04-1 نماز جلد چهارم – چاپ – قسمت اول

نماز اعظم ارکان دین

 

جلد چهارم – قسمت اول

 

سید احمد پورموسویان

 

«این مجموعه مجالسی است که بعد از اقامه نماز صبح با حضور جمعى از متعلمين در سال‏های 1416 و 1417 هـ ق در مدرسه مبارکه باقری برگزار می‏شده، و نظر به اينکه به‌واسطه فاصله‏های سالیانه نوع مطالب تکرار می‏گردید
و مکررات هم بی‏فایده نبود، به همان صورت از نوارها استخراج و تکثیر  شد.»

 

 

گفتاری در شرح رساله مبارکه «ترجمة‌ الصلوة»

سيد اجلّ حاج سيد محمد کاظم حسينی حائری رشتی

 اعلی‌ الله‌ مقامه

 

 

G                سیّد بزرگوار اعلى الله مقامه می‏فرمایند:                       S

 

بسم الله الرّحـمن الرّحيـم الـحمدللّٰه ربّ العالمین

و السلام عـلی خیر خلقــه و مظهر لطفـــه محمّد و آلـه‏ الطاهریــن.

 
امّا بعد؛ پس چنین گوید بنده خاکسار و ذرّه بی‏مقدار
محمدکاظم بن محمدقاسم الحسینی الرشتی که چون نماز اعظم
ارکان دین است و اقوای اعمال مسلمین که به قبولش ساير
اعمال مقبول و عدم قبولش کلّ اعمال مردود و مقام توجّه به
حضرت قدس است و رتبه اتّکائی بر سریر اُنس چنانچه حديث نبوی
«الصَّلوةُ مِعراجُ المؤمنین»([1]) بر آن دليلی است واضح و شاهدی است روشن، پس صرف همّت در تصحيح و تنقيح آن از جمله لوازم و کمال توجه به قلب در آن واجب و متحتم و چون وصفش دون ذاتش به احسن لغات که لغت عربيت است موضوع لهذا فارسی‌زبانان را که انس به لغت عرب نيست از معانی و دقايق و حکم و اسرار آن حظی نيست ..(2)

                                                                                         s

 

«* نماز جلد 4 صفحه 3 *»

مجلس 1

 

(صبح پنجشنبه  29 ذيقعدة‌الحرام 1416 هـ ق ــ  30/1/75)

 

تصحیح و تنقیح نماز

اهمیت تحصیل علم

ارزش معلم و متعلم و وظیفه آنان

پیشرفت در علم

نقش «نماز» در میان عبادت‏ها

ابعاد سه‏گانه دین: «حقیقت»، «طریقت» و «شریعت»

شجاعت بزرگان دین+

مقصود از «حالات» در بُعد حقیقت دین

حلول، اتحاد و وحدت در مکتب عرفان

رکن اعظم در بُعد حقیقت

آیات تعریف و تعرف خداوند

تفکیک میان آیات تعریف و تعرف و آیات اثبات خداوند

راه شناختن خدای متعال

«اخلاقیات» بُعد دوم دین

اعظم ارکان در «شریعت»، بُعد سوم دین

«* نماز جلد 4 صفحه 4 *»

j

الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين

چون اوّل بحث است تیمّناً و تبرّکاً عبارت شریف سید بزرگوار­ را می‏خوانم که می‏فرمایند: چون نماز اعظم ارکان دین است و اقوای اعمال مسلمین که به قبولش سایر اعمال مقبول و عدم قبولش کل اعمال مردود و مقام توجه به حضرت قدس است و رتبه اتّکائی بر سریر انس چنانچه حدیث نبوی؟ص؟ «الصلوة معراج المؤمنین» بر آن دلیلی است واضح و شاهدی است روشن، پس صرف همت در تصحیح و تنقیح آن از جمله لوازم و کمال توجه به قلب در آن واجب و متحتَّم.

بعد از آنکه اهمیت نماز را بیان می‏فرمایند و ارزش این عمل را در مقام عبودیت ذکر می‏کنند، آنگاه می‏فرمایند: پس صرف همت در تصحیح و تنقیح آن از جمله لوازم است. یعنی بنده باید در تصحیح و تنقیح نماز بکوشد که این بحث تحت عنوان «اخلاص» بررسی شد و مباحثی مربوط به اخلاص که همان تنقیح و تصحیح نماز باشد عرض کردم.

چون مقصود در اینجا تصحیح و تنقیح حدود ظاهری نماز نیست. تصحیح و تنقیح حدود ظاهری نماز آسان است، خیلی همّت نمی‏خواهد همین اندازه کفایت است که شخص نمازگزار احکام نماز مثل قرائت نماز و امثال آن را بداند.

اما مقصود از این فرمایش پس صرف همت در تصحیح و تنقیح آن از جمله لوازم همان تصحیح و تنقیح حدود معنوی نماز است که اخلاص در نماز و به‏طور کلی اخلاص در عبادت است که بنده بداند چطور باید عبادتش را خالص کند. و مسأله اخلاص را بررسی کردم و به این مطلب منتهی شد که هم می‏شود گفت اخلاص امری موهبتی است که حق‌تعالی باید عنایت بفرماید و هم می‏توان گفت که امری اکتسابی

«* نماز جلد 4 صفحه 5 *»

است که باید خود بنده آن را به‌‏دست آورد. اينکه می‏فرمایند صرف همت لازم است از این باب است که روشن شد.

مطلب دیگری که این عبارت در بر دارد، آن است که می‏فرماید: و کمال توجه به قلب در آن واجب و متحتّم. توجه به قلب همان حضور قلب است که میان ما هم معلوم و مشهور است که می‏گوییم در عبادت به‏طور کلی و در نماز بخصوص حضور قلب لازم است و باید عبادت با حضور قلب به‏جا آورده شود. این مطلب را هم می‏فرمایند واجب و متحتم است که کمال توجه به قلب در نماز باشد.

حال بحثی را که ان‏شاءاللّه می‏خواهم در این یک جلسه در هفته داشته باشم آن است که متذکر باشیم که عبادت چقدر ارزش دارد، چقدر اهمیت دارد و دیگر اینکه تنوّعی باشد از جهت مباحثی که در هفته دارید و ممکن است نوع مباحث تا اندازه‏ای خسته کننده باشد. از این جهت در هفته یک روز این بحث را خواهیم داشت که برای تنوع روح و تنوع فکر کمک باشد، از باب کمک گرفتن برای عبادت‏ها و البته خود تحصیل علم هم از عبادت‏های بسیار بسیار ارزنده است و می‏شود گفت که در درجه اوّل از اهمیت است؛ زیرا شخص تا تحصیل علم نکند با وظایفش آشنا نمی‏شود و بدون تحصیل علم، معارف را نمی‏تواند بفهمد و تهذیب اخلاق کند.

پس تحصیل علم، بزرگ‏تر از همه عبادات است، از این جهت حضرت امیر؟ع؟ فرمودند: اِنّ طلبَ العلم اَوجبُ علیکم من طلب المال([2]) طلب مال واجب است از جهت معیشت زیرا انسان ناچار است که در این دنیا زندگی کند و در زندگی به مخارج زندگی نیازمند است، باید آن‏را کسب کند، کسب مخارج زندگی همان کسب مال است و از باب اینکه نظام عالم اقتضاء می‏کند واجب است و همچنین در شریعت مذمت شده که شخص کلِّ بر دیگران باشد، باید خودش زحمت بکشد و تحصیل معاش کند.

«* نماز جلد 4 صفحه 6 *»

آنگاه حضرت می‏فرمایند: انّ طلبَ العلم اَوجبُ علیکم من طلب المال؛ اگر ما این وجوب طلب مال را وجوب عقلی بدانیم، وجوب شرعی بدانیم، وجوب طبیعی و به‌حسب نظام طبیعت عالم بدانیم، به هر معنی بدانیم، طلب علم اَوجَب است؛ یعنی وجوبش شدیدتر و اکیدتر است. به‌جهت اینکه مال، منافع و سلامتی بدنی را حفاظت و حراست می‏کند، اما علم بقاء، سلامتی روح، ترقی و رشد آن را حفاظت می‏کند و حراست می‏نماید، از این جهت «وجوب» به هر معنایی باشد، درباره طلب علم شدیدتر و اکیدتر خواهد بود.

حال الحمدللّه ربّ العالمین به برکت فرمایش‏های مشایخ عظام+ شما عزیزان به این وظیفه و این عبادت موفّق هستید و توفیق پیدا کرده‏اید که در هر روز هفته چند ساعتی را به طلب علم اشتغال داشته باشید. اولاً ارزش بدهید به این موفقیتی که دارید و واقعاً برایتان ارزش داشته باشد.

معلّمین و متعلمین همه قدر بدانند که خداوند این منّت را بر آنها گذارده و این نعمت را به آنها داده که مروّج مکتب بزرگان دین هستند که در واقع احیاء همان آثار ائمه طاهرین؟عهم؟ است. و حتی مشاهده می‏کنید که در این مکتب از ابتداء قرائت الفبا و یا اولین کتابی که برای تدریس به بچه‏ها شروع می‏شود مثل کتاب مبارک «هدایةالصبیان» تا درس‏های بالاتر، در تمام آنها هدف و مقصد اصلی پیروی از محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟و نشر امر و احیاء فضائل ایشان و آشنایی با حقیقت دین است.

در واقع آنچه در این مکتب مهم است، همین است؛ یعنی آنچه هدف اصلی این مکتب است، پیروی از اهل‌بیت؟عهم؟ و سر گذاردن بر آستانه مبارکه ایشان است. حوزه‏های درسی دیگر ممکن است به‌حسب ظاهر خیلی گرم، پُر سر و صدا، پر رفت و آمد، پر جمعیت و اساتید و طلابشان چنین و چنان باشند، اما این امور نباید خدای نکرده چشم و دل ما را پر کند و ما را متوجه آنها سازد که عجب! خوشا به حال آنها! نه، این‏طور نیست، آنها هدفشان این نیست که مطلب از کجا آمده و مال کیست، این

«* نماز جلد 4 صفحه 7 *»

کتاب از کیست، کی نوشته و نتیجه حرفش چیست و کار به کجا می‏انجامد. آنها این‏طورند که هر کتابی، از هر مؤلف و مصنفی که باشد درس می‏گویند و بدون چون و چرا هم می‏پذیرند. ولی این مکتب به تبعیت از اهل‌بیت و خاندان رسالت صلوات اللّه علیهم اجمعین ممتاز است.

از این جهت از نظر وظایف دینی، بر اساتید و متعلّمین در این مکتب ایجاب می‏کند که کاملاً همه وجود خود را در زحمت کشیدن و همت ورزیدن در تعلیم و تعلم متمحّض کنند. و بارها عرض کرده‏ام که به من در این سنّ و سال نگاه نکنید، مقتضی نیست که من مثل شماها همت داشته باشم. و اگر درس تعطیل می‏شود و یا در امری کوتاهی می‏شود، اوّلاً اینها به‌واسطه ادب نشدن من است، چون مؤدِّب نداشتم، معلم نداشتم، محیطی نبوده که مرا ادب کند و مرتب نماید، ولی شما الحمدللّه در این سنّ و سال با عزیزانی که معاشر هستید، با اساتیدی که معاشر هستید، باید در درس و بحث طور دیگری سلوک داشته باشید، باید به درس و بحث‏ها اهمیت بیشتری بدهید.

اساتید زحمت بیشتری بکشند در مطالعه، در پیش‌مطالعه، در جمع‏آوری و مرتب‌کردن مطالب درس و تفهیم کردن آنها، دلسوزی کنند هم برای مطلب و هم برای متعلم، با توجه به روش تدریس به بیان زیبا و با حوصله بیشتر و توجه به سؤالات، متعلمین را به ذوق و شوق بیاورند. اگر سؤالاتی مطرح می‏شود به آنها توجه کنند، اگر جوابِ پرسش روشن است و از خود عبارت برمی‏آید آن را کافی و شافی بیان کنند وگرنه مسأله را بررسی کنند، یک روز یا دو روز یا یک هفته روی آن کار کنند و جوابی مناسب بگویند. در این درس‏ها باید برای یکدیگر اشتیاق فراهم کنند و یکدیگر را به ادامه درس و بحث دل‏گرم سازند.

همچنین متعلمین در درس‏ها زحمت بکشند تا اساتید را در تدریس به ذوق و شوق آورند، صرف آمدن و رفتن و نشستن و برخاستن نباشد. می‏شود از کمّیت درس کم

«* نماز جلد 4 صفحه 8 *»

کرد و بر کیفیت درس افزود، به این معنی که کسی‏که نمی‏تواند چند درس را آماده کند، توانایی ندارد، یکی دو درس داشته باشد و در همان یکی دو درس بیشتر زحمت بکشد و بر کیفیت تدریس و تدرس افزوده بشود بهتر است از آنکه بر کمّیت آن افزوده شود.

مقصود از پیش رفتن به این معنی که کتاب را زودتر تمام کنند نیست، بلکه مقصود پیشرفتِ در مطلب و فهم و قوی‌شدن ذهن است. چون در این مکتب آنچه ارزش دارد ذهن وَقّاد و نَقّاد([3]) است که بتواند در آینده مطالب عالیه را درک کند، و اصلاً  هدف از خلقتِ ذهن انسان با توجه به آن مقصد اصلی ــ  که پیروی از محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟ و زنده نگه‏داشتن امر ایشان و نشر فضائل و مقامات ایشان است ـــ  همین است.

و باید این علمی که ما تحصیل می‏کنیم برای آخرت باشد و این علم است که ما را برای آخرت ترقی می‏دهد، و در دنیا هم هرچه برکت داشته باشد به نفع ما است که البته پُر از برکت‏ها و رحمت‏های الهی است. علمی که از محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟باشد و به برکت آن بزرگواران به ‏دست ما رسیده باشد و به‌واسطه تشریح و توضیح بزرگان دین+ در حدّ فکر ماها آمده باشد این خیلی برکات دارد، هم برکات دنیوی دارد و هم برکات اخروی دارد. اوّلاً خود این درس‏ها سازنده انسانیت ما است، آخرت ما را تأمین می‏کند، به علاوه که دارای برکات دنیوی هم هست، خیرات و برکات دنیوی را هم شامل است. از این جهت از این علم خیلی قدردانی کنید و آن را اهمیت بدهید.

حال این بحثی که در روزهای پنجشنبه داریم برای آن است که برای درس‏های دیگر کمک باشد، باعث نورانیت و ترقیق روح باشد، نه از جهت اينکه عرایض من است بلکه از باب توجه به این عبادت بزرگ یعنی نماز که عبادتی است بسیار بسیار بزرگ و روح جمیع عبادت‏ها است، اصل جمیع بندگی‏هاست و بارها عرض کرده‏ام که نماز در واقع مجموعه‏ای از مراتب عبودیت و سیر و سلوک به سوی حق‌تعالی و پیمودن مدارج قرب است.

«* نماز جلد 4 صفحه 9 *»

همانی که رسول‌الله؟ص؟ آن را معراج مؤمن معرفی فرموده‏اند و بزرگان دین در مورد هر عملی از اعمال و یا هر ذکری از اذکارِ نماز توضیحاتی فرموده‏اند و اسرار آن را ذکر کرده‏اند، مثل آنکه نماز از اسباب ترقی و رشد است و ما را در مدارج قرب جلو می‏برد.

حال این نماز با این اهمیتی که دارد وقتی ما متوجه آن باشیم و در فکر آن باشیم اگرچه به همین مقدار باشد که در هفته، نیم ساعتی و یا بیشتر در پیرامون اهمیت آن بحث کنیم و در خصوصیات آن گفتگو داشته باشیم، ان‏شاءاللّه خود همین برای رشد ما خیلی کمک است، روح ما را نورانی می‏کند، دل‏های ما را صاف می‏گرداند و به آنها لطافت می‏بخشد که بتوانیم برای این عبادت بهتر آماده شویم و همچنین برای سایر عبادت‏ها که به برکت این عبادت آنها هم پذیرفته می‏شود.

سید مرحوم­ می‏فرمایند: چون نماز اعظم ارکان دین است یعنی در میان ارکان دین، رکنی بزرگ‏تر از نماز نیست. و مراد از «دین» که در اینجا می‏فرمایند، بُعد عبادی دین است؛ زیرا دین به سه بُعد تقسیم می‏شود، یک بُعد بُعدِ معارف است، بُعد معارف و اعتقادات معلوم است که ارکان دیگری دارد و امرش امر دیگری است و بُعد دوم بُعد اخلاقیات دین است و بُعد سوّم دین بُعد احکام ظاهری دین است.

و به تعبیر دیگر بُعد معارف را «حقیقت» می‏گویند و بُعد اخلاق را «طریقت» و بُعد احکام ظاهری دین را «شریعت» می‏نامند و صوفیه لعنهم اللّه این اصطلاح را بیشتر به کار می‏برند اما این‏طور نیست که این اصطلاح از خود آنها باشد، این اصطلاح را از حدیث رسول‌الله؟ص؟ دزدیده‏اند که فرمود: الشریعة اقوالی و الطریقة افعالی و الحقیقة احوالی.([4])

و چون صوفیه این حدیث شریف را در کتاب‏های خود ذکر کرده‏اند بعضی فکر کرده‏اند که این حدیث از احادیثی است که صوفیه جعل کرده‏اند و از این جهت این نوع احادیث که در کتب صوفیه و مخصوصاً اهل سنّتشان ثبت شده، مورد اتهام قرار

«* نماز جلد 4 صفحه 10 *»

گرفته است و اگر کسی این احادیث را بخواند و یا روایت کند فوراً او را به تصوف متهم می‏کنند. علماء دیگر هم جرأت نکرده‏اند که این نوع روایات را در کتاب‏های خود ذکر کنند تا آنها اعتباری پیدا کند، از ترس اینکه مبادا این اتهام بر آنها هم وارد بشود و به آنها بگویند پس شما هم به صوفیه متمایل هستید که روایات صوفیه را در کتاب‏های خود نقل می‏کنید.

اما بزرگان ما+ چون رضایت و پسند مردم برای ایشان مطرح نیست و در واقع کارشان هدایت کردن است، می‏خواهد کسی بپذیرد و یا نپذیرد، و قلِ الحقُّ مِن ربِّکم فمَن شاء فَلْیؤمِن و من شاء فَلْیکفُر([5]) قرآن می‏فرماید تو بگو حق از طرف پروردگار شما است حالا هرکس خواست ایمان می‏آورد و هرکس خواست ایمان نمی‏آورد، مثل اینکه پیامبران؟عهم؟ کارشان هدایت کردن مردم است و دیگر ایمان آوردن و یا ایمان نیاوردن به اختیار خود مردم است، انبیاء که مریدباز نبودند که بخواهند مریدها را از خودشان راضی نگه دارند. اگر کسی بخواهد مرید را از خود راضی نگه ‏دارد، باید خیلی مسائل را کتمان کند یا زیر پا بگذارد و یا نعوذ باللّه انکار کند تا مرید از او خشنود باشد.

مشایخ عظام+ قصدشان مرید جمع کردن که نبوده، بلکه مثل انبیاء و به تبعیت از انبیاء قصدشان هدایت بوده، کارشان هدایت مردم بوده است، همانی که خداوند درباره آن می‏فرماید: و قلِ الحقُّ مِن ربِّکم کار اين است، برنامه اين است، ابلاغ بکن، حق را بیان بکن و بگو حق از طرف پروردگار شما است، حال فمَن شاء فلیؤمِن هرکس خواست ایمان می‏آورد، و من شاء فَلْیکفُر و هرکس خواست کفر بورزد، انکار کند، خودش می‏داند.

این بزرگواران+ هم مقصودشان همین‏طور است، به این مردم کاری ندارند که خوششان بیاید یا بدشان بیاید، بپسندند یا نپسندند. آنچه به نظر مبارکشان حق رسیده از فرمایش‏های محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟ اگرچه روایاتی باشد که آن روایات به

«* نماز جلد 4 صفحه 11 *»

اصطلاح ملاها ضعیف باشد و اعتباری نداشته باشد و یا در کتب صوفیه ثبت و ضبط شده باشد، این بزرگواران آن روایات را با نظام شریعت، نظام تکوینی باطن، کتاب خدا، با سنت رسول‌الله و ائمه هدی؟عهم؟ می‏سنجند، در همه موارد تطبیق می‏کنند، وقتی که آن روایات با این دلائل مطابقت داشت و معلوم بود حقّ است، مطمئنند که از معصوم؟ع؟ صادر شده، آنها را در رسائل و کتاب‏های خود نقل می‏کنند.

و از همین جهت است که می‏بینیم مرحوم آقای کرمانی­ با اینکه می‏دانند که این حدیث شریف رسول‌الله؟ص؟ الشریعة اقوالی و الطریقة افعالی و الحقیقة احوالی در کتب صوفیه ذکر شده، اما اعتبارش در نظر آن بزرگوار آن‏چنان قوی است که کتاب مبارک «فصل‌الخطاب کبیر» خود را بر اساس همین حدیث بر سه قسمت نوشته‏اند، قسمت اوّل در حقیقت، قسمت دوّم در طریقت و قسمت سوّم را ــ  که اعظم مباحث این کتاب است ــ  در شریعت نوشته‏اند چرا؟ چون این حدیث را حق دیده‏اند.

پس دین به سه بُعد تقسیم می‏شود، بُعد اعتقادات و معارف که به تعبیر این حدیث شریف بُعد «حقیقت» است و دوّم بُعد اخلاقیات که همان مباحث اخلاق و تزکیه نفس و ترقی آن در مدارج کمال است که آن را رسول‌الله؟ص؟ در این حدیث شریف «طریقت» فرمودند و بُعد سوّم که بُعد احکام عملیه و عبادات ظاهری است که در این حدیث شریف «شریعت» نامیده شده است.

پیغمبر اکرم؟ص؟ فرمودند: «شریعت» گفتار من و «طریقت» کارهای من و «حقیقت» حالات من است. مقصود حضرت از این «حالات» که فرمودند همان نسبت‏های این بزرگوار و سایر معصومین کلی؟عهم؟ با خدای متعال می‏باشد. درباره حالات ایشان حضرت صادق؟ع؟ فرمایشی دارند که این مطلب را توضیح می‏دهد، می‏فرمایند: لنا مع اللّه حالات هو فیها نحن و نحن فیها هو و هو هو و نحن نحن([6]) ما را با خدای متعال حالاتی است؛ یعنی ما با حق‌تعالی نسبت‏هایی داریم، روابطی داریم

«* نماز جلد 4 صفحه 12 *»

که سایر خلق آن حالات و روابط را ندارند، آن حالات برای هر مخلوقی نیست، فقط برای ما است و مخصوص ما است که در آن حالات و نسبت‏ها ما او هستیم و او ما است؛ یعنی در این نسبت‏ها کار به جایی رسیده که ما او هستیم و او ما است، اما به‌حسب ذات، خدا خدا است و ما ما هستیم. به‌حسب ذات، ما خدا نیستیم، خدا هم ما نیست.

حضرت با این فرمایش تمام مکتب‏های باطل و انحرافی را نفی فرمودند؛ زیرا در مکتب‏های انحرافی صوفیه یا قائلند به اینکه خدا در خلق حلول می‏کند که صاحبان چنین اعتقادی را حلولیه می‏گویند؛ یعنی معتقدند که خدا داخل خلق می‏شود و در خلق حلول می‏کند مثل آب که در کوزه نفوذ می‏کند. و بعضی از صوفیه به اتحاد قائلند، می‏گویند خدا با خلق متحد می‏شود. و بعضی دیگر که در مکتب عرفان و تصوف خیلی ترقی کرده‏اند، به وحدت قائل هستند، می‏گویند نه حلول است و نه اتحاد است. چون می‏گویند حلول و اتحاد اقتضاء می‏کند که دو چیز باشند، خدا چیزی باشد و خلق چیزی باشد آنگاه در یکدیگر حلول کنند یا با هم متحد شوند، می‏گویند:

حلول و اتحاد اینجا محال است   که در وحدت دويی عین ضلال است([7])

می‏گوید حلول و اتحاد محال است زیرا دوئیتی در کار نیست. این گروه سوّم از صوفیه می‏گویند اگر بین خدا و خلق دوئيتی قائل شویم که همان حلول و اتحاد باشد ــ  طبق نظر آن دو دسته ــ  لازم می‏آید که خدا و خلق دو چیز باشند، ولی این چنین نیست، در اینجا وحدت است؛ یعنی خدا و خلق اصلاً و ذاتاً و حقیقتاً یک‏چیزند با تفاوت‏ها و امتیازهایی که این امتیازها و تفاوت‏ها نَـوَسانِ درجات وجود و حقیقتشان است، در یک درجه خدا است و در یک درجه خلق است ولی همان است، به‌حسب ذات و حقیقت یکی هستند. این را وحدت وجود می‏گویند.

«* نماز جلد 4 صفحه 13 *»

هر سه این مذهب‏ها ــ  حلول، اتحاد و وحدت ــ  که از مذاهب صوفیه است از نظر محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟ و انبیاء باطل است. نه خداوند در خلقش می‏آید که حلول باشد و نه با خلقش متحد می‏شود و نه هم با خلقش یکی است. این حرف‏ها همه باطل است.

امام؟ع؟ فرمودند: هو هو و نحن نحن؛ خدا خدا است و ما خلقیم، در ذات هیچ با یکدیگر یکی نیستیم و یکی نمی‏شویم، نه خداوند در ما حلول می‏کند و نه ما با او یکی هستیم. اما در مقام تعریف و تعرف و شناختِ خدا کار ما به جایی رسیده و از میان تمام خلق تا این اندازه امتیاز پیدا کرده‏ایم که ما او هستیم و او ما؛ یعنی هر کس ما را شناخت خدا را شناخته است، هر کس به ما توجه بکند به خدا توجه کرده است و هر کس ما را نشناخت خدا را نشناخته است و همین‏طور سایر نسبت‏ها.

پس این بُعد معارف دین، غیر از دو بُعد اخلاقیات و احکام ظاهری دین است و به آنها ربطی ندارد، اگرچه برای آن ابعاد اصل است. ولی به‌حسب تقسیم‏بندی حقیقت ـــ  که همان بُعد معارف و اعتقادات دینی باشد ـــ‌  با این اصل و ریشه و رکن اعظم روشن می‏شود که رکن اعظم در بُعد معارف و حقیقت، شناخت حالات و نسبت‏های محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟ با حق‌تعالی است. به این نکته توجه فرمودید؟ نکته دقیقی است. در هریک از این ابعاد سه‏گانه رکن اعظمی وجود دارد، رکن اعظم در بُعد معارف و حقیقت، شناخت روابط و حالات محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟ با حق‌تعالی می‏باشد.

و متضمن این رکن اعظم در بُعد حقیقت، فرمایش‏های حضرت مهدی صلوات اللّه و سلامه علیه در دعاء مبارک رجبیه است که در هر روز ماه رجب خوانده می‏شود، ابتداء آن دعاء اين است: اللّهم انّی اسألک بمعانی جمیعِ مایدعوک به ولاة امرِک المأمونون علی سرّک تا اینکه به درگاه خدا عرضه می‏داریم: لا فرق بینک و بینها؛([8]) یعنی خدایا ــ  در مقام شناخت تو، در مقام معاملات با تو و در مقام انتساب با تو ــ  هیچ

«* نماز جلد 4 صفحه 14 *»

فرقی بین تو و بین آیات و علامات و مقامات تو که محمّد و آل‌محمّدند؟عهم؟ نیست. خلاصه اینکه هرچه در دین به حق‌تعالی مربوط می‏شود، در این مقامات و آیات و علامات تحقق پیدا می‏کند.

پس این نکته در خاطرتان باشد که رکن اعظم از ارکان بُعد حقیقت و یا بعد معارف دین، شناخت روابط محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟ با خداوند متعال است که در این بحث‏ها این مطلب مورد بحث ما نیست ولی توضیح آن لازم بود و خواستم که در خاطرها باشد. و متذکر این نکته باشید که اصل مطلب در مکتب شیخ مرحوم­ به این شکل عنوان شده که محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟ آیات تعریف و تعرف حق‌تعالی هستند؛ یعنی آیات شناخت خدا و خداوند خودش را به این آیات به ما شناسانیده است و نه تنها به ما بلکه به هرکس و هر چیز، و حتی خود آن بزرگواران هم در مقام معرفت و عبودیت، خدا را به حقیقت خودشان شناخته‏اند.

پس آیات تعریف و تعرف خدا یعنی نشانه‏های شناسانیدن خدا خود را و نشانه‏های شناختن خدا. خداوند این بزرگواران را آیات شناخت خود قرار داده، چنان‏که امیرالمؤمنین؟ع؟ می‏فرماید: نحن سبیل معرفة اللّه([9]) ما هستیم راه شناخت خدا، و می‏فرمایند: بنا عرف اللّه([10]) خدا منحصراً به ما شناخته می‏شود، و لولانا ماعُرف اللّه([11]) و اگر ما نبودیم خدا شناخته نمی‏شد.

پس این بزرگواران؟عهم؟ در این مقام‏های بالاتر خود، آیات تعریف و تعرف خدا هستند ولی در مقام‏های دیگر که پایین‏تر می‏آید، اوّلِ ایشان پیغمبر خدا است؟ص؟، فرستاده خدا است و بعد ائمّه طاهرین؟عهم؟ هستند که از طرف حق‌تعالی به تعریف و تنصیص رسول‌الله؟ص؟ به امامت برگزیده شده‏اند و در مقام‏های پایین‏تر که مقام

«* نماز جلد 4 صفحه 15 *»

عبودیت ایشان باشد این بزرگواران بندگان خدا هستند و ما به عبودیت و سایر شئونات که به مراتب پایین‏تر ایشان مربوط است اقرار می‏کنیم.

پس در آن مقامی که ایشان با خداوند نسبت دارند و ارتباط ایشان با حق‌تعالی ارتباط تعریف و تعرفی است، آیات تعریف و تعرف خدا هستند و به این مقام از سایر خلق خدا ممتاز می‏شوند. و بعد از ایشان مقام انبیاء و کاملان شیعه است که ایشان هم به‌حسب مرتبه‏های خودشان آیات بعد از آیات و آیات بعد از آیات بعد از آیاتند، ولی بالاصالة و بالذات فقط معصومین کلی؟عهم؟ آیات تعریف و تعرف هستند. و چون انبیاء، محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟را برای سایرین حکایت می‏کنند آیات ایشان؟عهم؟ شده‏اند و از این جهت آنها هم آیات معرفتند. همچنین بزرگان دین چون مقامات انبیاء را برای ما حکایت می‏کنند پس آیات انبیاء شده‏اند و به‌حسب مرتبه خود آیات معرفتند.

پس آن مطلب دیگری است که فقط محمّد و آل‌محمّد صلوات اللّه علیهم اجمعین بالذات و بالاصالة آیات تعریف و تعرف حق‌تعالی هستند؛ سایر خلق آیات تعریف و تعرف نیستند. و این مطلب از امتیازات مکتب شیخ مرحوم­ است؛ یعنی فرق بین مکتب شیخ مرحوم و مکتب عرفاء اصطلاحی و صوفیه و حتی متکلمین و سایرین این است که آنها می‏گویند تمام خلق آیه شناخت خدا هستند، می‏گویند انسان هر مخلوقی را بشناسد خدا را شناخته است، مثل اينکه این عالَم را که بشناسد خدا را شناخته، آسمان را بشناسد خدا را شناخته است و همچنین زمین و سایر موجودات را بشناسد خدا را شناخته است و حال آنکه این‏طور نیست، بلکه به‌حسب مکتب شیخ اوحد که از وحی گرفته شده فقط محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟ آیات معرفتند و آیه تعریف و تعرف بودن مختص ایشان است، بقیه خلق آیات اثبات حق‌تعالی هستند.

این مباحث را در وقت خودش در مجالس عمومی شب‏ها داشته‏ام، ولی حالا چون بحث اختصاصی است و شاید بعضی از نوجوانان و یا جوانان نشنیده باشند از این جهت عرض کردم که ان‏شاءاللّه در خاطرها بماند، به‏علاوه که مقدمه بحث هم هست.

«* نماز جلد 4 صفحه 16 *»

پس بزرگان ما+ میان آیات معرفت و آیات اثبات فرق گذارده‏اند، تفکیک کرده‏اند. آیات اثبات یعنی آنچه که برای ما ثابت می‏کند که خدایی هست، خالقی هست. خودمان هم همین‏طوریم هر موجودی را که درباره‏اش فکر کنیم می‏بینیم که این دلالت را دارد، به ما می‏فهماند که خالقی او را خلق کرده است، صانعی او را ساخته است ولی از این آیات، شناخت خدا حاصل نمی‏شود.

معرفت آن است که ما بدانیم معروف چگونه است نه اينکه بدانیم معروف هست. علم به حق‌تعالی دانستن او است، اما معرفت به حق‌تعالی شناختن او است. میان دانستن و شناختن فرق است. آیات اثبات، ما را دانا می‏کند به اینکه خدایی داریم و خدای ما صفات کمالیه دارد، علم دارد، قدرت دارد، حکمت دارد، صنعت دارد و از این قبیل صفات، ولی اینها هیچ‏کدام معرفت خدا نیست.

حال اگر بخواهیم بشناسیم که خدای ما چگونه است، علمش، قدرتش، حکمتش چگونه است، این شناخت، از شناختن همه موجودات به‏دست نمی‏آید. اگر ما شناختیم که انسان مثلاً قدرتش چقدر است، علمش چگونه است، علم خدا و قدرت خدا را نشناخته‏ایم، ولی اگر شناختیم محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟ را، شناختیم قدرت ایشان را، علم ایشان را و سایر کمالات ایشان را، خدا را شناخته‏ایم، قدرت خدا را شناخته‏ایم، علم خدا را شناخته‏ایم؛ زیرا خداوند ایشان را در وجود و ذاتشان، در صفاتشان و در کارهایشان، آیه شناخت خودش قرار داده است، نه اینکه ذات خدا باشند بلکه خداوند ایشان را آیه شناخت خود قرار داده، فرموده ذات اینها را بشناسید ذات مرا شناخته‏اید، صفات ایشان را بشناسید صفات مرا شناخته‏اید، کارهای ایشان را بشناسید کارهای مرا شناخته‏اید، از ایشان که فرمان‏برداری کردید مرا عبادت کرده‏اید.

توجه فرمودید؟ توحید هم همین چهار قسمت است: توحید ذات، توحید صفات، توحید افعال و توحید عبادت؛ یعنی ما باید خدا را یکتا بدانیم در ذاتش، در صفاتش، در افعالش و در عبادت که فقط او را بپرستیم. باید او را یگانه بدانیم و به

 

«* نماز جلد 4 صفحه 17 *»

یکتایی‏اش در این چهار مقام اعتراف داشته باشیم و عمل کنیم.

حال ببینید که این چهار مقام چطور در اینجا جاری می‏شود. وقتی ذات این بزرگواران؟عهم؟ را شناختیم به اینکه خداوند مثل ذات ایشان هیچ ذاتی را نیافریده است و در عالم خلق چنین ذاتی نیست، این شناخت یکتایی ذات خدا باشد و شناخت ذات خدا به یکتایی باشد.

همچنین در صفاتشان وقتی شناختیم که این صفات به حدی محدود نیست و آن‏طور نیست که این صفات را از کس دیگری و از جای دیگری گرفته باشند، ذاتی خودشان است، این صفات مال خودشان است، کمالات خودشان است و حد ندارد آنگاه صفات خدا را شناخته‏ایم.

مثلاً علم ایشان، یک نوع علمی است که به حدی محدود نیست که با جهل مخلوط باشد و آن‏چنان نیست که نبوده و بعد به ایشان افاضه شده باشد. علم، ذات ایشان است، از وقتی خداوند ایشان را خلق کرده علم را ذات ایشان قرار داده است؛ یعنی علم از حدود ذاتی ایشان است.

همین‏طور قدرت، از این جهت قدرتشان هم به حدی محدود نیست که در هر کاری در آن مقامی که بخواهند قدرت حق‌تعالی را اظهار بکنند، به اصطلاح نیاز باشد که زور بزنند و یا برای برداشتن چیز سنگین‏تری زور بیشتری بزنند، اینها معنی ندارد. در مقام اظهار قدرت حق‌تعالی یک پرِ کاه با یک کوه در نزد ایشان یکسان است.

البته ممکن است وقتی امام؟ع؟باری را بردارند و سنگینی هم احساس بکنند، دیگران ببینند که امام؟ع؟ خسته شدند. این امور در مقام عبودیت ایشان است نه در مقام اظهار اينکه قدرت ایشان قدرت خدا است. در این مقام در قدرت امام هیچ عجزی راه ندارد، برای ایشان برداشتن یک پرِکاه با کره زمین یکسان است، همان‏طور که برای برداشتن پرِکاه زور نمی‏زند برای برداشتن کره زمین هم زور نمی‏زند.

پس چون این صفات در ایشان منحصر است و مخصوص ایشان است و از

«* نماز جلد 4 صفحه 18 *»

طرفی صفات خدا حد ندارد، پس همین صفات را که شناختیم صفات خدا را شناخته‏ایم، خدا را به یکتایی در صفاتش شناخته‏ایم که همه این صفات مال خدا است که ذاتی ایشان قرار داده است.

همین‏طور کارهای ایشان را شناختیم، کارهای خدا را شناخته‏ایم. وقتی هم که ایشان را اطاعت کردیم، حقیقتاً خدا را عبادت کرده‏ایم چون خدا عبادت نمی‏شود مگر به اطاعت محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟، در هر زمانی این‏طور بوده. در زمان انبیاء؟عهم؟ هم خدا عبادت نمی‏شده مگر به اطاعت از محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟، و خود انبیاء هم بندگان فرمان‏بردار محمّد و آل‌محمّد بوده‏اند و به عبادت و اطاعت ایشان افتخار داشته‏اند و عبادت که در این جاها گفته می‏شود به معنای اطاعت است.

پس معلوم شد که رکن اعظم در بُعد حقیقت؛ یعنی معارف و اعتقادات، شناخت حالات و روابط محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟ با خدای متعال است.

اما بُعد دوّم دین بُعد اخلاقیات است که تهذیب نفس باشد. در این‌باره رسول‌الله؟ص؟ فرمود: و الطّریقة افعالی، طریقت کارهای من است؛ یعنی اگر شما شناختید کیفیت رفتار رسول‌الله و ائمه طاهرین؟عهم؟را با خدا و با خودشان و با خلق خدا، وقتی شما کیفیت سلوک ایشان را در این سه مورد شناختید، علم طریقت را به‏دست آورده‏اید؛ یعنی بُعد اخلاق و بعد طریقت برای شما روشن شده است که کارهای این بزرگواران صلوات اللّه علیهم باشد.

اما بُعد سوّم دین، بعد شریعت و احکام عملیه است که مربوط به ظاهر بدن می‏باشد. در این باره رسول‌الله؟ص؟فرمودند: و الشّریعة اقوالی شریعت گفتار من است. پس شریعت عبارت است از فرمایش‏های محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟؛ یعنی امر و نهی ایشان، آنچه به عمل به آن فرمان داده‏اند و خداوند اطاعت ایشان را بر تمام خلق واجب و حتم فرموده است، از جمله درباره اخذ شریعت و دین که باید از این بزرگواران باشد، خداوند این مطلب را در این آیه شریفه خلاصه فرموده است که: ما آتاکم

«* نماز جلد 4 صفحه 19 *»

 الرّسولُ فخُذوه و ما نَهاکم عنه فانْتَهُوا([12]) یعنی آنچه پیغمبر برای شما آورده است و عمل به آن را به شما دستور فرموده، به آن عمل کنید و آنچه که شما را از آن نهی فرموده که به آن عمل نکنید، شما هم آن را ترک کنید.

پس «شریعت» عبارت شد از فرمایش‏های محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟ که باید به آنها عمل نمايیم. آنچه در دین از ایشان رسیده حق است و آنچه از غیر ایشان باشد باطل است، از هرکس هست و هرچه هست و در هر مقام و مرتبه‏ای که هست. از این جهت فرمودند: انّ المؤمن أخذ دینه عن ربه([13]) مؤمن دینش را از خدایش گرفته و می‏گیرد و فرمودند: انّما الدین من الرّبّ همانا دین از طرف خدا است امرُه و نهیه([14]) دین منحصراً امر و نهی خدا است و البته امر و نهی خدا یا به زبان معجز بیان رسول‌الله؟ص؟ به عنوان معجزه و قرآن است و یا به عنوان سنّت رسول‌الله است و یا بیانات ائمه طاهرین؟عهم؟ است.

و البته اعتقاد شیعه است که ائمه طاهرین؟عهم؟ مثل رسول‌الله؟ص؟صاحب امر و نهی هستند، از این جهت خدا هم ایشان را «اولوا الامر» معرفی کرده و فرموده: اَطیعوا اللّهَ و اَطیعوا الرّسولَ و اولی الاَمرِ منکم([15]) صلوات اللّه علیهم اجمعین، اطاعت کنید خدا را و اطاعت کنید رسول را و اطاعت کنید اولوا الامر را؛ یعنی صاحبان امر ولایت و امر تشریع را که اطاعتِ فرمان ایشان بر همگان واجب شده است.

این هم بُعد سوّم دین است که بُعد شریعت باشد که در این بعد عبادت‏ها مطرح است و اعظم ارکان در این بُعد «نماز» است چنان‏که سید مرحوم­ فرمودند: نماز اعظم ارکان دین است و اقوای اعمال مسلمین و مقدار عظمتش از این فرمایش آشکار می‏شود که فرمودند: به قبولش سایر اعمال مقبول و عدم قبولش کل اعمال مردود.

اللهم صلّ علی محمّد و آل‌محمّد

 

«* نماز جلد 4 صفحه 20 *»

 

مجلس 2

 

(صبح پنجشنبه  6 ذيحجة‌الحرام 1416 هـ ق ــ  6/2/75)

 

 

 

 

 

 

 

t  ابعاد سه‏گانه دین و اعظم ارکان هر یک

t  سرمایه امیدواری‏ها بصیرت است

t  هدف از تحصیل علم باید خود علم باشد

t  متعلم باید صبر بر وحدت و قناعت داشته باشد

t  از بزرگان+ هم قدردانی نمی‏شد

t  با تحصیل علم باید در معرض رزق علمی بود

 

 

«* نماز جلد 4 صفحه 21 *»

j

الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين

می‏خواستم به توضیح این قسمت از فرمایش سید بزرگوار­ بپردازم که می‏فرماید: و کمال توجه به قلب در آن واجب و متحتم. ولی هفته گذشته راجع به این عبارت شریف نماز اعظم ارکان دین است مطلب تازه‏ای به ذهنم خورد که عنوان کردم با اينکه قبلاً توضیحاتی عرض کرده بودم، اما بدون اينکه پیش‏بینی شده باشد این مطلب را متذکر شدم که دین دارای سه بُعد است، بُعد حقیقت، بُعد طریقت و بُعد شریعت.

اصولاً معارف که گفته می‏شود، معرفت اشخاص مراد است، معرفت حق‌تعالی معرفت شخص خدا است، معرفت پیغمبر اکرم؟ص؟معرفت شخص پیغمبر مراد است، معرفت ائمه؟عهم؟معرفت اشخاص ائمه است و همچنین معرفت انبیاء؟عهم؟و نقباء و نجباء، معرفت اشخاص ایشان مراد است.

معارف که گفته می‏شود تمام، به شناخت این مراتب مربوط می‏شود، این را بُعد «حقیقت» دین می‏گویند طبق اصطلاح مشهوری که از حدیث شریف رسول‌الله؟ص؟ اقتباس شده است که فرمودند: الشّریعة اقوالی و الطّریقة افعالی و الحقیقة احوالی. پس بُعد حقیقت دین عبارت از بعد معارف دین است.

یکی دیگر از ابعاد دین، بُعد «طریقت» است که همان شناخت سیر و سلوک به‏سوی خدا و چگونگی سیر و سلوک بنده با خدا و با خودش و با خلق خدا است که مجموعه مباحث اخلاقی دین را تشکیل می‏دهد.

اما بُعد سوّم دین که بعد «شریعت» است به اعمال ظاهری مربوط می‏شود که

«* نماز جلد 4 صفحه 22 *»

مَدرکش فرمایش‏های حق‌تعالی و اولیاء او؟عهم؟ است، همان که رسول‌الله؟ص؟ فرمودند: و الشّریعة اقوالی یعنی شریعت گفتار من است. و توضیح داده‏ام که در این حدیث شریف نبوی؟ص؟ حضرت به‌حسب ظاهر از خودشان گزارش می‏دهند، می‏فرمایند: الشّریعة اقوالی یعنی شریعت گفتار من است و الطّریقة افعالی طریقت کارهای من است و الحقیقة احوالی حقیقت حالات من است.

این «من» که می‏فرماید، ما به‌حسب مذهب شریف و مقدس شیعه معتقدیم که ائمه معصومین؟عهم؟ هم در این مقام حکمشان حکم رسول‌الله؟ص؟است، این فرمایش تنها به خود آن بزرگوار انحصار ندارد. حضرت در مقام کلّیت و جامعیتشان این‏طور فرمایش می‏فرمایند وگرنه در مقام تفصیل، «حقیقت» حالات تمام این بزرگواران با خدا است و «طریقت» کارها و کیفیت سیر و سلوک همه این بزرگواران با خدا و با خودشان و با خلق است، و «شریعت» فرمایش‏های همه ایشان است که در این بُعد هم همه این بزرگواران یکسانند.

آن‌وقت مسأله‏ای که به ذهنم خورد و عنوان کردم این بود که سید مرحوم­ می‏فرمایند: نماز اعظم ارکان دین است و اقوای اعمال مسلمین، عرض کردم مقصود از «دین» در این فرمایش بُعد شریعت است. در بُعد شریعت اعظم ارکان دین و اقوای اعمال مسلمین نماز است. بعد فرمود: که به قبولش سایر اعمال مقبول و عدم قبولش کل اعمال مردود. و این مطلب صفت رکن اعظم بودن نماز است و اقتضاء آن است؛ زیرا رکنی که بزرگ‏ترین ارکان باشد اقتضائش همین است که اگر قبول شود همه اعمال پذیرفته است و اگر پذیرفته نشود کل اعمال مردود است.

نکته‏ای که عرض کردم این بود که پس در هر بُعدی از ابعاد دین باید اعظم ارکانی باشد که اقتضاء آن این است که اگر صحیح بود و پذیرفته شد مجموعه ارکان آن بُعد صحیح و مقبول است وگرنه مردود است.

درباره بُعد حقیقت و معارف عرض کردم که اعظم ارکان در آن، شناخت

«* نماز جلد 4 صفحه 23 *»

حالات معصومین کلی؟عهم؟ با حق‌تعالی است؛ یعنی ارتباط این بزرگواران با حق‌تعالی در مقام معرفت چگونه است، آن اعظم ارکانِ بُعد حقیقت است، همان فرمایشی است که فرموده‏اند: بنا عُرف اللّه و لولانا ماعُرف اللّه وقتی معرفة اللّه به ایشان بستگی داشته باشد پس معرفة النّبی و معرفة ‏الائمّة و معرفة الشّیعة هم تمام به این رکن اعظم بازگشت می‏کند. پس در بُعد حقیقت، رکن اعظم دین شناخت حالات و ارتباط محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟با حق‌تعالی است که چگونه است.

عرض کردم بررسی این رکن اعظم در مکتب بزرگان ما+ واقع شده است که میان آیات معرفت و آیات اثبات حق‌تعالی تفکیک فرموده‏اند. این تفکیک در هیچ‏جا نشده و دیگران به این نکته برنخورده‏اند و بارها گفته‏ام همان فرمایش آقاى بزرگوار­ است که فرمودند: جز این بزرگواران؟عهم؟ کسی دیگر و آیه دیگری از نزد خدا نیامده است تا اينکه نشانه شناخت حق‌تعالی باشد، فقط ایشانند که از نزد حق‌تعالی آمده‏اند.

آیات تعریف و تعرف خدا در درجه اوّل یعنی اوّلاً و بالذّات در ایشان منحصر است و در درجه دوّم یعنی ثانیاً و بالعرض انبیاء و بزرگان هستند و بقیه خلق هم که اصلاً آیه تعریف و تعرف نیستند، هیچ خلقی از حیث خلقی آیه شناخت خدا نیست، فرمود: اِنّ اللّهَ اجلُّ و اکرمُ من ان یُعرَفَ بخلقه؛ همانا خداوند بزرگ‏تر و گرامی‏تر از آن است که به خلقش شناخته شود، بلِ الخلقُ یُعرَفون باللّه([16]) بلکه خلق به خدا شناخته می‏شوند.

پس چون آیات معرفت اوّلاً و بالذّات به محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟منحصر می‏شود پس فقط شناخت ایشان، شناخت خدا می‏شود. پس اعظم ارکان در بُعد حقیقت معرفت این بزرگواران شد به عنوان آیات تعریف که فرمود: لولانا ماعرف اللّه و در دعاء رجب به تعلیم حضرت مهدی صلوات اللّه علیه می‏خوانیم: لا فرق بینک و بینها الّا انهم عبادک و خلقک. و عرض می‏کنیم: بآیاتک و مقاماتک الّتی لا تعطیل لها فی کلّ

«* نماز جلد 4 صفحه 24 *»

مکان یعرفک بها من عرفک([17]) و همچنین سایر عباراتی که در این دعاء شریف است.

و همین‏مقدار از این بحث در اینجا کفایت است چون محل تفصیل آن جای دیگر است و نوعاً هم متذکر بوده‏ام و الحمدللّه رب العالمین خداوند به عنایات وجود مبارک امام زمان صلوات اللّه علیه دل‏های ما را با این مطلب آشنا کرده است.

حال اگرچه معرفت ما به حدی نرسیده که ما را از ارتکاب گناه نگه دارد و به اندازه‏ای نشده که ما را از آلودگی‏هایی که داریم پاک سازد، این از قصور و تقصیر خود ما است و امیدواریم خداوند، هم قصور و هم تقصیر ما را عفو فرماید، ولی الحمدللّه دل‏ها به تصدیق و تسلیم و اعتراف نورانی است و ان‏شاءاللّه برای دل‏ها ترقی‏ها خواهد بود. ما به همین امید داریم که این جرقه‏ها در دل‏ها پیدا شده و نورانیت فرمایش‏های مشایخ عظام+ دل‏های ما را روشن و منوّر کرده است.

عرض کردم این معرفت‏ها در حدّی نیست که به ما عصمت بدهد و در حدّی نیست که باعث ترقیات و استکمال‏هایی در ما بشود ولی امید داریم به اينکه روزی بشود که از این نورانیت‏ها استفاده کرده باشیم و چشممان به این نورانیت‏هایی که از برکات این فرمایش‏ها فراهم شده روشن باشد؛ اگرچه ـــ  در صورتی که متذکر باشیم ـــ  واقع مطلب این است که به همین مقدار که خداوند به ما بصیرت کرامت کرده، ما را از سایر مردم ممتاز کرده و این بیاناتی که از بزرگان ما رسیده خیلی باعث امیدواری ما است.

آقای مرحوم­ نوعاً در مواعظ خود خطاب به کسانی که نزد منبر آن بزرگوار حاضر بوده‏اند اعمّ از عالم و جاهل و صالح و طالح، به همه می‏فرمودند که شما زبدگان خلقید، خدا الآن شما را برگزیده برای اينکه دل‏های شما جایگاه پذیرش فضائل محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟ و نور بصیرت باشد.

آن بزرگوار خدای نکرده در مقام چاپلوسی و دل‏گرمی مُرید که این مطلب را نمی‏فرمودند، بلکه حقایقی بوده می‏فرمودند. و این فرمایش خیلی شباهت دارد به

«* نماز جلد 4 صفحه 25 *»

فرمایش‏های ائمه ما؟عهم؟که به اصحاب خود می‏فرمودند با اينکه اصحابشان همه اهل کمال نبودند، به آنها می‏فرمودند خدا اصلاً بهشت را برای شما خلق کرده است و یا اينکه می‏فرمودند نمازگزار شما هستید، حج‏کننده شما هستید و یا می‏فرمودند خدا به‌واسطه شما بر بندگانش ترحم می‏فرماید.([18]) خدا به‌واسطه نمازگزاران شما بر تارکان نماز از شما ترحم می‏فرماید، به‌واسطه حج‏کنندگان شما بر تارکان حج ترحم می‏کند و از این قبیل روایات که رسیده است.

همچنین آن بزرگوار­ فرمایشی دارند که خیلی امیدوارکننده است. می‏فرمایند در زمان ائمه گذشته؟عهم؟ در برخی تعریف‏هایی که آن بزرگواران از شیعیان و دوستانشان می‏فرمودند مراد همان شیعیان در رتبه نقصان بودند نه شیعیان کامل. آن تعریف‏هایی که می‏فرمودند، وعده‏هایی که به شیعیانشان می‏دادند، این بزرگوار می‏فرمایند با اينکه در آن زمان‏ها به‌واسطه شدت تقیه چندان رشدی نبود، در دست شیعه چیزی از فضائل نبود فقط یک مقدار روایات در احکام بود، و چند روایتی هم در مورد فضائل بود آن‏هم فضائل ظاهری اهل‌بیت؟عهم؟ و الّا فضائل معنوی و مقامات نورانی را نوعاً خود ائمه؟عهم؟ کتمان می‏کردند و اگر هم به کسی می‏فرمودند سفارش می‏کردند که نزد کسی بازگو نکند، نه روایات فضائل منتشر بود و نه آن بصیرت و رشد ایمانی در میان بود.

شیعیان همین‏قدر بعضی از فضائل ظاهره را می‏دانستند، یک معجزه و یا معجزاتی از امام؟ع؟دیده بودند و یا یک کرامتی از امام شنیده بودند و به همین مقدارها به ائمه طاهرین؟عهم؟ دل بسته بودند، ائمه هم همین اشخاص را تعریف‏ها می‏فرمودند، درباره همین شیعیانِ ضعیف وعده‏ها می‏دادند و همه‏اش هم راست و درست بود.

می‏فرمایند حالا اگر بنا بود ائمه؟عهم؟ درباره شماها فرمایش بفرمایند، مثلاً اگر

«* نماز جلد 4 صفحه 26 *»

کسی در این زمان حضرت مهدی صلوات اللّه علیه را زیارت می‏کرد و بنا بود آقا از شیعیان خود تمجید کنند، از دوستان خود تمجید کنند و درباره ایشان وعده بدهند، امیدوارشان کنند و لطفشان را بفهمانند، عنایت و کرمشان را برسانند که شما مورد توجه ما هستید، شما مورد عنایت ما هستید، ما شکرگزار همین بصیرت‏ها و نورانیت‏های شما هستیم ــ  اینها تعبیرات من است ــ  آقای مرحوم می‏فرمایند اگر بنا بود درباره شماها سخنی بفرمایند یا وعده‏ای بفرمایند آنگاه می‏فهمیدید که درباره کرامت و ارزش شما در نزد خدا و اولیاء خدا چه می‏فرمودند.

این مطلب خیلی امیدوارکننده است. از این جهت شما قدر خودتان را بدانید. عرض می‏کنم اگرچه ما محدودیم و در میان همین چهار دیواری به‏سر می‏بریم ولی در همین محدودیت و در همین محرومیت، هرچه هست، سعی کنیم در پیرامون همین فرمایش‏های بزرگان که حق محض است فکر کنیم، به آنها اعتقاد داشته باشیم و در نزد آنها تسلیم باشیم، آنها را حق بدانیم، صدق بدانیم، خیلی باید این نعمت را قدر بدانیم و سپاسگزار باشیم. شما این فکر را نکنید که حال ما آمدیم علم تحصیل کردیم، کتب مشایخ را خواندیم، زحمت کشیدیم مطالبی یاد گرفتیم، حال چه خاصیت؟ ما که نمی‏خواهیم منبر برویم، مخصوصاً در این سلسله که منبر رفتن محدود است، نوع برنامه‏ها محدود است، کمالاتی که در شما پیدا می‏شود محل ظهور و بروزش کم است.

حالا در جامعه بزرگ شیعه خیلی وسعت است، خیلی محل است برای اظهار وجود، برای اظهار کمالات، برای مطرح شدن در جامعه و مرید پیدا کردن و مورد توجه قرار گرفتن در رشته‏های دینی، امام جماعت شدن، منبری شدن، فقیه شدن، نویسنده‏ شدن، دانشمند شدن و چه و چه و چه. این امور که در میان ما محل ظهور و بروزش نیست. و یا اينکه در دانشگاه‏ها خیلی زود صاحب کمال مطرح می‏شود، مثلاً شخص نویسنده است یا گوینده است و یا مبتکر و یا صاحب هر صنعتی که هست خیلی زود مطرح می‏شود و مورد توجه قرار می‏گیرد.

«* نماز جلد 4 صفحه 27 *»

اما در میان ما اگر کسی کمالی هم پیدا بکند، فضلی و یا علمی تحصیل کند مال خودش است و محلی برای اظهار آن پیدا نمی‏کند، کجا اظهار کند؟ کجا بگوید؟ محدودیت ما که معلوم است، نه نویسندگی در میان ما هست و نه مجله‏ای، نه روزنامه‏ای و نه کتاب‏نویسی و نه امثال این امور.

عرض می‏کنم مبادا این فکرها خدای نکرده شما را از تحصیل علم سرد کند که پس چه خاصیت؟ حالا ما یک عالم متبحّر شدیم و یا دانشمند سخنران شدیم، برای کجا؟ برای کی؟ پس ما در تحصیل علم سست باشیم و سهل‏انگار و تفاوت نکند اگر علمی تحصیل کردیم و یا تحصیل نکردیم، یکسان باشد.

باید به این نکته توجه داشته باشیم که اصلاً خود کمال ارزش دارد، خدا شخص باکمال را دوست دارد، ائمه طاهرین صاحب کمال را می‏پسندند این مطلب باید مورد توجه باشد، نه اينکه انسان یا کمالش مطرح بشود. پس اگر کمال دادند عنایت است؛ یعنی شخص باید درس بخواند، به وظیفه رفتار نماید، نه برای اینکه کمال پیدا کند که در میان جامعه مطرح بشود، این شرک می‏شود.

از این جهت من از همان اوّل که درس‏ها شروع شد در فکر جایزه دادن نبودم آن‏چنان که در جاهای دیگر به فکر دادن جایزه و تشویق و این نوع مسائل بودند. برادران بزرگ‏تر می‏گفتند جایزه بدهید، تشویق کنید، من از همان وقت روحیه‏ام برای این مسائل آماده نبود از این جهت کمتر تشویق می‏کردم، کمتر جایزه می‏دادم. از همان ابتداء با این برنامه‏ها می‏خواستم بفهمانم که ما غیر از دیگران باید فکر کنیم، ما نباید کمال را برای مطرح شدن تحصیل کنیم و یا برای اينکه شناخته شویم.

آن‏قدر روایات رسیده در اينکه مؤمن باید گمنام باشد([19]) اصلاً نخواهد شناخته بشود با اينکه مؤمن باید دارای کمال باشد یعنی به مقدار ظرفیت خودش، در حد و مرتبه خودش کمالات تحصیل بکند، از معرفت، از علم، از عدالت، از عمل و

«* نماز جلد 4 صفحه 28 *»

همچنین سایر کمالات، در عین حال می‏فرمایند: اگر می‏توانی کاری بکنی که شناخته نشوی، این کار را بکن، مؤمن باید گمنام باشد، در پی نام و نشان و اينکه دیگران کمالش را بیابند نباشد بلکه از شهرت و اينکه مطرح بشود رنج ببرد.

بزرگان ما+ همین‏طور بودند، چرا شیخ مرحوم حاضر نمی‏شدند در جامعه بیایند و مطرح بشوند، در عالم خواب که خدمت رسول خدا؟ص؟ رسیدند حضرت دستور فرمودند که باید در میان مردم بروی و علم ما را ابلاغ کنی، آن بزرگوار به امیرالمؤمنین؟ع؟ متوسّل شدند که حضرت خدمت رسول‌الله شفاعت کنند که ایشان را از این مأموریت معاف کنند، چرا؟ چون هیچ طبعشان آماده نبود برای اينکه شناخته شوند بلکه متمایل بودند که اصلاً شناخته نشوند.

حضرت امیر؟ع؟ فرمودند: همان فرمایشی که پیغمبر فرمودند باید اطاعت کنی، راه دیگری نیست. به حضرت مجتبی و به حضرت سید الشهدا؟عهما؟ متوسّل شدند، و شاید به تمام ائمّه؟عهم؟متوسل شده باشند که شفاعت کنند خدمت رسول‌الله که این مأموریت را از عهده این بزرگوار بردارند([20]) بعد ــ ‌ آنچه در خاطرم است این است که ــ همه ائمّه فرموده باشند که باید فرمان رسول‌الله اطاعت بشود و گزیری از آن نیست، حضرت شما را برای این کار انتخاب کرده‏اند.

آنگاه پذیرفتند و وقتی قبول کردند و میان مردم آمدند و خواستند خودشان را در جامعه علمی آن زمان مطرح کنند خیلی معمولی و با همان لباس‏های ساده و با وضع معمولی خودشان آمدند و مطرح نشدند با اينکه کمال اظهار کردند ولی مطرح نشدند تا اينکه ناچار شدند برای تقویت امرشان مثل دیگران و در زِی علماء دربیایند و به

«* نماز جلد 4 صفحه 29 *»

اصطلاح با عمامه و لباس علمائی وارد جامعه بشوند و مطرح گردند. خلاصه اینکه آن بزرگوار نمی‏خواستند شناخته بشوند.

حال ماها که آرزو داریم خاک پای دوستان حقیقی ایشان به حساب بیاییم، چه توقع داریم!؟ با وجودی که آن‏چنان کمالی هم برای ما نیست، ولی به همین مقدار توفیقی که خداوند عنایت فرموده که مشغول تحصیل این علوم و معارف هستیم خیلی باید خدا را سپاسگزار باشیم؛ اگرچه عرض کردم خیلی محرومیت داریم ولی از همین مقدار توفیقات خیلی باید قدر دانی کنیم و در عمل به وظیفه سستی نکنیم.

یک‌وقتی هم یادآور شدم که نوعاً کسانی که ابتداء با مکتب و با ما بیگانه هستند و کم‌کم با ما آشنا می‏شوند باید دو مسأله را در میان ما در نظر داشته باشند و با توجه به این دو مسأله میان ما بیایند، یکی اینکه طبق فرمایش امام؟ع؟: الصّبر علی الوحدة علامة قوّة العقل؛([21]) یعنی صبر بر تنهایی نشانه توانايی عقل است. کسی که اینجا می‏آید باید خودش را تنها بیابد، کسی دیگر را نبیند به این معنی که بخواهد خودش را نزد او مطرح بداند و کمالش را عرضه بدارد و به اصطلاح به دیگران بفروشد و انتظار این را داشته باشد که دیگران به او توجه کنند و او را بشناسند و تعظیم کنند، و یا اینکه محل و موقعیت را برای خودش تنگ ببیند، کوچک ببیند و با خود بگوید محیط کوچک چند نفری به چه درد می‏خورد برای عالمی که در علم ورزیده شده، حکمت میداند، اصول فقه می‏داند، فقه می‏داند، تفسیر قرآن می‏داند، حدیث می‏داند و چه و چه و چه، آن وقت محیط را برای خودش کوچک ببیند و بگوید اینجا به درد من نمی‏خورد.

یک نفر از علماء نجف بود که در کاربرد و نفوذ کلمه در کارهای طلبه‏ها موقعیتی داشت، نوع کارهای اداری و اجتماعی و جامعه روحانیت به او مربوط می‏شد، از طرف تمام علماء نمایندگی داشت و تقریباً نوع اموری را که باعث مطرح شدن در جامعه بود،

«* نماز جلد 4 صفحه 30 *»

به‏ عهده داشت، اکنون هم فرزندانش در حرم مطهر حضرت زینب؟عها؟ گاه‏گاهی حاضر می‏شوند و عهده‏دار امور آن حرم و حرم حضرت رقیه؟عها؟ هستند.

این شخص خیلی عجیب بود! ابتداء در نجف سکونت داشت و نماینده تمام مجتهدین در آنجا بود و خیلی کارها از دستش برمی‏آمد، در داخل نجف بلکه داخل عراق و بلکه خارج عراق، نوعاً هرکس از شیعه کاری داشت به او رجوع می‏کرد، موقعیت عجیبی داشت! آن وقتی که ایرانی‏ها را از عراق خارج کردند، ایشان در سوریه ساکن شد و آنجا هم همان فعالیت‏ها را ادامه می‏داد و تقریباً کار توسعه حرم مطهّر حضرت رقیه؟عها؟ را به عهده داشت، و در جمع‏آوری پول و خرید مغازه‏ها و منازل و سایر امور مربوط به توسعه حرم مطهر کوشش داشت.

یک‌وقتی بعد از زیارت حرم مطهّر حضرت زینب؟عها؟ با ایشان کاری داشتم، نزد ایشان رفتم، به مناسبتی از ایشان پرسیدم چرا آن موقعی که شما را از عراق خارج کردند به ایران نیامدید؟ گفت ایران برای من کوچک است! من باید در جایی باشم که بین‌المللی مطرح باشم.

بعد من عمره مشرّف شدم و برگشتم شنیدم که گفتند داخل منزل روی تخت جان به جان‏آفرین تسلیم کرده است. گفتم حالا رفت جایی که برایش خیلی وسیع باشد، مثل اينکه سوریه هم برایش کم بوده است.

حال ممکن است بعضی طبایع این‏طور باشند که اصلاً نتوانند تنهایی و بی‏کسی و به اصطلاح بی‏مریدی یا بی‏توجهی و یا مطرح نبودن را تحمل کنند، از این جهت امام؟ع؟می‏فرماید: الصّبر علی الوحدة علامة قوّة العقل. در توضیح این حدیث عرض می‏کنم که امام؟ع؟ می‏فرماید من چنین شخصی را عاقل می‏دانم که بتواند شکیبا باشد با اينکه همه‏چیز دارد و می‏تواند در جامعه مطرح باشد ولی بر تنهایی صبر می‏کند که تنها باشد و مطرح هم نشود، او را نشناسند، ندانند کیست، مرید نداشته باشد و مورد توجه نباشد.

«* نماز جلد 4 صفحه 31 *»

این «صبر» نشانه قوّت عقل است. پس بی‏عقلی است که شخص به گمان داشتن کمال یا معلوماتی بخواهد در جامعه مطرح باشد و بر تنهایی طاقت نیاورد. شعر جالبی است: «دارد هزار دُرّ صدف و دم نمی‏زند». ارزش اين است، باید بر تنهایی صبر کرد. اگر کمال داری خودِ کمال ارزش دارد، خودش ارزنده است، برای که می‏خواهی؟ برای چه می‏خواهی؟ اگر واقعاً کمال است که حماقت است که بخواهی مطرح باشی و کمالت را عرضه کنی و آن را وسیله برای مورد توجه بودن قرار بدهی. از این مسأله بگذریم.

این نکته که عرض می‏کنم برای این است که برادرانی که از خارج مکتب میان ما می‏آیند و یا برادرانی که وارد درس و بحث می‏شوند و مراتب علمی را طی می‏کنند، اینها باید این نکته را متوجه باشند و در خاطر بسپارند که الصّبر علی الوحدة علامة قوّة العقل، خودش را تنها ببیند و نخواهد برای دیگران مطرح باشد. بر تنهایی و اينکه در نظرها مطرح نباشد شکیبا باشد.

اولاً مایه علمی داشته باشد، صِرف خیالات نباشد. چون بسیاری گرفتار خیالاتند و در واقع علمی و یا کمال نفسانی اکتساب نکرده‏اند و با وجود این می‏خواهند مطرح باشند. پس بر فرض کمالی هم باشد، واقعاً علمی باشد، فقهی باشد، درایتی باشد، فراستی باشد، نیروی فکری باشد، بسیار خوب، باشد اما در عین حال بر تنهایی صبر کند، این خیلی ارزش دارد، خیلی شرافت دارد و بخصوص هم که فرموده‏اند: علامة قوّة العقل و از این فرمایش معلوم می‏شود که غیر از این حالت «علامة ضعف العقل» می‏شود که همان سفاهت و ضعف عقل است؛ این یک تذکر.

تذکر دوّم اينکه متعلم باید قانع باشد. وجود این قناعت در میان ما خیلی لازم است و هرکس در میان ما این قناعت را نداشته باشد احتمالاً مشکلاتی برایش فراهم می‏شود. و این قناعت را از حدیث شریفی استفاده می‏کنیم که امام صادق؟ع؟

«* نماز جلد 4 صفحه 32 *»

فرمودند: لیس لمُصاص شیعتِنا فی دولة الباطل الّا القُوت([22]) برای خالصان از شیعیان ما در دوره غلبه باطل نیست مگر قوت؛ یعنی باید به قوت اکتفاء کنند، به مقدار نیاز و چه‏بسا به همان مقدار نیاز هم نرسد که آن را طبق مثل مشهور «قوت لایموت» می‏گویند یعنی همین اندازه بخور و نمیر، به بخور و نمیر اکتفاء کنند، چه از نظر عنوان، علم، موقعیت و یا حتی از نظر مالی.

کسانی که داخل اجتماع ما می‏آیند و یا از اوّل با ما هستند باید این دو نکته را در نظر داشته باشند، یکی صبر بر تنهایی؛ یعنی در این چهار دیواری خودشان را تنها ببینند، پیش خودشان فرض کنند که آنها را زندان کرده‏اند، داخل زندانند، کسی که داخل زندان است دیگر مطرح نیست و انتظار هم ندارد که جایی مطرح باشد، از او یادشان رفته است.

حضرت یوسف؟ع؟با آن مقامِ کمال چه فرمود؟ فرمود: اُذکرنی عند ربِّک([23]) چون بنا شد یکی از زندانی‏ها از زندان آزاد بشوند، حضرت به او فرمود: اُذکرنی عند ربّک نزد عزیز مصر مرا یاد بیاور؛ یعنی من از یاد رفته‏ام، یوسف با آن کمال و منزلتش گفت من از یاد رفته‏ام. وقتی هم از زندان بیرون آمد بر درِ زندان نوشت: هذا قبور الاَحیاء([24]) یعنی اینجا قبور زنده‏ها است، زندان، قبر زنده‏ها است.

حال ما باید خودمان را مقبور، در قبر شده بیابیم، وقتی که بزرگان ما در جامعه مطرح نیستند، کتاب‏های بزرگان ما در جامعه مطرح نیست، اگر یک جا هم بخواهند مطرح بشوند و عنوانشان جلو بیاید، نعوذباللّه همراه با تکفیر و توهین و استهزاء و به سبکی نام بردن ایشان است. در کتاب‏ها، در مدارس، در حوزه‏های رسمی، در درس‏های فلسفه هروقت نام شیخ مرحوم­ برده می‏شود نعوذباللّه همراه با اهانت

«* نماز جلد 4 صفحه 33 *»

برده می‏شود. وضع جامعه اين است، آن وقت آیا ما می‏خواهیم برای جامعه مطرح باشیم؟ آیا ما می‏خواهیم برای خودمان در جامعه جا باز کنیم؟ هرگز نمی‏شود.

پس ما باید خودمان را در این چهار دیواری مدفون حساب کنیم، خود را زندانی بدانیم. حال برای که می‏خواهیم مطرح باشیم؟ کمالی داریم خوشا به حالمان، مال خودمان است. این کمال را به آخرت نزد اولیاء می‏بریم، اولیاء کمال‏پسندند، کمالات را دوست دارند. ما برای خاطر دوستی آن بزرگواران تحصیل علم می‏کنیم، حالا عنایت کردند به ما کمال دادند، فضلی است، کرامتی است فرموده‏اند، ولی حال که این را عنایت فرمودند ما دیگر نباید خودمان را گم کنیم، عُجب کنیم و بخواهیم فوراً در جامعه مطرح بشویم، اسم ما را ببرند، و یا در میان خود برادران نام ما را ببرند، خدای نکرده دائماً در فکر این هوىٰ‌ها و هوس‏ها باشیم.

اوّلاً که بیشتر اسیر خیالات هستیم، علمی در میان نیست، گرفتار خیالاتیم و اَشجعُ الناس من غلب هواه؛([25]) رسول‌خدا؟ص؟ فرمود دلیرترین مردم آن کسی است که بتواند بر خیالات و هوىٰ‌ها و هوس‏های خود غلبه کند و ثانیاً اینکه قناعت داشته باشیم، فرموده‏اند: لیس لمُصاص شیعتنا فی دولة الباطل الّا القوت برای خالصان از شیعیان ما در دوره باطل نیست مگر قُوت، قوت هم قوت لایموت است که عرض می‏کنم یعنی بخور و نمیر، به بخور و نمیر باید اکتفاء کرد.

مقصودم این است که در رشته علمی می‏بینید وضع ما اين است، باید به همین بخور و نمیر اکتفاء کنیم، به همین دانستن اصطلاحات بسنده کنیم همین مقدار که هست، دیگر خدا نخواسته برای ما و برای اهل این سلسله علمائی باشند که در رشته‏های مختلف علمی ورزیده باشند و ما حضورشان بنشینیم و استفاده کنیم. وقتی هم که بزرگانی مثل آقای مرحوم و آقاى شريف طباطبائى! در قید حیات بودند چقدر از وجود شریف ایشان استفاده می‏شد؟ کی استفاده می‏کرد؟

«* نماز جلد 4 صفحه 34 *»

مگر نشنیده‏اید آنچه را که از حضور در درس آقاى شريف طباطبائى­ نقل می‏کنند که واقعاً برای ما درس عجیبی است! این بزرگوار درسی قبل از ظهر شروع فرموده بودند، به‌واسطه دیر آمدن شاگردان نیم ساعت، نیم ساعت به تأخیر می‏افتاد؛ یعنی مثلاً می‏گفتند درس ساعت ده صبح شروع می‏شود چون تلامذه دیر می‏آمدند، می‏فرمودند ساعت ده و نیم باشد، باز به جهت دیر آمدن تلامذه می‏فرمودند ساعت یازده باشد.

مرحوم میرزا علی‏محمّد شهید خدمت این بزرگوار مثلی عرض می‏کند، می‏گوید آقا! مَثل این درس شما مثل آن مرد و زنی است که کوتاه‏قد بودند و با یکدیگر ازدواج کرده بودند و خدا به ایشان یک بچه داده بود که از اینها کوتاه‏تر بود، اینها آمدند حساب کردند که اگر بنا باشد به همین ترتیب جلو بروند و بچه‏های ایشان هم ازدواج کنند بچه‏های بعدی کوتاه‏تر می‏شوند، تا پشت هفتم، هشتم مثلاً دیگر اینها قطع نسلشان می‏شوند.

ایشان این مَثل را خدمت آقاى شريف طباطبائى­ عرض می‏کند و می‏گوید «حالا هم درس همین‏طور شده هی روز به روز دیرتر می‏شود همین‏طور کم‌کم به ظهر می‏کشد تا اينکه از میان می‏رود» این درس شما کم‌کم آب می‏رود این‏طور که می‏بینید. آنگاه آن بزرگوار اظهار می‏کنند که البته وقتی قدر علم دانسته نشود یک دفعه خدا انتقام می‏کشد، انتقام خدایی در پی است، درد دلی می‏فرمایند.([26])

«* نماز جلد 4 صفحه 35 *»

حال ما چه توقعی داریم، آخر ما از مردم آن زمان که بهتر نیستیم، مردم آن زمان از مردم این زمان روبه‏راه‏تر بودند و وضع زندگی آنها ساده‏تر بود و با وجود آن سادگی‏ها و با آن ایمان‏ها و آن زهد و تقواها، رفتارشان با بزرگ دین این‏طور بوده است. بر فرض اگر در این زمان یکی از بزرگان دین ظاهر می‏بود ما چه‏کار می‏کردیم؟ چه انتظاری داریم؟

پس اولاً باید به قوت اکتفاء کنیم، یعنی به همین مقدار از تحصیل علم که خداوند توفیق داده قانع باشیم، به جاهای دیگر و آرزوهای دور و دراز و وقت‏گذرانی‏ها نسبت به امور دیگر چشم نداشته باشیم، حیف ما است. ما باید یک مقدار از وقت خود را برای تحصیل علوم ابتدائی بپردازیم، هرچه هست و به هرکجا که می‏کشد.

خدا می‏داند که ما علم را دوست داریم، خدا می‏داند که ما تحصیل علم را دوست داریم و به همین مقدار خود را در معرض قرار داده‏ایم. خودش هم فرموده خودتان را در معرض رزق قرار بدهید، افاضه رزق مسأله دیگری است، رزق معنوی و ظاهری هم فرق نمی‏کند، فرموده در معرض رزق باشید. رازق خدا است و راه رزق هم به دست خدا است، شما خودتان را در معرض علم قرار بدهید آن وقت خداوند هرچه مصلحت شما دانست به شما عنایت می‏فرماید.

در حوزه‏های علمیه بسیاری هستند که سال‏ها تدریس دارند و موی سر و صورتشان هم سفید می‏شود و در همان حوزه‏ها هم می‏میرند، نه در جامعه مطرح می‏شوند و نه هم علمشان شایع می‏شود و نه عنوانی پیدا می‏کنند، نهایتش این است که حاشیه‏نشین فلان آقا می‏شوند. یک عمر در حوزه سهم مبارک امام؟ع؟ را گرفته و همه‏طور استفاده کرده، چند استاد دیده، درس اصول فقه دیده، درس فقه دیده، درس خارج فقه دیده، درس حکمت دیده، کتاب‏ها خوانده و در عین حال تقدیرش نیست که مطرح بشود، حاشیه‏نشین آقای فلان مجتهد است، منتظر است که آقا بیایند توی بیرونی. هر روزی نیم ساعتی یکی از آقایان می‏آیند توی بیرونی‏شان می‏نشینند که طلاب و یا مردم دیگر هر کس با آقای مجتهد کار دارد حضورشان بیاید.

«* نماز جلد 4 صفحه 36 *»

حال چنین افرادی منتظرند که آقا بیاید توی بیرونی، شغلشان همین است، شب تا صبح بخوابند صبح هم برخیزند فقط برای همین که نیم ساعت در بیرونی آقا بروند و حاشیه‏نشین آقا باشند، چند نفر به ردیف باشند فقط برای سر تکان دادن و سلام علیکم گفتن و مسّاکم اللّه گفتن، کارشان همین است.

همه که رزقشان این نمی‏شود که در جامعه مطرح بشوند و عنوانی پیدا بکنند، صاحب رساله بشوند. یک وقتی می‏گفتند که در نجف اشرف بعضی از طلاب پیرمرد با ریش‏های بلند و سفید، شب‏ها داخل صحن مطهّر حضرت امیر؟ع؟ می‏نشستند و از روی راحتی پاها را هم در بغلشان می‏دادند که اسمش را «گعدة» می‏گذاشتند که همان «قعدة» به معنای نشستن باشد. می‏نشستند حساب می‏کردند که اگر بنا باشد آقای… که الآن مرجع تقلید است بمیرد، چه کسی بعد از او مرجع تقلید می‏شود، آن وقت مثلاً می‏گفتند من هفتادمین نفر هستم. این سخن را وقتی می‏گفتند که به سنین پیری رسیده بودند و نزدیک مرگ بودند. به این آرزوها دل‏هایشان شادمان است و زندگی را می‏گذرانند.

شما فکر می‏کنید هرکس در جامعه باشد فوراً مطرح می‏شود؟ نه، عرض کردم بسیاری عمر خود را به همین آرزوها می‏گذرانند. ممکن است در یک مجلس بیرونی آقایی، بیست نفر باشند، کسانی که اساتید دیده‏اند، کتاب‏ها خوانده‏اند ولی هیچ زمینه فعالیت نداشته باشند، باید بروند همان‏جا عمرشان را بگذرانند، مبلغی از آقا بگیرند و زندگی را بگذرانند و ساعت درس استاد هم حاضر بشوند. وقتی هم که در درس آقا حاضر می‏شوند آن پایین مَدرَس می‏نشینند نه در ردیف طلاب درس‏خوان، می‏خواهند بگویند که ما از فراگیری این‏گونه درس‏ها بی‏نیازیم اما برای وجهه آقا می‏آییم، برای اينکه توسعه درس آقا باشد، عنوانی برای این آقا باشد. می‏آیند آن گوشه‏ها می‏نشینند، گاه‏گاهی هم یک سؤالی می‏کنند و آقا جوابی می‏دهد و یا نمی‏دهد. خلاصه عمر را به این‏طورها می‏گذرانند.

«* نماز جلد 4 صفحه 37 *»

شما با وجود نورانیتی که الحمدللّه در این مکتب و در فرمایش‏های بزرگان+ هست، هدف دیگری و آرزوی دیگری به‏جز خود علم و تحصیل علم که مورد رضایت خدا است، نداشته باشید. مقصودتان مطرح شدن نباشد، همیشه سعی کنید در اینکه آنچه خداوند روزی شما فرموده به شما برسد و همان مقدار هم خواهد رسید نه بیشتر، خودتان را در معرض رزق علمی و معنوی قرار بدهید همچنان‏که رزق ظاهری دنیوی هم همین‏طور است.

ولی این نکته را فراموش نکنید که لیس لمُصاص شیعتنا فی دولة الباطل الّا القوت و مراد از مُصاص شیعه کاملین شیعه نیستند بلکه مراد شیعیان زبده و شیعیان خالص هستند، شیعیانی که مستبصر باشند مقصود این است؛ یعنی همین برگزیدگان، همین کسانی که اهل اعتراف و تصدیق فضائل اهل‌بیت؟عهم؟ هستند و بصیرت دارند، چنین افرادی باید به قُوت اکتفاء کنند، بیش از قوت نمی‏توانند داشته باشند. و عرض کردم «قوت» همین بخور و نمیر است چه قوت ظاهری باشد و چه قوت معنوی علمی. باید به همین مقدار که خداوند روزی می‏فرماید قناعت کرد، خداوند هرچه خواست به شما می‏رسد.

ببینید عمرها چقدر بی برکت است، سه ربع از ساعت گذشت بدون اينکه مطلبی چندان مطرح بشود. پس رزق دست خدا است.

اللهم صلّ علی محمّد و آل‌محمّد

 

«* نماز جلد 4 صفحه 38 *»

 

 

مجلس 3

 

(صبح پنجشنبه  13 ذيحجة‌الحرام 1416 هـ ق ــ  13/2/75)

 

 

 

 

 

t  حدیث نبوی؟ص؟ درباره ابعاد سه‏گانه دین

t  اعظم ارکان در بُعد حقیقت

t  تفکیک آیات اثبات خدا از آیات شناخت او

t  رکن اعظم در بُعد طریقت

t  حدیث معراج درباره اهل طریقت

t  نشانه‏های اهل طریقت

t  اصل و ریشه رکن اعظم در بُعد طریقت

t  آثار خدا را دوست داشتن

 

«* نماز جلد 4 صفحه 39 *»

j

الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين

بحث به این مطلب رسید که مقصود از فرمایش سید مرحوم­ که می‏فرماید: پس صرف همت در تصحیح و تنقیح آن از جمله لوازم چیست و روشن شد که مراد از تصحیح و تنقیح نماز «اخلاص» در نماز است و بلکه در هر عبادتی «اخلاص» در آن عبادت تصحیح و تنقیح آن است.

می‏خواستم به توضیح قسمت بعدی از این فرمایش بپردازم که می‏فرماید:
و کمال توجه به قلب در آن واجب و متحتّم یعنی حضور قلب در نماز و در هر عبادتی لازم است. قصدم این بود که در توضیح این قسمت وارد بحث بشویم، ولی نظر به اينکه تا ماه محرم چند جلسه‏ای بیشتر فرصت باقی نمانده و در ماه محرم این درس تعطیل خواهد شد از این جهت مناسب دیدم که بحث حضور قلب ان‏شاءاللّه بعد از محرم و صفر مطرح بشود.

در مورد این عبارت مبارک سید مرحوم­ که می‏فرماید: نماز اعظم ارکان دین است توضیحاتی قبلاً بیان شد و در اینجا مطلب دیگری به ذهنم خورد که در دو جلسه قبل مطرح کردم و آن مطلب این بود که عرض کردم اینکه می‏فرمایند: نماز اعظم ارکان دین است و اقوای اعمال مسلمین، رکن بودن نماز، آن‏ هم اعظم ارکان بودن آن، بُعد عبادی دین مربوط می‏شود به. بُعد عبادی دین اعظم ارکانش نماز است تا این درجه که فرموده‏اند: الصّلوة عمود الدین([27]) و معلوم است که نماز که ستون دین است، مقصود بُعد عبادی و احکام ظاهری دین است، نماز نسبت به عبادت‏های این قسمت از دین در حکم ستون آن و اعظم ارکان آن است.

«* نماز جلد 4 صفحه 40 *»

به همین مناسبت عرض شد که چون دین دارای سه بُعد است، بُعد عقائد و معارف، بُعد اخلاقیات و بُعد احکام. تعبیر آسان و گویا و در عین حال جامع و حکیمانه همان فرمایش رسول‌خدا؟ص؟است که فرمود: الشّریعة اقوالی و الطّریقة افعالی و الحقیقة احوالی و گفتم مضمون این حدیث شریف با محکمات آیات و روایات موافقت دارد، اگرچه بعضی از صوفیه آن را در کتاب‏های خود آورده‏اند و مبنای بحث‏های خود قرار داده‏اند و از همین جهت که صوفیه این حدیث را نقل کرده‏اند، سایر علماء چون دیده‏اند صوفیه به این حدیث تمایل دارند آن را تقریباً معتبر نشناخته‏اند و حدیثی را که این‏طور باشد نوعاً از اعتبار می‏اندازند و کمتر آن را نقل می‏کنند. حال یا از ترس آن است که به تصوف متهم شوند و یا علل دیگری در میان است.

صوفیه لعنهم اللّه مخصوصاً صوفیه اهل سنت بسیاری از روایاتی که به رسول‌الله؟ص؟ نسبت دارد در کتاب‏های خود ذکر کرده‏اند و بعد صوفیه‏ای که در میان شیعه بوده‏اند به پیروی از آنها آن روایات را در کتاب‏هایشان آورده‏اند. آنگاه علمائی که با صوفیه مخالفند از نقل آن احادیث خودداری می‏کنند و در کتب روایی نمی‏آورند و می‏گویند که چون آن روایات در کتاب‏های صوفیه است پس اعتبار ندارد.

این بدیهی است که صوفیه منحرفند و امام رضا؟ع؟ هم دستور فرموده‏اند که هرگاه صوفیه یاد شدند آنها را لعن کنید و از آنها بیزاری بجویید؛([28]) زیرا روش آنها روش وحی نیست و برخلاف مکتب انبیاء است. اما روایاتی که آنها نقل کرده‏اند نمی‏توان گفت که همه آن روایات اعتبار ندارد بلکه باید آن روایات را به قرآن و روایات دیگر معصومین؟عهم؟ عرضه کرد، اگر موافقت داشت باید آنها را اخذ کرد و مانعی از برای عمل به آنها باقی نمی‏ماند.

از جمله این حدیث شریف است که از جهت مضمون معتبر است، پیغمبر اکرم؟ص؟ فرمود: الشّریعة اقوالی و الطّریقة افعالی و الحقیقة احوالی حدیث ادامه دارد ولی آنچه الآن مورد بحث ما است این است که فرمود: شریعت گفتار من است و

«* نماز جلد 4 صفحه 41 *»

طریقت کارهای من است و حقیقت حالات من است. و به ضرورت شیعیان اثناعشری ائمه طاهرین؟عهم؟ در تمام فضائل و حالات مثل پیغمبر اکرم؟ص؟ می‏باشند، به‏جز نبوت که مخصوص رسول خدا؟ص؟ است. بنابراین هر حالتی و فضیلتی را که آن بزرگوار؟ص؟ به خودش نسبت می‏دهد، همان را به ائمه؟عهم؟ هم می‏توان نسبت داد.

و همچنین در قرآن هرچه را که خداوند درباره پیغمبرش فرموده غیر از نبوت، همان را هم درباره ائمه معتقدیم. به ضرورت شیعه ائمه طاهرین را با رسول‌الله در حقیقت و نور و طینت یکی می‏دانیم، تنها فرق در نبوت و امامت است. آن بزرگواران را امامان و خلفاء و اوصیاء رسول‌الله می‏دانیم و آن بزرگوار؟ص؟ را پیغمبر خدا می‏دانیم.

در این فرمایشِ رسول‌الله که فرموده «حقیقت» حالات من است شما می‏توانید بدون تأمل بفرمایید که «حقیقت» حالات محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟است و طریقت کارهای ایشان و شریعت گفتار ایشان است. به این معنی که در بُعد معارف و اعتقادات ما باید خدا را به حالات ایشان بشناسیم؛ یعنی در این مسائل اعتقادی ایشان با خدا چه رابطه‏ای دارند و چگونه هستند.

در اینجا گفتم که اعظم ارکان دین در بعد «حقیقت» که معارف و اعتقادات باشد شناخت حالات محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟ و رابطه ایشان با حق‌تعالی است یعنی ایشان را نسبت به خدا و خدا را نسبت به ایشان چگونه بشناسیم. اگر توانستیم رابطه میان ایشان و خدا را بشناسیم، در معارف اعظم ارکان را به‏دست آورده‏ایم و آن نسبت این است که ایشان را آیات تعریف و تعرف خدا بدانیم. آیات تعریف و تعرف خدا بدانیم یعنی چه؟ یعنی ایشان را وسیله شناخت خدا و شناخت اسماء و صفات خدا بدانیم که خدا فقط به ایشان شناخته می‏شود نه به غیر ایشان.

این است معنای آنکه می‏گوییم اعظم ارکان دین در بُعد حقیقت شناخت حالات ایشان؟عهم؟ است و همان فرمایش پیغمبر؟ص؟ است که فرمود: الحقیقة احوالی و یا فرمایش ائمه؟عهم؟ که فرموده‏اند: بنا عُرف اللّه و لولانا ماعُرف اللّه.

«* نماز جلد 4 صفحه 42 *»

و این مطلب را عرض کرده‏ام که به اصطلاح ادبی عرب، تقدیم جار و مجرور و ظرف، مفید حصر است؛ یعنی وقتی گفته می‏شود «عُرِفَ اللّهُ بنا» و یا «عُبِد اللّهُ بنا» یعنی خدا به‌واسطه ما شناخته می‏شود، خدا به‌واسطه ما عبادت می‏شود. اما در مثل این جاها وقتی کلمه «بنا» را ــ  که جار و مجرور است ــ  مقدم می‏آورند افاده حصر می‏کند، پس معنای بنا عرف اللّه این‌چنین می‏شود؛ یعنی فقط و فقط خدا به ما شناخته می‏شود راهی برای شناخت خداوند نیست مگر به‌واسطه ما، به ما خدا شناخته می‏شود و بس. همچنین بنا عُبد اللّه([29]) یعنی فقط خدا به‏واسطه ما پرستیده می‏شود. پس معلوم می‏شود که موجودات دیگر مثل آسمان، زمین، انسان، حیوان، گیاه و جماد، اینها آیات معرفت خدا نیستند، وسیله شناخت خدا نیستند، این موجودات وسیله برای اثبات خدا هستند.

دیگران در این اشتباه هستند که گمان می‏کنند موجودات راه خداشناسی هستند؛ یعنی می‏گویند بنده آسمان را بشناسد، زمین را بشناسد، حیوان را بشناسد، گیاه را بشناسد و ببیند که خداوند چه نظام‏هایی در این موجودات قرار داده و با چه هماهنگی این عالم را اداره می‏کند، آنگاه خدا را شناخته است.

عرض می‏کنم این‏چنین نیست که اینها گمان کرده‏اند، اینها راه‏های شناخت نیست، بلکه اینها راه‏های اثبات وجود خدا است؛ یعنی ما با مطالعه و دقّت و تفکر در این عالمِ خلقت و موجودات این عالم پی می‏بریم به اینکه خدایی داریم و خدای ما دارای صفات کمالیه است مثل قدرت، علم، احاطه، حکمت، بینایی، شنوایی و سایر صفات کمالیه، می‏فهمیم که حق‌تعالی دارای این صفات کمالیه است ولی اینها شناخت خدا نیست، اینها اثبات خدا است.

مثل اینکه در جایی آتشی باشد و ما دود آتش را ببینیم، در آنجا دود دلیل اثبات وجود آتش است، آتش شناخته نشد، آتش دیده نشد اما دود دلیل بر وجود آتش است.

«* نماز جلد 4 صفحه 43 *»

پس می‏گوییم این دود دلیل اثبات آتش است، نشانه برای اثبات وجود آتش است اما نشانه شناخت آتش نیست، ما هنوز آتش را نشناخته‏ایم، فقط دود را دیده‏ایم و به وجود آتش یقین کرده‏ایم.

پس این نظام احسن را که خداوند در این عالم قرار داده است و همچنین سایر موجودات شهادی و غیر شهادی، اینها هیچ‏کدام آیات معرفت نیستند. بزرگان دین نام اینها را آیات اثبات گذارده‏اند و مکرر عرض کرده‏ام که بزرگان ما میان این دو دسته از آیات ــ  آیات معرفت و آیات اثبات ــ  فرق گذاشته‏اند.

فرموده‏اند آیات معرفت منحصر است به محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟ که شناخت ایشان شناخت خدا است، من عرفکم فقد عرف اللّه هرکس شما را شناخت خدا را شناخته است، و من جهلکم فقد جهل اللّه([30]) و هر کس شما را نشناخت خدا را نشناخته است.([31]) خودشان؟عهم؟ هم فرموده‏اند: بنا عرف اللّه خدا فقط به ما شناخته می‏شود. چون این بحث، بحث مفصلی است و در مباحث اعتقادی و معارف مورد بررسی قرار گرفته به همین اندازه از بیان آن در اینجا اکتفاء می‏کنیم.

پس در بُعد معارف، رکن اعظم شناخت حالات محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟ با حق‌تعالی است. اما در بُعد دوّم دین که بعد «اخلاق» است، رسول خدا؟ص؟ فرمود:
و الطّریقة افعالی «طریقت» کارهای من است؛ یعنی در مسأله طریقت و اخلاقیات اسلام و اینکه چگونه باید با خدای خود و با نفس خود و با سایر خلق سلوک کنیم، رفتار محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟ مجموعه بُعد طریقت را تشکیل می‏دهد. و طریقت به آن معنایی که صوفیه می‏گویند نیست، زیرا مقصود آنها این است که شخص، اهل باطن بشود و از عبادت‏های ظاهری دست بردارد و به اصطلاح اهل دل و اهل حال بشود، مقصود اینها نیست.

«* نماز جلد 4 صفحه 44 *»

مقصود از «طریقت» یعنی اینکه بنده اخلاقیات اسلام و طور و طرز سلوک با حق‌تعالی و سلوک با خلق خدا را بیاموزد و بداند. به تعبیر دیگر در تمام کارهای خود به رسول‌الله و ائمه طاهرین؟عهم؟ اقتداء کند که آن بزرگواران با خداوند چه رفتاری داشتند، حقوق الهیه را چطور اداء می‏کردند، حقوق خلق را چطور اداء می‏کردند، رفتار ایشان با پدر و مادر و خویشان چگونه بود و به‏طور کلی از طریق این بزرگواران سیر و سلوک چطور به عمل می‏آمد. بخش زیادی از روایات به همین بُعد اخلاقیات مربوط می‏شود.

حال عرض می‏شود که رکن اعظم در بُعد طریقت چیست؟ باید گفت که رکن اعظم در این بعد «حبّ فی اللّه و بغض فی اللّه» است یعنی دوستی ورزیدن و دشمنی کردن برای خدا و تمام شئونات دیگرِ طریقت به این مسأله برگشت می‏کند؛ همچنان‏که در شریعت و در بُعد عبادی دین «نماز» رکن اعظم است که با قبولی آن، اعمال دیگر پذیرفته می‏شود و به پذیرفته نشدن آن، اعمال دیگر هم مردود است.

در بعد طریقت هم مطلب همین‏طور است که رکن اعظم آن حبّ فی اللّه و بغض فی اللّه است که اگر باشد، سایر اخلاقیات مفید خواهد بود و موجب ترقی و نجات است و از تربیت و تزکیه نفس نتیجه خواهیم گرفت. همان تزکیه نفس که خداوند در سوره مبارکه «والشمس» به آن اشاره کرده و فرموده است: بسم اللّه الرّحمن الرّحیم و الشَّمسِ و ضُحىٰها و القمرِ اذا تَلىٰها و النَّهارِ اذا جَلّىٰها و اللّیلِ اذا یغشىٰها و السّماءِ و ما بَنىٰها و الارضِ و ما طَحىٰها و نفسٍ و ما سوّىٰها فَاَلهَمَها فجورَها و تَقوىٰها، قد اَفلَحَ مَن زکّىٰها و قد خاب مَن دسّىٰها([32]) حق‌تعالی برای بیان تزکیه نفس یازده سوگند می‏آورد که این سوگندها به ظاهر، آیات ظاهری خلقت است.

می‏فرماید: سوگند به خورشید و تابان بودن خورشید و سوگند به ماه هنگامی که پشت سر خورشید درمی‏آید، بعد از غروب خورشید ماه نمایان می‏شود. سوگند به روز، سوگند به شب، سوگند به آسمان … و به‌حسب باطن و تأویل هم سوگند یاد می‏فرماید

«* نماز جلد 4 صفحه 45 *»

که مراد از «و الشمس» رسول‌الله؟ص؟ هستند و مراد از «و ضحىٰها» عصر نورانی رسول‌الله است که آن حضرت در مدینه منوره به‌واسطه تأییدات و نصرت حق‌تعالی دین خدا را آشکار فرمودند و امر نبوت حضرت در کمال ظهور و بروز قرار گرفت و مراد از «و القمر» امیرالمؤمنین؟ع؟ هستند.

تا اینکه می‏فرماید سوگند به نفس و حالت تسویه نفس که خدا آن را طوری آفریده که هم می‏شود علّیینی بشود و ترقی کند و مدارج ایمان و کمال انسانی را به دست بیاورد و هم می‏شود انحطاط پیدا کند و نابود شود و سجّینی گردد و در درکات سجّین قرار بگیرد. فالهمها فجورها و تقوىٰها خداوند فجور و تقوای نفس را به او الهام فرموده است، به‏طور الهام در او سرمایه‏های پیشرفت و یا انحطاط و درجا زدن، هردو را گذارده است.

بعد از این سوگندها آن‏وقت می‏فرماید: قد افلح من زکىٰها حتماً رستگار است آن کسی که نفس را تزکیه کند و به سوی کمالات ایمانی رشد دهد. و قد خاب من دسّىٰها و حتماً زیان کرده و خسران ورزیده آن کسی که با ارتکاب گناهان و آلودگی‏ها نفس را سقوط دهد و ناقص و پست گرداند.

این آیات در بیان خصوصیات بُعد طریقت است و گفتم اعظم ارکان در این بعد «حبّ فی اللّه و بغض فی اللّه» است. وقتی‏که توجه می‏کنیم به روایاتی که درباره اخلاقیات رسیده می‏یابیم که هیچ مسأله‏ای به‏مانند این مسأله ــ  حبّ فی اللّه و بغض فی اللّه ــ  اهمیت داده نشده است. گویا برای جمیع مسائل اخلاقی محور است و همه بر گرد این محور می‏چرخند و آثاری که بر این مسأله مترتب است بر هیچ مسأله‏ای از مسائل اخلاقی و طریقت مترتب نیست. به عنوان مثال حدیثی را نقل می‏کنم تا موقعیت این رکن اعظم روشن بشود.

امیرالمؤمنین؟ع؟ در حدیث معراج می‏فرمایند: خداوند در شب معراج فرمایش‏هایی به رسول‌الله؟ص؟ فرموده است، و البته این فرمایش‏ها را رسول‌خدا به‌حسب ظاهر برای امیرالمؤمنین نقل فرموده‏اند و اما به‌حسب باطن به برکت تعالیم

«* نماز جلد 4 صفحه 46 *»

عالیه بزرگان دین می‏دانیم که در شب معراج حضرت امیر قدم به قدم همراه پیغمبر بوده‏اند و آنچه پیغمبر؟ص؟ از خدا شنیده‏اند، از زبان امیر المؤمنین؟ع؟ شنیده‏اند. پس امیرالمؤمنین آگاه بوده‏اند از آنچه خداوند به رسول‌الله فرموده است.

پس به‌حسب ظاهر روایت از پیغمبر است، اما به‌حسب باطن مثل خود رسول‌الله می‏شنیدند و می‏دانستند آنچه را که خداوند به آن بزرگوار فرموده است. این نوع روایات در بیان مطلب برای ما و نزول فرمایش‏ها در عالم ما است وگرنه خود آن بزرگواران نیاز نداشتند به اینکه این مسائل به ایشان گفته بشود. تعلیم حق‌تعالی به ایشان مثل تعلیم به ما نیست که ابتداء جاهل باشیم و سپس به ما بیاموزند. پس اگر خداوند به پیغمبرش؟ص؟ فرمایشی می‏فرماید، مراد از آن در واقع فرود آمدن علم حق‌تعالی از سینه مبارک ایشان به زبان ایشان است و یا اینکه افاضه از مقام عالی‏تر به مقام پایین‏تر ایشان است.

خداوند در شب معراج با رسولش؟ص؟ فرمایش‏هایی دارد که امیرالمؤمنین؟ع؟ آنها  را نقل می‏فرمایند، یک قسمت از آن به بحث ما مربوط می‏شود. می‏فرماید: یا محمّد وَجبتْ محبّتی للمتحابّین فیّ و وجبت محبّتی للمتقاطعین فیّ و وجبت محبّتی للمتواصلین فیّ و وجبت محبّتی للمتوکلین علیّ و لیس لمحبّتی غایة و لا نهایة.

در نوع مسائل اخلاقی که در روایات رسیده وقتی دقت می‏کنیم رکنی که به عظمت این رکن ــ  دوستی در راه خدا ــ  باشد نمی‏یابیم. خداوند می‏فرماید لازم و حتم شده محبت من، و البته خداوند به‌حسب حکمتش بر خود حتم می‏فرماید، هر کجا می‏فرماید امری بر من حتم است و یا لازم شده یعنی از لحاظ حکمتم چنین است، زیرا خداوند کارهای خود را بر اساس حکمت جاری می‏سازد.

این مطلب غیر از آن است که متکلمین می‏گویند که بر خداوند واجب است که چنین و چنان کند، آنها با این حرف برای خداوند وظیفه درست کرده‏اند، تکلیف تعیین کرده‏اند. پس این فرمایش‏های خداوند در شب معراج از آن بابت نیست که متکلمین گفته‏اند. خداوند به امری محکوم و محتوم نمی‏شود بلکه حکمتش اقتضاء

«* نماز جلد 4 صفحه 47 *»

می‏کند که به‌حسب آن حکمت، خودش بر خودش اموری را قرار دهد، نه به این معنی که حتم باشد و حق‌تعالی محدود باشد و دیگر نتواند از آن دست بردارد بلکه حکمتش اقتضاء می‏کند که این‏طور باشد.

حال می‏فرماید: وجبت محبتی للمتحابّین فیّ؛ یعنی در حکمت من حتم و واجب شد محبت من برای کسانی که در راه من محبت می‏ورزند یعنی کسانی که محبتشان به هرچه و هرکه هست در راه من است و برای خاطر من است. همچنین واجب و حتم شد محبت من برای کسانی که در راه من از یکدیگر قطع می‏کنند، می‏بُرند و واجب شد محبت من برای کسانی که در راه من با یکدیگر صله، پیوند دارند، و واجب و حتم شد محبت من برای کسانی که بر من توکل می‏کنند.

مقصود آن است که کسی‏که در راه خدا محبت می‏ورزد و برای خدا قطع می‏کند و برای خدا صله می‏کند این شخص باید توکلش هم بر حق‌تعالی باشد؛ یعنی به اعتماد رحمت و عنایت حق‌تعالی و حفظ خودش از غضب و سخط حق‌تعالی این کارها را مرتکب می‏شود برای این‏گونه اشخاص محبت خدا حتم و لازم شده است.

اگر خدا کسی را دوست داشته باشد و بر خودش حتم کند که کسی را دوست بدارد آیا محبت خداوند پایان دارد؟ نهایت دارد؟ دقت کنید که چه آثاری بر محبت خدا برای چنین بندگانی مترتب است. از این جهت فرمود: و لیس لمحبتی غایة و لانهایة؛ برای محبت من به بندگانم نهایتی نیست؛ یعنی بی‏حدّ است، بی‏انتهاء است.

بعد می‏فرماید: کلّما رفعتُ لهم علماً ــ  و در نسخه‏ای عملاً ــ  وضعتُ لهم حلماً؛ یعنی هر مقدار برای این بندگانی که مورد توجه من هستند، علم و یا عملشان را بالا ببرم برای ایشان حلم را می‏نهم؛ یعنی در زیر سایه عنایت و توجه من هستند و مرتب در درجات کمال ترقی می‏کنند و آن‏چنان نیست که در یک درجه متوقف شوند بلکه در هر درجه از کمال که ترقی می‏کنند در همان درجه به آنها می‏فهمانم که احساس نقصان می‏کنند. «حلم» به این معنا است که احساس نقصان و کمبود می‏کنند و باز از

«* نماز جلد 4 صفحه 48 *»

من رفعت درجه می‏طلبند و من درجه‏شان را بالا می‏برم.

پس «برای ایشان حلم را می‏نهم» به این معنی است که آنها را نگه می‏دارم از اینکه عُجب نکنند و این عجب آنها را هلاک نکند، به خود نبالند بلکه همیشه خود را به عنایت و فیض و فضل من نیازمند ببینند و چون خود را نیازمند دیدند در مقام سؤال از من برآیند و من هم سؤالشان را اجابت می‏کنم و ایشان را ترقّی می‏دهم.

این اشخاص نشانه‏هایی دارند که خداوند آنها را بیان می‏فرماید، اولئک الّذین نظروا الی المخلوقین بنظری الیهم؛ نشانه اوّل ایشان آن است که نگاه می‏کنند به آفریده‏های من به‏مانند نگاه کردن من به آفریده‏هایم. خدا چطور به مخلوق خود نگاه می‏کند؟ همان‏طور اینها به مخلوق نگاه می‏کنند. دیدشان به مخلوق دید خدایی است که دید رحمت و شفقت و عنایت باشد. آنانی که دیدشان دید خدایی است، ابتداء دید رحمت و عنایت و شفقت و لطف و کرم و جود نسبت به مخلوق دارند مگر آنکه خود مخلوق به‌واسطه سرکشی و نافرمانی، خود را مستحقّ خشم خدا گرداند.

چنان‏که می‏فرماید: اِنّ اللّهَ لایغیر ما بقومٍ حتّی یغیروا ما باَنفُسِهم؛([33]) خدا نعمت و رحمت به بندگانش را تغییر نمی‏دهد مگر آنکه خودشان خود را تغییر دهند و مستحقّ عذاب خدا گردانند وگرنه خداوند خلق را برای رحمت، برای عنایت و برای جود و کرم آفریده است، در قرآن هم به این مطلب اشاره فرموده که: اِلّا مَن رَحِمَ رَبُّک و لِذلک خَلَقَهم؛([34]) یعنی خلق را برای رحمت خلقت فرموده ولی خودشان، خود را مستحق عذاب می‏کنند مسأله دیگری است.

پس این اولین علامت این دوستان خدا است. دومین علامت ایشان آن است که می‏فرماید: و لم‏یرفعوا الحوائج الی الخلق؛ اینها نیازمندی‏های خود را به سوی خلق نمی‏برند، چشم طمع به مخلوق ندارند بلکه حوائج خود را از من می‏خواهند، زیرا مخلوقات را نیازمند می‏بینند وقتی نیازمند دیدند معنی ندارد که بنده برای رفع

«* نماز جلد 4 صفحه 49 *»

نیازمندی خود نزد محتاجی مثل خود برود. فقیری که محتاج است معنی ندارد که برای رفع فقرش نزد فقیری مثل خودش برود، رو بیندازد و از او چیزی بخواهد. بلکه حوائج و خواسته‏هایشان را از خود من می‏خواهند و اسبابی که فراهم کرده‏ام و در اختیارشان گذارده‏ام همان اسباب را با اعتماد به فضل و کرم من به‏کار می‏برند.

نشانه دیگر این اشخاص آن است که می‏فرماید: بطونُهم خفیفةٌ من اکل الحلال؛ این بندگانی که مورد عنایت من شده‏اند و من آنها را در کمالاتشان ترقی داده‏ام، نشانه دیگرشان آن است که اینها شکم‏هایشان از خوردن حلال سبک است، به این معنی که این اشخاص اهل دنیا و اهل طمع به دنیا نیستند که دنیا را از هر راهی و به هرطوری که شد برای خود فراهم کنند، دنیا مورد توجهشان نیست.

نشانه دیگر ایشان آن است که: نَفَقتُهم فی الدنیا ذکری؛ اینها در دنیا خرجیشان ذکر من است یعنی به یاد من هستند، در هر حالی به یاد من به‏سر می‏برند، اگر در عبادتند به یاد من هستند حتی اگر به کارهای دنیوی خود هم اشتغال دارند از یاد من غافل نیستند، متذکر حال من، دین من و رضای من هستند، در هر صورت در حال غفلت از من به‏سر نمی‏برند.

همچنین فرمود: و محبتی و رضای عنهم؛([35]) اینها همیشه در این فکرند که باید دوست من باشند، محبت مرا کسب نمایند و خشنودی مرا به‏دست بیاورند. نشانه این‏گونه اشخاص آن است که مورد توجه حق‌تعالی هستند، مورد محبت خدا هستند، خداوند به برکت محبت خود ایشان را ترقی می‏دهد.

خلاصه محبت و بغض در راه خدا یعنی اينکه بنده دوست بدارد آنچه را که خدا دوست می‏دارد و می‏پسندد، و دشمن بدارد آنچه را که خدا دشمن می‏دارد و نمی‏پسندد. این مطلب رکن اعظم در بُعد طریقت و اخلاقیات می‏شود. در قرآن هم خداوند به زبان رسولش؟ص؟ به این مطلب اشاره فرموده که قل اِن کنتم تُحِبّون اللّهَ

«* نماز جلد 4 صفحه 50 *»

فَاتَّبِعونی یحبِبْکم اللّه؛([36]) یعنی بگو اگر شما خدا را دوست می‏دارید از من پیروی کنید، خدا هم شما را دوست خواهد داشت.

در واقع محبت به خدا اقتضاء می‏کند که بنده آنچه را که خدا دوست می‏دارد دوست بدارد و آنچه را خدا دشمن می‏دارد دشمن بدارد. این مطلب اصل و ریشه «الحبُّ فی اللّه و البغضُ فی اللّه» است، خود دوستی برای خدا و در راه خدا است. بنده کی به درک این رکن اعظم در طریقت نائل می‏شود؟ وقتی‏که خدا را دوست بدارد. پس اصل به دوستی خدا برمی‏گردد. دوستی خدا باعث می‏شود که بنده دوست بدارد آنچه را که خدا دوست می‏دارد و دشمن بدارد آنچه را که خداوند دشمن دارد.

پس این آیه شریفه به اصل و اساس مطلب اشاره دارد. پیغمبر اکرم؟ص؟ فرمودند: خداوند به من دستور داده که این سخن را به عنوان وحی به شما برسانم که اگر شما خدا را دوست می‏دارید مرا پیروی کنید، خدا هم شما را دوست خواهد داشت.

چکیده مطلب اينکه اصل و ریشه در بُعد طریقت همان محبت خدا می‏شود. بنده باید دوستی خدا را در دل فراهم آورد تا به برکت آن محبت، دوستی در راه خدا و دشمنی در راه خدا برایش فراهم گردد.

حال درباره اینکه بنده اگر خدا را دوست داشته باشد چه آثاری بر آن دوستی مترتب خواهد بود و چه درجاتی برای او فراهم می‏شود روایاتی رسیده است. از جمله آن روایات حدیث معراج است که خداوند می‏فرماید: فاذا احبّنی احببته و حبّبته؛ بنده من وقتی‌که مرا دوست بدارد من هم او را دوست خواهم داشت و به‏علاوه او را محبوب دیگران قرار می‏دهم که دیگران هم او را دوست بدارند.

و اَفتحُ عینَ قلبِه الی نور جلالی و چشم قلب او را به نور جلالم می‏گشایم که نور جلال مرا مشاهده کند، و لااُخفی علیه خاصّةَ خلقی پنهان نمی‏گردانم از او و بر او خاصّه از خلق خودم را؛ یعنی خلق مخصوص خودم و خوبان خودم را هم به او

«* نماز جلد 4 صفحه 51 *»

می‏شناسانم و بر او پوشیده نمی‏گذارم.

و اُناجیه فی ظُلَم اللیل و نور النهار حتی ینقطع حدیثه مع المخلوقین و مجالسته معهم. خدا می‏فرماید من با چنین بنده‏ای در تاریکی شب و روشنایی روز مناجات دارم، گفتگوهای سرّی دارم به‏طوری که دیگر گفتگویش با سایر مخلوقین تمام می‏شود و مجالستش با ایشان پایان می‏یابد؛ یعنی این‏قدر به عبادت و دل بریدن از خلق و توجه به حق‌تعالی مشتاق می‏شود. و اُسمعه کلامی و کلام ملائکتی به او می‏شنوانم سخن خودم و سخن ملائکه خودم را. و اُعرِّفه السّرّ الذی سترتُه عن خلقی به او می‏شناسانم آن رازی را که از خلقم پوشیده داشته‏ام، آن راز را با او در میان می‏گذارم.

و اُلبسه الحیاءَ حتی یستحیی منه الخلقُ کلُّهم من بر او لباس شرم را می‏پوشانم یعنی بنده‏ای که مورد توجه من است، دوست من است و من دوست او هستم بر او لباس شرم می‏پوشانم به‏طوری که آن‏چنان باحیا می‏شود که خلق هم از او شرم دارند. و یمشی علی الارض مغفوراً له روی زمین راه می‏رود و برای او گناهی نیست، تمام گناهانش آمرزیده شده است. و اجعل قلبه واعیاً و بصیراً دلش را آن‏چنان گسترده می‏کنم که درکش زیاد می‏شود و نورانیت دید و بینشش اضافه می‏گردد.

و لااُخفی علیه شیئاً من جنّة و لا نار([37]) بر او پوشیده نمی‏دارم چیزی از بهشت و جهنم را، به این معنی که آنچه خشنودی من در آن است و باعث رسیدن به درجات بهشت است، به او می‏نمایانم که تحصیل کند و به‏دست بیاورد و آنچه باعث خشم من و آتش جهنم است از او پوشیده نمی‏دارم تا از آن پرهیز کند. همچنین آثار دیگری هم در این حدیث شریف می‏فرماید که ان‏شاءاللّه بعداً به آنها اشاره می‏کنیم.

پس این رکن «الحبّ فی اللّه و البغض فی اللّه» رکن عجیبی است که در طریقت اعظم ارکان گردیده است.

اللهم صلّ علی محمّد و آل‌محمّد

 

«* نماز جلد 4 صفحه 52 *»

 

مجلس 4

 

(صبح پنجشنبه  20 ذيحجة‌الحرام 1416 هـ ق ــ  20/2/75)

 

 

 

 

 

t  آیات شناخت حق‏تعالی

t  حبّ فی اللّه و بغض فی اللّه رکن اعظم بُعد طریقت است

t  نظر برخی از عرفاء درباره عبادات

t  عبادات تعلیمی است

t  داستان حیّ بن یقظان

t  انسان نیازمند به تعلیم و تربیت است

t  فقط باید از معصومین؟عهم؟ فرمان‏برداری کرد

t  ادامه آثار خدا را دوست داشتن

«* نماز جلد 4 صفحه 53 *»

j

الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين

چون سید مرحوم­ تصریح فرمودند به اينکه نماز اعظم ارکان دین است از این جهت خواستم توضیحی در این باره داشته باشم، اگرچه قبلاً در این باره و اينکه حقیقت نماز چیست مباحثی داشتیم اما در این چند جلسه اخیر متذکر این نکته شدم که فرموده‏اند: نماز اعظم ارکان دین است و این مطلب از روایات استفاده شده چنان‏که ائمه؟عهم؟ فرموده‏اند: الصّلوة عمود الدین، ان قبلت قبل ماسواها و ان ردّت ردّ ماسواها؛([38]) نماز ستون دین است اگر پذیرفته شد اعمال دیگر همه پذیرفته است و اگر قبول نشد اعمال دیگر مردود است و همچنین سایر روایات که در فضیلت و اهمیت نماز رسیده است.

معلوم شد که مقصود از اينکه نماز اعظم ارکان دین است، در بُعد عبادی دین است، زیرا دین الهی به سه بُعد تقسیم می‏شود: اوّل بُعد اعتقادات که در روایات از آن به «حقیقت» تعبیر آورده‏اند، دوّم بُعد اخلاقیات که آن را «طریقت» فرموده‏اند و سوّم بُعد احکام عملیه و عبادات ظاهری که آن را «شریعت» نامیده‏اند. پس در بعد شریعت که بعد عبادی دین است نماز اعظم ارکان آن است. آن‏وقت به این بحث منتقل شدم که پس باید در بُعد حقیقت و طریقت هم اعظم ارکان وجود داشته باشد.

در بعد حقیقت که بعد معارف و اعتقادات دین است رکن اعظم آن، شناخت احوال ‌محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟ است و مقصود از «احوال» نسبت آن بزرگواران با حق‌تعالی است. نسبت آن بزرگواران با خدا چیست؟ آن است که از همه خلق

«* نماز جلد 4 صفحه 54 *»

ممتازند به اینکه آیات تعریف و تعرف خدا هستند و این مسأله‏ای بسیار مهم و با عظمت است که دیگران متوجه آن نشده‏اند و فقط مشایخ عظام ما+ متعرض آن شده‏اند؛ یعنی میان معصومین کلی؟عهم؟ و سایر خلق در آیه خدا بودن فرق گذارده‏اند.

همه موجودات آیات خدا هستند، همه نشانه حق‌تعالی هستند اما با این تفاوت که همه موجودات نشانه‏های اثبات وجود خدا و اثبات صفات کمالیه خدا هستند و از این آیاتِ اثبات، شناخت حاصل نمی‏شود، یعنی وقتی انسان به این آیات توجه می‏کند برای او معرفت حق‌تعالی حاصل نمی‏شود فقط همین مقدار یقین پیدا می‏کند که خدایی دارد و خدای او دارای صفات کمالیه مثل حیات، قدرت، علم، بینایی، شنوایی و سایر صفات است.

اما تنها این بزرگواران؟عهم؟ هستند که معرفتشان معرفت خدا است، آیات تعریف و تعرف حق‌تعالی هستند از این جهت خودشان؟عهم؟فرموده‏اند: بنا عرف اللّه و لولانا ماعرف اللّه؛ خدا فقط به ما شناخته می‏شود و اگر ما نبودیم خدا شناخته نمی‏شد. و یا در زیارتشان عرض می‏کنیم: السّلام علی الذین من عرفهم فقد عرف اللّه و من جهلهم فقد جهل اللّه؛ سلام بر کسانی که هرکس ایشان را شناخت خدا را شناخته است و هرکس ایشان را نشناخت خدا را نشناخته است؛ یعنی هر کس مقامات نورانی ایشان را انکار کرد منکر خدا شده است.

و البته بحث است در اينکه چگونه باید ایشان شناخته شوند تا خدا شناخته بشود، آیا به این است که بدانیم نامشان چیست و فرزند چه کسی هستند و نام پدر و مادرشان چیست و در چه تاریخی متولد شده‏اند و پیغمبر اکرم؟ص؟ مثلاً نام ایشان را برده‏اند و درباره امامتشان نص وارد شده و این‏گونه خصوصیات که به اصطلاح، آنها را خصوصیات تقویمی می‏گویند، آیا هرکس تنها این خصوصیات را از ایشان شناخت خدا را شناخته است؟

بدیهی است که بسیاری از مسلمین و غیر مسلمین این شناخت را دارند،

«* نماز جلد 4 صفحه 55 *»

بسیاری از سنّی‏ها این بزرگواران؟عهم؟ را به این خصوصیات می‏شناسند و الآن مستشرقین هم ایشان را به این مقدار می‏شناسند. و در این زمان هر کس از اروپایی‏ها که نام اسلام به گوشش خورده و از اسلام خبردار شده در هر صورت نامی هم از علی و فاطمه و از سایر ائمه معصومین؟عهم؟ شنیده و یک شناخت اجمالی این‏طوری پیدا کرده است.

آیا مقصود از شناخت ایشان این معرفت‏ها است که هرکس به این معرفت‏ها ایشان را شناخت خدا را شناخته است؟ بدیهی است که این‏چنین شناختی معرفت خدا نیست، بلکه معرفت ایشان به شناخت «مقامات نورانیه» ایشان شناخت خدا است که آن مقامات نورانیه را «احوال» و یا «حالات» ایشان می‏گویند؛ یعنی نسبت‏های ایشان با حق‌تعالی در میان خلق.

مثل آنکه ذات ایشان به خدا نسبت دارد به‏طوری که خدا ذات ایشان را ذات خود قرار داده است، نفس ایشان به خدا نسبت دارد به‏طوری که خدا ایشان را نفس خود قرار داده است و همچنین هر حالتی از حالات ایشان در آن مقامات نورانیه طوری است که به حق‌تعالی نسبت دارد، اطاعت ایشان اطاعت خدا شده، محبت به ایشان محبت به خدا، بغض به ایشان بغض به خدا، خشنودی ایشان خشنودی خدا و خشم ایشان خشم خدا است. این است که رکن اعظم در بُعد حقیقت و معارف دین، شناخت «حالات» یعنی مقامات نورانیه محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟است.

این مسأله دامنه‏دار است و ما الحمدللّه موفّق بوده‏ایم و پیرامون این حدیث شریف «من عرف نفسه فقد عرف ربّه»([39]) مباحثی در شناخت نفس داشته‏ایم و مخصوصاً در مسأله تفکیک میان آیات اثبات و آیات تعریف و تعرف حق‏تعالی مفصّل بحث کرده‏ایم. اگر کسی خواست به آن مباحث رجوع کند.

اما در بُعد طریقت و اخلاقیات گفتم رکن اعظم «حبّ فی اللّه و بغض فی اللّه»

«* نماز جلد 4 صفحه 56 *»

است؛ یعنی ما در اخلاقیات مسأله‏ای را نمی‏بینیم که محور اصلی و رکنی باشد که تمام مبانی و مراتب و مسائل اخلاقی با آن ارتباط داشته باشند به این شدت که با حبّ فی اللّه و بغض فی اللّه مرتبط است. مسأله عجیبی است! در این باره روایات فراوانی رسیده است و آثاری که بر این مسأله مترتب است نشان می‏دهد که این مسأله چه مشکل‏گشای بزرگی در بُعد طریقت است!

اگر کسی واقعاً می‏خواهد سیر و سلوک به‏سوی خدا داشته باشد و در بُعد طریقت ترقی کند و آن‏طوری که خدا می‏پسندد با خدا و اولیاء خدا و با سایر خلق خدا و با خودش رفتار کند، باید ابتداء وضع خود را نسبت به این مسأله روشن نماید که آیا حبّ و بغض فی اللّه دارد یا ندارد؟ آیا دوستی و دشمنی او برای خدا و در راه خدا هست یا نیست؟ این مسأله از مسائل بسیار بسیار مهم اخلاقی است و آثاری که بر آن مترتب است بر هیچ‏یک از مسائل اخلاقی دیگر مترتب نیست.

اصل بحث در نماز است با استفاده و الهام از آنچه سید مرحوم­ در این رساله مبارکه ــ  ترجمة الصلوة ــ  مرقوم فرموده‏اند، اما چون این مطلب به ذهنم خورد حیفم آمد که از آن بگذرم، گفتم یادآور این مطلب هم بشوم تا اینکه بعد چه مباحثی تقدیر شود.

در اینجا نکته‏ای است و مناسب است که متذکر آن شوم و آن اینکه بسیاری از عرفاء فکر می‏کنند که این عبادت‏هایی که در شریعت مقرر شده و بندگان به‏جا می‏آورند مثل نماز، روزه، حج، جهاد، زکات و سایر عبادات، اینها نقش تجلّیات معنوی حق‌تعالی برای شخص سالک است به‏طوری که اگر بیان شرعی هم نرسیده بود و تعلیم شریعت نبود خود شخص سالک به‌واسطه توجه به حق‌تعالی و تجلّی خدا برای او به ظاهرش، خواه و ناخواه این عبادات را به همین شکل و با همین حدود و شرایط به‏جا می‏آورد.

مثلی که در این باره می‏زنند آن است که می‏گویند فرض کنید اگر شخصی

«* نماز جلد 4 صفحه 57 *»

نسبت به چیزی و یا کسی محبت پیدا کند و یا عشق بورزد، آن حالت درونی او که عشق او به معشوق و محبوبش است آن محبت و عشق و آن شوق به معشوق و یا دیدار او یا تفکر در او و یا توجه به او، در دل و درونش حالاتی ایجاد می‏کند که اگر آن حالات بخواهد در ظاهرش نقش پیدا کند و سرایت کند، از ظاهرش کارهایی صادر می‏شود که نام آن کارها را عشق‏بازی و محبت‏ورزی نسبت به آنچه که دوست دارد می‏گذارند و دیگر ضرور نیست که به او تعلیم دهند که آن کارها را بکند.

مثلاً اگر گُلی را دوست داشته باشد لازم نیست که به او تعلیم دهند که با دستت این گل را بردار و بو کن، آن شوق باطنی و آن توجه او نسبت به گل او را وادار می‏کند که دست ببرد و گل را بردارد و آن را ببوید. و چون به آن گل محبت دارد، بو کردن آن گل برایش کافی نیست.

حالا من به گل و محبت به گل مثال می‏زنم شما می‏توانید مسأله را تعمیم بدهید و درباره هر محبتی نسبت به هر محبوبی به‏کار ببرید. پس عاشق گل هرچه گل را بو می‏کند، برایش کافی نیست باز هم شوقش و هیجانش نسبت به گل بیشتر می‏شود به حدی که گل را بر لب‏هایش می‏گذارد و آن را زبان می‏زند که شاید با زبان هم از نرمی گل لذتی ببرد، می‏بیند کافی نیست. آن شوق و هیجان باعث می‏شود که برگ گل را داخل دهانش می‏برد و آن را می‏جود که به جویدن گل، مزه آن را هم بچشد، باز می‏بیند کافی نیست، تا اینکه آن را می‏بلعد و برگ گل جویده‏شده را فرو می‏برد تا اینکه یک‏قدری قرار بگیرد.

پس عاشقِ گل که این کارها را می‏کند به تعلیم کسی نیست بلکه اشتیاق
او به گل در باطن، حالاتی است که وقتی بخواهد در ظاهر نقش ببندد، همین حالات می‏شود.

می‏گویند شخصی که سالک است و به سوی حق‌تعالی گام برمی‏دارد و مقامات قرب را می‏پیماید، این شخص از این طرف به خدا توجه دارد و از آن طرف خداوند هم

«* نماز جلد 4 صفحه 58 *»

به نور و ظهورش بر قلب او تجلی می‏کند. خداوند از آن طرف تجلی می‏کند و بنده از این طرف به ذوق و شوق می‏آید و در حال سیر و سلوک قرار می‏گیرد.

می‏گویند آن اشتیاق‏های باطنی و آن جواب‏گویی سالک در برابر تجلیات حق‌تعالی حالاتی درونی برای او ایجاد می‏کند که اگر آن حالات درونی بخواهد به ظاهر بدنش نقش ببندد، قیام در نماز مثلاً و یا رکوع و یا سجود در نماز می‏شود و یا سایر عبادات می‏گردد مثل گرفتن روزه، حج گزاردن، پرداخت خمس و امثال این‏گونه بندگی‏ها که در شریعت به اداء آنها دستور داده شده است.

مقصودشان این است که اگر شرعی نیامده بود، اگر پیغمبری از طرف خدا نیامده بود و عبادات را تعلیم نداده بودند، خود بندگان در حال سیر و سلوک و توجه و شوق به سوی خدا، خود به خود به آن عبادات پی می‏بردند. همان‏طور که مثال زدم که درباره محبت به گل ضرور نیست کسی یاد بدهد که شخص دوست‏دار گل چطور با گل رفتار کند بلکه خود به خود حرکات آشکار می‏شود و آن حالات و اشتیاق درونی اقتضاء می‏کند که در ظاهر این نقش فراهم بشود و این اعمال صادره از کسی که دل‏باخته گل است صادر گردد. در عبادات هم همین مطلب را می‏گویند.

ما می‏گوییم این‏طور نیست که عرفاء می‏گویند بلکه همین عبادات، تعلیم می‏خواهد و سالک الی اللّه بدون تعلیم نمی‏تواند به این عبادات نائل شود. از جمله دلائل ما این است که در مسأله نماز در معراج، خداوند قدم به قدم توسط جبرئیل و یا به‌واسطه الهام به رسول‌الله؟ص؟ تعلیم می‏فرمود که الآن شایسته این مقام مثلاً قیام است، بایست و در برابر عظمت من مشغول قرائت بشو، سوره حمد را بخوان، سوره قل هو اللّه را بخوان و در رکعت دوم بعد از قرائت حمد سوره انا انزلناه بخوان و یا برای من رکوع و سجده کن.

مسأله معراج به فرموده بزرگان ما+ از جوانب مختلف از مسائل بسیار مهم اسلام است. یکی از جوانب آن این است که پیغمبر اکرم؟ص؟ در معراج به مبدأ اشیاء

«* نماز جلد 4 صفحه 59 *»

واقف شدند و این وقوفشان اقتضاء کرد که ائمه؟عهم؟ از آن وقوف در روایات تعبیراتی بیاورند. از جمله اینکه حضرت در وقوف به مبدأ اشیاء، هر چیزی را در مبدئش یعنی در ابتداء صدور و خلقتش مشاهده کردند. از این جهت با اینکه معراج در شب بود اما حضرت در آنجا نماز ظهر به‏جا آوردند و به همین سبب اول نماز از نمازهای شبانه‌روزی نماز ظهر است.

از این جهت اگر کسی نمازهای شبانه‏روزی از او فوت شده باشد و نمی‏داند به چه ترتیبی قضاء کند و یا می‏خواهد نمازهای قضاء را به‏جا آورد و ترتیب آنها را نمی‏داند که چگونه است، چه می‏کند؟ ابتداء یک اذان می‏گوید آنگاه نماز ظهر و عصر و نماز مغرب و عشاء و نماز صبح را با اقامه تنها به‏جا می‏آورد. به این ترتیب قضاء نمازهای شبانه‏روزی را می‏خواند.

پس به نماز ظهر ابتداء می‏کند و نماز ظهر اهمّ نمازها است و درباره آن سفارش اکید شده است. خداوند می‏فرماید: حافظوا علی الصّلواتِ و الصّلوةِ الوُسطی([40]) و طبق روایاتی که در تفسیر آیه شریفه رسیده «صلوة وسطی» که در میان سایر نمازها تأکید بیشتری پیدا کرده نماز ظهر است([41]) و روایات دیگری هم وارد شده که همه دلالت می‏کند بر اینکه اولین نماز، نماز ظهر است که پیغمبر اکرم؟ص؟در شب معراج آن را گذاردند.

خداوند می‏فرماید: بسم اللّه الرّحمن الرّحیم سبحان الّذی اَسری بعبده لیلاً من المسجدِ الحرام الی المسجدِ الاقصَی الّذی بارَکنا حَولَه لِنُرِیَه مِن آیاتِنا([42]) این آیه صریح است در اينکه معراج در شب واقع شده است با وجودی‏که رسول‌اللّه؟ص؟ معراج‏های متعددی داشتند، ولی این معراج مشهوری که مورد بحث است و قرآن هم به آن تصریح دارد، در شب بوده است، آن وقت حضرت در معراج نماز ظهر خواندند.

«* نماز جلد 4 صفحه 60 *»

و میان علماء گفتگو است که اگر معراج در شب بوده چرا حضرت نماز ظهر خواندند؟ بعضی گفته‏اند که مثلاً نماز قضاء بوده! و همین‏طور توجیهات خیلی سبک و سستی کرده‏اند. عرض می‏کنم علت آنکه رسول‌الله؟ص؟ در شب معراج نماز ظهر خواندند آن است که حضرت در معراج در مبدأ اشیاء قرار گرفتند و هر چیزی را به ابتداء آن واقف شدند. پس درباره نماز هم حضرت در اولین نماز و صدور اولین نماز با آن برخورد کردند که باید نماز ظهر باشد.

در این نماز می‏بینیم دستورهایی داده شده، حضرت در برابر هریک از این دستورها که صادر می‏شد حالتی پیدا می‏کردند که آن حالت، حالت اشتیاق حضرت به عبادت بود و به‌حسب مقام و منزلت خودشان به‌واسطه هریک از این اعمال ترقی می‏کردند.

پس آن‏چنان نیست که شخص سالک مدارج قرب را بپیماید و بعد اگر آن هیجان‏ها و شوق‏ها که در اثر تجلّیاتِ خداوند برایش فراهم می‏شود به ظاهرش برسد، آنگاه این نماز بشود، این طاعات بشود آن‏طور که عرفاء گفته‏اند.

دلیلش آن است که خود همین عرفاء و صوفیه لعنهم اللّه که مدعی این هستند که شوق باطنی باعث می‏شود که بنده در ظاهر عبادت کند، پس چرا وقتی که برای آنها حالت وجد رخ می‏دهد هیچ‏کدامشان به نماز خواندن نمی‏ایستند، با وجودی که مجالس ذکر دارند که اسم آن را حلقه‏های ذکر می‏گذارند و یا مجالس سَماع می‏نامند زیرا در آن مجالس آهنگ‏هایی نواخته می‏شود و یا اشعاری خوانده می‏شود که از استماع آنها لذت می‏برند.

وقتی‌که در این مجالس سماع و وجد و اُنسی که دارند حلقه‏وار می‏نشینند و به‏طور دسته جمعی شروع به خواندن ذکری می‏کنند و بعد در میان جمع همان‏طور که مشغول ذکرند، ابتداء خیلی عادی هستند، اما در میان آن ذکری که مشغول خواندن آن هستند و با یک حالات بخصوصی اللّه اللّه اللّه می‏گویند، یک شخص

«* نماز جلد 4 صفحه 61 *»

خوش‏صدایی ــ  و چه بهتر که خوش‏صورت هم باشد ــ  شروع می‏کند به خواندن اشعاری که نوعاً آن اشعار در مدح اولیاء است، هر ولیی را که در نظر دارند.

آنانی که شیعه هستند، مثل رسول‌الله؟ص؟، امیرالمؤمنین و ائمه طاهرین؟عهم؟ را مدح و ثناء می‏گویند و آنهایی که به مراشد صوفیه توجه دارند، مدح و ثناء آنها را می‏خوانند. یکی با صدای خوش می‏خواند و دیگران هم در همان حالِ ذکر از آن صدا لذت می‏برند. و آنهایی هم که به‌حسب ظاهر به شریعت پایبند نیستند، مجالسشان با تار و تنبور و اسباب نوازندگی همراه است.

در هرصورت کم‌کم به وجد می‏آیند، وقتی که به وجد آمدند در میان اینها بعضی از شدت شوق و هیجان، از خود بی‏خود می‏شوند و به وسط مجلس می‏آیند و بالا و پایین می‏پرند و بعضی به دور خود به گردش درمی‏آیند به‏طوری که وقتی می‏چرخند واقعاً چرخ زدن‏شان هم عجیب است! از شدت آن وجد گویا گیج هم نمی‏شود، خارج از حد معمول بر گرد خود می‏چرخد؛ مثل این ورزش‏کاران که در گودی ورزش‏گاه چرخ می‏زنند اما هیجانی که آن شخص صوفی در حال وجد دارد با این چرخشی که شخص ورزش‏کار دارد، خیلی تفاوت دارد.

پس اگر بنا است که شوق باطنی بنده را وادار کند که در ظاهر عبادت کند، پس چرا وقتی این وجدها و این حالات برای آنها رخ می‏دهد هیچ‏کدامشان نمی‏ایستند به نمازخواندن؟ بلکه می‏گویند همین وجد خودش عبادت است و شیطان هم به‌واسطه همین امور گولشان می‏زند، چه‏بسا نماز هم نمی‏خوانند روزه هم نمی‏گیرند و به همین دلشان خوش است که مجلس ذکر دارند، حلقه ذکر دارند و عبادتشان همان است و آن وجدها را عبادت نام می‏گذارند.

پس این مطلب روشن است و آن‌چنان نیست که بعضی از عرفاء فکر کرده‏اند که حالات درونی خود سالک طوری است که اگر در بدنش ظاهر بشود همین عباداتی است که در شریعت رسیده با همین شرایط و حدود. این یک حرف گزافی است که

«* نماز جلد 4 صفحه 62 *»

گفته‏اند و چون این مطلب را گفته‏اند و نوشته‏اند، مخصوصاً در اینجا متعرض آن شدم تا بدانیم این چنین نیست.

این سخنشان مثل آن حرف‏هایی است که درباره «حی بن یقظان» مَثَل زده‏اند و گفته‏اند که اگر انسان با عقل خودش و با آن نور فطری که خداوند در وجودش گذارده سیر کند، مدارج معرفت را می‏پیماید و از همین عالم ظاهر شروع می‏کند به استدلال و ترقی تا اینکه به نهایت معرفتی می‏رسد که پیامبران؟عهم؟، امت‏های خود و مؤمنان به دیانت‏های خود را به آن معرفت رسانیده‏اند، این‏طور ادعاء کرده‏اند حتی داستانی را هم ذکر می‏کنند که همه‏اش ساختگی است و هیچ واقعیت ندارد.

نقل می‏کنند که بچه شیرخواره‏ای همراه با پدر و مادر و جمعی دیگر در کشتی بود و هوا توفانی شد و همه غرق شدند. اما آن بچه بر روی پاره تخته‏ای قرار گرفت و به جزیره‏ای منتهی شد، آب او را داخل جزیره‏ای انداخت. می‏گویند این حوادث تصادفاً یعنی اتفاقاً شد. اتفاقاً این بچه در آن جزیره در زیر سایه درختی افتاد و آهویی از آنجا می‏گذشت که بچه‏اش را شیر می‏داد، پستان آن آهو پُر شیر بود و نزدیک این بچه آمد و این بچه از پستان آهو شیر مکید و به تدریج بزرگ شد.

کم‌کم آن آهو به بچه علاقه پیدا کرد و کنارش می‏آرامید و مثل یک مادر او را پرستاری می‏کرد و همین‏طور گفتند که آن بچه به تدریج بزرگ شد تا اینکه آهو مرد و آن بچه متأثر شد و به فکر این مطلب برآمد که چرا آهو مرده؟ و چرا روی زمین افتاده است؟ تحقیقات این بچه شروع شد. آنگاه بدن آهو را با یک وسیله‏ای پاره کرد و به قلبش رسید و پی‏برد که قلب مرکز حیات است و …

در هر صورت این بچه همین‏طور بزرگ می‏شود و به جمیع امور واقف می‏شود و خودش خانه می‏سازد. خودش کارهایی می‏کند مثل کارهای یک شخص شهرنشین که در تحت تربیت و تعلیم معلمین و سپس پیغمبران واقع گردیده است.

خلاصه این بچه رشد می‏کند و تمام این مراحل را به‌حسب فطرت و عقل

«* نماز جلد 4 صفحه 63 *»

خودش می‏پیماید به‏طوری که بعدها که عده‏ای به آن جزیره برخورد می‏کنند، مشاهده می‏کنند که آن بچه بزرگ شده و از هر جهت انسانی مثل خودشان گردیده است و فقط سخن گفتن بلد نیست، کمبودش همین است و الّا همه‏چیز را یاد گرفته، در معرفت هم به آن حدی رسیده که تربیت‏شدگان مکتب پیامبران به آن حد رسیده‏اند.

این تمام داستان است که نشسته‏اند و آن را بافته‏اند و البته از کتب یونانیان به کتاب‏های اسلامیان منتقل گردیده است و ابوعلی سینا و امثال او این مسأله را پی‏گیری کردند و این داستان را به‏طور تفصیل بافتند تا اینکه امروزه به عنوان داستان حی بن یقظان (زنده پسر بیدار) شهرت دارد.

عرض می‏کنم انسان چون از تمام حیوانات در امور دنیوی ضعیف‏تر و ناتوان‏تر است از این جهت به تعلیم و تعلم نیازمند است، حتی اگر کیفیت غذا خوردن را به او یاد ندهند، خودش بدون تعلیم نمی‏تواند غذا بخورد، هرچه هم سنّش بالا رود بدون فراگیری نمی‏تواند خودش غذا بخورد، نمی‏تواند خودش را اداره کند و حتی نمی‏تواند یک روز زندگی کند بلکه به تعلیم نیازمند است.

خداوند زندگی انسان را بر این اساس قرار داده که باید تحت پرستاری پدر و مادر تربیت بشود و تنها فطرت و غریزه‏های او، در رشد او کفایت نمی‏کند چه در زندگانی ظاهری و چه در زندگانی معنوی او. یعنی همچنان که در ظاهر به تعلیم پدر و مادر و مربی‏های بعدی نیازمند است و باید آداب اجتماعی را فرا بگیرد و در تعلم باشد، همچنین در امور معنوی نیز به معلّمانی نیاز دارد که او را در آن امور تقویت کنند که آنها انبیاء و بزرگان دین هستند. پس برای انسان معلمانی است که به‌واسطه آنها می‏تواند ترقی ظاهری و معنوی داشته باشد.

پس عرفاء آن حرفی که درباره عبادت زدند با آنچه درباره حی بن یقظان گفته‏اند کاملاً معلوم است که از یک‏جا سرچشمه می‏گیرد و آن این است که می‏خواهند بگویند ما به پیامبران نیازمند نیستیم، ما خودمان می‏توانیم در معارف به کمک عقل و

«* نماز جلد 4 صفحه 64 *»

آن نور فطری و یا عشق معنوی حرکت کنیم و همچنین در عبادات و دستورهای شرعی می‏توانیم به‌واسطه اشتیاق و توجه به حق‌تعالی و تجلیات خدایی ترقی کنیم و از تعالیم پیامبران بی‏نیاز باشیم.

ما می‏گوییم این‌چنین نیست که عرفاء گفته‏اند، بلکه بشر در همه ابعاد دین به تعلیم انبیاء نیازمند است، باید همه چیز را به او بیاموزند و او هم اجابت کند و واقعاً در مقام آموزش بربیاید، باید از انبیاء معرفت حق‌تعالی را بیاموزد، از انبیاء چگونگی سیر و سلوک به‏ سوی خدا را بیاموزد، از انبیاء شریعت و احکام عملیه را بیاموزد. پس این سه بُعد دین تعلیمی است آن‏چنان نیست که بشر خودش بتواند در این مسیر به آنچه او را رشد می‏دهد دست بیابد، بشر نمی‏داند چطور بندگی کند.

فرض بفرمایید عبادات سنی‏ها با اينکه از استنباط فقهائشان است اما آنها را هیچ ترقی نمی‏دهد، برای آنها هیچ نور نمی‏شود، چرا؟ چون از ولایت دست برداشته‏اند و حتی در ظاهر شریعت و احکام عملیه هم از ائمه طاهرین؟عهم؟ اطاعت نکرده‏اند.

پس اطاعت در ائمه طاهرین؟عهم؟ منحصر است که باید در کوچک و بزرگ مسائل دین از ایشان پیروی بکنیم از توحید گرفته تا پایین‏ترین مسائل دین مثل حکم دیه خراشی که روی دستی وارد می‏شود که آن را «اَرْش خَدش» می‏نامند.

راوی کنار امام صادق؟ع؟ نشسته بود و در همین باره با حضرت گفتگو می‏کرد، حضرت می‏فرمودند علم هر حلال و حرامی و آنچه مردم به آن نیاز دارند نزد ما هست حتی علم به دیه خراشی که ما می‏دانیم حکم آن چیست. آنگاه حضرت دست راوی را با دست مبارکشان گرفتند و فرمودند اجازه می‏دهی بر دست تو خراشی وارد کنم؟ عرض کرد آقا فدای شما گردم «اَنَا لک» من در اختیار شما هستم، مملوک شما هستم. حضرت با ناخن انگشت مبارکشان بر دست آن شخص اندک خراشی وارد کردند.

البته با اینکه خودشان مولای همه هستند و صاحب اختیار همه هستند اما با وجود این اجازه هم گرفتند، فرمودند اجازه می‏دهی؟ راوی اجازه داد. حضرت با ناخن

«* نماز جلد 4 صفحه 65 *»

انگشت مبارک خود بر دست او قدری کشیدند که اثری بر دستش بیفتد که آن ‏را در زبان عرب «خدش» یعنی خراش می‏گویند. فرمودند از توحید که عالی‏ترین مسائل در دین خدا است گرفته تا اَرْش خدش یعنی دیه این خراش که جزئی‏ترین مسائل دین خدا است، حدّی معین دارد و علم همه نزد ما است.([43])

حال آیا ما می‏توانیم با عقلمان و با فکر نارسای خود آن حدود را درک کنیم؟ معلوم است که نمی‏توانیم، آن حدود را باید کسی تعلیم کند که از جانب خداوند عالم به تمام خصوصیات و جزئیات آفرینش آگاه است، به خیر و صلاح و به شرّ و فساد خلق احاطه دارد، همه‏چیز را می‏داند، چنین کسی باید حدود دین خدا را معین کند.

این اشخاص در درجه اول محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟هستند که در همه امور باید به ایشان رجوع داشته باشیم و دین را از ایشان اخذ کنیم. از این جهت در توصیف مؤمن فرموده‏اند: انّ المؤمن أخذ دینه عن ربّه مؤمن دینش را از پروردگارش گرفته و می‏گیرد. خود همین فرمایش دلیل بر این است که تا خداوند تعلیم ندهد، بنده به خودی خود نمی‏تواند بر مسأله‏ای از مسائل آگاه شود.

حال ممکن است بعضی روی جهاتی ــ  مانند توارث ــ  به پاره‏ای از مسائل واقف بشوند، زیرا امر دیانت از زمان انبیاء؟عهم؟ به‌واسطه ارث به نسل‏های بعد منتقل گردیده است و نسل بعد می‏توانند از راه وراثت به برخی مسائل پی ببرند، بعضی مطالب را بفهمند که حق بوده و این دلیل بر این نمی‏شود که پس در تمام مسائل دینی بشر خودش می‏تواند به آنچه وظیفه او است پی ببرد بلکه حتماً باید آموزش الهی باشد.

خداوند باید به ما تعلیم بدهد که چطور او را بشناسیم، او باید به ما تعلیم بدهد که چگونه عبادت کنیم، چگونه سیر و سلوک داشته باشیم و فرمایش پیغمبر اکرم؟ص؟به همین مطلب ناظر است و برای بیان انحصار همین مطلب است که فرمود: الشّریعة اقوالی و الطّریقة افعالی و الحقیقة احوالی چرا این فرمایش را می‏فرماید؟

«* نماز جلد 4 صفحه 66 *»

می‏خواهد بفرماید که در واقع «حقیقت» عبارت است از شناخت حالات ما با خدای متعال و نسبت ما با خدا در میان خلق و اینکه ما در میان شما چه‏کاره خدا هستیم، این را بشناسید.

این می‏شود «حقیقت»؛ یعنی اصل و رکن اعظم حقیقت این است که بفهمیم و بشناسیم که پیغمبر و ائمه ما صلوات اللّه علیهم اجمعین چه نسبتی با خدا دارند؟ «چه‏کاره بودنشان نسبت به خدا در میان خلق» این اصل معرفت است، رکن اعظم معرفت است که عرض کرده‏ام که چه تعبیری بیاوریم برای اينکه بگوییم ایشان بالنسبه به خدای ما چه‏کاره هستند؟ باید بگوییم ایشان «همه‏کاره خدا» هستند طبق تعبیری که مرحوم حاج شیخ داشتند خداوند درجات ایشان عالی است متعالی فرماید.

فرموده بودند: شخصی برای زیارت حضرت امیر؟ع؟به نجف اشرف مشرّف می‏شود، بعد با خود فکر می‏کند که من چه بگویم در این فرصت کمی که دارم و می‏خواهم شما را زیارت کنم و بروم؟ با این همه فضائلی که برای شما هست، خدمت شما چه عرض کنم؟ بگویم سلام بر شما ای دست خدا، ای چشم خدا، ای رخساره خدا، چه بگویم؟ پس بهتر همین است که یک جمله بگویم و خودم را خلاص کنم و آن جمله این است که بگویم: سلام بر شما ای همه‏کاره خدا.

حال من عرض کردم که این تعبیر در مقام کارها و صفات خدا است. اما ما به برکت بیان‏های بزرگان دین+ می‏گوییم: سلام بر تو ای همه خدا! خدا هرچه از کمالات دارد به ایشان داده، خدا ایشان را اسماء حسنی و امثال علیای خود قرار داده است چنان‏که فرموده: و لِلهِ المَثَلُ الاَعلی([44]) برای خدا مثل اعلی و نمونه عالی است که دیگر از آن نمونه بالاتر نیست، ایشان نمونه اعلی و بسیار بسیار بلند و دسته اوّلِ خدا هستند چون نمونه‏های بعدی که پیامبران باشند نمونه دسته دوّمند و نقباء و نجباء و بزرگان دین نمونه دسته سوّمند.

«* نماز جلد 4 صفحه 67 *»

پس آن نمونه دسته اوّل اوّل از نمونه‏های خدایی که از هرجهت خدانما هستند محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟می‏باشند. پس بهترین و جامع‏ترین تعبیری که درباره این مقام از مقامات این بزرگواران می‏توانیم داشته باشیم این است که بگوییم: سلام بر شما ای کسانی که همه خدا در میان خلق هستید.

معنی خلیفه هم همین است. اینکه اعتقاد داریم که ایشان خلفاء اللّه، جانشینان خدا هستند یعنی همه‏کاره و همه خدا در میان خلقند. خدا اگر بخواهد خلق را هدایت کند به‌واسطه ایشان هدایت می‏کند، اگر بخواهد خلق را تعلیم دهد به‏واسطه ایشان تعلیم می‏دهد.

پس المؤمن أخذ دینه عن ربه، مؤمن همه جوانب دینش را از خدای خود گرفته و می‏گیرد. خداوند چطور دینش را به بنده‏اش عنایت می‏فرماید؟ در بُعد اعتقادات و معارف به‏وسیله حالات پیغمبر و ائمه طاهرین؟عهم؟و در بُعد طریقت به‏واسطه رفتار و چگونگی سیر و سلوک ایشان؟عهم؟و در بُعد شریعت هم با گفتار این بزرگواران دینش را به خلق افاضه می‏فرماید. این مسأله‏ای بود که خواستم متذکر آن باشید.

به مناسبت اينکه رکن اعظم بُعد طریقت را «حبّ فی اللّه و بغض فی اللّه» دانستیم، در هفته گذشته حدیث معراج را نقل کردم، مقداری از آن را خواندم و مقداری باقی ماند که نقل می‏کنم. نتیجه حبّ و بغض فی اللّه و صله در راه خدا و معنی توکل و اينکه چه آثاری بر آن مترتب است و بعد در مورد اينکه دوستی بنده با خدا و دوستی خدا با بنده کار بنده را به کجا می‏رساند، خداوند نتایجی را فرمود تا اینکه می‏فرماید: و اُعرِّفُه ما یمرّ علی النّاس فی یوم القیامة من الهول و الشّدّة؛ به بنده‏ای که مرا دوست دارد و من هم او را دوست دارم، آنچه از ترس‏ها و شدت‏ها که در روز قیامت بر مردم خواهد گذشت در همین دنیا به او می‏شناسانم؛ یعنی او را در این دنیا برای دفع مشکلات و شداید قیامت آماده می‏سازم.

«* نماز جلد 4 صفحه 68 *»

و ما اُحاسب به الاغنیاءَ و الفقراء و الجهال و العلماء؛ به این بنده‏ام در اینجا ــ  به برکت محبتش به من و محبت من به او ــ  می‏شناسانم که من در روز قیامت با اغنیاء، فقراء، با جهال و با علماء چگونه حساب‏رسی خواهم کرد، اینها را به این بنده‏ام در همین دنیا می‏آموزم.

تا اينکه می‏فرماید: و لایری غمَّ الموت و ظلمةَ القبر و اللَّحْد و هولَ المطّلع؛ این بنده به برکت محبتش به من و محبت من به او، غم مرگ و تاریکی قبر را نخواهد داشت، ظلمت لَحْد را نخواهد دید ــ  لَحَد غلط است، بلکه لَحْد باید گفت ــ  هول مُطَّلَع را نخواهد داشت، «هول مُطّلَع» این است که شخص ناگهان چشمش به عالم برزخ باز شود و آن عالم را با گرفتاری‏هایی که به سراغ او می‏آید ببیند! خیلی وحشت‏آور است!! می‏فرماید این بنده من از برکت محبت من به او و محبت او به من، هول مطّلع و ترس مُشْرف شدن بر آن عالم را نخواهد داشت.

بعد می‏فرماید: ثم انصب له میزانه ــ  ظاهراً باید لاانصب باشد ــ  برای او میزان نصب نخواهم کرد، و لاانشر له دیوانه نامه عملش را در قیامت باز نخواهم کرد چون همه امورش پاک و پاکیزه است.([45]) او در دنیا با ولی ما سنجیده شده است، از برکت محبت به من، پیرو، دوست و اقتداکننده خالص و صادق به ولی من است.

اللهم صلّ علی محمّد و آل‌محمّد

 

«* نماز جلد 4 صفحه 69 *»

 

مجلس 5

 

(صبح چهارشنبه  28 ربيع‌الاول 1417 هـ ق ــ  24/5/75)

 

 

 

 

 

 

 

t  مجموعه ابعاد دین تعلیمی است

t  برخی عرفاء می‏گویند انسان خودش می‏تواند راه کمال را طی کند

t  انسان به آموزش و پرورش نیازمند است

t  برای تعلیم و تربیت بشر نهایتی نیست

t  بطلان نظریه عرفاء

t  ترقی انسان به تفکر و تعقل بستگی دارد

t  نعمت مکتب استبصار و وظیفه ما

t  هدف از بیان اسرار عبادات

«* نماز جلد 4 صفحه 70 *»

j

الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين

سخن در بیان تصحیح و تنقیح عبادات و بخصوص نماز بود و روشن شد که تنقیح عبادت ــ  علاوه بر رعایت حدود ظاهری و تعظیم شئونات ظاهری آن ــ  تحصیل اخلاص در آن است.

آنچه مورد بحث بود و عرض کردم باید آن را بررسی کنیم مسأله توجه قلب در نماز و سایر عبادت‏ها است. می‏خواستم در این‏باره بحث کنم که ناچار شدم مقدماتی اجمالی عرض کنم مربوط به اینکه چرا نماز در بُعد عبادی دین رکن اعظم آن شمرده شده است. به همین مناسبت اشاره کردم به آنچه اعظم ارکان در بُعد اعتقادی دین و همچنین اعظم ارکان در بعد اخلاقیات و طریقت دین است.

آنچه در اینجا لازم است که به آن توجه داشته باشیم و در آخر درس قبل به آن اشاره کردم آن است که مجموعه دین، ظاهر و باطنش باید به تعلیم حق‌تعالی باشد، آن‏چنان نیست که خود بشر به‏ تنهايی بتواند به ظاهر و یا باطن دین آشنا شود. حضرت سجاد؟ع؟می‏فرمایند: انّ دینَ اللّه لایصاب بالعقول الناقصة؛([46]) به‏درستی که با عقل‏های نارسا نمی‏توان به دین خدا رسید.

بعضی فکر می‏کنند این فرمایشِ حضرت تنها در مورد ظاهر دین و احکام شرعیه است، این چنین نیست، بلکه مراد از دین خدا ظاهر و باطن دین و هر بعدی از ابعاد آن و هر جانبی از جوانب آن است که بشر با عقل نارسای خود نمی‏تواند آن را بیابد.

«* نماز جلد 4 صفحه 71 *»

و معلوم است که چون عقل‏های ناقص می‏فرمایند پس عقل‏های کامل را از این فرمایش خارج می‏فرمایند. عقول کامله عقول انبیاء است، عقول اولیاء است آنها عقل‏هایشان طوری است که آمادگی پذیرش وحی را دارد، آنها خودشان می‏توانند دین خدا را بیابند و بدانند، اما عقل‏های رعیت هرچه و در هر درجه‏ای از رشد که باشند نمی‏توانند به درک دین دسترسی داشته باشند.

پس چه در بُعد اعتقادی و چه در بُعد اخلاقی و چه در بُعد عملی و عبادی دین، عقول ناقص رعیت به آموزش حق‌تعالی نیازمند است، خداوند باید به بندگانش تعلیم بفرماید و بندگانش فرا بگیرند. می‏فرمایند: انّ المؤمن أخذ دینه عن ربه مؤمن دینش را از پروردگارش گرفته و می‏گیرد؛ یعنی مؤمن به تعلیم حق‌تعالی با دینش آشنا می‏شود. انّما الدین من الرّبّ امره و نهیه «دین» امر و نهی خدا است. فرمایش‏هایی که در این باره رسیده، خیلی‏ها ظاهر آن را می‏گیرند و آن را به احکام ظاهری دین مربوط می‏دانند.

عرض می‏شود امکان دارد که در این نوع روایات، بُعد شریعت ظاهرتر باشد و بیشتر مورد توجه قرار بگیرد، زیرا ائمه؟عهم؟ مخصوصاً در برابر فقهاء اهل سنت این فرمایش‏ها را می‏فرمودند که عمل به قیاس و عمل به رأی و هوی را ابطال کنند. از این جهت به‌حسب ظاهر ممکن است که ابتداء این معنی ترائی کند اما واقع مطلب آن است که این روایات همه ابعاد دین را شامل است.

و از امتیازات مکتب بزرگان ما+ آن است که دین را در جمیع ابعاد آن از حق‌تعالی می‏دانند و واجب و لازم می‏دانند که بندگان دین را از خدا بگیرند، خدا هم به‌واسطه انبیاء و اوصیاء انبیاء؟عهم؟ دین خود را در جمیع ابعادش به بندگانش تعلیم می‏فرماید. او باید توحید خود را به ما بیاموزد، او باید روش سلوک و اخلاق پسندیده را به ما تعلیم دهد و او باید احکام ظاهری شریعت را به ما بیاموزد. پس جمیع امور دین باید به تعلیم حق‌تعالی باشد.

«* نماز جلد 4 صفحه 72 *»

این عرائضی که دارم در خصوص همین مطلبی است که گفتم عده‏ای قائلند به اینکه معارف و همچنین امر معاشرت و زندگی و تدین و تمدّن اموری است فطری بشر و بشر خود به خود به این مسائل راه می‏برد. از این جهت می‏گویند بشر خودش با تفکر و تعقل می‏تواند در اعتقادات مسیری را بپیماید که پیامبران، بشر را به آن دعوت کرده‏اند و همچنین در زندگی می‏تواند مسیری را بپیماید که قافله بشریت در این مدت متمادی آن راه را پیموده‏اند.

عرض کردم آثاری هم از این حرف‏ها باقی مانده و در کتاب‏ها آورده‏اند که خود بشر می‏تواند بدون راهنمایی و آموزش، به این امور برسد و نه تنها در مورد اعتقادات و امور زندگانی بشری بلکه درباره عبادات هم همین‏طور گفته‏اند که وقتی سالک در مقام سلوک برمی‏آید برای او از جانب حق‌تعالی تجلیاتی فراهم می‏شود.

می‏گویند خداوند در موارد و حالات مختلف تجلیاتی برای سالک خواهد داشت و سالک، مجذوب آن تجلیات می‏شود و وقتی که مجذوب آن تجلیات شد در باطن خود به آن تجلیات توجه پیدا می‏کند و به مقتضای آن تجلیات، باطنش اشتیاق‏هایی به حق‌تعالی نشان می‏دهد. این اشتیاق‏های لقاء و وصال، در ظاهرِ سالک مجذوب اثر می‏گذارد و در او نفوذ می‏کند و از او کارهایی سر می‏زند، این کارها که نتیجه آن شوق‏های درونی سالک مجذوب است همان عبادات شرعیه است بدون کم و زیاد.

توضیح مطلب، یعنی با اینکه ممکن است سالک از حدود عبادات هیچ آگاهی نداشته باشد و از تعالیم انبیاء؟عهم؟ بی‏خبر باشد و اصلاً به گوشش نخورده باشد که مثلاً نماز چیست، رکوع چیست، سجود چیست، روزه چیست، با اینکه نه دیده و نه می‏داند، اما وقتی که برای او این تجلیات دست داد، در باطنِ او اشتیاقی برای وصال و توجه به حق‌تعالی پیدا می‏شود، وقتی که آن اشتیاق‏ها در ظاهر بدنش می‏آید و نفوذ می‏کند، کارهایی از ظاهر این بدن سرمی‏زند، این کارها همان عبادت‏ها

 

«* نماز جلد 4 صفحه 73 *»

می‏شود؛ یعنی بدون کم و زیاد همان نماز می‏شود، رکوع می‏شود، سجود می‏شود بدون اینکه به او تعلیم داده باشند و او را آگاه کرده باشند از اینکه شئون عبادت و حدود عبادت اینها است، این عبادات از او صادر می‏شود.

عرض می‏کنم اینها همه تسویلات([47]) شیطانی است که این افراد دارند و برگشت می‏کند به همان نظریه ابتدائی که از ناحیه فلاسفه اظهار شده که بشر با عقل خود می‏تواند همان مراتبی را که در معرفت منوط به تعلیم انبیاء است بپیماید. و گفتم نمونه‏هایی هم بیان کرده‏اند مثل قصه حی بن یقظان و مطالبی در این‌باره گفته‏اند. ابوعلی سینا در میان مسلمین اول کسی است که این حرف را زده و قبل از او در غیر مسلمانان هم این مطلب را گفته‏اند و داستان‏هایی در این باره ساخته‏اند که همه آنها حرف‏های باطل است.

آنچه به‌حسب آیات و روایات مسلّم است آن است که بشر بدون آموزش در هیچ امری از امور نمی‏تواند حرکت و صعود و پیشرفتی داشته باشد حتی در امور زندگانی ظاهری خود هم به تعلیم و تربیت نیازمند است. بشر غیر از حیوانات است، حیوانات را خداوند به غرایزی مجهّز فرموده که آن غرایز، حیوانات را از تعلیم و تربیت بی‏نیاز می‏کند. و البته بعضی از حیوانات نسبت به فرزندان و نسل خود تعلیم و تربیت‏هایی دارند اما نه در حد تعلیم بشری است.

بشر است که در جمیع مراتب به تعلیم و تربیت نیازمند است و اگر برای او تعلیم و تربیت نباشد حتی نمی‏تواند زندگی حیوانی خود را بگذراند، آن‏چنان نیست که بعضی گفته‏اند که می‏تواند به وسیله عقل معنوی خود به تنهایی در معارف سیر نماید و یا به وسیله غرایز راه زندگی خود را بفهمد. اگر به بشر تعلیم ندهند، بینی‏اش را هم درست نمی‏تواند تمیز کند. بشر غیر از حیوان است، حیوان خودش را تمیز می‏کند بدون اینکه راه نظافت را به او یاد بدهند، غرایز در آنها حاکم است و آنها را کفایت می‏کند.

«* نماز جلد 4 صفحه 74 *»

وقتی فرعون از موسی و هارون؟عهما؟ سؤال کرد که فمَن ربُّکما یا موسی؟ پروردگار خودتان را به من بشناسانید، به چه خدایی ما را دعوت می‏کنید؟ قال ربُّنا الّذی اَعطی کلَّ شی‏ءٍ خَلْقَه ثمّ هَدی؛([48]) حضرت موسی؟ع؟فرمود: پرورنده ما کسی است که هر چیزی را آفریده و سپس او را راهنمایی کرده است. این آیه شریفه اشاره است به همان تعلیم حق‌تعالی که به طور طبیعی و غریزی مسیر زندگانی موجودات ــ  غیر انسان ــ  را به آنها نشان داده است. اما انسان این‏چنین نیست، به‏ تنهایی بدون تعلیم و تربیت نمی‏تواند به مصالح خود هدایت بیابد و از مفاسد خود پرهیز کند.

این استعداد فوق العاده بشری اقتضاء می‏کرده که با جریان تعلیم و تربیت جلو برود، او را باید از همان ابتداء تولد تا انتهاء زندگی تعلیم کنند و پرورش دهند و در واقع برای این تعلیم و تربیت نهایتی نیست، نمی‏توان گفت که تعلیم و تربیت برای بشر در حدی متوقف می‏شود.

تعلیم و تربیت برای انسان به‏جهت داشتن استعداد فوق العاده و غیر متناهی ادامه دارد و حتی ما معتقدیم که در عالم برزخ و آخرت هم ادامه دارد، برای تعلیم و تربیت هیچ‏گونه توقفی نیست. هر کس در بشر و برای بشر قائل شده به اینکه تعلیم و تربیت پایان دارد اشتباه کرده است، بشر را نشناخته، استعداد باطنی بشر را نشناخته و از این جهت گفته‏اند که تا حد معینی باید او را آموزش داد و تربیت کرد و دیگر کفایت می‏کند.

عرض می‏کنم این بشر دائماً به آموزش نیاز دارد، دائماً به تربیت نیازمند است و برای تعلیم و تربیت او توقفی نیست. در حدیثی فرمودند: شیعتنا یتعلمون فی البرزخ و نه‏ تنها تعلیم و تربیت در برزخ بلکه در آخرت هم ادامه دارد. این بشر استعدادش فوق عادیات است، بی‏نهایت است و هرچه تعلیم و تربیت بیابد باز هم زمینه نقصان و کمبود دارد که باید برایش تعالی و ترقی فراهم بشود.

«* نماز جلد 4 صفحه 75 *»

پس در جمیع جوانب و ابعاد دین باید تعلیم و تعلم باشد، باید پرورش باشد. از این جهت خداوند هم در وصف رسول‌الله؟ص؟فرموده که آن بزرگوار که می‏آید به این منظور است که یزکیهم یعنی بشر را پرورش بدهد، و یعلِّمُهم الکتابَ و الحکمة([49]) همچنین کتاب و حکمت را به بشر تعلیم بفرماید.

وقتی کار آن بزرگوار؟ص؟ این است، آیا برای کار حضرت حدّ یَـقِفی هست؟ یعنی تا یک حدّ معینی که تعلیم فرمود دیگر به وجود حضرتش نیاز نیست؟ بشر به وجود آن حضرت احتیاج ندارد؟ بدیهی است که بشر همیشه به پیغمبر نیازمند است، همیشه به تعلیم و تعلم و تربیت محتاج است، توقفی نخواهد بود و این نیازمندی بشر مخصوص به احکام شرعیه نیست بلکه در جمیع مسائل دین باید او را تعلیم دهند و باید او فرا بگیرد.

پس آنچه عرفاء گفته‏اند حرف‏های بی‏اساسی است و الحمدللّه از برکات آیات و روایات و بیان‏های بزرگان دین برای ما این مسأله بدیهی است و هیچ جای شک و تردید نیست که این بشر بدون راهنمایی پیامبران و اوصیاء پیامبران؟عهم؟ و به‌طور کلی بدون راهنمایی مکمِّلین الهی نمی‏تواند حتی اوّلین مرحله از مراحل شناخت حق‌تعالی را بپیماید. همچنین نمی‏تواند خودش به ‏تنهایی به حدی از حدود صفات نفسانی و یا عبادتی از عبادت‏های ظاهری پی‏ببرد. حتماً باید حدود را به او تعلیم دهند.

پس این سخنِ درستی نیست که می‏گویند سالک مجذوب چون مشتاق وصال حق‌تعالی می‏شود، این اشتیاق او را به حرکاتی وامی‏دارد و در ظاهرش حرکاتی نفوذ می‏کند که آن حرکات همین عبادت‏ها می‏شود بدون کم و زیاد که کاملاً با یکدیگر مطابقت دارند. مثال می‏زنند به عشق‏بازی که دیگر نمی‏خواهد به عاشق روش عشق‏بازی با معشوق را یاد بدهند، او خودش راه و روشش را می‏داند.

«* نماز جلد 4 صفحه 76 *»

یا فرض بفرمایید دشمن در کمال دشمنی وقتی با دشمن خود برخورد می‏کند نمی‏خواهد به او تعلیم بدهند که دشمنی خود را چگونه اظهار کن، آن دشمنی معنوی و باطنی، ظاهرِ این شخص را وامی‏دارد به آنچه اقتضاء دشمنی است از مشت زدن به سر دشمن مثلاً و یا کارد کشیدن و کشتن و از این قبیل کارها که می‏گویند این اعمال عبادی تمامش به مقتضای همان اشتیاق معنوی است و با آن شوق و کشش معنوی مطابقت دارد. می‏گویند این حرکات همان حدود عبادات می‏شود.

ما می‏گوییم این مطلبی که گفته‏اند و همچنین این مثال‏هایی که زده‏اند تمام بیجا است، زیرا بشر اینها را آموخته حال یا از راه دیدن و شنیدن و یا از راه گفتن و خواندن بوده، بشر، هم راه دشمنی را فراگرفته و هم راه عشق‏بازی و اظهار محبت را آموخته است. تمام این مسائل آموخته‏های بشری است.

به آنها باید بگوییم چرا شما مثال می‏زنید به این اموری که واقع شده و می‏شود که بر اساس آموزش‏ها و پرورش‏ها بوده است. اگر ما بشر ابتدائی را در نظر بگیریم حتی مثل حیوانات از اظهار دوستی و یا دشمنی ناتوان است. خلاصه هیچ عملی بدون تعلیم و تربیت قابل صدور از بشر نیست که با مقتضای حکمت مطابق باشد و عملی درست و به‏جا باشد.

پس همان‏طور که معارف و اخلاقیات را باید خدا و اولیاء خدا تعلیم دهند، عبادات ظاهری را هم باید آن بزرگواران تعلیم بفرمایند.

عرض می‏کنم حتی این عده از عرفاء حاضر نیستند بپذیرند که کیفیت نمازگزاردن رسول‏اللّه؟ص؟در معراج به تعلیم حق‏تعالی بوده بلکه آن را مکاشفه رسول‏اللّه نام گذارده‏اند. می‏گویند نماز رسول‌الله در معراج مکاشفه‏ای بود که واقع شد و آنچه از حضرت مثلاً به عنوان نماز سر زد تمام نتیجه همان انجذاب‏های حضرت در برابر تجلیات حق‌تعالی بود. به‌واسطه انجذاب حضرت در برابر آن تجلیات، اشتیاق‏هایی برای حضرت دست می‏داد که آن اشتیاق‏ها در ظاهرِ بدن حضرت به شکل نماز

«* نماز جلد 4 صفحه 77 *»

تجلی می‏کرد، رکوع می‏شد، سجود می‏شد و سایر کارها و اذکار نماز.

و حال آنکه ما وقتی به روایات مربوط به معراج مراجعه می‏کنیم می‏بینیم که نماز رسول‌الله؟ص؟ در معراج به تعلیم حق‌تعالی بوده و حضرت هم می‏آموختند و به مقتضای آموخته خود عمل می‏فرمودند.

پس بشر در جمیع مسائل دین بدون تفاوت به تعلیم و تربیت نیازمند است و بر عهده حق‌تعالی است که تعلیم فرماید. حق‌تعالی معلّم است، حق‌تعالی مربّی است. اما نظر به اينکه ذات مقدس او متعالی است از اينکه با خلق مباشر و معاشر شود، از این جهت برای بشر معلمین و مربی‏ها قرار داده که آنها انبیاء و اولیاء؟عهم؟هستند. بشر موظّف است که به تعلیم ایشان؟عهم؟رفتار کند و به تربیت ایشان پرورش یابد و کمال بشر هم به همین تعلم‏ها و پرورش‏ها بستگی دارد.

آیات قرآن الحمدللّه گواه بر این مطلب است. اینکه خداوند می‏فرماید: اِنّ اَکرَمَکم عند اللّه اَتقاکم([50]) برای بیان همین مطلب است که کرامت در نزد حق‌تعالی که به همان ترقی و تعالی انسان مربوط می‏شود باید کاملاً با پذیرش تعلیم و تربیت ربط داشته باشد.

آیات و روایات فراوانی درباره پذیرش تعلیم و تعلم رسیده که باید بشر تعلم را بپذیرد و در مقام بربیاید و عمل کند به آنچه که می‏آموزد و خداوند هم وظیفه انبیاء را همین قرار داده و آنها را وسیله نجات و ترقی بشر معرفی فرموده است.

امیرالمؤمنین؟ع؟ در همین باره می‏فرماید: و یثیروا لهم دفائنَ العقول؛([51]) از جمله علل آمدن پیامبران در میان مردم آن است که به برکت تعلیم و تربیتشان استعدادها شکوفا شود. پس امر تعلیم و تربیت در بشر دو اصل لازم برای ترقی است. خداوند می‏فرماید: هل یستوِی الّذین یعلَمون و الذین لایعلَمون؛([52]) یعنی آیا کسانی‌که می‏دانند با کسانی‌که نمی‏دانند یکسان هستند؟

«* نماز جلد 4 صفحه 78 *»

ولی نکته‏ای که در اینجا باید به آن توجه کنیم این است که تعلیم و تربیتی که می‏فرمایند باعث نجات و ترقی انسان می‏شود غیر از تعلیم و تربیت‏هایی است که درباره بعضی از حیوانات جاری می‏شود. در تعلیم و تربیت، انسان با حیوان فرق دارد. بعضی از انواع حیوانات هستند که قابل تعلیم و تربیتند، اما تعلیم و تربیت آنها اولاً به همان حدود غرایز آنها محدود است و بعد هم با تفکر و تعقل همراه نیست. ولی تعلیم و تربیت در بشر وقتی مفید است و ثمر دارد و انسانیت و ترقیات اخروی او را تضمین می‏کند که با «تفکر و تعقلِ» خود بشر همراه باشد؛ یعنی صرف تعلیم و تربیت، در ترقیات اخروی و انسانیت انسان کافی نیست بلکه لازم است که در فراگیری و پرورش، تفکر و تعقل همراه باشد.

همان فرمایش حضرت امیر؟ع؟که به دو شکل روایت شده، در روایتی می‏فرماید: العقل عقلان، مطبوع و مسموع([53]) و در روایتی می‏فرماید: العلم علمان مطبوع و مسموع؛ عقل و یا علم در انسان به دو کیفیت است: یکی طبعی، غریزی و یا فطری است و یکی هم سمعی است، آنگاه فرمود: و لاینفع المسموع اذا لم‏یکن المطبوع؛([54]) اگر عقل و یا علم طبعی نباشد سمعی آن، فایده‏ای نمی‏بخشد. حال عقل و یا علم بگویید، هر کدام به معنای دیگری به‏کار می‏رود و مقصود ما را می‏رساند.

پس انسان باید در تعلیم و تربیت، تفکر و تعقل را هم به‏کار ببرد؛ یعنی از خودش هم به برکت این تعلیم و تعلم‏ها جوششی باشد تا او را ترقی بدهد. به صرف تعلیم و یا آموختن یا تربیت، انسان ترقی نخواهد کرد، ترقی ظاهری و معنوی انسان به تفکر و تعقل بستگی دارد.

از این جهت درباره خود تعقل و تفکر آیات و روایات زیادی رسیده مثل اینکه

«* نماز جلد 4 صفحه 79 *»

فرمود: تفکرُ ساعة خیرٌ من عبادة سنة؛([55]) تفکر یک ساعت بهتر از عبادت یک سال است و در روایتی فرمودند: تفکرُ ساعة خیرٌ من عبادة ستّین سنة؛([56]) یعنی تفکر یک ساعت بهتر از عبادت شصت سال است و یا فرمود: کان اکثرُ عبادة ابی‏ذر رحمة اللّه علیه التفکر و الاعتبار؛([57]) بیشترین عبادت ابوذر؟رح؟ تفکر و عبرت گرفتن بود و امثال این روایات که مراد همان به‏کار بردن معلومات و استفاده کردن از مسموعات است.

پس انسان باید به فکر باشد و از راه تفکر و تعقل در همانی که می‏آموزد و یا پرورش می‏یابد ترقی کند، آن‏طور نیست که بتواند تنها به آموختن و یا پذیرفتن تربیت اکتفاء کند و ترقی نماید، این چنین نیست. چون در این صورت همان‏طور که می‏فرمایند، یک حیوان مؤدبی می‏شود و در نهایت یک حیوان مؤدب شدن، این ترقی در مدارج انسانیت نیست.

البته چاره‏ای هم نیست، راه ترقی نمودن و پرورش یافتن به پرورش‏های انسانی آن است که علاوه بر آموزش و پرورشی که از ناحیه معلمین و مربی‏های الهی به انسان می‏رسد، انسان خودش هم در مقام تفکر و تعقل بربیاید و علم و عقل و یا تربیت و تفکر را با یکدیگر مخلوط نماید. اگر اینها در انسان مجموعه شد، انسان را ترقی می‏دهد و به مدارج کمالی که لایق آن است و باید به آن برسد می‏رساند وگرنه راه دیگری برای بالا رفتن انسان به مدارج عالیه نیست.

از این جهت ائمه ما؟عهم؟درباره عقل و تعقل فرمایش‏های فراوانی دارند، از جمله امام صادق؟ع؟ می‏فرمایند: لاتنظروا الی طول رکوعِ الرجل و سجودِه فانّ ذلک شی‏ء قد اعتاده فلو ترکه استوحش لذلک؛ یعنی به طولانی بودن رکوع و سجود شخص نگاه نکنید زیرا به اینها عادت کرده که اگر آنها را رها کند به وحشت افتد، ولکن انظروا الی

«* نماز جلد 4 صفحه 80 *»

 صدق حدیثه و اداء امانته؛([58]) ولکن به راستگویی و امانت‏داری او نگاه کنید که آثار تعلیم و تربیت است نه عادت، ببینید تعقل شخص چگونه است، تفکرش چطوری است. نگاه کنید در اشخاص و ببینید این تعلیم و تعلم‏ها، این تربیت‏ها تا چه اندازه‏ای اینها را رشد داده، زیرا در واقع مراد و مقصود در این تعقل‏ها و تفکرها رشدیافتن و ترقی کردن است. ببینید اینها چقدر ترقی کرده‏اند.([59])

البته در آنچه عرض کردم نکته‏ای است که باید بیشتر به آن توجه کرد و آن این است که ما از نظر تعلیم و تربیت به برکت فرمایش‏های ائمه طاهرین؟عهم؟ و بیان‏های بزرگان دین+ خیالمان آسوده است. می‏دانیم که خداوند بر ما منت گذارده و علم صحیح و تربیت صحیح را به ما عنایت فرموده و به دست ما رسانیده است که در
این تعلیم و تربیت‏ها هیچ‏گونه آلایش و انحراف نیست، خالص و سالم از هرگونه
آلودگی است.

به‏خلاف بیگانگان با مکتب بزرگان دین که آنها حتی در همین مسائل هم محروم هستند، آنها علم صحیح، تعلیم و تربیت صحیح و خالص از هرگونه انحرافی در دست ندارند و برای ایشان فراهم نشده است یعنی نخواسته‏اند. سنی‏ها که وضعشان معلوم است، شیعیان غیر مستبصر حتی علمائشان هم که نوعاً از سنی‏ها پیروی دارند.

از این جهت آنانی که اهل بصیرتند و به برکت فرمایش‏های محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟ راه را درست رفته‏اند، اینها از این جهت خیالشان آسوده است که

«* نماز جلد 4 صفحه 81 *»

الحمدللّه علم صحیح، تعلیم صحیح، تربیت صحیح برای آنها فراهم است. و در اینجا می‏گویم که آنچه از عهده ما می‏آید و باید آن را مهم بشماریم و از خدا بخواهیم که ما را در به‏جا آوردن آن کمک کند همین است که در برابر این تعلیم و تربیت، تفکر و تعقل هم در ما پیدا بشود، ما فقط به همین تعلیم و تعلم‏ها اکتفاء نکنیم؛ اگرچه در خود همین تعلیم و تعلم‏ها هم کوتاهی و اهمال داریم، ما هنوز در خود همین تربیت پذیرفتن‏ها سهل‏انگاری و سستی داریم، در ما کم اثر می‏گذارد و آثار آنها در ما به ندرت دیده می‏شود.

پس آنچه که توجه به آن خیلی مهم است همین است که در برابر این تعلیم و تربیت صحیح که الحمدللّه خداوند روزی ما فرموده، ما هم از خود، تفکر و تعقل نشان بدهیم که همان رشد ما باشد که نشان داده شود که تا چه اندازه ما با این تعلیم و تربیت‏ها رشد کرده‏ایم، توجه به این مسأله خیلی مهم است. تمام تلاش و کوشش‏های اولیاء خدا به همین قسمت‏ها مربوط است. اینکه می‏بینیم بزرگان دین در مقام بیان اسرار و معارف دین برآمده‏اند بیشتر برای همین است که خواسته‏اند ما را به تفکر و تعقل و رشد در برابر این تعالیم وادارند.

چرا ائمه ما؟عهم؟ اسرار نماز و سایر عبادات را برای ما فرموده‏اند و چرا بزرگان دین آنها را تشریح کرده‏اند؟ چرا بواطن دین را برای ما بیان فرموده‏اند؟ همین مقدار به ما می‏فرمودند کیفیت به‏جا آوردن نماز این است و یا احکام روزه چنین است و دیگر اسرار اعمال را نمی‏فرمودند، چرا به این مقدارها اکتفاء نفرموده‏اند؟ علت آن است که می‏خواستند در ما تفکر و تعقلی فراهم بشود و به تعبیر جامع‏تر به برکت این تعلیم و تعلم‏ها در ما رشدی فراهم گردد.

حال بحث ما درباره آشنایی با اسرار عبادات است، از جمله نماز که خیلی مورد توجه اولیاء خدا؟عهم؟ قرار گرفته و بیش از سایر عبادت‏ها به بیان اسرار آن پرداخته‏اند. چون اعظم ارکان دین است پس اسرارش از اسرار سایر عبادت‏ها بیشتر

«* نماز جلد 4 صفحه 82 *»

است و اگر در سایر عبادات اسراری هست در واقع شعاع و تجلی اسرار نماز است، زیرا همچنان‏که عبادت‏های دیگر مثل روزه و حج و سایر عبادات هر کدام شأنی و یا شئونی از شئونات نماز است پس اسرارشان هم همین‏طور است. بنابراین اسرار روزه، اسرار حج و اسرار سایر عبادت‏ها هم در واقع هر کدام شئوناتی از اسرار نماز است.

پس اینکه به بیان اسرار نماز بیشتر اهمیت داده شده برای این است که نماز اعظم ارکان دین است. و اسرار عبادات بیان نشده مگر برای اینکه در بندگان یک معنویت و رشد معنوی فراهم بشود که به همین تعلیم و تربیت ظاهری و یا به ظاهر آنچه می‏آموزند و پرورش می‏یابند اکتفاء نکنند بلکه با ترقی و رشد انسانی آنها همراه باشد.

ظاهر این نماز، صورت‏هایی که دارد، معلوم است که اینها یک صورت‏های مُلکیه و شهادیه است که خداوند برای این عبادت قرار داده که از اعضاء ظاهری ما صادر می‏شود، اذکارش، کارهایش، حرکات و سکناتش، تمام از این ظاهر بدن صادر می‏شود، این حتماً معنویت دارد، اسرار دارد، جهات دارد که باید در غیب ما هم تأثیر بگذارد و تأثیر نمی‏گذارد مگر اینکه ما ترقی کنیم و دارای رشد معنوی گردیم و آنها هم حقیقتاً فراهم نمی‏شود مگر به تفکر و تعقل، تنها فراگیری کفایت نمی‏کند، باید تعلم با تفکر و تعقل همراه باشد. انسان غیر از حیوانات است.

حیواناتی را که تعلیم می‏دهند، تربیت می‏کنند و آنها هم تعلیم و تربیت را می‏پذیرند مثل اسب‏هایی که مخصوص جنگند، آنها را آموزش می‏دهند و آنها هم واقعاً می‏آموزند و پرورش را می‏پذیرند. یا فرض کنید سگ شکاری تعلیم را می‏پذیرد و فراگیری دارد، یاد می‏گیرد اما در او هیچ تفکر و تعقل نیست که به او رشدی بدهد، او را رشید نمی‏کند، او همانی است که هست، او تنها غریزه‏اش به‏کار برده شده، تنها غریزه‏اش تشدید گردیده است.

اما انسان غیر از حیوانات است، باید در انسان رشد فراهم بشود و این رشد از راه تفکر و تعقل است. پس باید توجه داشته باشیم که تنها این تعلیم و تربیت‏ها کافی

«* نماز جلد 4 صفحه 83 *»

نیست، سعی کنیم در تفکر و تعقل نسبت به آنچه که به ما آموزش می‏دهند و ما آنها را فرا می‏گیریم.

پس دقت در این مسأله خیلی لازم است، از این جهت در این فرمایش سید مرحوم که می‏فرمایند: کمال توجه به قلب در آن واجب و متحتم و امثال این‏گونه مطالب را که به شکل حتم و واجب و همراه با تأکید می‏فرمایند برای همین علت است که ما را به تفکر و تعقل در این زمینه‏ها وادار کنند. و مخصوصاً اسرار دین و اسرار عبادت‏ها را که بیان فرموده‏اند برای تفکر و تعقل است تا خداوند به ما ترقی عنایت فرماید.

امیدواریم به فضل و کرم حق‌تعالی همچنان‏که مقدمات ترقی ما را فراهم فرموده، خودش به فضل و کرمش زمینه‏های رشد ما را هم عنایت بفرماید که این تعلم‏ها و تربیت‏ها با رشد کامل همراه باشد تا اینکه ان‏شاءاللّه چشم ما به نتایج اعمالمان روشن شود.

اللهم صلّ علی محمّد و آل‌محمّد

 

«* نماز جلد 4 صفحه 84 *»

 

مجلس 6

 

(صبح پنجشنبه  29 ربيع‌الاول 1417 هـ ق ــ  25/5/75)

 

 

 

 

 

 

 

t  حقیقت نماز رکن اعظم همه ابعاد دین است

t  نماز جامع مراتب بندگی است

t  نماز در تمام مقامات معراج مؤمنان است

t  تمام ابعاد دین باید به تعلیم حق‏تعالی باشد

t  تعلم باید با تعقل و تفکر همراه باشد

t  علمی که طلب آن بر هر فرد مسلمانی واجب است

t  منظور از «تعقل» و «تفکر» در این بحث

«* نماز جلد 4 صفحه 85 *»

j

الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين

سید مرحوم­ می‏فرمایند: چون نماز اعظم ارکان دین است و اقوای اعمال مسلمین که به قبولش سایر اعمال مقبول و عدم قبولش کل اعمال مردود و مقام توجه به حضرت قدس است و رتبه اتکائی بر سریر انس چنانچه حدیث نبوی؟ص؟ «الصلوة معراج المؤمنین» بر آن دلیلی است واضح و شاهدی است روشن، پس صرف همت در تصحیح و تنقیح آن از جمله لوازم و کمال توجه به قلب در آن واجب و متحتم.

با اینکه نماز چنین موقعیتی را دارا است اما متأسفانه به یک‌چنین عبادت بزرگی کمتر توجه می‏شود و درباره شناخت و بهره‏برداری بیشتر از آن کوتاهی می‏شود و با وجودی که مکلّفین نوعاً در هر شبانه‏روز چند مرتبه به اداء این وظیفه موفق هستند و آن را به‏جا می‏آورند و همت هم دارند و چه‏بسا در فراگیری احکام ظاهری آن اهتمام دارند که حدود ظاهری آن را بدانند و جهات صوری و ظاهری آن را رعایت کنند، اما در تقویت معنویت و روحانیت آن کمتر تلاش می‏کنند.

در اینکه نماز اعظم ارکان دین در بُعد عبادی است کسی شک ندارد، این مطلب را نوعاً همه قبول دارند و اعتراف دارند که رکن اعظم و اعظم ارکان عبادات «نماز» است. در این باره آیات و روایات زیادی شنیده‏اند و سفارش‏هایی که علماء در اهمیت دادن به نماز داشته‏اند زیاد به گوششان خورده ولی آن همت و آن توجهی که لازم است برای شناخت این رکن داشته باشند کمتر در آنها دیده می‏شود.

نوعاً در همه زمان‏ها این‏طور بوده که درباره هر مسأله‏ای هرچه بیشتر سفارش می‏شده بیشتر در آن سهل‏انگاری می‏گردیده و همین زیادی سفارش کشف از این

«* نماز جلد 4 صفحه 86 *»

می‏کند که در آن مسأله اهمال و مسامحه زیاد است. پس اگر می‏بینیم اولیاء خدا؟عهم؟ در عمل کردن به عبادتی سفارش می‏کنند علتش آن است که چون از حالات نوع مکلّفین باخبرند که نسبت به آن مسأله کمتر اهمیت می‏دهند، از این جهت نسبت به اداء آن عبادت تأکید می‏فرمایند. و از جمله آنها نماز است که از آن تعبیر آورده‏اند به اینکه «اعظم ارکان دین» است.

در روایات از نماز به «عمود دین» بودن آن تعبیر آورده شده است و من توضیح دادم که مراد از ارکان دین در اینجا بُعد عبادی دین است. دیگران کمتر به این نکته توجه دارند، می‏گویند نماز در مطلق دین اعظم ارکان آن است.

البته در واقع، مسأله همین‏طور است اما مراد از آن نمازی که در مطلق دین اعظم ارکان آن است، نمازی نیست که در اصطلاح شرع گفته می‏شود. بلکه نماز به آن معنایی است که در حقیقت دارد، اگر اصل معنی و اصل حقیقت نماز را در نظر بگیریم، البته نماز در مطلق جهات و ابعاد دین، اعظم ارکان دین می‏شود، زیرا حقیقت نماز روشن شده و در همین بحث‏های ابتدائی که در توضیح این رساله مبارکه ــ  ترجمة الصلوة ــ  داشتم حقیقت نماز را توضیح دادم که در واقع اسم «الصلوة» برای آن حقیقت قرار داده شده و آن حقیقت جلوه‏ها و تجلیاتی دارد که در بُعد عبادی دین، این احکام و حدود و این مقدار کارها و اذکار را ــ  که مجموعه نامش نماز است ــ  تشکیل می‏دهد.

ولی در بعد اعتقادات و معارف دین، همین حقیقت جلوه کرده به «حالات محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟» که به حق‌تعالی نسبت دارند و همچنین در بُعد طریقت به «الحبُّ فی اللّه و البغض فی اللّه» جلوه کرده است. پس ارکان دین در همه‏جا محور و عمودش نماز است.

حال در بُعد عبادی دین که مورد بحث است نماز اعظم ارکان دین و اقوای اعمال مسلمین است که قبولی آن باعث پذیرفته شدن سایر اعمال است و عدم قبولی آن باعث پذیرفته نشدن سایر اعمال است و از جهاتی که درباره نماز باید در نظر

«* نماز جلد 4 صفحه 87 *»

داشت یکی آن است که نماز در همه‏حال و برای همه نمازگزاران مقام توجه به حضرت حق‌تعالی است. آن وقت ببینید چقدر این مسأله گسترش پیدا می‏کند و مقامات و مراتب نماز چقدر متعدد و مختلف می‏شود که هر نمازگزاری در مراتب عبودیت، اعظم وسایل توجهش به حق‌تعالی «نماز» است و به تعبیر سید مرحوم­: مقام توجه به حضرت قدس است و رتبه اتکائی بر سریر انس.

پس هر نمازگزاری در هر مرتبه‏ای از مراتب عبودیت که هست، در هر مرتبه از مراتب معرفت به حق‌تعالی و در هر مرتبه از مراتب قرب به حق‌تعالی که هست، نماز اعظم ارکان دین او است؛ یعنی نماز اعظم ارکان عبادت‏های او در بُعد عبادی دین است. شخص نمازگزار در هر مقامی از مقامات که هست به وسیله نماز بالاترین مدارج و مراتب قرب را تحصیل می‏کند.

پس نماز به‌واسطه یک‌چنین موقعیت و جامعیتی که دارد اعظم ارکان دین گردیده است چنان‏که فرموده‏اند: الصلوة عمود الدین و من عرض کرده‏ام که نماز، جامع مراتب عبودیت است؛ یعنی بنده با به‏جا آوردن یک رکعت نماز، تمام مراتب بندگی را می‏پیماید. بنده از اولین مراحل بندگی به درگاه حق‌تعالی تا بی‏نهایت مراتب را در به‏جا آوردن یک رکعت نماز می‏پیماید.

و به‌حسب روایات، نماز در اصل یک رکعت بوده چنان‏که فرموده‏اند: تحریمها التکبیر و تحلیلها التسلیم([60]) نماز به‌حسب قرارداد الهی یک رکعت بوده که از ابتداء شامل تکبیرة‌الاحرام، قیام، قرائت، رکوع، سجود، تشهد و سلام بوده که آن را «فرض اللّه» فرموده‏اند. آنگاه رسول‌الله؟ص؟ یک رکعت بر این یک رکعت اوّل ــ  فرض اللّه ــ  افزودند که رکعت دوّم و «فرض النبی؟ص؟» شد، سپس روی جهاتی رکعات دیگری بر آن افزوده شد که در نماز ظهر و عصر و مغرب و عشاء باشد. و از این جهت به‏جز نماز مغرب سایر نمازهای چهار رکعتی در سفر قصر می‏شود.

«* نماز جلد 4 صفحه 88 *»

پس نماز که عبارت است از یک‌چنین عبادتی، جامع جمیع مراتب بندگی است. به این معنی که شخص نمازگزار از اول آنکه شروع می‏کند تا انتهاء آن یک دوره مراتب عبودیت را می‏پیماید و مراتب عبودیت، ظاهرش عبودیت است و باطنش ظهور ربوبیت است و بنده باید مراتب عبودیت را بپیماید تا مراتب ربوبیت در او آشکار بشود. پس با به‏جا آوردن نماز به‌حسب کار بنده پیمودن یک دوره مراتب عبودیت است و به‌حسب ربط نماز با حق‌تعالی ظهور مراتب ربوبیت است.

در واقع بین بنده و خالق، بین عابد و معبود و بین مربوب و ربّ اتصال و ارتباطی است که دو جنبه دارد: جنبه ظاهری و وقوع و صدور آن، جنبه عبودیت است و جنبه تحققی آن، جنبه ربوبیت است؛ یعنی از نظر بنده وقتی که این عبادت را به‏جا می‏آورد، یک دوره مراتب عبودیت را پیموده و یک دوره هم به انوار ربوبیت متحقق شده است و «متحقق شده» به این معنی است که تمام مراتب ربوبیت در او عینیت پیدا کرده و در او ظاهر شده است به دلیل فرمایش امام صادق؟ع؟ که فرمود: العبودیة جوهرة کنهها الرّبوبیة.([61]) پس به‌حسب این فرمایش، نماز، هم اعظم مراتب عبودیت و ظهور ربوبیت و هم اعظم ارکان دین است.

و بارها گفته‏ام که تمام عبادت‏ها در نماز مجتمع است و بلکه همه عبادت‏ها ظهورات و شئونات نماز است. نماز در هر عبادتی به‌حسب قابلیت آن عبادت جلوه کرده و ستایش حق‌تعالی است در هر عبادتی که اداء می‏شود، به هر صورتی و به هر مقداری که آن عبادت به‏جا آورده می‏شود، زیرا بنده در عبادت، حق‌تعالی را ثناء و ستایش می‏کند، در واقع خود عبادت، ستایش حق‌تعالی به مراتب ربوبیت است. عبادت‏ها تمامش ثناء حق‌تعالی به زبان بندگی است که یا به زبان حال است و یا به زبان قال است، یا در کارها است و یا در اذکار است.

پس تمام عبادت‏ها اظهار ثناء خدا است و همه این اظهار ثناها به‌حسب

«* نماز جلد 4 صفحه 89 *»

قابلیت‏های عبادت‏ها مختلف می‏شود و مجموعه ثناء حق‌تعالی آن‏طوری که شایسته مقامات ربوبیت او است از اول مقامات ربوبیت تا آخر آنها «نماز» است؛ یعنی آن عبادت و آن ثنائی که کاملاً برای چنین مقاماتی شایستگی دارد «نماز» است.

بی‏جهت نبوده که رسول‌الله؟ص؟ فرمود: و جُعِلتْ قرّةُ عینی فی الصّلوة؛([62]) چشم‏روشنی من در نماز قرار داده شده است و بی‏جهت نیست که نماز این موقعیت را در بعد عبادی دین پیدا کرده که ستون دین گردیده است، الصلوة عمود الدین.

پس چون جامع جمیع مراتب عبودیت است، نتیجه آن در بنده این می‏شود که جامع مراتب ربوبیت هم هست. از این طرف که شخص نمازگزار با اداء نماز به انوار ربوبیت متحقق می‏شود؛ یعنی در اینجا و از نظر فعل بنده که از او صادر می‏شود عبودیت دیده می‏شود ولی از طرف حق‌تعالی اظهار ربوبیت دیده می‏شود. بنده در این عبادت و در سایر عبادت‏ها با حق‌تعالی اتصال پیدا می‏کند، العبودیة جوهرة کنهها الرّبوبیة.

همه عبادت‏ها وسیله ارتباط و اتصال با حق‌تعالی است که از طرف بنده عبودیت اظهار می‏شود، در همان وقت از طرف حق‌تعالی اظهار انوار ربوبیت می‏شود. بنده خضوع و خشوع می‏کند، خداوند هم در او به نور عظمت، به نور کبریائیت، به نور جلال و به نور سبّوحیت و قدّوسیت خود تجلّی می‏فرماید. به‌حسب اقتضاء قابلیت هر عبادتی، خضوع و خشوعی از بنده اظهار شده و ربوبیتی هم از حق‌تعالی ظاهر گردیده است و از این جهت است که عبادت‏ها برای اهلش ارزش دارد و از آنها لذت می‏برند و لذت قرب به حق‌تعالی را درک می‏کنند.

و به همین سبب است که در دعاها خواسته شده و به ما هم یاد داده‏اند که از خداوند بخواهیم که خدایا لذت مناجات با خودت را به ما بچشان، خدایا شیرینی و لذت ایمان و عبادت را به ما بچشان.([63]) و به همین سبب است که اهل عبودیت به

«* نماز جلد 4 صفحه 90 *»

برکت بندگی‏ها، انوار ربوبیت و عنایات حق‌تعالی را درک می‏کنند. پس وقتی جایگاه خود عبادت این‏طور باشد آنگاه اعظم آنها و عمود و جامع آنها که نماز است چگونه خواهد بود.

حال، نماز همان‏طور است که سید مرحوم­ می‏فرمایند: مقام توجه به حضرت قدس است و رتبه اتکائی بر سریر انس. تعبیرات عجیبی است که این بزرگوار دارند! و «کلام الملوک ملوک الکلام». در واقع اینها فرمایش‏هایی است که از مجموعه آیات و روایات استفاده شده است. می‏فرمایند نماز برای ‏نمازگزار توجه به حضرت قدس است و رتبه تکیه زدن بر تخت انسِ با حق‌تعالی است.

پس نماز به‌حسب مقامات نمازگزاران مختلف است و برای همه در مقام خودشان وسیله توجه و تقربی است که در واقع اعظم تقرّبات و افضل مراتبِ قرب است.

پس اینکه فرموده‏اند: الصلوة معراج المؤمنین مراد آن است که نماز همیشه و برای همه معراجیت دارد آن‏چنان نیست که در یک مدتی معراجیت داشته باشد و دیگر بعد از رسیدن به درجاتی از درجات قرب، این موقعیت را نداشته باشد. و از این جهت بعضی از صوفیه و عرفاء اصطلاحی به همین اشتباه افتاده‏اند و فکر کرده‏اند که نماز تا مدتی این موقعیت را دارد و هر عبادتی تا زمانی این تأثیر را دارد و از این‏رو گفته‏اند سالک تا وقتی که در سیر و سلوک است و به مقام وصال نرسیده است، این عبادت‏ها وسیله ترقی او است، وسیله کمال او است و با این عبادت‏ها باید ترقی کند و به همین مطلبشان اشاره دارند که:

از عبادت نی‏توان اللّه شد   می‏توان موسی کلیم اللّه شد

نعوذباللّه از این حرف‏هایی که بافته‏اند.

می‏گویند با عبادت می‏توان به مقام‏های عالی رسید ولی بنده وقتی به این مقامات رسید دیگر چیزی بر او نیست، تکلیف از او برداشته می‏شود؛ به این معنی که عبادات را وسیله می‏دانند اما تا جای معینی، وقتی‏که به قول خودشان به وصال

«* نماز جلد 4 صفحه 91 *»

رسیدند و به حق‌تعالی متصل شدند ــ  که البته اینها خیالاتی است که بافته‏اند و کفریاتی است که گفته‏اند ــ  از آنجا به بعد دیگر عبادت لازم نیست.

می‏گویند: «المرء قائم علی بساط الشریعة ما لم‏یتصل الی مقام الحقیقة» شخص بر بساط شریعت قائم است؛ یعنی باید خود را به عبادات متعبد کند و عبادت‏ها را به‏جا آورد تا وقتی‏که به مقام حقیقت نرسیده است، امّا «فاذا اتصل سقطت عنه الشریعة» وقتی‌که به مقام حقیقت رسید، شریعت از او برداشته می‏شود.

عرض کردم اینها همه خیالاتی است که بافته‏اند، اینها همه حرف‏هایی است که برخلاف مبانی و مصادری است که از حق‌تعالی و اولیاء او؟عهم؟ رسیده است به دلیل اینکه خداوند می‏فرماید: و اعْبُد رَبَّک حتّی یأتِـیَک الیقین([64]) و می‏بینیم عرفاء حتی در این آیه شریفه هم دخل و تصرف کرده‏اند و طبق خواست خود معنی کرده‏اند و «یقین» را در این آیه همین یقین ظاهری و رسیدن به حقیقت دانسته‏اند، اما به‌حسب روایات وارده از ائمه؟عهم؟ مراد از این یقین «مرگ» است([65]) یعنی تا اول مرگ باید عبادت کرد.

و از طرفی سعی و تلاش اولیاء خدا در عبادت تا آخر عمرشان دلیل بر این مطلب است با وجودی‌که می‏دانیم رسول‌الله؟ص؟ و ائمه هداة معصومین؟عهم؟از همه بندگان خدا به درگاه خدا مقرّب‏تر بوده‏اند و آن بزرگواران در همه حالات خود

«* نماز جلد 4 صفحه 92 *»

عبادت‏کننده‏ترین خلق بوده‏اند و هرگز در عبادت کوتاهی نداشته‏اند و عبادت هیچ بنده‏ای به اندازه و شدت عبادت آن بزرگواران نمی‏رسد.

پس نماز همیشه و برای تمام عبادت‌کنندگان معراج است، وسیله عروج است، وسیله تقرب است. نمازگزار در هر مقامی و در هر مرتبه‏ای از مراتب ایمان و مراتب قرب که باشد نماز برای او یک‌چنین موقعیتی دارد.

آنچه مورد بحث بود و باید به آن توجه داشته باشیم نکته‏ای است که دیروز متذکر آن شدم و آن نکته این بود که بندگان در همه مسائل باید از خداوند تعلیم بگیرند. دین خدا به تعلیم است و با تعلیم، فراگیری می‏شود. آن‏چنان نیست که بندگان به مقتضای سلیقه و یا دریافت‏ها و وجدانیات خود بتوانند به آن برسند، در همه‏حال باید تعلیم باشد، در تمام ابعاد دین باید آموزش باشد. مثل همین نماز که باید تمام حدود آن را به ما بیاموزند. هرکس از مخازن وحی یعنی انبیاء و اولیاء تعلیم گرفت، راه را درست پیموده است.

همچنین در بُعد معارف دین هم باید تعلیم باشد، باید خدا خود را به بندگان بشناساند تا او را بشناسند، اگر خداوند خود را تعریف نفرماید کسی نمی‏تواند او را بشناسد.

مقصود از تعریف که می‏گوییم، هم شامل تعریف ظاهری و مقالی است و هم شامل تعریف معنوی و واقعی است؛ یعنی هم به‌حسب ظاهر و مقال باید خداوند آیاتی در تعریف خودش نازل بفرماید همچنان‏که فرموده: قل هو اللّه احد و در روایت رسیده که رسول‌الله؟ص؟برای بیان اوصاف ظاهری حق‌تعالی و تعریف خداوند به‌حسب ظاهرِ الفاظ توقف فرمودند و منتظر وحی شدند آن وقتی که یهود آمدند و عرض کردند «انسب لنا ربّک» پروردگارت را برای ما نسبت بده؛ یعنی خدایت را وصف کن و به ما بشناسان. رسول‌الله؟ص؟ سه شبانه‏روز جواب نفرمودند تا اینکه سوره مبارکه «قل هو اللّه احد» نازل شد آن وقت فرمودند: بسم اللّه الرحمن الرحیم قل هو اللّه احد تا آخر سوره.([66])

«* نماز جلد 4 صفحه 93 *»

پس همچنان‌که خداوند با تعریف مقالی خود، باید خود را بشناساند، به‌حسب واقع و معنی هم باید خود را تعریف بفرماید که البته خودش را تعریف فرموده به آیات معنویه و واقعیه و کونیه که محمّد و آل‌محمّد صلوات اللّه علیهم اجمعین باشند در حالات و نسبت‏هایی که با حق‌تعالی دارند چنان‏که فرمودند: لنا مع اللّه حالات. در آن حالات، این بزرگواران آیات تعریف و تعرف خدا هستند که اگر خداوند این حالات را در این بزرگواران برای بندگان ظاهر نمی‏کرد و خود را به این حالات به بندگان نمی‏شناسانید، کسی خدا را نشناخته بود و نمی‏توانست بشناسد.

برای شناخت خدا راه دیگری نیست، خدایی که دیگران مدعی هستند که او را می‏شناسند و درباره شناخت او کتاب‏ها می‏نویسند، حرف‏ها می‏زنند ولی از طریق وحی منحرف شده‏اند، آن خدا، خدای محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟ نیست، آن خدای انبیاء نیست، بلکه خیالاتی است که بافته‏اند و نامش را خدا گذارده‏اند. نوع کتاب‏هایی که درباره شناخت خداوند نوشته شده چه از فلاسفه و چه از عرفاء و چه از متکلمین باشد، تفاوت نمی‏کند، اینها همه در واقع خیالات و موهومات است.

الحمدللّه این مطلب برای ما روشن شده، به برکت بیان‏های مشایخ عظام+ افکار ما بصیرت پیدا کرده، دل‏های ما به نور معرفت الهی منور شده و می‏دانیم که معرفت حقیقی خداوند، معرفت محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟است به مقامات نورانیت‏شان که همین حالاتی است که حضرت صادق؟ع؟ فرمود: لنا مع اللّه حالات. در این مقامات این بزرگواران آیات تعریف و تعرف خدا هستند و اگر خدا خود را تعریف نمی‏فرمود و این آیات تعریف و تعرف خود را به بندگان نمی‏شناسانید، قطعاً و حقیقتاً  کسی خدا را نمی‏شناخت. پس در تمام ابعاد و ارکان دین باید آموزش حق‌تعالی باشد.

نکته‏ای که در این قسمت بحث عرض می‏کردم این بود که تعلیم باید با تعقّل و تفکر همراه باشد، توجه به این نکته خیلی مهم است که تنها فراگیری کفایت نمی‏کند

«* نماز جلد 4 صفحه 94 *»

و یکی دو روز است که متذکر این نکته می‏شوم چون بحثمان بیشتر با آقایان متعلمین است و آنها باید از این نکته غافل نباشند، باید همتشان در هر دو امر صرف شود، هم تعلم و هم تعقل و تفکر، تنها فراگیری نباشد. «تعلم» فراگیری است و البته چاره‏ای هم از تعلم نداریم زیرا ما جاهلیم و راهی نداریم مگر اینکه به ما تعلیم دهند و ما بیاموزیم.

خداوند برای بشر معلمین قرار داده که در درجه اول محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟ هستند بعد انبیاء و بعد اوصیاء و بعد علماء و حکماء ربانی که خداوند علم حق و صحیح را از راه ایشان به بندگان خود رسانیده و فیض علم را از این راه عنایت فرموده است.

امام باقر؟ع؟فرمود: کلّ ما لم‏یخرُج من هذا البیت فهو باطل؛([67]) هر علمی که از این خاندان نباشد و از این خانه خارج نشده باشد باطل است و در اینجا «علم» مقصود است نه فن، «فن» مسأله دیگری است. «فنون» چیزهایی است که انبیاء ابتداء به بشرها یاد دادند، سررشته آنها را به دستشان دادند، بشر خودش آنها را پی‏گیری کرد و جلو رفت و در این فنون پیشرفت‏ها کرد و می‏کند. پس فنون غیر از علم است.

آنی که بشر به آن نیازمند است و حقّ آن و اصل آن نیست مگر نزد محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟ و انبیاء و اوصیاء انبیاء و حکماء ربانی و علماء صمدانی، آن «علم تقوا و یقین» است؛ یعنی آنچه که انسان با دانستن آن خداشناس می‏شود و به وسیله آن مدارج قرب را می‏پیماید.

رسول‌خدا؟ص؟ فرمود: طلب العلم فریضة علی کل مسلم([68]) و در روایتی فرمود: فریضة علی کل مسلم و مسلمة([69])  که اگر «مسلمة» را هم نفرموده بودند، «مسلم» کافی بود برای اینکه طلب علم بر هر فرد مسلمانی واجب است. زیرا «مسلم» در اینجا بخصوص مرد مسلمان مراد نیست بلکه در این‏طور موارد، اطلاقات طوری است که

«* نماز جلد 4 صفحه 95 *»

شامل مرد و زن است، جنس مسلمان مراد است. یعنی طلب علم واجب است بر هر کسی‌که اسلام آورده مرد باشد و یا زن باشد، تفاوت نمی‏کند.

آن علمی که طلب آن فریضه است و از هر فریضه‏ای فریضه‏تر است و بلکه فرائض دیگر، فریضه بودنشان به این علم شناخته می‏شود، حدودشان به این علم شناخته می‏شود، آن کدام علم است؟ امام؟ع؟ فرمود: علم التقوی و الیقین([70]) مراد علم تقوا و یقین است. «علم تقوا» یعنی علم شریعت و طریقت، هر دو را شامل است، تقوای در ظاهر و تقوای در باطن، تقوای ظاهری و تقوای معنوی، اینها همان مجموعه علم شریعت و علم طریقت است.

کلمه «تقوا» به این معنی است که بنده به‌وسیله رعایت شریعت و طریقت است که می‏تواند خدا را از خود خشنود داشته باشد و خدا را در مقام رضا و خشنودی برای خودش نگه دارد، یا خودش را از اینکه در معرض سخط و غضب حق‌تعالی قرار بگیرد و یا در معرض خشم اولیاء خدا قرار بگیرد حفظ نماید. پس «علم تقوا» که فرمود هم شامل شریعت است و هم شامل طریقت است.

و «علم یقین» که فرمود، مربوط به معارف می‏شود؛ یعنی بنده، خداشناس، پیغمبرشناس و امام‏شناس باشد و اشخاصی را که شناخت ایشان واجب و لازم است بشناسد، مقاماتشان را بشناسد که به‌حسب بیان بزرگان دین+، همان معرفة اللّه و معرفة النبی و معرفة الائمة و معرفة الشیعة است.

پس علمی که طلب آن بر هر مرد مسلمان و زن مسلمان بدون تفاوت، واجب و لازم است و هر دو در فراگیری آن مکلفند، علم «تقوا» و «یقین» است.

حال طلب علم که فراگیری و آگاهی است همان «تعلم» است و خداوند به برکت انبیائش، به برکت اولیائش، بشر را در این مسأله مورد عنایت و منّت خود قرار داده است. «علم تقوا و یقین» یعنی علم به شریعت و طریقت و معارف را به وسیله

«* نماز جلد 4 صفحه 96 *»

انبیاء و اوصیائش به بشر رسانیده است. ایشان معلمین خلق هستند و هرکس از این بزرگواران تعلیم گرفت و در مکتب ایشان فراگیری داشت، عالم باللّه و عالم به دین اللّه خواهد بود و اگر از غیر ایشان فرا بگیرد چنین نیست، اگرچه به‌حسب ظاهر اسمش خداشناس یا دین‏دار باشد. و از این جهت است که عمل کردن به فتوای ابوحنیفه ــ  لعنه اللّه ــ  و امثال او دین‏داری نمی‏شود و از آن علم تقوا به دست نیامده است.

و عرض می‏کنم همچنان‏که ابوحنیفه در شریعت رأی داده و قیاس کرده و خواسته احکام شرعیه را با قیاس و رأی خود به‏دست بیاورد، بدون تفاوت ابوعلی سینا هم در اعتقادات و معارف رأی داده و قیاس کرده؛ چنان‏که خدا را به علت، قیاس می‏کند و می‏گوید راه خداشناسی مثلاً این است که انسان از معلول‏ها پی‏ببرد به اینکه علتی دارند و علت همه معلول‏ها و علت‏ها ــ  نعوذباللّه ــ  خدا می‏شود، می‏گوید علة‌العلل خدا است.

و یا اینکه افلاطون و ارسطو می‏گویند از راه حرکت، به خدا پی می‏بریم. می‏گویند هر متحرکی به محرِّک نیازمند است پس محرّک کلِّ متحرک‏ها خدا است. و یا اینکه مفهوم وجود را سه قسمت می‏کنند، واجب، ممکن و ممتنع و از این قبیل حرف‏ها که همه‏اش رأی در علم یقین و معارف است.

پس همچنان ‌که در علم تقوا ــ  یعنی در شریعت و طریقت نمی‏شود ــ  به رأی و قیاس و فتوای ابوحنیفه و امثال او رجوع کرد و عمل نمود، در مورد معارف هم همین‏طور است، نمی‏شود به رأی‏ها و مقیاس‏های بشری مراجعه کرد و دین‏داری و خداشناسی را از بیان‏های آنها استفاده نمود، ابوعلی سینا باشد، فارابی باشد، ملاصدرا باشد، ارسطو باشد، افلاطون باشد، هرکس باشد. اینها رأیشان برای خودشان است.

خداوند به برکت انبیاء و اوصیاء؟سهم؟ بشر را در امر معارف، در امر طریقت و در امر شریعت بی‏نیاز فرموده است؛ یعنی از طرف حق‌تعالی تمام ابعاد دین بیان شده است. خودش هم فرموده که بر ما است که بیان کنیم و به شما برسانیم و شما را

«* نماز جلد 4 صفحه 97 *»

هدایت کنیم.([71]) «بیان» همان هدایت کردن حق‌تعالی است، او هدایت می‏کند. حال این «بیان» یا به شکل بیان لفظی است و نازل فرمودن کتاب‏های آسمانی و یا دستور دادن از طرف اولیائش است که همان کتاب و سنت باشد و یا اینکه «بیان» به شکل هدایت کردن معنوی است و اظهار آیات معنویه حق‌تعالی است.

پس علمی که درباره آن فرمود: طلب العلم فریضة و طلب آن را فریضه فرمود، از جانب خدا و اولیاء خدا به خلق افاضه شد و در ابلاغ آن هیچ کوتاهی نشد، ما هم نباید در طلب آن کوتاهی کنیم. طلب این علم واجب و بلکه واجب‏ترین واجبات گردید، زیرا به برکت این علم است که بنده با احکام دین و با معارف دین آشنا می‏شود، حلال و حرام خدا را فرا می‏گیرد.

پس نباید به تعلم تنها اکتفاء نمود، باید با تعلم، تعقل هم همراه باشد، تفکر هم باشد. معنای تعقل و تفکر در این بحث این است که فراگیری با متحقق شدن همراه باشد. به تعبیر دیگر فراگیری از ناحیه ما همراه باشد با بازدهی از وجود ما. مقصودم از این مطلب آن نیست که به علم عمل بشود، آن مطلب دیگری است که در جای خودش محفوظ است که باید به علم عمل کرد. آنچه اینجا مورد بحث است آن است که علم و عمل باید با تعقل و تفکر همراه باشد.

مثال واضحی که برای توضیح مطلب می‏توانیم بزنیم آن است که تعلم مثل انبارکردن و گنجینه کردن است، پس فراگرفتن آن چیزی که فراگیری می‏شود؛ یعنی انبار می‏شود، گنجینه می‏شود. آن وقت اگر بازدهی نداشته باشد مثل یک انباری است که هیچ‏گونه تولیدی از آن انبار نشود، هیچ‏گونه تحققی از خود آن انبار اظهار نشود.

پس تفکر و تعقلی که مورد بحث ما است و لازم است با علم و تعلم همراه باشد، آن عقلی که باید با علم همراه باشد تا آن علم مفید باشد و به تعبیر حضرت امیر؟ع؟ که فرمود: العلم علمان مسموع و مطبوع و یا العقل عقلان علم طبعی یا عقل طبعی باید

«* نماز جلد 4 صفحه 98 *»

در ما باشد و تحقق پیدا بکند، معنایش همین است که باید از وجود ما بازدهی باشد نه تنها فراگیری باشد.

در توضیح بیشترِ مطلب عرض می‏کنم که مثال واضحش این است که فرض کنید ماشینی را که ماده‏های خام را در آن ماشین بریزند و آن ماشین آن ماده‏های خام را به اشیائی تبدیل کند. در اینجا می‏گویند وقتی این ماشین ثمربخش است که تولید داشته باشد، تنها ریختن ماده‏های خام نباشد که انبار بشود، چون ذخیره کردن چندان فایده‏ای ندارد.

نوعاً ما این‏طور فکر می‏کنیم که درس خواندن و طلب علم همین است که کتابی را بخوانیم و بدانیم که مثلاً در آن کتاب چنین مطالبی هست. این تعلمِ تنها است و فایده‏ای ندارد، ثمربخش نیست، تعلم وقتی ثمربخش است که با تعقل همراه باشد؛ یعنی این مطلب از خود ما هم بجوشد، همانی که یاد گرفتیم در خودمان تحقق پیدا بکند.

مرادم از این تحقق پیدا کردن، عمل کردن به علم نیست چون عمل کردن به علم مسأله دیگری است. عمل کردن اجراء علم و موافق علم راه رفتن است اما تفکر و تعقلِ علم، به تعبیر دیگر آن است که علم در ما زایش داشته باشد؛ یعنی مثل آن در ما تحقق پیدا بکند، خودمان متصف بشویم و متحقق گردیم به آنچه آموخته‏ایم. این معنای «تعقل» است.

پس ما تعقل و تفکر داشته باشیم یعنی تحقق یابیم به آنچه نامش را علم گذارده‏ایم و به آن آگاه شده‏ایم. با وجودی که توجه به این مطلب خیلی مهم است اما کمتر در فکر هستیم که خود را متحقق کنیم به آنچه که فراگرفته‏ایم.

مناسب‏ترین روایتی که ما را به این نکته راهنمایی می‏کند و متوجه آن می‏سازد روایت هشام است که از حضرت موسی بن جعفر؟ع؟ نقل می‏کند و روایت نسبتاً مفصل است و مرحوم کلینی قسمتی از آن را در کافی نقل کرده ولی کل حدیث در تحف

 

«* نماز جلد 4 صفحه 99 *»

‌العقول است که مرحوم مجلسی از آن کتاب نقل کرده است([72]) و آقای مرحوم­ هم آن روایت را طبق نقل تحف العقول در کتاب مبارک «طریق‌النجاة» آورده‏اند.([73])

در ابتداء حدیث شریف امام کاظم؟ع؟ می‏فرمایند: یا هشام انّ اللّه تبارک و تعالی بَشَّر اهلَ العقل و الفهم فی کتابه، فقال: فبَشِّر عبادِ الّذین یستَمِعون القولَ فیتَّبِعون اَحسَنَه اولئک الذین هَداهم اللّه و اولئک هم اُولُوا الاَلباب.([74]) این عقلی که در اینجا گفته می‏شود اهمیت فوق العاده‏ای دارد که در مقابل جهل است.

حال انسان وقتی تعلم پیدا می‏کند ولی با تعقل همراه نیست، گمان می‏کند عالم است و شاید مردم هم به او عالم بگویند چون فراگیریش خوب است اما وقتی این فراگیری، با تعقّل همراه نیست یعنی به آنچه که آموخته متحقق نشده، این شخص از نظر محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟ عاقل نیست و چون عاقل نیست پس عالم هم نیست، جاهل است و ممکن است مردم بگویند این شخص خیلی مطلب می‏داند چه‏بسا روایات زیادی حفظ کرده، فرمایش‏های زیادی در ذهن دارد. این شخص را مردم عالم می‏گویند و «الناس یسمّونه عالماً و لیس بعالم»،([75]) مردم نام او را عالم گذارده‏اند اما این شحص عالم نیست، متعقل نیست، تعقل ندارد، این جاهل است به جهلی که در مقابل عقل است.

پس امام؟ع؟در این حدیث شریف همان عقلی را بررسی می‏فرمایند که آثار و نتایج آن در قرآن و در روایات بیان گردیده و آن عقلی است که در مقابل آن جهل است و این جهل با علم و تعلم ظاهری قابل جمع است؛ یعنی می‏توانیم بگوییم که شخص به‏این اعتبار عالمی است که فراگیری او خیلی خوب است، خیلی کتاب خوانده،

«* نماز جلد 4 صفحه 100 *»

خیلی درس خوانده، خیلی استاد دیده و از این قبیل حرف‏هایی که می‏زنند و این‏گونه مسائل را ملاک شخصیت‏ها می‏گیرند. و مخصوصاً که در حوزه‏ها این مباحث خیلی مطرح است، لاف می‏زنند به اینکه فلانی مثلاً بیشتر استاد دیده و یا بیشتر کتاب خوانده و یا بیشتر حدیث در حفظ دارد.

آن … الواعظین که اسمش را شنیده‏اید و فوت شد، می‏گفت شانزده هزار حدیث در حفظ دارم آخر هم چه شد؟ ناطقی شد. حال در واقع چنین شخصی عالم نیست، این شخص کجا عالم است؟ مردم به این عالم می‏گویند، چه‌بسا طلبه‏ها چشمشان از چنین افرادی پر شود و با تعجب بگویند فلانی مثلاً شانزده هزار حدیث حفظ کرده! و از این قبیل حرف‏ها که همه‏اش لاف است، هیچ ارزشی ندارد، زیرا به آن احادیث و مضامین آنها متحقق نشده است. آن شخص برای من نامه‏ای نوشته بود و در آن نامه توجیه کرده بود وحدت ناطقی را که آن مبدع … اظهار کرده بود.(1)

اللهم صلّ علی محمّد و آل‌محمّد

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

() او در تاریخ شنبه غره شهر جمادی الاولی 1411 هـ ق، از شیراز برای من نامه‏ای فرستاد که مناسب می‏بینم آن را برای عبرت اهل بصیرت در اینجا نقل نمایم:

آدرس پشت نامه: مشهد مقدس، چهارراه عشرت آباد، خیابان افسر، جنب مسجد المهدی حسینیه باقری حضور محترم جناب مستطاب قدوة الافاضل الکرام آقای سیداحمد موسوی زید توفیقه العالی مشرف گردد، و (آدرس روی نامه): بازگشت: شیراز، خیابان نادر سابق نزدیک چهارراه اصلاح نژاد مغازه پیام آقای محمود عوضپور برسد به شریف. متن نامه:

«بسم اللّه الرّحمن الرّحیم الحمدللّه الذی هدانا للاسلام و اکرمنا بالایمان و عرفنا الحق الذی عنه یؤفکون و النبأ الذی عنه معرضون و السلام علیکم و علینا و علی عباد اللّه الصالحین و رحمة اللّه و برکاته اما بعد این حقیر نویسنده که به منزله کلبی از کلاب اغنام آل‏محمّد صلوات اللّه و سلامه علیهم می‏باشم علی‏اکبر شریف می‏باشم که در تقربیاً بیست‏سال قبل در مشهد مقدس و خیابان چهارباغ مشهد مشرف به زیارت حضرت ثامن

«* نماز جلد 4 صفحه 101 *»

‏الحجج الطاهرة علیهم صلوات اللّه و سلامه بودم و در مدرسه‏ای که هنگام تعطیل تابستانی مدارس بود بنده منزل گرفته بودم و جنابعالی به اتفاق جناب آقای …  به دیدن حقیر آمدید و صحبت‏ها و ذکر عقایدی شد که جنابعالی خواهش نمودید بنده عقایدم را شرح دهم و بنده گفتم که حقیر از بدو تشخیص دست راست و چپم که به مکتب‏خانه‏ها و بعداً به مدرسه‏های جدید می‏رفتم و در هفتاد و سه فرقه به تحقیق و یافتن فرقه ناجیه بودم حق را در پیروان مکتب ثقلین یافتم که امروز سه طایفه بر آن ادعاء دارند یعنی اصولی و اخباری و شیخی اما بنده سلسله شیخیه کثر اللّه امثالهم را در تمسک به ثقلین کامل‏تر یافتم و به ایشان معتقدم اما باز هم در تحقیق مسائل کلی و جزئی هستم که هرچه را که با آیه قرآن و حدیث اهل‏بیت عصمت و طهارت صلوات اللّه و سلامه علیهم موافق نیابم قبول نمی‏کنم. و سفری به همدان رفتم که دو ماه آنجا با رعایت تقیه منبر می‏رفتم و کاملاً مورد احترام همه بودم و محرمانه با برادران شیخی همدان هم آشنا شدم اما اهل علمی را آنجا ندیدم که بتوانم با ایشان در پاره‏ای از مسائل و اختلافات سخن بگویم به هر حال بعد از تمام شدن ماه محرم و صفر به وطن برگشتم و با نوشتن نامه‏ای به کرمان و سؤال و جواب از آنها با آنها آشنا شدم و از این سلسله هم همه‏جا دفاع می‏نمودم تا اینکه پس از چند سال که متوجه مسأله تولی و تبری بودم و مسأله وحدت ناطق را هم ملتفت بودم اما از نظر خوش‏بینی به هیچ‌یک از دو طرف موافق و مخالف کاری نداشتم و اشهد باللّه و کفی به شهیداً هیچ‌گاه هم بدی به هیچ‌کدام نگفتم چون می‏دانستم هر دو دوست آل‏محمّد صلوات اللّه و سلامه علیهم هستند و دشمنی و بدگويی از دوست و شیعه هم نصب است و عاملش ناصب لذا بی‏طرف بودم و می‏گفتم این مسأله مانند لو علم ابوذر ما فی قلب سلمان است که هر فردی دارای مرتبه‏ای است از علم و ایمان و نباید عالی بر دانی تحمیل کند اما خود حقیر پیش از الحاقم به این سلسله یکی از محدثین و روات حدیث بودم که صاحب چندین اجازه روایت و فقاهت بودم و بیشتر بیشتر عقاید این سلسله را از اخبار و احادیث دریافته بودم و بحمداللّه امر برایم مشتبه نبود و چند مرتبه خواستم با ارتباط فیما بین صلحی در میان برقرار دارم که از بدگويی دو طرف با هم و مصداق ناصب شدن آنها را به‌ هم نزدیک نمایم اما نشد چون از ناحیه برادران همدانی به شدت لعن و تکفیر و تفسیق بر کرمانی‌ها آن هم بر دودمان مرحوم آقای اول­ می‏شنیدم

«* نماز جلد 4 صفحه 102 *»

حتی آنکه یک‏سالی که مشرف به مشهد بودم شب جمعه بود که از حرم مطهر بیرون آمدم و به مقبره مرحوم مرتضی قلی‌خان نائینی؟رح؟ آمدم که عده‏ای آنجا حضور داشتند بنده هم آمدم و مشغول فاتحه شدم اما دیدم آهسته و بلند بعضی‏ها به من هم گویا چیزهایی می‏گویند. اما بنده حضور آقایان عرض کردم آنچه که مسلّم و مشهور است و به ضرورت کامله رسیده حدیث ثقلین است و به ما امر فرموده که این دو چیز را میزان قرار دهیم و دعوا را آنجا حل نمايیم که به امر خدا و رسول و امام؟عهم؟ هم عمل کرده باشیم ناگهان یکی از آقایان گفت آری تو هم ته‏دیگ‌های پلو ابوالقاسم‏خان تسخیرت کرده که بنده دیگر هیچ نگفتم و خلاف قرآن و عترت دیدم آنچه دیدم اما تقصیر از بزرگان نمی‏بینم و هرچه هست از مریدان بی‏سواد یا باسواد است و مسأله ناطق واحد را فقط مخصوص محمّد و آل‏محمّد صلوات اللّه و سلامه علیهم می‏دانم و امام و امامت جزئیه را هم برای علماء و فقهاء جامع شیعه بعید نمی‏دانم چون‏که کتاب و سنت شهادت می‏دهد.»

این شخص اهل آباده شیراز در جوانی در قم به تحصیل اشتغال داشت، در آنجا با عالمی به نام شیخ محمدرضا تهرانی که خودش خود را «افضل علماء العصر» نامیده بود آشنا شد. مرحوم افضل از محدثین افراطی شمرده می‏شد می‏گویند در تهران اختلاف شدیدی درست کرده بود و مرحوم آیة ا… بروجردی او را به قم تبعید نمود، او در قم رحلت کرد و در خانه مسکونی وی در کنار رودخانه نزدیک حرم مطهر حضرت معصومه؟عها؟ مدفون گردید.

مرحوم افضل در مسأله تحریف قرآن پافشاری عجیبی داشته به طوری که در نماز رسماً قرائت غیر مشهور ــ  و به اصطلاح قرائت مأثور ــ  می‏خواند و نه تنها به روایات در این‏باره مقید بود که در بسیاری از موارد مطابق موازینی که خود داشت کلمه یا جمله‏ای را از آیات تغییر می‏داد، و همین موضوع بیشتر از همه کارهای دیگر او موجب شد که او را منزوی سازند و از میان پیروانش او را از تهران به قم بفرستند.

در هر صورت این شخص شیرازی در قم با او آشنا گردیده و به مسلک محدثین متمایل شد و به‌واسطه حافظه قوی به حفظ احادیث پرداخت و از این جهت به کار وعظ و خطابه علاقه‏مند گردید و نظر به اینکه در این رشته «و للهیکل قسط من الثمن» و او هم هیکل متناسبی داشت (اگرچه بعدها به پیسی ــ   برص ــ  مبتلا گردید) در تهران و شیراز و جاهای

«* نماز جلد 4 صفحه 103 *»

دیگر، از این راه ارتزاق می‏نمود، پس از مدتی که با پیروان مرحوم افضل مراوده داشت، ظاهراً در تهران با برخی از کرمانی‏ها که خود را به مرحوم شیخ اوحد­ نسبت می‏دادند و خود را شیخی می‏نامیدند آشنا گردید و به کرمان رفته و از مریدان سرکارآقایشان شد و حتی در زی آنها درآمد و از مبلغان آنان و جیره‏خوارانشان گردید. استاد مرتضی مطهری در یکی از سخنرانی‏های خود ــ  در ماه رمضان سال 1345 هجری شمسی ــ  به مناسبت بحث از اخباری‏گری گزارش کوتاهی به‏طور اشاره از این جریان‏ها داده است که عبارات او را نقل می‏نماییم: «…مثلاً فلان‏کس آمده گفته است که سوره حمد این‏جور نیست که شما می‏خوانید جور دیگری است، شما می‏خوانید: صراط الذین انعمت علیهم غیرالمغضوب علیهم و لاالضالین، می‏گفتند در حدیث آمده است: صراط من انعمت علیهم غیرالمغضوب علیهم و غیر الضالین و باید این‏طور خواند، آن وقت کلمات قرآن‏های خودشان را در حاشیه آنها عوض می‏کردند، که چند سال پیش اینها مشغول شدند به چاپ کردن قرآن خودشان که البته حضرت آیةالله بروجردی متوجه شدند و فوراً جلوی چاپش را گرفتند و بردند توی دریا ریختند، وای به حال اینکه قرآن‏ها چاپ می‏شد و به دست یهودی‏ها و مسیحی‏ها می‏رسید و می‏گفتند مسلمان‏ها که می‏گویند قرآن ما تحریف نشده است، حالا خودشان یک قرآن دیگر درآورده‏اند که با قرآنی که دارند خیلی اختلاف دارد چند سال پیش طلبه‏ای بود در قم و در آن موقع چیزی که من در قیافه او نمی‏دیدم نجابت بود، می‏دیدم همه از او دوری می‏کنند، و تا حدود «مطوّل» هم بیشتر نخواند و بعد رفت، یک وقت ما متوجه شدیم که در آباده شیراز برای خودش ….»ـــ  متن پیاده شده از نوار استاد مطهرى افتادگی داشته است‌ ـــ .

آن توضیح که داده شد و این عبارت که نقل گردید برای این بود که دروغ‌بودن اظهارات آقای … الواعظین معلوم گردد و با دقت در اوائل و اواخر نامه‏اش تناقض‏گویی او هم روشن می‏شود و تعجب است از کسانی که به او اجازه روایت و فقاهت داده‏اند و شاید آنها همان سرکارآقاها و خان‏ها بوده‏اند که ایشان مرید آنها گردیده گرچه با آنها هم وفادار نماند و ظاهراً در این اواخر زندگی آنها هم از او آزرده‏خاطر شده بودند و برای خاطر شئون دنیوی و یا طمع‏ها و توقعات بیجای او میانشان کدورت رخ داده بود.

 

«* نماز جلد 4 صفحه 104 *»

 

مجلس 7

 

(صبح چهارشنبه  5 ربيع‌الثانى 1417 هـ ق ــ  31/5/75)

 

 

 

 

 

 

 

 

 

t  نماز با «تعقل» معراج هر مؤمنی است

t  «تعقل» در حدیث نبوی؟ص؟

t  «تعقل» در حدیث هشام

t  آثار «تعقل» در حدیث هشام

«* نماز جلد 4 صفحه 105 *»

j

الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين

از تعبیری که رسول‌الله؟ص؟ درباره نماز فرموده‏اند که الصلوة معراج المؤمنین و از تعبیر سید مرحوم­ که می‏فرماید: مقام توجه به حضرت قدس و رتبه اتکائی بر سریر انس است و همچنین از این‏گونه تعابیر که از ائمه معصومین؟عهم؟ درباره نماز رسیده مثل اينکه می‏فرمایند «نماز عمود دین است» ــ  که عرض کردم مقصود در رکن عبادی دین عمود دین است ــ  از این تعبیرها این نکته استفاده می‏شود که نماز برای هر نمازگزاری که برای او ترقی و صعودی هست این حکم را دارد.

آن‏چنان نیست که فقط برای سالک در مدت سیر و سلوکش این موقعیت را داشته باشد و بعد از رسیدن به مقام قرب و یا به تعبیر ناشایست عرفاء بعد از رسیدن به درجه رفعِ حجاب و اتصال به مقام حق، دیگر برای عبادت‏ها و بخصوص نماز تأثیری نباشد، این‌چنین نیست.

این تعبیر رسول‌الله؟ص؟ «الصلوة معراج المؤمنین» و یا تعبیر «الصلوة معراج المؤمن»([76]) اقتضاء می‏کند که در تمام مراتب ایمان و مدارج قرب شخص نمازگزار به‌وسیله نماز صعود و عروج داشته باشد. آن‏چنان نیست که بی‏تأثیر باشد. پس به‌حسب درجات قرب و مراتب ایمان نمازها در صعود دادن مؤمن مختلف خواهند بود و دارای مراتب و مدارجند.

و این همان معنایی است که عرض کردم شخص بعد از تعلم باید به آن علمی که فرا می‏گیرد، متعقّل و متحقّق گردد تا از عملی که بعد از آن فراهم شده نتیجه بگیرد.

«* نماز جلد 4 صفحه 106 *»

ابتداء تعلم است و سپس به مقتضای علم عمل کردن است و این علم و عمل وقتی بنده را ترقی می‏دهند که به روح علم و روح عمل متحقق شود؛ یعنی علمی را که فرا می‏گیرد با تعقل همراه باشد تا عملش عمل کسی باشد که هم علم آموخته و هم به مقتضای آن علم متحقق شده است.

پس «تعقل» به این معنی بعد از «تعلّم» و همراه با تعلم است و ارزشی که شخص پیدا می‏کند از تعلّمِ تنها نیست بلکه از تعلم به همراهی تعقل است.

مرحوم کلینی حدیثی را در کافی از حضرت رسول؟ص؟  نقل می‏کند که فرمودند: ماقسّم اللّه للعباد شیئاً افضلَ من العقل. خداوند تقسیم نفرموده از نعمت‏هایی که به بندگان عنایت فرموده چیزی را که از عقل برتر باشد. این عقلی که اینجا می‏فرمایند همان تعقلِ علم است از این جهت می‏فرماید: فنومُ العاقل افضلُ من سَهَر الجاهل، یعنی خواب شخصی که یک‏چنین حالتی دارد، بهتر و برتر است از بیداری و به عبادت گذراندن شخص جاهل. «جاهل» در اینجا در برابر «عاقل» است که با عالم قابل جمع است، یعنی می‏شود به‌حسب ظاهر عالم باشد ولی چون به علم متحقق نشده پس جاهل است. پس جهل در اینجا در مقابل علم نیست، بلکه در مقابل عقل است و قابل اجتماع است با علمی که صِرف علم است و تعقل همراهش نیست.

و اِقامةُ العاقل افضل من شخوص الجاهل، یعنی در خانه نشستن عاقل و حاضرنشدن در جهاد و یا در مسائلی که به سفر رفتن و در خطر قرار گرفتن را اقتضاء می‏کند مانند جهاد و حج و امثال این کارها، این «اقامه» عاقل از «شخوص» جاهل بهتر است. و «شخوص» به معنای حرکت کردن و سفر کردن و برای جهاد و یا دفاع و یا به‏جا آوردن حجّی و امثال اینها در معرض خطر قرار گرفتن است. تعبیر به «عاقل» آوردن در این موارد به همین مطلب ناظر است.

و لابعث اللّه نبیاً و لا رسولاً حتی یستکمل العقل و یکون عقلُه افضلَ من جمیع عقول امّته خداوند مبعوث نفرموده پیغمبری را مگر اینکه در مقام استکمال عقلش

«* نماز جلد 4 صفحه 107 *»

برآمده و خداوند عقلش را کامل فرموده و عقل آن پیغمبر از عقول همه امت او برتر می‏باشد. و ما یضمر النّبی ــ  در اینجا ظاهراً نباید مراد بخصوص خود رسول‌الله؟ص؟ باشند بلکه شاید مطلق پیغمبر در نظر باشد ــ  می‏فرماید: و ما یضمر النّبی فی نفسه افضلُ من اجتهاد المجتهدین، آنچه هر پیغمبری در دل دارد از تلاش تمام کوشش‏کنندگان در طاعت برتر است به‌واسطه آن عقلی که در او است که از جمیع عقول امتش کامل‏تر است.

و مااَدّی العبد فرائض اللّه حتی عقل عنه، بنده فرائض الهی را اداء نکرده؛ یعنی حق عبودیت را به‏جا نیاورده مگر در صورتی‏که بعد از تعلیم حق‌تعالی دریافته باشد؛ یعنی همان‏طور که عرض شد به آنچه که از ناحیه حق‌تعالی فراگرفته، متحقّق شده باشد.

و لابلغ جمیعُ العابدین فی فضل عبادتهم ما بلغ العاقل. تمام عبادت‏کنندگان در فضلیت عبادتشان به آن درجه و مقامی که عاقل رسیده است نمی‏رسند. و انّ العقلاء هم اولوا الالباب و به‏درستی که تنها عقلاء صاحبان مغزها هستند. الذین قال اللّه تعالی: و مایذَّکَّرُ الّا اولوا الالباب([77]) آنانی که خداوند درباره آنها فرموده متذکر نمی‏شوند مگر صاحبان عقل‏ها.

وقتی انسان در این حدیث شریف دقت می‏کند می‏بیند که مسأله تعقل مسأله‏ای است که علاوه بر علم و تعلم، ملاک ترقی و صعود است، صرف تعلم نیست که بنده فرا بگیرد و البته در فراگیری، عقل طبیعی و فطری لازم است. تا کسی عاقل نباشد، به اصطلاح تا چیزی سرش نشود، تا فهم و فراست نداشته باشد نمی‏تواند علم تحصیل کند، علم و تعلم علاوه بر این فهم و تعقل و تفکر عادی، باید با تعقل خاصی همراه باشد که آن تعقل خاص همان تحقق به روح علم است تا آنکه عمل که از شخص صادر می‏شود باعث ترقی و صعود او باشد.

«* نماز جلد 4 صفحه 108 *»

در این حدیث شریف چند تعبیر وجود دارد که مشخص می‏کند عقل و تعقل که در این نوع احادیث به آن اهمیت داده شده، غیر از عقل عادی و عقل فطری است، غیر از فهم عادی و فهم فطری است که برای درک و فهم مسائل و یا علوم لازم است. در واقع در این فرمایش‏ها نمی‏خواهند عقل عادی را تمجید کنند. عقل عادی را که همه دارند، تمام کسانی که درس می‏خوانند و در درس پیشرفت‏های ظاهری دارند و چه‏بسا در امتحان‏های درسی هم نمره‏های خوبی بیاورند، عقل عادی دارند.

اینها مراد نیست، بلکه یک امتیاز و جهت خاصی مقصود است که می‏بینیم در این حدیث شریف انبیاء را به آن امتیاز و به آن جهت خاص از امتشان ممتاز می‏فرمایند و همچنین در میان هر امتی صاحبان چنین روحیه‏ای را از بقیه ممتاز می‏فرمایند.

از جمله عباراتِ این حدیث شریف این بود که می‏فرماید: و لابلغ جمیع العابدین فی فضل عبادتهم ما بلغ العاقل یعنی تمام عبادت کنندگان در فضلیت عبادتشان به آن درجه و مقامی که عاقل رسیده است نمی‏رسند. و مراد از کلمه «العابدین» در اینجا به‏معنای عام آن است که هم شامل علماء و هم شامل غیر علماء است، غیر علماء که عبادتشان جاهلانه می‏باشد، و در اینجا جهل در مقابل علم است و عبادتی که بدون علم و تعلم باشد که اصلاً ارزشی ندارد و سخنی درباره آن نیست.

همچنین عبادتی که در این حدیث شریف مقصود است، عبادتی را در برمی‏گیرد که با تعلم همراه باشد و شخص وظایفش را بداند و حدود عبادت را یاد گرفته باشد و به اصطلاح مسأله‏دان باشد، از راه تعلم، احکام و دستورهای دینش را بداند و به عبادت بپردازد.

حال این اشخاص وقتی واجد روحیه تعقل که مورد بحث است نباشند، اینها تمامشان در عبادات و فضیلت نرسیده‏اند به آن درجه‏ای که شخص عاقل رسیده است. پس این یک نکته خاصی است که خیلی مورد توجه است، نباید از این نوع احادیث به‏طور سطحی گذشت و نباید بدون توجه به این نکته این احادیث را خواند و معنی کرد.

«* نماز جلد 4 صفحه 109 *»

هشام حدیث مفصلی را از حضرت موسی بن جعفر؟عهما؟نقل می‏کند که بسیار حدیث شریفی است و در آن حدیث حضرت مطالب خود را بیشتر با استفاده و استشهاد به آیات قرآن ذکر می‏فرمایند. ابتداء می‏فرمایند: یا هشام انّ اللّه تبارک و تعالی بَشَّرَ اهلَ العقل و الفهم فی کتابه خداوند در کتابش به اهل عقل و فهم مژده داده و فرموده: فبَشِّر عبادِ الّذین یستمعون القول فیتّبعون اَحسَنَه اولئک الذین هَداهم اللّه و اولئک هم اولوا الالباب.

همچنین می‏فرماید: یا هشام انّ اللّه تبارک و تعالی اکمل للنّاس الحجج بالعقول و نصر النّبیین بالبیان و دلّهم علی ربوبیته بالادلّة فقال: و اِلهُکم الهٌ واحدٌ لا اله الّا هو الرّحمنُ الرّحیم([78]) حضرت آیاتی نقل می‏فرمایند در مورد اینکه خداوند حجت‏های خود را بر مردم به‌وسیله عقل‏های آنها کامل فرموده است و البته «عقل» در این حدیث شریف گاهی به معنای عقل عادی است و در بعضی جاها به معنای همان درجه عالی آن است که عبارت از متحقق شدن به مقتضای علم است.

حال می‏فرماید: خداوند حجت‏های ظاهری را از برای مردم به‏وسیله عقل‏های آنها کامل فرمود. کامل کردن حجت‏های ظاهری الهی به‌واسطه عقل‏های باطنی است. بنابراین حجت‏ها که انبیاء و اوصیاء؟عهم؟ باشند دعوت‏کنندگان بشرند، اعمّ از بشر عادی و استثنائی. آن بزرگواران بشر را دعوت می‏کنند به این منظور که آنها را ترقی بدهند و به مدارج قرب برسانند.

و همچنان‌که در مورد اتمام حجت‏ها ــ  که تعلیم دین در مراتب ابتدائی است ــ  تا عقل عادی در انسان نباشد، درک نمی‏کند که این شخص حجت خدا است و دعوتش دعوت الهی است، همچنین در مراتب انتهائی هم بشر نمی‏تواند از تعالیم انبیاء و اوصیاء بهره‏مند شود مگر با همراه شدنِ آن عقل کامل و مگر به تحقق یافتن به تعلم‏هایی که از انبیاء و اوصیاء؟عهم؟ دارد.

«* نماز جلد 4 صفحه 110 *»

مثالی که مطلب را آشکار می‏کند آن است که همچنان‌که مسلمین ظاهری در ابتداء ظهور اسلام، به برکت عقول باطنی از برکات وجود مبارک پیغمبر اکرم؟ص؟ استفاده می‏کردند و به کمالات خود می‏رسیدند، کاملین دین هم استفاده می‏کردند به برکت همان متحقق شدن ایشان به مقتضای تعلمشان، مثل سلمان، ابوذر، مقداد و امثال ایشان که از وجود مبارک رسول خدا؟ص؟ استفاده می‏کردند و ترقی‏ها داشتند.

امام کاظم؟ع؟ در ادامه فرمایش خود می‏فرماید خداوند انبیاء را به «بیان» یاری کرد و ظاهراً مراد از «بیان» در اینجا «هدایت» است، خداوند انبیاء را به هدایت یاری فرمود. وقتی پیغمبر دعوت می‏کند، خدا هم به برکت دعوت او هدایت می‏فرماید از این جهت یاری پیغمبران به‌وسیله هدایت شد. پس ظاهراً کلمه «بیان» در اینجا به معنای هدایت است ولی دیگران این‏طور معنی نمی‏کنند. دیگران می‏گویند که همین بیان ظاهری مراد است.

و دلّهم علی ربوبیته بالادلّة خداوند مردم را بر ربوبیت خود راهنمایی فرمود به‌وسیله ادله و براهینی که برای اثبات ربوبیتش قرار داد که آیات و ادله در اینجا، هم شامل آیات اثبات است و هم شامل آیات تعریف و تعرف است که مجموعه آیات الهیه آفاقیه و انفسیه، بر ربوبیت حق‌تعالی دلالت می‏کنند.

امام کاظم؟ع؟ در این فقره از فرمایش خود آیاتی را ذکر می‏فرمایند و سپس به بیان همین مسأله می‏پردازند. می‏فرمایند: یا هشام قد جعل اللّه ذلک دلیلاً علی معرفته بانّ لهم مدبِّراً فقال: و سَخَّرَ لکم اللّیلَ و النّهارَ و الشّمسَ و القمرَ و النّجوم([79]) تا آخر که در این باره آیاتی را قرائت می‏فرمایند که خداوند این دلائل ظاهری و این‏گونه آیات را دلیل بر معرفتش قرار داده است و «معرفت» در اینجا اثبات آن است که خدایی دارند، مدبّری دارند. در این‏طور موارد درک و فهم آیات به همین عقل ظاهری و فهم ظاهری مربوط می‏شود که اتمام حجت حق‌تعالی است.

«* نماز جلد 4 صفحه 111 *»

آنگاه می‏فرماید: ثم وعظ اهلَ العقل و رغّبهم فی الآخرة، سپس خداوند اهل عقل را موعظه فرمود و ایشان را به آخرت تمایل داد. فقال: و ما الحیاةُ الدّنیا الّا لَعِبٌ و لَهوٌ و لَلدّارُ الآخرةُ خیرٌ للّذین یتّقون أَفلاتعقلون([80]) معلوم است که عقل در اینجا همان حالت عالی‏تر عقل است و تعقلی است که انسان را به درجات قرب می‏رساند.

ثم خوّف الذین لایعقلون عقابَه فقال تعالی: ثمّ دَمَّرنا الآخَرین و اِنّکم لَتَمُرّون علیهم مُصبِحین و باللّیل أفلاتعقلون([81]) ترسانیدن از عقاب حق‌تعالی و ترسیدن از آن به یک‏چنین اشخاصی مربوط است که در برابر تعلّم، متحقق شوند. برای آنها ترس حاصل می‏شود نه برای هر کسی که عقل عادی را داشته باشد.

عقل عادی به تنهایی باعث ترس از عقاب و میل به آخرت نیست، زیرا می‏بینیم تعلم ظاهری با تعقل عادی و فهم عادی همراه است و با وجود این، فهم و تعقل عادی، بنده را نه به درجه خوف و نه به درجه رغبت می‏رساند که اعمالش از یک‏چنین عقلی و تعقلی صادر شود، بلکه این خوف و رجاء مخصوص کسانی است که همراه با فراگیری، درجه‏ای از این روحیه را تحصیل می‏کنند و خائف حقیقی و راغب حقیقی می‏باشند. پس این تخویف و ترغیب در دو قسمت از فقره کلام امام؟ع؟ شامل صاحبان چنین روحیه و خصوصیتی است.

برای بیان این مطلب فقره بعدی کلام امام؟ع؟ روشن‏تر است که می‏فرماید: یا هشام ثم بین انّ العقل مع العلم فقال: و تلک الامثالُ نضرِبها للناس و مایعقِلها الّا العالِمون([82]) عقل با علم همراه است. خداوند می‏فرماید این مثل‏هایی که در قرآن بیان شده، ما این مثل‏ها را برای مردم می‏زنیم اما تعقل نمی‏کنند این مثل‏ها را مگر علماء که مقصود بیان همراه بودن عقل و علم است.

«* نماز جلد 4 صفحه 112 *»

آن وقت می‏فرماید: یا هشام ثم ذمّ الذین لایعقلون خداوند نکوهش فرموده کسانی را که این روحیه را ندارند، فقال: و اذا قیل لهم اتَّبِعوا ما اَنزَلَ اللّهُ قالوا بل نَتَّبِعُ ما اَلفَینا علیه آباءَنا أوَ لَو کان آباؤُهم لایعقِلون شیئاً و لایهتَدون([83]) و باز حضرت آیاتی را در این‌باره در خصوص این مطلب ذکر می‏فرمایند که ستایش حق‌تعالی شامل کسانی است که آنها همراه با تعلم، این روحیه را دارند که به روح علم متحقق می‏شوند و مذمت حق‌تعالی شامل کسانی است که همراه با تعلم این روحیه برای ایشان فراهم نمی‏شود و چنین روحیه را ندارند، اگرچه به شکل کلمه «عقل» است و عقل به‌حسب مفهوم عادی و عرفی آن همین فهم عادی و ظاهری مراد است ولی بدیهی است که این فهم و علم و عقل عادی از امور نایاب نیست که کم یافت شود. عقل عادی و فهم عادی در نوع بندگان هست و در عین حال این‏گونه مدح‏ها و مذمت‏ها هم در آیات و روایات رسیده است.

پس معلوم می‏شود که باید یک مرتبه عالی‏تری از این عقل در نظر باشد که وجود آن را در مثل این آیه شریفه «و مایعقِلها الّا العالِمون» مدح فرموده‏اند و فقدان آن را در این آیه شریفه: «أوَ لَو کان آباؤُهم لایعقِلون شیئاً» مذمت فرموده‏اند.

بعد امام؟ع؟در همین فقره برای مذمت کسانی که تعقل ندارند به این آیه استشهاد می‏فرمایند: اَم تَحسَبُ اَنّ اَکثرَهَم یسمَعون او یعقِلون اِن هم الّا  کالانعام بل هم اضلُّ سبیلاً.([84]) اینها در مقام تعلم می‏شنوند؛ یعنی تعلم دارند، آنچه به ایشان گفته می‏شود گوش فرا می‏دهند، او یعقلون فهم عادی هم دارند، می‏توانند علم را دریابند و آنچه به ایشان تعلیم می‏شود فرا بگیرند و به مقتضایش عمل کنند، اما اینها نیستند مگر به مانند چهارپایان بلکه گمراه‏تر؛ زیرا آن‏طوری که باید از شنیدنی‏ها نتیجه کامل بگیرند، نمی‏گیرند، به‏طوری که گویا نشنیده‏اند و نفهمیده‏اند.

«* نماز جلد 4 صفحه 113 *»

آخرین آیه‏ای که امام؟ع؟در این فقره به آن استشهاد می‏فرمایند این آیه شریفه است: و تَنسَون اَنفُسَکم و انتم تَتلُون الکتابَ أفلاتَعقِلون.([85]) یعنی خود را فراموش می‏کنید در حالی‏ که کتاب آسمانی را تلاوت می‏کنید، آیا تعقل ندارید؟

بعد امام؟ع؟ می‏پردازند به ذکر مطلب دیگری که در مدح قلّت و مذمت کثرت باشد و به مناسبت‏هایی سخن از عقل در میان آمده تا اینکه می‏فرماید: یا هشام! ثم ذکر اولی الالباب باحسن الذکر و حلّاهم باحسن الحلیة سپس اولوا الالباب را به بهترین و زیباترین یاد کردن‏ها یاد فرموده و ایشان را به بهترین زیورها زینت فرموده است.

فقال: یؤتِی الحکمةَ مَن یشاء و مَن یؤتَ الحکمةَ فقد اُوتِی خیراً کثیراً و مایذَّکَّر الّا اولوا الالباب([86]) این آیه شریفه که در این مقام به آن استشهاد شده کاملاً روشن می‏کند که خداوند حکمت را به هر که می‏خواهد می‏بخشد و کسی که به او حکمت داده شود، همانا خیر فراوان به او عنایت شده است و مراد از «خیر» مطلق خیر است پس تمام خیرها به او داده شده است اما متذکر نمی‏شوند مگر صاحبان عقل‏ها؛ یعنی با اینکه ممکن است فراگیری حکمت باشد اما آن سود و بهره‏ای که به برکت حکمت باید برده شود و آن ترقی و تعالی که باید حاصل شود نیست مگر برای صاحبان اَلباب، مغزها که مقصود همان عقل مورد بحث است؛ یعنی واقعاً باید متعقل شدن باشد.

همچنین امام کاظم؟ع؟ استشهاد می‏فرمایند به آیات دیگری از قرآن که خداوند در آن آیات به این شکل تعبیر آورده «و مایذّکر الّا اولوا الالباب» مثل آیه شریفه: و الرّاسخونَ فی العِلمِ یقولون آمنّا به کلٌّ مِن عندِ ربِّنا و مایذَّکَّر الّا اولوا الالباب([87]) یعنی راسخان در علم در برخورد با متشابهات می‏گویند ما ایمان آورده‏ایم به آنچه خداوند فرو فرستاده، محکم باشد و یا متشابه، همه‏اش از نزد پرورنده ما است. اما این حالت

«* نماز جلد 4 صفحه 114 *»

رسوخ در علم و این حالت اطمینان در برابر آیات الهی و اقرار به اینکه آیات الهی همه‏اش وحی است، هرچه هست محکم باشد یا متشابه، این حالات از کجا سرچشمه می‏گیرد؟ از آن تعقل و تحقق یافتن به آنچه که خداوند تعلیم فرموده است.

آنگاه حضرت برای اثبات مطلب خود به این آیات شریفه استشهاد می‏فرمایند: أفمَن یعلَم اَنَّما اُنزِلَ الیک من ربِّک الحقُّ کمَن هو اعمی اِنّما یتذکرُ اولوا الالباب.([88]) قل هل یستوی الذین یعلمون و الذین لایعلمون اِنّما یتذکر اولوا الالباب.(2)  کتابٌ اَنزَلْناه الیک مبارک لِیدّبّروا آیاتِه و لِیتذکرَ اولوا الالباب.(3) و لقد آتَینا موسَی الهُدی و اَورَثنا بنی‌اسرائیلَ الکتابَ هدی و ذکری لاولی الالباب.(4) و ذَکِّر فاِنّ الذکریٰ تَنفَع المؤمنین.(5)

بعد می‏فرماید: یا هشام انّ اللّه تعالی یقول فی کتابه: اِنّ فی ذلک لَذکری لِمَن کان له قلب(6) یعنی عقل.

حال این قلب و عقل که قرآن وسیله یادآوری آن است آیا همین عقل عادی است؟ این عقلی که خواه و ناخواه همه مکلفین آن را دارند و ملاک تکلیف آنها است و به آن بر همه اتمام حجت می‏شود؟ اگر این‏طور است باید قرآن برای همه مکلفین این حالت را داشته باشد، برای همه «ذکریٰ» یعنی وسیله یادآوری باشد.

آیا واقعاً همه به قرآن متذکر می‏شوند؟ آیا هرکس این عقل عادی را دارد به این درجه از قرب می‏رسد که به قرآن متذکر شود؟ بدیهی است که این چنین نیست مگر آن حالتِ تعقل و تحقق یافتن به آنچه که خدا تعلیم فرموده است برایش فراهم بشود.

و قال: و لقد آتَینا لقمانَ الحکمة(7) قال؟ع؟: الفهم و العقل؛ یعنی به‏درستی که ما به لقمان حکمت دادیم، امام؟ع؟می‏فرماید مراد از حکمت در اینجا فهم و عقل است یعنی به لقمان فهم و عقل دادیم. آیا همان فهم و عقل عادی است که با آن علم و حکمت را بفهمد؟ اگر این‏طور باشد پس هر حکیمی به‌حسب خودش باید مثل لقمان

«* نماز جلد 4 صفحه 115 *»

دارای چنین قرب و مرتبه‏ای باشد.

آیا هرکس علم و حکمت آموخت، علم و حکمت را فهمید و از عهده درک آنها برآمد و به مقتضای آنها هم عمل کرد به این درجه قرب رسیده است؟ معلوم است که نرسیده مگر این حالت برایش فراهم بشود که به مقتضای حکمت و علم متحقق بشود. تا این تحقق رخ ندهد شخص حقیقتاً مرتبه‏ای را تحصیل نکرده است.

همین‏طور امام؟ع؟ آیات دیگری را نقل می‏فرمایند و در فقره‏های مختلف از این حالت «تعقل» تعبیراتی دارند که خصوصیات آن را روشن می‏کند، از جمله می‏فرماید: یا هشام الصبر علی الوحدة علامة قوّة العقل، صبر بر تنهایی نشانه قوت عقل است. فمن عقَل عن اللّه اعتزل اهل الدنیا و الراغبین فیها و رغِب فیما عند اللّه؛ کسی‌که به تعلیم حق‌تعالی، متعقل بشود و به روحیه این فراگیری متحقق بشود چنین شخصی از اهل دنیا و اهل رغبت در آن جدا می‏شود و به‌طرف آنچه که نزد خدا است کشش
پیدا می‏کند.

و کان اللّه اُنسه فی الوحشة و صاحبه فی الوحدة و غناه فی العیلة و معزّه من غیر عشیرة؛ آن‌وقت خداوند انس او خواهد بود در وحشت و رفیق و همراه او خواهد بود در تنهایی، و بی‏نیازی او خواهد بود در گرفتاری و بدون داشتن فامیل و بستگان عزیزکننده او خواهد بود.

فقره بعدی از این حدیث شریف را ذکر می‏کنم و مطلب را تمام می‏کنم. می‏فرماید: یا هشام نصب الحق لطاعة اللّه و لا نجاة الّا بالطّاعة و الطّاعة بالعلم و العلم بالتعلم و التعلم بالعقل یعتقد و لا علم الّا من عالم ربّانی و معرفة العلم بالعقل.([89]) این فرمایش هم قدری مطلب را روشن می‏کند که این فضیلت و عنایت و کرامت که از طرف حق‌تعالی شامل حال بنده می‏شود یک حالت عادی نیست بلکه به برکت چنین روحیه‏ای است که خداوند عنایت می‏فرماید و بنده ترقی می‏کند.

«* نماز جلد 4 صفحه 116 *»

باید متذکر این نکته باشیم که از خداوند چنین روحیه‏ای را طلب کنیم و به این تحصیل‏های ظاهری اعتماد نکنیم و به همین مقدار تعلیم و تعلم و فهمی که داریم دل‏خوش نباشیم، بلکه در مقام تحصیل چنین روحیه‏ای باشیم که هم از علم خود بهره بریم و هم از عقلی که خداوند به ما کرامت فرموده است.

اللهم صلّ علی محمّد و آل‌محمّد

 

«* نماز جلد 4 صفحه 117 *»

 

مجلس 8

 

(صبح پنجشنبه  6 ربيع‌الثانى 1417 هـ ق ــ  1/6/75)

 

 

 

 

 

 

 

t  نماز با «تعقل» معراج مؤمنان است

t  لزوم حضور «قلب» در نماز

t  معانی «قلب»

t  معنای حضور «قلب» در نماز

t  حضور طبیعی و عادی «قلب» در نماز

t  معنای «لا مؤثر فی الوجود الّا اللّه»از نظر فلاسفه و عرفاء و از نظر مکتب استبصار

«* نماز جلد 4 صفحه 118 *»

j

الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين

از مطالب گذشته که توضیح دادم تعقل همان تحقق یافتن به معلوماتی است که انسان اکتساب می‏کند و علم و عقل با یکدیگر او را رشد می‏دهد، معلوم می‏شود که وقتی نماز معراج مؤمنین است که بعد از فراگرفتن حدود ظاهری و معنوی نماز، آنگاه بنده به روح نماز و معلوماتی که در زمینه نماز و سایر عبادات می‏آموزد، متحقق شود. در این‌صورت نماز معراج او خواهد بود و وسیله صعود و پلکان قرب او است، و در این‌صورت نماز برای هر نمازگزاری چنین نقشی را دارد، برای هر نمازگزاری در تمام مراتبی که برای نمازگزاران وجود دارد از معصومین کلی؟عهم؟گرفته تا انبیاء و اوصیاء و مؤمنین ظاهری که همه نمازگزار بوده‏اند.

پس نماز مطلقاً درباره همه و در همه مرتبه‏ها باید چنین تأثیر و موقعیتی را داشته باشد و این تأثیر فراهم نمی‏شود مگر به همین مطلب که عرض شد که وقتی فراگیری حدود ظاهری و حدود معنوی و اسرار نماز مفید واقع می‏شود که با تعقل همراه باشد و تعقل، فهم عادی نیست زیرا فهم عادی لازمه خودِ تعلم است.

تا فهم عادی و عقل عادی نباشد، انسان نمی‏تواند بیاموزد. پس مراد مرتبه عالی‏تری است از مراتب تعقل و تفکر و تفهم که عبارت باشد از متحقق شدن، همان اندیشه که گفته می‏شود «ای برادر تو همه اندیشه‏ای».

اصلاً انسانیت ما تشکیل نمی‏شود مگر به درک و تعقل و تفهم، هرچه از انسانیت در ما بالفعل شود همان فهم و درک و عقل ما است. از آنچه گفتم و با توجه به روایاتی که قرائت کردم اجمالاً این مطلب روشن است.

«* نماز جلد 4 صفحه 119 *»

برمی‏گردیم به اصل بحث درباره این فقره مبارک کلام سید مرحوم­ که می‏فرمایند: پس صرف همت در تصحیح و تنقیح آن از جمله لوازم و کمال توجه به قلب در آن واجب و متحتم  گفتم در این فقره دو مطلب است. یکی اینکه می‏فرمایند: پس صرف همت در تصحیح و تنقیح آن از جمله لوازم و روشن شد که مراد تحصیل اخلاص است و اجمالاً تحصیل اخلاص و معنی اخلاص بیان شد.

قسمت دیگر از این فقره مبارکه آن است که می‏فرمایند: و کمال توجه به قلب در آن واجب و متحتم، توجه به قلب و کمال توجه به قلب در نماز بلکه در هر عبادت لازم و حتم است؛ یعنی تمامیت و کمال عبادت به توجه به قلب بستگی دارد. توجه به قلب همان حضور قلب است و مشهور است که می‏گویند در نماز یا در هر عبادت باید حضور قلب داشت و کمال توجه به قلب عبارت می‏شود از کمال حضور قلب در عبادت.

به عنوان مقدمه عرض می‏کنم که «قلب» اطلاقاتی دارد. وقتی قلب گفته می‏شود باید دید کدام معنی از چند معنی قصد می‏شود. سه معنی کلی برای قلب وجود دارد که به یکی از آن سه معنی استعمال می‏شود. یکی همین قلب ظاهری است که از اعضاء بدن است و پاره گوشتی صنوبری شکل است که برای خود موقعیتی دارد و البته در این بحث مورد توجه نیست.

معنای دیگری که قلب در اصطلاح وحی دارد «عقل» است، یعنی در بسیاری از آیات قرآن و روایات معصومین؟عهم؟قلب گفته شده ولی از آن «عقل» را اراده فرموده‏اند.

از جمله در تفسیر آیه شریفه‏: اِنّ فی ذلک لَذکری لِمن کان له قلب([90]) امام؟ع؟ فرمودند: یعنی عقل.([91]) و با توجه به آن بحثی که درباره تعقل و تفکر داشتیم عرض کردم مراد از این عقل، عقل ابتدائی نیست بلکه مراد همان متحقق شدن انسان است به آن چیزی که فرامی‏گیرد و اگر عقل ابتدائی هم باشد مراد عقل کامل و تمام است.

«* نماز جلد 4 صفحه 120 *»

پس یکی از استعمال‏های «قلب» در زبان وحی و حاملان آن، محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟، به معنای «عقل» است، آن هم نه عقل ابتدائی، اگرچه از جهتی می‏توان عقل را توسعه داد و مطلق مراتب عقل را در نظر گرفت، چه عقل ابتدائی که همان فهم عادی و عرفی است و چه عقلی که عبارت باشد از متحقق شدن به آنچه که انسان از علوم و معارف کسب می‏کند و به آنچه از عبادات که به‏جا می‏آورد. این هم یک معنای «قلب» است.

معنای دیگری که برای «قلب» است، عبارت است از شخصیتی که آن شخصیت، ملاک تشخص هر بنده‏ای است که از مجموعه آن مشخِّصات به «من» تعبیر آورده می‏شود. پس مجموعه مشخِّصاتی که ما را از یکدیگر و از سایر موجودات ممتاز کرده، به فارسی «من» و به عربی «انا» می‏گویند.

«من» یک شخصیت ممتاز و مافوق مراتبی است که بنده دارد و متعلّقاتی که به این «من» تعلق می‏گیرد، مراتب بنده است؛ مثل اینکه می‏گوییم اعضاء من، بدن من، نفس من، روح من، عقل من، ظاهر من و باطن من.

این «من» شخصیتی است که مافوق همه اینها قرار دارد و حال آنکه در واقع به همین مراتب تشخص یافته است، ولی مجموعه این مراتب، شخصیتی را تشکیل می‏دهند که می‏توان از آن به «مزاج» تعبیر آورد که از مجموعه اجزاء فراهم شده است.

فرض کنید اگر معجونی را از اجزائی ترکیب کنند، حالتی که از مجموعه آنها فراهم می‏شود، «مزاج» این معجون و مرکب می‏گویند و آن شخصیتی است که مافوق همه این اجزاء قرار دارد. مثل اینکه اگر معجون از پنج جزء تشکیل شده باشد، آن مزاج و حالت ششم که مجموعه این پنج جزء است غیر از این پنج جزء است اگرچه حاصل و فراهم‏شده از این پنج است ولی مافوق همه اینها است. از این جهت مثلاً آن معجون می‏گوید جزء اول من این است، جزء دوم من این است، جزء سوم من این است و همچنین همه را به خودش نسبت می‏دهد و او یک حالت مافوق و مجموعه برای این

«* نماز جلد 4 صفحه 121 *»

پنج جزء است. از آن مزاج در زبان عرب به «انا» و در فارسی به «من» تعبیر می‏آورند.

پس یکی از اطلاقات «قلب» شخصیت و یا حقیقت انسان است، «حقیقت» که در اینجا می‏گوییم در برابر مراتب دیگر مثل عقل و روح  و … نیست، زیرا گاهی «قلب» گفته می‏شود و از آن، مرتبه «حقیقتِ» ما اراده می‏شود که تعبیر دیگر از آن «فؤاد» است یعنی آن مرتبه‏ای که مافوق عقل و نفس و سایر مراتب است. پس این اطلاق قلب در مورد من و به معنای من، به آن معنای حقیقت و یا فؤاد نیست. آن هم یکی از اطلاقات قلب است.

پس می‏توان گفت که برای «قلب» چهار اطلاق است. گاهی قلب گفته می‏شود و از آن همین «عضو ظاهری گوشتی» در بدن اراده می‏شود و گاهی قلب گفته شود و از آن «عقل» اراده می‏شود و گاهی قلب گفته شود و از آن «فؤاد» اراده می‏شود که حقیقت است و گاهی هم از آن «شخصیت انسان» اراده می‏شود.

پس اگر این استعمال چهارم باشد، مقصود همان شخصیت انسان است که از این اجزاء فراهم شده است؛ یعنی این مراتبی که برای انسان است و مجموعه این مراتب دست به دست یکدیگر داده و حقیقتی را برای او ساخته‏اند که عبارت است از «منش» و «شخصیت» هرکسی و آن شخصیت آن‏چنان بر این مراتب بدن و نفس و عقل پرتو افکنده که آنها را به خودش اختصاص داده، مثل زید که مراتب خودش را به خود اختصاص داده است، چنان‏که گفته می‏شود عقل زید، روح زید، نفس زید، بدن زید، ظاهر زید و باطن زید.

و اگر خود زید بخواهد از آن حقیقت تعبیر بیاورد می‏گوید «من» و اگر شما بخواهید در خطاب به زید از آن حقیقت تعبیر بیاورید «تو» می‏گویید. پس گاهی این‏گونه تعبیرها را می‏آورند و مقصود از آنها و مشارٌالیه آنها «قلب» است. این هم یکی از اطلاقات قلب است.

پس اجمالاً اطلاقات قلب معلوم شد و بیش از این لزومی ندارد که در این باره

«* نماز جلد 4 صفحه 122 *»

توضیح دهم. آنچه لازم است بدانیم آنکه مراد از قلبی که در عبادت و مخصوصاً نماز، توجه آن ــ  و بلکه کمال توجه آن ــ  واجب و متحتّم است، کدام قلب است؟ بدیهی است که این قلب ظاهری مراد نیست زیرا معنی ندارد که بر این عضو گوشتی از بدن، واجب و متحتّم باشد که در نماز کمال توجه را داشته باشد.

همچنین قلبی که به ‏معنای فؤاد باشد، آن‏ هم معنی ندارد که در عبادت توجه داشته باشد، زیرا اگر حقیقت فؤاد در کسی به هر شکل و به هر نوعی بالفعل شد، او خودش نور الهی است، او در وجود هر کسی باشد آیه معبود است، آیه تعریف و تعرف است و به هرمقداری فعلیت داشته باشد نور است، دیگر برای او غفلت معنی ندارد. حال برای چنین شخصی توجه واجب باشد، بی‏معنی است.

همچنین قلبی که به معنای عقل باشد معنی ندارد که بگویند باید در عبادت توجه داشته باشد، زیرا عقل هم به هرمقدار و به هر درجه‏ای در کسی فعلیت داشته باشد عبارت از توجه به حق‌تعالی است. عقل جز توجه به خدا و محبوبیت در نزد حق‌تعالی چیز دیگری نیست، نور محض است و کارش توجه و اقبال است.

مرحوم کلینی حدیث شریفی را در کافی از محمد بن مسلم روایت کرده که امام باقر؟ع؟ فرمودند: لمّا خلق اللّه العقل استنطقه چون خداوند عقل را آفرید از او خواست که سخن بگوید. بعضی کلمه «استنطقه» را «از او بازپرسی کرد» ترجمه کرده‏اند چون می‏گویند به‌حسب عرف، استنطاق یعنی بازپرسی کردن. ولی من عرض می‏کنم که کلمه «استنطقه» در اینجا به این معنی است که از او خواست تا حرف بزند که خودش را با حرف زدن نشان بدهد. چنان‏که فرموده‏اند: المرء مخبوء تحت لسانه؛([92]) شخص در زیر زبانش پنهان است، تا سخن نگفته، مشخص نمی‏شود که شخصیتش چقدر است.

تا مرد سخن نگفته باشد   عیب و هنرش نهفته باشد

 

«* نماز جلد 4 صفحه 123 *»

حال در این حدیث شریف است که خداوند از عقل خواست که حرف بزند ولی ذکر نشده که عقل چه گفت. اما در حدیث دیگری است که وقتی خداوند به عقل فرمود: تَکلَّم سخن بگو، عقل به سخن آمد و حمد الهی نمود.([93]) پس اوّلین کاری که عقل کرده سپاسگزاری از حق‌تعالی است.

ثّم قال له، سپس خداوند به او فرمود: اَقبِل فاَقبَل ثم قال له اَدبِر فاَدبَر. روی بیاور پس روی آورد، سپس فرمود پشت کن پس پشت کرد. بعد خداوند به عقل فرمود: و عزّتی و جلالی ماخلقت خلقاً هو احبَّ الی منک و لااَکمَلتُک الّا فیمن اُحِبّ اما انّی ایاک آمر و ایاک انهی و ایاک اعاقب و ایاک اثیب؛([94]) به عزت و جلالم سوگند که نیافریده‏ام خلقی را که محبوب‏تر از تو در نزد من باشد و تو را کامل نکرده‏ام مگر در کسی که او را دوست می‏دارم، آگاه باش که همانا تنها تو را فرمان می‏دهم و تو را نهی می‏کنم و تنها تو را کیفر می‏کنم و تو را پاداش می‏دهم. پس عقل در واقع یک‏چنین موقعیتی دارد.

این حدیث هم در کافی از حضرت صادق؟ع؟ روایت شده است که به اصطلاح علم الحدیث حدیث مرفوع است؛ یعنی بعضی از راویان سند حدیث ذکر شده و  بعضی ذکر نشده است. می‏گوید: «عن بعض اصحابنا رفعه الی ابی‌عبداللّه؟ع؟». راوی‏های بین خودش و امام؟ع؟را ذکر نکرده است، حدیث را به حضرت صادق؟ع؟رسانیده است. راوی می‏گوید: «قلت له: ما العقل؟» خدمت حضرت عرض کردم عقل چیست؟ فرمودند: ما عبد به الرحمن و اکتسب به الجنان؛([95]) عقل آن است که خدا به‏وسیله آن پرستیده می‏شود و بهشت‏ها به آن اکتساب می‏شود.

پس هویت عقل آن است که وسیله عبادت پروردگار و به‏دست آوردن درجات بهشت است. وقتی‏که عقل چنین موقعیتی داشته باشد معنی ندارد که بگوییم توجه

«* نماز جلد 4 صفحه 124 *»

در عبادتِ حق‌تعالی بر عقل واجب است. اصلاً او همه‏اش توجه است، حقیقتش، ذاتش، ظاهرش، باطنش همه توجه و اطاعت است.

پس اینکه فرمودند: کمال توجه به قلب در آن واجب و متحتّم، معلوم شد که مراد از این قلب «قلب ظاهری» نیست و همچنین مراد از آن «عقل» و «فؤاد» نیست. وقتی این معانی مراد نبود پس مراد از «قلب» در اینجا همان معنای چهارم آن است که «شخصیت انسان» باشد که توجه و حضور آن در عبادت واجب و متحتم است؛ یعنی خود ما با شخصیت خود باید نزد عبادتمان حاضر باشیم و به آن توجه داشته باشیم، به معبودمان توجه داشته باشیم و اینکه در واقع او را عبادت می‏کنیم.

نتیجه این شد که واجب و متحتّم است که بنده با شخصیت و هویت خود در نزد عبادتش حضور داشته باشد.

و البته گاهی توجه و حضور قلب گفته می‏شود و آن یک مسأله طبیعی است، چون هر موجودی به شخصیتش، نزد کارش و عملش حاضر است و به آن توجه دارد و تا در نزد کار و عملش حضور نداشته باشد و به آن توجه نداشته باشد، ممکن نیست که کاری از او صادر بشود، زیرا کار و عمل عبارت است از «اثر» و این مطلب در فلسفه مسلّم است که «اثر» عبارت است از «فاضل ظهور مؤثر» و بلکه «خود ظهور مؤثر» و البته هر یک از تعابیر از جهتی است.

مؤثر ایجادکننده اثر است و تا به ظهورش در نزد اثرش حضور نداشته باشد معنی ندارد که برای او ظهوری پیدا بشود. پس چون تمام کارها، آثار مؤثرهای خود هستند هر مؤثری و هر فاعلی در نزد فعل خودش حضور دارد و با توجه خاصِ فاعل، فعل تحقق پیدا می‏کند و چون تحقق فعل به توجه خاص فاعل و ایجاد و احداث او بستگی دارد پس هر فاعلی به ظهورش ــ  نه به ذاتش ــ  در نزد فعلش حاضر است.

و ما خدا را مؤثر می‏دانیم و «لا مؤثر فی الوجود الّا اللّه» می‏گوییم اما به‏عکسِ آنانی که فعل و خلقت حق‌تعالی را عبارت از تعینات حق‌تعالی می‏دانند که اولاً به مراتب

«* نماز جلد 4 صفحه 125 *»

اسماء تعلق گرفته و سپس اسماء به ماهیات و اعیان ثابته و ظهور موجودات تعلق گرفته است.

آنها ذات حق‌تعالی را نزد هر موجودی حاضر می‏دانند و می‏گویند خداوند به ذاتش نزد هر موجودی حاضر است، به‌مانند حضور علت نزد معلول و حضور مؤثر نزد اثر؛ چرا که آنها خلقت را به «اظهار» تفسیر می‏کنند و می‏گویند تمام موجودات ماهیاتی هستند که متعلَّق اسماء اللّه می‏باشند و این ماهیات، اعیانی بودند که ثبوت داشتند یعنی در مرتبه اسماء وجود داشتند و اسماء در مرتبه ذات موجود بودند، پس نتیجه اینکه جمیع اسماء و متعلقات اسماء ــ  یعنی اعیان ثابته و یا ماهیات موجودات ــ  در ذات حق‌تعالی موجود بودند.

بعد که خداوند خواست ایجاد کند، ابتداء خودش به اسماء متعین شد، آن‏ هم به مراتبی که برای اسماء قائلند. می‏گویند حق‌تعالی به ذات مقدسش در مراتب اسماء متجلی و متعین شد و بعد به‌وسیله اسماء به اعیان ثابته موجودات تعلق گرفت و آنگاه این ماهیاتِ موجودات، ظاهر شدند.

چنان‏که محیی‏الدین عربی می‏گوید: «سبحان الذی اظهر الاشیاء و هو عینها»؛([96]) یعنی منزه است خدا که اشیاء را ظاهر کرد و خودش عین اشیاء است؛ یعنی خداوند ــ  نعوذباللّه ــ  از ذات خودش اشیاء را اظهار کرد.

اما شیخ مرحوم­ می‏فرمایند نتیجه این حرف اثبات تولید برای خدا است که خداوند از ذات خودش اسمائش را اظهار کند و بعد به‌وسیله اسماء و از اسماء اعیان ثابته را اظهار کند که همین ماهیات موجودات باشند نتیجه اینکه همه موجودات به شکل عین ثابت در ذات حق‌تعالی بوده‏اند و از ذات حق‌تعالی ظاهر شده‏اند. فیض کاشانی این مطلب عرفاء را بیشتر توضیح داده و تلاش کرده که آن ‏را با آیات و روایات تطبیق نماید.

«* نماز جلد 4 صفحه 126 *»

شیخ مرحوم می‏فرمایند این سخن فلاسفه و عرفاء نتیجه‏اش اثبات تولید و ولادت برای خدا است، معنایش این می‏شود که موجود از ذات حق‌تعالی سرچشمه گرفته است همچنان‏که نوعاً  آیه شریفه انّا للّه و انّا الیه راجعون را به همین معنی می‏گیرند و می‏گویند ما از ذات خداوند سرچشمه گرفته‏ایم و به ذات خداوند هم برمی‏گردیم.

و حال آنکه قرآن صریحاً، حق‌تعالی را از هرگونه تولید و ولادتی تنزیه و تقدیس فرموده است. از جمله فرموده: لم‏یلد و لم‏یولد مراد آن است که خدا نه از چیزی پیدا شده و نه هم چیزی از خدا پیدا شده و ولادت یافته است. هیچ چیزی حتی اسماء اللّه از ذات خداوند آشکار نشده و سرچشمه نگرفته‏اند.

حکماء حضور حق‌تعالی را در نزد هر موجودی مثل حضور علت در رتبه معلول و یا مثل حضور فاعل در رتبه فعل می‏دانند به معنایی که عرض شد که در واقع به ولادت و تولید حق‌تعالی برگشت می‏کند. اما در مکتب انبیاء؟عهم؟ و پیروان انبیاء که همان مکتب وحی است، حق‌تعالی را از چنین حضور و آفرینشی تنزیه می‏کنند بلکه خلقت را به ایجاد و احداث تفسیر می‏نمایند و اینکه هر موجودی اثر فعل خداوند است نه اثر ذات خدا، چیزی از ذات خداوند و حتی از فعل او سرچشمه نگرفته است.

فعل خدا هم سرچشمه خلق نیست که به اصطلاح مبدئیتِ این‏طوری داشته باشد که موجودات از ذات فعل و حقیقت فعل حق‌تعالی پیدایش یافته باشند، این‏چنین نیست. بلکه خداوند موجودات را به‌حسب مراتبی که دارند به فعل خود احداث فرموده و ایجاد کرده است و در نزد هریک از موجودات به فعلش حاضر است چه قبل از خلقت و چه هنگام خلقت و چه بعد از خلقت. معنی حضور، حضورِ به ظهور و اثر و ایجاد و احداث است که همین احداث و ایجاد یا ظهور عبارت از فعل است.

پس نه تنها ذات مقدس حق‌تعالی این‏چنین نیست که دیگران گفته‏اند، بلکه فعل حق‌تعالی هم منزه است از اينکه به ذاتش؛ یعنی به ماده و صورتش بخواهد در موجودات تنزل کرده باشد و در نزد هر موجودی حضور ذاتی و عینی داشته باشد

«* نماز جلد 4 صفحه 127 *»

آن‏چنان که حکماء درباره ذات خدا گفته‏اند.

پس نه تنها تنزیه شامل ذات حق‌تعالی است بلکه شامل فعل حق‌تعالی هم هست. در مباحثه‏ای که امام رضا؟ع؟ با یکی از متکلمین داشتند که او درباره مشیت بحث می‏کرد و می‏گفت مشیت که فعل خدا است، تمام موجودات است. حضرت رضا؟ع؟فرمودند بنابراین پس مشیتِ خدا است که زنده می‏شود و می‏میرد و می‏رود و می‏خورد و می‏آشامد و نکاح می‏کند و … آیا می‏شود این کارها را به مشیت خدا نسبت داد؟ آن شخص محکوم شد.([97])

فرمودند بنابراین حتی مشیت که فعل خدا است این موجودات نیست، بلکه موجودات به‌واسطه مراتبی که دارند اثر مشیتند. خداوند به مشیت اینها را ایجاد کرده است چنان‏که امام صادق؟ع؟ فرموده‏اند: خلق اللّه المشیة بنفسها ثم خلق الاشیاء بالمشیة.([98])

حال در این بحثی که داریم که بحث توجه و حضور قلب در عبادت است، عرض می‏کنم طبیعی هر موجودی این است که در نزد فعل و اثرش حضور دارد و چون چنین است پس این حضور از نظر شریعت ارزشی ندارد.

نتیجه مطلب این شد که پس واجب و حتمی بودن توجه در عبادت و ارزش پیدا کردن عبادت به حضور قلب در نزد آن، این یک مسأله خاص شرعی است که باعث کمال عمل و عبادت می‏شود و مراد از حضور قلب در عبادت آن حضور تکوینی و عادی و طبیعی نیست که در مورد هر فاعلی نسبت به فعلش است. و این مطلب به توضیح نیاز دارد که اگر خدا توفیق دهد بعداً عرض می‏کنم.

اللهم صلّ علی محمّد و آل‌محمّد

 

«* نماز جلد 4 صفحه 128 *»

 

مجلس 9

 

(صبح چهارشنبه  12 ربيع‌الثانى 1417 هـ ق ــ  7/6/75)

 

 

 

t  تکرار مطالب برای سالک مفید است

t  نوع تکالیف متکفل پرورش همه ابعاد انسان است

t  ما باید از تکالیف در راه استکمال بهره بیشتری ببریم

t  در هر عصری مربی انسان‏ها بزرگان آن عصرند

t  تربیت بزرگان شفاعت ایشان است

t  نشانه ایمان مؤمن

t  نکوهش غفلت

t  کوشش برای کمال یافتن

t  نصیحت بزرگ دین+

t  آثار تربیت بزرگان زمان

t  توضیح اینکه قبولی عبادات به قبولی نماز بستگی دارد

«* نماز جلد 4 صفحه 129 *»

j

الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين

سید مرحوم­ می‏فرمایند: چون نماز اعظم ارکان دین است و اقوای اعمال مسلمین که به قبولش سایر اعمال مقبول و عدم قبولش کل اعمال مردود چنانچه حدیث نبوی؟ص؟ «الصلوة معراج المؤمنین» بر آن دلیلی است واضح و شاهدی است روشن، پس صرف همت در تصحیح و تنقیح آن از جمله لوازم و کمال توجه به قلب در آن واجب و متحتّم.

اینکه این عبارت شریف را هر روز تکرار می‏کنم برای آن است که شاید برای توجه ما به اهمیت نماز و به‏طور کلی توجه به بُعد عبادی دین مفید باشد و مخصوصاً برای شخصی که با اسرار و جهات عبادت آشنا باشد، خیلی مفید است.

از این جهت در هر جلسه این عبارت شریف را تکرار می‏کنم که ان‏شاءاللّه از برکات صاحب این عبارات دل‏های ما متذکر و متوجه بشود و به ‏همین مقدار که در لحظاتی از صاحب این عبارات یاد می‏کنیم و به عنایت آن بزرگوار­ متمسّک هستیم امید می‏رود که برای حال ما مفید باشد، زیرا خود تکرار نتیجه‏بخش است و یکی از فوائد تکرارِ مطالب در کتب و یادداشت کردن آنها و در خاطر سپردن و یادآور شدن، همین رسوخ مطلب در دل‏های ما است.

همانند آقاى مرحوم کرمانى­ تابلویی در اتاق مطالعه خودشان در لنگر نصب کرده بودند و بر آن تابلو این آیه شریفه نوشته بوده: کم تَرَکوا من جنّاتٍ و عیون و زُروع و مَقام کریم([99]) و بخصوص چون در این آیه «کریم» با نام مبارک خودشان هم

«* نماز جلد 4 صفحه 130 *»

مناسب است از این‏رو آن را برگزیده و نصب العین خود قرار داده بودند که متذکر امر آخرت باشند با وجودی‌که آن بزرگوار کامل و بزرگ دین بودند.

بدیهی است که تکرار و توجه به بعضی از عبارات، یادداشت کردن بعضی مطالب در ذهن و به‏طور مکرر به خاطر آوردن بعضی از عبارات برای حال انسان مفید است، اینها از مسائلی است که توجه به آن در سیر و سلوک لازم است. کسی که می‏خواهد ترقی کند باید اولاً مناسب حال خودش عباداتی را ــ  غیر از واجبات و مستحبات رواتب ــ  انتخاب کند.

از جمله عباراتی انتخاب کند مثل بعضی از آیات قرآنیه، یا بعضی از احادیث، یا بعضی از ادعیه و یا بعضی از اشعار که مناسب حال خودش می‏بیند که او را متذکر می‏کند، و برایش لطافت روح فراهم می‏سازد. اولیاء خدا لازم می‏بینند و بخصوص دستور فرموده‏اند که شخص سالک اذکاری را برگزیند و آنها را تکرار کند، ذکرهایی که مناسب حال او است و باید متذکر آنها باشد.

مثلاً برای ما که مبتدی هستیم قرائت این ذکر شریف خیلی مفید است: یا حیّ یا قیوم برحمتک اَستَغیث اللّهم اَحی قلبی. مناسب است که متذکر این ذکر باشیم تا قدری حیات برای دل‏های ما فراهم بشود، دل‏هایمان در طاعت و بندگی نشاط پیدا کند. این بحثی است که در جاهای خودش مطرح است.

حال این عبارات شریفه سید مرحوم­ را که خواندم متذکر این نکته شدم که تکرار این عبارت مبارک به این منظور است که اولاً عنوان بحث ما است و دیگر اینکه از روح مقدس صاحب این کلام در این بحث‏هایی که از ابتداء داشته‏ایم کمک می‏گیریم. پس خود تکرار این عبارات ما را به یاد آن بزرگوار می‏اندازد به‏علاوه صاحب کلام در کلامش و به کلامش تأثیر دارد. از این جهت با توجه به این مسائل امید می‏رود که از این بیانات پربرکت استفاده‏ها ببریم و برای ما اسباب ترقی باشد.

سخن در این بود که در این فقره مبارکه می‏فرمایند: پس صرف همت در تصحیح و

«* نماز جلد 4 صفحه 131 *»

تنقیح آن از جمله لوازم. که مراد نماز است که عمود دین و معراج مؤمنین است. و همچنین می‏فرمایند: و کمال توجه به قلب در آن واجب و متحتم. باید به این فرمایش توجه داشت مخصوصاً کسانی‏که در فکر استکمالند و خود را در معرض آن قرار داده‏اند، اینها بیش از دیگران باید به این واجب‏ها و حتمی‏ها عمل کنند و باید خود را نسبت به این تکالیف از دیگران مکلف‏تر بدانند.

این لزوم و حتمی که می‏فرمایند، برای همه مکلفین است در حد خودشان، تمام مکلفین به تصحیح و تنقیح عبادتشان موظفند. عوام در سطح خودشان موظفند، متوسطین و اهل تعلیم و تعلم و تفقه هم بیش از عوام باید خود را به این تکلیف مکلف بدانند و در برابر این فرمایش خود را بیش از دیگران حاضر بدانند و عمل نمایند.

از این جهت توجه به این مسأله برای ما خیلی مهم است و خطاب این نوع فرمایش‏ها به مثل ما متعلمین بیش از دیگران است، زیرا ذهن‏های ما به‌واسطه توجه به قواعد علمی و ممارست در آنها یک مقدار لطافتی پیدا کرده و نسبت به این مسائل تمرین و ورزش بیشتری دارد و همچنین دل‏های ما هم به برکت توجه به این رشته‏های مقدس از علوم آل‌محمّد؟عهم؟نورانیت بیشتری به‏دست آورده است.

پس ما نسبت به این نوع تکالیف که مربوط به طریقت و جهات نفسانی ما است، باید خود را بیش از دیگران موظف و مکلف بدانیم و بحمداللّه دین و جهات دینی آن‏چنان مخلوط است که هرجهتش مکمّل جهت دیگر است و واقعاً در هر نوع از تکالیف همه جهات و همه ابعاد انسانی ترقی می‏کند و پرورش می‏یابد، همچنان‏که می‏بینیم در بُعد عبادی نه‏ تنها عبادت بدنی در کار است و نه‏ تنها به عبادت بدنی مربوط است، بلکه همین عبادت‏های ظاهری و بدنی پُر از پرورش‏های فکری و عقلانی است مثل نوع اذکار و قرائت‏هایی که وارد شده، اینها در واقع پرورش افکار و پرورش مرتبه عقلانی ما را هم به‏عهده دارد.

«* نماز جلد 4 صفحه 132 *»

مثل اینکه توجه به سوره مبارکه حمد و جهاتی که در این سوره مطرح است، خیلی از جهاتش به تصحیح اعتقادات و تکمیل آنها مربوط می‏شود و جهات اعتقادی ما را روشن می‏کند. پس بسیاری از مسائل اعتقادی در اذکار و عبادات ظاهری ما ملحوظ است. و همچنین جهات نفسانی و قسمت‏های مربوط به طریقت در نوع عبادت‏های ظاهری در کار است اگرچه یک حکم ظاهری باشد، مثل اینکه به‌حسب ظاهر یک وضو گرفتن است اما در این وضو گرفتن چقدر جهات اخلاقی لحاظ شده، چقدر ما را متوجه گناهانمان می‏کند.

مثلاً فرموده‏اند وقتی در وضو صورت خود را می‏شویی، روسیاهی خود را در روز قیامت در نظر بگیر و بگو: اللّهم بَیِّضْ وجهی یوم تَسْودُّ فیه الوجوه و لاتُسَوِّد وجهی یوم تَبْیَضُّ فیه الوجوه؛ یعنی خدایا سفید گردان صورت مرا در روزی که صورت‏ها در آن روز سیاه می‏شود و سیاه مگردان آن‏ را روزی که صورت‏ها در آن روز سفید می‏شود.

و حتی در وقت مضمضه کردن دستور رسیده که بگو: اللّهمّ لَقِّنی حجّتی یوم اَلقاک و اَطلِق لسانی بذکرک؛([100]) یعنی خدایا حجت مرا به من تلقین کن در روزی که تو را ملاقات می‏کنم و زبان مرا به یاد خودت بگشا.

پس این دعاهایی که در وقت وضو گرفتن دستور رسیده، همه برای این است که ما را متذکر گناهانمان کند و واقعاً اینها جهات طریقت است. همچنین به‌حسب ظاهر یک وضو است، یک حکم شرعی است و از عبادات ظاهری است اما می‏بینید با توجه به این دعاها و جهاتی که در همین عبادت ظاهری رسیده پرورش فکر و عقل ما هم هست که ما را متذکر امر آخرت می‏کند. معاد را برای ما حقیقت ثابتی قرار می‏دهد. همچنین سؤال در قبر و جهات آخرتی که مربوط به مسائل اعتقادی است.

همین دعاهای مختصر که برای وضو گرفتن رسیده، خیلی کمک است برای شخص باتوجه که در هر روز، چندبار متذکر این مسائل بشود. باعث تشدید و تأکید

«* نماز جلد 4 صفحه 133 *»

اعتقادات می‏شود، اعتقادات در دل او رسوخ پیدا می‏کند در برابر این‌همه دعوت‏های شیاطین که نسبت به دنیا و شئون دنیا دارند. خود این عبادت‏های مختصر و جزئی که با چنین دستورهایی همراه است در ما روحیه توجه به آخرت و آماده شدن برای یک چنین سفری را قوّت می‏دهد.

پس بعضی از دعاها مفید جهات اخلاقی است و بیان قسمت طریقت را به عهده دارد، این دعاها و توجه به آنها اخلاقیات ما را تصفیه می‏کنند، روحیات پسندیده‏ای برای ما تولید می‏کنند و روحیات و اخلاق ناپسند را از ما دور می‏گردانند.

پس نکته مورد توجه آن است که دین اسلام، شریعت رسول‌الله؟ص؟، جامع جمیع جهات انسانی است و هر حکمش جامعی است از جوامعی که در عبادت‏های ساده پیشینیان بوده و بلکه تکمیل آن عبادات است و همه جهات انسانی در یک عبادت ظاهری ملاحظه شده و در آن ادغام است و تکمیل همه مراتب ما را عهده‏دار است.

از این جهت در این تکالیفی که به‌حسب طریقت و سیر و سلوک می‏فرمایند، ما باید بیش از دیگران متذکر باشیم و با توجه به این عبادت‏ها و بیاناتی که درباره اخلاقیات و یا اعتقادات رسیده، با توجه به همه اینها خود را بیشتر در معرض استکمال قرار دهیم، زیرا آن‏چنان نیست که فکر کنیم که چون خمیره کمال در ما نیست پس معنی ندارد که خود را در معرض کمال و استکمال قرار بدهیم. ما کمالمان بالنسبه به خودمان است. تمام دعوت‏هایی که شده و تمام فرمایش‏هایی که از اولیاء خدا رسیده و تمام زحماتی که متحمل شده‏اند، همه و همه برای دستگیری و ترقی ماها است. در واقع ما به این همه زحمات انبیاء و اولیاء؟عهم؟ نیازمند بوده و هستیم.

کسانی‌که خمیره‏شان خمیره کمال بوده، طینتشان نورانی بوده، بدیهی است که خداوند به عنایات خاص خود آنها را به کمالاتشان رسانیده و می‏رساند. ما هستیم که مسیرمان همین مسیر است و سبب هم همین است. ما باید دندان طمع را بکشیم از اینکه طور دیگر و از جای دیگر و از راه دیگری بخواهیم پیشرفت داشته باشیم.

«* نماز جلد 4 صفحه 134 *»

ناامید نباشیم و بگوییم چون در ما خمیره کمال نیست و اهل کمال نیستیم پس زحمت در تعلیم و تعلم و عبادت کردن برای ما چه فایده دارد؟ از اول، زندگانی ما روشن است، و چنان‏که در مثل می‏گویند «سالی که نکوست از بهارش پیداست» از اول، زندگی ما هم روشن است که ما از آن خمیره نیستیم، ما خمیره نجابت و نقابت را نداریم. از اول زندگی ما معلوم است و روحیات ما مشخص است و بعد از این‌همه زحمت کشیدن و درس خواندن و عبادت کردن باز هم خودمان را می‏یابیم که همانی‏ که بوده‏ایم هستیم.

من همان احمد لاینصرفـم                                   که علیٰ بر سر من جر ندهد

این مطلب معلوم است.

پس نباید ناامید باشیم که بنابراین تلاش در عبادت‏ها هیچ فایده ندارد و نه هم طمع داشته باشیم به اینکه کمالی برای ما در نظر گرفته شده باشد، بلکه در همین مقام نقصان خود، باید به کمال عملی و کمال اعتقادی و کمال اخلاقی برسیم. در همین مرتبه هم باید بدانیم که راه و سبب ترقی همین است؛ یعنی واقعاً راهش تعلیم و تعلم است، راهش بندگی کردن همراه با تعقل و تفکر است، راه همین است، طور دیگری نیست که همین مقامات ظاهری در رتبه نقصان و همین کمالات را همین‏طوری و ــ  به اصطلاح ــ  کتره‏ای([101]) و به‏طور گزاف، بیهوده به ما بدهند، این‏چنین نیست.

راهش همین است که عرض شد که باید در معرض عبادت باشیم، باید در معرض اکتساب اخلاقیات پسندیده باشیم، مراقب احوال خود باشیم، قدری مواظب باشیم، مسائل مربوط به اخلاق را رعایت کنیم، حقوق را رعایت کنیم تا اینکه همین حالات به تدریج در ما ملکه بشود و کم‌کم ساخته بشویم.

این مسأله‏ای قطعی است که ما باید به برکت همین فرمایش‏ها پرورش بیابیم و در این مکتب که خداوند به فضل و کرمش به ما روزی کرده و تمام جوانب دین را

«* نماز جلد 4 صفحه 135 *»

عهده‏دار است، به دست بزرگان زمان رشد پیدا کنیم که در واقع بزرگان زمان صاحبان این فرمایش‏ها هستند.

بارها گفته‏ام درست است که کتاب مبارک «ارشادالعوام» را آقای مرحوم­ نوشته‏اند و یا کتاب مبارک «کفایة‌المسائل» را آقاى شريف طباطبائى­ نوشته‏اند، اما امروز بزرگان زمان هستند که صاحبان این کتب و این فرمایش‏ها می‏باشند. این فرمایش‏ها زنده است یعنی الآن صاحب دارد، آن‏چنان نیست که رأی بوده و گذشته و صاحب رأی مرده است و این رأی مرده است نعوذباللّه و باید دفن بشود.

این کلمات الآن صاحب زنده دارد، صاحب متصرف دارد. صاحب آن کیست؟ بزرگان زمان هستند به دلیل اینکه اگر لازم بود «ارشادالعوام» در این زمان مثلاً در یک سطح بالاتری و غیر از این سطح که الآن هست در دست ما قرار بگیرد، خداوند کاملی را می‏فرستاد که عهده‏دار نوشتن ارشاد و یا کتاب دیگری بشود. پس چون می‏بینیم که خداوند امروز این‏طور قرار داده که همین «ارشادالعوام» ضامن اعتقادات و مکمل اعتقادات ما باشد و این «کفایة‌المسائل» ضامن و متکفل اعمال شرعیه و احکام عملیه ما باشد و ما امروز به این کتاب عمل کنیم، پس الآن صاحبش زنده و حاضر است که بزرگان زمان باشند.

و بارها عرض کرده‏ام که بزرگان این زمان با همین بیانات نورانی، ناقصین از شیعه را در رتبه خودشان به کمال ایمانی می‏رسانند. در دل‏ها تصرف دارند، در زندگانی‏ها تصرف دارند، در امور ظاهری و معنوی ما تصرف دارند. پس صاحبان این فرمایش‏های نورانی بزرگان زمان هستند، ایشان مالک این فرمایش‏ها هستند. ما در نزد کتابی که صاحبش مرده است که نمی‏نشینیم بلکه در محضر صاحبان این کتب که زنده هستند حاضر می‏شویم.

الحمدللّه اقرار به این مطلب اعتقادی ما است و باید مورد توجه ما هم باشد، خودمان را در معرض عنایات بزرگان زمان ببینیم و در دست سازندگی ایشان قرار

«* نماز جلد 4 صفحه 136 *»

بدهیم که ما را بسازند، ملکات نفسانی، اخلاقیات و روحیات ما را بسازند، اعتقادات ما را خودشان متصدی باشند و به مرحله رسوخ و ثبوت در ذات ما برسانند و در مرحله عمل هم دست ما را بگیرند و به ما توفیق و خیر عنایت کنند.

حال بحث به اینجا کشید قصدم بیان این مباحث نبود ولی این‏طور پیش آمد. چه‏بسا مفید باشد چون تا اندازه‏ای هم به تذکر مباحث اخلاقی نیازمند هستیم.

پس این مطلب از اعتقادات ما است که در هر عمل خیری باید شفاعت دست ما را بگیرد و معنی «شفاعت کونیه» همین است که در هر خیری باید مرتبه عالی دست مرتبه دانی را بگیرد و از او آن خیر را استخراج کند، زیرا استخراج خیرات از قبیل اعتقادات کامله و صحیحه، اخلاقیات حسنه، عبادات و طاعات، اینها همه که از شیعیان ضعیف صادر می‏شود در حد خودشان به‏طور نقصان است چنان‏که فرموده‏اند: «فعل ناقص پست و ناقابل بود».([102])

خود ما نمونه‏ای هستیم که می‏بینیم عمل ما البته ناقص است و ما مدعی نیستیم که اعمال ما از هرجهت کامل و تمام است، این‌چنین نیست، اعمال ما ناقص است ولی همین عمل ناقص از شخص ناقص که سر می‏زند یا اعتقاد است که از دلش سر می‏زند و یا اخلاق حسنه است که از نفسش صادر می‏شود و یا طاعات و مبرّات و حسنات است که از ظاهرش سر می‏زند، تمام اینها به شفاعت اولیاء است، به دستگیری مرتبه عالی است.

این مطلب جزء اعتقادات ما است و به برکت بیانات بزرگان دین+ دانسته‏ایم که جزء اصول اسلام و تشیع است که در هر خیری ــ  خیر مطلق که شامل اعتقادات صحیحه و اخلاقیات حسنه و احکام عملیه می‏شود، هرکدام از اینها ــ که از شخص ناقص فراهم می‏شود، به شفاعت مرتبه عالی است و مرتبه عالی بالنسبه به مرتبه ناقصین، بزرگان دین هستند. در هر زمانی بزرگان دین هستند که مکمّل و دست‏گیر ناقصین می‏باشند.

«* نماز جلد 4 صفحه 137 *»

معنای شفاعت کونیه همین است، هر خیری که از ناقصین سر می‏زند به دستگیری ایشان است. بنابراین خودمان را باور کنیم که در معرض عنایات بزرگان دین هستیم، چون در خود می‏بینیم که عقیده صحیح و سالم داریم، خداشناسی، پیغمبرشناسی، امام‏شناسی و سایر عقاید صحیح را داریم و خداوند به ما عنایت فرموده است. این عقیده‏ها را در دلمان می‏یابیم که واقعاً عقیده است، دل‏های ما بر این عقاید گره خورده است، و به فضل و کرم حق‌تعالی امیدواریم که اینها عاریه نباشد.

از آن‌طرف در امور مربوط به نفسِ خود می‏یابیم که اخلاق حسنه را دوست داریم و دارای بعضی از اخلاق هستیم که می‏دانیم مورد پسند شریعت و مورد پسند اولیاء خدا است. همچنین طاعاتی که به‏جا می‏آوریم مثل همین صورت نمازی که داریم و همین مجالس ذکر فضائل و مناقب که در آن شرکت می‏کنیم و حضور در درس و بحث‏ها، مطالعه، قرائت قرآن، قرائت دعاها و تعقیبات و همچنین سایر عبادات مثل انفاق و احسان‏هایی که اهل استطاعت دارند، نوعاً این اعمال را دوست داریم و از اداء آنها خوشحالیم.

و در این باره ائمه؟عهم؟ فرموده‏اند: نشانه ایمان هم همین است که مؤمن وقتی نگاه می‏کند به اعمال خوبش که خداپسند است، شارع‏پسند است، از آنها خوشش می‏آید، خوشحال می‏شود، نه اینکه عُجب کند و به خود ببالد بلکه خوشحال است از اینکه آنچه خدا می‏پسندد از او صادر شد. وقتی هم که به اعمال بدش نگاه می‏کند ناراحت می‏شود. حال ممکن است اندازه ناراحتیش هم متفاوت باشد ولی در هر صورت از گناهان خود و از اعمال بدی که از او صادر شده نگران است.([103])

یکی از برادران محترم وقتی با من مصافحه و یا معانقه دارد می‏گوید:

اُحِبّ الصّالحینَ و لستُ منهم   لعلّ اللّهَ یرزُقُنی صلاحاً

این تمام شعر است ولی ایشان جمله جالب‌تری که بعد می‏گویند این است که

«* نماز جلد 4 صفحه 138 *»

«و اُبغِض الظّالمین و اَنا منهم» این جمله خوبی است ما را هم متذکر می‏کنند.

شخص دوست وقتی با دوستش و یا برادرش مصافحه می‏کند خوب است که این مصافحه را دلیل بر این بگیرد که من تو را دوست دارم و تو را از صالحین می‏دانم اما من از صالحین نیستم. و از آن طرف بگوید «ابغض الظالمین» و مقصود از ظالمین در اینجا ستمکاران در حق محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟نیست، آنها که دشمنان هستند، بلکه مراد ظالمان به نفس است. گناه‏کار، ظالم به خودش است، کمترین ظلم‏هایی که در گناه است شامل خود شخص می‏شود. یا مثلاً بگوید «اُبغِضُ العاصین»، و یا بگوید «اُبغِض الطّالحین» که در مقابل صالحین باشد مناسب‏تر است؛ یعنی من گناه گناه‏کاران را دوست ندارم و از گناهانشان بدم می‏آید و حال آنکه خود من از آنها هستم، خود من گناه‏کاری هستم که از گناه خودم بدم می‏آید.

در هرصورت می‏فرمایند از نشانه‏های ایمان یکی آن است که بنده از خوبی‏ها و اعمال خوبش خوشش بیاید، وقتی که از او خیری سر می‏زند خوشحال بشود و از آن‏طرف از بدی‏های خودش ناراحت و بیزار باشد و از خودش متنفّر باشد که چرا عمل بد از او سر زده است.

پس در تمام طاعات و حسنات و اخلاق حمیده و اعتقادات صحیحه باید بدانیم که اینها به ‏برکت شفاعت اولیاء؟عهم؟ از ما صادر شده است و الّا خود ما ضعفاء از جهت خودمان همانی که بوده‏ایم هستیم.

پس این کمال است که از ما صادر شده، کمال علیینی هم هست و اسمش هم نور است و در نزد خدا و اولیاء خدا همین‏ها از حدود انسانیت و از حدود ولایت است و ما را به ولایت اولیاء متصل می‏کند، ما را به مقام اصفیاء مربوط می‏کند و همین‏ها بین ما و بین محمّد و آل‌محمّد صلوات اللّه علیهم اجمعین ربط می‏دهد.

چنان‏که فرموده‏اند: انتم واللّه من آل‌محمّد؛ به خدا سوگند شما از آل‌محمّد؟عهم؟ هستید. راوی عرض کرد: «من انفسهم؟» یعنی از خود ایشان؟ حضرت فرمودند: نعم

«* نماز جلد 4 صفحه 139 *»

واللّه من انفسهم؛ آری به خدا سوگند از خود ایشان هستید، راوی تعجب می‏کند، حضرت همان مطلب را تا سه مرتبه تکرار می‏فرمایند که شما از ما هستید.([104]) و در روایتی می‏فرمایند طینت مؤمن از طینت اولیاء است.([105])

این «از محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟ شدن» و پیوست یافتن به مقام نورانیت ایشان، اینها همه به ‏برکت همین شفاعت کونیه است که از مقام عالی‏تر شامل حال ما است. حال که خداوند یک‌چنین عنایت به ما دارد چرا ما خودمان را در معرض استکمال قرار ندهیم و چرا از این عمر گران‏مایه و از این آمد و رفت و از این ملاقات‏ها و آشنایی خود با چنین مکتب بزرگی بهره‏برداری نکنیم؟ چرا عمرهای عزیز خود را به غفلت می‏گذرانیم؟ چرا این‏قدر از خودمان غافل باشیم، از اوضاع خودمان به غفلت بگذرانیم؟ چرا همان‏طورهایی که نوعاً بوده‏ایم همان‏طور باشیم و هیچ‏گونه تغییر حالت ندهیم؟

سعی کنیم قدری ترقی کنیم و به برکت این فرمایش‏ها قطعاً برای ما ترقی فراهم می‏شود و تضمین کرده‏اند. این کتاب‏ها که نوشته شده در واقع تضمین ترقی ما است و خیلی روسیاهی می‏خواهد که شخص در برابر چنین مکتبی و در برابر چنین مربّیانی که در باطنِ امر دست درکارند قرار بگیرد و هیچ ترقی برایش فراهم نشود.

آقای مرحوم­ گاه‏گاهی از شدت ناراحتی می‏فرمودند: این است که گاهی بی‏ادبی می‏کنم که چرا بعضی از شما مثل نعنا هستید که ده سال قبل از این نعنا بودید و هنوز هم نعنايید و بعد از این هم نعنا خواهید بود، می‏بینم که جماعتی چنینند و هیچ ترقی از برای آنها نیست. ([106]) این مطلب را از سوز دل مبارکشان می‏فرمودند که شما واقعاً در معرض استکمال و کمالید اما چرا در شما ترقی دیده نمی‏شود.

«* نماز جلد 4 صفحه 140 *»

با اينکه خداوند بر آنها خیلی عنایت فرموده بود و مثل وجود مبارک آقای مرحوم­ در زمان خودشان و یا مثل وجود مبارک آقاى شريف طباطبائى­ را به ایشان افاضه فرموده بود، بعد این نکته را بفرمایند که به بعضی از شما که نگاه می‏کنم می‏بینم همانی که بوده‏اید هستید، هیچ تغییر حالی در شما فراهم نمی‏شود.

این مطلب را که می‏فرمایند از سوز دل مبارکشان است، از ناراحتی است، توقع بیجا هم نیست زیرا این نعنا مثلاً می‏توانسته بالاتر بیاید. گفته می‏شود چرا نعنا باشی؟ بالاتر بیا اگر بنا است مثلاً گرمی داشته باشی و از تو گرمی فراهم بشود، مفید اثر گرمی باشی، ترقی کن، فلفل بشو، چرا همه‏اش نعنا باشی. اگر بنا است که گرمی افاضه کنی و وسیله فیض گرمی باشی باید ترقی کنی. پس اینکه این بزرگوار سرزنش می‏فرمایند معلوم است آنکه نعنا است می‏تواند بالاتر بیاید و مثلاً فلفل بشود، نه فلفل هندی بلکه فلفلی که «دانه فلفل سیاه و خال مه‏رویان سیاه» به آن‏طورها.

پس بنده باید در همان مرتبه خود ترقی کند. معنای این سخن این نیست که کامل بشویم و کسی بگوید که اینها می‏خواهند کامل بشوند. نه، هر کسی در حد خودش از او انتظار می‏رود که پرورش بیابد چون در برابر آفتاب تابان ولایت و شئونات ولایتی، واسطه‏گان میان ما و میان مولای ما بقیة اللّه؟عج؟  قرار گرفته است. وقتی در برابر این آفتاب تابان و این واسطه‏گان قرار گرفته‏ایم نمی‏شود پرورش نیابیم، چون خاصیت آفتاب پرورش دادن است، ترقی دادن است، کمال فراهم کردن است. درست است ما در عرصه ناقصین هستیم و هرگز هم از رتبه نقصان خارج نمی‏شویم و همیشه چه در دنیا و چه برزخ و آخرت در همین مرتبه نقصانیم، در همه‌جا رعیت هستیم، اما رعیت باید پرورش پیدا کند زیرا رعیت چوپان دارد و کار چوپان هم پرورش دادن است.

خدمت ائمه؟عهم؟ عرضه می‏داریم: و استرعاکم امرَ خلقه؛([107]) یعنی خداوند پرورش

«* نماز جلد 4 صفحه 141 *»

خلقش را به عهده شما گذارده است و از شما خواسته که تمام خلق را که رعیت شما هستند پرورش بدهید. حال مگر ائمه؟عهم؟انبیاء را پرورش نمی‏دهند؟ و همچنین مگر انبیاء، کاملان شیعه را پرورش نمی‏دهند؟ و کاملان هم باید ما را تربیت کنند و ما تحت عنایت و توجهشان پرورش بیابیم و به ‏خدا سوگند که از طرف آنها هیچ تقصیری، سهل‏انگاری و مسامحه‌اى در کار نیست، آنها در کارشان کمال جدّیت را دارند، در کار آنها هیچ شوخی نیست، هرچه شوخی و هزل است از ناحیه ما است. ما مسائل را شوخی گرفته‏ایم و جدّی نمی‏دانیم. از جانب آن بزرگواران جدّیت محض است چون در نظام آفرینش ذرّه‏ای شوخی نیست.

دلیل بر اينکه اولیاء هیچ کوتاهی در کار خود ندارند همین شفاعت‏ها است که در تکوین می‏فرمایند و می‏بینید از مثل ما ضعیفان خیرات صادر می‏شود. الحمدللّه این همه خیرات و برکاتی که از اهل ایمان نسبت به یکدیگر آشکار می‏گردد و این‌همه طاعات، همه و همه به برکت شفاعت کونیه اولیاء است.

همچنین این‏همه عبادت‏ها که به برکت اسلام در تمام بلاد عمل می‏شود می‏ببینید که چه خبر است! با اینکه اهل اسلام بالنسبه به سایر ادیان کمترند و باز در میان اسلام، شیعه نسبت به سایر فرق مسلمین کمتر است، اما می‏بینید که همین ظاهر اسلام چه خبر است! مسلمان‏ها سراسر دنیا را از سر و صدای اللّه اکبر، لا اله الّا اللّه، محمّد رسول‌اللّه؟ص؟ پرکرده‏اند.

حال تا چه اندازه برایشان مفید است و برای بعضی فایده آخرتی نخواهد داشت، اینها مسائل دیگری است، ولی در هر صورت همین نماز شخص سنّی هرچه هست ــ  که به کمرش بخورد ــ  اما الآن صورت عبادت که هست، نقش عبادت که دارد، همین سنّی الآن در جهان معرِّف اسلام است، اسلام ظاهری در دلش نفوذ کرده که او را به نماز وامی‏دارد و از همین طاعت هم بهره می‏برد. همین طاعت الآن برایش نتیجه دارد، لااقل برایش بهشت دنیایی فراهم می‏کند، همین که آسوده زندگی می‏کند، استراحت

«* نماز جلد 4 صفحه 142 *»

دارد، نان می‏خورد، لذت می‏برد، همین‏ها برای او بهشت است که در آن به‏سر می‏برد. اینها همه به ‏برکت همین صورت طاعت است.

همین‏طور شیعیان را می‏بینید که به ‏برکت تعالیم ائمه طاهرین؟عهم؟چه سر و صدایی در عالم بلند کرده‏اند! اینها از برکت کیست؟ از دست کیست؟ به دستگیری بزرگان دین است. خدا قرار داده است. این نظامی است که خداوند مقرر  فرموده است.

مسلمین، تمام اهل دنیا را به همین عبادت‏ها، به همین سر و صداها، به همین خیراتی که از ایشان سر می‏زند متوجه خودشان کرده‏اند. شما ببینید خیراتی که از مسلمین سر می‏زند و در جوامع اسلامی به چشم می‏خورد در کجای دیگر از عالم این خیرات دیده می‏شود؟

وقتی من در مسافرت‏های زمینی که داشتم فکر می‏کردم که برای قضاء حاجت، وضو، نماز و استراحتی مختصر در میان راه‏ها چقدر مسجد است! و چقدر این مساجد برکت دارد! در بلاد سنّی چقدر مسجد است که همه مرتب و در همه‏جا آماده و فراهم است که مسافرِ مسلمان نمازش را به آسانی می‏خواند و استراحت می‏کند. شاید در بلاد اروپایی این آسایش‏ها نباشد، اصلاً این برکات نباشد، آنها برای استراحت حتماً باید به هتل بروند، چقدر باید خرج بکنند تا بتوانند استراحتی داشته باشند یا قضاء حاجتی کنند.

حال این‌همه خیرات که از همین ظاهر اسلام دیده می‏شود از برکات کیست؟ این همه خیرات و برکات و پر شدن عالم از این طاعت‏ها اگرچه ظاهری و صوری باشد اما همه و همه از برکات وجود مبارک بزرگان است. این مطلب شکی در آن نیست، یقینی ما است که به شفاعت، دستگیری آن بزرگواران است که این سنی یک مسجد بسیار عالی می‏سازد. دیده‏اید مسجدی را که در شهر حمص است ــ  در میان حلب و دمشق ــ  که چه مسجد عجیبی است! مسافرین چقدر آسوده در آنجا

«* نماز جلد 4 صفحه 143 *»

استراحت می‏کنند! خستگی‏شان برطرف می‏شود و از این قبیل مسجدها که در مسیرها زیاد است.

حالا ما یک مسیر را رفته‏ایم. در تمام مسیرهای مسلمان‏نشین این اوضاع هست. اینها از کجاست؟ این خیرات، این برکات، این طاعت‏ها، این عبادت‏های ظاهری یا باطنی، صوری یا معنوی، هرچه هست، همین صورت که به عمل می‏آید تمامش به دستگیری بزرگان است که واقعاً شفاعت کونیه دارند و عنایت می‏کنند.

ما که الحمدللّه در مسیر حق هستیم، یقین داریم که اگر نمازی قبول است همین نماز شیعیان است، اگر روزه‏ای پذیرفته است همین روزه شیعیان است به برکت ولایت اهل‌بیت؟عهم؟ آن ‏هم با نعمت بصیرت نسبت به تمام ابعاد دین و بخصوص بصیرت نسبت به مقام بزرگان و کاملان دین که خداوند به ما عنایت کرده و ما را با این بزرگواران آشنا فرموده و در معرض یک‌چنین آفتاب‏های تابان و چنین عنایات خاصی قرار داده است.

آن‏وقت خونسردی‏ها، کوتاهی‏ها، سهل‏انگاری‏ها، غفلت‏ها و سردی‏های ما، اینها واقعاً صحیح نیست و امیدواریم از برکاتشان که همان‏طور که دستشان دست پرورش است انتظار داریم که وضع ما را به‏طور خصوصی مورد عنایت قرار بدهند و با لطف و کرم بیشتری به ما نظر بفرمایند، به بدی‏ها و کفران‏های ما نگاه نکنند.

ما البته زیاد کفران نعمت می‏کنیم، اِنّ الانسانَ لَکفور([108]) اما امیدواریم که آن بزرگواران؟عهم؟ به فضل و کرمشان به این کفران‏های ما نگاه نکنند، به آقایی که خدا برایشان قرار داده به ما نظر فرمایند و اصلاً خداوند ایشان را آقا خلقت کرده است، امید ما این است که ایشان به بزرگواری خود به ما نظر عنایت و نظر دستگیری و کمک داشته باشند.

از این ‏جهت این عبارات شریفه را در ابتداء هر بحثی تکرار می‏کنم، بیشتر برای این است که شاید خود همین لحظه‏هایی که در هفته یکی دو روز این بحث را داریم،

«* نماز جلد 4 صفحه 144 *»

همین لحظات کارساز باشد، قدری ما را متذکر کند و اقلاً ما را از عبادات ناقابل خود سرافکنده کند، یک خضوع و شرمساری برای ما فراهم آورد که واقعاً در ما سازندگی داشته باشد. در ما سرافکندگی ایجاد کند که نتیجه‏اش سرافرازی در نزد اولیاء خدا باشد؛ یعنی ما را متذکر کند و از خواب غفلت بیدار سازد.

حالا در این عبارت شریف که می‏فرمایند: و کمال توجه به قلب در آن واجب و متحتم یعنی باید کمال توجه به قلب در تمام عبادات باشد و بخصوص نماز که مورد توجه است، چون نماز عمود دین است و قبولی آن باعث قبولی سایر اعمال است و مردود شدن آن باعث مردود شدن سایر اعمال است و این مطلبِ عجیبی است و نکته بسیار مهمی است و فرصت بیشتری در بحث می‏خواهد که معلوم شود قبولی نماز چطور باعث قبولی سایر اعمال و مردود شدن آن باعث مردود شدن سایر اعمال است. و با اينکه هر عملی در جای خودش مستقل است پس چرا نماز این‏قدر در سایر اعمال نفوذ و سریان دارد.

حالا فرصت تفصیل این مطلب نیست اما اجمالاً عرض می‏کنم که متذکر باشید و قبلاً هم به آن اشاره کرده‏ام. علت مطلب آن است که تمام عبادات شئونات نماز است، هر عبادتی در واقع شأنی یا شئونی از نماز است پس در واقع نماز در تمام عبادات ظاهر است، اگر روزه است نماز در روزه ظاهر است. وقتی‌که چیزی در یک قالبی ظاهر باشد و آن قالب را برای خود بگیرد و خودش فاسد باشد، خودش مردود باشد، خواه و ناخواه آن قالب هم مردود است، آن لباس هم مردود است، آن تجلی هم مردود است.

پس نماز در جمیع اعمال متجلی است. هر طاعتی را که شما فکر کنید نماز به جهتی یا جهاتی در آن طاعت ظاهر شده است، از این جهت نماز عمود دین است و اعظم ارکان در بُعد عبادی دین است. وقتی امر چنین است آنگاه قبولی همه اعمال به قبولی و تمام بودن و کامل بودن این عمل بستگی دارد و نعوذباللّه مردود بودن اعمال هم به پذیرفته نشدن این عمل بستگی دارد.

«* نماز جلد 4 صفحه 145 *»

پس توجه قلب در نماز لازم است. عرض کردم توجه به قلب در همه اعمال و بخصوص در نماز لازم است و علت اینکه «بخصوص» می‏گویم و بیشتر به این عبادت توجه دارم همین است که نماز عمود دین است و می‏شود گفت که در بعد عبادی دین نماز مثل ریشه و تنه است که تمام عبادت‏های دیگر در حکم شاخه‏های این درختند. اگر این درخت ریشه و تنه‏اش سالم و درست است امید سلامتی در شاخه‏های آن هم هست و معلوم می‏شود که همه سالم هستند و اگر ریشه و تنه‏اش فاسد باشد معلوم است که تمام شاخه‏های آن هم فاسد است.

اصل بحث ما در مسأله توجه به قلب این بود که این قلبی که می‏فرمایند باید توجه به آن باشد و به اصطلاح مشهور حضور قلب در آن باشد، کدام قلب است و چه معنی دارد؟

عرض کردم یکی از معانی «قلب» همین عضو مخصوصی است که خداوند در بدن انسان قرار داده است که عضو گوشتی صنوبری است که حتی می‏بینیم همین عضو هم مورد توجه است که باید همین قلب، صلاح حال داشته باشد و تا اندازه‏ای وضعش روشن باشد تا اینکه بتواند در عبادت‏ها مفید باشد.

عرض کرده‏ام که حدیثی را سنی‏ها روایت کرده‏اند و آن‏چنان نیست که هرچه سنی‏ها روایت کرده باشند جعلی باشد، بلکه ممکن است که حدیثی از سنی‏ها باشد و درست هم باشد.

وقتی خدمت مرحوم حاج شیخ بودیم ــ  خداوند درجات ایشان عالی است متعالی فرماید ــ  چند نفر دیگر هم بودند که آن بزرگوار کراهت داشتند که آنها مرتب خدمتشان بیایند و چون هر روز می‏آمدند خواستند به آنها بفهمانند که هرروز نیایید. فرمودند این حدیث از رسول‌الله؟ص؟ رسیده که فرموده‏اند: زُر غِبّاً تَزدد حُبّاً؛([109]) یعنی یک روز در میان به دیدار ما بیا تا محبتت به ما زیاد شود.

«* نماز جلد 4 صفحه 146 *»

من در آن مجلس خواستم مزاحی کرده باشم که هم به نفع آن اشخاص باشد و هم واقعاً مسأله مبهمی روشن بشود. عرض کردم آقا! راوی این حدیث ابوهریره است. فرمودند مگر ابوهریره قسم خورده که هرچه نقل کند دروغ باشد؟ این شاید از همان نقل‏های راستِ او باشد که پیغمبر؟ص؟ به او فرموده باشند: زر غبّاً تزدد حبّاً این فرمایش را فرمودند.

اللهم صلّ علی محمّد و آل‌محمّد

 

«* نماز جلد 4 صفحه 147 *»

 

مجلس 10

 

(صبح پنجشنبه  13 ربيع‌الثانى 1417 هـ ق ــ  8/6/75)

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

موقعیت «قلب ظاهر» انسان

سرّ استعمال «قلب» به معنای «عقل» در آیات و روایات

تناسب معنای لغوی «قلب» با «عقل»

تناسب معنای لغوی «قلب» با «عقل» از نظر نقش عقل در آفرینش

«* نماز جلد 4 صفحه 148 *»

j

الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين

سخن در این قسمت از فرمایش سید مرحوم­ است که می‏فرمایند: و کمال توجه به قلب در آن واجب و متحتم. توجه به قلب در نماز واجب و حتم است همچنان‏که در سایر عبادات هم به‏حسب خودشان توجه به قلب در آنها لازم است اما فعلاً نماز مورد بحث ما است و در این فرمایش اهمیت نماز معلوم شد و اینکه نماز نسبت به تمام عبادات عمود آنها است.

و این عمود و محور بودن و اعظم ارکان بودنِ نماز نسبت به تمام عبادات در بُعد عبادی دین اقتضاء می‏کند که بحث توجه به قلب و حضور قلب در «نماز» مطرح شود و الّا باید در همه عبادات به‌حسب خودشان توجه به قلب و حضور قلب باشد.

حال قلبی که در اینجا عنوان شده، کدام‏یک از اطلاقات و مصادیق قلب است؟ عرض شد یکی از اطلاقات قلب، همین قلب ظاهری و عضو مخصوصی است که در بدن انسان است و البته موقعیت این قلب در بدن معلوم است.

عرض کردم حدیثی هم از طریق عامه از رسول‌خدا؟ص؟ در بیان موقعیت این قلب رسیده که فرمودند: الا و انّ فی الانسان مضغة اذا صلُحت صلح الجسد کلُّه و اذا فسدت فسد الجسد کلّه؛ آگاه باشید همانا در انسان پاره گوشتی است که اگر صالح باشد همه بدن صالح است و اگر فاسد باشد همه بدن فاسد است، الا و هی القلب؛([110]) آگاه باشید که آن تکه گوشت «قلب» است.

«* نماز جلد 4 صفحه 149 *»

تعبیر به «مضغه» ــ  که همان پاره گوشت جویده‏شده باشد ــ  درباره قلب، موقعیت قلب را بیان می‏کند؛ یعنی این قلب به‌حسب ظاهر جایگاهی دارد که هم قابل صلاح است و هم قابل فساد است، مثل گوشت جویده‏شده که کاملاً آمادگی پیدا کرده برای اینکه به صلاح و خیر برسد یا به فساد و شرّ منتهی بشود. پس امر قلب ظاهری این‌چنین است.

حال درباره اطلاق قلب بر معنای ظاهری آنکه همین عضو ظاهری بدن باشد گفتگویی نداریم به‌جهت اينکه در اینجا این عضو گوشتی مراد نیست. اگر هم مراد باشد به‏طور ظرف است، چون قلبْ محل تعلق روح بخاری است و بعد روح حیوانی به روح بخاری تعلق می‏گیرد و بعد روح انسانی به روح حیوانی تعلق می‏گیرد. به این اعتبارها ممکن است مورد توجه قرار بگیرد ولی چون بحث مستقیم درباره چنین قلبی نیست از این جهت در اینجا که سخن از حضور قلب و توجه به قلب و اقبال آن مطرح است، این اطلاق مورد توجه نیست.

این‏طور عبارات معلوم است که یکی دیگر از موارد اطلاقات قلب است که قلب می‏گویند و از آن معنایی را اراده می‏کنند که نوعاً در رشته معرفت و علم به‏کار می‏رود که عبارت است از مرکز ادراکات و شناخت‏ها. قلب به این معنی و در این‏طور موارد همان «عقل» است، عبارةٌ اُخرای از عقل است که مرکز تمام ادراکات است و همان عقل است که از وراء تمام مشاعر، ادراکات دارد و اصل مُدرِک در وجود انسان عقل است، اگرچه ادراک به‌وسیله مشاعر ظاهری و یا به‌وسیله مشاعر باطنی به عمل آید ولی باز هم ادراک‌کننده عقل است.

پس چون در واقع مُدرِک در همه مراتبِ ادراکی عقل است، از این جهت می‏توان گفت که مراد از قلب در این‏طور موارد همان مرکز فعالیت در معرفت و علم و ادراک است که عقل باشد.

«* نماز جلد 4 صفحه 150 *»

قلب به این معنی زیاد استعمال شده است چنان‏که خداوند می‏فرماید: انّ فی ذلک لَذکری لِمن کان له قلبٌ او اَلقَی السّمع و هو شهید در اینجا منحصر می‏فرماید که تذکر یافتن از آیات الهیه برای کسی است که دارای قلب است. و در حدیثی که قبلاً قرائت شد، حضرت موسی بن جعفر؟عهما؟این قلب را که در این آیه شریفه مذکور است به عقل تفسیر فرمودند. پس این آیه مبارکه از مواردی است که خداوند در آن قلب فرموده و از آن عقل را اراده فرموده است که مرکز و اصل معرفت و درک در انسان است.

و در حدیثی از حضرت صادق؟ع؟ روایت شده که فرمودند: انّ القلب یمیز الاشیاء؛([111]) قلب، اشیاء را تمییز و تشخیص می‏دهد و بدیهی است که مراد از این قلب که اشیاء را تشخیص می‏دهد عقل است. عقل است که تشخیص می‏دهد تمام مُدرَکاتی را که ما به‌وسیله مشاعر ادراکی خود درک کرده‏ایم.

پس در واقع قلب است که ممیز ادراکاتی است که انسان به‌وسیله مشاعر خود درک می‏کند، زیرا بعضی از مشاعر انسان، مشاعر ظاهری است که به‌واسطه آنها عالم ظاهر را درک می‏کند و از آن مشاعر به حواس ظاهره تعبیر می‏آورند و بعضی از مشاعر انسان، مشاعر باطنی است که به‌واسطه آنها عالم مثال یا عالم درون را ادراک می‏کند.

مجموعه این ادراکات که از راه مشاعر ظاهری و یا باطنی فراهم می‏شود به دست عقل و به تشخیص عقل باید بررسی بشود و حقش از باطل و صحیحش از فاسد جدا گردد و در هر صورت با اِشراف عقل بر جمیع مُدرَکات است که انسان می‏تواند از این مدرکات به شناخت‏های واقعی و درست برسد.

پس نوع شناخت‏هایی که انسان دارد از آفریدگار خود و از خود و از جهان هستی و از سایر مواردی که به‏طوری قابل درک است، به‌وسیله عقل است که به این شناخت‏ها می‏رسد.

حتی عرض می‏کنم که خداوند در بعضی از آیات قرآن درباره رسول‌اللّه؟ص؟ قلب

«* نماز جلد 4 صفحه 151 *»

فرموده اما از آن قلب، عقل حضرت را اراده فرموده است مثل اینکه می‏فرماید: نَزَلَ به الرُّوحُ الامینُ علی قلبِک لِتَکونَ مِن المُنذِرین؛([112]) جبرئیل فرود آورده این قرآن را بر قلب تو برای اینکه از ترسانندگان باشی. در اینجا مراد از قلب، عقل رسول‌الله؟ص؟است، همان عقل ظاهری حضرت که در این مرحله ظاهری، محل نزول قرآن است. پس قرآن بر قلب مطهر حضرت نازل شد؛ یعنی بر عقل مبارکش نازل شد و مراد آن است که به وساطت جبرئیل قرآن را درک کرد و بعد از درک قرآن و درک علم الهی، آن را بر زبان جاری فرمود.

بدیهی است که درک با عقل است، زیرا عقل وقتی که توسط مشاعر، مُدرِک جمیع ادراکاتِ انسان شد، در رسول‌خدا؟ص؟ هم به‌حسب نوع خلقت این‌چنین است. پس عقل مبارک و مقدّس حضرت، در وجود مبارکش در این عالم مُدرِک جمیع مُدرَکات است و مشخِّص و ممیز همه مدرکاتی است که آن بزرگوار  به‌وسیله مشاعر ظاهری و باطنی خود دارد که از جمله درک و گرفتن وحی از جبرئیل است، خود تلقی وحی به‌وسیله عقل است از این ‌جهت فرمود: نزل به الرّوح الامین علی قلبک لتکون من المنذرین.

البته عقلی که در اینجا گفته می‏شود تمامِ مراتب عقل از مراتب ابتدائی تا مراتب تکاملی آن را شامل است. در همه این موارد قلب گفته می‏شود و از آن عقل اراده می‏شود. عقل رسول‌خدا؟ص؟ در کمال ارتفاع بود، عقل مرتفع در وجود مبارک آن بزرگوار نهایت ترقی و تکامل خود را داشته است با وجود این بر آن «قلب» اطلاق می‏شود.

روایتی است از حضرت صادق؟ع؟ در کتاب مبارک «مصباح‌الشریعة» که به حدیث «بیان» مشهور است که درباره آن بحث مفصلی داشته‏ایم. در آن حدیث شریف می‏فرمایند: اذا اشرق نور الیقین فی القلب شاهد الفضل؛([113]) یعنی وقتی که نور یقین در قلب شخص تابید مشاهده می‏کند فضل الهی را که در واقع گزارشی از مرتبه عقلانی انسان است.

«* نماز جلد 4 صفحه 152 *»

در این حدیث شریف سه مسأله مورد توجه است: یکی مسأله معرفت که کار فؤاد است و یکی مسأله رجاء که کار عقل است و یکی هم مسأله خوف که کار نفس است. همچنین در این حدیث شریف سه مَدرَک و سه مَشعر از مدارک و مشاعر انسان مورد بحث قرار گرفته است که در واقع این سه مشعر منشأ تنظیم و آشنایی با مراحل سه‏گانه حقیقت، طریقت و شریعت است و گزارش از نوع دریافت‏های انسان در این سه مورد است.

درباره رجاء می‏فرماید: اذا اشرق نور الیقین فی القلب شاهد الفضل. مراد از «قلب» در اینجا «عقل» است. وقتی‌که نور یقین در عقل انسان تابید، به‌وسیله این نور، فضل الهی را مشاهده می‏کند و طالب به‏دست آوردن فضل خدا می‏شود و وقتی‌که طالب شد در مقام عمل برمی‏آید و خودش را تصفیه و پاک می‏کند تا اینکه مورد فضل حق‌تعالی قرار بگیرد، چون می‏داند وقتی فضل شامل انسان می‏شود که تصفیه و پاک شده باشد.

تهذیب اخلاق، تصفیه روح، تخلیه آن از رذائل و تحلیه به فضائل ــ  آن‏طوری که در جاهای خودش بیان شده ــ  اموری است که به‌وسیله راهنمایی‏های عقل و مشاهده فضل حق‌تعالی و از برکت تابش نور یقین در قلب (عقل) فراهم می‏شود.

پس در اینجا امام؟ع؟ فرموده‏اند وقتی نور یقین در قلب (عقل) بتابد، آنگاه عقل به نور یقین روشن و درخشان می‏شود و قوت می‏گیرد و می‏تواند فضل حق‌تعالی را مشاهده کند. مراد از «فضل» عنایات خاص حق‌تعالی است که شامل حال اهل توجه و اهل اخلاص از عبادت‏کنندگان است. این امور به‌وسیله عقل برای بنده فراهم می‏شود.

در این باره آیات و روایات فراوانی وارد شده که در نوع آن آیات و روایات «قلب» به‏کار رفته و از آن «عقل» اراده شده است. و آن‏چنان هم نیست که استعمال مجازی باشد که لفظی گفته شود و معنایی غیر از معنای موضوعٌ‏لهِ آن لفظ اراده شود. آیا این استعمال درباره قلب به معنای عقل مجازی است یا اینکه استعمال حقیقی است؟ دیگران ممکن است این استعمال را مجازی بدانند ولی ما آن را حقیقی می‏دانیم.

«* نماز جلد 4 صفحه 153 *»

حال علت اينکه عقل را قلب گفته‏اند چیست؟ ظاهراً آن‏طور که از فرمایش‏ها استفاده می‏شود آن است که قلب را «قلب» گفته‏اند از آن جهت که در حال زیر و رو شدن و دگرگونی است([114]) و عقل هم مخزن معانی و حقایق است و چون در واقع عقل وسیله ادراک ما است، ما هر معنا و حقیقتی را که درک می‏کنیم آن مُدرَک ما در قالب عقلِ ما درمی‏آید و به مقدار عقل و ظرفیت و قوت عقلِ ما آن مُدرَک تعین پیدا می‏کند.

فرض بفرمایید آب که در ظرف قرار می‏گیرد یا روغن مایع که در ظرف قرار می‏گیرد به هیأت ظرف درمی‏آید. چون به هیأت ظرف درمی‏آید این ظرف قالب می‏شود و به آن شی‏ء مایعی که در آن واقع شد نقش می‏دهد. پس وقتی ما معانی و حقایق را درک می‏کنیم آن معنی و آن حقیقتی که مُدرَک ما است، در عالم و در مرتبه عقل ما به شکل عقل و در حدود عقل ما درمی‏آید. پس عقل ما مثل ظرف و مخزن می‏شود که در آن ظرف و مخزن آن مُدرَک تعین و اندازه پیدا می‏کند.

از این جهت و به این اعتبار که حقایق و معانی و مُدرَکات در ظرف عقل نقش می‏گیرند «عقل» را «قلب» گفته‏اند؛ یعنی قالب و نقش‏دهنده و تعین‏دهنده معانی و حقایق و حتی مدارج معرفت. از این‏رو فرموده‏اند که بازخواست هر کسی در فردای قیامت به مقدار عقل او است.([115]) همه امور انسان در آخرت به مقدار عقلش مربوط است، حتی پاداش و کیفر در آخرت به مقدار عقل است.

و روایاتی هم که در این‏طور موارد رسیده که همه امور را به عقل مربوط می‏کند از همین جهت است که انسان آنچه را که درک می‏کند، در واقع تعین و ارزش آن به عقلش بستگی دارد، اگر عقل او وسعت داشته باشد، قوت داشته باشد، روشنایی و صفا داشته باشد، مُدرَکات او هم با وسعت و با نور و با صفای بیشتری همراه است.

«* نماز جلد 4 صفحه 154 *»

پس عقل ملاک ثواب و عقاب و ملاک دقت در حساب شده که حتی می‏فرمایند دقت حسابرسی در قیامت به مقدار عقل بستگی دارد. در این باره روایات زیادی وارد شده، برای روشن شدن این مسائل به کتاب عقل و جهل اصول کافی و یا کتاب عقل و جهل بحارالانوار مرحوم مجلسی ــ  که از کتاب‏های متعدد نقل کرده است ـــ‌  مراجعه کنید.([116]) پس چون هرچه برای ما قابل ادراک است در مخزن عقل ما نقش می‏گیرد و تعین پیدا می‏کند، از این جهت عقل را «قلب» نامیده‏اند؛ یعنی آنچه نقش‏دهنده و قالب از برای نوع مدرکات ما است.

و همچنین از همان روایات استفاده می‏شود که چون ملاک ایمان و کفر و ملاک سعادت و شقاوت و ملاک قرب به درگاه حق‌تعالی و بعد از درگاه خدا همین عقل است، پس این عقل است که اگر انسان به مقتضای آن رفتار کند البته اهل نجات و اهل سعادت است. و مراد از عقل در اینجا عقل مِن حیثُ هُوَ هُوَ است نه عقلی که مشوب شده باشد.

پس طبق روایات وارده در اينکه خداوند به عقل خطاب می‏فرماید: ماخلقت خلقاً هو احبّ الی منک؛ من خلقی را نیافریدم که محبوب‏تر از تو در نزد من باشد، مراد از این «عقل»، عقل مِن حیثُ هو هو است؛ یعنی خلقت عقل این‏چنین است. خدا موادّ عقل را نورانی قرار داده است. آنچه عقل را از آن خلق کرده تمام نورانی است.

از نظر بزرگان دین+ هم معلوم است که عقلْ نور محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟ است، در هر درجه و مرتبه‏ای عقل نور حقیقت ایشان است. بنابراین نمی‏شود که عقل ظلمت داشته باشد، نمی‏شود نقصان و کدورت داشته باشد. و اگر کدورتی برای عقل فراهم می‏شود به‌واسطه مخلوط شدن با طبیعت‏ها است. عقل در افراد انسان با اقتضاء طبایع آنها مخلوط می‏شود از این جهت برای عقل کدورت دست می‏دهد، آلوده می‏شود و یا ضعیف و تاریک می‏گردد.

«* نماز جلد 4 صفحه 155 *»

در بعضی مواقع انسان فکر می‏کند به حکم عقل است که مثلاً چنین خواسته‏ای دارد ولی در واقع، حکم هویٰ و هوس است و یا حکم طبع است از این جهت باید درک عقلمان را بر «موازین» قرار داده ‏شده در شریعت عرضه بداریم و مطابق آنها تطبیق نماییم. باید نوع اقتضاءات، ادراکات، دریافت‏ها، استنباطات، استدلال‏ها و نتیجه‏گیری‏ها موافق با موازین باشد.

«موازین»، عقل‏های مطهّر و مقدّس محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟ است و بعد عقول انبیاء و بعد عقول بزرگان دین، که اگر ادراکات و استنباطات ما با این عقول موافقت داشت، حق و اگر موافقت نداشت باطل است. و حقیقتاً راهی برای تقویت عقل و نورانی ساختن آن نیست مگر به رجوع کردن پی‌درپی به آیات و روایات معصومین؟عهم؟و فرمایش‏های بزرگان دین که به راستی و حق بودن آنها یقین داریم. عقلمان را به‌وسیله آنها نورانی کنیم که در آیات قرآن و روایات معصومین و فرمایش‏های حکماء ربانی نام آن را «عقل مستنیر» گذارده‏اند.

و چون این عقل باعث تقلّب احوال است؛ یعنی دگرگونی‏های انسان از ناحیه همین عقل است و عقل است که انسان را دگرگون می‏سازد و عقل است که ملاک نجات و یا هلاکت بنده است چنان‏که فرموده‏اند: وقتی خداوند عقل را آفرید به او فرمود: ایاک آمُر و ایاک اَنهیٰ و ایاک اُعاقِب و ایاک اُثیب؛ یعنی فقط تو را فرمان می‏دهم و تو را باز می‏دارم و تو را کیفر و پاداش می‏دهم.

معلوم است عقل که نهی نمی‏شود، عقل از چه نهی بشود؟ در او که اقتضاء بدی و زشتی نیست؛ یعنی خداوند عاقل را به اقتضاء عقلش امر و نهی می‏کند و او را به مقدار عقلش و به‌واسطه عقلش مورد خطاب قرار می‏دهد. عقل شرافت دارد که مورد خطاب حق‌تعالی قرار بگیرد. این عقل است که به او می‏گویند چنین کن
و یا چنین نکن.

پس امر و نهی که به صاحب عقل تعلق می‏گیرد به‌واسطه وجود عقل است. پس

«* نماز جلد 4 صفحه 156 *»

عقل ملاک تکلیف و ملاک امر و نهی است و مقدار عقل هم ملاک مقدار پاداش و کیفر است. به مقدار عقل پاداش می‏دهند و به مقدار عقل کیفر می‏کنند.

از این جهات عقل را «قلب» می‏گویند؛ یعنی وسیله دگرگونی برای انسان است. صاحب عقل به حالات مختلف درمی‏آید. اگر بر او سعید اطلاق بشود به‌واسطه عقلش است؛ یعنی عقلش او را سعید کرده است، یا شخص سعید به‏واسطه پیروی از اقتضاءات عقل به سعادت رسیده است.

همچنین اگر برای شخص عاقل شقاوت گفته شود به این معنی است که به‌واسطه داشتن عقل و پیروی نکردن از عقل و مخالفت نمودن با آن، شقی می‏شود. پس سعادت و شقاوت، ایمان و کفر، طاعت و معصیت تمامش بر اساس عقل است و ملاک عقل است. در همه‏جا حساب با عقل است، سخن با عقل است و اصلاً  انسانیت یعنی عقل.

پس ایاک آمر و ایاک انهی و ایاک اُعاقِب و ایاک اُثیب، همه‏اش خطاب به عقل است، هرچه هست با عقل است. خداوند با عقل سخن گفته، خدا از عقل دین خواسته؛ یعنی از صاحب عقل به برکت راهنمایی عقل دین خواسته است.

پس این جهات اقتضاء کرده که عقل را «قلب» بگویند به اعتبار دگرگون شدن آن و «قلب» به معنای زیر و رو شدن و به معنای دگرگونی است، دگرگونی‏هایی که برای انسان در دوران زندگیش فراهم می‏شود. انسان در این دنیا که از سعادت به شقاوت و یا از شقاوت به سعادت دگرگون می‏شود، از ایمان به کفر و یا از کفر به ایمان، از صلاح به فساد و یا از فساد به صلاح و از تقوا به تهتّک (پرده‏دری) و امثال این حالات و دگرگونی‏ها که برای انسان رخ می‏دهد، همه به‌واسطه عقل است.

از این جهت دستور اکید رسیده که در تقویت عقل بکوشیم و از آنچه باعث تضعیف عقل است پرهیز کنیم. عقل را در خودمان ضعیف نکنیم که به جای آن جهل و سفاهت بنشیند و ما را روز به روز به فساد بکشاند و از خیرات منع نماید، بلکه به اقتضاء عقل رفتار کنیم، عقل را به نور معرفت، به نور بصیرت، به نور علم و به نور

«* نماز جلد 4 صفحه 157 *»

طاعت قوت بدهیم که بتوانیم به این وسیله‏ای که خدا در ما گذارده ترقی کنیم. اینها جهاتی است که باعث شده کلمه «قلب» بر عقل اطلاق بشود و قلب بگویند و از آن عقل اراده کنند.

اطلاق «قلب» بر عقل یک وجه علمی هم دارد و آن این است که چون از مراتب خلقت، اول مرتبه از مراتبِ وجودات مقیده عقل است، چنان‏که درباره وجود مقید فرموده‏اند: اوّله الدُّرّة و آخره الذَّرّة([117]) وجودات مقیده از عقل شروع می‏شود و بعد به این عالم اعراض منتهی می‏شود. فرمود: اوّل ما خلق اللّه العقل([118])  که مراد اوّل ما خلق اللّه از خلق مقید در برابر خلق مطلق است.

خلق مطلق مقام مشیت است که خلق است اما خلق مطلق است. معنای «مطلق» یعنی از هرگونه قیدی رها است، بعد به موجودات مقیده تعلق می‏گیرد که همه به مشیت آفریده شده‏اند. ثمّ خلق الاشیاء بالمشیة؛ خدا اشیاء را به‏واسطه مشیت آفریده است.

پس مراتب وجودات مقیده از عقل شروع می‏شود و بعد به این عالم اعراض منتهی می‏شود که عالم جزئیات است و به اصطلاح «ذرّه» است و پست‏ترین عالم‏ها است. پس چون عقل اولین مرتبه از مراتب وجودات مقیده است از این جهت تبدیل کردن مطلق به مقید به وسیله او شده است.

عقل اولین مرتبه از مراتب مقیدات است که واسطه امر اللّه و مشیة اللّه است برای اينکه تنزل کند و به جمیع مقیدات تعلق بگیرد، حتی این عالم اعراض. زیرا برای مشیت حق‌تعالی رؤسی است که به جمیع کائنات و آنچه تکون و یا تعین پیدا می‏کند، تعلق می‏گیرد. مشیت کونیه و مشیت عینیه به تمام موجودات تعلق می‏گیرد. تعلق مشیت خداوند با آن اطلاقی که دارد به جمیع این مراتب مقیده از کون و

«* نماز جلد 4 صفحه 158 *»

عینشان همه به برکت و وساطت عقل است. عقل ابتداء متعلَّق مشیت می‏شود و سپس به برکت و وساطت عقل، مشیت تنزل می‏کند و به مرتبه بعدی تعلق می‏گیرد.

مشیت در هر مرتبه‏ای که تعلق می‏گیرد تعلقش دو قسم است: یک‏بار به مطلقِ آن مرتبه تعلق می‏گیرد و یک‏بار به مقیدات و جزئیاتِ آن مرتبه تعلق می‏گیرد؛ یعنی مشیت یک‏بار به عقل تعلق گرفته و عقل موجود شده است و یک‏بار هم به عقول جزئیه تعلق می‏گیرد که در این عقل و از این عقل وجود می‏یابند.

همین‏طور ابتداء به کل نفس تعلق می‏گیرد و سپس به نفوس جزئیه که رؤس آن نفسند و همین‏طور تا آخرین مراتب مقیدات که در واقع تبدیل‏کننده و قلب‏کننده مطلق به مقید است؛ یعنی مشیت به‏واسطه آن مبدل می‏شود، نه اینکه حقیقت مشیت تبدیل شود بلکه همان تعلق مشیت را به موجود، «تبدیل» و «قلبِ مطلق به مقید» می‏گویند؛ یعنی چون اثرِ مؤثر است، مؤثر در رتبه اثر به خود اثر ظاهر می‏شود ولی چون میان اثر و مؤثر مشابهت کاملی است، از این جهت می‏توان گفت که قلب و تبدیل واقع شده است.

پس عقل همان مشیت است اما در رتبه اثر. این مطلب نه آن مطلبی است که متکلمین می‏گویند که مشیت حق‌تعالی عین موجودات شده باشد که این مطلب مورد گفتگو است و ائمه ما؟عهم؟ باطل فرموده‏اند قول متکلمینی را که در آن زمان‏ها بودند مخصوصاً در زمان حضرت رضا؟ع؟ و مدّعی بودند که خودِ مشیت حق‌تعالی است که این موجودات گردیده است، هر موجودی همان مشیت خدا است که به آن موجود مبدل شده است.

از این جهت حضرت رضا؟ع؟در جواب یکی از آنها فرمودند: آیا مشیتِ خدا است که زنده می‏شود و می‏میرد و می‏رود و می‏خورد و می‏آشامد و نکاح می‏کند و …؟ آن شخص ساکت شد.([119]) زیرا بدیهی است که مشیت خدا که نمی‏شود این‏طور

«* نماز جلد 4 صفحه 159 *»

باشد، این کارها به مشیت موجود شده‏اند.

حال از جهت اینکه عقل تنزل مشیت است به آن «قلب» گفته شده است. پس عقل «قلب» است؛ یعنی وسیله دگرگون شدن مشیت حق‌تعالی از رتبه اطلاق به رتبه تقید است. پس به این اعتبار هم عقل را «قلب» گفته‏اند.

بنابراین مراد از قلب در این فرمایش سید مرحوم­ کمال توجه به قلب در آن واجب و متحتم، عقل نیست، عقلی که اجمالاً از آن بحث کردیم به این معنی که عقل توجه کند و خالص بشود یا حضور داشته باشد، چنان‏که مراد از قلب در اینجا قلب به معنای این عضو ظاهری بدن هم نیست. پس باید به معنایی باشد که بتوان گفت توجه به آن و یا حضور آن در عبادت لازم و حتمی است.

در ابتداء بحث عرض کردم که یکی از معانی قلب، «انسان» است؛ یعنی آن حیث جامع و به اصطلاح «مزاج» حاصل از جمیع مراتب انسان، همانی که در وقت اشاره به آن، «من» و یا «تو» تعبیر می‏آوریم. مراد از این «من» و یا «تو» و یا مشارٌالیهِ آنها یک حقیقت جامع و مزاج جامعی است که از مجموعه مراتبِ یک موجود فراهم آمده است. حقیقتی است که خواه و ناخواه در هر مرکبی حاصل می‏شود.

مثلاً اگر چهار چیز با یکدیگر ترکیب شده باشند از آنها شی‏ء خامس (پنجم) فراهم می‏شود که آن شی‏ء خامسْ جهت جامع و مزاج حاصل از آنها است؛ مانند مولودی که از عناصر چهارگانه درست شده است و در واقع آن مزاج خامس تشکیل‌دهنده شخصیتی است که از آن ترکیب فراهم شده است.

حال در اینجا که می‏فرماید: کمال توجه به قلب در آن واجب و متحتم مراد از توجه به قلب در نماز و سایر عبادات آن است که بنده به آن حقیقت، به جمیع اعمالش در وقت عمل توجه داشته باشد. آن «قلب» مورد بحث است که ان‏شاءاللّه آن را توضیح خواهم داد.

اللهم صلّ علی محمّد و آل‌محمّد

 

«* نماز جلد 4 صفحه 160 *»

 

 

مجلس 11

 

(صبح چهارشنبه 19 ربيع‌الثانى 1417 هـ ق ــ  14/6/75)

 

 

 

t  مراد از قلب در بحث حضور قلب

t  غیر خداوند بسیط حقیقی نیست

t  هر موجودی از اجزائی مرکب است و واحد شخصی است

t  عقل هم بر خلاف نظر حکماء، بسیط نیست

t  وحدت شخصی هر موجودی ظلّ واحدیت خداوند و آیه اثبات آن است

t  معنای «وحدت» و «واحد» بودن خلق

t  آیه شناخت رابطه خداوند با اسماء و صفاتش

t  وحدت هر موجودی آیه اثبات وحدت حق‏تعالی است

t  وحدت محمّد و آل‏محمّد؟عهم؟ آیه شناخت وحدت خداوند است

t  وحدت شخصی هر موجودی نتیجه اعتدال و اتحاد اجزاء آن است

t  وحدت شخصی هر موجودی منشأ  آثار و خواص آن است

«* نماز جلد 4 صفحه 161 *»

j

الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين

بحث در این است که توجه به قلب و کمال توجه به آن در عبادت چگونه است. ابتداء باید مراد از «قلب» را در این‏گونه تعبیرها بدانیم. وقتی گفته می‏شود در هر عبادت و مخصوصاً در نماز حضور قلب یا توجه قلب لازم و متحتم است مراد از «قلب» چیست؟

عرض کردم یکی از معانی «قلب» که در قرآن و روایات معصومین؟عهم؟ به‏کار رفته «عقل» است. در خیلی موارد است که قلب گفته شده و از آن عقل را اراده فرموده‏اند. حال آیا مراد از قلبی که باید در حال نماز حاضر باشد و توجه داشته باشد عقل است؟ معلوم است که با این معنی سازش ندارد، زیرا عقل هم مثل سایر مراتب برای خودش تکلیفی دارد و در مقام خودش مناسب خودش مکلف است. پس مراد از «قلب» که می‏فرمایند باید در عبادت حاضر باشد و توجه داشته باشد عقل نیست.

معنای دیگر قلب، همین قلب ظاهری جسمانی است که یکی از اعضاء بدن و صنوبری شکل است. درباره این قلب هم معنی ندارد که بگوییم باید در نماز توجه و یا حضور داشته باشد.

یکی دیگر از معانی قلب آن است که قلب گفته می‏شود و از آن خود شخص را اراده می‏کنند؛ یعنی شخصی که از اجزائی و مراتبی تشکیل شده که آن مجموعه را یک واحد شخصی تشکیل می‏دهد و این از صنعت‏های الهی است که خداوند هیچ مخلوقی را بسیط نیافریده است.

حضرت رضا؟ع؟ هم به این مطلب اشاره فرموده‏اند که خداوند هیچ چیزی را

«* نماز جلد 4 صفحه 162 *»

منفرد نیافریده است([120]) به این معنی که بسیط باشد، بلکه تمام خلق مرکبند و از اجزاء فراهم شده‏اند. و خداوند بخصوص این‏طور خلقت کرده که دلیل بر این باشند که خالق آنها مرکب نیست به حقیقت یکتایی و یکتا است و احدیت شأن او است، آن هم احدیت حقیقیه و بساطت حقیقیه که همان یکتایی محض و یگانگی صرف باشد.

بقیه خلق از مجرد و غیر مجرد، همه و همه مرکبند، از اجزاء فراهم شده‏اند. اقلّ اجزاء هم ماده و صورت و ارتباط آنها با یکدیگر است و حتی مشیت که بسیط‏تر از آن در مراتب خلق وجود ندارد، آن هم مرکب است با اینکه خداوند هرگونه ترکیبی که در مخلوقات قرار داده به‌واسطه مشیت قرار داده است و در نتیجه در خود مشیت آن ترکیب‏ها جاری نیست، لایجری فیها ما هو اجراه؛([121]) آنچه از مشیت صادر شده و به‌واسطه آن ایجاد گردیده است، در مشیت جاری نمی‏شود.

پس با اينکه مشیت مبدأ همه اشیاء و از جمله، مبدأ تمام ترکیباتی است که خداوند در خلق قرار داده و در نتیجه باید خود مشیت از هرگونه ترکیبی مجرد
باشد و در او ترکیبی نباشد، اما با این وجود می‏بینیم که ائمه؟عهم؟ مشیت را هم مرکب معرفی می‏فرمایند.

راه شناخت ترکیب آن هم آثار او است، زیرا هر اثری بر صفات مؤثر خود دلالت می‏کند و چون ما دیدیم که آثار مشیت مرکبند دانستیم که خود مشیت هم مرکب است، اما به ترکیبی که آن ترکیب نسبت به تمام خلق بساطت است. از این جهت معتقدیم که مشیت، خلقِ بسیط است و درباره آن به بساطت قائلیم اما نه بساطتِ محض که احدیت و یکتایی محض باشد که شأن حق‌تعالی است، بلکه بالنسبه به اجزاء و ترکیب‏هایی که در سایر خلق وجود دارد، بسیط است.

«* نماز جلد 4 صفحه 163 *»

ائمه ما؟عهم؟ ترکیب مشیت را این‏طور بیان فرموده‏اند که: خلق اللّه المشیة بنفسها ثم خلق الاشیاء بالمشیة؛ یعنی خداوند مشیت را به خود مشیت ایجاد فرموده است سپس اشیاء را به مشیت آفریده است. پس همین که می‏بینیم برای مشیت دو حیث بیان فرموده‏اند، حیث فعلیت و ربی و حیث مفعولیت، مخلوقیت و نفسی، می‏یابیم که پس مشیت هم مرکب است.

حال چرا خداوند خلق را مرکب آفریده؟ می‏فرمایند برای این است که خلق دلالت کنند که خالق آنها از هرگونه ترکیب منزّه است، زیرا لیس کمثله شی‏ء([122]) باید خدا شبیهِ خلق نباشد و خلق شبیه او نباشند. و برای نفی تشبیه روایات زیادی رسیده که ائمه؟عهم؟ فرموده‏اند: خدا را به خلق شبیه نکنید و هرچه را شما فکر کنید خداوند از آن منزه است به جهت اينکه شما هرچه را تصور کنید و بخواهید آن را خدا بدانید خواه و ناخواه در عالم ذهنتان او را از اجزاء ذهنیه فراهم کرده‏اید و برای او ماده و صورت و حدود قرار داده‏اید چون در واقع ذهن و درک شما خلق است و هرچه را ادراک کند از نوع خلق ادراک می‏کند.

امام باقر؟ع؟ می‏فرماید: کلَّ‏ما میزتموه باوهامکم فی ادقّ معانیه فهو مخلوق مثلکم مردود الیکم؛([123]) یعنی هرچه را شما با دقیق‏تر و ظریف‏تر مدارک خود تمییز دهید، آن هم مخلوقی است مانند شما و بازگشت آن به سوی شما است. پس آنچه را ما در ذهن خود تصور کنیم نمی‏شود آن را خدا دانست. خداوند از هرگونه ترکیب منزّه است و خلق، مرکبند.

حال از صنعت حق‌تعالی است که با وجود اينکه هر مخلوقی حتی مشیت را مرکب آفریده و دارای اجزاء قرار داده است، اما حالتی برای این ترکیب و اجزاء قرار داده که حالت وحدانیت است، در حالی که آن موجود از اجزاء کم یا زیاد، معنوی یا

«* نماز جلد 4 صفحه 164 *»

مادی، تجردی عقلانی و نفسانی یا اجزاء طبیعی و مادی تشکیل شده، دارای یک حالت مجموعی است.

پس با اینکه در هر مخلوقی اجزاء وجود دارد اما خداوند حالت وحدانیتی برای آن اجزاء فراهم می‏کند که موجودِ مرکب از اجزاء به «واحد شخصی» تعبیر آورده می‏شود، در هر صورت یک فرد را تشکیل می‏دهند همچنان‏که تک تک موجودات و مخصوصاً در عالم اناسی تک‌تک انسان‏ها را می‏بینیم که علاوه بر اينکه از مراتب تشکیل شده‏اند، هر مرتبه‏ای هم از اجزاء فراهم شده اما هر کدام واحد شخصی و یک فرد هستند. اناسی هر کدام مرتبه‏ای جسمانی دارند و در این عالم از اجزاء فراهم شده‏اند همچنین مرتبه نفسانی دارند که در آن عالم هم از اجزاء نفسانی تشکیل شده‏اند و همین‏طور سایر مراتب آنها.

وقتی‌که حضرت امیر؟ع؟ نفوس را تعریف می‏فرمایند، اجزاء نفوس را هم ذکر می‏نمایند و درباره نفس انسانی می‏فرمایند: قوای آن علم و حلم و فکر و ذکر و نباهت است و خواص آن نزاهت و حکمت است، پس اینها آثار و اجزاء نفس است.

و حتی درباره خلقت عقل حدیث است که مرکب است با اينکه حکماء آن را از مجردات می‏دانند و آن‏چنان تجردی برای آن قائل هستند که بعضی مانند ملاصدرا عقل را بسیط الحقیقة و در بساطت نعوذباللّه مثل حق‌تعالی می‏داند و نوعاً می‏گوید: «العقل و مافوقه بسیط الحقیقة و کل بسیط الحقیقة کل الاشیاء».([124])

پس با وجودی‌که حکماء به بساطت عقل تصریح دارند، اما در عین حال ما می‏بینیم در فرمایش‏های معصومین؟سهم؟ همین عقل را مرکب معرفی می‏فرمایند؛ با توجه به اینکه این بزرگواران در واقع علل خلقتند و خلقت در محضر ایشان بوده و خودشان علت فاعلی، علت غائی، علت مادی و علت صوری هستند و بر تمام مخلوقات واقفند.

«* نماز جلد 4 صفحه 165 *»

چنان‏که خداوند می‏فرماید: مااَشهَدتُهُم خَلْقَ السَّمواتِ و الارضِ و لا خَلْقَ انفسِهم.([125])  که این آیه شریفه به‌حسب مفهوم دلالت می‏کند بر اينکه ائمه هادین، هدایت‏کنندگان به حق صلوات اللّه علیهم اجمعین، علل آفرینش و دست‏های خداوند متعال در ایجاد خلق هستند و تمام اصناف خلق در محضر این بزرگواران آفریده شده‏اند و در حضور ایشان حاضر می‏باشند.

پس این بزرگواران بر جمیع اسرار خلق عارف و واقفند، بلکه خلقت به دست با کفایت ایشان است و هر موجودی در خلقت، رزق، حیات، موت و آنچه را که به‌حسب ذات و صفات و اعراضِ خود مستحق است، از ایشان فیض‏یاب است و ایشان؟عهم؟ از خزائن الهیه افاضه می‏فرمایند که همان افاضه حق‌تعالی است چنان‏که می‏فرماید: کلّاً نُمِدُّ هؤلاءِ و هؤلاءِ مِن عطاءِ ربِّک؛ پس افاضه به‏وسیله این بزرگواران است.

و می‏بینیم که خداوند در این تعبیر «نُمدّ» به شکل متکلم مع الغیر فرموده؛ یعنی خودش را با وسیله‏های خودش در نظر گرفته است. و ماکان عطاءُ ربِّک محظوراً؛([126]) هیچ منعی هم در بخشش ایشان نیست که همان بخشش حق‌تعالی است، ایشان خزانه‏داران خدا هستند و در مقامی خودِ خزائن الهیه می‏باشند.

در هر صورت این بزرگواران؟عهم؟ که عارف و شاهد و ناظر بر خلقند برای عقل ترکیب بیان فرموده‏اند با اینکه حکماء آن را بسیط الحقیقة دانسته‏اند و حتی عقل را در بساطت با حق‌تعالی شریک کرده‏اند و در این صفت به شرکت قائل هستند و می‏گویند صفت بساطت و احدیت و کل الاشیاء بودن ــ  که از نظر آنها نتیجه بساطت است ــ  مخصوص حق‌تعالی نیست، بلکه حکم هر بسیط الحقیقه‏ای این‌چنین است.

«* نماز جلد 4 صفحه 166 *»

و البته در مکتب شیخ مرحوم­ تمام این نظریه‏ها اِبطال شده است و الحمدللّه رب العالمین با براهین الهی ثابت فرموده‏اند که اینها نظریه‏های بی‏اساسی است که حکماء اظهار کرده‏اند. بزرگان ما طبق ضروریات اسلام و مذهب ثابت فرموده‏اند که جز خدا، بسیط حقیقی دیگری وجود ندارد، بسیط حقیقی حق‌تعالی است، احدیتِ محض، مخصوص حق‌تعالی است، بساطتِ محض شأن حق‌تعالی است و خلق همه مرکبند.

و این عقل را که حکماء بسیط گفته‏اند، می‏بینیم ائمه ما؟عهم؟آن را مرکب معرفی می‏فرمایند. در روایات ماده عقل را بیان فرموده‏اند که خداوند عقل را از آن آفریده است و اجزاء آن را هم ذکر می‏فرمایند، مثل اینکه می‏فرمایند عقل دارای نفس، روح، دو دیده و زبان است، به‌حسب خودش دارای اجزاء است.([127]) این فرمایش‏ها را مخصوصاً فرموده‏اند.

ائمه؟سهم؟ قبل از آنکه فلسفه و حکمت فلاسفه یونان در میان مسلمین و شیعه منتشر بشود و این‌همه انحراف‏ها ایجاد کند و باعث این‌همه ضلالت‏ها بشود، زمینه هدایت را فراهم فرموده‏اند و در نوع مسائلی که حکماء، عرفاء و متکلمین عنوان کرده‏اند و به‌واسطه پیروی نکردن از امامان معصوم؟عهم؟ به خطا افتاده‏اند و به اشتباهات مبتلا شده‏اند و گرفتار رأی‏های فاسد شده‏اند، می‏بینیم که این بزرگواران؟عهم؟ برای حفظ معنویت اسلام و معنویت قرآن از بیان آن مسائل هیچ کوتاهی نفرموده‏اند و با اينکه خانه‏نشین بودند و نوعاً به‌حسب ظاهر مرجعیتی نداشتند و کمتر به ایشان رجوع می‏شد، اما با همان مظلومیت و خانه‏نشینی معنویت اسلام و قرآن را حفظ فرمودند و اهل هدایت را هدایت فرمودند و زمینه هدایت را برای همه زمان‏ها فراهم کردند.

از جمله درباره همین مسأله‏ای که مورد بحث است می‏بینیم که ائمه؟عهم؟ عقل را

«* نماز جلد 4 صفحه 167 *»

تحلیل و تجزیه فرموده‏اند، اجزائش را بیان فرموده‏اند که البته اجزاء عقل، عقلانی است. از این جهت شیخ مرحوم­ بر اساس همین روایات صادره از معصومین؟عهم؟ تمام مبانی و نتایج و استدلال‏های حکماء، فلاسفه و عرفاء را که به این نتایج فاسد منتهی می‏شد، باطل فرمودند و حق را بیان کردند و فرمودند در عالم خلق هیچ بسیط وجود ندارد، همه مرکبند.

پس از کمال حکمت و قدرت و عظمت صنعت حق‌تعالی این است که هر خلقی را دارای مراتب قرار داده و در هر مرتبه‏ای برای آن مرتبه اجزائی از جنس آن مرتبه قرار داده، ولی برای همه در هر مرتبه یک حالت وحدانی و امر جامعی قرار داده که آن امر جامع در واقع فرد و واحد است و آیه واحدیت او است. و از تحت حجاب واحدیت است که واحد اسمی از اسماء اللّه است و حجابی از حُجُب الهی است که خود، در مقام واحدیت محتجب شد و برای خلق به حجاب و در حجابِ واحدیت ظاهر گشت، نه آن حجابی که مانعِ او باشد، بلکه حجابی که معرِّفِ او است و در این حجاب، خود را شناسانیده است.

ای منزّه پرده‏دار و پرده‏در   وی به هر پرده در و از پرده در([128])

حجب و سرادقات حق‌تعالی مانع معرفت او نیست و مانع وصول به درگاه قدسش نیست بلکه این حجب و سرادقات را بخصوص برای معرفت خود قرار داده که اگر در این حجب و به‌وسیله این سرادقاتِ عزت و جلالِ خود برای خلق ظاهر نمی‏شد شناخته نمی‏شد و خلق نمی‏توانستند او را بشناسند. پس در این حجب ظاهر شد تا شناخته شود.

فرمودند: انّ اللّه احتجب بنا؛ خدا به وسیله ما در حجاب شد، هو المحتجب و نحن حجبه؛([129]) خدا است که در این حجاب‏ها پنهان شده و ما هستیم حجاب‏های

«* نماز جلد 4 صفحه 168 *»

خدا؛ یعنی در این حجاب‏ها (پرده‏ها) نمایان گشته است که او را بشناسند. از این جهت امام؟ع؟می‏فرماید: نحن سبیل معرفة اللّه؛ ما هستیم راه شناخت خداوند. و در جای دیگر می‏فرماید: نحن الاعراف الذین لایعرف اللّه الّا بسبیل معرفتنا؛([130]) ما هستیم اعراف، آن کسانی‌که خدا شناخته نمی‏شود مگر از راه شناخت ما.

امیر المؤمنین؟ع؟ فرمود: اگر خدا می‏خواست خود را بشناساند بدون واسطه می‏شناسانید ولکن ما را ابواب و صراط و راه و جهت خود قرار داد که به‌وسیله ما شناخته شود؛([131]) به این معنی که نمی‏شود خداوند را به عجز  توصیف کرد، قدرت حق‌تعالی محدود نیست، اما خلق ناچارند از اينکه خدا را در حجاب‏ها و واسطه‏ها بشناسند و واسطه‏های معرفت و آیات تعریف و تعرفِ خداوند متعال ائمه معصومین؟سهم؟ هستند.

یکی از این حجاب‏ها، حجاب واحدیت حق‌تعالی است. آثار این حجاب و این اسم شریفِ «الواحد» این است که در هر جایی که اجزائی با یکدیگر مرکب شدند و آن ترکیب در کمال صنعت و اعتدال بود، تعلق روح واحدیت را اقتضاء می‏کند و خداوند ظلّ اسم الواحد را در آنجا القاء می‏فرماید و نور واحدیت را از آن حجاب واحدیت در آن مقام می‏افکند، آنگاه آن شی‏ءِ مرکب و صاحب اجزاء، «واحد» می‏شود و فرمایش حضرت سجاد؟ع؟ که فرمودند: واحد لا بتأویل عدد([132]) به همین مطلب اشاره است.

پس این «واحد» و یا «یکی» که در مورد خلق می‏گوییم، این یکی‌ها معنایش یکتایی نیست و همچنین معنایش بساطت نیست، بلکه اصلاً مفهوم صحیح و مطابق و متبادر آن در واقع صاحب اجزاء و مرکب است. و واحد به این معنی با مرکب

«* نماز جلد 4 صفحه 169 *»

مرادف است، با صاحب اجزاء مرادف است، ولی صاحب اجزاء و مرکبی که اجزاء ترکیبی آن با یکدیگر کاملاً الفت گرفته‏اند و مأنوس و یکی شده‏اند. و این نظام از قدرت و صنعت و عظمت و نهایت حکمت حق‌تعالی است.

مثلاً می‏گوییم یک انسان، دو انسان یا یک کتاب، دو کتاب و همین‏طور یک آسمان دو آسمان، اینها همه به همین مطلب اشاره است. این یکی‌ها، یکی‏هایی است که در عین حالی که یکی است اما متعدد و مرکب و متکثر است، در عین حالی که وحدت دارد تکثر دارد اما این وحدت، ظلِّ واحدیتِ حق‌تعالی است و این نورِ وحدت از حجاب واحدیت حق‌تعالی القاء شده است.

این وحدت، از جنس واحدیت است نه از جنس احدیت. و در آن بیت شعر که به حضرت صادق؟ع؟ منسوب است به این مطلب اشاره فرموده‏اند که:

و فی کل شی‏ء له آیة   تدلّ علی انه واحد

برای خداوند در هر چیزی آیه‏ای است که آن آیه دلالت می‏کند بر اينکه خدا واحد است؛ یعنی وحدت خدا را ما می‏توانیم اثبات کنیم به همین که می‏بینیم او واحدآفرین است. چطور واحدآفرین است؟ به این‏طور که هر مرکبی را واحد کرده. واحد کرده به این معنی است که برای مرکب و اجزاء ترکیبی آن یک خاصیتی قرار داده که وقتی اینها مجتمع می‏شوند و با یکدیگر اعتدال و ایتلاف پیدا می‏کنند یک حالت وحدت برایشان فراهم می‏شود و اگر به همان حالت وحدت خود توجه کنند و خود را بیابند، آیه وحدت حق‌تعالی را می‏یابند.

این آیه وحدت، آیه اثبات وحدت است نه آیه معرفت وحدت؛ خدا به این وحدت شناخته نمی‏شود. این وحدت، وحدت خلقی است و این نوع وحدت را برای خدا نمی‏گوییم که خداوند در مقام واحدیتش این‏طور وحدت را دارد، بلکه می‏گوییم در مقام واحدیت وحدت دارد به این دلیل که ما را به این واحدیت متصف کرده است. این مسائل مورد بحث ما نبود ولی خدا خواست که مطرح شود.

«* نماز جلد 4 صفحه 170 *»

نمونه واضحی که نوعاً بزرگان دین+ برای شناخت آیه خدا و آیه رابطه خداوند با اسماء و صفات و آیات تعریف و تعرفش به ما ارائه می‏دهند آن است که می‏فرمایند: انسان یک مقام وحدتی دارد که آن مقام وحدتش در جمیع اسماء و صفات و ظهوراتِ او ظاهر می‏شود. مثل اينکه ما زید را در ظهوراتش می‏شناسیم در عین حالی که ظهورات و اسماء زید متعدد و متکثرند ــ  مثل قائم و راکع و ساجد و… و همچنین سایر اسماء که به‌واسطه ظهور ذات او در این اسماء و تجلیات برایش اسم‏گذاری می‏کنیم ــ  ما زید را در همه این اسماء یگانه و یکتا می‏بینیم با اينکه اسماء زید متعدد است و در عین حالی که متعدد است هیچ خللی به وحدت زید وارد نمی‏کنند.

ما زید را زید می‏دانیم اگرچه نشسته باشد یا ایستاده و یا…، در تمام این اسماء با اینکه قطعاً متکثر و غیر یکدیگرند، اما هیچ اِنثلام (رخنه) و  اِنخرامی (شکافی) در وحدت زید فراهم نمی‏شود. این از کجا است؟ این همان مقام واحدیت است، این همان حجاب واحدیت است.

زید در مقام واحدیت و به حجاب واحدیت در جمیع اسماء و صفاتش متجلی است. پس با اينکه یکی است اما متعدد است و با اينکه اسماء و صفات متعددند اما زید یکی است و اسماء و صفات او هم غیر او نیستند.

مطلب این است که با اينکه زید یکی است و این اسماء متعدد و متکثرند اما غیرِ آن یکی هم نیستند. اینها همه همان نور واحدیتِ زید است که تابیده. از آن مقام وحدت زید به «ذات ظاهره» زید تعبیر می‏آورند که ذات ظاهره زید در این اسماء و صفات و ظهورات متجلی شده و با اينکه ظهورات متکثرند اما زید به نور واحدیت خود همه اینها را فراگرفته است.

امام زمان صلوات اللّه و سلامه علیه در بیان شناخت اتحاد و یکی بودن حق‏تعالی با اسماء و صفاتش در مقام تعریف و تعرف به درگاه خدا عرضه می‏دارد: لا

«* نماز جلد 4 صفحه 171 *»

فرق بینک و بینها؛ در مقام تعریف و تعرف میان خدا و آیاتش عینیت است، هیچ غیریتی در کار نیست، لا فرق بینک و بینها؛ خدایا هیچ فرقی بین تو و بین این آیات، مقامات و علامات تو ــ  که اسماء اللّه و صفات اللّه باشند ــ  نیست، که آن آیات و مقامات، در مقام معانی علیا، محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟هستند و در مقام معانی سفلی انبیاء و بزرگان دین می‏باشند.

پس تمام این بزرگواران در مقام و مرتبه خود اسماء اللّه و صفات اللّه هستند و خداوند به نور واحدیتِ خود در جمیع ایشان ظاهر و متجلی است.

این نوع واحدیت‏ها و وحدت‏ها که در خلق است، آیه اثبات وحدت و واحدیت حق‌تعالی است. و از این راه است که هر موجودی به‌حسب خودش می‏یابد که متکثر است و دارای اجزاء و مراتب است و در عین حال، وحدت و یکی بودن خود را درک می‏کند و از این جهت از همان مقام یکی بودن خود در زبان عربی به «انا» و در زبان فارسی به «من» تعبیر می‏آورند و وقتی بخواهند به همان وحدت خطاب کنند به عربی «انت» و به فارسی «تو» می‏گویند.

پس این «انا» و «انت» و یا «من» و «تو» در زبان عربی و فارسی و همچنین در سایر لغات که به‌حسب خود این کنایات را دارند، کشف از این می‏کند که تمام انسان‏ها این درک را یکسان دارند؛ یعنی الآن ما که این مسأله را در خودمان درک می‏کنیم در واقع گویا در تمام انسان‏ها درک کرده‏ایم، همه این‏طورند. هر انسانِ صاحب شعوری این را درک می‏کند که با اينکه مراتبش متعدد است، عقل، روح، نفس و جسم دارد، اینها را می‏فهمد و اینکه در هر مرتبه‏ای و لااقل در مرتبه جسم اجزاء هست و از اجزائی ترکیب شده است با وجود همه این تکثرات و تعددات آن وقت می‏فهمد که یکی است. یکی بودنش را هم می‏فهمد و از همان مقام یکی بودنش به «انا» یعنی «من» تعبیر می‏آورد.

از همین‏جا معنای این فرمایش «و فی کلّ شی‏ء له آیة» روشن می‏شود که در هر

«* نماز جلد 4 صفحه 172 *»

شی‏ء، هرچه متعلَّق مشیت قرار گرفته و هرچه همین که «شی‏ء» شده ــ  و شی‏ء را شی‏ء فرموده‏اند به جهت اينکه متعلق مشیت است و به مشیت موجود شده است ــ  برای خداوند متعال در آن آیه‏ای است که آن آیه همان واحدیتِ آن شی‏ء است که «تدلّ علی انّه واحد» دلالت می‏کند بر اينکه خداوند واحد است.

دلالتش به معنی اثبات است. آن حالت برای هر موجودی خودش مُثبِت وحدانیت حق‌تعالی است و از همین راه، می‏تواند به توحید خدا پی ببرد که مراد، توحیدِ در مقام اثبات است. معرفت، مسأله دیگری است. وحدت حق‌تعالی را در مقامِ تعریف و تعرف باید فقط به وحدت محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟ شناخت، آیه وحدتِ احدیت و وحدتِ واحدیت برای تعریف و تعرف، آن مقامات است.

هر موجودی به‌حسب خودش آیه اثبات وحدت و توحید حق‌تعالی را در وجود خودش می‏یابد. همین‌که به خود اشاره می‏کند و خود را یکی می‏داند و بلکه تمام مراتب را به خود نسبت می‏دهد و می‏گوید عقل من، روح من، تن من، تمام مراتبش را به همان «من» نسبت می‏دهد؛ آن «من» کیست؟ و کجاست؟ آن چه مرتبه‏ای است؟ اگر بگوئید فؤاد است، می‏گویم آن را هم می‏گوید «فؤاد من»؛ این «من» کجاست؟ مسلّماً مرتبه دیگری نیست که مافوق همه اینها باشد بلکه همان حالت اجتماعی این مراتب است که دست به دست هم داده و وحدتی را ایجاد کرده، ظلّی از واحدیت در اینجا پیدا شده است.

مثل اینکه معجونی بسازند که از چند جزء تشکیل شده باشد ولی اعتدالی دارد که باعث شده این معجون با اينکه مثلاً پنج و یا ده جزء است، اما نام‏های این پنج و یا ده جزء کنار رفته و اسم خاصی به این معجون داده شده و حالا این اسم خاص، خاصیتِ مخصوصی هم دارد، آثار خاصی دارد که آن آثار غیر از آثار تک‌تک اجزاء است.

معجون اسم حالتی است که از اینها فراهم‏شده است و در عین حال جزئی اضافه بر اجزاء هم نیست، مرحله‏ای نیست که اضافه بر اینها باشد. این حالت را

«* نماز جلد 4 صفحه 173 *»

حالت اجتماع می‏گویند و حالت وحدتی که برای این اجزاء دست داده و بر همین‏ها هم اسم گذاشته می‏شود و خاصیت و شناخت‏ها هم به همین مربوط می‏شود.

از این جهت باید در تهیه معجون خیلی دقت شود. به اندازه مناسب باشد که اعتدال را فراهم کند تا اينکه وقتی اعتدال فراهم شد و حالت وحدت دست داد و اجزاء با هم متحد شدند، در حکم بدنی می‏شود که از خداوند روحی را طلب می‏کند و آن روح که القاء می‏شود، از همان ظلِّ مقام واحدیت حق‌تعالی است. از اسم الواحد حق‌تعالی در اینجا یک روح منعکس می‏شود که مبدأ این خاصیت‏ها می‏شود و منشأ آثارِ این معجون می‏گردد.

کسانی که معجون می‏سازند باید خیلی دقت کنند. یکی از برادرانی که تازه با ما آشنا شده می‏گفت آقای مرحوم­ در کتاب «دقائق‌العلاج» دستور ساختن معجونی را داده و خاصیتی هم برایش ذکر فرموده‏اند و می‏گفت که از جهاتی من ناچار شدم آن معجون را برای خودم فراهم کنم. می‏گفت من متجاوز از صدبار اجزاء این معجون را خریداری کردم و آنها را با یکدیگر ترکیب کردم و آن حالت و خاصیت پیدا نشد. هنوز نمی‏دانم علت چیست که آن خاصیت فراهم نشد، هرچه فکر می‏کنم با اينکه طبق دستور ترکیب می‏کنم اما درست درنمی‏آید.

البته در ساختن این معجون‏ها دقت‏هایی است که باید رعایت شود مثل آنکه باید برای این اجزاء کاملاً اعتدال فراهم بشود تا آن حالت وحدت دست بدهد و وقتی آن حالت وحدت دست داد، در واقع در حکم بدن و جسمی می‏شود که از خداوند روحی را طلب می‏کند که هرگاه آن روح القاء شد خاصیت‏بخش خواهد بود، آن خاصیتی را که باید داشته باشد، دارد.

اینکه می‏بینید ما نوعاً بی‌خاصیت و یا کم‏خاصیت هستیم، برای آن است که در واقع ما سعی نکرده‏ایم که به تمرین‏ها و دستورهای شرعی عمل کنیم و اجزاء وجودی و اجزاء مرتبه‏ای ما در مراتبمان هر کدام با دیگری اعتدالی پیدا بکند،

«* نماز جلد 4 صفحه 174 *»

عقلمان با نفسمان و همچنین نفسمان با جسممان اعتدال پیدا کند و در معرض عنایات حق‌تعالی قرار بگیریم و خداوند روحی در ما بیفکند که منشأ  آثار باشد، چنین کاری نکرده‏ایم.

اگر عبادت کرده‏ایم عبادت ما صورت عبادت بوده، اگر تعلّم علم داشته‏ایم که برای تقویت عقلمان باشد، صورت تعلم بوده، این‏طورها بوده است. نه تعلمی داشته‏ایم که عقلمان قوت بگیرد و رشد یابد و نه عبادتی کرده‏ایم که جسممان معتدل بشود و نه خُلقیات حسنه‏ای تحصیل کرده‏ایم که نفسمان معتدل بشود، از این جهت هیچ قدمی برنداشته‏ایم که چنین حالتی برای ما در مجموعه اکتسابات ما فراهم گردد که ما را در معرض آن سایه واحدیت حق‌تعالی قرار بدهد و روحی در ما پیدا شود که منشأ آثار گردد و آثار خیر و آثار نورانی از ما صادر بشود. خداوند همه ما را کمک کند.

پس معنای دیگری که برای «قلب» است، خودِ شخص است که از آن به «من» تعبیر می‏آورند. در خیلی از موارد قلب فرموده‏اند و از آن اراده کرده‏اند همان شخصیتی را که از مجموعه‏ای از مراتب برای انسان فراهم می‏شود.

آن قلب باید در عبادت حاضر باشد و آن قلب باید به مراتب عبادت توجه کند تا اينکه انسان در عبادتش توجه و یا حضور قلب داشته باشد.

اللهم صلّ علی محمّد و آل‌محمّد

 

«* نماز جلد 4 صفحه 175 *»

 

مجلس 12

 

(صبح چهارشنبه 26 ربيع‌الثانى 1417 هـ ق ــ  21/6/75)

 

t  در این مبحث مراد از حضور قلب حضور شخص است

t  مراد از شخص در این مبحث

t  وحدت شخص آیه اثبات وحدت خداوند است

t  وحدت هر مرتبه و وحدت مراتب

t  وحدت شخص ظلّ اسم الواحد خداوند است

t  وحدت شخص محل تعلق روح مناسب آن است

t  تقدیرات الهی مقتضای اشکال و هیئات خلق است

t  اشکال و هیئات اقتضاءهای خلق است

t  دستورهای شرعی برای رفع فقر

t  در ذات خداوند اقتضائی نیست کارهای خدا بر وفق اقتضاءهای خلق است

t  نکوهش تشبه به دشمنان خداوند

t  سیره اولیاء در شبیه نشدن به دشمنان

t  نقل روایات در مذمت تشبه به دشمنان

t  وقف برای مساجد

«* نماز جلد 4 صفحه 176 *»

j

الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين

سخن در مسأله توجه قلب است که می‏فرمایند در هر عبادتی و بخصوص در نماز لازم و حتم است. و بدیهی است که در همه عبادت‏هایی که در آنها نیت تقرب و نیت توجه شرط است، توجه قلب باعث کمال عبادت است و عبادت پذیرفته نمی‏شود و به کمال مطلوبِ خود نمی‏رسد مگر به واسطه توجه قلب.

و چون اول بحث است خواستیم ببینیم که مراد از قلب در این‏گونه عبارات که وقتی «توجه قلب» و یا «حضور قلب» گفته می‏شود، چیست و کدام قلب مراد است؟

عرض شد یکی از معانی «قلب» در فرمایش‏های خدا و اولیاء خدا؟عهم؟ «شخص انسان» است که در زبان فارسی از آن به «من» و یا «تو» تعبیر می‏آورند و در زبان عربی «انا» و یا «انت» می‏گویند. «قلب» می‏گویند و از آن شخص انسان را اراده می‏کنند که البته هر شخصی از شخص دیگر به‌واسطه امتیازات و مشخِّصاتی که خداوند برای هر شخصی قرار داده ممتاز است.

مجموعه مشخِّصات و ممیزات در هر شخصی باعث می‏شود که یک حالت وحدانی برای آن مجموعه فراهم بشود. و از شگفتی‏های صنعت و حکمت حق‌تعالی همین است که هر موجودی را از مرکباتی فراهم ساخته و برای آن مرکبات و مجموعه‏ها، حالت وحدانی قرار داده که آن شخص به اعتبار آن حالت وحدانی، یک موجود به حساب می‏آید؛ یعنی واحد شخصی است و یا شخص واحدی است که از اجتماع مراتب و مجموعه‏هایی فراهم شده است و ممکن است که این مجموعه‏ها دارای مراتب باشند و در هر مرتبه اجزائی داشته باشند. خلاصه در هر مرتبه، اجزاء آن مرتبه باعث یک

«* نماز جلد 4 صفحه 177 *»

نوع وحدت برای آن مرتبه می‏شود و بعد مجموعه مراتب یک امر وحدانی را تشکیل می‏دهند که آن امر وحدانی در حدّ خود و به‌حسب خودش بالنسبه بساطت هم دارد.

در هفته گذشته اشاره کردم که ما حتی مشیت را هم به آن معنایی که درباره حق‌تعالی می‏گوییم، بسیط نمی‏دانیم بلکه مشیت را مرکب می‏دانیم، ولی دارای حالتی وحدانی است که وقتی آن حالتِ مشیت را مقایسه می‏کنیم با سایر وحدت‏هایی که برای موجودات فراهم شده از عقل گرفته تا جسم، می‏بینیم که آن حالت برای همه موجودات در همه طبقات هست.

عرض کردم هر موجودی دارای وحدت است و آن وحدتش آیه‏ای است که بر وحدتِ واحدیت حق‌تعالی دلالت می‏کند چنان‏که امام صادق؟ع؟فرمود:

و فی کل شی‏ء له آیة   تدلّ علی انه واحد

این آیه، آیه اثباتِ وحدت برای حق‌تعالی است که هر کسی با توجه به همین حالت وحدانیتِ خود، می‏یابد که خدای او هم وحدت دارد، یکتا است اما این آیه شناختِ وحدت حق‌تعالی نیست بلکه آیه اثبات وحدت خدا است. و منافات ندارد با آن مطلب که آیه تعریف و تعرف خدا فقط محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟ و سایر حجت‏های خدا هستند. و این بزرگواران وحدتشان وحدت حق‌تعالی است؛ یعنی خداوند در مقام تعریف و تعرف، وحدتی که برای شناخت یگانگی خود قرار داده وحدت ایشان است. هر کمالی از کمالات حق‌تعالی، شناخت آن، به شناخت کمالات ایشان است. پس مراد از این عبارت:

و فی کل شی‏ء له آیة   تدلّ علی انه واحد

و از این قبیل تعابیر، آیات اثبات است.

هرکجا به این شکل فرمایشی رسیده باشد مثل آیه شریفه‏: و فی اَنفُسِکم أفلاتُبصِرون([133]) و یا آیه شریفه: سنُریهم آیاتِنا فی الآفاق و فی انفسِهم،(2) وقتی این‏گونه

«* نماز جلد 4 صفحه 178 *»

آیات را به معنای ظاهر آنها در نظر می‏گیریم به آیات اثبات حق‌تعالی مربوط می‏شود، نه آیات تعریف و تعرف. چون مسلّم است که آیات تعریف و تعرف فقط محمّد و آل‌محمّد صلوات اللّه علیهم اجمعین و سایر حجت‏های خدا هستند که در جاهای خودش بحث شده و بحمداللّه از برکات فرمایش‏های بزرگان+ این مسأله ثابت شده است.

پس در این بیت شعری که به حضرت صادق؟ع؟ نسبت دارد می‏فرماید:

و فی کل شی‏ء له آیة   تدلّ علی انه واحد

این آیه‏ای که در هر شیئی است و بر یکتایی و یگانگی خدای متعال دلالت می‏کند، این دلالت، دلالت اثبات است. حال چگونه ثابت می‏کند که خدا یکی است؟ به همین که هر موجودی برای خودش وحدتی احساس می‏کند و ادراک می‏نماید. ما در خودمان وحدتی ادراک می‏کنیم و حال آنکه قطعاً دارای مراتبی هستیم و هر مرتبه از ما هم دارای اجزاء است و البته اجزاء تفاوت می‏کند.

اگر جسم را در نظر بگیریم اجزاء جسمانی باعث تشکیل وحدتی جسمانی شده که جسم ما را تشکیل می‏دهد. ما جسم خود را واحد شخصی دانسته و از سایرین ممتاز می‏دانیم و به‌حسب خلقت هم می‏دانیم که همین‏طور است. آن‏چنان اشخاص از یکدیگر ممتازند که حتی نمی‏شود گفت که یک سر مو با یکدیگر مشابهت صددرصد دارند که باعث اشتباه بشود. تمام مرتبه‏ها همین‏طور است.

در مرحله مثالی هم مثال ما از مجموعه و اجزائی فراهم شده که آن اجزاء مثال ما را تشکیل داده‏اند. ما در عالم مثال دارای اجزائی هستیم و آن اجزاء با هم مجموعه شده‏اند و وحدت مثالی ما را تشکیل داده‏اند و مرتبه مثالی ما واحد شخصی است؛ همچنان‌که جسم ما در عالم اجسام واحد شخصی است و سبب اشتباه با دیگری نمی‏شود. در عالم مثال هم همین‏طور است. هیچ موجودی مثالش با مثال موجود دیگر مشابهت صددرصد ندارد، کاملاً از یکدیگر ممتاز و جدا هستند.

«* نماز جلد 4 صفحه 179 *»

همین‏طور در عالم نفس، درست است که ما در مرتبه نفسانی خود احساس می‏کنیم و ادراک می‏نماییم که وحدتی داریم و واحد شخصی هستیم، اما می‏دانیم که این وحدت از اجزاء نفسانی فراهم شده است و همین‏طور عقل.

پس با اينکه حکماء عقل را بسیط الحقیقة می‏دانند ولی ما به برکات فرمایش‏های ائمه؟عهم؟ و بزرگان دین عقل را هم مرکب می‏دانیم. و حتی مشیت هم با اينکه بسیط‏ترین خلق است اما در عین حال مرکب است.

پس جز حق‌تعالی تمام موجودات به‌حسب خودشان مرکبند و خداوند اراده فرموده که برای اجزاء آن مرکبات و مجموعه‏ها یک حالت یگانگی فراهم شود و هر موجودی به‌حسب خودش آن حالت را درک می‏کند و آن حالت وحدت، آیه اثبات واحدیت حق‌تعالی است و از این جهت می‏توان گفت که ظلّ اسم «الواحد» حق‌تعالی بر همه موجودات افتاده است و همه به همین حالت وحدت خود در زیر حجاب واحدیت قرار دارند و این حالت وحدت از اجتماع اجزاء و بعد هم از اجتماع مراتب فراهم شده است.

پس اولاً اجزاء و سپس مراتب دست به دست یکدیگر داده‏اند و حالت وحدانی برای هر مرتبه‌اى پیدا شده و خداوند آنها را با یکدیگر مؤتلف و ملايم و مناسب قرار داده به‏طوری که این حالت وحدت از مجموعه فراهم شده است.

مراتب وجودی در هر شخصی این چنین است. وقتی‌که این مراتب به صنعت و حکمت الهی تألیف یافت و آن اجزاء و مرتبه‏ها اجتماع و تقارن مناسبی پیدا کردند آنگاه این هیأتِ وحدت از همین تقارن‏ها و تناسب‏ها فراهم می‏شود؛ به این معنی که خداوند صورت این اجزاء را طوری با یکدیگر مقارن و مناسب می‏فرماید که هر شکلی از این اجتماع‏ها از خداوند برای خود روحی را طلب می‏کند و خداوند آن روح مناسب را به آن افاضه می‏فرماید.

آن روحی که به این اجزاء مشکله و اجزاء مرتَّبه و یا مؤتلفه تعلق می‏گیرد،

«* نماز جلد 4 صفحه 180 *»

حقیقتی است که از خارج به آن بخشیده می‏شود، اگرچه زمینه القاء آن روح اینجا فراهم شده است. این حالت ترکیبی، روح خاصی را اقتضاء کرده که می‏فرمایند آن روح از حجاب واحدیت حق‌تعالی تنزل می‏کند و از اشباح و اظلّه اسم «الواحد» حق‌تعالی است که در این شکل‏ها جای می‏گیرد.

در واقع آن روح، روحی است که وقتی در این مجموعه القاء می‏شود، بر تمام این مجموعه غالب است و حکم آن روح در تمام این اجزاء سریان پیدا می‏کند. آن روح به واسطه اينکه از حجاب واحدیت فرود آمده بر تمام این اجزاء ترکیبی احاطه و استیلاء دارد و می‏شود گفت که همان روح نسبت به تمام این اجزاء قیومیت دارد و برپایی اجزاء به همین حالت بستگی دارد.

این حالت وحدتی که در این اجزاء است، جامع جمیع کمالات است و همه اجزاء کمالاتشان در همین مقامِ جامعیت ظاهر می‏شود. پس این حالت یک حقیقت است از این جهت می‏گویند واحد است و به همین سبب است که هر موجودی احساس می‏کند که یکی است. یکی بودنش را از همین روح استفاده می‏کند و به دست می‏آورد که اگر صاحب شعور باشد و بخواهد از آن تعبیر بیاورد، به «من» تعبیر می‏آورد یا اگر دیگری بخواهد به او اشاره کند و از آن حالتش تعبیر بیاورد، «تو» می‏گوید.

پس گاهی همین حالت را «قلب» می‏گویند و قلب در همه مواردی که به این معنی باشد به همین مطلب اشاره است؛ یعنی در هر کجا که قلب گفته شود و شخص اراده شود، مقصود همین حالت وحدت و همین هیأت جامعه است که در واقع نتیجه تشکیل صوری و اجزاء هر مرتبه‏ای با یکدیگر است.

مثل اینکه اگر ما جسم را جسم می‏گوییم و به جسم تعبیر می‏آوریم با اينکه جسم دارای اجزاء است، به‌واسطه توجه به همان حالت جامعه جسم است که از مجموعه اجزاء فراهم شده است و همین‏طور عقل و روح و نفس و مثال و بعد هم در نتیجه اجتماع این مجموعه با یکدیگر به همین‏طور ملاحظه می‏شوند.

«* نماز جلد 4 صفحه 181 *»

اینکه فرموده‏اند: الاشکال مغناطیس لارواحها؛([134]) یعنی شکل‏ها مثل آهن‏ربا، وسیله جذب برای روح‏های خود هستند و امثال این تعبیراتی که رسیده برای توجه به این است که نحوه تشکیل و تنظیم و ایتلافِ اجزاء، اقتضاء تعلق روحی را می‏کند که آن روح نتیجه همان حالت اجتماعی آن اجزاء است که با یکدیگر اجتماع کرده‏اند. و در واقع احکام الهی و عنایات الهی هم به همین تشکیل اجزاء و فراهم شدن روح در این اجزاء بستگی دارد.

اگر در شریعت بر چیزی «اسم» گذارده می‏شود به‌واسطه همین تشکل است و همچنین به‏واسطه روحی است که این شکل از خداوند طلب کرده و به آن نام‏گذاری می‏شود و نه ‏تنها در دیانت این‏چنین است بلکه در نظام عالم هم مسأله همین‏طور است. نوع تقدیرات الهیه به همین مسأله بستگی دارد. خیلی از تقدیرات و عنایات به‌واسطه همین شکل گرفتنِ اجزاء به طور خاص جاری می‏شود و بعد هم از حجاب واحدیت روح وحدتی به این اجزاء تعلق می‏گیرد. پس خیلی از مسائل به این امر بستگی دارد و حتی می‏توانیم بگوییم که در جزئی جزئی امور این حکم الهی جریان دارد، ماتَری فی خلقِ الرّحمنِ مِن تفاوت.([135])

فرض کنید اگر کسی فقیر است و می‏خواهد غنی بشود، دستورهایی در شریعت در این باره صادر شده که اگر به آنها توجه کنیم می‏بینیم که آن دستورها با اينکه درباره مسأله‏ای جزئی است، ــ  مثل برطرف شدن فقر و کسب ثروت ــ  اما در عین حال مشاهده می‏کنیم که به همین حکم، محکوم است؛ یعنی فقیری که الآن تقدیرش این است که فقیر باشد حال تقدیر الهی بخواهد درباره او عوض بشود و غنی گردد؛ اولیاء دین؟عهم؟ دستورهایی فرموده‏اند که وقتی به آن دستورها توجه می‏کنیم می‏بینیم که نتیجه آنها فراهم کردن یک مجموعه‏ای از اوصاف شخص غنی است که شخص فقیر

«* نماز جلد 4 صفحه 182 *»

به‌واسطه تعلیم شریعت آنها را در خودش فراهم می‏کند، آنگاه روح غنا و ثروت به این حالت تعلق می‏گیرد و برای شخص، ثروت مقدر شده، غنی می‏گردد.

اگر می‏بینیم مثلاً شخص می‏گوید «اللّهم اَغنِنی بفضلک» و همچنین سایر دعاها را می‏خواند ولی مستجاب نمی‏شود، این برای همین است که چنین مجموعه‏ای را فراهم نکرده است.

اگر رجوع کنیم به نوع روایاتی که از ائمه؟عهم؟ صادر شده درباره آداب زندگی و از جمله درباره آداب برطرف شدن فقر و غنی شدن، می‏یابیم که آنچه به آن دستور داده‏اند، همه، مجموعه‏ای از صفات اغنیاء است، مثل اینکه می‏فرمایند قبل از غروب آفتاب چراغ روشن کنید([136]) و یا می‏فرمایند منزل را جاروب کنید که خاکروبه و زباله داخل خانه نباشد و خانه تمیز باشد، ظرف‏ها تمیز باشد، ظرف‏های کثیف را باقی نگذارید و همین‏طور لباس تمیز باشد. و یا اینکه می‏فرمایند وقتی احساس فقر کردید صدقه بدهید، با اینکه مالی ندارید اما صدقه بدهید و یا اطعام کنید.([137]) این کارها مجموعه‏ای از صفات اغنیاء است.

اغنیاء هستند که به‌واسطه پول‏داری، صرفه‏جویی نمی‏کنند و فرض کنید قبل از غروب آفتاب چراغ‏های خانه‏هایشان را روشن می‏کنند. بعضی از برادران به روشنایی خیلی تمایل دارند و چند چراغ روشن می‏کنند، به یک چراغ، دو چراغ، سه چراغ قانع نیستند، دلشان می‏خواهد فضا روشن باشد، این صفت اغنیاء است. حال این بحث غیر از آن بحثی است که فرموده‏اند: لا اسراف فی السراج([138]) آن بحث دیگری ‏است که در روشن کردن چراغ هم نباید اسراف کرد. این برادران دلشان می‏خواهد که مثلاً این

«* نماز جلد 4 صفحه 183 *»

اتاق روشن باشد، آن اتاق هم روشن باشد، آن اتاق دیگر هم روشن باشد.

همین‏طور صدقه دادن، نوعاً شخصِ غنی است که به راحتی صدقه می‏دهد، اطعام می‏کند، لباس نو می‏پوشد یا لباس تمیز می‏پوشد و یا خانه‏اش تمیز است؛ پول دارد، یا خودش خانه را تمیز می‏کند و یا کارگر و کلفتی می‏آورد که خانه‏اش را تمیز کند.

و همچنین اگر در روایات صادره از معصومین؟عهم؟که درباره علت‏های فقر و غنا فرموده‏اند دقت کنیم می‏یابیم که چیزهایی که باعث فقر می‏شود مجموعه‏ای است از صفات و افعالی که فقراء دارند و شأن آنها است، فقیر است که مثلاً این‏طور است.

می‏خواستم این مطلب را عرض کنم که با اینکه مسأله غنی‌شدن یک مسأله جزئی است که مثلاً تقدیر کوچکی بخواهد عوض بشود اما به این قرار الهی محکوم است که انّ اللّه لایغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم؛ یعنی همانا خداوند تغییر نمی‏دهد آنچه را که برای گروهی است مگر آنکه آنها خودشان را تغییر دهند. تقدیرات به‌حسب اقتضاءات ذاتی حق‌تعالی نیست که تغیرناپذیر باشد و همین‏طور خداوند نعوذباللّه محکوم و مقهور تقدیرات خودش نیست که اگر کسی را فقیر کرد دیگر نتواند او را غنی گرداند و یا اگر کسی را غنی کرد نتواند او را فقیر کند. هیچ‏گونه خواهشی در ذات حق‌تعالی نیست.

پس تمام تقدیرات به اقتضاءهای خود خلق بستگی دارد. انّ اللّه لایغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم. تو حالات خود را عوض بکن، اگر فقیری حالت غنا به خود بگیر، خدا هم تو را غنی می‏کند، حالات و صفات و کارهای شخص غنی را داشته باش که این حالات و صفات و کارها روی‌هم‌رفته مجموعه‏ای می‏شود که حالت وحدتی را اقتضاء می‏کند، وقتی آن حالت وحدت پیدا شد و شکل گرفت از خداوند روح غنا طلب می‏کند، آنگاه روح غنا عنایت می‏شود و شخص غنی می‏گردد اگر خدا بخواهد و مصلحت بداند.

همین‏طور اگر شخص جاهل است و می‏خواهد عالم بشود، باید صفات و

«* نماز جلد 4 صفحه 184 *»

اخلاق و کردار عالم را تحصیل کند و در خودش فراهم آورد تا خداوند او را عالم گرداند و صفت علم را به او عنایت فرماید. و همین‏طور اگر شخص بخواهد مؤمن صالح باشد، مورد عنایت اولیاء؟عهم؟ باشد، راهش چیست؟ راهش همین است که خودش را در مجموعه‏ای از صفات و اخلاق و کارهای صالحین قرار بدهد تا اينکه روح صلاح به او تعلق بگیرد و به او صالح گفته شود، نزد اولیاء اسم «الصالح» برای او قرار داده شود، ممکن است تا دیروز طالح([139]) بوده اما وقتی یک‌مرتبه تغییر حال داده می‏شود، اسم عوض می‏شود، چرا؟ چون روح عوض شد. مجموعه صفات و حالات و اخلاق و کردار، روح مناسبی را جذب می‏کنند.

اینکه در روایات این‌همه از تشبه به دشمنان مذمت فرموده‏اند برای همین مطلب است. شما قدر عنایات حق‌تعالی را بدانید، قدر این‏همه تأییدات الهیه را بدانید که شما و سایر برادران و خواهران ایمانی را در چنین زمان سختی کمک می‏فرماید و الحمدللّه موفقید به توجه به اولیاء، توسل به اولیاء، تشبه به اولیاء و خلاصه تخلق به اخلاق اولیاء و نشستن در زیر سایه الطاف اولیاء؟عهم؟، این خیلی عنایت است.

همان‏طور که از آن طرف درباره تشبه به دشمنان مذمت رسیده، چون خود مجموعه صفات دشمنان و کارها و رفتار و تمایل به آنها، اینها همه باعث می‏شود که در شخص مجموعه‏ای پیدا بشود و به تدریج اعمال و رفتار شخص آن‏طور بشود بعد هم یک‏باره روحی به او تعلق می‏گیرد و شخص بدون توجه نعوذباللّه مورد سخط و غضب اولیاء قرار می‏گیرد.

مثل اینکه وقتی شما داخل خانه‏های چنین اشخاصی می‏روید می‏بینید زندگیش مانند زندگی اروپایی‏ها است، به این نیت هم رفتار و گفتار دارد، درد این است که نیتش آن است که مشابه آنها باشد، وضع زندگیش مثل آنها باشد، لباس زن و بچه‏اش مثل آنها باشد حتی لباس خودش و هیأت ظاهرش مثل آنها باشد، افتخار

«* نماز جلد 4 صفحه 185 *»

هم می‏کند که به آنها شباهت داشته باشد. وقتی داخل زندگیش بروید و ببینید که اوضاع آنها را دارد، حظّ می‏کند و لذّت می‏برد. اینها خیلی بیچارگی است. فکر می‏کنند این‏طور زندگی‏ها تمدن، پیشرفت و یا روشن‏فکری است و از این نوع بیچارگی‏ها که به آن گرفتارند.

پس همان‏طور که از آن طرف تشبه به دشمنان نکوهش شده، قطعاً از این طرف تشبه به اولیاء پسندیده است. وقتی زندگی مانند زندگی ساده اولیاء باشد قطعاً به این زندگی که مورد رضای خدا و اولیاء خدا است روحی تعلق می‏گیرد، حالا اسم آن را آنانی که نمی‏پسندند هرچه می‏خواهند بگذارند.

روایاتی که در این باره رسیده فراوان است اما برای توجه و تذکر، به چند روایت اکتفاء می‏کنم که مرحوم مجلسی آنها را در کتاب شریف بحارالانوار آورده و آقای مرحوم­ هم در کتاب مبارک فصل الخطاب کبیر خود نقل فرموده‏اند.

از حضرت صادق؟ع؟ روایت شده که فرمودند: اوحی اللّه عزّوجلّ الی نبی من انبیائه قل للمؤمنین لاتلبسوا لباس اعدائی و لاتطعموا مطاعم اعدائی و لاتسلکوا مسالک اعدائی فتکونوا اعدائی کما هم اعدائی؛([140]) خدای عزّوجلّ به یکی از پیغمبران وحی فرمود که بگو به مؤمنین که نپوشید لباس دشمنان مرا و نخورید خوراک‏های دشمنان مرا و نروید راه‏های دشمنان مرا که اگر این کار را بکنید دشمنان من خواهید بود همچنان‌که آنها دشمنان من هستند.

من عرض کرده‏ام که مراد از این لباس و طعام و مسلک‏های دشمنان محرّمات و یا مکروهات منصوصه است. اما آنچه به دشمنان مختص است و شخص به نیت پیروی از آنها مرتکب شود اگرچه مباح باشد اما چون فعلاً مختص به آنها است وقتی شخص به نیت متابعت از آنها مرتکب شد، این حدیث شریف شامل حال او است به‌جهت اينکه اولاً این حالت از اختصاصات به آنها است و بعد هم شخص از جهت

«* نماز جلد 4 صفحه 186 *»

تمایل به آنها و به قصد پیروی از آنها این کار را می‏کند، نه به قصد اينکه مباح باشد و در شریعت اجازه داده شده است.

در روایات از این قبیل موارد زیاد رسیده که این عرضِ مرا تأیید می‏کند و به‏علاوه روش اولیاء هم مؤید این مطلب است، مثل آنکه آقاى مرحوم­ خیلی در این امر اهتمام داشتند که حتی خودشان هم سعی می‏کردند تا جایی که ممکن است الفاظ فرنگیان و تعبیرهای آنها را به کار نبرند با اينکه تعبیرات، تعبیرهایی است که به‌حسب لغت، استعمال آنها مانعی ندارد، چون لغت است، اما در عین حال آن بزرگوار تعمد می‏کردند که به الفاظ آنها حرف نزنند حتی پاکت‌نامه نمی‏گفتند، بقچه‌نامه می‏فرمودند([141]) چون در آن زمان به زبان فارسی بقچه‌نامه گفته می‏شد.

حالا با اينکه ممکن است استعمال لغتی از جهت لغت بودنِ آن اشکالی نداشته باشد چنان‏که خود این بزرگوار لغات دیگران را در طب و یا در سایر رشته‏های علمی به کار می‏بردند مثل کلمه «هورقلیا» که لغت عربی نیست بلکه از لغات بیگانگان است،([142]) ولی گاهی اقتضاء می‏کرد که این‏گونه لغات را به کار ببرند اما نه به نیت پیروی از دیگران و افتخار کردن به آن لغت بلکه به این نیت که شخص می‏تواند یک کلمه فارسی را به فارسی مثلاً بگوید یا به لغت دیگر بگوید اما نه اينکه حتماً  آن‏طور که آنها می‏گویند بگوید، مثل اینکه لازم نیست که حتماً به بچه‏اش بای بای یاد بدهد، بلکه هم بای بای یاد بدهد و هم خداحافظ و یا خدانگه‏دار را به بچه تعلیم بدهد. یا آنکه برای سپاسگزاری مثلاً عبارتی مثل «جزاکم اللّه خیراً» و امثال آن را یادشان بدهد. پس اجمالاً معنای این حدیث شریف معلوم شد.

بزرگان ما+ از کتب اخبار، روایاتی در این باره نقل فرموده‏اند و آنها را تأیید کرده‏اند برای یادآوری همین مطلب که مؤمنین سعی کنند که به آداب اولیاء و صلحاء

«* نماز جلد 4 صفحه 187 *»

مقید شوند و به صفات آنها متّصف گردند، برای اینکه به برکت مجموعه این شکل‏گیری‏ها یک روح صلح و صفا و یک روح معنوی و ایمانی برای ایشان فراهم بشود.

در حدیثی می‏فرمایند: انّ امیرالمؤمنین؟ع؟  کان لاینخل له الدقیق؛ حضرت امیر؟ع؟ رسمشان این بود، وقتی‌که نان گندم یا جو و مخصوصاً نان جو که بیشتر میل می‏فرمودند، جو را که آرد می‏کردند اجازه نمی‏دادند که آرد آن را الک کنند و سپوس آن را بگیرند، الک نکرده برای حضرت خمیر می‏کردند و نان می‏پختند و حضرت آنها را میل می‏فرمودند.

و کان امیرالمؤمنین؟ع؟ یقول لاتزال هذه الامة بخیر ما لم‏یلبسوا لباس العجم و یطعموا اطعمة العجم فاذا فعلوا ذلک ضربهم اللّه بالذّلّ([143]) مثل اینکه اوضاع زندگی عرب در آن زمان خیلی سخت بوده. تا همین چند سال اخیر، قبل از این پیشرفت‏ها، در مدینه من دیدم پیرمردهایی را که می‏گفتند: ما خودمان از ناچاری هسته‏های خرما را آرد می‏کردیم و از آنها نان می‏پختیم و می‏خوردیم. حال ببینید وقتی هسته خرما نان بشود چقدر هضم آن مشکل است. وضع آنها این‏طور بوده، تمام این تشریفات و رفاه‏ها همه در بلاد دیگر بوده است.

آن‏وقت حضرت امیر؟ع؟می‏فرمایند: این امت همیشه به خیر خواهند بود تا وقتی که لباس‏های عجم‏ها را نپوشند ــ  که مقصود لطافت لباس عجم است ــ  و طعام عجم‏ها را نخورند، وقتی‌که این کار را کردند به خیر خواهند بود. اگر لباس عجم پوشیدند و طعام عجم خوردند خداوند آنها را ذلیل و خوار خواهد کرد.

همچنین حضرت امیر؟ع؟ می‏فرماید: لاتلبسوا السّواد فانه لباس فرعون؛([144]) لباس سیاه نپوشید که لباس فرعون است. لباس فرعون یعنی چه؟ یعنی رنگ لباس فرعون پوشیدن و به شکل او درآمدن، این خودش خواه و ناخواه مذمت دارد.

«* نماز جلد 4 صفحه 188 *»

و حتی در حدیثی وارد شده که و رسول‌الله؟ص؟ معتمد علی قوس له عربیة؛ حضرت رسول؟ص؟ در یکی از جنگ‏ها کمانشان کمان عربی بود و به آن کمان تکیه فرموده بودند، و بصر برجل فی آخر القوم و بیده قوس فارسیة؛ حضرت چشمشان به کسی افتاد که او در دستش کمان فارسی بود، به اصطلاح کمان ایرانی دستش بود. فقال: ملعون حاملها، علیکم بالقُسِیّ العربیة؛ فرمود: ملعون است، مورد لعنت خدا است کسی که این کمان فارسی را حمل می‏کند، مراد حضرت این بود که چرا عربی نیست.

«ملعنت» در اینجا معنایش ملعنتِ خارج شدن از دین نیست. چون نوعاً بعضی این‏طور فکر می‏کنند که تا ملعون یا ملعنت و لعنت برای شخصی گفته می‏شود، آن شخص از دین خارج شده است. کلمه «ملعون» در این‏طور موارد برای مذمت به‏کار می‏رود، یعنی این کار مثلاً باعث می‏شود که شخص از بسیاری از رحمت‏های الهی محروم بشود.

مثل اينکه می‏فرمایند: لعن رسول‌الله؟ص؟ ثلاثة: الآکل زاده وحده و…([145]) چون در آن زمان‏ها با یکدیگر مسافرت می‏رفتند و رسم بود که هر کسی توشه‏ای داشت اگر کسی سر سفره خودش می‏نشست و تنها می‏خورد این کار صحیح نبود بلکه می‏بایست سر سفره همدیگر بنشینند و غذاهای یکدیگر را با هم بخورند. فرمود ملعنت شامل حال کسی است که طعام خود را تنها می‏خورد؛ یعنی محروم است از نعمت محبت و اجتماع و انس که طعام یکدیگر را با هم بخورند و به قول مشهور با یکدیگر هم‏نمک بشوند. انسی و محبتی که در هم‏نمک شدن فراهم می‏شود از آن محروم می‏شوند. پس این ملعنت‏ها به این معنی‏ها است، نه اینکه شخص از دین خارج بشود و مسلمان نباشد.

فرمود: ملعون حاملها؛ کسی که این کمان فارسی را حمل می‏کند ملعون است یعنی از رحمت دور است، الآن شبیه من نیست، شبیه اولیاء خدا که خدا به آنها دین را نصرت می‏کند، نیست.

«* نماز جلد 4 صفحه 189 *»

علیکم بالقسی العربیة؛ سعی کنید که کمان‏هایتان را کمان‏های عربی قرار بدهید. و رماح القَنا؛ سعی کنید که نیزه‏هایتان نیزه‏های قَنا باشد که نیزه‏های مخصوصی بوده است. فانّها بها اید اللّه لکم دینکم؛ زیرا خداوند به‌واسطه همین‏ها دین شما را نصرت کرده. و یمکن لکم فی البلاد؛([146]) و شما را در شهرها تمکن بخشیده است؛ یعنی اگر فتح‏ها کردید و دین خدا را نصرت کردید به این شکل‏ها بوده، حال به همین‏طورها باشید.

تشبه به دشمنان قطعاً آثاری دارد، نباید بی‏جهت شباهت پیدا بشود. حتی از حضرت صادق؟ع؟ سؤال شد که آیا صحیح است که مثل خانه، زمین زراعت و امثال اینها را وقف مسجد کنیم؟ حضرت فرمودند: لایجوز؛ این کار را نکنید. معلوم است که این «لایجوز» به معنای کراهت است و الّا منع می‏فرمودند و حرام می‏شد، اما حرام نیست. از این جهت برای مساجد وقف می‏کنند و سال‏ها اجراء می‏شود و همه فقهاء صحت این وقف‏ها را تجویز کرده و حکم وقف را بر آنها جاری ساخته‏اند. اما حضرت فرمود: لایجوز که از باب کراهت است، از باب اینکه این کار اساساً درست نیست اما حالا از جهت ناچاری این کار را می‏کنند، می‏خواهند مساجد آباد باشد، از این جهات وقف برای آنها عیبی ندارد. اما چرا از آن نهی فرمودند؟ ببینیم اصل نهی از کجاست؟ ریشه وقف برای مساجد از کجا بوده؟

حضرت در علت آن فرمودند: انّ المجوس وقفوا علی بیوت النّار؛ کار مجوس است که برای آتشکده‏ها وقف می‏کنند. چون آتشکده خرج دارد و شاید همه متحمل پرداخت هزینه آن نشوند از این جهت ثروتمندها این کار را می‏کنند، اما مساجد خرجی ندارد. اگرچه حالا خرج پیدا کرده مثل آنکه امام جماعتش ماهیانه می‏خواهد، مؤذّنش ماهیانه می‏خواهد، منبریش اجرت می‏خواهد، حالا وضع این‏طور است و الّا قبلاً که این برنامه‏ها نبوده، یک چراغ می‏خواسته و در مورد فضیلت روشن کردن چراغ در مسجد آن‏قدر روایات رسیده که نوعاً آن‏قدر روغن چراغ برای مساجد می‏آوردند که

«* نماز جلد 4 صفحه 190 *»

اضافه می‏آمد و بسیاری از آنها را به فقراء می‏دادند.

پس مساجد در آن زمان احتیاجی نداشت. اما اکنون خرج پیدا کرده و واقعاً از عهده مخارج آنها برنمی‏آیند، گاهی ناچار می‏شوند که درب مسجدی را ببندند. حالا ممکن است که اوضاع مساجد درست شده باشد و قبلاً مشکلی بود، مسجدی را که شخصی می‏ساخت غصه مزد امام جماعت داشت که برای امامت، برای هر نمازی چقدر پول می‏خواهد بگیرد.

حال امام؟ع؟ می‏فرماید که این کار را نکنید. لایجوز فان المجوس وقفوا علی بیوت النار. و حتی از امام؟ع؟ پرسیدند که آیا می‏شود یک انبار غلّه را برای مسجدی وقف کنند؟ حضرت فرمودند: ان المجوس وقفوا علی بیت النار؛([147]) مجوس بودند که برای آتشکده وقف می‏کردند، شما این کار را نکنید.

همچنین درباره اينکه در حال نماز «تکفیر» یعنی دست روی دست گذاردن نهی شده حضرت امیر؟ع؟ می‏فرمایند: لایجمع المسلم یدیه فی صلوته و هو قائم بین یدی اللّه عزّوجلّ یتشبّه باهل الکفر یعنی المجوس؛([148]) یعنی شخصِ مسلمان دو دستش را در نماز جمع نکند ــ  و حال آنکه در برابر حق‌تعالی ایستاده ــ  که به اهل کفر شباهت پیدا کند که مقصود حضرت از اهل کفر، مجوس هستند.

اینکه من گاه‏گاهی تذکر می‏دهم که برادران وقتی می‏ایستند و با یکدیگر احوال‏پرسی می‏کنند و یا کاری دارند عادت دارند دست‏هایشان را روی هم می‏گذارند که یا دست‏ها خسته می‏شود که آویزان باشد و یا می‏خواهند احترام کنند، این‏طور می‏ایستند. نوعاً این احترام‏ها همین‏طور معمول شده و این از کجا سرچشمه گرفته؟ از سنی‏ها. این کارِ سنی‏ها از کجا سرچشمه گرفته؟ از مجوسی‏ها زیرا عمر دستور داد که در نماز این حالت را داشته باشند.

«* نماز جلد 4 صفحه 191 *»

اما ائمه؟عهم؟ شدیداً از این کار نهی می‏فرمایند و علتش را هم ذکر می‏فرمایند که این حالت، شبیه شدن به مجوس است حتی عرض می‏کنم که در حدیثی از حضرت صادق؟ع؟ روایت شده که ینهی عن النرجس حضرت نهی می‏فرمودند از اينکه شخص گل نرگس را بو کند. بو کردن گل نرگس را نهی می‏فرمودند نه اینکه این نهی‏ها نهی حرام باشد، بلکه نهی کراهت است، علت کراهت آن هم شبیه‌شدن به بیگانگان است.([149]) فقلت: جعلت فداک فلم ذلک؟ قال: لانه ریحان الاعاجم([150]) و نظر به اينکه نام مادر حضرت حجت عجل اللّه فرجه بوده، نمی‏شود به این واسطه آن گل را دوست داشت و آن را بويید.

اللهم صلّ علی محمّد و آل‌محمّد

 

«* نماز جلد 4 صفحه 192 *»

 

مجلس 13

 

(صبح پنجشنبه 27 ربيع‌الثانى 1417 هـ ق ــ  22/6/75)

 

 

 

t  اقتضاء تشکل و تجمع اجزاء مرکب در نظام الهی دعاء است به لسان قابلیت

t  عقاید و اخلاقیات هم مانند دعاء زبانی دعاء است

t  نقش آداب و سنن شرعی در زندگی و تقدیرات الهی

t  منشأ آثار هر موجودی همان روحی است که به آن تعلق می‏گیرد

t  استیلای حالت وحدت بر اجزاء مرکب

t  آثار تجمع اهل ایمان

t  نظام الهی در اجرای تقدیرات در خیرات و شرور یکسان است

t  استیلای شخصیت بر ارکان عرش خود

t  ارکان عرش شخصیت انسانی

t  رکن اول: «عقل»

t  مراتب «عقل»

t  رکن دوم: «روح»

«* نماز جلد 4 صفحه 193 *»

j

الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين

سخن در شناخت «قلب» بود و اینکه مراد از قلب در این‏طور موارد که می‏فرمایند: و کمال توجه به قلب در نماز واجب و متحتم چیست؟ و عرض شد که در این‏طور موارد مخصوصاً در این بحثی که هست که می‏فرمایند در عبادت حضور قلب و توجه قلب لازم است و کمال عبادت به کمال توجه قلب بستگی دارد، مراد از قلب در این‏گونه موارد مسلّماً «شخص» است یعنی خود انسان، باید خود انسان در نزد عبادتش حضور داشته باشد و به عبادتش مخصوصاً نماز توجه داشته باشد.

پس مراد از قلب همان «من» می‏باشد که به خودمان اشاره می‏کنیم و «من» می‏گوییم و یا به شخص مقابل خود اشاره می‏کنیم و «تو» می‏گوییم. مشارٌ الیه «انا» و یا «انت» در زبان عربی و مشارٌ الیه «من» و یا «تو» در زبان فارسی قلب است.

و عرض شد که آن «من» و «تو» در واقع عبارت است از یک حقیقت وحدانی که بالنسبه بساطت و وحدتی دارد که آن بساطت و وحدت برای مجموعه‏ای از مراتب و یا اعضاء و اجزاء که فراهم می‏شود همان هم آیت اثبات وحدت حق‌تعالی است. و آن ظلی از حجاب واحدیت است که در هر مرکب و مجموعه‏ای که دارای آثار است، این حالت وحدانی در حالت مجموعه بودن، در آنها پیدا می‏شود و همان حالت، منشأ آثار است و همان روح یکتایی و یگانگی است در آن مجموعه‏ای که اجزاء آن با کمال حکمت و صنعت ایتلاف پیدا کرده و مجتمع شده‏اند.

و گفتم در همه مراتب خلق و موجودات، حکم چنین است یعنی خداوند هر موجودی را به‌حسب خودش از اجزائی فراهم آورده و آن اجزاء که مجتمع شدند از

«* نماز جلد 4 صفحه 194 *»

خداوند روحی را خواسته‏اند که منشأ آثار است. آن حالت تألیف و اجتماع، حالتی است که اقتضاء کرده که خداوند در آن روحی بیفکند که آن روح، منشأ آثار است. خداوند در هر مرکبی روحی از حجاب واحدیت افاضه می‏فرماید که آن روح بر تمام آن اجزاء، قاهر و غالب و مستولی است.

این حکمی است که خداوند در نظام خلقت قرار داده و حتی تقدیرات خود را هم بر همین اساس جاری می‏فرماید، زیرا در ذات مقدس حق‌تعالی اقتضائی نیست که تقدیرات به‌حسب آن اقتضاء جریان یابد. تمام تقدیرات الهی به‌حسب خواست خلق است. تمام دستورهایی که در بُعد شریعت و طریقت و حقیقت دین داده شده، برای همین است که در ما زبان قابلیت فراهم شود و با زبان قابلیت از خداوند بخواهیم که مصالح ما را برای ما تقدیر بفرماید و مفاسد ما را از ما دور گرداند.

دستورهایی که درباره متشرع شدن به آداب شریعت و مؤدب شدن به آداب طریقت و متصف شدن به حقایق ایمانی و معارف رسیده، همه و همه برای این است که در ما زبان حال و زبان قابلیت فراهم شود و به آن زبان، خیر دنیا و آخرت خود را از خداوند طلب کنیم و خداوند آنچه خیر دنیا و برزخ و آخرت ما هست برای ما تقدیر بفرماید، چنان‏که فرمود: قل مایعبَؤُ بکم ربّی لولا دُعاؤُکم؛ یعنی بگو پرورنده من به شما اعتناء ندارد اگر دعاء و خواست شما نبود.([151])

پس دعاء با توجه به معنای عامی که در این آیه شریفه دارد شامل تمام دعاها است، چه دعاهای زبانی و چه دعاهای حالی که به زبان قابلیت و استعداد ما است. ما در هر حالتی که قرار بگیریم و در هر صفتی که باشیم و به هر کاری که ظاهر شویم در واقع همان زبان دعاء ما برای تقدیرات الهیه است تا مشخص گردد که تقدیر به‌حسب قوّت کدام‌یک از این زبان‏ها جاری می‏شود.

البته بدیهی است که خداوند غنی است و بخیل نیست و خودش اجابت دعاء

«* نماز جلد 4 صفحه 195 *»

را بر دعاها مترتب قرار داده است. فرموده دعاء بکنید اجابت خواهد شد. پس خداوند اجابت را برای دعاء مقرر کرده است، نمی‏شود که دعاء باشد و اجابت نباشد. در حدیث وارد شده که خداوند اجابت را در دعاء مخفی کرده است([152]) از این جهت خداوند چون این چنین قرار داده و اِنّ اللّهَ لایُخلِفُ المیعاد؛([153]) از حکمت حق‌تعالی نیست که وعده بدهد و بعد خلف وعده بفرماید. چون وعده فرموده حتماً مطابق وعده رفتار می‏کند. حکمتش این‌چنین اقتضاء کرده است.

پس وقتی زبان قابلیتی به دعاء پرداخت البته خداوند اجابت می‏فرماید. تمام «حالات»، زبان استعداد است، «اوصاف»، زبان استعداد است، «افعال»، زبان استعداد است. اینها تمامِ خواسته‏های خود را از خداوند طلب می‏کنند و در یک انسان ممکن است که چند شکل دعاء باشد، ممکن است دعاء زبانی باشد، دعاء عملی باشد، دعاء اخلاقی باشد.

انسان چه بسا به‌حسب زبان، دعائی داشته باشد، به‌حسب اخلاق، دعائی و به‌حسب اعمال هم دعائی داشته باشد. و چه‏بسا این سه قسم دعاء با یکدیگر متفق باشند؛ یعنی همانی را که به زبان می‏گوید همان را به اخلاق و به عملش هم می‏گوید. از این جهت سه زبان و سه دعاء است و همه با یکدیگر مطابق است، اجابت که همان تقدیرات باشد قطعاً مطابقت خواهد داشت و جواب هر سه دعاء داده شده است.

گاهی ممکن است انسان به زبان، دعائی بخواند اما با اخلاق و یا عمل و یا صفتی که به آن متصف است، ضدّ و خلاف آن را بخواهد. فرض کنید کسی از خداوند طول عمر طلب می‏کند و می‏گوید خدایا عمر مرا طولانی کن، ولی به‌حسب عمل، کاری می‏کند که اقتضاء می‏کند عمرش کوتاه بشود. و همچنین ممکن است اخلاقش طوری باشد که از خداوند طول عمر را بخواهد که این دعاء حالی با دعاء

«* نماز جلد 4 صفحه 196 *»

زبانی او مطابق باشد. و یا اينکه اخلاقش طوری است که به آن کوتاه شدن عمرش را از خداوند می‏خواهد که در این صورت اخلاقش با عملش مطابق است، آن‌وقت بدیهی است که هرکدام از این دعاها بالنسبه به دیگری غلبه پیدا کند اجابت به آن تعلق می‏گیرد.

اين است که می‏بینیم دستورهای شرعی با دستورهای طریقتی کاملاً مطابق است و همچنین دستورهای طریقتی با دستورهای در بُعد حقیقت کاملاً مطابقت دارد، به‏گونه‏ای که معلوم می‏شود آورنده حقیقت و طریقت و شریعت یک نفر است که همان شارع مقدّس صلوات اللّه و سلامه علیه و آله باشد و در نتیجه روشن می‏شود که دین از طرف یک خدا است. خالق ما این دستورها را برای ما صادر کرده که ما در مرتبه حقیقت و یا عقلمان دارای معارفی باشیم، در مقام نفسانیت خود دارای اخلاق و صفاتی باشیم و در مقام ظاهرمان هم دارای اعمال و رفتاری باشیم. پس مجموعه مراتب ما سه مرتبه است که مرتبه ظاهر و مرتبه نفس و مرتبه حقیقت و یا عقل ما باشد که به هر سه زبانِ عقلانی، نفسانی و ظاهری دعاء می‏کنیم و از خدا خیر و سعادت خود را می‏طلبیم، نجات خود را می‏طلبیم، خدا هم اجابت می‏فرماید و ما را اهل ایمان و اهل نجات قرار می‏دهد و در مجاورت اولیائش جای می‏دهد به برکت همین حالاتی که در ما پیدا شده است و به برکت این زبان‏های دعاء که با یکدیگر مطابق است.

پس همان‏طور که باید در مقام دعاء زبانی برآییم و آن را اهمیت بدهیم و از ائمه؟عهم؟ دعاء صحیح را فرا بگیریم که ان‏شاءاللّه دعاء به نفعمان باشد نه به ضررمان، در مقام خُلقیات هم باید همان‏طور اهمیت بدهیم و ببینیم واقعاً اخلاق ما و این خواسته زبانی ما از درگاه خداوند، با یکدیگر مطابقت دارند یا ندارند؟ یعنی آیا به زبان اخلاق هم از خداوند همین خواسته را داریم یا نداریم و بلکه خلاف آن را می‏خواهیم؟

مثلاً از خداوند برای خود رحمت طلب می‏کنیم و به زبان عرضه می‏داریم: «اللّهم ارحمنا برحمتک» و واقعاً هم از خداوند رحمت می‏خواهیم اما در مقام نفس، به

«* نماز جلد 4 صفحه 197 *»

آن کسی که باید به او ترحم کنیم ترحم نمی‏کنیم بلکه به او ظلم می‏کنیم و یا در فکر ظلم به او هستیم و حال آنکه باید به فکر ترحم به او باشیم پس چون در ما صفت رحمت مثلاً ضعیف است و به‏عکس صفت قساوت قوت دارد، از این جهت ما به زبان اخلاق از خداوند رحمت طلب نمی‏کنیم زیرا در ما رحمت نیست.

همچنین چه‌بسا به دعاء زبانی از خداوند آمرزش طلب کنیم اما به‌حسب خُلق آمادگی نداریم که از آن دوستی که به ما ظلمی کرده، گذشت کنیم و چشم‏پوشی نمايیم و کینه‏ورز نباشیم و یا اينکه حاضر نیستیم که از دیگران عیب‏جویی نکنیم، پس در این صورت به زبان حال از خداوند آمرزش نخواسته‏ایم.

پس همان‏طور که باید به دعاهای زبانی اهمیت بدهیم، باید با زبانِ اخلاق هم در همین مقام باشیم که با دعاء زبانی مطابق باشد. در مقام عقلانی هم سعی کنیم که معارف الهیه را تحصیل کنیم و به حقایق ایمانی معتقد باشیم و در واقع نور ایمان و معارف، باطن ما را منور کند که با زبان حقیقت و عقلانی هم دائماً از خداوند خیر و سعادت و نجات ابدی خود را خواسته باشیم. اینها نکاتی است که هم به اصل بحث ما مربوط است و هم تذکرات اخلاقی است که لازم دیدم متذکر آنها باشیم.

دیروز گفتم که حتی در امور جزئی هم ما می‏بینیم نظام الهی بر همین اصل قرار گرفته که اگر کسی مثلاً بخواهد فقرش برطرف بشود و احساس می‏کند که باید در مقام دعاء بربیاید، در این باره در شریعت دستورهایی داده شده؛ یعنی تنها به زبان نگوید: «اللّهم اَغنِنی بفضلک»؛ یعنی خدایا مرا به فضل و کرمت بی‏نیاز کن که این دعاء زبانی است، بلکه باید به‌حسب اخلاق هم به اخلاقی متصف شود که خداوند آنها را پسندیده و به فضل و کرمش در اغنیاء قرار داده است. بنده باید خودش را به صفات آنها متصف کند حتی اعمال ظاهری خود را تا اندازه و تا جایی که میسّر است با آنها مطابق نماید.

مثل اينکه ائمه؟عهم؟ فرموده‏اند: وقتی‌که رزق بر تو کند شد صدقه بده یا استغفار

نماز جلد 4 صفحه 198 *»

کن یا اطعام کن و از این قبیل دستورها که رسیده است. دستورهای اخلاقی و عملی، همه برای همین است که ما به‌حسب ظاهر  و به‌حسب نفس و حقیقت به شکلی درآییم که آن شکل از خداوند روح مناسبِ خود را طلب کند و خدا هم افاضه بفرماید، آن‌وقت تقدیر الهی مطابق خواست ما جریان پیدا می‏کند که فرض بفرمایید غِنا باشد.

مثلاً ثروتمند شدن یک اثر است و این اثر بر روحی مترتب است که آن روح از حجاب واحدیت برای این شکل و هیأت افاضه شده است؛ یعنی این کارهای ظاهری و همچنین صفات نفسانی و اعتقادات و خواسته‏های زبانی همه و همه دست به دست هم داده و مجموعه‏ای شده و شکلی را تشکیل داده‏اند که آن شکل، تعلق روحی را از خداوند درخواست کرده که آن روح را مثلاً «غِنا» نام می‏گذاریم.

پس تقدیر الهی این‏طور جاری می‏شود، هیچ اقتضائی (خواهشی) در ذات خداوند نیست که به اقتضاء ذات، بنده‏ای را فقیر یا غنی، مؤمن و یا کافر، صالح و یا طالح (تبهکار) قرار دهد. تمام این تقدیرات به‌واسطه شکل‏گیری‏هایی که در بنده رخ می‏دهد جریان پیدا می‏کند و آن شکل‏ها، روح‏هایی را به خود جذب می‏کنند. «الاشکال مغناطیس لارواحها» این جمله از انبیاء و اوصیاء پیشین نقل شده؛ یعنی شکل‏ها مثل آهن‏ربا برای جذب ارواح خود هستند، روحی را برای خود جذب می‏کنند و آن روح به اینها افاضه می‏شود.

پس مجموعه‏ها اقتضائشان اين است، مرکب‏ها خواسته‏شان اين است، خداوند همه موجودات را این‏طور قرار داده، همه موجودات را دارای یک شخصیت قرار داده و آن شخصیت، شکلی است که از ایتلاف و اجتماع اجزاء و اعضاء و مراتب برای آنها حاصل شده و بعد برای آن شکل، روح قرار داده و آن روح منشأ آثار است.

شما آثار هر موجودی را که مشاهده می‏کنید، هر موجودی دارای هر اثری که هست، آن اثر از برکت آن روح است و آن روح به‌واسطه آن شکل‏گیری است و آن شکل‏گیری در اثر کیفیت و نحوه ترکیب و ایتلافِ اجزاء است و واقعاً نظام حکیمانه

«* نماز جلد 4 صفحه 199 *»

الهی عجیب است! صنعت حق‌تعالی خیلی عجیب است! تمام این آثار بر همان روح مترتب است و آن روح از تحت حجاب واحدیتِ حق‌تعالی افاضه می‏شود و کارش اين است.

آن روح وقتی افاضه شد، بر جمیع آن اجزاء و مراتبی که این شکلِ اجتماع و ایتلاف از آن اجزاء و مراتب فراهم شده است استیلاء پیدا می‏کند، آن روح بر آنها مسلط می‏شود و معنای آیه شریفه الرّحمنُ علی العرش استَوی([154]) اینجا ظاهر می‏شود که خداوند به این روح، چنین هیمنه و استیلائی داده و از این جهت آیه وحدت حق‌تعالی شده است.

چطور خداوند به رحمانیت خود بر عرش مستولی است؟ به همین حالت وحدت مستولی است. خداوند به همین حالت وحدت و استیلاء آن، خود را به وحدت و مستولی بودن شناسانیده و وحدانیت خود را در هر موجودی ثابت کرده است، چنان‏که می‏فرمایند:

و فی کل شی‏ء له آیة   تدلّ علی انه واحد

در هر چیزی نشانه‏ای برای یگانگی حق‌تعالی هست که دلالت می‏کند بر اينکه برای خدا هم وحدتی است. و این دلالت همان دلالت اثباتی است که عرض کردم هر موجودی به خودش که مراجعه می‏کند، یکتایی خود را ادراک می‏کند و از این راه می‏یابد که پس خدایی که به او وحدت افاضه کرده خود او هم واحد است. پس خداوند برای اثبات وحدت خود راهی گذارده که همین وحدت باشد.

پس این مشارٌ الیهِ «انا» و «انت» در زبان عربی و همچنین مشارٌ الیه «من» و «تو» در زبان فارسی، این یک حالت وحدانی در انسان است که بر جمیع مراتب او مستولی است و هر مرتبه‏ای از مراتب انسان هم به‌حسب خودش دارای اجزاء است. اگر بدن و جسم را در نظر بگیریم دارای اجزاء جسمانی است و اگر مثال را در نظر

«* نماز جلد 4 صفحه 200 *»

بگیریم دارای اجزاء مثالی است و اگر نفس را در نظر بگیریم دارای اجزاء نفسانی است و همین‏طور عقل.

پس هر مرتبه‏ای دارای اجزائی است و آن مرتبه در همان مقام خودش دارای وحدتی است و باز تمام این مراتب، مجموعه می‏شوند و از مجموعه اینها یک حالت وحدانی فراهم می‏شود که از آن به «من» تعبیر می‏آورند.

مثلاً می‏گوییم «عقل من» که در اینجا دو وحدت است: یکی وحدت عقل است که درک می‏کنیم که یک عقل داریم، یک نفس داریم، یک مثال داریم و یک جسم داریم و بعد این یکی‏ها مجموعه شده و یک «من» شده ــ  البته این «من» خیلی سنگین می‏شود ــ  وقتی این وحدت‏ها با یکدیگر ضمیمه می‏شود «من» را تشکیل می‏دهد، آن‌وقت احساس منیت می‏کند اینجا است که خودش را خیلی سنگین می‏یابد و به قول بعضی حتی با بیل هم نمی‏شود حرکتش داد و جابه‏جایش کرد. پناه به خدا می‏بریم از این حالت که بنده احساس سنگینی کند و برای خود کبر و نخوت و منیت و انّیت احساس کند.

بنده باید این وحدت‏هایی که دست به دست هم داده و مجموعه «من» را تشکیل داده، نیم من ببیند نه یک من، بلکه برای خودش هیچ بودن ببیند، بداند که هیچ است. تواضع خیلی به ترقی بنده کمک می‏کند، چنان‏که امام صادق؟ع؟ می‏فرماید: من تواضع للّه رفعه اللّه و من تکبّر وضعه اللّه؛([155])  کسی‌که برای خدا فروتنی و افتادگی کند خداوند او را رفعت می‏دهد، بالایش می‏برد و کسی‌که کبر بورزد خدا او را خوار و پست می‏گرداند.

این تذکرات که گاه‏گاهی عرض می‏کنم از این باب است که متذکر نعمت‏های الهی باشیم. خداوند در همین اجتماعمان برکاتی قرار داده است. این اجتماع، برای تعلیم و تعلم و شنیدن احکام دین و فضائل محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟ و خلاصه روی

«* نماز جلد 4 صفحه 201 *»

آوردن به سوی اولیاء؟عهم؟ است. تمام این اجتماع‏ها بهانه است که ما متوجه ولیمان حضرت بقیة اللّه صلوات اللّه علیه باشیم، متوجه امر دین و اولیاء دین باشیم، این اصل مقصود است.

حال این اجتماع به این‏طور، شکلی و هیأتی است که روحی را به خود جذب می‏کند و آن روح منشأ آثار می‏شود، مثل آمرزش گناهان، اجابت دعاها، برکت در عمر، برکت در مال و امثال اینها که وعده داده شده و به برکت این اجتماع‏ها فراهم می‏شود.

اینها همه براساس همین است که تقدیرات الهی مطابق همین نظام حکیمانه خداوند جریان پیدا می‏کند که باید شکل، حاصل بشود و آن شکل، زبان دعاء باشد و از خداوند روح طلب کند و خداوند روح مناسبی را به آن افاضه کند، آن‌وقت روح اثر دارد، بدون روح اثری نیست. قانون الهی در خیرات این‌چنین است.

نعوذباللّه در شرور هم قانون این‌چنین است. اگر بخواهد شرّی تقدیر بشود باید روحی پیدا شود که آن روح منشأ اثر باشد چون خداوند آثار را بر ارواح مترتب کرده است، ارواحند که مؤثرند. خدا این‏طور قرار داده که آثار برای ارواح است نه از برای بدن‏ها و پیکرها.

«روح» هم که می‏گوییم مقصود همان حالت مجموعه‏ای است که فراهم می‏شود و در آن حالت مجموعه و شکل، روح مناسبی از عوالم غیب تعلق می‏گیرد. تمام آثار برای ارواح غیبیه است که تعلق می‏گیرد به هرطوری که باشد، آنگاه آن روح یا منشأ آثارِ خیر است و یا منشأ آثار شرّ است. علتش همان است که زبان قابلیت و حالت استعداد و تشکل چه باشد، عمده آن است.

از این جهت این آیه شریفه اَنزَلَ مِن السّماءِ ماءً فسالتْ اَودِیةٌ بقَدَرِها([156]) به‌حسب تأویل به همین نکته اشاره دارد. توضیح مطلب اينکه باران که از آسمان فرود می‏آید، باران به‏ خودی خود تعینی ندارد که به اندازه حوض یا جوی و یا به اندازه دریا باشد.

«* نماز جلد 4 صفحه 202 *»

خود باران ظرفیت و یا شکل و هیأت را اقتضاء نمی‏کند. اما وقتی در گودال‏ها قرار می‏گیرد، به‌حسب استعدادها و قابلیت‏ها این شکل‏ها فراهم می‏شوند. تأویل این آیه مبارکه درباره تقدیرات الهیه است. قَدَرِ الهی و فعل خداوند به‌حسب خودش، خوبی و بدی در آن نیست، در قابلیت‏ها است که خوب و بد پیدا می‏شود.

باران که در لطافت طبعش خلاف نیست   در باغ لاله روید و در شوره‏زار خس

پس اقتضاء اینجا است، هر اختلافی هست اینجا است. تقدیرات که تغییر می‏کند، خیر و شر می‏شود به‌واسطه همین زمینه‏ها است. از این جهت باید متذکر باشیم و قدر اجتماع‏های خود را بدانیم، قدر این تعلیم و تعلم را بدانیم که خداوند توفیقِ بزرگی به ما کرامت فرموده است. سعی کنیم خُلقیات خودمان را هم مطابق همین ظاهر، تطبیق بدهیم؛ یعنی همچنان‏که به برکت شریعت ظاهر ما آراسته است، خلقیات ما هم آراسته بشود و به اخلاق حسنه متصف باشیم.

نسبت به یکدیگر مهربان و دلسوز باشیم، نسبت به یکدیگر خوش‏بین و رحیم باشیم، این حالات را اکتساب کنیم. نسبت به یکدیگر عیب‏جو نباشیم، کینه‏ورز نباشیم، به یکدیگر حسد نبریم، بدگمان نباشیم بلکه در اظهار محبت، مهربانی، صمیمیت، صفا و اخلاص نسبت به یکدیگر نهایت کوشش را داشته باشیم. سعی کنیم اخلاق ما با ظاهرمان مطابق بشود که الحمدللّه رب العالمین در ظاهر موفقیت‏هایی داریم.

از نظر اعتراف به مقامات و شئونات اولیاء دین و معارف الهی هم سعی کنیم کمتر کوتاهی داشته باشیم اگرچه قصور داریم. سعی کنیم همان‏طور که دستور فرموده‏اند و به ما تعلیم داده‏اند نسبت به اولیاء خدا مخصوصاً نسبت به حجّت این زمان وجود مبارک امام زمان صلوات اللّه علیه و عجّل اللّه فرجه توجهِ خالصانه داشته باشیم و در مقام خدمت به امر حضرت باشیم، همّتمان یاری وجود مبارکش و تحصیل خشنودی آن بزرگوار باشد.

«* نماز جلد 4 صفحه 203 *»

خلاصه اگر حالات ما در هر سه بُعد شریعت و طریقت و معارف مطابق باشد اینها همه وسیله خیر ما در دنیا و آخرت خواهد بود.

حال این شخصیت که عرض کردم حالت وحدانیت و بساطت دارد اسم آن را «قلب» می‏گذارند. در بعضی از استعمال‏ها، مراد از قلب، همین شخصیت است. و گفتم چون این شخصیت یک هیأت جامعه و یک حالت وحدانی دارد از این جهت قهاریت دارد. این شخصیت که از آن به «من» تعبیر می‏آورند بر تمام مراتب و اجزاء مستولی است، مثل اینکه خداوند می‏فرماید: الرحمن علی العرش استوی عرش همان حالت استواء است نه اينکه چیز دیگری باشد.

وقتی‌که ارکان عرش با یکدیگر مجتمع ملاحظه می‏شوند این حالت اجتماع ارکان، حکم عرش را دارد و «الرحمن» بر عرش مستولی است یعنی بر این اعضاء و ارکان مستولی است و این حالت اجتماع را برای خود پایتخت قرار داده است و این صفت «الرحمن» حق‌تعالی بر این حالت مستولی است؛ یعنی بر این عرش. پس خود حالت اجتماع، عرش رحمانیت می‏شود و ارکانی که تشکیل‏دهنده این عرشند همان اعضاء و اجزاء هستند.

حال در این شخصیتی که نامش «من» است و یک حالت وحدانیت است، این «من» بر تمام ارکان و اجزاء و مراتب ما مستولی است که مجموعه چهار رکن می‏باشد، همان‏طور که فرموده‏اند: عرش الهی چهار رکن دارد: اول رکن طرف راست بالا، دوم رکن طرف راست پایین، سوم رکن طرف چپ بالا و چهارم رکن طرف چپ پایین که به این ترتیب باید در نظر گرفت نه به ترتیب پایه‏های یک میز. اگرچه آن‏طور هم می‏توان در نظر گرفت اما به این ترتیب تعبیر آورده‏اند. برای سمت راست، اعلی و اسفل قرار داده‏اند و همچنین برای سمت چپ، اعلی و اسفل قرار داده‏اند.

حال این «من» که شخصیت انسانی است، آن حالت وحدانیت و آن امر جامع است که بر همه مراتب مستولی است. ارکان وجودی «من»، آنچه «من» را تشکیل

«* نماز جلد 4 صفحه 204 *»

می‏دهد به‌حسب مراتب می‏فرمایند دارای چهار پایه است، عرشی که «من» بر آن مستولی است دارای چهار پایه است: پایه اول پایه ایمن اعلی است؛ یعنی راست سمت بالا که نامش را «عقل» می‏گذارند. عقل در هر مرتبه‏ای از مراتب که باشد یکی از اجزاء تشکیل‏دهنده «من» در هر انسانی است.

البته برای هر موجودی شخصیتی هست ولی چون فعلاً بحث ما درباره انسان است از این جهت می‏فرمایند «عقل» رکن ایمن اعلی برای عرشِ وجودی این «من» و این شخصیت انسانی است. تفاوت هم نمی‏کند، عقل در جمیع مراتبش چنین نقشی را دارا است. چون ممکن است «عقل» در بعضی افراد در مرتبه پایین باشد و در بعضی افراد در مرتبه عالی و در بعضی در مرتبه عالی‏تر باشد؛ تفاوت نمی‏کند. همان‏طور که ما می‏گوییم «من» با این‌همه نقصانی که داریم، رسول‌الله؟ص؟ هم می‏فرماید «من»، ائمه؟عهم؟ هم «من» می‏فرمایند، بزرگان هم «من» می‏فرمایند. اما آنها هیچ‏کدام در «من» گفتنشان اظهار انّیت ندارند.

رسول‌اللّه؟ص؟ فرمودند: انا سید ولد آدم و لا فخر؛([157]) من آقای تمام فرزندان آدم هستم اما این باعث کبر من نمی‏شود که بزرگی بفروشم و متکبر باشم. از این جهت در اوصاف آن وجود مبارک فرموده‏اند که از همه کس متواضع‏تر بودند. تواضع رسول‌الله؟ص؟ از مسلّمیات تاریخ است.([158]) آن بزرگوار با داشتن آن مقام و منزلت که آقای فرزندان آدم بودند اما کسی نتوانست در آن حضرت کبر ببیند. شدت تواضع آن حضرت همه را سرگردان کرده بود به‌طوری که در هر حالت، در هر خُلق و در هر کاری آن حضرت نهایت تواضع را اظهار می‏فرمودند و همین‏طور ائمه طاهرین؟عهم؟ و بزرگان دین+. تواضع از صفات برجسته اولیاء است و توضیح مطلب را یک وقتی عرض کرده‏ام.

 

«* نماز جلد 4 صفحه 205 *»

پس عقل که یکی از ارکان شخصیت انسانی است تفاوت نمی‏کند که در درجه پایین باشد و یا در درجه وسط باشد و یا در درجه بالا باشد. و چون عقل در ترقی و تکامل درجات دارد، نه اينکه عقل کم و زیاد بشود، بلکه شدت و ضعف پیدا می‏کند، قوت و ضعف دارد، کمال و نقصان دارد نه اينکه به اصطلاح کم و زیاد کمّی داشته باشد. به‌حسب کمیت کم و زیاد نمی‏شود، در کیفیت کم و زیاد می‏شود.

چنان‏که رسول‌الله؟ص؟ می‏فرماید: خداوند عقل را آفرید و برای عقل به تعداد خلایق رأس قرار داد که برای هر رأسی رخساره‏ای است و بر آن رخساره پرده‏ای افتاده و هر انسانی که متولد می‏شود مقداری از آن پرده کنار می‏رود و آنگاه نوری از آن رخساره و از آن رأسِ متعلق به این شخص، بر قلب او می‏افتد و این نور رو به ازدیاد است تا اينکه بنده به حد بلوغ برسد و این نور همان نور عقل است که شخصِ مکلف به‌واسطه آن، تکالیف را می‏فهمد و خیر و شرّ و سایر مسائل را ادراک می‏کند.([159])

و حتی احساسات و ادراکات هم به‌وسیله عقل درک می‏شوند. پس در واقع ادراک کننده عقل است اما به‌وسیله مشاعر مختلف جسمانی و مثالی و مراتب عالی‏تر که همه در اختیار او است.

و همچنین می‏فرمایند از نور این عقل که در قلب بنده افتاد، بنده رشد می‏کند تا آنکه به سن چهل سالگی می‏رسد آنگاه پرده به‌طور کلی کنار می‏رود و تمام آن نور از آن رخساره در بنده می‏افتد که از آن به کمال عقل تعبیر می‏آورند.([160])

پس عقل کم و زیاد نمی‏شود به این معنی که مصطلح است، بلکه عقل از نظر کمیت و مقدار، تمام و کامل است ولی قوی و ضعیف می‏شود. قوتش به آن است که شخص اطاعت و بندگی خدا کند و علوم الهیه را فراگیرد و ضعفش در آن است که عمر خود را به نادانی و ارتکاب گناهان بگذراند.

«* نماز جلد 4 صفحه 206 *»

پس این عقل دارای مراتب می‏شود و برای این مراتب اسم‏ها گذارده‏اند. ترقی عقل به برکت انوار اولیاء و پیروی از انبیاء؟عهم؟ است. انبیاء؟عهم؟ عقل‏هایی هستند که تجسّد پیدا کرده‏اند، حقیقت عقلند که در عالم انسان‏ها ظاهر شده‏اند. در درجه اول محمّد و آل‌محمّد صلوات اللّه علیهم اجمعین هستند و بعد انبیاء عظام؟عهم؟، اینها عقل‏هایی هستند که در میان مردم راه می‏روند، می‏آیند و می‏روند.

رسول‌اللّه و ائمه؟عهم؟ فؤادند که در بین مردم می‏آیند. پیغمبران عقولند و این عقل‏هایی که در ما هست نور این بزرگواران است. حال اگر این نور از این بزرگواران متابعت و مشایعت کرد البته پیشرفت می‏کند، تکامل پیدا می‏کند و بزرگان ما نام این عقل را «عقل مستنیر» گذارده‏اند که به نور معرفت و به نور طریقت و به نور شریعت مستنیر است. و در اصطلاح حکمت نام آن را «عقل مرتفع» می‏گذارند. «عقل مرتفع» عقلی است که به‌واسطه نورانی شدن به نور تعلیم و تعلم و پیروی از اولیاء؟عهم؟به تمامیت و کمال خود رسیده است.

قدری پایین‏تر باشد نام آن را «عقل مستوی» می‏گذارند که هنوز به کمال خود نرسیده و به مقدار عقل مرتفع قوت پیدا نکرده است. و اما عقل معمولی و ابتدائی را که هنوز در شُرُف تکامل است «عقل منخفض» می‏نامند.

پس در حکمت برای عقل به‌حسب ترقیات آن سه مرتبه ذکر می‏کنند: اوّل عقل عادی که عقل منخفض است، دوّم عقل ترقی‏یافته اجمالی که عقل مستوی است و سوّم عقل تکامل‏یافته که عقل مرتفع است. این سه مرحله برای ترقی عقل هست ولی از نظر بحث ما تفاوت نمی‏کند که یکی از ارکان تشکیل‏دهنده «من» و شخصیت انسانی «عقل» است. و این عقل از نظر ارزش و موقعیت آن در میان سایر مراتب انسان، حکم پایه سمت راست بالا را از برای عرش استواء و استیلاء «من» و آن حقیقت انسانیت و شخصیت جامعه انسانی دارد. پس عقل یک مرتبه و یک پایه از پایه‏های شخصیت انسان است.

«* نماز جلد 4 صفحه 207 *»

اما رکن دوم عرش انسانیت، رکن سمت راست پایینِ آن است که یک مرتبه از عقل پایین‏تر است و آن را «روح» می‏نامند. «روح» را مرتبه و حقیقتی می‏گویند که برزخ میان عقل و نفس است. از جمله تعبیرها برای روح «رقیقه» است که مراد همین روح انسان است که به‌واسطه آن، رقائق را درک می‏کند؛ یعنی چیزهایی را درک می‏کند که آماده مقید شدن و حد گرفتن هستند اما هنوز برای خود حد و قید نگرفته‏اند و از این جهت وجودشان تمام نشده است. حالت موجوداتی که هنوز به مرتبه تشخص و فردانیت جزئیت نرسیده‏اند، آن حالت را رقیقه می‏گویند و جزئیت هم در اینجا به‌حسب اصطلاحِ منطق و فلسفه است. انسان با روح خود چنین موجوداتی را درک می‏کند.

چرا روح این چنین حالتی را درک می‏کند؟ زیرا خود روح حالت برزخیت دارد؛ یعنی نه مثل عقل است به تمامیت و کمالِ آن مرتبه و نه مثل نفس است بلکه حالت بین‌بین و برزخی است و چون بین‌بین است رقیقه است و رقائق را درک می‏کند، ادراکش ادراک برزخی است؛ یعنی نه مثل ادراک عقل است و نه مثل ادراک نفس بلکه چون تمامیتِ ادراک تفاوت می‏کند، یا تمامیت ادراک به عقل است و یا تمامیت ادراک به نفس است، از این جهت ظهور آثار هم یا از عقل است و یا از نفس است. آثاری که بر عقل مترتب است و از عقل سر می‏زند و همچنین آثاری که از نفس سر می‏زند آثار تعین‏یافته و مشخص‏شده است، اما از روح، چنین آثاری بروز نمی‏کند. از این جهت بعضی اوقات مراتب را که می‏شمرند، روح را از مراتب به حساب نمی‏آورند می‏گویند: فؤاد، عقل، نفس، طبیعت، ماده، مثال و جسم.

اللهم صلّ علی محمّد و آل‌محمّد

 

«* نماز جلد 4 صفحه 208 *»

 

مجلس 14

 

(صبح چهارشنبه 4 جمادى‌الاولى 1417 هـ ق ــ  28/6/75)

 

 

 

 

t  حضور قلب در تمام ابعاد دین لازم است

t  نتیجه عمل به شریعت و طریقت و تحصیل حقیقت

t  افاضه روح انسانی

t  تعریف شخصیت

t  شخصیت انسان و ارکان آن

t  ادراکات روح ادراکات برزخی است

t  معنای «برزخ»

t  معنای صحیح حرکت جوهریه بر اساس مکتب وحی

t  حرکت جوهریه در مکتب ملاصدرا

t  معانی «روح»

t  ارکان کعبه و ترتیب آنها در شرافت

«* نماز جلد 4 صفحه 209 *»

j

الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين

سخن در این بود که توجه قلب در نماز و سایر عبادات لازم است و توجه قلب نه تنها در عبادات ظاهری بلکه در همه اعمال معنوی و باطنی دین لازم است، مثل اعتقادات و اخلاقیات و در هر عبادت و اطاعتی باید کمال توجه قلب را تحصیل کرد؛ زیرا همان‏طور که عرض کرده‏ام «عبادات» تنها همین احکام عملیه ظاهری و مسائل شریعت نیست. «عبادات» وظایف عبودیت است و در مراحل مختلف نام‏های مختلفی پیدا می‏کند. در مقام عقل و حقیقت نامش «معرفت» می‏شود، در مقام نفس نامش «اخلاقیات» و در مقام ظاهرِ بدن نامش «شریعت» و «احکام عملیه» می‏شود.

و بارها گفته‏ام که دین خدا مجموعه‏ای از حقیقت و طریقت و شریعت است و خدا از ما دین‏داری در تمام مراتب را که همان عبادت است، خواسته است، چنان‏که فرموده: و ما خلقتُ الجنَّ و الانس الّا لِیعبُدونِ؛([161]) یعنی من جن و انسان را نیافریده‏ام مگر برای اینکه مرا پرستش کنند. و این «پرستش» شامل همه مراتب دین است؛ یعنی بندگان باید در مقام حقیقت و عقل، خدا را عبادت کنند به اينکه خدا و اسماء و صفات و مقامات خدا را بشناسند. آشنایی با آیات تعریف و تعرف خدا عبادت عقل و قلب است، عبادت باطن است.

اما عبادت در مقام نفس، تحصیل خشنودی خدا و دوری از غضب او است که همان تقوا باشد و مجموعه مسائل مربوط به طریقت، عبادت نفس است. و در مقام ظاهرِ بدن هم پرستش خدا عبارت است از عمل نسبت به احکام عملیه دین که شریعت نامیده می‏شود.

«* نماز جلد 4 صفحه 210 *»

پس مجموعه دین دارای سه بُعد است: حقیقت، طریقت و شریعت و چون در جمیع ابعاد دین باید به دین خدا متدین باشیم و در تمام مراتبی که داریم به دین حق‌تعالی دین بورزیم، پس همه این دین‏داری‏ها عبادت است و در تمام این عبادت‏ها کمال توجه قلب لازم و متحتم است.

وقتی‌که در یک مسأله جزئی شرعی مثل وضو، غسل، نماز، روزه، حج و امثال اینها که اعمال جزئی شرعی است این‏طور می‏فرمایند که تصحیح و تنقیح آنها از جمله لوازم است و همچنین کمال توجه قلب در آن واجب و متحتم است؛ ــ  پس چون برای یکی از فروع دین که نماز باشد این‏طور تعبیر می‏آورند ــ‌  معلوم است که در سایر فروع دین هم حکم همین است که باید هر کس در هر رتبه‏ای که هست در تصحیح و تنقیح آنها بکوشد و همت داشته باشد که مراد از تصحیح و تنقیح آنها همان تحصیل اخلاص در آنها است که قبلاً این مباحث را توضیح داده‏ام.

و همچنین وقتی تصحیح و تنقیح و کمال توجه قلب در شریعت واجب باشد پس در طریقت به طریق اولی واجب و متحتم است، زیرا عباداتِ عرصه نفوس که عبارت است از اجتناب از صفات رذیله و تحصیل صفات پسندیده اگر برای رضای خدا باشد و طبق موازین الهی و تعالیم انبیاء؟عهم؟ فراهم شود، از این عبادات ظاهری بالاتر و با ارزش‏تر است و بلکه این عبادات ظاهری مقدمه برای تحصیل آنها است.

بنده باید به‏واسطه عمل به دستور شریعت ظاهرش را آراسته و معتدل کند و خود را برای تحصیل طریقت آماده سازد تا اينکه طریقت به او افاضه بشود. و همچنین است عبادت عرصه حقیقت و عرصه عقل که تحصیل معارف و معتقد شدن به معارف حقه الهیه است، آن عبادت بالاتر و با ارزش‏تر از عبادات قبلی است و بلکه شریعت و طریقت مقدمه برای تحصیل آن است.

دستور فرموده‏اند که به ظاهر شریعت عمل کنیم تا به آن واسطه ظاهرمان را معتدل سازیم و همچنین عمل به طریقت را دستور فرموده‏اند تا روح و باطنمان را

«* نماز جلد 4 صفحه 211 *»

معتدل کنیم برای اينکه برای رسیدن به مرحله حقیقت و متصف شدن و معتقد شدن به آنچه که شایسته آن مرتبه است از تحصیل معارف قابل و لایق شویم؛ زیرا همان‏طور که فرموده‏اند عمل به این شریعت برای انسانیت ما نباتیت معتدلی فراهم می‏کند و طریقت، حیوانیت معتدلی فراهم می‏سازد و حقیقت، انسانیت معتدلی فراهم می‏کند، این مراتب باید تحصیل بشود تا روح‏الایمان به ما تعلق بگیرد.([162])

روح انسانیت همان شعاع مقامات عالیه است که بعد از فراهم شدن چنین بدنی در آن می‏تابد. چون هر بدنی از سه جزء تشکیل شده، جزء جمادی، جزء نباتی و جزء حیوانی + انسانی، هر بدنی که دارای روحی است این‌چنین است. حال برای روح انسانی هم باید بدنی مناسبِ روحِ انسانیت تحصیل کرد.

تحصیل این روح بستگی دارد به اينکه بنده این سه مرحله را مراعات کند: عمل به شریعت را به منظور تحصیل طریقت و عمل به طریقت را به منظور تحصیل حقیقت و هر سه را به منظور تعلق روح انسانیت مراعات کند که وقتی به برکت شریعت و طریقت و حقیقت، بدن و ظاهر انسانیت ما درست شد آنگاه روح انسانیت افاضه خواهد شد، مقامات عالیه یعنی مقامات عالی‏تر از ما هم افاضه خواهند فرمود. وقتی‌که زمینه قابل شود خداوند این‏طور قرار داده که افاضه فیض بشود، در بخشش خداوند بخلی و منعی نیست.

اگر گاهی می‏بینیم به ما افاضه نمی‏شود و یا کمتر افاضه می‏شود، به‌جهت این است که زمینه وجودی ما قابل نشده و الّا اگر زمینه قابل شد خودش زبان دعاء است و از خداوند خواهان فیض و رحمت است و خداوند در چنین صورتی افاضه فیض را وعده فرموده و در حکمت، خلف وعده نمی‏فرماید، چنان‏که فرموده: اُدعُونی اَستَجِبْ لکم؛([163]) بخوانید مرا، من اجابت می‏کنم شما را.

«* نماز جلد 4 صفحه 212 *»

حق‌تعالی در حکمتش اجابت دعاء را بر خود لازم فرموده که اگر دعائی شد رد نفرماید بلکه اجابت بفرماید، و برای اطمینانِ خاطر بندگانش فرمود: انّ اللّه لایخلف المیعاد؛ یعنی به‏درستی که خداوند خلف وعده نمی‏فرماید و با اينکه شأن او نیست که خلف وعده بفرماید، اما بخصوص این فرمایش را فرمود و قراری گذارد تا اینکه بندگانش کاملاً مطمئن شوند.

و از آن طرف هم در حکمت خود مقرر فرمود که تا دعاء نباشد اجابتی نباشد چنان‏که فرموده: قل مایعبؤ بکم ربّی لولا دعاؤکم؛ بگو پرورنده من به شما اعتناء نمی‏کند اگر دعاء شما نبود. پس اجابت مسلّماً با دعاء و دعاء با اجابت مقرون است. از این جهت تحصیل این سه مرتبه ــ  شریعت، طریقت و حقیقت ــ  به این منظور است.

پس تمام این مراتب به‌حسب خودشان عبادتی دارند و در هر مرتبه‏ای هم تنقیح و تصحیح عمل؛ یعنی تحصیل اخلاص به‌حسب هر مرتبه و مناسب هر مرتبه و همچنین کمال توجه قلب در آن مرتبه لازم است. پس باید مقصود از قلب را بدانیم تا حضورش را بیابیم که چگونه است. وقتی مراد از قلب روشن شد نحوه حضور آن هم در هر مرحله و هر مرتبه از مراتب ما و در هر عبادتی از عباداتِ سه مرتبه ما روشن خواهد شد.

بحث در بیان معانی قلب بود و اينکه قلبی که در اینجا فرموده‏اند که کمال توجه آن در نماز و در سایر عبادات واجب و متحتم است و نوعاً در این‏طور موارد گفته می‏شود، مقصود از آن چیست. عرض شد مقصود «شخصیت انسانی» است که مشارٌالیه «انا» و «انت» در زبان عربی و مشارٌالیه «من» و «تو» در زبان فارسی است.

شخصیت چیست؟ آن حقیقتی وحدانی است که فراهم می‏شود برای هر موجود مرکبی که از صنعت و حکمت حق‌تعالی ترکیبی مناسب و معتدل برای آن فراهم گردیده است و آن اجزاء دست به دست یکدیگر داده و برای آنها یک حالت اجتماعی حاصل می‏شود که آن حالت اجتماعِ معتدل و مناسب، در حکم شکل و بدنی

«* نماز جلد 4 صفحه 213 *»

می‏شود که از خداوند روحی را طلب می‏کند و آن روحی که به این حالت افاضه می‏شود همان شخصیت است که بر تمام این اجزاء حاکم است و همه اجزاء، ارکان وجودی آن هستند و به تعبیر دیگر آنها اجزاء و ارکانِ عرشِ استیلاء و استواء آن روحند و آن روح از حجاب واحدیت به آنها افاضه می‏شود.

و همان‏طور که عرض کردم این وحدتی که هر موجودی در خود می‏یابد آیه توحید حق‌تعالی است، در مرحله اثبات، آیه اثبات وحدت خداوند است.

و فی کل شی‏ء له آیة   تدلّ علی انه واحد

این وحدت، ظلّ وحدت واحدیت است که از تحت حجاب واحدیت بر هر مجموعه مرکبی که ترکیب اجزاء آن در کمال اعتدال و تناسب باشد افاضه می‏شود و فراهم شدن این حالتِ جامعه را اقتضاء کند. این حالت جامعه، آن روح را طلب می‏کند و در واقع آن روح است که منشأ آثار در این موجود است و منشأ آثار بودن در این موجود به این‏طور است که به اقتضاء هر یک از اجزاء وجودی خود کاری می‏کند.

پس روح در مقام وحدت و واحدیت خود از اقتضاء هر یک از اجزاء استفاده می‏کند. این‏طور نیست که اجزاء ضایع شده باشند و اقتضاءات آنها از دست رفته باشد، بلکه هرکدام در جای خود اقتضاء خود را دارند و از مجموعه اقتضاءات آنها که با هدایت و تسلط آن روح است، به «آثار» آن شی‏ء تعبیر می‏آورند.

قلب که درباره انسان گفته می‏شود که توجه آن در عبادت‏ها واجب است حالت جامعه و حالت وحدتی است که از اجزاء و مراتب انسان فراهم شده است. آن حالت جامعه روحی دارد که از آن روح به «من» تعبیر می‏آورند و آن روح بر اجزاء و ارکان وجودی خود مستولی است.

عرض کردم این ارکان و اجزاء وجودی «من» در انسان به‏طور کلی چهار رکن است: «عقل» رکن ایمن اعلی، «روح» رکن ایمن اسفل، «نفس» رکن ایسر اعلی و «طبیعت» رکن ایسر اسفل.

«* نماز جلد 4 صفحه 214 *»

خصوصیات روح اجمالاً بیان شد که روح واسطه میان عقل و نفس است. ادراکات روح ادراکات برزخی است. چون ادراکات آن برزخی است از این جهت ادراکاتش برای انسان روشن نیست. آثار این ادراکات به‏طور مستقیم از روح فراهم نمی‏شود و شکل نمی‏گیرد، بلکه نتیجه ادراکات روح یا به‌وسیله عقل اوج می‏گیرد و جزء عقلانی انسان به اثر منتهی می‏شود و از این جهت آثار عقلانی از انسان بروز می‏کند که این آثار عقلانی، هم به خود عقل و هم به روح مربوط است؛ یعنی ادراکات و فعالیت‏های روح در انسان اوج گرفته و در شکل و قالب آثار عقلانی بروز می‏کند.

اینها کسانی هستند که نورانیت و قوه عقلانی‏شان اقتضاء می‏کند که حتی آثار و ادراکات روحانی‏شان هم، شکل و خصوصیت عقلانی به خود بگیرد. چرا که روح جنبه برزخی دارد، نمی‏تواند در آثارش مستقل باشد بلکه ادراکات روح که منشأ آثارش است، در مقام عقل اوج می‏گیرد و با عقل توأم می‏شود.

و ممکن است در بعضی این ادراکات اوج نگیرد بلکه انحطاط یابد که در این صورت ادراکات روحانی مستقیماً از روح صادر نمی‏شود، بلکه تنزل می‏کند و در قالب و خصوصیت‏های نفس شکل می‏گیرد از این جهت آثار نفسانی پیدا می‏کند. این مطلب درباره اشخاصی است که نوعاً قوای عقلانی آنها ضعیف و قوای نفسانی آنها قوی است به‏طوری که حتی ادراکات روحانی هم برای ظاهر شدن آثارش ناچار از تنزل است. ادراکات از مقام روح به مقام نفس تنزل می‏کند و آثار از نفس سرچشمه می‏گیرد؛ شکل، شکل نفسانی است و قالب، قالب نفسانی است، زیرا آثار روحی به‌وسیله نفس ظاهر می‏شود.

این مرتبه که مرتبه روح و مرتبه برزخی است مقام ربط و وصل بین دو مرتبه متباینِ عقل و نفس است، زیرا اگر این دو مرتبه بخواهند با یکدیگر مرتبط شوند و یک مجموعه را تشکیل بدهند بدون این واسطه و بدون این حالت برزخی میسّر و ممکن نیست.

«* نماز جلد 4 صفحه 215 *»

به همین سبب خداوند در حکمت بالغه خود روح را میان عقل و نفس قرار داد که روح وسیله ربط و اتصال دو شی‏ء متباین باشد. چون نفس غیر از عقل است به تمام معنی و عقل غیر از نفس است به تمام معنی و روح یک حالت برزخی است که از جهت اعلی، با عقل و از جهت اسفل با نفس مناسب است، نه اینکه فکر کنیم روح مجموعه‏ای است تشکیل یافته از عقل و نفس، این‏طور نیست، بلکه حقیقت مستقلی است اما دو حیث دارد و از این جهت آن را وجود برزخی گفته‏اند.

برازخ حکمشان همین است. در هر کجا برزخ می‏گویند مقصود این نیست که برزخ، جوهری است تشکیل شده و ترکیب شده از جزئی از مرتبه بالا و جزئی از مرتبه پایین و در نتیجه مجموعه‏ای از دو طرف باشد، این‏طور نیست. این اشتباهی است که بعضی دارند. نوعاً در تصور و فهم و ادراک برزخ این‏طور اشتباهی رخ می‏دهد.

عرض می‏کنم برزخ که گفته می‏شود عبارت است از یک حقیقت مستقل که در جوهریت، نه به درجه و مرتبه بالا ربطی دارد و نه به مرتبه پایین، بلکه حقیقت مستقلی است، اما طوری است که در همان‏جایی که هست حیث اعلی و حیث اسفل دارد به‏طوری که می‏تواند با حیث اعلای خود با مرتبه بالا مناسب شود و با حیث اسفل خود با مرتبه پایین مناسب شود.

مثال واضحی که می‏تواند این مطلب را برای ما روشن کند شخص «متفقه» است. شخص متفقه به اصطلاح نه فقیه است و نه عامی و نه مجموعه‏ای از عامی و فقیه است بلکه حالت برزخی دارد؛ یعنی شخصی است که میان مرتبه فقیه و مرتبه عامی قرار دارد اما خودش از حیث خودش در مرتبه‏ای است که اقتضاء می‏کند که از حیث اعلی ــ  که آسمان تفهم و تفقه وجودش باشد ــ  با فقیه مرتبط باشد و لحن کلام او را بفهمد، مطلب او را درک کند و از حیث اسفل ــ  که زمین وجود و قابلیتش باشد ــ  با عامی مناسب و مرتبط باشد، آن‌وقت می‏تواند مطلب فقیه را به عامی تعلیم دهد و به او تفهیم نماید.

«* نماز جلد 4 صفحه 216 *»

پس قانون حکمت این‌چنین است و از این جهت لازم است که در هر زمانی متفقهانی باشند که بتوانند لحن کلام فقیه و فتوا و مراد او را بفهمند و بعد عوام را راهنمایی کنند و وظایف آنها را در همه احکام دین به آنها تفهیم نمایند. در همه‌جا حکم این‌چنین است. خداوند در حکمت بالغه و کامله خود چنین مقرر فرموده که میان مرتبه اعلی و مرتبه اسفل که بخواهند با یکدیگر ارتباطی داشته باشند باید «برزخ» باشد.

پس معلوم شد که «روح» میان عقل و نفس، جنبه ربط و وصل را دارد. از این جهت اگر گفتند که روح دو چیز متباین ــ  یعنی عقل و نفس ــ  را با یکدیگر ربط داده واقعاً این‌چنین است. چون از نظر فلسفه و حکمت بزرگان ما+ که از وحی گرفته شده است این مسأله ثابت گردیده که هر مرتبه‏ای در ماده و صورت خود مستقل است و هیچ‏گونه تبدل برای هیچ مرتبه‏ای نخواهد بود، هرچه هم که از فیض حق‌تعالی استمداد کنند و حق‌تعالی به آنها امداد بفرماید و برای آنها ترقی و تکامل حاصل شود، اما تبدل نخواهد بود.

هیچ‏گاه مرتبه‏ای به مرتبه دیگر تبدیل نخواهد شد با اينکه هر مرتبه‏ای در ذات و جوهریت خود و در مراتب ذاتی و جوهری خود بی‏نهایت ترقی می‏کند و حرکت جوهریه ـــ  که همان تکامل ذاتی برای هر موجودی باشد ــ  بر اساس مکتب وحی این‏طور توجیه می‏شود که هم در دنیا وجود دارد و هم در برزخ و هم در آخرت، هم در شی‏ء مادی وجود دارد و هم در عقلی و هم در نفسی، هم در مجرد وجود دارد و هم در طبیعی و مادی. این نحوه حرکت جوهریه به وحی مستند است و در فلسفه و حکمت وحی است که احیاءکننده آن، وجود مبارک شیخ اوحد­ و سایر مشایخ عظام+ بوده‏اند و در جاهای مناسب خودش از این مطلب بحث شده است.

و اما دیگران حرکت جوهریه را منحصر در طبیعیات می‏دانند و می‏گویند حرکت جوهریه ــ  به این معنای باطل ــ  از ابتکارهای ملاصدرا است ـــ‌  اگرچه او هم ابتکار

«* نماز جلد 4 صفحه 217 *»

نکرده بلکه از کلمات حکماء پیشین، برداشت غلطی داشته ــ  که حرکت جوهریه را این‏طور توجیه می‏کند که شی‏ء ـــ  آن هم شی‏ء طبیعی و مادی ــ  ترقی می‏کند تا مجرد می‏شود، وقتی که مجرد شد، حرکت او متوقف است، برای او حرکتی نیست.

می‏گوید اولاً حرکت در جوهریت و ذات، منحصراً برای موجود طبیعی است و بعد که آن موجود طبیعی مجرد شد، دیگر در ذات و جوهریتش حرکتی نیست. آنگاه در بحث معاد و در بحث نفس‏شناسی و امثال این مباحث، این مسأله را مطرح می‏کند و حرکت جوهریه‏ای را که اساساً باطل است به این‏طور، زیربنای مباحث قرار می‏دهد و به این نتیجه منتهی می‏شود که «النفس جسمانیة الحدوث و روحانیة البقاء».([164])

می‏گوید نفس انسان از نظر حدوث، در اولِ پیدایش، جسمانی است، جسم و طبیعی است اما در جوهریت و ذات خود ترقی می‏کند تا اينکه به مرحله تجرد می‏رسد، وقتی به مرحله تجرد رسید برایش حرکت و تکاملی نیست به‌جهت اينکه تجرّدْ نهایت تکامل و ــ  نعوذباللّه ــ  نهایت تشابه به ذات حق‌تعالی است و نهایت مشارکت با صفت خدا است که بسیط الحقیقة می‏شود و بسیط الحقیقة، کل الاشیاء است، واجد تمام کمالات است. پس چرا تکامل پیدا کند؟ تکامل برای چه؟ تکامل آن است که تمامِ کمالات بشود، وقتی که تمام کمالات شد دیگر تمام است و هر شی‏ء بسیط‏الحقیقه‏ای کل اشیاء است؛ یعنی کل کمالات است، حالت انتظار و توقفی برایش نیست.

و از این جهت است که از نظر ملاصدرا نفس و عقل دو تعبیر از یک حقیقت مجرد است و نفس و عقل و مافوق آنها هرچه هست ــ  که مقصودش خدا است ــ  همه بسیط الحقیقه هستند. بسیط الحقیقه که شدند کل الاشیاء هستند؛ یعنی کل کمالاتند. و البته این نظر در فلسفه شیخ مرحوم­ ابطال شده و حرکت جوهریه بر

«* نماز جلد 4 صفحه 218 *»

مبنای صحیح همان است که اجمالاً به آن اشاره کردم.

پس نفس و عقل دو حقیقت متباین و جدای از یکدیگر هستند هرچه هم ترقی کنند و برایشان تکامل حاصل بشود از آنچه هستند خارج نمی‏شوند، نفس از نفسانیت خارج نمی‏شود و عقل هم از عقلانیت خارج نمی‏شود. و از طرفی باید با یکدیگر مرتبط باشند، زیرا ارتباطشان با یکدیگر برای تشکیل شخصیت انسان لازم است. انسان عبارت است از یک حالت جامعه که اجزاء آن با یکدیگر ترکیب شده‏اند و تناسب یافته‏اند و آن حالت جامعه را تشکیل داده‏اند. پس باید آن اجزاء و ارکان در انسان باشند و همچنین باید با یکدیگر مرتبط باشند. حال این ارتباط وسیله می‏خواهد که آن وسیله «روح» است.

برای «روح» درباره انسان دو اطلاق است، گاهی روح گفته می‏شود و از آن تمام مراتب انسان به‏جز جسم اراده می‏شود. باید توجه داشته باشیم که روح به این معنی در فرمایش‏های بزرگان دین+ و حتی در روایات معصومین؟عهم؟ به‏کار رفته یعنی روح فرموده‏اند و از آن مراتب بالاتر از جسم را اراده کرده‏اند. پس وقتی روح در مقابل بدن و جسم گفته می‏شود تمام مراتبِ غیر جسم از آن اراده می‏شود. حال شما می‏توانید مراتب غیر جسم را از مثال تا فؤاد در نظر بگیرید که هفت مرتبه است. مجموعه این هفت مرتبه را در برابر جسم ــ  که مرتبه هشتم انسان است ــ  «روح» می‏گویند.

پس یک اطلاق روح این است و این اطلاق بیشتر درباره مسائل مربوط به برزخ و قیامت گفته می‏شود مثل اينکه می‏فرمایند ملک‌الموت روح انسان را قبض می‏کند و یا اسرافیل مأمور می‏شود در نفخه صعق، ارواح را بگیرد. پس وقتی در این نوع موارد روح می‏گویند، مجموعه مراتب غیر جسم را از آن اراده می‏کنند.

اما اطلاق دوم روح آن است که گاهی روح گفته می‏شود و از آن مرتبه خاصی از مراتب هشت‏گانه انسان اراده می‏شود که عبارت است از حقیقتی مستقل که همیشه همان بوده؛ یعنی از وقتی که خدا خلقش کرده، روح خلقش کرده و از این روحانیت هم خارج نمی‏شود، نه عقل می‏شود که مرتبه بالاتر از آن باشد و نه نفس

«* نماز جلد 4 صفحه 219 *»

می‏شود که مرتبه پایین‏تر از آن باشد، بلکه بین‌بین است، حالت برزخی دارد و وسیله ارتباط میان عقل و نفس است، زیرا عقل و نفس باید با یکدیگر مرتبط باشند و روح، آن ارتباط را برقرار می‏کند.

در قرآن آیات صریحی درباره روح به این معنی نازل شده و حتی به‌حسب حکمت و دید حکیم الهی هم آیاتی قابل تأویل به این مرتبه انسانی است که در جاهای خودش مذکور است و چون فعلاً مورد بحث ما نیست از بیان آن صرف‏نظر می‏کنیم.

اجمالاً دو رکن ایمن اعلی و ایمن اسفلِ عرش وجودی انسان که محل استیلاء شخصیت انسان است روشن شد که عقل و روح باشد. اما دو رکن دیگر هم برای عرش وجودی انسان وجود دارد که رکن ایسر اعلی و ایسر اسفل آن باشد.

تشبیهی که برای این ارکان می‏توانیم داشته باشیم ارکان بیت‌اللّه، کعبه است. کعبه چهار رکن دارد، دو رکنش در ایمن است که رکن اعلی و اسفل آن باشد و دو رکنش در ایسر است که اعلی و اسفل آن است. یعنی وقتی ما روبه‏روی درِ بیت‌اللّه الحرام می‏ایستیم در این صورت ما با سمت راست کعبه روبه‏رو شده‏ایم، زیرا روبه‏رو شدن با کعبه، ایستادن در مقابل درِ کعبه است و معلوم است که سمت راست کعبه آن قسمتی است که سمت چپ ما قرار می‏گیرد.

سمت راست کعبه دو رکن دارد: یکی رکن حجر الاسود که آن را رکن عراقی می‏گویند و دیگری رکن یمانی است و این دو رکن در میان ارکان بیت‌اللّه، اعظم ارکان آن هستند و باز در میان این دو رکن، رکن عراقی اعظم است و حرمت بیشتری دارد از این جهت رکن حجر الاسود و یا عراقی را رکن ایمنِ اعلی می‏گویند و رکن یمانی در شرافت بعد از رکن عراقی است. و از این جهت است که آن دو رکن دیگر ــ  یعنی رکن شامی و رکن غربی ــ  در موقع طواف استلام نمی‏شوند اما به اتفاق شیعه و سنی استلام رکنِ حجر الاسود مستحب است و البته تقبیل، مخصوص حجر است یعنی فقط

«* نماز جلد 4 صفحه 220 *»

حجر الاسود بوسیده می‏شود.([165]) و این استلام برای احترام به رکن حجر است و البته حجاج سعی می‏کنند که استلام روی حجر فراهم بشود.

و عرض کرده‏ام که چون روی حجر لاک قرار داده‏اند که سايیده نشود و فقط دو سه موضع از آن است که تقریباً به اندازه ناخن انگشت شست، حجر نمایان است، بقیه آن را لاک می‏زنند تا اينکه در اثر استلام و دست مالیدن به آن سايیده نشود و هر سال هم لاک‏ها را تجدید می‏کنند اما خواه و ناخواه یک قدری پایین‏تر می‏رود.

پس مقصود از استلام، استلام رکن حجر است و اما بوسیدن شأن خود حجر است. رکن را نمی‏بوسند مگر کسی نتواند حجر را ببوسد از این‏رو از جهت محبت، رکن را می‏بوسد و الّا شخص طائف بوسیدن رکن را نمی‏تواند عمل مستحبی بنامد. اگر کنار حجر را ببوسد یا کنار رکن را ببوسد و یا پایه بیت را ببوسد، این بوسیدن‏ها را نمی‏تواند جزء آداب و مناسک حج و عمره بداند. این بوسیدن‏ها از جهت محبت است، مثل اينکه پرده خانه را ببوسد و یا درِ خانه که طلاکاری شده آن را ببوسد. این بوسیدن‏ها جزء اعمال و مناسک حج نیست. اما بوسیدن حجر جزء مناسک حج است، چنان‏که فرموده‏اند مستحب است بوسیدن حجرالاسود و مالیدن دست بر آن و چسبانیدن شکم به رکن حجر و صورت را بر آن گذاردن. حال استلام رکن عراقی هم مستحب است، فرموده‏اند دست مالیدن به هر چهار رکن مستحب است.([166])

استلام رکن یمانی هم مستحب است، از این جهت شیعه و سنی استلام این دو رکن و تقبیل حجر را قبول دارند. اما اگر کسی بخواهد رکن یمانی را ببوسد نوعاً نهیش می‏کنند چون دیگران به این مطلب توجه ندارند که اگر شیعه رکن یمانی را می‏بوسد از جهت محبت است نه اینکه این بوسیدن را جزء عبادتش و یا جزء اعمال عمره و یا حجش قرار بدهد.

«* نماز جلد 4 صفحه 221 *»

سنی‏ها فکر می‏کنند که شیعه بوسیدن رکن یمانی را جزء اعمال عمره و یا حج می‏داند از این جهت می‏گویند، این کار را نکنید، بدعت است، اینجا را فقط باید استلام کرد، اینجا جای بوسیدن نیست. و البته چون بوسیدن رکن یمانی دستور نرسیده بوسیدن آن هم لزومی ندارد. دستور آن است که فرموده‏اند: مستحب است استلام رکن یمانی و دست مالیدن بر آن و شکم را به آن چسبانیدن.([167])

نکته‏ای که در اینجا باید به آن توجه داشته باشیم آن است که قسمتی که از کعبه شکافته شد برای اينکه فاطمه بنت اسد؟سها؟ داخل کعبه شود و فرزند مطهّر خود، امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه را زایمان کند، همان مستجار که نزدیک رکن یمانی است می‏باشد و از طرفی می‏بینیم در بعضی از درزهای این رکن نقره‏کاری شده است. عرض می‏کنم این نقره‏کاری‏ها شاید به منظور این بوده که این سنگ‏ها در اثر کثرت استلام کمتر آسیب ببیند بلکه حفظ بشود و بیشتر بماند.

بسیاری از شیعیان در این اشتباه هستند و گمان می‏کنند که این نقره‏کاری‏ها به احترام حضرت امیر؟ع؟است و حال آنکه این‌چنین نیست چون اهل سنت که حق امیرالمؤمنین؟ع؟ را غصب کرده‏اند و حتی به عصمت حضرت معتقد نیستند، آیا ممکن است که بیایند و از محل زایمان حضرت احترام کرده آنجا را نقره‏کاری کنند؟! حال بسیاری از شیعیان که بر این گمانِ اشتباه هستند، می‏آیند و مخصوصاً این قسمت نقره‏ها را بیشتر دست می‏کشند و می‏بوسند.

اما شما توجه داشته باشید، بابصیرت باشید و بدانید بوسیدن این قسمت رکن یمانی معنی ندارد، مگر اينکه بخواهیم نسبت به بیت اظهار محبتی داشته باشیم و سنگ را ببوسیم، آن هم که لزومی ندارد از این جهت باید در قسمت رکن یمانی به استلام اکتفاء کرد و از آنجا گذشت.

تذکر دیگر آنکه اگر طواف واجب باشد و یا مستحب باید مواظب باشید که وقتی

«* نماز جلد 4 صفحه 222 *»

استلام می‏کنید بعد از استلام، طواف را از همان‏جایی که داشته‏اید ادامه دهید، زیرا با خم شدن و استلام کردن خواه و ناخواه در بیت داخل می‏شوید، چون یک مقدار از همین شاذَروان‏هایی که قرار داده شده، از بیت و داخل آن بوده، اما حال می‏بینیم که خارج بیت قرار گرفته است.

از این جهت وقتی شخص برای استلام خم می‏شود خواه و ناخواه داخل بیت قرار می‏گیرد. و چون در طواف باید تمام اجزاء طواف خارج بیت باشد و مخصوصاً طرف چپ طواف‌کننده به سمت بیت باشد، از این جهت وقتی شخص طواف می‏کند سعی کند بعد از استلام از همان‏جایی که خم شده برای استلامِ هریک از دو رکن ــ  عراقی و یمانی ــ  از همان‏جا طواف را ادامه بدهد.

مقصود بیان شرافت این دو رکن ــ  عراقی و یمانی ــ  است که در احادیث هم فضیلت زیادی درباره این دو رکن رسیده است و از آن دو رکن دیگر که رکن شمالی و غربی باشد چندان فضیلتی نقل نشده و مخصوصاً که درباره استلام آنها هم چندان تأکیدی نشده است.

پس دو رکن ایمن کعبه که اعلی و اسفل آن است، «رکن عراقی» و «رکن یمانی» نام دارد. و اما طرف دیگر بیت که سمت راست ما قرار می‏گیرد و سمت چپ بیت است آن هم دو رکن دارد، رکن ایسر اعلی که «رکن شامی» است و رکن ایسر اسفل که «رکن غربی» می‏باشد. حال ارکان هر عرشی به همین‏طور است. در انسان دو رکن ایسر یکی نفس است و دیگری جسم است که در جلسه بعد توضیح خواهم داد.

اللهم صلّ علی محمّد و آل‌محمّد

 

«* نماز جلد 4 صفحه 223 *»

 

مجلس 15

 

(صبح پنجشنبه 5 جمادى‌الاولى 1417 هـ ق ــ  29/6/75)

 

 

 

 

 

 

 

t  «نفس» رکن سوم عرش انسانیت

t  «طبیعت» رکن چهارم عرش انسانیت

t  ارکان چهارگانه عرش خداوند رحمن

t  قلب هر عالمی شخصیت آن عالم است

t  در ترکیب‏های الهی اقتضاءات هر جزء باقی است

t  هر موجودی در میان دو قطب متضاد وجود دارد

t  اقتضاءات ارکان انسانیت باید در ما نمودار باشد

«* نماز جلد 4 صفحه 224 *»

j

الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين

عرض شد مراد از «قلب» در این‏طور استعمال‏ها که از جمله درباره نماز می‏فرمایند: و کمال توجه به قلب در آن واجب و متحتم «شخص انسان» است که همان مشارٌالیه «انا» و یا «انت» در زبان عربی و مشارٌالیه «من» و یا «تو» در زبان فارسی است.

و معلوم شد که برای شخصیت انسانی چهار رکن اساسی است که آنها ارکان تشکیل‏دهنده انسانند و مجموعه‏ای که از این چهار رکن فراهم می‏شود و آن حالت جامعه این چهار رکن، همان «انسان» و «قلب» است.

دو رکن از آنها را به مقداری که در اینجا لازم بود توضیح دادم و الّا مباحث، بیش از اینها است و در جاهای خودش مفصل بحث شده است. گفتم دو رکن اول را دو رکن ایمن می‏گویند که رکن ایمن اعلی و رکن ایمن اسفل باشد و دو رکن دیگر را رکن ایسر می‏گویند که آن هم، ایسر اعلی و ایسر اسفل می‏باشد.

رکن ایمنِ اعلی و رکن ایمنِ اسفل عبارت از «عقل» و «روح» است. بعد از این دو رکن از ارکان شخصیت انسان، رکن ایسر اعلی است که «نفس» باشد و از آن تعبیر آورده می‏شود به نیرویی که انسان به‌وسیله آن نیرو می‏تواند صور غیبیه را ادراک کند و این صور غیبیه از مواد جسمانی و حتی از مواد مثالی، مجردند و همچنین از مدت‏های زمانی و برزخی و از تمام این خصوصیات، تجرد دارند.

آن مقام و مرتبه‏ای که انسان با آن، این صور را درک می‏کند «نفس» می‏گویند و مرتبه نفسانی تعبیر از همین نیرو است که رکنی از ارکان وجودی انسان است و انسان

«* نماز جلد 4 صفحه 225 *»

در خودش می‏یابد که چنین مرتبه‏ای را داراست. و چون این مرتبه، از مراتب عقل و روح پایین‏تر است از این جهت ایسر نامیده شده است.

همچنین اقتضاءات این مرتبه با اقتضاءات عقل و روح تفاوت دارد. اقتضاءات عقل و روح اقتضاءات نورانیه است، اقتضاءات قرب به حق‌تعالی است ولی اقتضاءات این دو رکنِ ایسر، چه اعلای آن و چه اسفل آن کاملاً برخلاف اقتضاءات آن دو رکنِ اول است. در این مقام، کثرت‏ها، اختلاف‏ها و شئونات انسانی بیشتر خودنمایی می‏کند و جهات انیت، آشکارتر است.

از این جهت است که از این مقامِ نفسانی به محل صور و نقوش تعبیر می‏آورند، لوح رسم شدن صورت‏ها و نقش‏ها و کثرت‏ها و اختلاف‏ها و اضافه‏ها؛ یعنی انسان نسبت‏ها را در این مقام درک می‏کند، اوضاع و قرانات را در این مقام ادراک می‏کند و از همین جهت است که این مقام از آن حالت وحدت و وحدت‏بینی که در مقام عقل و روح داشت خارج می‏شود. در این مقام، کثرت‏ها را مشاهده می‏کند و انسان به‌وسیله این مرتبه، به شئونات خلقی و جهات انیت تمایل پیدا می‏کند.

اما چهارمین و آخرین رکن از ارکان عرشِ شخصیت انسان که رکن ایسر اسفل باشد آن را «طبیعت» می‏نامند که مبدأ اجسام است. وقتی این مرتبه گفته شود آن‏چنان شمول دارد که حتی اعراض جسمانی ظاهری را هم فرا می‏گیرد. چرا؟ چون خود مقام طبیعت، مقام مبدأ و شروع به غلظت و کثافت این رتبه اعراض است و در واقع مبدأ پیدایش عالم شهود است و در این مقام است که انسان با این عالمِ اعراض و غلظت ارتباط کامل پیدا می‏کند و با آن مناسب می‏شود.

پس شخصیت انسانی وقتی از این چهار رکن فراهم شد، به اقتضاء هر رکنی و به‌واسطه تناسب داشتن هر رکنی با عالمی از عوالم، با آنها مرتبط می‏شود و تناسب پیدا می‏کند و مناسب آن عوالم اقتضاءاتی دارد. حضرت امیر؟ع؟ به همین مطلب

«* نماز جلد 4 صفحه 226 *»

اشاره دارند آنجا که می‏فرمایند:

أ تزعم انّک جرم صغیر   و فیک انطوی العالم الاکبر([168])

 

عالم اکبر در وجود انسان «اِنطواء» دارد و عرض کرده‏ام که مراد از «انطواء» پیچیده شدن و درنوردیده شدن و یا فشرده شدن است و به معنای اِسقاط و حذف نیست. پس معنی این‏طور می‏شود که ای انسان آیا گمان می‏کنی که جرم کوچکی هستی و حال آنکه عالم کبیر در تو پیچیده و درنوردیده شده و یا فشرده شده است.

پس همچنان‏که برای شخصیت انسان چهار رکن است و برای هر رکنی اقتضائی است که با هر کدام با عالمی از عوالم تناسب دارد، می‏توانیم بگوییم که عالم هستی هم شخصیتی است که دارای چهار رکن کلی است با این تفاوت که ارکانی که در شخص انسان است ارکانِ جزئی است و ارکانی که در شخص عالَم است ارکانِ کلی است. پس عالم کبیر یک واحد شخصی است همچنان‏که انسان یک واحد شخصی است.

عرض کردم واحد همان مقام و حالت مجموعه است که وحدت می‏یابد و با اجتماع و ایتلافِ اجزاء، آن مرحله پیدا می‏شود و روحی به آن تعلق می‏گیرد که آن روح از سایه حجاب واحدیتِ حق‌تعالی افاضه می‏شود. عالم کلی هم این‌چنین است. عالم کلی هم انسان کبیر است که این انسان کبیر واحد شخصی است، یک حقیقت است که فراهم‏شده از ارکان کلی که هر یک در مورد عالم کبیر کلیت دارد و در مورد انسانِ صغیر جزئیت دارد.

حال آن ارکان عالم را، ارکان عرش می‏گویند و آن حالت اجتماع و جامعه‏ای که برای این مراتبِ کلی و ارکان کلی عالم فراهم شده، آن را «عرش رحمان» می‏نامند و خداوند به رحمانیت خود بر عرش خود مستولی است و مقصود، استیلاء رحمانیت حق‌تعالی بر همان حالت جامعه است که از این اجتماع و ترکیب چهار رکن کلی

«* نماز جلد 4 صفحه 227 *»

عالم با یکدیگر فراهم شده است و از این جهت فرموده‏اند: برای عرش خدا چهار رکن است که هر رکنی را نوری نامیده‏اند.

رکن اول را فرموده‏اند «نور ابیض» است که منه ابیضّ البیاض؛ یعنی هر سفیدی از این نور سرچشمه می‏گیرد، و منه ضوء النهار و حتی روشنی روز هم از این نور است. این نوع تعبیرها که در روایات می‏فرمایند به‌حسب عالم ما و به زبان ما سخن می‏فرمایند و الّا مراد ظاهر آنها نیست. پس اينکه می‏فرمایند رکن اول، نور سفید است مقصود این نورهایی که ما مشاهده می‏کنیم نیست بلکه مراد از آن، کمال محض و فعلیت محض است.

«ابیض» است به این معنی که برایش تعینی سفید است، نه اینکه مراد رنگِ سفید باشد بلکه از بساطت و عدم تعینِ آن به سفیدی تعبیر آورده‏اند و از همین جهت است که عقل را به سفید توصیف و تعریف می‏کنند.

پس این رکن اول از ارکان عرش الهی که رکن ایمن اعلای آن است مقام عقل کلی است. حال ما در مقام توضیح این مراتب نیستیم، بلکه به مقداری که در این بحث برای فهم و شناخت قلب به آن نیاز است اشاره می‏کنم.

رکن دوّم عرش الهی را که رکن ایمن اسفل آن است «نور اصفر» فرموده‏اند که منه اصفرّت الصفرة؛ یعنی هر زردی از این نور سرچشمه می‏گیرد؛ به این معنی که چون این رکن بالنسبه به رکن اول قدری پایین‏تر و غلیظ‏تر و تعینش بیشتر است از این جهت آن بساطت و لطافت را ندارد و درجه‏اش از مقام قرب کمتر است. به همین سبب است که از نظر رنگ و اقتضاءات، از این مقام به رنگ زرد تعبیر آورده‏اند. هرگونه رنگ زردی؛ یعنی هر تعینی در این حد، در هر کجا هست از این رکن سرچشمه می‏گیرد و این رکن همان روح کلی است.

رکن سوم عرش الهی را که رکن ایسر اعلای آن است «نور اخضر» فرموده‏اند که منه اخضرّت الخضرة؛ هر سبزی؛ یعنی هر تعینی در این حد و اندازه در هر کجا هست از این نور سرچشمه می‏گیرد که مقام نفس کلیه است. و بدیهی است که رنگ سبز

«* نماز جلد 4 صفحه 228 *»

بالنسبه به رنگ سفید و زرد تعین و غلظت بیشتری دارد و بلکه می‏توان گفت اول مراتب غلظت به این مقام که نفس کلیه است شروع می‏شود.

اما رکن چهارم عرش الهی را که رکن ایسر اسفل آن است به «نور احمر» تعبیر آورده‏اند که منه احمرّت الحمرة؛([169]) یعنی هر قرمزی و هرگونه تعیناتِ این‏طوری از این مقام سرچشمه گرفته است و نور قرمز است، زیرا شدت تعین و تکثر و شدت دوری از مبدأ قرب به حق‌تعالی را می‏رساند و این، مقام طبیعت و مبدأ اجسام است و از نظر عرش الهی، نقطه حقیقیه جسم کل است و همه مراتب اجسام تا اعراض، همه و همه از این حقیقت و از این رکن سرچشمه می‏گیرند.

ائمه؟عهم؟این چهار رکن را «ارکان عرش» نامیده‏اند و در روایات موقعیت چهارگانه عرش حق‌تعالی را به تعابیر مختلف بیان فرموده‏اند، چون عرش اطلاقات و معانی متعدد و مختلف دارد. یکی از اطلاقات و معانی عرش همین بود که اجمالاً در اینجا عرض کردم که مراد از عرش، آن حالت مجموعه و فراهم‏شده از مراتب چهارگانه کلی این عالمِ هستی است و از این جهت و از این نظر علماء گفته‏اند این عالم کبیر، انسان بزرگ است و خصوصیاتی در مطابقت این انسان کبیر با انسان صغیر که مورد بحث ما است ذکر کرده‏اند.

و حتی می‏گویند اینکه به انسان قلب گفته شده با توجه به ارکانی است که برایش هست. آن‏چنان این مطلب روشن است و اصالت دارد که حتی این قلب صنوبری ظاهری هم دارای ارکان چهارگانه‏ای است که با همین ارکان اربعه وجودی انسان مطابق است و از همین جهت انسان را «قلب» می‏گویند.

بحث ما در بیان این مطالب نیست. این مباحث برای این است که مقدمه برای اصل مسأله باشد و اصل مسأله آن بود که ما آن حقیقت جامع و قاهر و مستولی بر این ارکان را بشناسیم.

«* نماز جلد 4 صفحه 229 *»

آن حقیقتی که بر تمام این ارکان چهارگانه محیط و مستولی است، او را قلب می‏گویند که همان مشارٌالیه «من» است. او در عالمِ کلی و عالم بزرگ قلب بزرگ است و در عالم صغیر و عالم جزئی، قلب کوچک است که هرکدام از انسان‏ها عالَم جزئی هستند و همچنین هرکدام از عالَم‏ها نیز بالنسبه به کل عالَم، عالَم کوچک و جزئی هستند.

در هرکجا و بر هرچه، «عالَم» صدق کند، حکم این‌چنین است که دارای قلب است و آن قلب همان مجموعه و حالت جامعه است و خود همان عالَم می‏تواند از آن مقامش به «انا» تعبیر بیاورد. و از این جهت است که می‏بینیم معصومین؟عهم؟به عالَم خطاب می‏کنند و با عالَم سخن می‏گویند. امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه با همین دنیای مشهود سخن می‏فرمودند و «قلب» یعنی همان «منِ» این دنیای مشهود را مجسم می‏کردند.

اطلاق قلب در این‏گونه مباحث روشن شد که وقتی قلب گفته می‏شود ذهنتان عضوی را تصور نکند که مثلاً در سینه انسان قرار دارد و دارای فعالیت مخصوصی است. در این‏طور موارد وقتی «قلب» گفته می‏شود یعنی «من» و یا «تو» در انسان، همان است که شخص به خود اشاره می‏کند و می‏گوید «من»، و یا شما به او اشاره می‏کنید و «تو» می‏گویید و در زبان عرب «انا» و «انت» گفته می‏شود. پس در این‏طور موارد که قلب گفته می‏شود مقصود همان مشارٌ‌الیه «انا» و «انت» است.

امیر المؤمنین؟ع؟ قلب این عالمِ دنیا را مجسم فرمود و او در حضور حضرت تجسم یافت به شکل همان پیرزن که شنیده‏اید و در روایات گفتگوی حضرت با او نقل شده است. در واقع این قلب یک تجسم و مظهری برای منیت دنیا بود، همان «من» که برای دنیا گفته می‏شود و یا «تو» که در خطاب به دنیا گفته می‏شود: ای دنیا تو چنین هستی! تو چنان هستی! پس آنچه مورد خطاب قرار می‏گیرد، آن را در این اصطلاح قلب می‏گویند. حضرت امیر صلوات اللّه علیه با دنیا گفتگو فرمودند، از

«* نماز جلد 4 صفحه 230 *»

جمله به او فرمودند: غرّی غیری([170]) برو غیر مرا فریب بده که من فریب تو را نمی‏خورم.

پس برای هر عالمی چنین حالت جامعه‏ای وجود دارد که از اجزاء کلی و ارکان کلی چهارگانه مناسب خودش فراهم شده است و مشارٌالیه «من» و یا «تو» در آن عالم و برای آن عالم در حدّ خودش است و او قلب است. و عرض کردم آن حالت جامعه یک حالت وحدت اجمالی دارد که آن وحدت اجمالی در جمیع اجزاء و اعضاء و مراتب غیبیه و شهادیه آن عالم مندرج است.

حال که معنای «قلب» در این‏گونه موارد دانسته شد عرض می‏کنم که در این‏طور موارد که می‏فرمایند توجه قلب در نماز و در سایر عبادات واجب و لازم است ــ  و نه تنها حضور و توجه کامل قلب در عبادت‏های ظاهری جسمانی مراد است بلکه عبادت‏های مرتبه نفسانی و عبادت‏های مرتبه عقلانی هم مورد نظر است ــ  این توجه قلب به چه معنی است؟

به این معنی است که شخصیت انسان یعنی همان «من» باید در عبادت حاضر باشد و توجه داشته باشد، باید در نزد آن عبادت‏هایی که با مرتبه عقل و مرتبه نفس و همچنین با مرتبه جسم به‏جا می‏آورد حضور عینی داشته باشد. حضور عینی آن «من» در همه‏جا لازم و حتم است و توجهِ کاملِ آن شرط است در قبولی اعمال و عبادت‏های هر یک از مراتبی که ذکر شد.

سخن در چگونگی توجه و حضور است که اوّل بحث است و نوع مباحثی هم که در این زمینه است از ناحیه کسانی است که در میان مردم به عنوان عرفاء
معروف و مشهورند، اما آیا تا چه اندازه توانسته‏اند به حقِّ مطلب واقف شوند مسأله دیگری است.

آنچه مورد بحث ما است، بیان طریقه وحی است که همان طریقه محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟ می‏باشد و در فرمایش‏های بزرگان دین+ در جاهای مخصوص به

«* نماز جلد 4 صفحه 231 *»

خودش بیان شده است. اگر هم به نوع برداشت‏های دیگران اشاره می‏شود به منظور این است که مقدار انحراف و نرسیدن آنها به حقیقتِ مطلب روشن شود.

آنچه در این بحث باید در نظر داشت ــ  و از جهتی ما را در توجهِ بیشتر به عبادات کمک می‏کند ــ  آن است که وقتی معلوم شد که شخصیت انسان و یا «من» عبارت است از حقیقتی که از چهار رکن فراهم شده، باید متذکر باشیم که هریک از این ارکان در جایگاه خود، باید اقتضاء خودشان را نشان دهند و باید آن شخص «من» و آن حقیقت تشکیل‏شده از این چهار رکن به اقتضاء هریک کار و برنامه خودش را به‏جا آورد؛ زیرا اقتضاءاتِ آن چهار رکن از بین نرفته است، ترکیب‏های الهی این چنین است که اقتضاءات هر جزء از اجزاء آن مرکب‏ها از بین نمی‏رود.

اما در ترکیب‏های ظاهری که از ناحیه خلق فراهم می‏شود این‏چنین نیست. مثلاً وقتی معجونی را از چند جزء فراهم می‏کنند، خواص هر جزئی که مخصوصِ خود آن جزء است به‌واسطه این اجتماع از بین می‏رود و با یکدیگر مجموعه‏ای می‏شوند که یک خاصیت جداگانه پیدا کرده‏اند.

مثل سکنجبین که از ترکیب سرکه و انگبین فراهم می‏شود، بعد از ترکیب و امتزاج، یک خاصیت سوّم پیدا می‏شود که نه خاصیت سرکه تنها بدون ترکیب است و نه خاصیت انگبین تنها است، بلکه این دو جزء که با یکدیگر مجموعه شدند خاصیت سوّمی را اقتضاء کرده‏اند که آن را «مزاج ثالث» می‏گویند. حال این خاصیت سوّم را نه خاصیتِ سرکه تنها می‏گویند و نه خاصیتِ انگبین تنها می‏گویند، بلکه یک خاصیت جداگانه است. پس در معجون‏ها و ترکیب‏های ساخته خلق، حکم این‌چنین است.

اما ترکیب‏های حکیمانه حق‌تعالی در آفرینش این‌چنین نیست. مثل آنکه خداوند وجود و ماهیت را با یکدیگر ترکیب کرده است ــ  و این مبحث از مباحث حکمت و فلسفه است که وجود با ماهیت ترکیب شده است ــ  و مجموعه با یکدیگر موجود را تشکیل داده‏اند، اما اقتضاءات وجود سرجایش محفوظ است، اقتضاءات

«* نماز جلد 4 صفحه 232 *»

ماهیت هم سرجایش محفوظ است. از اقتضاءات هر دو هیچ کم نشده است و با اینکه با یکدیگر امتزاج و اتحاد دارند، اما این اتحاد باعث نشده که از اقتضاء وجود و یا از اقتضاء ماهیت کاسته بشود.

از این جهت است که هر موجودی خودش را میان دو قطبِ متضاد احساس می‏کند. «خودش» را یعنی حالت مجموعه‏اش را که همان «من» باشد بین دو قطب متضاد احساس می‏کند. هر شخصی ادراک می‏کند که یک قطب است که او را به سوی طاعت و بندگی حق‌تعالی جذب می‏کند که وجود باشد و یک قطب متضاد و مقابل آن، او را به سوی معصیت، نافرمانی حق‌تعالی و کفر می‏کشاند که ماهیت باشد. و یا فرموده‏اند آن قطبِ اول «جنبه ربّی» انسان و این قطب دوّم «جنبه نفسی» انسان است، و یا به قول عرفاء آن حیث اول، حیث «یـلِی‏الرَبّی» و این حیث دوم حیث «یـلِی‏الخلقی» است.

پس به‌واسطه بقاء اقتضاءاتِ وجود و ماهیت است که می‏گویند انسان دارای دو جنبه است: یک جنبه‏اش جنبه یلی‏الرّبّی است که به سوی حق‌تعالی جذب می‏کند و یک جنبه‏اش جنبه یلی‏الخلقی است که اقتضاء آن جذب کردن به سوی خلق و انّیت است، چنان‏که خداوند در خطاب به حضرت آدم؟ع؟فرمود: یا آدم روحک من روحی و طبیعتک علی خلاف کینونتی([171]) یعنی ای آدم روح تو از روح من و طبیعت تو بر خلاف کینونت من است. پس اقتضاء هر دو جهتِ وجود و ماهیت و یا روح و طبیعت در آدم؟ع؟ موجود بوده است.

پس آدم؟ع؟ مجموعه‏ای از روح و طبیعت است، روحی که از روح حق‌تعالی است که تمام اقتضاءاتش خیر محض و نور محض است. از این طرف طبیعت آدم که حیث انیت و ماهیت آدم باشد، بر خلاف کینونت حق‌تعالی است؛ یعنی اقتضاء این کاملاً به‏عکس اقتضاء آن است.

«* نماز جلد 4 صفحه 233 *»

پس از این است که هر کسی خودش را در میان دو قطبِ متضاد احساس می‏کند و البته وسیله کمال باید همین‌طور باشد، زیرا اگر بنا بود که انسان بدون این دو جهت متضاد ترقی کند که معنایی نداشت. ترقی و تعالی و تکامل به‌واسطه همین تضادی است که در انسان وجود دارد و انسان خودش را بین دو قطب متضاد می‏یابد. یک نیرو او را به خیرِ محض دعوت می‏کند و یک نیرو او را به شرّ محض دعوت می‏کند که اینها هیچ‏گونه مناسبت و شباهتی با یکدیگر ندارند. دعوتشان کاملاً برخلاف یکدیگر و نقطه مقابل یکدیگر است.

و از این جهت است که انسان به هدایت انبیاء و دلالت راهنمایان به خیر نیاز دارد چنان‏که داعیان به گمراهی و شرّ هم باید باشند و اجابت انسان هر یک از این دو دسته را باعث می‏شود که برای او شخصیت ثانویه فراهم بشود که اسم آن را «شخصیت شرعیه» می‏گذارند که اگر دعوت اولیاء؟عهم؟و داعیان به خیر و نور را اجابت کرد، انسان علّیینی می‏شود و اگر نعوذباللّه دعوت داعیان به شرّ را اجابت کرد، انسان سجّینی می‏شود.

و تفاوت میان انسان علیینی و انسان سجینی همین است که خداوند در این آیه شریفه به آن اشاره کرده و فرموده: لقد خلقنا الانسانَ فی احسنِ تقویمٍ ثمّ رَدَدْناه اسفلَ سافِلین؛([172]) یعنی به‏درستی که انسان را در بهترین تقویم، اندازه‏گیری‏ها آفریدیم سپس او را به پایین‏ترین درکات برگردانیدیم.

در این آیه شریفه به شخصیت ثانویه انسان اشاره است که شخصیت شرعیه او است و ابتداء شخصیت علیینی او مطرح گردیده که پس از پیدا شدن شخصیت کونیه او به‏واسطه دعوت داعیان خیر و اجابت دعوت آنها در بهترین اندازه‏گیری‏ها خلقت می‏شود.

«* نماز جلد 4 صفحه 234 *»

«احسن تقویم» در حقیقت، خلقت رسول‌الله؟ص؟ است([173]) همان انسانی که خداوند در این آیه مبارکه در مرحله اول آن وجود شریف را اراده فرموده است و سپس به تبعیت آن حضرت اراده فرموده آل او؟عهم؟ را و بعد اراده فرموده انبیاء و کاملین شیعه و مؤمنان ناقص را به‌حسب مراتبی که دارند.

لفظ «انسان» نه تنها بر این نوع انسان صادق است، بلکه بر مؤمنان از اهل تمام طبقات خلق صادق است و همه بر هیأت انسانند، مثل جماد و یا نباتِ مؤمن و حتی در عالم اَعراض هم اگر عرضی ایمان آورده باشد، به‌حسب خودش و در مقام خودش بر شکل انسان است.

هیأت «انسان» را باید تعمیم بدهیم و آن را از این خصوصیتِ ظاهر بدن انسانی خارج کنیم. هیأت انسانی یعنی تهیؤ  یافته(شکل گرفته) بر حدود ولایت محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟. اگر شخص بر حدود ولایت هیأت بگیرد انسان علیینی و ملحق به رسول‌الله؟ص؟ می‏گردد، همچنان‌که سایر مؤمنین هم به تبع آن بزرگوار انسان علیینی می‏باشند. پس این «احسن تقویم» و این اندازه‏گیری و حدبندی الهی است که بر حدود ولایت محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟می‏باشد.

بعد می‏فرماید: ثم رددناه اسفل سافلین؛ یعنی سپس او را پست کردیم و به پایین‏ترین درکاتِ تنزل و انحطاط برگردانیدیم که در تفسیرِ آیه به‌حسب باطن و تأویل می‏فرمایند مراد ابوبکر لعنة اللّه علیه است([174]) و مقصود نه این ابوبکری است که در تاریخِ معینی زندگی می‏کرد، این ملعون یک مظهر کلی بود برای انسان سجینی که تمام حدود و شخصیت آن، با حدود و شخصیتِ انسان علیینی، مقابل و کاملاً ضد آن است که البته آن حدود به‏طور کامل در ابوبکر مجسم شد و ابوبکر از حیث ماده، مظهر کامل و تام آن بود و عمر از حیث صورت مظهر تام آن بود. این دو مجموعه، نماینده کامل انسان سجینی بودند از حیث بیان ماده و صورت آن حقیقت سجینی

«* نماز جلد 4 صفحه 235 *»

لعنة اللّه علیهما و علی ابنتیهما و کل من مال میلهم و حذا حذوهم.

حال باید متذکر باشیم که اقتضاءات این اجزاء و ارکان باید در ما نمودار باشد. باید ما در حد خودمان و به اندازه خودمان، رفتار و گفتار و کردارمان در مسیر ایمان در این مدت عمرِ ظاهری دنیوی روشن باشد. به اقتضاء عقلمان سلوک داشته باشیم. در نوع حرکات، سکنات، تعلیم، تعلم، رفاقت و زندگانی ما، باید نوعاً آثار عقل نمودار باشد.

آثار عقل همین خیراتی است که از ما سر می‏زند. اطمینان به خدا و اولیاء خدا که در ما پیدا می‏شود و مثل ایمان، تقوا و امثال این کمالات، همه از اقتضاءات همین عقلی است که در وجود ما، یکی از ارکان وجودی ما را تشکیل می‏دهد که باید کاملاً نمودار باشد و باید به مقتضای عقل، حرکات و سکنات ما، اطمینان ما را به خدا و اولیاء خدا نشان بدهد.

و همچنین باید اقتضاءاتِ سایر مراتب ما در جاهای خودش رعایت بشود نه اينکه آنها را نادیده بگیریم. اقتضاءات جسمانی باید در جای خودش رعایت بشود، اقتضاءات نفسانی و روحانی باید در جای خودش رعایت بشود و همین‏طور اقتضاءات عقلانی و به تعبیر دیگر باید مسائل مربوط به حقیقت و طریقت و شریعت هرکدام در جای خودش رعایت شود.

ما باید اهل هر سه مرحله باشیم. در شریعت، پیرو رسول‌الله و ائمه طاهرین؟عهم؟ باشیم، آثار شرعیه از ما نمودار بشود. در طریقت آثار طریقت از ما آشکار باشد و در مرتبه حقیقت و عقل هم آثار عقلانی در ما نمودار باشد.

در چنین شرایط و با وجود چنین علومی که خداوند به برکت رسول‌الله و ائمه هدی؟عهم؟ بر ما منت گذارده و مخصوصاً به برکت شرح و تبیین بزرگان دین+ نسبت به تمام ابعاد دین بصیرت پیدا کرده‏ایم، نباید هنوز هم در حالت شک و تزلزل و ریب به‏سر ببریم. این حالات از بروز اقتضاءات عقلانی مانع می‏شود، اینها از جهات نفسانی ما است، نفس است که آرامش پیدا نمی‏کند، نفس است که متزلزل است. در ما نباید سستی در

«* نماز جلد 4 صفحه 236 *»

دین‏داری باشد، در ما نباید خدای نکرده شک و تزلزل در امری از امور دین باشد.

در مسائلی که توسط آن همه معجزات و کرامات انبیاء و اوصیاء به ما رسیده که خدای ما یکی است، خدای ما رؤوف است، کریم است، قهار است، خالق است، رازق است و خلاصه تمام آنچه به عنوان اصول و مبانی دین و ایمان به ما رسیده، همه و همه به‌واسطه معجزات انبیاء رسیده، حال چرا عقل ما هنوز به آنها اطمینان پیدا نکرده است؟! عقلی که اقتضائش اطمینان است، عقلی که قرار نمی‏گیرد و مطمئن نمی‏شود مگر نزد حجت و برهان الهی و مگر نزد معجزات و کرامات و علوم حقه‏ای که از اولیاء دین؟عهم؟ رسیده است، اما چرا در ما این اطمینانِ عقل مشاهده نمی‏شود؟ چرا ما حاضر نیستیم به اطمینان‏های عقلانی خود عمل کنیم و نگذاریم این‏قدر نفس در ما ضعف‏هایی را ایجاد کند که نشان می‏دهد که گویا در ما یقین و باور نیست؟

چند روز قبل که مواعظ شریفه خوانده می‏شد فرمایشی خوانده شد که واقعاً پشت انسان را می‏لرزاند. فرمودند اگر تو در برادرت امامت را نبینی، امام نداری؛ یعنی امامت را نشناخته‏ای. حال ببینید مسأله چقدر مشکل می‏شود! و نوعاً ما این مسائل را به سهل‏انگاری می‏گذرانیم و جدّی نمی‏گیریم. علتش همان است که با اينکه یکی از ارکان وجودی ما عقل است اما آثار آن درست نمایان نیست، وگرنه چرا در ما آن اطمینان نیست؟ چرا در ما آن یقین نیست؟ از ما خواسته‏اند که اهل اطمینان و باور در دین باشیم. این تزلزل‏ها برای چه؟ تزلزل است که ما را به گناه وامی‏دارد، تزلزل است که ما را به حرمت نکردن وامی‏دارد، اداء حق نکردن، بدگمان بودن و… نمی‏خواهم تصریح کنم، همین اندازه خواستم به مطلب اشاره کرده باشم.

پس متذکر باشیم که وقتی ما ترقی کرده‏ایم و شخصیت ایمانی برای ما فراهم شده که اقتضاء هر یک از این ارکان چهارگانه تحت نفوذ و احاطه آن شخصیت در جای خود به‏کار برده شود.

اللهم صلّ علی محمّد و آل‌محمّد

 

«* نماز جلد 4 صفحه 237 *»

 

مجلس 16

 

(صبح شنبه 2 ماه مبارک رمضان 1417 هـ ق ــ  22/10/75)

 

 

 

 

 

 

 

 

t  مراد از قلب در بحث حضور قلب

t  آیات اثبات و آیات تعریف و تعرّف حق‏تعالی

t  نظریه اصالة الوجود و یا اصالة الماهیة

t  نظریه شیخ مرحوم­ در مسأله اصالة الوجود و اصالة الماهیة

t  نظریه شیخ مرحوم­ در مسأله اصالة الجعل

«* نماز جلد 4 صفحه 238 *»

j

الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين

علت اینکه این مباحث طولانی شده از جهت آن است که فرصت این مباحث، کم و ساعاتش محدود بوده است. ابتداء بنا بود که در فرمایش‏های سید بزرگوار­ در مواضعی که می‏توان تفصیلی داد مطالبی عرض کنم ولی تقدیر شد که توضیحات بیشتری عرض نمایم.

سخن به اینجا کشید که کمال توجه قلب در نماز و در سایر عبادات واجب و حتم است. درباره توجه قلب در عبادت مقدمةً عرض کردم که ببینیم مراد از «قلب» در این‏گونه عبارات چیست.

به طور کلی در نوع مباحثی که مشابه این مبحث است وقتی قلب گفته می‏شود چه حقیقتی را اراده می‏فرمایند؟ اطلاقات «قلب» را عرض کردم و معلوم شد که قلب معانی متعدد دارد و در مواضع مختلف، معانی مختلف از قلب اراده می‏شود ولی در این‏گونه بحث‏ها یک معنی از آن معانی مراد است و آن معنی همان شخصیت انسان است که مشارٌالیه کنایه «انا» و یا «انت» است که در زبان فارسی «من» و یا «تو» می‏گویند.

آن شخصیت، حقیقتی است که از اجزائی فراهم شده، چند جزء دست به دست هم داده و مرکب شده‏اند و بعد از ترکیب، یک حالت جامعه برای آنها فراهم شده که آن حالت جامعه را به «من» و یا «تو» تعبیر می‏آورند. و نوعاً وقتی حقیقت انسان گفته می‏شود از آن همین امر جامع اراده می‏شود که یک امر وحدانی و جامعی است که از مجموعه چهار مرحله کلی که عقل و روح و نفس و جسم باشد فراهم می‏شود، البته با وسائطی که میان این مرحله‏ها است و چون آن وسائط جنبه برزخی دارند از این جهت مستقل به حساب نمی‏آیند.

«* نماز جلد 4 صفحه 239 *»

این چهار جزء کلی که تشکیل‏دهنده حقیقت «من» هستند، وقتی مطابق نظام الهی اعتدال پیدا می‏کنند و با یکدیگر مجتمع می‏شوند، در حال اعتدال، یک حالت وحدانی برای آنها پیدا می‏شود که آن حالتِ جامع، غیر از یک‌یک اینها است، حالتی است فراهم‏شده از چهار حالت و چون در ظلّ اسم «الواحد» حق‌تعالی تدبیر می‏شود وحدتی در او منعکس و برایش حاصل می‏شود که آیه توحید حق‌تعالی است. هرکسی وجداناً در خود می‏یابد که وحدتی دارد و خداوند به همین وحدت بر تمام خلقش اتمام حجت کرده و همین وحدتی را که برای این حالت جامعه است دلیل یگانگی خود قرار داده است.

اینکه می‏گوییم آیه و دلیل بر وحدت خود قرار داده مراد آیه اثبات است نه آیه تعریف و تعرف زیرا آیات حق‌تعالی به دو دسته تقسیم می‏شوند: یک‌دسته آیات اثبات و یک‌دسته آیات تعریف. آیات اثبات همچنان‌که آیات اثبات ذات حق‌تعالی هستند، آیات اثبات صفات حق‌تعالی هم هستند و از جمله صفات حق‌تعالی توحید حق‌تعالی است و این آیات، اثبات توحید هم می‏کنند ولی از آنها معرفت حاصل نمی‏شود، بلکه معرفت از آیات تعریف و تعرف فراهم می‏شود.

ذوات آیات تعریف و تعرف وسیله شناخت ذات حق‌تعالی هستند، همچنین صفات آیات تعریف و تعرف وسیله شناخت صفات حق‌تعالی هستند؛ یعنی اگر کسی می‏خواهد کیفیت توحید حق‌تعالی را بشناسد باید وحدت این آیات تعریف و تعرف را بشناسد؛ یعنی برای ذواتشان شریکی غیر از ذواتشان قرار ندهد و همین‏طور در مورد صفاتشان. این مباحث در جای خودش توضیح داده شده است.

پس ذوات آیات اثبات، دلیل اثبات ذات حق‌تعالی و صفاتشان دلیل اثبات صفات حق‌تعالی است. از این جهت می‏فرمایند خدا عالم است، ما معتقدیم که خدا عالم است آن‌وقت دلیل اثبات صفت علم برای حق‌تعالی این می‏شود که ما می‏بینیم خدا علم و عالِم آفریده است. دقت می‏فرمایید، کجا این عالِم و این علم در

«* نماز جلد 4 صفحه 240 *»

عالَم خلق، دلیل معرفت علم حق‌تعالی می‏تواند باشد؟ بدیهی است که دلیل معرفت علم خداوند نیست. این علم در عالم خلق دلیل اثبات علم خدا است. عالِم در عالَم خلق دلیل بر اثبات عالِم بودن خدا است. همچنین ما معتقدیم که خدا قادر است. به چه دلیل؟ به دلیل اينکه قدرت و قادر آفریده، اینها همه آیات اثبات می‏شود که نمونه‏هایش در مباحث اعتقادی مطرح است.

همین عنوان‏ها باعث شده که بعضی فریب بخورند و فکر کنند که آیات اثبات آیات تعریف هم هستند، از این جهت می‏گویند هرکس خود را بشناسد خدا را شناخته است و از «خود»، همین وجودشان و مشارٌالیه «من» را برای خود اراده می‏کنند و حال آنکه ما به برکت بیانات بزرگان دین+ این‌چنین آیات را آیات اثبات می‏دانیم بلاشک نه آیات تعریف و تعرف و حدیث شریف من عرف نفسه فقد عرف ربّه را طوری معنی می‏کنیم که دیگران آن‏طور معنی نمی‏کنند.

ما این «نفس» را که در این روایت ذکر شده حقیقت الهیه خلق که فؤادهای جزئی در همه موجودات و فؤاد کلی که مظاهر آن عبارتند از حضرات مقدّسه محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟ می‏دانیم. پس معنای این فرمایش من عرف نفسه فقد عرف ربه این چنین می‏شود که «من عرف فؤاده» و یا «من عرف ولیه» و یا «من عرف امامه» و یا «من عرف حقیقته الالهیة التی قامت به حقیقة وجوده» مثلاً و از این قبیل تعابیر، آن وقت فقد عرف ربه. آن حقیقت، آن نفس جلوه الهی است.

پس مراد از «نفسه» در این حدیث شریف چنین حقیقتی و یا حقیقت‏هایی است که همان آیات تعریف و تعرف خداوند می‏باشند. این مباحث را در گذشته به طور تفصیل بیان کرده‏ام و در خاطرها هست و در اینجا به مناسبت به آن اشاره کردم.

حال سخن در این است که این مشارٌالیه «انا» و یا «انت» که در زبان فارسی «من» و یا «تو» گفته می‏شود حقیقتی است که از اجزائی فراهم شده که ترکیب شده‏اند و حالت وحدانیت برایشان فراهم شده و ظلّی از اسم «الواحد» حق‌تعالی در این حقیقت

«* نماز جلد 4 صفحه 241 *»

افتاده است و البته هر کجا مجموعه‏ای مرکب باشند این حالت وحدانیت برای آن مجموعه مرکب فراهم می‏شود و قاعده هم همین است که نام‏گذاری بر همان حالت مجموعه است و نام‏های تک‌تک اجزاء مضمحل می‏شود و نام مخصوص آن حالتی می‏شود که بر جمیع اجزاء احاطه پیدا کرده و بر عرش اجزاء، روحی قرار گرفته و آن عرش که محلّ استواء این روح بر اجزاء است همان حالت جامعه است و چون برای این اجزاء چنین حالتی پیدا شده به زبان حال و استعداد و قابلیت از خداوند روحی را تمنا می‏کند.

هر مرکبی در عالم خودش و به‌حسب خودش روحی را درخواست می‏کند که حق‌تعالی آن روح را بر عرش آن اجزاء مسلط کند و در واقع آن روح است که محیط است و او است که تمام خواص اجزاء را اداره می‏کند و اسم از برای آن روح می‏شود همچنان‏که خواص هم از برای آن حالت جامعه می‏شود.

خواص تک‌تک اجزاء به تنهایی مضمحل شده و در آن حالتِ جامعه ظاهر می‏شوند و چون حالت وحدت دارد از این جهت آیه اثبات وحدت حق‌تعالی است و به همین سبب است که هر کسی به خودش مراجعه می‏کند می‏یابد که فقط یک حالت در او هست که همان نشانه وحدت حق‌تعالی است و می‏فهمد که خدای او باید یکی باشد اما شناخت حاصل نمی‏شود که چگونگی وحدت حق‌تعالی را بفهمد. شناخت وحدت خداوند به مسأله شناخت آیات معرفت مربوط می‏شود.

در آیات اثبات همین مقدار کافی است که هر کسی وجداناً می‏فهمد که حقیقت او یکی است و دوتا نیست، همین اتمام حجت حق‌تعالی بر او است که آیه توحید را در خودِ موجود نشان داده است و هر کسی این امر را می‏فهمد.

آنچه مورد بحث است آن است که این حقیقت که برایش وحدتی هست، همین باعث شده که بسیاری فریب بخورند و بگویند حقیقت هر چیزی یک امر بسیطی است و نتوانسته‏اند تصور کنند که حقیقت شی‏ء بساطتش چگونه است، وحدتش چگونه است.

«* نماز جلد 4 صفحه 242 *»

این بحث را مطرح کرده‏اند که چون می‏یابیم که هر شیئی ــ  و از جمله انسان ــ  وحدتی دارد و آن وحدت، حقیقت او است و چون حقیقت او است و وحدت را احساس می‏کند و وجدان می‏نماید پس باید حقیقت انسان یا حقیقت هر موجودی یک شی‏ء بسیطی باشد و چون باید بسیط باشد و نمی‏شود مرکب باشد بحث «اصالة الوجود» و یا «اصالة الماهیة» را مطرح کرده‏اند.

به این معنی که در عالم عینیت و حقیقت و واقعیت باید یک شی‏ء اصیل باشد و در واقع یک موجود، موجود باشد. نمی‏شود دو چیز باشند یا باید وجودِ شی‏ء اصیل باشد و یا باید ماهیتِ شی‏ء اصیل باشد و وقتی می‏خواهند وجود و ماهیت را به زبان فارسی تفسیر کنند که مقصودشان را بفهمانند غیر از آن است که مورد بحث قرار می‏دهند.

می‏گویند ما هر چیزی را که تصور می‏کنیم می‏توانیم در عالم ذهنمان آن را به دو جزء منحلّ کنیم که یکی هستی او و یکی چیستی او باشد، هستی او را وجود می‏نامیم و چیستی او را ماهیت می‏نامیم. مثلاً کتاب را تصور می‏کنیم، انسان را تصور می‏کنیم، آسمان را تصور می‏کنیم، زمین را تصور می‏کنیم و در عالم ذهن می‏بینیم که هریک از اینها یک هستی دارند و یک چیستی دارند، آن هستی‏شان را وجود می‏گوییم و چیستی‏شان را ماهیت می‏نامیم.

آنگاه می‏گویند پس در ذهن است که ما از هر موجودی دو چیز می‏فهمیم ولی در واقع و متنِ حقیقتِ خارج باید یکی از این دو اصالت داشته باشند؛ یعنی یا باید هستی او عین واقعیت او باشد و یا چیستی او عین واقعیت او باشد، نمی‏شود دو چیز عین واقعیت او باشند، چرا؟ زیرا دانستیم حقیقت هر شیئی یک امر بسیط است، نمی‏شود یک شی‏ءِ مرکب باشد بلکه یک شی‏ء بسیط است که وحدت دارد. حال این شی‏ء بسیط یا باید هستی موجود باشد و یا چیستی موجود باشد.

آنهایی که گفته‏اند این حقیقت، هستی موجود است نامشان را «اصالة الوجودی»

«* نماز جلد 4 صفحه 243 *»

گذارده‏اند یعنی می‏گویند تأصل خارجی و عینیت و حقیقت خارجیه عبارت از هستی شی‏ء است. و آنانی که گفته‏اند آنچه عینیت و خارجیت شی‏ء را تشکیل می‏دهد عبارت از چیستی شی‏ء است، آنها را «اصالة الماهوی» نامیده‏اند؛ یعنی کسانی که به تأصل ماهیت قائلند.

این مسأله در میان حکماء و عرفاء نفوذ کرد به‏طوری که همه متفکران اسلامی حتی شیعه گفتند امر از این دو صورت خارج نیست یا باید شی‏ءِ اصیلِ خارجی عبارت از وجود شی‏ء باشد و یا ماهیت شی‏ء. و این دو گروه در مقابل یکدیگر برای اثبات مطلب خود استدلال‏ها دارند و برهان‏ها اقامه کرده‏اند و خلاصه از نظر فکری درگیری شدیدی دارند و طرف مقابل را محکوم و قول خود را اثبات می‏کنند که این بحث‏ها در جاهای مناسب خودش مطرح است.

آنچه باعث شد که این مقدمه را عرض کنم یکی برای آن بود که حقیقت انسان و آن مشارٌالیه «من» و یا «تو» چیست؟ با اينکه یک حقیقت مرکبی است اما وحدت دارد و با اينکه وحدت دارد مجموعه مرکبی است. و دیگر آنکه نظر شیخ مرحوم­ در اینجا درباره اصالة الوجود و یا اصالة الماهیة معلوم شود که تأصل خارجی از آنِ وجود است و یا از آن ماهیت است.

لازم بود که در اینجا متذکر این مطلب باشیم، از این جهت این مقدمه را عرض کردم و مخصوصاً آنانی که هنوز با این اصطلاحات برخورد نکرده‏اند و این نوع مسائل برایشان غیر مأنوس است با این توضیح، مطلب را اجمالاً به‌دست می‏آورند.

نظر شیخ مرحوم­ در مسأله اصالة الوجود و یا اصالة الماهیة چیست؟ و البته این بحث تنها در مسأله اصالة الوجود و اصالة الماهیة مطرح نیست، در بحث «اصالة الجعل» هم مطرح است. اصالة الجعل یعنی آنچه متعلق جعل حق‌تعالی است چیست؟ آیا هستی شی‏ء متعلق جعل خدا است به این معنی که مخلوق است و خداوند آن را خلق کرده و یا چیستی شی‏ء مجعول است و خدا آن را خلق کرده

«* نماز جلد 4 صفحه 244 *»

است؟ و در این بحث‏ها اصل بحث یکی است؛ یعنی بحث اصالة الوجود و اصالة الماهیة و بحث اصالة الجعل یک بحث است ولی دو شکل پیدا کرده است.

یک شکل این است که از واقعیت عالم و واقعیت موجودات بحث می‏کنند که چیست؟ اینجا آن بحث پیش می‏آید که عده‏ای اصالة الوجودی هستند و عده‏ای اصالة الماهوی هستند و در میان این دو گروه کسی برای هر دو به واقعیت و اصالت قائل نشده است.

در بحث «جعل» هم اختلاف دارند و می‏گویند آنچه متعلق جعل حق‌تعالی قرار گرفته چیست؟ و مقصودشان از جعل همان خلقت است. خدا را جاعل می‏گویند یعنی خالق و موجود را مجعول می‏گویند یعنی مخلوق. حال آنچه در مخلوقات متعلق جعل حق‌تعالی است آیا هستی آنها است که بنابراین وجود متعلق جعل است و مجعول بالذات و بالاصالة است و یا ماهیت و چیستی اشیاء است که در واقع مجعول بالذات و مخلوق بالذات همان چیستی شی‏ء باشد، این اختلاف را دارند.

شیخ مرحوم­ در هر دو مسأله نظری را اظهار فرموده‏اند که البته این نظری است که از قرآن و روایات محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟استفاده شده است و به چنین مدارکی مستند است و دلائلش دلائلی قطعی است، هم از جهت نقل که قرآن و روایت باشد و هم از جهت عقل که برهان عقلی باشد، نه بر اساس استدلال‏های مشهور که در واقع استدلال‏های مشهور استدلالی نیست که در این مباحث فایده‏بخش باشد. آنها استدلال‏هایی جدلی است و استدلال‏های جدلی که نوعاً بر قیاس‏های صحیح هم مبتنی نیست. مقصود از قیاس، قیاس منطقی است که همان برهان است که صغریٰ و کبریٰ و نتیجه داشته باشد. این برهان‏ها به این مسائل ربطی ندارد.

شیخ مرحوم­ مسائل حکمت را مسائلی می‏دانند که مافوق این‏گونه مباحث و استدلالات است. ایشان می‏فرمایند براهینی که برای مسائل حکمت باید در نظر گرفت براهینی است که بتواند حقایق را برای ما منکشف کند و ما را در مقابلِ

«* نماز جلد 4 صفحه 245 *»

حقایق مطمئن سازد و آنها به‌حسب اصطلاح خودِ این بزرگوار «دلائل حکمت» است و دلائل حکمت دلائلی است مناسب با مشعر این دلائل که فؤاد باشد. دلائل و براهین فؤادی در مسأله حکمت و مسائل مربوط به شناخت خدا و شناخت خلق به‏کار می‏رود و اصلاً شناخت حقایق به چنین بحثی نیازمند است که این بزرگوار در جاهای خودش براهین آن را اقامه فرموده‏اند.

حال شیخ مرحوم درباره این دو مسأله می‏فرماید آنچه واقعیت موجود را تشکیل می‏دهد و موجود در واقعیت خودْ آن است، هم «چیستی» او است و هم «هستی» او است. و هستی را در این مقام روشن می‏فرمایند که مراد من از هستی شی‏ء «ماده‏» آن است نه هستی به معنای ظاهری و متعارفی و لغوی که «الکون فی الاعیان» و تحقق در عالم وجود باشد. و می‏فرماید آن هستی هم که حکماء در این‏گونه مباحث اصطلاح کرده‏اند اگر مرادشان واقعیت شی‏ء است باید همین ماده شی‏ء را در نظر بگیرند نه «الکون فی الاعیان» را؛ زیرا واقعیت موجود تنها یک چیز نیست، دو چیز است که واقعیت شی‏ء را تشکیل می‏دهند یکی ماده آن و یکی هم صورت آن، ولی این دو در طول یکدیگرند نه در عرض یکدیگر. اگر در عرض یکدیگر و در کنار هم می‏بودند اشکال‏هایی که کرده‏اند بر نظر شیخ مرحوم وارد می‏شد.

دیگران نوعاً در نظر این بزرگوار به این نکته دقت نکرده‏اند و بر فرمایش ایشان اعتراض‏ها کرده‏اند و این نظریه را از این بزرگوار نپذیرفته‏اند. علت همان است که در این نکته دقت نکرده‏اند که این بزرگوار این دو واقعیت را در عرض هم نمی‏گیرند بلکه یکی را مترتب و متفرع بر دیگری می‏گیرند. هستی شی‏ء که آن را وجود می‏گویند در اصطلاح این بزرگوار «ماده» شی‏ء است، واقعیت دارد. چیستی موجود هم که ماهیت او است و به تعبیر این بزرگوار «صورت» شی‏ء است، حدود و جهات آن است هم واقعیت دارد.

در واقعیت داشتن، هر دو جهتِ شی‏ء واقعیت دارند، اما در خارجیت و عینیت

«* نماز جلد 4 صفحه 246 *»

یافتن، در عرض یکدیگر نیستند بلکه در طول و قائم به یکدیگرند، در هرگونه تحققی که باشد. اگر تحقق ذهنی باشد، هر دو در وجود ذهنی به وجود ذهنی متحققند نه در عرض هم بلکه بر یکدیگر مترتبند. در وجود خارجی هم ــ  که مراد خارج از عالم ذهن باشد ــ  باز این دو جهت شی‏ء واقعیت دارند، ولی بر یکدیگر مترتبند.

پس مسأله اصالة الوجود و اصالة الماهیة از نظر این بزرگوار به این امر برمی‏گردد که شی‏ء هر دو جهتش تأصل دارد؛ یعنی واقعیت دارد اما ماده یعنی وجود اولاً و بالذات واقعیت دارد و صورت یعنی ماهیت ثانیاً و بالعرض واقعیت دارد. هر دو حقیقتاً واقعیت دارند، آن‏چنان نیست که یکی انتزاعی باشد و دیگری متأصل و حقیقی باشد. هر دو واقعیت و تأصل دارند به این معنی که عینیت دارند اما ماهیت متفرع بر وجود است؛ یعنی صورت متفرع بر ماده است، صورت به ماده برپا است و ماده به صورت پیدا است. هردو برای تحقق شی‏ء رکنند و موجود به دو رکن برپا است، رکن مادی و رکن صوری و یا رکن وجودی و رکن ماهوی و موجود عبارت از این دو رکن است.

وقتی‌که این دو مرکب شدند یک حقیقت را تشکیل می‏دهند، بعد از ترکیب برای آنها حالتی پیدا می‏شود که این حالت وحدتی است که به آنها دست می‏دهد و وقتی‌که حقیقت شی‏ء می‏گویند؛ یعنی همین دو رکن با یکدیگر نه یکی به تنهایی و نه دیگری به تنهایی، بلکه هر دو با یکدیگر حقیقت شی‏ءاند. پس گاهی هم به همین حقیقت، ماهیت گفته می‏شود؛ یعنی ماهیت گاهی اوقات معنای حقیقت را دارد. پس ماهیت شی‏ء در یک اصطلاح حقیقت شی‏ء است و حقیقت شی‏ء به این معنی مجموعه این دو امر با یکدیگر است. این از نظر مسأله اول که مسأله اصالت باشد.

اما مسأله دوم که به جعل و خلقت مربوط بود، در آنجا هم این بزرگوار می‏فرمایند که وجود و ماهیت هر دو متعلق جعل حق‌تعالی هستند، هر دو مخلوقند و خدا هر دو را جعل فرموده یعنی خلقت کرده است. اما به این کیفیت که خداوند اول وجود را

«* نماز جلد 4 صفحه 247 *»

ایجاد می‏کند یعنی ماده شی‏ء را و اگر ماده شی‏ء بخواهد موجود شود باید در واقع وجود را بپذیرد و در برابر ایجاد حق‌تعالی منوجد شود، پس ایجاد، انوجاد را می‏خواهد. ایجاد حق‌تعالی انوجاد شی‏ء را می‏خواهد و شی‏ء باید وجود را بپذیرد تا موجود بشود.

شیخ مرحوم­ در اینجا مثالی می‏زنند که مطلب را روشن می‏کند و اگر مَثَل نمی‏فرمودند مطلب برای نوع ما معلوم نبود. این بزرگوار به کسر و انکسار مثل می‏زنند که روشن‏کننده مطلب است. وقتی‌که کاسر یعنی شکننده، استکانی را مثلاً می‏شکند کار او کسر است یعنی شکستن و کار این استکان پذیرش کسر است که انکسار یعنی شکسته شدن باشد و آن‌وقت در این میانه کسر موجود می‏شود. پس در واقع «کسَرَ» و «اِنکسَرَ» دو کار است که از دو فاعل سر می‏زند و باید دو فاعل جدا از هم باشند، فاعل «کسَرَ» جدا و فاعل «اِنکسَر» هم جدا باشد.

درباره خلقتِ هر چیزی همین مطلب را می‏فرمایند که وقتی خدا ماده شی‏ء را ایجاد می‏کند این ماده باید ایجاد را بپذیرد، پذیرفتن او قابلیت او است و این قابلیت همان ماهیت او است که عبارت از انفعال او در برابر ایجاد حق‌تعالی است. ایجاد حق‌تعالی در مثل، «کسَرَ» شد و انوجاد آن موجود «اِنکسَر» شد. این ایجاد و آن انوجاد اقتضاء می‏کند که بگوییم شی‏ء باید دو چیز باشد، یکی متعلق ایجاد حق‌تعالی که ماده است و دیگر اينکه همین ماده باید انفعال داشته باشد و ایجاد را بپذیرد، آن انفعال در واقع قابلیت او است و این قابلیت همان ماهیت او است.

حال اگر کسی بگوید این قابلیت از کجا آمد؟ این موجود که نبود تا قابلیتی داشته باشد و ایجاد را بپذیرد، این امر چگونه ممکن است؟ می‏فرمایند از نظر تحقق خارجی این دو امر با هم مساوقند، ولی از نظر رتبه و مقام یکی متفرع بر دیگری است یعنی در واقع باید اول «اَوجَدَ»ی حق‌تعالی باشد، بعد «اِنوَجَدَ»ی این شی‏ء بر آن مترتب بشود. نتیجه می‏گیرند که پس ماده اولاً و بالذات مجعول و مخلوق است و ماهیت که صورت است آن هم در نتیجه مجعول است اما ثانیاً و بالعرض متعلق

«* نماز جلد 4 صفحه 248 *»

جعل است. پس دو جعل در اینجا وجود دارد، یکی جعلی که به ماده تعلق گرفته و بعد، از این جعل یک جعلی است که به صورت تعلق گرفته است.

پس «کسَرَ» و «اِنکسَر» روشن‏گر مطلب است و اينکه شی‏ء در خارج دو چیز است و هردو متعلق جعل خداوند می‏باشند، آن‏چنان نیست که فقط «اَوجَدَ» باشد بدون «اِنوَجد» که جبر بشود و آن‏چنان هم نیست که انوجاد باشد بدون ایجاد که تفویض بشود، بلکه ایجاد و انوجاد هر دو با یکدیگرند و متعلق هر دو تحقق دارد و هر دو فعل، فاعل دارند.

پس این اجمالی از این مطلب بود و البته این بحث بسیار مشکل است که باید در جاهای مربوط به خودش توضیح داده شود و در اینجا به مناسبت به آن اشاره شد برای روشن شدن مراد و مقصود از قلب که مشارٌالیه «من» و یا «تو» می‏باشد که یک حقیقت است و وحدت هم دارد، در عین حال از مجموعه اجزاء فراهم شده، بسیط نیست به آن معنایی که می‏گویند.

اللهم صلّ علی محمّد و آل‌محمّد

 

«* نماز جلد 4 صفحه 249 *»

 

مجلس 17

 

(صبح دوشنبه 4 ماه مبارک رمضان 1417 هـ ق ــ  24/10/75)

 

 

 

 

 

 

 

 

 

t  توضیح روحانیتی که برای هر موجود مرکبی فراهم می‏شود

t  هر مؤثری به ظهورش در نزد اثرش حاضر است

t  مراد از علم و سمع و بصر حادث حق‏تعالی در مکتب شیخ اوحد­

t  حکماء و عرفاء فعل و یا ظهور را اعتباری می‏شمارند

t  حضور قهری قلب در نزد عمل

«* نماز جلد 4 صفحه 250 *»

j

الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين

می‏فرمایند: کمال توجه به قلب در آن واجب و متحتم.

عرض شد در این‌طور موارد «قلب» که گفته می‏شود مراد همان شخصیت انسان است که مشارٌالیه «انا» و یا «انت» است در زبان عربی و در زبان فارسی مشارٌالیه «من» و یا «تو» می‏باشد و معلوم شد که آن عبارت است از حالت جامعه‏ای که از ترکیب چند جزء فراهم می‏شود و روح مناسبی را اقتضاء می‏کند و حق‌تعالی به آن امر جامع، روحانیتی افاضه می‏فرماید که تمام آثار بعد از فراهم شدن یک‌چنین حالت به همان روح نسبت داده می‏شود، آن روحی که به آن حالت جامعه افاضه شده؛ زیرا آن حالت جامعه شکلی است که روحانیتی را اقتضاء می‏کند.

اینکه می‏گوییم روحانیت، مقصود آن نیست که به اصطلاح در عالم زندگان است بلکه مراد نکته‏ای است که در توضیح آن عرض می‏کنم هر موجودی به‌حسب خودش خواه و ناخواه مرکب است و اجزائی دارد و آن اجزاء، آن موجود را تشکیل داده‏اند؛ زیرا این مطلب در حکمت محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟ثابت شده که خداوند موجودی را که بسیط باشد ــ  یعنی دارای اجزاء نباشد ــ  نیافریده است و مقصود خدا هم این بوده که اشیاء با ترکیب خود دلالت کنند بر اینکه ترکیب‌دهنده آنها مرکب نیست وگرنه او هم مانند سایر مرکبات به مرکبی (ترکیب‌کننده‏ای) نیازمند بود.

پس برای اینکه موجودات دلیل توحید حق‌تعالی باشند و از این باب که «یعرف الاشیاء باضدادها» خداوند همه موجودات را مرکب آفریده است، حتی آن بسیط اوّلی خلقی هم که «مشیت» باشد آن را هم مرکب آفریده به دلائلی که بزرگان ما+ بیان فرموده‏اند.

«* نماز جلد 4 صفحه 251 *»

از جمله دلائل آنکه امام صادق؟ع؟فرمود: خلق اللّه المشیة بنفسها ثم خلق الاشیاء بالمشیة؛ یعنی خداوند مشیت را به خود مشیت آفرید سپس اشیاء را به مشیت آفرید. و می‏بینیم در این حدیث شریف که تعبیر خلق اللّه المشیة بنفسها  کاملاً بر مخلوق بودن و ترکیب مشیت دلالت دارد و اگر بساطت هم داشته باشد بساطت نسبیه است، نه بساطت حقیقیه و در نتیجه مرکب است اما در کمال توحد، ترکیبش را در آثارش می‏فهمیم، در خودش به ترکیب آن راه نمی‏بریم. اینها مباحثی است مربوط به مشیت که قبلاً به‌طور تفصیل بیان کرده‏ام.

پس تمام مخلوقات مرکب هستند و وقتی اجزاء با یکدیگر ترکیب می‏شوند یک حالت جامعه برای آنها فراهم می‏شود که آن حالت جامعه یک هیأت و شکلی است که از خداوند روحانیتی را می‏طلبد که به او تعلق بگیرد. و چون خدا غنی مطلق است از این جهت از افاضه روح و روحانیتِ مناسب در آن حالت جامعه بخل نمی‏فرماید بلکه افاضه می‏فرماید و آن موجود دارای روحانیت می‏شود و در واقع تمام آثار از همان روحانیتِ موجود سرچشمه می‏گیرد. آثار، همه از او است و به حساب او گذارده می‏شود و حتی اسم‏گذاری بر موجود هم به‌حسب همان حالت جامعه و همان روحانیت فعّال در آن است.

این اسم را «اسم بالغلبة» اصطلاح می‏کنند؛ یعنی با اینکه در این موجود اجزاء دیگری هست که هر کدام اسمی دارند و هر کدام به تنهایی اثری دارند ولی حال که این موجود، مرکب شده و این حالت جامعه برای اجزاء آن فراهم گردیده و به آن روحانیت تعلق گرفته، اسم‏گذاری هم بر اساس همین روحانیتِ غالب است. اصل اسم‏گذاری برای این حالت است و اگر اسم‏های دیگری برای این شی‏ء گفته شود به اعتبار آن است که این مرکب اجزائی دارد که آن اجزاء هم به‌حسب خودشان اسمی و آثاری دارند.

حالا بحث ما در بیان این مطلب نیست، سخن در انسان است و معلوم شد که بعد از ترکیب اجزائی که عقل و روح و نفس و جسم باشد، شخصیت انسان فراهم

«* نماز جلد 4 صفحه 252 *»

می‏شود، این اجزاء به اعتبار کلیات مرتبه اینها است. و صرف نظر از وسائط و مرتبه‏های برزخی که آنها مطرح نیستند، این مرتبه‏های کلی در انسانیتِ انسان دارای آثارند همچنان‏که بیان شد و به اعتبار دخالتشان در تشکیل انسانیت، اجزاء کلیه انسان نامیده می‏شوند. حالت جامعه‏ای برای این اجزاء هست که آن حالت جامعه روحی را اقتضاء می‏کند که آن روح توحد دارد و از اسم «الواحد» حق‌تعالی در انسان جریان یافته است.

هر انسانی توحد خود را احساس و وجدان می‏کند همین حالت وحدت، آیه اثبات توحید حق‌تعالی است، نه آیه تعریف و تعرف.

و فی کل شی‏ء له آیة   تدلّ علی انه واحد

در هر چیزی همان مشارٌالیه «من» و یا «تو» به‌حسب خودش وحدتی دارد که آن وحدت نشانه اثبات توحید حق‌تعالی به‏شمار می‏رود. پس معلوم شد که وقتی «قلب» گفته می‏شود همین حالت اراده می‏شود.

حضور و توجه این قلب در عمل چگونه است؟ وقتی به مطلق عمل توجه کنیم باید بدانیم که مطلق عمل اثر شی‏ء است. اثر هر چیزی را عمل آن می‏گویند و معلوم است که هر مؤثری در نزد اثر خود حضور دارد، چرا؟ چون اثر در واقع همان فاضل ظهور مؤثر است و ظهور مؤثر ممکن نیست مگر به حضور مؤثر در نزد اثر.

این مسأله خیلی مسأله شریفی است و در بسیاری از موارد مخصوصاً مسائل مربوط به توحید به‏کار می‏رود مانند بحث صفات خداوند. وقتی‌که از صفات ذاتیه و صفات فعلیه حق‌تعالی بحث می‏شود و این دو قسم صفات را از یکدیگر جدا می‏کنند به اينکه صفات ذاتیه عین ذات حق‌تعالی است و قدیمند بدون اينکه در معنی و مصداق تعدد داشته باشند، اما صفات فعلیه متعددند و از فعل سرچشمه می‏گیرند و در عین حال ما خدا را به صفات فعلیه‏اش متصف می‏کنیم و آنها را برای خدا اثبات می‏کنیم.

«* نماز جلد 4 صفحه 253 *»

اینجا است که توجه به این نکته که عرض شد خیلی از مباحث را روشن می‏کند، مخصوصاً مباحثی را که شیخ مرحوم­ در مسأله علم و در مسأله سمع و بصر خداوند مطرح کرده‏اند که خدا علیم است، خدا سمیع است، خدا بصیر است. گاهی این صفات گفته می‏شود و از آنها علم و سمع و بصر ذاتی اراده می‏شود. وقتی ذاتی بودن اینها ملاحظه بشود و به عنوان صفات ذات ملاحظه بشوند می‏گوییم این صفات عین ذات حق‌تعالی است و قدیمند به قدمت ذات، تفاوتی با ذات ندارند، تعددی ندارند، اختلاف مفهومی و مصداقی با ذات ندارند.

در اینجا چه بگوییم ذات خدا علم است، ذات خدا سمع است، ذات خدا بصر است یا بگوییم ذات خدا علیم است، ذات خدا سمیع است، ذات خدا بصیر است، در همه اینها یک معنی و یک مصداق در نظر گرفته می‏شود و معنای قدیم بودن هم همین است، وگرنه تعدد قدماء لازم می‏آید. اما با وجود همین امر می‏گوییم خداوند به ذات ازلی خود که عین ازل است ــ  نه اینکه ازل ظرف ذات باشد ــ  به جمیع مخلوقات خود محیط است، به جمیع مخلوقات خود عالم است، نسبت به جمیع مسموعات از مخلوقات خود سمیع است و نسبت به جمیع مبصرات از خلق خود بصیر است.

اینجا این نکته، مطلب را توضیح می‏دهد که هیچ امری از امور خلقی و هیچ مخلوقی از مخلوقات چه ذات آنها و چه صفات و چه ظاهر و چه باطن آنها، نیست مگر آنکه با تمام مراتبشان در نزد حق‌تعالی حاضرند. آنگاه کیفیت حضور و احاطه حق‌تعالی با همین بیان روشن می‏شود که هر اثری فاضل ظهور مؤثر است و هر مؤثری به همان ظهورش در نزد اثرش حاضر است.

و ما همه موجودات را آثار حق‌تعالی می‏دانیم که آنها را حق‌تعالی به فعلش ایجاد فرموده است و مانعی ندارد که به این فعل، ظهور هم گفته بشود، از باب همان معنای عام ظهور که فعل و تأثیر است. خدا به فعلش در نزد جمیع آثارش حاضر است و همه موجودات آثار فعل و افعال خدا هستند. و این مطلب معلوم است که لا مؤثر فی الوجود الّا اللّه در عالم وجود مؤثری جز حق‌تعالی نیست.

 

«* نماز جلد 4 صفحه 254 *»

اما نکته‏ای که شیخ مرحوم­ از آیات و روایات استفاده فرموده‏اند این است که درست است که مؤثری در عالمِ وجود نیست مگر خدا، اما نه به ذات مقدسش بلکه به ظهور و فعل و تأثیرش. پس خدا در نزد همه آثارش به فعلش حاضر است و در نتیجه همه موجودات و آثار حق‌تعالی هم در نزد حق‌تعالی حضور علمی و حضور احاطی دارند.

آنگاه حیث معلومیت موجودات را که در نظر می‏گیرند که موجودات معلوم حق‌تعالی هستند و مجهول او نیستند، از این احاطه به اعتبارِ معلومیتِ موجودات به علم تعبیر می‏آورند و می‏فرمایند خدا را علمی است که آن علم حادث است و آن علم عین ذات قدیم او نیست بلکه علمِ حادث است که به حیثِ معلومیتِ موجودات و آثار حق‌تعالی تعلق گرفته است.

و همچنین می‏بینیم که در این موجودات حیث دیگری است که آن حیث، حیث مُبصَریت آنها است، زیرا هر موجودی به‌حسب خودش رنگی دارد. شما شنیده‏اید که عقل با وجودی‏که لطیف‏ترین و شریف‏ترین و بسیط‏ترین موجودات است، اما در عین حال می‏فرمایند دارای رنگ است و رنگش سفید است، امام؟ع؟ فرمود: خداوند برای عرش چهار رکن قرار داد یک رکنش رکن سفید است که منه البیاض یعنی هر سفیدی از آن است. پس عقل کلی دارای رنگ است، عقول جزئیه هم به‌حسب خودشان دارای رنگند و همچنین نفوس هم دارای رنگند.

وقتی «رنگ» گفته می‏شود در مفهوم آن، ذهن‏ها نباید به این کیفیت عرَضی جسمانی منتقل شود بلکه به مطلق کیفیت منتقل بشود که یکی از کیفیت‏ها رنگ است و هر موجودی به‌حسب خودش رنگی دارد و این رنگ همان رنگ امکانیت است که اقتضاء می‏کند در هر جایی از عرصه موجودات به‏طوری آشکار گردد.

همچنین اعراضی که برای هر موجودی به‌حسب خودش وجود دارد، آن اعراض مثل رنگ‏ها که از خصوصیات امکانی موجودات است و در همه موجودات به‌حسب خودشان وجود دارد، آنها همه در حکم مُبصَراتند؛ یعنی حیثیت مُبصَری موجودات

 

«* نماز جلد 4 صفحه 255 *»

است و خداوند به آن احاطه‏ای که دارد در مقام فعلش ــ  نه در مقام ذاتش ــ  در نزد هر موجودی حاضر است و هر موجودی هم در نزد احاطه فعلی حق‏تعالی حضور دارد و حیث مبصریت آنها اقتضاء می‏کند که از این احاطه به «بصر» تعبیر آورده شود.

و همچنین حیث مسموعیت موجودات، چون موجودات به‌حسب خودشان حیث مسموعیتی دارند یعنی هر یک را به‌حسب خود صدایی است، هر یک را ندائی و دعائی است چنان‏که خداوند فرموده: قل مایعبؤ بکم ربی لولا دعاؤکم؛ یعنی بگو پرورنده من به شما اعتناء ندارد اگر دعاء شما نبود. این آیه شریفه شامل تمام حالات موجودات است، زیرا همه به زبان استعداد و قابلیت و به‌حسب عالم خود دعاء و نداء دارند و خدای خود را می‏خوانند. و فرموده: کلٌّ قد عَلِمَ صلوتَه و تسبیحَه([175]) و فرموده: و انْ مِن شی‏ء الّا یسبِّح بحمده ولکن لاتَفقَهون تسبیحَهم.([176])

پس حیث مسموعیت که جنبه صداهای موجودات است اقتضاء می‏کند که از این احاطه فعلیه حق‌تعالی و حاضر بودن به فعل خود در نزد همه مسموعات از موجودات و آثار، به «سمع» تعبیر آورده شود و او را به سمیع متصف کنند و اینها همه در مقام صفات فعلیه است.

پس شیخ مرحوم­ تعبیری که درباره علم حق‌تعالی دارند که علم حادث فرموده‏اند، اختصاص به علم ندارد. چون علم بیشتر مورد گفتگو بوده از این جهت درباره علم فرموده‏اند و الّا برای خدا سمع حادث است، برای خدا بصر حادث است و برای خدا قدرت حادث است و تمام این صفات از همان احاطه حضوری حق‌تعالی به فعل خود است که در نزد هر اثری از آثار و هر موجودی از موجودات حاضر است.

پس این مطلب روشن است که هر مؤثری نزد اثر خود به فعل و ظهور خود حضور دارد و در واقع اثر اثر نیست مگر اينکه فاضل ظهور مؤثر است؛ یعنی هر اثری به ظهور

«* نماز جلد 4 صفحه 256 *»

مؤثر برپا است که همان فعلش باشد. ظهور واقعیتی است که باید وجودش را اقرار کرد و به تحققش اعتراف نمود.

اما حکماء و عرفاء نوعاً به وجود ظهور اعتنائی ندارند و آن را اعتباری می‏شمارند و برای آن تحقق خارجی قائل نیستند. آنها به دو حقیقت قائلند، ظاهر و مَظهَر و به تعبیر دیگر فاعل و مفعول و یا مؤثر و اثر، و دیگر قائل نیستند به وجود تأثیری که در میان مؤثر و اثر وساطت دارد و اثر به آن تأثیر برپا است و به اصطلاح، فعل نحوی را قبول ندارند، درباره مطلق ظهورِ ذات به اثر به وجود و تأثیر و فعل معتقد نیستند.

آنها می‏گویند که فقط فاعل و مفعول است و دیگر فعلی در میان وجود ندارد، تا چه رسد به مصدری که به قول بعضی از فعل مشتق است. و بعضی هم گفته‏اند که فعل از مصدر مشتق است که این سخن اصلی ندارد و مطلب مشهور بی‏اساسی است. مصدر تأکید فعل است و بدیهی است که رتبه‏اش بعد از فعل است. می‏گوییم «زیدٌ ضَرَبَ ضرباً» پس «ضرباً» تأکید «ضَرَبَ» است و مفعول مطلق است که بعد از فعل و به‌واسطه فعل متحقق شده است.

حکماء و عرفاء نوعاً برای فعل و مصدر تحقق و تأصلی قائل نیستند، فقط تحقق فاعل و مفعول را اعتقاد دارند و در بحث خلقت به وجود جاعل و مجعول معتقدند و به جعل حق‌تعالی ــ  یعنی «جَعَلَ» ــ  قائل نیستند. می‏گویند معنی ندارد که حقیقتی مستقل از ذاتِ فاعل باشد و در عین حال معنای فعل و یا مصدر داشته باشد. پس فعل و مفعول مطلق اصطلاحی را انتزاعی می‏دانند.

ولی به‌حسب واقع و آیات و روایات و بیانات بزرگان دین+ معلوم است که این‌چنین نیست که آنها فکر کرده‏اند. فاعل چون به ذاتش تجلی نمی‏کند از این جهت خواه و ناخواه بعد از رتبه ذات، رتبه فعل است که همان تجلی باشد، چنان‏که حضرت امیر صلوات اللّه علیه می‏فرماید: الحمدللّه المتجلّی لخلقه بخلقه؛([177]) یعنی

«* نماز جلد 4 صفحه 257 *»

سپاس خدای را که تجلی‏کننده برای خلقش به خلقش است.

پس تجلی، تأثیر و یا فعل، حقیقتی جداگانه است، غیر از فاعل و غیر از اثر و مفعول است، اینها از یکدیگر جدا هستند. رتبه‏هایشان هم بر یکدیگر مترتب است، اول رتبه ذات است و بعد رتبه فعل و بعد رتبه مفعول است و یا اینکه بگوییم اول رتبه ذات و بعد رتبه ظهور و سپس رتبه اثر است که اثر، فاضل ظهور است؛ یعنی نور او است و به همان ظهور برپا است و ظهور همان تجلی است. این مطلب روشن است و در جاهای خودش بیان شده و در اینجا بیش از این لزومی ندارد که آن را توضیح دهم.

پس عمل و اثر درباره هیچ موجودی گفته نمی‏شود مگر اینکه حتماً ظهور در نظر گرفته بشود که اثر، فاضل ظهور است. عمل در هر موجودی فاضل فعل او است، فاضل ظهور او است که این فاضل ظهور همان نور ظهور و اثر ظهور است. حال این عمل تحقق پیدا نمی‏کند مگر به ظهور و اصلاً تحقق و برپایی آن به ظهور بستگی دارد مثل «زید ضرب ضرباً».

هر موجودی، هر اثری به ظهورِ فاعلش تحقق دارد و این تحقق و برپایی امری است که اقتضاء می‏کند که با فعل همراه باشد و جدای از فعل نباشد، فعل هم که جدای از فاعل نیست، به هیچ‌وجه بین فعل و فاعل جدایی نیست و چون جدایی نیست پس هر فاعلی نزد عمل خود به ظهور خود حاضر است و این است حضور قلب؛ یعنی حضور شخص به همان معنایی که قبلاً  گفتیم و روشن شد که مراد از قلب چیست.

حضور شخص و یا مشارٌالیه «من» و یا «تو» در نزد هر عملی از اعمالش و یا در نزد هر اثری از آثارش قهری است. حال کیفیتش چگونه است؟ عرض می‏کنم کیفیت ندارد. چگونه حاضر است؟ برای حضورش چگونگی نیست و حتی تعبیری از این حضور نیست مگر همان احاطه به فعل و تأثیر و ظهور به اثر و عمل.

اگر به این چشم نگاه کنیم می‏یابیم که حضور با وجودی که کیفیتی ندارد و قابل تعبیر و اشاره نیست، اما وجداناً می‏یابیم که هر عملی به فعل فاعل و عامل خود محاط است و فعل عامل در نزد عامل نابود است و ظهور در نزد ظاهر اضمحلال دارد.

«* نماز جلد 4 صفحه 258 *»

آنگاه عامل و ظاهر به این ظهورِ مضمحل، بر عمل خود احاطه دارد و از این احاطه به حضور تعبیر آورده می‏شود. و این مطلب آن‏چنان روشن است که توضیح، آن را بیشتر مبهم می‏کند و اگر بیشتر شرح دهیم ممکن است که اذهان گمان کنند که یک مطلبِ غیر روشن و غیر بدیهی را می‏خواهیم اثبات کنیم.

بیان اجمال مطلب کفایت است که به ما بفهماند که حضور، همان احاطه است و هر عامل و مؤثری در نزد عملش به ظهور و کارش، حاضر و محیط است. حال معنی ندارد که بخواهیم ثابت کنیم که حضور واجب است، چون حضور و حاضر بودن یک مسأله قهری و بدیهی است و اگر غیر از این باشد نمی‏شود تصور کرد. شما الآن با توجه به این مطلبی که عرض کردم ببینید آیا می‏توانید تصور کنید که عامل در نزد عملش حاضر نباشد و عملی بدون حضور عامل تحقق پیدا کند؟ تصورش محال است.

پس حضور قلب معلوم شد و «قلب» هم به همان معنایی است که در این‏طور موارد به‏کار می‏رود. حضور و توجه قلب در نزد هر عمل چه عبادت و چه غیر عبادت مشخص شد.

حال عمل از هر مرحله‏ای از مراحل قلب که صادر بشود چه از عقل و چه از روح و چه از نفس و چه از جسم ــ  که گفتم این چهار رکن و چهار مرتبه اجزاء ترکیب‌کننده و تشکیل‌دهنده آن مشارٌالیه «من» و یا «تو» هستند ــ  قلب در نزد آثار هر یک از اینها حاضر است که البته آثار هر یک از اینها به تأثیر همان «من» است و الّا برای اینها تک‏تک و جداجدا غیر از احاطه و نفوذِ آن مشارٌالیه «من» تأثیری و فعلی نیست.

اگر عقل، روح، نفس و یا جسم اثری دارند، تمام آن آثار به حضور «من» است و این «من» و یا «تو» در نزد آثارِ همه اینها حضور و احاطه این‌چنینی دارد که به همان فعل کلیش و به همان مطلق ظهورش در نزد جمیع آثاری که از این مراتب سر می‏زند حاضر است و بر آنها احاطه دارد و تمام آنچه به مرحله ظهور می‏رسد و نامش عمل و یا اثر است در نزد مشارٌالیه «من» و یا «تو» به همان‏طور حضور دارند.

«* نماز جلد 4 صفحه 259 *»

این ظهور کیفیت ندارد، قابل تصور نیست، قابل اشاره نیست اما وجداناً درک می‏کنیم که محال است که اثری بدون حضور مؤثرش تحقق بیابد. حضور عامل در نزد هر عملی از اعمال که از او صادر می‏شود قهری است، از هر مرتبه‏ای که نشأت بگیرد حضور این «اَنݧݧݨݨݧَـا در نزد هر عملی این‌چنین است. و تفاوت هم نمی‏کند که عمل چه باشد، عبادت و یا غیر عبادت باشد؛ زیرا عمل عبارت است از اثر که به ظهور عامل قائم است؛ یعنی فاضل ظهورِ عامل است، نور او است و فاضل هم به آن معنایی است که شیخ مرحوم­ می‏فرمایند که شعاع و یا نور و یا اثر باشد.

پس هر عملی اثر است و هر اثری فاضل ظهور مؤثر است و هر مؤثری به ظهورش در نزد اثرِ ظهورش حاضر است. پس یک امر قهری است که خلافش قابل تصور نیست. پس چه معنی دارد که می‏گویند حضور قلب در عبادت واجب و لازم است؟ مثل اینکه درباره نماز می‏فرمایند: کمال توجه به قلب در آن واجب و متحتم. و نه‏ تنها در نماز بلکه در نزد هر عبادتی به‌حسب خودش باید حضور و توجه قلب باشد، چه عبادت توصّلیه و چه عبادت تعبّدیه که دیگران در تقسیم عبادت گفته‏اند.

ما می‏گوییم عبادت مِن حیث هی هی عمل است، هرچه هست عمل است، عمل که شد حکمش همین است که عرض کردم که به‏طور قهری و طبیعی هر عاملی به ظهور خود نزد عمل خود حاضر است. حال که حضور دارد پس چه معنی دارد اینکه می‏فرمایند توجه قلب و حضور قلب در نزد عبادت واجب است؟ مثل این فرمایش سید مرحوم­ که مورد بحث ما است و همچنین سایر فرمایش‏های بزرگان دین که از روایات استفاده شده است.

در همه‏جا این مطلب مطرح است و حتی در عبادات اولین مطلبی که مورد بحث و بررسی است همین است که حضور قلب و توجه به قلب در آنها لازم است. این مطلب چطور و چگونه سازش دارد با این بحث کلی و جامع و اصیل که درباره عمل و اثر عرض کردم؟

اللهم صلّ علی محمّد و آل‌محمّد

 

«* نماز جلد 4 صفحه 260 *»

 

مجلس 18

 

(صبح سه‌شنبه 5 ماه مبارک رمضان 1417 هـ ق ــ  25/10/75)

 

 

 

 

 

 

 

t  کیفیت حضور ذات نزد آثارش

t  علم حادث حق‏تعالی

t  حضور انسان در نزد هر عمل

t  حضور قلبی که باید آن را تحصیل کرد

t  حضور قلب در مراتب توحید

t  حضور قلب در اعتقاد به اسماء اللّه

t  حضور قلب در توحید افعال و عبادت

 

«* نماز جلد 4 صفحه 261 *»

j

الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين

می‏فرمایند: کمال توجه به قلب در آن واجب و متحتم.

معلوم شد مراد از قلب که در این‏طور موارد به‏کار می‏رود همان مشارٌالیه «من» و یا «تو» است. و عرض شد این حقیقت بر جمیع اجزاء وجودی خودش احاطه دارد زیرا از اجزاء و ارکانی تشکیل شده که کلیات آن ارکان را عقل و روح و نفس و جسم می‏گویند و تردیدی نیست که برای هر یک از این ارکان به‌حسب خلقت و اقتضاءات مرتبه خودشان آثاری است و این حقیقت در نزد آثاری که از این مراتب صادر می‏شود حضور دارد و به ظهورش تمام این مراتب فعالند و از هر مرحله‏ای اثر سرمی‏زند.

و چون سخن در انسان است عرض می‏کنم که اعمال انسان همان آثار انسان است و اثر، فاضل ظهور ذات است. پس ذات در نزد هر اثری به ظهورش حاضر است. و با وجودی‌که فهم این مسأله مشکل است، اما توجه به آن بسیار لازم است که بدانیم کیفیت این احاطه؛ یعنی کیفیت حضور ذات به ظهورش نزد آثار چگونه است.

البته از نظر مکتب بزرگان دین+ مسأله روشن است. این بزرگواران ثابت کرده‏اند که برای موجودات سه مرحله است که یک مرحله، مرحله ذات است و یک مرحله، مرحله فعل است ـــ که ظهور گفته می‏شود ـــ  و یک مرحله، مرحله اثر است. و به تعبیر واضح‏تر سه مرحله عبارتند از: مرحله فاعل و مرحله فعل و مرحله مفعول. و عرض کردم دیگران فقط برای دو مرحله فاعل و مفعول به واقعیت قائلند، برای فعل واقعیتی قائل نیستند.

دانستن این مسأله در مبحث شناخت جعل و خلقت حق‌تعالی و در شناخت

«* نماز جلد 4 صفحه 262 *»

صفات ذاتیه و صفات فعلیه حق‌تعالی خیلی لازم است، که فرق گذاردن میان صفات فعلیه و صفات ذاتیه از همین مسأله سرچشمه می‏گیرد و باید این مسأله روشن بشود، مخصوصاً در مبحث شناخت علم حادث خداوند بر اساس مکتب شیخ اوحد­ که مورد گفتگو قرار گرفته و نه ‏تنها درباره علم حق‌تعالی بلکه درباره نوع صفات حق‌تعالی مثل سمع، بصر، قدرت و سایر صفات خداوند همین مسأله پیش می‏آید. یعنی همان‏طور که برای حق‌تعالی علم ذاتی است، سمع ذاتی است، بصر ذاتی است، قدرت ذاتیه است که همه عین ذات خدا هستند، همچنین برای خداوند علم حادث، سمع حادث، بصر حادث و قدرت حادث است که به مخلوقات تعلق می‏گیرد، به این معنی که خداوند عالِم است به معلومات از مخلوقات و سمیع است به مسموعات از موجودات و همچنین به مبصرات از موجودات بصیر است.

این علم و سمع و بصر همان احاطه حق‌تعالی بر جمیع موجودات است، چون تمام موجودات آثار حق‌تعالی هستند، نه آثار ذات بلکه آثار ظهور خدا هستند، چون خداوند به فعل و مشیت مطلقه خود و بعد به رؤس و وجوه این فعل ــ  که مشیت‏های جزئیه نامیده می‏شوند ــ  ظهور فرموده و به‌واسطه این ظهور به همه موجودات احاطه دارد. این احاطه بدون کیفیت و اشاره است، زیرا احاطه‏هایی که در عالم خلق است نوعاً دارای کیفیت است، اما احاطه حق‌تعالی از این‏گونه احاطه‏ها منزه است از این جهت این مسأله مورد گفتگو قرار گرفته که چطور خداوند به تمام موجودات عالم است و یا نسبت به تمام مسموعات سمیع است و یا به تمام مبصرات بصیر است. این احاطه را چگونه می‏توان تصور کرد؟

شیخ مرحوم­ می‏فرمایند: خداوند در ازلیت خود به جمیع موجودات در اماکن و اوقاتشان عالم است به‏طوری که لایعزُبُ عنه مثقالُ ذَرَّة([178]) هیچ چیزی از علم خداوند پوشیده نیست. این علم همان علم حادث است. و می‏فرمایند: با وجودی‌که

«* نماز جلد 4 صفحه 263 *»

این علم، علم حادث است اما ذات خداوند به جهل متصف نمی‏شود که در رتبه ذاتش نسبت به موجودات جاهل باشد و یا نسبت به موجودات عالم باشد؛ زیرا موجودات در رتبه ذات خداوند ممتنع هستند و به هیچ‌وجه مذکور نمی‏باشند.

کسانی‏که این نسبت شنیع را به شیخ مرحوم­ داده‏اند که این سخن شما لازمه‏اش این است که پس ذات حق‌تعالی در رتبه ذات به موجودات جاهل باشد، خواسته‏اند برای احاطه حق‌تعالی کیفیت پیدا کنند. و چون برای احاطه حق‏تعالی کیفیت پیدا نمی‏شود و به کیفیت متصف نمی‏شود این مشکل برایشان پیش آمده است.

برای احاطه ذات که به‌وسیله ظهور و فعل بر آثار دارد، کیفیتی نیست. و از این احاطه تعبیری نداریم جز همین که بگوییم ذات در رتبه ذات به‏واسطه فعلش بر جمیع آثار فعلش محیط است، البته با توجه به اينکه این احاطه بدون کیفیت و اشاره است.

آیه اثباتش در خود ما است. ما می‏دانیم که حقیقتی که از آن به «من» تعبیر آورده می‏شود، آن حقیقتْ ذات ما است که نزد جمیع آثارش حاضر است و همه آثارش نیز در نزد او حضور دارند. این حضور در ما کیفیت ندارد و نمی‏توانیم برای آن چگونگی ذکر کنیم، ولی وجدان می‏کنیم که ذات و حقیقت ما نزد هر عملی از اعمالش و نزد هر اثری از آثارش حاضر است، به حضور احاطی، بر جمیع آثار و اعمالش احاطه دارد.

لازم بود در اینجا این مطلب به عنوان مقدمه گفته شود برای توضیح اينکه پس محال است که عملی از انسان صادر بشود و انسان نزد آن عمل حضور نداشته باشد؛ حال عمل از هر مرحله‏ای از مراحل انسان که باشد و از هر رکنی از ارکان وجودی او که باشد، چه عمل عقلانی باشد و یا عمل نفسانی باشد و یا عمل روحانی باشد و یا عمل جسمانی باشد. همین اندازه که عمل شد اثر است و اثر فاضل ظهور ذات است.

پس ذاتی است که از آن به «من» تعبیر آورده می‏شود و آن ذات ظهوری دارد که فعل مطلق او است و برای این فعل که ظهور مطلق او است اثرها است و این اثرها همه

«* نماز جلد 4 صفحه 264 *»

فاضل ظهور مؤثر است. مؤثر که ذات است در جمیع این آثار به ظهورش موجود و حاضر است و محال است که حضور نداشته باشد.

پس به‏طور کلی عملی از اعمال را نمی‏توان پیدا کرد مگر اینکه نزد مؤثر خود که انسان باشد حضور دارد. و انسان هم نزد آن عمل به خود همین ظهور و احاطه ظهوری حاضر است و برای این احاطه کیفیت نیست.

حال با توجه به این مسأله که حضور ذات در نزد عمل یک امر مسلّمِ قهری است، پس چرا در شریعت و در طریقت حضور قلب واجب و حتم شده است؟ و «قلب» هم معلوم شد که همین انسان و مشارٌالیه «من» و یا «تو» است. و روشن شد که قلب برای جمیع آثار و اعمال خود مؤثر است و همه اعمال آثار همین مؤثر است و در نزد جمیع اعمالش قهراً موجود است و حضور دارد.

با توجه به این مطلب پس چرا حضور قلب را بر ما واجب کرده‏اند؟ وقتی‌که حاضر است، حضور چه معنی دارد؟ به اصطلاح تحصیل حاصل می‏شود و این یک سخن باطلی است که بگویند آنی که حاصل است تحصیلش کنید. آنی که حاصل است تحصیل نمی‏خواهد. تحصیل حاصل بی‏معنی است.

پس انسان به ذات و حقیقتش نزد جمیع اعمالش حاضر است به آن ظهور مطلقش و اعمال او آثار ظهور او است. این حضور قلب چیست که تحصیل آن را بر ما واجب و حتم کرده‏اند؟ چنان‏که سید مرحوم­ می‏فرماید: کمال توجه به قلب در آن واجب و متحتم این وجوب و حتمی شدن به این معنی است که تحصیل آن را از ما خواسته‏اند پس باید آن را به‏دست آوریم.

پس معلوم می‏شود حالتی نیست که حاصل باشد تا بر ما تحصیل حاصل واجب شود، این‌چنین نیست، بلکه واجب است تحصیل آنچه که حاصل نیست. از این جهت باید در این تعابیر معنای دیگری غیر از آنی که گفتیم در نظر داشته باشند. از این جهت باید ببینیم از ما چه می‏خواهند که می‏فرمایند در عمل حضور قلب لازم است؟

«* نماز جلد 4 صفحه 265 *»

این حضور قلب چیست؟ ما که نزد اعمال خود حاضریم. قلب هم که به همان معنای «من» است که نزد عمل حاضر است، احاطه دارد. اصلاً معنی ندارد که بدون حضور و توجه قلب، عملی تحقق پیدا کند و اثری موجود گردد. پس این توجه به قلب و حضور قلب اصطلاح خاصی است که باید مراد از آن را بفهمیم و اينکه از ما چه خواسته‏اند.

عرض می‏کنم اعمالی که در شریعت مطرح است و به‏جا آوردن آنها را از ما به عنوان دین‏داری خواسته‏اند، نوعاً به دو دسته تقسیم می‏شوند یک‌عده اعمال، اعمال اعتقادی است که آنها به قلب و یا به عقل ما مربوط می‏شود. حال نام آنها را اعمال قلبی و یا اعمال عقلی بگذاریم تفاوت نمی‏کند. پس یک‌دسته اعمال این طوری است که اعتقادات نامیده می‏شود. و یک‌دسته اعمال شرعیه است.

در اعتقادات، مجموعه اعتقادات به مسأله توحید و شناختن صفات و اسماء حق‌تعالی برگشت می‏کند و بقیه از شئونات توحید است؛ یعنی اگر بحث از نبوت و یا امامت و یا سایر اصول و ارکان دین است اینها همه به اصل توحید برگشت می‏کند، و باید در توحید در جمیع مراتبش حضور قلب داشته باشیم. پس معلوم می‏شود که در توحید از ما حضور قلب خواسته‏اند. همچنان‏که در عبادات شرعیه از ما حضور قلب خواسته‏اند، در معارف و اعتقادات نیز از ما حضور قلب خواسته‏اند.

وقتی می‏گوییم «لا اله ‏الّا اللّه» کلمه توحید است که اظهار می‏کنیم. در همین کلمه توحید، عمل خود را در توحید اظهار می‏کنیم که اعتراف و اقرار به وحدانیت حق‌تعالی است. خدا را باید در کبریائیتش، در عظمتش، در جلالش و در سبوحیت و قدوسیتش توحید کنیم. یعنی وقتی «اللّه‏اکبر» و یا «الحمدللّه» و یا «سبحان‏اللّه» می‏گوییم باید «لا اله ‏الّا اللّه» را در نظر داشته باشیم که خدا در کبریائیتش یکتا است که اللّه‏اکبر است، خدا در عظمتش یکتا است که لا اله ‏الّا اللّه است، خدا در جلالش یکتا است که الحمدللّه است، خدا در سبوحیت و قدوسیتش یکتا است که سبحان‏اللّه است. خلاصه در همه این موارد باید حضور قلب تحصیل کرد.

 

«* نماز جلد 4 صفحه 266 *»

حال حضور قلب در این‏طور موارد چگونه است؟ این‏طور است که «من» و یا قلب با وجودی که نزد عملش حاضر است، اما باید یک آمادگی داشته باشد برای اینکه حق‌تعالی برای او تجلی کند و شهود اسماء و صفات الهیه برایش فراهم بشود و در این شهودِ اسماء و صفات الهیه بتواند تمام نسبت‏های ناروای مربوط به مقام کبریائیت و عظمت و جلال و سبوحیت و قدوسیت حق‌تعالی را از آنها نفی کند. در مقام توحید باید تمام این مراتب که عرض شد یکتایی حق‌تعالی را بدون هیچ‏گونه کیفیتی برای آن ملاحظه کند؛ یعنی آن‏چنان که خداوند خود را به یکتایی ستوده آن‏طور خدا را در اسماء و صفاتش مشاهده کند و به‌واسطه فراهم کردن این استعداد، خداوند برای او تجلی بفرماید. این حضور قلب در مقامات توحید است.

اگر توحید اظهار می‏شود این خود یکی از اعمال انسان است و انسان نزد این عمل حاضر است، اما این حضور کفایت نمی‏کند، این حضور حضور قهری است. باید قلب خود را برابر تجلیات الهی آماده سازد، تا به برکت آن تجلیات موفق شود برای نفی نسبت‏های ناروا و حتی نفی رسم‏ها و حدهای اصطلاحی که انسان به آنها گرفتار است و در مقام تحدید و رسم مدرکات خود برمی‏آید. در این‏طور موارد باید امر توحید را که به آن اقرار کرده و در برابر آن قرار گرفته، از این‏گونه رسم‏ها و حدها و نسبت‏ها پاک و پاکیزه ببیند که خود این، حضور قلبی است که در مراتب توحید باید آن را تحصیل کرد.

این یک مطلب که باید در اعتقادات بر همین مطلب سعی شود؛ یعنی باید در مقام تحصیل اعتقادات برآمد و آنها را از معلمی آموخت که آن معلم خودش به نور اعتقادات منور شده باشد. و بارها عرض کرده‏ام کسی به نور اعتقادات منور نشده و نخواهد شد مگر از راه برهان الهی. چون مراتب توحید به‌وسیله عقل درک می‏شود و عقل نور است و نور اطمینان پیدا نمی‏کند مگر به نور و نور قوت نمی‏گیرد مگر به نور. از این‏رو در اعتقادات باید براهین الهی را پیروی کرد و تا براهین الهی نباشد، عقل صاحب توحید نخواهد شد، صاحب معارف نخواهد شد.

«* نماز جلد 4 صفحه 267 *»

و از همین جهت است که معلمان اعتقادات باید انبیاء باشند و یا به تعبیری خدا خودش باید معلم معارف و اعتقادات باشد به‌وسیله وحیی که بر انبیاء نازل می‏فرماید. پس پیغمبران معلم وحی توحیدند و همچنین کسانی‏که از انبیاء اخذ می‏کنند و آنها کسانی هستند که عقولشان به برهان‏های الهی مطمئن شده است.

و ما در میان متفکرین اسلامی نمی‏بینیم کسانی را که به نور توحید منور شده باشند و در برابر برهان‏های الهی مطمئن گشته باشند به‏جز مشایخ عظام+. اینها ادعاء نیست، بلکه از آن باب است که امیرالمؤمنین؟ع؟فرموده‏اند: اعرف الحق تعرف اهله؛ یعنی حق را بشناس تا اهل آن را هم بشناسی. حال ما حق را شناخته‏ایم و اهل حق را به برکت حق شناخته‏ایم. البته حق را هم که شناخته‏ایم به تعلیم خود این بزرگواران است، نه از آن باب که حق به مردان شناخته بشود چنان‏که امیرالمؤمنین؟ع؟ فرمود: لایعرف الحقّ بالرّجال،([179]) بلکه مطابق آنچه فرموده‏اند که حق را بشناس اهل حق را هم خواهی شناخت.

پس ادعاء محض نیست، حقایق روشن است که نتیجه توحیدی این مکتب چیست که حق محض است. و معلوم است که متکلمین درباره مسائل توحید چه گفته‏اند، فلاسفه چه گفته‏اند، عرفاء چه گفته‏اند. اینها هم روشن است که همه‏اش خلاف وحی است و خلاف آنی است که انبیاء؟عهم؟ به آن دعوت فرموده‏اند. و تردیدی نیست در اینکه اعتقادات باید همانی باشد که خدا خواسته و آنچه خدا خواسته همانی است که تعلیم داده و تعلیم داده‏ها همان است که در قرآن و روایات مطرح است.

پس عقل که کارش درک توحید و معارف است، این عقل و یا قلب در نزد آثار این مرتبه علاوه بر حضور قهری و طبیعی خود باید این‏گونه حضور را تحصیل کند، که خودش را آماده سازد که محل تجلیات الهی قرار بگیرد و به برکت این تجلیات بتواند

«* نماز جلد 4 صفحه 268 *»

حدود و رسوم و اضافات خلقی را از ساحت قدس ربوبی دور کند و در اثر تهیه این آمادگی و قابلیت به وحدتِ بدون کیفیت و بدون اشاره حق‌تعالی نظر داشته باشد. اینکه در مقام توحید ذات حق‌تعالی.

در مقام توحید اسماء و صفات حق‌تعالی هم باید اولاً خدا را به اسم اعظمش بشناسد که آن اسم اعظم، حقِّ حق‌تعالی است و شریکی برای حق‌تعالی در اسم اعظم او نیست و بقیه اسماء حسنای الهی ظهورات و تجلیات و مراتب و شئونات همین اسم اعظم است. در برابر اسم اعظم حق‌تعالی حضور را تحصیل کند و تحصیل حضور «من» در نزد اسم اعظم حق‌تعالی آن است که خود را در نزد تسلط و احاطه این اسم فانی و مضمحل ببیند، چرا؟ به‌جهت اینکه این مطلب ثابت شده که تمام موجودات آثار اسماء اللّه و صفات اللّه هستند و اسماء اللّه و صفات اللّه هم که شئونات
اسم اعظمند.

پس در واقع جمیع احاطه‏ها و تسلط‏های حق‌تعالی به اسم اعظم برگشت می‏کند. پس هر موجودی حضورش در نزد اسم اعظم آن است که فناء و اضمحلال خود را در نزد این ظهور اسم اعظم و این تجلی اتمّ حق‌تعالی وجدان کند.

این مطلب الحمدللّه به‏ حدی روشن است که تمام مکتب‏ها به دخالت اسماء اللّه و صفات اللّه در عرصه خلق اعتراف کرده‏اند ولی به‌حسب فرمایش‏های خدا در قرآن و فرمایش‏های اولیاء خدا محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟ اسماء اللّه لوازم ذات حق‌تعالی نیستند. دیگران که از مکتب وحی انحراف یافته‏اند اسماء و صفات حق‌تعالی را لوازم ذات خداوند می‏دانند اما مطابق مکتب وحی معنی ندارد که اینها لوازم ذات حق‌تعالی باشند. اینها خلق خدا هستند اما نه خلق به آن معنایی که به ذهن می‏خورد. به این معنی که اینها کمالات خدا هستند که خداوند آن کمالات را دارد و چون عین ذات حق‌تعالی نیستند پس حادثند. معنای حدوث درباره اینها نیاز است؛ یعنی همه نیازمند هستند نه اینکه نبوده‏اند و بعد موجود شده باشند.

«* نماز جلد 4 صفحه 269 *»

و چون اسماء اللّه و صفات اللّه چنین موقعیتی دارند، نوع عرفاء و حکماء و بخصوص عرفاء به این خطاء گرفتار شده‏اند و گفته‏اند که پس اسماء اللّه لوازم ذات خدا هستند و بعد اعیان ثابته را ــ  که ماهیات موجودات هستند ــ  لوازم اسماء و صفات خدا گفته‏اند. خلاصه دخالت اسماء اللّه و صفات اللّه در خلق مورد اتفاق همه است با این تفاوت که عرفاء آنها را لوازم ذات حق‌تعالی می‏دانند و لازم و ملزوم را غیر منفکّ از یکدیگر می‏دانند.

ولی ما به برکت فرمایش‏های بزرگان دین+ می‏گوییم اسماء اللّه و صفات اللّه حقایقی هستند الهیه که کمالات اللّه نامیده می‏شوند و خدا همیشه واجد این کمالات بوده به خود این کمالات نه در رتبه ذاتش، و بعد به‌وسیله این اسماء و صفات خلایق را ایجاد فرموده است. و این خلایق لوازم اسماء اللّه و صفات اللّه نیستند بلکه موجودشده به آنها هستند و در صدور به آنها برپا هستند، ولی خودشان را ماده‏ای و صورتی مناسب خودشان است. تنزل اسماء اللّه و صفات اللّه هم نیستند به آن معنی که دیگران گفته‏اند بلکه آثار اسماء و صفات هستند.

حال شخص ــ  که از او به «من» تعبیر آورده می‏شود ــ  در نزد اسماء و صفات حق‌تعالی و شناخت آنها باید آن‏طور که عرض شد حضور بیابد؛ یعنی در نزد جمیع اسماء و صفات نظرش به اسم اعظم باشد، زیرا همه اسم‏ها و صفت‏ها شئونات اسم اعظم است و اسم اعظم همان تجلی اتمّ و نور اقدم و ذکر اعلای حق‌تعالی است. پس اولاً تمام اسماء و صفات الهی را انوار اسم اعظم بداند و اسم اعظم را ظاهر در آنها ببیند و ثانیاً خودش و همه موجودات را در نزد نور و ظهور اسم اعظم فانی و مضمحل مشاهده کند.

این معنای حضور قلب و یا حضور شخص است در نزد یادکردن خدا را به اسماء و صفاتش. مثلاً وقتی ما دعاء جوشن می‏خوانیم، می‏خواهیم به اسماء و صفات الهی اقرار کنیم و می‏خواهیم توحید صفات را اظهار کنیم و بگوییم صاحب

«* نماز جلد 4 صفحه 270 *»

این اسم‏ها خدا است و خدا در جمیع این اسم‏ها  ــ‌ وحده لا شریک له ــ ظاهر است، به‏طوری که در هیچ‏یک از این اسم‏ها غیر حق‌تعالی ظاهر نیست، اما خدا به‌وسیله اسم اعظمش ظاهر است نه اينکه به ذات مقدسش ظاهر باشد.

خداوند در همه این اسماء و صفات به اسم اعظمش ظاهر است که توحید همین است. توحید در صفات آن است که معتقد باشیم خداوند در جمیع اسماء و صفاتش با تعدد و تمایزی که آن اسماء دارند به یگانگی خود، حاضر و ظاهر است ولی نه به ذات مقدسش، بلکه به همان تجلی اعظمش که به تعبیر شریعت اسم اعظم خدا است.

آنگاه شخص در این‏طور موارد چگونه حضور فراهم کند؟ به همین که خودش و همه موجودات را اثر اسماء اللّه و در نتیجه اثر اسم اعظم بداند؛ یعنی اثریت را وجدان کند. چون اثر همیشه خودش را در نزد ظهور مؤثر مضمحل و فانی می‏بیند. وقتی شخص این فناء و اضمحلال را درک کند همین را حضور قلب می‏گویند، چون به این عبادت و یا معرفت توجه دارد. پس خودش را به این شکل حاضر ببیند.

و البته این حضور قلب تحصیلی است و غیر از آن حضور قهری است. آن حضور قهری حاصل است و نمی‏شود تحصیل حاصل کرد ولی این حضور تحصیلی است. و از کسی اقرار به توحید در ذات و توحید در صفات پذیرفته می‏شود که به این شکل حضور پیدا کند. درباره توحید ذات عرض کردم که چگونه خودش را برای تجلیات حق‌تعالی آماده کند، به این‏طور که بتواند جمیع حدود و رسوم را از ساحت قدس خداوندی نفی و سلب نماید.

و درباره توحید صفات و توحید افعال و توحید عبادت هم حضور قلب خواه و ناخواه بر حضور آن در توحید ذات مترتب خواهد شد. پس این شخص در توحید افعال هم حضور قلب دارد، به اینکه می‏بیند جمیع تأثیرات از خداوند است که آنها را به‏واسطه اسم اعظم خود آشکار می‏فرماید. وقتی خودش و همه موجودات را در نزد غلبه و احاطه اسم اعظم فانی دید، توحید افعال هم برایش فراهم شده است.

«* نماز جلد 4 صفحه 271 *»

در توحید عبادت هم حضور قلب بر همان حضور در توحید ذات مترتب است؛ زیرا نتیجه آن این می‏شود که پرستش را شایسته برای کسی نمی‏بیند مگر برای حق‌تعالی و برای اظهار بندگی فقط در نزد حق‌تعالی خاضع و خاشع می‏شود. این هم توحید در عبادت می‏شود.

وقتی مراتب توحید فراهم شد از مجموعه آنها به «حضور قلب» در این موارد و مراتب تعبیر می‏آورند. آقای مرحوم­ در کتاب مبارک مثنوی برای بیان اضمحلال و نابودی موجودات در نزد ظهور خدا مثلی آورده‏اند که مطلب را روشن می‏کند، می‏فرمایند:

شرح آن را بابِ رحمانی کنم   اقتباس از کار یزدانی کنم([180])

یعنی اگر بخواهم این مطلب را با مثل ذکر کنم از قرآن استفاده می‏کنم و همان‏طور که اشاره می‏فرمایند مقصودشان این آیه شریفه است که خداوند می‏فرماید: مَثَلُ نورِه کمِشکوة فیها مصباح؛([181]) یعنی مثل نور خداوند مانند چراغدانی است که در آن چراغ باشد. پس شعله مثل است برای ظهور حق‌تعالی، و انوار و اشعه شعله عبارت از آثار و موجوداتند. آن‏وقت نابودی اشعه در نزد شعله مسلّم است و اشعه باید این نابودی را ادراک و وجدان کنند تا به وحدانیت آتش غیبی اقرار کرده باشند که در شعله ظاهر است.

اللهم صلّ علی محمّد و آل‌محمّد

 

بعد از درس فرمودند: عرفاء می‏گویند همچنان‏که اسماء منفک از ذات نیستند، اعیان ثابته هم که ماهیاتند لوازم اسماء و صفاتند که انفکاک ندارند پس خدا و اسم‏ها و ماهیات اشیاء از هم منفک نیستند. از این جهت می‏گویند به وجود علمی همه موجود بوده‏اند اگرچه بعد به مرتبه و به عرصه ظهور بیایند. اما بزرگان ما منفک می‏دانند، اسماء و صفات را لوازم ذات نمی‏دانند پس حادثند. اعیان هم در رتبه خودشان موجودند، نه در رتبه اسماء و صفات ولی به آنها تحقق می‏یابند، پس قابل تفکیک و مخلوقند.

 

«* نماز جلد 4 صفحه 272 *»

 

مجلس 19

 

(صبح چهارشنبه 6 ماه مبارک رمضان 1417 هـ ق ــ  26/10/75)

 

 

 

 

 

 

 

 

 

t  حضور هر ذاتی نزد اثرش قهری است

t  حضور قلب در نزد اعمال نفسانی

t  حضور قلب در نزد اعمال جوارحی

t  مراحل حضور قلب در نزد اعمال جوارحی

t  اعمال ظاهری، زبان حال بنده برای توجه به درگاه حق‏تعالی است

 

«* نماز جلد 4 صفحه 273 *»

j

الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين

می‏فرمایند: و کمال توجه به قلب در آن واجب و متحتم.

عرض شد حضور قلبی که در عبادات از ما خواسته‏اند غیر از آن حضوری است که برای هر ذاتی نسبت به اثرش است. حضور هر ذاتی نسبت به اثرش از قوانینی است که خداوند در نظام آفرینش خود مقرر فرموده است و آن تخلف‏پذیر نیست.

تقدیر الهی در آفرینش بر این اساس جریان یافته که هر مؤثری به‌حسب خودش و در مقام خودش در نزد اثرش حاضر است به حضور ظهوری. چون بدیهی است که اثر فاضل ظهور مؤثر است و بنابراین محال است که مؤثر از اثر غائب باشد و یا اثر از نزد مؤثر غائب باشد.

اثر به ذاتش و به جمیع جهات و شئونش در نزد مؤثر حاضر است و مؤثر هم به ظهورش در نزد اثرش حاضر و بر آن محیط است و این احاطه و حضور کیفیت ندارد و قابل اشاره و تعبیر نیست. و خداوند همین حضور را در خلقش آیه حضور خود قرار داده است، همچنان‏که هر کسی‌که به خود و آثار خود توجه می‏کند این حضور را برای خود در نزد آثار خود می‏بیند و همین آیه این است که حق‌تعالی به فعلش نزد جمیع آثارش حضور دارد و همه آثار که خلق او هستند در نزد او حاضرند و غیبت به هیچ‌وجه معنی ندارد أ و لم‌یکف بربک اَنّه علی کل شی‏ء شهید،([182]) امام؟ع؟ فرمودند: ای موجود فی غیبتک و فی حضرتک.([183])

«* نماز جلد 4 صفحه 274 *»

این حضور حق‌تعالی به ظهورش و فعلش نزد هر اثری و هر خلقی حضوری است که برای آن چگونگی نیست و قابل اشاره نیست و از آن تعبیری نیست مگر تعبیراتی که در مقام تفهیم است که باید به یکدیگر بفهمانیم و جزء اعتقاداتمان قرار دهیم که خداوند نزد هر خلقی از خلقش حاضر است و این حضور به ذات مقدسش نیست. این حضور به فعل و ظهورش است و این مطلب از اعتقادات است و از مسائلی است که مخصوص اهل توحید است و در جاهای خودش بیان شده و در اینجا به مناسبت حضور قلب مطرح گردید.

بدیهی است که اگر مراد از قلب شخص انسان و همان مشارٌالیه «من» و یا «تو» باشد که در نزد اعمال خود حضور دارد اعم از اینکه اعمال باطنیه و یا اعمال ظاهریه باشد. اعمال باطنیه را گاهی اعمال قلبیه می‏گویند از این جهت که در برابر اعمال جوارحیه است. اعمال باطنیه یعنی آن آثاری که از عقل و نفس صادر می‏شود، اعمالی که به مرحله عقلانی و یا به مرحله نفسانی ما تعلق دارد.

پس اگر اعمال قلبیه گفتند، «قلب» در اینجا به آن معنایی نیست که مورد بحث است، بلکه عبارت از باطن در مقابل ظاهر است. حال حضور شخص ــ یعنی حضور انسان ـــ در نزد هر عملی از اعمالش به ظهور کلی و مطلق خود امری قهری است و توضیح دادم که چون این حضور، قهری و تخلف‏ناپذیر است این را از ما نخواسته‏اند، چون حاصل است و تحصیل حاصل بی‏معنی است. آنی که از ما خواسته شده به عنوان حضور قلب و توجه قلب، آن است که در هر جا معنای خاصی دارد.

دیروز حضور قلب را در نزد اعمال باطنیه که از عقل و یا از حقیقت ما سر می‏زند توضیح دادم. و مناسب است که در اینجا این نکته را متذکر شوم که گاهی عقل را دل می‏گویند و یا اینکه دل را بر عقل عطف می‏گیرند و می‏گویند عقل و دل، و گاهی عقل و حقیقت می‏گویند. این تعبیرها به این معنی نیست که مرتبه‏ای بالاتر از عقل در نظر گرفته بشود و به آن دل و یا حقیقت بگویند، بلکه مراد از عقل همان مراحل ابتدائی

«* نماز جلد 4 صفحه 275 *»

عقل است و مراد از دل و حقیقت مراحل تکاملی عقل است به‌جهت آن عکسی که از فؤاد در عقل افتاده است. اگر نورانیت بیشتری برای عقل فراهم بشود از آن به دل و یا حقیقت تعبیر می‏آورند و مراد همان عقل استکمال یافته به نور فؤاد است.

اعمالی که به معارف و اعتقادات مربوط است آنها را اعمال قلبیه و یا اعمال باطنیه می‏گویند و حضور قلب در نزد این اعمال اجمالاً بیان شد که چگونه است.
و معلوم شد که مجموعه اعتقادات به مسأله توحید و شناخت صفات و اسماء حق‌تعالی برگشت می‏کند و بقیه اصول و ارکان دین از شئونات توحید است.
و «توحید» کار بنده است که به معنای معتقد شدن به وحدانیت حق‌تعالی و یگانه دانستن او در ذات و صفات و افعال و عبادت است و چون کار بنده است از این جهت او را به اعتبار این کار موحّد می‏گویند.

پس موحّد یعنی توحیدکننده خداوند و کسی‌که به‌حسب اعتقاد و درک عقلانی و یا درک دل و حقیقت به چنین عمل بزرگی موفق شده است و این عمل در واقع اصل و اساس بندگی است و تمام بندگان به آن دعوت شده‏اند، می‏فرماید: اِنّ اللّه لایغفر ان‌یشرک به؛([184]) یعنی همانا خداوند شرک را نمی‏آمرزد بنابراین باید توحید تحصیل کرد. پس حضور قلب در نزد این عمل که توحید است اجمالاً روشن شد.

از این مرحله می‏گذریم، به مرحله نفسانی و اعمال نفسانی می‏رسیم. در اعمال نفسانی حضور قلب لازم است و باید آن را تحصیل کرد به این معنی که در تخلق به اخلاق اللّه و اتصاف به صفات حمیده و اجتناب از صفات رذیله که اینها خودش اعمالی است که از انسان در مقام نفسش صادر می‏شود، در نزد این اعمال نیز حضور قلب ــ  که عبارت از انسان و یا مشارٌالیه «من» و یا «تو» باشد ــ  لازم است.

انسان به‏طور قهری و طبیعی و طبق نظام هستی نزد این نوع اعمالش حضور دارد چون آثار او است و آثار در نزد مؤثر مضمحل است و مؤثر آن‏چنان حضور دارد که در

«* نماز جلد 4 صفحه 276 *»

واقع او در آثار پیدا است، مثل اینکه شخص حلیم که حلم می‏ورزد نزد حلمش حاضرتر از خود حلمش است، شخص سخی نزد سخاوتش حاضرتر از خود سخاوت است، شخص شجاع که شجاعت اظهار می‏کند نزد آن شجاعت حاضرتر از خود شجاعت است از این جهت تحصیل حضورِ قهری را از ما نخواسته‏اند، چون حاصل است.

آنچه در اینجا از بندگان حضور قلب خواسته شده این است که نظر به اینکه خدا در هرجا برای اظهار صفات نفسانی دستوری دارد، حضور قلب آن است که آن شخص در نزد هر یک از این اعمال نفسانی خود حاضر شود به اینکه مطیع حق‌تعالی است و می‏خواهد به صفات حق‌تعالی و صفات اولیاء او متصف گردد و خود را از اتصاف به صفات دشمنان او دور بدارد. در واقع در مرحله نفسانی باید دستور تخلّقوا باخلاق اللّه([185]) را امتثال کند؛ به این معنی که خودش را اقتداءکننده به حق‌تعالی و پیروی کننده از حق‌تعالی قرار بدهد، حضورش به این کیفیت باشد.

اگر حلم می‏ورزد در جایی باشد که خدا و اولیاء خدا آنجا حلم می‏ورزند. اگر غضب می‏کند جایی باشد که خدا و اولیاء خدا آنجا غضب می‏کنند. اگر سخاوت دارد جایی باشد که خدا و اولیاء خدا آنجا سخاوت و بخشش دارند. اگر بخل دارد جایی باشد که خدا و اولیاء خدا آنجا بخل می‏ورزند و اگرچه بخل مذمت شده ولی در جای خودش که روا است و بجا است و خدا راضی است، آنجا از صفات حمیده می‏شود. در جایی که شهوت و تمایل در کار است اگر خدا و اولیاء خدا راضی هستند و می‏پسندند، شهوت و تمایل باشد و هر کجا که نمی‏پسندند، آنجا باید عفت
داشته باشد.

پس شخص باید در نزد هر عملی از اعمال نفسانی خدا را مشاهده کند و اولیاء خدا را در آنجا به عنوان پیشوا و الگو ببیند. این حضور قلب در مورد اعمال نفسانی است. مجموعه اعمالی را که درباره عقل و نفس گفته شد اعمال باطنیه می‏گویند.

«* نماز جلد 4 صفحه 277 *»

و اما اعمال جوارحیه که حضور قلب در آنها خواسته شده، عبارت از اعمال ظاهری است که نماز رکن اعظم آنها است و اصل بحث در این کتاب شریف «ترجمة‌الصلوة»  مربوط به نماز است و عرض کرده‏ام در بُعد عبادی دین رکن اعظم آن نماز است نه در بُعد اعتقادات و بُعد اخلاقیات دین که رکن اعظم آنها را قبلاً  گفته‏ام.

پس اينکه فرموده‏اند: الصلوة عمود الدین رکن بودن نماز را در بعد عبادت دین فرموده‏اند و اگرچه دین در اینجا به‌حسب ظاهر مطلق دین است، ولی مراد بخصوص بُعد عبادی ظاهری آن است. پس نماز در بعد عبادی ظاهری دین ستون دین است.

حال درباره اعمال عبادی ظاهری که بُعد شریعت دین است، نوعاً از آن اعمال به اعمال جوارحیه تعبیر می‏آورند. اعمال جوارحیه یعنی اعمالی که از اعضاء ظاهری انسان صادر می‏شود. و در این مقام معلوم است که نماز رکن اعظم است و تمام اعمال دیگر که در شریعت به عنوان اعمال ظاهری مقرر شده، همه بیان‏گر شئونات نماز است. رکنیت نماز از این جهت است که در همه اعمال به شأنی از شئوناتش و به جهتی از جهاتش حضور دارد و یا اینکه هر عملی از اعمال شرعیه به‌حسب خودش شأنی از شئون نماز را حکایت می‏کند. از این جهت نماز اعظم اعمال مسلمین شد و رکن اعظم در بُعد عبادی ظاهری دین گردید.

حال حضور قلبی که در این باره از ما خواسته شده معلوم است که تنها به نماز مربوط نیست، اگرچه این کتاب شریف ــ  ترجمة الصلوة ــ  درباره نماز است و توجه قلب را بخصوص درباره نماز فرموده‏اند. ولی بدیهی است که در نزد هر عبادتی از عبادات مقرره در شریعت و بُعد عبادی ظاهری دین حضور قلب باید باشد و ارزش عمل عبادی هرچه باشد به کیفیت و کمال این حضور بستگی دارد و از ما این حضور قلب در اعمال عبادی خواسته شده است.

و عرض کردم این حضور غیر از آن حضور قهری و طبیعی است. آن حضور امری

«* نماز جلد 4 صفحه 278 *»

است حاصل، تحصیل آن را از ما مطالبه نکرده‏اند چون حاصل است. ما چه بخواهیم و چه نخواهیم نزد هر عملی از اعمال ما آن حضور قهری موجود است، محال است که نباشد؛ زیرا عملْ اثر است هرچه باشد و به هر مقدار و به هر شکل و از هر مرحله‏ای که سر بزند.

در اینجا هم مسأله همین‏طور است. اعمال عبادی تمامش آثار ما است و ما نزد آنها حضور داریم که اگر حضور نداشتیم قطعاً آن اعمال پیدا نمی‏شد. از این جهت این حضور را از ما نخواسته‏اند چون حاصل است. آن حضور قلبی را که در هر عبادتی از ما خواسته‏اند، آن تحصیلی است و باید آن را به‏دست آورد. و آن حضور قلب از نظر مراتب مختلف است. و قبلاً اشاره کردم که ارزش عمل به چگونگی و مقدار و دوام این حضورِ تحصیلی بستگی دارد نه حضور قهری.

این حضور تحصیلی کیفیت و دوام و شدت و ضعفش ملاک ارزش عمل می‏شود. اعمال ظاهریه ملاک ارزش آنها به این حضور است. و چون حضور قلب دارای مراتب است، اقل مراتب حضور که در نزد اعمال ظاهریه و یا اعمال جوارحیه از ما خواسته شده که اگر غیر از آن باشد حضور قلب نخواهد بود و در نتیجه عمل ارزش شرعی ندارد، اگرچه به‌حسب طبیعت و نظام خلقت قلب حضور دارد آن است که شخص خودش را در نزد کل اعمال و یا نزد هر جزء از اجزاء اعمال حاضر کند، مثل وضو، نماز، روزه و تمام آنچه در شریعت به آن دستور داده شده، به عنوان اینکه امتثال‏کننده فرمان خدا است و فقط برای طلب خشنودی حق‌تعالی فرمان‏برداری می‏کند، نه به منظوری دیگر. و چون خداوند می‏پسندد که بنده‏اش در وقت عبادت به ثواب حق‌تعالی راغب باشد و آن را انتظار بکشد، به تقرب جستن به درگاه قرب حق‌تعالی تمایل داشته باشد.

خداوند می‏خواهد که بنده علاوه بر اینکه خود را در نزد عمل ممتثل می‏یابد، طالب خشنودی حق‌تعالی باشد و به‌واسطه عبادت، رغبت و میل خود را به

«* نماز جلد 4 صفحه 279 *»

تقرب‏جستن به درگاه قرب حق‌تعالی اظهار کند، نه تنها تقرب جستن خود بلکه قربی که طبق وعده حق‌تعالی طرفینی است که در حدیث قدسی می‏فرماید: من تَقَرّبَ الی شبراً تقرّبتُ الیه ذراعاً؛([186]) یعنی کسی‌که یک وجب به من تقرب بجوید، من یک ذراع به او نزدیک می‏شوم. توضیح داده‏ام که چقدر این فرمایش عجیب است! و خود تعبیر نشان می‏دهد که فرمایش خدا است. سرّش را یک‌وقتی عرض کرده‏ام.

پس در وقت به‏جا آوردن عبادت حضور قلبی که از ما خواسته شده این است که علاوه بر اینهایی که گفتم، رغبت برای تقرب به درگاه حق‌تعالی بر این اساس باشد که نه تنها خود بنده به درگاه قرب حق متعال تقرب بجوید بلکه این عملش باعث جذب حق‌تعالی هم بشود، حق‌تعالی را به سوی خود جذب کند. با یک وجب تقرب جستن، خدا را یک ذراع به خود نزدیک کند. یک‌چنین رغبتی باشد.

و این همان وعده حق‌تعالی است که فرموده: اگر بنده به مناجات با من لب بگشاید من هم با او به مناجات می‏پردازم و آن‌وقت مناجات بنده با خدا چگونه است؟ و مناجات خدا با بنده چگونه است؟ بنده ممکن است نتواند به تمام وجود با حق‌تعالی مناجات کند، چون چنین احاطه و تسلطی را بر تمام مراتب خود ندارد که خود را فقط برای نجوای با حق‌تعالی خالص گرداند.

به تعبیر دیگر نمی‏تواند تمام خود را زبان مناجات کند و یک زبان بشود و با حق‌تعالی سخن بگوید، اما خدا این کار را می‏کند و کل خدا، همه خدا زبان مناجات با بنده می‏شود، یک‌چنین تقربی. و کلّ خدا زبان مناجات بشود با همین بنده بخصوص، چرا؟ چون خدا خودش را به ما چنین شناسانیده که: لایشغله سمع عن سمع و لایبرمه الحاح الملحّین.([187]) مسأله خیلی عجیب است! آن‌چنان با تک‌تک بندگان لطف دارد که هر بنده‏ای می‏گوید خدای من است.

«* نماز جلد 4 صفحه 280 *»

چنان لطفِ خاصیش با هر تن‏ است   که هرکس بگوید خدای من است

نجوای حق‌تعالی با بنده به این شکل است. این نجوا کجا و نجوای بنده ناقص ضعیف سهل‏انگارِ غیر محیط بر خود کجا؟ از این جهت بنده باید در هر عبادتی یک‏چنین رغبتی داشته باشد و نام این رغبت حضور قلب است، بعد از آن مراحلی که عرض کردم که اولاً خود را آن‏چنان ببیند که در مقام امتثال فرمان خدا است، سپس خود را طالب رضای حق‌تعالی ببیند و در نزد هر عملی خود را بیابد که چون خدا از این عمل راضی است در مقام به‏جا آوردن آن عمل برآمده است.

و آنگاه بعد از طی این دو مرحله نوبت می‏رسد به اینکه در تقرب جستن به حق‌تعالی راغب باشد، آن‏ هم تقربی بر اساس این دید و شناخت که خداوند در توجه و تقرب جستنش مثل خلق نیست، او اگر به بنده نزدیک شود و با بنده به مناجات بپردازد به تمام خداییش و به کلش به بنده نزدیک می‏شود و به او توجه می‏کند و با او به نجوا می‏پردازد. مسأله خیلی عجیب است!

با توجه به مباحثی که قبلاً در زمینه من تقرّب الی شبراً تقرّبت الیه ذراعاً عرض کرده‏ام، معنای رغبت کاملاً روشن می‏شود که مرحله سوّم از مراحل حضور قلب در نزد اعمال جوارحیه این است که در تقرب جستن و مناجات با حق‌تعالی در هر عملی از اعمال رغبت باشد. زیرا تقرب جستن و نجوا نمودن با حق‌تعالی تنها به زبان که نیست که شخص دعاء بخواند یا مناجات بخواند، بلکه با به‏جا آوردن هر عبادتی شخص تقرب می‏جوید مثل آنکه در حال وضو لحظه به لحظه و با به‏جا آوردن هر قسمتی از اعمال وضو مرتب به حق‌تعالی تقرب می‏جوید و در مقام نجوای با حق‏تعالی است.

خود عمل زبان کار است، زبان حال است. و از این جهت دعاهایی که در مورد غسل و یا وضو و امثال آنها وارد شده، تعبیر از خود این اعمال است؛ یعنی آن واقع را که به زبان بیاوریم مثلاً می‏شود: اللّهم بیض وجهی یوم تَسوَدُّ فیه الوجوه معنای

«* نماز جلد 4 صفحه 281 *»

شستن صورت خودش، همین است. وقتی بخواهیم شستن صورت را به زبان تعبیر بیاوریم تعبیرش این می‏شود.

همچنین شستن دست راست تعبیرش این می‏شود: اللّهم اعطنی کتابی بیمینی و الخلد فی الجنان بیساری و حاسبنی حساباً یسیراً خود شستن دست راست در وضو همین است؛ یعنی در واقع مناجات با حق‌تعالی است اما به زبان عمل است، کار است اما دعاء و تقاضای از خدا است و یا مسح سر که می‏کشیم می‏گوییم: اللّهمّ غشّنی برحمتک و برکاتک و عفوک([188]) در واقع خود همین کار زبان دعاء است. دعاء می‏کنیم، مناجات می‏کنیم، با خدا سخن می‏گوییم اما به زبان عمل و وقتی بخواهیم این کارها را به زبان قال تعبیر بیاوریم، همین دعاهایی است که از ائمه؟سهم؟ روایت شده که در واقع همان کارها به زبان قال ترجمه می‏شود.

پس ما در به‏جا آوردن هر عملی از اعمال شرعیه با حق‌تعالی در مناجات هستیم و رغبت نشان می‏دهیم که می‏خواهیم به درگاه قرب حق‌تعالی تقرب بجوییم. و هرچه تقرب ما بیشتر بشود روی ما برای گفتگو و مناجات کردن بازتر می‏شود و به تعبیر عالم خودمان، هرچه نزدیک‏تر بشویم، حرف زدن با خدا را هم بهتر می‏فهمیم و مراد خدا را بیشتر درک می‏کنیم؛ زیرا هرچه بیشتر تقابل و قرب فراهم گردد سخن‏ها بهتر درک می‏شود و مرادها بهتر فهمیده می‏شود. این است که در اداء اعمال در تمام اجزاء آنها باید قدم‌به‌قدم حاضر بشویم، به این‏طور که رغبت نشان بدهیم و آن‏چنان به عمل میل و محبت داشته باشیم که نتیجه عمل همین است.

ما داریم با عبادات قدم‌به‌قدم قرب پیدا می‏کنیم و به‌واسطه قرب ما، هم خدا کلام ما را بهتر متوجه می‏شود و هم ما کلام او را بهتر می‏فهمیم. در اینجا به تعبیر عالم خودمان سخن می‏گوییم. کسی از این تعبیرها خدای نکرده سوء استفاده نکند که بگوید این چه حرف‏هایی است، «خدا همه‏اش و کلّش» یعنی چه؟ و یا اينکه «خدا به

«* نماز جلد 4 صفحه 282 *»

کلّش تقرب می‏یابد به بنده و یا به کلّش با بنده مناجات می‏کند»، این تعابیر یعنی چه؟ و یا آنچه در اینجا گفتم که «خدا کلام ما را بهتر متوجه می‏شود و بهتر می‏فهمد و ما هم در اثر قرب به او، کلام او را بهتر می‏فهمیم و بهتر متوجه می‏شویم». از طرف ما غفلت هست اما از طرف خدا غفلت نیست.

اگر می‏گوییم «خدا بیشتر متوجه می‏شود» مراد آن است که بی‏اعتنائی خدا نسبت به ما کمتر می‏شود و توجهش به ما بیشتر می‏شود، چون فرمود: قل مایعبؤ بکم ربی لولا دعاؤکم؛ یعنی بگو خدای من به شما اعتناء ندارد اگر دعاء شما نباشد. و دعاء هم تفاوت نمی‏کند چه به زبان قال باشد و چه به زبان حال و عمل باشد. در واقع انسان با خداوند دارد حرف می‏زند و از خدا خواهش دارد و خدا هم در مقام اجابت است. اجابت حق‌تعالی همان مناجات حق‌تعالی است و شنیدن حرف ما و پذیرفتن خواسته ما است.

پس بنده حضور قلبش به این سه حالت شد که در نزد هر کاری خودش را فرمان‏بردار فرمان خدا ببیند. و تفاوت هم نمی‏کند که کار وجودی و یا کار ترکی باشد، زیرا ترک حرام و یا ترک مکروه، هر دو متعلق امر است. وقتی از حرام و یا مکروه نهی کرده باشند ــ  که نهی از حرام را «نهی تحریمی» و نهی از مکروه را «نهی تنزیهی» می‏گویند ــ  در هر صورت هر دو نهی است؛ یعنی مطلوبیت ندارد و پسندیده نیست، بلکه در نزد حق‌تعالی مرجوح و ناپسند است چون چنین است پس ترک حرام و ترک مکروه مطلوب است و معنی مطلوب آن است که برای عمل به آن دستوری داده شده است.

خلاصه ترک انسان هم کار انسان است، آن‏چنان نیست که ترک کار نباشد. بعضی فکر کرده‏اند که ترک کار نیست و تنها افعال وجودیه فعلند، افعال ترکیه را فعل ندانسته‏اند، ولی در جای خودش بحث شده مخصوصاً در مباحث اصول فقه، بزرگان دین+ این مطلب را مطرح کرده‏اند که خود ترک هم کار است به دلیل اینکه اشتقاق دارد، «تَرَک»، «یترُک»، «تارک»، «متروک» وجود دارد و این الفاظ معنی دارند،

«* نماز جلد 4 صفحه 283 *»

بی‏معنی نیست که اگر هیچ معنی نداشته باشد حق با آنها است که می‏گویند افعال ترکیه فعل نیستند، ولی این‌چنین نیست که آنها گفته‏اند. «تَرَک» واقعاً فعل است و همچنین «تارک»، ترک‌کننده، اسم فاعل است، مشتق است و معنی دارد. «متروک» اسم مفعول است و معنی دارد. پس معلوم است که افعال ترکی هم واقعاً افعالند.

پس اگر شخص حرام و یا مکروه را ترک می‏کند مثل آن است که واجب و یا مستحب را به‏جا می‏آورد، در هر صورت کار است و از اعمال جوارحیه است و باید حضور قلب نزد هر ترکی از ترک‏ها هم باشد، همچنان‏که در نزد هر فعلی از افعال حضور قلب خواسته شده و تحصیلش بر ما لازم گشته است.

پس در تمام این حالات باید شخص خودش را فرمان‏بردار فرمان خدا ببیند و بیابد و بعد طالب رضای خدا هم باشد که چون خداوند از عمل به فرمانش و امتثال امرش خشنود است از این بابت در مقام امتثال امر حق‌تعالی برآمده و بعد به‌واسطه به‏جا آوردن آن عمل اظهار کند که در تقرب جستن به حق‌تعالی و نجوا نمودن با حق‌تعالی رغبت دارد.

آن‌وقت خدایی که تکلیف فرموده و امر و نهی فرموده، مقرر کرده که بر عمل به فرمانش پاداش عنایت کند و در مخالفت با فرمانش کیفر نماید. حال شایسته است که بنده در موقع حضور قلب در نزد هر عملی، خود را این‏طور نشان بدهد که خدایا در این عمل آن پاداشی که مقرر فرموده‏ای من طالب آن هستم، نه اینکه هدفم در عمل این باشد و مقصدم این باشد، بلکه چون تو پسندیده‏ای و تو مقرر کرده‏ای، خدایا من هم طالب ثواب تو هستم. تو از این پاداش خیر راضی هستی و آن را برای مؤمنین به خودت و فرمان‏برداران امرت پسندیده‏ای از این جهت من هم طالب آن ثواب هستم.

و همچنین چون عذاب و کیفری که برای متخلفان از فرمانت مقرر کرده‏ای، آن را برای بندگان مقرب خود نمی‏پسندی، من از آن عذاب ترسانم. پس طلب ثواب و امید به ثواب و خوف از عذاب هم برای بنده فراهم می‏شود.

«* نماز جلد 4 صفحه 284 *»

پس مراحل حضور قلب معلوم شد که امتثال فرمان حق‌تعالی و طلب خشنودی خداوند و رغبت در قرب و نجوای با او است و بعد نوبت می‏رسد به امید به ثواب و ترس از عقاب که برای بنده فراهم می‏شود. این مرحله هم مرحله‏ای است که وسیله می‏شود برای حضور قلب که ان‏شاءاللّه آن را توضیح خواهم داد.

اینها همه حضور قلبی است که از ما خواسته شده و باید آن را تحصیل کنیم. از این جهت «حضور قلب» اصطلاح خاصی در دین و در لسان شریعت است که در موارد خودش مختلف می‏شود و اجمالاً آنها را عرض کردم.

اللهم صلّ علی محمّد و آل‌محمّد

 

«* نماز جلد 4 صفحه 285 *»

 

مجلس 20

 

(صبح پنجشنبه 7 ماه مبارک رمضان 1417 هـ ق ــ  27/10/75)

 

 

 

 

 

 

t  حضور قلب در اعمال ظاهریه

t  مراحل حضور قلب در اعمال

t  معنای «مناجات» و «دعاء» و «نداء»

t  هر عملی مجموعه‏ای از مناجات و دعاء و نداء است

t  معنای تقرب بنده به حق‏تعالی و تقرب حق‏تعالی به بنده

t  حضور قلب مجموعه‏ای از حالات است

t  حضور قلب بر «معرفت عمل» مبتنی است

t  طاعات سبب تقویت روح‌الایمان است

 

«* نماز جلد 4 صفحه 286 *»

j

الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين

حضور و توجه قلب در جمیع اعمال به‌حسب خلقت الهی موجود و حاصل است زیرا «قلب» در اینجا به معنای شخص انسان است که مقصود همان «من» و یا «تو» است و حضورش در واقع مثل حضور مؤثر در نزد اثر است و از این جهت چنین حضوری را نمی‏شود تحصیل کرد و تحصیل حاصل بی‏معنی است.

پس این دستوری که درباره حضور قلب رسیده مراد باید یک کیفیت و منظور دیگر باشد و اجمالاً توضیح دادم که درباره اعمال باطنیه که تحصیل اعتقادات حقه و تخلق به اخلاق اللّه باشد، حضور قلب به چه معنی است.

و اما اعمال بدنی و یا اعمال ظاهری و شرعی که مورد بحث است و اعظم ارکان آنها نماز است، حضور قلب در این نوع از اعمال آن شد که شخص «من» در نزد هر عملی از اعمال شرعیه حاضر باشد، اعم از اینکه کارهای وجودیه و یا کارهای ترکیه باشد که کارهای ترکیه هم واقعاً  کارند. آن‏چنان نیست که طبق قول دیگران اعمال ترکی عمل نباشند، وجودی نباشند، بلکه همچنان‏که «فَعَلَ» کار وجودی است «تَرَک» هم کار وجودی است و واقعاً عمل است و از این جهت مشتقات دارد مثل «تَرَک»، «یترُک»، «تارک»، «متروک» و این مطلب در اصول فقه مطرح است در آنجا که از امر و نهی بحث می‏شود و اینکه آیا امر به چیزی، باعث نهی از ضد آن می‏شود یا خیر؟

بزرگان ما+ قائلند به اینکه ترک هم عمل وجودی است([189]) و از این رو اعمال که می‏گوییم، هم شامل اعمال وجودی است مثل واجبات و مستحبات و هم شامل

 

«* نماز جلد 4 صفحه 287 *»

ترک محرمات و ترک مکروهات و مباحات است. اینها اعمال شرعیه و جوارحیه به حساب می‏آیند.

جوارح متصدی به‏جا آوردن این اعمالند، همچنان‏که عقل و یا حقیقت متصدی عمل به اعتقادات است و اجمالاً حضور قلب یعنی حضور شخص انسان در نزد اعتقادات معلوم شد. و همچنین تخلق به اخلاق اللّه و اخلاق اولیاء خدا و اجتناب از اخلاق دشمنان خدا اعمالی است که از مقام نفس صادر می‏شود و متصدی این اعمال نفس انسان است و حضور شخص در نزد این اعمال هم آن‏طوری که خواسته شده اجمالاً عرض شد.

پس متصدی اعمال جوارحیه، اعضاء و جوارحند. و از این جهت اعمال ظاهریه نامیده می‏شوند در مقابل اعمال باطنیه، و یا اعمال شرعیه نامیده می‏شوند در مقابل اعمال طریقیه و حقیقیه. در اینجا حضور قلب یعنی اینکه حضور شخص انسان در نزد هر عملی از اعمال شرعیه بلکه نزد هر جزئی از اجزاء اعمال شرعیه لازم است چون هر عملی اجزاء دارد مثل نماز که دارای افعال و اذکار و حرکات و سکنات است و تک‏تک افعال و اذکار و حرکات و سکناتِ نماز اجزاء دارند.

خلاصه هر عملی که مأمور شده‏ایم آن را به‏جا آوریم و یا از آن نهی شده‏ایم، در جمیع اجزاء آن باید حضور قلب داشته باشیم. حضور قلب یعنی حضور شخص، به آن کیفیتی که از ما خواسته شده. آن حضور قلبِ مطلوب است که تحصیلش بر ما لازم شده است و ارزش عمل هم به میزان کیفیت و کمّیت این حضور بستگی دارد؛ یعنی شخص چطور و چقدر نزد اعمالش حاضر باشد.

مجموعه کیفیت‏هایی را که باید در نظر گرفت تا به آن حضور قلب گفته بشود، اول آن بود که شخص در این مقام خود را وجدان کند؛ یعنی در به‏جا آوردن هر عبادتی از عبادات، خود را این‏طور بیابد که فرمان‏بردار امر الهی است؛ یعنی در مقام امتثال فرمان خدا برآمده و قصدش در این امتثال، طلب خشنودی حق‌تعالی است. این

 

«* نماز جلد 4 صفحه 288 *»

امتثال امر و این طلب خشنودی برای این است که می‏خواهد اظهار کند که در قرب به حق‌تعالی و در خودمانی شدن با خدا رغبت دارد. این خودمانی شدن با خدا عبارةٌ اُخرای «مناجات» است.

«مناجات» معنای وسیعی دارد که شامل دعاء و نداء می‏شود و در مقابل دعاء و نداء هم قرار می‏گیرد یعنی حالت بنده در ارتباط با حق‌تعالی به سه شکل است یا مناجات است یا نداء و یا دعاء است. در زبان فارسی تعبیری که از مناجات می‏توان داشت «خودمانی شدن» با خدا است، راز و نیاز داشتن با حق‌تعالی است به‏طوری که به‏کلی پرده برطرف بشود و آن‏چنان شخص خودش را در محضر حق‌تعالی بیابد که دیگر حتی ملائکه هم گفتگویش را با حق‌تعالی نمی‏شنوند اگرچه بلند هم بگوید ولی حالتی است که بنده می‏یابد که اولاً حجابی بین حق‌تعالی و بین او نمانده و کسی دیگر هم نمی‏شنود و از این جهت این حالات نوعاً به آرامش برگزار می‏شود، راز و نیاز خیلی آهسته فراهم می‏شود.

«مناجات» از ریشه «نجوی» گرفته شده و مراد درگوشی کردن است و مقصود آن است که دیگری نشنود و به‏علاوه که مطلب خیلی خودمانی است، چنین حالتی «مناجات» نامیده می‏شود به هر شکلی که هست، دعاء و یا نداء باشد، خود کیفیت را مناجات می‏گویند.

اما «دعاء» حالتی است که بنده به‏واسطه آن خواسته‏اش را اظهار می‏کند و از خدا برآوردن خواسته‏اش را طلب می‏کند، که نوعاً در این‏طور موارد به شکل صیغه‏های امر است اما چون این امر از ناحیه شخص دانی از عالی است از این جهت نام آن را «دعاء» گذارده‏اند.

اما «نداء» در مواردی به‏کار می‏رود که بنده، خدای خود را به صفات حسنای او صدا می‏زند مثل اینکه می‏گوید: یا اللّه، یا رحمن، یا رحیم. اگرچه بعد از این اسم‏ها دعاء می‏کند ولی آن دعاء محکوم به حکم نداء است. حق‌تعالی در برابر این سه

 

«* نماز جلد 4 صفحه 289 *»

حالت در بنده سه نوع رفتار دارد. در مناجات، او هم به مناجات می‏پردازد، در دعا، به اجابت می‏پردازد و در نداء، تلبیه می‏فرماید. وقتی بنده می‏گوید: «یا اللّه» خدا می‏فرماید: «لبیک». نوع رفتار حق‌تعالی هم با خواست بنده مطابق می‏شود.

هر عملی از اعمال عبادی در واقع مجموعه‏ای از مناجات و دعاء و نداء است. بنده در هر عملی، اگرچه در آن عمل قولی در میان نباشد یعنی کار زبان در کار نباشد، کار عضوی دیگر باشد مثل وضو گرفتن بدون خواندن دعاهای وارده در آن. خود همین کارها، هم مناجات با حق‌تعالی است و هم دعاء و هم نداء است، ولی تمام اینها به شکل کار است.

از این جهت باید معنی مناجات، دعاء و نداء را تعمیم داد که در این صورت شامل تمام کارهای بنده است و همه کارهای عبادی مجموعه‏ای از اینها است. زیرا اعمال شرعیه اعمالی است که رسول‌الله؟ص؟و ائمه طاهرین؟عهم؟در مقام بندگی اظهار فرموده‏اند و این بزرگواران در هر مقامی عبادتشان جامع عبادت‏ها است و نقصانی در عبادتشان نیست.

به تعبیر دیگر این احکام شرعیه، تکامل جمیع اعمال شرعیه در عرصه دین است که از زمان آدم علی نبینا و آله و علیه السلام تا زمان خاتم؟ص؟، پیغمبران به سوی آنها دعوت کرده‏اند و در این شریعت مقدس رسول‌الله؟ص؟ به حد کمال رسیده است و مطابق «آنچه خوبان همه دارند تو تنها داری» تمام مراتب عبودیت متکامله را رسول‌الله؟ص؟ به بندگان تعلیم فرمودند. پس در واقع هر عملی، جامعِ این سه حالت مناجات و نداء و دعاء است.

پس در نزد هر عملی بلکه نزد هر جزء از اجزاء اعمال، بنده بعد از اظهار امتثال فرمان خدا و اظهار طلب خشنودی حق‌تعالی، رغبت در قرب به حق‌تعالی و مناجات و دعاء و نداء حق‌تعالی را اظهار می‏کند و اگر این حضور باشد لازمه‏اش هم این است که حق‌تعالی هم به بنده‏اش تقرب جوید که آن تقرب تقرب، رحمت و عطوفت و

 

«* نماز جلد 4 صفحه 290 *»

عنایت است. اما تقرب بنده تقرب بندگی و ذلت و انکسار است که به آن واسطه برای خود عزت طلب می‏کند.

پس نتیجه کار بنده همین است که خدا هم به ‏سوی او تقرب می‏جوید، به همان معنایی که در توضیح حدیث شریف من تقرب الی شبراً تقربت الیه ذراعاً عرض کردم که جذب و انجذاب طرفینی است و نمی‏خواهیم بگوییم خداوند نعوذباللّه مقهور بنده می‏شود، بلکه این تقرب و انجذاب حق‌تعالی، تقرب و انجذاب عطوفت و لطف و رحمت است همچنان‏که فرموده: و اِنّ اللّهَ لَمَعَ المحسنین؛([190]) یعنی به‏درستی که خداوند با نیکوکاران است.

این «معیت» معیت منّت و نعمت و کرامت است و الّا خداوند با تمام خلقش معیت دارد که آن معیت قیومیت است، می‏فرماید: و هو معکم اَینَما کنتم؛([191]) یعنی خدا با شما است هر کجا که باشید. پس هیچ خلقی نیست مگر آنکه خداوند با او معیت دارد و در واقع خلق در وجود و بقائش به همین معیت قیومیت حق‌تعالی برپا است. ولی این معیتی که به عنوان معیت عنایت ذکر می‏فرماید، مثل انّ اللّه لمع المحسنین و این نوع معیت‏ها، معیت رحمت و عنایت و لطف و کرامت است.

«تقرب» هم همین‏طور است. اگر خداوند تقرب را به خود نسبت می‏دهد و می‏فرماید: من تقرّب الی شبراً تقرّبت الیه ذراعاً، این تقرب از ناحیه حق‌تعالی تقرب به عنایت و لطف و احسان و کرامت است. پس بنده این حالت را در هر عملی از اعمالش اظهار می‏کند که ای خدای من، من رغبت دارم در قرب به تو و مناجات با تو و دعاء کردن و نداء کردن تو را، در همه این حالات تمایل دارم. خود عمل این است و حضور شخص آن است که این حالت را وجدان بکند.

پس تا کنون حضور قلب سه حالت شد: اول آنکه بنده خودش را نزد هر عملی به

 

«* نماز جلد 4 صفحه 291 *»

حالت امتثال وجدان کند دوّم آنکه در حالت طلب خشنودی حق‌تعالی باشد. و سوّم در قرب به حق‌تعالی راغب باشد و این قرب، هر یک از مناجات و دعاء و نداء را شامل است.

حالت دیگری هم در حضور قلب هست که چون حق‌تعالی برای اطاعت و بندگی پاداش را وعده فرموده و برای تخلف از بندگی کیفر را وعید فرموده است، در موقع عمل باید شخص انسان حضور داشته باشد و حضورش علاوه بر حالاتی که ذکر شد، به این کیفیت هم باشد که به پاداش عمل خیر و کیفر عمل شرّ و ترک عبادت توجه داشته باشد.

از این جهت در همین عمل باید خود را بیابد که در حال امید و ترس است؛ یعنی عمل را که به‏جا می‏آورد طبق وعده الهی، به پاداش امید داشته باشد نه اینکه هدف صرفاً پاداش باشد که با اخلاص منافات داشته باشد، بلکه تصدیق وعده حق‌تعالی لازم است و خودش عبادت است. وعده الهی را در پاداش عبادت‏ها و کیفر ترک عبادت‏ها تصدیق داشته باشد پس خائف باشد. ترسش او را به به‏جا آوردن عبادات وادار کند و از معصیت باز دارد.

و همچنین امیدش او را به عمل وادار نماید، نه اینکه به شکل انگیزه ابتدائی و انتهائی باشد که صرفاً برای ترس از آتش و یا برای امید به بهشت خدا را عبادت کند. بلکه از این جهت که این امید و بیم خودش تصدیق وعده و وعید حق‌تعالی است و تصدیق وعده و وعید حق‌تعالی باید در عمل نمودار بشود.

وقتی بنده در این مسأله صادق است که در حال عبادت متذکر پاداش و کیفر خداوند باشد؛ یعنی به فضل و رحمت حق‌تعالی امید داشته باشد که عبارت است از ثوابی که در مقابل بندگی بنده به او عنایت می‏فرماید و همچنین از عذاب خداوند ترسان باشد.

این مجموعه حالاتی است که از آن به «حضور قلب» تعبیر آورده می‏شود که

 

«* نماز جلد 4 صفحه 292 *»

حضور شخص است در حالی که خود را در این حالات وجدان کند. این حضور قلب که مجموعه حالاتی است که بیان شد مبتنی بر یک «معرفت» است. این حالات برای شخص فراهم نمی‏شود مگر به یک معرفت ابتدائی که ابتداء باید آن معرفت برای انسان حاصل شده باشد حالا به هر طور باشد، یا به‏طور اجمال و یا به‏طور تفصیل و آن معرفت ابتدائی این است که عمل ـــ  یعنی اطاعت و بندگی ــ‌  به‏طور کلی حقیقتی است که به تعلیم و هدایت حق‌تعالی از طرف بنده اظهار می‏شود، البته به خلقت حق‏تعالی همان‏طور که فرموده: و اللّهُ خَلَقَکم و ما تَعمَلون([192])  که این بحث در جای خودش مطرح است.

این عمل که به تعلیم و تأیید حق‌تعالی از بنده صادر می‏شود هیأتی است که جاذب روح و نور است. خود عمل را خداوند طوری قرار داده که تا فراهم شد، از عالم نور و یا از عالم روح، نورانیت و معنویت و روحانیتی جذب می‏کند. و خود این طاعت طوری است که دری از درهای علّیین را به روی بنده می‏گشاید و دری از درهای سجّین را به روی او می‏بندد.

بنده باید خودِ عمل را بشناسد، چه عمل کوچک باشد و یا بزرگ، واجب باشد و یا مستحب، ترک حرام باشد و یا ترک مکروه، و یا فعل مباح باشد به نیت اباحه شرعیه که حق‌تعالی مباح فرموده است که در مباح هم بنده در مقام عبودیت باشد، نه به عنوان آزادی و برائت ذمه‏اش از تکلیف که تکلیفی در اینجا نیست، و نه به قول اهل اصول فقه که اباحه عقلیه باشد. بلکه اباحه، اباحه شرعیه است، مباح به حکم شارع مقدس مباح است و از این جهت عمل به مباح هم واقعاً بندگی است.

پس طاعت به‏طور کلی چنین موقعیتی دارد و شناخت این موقعیت قبل از عمل لازم است؛ یعنی شخص بداند برای چه در مقام فرمان‏برداری بر آمده و این طاعت را به‏جا می‏آورد. علتش همین است که خداوند طاعت را این‏طور قرار داده

 

«* نماز جلد 4 صفحه 293 *»

است. این خصوصیات در هر طاعتی هست که همین که فراهم شد از اولی که شروع می‏شود تا آخر که تمام می‏شود، لحظه به لحظه روحانیت، معنویت و نورانیت جذب می‏کند و با همین جذب نورانیت و معنویت و روحانیت، دری از درهای بهشت را به سوی بنده می‏گشاید و دری از درهای جهنم را به روی او می‏بندد.

و به‌طور کلی خود این طاعت را باید انسان بشناسد و بداند که نفسِ به‏جا آوردن طاعت، روی آوردن به سوی حق‌تعالی است. چون خدا منزه است از اینکه قرب و بعد مسافتی میان او و بنده وجود داشته باشد و یا در سمت و در جهتی باشد که اِقبال به آن و یا اِعراض از آن سمت و جهت، قرب به خدا و یا بُعد از برای خدا برای خلق در نظر گرفته بشود. خدا از این‏گونه قرب و بعدها منزه است. قرب و بعد و اقبال و اعراض بنده نفس عمل است.

پس عبادت هرچه باشد باید بشناسیم که خود آن، اقبال به حق‌تعالی است و اقبال به حق‌تعالی خود عمل است. یعنی همین‌که بنده وارد عمل شد، شروع کرده به روی ‏آوردن و توجه کردن به خدا و باید این معنی را وجدان کند که در خدمت مولا قرار گرفته است و باید این معرفت در هر جزئی از اجزاء عملش نمایان باشد.

این شناخت به عنوان مقدمه است برای آن حالاتی که مجموعه آنها را «حضور قلب» گفتیم. هر حضور قلبی بر این شناخت مبتنی است و این شناخت پیشاپیش حضور قلب وجود دارد و حاصل می‏شود از اينکه شخص تصدیق کند خدا و اولیاء خدا را در اينکه خود عمل به‏طور کلی سبب تقویت روح‌الایمان است.

در توضیح مطلب عرض می‏کنم روح‌الایمان مثل سایر ارواح در ابتداء تعلق ضعیف است و به تقویت نیازمند است. هر روحی این‌چنین است که باید پیوسته و مناسب با او به او غذا برسد تا تقویت بشود، رشد کند و حتی برایش اعتدال فراهم بشود. «روح» یعنی منشأ فعالیت. به‏طور کلی وقتی در موجود حالتی فراهم بشود که از او آثاری بروز کند می‏گویند دارای روح است. پس روح به معنای منشأ فعالیت و منشأ

 

«* نماز جلد 4 صفحه 294 *»

آثار است. روح‌الایمان هم چون منشأ  آثار و فعالیت است از این جهت باید قابلیتش اصلاح بشود تا بتواند فعال باشد و آنچه در او به‏طور قوّه است به فعلیت برسد.

اینها اموری است که برای هر روحی لازم است، شما می‏توانید این مطلب را برای هر روحی تطبیق کنید. هر روحی به این غذاها نیازمند است، تقویت می‏خواهد تا نمو پیدا کند و برایش اعتدال فراهم بشود و قابلیتش اصلاح گردد.

توجه کنید به این روحی که در بدن است و بدن به این روح حرکت دارد. به فرموده امام؟ع؟روحی است که منشأ حرکت و رفت و آمد برای این بدن است و اعمال ظاهری بدنی از این بدن به‌واسطه آن روح صادر می‏شود. خداوند برای نگهداری این روحِ بدن و تقویت و نمو و اعتدال و اصلاح قابلیت آن، این خوردنی‏ها و آشامیدنی‏ها را قرار داده است که با استفاده از اینها روح بدنی بتواند به کارش ادامه بدهد و منشأ فعالیت‏هایی باشد که از جمیع اعضاء و جوارح و بلکه از تک‌تک سلول‏های بدن صادر می‏شود.

آنچه از خوردنی‏ها و آشامیدنی‏ها که خداوند در شریعت حلال فرموده از جهت آن است که مصلحت بدن و روح بدن در آنها است و همچنین هرچه از مآکل و مشارب که حرام فرموده از آن جهت است که برای بدن و روح بدنی فساد داشته که مانع رشد و یا مانع اعتدال و ظهور قابلیت آن بوده است. این مطلب نسبت به روح در بدن محسوس است، زیرا این روح از سایر ارواح به ما نزدیک‏تر است و می‏توانیم این مطلب را بهتر از همه در زمینه روح البدن که وسیله رفت و آمد بدن و فعالیت‏های بدنی است درک کنیم.

روح‌الایمان هم همین‏طور است. روح‌الایمان هم واقعاً در بدن انسانی ــ  نه این بدن ظاهری ــ  این‌چنین است. بدن انسانی بدن روح‌الایمان است و انسان در مقام انسانیتش بدنی است که روح‌الایمان به آن تعلق گرفته و ملاک انسانیت هم همان روح‌الایمان است.

 

«* نماز جلد 4 صفحه 295 *»

در تفسیر آیه شریفه: و لقد کرَّمْنا بنی‌آدمَ و حَمَلناهم فی البَرِّ و البحر،([193]) امام؟ع؟ «بنی آدم» را به مؤمنین تفسیر فرموده‏اند.([194]) فرزندان آدم یعنی اهل ایمان. و در تفسیر حدیث شریف انا و علی ابوا هذه الامة([195]) بزرگان ما+ فرموده‏اند که در مقام ایمانی، رسول‌الله و امیرالمؤمنین و ائمه طاهرین؟سهم؟  پدر و مادر ایمانی هستند و در مقام ایمان، روح‌الایمان فضل و شعاع این بزرگواران است که در بدن انسانیتِ مؤمن  فراهم می‏شود.

این روح‌الایمان در واقع به تقویت نیازمند است. نیاز دارد به اینکه وسیله نموّش فراهم شده، تعدیلی برایش فراهم شود، قابلیتش اصلاح بشود و همه اینها به‏واسطه اعمال شرعیه برای روح‌الایمان فراهم می‏شود. اعمال شرعیه در حکم همین خوردنی‏ها و آشامیدنی‏ها هستند که نسبت به روح بدن ذکر کردم. تمام اعمال شرعیه اسبابی هستند که خداوند برای تقویت روح‌الایمان و رشد دادن آن و برای اصلاح قابلیت و زمینه فعالیت فراهم کردن برای آن مقرر فرموده است.

تحصیل این معرفت و این اعتقاد برای شخص مؤمن لازم است تا اینکه بتواند در نزد هر عملی حضور شرعی را که از او خواسته شده فراهم آورد.

کیفیت حضور را هم عرض کردم که اینها هیچ‏کدام، نه این معرفت و نه هم آن حالات تک‌تک به تنهایی ثمر بخش نیست. وقتی مجموعه آن حالات که بر این معرفت متفرع است برای انسان حاصل می‏شود و در نتیجه حضور قلب و یا به تعبیر سید مرحوم­ کمال توجه به قلب درست می‏شود، که انسان در همان مقام شخصیتش که از آن به «من» تعبیر می‏آورند، خودش را این‏طور ببیند که در نزد حق‌تعالی حاضر است، حضور را وجدان کند.

 

«* نماز جلد 4 صفحه 296 *»

و مراد از این حضور همان حضور قهری آفرینش است که در توضیح آن گفتم تمام موجودات آثار خدا هستند و همه آثار در نزد مؤثر حضور دارند و مؤثر به ظهورش بر جمیع آثار محیط است و هیچ چیزی از آنها بر مؤثر پوشیده نیست. و خداوند این حالتِ اثر و مؤثر را در عالم خلق آیه برای اثبات اطلاع و احاطه خود قرار داده و نشانه اینکه لایعزُب عنه مثقال ذرّة؛([196]) یعنی هیچ چیزی از او پوشیده نیست حتی به مقدار مثقال ذره‏ای، که بیان احاطه خدا و اطلاع و شهود و حضور او است.

از این طرف هم این‏طور است، تمام موجودات در نزد حق‌تعالی حضور این‏چنینی دارند. برای این حضور و آگاهی و احاطه چگونگی نیست و قابل تعبیر و اشاره نیست، ولی هر کسی در خودش وجدان می‏کند که در مقام مؤثریتش نسبت به آثارش این حضور را دارد و همچنین اثرش در نزد او این حضور را دارد.

هر شخصی باید این حضور خود را در نزد حق‌تعالی وجدان کند در هر عملی از اعمال که با این کیفیت‏ها تحصیل کرده و با آن معرفتی که نسبت به عمل دارد خودش را در حین عمل این‏گونه نزد حق‌تعالی حاضر بیابد و به همین عمل، حق را ناظر به سوی خود ببیند و اينکه در مَرأی و مَسمع حق‌تعالی است.

اللهم صلّ علی محمّد و آل‌محمّد

([1]) بحارالانوار  ج 82  ص 303                              (2)  ترجمة الصلوة، جواهرالحکم ج10 ص65

([2]) بحارالانوار ج 1 ص 175

([3]) وَقّاد: تیزهوش، زیرک ـــ‌  نَقّاد: خرده‏گیر، سخن‏شناس، سخن‏سنج

([4]) مستدرک‌الوسائل ج 11 ص 173

([5]) کهف: 29

([6]) الکلمات المکنونة (چ کنگره فيض) ص147

([7]) شبستری، گلشن راز ص51

([8]) بحارالانوار ج 95 ص 393

([9]) مضمون روایت، بحارالانوار ج 26 ص 350 و ج 46 ص 202

([10]) بحارالانوار ج 26 ص 260

([11]) همان ج 25 ص 5

([12]) حشر: 7

([13]) بحارالانوار ج 65 ص 309

([14]) همان ج 28 ص 80

([15]) نساء: 59

([16]) بحارالانوار ج 23 ص 18

([17]) بحارالانوار ج 95 ص 393

([18]) بحارالانوار ج 27 ص 172 و 184 و ج 67 ص 143

([19]) بحارالانوار ج 67 ص 365 و 374 و ج 69 ص 272

([20]) شیخ مرحوم­ در شرح احوال خود می‏فرمایند: «ثم بعد کم سنة رأیت النبی9 فقلت
یا سیدی ارید منک ان اخلع الدنیا اصلاً بحیث لااعرف فقال هذا اصلح فشددت فی
الطلبة فتغافلنی  و الحاصل انی رأیت اکثر الائمة؟عهم؟ و ظنی کلهم الّا الجواد7 فانی متوهم
فی رؤیته». (فهرست ص 139)

([21]) بحارالانوار ج 1 ص 137

([22]) بحارالانوار ج 69 ص 10

([23]) یوسف: 42

([24]) به نقل از العرائس، بحارالانوار ج 12 ص 294

([25]) بحارالانوار ج 67 ص 76

([26]) فرمودند وقتی آقای مرحوم از پاره‏ای غیظ داشتند و می‏فرمودند که حالا درس‏های من دولتی شده است، علی‏الرسم می‏آیم درسی می‏گویم. بعد فرمودند آقای مرحوم غیظ می‏کردند اما من چون بیش از آقای مرحوم صدمه خورده‏ام چندان غیظم نمی‏گیرد، غیظ نمی‏کنم می‏آیند بیایند، نمی‏آیند به جهنم، اما خدا یک‏دفعه انتقام می‏کشد، انتقام خدایی از عقب هست اصرار کردن فایده ندارد خوب است از خود شخص چیزی بتراود، بخواهی بتراوانی کوزه هم می‏شکند. بعد فرمودند تجربه شده است که بی‏احترامی به خورده‏های برنج و نان می‏کنی آدم به فقر و فاقه مبتلا می‏شود، احترام می‏کند فقیر نمی‏شود حال علم حکمت، علم دین و مذهب به قدر اینها اثر ندارد؟! و حال اینکه علم اشرف از جمیع چیزها است.  بعد فرمودند من با این حالت پیری و ضعف هرگاه بیابم که یک‏جایی چیزی هست که من نمی‏دانم می‏روم و طی منازل و بلاد می‏کنم تا بروم و او را یاد بگیرم. (حدیقةالاخوان ص 677)

([27]) بحارالانوار ج 79 ص 218

([28]) مستدرک‌الوسائل ج 12 ص 323

([29]) بحارالانوار ج 26 ص 260

([30]) بحارالانوار ج 92 ص 126

([31]) جهل در اینجا در مقابل معرفت است و باید به معنی انکار باشد یعنی و کسی‌که مقامات نورانی شما را انکار کند منکر خدا شده است.

([32]) شمس: 1 تا 10

([33]) رعد: 11

([34]) هود: 119

([35]) بحارالانوار ج 74 ص 21 و 22

([36]) آل عمران: 31

([37]) بحارالانوار ج 74 ص 29 و  28

([38]) بحارالانوار 79 ص 218 و 236

([39]) بحارالانوار ج 2 ص 32

([40]) بقره: 238

([41]) وسائل الشیعة ج 4 ص 22 و بحارالانوار ج 79 ص 283

([42]) اسراء: 1

([43]) بحارالانوار ج 26 ص 39 و 47

([44]) نحل: 60

([45]) تتمه این قسمت حدیث این است: و اضع کتابه فی یمینه فیقرؤه منشوراً و نامه عملش را در دست راستش قرار می‏دهم پس آن را می‏خواند در حالی که گشوده شده است، ثم لااجعل بینی و بینه ترجماناً آنگاه میان خودم و او ترجمه کننده‏ای واسطه‏ای قرار نمی‏دهم، فهذه صفات المحبین اینها صفات دوستان من است حدیث ادامه دارد. (الجواهر السنیة ص388 و بحارالانوار ج 74 ص 29)

… ثم لاانصب له ميزانه … (الوافى ج26 ص148)

([46]) بحارالانوار ج 2 ص 303

([47]) تسویل: زینت دادن، آراستن چیزی برای گمراه ساختن و فریب دادن کسی.

([48]) طه: 49 و 50

([49]) آل عمران: 164

([50]) حجرات: 13

([51]) بحارالانوار ج 11 ص 60

([52]) زمر: 9

([53]) تتمه روایت: و لا ینفع المسموع ما لم‏یکن مطبوع کما لاینفع نور الشمس و نور العین ممنوع. (الاصول الاصلیة ص 120 از فیض کاشانی) و در بحارالانوار ج 75 ص 6 به این تعبیر است: العقل عقلان عقل الطبع و عقل التجربة و کلاهما یؤدی الی المنفعة.

([54]) بحارالانوار ج 1 ص 218

([55]) بحارالانوار ج 68 ص 327

([56]) همان ج 66 ص 293

([57]) همان ج 68 ص 323

([58]) بحارالانوار ج 68 ص 8

([59]) رسول‌خدا9 می‏فرمایند: اذا بلغکم عن رجل حسن حاله فانظروا فی حسن عقله فانما یجازی بعقله، یعنی هرگاه از نیک رفتاری و حالت خوب شخصی خبری به شما رسید پس نگاه کنید به خوبی عقل او، زیرا به عقلش پاداش داده می‏شود. (بحارالانوار ج 1 ص 93) و فرمودند: ان حسب المرء دینه و مروته خلقه و اصله عقله، (بحارالانوار ج 1 ص 89)  و امام صادق 7 فرمودند: دعامة الانسان العقل و … (بحارالانوار ج 1 ص 90)

([60]) وسائل‌الشیعة ج 6 ص 11

([61]) مصباح الشریعة، فی العبودیة

([62]) بحارالانوار ج 79 ص 211

([63]) همان ج 94 ص 182

([64]) حجر: 99

([65]) مجمع البیان ج 6 ص 153: ای الی ان یأتیک الموت. در تفسیر التبیان ج 6 ص 356: حتی یأتیه الموت. در تفسیر الصافی: حتی یأتیک الموت. قرآن محشی: و اعبد ربک حتى يأتيک الیقین، الموت یم. در زیارت حضرت امیر؟ع؟: صبرت و احتسبت حتی اتاک الیقین. (بحارالانوار ج 100 ص 337)، و عبدت اللّه مخلصاً حتی اتاک الیقین. (بحارالانوار ج 100 ص 280)، و امام صادق 7 در روایتی می‏فرماید: لم‌یخلق اللّه عز وجل یقیناً  لا شک فیه اشبه بشک لا یقین فیه من الموت. (بحارالانوار ج 6 ص 127) و در تفسیر آیه شریفه حتی اتانا الیقین: «الموت» روایت شده است (تفسیر البرهان ج4 ص 404). در مجمع البحرین در لغت «یقن»، قوله تعالی و اعبد ربک حتى يأتيک الیقین ای الموت. در قاموس محیط ج 4 ص 280، الیقین: ازالة الشک و الموت.

([66]) بحارالانوار ج 3 ص 220

([67]) بحارالانوار ج 2 ص 94

([68]) همان ج 1 ص 172

([69]) همان ص 177

([70]) بحارالانوار ج 2 ص 32

([71]) قیامة: 19، ثمّ انّ علینا بیانه.

([72]) کافی ج 1 ص 13، بحارالانوار ج 1 ص 132 منقول از تحف العقول ص 382

([73]) طریق النجاة ج 3 ص 218

([74]) زمر: 16 و 17

([75]) مضمون حدیث است که امیرالمؤمنین7 فرمودند:  و رجل قمش جهلاً فوضعه فی جهال الامة قد سمّاه اشباه الرجال عالماً و لیس به. (بحارالانوار ج 2 ص 285)

([76]) کتاب الاعتقادات مرحوم مجلسی ص 39

([77]) بقره: 269، کافی ج 1 ص 12 و بحارالانوار ج 1 ص 91

([78]) بقره: 163

([79]) نحل: 12

([80]) انعام: 32

([81]) صافّات: 136 تا 138

([82]) عنکبوت: 43

([83]) بقره: 170

([84]) فرقان: 44

([85]) بقره: 44

([86]) بقره: 269

([87]) آل‌عمران: 7

([88]) رعد: 19                  (2) زمر: 9                           (3) ص: 29                                            (4) غافر: 53

(5) ذاریات: 55            (6) ق: 37                        (7) لقمان: 12

([89]) کافی ج 1 ص 17 و بحارالانوار ج 1 ص 138

([90]) ق: 37

([91]) کافی ج 1 ص 16

([92]) بحارالانوار ج 68 ص 276

([93]) بحارالانوار ج 1 ص 107

([94]) کافی ج 1 ص 10

([95]) کافی ج 1 ص 11 و بحارالانوار ج 1 ص 116

([96]) فتوحات مکیه ج 2 ص 459

([97]) بحارالانوار ج 10 ص 334

([98]) همان ج 4 ص 145

([99]) دخان: 25 و 26

([100]) بحارالانوار ج 77 ص 319

([101]) کترَِه: سخن یاوه و بی‌معنی

([102]) نوای غمين ج9 ص 77

([103]) بحارالانوار ج 8 ص 351

([104]) بحارالانوار ج 23 ص 225

([105]) همان  ج 25 ص 11

([106]) 24 موعظه در تفسیر آیه شریفه «فلولا نفر»، موعظه دوازدهم ص 152

([107]) بحارالانوار ج 99 ص 133

([108]) حج: 66

([109]) بحارالانوار ج 71 ص 355

([110]) مسند احمد بن حنبل ج 4 ص 270 و از امام صادق 7 از رسول‌اللّه9روایت شده که فرمودند: فی الانسان مضغة اذا هی سلمت و صحت سلم بها سائر الجسد فاذا سقمت سقم لها سائر الجسد و هی القلب.  (بحارالانوار ج 67 ص 50 از خصال شیخ صدوق)

([111]) جواهرالحکم ج12، رسالة فى جواب ميرزا ابراهيم‌ الشيرازى

([112]) شعراء: 192 و 193

([113]) بحارالانوار ج 67 ص 23 منقول از مصباح‌الشریعة ـــ مصباح‌الشريعة ص119

([114]) رسول‌خدا9 فرمودند: انّما سمّی القلب من تقلّبه. (کنز العمّال ج 1 ص 241)

([115]) امام باقر 7 فرمودند: انما یداقّ اللّه العباد فی الحساب یوم القیامة علی قدر ما آتاهم من العقول فی الدنیا. (بحارالانوار ج 1 ص 106)

([116]) کتاب العقل و الجهل، اصول کافی ج 1 ص 10 و بحارالانوار ج 1 ص 81

([117]) شرح الفوائد، الفائدة الخامسة ص 91

([118]) بحارالانوار ج 1 ص 97

([119]) بحارالانوار ج 10 ص 334

([120]) بحارالانوار ج 10 ص 316

([121]) همان ج 4 ص 230

([122]) شوری: 11

([123]) بحارالانوار  ج 66 ص 293

([124]) جوامع‌الکلم ج3 ص40، مسألة انّ البسیط کالعقل و مافوقه کل الموجودات

([125]) کهف: 51

([126]) اسراء: 20

([127]) بحارالانوار ج 1 ص 107، قال رسول‌اللّه9: انّ اللّه خلق العقل من نور مخزون فجعل العلم نفسه و الفهم روحه و الزهد رأسه و الحیاء عینیه و الحکمة لسانه و الرأفة همّه و الرحمة قلبه.

([128]) نواى غمين ج9 ص 39

([129]) بحارالانوار ج 25 ص 23 و فطرة السلیمه ج 2 ص 162

([130]) بحارالانوار ج 24 ص 249

([131]) قال7: انّ اللّه لو شاء لعرّف العباد نفسه ولکن جَعَلَنا ابوابه و صراطه و سبیله و الوجه الّذی یؤتی منه. (بحارالانوار ج 24 ص 253)

([132]) بحارالانوار ج 4 ص 229 و امالی شیخ مفید ص 255

([133]) ذاریات: 21                                                                            (2) فصلت: 53

([134]) شرح قصیده ص 153، کلام آصف بن برخیا

([135]) ملک: 3

([136]) قال الصادق 7: حتی انّ السراج قبل مغیب الشمس ینفی الفقر و یزید فی الرزق.  (بحارالانوار ج 73 ص 141)

([137]) بحارالانوار ج 74 ص 362 و ج 73 ص 141 و 314 و 318

([138]) حدیقة الاخوان ص 734، آقا شیخ رضا عرض کرد لا اسراف فی السراج روایت می‏کنند آیا مراد چه باشد؟ فرمودند معنیش این است که نباید اسراف کرد در سراج.

([139]) طالح: بدکردار، تبهکار، بدکار

([140]) فصل‌الخطاب ج7، ص483، وسائل‌الشیعة ج 4 ص 385

([141]) حدیقة الاخوان ص 377

([142]) هورقلیا معناه ملک آخر لغة سریانیة. (معیار اللغة ج 1 ص 526)

([143]) وسائل‌الشیعة ج 5 ص 27 و بحارالانوار ج 76 ص 303

([144]) بحارالانوار ج 10 ص 93

([145]) بحارالانوار ج 63 ص 347

([146]) وسائل‌الشیعة ج 11 ص 426

([147]) وسائل‌الشیعة ج 5 ص 291 و بحارالانوار ج 81 ص 6

([148]) بحارالانوار ج 81 ص 325

([149]) در بعضی نسخه‏ها بعد از النرجس، للصائم می‏باشد و در نوع کتب فقهی این حدیث در باب «صوم» آمده است از جمله فصل‏الخطاب که در باب «شمّ الصائم الریاحین» آمده است
و کفایة‌المسائل ج 1 ص 366 در مکروهات برای صائم، و مى‌توان گفت شايد براى صائم اشدّ است.

([150]) بحارالانوار ج 93 ص 274 ـــ‌  وسائل‌الشیعة ج 10 ص 92

([151]) فرقان: 77

([152]) بحارالانوار ج 66 ص 274

([153]) آل عمران: 9

([154]) طه: 5

([155]) بحارالانوار ج 98 ص 109

([156]) رعد: 17

([157]) بحارالانوار ج 16 ص 325

([158]) همان ص 242 و 261 و 265

([159]) بحارالانوار  ج 1 ص 99

([160]) همان ج 73 ص 388

([161]) ذاریات: 56

([162]) ارشادالعوام ج 4 ص 48 و 406

([163]) غافر: 60

([164]) اسفار ملاصدرا ج 8 ص 347

([165]) کفایة‌المسائل ج 1 ص 542

([166]) همان

([167]) کفایة‌المسائل ج 1 ص 544

([168]) دیوان الامام علی 7ص 175

([169]) بحارالانوار ج 55 ص 10 و 24

([170]) بحارالانوار ج 33 ص 251

([171]) بحارالانوار ج 5 ص 226

([172]) تین: 4 و 5

([173]) بحارالانوار ج 16 ص 334 و 418

([174]) همان ج 24 ص 106

([175]) نور: 41

([176]) اسراء: 44

([177]) بحارالانوار ج 34 ص 240

([178]) سبأ: 3

([179]) بحارالانوار ج 40 ص 126

([180]) نوای غمين ج 9 ص 135

([181]) نور: 34

([182]) فصلت: 53

([183]) مصباح الشریعة، الباب الثانی، ص7

([184]) نساء: 48

([185]) بحارالانوار ج 58 ص 129

([186]) مستدرک الوسائل ج 5 ص 298 ــــ  بحارالانوار ج 84 ص 190

([187]) بحارالانوار ج 91 ص 397

([188]) وسائل‌الشیعة ج 1 ص 401 ـــ  بحارالانوار ج 77 ص 319

([189]) شرح النتایج ج 1 ص 203

([190]) عنکبوت: 69

([191]) حدید: 4

([192]) صافّات: 96

([193]) اسراء: 70

([194]) تفسیر القمی ج 2 ص 22

([195]) بحارالانوار ج 16 ص 95

([196]) سبأ: 3