ابطال الباطل
از مصنفات:
عالم ربانی و حکیم صمدانی
مرحوم آقای حاج محمد باقر شریف طباطبایی
اعلیالله مقامه
«* رسائل جلد 4 صفحه 101 *»
بسم اللّه الرحمن الرحيم
الحمد للّه رب العالمين و صلي اللّه علي محمد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اول من ظلم حقهم و آخر تابع له علي ذلك اجمعين.
و بعد چنين گويد اين بنده ضعيف غفر اللّه له و لوالديه و لجميع المؤمنين كه در اين روزها يكي از برادران ايماني نوشتهاي نمود به اين خاكسار و فرمود كه اگر جوابي دارد بنويس. پس در آن نوشته نظر كردم، ديدم دو ورق از آخر جزوي است و ورقهاي اول جزو را برداشته بودند و به اين جهت معلوم نشد كه اول اين نوشته در چه بوده و مصنّفش كه بوده. چند سطري از اين نوشته تتمه مطلبي بود كه در اوراق پيش بود بعد سؤالي در فرق ميان دو سه لفظ كه به حسب واقع مترادف بود شده بود و جوابي در تفريق ميان آن الفاظ نوشته شده بود كه تفريق بين مؤمنين و ارصاد از براي محاربين خدا و رسول او9 بود و شقّ عصاي مسلمين و افساد در دين و آيين و تخريب مملكت سلاطين در آن مينمود. پس از اول تا آخر آن نوشته را مينويسم و بعد به حول و قوه الهي جوابي عرض ميكنم كه ان شاء اللّه تعالي باعث عبرت عاقلان و هدايت طالبان و اتمام حجت بر معاندان گردد و آن نوشته اين است:
«و ببايد دانست كه در معرفت اصول خمسه، معرفت اجمالي كافي است و خوض در تفاصيل و بحث از مسائل آن واجب نيست و لكن اتفاقي جميع فقهاء اسلام است كه واجب است كفايةً كه شخصي عالم به تفاصيل علم حكمت و كلام و معرفت حقايق اشياء و جهات شبهات وارده بر آن باشد تا آنكه حاضر باشد و رفع نمايد از اسلام آنچه وارد ميشود از شبهات و آنچه وارد ميشود بر ايمان از شكوك و خيالات و بشناسد مكائد شيطان را و شكي نيست كه جهات شبهات مختلف است پس لابد است كه عالم حكيمي باشد كه بشناسد اين جهات را تا دفع كند شكوك و شبهات اهل تصوف را پس به درستي كه آن درد بزرگتريست از براي اين دين قويم و اعظم حجاب است از براي اين مذهب مستقيم.
«* رسائل جلد 4 صفحه 102 *»
و الواجبات الكفائي هو الذي يكلف به جميع المكلفين فاذا قام واحد به سقط علي الباقين فعلي هذا يجب علي المكلفين يبذلوا مجهودهم في تحصيل الحكمة و الكلام و المعارف الالهية مقدار ما يقوم به الكفاية و هذا لايكون الاّ انيشتغل فيها خلق كثير حتي يكمل منهم اثنان او ثلثة او اربعة حتي لاتخلوا الارض ممن تقوم بحجج اللّه ظاهراً مشهوراً من نواب الامام7.
و اما فِرَق غاليه و صوفيه از صراط المستقيم ظاهر شريعت منحرفند بلكه كمال اهتمام دارند در اينكه رسوم شريعتي را كه به زحمات و مقاتلات جهاديه انبيا و اوليا: برقرار نمودهاند مضمحل نمايند پس به واسطه اين كافر و نجس و مخلد در آتش جهنم ميباشند و هركس خواسته باشد به تفصيل به مذاهب باطله غلاة و مفوضه و صوفيه اطلاع بهم رساند رجوع به حديقة الشيعة و عين الحيوة و تبصرة العوام نمايد.
س: افاده بفرماييد كه آيا فرق شيخي و كشفي و متشرعي چيست؟ جزاكم اللّه خيراً.
ج: بسم اللّه تعالي شأنه، قال اللّه تعالي: هو الذي انزل عليك الكتاب منه آيات محكمات هنّ امّ الكتاب و اخر متشابهات الاية. بدان كه فرق ميان شيخي و متشرعي، بدان كه متشرعي كه اكثر علماي اثنيعشريه باشند در جميع اصول دين و فروع دين و علم اخلاق و ساير علوم حقه و در تسلك مسلك اجتهاد و در جميع اقوال و افعال و عقايد موافق و مطابق ميباشند با علماء سلف مثل محمدين ثلثه و علي بن بابويه و علم الهدي و شهيدين و فاضلين و مقدس اردبيلي و مجلسيين و غيرهم تغمده اللّه برحمته به اين معني كه ذرّهاي در اصول و فروع زياد و كم نكردهاند و اگر هم في الجمله تفصيلي داده باشند و تفريع كرده باشند، مطابق است با اجمالات ماضيه و اصول سالفه كتطابق شرح الانموزج مع متنه مثلاً و هذه المطابقة بين السلف و الخلف في الاقوال و العقايد في غاية الظهور و نهاية الوضوح.
و اما شيخيه و كشفيه كه اتباع شيخ احمد احسائي مرحوم و تلامذه او باشند
«* رسائل جلد 4 صفحه 103 *»
مطالب عجيبه و غريبه و تفاصيلي در اصول دين و عقايد بيان كردهاند كه قبل از مرحوم شيخ، احدي از علماي شيعه از زمان غيبت صغري الي يومنا هذا آنها را بيان نكرده است و ميگويند كه اين علوم از علوم باطنيه است و علماي شيخي قائلند چنانكه خود شيخ نيز قائل بود به اينكه از براي دين چهار ركن است: معرفة اللّه و معرفة النبي و معرفة الائمة و معرفة النقباء و النجباء و ركن رابع دين آنكسي است كه اعلم العلماي ما(اعلم العلماء خل) است و تكلم كردهاند در علم خدا كه گويند: العلم علمان، علم قديم و علم حادث و بعد اين فقره را توجيه ميكنند و همچنين مسأله معراج و مسأله معاد و امامت و از براي ائمه مقامات و مراتب بيان كردهاند كه رائحه تفويض از آن استشمام ميشود و تولّي و تبرّي و مسأله تقليد و اجتهاد را از اصول دين شمردهاند و حال آنكه اكثر علماي سلف آنها را از احكام فرعيه دانسته بودند و تقليد عالم غير شيخي را جايز نميدانند و غير ذلك مما لايعد و لايحصي چنانكه بر متتبع كتب شيخيه اين مراتب بسي ظاهر است. و در فروع دين، طريقه اخباري دارند و ادعا مينمايند كه علوم و مطالب ما تفاصيل اجمالات ماضيه و بطون ظواهر سالفه و الباب قشور قديمه ميباشد و علومي كه از ما ظاهر شده است از هيچيك علما سلفاً و خلفاً ظاهر نشده است و به قاطبه مكلّفين واجب است كه به علماء ما رجوع كنند زيرا كه علماي ما برحق و از جمله خصّيصين شيعه ميباشند و منصوب از جانب امام عصر عجل اللّه فرجه و گويند هركس از علماء و غير علماء كه ما را تكفير كند و حال آنكه بداند كه ما از مذهب شيعه خارج نيستيم خود او كافر و ناصبي ميشود و در جواب اين فقره ميگوييم اولاً اينكه كسي شما را با وجود ايمان و مؤمن بودن شما كافر ندانسته و نخواهد دانست و بر فرض اينكه كسي شما را معلوم الايمان بداند و مع ذلك تكفير نمايد خودش كافر نميشود بلكه فاسق ميشود مگر اينكه انكار ضرورت نمايد كه آن حرمت تكفير كردن مؤمن باشد با وجود معلوم الايماني و ديگر گويند كه احدي از علماء اينگونه مطالب عاليه كه ما بيان كردهايم بيان نكرده است و در مجالس موعظه يكي از علماشان ديدم كه نوشته بود كه كسبه شاگردهاي ما
«* رسائل جلد 4 صفحه 104 *»
از بقّال و بزّاز، آنقدر از علوم و معارف تحصيل كردهاند كه علماي سابقين نكرده بودند. و گويند تا زمان ظهور علوم مرحوم شيخ، دوره دوره ظاهر شريعت بود و چون آن دوره به انجام رسيد، خداوند خواست انشاء دوره ديگر نمايد اين بود كه برانگيخت مركز دايره عرفان شيخ مرحوم را تا اصلاح ظاهر و باطن شريعت نمايد و ائمه: در خواب اين علوم را به مرحوم شيخ تعليم دادند و اجازه به خط و مهر جميع ائمه به او التفات فرمودند و حضرت مجتبي7 در خواب زبان مبارك خود را به دهان شيخ گذاشتند و شيخ او را مكيد و عالم به جميع علوم گشت و گويند كون يوماً فيوماً در ترقي است و علوم زياد ميشود تا ظهور دولت حقه و علوم باطنه ما موافق با علوم ظاهر است و الاّ باطن نخواهد بود و گويند حق تعالي به مرحوم شيخ و علوم آن، شيعه را امتحان فرمود و در هر مسأله كه تكلم ميكنيم دليلي از كتاب و سنت و عقل و آفاق و انفس داريم و مع ذلك به جميع عقايد حقه اماميه مقرّ و معترف ميباشيم و علي الظاهر زهد و ورع و تقوي را دارند و اظهار تشيع ميكنند.
حال امر ايشان مردّد است ميان دو چيز. يا في الحقيقة علوم باطنه ايشان موافق و مطابق است با علوم ظاهره و ما وجه تطبيق و مطابقه آنها را نميدانيم و نميفهميم و در دعاوي خود صادقند و علم ايشان از قبيل علمي است كه حضرت صادق7 ميفرمايد: ان علمنا صعب مستصعب لايحتمله الاّ ملك مقرّب او نبي مرسل او مؤمن امتحن اللّه قلبه للايمان. و همچنين حضرت سجاد7 ميفرمايد در اشعار عربيه خود:
اني لاكتم من علمي جواهره |
كيلايري العلم ذوجهل فيفتتنا |
|
و قد تقدّم في هذا ابوحسن |
الي الحسين و اوصي قبله الحسنا |
|
و ربّ جوهر علم لو ابوح به |
لقيل لي انت ممن يعبد الوثنا |
|
و لاستحلّ رجال مسلمون دمي |
يرون اقبح ما يأتونه حسنا |
و قال الصادق7: ما كلّما يعلم يقال و لا كلّما يقال حان وقته و لا كلّما حان وقته حضر اهله. و از اهل باطن حق ميباشند، و يا العياذ باللّه از اهل باطن باطل و در دعاوي خود
«* رسائل جلد 4 صفحه 105 *»
كاذبند و علومشان از بابت علوم مذكوره نيست چنانكه مظنون اين است كه علمشان از قبيل علوم مذكوره نباشد زيرا كه علوم باطنه و ابراز اسرار، قبل از ظهور دولت حق جايز نيست بلكه و كتمان بايد كرد چنانکه خود ائمه و خصيص شيعه كتمان فرمودند و امام7 فرمودند به يكي از اصحاب خود: لاتتكلّم بما تسارع العقول الي انكاره. و اشاره فرموده است به اين صادق آل محمد7 در قول خود كه فرموده: لو علم ابوذر ما في قلب سلمان لقتله يا لكفّره.
خلاصه، علي اي حال واقف علي الضمائر و بندهشناس و عالم السرّ و الخفيات خداوند است و بما في الضمير او سبحانه عالم ميباشد. اگر خوبند جزاي خوب به آنها عطا خواهد فرمود و اگر بدند جزاي بد به آنها خواهد رسيد. الناس مجزيون باعمالهم ان خيراً فخير و ان شرّ فشرّ و قال تعالي: تلك امة قد خلت لها ما كسبت و عليها ما اكتسبت. الاّ تكليف كل مكلّفين آن است كه به مجتهد عالم فقيه رجوع نمايند و هركس كه مسائل صوم و صلوة و زكوة و خمس و ساير فروع بتواند كه از ادله شرعيه استنباط نمايد و متدين باشد رجوع نمايند. كاري به طايفه خصوص شيخيه نداشته حسابشان با كرام الكاتبين ميباشد. پس ما عباد اللّه مأموريم كه در زمان غيبت، به ظاهر شريعت عمل نماييم چنانكه خود شارع مقدس7 با وجود علم به باطن، عمل به ظاهر ميفرمودند و چون ميبينيم در نزد ما اقرار به جميع عقايد حقه مينمايند و اظهار ايمان ميكنند و مواظب طاعات هستند و در بلاد ايمان ميباشند و قال تعالي: و لاتقولوا لمن القي اليكم السلام لستَ مؤمناً و تبرّي از عقايد فاسده و مذاهب مخترعه باطله مينمايند، لهذا بايد ايشان را مسلم و مؤمن بدانيم و با آنها معاشرت بكنيم و لكن احوط و اولي آنست كه به جهات شتي درباره آنها سكوت و توقف نماييم و به هيچ وجه متعرض احوال آنها نشويم حتي يتبين الرّشد من الغي و اخلاص و ارادت كلي و پيروي و اقتداي ما با علماي غير شيخي باشد كه ملقّبند به متشرعه و مسمياند به اثنيعشريه كثّر اللّه امثالهم. زيرا كه حقيت آنها يقيني است و اينكه شيخيه
«* رسائل جلد 4 صفحه 106 *»
ميگويند بعضي از علماي غير شيخي ما را از روي عناد و حسد تكفير يا تفسيق ميكنند نسبت به علماء سوء ظن است زيرا كه عالم شيعي كامل([1]) محتاط اولاً به احدي حسد نميبرد و با مؤمني عداوت نميكند وانگهي آن عالم مثل مرحوم فاضل استرآبادي باشد اعلي اللّه مقامه كه در زهد و ورع و عمل به احتياط شهره آفاق بود و يا مثل مرحوم شهيد ثالث عطر اللّه مرقده كه در علم و عمل تمام و كامل بود و مثل آقا عبد الحسين مرحوم و بعضي ديگر از علماء شيعه كه در ادنيمسأله از مسائل فروع كمال دقت و احتياط را مرعي ميداشتند چنانكه به تواتر ثابت شده است احتياط و زهد و ورع آن بزرگواران چه جاي مسائل اصول كه بياحتياطي در آنها موجب خلود در نار است چنانكه اين معني بر هر عاقلي معلوم و مبرهن است كه مثل مرحوم آقا عبد الحسين بن آقا باقر بهبهاني و آقا سيد ابراهيم قزويني و حاجي ملا جعفر استرآبادي و آقا سيد محمد و آقا سيد مهدي طباطبائيين و آقا شيخعلي و آقا شيخ حسن ابنان مرحوم شيخ جعفر نجفي و شيخ محمد نجفي و شهيد ثالث قزويني و شيخ محمد باقر و شيخ مرتضي انصاري نجفي و حاجي سيد اسد اللّه و حاجي ملا حسينعلي اصفهانيين و فاضل دربندي و شيخ علي اصغر بروجردي و آخوند ملامحمد كاظم همداني مشهدي و ساير علماي اعلام كه ذكر اسامي شريفه آنها موجب تطويل و اطناب ميشود تغمدهم اللّه برحمته و اسكنهم في بحبوحة جنّته بدانند و بفهمند كه شيخ احمد مرحوم يا(با خل) تلامذه او مؤمنند و مع ذلك از روي عناد و حسد تكفير كنند آنها را، حاشا و كلا هيچ عاقلي اين را قبول نميكند كه آن بزرگواران مثل ما بيسر و پايان فهم و علم نداشته باشند و در امر دين بيمبالاتي و بياحتياطي نمايند و خود را مستحق آتش دوزخ سازند. پس ردّ آن بزرگواران مر شيخ و تلامذه او را از دو حال بيرون نيست: يا علوم و مطالب آنها في الحقيقة باطل است و بطلان علومشان بر آن مرحومين واضح شده و به واسطه آن
«* رسائل جلد 4 صفحه 107 *»
تكفير يا تفسيق كردهاند. و يا علوم مرحوم شيخ حق بوده و لكن كلام او را نفهميدهاند يا امر به رادّين مشتبه شده است و از روي اشتباه رد كردهاند و علي اي حال نبايد گمان بد به آنها ببريم كه از روي عناد و حسد رد و تكفير كردهاند. پس تكليف ما اين است كه رد آنها را حمل به بهترين محملها بكنيم، بلكه جميع افعال مؤمنين را بايد حمل به صحت كنيم. و اين معني بسي ظاهر است كه هرگاه ما مقلد مجتهدي باشيم و امر را به او مشتبه كرده باشند و يكي از رفقاء و اصدقاء ما را تفسيق كرده باشد به جهت اينكه امام نيست و علم غيب ندارد و حال آنكه ما چيزي كه منافي عدالت باشد از او نديده باشيم، مع ذلك سلب اعتقاد ما از آن مجتهد نميشود كه ترك تقليد او را بكنيم و محبت او را از قلبمان بيرون كنيم. وانگهي علماء فرمودهاند كه هرگاه مجتهد جامع الشرايط حكم به كفر كسي فرمايد بر عوام واجب است كه انفاذ حكم مجتهد نمايد هرچند خودشان كلمه كفري از او نشنيده باشند.
پس از اين بيانات معلوم شد كه ردّ آن بزرگواران نه از روي عناد و حسد است بلكه چيزي ديده و شنيدهاند و از كلمات شيخ و سيد چيزي فهميدهاند تا آنها را رد فرمودهاند و ما نفهميدهايم. مشهور است: «تا نباشد چيزكي مردم نگويند چيزها» و چنانكه آن مشايخ عظام فهميدهاند ما جاهلان از هزار سال نميفهميم و اين از كمال جهالت و سفاهت است كه ما خود را اعلم و اعقل و ازهد از مرحوم شيخ استاد عماد صاحب جواهر الكلام (ره) بدانيم و تصويب و تخطئه او را بكنيم وانگهي به ما معلوم نشده است كه آن بزرگواران تصريح به كفر يا فسق شيخيه كرده باشند مگر بعضي از آنها كه صراحةً تكفير فرمودهاند مثل مرحوم آقا سيد ابراهيم قزويني و مرحوم فاضل استرآبادي و حاجي ملاجعفر و مرحوم شهيد ثالث در مجالس المتقين و مرحوم شيخ محمد باقر و حاجي ملا حسينعلي و حاجي سيد اسد اللّه و فاضل دربندي و آخوند ملامحمد كاظم و شيخ علي اصغر بروجردي.
و مرحوم شهيد اعلي اللّه مقامه مينويسد كه خود مباحثه و مكالمه نمودم با شيخ احمد
«* رسائل جلد 4 صفحه 108 *»
كه منكر معاد جسماني و به تفويض قائل بود و مرحوم حاجي ملا جعفر رساله عليحده در ردّ شيخ نوشته است در مسأله معاد و علم خداي تعالي و مسموع شد كه پارهاي از رسائل حاجي سيد كاظم (ره) به نظر انور مرحوم حاجي سيد محمد باقر رسانيده بود كه حق و بطلان آنها را بيان كند. سيد در جواب فرموده بودند كه حاجي سيد كاظم مثل درياي عطريست كه به يك قطره نجاست نجس ميشود و تصديق او را نيز نقل كردهاند و العهدة علي الراوي. و مرحوم شيخ مرتضي (ره) در باب شيخيه احتياط ميكرده است كه به هيچوجه لا و نعم جواب نميفرموده است الاّ از براي خواص اصحاب و تلامذه خود. و بعضي از علماي شيعه خود مرحوم شيخ را خوب ميدانند و او را تصديق ميكنند بلكه به اعلميت و اورعيّتش اذعان دارند و ميگويند تلامذه شيخ كلام او را نفهميدهاند و العلم عند اللّه و العالم بالصواب و اليه المرجع و المآب.
و بر فرض محال اگر علماي اماميه العياذ باللّه به امثال و اقران خود حسد ببرند، تكفير نميكنند بلكه تفسيق ميكنند وانگهي كسي محسود ميشود كه در علم و رياست و مرجعيت مشهور و معروف بوده باشد و حاسد از زوال رياست خود بترسد و حال آنكه شيخ و تلامذه او هيچكدام در علم و رياست و مرجعيت و مال مشهور و معروف نبودند و كاري به كار كسي نداشتند و في الحقيقة محسود حسّاد بايستي مرحومين مبرورين مقدس اردبيلي و علامه مجلسي و بهبهاني و ميرزاي قمي و حاجي كلباسي و حاجي سيد محمدباقر و شيخ محمد حسن و شيخ مرتضي باشند كه در علم و عمل و رياست و مرجعيت مثل آفتاب شهره آفاق بودند. پس بايستي آنها را از روي حسد كافر بدانند و حال آنكه احدي نتوانست كه نسبت كفر يا فسقي به آنها بدهد و اين نبود مگر آنكه ايمان آنها يقيني بود و حرفي نزدند كه رائحه كفر از او استشمام بشود و به مضمون اتقوا من مواضع التهم عمل فرموده و كاري نكردند كه مردم درباره آنها گمان بد ببرند و نسبت فسقي به آنها بدهند. پس معلوم شد كه احدي از علماء از روي حسد شيخيه را بد ندانسته و يعلم ذلك بالوجدان و العيان.
«* رسائل جلد 4 صفحه 109 *»
و اينكه شيخيه ميگويند علم ما نسبت به ديگران كلي است و علم سايرين جزئي است بر فرض تسليم علم آنها مشكوك و علم علماء غير شيخي يقيني است و شخص عاقل، علم و عالم يقيني را گذاشته از پي عالم و علوم مشكوكه نميرود. چه خوب گفتهاند طايفه اتراك: «سنهوش ايران قالبي قاطقدن يكدور»([2]) و چه خوب تمثيلي بيان كردهاند عقلاء و عرفاء در اين مقام چنانكه گفتهاند، تمثيل:
«بدان كه از غايت بيخردي است كه انسان بر سر مائدهاي حاضر شود كه انواع اطعمه لذيذه بر آن باشد و جمعي كثير و جمّي غفير از معقولين را ميبيند كه چند غذاي معين را ميگويند كه سم قتّال است و احدي از آن نخورد مگر آنكه في الفور مرد و اموات چند را نشان ميدهند در كنار آن مائده و ميگويند كه اينها از اين غذاها خوردند و في الفور مردند و ما را بر بودن زهر در اينها ادله و براهين است علاوه بر تجربه، و قومي ديگر را ميبينند كه در مقابل ميگويند اينها زهر نيست و اين اموات اگرچه از اينها خوردند و في الفور مردند و لكن مرگ ايشان اتفاقي بود و از اثر اين غذاها نبود. پس نفهميده و نسنجيده آن شخص بر آن غذاها افتد و از آنها بخورد البته چنين عملي را جز سفيه و بيخرد نكند و تا نپرسد و تحقيق ننمايد و ادله طرفين را نشنود ابداً اقدام به خوردن آن غذا هم نكند. وانگهي ميبيند كه در مقابل غذاها هست كه به اتفاق فريقين زهر ندارد و به تجربه معلوم شده است كه ضرري در آنها نيست پس از عقل نباشد كه آن غذاها كه يقيناً سمي ندارد بگذارد و از آن غذاهاي مشكوك بخورد هرچند آن غذاهاي مشكوك الذّ و الطف و افضل و اعلي از اغذيه يقينيه باشد.»
و مرحوم مجلسي در بحار حديثي روايت ميكند كه شخصي از صحابه كبار حضرت باقر و صادق8 عرض كرد به خدمت آن بزرگواران كه تكليف اهل زمان غيبت كبري امام چيست و حال آنكه شما فرمودهايد در آن زمان بسيار اختلاف ميافتد در ميان شيعه
«* رسائل جلد 4 صفحه 110 *»
و صاحبان آراء فاسده بسيار پيدا ميشود. حضرت در جواب فرمودند كه شيعه ما مذهبي كه در دست دارند و از ما به آنها رسيده است اصولاً و فروعاً از دست ندهند و گوش به حرف اين و آن ندهند تا به ظهور امام عصر عجل اللّه فرجه تا هلاك و گمراه نشوند. پس اي شيعه جاهل و غافل دستور العملي بهتر از اين ميخواهي كه به دست تو بدهند؟ و كو مثل اين نص و دستور العمل درباره شيخيه كه از امام رسيده باشد و دلالت بكند بر حقيّت آنها تا شك در حقيت آنها نكنيم؟ قل هاتوا برهانكم ان كنتم صادقين.
و ايضاً مرحوم مجلسي (ره) در عين الحيوة ميفرمايد به اين عبارت كه چرا بر خود رحم نميكني و دين خود را كه مايه سعادت ابدي است در معرض چنين مخاطره ميگذاري كه به يك احتمال، مستحق خلود در جهنم باشي؟ اگر كسي را گويند كه چاه سرپوشيده در راهي است اگرچه اعتماد به سخن قائل نداشته باشي به آن راه نميروي و از راه بيخطر ميروي و تو ادعاي تشيع ميكني و سخن پيشوايان تو در ميان است و جميع آثار ايشان معلوم است، هاديي بهتر از ايشان ميخواهي و مرشدي بهتر از ايشان ميطلبي. خدا پيغمبري فرستاده و فرمود كه: ما اتيكم الرسول فخذوه و ما نهيكم عنه فانتهوا و پيغمبر گفت: انّي تارك فيكم الثقلين ان تمسكتم بهما لنتضلّوا كتاب اللّه و عترتي و لايفترقا حتي يردا علي الحوض. و معني كتاب را اهل بيت ميدانند و اهل بيت فرمودهاند ما كه از ميان شما ميرويم احاديث ما در ميان است رجوع به راويان احاديث ما كنيد. پس ائمه: چه تقصير در بيان احكام اصول دين و فروع دين تو كردند كه تو رجوع به كلام غير اهل بيت ميكني و در كلام ايشان نظر نميكني؟ انتهي.
و معصوم7 در حديثي ميفرمايد: دع ما يريبك الي ما لايريبك. و قال اميرالمؤمنين7: اخوك دينك فاحتط له يا به. و قال الباقر7: خذ ما اشتهر بين اصحابك و اترك الشاذّ النادر. و قال ايضاً7: الوقوف عند الشبهات خير من
«* رسائل جلد 4 صفحه 111 *»
الاقتحام في الهلكات. و قال بعض من العلماء: ميل ارباب العقول الي الارتياب لشيء عجاب.
پس از اين احاديث و بيانات، واضح و هويدا شد تكليف عبد عاجز كه بايد در اصول دين مجتهد باشد و معتقد به عقايد حقه اماميه باشد چنانكه علماي اثنيعشريه اعلي اللّه مقامهم از قدما و متأخرين در كتب و رسائل خود به شرح و بسط تمام بيان فرمودهاند خصوصاً علامه مجلسي (ره) در حق اليقين كه از براي عوام وضع كرده است و همچنين خواص و عوام بايد دوست دوستان ائمه كه ايمان آنها يقيني است باشند و دشمن دشمنان ايشان. و در فروع دين تقليد به مجتهد جامع الشرايط اعلم متشرعي نمايد چنانكه سابقاً مذكور شد و در نماز اقتدا به عالم اثنيعشري عادل بكند تا ان شاء اللّه الرحمن در دنيا و آخرت رستگار باشد و خير دنيا و آخرت از براي او جمع شود و از شرّ دنيا و آخرت محفوظ گردد. و جايز است اخذ و تعلم كردن از علوم حقه يقينيه شيخيه و اما غامضه مشكوكه آنها را ترك بايد كرد و خوض و مناظره در آنها بسيار نبايد كرد و به مضمون فذروه في سنبله و ردّوه الي اهله عمل بايد كرد. عصمنا اللّه و اياكم عن الخطاء و الزلل في القول و العمل.
و بقي هنا شيء و ذكره من الواجبات العينية: بدان كه اكثر علماء قائلند به اينكه تقليد اعلم واجب است و مراد به اعلم يعني استادتر در استنباط حكم اللّه از ادله شرعيه و رد فروع بر اصول و اعتباري در اعلميت در غير فقه از ساير علوم نيست و شكي نيست كه علماي غير شيخي در فقه اعلم از شيخيه بلكه اعلم از سايرين فِرَق ميباشند و اورعاند چنانكه علماي شيخي در علم اصول دين و حكمت انصافاً اعلم از غير شيخي ميباشند. پس تقليد كردن به كسي كه مجتهد جامع الشرايط و اعلم در فقه باشد و متشرعي معلوم الاسلام و الايمان باشد قطعاً باعث نجات از نار جحيم و سبب دخول در جنات النعيم ميباشد. اعاذنا اللّه من النار و ادخلنا الجنة دار القرار بمحمد و آله الاطهار. و بيش از اين در اين مسأله تفكر و در اين باب تفحص و جد و جهد
«* رسائل جلد 4 صفحه 112 *»
نبايد كرد كه موجب تضييع عمر و بازماندن از اكتساب علم فقه و ساير علوم حقه و تحصيل سعادت دنيا و آخرت و موجب لغزش اقدام از طريق حق است و علوم مرحوم شيخ بحريست عميق همين كه شخص داخل آن دريا شد، به آساني نميتواند سباحت كرده و بيرون آيد و از لجج غامره است كه كشتيهاي بسيار كساني كه ظرفيت كامله و شعور كلي ندارند در آن غرق ميشود فلهذا مادامي كه ضرورت داعي نشود معاشرت و مكالمه با اين طايفه خوب نيست زيرا كه حرفي ميزنند و بياني ميكنند و به سبب آن شخص متزلزل ميشود در امر دين و به فكرهاي دور و دراز ميافتد و شك در عقايدش بهم ميرسد و هركس كه ميخواهد در عقايد حقه به يقين فائز گردد و به يقين از دنيا رحلت كند بايد شب و روز مواظب طاعات و عبادات باشد و از محرّمات بلكه از مكروهات مهما امكن اجتناب كند و دايم به درگاه الهي تضرع و ابتهال نمايد و وساوس شيطانيه را از قلب خود بيرون كند تا به يقين فايز گردد. و اشار اللّه سبحانه بهذا المعني في كتابه الكريم: و اعبد ربك حتي يأتيك اليقين. و بايد دانست كه به خواندن كتب حكمت و كلام و به نشستن در مجالس درس حكماء و تعلم ادله حكميه و قواعد منطقيه، از براي شخص يقين حاصل نميشود بلكه روز به روز شكوك و شبهات در قلبش ميافتد چنانكه مرئي و محسوس است كه عقايد عوام محكمتر است از آنهايي كه عمر خود را صرف تحصيل علم كلام و حكمت نمودهاند و عقايد حكماء و متكلمين مثل ريسماني است كه در مقابل باد آويخته شده باشد که باد دايم او را حركت ميدهد. اين است كه معصوم ميفرمايد: اكثر اهل الجنة البلهاء. و صلي اللّه علي محمد و آله الطاهرين. واللّه العالم بالصواب و اليه المرجع و المآب هرجا كه سهو و خطا شده اميد عفو از ربّ غفور رحيم دارم.
بدان كه شيخيه ميگويند كه مذهب شيعه يومنا هذا دو فرقه شدهاند، شيخي و بالاسري و وجه تسميه بالاسري آن است كه اين طايفه در نماز كردن محاذي امام ميايستند و پشت به امام ميكنند و اين بيحرمتي و اهانت است نسبت به امام7،
«* رسائل جلد 4 صفحه 113 *»
غلط و خطا است زيرا كه اين مسأله خلافي است ميان فقهاء كه بعضي محاذي به قبر امام ايستادن و پشت كردن را به امام در نماز تجويز كردهاند و بعضي جايز ندانستهاند و بعضي گفتهاند احتياط ترك است بلكه در پشت سر بايد ايستاد، و در اين زمان كه اكثر علماي غير شيخي در رسائل خود امر به احتياط كردهاند و بعضي از آنها در پشت سر ميايستند. خلاصه، همه اينها عوامفريبي است. و همچنين ميگويند يكي از اين دو فرقه برحق است و ديگري باطل و بر مكلّف واجب است كه جد و جهد نمايد و ببيند كه هركدام بر حق است تابع او شود و آن مذهب را اختيار نمايد و ديگري را باطل بداند بعد از همه بيانات مذكوره غلط و خطا است زيرا كه جد و جهد شده و مذهب حق در ميان هفتاد و سه فرقه پيدا شده در غايت ظهور و نهايت وضوح كالشمس في وسط السماء و آن مذهب مذهب شيعه اثنيعشريه است كه از عهد خلافت باطنيه اميرالمؤمنين7 الي يومنا هذا يوماً فيوماً در شيوع و ظهور و ترقي و تزايد و اشتهار است و همين مذهب حق را بحمد اللّه از آباء و اجداد خلفاً عن سلف در دست داريم و ذرّهاي از آن خارج نيستيم و مقرّ و معتقديم به عقايد حقه و علماي مجتهدين اثنيعشري متشرعي كلاً اقوال و افعال و عقايد و علومشان مطابق است با علماي سلف و بودن آنها در مذهب اثنيعشري يقيني است لهذا تقليد آنها و امتثال امر و متابعت آنها واجب. پس هرگاه في الحقيقة شيخيه هم مذهبشان با مذهب ما طايفه اثنيعشري مطابق است فنعم الوفاق و الاّ رجوعشان با خداوند. خلاصه جاده اثنيعشريه جاده كوبيده و وسعتش به قدر مابين مغرب و مشرق و ديگر تفحّص در كار نيست مگر به قدر مذكور و مگر در معرفت مجتهد به جهت تقليد.
خلاصه اين همه مذكورات تكليف كسي است كه در حقيت شيخيه شك داشته باشد و الاّ هرگاه يقين شرعي بكند بر بطلان آنها بايد انكار و تكذيب نمايد چنانچه هرگاه يقين شرعي به حقيت آنها داشته باشد بايد اقرار و تصديق به آنها نمايد مثل ساير اثنيعشريها. و السلام علي من اتبع الحق و الهدي و خالف النفس و الهوي و خشي
«* رسائل جلد 4 صفحه 114 *»
عواقب الردي. قد تمّ في غرة شهر شوال سنه 1286.
شبهه: مرحوم مجلسي (ره) در حق اليقين ميفرمايد: جمعي كه اعتقاد به اصول فلاسفه دارند و به ضرورت به معاشرت مسلمانان گرفتار شدهاند از ترس قتل و تكفير، لفظي چند از ضروريات دين بر زبان جاري ميكنند و در دل خود خلاف آنها را قائلند. يقولون بالسنتهم ما ليس في قلوبهم. و گاهي بر سبيل استهزاء اظهار بعضي از اصول دين ميكنند و چون به شاگردان و خواص خود خلوت ميكنند ميگويند انا معكم انما نحن مستهزؤن. شايد علماي شيخيه نيز بلا تشبيه از آن جماعت باشند العياذ باللّه و اگر نيستند رفع اين شبهه را فرمايند جزاهم اللّه خيرا. ان شاء اللّه كه نيستند».
تمام شد عبارات اين مصنف و چون كه جواب گفتن از براي هر فقرهاي از فقرات آن موقوف است به نوشتن چند مطلبي كه بر طالبان حق امري پوشيده نماند و حجت خدا را بر مكلّفين تمام كند پس آن مطالب را مقدم ميدارم،
٭ تا آنكه در روز قيامت نگويند: انا كنا عن هذا غافلين.
٭ يا نگويند: انما اشرك آباؤنا من قبل و كنا ذرية من بعدهم افتهلكنا بما فعل المبطلون؟
٭ و نتوانند بگويند: لولا ارسلت الينا رسولاً فنتبع آياتك من قبل اننذل و نخزي.
٭ و نگويند: لولا ارسلت الينا رسولاً فنتبع آياتك و نكون من المؤمنين. چرا كه پيغمبر9 چيزي از امر صلاح و فساد خلق را فروگذاشت نفرمود و دين خدا را آشكار فرمود از براي طالبان حق كه خفائي در آن باقي نماند و نيست چنانكه خود آن جناب فرمود كه نماند چيزي كه شما را نزديك كند به بهشت و دور كند از جهنم مگر آنكه امر كردم شما را كه به آن عمل كنيد و چيزي نماند كه شما را نزديك كند به آتش جهنم و دور كند از بهشت مگر آنكه نهي كردم شما را از آن. و همچنين اوصياي او: در امري از امور دين فروگذاشت نفرمودند و واضح فرمودند
«* رسائل جلد 4 صفحه 115 *»
دين خدا را به طوري كه او راضي بود و خفائي در دين و تحيّري از براي متدينين باقي نگذاردند چرا كه معصوم بودند و آنچه را كه خدا از خلق خود خواسته بود و بر پيغمبر9 نازل فرموده بود به خلق رسانيدند چنانكه در زيارتشان ميخواني كه: جاهدتم في اللّه حق جهاده حتي اعلنتم دعوته و بينتم فرائضه و اقمتم حدوده و نشرتم شرايع احكامه و سننتم سنته حتي صرتم في ذلك منه الي الرضا. يعني مجاهده كرديد در راه خدا حق جهاد را تا آنكه ظاهر و واضح فرموديد دعوت او را يعني آنچه را كه خلق را به آن خوانده بود و از ايشان خواسته بود از براي خلق ظاهر كرديد و بيان كرديد از براي ايشان واجبات دين او را كه از ايشان خواسته بود و برپا داشتيد حدود او را و منتشر كرديد طريقههاي حكمهاي او را و راه آنها را به ايشان نموديد و برقرار داشتيد آداب و سنت او را تا آنكه گشتيد در اين امور از خدا به سوي رضاي او. پس شروع كنيم در بيان آن مطالب:
مطلب اول: شكي در اين نيست كه خداوند عالم جلّشأنه آنچه را كه از بندگان خود خواسته به واسطه پيغمبر9 و ائمه اثنيعشر:به ايشان رسانيده چرا كه معني ندارد كه خداي داناي حكيم عادل چيزي را كه به بندگان خود نرسانيده باشد از ايشان خواسته باشد چنانكه در كتاب محكم خود فرموده: لايكلّف اللّه نفساً الاّ ما اتيها. و باز شك نيست كه از جميع بندگان خود خواسته بندگي را چنانكه در كتاب محكم خود فرموده: ماخلقت الجن و الانس الاّ ليعبدون. و باز شك نيست كه عبادت بدون معرفت حاصل نشود چنانكه امام7 در تفسير ليعبدون فرمود: اي ليعرفون و چنانكه در قدسي فرموده: كنت كنزاً مخفياً فاحببت اناعرف فخلقت الخلق لكياعرف. و در حقيقت، معرفت و عبادت يك چيز است مگر آنكه معرفت، عبادت عقل است و عبادت، معرفت بدن است و خداوند جلّشأنه در مقام روح و بدن هردو عبادت و معرفت خواسته. و باز شك نيست كه معرفت و عبادت را از هركس كه مستضعف نيست خواسته و آن دو را مخصوص علماء
«* رسائل جلد 4 صفحه 116 *»
قرار نداده كه عوام معاف باشند بلكه عوام و خواص همگي مكلفند كه تحصيل معرفت و عبادت كنند مگر در بعضي از مسائل كه در قوه عوام نيست كه از ايشان نخواسته چنانكه فرموده: لايكلف اللّه نفساً الاّ وسعها. و لكن در تكاليف عامه، جميع مردم شريكند و بايد همگي متدين به دين باشند و نبايد كه عوام بيدين باشند. پس آن امري و ديني كه عوام و خواص شريك هستند بايد امري باشد كه هردو جماعت بتوانند بفهمند و عمل كنند كه اگر هريك نتوانند بفهمند و عمل كنند مكلّف نباشند و شك نيست كه مكلّف هستند پس چون مكلّف هستند ميتوانند بفهمند و عمل كنند.
مطلب دويم: پس چون دانستي كه خداوند عالم جلّشأنه بندگي را از بندگان خود خواسته و آن را مخصوص خواص قرار نداده بلكه از عوام و خواص هردو خواسته و چون از هردو خواسته به هردو رسانيده و هردو جماعت مكلفند كه قيام و اقدام بدان كنند، پس بدان كه آن امر مشترك ضروريات دين و مذهب است مثل نمازهاي شبانهروز و روزه ماه رمضان كه خواص و عوام در آن يكسانند چرا كه هردو جماعت فهميدهاند كه آن امر الهي است و تخلف از آن جايز نيست به طوري كه هركس انكار آن كند از دين الهي بيرون رود و كافر شود. پس اگر يكي از عوام الناس كه منتحل به دين و مذهب است انكار كند وجوب نماز يوميه و روزه ماه رمضان را كافر شود و ساير خواص و عوام بايد او را كافر دانند و اجتناب از او كنند و اگر يكي از خواص انكار وجوب نماز يوميه و روزه ماه رمضان كرد و گفت واجب نيست نماز يوميه و روزه ماه رمضان، كافر شود و از دين خدا بيرون رود و ساير خواص و عوام بايد او را كافر دانند و از او اجتناب كنند. و اگر كسي يافت كسي را كه انكار ضرورت را ميكند مثل اينكه ميگويد نماز يوميه واجب نيست يا ميگويد خوردن شراب حرام نيست، و با وجود اينكه انكار ضرورت را از آن فهميد او را كافر ندانست و اجتناب از او نكرد، خود او هم كافر ميشود چرا كه در اين حال خود اين شخص هم انكار ضرورتي ديگر را كرده چرا كه منكر وجوب نماز يوميه و منكر حرمت شراب به ضرورت اسلام كافر است و هركس او را كافر نداند، انكار
«* رسائل جلد 4 صفحه 117 *»
ضرورت اسلام را كرده پس خود او هم كافر شده.
و چه بسيار از عوام كالانعام كه ميبينند مثلاً ملائي را يا مرشدي را كه انكار ضرورت اسلام يا ضرورت مذهب ميكند و با اين حال او را پيشوا و مرشد خود ميدانند. و بسا آنكه كسي با خود بگويد فلان شخص شخص دانا و عالمي است و من شخصي عامي هستم و جاهل را بر عالم نبايد بحثي باشد پس اگر فلان آقا گفت نماز يوميه واجب نيست يا گفت خوردن شراب حلال است، او بهتر ميداند چرا كه او ملا است و كتاب و قرآن و حديث خوانده و من درسي نخواندهام و خبر از كتابي و حديثي ندارم، پس نميرسد مرا كه با او بيادبي كنم و در مقام انكار برآيم. چرا كه من ناقص و جاهل هستم و فلان آقا كامل و عالم است و كامل ميزان ناقص است و ناقص ميزان كامل نيست. پس اگر كامل مثلاً شراب هم بخورد و بگويد حلال است، و نماز يوميه هم نكند و بگويد ترك نماز جايز است، من نبايد انكار او را بكنم و پا از گليم خويش بيش@پيش خل@ دراز كنم. پس معلوم است كه او چيزي فهميده و دانسته كه من نفهميدهام و ندانستهام. البته آقا با آن كمال و فضل، دين خدا را بهتر از من ناقص جاهل فهميده و آقا با آن كمال و فضل، رعايت دين خدا را بهتر از من ناقص جاهل ميكند. پس من بايد تسليم امر او را بكنم و انكار او را نكنم و پا از گليم خويش بيش نكشم.
پس در جواب چنين احمقي بايد گفت كه فلان آقا كه تو او را بزرگ و عظيم دانستي و با وجود اينكه انكار ضرورت اسلام و مذهب كرد، انكار او را نكردي و تسليم كردي از براي او، آيا اين آقا در نزد تو از رسول خدا9 بزرگتر و عظيمتر است؟ و اگر او را از رسول خدا9عظيمتر ميداني كه خودت الان كافري و دين و مذهبي نداري، و اگر رسول خدا9 عظيمتر است در نزد تو، كه او گفته كه تو چنين ملحدي را كافر بداني و تكذيب نمايي و انكار او كني. و رسول خدا9 اين امر را به تو رسانيده و فهمانيده به ضرورت اسلام و ايمان كه اين ضرورت، محكمتر است از هرآيه و حديثي بلكه اين ضرورت را
«* رسائل جلد 4 صفحه 118 *»
ميزان فهم هر آيه و هر حديثي قرار داده كه معني هر آيه و حديث كه مطابق اين ضرورت است محكم است و حق و صدق است، و هر معني كه مخالف اين ضرورت است باطل است و از جانب شيطان است. پس هركس مخالفت كند ضرورتي از ضروريات اسلام و ايمان را كافر است چرا كه ميزان قويم و صراط مستقيم كه جداكننده هر حق و باطلي است و راهنماي هر طالبي است اين ضروريات است و بس. و فلان آقا كه مخالف ضرورت است بزرگتر از رسول خدا9 نيست. اگركسي بزرگي او را قائل است كه انكاركننده ضروريات دينِ او را بايد كافر بداند اگرچه كتابها خوانده باشد و راه الحادها به دست آورده باشد.
خلاصه، اگر بخواهم به تفصيل در اين رساله بنويسم به طول ميانجامد و در كتاب «ميزان» في الجمله تفصيلي دادهام اگر كسي طالب تفصيل باشد به آن كتاب رجوع كند. پس مطلبي ديگر عنوان كنيم از براي واضح كردن حق از باطل.
مطلب سيوم: بدان كه ضروريات دين و مذهب، يقينيات و قطعيات اهل دين و مذهب است كه هركس از اهل حلّ و عقد باشد و شعوري داشته باشد كه دين و مذهب خود را محكم كرده باشد ميداند كه آن ضروريات يقينيه چيست اگرچه ملا نباشد و درس نخوانده باشد يا بخصوص عربي نخوانده باشد. مثل آنكه هركس كه در قيد دين و مذهب است ميداند كه نان گندم حلال است و شراب حرام است و نكاح با زن خود حلال است و زنا حرام است و همچنين باقي چيزها كه به حد ضرورت رسيده حلال بودن آنها يا حرام بودن آنها يا واجب بودن آنها يا حرام بودن آنها، كه تفصيل دادن ضرور نيست چرا كه هر متديني به اندكالتفاتي انواع و اقسام ضروريات دين و مذهب خود را متذكر ميشود بدون اينكه از كسي تقليد كند.
پس از اين معني غافل مشو و متذكر باش كه مسائلي كه عوام بايد در آن مسائل تقليد از علماء بكنند مسائلي است كه خودشان نميفهمند و حلال بودن و حرام بودن آنها را نميدانند، يا واجب بودن و حرام بودن و مستحب و مكروه و مباح بودن آنها را
«* رسائل جلد 4 صفحه 119 *»
نميدانند. اما در مسائلي كه به طور ضرورت دين و مذهب به ايشان رسيده و خود ايشان به آن مسائل دانا هستند مانند علماء، نبايد تقليد از كسي بكنند.
پس اگر شخص عامي ديد يك ملائي را كه درس خوانده و كتابهاي عربي و فارسي نوشته و با وجود اينكه ملا است و صاحب كتاب است مثلا ميگويد كه ائمه طاهرين:معصوم نيستند يا نعوذ باللّه ديد كه به يكي از ائمه: ناسزا ميگويد، نبايد كه عامي بگويد كه او ملا است و من عامي هستم و من بايد تقليد از او بكنم و من هم به تقليد او بايد ائمه: را معصوم ندانم و ناسزا به ايشان بگويم، بلكه بايد به محض آنكه خلاف ضرورت از آن ملا شنيد كه ناسزا به ائمه طاهرين: گفت، يا ايشان را پاك و پاكيزه از گناه ندانست از او دوري كند و از او بيزاري جويد و بايد او را كافر و ناصب داند و اجتناب از او كند مانند آنكه از سگ اجتناب ميكند بلكه بيشتر. و سبب همه اين است كه در ضروريات دين و مذهب عامي با ملا مساوي است و نبايد تقليد از او كند. پس اگر ملا خلاف ضرورتي كه در دست عامي است نكرد و عامي او را ثقه و عادل و امين دانست، آن وقت در مسائلي كه خودش نميداند از او تقليد ميكند. و اگر خلاف ضرورتي كه در دست دارد از آن ملا ديد، بايد از او و قول او كناره كند چنانكه از ملا موشي يهودي و پادري نصراني و ملاهائي كه برخلاف مذهب اثنيعشري هستند كناره ميكند با وجود آنكه همه آن ملاها درس خواندهاند و كتابها نوشتهاند و تفسيرها بر كتابهاي آسماني مثل تورات و انجيل و قرآن نوشتهاند و همه آنها رئيس و مطاعند و مقلدين بسيار دارند و هريك مقلدين خود را موعظه و نصيحت ميكنند و ايشان را دعوت به عبادات و طاعات ميكنند و خودشان به آن عبادات كه امر ميكنند ظاهراً عمل ميكنند و گريه و زاري ميكنند و مردم را ميگريانند و همه اگرچه گُرگانند و لكن در لباس ميش پنهانند و صاحب عصا و عبا و طيلسانند و معتكف مساجد و معابد و كليسا هستند و همه در كيش خودشان مردم را از حرص به دنيا و لهو و لعب و هوي و هوس و شهوات و صفات بد منع ميكنند و
«* رسائل جلد 4 صفحه 120 *»
ترغيب به آخرت و عمل كردن از براي محض رضاي خدا و امتثال به او و تقرّب به او ميكنند و همگي مخالف خود را طالبان دنيا ميدانند و ايشان را غافل از حق و طريقه اهل حق ميدانند چرا كه خودشان را حق گمان كردهاند. چنانكه تفاصيل حالات ايشان را در رساله «امانيه» بيان كردهام اگر كسي طالب باشد به آن رساله رجوع كند.
پس چنانكه عامي با اينكه درس نخوانده واجب است بر او كه ملا موشي يهودي را كافر داند و از او كناره كند، اگرچه ملا موشي تورات خوانده و كتابها در تفسير تورات نوشته و مقلدين بسيار دارد چرا كه اگر ملا موشي به نظر آن عامي بزرگ است به جهت درس خواندن و كتاب نوشتن و مردم را دعوت كردن و مقلدين بسيار داشتن، بزرگتر از رسول خدا9 نيست و البته اگر عامي متدين فكر كند خواهد فهميد كه رسول خدا9 از موسي7 كه ملا موشي خود را به دروغ نسبت به او ميدهد صدهزار مرتبه بالاتر است چه جاي ملا موشي ملحد منافق. چرا كه امر رسول خدا9 واضحتر از اين بود كه ملا موشي بتواند امر او را مخفي بدارد و بر عامي مشتبه كند پس آن عاميها كه پيروي ملا موشي را كردند خودشان از اهل غرض و مرض بودند و الاّ امر رسول خدا9امري نبود كه مخفي باشد به طوري كه عامي بتواند بگويد كه خدايا امر او مشكل بود و من عامي بودم و نتوانستم امر او را بفهمم پس من معذورم در نزد تو كه ايمان به او نياوردم. و اگر في الحقيقة امر پيغمبر9 امري بود كه عامي در تحيّر باشد و نتواند بفهمد كه او راست ميگويد و ملا موشي دروغ ميگويد، معذور بود كه ايمان به او نياورد چرا كه خداي عادل امري را تا به كسي نرساند([3]) از او مؤاخذه و مطالبه ننمايد چنانكه فرموده: لايكلف اللّه نفساً الاّ ما اتيها. و فرموده: و ماكان اللّه ليضل قوماً بعد اذ هديهم حتي يبين لهم ما يتقون. پس چون دلائل و بيانات و معجزات ظاهره او9
«* رسائل جلد 4 صفحه 121 *»
واضحتر و روشنتر از آن بود كه عذري از براي احدي از عوام باقي گذارد، احدي از عوام معذور نبودند در انكار او به سبب انكار ملاهاي خودشان و نبايد كه عوام در آن امر معلوم خودشان كه روشنتر از آفتاب بود تقليد كنند از ملاهاشان در انكار حق و اهل حق. پس همچنين است حال عوام در اين زمان كه در مسائل ضروريه نبايد تقليد از احدي بكنند پس اگر ديدند كسي را كه ناسزا به ائمه: ميگويد بايد او را كافر دانند و نبايد مغرور به علم كسي بشوند چنانكه ملا موشي و ساير ملاهاي غير اثنيعشري را بايد انكار كنند و مغرور به علومشان نشوند چرا كه جميع آنها بعضي از ضروريات دين و مذهب را انكار كردهاند.
و چه بسيار از كساني كه خود را از عرض عقلاء محسوب ميدارند سراغ دارم كه به اين حرفها سخريّه ميكنند و تسفيه گوينده اين سخنان ميكنند و الا انهم هم السفهاء و لكن لايشعرون را فراموش فرمودهاند. و بسا آنكه بگويند كه اهل خلاف، مطلقا دين و آيين تو را قبول ندارند تا چه رسد به ضروريات دين تو. پس تو غافل شدي كه گفتي كه چون ملاهاي غير مذهب اثنيعشري هريك انكار ضرورتي را كردهاند بايد عوام شيعه از ايشان كناره كنند و انكار ايشان نمايند.
پس اگر چنين خيالي كردي فكر كن كه آيا نه اين است كه اين ضروريات در زمان حضور معصوم7 با دليل و برهان و معجزه ثابت شده و ملاهاي غير اهل حق در آن زمان انكار آنها را كردهاند و كافر شدهاند؟
و اگر بگويي كه ماها از كجا بدانيم كه در آن زمان ملاهاي غير اهل حق حق را فهميدند و عمداً انكار كردند، شايد امري بر ايشان مشتبه شده باشد، گويم قدري فكر بكن كه اگر چنين باشد بايد حجت الهي بر اين خلق تمام نباشد و جميع كفار بتوانند روز قيامت بگويند كه خداوندا امر تو بر ما واضح نبود و بر ما مشتبه شد امر تو، و چون واضح نبود و مشتبه شد ما انكار كرديم. پس اگر متردد شدي در ميان قول خداوند عالم جلّشأنه كه ميگويد: للّه الحجة البالغة و ميان قول آن جماعت كه ميگويند امر
«* رسائل جلد 4 صفحه 122 *»
الهي واضح نيست و مشتبه ميشود، تصديق كدام را ميكني؟ پس اگر تصديق خداوند عالم را داري بدان كه امر الهي هميشه بر خلق واضح بوده و هست و خواهد بود و هرگز چيزي را كه از خلق خواسته از ايشان مخفي نكرده. و لكن در خلق خيري نيست و عمداً خودشان خود را به مهلكه مياندازند و انكار حق ميكنند يا طلب حق را نميكنند.
بالجمله درصدد ابطال ساير باطلها در اين رساله نيستم همينقدر ميخواستم اشاره كنم كه چيزي را كه عوام ميفهمند ضروريات است و ساير باطلها را كه بايد قبول نكنند به واسطه ضروريات بايد قبول نكنند، و اين ضروريات همان اموريست كه در زمان معصوم با معجزات و دليل و برهانها ثابت شده و دست به دست به طور يقين و قطع به ماها رسيده كه شكي در آنها از براي متدينين كه اعتنائي به ديني و مذهبي دارند نيست. نهايت فرقي كه در ميان ملاهاي غير اسلام و ملاهاي طوايف هفتاد و دو فرقه هست اين است كه ملاهاي غير اسلام امر واضح درجه اول را انكار كردند و ملاهاي هفتاد و دو فرقه امر واضح درجه اول را قبول كردند و امر واضح درجه دويم را انكار كردند، يا درجه سيم را، يا درجه چهارم و پنجم را، تا آنكه رسيد به شخصي كه مثلاً حرمت شراب را انكار كرد، يا وجوب نماز را انكار كرد. و شايد ان شاء اللّه متذكر باشي كه ضروريات دين و مذهب مخصوص اصول دين نيست بلكه در بسياري از فروعات هم جاري است كه هركس انكار آنها كند كافر شود مثل نماز و روزه و زكوة و خمس و حج و جهاد.
بالجمله مراد آنكه عوام الناس معذور نيستند كه تصديق كنند كسي را كه برخلاف ضروريات ميگويد و ميكند، اگرچه ملا باشد، چنانكه در اين باب احاديث متواتره دلالت ميكند اگرچه بعد از ضروريات محتاج به دليلي ديگر نيستيم و ضروريات محكمتر است از احاديث، بلكه محكمتر است از جميع دليلها، بلكه محكمتر است از فرد فرد معجزات صاحبان معجز. چرا كه حاصل و نتيجه جميع
«* رسائل جلد 4 صفحه 123 *»
معجزات از زمان آدم7 تا خاتم9، اثبات اين ضرورياتي است كه امروز در دست شيعه اثنيعشري است. پس هريك از اين ضروريات، اثبات شده به جميع معجزات انبياء و اوصياء ايشان صلوات اللّه عليهم اجمعين.
و از جمله آن ضروريات است كه عوام بايد تكذيب كنند منكرِ آن ضروريات را اگرچه آنها ملا باشند و نبايد تقليد از ايشان بكنند. و لكن چون حديثي مفصّل به نظر رسيد در اين باب دوست داشتم كه تبرّك به آن جويم و آن را ذكر كنم.
شخصي از حضرت صادق صلوات اللّه عليه پرسيد كه اگر تقليد كردن عوام مر علماء را خوب است، پس چرا خداوند عالم جل شأنه عوام يهود را مذمّت فرموده كه تقليد ملاهاي خود را كردند در انكار كردن پيغمبر9؟ و اگر تقليد كردن ايشان مر علماء را بد است، پس چرا شما امر فرمودهايد عوام را كه تقليد كنند علماي اسلام و ايمان را؟
پس آن حضرت فرمودند كه از براي تقليد كردن عوام مر علماء را دو صورت است: يك صورت اين است كه عوام، شخصي را با دليل و برهان بشناسند كه از جانب خدا است پس تقليد او كنند در آنچه نميدانند و اين تقليد كردن از دين خدا است و واجب است كه تقليد كنند عوام از علما.
و يك صورت اين است كه بشناسند ملاهاي خود را به بيديني، آنگاه تقليد ايشان كنند و اين تقليد از دين خدا نيست و خدا اين قسم از تقليد را بر عوام حرام كرده و ايشان را در قرآن مذمت فرموده.
پس فرق ميان عوام ما و عوام يهود اين است كه عوام يهود شناختند ملاهاي خود را به دروغ گفتن علانيه و خوردن مال حرام و رشوه و تغيير دادن احكام الهي را از طور واجب آنها به سبب شفاعتها و وساطتها و عنايتها و نصرتها و كارها و غرضها و مرضها كه به آنها محتاج بودهاند، و شناختند ملاهاي خود را به تعصب شديد كه مفارقت ميكردند از دينشان و دست ميكشيدند از آن به سبب عصبيت، و شناختند
«* رسائل جلد 4 صفحه 124 *»
ملاهاي خود را به اين صفت كه هرگاه تعصب ميكشيدند باطل ميكردند حقوق كسي را كه با او بد بودند و عطا ميكردند به ناحق به كسي كه با او خوب بودند و ظلم ميكردند صاحبان حقوق را به جهت نفع رسانيدن به آنها كه تعصب براي آنها ميكشيدند، و شناختند آنها را كه مرتكب ميشوند محرمات را. پس حجت تمام بود بر عوام يهود به جهت معرفتشان به حال ملاهاشان. پس كسي كه بكند آنچه ميكنند ملاهاي يهود فاسق است و جايز نيست كه تصديق كرده شود بر خدا و بر واسطههاي ميان خلق و خدا. پس به اين جهت مذمت كرد خدا ايشان را چون كه تقليد كردند كساني را كه شناخته بودند و دانسته بودند كه جايز نيست قبول خبر او و جايز نيست تصديق او در آنچه حكايت ميكند. و نه عمل كردن به قول او در آنچه امر ميكند آنها را. و واجب بود بر خود آنها كه نظر كنند در اينكه چه امر كرده است آنها را پيغمبر آنها، چرا كه دلائل و براهين او واضحتر بود از اينكه مخفي باشد و مشهورتر بود از اينكه ظاهر نباشد از براي عوام. و همچنين هستند عوام امت ما هرگاه فهميدند از ملاها و فقهاي خود فسق ظاهر را و عصبيت شديد را و حرص ايشان را مانند سگ در زخارف دنيا و متاع آن و هلاك كردن كسي را كه تعصب ميكشند بر ضرر او و اگرچه مستحق احسان و اصلاح و مدارا و ترحم باشد، و طرف مقابل مستحق ذلت و خواري باشد. پس هركس از عوام ما كه تقليد كند اين جور ملاها و فقهاء را ايشان هم مثل عوام يهود هستند كه مذمت كرده است خداي تعالي ايشان را به سبب تقليد كردن ايشان فسقه فقهاي خود را. اما كسي از فقهاء که نگاهدارنده نفس خود باشد و محافظتكننده دين خود و مخالفتكننده هوي و هوس خود و مطيع امر مولاي خود باشد، پس بر عوام است كه تقليد كنند او را و بر اين صفت نميباشد مگر بعضي از فقهاي شيعه نه همه آنها. و اما كسي كه مرتكب شود قبايح و فواحش را مانند مرتكب شدن فسقه فقهاي اهل تسنن، پس قبول مكنيد از آنها هيچ از علوم و اخبار ما را و نيست هيچ كرامتي از براي آنها و اين است و جز اين نيست كه بسيار شده است باطل و مخلوط شده است به حق در
«* رسائل جلد 4 صفحه 125 *»
آنچه متحمل ميشوند از ما اهل بيت به جهت اينكه اين فقهاي فسقه متحمل ميشوند حديث ما را پس تغيير ميدهند تمام آن را بعضي به جهت جهالت و ناداني و گذاردن هر چيزي را در غير محل خود به جهت كمي معرفتشان و جمعي ديگر عمداً دروغ ميبندند بر ما تا آنكه بكشند به سوي خود از غرضهايي كه دارند آنچه را كه توشه آنها است در آتش جهنم و بعضي از فقهاي شيعه ما قومي هستند ناصبي كه قدرت ندارند در عيب و نقصي درباره ما، پس ياد ميگيرند بعضي از علوم صحيحه ما را پس به اين واسطه صاحب آبرو ميشوند نزد شيعيان ما و نقص بر ما ميبندند نزد دشمنان پس زياد ميكنند بر آن نقص اضعاف آن را و اضعاف اضعاف آن را در نزد دشمنان ما از دروغها كه بر ما بستهاند و ما مبرّا هستيم از آن دروغها پس قبول ميكنند از او آن دروغها را كساني كه تسليم امر ما را دارند به گمان اينكه اين دروغها از علوم و احاديث ما است. پس گمراه ميشوند و گمراه ميكنند. و مثل اين جور از فقهاي شيعه ضرر رسانندهترند بر شيعيان ما از لشکر يزيد بر حسين بن علي و اصحاب او: چرا كه لشکر يزيد ربودند از حسين و اصحاب او اموال را و از براي ايشان است در نزد خدا افضل احوال به سبب آنچه رسيد به ايشان از صدمات دشمنان و اين جماعت ملاهاي بد كه ناصبي هستند و مشتبه كردهاند بر عوام امر خود را كه از پيروان ما هستند و دشمن دشمنان ما هستند داخل ميكنند شك و شبهه را در دل شيعيان ضعيف ما پس گمراه ميكنند ايشان را و منع ميكنند ايشان را از قصد راه حق.
تمام شد موضع حاجت از حديث و آن اين بود كه عوام بدانند كه ملاهاي بد در دنيا بودهاند و هستند بلكه بعضي از آنها ناصبند كه در بلد شيعه تولد كردهاند و نميتوانند بگويند كه ما ناصبي هستيم و لكن امر را بر عوام مشتبه ميكنند كه ما شيعه هستيم و در مقام انكار فضائل و مقامات ائمه طاهرين سلام اللّه عليهم سخت ميايستند و مقرّين را نسبت به كفر و فسق و غلو ميدهند و عوام مأمور هستند كه خودشان در ضروريات و واضحات دين و مذهب خود فكر كنند و تقليد از اين جور ملاها نكنند و اگر
«* رسائل جلد 4 صفحه 126 *»
تقليد ايشان كنند در آنچه ميگويند اگرچه برخلاف ضروريات دين و مذهب باشد، ايشان هم مانند عوام يهود خواهند شد كه تصديق كردند ملاهاي خود را با اينكه ميدانستند كه آنها برخلاف ضروريات دين موسي7 راه ميروند.
پس واجب است بر عوام كه در ضروريات تقليد احدي را نكنند، پس هركس با ايشان موافق شد او را شيعه بدانند و اگر عالم و عادل است تقليد از او بكنند و اگر كسي را برخلاف همه ضروريات يا برخلاف بعضي از ضروريات يافتند، از او كناره كنند اگرچه ملا باشد. پس اگر كسي را يافتند كه ميگويد شراب خوردن حلال است و زنا كردن حلال است، بايد او را كافر بدانند اگرچه ملا باشد و هركس احتمال بدهد كه شايد زنا حلال باشد و اين شخص راستگو باشد، خود او كافر ميشود و هركس احتياط كند در تكفير او، خود او كافر ميشود و هركس توقف در كفر او كند، خود او كافر ميشود چرا كه اين ضروريات دين و مذهب با معجزات جميع انبياء و مرسلين اثبات شده و يقيني شده كه مخالف آنها بر باطل است و اگر بنا باشد كه كسي به ضروريات يقين حاصل نكند، آيا يقيني از براي او باقي خواهد ماند؟ و كدام مسأله است در دين و مذهب كه دليل آن جميع معجزات انبياء باشد و دليل اين ضروريات جميع معجزات انبياء است. پس امري يقينيتر از ضروريات در دست مردم نيست، پس هيچ امري يقيني با ضروريات برابري نميتواند كرد چه جاي امري كه مشكوكٌفيه يا مظنون يا موهوم باشد.
پس اگر كسي گفت كه شراب خوردن حلال است، بلا شك كافر است و توقف و احتياط در كفر او نبايد كرد به اينكه شايد امري بر او مشتبه شده و شايد از آيه قرآني مثل خمر لذة للشّاربين امر بر او مشتبه شده و شايد حديثي ديده كه خوردن شراب حلال است پس احتياط و توقف در كفر او نبايد كرد بلكه بايد يقين به كفر او كرد چرا كه يقيني بالاتر از ضروريات يافت نميشود.
مطلب چهارم: پس چون يافتي كه هركس انكار كند ضرورتي از ضروريات دين
«* رسائل جلد 4 صفحه 127 *»
را كافر ميشود، حال فرض كن كه يك نفر موافق ضروريات دين و مذهب سلوك ميكند و ده نفر يا صد نفر يا هزار نفر يا بيشتر يا كمتر مخالفت ميكنند همه ضروريات را يا بعضي از آنها را و اين يك نفر با آن جماعت بسياري كه فرض كردي نزاع كند و آن جماعت بسيار آن يك نفر را تكفير كنند و اين شخص بوحدته همه آن جماعت را تكفير كند به جهت آنكه برخلاف ضروريات حكم كردهاند، آيا شخص متدين صاحب شعور اگرچه عامي باشد بايد شريك آن جماعت بسيار شود و او هم اين شخص موافق را تكفير كند و بگويد كه حديث است كه خذ ما اشتهر بين اصحابك و اترك الشاذّ النادر؟ و چون اين جماعت بسيار هستند و آن شخص متدين يك نفر است و يك نفر شاذ و نادر است، پس من بايد ترك كنم اين شاذ و نادر را و اخذ كنم از آن جماعت بسيار كه مشهور هستند و اجماع كردهاند بر كفر اين شخص كه موافق ضرورت سلوك ميكند و چون يك نفر است شاذ و نادر است و به واسطه حديث خذ ما اشتهر بين اصحابك و اترك الشاذّ النادر من هم بايد او را كافر بدانم؟ يا بايد فكر كند كه اگر متدين است و از خداي عظيم ميترسد و از رسول كريم او9 شرم دارد و پيرو ائمه هدي است: كه اين جماعت چون خلاف ضرورت اسلام و ايمان ميگويند اگرچه جماعت بسيار هستند جميع ايشان كافرند و ايشان اصحاب من نيستند و من نبايد حديث خذ ما اشتهر بين اصحابك را درباره ايشان جاري كنم و من بايد موافق باشم با همان يك نفر كه موافق ضروريات ميگويد و ميكند و وحشت از تنهايي او و يك نفر بودن او نكنم چرا كه پيغمبر9فرموده: جماعة امتي من كان علي الحق و ان قلّوا و حق، ضروريات اسلام و ايمان است و اين يك نفر برحق است و با حق است و امت پيغمبر است9 و مخالفان او بر باطلند اگرچه بسيارند و خدا در قرآن فرموده: و اكثرهم لايعلمون. و اكثرهم لايعقلون. و اكثرهم لايؤمنون. و مناط حق و باطل، كثرت و قلت نيست در حقيقت بلكه مناط حق و باطل موافقت ضروريات است اگرچه اهل آن كم باشند و مخالفت ضروريات است
«* رسائل جلد 4 صفحه 128 *»
اگرچه اهل آن بسيار باشند؟ آيا نه اين است كه در ميان مليّين، ملت اسلام عددشان كم است و عدد ساير ملتها بسيار است و در ميان اهل اسلام عدد شيعه كم است و عدد ساير طوايف هفتاد و دو فرقه بسيار است؟ با اينكه در ميان ملتها ملت اسلام برحق است و در ميان هفتاد و سه فرقه اسلام، فرقه ناجيه اثنيعشريه برحق است. پس ان شاء اللّه اميد است كه صاحبان دين و ايمان از اين معني غافل نشوند تا در دين و مذهبشان ثابت بمانند و البته اگر كسي رعايت ضروريات دين و مذهب را نكند و از جماعت كم به جهت كم بودن آنها وحشت كند اگرچه بناي دين و مذهبشان بر ضروريات باشد و انس به جماعت بسيار بگيرد اگرچه مخالف ضروريات باشند هلاك خواهد شد. حضرت امير المؤمنين عليه صلوات المصلين ميفرمايند: و لايستوحشّنك في طريق الحق قلّة اهله فانّ الناس اجتمعوا علي مائدة شبعها قليل و جوعها طويل. يعني: البته به وحشت نيندازد تو را در راه حق كمي اهل آن، پس به درستي كه مردم جمع شدهاند بر مائدهاي كه سيري آن كم است و گرسنگي آن بسيار است.
مطلب پنجم: چون دانستي كه بناي دين و مذهب بايد بر ضروريات دين و مذهب باشد كه در حقيقت اين ضروريات امروز بلكه هميشه قائمان مقام خداي عز و جل و رسول او9 و ائمه طاهرين سلام اللّه عليهم اجمعين هستند، متذكر اين معني باش كه شرع پيغمبر9 بر ظاهر است چرا كه يقيناً مردم نميتوانند از باطن كسي خبر شوند مگر آنكه آن شخص باطن خود را اظهار كند. پس چون اظهار كرد موافقت خود را با جميع ضروريات به واسطه قول و عمل، بايد او را تصديق كرد و غير از اين راهي از براي تصديق كردن باقي نميماند. و اگر كسي اظهار كرد مخالفت خود را با جميع ضروريات يا بعضي از آنها به واسطه قول و عمل خود، بايد او را تكذيب كرد و راهي غير از اين از براي تكذيب باقي نميماند چرا كه مردم غيب نميدانند و از باطن يكديگر خبر ندارند و اگر بناي خود را بر غير اين طريقه
«* رسائل جلد 4 صفحه 129 *»
قرار دهند دين و ايمان ايشان به باد خواهد رفت چرا كه اگر بنا باشد كه كسي اظهار كند به واسطه قول و عمل پيروي خود را از براي خدا و رسول و ائمه هدي: به واسطه متابعت ضروريات، آن گاه كسي بگويد كه من از قلب او خبر ندارم شايد در دل خود كافر باشد، پس تصديق احدي را نميتواند كرد و معني ندارد كه تصديق بعضي از مردم را به واسطه اظهار ايمان بكند و بعضي را تكذيب كند و حال آنكه هردو اظهار ايمان ميكنند. و همچنين اگر كسي مخالفت كند ضروريات را يا بعضي از آنها را كسي بگويد شايد در دلش مؤمن باشد و ظاهراً اظهار مخالفت ميكند و معني ندارد كه بعضي از مخالفين را تكفير كند و بعضي ديگر را تكفير نكند و حال آنكه هردو اظهار بيايماني و مخالفت ميكنند. و اگر كسي به اينطورها سلوك كرد و بعضي از مقرّين به ضروريات را تصديق كرد و بعضي از مقرّين را تكذيب كرد و بعضي از منكرين را تكذيب كرد و بعضي را تكذيب نكرد، به ضرورت اسلام و ايمان خود او كافر است چرا كه از ضرورت خارج شده و البته از اهل غرض و مرض است اگرچه صاحب عبا و عمامه باشد و سالوسي را پيشنهاد خود كرده باشد به جهت آنكه عوام را به دام اندازد و از متاع حيات دنيا كه توشه او است به سوي آتش جهنم بهرهمند شود.
و در هر زمان كه تو فكر كني خواهي دانست كه اهل باطل گرگان بودند در لباس ميش و تا به عبا و عمامه و ردا و طيلسان خود را نياراستند، نتوانستند كسي را گمراه كنند و به مقصود خودشان برسند.
مطلب ششم: اگر بگويي كه واقعاً ماها كه از قلوب مردم خبر نداريم، شايد كه واقعاً كسي كه اظهار ايمان ميكند به واسطه قول و عمل خود، در دل خود كافر باشد و شايد واقعاً كسي كه اظهار بيايماني ميكند به واسطه قول و عمل خود، در دلش مؤمن باشد پس من از چه راهي مؤمن را از كافر و منافق، و منافق و كافر را از مؤمن تميز دهم، گويم اگر خودت بخواهي تميز بدهي چنين است كه گفتي و لكن متذكر اين معني باش كه بر خدا است كه احقاق حق و ابطال باطل نمايد و در كتاب محكم خود فرموده:
«* رسائل جلد 4 صفحه 130 *»
ليحقّ اللّه الحق بكلماته و ليبطل الباطل([4]) و فرموده: ان اللّه لايصلح عمل المفسدين و فرموده: علي اللّه قصد السبيل و فرموده: انا هديناه السبيل و فرموده: و هديناه النجدين و فرموده: انّ علينا بيانه و امثال اين آيات بابركات در قرآن بسيار است. پس عرض ميكنم هركس در دل خود كافر و منافق باشد، خداوند قادر و عالم علي الاطلاق نميگذارد كه اظهار نفاق و كفر خود را نكند و لامحاله به جهت اتمام حجت او را خذلان ميكند كه او اظهار كفر و نفاق خود را بكند اگرچه در بعضي از مسائل و در بعضي از مواقع باشد به طوري كه امر باطني او بر طالبان حق پوشيده نماند. پس كسي كه خلاف ضرورتي از او ظاهر نشد در هيچ مسألهاي از مسائل و در هيچ موقعي از مواقع ماها ميفهميم كه خداوند مطلع بر قلب او شده و او را مؤمن يافته و او را تهديد و تأييد كرده كه خلاف ضرورتي از او صادر نشده و در هر زماني لامحاله چنين اشخاص بودهاند و هستند و خواهند بود و اگر چنين نباشد حجت خداي عز و جل بر خلق تمام نخواهد بود و حال آنكه حجت خداي عزّ و جلّ بر خلق تمام است و از اين جهت احاديث متواتره وارد شده كه محل انكار احدي از علماء نيست كه فرمودند: ان لنا في كل خلف عدولاً ينفون عن ديننا تحريف الغالين و انتحال المبطلين و تأويل الجاهلين. پس ان شاء اللّه در دين حق ثابت باش و به وساوس شيطاني خوب را بد و بد را خوب و مؤمن را كافر و كافر را مؤمن گمان مكن و فكر كن كه آيا غير از آنچه عرض كردم راهي هست يا نه؟ انا هديناه السبيل اما شاكراً و اما كفوراً.
مطلب هفتم: چون دانستي كه هيچ دليلي در اسلام و ايمان محكمتر از ضروريات اسلام و ايمان نيست، به طوري كه هر معني هر آيهاي از قرآن و هر معني حديثي از احاديث كه مطابق آن ضروريات شد، بايد به آن معني اعتقاد كنيم و هر معني كه مخالف شد بايد ترك كنيم و بدانيم كه خدا و رسول و ائمه: مرادشان چيزي كه مخالف ضروريات دين خودشان است نيست، پس متذكر باش كه از براي اين ضروريات درجات است چرا كه بعضي از آنها در صدر اول اسلام بناي آن گذارده شده
«* رسائل جلد 4 صفحه 131 *»
و بعضي از آنها در درجه بعد. چنانكه در صدر اول بناي نماز را گذاردند، و بعد بناي روزه را، و بعد بناي زكوة فطر را، و بعد بناي زكوة اموال را و هكذا. و بعضي از آنها در زمان پيغمبر9 بنا گذارده شد، و بعضي از آنها در زمان ائمه طاهرين سلام اللّه عليهم به تدريج، تا آنكه جميع ضروريات جمعشده در نزد اهل اين زمان. پس هر ضرورتي كه پيشتر بناي آن گذارده شد، واضحتر شد از ضرورتي كه بعد بنا شده. چرا كه ضرورت اول را طبقه زمان اول و طبقه زمان دويم هردو ميدانستند، به خلاف ضرورتي كه در زمان بعد محقق شد كه طبقه اول بسا آنكه از آن بيخبر بودند. و با اندكفكري خواهي يافت كه امر به اينطوريست كه عرض شد.
پس چون متذكر اين معني شدي، متذكر اين معني بشو كه آيا واضحترين جميع ضروريات كدام ضرورت است، تا بداني كه هركس مخالفت ضرورتي واضحتر را بكند، بيشتر در نزد خدا و رسول او9 و اوصياي او: رسوا ميشود و حجت خداوند عظيم بر او تمامتر است و عذاب او سختتر است. پس اگر فكري به كار بردي خواهي يافت كه اول ضرورتي كه در اسلام و ايمان بلكه در ساير اديان بنا گذارده شد اين بود كه اگر كسي را حجتي از حجتهاي خدا دعوت كرد و آن شخص قبول كرد دعوت آن حجت را، به او نگفتند كه ما از كجا بدانيم كه تو در دل خود قبول كردهاي دعوت ما را، و به همان اقرار او اكتفا ميكردند اگرچه بسا آنكه از دل او هم خبر داشتند كه دروغ ميگويد.
و اگر بگويي كه در بعض از اخبار يافت ميشود كه كسي اظهار محبت و دوستي با يكي از ائمه طاهرين: ميكرد و ميفرمودند: دروغ ميگويي و تو محبّ ما نيستي.
عرض ميكنم بلي چنين است در اخبار چنين چيزها هست و لكن بابصيرت باش و فكر كن كه آيا بناي دين و مذهب خود را بر اين گذاشتند و احكام بيايماني را جاري كردند بر آن اشخاص يا آنكه به جهت اعجاز و كرامت چنين فرمايشات را ميكردند
«* رسائل جلد 4 صفحه 132 *»
و لكن اكتفا به اقرار او ميكردند و معامله اسلامي را با او به عمل ميآوردند و احكام انكار را بر او جاري نميفرمودند تا آنكه آن شخص انكار ضرورتي ميكرد، آنگاه احكام انكار را بر او جاري ميكردند. پس اگر قدري انصاف دهي و فكر كني خواهي دانست كه اكتفا به اقرار ميكردند و احكام اسلام را بر او جاري ميكردند نه احكام كفر را، و از اين گذشته اينگونه فرمايشات درباره كسي جايز است كه مطلع بر دلهاي مردم باشد نه درباره كسي كه مطلع بر ما في الصدور مردم نيست. پس تكليف كساني كه بر ما في الضمير مردم مطلع نيستند در جميع اديان اين است كه اكتفا كنند به اقرار خصوص در دايره اسلام و ايمان كه از براي غير مطلعين بر ضماير مردم چارهاي جز اين نيست كه اكتفا كنند به اظهار اسلام و ايمان به واسطه قول و فعل هركسي. پس هركس كه اين بناي محكم را كه اول ضروريات اسلام و ايمان است بخواهد خراب كند، بدتر كفري از كفرها را و بدتر عذابي از عذابها را از براي خود تحصيل كرده و علاوه بر كفري كه دارد، خود را به كدام از دليلها داخل دين اسلام ميتواند كرد و حال آنكه مردم از دل او خبر ندارند مگر آنكه اكتفا كنند به اقرار و اظهار اسلام او و چون خودش اكتفا نكرده به اقرار و اظهار اسلام ساير مسلمانان، به حكم ضرورتي كه اول ضروريات و واضحترين آنها است بايد او را كافر بدانند صريحاً. ديگر آيا توبه او بعد از ارتداد قبول ميشود يا نه، محل حرف است. يا اگر هم في الواقع قبول بشود، آيا حكم ساير مكلّفين اين هست كه قبول كنند توبه او را و او را از مسلمانان حساب كنند يا نكنند، محل گفتگو است.
پس چون متذكر شدي اين مطالب شريفه را كه اصل اسلام و ايمان و تماماً وحيهاي خداوند رحمن بود كه وحي فرموده به انسان حقيقي يعني پيغمبر آخر الزمان9، حال قدري در حرفهاي اين مصنف فكر كن و در جواب آنها نظري گمار و بعد از آن اختيار كن هر راهي را كه بخواهي.
متاع كفر و دين بيمشتري نيست | گروهي اين گروهي آن پسندند |
«* رسائل جلد 4 صفحه 133 *»
پس حال شروع ميكنيم در ذكر فقره به فقره از عبارات او و جواب از هريك هريك از آن فقرات اگرچه در مطالبي كه گذشت جواب تمام فقرات عبارات او معلوم بود و لكن به جهت توضيح، مختصري هم در ضمن آنها عرض ميشود.
عبارت مصنف: «و ببايد دانست كه در معرفت اصول خمسه، معرف اجمالي كافي است و خوض در تفاصيل و بحث از مسائل آن واجب نيست و لكن اتفاقي جميع فقهاء اسلام است كه واجب است كفايةً كه شخصي عالم به تفاصيل علم حكمت و كلام و معرفت حقايق اشياء و جهات شبهات وارده بر آن باشد تا آنكه حاضر باشد و رفع نمايد از اسلام آنچه وارد ميشود از شبهات و آنچه وارد ميشود بر ايمان از شكوك و خيالات و بشناسد مكائد شيطان را و شكي نيست كه جهات شبهات مختلف است پس لابد است كه عالم حكيمي باشد كه بشناسد اين جهات را تا دفع كند شكوك و شبهات اهل تصوف را پس به درستي كه آن درد بزرگتريست از براي اين دين قويم و اعظم حجاب است از براي اين مذهب مستقيم. و الواجبات الكفائي هو الذي يكلف به جميع المكلفين فاذا قام واحد به سقط علي الباقين فعلي هذا يجب علي المكلفين يبذلوا مجهودهم في تحصيل الحكمة و الكلام و المعارف الالهية مقدار ما يقوم به الكفاية و هذا لايكون الاّ انيشتغل فيها خلق كثير حتي يكمل منهم اثنان او ثلثة او اربعة حتي لاتخلوا الارض ممن تقوم بحجج اللّه ظاهراً مشهوراً من نواب الامام7.»
عرض ميشود: اينكه گفته در معرفت اصول خمسه، ظاهراً مرادش توحيد و عدل و نبوت و امامت و معاد باشد. و اما اينكه گفته معرفت اجمالي در اينها كافي است، نميدانم چرا معرفت اجمالي را مخصوص همين پنج كرده. آيا مرادش اين است كه در باقي اصول معرفت اجمالي كفايت نميكند و بايد در آنها به تفصيل معرفت تحصيل كرد؟ يا آنكه مرادش اين است كه در باقي اصول، مطلقاً معرفتي ضرور نيست؟ يا آنكه مرادش اين است كه اصول، همين پنج است و غير از اين پنج اصولي نيست؟
پس اگر مرادش اينست كه در باقي اصول معرفت اجمالي كفايت نميكند و بايد
«* رسائل جلد 4 صفحه 134 *»
معرفت تفصيلي تحصيل كرد، از او ميپرسيم به كدام دليل از كتاب خدا و سنت رسول9 و احاديث ائمه طاهرين: و به كدام دليل از ضرورت اسلام يا ضرورت مذهب اثنيعشري معرفت اجمالي را مخصوص اين پنج قرار دادي و در باقي اصول به معرفت تفصيلي قائل شدي؟ قل هاتوا برهانكم ان كنتم صادقين.
و اگر مقصودش اين است كه در باقي اصول، هيچ معرفتي ضرور نيست، باز از او ميپرسيم كه به كداميك از ادله مذكوره گفتي كه در اين پنج، معرفت ضرور است و در باقي اصول، ضرور نيست؟ قل هاتوا برهانكم ان كنتم صادقين.
و اگر مقصودش اين است كه اصول، همين پنج است و اصولي ديگر نيست، باز از او ميپرسيم كه به كدام دليل از ادله مذكوره مخصوص كردي اصول را به همين پنج؟ قل هاتوا برهانكم ان كنتم صادقين. آيا صفات ثبوتيه معروفه از اصولست يا از فروع؟ و آيا صفات سلبيه معروفه از اصولست يا از فروع؟ يا نه از اصولست و نه از فروع؟ و آن صفات معروفه اين است كه به شعر درآوردهاند:
نه مركب بود و جسم نه مرئي نه محل | بيشريك است و معاني تو غني دان خالق | |
عالم و قادر و حي است و مريد و مدرك | هم قديم ازلي پس متكلم صادق |
و اين صفات را بخصوص عرض كردم به جهت آنكه معروف شده در ميان مردم و الاّ صفات الهيه بسيار است و اختصاصي به اينها هم ندارد. آيا معرفت آنها لازم هست يا نيست؟ و آيا از اصول است يا از فروع؟ و آيا معرفت همه به طور اجمال كفايت ميكند يا در بعضي اجمال و در بعضي بايد به تفصيل باشد؟ و آيا معرفت آنها را خود مكلّف بايد تحصيل كند يا تقليد بايد بكند؟ و از قراري كه مصنف بدون دليل و برهان اين پنج را ذكر كرده، گويا محض فتوا چيزي گفته بدون اقامه برهان از براي تقليد و حال آنكه معروف است كه معرفت اصول دين تقليدي نيست.
و اما اينكه گفته معرفت اجمالي كفايت ميكند، باز اين مسأله را خود مكلّف بايد از روي جد و جهد خود بفهمد و مسأله تقليدي نيست كه مصنف زحمت را از مكلّفين
«* رسائل جلد 4 صفحه 135 *»
برداشته و گفته معرفت اجمالي كفايت ميكند و اين معرفت به حسب درجات مكلّفين در فهم و شعور تفاوت ميكند. چرا كه بديهي است كه مردم اختلاف زياد در فهم و شعور دارند و بسا كسي كه شبهات به گوش او نخورده و در مسألهاي به اندك جهدي ساكن ميشود و بسا كسي كه اختلاف مذاهب را شنيده و شبهات را ديده و آن شبهات در ذهن او هست و به جد و جهد كم رفع شبهات او نميشود و قلب او ساكن نميشود و واجب است بر او كه جد و جهد بسيار كند به حدي كه در امر حق، يقين كند و ساكن گردد. هركس در هر درجه از فهم و شعور كه هست، بايد جد و جهد كند تا به يقين فايز شود و كفايت نميكند او را كه به عادات و تقليد از آباء و معاشرين خود در اصل دين اكتفا كند و به قدري كه اختلاف اديان را شنيده، بايد در آنها فكر كند و خودش بفهمد كه كدام دين و مذهب برحق است، پس آن را اختيار كند.
و بسي واضح است كه هر طفلي كه در ميان اهل يك ديني متولد شد و در ميان ايشان نشو و نما كرد و مؤدب به آداب ايشان و متخلق به اخلاق ايشان شد و تعليم از ايشان گرفت، انس خواهد گرفت به اقوال و احوال و اعمال ايشان و هرچه را كه حق گفتند، او هم حق ميگويد و آنچه را كه باطل دانستند او هم باطل ميداند و هركس را بزرگ و عظيم و حق و مطاع دانستند او هم پيروي ميكند و هركس را باطل دانستند او هم باطل ميداند و از دينهاي ديگر وحشت ميكند و از اين است كه طفل مجوسي مجوس ميشود و طفل يهودي يهود و طفل نصراني نصراني و طفل سني سني ميشوند و دليل و برهاني كه دارند اين است كه خداوند عالم از حال و قال ايشان خبر داده كه ميگويند: انا وجدنا آباءنا علي امة و انا علي آثارهم مقتدون و ميگويند: انا وجدنا آباءنا علي امة و انا علي آثارهم مهتدون. پس هركس دين و مذهب را از روي اين قاعده اختيار ميكند، چه ملا باشد و چه عامي در تحت اين قبيل از آيات افتاده و البته خداوند آن را از ايشان قبول نخواهد كرد اگرچه در صورت ظاهر در ميان اهل حق متولد شده باشد و از اين است كه احاديث از ائمه طاهرين: رسيده كه شخص مكلّف را در
«* رسائل جلد 4 صفحه 136 *»
قبر ميگذارند و نكير و منكر از او سؤال ميكنند و ميگويند كه خداي تو كيست؟ جواب ميگويد كه خداي من پرورنده عالميان است. پس سؤال ميكنند كه دليل تو چيست؟ جواب ميگويد كه مردم چنين ميگفتند. پس به او ميگويند كه توحيد تو قبول نيست و گُرزي از آتش به او ميزنند كه قبر او پر از آتش ميشود تا روز قيامت و از او ميپرسند كه پيغمبر تو كيست؟ جواب ميگويد كه پيغمبر من محمد بن عبد اللّه است9. ميگويند دليل تو چيست؟ ميگويد: مردم چنين ميگفتند. ميگويند: اين اقرار در نبوت از تو مقبول نيست و گُرزي از آتش به او ميزنند كه قبر او پر از آتش ميشود تا روز قيامت. و سبب اينكه قبول نميكنند از او اقرار به توحيد و نبوت را اين است كه چون بناي او بر تقليد مردم است، پس اگر در ميان بتپرستان متولد شده بود، البته به خدايان بسيار قائل بود و اگر در ميان يهود و نصاري متولد شده بود البته دشمن محمد بن عبد اللّه9 بود. پس از اين جهت مكلّف در ميان اهل هر ديني كه متولد شد و به شعور آمد و اختلاف اديان به گوش او خورد بايد جد و جهد كند و دين حق را بشناسد و اختيار كند و اگر به جهت انس به طايفهاي ديني اختيار كرد، از او قبول نيست اگرچه به حسب اتفاق اوضاع ارضي و سماوي در ميان اهل حق متولد شده باشد و دين ايشان را به تقليد قبول كرده باشد و به آداب آنها عمل كرده باشد.
بلي، اگر به حسب اتفاق روزگار در ميان اهل حق متولد شد و نشو و نما كرد و گفت آنچه را كه ايشان ميگويند و كرد آنچه را كه ايشان ميكنند، تكليف اهل حق اين است كه او را از خود حساب كنند و خون و مال و زن و فرزند او را بر خود حرام دانند و تا لب قبر معامله اسلامي را با او به عمل بياورند و او را به دست منكر و نكير بسپارند و بعد از آن در آن عالم معامله ديگر با او خواهند كرد چنانكه در حديث عرض شد. و از اين است كه در كتب اصحاب، ابوابي چند در اين باب ذكر فرمودهاند كه ثواب آخرت را از براي ايمان ميدهند و ايمان عقد قلب است بر حق، اما اسلام خون
«* رسائل جلد 4 صفحه 137 *»
و مال و زن و فرزند را حفظ ميكند و ثواب آخرتي را به سبب آن نميدهند و ثواب اسلام و جزاي آن، همان حفظ خون و مال و زن و فرزند است.
و از جمله احاديثي كه دلالت ميكند به آنچه عرض شد، حديثي است كه در كافي از حضرت صادق7 روايت ميكند كه راوي گفت: شنيدم از اباعبد الله7 كه ميگويد كه به اسلام خون حفظ ميشود و ادا ميشود به آن امانت و حلال ميشود به آن فروج و ثواب بر ايمان است.
و در همان كتاب از همان حضرت7 روايت ميكند كه فرمودند: الايمان الهدي و ما يثبت في القلوب من صفة الاسلام و ما ظهر من العمل و الايمان ارفع من الاسلام بدرجة. ان الايمان يشارك الاسلام في الظاهر و الاسلام لايشارك الايمان في الباطن و ان اجتمعا في القول و الصفة.
و ايضاً در همان كتاب از فضيل بن يسار روايت ميكند كه گفت: سمعت اباعبداللّه7 يقول: ان الايمان يشارك الاسلام و لايشاركه الاسلام انّ الايمان ما وقر في القلوب و الاسلام ما عليه المناكح و المواريث و حقن الدماء و الايمان يشرك الاسلام و الاسلام لايشرك الايمان.
و ايضاً در آن كتاب از حمران بن اعين از حضرت باقر7 روايت ميكند كه گفت: سمعته يقول: الايمان ما استقرّ في القلب و افضي به الي اللّه عزّ و جلّ و صدّقه العمل بالطاعة للّه و التسليم لامره و الاسلام ما ظهر من قول او فعل و هو الذي عليه جماعة الناس من الفرق كلها و به حقنت الدماء و عليه جرت المواريث و جاز النكاح و اجتمعوا علي الصلوة و الزكوة و الصوم و الحج فخرجوا بذلك من الكفر و اضيفوا الي الايمان و الاسلام لايشرك الايمان و الايمان يشرك الاسلام و هما في القول و الفعل يجتمعان كما صارت الكعبة في المسجد و المسجد ليس في الكعبة و كذلك الايمان يشرك الاسلام و الاسلام لايشرك الايمان و قد قال اللّه عزّ و جلّ: قالت الاعراب آمنّا قل لمتؤمنوا و لكن قولوا اسلمنا و لمايدخل الايمان في قلوبكم. فقول اللّه عزّ و جلّ اصدق
«* رسائل جلد 4 صفحه 138 *»
القول الي آخر الحديث و احاديث در اين باب بسيار است و همينقدر كفايت ميكند.
پس از اين احاديث معلوم ميشود كه اسلام و ايمان در قول و فعل شريكند و لكن ايمان آن حقي است كه مستقرّ و ثابت است در دلهاي مؤمنين و ثواب آخرت جزاي آن است و معني الفاظ اسلامي كه در دل با دليل و برهان ثابت شد، ايمان ميشود و بدون دليل و برهان آنچه شخص بگويد و بكند، ايمان نيست چنانكه خداي عز و جل فرموده: قل هاتو برهانكم ان كنتم صادقين. پس دليل صدق و راستي را آوردن برهان قرار داده پس چيزي كه برهان ندارد صدق نيست و چيزي كه صدق نيست ايمان نيست بلكه اگر با ايمان مطابق باشد، اسلام است و جزاي آن حفظ جان و مال و زن و فرزند است و ثواب آخرتي ندارد.
پس ملتفت باش قول امام7 را كه ميفرمايد: الايمان الهدي و ما يثبت في القلوب من صفة الاسلام. و ميفرمايد: الاسلام لايشارك الايمان في الباطن و ان اجتمعا في القول و الصفة و ميفرمايد: ان الايمان ما وقر في القلوب و ميفرمايد: الايمان ما استقرّ في القلب و ميفرمايد: و هما في القول و الفعل يجتمعان. پس به اين احاديث و صريح آيه شريفه معلوم شد كه اگر كسي طالب ثواب آخرت باشد، بايد با دليل و برهان ديني و مذهبي اختيار كند به طوري كه در دل يقين داشته باشد نه آنكه تمام دليل او همين باشد كه انا وجدنا آباءنا علي امة و انا علي آثارهم مهتدون. پس بر جميع مكلّفين واجب است كه با دليل و برهان دين و مذهب را تحصيل كنند و هر ديني و مذهبي كه مخالف دين و مذهب ايشان است از روي بصيرت انكار كنند و در اين باب فرقي در ميان ملا و عامي نيست و عامي نبايد استدلال كند كه چون فلان ملا اين دين را اختيار كرده، من هم اختيار ميكنم. چرا كه اگر دين باطلي بود مثل فلان آقا اختيار نميكرد. چرا كه در هر ديني كه تو فكر كني خواهي فهميد كه در ميان خودشان ملا دارند و به نظر عوام، آن ملا بسيار عظيم و متدين است و آقاي ايشان است و عوام نميتوانند استدلال كنند كه اگر اين دين باطل بود، مثل
«* رسائل جلد 4 صفحه 139 *»
فلان آقاي عظيم متدين اختيار نميكرد آن را. و اگر مسأله چنين باشد بايد عوام هيچ ديني مكلّف به دين حق نباشند چرا كه همه چنين آقايان عظيمي دارند و حال آنكه خودشان مكلّف هستند كه دين خود را از روي بصيرت و يقين اختيار كنند به طوري كه اگر جميع روي زمين از دين برگردند و همه آقايان بيدين شوند، ايشان در دين خود متزلزل نشوند و اگر چنين يقيني نداشته باشند و به حسب اتفاق در ميان اهل حق متولد شده باشند و پيروي ايشان كرده باشند، داخل اين آيه خواهند بود كه: قالت الاعراب آمنّا قل لمتؤمنوا و لكن قولوا اسلمنا و لمايدخل الايمان في قلوبكم. يعني گفتند اعراب ايمان آورديم بگو به ايشان ايمان نياورديد و لكن بگوييد اسلام آورديم و هنوز ايمان داخل دلهاي شما نشده. و همين مسلمين بودند كه بعد از وفات پيغمبر9مرتد شدند و از حضرت امير7 اعراض كردند و چنانكه از اخبار معلوم ميشود به غير از سه نفر يا چهار نفر باقي مسلمانان همه كافر شدند و سبب اين بود كه اسلامشان از روي بصيرت نبود و از روي ترس يا طمع يا انس و خويشي و عصبيت يا از غرضي ديگر مسلمان شده بودند. از اين جهت بعد از وفات پيغمبر9 باز از براي ايشان ترسي از غاصبين يا طمعي يا انس و عصبيتي بود، پس تابع ايشان شدند و از حضرت امير7 دست برداشتند و در هر زمان بيشتر اهل اسلام به اين درد مبتلا شدند و از ائمه هدي: اعراض كردند.
پس عوام الناس اگر طالب جان و مال و زن و فرزند خود هستند، همينقدر كه در بلد اسلام تولد كردند و اظهار مخالفتي ننمودند غرض ايشان حاصل خواهد شد و اگر طالب آخرت هستند بايد بابصيرت باشند در دين خود به طوري كه اشاره به آن شد و زياده از اين اگر طالب باشي به «رساله امانيه» رجوع كن و عبرت بگير و اگر طالب نيستي كه روي سخن با تو نيست. پس كسي كه طالب يقين باشد فكر كند كه همين قدر روز اول آخوند مكتبدار به او تعليم كرد كه توحيد يعني خدا يكي است، كفايت
«* رسائل جلد 4 صفحه 140 *»
او را ميكند يا نه؟ و حال آنكه در طفوليت، خاء و دال و الفي بيشتر به گوش او نرسيد پس حال كه بزرگ شد آيا به همانقدر اكتفا كند يا آنكه بايد چيزي هم در قلب او داخل شود كه آن چيز ايمان باشد. و آيا خدا يكي است، معني آن مثل اين است كه آفتاب يكي است و ماه يكي است و زيد يكي است؟ يا بايد تفاوتي باشد در معني خدا يكي است با معني آنكه آفتاب يكي است و ماه يكي است و اگر تفاوتي نيست، پس تفاوت ميان خدا و خلق چيست؟ و اگر تفاوتي هست، پس آن تفاوت چيست؟
و چون بناي اين رساله بر اختصار است، بيش از اين لايق نيست. پس معرفت اجمالي كفايت ميكند، زياد مجمل است و باعث غرور عوام است كه در مقام خود باقي بمانند و صعودي نكنند و حال آنكه در اعمال شرعيه مكلفند كه توجه كنند به خداوند عالم و قربةً الي اللّه عبادت كنند. آيا بدون معرفت مقامات توحيد ممكن هست توجه كردن و قربةً الي اللّه عبادت كردن يا ممكن نيست؟ بالجمله چون مقصود نهايت اختصار است زياده بر اين نمينويسم.
و اما اينكه گفته: «و لكن اتفاقي جميع فقهاء اسلام است كه واجب است كفايةً كه شخصي عالم به تفاصيل علم حكمت و كلام و معرفت حقايق اشياء و جهات شبهات وارده بر آن باشد» تا آخر عبارات او در اين مطلب، شكي نيست كه بايد چنين اشخاص در دايره اهل ايمان باشند كه علم ايشان منحصر به فقه و اصول نباشد كه رفع هرگونه شبهه را بتوانند بكنند و بسي واضح است كه جهات شكوك و شبهات مختلف است و هر شبهه را از علمي بخصوص بايد جواب داد و روايات عديده كه احدي از علماء را حرفي در آنها نيست وارد شده كه فرمودند: انّ لنا في كل خلف عدولاً ينفون عن ديننا تحريف الغالين و انتحال المبطلين و تأويل الجاهلين و اين عدول عدولي هستند كه ائمه طاهرين: شهادت بر عدالت ايشان دادهاند. پس نيستند از جماعتي كه جلوه در محراب و منبر ميكنند، چون به خلوت ميروند آن كار ديگر
«* رسائل جلد 4 صفحه 141 *»
ميكنند و ايشان جماعتي هستند كه نميبيند خدا ايشان را در جايي كه نهي كرده از آن چه در قول و چه در فعل و چه در اعتقاد و ميبيند خدا ايشان را در هر جايي كه امر كرده چه در قول و چه در فعل و چه در اعتقاد و چه در ظاهر و چه در باطن چنانكه در اخبار بسيار وارد شده در صفت اين بزرگواران چنانكه از محاسن برقي از مفضّل بن عمر از حضرت صادق7 است كه فرمود به درستي كه خداي تبارك و تعالي خلق فرمود مؤمن را از نور عظمت و جلال كبرياي خود پس هركس طعن زند بر او يا ردّ كند بر او، پس به تحقيق كه رد كرده است بر خداي عز و جل در عرش او و نيست در ولايت خدا و اين است و غير از اين نيست كه او شرك شيطان است.
و ايضاً از ابيحمزه ثمالي مرويست كه گفت: شنيدم از حضرت صادق7 كه فرمودند: اگر پرده برداشته شود از نظر مردم پس نظر كنند به سوي اتصال مابين خداي عز و جل و ميان مؤمن، خاضع ميشود از براي مؤمن گردنهاي ايشان و سهل شود از براي او امور ايشان و نرم شود از براي او طاعت ايشان و اگر نظر كنند به اعمالي كه قبول نشده هرآينه ميگويند كه قبول نميكند خداي عز و جل از احدي عملي را. و از اين فقره آخر معلوم ميشود كه بسياري از اعمال مردم را خداوند قبول نخواهد فرمود به جهت عدم انقياد مردم از براي مؤمن.
و اما اينكه گفته: «و الواجبات الكفائي هو الذي يكلف به جميع المكلفين فاذا قام واحد به سقط علي الباقين فعلي هذا يجب علي المكلفين يبذلوا مجهودهم في تحصيل الحكمة و الكلام و المعارف الالهية مقدار ما يقوم به الكفاية و هذا لايكون الاّ انيشتغل فيها خلق كثير حتي يكمل منهم اثنان او ثلثة او اربعة حتي لاتخلوا الارض ممن تقوم بحجج اللّه ظاهراً مشهوراً من نواب الامام.»، اين عبارات به حسب عربيت غلط است و خالي از اين نيست كه مصنفش از قواعد علم عربي بيخبر است و مع ذلك خود را داخل ملاها محسوب داشته و شخص متدين از چيزي كه خبر ندارد متصدي آن نميشود يا آنكه كاتب غلط نوشته و مصنف غافل شده كه بدون مقابله
«* رسائل جلد 4 صفحه 142 *»
و دقت آن نوشته را فرستاده و جواب خواسته.
بالجمله، مقصود بيان صحت و سقم اين عبارات است به حسب لفظ و معني و مقصود اين نيست كه از چه شخصي صادر شده، پس غلطهاي لفظي اين عبارت اين است كه لفظ الكفائي بايد الكفائية باشد و لفظ هو بايد هي باشد و لفظ الذي بايد التي باشد و لفظ به در دو جا بايد بها باشد و لفظ سقط بايد سقطت باشد و لفظ علي الباقي بايد عن الباقين باشد و لفظ يبذلوا بايد انيبذلوا باشد.
و قطع نظر كرده از غلطهاي لفظي، منافاتي در مابين اين عبارت هست به حسب معني كه در ابتداي عبارت گفت معرفت به تفاصيل اين اصول خمسه واجب نيست و بعد گفت معرفت به تفاصيل، واجب كفائي است و خودش صريحاً گفت كه: «يكلف به جميع المكلفين». پس اگر بر جميع مكلّفين واجب است، معني ندارد كه بگويد واجب نيست نهايت چون واجب كفائي است بعد از عمل كردن بعضي، از باقي مردم ساقط ميشود. پس بايد بگويد كه علم به تفاصيل واجب است بر جميع مكلّفين تا اينكه بعضي عمل كنند به آن پس از باقي مكلّفين ساقط شود چنانكه در تفسير واجب كفائي خودش همينطور تفسير كرد.
عبارت مصنف: «و اما فِرَق غاليه و صوفيه از صراط المستقيم ظاهر شريعت منحرفند بلكه كمال اهتمام دارند در اينكه رسوم شريعتي را كه به زحمات و مقاتلات جهاديه انبياء و اولياء: برقرار نمودهاند مضمحل نمايند پس به واسطه اين كافر و نجس و مخلد در آتش جهنم ميباشند و هركس خواسته باشد به تفصيل به مذاهب باطله غلاة و مفوضه و صوفيه اطلاع بهم رساند رجوع به حديقة الشيعة و عين الحيوة و تبصرة العوام نمايد.»
عرض ميشود: كه از اين عبارات معلوم شد كه سبب كفر و نجاست و خلود در جهنم مخالفت كردن شريعت است و معلوم است كه شريعتي كه مخالفت آن جايز نيست، ضروريات است چرا كه در نظريات هميشه در ميان علماء اختلاف بوده
«* رسائل جلد 4 صفحه 143 *»
و هست و موجب كفر و نجاست و خلود در آتش نيست اگرچه بعضي خطا كرده باشند و در مطالب گذشته گذشت كه مخالف ضرورت كافر است و تفاوت نميكند در كفر او که همه ضروريات را انكار كند يا بعضي از آنها را، و الحمد للّه كه مصنف در اين امر موافق است. پس اگر ثابت شد بعد از اين كه مصنف خلاف ضروريات را در ايرادات خود كرده، خصوص خلاف ضرورت اوليه اسلاميه بلكه ضرورت اديانيه را كه آن قبول نكردن اقرار به ضروريات باشد و گفتن اينكه شايد در دل كفري و نفاقي باشد، به اختيار و فتواي خود او جاري ميشود بر او احكامي را كه بر غلاة و صوفيه جاري كرده. پس اگر در فقرات آينده معلوم شد كه خلاف ضرورت اوليه اسلاميه را در چند موضع كرده، سزاوار اين است كه اگر واقعاً طالب نجات خود هست و نميخواهد كه عمداً خود را و تابعين خود را در آتش جهنم مخلد كند، از اين غفلت بيرون آيد و از كرده خود پشيمان شود و اگر كسي را گمراه كرده او را از گمراهي بيرون آورد و كاري بكند كه شايد در جهنم مخلد نشود. ربّنا لاتزغ قلوبنا بعد اذ هديتنا و هب لنا من لدنك رحمة انك انت الوهاب.
عبارت مصنف: «س: افاده بفرماييد كه آيا فرق شيخي و كشفي و متشرعي چيست؟ جزاكم اللّه خيراً.
ج: بسم اللّه تعالي شأنه، قال اللّه تعالي: هو الذي انزل عليك الكتاب منه آيات محكمات هنّ امّ الكتاب و اخر متشابهات الاية. بدان كه فرق ميان شيخي و متشرعي، بدان كه متشرعي كه اكثر علماي اثنيعشريه باشند در جميع اصول دين و فروع دين و علم اخلاق و ساير علوم حقه و در تسلك مسلك اجتهاد و در جميع اقوال و افعال و عقايد موافق و مطابق ميباشند با علماء سلف مثل محمدين ثلثه و علي بن بابويه و علم الهدي و شهيدين و فاضلين و مقدس اردبيلي و مجلسيين و غيرهم تغمده اللّه برحمته به اين معني كه ذرّهاي در اصول و فروع زياد و كم نكردهاند و اگر هم في الجمله تفصيلي داده باشند و تفريع كرده باشند، مطابق است با اجمالات ماضيه و اصول سالفه كتطابق شرح الانموزج مع متنه مثلاً و هذه المطابقة
«* رسائل جلد 4 صفحه 144 *»
بين السلف و الخلف في الاقوال و العقايد في غاية الظهور و نهاية الوضوح.
و اما شيخيه و كشفيه كه اتباع شيخ احمد احسائي مرحوم و تلامذه او باشند مطالب عجيبه و غريبه و تفاصيلي در اصول دين و عقايد بيان كردهاند كه قبل از مرحوم شيخ، احدي از علماي شيعه از زمان غيبت صغري الي يومنا هذا آنها را بيان نكرده است و ميگويند كه اين علوم از علوم باطنيه است».
عرض ميشود: كه خداوند عالم جلّشأنه در كتاب محكم خود ميفرمايد: و ماارسلنا من قبلك من رسول و لا نبي الاّ اذا تمني القي الشيطان في امنيته فينسخ اللّه ما يلقي الشيطان ثم يحكم اللّه آياته و اللّه عليم حكيم. ليجعل ما يلقي الشيطان فتنة للذين في قلوبهم مرض و القاسية قلوبهم و ان الظالمين لفي شقاق بعيد. و ليعلم الذين اوتوا العلم انه الحق من ربك فيؤمنوا به فتخبت له قلوبهم و ان اللّه لهادي الذين آمنوا الي صراط مستقيم. و لايزال الذين كفروا في مرية منه حتي تأتيهم الساعة بغتة او يأتيهم عذاب يوم عقيم. يعني: نفرستاديم پيش از تو رسولي و نه نبيّي مگر آنكه در وقتي كه خواند كلام خدا را، انداخت شيطان در كلام او كلام خود را پس خداوند باطل ميكند آنچه را كه شيطان القا ميكند پس محكم ميكند خدا آيات خود را و خدا است دانا و محكمكردار و شيطان را مهلت ميدهد كه اين كار را بكند تا بگرداند آنچه را كه شيطان القا ميكند آزمايش از براي كساني كه در دلهاي ايشان مرض است و صاحب قساوت است دلهاي ايشان و به درستي كه ظالمين هرآينه در خلاف و شقاقي بعيدند و چنين كاري را خداوند ميكند تا بدانند كساني كه به علم فائض شدهاند كه به درستي كه آنچه ميخوانند انبياء، حق است از جانب پروردگار تو پس ايمان بياورند به آن پس خاضع شود از براي آن دلهاي ايشان و به درستي كه خدا هدايتكننده است كساني را كه ايمان آوردهاند به سوي راه راست و هميشه كساني كه كافر شدند در شكّند از آن امر الهي تا آنكه دريابد ايشان را ناگهان ظهور امام7 يا دريابد ايشان را عذاب يوم عقيم كه قيامت باشد.
«* رسائل جلد 4 صفحه 145 *»
پس از اين آيات شريفه كه از براي تسلي پيغمبر9 نازل فرموده كه بر او گران نيايد القاي شيطان و وحي او را در دلهاي منافقان كه مجادله كنند با امت او چنين معلوم ميشود كه خداوند شيطان را مهلت ميدهد در هر زماني از براي القاي شبهات در دين او به جهت آزمايش كساني كه در دلهاي ايشان غرض و مرض است پس رفع ميكند آن شبهات را از دين خود از براي طالبان حق در هر زماني چه زمانهاي گذشته قبل از زمان حضرت پيغمبر9 و چه در زمان او كه آخر الزمان باشد و اين امر سنتي است از جانب خداوند عالم جلّشأنه كه فرموده: سنة اللّه في الذين خلوا من قبل و لنتجد لسنة اللّه تبديلا و لنتجد لسنة اللّه تحويلاً.
پس چون يافتي كه عادة اللّه جلّ جلاله در همه خلق به اينطور جاري شده که هرگاه رسولي يا نبيي امر الهي را بخواند از براي خلق، شيطان القا كند در آن امر از براي ربودن اولياي خودش شكوك و شبهات و مكائد خود را در دلهاي اولياي خود تا آنها مجادله كنند با مؤمنان چنانكه فرموده: الشياطين ليوحون الي اوليائهم ليجادلوكم و خداوند بر خود قرار داده احقاق حق و ابطال باطل را از براي اولياي خود چنانكه فرموده: و يريد اللّه انيحقّ الحق بكلماته و يقطع دابر الكافرين ليحق الحق و يبطل الباطل و لو كره المجرمون. پس بدان كه هميشه امر الهي و القاي شيطان رجيم همراه است و:
متاع كفر و دين بيمشتري نيست | گروهي اين گروهي آن پسندند |
پس بدان كه حجت الهي هميشه حجتي است كامل و بالغ و واضح و شبهات شيطاني هميشه سست و بيمغز است و اوهن از خانه عنكبوت است اگرچه آن خانه اوهن بيوت است چنانكه خداوند خانه عنكبوت را از براي كيد شيطان مثل زده و باز فرموده: ان كيد الشيطان كان ضعيفاً. و قطع نظر از القاي شيطان بعضي از امور است كه خداوند عالم جلّشأنه آنها را از عامه خلق خواسته پس چون از عامه خلق خواسته آن امور را
«* رسائل جلد 4 صفحه 146 *»
متفقعليه كل قرار داده كه محل اختلاف نباشد و آن امور را امرهاي محكم قرار داده كه كسي در آنها شك نكند و چون درجات خلق مختلف است و بعضي از مردم در دقت(وقت خل) فهم و شعور و اخلاص در اعمال از عامه مردم بالاتر رفتهاند، بعضي از مطالب هست كه خداوند مخصوص اين جماعت قرار داده و طوري بيان فرموده كه اگرچه لفظ آن را عامه خلق([5]) بتوانند بخوانند و لكن معني آنها را به جهت قصور يا تقصيري كه دارند نتوانند بفهمند و در كلام خدا و ائمه هدي: و ساير شيعيان ايشان بلكه در كلام ساير مردم اين دو جور بيان هست چرا كه درجات خلق مختلف است و با هركس به اندازه فهم او با او بايد سخن گفت چنانكه پيغمبر9 فرمود: نحن معاشر الانبياء نكلم الناس علي قدر عقولهم پس از اين جهت كلامي را كه از براي حكماء گفتهاند و ايشان ميفهمند از براي غير ايشان متشابه است و غير ايشان نميتوانند فهميد و تكليف ايشان هم نيست كه بفهمند و لكن بايد بدانند كه حق است و منافاتي با حقي كه خودشان در دست دارند ندارد چرا كه همه حق است از جانب خداي به حق و اختلافي در آن نيست اگرچه عامه به متشابه نبايد عمل كنند چرا كه نميفهمند و لكن چون محكم و متشابه به دست همه مردم افتاد، شيطان القاي وحي خود را در دلهاي اولياي خود ميكند كه خوب راهي به دست شما آمد، شما متشابهات كلام الهي را بگيريد و استدلال به آنها بكنيد و محكمات را ترك كنيد و مردم را گمراه كنيد به بهانه اينكه ما استدلال از كلام خدا ميكنيم و به اين واسه ضعفاي خلق فريب شما را خواهند خورد چنانكه خداوند عالم جلّشأنه در كتاب محكم خود فرموده: هو الذي انزل عليك الكتاب منه آيات محكمات هن ام الكتاب و اخر متشابهات فاما الذين في قلوبهم زيغ فيتبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنة و ابتغاء تأويله و مايعلم تأويله الاّ اللّه و الراسخون في العلم يقولون آمنا به كل من عند ربنا و مايذّكّر الاّ اولوا الالباب. يعني: اوست
«* رسائل جلد 4 صفحه 147 *»
كسي كه نازل كرد بر تو قرآن را بعضي از آن قرآن آيات محكمات است كه آنها اصل قرآن است كه معني آن را ميدانند و آيات ديگر متشابهات است كه معني آن را نميدانند. پس كساني كه در دلهاي ايشان است ميل به باطل پس تابع ميشوند آياتي را كه معني آنها را نميدانند از جهت طلب فساد و فتنه و به جهت طلب كردن معني آن آيات و حال آنكه معني آن آيات را نميداند مگر خدا و كساني كه راسخند در علم الهي ميگويند ايمان آورديم به قرآن كل قرآن چه محكم و چه متشابه از جانب پروردگار ماست و متذكر اين معني نميشوند مگر صاحبان عقول.
حال قدري فكر كن كه آيا محكمات دين و مذهب كه از روي محكمات قرآن برداشته شده غير از ضرورياتي است كه در مطالب گذشته گذشت كه هر شكي و شبههاي را به آنها بايد سنجيد و هر اختلافي را بايد به آنها رفع كرد؟ يا غير اين ضروريات است؟ و حال آنكه هرچه غير ضروريست نظري خواهد بود و در نظريات اختلاف هست و چيزي كه در خود او اختلاف هست رفع اختلاف نتواند كرد.
پس اميد است كه اينقدر معلوم باشد كه ضروريات است كه محكمات دين و مذهب است با محكمات قرآن مطابق است و بايد رفع نزاعها و اختلافها و شبهههاي اهل دين و مذهب به آنها بشود. و چنانكه در مطالب گذشته گذشت يافتي كه اول ضروريات و اوضح آنها قبول كردن اقرار شخصي است كه ميگويد من اقرار دارم به جميع ضروريات و منكر هريك از ضروريات را كافر ميدانم و اين امري است كه خداي عز و جل امر كرده است به وصل آن به ضرورت اسلام و در صريح كتاب محكم خود ميفرمايد: الذين ينقضون عهد اللّه من بعد ميثاقه و يقطعون ما امر اللّه به انيوصل و يفسدون في الارض اولئك هم الخاسرون. و كدام عهدي است كه خداوند عالم جلّشأنه ميثاق آن را از خلق گرفته باشد محكمتر از ضروريات؟ پس كسي كه ميخواهد نقض اين عهد محكم را بكند، خود را در تحت اين آيه انداخته خصوص كه نقض عهد اول كه اول ضروريات باشد كه ضرر آن از ضرر نقض ساير عهود بيشتر است مثل آنكه اگر كسي گفت ترك نماز
«* رسائل جلد 4 صفحه 148 *»
يا شرب خمر يا زنا و امثال اينها جايز است ضرري به خود رسانيده و ظلمي بر نفس خود كرده لكن اگر به واسطه غرضي حيله كرد و مؤمني را كه به ضروريات اقرار دارد تكفير كرد يا در ايمان او توقف كرد و او را از ساير مؤمنين جدا كرد، ظلمي بر نفس خود كرده اولاً و ثانياً ظلمي به آن مؤمن كرده و او را اذيت كرده و خود را در تحت اين آيه درآورده كه ميفرمايد: ان الذين يؤذون المؤمنين و المؤمنات بغير ما اكتسبوا فقد احتملوا بهتاناً و اثماً مبيناً. و شايد بداني كه اذيت مؤمن اذيت خدا است چنانكه در قدسي فرموده: من آذي لي وليّاً فقد ارصدني بالمحاربة و دعاني اليها. پس در تحت اين آيه افتاده كه ميفرمايد: ان الذين يؤذون اللّه و رسوله لعنهم اللّه في الدنيا و الاخرة و اعدّ لهم عذاباً مهيناً.
و اگر كسي خواسته باشد كه اقرار به ضروريات را از كسي قبول نكند و بگويد كه شايد تو در دل كافر باشي، پس من توقف دارم در ايمان تو و احتياط ميكنم كه معامله ايماني با تو بكنم، نميدانم خود را به كدام دليل داخل در زمره مسلمانان ميكند چرا كه اگر اين استدلال صحيح است كه اين احتمال درباره خود او هم ميرود و حال آنكه به همان انكار از اول امر صريحاً از زمره مسلمانان خارج ميشود به ضرورت اسلام و اين آيات درباره كسي بود كه انكار ضرورتي را درباره مسلمي و مؤمني از عرض عامه خلق بكند پس اگر اين انكار درباره عالمي از علماي اهل بيت: باشد حالت او چه خواهد بود و اگر درباره عالمي باشد كه مقلدين بسيار داشته باشد و انكار او درباره آن عالم و جميع مقلدين او باشد حالت او چه خواهد بود و اغلب اين است كه علماء تا زنده هستند مقلدين و تابعين دارند و بعد از وفات ذكر او اگر بماند در كتابهاي ايشان است و تابعي از براي ايشان نيست. پس اگر درباره عالمي باشد كه بعد از وفات او تابعين بسيار داشته باشد تا روز قيامت حالت او چه خواهد بود و اگر درباره عالمي باشد كه از اهل باطن هم باشد حالت او چه خواهد بود و اگر درباره عالمي باشد كه كيدها و مكرهاي شياطين را و شبهات وارده بر دين را از او سؤال
«* رسائل جلد 4 صفحه 149 *»
كرده باشند و در همه آنها از راههاي بسيار و علومي بيشمار از براي هركسي به اندازه فهم و عقل او جواب داده باشد و تا جايي كه اسلام رفته نام نامي او رفته باشد و كتب او در جميع بلاد مسلمين منتشر باشد حالت او چه خواهد بود.
پس از اين مصنف بايد پرسيد كه به كدام دليل تفريق كردي در ميان متشرعين و شيخ مرحوم و تلامذه او و ساير تابعين ايشان؟ آيا شيخ مرحوم و تلامذه او اعلي اللّه مقامهم و كثر اللّه امثالهم از شريعت بيرون رفتهاند كه ايشان را در مقابل متشرعين قرار دادي و از خداي ايشان شرم نكردي؟ مواظبت شريعت را كه ايشان بهتر از سايرين اگر نكردهاند كه كمتر نكردهاند و ايشان به جهت مواظبتشان اگر اولي به اين اسم نباشند كه در مقابل نيستند كه اين اسم بر ايشان صدق نكند. آيا كساني را كه گفتي مطابق ميباشند با علماي سلف چه كردهاند كه شيخ مرحوم و تلامذه او نكردهاند؟ آيا گفتند خدا دو تا است؟ يا گفتند كه صفاتي كه علماي سلف از براي خدا گفتهاند چنين نيست؟ يا گفتند يكي از انبياي او نبي نبوده؟ يا گفتند كه خاتم انبياء محمد بن عبد اللّه9 نيست؟ يا گفتند حلال او حلال نيست تا روز قيامت و حرام او حرام نيست تا روز قيامت؟ يا گفتند خلفاي او غير از ائمه اثنيعشر: هستند؟ يا گفتند كه ايشان متصف به صفات كماليه نيستند؟ يا گفتند نماز يوميه واجب نيست؟ يا گفتند روزه و زكوة و خمس و حج و جهاد به طورهايي كه در شرع انور بايد باشد نيست؟ پس باعث چيست كه بعضي را از دايره متشرعين بيرون كردي و بعضي را داخل كردي و تفريق كردي در ميان جماعت مؤمنين و واقع اينست كه هركس متشرع نيست كافر است. و اگر گويي كه فرق همانها است كه بعد از اين عبارت گفتهام، گويم جواب از آن عبارات هم در ضمن آنها گفته خواهد شد.
و اما اينكه گفته: «ذرّهاي از اصول و فروع زياد و كم نكردهاند»، اگر كليات و ضروريات را گفته با قطع نظر از اشتباهاتي كه واقع شده، چنين است و اگر
«* رسائل جلد 4 صفحه 150 *»
ميخواهد بگويد كه اشتباهي هم نشده يا در نظريات اختلافي ندارند، كذب صريح است بلكه اشتباهات و اختلافات در مسائل نظريه علماء هميشه داشتهاند و دارند و گويا اختلافات علماء با يكديگر آنقدر واضح باشد كه عوام هم بدانند و اختلاف آراء علماء را در رسالجات فارسيه ديدهاند و ضرور نيست كه من شاهدي بياورم.
و اما اينكه گفته که: «شيخيه مطالب عجيبه و غريبه در اصول دين بيان كردهاند كه احدي از علماء از غيبت صغري تا زمان شيخ مرحوم بيان نكرده.»
اولاً از اين مصنف بايد پرسيد كه كتب جميع علماي شيعه را كه از زمان غيبت صغري تا زمان شيخ مرحوم نوشتهاند، تو همه را ديدهاي؟ و گويا شخص عاقل چنين ادعائي را نتواند كرد. پس اگر همه را نديدهاي، از كجا دانستي كه قبل از مرحوم شيخ كسي اين مطالب را ننوشته؟ بلكه نوشته باشد و تو نديده باشي.
و ثانياً ميپرسيم كه آن مطالب عجيبه و غريبه را تو فهميدهاي كه عجيب و غريب است يا نفهميدهاي؟ پس اگر نفهميدهاي چنانكه در عبارات بعد خواهي گفت كه ما نميفهميم، پس از كجا دانستي كه عجيب و غريب است؟ و مثَل تو مثل كسي است كه وارد شد به مجلس درس عالمي، ديد آن عالم از براي تلامذه خود درس ميگويد، گوشي داد و بيرون رفت و از براي مردم تعريف كرد كه فلان عالم چقدر خوب از براي شاگردان خود درس ميگفت. به او گفتند: چه مسأله را درس ميگفت؟ گفت: واللّه عربي درس ميگفت من نفهميدم چه مسأله بود! و اگر بگويد كه من ميفهمم عجيب و غريب بودن آنها را، از او ميپرسيم كه اگر عجيب و غريب حقي است كه بيان كردهاند، پس چرا تصديق نميكني و گوينده آن را از زمره متشرعين بيرون كردي؟ و اگر عجيب و غريب باطلي است، چرا بيان نكردي آن باطل را تا مردم بفهمند بطلان آن را كه مبادا آن باطل را اخذ كنند و گمراه شوند. و اگر بگويي كه آن را فهميدم و همانها است كه بعد از اين بيان كردهام، گويم جواب آنها را هم در ضمن آن عبارات خواهي شنيد. و اگر بگويي نه حق بودن آن را ميدانم و نه باطل بودن آن
«* رسائل جلد 4 صفحه 151 *»
را چنانكه بعد از اين بياني كردهاي كه مفادش اينست، گويم آيا هيچ عاقلي تا به حال چنين سخني را گفته كه فرق ميان فلان با فلان در دين و مذهب اينست كه هردو يك مذهب دارند و لكن يكي از ايشان چيزي ميگويد كه من نميفهمم لغت او را. و مثَل تو مثل كسي است كه بگويد كه مثلاً ابو بصير با مرحوم حاج محمد ابراهيم كلباسي در دين و مذهب فرق دارند! پس اگر بپرسي كه فرق ميان ايشان چيست؟ بگويد: فرق اين است كه ابو بصير عربي ميگويد و ما كلام او را نميفهميم و مرحوم حاج محمد ابراهيم فارسي ميگويد و ما ميفهميم! بالجمله، جواب مفصل بعد از اين خواهد آمد.
و اما آنكه گفته است که: «ميگويند اين علوم از علوم باطنه است»، عرض ميكنم كه اگر چنين فهميدهاي كه اين علوم از علوم باطنه است، به اين معني است كه دليل و برهان ندارد از ظاهر كتاب خدا يا سنت رسول او9 يا احاديث ائمه طاهرين:، چنين نيست بلكه دين و مذهب شيعه اين است كه چيزي كه دليل از كتب و سنت ندارد دخلي به دين و مذهب شيعه ندارد. و اگر معني اين عبارت اين است كه بسياري از مراتب عاليه خصوص فضائل و مقامات ائمه طاهرين: هست كه به دليل حكمت بايد فهميده شود نه به دليل موعظه و نه به دليل مجادله چنانكه خداوند فرموده: ادع الي سبيل ربك بالحكمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالتي هي احسن، حق است و دليل باطن و اهل باطن، دليل حكمت است و در ظواهر كتاب و سنت از اين قبيل دليل بسيار است و كسي كه حكيم نيست از آن دليل بيبهره است و حكماي شيعه از آن دليل باخبرند و غير حكيم شيعي احدي راه به آن دليل را پيدا نكرده و نخواهد كرد و هركس طالب آن دليل باشد بايد اول مذهب شيعه را اختيار كند، آنگاه در نزد حكيمي شيعي درس بخواند تا به اندازه فهم و شعور خود آن معني باطن را دريابد و به مطالعه كردن كتاب حكيم بدون درس خواندن در نزد او نتواند معني باطن را بفهمد و به محض آنكه كسي لغت عربي ياد گرفت يا علم معاني بيان را ديد يا علم فقه و اصولي را فهميد نميتواند به مطالعه بدون
«* رسائل جلد 4 صفحه 152 *»
درس خواندن معني باطن را بفهمد.
و اگر گويي كه اگر علم حكمت در ظاهر كتاب و سنت هست، پس چرا به مطالعه نميتوان فهميد، گويم آيا عبرت نميگيري كه كتاب «گوهر مراد» مثلاً كتاب فارسي است و مفردات الفاظ آن معلوم است و لكن كسي كه آن كتاب را در نزد استاد نخواند، نميفهمد كه مراد صاحب كتاب چيست اگرچه در علم فقه و اصول و علوم ادبيه استاد باشد و همچنين در علم حساب شيخ بهائي عليه الرحمة كتاب فارسي نوشته و مفردات آن معلوم است و لكن تا كسي آن كتاب را در نزد اهل حساب درس نخواند نتواند فهميد اگرچه در ساير علوم استاد باشد و همچنين در علم جفر و رمل و اعداد و غير اينها كتابهاي فارسي نوشته شده و تا كسي درس نخواند در نزد استاد نتواند مراد صاحبان كتاب را برخورد. پس قدري فكر كن كه آيا در باطنِ اين كتابها اين علوم نوشته شده يا در ظاهرِ آنها نوشته شده؟ و اگرچه در ظاهر آن كتابها آن علوم نوشته شده، باز بدون درس خواندن مراد صاحب كتاب معلوم نشود. پس به همينطور بدان كه در ظواهر كتاب و سنت علم حكمت است و لكن بدون درس خواندن در نزد حكيمي شيعي، آن حكمت را نميتوان فهميد به محض دانستن قواعد نحوي و صرفي و معاني بياني و علم فقه و اصول بلكه در قرآن جميع علوم هست چنانكه فرموده: تبياناً لكل شيء و كسي كه از علم حروف و اعداد و جفر خبر ندارد نميتواند بفهمد كه معني حروف مقطعه در فواتح سور چيست و علم اكسير در آن هست و به غير از فيلسوف نتواند فهميد كه در كجاي قرآن است و اسم اعظم در آن هست و به غير از شيعيان كامل ندانند كه آن اسم كدام است اگرچه در ساير علوم استاد باشد و حال آنكه جميع اين علوم در ظواهر قرآن است و هر علمي در نزد اهلش به اصطلاح او ظاهر است و كسي كه از اهل اصطلاح نيست مطلقاً خبر ندارد كه چه چيزها در آن است اگرچه شب و روز آن را ميخواند.
پس چون اين معني را متذكر شدي ملتفت باش كه اگر تو در علم فقه و اصول مثلاً استاد باشي و خبري از علم اكسير نداشته باشي و هر قدر مطالعه كني قرآن را علم
«* رسائل جلد 4 صفحه 153 *»
اكسير را از قرآن نفهمي و شخصي به تو بگويد كه من در قرآن علم اكسير را ديدهام و فهميدهام آيا سزاوار است كه بگويي من و او در مذهب شيعه مختلف هستيم چرا كه او ادعا ميكند كه من علم اكسير را از قرآن فهميدهام و من نفهميدهام. و اگر آن شخص به تو گفت كه من با تو نزاعي و اختلافي در دين شيعه نداريم و آنچه را كه تو از مسائل حلال و حرام از قرآن فهميدهاي من هم به همانطور فهميدهام و علم اكسيري را كه من فهميدهام از قرآن و تو نفهميدهاي منافاتي با علم حلال و حرامي كه تو از قرآن فهميدهاي ندارد آيا سزاوار است كه استدلال كني كه چون ادعا ميكند كه من علم اكسير را از قرآن فهميدهام و من نفهميدهام و ادعاي او بر من ثابت نشده و اينكه ميگويد علم اكسيري كه من فهميدهام منافاتي با علم حلال و حرامي كه تو فهميدهاي ندارد شايد حيله ميكند و دروغ ميگويد و شايد كه علم اكسير او منافاتي با علم حلال و حرام من داشته باشد و شايد كه منافاتي هم نداشته باشد پس اقلاً كه من از او در شك و ريب هستم كه آيا علمش با علم من منافاتي دارد يا ندارد پيغمبر9 فرموده كه: دع ما يريبك الي ما لايريبك پس من بايد او را با خود در دين و مذهب شيعه(تشيع خل) مختلف بدانم تا از ريب و شك فارغ باشم تا آنكه ثابت شود بر من كه علم اكسير او با علم حلال و حرام من منافاتي ندارد و قبل از ثبوت، احتياط اينست كه من او را عادل ندانم چرا كه شايد دروغ گفته باشد و بايد شهادت او را رد كنم و اقتدا در نماز به او نكنم و اگر در مسأله حلال و حرام فتوائي داد بايد تقليد او را نكنم و كساني كه ادعاي علم اكسير را در قرآن نكردهاند بسيارند پس از ايشان تقليد ميكنم و اقتدا به ايشان ميكنم و شهادت ايشان را قبول ميكنم اگرچه از اين شخص خلاف ضرورت اسلام و ايماني نديدهام بلكه از او شنيدهام كه ميگويد مخالف ضرورت اسلام و ايمان كافر است و ديدهام كه مواظب عبادات شرعيه هم هست و لكن چون احتمال ميرود كه علم اكسير او كه من خبري از آن ندارم مخالف ضرورت اسلام و ايمان باشد، پس احتياط اين است كه او را از فرقه شيعه اثنيعشري محسوب نكنيم و معامله
«* رسائل جلد 4 صفحه 154 *»
تشيع را با او ترك كنيم. اگر در واقع راستگو است خدا جزاي خير به او خواهد داد و اگر دروغگو است خدا جزاي شر به او خواهد داد. پس او و اتباع او كه تصديق او را كردهاند طايفهاي ديگر هستند و من و هركس كه علم اكسير را از قرآن نفهميدهايم طايفهاي ديگر هستيم و به طور قطع هم حكم نميكنيم كه آنها بدند و لكن ميخواهند خوب باشند يا بد، حسابشان با خدا ما احتياطاً معامله تشيع را از ايشان بايد قطع كنيم و تقليد و اقتدا و قبول شهادت را از غير ايشان ميكنيم تا به حديث دع ما يريبك الي ما لايريبك عمل كرده باشيم.
پس عرض ميكنم كه آيا چنين استدلالي از هيچكس كسي شنيده؟ آيا هيچدين باطلي در دنيا به اين واضحي بطلان آن معلوم شده؟
و اگر كسي به اين شخص بگويد كه تو چون از باطن او خبر نداشتي احتياط كردي و معامله اسلامي و ايماني را با او نكردي، من هم مثل تو خبر از باطن تو ندارم و احتمال ميدهم كه تو در باطن يهودي باشي و به جهت روپوش خود، ادعاي اسلام ميكني پس چون من از باطن تو در شك هستم معامله اسلامي را با تو نميكنم و شهادت تو را رد ميكنم و اقتدا به تو نميكنم و تقليد كردن از تو خلاف احتياط است و من بايد به حديث دع ما يريبك الي ما لايريبك عمل كنم. پس اگر كسي به چنين كسي گفت آيا جوابي ميتواند بدهد؟ واللّه مشتاقم كه يك عاقلي در گفتههاي اين مصنف فكر كند اگرچه خلاف مذهب اسلام باشد و عبرتي بگيرد كه مردم چقدر بيمروّتند درباره ماها و چه چيزها روا دارند بر ما و اگر عاقلي نباشد كه به درد دل ما برسد كافي است از براي ما خداي ما و شاهدند بر احوال ما ائمه ما: و در راه ايشان بسيار از تلخيهاي دنيا به كام ما شيرين است.
نميدانم چه شده كه هركس كه ميخواهد كه در نزد عوام كالانعام مشهور و معروف شود، بناي رد بر مشايخ ما را و ناسزا گفتن به ايشان را پيشنهاد خود ميكند تا معروف شود؟ چه كند بيچاره، ميبيند كه مسائل حلال و حرام (را ظ@) قدماي
«* رسائل جلد 4 صفحه 155 *»
اصحاب رضوان اللّه عليهم به تفصيل در كتابهاي عربي و فارسي نوشتهاند به طورهاي مختلف و از براي مردم گفته شد به طورهاي مختلف و تازگي از براي آنها نيست و مردم هم بالطبع طالب تازه هستند، تازهاي بهتر از اين نيافتند كه بناي مخالفت را با مشايخ بزرگوار بگذارند بلكه شهرتي بكنند و به زحمتها و تكلفات شاقه سعي ميكنند كه اثبات كنند دو طايفه را و مشايخ عظام را صاحب دين و مذهبي جداگانه و بعضي ديگر از علماي سلف را صاحب دين و مذهبي جداگانه قرار ميدهند آنگاه خود را با هزار سرشم ميخواهند به آنها بچسبانند و آخر كار هم نميچسبند چرا كه تا از ضروريات دين و مذهب بيرون نروند نميتوانند كه تفريق بين المؤمنين كنند و چون از ضروريات بيرون رفتند خود را از جماعت مؤمنين جدا كردهاند در واقع و خيال ميكنند كه به اين حيلهها خود را ميتوانند به علماي سلف بچسبانند. و هم يحسبون انهم يحسنون صنعاً. و اين معني آنقدر در ميان طالبان متاع دنيا شايع شده كه در اين روزها هر روضهخواني و نقّالي و معركهگيري كه ميخواهد مشهور شود، اظهار برائت از مشايخ عظام را ميكند كه شايد متاع دنيا را بهتر بتواند جلب كند.
معروف است كه برادر حاتم خواست معروف شود. ديد كه مالي و كمالي مثل حاتم ندارد كه انفاق كند و به آن واسطه معروف شود. پس رفت و در چاه زمزم بول كرد و معروف شد و خود را از آخرت محروم كرد.
كاش يك عاقلي فكر ميكرد كه چه شده كه اختلاف در ميان هر جماعت مختلفي ظاهر و هويدا است كه اشكالي در فهم آن اختلاف نيست. مثل آنكه اگر يهود با نصاري اختلاف دارند، اختلاف آنها واضح است كه همه مردم ميدانند كه يهود عيسي7 را قبول ندارند و خود يهود هم امتناعي از اين معني نميكنند و اگر اختلافي يهود و نصاري با اهل اسلام دارند همه مردم ميدانند كه اختلاف اين است كه يهود و نصاري، محمد9 را قبول ندارند و خودشان امتناعي از اين ندارند و اگر اختلافي در ميان شيعه و سني هست، معلوم است كه سني فصل
«* رسائل جلد 4 صفحه 156 *»
كردهاند امامت حضرت امير7 را به خلفاي ثلثه و خودشان امتناعي از اين معني ندارند و اگر در ميان اصولي و اخباري اختلافي هست، معلوم است كه اخباري ميگويند كه دليل فقه، كتاب خدا و سنّت رسول و ائمه: است و اصولي ميگويند كه علاوه بر اين، اجماع و دليل عقل هم از دليلهاي فقه است.
خداوند يك عاقلي را مُعين و ناصر(ياور خل) ما قرار دهد كه فكر كند كه در هر اختلافي كه در دنيا يافت ميشود همه مختلفين اثبات مذهب خود را ميكنند و امتناعي از مذهب خود ندارند و نبايد كسي ديگر اثبات مذهبي از براي آنها بكند و آنها حاشا كنند كه اين مذهب مذهب ما نيست و كسي ديگر اصرار كند كه شما دروغ ميگوييد و فلان مذهب مذهب شما است، پس نوبت كه به ما ضعيفان رسيد دائم به ماها بايد بست كه شماها چنين مذهبي داريد و هر قدر امتناع ميكنيم و قسم ميخوريم و دليل و برهان اقامه ميكنيم كه فلان چيزي كه شما به ما نسبت ميدهيد ما از آن بري و عري هستيم دست از جان ما برنميدارند و ميگويند كه لابد شما مذهب جداگانه داريد به فلان دليل و هرقدر بگوييم كه كدام دليل از اين واضحتر كه ماها مذهب جداگانه نداريم و مذهب ما مذهب اثنيعشري است و ماها متشرعيم ان شاء اللّه و هركس متشرع نباشد او را كافر ميدانيم، باز بعضي از طالبان دنيا ميگويند كه شماها شايد در دل متشرع نباشيد و از ترس ميگوييد كه ماها متشرع هستيم. آيا اين حكم حكم به غير ما انزل اللّه نيست؟ و آيا اين حكم برخلاف ضرورت اسلام و ايمان نيست؟ و آيا اگر اين جور جايز است ماها نميتوانيم به تو بگوييم كه تو در دل مسلمان نيستي و از ترس ميگويي مسلمانم؟ و لكن غلط كردم و بد گفتم، ماها چنين حكمي نميكنيم و چنين حكمي را مخالف ضرورت اسلام و ايمان ميدانيم و حاكم به آن حكم را حاكم به غير ما انزل اللّه ميدانيم و به شكوك و شبهات شيطانيه به عون الهي حكم نميكنيم و تا كسي صريحاً انكار ضرورتي از ضروريات اسلام و ايمان را نكند، او را مسلم و مؤمن ميدانيم و اگر مردم از ضروريات خارج شوند درباره ماها، ميگوييم: انا للّه و انا اليه راجعون.
«* رسائل جلد 4 صفحه 157 *»
عبارت مصنف: «و ميگويند كه اين علوم از علوم باطنه است و علماي شيخي قائلند چنانكه خود شيخ نيز قائل بود به اينكه از براي دين چهار ركن است: معرفة اللّه و معرفة النبي و معرفة الائمة و معرفة النقباء و النجباء و ركن رابع دين آن كسي است كه اعلم العلماي ما است».
عرض ميشود: كه اين عبارات را هم از براي تفريق در ميان شيخي و ساير علماي اثنيعشري بيان كرده و در واقع جواب او در آنچه گذشت واضح شد و لكن در ضمن هر عبارتي از او جوابي عرض شود به جهت زيادتي وضوح بد نيست.
اما اينكه گفته كه علماي شيخي و شيخ مرحوم اعلي اللّه مقامه قائلند به اينكه از براي دين چهار ركن است و اين چهار را مخصوص شيخ مرحوم اعلي اللّه مقامه قرار داده به جهت تفريق ميان مؤمنان و حال آنكه خداي عز و جل وصل كرده در ميان ايشان، پس از او ميپرسيم كه علماي سلف و خلف قائل نيستند كه معرفت خداي تعالي ركني از اركان دين است و ركن هر چيزي آن چيزي است كه آن چيزِ اول به آن چيزِ دوم برپا است مثل اينكه از براي كعبه ميگويند چهار ركن است كه خانه كعبه به آن چهار ركن برپا است كه اگر آن چهار نباشد خانه كعبه برپا نيست و خراب خواهد بود. آيا علماي سلف و خلف قائل نيستند كه اگر كسي معرفت خداي عز و جل را نداشته باشد، دين او خراب است و دين ندارد؟ پس اگر همه علماي سلف و خلف به اين ركن از اركان دين قائلند، چرا اين را مخصوص به شيخ مرحوم اعلي اللّه مقامه قرار داده و لازمه قول او است كه علماي سلف و خلف معرفت خدا را ركن دين نميدانند و قائلند به اينكه ممكن است كه كسي خداي عز و جل را نشناسد و دين داشته باشد و ما به الاختلاف آن چيزي است كه در ميان دو مختلف مشترك نباشد مثل آنكه ما به الاختلاف ميان مرد و زن، آلت رجوليت و انوثيت است كه آلت رجوليت را مرد دارد و زن ندارد و آلت انوثيت را زن دارد و مرد ندارد. پس معلوم ميشود كه مرد غير از زن و زن غير از مرد است و اگر هردو هردو را داشتند فرقي نداشتند.
«* رسائل جلد 4 صفحه 158 *»
حال از اين مصنف بپرس كه آيا علماي سلف و خلف ميگويند كه معرفت خداي عز و جل را اگر كسي نداشته باشد دين او صحيح است؟ و شيخ مرحوم اعلي اللّه مقامه ميفرمايد كه اگر كسي معرفت خداي عز و جل را نداشته باشد دين او صحيح نيست و اگر همه علماي سلف و خلف به اين مسأله قائل باشند و اين مسأله مشترك است در ميان شيخ مرحوم و غير او، تو چرا آن را از خواص شيخ مرحوم و ما به الاختلاف در ميان او و سايرين قرار دادي؟ و گويا آدم عاقل چنين ما به الاختلافي كه عين ما به الاجتماع است بيان نكند. و همچنين هر سخني كه در معرفت خداي عز و جل گفتيم در شناختن پيغمبر9 و در شناختن ائمه طاهرين سلام اللّه عليهم بدون تفاوت ميگوييم و طول نميدهيم.
و اما معرفت نقبا و نجبائي كه گفته به اينطوري كه گفته، شيخ مرحوم اعلي اللّه مقامه و ساير علماي شيخي به اين اجمال نگفتهاند بلكه ميفرمايند كه بعد از شناختن خداي عز و جل و بعد از شناختن پيغمبر و ائمه طاهرين:، بايد هر مكلفي به سعي و اهتمام خود مسائل حلال و حرام و ساير مسائلي كه مكلّفين به آن محتاجند از روي فرمايش خدا و رسول و ائمه طاهرين: اخذ كند و اگر كسي بالفرض خدا و رسول و ائمه: را شناخت و مسائل حلال و حرام و احكام و ساير چيزهايي كه به آن محتاجست در دين خود تحصيل نكرد و حلال دانست تحصيل نكردن را، بيدين است و كافر است چرا كه به ضرورت اسلام و ايمان اين تحصيل واجب است و كسي كه برخلاف ضروريات گفت، كافر است و دين ندارد.
پس اين ركن ركن چهارم دين است، حال شيعياني كه هستند از دو حال بيرون نيستند: يا آنكه خودشان ميتوانند حلال و حرام و ساير مسائل را از كتاب و سنت استنباط كنند و تفريع فروع بر اصول كنند و استخراج جزئيات از كليات نمايند يا آنكه نميتوانند. پس آن كساني كه نميتوانند خودشان چنين كاري را بكنند واجب است بر ايشان كه شخصي از كساني كه ميتوانند اين كار را بكنند به ديانت و
«* رسائل جلد 4 صفحه 159 *»
امانت و عدالت بشناسند و در مسائل فروعيه غير ضروريه تقليد از او كنند و اگر چنين نكنند و حلال دانند از براي خود كه تقليد عالم فقيه امين عادل نكنند كافر شوند چرا كه خلاف ضرورت اسلام و ايمان كردهاند و بيدين و كافر شدهاند. پس حلال دانستن تقليد نكردن خلاف ضرورت است و دين را خراب ميكند پس از اين جهت ركن چهارم دين اين است كه شخص بايد يا مقلد باشد يا مجتهد باشد يا عالم باشد يا متعلم باشد يا بصير باشد يا مستبصر يا كامل باشد يا متكمّل.
و اگر گويي انكار هريك از ضروريات مثل انكار وجوب نماز و روزه منكر را كافر ميكند و دين را خراب ميكند، پس چرا همه آنها را نشمردند و ركن پنجم و ششم و هفتمي الي منتهي الضروريات را نشمردند؟ گويم به جهت اختصار در بيان تا ممكن باشد از براي هركسي ضبط آن نظر كردند در دين و ديدند كه نوعاً دو جور معرفت لازم است: يكي معرفت ذوات و يكي معرفت اقوال اين ذوات. پس معرفت ذوات منحصر شد به معرفت خداي عز و جل كه كسي با او شريك نيست در خدايي و معرفت پيغمبر9كه كسي شريك با او نيست در خاتميت و معرفت ائمه طاهرين:كه كسي شريك با ايشان نيست در امامت و معرفت امناي ايشان كه واسطهاند در ميان ايشان و ساير خلق در رسانيدن آنچه در دين و مذهبشان به آن محتاجند. پس معرفت اين چهار و بيان و ضبط آنها آسان است و بعد از اين چهار مرتبه اقوال اين چهار است كه به تفصيل يك يك را مشكل است ضبط کردن بلكه از براي بعضي ممكن نيست. پس اين مراتب چهارگانه را كه ضبط آن آسان است شناختيم هرچه ماها را امر كنند هريك در مقام خود اطاعت ايشان را ميكنيم و دوستي اينها را داريم و دشمن دشمنان ايشان هستيم.
پس اين است معني ركن رابع و نقباء و نجباء هم از اكابر و بزرگان علماي شيعه هستند و معرفت ايشان را باشخاصهم واجب نميدانيم چرا كه ايشان خود را به مردم
«* رسائل جلد 4 صفحه 160 *»
نشناسانيدهاند به وصف نقابت يا نجابت و اگر هم در ميان مردم باشند خود را به وصف علم و عمل و فقاهت و حكمت شناسانيدهاند مانند ساير علماء و همينقدر كه بدانيم از براي امام7 شيعيان كامل هست كفايت ميكند و لكن رجوع ما در زمان غيبت به فقهاي امناي اثنيعشري است و معرفت اين فقهاي عدل هم يكي از اجزاي ركن رابع است چنانكه دوستي دوستان خدا و رسول9 و ائمه طاهرين: هم يكي از اجزاي ركن رابع است و ركن رابع شخص خاصي نيست كه معرفت او بخصوص واجب باشد مانند پيغمبر و امامان: بلكه جميع علماي شيعه به طور عموم ركن رابع هستند و معرفت ايشان به طور عموم واجب است و به طور خصوص هريك از ايشان را كه به وصف علم و عمل و عدالت شناختيم به جهت تقليد كفايت ميكند.
حال فكر كن كه آيا اين مسأله اختصاصي به شيخ مرحوم اعلي اللّه مقامه دارد يا آنكه جميع علماي سلف و خلف متفقند بر اين مسأله و جناب مصنف مسأله متفقعليه را گرفته و عين ما به الاجتماع را گرفته و ما به الاختلاف قرار داده و آن را مخصوص شيخ مرحوم اعلي اللّه مقامه و ساير شيخيه قرار داده و غافل شده از اين معني كه هركس به اين مسأله قائل نباشد و نه خود عالم به احكام شرعيه باشد و نه از شخص عالم عادل اميني بگيرد و حلال داند بر خود كه بر حالت جهل باقي باشد، خلاف ضرورت اسلام و ايمان كرده و غافل شده كه اين مسأله را مخصوص شيخ مرحوم اعلي اللّه مقامه قرار ميدهد به جهت بيان كردن فرق، بيادبي به ساير علماء ميشود.
و اما اينكه گفته كه: «شيخيه ميگويند كه ركن رابع دين آن كسي است كه اعلم العلماي ما است».
پس عرض ميكنم كه افترا است و خداوند او را هدايت كند كه افترا را بر مؤمنين حلال نداند اگر قابل هدايت باشد مسأله همان بود كه عرض شد. بلي، چيزي كه هست اين است كه چون ماها علماي خود را عالم و عامل و ثقه و عادل و امين دانستيم، مسائل خود را از ايشان اخذ كرديم و واجب هم نميدانيم كه جميع مردم
«* رسائل جلد 4 صفحه 161 *»
تقليد از ايشان كنند بلكه ايشان تقليد اعلم را هم واجب نميدانند. پس تكليف مردم اين است كه هركس هركس را عالم به مسائل حلال و حرام دانست و او را ثقه و عادل دانست، تقليد او را ميتواند كرد اگرچه اعلم از او هم يافت شود. اگر كسي از ضروريات اسلام و ايمان خارج نيست كه اقرار كرديم كه اين است دين ما و شماها اگر فكر ميكرديد خودتان هم ميفهميديد كه دين ما همين است كه عرض شد و لكن گويا عداوت فرصت فکر نميدهد. آيا فكر نميكنند كه علماي شيخيه در اغلب بلدان ايران هستند و هريك از براي خود مقلدين دارند و همه شيخيه تقليد از يك نفر نميكنند. پس در كربلاي معلي چند نفر هستند كه هريك مقلدين دارند و در آذربايجان چند نفر هستند كه هريك مقلدين دارند و در يزد و كرمان چند نفر هستند كه هريك مقلدين دارند و همچنين در شيراز و اصفهان و كاشان و تهران هستند و در مسائل نظريه اختلافهاي شديد با هم دارند و رد بر يكديگر مينويسند مثل ساير علماء و ساير اعصار بدون تفاوت. پس واللّه كه ركن رابع را ماها اختصاص نميدهيم به اعلم علماي خودمان و واللّه كه افترائيست كه به ماها بستهاند. و لكن دهن مفتري را نميتوان بست. به خدا و رسول9و ائمه هدي:افترا بستند، ماها عزيزتر از ايشان نيستيم، ايشان حكم كنند ميان ما و افتراگويان و كاش يك شخص عاقلي از اين مصنف ميپرسيد كه آيا تو از قلب ايشان خبر ميدهي كه دين ايشان اين است، يا از ايشان شنيدهاي، يا در كتاب ايشان ديدهاي؟
پس نميتواند بگويد كه علم غيب ميدانم پس اگر راستگو است نشان بدهد كسي را كه از او شنيده يا كتابي را كه در آن نوشته شده. و همينقدر ان شاء اللّه از براي طالبان حق كفايت ميكند.
عبارت مصنف: «و تكلم كردهاند در علم خدا كه گويند: العلم علمان، علم قديم و علم حادث و بعد اين فقره را توجيه ميكنند و همچنين مسأله معراج و مسأله معاد و امامت».
«* رسائل جلد 4 صفحه 162 *»
عرض ميشود: كه اين عبارت را هم آلت تفريق قرار داده و عرض شد كه ما به الاختلاف چيزي بايد باشد كه مشترك در ميان مختلفين نباشد. پس ميپرسيم از او كه آيا ساير علماء در علم خدا تكلم نكردهاند و تكلم كردن در علم مخصوص شيخ مرحوم است، يا همه علماء گفتهاند كه از براي خدا علمي است ذاتي كه عين ذات خدا است و صفات ذاتيه هست از براي خدا و صفات فعليه هست از براي خدا. و ثقة الاسلام عليه الرحمة در اصول كافي بابهاي چند از براي اين مطلب بيان كرده و در هر بابي احاديث بسيار روايت كرده و خودش قاعده كليه از اخبار استنباط فرموده و فرموده كه صفات ذاتيه آن صفاتي است كه هرگز آنها را از خدا سلب نميتوان كرد مثل علم و قدرت و حيات و امثال اينها كه هرگز نميتوان گفت كه خدا عالم نيست يا قادر نيست و صفات فعليه آن صفاتي است كه گاهي ميتوان آنها را اثبات كرد از براي خدا و گاهي ميتوان سلب كرد مثل خلق و رزق و مانند اينها كه وقتي كه چيزي را خلق نكرده، در آن وقت خالق آن چيز نيست و چون آن چيز را خلق كرد آنوقت خالق آن چيز است و تا كسي را رزق نداده رازق آن كس نيست و چون او را رزق داد آن وقت رازق او است و كتاب اصول كافي در ميان است رجوع كنيد و صدق عرض مرا ببينيد.
پس عرض ميكنم كه از جمله ضروريات اسلام و ايمان اين است كه ذات خداوند عالم جلّشأنه متصل و متعلق به چيزي نميشود. پس علمي كه عين ذات مقدس او است غير ذات او نيست. پس آن علم هم متصل و متعلق به چيزي نميشود و در مكاني قرار نميگيرد و احاديث در اين باب از حدي كه در اين مختصر گنجايش داشته باشد بيرون است. و علمي ديگر از براي خدا است كه آن علم در كتابهاي آسماني نوشته شده پس قرآن كتاب علم خدا است كه در آن علم خدا نوشته شده و علم ذاتي خدا در كتابي نوشته نميشود چرا كه عين ذات او است و ذات او در كتابي نوشته نميشود. و البته علمي كه در كتاب نوشته نميشود، غير از علمي است كه در كتاب نوشته ميشود و هردو قديم نخواهند بود چرا كه تعدد قدما معقول نيست. پس علمي كه در كتاب
«* رسائل جلد 4 صفحه 163 *»
نوشته ميشود و محلي دارد، حادث خواهد بود و صريح قرآن است كه ميفرمايد: فما بال القرون الاولي قال علمها عند ربي في كتاب لايضلّ ربي و لاينسي و ميفرمايد: و لايحيطون بشيء من علمه الاّ بما شاء. يعني خلق احاطه نميكنند به چيزي از علم او مگر به قدري كه او خواسته و معلوم است كه علم او را به قدري كه خواسته كه به آن احاطه كنند به ايشان داده و به ضرورت اسلام خداوند ذات خود را به خلق نميدهد و علمي كه عين ذات او است غير ذات او نيست پس علم ذاتي خود را به كسي نداده و علم فعلي خود را به قدري كه خواسته داده و در دعاي عديله كه مردم در وقت مردن ميخوانند و با آن اعتقاد ميميرند هست كه ميفرمايد: كان عليماً قبل ايجاد العلم و العلة و اين صريح است كه خداي تعالي عليم است قبل از ايجاد علم و علت و علم را خداوند ايجاد فرموده و در احاديث بسيار در اصول كافي و ساير كتب احاديث هست كه ائمه: فرمودند كه: ان للّه تعالي علمين علماً مكنوناً مخزوناً عنده لايطلع عليه احد غيره و علماً علّمه ملائكته و انبياءه و رسله فنحن نعلمه و در دعاي سحر است كه ميفرمايد: اللهم اني اسألك من علمك بانفذه و كل علمك نافذ. و اين عبارت صريح است به اينكه از براي خداوند علمي هست كه نفوذ او در اشياء بيشتر است و علمي از براي او هست كه نفوذ او در اشياء كمتر است اگرچه كل علم او در اشياء نفوذ دارد و به ضرورت اسلام، ذات او دو جهت ندارد كه يك جهت او نافذتر باشد و يك جهت او كمتر نافذ باشد بلكه علمي كه عين ذات او است غير ذات او نيست و آن علم چون عين ذات او است دو جهت ندارد كه يك جهت آن بيشتر نافذ باشد و يك جهت آن كمتر نافذ باشد و از اينگونه آيات و اخبار و احاديث و دعاها بسيار است و علماي سلف و خلف از آنها غافل نبوده و نيستند و كسي كه انكار داشته باشد معلوم ميشود كه داخل علماء نيست و تدبر در آيات قرآن و و دعاها و احاديث نكرده و لكن جميع علماي شيعه سلفاً و خلفاً ميدانند كه مسأله اين است و اين مسأله هم ما به الاجتماع علماي سلف و خلف است و مصنف عين ما به الاجتماع را ما به الاختلاف قرار داده و
«* رسائل جلد 4 صفحه 164 *»
شخص عاقل چنين كاري را نميكند.
و اما اينكه گفته: «و همچنين مسأله معراج و مسأله معاد و امامت»،
پس عرض ميشود كه آيا علماي سلف و خلف در مسأله معراج و معاد و امامت تكلم نكردهاند و اين امر مخصوص شيخ مرحوم اعلي اللّه مقامه است يا در هر عصري در اين مسائل علماء تكلم كردهاند و كتابها نوشتهاند و باز مصنف عين ما به الاجتماع را عين ما به الاختلاف قرار داده و شخص عاقل چنين كاري را نميكند و اگر مقصودش اين است كه مشايخ ما اعلي اللّه مقامهم معراج و معاد را جسماني نميدانند و غلوّي در امام7 ميكنند و چون از بيان عاجز بوده عبارت خود را گُنگانه نوشته از او ميپرسيم كه تو از غيب خبر ميدهي يا از ايشان شنيدهاي يا در كتابهاي ايشان ديدهاي؟ از غيب كه نميتواني خبر بدهي كه ايشان در دل چنين اعتقادي دارند كه تو گمان كردهاي و اگر از كسي شنيدهاي، آن شخص كيست؟ و اگر در كتابي از كتابهاي ايشان ديدهاي، آن كتاب كدام کتاب است؟ پس اين هم يكي از افتراهاست كه حلال دانسته و جواب افترا همين است كه ما بگوييم كه ما منكر معراج جسماني و معاد جسماني و غالي در ائمه طاهرين: را كافر ميدانيم و پيغمبر9 با جسم شريف خود بلكه با لباس و نعلين خود معراج فرمودند و همچنين مردم با همين جسم محسوس و ملموس محشور ميشوند و ائمه طاهرين: بندگان مقرّب خداي سبحانه هستند و مخلوق خدا هستند و مخالف اين اعتقادات مخالف ضرورت اسلام و ايمان است و كافر است و مخلد در آتش جهنم است. اين است دين و مذهب ما و اگر كسي به ما گفت كه شايد شما در دل چنين اعتقادي نداشته باشيد، ماها به او ميگوييم كه اگر اين دليل دليل اسلامي و ايماني است ما هم به تو همين ايراد را ميگيريم كه شايد تو مطلقاً مسلمان نباشي. آيا جوابي ميتواند گفت يا نه؟
عبارت مصنف: «و از براي ائمه مقامات و مراتب بيان كردهاند
«* رسائل جلد 4 صفحه 165 *»
كه رائحه تفويض از آن استشمام ميشود».
عرض ميشود: كه مقامات و مراتب ائمه طاهرين سلام اللّه عليهم اجمعين را مشايخ ما اعلي اللّه مقامهم بسيار بيان فرمودهاند و از آيات قرآن و احاديث بلكه از ضروريات اسلام و ايمان استنباط فرمودهاند و ثابت كردهاند به طوري كه رائحه تفويض در آنها نيست و در مسأله جبر و تفويض در سؤالات عديده در كتابهاي بسيار به فارسي و عربي بيان فرمودهاند كه ذكر عبارات شريفه ايشان در اين مختصر نميگنجد و كتابهاي ايشان الحمد للّه باسمه([6]) شده و در بلاد شيعه منتشر است و طوري جمع شده كه در يك مجلد چندين رساله از ايشان ثبت شده و چيزي نيست كه كسي نتواند به دست بياورد و در بيان مسأله جبر و تفويض به دليل عقل و نقل و اتفاق اهل حق بيان فرمودهاند كه خداوند جبر نميكند به احدي از خلق و هركس قائل شود كه خداوند عالم جبر ميكند كافر است و خداوند تفويض امري از امور را به احدي از خلق نميكند كه كسي بتواند بدون حول و قوه خداوند كاري بكند و هركس به تفويض امري از امور قائل شود كه بدون حول و قوه الهي ميتوان كاري كرد كافر است. اين است محكم كلام ايشان.
و اگر ميگويي كه در ضمن بيانهاي ايشان ماها رائحه تفويض استشمام ميكنيم ميگوييم در بيان اين مسأله محكمي هست و آن محكم اين است كه خداوند جبر نميكند و تفويض نميكند، و بياني هست كه اگر كسي آن بيان را نفهمد، رائحه جبر و تفويض استشمام ميكند و اين جور از بيان اختصاصي به شيخ مرحوم اعلي اللّه مقامه ندارد و در كلام الهي كه افصح كلامها است اين جور بيان هست كه در يك موضع ميفرمايد: يضلّ من يشاء و يهدي من يشاء. پس كسي كه معني اين آيه را نميفهمد استشمام جبر ميكند و در يك موضع ميفرمايد: ما اصابك من حسنة فمن اللّه و ما
«* رسائل جلد 4 صفحه 166 *»
اصابك من سيئة فمن نفسك. پس كسي كه معني اين آيه را نميفهمد، از نصف اول آيه جبر ميفهمد و از نصف آخر تفويض ميفهمد و بعد ميفرمايد: قل كل من عند اللّه باز جبر ميفهمد و در ميان اين بيانات، اختلاف ميفهمد و متحيّر ميشود و چنين كسي مكلّف نيست كه معني آيه بفهمد بلكه آيه در نزد او داخل متشابهات است و لكن آيه محكم هم هست در قرآن كه: ان اللّه لايظلم الناس شيئاً. پس بايد يقين كرد كه او ظلم نميكند و ميفرمايد: لايملكون لانفسهم نفعاً و لا ضراً و لا موتاً و لا حيوةً و لا نشوراً. پس بايد يقين كرد كه لا حول و لا قوة الاّ باللّه و تفويضي نيست. پس شخصي كه محكمات را در دست دارد نبايد در آنها شك كند به جهت وجود متشابهات و بگويد چنانكه قوم شعيب گفتند: قالوا يا شعيب مانفقه كثيراً مما تقول و لولا رهطك لرجمناك و ما انت علينا بعزيز. و اگر در كلام كسي محكمي نباشد و جميع كلام او متشابه باشد بايد توقف در معني كلام او كرد اما اگر محكم و متشابه هردو باشد، چون كلام محكم را ميفهمد معني آن را بايد بگيرد و كلام متشابه او را حمل به كلام محكم او كند و اگر طوري شد كه از كلام متشابه او ريب و شكي از براي او بهم رسيد يقين خود را به آن شك نقض نكند چنانكه ائمه: فرمودهاند: لاتنقضوا اليقين بالشك ابداً. و چنانكه پيغمبر فرموده: دع ما يريبك الي ما لايريبك. پس در كلام محكم كه معني آن يقيني است نبايد شك كرد به جهت كلام متشابه كه معني آن يقيني نيست. پس كلام محكم، ما لايريب است چرا كه معني آن واضح است و كلام متشابه ممايريب است چرا كه معني آن واضح نيست پس بايد مايريب را واگذارد و مالايريب را گرفت و اين حديث و امثال اين حديث اصلي از اصول است كه ائمه طاهرين: به دست ماها دادهاند و قاعده كليهايست كه در ظاهر و باطن و اصل و فروع حكم آن جاريست چنانكه در اخبار وارد شده از حديث: لاتنقضوا اليقين بالشك ابداً پرسيدند كه اين حديث اصل است؟ فرمودند: هذا اصل.
پس لايق اين بود كه مصنف شميمه خود را به يقيني كه از كلام محكم ايشان
«* رسائل جلد 4 صفحه 167 *»
ميفهمد رفع كند نه آنكه به عكس كند و خلاف قواعد فقهيه مسلّمه جاري شود بلكه خلاف ضرورت كند.
عبارت مصنف: «و تولّي و تبرّي و مسأله تقليد و اجتهاد را از اصول دين شمردهاند و حال آنكه اكثر علماي سلف آنها را از احكام فرعيه دانستهاند».
عرض ميشود: كه يكي ديگر از وجوه تفريق بين المؤمنين كه خواسته بكند اين عبارت است كه شنيدي. پس عرض ميكنم كه عدد اصول دين و فروع آن در ظواهر كتاب و سنت نيست كه تعبّداً بايد چند چيز مخصوص را به عدد معيّن، اصول دين گفت و چند چيزي را به عدد معين، فروع دين گفت و همچنين در ظاهر كتاب و سنت معني اصول دين به اصطلاح كه ميگويند اصول دين پنج است و فروعي كه در مقابل اين اصول پنجگانه اختلاف انداختهاند نيست و همچنين ضرورتي و اجماعي هم قائم نشده كه اصول همين پنج است و باقي هرچه هست از فروع دين است. آيا نه اين است كه علم و قدرت و حيات و سمع و بصر خداوند جلّشأنه از فروع دين نيست و حال آنكه اينها را از اصول نشمرده و اصول به طوري كه معروف است پنج بيشتر نيست كه توحيد و عدل و نبوت و امامت و معاد باشد. حال كه همين پنج معروف شده اگر كسي گفت كه علم و قدرت و حيات و سمع و بصر او هم از اصول دين است، آيا خلاف آيه قرآن كرده؟ يا خلاف حديثي كرده؟ يا خلاف ضرورتي كرده؟ يا خلاف اجماعي يا خلاف عقلي كرده؟
و الان از تو ميپرسم كه علم و قدرت و حيات و سمع و بصر از فروع است يا از اصول دين است؟ يا نه از اصول و نه از فروع است و دخلي به دين ما ندارد؟ و ظاهراً كه نتواني بگويي كه اينها از دين ما نيست و نتواني بگويي كه از فروع دين است. بالجمله چون عدد معيني و تعريف معيني كه اختلافي در آنها نباشد در كتاب و سنت و ضرورت و اجماع نيست، پس به حسب ملاحظات مختلفه ميتوان عدد آنها را زياده از پنج يا كمتر از پنج گفت. پس از اين جهت كه در اين پنج بخصوص در ميان علماء و حكماي سلف گفتگوها اتفاق افتاده پنج شمردهاند و اثبات اين پنج منافاتي ندارد
«* رسائل جلد 4 صفحه 168 *»
كه چيزهاي ديگر هم باشد كه داخل اصول دين باشد مثل علم و قدرت و حيات الهي، و به ملاحظه آنكه اصول دين چيزي است كه شيعه و سني اتفاق داشته باشند، اصول دين را سه شمردهاند كه توحيد و نبوت و معاد باشد پس نبايد گفت كه شيعه دو فرقه هستند و بعضي اصول دين را پنج ميدانند و بعضي سه ميدانند و لامحاله يكي از دو فرقه باطل و يكي حق است به ملاحظه اينكه دين واقعي حقيقي را شيعه اثنيعشري دارند و ساير طوائف هفتاد و دو گروه بر باطلند و ديني ندارند اصول دين حقيقي مثلاً پنج است. و به ملاحظه ظاهر كه ساير طوايف در اسلام شريكند و لكن مذاهب بسيار در اسلام هست دو اصل از اين اصول پنجگانه از اصول مذهب است كه عدل و امامت ائمه اثنيعشر باشد و سه اصل ديگر كه توحيد و نبوت و معاد باشد از اصول دين اسلام است كه شيعه با سايرين در آن سه اصل شريك هستند. پس منافاتي در ميان اين دو قول نيست و به دو ملاحظه به دو طور بيان شده.
حال عرض ميكنم كه به ملاحظه اينكه محبت خدا و رسول و ائمه طاهرين سلام اللّه عليهم و دوستان ايشان را و عداوت عدوّ خدا و رسول و ائمه طاهرين: و دوستان ايشان را اگر داشته باشد ساير عبادات او صحيح و مقبول است و اگر كسي محبت خدا و رسول و ائمه:و دوستان ايشان و عداوت عدو خدا و رسول و ائمه طاهرين: و دوستان ايشان را نداشته باشد ساير اعمال و عبادات او مقبول نيست اگرچه به حسب ظاهر صحيح باشد پس از اين جهت اصل دين محبت و عداوت است و ساير عبادات چون قبول شدن آنها بسته به وجود محبت و عداوت است، فرع ايندو هستند چنانكه در بسياري از اخبار اين معني وارد شده خصوص در دعاي اعتقاد كه از حضرت امام موسي كاظم و حضرت امام رضا8رسيده كه مردم بخوانند و اعتقاد كنند كه در شهادت بر حضرت امير7ميفرمايد: و من لااثق بالاعمال و ان زكت و لااراها منجية لي و ان صلحت الاّ بولايته و الايتمام به و الاقرار بفضائله و القبول من حملتها و التسليم لرواتها. پس منافاتي نيست در اينكه
«* رسائل جلد 4 صفحه 169 *»
محبت خدا و اولياي او و عداوت عدو خدا و اولياي او از اصول دين باشد به اين معني كه عرض شد و البته ساير علماء هم از سلف و خلف اخبار وارده در اين معني را ديدهاند و دعاي اعتقاد را خوانده و اقرار دارند و به اين اعتقاد كردهاند. پس باز مصنف عين ما به الاجتماع را ما به الاختلاف قرار داده و عاقل چنين كاري نكند.
و اما مسأله تقليد و اجتهاد را چنانكه گذشت چون مقدم است بر جميع اعمال و عبادات كه شخص بايد عالم باشد به احكام الهي يا از عالمي عادل اخذ كند و اگر چنين نكند نتواند عمل كند پس باقي عبادات، فرع وجود اجتهاد يا تقليد است و اين مسأله نسبت به آنها اصل است و اين اصطلاح دخلي به آن اصطلاح عام ندارد و منافاتي با آن اصطلاح ندارد و احدي از علماء اين معني را منكر نيست به اين اصطلاح و به اين معني اين مسأله عين ما به الاجتماع است.
عبارت مصنف: «و تقليد عالم غير شيخي را جايز نميدانند و غير ذلك مما لايعد و لايحصي چنانكه بر متتبع كتب شيخيه اين مراتب بسي ظاهر است. و در فروع دين، طريقه اخباري دارند».
عرض ميشود: كه چون بعضي از كساني كه شبيه به علماء هستند خواستند كه به واسطه رد كردن به علماي كبار مشهور و معروف شوند و به ياري و نصرت الهي نتوانستند كه خدشه بگيرند چرا كه ايشان را خداوند عالم از بركت وجود ائمه ايشان: حفظ فرموده بود از هر خطا و لغزشي كه موجب كفري يا فسقي يا نقصي باشد، لابد شدند كه به حيلههاي بسيار چيزي بگويند كه عوام الناس وحشت كنند و اينگونه سلوك عادت و دَيْدَن اهل باطل بوده و هست چنانكه خداوند عالم خبر داده كه: ماارسلنا من قبلك من رسول و لا نبي الاّ اذا تمنّي القي الشيطان في امنيّته فينسخ اللّه ما يلقي الشيطان ثم يحكم اللّه آياته. پس بعضي از دليلهاي شيطاني افترا و تهمت شد چنانكه عيبي و نقصي نتوانستند بر حضرت امير المؤمنين7 بگيرند، در شبها اگر حضرت را ديدند كه از براي فقيري و بيوهزن عاجزي
«* رسائل جلد 4 صفحه 170 *»
چيزي ميبرند گفتند كه علي شبها دزدي ميكند و گفتند غسل جنابت نميكند و بعضي از آن القاهاي شيطاني اين است كه ماها خودمان چيزي بد از ايشان نديدهايم و لكن چون در زمان سابق شخصي كه ماها اعتنا به او داريم به ايشان بد گفته و ايشان را بد دانسته ما هم بد ميگوييم و بد ميدانيم و چون تفحص ميكني همان كه روز اول بد گفته و بد دانسته افترا بسته و بر افتراي خود حكم جاري كرده و بعضي از آن القاها اين است كه ماها كلام اين جماعت را نميفهميم و لكن چون كسي كه ماها اعتنا به فهم او داريم كلام ايشان را فهميده و رد نوشته، پس ما هم تابع او شدهايم. و بعضي از آن القاها اين است كه اقلاً از اين ردها و بحثها كه اتفاق افتاده شكي از براي ماها بهم رسيده كه آيا اين جماعت برحقند يا بر باطل؟ پس به حديث دع ما يريبك الي ما لايريبك ماها از اين جماعت بايد كناره كنيم چنانكه بر جميع اين القاها عبارت اين مصنف حاوي است چنانكه بعضي از اينها گذشت و بعضي خواهد آمد.
پس عرض ميكنم اينكه گفته كه: «تقليد عالم غير شيخي را جايز نميدانند»، افترا است. اگر در كتابي از كتابهاي مشايخ ما اعلي اللّه مقامهم ديده، بنماياند يا كسي از علماي ما شنيده بگويد و واللّه كه افترا بسته به جهت اينكه عوام را به وحشت اندازد. كتاب «سيفصل» كه از سي شبهه از يكي از مشايخ ما سؤال شده حاضر است كه از جمله آن شبهات يكي همين مسأله است كه آيا تقليد از عالم غير شيخي ميتوان كرد يا نه؟ و نوشتهاند در جواب كه ميتوان تقليد كرد از هر عالم عادل فقيه اگرچه غير شيخي باشد. بالجمله، شيخ مرحوم اعلي اللّه مقامه كه از اول اسلام در دنيا نبودند كه كسي بتواند بگويد كه تقليد از عالم غير شيخي جايز نيست. آيا مردمي كه قبل از شيخ مرحوم بودند تقليد علماء را نميكردند. و آيا تقليد ايشان جايز نبود؟ حاشا كه چنين باشد. بلكه تقليد كردن از عالم عادل فقيه اثنيعشري جايز است بلكه مشايخ ما تقليد اعلم را هم واجب نميدانند. و دليل و برهان اين مطلب را در كتابهاي موضوعه در اين فن به تفصيل نوشتهاند.
«* رسائل جلد 4 صفحه 171 *»
اما اينكه گفته كه: «غير ذلك مما لايعد و لايحصي كه بر متتبع كتب ايشان ظاهر است.»، گويا لايعد و لايحصي را در افتراهاي بر مشايخ ما گفته و البته از براي افترا، عدّي و احصائي نيست و الاّ در كتب مشايخ ما اعلي اللّه مقامهم چيزي كه خلاف ضرورت اسلام و ايمان و اتفاق علماي ابرار باشد يافت نميشود و اگر جن و انس جمع شوند و پشت بر پشت يكديگر گذارند و تفحص كنند، چيزي كه منافي قواعد اسلاميه و ايمانيه باشد نتوانند جست و اگر چيزي گفتند از قبيل گفتههاي اين مصنف خواهد بود.
و اما اينكه گفته که: «در فروع طريقه اخباري دارند»، اين هم يكي از افتراهاي واضح است و رسالجات ايشان در اصول فقه بسيار است و در همين مجمع الرسائل كه چاپ شده و در اغلب اين بلاد منتشر است رسائلي كه در اصول فقه نوشتهاند موجود است و علاوه بر اينها رسائلي ديگر در اين فن موجود است كه هنوز به دست عامه مردم نيامده. نهايت چيزي كه هست اين است كه نه هرچه اخباري گفته اشتباهي در آن نيست و نه تمام آنچه گفته اشتباه است و نه هرچه را اصولي گفته اشتباهي در آن نيست و نه تمام آنچه گفته اشتباه است و اشتباه در كساني كه معصوم نيستند مقسوم است. پس اشتباه هردو را بيان فرمودهاند و عدم اشتباه هردو را بيان فرمودهاند و گويا اين مصنف هيچ باك نداشته از رسوا شدن در نزد خواص و عوام و بيباك است كه بدون رجوع به كتب، تهمتهاي واضح و افتراهاي لايح بسته و كتاب سوانح را يكي از مشايخ ما در محاكمه ميان اصولي و اخباري تصنيف فرمودهاند و با دليل كتاب و سنت اثبات فرمودهاند كه در چند مسأله حق با اصولي است و در چند مسأله حق با اخباري است و لكن مصنف باكي از افترا گفتن ندارد و احكام مفتري در كتاب خدا هست و حاجت نيست به اينكه من بگويم حكم او چيست.
عبارت مصنف: «و ادعا مينمايند كه علوم و مطالب ما تفاصيل اجمالات ماضيه و بطون ظواهر سالفه و الباب قشور قديمه ميباشد و علومي كه از ما
«* رسائل جلد 4 صفحه 172 *»
ظاهر شده است از هيچيك از علماء سلفاً و خلفاً ظاهر نشده است».
عرض ميشود: كه به گمان خود اين مطلب را هم يكي از اسباب تفريق كردن در ميان مؤمنين قرار داده و آيا كسي كه ادعا كند كه مطالب من از كتاب و سنت و ضروريات و اتفاقيات استنباط شده بلكه به دليل عقل و آيات آفاقيه و انفسيه بلكه در هريك از اينها به دليل حكمت و دليل موعظه و دليل مجادله بالتي هي احسن اثبات ميكنيم مطلب خود را و اگر تصريح كردند كه آنچه ما ميگوييم استنباط از آنچه در دست شما است كردهايم و هر مطلبي كه مخالف باشد با آنچه در دست شما است، شما بدانيد كه اين مطلب باطل است و هر مطلبي كه موافق باشد با آنچه در دست شما است آن مطلب حق است. آيا از چنين ادعائي انكار آنچه در دست علماء و اهل دين و مذهب بوده كردهاند؟ و اگر انكار آنچه در دست اهل دين و مذهب بوده نكردهاند، بلكه تصديق كردهاند كه حق همان است كه در دست اهل دين و مذهب بوده كه سلفاً بر اين جاري شده و خلفاً بر آن جاري ميشوند بلكه اصرار كردهاند كه مخالف آنها كافر است، آيا دين و مذهب چنين كسي مخالف دين و مذهب اهل دين و مذهب است؟ و شخص عاقل بر اين بيان خدشه ميگيرد و اين بيان را سبب تفريق ميان صاحب قول و اهل دين و مذهب قرار ميدهد؟ و اگر خدا و رسول9و ائمه هدي:از او سؤال كنند كه اين قول چه نقصي داشت، جوابي دارد بدهد؟ و اگر جواب داد كه من احتمال ميدادم كه مطلب گوينده اين، غير از اين چيزها باشد كه ميگويد و به جهت يك حيله و تدبيري اين اقرار به امورات حقه را ميكند و مطلبش در دلش غير از اين است كه به زبان جاري ميكند و ميگويد محكم كلام اين است و اين سخن را ميگويد كه متشابهات خود را بتواند ابراز دهد، آيا در جواب نميگويند كه آيا تو ساير كساني كه اقرار به حقيت آنها داري به غير از اينطورها حقيت آنها را فهميدي كه اظهار حق كردند و مخالف قواعد حقه را تكفير كردند و تو از دل هيچيك خبر نداشتي پس چه شد كه اقرار بعضي را حجت خود قرار دادي و خود را به ايشان
«* رسائل جلد 4 صفحه 173 *»
نسبت دادي و بعضي را انكار كردي و طايفه ديگر انگاشتي؟ افتؤمنون ببعض الكتاب و تكفرون ببعض فما جزاء من يفعل ذلك منكم الاّ خزي في الحيوة الدنيا و يوم القيمة يردون الي اشدّ العذاب و ما اللّه بغافل عما تعملون. اولئك الذين اشتروا الحيوة الدنيا بالاخرة فلايخفّف عنهم العذاب و لا هم ينصرون.
و اگر گويي كه ديگران جميع كلماتشان محكم بود و هيچ متشابهي در كلام ايشان نبود از اين جهت من پيرو ايشان شدم چرا كه كلام متشابهي نداشتند كه موجب تزلزل و اضطراب من گردد و در دل من شكي و ريبي حاصل شود، و لكن چون كه در كلام بعضي ديگر هم محكم بود و هم متشابه پس متشابه كلام او مرا در محكم كلام او به تزلزل انداخت و در دلم به واسطه كلام متشابهش در كلام محكمش شكي و ريبي حاصل شد و به مضمون دع ما يريبك الي ما لايريبک من بايد كلام آن بعض را بگيرم كه هيچ متشابه ندارد و واگذارم كلام كسي را كه محكم و متشابه دارد.
پس اگر از اين قبيل استدلالها از براي خود كردي، اولاً عرض ميكنم كه كداميك از علماي كبار را ميتواني پيدا كني كه صاحب تصنيف و تأليف و تحقيق و تدقيق باشد و جميع كلمات او محكم باشد و متشابهي در كلام او نباشد حتي در فقه و اصول فقه چه جاي كساني كه در معقولات و مراتب غيبيه تصنيف و تحقيقي كرده باشند پس بايد متشابهات قول هركسي را رد كرد به محكمات كلام او و دانست كه مطلبي را كه در متشابهات كلام خود گفته مخالف با محكم كلام او نيست. و اگر بالفرض فهميديم كلام متشابه او را و يافتيم كه واقعاً مخالف است با كلام محكم او، ميگوييم كه اشتباه كرده و به اين واسطه كه اشتباه كرده كافر و فاسق نشده و دين و مذهب او هماني است كه از محكم كلام او فهميده شد و ما نبايد محكم كلام او را حمل به حيله و خدعه كنيم و متشابه كلام او را بگيريم و او را از دين و مذهب حق خارج بدانيم و اگر بخواهم كه متشابهات كلمات از علماي كبار را ذكر كنم ميداني كه رساله مختصر نخواهد شد و اين مطلب را اگر عوام ندانند از علماء مخفي نيست و اگر چنين نبود من خود را در
«* رسائل جلد 4 صفحه 174 *»
نزد علماء رسوا نميكردم كه چنين چيزي را بنويسم و چند روز ديگر به دست عالمي افتد و نزد او رسوا شوم. و آيا كسي ميتواند بگويد كه در كلام احدي از علماي شيعه سلفاً و خلفاً در هيچ مسأله از مسائل كلام متشابهي نيست؟ پس اگر يافت شد در ميان علماي شيعه كسي كه در كلام او متشابهي باشد ميگوييم كه آيا به محض يافت شدن متشابه در كلام او، او را از دين و مذهب اثنيعشري خارج ميكني و رساله در فرق ميان او و ساير مؤمنين مينويسي و احتياط ميكني در اينكه او عادل باشد؟ اگرچه خلاف عدالتي از او نفهميده باشي. و آيا اگر چنين كردي، خود از ضروريات اسلام و ايمان خارج نشدهاي و كسي كه از ضروريات خارج شد حالتش مخفي است؟ و زياده از آنچه گذشت آيا در كلام خداوند عالم متشابهات نيست و آيا در كلام رسول خدا9 متشابه نيست و آيا در كلام ائمه هدي: متشابهات نيست؟ و اين صريح كلام خدا است كه ميفرمايد: منه آيات محكمات هن امّ الكتاب و اخر متشابهات. و صريح كلام ائمه هدي است كه فرمودند: حديثنا صعب مستصعب لايحتمله الاّ ملك مقرّب او نبي مرسل او مؤمن امتحن اللّه قلبه للايمان. آيا بيادبي به ايشان هم ميتواني بكني و به جهت وجود متشابهات در محكمات كلام ايشان شك كني؟ و آيا نه اين است كه اگر مؤمن ممتحن كلام متشابه ايشان را فهميد و خواست در كتاب خود نقل كند به طور تشابه نقل خواهد كرد چرا كه اگر ممكن بود بدون تشابه ثبت و نقل آن، خدا و رسول او9 و اوصياي او: اولي بودند به اينكه كلام متشابهي فرمايش نكنند. پس چون يقيناً فرمايش فرمودهاند معلوم است كه بيان بعضي از مطالب هست كه بدون الفاظ متشابهه نميتوان آن را بيان كرد و عمداً اينطور بيان فرمودهاند و هركس هم كه ايمان در قلب او ثابت شده و خداوند جلّشأنه قلب او را امتحان به ايمان كرده در بيان بعضي از مطالب، پيروي خدا و رسول او9 و اوصياي او: را ميكند و چارهاي جز اين ندارد چرا كه بيان اين مطالب بدون آن الفاظ نميشود و آن الفاظ از براي اهلش
«* رسائل جلد 4 صفحه 175 *»
متشابه نيست بلكه محكم است و اهل آن الفاظ راسخان در علم الهي هستند و ميدانند كه كلام كلام محكمي است كه اگر به غير آن الفاظ بيان شده بود محكم نبود و لكن از براي غير راسخين در علم الهي آن كلام متشابه است. پس غير راسخين بايد همان محكمات كلام را بگيرند و متشابهات را حمل به محكمات كنند نه آنكه متشابهات را بگيرند و محكمات را حمل بر متشابهات كنند و در محكمات شك كنند و چون شك كردند به حديث دع ما يريبك الي ما لايريبك متمسك شوند و شخص صاحب كلام محكم و متشابه را از دين و مذهب خارج دانند و بيان تفريق در ميان مؤمنين را به اين حيلههاي ضعيف كنند كه شايد بتوانند يك شخص ضعيف و يك عامي بيعقلي را از دين و مذهب بيرون برند.
و چنانكه مكرر گذشت ضروريات دين و مذهب يقينيات و قطعيات و محكمات است كه بايد همه اهل دين و مذهب چه ملا و چه عامي به آنها متمسك شوند و اگر شكي در موضعي از براي ايشان حاصل شد، تابع شك خود نشوند چرا كه مسأله يقيني كه ضرورت اسلام و ايمان باشد در دست دارند و ائمه سلام اللّه عليهم فرمودهاند كه: لاتنقضوا اليقين بالشك ابداً يعني هرگز مشكن يقين خود را و دست از آن يقين برمدار به واسطه شكي كه ميكني و فرمودند: دع ما يريبك الي ما لايريبك. يعني واگذار چيزي را كه تو را به شك بيندازد پس فكر كن كه آيا به غير از ضروريات چيزي بهتر هست كه تو را به شك نيندازد و كسي كه اقرار به جميع ضروريات ميكند به دليل همين ضروريات بايد او را تصديق كرد و اگر در كلام او چيزي يافت شد كه تو را به شك انداخت تو مأموري كه اعتنا به شك نكني و واگذاري شك خود را و به آن عمل نكني و اگر عمل كردي برخلاف ضروريات جاري شدهاي و حكم مخالف ضروريات معلوم است و خود تو به واسطه همين ضروريات ميتواني ادعاي دين و مذهب بكني و الاّ مردم از كجا بدانند كه تو در دلت مسلماني بلكه حالا كه صريحاً مخالفت ضروريات را كردهاي و حديث دع ما يريبك را به عكس معني ميخواهي بكني، پس صريحاً حكم مخالف ضروريات بر تو
«* رسائل جلد 4 صفحه 176 *»
جاري است. پس خدا كند كه غافل باشي و متعمد نباشي و اين رساله به دست تو بيايد و از گفتار خود پشيمان بشوي.
اما اينكه گفته: «شيخيه ميگويند كه علومي كه از ما ظاهر شده است از هيچيك از علماء سلفاً و خلفاً ظاهر نشده است». از اين عبارت خواسته ما به الاختلافي ديگر را بيان كند كه فرق در ميان شيخي و غير شيخي يكي اين است كه خود ايشان ميگويند كه علوم ما دخلي به علوم ساير علماء ندارد پس چون دخلي به علوم ساير علماء ندارد و احدي از علماء سلفاً و خلفاً اين علم را نداشتهاند و بيان نكردهاند به اقرار خود شيخيه علم ايشان علم تازهايست كه مخصوص به خود ايشان است و هر چيز تازهاي بدعت است و بدعت ضلالت و ضلالت در آتش جهنم است. پس عرض ميكنم كه چنين عبارتي كه نقل كرده از مجعولات و افتراهاي خود او است كه از محض جعل و افترا نسبت داده يا آنكه عبارتي كه معني آن را نفهميده به خيال سستي كه داشته چنين استنباط كرده و چون همّ او در اينست كه تفريق در ميان مؤمنين كند به طورهاي ملايم كه مردم غرض و مرض او را نفهمند و خورده خورده نتيجه بگيرد كه مرادش حاصل شود و او را هم مردم بيغرض بدانند عبارات خود را به طورهاي مختلف جلوه ميدهد گاهي به صورت توقف گاهي به صورت احتياط گاهي به صورت انصاف گاهي به صورت اينكه ماها نميفهميم عبارات ايشان را و شايد مطلب ايشان باطل باشد و گاهي به صورت اينكه مظنون اينست كه مطلب ايشان باطل است و گاهي به اين صورت كه مطالب ايشان دقيق است و هركس نتواند بفهمد و گاهي به صورت اينكه علم ايشان مانند درياي عميقي است كه هركس نتواند در آن شناور شود و گاهي به اينصورت كه مطلب خود شيخ مرحوم صحيح است و لكن تابعان او نفهميدهاند و گاهي به صورت اينكه مجتهد جامع الشرايط در باب ايشان بد گفته و بر مقلدين نيست كه دليل از او طلب كنند و بايد مقلدين تابع مجتهد باشند و گاهي به صورت اينكه اگر هم مجتهد در واقع خطا كرده باشد نقصي و عيبي بر او وارد نيايد و بر مقلدين واجب است تابع او باشند و ماها را
«* رسائل جلد 4 صفحه 177 *»
نميرسد كه نسبت بيفهمي به ايشان بدهيم و خود را صاحب فهم بدانيم و امثال اينها و اگر كسي از اول تا آخر عبارات او را بخواند و عاقل باشد ميداند كه مقصود او از اول تا به آخر نبوده مگر تضييع اين طايفه عليّه. و لتعرفنّهم في لحن القول. و اللّه يعلم اسرارهم. قد بدت البغضاء من افواههم و ما تخفي صدورهم اكبر.
بالجمله، اين عبارتي را كه نقل كرده از مشايخ ما نيست و شايد مطلبي را ديده باشد و مقدم و مؤخر آن را عمداً انداخته كه مراد خود را حاصل كند و شايد كه بعضي از مطالب عاليه را فرموده باشند كه علماي ظاهري كه تمام علم ايشان منحصر است به اصول و فقه سلفاً و خلفاً ندانستهاند.
اما اينكه احدي از علماي سلف و خلف اگرچه اهل باطن باشند نه به طور اجمال و نه به طور تفصيل اين علم را ندانستهاند مطلب باطلي است و از مشايخ ما نيست. پس در ميان علماي شيعه در هر عصري اهل باطن بودهاند و هستند و خواهند بود و مضايقه نيست كه علماي سابق مطالب را به طور اجمال فرموده باشند و مشايخ ما تفصيلي داده باشند و شرحي فرموده باشند مثل اينكه كتابهاي متقدمين اصحاب ما رضوان اللّه عليهم در مسائل فقه و حلال و حرام و در اصول فقه در نهايت اجمال است و چه بسيار از علماي متقدمين كه فتاوي ايشان محض نقل اخبار است و به هيچوجه تفصيلي از خودشان ذكر نفرمودهاند مثل كتاب مبارك كافي و مثل كتاب من لايحضر و مثل كتاب بصائر كه جميع اين كتابها كتابهاي فتواي صاحبان آنها است و به طور و طرز كتابهاي فقه متأخرين از ايشان نيست و متأخرين از ايشان به تدريج تفصيلي دادهاند تا اين زمانها كه تفصيل فقه به اين تفاصيل رسيده كه در نظر است و دور نيست كه بعضي از متأخرين به واسطه نظر كردن در اقوال مختلفه و ادله و براهين متشتّته و ردّ و بحث و نقض و ابرام و ايراد و جوابها كه از جمع اسباب و كتابهاي متقدمين و متأخرين به نظر ايشان رسيده نظرشان دقيقتر و بصيرتشان بهتر از سابقين شده باشد و ايشان افقه از سابقين باشند چنانكه دلالت ميكند بر اين مطلب حديث متواتري كه از حضرت پيغمبر9مرويست كه فرمودند:
«* رسائل جلد 4 صفحه 178 *»
رُبّ حامل فقه الي من هو افقه منه. پس چنانكه كتب فقهيه جديده تفاصيل مجملات كتب قديمه است و همه حق است و هيچيك بدعت نيست، همچنين تفاصيل معارف الهيه و فضائل و مراتب و مقامات ائمه طاهرين هم بدعت نيست و مجملات آنها جميعاً در كتب قديمه و در كتب احاديث ثبت و ضبط است مثل كتاب اصول كافي كه در زمان غيبت صغري نوشته شده و مثل كتاب بصائر الدرجات كه در زمان معصومين: نوشته شده.
و اگر امثال مصنف نتوانند بفهمند كه اين تفاصيل از همان مجملات سابقه است، نقصي بر شارحين و مفصلين لازم نيايد و اين امر در فقه و اصول و حكمت و ظاهر و باطن همه جاريست و محض اينكه سابقاً مطلبي مجمل بوده و لاحقاً مفصل شده و اين تفصيل در زمان سابق نبوده بدعتي لازم نيايد و بدعتي كه صاحب آن كافر و فاسق ميشود آن است كه علماي اعلام تصريح به آن كرده و به اينطور فرمايش كردهاند كه بدعت: «ادخال ما ليس من الدين في الدين و اخراج ما كان من الدين عن الدين» است چنانكه مصنف بناي كتاب خود را بر آن گذارده به طوري كه بر عقلاي عالم بعد از رجوع كردن به آن مخفي نيست نه آنكه شخصي بگويد مطلب من از كتاب و سنت و عقل و آفاق و انفس و ضرورت و اجماع دليل دارد، پس اگر از همه اينها دليل آورد و مطلب خود را ثابت كرد و ما فهميديم فنعم الوفاق و اگر فهميديم كه خطائي و اشتباهي كرده و از عهده اثبات خطاي او برآمديم نقصي در ايمان و عدالت او بهم نرسيده چرا كه خطا در ميان غير معصومين مقسوم است و عذاب الهي از آن مرفوع است به حديث متواتر رفع عن امتي تسعة و عادات علماي سلف و خلف بر همين جاريست كه در نظريات بر يكديگر رد ميكنند و راه اشتباه يكديگر را بيان ميكنند و يافت نميشود عالمي مگر آنكه با ساير علماء در نظريات در مسائلي چند خلاف كرده و مع ذلك تفسيق و تكفير يكديگر را نكردهاند و توقف در اسلام و ايمان و عدالت و امانت يكديگر نكردهاند و توقف خود را به صورت احتياط جلوه ندادهاند چرا كه به ضرورت اسلام و ايمان اختلاف در
«* رسائل جلد 4 صفحه 179 *»
نظريات موجب كفر و فسق نيست و موجب توقف و احتياط در اسلام و ايمان كسي نيست و اگر موجب كفر و فسق و توقف باشد، بايد جميع علماء كافر و فاسق باشند نعوذ باللّه و بايد جايز باشد كه توقف و احتياط در اسلام و ايمان او كنيم چرا كه همگي با هم اختلاف در يك مسأله دارند و هركس چنين حكمي را جايز دانست به ضرورت اسلام و ايمان كافر است نعوذ باللّه من بوار العقل و قبح الزلل و به نستعين.
عبارت مصنف: ـ كه از زبان شيخيه ميگويد ـ : «و به قاطبه مكلّفين واجب است كه به علماي ما رجوع كنند زيرا كه علماي ما برحق و از جمله خصّيصين ميباشند و منصوب از جانب امام عصر عجل اللّه فرجه».
عرض ميشود: كه اين عبارت هم يكي از صفاتي است كه مخصوص شيخيه قرار داده كه ايشان چنين ميگويند و غير شيخيه چنين نميگويند. پس اين هم يكي از فرقها است در ميان طايفه شيخيه و غير شيخيه و عجب تفريقي در ميان مؤمنين كرده و عجب راه اختلافي بيان كرده كه آرزو داشتم كه كاش اين عبارت و ساير عبارات او به نظر شخص عاقلي ميرسيد و ميفهميد كه صاحب اين كلام با اينكه خبري از تديّن و اسلام و ايمان ندارد چگونه جسور است در بيان عبارات بيربط و بيمعني و البته چنين عبارات لايق چنين كسان است.
اما اينكه نسبت داده كه شيخيه ميگويند كه: «بر قاطبه مكلّفين واجب است كه به علماي ما رجوع كنند»، اولاً جوابش اين است كه افترا گفته و دليل بر آنكه افترا گفته اينكه چنين عبارتي در كتب مشايخ ما نيست. اگر راست ميگويد بنمايد چنين مطلبي را در كتب مشايخ ما و اگر از كسي شنيده، بشناساند آن شخص را و اگر نتوانست كاري را بكند سعيي كه كرده در رسوايي خود كرده و مقصودش كه شقّ عصاي مسلمين و تفريق بين المؤمنين است به عمل نيامده. و ثانياً جواب اين است كه اگر كسي چنين قائل شد، بدعتي در دين نكرده و چيز تازهاي نياورده چرا كه بسياري از علماء هستند كه تقليد اعلم را واجب ميدانند و با وجود اعلم تقليد
«* رسائل جلد 4 صفحه 180 *»
غير اعلم را جايز نميدانند چنانكه همين مصنف در عبارات آينده خود اين ادعا را كرده و تصريح كرده كه محققين از علماء به اين مسأله قائلند كه تقليد اعلم واجب است و تقليد غير اعلم جايز نيست. پس عبرتي بايد گرفت از شدت بيانصافي اين مصنف كه مطلبي را كه خودش نسبت به محققين از علماء داده و از دين و مذهب دانسته همان مطلب را به افترا نسبت به مشايخ ما داده و مخصوص ايشان شمرده و راه اختلاف را از براي مردم بيان كرده و حال آنكه مشايخ ما تقليد اعلم را واجب نميدانند و با وجود اعلم، تقليد غير اعلم را جايز ميدانند چرا كه حكومت غير معصومين را از بابت حكايت و روايت ميدانند نه از بابت اصالت و تفصيل اين مسأله در كتب ايشان مبرهن است و بالفرض و التقدير تقليد ايشان را واجب دانستند آن ايرادي كه بر ايشان وارد است كدام است؟ و آن عيب و نقصي كه لازم آمده چيست؟ در اصل اين مسأله كه خود مصنف اصرار دارد كه از براي غير مشايخ ما ثابت كند و لكن چون قصد او ضايع كردن حق اهل حق است خداوند به گردن او گذارده كه خودش به اصرار تمام مسأله را ثابت كند از براي اشخاص چند و در وقت ايراد بر مشايخ ما همان مسأله خود را به افترا به پاي ايشان ببندد و به زباني از براي مردم بيان كند كه ايشان را به زباني از مشايخ ما به وحشت اندازد. جزاي او با حاكم روز جزا است در اين چهار روزه دنيا به هرطور كه ميخواهد بكند.
اما اينكه از زبان شيخيه گفته: «زيرا كه علماي ما برحق و از جمله خصّيصين ميباشند و از جانب امام عصر عجل اللّه فرجه منصوبند»، نميدانم عيبي كه بر اين مطلب گرفته چيست و راه اختلاف و تفريقي كه از اين عبارت ظاهر ميشود كدام است؟ آيا اين قول مخصوص شيخيه است؟ و آيا غير شيخيه ميگويند كه علماي ايشان برباطلند؟! و آيا ميگويند كه هيچيك از علماي سلف و خلف از خصّيصين شيعه نبودهاند؟ و آيا ميگويند كه علماي ايشان از جانب حضرت صاحب الزمان عجل اللّه فرجه عموماً منصوب نيستند؟ و آيا ميگويند از جانب شيطان
«* رسائل جلد 4 صفحه 181 *»
منصوبند پس آن راه اختلافي كه خواسته بيان كند كدام است؟ و شايد كه منظورش اين بوده كه شيخيه علماي خود را بخصوص از جانب امام زمان عجل اللّه فرجه ميدانند و ايشان را نائب خاص امام7 ميدانند، و اگر مقصودش اين است اين هم يكي از افتراها است و جزاي او با حاكم روز جزا است.
عبارت مصنف: «و گويند هركس از علماء و غير علماء كه ما را تكفير كند و حال آنكه بداند كه ما از مذهب شيعه خارج نيستيم خود او كافر و ناصبي ميشود و در جواب اين فقره ميگوييم اولاً اينكه كسي شما را با وجود ايمان و مؤمن بودن شما كافر ندانسته و نخواهد دانست و بر فرض اينكه كسي شما را معلوم الايمان بداند و مع ذلك تكفير نمايد خودش كافر نميشود بلكه فاسق ميشود مگر اينكه انكار ضرورت نمايد كه آن حرمت تكفير كردن مؤمن باشد با وجود معلوم الايماني».
عرض ميشود: كه مضمون اين عبارتي كه به ماها نسبت داده صحيح است و البته هركس كسي را بدون تمسك شرعي كافر دانست و حلال دانست تكفير او را و حال آنكه او معلوم الايمان باشد كافر است چرا كه حكم بغير ما انزل اللّه كرده و صريح آيه قرآن است كه ميفرمايد: و من لميحكم بما انزل اللّه فاولئك هم الكافرون و صريح احاديث ائمه طاهرين:است كه فرمودند: ليس الناصب من نصب لنا اهل البيت فانك لنتجد احداً يقول اني ابغض محمداً و آل محمد: انما الناصب من نصب لكم و هو يعلم انكم تتولّونا و انكم من شيعتنا.
و فرمودند: من كفّر مؤمناً فقد كفر احدهما. پس به نص آيه قرآن و احاديث بسيار كه اين رساله مختصر گنجايش آنها را ندارد هركس معلوم الايماني را تكفير كند خود او كافر شود و علاوه بر آيات قرآن و احاديث كسي كه حلال داند تكفير كسي را كه معلوم الايمان باشد خلاف ضرورت اسلام و ايمان كرده و خود او از ضرورت خارج شده و خارج از ضرورت كافر است. مگر آنكه فرض چنين كني كه كسي بگويد من حلال نميدانم تكفير فلان شخص معلوم الايمان را و لكن با اينكه حلال نميدانم تكفير او را، او را تكفير ميكنم و گويا نيابي كسي را كه
«* رسائل جلد 4 صفحه 182 *»
به اينطور تصريح كند كه من حلال نميدانم تكفير او را و مع ذلك تكفير او ميكنم. بلي، اگر كسي يافت شد كه به اين حماقت باشد و اينطور بگويد، ميتوان گفت كه اين احمق كافر نيست و لكن فاسق است مثل كسي كه ميگويد من حلال نميدانم شرب خمر را و لكن ميخورم و اگر كسي بر اقوال تكفيركنندگان برخورده باشد ميداند كه نميگويند ما حلال نميدانيم تكفير فلان شخص را و مع ذلك تكفير ميكنيم نهايت آنكه به دليلي متمسك ميشوند و تكفير ميكنند. پس اگر دليل ايشان دليل محكمي است از آيه محكم قرآن يا از احاديث محكمه يا از اجماعات مقبوله يا از ضروريات بديهيه، تكفيركننده برحق است و كسي را كه تكفير كرده كافر است، يا آنكه دليل او مخالف كتاب و سنت و اجماعات مقبوله و ضروريات بديهيه است پس تكفيركننده كافر است چرا كه خارج از قواعد ضروريه اسلاميه و ايمانيه شده است و بعد از اين در ضمن عبارات مصنف معلوم خواهد شد ان شاء اللّه حالت تكفيركنندگان شيخيه به طوري كه بر طالبان حقيقت امر معلوم شود.
اما اينكه در جواب گفته كه: «اولاً اينكه كسي شما را با وجود ايمان و مؤمن بودن شما كافر ندانسته و نخواهد دانست»، ما هم او را كافر نميدانيم و نخواهيم دانست ان شاء اللّه و او برادر ايماني ما است و ما دوستي و ولايت او را جزء ايمانمان ميدانيم خواه از علوم شيخ مرحوم اعلي اللّه مقامه خوانده باشد و باخبر باشد يا بيخبر باشد. اما بر صاحبان عقل و هوش پوشيده نيست كه معني عبارت مصنف تعريض است به اينكه هركس شما را تكفير كرده، يافته كه شما كافر هستيد نه آنكه شما را مؤمن دانسته و با وجود ايمان شما شما را تكفير كرده چنانكه از عبارت بعد كه متصل است به اين عبارت معلوم ميشود.
پس در جواب اين تعريض عرض ميكنم كه نخواهي يافت صاحب كتابي و تصنيف و تأليفي را در هيچ ديني و مذهبي كه در كتاب خود بنويسد يا از براي كسي بگويد كه من با وجود اينكه ميدانم حق به جانب فلان شخص است او را تكفير ميكنم و
«* رسائل جلد 4 صفحه 183 *»
او را باطل ميدانم مگر بعضي از كفار كه كتابي و تصنيفي ندارند و مبالات ندارند كه در نزد عقلاي عالم رسوا شوند، ميشود كه از شدت حماقت و كفري كه دارند اظهار ما في الضمير خود را بكنند و لكن كساني كه از روي قواعد سخن ميگويند و شيطنت بسياري دارند و صاحب كتاب و تصنيفند، اظهار كفر باطني خود را نميكنند بلكه خود را به لباس اهل حق جلوه ميدهند تا بتوانند حق و اهل حق را انكار كنند. پس اهل جميع اديان و مذاهبي كه در دنيا هستند هريك علمائي دارند و از روي قواعد علميه سخن خود را گوشزد تابعان خود ميكنند. پس هريك ادعا ميكنند كه حق با ما است و هركس بر غير طريقه ما است بر باطل است. پس يهود از براي تابعان خود نميگويند كه عيسي و محمد9 برحق هستند و در ادعاي خود صادقند و مع ذلك ما پيغمبري ايشان را انكار ميكنيم بلكه از براي تابعان خود ميگويند كه حضرت موسي برحق بود و عيسي و محمد9 نميتوانند انكار حقيت او را بكنند از شدت وضوح حقيت او و لكن ميخواهند دين موسي را منسوخ كنند و از دنيا براندازند. پس بر شما باد كه دين يقيني خود را از دست ندهيد و بر شما باد عداوت عيسي و محمد9چرا كه ميخواهند دين حق را منسوخ كنند و دين باطل خود را منتشر كنند. شماها از خدا بترسيد و دين موسي را كه دين خدا است از دست ندهيد و از مخالفان دين خدا اجتناب كنيد و عداوت ايشان را سبب تقرّب به خدا بدانيد و بيزاري از ايشان بجوييد و از پي شكوك و شبهات ايشان نرويد چرا كه شخص عاقل دين يقيني خود را كه ثابت است و همهكس قبول دارد از دست نميدهد كه ديني را قبول كند كه مخالف دين يقيني باشد و همهكس آن دين را قبول نداشته باشد و طريقه شما جادهايست كوبيدهشده و راهي است واضح كه همه مردم از آن راه رفتهاند و صراطي است مستقيم كه همگي شهادت بر استقامت آن ميدهند و عيسي و محمد9ميخواهند كه شما از اين جاده كوبيده شده و از اين راه واضح و از اين صراط مستقيم گمراه كنند و شما را به
«* رسائل جلد 4 صفحه 184 *»
كورهراه خود اندازند و شما را در بيابان هلاكت هلاك كنند. پس شخص عاقل شاهراه كوبيده شده را از دست نميدهد كه خود را به كورهراه اندازد تا آنكه در بيابان حيران شود و هلاك گردد.
و همچنين از اين قبيل دليلها را پادريان نصاري از براي تابعان خود ميگويند و در كتابهاي خود مينويسند و نمينويسند كه ما ميدانيم كه محمّد9پيغمبر آخر الزمان است و حق با اوست و با وجود حقيت او ما او را انكار ميكنيم و شماها بايد تابع ما باشيد و او را انكار كنيد، بلكه از همان قبيل سخنان كه ملاهاي يهود از براي تابعان خود ميگفتند اينها هم از براي تابعان خود ميگويند.
و همچنين است حال هفتاد و دو فرقه هالكه كه در اسلامست هر يک به يك حيلهاي ادعاي حقيت ميكنند و در كتابهاي خود مينويسند و از براي تابعان خود ميگويند و هيچيك نميگويند و نمينويسند كه ما عمداً انكار ميكنيم اين يك فرقه ناجيه اثنيعشريه را و ميدانيم كه ايشان فرقه ناجيه هستند و ما فرقه هالكه هستيم بلكه هريك ميگويند و مينويسند كه ما فرقه ناجيه هستيم و باقي فرقهها فرقههاي هالكه هستند.
پس اگر حال اهل اديان و مذاهب چنين است كه عرض شد، جواب مصنف هم معلوم شد كه خواسته بگويد كه اگر كسي شما را تكفير كرده نميگويد كه شما مؤمن هستيد و با وجود ايمان شما شما را تكفير كرده و بسي واضح است كه كسي كه شيطنت بسيار دارد و ميخواهد كه مردم را گمراه كند و ميداند كه اگر چنين سخني بگويد مردم از او قبول نخواهند كرد، نخواهد گفت. پس شيطنت خود را به لباسهايي چند ميپوشاند و اظهار ميكند تا بتواند مردم را گمراه كند و لكن بر خدا است احقاق حق و ابطال باطل و اگر خداوند امر خود را به صاحبان غرض واگذارده بود كه بتوانند مردم را گمراه كنند حجت او بر مردم تمام نبود و بايد مردم به هرراهي و به هرديني و به هرمذهبي كه رفتند معاقَب نباشند و حال آنكه دين و مذهب حق را يك دين و مذهب
«* رسائل جلد 4 صفحه 185 *»
بيشتر قرار نداده و صاحبان ساير اديان و مذاهب را باطل كرده و باطل گفته و به ضرورت شيعه آنها را معذب خواهد كرد.
پس در جواب اين مصنف ميگوييم آن چيزي كه ما را از مذهب شيعه اثنيعشريه خارج كرده كدام است؟ آيا به خدايان عديده قائل شدهايم؟ يا پيغمبري به غير از پيغمبر آخر الزمان9در آخر الزمان اثبات ميكنيم؟ آيا عدد ائمه اثنيعشر را زياد يا كم كردهايم؟ آيا شريكي از براي خدا در خدايي قائل شدهايم؟ آيا شريكي از براي پيغمبر9در پيغمبري قائل شدهايم؟ آيا شريكي در امامت ائمه دوازدهگانه: قائل شدهايم؟ آيا انكار ضرورتي از ضروريات را كردهايم؟ آيا مخالفت مسائل اتفاقيه علمای اثنیعشری را کردهايم؟ آيا حلالی را حرام کردهايم؟ آيا حرامي را حلال كردهايم؟ آيا به جميع ضروريات دين و مذهب قائل نيستيم؟ آيا خود را مانند سگ بر روي اموال مردم انداختهايم و حرص بر متاع دنيا زدهايم؟ آيا فسق و فجور علانيه كردهايم؟ آيا مواظب اوقات صلوات و طاعات نيستيم؟ و حال آنكه خود مصنف ميگويد: «و علي الظاهر زهد و ورع و تقوي را دارند و اظهار تشيع ميكنند». آيا جناب مصنف و امثال او به غير ظاهر شريعت به امري غيبي مأمورند و خبر از باطن مردم دارند؟ و حال آنكه خود مصنف در عبارتي كه بعد خواهد آمد تصريح كرده كه مردم مأمورند به ظاهر و ائمه: با وجودي كه بر باطن مردم آگاه بودند، حكم بر ظاهر كردند و تكليف مردم را به ظاهر قرار دادند. آيا اين حكم ظاهر در همهجا جاريست و همين كه پاي ماها در ميان آمد بايد ظاهر ماها را نگيرند و حكم به باطن كنند؟! يا اظهار شك و ريب در باطن ماها بكنند و اظهار تردد و توقف و احتياط در باطن ماها بكنند؟ آيا اين جور رفتارها به غير غرض و مرض سببي ديگر دارد؟ خدايا، تو حكم كن در ميان ما و اهل غرض و مرض و تويي احكم الحاكمين.
و اگر بگويند در كلمات ساير مردم و ساير علماء متشابهات نيست و در كلمات
«* رسائل جلد 4 صفحه 186 *»
شما متشابهات هست از اين جهت در ساير مردم و ساير علماء حكم ظاهر جاريست و اما در شما به جهت متشابهاتي كه در كلمات شما هست بايد در اسلام و ايمان شما اظهار تردد و توقف و احتياط را مرعي داشت.
ميگويم كه آيا كلمات محكمي از ماها مطلقاً در ميان شما نيست؟ و آيا محكمي بهتر از ضروريات در دست شما هست؟ و آيا خلاف ضرورت اسلام و ايمان نيست كه مُقرّ به ضروريات را كافر دانند، يا شك در ايمان او كنند، يا توقف و تردد و احتياط در باطن او اظهار كنند؟ و آيا در كلمات ساير علماء مطلقاً متشابهات نيست؟ و آيا آيات و احاديثي كه ماها در مسائل خود ذكر ميكنيم در قرآن و كتب معتبره علماي اعلام مثل كليني و صفار اعلي اللّه مقامهم نيست؟ و آيا امثال اين علماء اين احاديث را كه ذكر كردهاند و تصريح فرمودهاند كه اين است دين و آيين ما، به معني آن احاديث قائل نيستند؟ و آيا در آن احاديث متشابهات نيست كه معني آنها را امثال مصنف نفهمند؟ پس تفصيل حال را در ضمن عبارات بعد في الجمله اظهار خواهم كرد ان شاء اللّه تعالي.
و اما اينكه گفته: «بر فرض اينكه كسي شما را معلوم الايمان بداند و مع ذلك تكفير كند خودش كافر نميشود بلكه فاسق ميشود مگر اينكه انكار ضرورت نمايد كه آن حرمت تكفير كردن مؤمن باشد با وجود معلوم الايماني»، جواب از اين عبارت گفته شد كه ابداً نخواهي يافت صاحب ديني و مذهبي را كه بر باطل باشد و در مقابل حق و اهل حق بخواهد كتاب بنويسد و حق را باطل كند و بگويد كه من با وجود اينكه ميدانم حق با طرف مقابل است و من بر باطل هستم، او بر حق نيست و كافر است و من برحق هستم و مؤمنم. و مثل آنكه شارب الخمر كه اعتقاد به حرمت شرب خمر دارد و مع ذلك شراب ميخورد و كافر نميشود بلكه فاسق ميشود من هم چون اعتقاد دارم كه فلان شخص مؤمن است و اعتقادم حق است و مع ذلك تكفير او را ميكنم فاسق هستم و كافر نيست. نميدانم به غير از غرض و مرض چه چيز بر اين
«* رسائل جلد 4 صفحه 187 *»
داشته اين مصنف را كه در تكفير كردن بدون سبب شرعي اين فرضهاي سست را ميكند و در اينكه ماها چنين تكفيركنندهاي را نسبت به حسد دادهايم تعصّبها ميكشد و ميگويد كه اين نسبت سوء ظن به علماء است و علماء حسد بر كسي نميبرند و بايد عمل علماء را بلكه عمل ساير مسلمين را حمل بر صحت كرد و نبايد سوء ظن به علماء داشت چنانكه در عبارات بعد خواهد آمد. نميدانم چرا تكفير كردن مردم ما را بايد محمول بر صحت باشد و نسبت دادن حسدي كه ما به تكفيركننده خود ميدهيم بايد سوء ظن باشد و محمول بر فساد باشد؟! آيا اين است دين خدا؟ آيا اين قاعده در هيچ ديني در دنيا جاري هست؟ آيا ساير مسلمين چه كردهاند كه ما نكردهايم كه بايد عمل همه آنها محمول بر صحت باشد و عمل ماها محمول بر فساد باشد؟ آيا مصنف و امثال او از ماها چنين توقع دارند كه هركس كه مايه فضيلت او يك عبا و عمامه و چهار كلمه ضرب ضربوا و نهايت فضيلت او چهار كلمه ناقص اصول فقه و چهار مسأله فقه ناقص و چهار كلمه حكمت و كلام ناقص است ما را تكفير كند ما در مقابل چنين كسي نفس نكشيم و اگر نفس كشيديم قدح در علماء كردهايم و سوء ظن به ايشان بردهايم و بايد ما حرمت چنين اشخاص را نگاه داريم و خود را كافر و نجس دانيم كه سوء ظن به علماء نداشته باشيم و حال آنكه اين علوم را كه ايشان به آن مفاخرت ميكنند به طور اكمل در خودمان موجود ميبينيم و مشايخِ عظامِ خود را اعلم و احكم و افقه و اعدل و اوثق و ازهد و اورع و اتقي از ساير علماي عصرشان يافتهايم و مع ذلك اخلاص و ارادت ماها به ساير علماي اعلام به قدر مرتبه ايشان برقرار است و واللّه محبت و تولاي ساير علماي اعلام را جزء دين خودمان ميدانيم و به واسطه تولاي ايشان تقرّب به خدا ميجوييم و سبب استجابت دعوات و قضاي مهمات دنيا و آخرت خود ميدانيم اگرچه ايشان را باشخاصهم نشناسيم و اگرچه ايشان از علوم مشايخ ما بيخبر باشند و واللّه تقليد كردن ايشان را جايز ميدانيم با وجود آنكه مشايخِ خود را اعلم از اهل عصر خودشان ميدانيم.
«* رسائل جلد 4 صفحه 188 *»
بالجمله، مقصود آنكه اين فرض مصنف گويا صورت وقوع نداشته باشد و كسي كه دانسته و فهميده انكار حق ميكند نميگويد كه حق است و من انكار ميكنم چنانكه در هر دين و مذهبي كه فكر كني خواهي يافت كه امر به طوريست كه ذكر شد كه هريك ادعاي حقيت خود را ميكنند و لكن بر خداوند عالم است جلّشأنه كه در هر زماني برانگيزاند علماي چند را و بر زبان ايشان احقاق حق و ابطال باطل نمايد تا به واسطه اموري چند كه از شدت وضوح مجال انكاري از براي منكران حق باقي نماند و بر طالبان حق امر حق واضح گردد پس بعد از بيان حق اگر كسي عمداً انكار كرد آن را، حجت خداوندي بر او تمام شده و در آخرت به جزاي خود خواهد رسيد و در هر طبقهاي از طبقات كه منكر حقي يافت شد لامحاله در همان طبقه اموري چند هست كه از شدت ظهور مجال انكار آنها نباشد اگر كسي بخواهد كه حق را بيابد و آن امور واضحه ضروريات است در هر طبقهاي از طبقات كه به آن ضروريات سنجيده ميشوند اختلافكنندگان. پس هركس موافق آنها گفت حق گفته و هركس مخالف آنها گفت از آنها خارج شده و كافر شده اگرچه نتواند نفس آن امور ضروريه واضحه را انكار كند و جواب اين عبارت ان شاء اللّه از براي طالبان كفايت كرد.
عبارت مصنف: «و ديگر گويند كه احدي از علماء اينگونه مطالب عاليه كه ما بيان كردهايم بيان نكرده است و در مجالس موعظه يكي از علماشان ديدم كه نوشته بود كه كسبه شاگردهاي ما از بقّال و بزّاز، آنقدر از علوم و معارف تحصيل كردهاند كه علماي سابقين نكرده بودند».
عرض ميشود: كه اين عبارت را هم به جهت تفريق بين المؤمنين ذكر كرده كه بلكه بعضي از عوام را به اين واسطه به وحشت اندازد و خواسته برساند كه ايشان به اقرار خودشان مطالبي چند ميگويند كه احدي از علماء آن مطالب را بيان نكرده پس چنين مطالبي كه احدي از علماء بيان نكرده مگر ايشان بايد البته محل وحشت باشد چرا كه امري است مخصوص به ايشان به اقرار خودشان كه تازه ظاهر شده
«* رسائل جلد 4 صفحه 189 *»
پس بدعت است و بدعت ضلالت است و اقلاً چون تازگي دارد اگرچه صريحاً هم نگوييم بدعت و ضلالت است به جهت مصالحي چند، محل توقف و احتياط هست كه احتياطاً بايد مكلّفين اجتناب از آن مطالب و اهل آن مطالب كنند و رجوعشان به كساني باشد كه انكار اين مطالب را ميكنند و چون منكر آن علماء هستند بر مكلّفين لازم است تقليد از ايشان كنند و از اين قيبل مقصودها داشته چنانكه از عبارات بعد معلوم ميشود.
پس عرض ميكنم كه مراتب غيبيه و مراتب و مقامات عاليه را به اين تفصيلي كه مشايخ ما شرح و بسط دادهاند از احدي بروز نكرده و اگر بروز كرده بود البته از عالم شيعه بروز كرده بود و كتاب او در ميان شيعه منتشر بود چنانكه هريك از علماي شيعه كه كتابي نوشتهاند در ميان شيعه منتشر است. پس در اين ادعا ضرور نيست كه ما دليل و برهاني اقامه كنيم. هركس في الجمله شعوري داشته باشد و به كتابهاي ساير علماء و كتابهاي مشايخ رجوع كند ميفهمد كه تفصيل مسائل در كتابهاي مشايخ ما بيشتر است چنانكه هركس که في الجمله شعوري داشته باشد و رجوع كند به كتابي كه در علمي سابقاً نوشته شده باشد و به كتابي كه در همان علم لاحقاً نوشته شده باشد تفصيل مسائل را در كتاب لاحق بيشتر خواهد يافت و اين امر در علم فقه بسيار ظاهر است كه كتابهاي سابقين در نهايت اجمال نوشته شده و كتابهاي لاحقين به طوري مفصل است كه بسا آنكه در يك مسأله يك مجلد كتاب نوشته شده و در علم اصول فقه اين امر در شدت وضوح است چنانكه در مسأله استصحاب سابقين در يك صفحه و يك ورق از كتاب خود اقتصار كردهاند و در اين زمانها كتابي از لاحقين ديدم كه تخميناً به قدر پنجاه يا شصتهزار بيت بود و جميع آن كتاب در مسأله استصحاب نوشته شده بود و اين امر نميرساند كه صاحب كتاب مفصل بدعت در دين كرده. خدا ميداند كه از اين قبيل ايراداتي كه اين مصنف كرده جواب حقيقي آنها به غير از سكوت چيزي نيست و لكن از جهت اينكه مبادا جاهلي چنين گمان كند كه اين هم كتابي است نوشته شده و محل
«* رسائل جلد 4 صفحه 190 *»
اعتنا است لابد شدم و قدري از اوقات را صرف جواب كردم. پس اين امر بر دوست و دشمن مخفي نيست كه تفصيل مسائل در كتب مشايخ ما بيشتر است و جميع آن تفاصيل مستند است به كتاب خدا و سنت رسول او9و احاديث ائمه طاهرين:و جزء دين ما اين است كه هر مسألهاي از مسائل كه دليل آن از كتاب محكم يا از سنت محكمه يا از اتفاقي همه عقول يا از ضروريات دين و مذهب نباشد، آن مسأله محل اعتنا نيست اگرچه دليل آن از كتاب يا از سنت متشابهه باشد يا از بعضي عقول باشد. پس كدام مسأله از مسائل است كه كسي بتواند پيدا كند در كتابهاي مشايخ ما كه آن مسأله از متعلقات دين و مذهب باشد و دليل آن از كتاب خدا و از سنت رسول9و از احاديث ائمه طاهرين:نباشد پس هركس ادعا كند كه چنين نيست بنمايد از كتابهاي ايشان خلاف آنچه عرض شد.
بالجمله، و معني اين عبارت هم اين نيست كه احدي از علماء اين مطالب را ندانسته بلكه بسا آنكه كسي دانسته و لكن بيان نكرده اگرچه از حديث متواتر نبوي9كه فرمودند: رُبّ حامل فقه الي من هو افقه ميرسد كه اگر كسي ادعا كند كه من افقه و اعلم از سايرين هستم بدعتي نكرده نهايت شايد در اين ادعا اشتباهي كرده باشد.
و اما اينكه گفته: «در مجالس موعظه يكي از علماشان ديدم» تا آخر عبارت، عرض ميكنم كه نه هركس اسم خود را شيخي گذارد و بر روي منبر رفت و موعظه كرد لامحاله بايد عالم متبحّري باشد كه آنچه بگويد دليل و برهان آن را بتواند اقامه كند و چه بسيار از كساني كه موعظه ميكنند از مقلدين هستند و نميتوانند به اطراف مسائل احاطه كنند مانند ساير واعظين كه مقلدين ساير علماء هستند. پس شخص مقلد اگر مطلبي را صحيح گفت صحت آن از عالم اصل است و اگر غلط گفت غلط او از خود او است و دخلي به عالم اصل ندارد و كسي كه سخن يك نفري را نسبت
«* رسائل جلد 4 صفحه 191 *»
به كل طايفه ميدهد و در مقام تفريق ميان طايفه و طايفه ديگر بيان ميكند از كمي شعور و ادراك او است يا از غرض و مرضي است كه دارد و ميخواهد كمشعوري را گمراه كند. و از اين گذشته كلامي را كه متكلم ميگويد و كسي ديگر كلام او را مينويسد اختلافها در ميان كلام متكلم و كاتب پيدا ميشود و بسا آنكه يك عالمي درس ميگويد و شاگردان او مينويسند و بعد از رجوع كردن به نوشتههاي شاگردان دو نسخه يافت نشود كه جميع الفاظ آنها مطابق باشد. پس كسي كه ميخواهد در تفريق ميان دو طايفه چيزي بنويسد بايد چيزي را بيان كند كه محل اتفاق دو طايفه باشد نه چيزي را كه در ميان خود طايفه محل اختلاف باشد و با قطع نظر از اين و مسامحه كردن، عرض ميكنم كه هر بقال و بزازي كه شعوري داشته باشد به همينقدر كه معني اختلاف اديان و مذاهب را بتواند بفهمد و از روي دليل و برهان مذهب شيعه را اختيار كند و دليل او اين نباشد كه: انا وجدنا آباءنا علي امّة و انا علي آثارهم مقتدون، چنين بزازي اگر به مجالس درس و مواعظ مشايخ ما حاضر شود البته معرفت او نسبت به معرفت امثال اين مصنف كه اسم خود را عالم گذاشته هزار مرتبه بيشتر خواهد بود! حيف كه اين مصنف را من نميشناسم كه يكي از اين جور بزازها را خدمت ايشان بفرستم تا بفهمد كه معرفت او نسبت به معرفت بزازهاي ما يك از هزار است! و همين كتاب او را اگر بدهم به يكي از آن بزازها، البته در ايرادات او جوابهاي بسيار خواهد گفت!
و علوم طايفه حقه علومي است كه مورث يقين در دل و خوف از خداوند در اعمال شود چنانكه خداوند فرموده: انما يخشي اللّه من عباده العلماء و كسي كه يقين در دل ندارد و از قواعد دين و مذهب بيخبر است و از خداوند عالم نميترسد و باكي ندارد كه در ايمان مؤمنين از ضروريات اسلام و ايمان خارج شود، ماها چنين شخصي را عالم و عارف نميدانيم اگرچه به قدر يك عرب جاهلي عربي ياد گرفته باشد يا به قدر يكي از عامه عمياء اصول و فقهي از براي منفعت متاع دنيا ياد گرفته باشد
«* رسائل جلد 4 صفحه 192 *»
چنانكه در دعاي معصوم7 است كه ميفرمايد: ليس لمن لميخشك علم يعني نيست علمي از براي كسي كه از تو نترسد. بلي، چنين بزازي از چنين ملائي كه از خداوند نميترسد اعلم و اعرف است در نزد خدا و رسول9و اهل حق بلكه چنين بزازي عالم است و چنين ملائي جاهل است. اما اين بزاز اعلم و اعرف باشد از علمائي كه اثنيعشري باشند و عمل به علم خودشان بكنند و هدايت كنند مردم را به سوي دين خدا و رسول9و تعليم كنند معارف الهيه را به ايشان و مقامات اهل بيت:را تعليم كنند و مردم را بخوانند به رضاي خدا و بازدارند از غضب و سخط او چه مشايخ ما را بشناسند يا نشناسند، بگوييم اين بزاز از آن عالم عامل اعلم و اعرف است، حاشا و كلا چنين چيزي از ما نيست. چگونه شخص متدين چنين چيزي را ميگويد و حال آنكه در صفت عالم فرمودهاند كه يك عالم بهتر است از هزار عابد و حضرت پيغمبر9فرمودند كه نسبت عالم به عابد نسبت من است به ادناي خلق. پس چگونه شخص بزاز اعرف است از جميع علماي سابقين و حال آنكه در همه اعصار علماي بزرگ بودهاند كه از هزار عابد بهتر بودهاند قبل از زمان مشايخ ما. و از جمله مسائلي كه مشايخ ما اهتمامي دارند كه در كتابهاي خود اثبات كنند اين است كه در هر زماني بايد چنين علمائي باشند و اگر اين امر را مخصوص به خودشان ميدانستند نميفرمودند در هر زماني لازم است كه چنين علمائي باشند و همين امر باعث شده كه بعضي درصدد رد بر ايشان برآمدند مثل مصنف.
عبارت مصنف: «و گويند تا زمان ظهور علوم مرحوم شيخ، دوره دوره ظاهر شريعت بود و چون آن دوره به انجام رسيد، خداوند خواست انشاء دوره ديگر نمايد اين بود كه برانگيخت مركز دايره عرفان شيخ مرحوم را تا اصلاح ظاهر و باطن شريعت نمايد و ائمه: در خواب اين علوم را به مرحوم شيخ تعليم دادند و اجازه به خط و مهر جميع ائمه به او التفات فرمودند و حضرت مجتبي7 در خواب زبان مبارك
«* رسائل جلد 4 صفحه 193 *»
خود را به دهان شيخ گذاشتند و شيخ او را مكيد و عالم به جميع علوم گشت».
عرض ميشود: كه اين عبارت را به جهت تفريق بين المؤمنين و شق عصاي مسلمين ذكر كرده و خواسته برساند كه حضرات به خوابهاي خود متمسك ميشوند چرا كه دليلي و برهاني ديگر ندارند و حال آنكه خواب، حجت و دليل نيست.
پس عرض ميكنم كه خواب حجت نيست خصوص از براي غير خواببيننده و ايشان هم به خواب خودشان متمسك نشدهاند و اقامه حجتي را در هيچ موضعي به خواب خود نكردهاند از براي غير. نهايت آنكه خواب خود را نقل فرمودهاند و علامت صدق آن خواب را ذكر فرمودهاند كه چون بعد از آن خواب در خود ديدم كه هركس از هر مسأله و از هر مشكلي از من سؤال ميكند من جوابي حاضر از براي آن مسأله و آن مشكل دارم كه آن جواب مطابق است با كتاب خدا و سنت رسول9و احاديث ائمه طاهرين:و مطابق است با عقل و آفاق و انفس. پس ايشان در صدق خواب خود از براي خود متمسك شدهاند به قواعد اسلام و ايمان نه آنكه نفس خواب را از قواعد اسلام و ايمان گرفتهاند. پس بر عقلاي عالم معلوم شد كه اين مصنف چقدر درصدد تفريق بين المؤمنين است كه يكي از فرقهاي ميان شيخي و غير شيخي را خواب ديدن شيخ مرحوم اعلي اللّه مقامه قرار داده!
آيا احدي از علماي شيعه ابداً خواب صدقي نديدهاند و خواب خود را ذكر نكردهاند و اگر خواب صدق را ساير علماي شيعه هم ديدهاند و نقل فرمودهاند، پس اين چه تفريقي است كه مصنف به سبب نقل خواب ميكند. خدا او را به هر جزائي كه مستحق است برساند كه چقدر در ابطال حق و اطفاء نور آن كوشش دارد و اللّه متم نوره.
اما اينكه قبل از زمان بروز و ظهور علم مرحوم شيخ اعلي اللّه مقامه دور دوره ظاهر شريعت بود، معني اين عبارت اين نيست كه قبل از شيخ مرحوم به هيچ وجه از باطن شريعت كسي خبر نداشت. بلكه مراد اين است كه قبل از زمان
«* رسائل جلد 4 صفحه 194 *»
شيخ مرحوم غلبه با ظاهر شريعت بود و باطن شريعت شايع در ميان مردم نبود مثل آنكه زمان قبل از زمان پيغمبر9را زمان جاهليت ميگويند و معني اين سخن اين نيست كه در آن زمان هيچ حقي در دنيا نبود بلكه حق و اهل حق در دنيا بودند و اوصياي حضرت عيسي علي نبينا و آله و عليه السلام در دنيا بودند و لكن چون غلبه با جهل بود، آن زمان را زمان جاهليت گفتند و به همين اصطلاح است كه از زمان حضرت آدم را7 تا اين زمانها، قبل از ظهور امام غائب7زمان دولت باطل ميگويند و زمان ظهور امام عجل اللّه فرجه را زمان دولت حق ميگويند و معني اين حرف اين نيست كه قبل از ظهور حقي در دنيا نيست بلكه معني اينست كه قبل از ظهور، غلبه با دولتهاي باطله است و بعد از ظهور، غلبه با دولت حق است.
پس مقصود از عبارتي كه نقل كرده اين است كه در ميان شيعه اثنيعشري قبل از ظهور علوم شيخ مرحوم، غلبه با ظاهر امر شريعت بود و امر باطن شريعت بروز و ظهور شايعي نداشت اگرچه اهل باطن بودند و شيخ مرحوم اعلي اللّه مقامه بناي نشر امر باطن شريعت را گذاشت و كتابها نوشت و تفصيلها داد و سابقاً امر باطن مجمل بود و شايع در جميع بلاد نبود و گوشزد جميع عباد نشده بود و اين مطلب از آفتاب روشنتر است كه قبل از شيخ مرحوم، آن قدري كه بعد از آن بزرگوار امر باطن شايع شد، شايع نبود و از همين جهت كه آن بزرگوار مبدء اين كار شد اسمي از او بلند شد به قدري كه اسم ساير علماء بلند نشد و اسم شريف او رفت تا جايي كه اسلام رفته و كتب او در اطراف و اكناف عالم منتشر شد و ساير علماء اگر معروف شدند در بلد خودشان و در نزد مقلدين خودشان تا زمان حياتشان معروف بودند و به اندك زماني بعد از وفات اسم و رسم ايشان از اطراف و اكناف عالم برچيده شد و اگر ذكري في الجمله از ايشان باقي ماند در نزد علماء به واسطه رجوعشان به كتابهاي ايشان و نزد بعضي از مردم باقي ماند و ذكر اسم اين بزرگوار نقل مجالس دوست و دشمن شد و تا جايي كه
«* رسائل جلد 4 صفحه 195 *»
اسم اسلام رفته اين اسم رفته و سبب اين است كه در عصر آن بزرگوار از اطراف و اكناف عالم از علماي ابرار و طالبان اخيار هر مشكلي كه بود از ايشان سؤال شد از علوم ظاهره و باطنه و ايشان جوابهاي شافي و كافي فرمودند و حلّ هر مشكلي را از براي اهلش كردند و چون مردم خبر شدند كه حلاّل مشكلي در عالم پيدا شده از مشكلات خود سؤال كردند و لا عن شعور نبودند كه سؤالات مشكله را از هركس بكنند و اگر حل اشكالات را از ايشان نديده بودند سؤال نميكردند و سائلين از ايشان غالباً بالغين در علوم خود و كاملين در فنون خود بودهاند و اسمهاي شريفه ايشان در كتابهاي شيخ مرحوم مرقوم است و غالب ايشان معروف و مشهور در عصر خود بودهاند بلكه غالب آنها هنوز هم معروف و مشهورند اگر كسي احتمال دروغ بدهد به كتابهاي سؤالات ايشان رجوع كند و ظاهراً احتياج به رجوع كردن نباشد و اهل اين بلاد غالباً اين مطلب را ميدانند و اگر جلالت قدر آن بزرگوار را ميخواهي بداني رجوع كن به كتابهاي جواب سؤالات مردم كه از ايشان شده و باسمه و غير باسمه آن كتابهاي شريفه در عالم منتشر است و به كتابهاي ساير علماء هم رجوع كن. پس اولاً ببين كه در هيچ زماني از هيچ عالمي از علوم مختلفه اين همه سؤال نشده و هيچ عالمي از علوم اين همه جواب نگفته. پس بعد ببين كه سؤال كنندگان از مرحوم شيخ غالباً علماي كاملين بالغين بودهاند كه در مشكلات خودشان درماندهاند و چون آن بزرگوار را حلاّل مشكلات خود دانستهاند سؤال كردهاند و سؤالكنندگان از ساير علماء غالباً مقلدين جاهلين بودهاند. پس بعد ببين كه از علماي جليل الشأن چقدر از علوم مرموزه كه كل آنها سرّ بوده و از عامه خلق مستور بوده مثل علم كيميا و ليميا و هيميا و سيميا و ريميا سؤال كردهاند و از ساير علماء بنا نبوده كه از هر عالمي از هر علمي سؤال كنند خصوص از علوم مذكوره. و اگر تو نفهمي كه چه سؤال كردهاند و چه جواب شنيدهاند سهل است امثال تو بسيارند و لكن اينقدر فكر بكن كه در عالم
«* رسائل جلد 4 صفحه 196 *»
اين علوم هست و هريك اهلي دارد و اهل آنها سؤال كردهاند و جواب شنيدهاند و بسا آنكه دو مرتبه و سه مرتبه سؤال را مكرر كردهاند و جوابها شنيدهاند و ساكت شدهاند و اگر ميفهميدند كه آن بزرگوار اهل اين فنون علوم نيست سؤال نميكردند و اگر از اهل آنها نبود جواب نميفرمود چنانكه از ساير علماء امثال اين رموز سؤال نشده و جواب ننوشتهاند.
پس بعد ببين كه اگر كسي در علمي چيزي نوشت و چيزي از او سؤال شد و جواب داد، بنا نبوده در هيچ عصري كه از عالمي سؤال كنند مشكلي را كه از اين علم جواب دادي و مشكل را حل كردي مطابق اين جواب و سؤال در علمي ديگر چيست و چون از علم ديگر حل مشكل را كرد باز از علمي ديگر مطابقه آن جواب و سؤال را سؤال كنند تا آنكه يك مسأله را مطابق كنند با جميع علم و از جميع علوم حل مشكل كنند از براي سائل و از آن بزرگوار در بسياري از سؤالات علماي ابرار از اينگونه سؤالات شده و جوابها فرمودهاند و آن علماي سائلين پسنديدهاند و سكوت كردهاند و در بسياري از مسائل كه دخلي به علوم دينيه و شرايع نداشته سؤال كردهاند علماي كاملين بالغين و دليل آن را از قرآن خواستهاند يا از حديث خواستهاند و آن بزرگوار جواب را از آيه قرآن يا حديث دادهاند و علماي سائلين پسنديدهاند و ساكت شده و اگر تو آن سؤال و جواب را نفهمي سهل است فكري بكن كه آيا آن علماء لا عن شعور از ايشان سؤال كردهاند يا نعوذ باللّه ايشان جوابي مطابق نفرمودهاند و اگر كسي جواب مطابق به سائلين ندهد و لاسيما كه سائلين از جمله علماي كاملين باشند رسوا ميشود و چون رسوا شد محل اعتناي مردم نميشود خصوص محل اعتناي عقلاي عالم خصوص محل اعتناي علماي عالم خصوص محل اعتناي علماي كاملين بالغين در علوم خودشان و آن بزرگوار در اغلب اين شهرهاي معروف مشهور كه محل سكناي شيعيان است و شيعهخانه است و در همه آنها از علماي كاملين در هر علمي بود مرور كردند و در بعضي از آن شهرها مكث كردند و علماي هر شهري ايشان را ملاقات كردند و سؤالات كردند و جوابها شنيدند و همگي تصديق كمال و
«* رسائل جلد 4 صفحه 197 *»
فضل و علم ايشان را كردند و از جمله شهرها يكي همين همدان است كه در اين شهر مدتها بودند و با علماي ابرار مراوده كردند و سؤال و جوابها در ميان ايشان بود و منكر فضل و علم و كمال ايشان يافت نشد و همه آنها مشاهده زهد و تقوي و ورع و اجتهاد آن بزرگوار را كردند و منكري از براي اين صفات يافت نشد. حال فكر كن كه كدام عالمي از علماي شيعه به اينطور بود و آنچه عرض كردم از آفتاب واضحتر است و اگر كسي انكار آفتاب را ميتواند كرد انكار اين عرضها را ميتواند كرد و كتب آن بزرگوار و كتب ساير علماء موجود است اگرچه خود ايشان رفتهاند و شاهد اين عرضها همين كتابهاي موجود است.
پس با اين حال هنوز جناب مصنف به جهت تفريق بين المؤمنين و شق عصاي مسلمين اين عبارت را عنوان كرده كه اين طايفه چون ميگويند دوره دوره ديگر شده پس در دين و مذهب با ساير علماي شيعه اختلاف دارند و دين و مذهب ايشان غير از دين و مذهب شيعه است و اين معني كه دوره دوره ديگر شده كه مردم از باطن شرايع و ظاهر آنها به اين تفاصيل كه ذكر شد سؤالات كردهاند و جوابها شنيدهاند از آن بزرگوار چه نقصي و عيبي از براي گوينده اين سخن است. آيا نه اين است كه علماي سابقين كتابهاي فتاوي ايشان متون اخبار بوده مثل كتاب كافي از ثقة الاسلام و مثل كتاب من لايحضر از صدوق رحمة اللّه عليهما؟ و نه اين است كه مسائل حلال و حرام در آن زمانها در نهايت اجمال بود و در اين زمانها به نهايت تفصيل رسيده؟ پس در آن زمان دوره دوره اجمال بود و در اين زمان دوره دوره تفصيل شده. پس آيا لايق و سزاوار است كه كسي ايراد كند چرا گفتهاند در اين زمانها دوره دوره تفصيل است و چون چنين گفتهاند فرقه ديگر شدهاند و علماي سابق فرقه ديگر بودند و اين دو فرقه و مذهب اختلاف دارند و ماها بايد تابع فرقه سابقين باشيم. خدا ما را صبري كرامت فرمايد كه متحمل اين بلاها و مصيبتها باشيم كه بدون سبب و جهت ما را از فرقه ناجيه اثنيعشريه خارج دانند و متردد و متوقف در ايمان ما باشند. خدا
«* رسائل جلد 4 صفحه 198 *»
احكم الحاكمين است و غضب و سخط او از براي بدگويان و بدكاران در كمين. انّا او ايّاكم لعلي هدي او في ضلال مبين.
عبارت مصنف: «و گويند كون يوماً فيوماً در ترقي است و علوم زياده ميشود تا ظهور دولت حقه و علوم باطنه ما موافق با علوم ظاهره است و الاّ باطن نخواهد بود و گويند حق تعالي به مرحوم شيخ و علوم آن، شيعه را امتحان فرمود و در هر مسأله كه تكلم ميكنيم دليلي از كتاب و سنت و عقل و آفاق و انفس داريم و مع ذلك به جميع عقايد حقه اماميه مقرّ و معترف ميباشيم و علي الظاهر زهد و ورع و تقوي را دارند و اظهار تشيع ميكنند».
عرض ميشود: كه اين عبارت را هم به جهت تفريق بين المؤمنين و شق عصاي مسلمين نقل كرده و الاّ معني ندارد كه كسي ما به الاجتماع را عين ما به الاختلاف قرار دهد و بگويد مثلاً كه چون زيد و عمرو هردو نماز ميكنند دو مذهب دارند. پس معلوم است كه به جهت تفريق اين عبارت را هم نقل كرده.
پس عرض ميكنم كه آيا نه اين است كه اگر متعلمي از عالمي كليات علمي را فرا گرفت يا شاگردي از استاد صانعي كليات صنعتي را ياد گرفت و بعد خود آن متعلم يا آن شاگرد در كليات علم و صنعت فكر كنند و جزئياتي چند را بفهمند ترقي در آن علم و صنعت ميكنند؟ و همچنين هرگاه متعلمي ديگر و شاگردي ديگر از عالم و استاد مرتبه دويم كلياتي چند را در علم و صنعت ياد گرفتند با آنچه آن دو نفر استخراج كرده بودند و اين متعلّم و شاگرد باز در آنچه ياد گرفته بودند فكر كردند و تجربهها كردند و متذكر شدند چيزي چند را در علم و صنعت، آيا نه اين است كه علم و صنعت اينها زياد ميشود؟ و همچنين به همينطور در هر درجه فكر كن و بفهم كه در درجه لاحقي علم و صنعت زياد ميشود چرا كه آنچه را كه در درجه سابق بوده به ارث فرا گرفته و خود او هم فكري كرده و چيزي كه در درجه سابق غافل بودهاند متذكر شده به فكر و تجربه خود و از اين است كه علمها تفصيل پيدا كرده و صنعتها زياد
«* رسائل جلد 4 صفحه 199 *»
شده به طوري كه محل انكار عقلاي عالم نيست كه سليقههاي مردمان سابق با سليقههاي مردمان لاحق اختلافهاي فاحش بهم رسيده چه در اكل و شرب و چه در وضع و قواعد و رسوم و چه در لباسها و چه در عمارات و چه در صنايع و تسهيل آنها كه اغلب اغلب آنها در اين زمانها به چرخها و كارخانهها آسان شده به طوري كه جوزق([7]) را در طرفي از كارخانه ميريزند و از طرفي ديگر چلواري بافته و چيت باسمه شده بيرون ميآيد و چندين ساعت از يك كارخانه درست ميشود و كتابها به اين آساني باسمه ميشود و اينقدر اين امور هويدا و آشكار است كه محتاج به تفصيل نيست كه به تجربههاي بسيار به تدريج مرور دهور به اين سرحد رسيده. و همچنين است امر در هر علمي كه تفاصيل آن زياد شده كه كتابهاي بسيار حجيم بسا در يك مسأله از مسائل مجمله سابقه كه در يك صفحه نوشته ميشد نوشته ميشود و اين است مقصود از اينكه كون در ترقي است كه فكرها و شعورها به واسطه كثرت اشتغال به علوم و صنايع و كثرت تجربهها روز به روز زياد ميشود. پس به همين معني خوبان عالم خوبتر و بدان عالم بدتر ميشوند و چون در زمان قبل از ظهور امام عجل اللّه فرجه دولت دولت باطل است و غلبه دارد بر دولت حق، ظلم و جور و شيطنت زياد خواهد شد تا آنكه عالم پر شود از ظلم و جور آنگاه امام7ظاهر شود. و به همين معني طالبان حق هم در عالم زياد ميشوند و طالب فهم حقايق دين و بواطن آن ميشوند از براي نصرت امام زمان عجل اللّه فرجه اگرچه در دولت باطل سلطنت ظاهري از براي ايشان نباشد و مغلوب و مقهور در دست اهل باطل باشند تا آنكه امامشان صلوات اللّه عليه ظاهر شود و تا ناصر و معين امام7 زياد نشود آن بزرگوار7 ظاهر نخواهد شد و ائمه ماضيه: كه به سلطنت ظاهري ظاهر نشدند و عمر شريف خود را در مظلوميت و مقهوريت و خوف و تقيه شديد صرف كردند سبب همين بود كه ياور و ناصري نداشتند. بعد از وفات حضرت پيغمبر9 همه مردم نفاق خود را ظاهر كردند و مرتد شدند مگر چهار نفر كه واقعاً مؤمن بودند و نفاقي در زمان
«* رسائل جلد 4 صفحه 200 *»
حضرت پيغمبر9 نداشتند و آن چهار نفر سلمان و ابوذر و مقداد و عمّار اعلي اللّه مقامهم بودند و بس. و بعد از وفات حضرت امير7 امام حسن7 آنقدر بيمعين و ياور بودند كه ناچار با معاويه ملعون صلح كردند و در همه آن مصائب صبر كردند حتي آنكه در حضور مبارك او سبّ و لعن حضرت امير7 را ميشنيدند و صبر ميفرمودند به جهت بيياوري.
و حضرت سيد الشهداء روحنا له الفداء7 شهيد شدند به آنطورهايي كه مخفي نيست به جهت بيياوري و ساير ائمه: در دست خلفاي بنياميه و بنيعباس لعنهم الله گرفتار بودند به جهت بيياوري.
پس بايد عالم ترقي كند و طالبان حق به تدريج زياد شوند از براي ظهور سلطنت امام عصر عجل اللّه فرجه. حال فكر كنيد كه آيا اين قول كه عالم روز به روز ترقي ميكند تا ظهور كند امام عصر عجل اللّه فرجه، قول باطلي است؟ و اهل حق و شيعه اثنيعشري و علماي ابرار اعلي اللّه مقامهم به اين قول قائل نبودند و به اين اعتقاد نبودند؟ و اين قول و اين اعتقاد مخصوص جماعت شيخي است كه اين مصنف و امثال او اين قول و اعتقاد را مخصوص اين جماعت ميكنند و اين قول و اين اعتقاد را آلت تفريق بين المؤمنين و شق عصاي مسلمين و ارصاداً لمن حارب اللّه و رسوله و المؤمنين قرار ميدهند و اين جور حيلههاي شيطاني را به كار ميبرند كه اطفاء نور خدا كنند و يأبي اللّه الاّ انيتمّه. و مقصود از اينكه عالم ترقي ميكند اين است كه نوع عالم در ترقي است و چه ميشود در اجزاي عالم في الجمله تفاوتي پيدا شود در جزئيات و امور اقتراني عالم. پس ميشود كه به واسطه قراني از قرانات در جزئي از اجزاي زمان شعور مردم زياد شود و زماني بعد به جهت قراني از قرانات شعور مردم كم شود و از اين جهت چه بسيار متعلمي كه به درجه معلم نرسد و كليات مسائل او را نتواند ضبط كند چه جاي آنكه استنباط از معلم خود بيشتر كند و چه بسيار شاگردي كه به درجه كمال استاد در صنعت نرسد چه جاي آنكه از استاد كاملتر شود در صنعت و لكن نوع
«* رسائل جلد 4 صفحه 201 *»
عالم در ترقي است و مؤمنان نوعاً در عالم زياد خواهند شد تا آنكه ناصر و معين بسيار و مؤمنين بيشمار به تدريج و مرور ايام از براي امام و ملجأ انام7 عجل اللّه فرجه بهم ميرسد و آنقدر زياد خواهند بود كه اهل باطل را مغلوب و مقهور ميكنند و دولت دولت حق خواهد شد اگرچه قبل از ظهور مغلوب و مقهور و ضعيف باشند و به ضرورت ايمان بلكه به ضرورت اسلام امر اينچنين خواهد شد و صريح قرآن به اين مطلب ناطق است كه ميفرمايد: و نريد اننمنّ علي الذين استضعفوا في الارض و نجعلهم ائمة و نجعلهم الوارثين. و ميفرمايد: و يرثها عبادي الصالحون. و امثال اين آيات در قرآن بسيار است و احاديث در اين باب از حد تواتر و حد احصاء بيرون است. پس عالم البته ترقي كند تا آنكه جميع روي زمين را مؤمنين تصرف كنند و در اين قول جميع علماي شيعه شريك هستند چرا كه آيات و اخباري كه در اين خصوص وارد شده از نظر شريف ايشان محو نشده و غافل از اين معني نيستند. پس عبث مصنف خود را به زحمت انداخته و عين ما به الاجتماع را ما به الاختلاف قرار داده و اين قول را مخصوص به جماعت شيخي قرار داده.
و اما اينكه نسبت داده كه ماها گفتهايم كه شيعه امتحان شدند به مرحوم شيخ اين عبارت را هم از خصايص شيخيها قرار داده به جهت تفريق بين المؤمنين و غافل شده از اينكه اين قول از خصايص شيخيه نيست و خداوند قرار داده در نظم حكمت خود كه مردم را امتحان كند چنانكه ميفرمايد: الم. احسب الناس انيتركوا انيقولوا آمنا و هم لايفتنون. و لقد فتنّا الذين من قبلهم فليعلمنّ اللّه الذين صدقوا و ليعلمنّ الكاذبين. و امتحان خداوندي هميشه در ميان خلق بوده و هست و بعض خلق را به بعض خلق امتحان ميفرمايد چنانكه صريح قول او است كه ميفرمايد: و جعلنا بعضكم لبعض فتنة اتصبرون و كان ربك بصيراً. و ميفرمايد: و كذلك فتنّا بعضهم ببعض ليقولوا اهؤلاء منّ اللّه عليهم من بيننا اليس اللّه باعلم بالشاكرين. پس جاهل را به عالم امتحان ميكند و عالم را به جاهل به اينطور كه از جاهل سؤال ميكند كه من
«* رسائل جلد 4 صفحه 202 *»
عالِم خلق كردم و او را به تو شناسانيدم كه از او سؤال كني، چرا سؤال نكردي؟ و به عالم ميگويد كه جاهل را آفريدم كه تو به او تعليم كني اگر از تو سؤال كند، پس چرا تعليم نكردي؟ و همچنين غني را به فقير و فقير را به غني و ضعيف را به قوي و قوي را به ضعيف و مرد را به زن و زن را به مرد و پدر را به پسر و پسر را به پدر و اگر بخواهم تفصيل دهم از وضع اين مختصر خارج ميشوم.
پس ان شاء اللّه معلوم شد كه اين قول قول اهل اسلام است و هركس مسلمان باشد به اين اعتقاد هست و اين قول اختصاصي به شيخيه ندارد كه مصنف خواسته به اين واسطه تفريق بين المؤمنين كند و اينكه شيعه امتحان بشوند به شيخ مرحوم مثل امتحان شدن ايشان است به ساير علماي شيعه و چنانكه جاهل به عالم امتحان ميشود عالم هم به عالمي ديگر امتحان ميشود به اين معني كه اگر عالمي عالمي را ديد كه در مسائل به قواعد اسلاميه و ايمانيه جاري شده بايد تصديق او را بكند و حق او را ضايع نكند و اغماض در حق او نكند و اگر از حال او سؤال كنند موافق آنچه يافته جواب حق بگويد و مردم را به واسطه شبهاتي چند عمداً از او اعراض ندهد و اگر هم بالفرض خطاي او را در مسألهاي فهميد كه آن خطا موجب كفر و فسق او نيست، آن خطا را راه حيله خود قرار ندهد و به آن واسطه تكفير و تفسيق او نكند بلكه بگويد خطا در ميان جماعتي كه معصوم نيستند مقسوم است و من هم خطاها كردهام و ميكنم و همه علماء در يك مسأله خطائي كردهاند و اين خطا موجب كفر و فسق او نيست و بايد اعمال او را حمل به صحت كند مادام كه خلاف ضرورتي صريحاً از او نفهمد و اگر عالمي چنين نكرد، البته او هم به آن عالم امتحان شده و خود را به خسارت دنيا و آخرت گرفتار كرده و اين عرضها داخل بديهيات دين و مذهب است بلكه ميتوان گفت كه داخل ضروريات دين و مذهب است كه انكار آن موجب خروج از دين و خلود در نار است و اين مصنف همّش بر همين است كه مردم را به يك حيلهاي از مشايخ ما به وحشت اندازد به هر لفظي كه بتواند و عوام اگر غافل نشوند و در الفاظ او قدري فكر كنند مقصود او را خواهند فهميد و از خود او
«* رسائل جلد 4 صفحه 203 *»
وحشت خواهند كرد مگر آنكه خودشان هم غرضي داشته باشند و اگر غرضي داشته باشند و پيروي كنند حجت خداوندي بر ايشان تمام است يقيناً خود دانند و خداي خود.
اما اينكه نسبت داده كه شيخيه گفتهاند كه علوم باطنه ما موافق با علوم ظاهره است و الاّ باطن نخواهد بود و در هر مسألهاي كه تكلم ميكنيم دليلي از كتاب و سنت و عقل و آفاق و انفس داريم و مع ذلك به جميع عقايد حقه اماميه مقرّ و معتقد ميباشيم و خود مصنف ميگويد و علي الظاهر زهد و ورع و تقوي را دارند و اظهار تشيع ميكنند، آيا در اين اقوال و اعمال نقصي هست؟ و آيا موافق ضروريات اسلام و ايمان نيست؟ و آيا غير از اين ديني و مذهبي هست؟ و كسي كه اين اقوال و اعمال را حمل بر صحت نكند بلكه حمل بر فساد كند و خدعه كند و حال آنكه خلاف ضرورتي را از ايشان نديده، آيا مخالفت ضرورت اسلام و ايمان نكرده؟ و حال آنكه غافل از اين معني هم نبوده چنانكه خود او تصريح كرده در جايي كه تعصب كشيده كه چرا شيخيه نسبت حسد را به بعضي از متشبهين به علماء كه تكفير مشايخ ما را بدون سبب كرده، دادهاند و ميگويد افعال علماء را بايد حمل بر صحت كرد و نسبت حسد را به علماء دادن سوء ظن است بلكه افعال همه مسلمين را بايد حمل بر صحت كرد تا آخر عبارات او. پس سزاوار است كه عقلاي عالم از طور و طرز استدلال اين مرد عبرتي بگيرند كه چه شده كه نسبت حسد را كه به كسي كه تكفير كرده بدهند سوء ظن است و بايد تكفيري كه در طرف مقابل ميكنند بدون تمسك محمول بر صحت باشد و نسبت تكفير كجا و نسبت حسد كجا و ان شاء اللّه بعد از اين عبارات تكفيركنندگان را نقل خواهم كرد تا عقلاي عالم بدانند كه بدون تمسك تكفير كردهاند. و نميدانم چه بر اين داشته مصنف را كه خودش تصريح ميكند كه ما عباد اللّه مأموريم كه در زمان غيبت به ظاهر شريعت عمل نماييم چنانكه خود شارع مقدس7 با وجود علم به باطن عمل به ظاهر ميفرمودند تا آخر عبارتش، پس چرا خودش درباره شيخيه عمل به ظاهر شريعت نكرده و با وجود آنكه ميگويد در نزد ما اقرار به جميع عقايد حقه مينمايند و اظهار
«* رسائل جلد 4 صفحه 204 *»
ايمان ميكنند و مواظب طاعات هستند و در بلاد ايمان ميباشند تا آخر عبارتش و با وجود اينكه اينها را خودش در حق شيخيه قائل است به كداميك از دليلهاي اسلامي و ايماني ميخواهد اثبات كند كه ماها بايد در امر شيخيه متوقف و متردد باشيم؟ در ظاهر كه به اقرار خودش خلاف ايماني در اعتقاد و عمل از شيخيه نديده پس توقفي در ظاهر نبايد از براي او باشد در ايمان ظاهري و عمل ظاهري ايشان و به باطن هم كه به اقرار خودش مأمور نيست، پس به كدام دليل توقف و تردد كرده؟ و ان شاء اللّه در ضمن عبارات بعد معلوم خواهد شد كه آنچه را دليل قرار داده از براي توقف و تردد خود، برميگردد بر خود او و بدون توقف و تردد معلوم خواهد شد كه دست از ضروريات برداشته و خارج از ضرورت اسلام و ايمان شده.
عبارت مصنف: «حال امر ايشان مردّد است ميان دو چيز. يا في الحقيقة علوم باطنه ايشان موافق و مطابق است با علوم ظاهره و ما وجه تطبيق و مطابقه آنها را نميدانيم و نميفهميم و در دعاوي خود صادقند و علم ايشان از قبيل علمي است كه حضرت صادق7 ميفرمايد: ان علمنا صعب مستصعب لايحتمله الاّ ملك مقرّب او نبي مرسل او مؤمن امتحن اللّه قلبه للايمان. و همچنين حضرت سيد سجاد7 ميفرمايد در اشعار عربيه خود:
اني لاكتم من علمي جواهره | كيلايري العلم ذوجهل فيفتتنا | |
و قد تقدّم في هذا ابوحسن | الي الحسين و اوصي قبله الحسنا | |
و ربّ جوهر علم لو ابوح به | لقيل لي انت ممن يعبد الوثنا | |
و لاستحلّ رجال مسلمون دمي | يرون اقبح ما يأتونه حسنا |
و قال الصادق7: ما كلّما يعلم يقال و لا كلّما يقال حان وقته و لا كلّما حان وقته حضر اهله. و از اهل باطن حق ميباشند، و يا العياذ باللّه از اهل باطن باطل و در دعاوي خود كاذبند و علومشان از بابت علوم مذكوره نيست چنانكه مظنون اين است كه علمشان از قبيل علوم مذكوره نباشد زيرا كه بيان علوم باطنه و ابراز اسرار، قبل از ظهور دولت حقه
«* رسائل جلد 4 صفحه 205 *»
جايز نيست بلكه و كتمان بايد كرد چنانکه خود ائمه: و خصيص شيعه كتمان فرمودند و امام7 فرمودند به يكي از اصحاب خود: لاتتكلّم بما تسارع العقول الي انكاره. و اشاره فرموده است به اين صادق آل محمد7 در قول خود كه فرموده: لو علم ابوذر ما في قلب سلمان لقتله يا لكفّره.
خلاصه، علي اي حال واقف علي الضمائر و بندهشناس و عالم السرّ و الخفيات خداوند است و بما في الضمير آنها او سبحانه عالم ميباشد. اگر خوب ميباشند جزاي خوب به آنها عطا خواهد فرمود و اگر بدند جزاي بد به آنها خواهد رسيد. الناس مجزيون باعمالهم ان خيراً فخير و ان شرّ فشرّ و قال تعالي: تلك امة قد خلت لها ما كسبت و عليها ما اكتسبت. الاّ تكليف كل مكلّفين آن است كه به مجتهد عالم فقيه رجوع نمايند و هركس كه مسائل صوم و صلوة و زكوة و خمس و ساير فروع را بتواند كه از ادله شرعيه استنباط نمايد و متدين باشد رجوع نمايند. كاري به طايفه خصوص شيخيه نداشته حسابشان با كرام الكاتبين ميباشد. پس ما عباد اللّه مأموريم كه در زمان غيبت، به ظاهر شريعت عمل نماييم چنانكه خود شارع مقدس7 با وجود علم به باطن، عمل به ظاهر ميفرمودند و چون ميبينيم در نزد ما اقرار به جميع عقايد حقه مينمايند و اظهار ايمان ميكنند و مواظب طاعات هستند و در بلاد ايمان ميباشند و قال تعالي: و لاتقولوا لمن القي اليكم السلام لستَ مؤمناً و تبرّي از عقايد فاسده و مذاهب مخترعه باطله مينمايند، لهذا بايد ايشان را مسلم و مؤمن بدانيم و با آنها معاشرت بكنيم».
عرض ميشود:كه شكر ميكنيم خداوند را كه در عالم، خلق فرموده عقلاء و علمايي چند را كه سخن حق و سخن باطل و مربوط و نامربوط را تميز دهند و دلخوشي كه هست از وجود ايشان است و در نزد ايشان بسي واضح و ظاهر است كه محل تردد و توقف جايي است كه دو دليل برخلاف يكديگر يا بر ضد يكديگر يا بر نقيض يكديگر دلالت كنند بر يك امري به طوري كه هردو صريح باشند در مقابل يكديگر يا هردو مجمل باشند در مقابل يكديگر به طوري كه هردو از هر جهت مساوي باشند كه
«* رسائل جلد 4 صفحه 206 *»
شخص نتواند تميز دهد كه كداميك قوي و كداميك ضعيفند. پس در اين حال شخص متحير ميشود كه آيا آن امري كه اين دو دليل هردو بر آن دلالت دارند چه چيز است مثل آنكه دليلي دلالت كند كه فلان چيز گرم است و دليلي ديگر دلالت كند كه سرد است، يا شخص اميني خبر دهد كه فلان شخص عادل است و اميني ديگر خبر دهد كه فاسق است به طوري كه از هيچ راهي نتوانيم ترجيح دهيم يك سمت را، پس در اين حال متحير ميشويم كه آن چيز گرم است يا سرد است، يا فلان شخص عادل است يا فاسق است. پس چون در اين دو سمت متحيّر و متردديم، متوقف ميشويم در باب آن چيز و آن شخص و اگر از ما پرسيدند كه فلان چيز آيا گرم است بايد بگوييم نميدانيم و اگر پرسيدند آيا سرد است بايد بگوييم نميدانيم. پس در اين باب احاديث بسيار دلالت ميكند كه بايد توقف كرد در حكم كردن و عمل اصحاب رضوان اللّه عليهم بر اين است قديماً و حديثاً و در چنين مواضع است كه وارد شده: الوقوف عند الشبهات خير من الاقتحام في الهلكات. پس هركس بگويد كه فلان چيز مثلاً گرم است به فلان دليل هلاك ميشود چرا كه دليل سردي در مقابل موجود است و اگر بگويد سرد است هلاك ميشود چرا كه دليل گرمي در مقابل هست و اگر متوقف شود و بگويد نميدانم نجات يافته اما اگر دو دليل برخلاف يكديگر دلالت كردند بر امري و لكن يكي از آن دو صريح باشد و يكي صريح نباشد، يا يكي نص باشد و يكي نص نباشد، يا يكي يقيني باشد و يكي موهوم و مشكوك و مظنون باشد يا يكي مظنون و ديگري موهوم يا مشكوك باشد در چنين مواضع از ائمه طاهرين: قواعد و اصولي چند در دست علماي ابرار است كه بر آن جاري ميشوند و تخلف نميكنند و تخلفكننده را از اهل بدعت ميدانند. مثل آنكه اگر يقين داشته باشي كه وضويي گرفتهاي بعد توهم كني يا شك كني يا مظنه كني كه وضوي تو باطل شده، در اين حال بايد يقين خود را بگيري و اعتنائي به وهم و شك و ظن نكني و اگر در اينحال به جهت وهم و شك و ظني كه كردهاي كه وضوي تو باطل شده وضو بسازي و به خيال خود اسم اين را احتياط بگذاري به اتفاق
«* رسائل جلد 4 صفحه 207 *»
جميع علماي شيعه احتياط نكردهاي اگرچه خود را به صورت احتياط جلوه دادهاي و لكن جميع علماي شيعه حكم ميكنند كه اين احتياط تو وسواس شيطاني است و بدعت در دين خدا است و اگر انكار كني كه اين عمل بدعت است كافر ميشوي. پس در اين موضع است كه وارد شده احاديث بسيار از ائمه اطهار سلام اللّه عليهم كه فرمودند: لاتنقض اليقين بالشك ابداً. و فرمودند: لاتنقضوا اليقين الاّ بيقين مثله. پس هركس متدين باشد هرگز يقين را به شك باطل نميكند و دست از يقيني برنميدارد مگر به واسطه يقيني ديگر مثل يقين اول برخلاف آن و ميتوان در چنين موضعي جاري كرد حديث شريف: دع ما يريبك الي ما لايريبك را.
پس بايد واگذارد حالت موهومه و مشكوكه و مظنونه را كه به وسوسه انداخته بود شخص را كه وضوي او باطل شده و بايد گرفت حالت يقينيه را كه وضو دارد. و در موضعي ديگر هم جاري ميشود كه چيزي مثلاً باشد كه به هيچوجه راه شبهه و شكي در آن نباشد و چيزي باشد كه في الجمله راه شكي در آن باشد پس در اين حال بايد واگذارد چيزي را که في الجمله راه شکي در آن هست و گرفت چيزي را كه هيچ راه شكي در آن نيست و در آن چيز كه راه شكي در آن هست و بايد آن را ترك كرد راه شكي است كه دليل شرعي دلالت كرده باشد نه وسوسه شيطان. پس نميتوان گفت كه اگر كسي شك كرد كه وضوي او باطل شده بايد وضو بسازد به جهت اينكه بايد به حالت مشكوكه اعتنا نكند و آن حالت را واگذارد و بايد وضو بسازد تا اينكه از شبهه بيرون آيد و اگر كسي چنين كرد بسا جهالي که بگويند مردي است محتاط كه واگذارده حالت شك را و وضو ساخته و حالت يقينيه را گرفته و نميدانند كه اين مردي است بيدين و بدعت كرده نه احتياط. پس ان شاء اللّه تو غافل نشوي كه چنين شخصي را محتاط بنامي و بدان كه يا شخص جاهلي است اگر ندانسته كرده و اهل بدعت است اگر دانسته كرده.
پس ان شاء اللّه متذكر باش كه در موضعي كه شبههاي در آن است و بايد از آن
«* رسائل جلد 4 صفحه 208 *»
موضع دوري كرد، منظور شبهه شرعي است كه دليل شرعي داشته باشد مثل آنكه بايد از مال شخص ظالم اجتناب كرد اگرچه ندانيم كه مال او حرام است و لكن چون مبالات در خوردن و جمع كردن مال حرام ندارد دليلي از شرع رسيده كه اجتناب كردن از خوردن مال او بهتر است.
پس شخص مؤمن متدين متقي بايد در جميع تقلبات و حركات و سكنات و اقوال و اعتقادات و افعال خود دليلي شرعي از خدا و رسول او9 و اوصياي او: داشته باشد چه در ظاهر امور و چه در باطن آنها به طوري كه اگر خداوند عالم جلّشأنه در روز حساب به او گفت كه: آللّه اذن لكم ام علي اللّه تفترون جواب بگويد كه خداوندا تو اذن دادي در كتاب خود يا به زبان رسول و خلفاي خود صلوات اللّه عليهم.
پس چون متذكر اين مطالب شدي از اين مصنف سؤال كن كه آيا آن دو دليلي كه برخلاف يكديگر از شرع انور تو را متحيّر و متردد كرده كدام است؟ كه اولاً اظهار تحير و تردد ميكني و بعد به وساوسي چند يك طرف را رجحان ميدهي و احتياطاً مردم را به رجوع نكردن به علماي شيخيه و اقتدا نكردن به ايشان امر ميكني و به اين زبان تفسيق جماعت شيخيه را كردهاي و الاّ معني ندارد كه كسي مسلم و مؤمن و عالم و عادل باشد و با اين حال احتياط داشته باشد اقتدا كردن به او و قبول احكام از او و خورده خورده به اين قدر هم در حق ايشان راضي نميشوي و در ضمن سخنان خود ميخواهي برساني كه ايشان كافرند به اين دليل كه علماء تكفير ايشان كردهاند و معلوم است كه چيزي فهميدهاند و تكفير كردهاند و ماها را نميرسد كه نسبت نافهمي به ايشان دهيم و بگوييم كه ماها فهميدهايم و ايشان نفهميدهاند.
و اگر كسي از ماها نسبت حسد به يكي از مكفِّرين داد ميايستي و به گمان خود دليل و برهان اقامه ميكني و خود را با آن جماعت مكفِّرين يك جماعت حساب ميكني و خود را اثنيعشري مينامي و طايفه شيخيه را مثلها از براي ايشان ميزني و شواهد از
«* رسائل جلد 4 صفحه 209 *»
براي خودت ميآوري كه ايشان را به هر حيلهاي كه باشد از طايفه اثنيعشريه خارج ميكني. در يك موضع ميگويي كه علي الظاهر اقرار به عقايد و ضروريات اثنيعشري دارند و صاحب زهد و تقوي و ورع و مواظب طاعات ميباشند به جهت آنكه اين صفات را همه مردمي كه معاشرت كردهاند ميدانند و اگر ميخواستي انكار كني در نزد مردم رسوا ميشدي پس به ناچار اقرار كردي اين صفات را در حق ايشان و لكن به زبان نرم ملايمي كه مانند ظاهر مار نرم و ملايم است باطن خود را كه مانند زهر قتال است خورده خورده جلوه دادي. اول به صورت تردد و معني تردد و توقف آن است كه به سمتي ميل نكني و طرفي در نزد تو اقوي نباشد و ديدي كه آن زهر قتال به طوري كه ميخواستي در بدن مردم اثر نكرد و به طوري كه ميخواستي هلاك نشدند لفظ احتياط را هم به لفظ توقف جفت كردي كه احتياط، كناره كردن از ايشان و تمسك به ذيل منكران است و چارهاي نداشتي كه از باب توقف و احتياط داخل شوي به همان حيلههايي كه به كار بردهاي. چرا كه اگر ميگفتي به ضرورتي از ضروريات قائل نيستند مردم زود ميفهميدند كه افترا ميگويي چرا كه خودشان معاشر ايشان هستند و زود ميفهمند دروغ تو را، و اگر ميگفتي فاسقند زود رسوا ميشدي در نزد مردم چرا كه خودشان معاشرند و فسقي از ايشان نميبينند از اين جهت كه رسوا نشوي لفظ كفر و فسقي را ننوشتي و به آن حيلهها كه نوشتهاي مقصود خود را به عمل آوردي.
پس در اين صورت لازم شد كه حيلههاي تو را از براي مردم ظاهر كنم تا بفهمند كه آنچه بافتهاي از خانه عنكبوت سستتر است، پس بعد از فهميدن خود دانند و خداي خود.
خداوند در شأن پيغمبر9ميفرمايد: و ما علي الرسول الاّ البلاغ. و ميفرمايد: انك لاتهدي من احببت و ميفرمايد: ان انت الاّ نذير. پس چون معني حالت ترديد معلوم شد كه بايد حاصل شود از دو دليل برخلاف يكديگر به طوري كه قوت هيچيك از ديگري كمتر نباشد و الاّ شخص از حالت ترديد منتقل ميشود
«* رسائل جلد 4 صفحه 210 *»
و به سمتي ميل ميكند و طرف مقابل ضعيف ميشود. پس حال سؤال كن كه آيا سبب تردد تو چيست؟ پس در عبارت او فكر كن و بياب كه سبب تردد و توقف خود را اين قرار داد كه چون حضرات ادعاي علوم باطنه ميكنند و ميگويند علوم باطنه ما با اين علوم ظاهره مطابق است و ماها نميفهميم مطابقه آن را از اين جهت امر ايشان مردد شد در اينكه در دعواي خود صادقند يا كاذبند پس ما متردد و متوقف شديم در امر ايشان پس جهل و ناداني خود را در ادعاي ما، سبب تردد و توقف خود قرار داد با وجودي كه اقرار كرد كه ايشان علي الظاهر به عقايد حقه و ضروريات دين و مذهب اقرار دارند و صاحبان زهد و ورع و تقوي و مواظب طاعات هستند پس در اين حال واقع شد در ميان دو دليل كه يكي از آنها اقرار ماها باشد به ضروريات دين و مذهب و اعمال ماها باشد به شرايع و طاعات و مواظبت بر آنها، و يكي جهل و ناداني او است به اذعاني كه به ماها نسبت داده. حال تو را به خدا ميخوانم كه آيا اين دو دليل كه در مقابل يكديگر ايستادند، مساوي ميشوند و جهل او مقابلي ميكند با اقرار به جميع ضروريات و عمل كردن و مواظبت كردن به طاعات، يا آنكه مقابلي نميتواند كرد؟ و در مطالبي كه پيش گذشت يافتي كه هيچ دليلي مقابلي نميتواند كرد با ضروريات و هر دليلي كه مخالف ضروريات باشد باطل است.
و يافتي كه اول ضروريات و اوضح آنها كه بر احدي از مسلمين مخفي نيست اين است كه هركس اقرار كند به ضروريات و عمل كند به مقتضاي آنها، مسلم و مؤمن و عادل و امين است و اين ضرورت، اول ضرورتي است كه در اسلام بلكه در ساير اديان بنياد شده و اين مصنف دليل به اين محكمي را كه محكمترين جميع دليلهاي اسلام است بلكه محكمترين جميع دليلهاي جميع اديان است مقابل گرفته با دليل جهل و ناداني خودش. پس چون اين دو دليل را مقابل انداخت متردد و متوقف شد در اسلام و ايمان و عدالت ماها و حال آنكه در جهل خود احتمال هم ميدهد كه علوم باطنه مطابق است با علوم ظاهره و خود او نقل كرده از ماها كه ميگوييم هر باطني كه
«* رسائل جلد 4 صفحه 211 *»
مطابق با ظاهر نيست، آن باطن باطن حق نيست و باطل است و باطن حق آن باطني است كه با ظاهر حق مطابق باشد و خود او ميگويد بناي شرع بر ظاهر است و بر غيب نيست حتي آنكه ائمه: با اينكه غيب ميدانستند، به شرع ظاهر و ظاهر شرع عمل ميفرمودند. پس به همين دليلي كه خودش قبول دارد از او ميپرسيم كه چرا با اينكه علم به غيب نداري و با اينكه اقرار كردهاي كه ماها در ظاهر اقرار به جميع ضروريات داريم و عمل به شرايع ميكنيم و مواظب طاعات هستيم، در امر ماها توقف و تحير داري؟ و جهل و ناداني خود را مقابل و مساوي گرفتي با اين ضروريات يقينيه كه هيچ دليلي مقابلي با آن نميكند چه جاي دليل جهل و ناداني و چرا اكتفا نكردي به همين اقرار ما كه گفتيم هر باطني كه موافق و مطابق ظاهر نيست باطل است؟ و به ضرورت اسلام چه جاي ضرورت ايمان تو بايد اين اقرار را از ماها قبول كني و موافق ضرورت اسلام و ايمان اگر در مسألهاي از مسائل هم اشتباهي و خطائي از ماها ميفهميدي بايستي ماها را در ايمان ثابت بداني و اگر فسقي نديدهاي و مواظب طاعات ديدهاي، عادل بداني و بگويي به ضرورت مذهب خطا در غير معصومين جايز است و عذابي از براي خطاي ايشان نيست به حديث شريف: رفع عن امتي تسعة چه جاي آنكه خطاي ماها را در هيچ مسأله نفهميدي و در جهل و ناداني خود تصريح كردهاي كه شايد حق بگويند و شايد باطل بگويند و اگر باطل هم گفته باشيم، بعد از اقرار به اينكه هر باطني با ظاهر مطابق نيست باطل است، اشتباهي است و اشتباه در غير معصومين:جايز است و عذابي از براي آن نيست و مادام كه در مقابل اقرار ماها به ضروريات و مواظبت ظاهر ماها به طاعات ظاهراً انكار ضرورتي صريح و فسقي در اعمال از ماها نديده و نفهميده باشي نميتواني اظهار توقف در اسلام و ايمان و عدالت ماها بكني و حال آنكه به اقرار خودت اشتباهي از ماها نفهميدهاي و اقرار به جهل خود كردهاي، بلكه احدي تاكنون نتوانسته اشتباهي در مسائل مشايخ ما اثبات كند و هركس درصدد گرفتن خطا و اشتباه برآمد و چيزي نوشت، كتابي در ردّ او نوشته شد و خطاي خود او
«* رسائل جلد 4 صفحه 212 *»
ظاهر شد از براي كساني كه رجوع كردند به آن كتابها چنانكه تو به گمان خودت تحقيقي كردهاي و خطاي تو به نوشتن همين رساله واضح ميشود ان شاء اللّه تعالي.
و چقدر واضح است اين خطاي تو كه گفتهاي علي الظاهر اقرار به ضروريات دارند و صاحب زهد و تقوي و ورع هستند و مواظب طاعات هستند و لكن چون كه ما نميدانيم و نميفهميم كه آيا علوم باطنه ايشان مطابق است با علوم ظاهره، پس بايد به جهت جهل و ناداني خودمان متوقف باشيم در حقيت ايشان. و عجب استدلالي است كه مسلمي با مسلمي بگويد كه من اعتقادم اعتقاد همه مسلمانان است و لكن من يك علمي را ميدانم كه تو خبر نداري از آن علم و آن علم مطابق است با آنچه در دست مسلمانان است، آن ديگري بگويد كه چون من از آن علم خبري ندارم و جاهل و نادانم بايد در اسلام تو متوقف باشم. و تعجب بيش از اين اينكه بگويد كه چون علي الظاهر اقرار به ضروريات دارند و صاحب زهد و ورع و تقوي هستند و مواظب طاعات هستند و خداوند فرموده: و لاتقولوا لمن القي اليكم السلامَ لستَ مؤمناً، ايشان مسلم و مؤمن هستند و با ايشان معاشرت ميكنيم و لكن احتياط اين است كه اخلاص به ايشان نداشته باشيم و اقتدا به ايشان نكنيم و رجوع به ايشان ننماييم و رجوع كنيم به كساني كه غير از ايشان هستند. پس اولاً اگر معاشرت ايشان جايز است و ايشان مسلم و مؤمن هستند و پاكند و نجس نيستند به جهت آنكه علي الظاهر به ضروريات اقرار دارند و مواظب طاعات هستند پس به همين دليل بايستي علي الظاهر چون فسقي نميكنند و مواظب طاعات هم هستند ثقه و عادل و امين باشند و علي الظاهر جايز باشد اقتدا به ايشان كردن در مسائل شرعيه و اگر در اين امور احتياط بايد كرد به جهت جهل و ناداني به ادعاي ايشان، پس احتياط بايد كرد به همين دليل در طهارت ايشان و بايد احتياطاً ايشان را نجس بداني و احتياطاً معاشرت با ايشان را جايز نداني. پس به كدام دليل جايز دانستي كه ايشان بدون احتياط طاهر و پاك باشند و نجس نباشند؟ و به كدام دليل دانستي كه بايد عادل و ثقه نباشند؟ اگر جهل و ناداني تو به ادعاي ايشان دليل شرعي
«* رسائل جلد 4 صفحه 213 *»
است كه در هر دوجا جاريست و اگر دليل شرعي نيست كه در هيچيك جاري نيست. و اين امر از او صادر نشده مگر به جهت آنكه نتوانسته انكار كند اقرار ماها را به ضروريات و مواظبت ماها را به طاعات كه اگر انكار ميكرد رسواي خاص و عام ميشد و با اين حال اگر تكفير ما را ميكرد و معاشرت با ماها را حرام ميكرد و حكم به نجاست ماها ميكرد، باز رسواي خاص و عام ميشد و ميترسيد كه كسي از عقلاي عالم از او بپرسد كه چرا ايشان كافرند و چرا حكم به نجاست ايشان كردي و حال آنكه ما ميبينيم كه اقرار به ضروريات دارند و مواظب طاعات هستند چارهاي جز اين نديد كه به اين حيله مردم را گمراه كند كه چون ادعا ميكنند كه علوم باطنه ماها مطابق است با علوم ظاهره و ما مطابقه آن را نميدانيم و نميفهميم احتياط اين است كه رجوع به غير ايشان كنيم در مسائل حلال و حرام و اقتدا و اخلاص ما به غير ايشان باشد. و غافل است از اينكه غير ايشان اگر سلوكشان با ايشان مانند سلوك ساير علماي اعصار است با ساير علماء كه نه ايشان منع از رجوع كردن به آنها ميكنند و نه آنها منع از رجوع كردن به ايشان ميكنند و اگر غير ايشاني كه ميگويد مرادش كساني هستند مانند خودش كه از روي قواعد اسلام و ايمان جاري نميشوند و سلوكشان با ماها غير از سلوك و رفتار ساير علماي اعصار است با ساير علماء كه آنها هم مانند خودش در نزد عقلاي عالم رسوا خواهند شد به جهت آنكه تا از ضرورت اسلام و ايمان خارج نشوند نتوانند ايرادي بر ماها وارد آورند كه موجب كفر و فسق ماها بشود و چون از ضرورت خارج شدند، حكم خارج از ضرورت به ضرورت معلوم است و حاجت به بيان نيست.
و ثانياً از او سؤال ميكنيم كه آيا تصديق كساني را كه داري و اعتقاد به ايشان داري و توقف و احتياط در حق آنها نداري، به كدام دليل يافتي كه آنها به آنطوري هستند كه گفتي؟ آيا علم غيب داري كه آنها به آن صفات هستند؟ و نميتواني ادعاي علم غيب بكني چرا كه كسي از تو قبول نميكند و رسوا ميشوي. پس معلوم است كه ناچار ميشوي و ميگويي چون به ضرورت اقرار دارند و مواظب طاعات هستند، دانستم كه
«* رسائل جلد 4 صفحه 214 *»
مردماني خوب هستند و راهي غير از اين راه نداري. پس چرا در حق آنها نگفتي كه واقف علي الضماير و بندهشناس و عالم السرّ و الخفيات خداوند است و بايد در اسلام و ايمان آنها توقف كرد؟ و اگر در آنها توقف نداري و اكتفا به اقرار ظاهره و اعمال ظاهره آنها ميكني، پس چرا در ايمان ماها توقف داري و خود را از اين قاعده اسلاميه خارج كردهاي؟ افتؤمنون ببعض الكتاب و تكفرون ببعض؟ و اگر گويي كه چون ايشان چيزي چند گفتند كه من معني آنها را ندانستم از اين جهت توقف در ايشان كردم، جواب از اين حرف داده شد. و باز عرض ميكنم كه كلمات ساير علماء هم در ميان هست و چيزهايي در آنها هست كه تو و امثال تو نفهمند، آيا در آنها هم توقف داري كه آيا مسلم و مؤمن و عالم عادلند؟ و اين بنائي كه تو گذاردهاي مخالف صريح قرآن است كه در شأن كفار و منافقين ميفرمايد: بل كذبوا بما لميحيطوا بعلمه. و اگر گويي تكذيب نكردهام و توقف كردهام، گويم بلي لفظ توقفي را گفتي و لكن اكتفا به آن نكردي و خورده خورده عباراتي ديگر گفتي به طورهايي كه شرح كردم و اعاده نميكنم.
اما اينكه گفته: «شايد علوم ايشان از قبيل علمي است كه حضرت صادق7ميفرمايد: ان علمنا صعب مستصعب . . .» تا آخر.
بلي، علم مشايخ ما اعلي اللّه مقامهم از اين قبيل است و متحمل آن علم نيست مگر قلوبي چند كه آزموده باشد خداوند آنها را به ايمان و از اين جور علم را در جواب هركسي و از براي هركسي نمينويسند و اگر در موضعي بنويسند به رمز خواهند نوشت و كتمان آن علم در زمان معصوم7 هم لازم بوده و در زمان ظهور امام عصر عجل اللّه فرجه هم مكتوم خواهد بود و آن علم را با استدلالهاي مصطلح نمينويسند و عامه خلق از آن علم محرومند. و اما آن علوم باطنه كه با علوم ظاهره مطابق است و مطابق ضروريات اسلام و ايمان است، كتمان آن از كساني كه به آن ضروريات قائل هستند لازم نيست بلكه آن علوم فروع همان اصول است كه ضروريات باشد. پس بايد تفريع فروع را بر اصول كرد و از براي كساني كه آن اصول را قبول دارند بيان كرد و
«* رسائل جلد 4 صفحه 215 *»
فرق ميان عالم و متعلم همين است كه عالم تفريع ميكند فروعي چند را بر اصول و قواعدي كه متعلم قبول دارد آنها را و احاديثي كه وارد شده در كتمان امر ايشان در اين قبيل علوم در خصوص كتمان از خارج مذهب وارد شده نه كتمان از براي شيعه اثنيعشري كه ضروريات مذهب را قبول دارد بلكه بايد از براي متعلمين تفريع كرد فروعي بسيار را كه مستخرج از ضروريات مذهب ايشان است و كسي كه تصريح ميكند كه هر مطلبي كه مخالف با ضروريات است باطل است، ايرادي بر او وارد نيايد و اگر بالفرض در يك مسأله اشتباهي كرده باشد، اشتباه او دليل آن نيست كه اقرار او به ضروريات اسلام و ايمان از روي خدعه بوده چنانكه جميع علماي سلف و خلف هريك در يك موضعي اشتباهي كردهاند و اشتباه ايشان دليل خدعه ايشان نيست در اقرار به ضروريات.
و اينكه ميگويد: «مظنون اين است كه علوم ايشان از قبيل علوم مذكوره نباشد»، عرض ميكنم اولاً كه اين مصنف در همين عنوان گفت كه معني كلام ايشان را نميفهميم و از نفهميدن، مظنه حاصل نميشود و از اين گذشته مظنه مقابلي نميتواند بكند با ضروريات يقينيه و صريح قرآن است: ان الظن لايغني من الحق شيئاً با وجود اينكه ادعاي مظنهاي كه در اينجا كردي منافاتي دارد با اول اين عبارت و آخر اين عبارت كه اظهار توقف كردهاي و در نزد متوقف صدق و كذب مدعا بايد مساوي باشد و مظنه يك طرف را لامحاله رجحان ميدهد و همين عبارت هم دليل بر اين است كه در مقصودي كه دارد متوقف نيست و لكن لفظ توقفي را اول ذكر كرده كه خورده خورده به طور ملايمي ما في الضمير خود را بروز دهد چنانكه قدري قبل از اين گذشت. و از اين گذشته مظنه را در مقابل دليلهاي يقيني انداختن معني ندارد و آن كساني هم كه به مظنه خود عمل ميكنند در موضعي است كه راه يقين از براي ايشان مسدود باشد و تا راه يقين مسدود نشده احدي به مظنه خود عمل نكرده. و كسي كه اقرار به ضروريات ميكند و مواظب طاعات هم هست يقيناً او را بايد تصديق كرد و بايد او را مسلم و مؤمن دانست و اگر عالم است بايد او را تصديق كرد در علم او و تو هركس را كه تصديق
«* رسائل جلد 4 صفحه 216 *»
كردهاي به همين قاعده تصديق كردهاي چرا كه راهي به سوي غيب نداري و اگر كسي چنين خطائي هم كرد و تو فهميدي، تكفير و تفسيق او نميكني و در علم و عمل او توقف نداري چه جاي آنكه تو از اصطلاح او بيخبر باشي و نداني كه مراد او چيست. پس ظن و شك و وهم و جهل و ناداني را نبايد در مقابل اقرار به ضروريات و اعمال به طاعات قرار دهي و خود را به صورت منصف(مصنف خل) متوقف جلوه دهي و در نزد عقلاي عالم رسوا كني.
بالجمله، در عبارات بعد از اين ميگويد كه انصافاً شيخيه در مسائل اصول دين اعلمند و كسي كه در اين مسائل به قول خودت اعلم است، بهتر ميداند كه كدام مطلب را از براي مردم بنويسد و اگر تو مطلقاً نميداني كه ايشان چه ميگويند، از كجا انصاف دادي و گفتي انصافاً ايشان در اصول دين اعلمند و كسي كه در اصول دين اعلمست، بهتر ميتواند حفظ دين خود را بكند و البته ميكند و از ضروريات خارج نميشود و هركس خارج شد او را كافر ميداند. پس تو در اسلام و ايمان و علم و عدالت چنين اشخاصي نبايد به سبب جهل و ناداني خود به بعض مرادات ايشان متوقف شوي. و در مطالب متقدمه گذشت كه به ضرورت اسلام تصديق كسي كه اقرار به ضروريات ميكند واجب است و هركس انكار كند كه تو مسلمي به ضرورت اسلام كافر ميشود. و همچنين هركس شك و توقف در اسلام چنين كسي بكند كافر ميشود و همچنين است حال كسي كه انكار يا توقف در ايمان مقرين به ضروريات ايمان کند و همچنين است حال کسي که انکار يا توقف در عدالت كسي كند كه مقرّ به ضروريات اسلام و ايمان است و مع ذلك مواظب طاعات است و فسقي از او به ظهور نرسيده. خدا كند كه مصنف محض غفلت سخني گفته باشد و الاّ كار او بدسرانجام است.
عبارت مصنف: «و لكن احوط و اولي آنست كه به جهات شتي درباره آنها سكوت و توقف نماييم و به هيچ وجه متعرض احوال آنها نشويم حتي يتبين الرّشد من الغي و اخلاص و ارادت كلي و تقليد و پيروي و اقتداي ما با علماي غير شيخي باشد كه ملقّبند به متشرعه و مسمياند به اثنيعشريه كثّر اللّه امثالهم. زيرا كه حقيت آنها يقيني است».
«* رسائل جلد 4 صفحه 217 *»
عرض ميشود: كه از آنچه پيش گذشت جواب از اين عبارت معلوم شد و اينكه متعرض احوال شيخيه شده يا نشده صدق و كذبش از آنچه گفت و از آنچه بعد از اين ميگويد معلوم ميشود و از آنچه گذشت معلوم شد كه كيست صاحب رشد و كيست صاحب غي و اعاده آنها مورث ملال حال خوانندگان است و اينكه در وصف علماي غير شيخي گفته كه ملقّبند به متشرعه و مسمياند به اثنيعشريه، از او ميپرسيم كه آنچه علماي شيخيه را از جماعت متشرعه بيرون برده چيست؟ و آنچه اسم اثنيعشري را از سر علماي شيخيه برداشته كدام است؟ آيا ائمه طاهرين سلام اللّه عليهم را ايشان از دوازده كمتر يا بيشتر قائل شدهاند كه مسمي به اثنيعشري نيستند يا در فروع دين انكار ضرورتي از ضروريات كردهاند و به شريعت قائل نيستند كه ملقب به متشرعه نباشند؟ و تو اقرار كردي در چند موضع از نوشته خودت كه ايشان علي الظاهر اقرار به ضروريات دارند و صاحب زهد و ورع و تقوي هستند و مواظب طاعات هستند و تصريح كردي كه بناي شرع بر ظاهر است و ائمه طاهرين:با اينكه علم غيب داشتند به ظاهر شرع جاري ميشدند و حكم به ظاهر ميفرمودند. پس متشرعه و اثنيعشري را در مقابل شيخيه انداختن از كدام قاعده است؟ و تو به اقرار خودت از ظاهر شريعت دست برداشتهاي پس به قول خودت خودت از جماعت متشرعه بيرون رفتهاي و به قول و اقرار خودت ايشان علي الظاهر اقرار به جميع ضروريات دين و مذهب دارند و در بعضي از مواضع كتاب خود توقف در اسلام و ايمان آنها كردهاي و سبب آن را تصريح كردهاي كه جهل و ناداني تو است به مقصود ايشان از عباراتشان. پس به قول خودت از طايفه اثنيعشريه خارج شدهاي چرا كه بناي طايفه اثنيعشريه اين است كه هركس اقرار به جميع ضروريات دين و مذهب كند و صاحب زهد و ورع و تقوي و مواظب طاعات باشد، مسلم و مؤمن و امين و عادل باشد اگرچه بعضي از مرادات او را نفهمند از عبارات او. بلي در مقابل شيخيه و متشرعه و اثنيعشريه جماعتي هستند كه به قواعد و ضروريات اسلاميه و ايمانيه راه نميروند و از ضروريات خارج ميشوند و اين
«* رسائل جلد 4 صفحه 218 *»
جماعت را در بعضي از بلاد در مقابل شيخي، ناصبي مينامند به جهت عداوتشان با حق و اهل حق و در بعضي از بلاد بالاسري مينامند به طوري كه وجه تسميه بعد از اين معلوم خواهد شد. و نه اين است كه هركس تقليد از مشايخ ما نكرد، او را ناصبي بدانيم بلكه هركس عداوت ايشان كرد او را ناصبي ميدانيم. و همچنين بالاسري در روز اول از براي اعداي مشايخ ما وضع شده و در اين زمانها شايد كساني كه بصيرتي نداشته باشند هركسي را كه از مشايخ ما تقليد نكند بالاسري بنامند در مقابل كساني كه تقليد از مشايخ ما ميكنند و اين قسم بالاسري را ماها بد نميدانيم تا آنكه عداوت مشايخ ما را بكنند آن وقت البته بد ميدانيم به واسطه آنكه تا كسي از ضروريات اسلام و ايمان خارج نشود عداوت مشايخ ما را بر خود حلال نداند و چون از ضروريات خارج شد ناصب است چرا كه فرمودند: ليس الناصب من نصب لنا اهل البيت فانك لنتجد احداً يقول اني ابغض محمداً و آلَ محمدٍ:بل الناصب من نصب لكم و هو يعلم انكم تتولونا و انكم من شيعتنا. و دانستن اينكه كسي شيعه و محبّ ائمه طاهرين:است از ظاهر اقوال و احوال و افعال او معلوم ميشود به طوري كه ظاهراً انكاري از ضروريات دين و مذهب نكند و ظاهراً صاحب زهد و ورع و تقوي و مواظب طاعات باشد و اگر كسي اين باب را بر روي خود مسدود كند با اينکه علم غيب هم ندارد نميتواند احدي را مسلم و مؤمن و عادل داند.
پس خدا كند كه مصنف با اينكه دانسته كه جماعت شيخيه علي الظاهر اقرار به ضروريات دارند و صاحب زهد و ورع و تقوي و مواظب طاعات هستند عداوت با ايشان نكند.
و اما اينكه گفته: «زيرا كه حقيت ايشان يقيني است»، اگر مرادش آن علمائي است كه از ضروريات اسلام و ايمان خارج نشدهاند، شكي در حقيت اين كلام نيست و مشايخ ما داخل اين جماعت هستند و اگر مرادش اعادي مشايخ ما است كه عرض شد تا كسي از ضروريات دين و مذهب خارج نشود عداوت ايشان را بر خود حلال
«* رسائل جلد 4 صفحه 219 *»
نداند و چنين كسي شكي در بطلان او نيست.
عبارت مصنف: «و اينكه شيخيه ميگويند بعضي از علماي غير شيخي ما را از روي عناد و حسد تكفير يا تفسيق ميكنند نسبت به علماء سوء ظن است زيرا كه عالم شيعي كامل(عامل خل) محتاط اولاً به احدي حسد نميبرد و با مؤمني عداوت نميكند».
عرض ميشود: كه عالم عامل شيعي محتاط البته كسي را بدون سبب شرعي از روي عناد و حسد تكفير يا تفسيق نميكند و لكن آنچه از اخبار آل محمد: معلوم ميشود ممكن است كه در ميان جماعت شيعه شخصي نشو و نما كند و بعضي از مطالب حقه شيعه را ياد بگيرد و در واقع شيعه نباشد و ناصب باشد و البته چنين كسي عداوت ميكند با شيعيان حقيقي از روي عناد و حسد و نصبي كه در دل دارد و به اين معني تصريح فرموده حضرت صادق7در حديثي كه به تفصيل در مطالب متقدمه ذكركردم كه در آن حديث ميفرمايند: و بعضي از فقهاي شيعه ما قومي هستند ناصبي كه قدرت ندارند بر عيب و نقصي درباره ما، پس ياد ميگيرند بعضي از علوم صحيحه ما را پس به اين واسطه صاحب آبرو ميشوند نزد شيعيان ما و نقص بر ما ميبندند نزد دشمنان. پس زياد ميكنند بر آن نقص اضعاف آن را و اضعاف اضعاف آن را در نزد دشمنان ما از دروغها كه بر ما بستهاند و ما مبرّا هستيم از آن دروغها پس قبول ميكنند از او آن دروغها را كساني كه تسليم امر ما را دارند به گمان اينكه اين دروغها از علوم و احاديث ما است پس گمراه ميشوند و گمراه ميكنند و مثل اين جور از فقهاي شيعه ضرررسانندهترند بر شيعيان ما از لشکر يزيد بر حسين بن علي و اصحاب او:چرا كه لشکر يزيد ربودند از حسين و اصحاب او اموال را و از براي ايشان است در نزد خدا افضل احوال به سبب آنچه رسيد به ايشان از صدمات دشمنان و اين جماعت ملاهاي بد كه ناصبي هستند و مشتبه كردهاند بر عوام امر خود را كه از پيروان ما هستند و دشمن دشمنان ما هستند، داخل ميكنند شك و شبهه را در دل
«* رسائل جلد 4 صفحه 220 *»
شيعيان ضعيف ما، پس گمراه ميكنند ايشان را و منع ميكنند ايشان را از قصد راه حق. تمام شد موضع حاجت از حديث شريف و مقصود اين بود كه بداني كه در ميان شيعه از اين قبيل ملاهاي ناصبي يافت ميشود.
و اگر بگويي كه اين احتمال درباره همه علماء ميرود، ميگويم حاشا كه چنين باشد و اگر اين احتمال درباره همه علماء ميرفت حجت خداوند بر عوام تمام نبود و تفصيل اين مطلب در مطالب گذشته گذشت. و مجملاً آنكه بر خداست كه منافق را در نزد طالب حق رسوا كند و رسوا كردن خدا اين است كه منافق را ميدارد بر اينكه در بعضي از مواضع انكار ضروريات دين و مذهب كند تا طالب حق بداند كه اين منافق بود پس علماي ابرار كه قوام و نظام امر عالم بر وجود شريف ايشان است و مبرّا و منزه از نفاق هستند هرگز انكار ضرورتي از ضروريات را نكنند و بر طالبان حق امر ايشان مخفي نخواهد ماند. و اين قبيل از علماء تكفير يكديگر نكنند و حسد بر يكديگر نبرند و تصديق يكديگر را دارند اگرچه در بعضي از مسائل نظريه اختلاف با يكديگر داشته باشند و رد بر يكديگر بنويسند اما تكفير و تفسيق يكديگر نكنند و اگر در لباس ظاهري ايشان درآمده و تكفير يك نفري كرده تا آنكه از ضرورتي از ضروريات دين و مذهب خارج نشده نتوانسته تكفير كند و چون از ضرورتي خارج شد، خود او كافر است و ناصب است چنانكه در حديث گذشته معلوم شد.
اما اينكه گفته: «نسبت عناد و حسد به علماء دادن سوء ظن است»، نميدانم چرا نسبتدادن كفر و فسق به مشايخ ما سوء ظن نيست و به بهترين محملها بايد حمل كرد بلكه افعال جميع مؤمنين را بايد حمل بر صحت كرد و نسبت عناد و حسدي كه ماها بر مكفّرين خود دادهايم سوء ظن است؟ آيا از كدام ضرورت اسلام و ايمان بيرون رفتهايم و انكار كدام واجب از واجبات و محرمي از محرمات و مستحبي از مستحبات و مكروهي از مكروهات و مباحي از مباحاتي كه مسلم است كردهايم؟
و اگر گويي كه معاندان شما هم انكار ضرورتي نكردهاند، گويم كدام انكار
«* رسائل جلد 4 صفحه 221 *»
ضرورت از اين واضحتر كه با وجود اينكه ما اقرار به جميع ضروريات دين و مذهب ميكنيم تكفير ميكنند و خلاف اوضح و اول ضروريات دين و مذهب را ميكنند و همينقدرها از براي طالب حق كافي است و اگر بيشتر طالب باشد بعد از اين ظاهر خواهد شد و در اين عبارت بيانصافي اين مصنف و غرض و مرض او هويدا شد.
عبارت مصنف: «وانگهي آن عالم مثل مرحوم فاضل استرآبادي باشد اعلي اللّه مقامه كه در زهد و ورع و عمل به احتياط شهره آفاق بود و يا مثل مرحوم شهيد ثالث عطر اللّه مرقده كه در علم و عمل تمام و كامل بود و مثل آقا عبد الحسين مرحوم و بعضي ديگر از علماء شيعه كه در ادني مسأله از مسائل فروع كمال دقت و احتياط را مرعي ميداشتند چنانكه به تواتر ثابت شده است احتياط و زهد و ورع آن بزرگواران چه جاي مسائل اصول كه بياحتياطي در آنها موجب خلود در نار است چنانكه اين معني بر هر عاقلي معلوم و مبرهن است كه مثل مرحوم آقا عبد الحسين بن آقا باقر بهبهاني و آقا سيد ابراهيم قزويني و حاجي ملاجعفر استرآبادي و آقا سيد محمد و آقا سيد مهدي طباطبائيين و آقا شيخعلي و آقا شيخ حسن ابنان مرحوم شيخ جعفر نجفي و شيخ محمد نجفي و شهيد ثالث قزويني و شيخ محمد باقر و شيخ مرتضي انصاري نجفي و حاجي سيد اسد اللّه و حاجي ملا حسينعلي اصفهانيين و فاضل دربندي و شيخ علي اصغر بروجردي و آخوند ملامحمد كاظم همداني مشهدي و ساير علماي اعلام كه ذكر اسامي شريفه آنها موجب تطويل و اطناب ميشود تغمدهم اللّه برحمته و اسكنهم في بحبوحة جنّته بدانند و بفهمند كه شيخ احمد مرحوم يا تلامذه او مؤمنند و مع ذلك از روي عناد و حسد تكفير كنند آنها را، حاشا و كلا هيچ عاقلي اين را قبول نميكند كه آن بزرگواران مثل ما بيسر و پايان فهم و علم نداشته باشند و در امر دين بيمبالاتي و بياحتياطي نمايند و خود را مستحق آتش دوزخ سازند. پس ردّ آن بزرگواران مر شيخ و تلامذه او را از دو حال بيرون نيست: يا علوم و مطالب آنها في الحقيقة باطل است و بطلان علومشان بر آن مرحومين واضح شده و به واسطه آن
«* رسائل جلد 4 صفحه 222 *»
تكفير يا تفسيق كردهاند. و يا علوم مرحوم شيخ حق بوده و لكن كلام او را نفهميدهاند يا امر به رادّين مشتبه شده است و از روي اشتباه رد كردهاند و علي اي حال نبايد گمان بد به آنها ببريم كه از روي عناد و حسد رد و تكفير كردهاند. پس تكليف ما اين است كه رد آنها را حمل به بهترين محملها بكنيم، بلكه جميع افعال مؤمنين را بايد حمل به صحت كنيم».
عرض ميشود: كه اين جماعتي را كه شمرده و نسبت تكفير يا تفسيق به ايشان داده ماها هنوز تكفير و تفسيق ايشان را نفهميدهايم و در كتابي رد ايشان را نديدهايم مگر سه چهار نفري از ايشان كه قول و ردّ ايشان را ذكر ميكنم و جواب آنها را عرض خواهم كرد و مرحوم شيخ مرتضي را كه نسبت تكفير يا تفسيق به ايشان داده آنچه معروف و مشهور در ميان مردم است اين است كه كلام ناشايستي از ايشان درباره مشايخ ما سر نزده و بسياري از ثقات نقل ميكنند كه از حال شيخيه از ايشان سؤال كردند و ايشان چنين جواب فرمودند كه چه شده و چه روي داده كه از شيخيه اينقدر سؤال ميكنيد؟ حالت ايشان مانند حالت ساير شيعيان است. پس عالم ايشان عالم است و جاهل ايشان جاهل است و عادل ايشان عادل و فاسق ايشان فاسق، مثل ساير شيعيان و اگر مصنف غير از اين چيزي از ايشان شنيده و ايشان را داخل بدگويان شمرده نميدانم و با اينكه ايشان مرجع اهل زمان باشند در عصر خودشان و در يكجا اين قول معروف و مشهور را فرمايش كنند و در موضعي ديگر قول ناشايستي بگويند بسيار بعيد است. چرا كه ايشان با مرجعيتي كه داشتند دو كلام مختلف بگويند بسيار بعيد است و كسي كه اين نسبت را به ايشان بدهد نسبت نفاق به ايشان داده و به جزاي خود خواهد رسيد چرا كه محل تقيه نبود از براي ايشان كه دو كلام مختلف بگويند و آنهايي كه تكفير كردند به قدر هزاريك ايشان مرجعيت نداشتند و مع ذلك تقيه نكردند و تكفير كردند چرا كه خوفي نداشتند. پس ايشان با آن مرجعيت و با اينكه بيان كردن حق و باطل و تميز دادن ميان آنها شأن ايشان بود، كلام مختلف نميفرمودند كه موجب
«* رسائل جلد 4 صفحه 223 *»
گمراهي مردم شود و بعضي از قول ايشان چنان بفهمند كه جماعت شيخيه مثل ساير شيعيانند پس با ايشان معامله كنند مثل معاملات و معاشرات و اخذ مسائل و علوم و اقتدا كردن به عدول علماي ايشان و دادن حقوق ماليه الهيه به ايشان مثل ساير شيعيان و بعضي چنين بفهمند كه معاملات با ايشان جايز نيست و ايشان كافرند پس اخذ علوم از ايشان و اقتدا كردن به ايشان و دادن حقوق ماليه الهيه به ايشان و دادن زن به ايشان و گرفتن زن از ايشان جايز نيست. پس اگر كسي كافر است كه اينجور معاملات با او جايز نيست خصوص كسي كه مرتد ملي يا فطري باشد و هركس كه داخل جماعت شيعه باشد و كافر شود البته كفر او كفر ملي يا فطري خواهد بود و كفر او بدتر است از كفر ساير كفار و زن گرفتن از ساير كفار در بعضي از صور جايز است اما زن دادن و زن گرفتن از كافر ملي و فطري به اتفاق علماء جايز نيست. پس چگونه ميشود كه مرحوم شيخ مرتضي تغمده اللّه برحمته الواسعة اين امر را مهمل گذارند كه مقلدين او به محرماتي چند گرفتار شوند و نكاح حرام كنند و حرام بخورند و بياشامند. بالجمله آنچه معروف از آن مرحوم بود عرض شد.
و اما سايرين به غير از سه چهار نفر، نه كتابي در رد ايشان در ميان است و نه قول ناشايستي از ايشان در حق مشايخ ما به تواتر رسيده و بر فرضي كه مصنف چيزي شنيده باشد جواب او اينست كه دليل و برهاني كه تو در حق ايشان گفتي نه همين بود كه مثل فلان و فلان چنين كاري نميكنند و محض تعظيم و تبجيل خواستي كه چشم عوام را پر كني كه ايشان البته چنين نيست كه نفهميده تكفير كرده باشند و نهايت امر آنكه بر ايشان مشتبه شده است و محض آنكه فلان شخص را تعظيم و تبجيل كردي او عظيم و جليل نشد اگرچه شايد يك عامي ضعيفي را گمراه كرده باشي و عوام طوايف يهود و نصاري و مجوس و عامه عمياء و ساير فرق هفتاد و دو فرقه هالكه كلاً به همين قبيل تعظيمها و تبجيلهاي بيمعني هلاك شدند و همه آن عوام در دين خودشان ميگويند كه مثل فلان پادري و فلان ملا ميشود كه انكار حق را دانسته و فهميده بكنند؟ و كدام
«* رسائل جلد 4 صفحه 224 *»
عاقل باور ميكند كه مثل فلان كشيش با اين همه علم و با اين همه عمل، عمداً انكار حق اسلام و مسلمانان و رئيس ايشان كنند؟
پس عرض ميشود كه اگر محض تعظيم و تبجيل را دليل قرار ميدهي جواب اين است كه نه علم مشايخ ما از علم ايشان كمتر بوده و نه عمل و احتياط ايشان از آنها كمتر بوده بلكه علم و عمل مشايخ ما را اگر كسي گفت كه بيش از ايشان است مثل آنست كه بگويد سركه ترشتر از آب است و اين معني بر شيخي و غير شيخي واضح و هويدا است. پس تو را چه بر اين داشت كه تكفير و تفسيق طرف مقابل را با تعظيم و تبجيل حمل بر صحت كردي و نسبت عناد و حسد ما را كه به ايشان دادهايم حمل بر صحت نكردي و حمل كردي بر فساد و سوء ظن؟ الحق كه هيچ غرضي نداري كه با اينكه درباره ايشان اقرار كردي كه علي الظاهر اقرار به ضروريات دارند و صاحب زهد و ورع و تقوي و مواظب طاعات هستند پس افعال و اقوال ايشان را هم بايد حمل بر صحت كني و بگويي كه ايشان با اين زهد و تقوي و ورع و اقرار به جميع ضروريات كافر نيستند و چون خودشان از باطن و قلب خودشان آگاه و مطلعند و ميدانند كه كافر نيستند تكذيب ميكنند كسي را كه تكفير ايشان ميكند ولي ايشان اولي هستند كه ماها تصديق ايشان كنيم و بگوييم كافر نيستند چرا كه ظاهراً انكار ضرورتي را نكردهاند و علاوه بر اين زهد و تقوي و ورع هم كه دارند و مواظب طاعات هم كه هستند و از قلوب خودشان هم که خبر دارند كه كافر نيستند و كساني كه تكفير ايشان كردهاند اگرچه به گمان ما آنها هم جليل و عظيمند و لكن يقيناً از قلوب كسي خبر ندارند و چون خبر ميدهند از چيزي كه خبر ندارند و به استدلال خبر ميدهند در استدلال خطاهاي بسيار احتمال ميرود. پس اگر مرد باانصافي بودي و از روي انصاف ميخواستي چيزي بنويسي، اگر اينطور مينوشتي مناسبتي داشت كه بنويسي طرفين علي الظاهر اقرار به ضروريات دارند و صاحبان زهد و ورع و تقوي هستند و لكن يك طرف خبر از دل ميدهند و ميگويند ما كافر نيستيم و با اقرار ايشان به ضروريات و تقواي ايشان در اعمال، واجب است كه تصديق
«* رسائل جلد 4 صفحه 225 *»
ايشان كنيم و بگوييم ايشان مؤمنند و طرف مقابل چون خبر از قلب ايشان ندارند و مع ذلك بر خلاف اصل جاري ميشوند و تكفير ايشان ميكنند به واسطه استدلال از كلمات ايشان و حال آنكه ايشان صريحاً ميگويند كه مطلب ما آن نيست كه فهميدهايد و رد كردهايد و آنچه شما رد كردهايد مردود هست و ما هم قائل به آن را كافر ميدانيم پس درباره اين مكفِّرين كه برخلاف اصول اسلاميه جاري ميشوند دو احتمال ميرود: يكي آنكه غافل شدهاند كه كلام محكم مسلم را نگرفتهاند و به كلام متشابه ايشان استدلال كردهاند و چيزي را فهميدهاند كه صاحبان كلام از آن بيزاري ميجويند پس چون غافل از اين معني بودهاند شايد نجاتي از براي ايشان باشد و احتمال ديگر درباره ايشان اينست كه از راه غرض و مرض عمداً اعتنا به كلام محكم طرف مقابل نكردهاند و آن كلام محكم را حمل بر خدعه كردهاند و عمل و قول مؤمنين را حمل بر فساد كردهاند و چونکه اهل غرض و مرض بودهاند و طالب بهانه بودهاند به كلام متشابه طرف مقابل متمسك شدهاند و از كلام متشابه استدلال به آنچه خواستهاند كردهاند و معني كلام متشابه همين است كه بدون ملاحظه كلام محكم متحمل معنيهاي بسيار باشد و در حق ايشان است آيه شريفه فاما الذين في قلوبهم زيغ فيتّبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنة و ابتغاء تأويله.
بالجمله، و از اينها همه گذشته اين جماعتي را كه تعظيم و تبجيل كرده عظيمتر و جليلتر از ساير علماء نيستند اگرچه همه ايشان را نميخواهيم قدح كنيم چرا كه به غير از سه چهار نفر ايشان، باقي بر حال جلالت و عظمت خود باقي هستند و لكن چون مصنف محض استغراب و محض تعظيم بعضي خواسته قدحي در مشايخ ما كند، عرض ميكنم كه هيچيك از اين علمائي كه شمردي عظيمتر و جليلتر و اعلم و افضل و اكمل و ابصر و اتقي و اورع از مرحوم شيخ جعفر تغمده اللّه برحمته نيستند كه مدتهاي مديد در دار العباده يزد با شيخ مرحوم اعلي اللّه مقامه مباشر و معاشر بودند و به طور رفاقت و صداقت با يكديگر معاشرت ميكردند كه از مرحوم شيخ جعفر
«* رسائل جلد 4 صفحه 226 *»
حكايتها ميكنند اهل يزد كه بسا آنكه غذاي لذيذي از براي او حاضر ميشد ميفرمودند: تا شيخ مرحوم از اين غذا نخورد بر من گوارا نيست و برميخاستند و غذا را برميداشتند و تشريف ميبردند به خانه شيخ مرحوم و با هم تناول ميفرمودند و از كتب و تصانيف يكديگر ميگرفتند و تصديق يكديگر ميكردند و كتابي را كه از شيخ جعفر مرحوم، شيخ مرحوم شرح كرده بودند و به نظر مرحوم شيخ جعفر رسيده بود و بعد ملاقات شده گفته بود احدي از فقهاء را سراغ ندارم كه به اين طوري كه تو شرح كردهاي بتواند شرح كند.
بالجمله، مقصود آنكه اين مصنف اولاد شيخ جعفر مرحوم را به واسطه نسبتشان به شيخ مذكور تعظيم و تبجيل ميكند و نسبت تكفير يا تفسيق به ايشان ميدهد و حال آنكه تكفير يا تفسيق ايشان معلوم نشده و تعظيم و تبجيل و تكريم و تصديق خود مرحوم شيخ جعفر را اعتنا نكرده و اجازه آن مرحوم با نهايت تعظيم و تبجيل و تجليل در اجازاتي كه شيخ مرحوم به ساير علماء داده حاضر است و كدام از اين علمائي كه اسم برده از مرحوم مبرور آقا سيد مهدي طباطبائي تغمده اللّه برحمته اعلم و افضل و اكمل و افقه و اورع و اتقي ميباشند و عبارت آن مرحوم اينست كه ميفرمايد: «و بعد فلما كان من حكمة الله البالغة و نعمته السابغة انجعل لحفظ دينه و احكامه علماء مستحفظين لشرايعه و احكامه صار يتلقف الخلف عن السلف ما استحفظوا من علوم اهل العصمة و الشرف فبلغوا بذلك اعلي المراتب و نالوا به اتم المواهب و كان ممن اخذ بالحظ الوافر الاسني و فاز بالنصيب المتكاثر الاهني زبدة العلماء العاملين و نخبة العرفاء الكاملين الاخ الاسعد الامجد الشيخ احمد بن الشيخ زين الدين الاحسائي زيد فضله و مجده و علا في طلب العلي جدّه». تا آنكه ميفرمايد: «فسارعت الي اجابته و قابلت التماسه بانجاح طلبته لما ظهر لي من ورعه و تقواه و فضله و نبله و علاه فاجزت له».
و كدام از آنهايي كه ذكر كرده اعلم و افضل و اكمل و افقه و اتقي و اورع از مرحوم
«* رسائل جلد 4 صفحه 227 *»
مبرور آقا سيد علي طباطبايي رحمة اللّه عليه بودهاند كه در اجازه خود ميفرمايد: «و بعد فيقول العبد الخاطي ابن محمّد علي علي الطباطبائي اوتي كتابه بيمناه و جعل عقباه خيراً من دنياه ان من اغلاط الزمان و حسنات الدهر الخوان اجتماعي بالاخ الروحاني و الخل الصمداني العالم العامل و الفاضل الكامل ذي الفهم الصائب و الذهن الثاقب الراقي اعلي درجات الورع و التقوي و العلم و اليقين مولانا الشيخ احمد بن المرحوم الشيخ زين الدين الاحسائي دام ظلّه العالي فسألني بل امرني اناجيز له» تا اينكه ميفرمايد: «فاجزت له دام مجده».
و كداميك از آنهايي كه ذكر كرده اعلم و افضل و اكمل و اتقي و اورع از مرحوم مبرور آقا ميرزا مهدي شهرستاني بودهاند كه در اجازه خود ميفرمايد: «و بعد فيقول العبد الراجي عفو مولاه محمّد مهدي الموسوي الشهرستاني اصلاً الكربلائي مسكناً و مدفناً بفضل ربه العميم بصره اللّه عيوب نفسه و جعل يومه خيراً من امسه حيث ان الشيخ الجليل و العمدة النبيل المهذب الاصيل العالم الفاضل و الباذل الكامل المؤيد المسدد الشيخ احمد الاحسائي اطال اللّه بقاه و اقام في معارج العزّ ارتقاه(اتقاه خل) ممن رتع في رياض العلوم الدينية و كرع من حياض زلال سلسبيل الاخبار النبوية قد استجازني» تا اينكه ميفرمايد: «و لما كان دام عزّه و علاه اهلاً لذلك فسارعت الي اجابته و انجاح طلبته لما كان اسعاف مأموله فرضاً لفضله و جودة فطنته فاقول اني اجزت له ادام اللّه علاه».
و كداميك از آنهايي كه ذكر كرده اعلم و افضل و اكمل و افقه و ابصر و ازهد و اتقي و اورع بودهاند از مرحوم مبرور شيخ حسين آل عصفور رحمة اللّه عليه كه در اجازه خود ميفرمايد: «و بعد فيقول فقير اللّه المجازي حسين بن محمّد بن احمد بن ابراهيم البحراني الدرازي» تا اينكه ميفرمايد: «التمس مني من له القدم الراسخ في علوم آل بيت محمّد الاعلام و من كان حريصاً علي التعلق باذيال آثارهم عليهم الصلوة و السلام اناكتب له اجازة وجيزة كما هي الطريقة الجارية بين العلماء
«* رسائل جلد 4 صفحه 228 *»
في جميع الاصقاع و الاعوام لحصول التبرك بطرق التحمل المغرسة في قلوب العلماء حدائق التثبت المروية برواشح افاضاتهم علي الاستمرار و الدوام و هو العالم الامجد ذي المقام الانجد الشيخ احمد بن زين الدين الاحسائي ذلل اللّه له شوامس المعاني و شيّد به قصور تلك المباني و هو في الحقيقة حقيق بانيجيز لايجاز لعراقته في العلوم الالهية علي الحقيقة لا المجاز و لسلوكه طريق اهل السلوك و اوضح المجاز لكن اجابته مما اوجبتها الاخوّة الالهية الحقيقية المشتملة علي الاخلاص و الانجاز و كان في ارتكابها حفظاً لهذا الدين و كمال الاحراز فاستخرت اللّه سبحانه و تعالي و سألته الخيرة فيما اذن و اجاز و انيجعله ممن بالمعلي و الرقيب عن قداح العناية قد فاز و حاز فاجزت له.
و اني اجزت لهذا الفتي | اخي احمد و هو نعم المجاز | |
و ذاك حقيق لنا انيجيز | و ذاك حقيقته لا مجاز | |
فوفّقه ربي لنيل المني | فنعم الطريق له و المجاز |
و اجازات بسيار غير از اين اجازاتي كه شنيدي از براي آن بزرگوار هست كه علماي ابرار به ايشان دادهاند و ايشان در اجازاتي كه به ساير علماي اخيار دادهاند سند خود را به صاحبان آن اجازات متصل كردهاند و آن اجازات هم حاضر است و كتابي در اين باب به دست اين خاكسار آمده كه بعضي از آن كتاب به خط شريف مرحوم شيخ اعلي اللّه مقامه و بعضي از آن به خط شريف صاحبان اجازه و مهر ايشان است و اگر جميع آنها را مينوشتم كتاب از اندازه مقصود بيرون ميرفت و همچنين اگر اين اجازات مذكوره را ترجمه و شرح ميكردم باز امر به طول ميانجاميد و كتاب از اندازه بيرون ميرفت و تفاصيل اجازات در كتاب «هداية الطالبين» و در كتاب «دليل المتحيّرين» كه از تصنيفات مشايخ عظام است موجود است هركس خواسته باشد به آن كتابها رجوع كند. و مقصود در اين رساله همين بود كه تصديق علماي اعلام را از براي آن بزرگوار ذكر كنم كه مبادا كسي چنين گمان كند از نوشته اين مصنف كه علماي ابرار تصديق آن بزرگوار را
«* رسائل جلد 4 صفحه 229 *»
نداشتهاند و اين چند نفري را كه ذكر كرده خوشهچينان خرمن آن كساني هستند كه اجازات ايشان را عرض كردم و الحمد للّه اين معني بر اغلب كساني كه از اهل حل و عقد باشند ظاهر و هويدا است كه هيچيك از اين كساني را كه تعداد كرده به جلالت و عظمت و علم و فضل و بصيرت و ورع و زهد و تقواي آقا سيد مهدي بحر العلوم و مرحوم شيخ جعفر و مرحوم آقا سيد علي طباطبائي و مرحوم آقا ميرزا مهدي شهرستاني و مرحوم مبرور شيخ حسين آل عصفور نبودهاند و حال آنكه به غير از سه چهار نفر از كساني كه ذكر كرده معلوم نيست كه حرف ناشايستي از ايشان سر زده باشد و كتابي از ايشان در ميان نيست كه ردي كرده باشند مگر از همان سه چهار نفر كه واقع اين است كه بعضي از آنها را در سلك علماي ابرار شمردن از قباحتهاي واضح است. پس شمردن مرحوم شيخ مرتضي را با ملا كاظم همداني مثل اين است كه صاحب خطهاي عالم را بشماريم و بگوييم كه يكي مير است و يكي فلان شخص قصاب كه گوشت گاو را سياهه ميكند و چون اين مصنف خواسته عدد را زياد كند به جهت سياهي لشکر، امثال ملا كاظم را هم به خرج داده و غافل از اين است كه در همدان علماي بزرگ معروف بودند و در زماني كه شيخ مرحوم در اين ولايت تشريف داشتند جميعاً اقرار و اذعان به فضل و علم و زهد و تقوي و ورع آن بزرگوار كردند و اين معني به ارث رسيد به علماي بعد كه چون ملا كاظم بناي هرزگي را گذارد و به تدريج هرزگي را زياد كرد تا آنكه در حاشيه كتاب مبارك ارشاد العوام به گمان خودش ردي نوشت و مردم فهميدند كه ملا كاظم بر ارشاد رد نوشته طالب ديدن آن شدند و كتابي را كه در حاشيه آن رد نوشته بود به دست آوردند و در مجالس علماي اعلام بلكه در مجالس حكام عرف آن حواشي را خواندند و همگي زبان طعن بر او گشودند حتي كساني كه محبتي با صاحب ارشاد نداشتند زبان طعن بر روي او گشودند كه فلان فلان شده ما را هم رسوا كردي و كاري كردي كه مردم به ما بگويند كه شما هم كه بر ارشاد العوام ايرادي داريد از اين قبيل ايرادها خواهد بود. پس چون از هر طرف از اهل شرع و عرف و دوست و دشمن تسفيه و تحميق او را كردند
«* رسائل جلد 4 صفحه 230 *»
و ديد رسواي خاص و عام شده نتوانست در همدان بماند و سبب رفتن او از همدان همين نوشتن خرافات در حاشيه ارشاد العوام شد. و همان كتاب الان نزد اين خاكسار است اگر كسي طالب فهم فضل و علم و تقواي ملا كاظم است، از كلمات او همه آنها معلوم ميشود كتاب حاضر است. و يكي از ايرادات او اين است كه حضرات ادعا ميكنند كه علم كيميا دارند و در كذب ايشان كفايت ميكند فقر و ناداري و پريشاني خودشان و ساير مقلدين ايشان و كسي از رفقاي خود ملا كاظم به او گفته بود: اي احمق! اگر در جواب بگويند كه جناب امير7يقيناً علم كيميا داشتند و مع ذلك سه روز متصل روزه گرفتند و به آب گرم افطار فرمودند و آن قليل قوتي كه داشتند به سائل دادند تا آنكه آيه مباركه و يؤثرون علي انفسهم و لو كان بهم خصاصة در شأن ايشان نازل شد پس چرا طلا و نقره نساختند و خود و عيال خود و شيعيان خاص خود را در پريشاني و فقر و فاقه گذاشتند، جواب چه خواهي گفت؟!
بالجمله، از حالات ملا كاظم اين بلد بهتر از من باخبرند و ميدانند كه لايق اين نبوده كه در مقابل شيخ مرحوم بايستد يا همقطار ساير علماء باشد.
و از جمله آن سه چهار نفر كه عرض شد يكي همين ملا كاظم بود و يكي ديگر شيخ باقر پسر مرحوم مبرور شيخ محمّد تقي رحمة اللّه عليه است كه علم و فضل و تقوي و زهد او شهره آفاق است و تصديق و تسليم علم و فضل و كمال و زهد و تقوي و ورع شيخ مرحوم را داشته. پس چه بر اين داشت مصنف را كه تصديق و تسليم مثل شيخ محمّد تقي مرحوم را اعتنا نكند و انكار شيخ باقر را كه خوشهچين خرمن پدرش هم نيست حجت كند و حال آنكه كتابي كه در رد مشايخ ما نوشته و يكي از مشايخ ما جواب نوشته حاضر است هركس به آن كتاب رجوع كرده دانسته پايه و مايه او را و بعد از نوشتن جواب از قرار مذكور خود او هم فهميد رسوايي خود را و نسخه خود را مخفي كرد و در هر جايي كه سراغ داشت فرستاد و گرفت و مخفي داشت و از اول كتاب تا آخر بحثي كه داشته بر اثبات ركن رابع بوده و بحثي ديگر نكرده و اگر چنين شخصي ميتوانست بحثي ديگر
«* رسائل جلد 4 صفحه 231 *»
در چيزي ديگر از كتاب ايشان وارد آورد بحث ميكرد و هيچكس را مثل اين مصنف نديدم كه بناي بيانصافي گذارده باشد و به طور مطلق گفته باشد كه علوم مرحوم شيخ و تلامذه ايشان يا در واقع حق است يا باطل و ما نميفهميم پس احوط اين است كه رجوع به آنها نكنيم چرا كه مثل فلان و فلان بر ايشان رد كردهاند و چون خود را كوچكتر از اين ديده كه ردّي در مسألهاي بنويسد در همهجا متمسّك به غير شده كه فلان ردّ نوشته و به طور حيلهبازي و ترّاري خواسته عوام را به اين خيال اندازد كه هركس رد نوشته بر جميع علومي كه شيخ مرحوم نوشته رد نوشته و حال آنكه آنهايي كه خواستند و رد نوشتند يا انصافشان بيشتر بود از انصاف اين مصنف و ديدند كه جميع آنچه شيخ مرحوم نوشته صحيح است و نميتوان رد كرد مگر چند مسأله كه خود را در آنها در معرض درآورند يا آنكه از رسوايي خود ترسيدند كه اگر همه را رد كنند در نزد خاص و عام رسوا شوند از اين جهت اكتفا كردند به بعضي از مسائل كه به گمان خودشان چنگي بتوان بند كرد اما اين مصنف متسمك به اين اشخاص شده و ترديد و توقف در جميع علوم شيخ مرحوم كرده به اين بهانه كه ما نميفهميم و شايد در واقع باطل باشد و از آنجايي كه دروغگو حافظه ندارد و سخن او مرتبط به يكديگر نيست، بعد از اين ميگويد كه به بعضي از علوم حقه ايشان ميتوان رجوع كرد. پس به او بايد گفت كه اگر تو تميز دادهاي ميان علوم حقه ايشان و علوم باطله ايشان، پس چرا نميگويي كداميك از علومشان حق است و كداميك باطل است؟ و چرا در اول كتاب به طور ترديد و توقف خود را در همه علوم ايشان جلوه دادي و سبب توقف خود را نافهمي و ناداني خود تصريح كردي؟ و در موضعي ديگر به بعضي از افتراها متمسك شدي و در بعضي از مواضع به طور ابهام گفتي كه بر متتبع كتب شيخيه مخفي نيست كه لاتعدّ و لاتحصي چيزهايي كه مخالف اقوال علماء است ميگويند. پس اگر تو متتبعي و ميفهمي، چرا تصريح ميكني كه ما نميفهميم و اگر نميفهمي كه از كجا دانستي كه لايعد و لايحصي مخالف اعتقاد و اقوال علماء در آنها هست؟ و الحمد للّه كه از آن
«* رسائل جلد 4 صفحه 232 *»
لايعدّ و لايحصي چيزي كه شمردي چهار و پنج بيش نبود به طوري كه پيش گذشت و جواب آنها را هم شنيدي كه بعضي محض افترا بود و بعضي اتفاقي همه علماء بود.
بالجمله، در آنچه شيخ باقر و ملا حسين علي ايراد كردهاند از اول كتابشان تا آخر آن در ركن رابع است و در مسأله ديگر با آن عنادي كه داشتهاند كه اغلب كتابشان فحش و ناسزا و تكفير و لعن است نتوانستهاند ايرادي بكنند و با اين عناد شديد اگر ميتوانستند ايرادي در مسأله ديگر بگيرند البته ميگرفتند. و همچنين مرحوم حاج ملا جعفر استرآبادي همه ايراد او در دو مسأله است: يكي آنكه خواسته انكار كند كه بدن عرضي از براي انسان نيست و يكي اينكه از براي خداوند عالم دو علم نيست و در مسأله ديگر نتوانسته ايرادي بگيرد و اگر ميتوانست ميگرفت. و همچنين مرحوم ملا محمّد تقي قزويني ايرادي كه كرده اينست كه شيخيه ائمه طاهرين:را خالق و رازق ميدانند و منكر معاد جسماني هستد و در چيزي ديگر نتوانسته ايرادي بگيرد و بعضي هم افواهاً ميگويند كه شيخيه به معراج جسماني قائل نيستند.
پس اينست جمله ايراداتي كه بعضي كردهاند و نميدانم كداميك از ايشان از علمائي كه عرض كردم فهم و علم و بصيرت و زهد و تقوي و ورعشان بيشتر بوده؟ آيا آنها نفهميده و نسنجيده و رجوع به عبارات شيخ مرحوم نكرده تصديق او را كردند و اجازه به او دادند و آيا ملا حسين علي از مرحوم حاج محمّد ابراهيم كلباسي اعلم و افضل و ابصر بود؟ و آيا حاج ملا جعفر استرآبادي از جناب آقا سيد مهدي بحرالعلوم رحمة الله عليه اعلم و افضل و ابصر بود؟ و آيا جناب شيخ باقر از مرحوم پدر بزرگوارش مرحوم شيخ محمّد تقي رحمة اللّه عليه اعلم و افضل و ابصر است؟ و همچنين اگر بنا باشد كه كسي در انكار شيخ مرحوم متمسّك شود به انكار بعضي از ملاها در مقابل هريك صد نفر و بيشتر از علماء هستند كه تصديق كردهاند او را و مسلّمي كل اهل حل و عقد است كه مصدقين شيخ مرحوم از منكرين بيشتر بودهاند و اعلم و افضل و اكمل و ابصر و ازهد و اورع و اتقي بودهاند و اگر كسي بگويد كه شايد منكرين چيزي را ديدهاند كه مصدقين
«* رسائل جلد 4 صفحه 233 *»
نديدهاند پس از اين جهت انكار كردهاند، ميگويم بهتر اين است كه محل حاجت را از كتابهاي خود ايشان با جواب آنها عرضه دارم تا معلوم شود كه انكار ايشان بيمعني بوده و هركس كه في الجمله شعوري داشته باشد ميتواند بفهمد كه منكرين انكار چه چيز را كردهاند و ميتواند جواب را بفهمد و تمييز دهد كه حق با كيست و چنين نيست كه اين مصنف به طور ابهام گفته كه معلوم است آن علماء چيزي ديدهاند كه منافي ايمان بوده و از اين جهت تكفير كردهاند و ما بيسر و پايان نميفهميم!
پس هركس به تفصيل بخواهد تحقيق كند به آن كتابهايي كه در جواب اين ملاها نوشته شده رجوع كند و هركس اكتفا به مختصر قول آنها و جواب اكتفا ميكند ميگويم: كه از جمله چيزهايي كه مرحوم حاج ملا جعفر استرآبادي ايراد كرده اين است كه بدن عرضي از براي انسان نيست از اين جهت قول مرحوم شيخ را ذكر ميكند كه فرمودهاند بدن عرضي هست و رد ميكند و اين است عبارت او كه ميگويد: «و ذلك يقتضي كون المعاد باخذ اللطيف و طرح الكثيف كما يشهد عليه مثاله بالذهب المخلوط بالحديد لا بالتلطيف كما في تلطيف النحاس بالاكسير و ذلك خلاف ظاهر قوله تعالي قل يحييها الذي انشأها اول مرة لرجوع الضمير الي العظام الرميم و علي هذا المذهب لابد من تقدير مضاف بانيقدر قل يحيي لطيفها و نحو ذلك من الايات و الاخبار بل ذلك خلاف اعتقاد المؤمنين و من يتبع غير سبيل المؤمنين نوله ما تولي و نصله جهنم»، كه حاصل مطلبش اين است كه شيخ مرحوم گفته كه در اين بدن اخلاطي چند هست كه دخلي به انسان ندارد مثل آنكه گاهي آن اخلاط بر بدن غالب ميشود و بدن را مريض ميكند و طبيب مسهل ميدهد و آن اخلاط را از بدن بيرون ميكند و بدن صحيح ميشود. پس مرحوم حاج ملا جعفر ميگويد كه اين مذهب خلاف ظاهر آيات و اخبار است و خلاف اعتقاد مؤمنين است. و مرحوم سيد اعلي اللّه مقامه در جواب او ميفرمايد: «اقول و قوله: و ذلك يقتضي كون المعاد باخذ اللطيف و طرح الكثيف غلط منه بل ما ذكره و هو معتقده و مراده اطال اللّه تعالي بقاءه يقتضي
«* رسائل جلد 4 صفحه 234 *»
ان المعاد اخذ الشيء و طرح ما سواه اذ كل ما ليس له مدخلية في قوام الجسمية الحقيقية في بدن خارج مستعار عنده». و بعد از اين آيات و اخبار بسيار ذكر ميفرمايند و اتفاق اطباء و حكماء را ذكر ميكنند كه عرضه كردن تمام آنها به طول ميانجامد. پس هركس طالب باشد به همان كتاب رجوع كند. تا اينكه ميفرمايد: «قوله و ذلك خلاف قوله تعالي: قل يحييها الذي انشأها اول مرة، اقول هو ظاهر قوله تعالي لانّ الضمير يعود الي العظام الرميم لا الغرائب و الاعراض التي لايدخل معها في مفهومها كما اذا قلت رأيت زيداً لاتريد زيداً و اوساخه و ثيابه فان العظام و اللحوم ترجع مصفاة مطهرة عن كل ماسواها عن الدرن و الاوساخ كما اذا تنجّست يدك و غسلتها و لايحتاج الي تقدير مضاف كما اذا قلت قطعت يد السارق و هي اذا كانت قذرة فصفيت فغسلت فقطعت هل يحتاج الي انتقول ان هنا مضافاً مقدراً اي قطع لطيف يد السارق ان هو الاجزاف في المقال اعاذنا اللّه و اياكم من الاوهام و الضلال. قوله بل ذلك خلاف اعتقاد المؤمنين، اقول ان كان المشار اليه هو ابقاء الاجزاء الفضلية العرضية التي بمنزلة الاوساخ و الغرائب فذلك اعتقاد المؤمنين بل المسلمين و قد صرّح العلماء بذلك و لميحضرني الان كتبهم لانقل الاّ اني اذكر لك ما حضرني من الكتب في اقوالهم المجلسي (ره) في الكتاب الفارسي الذي رسمه للعوام المسمي بحق اليقين في بحث المعاد في شرح قوله تعالي: قل يحييها الذي انشأها اول مرة و هو بكل خلق عليم قال ما لفظه: «و بعضي از منكران معاد شبهه كردهاند اگرچه آخرش باز به استبعاد برميگردد و آن بر دو وجه است. و ساق الكلام الي انقال: و از اين بعيدتر آنكه اگر آدمي آدمي ديگر را بخورد اجزاي مأكول جزء بدن آكل بشود و اگر در حشر برگردانند اگر آن اجزاء در بدن آكل داخل بشود بدن مأكول از چه خلق خواهد شد و اگر در بدن مأكول داخل بشود آكل از چه چيز خلق خواهد شد؟ پس حق تعالي از براي ابطال اين شبهه فرموده است: و هو بكل خلق عليم و وجهش اين است كه در آكل اجزاي اصليه هست كه از مني بهم رسيده و اجزاي فضليه هست كه از غذا بهم ميرسد و در مأكول
«* رسائل جلد 4 صفحه 235 *»
نيز هردو قسم هست. پس اگر انساني انساني را بخورد اجزاي اصلي مأكول اجزاي فضلي آكل نخواهد شد و اجزاي اصلي آكل آنها است كه پيش از خوردن انسان جزء بدن او بوده است و حق تعالي به همه چيز عالم است ميداند كه اجزاي اصلي و فضلي هريك كدام است پس جمع ميكند اجزاي اصلي آكل را و روح در آن ميدمد و جمع ميكند اجزاي اصلي مأكول را و نفخ روح در آن ميكند». انتهي، انظر كيف صرّح بان الاجزاء الاصلية للشيء تبقي و الفضلية لاتعود معها سواء تفني بالمرّة او تعود باصلها و مقصودنا كل ما مع الشيء في الدنيا تعود الاصلية في الاخرة لا الفرعية و هو بعينه قول المجلسي (ره) فان كان هو ايضاً خرج عن اعتقاد المؤمنين علي زعمكم فلا بأس اذا صار شريكنا فان البلية اذا عمّت طابت. و قال (ره) ايضاً في الكتاب المذكور ما لفظه: «دوم آنكه در بدن اجزاي اصليه هست كه باقيست از اول عمر تا آخر عمر و اجزاي فضليه ميباشد كه زياده و كم و متغير و متبدل ميشود و انسان كه مشاراليه اَنا و من است، آن اجزاي اصليه است و مدار حشر و ثواب و عقاب بر آن است و بعضي از متكلمين اماميه بر اين قول رفتهاند و بر اين قول بعض اخبار دلالت ميكند نه به اين معني كه روح آنست بلكه آنچه از بدن انسان در حال حيات و در قبر باقي ميماند و در قبر زنده ميشود، آن اجزاء است.» انتهي كلامه رفع في الخلد اعلامه. و قال ايضاً في الموضع الاخر من ذلك الكتاب ما لفظه: «كه در اعاده اشخاص كه در همين شرع وارد شده است همين بس است كه از آن ماده بعينها يا آن اجزاء بعينها مخلوق شود خصوصاً وقتي كه شبيه باشد به آن شخص در صفات و عوارض به حيثيتي كه اگر او را ببيني بگويي كه فلان است زيرا كه مدرك لذّات و آلام روح است اگرچه به توسط آلات باشد و لهذا ميگويند آدمي از وقتي كه روح در او دميده ميشود تا هنگام پيري همان شخص است هرچند متبدل شود در صورت و هيئت و اجزاي او به تحليل رود و بدل آنها بيايد كه اگر بسياري اعضاي او را قطع كنند باز ميگويند كه شرعاً و عرفاً همان شخص است و اگر حدّي يا قصاصي در جواني از آن صادر شود در پيري از آن استيفاء كنند و اگر غلامي گناهي كرده است و آقا در پيري
«* رسائل جلد 4 صفحه 236 *»
به او دست يابد و او را تأديب كند، نميگويند به او ستم كرده است و اينها به اعتبار بقاي اجزاي اصليه است يا به اعتبار اين است كه كار با روح است و همين كه شخص به اعتبار عرف همان شخص است عقل تجويز تأديب او ميكند و ظلم نميشمارد. و همچنين بعد از موت زيرا كه روح بنابر مشهور بعينه باقي است و نصوص دلالت نميكند بر آنكه شخص برميگردد به نحوي كه حكم كنند به حسب عرف بر اينكه آن شخص است همچنانكه حكم كنند بر يك آب هرگاه در دو ظرف بريزند كه همان آبست كه در يك ظرف بود به حسب شرع و عرف و در بعضي آيات و اخبار اشعاري بر اين هست چنانكه حق تعالي ميفرمايد: او ليس الذي خلق السموات و الارض بقادر علي انيخلق مثلهم يعني آيا نيست آن كسي كه آسمانها و زمين را خلق كرده قادر بر آنكه خلق كند مثل ايشان را و باز فرموده است از عذاب جهنم: كلّما نضجت جلودهم بدّلناهم جلوداً غيرها ليذوقوا العذاب. يعني هرچند بريان شود پوستهاي ايشان بدل ميكنيم از براي ايشان پوستهايي غير آن از براي آنكه بچشند عذاب را و در احاديث عامه و خاصه وارد شده است كه محشور ميشوند متكبران مانند موران و عامه نقل كردهاند كه دندان كافر مانند كوه احد خواهد بود و اهل بهشت بيموي بدن و سرمه كشيده و ساده خواهند بود و در احاديث خاصه در احتجاج شيخ ابوطالب طبرسي و در مجالس شيخ طوسي عليهما الرحمة روايت كردهاند كه ابن ابو العوجاء ملحد از حضرت صادق7 سؤال كرد از آيه بدّلناهم جلوداً غيرها و گفت: گناه غير چيست كه آن را عذاب ميكنند؟ حضرت فرمودند: واي بر تو اين همان پوست است و هم غير از آن است. ابن ابي العوجاء گفت: مثل آن را از امور دنيا بيان فرما. فرمود كه مثل آنست كه خشتي را بشكنند و گل كنند و باز به همان قالب بريزند. ميتوان گفت همان است و ميتوان گفت غير آن است. گفت: بلي، خدا متمتع گرداند مردم را به وجود تو». انتهي كلامه اعلي اللّه مقامه. انظر الي كلامه (ره) كيف يشهد بهذا القول و يسدده و قال ان الاجزاء الفضلية لاتعود و انما العود للاجزاء الاصلية خاصة و ان كلامه (ره) ليس بمنقّح في هذا الكتاب لكن المقصود اعترافه بعود
«* رسائل جلد 4 صفحه 237 *»
الاجزاء الاصلية دون الفضلية العارضية و لااظنك تقول في المجلسي (ره) انه خالف المؤمنين فتفرع عليه تمام الاية و مااظنك تدعي انك اوسع احاطة و اكثر تتبعاً و اعظم خبراً بالدين و المذهب حتي خفي عليه ما هو ضروري الدين او قريب منه».
و جناب محقق كامل خواجه نصير طوسي در تجريد العقايد در بحث معاد فرموده: «و لايجب اعادة فواضل المكلف و مولانا اشرف بن عبدالحسيب الحسيني ذكر في شرح هذه الفقرة الي انقال: و جماعتي از محققين گفتهاند كه مكلّف اجزاي اصليه است در بدن كه راه زياده و نقصان در آن نيست و نقصان در اجزاي مضاف به آنست. الي انقال: ميگوييم كه واجب در معاد اعاده اجزاي اصليه است نه هيكل متبدل در اكثر اوقات يا نفس متجرده است يا اجزاي اصليه و شك نيست كه عود اجزاي اصليه بدون اعاده نفس وجهي ندارد. و لكن علامه چنين كه مذكور شد تردد ميان اجزاي اصليه و نفس مجرده فرموده كه چون در تجرد نفس بعضي خلاف نمودهاند در اين صورت نفوس داخل اجزاي اصليه خواهد بود و اما اجسام متصله به اين اجزاء، پس اعاده آن بعينها لازم نيست» و غرض مصنف از اين كلام جواب از اعتراض فلاسفه است بر معاد جسماني. و ساق الكلام و ذكر اعتراضهم الي انقال: و تقرير جواب در هردو واحد است و آن اين است كه از براي هر مكلفي اجزاي اصليه است كه ممكن نيست كه جزء غير او تواند شد و اگر كسي او را غذا نمايد جدا از اجزاي اصليه او ميگردد در وقت عود اجزاي اصليه از براي هركس كه اجزاي اصليه او بود همان خواهد بود و اين اجزاء باقي است از اول عمر تا آخر. انتهي و ذكر القوشچي في شرحها الي انقال: و قوله و لايجب اعادة فواضل المكلف اشارة الي جواب شبهة تقريرها. و ساق الكلام الي انقال: و تقرير الجواب ان المعاد انما هو للاجزاء الاصلية و هي الباقية من اول العمر الي آخره لا جميع الاجزاء علي الاطلاق و هذا الجزء فضل في الانسان الاكل فلايجب اعادته فيه و هذا معني قول المصنف و لايجب اعادة فواضل المكلف ثم ان كان من الاجزاء الاصلية للمأكول اعيد فيه و الاّ فلا.»
«* رسائل جلد 4 صفحه 238 *»
اين بود مختصر ايراد مرحوم حاج ملا جعفر بر شيخ مرحوم اعلي اللّه مقامه و مختصر جواب سيد مرحوم اعلي اللّه مقامه و مرحوم حاج مذكور در يك مسأله ديگر هم ايرادي بر شيخ مرحوم اعلي اللّه مقامه كرده و بس و آن ايراد در مسأله علم خدا است كه شيخ مرحوم ميفرمايند: از براي خداوند عالم دو علم است يكي علم ذاتي و يكي علم فعلي و مرحوم حاج مذكور ايرادي كردهاند كه علم فعلي از براي خدا نيست و مختصر جواب سيد مرحوم اعلي اللّه مقامه اين است كه علم ذاتي خداوند عالم عين ذات او است چرا كه اگر عين ذات او نباشد و چيزي ديگر باشد و عارض ذات شده باشد لازم آيد تركيب ذات خدا از دو چيز يكي ذات او كه محل علم است و يكي علم او كه عارض او است و به ضرورت اسلام و ايمان بلكه به ضرورت اديان آسماني و اتفاق عقول، ذات خداوند مركب نيست پس علم ذاتي او عين ذات او است و در نزد جميع صاحبان اديان آسماني ذات خداوند تعلق به خلق نگيرد چرا كه در رتبه خلق نيست پس علمي كه عين ذات او است در رتبه خلق نيست و خلق از آن علم خبر ندارند و از براي خداوند علمي ديگر هست كه تعلق به خلق گرفته و خلق از آن علم خبردار شدهاند مثل علم لوح و علم انبياء و اولياء:و اين صريح قرآن است كه ميفرمايد: قل انما علمها عند ربي في كتاب لايضل ربي و لاينسي و صريح عديله است كه ميفرمايد: كان عليماً قبل ايجاد العلم و العلة و صريح حديث است كه ميفرمايد: ان للّه سبحانه علمين علماً مكنوناً مخزوناً عنده لايطلع عليه انبياءه و رسله و ملائكته و علما علّمه انبياءه و رسله و ملائكته فنحن نعلمه و چون بيان اين مطلب قبل از اين گذشت به همينقدر اكتفا ميشود و مرحوم حاج مذكور در مسأله ديگر سواي اين دو مسأله نتوانسته ايرادي بر شيخ مرحوم اعلي اللّه مقامه بگيرد و اين دو مسأله هم مسألهاي نيست كه اگر فارسي شود مردم نفهمند حق با كيست و امر چنين نيست كه اين مصنف اولاً در علوم باطنه شيخ مرحوم جميعاً توقف كرده كه آيا حق است يا باطل بلكه اگر توقفي داشت بايد در همان مسائلي باشد كه بعضي ايراد كردهاند و ثانياً اينكه مردم ميتوانند بفهمند كه حق با كيست و چنين نيست كه اين مصنف گفته كه ما نميتوانيم بفهميم، پس معلوم است كه علماء از كلام
«* رسائل جلد 4 صفحه 239 *»
او كفري فهميدهاند از اين جهت تكفير كردهاند.
اما ايراد مرحوم ملا حسين علي در مسأله ركن رابع است و مختصر جواب او را هم از كتاب مشايخ عرض ميكنم كه جميع ايرادات او را چهار قسمت كردهاند و از هر نوعي جوابي دادهاند.
نوع اول: سبّ و شتم و افترا و تهمت و تضليل و توهين و تحقير و وقيعه و غيبت و امثال اينها و بسياري از كتاب ايشان از اين قبيل است.
نوع دويم: محل نزاعي كه خود ايشان معين فرمودهاند كه مطلقاً مذهب من نيست و از آن خبري ندارم بعد از آن عبارات مرا و ادله مرا كه بر مطلب خود شاهد آوردهام ذكر فرمودهاند و ديدهاند كه آنها مفيد محل نزاع نيست بناي رد و فحش و تجهيل و تحميق گذاردهاند و غافل از آنكه آن جوابها بر خيال خود ايشان وارد ميآيد و آنچه ايشان محل نزاع قرار دادهاند من نزاعي در آن ندارم و مذهب من و مشايخ من نيست و آدمي كه اندكشعوري داشته باشد چنان نامربوطي نميگويد.
نوع سيم: عباراتي است كه از كتاب ارشاد العوام كه حقير براي زنان نوشتهام و هداية الصبيان كه حقير براي اطفال دبستان نگاشتهام ايشان نقل فرمودهاند و حال آنكه حقير كتابهاي بسيار نوشتهام براي علماء و گويا كه جناب ايشان چون از علم حكمت اطلاعي ندارند و چنانكه از رساله ايشان معلوم ميشود به جز فقه و اصول، ديگر از علمي آگاهي ندارند اقتصار بر همين دو كتاب حقير فرمودهاند كه واضحتر و مخصوص زنان و صبيان بوده است سهل است ان شاء اللّه باز جواب آسان عرض ميكنم تا كسي كه از حكمت اطلاع ندارد برخورَد و مطلب را بفهمد.
نوع چهارم: تحقيقاتي كه ايشان از خود فرمودهاند بر رد اين حقير فقير در اثناي اين كتاب و لابد است كه از هريك جوابي لايق عرض كنم. پس اين كتاب را بر چهار مقاله تقسيم مينمايم تا جواب و بيان هر نوعي معلوم شود بحول اللّه و قوته و اهل بصيرت و انصاف بعد از اين عصر بفهمند كه حقير مبتلا به چه بلائي در عصر خود
«* رسائل جلد 4 صفحه 240 *»
بودهام و چگونه بحثها از اهل عصر بر من صادر شده است و احتسب الاجر عند اللّه و لا قوة الاّ باللّه.
مقاله اولي: در جواب از سبّ و شتم و افترا و تهمت و تضليل و توهين و تحقير و وقيعه و غيبتهائي كه فرمايش فرمودهاند جواب از آنها عرض ميكنم كه اگر راست فرمودهاند خداوند به حق محمّد و آل محمد:كه از تقصيرات من درگذرد و از من عفو فرمايد زيرا كه مقصودم طلب دين خداوند بوده و به كتاب او و سنت رسول و حجج او:رجوع كردهام و طالب امر موافق ضروري و اجماع بودهام و از مخالف ضرورت و اجماع بيزار بودهام نهايت از جهت قصور كج فهميدهام و تعمد به خلاف حق نكردهام و عداوتي با دين و اهل دين نداشتهام نهايت از كثرت قصور و بيخردي اشتباهي كرده باشم و اگر ايشان نعوذ باللّه خلاف واقع فرمودهاند و من بر صواب بودهام، خداوند ايشان را رحمت فرمايد زيرا كه ان شاء اللّه از روي اشتباه بوده است. بلي، توقعي كه از ايشان بوده اين است كه به محض خيال يا قول مردم مبادرت به اينگونه سخنان نفرمايند و به زي علماء حركت كنند و به قواعد ضرورت اسلام راه روند و چون مرا ملاقات نفرمودهاند اقلاً به مقتضاي الغائب علي حجته اينگونه احكام صريح جزمي نفرمايند و اينگونه وقيعهها را حلال ندانند و شق عصاي مسلمين ننمايند و باب تكفير و تضليل بر روي مردم نگشايند و چون بنده در اسلام تولد كردهام و در اسلام نشو كردهام غيبت مرا حلال ندانند و سخن اعادي مرا درباره حقير نپذيرند. وانگهي كه حقير بر سر منبرها به مطالب خود فرياد ميكنم و لازال ميگويم كه از هرچه خلاف كتاب و سنت و ضرورت اسلام باشد بيزارم و در كتب خود به مذهب خود تصريح كردهام حتي در همين ارشاد العوام و هداية الصبيان كه محطّ نظر ايشان واقع شده است از ميان همه كتابهاي من و چون حقير داخل عوام اقلاً محسبوب نميشوم و اقلاً صاحب يك كرور بيت تصنيف هستم داخل علماء شايد محسوب شوم و شايد اهل لساني و اصطلاحي و اصولي باشم كه تا از خودم كسي اخذ نكند مراد مرا نميفهمد بايستي كه اگر كلام متشابهي به جهت اشكال
«* رسائل جلد 4 صفحه 241 *»
مطلبي ببينند آن را حمل بر محكمات كلماتم نمايند زيرا كه هردو كلام من است يكي موافق ضرورت و يكي مشتبه. آنكه موافق است مقدم است زيرا كه اصل اسلام من معين است و آنچه مشتبه است احتمال موافقت و مخالفت هردو دارد و آدم متّقي ترك محكم نميكند و از پي متشابه نميرود و كلام متشابه در كلام جميع علماء و حكماء هست و احدي را گزيري از آن نيست و نميشود كه جميع مقدمات و منسوبات هر مطلبي را در يكجا نوشت، لابد مقدمات را در جايي و مطالب را در جايي مينويسند و آن مطلب بدون آن مقدمات متشابه ميشود و بايد همه كلمات شخص را جمع كرد و مراد او را فهميد. كدام فقيه است كه در كلام او در علم خودش متشابه نيست و كلام موهم خلاف نيست؟ و اقرار همه علماء بر ردّ متشابه است بر محكم. پس اين خلاف توقع از ايشان به عمل آمده كه چرا درباره حقير از زي علماء و طريقه ضرورت اسلام بيرون رفته و رسم تقوي و ورع را از دست دادهاند. بلي، اگر در كتاب حقير محكم نبود، معذور بودند و نميدانم چه عذر دارند كه محكمات را حمل بر مكر و حيله فرمودهاند و متشابهات را بنابر زعم خود صدق و واقع انگاشتهاند؟ پس از اين جهت اميدوارم كه خدا از ايشان عفو فرمايد و اين بيلطفيهاي ايشان را باعث زيادتي اجر من گرداند و در راه ائمه سلام اللّه عليهم اينهمه ناسزاها در مذاق من احلي از عسل است و گواراست و منتظر بيش از اين بلا و محنت هستم چنانكه همه اكابر اصحاب از دست ضعفاء ميكشيدند و از جمله ناسزاهاي ايشان، نسبت بدعت است به حقير. بسيار تعجب كردم كه چگونه شده است كه معني بدعت از نظر ايشان رفته است. اگر بنا باشد كه كسي كه تتبع در كتاب و سنت و آفاق و انفس كرد و مطلبي را فهميد و نهايت اشتباه كرد در فهم آنها و چيزي فهميد بدعت باشد، جميع علماي اسلام از اهل بدعتند زيرا كه هريك از آنها در مسألهاي اشتباه كردهاند لامحاله و لو به اعتقاد ديگري و مذهب شيعه مذهب مخطِّئه است نه مصوِّبه. پس همه از اهل بدعتند و ضلالت نعوذ باللّه و اگر آنها از اهل بدعت نيستند ــ و البته نيستند ــ من چگونه از اهل بدعت شدهام و حال آنكه ايشان در
«* رسائل جلد 4 صفحه 242 *»
اين كتاب خود آيات و اخبار و ادله مرا ذكر كردهاند نهايت به زعم ايشان من قاصر و بيفهم بودهام و غلط فهميدهام ديگر نسبت به بدعت چرا؟ و حال آنكه معني بدعت آنست كه كسي مطلبي بدون دليل شرعي وضع كند و آن را دين قرار دهد و حبّ و بغض او بر آن باشد و من از هرچه غير از كتاب و سنت باشد بيزارم و به غير نص فتوا را جايز نميدانم پس چگونه چنين كسي از اهل بدعت است. كسي كه چندين كتاب بر مطلب خود تصنيف كرده و همه را مشحون به ادله شرعيه نموده است و عمر خود را صرف در اين امر نموده است چگونه از اهل بدعت ميشود و حال آنكه از مذهب علماء است كه خطاي مجتهد مغفور است و اگر مغفور نباشد همه عاصيند و اگر همه عاصيند همه فاسقند نعوذ باللّه زيرا كه هريك خطائي در يك مسأله كردهاند و البته هيچيك فاسق نيستند و لايكلّف اللّه نفساً الاّ وسعها. پس خلاف توقع ميشود كه چرا حقير را نسبت به بدعت دادهاند و برخلاف كتاب و سنت و اجماع علماء و ضرورت شيعه درباره من حكم فرمودهاند و تفرقه در ميان امت انداختهاند و به واسطه اين حكم صدهزار نفر دوستان مرا از اين امت ضال و از اهل بدعت شمردهاند و واي بر ما اگر حكمشان نافذ بود بلكه به مقتضاي اين حكم همه علماء از اهل بدعت ميشوند حتي آنكه خود ايشان هم البته معصوم نيستند و خودشان هم در يك جايي خطائي كردهاند و خلاف اجماعي فرمودهاند چنانكه در اين كتاب بسيار است. پس به فتواي خود ايشان ايشان از اهل بدعتند و حرمت بدعت مخصوص به اصول نيست و در فروع هم جاري ميشود زيرا كه فرمودهاند: ادني الشرك انتقول للنواة حصاة و تدين اللّه به. علي اي حال ان شاء اللّه امر بر ايشان مشتبه شده و غافل شدهاند كه اينگونه ناسزاها را فرمايش كردهاند و اميد است كه خداوند از ايشان عفو فرمايد يا اينكه اين كتاب تصنيف ايشان نباشد و افترا بر ايشان بستهاند چنانكه بر ما بستهاند.
و باز از جمله عجائب آنست كه فرمودهاند كه حقير غيبت علماء را كردهام و حال آنكه حقير اسم احدي را در هيچ كتابي از كتب خود نبردهام و بيادبي به احدي
«* رسائل جلد 4 صفحه 243 *»
نكردهام و هرجا كه اسم كسي را بردهام با نهايت آداب و القاب اسم بردهام و اگر چيزي عرض كردهام از اظهار صفات ناپسند متشبهين به طلاب، به طور ابهام كردهام و نسبت به كساني كه خود را نسبت به علماء دادهاند و از علماء نيستند و خود را زاهد نمودهاند و راغب در دنيا هستند و به اتفاق علماء نه هركس كه عمامه بر سر گذارد و ردا بر دوش گرفت و عصا در دست نگاه داشت و قدمهاي كوچك برداشت و لا حول گفت عالم و خليفه خدا و رسول است.
اي بسا ابليس آدمرو كه هست | پس به هردستي نبايد داد دست |
پس حقير به طور ابهام حالات اهل تلبيس را گفتهام و آنهايي كه بيوجه شرعي بنده را تكفير ميكنند نه حالات علماء را و اين به اتفاق علماء و شهادت سنت غيبت نيست. جميع ائمه:حال اهل تلبيس را به طور عموم و ابهام ذكر فرمودهاند و غيبت نفرمودهاند يقيناً پس من چگونه غيبت كردهام و جميع علماء و محدّثين احوال اهل تلبيس را ذكر فرمودهاند به طور عموم كه بدند و اجتناب از آنها لازم است و غيبت نكردهاند و چرا ايشان نسبت فسق را به من دادهاند و چه شده است كه ايشان كه كتابي در سبّ و شتم و فحش و نسبتهاي ناسزا از بيحرمتي نسبت به مشايخ من و من باسمائنا نوشتهاند غيبت نشده است؟!
و اگر بفرمايند تو از اهل بدعتي و غيبت تو حلال است، دانستيد كه مستنبط از كتاب و سنت اگرچه خطا كند بدعت نخواهد بود و كتاب ايشان به دست هر فقيه و عاقلي كه بيفتد ميداند([8]) كه ايشان ادله كتاب و سنت و آفاق و انفس و اجماع و ضرورت از كتاب من بر مطلب خودم نقل فرمودهاند و مع ذلك نسبت به بدعت دادهاند و احتمال ميرود كه اين عمل ايشان را حمل بر غرض و بيتقوايي نمايد زيرا كه نعوذ باللّه اين حكم بغير ما انزل اللّه ميشود بلكه قدح جميع علماء ميشود و لكن ان شاء اللّه چنين نيست و امري بر ايشان مشتبه شده است و اعداء در غياب من از روي عداوت شهادتهاي باطل در خدمت ايشان دادهاند و ايشان از صدق و صفاي خود
«* رسائل جلد 4 صفحه 244 *»
باور فرمودهاند و سزاوار آن بود كه رجوع به كتابهاي من از روي تأمل بفرمايند و ردّ متشابه به محكم بفرمايند و اين حكمها را درباره مسلمين نفرمايند.
باري، من كه رأيم سبّ و شتم نيست و زبانم و قلمم الحمد للّه رب العالمين عادت به فحّاشي و بدگويي و بدنويسي درباره كسي نكرده است وانگهي به علماء زيرا كه حضرت صادق7 فرمودهاند كه از علامات شرك شيطان كه شك در آن نيست اين است كه شخص فحّاش باشد، باك نداشته باشد كه چيزي به مردم بگويد يا مردم چيزي به او بگويند و حضرت امير7 فرمودند كه رسول خدا9 فرمودند كه خدا حرام كرده است بهشت را بر هر فحاش كمحيا كه باك ندارد آنچه بگويد نسبت به مردم و آنچه مردم نسبت به او بگويند زيرا كه اگر از اصل او تفحّص كني نخواهي يافت او را مگر حرامزاده يا شرك شيطان. عرض كردند يا رسول اللّه در مردم شرك شيطان هست؟ فرمودند: آيا نخواندهاي قول خداي عزّ و جلّ را: و شاركهم في الاموال و الاولاد؟ و سؤال كرد مردي از فقيهي: آيا در ميان مردم كسي هست كه باك ندارد آنچه به مردم بگويد يا مردم به او بگويند؟ فرمودند: هركس متعرّض مردم شود و فحش به ايشان گويد و او ميداند كه مردم او را وانميگذارند پس او مرديست كه باك ندارد آنچه به مردم بگويد يا مردم به او بگويند. انتهي. و سؤال و جواب از فقيه را كليني در ضمن حديث نقل كردهاند و احتمال ميرود كه مراد از فقيه، موسي بن جعفر8 باشد.
و از غيبت اجتناب مينمايم زيرا كه در كتاب انوار نعماني روايت كرده است از حضرت رسول9كه فرمودهاند: بپرهيزيد از غيبت زيرا كه غيبت بدتر از زنا است كه مرد گاهي زنا ميكند و توبه ميكند پس خدا قبول ميكند توبه او را و غيبتكننده آمرزيده نميشود تا بيامرزد او را غيبتكردهشده. و روزي حضرت رسول9 خطبه خواندند پس ربا را ذكر فرمود و عظم گناه ربا را ذكر فرمود و فرمود كه يك درهم ربا كه به شخص برسد اعظم است در نزد خدا در گناه
«* رسائل جلد 4 صفحه 245 *»
از سي و شش زنا كه با محرمات خود كند در جوفِ كعبه و از ربا عظيمتر عِرض مرد مسلمان است يعني كسي او را غيبت كند و وحي فرموده خداوند به موسي7 كه اگر غيبتكننده توبه كند آخرتر از همه به بهشت ميرود و اگر توبه نكند پيشتر از همه به جهنم ميرود و حضرت رسول9 فرمود كه هركس غيبت كند مرد مسلم يا زن مسلمه را چهل شبانهروز نماز و روزه او قبول نميشود مگر غيبتكردهشده او را بيامرزد و فرمودند: دروغ ميگويد كسي كه گمان كند حلالزاده است و او گوشت مردم را به غيبت ميخورد از غيبت اجتناب كن چرا كه آن نان خورش سگهاي جهنم است و فرمود عذاب قبر از نمامي و غيبت و دروغ است. ان شاء اللّه بعد از اين احاديث غيبت نميكنم علماء را و بهتان بر ايشان نميبندم و بهتان از غيبت اعظم است و اين حكم غيبت عامي است كه بگويي كج راه ميرود عامي كجا و عالم كجا و گفتن كج راه ميرود كجا و تهمت در دين عالم و عالمي كه اتباع ندارد كجا و عالمي كه اتباع دارد و آن تهمت به همه سرايت ميكند. پس ان شاء اللّه بعد از ديدن اين احاديث سبّ و شتم علماء نكردهام و نميكنم و غيبت ايشان را نمينمايم و بهتان بر ايشان نميزنم و افترا بر ايشان نخواهم بست و اين كتاب نسبتش به جناب ملا حسين علي ثابت نيست و هرگز ايشان چنين تصنيفي نميكنند و روي سخن با مصنف مجهول است و در كتب من چنين چيزهايي نيست. بلي، به طور ابهام تظلم از آنها كه مرا تكفير كردهاند و تضليل نمودهاند و افترا و بهتان بستهاند و شق عصاي مسلمين نمودهاند و حكم تكفير و ضلالت صدهزار مخلوق ايران نمودهاند به خيالات باطل مينمايم و جاي گله و توقع نيست كه كسي بگويد چرا تصديق آن را نمينمايي و چرا اظهار برائت از افتراهاي آنها مينمايي. بر من لازم است كه اظهار خطاي آنها را عموماً بنمايم اما باسمه حاشا كه تصريح به اسم كسي در كتابي كرده باشم. پس اينكه مصنف فرموده كه حقير غيبت علماء كردهام اشتباه است ولي ايشان اسم مرا و مشايخ مرا بخصوصه با اينطورها كه عرض شد ذكر كردهاند خدا از ايشان عفو فرمايد و غيبت به كتابت
«* رسائل جلد 4 صفحه 246 *»
اعظم از غيبت به زبان است چرا كه غيبت به زبان را اهل مجلس ميشنوند و غيبت به كتابت به كل بلاد ميرود و اشاعه فاحشه ميشود و خدا ميفرمايد: ان الذين يحبون انتشيع الفاحشة في الذين آمنوا لهم عذاب اليم في الدنيا و الاخرة و اللّه يعلم و انتم لاتعلمون. و من شك ندارم كه ذكر بد درباره مسلمي اگر سب و شتم و غيبت نباشد همين كه سبب اذيت او باشد پسنديده نيست پس ان شاء اللّه درصدد اذيت مسلمي هم بدون سبب نميخواهم برآمد زيرا كه ديدهام حديثي از مفضّل بن عمر از حضرت صادق7 كه فرمودند: چون روز قيامت شود منادي ندا كند كجايند مانعان اولياي من؟ پس برخيزند قومي كه بر روهاي ايشان گوشت نباشد و كسي گويد اينهايند كه اذيت كردند مؤمنين را و نصب ورزيدند نسبت به ايشان و عناد كردند با ايشان و سرزنش كردند ايشان را در دينشان. پس امر شود كه ايشان را به جهنم بريد و از هشام بن سالم از حضرت صادق7 است كه خدا فرموده است كه بداند محاربه مرا و مستعد آن باشد كسي كه اذيت كند بنده مؤمن مرا و ايمن باشد از غضب من كسي كه گرامي دارد بنده مؤمن مرا و اگر نباشد از خلق در زمين در ميان مشرق و مغرب مگر يك مؤمن با امامي عادل مستغني ميشوم از عبادت آن دو از جميع آنچه خلق كردهام در زمين و هرآينه برپا خواهد ايستاد هفت آسمان و هفت زمين به آنها و هرآينه قرار ميدهم براي آنها از ايمانشان انسي كه محتاج نباشند به سوي انسي به سواي خودشان و از حضرت صادق7 است كه فرمود كه رسول خدا9 فرمودند كه مرا به معراج برد پروردگارم پس وحي كرد به من از پس حجاب آنچه وحي و مشافهه با من سخن گفت كه يا محمّد كسي كه ذليل كند دوستي از من را، به تحقيق كه در كمينگاه نشسته است به جهت جنگ با من و هركس با من جنگ كند با او جنگ خواهم كرد. عرض كردم: اي پروردگار من كيست اين دوست تو؟ پس دانستم كه كسي كه با تو جنگ كند تو با او جنگ خواهي كرد، فرمود: آن كسي است كه عهد او را گرفتهام براي تو و براي وصي تو و براي ذريّه شما به ولايت.
«* رسائل جلد 4 صفحه 247 *»
باري، بعد از اين احاديث ان شاء اللّه درصدد اين خصال نخواهم آمد و سخني كه از آن اذيت مؤمني حاصل شود نخواهم زد، بلي عرض كردم تظلم از دست افترازنندگان و تكفيركنندگان عموماً و ابهاماً خواهم كرد و خداوند ميفرمايد: لايحب اللّه الجهر بالسوء من القول الاّ من ظلم و چارهاي نداريم اگر به رويم افتراها ببندند و من هم سكوت كنم يا تمجيد آنها را كنم، شنوندگان ميگويند كه معلوم است كه اين سخنان راست است و چه حرمت دارند آنها نزد من و حال آنكه من به ايمان خود مطّلعم و آنها از من و از مذهب من تبرّي ميكنند و مرا تكفير ميكنند و فتوا به خون و مال من ميدهند پس چه باعث است كه مع ذلك من ايشان را مسلم بدانم و حرمتي براي آنها بگذارم و حَكَم خدا است و محكمه قضا عرصه قيامت و ثواب نعيم جنت و عذاب عقاب نار، آنچه ميخواهند بگويند، و سيعلم الذين ظلموا اي منقلب ينقلبون و همين قدر جواب از نوع اول بس است.
و لولا الشعر بالعلماء يزري | لكنت اليوم اشعر من لبيد |
تمام شد مختصري كه در جواب مرحوم حاج ملا جعفر استرآبادي و مرحوم ملا حسين علي مشايخ ما نوشته بودند و هركس طالب بيش از اينها باشد به آن كتابها رجوع نمايد و چون جناب شيخ باقر هم در مسأله ركن رابع ايرادي كرده بودند و جوابي در رد او نوشته شده حاصل ايراد هم مانند ايراد ملا حسين علي بود و حاصل جواب او هم مانند جواب مرحوم حسين علي بود، ايراد و جواب او را هم ننوشتم به جهت آنكه كتاب به طول ميانجاميد و معني ركن رابع نيست مگر تولاي اولياي خدا و تبرّي از اعداي خدا به طوري كه مختصر آن قبل از اين گذشت.
اما ايراد مرحوم ملا محمد تقي قزويني در اين است كه شيخ مرحوم به معاد جسماني قائل نيست و ائمه طاهرين: را خالق و رازق و محيي و مميت ميداند و اين ايراد محض افترا است كه نسبت به مرحوم شيخ داده و هركس منكر معاد جسماني يا معراج جسماني باشد، منكر ضرورت اسلام است و كافر است. خدا لعنت
«* رسائل جلد 4 صفحه 248 *»
كند منكر آن دو را و از مذهب شيخ مرحوم اعلي اللّه مقامه نيست و همچنين هركس غير خدا را با خدا شريك كند در ذات او يا در صفات او كافر است بلا شك. هو الذي خلقكم ثم رزقكم ثم يميتكم ثم يحييكم هل من شركائكم من يفعل من ذلكم من شيء سبحانه و تعالي عما يشركون. و شيخ مرحوم در اين علوم اگر ابصر و اعلم از ساير علماء نباشد كه به قدر ساير علماء در اين مسائل دانا هستند و چنانكه خود اين مصنف ميگويد كه انصافاً در اصول دين شيخيه اعلم از سايرين هستند و اين مسائل از اصول دين است و شيخيه اعلمند و ايشان بهتر از ديگران ميدانند كه معقول نيست كه در خلق و رزق و موت و حيات، احدي شريك خدا باشد و لكن بعضي از مردم از تهمت و افترا گفتن باكي ندارند چنانكه گفتند و چاره اينها را نميكند مگر محكمه حكم الهي در روز قيامت در نزد رسول خدا و ائمه هدي:.
و اگر كسي بگويد كه شايد ايشان به كتاب مشايخ شما رجوع كردهاند و چنين فهميدهاند كه مشايخ شما چنين ميگويند، عرض ميكنم در صريح كتابها و بيانهاي خود كه ميفرمايند منكر معاد جسماني و معراج جسماني كافر است و صريحاً ميگويند كه هركس كسي از خلق را شريك خدا داند در ذات او يا در صفات مختصه به او دانست كافر است و منكر معاد جسماني و معراج جسماني نيستيم و كتابهاي بسيار در اثبات معاد جسماني و معراج جسماني نوشتهايم و در اغلب كتابهاي خود مقامات توحيد را نوشتهايم و وحدت مطلقه را مخصوص ذات خدا ميدانيم و در اينكه در صفات او كسي شريك نيست كتابها نوشتهايم بلكه اغلب كتابهاي ما در همين نوشته شده و در اغلب كتابها و بيانهاي خود صريحاً فرمايش كردهاند كه هركس در هرمسألهاي از مسائل اصول يا فروع برخلاف ضرورت اسلام و ايمان و اجماع علماء عمداً فتوا دهد كافر است. پس از اين قبيل تصريحات در كلمات ايشان بيش از اين است كه بتوان احصا كرد. پس در مقابل اين تصريحات در حل مسائل مشكله غامضه كه مدقّقين از علماي ابرار سؤال كردهاند از ايشان و ايشان جواب دادهاند مسائلي چند هست كه هركس از اهل آن مسائل
«* رسائل جلد 4 صفحه 249 *»
نباشد از براي او آن جوابها داخل مشكلات و متشابهات است و آن كساني كه از اهل آن بودهاند و سؤال كردهاند و جواب شنيدهاند فهميدهاند سؤال و جواب خود را و در نزد ايشان آن جوابها از متشابهات نيست. پس به كدام از قواعد اسلاميه و ايمانيه بايد صريح كلام را حمل بر مكر و خدعه كرد و حمل كرد آن را بر كلام متشابه و آنچه را كه خود شخص بخواهد در كلام متشابه بگويد ميتواند. پس كفري را كه ميخواهد اثبات كند از كلام متشابه اثبات كند و بگويد معني كلام او اين كفر است. آيا اين است دين خدا و اين است آيين رسول خدا و اين است طريقه ائمه هدي:؟ و قاعده دين اين است كه كلام صريح را حجت ميكنند و كلام متشابه را كه احتمال ميرود مطابق آن صريح باشد و احتمال ميرود كه مخالف آن باشد حمل بر آن ميكنند و در همه اديان كلام صريح مقدم است و كلام غير صريح محمول بر صريح است مگر در نزد كساني كه از ضروريات دين و مذهب باكي ندارند كه بيرون روند به جهت فساد و فتنه در ميان عباد و بلاد چنانكه صفت آنها را خداوند عالم در كتاب خود فرموده: هو الذي انزل عليك الكتاب منه آيات محكمات هن امّ الكتاب و اخر متشابهات فامّا الذين في قلوبهم زيغ فيتبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنة و ابتغاء تأويله و آيات محكمات همان تصريحات است و متشابهات همانها است كه احتمال ميرود معني آنها با تصريحات مطابق باشد و احتمال هم ميرود مطابق نباشد به حسب لغت ظاهر در نزد غير اهل علم و راسخين در علم. پس كساني كه راسخ نيستند بايد اكتفا به تصريحات كنند و در متشابهات معني آنها را حمل بر صحت كنند كه جميع مسلمين مكلّفند كه افعال و اقوال متشابهه جميع مسلمين را حمل بر صحت كنند تا آنكه خلاف آن صريحاً ظاهر شود و صريح هميشه بي شک و شبهه است و غير صريح هميشه محل شك و شبهه است پس از اين جهت در احاديث قواعد كليه به دست شيعيان خود دادند و فرمودند: لاتنقضوا اليقين الاّ بيقين مثله. و فرمودند: لاتنقض اليقين بالشك ابداً. و فرمودند: دع ما يريبك الي ما لايريبك و فرمودند: من اقتحم في الشبهات وقع في المحرّمات
«* رسائل جلد 4 صفحه 250 *»
و من اقتحم في الشبهات وقع في الهلكات و امثال اين احاديث بسيار است كه هركس كلام صريح را رد كند و كلام متشابه را تمسك كند، خلاف ضرورت اسلام را كرده كه آن ضرورت واضحترين ضرورتها است و اكفر كفره تا به حال چنين بنائي در كيش خود نداشتند كه بگويند فلان شخص در قول صريح او و در عمل واضح او نقصي نيست و لكن در دل كافر است و در قلب اعتقادات باطله دارد و هركس اين قاعده را جاري كند همين قاعده خود او را از دين بيرون ميبرد و كسي ديگر به او ميگويد كه به قاعده خودت خودت هم در قول صريح و عمل واضح نقصي نداري و لكن در دل يهودي هستي بلكه چون اين قاعده را خودت اختراع كردهاي و با هيچ ديني و مذهبي مطابق نيست خودت به ظاهر هم كافري كه برخلاف ضرورت اسلام حكم كردهاي عمداً و از اين قبيل مسائل چيزي نيست كه علماي دقيق بايد بفهمند و ساير علماء و ساير عوامي كه في الجمله شعوري دارند نفهمند.
پس عبرت بگير از كلام اين مصنف كه ميگويد ما بيسر و پايان نميفهميم و آنهايي كه تكفير كردهاند معلوم است چيزي فهميدهاند و ما را نميرسد كه بگوييم آنها نفهميدهاند و ما فهميدهايم و اين نيست مگر آنكه با حق و اهل حق عنادي داشته و خواسته به اين داوولها([9]) بلكه بتواند زهر عناد را در دل بعضي از عوام داخل كند. خدا جزاي او را بدهد ان خيراً فخيراً و ان شراً فشراً.
عبارت مصنف: «و اين معني بسي ظاهر است كه هرگاه ما مقلد مجتهدي باشيم و امر را به او مشتبه كرده باشند و يكي از رفقاء و اصدقاء ما را تفسيق كرده باشند به جهت اينكه امام نيست و علم غيب ندارد و حال آنكه ما چيزي كه منافي عدالت باشد از او نديده باشيم، مع ذلك سلب اعتقاد ما از آن مجتهد نميشود كه ترك تقليد او را بكنيم و محبت او را از قلبمان بيرون كنيم. وانگهي علماء فرمودهاند كه هرگاه مجتهد جامع الشرايط حكم به كفر كسي فرمايد بر عوام واجب است كه انفاذ حكم مجتهد را نمايد هرچند خودشان كلمه كفري از او نشنيده باشند».
«* رسائل جلد 4 صفحه 251 *»
عرض ميشود: كه اين مصنف خواسته به هر حيلهاي كه باشد انكار حق و اثبات باطل كند و غافل شده از اينكه آنچه را كه او در اين عبارات خواسته از براي مكفِّرين مشايخ ما اثبات كند از براي مقلدين ايشان، مقلدين مشايخ ما هم به همان دليل ميتوانند جواب بگويند كه ما هم مشايخ خود را عالم ربّاني و جامع الشرايط ميدانيم پس مثلاً ايشان چون تفسيق يا تكفير مكفِّرين خود را كردهاند ماها بايد انفاذ حكم ايشان بكنيم اگرچه كلمه كفر و فسق از آن مكفرين نشنيده باشيم. پس هرچه را كه تو در حق مكفِّرين ميگويي، بعينه همان چيز را مقلدين مشايخ ما در حق مشايخ ما ميگويند. و اگرچه اين جوابي كه عرض شد جوابي بود كه از براي مصنف راه گريزي نگذاشت و لكن از براي ارباب بصيرت عرض ميكنم كه اگر بنا چنين باشد كه مقلدين در جميع مسائل ضروريات و غير ضروريات تقليد عالمي را بكنند اگرچه آن عالم برخلاف ضروريات حكم كند و تكليفي ديگر نداشته باشند، بايد مردم عوام سنّي شوند و اين مذهب مذهب عامه عمياء است كه ميگويند علي7 مجتهد بود و اجتهاد كرد و محاربه با معاويه را واجب كرد و معاويه هم مجتهد بود و اجتهاد كرد و محاربه با علي7را بر مردم واجب كرد و هردو مجتهد بودند و هردو مقلدين داشتند و بر هر طايفه از مقلدين واجب بود كه انفاذ حكم مجتهد خود را بكنند و نبايد هيچيك از دو طايفه از مجتهد خود سؤال كنند كه به كدام دليل محاربه با خصم خود را بر ما واجب كردي. پس علي و معاويه هردو خوب بودند و مقلدين هردو مردماني خوب بودند و اين عبارت ايشان است كه ميگويند: سيدنا علي قاتَلَ سيدنا معاوية و هردو را با اينكه با يكديگر قتال كردند و با اينكه هريك كه بر ديگري غالب ميشدند آن ديگري را ميكشتند، سيد و آقا و بزرگ خود ميدانند. پس از قراري كه مصنف استدلال كرده بايد مقلدين مكفِّرين انفاذ حكم ايشان كنند و نپرسند كه شما چرا تكفير ميكنيد يا اگر هم پرسيدند و جواب گفتند كه شيخيه به معاد جسماني يا معراج جسماني قائل نيستند يا علي را7 خدا ميدانند، نبايد تفحّص كنند كه
«* رسائل جلد 4 صفحه 252 *»
افترا بستهاند يا راست ميگويند يا از محكمات كلمات مشايخ ما چيزي دارند يا از متشابهات ميگويند. و همچنين مقلدين مشايخ ما هم آنچه مشايخ حكم ميكنند بايد انفاذ كنند و بعضي از مردم هم بگويند هردو جانب علماء هستند و هردو جانب شيعه هستند و هردو جانب خوبند و ماها را نميرسد كه خود را با علماء شريك كنيم هرچه ميگويند خود ميدانند به ماها چه رجوع دارد اينگونه دخل و تصرفها؟ ماها همه را خوب ميدانيم و مشغول زندگاني خود هستيم و پا را از گليم خودمان درازتر نميكنيم مانند سنيهاي اين زمان كه ميگويند: سيدنا علي قاتَلَ سيدنا معاوية.
پس اگر صاحبشعوري يافت شد و در ميان دو نفر اختلاف ديد به اين سرحد كه اين يك آن يك را تفسيق يا تكفير ميكند و باقي علمائي كه هستند بعضي ميگويند حق با اين شخص است و بعضي ميگويند حق با آن شخص است و ثالثي هم در ميان نباشد كه مسلّمي باشد كه همه مردم رجوع به آن كنند و از آن دو نفر مختلف و از ساير علمائي كه بعضي تصديق اين و بعضي تصديق آن ميكردند اعراض كنند و مسائل خود را از آن شخص ثالث اخذ كنند و چنين شخص ثالث مسلّمي بالفرض اگر بتوان پيدا كرد مگر در بلدي فرض كنيم كه اختلاف اين دو را نشنيده باشد و الاّ به حسب عادت روزگار تصديق سمتي و تكذيب سمتي را خواهد كرد چرا كه واجب است بر او كه احكام مواريث و مزاوجات و معاملات را بيان كند و در كفر و ايمان و فسق و عدل اين احكام مختلف پيدا ميشود يقيناً و همين كه تصديق سمتي و تكذيب سمتي را كرد خودش هم لامحاله در سمتي واقع خواهد شد پس باز اختلاف بر حال خود خواهد ماند، آيا مردم بايد به فتواي اين مصنف راه روند و بدون دليل بعضي تابع اين و بعضي تابع آن شوند و بعضي ديگر سيدنا علي قاتَلَ سيدنا معاوية بگويند؟ يا اينكه از براي دين خداوند ميزاني هست كه عوام بتوانند حق و باطل را تميز دهند؟ پس هركس متدين و بابصيرت هست كه خود تكليف خود را ميداند و هركس متحيّر باشد رساله «ميزاني» كه اين خاكسار نوشتهام مُعين او است. و مختصر اين است كه از براي عوام ميزاني به غير از ضروريات
«* رسائل جلد 4 صفحه 253 *»
دين و مذهب نيست پس بايد جميع مختلفين را به آن ميزان قويم بسنجند پس هركس با آنها مطابق آمد آن را حق بدانند و هركس مخالف شد آن را باطل بدانند. پس مسائل دين نوعاً از دو قسم خارج نيست:
ــ يكي ضروريات كه مخالفت آنها موجب كفر است.
ــ و يكي مسائل مشكله نظريه كه هميشه علماي اعصار در آنها اختلاف داشته و دارند و موجب كفر و فسقي نيست اختلاف در آنها و عوام آنچه را كه بايد تقليد كنند در مسائل مشكله نظريه است نه در ضروريات. پس اين است مذهب ما و اين است مذهب حق، پس هركس موافق ضروريات سلوك كرد، او برادر ايماني(ديني خل) ما است و ما از او اوييم و او از ما اگرچه تقليد از مشايخ ما نكند و هركس برخلاف ضروريات عمداً سلوك كند او از دين و مذهب حق بيرون است و آنچه اين مصنف فرض كرده بود در نظريات بود كه شاهدي شهادت دهد و امري را(امر بر او خل) مشتبه كند و حضرات مكفِّرين به شهود حكمي تكفير نكردهاند كه اين احتمالات درباره ايشان جاري باشد بر عباراتي كه نقل كردهاند ايراد كردهاند و تكفير كردهاند يا اينكه اين عبارات نسبت به ايشان متشابه بوده و كلام صريح و محكم را ترك كردهاند و كلام متشابه را به طوري كه خواستهاند معني كردهاند و هرقدر در جواب گفته شد كه مقصود ما همان كلام صريح ما است، آن را حمل بر فساد كردند چنانكه دانستي. و السلام علي من اتبع الهدي و اجتنب طريق الردي.
عبارت مصنف: «پس از اين بيانات معلوم شد كه ردّ آن بزرگواران نه از روي عناد و حسد است بلكه چيزي ديدهاند و شنيدهاند و از كلمات شيخ و سيد چيزي فهميدهاند تا آنها را رد فرمودهاند و ما نفهميدهايم. مشهور است: تا نباشد چيزكي مردم نگويند چيزها».
عرض ميشود: نميدانم از كجا معلوم شد كه مكفرين از روي عناد و حسد تكفير نكردهاند و حال آنكه تا خود را از ضرورت اسلام و ايمان بيرون نبردند نتوانستند
«* رسائل جلد 4 صفحه 254 *»
تكفير كنند چنانكه دانستي. و عجب دليل مشهوري آورده كه تا نباشد چيزكي مردم نگويند چيزها! مردم درباره حضرت پيغمبر9 گفتند كه كاذبي و ساحري، درباره حضرت امير7 گفتند دزدي ميكند و غسل جنابت نميكند و نماز نميكند. آيا چيزكي بود كه مردم چيزها گفتند؟! و آنهايي كه چيزها گفتند همگي صاحبان عمامه و عبا بودند و همه ملا بودند و تصنيف و تأليف داشتند و رئيس طايفه و قومي بودند. نعوذ باللّه من بوار العقل و قبح الزلل و به نستعين. و آنچه را كه از كلمات شيخ و سيد اعلي اللّه مقامهما فهميدهاند كه نوع آنها را عرض كردم و كتابها در آن ايرادها و جواب از آنها موجود است و چيزي نيست كه كسي نفهمد. پس بعضي از آن ايرادها افترا است كه مشايخ ما تصريح كردهاند كه ماها از آنها بيزاريم و بعضي استدلال از متشابهات كلام ايشان است كه تصريح كردهاند كه مراد ما اين نيست كه شماها ميگوييد بلكه مراد ما آن امريست كه مطابق ضروريات است و بعضي محض خيالي بوده كه ايشان منفردند و ايشان قول علماي بسيار را از براي خود شاهد آوردهاند چنانكه از كتاب جواب مرحوم حاج ملا جعفر عرض كردم و دانستي. پس آن چيزي كه آنها فهميدهاند و ديگران نميتوانند بفهمند كدام است؟ عبارات طرفين در كتابهاي ايراد و جواب موجود است و اين مصنف از بس حيلهباز است ميخواهد به اين حيلهها بلكه يك عامي را گمراه كند كه ما را نميرسد خودمان تحقيقي بكنيم و محض اينكه يافتيم مكفّرين تكفير كردهاند بايد ماها تسليم حكم ايشان بكنيم و شيخيه را كافر بدانيم. و با اين اصراري كه دارد كه مكفرين معلوم است كه چيزي فهميدهاند كه تكفير كردهاند و مقلدين را هم كه نميرسد تفحّص كنند و لازم است كه تسليم حكم ايشان كنند، ديگر معني توقفي كه در اول اين نوشته كرد چيست؟! و گفت كه چون اقرار به ضروريات دارند و صاحب زهد و تقوي و ورع هستند، ما ايشان را مسلم و مؤمن ميدانيم چرا كه خدا گفته: و لاتقولوا لمن القي اليكم السلام لست مؤمنا. پس اگر تسليم مكفرين واجب است كه مكفرين شيخيه را مسلم و مؤمن نميدانند پس
«* رسائل جلد 4 صفحه 255 *»
چرا توقف در كفر و ايمان ايشان كردي؟ و اگر تسليم حكم آنها لازم نيست و بايد خود مكلّفين تفحص كنند، پس معني اينكه بايد تسليم امر و حكم مكفرين را كرد يعني چه؟
بالجمله، دروغگو حافظه ندارد و كلام او ربط به يكديگر ندارد و همين قدر مقلدين بايد متذكر اين معني باشند كه اگرچه در مسائل نظريه بايد تقليد كنند اما در اصل اينكه تقليد از چه شخصي بكنند نبايد تقليد بكنند و جميع علماي اسلام از شيعه و سني اتفاق دارند كه مقلد بايد اجتهاد كند در تقليد خود از هركس كه ميخواهد تقليد او را بكند و تقليد او بدون اجتهاد جايز نيست. پس اگر اختلاف در ميان علماء به اين سرحد رسيد كه تكفير يكديگر را كردند مقلدين خودشان بايد جد و جهد كنند و بيابند كه حق با كدام است و كدام بر باطلند و تقليد هيچ طرفي بدون جد و جهد و اجتهاد جايز نيست. پس هركدام كه موافق ضروريات دين و مذهب سلوك كردند برحقند و هركدام مخالفت كردند بر باطلند و ضروريات دين و مذهب بر عوام مخفي نيست خصوص بعد از تذكير و تنبيه. و السلام علي من اتبع الهدي و اجتنب طريق الردي.
عبارت مصنف: «و چنانكه آن مشايخ عظام فهميدهاند ما جاهلان از هزار سال نميفهميم و اين از كمال جهالت و سفاهت است كه ما خود را اعلم و اعقل و ازهد از مرحوم شيخ استاد عماد صاحب جواهر الكلام (ره) بدانيم و تصويب و تخطئه او را بكنيم وانگهي به ما معلوم نشده است كه آن بزرگواران تصريح به كفر يا فسق شيخيه كرده باشند مگر بعضي از آنها كه صراحةً تكفير فرمودهاند مثل مرحوم آقا سيد ابراهيم قزويني و مرحوم فاضل استرآبادي و حاجي ملاجعفر و مرحوم شهيد ثالث در مجالس المتقين و مرحوم شيخ محمد باقر و حاجي ملا حسينعلي و حاجي سيد اسد اللّه و فاضل دربندي و آخوند ملامحمد كاظم و شيخ علي اصغر بروجردي.
و مرحوم شهيد اعلي اللّه مقامه مينويسد كه خودم مباحثه و مكالمه نمودم با شيخ احمد كه
«* رسائل جلد 4 صفحه 256 *»
منكر معاد جسماني و به تفويض قائل بود و مرحوم حاجي ملا جعفر (ره) رساله عليحده در ردّ شيخ نوشته است در مسأله معاد و علم خداي تعالي».
عرض ميشود: كه در عنوان سابق جواب از همه اينها گفته شد و اعاده آنها موجب ملال است و كسي كه تكفير يا تفسيق نكرده برادر ايماني ما است و ما از او و او از ما است اگرچه تقليد مشايخ ما را نكرده باشد و اگرچه ردي بر مشايخ ما كرده باشد بدون تكفير و تفسيق چنانكه جميع علماي اعصار رد بر يكديگر نوشتهاند و در نظريات اختلافات شديده كردهاند بدون تكفير و تفسيق و همه آنها علماي اعلام و پيشوايان و پيشروان در دين و مذهب هستند. و اما كساني كه تكفير و تفسيق كردهاند ايراد آنها و جواب آنها حاضر است و هر صاحب شعوري كه نظري در آن كتابها كند ميفهمد كه اول خود را از ضرورت اسلام خارج كردهاند و بعد گفتهاند آنچه گفتهاند و حكم خارج از ضرورت اسلام معلوم است و اين جماعتي را كه مصنف گفته كه صريحاً تكفير كردهاند بر ما معلوم نشده كه جميع آنها تكفير كرده باشند مگر همان سه چهار نفري كه در عنوان سابق ايراد جواب آنها عرض شد اعاده آنها ضرور نيست و در مطالب متقدمه اثبات كردم كه اگر يك نفر موافق ضروريات دين و مذهب سلوك كند و تمام عالم برخلاف او باشند، ماها نبايد متحير شويم در تكليف خودمان و به قول مطلق هركس بر طبق ضروريات دين و مذهب جاري شد بر حق است اگرچه يك نفر باشد. حضرت پيغمبر9 فرمودند: جماعة امتي من كان علي الحق و ان قلّوا و حق، ضروريات دين و مذهب است.
عبارت مصنف: «و مسموع شد كه پارهاي از رسائل حاجي سيد كاظم (ره) به نظر انور مرحوم حاجي سيد محمد باقر رسانيده بود كه حق و بطلان آنها را بيان كند. سيد در جواب فرموده بودند كه حاجي سيد كاظم مثل درياي عطريست كه به يك قطره نجاست نجس ميشود و تصديق او را نيز نقل كردهاند و العهدة علي الراوي. و مرحوم شيخ مرتضي (ره) در باب شيخيه احتياط ميكرده است كه به هيچوجه
«* رسائل جلد 4 صفحه 257 *»
لا و نعم جواب نميفرموده است الاّ از براي خواص اصحاب و تلامذه خود».
عرض ميشود: كه چيزهايي كه به مرحوم حاج سيد محمدباقر نسبت داده كه خود او هم ميگويد معلوم نيست حرفهاي بيمعني را مردم بسيار ميگويند و اين حرف بيمعني است كه فلان مانند درياي عطري است كه به يك قطره نجاست نجس ميشود و هركس موافق ضروريات دين و مذهب سلوك كرده مؤمن و طيب و طاهر است و هركس خلاف كرد و حلال دانست خلاف آنها را كافر و نجس و خبيث است و اين حرفهاي بيمعني حرف علماء نيست و مرحوم حاج سيد محمدباقر در زمان ورود شيخ مرحوم به اصفهان تشريف داشتند و نهايت تعظيم و تبجيل و تجليل را در شأن شيخ مرحوم به عمل آوردند و در باب سيد مرحوم ــ حاجي سيد محمّد كاظم اعلي اللّه مقامه ــ حرف ناشايستي از مرحوم حاج سيد محمدباقر بروز نكرد و ما خودمان در زمان حيات آن مرحوم در اصفهان بوديم و از اين قبيل صحبتها هم در ميان بود و احدي از علماي اصفهان در آن روز حرف ناشايستي درباره شيخ مرحوم و سيد مرحوم اعلي اللّه مقامهما نميگفتند و درباره خود شيخ مرحوم كه تعظيمها و تجليلها از علماء استماع ميشد مثل مرحوم حاج محمّد ابراهيم كلباسي عليه الرحمة كه فخرها ميكردند به اينكه ملاقات ايشان با شيخ مرحوم اتفاق افتاده و در جماعات ايشان را بر خود مقدم ميداشتند و اقتدا به ايشان ميكردهاند و اجازه از شيخ مرحوم گرفته و به جهت تيمّن و تبرّك آن اجازه را در كتاب اشارات خود ثبت فرمودهاند و در توصيف شيخ مرحوم اينطور فرمودهاند كه: «صاحب الشريعة و الطريقة بل محييهما في الحقيقة» و كيفيت سلوك علماي سابق از هر شهري با شيخ مرحوم در كتاب «هداية الطالبين» هست هركس بخواهد رجوع كند.
اما آنچه را نسبت به مرحوم شيخ مرتضي عليه الرحمة داده كذب است كه ايشان به لا و نعم درباره شيخيه تكلم نميفرمودند و احتياط ميفرمودند بلكه آنچه معروف است اين است كه بسيار از آن مرحوم در اين باب سؤال ميكردند و
«* رسائل جلد 4 صفحه 258 *»
ايشان ميفرمودند كه چه شده كه در باب ايشان اينقدر سؤال ميكنيد؟ حالِ ايشان مثل حال ساير شيعيان است پس عالمشان عالم و عادلشان عادل و فاسقشان فاسق مانند ساير مردم و احتياطي در اين خصوص نداشتند چرا كه جاي احتياط نبود. اگر كسي در بلد شيعه متولد شد و پدر و مادر او شيعه هستند و خودش هم در ميان شيعه نشو و نما كرد و مثل ساير شيعيان راه رفت و اظهار تشيع كرد يقيناً شيعه است اگرچه جاهل باشد و اگرچه فاسق باشد و مادام كه صريحاً انكار ضرورتي از ضروريات دين و مذهب را نكرده به ضرورت دين و مذهب بايد جميع اهل دين و مذهب او را شيعه بدانند اگرچه در عملي از اعمال شرعيه خلافي از او صادر شود يا در مسألهاي از مسائل شرعيه خطا كند و احتياط معني ندارد و اگر کسي صريحا خلاف ضرورتي از ضروريات دين و مذهب کرد کافر است و احتياط معني ندارد و مرحوم شيخ مرتضي اجلّ از اين بود كه بتوان نسبت به او داد كه از اين مسأله غافل است و لا عن شعور احتياط ميكند.
اما اينكه گفته: «الاّ از براي خواص اصحاب و تلامذه خود»، يقيناً افترا به مرحوم شيخ مرتضي بسته و معني ندارد كه در اين خصوص از براي بعضي صريحاً چيزي بفرمايند و از براي بعضي به لا و نعم تكلم نکنند چرا كه اگر العياذ باللّه شيخيه را كافر ميدانست اين امر را مهمل نميگذاشت كه مقلدين خود را به هلاكت اندازد كه زن به مرتد بدهند و زن از مرتد بگيرند و كسي كه در ميان شيعه باشد و شيعه باشد و بعد كافر شود مرتد است و نكاح و تزويج مرتد جايز نيست به اتفاق جميع علماء و مرتد بدتر است از يهود و نصاري و مجوس و احكام مسلمين نسبت به مرتد شديدتر است از احكام ايشان نسبت به يهود و نصاري و مجوس چرا كه توبه اين كفار را بالاتفاق قبول ميكنند و محض اينكه شهادتين گفتند مسلمان ميشوند و قبول كردن توبه مرتد خلافي است كه بيشتر از علماء برآنند كه اگر هم توبه كرد نزد خداوند قبول خواهد بود اما حاكم شرع توبه او را قبول نميكند پس زن او را اگر بدون طلاق شوهر داده و بعد از ارتداد توبه كرد، زن او به او برنميگردد و مال او را در حال حيات او به وارث او ميدهند
«* رسائل جلد 4 صفحه 259 *»
و اگر توبه كرد مال او به او برنميگردد.
بالجمله، زن از اهل كتاب ميتوان گرفت به طور تمتع و زن مرتده را نميتوان گرفت و اگر يهودي مسلمان شد، زن او زن او است اگرچه آن زن يهوديه باشد و اگر مرتد توبه كرد، زن او زن او نيست و بايد عقد جديدي بكند.
بالجمله، چنين امر عظيمي را شيخ مرتضي عليه الرحمة مهمل نميگذاشت كه به بعضي بگويد و به بعضي نگويد و مواريث و فروج را ضايع كند و مردم را به حرام اندازد و حرامزاده بسازد و مهمل جواب گويد كه مردم با يكديگر معاشرت كنند و با رطوبت با يكديگر ملاقات كنند و در واقع به فتواي او نجس شوند. پس اگر نعوذ باللّه شيخ مرتضي عليه الرحمة شيخيه را مرتد ميدانست صريحاً هر مقلدي از او سؤال ميكرد جواب ميداد و احكام مرتد را بيان ميكرد و مقلدين خود را به اين مهلكههاي عظيمه گرفتار نميكرد. پس چيزي كه موجب كفر و ارتداد شيخيه باشد نفهميده و از اين جهت چيزي نگفته نه آنكه مسامحه در اداي تكليف خود كرده و مردم را بر ضلالت باقي گذاشته و اين مصنف اگرچه نسبت به شيخ مرتضي بيادبي نكرده عمداً، و لكن چون خواسته نهايت عداوت را نسبت به شيخيه به كار برده باشد، افترائي به شيخ مرتضي بسته بلكه به آن واسطه بتواند مقصود خود را حاصل كند و غافل شده كه اين نسبتي كه به مرحوم شيخ مرتضي داده نسبت بياطلاعي به مسائل فقه است و نسبت بيديني به آن مرحوم است. خدا جزاي او را بدهد و رفع شر او را از علماي ابرار مثل شيخ مرتضي و ساير مسلمانان بكند.
عبارت مصنف: «و بعضي از علماي شيعه خود مرحوم شيخ را خوب ميدانند و او را تصديق ميكنند بلكه به اعلميت و اورعيّتش اذعان دارند و ميگويند تلامذه شيخ كلام او را نفهميدهاند و العلم عند اللّه و هو العالم بالصواب و اليه المرجع و المآب».
عرض ميشود: كه از اين مصنف بايد پرسيد كه آيا تو درباره آن علماي
«* رسائل جلد 4 صفحه 260 *»
شيعه چه ميگويي كه شيخ مرحوم را خوب ميدانند و تصديق او ميكنند و او را اعلم و اورع از ساير علماء ميدانند؟ آيا با اينكه اقرار كردي كه ايشان از علماي شيعه هستند درباره ايشان هم توقف ميكني و خود را محتاط جلوه ميدهي؟ پس ايشان كه به اقرار خودت از علماي شيعه هستند و به اعلميت و اورعيت شيخ مرحوم از ساير علماء قائلند پس اگر نميرسد كه ماها بيسر و پايان خود را صاحب فهم بدانيم و به جهالت و غفلت ايشان قائل شويم و تفحصي ضرور نيست كه ايشان گفتهاند كه شيخ مرحوم خوب بود و اعلم و اورع از ساير علماء بود، پس چرا قول ايشان را حجت نميكني و اعتنا نميكني و قول مكفّرين شيخ مرحوم را حجت ميكني و ميگويي قول ايشان حجت است و تكفير كردهاند و مقلدين بايد انفاذ حكم ايشان را بكنند و اگر محض قول احدي بدون دليل درباره شيخ مرحوم حجت نيست نه قول كساني كه او را اعلم و اورع از ساير علماء ميدانند و نه قول كساني كه تكفير او كردهاند و تفحص بايد در كار باشد و ميتوان تفحص كرد و قول هر جماعتي را ميتوان فهميد و حق و باطل را در ايراد و جواب ميتوان فهميد پس معني ندارد كه در چند موضع اصرار كردهاي كه چون بعضي تكفير كردهاند ما را نميرسد كه بگوييم آنها نفهميدهاند و انفاذ حكم آنها واجب است و اين قول تو صريح است در آنكه واجب است مردم شيخ مرحوم را كافر بدانند چنانكه اصرار كردي و صورت مسأله فرض كردي و گفتي آنچه گفتي و جواب آن گفتهها را عرض كردم. و آيا نه اين است كه آن علمائي كه گفتي شيخ مرحوم را خوب ميدانند بلكه اعلم و اورع از ساير علماء ميدانند اگر تكفير مكفرين شيخ مرحوم را نكنند البته آن مكفرين را اقلاً خطاكننده ميدانند و تقليد كردن مردم را در اين خطاي واضح در نزد خودشان جايز نميدانند و انفاذ حكم ايشان را در تكفير شيخ مرحوم جايز نميدانند. ايشان كه به اقرار خودت علماي شيعه هستند و حكم ايشان را مطاع ميداني پس نبايد اين همه اصرار كني كه واجب است انفاذ حكم مكفِّرين بر مردم عوام و احتمال هم ميرود كه آن علمائي كه گفتي تكفير كنند تكفيركنندگان شيخ مرحوم را بعد از رجوع كردن به كلمات طرفين و بسا آنكه بفهمند
«* رسائل جلد 4 صفحه 261 *»
كه مكفِّرين شيخ مرحوم از ضرورت دين و مذهب خارج شدهاند اولاً تا آنكه تكفير كردهاند ثانياً.
بالجمله، به اقرار خود مصنف شيخ مرحوم محل اعراض كل علماي شيعه نيست و از مذهب شيعه اثنيعشري خارج نيست كه مثل مصنفي بتواند بيادبي كند كه ما شيعه اثنيعشري چنين ميگوييم و شماها كه شيخيه هستيد اگر راست ميگوييد كه شيعه هستيد اثبات كنيد و تمثيلها از براي شيعه و شيخيه بيان ميكند و شيعه را در سمتي و شيخيه را در طرف مقابل قرار ميدهد چنانكه بعضي از بيانات او گذشت و بعضي با تمثيلهايي كه آورده خواهد آمد.
و اما اينكه گفته: «تلامذه شيخ مرحوم كلام شيخ مرحوم را نفهميدهاند»، سؤال ميكنيم كه آيا كسي ديگر فهميده يا نفهميده؟ اگر كسي ديگر هم نفهميده، پس از كجا دانسته كه شيخ مرحوم اعلم از كل علماء بود؟ و اگر فهميده كلام او را با آنكه خودش تلميذ شيخ مرحوم نبوده، پس اين سخن غريبي است كه جميع تلامذه شيخ مرحوم با تلمّذ در سالهاي دراز كلام شيخ را نفهمند و شخصي بدون تلمّذ كلام شيخ مرحوم را بفهمد. بلي، اگر چنين بگويند كه كلام شيخ مرحوم را جميع تلامذه او نفهميدند بلكه بعضي فهميدند، كلام متيني است و شكي در آن نيست و شايد كه آن علماء چنين فرموده باشند و مصنف نفهميده تعبيري از بيان ايشان كرده.
عبارت مصنف: «و بر فرض محال اگر علماي اماميه العياذ باللّه به امثال و اقران خود حسد ببرند، تكفير نميكنند بلكه تفسيق ميكنند وانگهي كسي محسود ميشود كه در علم و رياست و مرجعيت و مال مشهور و معروف بوده باشد و حاسد از زوال رياست خود بترسد و حال آنكه شيخ و تلامذه او هيچكدام در علم و رياست و مرجعيت و مال مشهور و معروف نبودند و كاري به كار كسي نداشتند و في الحقيقة محسود حسّاد بايستي مرحومين مبرورين مقدس اردبيلي و علامه مجلسي و بهبهاني و ميرزاي قمي و حاجي كلباسي و حاجي سيد محمدباقر و شيخ محمد حسن و شيخ مرتضي باشند كه
«* رسائل جلد 4 صفحه 262 *»
در علم و عمل و رياست و مرجعيت مثل آفتاب شهره آفاق بودند. پس بايستي آنها را از روي حسد كافر بدانند و حال آنكه احدي نتوانست كه نسبت كفر يا فسقي به آنها بدهد و اين نبود مگر آنكه ايمان آنها يقيني بود و حرفي نزدند كه رائحه كفر از او استشمام بشود و به مضمون اتقوا من مواضع التهم عمل فرموده و كاري نكردند كه مردم درباره آنها گمان بد ببرند و نسبت فسقي به آنها بدهند. پس معلوم شد كه احدي از علماء از روي حسد شيخيه را بد ندانسته و يعلم ذلك بالوجدان و العيان».
عرض ميشود: كه نميدانم سبب چيست كه اين مصنف از شنيدن آنكه مشايخ ما را كافر دانستند به فغان نيامده و ساكن القلب اين سخن را قبول ميكند بلكه اصراري دارد كه مكفرين معلوم است كفري از ايشان فهميدهاند كه تكفير كردهاند با وجود آنكه گفته علي الظاهر اقرار به ضروريات دارند و صاحب زهد و تقوي و ورع و مواظب طاعاتند و با وجود آنكه اقرار دارد كه بعضي از علماي شيعه مرحوم شيخ را اعلم و اورع از ساير علماء ميدانند چنانكه قبل از اين عنوان گذشت و لكن همين كه ميشنود كه ماها گفتهايم كه آن مكفِّرين حسد داشتهاند به فغان ميآيد و مضطرب ميشود كه چرا نسبت حسد به ايشان داده شده و چنين توقع دارد كه ماها با اينكه بر قلب خود مطلع هستيم و بر ظاهر و باطن خود بصيرت داريم و ميدانيم كه اقرار به ضروريات اسلام و ايمان داريم ظاهراً و باطناً و مواظب طاعات هستيم ظاهراً و باطناً و خود را مؤمن ميدانيم ظاهراً و باطناً و هركس غير از ما هست البته بر باطن ما مطلع نيست يقيناً و البته بر جميع حالات ظاهره ماها آگاه نيست يقيناً و با عدم اطلاع بر باطن و ظاهر بدون دليل شرعي ما را تكفير ميكند و لعن ميكند و ما در مقابل گفتهايم اين رفتار تو با ماها سببش عناد و حسد است، مصنف طاقت اين لفظ را نياورد كه چرا به علماء نسبت حسد داديد و توقع دارد ماها با نهايت حرمت در مقابل تكفير بيجاي ايشان بگوييم حق با شما است و شما مردماني بسيار دانا و صاحب تقوي هستيد كه ماها را بدون دليل شرعي تكفير كرديد و از ضروريات دين و مذهب خارج شديد و با اينكه از ضروريات دين و مذهب در
«* رسائل جلد 4 صفحه 263 *»
تكفير ما خارج شديد مؤمن و متقي و پرهيزکار هستيد و ماها مردماني هستيم كافر و بيدين و بايد چشم از عقيده خودمان بپوشيم و با اينكه خودمان خود را مؤمن ميدانيم بگوييم چون فلان ملا تكفير ما را كرده معلوم است ما مؤمن نيستيم با اينكه او خبر از باطن ما ندارد و مأمور است به ظاهر با ماها رفتار كند و در ظاهر ما انكاري از ضروريات نداريم و منكر آنها را كافر ميدانيم و ظاهراً مواظب طاعات هستيم.
بالجمله، ماها هركس كه درباره خودمان يا درباره غير خودمان از ضروريات دين و مذهب عمداً خارج شد و حلال دانست خروج از ضروريات را درباره خودمان يا درباره غير، او را كافر و ناصب ميدانيم ميخواهد خلاف توقع مصنف بشود يا نشود بلكه هركس كه بر اين حكم اسلامي و ايماني راضي نباشد، او را هم ناجي نميدانيم و هرگز حاشائي از اين حرف نداريم.
اما اينكه گفته: «عالم شيعي متدين بر كسي حسد نميبرد و اگر حسد برد تكفير نميكند بلكه تفسيق ميكند»، ميگويم عالم شيعي متدين حسد بر كسي نميبرد خصوص بر عالمي شيعي متدين و تكفير البته بدون دليل شرعي نميكند و تفسيق احدي را بدون دليل شرعي نميكند و لكن ثبّت الارض ثمّ انقش. و كسي كه در حكم كردن درباره كسي حلال داند خروج از ضروريات دين و مذهب را، آن شخص عالم شيعي متدين نيست اگرچه در ميان شيعيان متولد شده باشد. و در حديث حضرت صادق7 تصريح به اين معني است در آنجايي كه ميفرمايد: و بعضي از فقهاي شيعه ما قومي هستند ناصبي كه قدرت ندارند بر عيب و نقصي درباره ما، پس ياد ميگيرند بعضي از علوم صحيحه ما را پس به اين واسطه صاحب آبرو ميشوند نزد شيعيان ما تا آخر حديث. و حديث قبل از اين گذشت.
اما اينكه گفته كه موضع حسد ساير علماء بودند كه در علم و مرجعيت و مال، شهره آفاق بودند نه مشايخ شيخيه، عرض ميكنم كه اگرچه مشايخ ما به مضمون حديث شريف كه فرمودند: ابي اللّه لمصاص شيعتنا الاّ القوت، از مال و متاع دنيا بيش
«* رسائل جلد 4 صفحه 264 *»
از كفاف نداشتند چرا كه خود را متصدي اوقاف و ثلثهاي اموات و اموال ارامل و ايتام و مرافعات نكردند و از اين جهت محسود احدي نشدند و لكن در انحاء علوم ظاهره و باطنه بيمثيل و عديل بودند به طوري كه ماهران و استادان در هر علمي مسائلي كه در آن علم برايشان مشكل ميشد حل آن مشكل را از مشايخ ما خواستند و سؤالات كردند و جوابهاي كافي شنيدند و تسليم كردند و الحمد للّه همان سؤالات و جوابهاي آنها در ميان اهل اسلام و ايمان منتشر است و كتابهاي ساير علماي معروف هم در ميان است كه هركس رجوع به كتابهاي مشايخ ما ميكند رأي العين ميبيند كه داراي جميع اين علوم معروفه چه علوم ظاهره مثل علوم ادبيه و علم فقه و اصول و رياضي كه در شمردن آنها كتاب به طول ميانجامد و چه علوم غريبه و چه علوم نبوات و ولايات و چه علوم اسماء و صفات الهيه و چه علوم توحيد و مقامات آن و چه علوم حكمت و اطلاع بر حقايق اشياء و به طور اجمال علمي در ميان خلق نمانده مگر آنكه از مشكلات آن علم از ايشان سؤال شده و جواب فرمودهاند و هم سؤال و هم جواب در مجموع الرسائل ايشان باسمه شده و در جميع بلاد شيعه بلكه در بلاد اسلام منتشر است و كتابهاي ساير علماي معروف در علم فقه و اصول است و كمي در علوم ادبيه و غير آن و از زمان معصومين: تا حال نخواهي يافت در ميان علماي اسلام و ايمان كه از احدي از علماء از جميع فنون علوم سؤال شده باشد و در جميع جواب نوشته باشند مگر از مشايخ ما كه از جميع آنها سؤال شده و جواب نوشتهاند بلكه از مشكلات آنها سؤال شده و جواب نوشتهاند و اغلب سائلين از ساير علماء در همان علمي كه داشتهاند مقلدين جهال سؤال كردهاند و ايشان محض فتوا بدون دليل و برهان چيزي نوشتهاند و از مشايخ ما از هر علمي عالم ماهر در آن علم سؤال كرده كه با مهارت خود نتوانسته حل مشكل خود را بكند و آن مشكل را سؤال كرده و جواب شنيده. پس ساير علماء اگر هم مطاع بودند در همان مسائل فقه و اصول فقه و روايت ظواهر احاديث مطاع بودند از براي كساني كه خود عاري بودند و عوام بودند و لكن مشايخ ما مطاع علماي ماهرين و مطاع خاص و عام
«* رسائل جلد 4 صفحه 265 *»
بودند و ساير علماء اغلب ايشان مطاعيتشان از بلاد خود تجاوز نكرد و آنهايي هم كه تجاوز كرد از عمرشان تجاوز نكرد و اگر كتابشان بعد از خودشان باقي ماند اغلب اغلب آن كتاب به جز نقل اقوال سابقين نبود و تحقيق و تدقيق ايشان يك از هزار مجموع كتاب ايشان بود و اغلب اغلب كتب مشايخ ما و جوابها و@ از خل@ سؤالات تحقيق و تدقيق است كه در كتاب ديگران نيست و مع ذلك با ضرورت اسلام و ايمان و اجماعات حقه و كتاب و سنت و عقل مطابق است كه سائلين تصديق اين معني را دارند و مطاعيت مشايخ ما از بلد خودشان تجاوز كرد و به ساير بلاد رسيد بلكه از عمر شريف ايشان تجاوز كرد و به ساير اعصار رسيد و مظنون اين است كه تا جايي كه صيت اسلام رفته صيت مشايخ ما رفته باشد و تفصيل و شرح اين داستان در خاطر اهل ايران عرب و عجم از دوست و دشمن هست. پس از اين جهات و ساير جهات كه تفصيل آن موجب تطويل است محسود حاسدان شدند و آن حاسدان تا خود را از ضروريات اسلام و ايمان خارج نكردند نتوانستند ابراز حسد و عناد خود را بدهند. و سيعلم الذين ظلموا اي مقلب ينقلبون و احدي از علماي شيعه متقي حرف ناشايستي درباره ايشان نگفت بلكه همگي تعظيم و تبجيل و تجليل كردند و اجازهها دادند و اجازهها گرفتند چنانكه بعضي از اجازات علماي ابرار را عرض كردم.
و اگر چنين مشايخي كه از شكوك و شبهات و اجمال و اهمال و اشكال هر علمي از علوم جواب از سؤالات علماي اعلام داده باشند به طوري كه جميع آن سائلان تصديق و اذعان ايشان كرده باشند و همه آن جوابها مطابق كتاب و سنت و دليل عقل و اجماع و ضرورت باشد كافرند، پس مسلمان كيست؟! و اين مصنف در اول اين نوشته گفت كه اتفاقي جميع فقهاي اسلام است كه واجب است كفايةً كه شخصي عالم به تفاصيل علم حكمت و كلام و معرفت حقايق اشياء و جهات شبهات وارده بر آن باشد تا اينكه حاضر باشد و دفع نمايد از اسلام آنچه وارد ميشود از شبهات و آنچه وارد ميشود بر ايمان از شكوك و شبهات و خيالات و بشناسد مكائد شيطان را و شكي نيست كه جهات شبهات مختلف
«* رسائل جلد 4 صفحه 266 *»
است پس لابد است كه عالم حكيمي باشد كه بشناسد اين جهات را تا دفع كند شكوك و شبهات اهل تصوف را پس به درستي كه اين درد بزرگتريست از براي اين دين قويم و اعظم حجاب است از براي اين مذهب مستقيم. تمام شد عبارت اين مصنف، حال از او بايد پرسيد اين شخصي كه ادعاي اتفاق فقهاي اسلام را بر وجود آن كردي آيا بايد در دنيا باشد يا بايد وجودش مثل وجود عنقا باشد؟ و آيا بايد در ميان شيعه اثنيعشري باشد يا جايز است كه در ميان يهود و نصاري و مجوس و ساير فرقههاي هفتاد و دو گروه باشد؟ و اگر بايد در ميان شيعه اثنيعشري باشد آيا بايد علوم او در سينه او باشد و اظهاري نكند و كتابي ننويسد؟ پس علوم او بيفايده باشد و اگر بايد كتابها بنويسد، بايد كتابهاي او در ميان شيعه منتشر باشد يا آنكه جايز است كه احدي از آنها خبر نداشته باشد پس بيحاصل باشد. و اگر بايد منتشر باشد در ميان شيعه تا حجت خداوند بر خلق و بر طالبان حق تمام باشد، آيا در ميان شيعه در عصر مشايخ ما به غير كتابهاي ايشان كتابي از احدي از ساير علماء در ميان هست كه از مسائل مشكله هر علمي سؤال شده باشد و جوابي از هر مشكلي داده شده باشد خصوص كه مشكلات را علماي اعلام سؤال كرده باشند و حال آنكه اگر آن مشكلات رفع نميشد شكوك و شبهات از هر علمي باقي بود. پس اگر از عالمي ديگر كتابها در جواب مشكلات از هر علمي در ميان است، آن كدام كتاب است؟ كتابهاي ساير علماء در عصر مشايخ ما كه محطّ انظار ساير مردمند كتابهاي فقه و اصول فقه است و مبناي فقه و اصول فقه بر اين است كه كسي شكوك و شبهات در احاديث اهل بيت: نداشته باشد آن وقت به واسطه استدلال به احاديث مسائل فقه و اصول فقه نوشته ميشود. پس كسي كه علم او منحصر است به فقه و اصول فقه نميتواند جواب از شكوك و شبهات وارده بر دين و اهل دين و مذهب بدهد و جواب از شكوك وارده بر مسائل توحيد و صفات تفريد و صفات قدس و صفات اضافه و صفات فعل و صفات معبود و صفات عبوديت بدهد. و همچنين نميتواند جواب از شكوك و شبهات وارده بر مسائل اثبات نبوت و ولايت
«* رسائل جلد 4 صفحه 267 *»
عامه و صفات آنها بدهد و همچنين نميتواند جواب از شكوك و شبهات وارده بر مسائل اثبات نبوت خاصه و ولايت خاصه و صفات آنها بدهد. و همچنين نميتواند جواب از شكوك و شبهات وارده بر قواعد و رسوم اسلاميه و ايمانيه بدهد. و همچنين نميتواند جواب از شكوك و شبهات وارده بر اصل اثبات احاديث بلكه آيات قرآن بدهد و حال آنكه اغلب آيات قرآن آيات متشابهه است كه علم آنها مخصوص راسخان در علم است. و همچنين نميتواند جواب از شكوك و شبهات وارده بر معاني احاديثي كه در غير مسائل فقهيه وارد شده است بدهد خصوص احاديثي كه در اصل خلقت عالم وارد شده و احاديثي كه در خلقت طينت طيبين و طينت خبيثين وارد شده به طوري كه شائبه جبر و تفويض در آنها باقي نماند و احاديثي كه در مسائل جبر و تفويض و امر بين الامرين وارد شده و احاديثي كه در خلقت جنت و نار وارد شده و احاديثي كه در خلقت خلط و لطخ طينتها وارد شده و احاديثي كه در اصول و اعراض طينتها وارد شده و احاديثي كه در ثوابها و عقابها وارد شده و احاديثي كه در حالات برزخ و اهوال آن وارد شده و احاديثي كه در احوال رجعت و اهل رجعت وارد شده و احاديثي كه در قبر و احوال و اهوال آن وارد شده و احاديثي كه در اسرار عبادات و مخالفات وارد شده و همچنين ساير احاديث صعبه مشكله كه فرمودند: حديثنا صعب مستصعب لايحتمله الاّ ملك مقرّب او نبي مرسل او مؤمن امتحن اللّه قلبه للايمان به طوري كه رفع غرابت از هر قسمي از اقسام اين احاديث بشود كه بر عقول طالبان حق و مرتاضان به علوم و طالبان فهم غريب ننمايد و محال ندانند وقوع آن چيزهايي كه در اين احاديث هست و به طوري كه رفع جبر و تفويض از معاني آنها بشود و امر بين الامرين و مسأله اختيار ثابت بشود.
و اگر كسي گفت كه لازم نيست كه ماها معني اين احاديث را بدانيم و لكن چون يقين داريم كه ائمه طاهرين سلام اللّه عليهم صادق بودهاند و فرمايشي فرمودهاند ماها تسليم داريم كه راست و صدق فرمودهاند اگرچه معني آنها را نفهميم.
ميگويم چنين شخصي راست ميگويد و همان تسليم او او را كفايت ميكند
«* رسائل جلد 4 صفحه 268 *»
و لكن همه مردم چنين نيستند پس بعضي مرتاض به فهم و علم شدهاند و اين جماعت كه رجوع به اين قسم احاديث ميكنند ميخواهند معني آنها را بفهمند و تا معني آنها را نفهمند متحيّرند و هميشه در دل خود مضطربند و بعضي از آنها را مخالف بعض ميبينند و احتمالات بسيار در آنها ميدهند و بعضي شباهت به جبر دارد و بعضي شباهت به تفويض دارد و بعضي شباهت به جمع ميان جبر و تفويض دارد و بعضي از معاني آنها ممتنع به نظر ميآيد و بعضي اگر ممتنع به نظر نيايد وقوع آنها را عقول مرتاضه به فهم غريب ميبيند چنانكه در احاديث قبر و زنده شدن ميبيند كه فرمودهاند مردگان در قبر زنده ميشوند و روح تا سينه ايشان ميآيد و برميخيزند و مينشينند و نكير و منكر از آنها سؤال ميكنند و آنها جواب ميدهند پس شخص مرتاض به فهم و عقل كه اين احاديث را ديد و به تجربه معلوم كرد كه بسا آنكه خشتهاي قبر را متصل به بدن ميت بر روي ميت چيدهاند و گل كردهاند و خاكها بر روي آنها ريختهاند به طوري كه جاي نشستن باقي نمانده و بعد از شب اول قبر بسا آنكه بخواهند ميت را نقل به مشاهد مشرفه كنند و آن شخص طالب فهم در آنجا حاضر است پس نظر ميكند و ميبيند كه خاكها به همانطوري كه ريخته شده بود برقرار خود است و خشتها بر قرار خود است و ميت برقرار خود و به هيچ وجه تغييري از براي ميت و خشتها و خاكها بهم نرسيده و چنانكه معروف است كه به جهت امتحان بعضي از سلاطين حكم كردند كه دهن ميّتي را پر از آرد كردند و بعد از شب اول قبر، قبر را گشودند و ديدند آردها در دهان ميت به حال خود بود و تغييري نكرده بود و خشتها بر سر جاي خود بود، پس شخص مرتاض به فهم و عقل كه اين حالت را از قبر و ميت مشاهده ميكند و آن احاديث را ميبيند كه برخلاف ديدن او است متحير و مضطرب ميشود و شك و شبهه از براي او حاصل ميشود و به واسطه اين شك و شبهه بسا آنكه علمي او شود خلاف آنچه در آن احاديث ديده و به اين واسطه از دين و ايمان بيرون رود.
و اگر بگويي كه خدا قادر است كه وقتي كه ميت مينشيند خشتها را بلند
«* رسائل جلد 4 صفحه 269 *»
ميكند و قادر است كه بعد به همانطور اول آنها را بچيند و آردها را به طور اول دوباره در دهان ميت كند! گويم اين جوابها خوب است و لكن از براي عوام نه از براي شخص مرتاض به علم و فهم و اين قسم از جوابها به گوش شخصي كه مرتاض به حكمت شده فرو نميرود بلكه از اين قسم جوابها بر شكوك و شبهات او ميافزايد و از دين و ايمان بيرون ميرود و حال آنكه اين مسأله مخصوص مسلمانان نيست. پس اگر كافري بحث كند كه آنچه در احاديث مسلمانان هست برخلاف مشاهده و حسّ ظاهر است و دروغ است پس معلوم است صاحبان اين احاديث در جميع احاديث خود برخلاف واقع گفتهاند و خواستهاند مردم را فريب دهند، پس جنتي و ناري و آخرتي هم نخواهد بود و خورده خورده اين محسوساتي كه برخلاف احاديث است به ساير ضعفاي مسلمانان نشان دهد و ضعفا را از دين و ايمان برگرداند چنانكه همين بحثها را كفار و منافقان كردهاند و نوشتهاند و جمعي را به شبهه انداختهاند. و عجب اينكه چون راسخان در اين علوم جواب گفتند كه از براي اين بدن اصلي و عرضي است و اصل بدن است كه مينشيند و جواب ميگويد و اعراض بدن برقرار خود باقي خواهد ماند و حركت نميكند و آنچه با اين چشم ظاهري ديده ميشود اعراض است و آن جسم اصل مانند بلور بسيار صافي است كه با اين چشم ديده نميشود و دليل و برهان بر اين مطلب از راههاي بسيار از احاديث و آيات و عقل اقامه کردند از خود كساني كه اسم خود را مسلمان گذارده بودند بر ايشان ردّ كردند و افترا بستند كه شيخيه به معاد جسماني قائل نيستند و تكفير كردند. آيا اين جور از مفترين با اين فهم و شعور، آن شخصي هستند كه مصنف ادعاي اتفاق فقهاي اسلام را بر وجود او كرد؟ يا ساير فقهاء كه به جز مسائل حلال و حرام چيزي ننوشتند؟ يا صوفيه كه مصنف تحاشي بسيار از آنها كرد آن شخصِ مدّعاي او است؟ يا ساير حكمائي كه در علم با صوفيه شريكند و تعظيم و تبجيل صوفيه ميكنند و مسأله وحدت وجود نقل مجلسشان و نقل محفلشان و نقش مصحفشان است، آن شخصِ مدّعاي مصنف است؟ و كتب اين قسم از حكماء حاضر است به فارسي و عربي و دروغگو رسوا است
«* رسائل جلد 4 صفحه 270 *»
نزد عقلاي عالم رجوع كنند تا بدانند. و آيا از هيچ فقيهي يا حكيمي كتابي هست در ميان شيعه اثنيعشري درعصر مشايخ ما كه از جميع اين اقسام سؤالات شده باشد و جوابها نوشته شده باشد به غير از كتب مشايخ ما؟ و اگر بود منتشر بود مانند كتب ايشان. پس كيست آن شخص مدعاي مصنف و همين ادعاي او را خداوند بر او حجت خواهد كرد و جزاي او را خواهد داد و بر فرضي كه عالمي ديگر هم چنين جوابها از سؤالها داده باشد او هم مولاي ما است و ما او را مانند مشايخ خود تعظيم ميكنيم و البته اين مصنف بر او هم بحث خواهد كرد كه چون ماها كلام تو را نميفهميم و احتمال ميرود در ناداني ما كه تو باطل گفته باشي، پس بايد ما توقف در ايمان تو داشته باشيم و در پيروي كردن تو احتياط بكنيم و اين استدلال مصنف برخلاف صريح قول خدا است كه ميفرمايد: بل كذّبوا بما لميحيطوا بعلمه. بد نميگويد شاعر عرب كه ميگويد:
علي نحت القوافي من مواقعها | و ما علي اذا لميفهم البقر |
اما اينكه گفته كه چون ساير علماء به مضمون اتقوا من مواضع التهم عمل كردند كسي نتوانست نسبت كفري و فسقي به ايشان بدهد، مقصودش اين است كه چون مشايخ ما به اين مضمون عمل نكردهاند مورد كفر و فسق وارد شدهاند. پس عرض ميكنم كه بعد از آنكه يافتيم كه نسبت كفر و فسق را به اول امامان ما حضرت امير عليه و اولاده الصلوة و السلام دادند، اين نسبت بر ما گوارا شد با آنكه آن جناب7 از نسبت اتهام منزه و مبرا بودند و از مواضع تهمت اجتناب ميفرمودند. الحمد للّه الذي جعل اولياء اوليائه شيعة لاوليائه في كل مثوي و منقلب و سيعلم الكفار لمن عقبي الدار.
عبارت مصنف: «و اينكه شيخيه ميگويند علم ما نسبت به ديگران كلي است و علم سايرين جزئي است بر فرض تسليم علم آنها مشكوك و علم علماي غير شيخي يقيني است و شخص عاقل، علم و عالم يقيني را گذاشته از پي عالم و علوم مشكوكه نميرود. چه خوب گفتهاند طايفه اتراك: «سنهوش ايران قالبي قاطقدن
«* رسائل جلد 4 صفحه 271 *»
يكدور». و چه خوب تمثيلي بيان كرده عقلاء و عرفاء در اين مقام چنانكه گفتهاند، تمثيل:
«بدان كه از غايت بيخردي است كه انسان بر سر مائدهاي حاضر شود كه انواع اطعمه لذيذه بر آن باشد و جمعي كثير و جمّي غفير از معقولين را ميبيند كه چند غذاي معين را ميگويند كه سم قتّال است و احدي از آن نخورد مگر آنكه في الفور مرد و اموات چند را نشان ميدهند در كنار آن مائده و ميگويند كه اينها از اين غذاها خوردند و في الفور مردند و ما را بر بودن زهر در اينها ادله و براهين است علاوه بر تجربه، و قومي ديگر را ميبينند كه در مقابل ميگويند اينها زهر نيست و اين اموات اگرچه از اينها خوردند و في الفور مردند و لكن مرگ ايشان اتفاقي بود و از اثر اين غذاها نبود. پس نفهميده و نسنجيده آن شخص بر آن غذاها افتد و از آنها بخورد البته چنين عملي را جز سفيه و بيخرد نكند و تا نپرسد و تحقيق ننمايد و ادله طرفين را نشنود ابداً اقدام به خوردن آن غذا هم نكند. وانگهي ميبيند كه در مقابل غذاها هست كه به اتفاق فريقين زهر ندارد و به تجربه معلوم شده است كه ضرري در آنها نيست پس از عقل نباشد كه آن غذاها كه يقيناً سمي ندارد بگذارد و از آن غذاهاي مشكوك بخورد هرچند آن غذاهاي مشكوك الذّ و الطف و افضل و اعلي از اغذيه يقينيه باشد.»
عرض ميشود: كه اولاً اين نسبتي كه داده به شيخيه كه ميگويند علم ما كلي است و علم ساير علماء جزئي است كذب است و لكن شيخيه علماي خود را اعلم و افضل و اكمل و ابصر و اتقي و اورع از ساير علماي معروف در عصر خودشان ميدانند و مصنف اقرار كرد كه بعضي از علماي شيعه، شيخ مرحوم را اعلم و اورع از ساير علماء ميدانند چنانكه گذشت و اين عقيده مخصوص اين طايفه نيست. بسياري از علماي شيعه تقليد اعلم را واجب ميدانند و هر مقلدي كه تقليد اعلم را ميكند آن مجتهد را اعلم از سايرين ميداند چنانكه اين مصنف بعد از اين خواهد گفت.
و اما اينكه بر فرض تسليم، علوم شيخيه مشكوكفيه است و علوم ساير علماء يقيني است تا آخر، پس عرض ميكنم كه به تفصيل گذشت كه مشكوكفيه
«* رسائل جلد 4 صفحه 272 *»
چيزيست كه دو دليل مساوي از جميع جهات برخلاف يكديگر دلالت بر آن يك چيز كنند و شخص نتواند جهتي را ترجيح دهد، آنگاه در شك خواهد ماند كه آيا آن يک چيز چه حالت دارد. اما در چيزي كه دليلي بر حالتي از حالات آن باشد و بر حالت خلاف آن حالت دليلي نباشد و يا شخص جاهل به آن دليل خلاف باشد، چنين چيزي مشكوكفيه نيست بلكه يك طرف آن كه دليل دارد راجح است و آن طرفي كه دليل ندارد، مرجوح است و قبل از اين دانستي كه مصنف به جهت جهل و ناداني خود و نفهمي او معاني كلمات مشايخ ما را سبب شك خود قرار داد و جواب او را در آن موضع به تفصيل لايقي عرض كردم و الان عرض ميكنم كه ما جميع علوم مشايخ را مصالحه به يك علم و مسائل آن علم را مصالحه ميكنيم به يك مسأله كه مصنف و امثال او زحمت بكشند و از جميع كتب علوم مشايخ ما پيدا كنند يك مسأله را كه دليلي از كتاب خدا يا سنت رسول خدا9يا از احاديث پسنديده ائمه هدي سلام اللّه عليهم نداشته باشد و موجب كفري يا فسقي باشد و از حال تا روز قيامت مهلت ايشان باشد و مصنف و امثال او پشت به پشت يكديگر گذارند اگرچه جماعت بسياري شوند و در عمر خود اگر از عهده برنيايند وصيّت به امثال بعد از خود كنند و يك مسأله پيدا كنند كه موجب شكي در ايمان مشايخ ما شود. و كسي كه بناي او بر اين باشد كه در مسائل دين و مذهب به ضروريات و اجماعات حقه و كتاب و سنت و دليل عقل مطابق با كتاب و سنت محكم استدلال كند، احدي با دليل و برهان نتواند موجب كفري و فسقي از براي او اثبات كند يا با دليل و برهان موجب شك در ايمان او ثابت كند اگرچه جن و انس جمع شوند و سعي كنند. چرا كه بر خدا است احقاق حق و ابطال باطل و او غالب است بر جميع جن و انس و از اين جهت است كه ميفرمايد: قل لئن اجتمعت الجن و الانس علي انيأتوا بمثل هذا القرآن لايأتون بمثله و لو كان بعضهم لبعض ظهيراً. و لقد ضربنا للناس في هذا القرآن من كل مثل فابي اكثر الناس الاّ كفوراً.
و اما قول اتراك را كه دليل خود قرار داده و پسنديده مانند قول او است كه
«* رسائل جلد 4 صفحه 273 *»
در سابق گفت از قول عوام كه: تا نباشد چيزكي مردم نگويند چيزها. و جواب آن گذشت. نميدانم چرا دليل قحط شده از براي مصنف كه گاهي به قول عوام فُرس و گاهي به قول اتراك دليل اقامه ميكند! و کدام آزموده از ضروريات دين و مذهب آزمودهتر که کسي مخالفت آنها نکند و كدام نيازموده از اين نيازمودهتر كه كسي از ضروريات و كتاب و سنت اعراض كند و به قول عوام فرس و ترك دليل آورد؟!
و اما تمثيلي كه ذكر كرده بيچاره ندانسته كه مثل را حكماء از براي چه آوردهاند و خيال كرده هر مثلي را در هرجايي مي توان آورد. اين مثل را حكماء از براي منكران خدا و رسول و آخرت و نعيم و عذاب آن آوردهاند .پس چون انبياء: آمدند و بعضي از كفار را به آتش و بعضي را به باد و بعضي را به آب و بعضي را به خاك و بعضي را به مسخ و ساير انواع بلاها هلاك كردند و مع ذلك بعضي از كفار گفتند اينها كه هلاك شدند به جهت مخالفت انبياء: نبود بلكه اتفاق چنين شد كه مقارن دعوت انبياء: و مخالفت آنها اين بلاها روي داد مانند ساير بلاها كه در اقتران بعض خلق به بعض روي ميدهد و اتفاق چنين ميافتد و سبب آن بلاها بعض خلق نيستند پس خدايي نيست و انبيائي نبايد باشند و آخرتي و ثوابي و عقابي نيست پس از اين جهت حكماء مثل از براي ايشان آوردند كه قول انبياء: را بشنويم و اطاعت كنيم و در واقع آخرتي هم نباشد، يقيناً ضرري هم نكردهايم چرا كه در اين دنيا به يك قاعدهاي بايد راه رفت و بيقاعده زيست نميتوان كرد. پس اگر هم آخرتي نباشد و به قاعده انبياء: درست رفتار كنيم مثل اين است كه به قاعده يك سلطاني رفتار كرده باشيم و دنياي ما منظم خواهد شد و اين كار مثل اين است كه غذاي يقيني بيضرري خورده باشيم و اگر مخالفت انبياء: را بكنيم شايد آخرتي باشد و ايشان صادق باشند و شايد هلاكت كساني كه هلاك شدند سبب آن مخالفت ايشان باشد و مانند اين باشد كه شخصي غذايي بخورد كه احتمال هلاكت در آن غذا باشد. پس به هرجهت مخالفت انبياء: جايز نيست و ضرر محتمل را عقل
«* رسائل جلد 4 صفحه 274 *»
بايد رفع كند. حال از اين مصنف بايد پرسيد كه اين مَثَل را از براي چه زدي؟ آيا هالكاني چند ظاهراً در اين ميانهها موجودند مثل هالكان ظاهري كه انبياء: ايشان را هلاك كردند؟ آيا كسي گفته اطاعت انبياء را نبايد كرد؟
بالجمله، با مسامحه كردن از اينكه مَثَل دخلي به مطلب او ندارد جواب او را ميگوييم كه همين مثل را اگر كسي از براي مخالفت تو و امثال تو بزند چه جواب خواهي داد؟ و هرچه جواب بگويي همان جواب تو را بر تو برميگردانند. بلكه به جوابي جواب تو را خواهند داد كه نتواني جواب دهي و آن اين است كه هركس موافق ضروريات دين و مذهب سلوك كرد، مانند كسي است كه يقيناً غذاهاي بيضرر خورده و هركس مخالفت ضروريات را كرد اگر يقين نباشد هلاكت او، اقلاً اين است كه باب احتمال ضرر او را نميتوان سد كرد و مانند كسي است كه غذايي خورده باشد كه احتمال ضرر در آن باشد اقلاً و از آنچه تا به حال گذشت معلوم شد كه مكفّرين مشايخ ما تا حلال ندانستند خروج از ضروريات را و خارج نشدند نتوانستند تكفير كنند پس در پيروي ايشان اگر كسي يقين هلاكت هم نكند، باب احتمال هلاكت را نميتواند سد كند. پس اعراض از ايشان به حكم عقل واجب است چرا كه عقل دفع ضرر محتمل را بر خود واجب ميداند و از اين مصنف بايد پرسيد كه چرا رجوع به ادله طرفين نكردي و كتاب ايراد و جواب در ميان شيعه منتشر است و اگر رجوع كردي كدام خلاف ضرورت را از مشايخ ما ديدي نشان بده و کدام خلاف ضرورت را از مکفرين نديدي پس بيا تا بنماييم و از آنچه نقل كردم از كتاب ردّ حاج ملا جعفر استرآبادي و ملا حسين علي معلوم شد و تفصيل تامّ در آن كتابها هست هركس بخواهد رجوع كند. و السلام علي من اتبع الهدي و اجتنب طريق الردي.
عبارت مصنف: «و مرحوم مجلسي در بحار حديثي روايت ميكند كه شخصي از صحابه كبار حضرت باقر و صادق8 عرض كرد به خدمت آن بزرگواران كه تكليف اهل زمان غيبت كبراي امام چيست و حال آنكه شما فرمودهايد در آن زمان
«* رسائل جلد 4 صفحه 275 *»
بسيار اختلاف ميافتد در ميان شيعه و صاحبان آراء فاسده بسيار پيدا ميشود. حضرت در جواب فرمودند كه شيعه ما مذهبي كه در دست دارند و از ما به آنها رسيده است اصولاً و فروعاً از دست ندهند و گوش به حرف اين و آن ندهند تا به ظهور امام عصر عجل اللّه فرجه تا هلاك و گمراه نشوند. پس اي شيعه جاهل و غافل دستور العملي بهتر از اين ميخواهي كه به دست تو بدهند؟ و كو مثل اين نص و دستور العمل درباره شيخيه كه از امام7 رسيده باشد و دلالت بكند بر حقيّت آنها تا شك در حقيت آنها نكنيم؟ قل هاتوا برهانكم ان كنتم صادقين».
عرض ميشود: كه در آنچه ذكر شد تا به حال جواب مصنف معلوم است. بلي، دستور العملي بهتر از مضمون اين حديث شريف نيست از براي علماء و عوام شيعه و آيا عوام شيعه به غير از ضروريات دين و مذهب چيزي در دست دارند كه بتوانند استدلال كنند و به نص اين حديث شريف بايد دست از دين و مذهبي كه از ائمه طاهرين:به ايشان رسيده برندارند و چيزي كه به ايشان رسيده ضروريات است و از ضروريات كه گذشتند بايد تقليد كنند و در ضروريات نبايد تقليد كنند به طوري كه در مطالب متقدمه معلوم شد. پس عوام بايد كسي را كه ميخواهند تقليد كنند بسنجند به ميزاني كه به ايشان رسيده و آن ميزان ضروريات است. پس هر عالمي كه موافق آن ضروريات سلوك كرد بايد تقليد او كنند و هر ملايي كه مخالفت آن ضروريات كرد و به هوي و رأي خود تكلم كرد، بايد از او اعراض كنند.
پس حال فكر كنيد كه مشايخ ما خلاف كداميك از ضروريات را كردهاند و عرض كردم در عنوان سابق كه ما مصالحه ميكنيم با مصنف و امثال او كه يك مسأله در تمام كتابها و بيانات مشايخ ما پيدا كند كه مخالف يكي از ضروريات باشد تا ما تصديق ايشان كنيم. و كدام خلاف ضرورت از اين بالاتر و كدام رأي و هوي و هوس در نزد خدا و رسول و ائمه: از اين بدتر كه كسي اقرار به جميع ضروريات بكند و تصريح كند كه مخالف اين ضروريات كافر است و مع ذلك بگويند در جواب او كه اگرچه
«* رسائل جلد 4 صفحه 276 *»
علي الظاهر اقرار به جميع ضروريات داري و صاحب تقوي و زهد و ورع هستي و لكن چون معني بعضي از كلمات تو را ماها نميفهميم شك داريم كه تو مؤمني يا كافري و به اين اكتفا نكند و بگويد بر مردم واجب است انفاذ حكم مجتهد پس چون فلان و فلان تكفير كردهاند واجب است كه ماها نيز انفاذ كنيم اين حكم را چنانكه در بيانات اين مصنف گذشت و خواهد آمد و محكمتر از ضروريات اسلام و ايمان چيست از براي شيعه اثنيعشري از عالم و عامي ايشان كه كسي استدلال به آنها كند در حقيت خود پس اين است برهان ما كه دلالت ميكند بر صدق ما.
اما اينكه گفته: «كو چنين نصّي درباره شيخيه»، عرض ميكنم كه كو چنين نصي درباره تو و امثال تو و اين معلوم است كه در زمان غيبت كبري احدي از علماء، نائب خاص امام7 نيستند كه نص خاصي ضرور باشد. علماي عاملين نواب عام امام عصرند عجل اللّه فرجه و نص بر حقيت ايشان متابعت ايشان است مر ضروريات دين و مذهب را و مخالفت ايشان است مر هوي و هوس و رأي خود را و دانستي كه موافق ضروريات كيست و هركس مخالفت ميكند ضروريات را بخوان از براي او اين آيه شريفه را: قل هاتوا برهانكم ان كنتم صادقين و بأي حديث بعد اللّه و آياته يؤمنون و كدام آيات محكمتر از ضروريات؟
عبارت مصنف: «و ايضاً مرحوم مجلسي (ره) در عين الحيوة ميفرمايد به اين عبارت كه چرا بر خود رحم نميكني و دين خود را كه مايه سعادت ابدي است در معرض چنين مخاطره ميگذاري كه به يك احتمال، مستحق خلود در جهنم باشي؟ اگر كسي را گويند كه چاه سرپوشيده در راهي است اگرچه اعتماد به سخن قائل نداشته باشي به آن راه نميروي و از راه بيخطر ميروي و تو ادعاي تشيع ميكني و سخن پيشوايان تو در ميان است و جميع آثار ايشان معلوم است، هاديي بهتر از ايشان ميخواهي و مرشدي بهتر از ايشان ميطلبي. خدا پيغمبري فرستاد و فرمود كه: ما اتيكم الرسول فخذوه و ما نهيكم فانتهوا عنه و پيغمبر9 گفت: انّي تارك فيكم الثقلين ان تمسكتم بهما
«* رسائل جلد 4 صفحه 277 *»
لنتضلّوا كتاب اللّه و عترتي و لايفترقا حتي يردا علي في الحوض. و معني كتاب را اهل بيت ميدانند و اهل بيت فرمودهاند ما كه از ميان شما ميرويم احاديث ما در ميان است رجوع به راويان احاديث ما كنيد. پس ائمه: چه تقصير در بيان احكام اصول دين و فروع دين تو كردند كه تو رجوع به كلام غير اهل بيت ميكني و در كلام ايشان نميكني؟ انتهي.
عرض ميشود: كه اين مصنف از بس بيمبالات است عبارت ظاهر آيه و حديث را به آنطوري كه هست نقل نميكند و آيه اين است: ما نهيكم عنه فانتهوا مصنف نوشته: ما نهيكم فانتهوا عنه و عبارت حديث به طورهاي مختلفي كه وارد شد اينطور نيست كه او نوشته و اگر غلط هم ننوشته بود ميگفتيم نقل به معني كرده و «لايفترقا» غلط است و «في الحوض» غلط است. و كساني كه في الجمله از عربيت باخبر باشند غلط او را ميدانند.
بالجمله، اصل عبارت مرحوم مجلسي عليه الرحمة را بايد با قلم نور بر وجنات حور نوشت و لكن اين مصنف نميدانم به اين عبارت به كدام حيله خواسته ردّ بر مشايخ ما بنويسد و حال آنكه همّ ايشان بر اين است كه در هر علمي و عملي كه متعلق به دين و مذهب باشد از ضروريات و اجماعات حقه و كتاب و سنت بيرون نروند و صريحاً در بسياري از مواضع ميفرمايند كه جايز نيست در امور دينيه استدلال به غير از كتاب و سنت و حرام است فتوا به رأي و هوي در دين خدا و مرحوم مجلسي عليه الرحمة اين فرمايش را با كساني ميكنند كه پيروي ميكنند ملاها و مرشديني چند را كه بناي علم و عملشان از روي رأي و اجتهاد خود است و به عقول ناقصه خود علمي به كار ميبرند و از روي آن علم عمل غير مشروعي ميكنند مانند علوم صوفيه و اعمال و رياضات غير مشروعه و چه خوب بود از براي مصنف و خير دنيا و آخرت او در اين بود كه به اين فرمايش عمل كند و رجوع به كتاب و سنت و احاديث كند و اقوال مشايخ ما را و اقوال مكفرين ايشان را به كتاب و سنت و احاديث بسنجد و حق و باطل را تميز دهد و اگر خود نميتواند اين كار را بكند رجوع كند
«* رسائل جلد 4 صفحه 278 *»
به شخصي كه از ضروريات دين و مذهب بيرون نرفته و از او بخواهد و سؤال كند كه به او بفهماند حق و باطل را و ضروريات دين و مذهب بر عوام پوشيده نيست و اين مصنف خود را از مرتبه عوام بالاتر گرفته و خطاب كرده به ايشان كه اي شيعه جاهل و غافل، پس سزاوار بود كه خود او جاهل به ضروريات نباشد و غافل از آنها نشود و خود و ما را به زحمت نيندازد و آخرت خود را به باد ندهد.
عبارت مصنف: «و معصوم7 در حديثي ميفرمايد: دع ما يريبك الي ما لايريبك. و قال اميرالمؤمنين7: اخوك دينك فاحتط له ما به. و قال الباقر7: خذ ما اشتهر بين اصحابك و اترك الشاذّ النادر. و قال ايضاً: الوقوف عند الشبهات خير من الاقتحام في الهلكات. و قال بعض من العلماء: ميل ارباب العقول الي الارتياب لشيء عجاب.
پس از اين احاديث و بيانات، واضح و هويدا شد تكليف عبد عاجز كه بايد در اصول دين مجتهد باشد و معتقد به عقايد حقه اماميه باشد چنانكه علماي اثنيعشريه اعلي اللّه مقامهم از قدما و متأخرين در كتب و رسائل خود به شرح و بسط تمام بيان فرمودهاند خصوصاً علامه مجلسي (ره) در حق اليقين كه از براي عوام وضع كرده است و همچنين خواص و عوام بايد دوست دوستان ائمه كه ايمان آنها يقيني است باشند و دشمن دشمنان ايشان. و در فروع دين تقليد به مجتهد جامع الشرايط اعلم متشرعي نمايد چنانكه سابقاً مذكور شد و در نماز اقتدا به عالم اثنيعشري عادل بكند تا ان شاء اللّه الرحمن در دنيا و آخرت رستگار باشد و خير دنيا و آخرت از براي او جمع شود و از شرّ دنيا و آخرت محفوظ گردد».
عرض ميشود: كه مقصود مصنف بسي واضح است كه ميخواهد بگويد كه ايمان مشايخ شيخيه مشكوكفيه است و ايمان مكفرين ايشان يقيني است پس از اين جهت اين احاديث را به گمان خود قرار داده اگرچه به اين قدر هم اكتفا نكرده كه ايمان مشايخ شيخيه مشكوكفيه باشد بلكه اصرار دارد كه حكم مكفرين را بايد مردم در حق ايشان جاري كنند چنانكه سابقاً گذشت و با اينكه خود او اقرار كرد سابقاً كه ايشان
«* رسائل جلد 4 صفحه 279 *»
علي الظاهر اقرار به جميع ضروريات دارند و صاحب زهد و تقوي و ورع و مواظب عبادات@طاعات خل@ ميباشند گاهي ايمان ايشان را مشكوكفيه ميگويد و گاهي اصرار در وجوب جاري شدن احكام مكفرين ميكند. پس بايد عبرت گيرند از حالت اين مصنف عقلاي عالم كه با وجود آنكه كسي اقرار به جميع ضروريات بكند و صاحب زهد و تقوي و ورع و مواظب طاعات باشد ايمان او مشكوكفيه است يعني چه؟ و از اين بدتر اينكه كافر است يعني چه؟ آيا هركس كه در دنيا مؤمن است و مردم او را مؤمن ميدانند غير از اين است كه علي الظاهر اقرار او را به جميع ضروريات شنيدهاند و هركس را عادل و امين دانستهاند غير از اين است كه او را علي الظاهر صاحب زهد و تقوي و ورع و مواظب طاعات ديدهاند و فسقي علي الظاهر از او نديدهاند؟ و آيا غير از اين راهي از براي كسي هست؟ و آيا غير از معصوم7 كسي بر قلب كسي آگاه هست؟ و آيا در هيچ ديني و مذهبي اين قرار هست كه غير معصوم را تكليف كنند كه بايد بر قلب كسي آگاه شويد و اقرار ظاهر و اعمال ظاهره كسي را اعتنا نكنيد؟ و آيا اين مصنف كساني را كه خوب دانسته به غير از راه ظاهر و اقرار ظاهر و اعمال ظاهره ايشان توانسته بر قلب ايشان آگاه شود؟ و اگر اعتنائي بر اقرار ظاهر و اعمال ظاهره نبايد كرد اين مصنف درباره خود و مكفرين چه خواهد كرد؟ اگر كسي به ايشان بگويد كه شماها در دل يهودي هستيد و از ترس مسلمانان اقرار ظاهري و اعمال ظاهري را به عمل ميآوريد و آيا اينطوري كه مصنف درباره مشايخ شيخيه جاري شده خارج از ضروريات اسلام و ايمان نشده و حكم به غير ما انزل اللّه نكرده؟ و اگر با اين حال خارج از ضروريات نشده پس خروج از ضروريات چه معني دارد؟ و معني خروج از ضروريات غير از اين چيست؟ و آيا اين حكم درباره يك نفر بَدَوي جاهل كه هيچ معني ضروريات را نميداند و معني انكاري نميفهمد و عمل به شريعتي نميكند و مسائل شرعيه را نميفهمد و حلال و حرامي نميفهمد جاريست يا آنكه همينقدر كه در بلاد شيعه متولد شد و اسمي از حضرت امير7 بر زبان جاري كرد و قَسَمي به سر مبارك علي7 خورد جميع مردم از عالم و جاهل او
«* رسائل جلد 4 صفحه 280 *»
را مؤمن ميدانند و او را و درجه او را از مسلم بالاتر ميدانند و اگر كسي شهادتي در باره او خواست از عالم و جاهل همگي شهادت ميدهند كه اين شخص شيعه است و سني نيست و در احكام شرعيه و مواريث و معاملات و تزويج و تزوّج حكم شيعه را درباره او جاري ميكنند و بسا آنكه دوازده امام: را به ترتيب نتواند بشمارد و محض آنكه در بلاد شيعه تولد كرده بدون تفحص از حالات او او را از مسلم بالاتر ميبرند و داخل شيعيان او را محسوب ميكنند. پس اين است سيرت اهل ايمان و اسلام بلكه سيرت جميع اهل اديان كه مصنف از آن خارج شده.
و اگر بگويي كه اين شخص بدوي جاهل چيزي نگفته كه موجب شك ماها شود در ايمان او و لكن مشايخ شما گفتند چيزي كه موجب شك ماها شد در ايمانشان گويم كه:
اولاً آن چيزي كه موجب شك شما شده نشان دهيد كه كدام است و اگر گفتي كه آن چيز چيزيست كه در بدن اصلي و عرضي گفتهاند گويم اين حرف را مرحوم مجلسي و خواجه نصير طوسي و امثال ايشان عليهم الرحمة فرمودهاند چرا در حق ايشان ناشايستي نميگويي چنانكه عبارات ايشان را نقل كردم و همچنين در هر مسأله كه بگويي كه موجب شك ماها شده ميگويم آن كدام است كه شريكي از ساير علماي شيعه در آن نباشد و دليلي از كتاب و سنت و ضرورت نداشته باشد.
و ثانياً ميگويم كه با تو مدارا ميكنم كه تو ديدي از عبارات ايشان چيزي را كه موجب شك تو شد، آيا اقرار ايشان را صريحاً به ضروريات نشنيدهاي و آيا صريحاً زهد و تقوي و ورع و مواظبت ايشان را به طاعات نديدهاي چنانكه خود اقرار كردي كه شنيده و ديدهاي. پس آنچه را كه شنيدي و ديدي يقيني است و آنچه را كه در عبارات ديدهاي مشكوكفيه است كه احتمال ميدهي كه مطابق اين يقيني باشد و احتمال ميدهي كه مطابق نباشد و به همين حديثي كه استدلال كردي كه: دع ما يريبك الي ما لايريبك بايد واگذاري مايريبك را كه شك و ريب تو باشد در عبارات ايشان و بگيري مالايريبك را كه اقرار صريح ايشان است به ضروريات دين و مذهب و اعمال صريحه
«* رسائل جلد 4 صفحه 281 *»
ايشان است به اعمال شرعيه و جاي جاري كردن اين حديث در چنين موضع است كه در يك طرف دليل يقيني باشد و در طرفي ديگر شكي بهم رسد. پس شك با يقين نميتواند مقابل شود و مصنف در اين حديث الحاد كرده و مكفرين را يقين الايمان گرفته و مشايخ ما را مشكوك الايمان گرفته. پس بايد از او پرسيد كه مكفرين را از كجا و به كدام دليل يقين الايمان گرفتي و مشايخ ما را از كجا و به كدام دليل مشكوك الايمان گرفتي و به الحاد اين حديث را درباره ايشان جاري كردي؟ آيا مشايخ ما چه كردهاند كه مشكوك الايمان شدهاند و آيا آنها چه كردهاند كه يقين الايمان شدهاند؟ مگر آنكه مشايخ ما احدي از علماي شيعه را ابتداءً تكفير نكردهاند و مكفرين ايشان ايشان را ابتداءً بدون دليل شرعي تكفير كردند و دليلهاي آنها بسيار شبيه است به دليلهاي اين مصنف و دور نيست كه مصنف همين دليلها را از همانها ياد گرفته باشد چرا كه در كلمات آنها همين قسم دليلها به طور الحاد هست.
و ثالثاً ميگويم كه مصنف تصريح كرد در سابق كه سبب شك و شبهه و توقف و احتياط او نفهميدن او است كلمات مشايخ ما را و جهل و ناداني او است به مقصود ايشان از عباراتشان و در چنين موضعي شك حاصل نميشود درباره كسي كه اقرار به ضروريات صريحاً دارد و به اعمال شرعيه صريحاً عامل است و حالت شك و شبهه و توقف در موضعي است كه دو دليل مساوي مقابل شوند برخلاف يكديگر بر مطلب واحد چنانكه تفصيل اين معني در سابق في الجمله گذشت و جهل و ناداني و نفهميدن در مقابل دليلي نميتواند بايستد. پس شبهه در ميان جهل و دليلي حاصل نشود بلكه در ميان دو دليل مخالف حاصل شود. پس اين مصنف به الحاد اولاً اظهار شك و شبهه كرده و ثانياً به الحاد يكي از طرفين را يقين الايمان و طرفي ديگر را مشكوك الايمان گرفته، و ثالثاً به الحاد اين حديث را جاري در غير موضعش كرده و آيه مباركه الذين يحرّفون الكلم عن مواضعه و امثال آن را در حق خود جاري كرده.
اما حديث شريف: اخوك دينك فاحتط له را كه مصنف به الحاد دليل از براي خود
«* رسائل جلد 4 صفحه 282 *»
آورده معني آن اين است كه هميشه بايد عملي بجا آورد كه يقيني باشد مشروعيت آن و عملي كه مشروعيت آن يقيني نيست ترك بايد كرد و كدام دليل يقيني از اقرار به جميع ضروريات و عمل به شرعيات يقينيتر و كدام بياحتياطي از اين بدتر كه اقرار به ضروريات و عمل به طاعات را به جهت ناداني بعضي از كلمات اعتنا نكند بلكه از بياحتياطي گذشته و به بيديني رسيده. نعوذ باللّه من بوار العقل و قبح الزلل و به نستعين.
اما حديث شريف: خذ ما اشتهر بين اصحابك و اترك الشاذ النادر كه در مقصود خود به گمان خود دليل آورده اولاً كه بر احدي از علماء مخفي نيست كه اين حديث شريف در اختلاف احاديث وارد شده كه از امام7 سؤال كردند كه احاديث شما به طور اختلاف به ما ميرسد پس چه بايد كرد؟ پس يكي از وجوه تراجيح را اين حديث قرار دادند كه هرگاه دو حديث مختلف به شما برسد و راوي يكي از آنها كل اصحاب باشند و راوي يكي از آنها بعض اصحاب باشند بگير حديثي را كه كل اصحاب روايت ميكنند و ترك كن حديثي را كه بعض اصحاب روايت ميكنند و مشهور در اين حديث به معني مجمععليه است نه به معني اينكه راوي يك حديث بيشتر است و راوي يك حديث كمتر است و آنكه راوي آن بيشتر است مشهور است و آنكه راوي آن كمتر است شاذ و نادر است چرا كه ميشود حديثي در تقيه وارد شده باشد و راوي آن بسيار باشند و حديثي در غير تقيه وارد شده باشد و راوي آن كم باشند و مع ذلك سيرت جميع علماء بر اين است كه حديثي كه در تقيه وارد شده در غير موضع تقيه ترك ميكنند اگرچه راوي آن جميع اصحاب باشند و به حديثي كه در غير تقيه وارد شده عمل ميكنند اگرچه يكي از اصحاب راوي آن باشد و شاهد بر اينكه مشهور در اين حديث به معني مجمععليه است در خود اين حديث هست كه در آخر اين حديث ميفرمايد: فان المجمععليه لا ريب فيه. پس ميفرمايند كه مشهور را بگير و شاذ و نادر را ترك كن به جهت آنكه مجمععليه نيست شكي در آن.
«* رسائل جلد 4 صفحه 283 *»
پس اين مصنف اولاً الحاد كرد و حديث را در غير موضعش جاري كرده و در دين خدا اين عمل جايز نيست و ثانياً معني مشهور در اين حديث را نفهميده چنانكه معني شاذ و نادر را نفهميده و به معني بيشتر و كمتر خيال كرده و با وجود اينكه الحاد كرده و معني حديث را نفهميده عرض ميكنم كه كدام مشهور از ضروريات دين و مذهب مشهورتر و كدام شاذ و نادر از مخالفت ضروريات شاذ و نادرتر؟ و مكرر عرض شد كه هركس موافق ضروريات سلوك ميكند اخذ به مشهور و مجمععليه اصحاب كرده اگرچه يك نفر باشد و هركس مخالف ضروريات ميكند شاذ و نادر است اگرچه صدهزار باشند چنانكه پيغمبر9 فرمود: جماعة امتي من كان علي الحق و ان قلّوا و عدد زياد اگر دليل حقيت بود عدد عامه عمياء از شيعه بيشتر است و كفار از اهل اسلام بيشترند و جهّال از عقلاء بيشترند و فساق از عدول بيشترند و بدان از خوبان بيشترند و اكثرهم لايعقلون و اكثرهم لايعلمون و قليل من عبادي الشكور از اين قبيل مضمون در قرآن بسيار است.
پس چون اين معني واضح شد عرض ميكنم كه آيا اين مصنف از ضرورت اسلام و ايمان خارج نشده كه با وجود اينكه گفت حضرات اقرار به ضروريات دارند و صاحب زهد و تقوي و ورع و مواظب طاعات هستند و با اينكه اقرار كرد كه بعضي از علماي شيعه شيخ مرحوم را اعلم و اورع از ساير علماء ميدانند اعتنا به ضرورت و عمل به طاعت و تصديق علمائي كه خود نقل كرد نكرد و گاهي خود را به لباس توقف جلوه داد و گاهي انفاذ حكم مكفّرين را بر مردم واجب كرد و از توقف بيرون آمد و از اينها همه گذشته كه اگر مشهور را هم به معني بيشتر معني كنيم از او سؤال ميكنيم كه آيا عدد كساني را كه تو شمردي كه تكفير شيخ مرحوم و شيخيه را كردهاند از ده پانزده نميگذرد و عدد كساني كه تصديق شيخ مرحوم را كردند از شماره بيرون است چرا كه در هر شهر و دياري كه تشريف بردند همه علماي آن شهر و ديار تصديق او را كردند چه در بحرين و چه در كربلاي معلّي و نجف اشرف و چه در كاظمين8 و چه در كرمانشهان و چه
«* رسائل جلد 4 صفحه 284 *»
در همدان و چه در اصفهان و چه در يزد و چه در مشهد مقدس و در اين ميانها يكي دويي پيدا شدند كه انكاري كردند كه عدد آنها از ده و بيست نميگذرد و آن منكرين كجا و مصدقين كجا مثل بحر العلوم و آقا سيد علي و آقا ميرزا مهدي و شيخ حسين آل عصفور اعلي اللّه مقامهم و امثال ايشان از علماي هر شهري كه اگر بخواهم علماي آن شهرها را بشمارم حجم كتاب از اندازه بيرون ميرود و بعضي از آنها را در كتاب «هداية الطالبين» فرمايش فرمودهاند. آيا مثل ايشان در ميان منكران كسي ميتواند پيدا كند؟ و از اين است كه مصنف كه خواسته كه عدد را زياد كند امثال ملا كاظم همداني را در شمار علماء بيرون آورده!
اما معني حديث شريف: الوقوف عند الشبهات خير من الاقتحام في الهلكات را در ضمن بيان معني شك و شبهه عرض كردم و از آنچه گذشت معلوم شد كه مصنف به واسطه بياعتنايي به يقينيات حاصله از ضروريات دين و مذهب خود را در هلكات شبهات گرفتار كرده و اين امري عجيب است كه عاقل به واسطه ميل به شبهات و ارتيابات دست از يقينيات بردارد. فميل ارباب العقول الي الارتياب لشيء عجاب. و عجبتر آنكه به طورهايي كه سابقاً عرض كردم معلوم شد كه شبهه و ارتياب بايد از دو دليل مساوي مختلف حاصل شود و مصنف اين را نداشت بلكه دليلي كه در مقابل ضروريات يقينيه قرار داد نفهميدن خودش بود و ناداني در مقابل يقين نميايستد. پس از براي او ارتياب نبود در واقع و لكن بل كذّبوا بما لميحيطوا بعلمه را مصداق شد و محض جحود و عناد اظهار ارتياب كرد و جحدوا بها و استيقنتها انفسهم.
و اما عقايد حقه كه در كتب علماء ثبت است همان عقايد حقهايست كه در كتب مشايخ ما ثبت است با شرحي و بسطي تمامتر و اگر اين مصنف و امثال او بگويند كه اينها غير از آنها است سزاوار است كه طالب حق از ايشان مطالبه كند كه آن چيزي كه در اين كتابها است كه مجمل و اصل آن در كتب علماي سلف نيست كدام است و ما مصالحه ميكنيم با او كه يك مسأله بنمايد كه برخلاف قول سابقين باشد و منافاتي با
«* رسائل جلد 4 صفحه 285 *»
آن داشته باشد.
و همچنين بر خواص و عوام واجب است كه دوست دوستان ائمه طاهرين باشند كه دوستي آنها يقيني باشد و دشمن دشمنان ايشان باشند كه دشمني ايشان يقيني باشد و اين يقين حاصل نشود مگر به اظهار و اقرار به ضروريات و انكار آنها. و چنانكه دانستي كه سيرت علماء بلكه سيرت شيعه بر اين است كه هركس از پدر و مادر شيعه و در بلاد شيعه متولد شد و انكاري در ضروريات از او ظاهر نشد او را شيعه ميدانند و شهادت بر تشيع او ميدهند و تفحص از حال او نميكنند و در واقع آيه لاتجسّسوا در اين موارد نازل شده. پس جميع متولدين در بلاد شيعه از آباء و امهات شيعه معلوم التشيع و معلوم الولاية هستند و دوستي ايشان واجب است چه جاهل باشند و چه عالم و چه عادل باشند و چه فاسق مادام كه خلاف ضرورتي و انكار صريحي از ضروريات از ايشان سر نزده باشد و چون خلاف ضرورتي و انكار صريحي از ضروريات از ايشان سر زد داخل دشمنان ائمه طاهرين: خواهند شد اگرچه صريحاً نگويند كه ما دشمنيم به جهت ترس از مردم و لكن همان انكار ضرورت، دليل دشمني او است و از آنچه گذشت معلوم شد مكرّراً كه خارج از ضروريات كيست و اعاده ضرور نيست.
اما اينكه در فروع دين تقليد به مجتهد جامع الشرايط اعلم متشرعي نمايد تا آخر از آنچه گذشت معلوم شد كه متشرعين را در مقابل شيخي قرار دادن يكي از الحادهاي بزرگ اين مصنف است چرا كه از او ميپرسيم كه چه كار كردهاند ساير علماء كه مشايخ ما آن كار را بهتر نكردهاند پس همه آنها داخل متشرعين هستند پس اگر مقصود مصنف از متشرعي كساني است كه تكفير شيخ مرحوم را كردهاند يا متوقف در ايمان او هستند، كه مكرر عرض شد كه آنها تا از ضرورتي از ضروريات اسلام و ايمان خارج نشدند نتوانستند تكفير يا توقف كنند و حالِ خارج از ضروريات معلوم است و اگر مرادش ساير علماي شيعه است كه بسياري از ايشان تجويز تقليد شيخ مرحوم را كردهاند و اجازه دادهاند مثل مرحوم بحر العلوم و مرحوم شيخ جعفر نجفي
«* رسائل جلد 4 صفحه 286 *»
و مرحوم آقا سيد علي طباطبايي و امثال ايشان. پس چه شد اين مصنف را كه درباره مكفرين ميگويد كه ما را نميرسد بگوييم نفهميده تكفير كردهاند و درباره امثال مرحوم بحر العلوم و شيخ جعفر نميگويد كه ما را نميرسد كه بگوييم نفهميده اجازه دادهاند و نفهميده تصديق كردهاند و تعظيم و تبجيل نمودهاند؟ و آيا چيزي به غير از انكار ضروريات مؤمن را از دين و مذهب بيرون ميبرد؟ و آيا به غير از فسق، چيزي شخص عادل را از عدالت بيرون ميبرد؟ و مادام كه انكار ضرورتي از كسي ظاهر نشده و فسقي از او ظاهر نشده توقفي در ايمان او و عدالت او احدي از علماي شيعه كرده؟ پس اين حكم مصنف كه رجوع به شيخي نبايد كرد و از عالم ايشان اخذ مسائل نبايد كرد و در نماز اقتداي به عادل ايشان نبايد كرد و حال آنكه خود او اقرار كرد كه علي الظاهر معتقد به عقايد حقه هستند و صاحب زهد و ورع و تقوي و مواظب طاعات هستند پس اولاً كه توقف در ايشان معني ندارد و ثانياً معني توقف آنست كه حكم به طرفي نكنند و مصنف به اين اكتفا نكرد و حكم به طرفي كرد. آيا همه اينها حكم بغير ما انزل اللّه نيست و خروج از ضروريات دين و مذهب نيست؟ خدا او را جزا دهد.
عبارت مصنف: «و جايز است اخذ و تعلم كردن از علوم حقه يقينيه شيخيه و اما علوم غامضه مشكوك آنها را ترك بايد كرد و خوض و مناظره در آنها بسيار نبايد كرد و به مضمون فذروه في سنبله و ردّوه الي اهله عمل بايد كرد. عصمنا اللّه و اياكم عن الخطاء و الزلل في القول و العمل.
و بقي هنا شيء و ذكره من الواجبات العينية: و مراد به اعلم يعني استادتر در استنباط حكم اللّه از ادله شرعيه و رد فروع بر اصول و اعتباري در اعلميت در غير فقه از ساير علوم نيست بلكه اعلم از ساير فِرَق و اورعاند . پس تقليد كردن به كسي كه مجتهد جامع الشرايط و اعلم در فقه باشد و متشرعي معلوم الاسلام و الايمان باشد قطعاً باعث
«* رسائل جلد 4 صفحه 287 *»
نجات از نار جحيم و سبب دخول در جنات النعيم ميباشد. اعاذنا اللّه من النار و ادخلنا الجنة دار القرار بمحمد و آله الاطهار. كه موجب تضييع عمر و بازماندن از اكتساب علم فقه و ساير علوم حقه و تحصيل سعادت دنيا و آخرت و موجب لغزش اقدام از طريق حق است همين كه شخص داخل آن دريا شد، به آساني نميتواند سباحت كرده و بيرون آيد و از لجج غامره است كه كشتيهاي بسيار كساني كه ظرفيت كامله و شعور كلي ندارند در آن غرق ميشود فلهذا مادامي كه ضرورت داعي نشود معاشرت و مكالمه با اين طايفه خوب نيست زيرا كه حرفي ميزنند و بياني ميكنند و به سبب آن شخص متزلزل ميشود در امر دين و به فكرهاي دور و دراز ميافتد و شك در عقايدش بهم ميرسد و هركس كه ميخواهد در عقايد حقه به يقين فائز گردد و به يقين از دنيا رحلت كند بايد شب و روز مواظب طاعات و عبادات باشد و از محرّمات بلكه از مكروهات مهما امكن اجتناب كند و دايم به درگاه الهي تضرع و ابتهال نمايد و وساوس شيطانيه را از قلب خود بيرون كند تا به يقين فايز گردد. و اشار اللّه سبحانه بهذا المعني في كتابه الكريم: و اعبد ربك حتي يأتيك اليقين. و بايد دانست كه به خواندن كتب حكمت و كلام و به نشستن در مجالس درس حكماء و تعلم ادله حكميه و قواعد منطقيه، از براي شخص يقين حاصل نميشود بلكه روز به روز شكوك و شبهات در قلبش ميافتد چنانكه مرئي و محسوس است كه عقايد عوام محكمتر است از آنهايي كه عمر خود را صرف تحصيل علم كلام و حكمت نمودهاند و عقايد حكماء و متكلمين مثل ريسماني است كه در مقابل باد آويخته شده كه باد دايم او را حركت ميدهد. اين است كه » تا آخر.
عرض ميشود: كه از او ميپرسيم كه آيا تميز در ميان حق و باطل مطالب ايشان دادهاي كه اذن در اخذ حق آن و نهي در اخذ باطل آن كردهاي يا تميز نداده اين
«* رسائل جلد 4 صفحه 288 *»
سخن را گفتي؟ پس اگر از روي فهم و تميز اين سخن را گفتي، از تو سؤال ميكنم كه آن مطالب باطله ايشان كدام است؟ و مكرر عرض شد كه ما مصالحه ميكنيم با مصنف كه يك مطلب باطلي از جميع كتب مشايخ ما پيدا كند كه موجب كفر و فسقي باشد نعوذ باللّه و آيا مطالب و علوم مشكوكه ايشان آنهايي است كه تو نميفهمي پس آنها مجهول تو است و تو جاهلي به آنها و محض جهل تو به آنها نبايد جميع مردم از آنها اعراض كنند شايد كسي ديگر در عالم باشد كه بتواند بفهمد. و اگر مراد تو از علوم مشكوكه مسائلي چند است كه دو دليل مختلف مساوي بر آنها اقامه شده باز منع كردن تو معني ندارد شايد كسي در عالم باشد كه بتواند يقين بر حقيت آنها كند و اگر تو در آنها در شكي بايد متوقف باشي و اگر متوقفي نبايد منع كني از آنها چرا كه معني توقف اينست كه به سمتي حكم نكني و اگر از جهت اقرار ايشان به عقايد حقه و زهد و ورع و تقوي و مواظبت ايشان به طاعات را صريحاً ميداني چنانكه اقرار كردي بايد اين صريح بلا شك را اخذ كني و اعتنا به مشكوك خود نكني به مضمون حديث شريف دع ما يريبك الي ما لايريبك و به مضمون احاديث بسيار لاتنقض اليقين الاّ بيقين مثله و لاتنقض اليقين بالشك ابداً، و الوقوف عند الشبهات خير من الاقتحام في الهلكات. پس اين مصنف خود دست از يقين برداشته و خود را در معرض شك و شبهه درآورده و به اين اكتفا نكرده مردم را هم امر به شكوك و شبهه كرده و ميخواهد در معرض هلاكت درآورد.
و اما اينكه بيان اختلاف علماء را در وجوب تقليد اعلم از واجبات عينيه گرفته بسيار تعجب است چرا كه واجب عيني را بايد هر مكلفي به عمل بياورد از عالم و عامي و مرد و زن. پس بايستي كه جميع مردم مكلّف باشند كه بيان كنند اين مسأله را و حال آنكه بيان اين مسأله را هر عالمي هم كما ينبغي نميتواند بيان كند و بيان اين مسأله شأن عالم محققي است. بلي، اگر اينطور ميگفت كه مكلّفين بايد بدانند كه اين اختلاف در ميان علماء هست نزديك به صواب بود
«* رسائل جلد 4 صفحه 289 *»
و اما اينكه گفته علماي غير شيخي در مسائل فقهيه يقيناً اعلم از علماي شيخيه هستند اين هم حرف غريبي است. آيا جميع علماي غير شيخي از جميع علماي شيخيه در مسائل فقهيه اعلمند يا بعضي از آنها اعلمند از بعضي از اينها؟ اما كل آنها اعلمند از كل اينها كه حرفي است بيمعني چرا كه اين مصنف خبر از كل آنها و اينها ندارد يقيناً و اگر بعض آنها اعلمند از بعض اينها اين سهل است هركس هركس را اعلم دانست از او تقليد كند به شرط آنكه طرفين يكديگر را تكفير يا تفسيق نكنند و اگر پاي تكفير و تفسيق يكديگر در ميان آمد بايد مكلّفين تفحص كنند تا بيابند كه كداميك موافق ضروريات سلوك ميكنند و كداميك مخالفت آنها را ميكنند و از كداميك فسقي ظاهر شده و از كداميك فسقي ظاهر نشده و ضروريات و فسوقِ مزيله عدالت از عامي مكلّف صاحب عقل و شعور مخفي نيست.
و اما اينكه گفته: «علماي غير شيخي اورعند از علماي شيخي»، باز سؤال ميكنم كه كل آنها اورعند از كل اينها؟ و اين حرف غريبي است چرا كه مطلع بر احوال كل آنها و اينها نيست بلا شك و اگر بعضي از آنها از بعضي از اينها اورعند و بعضي اينها از بعضي آنها اورعند باز اين معني بسيار سهل است و نزاعي ضرور ندارد اگر چه انزوا و زهد و ورع و تقوي و مواظبت طاعات و حفظ اوقات واجبات در طايفه شيخيه نوعاً غلبه دارد.
و اما اينكه اظهار انصافي در حق شيخيه به كار برده كه ايشان در اصول دين اعلمند از غير شيخيه، الحمد للّه علي الفضل الذي شهد به العدو. و چون اصراري دارد در عدم جواز رجوع و اقتداي به علماي شيخيه گاهي به صورت توقف و احتياط و گاهي به صورت وجوب انفاذ حكم مكفرين در حق ايشان بدون دليل شرعي، گمان خيري درباره او نميرود كه بگوييم در اين مقام انصافي داده و ظاهر اين است كه اين هم راه حيلهايست كه خواسته بعضي از مردمي كه في الجمله ميلي به مشايخ ما دارند از سخنهاي او به وحشت نيفتند و او را مرد منصفي گمان كنند و گوش به سخن او بدهند و
«* رسائل جلد 4 صفحه 290 *»
نصيحت او را باور كنند و به احتياط و حزم@توقف خل@، رجوع و اقتدا به علماي شيخيه نكنند و از معاشرت ايشان اجتناب كنند و خورده خورده مأنوس به سخنهاي او شوند و در غفلت خود بمانند و مقصود او حاصل شود.
و اما اينكه گفته بيش از اين جد و جهد لازم نيست در صورتي كه اختلاف به سرحد تكفير و تفسيق نرسد اينقدري هم كه او گفت جد و جهد لازم نيست و هركس در بلاد شيعه زيست و از پدر و مادر شيعه متولد شد و انكار ضرورتي صريحاً نكرد شيعه و مؤمن است و هركس مواظب طاعات باشد و فسقي از او بروز نكرد عادل است. اما اگر اختلاف به سرحد تكفير و تفسيق رسيد و مكلّف لابد باشد كه تصديق طرفي را بكند بايد آنقدر تفحص كند تا بيابد كه حق با كدام طرف است و حد معيني ندارد بسا كسي در يك روز و بسا كسي در ده روز و زياده و كم بفهمد و تميز دهد.
و اما اينكه گفته: «بيش از اين جد و جهد كردن باعث تضييع عمر و بازماندن از تحصيل اكتساب علم فقه است» تا آخر آنچه گفته، عرض شد كه حد معيني از براي تفحص نيست پس اگر كسي خود را ناچار به تصديق يكي از طرفين ديد قبل از تمييز دادن نميتواند به كاري ديگر مشغول شود و اين كار لازمترين و واجبترين جميع كارها است چرا كه بناي عمل كسي كه خودش نميتواند احكام الهي را از كتاب و سنت بفهمد بر تقليد است و بدون تفحص تقليد كردن معني ندارد و اصل مسأله تقليد كردن تقليدي نيست و عوام بايد جد و جهد كنند تا بيابند حق با كيست و همينكه يافتند البته ديگر تفحصي نخواهند كرد و ضرور نيست كه كسي حد معيني قرار دهد. و اينكه گفته بيش از اين تفحص كردن موجب لغزش اقدام از طريق حق است گويا معني نداشته باشد.
اما همه مقصود اين است كه مردم را در غفلت اندازد كه تفحص نكنند و تقليد كسي را كه او ميل دارد به تقليد او بكنند كه مبادا اگر خودشان تفحص كنند بفهمند كه حق با مشايخ ما است در هر مقامي و اگر تفحص كنند البته خواهند فهميد و خداوند
«* رسائل جلد 4 صفحه 291 *»
خبر داده و فرموده: و الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا و لكن به جهت تسلي مصنف عرض ميكنم كه شما خود را در اين باب به زحمت نيندازيد اغلب اغلب مردم طالب دنيا هستند و كاري به دست دينداري و تفحص ندارند و در هر موضعي كه منفعت دنيا در آن محتمل باشد اگرچه به توهمي باشد نهايت سعي را ميكنند كه رابطه به آن داشته باشند. بعد از وفات پيغمبر9 همه مردم برگشتند به جاهليت اولي و بدتر از اولي مگر چهار نفر سلمان و ابوذر و مقداد و عمار اعلي اللّه مقامهم و سبب گمراهي آنها نبود مگر غفلت از تفحص و دليل و برهان و طلب متاع حيات دنيا و در زمان حضرت امام حسن7 چهل نفر ياور خواستند و پيدا نشد و در زمان حضرت امام حسين7 بيش از هفتاد و دو نفر از صغير و كبير و مولي و خويش و بيگانه پيدا نشد و همچنين در زمان هريك از ائمه طاهرين: تا اين زمان كه حضرت قائم عجل اللّه فرجه غائب شده به جهت بيياوري است و اگر همه اينهايي كه اظهار تشيع ميكنند واقعاً صادق بودند ظهور فرموده بودند و لكن اغلب مردم در غفلتند و طالب متاع حيات دنيا، و طالب دليل و برهان و تفحص نيستند و اگر به دليل و برهان اكتفا ميكردند و تفحص ميكردند امام7 تشريف ميآوردند و دليل و برهان اقامه ميفرمودند و ظهور نفرمودن ايشان از همين است كه مردم به دليل و برهان گوش نخواهند داد و زحمت بيحاصلي خواهد بود.
پس مصنف زحمت بيحاصل نكشد و تحصيل حاصل نكند، مردم در غفلت هستند و اگر متدين بود مردم را به غفلت دعوت نميكرد و امر ميكرد مردم را كه تفحص كنند در دين خدا و با دليل و برهان متدين باشند و به همين اكتفا نكنند كه چون در ميان اين طايفه متولد شدهايم بايد پيرو ايشان باشيم چرا كه اين حرف را يهودي متولد در ميان طايفه يهود و نصراني متولد در ميان نصاري و مجوسي متولد در ميان مجوس و هر متولدي در ميان طوايف هفتاد و دو ملت ميگويند چنانكه خداوند از حالت ايشان حكايت ميفرمايد كه ميگويند: انا وجدنا آباءنا علي امة و انا علي
«* رسائل جلد 4 صفحه 292 *»
آثارهم مقتدون و از همين باب است كه اين مصنف به زبانهاي مختلف مردم را به غفلت دعوت ميكند گاهي به صورت اينكه مردم بايد مشغول به عبادت باشند و جد و جهد در عبادت داشته باشند و غافل از اينكه عبادت بيمعرفت بيحاصل است و ائمه: عابد بيمعرفت را تشبيه فرمودهاند به خري كه به آسيا بسته باشند كه زحمت ميكشد و گرسنه و تشنه ميشود و ضعيف و لاغر ميشود و مجروح و شل و لنگ ميشود و مسافتي طي نميكند و دائم در يك موضع به دور آن ميگردد از اين قبيل حرفها را ابوموسي اشعري به مردم ميزد در بالاي منبر و ميگفت شما را چه كار است به امداد علي7 يا معاويه؟ هردو طالب رياست دنيا هستند و به واسطه شماها ميخواهند رياست كنند و ياري هر طرفي را بكنيد جان و مال شما در معرض تلف خواهد بود و اگر كشته شديد زن و فرزند و عيال شما دربهدر خواهند شد و به فقر و فاقه گرفتار خواهند شد و اگر شماها ديديد كه پيغمبر9 امري به جهاد ميكرد، امر ميكرد كه با كفار جهاد كنند و آنها را از روي زمين براندازند تا بتوانيد نماز كنيد و روزه بگيريد و حج برويد و ساير عبادات را به عمل بياوريد كه موجب رفع درجات شما شود در بهشت و الحال جاده اسلام كوبيده شده و اسلام قوت گرفته پس بايد حال شماها مشغول عبادات شويد تا رفع درجات آخرت از براي شما حاصل شود و هر طايفه از شما كه بر طايفه ديگر غالب شود مسلماني بر مسلماني غالب شده و اين خلاف شرع است پس مشغول طاعات باشيد و ياري علي7 و معاويه را نكنيد. و بعينه نصايح اين مصنف را نصايح ابوموسي ميبينم كه گاهي ميگويد مردم بايد مشغول عبادات باشند و گاهي ميگويد جاده شريعت كوبيده شده و راه حق واضح شده و در ميان طوايف هفتاد و سه گروه مذهب اثنيعشري ثابت شده و تفحصي در كار نيست و غافل از اين است كه مكلّفين بايد با دليل و برهان مذهب داشته باشند اگرچه مذهب اثنيعشري حق باشند. دليل و برهان اين نيست كه انا وجدنا آباءنا علي امة و انا علي آثارهم مقتدون چنانكه در حديثي هست كه از ميت سؤال ميكنند كه خداي تو كيست؟ جواب ميگويد خداي من
«* رسائل جلد 4 صفحه 293 *»
رب العالمين است ميگويند به چه دليل؟ ميگويد مردم ميگفتند. ميگويند: اين جواب از تو مسموع نيست و گرزي به او ميزنند كه قبر او پر از آتش شود تا روز قيامت و از او سؤال ميكنند كه پيغمبر تو كيست؟ جواب ميگويد پيغمبر آخر الزمان محمّد بن عبد اللّه9 است. ميپرسند به چه دليل؟ ميگويد مردم ميگفتند. ميگويند اين جواب از تو مسموع نيست و گرزي به او ميزنند كه قبر او پر از آتش ميشود كه تا روز قيامت عذاب بكشد و اينقدر از بيان از براي بسياري از حرفهاي مصنف كفايت ميكند از براي طالب حق.
اما اينكه گفته علم شيخ مرحوم بحري است عميق كه نميتوان در آن شناور شد و موجب غرق و هلاكت خواهد بود، به جهت اين است كه مبادا مردم پيرامون شيخيه گذر كنند و گوش به سخن ايشان دهند و حق را بفهمند و تصديق كنند و اگر مراد او اين نيست بايد بداند كه قرآن و احاديث هم بحريست عميق و علوم شيخ مرحوم از آنها عميقتر نيست و آنچه در كتابهاي او است به غير از آيه قرآن و حديث چيزي نيست پس بنابر گفته او بايد مردم از خواندن تفاسير و شروح كتاب خدا و احاديث ائمه هدي: احتراز كنند كه مبادا هلاك شوند و اگر ميگويد در كتابهاي شيخ مرحوم كه در مسائل متعلقه به امور دين و مذهب نوشته شده از غير قرآن و احاديث چيزي هست، بنمايد تا صادق از كاذب جدا شود.
اما معني اين حديث كه: اكثر اهل الجنة البلهاء اين نيست كه مردم با دليل و برهان و تفحص دين تحصيل نكنند و تعجب اينكه گفته عقايد عوام از غير عوام محكمتر است به جهت آنكه غافلند و عقايد غير عوام به اين استحكام نيست كه گويا ثكلي از حرف او بخندد كه واللّه قابل جواب نيست و از آنچه گذشت جواب از اين حرف در نهايت وضوح واضح است. و معني اين حديث بر فرض صحت صدور اين است كه در ميان هر طايفه از اهل اسلام و غير اسلام، مستضعفين بسيار هستند كه در اين دنيا به حكم سياست امر شريعت مستضعف هر طايفه ملحق به آن طايفه است در احكام
«* رسائل جلد 4 صفحه 294 *»
شرعيه نسبت به اهل اسلام و به جهت بيشعوري ايشان حجت خداوند بر آنها تمام نشده و امر ايشان معوق است و از براي خداوند در حق ايشان مشيت است چنانكه در اخبار بسيار اين معني هست و در نفخ صور آتش را خداوند روشن خواهد كرد و مستضعفين را امر كند به آتش پس هركس داخل آتش شود نجات يابد و داخل بهشت شود و هركس تخلف كند هلاك شود و داخل جهنم شود.
پس چون اين معني محقق شد قياس كن ساير طوايف را نسبت به اهل اسلام و ببين چقدر بيشترند و فكر كن كه در ميان هر طايفهاي اكثر اكثر آنها مستضعفند و ابله هستند از زن و مرد و اطفال و بسياري از آنها داخل آن آتش خواهند شد و اهل بهشت خواهند شد به طوري كه اكثر آن ابله و مستضعف خواهند بود و مستضعف كسي است كه نتواند دليل و برهان را بفهمد و اينقدر شعور را نداشته باشد كه بتواند اختلاف بفهمد و حق و باطل را تميز دهد چنانكه در قرآن فرموده: الاّ المستضعفين من الرجال و النساء و الولدان لايستطيعون حيلة و لايهتدون سبيلاً. اما كساني كه معني اختلاف را ميفهمند و اختلاف را ميشنوند كه به سرحد تكفير يا تفسيق رسيده البته مكلّف هستند كه تفحص كنند تا به مرتبهاي كه تميز دهند حق با كيست و ميزان تميز دادن از براي عوام و خواص ضروريات دين و مذهب است كه هركس موافق است با آنها برحق است و هركس مخالف است با آنها بر باطل است و ضروريات بر خواص و عوامي كه معني اختلاف را ميفهمند مخفي نيست و السلام علي من اتبع الهدي و اجتنب عواقب الردي.
عبارت مصنف: «بدان كه شيخيه ميگويند كه مذهب شيعه يومنا هذا دو فرقه شدهاند، شيخي و بالاسري و وجه تسميه بالاسري آن است كه اين طايفه در نماز كردن محاذي امام ميايستند و پشت به امام ميكنند و اين بيحرمتي و اهانت است نسبت به امام7، غلط و خطا است زيرا كه اين مسأله خلافي است ميان فقهاء كه بعضي محاذي به قبر امام ايستادن و پشت كردن را به امام در نماز تجويز كردهاند و بعضي جايز ندانستهاند و بعضي گفتهاند احتياط ترك است بلكه در پشت سر بايد ايستاد، و در
«* رسائل جلد 4 صفحه 295 *»
اين زمان كه اكثر علماي غير شيخي در رسائل خود امر به احتياط كردهاند و بعضي از آنها در پشت سر ميايستند خلاصه، همه اينها عوامفريبي است. و همچنين ميگويند يكي از اين دو فرقه برحق است و ديگري باطل و بر مكلّف واجب است كه جد و جهد نمايد و ببيند كه هركدام بر حق است تابع او شود و آن مذهب را اختيار نمايد و ديگري را باطل بداند بعد از همه بيانات مذكوره غلط و خطا است زيرا كه جد و جهد شده و مذهب حق در ميان هفتاد و سه فرقه پيدا شده در غايت ظهور و نهايت وضوح كالشمس في وسط السماء و آن مذهب مذهب شيعه اثنيعشريه است كه از عهد خلافت باطنيه اميرالمؤمنين7 الي يومنا هذا يوماً فيوماً در شيوع و ظهور و ترقي و تزايد و اشتهار است و همين مذهب حق را بحمد اللّه از آباء و اجداد خلفاً عن سلف در دست داريم و ذرّهاي از آن خارج نيستيم و مقرّ و معتقديم به عقايد حقه و علماي مجتهدين اثنيعشري متشرعي كلاً اقوال و افعال و عقايد و علومشان مطابق است با علماي سلف و بودن آنها در مذهب اثنيعشري يقيني است لهذا تقليد آنها و امتثال امر و متابعت آنها واجب. پس هرگاه في الحقيقة شيخيه هم مذهبشان با مذهب ما طايفه اثنيعشري مطابق است فنعم الوفاق و الاّ رجوعشان با خداوند. خلاصه جاده اثنيعشريه جاده كوبيده و وسعتش به قدر مابين مغرب و مشرق و ديگر تفحّص در كار نيست مگر به قدر مذكور و مگر در معرفت مجتهد به جهت تقليد».
عرض ميشود: كه در وجه تسميه شيخي و بالاسري كه نسبت خطا و عوامفريبي داده و در مقابل شيخي متشرعي گفته، عوامفريبي و خطا كرده چرا به طورهايي كه مكرر گذشت معلوم شد كه به اقرار خود اين مصنف شيخيه علي الظاهر معتقد به عقايد حقه هستند و صاحب زهد و تقوي و ورع و مواظب طاعات هستند چنانكه صريحاً در اول اين نوشته گفت. پس از او ميپرسيم كه آن چيزي كه شيخيه را از جماعت متشرعين خارج كرده چيست؟ اگر در اعتقاد چيزي خيال كرده كه خود او گفت علي الظاهر معتقد به عقايد حقه هستند و اگر در احكام و اعمال شرعيه چيزي خيال
«* رسائل جلد 4 صفحه 296 *»
كرده كه خود او گفت صاحبان زهد و تقوي و ورع و مواظب طاعات هستند. آيا آنهايي را كه مسلماً متشرعي دانسته غير از اين است كه علي الظاهر اعتقادات حقه از آنها شنيده و علي الظاهر آنها را صاحبان زهد و تقوي و ورع ديده؟ و خود او اصرار كرد كه بناي احكام شرعيه بر ظاهر است و مردم از قلب كسي خبر ندارند پس به قول خود او خودش از قاعده خود خارج شده و آن قاعده از جمله ضروريات اسلام و ايمان است و از ضرورت اسلام و ايمان خارج شده كه در مقابل شيخي متشرعي را قرار داده و عوامفريبي كرده و خطا كرده و كدام خطا از خروج از ضروريات اسلام و ايمان بدتر؟ و خارج از ضرورت اسلام و ايمان قول او از براي اهل اسلام و ايمان حجت نيست و اعتنائي به گفته او نيست و در مقابل شيخي، بالاسري است و وجه تسميه همان است كه روز اول اين اسم از براي ايشان از همين جهت شد كه بعضي مساوي شدن و بالاي سر امام7 نماز كردن يا مقدم شدن و پشت به امام كردن را جايز دانستند و شيخ مرحوم جايز ندانستند و گفتگويي و قال قالي در مجالس اتفاق افتاد و اين اسم بر سر بالاسري قرار گرفت و اين اسم را هم شيخيه وضع نكردند از براي بالاسريها و لكن در همان گفتگوها و قال قالها اين اسم از براي ايشان باقي ماند و اين وجه تسميه منافاتي هم ندارد با اينكه عالمي ديگر هم غير از علماي شيخيه مساوي و مقدم شدن را بر امام7 جايز نداند.
مراد اين است كه وجه تسميه بالاسري روز اول اين حكايت بود كه اتفاق افتاد و چون اين اسم بر سر بعضي قرار گرفت از كثرت استعمال به آنجا رسيد كه هركس تقليد از مشايخ ما نكرد مردم او را هم بالاسري گفتند و واللّه نه اين است كه هركس تقليد از مشايخ ما نكند ما او را نعوذ باللّه بد بدانيم و هركس كه از كثرت استعمال اسم بالاسري بر او قرار گرفته بد بدانيم و ما اگرچه مشايخ خود را اعلم و اكمل و افقه و ابصر و اتقي و اورع از علماي عصر خودشان كه آنها را ميشناسيم ميدانيم و آنهايي را كه نميشناسيم و مدعي علم غيب نيستيم و مع ذلك تقليد غير اعلم را هم جايز ميدانيم چرا كه مفترض الطاعة اصل را پيغمبر و ائمه طاهرين صلوات اللّه عليهم ميدانيم و
«* رسائل جلد 4 صفحه 297 *»
وجوب اطاعت غير ايشان: را از باب روايت و حكايت ميدانيم نه از باب اينكه آنها حاكم اصل و مفترض الطاعة خلق هستند پس از اين جهت هركس را كه ثقه و عادل و امين دانستيم به قدري كه روايت و حكايت ميكند از براي ما از مفترض الطاعه اصل، همان قدر را حجت ميدانيم و اطاعت او را همانقدر بر خود واجب ميدانيم و احاديث بسيار بر اين مطلب گواهي ميدهد. پس ماها تقليد غير مشايخ خود را جايز ميدانيم اگرچه به علم و كمال و بصيرت و زهد و تقوي و ورع مشايخ خود ندانيم به شرط آنكه او از ضروريات اسلام و ايمان خارج نشود كه تكفير يا تفسيق مشايخ ما را بدون دليل شرعي بكند يا بدون دليل شرعي در ايمان مشايخ ما توقف كند. پس اين است دين و مذهب ما كه هرگز امتناعي از آن نخواهيم كرد و در مقابل شيخي گاهي ناصبي هم در بعضي از بلاد مثل آذربايجان استعمال ميكنند و مراد آن كساني هستند كه انكار فضائل آل محمد: را ميكنند و آن فضائلي كه انكار آنها نصب است فضائل ضروريه ايشان است كه در ميان شيعه به واسطه كثرت ادله كتاب و سنت و اخبار و احاديث به سرحد ضرورت رسيده. مثل آنكه ايشان اول ما خلق اللّه هستند و واسطه فيض در ميان خدا و خلق هستند و ساير اشياء از انوار و عكوس ايشان خلق شدهاند و امثال اينها. پس انكار آنها را ماها نصب ميدانيم بلكه همه علماي شيعه آن را نصب ميدانند و كساني كه انكار آنها را ميكنند شيعه نيستند اگرچه در ميان شيعه متولد شده باشند و انكار فضائلي كه به حد ضرورت نرسيده و فضائل نظريه است و ماها فهميده باشيم و غير ماها نفهميده باشند انكار آنها را هم ما نصب نميدانيم.
پس معني اين حرف كه متسمّين به شيعه دو فرقه شدهاند شيخي و بالاسري و بايد مكلّفين تفحص كنند و جد و جهد نمايند تا به حدي كه بيابند حق با اهل حق است از اين قسم بالاسري منظور است كه انكار فضائل ضروريه ائمه طاهرين: را ميكنند نه آن قسم از بالاسري كه از كثرت استعمال مقلدين غير مشايخ ما را بالاسري ميگويند و آن قسم از بالاسري كه تكذيب و تكفير و تفسيق و توقف در ايمان مشايخ
«* رسائل جلد 4 صفحه 298 *»
ما ميكنند منظور است و آيا اين حرف دروغ است كه متسمين به شيعه دو فرقه شدهاند و آيا تصديق هريك از اين دو فرقه را بدون دليل شرعي بايد كرد و بدون تفحص بايد تصديق يكي از دو فرقه را كرد يا تفحصي و جدي و جهدي و تحصيل دليلي شرعي ضرور است. پس اينكه مصنف گفته كه در ميان فرقههاي هفتاد و سه فرقه معلوم شده كه فرقه اثنيعشريه فرقه ناجيه هستند و اين جادهايست كوبيدهشده و روز به روز در زيادتي و وضوح و ظهور است، حرفي در آن نيست و لكن در ميان همين متسمّين به شيعه اگر فرقههاي مختلفه نيست پس اينكه مصنف در اول اين نوشته رد بر جماعت صوفيه كرد چه معني داشت و حال آنكه صوفيهاي كه در اين بلاد هستند همگي به دوازده امام: قائلند و آيا كسي كه انكار فضائل ضروريه ائمه طاهرين: را ميكند در ميان اين بلاد نيست؟ پس رد و تكفير و تفسيق و توقف در مشايخ ما چيست؟ اگر رد بر فضائل نظريه است كه مسائل نظريه اگرچه در آنها اشتباهي هم شده باشد موجب تكفير و تفسيق و توقف در ايمان كسي نيست و در نظريات اختلافات شديده در ميان علماي اثنيعشري و غير ايشان بوده و هست و موجب تكفير و تفسيق و توقف در ايمان مؤمني نبوده و نيست و اگر به جهت انكار ضرورتي از ضروريات اسلام و ايمان است آن انكار كجا است و كدام است؟ و حال آنكه اين مصنف گفته كه شيخيه علي الظاهر معتقد به عقايد حقه هستند و صاحب زهد و تقوي و ورع و مواظب طاعات هستند. پس با اين حال كساني كه تكفير و تفسيق و توقف در ايمان مشايخ ما كردهاند، از ضرورتي از ضروريات اسلام و ايمان خارج شدهاند به واسطه حلال دانستن افترا و تهمت زدن بر مؤمن يا به واسطه تمسك جستن به متشابه كلام او يا به واسطه ديگر كه از قواعد ضروريات اسلام و ايمان خارج است.
و اما اينكه اين مصنف گفته: پس هرگاه في الحقيقه شيخيه هم مذهبشان با مذهب ما طايفه اثنيعشري مطابق است فنعم الوفاق و الاّ رجوعشان با خداوند، پس نسبت دادن تشيع را به خودش به طوري كه گفت با مذهب ما طايفه اثنيعشري با حالت
«* رسائل جلد 4 صفحه 299 *»
توقف او در ايمان مشايخ ما و با حالت اصرار او كه واجب است انفاذ حكم تكفير مكفرين را در حق مشايخ ما بعينه مانند نسبت دادن خلافت رسول خدا است9 به يزيد بن معاويه و معاويه و ساير خلفاي بناحق و خارج دانستن امام حسين و امام حسن و حضرت امير: است از دين اسلام. و كم ترك الاول للاخر و سيعلم الذين ظلموا اي منقلب ينقلبون.
عبارت مصنف: «شبهه: مرحوم مجلسي (ره) در حق اليقين ميفرمايد: جمعي كه اعتقاد به اصول فلاسفه دارند و به ضرورت به معاشرت مسلمانان گرفتار شدهاند از ترس قتل و تكفير، لفظي چند از ضروريات دين بر زبان جاري ميكنند و در دل خود خلاف آنها را قائلند. يقولون بالسنتهم ما ليس في قلوبهم. و گاهي بر سبيل استهزاء اظهار بعضي از اصول دين ميكنند و چون به شاگردان و خواص خود خلوت ميكنند ميگويند انا معكم انما نحن مستهزؤن. شايد علماي طايفه شيخيه نيز بلا تشبيه از آن جماعت باشند العياذ باللّه و اگر نيستند رفع اين شبهه را فرمايند جزاهم اللّه خيرا. ان شاء اللّه كه نيستند».
عرض ميشود: كه جواب از اين قبيل مزخرفات در تمثيل سابق اول او گذشت و اگر بنا باشد كه قول و فعل كسي در اسلام و ايمان حجت نباشد از براي كساني كه از قلوب مردم خبر ندارند و از اين قبيل استدلال را واقعاً بايد جاري كرد در حق كسي، پس اگر بگويد من ايمان دارم به آنچه مؤمنين ايمان دارند در جواب او بگويند شايد از ترس مؤمنين اظهار ايمان ميكني و اگر عمل كند به طوري كه مؤمنين عمل ميكنند بگويند از ترس مؤمنين اين عمل را ميكني و اگر قسم ياد كند كه من در ظاهر و باطن موافق با مؤمنين هستم بگويند از كجا بدانيم قسم دروغ نميخوري و هرقدر الحاح كند و اصرار كند بگويند همه اينها شايد از ترس مؤمنين باشد كه اظهار ميكني، پس آن بيچاره چه بايد بكند كه كساني كه از قلب او خبر ندارند ساكت شوند؟ آيا ميتواند كه تصرف در وجود آنها كند و آنها را عالم الغيب كند تا ساكت شوند؟ و اگر
«* رسائل جلد 4 صفحه 300 *»
بنا چنين باشد اين سخن در خود مصنف و امثال او هم جاري است و ميتواند كسي به آنها بگويد كه شايد شما در باطن يهودي باشيد و از ترس مسلمانان اظهار عقايد حقه را ميكنيد و اعمال ايشان را بجا ميآوريد. پس مصنف و امثال او چه جواب خواهند داد و حاشا كه ما چنين سخني را به او بگوييم چرا كه هركس چنين سخني را گفت و چنين استدلالي را دليل خود قرار داد، از ضروريات مذهب شيعه و از ضروريات ملت اسلام بلكه از ضروريات هر ملت آسماني بلكه از ضرورت هر ديني بيرون رفته و متدين به هيچ ديني نيست چه جاي دين اسلام و چه جاي مذهب شيعه.
پس خدا كند كه مصنف محض جهالت و غفلت چنين سخني را گفته باشد و الاّ در هر ديني كه بخواهد داخل شود او را راه به خود نخواهند داد اگرچه راضي شود كه يهودي باشد يا بتپرست باشد يا دهري باشد. نعوذ باللّه من بوار العقل و قبح الزلل و به نستعين. و اين مصنف اقرار كرد كه شيخيه علي الظاهر معتقد به عقايد حقه هستند و صاحب زهد و تقوي و ورع و مواظب طاعات هستند، پس از او ميپرسيم غير از اين چه كنند كه تو باور كني كه راست ميگويند و درست ميكنند؟! آيا از كساني كه آنها را خوب ميداني غير از اينطورها و كارها و قولها و فعلها چيزي ديدهاي؟ بلي، چون معاندين مشايخ ما هرقدر دست و پا زدند كه بلكه خدشهاي بتوانند در علم و عمل از مشايخ ما بگيرند نتوانستند چرا كه خداوند ايشان را مؤيد و مسدد كرد و البته كسي مقابلي با خداي غالب نتواند كرد.
چراغي را كه ايزد برفروزد | هر آنكس پف كند ريشش بسوزد |
يريدون انيطفئوا نور اللّه بافواههم و يأبي اللّه الاّ انيتم نوره و لو كره المشركون.
لزين الدين احمد نور فضل | تضاء به القلوب المدلهمّة | |
يريد الحاسدون ليطفئوه | و يأبي اللّه الاّ انيتمّه |
پس چون ديدند كه نميتوانند از راه دليل و برهان داخل شوند گاهي از راه تمسك جستن به متشابهات و رد كردن محكمات برخلاف شيوه خدا و رسول و ائمه طاهرين
«* رسائل جلد 4 صفحه 301 *»
: داخل شدند و گاهي باب افترا و تهمت را بر روي خود گشودند و تهمت بستن را بر مشايخ ما حلال دانستند. پس اول تهمتي بستند و بعد بر آن تهمت ردّي كردند و گاهي از اين در داخل شدند كه مصنف در اين آخر كار داخل شده و اين در دريست از درهاي جهنم كه آنچه شيخيه ميگويند و آنچه ميكنند حق است و لكن در دلهاشان چيز ديگري است غير از آنچه اظهار ميكنند و آن چيز كفر است، پس ايشان در دل كافرند. چه كنند بيچارهها كه چارهاي جز اين گفتارها و كردارها ندارند و چقدر شبيه است گفتار و كردار كفار و منافقان زمان سلف كه به حضرت پيغمبر9 نسبت سحر دادند چرا كه نتوانستند بگويند كه صاحب خرق عادت نيست و بعضي از متعلقان نسبت عشقبازي به او دادند و گفتند كه عاشق است به حضرت امير و به حضرت امير7 نسبت دزدي دادند و نسبت عمل نكردن به واجبات به او دادند و گفتند نماز نميكند و غسل جنابت نميكند و اين تهمتها را بستند كه بلكه بتوانند بعضي را گمراه كنند و نتوانستند گمراه كنند مگر كساني چند را كه همجنس آنها بودند و از براي طالبان حق همين حرفهاي آنها دليل بطلان آنها شد و دليل حق بودن حضرت امير7 شد. پس:
جهان را عادت ديرينه اين است | كه با آزادگان دائم به كين است |
و مرحوم مجلسي عليه الرحمه اين فرمايش را درباره جماعتي فرمودهاند كه مبالاتي به دين و مذهب ندارند و بيديني و بيمذهبي آنها از راههاي بسيار و از قول و فعل خود آنها ظاهر شد مثل منافقاني كه در زمان پيغمبر9 و در زمان هريك از ائمه: بودند و در اين زمانها هم هستند و اعتنائي به ضروريات اسلام و ايمان ندارند و عمل به واجبات و اجتناب از محرمات نميكنند مگر در مقامي كه خوف تلف مالي و جاني و عرضي و ناموسي در آن باشد نفاقي به كار ميبرند بلكه سالم بمانند و از اين قبيل اشخاص امرشان بر صاحب شعوري مخفي نيست و اين اشخاص عالم به كتاب و سنت و حلال مشكلات و كشّاف معضلات از هر راهي نخواهند بود و منافق هميشه
«* رسائل جلد 4 صفحه 302 *»
نميتواند موافق قاعده راه برود و البته از او بروز ميكند چيزهاي بسيار كه نفاق او ظاهر شود و اگر منافق ميتوانست در همه امور به طوري راه رود كه موافق قاعده باشد نفاق او معلوم نميشد و آنگاه حجت خدا بر طالبان حق تمام نبود و پيروي او را ميكردند. پس:
ثوب الرياء يشف عما تحته | و ان التحفت به فانك عاري |
و خداوند در حق آنها فرموده: قد بدت البغضاء من افواههم و ما تخفي صدورهم اكبر. پس به نص آيه شريفه، بغضاء و خلاف حق و نفاق از آنها بروز ميكند و ضبط خود نميتوانند كرد مانند آنكه اين مصنف نفاق كرد و گفت: من در حق شيخيه متوقف هستم و متوقف در حق كسي كسيست كه خوب و بد درباره او نگويد و مصنف نتوانست ضبط خود را بكند و اصرار كرد كه انفاذ حكم مكفرين مشايخ ما بر مقلدين واجب است پس واجب است كه مقلدين ايشان را كافر بدانند و اين همه دست و پا كرد و به تمثيلها و قول عوام عجم و عوام اتراك متمسك شد و بغضاي او از دهان او ظاهر شد و درباره منافقان خداوند فرموده: هل انبئكم علي من تنزل الشياطين؟ تنزل علي كل افاك اثيم. يلقون السمع و اكثرهم كاذبون و افاك كسيست كه بسيار دروغ گويد و كاذب كسيست كه دروغ گويد و دروغگو حافظه ندارد و دروغ او بر طالبان واضح ميشود خصوص كه بسيار دروغ گويد و اثيم كسيست كه فاسق و فاجر باشد و فسق و فجور را دائم نميتواند در خلوت بجا بياورد و لامحاله فسق و فجور او بر طالبان ظاهر خواهد شد. پس كفر كفار و نفاق منافقان و فسق فاجر را خداوند ظاهر خواهد كرد از براي طالبان تا حجت او تمام باشد بر ايشان. و همينقدر از بيان هم در اين آخر كار كفايت ميكند از براي طالبان حق و اما كساني كه خودشان ميخواهند خود را به دست خود هلاك كنند خداوند آنها را منع از هلاكت نخواهد كرد و سلب اختيار را از آنها نخواهد فرمود. ليهلك من هلك عن بينة و يحيي من حي عن بينة. و السلام علي من اتبع الهدي و اجتنب عواقب الردي. ربنا اننا سمعنا منادياً ينادي للايمان انآمنوا بربكم فامنّا ربنا فاغفر لنا ذنوبنا و كفر عنا سيئاتنا و توفّنا مع الابرار. ربنا لاتزغ قلوبنا بعد اذ هديتنا و هب لنا من لدنك رحمة انك انت الوهاب.
«* رسائل جلد 4 صفحه 303 *»
و الحمد للّه رب العالمين و صلي اللّه علي محمّد و آله الطيبين الطاهرين و اشياعهم المنتجبين و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين. اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمّد و آل محمد و آخر تابع له علي ذلك. تمام شد اين مختصر در روز يكشنبه دويم ماه صفر المظفر از شهور سنه 1288 حامداً مصلّياً مستغفراً.
([2]) اصل ضرب المثل: «سُونسين آيران قابي قاطقدان بَكْدي» است يعني: بشكند ظرف دوغي كه از ماست سفت تر باشد.
([4]) مضمون آيات 7 و 8 سوره انفال.
([6]) مأخوذ از تركي، به معني چاپ
([7]) جوزق، جوزقه معرب گوزغه: غوزه و غلاف پنبه كه هنوز پنبه آن را درنياورده باشند.
([9]) اصل داهُل داهول: علامتي باشد كه دهقانان به جهت دفع جانوران زيانكار در ميان زراعت نصب كنند و صيادان بر كنار دام سازند. برهان قاطع