در آخرت اين‏طور خواهد بود كه مي‏فرمايد و قدمنا الي ما عملوا من عمل فجعلناه هباءً منثوراً([۱۰۵]) روز قيامت تمام اعمالي كه اين‏ها انجام داده‏اند همه را مي‏آوريم و مثل اين ذرّات پراكنده در فضا، هباء قرار مي‏دهيم. چون اساس درستي و مبناي صحيحي نداشته، يقين، اعتقاد كامل و نورانيت دل همراه اين اعمال نبوده، از اين جهت سست و بي‏پايه و بي‏اساس است. خداوند تشبيه ديگري در قرآن مي‏فرمايد او كرماد اشتدّت به الريح في يوم عاصف لايقدرون علي شي‏ء ممّا كسبوا اگر مقداري خاكستر را باد شديد

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۳۷۸ *»

در فضا پراكنده كند، اين مثلي است كه خدا براي اعمال كساني انتخاب فرموده كه اعمالشان از روي يقين و اطمينان سرچشمه نگرفته، از روي برهان و بصيرت انجام نيافته است. اعمال آن‏ها در آخرت اين‏طور پراكنده و بي‏ارزش است كه هيچ نتيجه‏اي براي ايشان نخواهد داشت. اين‏ها اشخاصي هستند كه به خود مطمئن شده، به پدر و مادر و محيط خود اطمينان يافته‏اند. هماني را كه پدر و مادر يا جامعه بر آن‏ها القا كرده، پذيرفته و به همان هم مطمئن گشته‏اند. ديگر نه دليلي، نه برهاني و نه نورانيتي، به اين‏طور اظهار ايمان كرده، اقرار به اركان و مباني ايمان نموده‏اند. اين ايمان‏ها همه مستودع بوده كه در دل‏ها رسوخ نداشته و ثابت نبوده است. ايمان مستقر نيست بلكه ايمان مستودع است.

حسرت و ندامت اين اشخاص خيلي شديدتر است از كساني كه اصلاً ديني و ايماني نداشته، در طريق حق نبوده و از حق خبري نداشته‏اند. به حسب ظاهر آن‏ها خيالشان آسوده‏تر است. اما اين‏ها مشكلاتشان شديدتر و بيچارگي و درماندگي‏شان اشدّ است. بر اين‏ها قيامت خيلي سخت مي‏گذرد. بلكه از اول مرگ بر اين اشخاصي كه ايمانشان وديعه‏اي و امانتي است؛ يعني خودشان در مقام بصيرت بر نيامده، خودشان در مقام طلب بر نيامده، طلب نورانيت نكرده و ايمان را به واسطه طلب و عمل، با علم و عمل و بصيرت كامل در دل خود راسخ نكرده‏اند، به درگاه خدا الحاح ننموده، ايمان را از خدا و اولياء خدا به‏طور ثابت نخواسته‏اند بلكه به همان گفتن اكتفا كرده، به هماني كه شنيده بودند مطمئن و خاطر جمع و آسوده خاطر شده‏اند. به همين گذراندند كه ما مؤمنيم، ما اقرار داريم، ما بر حسب اين اقرار، اعمال انجام مي‏دهيم. نمازها خوانده و مي‏خوانيم، روزه‏ها گرفته، زيارت‏ها نموده، انفاق‏ها و احسان‏ها كرده‏ايم، حجّ‏ها رفته، جهادها كرده‏ايم، چه و چه كرده‏ايم. دلخوش به اين اعمال‏اند، مطمئن بر همان اظهار ايمان و همان شناخت سطحي ايمان‏اند و ايمان در اين‏ها مستودع است. اين‏ها

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۳۷۹ *»

حسرتشان و ندامتشان از همه بدتر است. از تمام كفار و مشركين حسرت اين‏ها شديدتر است. امر بر اين‏ها بسيار سخت‏تر است. وقتي كه مي‏بينند دستشان خالي، دلشان خالي از ايمان بوده، متزلزل در ايمان بوده و به حسب دل مضطرب و متزلزل در ايمان بوده‏اند اما به ظاهر اظهار مي‏كردند و به مباني ايمان اقرار مي‏كردند. اين‏ها در امتحان‏ها و اختبارها مشخص مي‏شود كه دروغ مي‏گفتند و تمام اين اقرارها دروغ بوده است.

بزرگان اعلي اللّه مقامهم براي اشخاصي كه ايمانشان مستودع است مثالي مي‏زنند مي‏فرمايند: در نظر بگيريد دو شخص را يكي از ابتداي زندگي فقير بوده، هيچ در دست نداشته، شخص ديگري نه! بر او دوران غنا و ثروت گذشته، مستغني، غني و بي‏نياز بوده است. بعد يك‏باره فقير مي‏گردد و آن‏چه از ثروت دارد از دست او خارج مي‏شود. حال اين‏ها هر دو فقير هستند الآن هر دو ندارند. اما بر كدام‏يك سخت‏تر مي‏گذرد؟ بر كدام‏يك از اين دو مشكل‏تر مي‏گذرد؟ معلوم است بر آن شخصي كه غني و بي‏نياز بوده اما بعد به فقر مبتلا شده، فقر بر اين خيلي شديدتر است تا آن كسي كه از ابتداي زندگي نادار بوده و اصلاً مزه غنا و ثروت را نچشيده است. بر اين شخص دوّم سخت‏تر است. از اين جهت در دعاها هم دستور داده شده كه به خدا پناه ببريم از غنايي كه بعد از آن فقر باشد.([۱۰۶]) هم‏چنين ترحم فرموده‏اند بر غنيّي كه به فقر مبتلا شده باشد.([۱۰۷]) كه حالات او شديدتر است از فقيري كه از ابتدا نيازمند و فقير بوده است.

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۳۸۰ *»

شخصي هم كه ايمان در او مستودع و عاريتي است، به حسب شرائط و اقتضائات زمان و مكان و جامعه اقرار به ايمان مي‏كند، اما در دل مضطرب است، در دل شاكّ است. وقتي كه اين بيچاره مي‏بيند هيچ ندارد، تمام اعمالش «هباء منثور» است، تمام خيراتش، تمام طاعات و حسناتش، مثل ذرّات پراكنده در فضا است، هيچ ارزش و اثري براي او ندارد، آخرت او را تأمين نمي‏كند، چقدر بر او سخت مي‏گذرد؟ چقدر امر بر او مشكل است؟

از اين جهت دستور فرموده‏اند ـ و بايد مؤمنان متذكر گردند كه آني به حال خود مطمئن نباشند. آني به حالت اطمينان بر خود و خاطر جمعي از خود نگذرانند. همه در معرض خطرند. ـ بايد از خدا ثبات در ايمان را طلب كنند و اين‏كه ايمان در دل‏ها مستقر گردد، ايمان ايمان ثابت باشد. از خدا بخواهند همان‏طور كه لطف فرمود و به فضل و كرم خود اسباب هدايت فراهم كرده، توفيق دهد، اسباب بقا و ثبات ايمان را هم براي ما فراهم فرمايد! كه ما دائماً در جريان تحصيل سبب‏هاي حفاظت و حراست ايمان باشيم، متوجه اولياء خدا و متذكر اسماء و صفات خدا باشيم. هميشه اوقات مطلوب ما اين باشد كه خدايا! همان‏طور كه تو هدايت كردي، تو هم ما را بر ايمان ثابت بدار!بخواهيم از اسبابي كه خودش براي ثبات ايمان فراهم كرده و به ما هم خبر داده، از آن اسباب استفاده كنيم. خود را در معرض چنين امتنان و احسان الهي قرار بدهيم. و از اسبابي كه باعث بقا و ثبات ايمان است، اداء حقوق محمّد و آل محمّد:و اجتناب و دوري از عقوق اين بزرگواران است. اعظم اسباب و بزرگ‏ترين سبب‏ها در حفاظت ايمان، بقا و دوام ايمان، اداء حقوق اين بزرگواران و اجتناب و دوري كردن از عقوق ايشان است. تا آن‏جايي كه ميسر است حقّشان را ادا كنيم و تا آن جايي هم كه ميسر است از عقوق اين بزرگواران بپرهيزيم تا عاقّ ايشان نشويم و بر ما سخط و غضب نكنند.

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۳۸۱ *»

از اداء حقوق اين بزرگواران «احترام به مباني دين» است، «احترام به احكام دين» است، «احترام به اقامه سنن الهي» است، «رعايت حقوق صاحب حقوقان» است كه در مرحله اول خود محمّد و آل محمّد: هستند كه حق اين بزرگواران زياد است. آن حقّي كه خيلي لازم است و در ازدياد روح الايمان، قوّت روح الايمان و بقا و ثبات ايمان بسيار مؤثّر است، ذكر فضائل اين بزرگواران، مسرور شدن در نزد فضائل ايشان، شرح صدر پيدا كردن در برابر فضائل ايشان و نورانيت پيدا كردن دل در برابر فضائل ايشان است. هم‏چنين ذكر مصائب اين بزرگواران، تذكر مصائب، بلاها و محني كه بر ايشان وارد شده و محزون شدن در برابر ذكر و ياد اين مصائب است. ما در ميان جميع طاعات و اعمال نمي‏يابيم طاعتي و عملي را كه اجرش عظيم‏تر و ثوابش جسيم‏تر باشد از اداء حقوق اين بزرگواران و اجتناب و دوري كردن از عقوق اين بزرگواران. تمام طاعات اگر قبول مي‏شود به بركت همين امر است. اگر معاصي آمرزيده مي‏شود باز به واسطه همين امر است. بايد هميشه در فكر باشيم كه حق اين بزرگواران را آن‏طوري كه براي ما ممكن و ميسّر است ادا كنيم. در هر موقعيتي ذكر فضيلت اين بزرگواران را كنيم، به ياد فضائل اين بزرگواران باشيم و از عقوق و غضب اين بزرگواران دوري كنيم.

به عكس هم همين‏طور است. فراموش كردن از ايشان و در معرض غضب و سخط ايشان قرار گرفتن، از هر معصيتي شديدتر و از همه معاصي، عذاب، عقاب و بُعد بيش‏تر از خدا را اقتضا مي‏كند. انسان از اولياء خودش، محمّد و آل محمّد:غفلت كند، ايشان را فراموش كند، به علاوه در معرض غضب ايشان برآيد از قبيل: انكار فضائلشان، كمك كردن به خاموش كردن نام اين بزرگواران، ميراندن سنت اين بزرگواران و از اين قبيل امور كه شخص در معرض سخط و غضب ايشان قرار مي‏گيرد، از هر معصيتي انسان را از درگاه خدا بيش‏تر دور مي‏كند و مستحق عذاب و عقاب خدا مي‏سازد. پس از اعظم اسباب تقرب و تقويت ايمان، حفاظت، حراست و ثبات ايمان،

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۳۸۲ *»

اداء حقوق ايشان است كه از جمله، ذكر فضائل ايشان و توجه به مصائب ايشان است. اين حديث شريف را زياد شنيده‏ايد لايزال عبدي يتقرّب الي بالنوافل حتّي احبّه تا آخر حديث([۱۰۸]) كه مي‏فرمايد: بنده من هميشه اوقات به وسيله انجام نافله‏ها و كارهاي مستحبي، به سوي من تقرب مي‏جويد. علاوه بر «فرائض» كه عزائم است و خدا به‏طور حتم از بنده‏اش خواسته است، علاوه بر آن‏ها از بس كارهاي خير و مستحبات را دوست دارد ـ كلمه مستحبّ همين مطلب را بيان مي‏كند. مستحب: يعني مورد محبت، محبوب، خواسته شده، پسنديده شده ـ بنده‏اي كه مستحب را انجام مي‏دهد؛ يعني خدا آن كار را مي‏خواهد و دوست دارد، من هم دوست دارم.

حالا فرائض و عزائم را خدا حتم كرده، لازم كرده، واجب و فريضه فرموده است و تخلف از آن‏ها به‏طور استخفاف يا به‏طور انكار، كفر است. اما بدون استخفاف و انكار و امثال اين‏ها، البته مشكل است. مؤمن آن‏ها را ترك نمي‏كند. اما نشان مي‏دهد كه من ايمان دارم به اين‏كه چون خدا مستحبات را دوست دارد، در مقام انجامش برمي‏آيم؛ يعني خدا كه دوست دارد، من هم دوست دارم و از انجام مستحبات لذّت مي‏برم. مستحبات، نوافل، بعضي‏هايش نماز است و نافله‏ها است كه ذكر شده است. بعضي امور مستحبه ديگر است. تمام اين‏ها، مجموعه را «نوافل» مي‏گويند. لايزال العبد يتقرّب الي بالنوافل حال شما دقت كنيد! وقتي نوافل چنين شرافتي به بنده مي‏بخشد، چنين ترقّياتي نصيب بنده مي‏كند كه حتّي احبّه من دوستش دارم، اين بنده محبوب من مي‏شود كه وقتي محبوب من شد آن آثار را دارد. ديگر آثار معرفت و محبت خدايي چيست؟ فاذا احببته كنت سمعه الذي يسمع به و بصره الذي يبصر به([۱۰۹]) با او اين‏طور مي‏شوم، رضاي خدا در همه امور او ديده مي‏شود. وقتي كه نوافل اين‏طور باشد،

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۳۸۳ *»

مستحبات چنين آثاري داشته باشد، آيا اداء حقوق محمّد و آل محمّد صلوات اللّه عليهم اجمعين چطور است؟ مانند ذكر فضائل ايشان كردن، هميشه به ياد فضائلشان باشيم، به فضائلشان اقرار كنيم، به فضائلشان اعتقاد پيدا كنيم، در برابر راويان فضائلشان تسليم باشيم، هر فضيلتي كه نقل شده تصديق كنيم و هرچه را هم كه نقل نشده در دل معتقد باشيم: چه آن‏چه از فضائل اين بزرگواران به ما رسيده، چه آن‏چه نرسيده، همه مورد قبول و تصديق ما باشد تا اين‏كه خداوند هم كمك بفرمايد، روز به روز بر نورانيت ما بيفزايد!

خداي نكرده عكسش را هم عرض كردم كه آثارش به عكس است. چه فرمود اميرالمؤمنين در آن فرمايشي كه خوانديم من سمع واعيتنا فلم‏ينصرنا اكبّه اللّه علي منخريه في النار([۱۱۰]) هركس صداي مظلوميّت ما را بشنود و ما را نصرت نكند خدا او را به رو در آتش مي‏اندازد. صداي مظلوميت ايشان نه به همين است كه ما خود امام را ببينيم و صداي «واغربتاه» او به گوش ما برسد، آن‏وقت كه صدايش را شنيده باشيم و آن‏گاه در مقام نصرتش برآييم. نه! اين‏طور نيست. در نزد هر طاعت و معصيت، هرجا كه امامان را با انجام معصيت خذلان كنيم، صداي واغربتاي او بلند شده است. هرجا ديديم معصيتي، كفري، شايع شد و مردم از آن كفر و از آن معصيت حمايت مي‏كنند، همان‏جا صداي مظلوميّت امام بلند است و «واغربتاه» مي‏گويد. بايد ما همراهي نكنيم، كمك نكنيم بلكه تا جايي كه برايمان ممكن است بر خلاف آن‏ها حركت كنيم و امام را نصرت كنيم. اين‏ها معناي فرمايش امام است. هر حقّي در هرجا ظاهر مي‏شود و مورد صدمه و مظلوميت قرار مي‏گيرد، همان‏جا صداي «واغربتاه» امام بلند است كه از ما طلب نصرت مي‏كند. و ما بايد امام۷را نصرت كنيم تا اين كه خداي نكرده از

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۳۸۴ *»

كساني نباشيم كه مي‏فرمايد من سمع واعيتنا و لم‏ينصرنا اكبّه اللّه علي منخريه في النار، اگر ما را نصرت نكند، خدا او را به رو در آتش جهنم مي‏اندازد.

مطلب معلوم است. چون سخن ما در اين بود كه مظاهر حق، ملاك‏ها و معيارهاي ايمان‏اند و خداوند همه كساني را كه به اركان ايمان اقرار كرده‏اند، به مظاهر حقّ آزمايش مي‏فرمايد، و آن مظاهر محمّد و آل محمّد:و دوازده امام‏اند كه بعد از رسول خدا۹ معرفي شده‏اند، بايد به فضائل ايشان و به آن‏چه از مقاماتشان فرموده‏اند، اقرار كرده، در دل تصديق و تسليم داشته باشيم. خداي نكرده در دل شكّ، تزلزل و اضطراب نداشته باشيم كه اگر تزلزل باشد، يك روزي به شكل كفر ظاهر خواهد شد. اگر هم تا زنده هستيم ظاهر نشود، در حال احتضار و مرگ ظاهر خواهد شد و كافر از دنيا خواهيم رفت. راهش اين است كه هرچه از فضائل ذكر شده يا نشده، مورد تصديق دل ما باشد. دل بپذيرد و در برابر اين مظاهر خاضع و خاشع شود. امروز آخرين مظهر حقّ؛ بقيّة اللّه صلوات اللّه عليه، صاحب جميع مقامات و مراتبي است كه خدا براي ايشان قرار داده است. بايد هميشه در ياد آن بزرگوار باشيم!

هر حالت او را كه ياد كنيم، فضيلتي از فضائل او را ياد كرده‏ايم. به نماز مي‏خواهيم بايستيم، به ياد بقيّة اللّه باشيم كه او به نماز مي‏ايستد. نماز نمازي است كه او مي‏گزارد. هر نمازي كه قبول مي‏شود به بركت نماز او است. به همين ذكر فضيلت كرده‏ايم. هم‏چنين موقعي كه روزه‏دار و صائميم، روز خود را به صيام مي‏گذرانيم، به ياد او باشيم كه خدا هر روزه را قبول كند به بركت روزه او است. در حال احسان و انفاقيم، در حال زيارتيم همين‏طور. در هر حالي از طاعات كه هستيم، اول آن بزرگوار و آن حالت او را به خاطر بياوريم. در دل هم معتقد باشيم كه اگر خدا طاعتي را از كسي قبول مي‏كند به بركت طاعت او، به بركت اقتداء به او و به بركت اخذ از او و اتّباع او است. او يگانه بنده حقيقي خدا است كه خدا از جميع حالات او راضي است. از اين جهت بر همه

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۳۸۵ *»

خلق حجت خدا شده است. جميع مقاماتي كه در اين دعاي رجبيه ذكر كرده براي او قائل باشيم: «قائم مقام خدا» است. «آيه خدا» است. «نور خدا» است. «علامت خدا» است. طاعتش طاعت خدا است. رضايش رضاي خدا است. سخطش سخط خدا است. هيچ فرقي بين او و بين خدا نيست، فرقش همين است كه بنده خدا و خلق خدا است. اما چه خلقي، چه بنده‏اي كه جميع انوار توحيد خدا در او متجلي است. جميع بركات و رحمت‏ها به واسطه وجود او بر همه خلق جاري است. او «دست خدا» در تدبير است. او «اراده و مشيت خدا» است در جميع اموري كه بر خلق جاري مي‏شود، و از اين قبيل مقاماتي كه ذكر شده، همه را ان‏شاءاللّه متوجه و متذكر باشيم. آن‏وقت همين نفس تذكّر، مي‏شود ايمان و ادامه‏اش مي‏شود ثبات در ايمان و بقاء ايمان.

خدا نكند بنده‏اي از اين تذكّرات و توجّهات خسته بشود و دست بردارد! خدا نكند بگويد من كه نورانيّتي در خودم نمي‏بينم، من كه خيري در خودم نمي‏بينم! خداي نكرده آهسته آهسته شكّ، ترديد و اضطراب در دل او پيدا شود، و يواش يواش به كفر و انكار بكشد. نه عزيز من! تو چه نورانيّتي مي‏خواهي؟ مگر نورانيّت چيست؟ غير از اين است كه تو ياد امامت هستي! به ياد مولايت هستي! همين نورانيت است. تو مي‏خواهي در اتاق تاريك كه وارد شوي، اتاق به نور تو روشن شود؟ آن‏وقت باور كني نوراني شده‏اي؟! تو مي‏خواهي هر كاري را كه تصميم گرفتي فوراً به انجام برسد و اين دليل بر اين باشد كه تو در درگاه خدا تقرّب داري كه خواسته‏ات فوراً انجام مي‏شود و به دست مي‏آيد؟ هرچه را طالبي كه به آن‏ها برسي؟ اين‏ها را مي‏خواهي بر نورانيّت و حقانيّت دليل بگيري؟ نه! امور به دست تو نيست. امور به خواست تو نيست. مصالح و مفاسد به انتخاب تو نيست. ولي تو، مدبّر امور تو است. خداوند مدبّر امور تو است به دست وليّت. همه مصالح و مفاسد ما در دست امام ما است. تقديرات به صلاح‏ديد او است. آن‏چه از ما خواسته‏اند و برمي‏آيد اين است كه از ولي خدا فراموش نكنيم و از

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۳۸۶ *»

خدا غفلت نكنيم، به اين‏كه متذكر وليّش باشيم، متذكر اماممان باشيم. همين نورانيت است. نورانيّت چيست غير از اين؟!

پس هر موقعي كه مي‏بينيد دلتان به ياد ولي خدا است، به اين ياد او، به توجّه و تذكّر او مسروريد، اطمينان دل مي‏يابيد و ازدياد معرفت براي شما مي‏شود، همين طاعت شما است، همين اصل ايمان و همين ثبات در راه ايمان است. وقتي كه اين محبت، معرفت و توجه پيدا شد، آن‏گاه آهسته آهسته اعمال و طاعات به تدريج از ما سرمي‏زند. ان‏شاءاللّه معاصي را به تدريج ترك مي‏كنيم. و خود همين ثبات در ايمان است. اين دعا مستجاب شده است كه و ان‏تزيدني ايماناً و تثبيتاً. معلوم است دعاي مستجاب شده است و روح الايمان پيدا شده است. اما هرگاه مي‏بينيد كه نه! مايل به معصيت و غافل از امام هستيد، متذكر او نيستيد، بدانيد كه در خطريد! اين‏جا جايي است كه الآن در معرض عقوق امام خود قرار گرفته‏ايد. از آن حالت درآييد به همين كه بر او صلواتي بفرستيد و بگوييد اللّهمّ صلّ علي محمّد حجّتك في ارضك و خليفتك في بلادك([۱۱۱]) با توجّه، تذكّر و صلوات فرستادن بر آن بزرگوار، دل به نور او نوراني و منوّر مي‏گردد. و همين منوّر شدن ايمان است.

پس براي اين‏كه ما از اين بحث خارج شويم و ان‏شاءاللّه بحث‏هاي بعديمان دنباله بحثمان باشد، مي‏گوييم امتحان، اختبار و آزمايش ما در مورد اين چهارده نفس مقدس صلوات اللّه عليهم اجمعين به اين است كه حقوقشان را ادا كنيم و از عقوق ايشان اجتناب و دوري كنيم. هرچه را مي‏بينيم رضاي خدا در آن است، اداء حق محمّد و آل محمّد است، پس انجام بدهيم. هرچه را هم مي‏بينيم غضب و سخط خدا در آن است، بدانيم كه عقوق ايشان است و بايد از آن اجتناب كنيم. به هر مقدار كه ممكن

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۳۸۷ *»

است از اداء حقوق ايشان و احترام به فضائل ايشان، احترام كنيم. چه آن‏چه را مي‏فهميم چه آن‏چه را نمي‏فهميم، چه آن‏چه را كه گفته‏اند چه آن‏چه را كه نگفته‏اند، چه آن‏چه به ما رسيده چه نرسيده، در دل در برابر امر ايشان حالت تسليم و تصديق داشته باشيم. همين اندازه كه فرمودند: اين بزرگواران اوّل ما خلق اللّه هستند، همين كه گفتند: ايشان اسماء و صفات خدا هستند، آن‏وقت ما را بس است كه در مقامات عرضي و در مراتب ظاهري ايشان، هر فضيلتي را كه عقل انسان به آن مي‏رسد و فضل و فضيلت ايشان است، تصديق كنيم و در برابرش تسليم شويم. همين اندازه كه مي‏توانيم تصورش را بكنيم و هيچ محذور شرعي و عقلي نداشته باشد، در برابرش تسليم شده، تصديقش را بنماييم. هيچ جايي: توحيدي، نبوّتي خراب نمي‏شود، تصديق كنيم و تسليم شويم. راهش همين است. اداء حق همين است. نزّلونا عن الربوبيّة و قولوا في فضلنا ما شئتم و لن‏تبلغوا.([۱۱۲])

آقاي بزرگوار اعلي اللّه مقامه الشريف كتابي نوشته‏اند به نام «نعيم الابرار و جحيم الفجّار» يعني نعمت براي نيكان و جحيم و جهنم براي فجّار و بدان. در اين كتاب فقط مقصودشان يك مطلب است. آن مطلب هم اين است كه به دلائل مختلفه ثابت كنند از قرآن، از احاديث وارده از رسول خدا۹و ائمه هدي:، از عقل و از اجماع مسلمين كه اين چهارده نفس مقدس صلوات اللّه عليهم اجمعين، اوّل ما خلق اللّه هستند. فقط همين مطلب را مي‏خواهند ثابت كنند. بعد كه ثابت مي‏فرمايند آن‏گاه مي‏فرمايند: حال

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۳۸۸ *»

كه من اين كتاب را نوشتم و اين مطلب بحمداللّه به اثبات رسيد ـ ثابت بود ولي بيان شد و به اثبات رسيد ـ حالا ديگر عذري براي كسي باقي نمي‏ماند در انكار فضلي از فضائلي كه مي‏شود تصورش را كرد كه فضل است. همين اندازه كه امري را براي ايشان فضيلت دانست و تصور كرد كه اين‏طور باشد بهتر است، بايد اثبات كند. چون اگر اثبات نكند خواه و ناخواه همين كه فهميد اين امر خوب است و بهتر است، پس براي غير ايشان بايد اثبات كند. براي غير ايشان، آيا براي خدا مي‏خواهد اثبات كند نعوذباللّه؟ خدا كه منزه است از اين‏كه ما فضل براي او اثبات كنيم يا به ذات او راه ببريم، عقل ما به ذات او برسد و براي او اثبات فضيلتي بكنيم. غير خدا هم كه خلق است و خلقي بالاتر از ايشان و مقدم بر ايشان نيست تا آن فضيلت را براي او ثابت كنيم. از اين جهت امر منحصر مي‏شود به اين كه هر فضلي؛ يعني هرچه را كه ديديم بهتر و خوب است، براي اين بزرگواران در مقامات عرضي و در اين مظاهر ظاهريشان اثبات كنيم. اگر هم باز براي مقامات ذاتي‏شان است كه آن مقامات ذاتي‏شان «فوق عالم امكان» است. مقامات ذاتيّه ايشان؛ يعني آن مقامات اسماء و صفات خدا، آن‏ها فوق عالم امكان است. هرچه براي اين بزرگواران در عالم امكان و عوالم امكاني فضل است، در عوالم اين مظاهر است و بايد آن فضل، براي اين مظاهر ثابت بشود.

سخن در اين امر كه آزمايش خلق در اين مظاهر چهارده‏گانه است، به همين اجمال اكتفا مي‏شود. ان‏شاءاللّه از شب يك‏شنبه سخن ما در «مظاهر ديگر» و مراتب شيعيان ايشان خواهد بود.

و صلي الله علي محمّد و آله الطاهرين

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۳۸۹ *»

 

درس    ۱۶۰

 

 

(شب يكشنبه / ۲۴ رجب / ۱۴۰۸ هـ ق)

 

 

 

 

 

r آزمايش فرقه ناجيه در نشر فضائل محمّد و آل محمّد۹ است

r با توجه به اين بزرگواران، ايمان را بايد تقويت كرد

r خواستن حاجات از ايشان، بهانه است

r آخرين مظهر از مظاهر كليّه الهيّه

r مشكل كار بشر در آزمايش به «مظاهر» است

r غيبت آخرين مظهر

r اعلام خطر براي فرقه ناجيه است

r چند حديث در باره آزمايش الهي در دوران غيبت امام (عج)

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۳۹۰ *»

بسم اللّه الرحمن الرحيم

الحمدللّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي محمّد و اله الطيّبين الطاهرين

و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين.

سخن به اين‏جا رسيد كه در امتحان و اختبار ايماني خداوند سنّت خود را بر اين جاري فرموده كه جميع خلق را به «مظاهر خود» امتحان كند. اين مظاهر در زمان‏هاي گذشته انبيا:و اوصياي ايشان بودند و در ميان اين امّت، اين مظاهر چهارده نفس مقدس سلام اللّه عليهم اجمعين بودند كه بعد از اختبارها و امتحان‏ها معلوم و مشخص گرديد كه معتقدان به امامت ائمه اثني‏عشر سلام اللّه عليهم اجمعين زبدگان خلق مي‏باشند.

البته در زمينه اين اعتقاد هم باز امتحان به ظهورِ فضائل و مناقبشان ادامه دارد. در هر دوره‏اي به اقتضاء زمان و اهل زمان، فضيلتي، منقبتي يا فضائل و مناقبي از اين بزرگواران معلوم و منتشر مي‏گردد و معتقدان به امامتشان، به تصديق اين فضائل و تسليم در نزد اين فضائل آزمايش مي‏شوند. چون معلوم است تا به مظهر اعتراف نشود و در برابر فضائل و مناقب او حالت تصديق و تسليم در دل‏ها پيدا نشود، ايمان وجود پيدا نمي‏كند، هرچند اقرار باشد. ولي خداوند اقرار بدون ايمان، اقرار بدون تصديق و تسليم را نمي‏پذيرد. خود انتشار فضائل از اين بزرگواران، اسباب امتحان و اختبار معتقدان به امامت ايشان است. اين اختبار ديگر مخصوص اين كساني است كه معتقد به امامت ايشان‏اند. ديگر اختبار و امتحان از آن عموميّت و كليّت كه شامل جميع امّت بود، خارج شده است. حال امتحان‏ها فقط به همين زبدگان و صفوه‏هاي الهي از ميان

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۳۹۱ *»

تمام فرق مربوط مي‏شود. آن فرقه‏اي كه مورد توجه خدا است، آن فرقه‏اي كه در جميع اين اختبارها و امتحان‏ها مورد حساب‏اند، همين فرقه‏اي مي‏ماند كه مدّعي‏اند كه ما فرقه ناجيه هستيم و به واسطه اين اقرار و اعتقاد، ما حامل انوار محمّد و آل محمّد:هستيم، اهل نجات و اهل مجاورت با محمّد و آل محمّد:در دار رضاي خدا هستيم. سايرين را هم اهل هلاكت مي‏دانند و معتقدند به اين‏كه آن‏ها همه در آتش مخلّدند، مگر برگردند و سير كنند تا به مرتبه تشيّع و اعتقاد به امامت امامان دوازده‏گانه سلام اللّه عليهم اجمعين برسند و از اعتقادات فاسده و مذاهب باطله خودشان برگردند و به اين ايمان معتقد گرديده مؤمن شوند. آن‏وقت نجات بيابند. ديگر اختبارها و آزمايش‏ها در اين زمينه مخصوص به اين طايفه حقّه معتقدان به امامت ائمّه اثني‏عشر سلام اللّه عليهم اجمعين مي‏شود كه ذكر فضائل و مناقب، نشر امر ايشان و نصرت امر ايشان مي‏كنند يا نعوذباللّه خذلان امر ايشان مي‏كنند. امتحان‏ها و اختبارها به اين امر مربوط مي‏شود. هركس از او نصرت برآيد معلوم مي‏شود كه معتقد است و هركس به طوري آن بزرگواران را خذلان كند معلوم مي‏شود در اعتقاد ضعيف است تا اين‏كه امرش به چه منجر گردد؟ يا به تصديق و تسليم يا نعوذباللّه به انكار، ردّ و شكّ و ريب.

مي‏دانيم اين امور اموري مسلّم است. اختبار امري مسلّم است. مقدمات و مطالبي كه در اين زمينه عرض كردم ان‏شاءاللّه در خاطرها هست. همه امور اين بزرگواران به منظور همين است كه امر اعتقاد محكم گردد: متحمل شدن تمام مصائبشان براي همين بوده كه امر اعتقاد محكم گردد، كرامت‏ها و معجزاتي كه اظهار مي‏فرمودند براي اين بوده كه امر اعتقاد محكم گردد، دستور العمل‏ها كه داده و سلوك‏هايي كه معين كرده‏اند براي اين است كه معتقدان به امامتشان ايمان و اعتقادشان محكم گردد. جميع امور ايشان را كه فكر كنيد، مآلش به همين امر مربوط است. چرا اظهار فضائل كردند؟ چرا اظهار كرامت فرمودند؟ هم‏چنين چرا قبول

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۳۹۲ *»

مصائب كردند؟ اين‏ها همه براي اين است كه دوست و معتقد به امامت ايشان از هر راهي كه براي او ميسّر است، به ايشان نزديك شود، به ايشان تقرب بجويد، مؤمن بشود و كمال و قوّت ايماني پيدا كند. واقع امر اين است حالا به طورهاي مختلف.

حتي دستور فرمودند كه شما هركجا هستيد متوجه ما بشويد، ما شما را اجابت مي‏كنيم. خواسته‏هاي خودتان را با ما در ميان بگذاريد! ما خواسته‏هاي شما را به انجام مي‏رسانيم.([۱۱۳]) اين تعبير براي اين است كه شخص متوجّه ايشان بشود تا در اثر توجه، ايمانش تقويت بشود. نه اين‏كه فقط حاجتش برآورده شود؛ يعني خواستن حاجت‏ها از ايشان و روآوردن به اين بزرگواران، به اين منظور است كه دوست ايشان به ايشان توجّه كرده باشد، از ايشان غفلت نكند و ايشان از خاطرش نروند. وقتي كه غفلت نكرد، ايمانش و اعتقادش ضعيف نشود. نه اين‏كه اصل مقصد حاجت خواستن باشد. خيلي‏ها اين اشتباه را دارند. اين سنت خداوند است. خدا به جميع انبيائش دستور فرموده: در همه امورتان رجوع به من كنيد! هرچه مي‏خواهيد از من بخواهيد! درباره حضرت موسي علي نبينا و آله و عليه السلام دارد كه حتي نمك طعام و غذايت را از من بطلب!([۱۱۴]) اين مطلب يعني چه؟ يعني در جميع خواسته‏هايت متوجّه من شو! نه براي اين‏كه حاجتت برآورده شود و خواسته‏ات به انجام برسد بلكه براي اين‏كه به من توجّه كرده باشي. حاجت «بهانه» باشد. خيلي مطلب است! حاجت بايد بهانه باشد براي اين‏كه انسان به امامش رو كند. نه اين‏كه نعوذباللّه امامش بهانه باشد و اصل مقصد، حاجتش باشد. مؤمن در اثر توجّه، ايمانش تقويت مي‏شود و روح الايمانش قوت مي‏گيرد. از اين جهت اين همه دعا در نوع حاجت‏ها رسيده، براي طلب هر حاجتي، دعا رسيده است.

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۳۹۳ *»

در اين كتاب مبارك «صحيفه سجاديّه» امام۷به مناسبت حاجت‏هاي مختلف دعا تعليم فرموده‏اند. اين دعاها مملوّ از معارف است، پر از حقايق ايماني است. نه اين‏كه حالا كسي كه قرض دارد مي‏خواهد دعاي صحيفه سجاديه را بخواند، مقصودش اين باشد كه به طور اصلي و بالذات فقط حاجتش روا شود، قرضش ادا گردد. نه! مقصود اين نبايد باشد! بلكه بايد مقصود اين باشد كه خدايا! حال كه من مقروض شده‏ام، اين حالت اضطرابِ در قرض و بدهكاري از اسباب بهانه من است كه به در خانه تو بيايم، تو را بخوانم و به تو رو كنم. تو اصلي! تو مقصودي! اين را بهانه قرار مي‏دهم. از اين جهت در حديث دارد كه مي‏فرمايد: مؤمني كه مي‏خواهد دعا كند اگر قبل از خواستن حاجت، خدا را مدح و ثنا گويد! خدا را به صفات حسنه و كماليّه ياد كند و خدا را ستايش كند! خدا را حمد كند! صلوات بر محمّد و آل محمّد:بفرستد! بعد حاجتش را بخواهد، خداوند ضمانت فرموده كه حاجتش را ادا و روا فرمايد.([۱۱۵]) بعد در حديث دارد كه اگر بنده مؤمني خواست دعا كند و حاجتش را بخواهد، شروع كرد به حمد و ثناء خدا، خدا را ستايش كرد و خدا را به صفات كماليّه‏اش ستود ولي يادش رفت كه حاجتش را بخواهد ـ ديگر شده كه شخص حاجتش را فراموش كرده طلب كند ـ خداوند حاجت نطلبيده او را روا مي‏سازد.([۱۱۶]) چون اصل مقصود انجام شده كه رو به خدا رفتن و توجه به خدا كردن است. در جميع اين دعاها اين امر مطلوب است.

متأسفانه ما دعاها را ور ور ور مي‏خوانيم. نمازها، نافله‏ها، قرآن‏ها و هرچه دستور رسيده است و كم‏تر به اصل مطلب توجه داريم كه مقصود اين نيست كه اين دعا

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۳۹۴ *»

خوانده شود و تمام شود. مقصود اين نيست كه سوره خوانده شود و تمام شود. مقصود اين است كه در خواندن اين سوره، دل ما رو به خدا كند، متذكر خدا شود، به ياد خدا بيفتد و به اين واسطه دل رقيق شود و تقرب جويد. در واقع مقصود اين نيست كه دعا خوانده شود هرطور شد يا تمام بشود. اين يك اشتباهي است كه سوره تمام بشود، قرآن تمام بشود، مجلس ذكر تمام بشود، مجلس روضه تمام بشود، مجلس موعظه تمام بشود. همه‏اش مرتب انتظار تمام شدن و به آخر رسانيدن را داريم. اين‏ها همه اشتباه است. آن‏چه مقصود است، توجه و تقرب جستن به خدا، به وساطت اوليا:است. حالا با قرآن خواندن است، هرچه طول بكشد. اگر نمي‏خواهي به خدا رو بكني! مطلبي است. ديگر از تذكّر و ياد خدا كردن خسته شده‏اي، مطلبي است. همين‏طور مجلس مصيبت يا مجلس ذكر فضائل يا مواعظ و امثال اين‏ها را مرتب انسان انتظار مي‏كشد كه تمام بشود. چقدر ديگر مانده است؟ چقدر ديگر تمام مي‏شود؟ چند ساعت طول مي‏كشد؟ اين‏ها همه دليل بر اين است كه ما مقصد اصلي را متوجه نيستيم. مقصد اصلي توجه كردن است نه روضه خواندن و تمام شدن، نه موعظه خواندن و تمام شدن، قرآن خواندن و زود ورق زدن و تمام شدن. دعا را همين‏طور با چه عجله‏اي مي‏خواند! آخر چه خبر است! بايد در هر كلمه‏اي در هر جمله‏اي انسان خودش را در محضر خدا ببيند. به الفاظي كه رسيده احترام كند. حالا اين الفاظ، قرآن يا دعا است، اين الفاظ احترام دارد. بايد تعظيم و تكريم كرد! اين بزرگواران محمّد و آل‏محمّد:امور مختلف را قرار داده‏اند كه ما متذكر ايشان باشيم و تقرب به ايشان پيدا كنيم. ذكر فضيلت كه مي‏شود از اسباب قوت ايمانمان باشد، ذكر مصيبت كه مي‏شود از اسباب قوت ايمانمان باشد، دل‏ها را متوجه امام كنيم، روح متوجه آن منبع حيات گردد و به روح الايمان منوّر شود. دوباره به روح الايمان زنده شود و زندگيش تقويت بشود. در همه امور مقصود اين است.

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۳۹۵ *»

بحث رسيد به اين‏كه آخرين مظهر الهي كه معرفي شد، وجود مبارك بقيّة اللّه صلوات اللّه و سلامه عليه بود. بنابراين امر اختبار به وجود مبارك ايشان تمام شد. اختبار به مظاهر كلّي در جميع امّت اسلامي تمام شد. آناني كه به امامت اين بزرگوار اقرار كردند، همه اهل ايمان و اهل نجات‏اند. مقصود هم در واقع معرّفي اين بزرگواران بود. در جميع دوران خلقت، از ابتداي آفرينش عالم، اصل مطلب شناسانيدن محمّد و آل محمّد:بود. اين مقصد به وجود مبارك بقيّة اللّه به انجام رسيد. چهارده نفس كلّي معرفي شدند. چهارده مظهر كلّي معرفي گرديدند. به ولادت بقيّة اللّه صلوات اللّه عليه قلوب مطهره همه اوليا مسرور شد كه آخرين مظهر كلّي پا به اين عالم گذاشت و شناسانيده شد. وجود مبارك امام عسكري صلوات اللّه عليه چنان به ولادت بقيّة اللّه صلوات اللّه عليه مسرور بودند كه خدا مي‏داند! ما نمي‏توانيم مقدار مسرت اوليا را در اين امور بدانيم. همان‏طور كه نمي‏توانيم اندازه حزن ايشان را در مصائبشان بفهميم. در تمام اختبارها و همه آزمايش‏ها مقصود اين بود. تا به اين آخرين آزمايش و اختبار، جميع امت اسلامي آزمايش شدند و مقصود اصلي از هستي به وقوع پيوست.

اما مي‏دانيم باز بشر همان بشر ناقص است. باز اين بشر ناقص اقرارش حتي ايمان ظاهريش، بايد به بوته‏هاي امتحان آزمايش شود كه آيا صادق يا كاذب است؟ از اول آفرينش بشر، همان است. جز اولياء الهي سلام اللّه عليهم اجمعين كه ايمانشان مستقرّ است، بقيّه بشرها احتمال مستودع بودن ايمان در آن‏ها مي‏رود. پس همان احتياج به آزمايش و امتحان كه در گذشتگان بود، در اين‏ها هم اين احتياج وجود دارد و بايد برنامه به همين منوال بگذرد؛ يعني باز هم بايد آزمايش به مظهر باشد. مظهر است كه كار بشر را مشكل مي‏كند. اگر مظهر نباشد و امور صرفاً در عالم غيب باشد و فقط اقراري از انسان بخواهند، آسان انجام مي‏شود. خدايي هست و آن خدا داراي صفات كماليّه است. خدا چه و چه است مرتب بگويند. اما وقتي كه بنا شد به مظهر خدا، نائب مناب

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۳۹۶ *»

خدا، قائم مقام خدا اقرار شود، آن‏وقت محل آزمايش است. سنت خدا هم بر همين جاري بوده چنان كه ديديم.حال سخن به اين‏جا رسيد كه گير بشر، مشكل كار بشر، به مظاهر الهيّه مربوط مي‏شود و امتحان او در همين‏جا است. چون بشري به مانند خود مي‏بيند، از هر جهت او را مثل خود مشاهده مي‏كند، ولي بايد در نزد او چنان خضوع كند كه نشان دهد اگر بنا بود خداوند ظاهر شود در برابر خدا همان خضوع را مي‏داشت، در برابر خدا چه خشوعي داشت؟ در برابر خدا چه بندگي و عبوديتي داشت؟ همان را بايد در نزد مظهر اظهار كند. مظهر هم مثل خودش از جنس خودش، از پدر و مادر معيّن ولادت يافته، كوچك بوده و بزرگ شده است.

خيلي امر وجود مبارك بقيّة اللّه عجيب است. الآن بالنسبه به ما و اوضاع ما باز يك‏قدري آسان است. موقع ولادتشان كه نبوديم. نبوديم وقتي كه كودك بودند بعد بزرگ شدند. اما خيلي مطلب است! كساني كه مثلاً در منزل امام صادق۷رفت و آمد مي‏كردند و مي‏ديدند كه خداوند به ايشان فرزندي در سنين كودكي كرامت كرد، مي‏بينند در توي دست و پا بزرگ مي‏شود به نام موسي امام كاظم۷٫ اما اين آقا حجّت خدا است. اين آقا ولي اللّه است. اين آقا مظهر كلّي خدا است. هرچند بچّه است. چه‏بسا بازي مي‏كند. حالا اين صحابي، اين‏كه از اصحاب امام است و منزل امام رفت و آمد مي‏كند، بايد به وجود اين بچّه و اين‏كه اين مظهر جميع اسماء و صفات خدا است، حامل جميع انوار توحيد است، اقرار كند! معرفتش به اين مقامات، معرفت خدا است. انكارش، انكار خدا است. حرفش، حرف خدا است. خيلي براي بشر مشكل است! خيلي سخت است! عرض شد امتحان و اختبار به وجود مظاهر بايد باشد. خداوند در ميان جميع امّت‏ها از زمان آدم علي نبيّنا و آله و عليه السّلام تا زمان خاتم۹به همين‏طور خلق را امتحان فرمود. نبي را مي‏فرمود اين نبي، نايب مناب من است، اين نبي قائم مقام من است، هر امري كه با من داريد با اين بايد داشته باشيد! اگر بنا بود من

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۳۹۷ *»

هم در بين شما بيايم همين‏طور مي‏آمدم كه اين آمده است. همين‏طور بودم كه اين هست. پس نبي و وصي، اين مظاهر سلام اللّه عليهم اجمعين نائب مناب و قائم مقام خدا هستند.

معني مظهر اين است؛ يعني خداوند به تمام آن‏چه بايد براي خلقش ظاهر شود و خلقش بايد او را به آن بشناسند، در اين مظهر ظاهر شده و به اين مظهر متجلي گرديده است به نفس خود اين مظهر و به حقيقت خود اين. مي‏ديدند اين مظهر مريض شد، مي‏بينند اين مظهر گرفتار شد، چندين سال در زندان‏ها گذراند. آخر چه كنند؟ چقدر براي بشر مشكل است؟ چقدر سخت است؟ گرفتار و اسير و آخرش هم كشتن. يكي را كشتند، يكي را مسموم كردند، آن هم با آن تهديدها! اين چقدر سخت است؟! ما از نظر زمان فاصله گرفته‏ايم. از كوچكي و بچّگي هم بحمداللّه از بركات اوليا:مرتب مباني دين به گوشمان خورده است اما رويش كم فكر كرده‏ايم. اگر ما آن زمان‏ها مي‏بوديم و با چشم خودمان مي‏ديديم، آيا وضع ما چطور بود؟ ثبات عقيده و استقرار ايمان چه اندازه بود؟ متزلزل نشدن، مضطرب نگرديدن چه مقدار بود؟ خدا مي‏داند! بايد خدا را شكر كنيم كه در اين زمان واقع شده‏ايم! بحمداللّه براي ما زمان، زمان خيري است. اگر براي ديگران شرّ است ولي براي ما خير است. بحمداللّه از بركت اوليا چشممان روشن است. بصيرت داريم و به بركت فرمايشات بحمداللّه در نور به سرمي‏بريم. ايمان نوراني داريم. خدا را شاكر باشيم! از خود بقيّة اللّه صلوات اللّه عليه بخواهيم كه اين ايمان‏ها و اعتقادها ثابت و مستقر باشد! ان‏شاءاللّه متزلزل نباشيم و هيچ‏گاه متزلزل نشويم!

پس هركس به مظهر؛ يعني نائب مناب و قائم مقام خدا اقرار كرد، او را مؤمن گفتند و در زمره موحّدان ثبت شد. هركس در اين امر، توقف كرد، متزلزل شد، مضطرب شد و انكار كرد، او را از اهل ايمان خارج كرده و خارج دانستند. اگرچه به حسب حكم ظاهر، خارج شمرده نمي‏شد. اما به حسب باطن و واقع امر ـ اگر با همان حال از دنيا

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۳۹۸ *»

مي‏رفت ـ خارج بود و مخلّد در جهنم بود. از زمان رسول خدا۹در اين امت امتحان و اختبار همين‏طور انجام شد به مظهري بعد از مظهري، به نايبي بعد از نايبي، به قائم مقامي بعد از قائم مقامي. علي بعد از رسول اللّه، امام حسن بعد از اميرالمؤمنين و همين‏طور تا امر به وجود مبارك بقيّة اللّه صلوات اللّه عليه رسيد. اين‏جا كه امامت به اتمام رسيد، مظاهر كليّه الهيّه هم كه بيش‏تر از آن چهارده نفس مقدس نبودند كه در اين عالم ظاهر گرديدند، بشر امتحان شد تا شيعه اثني عشري ممتاز شد. از ميان تمام فرق، فرقه حقّه و اهل نجات شد. اما بشر به تدريج به دنيا مي‏آيد. آن‏هايي كه تا زمان بقيّة اللّه و ولادت آن حضرت، از شيعيان و مؤمنان بودند و به وجود مبارك او اقرار كردند و به اقرار به وجود مبارك او و اعتقاد به امامت او، به اين درجه از كمال ايماني رسيدند، آن‏ها فرزندان داشتند و همين‏طور نسل‏هاي بعد و بعدتر و بعدتر. اين‏ها هم باز بشرند و مثل بشرهاي اوليّه بايد در معرض امتحان باشند، اما امتحان به كي؟

چون يك مظهر مانده، آخرين مظهر از مظاهر چهارده‏گانه باقي مانده است. از طرفي مصالح اقتضا كرده كه اين وجود مبارك مخفي باشد. در بحث‏هايي كه ما در غيبت داشتيم، گفتيم به اعتباري غيبت حضرت از اوّل ولادت، شروع شده، ديگر به اين معنا كه همه‏كس نتوانند حضرت را ببينند. هركس هركس اجازه نداشته باشد حضرت را ببيند. از دشمنان كه به كلّي وجود مباركش را پوشانيدند. دشمن او را نديد مگر همان موقعي كه خواست بر بدن پدر بزرگوارش نماز بخواند كه «اتماماً للحجّة» خودش را نشان داد و به گوش دشمن رسانيدند كه آن فرزندي كه در فكر هستند كه او را بكشند و نگذارند به دنيا بيايد، به دنيا آمده است. اما هرچه تفتيش مي‏كردند، دسترسي پيدا نمي‏كردند.([۱۱۷]) پس غيبت به اين معنا از همان اول ولادت بود. حال امام۷غائب

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۳۹۹ *»

است ولي امر اختبار هم لازم است. نسل‏ها هم يكي پس از ديگري به وجود مي‏آيند، مخصوصاً در اين سلسله اثني عشريّه كه حتماً بايد امر آزمايش باشد تا هركس در ميان اين‏ها خود را به دروغ داخل كرده خارج شود يا به اقتداء از پدر، مادر و محيط داخل شده خارج شود. از اين جهت امر اختبار بايد ادامه پيدا كند. آن هم در ميان چنين جمعيتي و اهل حق و طايفه محقّه شيعه اثني عشريّه. خيلي امر عجيب است!

اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه جمله‏اي دارند كه به شيعه خطاب مي‏فرمايند. در آن اوّلي كه بحث توبه مرتدّ و قبولي توبه مرتدّ پيش آمد، من براي اين‏كه اين مطلب مهمّ را عرض كرده باشم در منبري كه رفتم، اين فرمايش حضرت را خواندم. انّما بدء وقوع الفتن اهواء تتّبع و احكام تبتدع تا آخر فرمايش حضرت.([۱۱۸]) ابتداي شروع فتنه‏ها، هواهايي است كه اظهار مي‏شود و رأي‏هايي است كه بدعت گذارده مي‏شود. آن‏وقت به همين هواها و رأي‏هايي كه مطابق كتاب خدا نيست دسته دسته و از هم جدا مي‏شوند و دشمن مي‏شوند. آن‏جا تعبيرم اين بود گفتم: «اعلام خطر از طرف اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه است» براي اين كلمه ما كه گفتيم «اعلام خطر» بعدها شروع كردند به جواب نوشتن، از جمله هم اين مطلب را عنوان كردند كه عجب! در ميان اهل حق اعلام خطر! من گفتم: آخر خطر براي اهل حقّ است. غير اهل حقّ كه برايش خطر معنا ندارد. او در متن جهنم است. چه خطري براي او است. خطر اين لبه پرتگاه را مي‏گويند. كسي كه هنوز به آن لبه پرتگاه نرسيده و ممكن است برسد و پرت بشود، به او اعلام خطر مي‏كنند. آن كسي كه پرت شده و افتاده پايين، حالا به او چه بگويند؟ آقا خطر! خطر! آخر آني كه توي جهنم افتاده، آن كه از فرقه ضالّه است، آن كه از فرقه مضلّه است، آن‏كه اهل هلاكت است، به او بگويند: آقا خطر! خطر! هميشه خطر

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۴۰۰ *»

براي كسي است كه در مسير است و ممكن است به خطر برخورد كند. از اين جهت قبلاً برايش اعلام خطر مي‏كنند، علامت مي‏گذارند، توجّه و تذكّرش مي‏دهند كه اين‏جا رسيدي متوجه باش كه خطر است! به علاوه كه اميرالمؤمنين اين فرمايششان خطاب به مسلمانان است. انّما بدء وقوع الفتن اهواء تتّبع و آراء تبتدع در ميان اهل اسلام اين حرف‏ها را مي‏زنند تا اهل اسلام محفوظ بمانند، متوجّه خودشان باشند، خطرات را متذكرشان مي‏كنند كه باخبر باشند. اگر كسي هم مي‏خواهد در خطر بيفتد و خودش را هلاك كند، لااقلّ با ديده باز بيفتد. ليهلك من هلك عن بيّنة و يحيي من حي عن بيّنة([۱۱۹]) با ديده باز هلاك بشود.

آن‏جايي كه اميرالمؤمنين مي‏فرمايد انّ اخوف ما اخاف عليكم اثنان اتّباع الهوي و طول الامل اين‏ها را به چه كساني مي‏گويد؟ به اهل باطل مي‏گويد؟ اين بزرگوار براي جهنّمي‏ها مي‏فرمايد؟ آي جهنّمي‏ها من بر شما از دو چيز بيش‏تر از همه چيز مي‏ترسم: يكي متابعت هوي، يكي طول آرزو، آرزوهاي طولاني. آخر كسي كه در جهنم است براي چه چيز او بترسند؟ انّ اخوف ما اخاف عليكم اي مؤمنان! اي متقيان! اي شيعيان من! اي دوستان من! اي كساني كه در مسير حق هستيد! من دو چيز را بر شما خيلي مي‏ترسم. از همه چيز بيش‏تر اين دو چيز را مي‏ترسم: يكي اين‏كه متابعت هواي نفس بكنيد، يكي ديگر هم اين‏كه آرزوهاي دور و دراز نداشته باشيد. فأمّا اتّباع الهوي فيصدّ عن الحقّ متابعت كردن هواي نفس، راه حق را بر شما مي‏بندد و نمي‏گذارد به طريق حق برسيد، نفس اجازه نمي‏دهد، هواي نفس نمي‏گذارد. و امّا طول الامل فينسي الاخرة([۱۲۰]) اما آرزوي دراز باعث مي‏شود كه آخرت را فراموش كنيد. مرگ را از خاطر ببريد. مرتب آرزوهاي دور و دراز كه اگر انسان هم بخواهد به آن‏ها برسد اقلاً بايد دويست، سيصد

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۴۰۱ *»

سال عمر كند، اين باعث مي‏شود كه انسان از مرگ يادش برود به فكر مرگ نباشد. آرزوها را كوتاه كنيد! مربوط به امروز و فردا باشد! مثلاً كسي معامله‏اي انجام مي‏دهد چندين ساله! حالا سنش چقدر است؟ مثلاً سنش هفتاد هشتاد سال است، معامله‏اي انجام مي‏دهد كه روي حساب بخواهيم حساب بكنيم اقلاً بايد صد و بيست سال عمر كند تا فرض كنيد اين قسط‏ها پرداخت بشود. چه خبر است؟ پس اين‏ها اعلام خطر براي اهل حق است.

حالا در اين فرمايش امام۷به شيعه خطاب مي‏فرمايد به همين شيعه اثناعشري كه ديگر از امتحان‏ها سالم بيرون آمده و به وجودات مباركه معصومين:اقرار كرده، به اين‏ها مي‏فرمايد و لتبلبلنّ بلبلة و لتغربلنّ غربلة و لتساطنّ سوط القدر حتّي يعود اسفلكم اعلاكم و اعلاكم اسفلكم و ليسبقنّ سبّاقون كانوا قصّروا و ليقصّرنّ سبّاقون كانوا سبقوا([۱۲۱]) شما مبتلا خواهيد شد. امتحان خواهيد شد. غربال خواهيد شد به مانند ديگ كه جوش مي‏آيد و غليان مي‏كند، شما هم اين‏طور در معرض امتحان واقع مي‏شويد. ديگ غذا را در نظر بگيريد توش نخود و لوبيا مي‏جوشد و همين‏طور اين نخود و لوبياها مرتب بالا و پايين مي‏رود مرتب در نوسان و پايين و بالا رفتن است. در همين جوشش، آن‏هايي كه پايين است بالا مي‏آيد آن‏هايي كه بالا است پايين مي‏رود. مي‏فرمايد: به اين‏طور شما در معرض آزمايش قرار مي‏گيريد كه اسفل شما اعلا قرار مي‏گيرد. آن‏هايي كه از نظر ايمان، از نظر تقوا و از نظر رشد، پايين بودند و ضعيف بودند، در اين امتحان‏ها و آزمايش‏ها رشد پيدا مي‏كنند، بالا مي‏آيند، ايمانشان قوت مي‏گيرد، ترقي مي‏كنند و تقواشان زياد مي‏شود. آن‏هايي كه در بالا بودند خيلي خود را رشيد، با تقوا و عالم به حساب مي‏آوردند و چه و چه و چه در درجه بالا بودند، همه

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۴۰۲ *»

پايين مي‏آيند، همه بي‏ايمان مي‏شوند، همه بي‏تقوا مي‏شوند و همه بي‏ارزش مي‏شوند. از آن‏ها سفاهت سرمي‏زند. تعجب است! در اثر يك لغزش سفيه مي‏شوند. آن‏هايي كه كوتاه بودند و كوتاهي مي‏كردند، در اين آزمايش سبقت مي‏گيرند، شروع مي‏كنند به سبقت‏گيري و جلو افتادن، آن‏هايي هم كه قبلاً جلو بودند و سبقت گرفته بودند، چون دروغي بود و روي هواها و هوس‏ها بود، در اين آزمايش همه كوتاهي مي‏كنند. امر عجيب است!

در اين باره احاديثي هست كه براي تذكّر عرض مي‏كنم. حديث در عوالم است از اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه نقل مي‏كند كه حضرت فرمودند: كونوا في الناس كالنحل في الطير ليس شي‏ء من الطير الاّ و هو يستضعفه و لو علمت الطير ما في اجوافها من البركة لم‏يفعل بها ذلك دستور به شيعه است. شما در ميان مردم به مانند زنبور عسل باشيد! زنبور عسل در برابر پرندگان خيلي ضعيف، حقير و پست به نظر مي‏آيد. پرنده‏ها هركدام كه به او مي‏رسند روي ضعيف بودن و حقير بودن و ضعيف شمردنش، گاهي چه‏بسا يك نوكي هم به او مي‏زنند. و اگر پرندگان بدانند كه در دل او چه بركتي است! اين رفتار را با او نمي‏كردند. شما هم كه در بين مردم به سرمي‏بريد معارف، اعتقادات و ايماني كه در دل داريد، در حكم عسل است. بين مردم به اين‏طور باشيد! خالطوا الناس بألسنتكم و ابدانكم و زايلوهم بقلوبكم و اعمالكم با مردم در معاشرت باشيد ـ بين مردم مي‏خواهيد زندگي بكنيد با مردم زندگي كنيد ـ اما با زبان، با بدن توي مردم باشيد نمي‏توانيد به بيابان‏ها برويد. نمي‏توانيد در كوه‏ها زندگي كنيد. مجبوريد با مردم و بين مردم باشيد. با مردم باشيد با زبان، سلام مي‏كند جواب سلام بدهيد، احوال مي‏پرسد جواب احوال‏پرسي را بدهيد، فحش به او ندهيد، با زبان، با بدن معاشرت داشته باشيد، اما با دل‏ها از آن‏ها فاصله بگيريد، دلتان با مردم نباشد، اعمالتان با مردم يكي نباشد، در دل و در عمل غير مردم باشيد.

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۴۰۳ *»

فوالذي نفسي بيده لاترون ما تحبّون حتّي يتفل بعضكم في وجوه بعض آگاه باشيد! قسم به كسي كه جانم در دست او است. نخواهيد ديد آن‏چه را كه دوست مي‏داريد كه فرج امر محمّد و آل محمّد:باشد ـ به حسب ظاهر ـ يا نجات اخروي باشد، نخواهيد رسيد به آن‏چه دوست داريد، آن را نخواهيد ديد مگر اين‏كه زماني برسد كه بعضي از شما به روي بعضي از شما آب دهن بيندازد. آزمايش در كار مي‏آيد. و حتّي يسمّي بعضكم بعضاً كذّابين همين‏طور به جايي برسد كه بعضي از شما بعضي را دروغگو بخوانند. و حتّي لايبقي منكم ـ او قال من شيعتي ـ الاّ كالكحل في العين و الملح في الطعام به جايي برسد كه باقي نماند از شماها ـ تعبير راوي اين است كه حضرت فرمودند: از شماها يا فرمودند: از شيعيان من. راوي ترديد دارد كه حضرت فرمودند: باقي نماند از شما يا باقي نماند از شيعيان من ـ مگر به مقدار سورمه در چشم و مقدار نمك در غذا. اوّلي كه در چشم سورمه مي‏كشند پر است. اما يواش يواش و به تدريج كه مي‏گذرد يك ذرات مختصري مي‏ماند، آن مقدار شيعه باقي بماند ـ حالا اعلام خطر مال كيست؟ مال اهل باطل است؟ ـ يا مانند ملح و نمك در طعام.

و سأضرب لكم مثلاً و هو مثل رجل كان له طعام فنقّاه و طيّبه ثمّ ادخله بيتاً و تركه فيه ماشاء اللّه ثمّ عاد اليه فاذا هو قد اصاب طائفة منه السوس فأخرجه و نقّاه و طيّبه و اعاده و لم‏يزل كذلك حتي بقيت منه رزمة كرزمة الاندر لايضرّه السوس شيئاً و كذلك انتم تميّزون حتّي لايبقي منكم الاّ عصابة لاتضرّها الفتنة شيئاً([۱۲۲]) مي‏فرمايد: يك مثالي برايتان بزنم آن مثال اين‏طور است كه فرض كنيد شخصي طعامي دارد، مثلاً گندمي دارد، اين گندم را كاملاً نظيف و پاكيزه مي‏كند، غربال مي‏كند و پاكيزه مي‏كند اين‏ها را مي‏برد داخل انبار مي‏گذارد، بعد از مدتي كه به انبار رجوع مي‏كند مي‏بيند عجب!

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۴۰۴ *»

بعضي از اين‏ها را جانور زده و ضايع شده است. حضرت سوس مي‏فرمايد كه همان حشرات‏اند. بعد اين‏ها را دوباره بيرون مي‏آورد شروع مي‏كند به تميز كردن. آن‏هايي را كه فاسد شده، دور مي‏ريزد، آن‏هايي را هم كه پاكيزه و سالم است داخل انبار برمي‏گرداند، همين‏طور اين كار را تكرار مي‏كند تا اين‏كه باقي نمي‏ماند مگر آن‏هايي كه ديگر زبده همه گندمها است كه ديگر هيچ فساد پيدا نمي‏كند. بعد مي‏فرمايند: شما همين طوريد! مرتب آزمايش مي‏شويد. مرتب فاسدها دور ريخته مي‏شوند، مرتب از غربال خارج مي‏شوند، دور ريخته مي‏شوند تا اين‏كه از شما باقي نمي‏مانند مگر آن گروه و جمعيتي كه آن‏ها اين‏قدر در ايمان محكم هستند كه ديگر هيچ فتنه‏اي به آن‏ها صدمه نمي‏زند، هيچ فتنه‏اي آن‏ها را متزلزل نمي‏سازد. چقدر بايد انسان متوسل و متوجه باشد، خود را در معرض خطر ببيند، مطمئن به خودش نشود و دست به دامن اوليا:داشته باشد تا از كساني باشد كه ثابت قدم‏اند و ايمان در وجودشان مستقر است.

هم‏چنين در همين «عوالم» از «غيبت» شيخ طوسي نقل مي‏كند به اسناد خود از شخصي از امام باقر۷ انّه قال لتمخّضنّ يا معشر الشيعة شيعة ال‏محمّد كتمخيض الكحل في العين لانّ صاحب الكحل يعلم متي يقع في العين و لايعلم متي يذهب فيصبح احدكم و هو يري انّه علي شريعة من امرنا فيمسي و قد خرج منها و يمسي و هو علي شريعة من امرنا فيصبح و قد خرج منها([۱۲۳]) چه شدتي است! ديگر اين‏جا تعبير تعبيري است كه ديگر آن حرف‏هايي كه گفتند: اعلام خطر در اهل حق بي‏مورد و بي‏جهت است، با اين فرمايش حضرت باقر معلوم مي‏شود كه خيلي حرف مفتي بوده است. فرمودند: حتماً بدانيد! يقيناً بدانيد! با تأكيد اكيد لتمخّضنّ لام تأكيد، نون تأكيد، فعل مضارع استمراري لتمخّضنّ حتماً، يقيناً بدانيد شما آزمايش مي‏شويد! امتحان

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۴۰۵ *»

مي‏شويد! و بالاخره خالص شما به دست مي‏آيد. هميشه در امتحان‏ها و آزمايش‏ها مي‏خواهند آن خالص را به دست بياورند. اي معشر شيعه! ديگر ببينيد به اهل حق مي‏گويند. باز براي تأكيد اين‏كه خطاب به شيعيان آل محمّد است ببينيد مي‏فرمايد يا معشر الشيعة! شيعة ال محمّد:شماها آزمايش مي‏شويد و در معرض امتحان قرار مي‏گيريد! درست به مانند آزمايش شدن و خلاصه گيري سرمه در چشم. اشك مي‏آيد، با شستشو و امثال اين‏ها آن سورمه‏ها مي‏ريزد. اما آن سورمه‏اي كه در اين روزنه‏هاي داخل پلك مانده، آن‏ها ديگر باقي مي‏ماند. بقيّه همه شسته مي‏شود و مي‏رود يا به اشك يا به آب به صورت زدن يا به دستمال كشيدن بالاخره مي‏ريزد. اما آني كه ديگر در روزنه‏هاي پلك جاي گرفته، ثابت مي‏ماند. به اين‏طور آزمايش مي‏شويد. عده‏اي با يك بادي، عده‏اي با يك سيلي، عده‏اي با يك هوايي و همين‏طور، جز ثابت‏ها و خالص‏ها همه بايد بروند. چرا؟ چون صاحب كحل و شخصي كه سرمه مي‏كشد او مي‏فهمد كه كي سرمه در چشم او قرار گرفت. اما رفتن آن را نمي‏فهمد.

ببينيد چقدر مثال عجيب است! تشبيه عجيب است! رفتن اين سورمه‏ها هيچ مشخص نيست. طرف متوجه نمي‏شود. در هر شستشويي هرقدر از سورمه‏ها مي‏ريزد متوجه نمي‏شود. اما اوّلي كه سورمه مي‏كشد، مي‏فهمد پر است. تمام اين پلك‏ها سياه مي‏زند. مي‏فهمد الآن اين ذرّات سورمه كاملاً مجتمع است. اما آهسته يكي دو تا، يواش يواش ده‏تا ده‏تا همين‏طور مي‏روند تا ديگر آن خالص خالص و مستقرش بر جاي مي‏ماند. آن‏وقت كه نگاه مي‏كند مي‏بيند عجب! چرا اين‏قدر كم است؟ آن سياهي، آن شدت، آن اجتماع و آن تجمع چه شد؟ آري! همه‏اش هوي بود. همه‏اش هوس بود. پناه به خدا مي‏بريم! خيلي هم مطلب عجيب است! اين بشر اسير است. در ركاب رسول خدا۹آن اعجازها ديده مي‏شد، آن جنگ‏ها، آن اللّه اكبر گفتن‏ها، آن رشادت‏ها و آن شجاعت‏ها، بعد از اين‏كه روي زمين مي‏افتادند و همه به ظاهر كشته

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۴۰۶ *»

شده بودند. اما رسول خدا اشاره مي‏كردند و مي‏فرمودند من كان هجرته الي اللّه و رسوله فهجرته الي اللّه و رسوله و من كانت هجرته الي دنيا يصيبها او امرأة يتزوّجها فهجرته الي ما هاجر اليه([۱۲۴]) مي‏فرمايد هركس از خانه خودش براي خدا و رسولش حركت كرده، هجرتش به سوي خدا و رسولش است و شهيد است. و هركس براي آن‏كه دنيايي به او برسد يا براي خاطر ازدواج با زني هجرت كرده، هجرت او بسوي همان چيزي است كه براي آن هجرت نموده است. خواسته اسبي گيرش بيايد، غلامي گيرش بيايد، كنيزي گيرش بيايد. ظاهراً در ركاب رسول خدا است. معجزات آن بزرگوار را مي‏بيند. اصلاً وجود مبارك او ايمان‏ساز است. اما ببينيد اين‏طورها بودند. حضرت مي‏ديدند، مي‏فهميدند و مي‏شناختند كه براي چه آمده‏اند و چه كسي براي چه آمده است.

مي‏فرمايند: كسي كه سورمه مي‏كشد مي‏فهمد چه وقتي سورمه‏ها در چشم قرار گرفته اما متوجه نمي‏شود كه سورمه‏ها به تدريج مي‏روند. خود اشخاص متوجه نيستند. چه بسا كسي خودش را خيلي خوب مي‏داند، از خودش خيلي راضي است. اما وقتي‏كه حجّت خدا نگاه كند مي‏بيند نه! در اين فرقه نبوده، از اين فرقه نيست و خارج شده است. بقيّة اللّه صلوات اللّه عليه به مجتمعات كه نگاه مي‏كند، به دل‏ها كه نگاه مي‏كند، نيّت‏ها، فكرها همه را مي‏بيند. امام مي‏فرمايد فيصبح احدكم و هو يري انّه علي شريعة من امرنا يكي از شما صبح مي‏كند اول روز خودش را بر شريعت و بر طريقه ما مي‏بيند. اما و يمسي و قد خرج منها اما شب كرده و از طريقه ما خارج شده است. و يمسي علي شريعة من امرنا شب كه شد. روز را به شب آورده بر طريقه ما بوده اما و يصبح و قد خرج منها فردا، اول روز، از طريقت ما خارج شده است. خيلي عجيب

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۴۰۷ *»

است! در بين مردم، در بازار، آن‏جاها آن‏طور نفسش در خطر است. در ميان خانه هم در خطر است. عجب! در ميان خانه هم خطر است؟ آري خطر همه جا مواجه اهل حق است. شيطان همه جا در كمين است. ما هم همه ناقص، همه بيچاره و همه مبتلا به نفس امّاره و شيطان! خيلي در خطريم! آن وقت ماها متوجه خودمان نباشيم. پس كي متوجه باشد؟ ما متوجه نباشيم كه مبادا خداي نكرده به خطري مبتلا شويم، كي مي‏خواهد متوجه ما باشد؟ سني‏ها؟ آن‏ها چه خطري برايشان هست!؟ براي سني چه خطري هست؟ براي وهّابي چه خطري هست؟ براي ـ فرض كنيد ـ بهائي چه خطري هست؟ براي اين هفتاد و دو فرقه ضالّه چه خطري است؟ هر خطري هست براي شيعيان اثناعشري و فرقه ناجيه محقّه است. بايد متوجه و متوسل بود آن هم براي ناقصانشان كه هيچ به خودشان اطمينان ندارند. از كجا؟ نه ضمانتي، نه هيچ ايمني. فقط بايد به وجود مبارك بقيّة اللّه صلوات اللّه عليه و اولياء آن بزرگوار متمسك و متوسل بود. از ايشان استمداد و استفاضه فيض كرد و دوام ايمان و ثبات قدم و هر خيري را طلب نمود.

و صلي الله علي محمّد و آله الطاهرين

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۴۰۸ *»

 

درس    ۱۶۱

 

 

(شب دوشنبه / ۲۵ رجب / ۱۴۰۸ هـ ق)

 

 

 

 

 

 

 

 

r فرقه ناجيه

r فرقه واقفيّه

r مصائب امام كاظم۷

r تحمّل مصائب و اظهار فضائل

r شهادت امام كاظم۷ و امامت امام رضا۷

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۴۰۹ *»

بسم اللّه الرحمن الرحيم

الحمدللّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي محمّد و اله الطيّبين الطاهرين

و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين.

عرض شد خداوند خلق را امتحان و آزمايش فرمود به اقرار كردن به مقامات و شؤونات مظاهر چهارده‏گانه توحيد و جميع مقامات الهيّه. اين بزرگواران فضائلي، مناقبي، معجزاتي و كراماتي براي تثبيت ايمان در دل‏هاي اهل اقرار و اهل نجات اظهار فرمودند. هم‏چنين باز مصائبي را براي نجات و تثبيت ايمان در دل‏هاي مؤمنان قبول فرمودند. جميع اين فضائل و مناقبي كه از طرق محمّد و آل محمّد:به واسطه روات ثقات به ما رسيده و آن‏چه را كه خداوند در قرآنش به‏طور صريح يا به‏طور تلويح و اشاره از مقامات و شؤونات اين بزرگواران ذكر فرموده، همه‏اش به اين منظور است كه ايمان‏ها در دل‏ها رسوخ پيدا كند، خضوع و خشوع بشر در برابر اين مظاهر الهيه زياد گردد و روح الايمان در ايشان قوت بگيرد كه همين امر باعث و وسيله نجات ايشان است. خدا عوالم هستي را به اين منظور خلقت فرمود كه محمّد و آل محمّد:را به خلقش بشناساند. هركس كه در دايره اهل ايمان داخل مي‏شد خدا او را امتحان و اختبار مي‏فرمود به مظهري بعد از مظهري تا اين‏كه نوبت به وجود مبارك بقيّة اللّه صلوات اللّه عليه رسيد. با معرّفي اين بزرگوار آزمايش الهي به چهارده مظهر كلّي توحيد، نبوّت و ولايت به اتمام رسيد. كساني كه توانستند تا امامت اين بزرگوار جلو بيايند، تصديق و تسليم داشته باشند، مؤمن شدند و از فرقه ناجيه شدند كه رسول اللّه۹خبر داده بودند و صفات و خصوصيات ايشان را ذكر كرده بودند. بقيّه فرق اسلامي كه در

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۴۱۰ *»

اسلام‏اند و منتسب به اسلام‏اند يا حتي ولايت بعض ائمه را دارند ولي به امامت ائمه اثناعشر سلام اللّه عليهم اجمعين اقرار نكرده‏اند، همه آن‏ها اهل هلاكت و مخلد در آتش خواهند بود.

يكي از فرقه‏هايي كه در اسلام و تشيع پيدا شد كه مدّعي ولايت ائمه هدي:بودند، فرقه واقفيّه است كه در مثل اين ايّام؛ يعني بعد از وفات امام موسي بن جعفر صلوات اللّه عليه پيدا شدند. اين‏ها بر امامت حضرت كاظم۷متوقّف گشتند. آن بزرگوار را عبارت دانستند از آن مهدي كه رسول اللّه۹وعده فرمودند كه از آل و اهل بيت او است كه ظهور خواهد فرمود و دنيا را پر از عدل و داد خواهد كرد، بعد از آن‏كه از ظلم و جور پر شده باشد. اين‏ها گفتند: همين موسي سلام اللّه عليه همان مهدي است. او نمرده بلكه غائب گرديده و ظاهر خواهد شد. ولي در واقع اين‏ها بهانه براي اظهار كفرشان بود. به اسم توقّف در موسي بن جعفر صلوات اللّه عليه، امامت حضرت رضا و ساير معصومين بعد از آن بزرگوار تا امام زمانصلوات اللّه عليهم را انكار كرده، كافر شده و اهل هلاكت شدند. چون منظور اين بزرگواران در اظهار فضائلشان يا قبول مصائبشان اين بوده كه اهل ايمان در ايمان ثابت قدم گردند. ديگران هم در اثر ذكر اين فضائل يا قبول مصائب، اگر اهل ايمان نيستند مشخص شوند، باطن خود را اظهار دارند. از جمله در امر موسي بن جعفر صلوات اللّه عليه مي‏بينيم چون بنا بود كه بعد از وفات اين بزرگوار فرقه واقفيّه پيدا شوند و اقرار به امامت امام رضا و ائمه بعد نكنند، از اين جهت اين بزرگوار متحمل چه مصائبي گرديدند. از طرفي هم براي اهل ايمان قوّت و رسوخ در ايمان باشد. چون اهل ايمان مي‏خواهند به امامت امام رضا صلوات اللّه عليه و ساير ائمه بعد از ايشان اقرار كنند، بايد در ايمان محكم شوند. محكم شدن در برابر شبهه واقفيّه و از اين قبيل مصالح هم، مقتضي اين بود كه امام موسي بن جعفر صلوات اللّه عليه اين همه مصائب را متحمل گردند.

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۴۱۱ *»

در وصف اين بزرگوار مي‏خوانيم المحتسب الصّابر([۱۲۵]) كسي كه در برابر اين همه مصيبت‏ها صبر مي‏كرد. چون در تحمل اين همه مصائب رضاي خدا بود و معلوم شدن حق از باطل و تثبيت اهل ايمان. از اين جهت آن بزرگوار اين همه مصيبت را قبول مي‏كرد. آن مصائب عجيب! شما فكر كنيد مدت يك ماه نبوده، مدت يك سال نبوده، مدت دو سال نبوده است. چهارده سال([۱۲۶]) گرفتار ستم‏هاي مثل هارون بودند. در آن زندان‏ها نزد زندانبان‏هاي از خدا بي‏خبر، دشمن خدا و اولياء خدا، بر آن حضرت چه مي‏گذشته؟ در آن مدت شيعه چه دلي داشته؟ بر شيعه چه مي‏گذشته است؟ آيا شيعه شبي را به آسايش مي‏گذرانده؟ روزي را به خيال راحت مي‏گذرانده؟ خبر به همه رسيده بود. مصلحت در اين بود كه به همه خبر برسد، همه باخبر باشند و همه شيعيان بدانند. بنا است حجت خدا تمام شود بر اين‏كه موسي بن جعفر صلوات اللّه عليه اسير، دستگير و زنداني بودند و متحمل شكنجه‏هاي زندان، بعد هم مسموميت و

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۴۱۲ *»

شهادت. تا بدانند كه امامت ظاهريّه از آن حضرت به وجود مبارك امام رضا صلوات اللّه عليه انتقال پيدا كرد. چه مي‏گذشته بر شيعه كه مي‏ديد امامش اسير و دستگير در دست اشقياء امت است! هر روز گويا انتظار داشتند كه به آن‏ها خبر برسد كه آقاي آن‏ها و امامشان را كشتند و شهيد شدند.

خدا براي اهل حق نياورد! اگر خداي نكرده يكي از عزيزان، برادران ايماني را بفهميم كه مبتلا شده، گرفتار شده، در معرض خطر مرگ و كشته شدن است، چه حالي داريم؟ با اين‏كه برادر است و در رديف ما است. امر همين‏طور بالا مي‏رود تا برسد به امام۷٫ شيعيان دعايشان همين بوده كه خدايا! امام ما را سلامت بدار! خدايا! به زودي در كار ما فرج قرار بده! آقا را از زندان آزاد فرما! در نقلي دارد كه از همين خراسان عده‏اي برخاستند رفتند بغداد كه امامشان را در زندان ملاقات كنند. پس امري نبوده كه از شيعه مخفي باشد. شنيده‏ايد كه فرمودند: چون امر شيعه و كار معاصي شيعه به حدي رسيده بود كه اقتضا مي‏كرد كه همه شيعيان تلف شوند، آن همه معاصي اقتضا مي‏كرد كه شيعيان آن زمان همه مورد ابتلا قرار بگيرند و خداوند بر همه آن‏ها عذاب نازل كند، آن امام بزرگوار، آن مظلوم، وقتي كه امر را چنين ديدند، اين مصائب، اين كشتن‏شدن و مسموميت را قبول فرمودند براي خاطر خصوص شيعيانش، براي محافظت شيعيانش.([۱۲۷]) ديگر معلوم است كه چطور شيعه آمرزيده مي‏شود؟ مگر غير از اين است كه وقتي محزون بر ولي امرش باشد. اين بهترين اسباب آمرزش است. متذكر بودن امر امام، غمگين بودن به غم امام، محزون بودن به حزن امام، اين از بهترين اسباب آمرزش است. تمام سبب‏هاي آمرزش به بركت اين سبب مورد قبول قرار مي‏گيرد. اگر كسي از گناهانش تائب باشد، نماز بخواند، روزه بگيرد، انفاق كند، قرآن

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۴۱۳ *»

بخواند، دعا بخواند، تمام اين‏ها به بركت محبت و تذكر وجود مبارك امام۷قبول مي‏شود.

شيعه در آن موقع به مصيبت امام موسي كاظم۷ابتلا پيدا كرد. در هر روز و شب در فكر امام بود، متذكر امر امام بود، غمگين به غم امامش بود. نالان به ناله‏هاي امامش بود و اين از اسباب آمرزش بود. آن هم آن زندان‏ها كه نوعاً آن زمان باخبر بودند. همان‏طور كه براي ما خبرش رسيده، آن زمان‏ها هم وضع زندان‏ها را مي‏دانستند. زندان‏هايي كه چنين تعابيري در باره‏اش رسيده في قعر السجون يعني آن طبقه‏هاي پايين بسيار گود. در حالات حضرت دارد كه به خصوص حضرت كسي را گمارده بودند كه به حسب ظاهر، حضرت را باخبر كند از اين‏كه روز تمام شده و شب داخل شده يا شب تمام شده و روز داخل شده است.([۱۲۸]) كاش به همين امور اكتفا مي‏كردند! به انواع مختلف اسباب اذيت براي حضرت فراهم مي‏ساختند. از جمله دارد كه در زندان كنيز بسيار زيبايي را به منظور خدمت براي امام۷ فرستاد كه اين هديه‏اي است كه پسر عموي شما خدمت شما تقديم مي‏كند تا خدمت شما را انجام بدهد. اين ملعون نظرش اين بود كه نعوذباللّه نعوذباللّه اسباب امتحان براي حضرت فراهم كند. حضرت فرمودند: من احتياج به خدمت‏گزاري ندارم. كاري ندارم. كنيز را برگردانيدند. هارون دوباره آن كنيز را به زندان برگرداند و گفت به اختيار شما نيست، ما خواسته‏ايم و بايد در زندان باشد و در نزد شما به سرببرد. امام۷مشغول نماز، گاهي هم به سجده مي‏گذرانيدند. كنيز به تنگ آمد عرض كرد: آقا دستوري، خدمتي بفرماييد! مرا براي خدمت‏گزاري شما فرستاده‏اند. حضرت فرمودند: مرا به شماها احتياج نيست. نگاه كن خدمت‏گزاران مرا ببين! آن زن نگاه كرد امام۷به او نماياندند ملكوتي از ملكوت

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۴۱۴ *»

آسمان‏ها و عالمي از عوالمي را كه همه آن عوالم در خدمت امام۷است. اين كنيز از شدت تعجب سر به سجده گذارد و سر از سجده برنداشت تا اين‏كه به هارون خبر دادند. آن ملعون كسي را فرستاد، كنيز را از زندان آوردند. به او گفت: چرا تو به سجده افتادي، سجده كردي! و سر از سجده برنمي‏داشتي! تا اين‏كه تو را از سجده بلند كردند؟ گفت: من به اختيار خود سجده نكردم. عظمت و جلالت اين بزرگوار را در عوالم ملكوت مشاهده كردم نتوانستم در برابر آن عظمت و جلال سجده نكنم. به خدا سوگند اگر مرا از سجده برنمي‏داشتند و بلند نمي‏كردند، نمي‏توانستم سر از سجده بردارم. گفت مگر چه ديدي؟ گفت: همين كه من به امام اين عرض را كردم، آن بزرگوار فرمود: ببين و نگاه‏كن خدمت‏گزاران ما را! نگاه كردم عوالمي ديدم، باغ‏ها و قصور ديدم. در ميان آن قصرها فرش‏ها و خدمت‏گزاراني بودند كه همه ايستاده و متوجه وجود مبارك امام۷هستند و آماده خدمت‏گزاري حضرت هستند. حتي بعضي از آن‏ها خطاب كردند: دورشو از نزد بنده صالح خدا موسي بن جعفر صلوات اللّه عليه كه ما عهده‏دار خدمات او هستيم! گويا طاقتم تمام شد، در برابر آن عظمت و جلال به سجده افتادم. هارون دستور داد كه نگذارند آن كنيز با كسي تماس بگيرد نكند اين مطلب را بگويد. آن كنيز مدتي زنده بود. در تمام آن مدت دائماً به ياد موسي بن جعفر صلوات اللّه عليه و عظمت و جلالت حضرت بود و در عبادت و سجده به سرمي‏برد تا اين‏كه از دنيا رفت. حتي دارد كه او قبل از شهادت حضرت از دنيا رفت.([۱۲۹]) از اين نوع اذيّت و آزارها براي وجود مبارك حضرت فراهم مي‏كردند.

بنا بود امام۷ در همين دوران، هم فضائل خود را ظاهر بفرمايند و هم متحمل مصائب گردند. راوي مي‏گويد: چند نفري كنار مسجد نشسته بوديم، سخن مي‏گفتيم.

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۴۱۵ *»

همسايه‏اي داشتيم كنار ما آمد و در بحث و سخن ما داخل شد. مطلب كشيد به امر امام و خليفه بعد از رسول خدا۹تا اين‏كه آن شخص به ما گفت: امروز حجّت خدا كيست؟ چه كسي مي‏تواند وساطت و خلافت به حقّ بين خلق و بين رسول خدا۹داشته باشد؟ سخن در اين زمينه بود. ما فهميديم كه او كسي به خصوص را مي‏خواهد به اين مقام مشخص سازد. گفتيم: نكند تو مقصودت موسي بن جعفر۷است كه امام شيعيان است؟ گفت: آري! مقصود من همان آقا است. گفتيم: آرام باش! سكوت كن! و الاّ ما مجبوريم از نزد تو برخيزيم يا تو از نزد ما برخيزي كه مأموران دولت متوجه اين حرف و بحث ما نگردند و ما را از تو ندانند. گفت: نگران نباشيد من كه الآن در نزد شما اين سخنان را مي‏گويم به اذن همين امامي است كه در وصف او سخن مي‏گويم. هم شما مي‏دانيد هم من مي‏دانم كه او در همين منزل، پشت اين ديوار زنداني است. اين‏جا منزل «سندي بن شاهك» است و آن مظلوم در اين خانه، پشت اين ديوار در زندان «سندي بن شاهك» به سرمي‏برد. او الآن سخن ما را مي‏شنود و ما را مشاهده مي‏كند. به خودش سوگند من به اذن او اين سخنان را با شما مي‏گويم. اگر اذن و حفاظت او نبود من جرأت نمي‏كردم با شما اين سخنان را بگويم. الآن است كه آن بزرگوار به ديدار ما بيايد. وعده كرده كه بيايد تا ما او را زيارت كنيم.

راوي مي‏گويد: طولي نكشيد ديديم آقايي بسيار نوراني و با جلالت اندام، موسي بن جعفر صلوات اللّه عليه اندامشان بسيار بسيار جالب بوده است. به حسب ظاهر هم طوري بوده كه امام۷در حركات و سخنانشان حتي در رنگ چهره مباركشان جلالت و درخشندگي عجيبي بوده است. اقتضا مي‏كرده كه اين تعين بايد به اين‏طور ظاهر بشود. اما در زندان آن‏قدر صدمات آن بدن مطهر را ضعيف و نحيف كرده بود كه راوي وقتي امام۷را در بصره ديده بود و از ميان روزنه منزل نگاه كرده بود، زندان‏بان سؤال مي‏كند كه در ميان اين خانه چه مي‏بيني؟ مي‏گويد: گويا جامه‏اي كه روي زمين افتاده

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۴۱۶ *»

است.([۱۳۰]) مي‏گويد: ديديم آقايي بر ما ظاهر گرديدند، بر ما وارد شدند و از ما گذشتند داخل مسجد شدند. در مقابل محراب به نماز ايستادند. ما مترصد بوديم و آقا را زيارت و تماشا مي‏كرديم. از زيارت حضرت لذّت مي‏برديم. طولي نكشيد ديديم سندي بن شاهك ملعون وحشت زده و مضطرب اين طرف و آن طرف مي‏زند و اظهار نگراني مي‏كند. به ما رسيد گفت: آيا شما نديديد كسي از اين‏جا بگذرد؟ ما كه جرأت نكرديم چيزي بگوييم اما آن شخص گفت: آري! تو موسي بن جعفر را مي‏طلبي؟ او الآن بر ما گذشت و داخل مسجد شد. تا اين سخن را گفت، سندي بن شاهك ملعون دستور داد ما چند نفر را دستگير كنند. گفت: تا من او را پيدا نكنم شما را رها نمي‏سازم. حتماً با او دست داريد و براي نجات او اقدام كرده‏ايد. ما را گرفتند. بعد به او گفتيم خاطرت جمع باشد! مطمئن باش! آن كسي را كه تو مي‏طلبي داخل مسجد مشغول نماز است.

ملعون وارد مسجد شد. همين كه چشمش به امام۷افتاد با كمال جسارت و وقاهت، رفت روبروي امام ايستاد و شروع كرد به توهين و جسارت كردن كه تو بر من و فرزندان من رحم نمي‏كني! اين چندمين بار است كه از زندان فرار مي‏كني! اگر هارون متوجه شود مرا مي‏كشد. تو نعوذباللّه با سحر و حيله خودت اين چندمين بار است كه از ميان زندان و خانه من فرار كرده‏اي! حضرت نماز را تمام فرموده فرمودند: من كجا از خانه و زندان تو فرار مي‏كنم؟ كجا از قصر تو فرار خواهم كرد؟ حال آن‏كه خداوند كرامت مرا در دست شماها قرار داده است؛ يعني شهادت مرا به دست شماها قرار داده است. ـ البته به خواست و اختيار خودشان ـ اين‏طور تقدير فرموده است. من كجا فرار مي‏كنم؟! دست حضرت را گرفت و از ميان مسجد بيرون رفت. دستور داد ما را هم رها ساختند. اما ما مترصديم و نگاه مي‏كنيم كه دست امام را به دست گرفته وارد خانه و

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۴۱۷ *»

همان زندان گرديد، در را به روي ما بست و ما ديگر امام را نديديم.([۱۳۱]) مدتي گذشت فهميديم و دانستيم كه هارون بعضي از قضات و رجال لشگر و كشور را داخل زندان مي‏برد. آن‏ها هم با مأموران داخل همين منزل شده و خارج شدند. مي‏گويد تحقيق كرديم كه چه خبر است؟ گفتند: هارون دستور داده قضات و نوع رجال بروند از وجود مبارك حضرت خبر بگيرند كه بر حضرت علّتي نيست كه اگر يك وقتي مرگي عارض شد بدانند بدون علّت و جهت بوده و موسي بن جعفر۷به مرگ طبيعي از دنيا رحلت كرده است.([۱۳۲])

حالا اين همه مصائب و ابتلائات را امام متحمل مي‏شوند براي اين‏كه شيعيان اثناعشري، آن‏هايي كه واقعاً به امامت اين بزرگواران مؤمن‏اند، بفهمند و بدانند كه موسي بن جعفر كشته شدند. موسي بن جعفر از دنيا رحلت فرمودند و امامت ظاهريّه به امام رضا۷منتقل شد. آن‏هايي هم كه در دلشان كفر، نفاق و شقاق است آن‏ها هم معلوم شود كه بدون دليل و برهان بر آن بزرگوار متوقّف شده، انكار امر امامت ائمه بعد از ايشان را كردند. از يكي از اين‏ها سؤال كردند كه شما كه رفتيد براي ديدار امام چه شد؟ گفتند: آري ما كه مي‏نشستيم قضات نيز مي‏نشستند، حضرت را از ميان آن قسمتي كه محبوس بودند نزد ما بيرون آوردند. اطبّا هم بودند. معاينه انجام شد ديدند ظاهر بدن، خيلي صدمه بر آن وارد نشده است. ولي خود امام۷به همه آن‏ها فرمودند. اين جريان در همان چند روز آخر عمر حضرت بوده، به خصوص اين دو سه روز اخير كه به حضرت زهر خورانيده شده بود. حضرت به نوع آن‏ها مي‏فرمودند: شهادت بدهيد كه در ظاهر بدن من عيبي نيست و مردن و رفتن من از دنيا به واسطه عيب ظاهري نيست.

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۴۱۸ *»

اما همه بدانيد كه مرا مسموم كرده‏اند. آثار اين سمّ هم سه روز به آخر عمر من ظاهر خواهد شد. روز اول رنگ بدن من قرمز، روز دوم رنگ بدن من زرد و روز سوم سفيد خواهد شد. بعد به اين سمّ از دنيا خواهم رفت.([۱۳۳])

«يا علي ابن موسي! احسن اللّه لك العزاء يا مولانا!» امام رضا۷در مدينه هستند. اصحاب گرد حضرت‏اند مرتب خبر مي‏گيرند آقا از پدرتان چه خبر داريد؟ حضرت هم مرتب وعده مي‏فرمايند، همين روزها خبر خواهد رسيد. خاك بر سر ما! شايد مثل امشبي بوده كه امام رضا در مدينه براي پدر بزرگوارشان پريشان و مضطرب بودند. حضرت نوعاً بعد از نماز مغرب و عشاء داخل دهليز منزل تشريف مي‏آوردند و در آن‏جا مي‏نشستند. مقداري از شب را آن‏جا بودند. اگر كسي از اصحاب، از خاندان بني‏هاشم كاري داشت، مراجعه‏اي داشت حضور حضرت مي‏آمد، با حضرت ملاقاتي داشت انجام مي‏شد. بعد حضرت براي استراحت تشريف مي‏بردند. مثل امشب شايد بوده كه خادم حضرت در دهليز خانه فرش انداخته، منتظر تشريف فرمايي امام رضا۷است، اما ديدند طول كشيد و امام نيامدند. همه مضطرب گرديدند. تا نيمه‏هاي شب طول كشيد. يك‏وقت متوجه شدند كه امام رضا۷در حال آمدن هستند اما چشم‏هاي مباركشان گريان، رنگ مباركشان پريده، حالت تأثر و حزن شديد از رخساره مطهرشان نمايان است. وارد منزل گرديدند به‏طور مخفيانه خبر شهادت پدر بزرگوارشان را اعلام كردند و فرمودند: اين امر را به كسي خبر ندهيد! نكند به والي خبر برسد! بعد ودايعي كه بنا بود به آن بزرگوار ردّ بشود، از زوجه آن حضرت مطالبه فرمودند و همين علامت بود كه هركس آن ودايع را طلب كرد، بعد از موسي بن جعفر صلوات اللّه عليه امام است و به اين وسيله براي شيعياني كه معلوم نبود، معلوم شد كه

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۴۱۹ *»

در ميان فرزندان موسي بن جعفر صلوات اللّه عليه امام بعد از ايشان، وجود مبارك علي بن موسي صلوات اللّه عليه است.([۱۳۴]) آن‏هايي كه اهل ايمان بودند و به طور يقين و اعتقاد حق به امامت ائمه تا حضرت موسي بن جعفر اقرار نموده بودند، بعد با خيال راحت و اطمينان دل، امامت امام رضا۷ را هم پذيرفتند. مخصوصاً بعد از وصيت‏ها و سفارشات حضرت موسي بن جعفر و اين‏كه ديدند حضرت رضا در آن شب تشريف فرماي بغداد شدند، و حتماً مراسم غسل و كفن كردن امام۷را به عهده داشتند، حالا آن برنامه‏اي كه بايد امام نسبت به امام انجام دهد، امشب بوده يا فردا انجام شده؟ ولي خبر شهادت حضرت را همين امشب در بين اصحاب خاصّ خود در مدينه بيان كردند. آن‏هايي كه مقداري تزلزل داشتند، تاريخ نوشته، ثبت كردند تا خبر رسيد. از طريق والي خبر منتشر شد. دانستند كه روز رحلت حضرت مطابق بود با همان وقتي كه امام۷خبر دادند. خلاصه آن‏هايي كه اهل ايمان بودند به امامت امام رضا۷بعد از پدر بزرگوارشان معتقد شدند و ديگر فرقه‏اي پيدا نشد كه بر اين بزرگوار متوقف شود تا امر به بقيّة اللّه صلوات اللّه عليه رسيد.

خدا رحمت كند تمام گذشتگاني كه در ايمان و اقرار ما به امامت ائمه اثناعشر دخالت داشتند! آن‏ها اقرار كرده ايمان آوردند و اين ايمان را دست به دست به ما رسانيدند. خدا همه آن‏ها را غريق رحمت فرمايد! و از الطاف خاصّ ائمه هدي:همه‏شان را بهره‏مند گرداند! خدا ما را هم از كساني قرار بدهد كه اين اعتقاد و ايمان حقّ را به نسل بعد منتقل كنيم! ما هم از اسباب ايمان آوردن و مؤمن بودن نسل بعد از خود باشيم!

و صلي الله علي محمّد و آله الطاهرين

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۴۲۰ *»

 

درس    ۱۶۲

 

 

(شب سه‏شنبه / ۲۶ رجب / ۱۴۰۸ هـ ق)

 

 

 

 

 

 

r همه امور و شؤون مظاهر كليّه الهي، كلّي است

r شروع دوره اختفاء مظاهر كليّه الهي

r دو دوره «حلّ و عقد» يا «تعفين و نضج» از براي اين عالم و ابناء آدم۷

r اسامي مباركه مظاهر كليّه الهي، گزارش از شؤون ولايتي ايشان است

r بيان فقرات صلوات سيد بزرگوار (اع) براي امام كاظم۷

r حروف اسم «موسي» از موقعيّت امام كاظم۷ گزارش مي‏دهد

r توضيح و مثال براي «حلّ و عقد دوم»

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۴۲۱ *»

بسم اللّه الرحمن الرحيم

الحمدللّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي محمّد و اله الطيّبين الطاهرين

و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين.

عرض شد امر مظاهر الهي به وجود مبارك بقيّة اللّه صلوات اللّه عليه منتهي شد. با تشريف فرمايي آن بزرگوار به اين عالم، آخرين مظهر كلّي براي خداوند پا به اين عالم گذاشت و اختبار و آزمايش الهي به وجود مظاهر كلّي به اتمام رسيد. كساني كه اهل اقرار و اعتقاد به اين مظاهر كليّه سلام اللّه عليهم اجمعين شدند، اهل نجات و فرقه ناجيه گرديدند. كساني هم كه به امامت اين دوازده امام سلام اللّه عليهم اجمعين اقرار نكردند اهل هلاكت شدند. البته عرض شد بعد از وفات موسي بن جعفر صلوات اللّه عليه و پيدا شدن «فرقه واقفيه»، ديگر بقيّه شيعيان كه به امامت امام رضا صلوات اللّه عليه اقرار كردند، اين‏ها ادامه پيدا كردند و ديگر فرقه‏اي پيدا نشد تا اين‏كه امر به امام زمان صلوات اللّه عليه منتهي شد.

اين مظاهر كليّه، جميع جهاتشان، همه امورشان كلّي است. براي اين بزرگواران امري جزئي وجود ندارد. همه شؤوناتشان كليّت دارد. حتي ظهورشان در اين عالم و مظهري كه در اين عالم دارند، با اين‏كه عالم دنيا و عالم اعراض است، با وجود اين براي ايشان كليّت دارد؛ معناي كليّت اين است كه به جميع نظام هستي مربوط است. جميع شؤون ايشان با جميع نظام هستي ارتباط دارد. چون نظام هستي كلّي است از اين جهت اين شؤونات بايد كلّي باشد. كساني كه به نظام كلّي عالم واقف هستند، مي‏توانند شؤونات اين بزرگواران را از طريق قواعد و قوانين كليّه آفرينش استنباط و استدلال كنند

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۴۲۲ *»

و ادله عقليّه و براهين قطعيه بيان فرمايند بر جزئي جزئي امور ايشان كه به تعبير ما جزئي است، در كوچك كوچك امور ايشان كه به تعبير ما كوچك است. اگرنه همه شؤون ايشان بزرگ است همه شؤوناتشان كلّي است. براي جميع شؤونات اين بزرگواران ادله قطعيّه و براهين عقليّه اقامه مي‏كنند. از جمله جهاتي كه در امر اين بزرگواران است، غيبت بقيّة اللّه صلوات اللّه عليه و اختفاء حضرت است. اين اختفا و غيبت از زمان وجود مبارك موسي بن جعفر صلوات اللّه عليه شروع شد. مقدّمات غيبت از زمان آن بزرگوار بود كه اختفاء امر ولايت از زمان آن حضرت آغاز گرديد.

همان‏طور كه عرض كردم جميع امور و تمام شؤوناتشان كلّي است. حالات اين بزرگوار جميعش مربوط به نظام هستي است و كليّت دارد. در چه لحظه‏اي، در چه در روزي، در چه سالي بايد اين بزرگوار دستگير شود و از مدينه طيّبه به طرف عراق سوق داده شود؟ چه مدت بايد در زندان باشد؟ نوع اختفا و در زندان بودنش چگونه بايد باشد؟ همه اين شؤونات كليّت دارد. براي علماي آل محمّد:كه بزرگان‏اند و واقف به نظام هستي هستند، ممكن است كه از طريق عقل و دلائل عقليّه بر تك‏تك امور و جزئيات امور ايشان استدلال كنند. جزئي كه مي‏گويم به اعتبار ما است و الاّ امور ايشان جزئي نيست. اين بزرگواران هر كدامشان در چه ساعتي بايد ولادت بيابند؟ بلكه در چه ساعتي، در چه لحظه‏اي از لحظات، در چه روزي از روزها و در چه سالي از سال‏ها نطفه اين بزرگواران تشكيل شود؟ چه مقدار بايد دوران رحم بگذرد؟ چه مدت بايد دوران كودكي بگذرد؟ همين‏طور جميع امور ايشان، با كي ازدواج كنند؟ فرزند معصوم بعدي ايشان از چه مادري و داراي چه خصوصيتي باشد؟ همه اين امور را از طريق بيان عقلي و دلائل محكم قطعي براي اين بزرگواران ممكن است بيان كردن، استدلال كردن و استنباط نمودن. بعضي از اين امور را درباره بعضي از اين بزرگواران اشاره كرده‏اند. اما چون بقيّه امور براي بشر لازم نبوده كه بداند از آن‏ها سكوت كرده‏اند.

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۴۲۳ *»

در اين‏كه امور ايشان كلّي است و مربوط به نظام هستي است شكي نيست. هركدام از اين بزرگواران قلب عالم امكان‏اند و به هر مظهري از مظاهرشان در هزار هزار عالم امكاني قطبيّت و قلبيّت دارند. از اين جهت شؤونشان به اين اعتبار كلّي است، همه جهاتشان كلّي است. پس چون نظام اقتضا مي‏كرد و مقتضي بود كه امر اين بزرگوار به اختفا بگذرد و مقدمات غيبت كليّه و غيبت كبراي بقيّة اللّه صلوات اللّه عليه را فراهم سازد، به حسب مقياس حالت بشر، طوري شد كه بايد بشر به حرمان و فقدان اين مظاهر مقدسه مبتلا شود؛ درست به مانند قبل از ظهور اين بزرگواران در اين عالم. از زمان آدم گرفته تا زمان ظهور و حضور رسول خدا۹در اين عالم، آن يك دوره است كه بايد اين عالم و ابناء آدم آن دوره را ببينند تا مستحق گردند براي ظهور و قدم گذاردن ايشان در اين عوالم امكاني و مظهر كلّي گرفتن براي خود در اين مراتب امكاني. دوران رسول خدا و ائمه هدي:تا امام صادق صلوات اللّه عليه دوره‏اي بود كه براي بشر، براي ابناء آدم و براي اين عالم كمالي فراهم شد كه از اين دو مرحله تعبير به حلّ و عقد مي‏آورند يا از اين دو مرحله تعبير به تعفين و نضج مي‏آورند. آن دوره دوره‏اي بود كه بشر مستعد مي‏شد براي ظهور و بروز اين انوار مقدس در اين مظاهر كلّي كه به لسان حكمت آن را «حلّ» يا «تعفين» مي‏نامند. وقتي كه ظاهر شدند، براي عالم يك عقدي فراهم شد، از آن حلّ اوّليه به اين عقد در آمد، عالم از آن تعفين به اين نضج قدم گذاشت و از آن نقصان به اين كمال رسيد كه اين دوره را به لسان حكمت «عقد» يا «نضج» مي‏گويند.

دوباره اين عالم و ابناء آدم بايد دوره‏اي را طي كند كه دوران تعفين دوم و حلّ دوم باشد تا براي «عقد دوم»، «نضج دوم» و «كمال دوم» آماده و مستعد گردند كه ظهور امر اين بزرگواران به حقيقت ظهور باشد و به‏طور جامعيّت و كامليّت ظاهر گردند. اين «حلّ دوم» و «تعفين دوم» از زمان موسي بن جعفر صلوات اللّه عليه شروع شد كه اختفاء امر

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۴۲۴ *»

اين بزرگواران از زمان اين بزرگوار آغاز گرديد. اين بزرگوار در زندان به سرمي‏بردند. مدتي هم كه در مدينه بودند باز آن مدت را هم تحت نظر به سرمي‏بردند. هارون كاملاً مترصّد امر حضرت بود. قبل از هارون همين‏طور خلفاي عباسي لعنهم اللّه مترصّد بودند. به خصوص امر ايشان زير نظر بود و بر آن بزرگوار و اصحاب ايشان سخت مي‏گرفتند. سيره حضرت، برنامه زندگي حضرت را كه مطالعه كنيد مي‏بينيد در فشار و تقيّه شديد بوده است. همين بزرگوار يك‏وقتي در مني درباره يك مسأله شرعي از ايشان سؤال مي‏كنند كه آيا مي‏شود نماز شب را كه فوت شده در روز، بعد از ظهر بجا بياوريم و قضا كنيم؟ حضرت وقتي مي‏خواهند جواب بفرمايند براي تعليم تقيّه و نشان دادن امر تقيّه، سر مبارك از خيمه بيرون مي‏آورند، اطراف را نگاه مي‏كنند به حسب ظاهر كه مطمئن مي‏شوند كسي نيست، آن‏گاه آهسته مي‏فرمايند: آري! مي‏شود نافله‏هاي شب را بعد از نماز عصر تا غروب قضا كرد. و مي‏فرمايند: اين سرّي از اسرار آل محمّد:است كتمان كنيد!([۱۳۵]) اين قبيل امور نشان مي‏دهد شدت تقيّه و شدت اختفاء امر حضرت را.

دوران امام رضا۷كه معلوم است به چه شدت گذشته است! چقدر اين بزرگوار تحت نظر بودند. حتي وقتي كه به عنوان ولي عهد در طوس بسرمي‏بردند، باز هم زير نظر و در شدت بودند. در واقع ولايت‏عهدي بهانه بود كه حضرت از شيعيان فاصله بگيرند و كسي از دوستان آن بزرگوار در اطراف حضرت نباشد. غربت امام رضا۷در همين خراسان چقدر شديد بوده است؟ كسي نبوده از دوستان حضرت، از خالصان در محبت و ولايت و اهل معرفت و بصيرت نسبت به مقامات نوراني امام رضا صلوات اللّه عليه. بعد امام جواد با آن سنّ كم، باز هم تحت فشار بودند. مأمون، خدا لعنتش كند! امام جواد را احترام و اكرام مي‏كرد. به بهانه ازدواج، دختر ملعونه خود را كه در

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۴۲۵ *»

واقع يك كارآگاه بسيار رذل و نانجيب بود بر آن حضرت گمارده بود تا جميع امور حضرت را به مأمون گزارش بدهد. شدت زياد بود. بعد هم در دوران امام هادي و امام عسكري معلوم است كه چقدر شدت بوده است؟ در «سرّ من رأي» به چه‏طور مي‏گذراندند؟ بعد هم كه امر غيبت امام زمان پيش آمد و تا به حال ادامه پيدا كرده است. اين دوره «تعفين دوم» و «حلّ دوم» است كه براي اين عالم و اهل آن فراهم شده است تا با اختفا، مظلوميت، مقهوريت و مستتر گرديدن امر ولايت، اين عالم و ابناء آدم باز در حالي قرار بگيرند و دوره‏اي را طي كنند تا بتوانند به كمال بعدي برسند و استعدادِ پيدا كردن كمال بعدي را در اين مدت به دست آورند. ابتداي ظهور امام زمان صلوات اللّه عليه، ابتداي دوره عقد دوم و كمال ثانوي است كه براي اين عالم و اهل آن فراهم مي‏گردد.

پس جميع امور اين بزرگواران جنبه كليّت دارد، همه‏اش مربوط به نظام عالم است. حتي مدت عمرشان، لحظاتي كه اين بزرگواران بايد در آن لحظات به درد و رنج بگذرانند تا اين‏كه جان مباركشان از بدن مباركشان مفارقت كند و مرگ حاصل گردد، تمام اين حالات و لحظات، همه به نظام عالم مربوط و كليّت دارد. هر لحظه و هر امري حساب شده است. حتي تعداد خرما و رطبي كه داراي سمّ و زهر بوده و امام بايد تناول بفرمايند تا با آن مسموم شوند، بايد معين باشد نه يكي كم‏تر يا يكي بيش‏تر، و به نظام هستي مربوط است. از اين جهت نقل است وقتي كه حضرت ده تا رطب خوردند، سندي بن شاهك ملعون اصرار و مبالغه مي‏ورزيد كه حتماً بايد تمام اين رطب‏ها را تناول بفرماييد، امام فرمودند: مقصود تو حاصل شد؛ يعني تا همين اندازه نه بيش‏تر و نه كم‏تر را اين نظام اقتضا كرده است. فرمود: ديگر مقصود تو حاصل شد و كفايت است، مبالغه ثمري نخواهد داشت و ديگر تناول نفرمودند.([۱۳۶])

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۴۲۶ *»

امور ايشان، همه شؤونشان كلّي است و مربوط به هستي است. از جمله اسم‏هاي مبارك ايشان گزارش از جميع خصوصيات ايشان است. اسم مبارك موسي كه در ميان چهارده نفس مقدس صلوات اللّه عليهم اجمعين براي اين بزرگوار انتخاب شده، بيان موقعيت و امر اين بزرگوار است. اما عرض كردم بر اين امور علماي آل‏محمّد:، بزرگان اعلي اللّه مقامهم واقف‏اند. و تا آن مقداري كه لازم بوده و بنا بوده به بشر برسد بيان كرده‏اند، آن هم باز به اندازه‏اي كه مطلب ادا شده باشد. حال خلق بفهمند يا نفهمند. مخصوصاً بيانات سيّد بزرگوار اعلي اللّه مقامه الشريف كه اين بزرگوار مي‏فرمودند: من مي‏گويم مطالبي را كه بشنويد، نه اين‏كه بفهميد. و خواهند آمد كساني كه كلام و سخنان مرا بفهمند.([۱۳۷]) اين بزرگوار به خصوص در صلواتي كه در خطبه شريفه خود بر محمّد و آل محمّد: فرموده‏اند، در صلواتي كه بر حضرت موسي بن جعفر دارند اين جملات را مي‏خوانيم و مي‏بينيم كه اشاره به كلّي بودن امر اين بزرگواران است كه چطور بوده است.

در اين فرمايش و در اين صلوات مباركه، از جهات مختلف ان‏شاءاللّه دقت مي‏فرماييد. يكي اين‏كه خود اين بزرگوار و نوع امور ايشان كليّت داشته است. ديگر اسم مبارك حضرت كاملاً با شؤونات آن بزرگوار مطابق است. اين اسم مبارك انتخاب شده براي بيان و نمايانيدن آن جهات. اين‏ها اگر كليّت نمي‏داشت و به نظام هستي ربط پيدا نمي‏كرد بيان نمي‏شد. اللّهمّ صلّ علي النور الدائم و الامام العالم جامع المعالي و المكارم مطهّر من لاذ به عن الذنوب و المآثم حافظ من التجأ اليه عن الوقوع في المحارم واقي شيعته عن شرّ كلّ ظالم و حاميهم عن اذي كلّ فاسق و غاشم. اين‏ها شؤونات معنوي و جهات باطني توسّل و تمسّك به آن بزرگوار است. نور مبارك حضرت خاموش نشدني

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۴۲۷ *»

و دائمي است و جامع معالي و مكارم است. پاك كننده از گناهان است آن كساني را كه پناهنده به او شوند. حفاظت كننده است آن كساني را كه پناهنده به او شوند از واقع‏شدن در محارم و در آن‏چه خدا حرام كرده است. نگه‏دارنده شيعه خود است از شرّ هر ستمگري، و حمايت كننده ايشان است از اذيت كردن و اذيت رسانيدن هر فاسق و ظالمي.

از اين‏جا ديگر بيان موقعيت موسي بن جعفر صلوات اللّه عليه در نظام هستي است الظّاهر لانضاج طبيعة العالم بالحرارة و الرطوبة الخفيفتين([۱۳۸]) اين بزرگوار در اين عالم ظاهر شده‏اند؛ يعني موسي بن جعفر صلوات اللّه عليه در اين عوالم امكاني، چنين موقعيتي دارد و موضعش نسبت به جهان هستي اين است. الظاهر يعني اين عنوان، اين تعيّن ظاهر شده در اين مظاهر كه از جمله اين مظهر دنيوي است كه موقع ولادتش، به حسب تاريخ معلوم است با اندك اختلاف‏هايي كه هست. موقع رحلت آن بزرگوار معلوم، پدر بزرگوارش معلوم، مادرش معلوم و كشنده او معلوم است، حتي اين مظهر دنيوي، اين‏ها همه مظهر آن نور و آن تعيّن است، آن تعيّن كارش و نقشش در اين عوالم امكاني اين است كه اين بزرگوار ظاهر گرديده براي انضاج و مستعد گردانيدن طبيعت اين عالم و همه عوالم امكاني. هم‏چنين براي انضاج و به حالت استعداد در آوردن اهل عالم. اما به حرارت و رطوبت كه هر دو خفيفه و سبك است. حرارت ولايت، رطوبت اختفا و استتار. اين دو چون با يك‏ديگرند، در يك‏ديگر تأثير و تأثر دارند. از اين جهت براي هريك حالت خفّت و سبكي فراهم مي‏شود. اگر ولايت و ظهور امر بود بدون استتار و خفا، حرارت داشت، سوزنده بود و عالم و اهل عالم را مي‏سوزانيد. اگر رطوبت؛ يعني اختفا و استتار محض بود، باز رطوبت احداث مي‏كرد و

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۴۲۸ *»

عالم از آن كمالي كه پيدا كرده بود كه به واسطه آن كمال به درجه‏اي رسيده بود كه مستعد شد كه با مظاهر كليّه محمّد و آل محمّد صلوات اللّه عليهم اجمعين ملاقات و مجاورت كند و اين مظاهر در اين عالم پيدا شوند، باز آن حالت را برمي‏گرداند به آن حالت اوّلي و به دوران قبل از محمّد و آل محمّد:و اختفاء مظهر كلّي در اين عالم و ساير عوالم.

چون اختفا و استتار محض، ايجاد رطوبت مي‏كند و بنيه عالم را از كمال باز مي‏دارد؛ مثل دوران قبل از رسول خدا۹كه آن دوراني بود كه رطوبت غالب بود و بنيه عالم و اهل عالم بسيار ضعيف بود. از اين جهت چون تاب مجاورت و قرين شدن با انوار كليّه محمّد و آل محمّد:را نداشتند، به مظاهر جزئيّه اكتفا مي‏شد؛ مثل انبيا و اوصياء انبيا صلوات اللّه عليهم اجمعين. اما وقتي كه ظهور ولايت همراه با استتار و اختفاء امر ولايت باشد، حرارت و رطوبت در يك‏ديگر تأثير و تأثر دارند. نه حرارت، حرارت محض است و نه رطوبت، رطوبت محض است. حرارت در رطوبت تأثير مي‏گذارد، رطوبت هم در حرارت، هريك از ديگري متأثر مي‏گردند. بنابراين حالت اعتدالي براي عالم دست مي‏دهد كه در اين اعتدال مي‏تواند براي «نضج» و رسيدن به يك مرتبه كمال عالي‏تر و «عقد دوم» مستعد گردد. اين كار و اين امر چه‏طور و به چه دستوري انجام شد؟ بحكم الملك الدائم القائم به حكم خداوندِ نظام دهنده آفرينش است. اراده و تدبير حكيمانه او است كه صاحب ملك و ملكوت عالم است، به دست او كه محمّد و آل محمّد:هستند عالم و همه هستي اداره مي‏شود. خدا به اين دستش و به اين مقام مالكيّت خود، دائم و قائم است.

بعد مي‏فرمايند فكان بذلك سرّ الوجود و كلمة المعبود اين بزرگوار در جميع مظاهرش در جميع عوالم امكاني، سرّ هستي شد و يكي از اسرار وجود و از اموري كه به هستي مربوط است و از علل است، علتي از علل و مبدئي از مبادي است. درست

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۴۲۹ *»

است كه به حسب ظاهر بعد از اين عالم و بعد از اين آدم‏ها آمده اما الآن هم كه آمده و به شكل يك فرد جزئي در اين عالم ظاهر شده است، او را جزئي ندانيم! در هيچ مظهري از مظاهرش خرد و كوچك نشماريم! او سرّ وجود است. او علتي از علل و مبدئي از مبادي است. او كلمه معبود است. او كلمه تامّه الهيّه است كه هيچ نقصان در او نيست. كسي است كه وقتي در رحم مادر بود بر كتف او يا بر بازوي او نوشته شد و تمّت كلمة ربّك صدقاً و عدلاً لا مبدّل لكلماته([۱۳۹]) كلمه الهيّه است. چنين كلمه‏اي! آن هم «كلمه تامّه» نه «كلمه ناقصه».

و باسمه الشريف كان النضج و الاعتدال اين بزرگوار صفتي كه داشت به نظام هستي مربوط است. البته جميع صفاتش به نظام هستي مربوط است اما آن صفت بارز كه ساير صفات مقهور و مغلوب حكم آن صفت گرديده‏اند، اين بود كه آن بزرگوار در همه مظهرهايي كه تعيّن موسي بن جعفر صلوات اللّه عليه در آن‏ها ظاهر گرديده كه از جمله همين بدن دنيوي آن بزرگوار است كه از پدر و مادر معيّن ولادت يافته و دوراني را در مدينه گذرانده بعد هم در زندان‏ها به سربرده تا به رطب زهرآلود از دنيا رحلت فرموده است، ديگر حتي اين مظهر، صفتش و خصوصيتش از اسباب نضج و اعتدال عالم هستي است. و آن صفت در كلمه و لفظ موسي خلاصه مي‏شود. آن صفت با اين تفصيلي كه فرموده‏اند ولي باز به بيان اجمالي خيلي مجمل است كه ما نمي‏فهميم و اصل مقصد را راه نمي‏بريم. همين مقدار لفظي و تعبيري مختصر بلديم. اين صفت آن بزرگوار و آن حقيقت كه موصوف به اين صفت است، تعين موسي بن جعفر صلوات اللّه عليه است. اين صفت كه از اسباب نضج و اعتدال عالم است در كلمه موسي گزارش داده شده است كه اگر اين كلمه را شناختيم، صفت موسي بن جعفر را دانسته،

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۴۳۰ *»

به موقعيت آن بزرگوار در اين نظام هستي برمي‏خوريم.

الميم جمع و اجمال كليّت را ببينيد! اين اسم مبارك كلّي است. تك‏تك جهاتي كه براي اين اسم ملاحظه شده كلّي است و همه اين كلّي‏ها بيان صفت آن امام به حق و آن امام مظلوم صلوات اللّه عليه است. آن صفت امري كلّي است از همين مظاهر كه همين‏ها هم كليّت دارد. «ميم» جمع و اجمال است. مي‏دانيم حتي تلفّظ ميم بايد از لب‏ها باشد كه به اصطلاح از حروف شفوي مي‏گويند. بايد در موقع اداء لب‏ها جمع گردد تا ميم ادا شود. با وجود اين كه شفوي است اما از حروف اجهاريّه نيست از حروف اخفاتيّه است. ميم نمي‏شود كاملاً آشكار گردد، مجمل است. پس جمع و اجمالِ مقام ولايت، در اين حقيقت طيّبه جمع است. هيچ شأني از شؤون ولايت در اين مقام و در اين مظهر مفقود نيست. اين مقام فاقد شأني از شؤون ولايت نيست. اگر دستگير شود، اگر زنداني شود، اگر امرش اختفا يابد، ولي نه براي اين است كه نعوذ باللّه نقصاني در او است. نه! جمع است. از طرفي هم اجمال و ابهام است، نه تفصيل. تا اندازه‏اي كه تفصيل لازم بود كه امر ولايت مفصل گردد، تا زمان امام صادق۷تفصيل يافت. از زمان امام كاظم صلوات اللّه عليه به بعد، بايد رو به ابهام و اختصار باشد.

بعد از ميم، «واو» است. واو از حروف لين است. حروف لين؛ يعني همان «حروف علّه» واو، الف و ياء. اين حروف علّه اشباع حركات‏اند كه ضمه، فتحه و كسره باشد. مي‏دانيم اين حركات به تعبير فارسي همان «صداها» هستند، صوت‏اند نه حروف، حروف نيستند. از اين جهت مخرجي ندارند مگر فضاي دهن. «واو، الف و ياء» از فضاي دهن صادر مي‏شوند. خود حرف واو، الف و ياء از فضاي دهن خارج مي‏گردند؛ مثل ساير حروف مخرج خاصّي ندارند. هم‏چنين اين نكته را عرض كنم كه الآن به ذهنم خورد كه يك وقتي در بحثي كه قبلاً در همين بحث‏ها داشتيم اشاره كردم.

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۴۳۱ *»

عرض كردم كه حروف را كه از نظر مخارج ترتيب داده‏اند از حروف حلقي شروع شده و به حروف شفوي تمام شده است. از اين جهت مي‏شود گفت كه حرف «ميم» بيان‏كننده تمام شدن دوره اوليّه امر ولايت است كه تا زمان امام صادق۷تمام شد. «ميم» موسي بيان مي‏كند تمام شدن آن دوره و «عقد اول» را و اين‏كه حلّ دوم شروع شده است.

حلّ دوم با «واو» بيان مي‏شود كه واو حلّ و باز است، مخرج مشخص و معين ندارد. واو از فضاي دهان ادا مي‏شود بدون تعين. وقتي تعين نباشد «حلّ» و باز است. «تعين» عقد و بسته شدن است. اما حلّ، باز بودن است. از اين جهت واو بيان اين مطلب است. واو باز بيان موقعيت اين بزرگوار است از نظر مقام ولايت كه هيچ كم و نقصان ندارد. اين واو اشاره است به آن واو محذوف بين كاف و نون در كلمه كن كه آن واو محذوف تلفظ نمي‏شود اما وجود دارد كه از آن واو به خزائن الهيّه تعبير آورده‏اند. فرمودند: خزائن الهيّه بين كاف و نون است([۱۴۰]) يعني مقام خزائن اوليّه «مقام غيبت» و «مقام ولايت» ايشان است كه تعبيرش همين واو است. اين بزرگوار مي‏فرمايند و الواو اللّين هو الامر بين الكاف و النون المخفي المستور في المقال واو همان امري است كه فرمودند؛ امر خدا بين كاف و نون است([۱۴۱]) كه مراد كلمه كن است و واو در كلمه كن، مخفي و مستور است اما وجود دارد، تلفظ نمي‏شود. اين موقعيت واو است.

و السين همس «سين» از حروفي است كه در دهان مخرج دارد و درست است كه مخرج دارد اما از حروف مهموسه است. حروف مهموسه؛ يعني «حروف همسي». همسي؛ يعني خيلي ظاهر نيست. وقتي كه آهسته سخن بگويند و آهسته تنفس بكنند،

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۴۳۲ *»

اين را همس مي‏گويند. فلاتسمع الاّ همساً([۱۴۲]) سين در موقع ادا و تلفظ، چنين حالتي دارد كه از حروف همسي است. و اِخفات في كلّ حال از اين جهت هميشه در تمام الفاظي كه سين است، حال اخفات است.

بعد نوبت «ياء» موسي است كه اين ياء قلب به الف شده و الف تلفظ مي‏شود اما در واقع ياء است. كه مي‏گويند الف مقلوبه از ياء؛ يعني قلب شده از ياء است. مي‏فرمايند و الياء المقلوبة يايي كه قلب به الف شده است، چرا؟ اوّلاً خود ياء از «حروف لين» است، خودش مخرج ندارد و از فضاي دهان است. قلب به الف هم كه شده باز اخفاتي روي اخفات فراهم شده است. از اين جهت مي‏فرمايند سكوت و اهمال كه آن بزرگوار ساكت شد، امر را به اهمال گذرانيد و در اين عالم و اهل عالم زمينه براي «تعفين و حلّ دوم» آماده شد. هنوز هم آن تعفين و حلّ ادامه دارد تا وقتي كه اين عالم و اهل اين عالم براي عقد دوم مستعد شوند، آن‏وقت ظهور امام۷فرا مي‏رسد. پس مقدمات غيبت امام زمان۷و اختفاء امر ولايت، از زمان موسي بن جعفر صلوات اللّه عليه شروع شد. خيلي عجيب است! سه حرف علّه هر سه در كلمه «موسي» جمع و مجتمع است: واو، ياء اما ضمني و الف اما ظاهر.

بعد باز مقام آن بزرگوار در ولايت كليّه است كه با اين‏كه صاحب مقام ولايت كليّه و جامع جميع شؤونات ولايت است، اما باز هم امر به سكوت و اهمال گذشت و جاري شد. اذ هو اوّل الكسر بعد الكمال لتمام الكمال او كمال الكمال([۱۴۳]) فرض بفرماييد اگر شما طلايي داشته باشيد كه اوّلاً اين طلا به نقره مغشوش شده باشد. بعد هم فرض كنيد به سرب يا مس مغشوش شده باشد. آن‏وقت براي اين‏كه طلاي خالص به دست بيايد و از اين غش‏ها خارج بشود و خالص گردد، دو مرتبه بايد حلّ و عقد پيدا كند، دومرتبه

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۴۳۳ *»

بايد كسر و صياغت بيابد، دوبار بايد تعفين بشود و حالت نضج براي او دست‏بدهد و به كمال برسد. اين مثال است. باز واقعيت چطور باشد؟ ابتدا اين طلا را در بوته‏اي مي‏ريزند كه حرارتش به مقداري است كه مي‏تواند مس را آب كند و جدا كند. آن حالت ذوبان و تعفين كه براي اين فلز پيدا مي‏شود آن را حلّ و باز شدن مي‏گويند. اين حلّ اول و كسر اول است. فرض كنيد اين طلا ابتدا به شكل يك حلقه‏اي بوده يا به شكل يك سكه‏اي بوده حالا اين را كه توي بوته ريختيد، ابتداءً باز مي‏شود. اين را مي‏گويند كسر اوّل، شكستن اول يا بفرماييد حلّ اوّل يا بفرماييد تعفين اول. تعفين براي امور زراعتي بيش‏تر گفته مي‏شود دانه را كه در زمين مي‏كاريد، اين دانه گندم كه زير زمين قرار مي‏گيرد ابتدا مي‏پوسد، اين حالت باز شدنش تعفين است. بعد نضج مي‏گيرد و شروع مي‏كند به يك مقدار ريشه كردن و جوانه زدن. آن حالت را عقد مي‏گويند.

حالا اين مثال واضح‏تر است. وقتي‏كه شما اين مس يا اين فلز را در بوته ريختيد و حرارت به مقداري بود كه اين مس‏ها باز شد ولي هنوز مخلوط است. مس‏ها باز شده اما تا مس‏ها را كنار ريختيد طلا مي‏ماند ولي هنوز با نقره مغشوش است. تا اين را برداشتيد مي‏گويند عقد اوّل شد. بعد از آن كسر كه حلّ اول شد. حالا عقد اوّل است كه طلا با نقره مغشوش است اما مس كنار رفته، مس ديگر نيست. پس بعد از آن نقصان حالا براي اين فلز يك كمالي پيدا شده است اما هنوز كمالي نيست كه شما لازمش داريد و مطلوب شما است. از اين جهت بايد او را دوباره در بوته‏اي بريزيد، بايد حرارت به مقداري باشد كه بتواند نقره را هم آب كند و از اين طلا جدا كند. وقتي‏كه توي بوته ريختيد و حرارت بر آن تابيد تا اين طلا و نقره هم آب شد، نقره هم باز شد، اين حالت باز شدن نقره را كسر دوم مي‏گويند بعد از آن كمال اوّل. بعد از آن «عقد اول» باز يك نقصاني پيدا شد و حالا حلّي پيدا شد، باز شد. بعد از آن «نضج اوّل»، حالا دوباره يك حالت حلّي و بازي پيدا شد ـ البته تعبيرها مختلف است. هركدام را بگوييم

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۴۳۴ *»

درست است ـ بعد كه نقره باز شد، فاصله گرفت و كنار رفت، بعد از اين حلّ، طلاي خالص به دست مي‏آيد. اين را عقد دوم و كمال دوم مي‏گويند.

حال از ابتداي زمان حضرت آدم علي نبينا و آله و عليه السلام عالم و اهل عالم در بوته اول قرار گرفتند و حلّ اوّل شروع شد. اين حلّ اوّل تمام شد، رسيد به عقد اول و كمالي كه براي عالم و آدم پيدا شد. و آن وقتي بود كه محمّد۹به مظهر كلّي خود در اين عالم و ساير عوالم امكاني نمودار گرديد. تا زمان امام صادق صلوات اللّه عليه دوران اين عقد اوّل گذشت اما هنوز آن طلا، خالص نشده است. طلاي عالم و طلاي بني آدم، بايد يك دوره ديگر داخل بوته بشود تا در اين بوته كسر و شكست پيدا بكند، حلّ و بازشدن پيدا بكند. بعد در اين مدت غشّ‏ها كنار برود، آن‏وقت براي عقد دوم و كمال دوم مستعد مي‏شود كه مهدي آل محمّد صلوات اللّه عليه قدم به اين عالم مي‏گذارد و از پرده اختفا ظاهر مي‏شود، بعد از آن‏كه امرش مختفي است امرش ظاهر مي‏گردد. اين حلّ دوم و كسر دوم از زمان موسي بن جعفر صلوات اللّه عليه شروع شده است.

در اين تعبير مي‏فرمايد اذ هو زيرا موسي بن جعفر صلوات اللّه عليه اوّل الكسر بعد الكمال حالا بعد از كمال اول، بعد از آن حلّ اول، كسر دوم و حلّ دوم است كه بعد از آن، نضج دوم است. از زمان آن بزرگوار تعفين دوم شروع شد. چرا و به چه منظور بايد اين دوره باشد. چون فلز عالم و فلز بني آدم كه هنوز مغشوش است هنوز تاب ندارد، ولايت را به‏طور ظاهر و غالب تحمّل كند، بايد يك دوره كسر ديگر بيابد و در بوته حلّ بشود. اين دوران را دوران غيبت مي‏گويند كه مقدّماتش از زمان موسي بن جعفر صلوات اللّه عليه شروع شد. براي اين‏كه همان كمال اوّل كه پيدا شد، به حدّ تماميّتش برسد يا بفرماييد كمال كمال است، هر دو تعبير را مي‏توانيد بگوييد. اين كمال بعدي كه براي عالم و اهل عالم پيدا مي‏شود و اهل ظهور را فرا مي‏گيرد، تماميّت همان

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۴۳۵ *»

كمال اوّل است. آن‏وقت تعبير به كمال مي‏آوريم. چون آن كمال اول، يك كمال ناتمام بود. اما حالا بعد از اين تعفين دوّم، نوبت به نضج بعدي و كمال بعدي كه مي‏رسد، در واقع تمام شدن آن كمال اول است. پس هم مي‏توانيد تعبير به تمام كمال بياوريد، هم مي‏توانيد دو كمال مجزّا و غير از هم بدانيد، آن‏وقت بگوييد: «كمال الكمال». آن كمال اول يك كمال اوّلي است، اين كمال بعدي هم كمال آن كمال است كه اصلاً غير از او است، يك كمال ديگري است. هر دو تعبير را مي‏توانيد داشته باشيد.

آن بزرگوار كيست؟ مولانا و مقتدانا فخر الاعالي و الافاخم و شرف الاكابر و الاعاظم ابي ابراهيم البته كنيه مبارك آن حضرت «ابوالحسن» هم هست. موسي بن جعفر الكاظم۸. اين تعابير تا اين اندازه به بحث ما مربوط بود و لازم بود كه متذكر باشيم كه امر غيبت امام۷با اين مقدمه در تاريخ شيعه شروع شد و شيعه و اهل عالم به اين امر بزرگ مبتلا گرديدند. اين دوران دوران تعفين است. شما مي‏بينيد كه بحمداللّه از عنايات خاصّ آن بزرگوار، مهدي آل محمّد:، ما در چه دوره‏اي واقع شده‏ايم؟ در چه تعفيني به سرمي‏بريم؟ كه نزديك به نضج و نزديك به عقد پيدا كردن و از اين كسر بيرون آمدن است. ان‏شاءاللّه اين كسرها و شكستگي‏ها جبران شده است! ان‏شاءاللّه از كساني باشيم كه دوران ظهور حضرت را درك كنيم! اگر هم قابل نبوديم و از دنيا رفتيم ان‏شاءاللّه به عنايات خاصّش برگرديم و از ياري كنندگان حضرتش باشيم! همين اندازه كه به بركت بزرگان متوجه امر حضرت و غيبت حضرت هستيم و ان‏شاءاللّه غيبت حضرت در يقين ما، در ايمان ما نقصاني فراهم نكرده، ما را در امر ولايت ضعيف نساخته است، اميد است كه ما روز به روز بر ايمان، اقرار و اعتقاد به ولايت محكم‏تر گرديم.

در همان كتاب «عوالم» حديث شريفي از اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه نقل شده است كه در حضور حضرت ذكر امام زمان صلوات اللّه عليه شد، حضرت

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۴۳۶ *»

فرمودند ليغيبنّ عنكم مهديّكم حتّي يقول الجاهل منكم ما للّه في آل محمّد:حاجة([۱۴۴]) قدر خودتان را بدانيد! قدر مكتب و فرمايشات بزرگان را بدانيد! در تقويت ايمان بكوشيد! ببينيد اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه چه مي‏گويد! و در دوران غيبت امر اختبار چقدر سخت است! مي‏فرمايد: مهدي ايشان، امام ايشان صلوات اللّه عليه در دوران امامتش از ايشان؛ يعني از شيعيان حتماً غايب مي‏شود. طوري غايب مي‏شود كه جاهل از ايشان مي‏گويد: ديگر خدا را در آل محمّد:احتياجي نيست، خدا نيازمند به آل محمّد:نيست؛ يعني ديگر خدا كاري به آن‏ها ندارد. جاهل اين‏طور مي‏گويد. حالا اين بيان يا مراد از آن اين است كه اين‏قدر در ايمان به امامت حضرت و وجود حضرت ضعيف مي‏شود كه به شكّ مي‏افتد و در وجود حضرت شكّ مي‏كند و چون شكّ مي‏كند تعبير به انكار وجود امام آمده است كه نعوذباللّه ديگر امامي در كار نيست، امر جاهل ايشان به اين درجه مي‏رسد. يا اين‏كه مراد اين است كه بشر در دوران غيبت اين‏قدر خود را مستغني مي‏بيند كه مي‏گويد: به امام احتياج نيست. ما خود كفايت هستيم. احتياج به امام نداريم. امام مي‏خواهيم چه كنيم؟ مثلاً امام باشد، مي‏خواهيم چه‏كار كنيم؟ خودمان انجام مي‏دهيم، احساس احتياج به امام را نمي‏كند. اين يك حديث.

حديث ديگر، در همان «عوالم» است به نقل از كتاب «غيبت نعماني» به اسناد خودش از «مالك بن ضمره» كه حضرت امير صلوات اللّه عليه فرمودند يا مالك بن ضمرة! كيف انت اذا اختلفت الشيعة هكذا؟ و شبّك اصابعه و ادخل بعضها في بعض» فرمودند: اي مالك بن ضمره! تو در چه حالي خواهي بود موقعي كه شيعه اختلاف كنند و اين‏طور با هم مختلف بشوند؟ حضرت اصابع خود را بعضي را در بعضي شبكه

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۴۳۷ *»

فرمود. «شبّك اصابعه و ادخل بعضها في بعضها» يعني ديگر طوري به هم بيفتند كه تا عمق بر يك‏ديگر بشورند و اختلاف كنند. «فقلت: يا اميرالمؤمنين ما عند ذلك من خير؟» عرض كردم: آقا در آن موقع چه خيري خواهد بود؟ يعني ديگر چه ارزشي دارد؟ «قال۷الخير كلّه عند ذلك خير همه‏اش همان وقت است. يا مالك! عند ذلك يقوم قائمنا صلوات اللّه عليه فيقدّم سبعين رجلاً يكذبون علي اللّه و علي رسوله۹فيقتلهم ثمّ يجمعهم اللّه علي امر واحد [۱۴۵] خير همان موقع است. چرا؟ چون وقتي كار شيعه به اين‏جاها كشيد. آن‏وقت قائم ما صلوات اللّه عليه به پامي‏خيزد و هفتاد نفر را جلو مي‏آورد كه اين‏ها بر خدا و رسول خدا دروغ مي‏بستند. خودشان را به دروغ به خدا و رسول خدا نسبت داده بودند. هرچه مي‏گفتند انتساب به خدا و رسول خدا مي‏دادند. هفتاد نفر اين‏ها را جلو مي‏كشد و همه‏شان را مي‏كشد. آن‏وقت خداوند شيعيان را بر يك امر جمع مي‏فرمايد كه آن امر مهدي آل محمّد: و امر ولايت است.

و صلي الله علي محمّد و آله الطاهرين

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۴۳۸ *»

 

درس    ۱۶۳

 

 

(شب چهارشنبه / ۲۷ رجب / ۱۴۰۸ هـ ق)

 

 

 

 

 

 

 

r بعثت رسول اللّه۹

r حقيقت محمّديّه۹ اوّلْ خلق خداست

r شب مبعث

r نبوّت، نزول وحي و بعثت

r معناي بعثت

r آغاز آزمايش الهي به مظهر كلّي الهي

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۴۳۹ *»

بسم اللّه الرحمن الرحيم

الحمدللّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي محمّد و اله الطيّبين الطاهرين

و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين.

اللّهمّ انّي اسئلك بالتجلّي الاعظم في هذه الليلة من الشهر المعظّم و المرسل المكرّم ان‏تصلّي علي محمّد و آله و ان‏تغفر لنا ما انت به منّا اعلم يا من يعلم و لانعلم! اللّهمّ بارك لنا في ليلتنا هذه التي بشرف الرسالة فضّلتها و بكرامتك اجللتها و بالمحلّ الشريف احللتها اللّهمّ فانّا نسئلك بالمبعث الشريف و السيّد اللطيف و العنصر العفيف ان‏تصلي علي محمّد و آله و ان‏تجعل اعمالنا في هذه الليلة و في ساير الليالي مقبولةً و ذنوبنا مغفورةً و حسناتنا مشكورةً و سيئاتنا مستورةً و قلوبَنا بحسن القول مسرورةً و ارزاقنا من لدنك باليسر مدرورةً.([۱۴۶])

قسمتي بود از دعائي كه در اين شب مبارك مبعث وارد شده كه قرائت شود. در اين قسمت از دعا به عظمت و جلالت شب و روز مبعث اشاره شده است. به خصوص اين دعا در ماه مبارك رجب از طرف ائمه معصومين سلام اللّه عليهم اجمعين رسيده كه مبعث را با نبوت و نزول وحي مخلوط نكنيم! نبوت امري جداگانه، بعثت امري جداگانه و نزول وحي هم امري جداگانه است. نزول قرآن مطلبي است، بعثت مطلبي و نبوت مطلبي.

ديگران توجه به اين نكته نداشته‏اند. كساني كه از اهل بيت عصمت و طهارت

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۴۴۰ *»

سلام اللّه عليهم اجمعين تبعيّت نكرده، از اين مطالب و جهات غافل مانده‏اند. از اين جهت اين‏طور فكر كرده‏اند كه رسول خدا۹قبل از مبعوث شدن به رسالت، نبوت نداشت، نبي نبود، با قرآن آشنايي نداشت و قرآني نمي‏دانست. چون در قرآن تصريح شده كه خداوند مي‏فرمايد: «ما قرآن را در ليله مباركه نازل كرديم» و ليله مباركه هم باز در سوره مبارك انّا انزلناه بيان شده كه «ليلة القدر» است. ليلة القدر هم كه در ماه مبارك رمضان است. بنابراين مبعث، نبوت و نزول قرآن همه و همه در ماه مبارك رمضان بوده است. اين‏طور معتقدند كه تا قبل از آن ماه مبارك رمضاني كه قرآن بر آن بزرگوار نازل شده، آن حضرت نه نبي بود و نه از قرآن آگاهي داشت. در نتيجه مبعوث هم نبوده است. از اين جهت ماه مبارك رمضان را عبارت مي‏دانند هم از وقت اعطاء نبوت به رسول خدا۹، هم مبعوث شدن بر ابلاغ و تبليغ، هم نازل شدن قرآن و آگاه‏شدن از وحي و قرآن.

ائمه هدي سلام اللّه عليهم اجمعين شيعيان، دوستان و تابعين خود را بر اين امور متذكر فرموده تعليم داده‏اند كه رسول خدا۹حقيقتي بود كه در تمام مظاهر متجلي شد كه از جمله اين مظهري بود كه در اين عالم پيدا شد. اين حقيقت طيّبه قبل از خلقت همه عوالم امكاني موجود بود، اين بزرگوار قبل از پيدايش هزار هزار عالم وجود داشت. كيفيت وجود و تحققش در فرمايشات ائمه ما سلام اللّه عليهم اجمعين رسيده، و بيان و توضيحش با فرمايشات بزرگان براي اين دوران و اهل اين دوران بيان شده است كه الحمدللّه رب العالمين براي ما خيلي روشن است كه وقتي مي‏گويند: اين بزرگوار اوّل ما خلق اللّه است، آن مقامي از ايشان را اراده مي‏كنند كه به «عوالم امكاني» تعلق گرفت. قبل از تعلق، پيش از لحاظ تعلق آن حقيقت به عوالم امكاني و صدور اشعه وجودي او و پيدايش عوالم امكاني به بركات آن اشعه، اين بزرگوار خلقِ اوّل و اوّل خلق خدا بود. اما نه خلق اوّل يا اوّلْ خلقي كه براي آن ثاني باشد، يا براي آن ثاني و

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۴۴۱ *»

 

ثالث باشد، يا براي آن ثاني و ثالث و رابع باشد. اولي كه براي آن دوّم نبود. چون اوّل‏هايي كه دوم داشت، اوّلي كه دوم و سوم داشت، اين‏ها همه از اشعه او آفريده شد، اين‏ها خلق‏هاي بعدي هستند. پس آن حقيقت در مظاهر امكاني كه براي خود گرفته متجلي گرديده است و مقام و منزلتش در اين مظاهر كم نشده است. اين مظاهر همان حقيقت را حكايت مي‏كنند.در اين تعبير اللّهمّ انّي اسئلك بالتجلّي الاعظم في هذه الليلة من الشهر المعظّم خدايا! من تو را سؤال مي‏كنم و بين خودم و تو واسطه قرار مي‏دهم تجلي اعظم تو را. اين تجلي اعظم؛ يعني محمّد۹در جميع عوالم امكاني. از اين جهت خيلي به‏جا است كه اين في هذه الليلة را ظرف اسئلك بگيريم، نه ظرف تجلّي؛ يعني خدايا! من از تو مي‏خواهم در اين شب كه اين شب از اين شهر عظيم و ماه بزرگ است، در اين شب از تو مي‏خواهم و بين خودم و تو، تجلي اعظم تو را واسطه قرار مي‏دهم. به دليل و المرسل المكرّم كه بعد ذكر شده است. اين تجلي اعظم و اين مرسل مكرّم در سؤال من، واسطه است اما در چه وقتي؟ در مثل امشب كه  شبي از ماه بزرگ رجب است. خود امشب هم در ميان اين ماه از اعظم ليالي است. از همه شب‏ها بزرگ‏تر است. شبي است كه ائمه هدي:آن را تجليل و تكريم فرموده‏اند. براي اين‏كه اهل ايمان متذكّر و متوجّه گردند و دوستان ايشان باخبر باشند كه اين امر امري نبوده كه حال پيدا شود. از حضرت جواد صلوات اللّه عليه روايت است كه مي‏فرمايد: در رجب شبي است بهتر از آن‏چه آفتاب بر آن مي‏تابد و آن شب بيست و هفتم رجب است كه در صبح آن پيغمبر خدا۹ به رسالت مبعوث گرديد.([۱۴۷])

اين شب به اين اعتبار تعظيم شده است كه رسالت و بعثت در فرداي آن واقع شده است نه اين‏كه رسول خدا نبي نبودند و نبي شدند، هم‏چنين نه اين‏كه مثل فردا از

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۴۴۲ *»

آياتي باخبر شوند كه بر آن حضرت نازل شد كه تقريباً متفق عليه است كه سوره مباركه اقرأ نازل شد([۱۴۸]) نه اين‏كه آگاهي حضرت با وحي و با قرآن اوّلين مرتبه بود. اين توضيح و اين مطلب كاملاً بيان شده است. مخصوصاً در كتاب مبارك ارشاد و در مواعظ ذكر فرموده‏اند و قرآن و حقيقت آن را به ما شناسانيده‏اند كه حقيقت قرآن عبارت است از مرتبه‏اي از مراتب آن حضرت. حقيقت قرآن عقل آن بزرگوار است. تجلّي آن بزرگوار و مظهر او در عالم عقول، عقل آن حضرت است كه در آن عالم، قرآن است. وقتي كه اهل آن عالم به رسول خدا۹نگاه مي‏كنند قرآن را مي‏بينند و مشاهده مي‏كنند. اهل فؤاد وقتي كه در عرصه و عالم فؤاد نگاه مي‏كنند ـ كه اهل آن عالم فقط چهارده نفس مقدّس‏اند ـ وقتي كه به فؤاد محمّد۹نگاه مي‏كنند، او را از خود برتر مي‏بينند و او را تجلي اعظم اعظم اعظم حقّ مي‏دانند. حتي مثل فؤاد علي، فؤاد حسن و حسين و ساير معصومين:در نزد آن فؤاد خاضع است. اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه از همان خضوع تعبير آورده كه مي‏فرمايد انا عبد من عبيد محمّد۹([۱۴۹]) به جهت اين‏كه براي آن بزرگوار اين موقعيت در جميع مراتب تعيني او، وجود دارد كه از همه معصومين ديگر سلام اللّه عليهم اجمعين برتر است. به واسطه دانستن حرفي از حروف اسم اعظم كه آن حرف را ديگران از معصومين:نمي‏دانند و دانستنش مخصوص آن حضرت است و به اين واسطه آن بزرگوار از بقيّه، در جميع اين مظاهر و عوالم افضل است. در همين دعا در يك قسمت ديگر آن اشاره به اين مطلب شده كه مي‏گوييم فأسئلك به و باسمك الاعظم الاعظم الاعظم الاجل الاكرم الّذي خلقته فاستقرّ في ظلّك فلايخرج منك الي غيرك([۱۵۰]) خدايا! من تو را مي‏خوانم به اين وجود مبارك، به اسم اعظم تو، اسم اعظم

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۴۴۳ *»

 

اعظم اعظم اجلّ اكرم تو، آن اسمي كه او را آفريدي و آن اسم در ظل و پرتو تو استقرار يافت، آن اسم از تو به سوي غير تو خارج نشده، غير تو كسي عالم به آن اسم نيست، آن اسم مخصوص به تو است آن اسمي كه آن را آفريده‏اي و در ظل خود مستقر فرموده‏اي، اشاره به اين مقام است.

پس اين بزرگوار قبل از بعثت در جميع مظاهرش حامل چنين مراتب و مقامات است كه از جمله اين مظهر دنيايي است كه اين بزرگوار در همين مظهر دنيايي تجلي اعظم حقّ بود. چه مبعوث به رسالت مي‏شد چه نمي‏شد، چه قبل از مبعوث به رسالت شدن چه بعد از آن، براي اين بزرگوار امري و شأني تازه نسبت به حقيقتش و مراتب عاليه‏اش پيدا نشد. اين دستور ائمه ما است كه در مثل امشب تعظيم كنيم، دعا بخوانيم و نماز بخوانيم. مخصوصاً نمازي را در مثل فردا دستور فرموده‏اند تا از اين روز تعظيم و تكريم كنيم. هم‏چنين در ماه مبارك رمضان ليلة القدر را ليله نزول قرآن بدانيم كه قرآن بتمامه بر آن بزرگوار نازل شد. هم‏چنين او را در تمام حقيقتش عبارت بدانيم از اول ما خلق اللّه. «اول ما خلق اللّه» يعني تمام فضائل و مناقب مال او است. در هركجا فضيلتي، منقبتي ديده شود، فرع فضليت و منقبت او است. پس اگر نبوتي براي انبياء ديگر بوده، فرع نبوت او است. اگر شريعتي براي انبياء ديگر بوده، فرع شريعت او است. اگر كتابي براي انبياء بوده، فرع و شعاع كتاب او است. تمام فضائل و مناقبي كه همه امت‏ها براي جميع انبيا و اوصيا ثابت مي‏دانند، بايد براي فضائل و مناقب اول ما خلق اللّه كه اين بزرگوار است، در آن مقام و مرتبه‏اش به طور فرع بدانند.

براي توضيح عرض مي‏كنم وقتي كه همان مقام براي ايجاد عوالم امكاني، براي ايجاد وجودات مقيّده و آفرينش همه مراتب خلقت، تعلق مي‏گيرد و توجه مي‏فرمايد، از آن توجه و التفات آن بزرگوار، به مشيت خدا تعبير آورده مي‏شود كه به اين لحاظ، مشيت خدا و «اوّل ما خلق اللّه» است. وقتي كه اين لحاظ نباشد خود آن حقيقت بنفسه

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۴۴۴ *»

و في نفسه ملاحظه مي‏گردد. چنين اعتقاد و بصيرتي از بركات ائمه هدي:و از بركات بيانات بزرگان دين اعلي اللّه مقامهم در توضيح فرمايشات ائمه معصومين:براي ما فراهم شده است. ما مي‏يابيم كه آن بزرگوار مبدء جميع نبوت‏ها، مبدء جميع وصايت‏ها، مبدء جميع ولايت‏ها و مبدء تمام خيرات و بركات و رحمت‏هايي است كه خداوند نازل فرموده و به بركت انبيا و اوصياء ايشان به ساير خلق رسانيده است. بر اين امّت هم به بركت محمّد۹؛ يعني اين مظهر و تجلي كه در اين عالم پيدا شد، بعد از گذشتن چهل سال از ولادت او؛ يعني گذشتن چهل سال از عام الفيل، آن‏وقت آن بزرگوار به خلق معرفّي و شناسانيده شد. اين مظهر طيّب، اين عنصر عفيف و اين سيّد لطيف، صاحب رسالت و نبوّت است. آن هم چه نبوتي و چه رسالتي؟

پس ما نزول قرآن را به طور كلي و جامع در اين عالم، در ماه مبارك رمضان مي‏دانيم. بعثت را هم در بيست و هفتم رجب مي‏دانيم اما نبوت اين بزرگوار را از ابتداي پيدايشش در جميع مظاهرش، در همه عوالم امكاني مي‏دانيم. در همين عالم عنصري دنيايي هم مظهري است كه از اوّل پيدايشش؛ يعني بسيط‏ترين اجزاء تشكيل دهنده وجود جسماني او در اين عالم كه تعبير به نطفه كرده‏اند، از آن موقع آثار خير و بركات و آثار رحمت‏هاي الهيه از آن حقيقت ظاهر شده، به خلق تعلق گرفته و همه از آن همه آثار خير، بركات و رحمت‏ها بهره‏مند بوده و هستند.

مسأله مبعث، معناي مبعث اين است كه خلق از ابتداي پيدايشِ در اين عالم، در بوته تعفين بودند، مرتب ترقّي و تكامل يافتند تا اين‏كه تكاملشان به حدّي رسيد كه لايق گرديدند براي اين‏كه محمّد۹در اين عالم به‏طور اعجاز و تحدّي به وحي، به سخن خدا لب بگشايد، به امر نبوّت خود كه مبدء همه نبوّت‏ها و خاتم همه نبوّت‏ها است دعوت كند، به شريعت خود كه مبدء همه شرايع و تماميّت و كماليّت همه شرايع است لب بگشايد و به معارفي كه بشر لايق شد براي اخذ آن معارف از چنين رسول

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۴۴۵ *»

 

بزرگي كه حقيقت همه رسالت‏ها شأني و فرعي از رسالت اين رسول مكرم۹است لب بگشايد. تكريم رسول اللّه در مثل امشب و فردا، تكريم و تعظيم اين امر، معلوم است كه بيان تعظيم و تكريم عالم است به ظهور امر حضرت، و اجازه اظهار امر خود در اين عالم. نه اين‏كه آن بزرگوار مثل امشب و فردا به حدّي از مقام و موقعيت رسيده باشد كه قبلاً دارا نبوده يا در مراتب عاليه خود فاقد آن بوده است، حال چه اسمش را نبوت بگذارند چه اسمش را نزول وحي بگذارند بلكه عالم قابل شد و خلق عالم لايق شدند براي لب گشودن به چنين دعوتي و اظهار چنين امري.

ما هم خدا را شاكريم كه در دوراني قرار گرفته‏ايم كه عرض كردم دوران تعفين و كسر بعد العقد است. مي‏بينيم كه چطور خلق روزگار رو به كمال و رو به استكمال‏اند تا برسد وقتي كه مهدي آل محمّد۹كه هم‏نام و هم كنيه رسول خدا است، امر خود را اظهار فرمايد و عالم براي اظهار آن امر لايق شود كه آن امر هم بيان همين شريعت، و تتميم همين رسالت است و به ظاهر، بلوغ و رسيدن به‏طور آشكارا و تسلط و قهر و غلبه همين رسالت و شريعت است. پس دوران، دو دوران بود: يكي دوراني كه اين بشر طي‏كرد تا به اين لياقت رسيد كه محمّد۹در ميان ايشان ظاهر شود و امر خود را اظهار كند. پس تا عام الفيل عالم اقتضا مي‏كرد طوري تكامل پيدا كند اما بايد تكامل سريع‏تر انجام بشود. پس عنايت حق شامل شد تا محمّد۹ولادت يافت. خود وجود حضرت از موقعي كه تشكيل نطفه‏اش شد، در پيشرفت عالم، در استعداد و استكمال عالم و اهل عالم مؤثر بود تا اين‏كه مثل فردا آن بزرگوار به رسالت مبعوث گرديد؛ يعني عالم به اين كمال اول رسيد. اين كمال اوّل تا زمان موسي بن جعفر صلوات اللّه عليه كه ديشب اشاره كرديم، تفصيل يافت و به حد استكمال خود رسيد. اما كمالي تمام نيست. از اين جهت اين عالم و اهل اين عالم ناچارند كه يك دوره تعفين ديگر را ببينند كه عرض شد غيبت امر امامت، اختفا و استتار امر امامت شروع شد. از

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۴۴۶ *»

زمان موسي بن جعفر صلوات اللّه عليه و همين‏طور ائمه بعد تا امام زمان صلوات اللّه عليه كه غيبت صغري بعد هم غيبت كبري شروع شد، اين عالم و اهل اين عالم دوران تعفين و حلّ دوباره را مي‏بينند. و بايد به كمالي برسند كه آن كمال با ظهور مهدي آل‏محمّد صلوات اللّه عليه، كمال دوّم يا تماميت كمال اول مي‏شود.

در اين دوران باز هم بايد امر اختبار در كار باشد. همان‏طور كه سنت خدا بود كه از ابتداي اين عالم خلق خود را به مظاهر خود آزمايش مي‏فرمود اما به مظاهر جزئي. تا زمان رسول خدا۹و ظهور امر حضرت كه بعثت باشد، از مثل فردا خلق به «مظهر كلّي» آزمايش شدند. ببينيد استعداد و كمال خلق به كجا رسيد! به اين درجه از كمال و استعداد رسيدند كه بتوانند با مظهر كلي خدا روبرو شوند. مظاهر قبل تمام، جزئي بودند. همه انبيا، همه اوصيا، مظاهر جزئي بودند. خلق به اين مظاهر آزمايش مي‏شدند. اما از فردا تا مدت سيزده سال به‏طور اختفا و مقهوريت به سربردند. بعد در مدينه به‏طور اظهار تسلّط نسبي بودند نه تسلّط كامل، بر مبناي اسباب ظاهري دنيا اظهار امر مي‏فرمودند. بعد نوبت اميرالمؤمنين بعد امام حسن بعد امام حسين تا وجود مبارك مهدي آل محمّد: شد. اين‏ها همه اختبار به مظاهر كليّه بود. اما از اول غيبت امام زمان صلوات اللّه عليه چون فرق آن حضرت با ساير آباء طاهرينش:در اين بود كه بايد آن بزرگوار كاملاً خود را از شرّ اشرار و كيد كفار محافظت بفرمايد كه بر آن حضرت صدمه وارد نيايد، زيرا بنا است كه وجود مباركش باقي باشد، در پرده خفا به سرببرد و عالم در حلّ و تعفين خود بگذرد. از اين جهت آن بزرگوار امرش با ساير ائمه:فرق كرد. ائمه ديگر قبول شدائد و مصائب كردند، مبتلا شدند. بعضي مسموم و بعضي كشته شده از دنيا رحلت فرمودند. اما اين بزرگوار بايد امرش مخفي و خودش هم مخفي باشد. از اين جهت دوران غيبت شروع شد.

در اين دوران غيبت باز هم بايد اختبار و آزمايش باشد اما چطور؟ ديگر مظهر

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه  ۴۴۷*»

كلّي كه ظاهر نيست. به علاوه كه اعتقادها تا به اين‏جا مشخص شده، فرقه حقه، فرقه ناجيه جدا شده و از همه فرقه‏هاي هالكه مشخص گرديده است؛ يعني كساني كه به امامت دوازده امام:معتقد شده، به اين امر يقين كرده و ايمان آورده‏اند. پس چون فرقه ناجيه مشخص است، وجود مظهر كلّي ديگري هم بعد از مهدي صلوات اللّه عليه ضرور نيست و اصلاً خدا قرار نداده كه بعد از او مظهر كلي ديگري باشد، از اين جهت اين مظهر كلّي بايد تا وقت ظهورش مستمر بماند و تمام اختبارها و آزمايش‏ها در زمينه مظاهر اين مظهر كلّي باشد. چون همان‏طور كه عرض كردم سنت خدا در «امتحان‏هاي عمومي» به مظهر كلّي مربوط مي‏شود. امتحان شدن به «امتحان‏هاي جزئي»، مال افرادي، طوايفي و دسته‏اي است. اين امتحان‏هاي جزئي در مواردي پيش مي‏آيد از قبيل ـ عرض كردم ـ مردن عزيزان، از دست دادن احبّاء، ابتلاء به بيماري‏ها و گرفتاري‏ها. اين‏ها امتحان‏هاي جزئي است كه يا مربوط به تك‏تك يا دسته دسته يا ملتي و شهري است. اما امتحان‏هاي عمومي مستمرّ كه مشخِّص ايمان و كفر است در زمينه امور اعتقادي و همگاني افراد معتقد به امر مظهر است. از طرفي هم ابتلا بايد باشد. چون بشر همان بشر گذشته است. از جهت طينت و خلقت، بشري ناقص است.

چون بشر ناقص است احتمال مستودع بودن يا مستقر بودن ايمان در او مي‏رود پس بايد اختبار قطعاً باشد. بايد اختبار همان‏طور كه عرض كردم به مظهر باشد. از اين جهت مهدي آل محمّد صلوات اللّه عليه از جهت متابعت سنت خدا و متابعت سنت رسول خدا و ساير ائمه معصومين سلام اللّه عليهم اجمعين، او هم خلق خود را به مظاهر، امتحان و اختبار فرموده است. ـ تعبير «خلق خود را» كه آورديم چون فرمودند و الخلق بعد صنائعنا([۱۵۱]) ـ شيعيان و دوستان خود را، معتقدين و مؤمنان به خدا و

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۴۴۸ *»

رسول اللّه و ائمه: تا خودش را به «مظاهر خودش» امتحان فرمود. در دوران غيبت صغري به مظاهري و در دوران غيبت كبري هم به مظاهري كه ان‏شاءاللّه در اين امر سخن مي‏گوييم.

و صلي الله علي محمّد و آله الطاهرين

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۴۴۹*»

 

فهرست

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۴ صفحه ۴۵۰ *»

فهرست مطالب

 

درس ۱۳۲

معناي ولايتِ در مقابل نبوّت··· ۳

معناي ولايتِ فوق نبوت و ولايت (در مقابل نبوت) و تعابير از آن··· ۴

نبوت و ولايت دو ظهورند براي آن ولايت··· ۷

شأن نبي و شأن ولي ۷

ولايتي كه فرع نبوّت است··· ۱۰

ولايتي كه از نبوت افضل است··· ۱۰

درس ۱۳۳

ولايت از نظر بزرگان (اع) و از نظر عرفاء و حكماء··· ۱۴

بيان ملاصدرا درباره نبوت و ولايت··· ۱۵

نظر ملاصدرا درباره ولايت عطائيه و اكتسابيه و محبوب و محبّ··· ۱۸

نظر مرحوم شيخ بزرگوار (اع) درباره جذبه··· ۲۰

نظر ملاصدرا در اين‏كه آيا مي‏شود ولي نداند كه ولي است؟··· ۲۰

اشكال بر نظريه عرفاء و ريشه‏يابي اين نظريّه··· ۲۲

درس ۱۳۴

ادامه عبارات ملاصدرا درباره ولايت··· ۲۶

معجزه، كرامت، معونه، اهانت··· ۲۷

عبارات فخررازي درباره ولايت و ولي ۳۱

اختلاف در اين‏كه آيا ولي مي‏داند كه ولي است يا نه؟··· ۳۲

دلائل كساني كه مي‏گويند ولي نمي‏شود بداند كه ولي است··· ۳۲

وجه نظر آناني كه مي‏گويند ولي مي‏تواند بداند كه ولي است··· ۳۵

درس ۱۳۵

دلائل منكران وقوع كرامات از اولياء··· ۳۸

نقد و ردّ آن دلائل از طرف معتقدان به وقوع كرامات از اولياء··· ۴۳

راه‏هاي تفكيك بين معجزه و كرامت··· ۴۵

ادامه نقد و ردّ آن دلائل··· ۴۷

درس ۱۳۶

غفلت حكماء و عرفاء درباره ولايت··· ۵۲

تفكيك بين كرامت و استدراج··· ۵۲

مكر، كيد، املاء، اخذ خداوند همان استدراج است··· ۵۵

نقد تفكيك بين كرامت و استدراج··· ۵۹

درس ۱۳۷

حالت صاحب كرامت و صاحب خارق عادت از باب استدراج هنگام ظهور خارق عادت··· ۶۲

توضيح معناي ولي و ولايت مورد بحث··· ۶۳

ادامه حالت صاحب كرامت و صاحب خارق عادت از باب استدراج··· ۶۵

دلائلي بر اينكه انس به كرامت، مانع ترقّي و سبب دوري از خداوند است··· ۶۶

دليل اول··· ۶۶

دليل دوم··· ۶۷

دليل سوم··· ۶۷

دليل چهارم··· ۶۹

درس ۱۳۸

توضيح معناي ولايت مورد بحث··· ۷۲

نقد تفكيك بين كرامت و استدراج··· ۷۳

دليل پنجم··· ۷۴

دليل ششم··· ۷۶

دليل هفتم··· ۷۷

دليل هشتم··· ۷۹

دليل نهـم··· ۸۰

دليل دهـم··· ۸۴

درس ۱۳۹

ولايت از نظر عرفا··· ۸۷

عبارات ابن عربي و نقد آن‏ها··· ۸۷

معناي «لانبي بعدي»··· ۹۰

«لانبي بعدي» اوليا را آزرده است··· ۹۲

اسم نبي و اسم ولي ۹۴

درس ۱۴۰

ادامه بحث ولايت از نظر عرفا··· ۹۸

ولايت نبي و ولي ۹۸

ولايت در «نبوّت تفريعي» و «نبوّت تشريعي»··· ۱۰۱

مراد عرفا از اين جمله «الولاية افضل من النبوّة»··· ۱۰۲

تكثّر و تعدّد نبي و ولي و وحدت آن‏ها··· ۱۰۴

مراد عرفا از جمله «نهاية الولاية بداية النبوّة»··· ۱۰۵

معجزه نبي ۱۰۶

شرايط تحصيل ولايت··· ۱۰۶

كرامت ولي ۱۰۷

درس ۱۴۱

ادامه بحث ولايت از نظر عرفا··· ۱۱۱

نبي «محبوب» خدا و ولي «محبّ» خدا است··· ۱۱۲

از نظر عرفا اوليا در ولايت مشترك‏اند··· ۱۱۳

استدلال به حديث «عبدالله بن مسعود» در باره طبقات اوليا··· ۱۱۳

حديث «عبدالله بن مسعود»··· ۱۱۴

دو حالت براي اوليا: «حالت جمعي» و «حالت جمع الجمعي»··· ۱۱۷

درس ۱۴۲

تتميم بحث ولايت از نظر بزرگان (اع)··· ۱۲۳

حقّ ولايت و حقيقت آن شأن ربوبي است··· ۱۲۴

محمد و آل محمد:حاملان ولايت و اسم «الولي» خدا هستند··· ۱۲۵

ولايت ايشان يك حقيقت تشكيكي است··· ۱۲۷

ولايت انبيا: ۱۲۹

معناي ولايت انبيا: ۱۳۱

معناي القاي مثال عالي در هوّيت داني ۱۳۱

مقام اولوا العزم از انبيا: ۱۳۴

درس ۱۴۳

ولايت انبيا: و ولايت نقبا··· ۱۳۷

مرتبه ولايت نقبا··· ۱۳۸

نحوه صدق ولايت و اسم «الولي» بر انبيا و بر نقبا··· ۱۳۹

سرّ تأخير ظهور ولايت محمد و آل محمد: ۱۴۳

مراتب ولايت، رابطه آن‏ها و ترقّي آن‏ها··· ۱۴۵

درس ۱۴۴

حاملان ولايت حاملان علم هم هستند··· ۱۵۰

مراتب علم··· ۱۵۱

حاملان ولايت و علم، قراي ظاهره مي‏باشند··· ۱۵۲

تكليف رعيّت نسبت به قراي ظاهره··· ۱۵۳

موقعيّت قراي ظاهره··· ۱۵۵

قراي ظاهره تفصيل كتاب الله ناطق‏اند··· ۱۵۸

درس ۱۴۵

ادامه بيان موقعيّت قراي ظاهره··· ۱۶۳

قراي ظاهره براي پيروانشان رحمت خدا و براي مخالفانشان نقمت خدايند··· ۱۶۴

منطق مخالفان قراي ظاهره··· ۱۶۹

قراي ظاهره كتب محكمه الهيّه‏اند··· ۱۷۱

اين كتب الهيّه مانند قرآن داراي انواع آيات مي‏باشند··· ۱۷۴

درس ۱۴۶

اشاره به نوع علومي كه در كتب الهيّه قراي ظاهره، مرقوم است··· ۱۷۸

كيفيت حصول علوم از براي قراي ظاهره··· ۱۸۲

استفاضه دائمي قراي ظاهره و افاضه حقّ متعال··· ۱۸۴

درس ۱۴۷

ترقّي قراي ظاهره در همان مرتبه خود، دائمي است··· ۱۹۰

اشاره به مقاماتي كه قراي ظاهره طي مي‏كنند··· ۱۹۱

«عين كافور»··· ۱۹۲

«كثيب احمر»··· ۱۹۴

«رفرف اخضر»··· ۱۹۵

«ارض زعفران»··· ۱۹۶

«اعراف»··· ۱۹۷

«رضوان»··· ۱۹۹

«طور سيناء و شجره زيتون»··· ۲۰۰

درس ۱۴۸

قراي ظاهره در هر زماني، به كتب آسماني و آيات آن‏ها عالم مي‏باشند··· ۲۰۴

كيفيت علم قراي ظاهره··· ۲۰۴

انواع و اقسام آيات كتاب‏هاي آسماني ۲۰۴

علم صاحبان مقام ولايت از نظر ملاصدرا··· ۲۰۹

درس ۱۴۹

طرق حصول علوم براي قراي ظاهره··· ۲۱۶

علم اوليا و طريق حصول آن از نظر ملاصدرا··· ۲۱۷

انواع و اقسام علوم اوليا از نظر ملاصدرا··· ۲۲۵

درس ۱۵۰

وساطت محمد و آل محمد: در اين مقام ظاهري ۲۳۱

مولود جامع در ميان مواليد اين عالم··· ۲۳۲

توسّل به حضرت بقيّة اللّه (عج)··· ۲۳۵

استفاده از دعاي «اللّهمّ انّي اسئلك بالمولودين في رجب…»··· ۲۳۶

آثار مولود جامع از هنگام پيدايش··· ۲۳۸

مولود جامع مراتب عاليه را حجاب نمي‏كند··· ۲۳۹

اسم مولود جامع با مسمّي است··· ۲۴۲

چهار حرف اسم «محمّد»۹ و مظاهر آن‏ها··· ۲۴۳

سه حرف اسم «علي»۷ و مظاهر آن‏ها··· ۲۴۴

درس ۱۵۱

موقعيّت حكماء ظاهر، علماء ظاهر و فقهاي ظاهر··· ۲۴۹

مشايخ (اع) عهده‏دار امور ظاهري گرديدند··· ۲۵۱

آساني كار براي نسل حاضر و آينده··· ۲۵۱

وظيفه كساني كه با مقام مشايخ (اع) آشنايي ندارند··· ۲۵۳

غفلت مردم از اين وظيفه··· ۲۵۴

كوتاهي در فراگيري شريعت، طريقت و حقيقت ظاهره··· ۲۵۷

امام۷ خواسته‏اند ما ترقّي كنيم··· ۲۶۰

درس ۱۵۲

اقرار به مقامات قراي ظاهره از اركان ايمان است··· ۲۶۹

اقرار به اركان ايمان بايد با اعتقاد قلبي همراه باشد··· ۲۷۱

معناي اقرار و اعتراف به اركان ايمان··· ۲۷۴

آزمايش‏هاي خداوند و مقصود از آزمون در نظام الهي ۲۷۶

درس ۱۵۳

معناي اقرار به اركان ايمان و آزمايش خداوند··· ۲۸۴

آياتي در باره مقصود خداوند از آزمايش بندگان··· ۲۸۵

آزمايش خداوند مختلف است··· ۲۸۹

آزمايش، به مظاهر خداوند··· ۲۹۴

درس ۱۵۴

آزمايش‏هاي خصوصي و عمومي ۲۹۷

آزمايش بندگان به مظاهر الهي: «انبيا و اوصيا»··· ۲۹۷

آزمايش به رسالت رسول اللّه۹ ۲۹۸

آزمايش به وصايت و خلافت اميرالمؤمنين۷ ۳۰۱

شدّت تقيّه خالصان، بعد از رسول اللّه۹ ۳۰۵

مؤمن ناقص هم مي‏تواند در ايمان خالص شود··· ۳۰۸

وصف خالصان در ايمانِ به ولايت··· ۳۰۹

درس ۱۵۵

آزمايش به وصايت و خلافت اميرالمؤمنين۷ پرده از دل‏ها برداشت··· ۳۱۳

برخي از آيات كه از باطن‏ها خبر داده است··· ۳۱۴

آزمايش به امامت و خلافت ساير امامان: ۳۱۵

فرقه ناجيه··· ۳۱۸

نقل حديثي از كافي براي چشم روشني اهل ايمان··· ۳۱۹

درس ۱۵۶

ايمان مستقرّ و مستودع··· ۳۲۵

از شرّ شيطان «عديله» نبايد ايمن بود··· ۳۲۶

آزمايش فرقه ناجيه··· ۳۳۰

خداوند غيور است و خالصان را دوست دارد··· ۳۳۱

براي فرقه ناجيه هم امتحان به مظاهر در كار است··· ۳۳۵

نقل فرمايشي از اميرالمؤمنين۷ راجع به مظاهر··· ۳۳۶

درس ۱۵۷

همه بندگان در معرض آزمايش به مظاهر الهي‏اند··· ۳۴۲

مظهر الهي بعد از رسول اللّه۹ اميرالمؤمنين۷ معرفي شدند··· ۳۴۶

مظاهر براي معرّفي يك‏ديگر تنصيص مي‏نمايند··· ۳۴۸

ادامه حديث اميرالمؤمنين۷ راجع به مظاهر··· ۳۴۸

درس ۱۵۸

اعتقاد به مظاهر خداوند بايد يقيني باشد··· ۳۵۶

اطمينان طبعي و حقيقي ۳۵۸

اشاره به مضامين عاليه دعاي رجبيّه··· ۳۵۹

احترام ماه رجب··· ۳۶۱

توجيه نقل مشهور در ولادت اميرالمؤمنين۷ در ماه رجب··· ۳۶۱

صلوات و منافع آن··· ۳۶۲

ابتلاء امامان:به خاطر شيعيان··· ۳۶۵

ابتلاء امام كاظم۷ ۳۶۵

درخواست زيادتي ايمان و ثبات قدم··· ۳۶۸

بهترين حالات، اوقات، اذكار و درخواست‏ها··· ۳۶۸

درس ۱۵۹

اعتقاد بايد بر اساس برهان باشد نه تقليد بدون دليل··· ۳۷۶

حسرت كساني كه اعتقادشان تقليدي است··· ۳۷۸

ثبات ايمان را بايد از خداوند درخواست نمود··· ۳۸۰

اسباب ثبات ايمان و اعظم آن‏ها··· ۳۸۰

هميشه بايد متذكر فضائل آل محمّد: باشيم··· ۳۸۴

بقيّة اللّه (عج) آخرين مظهر خداوند است··· ۳۸۴

اداء حقوق آل محمّد: و اجتناب از عقوق ايشان··· ۳۸۶

درس ۱۶۰

آزمايش فرقه ناجيه در نشر فضائل محمّد و آل محمّد: است··· ۳۹۰

با توجه به اين بزرگواران، ايمان را بايد تقويت كرد··· ۳۹۲

خواستن حاجات از ايشان، بهانه است··· ۳۹۳

آخرين مظهر از مظاهر كليّه الهيّه··· ۳۹۵

مشكل كار بشر در آزمايش به «مظاهر» است··· ۳۹۶

غيبت آخرين مظهر··· ۳۹۸

اعلام خطر براي فرقه ناجيه است··· ۳۹۹

چند حديث درباره آزمايش الهي در دوران غيبت امام (عج)··· ۴۰۱

درس ۱۶۱

فرقه ناجيه··· ۴۰۹

فرقه واقفيّه··· ۴۱۰

مصائب امام كاظم۷ ۴۱۱

تحمّل مصائب و اظهار فضائل··· ۴۱۳

شهادت امام كاظم۷ و امامت امام رضا۷ ۴۱۸

درس ۱۶۲

همه امور و شؤون مظاهر كليّه الهي، كلّي است··· ۴۲۱

شروع دوره اختفاء مظاهر كليّه الهي ۴۲۲

دو دوره «حلّ و عقد» يا «تعفين و نضج» از براي اين عالم و ابناء آدم۷ ۴۲۳

اسامي مباركه مظاهر كليّه الهي، گزارش از شؤون ولايتي ايشان است··· ۴۲۶

بيان فقرات صلوات سيد بزرگوار (اع) براي امام كاظم۷ ۴۲۶

حروف اسم «موسي» از موقعيّت امام كاظم۷ گزارش مي‏دهد··· ۴۲۹

توضيح و مثال براي «حلّ و عقد دوم»··· ۴۳۱

درس ۱۶۳

بعثت رسول اللّه۹ ۴۳۹

حقيقت محمّديّه۹ اوّلْ خلق خداست··· ۴۴۰

شب مبعث··· ۴۴۱

نبوّت، نزول وحي و بعثت··· ۴۴۳

معناي بعثت··· ۴۴۴

آغاز آزمايش الهي به مظهر كلّي الهي ۴۴۶

([۱]) بحار الانوار ج ۱۷، ص ۲۵۰  المجلي ج ۲، ص ۳۴ و ص ۲۹۵

([۲]) المجلي ج ۱، ص ۷

([۳]) بحار الانوار ج ۱۶ ص ۱۷۲

([۴]) بحار الانوار ج ۱۸ ص ۳۷۳

([۵]) بحار الانوار ج ۴۶، ص ۲۴۷ و ۲۵۹

([۶]) دعاي رجبيه: بحار الانوار ج ۹۸، ص ۳۹۲

([۷]) بحار الانوار ج ۹۸، ص ۳۹۳

([۸]) بحار الانوار ج ۱۵، ص ۳۲۸

([۹]) الكافي ج ۲، ص ۵۴۴

([۱۰]) بحار الانوار ج ۱۰۰، ص ۴۴۳

([۱۱]) (حكايت مثرم بن دعيب) بحار الانوار ج ۳۵، ص ۱۰

([۱۲]) بحار الانوار ج ۳۵، ص ۱۴۶

([۱۳]) حديقة الاخوان ص ۵۷۳

([۱۴]) بحار الانوار ج ۳۵، ص ۸

[۱۵]  بحار الانوار ج ۳۵ ص ۳۶

([۱۶]) مجموعة الرسائل ۳۳، شرح دعاي سحر: ص ۱۵۴

([۱۷]) شرح آية الكرسي ص ۶۱

([۱۸]) الكافي ج ۲، ص ۲۴۱

([۱۹]) آل عمران: ۶۱

([۲۰]) بحار الانوار ج ۳۸ ص ۹۵

([۲۱]) وسائل الشيعة ج ۲۷، ص ۱۳۱

([۲۲]) بحار الانوار ج ۲، ص ۱۸۴

([۲۳]) وسائل الشيعة ج ۲۷، ص ۱۴۰

([۲۴]) دعاء عالية المضامين: بحار الانوار ج ۱۰۲، ص ۱۷۰

([۲۵]) بحار الانوار ج ۲۳، ص ۴۴

([۲۶]) التذكرة في النحو، ص ۱۷

([۲۷]) بحار الانوار ج ۸۵، ص ۲۷۶

([۲۸]) المنافقون: ۱ تا ۳

([۲۹]) بحار الانوار ج ۲، ص ۵۱

([۳۰]) العنكبوت: ۲ و ۳ ـ بحار الانوار ج ۵، «باب التمحيص و الاستدراج و الابتلاء و الاختبار» صص ۲۱۷ و ۲۱۹

([۳۱]) العنكبوت: ۱ و ۲

([۳۲]) العنكبوت: ۴

([۳۳]) البقرة: ۲۱۴

([۳۴]) آل عمران: ۱۴۰ و ۱۴۱

([۳۵]) آل عمران: ۱۴۲

([۳۶]) بحار الانوار ج ۹۸، ص ۳۸۹

([۳۷]) بحار الانوار ج ۹۸، ص ۳۸۹

([۳۸]) محمّد «ص»: ۲۹

([۳۹]) محمّد «ص»: ۳۱

([۴۰]) محمّد «ص»: ۳۰

([۴۱]) نهج البلاغة ص ۴۷۲

([۴۲]) محمّد «ص»: ۳۲

([۴۳]) مستدرك الوسائل ج ۵، ص ۱۲۰

([۴۴]) آل عمران: ۱۷۹

([۴۵]) بحار الانوار ج ۱۷، ص ۸۶

([۴۶]) الحج: ۵۲ الي ۵۴

([۴۷]) حديقة الاخوان ص ۵۶

([۴۸]) البقرة: ۲۶

([۴۹]) المدّثّر: ۳۱

([۵۰]) الفرقان: ۷

([۵۱]) خطبه غدير: بحار الانوار ج ۲۱، ص ۳۸۷

([۵۲]) مفاد چندين روايت است مانند: ارتدّ الناس الاّ ثلاثة نفر سلمان و ابوذر و المقداد. قال قلت فعمّار؟ قال قد حاص حيصة ثمّ رجع. بحار الانوار ج ۲۸، ص ۲۳۹ ـ انّ النّبي۹ لمّا قبض ارتدّ الناس علي اعقابهم كفّاراً الاّ ثلاثة سلمان و المقداد و ابوذر الغفاري. بحار الانوار ج ۲۸، ص ۲۵۹

([۵۳]) جنگ بدر. بحار الانوار ج ۱۹، ص ۲۵۱

([۵۴]) بحار الانوار ج ۲۹، صص ۳، ۶۲۷ و ۶۳۶

([۵۵]) (خطبه شقشقيّه و غيرها) بحار الانوار ج ۲۹، صص ۴۷۴ و ۵۵۸

([۵۶]) بحار الانوار ج ۲۸، ص ۲۳۹

([۵۷]) الكهف: ۱۶

([۵۸]) كشف الاسرار ج ۳، ص ۱۲۶

([۵۹]) (عن علي ۷ كلّ حاكم يحكم بغير قولنا اهل البيت فهو طاغوت). مستدرك ج ۱۷، ص ۲۴۴ تفسير الصافي ج ۱، ص ۴۲۴

([۶۰]) دعاي رجبيه: بحار الانوار ج ۹۸، ص ۳۹۲

([۶۱]) تاويل الآيات ص ۳۳۰

([۶۲]) بحار الانوار ج ۲۸، ص ۲۶۰

([۶۳]) تعداد ۹۰ هزار تا ۱۲۴ هزار نفر از مسلمانان هنگام حركت از مدينه به همراهي پيامبر اكرم۹ براي انجام مراسم حج خارج شدند و آناني كه از يمن به همراهي حضرت امير۷ آمدند يا از مكّه و بين راه به حضرت ملحق شدند بر آن عدد علاوه شدند. الغدير ج ۷ ص ۹

([۶۴]) سبأ: ۱۳

([۶۵]) النحل: ۸۳

([۶۶]) البقره: ۱۰۰

([۶۷]) المائدة: ۱۰۳

([۶۸]) الحديد: ۲۶

([۶۹]) زيارت جامعه كبيره: من لايحضره الفقيه ج ۲، ص ۶۱۳

([۷۰]) آل عمران: ۱۷۹

([۷۱]) بحار الانوار ج ۴۶، ص ۳۶۱

([۷۲]) بحار الانوار ج ۹۸، ص ۳۹۳

([۷۳]) بحار الانوار ج ۹۸، ص ۳۸۱

([۷۴]) بحار الانوار ج ۹۸، ص ۳۸۱

([۷۵]) حديقة الاخوان ص ۸۲

([۷۶]) (يا جابر لا اخرجك اللّه من النقص و التقصير). وسائل الشيعة ج ۱، ص ۹۶  (اكثر من ان‏تقول: اللّهمّ لاتجعلني من المعارين و لاتخرجني من التقصير). وسائل الشيعة ج ۱، ص ۹۶

([۷۷]) بحار الانوار ج ۶۷، ص ۷۳

([۷۸]) نهج السعادة في مستدرك نهج البلاغه ج ۳، ص ۴۲۲

در بعضي از مصادر مثل بحار الانوار ج ۱۰ ص ۱۰۳ حديث به اين صورت آمده: «ان الامور الي اللّه‏ عزوجل ليست الي العباد و لو كانت الي العباد ما كانوا ليختاروا علينا احدا و لكن الله يختص برحمته من يشاء فاحمدوا الله علي ما اختصكم به من بادي‏ء النعم ـ اعني طيب الولادة ـ» بنا بر اين معناي حديث اين است: كارها به تدبير حكيمانه الهي بستگي دارد نه به خواسته‏هاي ظاهري بندگان، و اگر به خواسته‏ي بندگان بستگي داشت، آنها كسي را بر ما بر نمي‏گزيدند  دوستان از جهت دوستي با ما و دشمنان به واسطه اعتماد به عدالت و درستي و راستي ما، و در نتيجه ايمان مؤمنان و نفاق منافقان روشن نمي‏شد، و اكمال نعمت بر دسته اول و اتمام حجت بر گروه دوم به انجام نمي‏رسيد. پس از اين جهت خداوند به واسطه حكمت كامل خود جريان امتحان بندگان را به عهده گرفت و خود متصدي انجام آن گرديد. ليهلك من هلك عن بينة و يحيي من حي عن بينة وليكن خدا كسي را به رحمت خويش اختصاص داد كه مي‏خواست ـ يعني كسي كه به باطن و ظاهر خود به گزينش الهي خشنود و تسليم بود ـ پس ـ شما اي شيعيان ما ـ خدا را بر اين كه شما را اختصاص داده به نخستين و سرچشمه نعمتها ـ مقصود پاكي ميلاد است ـ سپاسگزاري كنيد. ـ زيرا به واسطه پاكي ولادت حلال زاده بودن ولايت ما را به ظاهر و باطن خود پذيرفته و از آزمايش الهي سالم بيرون شده‏ايد ـ.

([۷۹])  «فديتموني و انا انما جئت لكي افديكم من لظي»

قصايد شيخ مرحوم اعلي اللّه مقامه ص ۱۲۴

([۸۰]) امالي صدوق ص ۵۸۰ ـ وسائل الشيعه ج ۷، ص ۱۳۷

([۸۱]) (فاحمدوا اللّه علي ما اختصكم به من بادئ النعم اعني طيب الولادة). بحار ج ۱۰، ص ۱۰۲ـ فاحمد (فاحمدوا) اللّه علي ما اختصكم به من ( بادئ) النعم و علي طيب المولد). بحار ج ۶۷، ص ۶۱ و تفسير فرات ص ۳۶۶ ـ (فاحمد اللّه علي ما اختصكم به من بادئ النعم علي طيب الولادة). الخصال ج ۲، ص ۶۲۴

([۸۲]) نهج السعادة ج ۳، ص ۴۲۲

([۸۳]) بحار الانوار ج ۲۵ ص ۳۶۶ ازمنتخب بصائر الدرجات

([۸۴]) مشارق الانوار ص ۱۶۲

([۸۵]) بحار الانوار ج ۲، ص ۵۱

([۸۶]) تفسير ترابي ج ۲، ص  ۱۱۴۵

([۸۷]) الكافي ج ۲، ص ۴۵

([۸۸]) التوبه: ۳۷

([۸۹]) بحار الانوار ج ۳۵، ص ۳۹

([۹۰]) بحار الانوار ج ۹۸، ص ۳۹۲

([۹۱]) وسائل الشيعه ج ۱۷، ص ۲۸۸

([۹۲]) بحار الانوار ج ۱۶، ص ۲۹۶

([۹۳]) مدينة المعاجز ج ۶، ص ۳۷۹

([۹۴]) از صلوات مخصوصه آن حضرت: بحار الانوار ج ۱۰۲، ص ۱۶

([۹۵]) بحار الانوار ج ۹۳، ص ۳۱۶

([۹۶]) الاعراف: ۴۳

([۹۷]) بحار الانوار ج ۸۲، ص ۲۰۹

([۹۸]) انوار نعمانيّه ج ۱، ص ۴۷

([۹۹]) تفسير نور الثقلين ج ۱، ص ۵

([۱۰۰]) مستدرك الوسائل ج ۴، ص ۱۵۸

([۱۰۱]) بحار الانوار ج ۹۳، ص ۳۹۰

([۱۰۲]) الزخرف: ۲۲

([۱۰۳]) الزخرف: ۲۳

([۱۰۴]) البقرة: ۱۷۰

([۱۰۵]) الفرقان: ۲۳

([۱۰۶]) (و ارزقني من فضلك الواسع رزقاً حلالاً طيباً لاتفقرني الي احد بعده سواك). البلد الامين ص ۲۱۴ بحار الانوار ج ۹۸، ص ۹۷

([۱۰۷]) قال۹ ارحموا عزيزاً ذلّ و غنياً افتقر). الكافي ج ۸، ص ۱۵۰ ـ عن ابي عبدالله ۷ انّي لارحم ثلاثة و حقّ لهم ان‏يرحموا: عزيز اصابته مذلّة و غني اصابته حاجة بعد الغني و عالم يستخفّ به اهله و الجهلة). بحار الانوار ج ۲، ص ۴۱

([۱۰۸]) ارشاد القلوب، ج۱، ص ۹۱

([۱۰۹]) عوالي اللآلي ج ۴، ص ۱۰۳

([۱۱۰]) بحار الانوار ج ۹۸، ص ۶۱

([۱۱۱]) از زيارت آل يس: بحار الانوار ج ۱۰۲، ص ۸۱

([۱۱۲]) فطرة السليمه ج ۲، ص ۲۱۰ ـ (لاتتجاوزوا بنا العبوديَّة ثمَّ قولوا ما شئتم و لن‏تبلغوا). تفسير امام عسكري ۷ ص ۵۰ ـ (اجعلونا مخلوقين و قولوا فينا ما شئتم و لن‏تبلغوا). تفسر مرآة الانوار و مشكوة الاسرار ص ۶۶ ـ (نزِّلونا عن الرّبوبيَّة ثمَّ قولوا في فضلنا ما استطعتم). كلمات مكنونه، ص ۱۲۴

([۱۱۳]) بحار الانوار ج ۲۶، ص ۱۴۰

([۱۱۴]) وسائل الشيعة ج ۷، ص ۳۲

([۱۱۵]) الكافي ج ۲، ص ۴۸۵ ـ بحار الانوار ج ۹۳، ص ۳۱۵

([۱۱۶]) بحار الانوار ج ۹۳، ص ۳۱۲

([۱۱۷]) بحار الانوار ج ۵۰، صص ۳۲۹ و ۳۳۲

([۱۱۸]) نهج البلاغة، خطبه ۵۰، ص ۸۸

([۱۱۹]) الانفال: ۴۲

([۱۲۰]) نهج البلاغة ص ۸۳

([۱۲۱]) نهج البلاغة، خ ۱۶، ص ۵۷

([۱۲۲]) بحار الانوار ج ۵۲، ص ۱۱۵

([۱۲۳]) بحار الانوار ج ۵۲، ص ۱۰۱

([۱۲۴]) مستدرك الوسائل ج ۱، ص ۹۰

([۱۲۵]) بحار الانوار ج ۹۴، ص ۷۶

([۱۲۶]) (بنابر مدارك تاريخي راجع به مدت حبس حضرت موسي بن جعفر۷ در حكومت جائرانه «هارون» ملعون: سه، چهار، هفت، هشت، دوازده و سيزده سال ذكر گرديده است. البته آن حضرت در زمان «مهدي عباسي» لع نيز مدتي در زندان بسر برده‏اند كه تاريخ معيني از آن در دست نيست. و چنان‏چه مدت يك سال هم در آن محبس گرفتار بوده‏اند، مجموع ايّام حبس آن بزرگوار ۱۴ سال مي‏شود. در «ناسخ» راجع به تاريخ دستگير نمودن آن بزرگوار نيز مي‏گويد: معين نيست كه اين واقعه در چه سالي بوده، همين‏قدر مكشوف است كه در يكي از سنوات حج‏گزاردن «هارون» بوده كه «عيسي بن جعفر» و «جعفر برمكي» همراه وي بوده‏اند. مدت ۱۵ سال از عمر شريف آن حضرت در دوران حكومت جائرانه هارون ملعون طي شد.) ناسخ التواريخ حضرت موسي بن جعفر۸ ج ۷، ص ۴۰

([۱۲۷]) مدينة المعاجز ج ۶، ص ۳۷۹

([۱۲۸]) بحار الانوار ج ۴۸، ص ۲۱۱

([۱۲۹]) بحار الانوار ج ۴۸، ص ۲۳۸

([۱۳۰]) بحار الانوار ج ۴۸، ص ۲۱۰

([۱۳۱]) (مضمون نقل يادآور شده است). بحار الانوار ج ۴۸، ص ۲۳۷

([۱۳۲]) بحارالانوار ج ۴۸، ص ۲۲۶ و ۲۲۸

([۱۳۳]) بحار الانوار ج ۴۸، ص ۲۴۸

([۱۳۴]) بحار الانوار ج ۴۸، ص ۲۴۶

([۱۳۵]) التهذيب ج ۲، ص ۱۷۳

([۱۳۶]) بحار الانوار ج ۴۸، ص ۲۴۷

([۱۳۷]) الرسائل ج ۳ ص ۱۸۱

([۱۳۸]) صلوات سيد بزرگوار اعلي الله مقامه، ص ۲۳

([۱۳۹]) الانعام: ۱۵

([۱۴۰]) (قال احد من الانبياء و اظنّه موسي يا ربّ ارني خزائنك فأوحي اللّه اليه انّما خزائني بين الكاف و النون). شرح الخطبة ص ۶۰۳

([۱۴۱]) بحار الانوار ج ۲۵، ص ۱۷۲ ـ ديوان اميرالمؤمنين۷ ص ۴۵۱

([۱۴۲]) طه: ۱۰۸

([۱۴۳]) صلوات سيّد بزرگوار اعلي اللّه مقامه، ص ۲۳

([۱۴۴]) بحار الأنوار ج ۵۱، ص ۱۴۵

([۱۴۵]) غيبة النعماني ص ۲۰۶

([۱۴۶]) البلد الامين ص ۱۸۳

([۱۴۷]) الاقبال ص ۶۷۰

([۱۴۸]) بحار الانوار ج ۱۷، ص ۳۱۰ ـ تفسير سعد السعود ص ۲۱۴

([۱۴۹]) بحار الانوار ج ۱، ص ۸۵

([۱۵۰]) البلد الامين ص ۱۸۳

([۱۵۱]) بحار الانوار ج ۵۳، ص ۱۷۸