04-01 رسائل فارسی جلد چهارم – رساله رد مسئول ـ مقابله

 

 

 

ردّ مسئول

 

از مصنفات:

عالم ربانی و حکیم صمدانی

مرحوم آقای حاج محمد باقر شریف طباطبایی

اعلی‌الله مقامه

 

 

«* رسائل جلد 4 صفحه 2 *»

بسم اللّه الرحمن الرحيم

الحمد للّه رب العالمين و الصّلوة و السّلام علي سيّدنا محمّد و آله الطاهرين و اللعنة علي اعدائهم اجمعين.

و بعد چنين گويد اين بنده خاكسار محمد باقر كه در اين اوان محنت‏ توأمان سؤال و جوابي به نظر رسيد كه هوش از سر پريد، پس آن كلمات را بعينها ايراد مي‏نمايد و جوابي بر وجه صواب عرضه مي‏دارد كه موجب عبرت عاقلان و تذكر غافلان و تعلم جاهلان شود بعون اللّه تعالي و حسن توفيقه.

سؤال: «عرضه مي‏شود به خدمت جناب مستطاب حقايق ‏و معارف‏آداب آقاي آقارضا سلمه اللّه تعالي بر اينكه يك نفر ملا به دهات ماها آمده است از طايفه شيخيها مي‏باشد و به حاجي محمدكريم‏خان مقلد است و مردم را به آن راه دلالت مي‏نمايد در اين صورت سركار شما را در همدان آقا و پيشوا دانسته اين دو كلمه را عرض نموديم. شما را به خداوند عالم قسم مي‏دهم اگر في الحقيقة طايفه شيخيها به راه غلط افتاده‏اند دو كلمه مرقوم بفرماييد كه مردم از دين خود عود نكنند و الاّ اگر آنها هم مثل علماي اثني‏عشريه سلام اللّه عليها راه مي‏روند براي عوام الناس تفاوت ندارد مثل اينكه كساني هستند به جناب آقاي آقا سيدحسين يا به جناب آقا ميرزا حسن شيرازي يا به جناب آقا شيخ زين العابدين سلمه اللّه تعالهمان([1]) مقلد مي‏باشند عيب ندارد كه مردم از جهت فروعات دين مطهر به گفته آنها بروند. حالا شما را به جناب پيغمبر و

 

 

«* رسائل جلد 4 صفحه 3 *»

اولاد طاهرين او قسم مي‏دهم اين كار مشكل را براي مثل ما عوامها حل بفرماييد. خداوند عالم علم به شما عطا فرموده است كه مردم را هدايت بفرماييد نه آنكه مثل ساير علماء مي‏فرمايند كه عوام رجوع نداشته باشند. اگر خدا نكرده بخواهيد جواب اين فقره را كشف نفرماييد معلوم است كه خداوند عالم در عاقبت در حضور جناب محمد المصطفي از شما مؤاخذه مي‏فرمايند، واجب بود عرض شد.»

جواب: «هو اللّه بسم اللّه و باللّه و الحمد للّه و سلام علي عباده الذين اصطفي. بر قاطبه شيعه اثني‏عشريه اين مطلب معلوم است كه پس از رحلت خاتم انبياء9 به اندك‏زماني امت آن حضرت به هفتاد و سه فرقه متفرق شدند يك فرقه بر حق و باقي تماماً بر باطل بودند چنانچه از هفتاد و يك فرقه امت حضرت موسي علي نبينا و آله و عليه السلام و هفتاد و دو فرقه امت حضرت عيسي7 نيز يك فرقه بر حق بود و اعتقاد شيعه اثني‏عشريه آن است كه آن فرقه محقه(حقه ‌خ‌ل)، همان طايفه اثني‏عشريه است نه غير آنها و قائلند به اينكه اين فرقه از زمان حضرت رسول و آل اطهار او: بايد باقي باشند تا قيامت و هميشه در ميان مردم بوده‏اند و نمي‏شود كه زماني بوده باشد كه اهل مذهب حق در آن زمان نباشند چنانچه بديهي كه در ميان شيعه از قديم الي الان البته زياده بر ده‏هزار علماي كبار صاحب كتاب بسيار و اوصاف جليله بي‏شمار كه در انواع فضائل و معارف و علوم و رسوم مسلم كل عام و خاص مي‏باشند بوده‏اند و الان نيز از معروفين زياده بر هزار مي‏توان شمرد و اين نيز بديهي است كه قاطبه علماي اثني‏عشريه در مسائل اعتقاديه كه مناط كفر و ايمان ‌مي‌باشد با يكديگر متفق بوده‏اند و اصلا اختلافي در آنها نداشته‏اند و اگر فرضاً با هم اختلافي داشته‏اند در مطالبي بوده كه محل كفر و ايمان نبوده، يا در فروع احكام بوده نه در اصول دين تا آنكه از پنجاه سال قبل از اين طايفه‏اي كه سؤال كرده‏ايد در ميان مردم بهم رسيدند و سابق بر آن اصلاً از آنها اسمي و رسمي نبوده و خود ايشان مقرّ و معترفند و اين اسم را از اين جهت بر سر خود گذاشته‏اند كه اول سلسله

 

 

«* رسائل جلد 4 صفحه 4 *»

آنها شخص مخصوصي است كه مخترع مذهب آنها شده و اين طايفه قاطبه علماي زمان خود را ناصبي و كافر مي‏دانند و بديهي است كه علماي اين زمان در اعتقادات شريك با علماي گذشته‏اند و همه اعتقادشان يكي است لهذا آن طايفه همه علماي اثني‏عشريه را بد مي‏دانند. تفاوتي كه دارد نسبت به علماي اين زمان ناصبي مي‏گويند و نسبت به علماي قديم، اهل جاهليت و آنچه محقق بر اغلب علماء و اين حقير شده زياده بر سيصد مسأله اين طايفه با قاطبه شيعه اثني‏عشريه در اصول اعتقاد اختلاف شديد دارند و قريب به سي‏هزار از احكام شرع مطهر نبوي هست كه نمي‏دانند و عمل نمي‏كنند و اگر بر حسب ظاهر انكار اختلاف كنند از ترس و عوام‏فريبي است و اگر كسي طالب باشد اين حقير در يك روز از كتابهاي خودشان بحول اللّه مشخص مي‏نمايم.

و اگر بگويند علماي متقدمين اين مسائل را نمي‏فهميدند، چنانچه نوشته‏اند و گفته‏اند، اين مطلب بر عاقل واضح البطلان است و حال آنكه در هر مسأله به عنايت الهيه معلوم مي‏نماييم كه متقدمين فهميده‏اند و نوشته‏اند و حق با آنها است و اينها بر باطلند. پس طالب دين را شايسته نيست كه روي يقين به ظلمت شك بپوشاند و ندانسته قدم به طريقه‏اي بگذارد كه اگر حق با آنها باشد لازم مي‏آيد كه هيچ وقت در ميان خلق مذهب صحيح حقي نباشد تا پنجاه سال قبل از اين و امروز همه شيعه بر باطل باشند مگر از صدهزار نفر يك نفر بلكه كمتر.

و آن مرد ملا كه به دهات شما آمده با چند نفر آدم عاقل هوشمند روانه شهر كنيد اينجا تا با او ملاقات شود تا بحول اللّه تعالي رفع شبهه از همه بشود و بي‏جهت به ضلالت نرويد كه ايمان عوض ندارد و اگر كسي ندانسته يك مسأله از اعتقادات را برخلاف حق اعتقاد كند، مخلد در عذاب اليم خواهد شد و السلام.»

 

 

«* رسائل جلد 4 صفحه 5 *»

عرضه مي‏دارد كه بر صاحب‏شعوران و پيروان پيشوايان دين و ايمان: پوشيده نيست كه هر امري را كه خداوند عالم جلّ‏شأنه از خلق خود خواسته، آن امر را به ايشان رسانيده و معقول نيست كه خداوند عالم جلّ‏شأنه چيزي را اراده كند از خلق خود و آن چيز را به ايشان نرساند و مخفي دارد و امر كند ايشان را كه آن چيزي را كه من از شما خواسته‏ام و اراده كرده‏ام و از شما مخفي داشته‏ام شما خودتان سعي كنيد و به آن امر پوشيده پي بريد. و هر صاحب شعوري كه مكلّف باشد و مستضعف نباشد در آنچه عرض شد شك نكند خواه عالم باشد يا عامي. و هر صاحب‏شعوري مي‏فهمد كه اگر جايز بود كه خداوند عالم جلّ‏شأنه امري را كه از خلق خود خواسته آن امر را از ايشان پنهان كند و با وجود اينكه پنهان داشته از ايشان خواسته باشد كه خودشان پي برند به آن امر مخفي، ديگر ضرور نبود كه پيغمبران: را با معجزات و خارق عادات به سوي ايشان بفرستد و فرمان همايون در احكام ظاهر و باطن ايشان صادر كند. پس بايد امري را اراده كند از خلق خود و آن امر را مخفي دارد و پيغمبري به سوي ايشان نفرستد و كتابي از براي ايشان نازل نكند و مع ذلك آن امر مخفي را از ايشان بخواهد و هر صاحب‏شعوري مي‏فهمد كه اگر خداوند عالم جلّ‏شأنه چنين امري را مقدر كرده بود، ديگر فرستادن پيغمبران و نازل كردن فرقان لغو و بي‏حاصل و بي‏فايده بود و هر صاحب‏شعوري مي‏فهمد كه خداوند عالم جلّ‏شأنه لغوكار و بازيگر نيست. پس پيغمبران را از براي رسانيدن امر خود به سوي خلق فرستاده و كتابهاي خود را در احكام ظاهر و باطن ايشان نازل فرموده، چرا كه مي‏دانست كه اين خلق بدون رسانيدن اوامر خود را به ايشان نمي‏توانند كه خود پي به آن امر ببرند. الايعلم من خلق و هو اللطيف الخبير؟ و چون مي‏دانست كه نمي‏توانند بدون رسانيدن او پي به امر او ببرند و مع ذلك ايشان را تكليف به آن امر مي‏كرد، ظلم بود و هر صاحب‏شعوري مي‏فهمد خواه عالم باشد يا عامي كه ستمكاري و ظلم كار او نيست چرا كه محتاج نيست به ظلم كردن و خلق او اگر ظلمي بكنند

 

 

«* رسائل جلد 4 صفحه 6 *»

به جهت احتياج ايشان است به آن. پس اگر خداوند عالم جلّ‏شأنه بدون احتياج ظلم بنا بود كه ظلم كند نعوذ باللّه، پس ظالمترين ظالمان بود و از اين است كه فرموده: و ما ربك بظلام للعبيد چرا كه مخلوقي كه به جهت يك احتياجي و غرضي و مرضي و هوائي و هوسي ظلم كند، به اقتضاي آن غرض و مرض و هوي و هوس ظلم كرده پس ظالم شده و لكن خداوند عالم جلّ‏شأنه بدون احتياج و غرض و مرض و هوي و هوس اگر بنا بود نعوذ باللّه كه ظلم كند در آن حال ظلام بود نعوذ باللّه نه ظالم و معني ظلام اين است كه بسيار ظلم كند و بيش از هر ظالمي ظلم كند. و از اين بيان معلوم شد كه ظلام صيغه مبالغه است و ضرور نيست كه آن را به معني صاحب ظلم بگيريم. و هر صاحب‏شعوري مي‏فهمد كه بعد از اغماض از عدل و فضل او، اگر چنين امري را مقدر مي‏فرمود چنين امري صورت نمي‏گرفت چرا كه امري را كه او مخفي داشت، البته خلق نمي‏توانند به آن برسند. و هر صاحب‏شعوري مي‏فهمد كه هر امري را كه خداوند عالم جلّ‏شأنه اراده كند آن امر صورت‏پذير است چرا كه او عاجز در هيچ امري نيست.

باري، هر صاحب‏شعوري مي‏فهمد كه خداوند عالم جلّ‏شأنه هر امري را كه از خلق خود خواسته و اراده كرده آن امر را به ايشان رسانيده و هر صاحب‏شعوري مي‏فهمد كه هر امري را كه خداوند عالم جلّ‏شأنه به خلق خود نرسانيده، آن امر را از ايشان نخواسته و نبايد كه خلق طالب آن امري شوند كه خداوند جلّ‏شأنه از ايشان مخفي داشته.

پس چون اين مقدمه شريفه لطيفه محكمه الهيه نبويه علويه8را متذكر شدي متمسك شو به آن تا هرگز گمراه نشوي و در هيچ امري از امور الهيه نبويه علويه عليهما و آلهما السلام متحير نباشي.

پس به طور يقيني كه بالاترين همه يقينها است و عين اليقين و حق اليقين است بدان كه هر امري را كه خداوند عالم جلّ‏شأنه از خلق خود خواسته، يقيناً به ايشان

 

 

«* رسائل جلد 4 صفحه 7 *»

رسانيده و مخفي نداشته در هيچ عصري از عصرها و در هيچ وقتي از وقتها و در هيچ مكاني از مكانها و در هيچ مقامي از مقامها و در هيچ مرتبه‏اي از مرتبه‏هاي ملك خود. و بدان كه هر امري را كه مخفي داشته از خلق خود، نخواسته آن امر را. پس بدان كه در امري كه رسيده حيرتي در رسيدن آن نيست و هر امري كه نرسيده باز تحيري در آن نيست كه از شما نخواسته آن امر را.

پس بدانيد اي برادران ايماني و طالبان حق ايقاني كه خداوند عالم جلّ‏شأنه امري را كه از عالم و عامي هردو خواسته، آن امر را به هردو رسانيده و امري را كه از عامي نخواسته و از عالم خواسته، آن امر را مخصوص عالم قرار داده و به عامي رسانيده كه در آنچه مخصوص عالم است در وقت احتياج تو به آن، آن را از عالم اخذ كن و تقليد او را بكن.

پس اي برادران ايماني هوش خود را جمع كنيد و گوش دهيد و غافل نباشيد و بيابيد كه چه عرض مي‏كنم تا نجات يابيد و هلاك نشويد. پس فكر كنيد كه آيا امري از خداوند عالم جلّ‏شأنه به شما رسيده كه شما در آن امر محتاج نباشيد كه تقليد از علماء كنيد يا آنكه چنين امري از خداوند جلّ‏شأنه به شما نرسيده و شما بايد در جميع امور دين تقليد از علماء كنيد؟ پس فكر كنيد كه اگر امري از خداوند جلّ‏شأنه به شما نرسيده بود، شما نمي‏دانستيد كه بايد در بعضي از امور دين تقليد از علماء كرد و اگر امري از خداوند جلّ‏شأنه به شما نرسيده بود كه محتاج به تقليد در آن امر نباشيد و بناي شما اين بود كه تقليد از علماء كنيد در جميع امور دين، پس تقليد هر عالمي را كه مي‏كرديد بايد تقليد شما صحيح باشد و شما معاف و معذور باشيد در نزد خداوند جلّ‏شأنه در تقليد هر عالمي. پس بايد معذور باشيد در تقليد از عالم سني كه آن عالم سني شما را امر مي‏كند به محبت ابابكر و عمر و عثمان و معاويه. و بايد معذور باشيد در نزد خداوند عالم جلّ‏شأنه در تقليد كردن از علماي يهود و نصاري و مجوس كه آنها امر مي‏كنند عوام را به عداوت پيغمبر آخر الزمان9 و انكار او.

 

 

«* رسائل جلد 4 صفحه 8 *»

پس چون فكر كنيد خواهيد فهميد كه يك امري از جانب خداوند جلّ‏شأنه به شما رسيده كه آن امر حقيت پيغمبر آخر الزمان9 باشد كه چون آن امر را بدون تقليد از شخصي يافتيد، دانستيد كه تقليد علماي يهود و نصاري و مجوس را نبايد بكنيد در انكار پيغمبر آخر الزمان9 و عداوت او نعوذ باللّه و دانستيد كه در مسائلي كه نمي‏دانيد نبايد تقليد از ايشان كنيد و از ايشان بپرسيد و بايد در آن مسائل تقليد از علماي اسلام كنيد و از ايشان بپرسيد.

و همچنين معلوم است كه يك امري از جانب خداوند جلّ‏شأنه به شما رسيده بدون تقليد كه آن امر حقيت حضرت امير7 و بطلان غاصبين حق او باشد، كه چون چنين امري از جانب خداوند عالم جلّ‏شأنه بدون تقليد شخصي به شما رسيد يافتيد كه در ادعاي حقيت غاصبين خلافت حضرت امير المؤمنين7 نبايد تقليد از علماي سني بكنيد اگرچه آن علماء كتابها نوشته باشند و عالم باشند به علم فقه و به علم اصول فقه و به علم تفسير و به علم حكمت و به علم معاني و بيان و به علم منطق و به علم صرف و به علم نحو و به ساير علوم و شما از همه اين علمها بي‏خبر باشيد و دانستيد كه نبايد بزرگ و عظيم نمايد علوم ايشان كه شما متحير شويد كه ما جاهليم و علماي سني عالم و فاضلند و جاهل بايد پا از گليم خويش پيش نكشد و به علماء بد نگويد.

پس چون امر حقيت حضرت امير7 و بطلان ادعاي غاصبين حق او را يافتيد بدون تقليد و دانستيد كه بايد بيزاري جوييد از غاصبين حق امير المؤمنين عليه و آله صلوات المصلين و از معتقدين به ايشان اگرچه ايشان علماء باشند و شما عامي باشيد، و دانستيد كه در مسائلي كه نمي‏دانيد بايد تقليد از علماي شيعه اثني‏عشري كنيد نه از غير ايشان.

پس از اين بيان معلوم شد كه يك امري از جانب خداوند عالم جلّ‏شأنه بايد در ميان مردم باشد و به ايشان رسيده باشد كه عالم و عامي در آن امر شريك باشند

 

 

«* رسائل جلد 4 صفحه 9 *»

به طوري كه هركس از آن امر اعراض و انكار كرد، عالم و عامي بدانند كه او انكار كرده و خارج از دين شده مثل حقيت پيغمبر آخر الزمان9 و حقيت حضرت امير7 كه عالم و عامي شيعه اثني‏عشري دانستند كه منكر حقيت اين دو بزرگوار كافر و مخلد در آتش جهنم است اگرچه آن منكر عالم باشد و آن شيعه عامي باشد و چنين امري از جانب خداوند عالم جلّ‏شأنه در هر طبقه‏اي از طبقات خلق بوده و خواهد بود كه عالم و عامي در آن امر شريكند و عامي تقليد عالمي را نبايد بكند و آن امر حجت خداوند عالم جلّ‏شأنه است كه آن حجت بر عالم و عامي هر طبقه از طبقات خلق تمام شده و عذري از براي ايشان باقي نگذارده. و اين است امر شامل و حجت بالغه خداوند عالم جلّ‏شأنه كه به عالم و عامي رسيده چنانكه خداوند جلّ‏شأنه در كلام خود فرموده: و للّه الحجة البالغة و امام7 اين كلام را معني فرموده يعني: للّه الحجة الواضحة.

پس چون متذكر شديد به اين مطلب بدانيد كه چنين امري كه از جانب خداوند عالم جلّ‏شأنه به همه خلق رسيده و بر همه واضح شده، محل اتفاق ايشان است و خفائي در آن امر نيست در نزد هر صاحب‏شعوري. پس اگر كسي احياناً تخلف كرد از آن امر اگرچه عالم باشد، بر احدي از صاحبان شعور تخلف آن مخفي نيست اگرچه آن صاحب شعور عامي باشد و چنين امري كه به همه رسيده و بر همه واضح شده به اصطلاح علماء آن امر را، امر ضروري مي‏گويند. پس متذكر باشيد كه ضروريات دين و مذهب را همه صاحبان شعور مي‏دانند چرا كه به همه رسيده و بر همه واضح شده و عوام نبايد در آنها تقليد از علماي خود كنند و معاف و معذور نيستند در تصديق مخالف آنها و تقليد او در تكذيب موافق آنها و بايد خود عوام موافق و مخالف آنها را تميز دهند و اگر نمي‏توانستند تميز دهند معذور بودند در تقليد كردنشان از براي رؤساي ضلالت در هر طبقه‏اي از طبقات.

 

 

«* رسائل جلد 4 صفحه 10 *»

و چون در همين مطلب حديثي مفصل در نظر بود، دوست داشتم كه تمام آن حديث را به زبان فارسي عرضه دارم و به ميمنت آن حديث، باعث تذكر عوام شوم تا به ثواب احياي ايشان در دنيا و آخرت فايز گردم. در تفسير آيه مباركه: و منهم امّيّون لايعلمون الكتاب الاّ اماني و ان هم الاّ يظنّون، حديث وارد شده كه: عرض كرد شخصي به حضرت صادق7: پس اگر عوام يهود نمي‏دانستند از تورات مگر آنچه را كه مي‏شنيدند آن را از علماي خود، ديگر راهي از براي ايشان باقي نبود كه بتوانند خودشان حقيت پيغمبر آخر الزمان9 را بفهمند پس چون علماي ايشان تكذيب كردند آن حضرت را، ايشان هم تقليد كردند آنها را پس چرا مذمت كرد خداوند عالم ايشان را در تقليدشان و قبول‏كردنشان از علماي خود و آيا عوام يهود هستند مگر مثل عوام ما كه تقليد مي‏كنند علماي خود را؟ پس اگر جايز نبود از براي عوام يهود كه تقليد كنند علماي خود را در تكذيب پيغمبر ما9، پس جايز نيست از براي عوام مسلمانان كه تقليد كنند علماي خود را در تصديق پيغمبر آخر الزمان9.

پس آن حضرت فرمودند كه ميان عوام ما و علماي ايشان و ميان عوام يهود و علماي آنها فرقي است از جهتي و فرقي نيست از جهتي.

اما از جهتي كه فرقي نيست، پس به درستي كه خداوند عالم جلّ‏شأنه به تحقيق مذمت كرده عوام ما را به جهت تقليد كردن ايشان علماي خود را چنانكه مذمت كرده است عوام يهود را به جهت تقليد ايشان علماي خود را.

و اما از آن جهتي كه عوام و علماي ما فرق دارند با عوام يهود و علماي آنها، پس خداوند جلّ‏شأنه مذمت نكرده عوام ما را. پس عرض كرد كه بيان كن از براي من آن جهتي را كه عوام و علماي ما با عوام يهود و علماي آنها يكسانند و مساوي هستند و آن جهتي را كه مساوي نيستند يا ابن رسول اللّه9.

فرمودند: به درستي كه عوام يهود به تحقيق شناختند علماي خود را به

 

 

«* رسائل جلد 4 صفحه 11 *»

دروغ گفتن صريح و به خوردن حرام و رشوه و به تغيير دادن احكام الهي به هرطوري كه ميل داشتند به جهت توسط واسطگان و شفاعت شفيعان و به جهت آشنايي آشنايان و عنايت به خويشان و شناخته بودند ايشان را به تعصب و حميت شديدي آن چنان حميتي كه به جهت آن مفارقت مي‏كردند از ايمان و دين خود و شناخته بودند علماي خود را كه هرگاه حمايت مي‏كردند و عصبيت مي‏كشيدند از براي كسي، ضايع مي‏كردند حقوق كساني را كه در مقابل او بودند و مي‏دادند آن حقوق را به غير مستحق آن و آن كسي بود كه تعصب از براي او مي‏كشيدند و اموال مردم را به ظلم و ستم مي‏دادند به كسي كه حمايت از او مي‏كردند به جهت رعايت او و شناخته بودند علماي خود را به ارتكاب محرمات و به طور بداهت مي‏دانستند كه هركس از اين قبيل افعال مرتكب شود فاسق و فاجري است كه نبايد او را تصديق كرد بر خدا و وسائط ميان او و ميان خلق. پس به اين جهت خداوند عالم جلّ‏شأنه مذمت كرد عوام يهود را چون كه تقليد كردند كساني را كه شناختند به اين افعال و كساني را كه دانسته بودند كه نمي‏توان ايمن شد از قول آنها، چرا كه فاسق و فاجر بودند و دانسته بودند كه جايز نيست قبول كردن قول فاسق و فاجر را و خبر او را و تصديق خبر او را در حكايت كردن و نقل كردن او و دانسته بودند كه جايز نيست عمل كردن به آنچه خبر مي‏دهد به آن كسي كه فاسق و فاجر است از جانب كسي كه او را مشاهده نمي‏كردند كه او خدا بود و موسي7كه از دنيا رفته بود. و واجب بود بر عوام يهود كه خودشان فكر كنند در امر رسول خدا9 و تقليد نكنند در امر او از كساني كه ايشان را به آن صفتها شناخته بودند به جهت آنكه دلائل و علامات آن حضرت واضح‏تر از اين بود كه مخفي شود از عوام يهود و مشهورتر از اين بود كه ظاهر نشود از براي ايشان.

و همچنين است حال عوام امت ما هرگاه شناختند و فهميدند از فقهاي خود و علماي خود فسق علانيه را و فهميدند از ايشان عصبيت شديده را و فهميدند حرص ايشان را در جمع متاع دنيا و حرام دنيا و فهميدند كه ايشان هلاك مي‏كنند كسي را كه

 

 

«* رسائل جلد 4 صفحه 12 *»

حمايت غير را بر ضرر او مي‏كشند و اموال و حقوق او را پايمال مي‏كنند اگرچه او مستحق اين باشد كه امر او را اصلاح كنند و فهميدند كه ايشان احسان و نيكي و مدارا مي‏كنند با كسي كه تعصب از براي او مي‏كشند اگرچه بدانند كه او مستحق اذلال و اهانت است. پس هريك از عوام ما كه تقليد كند چنين كساني را از فقهاء و علماء، او هم مثل عوام يهودي است كه خداوند عالم جلّ‏شأنه مذمت كرده ايشان را در تقليد كردن از علماي يهود.

و اما هريك از فقهاي ما كه نگاه‏دارنده نفس خود باشد و حفظ‏كننده دين خود باشد و خلاف‏كننده هواي خود باشد و اطاعت‏كننده مولاي خود باشد، پس از براي عوام است اينكه تقليد از او كنند و چنين كسي نيست مگر بعضي از فقهاي شيعه نه جميع ايشان. پس به درستي كه كساني كه مرتكب مي‏شوند از قبايح و فواحش مانند مرتكب شدن فسقه فقهاي عامه، پس قبول مكنيد از ايشان آنچه را بگويند و خبر دهند از جانب ما هيچ چيز را و هيچ كرامتي از براي ايشان نيست. و اين است و جز اين نيست كه باطل زياد ممزوج شده است با حق به جهت اينكه اين فقهاي فسقه متحمل حديث مي‏شوند از ما، پس تغيير مي‏دهند آن را بالتمام بعضي به جهت جهالت و گذاردن اشياء را در غير موضع آنها به جهت كمي معرفت ايشان و جمعي ديگر عمداً دروغ مي‏بندند بر ما از براي آنكه جمع كنند از براي خود متاع دنيا را، آن متاعي كه توشه آنها است به سوي آتش جهنم. و بعضي از فقهاي شيعه ما قومي هستند ناصبي كه قدرت ندارند بر بستن عيبي و نقصي درباره ما، پس ياد مي‏گيرند بعضي از علوم صحيحه ما را، پس صاحب آبرو مي‏شوند به اين واسطه در نزد شيعيان ما و نقص بر ما مي‏بندند در نزد دشمنان ما. پس زياد مي‏كنند بر آن نقص اضعاف آن را و اضعاف اضعاف آن را از دروغها كه بر ما بسته‏اند كه ما مبرّاييم از آنها. پس قبول مي‏كنند آن دروغها را تسليم‏كنندگان از شيعيان ما به گمان آنكه آن دروغها از علوم ما است، پس گمراه مي‏شوند و گمراه مي‏كنند و چنين فقهائي ضررشان بيشتر است بر شيعيان ما از

 

 

«* رسائل جلد 4 صفحه 13 *»

لشگر يزيد بر حسين بن علي و اصحاب او:چرا كه لشگر يزيد ربودند از حسين و اصحاب او اموال را و از براي ايشان است در نزد خدا افضل احوال به جهت آن ظلمها كه به ايشان رسيده است از دشمنان و اين جماعت فقهاي ناصب كه مشتبه كرده‏اند خود را در نزد شيعيان ما به اينكه آنها پيروان مايند و دشمن دشمنان مايند، داخل مي‏كنند شك و شبهه را در دلهاي ضعيفان از شيعيان ما، پس گمراه مي‏كنند ايشان را از رفتن در راه حق و از طلب كردن آن و در حكمت خداوندي اين است كه هريك از اين عوام را كه خداوند از قلب او دانست كه او در دل خود نمي‏خواهد مگر حفظ دين خود را و اراده ندارد در دل خود مگر تعظيم مولاي خود را، وانمي‏گذارد او را در دست چنين تلبيس‏كننده كافري و لكن برمي‏انگيزاند از براي آن عامي بي‏غرض، مؤمني را كه به واسطه آن مؤمن، آن عامي مطلع شود به امر واقع. پس موفق مي‏كند خداوند عالم او را كه قبول كند حق را از آن مؤمن پس جمع مي‏كند از براي آن عامي بي‏غرض به واسطه همين امري كه به او مشتبه شده بود خير دنيا و آخرت را و جمع مي‏كند از براي آن كسي كه او را گمراه كرده بود لعن دنيا و عذاب آخرت را.

تمام شد حديث شريف و مقصود از ذكر اين حديث به اين تفصيل اين بود كه عوام بدانند كه يك امري از جانب خداوند عالم جلّ‏شأنه هست كه عوام خودشان بتوانند به واسطه آن امر تميز دهند حق را از باطل به طوري كه محتاج نباشند كه تقليد از علماي خود كنند كه اگر خودشان تميز ندهند به عذر آنکه ماها تقليد كرديم علماي خود را، معذور نيستند در نزد خداوند عالم جلّ‏شأنه و خداوند ايشان را به جهنم خواهد برد و عذاب خواهد كرد چنانكه آمدن رسول خدا9 بعد از حضرت موسي و حضرت عيسي علي نبينا و آله و عليهما السلام در ميان عوام و علماي يهود و نصاري معروف و مشهور بود و علامات آن حضرت9 آن قدر در ميان ايشان معروف بود كه وقتي كه تشريف آوردند، آن علامات را در او به طور علانيه مشاهده كردند خواه عوام ايشان خواه علماي ايشان و به طوري كه اولاد خودشان را مي‏شناختند

 

 

«* رسائل جلد 4 صفحه 14 *»

و مشتبه نمي‏شد بر ايشان اولاد ايشان، به همان‏طور پيغمبر9 را شناختند چنانكه خداوند عالم جلّ‏شأنه خبر داده در كلام خود و فرموده: يعرفونه كما يعرفون ابناءهم يعني مي‏شناسند پيغمبر9 را مثل آنكه اولاد خود را مي‏شناسند. پس چنانكه در شناختن اولاد خود تقليد از علماي خود نمي‏كردند و محتاج به تقليد نبودند همچنين در شناختن پيغمبر9 بايد خودشان بشناسند آن حضرت را و تقليد از علماي خود در انكار او نكنند چرا كه محتاج به تقليد از ايشان نبودند چرا كه علامات آن حضرت از براي عوام و علماي ايشان واضح بود مثل علامات اولادشان كه واضح بود. پس با وجود اينكه علامات آن حضرت ظاهرتر و واضح‏تر از آن بود كه مخفي باشد، هريك از عوام و علماي ايشان كه انكار او را كردند از روي جحود و كفر بود نه از راه اشتباه چرا كه اگر از راه اشتباه امري بر ايشان پوشيده بود معذور بودند كه در اشتباه بودند پس از اين جهت خداوندي كه امر خود را به اين وضوح قرار داد و ايشان انكار كردند و كافر شدند به آن، تمام عوام و علماي منكرين ايشان را به جهنم خواهد برد و عوام نمي‏توانند در روز قيامت بگويند كه خدايا ما عوام بوديم و حقي كه تو قرار داده بودي نشناختيم و امر او بر ما معلوم نبود و علماي ما، ما را گمراه كردند و امر تو را بر ما مشتبه كردند و تقصيري از براي ماها نبود و اگر تقصيري هست از براي علماي ما است نه بر ما، پس ماها را چرا به جهنم مي‏بري و عذاب مي‏كني؟ و اگر واقعاً امري بر كسي مشتبه شود البته خداي عادل بي‏نياز، او را عذاب نخواهد كرد.

پس اگر كسي بگويد كه امر الهي بر من مشتبه شده دروغگو است و خدا مي‏داند كه دروغ مي‏گويد و عذابي بالاتر از عذاب كفر به او مي‏كند كه آن عذاب دروغ باشد و از اين قبيل عذرها را تمام كفار در روز قيامت خواهند آورد و تابعان ضلالت با متبوعان خود مجادله خواهند كرد چنانكه خداوند در قرآن از حال ايشان خبر داده و فرموده: و برزوا للّه جميعاً فقال الضعفاء للذين استكبروا انا كنا لكم تبعاً فهل انتم مغنون

 

 

«* رسائل جلد 4 صفحه 15 *»

عنا من عذاب اللّه من شي‏ء؟ قالوا لو هدانا اللّه لهديناكم سواء علينا اجزعنا ام صبرنا ما لنا من محيص. و قال الشيطان لما قضي الامر ان اللّه وعدكم وعد الحق و وعدتكم فاخلفتكم و ماكان لي عليكم من سلطان الاّ ان‏دعوتكم فاستجبتم لي فلاتلوموني و لوموا انفسكم ما انا بمصرخكم و ما انتم بمصرخي اني كفرت بما اشركتمون من قبل ان الظالمين لهم عذاب اليم. و در آيه ديگر مي‏فرمايد: كلما دخلت امة لعنت اختها حتي اذا ادّاركوا فيها جميعاً قالت اخراهم لاولاهم ربنا هؤلاء اضلونا فآتهم عذاباً ضعفاً من النار قال لكل ضعف و لكن لاتعلمون و قالت اولاهم لاخراهم فماكان لكم علينا من فضل فذوقوا العذاب بما كنتم تكسبون.

و حاصل معني اين آيات اين است كه كفار و منافقين حاضر مي‏شوند در روز قيامت در حضور خداوند عالم جلّ‏شأنه پس ضعفاي تابعين مي‏گويند به متبوعين خود كه ماها تابع شماها بوديم در دنيا و شماها ما را گمراه كرديد و ما را به عذاب خدا گرفتار كرديد. حال كه شماها باعث عذاب ماها شديد، آيا مي‏توانيد كه عذاب خدا را قدري از ماها برداريد؟ جواب گويند كه اگر خدا ما را هدايت كرده بود، ما هم شما را هدايت كرده بوديم كه در اين عالم به عذاب گرفتار نشويد. حال كه خدا ما را هدايت نكرد، ما هم شما را هدايت نكرديم و همه به عذاب گرفتار شديم. الحال به عذاب گرفتاريم چه جزع كنيم و چه صبر كنيم تفاوت نمي‏كند و راه گريزي از عذاب از براي ما نيست. و مي‏گويد شيطان در وقتي كه حكم مي‏شود به عذاب كردن او و تابعان او: به درستي كه خداوند وعده كرد به شما وعده حق و من وعده كردم به شما پس خلف وعده كردم و نبود در دنيا از براي من تسلطي بر شما مگر همين كه دعوت كردم شما را پس شما اجابت كرديد دعوت مرا و من اگر بيجا دعوت كردم و حال گرفتار به عذاب شدم، شما هم بيجا اجابت مرا كرديد و حال گرفتار به عذاب شديد پس ملامت مكنيد مرا كه چرا دعوت كردم شما را و ملامت كنيد خود را كه چرا اجابت كرديد مرا چرا كه من تسلطي بر شما نداشتم و شما مي‏توانستيد كه اجابت مرا نكنيد چنانكه مؤمنان

 

 

«* رسائل جلد 4 صفحه 16 *»

اجابت مرا نكردند. پس ملامت كنيد خود را من به فرياد شما نمي‏توانم برسم چنانكه شما نمي‏توانيد به فرياد من برسيد. به درستي كه من كافر شدم به آنچه شما مرا شريك قرار داديد از براي خدا در اطاعت در دنيا. به درستي كه از براي ظالمين است عذابي دردناك.

و حاصل معني آيه ديگر اين است كه هر وقت داخل شدند در جهنم امتي لعنت كردند امتي ديگر را كه پيش از آنها داخل شده بودند تا آن‏كه همه آنها جمع شدند در جهنم مي‏گويند جماعتي درباره جماعتي كه پيش از آنها داخل جهنم شده بودند پروردگارا اين جماعت ما را گمراه كردند، پس مضاعف كن عذاب آنها را. پس خداوند جواب مي‏دهد كه عذاب همه شماها مضاعف است و لكن شما نمي‏دانيد. پس پيشوايان و پيشينيان ايشان چون شنيدند نفرين تابعان خود را درباره خود، جواب گويند به ايشان كه شما فضلي نداريد بر ما در نزد خدا كه خدا عذاب ما را مضاعف كند و عذاب شما را مضاعف نكند پس بچشيد عذاب مضاعف را كه ثمره عمل شما است كه در دنيا كسب كرديد و آن عمل اطاعت خود ايشان بود كه به اختيار خود كردند.

باري، مقصود حاصل معني اين آيات بود كه عرض كنم تا عوام تابعين بدانند كه نمي‏توانند در روز قيامت تقصير را به گردن متبوعين خود گذارند و خودشان معاف باشند و مقصود ترجمه تحت اللفظ نبود كه طلبه‏اي ايراد گيرد كه چرا مثلاً لفظ ماضي را به معني مستقبل فارسي كردي!

باري، همه مقصود اين است كه اگر عوام اهل باطل تقصيري نداشتند، خداوند بي‏نياز عادل ايشان را عذاب نمي‏كرد پس معلوم است كه تقصير دارند مانند متبوعان خود از اين جهت خداوند همه را عذاب خواهد كرد. پس عذاب خواهد كرد علماي مجوس و عوام ايشان را و عذاب خواهد كرد علماي يهود و نصاري و عوام ايشان را. و همچنين عذاب خواهد كرد علماي هفتاد و دو فرقه اسلام و عوام ايشان را اگر مستضعف نباشند و اگر مستضعف باشند، بعد از امتحان ايشان در نار فلق منكرين حق از ايشان را عذاب خواهد كرد و هيچ‏كس را عذاب نخواهد كرد مگر پس از اتمام

 

 

«* رسائل جلد 4 صفحه 17 *»

حجت و ابلاغ امر خود و ايضاح آن و انكار و جحود آن و كفر به آن.

پس چون اين مطلب واضح را متذكر شدي حال بيا و فكر كن كه آيا حجت خدا بر خلق هميشه بايد تمام باشد و بر همه‏كس بايد تمام باشد يا آنكه در عصري حجت او بر خلق تمام است و در عصري ديگر تمام نيست، يا بر اشخاصي مخصوص تمام است مثل علماء و بر بعضي تمام نيست مانند عوام، يا در عصري بيشتر حجت او تمام است و در عصري كمتر، و بر اشخاصي مانند علماء بيشتر تمام است و بر اشخاصي مانند عوام كمتر؟

پس قدري در اين مطلب فكر كن و بدان كه خداوند عالم جلّ‏شأنه خويشي با اهل عصري ندارد كه بيگانگي با اهل عصري ديگر داشته باشد و نزديكي با اهل عصري ندارد كه دوري با اهل عصري ديگر داشته باشد و الفتي با اشخاصي مخصوص ندارد مانند علماء كه نفرتي از اشخاصي داشته باشند مانند عوام و همچنين الفتي با عوام ندارد كه نفرتي از علماء داشته باشد و اهل همه اعصار بندگان او هستند و علماء و عوام همه بندگان او هستند و بر همه آنها حجت خود را تمام كرده يكسان و همه حجتهاي او را شناخته‏اند چنانكه اولاد خود را مي‏شناسند بدون تفاوت و بعد از شناختن اقرار مي‏كند به آن حجتها هر مؤمني و نجات مي‏يابد چه عالم باشد و چه عامي، و بعد از شناختن انكار مي‏كند هر كافر و منافقي و هلاك مي‏شود چه عالم باشد و چه عامي و خداوند عادل جلّ‏شأنه انتقام كسي را از كسي ديگر نمي‏كشد و كسي را به جهت عمل بد كسي ديگر عذاب نمي‏كند. من يعمل سوءاً يجز به. و لاتزر وازرة وزر اخري. پس عامي را عذاب نمي‏كند به جهت كفر و نفاق عالمي بلكه عامي را به جهت كفر و نفاق خود او عذاب مي‏كند چنانكه عالم را به جهت كفر و نفاق خود او عذاب مي‏كند بدون تفاوت و عامي را به جهت ايمان و عمل خود او ثواب مي‌دهد چنانكه عالم را به جهت ايمان و عمل خود او ثواب مي‏دهد بدون تفاوت و ماتجزون الاّ ما كنتم تعملون از براي همه يكسان است و ايماني معقول نيست نسبت به عالم و عامي مگر بعد از اتمام حجت

 

 

«* رسائل جلد 4 صفحه 18 *»

و ايضاح امر چنانكه كفر و نفاقي معني ندارد مگر بعد از اتمام حجت و ايضاح امر.

و بسا آنكه كسي خيال كند كه اتمام حجت و ايضاح امر از براي عالم بيشتر شده و از براي عامي قدري امر پوشيده مانده.

پس عرض مي‏كنم كه غافل مباشيد كه هيچ امر پوشيده محل تكليف بندگان نيست پس هر امر مخفي از هركسي خواه عالم و خواه عامي، مرفوع است از او كه خداوند آن امر را مخفي داشته و به او ننموده و لايكلف اللّه نفساً الاّ ماآتاها و لايكلف اللّه نفساً الاّ وسعها و خداوند عالم جلّ‏شأنه تكليف مالايطاق نكرده و امر مخفي مالايطاق است و تكليف به او نشده و ايمان و كفري به آن معقول و مشروع نيست. پس خداوند عالم عادل جلّ‏شأنه امر خود را از براي عالم و عامي ظاهر و واضح مي‏كند ليهلك من هلك عن بينة و يحيي من حي عن بينة. پس بعد از اين غافل مباشيد كه امري را كه خداوند عالم عادل جلّ‏شأنه از هر عالم و عامي خواسته از هيچ عالم و عامي مخفي نداشته پس اينكه در بعضي از مقامات گفته شده و مي‏شود كه حجت خداوند بر عالم تمامتر و واضح‏تر است، معني اين قبيل از مطالب اين است كه هركس به اندازه فهم و شعور و قدرت خودش مكلّف است نه بيشتر. پس هركس يك مسأله را فهميد و به آن عمل كرد، فهم و عمل او كمتر است از كسي كه دو مسأله را فهميده و دو عمل كرده و همچنين هركس هرقدر بيشتر فهميد و بيشتر عمل كرد، بيشتر از براي او امر الهي واضح شده و ثواب او بيشتر است و هركس كمتر فهميد و عمل كرد، كمتر امر الهي از براي او واضح شده و ثواب او كمتر است و هركس بيشتر فهميد و بيشتر انكار كرد عذاب او بيشتر است و هركس كمتر فهميد و كمتر انكار كرد عذاب او كمتر است و اين معني دخلي ندارد به اينكه امر الهي از براي بندگان يكسان به همه رسيده و حجت او بر همه يكسان تمام شده.

پس قدري فكر به كار بر و فرق ميان اين دو مطلب را بياب و اين دو مطلب را يكي گمان مكن كه فرق واضحي در ميان اين دو مطلب هست.

 

 

«* رسائل جلد 4 صفحه 19 *»

پس بدان كه امر الهي به اندازه فهم و شعور و قدرت بندگان است و به هريك از ايشان به اندازه هريك رسيده و بر هريك به اندازه هريك ظاهر و واضح شده و هريك كه ايمان آوردند و عمل كردند به آن امر ظاهر واضح ايمان آورده‏اند و عمل كرده‏اند و نجات يافته‏اند و هريك انكار كردند و عمل نكردند امر واضحي را انكار كرده‏اند و عمل نكرده‏اند و هلاك شده‏اند و اين است معني آيه شريفه ليهلك من هلك عن بينة و يحيي من حي عن بينة. پس بدان كه امر الهي نسبت به هركسي به او رسيده و واضح شده چه عالم و چه عامي و عامي نبايد تقليد كند از عالم در چيزي كه خود او مي‏داند و به طوري آن چيز را مي‏شناسد كه اولاد خود را مي‏شناسد چنانكه عوام يهود و نصاري مي‏شناختند پيغمبر آخر الزمان9 را چنانكه اولاد خود را مي‏شناختند و نبايد در امر آن حضرت9 تقليد از علماي خود كنند در انكار او، چنانكه علماي ايشان نبايد تقليد از عوام كنند در انكار او و كفر به او.

پس چون يافتي كه حجت خداوند جلّ‏شأنه بر علماء و عوام تمام است، پس فكر كن كه آيا حجتي كه بر عوام تمام است چيزي است كه به ايشان رسيده يا چيزي است كه به ايشان نرسيده؟ و بسي واضح است كه چيزي كه به ايشان نرسيده نرسيده و تكليفي در چيزي كه نرسيده ندارند. پس معلوم است كه چيزي كه به ايشان رسيده رسيده و تكليف ايشان همان چيزي است كه رسيده و بسي واضح است كه چيزي كه به عوام رسيده از امر الهي البته به علماء هم رسيده و تكليف ايشان هم همان امري است كه رسيده و آن امري كه به عوام و علماء هردو رسيده از امر الهي، آن امر را امر مسلّمي و امر اتّفاقي و امر ضروري مي‏گويند.

پس از جمله امرهاي مسلّمي اين است كه پيغمبر9 رسول خدا است كه به معجزات و خارق عادات رسالت خود را از براي علماء و عوام اثبات كرد و علماء و عوام اهل اسلام به او ايمان آوردند و علماء و عوام يهود و نصاري و مجوس و ساير زنادقه را كافر دانستند و ايشان را هالك و مخلد در آتش جهنم دانستند و خودشان را

 

 

«* رسائل جلد 4 صفحه 20 *»

از اهل نجات دانستند و دليل و برهان اين مطلب معجزات و خارق عادات پيغمبر9بود كه علماء و عوام مشاهده آنها را كردند و عوام مانند علماء خودشان مشاهده آن معجزات را كردند و عوام تقليد از علماء نكردند، بلكه هر عالمي كه انكار آن معجزات را كرد، او را كافر و باطل و هالك دانستند بدون تقليد. و عوام اهل اسلام و علماي ايشان در امر معجزات آن بزرگوار9 شريك بودند چرا كه همه آن معجزات را مشاهده كرده بودند پس همه در اين امر علماء بودند و احدي تقليد احدي را نكرد و همه علماي اهل اسلام و عوامشان آن جناب را صادق دانستند و بر حق دانستند در همه فرمايشات او، چنانكه در كلام مجيد است كه فرموده: ماينطق عن الهوي ان هو الاّ وحي يوحي.

پس چون آن جناب حضرت امير المؤمنين7 را قائم‏مقام و جانشين و خليفه خود قرار داد و به همه علماء و عوام امت خود رسانيد در مواضع عديده به طوري كه هيچ خفائي از براي علماء و عوام باقي نماند و همه دانستند امارت آن حضرت را و شناختند او را به خلافت بعد از او چنانكه اولاد خود را مي‏شناختند، چنانكه خود پيغمبر9را به رسالت شناختند چنانكه اولاد خود را مي‏شناختند چنانكه در كلام مجيد فرموده: يعرفونه كما يعرفون ابناءهم. پس چون امارت آن حضرت7 بر علماء و عوام ظاهر و هويدا شد، علماي امت و عوام ايشان دانستند كه هركس تخلف از اين امر كرد، كافر و هالك شد خواه علماء و خواه عوام و عوام اهل حق در اين امر تقليد از علماء نكردند بلكه هر عالم و عامي را كه موافق خود يافتند اهل حق دانستند و هر عالم و عامي را كه مخالف خود يافتند اهل باطل دانستند و اول‏ فرقه‏اي كه جدا شدند از اهل حق، غاصبان حق امارت امير المؤمنين7 و تابعان ايشان بودند به طوري كه حضرت پيغمبر9خبر داده بود كه امت او بعد از او به هفتاد و سه فرقه متفرق مي‏شوند و يك فرقه از هفتاد و سه فرقه بر حق و اهل نجاتند و هفتاد و دو فرقه باقي باطل و اهل هلاكند و معلوم است كه

 

 

«* رسائل جلد 4 صفحه 21 *»

فرقه ناجيه كساني بودند كه تخلف از امر پيغمبر9 نكردند و فرقه‏هاي هالكه كساني هستند كه تخلف كردند از يكي از امرهاي مسلّمي در ميان علماء و عوام مانند تخلف كردن از امر امارت حضرت امير7 و اين حديث را شيعه و سني روايت كرده‏اند كه حضرت پيغمبر9 فرمود كه امت من بعد از من به هفتاد و سه فرقه متفرق خواهند شد و يك فرقه آنها بر حق است ناجي و باقي هالكند و شيعيان از حضرت امير7 روايت كرده‏اند كه فرمودند: سيزده فرقه از فرقه‏هاي هالكه كساني هستند كه ادعاي دوستي مرا مي‏كنند و در واقع دوست من نيستند و اين امر در همه طبقات جاري است چنانكه همه فرقه‏هاي هفتاد و سه‏گانه ادعاي دوستي حضرت پيغمبر9 را مي‏كنند و در واقع يكي از آن فرقه‏ها در ادعاي خود صادقند و باقي در ادعاي خود كاذبند و يكي از فرقه‏هاي هفتاد و دوگانه نصاري در ادعاي دوستي حضرت عيسي علي نبينا و آله و عليه السلام صادقند و آنها جماعتي هستند كه به حضرت پيغمبر9 ايمان آوردند و باقي در ادعاي خود كاذبند و يكي از فرقه‏هاي هفتاد و يك در دوستي حضرت موسي علي نبينا و آله و عليه السلام در ادعاي خود صادقند و آنها كساني هستند كه ايمان به حضرت عيسي و حضرت پيغمبر9آوردند و باقي در ادعاي دوستي حضرت موسي7 كاذبند.

پس قدري هوش خود را جمع كن تا هميشه صادق را از كاذب تميز دهي. پس هركس ادعاي دوستي حضرت امير7 را كرد و تصديق حضرت امام حسن7 را نكرد، در واقع در دوستي حضرت امير7 كاذبست و دوست صادق كسي است كه تصديق كند حضرت امام حسن7 را و دوست او باشد و همچنين در دوستي پيغمبر9 و در دوستي حضرت امير7 و در دوستي حضرت امام حسن7 كسي صادق است كه تصديق كند حضرت امام حسين7 را و دوستي با او كند و كسي كه تصديق او را نكند و دوستي با او نكند در

 

 

«* رسائل جلد 4 صفحه 22 *»

ادعاي تصديق سابقين و دوستي ايشان كاذب است.

و همچنين است امر صادق و كاذب نسبت به هر امامي بعد از امامي: تا امر منتهي شود به حضرت قائم آل محمد:. پس هركس تصديق كند او را و دوستي او را داشته باشد در تصديق آباء كرام او:و دوستي ايشان صادق است و هركس تصديق او را نكند و دوستي او را نداشته باشد، تصديق آباء كرام او: را در واقع نكرده و دوستي با ايشان ندارد اگرچه در ظاهر ادعاي تصديق و دوستي ايشان را از روي نفاق بكند و مودت ذي القربي را كه خداوند عالم جلّ‏شأنه بر مردم واجب فرموده در آيه مباركه: قل لااسألكم عليه اجراً الاّ المودة في القربي ندارد اگرچه ادعاي دوستي ايشان را از روي نفاق بكند چرا كه هركس ايمان به آخر ايشان نياورد ايمان به اول ايشان نياورده اگرچه ادعاي ايمان به اول ايشان را بكند چرا كه اول ايشان به آخر ايشان را بر مردم واجب كرده پس هركه ايمان به آخر ايشان نياورد ايمان به اول ايشان نياورده. و اين است معني فقره زيارت جامعه كه فرموده: آمنت بكم و تولّيت آخركم بما تولّيت به اوّلكم.

و همچنين صدق صادق و كذب كاذب معلوم مي‏شود در تصديق و تكذيب فرمايشات يقيني ايشان كه مسلّمي جميع شيعيان ايشان شده و به علماء و عوام همه رسيده مثل وجوب نماز يوميّه و روزه ماه رمضان و خمس و زكوة و حج و جهاد. پس هركس از علماء و عوام بعد از ايمان به ايشان و دوستي ايشان اقرار كند به وجوب اين فروع مذكوره، در ادعاي ايمان و دوستي ايشان صادق است و هركس از علماء و عوام انكار كند وجوب اين فروع يا وجوب بعضي از اينها را كاذب است در ادعاي ايمان به ايشان و در ادعاي دوستي ايشان چرا كه ايشان يقيناً فرموده‏اند كه اين فروع واجب است و وجوب آنها به همه علماء و عوام رسيده و ضروري دين و مذهب شده و مسلّمي كل گرديده كه ايشان فرموده‏اند كه اين فروع واجب است پس هركس بگويد واجب نيست تكذيب قول ايشان كرده و مكذّب ايشان، در ادعاي ايمان و دوستي خود كاذب است اگرچه از روي نفاق بگويد

 

 

«* رسائل جلد 4 صفحه 23 *»

كه من ايمان به ايشان دارم و دوست ايشان هستم چرا كه معني ايمان نيست مگر تصديق ايشان. پس ايشان چون فرمودند اين فروع واجب است، واجب است تصديق ايشان و چون كسي گفت واجب نيست تكذيب كرده ايشان را و ايمان نياورده به ايشان پس كافر است به ايشان خواه عالم باشد يا عامي باشد اگرچه از روي نفاق بگويد كه من ايمان به ايشان دارم و دوست ايشانم.

باري، و از جمله چيزهايي كه مسلّمي شده و به حد ضرورت رسيده مانند وجوب اين فروع ششگانه اين است كه هركس اقرار كند به حقيّت ائمه اطهار سلام اللّه عليهم و اظهار كند دوستي ايشان را و اقرار كند به جميع اموري كه مسلّماً از ايشان رسيده و آن امور به سرحد ضرورت رسيده خواه عالم باشد يا عامي باشد، چنين كسي شيعه است و در دوستي ايشان صادق است و تصديق او واجب است و محبت دوستي او لازم است و هركس تكذيب كند چنين كسي را و عداوت كند با چنين كسي، از ضرورت اسلام و ايمان خارج شده و تكذيب كرده امري را كه يقيناً از دين و آيين ائمه طاهرين سلام اللّه عليهم اجمعين است و تكذيب ايشان در امري كه يقيناً از ايشان صادر شده و از قرارداد ايشان است كفر است. پس تكذيب مقرّين به ضروريات دين و ايمان و عداوت با ايشان كفر است و كسي كه تكذيب ايشان كرد و عداوت با ايشان كرد كافر است چه عالم باشد يا عامي اگرچه از روي نفاق بگويد كه من تصديق ائمه طاهرين و دوستي ايشان را دارم و آيات و اخبار در اين باب اين قدر وارد شده كه اين مطلب را به سرحد ضرورت رسانيده كه ضرور نيست كه بخصوص آيه مخصوصي و حديث مخصوصي ذكر شود. پس ايمان به مؤمنين و مقرّين به حقيت ائمه طاهرين سلام اللّه عليهم اجمعين و تصديق و دوستي ايشان از امور يقيني مسلّمي دين و آيين است كه خداوند عالم جلّ‏شأنه در صريح كلام مجيد خود در صفات پيغمبر آخر الزمان9 فرموده: يؤمن باللّه و يؤمن للمؤمنين و در مذمت كساني كه تخلف از راه و رفتار ايشان مي‏كنند فرموده: و من يتبع غير سبيل المؤمنين نوله ما تولّي

 

 

«* رسائل جلد 4 صفحه 24 *»

و نصله جهنّم و ساءت مصيراً. يعني كسي كه برود در غير راه و روش مؤمنين وامي‏گذاريم او را و موكل مي‏كنيم او را به آن راه باطلي كه اختيار كرده آن را و ملزم مي‏كنيم او را به جهنم و بدمحل بازگشتي است جهنم و معلوم است كه متابعت مؤمنان در جميع اديان لازم بوده و هست و تخلف از راه و روش ايشان و عداوت ايشان در جميع اديان كفر بوده و هست و تصديق ايشان و پيروي ايشان و دوستي ايشان در همه اديان واجب بوده و هست و افتراي بر ايشان در همه اديان حرام بوده و هست و تجويز افتراي بر ايشان در همه اديان كفر بوده و هست و در جميع اعصار اين مطلب در جميع اديان مطلبي مسلّمي بوده و هست كه دوستي دوستان خدا لازم است و دشمني دشمنان او متحتّم و در همه اعصار دوستان خدا كساني بودند كه تخلف از ضروريات دين و مذهب نكردند و دشمنان خدا كساني بودند كه تخلف از يکي از ضروريات دين و مذهبشان يا بيشتر كردند و كافر شدند و دشمني با موافقين ضروريات كردند پس دشمن خدا شدند و در جميع اعصار ضروريات دين و مذهبشان امر شايعي بوده كه علماء و عوام در آن امر عالم بوده‏اند و عوام نبايد در آن امري كه خودشان عالمند تقليد علماء كنند در انكار امري كه خودشان مي‏دانند كه حق است و در همه اعصار علماء و عوام مي‏دانستند و مي‏دانند بدون تقليد، وجوب دوستي دوستان خدا را و وجوب دشمني دشمنان خدا را بدون تقليد و خداوند عالم جلّ‏شأنه دوستي دوستان خود و دشمني با دشمنان خود را شرط قبول شدن ايمان مؤمنان قرار داده و صريحاً در قرآن نازل فرموده: المؤمنون و المؤمنات بعضهم اولياء بعض و فرموده: لايتخذ المؤمنون الكافرين اولياء من دون المؤمنين و من يفعل ذلك فليس من اللّه في شي‏ء و فرموده: و الذين آووا و نصروا اولئك بعضهم اولياء بعض. و فرموده: و الذين كفروا بعضهم اولياء بعض. و فرموده ياايها الذين امنوا لاتتخذوا اليهود و النصاري اولياء بعضهم اولياء بعض و فرموده و من يتولـّهم منكم فانه منهم. و در زيارات است كه: ولي لمن والاكم و عدوّ لمن عاداكم و آيات و اخبار و زيارات در اين مطلب آن قدر وارد شده كه جميع آنها

 

 

«* رسائل جلد 4 صفحه 25 *»

را در اين مختصر نمي‏توان نوشت و آن قدر وارد شده كه جميع اين مطالبي را كه عرض كردم به سرحد ضرورت رسانيده و بالاتر از برهانِ ضرورت، خداوند عالم جلّ‏شأنه برهاني نيافريده چرا كه برهاني است ظاهر و هويدا و امري نيست پوشيده و پنهان كه هركسي بتواند ادعا كند كه من صاحب آن امر پنهانم و امري است كه هركس متمسك به آن شود همه‏كس علانيه مي‏بينند حقيت آن را و هركس از آن تخلف كند همه‏كس علانيه مي‏بينند تخلف آن را و بطلان آن را و تا امر خداوند به اين‏طور علانيه و آشكار نباشد امتياز ميان حق و باطل معلوم نشود.

و به ضرورت جميع اديان خداوند عالم جلّ‏شأنه نگذارده كه حق با باطل مشتبه بماند و اگر خداوند جلّ‏شأنه امر حق و باطل را مشتبه قرار داده بود حجتي از او بر خلق تمام نبود پس اهل باطل مي‏توانستند در روز قيامت بگويند كه خداوندا تو امر را مشتبه قرار داده بودي و ما نتوانستيم تميز دهيم حق را از باطل و به راه باطل افتاديم پس چرا ما را عذاب مي‏كني؟ پس معلوم است كه امر حق مشتبه به امر باطل نيست و حجت خداوند جلّ‏شأنه بر همه خلق عالم از عالم و عامي تمام است و حجت مي‏كند كه من امر حق را از باطل جدا كردم و مشتبه نكردم و لكن هركس به راه باطل رفت انكار حق را علانيه كرد و به راه باطل افتاد و امر حق را من مانند روز روشن و امر باطل را مانند شب تار قرار دادم و چنانكه روز مشتبه به شب نبود، امر حق به باطل مشتبه نبود چنانكه فرموده: هل يستوي الظلمات و النور و الظل و الحرور؟ آيا ظلمات شب با نور روز بر عوام مشتبه است؟ و آيا سايه و آفتاب بر عوام مشتبه است كه محتاج باشند به تقليد عالمي از علما؟ و آيا مرده با زنده امرش مشتبه است بر عوام كه محتاج به تقليد عالمي باشند؟ و حال آنكه اين مثلها را خداوند حكيم جلّ‏شأنه در قرآن از براي امتياز حق از باطل بيان فرموده و آيا نور برهان ضرورت از نور آفتاب كمتر است؟ و آيا برهاني بالاتر از ضرورت كسي مي‏تواند اقامه كند؟ و حال آنكه استحكام هر برهاني را به منتهي شدن آن به ضرورت مي‏فهمند عقلاي عالم و سستي هر برهاني

 

 

«* رسائل جلد 4 صفحه 26 *»

را به مخالفت آن مي‏فهمند با ضرورت.

پس بدانيد كه مادام كه طايفه‏اي با طايفه ديگر در ضرورتي از ضروريات خلاف نكنند، دو طايفه نخواهند شد به اصطلاح خدا و رسول9 و چون طايفه‏اي با طايفه‏اي ديگر در يكي از ضروريات اختلاف كردند دو طايفه خواهند شد به اصطلاح خدا و رسول9 و چون اختلاف در ضرورتي از ضروريات شد، امري مشتبه نخواهد ماند از براي علماء و عوام البته چنانكه امر روز با شب مشتبه نيست بر عالم و عامي چنانكه گذشت كه چون امر امارت امير المؤمنين7 را حضرت پيغمبر9 مانند روز روشن كرد بر عالم و عامي امت خود، پس چون طايفه‏اي چشم پوشيدند از اين امر روشن، امرشان پوشيده نماند بر عالم و عامي اهل حق كه عمداً انكار امارت او را كردند و عمداً غصب خلافت او را نمودند.

پس بدانيد و متذكر باشيد و غافل مباشيد كه امر حق در همه زمانها مانند امر خلافت امير المؤمنين7 مانند آفتاب عالمتاب روشن است و امر باطل در همه زمانها مانند امر غاصبين خلافت مانند شب تار، ظلماني است و مشتبه با يكديگر نيست.

و سبب اين است كه هميشه از جانب خداوند عالم جلّ‏شأنه اموري هست كه محل اتفاق علماء و عوام است كه عوام به آن امر هويداي در نزد خودشان تميز مي‏دهند حق را از باطل اگر ديني بخواهند و اگر نخواهند حجت خداوندي بر ايشان تمام است كه من امر حق و باطل را در ميان شما مانند شب و روز قرار دادم و شما چشم خود را برهم گذارديد دائماً تا آنكه گذشت بر شما شبها و روزها و چون چشم نگشوديد گفتيد كه ما نه شبي را ديديم و نه روزي را و حال آنكه مأمور بوديد كه چشم خود را بگشاييد و شب تار را از صبح صادق و روز روشن تميز دهيد و چون تميز داديد نماز كنيد و روزه بگيريد.

باري، بدانيد كه حجتي از جانب خداوند عالم جلّ‏شأنه نيست در ميان خلق

 

 

«* رسائل جلد 4 صفحه 27 *»

اولين و آخرين كه جداكننده حق از باطل باشد به جز ضروريات دين و مذهب كه هركس موافق آنها علانيه رفتار كرد بر حق است ظاهراً و باطناً و هركس مخالف آنها رفتار كرد بر باطل است ظاهراً و باطناً.

پس چون متذكر اين مطلب شدي بدان كه ضروريات دين و مذهب بسيار است و آنها اموري است كه به علماء و عوام رسيده و چون به همه ايشان رسيده همه مي‏توانند موافق و مخالف آنها را تميز دهند و اهل حق را بشناسند و تصديق كنند و اهل باطل را بشناسند و تكذيب كنند. پس محتاج به اين نيستند كه من همه اقسام آنها را از براي ايشان بشمارم و خود عوام اگر فكر كنند مي‏توانند آنها را بشمارند مثل آنكه راست خوب است و حق است و از جانب خدا است و دروغ بد است و باطل است و از جانب شيطان است و راستگو بر حق است و از جانب خدا است و دروغگو بر باطل است و از جانب شيطان است و افترا بستن بر مؤمنان از جانب شيطان است و مفتري شخصي است از جانب شيطان. و حلال دانستن دروغ و افترا كفر است مثل حلال دانستن خمر و حلال دانستن گوشت خنزير و حلال دانستن هر حرامي و حلال دانستن ترك نماز و روزه و خمس و زكوة و حج و جهاد و حلال دانستن عداوت مؤمنين و مؤمنات و مسلمين و مسلمات به جهت ايمان و اسلامشان، پس همه اينها كفر و ارتداد است و با حرام دانستن اينها و مخالفت كردن فسق و فجور است و حلال دانستن غيبت مؤمنان و مسلمانان كفر است و حلال دانستن تهمت زدن بر ايشان كفر است و حلال دانستن مال غير بر غير بدون اذن او و بدون وجهي از وجوه شرعيه كفر است و حلال دانستن زن غير بر غير كفر است و حلال دانستن زنا و لواط كفر است و حلال دانستن مادر بر پسر و خواهر بر برادر كفر است و حلال دانستن عمه و خاله بر پسر برادر و پسر خواهر كفر است و با حرام دانستن و مخالفت كردن فسق است. و حكم به غير ما انزل اللّه كفر است و حلال دانستن رشوه خوردن و رشوه دادن كفر است و حلال دانستن قمار كفر است و با حرام دانستن و مخالفت كردن فسق است. و واجب

 

 

«* رسائل جلد 4 صفحه 28 *»

دانستن واجبات ضروريه، ايمان است و واجب ندانستن آنها كفر است و حرام دانستن حرامهاي مسلّمي، ايمان است و حلال دانستن آنها كفر است و مستحب دانستن مستحبات ضروريه، ايمان است و واجب دانستن آنها و حرام دانستن آنها و مباح دانستن آنها كفر است و مكروه دانستن مكروهات ضروريه، ايمان است و حرام دانستن آنها و واجب دانستن و مباح دانستن آنها كفر است و مباح دانستن مباحات ضروريه، از ايمان است و حرام دانستن آنها و واجب دانستن آنها و مكروه دانستن آنها و مستحب دانستن آنها بدعت است و كفر است. و مسلمان دانستن كسي كه اظهار ايمان@اسلام خ‌ل@ مي‏كند از ايمان است و مسلمان ندانستن او كفر است و مؤمن دانستن كسي كه اظهار تشيع مي‏كند از ايمان است و كسي كه چنين مؤمني را تكفير كند خود كافر است چرا كه از ضرورت مسلمين و مؤمنين خارج شده مگر آنكه شخص اول از يكي از ضروريات خارج شده باشد. و از اين قبيل امور كه به سرحد ضرورت رسيده، علماء و عوام در آنها شريكند و عوام نبايد تقليد از عالمي كنند و اين قدري كه ذكر شد از براي تذكر عوام بود كه غافل نباشند و فريب بعضي از صاحبان عبا و عمامه را نخورند. پس خودشان مي‏توانند فكر كنند و بيش از آنچه ذكر شد انواع و اقسام ضروريات را متذكر شوند چرا كه آن ضروريات به ايشان رسيده مانند آنكه به علماء رسيده و كسي كه در قيد دين و مذهب خود باشد و فكر كند ضرورياتي بسيار متذكر خواهد شد و بر وفق آنها جاري خواهد شد و دين خود را به توفيق الهي حفظ خواهد كرد.

و كسي نگويد كه درجات ضروريات بسيار است و عامي نمي‏تواند همه آنها را بفهمد و بداند، پس بايد تقليد كند.

و جواب اينست كه شكي نيست در درجات ضروريات و بسياري آنها و ندانستن بسياري از مردم بسياري از آنها را. پس بسا اتفاقياتي چند هست كه در ميان علماء محل اتفاق است و عوام خبري از آنها ندارند و بسا امري مسلمي در زماني مسلمي شده باشد و در زماني سابق مسلمي نبوده مثل امر رجعت آل محمد:كه

 

 

«* رسائل جلد 4 صفحه 29 *»

در اين زمانها به سرحد ضرورت رسيده و در اوائل اسلام محل گفتگو بوده و امر مسلّمي نبوده و پيش از اينها عرض كردم هرچه به هركه نرسيده معلوم است كه نرسيده و امري كه نرسيده محل تكليف نيست. پس همه مقصود همين كه عوام بلكه علماء فكر كنند در آن اموري كه به ايشان رسيده پس آن امور محل تكليف است و دين و مذهب به آن امور برپا است و هركس موافق آنها سلوك كرد مؤمن است اگرچه عامي باشد و هركس تخلف از آنها كرد كافر است اگرچه عالم باشد. مثل آنكه هركس مسلمان شد مسلم و پاك است اگرچه عامي باشد و هركس انكار پيغمبر9 كرد كافر است و نجس اگرچه عالم باشد مانند آنكه عوام مسلمين پاكند و علماي يهود و نصاري و مجوس نجسند و كافر.

پس عوام فكر كنند در ضرورياتي كه به ايشان رسيده و اين ضرورياتي را كه ذكر كردم از جمله آنهايي بود كه به ايشان رسيده و از جمله ضرورياتي كه رسيده اين است كه هركس اقرار كند به جميع ضروريات و اصرار كند در حقيّت آنها، چنين شخصي مؤمن است و معامله ايماني بايد با او كرد و بايد او را دوست داشت و دوستي با او كرد و هركس چنين شخصي را كافر داند خود او كافر است چرا كه از ضرورت دين و ايمان خارج شده پس از دائره مستضعفين خارج شويد و به دائره غير ايشان داخل شويد. پس هركس از غير جماعت مستضعفين اقرار كرد به ضروريات دين و ايمان مؤمن است اگرچه عامي باشد و اگرچه عاصي باشد و اگرچه فاسق و فاجر باشد و هركس چنين شخصي را كافر و نجس دانست خود او كافر و نجس است چرا كه شخص اول از ضروريات خارج نيست و شخص دويم از ضروريات خارج شده اگرچه صاحب عبا و عمامه بوده و عربي دانسته و ضرب ضربا ضربوا خوانده.

پس قدري متذكر شويد و غافل نباشيد كه بناي مسلمين و مؤمنين از صدر اسلام تا حال بر اين است كه مقرّ به ضروريات را مسلم و مؤمن و پاك و طيّب و طاهر مي‏دانند اگرچه فسق و فجور او را علانيه مشاهده كرده باشند مانند جميع عوام اهل كسب و

 

 

«* رسائل جلد 4 صفحه 30 *»

كار و تجّار و غير ايشان كه مقرّند به ضروريات و معصيت هم مي‏كنند علانيه و با اين حال همه مؤمن و پاك و طيب و طاهرند.

و اگر كسي بگويد كه ايشان كافرند و نجسند به جهت آنكه عوامند و به جهت آنكه كاسبند و به جهت آنكه اهل معصيتند، خود او كافر و نجس مي‏شود چرا كه به ضرورت مسلمين و مؤمنين ايشان مؤمنند و پاكند و اين شخص چون از ضرورت ايشان خارج شده كافر و نجس است اگرچه عامي نباشد و كاسب نباشد و معصيت او را كسي نديده باشد و در كفر او همين بس است كه از ضرورت مسلمين و مؤمنين خارج شده و چنين حكمي را كرده و تعجب اين است كه سيرت مسلمين و مؤمنين از اولين و آخرين اين است كه هركس پدر و مادر او شيعه باشد و اقوام و اقارب او شيعه باشند بلكه اهل بلد او شيعه باشند، در مقام شهادت شهادت مي‏دهند كه او شيعه است اگرچه به حسب اتفاق نماز كردن و روزه گرفتن و ساير عبادات او را به طور شيعه نديده باشند و اگرچه در هيچ مجلسي اقرار ظاهري در نزد كسي نكرده باشد كه من شيعه هستم و اقرار به ضروريات مذهب شيعه دارم و لكن همين قدر كه او را بشناسند كه در ميان طايفه شيعه تولد كرده و انكار ضرورتي از ضروريات /دين و مذهب@مذهب شيعه خ‌ل@ را نداشته باشد، همه شيعيان با او معامله تشيع مي‏كنند اگرچه علانيه معصيت او را ببينند، چه جاي آنكه از شخص متولد در ميان شيعه معصيتي نبينند و چه جاي آنكه در مجالس اقرار ظاهري او را بشنوند بر تشيع و چه جاي آنكه او را در عبادات معروفه در ميان شيعه ببينند و در مساجد اذان و اقامه او را به طور شيعه بشنوند و نماز او را به طور شيعه ببينند و چه جاي آنكه در منابر در اثبات تشيع با دليل و برهان او را در اصرار ببينند و چه جاي آنكه او از روي كتاب عالمي ديگر مانند اغلب واعظين به طور تقليد سخنوري نكند و خود او بالاستقلال ماهر و بصير باشد در مسائل دين و آيين ائمه طاهرين سلام اللّه عليهم اجمعين و چه جاي آنكه صاحب تصنيف و تأليف باشد در جميع مسائل دينيه و چه جاي آنكه صاحب تصنيف در ساير علوم باشد علاوه بر مسائل دينيه

 

 

«* رسائل جلد 4 صفحه 31 *»

و چه جاي آنكه حلال مشكلات جميع مسائل علميه باشد و چه جاي آنكه حلال مشكلات كتاب و سنت باشد و چه جاي آنكه نفي‏كننده باشد از دين ائمه طاهرين سلام اللّه عليهم اجمعين تأويلات باطله جاهلين را و تحريفات و تغييرات باطله غالين را و به خود بستن دين و دام قرار دادن آيين مبطلين و ملحدين منافقين را به طوري كه طالبين دين بفهمند و يقين كنند و بر بصيرت شوند در دين حق به طوري كه شبهه‏اي از براي ايشان باقي نماند اگرچه عامي باشند و راه تأويلات و تحريفات و الحادها و نفاقهاي منافقين را بيابند اگرچه از اهل علم نباشند و چه جاي آنكه او را مواظب طاعات و ملازم عبادات و مداوم مستحبات و تارك محرمات و مكروهات بلكه مباحات بيابند و چه جاي آنكه مصداق حديث شريف: جالسوا مع@ من يذكّركم اللّه رؤيته و يزيد في علمكم منطقه و يرغّبكم في الاخرة عمله باشد. و چه جاي آنكه مصداق اين حديث شريف باشد كه در اصول كافي روايت شده: انما يتقرب الي العبد بالنوافل حتي احبه فاذا احببته كنت سمعه الذي يسمع به و بصره الذي يبصر به و يده التي يبطش بها ان دعاني اجبته و ان سكت عني ابتدأته و امثال اين قبيل احاديث در صفات حاملين دين مبين و شيعيان بزرگ امير المؤمنين عليه و آله صلوات المصلين بسيار وارد شده حتي آنكه در شأن سلمان فارسي اعلي اللّه مقامه وارد شده كه فرمودند: سلمان عَلِمَ علم الاولين و الاخرين و فرمودند: سلمان عَلِمَ علم محمد و علي صلوات اللّه عليهما و آلهما و فرمودند: سلمان حبّه ايمان و بغضه كفر و فرمودند: في كل عصر سلمان و ابوذر.

باري، تفصيل حال موجب ملال است و در تذكر صاحبان شعور همين كافي است. پس متذكر باشيد كه اگر كسي تكفير كند شخصي را كه در ادني درجات اسلام واقع شده خود او كافر مي‏شود چرا كه شخصي كه در ادني درجات اسلام واقع شده، مسلمان است و پاك و طيّب و طاهر است و كافر نيست و نجس نيست به ضرورت اسلام و ايمان به طوري كه همه مسلمين و مؤمنين با او معاشرت مي‏كنند و با رطوبت با او

 

 

«* رسائل جلد 4 صفحه 32 *»

ملاقات مي‏كنند و زن به او مي‏دهند و اگر بميرد او را به قاعده اسلام غسل مي‏دهند و كفن مي‏كنند و نماز بر او مي‏كنند و طلب مغفرت از براي او مي‏كنند و رو به قبله او را دفن مي‏كنند مثل بسياري از جماعت مسلمانان و از دوستان ائمه طاهرين سلام اللّه عليهم اجمعين كه اهل باديه‏ها و بيابانها هستند و چه بسياري را كه مي‏دانيد هرّي از برّي تميز نمي‏دهند و مسائل دين و آيين نمي‏دانند و چه بسياري كه مي‏دانيد كه حمد و سوره نمي‏دانند و نمي‏دانند نماز چيست و روزه كدام است و چه بسياري را كه مي‏دانيد كه نمي‏دانند پاك يعني چه و نجس كدام است و اگر بعضي از ايشان حمد و سوره غلطي هم ياد گرفته باشند و نمازي ياد گرفته باشند چه بسياري از ايشان را مي‏دانيد كه نماز نمي‏كنند و روزه نمي‏گيرند اگر بدانند كه بايد نماز كرد و بايد روزه گرفت و اگر ندانند كه ندانسته‏اند و اغلب اهل قري و دهات و مزارع اين است حالشان و اغلب اين است كه اين جماعت صاحبان گاو و گوسفندند و دوشيدن شير و بستن ماست و پنير و ساختن كشك و روغن، كار اين قبيل‏مسلمانان است و انواع ميوه‏ها را اغلب اين قبيل مسلمانان مي‏چينند و از براي اهل شهرها مي‏آورند و سيرت جميع مسلمانان و شيعه بر اين است كه ايشان را مسلمان پاك بدانند اگرچه حالات ايشان را بدانند.

و اگر كسي ملا باشد و حمد و سوره به قراءت بخواند و حروف را از مخارج ادا كند و نماز كند و روزه بگيرد و مسائل خود را بداند و عمل كند و عربي بداند و معني كلام عرب را بفهمد و بگويد كه چنين جماعتي كه ذكر كردم كافرند و شير و ماست و پنيرشان نجس است، خود او كافر است چرا كه از ضرورت مسلمانان خارج شده و اين جماعت مسلمانان پاكند چرا كه از ضرورت خارج نشده‏اند. پس اگر تكفير چنين جماعتي موجب كفر مكفر است نه كفر آن جماعت، پس تدبر كنيد در حال مكفري كه تكفير مي‏كند مسلميني را كه در درجه بالاتر واقع شده‏اند و تدبر كنيد در حال كفر كسي كه تكفير مؤمنين را مي‏كند كه كفر او هزار مرتبه ظلماني‏تر است از كفر مكفر اول و همچنين تدبر كنيد در كفر كسي كه مؤمنين درجات بالاتر را تكفير مي‏كند تا برسد به كفر كسي

 

 

«* رسائل جلد 4 صفحه 33 *»

كه علماي مثل سلمان اعلي اللّه مقامه را تكفير مي‏كند كه در هر عصري هستند به نصّ امام7 كه كفر او ظلماتي است كه بعضي از آن ظلمات فوق بعضي است به طوري كه خداوند عالم جلّ‏شأنه فرموده: او كظلمات في بحر لجي يغشاه موج من فوقه موج من فوقه سحاب ظلمات بعضها فوق بعض اذا اخرج يده لم‏يكد يراها و من لم‏يجعل اللّه له نوراً فما له من نور.

پس چون سائل در تحير بود ان شاء اللّه اميد است كه بعد از رجوع به اين مختصر از حيرت بيرون آيد و هريك از عوام كه مثل اين سائل متحيرند از حيرت بيرون آيند بعد از خواندن اين مختصر تا اينجا.

پس حال به طور اختصار شروع مي‏كنيم در جواب مسئول، پس عرض مي‏كنم كه چون تمام بياناتي كه به خط شريف خود نوشته بودند در صدر اين مختصر ذكر شد، در اينجا مكرر نمي‏نويسم و لكن در اينجا هرچه بايد تصديق كرد يا نكرد، ابراز([2]) مي‏كنم.

پس تصديق مي‏كنم كه امت پيغمبر9 بعد از آن جناب به هفتاد و سه فرقه متفرق شدند و هفتاد و دو فرقه از ايشان هالكند و يك فرقه از ايشان ناجي هستند و فرقه ناجيه شيعيان حضرت امير المؤمنين عليه و آله صلوات المصلين هستند و ايشان از صدر اسلام و ايمان تا حال تا روز قيامت بوده‏اند و هستند و كتاب و سنت به اين مطلب مشحون است و شيعه و سني در اين مطلب آن‏قدر روايت كرده‏اند كه اين مطلب به سرحد ضرورت شيعه اثني‏عشري رسيده كه علماي ايشان و عوامشان به ضرورت دانسته‏اند كه حق با علي و شيعيان او7 است و آسمان از براي ايشان مي‏گردد و زمين از براي ايشان ساكن است. ربنا ماخلقت هذا باطلاً و اگر در زماني شيعيان او7 نباشند، زمين خسف خواهد شد و هميشه بوده‏اند و هميشه خواهند بود حتي آنكه انبياي سلف: عهد ولايت او را چون از براي امتهاي خود گرفتند

 

 

«* رسائل جلد 4 صفحه 34 *»

و ايشان اقرار به ولايت او7كردند نجات يافتند و آسمان از براي ايشان گشت و زمين از براي ايشان ساكن شد.

باري، مسلّماً به ضرورت ايمان، شيعيان در ميان اهل اسلام بوده‏اند و هستند و در ميان ايشان هميشه علماي به حق و تابعان به حق و عوام بوده‏اند و هستند و هركس انكار بودن ايشان را در يك عصري بكند انكار ضرورت اسلام و ايمان بلكه انكار امر بديهي در ميان خواص و عوام كرده و بت‏پرسان و مجوسان و يهود و نصاري و عامه و خاصه و جميع فرق باطله و حقه مي‏دانند و بديهي است در نزد همه مردم كه طايفه اثني‏عشريه در دنيا هستند و در ميان ايشان علماء و عوام هستند و عاقلي و جاهلي انكار چنين امري را نمي‏كند و در اينكه علماي شيعه اثني‏عشريه و عوام ايشان همه اهل حقند و همه ايشان از اهل نجاتند اگرچه صاحبان گناههاي كبيره باشند شكي نيست در نزد همه شيعيان اگرچه عاصيان ايشان به قدر عصيانشان معذب شوند اگر توبه نكنند و اگر شفاعتي ايشان را درنيابد و هركس احدي از شيعيان اثني‏عشريه را در عاقبت امر اگرچه به شفاعت شافعين: باشد از اهل نجات نداند، خود او كافر و مخلد در آتش جهنم است و خود او از جماعت شيعيان خارج است اگرچه از روي نفاق ادعاي دوستي حضرت امير7 را بكند و همه سنيان ادعاي دوستي آن حضرت7 را مي‏كنند و محبت ذوي القربي در صريح قرآن است و انكار آن را نمي‏توانند بكنند و لابد و ناچارند كه ادعاي دوستي ايشان را بكنند.

و اما اينكه فرموده‏اند: «و اين نيز بديهي است كه قاطبه علماي اثني‏عشريه در مسائل اعتقاديه كه مناط كفر و ايمان مي‏باشد با يكديگر متفق بوده‏اند و اصلاً اختلافي در آنها نداشته‏اند و اگر فرضاً با هم اختلافي داشته‏اند در مطالبي بوده كه محل كفر و ايمان نبوده يا در فروع احكام بوده نه در اصول دين.»

عرض مي‏كنم كه به نص صريح از حضرت اميرالمؤمنين عليه و آله صلوات المصلين از جمله هفتاد و دو فرقه هالكه سيزده فرقه‏اند كه ادعاي دوستي آن جناب

 

 

«* رسائل جلد 4 صفحه 35 *»

7 را مي‏كنند و لكن در ادعاي خود كاذبند و دليل كذب ايشان تخلف ايشان است از يكي از ضروريات دين و مذهب يا بيشتر. چرا كه اختلاف در غير ضروريات موجب هلاك نيست بلكه موجب فسق نيست چه جاي آنكه موجب كفر و موجب هلاك باشد چرا كه اختلاف در غير ضروريات را هريك از علماي ابرار در هريك از اعصار با ديگري كرده و موجب كفر و فسق هيچ‏كس@هيچ‌يک‌ خ‌ل@ نبود. پس معلوم است كه آن سيزده فرقه هالكه هريك انكار ضرورتي را كرده‏اند و كافر شده‏اند، پس هالك شده‏اند.

پس آنچه را كه جناب مسئول فرموده‏اند كه: «قاطبه علماي اثني‏عشريه در مسائل اعتقاديه كه مناط كفر و ايمان مي‏باشد با يكديگر متفق بوده‏اند و اصلاً اختلافي در آنها نداشته‏اند.» محض ادعائي است كه كرده‏اند و صورت وقوع ندارد به نص حضرت امير7 و اگر جناب مسئول و امثال او بخواهند در اين حديث تأويلي كنند عرض مي‏كنم كه در ميان جماعت اثني‏عشريه، جماعت صوفيه بوده‏اند و هستند و اين مطلب دليل و برهاني ضرور ندارد چرا كه مطلبي است بسيار واضح و مرحوم مبرور ملا احمد اردبيلي و امثال او در تكفير و لعن صوفيه مبالغه و اصرار دارند و گمان نمي‏كنم كه جناب مسئول بگويد كه لعن و تكفير مثل مرحوم ملا احمد اردبيلي به جهت اختلاف صوفيه بوده در مطلبي كه مناط كفر و ايمان نبوده و مع ذلك مثل ملا احمدي تكفير كرده آنها را.

پس اينكه جناب مسئول گفته كه: «قاطبه علماي اثني‏عشريه در مسائل اعتقاديه كه مناط كفر و ايمان مي‏باشد متفق بوده‏اند و اصلاً اختلافي در آنها نداشته‏اند» محض ادعا است و صورت وقوع ندارد. چرا كه رؤساي صوفيه اثني‏عشريه از جمله علماي اثني‏عشريه بوده‏اند و مقلد منكرين و مكفرين خود نبوده‏اند و با مكفرين خود اختلاف در مسائلي كه مناط كفر و ايمان بوده، داشته‏اند و از اين جهت تكفيرشان كرده‏اند و حال آنكه از جمله علماي اثني‏عشريه بوده‏اند. و مقصود من همين است كه واضح كنم كه جناب مسئول به محض ادعائي كه صورت وقوع ندارد حرفي زده.

 

 

«* رسائل جلد 4 صفحه 36 *»

ديگر آيا علماي اثني‏عشريه كه تكفير كرده‏اند بعضي بعضي را، حق واقع با كدام است كاري ندارم عجالةً و لكن همين قدر مي‏دانم كه هريك مطابق ضروريات رفتار كرده‏اند حق با ايشان است و هريك مطابق ضروريات رفتار نكرده‏اند بر باطلند.

و همين قدر مي‏دانم و مي‏نويسم كه اختلاف در مسائلي كه مناط كفر و ايمان بوده در ميان علماي اثني‏عشريه بوده و بد نيست كه قدري از عبارت مرحوم ملا احمد اردبيلي را بعينها نقل كنم تا طالبان حق بدانند كه محض ادعاي بيجا سخن نمي‏گويم.

در كتاب حديقه مي‏گويد: «و در اين باب بي‏تقيّه علماي ما به عربي و فارسي كتاب بسيار نوشته‏اند اما آنچه به فارسي نوشته‏اند كتاب ايجاز المطالب في ابراز المذاهب از همه بهتر است. ديگر بايد دانست كه عثمان بن شريك كوفي كه به ابوهاشم كوفي مشهور بوده در آخرهاي زمان بني‏اميه اين مذهب و اين طريقه را وضع نمود و ابن حمزه در كتاب هادي الي النجاة من جميع الهلكات و كتاب ايجاز المطالب في ابراز المذاهب آورده و سيّد مرتضي رازي در كتاب فصول ذكر كرده و از مشايخ صوفيه شيخ عزيز نسفي كه از مشاهير علماي اين طايفه است در كتاب تصفية القلوب قائل شده و قشيري كه سنيان او را امام قشيري مي‏گويند و از بزرگان علماي نواصب و صوفيه است و صاحب تصانيف بسيار است در چند كتاب و رساله‏اش اعتراف به اين نموده و ملا جامي در اوائل كتاب نفحات الانس از او نقل كرده و خود به اين قائل است و به غير از اين در بسياري از كتابهاي شيعه و سني اين معني مضبوط است.»

تا آنكه مي‏گويد: «بدان كه اول‏كسي را كه صوفي گفتند، چنانكه شيعه و سني نقل كرده‏اند ابوهاشم كوفي بود و اين به سبب آن بود كه مانند رهبانان جامه‏هاي پشمينه درشت مي‏پوشيد و آن ملعون مثل نصاري به حلول و اتحاد قائل شد. لكن نصاري درباره عيسي7 به حلول و اتحاد قائل بودند و او از براي خود اين دعوي بنياد نهاد و در اين دعوي متردد بود و معلوم نيست كه در آخر رأي شومش بر كدام قرار گرفته. و در كتاب اصول الدّيانات مسطور است كه او به ظاهر جبري و در باطن

 

 

«* رسائل جلد 4 صفحه 37 *»

ملحد و دهري بود و مرادش از وضع اين مذهب آن بود كه دين اسلام را برهم زند و از ائمه معصومين چند حديث در طعن او وارد است و پيروان او را خواه صوف پوشند يا نه، صوفيه گفتند.»

تا آنكه مي‏گويد: «و چون سفيان ثوري طريقه و روش او را خوش کرده صورت و رؤيت و تشبيه و تجسيم بر مذهب او افزود و عرصه اين مذهب باطل را وسيع گردانيد.»

تا آنکه مي‌گويد: «و بعد از آن ايشان را به ابويزيد بسطامي نسبت داده يزيديه و بسطاميه لقب كرده‏اند و به اعتبار قائل بودن به حلول و اتحاد ايشان را حلوليه و اتحاديه خواندند و چون جمعي از ايشان در اتحاد مبالغه نموده به وحدت وجود قائل شدند، ايشان را وحدتيه نام كردند و به حسين منصور حلاج ايشان را منسوب ساخته منصوريه و حلاجيه گفتند و به جهت آنكه در باب مشايخ خود غلو نموده به خدايي ايشان بر وجه حلول و اتحاد قائل شدند و بر گمراهي خود و ديگران افزودند، ايشان را غلاة و غاليه و غاويه نام کردند و به سبب مکر و شيد و زرق و خدعه و مردم‌فريبي ايشان را به زرّاقيه و خدّاعيه موسوم ساختند و چون طريقه و مذهبي اختراع نموده بودند كه مشتمل به رهبانيت و نصرانيت بود و كفر و اسلام را درهم آميخته بودند، امامان ما ايشان را به مبتدعه مسمي گردانيدند و چون منافقان و رياكاران بودند، مرائيه خواندند و چون اصطلاحي وضع نموده آن را تصوف نام نهادند، علماي ايشان را متصوفه نام كردند و به واسطه لافهاي بسيار كه مي‏زدند، ايشان را متصلّفه گفتند و اينها نامهايي است كه بيشترش بر كل اين طايفه جاري است.»

تا آنكه مي‏گويد: «و اين گروه اظهار زهد مي‏كردند و اعتقاد باطل خود را از خلق پنهان مي‏داشتند و در زيرزمينها با يكديگر از عقائد باطله خود سخن مي‏گفتند تا شبلي بهم رسيد و بعضي از رازهاي ايشان را كه پر بي‏صرفه نمي‏دانست بر سر منبر بيان كرد و پيش از او بعضي از رؤساي اين فرقه به كنايه و رمز بعضي از اسرار خود را كه

 

 

«* رسائل جلد 4 صفحه 38 *»

همه محض كفر بوده در مجالس ادا مي‏كردند و خود را در آن حالت مست و مدهوش مي‏نمودند الاّ بايزيد كه مكرر بي‏باكانه ليس في جبتي سوي اللّه و سبحاني سبحاني ما اعظم شأني و رأيت اللّه في المنام و رأيت اللّه في صورة شيخ هرم مي‏گفت.»

تا آنكه مي‏گويد: «اما حسين بن منصور حلاج رسوايي را از بايزيد هم گذرانيده و كفر و الحاد خود را بي‏پلاس پوشانيدن ظاهر گردانيد و توقيع بر(به خ‌ل) لعن او بيرون آمد و از جمله كساني كه فتوا به قتل او نوشته‏اند يكي ابن روح است كه از وكلاي حضرت صاحب الزمان است. و عادت متعصّبان سني است كه هركس را كه از اين طايفه ببينند كه رسوايي را از حد گذرانيده و پرده از روي كفر خود برانداخته مانند بايزيد بسطامي و حسين بن منصور حلاج را گويند دوتا بوده‏اند و اكثر صوفيه نيز دعواي دوتايي ايشان مي‏كنند.»

تا آنكه مي‏گويد: «و مي‏گويند دو حسين منصور حلاج و دو بايزيد بسطامي بوده‏اند يكي از ايشان كافر بوده و ديگري مؤمن و از اكابر اولياء اللّه. و شيعه بايد كه گول نخورد و بداند كه از امامان ما احاديث بسيار در طعن اين طايفه مروي است و متقدّمين علماي ما در مذهب اين طايفه كتابها نوشته‏اند.»

تا آنكه مي‏گويد: «ديگر به سند صحيح مروي است از احمد بن محمد بن ابي‏نصر بزنطي و اسماعيل بن بزيع از حضرت امام رضا7 كه آن حضرت فرمود كه: من ذكر عنده الصوفية و لم‏ينكرهم بلسانه و قلبه فليس منّا و من انكرهم فكأنما جاهد الكفار بين يدي رسول اللّه9. و حديث ديگر به سند صحيح از احمد بن محمد بن ابي‏نصر مذكور روايت شده كه او گفت: قال رجل من اصحابنا للصادق جعفر بن محمد8 قد ظهر في هذا الزمان قوم يقال لهم الصوفية فما تقول فيهم؟ قال7: انهم اعداؤنا فمن مال اليهم فهو منهم و يحشر معهم و سيكون اقوام يدّعون حبّنا و يميلون اليهم و يتشبهون بهم و يلقبون انفسهم بلقبهم و يأوّلون اقوالهم. الا فمن مال اليهم فليس منا و انا منهم(منه خ‌ل) بُرَآءُ و من انكرهم

 

 

«* رسائل جلد 4 صفحه 39 *»

و ردّ عليهم كان كمن جاهد الكفار بين يدي رسول اللّه9

تا آنكه مي‏گويد: «فصل دويم در ذكر بعضي از فروع مذاهب صوفيه و بيان اندكي از عقايد فاسده ايشان: بدان كه عقايد فاسده ايشان بسيار است از آن جمله به ذكر قليلي از عقايد بيست و يك فرقه از ايشان در اين كتاب اكتفا مي‏نمايد. فرقه اول وحدتيه‏اند، ايشان به وحدت وجود قائل شده‏اند و همه‏كس و همه‏چيز را خدا مي‏دانند چنانكه گذشت. اين گروه از نمرود و شدّاد و فرعون بدترند از آن جهت كه اشياء را خدا مي‏دانند حتي چيزها را كه در شريعت حكم به عدم طهارت آنها شده تا به آن چيزهاي ديگر چه رسد. اگر اين جماعت را كثرتيه نام مي‏كردند انسب بود زيرا كه در كثرت اله بر وجهي مبالغه دارند كه چيزي نيست از ماسوي اللّه كه آن را خدا ندانند.»

تا اينجا عبارت كتاب مرحوم ملا احمد اردبيلي رحمة اللّه عليه بود و مرحوم ميرزا ابوالقاسم قمي رحمة اللّه عليه رساله مخصوصي در باب ايشان نوشته و اشعار و اقوال بسياري از ايشان را در آن رساله ذكر فرموده خصوص اقوال و اشعار شاه نعمت اللّه را و انكار زيادي بر ايشان كرده و اصرار زيادي در ابطال ايشان فرموده و آن رساله در كتاب جواب و سؤال ايشان مذكور است هركه خواهد رجوع كند.

و همه مقصود اين بود كه بدانند که جناب مسئول به محض ادعائي كه صورت وقوع ندارد گفته كه در ميان علماي اثني‏عشريه در مسائل اعتقاديه كه مناط كفر و ايمان است اختلافي نبوده اصلاً و فهميدي كه اختلاف بوده و هست در ميان علماي اثني‏عشريه در مسائلي كه مناط كفر و ايمان است و بعضي از اخباريها بر اصوليها و بعضي از اصوليها بر اخباريها در مسائلي كه مناط كفر و ايمان است ردها كرده‏اند به طوري كه جايز ندانسته‏اند كه كسي زكوة مال خود را به منكرين طريقه ايشان بدهد و حال آنكه همه ايشان از علماي اثني‏عشريه بوده‏اند.

و به همين‏قدر در اين مختصر اكتفا شد كه همين‏قدر بدانيد كه اختلافي را كه

 

 

«* رسائل جلد 4 صفحه 40 *»

جناب مسئول گفته كه نبوده، بوده و لكن آيا كدام‏يك از مختلفين حق گفته‏اند و كدام به راه باطل رفته‏اند، اين مختصر گنجايش ندارد كه تفصيل دهم اگرچه عاقلان عالم را همين مختصر كفايت كرد.

و اما اينكه جناب مسئول فرموده‏اند: «تا آنكه از پنجاه سال قبل از اين، طايفه‏اي كه سؤال كرده‏ايد در ميان مردم بهم رسيدند و سابق بر آن اصلاً از آنها اسمي و رسمي نبوده و خود ايشان مقرّ و معترفند.»

جواب اين است كه هيچ‏كس پيش از وجود خودش اسمي و رسمي از براي او نبوده و هر عالم و عامي كه به دنيا آمده آن وقت اسمي و رسمي از براي او پيدا شده. پس عقلاي عالم عبرت بگيرند كه اين دليل چه دلالت بر حقيت و بطلان كسي دارد؟ بلي، ماها معترفيم كه پيش از اينكه خداوند عالم جلّ‏شأنه ما را خلق كند، ماها اسمي و رسمي نداشتيم و جميع مخلوقات حالشان اين است.

و اينكه گفته: «و اين اسم را از اين جهت بر سر خود گذارده‏اند(گذاشته‌اند خ‌ل) كه اول سلسله آنها شخص مخصوصي است كه مخترع مذهب آنها شده.»

عرض مي‏كنم كه مراد مسئول اين (است ظ) كه اسم شيخي منسوب است به شيخ مرحوم اعلي اللّه مقامه و رفع في الخلد اعلامه. و اما اينكه نسبت اختراع را به ايشان داده، جواب را بعد از اين خواهي فهميد.

و اينكه گفته: «و اين طايفه قاطبه علماي زمان خود را ناصبي و كافر مي‏دانند» در جواب سائل، جواب اين افترا گذشت كه هركس ادني‏مسلمي را مانند كساني كه در بيابانها منزل دارند و از مسائل دين و مذهب بي‏خبرند و مشغول چرانيدن گوسفندان خودند در تمام عمر و گاهي شيري، ماستي، دوغي، روغني به آباديها مي‏آورند و مي‏فروشند و برمي‏گردند و مشغول امور گوسفندان خودند، هركس چنين اشخاص را كافر داند اگرچه ملا باشد خود او كافر است چرا كه از ضرورت اسلام و سيرت مسلمين خارج شده و آن شخص بياباني عامي جاهل مسلم و مؤمن است

 

 

«* رسائل جلد 4 صفحه 41 *»

همين قدر كه لا اله الاّ اللّه و محمد رسول اللّه و علي ولي اللّه مي‏گويد پاك و طيّب و طاهر است و بر جميع اهل حق لازم است كه دوستي او را داشته باشند و طلب آمرزش از براي او بكنند و اللّهم اغفر للمؤمنين و المؤمنات و المسلمين و المسلمات كه سيرت مسلمين بر خواندن آن جاري است شامل حال اين شخص نادان بي‏مبالات بياباني است و پيغمبر9 مأمور است از جانب خداوند عالم جلّ‏شأنه كه استغفار كند از براي جميع عاصيان چنانكه در صريح آيه مباركه قرآن است كه فرموده: استغفر لذنبك و للمؤمنين و المؤمنات. و استغفار پيغمبر9 شامل حال چنين اشخاص بدويه است اگرچه صاحب گناهان كبيره باشند و حديث شريف شفاعتي لاهل الكبائر من امتي از حد تواتر تجاوز كرده و به حد ضرورت مؤمنين و مسلمين رسيده به طوري كه منكر اين مطلب را از ضرورت مسلمين و مؤمنين خارج كرده و كافر كرده.

پس اين است اعتقاد ما و اين است اعتقاد جميع مؤمنين و شيعيان اثني‏عشريه رحمة اللّه عليهم اجمعين و اعتقاد ما اين است كه چنان اشخاص بدويه را خداوند عالم جلّ‏شأنه دوست مي‏دارد و ايشان خدا را دوست مي‏دارند و پيغمبر و ائمه:ايشان را دوست مي‏دارند و ايشان، ايشان را دوست مي‏دارند و از جهت دوستي طرفين عفو و غفران خداوند ارحم الراحمين شامل حال ايشان خواهد شد در عاقبت امر اگرچه در بعضي از مقامات معذب شوند و شفاعت شافعين: شامل حال ايشان خواهد شد در عاقبت امر اگرچه در بعضي از منازل شامل نشود. و اين است اعتقاد ما كه هركس چنين اشخاص را در عاقبت امر ناجي نداند خود او كافر است چرا كه از ضرورت اسلام و ايمان خارج شده اگرچه ملا باشد و ضرب ضربا ضربوا خوانده باشد و چنين اشخاصي را ما دوست مي‏داريم اگرچه كشنده پدر ما و پسر ما باشند و دشمنان چنين شخصي را دشمن مي‏داريم اگرچه پدر و پسر ما باشند.

پس ان شاء اللّه معلوم شد اعتقاد ما درباره دوستي ساير مردمي كه اخذ مسائل

 

 

«* رسائل جلد 4 صفحه 42 *»

دينيه خود را كرده باشند و معلوم شد اعتقاد ما درباره عدول مؤمنين خصوصاً اگر عالم باشند خصوصاً اگر راويان اخبار و ناقلان آثار و حاملان انوار ائمه اطهار عليهم صلوات الله الملك الجبار باشند. و اعتقاد ما اين است كه عملي از اعمال بدون تولاي ايشان و تسليم و قبول از ايشان مقبول نخواهد شد و در دعاي اعتقاد خوانده‏ايم و فهميده‏ايم و اعتقاد كرده‏ايم كه حضرت اميرالمؤمنين7 كسي است كه اعمال عمّال قبول نخواهد شد اگرچه آن اعمال بر وجه شرع انور به عمل آمده باشد مگر به دوستي آن حضرت7 و اقتداي به او و اقرار به فضائل او و قبول كردن از حاملان آن فضائل و تسليم كردن از براي راويان آن فضائل و اين حاملان و راويان فضائل از زمان ظهور ظاهري او7 تا حال تا روز قيامت بوده‏اند و هستند و خواهند بود و ايشان را شفيعان خود مي‏دانيم بعد از شفيعان بزرگ: و دشمني ايشان را دشمني خدا و رسول و ائمه طاهرين:مي‏دانيم و سلم لمن سالمكم و حرب لمن حاربكم و ولي لمن والاكم و عدوّ لمن عاداكم را با اعتقاد مي‏خوانيم و منكر اين مطلب را خارج از ضرورت ايمان مي‏دانيم خواه ايشان در عصر ائمه: باشند يا در اين اعصار يا بعد از اين خواه بخصوص بشناسيم به نام و نشان ايشان را يا نشناسيم، خواه ايشان در مسائلي چند اشتباه و خطائي كرده باشند يا بر صواب باشند مادام كه از ضرورتي از ضروريات اسلام و ايمان و اتفاقيات علماي عالي‏شأن تخلف نكرده باشند مثل اينكه ساير مسلمين و مؤمنين و مسلمات و مؤمنات را مادام كه از ضرورتي از ضروريات اسلام و ايمان خارج نشده باشند ايشان را برادران و خواهران ايماني خود مي‏دانيم و صلح داريم با ايشان و در جنگيم با كسي كه با ايشان در جنگ است و دوستيم با ايشان و دشمنيم با دشمنان ايشان. اين است دين ما در ظاهر و باطن و آيين ما در دنيا و در قبر و در برزخ و در رجعت و در قيامت و در جنت ان شاء اللّه ربّنا لاتزغ قلوبنا بعد اذ هديتنا و هب لنا من لدنك رحمة انك انت الوهاب. و ماكنّا لنهتدي لولا ان‏هدانا اللّه و لا حول و لا قوة الاّ باللّه.

 

 

«* رسائل جلد 4 صفحه 43 *»

و اعتقاد مختصر ما اينكه هركس از ضروريات اسلام و ايمان و اتّفاقيات علماي عالي‏شأن خارج نشده داخل آنها است و مؤمن است اگرچه عامي و عاصي باشد و هركس از اينها خارج است، خارج و كافر است اگرچه عالم و مرائي باشد و در جميع كتابها و در جميع مجالس درسها و بر رؤس اشهاد بر منابر در مساجد و محافل تفصيل همين اعتقاد را مي‏نويسيم و مي‏گوييم و حضرات معاندين ما چون نتوانستند در كتابهاي ما يا در مباحثات ما خدشه‏اي بر ما گيرند عناد ايشان ايشان را بر اين داشت كه باب تهمت را بر روي خود مفتوح كردند و به آن واسطه در نزد غافلان از حال ما، ما را منسوب به آن تهمتها كردند و ما را متهم ساختند و در ميان بلاد و عباد منتشر كردند و به عوام گفتند كه پرهيز كنيد از مواضع تهمتها چرا كه حديث است اتّقوا من مواضع التّهم و نمي‏دانم كه در كدام حديث ديده‏اند كه جايز است تهمت زدن بر كسي كه مقرّ و معترف است بر جميع ضروريات اسلام و ايمان و چون تهمت زدند، بايد مردم را پرهيز دهند از آن تهمتي كه خودشان بر معترفين بلكه مثبتين ضروريات بسته‏اند. انا للّه و انا اليه راجعون.

پس بعضي از ايشان نزد بعضي از غافلان از حال ما گفتند كه حضرات غاليند و ائمه طاهرين: را خدايان مي‏دانند و ايشان را خالق و رازق و محيي و مميت مي‏دانند با آنكه خودشان و آن غافلان در اذان و اقامه و نماز ما علانيه شنيدند كه ماها به آواز بلند فرياد كرديم كه اشهد ان لا اله الاّ اللّه مكرر و اشهد ان محمدا رسول اللّه مكرر و اشهد ان عليّاً و احدعشر من ولده اولياء اللّه مكرر و چون به مارسيد كه فلان اين نسبت را به ما بسته گفتيم كه اين افترا است و فلان شخص اين افترا را به ما بسته گفتند كه حضرات ردّ بر علماي عصر خود مي‏كنند چرا كه فلان شخص ضرب ضربا ضربوا خوانده بود و البته كسي كه ضرب ضربا ضربوا خواند عالم است و حضرات ردّ مي‏كنند قول اين عالم را كه گفته حضرات ائمه: را خدايان مي‏دانند و بسا آنكه به غافلان بگويند كه چون ما ضرب ضربا ضربوا خوانده‏ايم و شما نخوانده‏ايد

 

 

«* رسائل جلد 4 صفحه 44 *»

ما در كتابهاي ايشان ديده‏ايم كه ايشان ائمه: را خدايان گفته‏اند و شما نمي‏فهميد و ما بهتر مي‏فهميم و در اذان و اقامه و نماز، شهادات را از روي اعتقاد نمي‏گويند و اعتقادشان همان است كه در كتابهاشان نوشته‏اند و شما نمي‏فهميد و ما مي‏فهميم و شهادات ايشان در اذانها و اقامه‏ها و نمازها به جهت عوام‏فريبي است و از ترس ماها است و چون ما شنيديم اين تهمت را و گفتيم كه در كتابهاي ما چنين چيزي نيست و ما غاليان را كافر و مشرك مي‏دانيم و اين افترائي است كه بعضي بر ما بسته‏اند گفتند كه حضرات نسبت به علماء بد مي‏گويند و ايشان را مفتري مي‏نامند و آيات افترا را در حق ايشان مي‏خوانند و گويا چنين توقع دارند كه چون بر ما افترا بستند ما بگوييم كه چون جناب آقا ضرب ضربا ضربوا خوانده و عبا و عمامه پوشيده و در لباس ميش درآمده، هتك حرمت او جايز نيست پس بگوييم آقا درست فرمايش فرموده‏اند و بهتر از خود ما بر ما في الضمير ما و بهتر از خود ما بر آنچه در دل ما پنهان است مطلع هستند و ايشان بهتر از خود ما كلمات خود ما را در كتابهاي خود ما فهميده‏اند و ما غالي هستيم و كافريم و مشركيم و جناب آقا هتك حرمتشان هتك حرمت شريعت است و حرمت جناب آقا تعظيم شعائر اللّه است و بر ما لازم است كه تعظيم شعائر اللّه را بكنيم پس جناب آقا مؤمن است و محترم و هتك حرمت او هتك حرمت شعائر اللّه است و هتك حرمت ما سهل است و عيب ندارد. جناب آقا به سلامت باشد با عزت و حرمت اگرچه افترا بر ما بسته باشد، ما و آنچه بر آن هستيم به فداي وجود مسعود جناب آقاي ضرب ضربا ضربوادانِ با عبا و عمامه! و اين عجب‏توقعي است كه حضرات افتراگويان از ما دارند و خاطر عاطر ايشان از ما رنجيده كه چرا كه حكم بغير ما انزل اللّه ايشان را در حق خود جاري نكرده‏ايم و تصديق و اذعان فرمان همايون ايشان را ننموده‏ايم و ردّ بر حكم بغير ما انزل اللّه ايشان را در حق خود كرده‏ايم و ردّ بر حكم بغير ما انزل اللّه ايشان را ردّ بر حكم خدا و رسول و ائمه هدي: ندانسته‏ايم. آخر نه اين است كه ما هم در مقابل ضرب ضربا ضربوا، نصر نصرا نصروا خوانده‏ايم

 

 

«* رسائل جلد 4 صفحه 45 *»

و نه اين است عبا پوشيده‏ايم و عمامه بر سر داريم و ضروريات اسلام و ايمان و اتفاقيات علماء را مي‏دانيم و رعايت آنها را مي‏كنيم؟ و نه اين است كه خودمان از قلب خود از جناب آقا بهتر مطلعيم و بهتر مي‏دانيم كه در دل خود خداي سبحانه را فرد و احد و صمد مي‏دانيم و خود از قلب خود باخبرتريم از جناب آقا كه معتقد به شريكي در ذات و صفات و افعال و عبادت او سبحانه با او در دل نيستيم؟ و نه اين است كه خود بهتر از جناب آقا مي‏دانيم كه كلمات ما بر طبق اعتقادهاي پنهان ما است؟ و نه اين است كه اعتقادات پنهاني ما بر جناب آقا پنهان است و از براي خود ما پنهان نيست؟ و نه اين است كه خودمان بهتر مي‏دانيم كه آنچه از كلمات ايماني بر زبان جاري مي‏كنيم بر طبق اعتقادمان است؟ و نه اين است كه خودمان بهتر از جناب آقا مي‏دانيم كه كلمات ما نه از براي عوام‏فريبي است؟ و نه اين است كه خودمان بهتر از جناب آقا مي‏دانيم كه به جهت خداپرستي است افعال ظاهر ما؟ و نه اين است كه مي‏دانيم كه جناب آقا از ضرورت اسلام و ايمان و اجماع و اتفاق علماي اثني‏عشريه خارج شده كه اين افتراها را بر ماها بسته و ادعاي علم غيب كرده كه از قلب ما بهتر از خود ما خبر مي‏دهد و حال آنكه بر ما مخفي نيست اعتقاد ما و مي‏دانيم كه بر جناب آقا مخفي است و مي‏دانيم كه جناب آقا خدا نيست و عالم بما في الصدور نيست و پيغمبر نيست كه وحي به او شده باشد از جانب علام الغيوب و امام نيست كه وحي الهي در نزد او سپرده شده باشد. باري، آن خلاف توقعي كه از ما نسبت به امثال اين آقاي مفتري به عمل آمده اين است كه چرا افترائي را كه ما به شما بسته‏ايم اذعان نكرديد؟!

بالجمله، و بعضي از مفترين به بعضي از غافلان گفتند كه حضرات منكر صلواتند و مي‏گويند نبايد صلوات فرستاد بر محمد و آل محمد صلوات اللّه عليهم اجمعين و حال آنكه از خصائص ظاهره ما است كه تمام اوقات خود را صرف ذكر فضائل ايشان: مي‏كنيم و بعضي از مشايخ ما آن قدر اصرار دارند در صلوات فرستادن

 

 

«* رسائل جلد 4 صفحه 46 *»

بر ايشان: در وقتي كه مذكور مي‏شوند خصوص در وقت ذكر پيغمبر9حتي در نزد ضماير راجعه به اسماء حسناي ايشان كه ترك آن را جايز ندانسته‏اند با وجود اين، اين مفتريها در نزد غافلان مي‏گويند كه حضرات منكر صلواتند و به طوري اين افترا را منتشر كرده‏اند كه بعضي از دراويش تابعين ايشان در معركه‏هاي خود داد مي‏كنند كه بر منكر صلوات لعنت باد، و آن درويشان نمي‏دانند كه به اين لعنت خودشان ملعون مي‏شوند. چنانكه حديث است كه لعنت از دهن لعن‏كننده كه بيرون مي‏آيد معلّق مي‏ماند، پس اگر كسي را كه لعن كرده‏اند مستحق آن لعن هست آن لعن ملحق به او مي‏شود و اگر مستحق آن لعن نيست برمي‏گردد به لعن‏كننده.

باري، و بعضي از براي بعضي از غافلان مي‏گويند كه حضرات، منكر معاد جسماني و معراج جسماني مي‏باشند و چون اين افترا به ما رسيد گفتيم كه ما هم منكر معاد جسماني و معراج جسماني را كافر مي‏دانيم و واجب است بر مسلمانان اعتقاد به معاد و معراج جسماني و فلان آقا كه اين نسبت را به ما داده افترا بسته، همان آقا يا امثال او گفتند كه حضرات در قلبشان منكر معاد و معراج جسماني هستند و از ترس مردم مي‏گويند كه ما منكر نيستيم. و اگر كسي غافل نباشد و از ايشان بپرسد كه شما از كجا دانستيد كه ايشان در قلبشان منكر معاد و معراج جسمانيند، آيا از ايشان شنيده‏ايد يا در كتابهاي ايشان ديده‏ايد؟ ايشان كه با زبان خود مي‏گويند كه منكر معاد جسماني و معراج جسماني كافر است و در كتابهاي فارسي و عربي نوشته‏اند كه منكر اين مطلب كافر است و ما منكر نيستيم سهل است كه با دليلها و برهانهاي عقلي و نقلي اثبات معاد و معراج جسماني مي‏كنيم و بر منكرين آن رد مي‏كنيم و او را كافر مي‏دانيم، بسا آنكه در جواب او بگويند كه شما نمي‏فهميد و ما مي‏فهميم و مي‏دانيم كه ايشان منكر معاد و معراج جسمانيند.

و جواب اين حرف اين است كه اگر انكار صريحي را از زبان ما يا در كتاب ما

 

 

«* رسائل جلد 4 صفحه 47 *»

بگويند شنيده‏ايم و ديده‏ايم كه محض افترا است و افترا را كفار و منافقين به پيغمبر و امير المؤمنين عليهما و آلهما السلام هم بستند و ايشان را ساحر و كذّاب گفتند و گفتند حضرت امير7 غسل جنابت نمي‏كند و شبها دزدي مي‏كند. ما هم مي‏گوييم و از خداي خود مي‏خواهيم كه همه افتراگويان با هم محشور شوند و خداي عادل حكم كند در ميان ما و آنها.

و اگر مي‏گويند در صريح كلام، انكاري نيست و لكن در زواياي كلام چيزي هست كه همه‏كس نمي‏فهمند و زيركان و دانايان مي‏فهمند.

عرض مي‏كنم كه آن دانايان هرقدر دانا باشند، معني كلام ما را از خود ما بهتر نمي‏فهمند و هر صاحب كلامي مقصود خود را از ديگران بهتر مي‏داند و از اسلام و ايمان بلكه از قواعد و قوانين ساير اديان بلكه از رسوم عقلاي عالم نيست كه كسي بگويد من مقصود كسي را از كلام او بهتر مي‏دانم و كسي كه تصريح كند كه مراد و مقصود من از كلام من اين است كه آن چيزي كه در ميان مسلمين و مؤمنين به سرحد ضرورت رسيده واجب و متحتم است اعتقاد به آن و اقرار به آن و از هيچ ديني و مذهبي و قاعده هيچ عاقلي نيست كه بگويند كلام صريح تو محل اعتنا نيست و مقصود و مراد تو آن چيزي است كه ما از كلام غير صريح تو مي‏فهميم و تو به كلام صريح خود انكار مي‏كني آن چيزي را كه ما فهميده‏ايم. پس عبرت بگيرند عقلاي روزگار در هر مذهب و ملتي كه هستند كه كار اهل روزگار به كجا انجاميده كه هرچه شخص داد مي‏زند و اصرار و ابرام مي‏كند و قسمها در دين خود ياد مي‏كند كه مراد من از كلام من اين است كه تصريح به آن مي‏كنم كه آنچه ضرورت دين و مذهب به آن قائم شده حق است و ماسواي آن باطل است و كفر است و معتقد به آن مخلد در آتش جهنم است و از جمله آنها معاد و معراج جسماني است بدون تأويل و همين بدن محسوس ملموس عود مي‏كند در قيامت و پيغمبر9 با بدن شريف و عنصر لطيف خود معراج فرمودند، سهل است كه با لباس خود كه از پنبه و كرباس بود و با نعلين خود كه از

 

 

«* رسائل جلد 4 صفحه 48 *»

پوست حيوانات بود به معراج تشريف بردند و هركس غير از اين اعتقاد كند از ضرورت اسلام و ايمان خارج است و كافر و مخلد در آتش جهنم است، باز بگويند كه مراد تو از كلام تو همان است كه ما به افترا مي‏گوييم كه تو منكر معاد و معراج جسماني هستي واللّه اين قبيل سلوك در هيچ ديني و آييني نبوده و هر عاقلي از هر دين و آيين عبرت از اين آيين و سلوك مي‏گيرند و تكذيب اين جماعت را مي‏كنند و تصديق ما را مي‏كنند و اين جماعت حيا نمي‏كنند و اصراري در افتراها دارند و اين را دين و آيين خود قرار داده‏اند.

نهايت آنچه را كه ما نوشته‏ايم و مي‏نويسيم و گفته‏ايم و مي‏گوييم و اثبات مي‏كنيم و اصرار داريم و حاشا نداريم اين است كه از براي همين بدن محسوس ملموس اخلاط غريبه غير غريزيه هست كه آن اخلاط غريبه موجب ناخوشيها و دماميل و جراحات است و اگر بر اخلاط اصليه غريزيه غلبه تامه كند، موجب موت است و آن دماميل و جراحات را مجرّبين به ضمادات و مرهمها از بدن محسوس ملموس بيرون مي‏كنند و اخلاط غريبه اندروني را به واسطه منضجات و مسهلات و حقنه‏ها و فتائل از بدن بيرون مي‏كنند و در بيت الخلاها مي‏ريزند و اگر مجرّبين نتوانستند تقويت كنند طبايع و اخلاط غريزيه اصليه را تا آنكه مغلوب شوند و از افعال طبيعيه اصليه بالمرّه باز مانند، موت حاصل شود به واسطه ملك الموت و آن غرائب و اعراض در بدن باقي بماند و در قبر آن اخلاط غريبه و اخلاط غريزيه مخلوط باشند الي ما شاء اللّه تا آنكه به تدريج آن غرائب را از اخلاط غريزيه اصليه جدا كنند و بدن اصلي خالص از غرائب شود و صحت يابد و اگر احياناً آن غرائب از خوردن كافري مؤمني را در يك قبر جمع شوند، به تدريج آن غرائب از بدن كافر جدا شود و بهم متصل شود و بدن مؤمني را از آن اجزاء تركيب كنند و ثواب دهند و بدن كافر خالص را عذاب كنند و اين مطلب از ضروريات دين و مذهب است و علماي اعلام در كلام خود به ارشاد ائمه انام:تصريح فرموده‏اند.

 

 

«* رسائل جلد 4 صفحه 49 *»

از آن جمله مرحوم مجلسي در كتاب حق اليقين فرموده و آن كتاب معروف است هركه خواهد به آن رجوع كند و از جمله عبارات آن كتاب اين است كه مي‏فرمايد: «و شبهه دوم آن است كه مي‏گويند كه كسي كه اجزاي او در مشرق و مغرب عالم متفرق و پراكنده شده باشد و بعضي از آنها در بدن درندگان داخل شده باشد بعضي جزء آجرها و كوزه‏ها و مثل آنها شده باشد، چگونه جمع مي‏شود از اين بعيدتر آنكه اگر آدمي آدم ديگر را بخورد اجزاي مأكول جزء بدن آكل مي‏شود. اگر در حشر برگردند اگر آن اجزاء در بدن آكل داخل شود، بدن مأكول از چه چيز خلق خواهد شد و اگر در بدن مأكول داخل شود آكل از چه چيز خلق خواهد شد. پس حق تعالي در ابطال اين شبهه فرموده است: و هو بكل خلق عليم و وجهش آن است كه در آكل اجزاي اصليه هست كه از مني بهم رسيده و اجزاي فضليه است كه از غذا بهم مي‏رسد و در مأكول نيز هردو قسم هست. پس اگر انساني انساني ديگر را بخورد اجزاي اصلي مأكول اجزاي فضلي آكل خواهد شد و اجزاي اصلي آكل آنها است كه پيش از خوردن انسان جزء بدن او بوده است و حق تعالي به همه چيز قادر است و مي‏داند كه اجزاي اصلي و فضلي هريك كدام است. پس جمع مي‏كند اجزاي اصلي آكل را و روح در آن مي‏دمد و جمع مي‏كند اجزاي اصلي مأكول را و نفخ روح در آن مي‏كند و همچنين اجزائي كه در بقاع و اصقاع متفرق شده است به حكمت شامله و قدرت كامله خود جمع مي‏كند.»

تمام شد عبارت مرحوم مجلسي عليه الرحمة و از اين قبيل عبارات در كلام او و غير او از ساير علمائي كه متعرّض اين مسأله شده‏اند بسيار است.

پس عبرت بگيرند عقلاي روزگار در كردار و رفتار اهل اين روزگار كه بنا گذارده‏اند و در چنين عباراتي كه از ساير علماي ابرار در ميان است و از ما هم همان عبارات صادر شده بدون تفاوت در عبارات ما خدشه مي‏گيرند كه چون گفته‏ايد در بدن اصلي انسان اجزاي اصليه هست و اجزاي فضليه هست، پس اعتقاد شما اين است كه معاد جسماني نيست و در حقيقت هركس بگويد كه در بدن انسان اجزاي اصليه و فضليه هردو با هم نيست

 

 

«* رسائل جلد 4 صفحه 50 *»

انكار معاد جسماني كرده و از ضرورت اسلام خارج شده و كافر گشته چرا كه اگر اجزاي مأكول جزء بدن اصلي آكل شود بالتمام، ديگر از براي مأكول اجزائي باقي نخواهد ماند كه بدن او از آنها خلق شود و بايد معادِ مأكول، معاد روحاني باشد چرا كه اجزاي بدن او تماماً در بدن آكل است.

و بعضي از جهال چنين گفته‏اند بر روي منابر و در محافل و مجالس كه در بدن انسان اجزاي عرضي و فضلي نيست و تمام آنچه وارد بدن مي‏شود جزء آن مي‏شود و خداوند اكسيري به تمام آنها مي‏زند كه همه آنها اصلي مي‏شود مانند آنكه اكسيري هست كه بر مس بزنند و تمام مس، طلاي اصل شود و مسي باقي نماند و گفته كه آنهايي كه گفته‏اند بدن اصلي و بدن عرضي در اين دنيا با هم ممزوج است مانند شيره كاسني كه در اثفال كاسني ممزوج است و مانند ريزه‏هاي طلا كه در مس ممزوج است و خداوند در روز قيامت اجزاي طلا را از اجزاي مس جدا مي‏كند و طلا را جدا محشور مي‏كند و مس را جدا محشور مي‏كند مانند آنكه شيره كاسني را در ظرفي جدا مي‏كنند و اثفال آن را در ظرفي جدا، اصلي ندارد. و خداوند هرچه انسان خورده، همه را در روز قيامت جمع مي‏كند و اكسيري به آنها مي‏زند كه همه آنها انسان مي‏شود چنانكه ممكن است اكسيري به مس بزنند كه تمام آن طلا شود و از اين جهت بدنها در روز قيامت بسيار بزرگ مي‏شود و دندان بعضي از مردم به قدر كوه احد مي‏شود!

و گويا جناب مسئول بر اين عقيده است از قراري كه به طور تواتر خبر رسيد كه در مجالس از اين قبيل افادات فرموده‏اند و خود ايشان و مستمعين غافل از اين معني بوده‏اند كه اگر مس را اكسيري زدند و تمام آن طلا شد، ديگر مسي باقي نمي‏ماند كه محشور شود و اگر تمام مأكولات را به اكسيري جزء اصلي بدن آكل كنند، ديگر از براي مأكولات چيزي باقي نمي‏ماند كه بدن ايشان را از آن خلق كنند و ايشان بي‏بدن خواهند ماند و بايد با روح بي‏بدن محشور شوند و اين انكار معاد جسماني است و حقيقت معاد جسماني را اگر كسي بخواهد بفهمد، همان‏طورها است كه مرحوم مجلسي

 

 

«* رسائل جلد 4 صفحه 51 *»

عليه الرحمة فرموده‏اند كه در اين دنيا اجزاي مأكول، جزء فضلي آكل مي‏شود نه جزء اصلي او و در روز قيامت اجزاي فضلي آكل را از اصلي او جدا مي‏كنند و برمي‏گردانند به مأكول و آكل و مأكول را هردو محشور مي‏كنند نه آكل را بدون مأكول و نه مأكول را بدون آكل. و اين مطلب را به طور صريح ائمه: در اخبار خود اعلام فرموده‏اند چنانكه از حضرت صادق7مروي است كه فرمودند: به درستي كه خاك بدن صاحبان روح به منزله طلا است كه مخلوط شده باشد با ساير خاكها پس چون برسد وقت محشور كردن باراني ببارد بر زمين، باران نشور، پس نمو كند زمين و برهم زده شود مانند زدن خيك، پس جمع شود خاك بدنها مانند جمع شدن طلا و جدا شدن آن از ساير خاكها در وقتي كه بشويند آن را با آب و جمع شود آن خاكهاي بدنهاي صاحب روح و جدا شود از ساير خاكها مانند جمع شدن و جدا شدن مسكه و روغن از دوغها. تمام شد موضع حاجت از حديث شريف.

و معني اين حديث داخل در ضروريات دين است كه اجزاي هر بدن مركبي بايد برگردد به اصل خود. پس اجزاي بدن مؤمن اگر در دنيا مخلوط شده باشد به بدن كافري به واسطه خوردن، البته بايد عود كند به بدن مؤمن و اگر عود نكند به آن مؤمن بايد در روز قيامت بي‏بدن باشد.

حال عبرت بگيرند عقلاي روزگار كه مطلبي كه داخل ضروريات دين است و در احاديث صريحاً ذكر شده و علماي سابق تصريح كرده‏اند، چون نوبت بيان آن به مشايخ ما رسيد، جناب مسئول و امثال او ايراد كردند و به اسم اينكه اين مطلب انكار معاد جسماني است افترا بستند و افتراهاي بسيار و جواب از آنها در رساله سي‏فصل مذكور است هركس بخواهد اطلاع يابد، به آن رساله رجوع كند.

و از جمله افتراها اين است كه جناب مسئول مي‏گويد كه اين طايفه قاطبه علماي زمان خود را ناصبي و كافر مي‏دانند و جواب اين افترا مكرر گذشت كه ماها كسي كه در ادني‏درجات اسلام و ايمان داخل شده باشد و انكار ضرورتي از ضروريات را بعد از وضوح

 

 

«* رسائل جلد 4 صفحه 52 *»

آن نكرده باشد، ما او را مسلم و مؤمن مي‏دانيم و تكفير كردن چنين كسي را ما خروج از ضروريات مي‏دانيم و كفر و نصب مي‏دانيم چه جاي مسلمين بابصيرت و چه جاي مؤمنين و چه جاي علماي ابرار و حاملين دين ائمه اطهار سلام اللّه عليهم. و اين نسبتي كه داده محض افترا است و هيچ فرقي مابين شيخي و غير شيخي نيست در ميان علماء و عوام اثني‏عشري مگر همين كه بعضي از كساني كه به ظاهر ادعاي تشيع مي‏كنند افتراها بر ما مي‏بندند و توقع دارند از ما كه ما آن افتراها را از ايشان قبول كنيم و چون قبول نكرديم هتك حرمت افتراگويان را كرده‏ايم.

و از جمله افتراها و ادعاهائي كه كرده اين است كه مي‏گويد: «و بديهي است كه علماي اين زمان در اعتقادات شريك با علماي گذشته‏اند و همه اعتقادشان يكي است.»

مراد مسئول اين است كه چون طايفه علماي زمان خود را ناصبي و كافر مي‏دانند به جهت اعتقادشان و بديهي است كه اعتقاد علماي اين زمان با اعتقاد علماي سابق يكي است، پس علماي سابق را هم در حقيقت بد مي‏دانند.

و جواب همه اين حرفها مكرر گذشت و شكي در اين نيست كه اعتقاد اهل حق از علماء و عوام زمان گذشته و حال و استقبال در ضروريات دين و مذهب يكي بوده و هست و خواهد بود مگر آنكه مسأله‏اي از مسائل در يك وقتي از اوقات به سرحد ضرورت نرسيده باشد مثل مسأله رجعت و باز شكي در اين نيست كه در زمان گذشته و حال و استقبال منافقين بوده‏اند و هستند و خواهند بود كه در مقابل اهل حق ايستاده و به لباس نفاق درآمده و ادعاي حقيت را مي‏كنند و حال ايشان بر طالبان حق ظاهر خواهد شد به واسطه مخالفت ايشان بعضي از ضروريات دين و مذهب را. و بر خداي هادي است جلّ‏شأنه كه ايشان را به طالبان بشناساند و حجت خود را بر طالبان تمام كند و لامحاله خداوند عالم حجت خود را بر طالبان حق و غير ايشان تمام خواهد كرد چنانكه در بسياري از آيات قرآن وعده فرموده و در بسياري از احاديث وارد شده به طوري كه

 

 

«* رسائل جلد 4 صفحه 53 *»

اين مطلب را به سرحد ضرورت دين و مذهب رسانيده كه منكر اين مطلب را كافر كرده و اتمام حجت بر علماء و عوام نمي‏شود مگر به چيزي كه آن را بفهمند و چيزي را كه همه مي‏فهمند ضروريات دين و مذهب است چنانكه در جواب سائل به تفصيل گذشت. پس بايد منافقين اهل هر عصري ضرورتي از ضروريات دين و مذهب را لامحاله انكار كنند علانيه به طوري كه امر ايشان بر مردم و بر همه علماء و عوام ظاهر شود تا حجت خداوندي تمام باشد و اگر چنين امري را خداوند به طور حتم قرار نداده بود، حجتي بر احدي از كفار و منافقين نداشت چرا كه اهل جميع اديان باطله ادعاي حقيت را از روي نفاق مي‏كنند و احدي از ايشان نمي‏گويد كه من بر باطلم و مردم را دعوت به باطل مي‏كنم و با اينكه اهل جميع اديان باطله ادعاي حقيت مي‏كنند، حجت خداوندي تمام است بر مردم چرا كه اهل باطل لامحاله انكار ضرورتي را مي‏كنند كه انكار ايشان آشكار است بر مردم و به آشكاري انكار ايشان حجت خداوندي بر مردم تمام است تا نتوانند در روز قيامت بگويند كه خدايا ما اهل حق را از اهل باطل نشناختيم و تميز نداديم چرا كه همگي ادعاي حقيت خود را مي‏كردند.

و هركس گمان كند كه امر اهل حق به امر اهل باطل مشتبه است و خداوند حجت خود را تمام نكرده و امر طرفين را مشتبه گذارده از ضرورت دين و مذهب خارج است و كافر است. پس يقين كن اگر كافر نيستي كه اهل حق هميشه در دنيا بوده‏اند و هستند و خواهند بود و انكار ضرورت ظاهره در ميان خود را نداشته‏اند و ندارند و نخواهند داشت و يقين كن اگر مؤمني كه اهل باطل و نفاق هميشه در دنيا بوده‏اند و هستند و خواهند بود و هميشه انكار ضرورتي از ضروريات ظاهره را كرده‏اند به طوري كه انكار ايشان را علماء و عوام اهل حق يافته‏اند و ايشان را به جهت جحود و انكارشان از اهل باطل و كافر دانسته‏اند مثل آنكه علماء و عوام اهل اسلام انكار ضروري يهود و نصاري را دانستند و احدي تقليد از احدي نكرد و به تحقيق كه علماء و عوام اهل اسلام علماء و عوام يهود و نصاري را كافر دانستند. و مثل آنكه علماء و عوام طايفه اثني‏عشريه

 

 

«* رسائل جلد 4 صفحه 54 *»

به تحقيق بدون تقليد انكار ضرورتي از ضروريات اسلام را از علماء و عوام هفتاد و دو فرقه اهل باطل يافتند و همه ايشان را اهل باطل و هالك دانستند چنانكه تفصيل اين مطلب در جواب سائل گذشت.

و هركس گمان كند كه حجت خداوندي در عصري از اعصار مثل اعصار ائمه اطهار سلام اللّه عليهم تمام بوده و در عصري ديگر مثل اين اعصار تمام نيست و دين خدا مخفي است و اهل دين حق با اهل اديان باطله امرشان مخفي است و حالشان مشتبه است، از ضرورت اسلام و ايمان خارج است. و هركس شك در كفر خارج از ضروريات داشته باشد، از ضرورت اسلام و ايمان خارج است و هركس شك در كفر همين جماعت داشته باشد، كافر است چرا كه به ضرورت اسلام و ايمان حجت خداوندي در همه اعصار بالغ و واضح و لائح است و شك‏كننده در بلوغ و وضوح آن كافر است چنانكه در صريح قرآن است كه فرموده: قل فللّه الحجة البالغة و امام7فرموده: اي فللّه الحجة الواضحة.

و از جمله افتراهاي مسئول اين است كه مي‏گويد: «لهذا آن طايفه همه علماي اثني‏عشريه را بد مي‏دانند تفاوتي كه دارد نسبت به علماي اين زمان ناصبي مي‏گويند و نسبت به علماي قديم، اهل جاهليت.»

و جواب اين است كه جواب مختصر در افترا همين است كه بگويند اين افترا است و ما هم معتقد به چنين امر واضح‏البطلان را كافر مي‏دانيم و واللّه در ظاهر و باطن از او بيزاريم و لكن زبان گوينده افترا را و قلم نويسنده آن را نمي‏توانيم ببنديم و بشكنيم كه افترا بر ما نتواند بست و خداوند قادر علي الاطلاق كه مي‏توانست زبان مفتري را ببندد و قلم نويسنده را بشكند، زبان مفترين بر انبياء و اولياي خود را نبست و قلم ايشان را نشكست و مهلت داد به ايشان كه گفتند و نوشتند درباره انبياء و اولياي او: از افتراها و نسبت كذب و سحر و سفاهت و حمق و جنون و معصيت و كفر و بت‏پرستي به ايشان دادند و خود ادعاي خدايي و پيغمبري

 

 

«* رسائل جلد 4 صفحه 55 *»

و حجيت كردند و خداي قادر علي الاطلاق ايشان را تا اجل مقدر ايشان مهلت داد و به ظاهر دولت و ثروت و غلبه داد و انبياء و اولياء و حجج خود را به ظاهر مبتلا به فقر و فاقه و پريشاني و ناخوشيها و ذلّت و مظلوميت و مقهوريت گردانيد تا روز قيامت انتقام كشد از اهل انتقام و جزاي خير دهد به اهل آن.

پس ماها با اين عجزي كه داريم چطور مي‏توانيم زبان بدگويان در حق خود را ببنديم و قلم افترانويسان را بشكنيم و چاره‏اي جز اين نداريم كه امر خود را به قادر علي الاطلاق و حاكم يوم التلاق و عادل منتقم واگذاريم و او را كافي در امر خود دانيم و اليس اللّه بكاف عبده را حرز خود سازيم.

و جوابي كه قدري مردم را بر بصيرت كند اين است كه شك نيست كه هركس بخواهد در ميان اهل اسلام ادعاي اسلام كند نمي‏تواند ادعاي پيغمبري كند چرا كه به ضرورت اسلام، پيغمبر آخر الزمان9 خاتم پيغمبران و آخر ايشان است و شك نيست كه هركس از طايفه اثني‏عشريه بخواهد ادعاي تشيع كند، نتواند كه خود ادعاي امامت كند و خود را امام سيزدهم داند چه جاي آنكه بخواهد در ميان شيعه خود را از جمله علماء داند و چه جاي آنكه بخواهد خود را داخل حكماء حساب كند و چه جاي آنكه بخواهد خود را داخل حاملان اسرار و ناقلان آثار و راويان اخبار ائمه اطهار: داند. پس چون ادعاي نبوت و امامتي در ميان اهل اسلام و ايمان در كار نيست، بايد كه اخبار و احاديث حجج: به واسطه راويان سابق به لاحقين برسد و بدون روايت راويان بشر ممكن نيست كه روايتي به لاحقين برسد در ميان رعيت و همچنين هر لاحقي بايد روايت كند از سابقي تا روايت به اهل آن زمان برسد. پس اگر كسي علماي سابق بر خود را بد بداند و از اهل جاهليت داند، خود نتواند ادعا كند كه آنچه من مي‏گويم و من به آن متدينم از اخبار و احاديث از حججي است كه هزار سال و كسري قبل از وجود من در دنيا بودند و من خودم ايشان را ملاقات نكرده‏ام كه از ايشان بشنوم، پس معلوم است كه هركس در اين زمان روايتي مي‏كند بايد

 

 

«* رسائل جلد 4 صفحه 56 *»

از راوي سابق روايت كند و اگر راوي سابق را نادان و بد داند خود ادعاي دانايي و علم نتواند كرد چرا كه علم حق منحصر است به علم حجج: و هركس از رعيت كه امري و نهيي و حكمي و فتوايي در ميان مردم منتشر كند، بايد لامحاله از حجج: روايات داشته باشد و بدون روايات هيچ حكمي نمي‏توان كرد و هيچ فتوايي نمي‏توان داد و مشايخ ما اعلي اللّه مقامهم آن قدر بر اين مطلب اصرار دارند كه احدي از علماي شيعه اين قدر اصرار ندارند كه در جميع امور ظاهره و باطنه و امور اعتقاديه و عمليه بايد از روايات معصوميه خارج نشد. حتي آنكه در علم حكمتشان شرط كردند كه بايد مطابق شرع باشد و هر حكمتي كه مطابق شرع نيست حكمت الهيه نيست با وجودي كه تمام حكماء تعريف حكمت خود را به اين‏طور كردند كه: الحكمة هي العلم بحقائق الاشياء علي قدر الطاقة البشرية سواء طابق الشرع ام لم‏يطابق. و اين مطلب از خصائص مشايخ ما است كه مطابقه شرع را در حكمت خود شرط دانستند و در هر امري از امور اعتقاديه و علميه، استدلال به آيات محكمه و اخبار متقنه كردند به طوري كه هيچ حكيمي از حكماي اثني‏عشريه به آن طور جاري نشده كه در هر مطلبي از مطالب حكمت، آيات و احاديث ايراد كند و اثبات مطلب را به آيات و اخبار كند و اين سياق مخصوص مشايخ ما است اعلي اللّه مقامهم كه بدون تمسّك به آيات و اخبار مطلبي اثبات نكنند و اين امر در ميان مردم و دوست و دشمن آن قدر منتشر شده كه بعضي از دشمنان طعن مي‏زنند به ما كه شيخيها هر حرفي كه مي‏زنند يا آيه يا حديث مي‏خوانند و به غير از آيه و حديث چيزي ديگر نمي‏دانند. چنانكه حضرت امام محمدباقر و امام جعفر صادق8 را ابوحنيفه و امثال او صُحُفي مي‏گفتند چون كه هر مطلبي را به آيه قرآن اثبات مي‏كردند و ابوحنيفه و امثال او مي‏خواستند به مردم بگويند ايشان از اهل علم نيستند و لكن الفاظي چند از قرآن حفظ كرده‏اند و آن را از براي مردم مي‏خوانند. چنانكه معاندين ما منظورشان همين است كه حضرات به غير از آيه و حديث چيزي ديگر نمي‏دانند. باري، ما هم بعون اللّه تعالي تابع حضرت صادق

 

 

«* رسائل جلد 4 صفحه 57 *»

7 باشيم ما را كفايت مي‏كند در دنيا و آخرت.

مقصود آنكه دين و آيين ما اين است كه در جميع امور دينيه از اعتقادات و اعمال و اقوال بايد به روايات و احاديث ائمه طاهرين سلام اللّه عليهم عمل كرد حتي آنكه در آيات قرآن اگر شرحي از ايشان در اخبارشان نباشد كسي نتواند از پيش خود تفسير كند و اگر بگوييم كه زمان پيش از خودمان زمان جاهليت بوده و هيچ علمي در دنيا نبوده و هيچ روايتي از ائمه: نبوده، پس خود ما علم خود را از كجا آورده‏ايم و اين اخباري كه روايت مي‏كنيم از كجا روايت مي‏كنيم و اگر پيش از ما علمي و حديثي از ائمه طاهرين سلام اللّه عليهم بوده پس آن علم به واسطه عالمي به ما رسيده و آن روايت به واسطه راوي به ما رسيده و جناب مسئول آيا در كتاب ما ديده كه ما علماي قديم را اهل جاهليت گفته‏ايم يا علماي عصر خود را ناصبي گفته‏ايم؟ يا از زبان ما چنين چيزي شنيده، يا از قلب ما خبر داده و ادعاي علم غيب را كرده؟! اما علم غيب را كه گويا نتواند ادعا كند و اما از زبان ما مگر آنكه مانند اين افتراها افترائي بگويد. اما در كتاب كه چنين چيزي نيست كه علماي زمان سابق همه جاهل بوده‏اند و از اهل جاهليت و علماي زمان خودمان همه ناصبي هستند نعوذ باللّه و در كدام كتاب است كه اسمي از عالمي از علماي متقدمين و متأخرين برده باشيم و تعظيم و تكريم ايشان را بيش از ساير علماء نكرده باشيم؟ و كدام روايت است كه به اجازه عالمي سابق روايت نكرده باشيم و اگر مجتهدي در اين زمان اكتفا به يك اجازه از يك مجتهدي مي‏كند ما اكتفا به يك اجازه نكرديم و يك كتاب اجازه كه تخميناً به قدر ده‏هزار بيت است و مجموع در اجازه است، اجازات بسيار از علماي بسيار مثل مرحوم مغفور شيخ جعفر نجفي قدّس سرّه و مرحوم شيخ حسين آل عصفور رضوان اللّه عليه و مرحوم آقا سيد علي و آقا سيد مهدي بحر العلوم و امثال اين بزرگواران عليهم الرحمة در ميان است و اگر كسي طالب تصديق و اجازات علماي اعلام عصر مشايخ ما باشد، رجوع كند به كتاب دليل المتحيرين و كتاب هداية الطالبين و ببيند كه جميع علماي بحرين و

 

 

«* رسائل جلد 4 صفحه 58 *»

علماي نجف اشرف و كربلاي معلّي و كاظمين8 و علماي كرمانشاهان و همدان و قم و كاشان و تهران و اصفهان و يزد و كرمان و خراسان و غيرهم اذعان به بزرگواري شيخ اوحد اعلي اللّه مقامه نموده‏اند. اگر ادعاي تبحّر مثل اين مسئول از امثال بحر العلوم قدّس سرّه بيشتر است كه امثال بحر العلوم ضلالت و گمراهي كسي را برنخوردند و مثل چنين مسئولي برخورده! نمي‏دانم در جواب چه بگويم و گويا به جز خاموشي جوابي نداشته باشد.

و از اتفاقات روزگار، آن كتاب اجازات امثالِ بحر العلوم عليه الرحمة كه در نزد من حاضر است اغلب اجازات به خطّ و مهر خود مُجيزين است و بعضي از عبارات ايشان را در توصيفات آن بزرگوار اعلي اللّه مقامه در رساله مخصوصي ذكر كرده‏ام و در اين مختصر به جهت غرض اختصار نمي‏نويسم.

باري، شيخ اوحد اعلي اللّه مقامه اگر علماي زمان خود را ناصبي مي‏دانستند نعوذ باللّه يا از اهل جاهليت مي‏دانستند نعوذ باللّه، پس چرا خودشان از ايشان اجازات گرفتند؟ و اگر ايشان مرحوم شيخ اعلي اللّه مقامه را ضالّ و مضلّ مي‏دانستند چرا اجازات به ايشان دادند و تعظيم و تكريم او نمودند؟ و چرا امثال مرحوم حاج محمد ابراهيم كلباسي عليه الرحمة از شخص ضالّ و مضلّ اجازه گرفته و اجازه خود را در كتاب اشارات ذكر فرموده و در توصيف او چرا فرموده: «صاحب الشريعة و الطريقة بل محييهما في الحقيقة»؟

پس امثال جناب مسئول در واقع نه همين در مشايخ ما بد مي‏گويند بلكه امثال بحر العلوم و حاج محمد ابراهيم كلباسي عليهم الرحمة را تكذيب كرده‏اند و خود را از امثال ايشان باخبرتر دانسته‏اند و محل تحير اين است كه چرا ساير مردم از امثال مسئول از حالات آن جناب اعلي اللّه مقامه مي‏پرسند كه از روي افتراي محض جواب گويند و باكي از افترا گفتن نداشته باشند و اعتنا به امثال بحر العلوم و حاج محمد ابراهيم كلباسي عليهم الرحمة نمي‏كنند كه هريك از ايشان يكي از اركان دين و ايمان

 

 

«* رسائل جلد 4 صفحه 59 *»

بوده‏اند و منزه و مبرّا و مقدس از كذب و افترا و بي‏مبالاتي بوده‏اند و بي‏مبالاتي امثال مسئول ايشان را بر اين داشت كه علاوه بر افترا بستن به مشايخ ما، تكذيب امثال بحر العلوم عليهم الرحمة كنند و بي‏اعتنائي نسبت به مرحوم شيخ جعفر نجفي عليه الرحمة كنند. فالبليّة اذا عمّت طابت! كساني كه تكذيب كنند امثال مرحوم بحر العلوم و مرحوم شيخ جعفر عليهما الرحمة را افترائي هم بر مشايخ ما ببندند سهل است و واقعاً بايد چنين اشخاص در حق اهل حق بد بگويند و افترا ببندند و تكذيب كنند و واقع اين است كه اين يك تسلي است از براي ما و از اين قبيل تسلي را خداوند عالم جلّ‏شأنه به پيغمبر خود9 داده در آيات بسيار كه حاصل ترجمه فارسي آن آيات اين است كه اگر تو را تكذيب كردند و نسبت به كذب دادند، همه پيغمبران گذشته را تكذيب كردند و نسبت به كذب دادند.([3]) حال اگر امثال بحر العلوم عليهم الرحمة بدون علم و تحقيق و بصيرت اجازات به آن توصيفات به مشايخ ما دادند و اعتنائي به آن اجازات نيست، سهل است كه مشايخ ما هم بدون استحقاق آن اجازات را گرفته باشند و به آنها اعتنائي نباشد و جايز باشد افترا بستن به ايشان و اعتنا نكردن به ايشان. و اگر كسي يك رگي از ايمان در بدن او باشد مي‏داند حال امثال مسئول را و اگر كسي عِرقي از ايمان در بدن او نيست كه هزار دليل و برهان ايماني از براي او بي‏حاصل است.

باري، علماي عصر همه ناصبند نعوذ باللّه يعني چه؟ هركس چنين عقيده‏اي داشته باشد خود او ناصب است و از سگ نجستر و كافر و مخلد در آتش جهنم و علماي قديم از اهل جاهليتند نعوذ باللّه يعني چه؟ هركس چنين عقيده‏اي داشته باشد كافر و نجس و مخلد در آتش جهنم است و از خصائص مشايخ ما اعلي اللّه مقامهم اين است كه بخصوص در اين باب بيش از ساير علماي اطياب اصرار و ابرام دارند كه وجود

 

 

«* رسائل جلد 4 صفحه 60 *»

علماي ابرار در همه اعصار از لطف است و لطف در حكمت واجب است و چنانكه عصري بدون پيغمبري و امامي و وصيي نبوده و نيست و وجود پيغمبر يا امام لطف است و لطف در حكمت واجب است و محال است در حكمت كه در عصري يا پيغمبري يا امامي نباشد، همچنين وجود علماي ابرار كه عدولي چند هستند در هر زمان و اوان لطف است و لطف در حكمت واجب است و نبودن ايشان در عصري در حكمت محال است و آن قدر در اين باب اصرار و ابرام نمودند كه بعضي از بي‏خبران گمان كردند كه اين مطلب از دين خدا نيست و مشايخ ما اين را تازه آورده‏اند و بدعتي كرده‏اند و به ركن رابعي قائل شده‏اند.

و سبب اين است كه ساير علماء چون اصرار زيادي در اين باب نكرده بودند و سعي ايشان در ساير مسائل دين و آيين بوده مردم از اين امر غافل بودند اگرچه عصري بي‏وجود عالمي نيافته بودند و چون مشايخ ما اعلي اللّه مقامهم قدري تفصيل دادند و دليل عقل و نقل و آيات كتاب و روايات بسيار بر اين مطلب اقامه كردند، غافلان گفتند كه اگر اين مطلب از دين خدا بود، پس چرا ساير علماء اصرار نكردند تا اينكه مردم در غفلت ماندند و اگر از دين خدا نيست، پس مشايخ شما در چيزي كه از دين خدا نيست اصراري دارند.

باري، و هركس بخواهد بداند كه اين مطلب از دين خدا هست يا نيست به كتاب مبارك ارشاد العوام رجوع كند تا بيابد كه از دين خدا اين است كه در حديث وارد است كه: ان لنا في كل خلف عدولاً ينفون عن ديننا تحريف الغالين و انتحال المبطلين و تأويل الجاهلين و احدي از علماي ابرار در اين مطلب انكاري ندارند حتي آنكه كسي كه انكاري دارد، انكار نوع اين مطلب را نمي‏تواند داشت چرا كه خود به همين دليل خود را حاكم شرع دانسته اگرچه وقتي كه بخواهد امري را مشتبه كند لفظي مخصوص را رد مي‏كند كه ردّي كرده باشد و همان مطلب را به لفظي ديگر از براي خود اثبات مي‏كند كه حفظ مرتبه خود را كرده باشد.

 

 

«* رسائل جلد 4 صفحه 61 *»

باري، مشايخ ما اعلي اللّه مقامهم اصراري دارند كه در هر عصري بايد علماي ابرار باشند و از اصرار ايشان است كه معروف به اين شدند كه به ركن رابع قائلند مع ذلك جناب مسئول بي‏مبالاتي كرده و باك نداشته كه همه مردم بفهمند كه افترا بسته، پس اين افترا را به محض بي‏مبالاتي بسته كه حضرات، علماي سابق را اهل جاهليت مي‏دانند و همه علماء را بد مي‏دانند و گويا لفظ جاهليت را در كتاب مبارك ارشاد ديده در مقامي كه مي‏فرمايند: «مقام اول در اثبات لزوم وجود ايشان در هر عصري و اينكه خلوّ هر عصري از اعصار از ايشان از حكمت و لطف نباشد و نشايد و مدار نظم عالم و عيش بني‏آدم بر وجود شريف ايشان است و اين مقام مبتني بر ده مطلب است». تا اينجا عبارت كتاب مبارك ارشاد بود و بعد شروع مي‏فرمايند و ده مطلب را ذكر مي‏فرمايند و در هر مطلبي نوعي از دليلها و برهانها بر لزوم وجود شيعيان در هر عصري از اعصار بيان مي‏فرمايند و بر منكرين اين مطلب ردها مي‏كنند تا اينكه مي‏فرمايند: «نبي خدا كه خاتم انبياء بود با زبان معبّر كه ترجمان مشية اللّه بود و دست توانا كه مظهر قدرة اللّه بود و نفس الهي كه نفس اللّه بود و روح اللّه بود، با زبان معجزبيان براهين آورد و با دست توانا معجزات و آيات اظهار نمود و با آن نفس الهي هيمنه و استيلا داشت و قهّار نفوس بود، مع ذلك جمعي به جهت اخبار فالگيران كه دولت او مستدام است با او راهي رفتند و چون از ميان رفت معلوم شد كه گرونده چهار نفر بودند. من با زبان گنگ و دست قاصر و نفس ضعيف چگونه مي‏توانم اين امر عظيم را بر گردن اين خلق منكوس گذارم كه هزار و ده سال است كه در جاهليت غيبت مانده‏اند.»

تا اينجا عبارت كتاب مبارك ارشاد بود كه گويا جناب مسئول اين لفظ جاهليت غيبت را ديده‏اند و از پيش خود اين لفظ را معني كرده‏اند و معني اين لفظ را به اين‏طور كرده‏اند كه علماي قديم از اهل جاهليت بوده‏اند نعوذ باللّه. و چه بسيار واضح است كه شخصي كه در مقام اثبات لزوم وجود شيعيان است و اثبات لزوم وجود شيعيان را

 

 

«* رسائل جلد 4 صفحه 62 *»

در هر عصري از اعصار مي‏كند، نمي‏گويد كه در عصر سابق شيعيان نبودند و شيعيان از اهل جاهليت بودند و بد بودند نعوذ باللّه و در همه اين مقام بر منكرين وجود شيعيان به دليل و برهان رد مي‏كنند. پس بسيار واضح است كه جناب مسئول اگر از اين عبارت اين معني را از پيش خود كرده‏اند كه معني اين عبارت اين نيست و اگر محض افترا خواسته‏اند چيزي گفته باشند كه بر ما بحثي نيست و بحث با او است كه چرا افترا بسته.

و معني اين عبارت اين است كه در غيبت كبري مردم دنيا از ديدار امام خود محرومند و او را بشخصه نمي‏شناسند و جاهل به شخص او هستند و در جاهليت غيبت واقع شده‏اند و همه شيعيان در غيبت كبري قبل از ظهور شريكند در جاهليت به شخص امام7 پس نمي‏توانند از زبان معجزبيان او چيزي بشنوند و از دست تواناي او معجزه ببينند مانند آنكه از رسول خدا و ساير ائمه هدي: شنيدند و ديدند و از اين عبارت جز اظهار خضوع و خشوع خود مراد چيزي ديگر نيست چرا كه مقصودشان همين است كه ما همه در زمان غيبت امام7 واقع شده‏ايم و از شخص معيّن او در جهالتيم و شخص او را نمي‏شناسيم كه از زبان او چيزي بشنويم و از دست او معجزه‏اي ببينيم و خودمان دست تواناي اعجاز نداريم و زبان بيان مانند امامان نداريم. پس با دست قاصر و زبان گنگ و نفس ضعيف چگونه مي‏توانيم اين امر را بر گردن مردم گذاريم.

و از براي كسي كه بي‏غرض باشد معلوم است كه معني اين عبارت اين نيست كه علماي قديم اهل جاهليت بودند و بد بودند نعوذ باللّه و اما كسي كه از افتراي محض باكي نداشته باشد، البته معلوم است كه چنين عبارتي را به طور غرض خود معني مي‏كند و بر كسي كه اندك‏شعوري داشته باشد غرض و افتراي مسئول معلوم است چرا كه علانيه مي‏بيند كه بناي كتاب و عنوان مطلب در مقام اثبات لزوم وجود شيعيان است در هر عصري نه اثبات عدم وجود ايشان است در عصرهاي گذشته و انكار

 

 

«* رسائل جلد 4 صفحه 63 *»

وجود ايشان در يك عصري. و بيش از اين اگر موجب ملال نبود و احتياجي بود تفصيل مي‏دادم و لكن گمان نمي‏كنم كه بر صاحب‏شعوري اين امر مخفي باشد به قدري كه بيش از اين احتياج به تكرار بيان داشته باشد.

و از جمله افتراهاي واضح جناب مسئول اين است كه مي‏گويد: «و آنچه محقق بر اغلب علماء و اين حقير شد زياده بر سيصد مسأله اين طايفه با قاطبه شيعه اثني‏عشريه در اصول اعتقادات اختلاف شديد دارند.»

پس عرض مي‏كنم كه معلوم است كه مراد جناب مسئول از اين اختلاف شديدي كه گفته معلوم است كه اختلافي است كه ضرري به دين و مذهب ندارد مثل اختلافي كه هر مجتهدي با مجتهدي ديگر دارد و با اينكه اختلاف دارند، همه از اهل يك دين و يك مذهبند و همه برادر ديني يكديگرند و اختلاف ايشان موجب فسقي و كفري نيست و هيچ‏يك تفسيق و تكفير ديگري را نكرده‏اند و نمي‏كنند چنانكه خود مسئول هم پيش از اين گفت كه اگر فرضاً با هم اختلافي داشته‏اند در مطالبي بوده كه محل كفر و ايمان نبوده يا در فروع احكام بوده نه در اصول دين.

پس معلوم شد كه مرادش از اين اختلافي كه در اينجا گفته اختلاف در اصول دين منظور او است و مرادش اختلافي است كه محل كفر و ايمان است كه در سيصد مسأله و زياده ادعا كرده كه اين طايفه با قاطبه علماي شيعه اثني‏عشريه اختلاف شديدي دارند كه هريك از آن اختلافهاي سيصدگانه و زياده محل كفر و ايمان است و هركس در يكي از آنها اختلاف كند با قاطبه علماء كافر است چه جاي آنكه در سيصد و زياده اختلاف كرده باشد.

پس عرض مي‏كنم كه در اين مختصر در جواب سائل و مسئول مكرر گذشت كه اختلاف در ضروريات دين و مذهب و اتفاقيات قاطبه علماء، خروج از دين و مذهب است و موجب كفر خلاف‏كننده است اگرچه در يك امر جزئي باشد مانند آنكه بگويد خوردن يك نخود گوشت خنزير حلال است چرا كه اثري ندارد و آشاميدن يك قطره خمر

 

 

«* رسائل جلد 4 صفحه 64 *»

حلال است چرا كه مست نمي‏كند پس چنين كسي كافر است اگرچه گوشت خنزير به قدر يك نخود هم نخورد و اگرچه يك قطره شراب هم نياشامد و اگر كسي شب و روز مشغول خوردن شراب باشد و بگويد مي‏دانم كه حرام است و مي‏خورم، كافر نيست اگرچه فاسق باشد و اگر كسي هيچ‏يك از معاصي را مرتكب نشود و اعتقادات او همه صحيح باشد و همين‏قدر بگويد كه دائم الخمر كافر است، خود او كافر است چرا كه خارج از ضرورت اسلام و ايمان و اتفاقيات قاطبه علماء شده اگرچه به غير از اين قول خلافي ديگر نكرده باشد و شارب الخمر دائم السكر با اعتقاد به حرمت شراب، كافر نيست چرا كه از ضروريات خارج نشده. و از اين قبيل است كه اگر كسي بگويد من اقرار دارم به حقيت جميع ضروريات دين و مذهب و اتفاقيات قاطبه علماء، كافر نيست اگرچه مرتكب جميع كبائر شود و هركس بگويد چنين‏كسي كافر است، خود او كافر است اگرچه مكروهي از او سر نزند چه جاي آنكه مكفّرِ مقرّ به ضروريات، متجاهر الفسق و الكفر باشد و مقرّ به ضروريات مكروهي از او ظاهر نشده باشد.

پس چون اين مطلب را متذكر شدي عرض مي‏كنم كه مقرّين به ضروريات را مؤمن مي‏دانيم و خود مقرّيم به همه آنها و خارج از يكي از ضروريات را كافر مي‏دانيم چه جاي خارج از سيصد و چه جاي خارج از همه آنها و گويا اين مطلب بر متذكري پوشيده نباشد كه اين مطلب حق است مگر كسي غافل باشد و به جهت غفلت تأملي داشته باشد.

پس عرض مي‏كنم كه ما مصالحه مي‏كنيم با جناب مسئول و با جميع جنّ و انس، اين سيصد و زياده اختلاف را كه هريكي از آنها محل كفر و ايمان است و از شدت آنها هم مي‏گذريم و همه را مصالحه با همه جن و انس و جناب مسئول مي‏كنيم به يك مسأله و هركس در همان يك مسأله خلاف دارد با قاطبه علماء، ما او را كافر مي‏دانيم و اگر جن و انس جميعاً با هم جمع شوند و پشت به پشت هم گذارند، نتوانند كه در جميع كتابهاي مشايخ ما اعلي اللّه مقامهم يك مسأله پيدا كنند كه ايشان قائل به آن باشند و

 

 

«* رسائل جلد 4 صفحه 65 *»

آن يك مسأله خلاف قاطبه علماء باشد و از حال تا روز قيامت مهلت داديم كه رجوع كنند به كتابهاي ما(ايشان خ‌ل) و چنين‏ مسأله‏اي را پيدا كنند. خواه آن مسأله در اصول دين باشد يا در فروع آن يا در اعتقادات باطنه باشد يا در اعمال و اقوال ظاهره. و اگر نتوانستند و پيدا نكردند و حال آنكه نمي‏توانند و پيدا نمي‏كنند، بدانند كه جناب مسئول به محض عناد با حق و اهل حق اين افترا را بسته و نسبت به همه طايفه داده.

و اگر غافلي به اين عبارات عبور كرد و متحير شد كه اگر هيچ اختلافي در ميان نيست، پس اين غوغا و ضوضاء چيست كه در ميان خواص و عوام برپا است و بعضي شيخي و بعضي بالاسري مي‏باشند و مباحثات دارند و نزاعها در ميان است، پس اگر كسي متحير شد به او عرض مي‏كنم كه هيچ اختلافي كه موجب كفر و ايمان باشد در ميان اهل حق از زمان حضور معصومين:تا زمان حال نبوده و نيست حتي در يك مسأله و لكن بعضي از منافقين كه در زمان حضور معصومين: تا زمان حال بوده‏اند و هستند به محض افترا به ما چيزي را مي‏بندند و بعضي از غافلان كه بر احوال ما مطلع نيستند و اتفاقاً با چنين منافقيني معاشرتي دارند به جهت قرب مكان و منزل يا به جهت قرابتي ديگر، باور مي‏كنند از ايشان آن افتراها را و چون غافلند از حال ما و معاشرتي با ما ندارند از ما سؤال نمي‏كنند كه آيا اين چيزي كه به شما نسبت مي‏دهند راست است يا دروغ و چنين مي‏پندارند كه آقاي صاحب عمامه و عبا و عصا دروغ نمي‏گويد و افترا به مؤمني نمي‏زند. پس آن غافلان آن افتراها را كه مي‏شنوند و از راه غفلت باور مي‏كنند از براي يكديگر نقل مي‏كنند تا آنكه آنها را منتشر مي‏كنند و هرقدر آنها بيشتر منتشر شد و چندي گذشت عادت مي‏كنند در نسبت دادن آنها و چون غافلاني ديگر امري را به اين انتشار يافتند باور مي‏كنند و از ما كناره مي‏كنند و هرقدر انتشار زياده شد، كناره ايشان زياده مي‏شود و هرقدر كناره ايشان زياده شد آن افتراها منتشرتر مي‏شود تا كار به اينجا انجاميده كه مشاهده مي‏شود. حتي آنكه منتشر كردند كه حضرات شيخيه منكر صلوات بر محمد و آل محمد صلوات اللّه

 

 

«* رسائل جلد 4 صفحه 66 *»

عليهم اجمعين هستند و مال مردم و زن مردم را براي خود حلال مي‏دانند و زنهاي خود را بر يكديگر حلال مي‏دانند و زنهاي ايشان از نامحرمان مردانشان رو نمي‏گيرند و علماء را لعن مي‏كنند و پدر و مادر خودشان را اگر شيخي نباشند لعن مي‏كنند و ائمه را خدايان مي‏دانند و منكر معاد و معراج جسمانيند. البته مردم روزگار كه اين افتراها را شنيدند از روي غفلت باور مي‏كنند و روز به روز كناره از ما بيشتر مي‏كنند و اين افتراها بيشتر منتشر مي‏شود و چون يكي از ماها نسبت به آن منافقان صاحب عمامه و عبا و عصا بد گفتيم و گفتيم افترا به ما بسته و همان غافلان اين سخن را از يكي از ماها شنيدند يقين ايشان زياد مي‏شود كه ماها علماء را بد مي‏دانيم و نسبت افترا بستن و دروغ گفتن به ايشان مي‏دهيم پس بيشتر كناره مي‏كنند و در ساير افتراها بيشتر يقين مي‏كنند و اگر خداوند قادر علي الاطلاق شاهد بر ظاهر و باطن ما، ما را از شرّ اين قبيل افتراگويان و از اين قبيل غافلان حفظ نمي‏فرمود، نمي‏توانستيم يك روز در ميان اهل اين روزگار زيست كنيم.

وقاية اللّه خير من توقينا   و عادة اللّه في الاعداء تكفينا
كاد الاعادي فماابقوا و ماتركوا   لعناً و طعناً و تقبيحاً و تهجينا

آيا توقع صاحبان عمامه و عبا از ما اين است كه چون بر ما افترا بستند دم نزنيم و نگوييم اين افترا است؟ و آيا توقع از جهّال ماها دارند كه درباره اين افتراگويان بد نگويند؟ و آيا ماها در همه مكانها مي‏توانيم حاضر باشيم كه منع كنيم جهال خود را كه بد نگويند؟

پس به آن جهال عرض مي‏كنم كه چون شماها در ملأ عام به يكي از افتراگويان بد گفتيد و جماعتي از شماها شنيدند كه بد مي‏گوييد، همان جماعت باز بيشتر منتشر مي‏كنند كه ما خودمان از اين طايفه شنيديم كه به علماء بد مي‏گفتند پس بيشتر از ماها كناره خواهند كرد و چون بيشتر كناره كردند، آن افتراها را بيشتر منتشر مي‏كنند و چون بيشتر منتشر شد بيشتر كناره مي‏كنند و عداوت ماها را بيشتر در دل مي‏گيرند و

 

 

«* رسائل جلد 4 صفحه 67 *»

چون بناي عداوت شد، خود آن غافلان هم بناي افترا بستن را مي‏گذارند و عداوت با ماها بيشتر مي‏كنند و عداوت را به ارث به اولاد خود مي‏دهند و زن و مرد و كوچك و بزرگ و پير و جوانشان كمر عداوت ماها را مي‏بندند و دين و آيين ائمه طاهرين: را بالمرّه از ميان برمي‏دارند و به هوي و هوس دعواي حيدري و نعمتي در ميان مي‏آيد و اگر خداوند عالم حفظ نكند، ببينيد كه كار به كجا خواهد انجاميد. پس به شماها عرض مي‏كنم و التماس و استدعا مي‏نمايم از مرد و زن و از كوچك و بزرگ و پير و جوان و سياه و سفيد و عالم و جاهل كه شماها اقلاً به ما و به خودتان رحم كنيد و باعث زيادتي عداوت مردم با ما و خودتان مشويد. افتراگويان كه بر ما رحم نمي‏كنند غافلان هم كه غافلند و رحم بر ماها نمي‏كنند، شما هم اگر بر ما و خودتان رحم نكنيد پس ماها چه كنيم؟ و به كدام‏يك از اهل روزگار دل خوش كنيم؟ و نشر دين و آيين و فضائل اميرالمؤمنين و ائمه طاهرين: از براي كه بكنيم؟ و با كدام حواس جمع مي‏توانيم چيزي بگوييم؟ اقلاً شماها به ما و خودتان رحم كنيد و از خداي منتقم بترسيد و از پيغمبر شاهد9 شرم كنيد و از ائمه معصومين شاهدين بر احوالتان:حيا كنيد و ايشان را مطلع بر احوال و كردار و رفتار خود بدانيد و به صاحبان عمامه و عبا بد مگوييد اگرچه بشناسيد و بدانيد كه افترا به ماها بسته‏اند كه چون شماها به ايشان بد گفتيد و مردم از شما شنيدند كه بد مي‏گوييد و حال آنكه ايشان در لباس علماء داخل شده‏اند مردم بيشتر از اينها منتشر خواهند كرد كه شماها به علماي شيعه اثني‏عشري بد مي‏گوييد و ايشان را بد مي‏دانيد و از اهل جاهليت و ناصبي مي‏دانيد و كدام از افتراگويان و كدام از غافلان تحقيق مي‏كنند كه شما همان يك‏نفر مفتري را بد دانسته‏ايد و به او بد گفته‏ايد. پس همين كه به يكي بد گفتيد، به افترا به شما خواهند بست كه شما همه علماي گذشته و آينده شيعه اثني‏عشري را بد مي‏دانيد چنانكه همين جناب مسئول همين نسبت را به افترا به ماها داده. پس چاره كار ما و شما اين است كه به اين آيه مباركه عمل كنيم كه خداوند عالم جلّ‏

 

 

«* رسائل جلد 4 صفحه 68 *»

شأنه فرموده: و لاتسبّوا الذين يدعون من دون اللّه فيسبّوا اللّه عدواً بغير علم يعني سبّ نكنيد و دشنام ندهيد و بد نگوييد به كساني كه دعوت مي‏كنند به هوي و هوس خود از غير خدا پس ايشان هم سب كنند خدا را از روي دشمني به غير دانايي، و شما مي‏دانيد كه سبّ خدا سبّ اهل حق است پس شما سبب سبّ اهل حق نشويد كه سبّ ايشان سبّ خدا است و چاره‏اي نداريد كه به اين آيه عمل كنيد كه فرموده در صفات پسنديده مؤمنان: و اذا مرّوا باللغو مرّوا كراماً. يعني مؤمنان حالتشان اين است كه هرگاه گذشتند به لغوهاي مردم، گذشتند در حالي كه كريمان بودند يعني كريمانه درگذشتند و به روي خود نياوردند كه شما لغو مي‏گوييد و لغو مي‏كنيد كه گويا مطلقا نديدند لغو اين مردم را و گويا نشنيدند لغو ايشان را. و اگر شما دوست حضرت اميرالمؤمنين عليه و آله صلوات المصلين هستيد و پيرو ايشانيد و اقتدا به ايشان مي‏كنيد كه ايشان به گوش مبارك خود مي‏شنيدند چنانكه حال مي‏شنوند كه مردمان لئيم به ايشان فحش مي‏دادند و ايشان مي‏گذشتند و مي‏فرمودند: مرا قصد نكرده‏اند و فحش به ديگري داده‏اند. پس تعظيم و تكريم كنيد صاحبان عمامه و عبا را اگرچه بدانيد كه دشمن مشايخ شما هستند و اگرچه بدانيد كه افترا بر مشايخ شما مي‏بندند و اگر عبور شما به آنها شد سلام كنيد به ايشان اگرچه جواب سلام شما را ندهند و حرمت تحيّت اسلام را در حضور خداي حاضر و پيغمبر شاهد و امامان شاهد: نگاه داريد اگرچه ايشان در حضور ايشان:حرمت تحيت اسلام را نگاه ندارند و شما معصيت مكنيد به جهت آنكه آنها معصيت مي‏كنند و هيچ عذري از براي شما نيست در معصيت معصيت‏كنندگان. پس مگوييد كه چون فلان فحش داد من هم فحش دادم و چون سلام نكرد من هم سلام نكردم و چون جواب سلام مرا نداد من هم سلام نكردم. اگر شما خدا را حاضر مي‏دانيد و پيغمبر و ائمه:

 

 

«* رسائل جلد 4 صفحه 69 *»

را شاهد مي‏دانيد و در اين اعتقاد صادقيد، پس حظ كنيد و لذتها ببريد كه مردم در حضور ايشان به جهت دوستي و متابعت ايشان به شما ظلم مي‏كنند و اگر در اين اعتقاد صادقيد بايد به اطمينان تمام بدانيد كه ايشان انتقام شما را از ستمكاران بر شما مي‏كشند پس واگذاريد انتقام خود را به ايشان كه خودتان عاجزيد از انتقام كشيدن و ايشان قادرند بر انتقام كشيدن و يك آني واللّه تأخير در انتقام كشيدن نمي‏كنند چرا كه عادلند و ظالم نيستند و لكن شماها وقت انتقام كشيدن را و طور انتقام كشيدن را نمي‏دانيد و ايشان همه را مي‏دانند و در وقت انتقام چه در اين دنيا يا در جايي ديگر، به طوري كه بايد و شايد واللّه يك آني به تأخير نخواهند انداخت. اگر در اعتقاد خود صادقيد واللّه لذتها خواهيد برد در حال مظلوميتتان و اگر در اين اعتقاد راسخ و صادق نيستيد كه پس چرا ادعاي اين عقيده را داريد كه خود اين ادعاي بيجا و دروغ، گناهي است عظيم. پس بترسيد از خداي حاضر و ائمه شاهد:در بد گفتن به مردم خصوصاً به صاحبان عمامه و عبا و بترسيد از انتقام بزرگان دين و شيعيان اميرالمؤمنين7 در روز قيامت كه از شما اعراض كنند و روي مبارك خود را از شما بگردانند و به شما بگويند كه اگر شما بد به فلان‏كس نگفته بوديد و فحش به او نداده بوديد جمعي كثير و جمّي غفير به ما ناسزا نمي‏گفتند و شما باعث شديد كه گفتند آنچه را كه گفتند.

پس برويد و با ايشان محشور باشيد و با ايشان همنشين شويد، پس اگر از اينها باك نداريد، به هوي و هوس خود راه رويد و مهياي انتقام و جواب دادن از رفتار و كردار خود باشيد و اگر باك داريد، پس در رفتار و كردار متابعت كنيد آقايان و پيشوايان و امامان خود: را و هوي و هوس را ترك كنيد و مانند جماعت حيدري و نعمتي نباشيد كه سيد الشهداء7 را بهانه فساد و فتنه خود قرار مي‏دهند مانند شما كه مشايخ خود را بهانه فساد و فتنه خود قرار مي‏دهيد.

و بدانيد كه اگر شماها تقوي را پيشه خود قرار داديد، اگر جميع جنّ و انس

 

 

«* رسائل جلد 4 صفحه 70 *»

دشمن شما باشند، خداوند قهّار جل جلاله قاهر است و همه شياطين مقهور اويند و دفع شرّ ايشان را و رفع فساد ايشان را واللّه از شما خواهند كرد و شما خود را بي‏صاحب و بي‏ناصر و معين گمان نكنيد. فسيكفيكهم اللّه را در مدّ نظر در ظاهر و باطن داشته باشيد. خداوند به حرمت ائمه طاهرين سلام اللّه عليهم اجمعين و به حرمت خاصّان درگاه امام زمان عجل اللّه فرجه و فرجنا بحقه كه ما و شماها را اعانت كند به تقوي و پيروي امامان و پيشوايان خود: و رضاي خود در حق ما در دنيا و در قبر و در برزخ و در رجعت و در آخرت. ربنا لاتزغ قلوبنا بعد اذ هديتنا و هب لنا من لدنك رحمة انك انت الوهاب و ماكنّا لنهتدي لولا ان‏هدانا اللّه و لا حول و لا قوة الاّ باللّه.

و از جمله افتراهاي جناب مسئول اين است كه مي‏گويد: «و قريب به سي‏هزار از احكام شرع مطهر نبوي هست كه نمي‏دانند و عمل نمي‏كنند!»

پناه مي‏برم به خدا از شرّ افتراگويي كه سي‏هزار افترا را به يك كلمه مي‏گويد و مي‏نويسد و يك دفعه سي‏هزار افترا از دهن او بيرون مي‏آيد و سي‏هزار و سيصد افترا را به دو كلمه مي‏گويد. پس حساب كن كه در هر نفسي چند هزار افترا مي‏تواند گفت و در هر مجلسي چند نفس مي‏كشد و در هر روزي چند مجلس مي‏رود و گويا حيائي كه يكي از خصال ايمان است در وجود او يافت نشده مثل ساير خصال ايمان كه از اهل مجلس و صاحبان شعور خجالت نمي‏كشد. سهل است كه باكي ندارد كه در رساله خود مي‏نويسد به خط شريف خود كه داستان او در روزگاران بماند و در نزد خواص و عوام و دوست و دشمن و مرد و زن رسوا شود و هيچ باكي از رسوا شدن ندارد و اينها نيست مگر آنكه احتمال بازخواست در خود گمان نمي‏كند و در رسوا شدن در نزد مردم احساس دردي و المي در بدن خود نمي‏كند پس آسان شده بر او رسوايي و به خيالش مي‏رسد كه در همه‏جا امر همين است كه احساس المي نيست و لكن بر فرضي كه در دنيا كسي به او المي نرساند عجبي نيست.

 

 

«* رسائل جلد 4 صفحه 71 *»

منكر دين([4]) گر سلامت است عجب نيست   دهر مكافات اين گناه ندارد

باري، جواب اين افترا به طور مختصر با مدارا اين است كه عقل و نقل در جميع اديان حقه و اديان باطله بر اين است كه جاهل در حين جهل مكلّف به هيچ تكليفي نيست پس ما در حال جهل تكليفي نداريم كه به مجهولات خود عمل كنيم. سي‏هزار نباشد آن مجهولات ما، سيصدهزار باشد چرا كه معقول و منقول نيست در هيچ ديني و مذهبي و شرعي و عرفي كه شخصي يا جماعتي مكلّف باشند به چيزهايي كه نمي‏دانند كه تكليفي به آنها شده پس چه نقصي لازم مي‏آيد در ايمان كسي كه عمل نكرده به چيزهايي كه نفهميده و ندانسته و خداوند عالم جلّ‏شأنه از او پوشانيده و به واسطه وسائط به او نرسانيده.

و اگر كسي گمان كند كه بنابراين بايد جميع جهال در حين جهل در جميع احوال معذور باشند و تكليفي به تحصيل علم نداشته باشند، پس اينكه در ميان علماء و عوام معروف است كه بر جاهل واجب است تحصيل علم چه معني دارد؟ و اينكه معروف است كه جاهل در قصر و اتمام مثلاً معذور است و در جاي ديگر مثلاً معذور نيست چه معني دارد؟

پس عرض مي‏كنم مطلب همان بود كه عرض شد و اهل هيچ شرعي و عرفي و عقلي و نقلي نمي‏گويند كه شخص در حال جهل مكلّف است به چيزي كه آن را نمي‏داند و خداوند عالم از او مخفي داشته و به هيچ وجه به واسطه‏اي از وسائط به او نرسانيده و لكن معني اينكه جهال بايد تحصيل علم كنند اين است كه جهال در هر مسأله‏اي كه جهل دارند، جاهل به اين نيستند كه بايد بروند و جزئيات مسائل را از علماء بپرسند و خداوند عالم جلّ‏شأنه به واسطه انبياء و اوصياي ايشان: و به واسطه علماي اعلام به جهال رسانيد كه شما مثلاً بايد نماز كنيد و نمي‏دانيد كه به چه كيفيت نماز كنيد پس بايد برويد و از كسي كه كيفيت نماز را مي‏داند ياد بگيريد و نماز كنيد. پس جهال به واسطه ايصال خداي متعال دانا شدند كه بايد نماز كنند و مي‏دانستند كه كيفيت نماز را نمي‏دانند

 

 

«* رسائل جلد 4 صفحه 72 *»

و مي‏دانستند كه كيفيت آن را علماء مي‏دانند و مي‏دانستند كه بايد بروند نزد علماء و از ايشان كيفيت آن را ياد بگيرند پس تكليف در جميع موارد در معلومات شد نه در مجهولات و تكليف به مجهولات تكليف به مالايطاق است و تكليف به مالايطاق معقول هيچ عاقلي نيست و در نزد اهل جميع اديان حقه و باطله و در نزد اهل شرع و عرف مشروع و مرسوم نيست.

و اما معني اينكه جاهل در قصر و اتمام مثلاً معذور است، اين است كه در حال جهل به هرطوري كه نماز كرد و بعد از نماز كردن مسأله‏داني به او گفت تو بايد قصر كني و اتمام كرده‏اي، يا بايد اتمام كني و قصر كرده‏اي، و چون جاهل به اين مسأله بوده‏اي به حكم شارع تو معذوري و نبايد نماز را اعاده كني برخلاف آن طوري كه نماز كرده‏اي و در جايي ديگر به حكم شارع معذور نيستي و بايد اعاده كني نماز را به طوري كه فرموده‏اند مثل آنكه اگر در نماز دو ركعتي شك كردي و بنا را بر زياده يا نقصان گذاردي و قياس به نماز چهار ركعتي كردي، بايد نماز را اعاده كني و معذور نيستي كه به همان نمازي كه كرده‏اي اكتفا كني.

باري، پس معلوم شد كه اين معنيها منافات ندارد با اينكه جاهل در حال جهل خود معذور باشد و تكليفي نداشته باشد و اگر عمل به مجهولات خود نكرد نقصي در ايمان او بهم نرسد.

و هركس بگويد كه مجهولات، مكلّفٌ‏به است و حال آنكه به مكلّف نرسيده، برخلاف قول خدا قولي گفته و قولي كه خدا گفته اين است كه: لايكلف اللّه نفساً الاّ ماآتيها و مجهولات كسي ماآتاي او نيست و گفته كه: لايكلف اللّه نفساً الاّ وسعها و مجهولات در وسع جاهل نيست.

و قول مسئول قولي است برخلاف قول خدا و رسول و ائمه هدي: و برخلاف ضرورت اسلام و ايمان و برخلاف ضرورت جميع اديان و برخلاف قواعد و رسوم متعارفه در نزد خواص و عوام از اهل شرع و عرف در هر مذهب و ملت و عادتي. بلي

 

 

«* رسائل جلد 4 صفحه 73 *»

اگر گفته بود كه مسائلي چند را مي‏دانند و عمل به مقتضاي آنها نمي‏كنند، افترائي گفته بود كه معني داشت و بر فرض صدق او، اثبات نقصي مي‏كرد و لكن قول باطل را خداوند از جميع جهات باطل مي‏كند چرا كه باطل از جميع جهات باطل است. پس اين بود جوابي كه به مدارا گفته شد.

و جوابي ديگر كه ظاهركننده افتراي او است اين است كه سي‏هزار مسأله را تو از كجا دانستي كه نمي‏دانند؟ آيا تو بر قلب ايشان مطلع بودي كه دانستي كه نمي‏دانند؟ و از كجا ملاقات كردي ايشان را در زمان طويلي كه به تدريج يك يك مسائل را سي‏هزار دفعه پرسيدي تا فهميدي كه نمي‏دانند؟ و كجا جميع اين طايفه را يك يك ملاقات كردي و از هريك جدا جدا سي‏هزار دفعه سؤال كردي تا دانستي كه هيچ‏كدام نمي‏دانند؟ شايد كه بعضي از ايشان بدانند و تو او را ملاقات نكرده باشي و شايد آنهايي كه از اين دنيا پيش از وجود تو رحلت كرده‏اند و تو آنها را نديده و نمي‏شناسي بدانند. و كجا با همه ايشان يك به يك معاشرت كردي تا بداني كه هيچ‏يك عمل نمي‏كنند؟ و با آن يك و دويي كه معاشرت كردي زمان معاشرت تو با آنها چقدر طول كشيد تا آنكه سي‏هزار عمل را ديدي ترك كردند؟

پس عبرت بايد بگيرند از افتراي ظاهر هويداي آشكار او هر عاقل دانايي بلكه هر جاهل ناداني كه اندكي شعور داشته باشد و بايد از بي‏مبالاتي و بي‏حيائي جناب مسئول عبرت گرفت كه اقلاً بايد سعي كند و افترائي بزند كه احتمال صدق در آن برود و لكن چون خداوند خواسته كه او را رسواي خاص و عام اهل روزگار كند، خواه صاحب ديني و مذهبي باشند يا نباشند و خواه در بند دين و مذهبي باشند يا نباشند كه كذب و افتراي او را به طور بداهت بدون فكر و رويّه بفهمند و جميع مردم اهل روزگار تكذيب او كنند و خدا او را خذلان فرموده كه چنين افتراي آشكاري را از او بروز داده. آري واللّه خداوند چنين رسوا مي‏كند اهل باطل را از دست و زبان خود آنها به طوري كه كسي ديگر هرقدر سعي كند نتواند به آن طوري كه خود ايشان خودشان را رسوا مي‏كنند

 

 

«* رسائل جلد 4 صفحه 74 *»

رسوا كند. فواللّه، وقاية اللّه خير من توقينا.

و جوابي ديگر اين است كه مسائل و احكام الهيه تماماً در قرآن و حديث است و كتبي كه مجمع احاديث معمولٌ بها است معروف و مشهور است در ميان علماي كرام و حكماي عظام شيعه اثني‏عشريه و حكمي از احكام و مسأله‏اي از مسائل نيست كه محتاج‏اليه مكلّفين است مگر آنكه در آن كتابها موجود است و هرچه در آن كتابها نيست از مسائل دين و ايمان و احكام، از دين خدا نيست و آن كتابها كتابي نيست كه بعضي از علماء از آنها خبر داشته باشند و بعضي از آنها بي‏خبر باشند مانند كتاب كافي و كتاب من لايحضره الفقيه و كتاب تهذيب و استبصار و كتاب بصائر الدرجات و كتاب بحار الانوار و كتاب عوالم و كتاب وسائل و كتاب وافي و كتاب فقه رضوي و ساير كتبي كه علماي ابرار از براي اعمال نوشته‏اند و همه معروف و مشهور است و محل اعتماد علماء بوده و هست.

و كتاب مسمّي به «فصل الخطاب» كه الان الحمد للّه در همدان موجود است و در نزد من حاضر است و تخميناً زياده از صد و بيست‏هزار بيت است و محتوي است همه آن كتاب مستطاب بر احاديث اين كتب مذكوره و غير آنها از ساير كتب معتبره معتمدٌعليها و آن كتاب را به سه قسم منقسم فرموده‏اند: قسمي در علم حقيقت و آنچه آيات قرآنيه در آن علم ضرور بوده و آنچه احاديث در آن علم ضرور بوده از اين كتب معتبره ذكر فرموده‏اند، و قسمي را در علم طريقت قرار داده‏اند و آنچه آيات قرآنيه در آن علم ضرور بوده و آنچه احاديث در آن علم بوده از همان كتابها ذكر فرموده‏اند و قسمي را در علم شريعت قرار داده‏اند و آنچه از آيات قرآنيه ضرور بوده و آنچه احاديث در آن علم بوده از آن كتابها ذكر فرموده‏اند و مسأله‏اي از مسائل دين و ايمان و اصول و فروع و عقايد و اعمال نيست كه در آن كتب باشد و در كتاب فصل الخطاب نباشد و در آن كتاب هست مسائل بسيار كه در فرد فرد آن كتابها نيست و آن كتاب كتابي است كه از صدر اسلام تا اين ايام كتابي به اين جامعي و حسن ترتيب كتب و حسن ترتيب

 

 

«* رسائل جلد 4 صفحه 75 *»

احاديث و حسن ترتيب اسماء حسناي ائمه اطهار: و حسن تهذيب و حسن ذكر قواعد كليه مستنبطه از آيات محكمه و احاديث محكمه متقنه و حسن ذكر ادله عقليه مطابقه با محكمات كتاب و سنت كتابي نوشته نشده و آنچه از مسائل دين و ايمان هست كائنةً ما كانت و بالغةً ما بلغت از امر توحيد گرفته تا ارش خدش كه در آن كتابها بوده و محل احتياج بوده در اين كتاب مبارك جميعاً موجود است. نمي‏دانم كه آن سي‏هزار مسأله را كه جناب مسئول ديده و عمل كرده و ما نديده‏ايم و عمل نكرده‏ايم جناب ايشان در كدام‏يك از كتب معتمدٌعليها ديده‏اند و فهميده‏اند و عمل كرده‏اند اگر در كتب اربعه ديده‏اند كه آنچه در آنها است در فصل الخطاب است و اگر از وسائل و ساير كتب متداوله معتمدٌعليها ديده‏اند كه همه آنها در اين كتاب جمع است و به مضمون آنچه خوبان همه دارند تو تنها داري، داراي همه آنها است. مگر آنكه جناب مسئول آن سي‏هزار مسأله را در غير كتب معروفه معتمدٌعليهاي شيعه اثني‏عشريه ديده باشند و عمل به آنها كرده باشند و حال آنكه آنچه در غير اين كتب معروفه است معمولٌ‏به شيعه اثني‏عشري نيست و مكلفٌ‏به نيست سهل است كه داخل در بدعتها است و عامل به آنها عامل به بدعتها است و ضرورت شيعه اثني‏عشر و اتفاق و اجماع علماي ايشان بر اين قائم است كه عمل ايشان بايد از روي اين كتابها باشد و جميع آنها در فصل الخطاب جمع است. پس عامل به غير آنها خارج از ضرورت شيعه و اجماع علماي ايشان است.

باري، مختصر آنكه ما با جناب مسئول و امثال او از جنّ و انس مصالحه مي‏كنيم اين سي‏هزار مسأله را كه نمي‏دانيم و عمل نمي‏كنيم به يك مسأله كه ما بايد بدانيم و عمل كنيم كه اگر ندانيم و عمل نكنيم لازم آيد كه كافر باشيم يا فاسق باشيم يا ناقص الايمان باشيم و اگر جناب مسئول و امثال او و تمام جن و انس مجتمع شدند و پشت به پشت يكديگر گذاشتند با مهلت ايشان از زمان حال تا روز قيامت و نتوانستند كه يك چنين مسأله‏اي پيدا كنند، ديگر معلوم است بي‏مبالاتي جناب مسئول در

 

 

«* رسائل جلد 4 صفحه 76 *»

افترا بستن به اهل حق در سي‏هزار و سيصد و زياده افترا كه يكي از آن افتراها در اخراج جناب مسئول از ضروريات اديان و اسلام و ايمان و اتفاق علماي عالي‏شأن كافي است چه جاي سي‏هزار و سيصد و زياده.

و از جمله افتراهاي جناب مسئول و ادعاهاي او اين است كه مي‏گويد: «و اگر برحسب ظاهر انكار اختلاف كنند از ترس و عوام‏فريبي است و اگر طالب باشند اين حقير در يك روز از كتابهاي خودشان بحول اللّه مشخص مي‏نمايم!»

عرض مي‏كنم خدمت صاحبان شعور كه قدري قليل در رفتار و كردار جناب مسئول و امثال او با ماها فكر كنيد و بدانيد اندازه ظلم ايشان را. پس عرض مي‏كنم كه فكر كنيد در اختلافهايي كه در عالم هست و ببينيد كه احدي از جماعت مختلفين انكاري از اختلاف خود با ديگري ندارند به طوري كه خارجين از محل اختلاف هم چه بسياري كه خبر از آن اختلاف دارند. پس فكر كنيد اندكي و متذكر شويد بسيار كه بت‏پرستان عالم انكاري از بت‏پرستي ندارند و در امر خود اصرار دارند به طوري كه بر ساير مردم مخفي نيست اصرار آنها در بت‏پرستي، و مجوس انكاري از مجوسيت خود ندارند و يهود انکاري در يهوديت خود ندارند و نصاري انکاري در نصرانيت خود ندارند و مسلمانان انكاري در مسلمان بودن خود ندارند و سني انكاري از تسنّن خود ندارند و شيعه انكاري از تشيع خود ندارند و هريك از هفتاد و سه فرقه اسلام انكاري در مذهب خود ندارند و هيچ عالمي انكاري از مسأله‏اي كه اثبات آن را مي‏كند ندارد و هيچ مجتهدي انكاري از فتواي خود ندارد و هركس به هر ديني و مذهبي كه قائل است انكاري از دين و مذهب خود ندارد سهل است كه سعي مي‏كند و دليل و برهان بر دين و مذهب خود اقامه مي‏كند و با اصرار تمام اثبات دين و مذهب خود مي‏كند و هر عالم و مجتهدي در آنچه اختيار كرده از مسائلي كه محل اختلاف است در ميان علماء و اختلاف در آن مسائل عيب و نقصي ندارد انكار از اختيار و فتواي خود نمي‏كند بلكه اصرار مي‏كند و بناي اهل هر ديني و مذهبي و قولي و اعتقادي اين است كه اگر بخواهند با مخالف خود

 

 

«* رسائل جلد 4 صفحه 77 *»

تكلم كنند و ردي كنند يا قبولي كنند مطلبي از مخالف را عنوان مي‏كنند كه شخص مخالف انكار ندارد كه اين است مطلب من و دليل و برهان او را عنوان مي‏كنند و آن قائل انكار ندارد كه اين است دليل و برهان من، حتي آنكه منكرين معاد جسماني انكاري از انكار خود ندارند بلكه اصرار دارند كه معاد جسماني نيست و دليلها و برهانها به گمان خود اقامه مي‏كنند و حضرات جبريه انكاري از مذهب خود نمي‏كنند و اصرار مي‏كنند و دليل و برهان به گمان خود اقامه مي‏كنند و انكار دليل و برهان خود نمي‏كنند.

باري، و بناي اهل روزگار و بناي اهل هر ملت و مذهب و بناي هر صاحب قولي و اعتقادي از قديم الايام تا نزديك اين زمان اين بوده كه مطلبي را كه صاحبش انكار نداشته و اصرار داشته كه مطلب من است و دليل و برهاني را كه صاحبش انكار نداشته كه دليل و برهان من است عنوان مي‏كردند در مجالس مباحثه يا در كتابي از كتابها و مي‏گفتند و مي‏شنيدند و مي‏نوشتند تا عاقبة الامر يا رد مي‏كردند مطلب صاحب مطلب را يا قبول مي‏كردند يا رد مي‏كردند دليل صاحب دليل را يا قبول مي‏كردند و اين بود بناي اهل عالم از زمان آدم تا خاتم9 تا نزديك به اين زمانها و هرگز بنا نبود در هيچ زماني كه عنوان كنند هر مطلبي را كه بخواهند و نسبت دهند آن مطلب را به شخصي و بگويند اين مطلب مطلب فلان شخص است و هرقدر آن شخص انكار كند كه اين مطلب مطلب من نيست و اصرار كند كه اين مطلب را به افترا به من بسته‏ايد در جواب بگويند كه اين مطلب مطلب تو است و تو در دل خود همين مطلب را داري و لكن به زبان مي‏گويي كه اين مطلب مطلب من نيست و من انكار دارم اين مطلب را و هرقدر اصرار كند كه چنانكه شما صاحب چنين مطلبي را باطل مي‏دانيد و از اهل باطل و كافر مي‏خوانيد من هم مانند شما صاحب چنين مطلبي را از اهل باطل و كافر مي‏دانم، باز اصرار كنند كه تو در دل صاحب اين مطلبي و چنيني و كافري اما در ظاهر به زبان خود مي‏گويي كه من صاحب اين مطلب نيستم و به ظاهر در كتاب خود مي‏نويسي كه اين مطلب مطلب من نيست به دليل اينكه در گفته‏هاي تو و در نوشته‏هاي

 

 

«* رسائل جلد 4 صفحه 78 *»

تو به طور اشاره و رمز هست كه اين مطلب مطلب تو است اگرچه در صريح كلام تو انكار اين مطلب باشد.

و هرقدر اصرار كند كه اگر كلام من حجت است، پس چرا كلام صريح مرا اعتنا نمي‏كنيد و اگر حجت نيست پس چرا اعتنا به اشاره من مي‏كنيد و حال آنكه من به طور صريح مي‏گويم كه اشاره من اشاره است به آن مطلبي كه در صريح كلام من است و اشاره من و صريح كلام من هردو اين است كه اين مطلب مطلب من نيست و البته صريح كلام مرا بهتر مي‏توانيد فهميد و من به صريح كلام خود مي‏گويم كه اين مطلب مطلب من نيست و اشاره من اشاره به همين است كه اين مطلب مطلب من نيست، باز بگويند كه كلام صريح تو اعتباري ندارد و اگر مطلب تو اين مطلب نبود بايد اشاره نكني و همه كلام خود را به طور صريح بگويي. پس چون اشاره در كلام تو هست به اين مطلب همين مطلب مطلب تو است.

و هرقدر صريحاً اصرار كند كه اشاره من چون صريح نيست شما معني آن را نمي‏فهميد به طوري كه معني كلام صريح مرا مي‏فهميد و در نزد خود من كلام صريح و غير صريح من مساوي است و من مي‏دانم كه در دل خود چه دارم و آنچه در دل دارم همان است كه در كلام صريح خود مي‏گويم كه اين مطلب مطلب من نيست و اشاره من هم به همين است كه اين مطلب مطلب من نيست، باز بگويند كه مطلب تو همين است و اگر مطلب تو همين نبود بايد اشاره را موقوف كني و هميشه كلام صريح بگويي تا آنكه ما احتمال ندهيم كه اين مطلب مطلب تو است.

و هر قدر اصرار كند كه آيا كيست كه اشاره در كلام او نيست و در كلام هركسي كلام صريح و غير صريح هست و در كلام هركسي صريح و اشاره هست من هم شخصي هستم مانند ساير مردم در كلام من هم كلام صريح و غير صريح هست پس چرا كلام صريح ساير مردم را اعتنا مي‏كنيد و مطلب ايشان را از كلام صريح ايشان مي‏فهميد و كلام غير صريح ايشان را حمل بر كلام صريح ايشان مي‏كنيد و كلام غير صريح مرا حمل

 

 

«* رسائل جلد 4 صفحه 79 *»

بر كلام صريح من نمي‏كنيد و من صريحاً مي‏گويم كه اين مطلب مطلب من نيست و معني كلام صريح و غير صريح من اين است كه اين مطلب مطلب من نيست، باز بگويند كه البته مطلب تو همين است و دليل بر اين اين است كه پس چرا ماها در كلام ساير مردم بحثي نداريم و حمل مي‏كنيم كلام غير صريح ايشان را بر كلام صريح ايشان و كلام غير صريح تو را حمل نمي‏كنيم بر كلام صريح تو؟ پس معلوم است كه تو يك‏طوري تكلم كرده‏اي كه كلام غير صريح تو را حمل بر كلام صريح تو نمي‏كنيم و كلام غير صريح ساير مردم را حمل بر كلام صريح ايشان مي‏كنيم پس مطلب تو همين مطلب است.

و هر قدر اصرار كند كه من هم در همين كار شما متحيّرم كه چرا نسبت به من اين معامله را مي‏كنيد و حال آنكه من هم شخصي هستم مانند ساير مردم و كلام من مثل ساير كلامها است و صريحاً مي‏گويم به زباني مانند ساير زبانها كه دين من دين شما است و مذهب من مذهب شما است، هرچه را شما از دين خود مي‏دانيد من هم همان را از دين خود مي‏دانم و هرچه را در دين و مذهب حق مي‏دانيد من هم همان را حق مي‏دانم و آنچه را شما باطل مي‏دانيد من هم باطل مي‏دانم و هرچه را شما اثبات مي‏كنيد من هم اثبات مي‏كنم و هرچه را شما نفي مي‏كنيد من نفي مي‏كنم بلكه چنين مي‏دانم كه در اثبات هر حقي كه شما حق مي‏دانيد من بهتر از سايرين اثبات مي‏كنم و هر باطلي را كه شما باطل مي‏دانيد من اثبات بطلان آن را از سايرين بهتر مي‏كنم و هرچه را شما اثبات مي‏كنيد من بهتر اثبات مي‏كنم و هرچه را شما نفي مي‏كنيد من بهتر نفي مي‏كنم و هرچه را شما زياد دانيد در دين و مذهب خود من زياد مي‏دانم و هرچه را كم دانيد من كم مي‏دانم و هر زياده و كمي را در دين و مذهب بدعت مي‏دانم و مبتدع در دين و مذهب را از دين و مذهب خارج مي‏دانم و جميع ضروريات دين و مذهب را حق مي‏دانم و خلاف هريكي از آنها را خروج از دين و مذهب مي‏دانم و در مسائل ضروريه خلافي با احدي از علماء و عوام شما ندارم و در مسائل نظريه كه محل اختلاف است مخالف خود را فاسق و فاجر و كافر نمي‏دانم، باز بگويند كه فلان مطلب مطلب تو است يقيناً.

 

 

«* رسائل جلد 4 صفحه 80 *»

باري، از بس كه سينه‏ام تنگ شده از راه و رسم مردم روزگار قدري موجب ملال حال خوانندگان شدم و في الجمله تفصيلي دادم كه عقلاي عالم از علماء و عوام قدري فكر كنند كه بناي ضرورت جميع اهل عالم از زمان آدم تا زمان خاتم9 تا نزديك به اين زمانها اين بوده كه مطلبي را كه صاحب آن مطلب اقرار داشت كه مطلب من است و اصرار داشت با دليل و برهان كه مطلب من است و انكار نداشت مردم روزگار نسبت به او مي‏دادند آن مطلب را و اگر بحثي در آن مطلب داشتند بحث مي‏كردند و در آخر يا قبول مي‏كردند يا انكار مي‏كردند و هرگز بناي اهل عالم نبود كه مطلبي را به افترا به كسي ببندند و او اصرار كند كه اين مطلب مطلب من نيست و تحاشي و انكار كند به زبان و قلم و مكرر بگويد و بنويسد بلكه قسمها ياد كند كه اين مطلب مطلب من نيست بلكه لعن و تكفير كند صاحب چنين مطلبي را با اصرار و تكرار و باز بگويند كه مطلب تو همين است كه ما به تو نسبت مي‏دهيم تا اين زمان كه آخر الزمان است و فتنه‏ها بالا گرفته و بحر و برّ عالم را فرا گرفته تا كار اهل روزگار به اينجا رسيده كه هرقدر شخص انكار مي‏كند كه فلان مطلب مطلب من نيست باز برخلاف ضروريات اهل عصر آدم تا خاتم9تا نزديك به اين زمان اهل اين زمان اين بناي تازه را بنا گذارده‏اند كه هر مطلبي را كه ما نسبت داديم به شما، همان مطلب شما است. و از آن جمله يكي قول اين مسئول و امثال او است كه مي‏گويد: «و اگر برحسب ظاهر انكار اختلاف كنند از ترس و عوام‏فريبي است و اگر طالب باشند اين حقير در يك روز از كتابهاي خودشان بحول اللّه مشخص مي‏نمايم.»

پس عرض مي‏كنم كه به طوري كه متذكر شدي و فهميدي ان شاء اللّه اثبات انكارِ اختلاف، خلافِ ضرورتِ اهلِ جميع اديان حقه و باطله است و خلاف اتفاق و اجماع علماي جميع اديان حقه و باطله است و خلاف راه و رسم جميع عقلاي عالم است چه جاي ضرورت اسلام و چه جاي ضرورت مذهب و چه جاي ضرورت اتفاق و اجماع علماي شيعه و اين ادعائي كه جناب مسئول كرده باطلترين جميع باطلهايي است كه

 

 

«* رسائل جلد 4 صفحه 81 *»

در عالم است به طوري كه متذكر شدي و فهميدي و علاوه بر اينكه اين ادعا باطلترين باطلها است چرا كه از زمان آدم تا خاتم9 تا نزديك به اين زمانها بناي هيچ طايفه‏اي نبود كه مطلبي را كه كسي انكار دارد بگويند تو در دل خود انكار نداري و اصرار داري خدا مي‏داند و جميع خلق شاهدند كه چنين ادعائي را بت‏پرستي نكرده و يهود و نصاري و سنّي و هفتاد و دو فرقه هالكه صاحب چنين ادعائي را خارج از دين خود مي‏دانند چنانكه متذكر شدي اگر متذکر شدي چه جاي اهل حق و شيعه اثني‏عشريه.

پس عبرت بگير از كار كردگار عالم جلّ‏شأنه كه اهل باطل را چطور رسوا مي‏كند به كلام خود او و علاوه بر اين به او مي‏گوييم كه ترس امري است قلبي و همچنين عوام‏فريبي امري است قلبي، تو از كجا دانستي كه از ترس و عوام‏فريبي انكار اختلاف مي‏كنند؟ ادعاي علم غيب كه نمي‏تواني بكني، پس شايد كه انكار اختلاف را از روي اعتقاد بكنند و از ترس و عوام‏فريبي نباشد.

و اگر بگويد كه چون از كتابهاي ايشان يافته‏ام كه اختلاف دارند و به زبان ظاهر در نزد مردم مي‏گويند ماها اختلاف نداريم مي‏فهميم كه انكار اختلافشان يا از ترس مردم است يا از عوام‏فريبي است.

پس عرض مي‏كنم كه اولاً از لافهاي گزاف او پيدا است كه مي‏گويد در يك روز از كتابهاي خودشان مشخص مي‏نمايم و بر هر عاقلي ظاهر است كه اگر اختلافها را كسي در صريح كلام خود در كتاب خود نوشته باشد، در عرض مدت يك روز كسي نمي‏تواند كه سي‏هزار و سيصد و زياده اختلاف را مشخص كند، چرا كه بر فرضي كه صريحاً اختلافها را نوشته باشند، هر اختلافي را در ضمن يك مطلبي نوشته‏اند و در آن خلاف كرده‏اند و اختلافها را پي در پي ننوشته‏اند به الفاظ مختصره كه بتوان سي‏هزار و سيصد را يا سيصد را در يك روز مشخص كرد و در يك روز قدر قليلي از اختلافها را در ضمن مطلبي شايد بتوان مشخص كرد. پس كذب اين لاف گزاف آشكار است و كاذب را نبايد

 

 

«* رسائل جلد 4 صفحه 82 *»

صادق دانست.

و ثانياً عرض مي‏كنم كه چنانكه قبل از اين عرض شد كه جناب مسئول در يك روز كه نمي‏توانند مشخص كنند سي‏هزار يا سيصد اختلاف را يا زياده يا كمتر، سهل است كه در يك سال هم نمي‏توانند و تا روز قيامت هم نمي‏توانند. و سي‏هزار اختلاف را كه نمي‏توانند سهل است كه سيصد را هم نمي‏توانند مشخص كنند و سيصد اختلاف را كه نمي‏توانند مشخص كنند سهل است كه ده اختلاف را هم نمي‏توانند مشخص كنند و ده اختلاف را كه نمي‏توانند مشخص كنند سهل است كه يك اختلاف را هم نمي‏توانند مشخص كنند چرا كه اختلافي را كه مي‏خواهند مشخص كنند اختلافي است كه محل كفر و ايمان است نه اختلافي كه موجب كفري نيست مثل اختلاف در مسائل جزئيه در فروع كه هميشه در ميان علماي برحق بوده و هست و خود جناب مسئول پيش از اين گفت كه اگر فرضاً اختلافي هم در ميان علماء بوده، اختلافي كه محل كفر و ايمان باشد نبوده پس اين اختلافهايي كه مي‏خواهد مشخص كند اختلافهايي است كه موجب كفر است و عرض شد كه يك چنين اختلافي را هم نه در يك روز و نه در يك سال و نه تا روز قيامت نتواند كه مشخص كند و جناب مسئول كه نمي‏تواند سهل است كه امثال او از جنّ و انس اگر همه كمك يكديگر كنند و پشت بر پشت يكديگر گذارند نتوانند كه يك اختلاف موجب كفر يا فسقي در تمام كتابهاي مشايخ ما اعلي اللّه مقامهم پيدا كنند و اين عرضي را كه كردم لاف گزاف نبود مانند لافهاي گزاف جناب مسئول.

و كسي نگويد كه تو هم در مقابل لافهاي گزاف جناب مسئول لافهاي گزاف زدي بلكه بيشتر، چرا كه گفتي كه جناب مسئول با امثال خودش از جنّ و انس جمع شوند نتوانند كه يك اختلاف موجب كفر يا فسقي پيدا كنند و حال آنكه تو هم عالم به غيب نيستي، پس از كجا دانستي كه جميع جنّ و انس عاجزند كه يك اختلاف موجب كفر يا فسقي از براي مشايخ شما پيدا كنند؟ پس شايد بتوانند پيدا كنند تو از كجا عجز همه آنها را دانستي؟

 

 

«* رسائل جلد 4 صفحه 83 *»

پس عرض مي‏كنم كه چنين اميدوارم از حفظ خداوند حفيظ جلّ‏شأنه و ولايت اولياي او: و برائت از اعداي ايشان لعنهم اللّه كه لاف گزاف نزنم و در مقابل لاف، لاف نزنم و در مقابل باطل، باطل نگويم و به مضمون «كلوخ‏انداز را پاداش سنگ است» سنگ نزنم و لكن چون مي‏دانم كه در كتابهاي مشايخ ما اعلي اللّه مقامهم نيست اختلافي كه موجب نقصي نعوذ باللّه در ايشان باشد و ديده‏ام كه اصراري دارند در تمسّك به ضروريات اسلام و ايمان و اتفاقيات و اجماعات علماي اعيان و تمسّك به كتاب و سنت در همه كتابها و مي‏دانم كه نيست در تمام آنها موجب نقصي در ايمان ايشان از روي علم و بصيرت عرض كردم آنچه را كه عرض كردم.

و علامت صدق من و كذب مكذّب من اين است كه از حال تا روز قيامت مهلت باشد از براي مكذّب اگر توانست كه يك اختلاف موجب كفري يا فسقي يا اضلالي يا ضلالي پيدا كند به قاعده مسلّمه اسلاميه و ايمانيه آن وقت عاقلان عالم بدانند كذب مرا و صدق مكذّب مرا. و اگر كسي نتوانست كه چنين اختلافي را پيدا كند و حال آنكه در لطف و حكمت خداوند عالم قادر حكيم عادل هادي علي الاطلاق جل‏شأنه اين است كه در هرزماني احقاق حق خود را از براي مردم بكند و ابطال باطل شيطان را در هر زماني بكند به واسطه كلمات خود و آن كلمات كلماتي است كه مردم آن كلمات را بفهمند تا حجت او بر خلق تمام باشد چرا كه كلماتي را كه نمي‏فهمند حجت به آنها تمام نمي‏شود بر خلق و كلماتي را كه مي‏فهمند و حجت خداوندي به آنها تمام مي‏شود بر خلق كلمات ضروريات اسلام و ايمان است كه علماء و عوام آن كلمات را مي‏فهمند و خداوند جل‏شأنه حجت خود را به آنها تمام كرده بر خلق از عالم و عامي ايشان كه هيچ‏كدام نتوانند در روز قيامت عذري بياورند كه خداوندا ما ندانستيم و نفهميديم و تو به ما نفهمانيدي حق خود را پس گمراه شديم و به راه باطل افتاديم.

باري، پس اگر كسي مانند جناب مسئول نتوانست به قاعده اسلاميه و ايمانيه اختلافي كه موجب كفري يا فسقي شود در كلمات مشايخ ما اعلي اللّه مقامهم پيدا كند

 

 

«* رسائل جلد 4 صفحه 84 *»

صدق مرا و كذب مكذّب مرا برخورند صاحبان شعور و السلام علي من اتبع الهدي.

و از جمله افتراها و ادعاهاي جناب مسئول اين است كه مي‏گويد: «و اگر بگويند علماي متقدمين اين مسائل را نمي‏فهميدند چنانچه نوشته‏اند و گفته‏اند اين مطلب بر عاقل واضح‏البطلان است و حال آنكه در هرمسأله به عنايت الهيه معلوم مي‏نماييم كه متقدمين فهميده‏اند و نوشته‏اند و حق با آنها است و اينها بر باطلند.»

عرض مي‏كنم كه مشايخ ما اعلي اللّه مقامهم با جميع علماي متقدمين اختلاف ندارند و مكرر عرض شد كه خلاف كردن با ضروريات دين و مذهب و اتفاقيات علماي ابرار، خروج از دين و مذهب را لازم دارد و كفر و هلاك لازم خروج از ضروريات دين و مذهب و اتفاقيات و اجماعات علماي ابرار است. بلي اختلافي كه متقدمين و متأخرين هريك با ديگري داشته‏اند و دارند چنين اختلافي را مشايخ ما هم اعلي اللّه مقامهم با بعضي از متقدمين و متأخرين دارند. پس اينكه جناب مسئول به لفظ جمع فرموده‏اند كه با علماي متقدمين اختلاف كرده‏اند و گفته‏اند و نوشته‏اند كه ايشان نفهميده‏اند، محض افترا است و تجويز افترا بستن به اهل حق، خروج از ضرورت دين و مذهب و اجماع علماي ابرار رضوان اللّه عليهم است.

و در آن مسائلي كه مشايخ ما با بعضي از متقدمين و متأخرين اختلاف كرده‏اند مثل اختلاف در وحدت وجود و رد كرده‏اند بر قائلين وحدت وجود و مثل اختلاف در معاد روحاني و معراج روحاني كه رد بر قائلين آن كرده‏اند و اثبات معاد و معراج جسماني نموده‏اند كه تازگي ندارد. اين اختلاف را بعضي از متقدمين با بعضي ديگر داشته‏اند و بعضي از متأخرين با بعضي از متقدمين و متأخرين داشته‏اند و دارند و اغلب علماي ابرار رضوان اللّه عليهم مانند كليني و صدوق و شيخ طوسي رضوان اللّه عليهم از متقدمين و مانند شهيدين و مجلسي و بحر العلوم و ملااحمد اردبيلي و غير ايشان رضوان اللّه عليهم از متأخرين ردّ بر اصحاب وحدت وجود و منكرين معاد جسماني كرده‏اند و تفاصيل اينها در كتب مجلسي عليه الرحمة مانند عين الحيوة و

 

 

«* رسائل جلد 4 صفحه 85 *»

حق اليقين در فارسي و كتاب بحارالانوار در عربي و كتاب حديقة الشيعة از مرحوم ملااحمد اردبيلي عليه الرحمة بسيار است و اين مختصر گنجايش ذكر آنها را ندارد. پس هركس طالب تفصيل حال است به آنها رجوع كند و از اين قبيل اختلافها را مشايخ ما هم با بعضي از متقدمين و متأخرين دارند و آنچه را كه مشايخ ما اختيار كرده‏اند مطابق است با جميع ضروريات دين و مذهب و اتفاق و اجماع علماي ابرار رضوان اللّه عليهم و آنچه از مسائل كه با بعضي از علماي متقدمين يا متأخرين اختلاف كرده‏اند كه محل كفر و ايمان است اگر جن و انس جمع شوند با جناب مسئول و امثال او كه نتوانند رد كنند و اثبات كنند كه حق با متقدمين يا متأخرين بوده و ايشان نعوذ باللّه بر باطل بوده‏اند و مهلت مي‏دهيم جناب مسئول را از حال تا آخر عمر و باقي را از حال تا روز قيامت و شرط مي‏كنيم با ايشان كه ايشان هرقدر بيشتر در رد مشايخ ما بكوشند، بيشتر رسواي خاص و عام شوند!

و اما در مسائلي كه اختلاف در آنها موجب كفر و فسق و نقصي نيست كه هريك از مجتهدين و علماء با ديگران از اين قبيل اختلاف را داشته‏اند و دارند مشايخ ما هم دارند حتي آنكه بعضي از مشايخ ما با بعضي ديگر در مسائلي چند اختلاف دارند و اگر كسي برخلاف ايشان اختياري كند و فتوايي گويد كه نقصي بر طرفين لازم نيايد. پس اگر مراد مسئول در اين قبيل از اختلاف است كه خواسته نقصي بر مشايخ ما به اين واسطه اثبات كند كه مراد او واضح‏البطلان است و اگر مرادش در اختلافي است كه موجب كفر و فسقي و نقصي است كه مكرر عرض شد كه مقرّين به ضروريات دين و مذهب و اتفاقيات علماء همه مؤمنند و شك در ايمان ايشان خروج از ضروريات دين و مذهب و اجماع علماء است و اگر مرادش اين است كه افتراهائي كه زده نقصي در ايشان است كه افترا را به همه انبياء و اولياء: بستند و نقصي در ايشان نبود.

و از جمله افتراها و نتيجه افتراهائي كه گفته اين است كه گفته: «پس طالب دين را شايسته نيست كه روي يقين را به ظلمت شك بپوشاند و ندانسته قدم به طريقه‏اي

 

 

«* رسائل جلد 4 صفحه 86 *»

بگذارد كه اگر حق با آنها باشد لازم مي‏آيد كه هيچ‏وقت در ميان خلق مذهب صحيح حقي نباشد تا پنجاه سال قبل از اين و امروز همه شيعه بر باطل باشند مگر از صدهزار نفر يك نفر بلكه كمتر.»

عرض مي‏كنم كه اين افترا تتمه افتراهاي سابقه او است كه جواب آنها را شنيدي و اين نتيجه‏اي كه گرفته نتيجه افتراهاي او است كه تولد كرده از والدين صغري و كبراي افتراهاي حرام! و تو مي‏داني كه افترا زدن حرام است بر شخص مبرّا، در جميع اديان و مذاهبي كه در دنيا هست و جناب مسئول برخلاف ضرورت جميع اديان جاري شده و خارج از ضرورت جميع اديان شده و صغري و كبراي افتراهاي حرام در جميع اديان را ترتيب داده و نتيجه او تولد از پدر و مادر حرام كرده و اين نتيجه حرامزاده شده و اقرار و اصرار و تكرار ما در كتابها و درسها و صحبتها شاهد واضح آشكاري است كه ما آدم ابوالبشر7 را پيغمبر خدا مي‏دانيم و خود او و اوصياي او و تابعان و مؤمنان به او را از اهل حق مي‏دانيم و حق و اهل حق را منحصر به پنجاه سال قبل از اين تا حال نمي‏دانيم و بعد از آدم و اوصياي او و تابعان او، نوح علي نبينا و آله و عليه السلام را پيغمبر خدا مي‏دانيم و او و اوصياي او و مؤمنان به او را برحق و اهل حق مي‏دانيم و بعد از او حضرت ابراهيم خليل علي نبينا و اله و عليه السلام را پيغمبر خدا مي‌دانيم و او و اوصياي او و مؤمنان به ايشان را بر حق و اهل حق مي‌دانيم و بعد از او موسي علي نبينا و آله و عليه السلام را پيغمبر خدا مي‏دانيم و او و اوصياي او و مؤمنان به ايشان را برحق و اهل حق مي‏دانيم. و بعد از او حضرت عيسي علي نبينا و آله و عليه السلام را پيغمبر خدا مي‏دانيم و او و اوصياي او و مؤمنان به ايشان را برحق و اهل حق مي‏دانيم و بعد از او محمد بن عبد اللّه9را پيغمبر آخر الزمان مي‏دانيم و او و اوصياي او: را و مؤمنان به ايشان را برحق و اهل حق مي‏دانيم و هركس بگويد كه يك عصري و زماني حق و اهل حق در روي زمين نبوده‏اند، او را خارج از ضروريات دين آدم تا خاتم9 مي‏دانيم

 

 

«* رسائل جلد 4 صفحه 87 *»

و او را كافر مي‏دانيم و از زمان خاتم9تا روز قيامت در هر عصري حجت خدا را بر خلق او تمام مي‏دانيم و در هر عصري تمام زمين و آسمان را به واسطه وجود حق و اهل حق برپا مي‏دانيم و در كتابهاي ما به غير اين چيزي ديگر يافت نمي‏شود و اعتقاد ما اين است كه حق و اهل حق اگر يك وقتي بر روي زمين نباشند زمين خسف شود.

حال عبرت بگيرند صاحبان شعور از افتراهاي واضح آشكار جناب مسئول و صغري و كبراي حرام او و نتيجه متولده از ميان افتراهاي حرام او كه به ضرورت اهل عصر آدم تا خاتم9 تا روز قيامت حرامزاده است كه مي‏گويد: «اگر حق با آنها باشد لازم مي‏آيد كه هيچ‏وقت در ميان خلق مذهب صحيح حقي نباشد تا پنجاه سال قبل از اين.» پس توقع داريم از يكي از صاحبان شعوري كه به حسب اتفاق روزگار ملاقات كند جناب مسئول را از او سؤال كنند كه حضرات در كدام كتاب نوشته‏اند كه از زمان آدم7 تا زمان نوح7 مذهب حقي نبود و از زمان نوح تا زمان ابراهيم7 مذهب حقي نبود و از زمان ابراهيم تا زمان موسي7 مذهب حقي نبود و از زمان موسي تا زمان عيسي7 مذهب حقي نبود و از زمان عيسي تا زمان رسول خدا9 مذهب حقي نبود و از زمان رسول خدا9 تا پنجاه سال قبل از اين مذهب حقي نبود و حال آنكه كتابهاي ما مشحون است به اينكه حق و اهل حق در هر عصري و زماني بايد باشد خصوص در كتاب مبارك ارشاد كه يك جلد آن كتاب در اثبات لزوم وجود حق و اهل حق است در همه زمانها و به ده دليل اثبات مي‏فرمايند لزوم وجود ايشان را در هر عصري و انواع هريك از ادله را در ضمن مطلبي بيان مي‏فرمايند در اول جلد چهارم آن كتاب، پس ده مطلب بيان مي‏فرمايند:

٭ مطلب اول: در اثبات لزوم وجود ايشان در هر عصري به حكمتهاي ظاهره.

٭ مطلب دويم: در اثبات لزوم وجود ايشان به ادله مجادله.

 

 

«* رسائل جلد 4 صفحه 88 *»

٭ مطلب سيم: در اثبات لزوم وجود ايشان به ادله موعظه حسنه.

٭ مطلب چهارم: در اثبات لزوم وجود ايشان در هر عصري به ادله حكمت.

٭ مطلب پنجم: در اثبات لزوم وجود ايشان در هر عصري به آيات عديده محكمه قرآنيه.

٭ مطلب ششم: در اثبات لزوم وجود ايشان در هر عصري به اخبار صحيحه متواتره از اهل عصمت:.

٭ مطلب هفتم: در اثبات لزوم وجود ايشان در هر عصري به ادله آفاقيه.

٭ مطلب هشتم: در اثبات لزوم وجود ايشان در هر عصري به ادله انفسيه.

٭ مطلب نهم: در اثبات لزوم وجود ايشان در هر عصري به اجماع شيعه و سني.

٭ مطلب دهم: در اثبات لزوم وجود ايشان در هر عصري به اتفاق عقلاء از ملل و نحل.

پس صاحبان شعور عبرت بگيرند از بي‏مبالاتي اين مسئول كه نسبت به صاحبان چنين كتابي كه مشتمل است بر ده مطلب كه در هر مطلبي از انواع ادله عديده در اثبات لزوم وجود حق و اهل حق و شيعيان برحق امير المؤمنين7 ذكر مي‏كنند نسبت مي‏دهد جناب مسئول به ايشان كه به قول ايشان لازم مي‏آيد كه مذهب صحيح حقي نباشد تا پنجاه سال قبل از اين. نمي‏دانم كه جناب مسئول، سائل از خود را اين قدر بي‏خبر از كتابهاي ما دانسته كه اين افتراي به اين واضحي را نسبت داده يا همه مردم را بي‏خبر از آن كتابها گمان كرده يا همه را اين قدر بي‏شعور گمان كرده يا از بس بي‏مبالات بوده از مردم روزگار حيا نكرده و خجالت رسوا شدن نداشته چنانكه از خدا نترسيده در اين افتراهاي خود و از رسول خدا9 و ائمه هدي شرم نكرده و ملائكه شاهدين را شاهد ندانسته و گفته آنچه را كه گفته و از ضرورت جميع اديان و مذاهب خارج شده.

و اما اينكه غريب دانسته كمي اهل حق را و اعتمادي كرده بر بسياري مخالف ايشان كه آيات محكمه و اخبار متواتره آن قدر در ميان است كه اين مطلب را به سرحد ضرورت مذهب رسانيده كه اهل حق مانند سفيدي در پيشاني يك گاو سياه است كه عدد اهل

 

 

«* رسائل جلد 4 صفحه 89 *»

حق به عدد موهاي سفيد پيشاني آن گاو است و عدد اهل باطل به عدد ساير موهاي سياه آن گاوند و قليل من عبادي الشكور، و قليل ما هم، و اكثرهم لايعلمون، و اكثرهم لايعقلون، و اكثرهم لايفقهون، و اكثرهم لايؤمنون از اين قبيل آيات را بشمار و بدان كه اين مختصر گنجايش آنها را ندارد و حضرت امير المؤمنين عليه صلوات المصلين فرمودند: لايستوحشنّك في طريق الحق قلّة اهله فانّ الناس اجتمعوا علي مائدة جوعها طويل و شبعها قليل. و فرمودند: المؤمنة اقلّ من المؤمن و المؤمن قليل و المؤمن قليل و المؤمن قليل و المؤمن اقلّ من الكبريت الاحمر و هل رأي احدكم الكبريت الاحمر. پس بدان و متذكر باش بعد از نزول اين همه آيات و اخبار كه بسياري اشخاص هيچ دلالتي بر حقيت ايشان ندارد و با ورود اين همه اخبار كمي جماعتي هيچ دلالتي بر بطلان ايشان ندارد. بعد از وفات پيغمبر آخر الزمان9سياهي اهل اسلام از مشرق تا مغرب عالم بود و هنوز كفن او تر بود كه نفاق همه ايشان معلوم شد و مرتد از اسلام شدند مگر چهار نفر كه سلمان و ابوذر و مقداد و عمار بودند تا آنكه مدتها گذشت و به تدريج يكي دويي به ايشان ملحق شدند و بعضي گمان كردند كه اصحاب آن سرور7 زياد است و او را تحريص به جنگ مي‏نمودند. در جواب فرمودند كه اگر به عدد اين گوسفندان ياور داشتم تمكين نمي‏كردم و نمي‏نشستم. شمردند آن گوسفندان را، هفده رأس بودند. و حضرت امام حسن7 چهل نفر ياور طلب كردند و نيافتند مگر بيست نفر و خانه‏نشين شدند و حضرت امام حسين7 بيش از هفتاد و دو نفر يا اندكي بيشتر ياور نداشتند و شهيد شدند و حضرت سجاد7 آن‏قدر كم‏ياور بودند كه گويا اسمي از ايشان در ميان نبود و در زمان حضرت باقر و حضرت صادق8 قدري بني‏عباس با بني‏اميه مشغول به يكديگر بودند و از خيال ايشان قدري منصرف شدند و جمع كثيري به حسب ظاهر تابع ايشان شدند به طوري كه مذهب شيعه اثني‏عشري به مذهب جعفري معروف شد و بعضي از اصحاب حضرت صادق7 اصرار به ايشان

 

 

«* رسائل جلد 4 صفحه 90 *»

مي‏كردند كه با اين همه جمعيت چرا در خانه نشسته‏ايد و حق خود را طلب نمي‏كنيد؟ فرمودند مثل فرمايش حضرت امير7 كه اگر به عدد اين گوسفندان ياور مي‏داشتم حلال نمي‏دانستم كه حق خود را نگيرم. چون گوسفندان را شمردند هفده رأس بودند.

باري، عدد كم دليل بطلان نيست و عدد بسيار دليل حقيت نيست. دليل حقيت، برهانِ بي‏شك است چنانكه در صريح كلام او است كه فرموده: قل هاتوا برهانكم ان كنتم صادقين. و دليل بطلان، بدون برهان ادعا كردن است و جناب مسئول چنين معلوم است از حالت او كه در جميع مقامات برخلاف ضرورت اديان سائر است و در هر قدمي لغزيده نعوذ باللّه من زلّة الاقدام و ضلّة الاقلام و هفوة الكلام و غفلة الافهام.

و از جمله ادعاهاي جناب مسئول و افتراهاي او اين است كه در آخر جواب سائل نوشته و آن اين است كه گفته: «و آن مرد ملا كه به دهات شما آمده با چند نفر آدم عاقل هوشمند روانه شهر كنيد اينجا با او ملاقات شود تا بحول اللّه تعالي رفع شبهه از همه بشود و بي‏جهت به ضلالت نرويد كه ايمان عوض ندارد و اگر كسي ندانسته يك مسأله از اعتقادات را برخلاف حق اعتقاد كند، مخلّد در عذاب اليم خواهد شد و السلام.»

عرض مي‏كنم جناب مسئول يا در غفلت بوده كه چند نفر عاقل هوشمند طلبيده يا آنكه خواسته برساند كه بر عقلاي هوشمند آسان است كه مطلب را بيابند و چون مي‏دانسته كه كسي نخواهد آمد، طلب آنها كرده كه آنها در همانجا كه هستند قوت و قدرت او را در رفع شبهات بدانند به واسطه تشجعي كه كرده و لكن عاقل هوشمند طلبيدن صرفه و صلاح او نبود چرا كه به آساني تمام افتراهاي او را مي‏فهميدند و لافهاي گزاف او را مشاهده مي‏كردند و در نزد ايشان رسوا مي‏شد و بهتر از براي امثال جناب مسئول اين است كه بي‏شعوران را طلب كنند! و اما رفع شبهه را گويا در جاي القاي

 

 

«* رسائل جلد 4 صفحه 91 *»

شبهه نوشته و اين سهو از قلم او جاري شده و الاّ شبهه در اين نيست كه مقرّين به جميع ضروريات دين و ايمان، مؤمنند و شك‏كنندگان در ايمان ايشان، كافرند چه جاي منكرين و چه جاي معاندين ايشان چرا كه از ضروريات اسلام و ايمان و اتفاقيات علماي اخيار خارجند.

و گويا جناب مسئول خواسته كه القاي شبهه كرده باشد كه نوشته‏اند در بسياري از مواضع كتابهاي خود در عنوان مسائل كه اين مسأله را به اين تنقيح و به اين وضوح در هيچ كتابي نخواهي ديد و از هيچ خطابي نخواهي شنيد. پس جناب مسئول خواسته كه القاي شبهه در ذهن غافلان كند كه اگر مسأله در هيچ كتابي نيست مگر در كتاب ايشان و اگر مسأله در هيچ خطابي نيست مگر در خطاب ايشان، پس به اقرار و اصرار خود ايشان آن مسأله تازگي دارد و چون تازه است و در هيچ كتاب و خطابي نيست پس به اقرار و اصرار خود ايشان آن مسأله بدعت است و خودشان از پيش خود به اقرار و اصرار خودشان گفته‏اند و معلوم است كه بدعت در دين و مذهب جايز نيست و صاحب بدعت از دين و ايمان خارج است پس ايشان به اقرار و اصرار خود ايشان از دين و ايمان خارجند.

پس عرض مي‏كنم كه خداوند عالم جلّ‏شأنه اين خبر القاي شبهه در دعوت اهل حق را به رسول خود9 داده در آنجايي كه در تسلّي او مي‏فرمايد: و ماارسلنا من قبلك من رسول و لا نبي الاّ اذا تمنّي القي الشيطان في امنيّته فينسخ اللّه ما يلقي الشيطان ثم يحكم اللّه آياته و اللّه عليم حكيم. ليجعل ما يلقي الشيطان فتنة للذين في قلوبهم مرض و القاسية قلوبهم و ان الظالمين لفي شقاق بعيد. و ليعلم الذين اوتوا العلم انه الحق من ربّك فيؤمنوا به فتخبت له قلوبهم و ان اللّه لهادي الذين آمنوا الي صراط مستقيم. و لايزال الذين كفروا في مرية منه حتي تأتيهم الساعة بغتة او يأتيهم عذاب يوم عقيم. و در حديث است كه اول آيه به اين‏طور نازل شده كه: و ماارسلنا من قبلك من رسول و لا نبي و لا محدّث الاّ اذا تمنّي. و بد نيست كه

 

 

«* رسائل جلد 4 صفحه 92 *»

اين آيات را از براي كساني كه عربي نخوانده‏اند به زبان فارسي ترجمه كنم تا موجب هدايت طالبان حق و اتمام حجت بر اهل غرض و مرض شود. و حاصل ترجمه فارسي اين آيات شريفه اين است كه خداوند عالم جلّ‏شأنه تسلي داده به رسول خود9 كه دلتنگ و محزون مباش كه شيطان القاي شبهات مي‏كند به واسطه منافقين كه بعضي به بعضي القا مي‏كنند و حال آنكه ما نفرستاديم پيش از تو رسولي و نبيي و اهل دعوت حقي را مگر آنكه چون دعوت كرد مردم را به دين خدا، القا كرد شيطان و انداخت در دعوت او شبهات و وساوس خود را پس نسخ مي‏كند خدا آنچه را كه شيطان القا مي‏كند و برمي‏دارد از دعوت دعوت‏كنندگان خود شبهات شيطان را پس محكم مي‏كند خدا آيات خود را و دعوت داعيان به سوي خود را و خدا دانا و حكيم است و از حكمت او اين است كه مهلت داد شيطان را تا بتواند كه شبهات و وساوس خود را داخل كند در دعوت داعيان به سوي خود تا قرار دهد آن شبهات شيطانيه را امتحاني از براي كساني كه در دلهاي خود غرض و مرض دارند و قساوت دارد دلهاي ايشان كه نمي‏خواهند اجابت كنند دعوت داعيان را از روي اعتقاد و بتوانند آن شبهات شيطانيه را بهانه خود قرار دهند از براي شك داشتن در دين خدا و به درستي كه اين ظالمان در مشقّت و صعوبت عذاب دور از حق واقعند و آن شبهات و وساوس شيطانيه را برداشت و زائل كرد از دعوت داعيان به سوي خود تا بدانند آن كساني كه انعام شده به ايشان بصيرت و فهم حق كه آن دعوت داعيان از نزد پرورنده تو است پس ايمان مي‏آورند به آن دعوت پس خاضع مي‏شود از براي آن دعوت دلهاي ايشان و به درستي كه خداوند هدايت‏كننده است كساني را كه ايمان آورده‏اند به سوي راه راست كه دعوت داعيان به سوي او باشد و لايزال و هميشه كساني كه كافر شده‏اند در شكّند از دعوت داعيان تا آنكه يك دفعه برسد به ايشان روز بازخواست يا برسد به ايشان عذاب روز شديدي و مي‏شود كه مراد از روز بازخواست روز قيامت باشد و مراد از عذاب روز شديد، عذاب وقت ظهور و رجعت باشد و مي‏توان به عكس هم معني كرد.

 

 

«* رسائل جلد 4 صفحه 93 *»

باري، پس چون متذكر شدي به واسطه اين خبري كه خداوند عالم داده كه هميشه شيطان القاي شكوك و شبهات در دعوت داعيان به سوي حق مي‏كرده و شغل او همين است كه اين كار را بكند كه به اين واسطه اولياي او به همراه او بروند به جهنم چنانكه شغل اهل حق اين است كه دعوت كنند مردم را به دين شارع7 تا به اين واسطه اولياي خدا قبول كنند و به همراه شارع7 بروند به اعلي عليّين. پس بدان كه شغل اهل حق هميشه رفع شبهات شيطانيه است از دين خدا و شغل اهل باطل القاي شبهات شيطانيه است در دين خدا.

پس بدان كه بسا امثال جناب مسئول شبهاتي چند القا كنند در دعوت اهل حق كه چون گفته‏اند فلان مسأله را به اين وضوح در هيچ كتابي نديده‏اي و از هيچ خطابي نشنيده‏اي، پس به اقرار و اصرار صاحبان كتاب معلوم مي‏شود كه تازه‏اي آورده‏اند كه در هيچ كتابي نبوده و در هيچ خطابي شنيده نشده، پس اگر واقعاً تازه‌ايست که در هيچ کتابي نبوده و در هيچ خطابي شنيده نشده، پس به اقرار و اصرار صاحبان كتاب و خطاب بدعت است و بدعت ضلالت و اضلال است و اگر واقعاً در كتابي و خطابي ديگر هم بوده و ايشان گفته‏اند كه نبوده، پس ايشان دروغ گفته‏اند نعوذ باللّه و خواسته‏اند لاف گزافي به دروغ در نزد عوام بزنند و خود را در نزد ايشان و به نظر ايشان عظيم جلوه دهند تا معزّز و محترم باشند در نزد ايشان. و معلوم است كه دروغگو و طالب عزّت و احترام در دنيا از جانب خدا نيست و عوام‏فريبي است كه خود را به اين عبارات جلوه داده در نزد عوام.

پس از براي رفع اين گونه شبهات عرض مي‏كنم كه ضرورت اسلام و ايمان قائم است كه پيغمبر9 آخر پيغمبران است و كتاب او آخر كتابهاي آسماني است و شريعت و طريقت و حقيقت او آخر شريعتها و طريقتها و حقيقتها است و تمام شريعت و طريقت و حقيقت او در نزد خود او بوده و تمام آنها را سپرده در نزد اوصياي خود ائمه طاهرين سلام اللّه عليهم، وصيي بعد از وصيي و ايشان

 

 

«* رسائل جلد 4 صفحه 94 *»

:آنچه را كه بايد به مكلّفين برسانند رسانيده‏اند چرا كه معصوم بوده‏اند و تكاهل در امر رسانيدن نفرموده‏اند و آنچه رسانيده‏اند از دو قسم خارج نيست و آن دو قسم يكي ضروريات است كه محل اتفاق كل است و يكي نظريات است كه به طور اختلاف احاديث از ايشان رسيده و جميع مكلّفين بايد كه تكليف خود را از ايشان اخذ كنند. پس در ضروريات كه محل اتفاق است اختلاف نكنند و در نظريات كه محل اختلاف است هريك از مختلفين به حديثي از احاديث ايشان متمسّك شوند و هيچ‏يك از مكلّفين معذور نيستند كه در ضروريات يا در نظريات به رأي خود مستبدّ شوند بدون استناد به امر ايشان و حديث ايشان و هرچه از ايشان است دين خدا است و بس و هركه زياد كند بر آنچه ايشان در محل اتفاق و اختلاف فرموده‏اند بدعت كرده و كافر شده و هركس كم كند از آنچه ايشان در محل اتفاق و اختلاف فرموده‏اند بدعت كرده و كافر شده و حلال ايشان حلال خدا است از وقتي كه آمده‏اند تا روز قيامت و حرام ايشان حرام خدا است تا روز قيامت در محل اتفاق كه ضروريات باشد و در محل اختلاف كه نظريات باشد و از جمله ضروريات است كه حق و اهل حق هميشه در اين دنيا هستند تا دنيا باقي است و در مقابل ايشان باطل و اهل آن هستند و شغل اولين اثبات دين خدا است در محل اتفاق و اختلاف و محل اتفاق و اختلاف خالي از احاديث ايشان نيست و شغل آخرين القاي شبهات است در دين خدا و علامات ايشان در محل اتفاق و اختلاف خالي از احاديث نيست چرا كه حجت خداوندي تمام است بالاتفاق.

پس چون متذكر اين مقدمات شدي بدان كه بسا آنكه مسأله‏اي از مسائل دين و مذهب در حالي ضرور نباشد و در حالي ديگر ضرور شود مثل آنكه انسان صحيح در حال صحت مسائلي را كه در حال مرض ضرور مي‏شود، ضرور ندارد و سؤال نمي‏كند از عالمي و نمي‏داند پس چون مريض شد محتاج مي‏شود به مسائل حال مرض و سؤال مي‏كند و مي‏فهمد. و همچنين بسا آنكه در يك عصري از اعصار بدعتي معيّن در ميان مردم نباشد و سؤالي از آن بدعت معيّن نشود و جوابي گفته نشود و در عصري از اعصار

 

 

«* رسائل جلد 4 صفحه 95 *»

بدعتي معيّن پيدا شود و سؤالي از آن بدعت بشود و جوابي گفته شود و بسا آنكه اگر از عالمي بپرسند نتواند جواب گويد و عالمي ديگر بتواند و بسا آنكه عالمي در جواب خطا كند و عالمي ديگر به طور صواب جواب گويد و بسا آنكه عالمي بهتر بتواند بيان جواب كند و عالمي ديگر به آن وضوح نتواند جواب گويد. پس چون عالمي نتوانست جواب گفت و عالمي توانست و جواب گفت، بدعتي به كار نبرده كه جواب گفته و اگر عالمي بهتر و واضح‏تر جواب گفت به طوري كه به هيچ‏وجه شبهه در سؤال باقي نماند بدعتي نكرده كه بهتر و واضح‏تر جواب داده به طوري كه به آن وضوح عالمي ديگر نتوانسته جواب گويد.

پس چون متذكر شدي اين امر بديهي را عرض مي‏كنم كه در عبارات مشايخ ما اعلي اللّه مقامهم هست كه جواب در حل اين اشكال مثلاً به اين وضوح در هيچ‏كتابي نيست و در هيچ‏خطابي يافت نمي‏شود و اين مطلب چيزي تازه و بدعت نيست كه حل مشكلات را به طوري كرده باشند كه در كتاب و خطابي نبوده و اگر كسي خيال كند كه از كجا دانستند كه حل مشكل معيّن به طوري كه ايشان واضح كرده‏اند در هيچ كتاب و خطابي نبوده و حال آنكه عالم به غيب نبوده‏اند، بلكه بوده و ايشان نديده‏اند، پس عرض مي‏كنم اولاً كه مرادشان اين است كه ما حل اين مشكلات را به اين وضوح در كتب معروفه متداوله در ميان مردم از علماي معروف نديده‏ايم و در اين كتب متداوله اگر شماها هم رجوع كنيد به اين وضوح نخواهيد ديد و معني اين عبارت اين نيست كه مي‏دانم كه در عالم به غير از من كسي نيست كه به اين وضوح بتواند مثل من يا بهتر از من بنويسد و معني اين عبارت اين نيست كه مي‏دانم كه كتابي نيست به اين وضوح كه حل مشكلات در آن شده باشد بلكه معني اين‏گونه عبارت اين است كه اين علمائي را كه معروفند و مي‏شناسيم نتوانسته‏اند حل اين مشكلات را به اين وضوح كنند و اين كتب معروفه متداوله، حل اين مشكلات در آنها به اين وضوح نيست يا مطلقاً نيست و تو هم اگر رجوع به آن كتابها كني به اين وضوح حل مشكلات را در آنها

 

 

«* رسائل جلد 4 صفحه 96 *»

نخواهي ديد و اين مطلب منافاتي ندارد كه يك عالم غير معروفي در يك كتاب غير معروف مطلبي به اين وضوح را نوشته باشد اگرچه كتابي و عالمي كه غير معروف است در ميان مكلّفين، داعي مكلّفين نخواهد بود بر فرضي كه به تجويز عقلي وجود او ممتنع نباشد.

باري، همين‏قدر به طور مختصر بدانيد كه هيچ اختلافي كه موجب كفر و فسقي باشد، در ميان ما و ساير علماي اخيار متقدمين و متأخرين نيست مطلقاً و همه اختلاف و تمام نزاع معاندين افتراهاي ايشان است بر ما و بس و اگر افتراها را از ميان بردارند واللّه هيچ اختلافي كه موجب كفر و فسقي باشد باقي نخواهد ماند و مكرر عرض شد كه اختلاف در هر موضعي كه باشد، آن اختلاف را هيچ‏يك از مختلفين انكار ندارند به طوري كه خارجين از محل اختلاف هم بسياري بر آن اختلاف مطلعند، مثل اختلاف شيعه و سني در خلافت پيغمبر9 كه بسياري از معاشرين يهود و نصاري هم مي‏دانند كه اختلاف ايشان اين است كه شيعه اشخاص مخصوص دوازده‏گانه را خلفاي پيغمبر9مي‏دانند و سنّي اشخاص مخصوص چهارگانه را به ترتيب مخصوصي خلفا مي‏دانند. حتي آنكه اختلاف در فروع دين مثل اختلاف در كيفيت وضو ساختن طرفين بر بسياري از يهود و نصاري و مجوس مخفي نيست كه شيعه از بالا رو به پايين آب مي‏ريزند و سنّيان از پايين رو به بالا مي‏شويند با وجودي كه شيعه در مقام تقيه، تقيه كرده و مع ذلك اختلافها در كتابهاي طرفين به طوري واضح است كه بر خارجين از محل اختلاف مثل يهود و نصاري مخفي نمانده.

پس متذكر باشيد و قدري بر مظلوميت ما ترحم كنيد كه اين چه اختلافي است كه معاندين مي‏گويند در ميان است و ما انكار داريم و اصرار مي‏كنيم و داد مي‏زنيم و فرياد مي‏كنيم كه اختلافي نيست و از همه راهها كه درمي‏مانند مي‏گويند حضرات در دل خود اختلاف دارند و ظاهر نمي‏كنند و ما مي‏فهميم و هركسي نمي‏تواند فهميد و همه اين سلوك و رفتار از اين است كه اختلافي كه موجب كفر و فسقي باشد در ميان نيست

 

 

«* رسائل جلد 4 صفحه 97 *»

و معاندين مي‏تراشند يك صورت اختلافي را كه موجب كفر است و آن صورت تراشيده خود را به افترا نسبت به ما مي‏دهند و به آن افترا تكفير مي‏كنند و چون ما تظلم مي‏كنيم كه اين افتراها را بر ما بسته‏اند، افترائي ديگر بالاي همه اين افتراها مي‏زنند كه حضرات بي‏احترامي به علماء مي‏كنند كه مي‏گويند به ما افترا بسته‏اند! انا للّه و انا اليه راجعون.

و اما اينكه جناب مسئول گفته كه: «بي‏جهت به ضلالت نرويد كه ايمان عوض ندارد.» اگر خود او به اين نصيحت عمل كرده بود راهي را كه خودش مي‏داند كه اختراع كرده و افترا بسته نمي‏پيمود و ايمان عوض ندارد و از ايمان اين نيست كه افترا به كسي بزنند و حكم را بر آن افترا جاري كنند.

و اما اينكه گفته: «و اگر كسي ندانسته يك مسأله از اعتقادات را برخلاف حق اعتقاد كند مخلّد در عذاب اليم خواهد شد.»

پس عرض مي‏كنم كه اگر كسي ندانسته يك مسأله از اعتقادات را برخلاف حق اعتقاد كند مخلّد در عذاب اليم است، اگر كسي دانسته انكار كند حالت او چه خواهد بود؟ و اگر كسي بيش از يك مسأله دانسته انكار كند چه خواهد بود؟ و اگر كسي در سي‏هزار و سيصد و زياده به طوري كه گذشت انكار كند چه خواهد بود؟ و اگر علاوه بر اين انكار اصرار در اين كار داشته باشد چه خواهد بود؟ اعاذنا اللّه من النار و من غضب الجبّار و العزّة للّه الواحد القهّار.

و مراد من از اين عرضها از اول كتاب تا آخر، شخص مخصوصي نيست اگرچه در سؤال سائل اسمي از جناب آقا رضا برده بود و جواب هم به خط آقا رضا مي‏نمود و لكن اگر جناب ايشان انكار كنند كه اين خط خط من نيست، ما از جناب ايشان قبول مي‏كنيم و اصراري در انكارِ انكارِ ايشان نداريم چرا كه حديث است كه خط مانند خط نوشته مي‏شود و اگر جناب ايشان انكار كردند ما به مضمون اين حديث از او قبول خواهيم كرد كه ايشان مسئول نبوده‏اند و لكن در اينكه يك مسئولي اين جواب را نوشته شك نيست اگرچه جناب آقا رضا نباشد و روي حرفهاي ما به جناب مسئول است نه به جناب

 

 

«* رسائل جلد 4 صفحه 98 *»

آقا رضا. و مسئول هركه هست مسئول است البته و اين آيه شريفه كشف حال او را كرده كه: ان السمع و البصر و الفؤاد كل اولئك كان عنه مسئولاً. و همچنين اين آيه شريفه كشف از حال او كرده كه فرموده: و قفوهم انهم مسئولون. و همين‏قدرها در كشف حال جناب مسئول كافي است و زياده از اين موجب ملال حال خوانندگان نمي‏شوم. تمام اين شد اين رساله در اواخر شهر ربيع الثاني سنه 1293 در همدان، حامداً مصلياً مستغفراً.

 

([1]) چون كلمات سؤال و جواب بعينها نقل شده از اين جهت غلطهاي عبارت به همان‏طور باقي گذارده شده و اصلاح نشده مثل: «بر اينكه» و مثل: «سلام اللّه عليها» و مثل: «سلمه اللّه تعالهمان». ناشر

([2]) ايراد خ‏ل

([3]) فان كذبوك فقد كذب رسل من قبلك جاؤا بالبينات و الزبر و الكتاب المنير. @در نسخه خطي نبود@

([4]) حق خ‏ل