جواب شُبهات
و
ردِّ افترا
از مصنفات:
عالم ربانی و حکیم صمدانی
مرحوم آقای حاج محمد باقر شریف طباطبایی
اعلیالله مقامه
«* رسائل جلد 4 صفحه 359 *»
بسم اللّه الرحمن الرحيم
سپاس و ستايش خداوندي را سزا است كه فرستاد به سوي ما پيغمبري معصوم از خطا و لغزش، و رضا و غضب خود را در وجود مبارك او وديعه گذارد و اطاعت او را اطاعت خود و مخالفت او را مخالفت خود قرار داد و ما را امر به گرفتن امرهاي او فرمود و تحريص بر ترك نهيهاي او نمود چنانكه در محكم كتاب خود گفت كه: ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا.
و صلوة بيپايان و سلام بينهايت مر پيغمبري را شايسته است كه به حفظ خداوندي محفوظ از هر نقصي و عيبي بود و تخلف از آنچه خداوند درحق او در رسانيدن امرها و نهيها اراده كرده بود ننمود به طوري كه آنچه را كه فرمايش فرمود از خير و شر و صلاح و فساد خلق همان فرمايش خداوند بود چنانكه در محكم كتاب خود فرمود كه: و ماينطق عن الهوي ان هو الاّ وحي يوحي.
و درود نامعدود مر دودمان پاك و پاكيزه آن جناب را سزاوار است كه حامل علم او و شرحكننده كتاب و سنت او بودند و تقصيري در شرح و بيان اوامر و نواهي الهي ننمودند و مؤيّد به روح القدس بودند و سهو و نسياني در بيان نفرمودند و آنچه صلاح خلق در آن بود در دنيا و آخرت امر فرمودند و آنچه فسادشان در آن بود و سبب هلاك دنيا و آخرتشان بود نهي نمودند و از هر نقصي و عيبي و شكي و ريبي و رجسي و نجسي پاك و پاكيزه بودند و خداوند ايشان را چنين قرار داده بود و در حق ايشان در كتاب محكم نازل فرمود كه: انما يريد اللّه ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهّركم تطهيراً.
و تسليم با تكريم و تعظيم مر تابعان ايشان را شايان است كه در جزئي و كلي امورشان به مقتضاي آيه شريفه اطيعوا اللّه و اطيعوا الرسول و اولي الامر منكم پيروي ايشان كردند و متابعت هوي و هوس خود را در جميع امور دنيا و آخرت بر خود حرام
«* رسائل جلد 4 صفحه 360 *»
دانستند و شيوه مرضيه ايشان در جميع امورشان از اعمال و اقوال و استدلال بر هر مثبت و منفي و مسكوتعنهي چنان بود كه: ما قال آل محمّد: قلنا و ما دان آل محمد: دنّا و ما سكتوا عنه سكتنا به طوري كه خداوند اين شيوه مرضيه را پسنديد و غير از اين را راضي نشد و در حق ايشان آيه نازل گردانيد و فرمود: و من يتبع غير سبيل المؤمنين نوله ما تولّي و نصله جهنم و ساءت مصيراً.
و لعنت بينهايت خداوند بر كساني كه از روي انكار و جحود، انكار ايشان كردند و چون از دليل و برهان از كتاب و سنّت بر انكار ايشان عاجز شدند باب تهمت و افترا را بر روي خود گشودند و قولي كه از خدا و رسول و ائمه: نبود به افترا اول بر ايشان بستند و بعد درصدد ردّ آن برآمدند تا بدين واسطه ضعفاء و عوام الناس را از راه راست برگردانيدند. فقد احتملوا بهتاناً و اثماً مبيناً. و سيعلم الذين ظلموا اي منقلب ينقلبون. و لاتحسبنّ اللّه غافلاً عمّا يعمل الظالمون. انا للّه و انا اليه راجعون.
و بعد چنين گويد اين بنده فقير به سوي ربّ غني محمّد باقر بن محمّد جعفر قهي عفا اللّه عنهما كه بعضي از برادران ديني بعضي نسبتها به طايفه عليّه شيخيه به گوش ايشان رسيده بود و به اين واسطه بعضي شبهات به سوي ايشان راه يافته بود و متحير بودند كه آيا آنها اصلي دارد يا نه. جميع آنها را از اين فقير سؤال فرمودند لهذا اقدام كردم و هر شبههاي را عنواني قرار دادم و جواب آن را در تلو آن عرض ميكنم و اجر آن را از خداوند عالم طلب مينمايم و اميدوار از فضل و كرم او چنانم كه آن را ذخيره آخرتم گرداند و از او سؤال ميكنم كه مرا حفظ كند از هر لغزشي تا آنكه ننويسم مگر آنچه را كه او خواسته و استدلال نكنم مگر از كتاب و سنت و اخبار ائمه طاهرين صلوات اللّه عليهم اجمعين چرا كه امروز حجتي قائم نميشود مگر به آنها و ردّ به سوي آنها ردّ به سوي خدا و رسول و ائمه: است چنانكه حضرت باقر7 فرمودند: فالرّاد الي اللّه الآخذ بمحكم كتابه و الرّاد الي الرسول الآخذ بسنّته الجامعة
«* رسائل جلد 4 صفحه 361 *»
غير المتفرّقة يعني: پس رجوعكننده به خدا كسي است كه به محكم كتاب او متمسّك شود و رجوعكننده به رسول كسي است كه متمسّك شود به سنّت او كه مجمععليها و غير متفرقه باشد و ما مأموريم كه در جزئي و كلي امورمان رجوع به ايشان كنيم چنانكه صريح آيه شريفه است كه: يا ايّها الذين آمنوا اطيعوا اللّه و اطيعوا الرسول و اولي الامر منكم يعني اي گروهي كه ايمان آوردهايد اطاعت كنيد خدا و رسول و اولي الامر را و فرموده: و لو ردّوه الي الرسول و الي اولي الامر منهم لعلمه الذين يستنبطونه منهم يعني اگر رد كرده بودند آن امر را به سوي رسول و به سوي اولي الامر از ايشان، هرآينه دانسته بودند آن كساني كه استنباط ميكنند آن امر را از ايشان. و مراد به اولي الامر ائمه عليهم السلامند به نصّ اخبار بلكه به ضرورت شيعه و فرموده كه: فان تنازعتم في شيء فردّوه الي اللّه و الرسول يعني اگر نزاع در چيزي كرديد پس رد كنيد آن را به سوي خدا و رسول و فرموده كه: فلا و ربّك لايؤمنون حتي يحكموك فيما شجر بينهم ثم لايجدوا في انفسهم حرجاً مما قضيت و يسلّموا تسليماً. يعني ايمان نميآورند تا آنكه تو را حاكم قرار دهند در آنچه نزاع است در ميان ايشان پس نيابند در نفسهاي خودشان تنگي و حرجي از آنچه حكم كردهاي تو و تسليم كنند تسليم كردني و در احاديث بسيار وارد شده كه آيه لايؤمنون حتي يحكّموك، تا آخر خطاب به جناب امير7 است پس معلوم شد كه اگر اختلافي و نزاعي در ميان امت واقع شد خواه در امر دنيا و خواه در امر آخرت در جزئي و كلي امور، همه را بايد رجوع كرد به كتاب خدا كه قائممقام او است و به سنت پيغمبر9 كه قائممقام او است و به اخبار ائمه: كه قائممقام ايشان است چرا كه آيه اول مطلق است و اختصاصي به چيزي دون چيزي ندارد و در آيه دويم، كلمه «ما» از ادوات عموم است و مختص به چيزي دون چيزي نيست.
و اگر عوام از اينجور استدلال عاريند به ايشان عرض ميكنم كه شك نيست كه ماها پيغمبران نيستيم كه احكام خدا را بفهميم و بدانيم در هر جايي حكم خدا چيست
«* رسائل جلد 4 صفحه 362 *»
و شك نيست كه همه احكام خدا وحي شده به پيغمبر9 و شك نيست كه حامل احكام خدا كه وحي شده به پيغمبر9 ائمه طاهرينند: و شك نيست كه ائمه: به غير از امام عصر عجل اللّه فرجه وفات كردهاند و امام عصر هم غائب شده و دست امروز به دامن ايشان نميرسد و ايشان در باطن حفظ دين خدا را ميكنند و نميگذارند دين خدا از روي زمين برطرف شود چنانكه حديث است كه انتفاع مردم به من در غيبت مثل انتفاعشان است به آفتاب در وقتي كه ابر روي آن را بگيرد و باز فرمودند كه: انا غير مهملين لمراعاتكم و لا ناسين لذكركم و لولا ذلك لاصطلمتكم اللأواء و احاطت بكم الاعداء. حاصل معني آنكه ما اهمال نميكنيم رعايت شما را و فراموش نميكنيم شما را و اگر نبود رعايت ما از براي شما و فراموش ميكرديم شما را، هرآينه حادثههاي روزگار و شدايد آن كه از جمله آنها و عمده آنها شك و شبهه در دين است درمييافت شما را و دشمنان شما احاطه ميكردند شما را و غالب ميشدند بر شما.
باري، پس عنايت ايشان در غيب ما را حفظ ميكند و ايشان امروز چيزي كه به دست ما دادهاند اين كتاب خدا است و اين احاديث كه در دست علماء است و ما بايد در جميع امورمان رجوع به اين كتاب و به اين احاديث كنيم و رفع اختلاف را از اين كتاب و احاديث بفهميم و به عقل خودمان استدلال بر چيزي از چيزها نكنيم چرا كه اگر عقلهاي ما هر چيزي را ميتوانستند بفهمند و حكم آن را بدانند ديگر ماها احتياجي به پيغمبر9 نداشتيم و اگر عقلهاي ما چيزها را درست ميفهميدند ميبايست كه دو عاقل هرگز در چيزي با هم اختلاف نكنند مثل آنكه دو بينا در ديدن يك چيز اختلاف نميكنند. پس چون ديديم كه عاقلان عالم در مسائل بسيار با هم اختلاف دارند دانستيم كه عقلهاي ايشان با هم اختلاف دارد و همين كه اختلاف درميان آمد حكمكننده در ميان نميتواند همين عقلهاي مختلفه باشد و حاكم بايد كسي باشد كه عقل آن به طور يقين مشاهده چيزها را بكند و معصوم از خطا و لغزش باشد
«* رسائل جلد 4 صفحه 363 *»
و از اين جهت خداوند راضي نشد كه مردم به عقلشان رجوع كنند در جايي كه مختلف ميشوند و پيغمبر از براي ايشان فرستاد و عقل آن را معصوم از خطا قرار داد و وحي به سوي او فرستاد و فرستادن خدا پيغمبران را اعظم دليلي است بر عدم رضاي او به استدلال مردم به عقلهاشان در دين او. پس آنچه بر ما لازم است آن است كه اگر امري را اثبات ميكنيم يا امري را نفي ميكنيم يا كسي را ميگوييم برحق است يا كسي را ميگوييم بر باطل است يا دوستي با كسي ميكنيم يا دشمني با كسي ميورزيم يا اطاعت كسي ميكنيم يا اهانت كسي مينماييم يا عملي ميكنيم يا قولي ميگوييم در جميع حالاتمان متمسّك به قول ائمه طاهرين و قول رسول خدا و خدا باشيم كه اگر فرداي قيامت خداوند گريبان ما را گرفت و گفت: آللّه اذن لكم ام علي اللّه تفترون يعني آيا خدا اذن داده شما را يا بر خدا افترا ميگوييد، در جواب او بگوييم افترا بر تو نبستيم و تو اذن دادهاي. پس الآن شروع ميكنم در جواب شبهات.
و چون شبههاي ديگر در ذهن مردم انداختهاند كه حضرات شيخيه آنچه را كه اظهار ميكنند غير از آن است كه در دلشان است، اول رفع اين شبهه را ميكنم و بعد بر سر رفع باقي شبهات ميروم. پس عرض ميكنم كه حضرات معاندين چون ديدند كه به قواعد اسلاميه نميتوانند قدحي در مشايخ ما كنند و در افعال و اعمال و اقوال و استدلال ايشان خدشهاي بگيرند شيطان در دل ايشان دميد كه بگويند حضرات شيخيه در دل چيزها دارند مثل كفر و شرك و فسق ولي در ظاهر اظهار اسلام و ايمان ميكنند و ايشان در باطن كافرند چنانكه به افترا اين شبهات مسئوله را و غير اين شبهات را گفتند و حقير جميع آنها را كه به من رسيده بود جمع كردم سي مسأله شد و از جناب آقاي خود ادام اللّه ايام افاضته و جعل قلوب الموحّدين منوّرة من انوار افادته و جزاه اللّه من الاسلام و المسلمين و الايمان و المؤمنين خير جزاء المحسنين سؤال كردم و كتابي در رفع آنها مرقوم فرمودند و آن را مسمي به كتاب «سي فصل» نمودند هركس باقي شبهات را بخواهد به آن كتاب رجوع كند.
«* رسائل جلد 4 صفحه 364 *»
خلاصه در رفع اين شبهه عرض ميكنم كه اگر حضرات معاندين اين قاعده را مسلم دارند آيا خودشان اظهار اسلام خود را به چه دليل خواهند كرد؟ و كسي را ميرسد كه بگويد شما هم در دل خود مثلاً يهودي هستيد و اظهار اسلام را به زبان ميكنيد و به اين قاعده محال است كه كسي بتواند اثبات چيزي و اسلامي و ايماني بكند. آيا اين قاعده خلاف كتاب خدا و سنت رسول نيست و آيا حاكم به اين حكم داخل در آيه و من لميحكم بما انزل اللّه نيست؟ پس شماها دانيد و عقل خود و اختيار كنيد از براي خود آنچه را كه از براي خود ميپسنديد. و اگر اين قاعده متبع نيست و بايد به كتاب و سنت رجوع كرد و دليل از آنها آورد كه نص قرآن است كه فرموده: و لاتقولوا لمن القي اليكم السلام لست مؤمناً يعني: مگوييد به كسي كه القا ميكند به سوي شما سلام را، نيستي مؤمن و في الواقع اين امر محتاج به اثبات و دليل آوردن از آيهاي بخصوص و حديثي بخصوص نيست چرا كه از جمله ضروريات مذهب بلكه از جمله ضروريات اسلام است كه همه مسلمين ميدانند كه محض اقرار كردن به شهادتين در جميع اعصار، شخص داخل مسلمين ميشد و محض اقرار به شهادت به ولايت ائمه اثنيعشر صلوات اللّه عليهم اجمعين پس از اقرار به شهادتين مؤمن ميشد و ديگر كسي نميگفت تو در دل اقرار نكردهاي. پس از براي رفع اين توهم عرض ميكنم كه خداي قهّار غالب عالم را گواه ميگيرم و كفي به شهيداً و همچنين محمّد و آل محمد: را كه شهداء خلقند گواه ميگيرم و همچنين جميع ارواح انبياء و اولياء و مؤمنين و ملائكه مقربين و جميع جن و انس را گواه ميگيرم كه آنچه در جواب شبهات عرض ميكنم زبانم با دلم موافق است و سؤال ميكنم از خداوند عالم كه به همين اعتقادات مرا بميراند و به همين اعتقادات زنده كند و به همين اعتقادات محشور كند و لعنت جميع اينها كه ذكرشان كردم و لعنت جميع خلق بر من باشد اگر قولم با دلم مخالف باشد و بعد از اين ديگر اگر كسي باز احتمالي بدهد كه اعتقادم مخالف آن است كه مينويسم خود داند و خداي خود او اعدل العادلين و احكم الحاكمين است زود باشد كه حكم كند
«* رسائل جلد 4 صفحه 365 *»
ميان مردم. پس حال ميروم بر سر رفع شبهات و از خدا ميخواهم كه به واسطه محمّد و آل محمد: مرا حفظ كند از خطا و لغزش و لا حول و لا قوة الاّ باللّه و هو حسبي و نعم الوكيل.
فرمودهاند: شبهاتي كه در السنه و افواه ناس مشهور و معروف شده و باعث تحير ايشان شده اين شبهات آتيه است.
اول آنكه خواص و عوام اتفاق نمودهاند كه مشايخ معاد را قبول ندارند عبارة اخري رأي ايشان بر اين است كه اين بدن با اين هيأت كه محسوس ميشود عود نمينمايد بلكه اين بدن بدن ديگر است.
عرض ميكنم: كه اين خواص و عوام كه فرموديد يقين است كه علم غيب ندارند كه به علم غيب خود حكم كنند كه مشايخ معاد را قبول ندارند و اگر از خود ايشان هم بپرسيد كه شما علم غيب داريد ظاهراً كه نتوانند ادعا كنند و اگر ميگويند از مشايخ شنيدهاند يا در كتب ايشان ديدهاند، اينك كتاب ارشاد العوام حاضر است و يك مجلد آن را كه قريب به ده هزار بيت است مجموع را در احوال قبر و احوال برزخ و احوال قيامت و احوال جهنم و بهشت نوشتهاند. و همچنين در كتاب مبارك فطرة السليمة كه از براي علماء و حكماء نوشتهاند حاضر است و شرح احوال قبر و برزخ و قيامت و جهنم و بهشت را به تفصيل نوشتهاند و اخبار و آيات بسيار در آن كتاب ايراد كردهاند. و همچنين در ساير كتابهاي ايشان مجملاً و مفصلاً نوشتهاند. و مشايخ گذشته هم كتابهاي ايشان معروف است و امر ايشان امر جزئي نيست كه مخفي ماند مگر آنكه اين خواص و عوام كه ذكر فرمودهاند همان قاعدهاي را كه عرض كردم گويا جاري ساختهاند و حكم بغير ما انزل اللّه فرمودهاند واللّه محض افترا است كه به مشايخ بستهاند چرا كه به دليل و برهان نميتوانند در مقابل قائم شوند و همان قول ثاني شما كه فرمودهايد عبارة اخري رأي ايشان بر اين است كه اين بدن با اين هيأت كه محسوس ميشود عود نمينمايد بلكه آن بدن بدن ديگر است، مكذِّب قول اين
«* رسائل جلد 4 صفحه 366 *»
خواص و اين عوام است و معلوم است كه اتفاق اين خواص و عوام بر كذب شده و اتفاق بر كذب و دروغ و افترا چه حجيت دارد كه شخص عاقل كه اندكشعوري داشته باشد متحير شود چه جاي عالم. پس از قول ثاني شما معلوم شد كه مشايخ ما اعتقاد به معاد دارند و به معاد جسماني هم قائلند نهايت بدني ديگر غير از اين بدن محسوس به قول شما قائل شدهاند. پس به اقرار شما ايشان به معاد قائلند و به معاد به بدن و جسم هم قائلند و محض اينكه كسي بگويد بدن اخروي غير از بدن دنياوي است نقصي در اسلام و ايمان و عدالت او بهم نميرسد چرا كه اگر ضرورت اسلام قائم شده كه معاد جسماني است و واجب است اعتقاد به آن و منكر آن كافر است، همچنين ضرورت اسلام قائم است كه صفت و حالت آخرت غير صفت و حالت دنيا است و صفت و حالت ابدان مردم در آخرت غير صفت و حالت بدنهاي ايشان است در دنيا. آيا نيست كه بدنهاي مردم در اين دنيا يك ساعت نميتواند در كوره حدّادي زيست كند و بدنهاي اخروي در روز قيامت در طول آن روز كه پنجاه هزار سال است زيست ميكند و حال آنكه زمين قيامت مثل كوره حدادي است بلكه هفتاد مقابل گرمتر و سوزندهتر است كه اگر آتش اين دنيا را در آن آتش بيندازند بگدازد و معذّب شود و اگر يك شراره آن آتش را بر جميع اين آسمانها و زمينها بگذارند همه بگدازد و از هم بريزد و مع ذلك بدنهاي مردم در آن آتش شديد زيست ميكند و عرق ميكند و عرق آنها گرداگرد آن بدنها را ميگيرد تا آنكه تا زير لب آنها را عرق ميگيرد و آن عرقها هم اگر عرق دنياوي بود در آن زمين باقي نميماند و همه از شدت حرارت آن روز مستحيل به بخار و بخار مستحيل به هواء و هواء مستحيل به آتش ميشد. پس معلوم است كه آن عرقها هم عرقهايي است كه در آتش مستحيل نميشود و به جوش ميآيد و آن بدنهاي اخروي را معذّب ميكند و آفتاب از محل خود فرود ميآيد تا نزديك آن بدنها و آن بدنها را معذّب ميكند و مع ذلك آن بدنها در آن زمين مثل كوره آهنگران و در آن عرقهاي جوشان مانند مس گداخته و در آن نزديكي به آفتاب تابان زيست ميكند. پس معلوم است به ضرورت اسلام كه نوع
«* رسائل جلد 4 صفحه 367 *»
صفات و احوالات بدنهاي اخروي غير از صفات و احوالات بدنهاي دنياوي است و اگر كسي گفت صفات و احوالات بدنهاي اخروي مثل صفات و احوالات بدنهاي دنياوي است البته از ضرورت اسلام خارج شده و نوعهاي صفت آخرت غير از صفت دنيا است و صفت اهل آخرت غير از صفت اهل دنيا است و اين معني داخل ضروريات مذهب و ملت است و اگر بخواهم جميع احوالات آخرت را بنويسم كه بايد كتاب عظيم نوشت و لكن همينقدر از بيان اثبات نوع مسأله را ميكند و ان شاء اللّه برادران هم به همينقدر اكتفا ميكنند و اگر هم اكتفا نميكنند كتابهاي مشايخ ما و كتابهاي ساير علماء رضوان اللّه عليهم در لغت فارسي و عربي بسيار است به آنها رجوع كنند و بدانند كه آنچه گفتم محل انكار نيست.
پس چنانكه واجب است اقرار كردن به معاد جسماني به ضرورت اسلام همچنين واجب است اقرار كردن به آنكه نوعاً صفات و احوالات بدنهاي اخرويه غير از صفات و احوالات دنياويه است و اقرار به هر ضرورت لازم است و نبايد كه انسان داخل آنها باشد كه گفتند: نؤمن ببعض و نكفر ببعض يعني ايمان ميآوريم به بعض آنچه از جانب خدا آمده و كافر ميشويم به بعض ديگر.
اين بود جواب از عبارت دويمي و لكن اين عبارت حق مقام اين است كه از مشايخ ما نيست به اين اجمال و اين عبارت اگر بعد تداركي نداشته باشد ناقص است و ميتوان خدشهاي بر آن گرفت و كلام حكيم نيست بلكه آنچه ما اعتقاد داريم در معاد و مشايخ ما انار اللّه براهينهم الجميلة فرمايش كردهاند و اعتقاد دارند اين است كه معاد روحاني و جسماني با هم است چرا كه شخص اگر اطاعت ميكند با روح و بدن هردو اطاعت ميكند و اگر معصيت ميكند با روح و بدن هردو معصيت ميكند و خداي عادل عمل هركس و هر چيز را به خود آن بايد بدهد. پس روح و بدن را با هم در قيامت و آخرت جمع ميكند و جزاي آنها را ميدهد و بدن انسان در آخرت همين بدن محسوس ملموس است كه در دنيا مردم آن را ميبينند و صداي آن را ميشنوند و همين بدن محسوس
«* رسائل جلد 4 صفحه 368 *»
ملموس است بعينه محشور خواهد شد به طوري كه يك مثقال از اين بدن محسوس ملموس كم نميشود كه اگر فرض كني بدن شخص انساني را در اين دنيا كسي بكشد و در برزخ بكشد و در آخرت بكشد يك ذرّه تفاوت نخواهد داشت واللّه العلي الغالب اين است اعتقاد ما در معاد و لكن دهن دشمن را نميتوانيم بست هرچه ميخواهد بگويد گفتههاي او در حق ما ثوابي خواهد بود مهيّا از براي ما در روز جزا بدون زحمت كشيدن خودمان و از براي خودش عذابي است خواركننده. الذين يؤذون المؤمنين و المؤمنات بغير ما اكتسبوا فقد احتملوا بهتاناً و اثماً مبيناً. بلي چيزي كه هست اين است كه بدن انسان را بعضي چركها و خباثتها است كه آن چركها و كثافتها در دنيا هم در رفت و آمد است. ماها آن چركها و كثافتها را ميگوييم كه در آخرت نميآيد و آنها دخلي به انسان ندارد و جزء بدن انسان نيست. نميبيني كه انسان مؤمن كوفت و خوره ميگيرد و از آن چركها ميآيد و آن چركها جزء انسان نيست و از رفتن آنها چيزي از انسان كم نميشود و وقتي كه با انسان هست چيزي بر انسان نميافزايد؟ ما اينجور چركها و كثافتها را ميگوييم با انسان محشور نميشود و انسان را صاف و پاك ميكنند از اين چركها و او را محشور ميكنند و بدن انسان نسبت به اين كثافتها مثل ريزههاي طلا است كه در خاك كثيف باشد چنانكه حديث دارد. پس اگر فرض كني كه يك مثقال طلا داشته باشي و آن را بريزي در يك من خاك و مخلوط كني آن طلا را با آن خاك، طلاي تو همان يک مثقال است و اگر دو من خاك بر آن بريزي، باز همان طلاي تو يك مثقال است و اگر هزار من خاك بر آن بريزي باز طلا همان يك مثقال است و از ريختن خاك بر آن چيزي بر طلا نميافزايد و از شستن آن خاكها چيزي از طلاي تو كم نميشود بعينه همينطور است اين كثافتها كه مثل غبار به دامن اين بدن نشسته از آمدن آنها بر بدن انسان چيزي زياد نميشود و از رفتن آنها چيزي از انسان كم نميشود. نميبيني كه تو اگر غلامي داشته باشي كه آن غلام سي تومان بيارزد و از براي او چركهاي بسيار باشد و برود به حمام و آن چركها را از بدن
«* رسائل جلد 4 صفحه 369 *»
خود پاك كند باز همان سي تومان ميارزد و اگر باز بر بدن او غبار بسيار بنشيند و چرك شود باز همان سي تومان ميارزد؟ حال چنين است در اين دنيا بسا مؤمني كه از بدن آن دملها منفجر شود و چركها از آن بيرون آيد از مملو شدن بدن در اول از چركها و رفتن آنها بعد از صحت چيزي بر آن مؤمن زياده و كم نخواهد شد و به ضرورت اسلام بايد مؤمنِ سياه كوفتگرفته كور كر شل در بهشت سفيد و نوراني شود و از جميع مرضها صحت يابد و اگر بنا باشد كه همه اين كثافتها با مؤمن محشور شود و همدم او باشد و حال آنكه مؤمنين در دنيا هميشه مبتلا هستند و يك دردي و المي لامحاله دارند چرا كه دنيا جهنم مؤمن است و بهشت كافر، اگر چنين باشد پس بهشت نعوذ باللّه گندابه غريبي است.
باري، كلام محكم ما در مسأله معاد همين است كه همين بدن محسوس محشور خواهد شد و به قدر خردلي از آن كم نخواهد شد و اما كثافتهاي ناشايست كه دخلي به انسان ندارد مطلقاً چه در اين دنيا و چه در برزخ و چه در آخرت، آن چركها را پاك خواهند كرد و در چشمه حيوان آنها را خواهند شست. اين است قول ما در معاد و هركس غير از اين چيزي به ما نسبت دهد نيست مگر عناد يا نفهميده حرفي زده. حفظنا اللّه من شرور انفسنا و من شرور جميع الناس بحرمة محمّد و آله الطاهرين صلوات اللّه عليهم اجمعين.
فرمودهاند: ثانياً آنكه از جمله اصول، عدل است و ايشان عدل را در اصول دين نفرمودهاند كه في الجمله اشارهاي نمودند.
عرض ميكنم: كه اين حرف هم محض افترا است و عدل را داخل اصول دين شمردهاند و لكن عدل يكي از صفات خدا است كه بايد در اصول دين شمرده شود و همچنين علم خدا يكي از صفات خدا است كه بايد در اصول دين شمرده شود و هكذا قدرت خدا و سمع و بصر و حيات، كل آنها از صفات خدا است بلكه جميع اسمهاي خدا همه صفات خدا است و ما بايد همه را از اصول دين بدانيم و چون خواستيم كلمهاي
«* رسائل جلد 4 صفحه 370 *»
بگوييم كه مجملاً همه صفات خدا كه از اصول دين است در آن باشد، گفتيم اصل اول از دين معرفت خدا است. پس اين كلمه را گفتيم مجملاً اقرار به جميع صفات خدا كردهايم چرا كه شناختن خدا لازم دارد كه بدانيم كه خدا حكيم است و لغوكار نيست كه اگر حكيم نباشد خدا نخواهد بود و كارهاي محكم نميتواند كرد و لازم دارد كه بدانيم كه خدا عالم است كه اگر عالم نباشد جاهل است و جاهل خدا نيست چرا كه شخص جاهل نميتواند علماء و حكماء بيافريند و لازم دارد كه بدانيم كه خدا قادر است كه اگر قادر نباشد عاجز است و عاجز نميتواند كاري بكند و خلقي خلق كند و لازم دارد كه بدانيم خدا زنده است چرا كه مرده نميتواند زنده بيافريند و مخلوقات خلق كند و همچنين باقي صفتهاي خدا، كل آنها در اين يك كلمه كه اصل اول شناختن خدا است مندرج است و تفصيل هريك هم كه ضرور بوده در كتابهاي مشايخ ما انار اللّه براهينهم مبرهن و مشروح است.
و سبب آنكه اعراض كردهاند از طورِ شمردن اصحاب كه ميگويند اصول دين پنج است اول توحيد، دويم عدل تا آخر، اين است كه توحيد يكي از صفات خدا است و عدل هم يكي از صفات خدا است و شمردن همين دو صفت و نشمردن باقي صفات از حكمت نيست مثل آنكه شخصي باشد هم بينا و هم شنوا و هم گويا و هم صاحب بيني و بوفهم و هم صاحب ذوق و طعمفهم و هم عالم و هم كاتب و هكذا و تو بخواهي او را به مردم بشناساني و بگويي كه فلان بينا و شنوا است و ديگر باقي صفات آن را ذكر نكني و حال آنكه دانستن باقي صفات آن شخص هم محتاجاليه مردم باشد. و لكن اگر بگويي كه معرفت فلان شخص لازم است و بعد همه صفات او را تعريف كني، از حكمت و دانش خواهد بود. حال همچنين اقرار به جميع صفات خدا محتاجاليه خلق است و بايد اقرار به همه صفات او بكني. نميبيني كه اگر اقرار كني به توحيد خدا و اقرار كني به عدل خدا و ديگر اقرار به علم و قدرت و ساير صفات خدا نكني و اعتقاد نداشته باشي البته كافر ميشوي و اقرار و اعتقاد به همه اصول دين خود نكردهاي. پس
«* رسائل جلد 4 صفحه 371 *»
معلوم شد كه اين قسمت كه مشايخ ما انار اللّه براهينهم الجميلة كردهاند بهترين قسمتها است و آنطور كه شنيدهايد هيچ حكمتي در آن نيست چنانكه دانستي.
و اينكه اصول دين همين پنج معروف است نه زياد و نه كم، در هيچ حديثي و آيهاي نيست پس اين پنج را شمردن از اصول دين و باقي را نشمردن نه موافق حكمت و عقل است و نه موافق آيه و حديث و شرع و اما طور تعريف مشايخ ما هم موافق عقل است چنانكه فهميدي و هم موافق حديث چرا كه فرمودند: اول الدين معرفته يعني اول دين شناختن خدا است و گفتند كه اصل دويم معرفت پيغمبر است و همين كلمه باز جامع جميع صفات نبي است چرا كه نبي به حق آن است كه معصوم باشد و راستگو باشد و صاحب معجز باشد و هكذا ساير صفات پيغمبر9 و فرمودند كه اصل سيوم معرفت امام است7 و باز اين كلمه جامع جميع صفات امام است چرا كه امام بايد منصوب از جانب خدا باشد و معصوم و مطهر از گناه و از هر نقصي و عيبي باشد و راستگو باشد و همچنين باقي صفات امام7 و بعد از گفتن اين كلمه شرح هر صفتي را در ضمن فصلي عنوان كرده بيان ميكنند و كتابهاي ايشان به فارسي و عربي به اين مطلب گواهي ميدهد.
و اما معاد را بخصوص در اصول دين نشمردهاند به همان دليلها كه در نشمردن عدل بخصوصه عرض كردم. چرا كه اقرار به معراج هم از اصول دين است و اقرار به وجوب نماز و روزه و حج و جهاد و جميع فروع از اصول دين است و اينكه ميگويند نماز و روزه و حج و جهاد و خمس و زكوة از فروع دين است، مراد اداي آنها است نه اصل وجوب آنها. بنابر تعريف اصحاب، اصول دين آن است كه اگر كسي اعتقاد به آن نكند كافر شود و فروع دين آن است كه ترك آن موجب فسق شود و لكن باعث كفر نشود و اعتقاد جواز ترك جميع فروع موجب كفر است. پس چون ما اقرار كرديم كه معرفت خدا و معرفت رسول و معرفت امام7 لازم است و دانستيم كه ايشان صادقند و واجب است اعتقاد به آنچه ايشان خبر دادهاند از امور دنياويه ظاهره
«* رسائل جلد 4 صفحه 372 *»
و از امور اخرويه غيبيه ديديم كه همين معاد تنها شمردن در اصول دين و باقي را نشمردن حكمتي ندارد پس مشايخ ما تنها آن را نشمردهاند و آن را داخل ما جاء به النبي9 گرفتند و گفتند آنچه نبي9 خبر داده همه حق است و واجب است اعتقاد به آنها كه از جمله آنها يكي معاد است و يكي نصب ميزان و تطاير نامهها است و يكي صراط است و يكي احوالات برزخ است و يكي احوالات قبر است و زنده شدن مردگان در قبر و سؤال منكر و نكير و جواب انسان با آنها است و غير ذلك و همه را هم در كتب خود در فصول عديده با دليل و برهان بيان فرمودند و كتب ايشان همه حاضر است و مشحون است به بيان عقايد حقه. پس آنها كه گفتهاند كه مشايخ ما اجل اللّه شأنهم معاد را داخل اصول دين نميدانند محض افترا گفتهاند و يك مجلد كتاب ارشاد العوام بخصوص در اين امور كه عرض شد نوشته شده و در كتاب فطرة السليمة كه به لغت عرب است در آنجا هم به تفصيل به زبان علمي از براي علماء نوشتهاند كه از براي طالب حق اين معني پوشيده نيست. اما آنكس كه از روي عناد و لجاج چيزي ميگويد خودش ميداند كه دروغ ميگويد دهن او را نميتوان بست كه نگويد و ان شاء اللّه زود باشد كه به جزاي افتراهاي خود برسد و خداي عادل در ميان ما و ايشان حكم كند.
و فرمودند كه از جمله امور واضحه اين است كه بعد از وفات ائمه طاهرين: و غيبت امام عصر عجل اللّه فرجه شك نيست كه مردم نوعاً دو جورهاند بعضي علماء و بعضي جهال و همه بايد دين داشته باشند و مسائل حلال و حرام خود را بدانند پس آنها كه جاهلند بايد از هركس عالم است و متقي و پرهيزکار است و دروغ بر امام خود نميبندد اخذ كنند. پس اقرار به اينكه واجب است كه در اين زمانها علمائي چند باشند كه حامل علوم آل محمد: باشند و مبيّن شرايع و احكام خدا باشند اين هم از جمله اعظم مسائل است و از اصول دين است چرا كه اگر كسي اقرار به اين اصل نكند، بايد اعتقاد كند كه از براي خدا در اين زمانها ديني و ملتي نيست
«* رسائل جلد 4 صفحه 373 *»
و خدا مردم را خودسر گذارده و ايشان را امروزه تكليفي نكرده و چون تكليف نكند و مردم به رأي خودشان و به هوي و هوس خودشان راه روند دنيا و آخرت ايشان فاسد خواهد شد و اين خلاف غرض الهي است چرا كه خدا ميفرمايد كه: ماخلقت الجن و الانس الاّ ليعبدون يعني من خلق نكردم جن و انس را مگر اينكه مرا عبادت كنند. پس تا خدا مردم را خلق ميكند دليل آن است كه از ايشان بندگي ميخواهد چرا كه خودش ميفرمايد از براي بندگي ايشان را ميآفرينم و اگر بندگي بايد بكنند رسوم بندگي را بايد بدانند و بديهي است كه همه مردم عالم نيستند پس آنها كه جاهلند بايد از عالمي از علماي شيعه رسوم بندگي را بياموزند و واجب است كه اقرار كند كه وجود علماء در هر زمان از تمام بودن حكمت خدا است و اگر انكار كند اين معني را اعتقاد كرده كه خداوند حكيم نيست و خلق ناقص كرده و چنين كسي البته كافر است. و جميع علماء بر اين معني اتفاق دارند و اخبار بسيار در اين مطلب از ائمه: وارد شده است به اين مضمون كه: ان لنا في كل خلف عدولاً ينفون عن ديننا تحريف الغالين و انتحال المبطلين و تأويل الجاهلين يعني به درستي كه از براي ما در هر زماني عدولي چند هستند كه برطرف ميكنند از دين ما تغيير دادن غاليان را و به خود بستن باطلكنندگان را و تأويل كردن جاهلان را و اخبار بسيار در اين خصوص وارد شده و محل انكار احدي از علماء نيست. پس اين اصل هم كه شناختن يكي از علماي متقي باشد يكي از اصول دين است و بديهي است كه واجب است شخص مكلّف بداند كه آن كسي را تقليد ميكند بايد اثنيعشري باشد، بايد عالم باشد و بايد عادل باشد كه اگر عادل نباشد شايد حكم بكند بغير ما انزل اللّه و هكذا باقي شرايط آن.
و سرّ اين تنويع آن است كه چون نظر كرديم در دين ديديم در آن نوعاً دو چيز يافت ميشود يكي اشخاص كه ما بايد اطاعت آنها را بكنيم و يكي اقوال آن اشخاص. پس چون نظر در اشخاص كرديم ديديم نوعاً چهار قسمند و هريك از اين چهار، در درجهاي واقعند و از رتبه خود تجاوز نميكنند و به رتبه بالا نميروند. پس اهل هر
«* رسائل جلد 4 صفحه 374 *»
رتبهاي را گفتيم اصلي از اصول دينند. پس اول شناختن خدا است و دويم شناختن رسول خدا است كه هرگز از رتبه خود بالا نميرود و سيوم شناختن امامان است كه به رتبه نبي9 نميرسند و چهارم شناختن علماء است كه به رتبه امامت نخواهند رسيد. چون هريك از اهل اين رتبهها از مقام خودشان صعود و نزول نميكردند هريك را اصلي جدا گرفتند. و ديگر باقي چيزها كه در دين هست اقوال اينها است و فرمايشاتي است كه كردهاند و شك نيست كه صاحب سخن اصل است و سخن آن فرع آن است پس به اين معني صاحبان سخن را كه نوعاً چهار قسم بودند ما اصول دين گفتيم و سخنهاي ايشان را فروع دين گفتيم حال اگر كسي ديگر بخواهد اصطلاحي ديگر بكند كه اصل مطلب درست باشد ما انكار او را نخواهيم كرد مثل آنكه بگويد اصل دين دو است يكي معرفت خدا و دويم معرفت رسول خدا و آن دو قسم ديگر را بگويد داخل ما جاء به النبي است9 يا بگويد اصول دين سه است معرفت خدا و معرفت رسول خدا9 و معرفت ائمه هدي: و معرفت شيعه داخل قول رسول و ائمه: است به هيچ وجه انكار او را نميكنيم چرا كه اصل مطلبش با مطلب ما يكي است و در لفظ، شخص متدين بيغرض بحث نميكند و همينقدر بيان هم در شرح اين سؤال ان شاء اللّه كافي است و اگر كسي طالب زياده بر اين است كتابهاي فارسي و عربي از مشايخ ما و غير مشايخ ما بسيار است به آنها رجوع كند.
فرمودهاند: و ثالثاً معراج پيغمبر آخر الزمان را9 روحاني ميدانند نه جسماني و اين اتفاق كل است كه جسماني ميباشد معراج آن جناب.
عرض ميكنم: كه بلي معراج جناب پيغمبر9 اتفاقي است و جسماني بوده و از اتفاق علماء تجاوز كرده در اين زمانها داخل ضروري اسلام و ايمان است و هركس منكر معراج جسماني پيغمبر باشد بدون شك كافر است و از حوزه اسلام بيرون و ملعون است و مشايخ ما اجل اللّه شأنهم كه از خواص ايشان است كه ميگويند در جزئي امور دين و كلي آن استدلال نميتوان كرد مگر به كتاب و سنت و اصرار دارند كه
«* رسائل جلد 4 صفحه 375 *»
حكم كردن در هرچه باشد و اعتقاد كردن در هر امري باشد از غير دليل كتاب و سنت جايز نيست، اجلّ و اعظم از آنند كه منكر معراج جسماني شوند حال آنكه به حد ضرورت رسيده باشد و ضرورت دليلي است محكمتر از كتاب و سنت. واللّه محض افترا است كه ميگويند ايشان منكر معراج جسماني ميباشند و در كتابهاي خود در فارسي و عربي شرح معراج جسماني را فرمودهاند. لعنت كند خدا به لعنتي كه به شيطان كرده منكر معراج جسماني پيغمبر9 را و هدايت كند مفتري را و اگر قابل هدايت نباشد حساب او با احكم الحاكمين است حكم خواهد كرد ميان مشايخ و ايشان.
فرمودهاند: رابعاً آنكه علماء را سبّ مينمايد و كذلك علماء هم مشايخ را سبّ مينمايند وجه هردو طايفه بيان شود كه از چه راه است سبّ احدهما مر ديگري را.
عرض ميكنم: كه بناي مذهب شيعه آن است كه در هر امري از امور دنيا و آخرت بايد چنين باشد كه فرداي قيامت اگر شخص را در حضور خداوند بازداشتند و خداوند فرمود كه كارهايي كه كردي آيا من اذن داده بودم يا خود هواي خود را خداي خود گرفتي چنانكه ميفرمايد: آللّه اذن لكم ام علي اللّه تفترون؟ در جواب بگويد خداوندا تو گفتي يا در كتابت يا به زبان پيغمبرت يا به زبان يكي از اوليائت كه معصوم از خطا بودند. پس عرض ميكنم كه سبّ كردن احدي در شريعت جايز نيست و مشايخ ما الحمد للّه رب العالمين كه در تقوي و ورع مانند ندارند و در علوم خصوص علم دين و شريعت ممتاز از عالمينند اين امر بر ايشان مخفي نيست و در اخبار بسيار وارد شده كه سبّكننده، شرك شيطان است و مذمت بسيار در شأن فحاش وارد شده كه بسياري را در كتابي ديدم كه جناب آقاي بزرگوار در جواب فحّاشي ذكر كرده بودند پس خود ايشان روايت حديث نميكنند كه مخالفت آن كنند و سبّ احدي را جايز نميدانند چه جاي سبّ علماء كه نعوذ باللّه سبّ ايشان انسان را به اعتقاد ما از حد فسق پستتر ميبرد و به حد نصب ميرساند و اگر كسي كفرش در نزد ما ثابت باشد، باز
«* رسائل جلد 4 صفحه 376 *»
سبّ آن را جايز نميدانيم چرا كه خداوند ميفرمايد: و لاتسبّوا الذين يدعون من دون اللّه فيسبّوا اللّه عدواً بغير علم. يعني: سب مكنيد آن كساني را كه غير خدا را عبادت ميكنند كه در مقابل شما آنها هم سبّ كنند خدا را از روي دشمني و ناداني. مذهب ما مذهب اهل بيت: است و اگر كسي هم سبّ بكند ما سبّ او نميكنيم چرا كه اذن نداريم از اهل بيت: و در جواب او ميگوييم چنانكه حديث دارد كه اگر تو راست ميگويي خدا ما را بيامرزد و اگر دروغ ميگويي خدا تو را بيامرزد و اگر شما از كسي شنيدهايد كه سبّ مشايخ ما كرده آن شخص داخل پيروان اهل بيت: نبوده چرا كه ايشان نهي فرمودهاند سب را و سبكننده را ايشان شرك شيطان ميدانند و اگر آن شخص چهار كلمه ضرب ضربويي دانسته يا اصل عدمي هم ياد گرفته به محض همينقدر داخل علماء نشده چرا كه اين ضرب ضربوا را مير سيد شريف بهتر ميداند و مع ذلك سني و بيدين است و علماي اهل بيت: كساني هستند كه پيرو ايشان باشند و السلام.
فرمودهاند: خامساً فرق فيما بين مشايخ و علماء چه چيز است كه با هم تفاوت دارند؟
عرض ميكنم: كه اين فرقي كه سؤال شده اگر مراد فرقي است كه باعث جدا شدن از هم باشد مثل فرق مابين سني و شيعه كه اگر شخص سني شد از شيعه تبرّي ميكند و اگر شيعه شد از سني تبري ميكند چنين فرقي در ميان علماي اثنيعشري نيست ابداً و اگر مراد فرق جزئي است كه باعث تبري نيست مثل فرق مابين اصولي و اخباري چنين فرقي در بعضي موارد هست و لكن باز نه فرق ميان اصولي و اخباري.
و اين فرقي كه هست يكي آن است كه مشايخ ما مظنه را در دين خدا جايز نميدانند و در اين مسأله موافقند با اخباري و با بعضي از اصوليين. و در علم اصول فقه هم فرقي دارند با بعضي و آن فرق اين است كه مشايخ ما اجلّ اللّه شأنهم و انار برهانهم ميفرمايند كه هر اصلي و هر قاعدهاي كه مستنبط از كتاب و سنت نيست يا
«* رسائل جلد 4 صفحه 377 *»
به طور خصوص يا به طور عموم ما آن اصل و آن قاعده را قبول نداريم و در دين خود مسألهاي از مسائل حلال و حرام را متفرّع بر آن اصل بياصل نخواهيم كرد پس در اين حرف هركس مثل مشايخ ما ميگويد موافق است با مشايخ ما و هركس ميگويد كه به اصلي كه مستنبط از كتاب و سنت نيست ميتوان متفرّع ساخت بر آن مسأله حلال و حرام را مخالف مشايخ ما است.
و فرقي ديگر با بعضي است نه با همه مثل همان فرقها كه گذشت كه مشايخ ما اجل اللّه شأنهم در فضائل ائمه طاهرين صلوات اللّه عليهم اجمعين بسيار ميكوشند و اغلب عمر خود را بل كل الاّ قليل قليل را صرف در گفتن و نوشتن فضائل اهل بيت: ميكنند و اين امر هم بر احدي پوشيده نيست و معروفند به اين موهبت عظمي كه بر ايشان منّت گذارده خداي تعالي ولي بعضي از روي حسد يا غرضي ديگر چون ديدند كه از روي علم و حكمت مقابلي با ايشان نميتوان كرد مردم را به اين شبهه انداختند كه ايشان در حق اهل بيت: غلوّ ميكنند و اهل بيت: را خدا ميدانند پس از براي رفع اين توهم هم عرض ميكنم كه هركس پيغمبر را9 به رتبه الوهيّت ببرد غالي است و كافر است و نجس و هركس ائمه: را به رتبه پيغمبر9 برساند و خواص نبوت را از براي ايشان ثابت كند غالي است و كافر است و هركس شيعيان ائمه: را به رتبه ايشان ببرد و خواص امامت را از براي ايشان ثابت كند غالي است و كافر و بعد از اينكه ما محمّد و آل محمّد را: بنده خدا دانستيم و گفتيم كه ايشان عبدي مخلوقند و رقّي مرزوق ميگوييم كه خداوند برگزيد از ميان خلق ايشان را و ايشان را اول ما خلق قرار داد و هر فيضي را كه به ساير مخلوقين ميدهد به واسطه ايشان ميدهد و آنقدر دليل و برهان از كتاب و احاديث و زيارات دارند كه زياده از حد شماره است.
و بعضي چون ديدند كه مشايخ ما را اجل اللّه شأنهم از روي قاعده اسلاميه
«* رسائل جلد 4 صفحه 378 *»
نميتوانند قدحي كنند و غرضهاي نفسانيه نگذارد كه ايشان آرام بگيرند و از مشايخ ما اين فضائل را شنيدند گفتند كه اين طايفه مفوضّه هستند و امر خدا را مفوّض به ائمه: ميدانند از براي رفع اين توهّم عرض ميكنم كه لعنت كند خدا هركسي را كه به غير از خداي وحده لا شريك له احدي را كاركن بداند. هو الذي خلقكم ثم رزقكم ثم يميتكم ثم يحييكم هل من شركائكم من يفعل من ذلكم من شيء سبحانه و تعالي عما يشركون و او است بفرده خالق خلق و رازق آنها و ميراننده و زندهكننده وحده وحده لا شريك له و احدي از خلق خواه محمّد و آل محمد: و خواه غير ايشان نه وكيل اويند و نه وزير او و نه شريك او و نه مأذون از جانب او به اين معني كه شخص غلام خود را اذن ميدهد كه كاري بكند و خود شخص بيكار در خانه خود خوابيده بلكه او است فاعل فعلها وحده وحده و لكن هركاري را به آلتي ميكند پس به واسطه آتش ميسوزاند و به آفتاب تربيت ميكند و عالم را گرم ميكند و با قمر عالم را سرد ميكند و رطوبت عالم را زياد ميكند و با آب سيراب ميكند و با ملك الموت ميميراند و با اسرافيل نفخ صور ميكند و هكذا با هر آلتي كاري ميكند و او است كاركن وحده وحده. پس آتش ميسوزاند و نه وكيل خدا است و نه وزير خدا است و نه مأذون از جانب خدا به آن معني كه عرض شد و ملك الموت ميميراند و نه وكيل خدا است و نه وزير خدا است و نه شريك خدا است و نه مأذون از جانب خدا به آن معني كه عرض كردم و لكن خدا است ميراننده وحده وحده لا شريك له چنانكه فرموده كه: اللّه يتوفّي الانفس حين موتها يعني خدا است متوفّي نفسها در وقت مردن آنها و لكن ملك الموت آلتي است در دست او و با ملك الموت اين امر را جاري ميسازد چنانكه فرموده كه: ملك الموت الذي وكّل بكم و ميفرمايد: تتوفّاهم الملائكة يعني ملك الموت موكل است به امر مردن شما و ميميرانند آنها را ملائكه. پس معلوم شد كه ملك الموت اگر ميميراند منافاتي با ميراندن خدا ندارد و آتش اگر ميسوزاند منافاتي با عذاب كردن خدا ندارد. خدا است مميت وحده وحده و ملك الموت آلتي است در دست او و واسطه
«* رسائل جلد 4 صفحه 379 *»
رسانيدن اين فعل است به خلق و خدا است معذِّب كفار و آتش آلتي است در دست او كه عذاب را به واسطه آن آلت ميكند و با آن آلت جاري ميسازد. پس به همينطور بدون تفاوت خدا است فيّاض جميع فيوضات وحده وحده لا شريك له و لا وكيل له و لا وزير له و لا مأذون من جانبه و لكن هر فيضي را كه به خلق ميرساند به واسطه اول موجودات و اشرف كائنات جاري ميكند و محمّد و آل محمّد عليهم السلامند اول موجودات و اشرف كائنات و مع ذلك خدا است وحده وحده فيّاض علي الاطلاق و محمّد و آل محمد: اگر قطع نظر از قدرت خدا كني نه مالك نفع خودند و نه مالك ضرر خود و نه مالك موت خود و نه مالك حيات خود. لايملكون لانفسهم نفعاً و لا ضرّاً و لا موتاً و لا حيوةً و لا نشوراً. پس اگر مشايخ ما اجل اللّه شأنهم و انار برهانهم فضائلي چند از براي ائمه: اثبات ميكنند به اين معني است و ائمه را: نه خدا ميدانند و نه شريك خدا ميدانند و نه وكيل خداوند و نه وزير خدا و نه مأذون از جانب خدا و مفوّضه نيستند كه بگويند خدا امر خلق را به ايشان واگذار نموده و خود خدا بيكار نشسته معاذ اللّه و خدا لعنت كند كسي را كه در جزئي كاري از كارها مثل حركت كردن پرِ كاه يا در كلي كاري از كارها احدي از خلق را مستقل بداند بلكه همه كارها را چه جزئي و چه كلي، قادر قهّار ميكند وحده وحده لا شريك له و لكن هر کاري را با آلتي و سببي ميكند چنانكه حديث است كه: ابي اللّه انيجري الاشياء الاّ باسبابها. يعني ابا كرد خدا اينكه جاري كند اشياء را مگر آنكه جاري ميكند آنها را با اسباب آنها. پس معلوم شد كه قول ما است قول حق و اعتقاد ما است اعتقاد حق نه جبري هستيم كه بگوييم خلق را هيچ دخلي نيست در هيچ امري و خلق در معصيت مضطرّند و خدا جبر به ايشان كرده و نه به تفويض قائليم كه بگوييم خدا كاري از كارها را به خلق واگذار نموده و خلق آن كار را ميكنند و خدا بيكار است و لعنت خدا بر كسي كه به جبر قائل باشد و لعنت خدا بر كسي كه به تفويض قائل باشد. پس اين اعتقاد صحيح، نُمرقه وسطي است كه بايد برگردد
«* رسائل جلد 4 صفحه 380 *»
به سوي آن غالي و ملحق شود به آن مقصّر تالي و همينقدر هم در اين مقام ان شاء اللّه از براي مؤمن منصف كافي است و بيانصاف را جوابي نيست.
فرمودهاند: سادساً شيخيه چه معني دارد و بالاسري چه معني؟
عرض ميكنم: كه شيخيه جماعتي هستند كه تولاي شيخ اوحد شيخ احمد احسائي اعلي اللّه مقامه و رفع في الخلد اعلامه را دارند و اعتقادات خود را با دليل و برهان از كتاب و سنت از شيخ بزرگوار و از ساير حاملان علم او اخذ كردهاند و وجه تسميه بالاسري از قرار مذكور اين است كه فتواي شيخ مرحوم اين بود كه امام7 را بايد در حال ممات حرمت كرد چنانکه در حال حيات حرمت ميكنند و در حال حيات كسي نميتواند در حال نماز، مقدم بر امام7 بايستد و اگر ايستاد نمازش باطل است پس در حال ممات هم اگر كسي پشت كند به امام7 و نماز كند درست نيست و در آن زمان كسي بوده كه اين معني را جايز ميدانسته و نماز در بالاي سر امام به طوري كه مقدّم بر امام7 بوده ميكرده پس آنها مسمي به بالاسري شدند از اين جهت بعد مردم، غير شيخيه علويّه را كلاً مسمي به بالاسري ميكنند اگرچه مخالف فتواي شيخ مرحوم هم نباشد در مقدم شدن بر امام7 در حال نماز. اين است آنچه شنيدهام از وجه تسميه و از آدم معتبر هم شنيدهام و اللّه اعلم بحقائق الامور.
فرمودهاند: سابعاً ركن رابع چه چيز است كه قائل شدهاند؟
عرض ميكنم: كه ركن رابع كه جوابش به تفصيل گذشت كه مراد علماي شيعهاند كلاً و مردم بايد تقليد ايشان كنند هركس هركس را عالم داند و ثقه و امين داند كه راوي اخبار اهل بيت: است و به هواي خود فتوا نميدهد و آنچه را فتوا ميدهد از كتاب و سنت است يا به طور خصوص يا به طور استنباط از عمومات و كليات كتاب و سنت و اما اين چهار چهار@ ركن را تا حال نشنيده بودم و معني آن را نميدانم و از مشايخ ما نيست مطلقاً.
«* رسائل جلد 4 صفحه 381 *»
فرمودهاند: و ثامناً چهار رفيق از چه راه ميباشد كه زنهاي ايشان همه از يكديگر احتراز نمينمايند؟
عرض ميكنم: كه از آنچه از اول رساله تا حال گذشت معلوم شما شده كه بناي ما بر اين است كه آنچه را بكنيم و بگوييم دليلي از كتاب خدا و سنت رسول9 و اخبار ائمه طاهرين: داشته باشيم و از پيش خود و به هوي و هوس و رأي خود كاري نكنيم و ضروري اسلام است كه زن كسي در حال حيات او بر ديگري حرام است. آيا ممكن است كسي كه ميخواهد در ميان اسلام راه رود و خود را داخل علماء بداند و بگويد حكم بغير ما انزل اللّه كفر است، خود اين عمل شنيع را بكند؟ آيا هيچ جاهلي چنين كاري را ميكند؟ گيرم كسي بخواهد هم خلاف شرع كند خلاف شرع به اين واضحي كه جميع بچههاي شيعه ميدانند كه اين عمل نامشروع است چگونه ميكند؟ شيطاني كه اين حرف را القا كرده بسيار جاهل بوده. خداوند اين مفتري را اگر قابل هدايت است فهمي كرامت كند و اگر ميگويند اين مسأله داخل اسرار است كه اسرار را كسي به زنهاي ناقص العقل ابراز نميدهد. الحمد للّه رب العالمين كه ثوابهاي بيزحمت نصيب اين طايفه عليه عاليه شد و به هرگونه تهمت و افترا ما را اذيت كردند. و سيعلم الذين ظلموا اي منقلب ينقلبون.
فرمودهاند: نسبت سركار آقا به كه منتهي ميشود؟
عرض ميكنم: كه نسبت جناب ايشان به طايفه قاجار از سمت پدر و از جانب مادر از غير قاجارند و چون غرض از اين سؤال آن است كه طايفه قاجاريه را بعضي نسبت به اميّه ميدهند و از اين راه ميخواهند نقصي پيدا كنند، پس عرض ميكنم كه اين امر را هم رجوع ميكنيم به كتاب خدا و اخبار ائمه هدي: هرطور آنها حكم كردند ما هم انقياد آن را ميكنيم.
پس عرض ميكنم كه اولاً منتهي شدن نسبت قاجاريه به اميّه معلوم نيست و اگر شخصي علم و فضل او به حدي شد كه ممتاز از اقران شد و اطلاع آن به كتاب خدا و
«* رسائل جلد 4 صفحه 382 *»
سنت ائمه هدي: طوري شد كه از براي هر مطلبي توانست كه دليلي از كتاب و سنت اقامه كند و در جميع علوم تصرف كند و حق هر علمي را به كتاب و سنت اثبات كند و باطل هر علمي را به كتاب و سنت ابطال نمايد و حال آنكه هرگز بناي علماء نبوده كه حق و باطل علومي كه دخلي به دين و مذهب ندارد از كتاب و سنت بر آن استدلال كنند و علماء ميدانند كه اين كار چقدر عظيم و چقدر مشكل است و در تقوي و عمل او باشد كه هرگز احدي مكروهي از او نديده باشد و در عمل به مستحبّات چنان باشد كه همه روزگار عاجز باشند و آنقدر مواظب باشند، به محض احتمال كه شايد نسبت او به اميه منتهي شود و يقين نباشد، كدام آيه و كدام حديث دلالت ميكند كه در چنين شخصي قدح جايز است؟ و ثانياً بني اميه صرف كسي است كه از جهت پدر و مادر هردو به اميه منتهي شود و اگر احد ابوين از سادات باشد مثلاً اين شخص متولد چنانكه ابن اميه است، ابن رسول خدا هم هست و حكم ابن اميه تنها به او صدق نميكند و در تحت حكم ابن اميه صرف نخواهد افتاد. و ثالثاً در اين مسأله تعمق ميكنيم و به كتاب و سنت رجوع ميكنيم كه نسب ظاهري كسي به اميه منتهي شود و لكن در نهايت علم و عمل به شريعت باشد و بيزار از دشمنان اهل بيت: باشد و در محبت به اهل بيت: چنان باشد كه شب و روز خود را در تمام عمر صرف نشر دين و آيين ايشان كند و در نشر فضائل ايشان آنقدر بكوشد كه معروف آفاق شود كه فلان در علم فضائل اهل بيت: بينظير است به طوري كه دشمنان او از هر راهي كه عاجز شدند در قدح او، گفتند كه فلانكس غلوّ در محبّت اهل بيت: كرده با اين همه سعي و كوشش آن در محبّت و نشر فضائل اهل بيت: و كتابها در فضائل نوشتن آيا ميتوان گفت كه فلانكس محشور با دشمنان اهل بيت: است و حال آنكه در اخبار بسيار وارد شده است كه اگر كسي يك فضيلت از فضائل علي بن ابيطالب7 را بگويد بهشت بر آن واجب
«* رسائل جلد 4 صفحه 383 *»
ميشود و اگر کسي يک فضيلت از فضائل علي بن ابيطالب7 را بنويسد بهشت بر آن واجب ميشود و اگر كسي تدبر كند در امر ايشان ميبيند كه بسا آنكه هر روزي به طور استمرار اقلاً ده فضيلت از فضائل آن بزرگوار و فضيلت آل اطهارش مينويسند و ميگويند. در تمام عمر حساب كن و ببين چقدر فضيلت خواهد شد و اينقدر كه عرض شد اقلّ مرتبه ابراز فضيلت بود و بسا كه بعضي از روزها صد فضيلت را بنويسند و آن فضائلي كه ايشان مينويسند و ميگويند از فضائل ظاهر كه درويشان در بازارها ميخوانند هم نيست بلكه از فضائل باطنه اهل بيت: است و به همانقدر كه باطن از ظاهر اشرف است و روح از بدن اشرف، همانقدر فضائلي كه ايشان ناشر آنند از فضائل ظاهره اشرف خواهد بود اگر با همه اين كارها كسي گمان كند چنين شخصي ناجي نيست سوء ظن به امير المؤمنين و ائمه طاهرين: برده و ايشان كريمتر از آنند كه كسي تمام عمر خود را صرف در تشييد دين و نشر فضائل ايشان كند و او را خائب و خاسر كنند و از نظر عنايت خود او را بيندازند و حال آنكه خودشان، در اخبار بسيار فرمايش كنند و وعده كنند كه هركس يك فضيلت از فضائل ما را بگويد بهشت بر آن واجب ميشود حاشا كه ايشان خلف وعده كنند ما هكذا الظن بهم و لا المعروف من فضلهم. پس ايشان البته كريمانند و به وعدههاي خود وفا خواهند كرد و كردهاند و همين توفيقها كه دادهاند و تسديدها كه كردهاند كه ايشان را حامل فضائل خود كردهاند و قابل اين مقام بلند دانستهاند بهشتِ موجودي است چرا كه بهشت نيست مگر همين كارها كه چون روز قيامت ظاهر شود به صور بهشت ظاهر ميشود و صورت بهشت در اين دنيا همين علمها است كه قيام به خدمت اهل بيت: و نشر فضائل ايشان باشد. و اگر ميخواهي آنچه را كه گفتم رأي العين ببيني و از كتاب خدا و احاديث ائمه هدي: بشنوي هوش خود را جمع كن و گوش بده تا از براي تو واضح كنم اين مطلب را كه مثل آفتاب در رابعة النهار مشاهده كني.
پس عرض ميكنم كه از براي انسان روحي است انساني و بدني است خاكي، بدن خاكي از نطفه پدر و مادر به عمل ميآيد و همين كه نطفه در رحم ريخته شد از خون
«* رسائل جلد 4 صفحه 384 *»
مادر به واسطه رگهايي چند كه دهان آنها در رحم باز است مدد به آن نطفه ميرسد و آن نطفه مثل گياههاي اين دنيا اين خون را به خود ميكشد و به قوهاي كه خداوند در آن قرار داده آن خون را مشابه خود ميكند و جزء خود مينمايد و روز به روز بزرگ ميشود تا تمام اعضاي او به حد كمال ميرسد و صاحب سر و گردن و دست و پا و دل و جگر و ساير اعضا ميشود و لكن تا به دنيا نيامده روح انساني و نفس قدسيه به آن تعلق نميگيرد پس آن بدن خاكي اصل سرمايه آن نطفه پدر و مادر است و منسوب به آنها است چرا كه اصل آن از نطفه آنها است و چون از شكم مادر بيرون آمد، روح انساني به آن تعلق ميگيرد و روح انساني دخلي به پدر و مادر ظاهري ندارد و آن روح از جانب خدا است چنانكه خدا ميفرمايد: و يسألونك عن الروح قل الروح من امر ربي يعني سؤال ميكنند از تو اي محمّد از روح، بگو در جواب ايشان كه روح از امر پرورنده من است. و اول تعلق گرفتن آن روح به اين بدن خاكي در نزد تولد طفل است به اين دنيا چنانكه جناب امير7 در حديث كميل و حديث اعرابي ميفرمايد. پس اين بدن خاكي كه اصل مايه آن پدر و مادر ظاهري است ولد اين پدر و مادر ظاهري است اما روحي كه تعلق به اين بدن ظاهري ميگيرد دخلي به اين پدر و مادر ظاهري ندارد و اصل اين روح از عالم بالا كه از امر خدا است ميباشد. پس اين روح كه از عالم ذرّ است و تعلق به اين بدن خاكي گرفته اگر تابع اين پدر و مادر ظاهري شد و جميع افعال و اقوال و اعتقادات خود را از ايشان اخذ كرد آن روح هم ولد ايشان ميشود و اگر اعمال و اقوال و اعتقادات اين روح ولد آن شخص ميشود اگرچه بدن خاكي آن ولد كسي ديگر باشد از اين جهت است كه استاد و معلم هركسي پدر آنكس است يعني پدر روحاني آن است و از همين باب است كه جناب پيغمبر9 فرمودند كه: انا و علي ابوا هذه الامة يعني من و علي پدر و مادر اين امتيم چرا كه اين امت در جميع اقوال و اعمال و اعتقادات تابع محمّد و علي8هستند پس همه اولاد روحاني آن دو بزرگوارند اگرچه هريك را پدري و مادري
«* رسائل جلد 4 صفحه 385 *»
ظاهر باشد كه ظاهر بدن خاكي ايشان اولاد آن پدرها باشد و از همين باب است كه پسر نوح7 از اولاد نوح نبود اگرچه بدن خاكي آن از بدن خاكي نوح بود و لكن چون در اقوال و اعمال و اعتقادات تابع نوح7 نبود، روح آن كه از عالم ذرّ بود پسر نوح نبود و به جهت ظاهر بدن خاكي آن بود كه نوح در وقت غرق شدن آن از خدا مسألت نمود كه خدا او را نجات دهد چرا كه خدا به او وعده فرموده بود كه اهل او را از طوفان نجات دهد و عرض كرد که: ان ابني من اهلي و ان وعدك الحق و انت احكم الحاكمين پس خدا در جواب او گفت كه انه ليس من اهلك انه عمل غير صالح يعني آن پسر از اهل تو نيست او عمل غير صالح است يا او عمل غير صالح كرده و چون تو عملت صالح است عمل او مطابق عمل تو نيست پس از تو نيست و از اين باب است كه محمّد بن ابيبكر ولد ابيبكر نبود اگرچه بدن خاكي آن اصلش از ابيبكر بود و لكن روح آن چون تابع جناب امير7 بود ولد آن جناب بود و دخلي به ابيبكر نداشت و از اين جهت آن جناب در حق او فرمود كه: انت ابني في صلب ابيبكر يعني تو پسر مني در صلب ابيبكر و از اين جهت بود كه علي بن يقطين پسر يقطين نبود بلكه پسر حضرت كاظم7 بود و حكايت آن آن است كه علي بن يقطين روزي در خدمت حضرت صادق7 بود و ذكري از يقطين پدر او شد. حضرت فرمودند: لعن اللّه يقطين و من ولد منه يعني خدا لعنت كند يقطين را و هركس كه از او متولد شده. علي بن يقطين كه اين فرمايش را از آن حضرت شنيد بسيار خائف شد و هميشه مضطرب بود كه آيا چه خواهد شد تا آنكه خدمت حضرت كاظم7 رسيد و به آن حضرت عرض كرد كه من بسيار ترسانم از نفريني كه پدرت بر پدرم كرد و حكايت را خدمت آن حضرت عرض كرد. حضرت او را دلداري دادند و فرمودند كه: ان المؤمن في صلب الكافر كالحصا في اللبنة يجيء المطر و يذهب اللبنة و لايضرّ بالحصا. شايد حديث نقل به معني شد و معني آن است كه فرمودند به درستي كه مؤمن در صلب كافر مثل سنگريزه است در خشت. باران ميآيد و
«* رسائل جلد 4 صفحه 386 *»
خشت را خراب ميكند و هيچ ضرري به سنگريزه نميرساند و مراد آن حضرت از اين مثل آن است كه عذاب خدا كه مثل باراني است كه خشت را خراب ميكند كافر را هلاك خواهد كرد و لكن ضرري به آن مؤمن كه از صلب آن كافر است نميرساند. پس اگرچه حضرت صادق7 جميع اولاد يقطين را لعنت كردند و لكن چون علي از اولاد يقطين نبود، در حقيقت لعنت آن جناب شامل او نشد و حضرت كاظم7 اين معني را تعليم علي بن يقطين فرمودند و او را از اضطراب بيرون آوردند.
پس معلوم شد كه ولد اخروي شخص آن كسي است كه در اقوال و اعمال و اعتقادات تابع آن باشد و اين ولادت دنياوي شخص تا در دنيا هست اعتباري دارد ولي چون روز قيامت شد اين نسبتهاي دنياويه كلاً تمام خواهد شد و نسبتهاي اخرويه خواهد آمد چنانكه خدا ميفرمايد: فلا انساب بينهم يومئذ و لايتساءلون يعني روز قيامت نسبتها و خويشيها مثل نسبت پدري و مادري و برادري و خواهري كلاً مرتفع خواهد شد در ميان مردم. پس در روز قيامت مردم محشور ميشوند و بسا كسي پسر كسي است كه در دنيا پسر او نبوده مثل محمّد بن ابيبكر و علي بن يقطين كه محمّد در آن روز محمّد بن علي خواهد بود و علي در آن روز علي بن موسي7 خواهد بود و نسبت پدري ابيبكر از محمّد و نسبت پدري يقطين از علي و نسبت پدري نوح7 از كنعان مرتفع خواهد شد چنانكه صريح آيه قرآن است كه ميفرمايد: فلا انساب بينهم يومئذ و لايتساءلون پس بسا اشخاصي كه در اين دنيا از اولاد نيكانند و در آخرت از اولاد بدان بلكه مؤمنان از اولاد محمّد و علي عليهما السلامند چنانكه فرمودند كه: انا و علي ابوا هذه الامة و مراد از امت، امت مرحومهاند و آنها مؤمنانند و كل كافران از اولاد ابيبكر و عمرند به حكم مقابله. پس بسا كساني كه اقوال و اعمال و اعتقاداتشان اقوال و اعمال و اعتقادات بني اميه است و در روز قيامت در صف بني اميه محشور خواهند شد اگرچه در اين دنيا از اولاد اميه نباشند و بني اميه كه بد شدند به جهت اقوال و
«* رسائل جلد 4 صفحه 387 *»
اعمال و اعتقاداتشان بود نه چيزي ديگر. پس: اللهم العن بني امية قاطبةً. و اگر بگويي بني اميه خصوصيتي دارد كه در جاهاي ديگر نيست، حكايت علي بن يقطين عذري از براي تو باقي نگذارد و اين دليلي كه عرض كردم دليلي بود حكمي كه موافق كتاب خدا و سنت رسول9 و اخبار ائمه هدي: بود و حكمت در همهجا به يك طور جاري ميشود و خصوصيتي به جايي دون جايي ندارد . پس اگر طالب حقي و ميخواستي حقيقت امر بر تو معلوم شود كه معلوم شد و عذري از براي تو باقي نماند و اگر از اهل غرضي كه من قادر بر قلب ماهيت تو نيستم اقلاً حجتي بر تو تمام شد بعد از اين از روي بصيرت به هر راه كه ميپسندي برو. و السلام علي من اتبع الهدي.
فرمودهاند: و عاشراً وحي از جانب خداوند است كه به انبياء رسيده است يا خير؟
عرض ميكنم: بلي وحي از جانب خدا است كه به جميع انبياء: ميرسد و اگر حكايت معراج را شنيدهايد محل شبهه نبايد بشود و حكايت اين است كه حضرت پيغمبر7 فرمودند كه وقتي كه در معراج با خداي عز و جل گفتگو ميكردم خداي عز و جل به لغت علي بن ابيطالب7 با من تكلم ميكرد. عرض كردم خدايا تويي كه با من تكلم ميكني يا علي است؟ خداي عز و جل فرمود كه ديدم كه هيچكس را تو مثل علي دوست نميداري به لغت علي با تو تكلم كردم و اين حرف نميرساند كه وحي از غير خدا به كسي برسد چرا كه خدا قادر است به هر لغت تكلم كند و چون لغت جناب امير7 بهترين لغات عالم بود و محبوبترين لغات بود در نزد خدا و رسول خداوند آن لغت را اختيار فرمود.
فرمودهاند: و يكي ديگر آنكه چند يوم قبل از اين حكايت مسبب الاسباب شد بعضي چنين فهميدند كه مسبّب الاسباب خلقي است سواي باري جلّشأنه و بعد از آن چيز ديگر فهميدند استدعا آنكه شبهات مزبوره را بر وجه اتم و احسن بيان
«* رسائل جلد 4 صفحه 388 *»
فرمايند تا حجت باشد و نزاع فيمابين هم معلوم شود.
عرض ميكنم: كه جواب مسأله در سؤال پنجم گذشت به آن رجوع فرماييد و معلوم است كه مسبب الاسباب خداي وحده لا شريك له است و سبب اعظم كه از آن سببي نزديكتر نيست محمّد و آل محمدند: و اين سبب اعظم را خداوند آلتي از براي خلق قرار داده در جاري كردن فيضهاي خود به سوي خلق و خدا محتاج به آلتي نيست و لكن خلق را قدرت آن نيست كه خودشان بيواسطه از خداوند عالم منتفع شوند چنانكه ميبيني احكام خود را به واسطه انبياء: به خلق ميرساند و او محتاج به انبياء نيست و لكن خلق محتاجند به انبياء:. و الحمد للّه رب العالمين كه جواب مسائل را به اوضح بيان از براي شما عرض كردم.
فرمودهاند: و ميگويند رأي مشايخ بر اين است كه جناب سيد الشهداء عليه آلاف التحية و الثناء در كربلا شهيد نشد بلكه شبه آن جناب بوده است.
عرض ميكنم: كه اين هم محض افترا است كه به مشايخ ما بستهاند و مراثي شيخ اوحد اعلي اللّه مقامه در بلاد معروف است كه تصريح فرمودهاند كه آن جناب صلوات اللّه عليه و علي من استشهد معه كشته شد و جناب آقاي بزرگوار كتابي بخصوص در اين باب نوشتهاند كه آن را «مقتل» ناميدهاند و مراثي بسيار از ايشان در بلاد منتشر است و در هر سال در محرم مرثيههاي تازه ميسازند و در هر سال به نفس نفيس خود روضهخواني ميكنند و در هر هفته بر سبيل استمرار در عصر جمعه در خانه ايشان روضهخواني ميشود و از شدت گريه بر سيد الشهداء7 گويا مالك نفس خود نيستند و اگر اعتقاد ايشان اين بود كه شبيه آن جناب شهيد شده اين گريه و زاري را نميكردند و در اول رساله عرض كردم كه بناي شيعه بايد بر آن باشد كه آنچه بگويد و بكند متمسك به آيه و حديث باشد و در حديثهاي ما نيست كه سيد الشهداء7 شهيد نشد و شبيه آن بزرگوار بود و اين همه اخبار كه در وقايع كربلا هست شكي از براي احدي باقي نميگذارد در شهيد شدن آن بزرگوار و اين قصه را روز اول خداوند
«* رسائل جلد 4 صفحه 389 *»
عالم به آدم7 وحي كرد و همچنين به نوح و ابراهيم و موسي و زكريا و غير ايشان از انبياء: و حضرت پيغمبر و حضرت امير و حضرت امام حسن و حضرت فاطمه: اين قصه را پيش از وقوع ميدانستند و گريهها كردند به جهت اين مصيبت عظمي و داهيه كبري و محل شك و ريب نيست و لكن دشمن از هر جور افترا بستن باكي ندارد. خدا حكم كند ميان ما و ايشان.
فرمودهاند: طينت محمّد و ابوجهل و حسين و شمر را يكي ميدانند كفي ما كتبت.
عرض ميكنم: كه اين آخر سؤالات برادران است و عجب ميكنم از مفتري كه از بس حريص در افترا بستن است ديگر فكري نميكند كه افترائي ببندد كه اقلاً بتواند اشتباهي بيندازد.
باري، هركس في الجمله به كتب شيخ اوحد اعلي اللّه مقامه رجوع كرده باشد ميداند كه از خواص مذهب آن بزرگوار است كه در مقام ردّ بر وحدت وجود و وحدت موجود برآمده و استدلالهاي بسيار از كتاب خدا و سنت رسول9 و اخبار اهل بيت: كرده كه خلق مختلف المراتبند و از يك ماده نيستند. باري، شرح اين مقام در اين مختصرات گنجايش ندارد و محض اعتقاد ايشان را عرض ميكنم كه ايشان را اعتقاد اين است كه اول خدا محمّد و آل محمد: را آفريد در مقامي كه احدي با ايشان شريك نبود و احدي را هنوز خدا نيافريده بود بعد از هزار هزار دهر كه هر دهري هزار هزار سال و هر سالي هزار هزار ماه كه هر ماهي هزار هزار هفته كه هر هفتهاي هزار هزار روز باشد از فاضل طينت ايشان انبياء: را آفريد و انبياي عاليمقدار به آن علوّ مقام از طينت محمّد و آل محمد: نيستند و از نور ايشانند كه فاضل طينت ايشان باشد چه جاي ساير مؤمنين و چه جاي ضعفا و چه جاي كفار و در ميان آن كفار چه جاي ابوجهل و شمر لعنهما اللّه و ابوجهل و شمر از طينت رؤساي ضلالتند لعنهم اللّه و طينت آنها ضد طينت محمّد و آل محمد
«* رسائل جلد 4 صفحه 390 *»
: است و ضد طينت جميع انبياء و جميع مؤمنين است. پس ابوجهل و شمر و ساير كفار عليهم اللعنة و العذاب از طينت يك مؤمن ضعيف نيستند چه جاي بالاتر. طينت محمّد و آل محمد: از اعلي عليين است و طينت انبياء: در درجه پستتر و طينت ساير مؤمنين از درجه پستتر به قدر پستي آنها از مبدأ فيض تا آنكه ميرسد به پستترين مؤمنين كه در آخر درجه عليين واقع است و كفار با اين مؤمني كه در آخر درجه عليين واقع است هيچ شراكتي در طينت ندارند و سلسله كفار هم سلسله جداگانهاي است كه در اسفل سافلين رؤساي ضلالت واقعند و در دركي بالاتر تابعان ايشان و در دركي بالاتر تابعان تابعان آنها و هكذا تا آنكه دركات جنهم پر شود. اگر جهنم و بهشت از يك طينت هستند، مؤمن و كافر هم از يك جنسند. لايستوي الظلمات و النور. و لا الظل و لا الحرور. و لايستوي الاحياء و لا الاموات. افمن كان مؤمناً كمن كان فاسقاً لايستوون. و همينقدر هم ان شاء اللّه در رفع اين افترا از براي برادران مؤمنين كفايت ميكند. و صلي اللّه علي محمّد و آله الطيبين و شيعتهم المنتجبين و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين. تمام شد اين چند كلمه در هفتم شهر صفر المظفّر سنه هزار و دويست و هفتاد و نه 1279 حامداً مصلياً مستغفراً.