04-04 رسائل فارسی جلد چهارم – رساله درجواب شبهات و رد افتراء ـ مقابله

 

 

جواب  شُبهات

 

و

 

ردِّ افترا

 

از مصنفات:

عالم ربانی و حکیم صمدانی

مرحوم آقای حاج محمد باقر شریف طباطبایی

اعلی‌الله مقامه

 

 

«* رسائل جلد 4 صفحه 359 *»

بسم اللّه الرحمن الرحيم

سپاس و ستايش خداوندي را سزا است كه فرستاد به سوي ما پيغمبري معصوم از خطا و لغزش، و رضا و غضب خود را در وجود مبارك او وديعه گذارد و اطاعت او را اطاعت خود و مخالفت او را مخالفت خود قرار داد و ما را امر به گرفتن امرهاي او فرمود و تحريص بر ترك نهيهاي او نمود چنانكه در محكم كتاب خود گفت كه: ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا.

و صلوة بي‏پايان و سلام بي‏نهايت مر پيغمبري را شايسته است كه به حفظ خداوندي محفوظ از هر نقصي و عيبي بود و تخلف از آنچه خداوند درحق او در رسانيدن امرها و نهيها اراده كرده بود ننمود به طوري كه آنچه را كه فرمايش فرمود از خير و شر و صلاح و فساد خلق همان فرمايش خداوند بود چنانكه در محكم كتاب خود فرمود كه: و ماينطق عن الهوي ان هو الاّ وحي يوحي.

و درود نامعدود مر دودمان پاك و پاكيزه آن جناب را سزاوار است كه حامل علم او و شرح‏كننده كتاب و سنت او بودند و تقصيري در شرح و بيان اوامر و نواهي الهي ننمودند و مؤيّد به روح القدس بودند و سهو و نسياني در بيان نفرمودند و آنچه صلاح خلق در آن بود در دنيا و آخرت امر فرمودند و آنچه فسادشان در آن بود و سبب هلاك دنيا و آخرتشان بود نهي نمودند و از هر نقصي و عيبي و شكي و ريبي و رجسي و نجسي پاك و پاكيزه بودند و خداوند ايشان را چنين قرار داده بود و در حق ايشان در كتاب محكم نازل فرمود كه: انما يريد اللّه ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهّركم تطهيراً.

و تسليم با تكريم و تعظيم مر تابعان ايشان را شايان است كه در جزئي و كلي امورشان به مقتضاي آيه شريفه اطيعوا اللّه و اطيعوا الرسول و اولي الامر منكم پيروي ايشان كردند و متابعت هوي و هوس خود را در جميع امور دنيا و آخرت بر خود حرام

 

 

«* رسائل جلد 4 صفحه 360 *»

دانستند و شيوه مرضيه ايشان در جميع امورشان از اعمال و اقوال و استدلال بر هر مثبت و منفي و مسكوت‏عنهي چنان بود كه: ما قال آل محمّد: قلنا و ما دان آل محمد: دنّا و ما سكتوا عنه سكتنا به طوري كه خداوند اين شيوه مرضيه را پسنديد و غير از اين را راضي نشد و در حق ايشان آيه نازل گردانيد و فرمود: و من يتبع غير سبيل المؤمنين نوله ما تولّي و نصله جهنم و ساءت مصيراً.

و لعنت بي‏نهايت خداوند بر كساني كه از روي انكار و جحود، انكار ايشان كردند و چون از دليل و برهان از كتاب و سنّت بر انكار ايشان عاجز شدند باب تهمت و افترا را بر روي خود گشودند و قولي كه از خدا و رسول و ائمه: نبود به افترا اول بر ايشان بستند و بعد درصدد ردّ آن برآمدند تا بدين واسطه ضعفاء و عوام الناس را از راه راست برگردانيدند. فقد احتملوا بهتاناً و اثماً مبيناً. و سيعلم الذين ظلموا اي منقلب ينقلبون. و لاتحسبنّ اللّه غافلاً عمّا يعمل الظالمون. انا للّه و انا اليه راجعون.

و بعد چنين گويد اين بنده فقير به سوي ربّ غني محمّد باقر بن محمّد جعفر قهي عفا اللّه عنهما كه بعضي از برادران ديني بعضي نسبتها به طايفه عليّه شيخيه به گوش ايشان رسيده بود و به اين واسطه بعضي شبهات به سوي ايشان راه يافته بود و متحير بودند كه آيا آنها اصلي دارد يا نه. جميع آنها را از اين فقير سؤال فرمودند لهذا اقدام كردم و هر شبهه‏اي را عنواني قرار دادم و جواب آن را در تلو آن عرض مي‏كنم و اجر آن را از خداوند عالم طلب مي‏نمايم و اميدوار از فضل و كرم او چنانم كه آن را ذخيره آخرتم گرداند و از او سؤال مي‏كنم كه مرا حفظ كند از هر لغزشي تا آنكه ننويسم مگر آنچه را كه او خواسته و استدلال نكنم مگر از كتاب و سنت و اخبار ائمه طاهرين صلوات اللّه عليهم اجمعين چرا كه امروز حجتي قائم نمي‏شود مگر به آنها و ردّ به سوي آنها ردّ به سوي خدا و رسول و ائمه: است چنانكه حضرت باقر7 فرمودند: فالرّاد الي اللّه الآخذ بمحكم كتابه و الرّاد الي الرسول الآخذ بسنّته الجامعة

«* رسائل جلد 4 صفحه 361 *»

غير المتفرّقة يعني: پس رجوع‏كننده به خدا كسي است كه به محكم كتاب او متمسّك شود و رجوع‏كننده به رسول كسي است كه متمسّك شود به سنّت او كه مجمع‏عليها و غير متفرقه باشد و ما مأموريم كه در جزئي و كلي امورمان رجوع به ايشان كنيم چنانكه صريح آيه شريفه است كه: يا ايّها الذين آمنوا اطيعوا اللّه و اطيعوا الرسول و اولي الامر منكم يعني اي گروهي كه ايمان آورده‏ايد اطاعت كنيد خدا و رسول و اولي الامر را و فرموده: و لو ردّوه الي الرسول و الي اولي الامر منهم لعلمه الذين يستنبطونه منهم يعني اگر رد كرده بودند آن امر را به سوي رسول و به سوي اولي الامر از ايشان، هرآينه دانسته بودند آن كساني كه استنباط مي‏كنند آن امر را از ايشان. و مراد به اولي الامر ائمه عليهم السلامند به نصّ اخبار بلكه به ضرورت شيعه و فرموده كه: فان تنازعتم في شي‏ء فردّوه الي اللّه و الرسول يعني اگر نزاع در چيزي كرديد پس رد كنيد آن را به سوي خدا و رسول و فرموده كه: فلا و ربّك لايؤمنون حتي يحكموك فيما شجر بينهم ثم لايجدوا في انفسهم حرجاً مما قضيت و يسلّموا تسليماً. يعني ايمان نمي‏آورند تا آنكه تو را حاكم قرار دهند در آنچه نزاع است در ميان ايشان پس نيابند در نفسهاي خودشان تنگي و حرجي از آنچه حكم كرده‏اي تو و تسليم كنند تسليم كردني و در احاديث بسيار وارد شده كه آيه لايؤمنون حتي يحكّموك، تا آخر خطاب به جناب امير7 است پس معلوم شد كه اگر اختلافي و نزاعي در ميان امت واقع شد خواه در امر دنيا و خواه در امر آخرت در جزئي و كلي امور، همه را بايد رجوع كرد به كتاب خدا كه قائم‏مقام او است و به سنت پيغمبر9 كه قائم‏مقام او است و به اخبار ائمه: كه قائم‏مقام ايشان است چرا كه آيه اول مطلق است و اختصاصي به چيزي دون چيزي ندارد و در آيه دويم، كلمه «ما» از ادوات عموم است و مختص به چيزي دون چيزي نيست.

و اگر عوام از اين‏جور استدلال عاريند به ايشان عرض مي‏كنم كه شك نيست كه ماها پيغمبران نيستيم كه احكام خدا را بفهميم و بدانيم در هر جايي حكم خدا چيست

 

 

«* رسائل جلد 4 صفحه 362 *»

و شك نيست كه همه احكام خدا وحي شده به پيغمبر9 و شك نيست كه حامل احكام خدا كه وحي شده به پيغمبر9 ائمه طاهرينند: و شك نيست كه ائمه: به غير از امام عصر عجل اللّه فرجه وفات كرده‏اند و امام عصر هم غائب شده و دست امروز به دامن ايشان نمي‏رسد و ايشان در باطن حفظ دين خدا را مي‏كنند و نمي‏گذارند دين خدا از روي زمين برطرف شود چنانكه حديث است كه انتفاع مردم به من در غيبت مثل انتفاعشان است به آفتاب در وقتي كه ابر روي آن را بگيرد و باز فرمودند كه: انا غير مهملين لمراعاتكم و لا ناسين لذكركم و لولا ذلك لاصطلمتكم اللأواء و احاطت بكم الاعداء. حاصل معني آنكه ما اهمال نمي‏كنيم رعايت شما را و فراموش نمي‏كنيم شما را و اگر نبود رعايت ما از براي شما و فراموش مي‏كرديم شما را، هرآينه حادثه‏هاي روزگار و شدايد آن كه از جمله آنها و عمده آنها شك و شبهه در دين است درمي‏يافت شما را و دشمنان شما احاطه مي‏كردند شما را و غالب مي‏شدند بر شما.

باري، پس عنايت ايشان در غيب ما را حفظ مي‏كند و ايشان امروز چيزي كه به دست ما داده‏اند اين كتاب خدا است و اين احاديث كه در دست علماء است و ما بايد در جميع امورمان رجوع به اين كتاب و به اين احاديث كنيم و رفع اختلاف را از اين كتاب و احاديث بفهميم و به عقل خودمان استدلال بر چيزي از چيزها نكنيم چرا كه اگر عقلهاي ما هر چيزي را مي‏توانستند بفهمند و حكم آن را بدانند ديگر ماها احتياجي به پيغمبر9 نداشتيم و اگر عقلهاي ما چيزها را درست مي‏فهميدند مي‏بايست كه دو عاقل هرگز در چيزي با هم اختلاف نكنند مثل آنكه دو بينا در ديدن يك چيز اختلاف نمي‏كنند. پس چون ديديم كه عاقلان عالم در مسائل بسيار با هم اختلاف دارند دانستيم كه عقلهاي ايشان با هم اختلاف دارد و همين كه اختلاف درميان آمد حكم‏كننده در ميان نمي‏تواند همين عقلهاي مختلفه باشد و حاكم بايد كسي باشد كه عقل آن به طور يقين مشاهده چيزها را بكند و معصوم از خطا و لغزش باشد

 

 

«* رسائل جلد 4 صفحه 363 *»

و از اين جهت خداوند راضي نشد كه مردم به عقلشان رجوع كنند در جايي كه مختلف مي‏شوند و پيغمبر از براي ايشان فرستاد و عقل آن را معصوم از خطا قرار داد و وحي به سوي او فرستاد و فرستادن خدا پيغمبران را اعظم دليلي است بر عدم رضاي او به استدلال مردم به عقلهاشان در دين او. پس آنچه بر ما لازم است آن است كه اگر امري را اثبات مي‏كنيم يا امري را نفي مي‏كنيم يا كسي را مي‏گوييم برحق است يا كسي را مي‏گوييم بر باطل است يا دوستي با كسي مي‏كنيم يا دشمني با كسي مي‏ورزيم يا اطاعت كسي مي‏كنيم يا اهانت كسي مي‏نماييم يا عملي مي‏كنيم يا قولي مي‏گوييم در جميع حالاتمان متمسّك به قول ائمه طاهرين و قول رسول خدا و خدا باشيم كه اگر فرداي قيامت خداوند گريبان ما را گرفت و گفت: آللّه اذن لكم ام علي اللّه تفترون يعني آيا خدا اذن داده شما را يا بر خدا افترا مي‏گوييد، در جواب او بگوييم افترا بر تو نبستيم و تو اذن داده‏اي. پس الآن شروع مي‏كنم در جواب شبهات.

و چون شبهه‏اي ديگر در ذهن مردم انداخته‏اند كه حضرات شيخيه آنچه را كه اظهار مي‏كنند غير از آن است كه در دلشان است، اول رفع اين شبهه را مي‏كنم و بعد بر سر رفع باقي شبهات مي‏روم. پس عرض مي‏كنم كه حضرات معاندين چون ديدند كه به قواعد اسلاميه نمي‏توانند قدحي در مشايخ ما كنند و در افعال و اعمال و اقوال و استدلال ايشان خدشه‏اي بگيرند شيطان در دل ايشان دميد كه بگويند حضرات شيخيه در دل چيزها دارند مثل كفر و شرك و فسق ولي در ظاهر اظهار اسلام و ايمان مي‏كنند و ايشان در باطن كافرند چنانكه به افترا اين شبهات مسئوله را و غير اين شبهات را گفتند و حقير جميع آنها را كه به من رسيده بود جمع كردم سي مسأله شد و از جناب آقاي خود ادام اللّه ايام افاضته و جعل قلوب الموحّدين منوّرة من انوار افادته و جزاه اللّه من الاسلام و المسلمين و الايمان و المؤمنين خير جزاء المحسنين سؤال كردم و كتابي در رفع آنها مرقوم فرمودند و آن را مسمي به كتاب «سي فصل» نمودند هركس باقي شبهات را بخواهد به آن كتاب رجوع كند.

 

 

«* رسائل جلد 4 صفحه 364 *»

خلاصه در رفع اين شبهه عرض مي‏كنم كه اگر حضرات معاندين اين قاعده را مسلم دارند آيا خودشان اظهار اسلام خود را به چه دليل خواهند كرد؟ و كسي را مي‏رسد كه بگويد شما هم در دل خود مثلاً يهودي هستيد و اظهار اسلام را به زبان مي‏كنيد و به اين قاعده محال است كه كسي بتواند اثبات چيزي و اسلامي و ايماني بكند. آيا اين قاعده خلاف كتاب خدا و سنت رسول نيست و آيا حاكم به اين حكم داخل در آيه و من لم‏يحكم بما انزل اللّه نيست؟ پس شماها دانيد و عقل خود و اختيار كنيد از براي خود آنچه را كه از براي خود مي‏پسنديد. و اگر اين قاعده متبع نيست و بايد به كتاب و سنت رجوع كرد و دليل از آنها آورد كه نص قرآن است كه فرموده: و لاتقولوا لمن القي اليكم السلام لست مؤمناً يعني: مگوييد به كسي كه القا مي‏كند به سوي شما سلام را، نيستي مؤمن و في الواقع اين امر محتاج به اثبات و دليل آوردن از آيه‏اي بخصوص و حديثي بخصوص نيست چرا كه از جمله ضروريات مذهب بلكه از جمله ضروريات اسلام است كه همه مسلمين مي‏دانند كه محض اقرار كردن به شهادتين در جميع اعصار، شخص داخل مسلمين مي‏شد و محض اقرار به شهادت به ولايت ائمه اثني‏عشر صلوات اللّه عليهم اجمعين پس از اقرار به شهادتين مؤمن مي‏شد و ديگر كسي نمي‏گفت تو در دل اقرار نكرده‏اي. پس از براي رفع اين توهم عرض مي‏كنم كه خداي قهّار غالب عالم را گواه مي‏گيرم و كفي به شهيداً و همچنين محمّد و آل محمد: را كه شهداء خلقند گواه مي‏گيرم و همچنين جميع ارواح انبياء و اولياء و مؤمنين و ملائكه مقربين و جميع جن و انس را گواه مي‏گيرم كه آنچه در جواب شبهات عرض مي‏كنم زبانم با دلم موافق است و سؤال مي‏كنم از خداوند عالم كه به همين اعتقادات مرا بميراند و به همين اعتقادات زنده كند و به همين اعتقادات محشور كند و لعنت جميع اينها كه ذكرشان كردم و لعنت جميع خلق بر من باشد اگر قولم با دلم مخالف باشد و بعد از اين ديگر اگر كسي باز احتمالي بدهد كه اعتقادم مخالف آن است كه مي‏نويسم خود داند و خداي خود او اعدل العادلين و احكم الحاكمين است زود باشد كه حكم كند

 

 

«* رسائل جلد 4 صفحه 365 *»

ميان مردم. پس حال مي‏روم بر سر رفع شبهات و از خدا مي‏خواهم كه به واسطه محمّد و آل محمد: مرا حفظ كند از خطا و لغزش و لا حول و لا قوة الاّ باللّه و هو حسبي و نعم الوكيل.

فرموده‏اند: شبهاتي كه در السنه و افواه ناس مشهور و معروف شده و باعث تحير ايشان شده اين شبهات آتيه است.

اول آنكه خواص و عوام اتفاق نموده‏اند كه مشايخ معاد را قبول ندارند عبارة اخري رأي ايشان بر اين است كه اين بدن با اين هيأت كه محسوس مي‏شود عود نمي‏نمايد بلكه اين بدن بدن ديگر است.

عرض مي‏كنم: كه اين خواص و عوام كه فرموديد يقين است كه علم غيب ندارند كه به علم غيب خود حكم كنند كه مشايخ معاد را قبول ندارند و اگر از خود ايشان هم بپرسيد كه شما علم غيب داريد ظاهراً كه نتوانند ادعا كنند و اگر مي‏گويند از مشايخ شنيده‏اند يا در كتب ايشان ديده‏اند، اينك كتاب ارشاد العوام حاضر است و يك مجلد آن را كه قريب به ده هزار بيت است مجموع را در احوال قبر و احوال برزخ و احوال قيامت و احوال جهنم و بهشت نوشته‏اند. و همچنين در كتاب مبارك فطرة السليمة كه از براي علماء و حكماء نوشته‏اند حاضر است و شرح احوال قبر و برزخ و قيامت و جهنم و بهشت را به تفصيل نوشته‏اند و اخبار و آيات بسيار در آن كتاب ايراد كرده‏اند. و همچنين در ساير كتابهاي ايشان مجملاً و مفصلاً نوشته‏اند. و مشايخ گذشته هم كتابهاي ايشان معروف است و امر ايشان امر جزئي نيست كه مخفي ماند مگر آنكه اين خواص و عوام كه ذكر فرموده‏اند همان قاعده‏اي را كه عرض كردم گويا جاري ساخته‏اند و حكم بغير ما انزل اللّه فرموده‏اند واللّه محض افترا است كه به مشايخ بسته‏اند چرا كه به دليل و برهان نمي‏توانند در مقابل قائم شوند و همان قول ثاني شما كه فرموده‏ايد عبارة اخري رأي ايشان بر اين است كه اين بدن با اين هيأت كه محسوس مي‏شود عود نمي‌نمايد بلكه آن بدن بدن ديگر است، مكذِّب قول اين

 

 

«* رسائل جلد 4 صفحه 366 *»

خواص و اين عوام است و معلوم است كه اتفاق اين خواص و عوام بر كذب شده و اتفاق بر كذب و دروغ و افترا چه حجيت دارد كه شخص عاقل كه اندك‏شعوري داشته باشد متحير شود چه جاي عالم. پس از قول ثاني شما معلوم شد كه مشايخ ما اعتقاد به معاد دارند و به معاد جسماني هم قائلند نهايت بدني ديگر غير از اين بدن محسوس به قول شما قائل شده‏اند. پس به اقرار شما ايشان به معاد قائلند و به معاد به بدن و جسم هم قائلند و محض اينكه كسي بگويد بدن اخروي غير از بدن دنياوي است نقصي در اسلام و ايمان و عدالت او بهم نمي‏رسد چرا كه اگر ضرورت اسلام قائم شده كه معاد جسماني است و واجب است اعتقاد به آن و منكر آن كافر است، همچنين ضرورت اسلام قائم است كه صفت و حالت آخرت غير صفت و حالت دنيا است و صفت و حالت ابدان مردم در آخرت غير صفت و حالت بدنهاي ايشان است در دنيا. آيا نيست كه بدنهاي مردم در اين دنيا يك ساعت نمي‏تواند در كوره حدّادي زيست كند و بدنهاي اخروي در روز قيامت در طول آن روز كه پنجاه هزار سال است زيست مي‏كند و حال آنكه زمين قيامت مثل كوره حدادي است بلكه هفتاد مقابل گرمتر و سوزنده‏تر است كه اگر آتش اين دنيا را در آن آتش بيندازند بگدازد و معذّب شود و اگر يك شراره آن آتش را بر جميع اين آسمانها و زمينها بگذارند همه بگدازد و از هم بريزد و مع ذلك بدنهاي مردم در آن آتش شديد زيست مي‏كند و عرق مي‏كند و عرق آنها گرداگرد آن بدنها را مي‏گيرد تا آنكه تا زير لب آنها را عرق مي‏گيرد و آن عرقها هم اگر عرق دنياوي بود در آن زمين باقي نمي‏ماند و همه از شدت حرارت آن روز مستحيل به بخار و بخار مستحيل به هواء و هواء مستحيل به آتش مي‏شد. پس معلوم است كه آن عرقها هم عرقهايي است كه در آتش مستحيل نمي‏شود و به جوش مي‏آيد و آن بدنهاي اخروي را معذّب مي‏كند و آفتاب از محل خود فرود مي‏آيد تا نزديك آن بدنها و آن بدنها را معذّب مي‏كند و مع ذلك آن بدنها در آن زمين مثل كوره آهنگران و در آن عرقهاي جوشان مانند مس گداخته و در آن نزديكي به آفتاب تابان زيست مي‏كند. پس معلوم است به ضرورت اسلام كه نوع

 

 

«* رسائل جلد 4 صفحه 367 *»

صفات و احوالات بدنهاي اخروي غير از صفات و احوالات بدنهاي دنياوي است و اگر كسي گفت صفات و احوالات بدنهاي اخروي مثل صفات و احوالات بدنهاي دنياوي است البته از ضرورت اسلام خارج شده و نوعهاي صفت آخرت غير از صفت دنيا است و صفت اهل آخرت غير از صفت اهل دنيا است و اين معني داخل ضروريات مذهب و ملت است و اگر بخواهم جميع احوالات آخرت را بنويسم كه بايد كتاب عظيم نوشت و لكن همين‏قدر از بيان اثبات نوع مسأله را مي‏كند و ان شاء اللّه برادران هم به همين‏قدر اكتفا مي‏كنند و اگر هم اكتفا نمي‏كنند كتابهاي مشايخ ما و كتابهاي ساير علماء رضوان اللّه عليهم در لغت فارسي و عربي بسيار است به آنها رجوع كنند و بدانند كه آنچه گفتم محل انكار نيست.

پس چنانكه واجب است اقرار كردن به معاد جسماني به ضرورت اسلام همچنين واجب است اقرار كردن به آنكه نوعاً صفات و احوالات بدنهاي اخرويه غير از صفات و احوالات دنياويه است و اقرار به هر ضرورت لازم است و نبايد كه انسان داخل آنها باشد كه گفتند: نؤمن ببعض و نكفر ببعض يعني ايمان مي‏آوريم به بعض آنچه از جانب خدا آمده و كافر مي‏شويم به بعض ديگر.

اين بود جواب از عبارت دويمي و لكن اين عبارت حق مقام اين است كه از مشايخ ما نيست به اين اجمال و اين عبارت اگر بعد تداركي نداشته باشد ناقص است و مي‏توان خدشه‏اي بر آن گرفت و كلام حكيم نيست بلكه آنچه ما اعتقاد داريم در معاد و مشايخ ما انار اللّه براهينهم الجميلة فرمايش كرده‏اند و اعتقاد دارند اين است كه معاد روحاني و جسماني با هم است چرا كه شخص اگر اطاعت مي‏كند با روح و بدن هردو اطاعت مي‏كند و اگر معصيت مي‏كند با روح و بدن هردو معصيت مي‏كند و خداي عادل عمل هركس و هر چيز را به خود آن بايد بدهد. پس روح و بدن را با هم در قيامت و آخرت جمع مي‏كند و جزاي آنها را مي‏دهد و بدن انسان در آخرت همين بدن محسوس ملموس است كه در دنيا مردم آن را مي‏بينند و صداي آن را مي‏شنوند و همين بدن محسوس

 

 

«* رسائل جلد 4 صفحه 368 *»

ملموس است بعينه محشور خواهد شد به طوري كه يك مثقال از اين بدن محسوس ملموس كم نمي‏شود كه اگر فرض كني بدن شخص انساني را در اين دنيا كسي بكشد و در برزخ بكشد و در آخرت بكشد يك ذرّه تفاوت نخواهد داشت واللّه العلي الغالب اين است اعتقاد ما در معاد و لكن دهن دشمن را نمي‏توانيم بست هرچه مي‏خواهد بگويد گفته‏هاي او در حق ما ثوابي خواهد بود مهيّا از براي ما در روز جزا بدون زحمت كشيدن خودمان و از براي خودش عذابي است خواركننده. الذين يؤذون المؤمنين و المؤمنات بغير ما اكتسبوا فقد احتملوا بهتاناً و اثماً مبيناً. بلي چيزي كه هست اين است كه بدن انسان را بعضي چركها و خباثتها است كه آن چركها و كثافتها در دنيا هم در رفت و آمد است. ماها آن چركها و كثافتها را مي‏گوييم كه در آخرت نمي‏آيد و آنها دخلي به انسان ندارد و جزء بدن انسان نيست. نمي‏بيني كه انسان مؤمن كوفت و خوره مي‏گيرد و از آن چركها مي‏آيد و آن چركها جزء انسان نيست و از رفتن آنها چيزي از انسان كم نمي‏شود و وقتي كه با انسان هست چيزي بر انسان نمي‏افزايد؟ ما اين‏جور چركها و كثافتها را مي‏گوييم با انسان محشور نمي‏شود و انسان را صاف و پاك مي‏كنند از اين چركها و او را محشور مي‏كنند و بدن انسان نسبت به اين كثافتها مثل ريزه‏هاي طلا است كه در خاك كثيف باشد چنانكه حديث دارد. پس اگر فرض كني كه يك مثقال طلا داشته باشي و آن را بريزي در يك من خاك و مخلوط كني آن طلا را با آن خاك، طلاي تو همان يک مثقال است و اگر دو من خاك بر آن بريزي، باز همان طلاي تو يك مثقال است و اگر هزار من خاك بر آن بريزي باز طلا همان يك مثقال است و از ريختن خاك بر آن چيزي بر طلا نمي‏افزايد و از شستن آن خاكها چيزي از طلاي تو كم نمي‏شود بعينه همين‏طور است اين كثافتها كه مثل غبار به دامن اين بدن نشسته از آمدن آنها بر بدن انسان چيزي زياد نمي‏شود و از رفتن آنها چيزي از انسان كم نمي‏شود. نمي‏بيني كه تو اگر غلامي داشته باشي كه آن غلام سي تومان بيارزد و از براي او چركهاي بسيار باشد و برود به حمام و آن چركها را از بدن

 

 

«* رسائل جلد 4 صفحه 369 *»

خود پاك كند باز همان سي تومان مي‏ارزد و اگر باز بر بدن او غبار بسيار بنشيند و چرك شود باز همان سي تومان مي‏ارزد؟ حال چنين است در اين دنيا بسا مؤمني كه از بدن آن دملها منفجر شود و چركها از آن بيرون آيد از مملو شدن بدن در اول از چركها و رفتن آنها بعد از صحت چيزي بر آن مؤمن زياده و كم نخواهد شد و به ضرورت اسلام بايد مؤمنِ سياه كوفت‏گرفته كور كر شل در بهشت سفيد و نوراني شود و از جميع مرضها صحت يابد و اگر بنا باشد كه همه اين كثافتها با مؤمن محشور شود و همدم او باشد و حال آنكه مؤمنين در دنيا هميشه مبتلا هستند و يك دردي و المي لامحاله دارند چرا كه دنيا جهنم مؤمن است و بهشت كافر، اگر چنين باشد پس بهشت نعوذ باللّه گندابه غريبي است.

باري، كلام محكم ما در مسأله معاد همين است كه همين بدن محسوس محشور خواهد شد و به قدر خردلي از آن كم نخواهد شد و اما كثافتهاي ناشايست كه دخلي به انسان ندارد مطلقاً چه در اين دنيا و چه در برزخ و چه در آخرت، آن چركها را پاك خواهند كرد و در چشمه حيوان آنها را خواهند شست. اين است قول ما در معاد و هركس غير از اين چيزي به ما نسبت دهد نيست مگر عناد يا نفهميده حرفي زده. حفظنا اللّه من شرور انفسنا و من شرور جميع الناس بحرمة محمّد و آله الطاهرين صلوات اللّه عليهم اجمعين.

فرموده‏اند: ثانياً آنكه از جمله اصول، عدل است و ايشان عدل را در اصول دين نفرموده‏اند كه في الجمله اشاره‏اي نمودند.

عرض مي‏كنم: كه اين حرف هم محض افترا است و عدل را داخل اصول دين شمرده‏اند و لكن عدل يكي از صفات خدا است كه بايد در اصول دين شمرده شود و همچنين علم خدا يكي از صفات خدا است كه بايد در اصول دين شمرده شود و هكذا قدرت خدا و سمع و بصر و حيات، كل آنها از صفات خدا است بلكه جميع اسمهاي خدا همه صفات خدا است و ما بايد همه را از اصول دين بدانيم و چون خواستيم كلمه‏اي

«* رسائل جلد 4 صفحه 370 *»

بگوييم كه مجملاً همه صفات خدا كه از اصول دين است در آن باشد، گفتيم اصل اول از دين معرفت خدا است. پس اين كلمه را گفتيم مجملاً اقرار به جميع صفات خدا كرده‏ايم چرا كه شناختن خدا لازم دارد كه بدانيم كه خدا حكيم است و لغوكار نيست كه اگر حكيم نباشد خدا نخواهد بود و كارهاي محكم نمي‏تواند كرد و لازم دارد كه بدانيم كه خدا عالم است كه اگر عالم نباشد جاهل است و جاهل خدا نيست چرا كه شخص جاهل نمي‏تواند علماء و حكماء بيافريند و لازم دارد كه بدانيم كه خدا قادر است كه اگر قادر نباشد عاجز است و عاجز نمي‏تواند كاري بكند و خلقي خلق كند و لازم دارد كه بدانيم خدا زنده است چرا كه مرده نمي‏تواند زنده بيافريند و مخلوقات خلق كند و همچنين باقي صفتهاي خدا، كل آنها در اين يك كلمه كه اصل اول شناختن خدا است مندرج است و تفصيل هريك هم كه ضرور بوده در كتابهاي مشايخ ما انار اللّه براهينهم مبرهن و مشروح است.

و سبب آنكه اعراض كرده‏اند از طورِ شمردن اصحاب كه مي‏گويند اصول دين پنج است اول توحيد، دويم عدل تا آخر، اين است كه توحيد يكي از صفات خدا است و عدل هم يكي از صفات خدا است و شمردن همين دو صفت و نشمردن باقي صفات از حكمت نيست مثل آنكه شخصي باشد هم بينا و هم شنوا و هم گويا و هم صاحب بيني و بوفهم و هم صاحب ذوق و طعم‏فهم و هم عالم و هم كاتب و هكذا و تو بخواهي او را به مردم بشناساني و بگويي كه فلان بينا و شنوا است و ديگر باقي صفات آن را ذكر نكني و حال آنكه دانستن باقي صفات آن شخص هم محتاج‏اليه مردم باشد. و لكن اگر بگويي كه معرفت فلان شخص لازم است و بعد همه صفات او را تعريف كني، از حكمت و دانش خواهد بود. حال همچنين اقرار به جميع صفات خدا محتاج‏اليه خلق است و بايد اقرار به همه صفات او بكني. نمي‏بيني كه اگر اقرار كني به توحيد خدا و اقرار كني به عدل خدا و ديگر اقرار به علم و قدرت و ساير صفات خدا نكني و اعتقاد نداشته باشي البته كافر مي‏شوي و اقرار و اعتقاد به همه اصول دين خود نكرده‏اي. پس

 

 

«* رسائل جلد 4 صفحه 371 *»

معلوم شد كه اين قسمت كه مشايخ ما انار اللّه براهينهم الجميلة كرده‏اند بهترين قسمتها است و آن‏طور كه شنيده‏ايد هيچ حكمتي در آن نيست چنانكه دانستي.

و اينكه اصول دين همين پنج معروف است نه زياد و نه كم، در هيچ حديثي و آيه‏اي نيست پس اين پنج را شمردن از اصول دين و باقي را نشمردن نه موافق حكمت و عقل است و نه موافق آيه و حديث و شرع و اما طور تعريف مشايخ ما هم موافق عقل است چنانكه فهميدي و هم موافق حديث چرا كه فرمودند: اول الدين معرفته يعني اول دين شناختن خدا است و گفتند كه اصل دويم معرفت پيغمبر است و همين كلمه باز جامع جميع صفات نبي است چرا كه نبي به حق آن است كه معصوم باشد و راستگو باشد و صاحب معجز باشد و هكذا ساير صفات پيغمبر9 و فرمودند كه اصل سيوم معرفت امام است7 و باز اين كلمه جامع جميع صفات امام است چرا كه امام بايد منصوب از جانب خدا باشد و معصوم و مطهر از گناه و از هر نقصي و عيبي باشد و راستگو باشد و همچنين باقي صفات امام7 و بعد از گفتن اين كلمه شرح هر صفتي را در ضمن فصلي عنوان كرده بيان مي‏كنند و كتابهاي ايشان به فارسي و عربي به اين مطلب گواهي مي‏دهد.

و اما معاد را بخصوص در اصول دين نشمرده‏اند به همان دليلها كه در نشمردن عدل بخصوصه عرض كردم. چرا كه اقرار به معراج هم از اصول دين است و اقرار به وجوب نماز و روزه و حج و جهاد و جميع فروع از اصول دين است و اينكه مي‏گويند نماز و روزه و حج و جهاد و خمس و زكوة از فروع دين است، مراد اداي آنها است نه اصل وجوب آنها. بنابر تعريف اصحاب، اصول دين آن است كه اگر كسي اعتقاد به آن نكند كافر شود و فروع دين آن است كه ترك آن موجب فسق شود و لكن باعث كفر نشود و اعتقاد جواز ترك جميع فروع موجب كفر است. پس چون ما اقرار كرديم كه معرفت خدا و معرفت رسول و معرفت امام7 لازم است و دانستيم كه ايشان صادقند و واجب است اعتقاد به آنچه ايشان خبر داده‏اند از امور دنياويه ظاهره

 

 

«* رسائل جلد 4 صفحه 372 *»

و از امور اخرويه غيبيه ديديم كه همين معاد تنها شمردن در اصول دين و باقي را نشمردن حكمتي ندارد پس مشايخ ما تنها آن را نشمرده‏اند و آن را داخل ما جاء به النبي9 گرفتند و گفتند آنچه نبي9 خبر داده همه حق است و واجب است اعتقاد به آنها كه از جمله آنها يكي معاد است و يكي نصب ميزان و تطاير نامه‏ها است و يكي صراط است و يكي احوالات برزخ است و يكي احوالات قبر است و زنده شدن مردگان در قبر و سؤال منكر و نكير و جواب انسان با آنها است و غير ذلك و همه را هم در كتب خود در فصول عديده با دليل و برهان بيان فرمودند و كتب ايشان همه حاضر است و مشحون است به بيان عقايد حقه. پس آنها كه گفته‏اند كه مشايخ ما اجل اللّه شأنهم معاد را داخل اصول دين نمي‏دانند محض افترا گفته‏اند و يك مجلد كتاب ارشاد العوام بخصوص در اين امور كه عرض شد نوشته شده و در كتاب فطرة السليمة كه به لغت عرب است در آنجا هم به تفصيل به زبان علمي از براي علماء نوشته‏اند كه از براي طالب حق اين معني پوشيده نيست. اما آن‏كس كه از روي عناد و لجاج چيزي مي‏گويد خودش مي‏داند كه دروغ مي‏گويد دهن او را نمي‏توان بست كه نگويد و ان شاء اللّه زود باشد كه به جزاي افتراهاي خود برسد و خداي عادل در ميان ما و ايشان حكم كند.

و فرمودند كه از جمله امور واضحه اين است كه بعد از وفات ائمه طاهرين: و غيبت امام عصر عجل اللّه فرجه شك نيست كه مردم نوعاً دو جوره‏اند بعضي علماء و بعضي جهال و همه بايد دين داشته باشند و مسائل حلال و حرام خود را بدانند پس آنها كه جاهلند بايد از هركس عالم است و متقي و پرهيزکار است و دروغ بر امام خود نمي‏بندد اخذ كنند. پس اقرار به اينكه واجب است كه در اين زمانها علمائي چند باشند كه حامل علوم آل محمد: باشند و مبيّن شرايع و احكام خدا باشند اين هم از جمله اعظم مسائل است و از اصول دين است چرا كه اگر كسي اقرار به اين اصل نكند، بايد اعتقاد كند كه از براي خدا در اين زمانها ديني و ملتي نيست

 

 

«* رسائل جلد 4 صفحه 373 *»

و خدا مردم را خودسر گذارده و ايشان را امروزه تكليفي نكرده و چون تكليف نكند و مردم به رأي خودشان و به هوي و هوس خودشان راه روند دنيا و آخرت ايشان فاسد خواهد شد و اين خلاف غرض الهي است چرا كه خدا مي‏فرمايد كه: ماخلقت الجن و الانس الاّ ليعبدون يعني من خلق نكردم جن و انس را مگر اينكه مرا عبادت كنند. پس تا خدا مردم را خلق مي‏كند دليل آن است كه از ايشان بندگي مي‏خواهد چرا كه خودش مي‏فرمايد از براي بندگي ايشان را مي‏آفرينم و اگر بندگي بايد بكنند رسوم بندگي را بايد بدانند و بديهي است كه همه مردم عالم نيستند پس آنها كه جاهلند بايد از عالمي از علماي شيعه رسوم بندگي را بياموزند و واجب است كه اقرار كند كه وجود علماء در هر زمان از تمام بودن حكمت خدا است و اگر انكار كند اين معني را اعتقاد كرده كه خداوند حكيم نيست و خلق ناقص كرده و چنين كسي البته كافر است. و جميع علماء بر اين معني اتفاق دارند و اخبار بسيار در اين مطلب از ائمه: وارد شده است به اين مضمون كه: ان لنا في كل خلف عدولاً ينفون عن ديننا تحريف الغالين و انتحال المبطلين و تأويل الجاهلين يعني به درستي كه از براي ما در هر زماني عدولي چند هستند كه برطرف مي‏كنند از دين ما تغيير دادن غاليان را و به خود بستن باطل‏كنندگان را و تأويل كردن جاهلان را و اخبار بسيار در اين خصوص وارد شده و محل انكار احدي از علماء نيست. پس اين اصل هم كه شناختن يكي از علماي متقي باشد يكي از اصول دين است و بديهي است كه واجب است شخص مكلّف بداند كه آن كسي را تقليد مي‏كند بايد اثني‏عشري باشد، بايد عالم باشد و بايد عادل باشد كه اگر عادل نباشد شايد حكم بكند بغير ما انزل اللّه و هكذا باقي شرايط آن.

و سرّ اين تنويع آن است كه چون نظر كرديم در دين ديديم در آن نوعاً دو چيز يافت مي‏شود يكي اشخاص كه ما بايد اطاعت آنها را بكنيم و يكي اقوال آن اشخاص. پس چون نظر در اشخاص كرديم ديديم نوعاً چهار قسمند و هريك از اين چهار، در درجه‏اي واقعند و از رتبه خود تجاوز نمي‏كنند و به رتبه بالا نمي‏روند. پس اهل هر

«* رسائل جلد 4 صفحه 374 *»

رتبه‏اي را گفتيم اصلي از اصول دينند. پس اول شناختن خدا است و دويم شناختن رسول خدا است كه هرگز از رتبه خود بالا نمي‏رود و سيوم شناختن امامان است كه به رتبه نبي9 نمي‏رسند و چهارم شناختن علماء است كه به رتبه امامت نخواهند رسيد. چون هريك از اهل اين رتبه‏ها از مقام خودشان صعود و نزول نمي‏كردند هريك را اصلي جدا گرفتند. و ديگر باقي چيزها كه در دين هست اقوال اينها است و فرمايشاتي است كه كرده‏اند و شك نيست كه صاحب سخن اصل است و سخن آن فرع آن است پس به اين معني صاحبان سخن را كه نوعاً چهار قسم بودند ما اصول دين گفتيم و سخنهاي ايشان را فروع دين گفتيم حال اگر كسي ديگر بخواهد اصطلاحي ديگر بكند كه اصل مطلب درست باشد ما انكار او را نخواهيم كرد مثل آنكه بگويد اصل دين دو است يكي معرفت خدا و دويم معرفت رسول خدا و آن دو قسم ديگر را بگويد داخل ما جاء به النبي است9 يا بگويد اصول دين سه است معرفت خدا و معرفت رسول خدا9 و معرفت ائمه هدي: و معرفت شيعه داخل قول رسول و ائمه: است به هيچ وجه انكار او را نمي‏كنيم چرا كه اصل مطلبش با مطلب ما يكي است و در لفظ، شخص متدين بي‏غرض بحث نمي‏كند و همين‏قدر بيان هم در شرح اين سؤال ان شاء اللّه كافي است و اگر كسي طالب زياده بر اين است كتابهاي فارسي و عربي از مشايخ ما و غير مشايخ ما بسيار است به آنها رجوع كند.

فرموده‏اند: و ثالثاً معراج پيغمبر آخر الزمان را9 روحاني مي‏دانند نه جسماني و اين اتفاق كل است كه جسماني مي‏باشد معراج آن جناب.

عرض مي‏كنم: كه بلي معراج جناب پيغمبر9 اتفاقي است و جسماني بوده و از اتفاق علماء تجاوز كرده در اين زمانها داخل ضروري اسلام و ايمان است و هركس منكر معراج جسماني پيغمبر باشد بدون شك كافر است و از حوزه اسلام بيرون و ملعون است و مشايخ ما اجل اللّه شأنهم كه از خواص ايشان است كه مي‏گويند در جزئي امور دين و كلي آن استدلال نمي‏توان كرد مگر به كتاب و سنت و اصرار دارند كه

«* رسائل جلد 4 صفحه 375 *»

حكم كردن در هرچه باشد و اعتقاد كردن در هر امري باشد از غير دليل كتاب و سنت جايز نيست، اجلّ و اعظم از آنند كه منكر معراج جسماني شوند حال آنكه به حد ضرورت رسيده باشد و ضرورت دليلي است محكمتر از كتاب و سنت. واللّه محض افترا است كه مي‏گويند ايشان منكر معراج جسماني مي‏باشند و در كتابهاي خود در فارسي و عربي شرح معراج جسماني را فرموده‏اند. لعنت كند خدا به لعنتي كه به شيطان كرده منكر معراج جسماني پيغمبر9 را و هدايت كند مفتري را و اگر قابل هدايت نباشد حساب او با احكم الحاكمين است حكم خواهد كرد ميان مشايخ و ايشان.

فرموده‏اند: رابعاً آنكه علماء را سبّ مي‏نمايد و كذلك علماء هم مشايخ را سبّ مي‏نمايند وجه هردو طايفه بيان شود كه از چه راه است سبّ احدهما مر ديگري را.

عرض مي‏كنم: كه بناي مذهب شيعه آن است كه در هر امري از امور دنيا و آخرت بايد چنين باشد كه فرداي قيامت اگر شخص را در حضور خداوند بازداشتند و خداوند فرمود كه كارهايي كه كردي آيا من اذن داده بودم يا خود هواي خود را خداي خود گرفتي چنانكه مي‏فرمايد: آللّه اذن لكم ام علي اللّه تفترون؟ در جواب بگويد خداوندا تو گفتي يا در كتابت يا به زبان پيغمبرت يا به زبان يكي از اوليائت كه معصوم از خطا بودند. پس عرض مي‏كنم كه سبّ كردن احدي در شريعت جايز نيست و مشايخ ما الحمد للّه رب العالمين كه در تقوي و ورع مانند ندارند و در علوم خصوص علم دين و شريعت ممتاز از عالمينند اين امر بر ايشان مخفي نيست و در اخبار بسيار وارد شده كه سبّ‏كننده، شرك شيطان است و مذمت بسيار در شأن فحاش وارد شده كه بسياري را در كتابي ديدم كه جناب آقاي بزرگوار در جواب فحّاشي ذكر كرده بودند پس خود ايشان روايت حديث نمي‏كنند كه مخالفت آن كنند و سبّ احدي را جايز نمي‏دانند چه جاي سبّ علماء كه نعوذ باللّه سبّ ايشان انسان را به اعتقاد ما از حد فسق پست‏تر مي‏برد و به حد نصب مي‏رساند و اگر كسي كفرش در نزد ما ثابت باشد، باز

 

 

«* رسائل جلد 4 صفحه 376 *»

سبّ آن را جايز نمي‏دانيم چرا كه خداوند مي‏فرمايد: و لاتسبّوا الذين يدعون من دون اللّه فيسبّوا اللّه عدواً بغير علم. يعني: سب مكنيد آن كساني را كه غير خدا را عبادت مي‏كنند كه در مقابل شما آنها هم سبّ كنند خدا را از روي دشمني و ناداني. مذهب ما مذهب اهل بيت: است و اگر كسي هم سبّ بكند ما سبّ او نمي‏كنيم چرا كه اذن نداريم از اهل بيت: و در جواب او مي‏گوييم چنانكه حديث دارد كه اگر تو راست مي‏گويي خدا ما را بيامرزد و اگر دروغ مي‏گويي خدا تو را بيامرزد و اگر شما از كسي شنيده‏ايد كه سبّ مشايخ ما كرده آن شخص داخل پيروان اهل بيت: نبوده چرا كه ايشان نهي فرموده‏اند سب را و سب‏كننده را ايشان شرك شيطان مي‏دانند و اگر آن شخص چهار كلمه ضرب ضربويي دانسته يا اصل عدمي هم ياد گرفته به محض همين‏قدر داخل علماء نشده چرا كه اين ضرب ضربوا را مير سيد شريف بهتر مي‏داند و مع ذلك سني و بي‏دين است و علماي اهل بيت: كساني هستند كه پيرو ايشان باشند و السلام.

فرموده‏اند: خامساً فرق فيما بين مشايخ و علماء چه چيز است كه با هم تفاوت دارند؟

عرض مي‏كنم: كه اين فرقي كه سؤال شده اگر مراد فرقي است كه باعث جدا شدن از هم باشد مثل فرق مابين سني و شيعه كه اگر شخص سني شد از شيعه تبرّي مي‏كند و اگر شيعه شد از سني تبري مي‏كند چنين فرقي در ميان علماي اثني‏عشري نيست ابداً و اگر مراد فرق جزئي است كه باعث تبري نيست مثل فرق مابين اصولي و اخباري چنين فرقي در بعضي موارد هست و لكن باز نه فرق ميان اصولي و اخباري.

و اين فرقي كه هست يكي آن است كه مشايخ ما مظنه را در دين خدا جايز نمي‏دانند و در اين مسأله موافقند با اخباري و با بعضي از اصوليين. و در علم اصول فقه هم فرقي دارند با بعضي و آن فرق اين است كه مشايخ ما اجلّ اللّه شأنهم و انار برهانهم مي‏فرمايند كه هر اصلي و هر قاعده‏اي كه مستنبط از كتاب و سنت نيست يا

 

 

«* رسائل جلد 4 صفحه 377 *»

به طور خصوص يا به طور عموم ما آن اصل و آن قاعده را قبول نداريم و در دين خود مسأله‏اي از مسائل حلال و حرام را متفرّع بر آن اصل بي‏اصل نخواهيم كرد پس در اين حرف هركس مثل مشايخ ما مي‏گويد موافق است با مشايخ ما و هركس مي‏گويد كه به اصلي كه مستنبط از كتاب و سنت نيست مي‏توان متفرّع ساخت بر آن مسأله حلال و حرام را مخالف مشايخ ما است.

و فرقي ديگر با بعضي است نه با همه مثل همان فرقها كه گذشت كه مشايخ ما اجل اللّه شأنهم در فضائل ائمه طاهرين صلوات اللّه عليهم اجمعين بسيار مي‏كوشند و اغلب عمر خود را بل كل الاّ قليل قليل را صرف در گفتن و نوشتن فضائل اهل بيت: مي‏كنند و اين امر هم بر احدي پوشيده نيست و معروفند به اين موهبت عظمي كه بر ايشان منّت گذارده خداي تعالي ولي بعضي از روي حسد يا غرضي ديگر چون ديدند كه از روي علم و حكمت مقابلي با ايشان نمي‏توان كرد مردم را به اين شبهه انداختند كه ايشان در حق اهل بيت: غلوّ مي‏كنند و اهل بيت: را خدا مي‏دانند پس از براي رفع اين توهم هم عرض مي‏كنم كه هركس پيغمبر را9 به رتبه الوهيّت ببرد غالي است و كافر است و نجس و هركس ائمه: را به رتبه پيغمبر9 برساند و خواص نبوت را از براي ايشان ثابت كند غالي است و كافر است و هركس شيعيان ائمه: را به رتبه ايشان ببرد و خواص امامت را از براي ايشان ثابت كند غالي است و كافر و بعد از اينكه ما محمّد و آل محمّد را: بنده خدا دانستيم و گفتيم كه ايشان عبدي مخلوقند و رقّي مرزوق مي‏گوييم كه خداوند برگزيد از ميان خلق ايشان را و ايشان را اول ما خلق قرار داد و هر فيضي را كه به ساير مخلوقين مي‏دهد به واسطه ايشان مي‏دهد و آن‏قدر دليل و برهان از كتاب و احاديث و زيارات دارند كه زياده از حد شماره است.

و بعضي چون ديدند كه مشايخ ما را اجل اللّه شأنهم از روي قاعده اسلاميه

 

 

«* رسائل جلد 4 صفحه 378 *»

نمي‏توانند قدحي كنند و غرضهاي نفسانيه نگذارد كه ايشان آرام بگيرند و از مشايخ ما اين فضائل را شنيدند گفتند كه اين طايفه مفوضّه هستند و امر خدا را مفوّض به ائمه: مي‏دانند از براي رفع اين توهّم عرض مي‏كنم كه لعنت كند خدا هركسي را كه به غير از خداي وحده لا شريك له احدي را كاركن بداند. هو الذي خلقكم ثم رزقكم ثم يميتكم ثم يحييكم هل من شركائكم من يفعل من ذلكم من شي‏ء سبحانه و تعالي عما يشركون و او است بفرده خالق خلق و رازق آنها و ميراننده و زنده‏كننده وحده وحده لا شريك له و احدي از خلق خواه محمّد و آل محمد: و خواه غير ايشان نه وكيل اويند و نه وزير او و نه شريك او و نه مأذون از جانب او به اين معني كه شخص غلام خود را اذن مي‏دهد كه كاري بكند و خود شخص بيكار در خانه خود خوابيده بلكه او است فاعل فعلها وحده وحده و لكن هركاري را به آلتي مي‏كند پس به واسطه آتش مي‏سوزاند و به آفتاب تربيت مي‏كند و عالم را گرم مي‏كند و با قمر عالم را سرد مي‌كند و رطوبت عالم را زياد مي‏كند و با آب سيراب مي‏كند و با ملك الموت مي‏ميراند و با اسرافيل نفخ صور مي‏كند و هكذا با هر آلتي كاري مي‏كند و او است كاركن وحده وحده. پس آتش مي‏سوزاند و نه وكيل خدا است و نه وزير خدا است و نه مأذون از جانب خدا به آن معني كه عرض شد و ملك الموت مي‏ميراند و نه وكيل خدا است و نه وزير خدا است و نه شريك خدا است و نه مأذون از جانب خدا به آن معني كه عرض كردم و لكن خدا است ميراننده وحده وحده لا شريك له چنانكه فرموده كه: اللّه يتوفّي الانفس حين موتها يعني خدا است متوفّي نفسها در وقت مردن آنها و لكن ملك الموت آلتي است در دست او و با ملك الموت اين امر را جاري مي‏سازد چنانكه فرموده كه: ملك الموت الذي وكّل بكم و مي‏فرمايد: تتوفّاهم الملائكة يعني ملك الموت موكل است به امر مردن شما و مي‏ميرانند آنها را ملائكه. پس معلوم شد كه ملك الموت اگر مي‏ميراند منافاتي با ميراندن خدا ندارد و آتش اگر مي‏سوزاند منافاتي با عذاب كردن خدا ندارد. خدا است مميت وحده وحده و ملك الموت آلتي است در دست او و واسطه

 

 

«* رسائل جلد 4 صفحه 379 *»

رسانيدن اين فعل است به خلق و خدا است معذِّب كفار و آتش آلتي است در دست او كه عذاب را به واسطه آن آلت مي‏كند و با آن آلت جاري مي‏سازد. پس به همين‏طور بدون تفاوت خدا است فيّاض جميع فيوضات وحده وحده لا شريك له و لا وكيل له و لا وزير له و لا مأذون من جانبه و لكن هر فيضي را كه به خلق مي‏رساند به واسطه اول موجودات و اشرف كائنات جاري مي‏كند و محمّد و آل محمّد عليهم السلامند اول موجودات و اشرف كائنات و مع ذلك خدا است وحده وحده فيّاض علي الاطلاق و محمّد و آل محمد: اگر قطع نظر از قدرت خدا كني نه مالك نفع خودند و نه مالك ضرر خود و نه مالك موت خود و نه مالك حيات خود. لايملكون لانفسهم نفعاً و لا ضرّاً و لا موتاً و لا حيوةً و لا نشوراً. پس اگر مشايخ ما اجل اللّه شأنهم و انار برهانهم فضائلي چند از براي ائمه: اثبات مي‏كنند به اين معني است و ائمه را: نه خدا مي‏دانند و نه شريك خدا مي‏دانند و نه وكيل خداوند و نه وزير خدا و نه مأذون از جانب خدا و مفوّضه نيستند كه بگويند خدا امر خلق را به ايشان واگذار نموده و خود خدا بيكار نشسته معاذ اللّه و خدا لعنت كند كسي را كه در جزئي كاري از كارها مثل حركت كردن پرِ كاه يا در كلي كاري از كارها احدي از خلق را مستقل بداند بلكه همه كارها را چه جزئي و چه كلي، قادر قهّار مي‏كند وحده وحده لا شريك له و لكن هر کاري را با آلتي و سببي مي‏كند چنانكه حديث است كه: ابي اللّه ان‏يجري الاشياء الاّ باسبابها. يعني ابا كرد خدا اينكه جاري كند اشياء را مگر آنكه جاري مي‏كند آنها را با اسباب آنها. پس معلوم شد كه قول ما است قول حق و اعتقاد ما است اعتقاد حق نه جبري هستيم كه بگوييم خلق را هيچ دخلي نيست در هيچ امري و خلق در معصيت مضطر‌ّند و خدا جبر به ايشان كرده و نه به تفويض قائليم كه بگوييم خدا كاري از كارها را به خلق واگذار نموده و خلق آن كار را مي‏كنند و خدا بيكار است و لعنت خدا بر كسي كه به جبر قائل باشد و لعنت خدا بر كسي كه به تفويض قائل باشد. پس اين اعتقاد صحيح، نُمرقه وسطي است كه بايد برگردد

 

 

«* رسائل جلد 4 صفحه 380 *»

به سوي آن غالي و ملحق شود به آن مقصّر تالي و همين‏قدر هم در اين مقام ان شاء اللّه از براي مؤمن منصف كافي است و بي‏انصاف را جوابي نيست.

فرموده‏اند: سادساً شيخيه چه معني دارد و بالاسري چه معني؟

عرض مي‏كنم: كه شيخيه جماعتي هستند كه تولاي شيخ اوحد شيخ احمد احسائي اعلي اللّه مقامه و رفع في الخلد اعلامه را دارند و اعتقادات خود را با دليل و برهان از كتاب و سنت از شيخ بزرگوار و از ساير حاملان علم او اخذ كرده‏اند و وجه تسميه بالاسري از قرار مذكور اين است كه فتواي شيخ مرحوم اين بود كه امام7 را بايد در حال ممات حرمت كرد چنانکه در حال حيات حرمت مي‏كنند و در حال حيات كسي نمي‏تواند در حال نماز، مقدم بر امام7 بايستد و اگر ايستاد نمازش باطل است پس در حال ممات هم اگر كسي پشت كند به امام7 و نماز كند درست نيست و در آن زمان كسي بوده كه اين معني را جايز مي‏دانسته و نماز در بالاي سر امام به طوري كه مقدّم بر امام7 بوده مي‏كرده پس آنها مسمي به بالاسري شدند از اين جهت بعد مردم، غير شيخيه علويّه را كلاً مسمي به بالاسري مي‏كنند اگرچه مخالف فتواي شيخ مرحوم هم نباشد در مقدم شدن بر امام7 در حال نماز. اين است آنچه شنيده‏ام از وجه تسميه و از آدم معتبر هم شنيده‏ام و اللّه اعلم بحقائق الامور.

فرموده‏اند: سابعاً ركن رابع چه چيز است كه قائل شده‏اند؟

عرض مي‏كنم: كه ركن رابع كه جوابش به تفصيل گذشت كه مراد علماي شيعه‏اند كلاً و مردم بايد تقليد ايشان كنند هركس هركس را عالم داند و ثقه و امين داند كه راوي اخبار اهل بيت: است و به هواي خود فتوا نمي‏دهد و آنچه را فتوا مي‏دهد از كتاب و سنت است يا به طور خصوص يا به طور استنباط از عمومات و كليات كتاب و سنت و اما اين چهار چهار@ ركن را تا حال نشنيده بودم و معني آن را نمي‏دانم و از مشايخ ما نيست مطلقاً.

 

 

«* رسائل جلد 4 صفحه 381 *»

فرموده‏اند: و ثامناً چهار رفيق از چه راه مي‏باشد كه زنهاي ايشان همه از يكديگر احتراز نمي‏نمايند؟

عرض مي‏كنم: كه از آنچه از اول رساله تا حال گذشت معلوم شما شده كه بناي ما بر اين است كه آنچه را بكنيم و بگوييم دليلي از كتاب خدا و سنت رسول9 و اخبار ائمه طاهرين: داشته باشيم و از پيش خود و به هوي و هوس و رأي خود كاري نكنيم و ضروري اسلام است كه زن كسي در حال حيات او بر ديگري حرام است. آيا ممكن است كسي كه مي‏خواهد در ميان اسلام راه رود و خود را داخل علماء بداند و بگويد حكم بغير ما انزل اللّه كفر است، خود اين عمل شنيع را بكند؟ آيا هيچ جاهلي چنين كاري را مي‏كند؟ گيرم كسي بخواهد هم خلاف شرع كند خلاف شرع به اين واضحي كه جميع بچه‏هاي شيعه مي‏دانند كه اين عمل نامشروع است چگونه مي‏كند؟ شيطاني كه اين حرف را القا كرده بسيار جاهل بوده. خداوند اين مفتري را اگر قابل هدايت است فهمي كرامت كند و اگر مي‏گويند اين مسأله داخل اسرار است كه اسرار را كسي به زنهاي ناقص العقل ابراز نمي‏دهد. الحمد للّه رب العالمين كه ثوابهاي بي‏زحمت نصيب اين طايفه عليه عاليه شد و به هرگونه تهمت و افترا ما را اذيت كردند. و سيعلم الذين ظلموا اي منقلب ينقلبون.

فرموده‏اند: نسبت سركار آقا به كه منتهي مي‏شود؟

عرض مي‏كنم: كه نسبت جناب ايشان به طايفه قاجار از سمت پدر و از جانب مادر از غير قاجارند و چون غرض از اين سؤال آن است كه طايفه قاجاريه را بعضي نسبت به اميّه مي‏دهند و از اين راه مي‏خواهند نقصي پيدا كنند، پس عرض مي‏كنم كه اين امر را هم رجوع مي‏كنيم به كتاب خدا و اخبار ائمه هدي: هرطور آنها حكم كردند ما هم انقياد آن را مي‏كنيم.

پس عرض مي‏كنم كه اولاً منتهي شدن نسبت قاجاريه به اميّه معلوم نيست و اگر شخصي علم و فضل او به حدي شد كه ممتاز از اقران شد و اطلاع آن به كتاب خدا و

 

 

«* رسائل جلد 4 صفحه 382 *»

سنت ائمه هدي: طوري شد كه از براي هر مطلبي توانست كه دليلي از كتاب و سنت اقامه كند و در جميع علوم تصرف كند و حق هر علمي را به كتاب و سنت اثبات كند و باطل هر علمي را به كتاب و سنت ابطال نمايد و حال آنكه هرگز بناي علماء نبوده كه حق و باطل علومي كه دخلي به دين و مذهب ندارد از كتاب و سنت بر آن استدلال كنند و علماء مي‏دانند كه اين كار چقدر عظيم و چقدر مشكل است و در تقوي و عمل او باشد كه هرگز احدي مكروهي از او نديده باشد و در عمل به مستحبّات چنان باشد كه همه روزگار عاجز باشند و آن‏قدر مواظب باشند، به محض احتمال كه شايد نسبت او به اميه منتهي شود و يقين نباشد، كدام آيه و كدام حديث دلالت مي‏كند كه در چنين شخصي قدح جايز است؟ و ثانياً بني اميه صرف كسي است كه از جهت پدر و مادر هردو به اميه منتهي شود و اگر احد ابوين از سادات باشد مثلاً اين شخص متولد چنانكه ابن اميه است، ابن رسول خدا هم هست و حكم ابن اميه تنها به او صدق نمي‏كند و در تحت حكم ابن اميه صرف نخواهد افتاد. و ثالثاً در اين مسأله تعمق مي‏كنيم و به كتاب و سنت رجوع مي‏كنيم كه نسب ظاهري كسي به اميه منتهي شود و لكن در نهايت علم و عمل به شريعت باشد و بيزار از دشمنان اهل بيت: باشد و در محبت به اهل بيت: چنان باشد كه شب و روز خود را در تمام عمر صرف نشر دين و آيين ايشان كند و در نشر فضائل ايشان آن‏قدر بكوشد كه معروف آفاق شود كه فلان در علم فضائل اهل بيت: بي‏نظير است به طوري كه دشمنان او از هر راهي كه عاجز شدند در قدح او، گفتند كه فلان‏كس غلوّ در محبّت اهل بيت: كرده با اين همه سعي و كوشش آن در محبّت و نشر فضائل اهل بيت: و كتابها در فضائل نوشتن آيا مي‏توان گفت كه فلان‏كس محشور با دشمنان اهل بيت: است و حال آنكه در اخبار بسيار وارد شده است كه اگر كسي يك فضيلت از فضائل علي بن ابي‏طالب7 را بگويد بهشت بر آن واجب

 

 

«* رسائل جلد 4 صفحه 383 *»

مي‏شود و اگر کسي يک فضيلت از فضائل علي بن ابي‌طالب7 را بنويسد بهشت بر آن واجب مي‌شود و اگر كسي تدبر كند در امر ايشان مي‏بيند كه بسا آنكه هر روزي به طور استمرار اقلاً ده فضيلت از فضائل آن بزرگوار و فضيلت آل اطهارش مي‏نويسند و مي‏گويند. در تمام عمر حساب كن و ببين چقدر فضيلت خواهد شد و اين‏قدر كه عرض شد اقلّ مرتبه ابراز فضيلت بود و بسا كه بعضي از روزها صد فضيلت را بنويسند و آن فضائلي كه ايشان مي‏نويسند و مي‏گويند از فضائل ظاهر كه درويشان در بازارها مي‏خوانند هم نيست بلكه از فضائل باطنه اهل بيت: است و به همان‏قدر كه باطن از ظاهر اشرف است و روح از بدن اشرف، همان‏قدر فضائلي كه ايشان ناشر آنند از فضائل ظاهره اشرف خواهد بود اگر با همه اين كارها كسي گمان كند چنين شخصي ناجي نيست سوء ظن به امير المؤمنين و ائمه طاهرين: برده و ايشان كريمتر از آنند كه كسي تمام عمر خود را صرف در تشييد دين و نشر فضائل ايشان كند و او را خائب و خاسر كنند و از نظر عنايت خود او را بيندازند و حال آنكه خودشان، در اخبار بسيار فرمايش كنند و وعده كنند كه هركس يك فضيلت از فضائل ما را بگويد بهشت بر آن واجب مي‏شود حاشا كه ايشان خلف وعده كنند ما هكذا الظن بهم و لا المعروف من فضلهم. پس ايشان البته كريمانند و به وعده‏هاي خود وفا خواهند كرد و كرده‏اند و همين توفيقها كه داده‏اند و تسديدها كه كرده‏اند كه ايشان را حامل فضائل خود كرده‏اند و قابل اين مقام بلند دانسته‏اند بهشتِ موجودي است چرا كه بهشت نيست مگر همين كارها كه چون روز قيامت ظاهر شود به صور بهشت ظاهر مي‏شود و صورت بهشت در اين دنيا همين علمها است كه قيام به خدمت اهل بيت: و نشر فضائل ايشان باشد. و اگر مي‏خواهي آنچه را كه گفتم رأي العين ببيني و از كتاب خدا و احاديث ائمه هدي: بشنوي هوش خود را جمع كن و گوش بده تا از براي تو واضح كنم اين مطلب را كه مثل آفتاب در رابعة النهار مشاهده كني.

پس عرض مي‏كنم كه از براي انسان روحي است انساني و بدني است خاكي، بدن خاكي از نطفه پدر و مادر به عمل مي‏آيد و همين كه نطفه در رحم ريخته شد از خون

«* رسائل جلد 4 صفحه 384 *»

مادر به واسطه رگهايي چند كه دهان آنها در رحم باز است مدد به آن نطفه مي‏رسد و آن نطفه مثل گياههاي اين دنيا اين خون را به خود مي‏كشد و به قوه‏اي كه خداوند در آن قرار داده آن خون را مشابه خود مي‏كند و جزء خود مي‏نمايد و روز به روز بزرگ مي‏شود تا تمام اعضاي او به حد كمال مي‏رسد و صاحب سر و گردن و دست و پا و دل و جگر و ساير اعضا مي‏شود و لكن تا به دنيا نيامده روح انساني و نفس قدسيه به آن تعلق نمي‏گيرد پس آن بدن خاكي اصل سرمايه آن نطفه پدر و مادر است و منسوب به آنها است چرا كه اصل آن از نطفه آنها است و چون از شكم مادر بيرون آمد، روح انساني به آن تعلق مي‏گيرد و روح انساني دخلي به پدر و مادر ظاهري ندارد و آن روح از جانب خدا است چنانكه خدا مي‏فرمايد: و يسألونك عن الروح قل الروح من امر ربي يعني سؤال مي‏كنند از تو اي محمّد از روح، بگو در جواب ايشان كه روح از امر پرورنده من است. و اول تعلق گرفتن آن روح به اين بدن خاكي در نزد تولد طفل است به اين دنيا چنانكه جناب امير7 در حديث كميل و حديث اعرابي مي‏فرمايد. پس اين بدن خاكي كه اصل مايه آن پدر و مادر ظاهري است ولد اين پدر و مادر ظاهري است اما روحي كه تعلق به اين بدن ظاهري مي‏گيرد دخلي به اين پدر و مادر ظاهري ندارد و اصل اين روح از عالم بالا كه از امر خدا است مي‏باشد. پس اين روح كه از عالم ذرّ است و تعلق به اين بدن خاكي گرفته اگر تابع اين پدر و مادر ظاهري شد و جميع افعال و اقوال و اعتقادات خود را از ايشان اخذ كرد آن روح هم ولد ايشان مي‏شود و اگر اعمال و اقوال و اعتقادات اين روح ولد آن شخص مي‏شود اگرچه بدن خاكي آن ولد كسي ديگر باشد از اين جهت است كه استاد و معلم هركسي پدر آن‏كس است يعني پدر روحاني آن است و از همين باب است كه جناب پيغمبر9 فرمودند كه: انا و علي ابوا هذه الامة يعني من و علي پدر و مادر اين امتيم چرا كه اين امت در جميع اقوال و اعمال و اعتقادات تابع محمّد و علي8هستند پس همه اولاد روحاني آن دو بزرگوارند اگرچه هريك را پدري و مادري

 

 

«* رسائل جلد 4 صفحه 385 *»

ظاهر باشد كه ظاهر بدن خاكي ايشان اولاد آن پدرها باشد و از همين باب است كه پسر نوح7 از اولاد نوح نبود اگرچه بدن خاكي آن از بدن خاكي نوح بود و لكن چون در اقوال و اعمال و اعتقادات تابع نوح7 نبود، روح آن كه از عالم ذرّ بود پسر نوح نبود و به جهت ظاهر بدن خاكي آن بود كه نوح در وقت غرق شدن آن از خدا مسألت نمود كه خدا او را نجات دهد چرا كه خدا به او وعده فرموده بود كه اهل او را از طوفان نجات دهد و عرض كرد که: ان ابني من اهلي و ان وعدك الحق و انت احكم الحاكمين پس خدا در جواب او گفت كه انه ليس من اهلك انه عمل غير صالح يعني آن پسر از اهل تو نيست او عمل غير صالح است يا او عمل غير صالح كرده و چون تو عملت صالح است عمل او مطابق عمل تو نيست پس از تو نيست و از اين باب است كه محمّد بن ابي‏بكر ولد ابي‏بكر نبود اگرچه بدن خاكي آن اصلش از ابي‏بكر بود و لكن روح آن چون تابع جناب امير7 بود ولد آن جناب بود و دخلي به ابي‏بكر نداشت و از اين جهت آن جناب در حق او فرمود كه: انت ابني في صلب ابي‏بكر يعني تو پسر مني در صلب ابي‏بكر و از اين جهت بود كه علي بن يقطين پسر يقطين نبود بلكه پسر حضرت كاظم7 بود و حكايت آن آن است كه علي بن يقطين روزي در خدمت حضرت صادق7 بود و ذكري از يقطين پدر او شد. حضرت فرمودند: لعن اللّه يقطين و من ولد منه يعني خدا لعنت كند يقطين را و هركس كه از او متولد شده. علي بن يقطين كه اين فرمايش را از آن حضرت شنيد بسيار خائف شد و هميشه مضطرب بود كه آيا چه خواهد شد تا آنكه خدمت حضرت كاظم7 رسيد و به آن حضرت عرض كرد كه من بسيار ترسانم از نفريني كه پدرت بر پدرم كرد و حكايت را خدمت آن حضرت عرض كرد. حضرت او را دلداري دادند و فرمودند كه: ان المؤمن في صلب الكافر كالحصا في اللبنة يجي‏ء المطر و يذهب اللبنة و لايضرّ بالحصا. شايد حديث نقل به معني شد و معني آن است كه فرمودند به درستي كه مؤمن در صلب كافر مثل سنگ‏ريزه است در خشت. باران مي‏آيد و

 

 

«* رسائل جلد 4 صفحه 386 *»

خشت را خراب مي‏كند و هيچ ضرري به سنگ‏ريزه نمي‏رساند و مراد آن حضرت از اين مثل آن است كه عذاب خدا كه مثل باراني است كه خشت را خراب مي‏كند كافر را هلاك خواهد كرد و لكن ضرري به آن مؤمن كه از صلب آن كافر است نمي‏رساند. پس اگرچه حضرت صادق7 جميع اولاد يقطين را لعنت كردند و لكن چون علي از اولاد يقطين نبود، در حقيقت لعنت آن جناب شامل او نشد و حضرت كاظم7 اين معني را تعليم علي بن يقطين فرمودند و او را از اضطراب بيرون آوردند.

پس معلوم شد كه ولد اخروي شخص آن كسي است كه در اقوال و اعمال و اعتقادات تابع آن باشد و اين ولادت دنياوي شخص تا در دنيا هست اعتباري دارد ولي چون روز قيامت شد اين نسبتهاي دنياويه كلاً تمام خواهد شد و نسبتهاي اخرويه خواهد آمد چنانكه خدا مي‏فرمايد: فلا انساب بينهم يومئذ و لايتساءلون يعني روز قيامت نسبتها و خويشيها مثل نسبت پدري و مادري و برادري و خواهري كلاً مرتفع خواهد شد در ميان مردم. پس در روز قيامت مردم محشور مي‏شوند و بسا كسي پسر كسي است كه در دنيا پسر او نبوده مثل محمّد بن ابي‏بكر و علي بن يقطين كه محمّد در آن روز محمّد بن علي خواهد بود و علي در آن روز علي بن موسي7 خواهد بود و نسبت پدري ابي‏بكر از محمّد و نسبت پدري يقطين از علي و نسبت پدري نوح7 از كنعان مرتفع خواهد شد چنانكه صريح آيه قرآن است كه مي‏فرمايد: فلا انساب بينهم يومئذ و لايتساءلون پس بسا اشخاصي كه در اين دنيا از اولاد نيكانند و در آخرت از اولاد بدان بلكه مؤمنان از اولاد محمّد و علي عليهما السلامند چنانكه فرمودند كه: انا و علي ابوا هذه الامة و مراد از امت، امت مرحومه‏اند و آنها مؤمنانند و كل كافران از اولاد ابي‏بكر و عمرند به حكم مقابله. پس بسا كساني كه اقوال و اعمال و اعتقاداتشان اقوال و اعمال و اعتقادات بني اميه است و در روز قيامت در صف بني اميه محشور خواهند شد اگرچه در اين دنيا از اولاد اميه نباشند و بني اميه كه بد شدند به جهت اقوال و

 

 

«* رسائل جلد 4 صفحه 387 *»

اعمال و اعتقاداتشان بود نه چيزي ديگر. پس: اللهم العن بني امية قاطبةً. و اگر بگويي بني اميه خصوصيتي دارد كه در جاهاي ديگر نيست، حكايت علي بن يقطين عذري از براي تو باقي نگذارد و اين دليلي كه عرض كردم دليلي بود حكمي كه موافق كتاب خدا و سنت رسول9 و اخبار ائمه هدي: بود و حكمت در همه‏جا به يك طور جاري مي‏شود و خصوصيتي به جايي دون جايي ندارد . پس اگر طالب حقي و مي‏خواستي حقيقت امر بر تو معلوم شود كه معلوم شد و عذري از براي تو باقي نماند و اگر از اهل غرضي كه من قادر بر قلب ماهيت تو نيستم اقلاً حجتي بر تو تمام شد بعد از اين از روي بصيرت به هر راه كه مي‏پسندي برو. و السلام علي من اتبع الهدي.

فرموده‏اند: و عاشراً وحي از جانب خداوند است كه به انبياء رسيده است يا خير؟

عرض مي‏كنم: بلي وحي از جانب خدا است كه به جميع انبياء: مي‏رسد و اگر حكايت معراج را شنيده‏ايد محل شبهه نبايد بشود و حكايت اين است كه حضرت پيغمبر7 فرمودند كه وقتي كه در معراج با خداي عز و جل گفتگو مي‏كردم خداي عز و جل به لغت علي بن ابي‏طالب7 با من تكلم مي‏كرد. عرض كردم خدايا تويي كه با من تكلم مي‏كني يا علي است؟ خداي عز و جل فرمود كه ديدم كه هيچ‏كس را تو مثل علي دوست نمي‏داري به لغت علي با تو تكلم كردم و اين حرف نمي‏رساند كه وحي از غير خدا به كسي برسد چرا كه خدا قادر است به هر لغت تكلم كند و چون لغت جناب امير7 بهترين لغات عالم بود و محبوب‏ترين لغات بود در نزد خدا و رسول خداوند آن لغت را اختيار فرمود.

فرموده‏اند: و يكي ديگر آنكه چند يوم قبل از اين حكايت مسبب الاسباب شد بعضي چنين فهميدند كه مسبّب الاسباب خلقي است سواي باري جلّ‏شأنه و بعد از آن چيز ديگر فهميدند استدعا آنكه شبهات مزبوره را بر وجه اتم و احسن بيان

 

 

«* رسائل جلد 4 صفحه 388 *»

فرمايند تا حجت باشد و نزاع فيمابين هم معلوم شود.

عرض مي‏كنم: كه جواب مسأله در سؤال پنجم گذشت به آن رجوع فرماييد و معلوم است كه مسبب الاسباب خداي وحده لا شريك له است و سبب اعظم كه از آن سببي نزديكتر نيست محمّد و آل محمدند: و اين سبب اعظم را خداوند آلتي از براي خلق قرار داده در جاري كردن فيضهاي خود به سوي خلق و خدا محتاج به آلتي نيست و لكن خلق را قدرت آن نيست كه خودشان بي‏واسطه از خداوند عالم منتفع شوند چنانكه مي‏بيني احكام خود را به واسطه انبياء: به خلق مي‏رساند و او محتاج به انبياء نيست و لكن خلق محتاجند به انبياء:. و الحمد للّه رب العالمين كه جواب مسائل را به اوضح بيان از براي شما عرض كردم.

فرموده‏اند: و مي‏گويند رأي مشايخ بر اين است كه جناب سيد الشهداء عليه آلاف التحية و الثناء در كربلا شهيد نشد بلكه شبه آن جناب بوده است.

عرض مي‏كنم: كه اين هم محض افترا است كه به مشايخ ما بسته‏اند و مراثي شيخ اوحد اعلي اللّه مقامه در بلاد معروف است كه تصريح فرموده‏اند كه آن جناب صلوات اللّه عليه و علي من استشهد معه كشته شد و جناب آقاي بزرگوار كتابي بخصوص در اين باب نوشته‏اند كه آن را «مقتل» ناميده‏اند و مراثي بسيار از ايشان در بلاد منتشر است و در هر سال در محرم مرثيه‏هاي تازه مي‏سازند و در هر سال به نفس نفيس خود روضه‏خواني مي‏كنند و در هر هفته بر سبيل استمرار در عصر جمعه در خانه ايشان روضه‏خواني مي‏شود و از شدت گريه بر سيد الشهداء7 گويا مالك نفس خود نيستند و اگر اعتقاد ايشان اين بود كه شبيه آن جناب شهيد شده اين گريه و زاري را نمي‏كردند و در اول رساله عرض كردم كه بناي شيعه بايد بر آن باشد كه آنچه بگويد و بكند متمسك به آيه و حديث باشد و در حديثهاي ما نيست كه سيد الشهداء7 شهيد نشد و شبيه آن بزرگوار بود و اين همه اخبار كه در وقايع كربلا هست شكي از براي احدي باقي نمي‏گذارد در شهيد شدن آن بزرگوار و اين قصه را روز اول خداوند

«* رسائل جلد 4 صفحه 389 *»

عالم به آدم7 وحي كرد و همچنين به نوح و ابراهيم و موسي و زكريا و غير ايشان از انبياء: و حضرت پيغمبر و حضرت امير و حضرت امام حسن و حضرت فاطمه: اين قصه را پيش از وقوع مي‏دانستند و گريه‏ها كردند به جهت اين مصيبت عظمي و داهيه كبري و محل شك و ريب نيست و لكن دشمن از هر جور افترا بستن باكي ندارد. خدا حكم كند ميان ما و ايشان.

فرموده‏اند: طينت محمّد و ابوجهل و حسين و شمر را يكي مي‏دانند كفي ما كتبت.

عرض مي‏كنم: كه اين آخر سؤالات برادران است و عجب مي‏كنم از مفتري كه از بس حريص در افترا بستن است ديگر فكري نمي‏كند كه افترائي ببندد كه اقلاً بتواند اشتباهي بيندازد.

باري، هركس في الجمله به كتب شيخ اوحد اعلي اللّه مقامه رجوع كرده باشد مي‏داند كه از خواص مذهب آن بزرگوار است كه در مقام ردّ بر وحدت وجود و وحدت موجود برآمده و استدلالهاي بسيار از كتاب خدا و سنت رسول9 و اخبار اهل بيت: كرده كه خلق مختلف المراتبند و از يك ماده نيستند. باري، شرح اين مقام در اين مختصرات گنجايش ندارد و محض اعتقاد ايشان را عرض مي‏كنم كه ايشان را اعتقاد اين است كه اول خدا محمّد و آل محمد: را آفريد در مقامي كه احدي با ايشان شريك نبود و احدي را هنوز خدا نيافريده بود بعد از هزار هزار دهر كه هر دهري هزار هزار سال و هر سالي هزار هزار ماه كه هر ماهي هزار هزار هفته كه هر هفته‏اي هزار هزار روز باشد از فاضل طينت ايشان انبياء: را آفريد و انبياي عالي‏مقدار به آن علوّ مقام از طينت محمّد و آل محمد: نيستند و از نور ايشانند كه فاضل طينت ايشان باشد چه جاي ساير مؤمنين و چه جاي ضعفا و چه جاي كفار و در ميان آن كفار چه جاي ابوجهل و شمر لعنهما اللّه و ابوجهل و شمر از طينت رؤساي ضلالتند لعنهم اللّه و طينت آنها ضد طينت محمّد و آل محمد

 

 

«* رسائل جلد 4 صفحه 390 *»

: است و ضد طينت جميع انبياء و جميع مؤمنين است. پس ابوجهل و شمر و ساير كفار عليهم اللعنة و العذاب از طينت يك مؤمن ضعيف نيستند چه جاي بالاتر. طينت محمّد و آل محمد: از اعلي عليين است و طينت انبياء: در درجه پست‏تر و طينت ساير مؤمنين از درجه پست‏تر به قدر پستي آنها از مبدأ فيض تا آنكه مي‏رسد به پست‏ترين مؤمنين كه در آخر درجه عليين واقع است و كفار با اين مؤمني كه در آخر درجه عليين واقع است هيچ شراكتي در طينت ندارند و سلسله كفار هم سلسله جداگانه‏اي است كه در اسفل سافلين رؤساي ضلالت واقعند و در دركي بالاتر تابعان ايشان و در دركي بالاتر تابعان تابعان آنها و هكذا تا آنكه دركات جنهم پر شود. اگر جهنم و بهشت از يك طينت هستند، مؤمن و كافر هم از يك جنسند. لايستوي الظلمات و النور. و لا الظل و لا الحرور. و لايستوي الاحياء و لا الاموات. افمن كان مؤمناً كمن كان فاسقاً لايستوون. و همين‏قدر هم ان شاء اللّه در رفع اين افترا از براي برادران مؤمنين كفايت مي‏كند. و صلي اللّه علي محمّد و آله الطيبين و شيعتهم المنتجبين و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين. تمام شد اين چند كلمه در هفتم شهر صفر المظفّر سنه هزار و دويست و هفتاد و نه 1279 حامداً مصلياً مستغفراً.