ردّ مسئول
از مصنفات:
عالم ربانی و حکیم صمدانی
مرحوم آقای حاج محمد باقر شریف طباطبایی
اعلیالله مقامه
«* رسائل جلد 4 صفحه 2 *»
بسم اللّه الرحمن الرحيم
الحمد للّه رب العالمين و الصّلوة و السّلام علي سيّدنا محمّد و آله الطاهرين و اللعنة علي اعدائهم اجمعين.
و بعد چنين گويد اين بنده خاكسار محمد باقر كه در اين اوان محنت توأمان سؤال و جوابي به نظر رسيد كه هوش از سر پريد، پس آن كلمات را بعينها ايراد مينمايد و جوابي بر وجه صواب عرضه ميدارد كه موجب عبرت عاقلان و تذكر غافلان و تعلم جاهلان شود بعون اللّه تعالي و حسن توفيقه.
سؤال: «عرضه ميشود به خدمت جناب مستطاب حقايق و معارفآداب آقاي آقارضا سلمه اللّه تعالي بر اينكه يك نفر ملا به دهات ماها آمده است از طايفه شيخيها ميباشد و به حاجي محمدكريمخان مقلد است و مردم را به آن راه دلالت مينمايد در اين صورت سركار شما را در همدان آقا و پيشوا دانسته اين دو كلمه را عرض نموديم. شما را به خداوند عالم قسم ميدهم اگر في الحقيقة طايفه شيخيها به راه غلط افتادهاند دو كلمه مرقوم بفرماييد كه مردم از دين خود عود نكنند و الاّ اگر آنها هم مثل علماي اثنيعشريه سلام اللّه عليها راه ميروند براي عوام الناس تفاوت ندارد مثل اينكه كساني هستند به جناب آقاي آقا سيدحسين يا به جناب آقا ميرزا حسن شيرازي يا به جناب آقا شيخ زين العابدين سلمه اللّه تعالهمان([1]) مقلد ميباشند عيب ندارد كه مردم از جهت فروعات دين مطهر به گفته آنها بروند. حالا شما را به جناب پيغمبر و
«* رسائل جلد 4 صفحه 3 *»
اولاد طاهرين او قسم ميدهم اين كار مشكل را براي مثل ما عوامها حل بفرماييد. خداوند عالم علم به شما عطا فرموده است كه مردم را هدايت بفرماييد نه آنكه مثل ساير علماء ميفرمايند كه عوام رجوع نداشته باشند. اگر خدا نكرده بخواهيد جواب اين فقره را كشف نفرماييد معلوم است كه خداوند عالم در عاقبت در حضور جناب محمد المصطفي از شما مؤاخذه ميفرمايند، واجب بود عرض شد.»
جواب: «هو اللّه بسم اللّه و باللّه و الحمد للّه و سلام علي عباده الذين اصطفي. بر قاطبه شيعه اثنيعشريه اين مطلب معلوم است كه پس از رحلت خاتم انبياء9 به اندكزماني امت آن حضرت به هفتاد و سه فرقه متفرق شدند يك فرقه بر حق و باقي تماماً بر باطل بودند چنانچه از هفتاد و يك فرقه امت حضرت موسي علي نبينا و آله و عليه السلام و هفتاد و دو فرقه امت حضرت عيسي7 نيز يك فرقه بر حق بود و اعتقاد شيعه اثنيعشريه آن است كه آن فرقه محقه(حقه خل)، همان طايفه اثنيعشريه است نه غير آنها و قائلند به اينكه اين فرقه از زمان حضرت رسول و آل اطهار او: بايد باقي باشند تا قيامت و هميشه در ميان مردم بودهاند و نميشود كه زماني بوده باشد كه اهل مذهب حق در آن زمان نباشند چنانچه بديهي كه در ميان شيعه از قديم الي الان البته زياده بر دههزار علماي كبار صاحب كتاب بسيار و اوصاف جليله بيشمار كه در انواع فضائل و معارف و علوم و رسوم مسلم كل عام و خاص ميباشند بودهاند و الان نيز از معروفين زياده بر هزار ميتوان شمرد و اين نيز بديهي است كه قاطبه علماي اثنيعشريه در مسائل اعتقاديه كه مناط كفر و ايمان ميباشد با يكديگر متفق بودهاند و اصلا اختلافي در آنها نداشتهاند و اگر فرضاً با هم اختلافي داشتهاند در مطالبي بوده كه محل كفر و ايمان نبوده، يا در فروع احكام بوده نه در اصول دين تا آنكه از پنجاه سال قبل از اين طايفهاي كه سؤال كردهايد در ميان مردم بهم رسيدند و سابق بر آن اصلاً از آنها اسمي و رسمي نبوده و خود ايشان مقرّ و معترفند و اين اسم را از اين جهت بر سر خود گذاشتهاند كه اول سلسله
«* رسائل جلد 4 صفحه 4 *»
آنها شخص مخصوصي است كه مخترع مذهب آنها شده و اين طايفه قاطبه علماي زمان خود را ناصبي و كافر ميدانند و بديهي است كه علماي اين زمان در اعتقادات شريك با علماي گذشتهاند و همه اعتقادشان يكي است لهذا آن طايفه همه علماي اثنيعشريه را بد ميدانند. تفاوتي كه دارد نسبت به علماي اين زمان ناصبي ميگويند و نسبت به علماي قديم، اهل جاهليت و آنچه محقق بر اغلب علماء و اين حقير شده زياده بر سيصد مسأله اين طايفه با قاطبه شيعه اثنيعشريه در اصول اعتقاد اختلاف شديد دارند و قريب به سيهزار از احكام شرع مطهر نبوي هست كه نميدانند و عمل نميكنند و اگر بر حسب ظاهر انكار اختلاف كنند از ترس و عوامفريبي است و اگر كسي طالب باشد اين حقير در يك روز از كتابهاي خودشان بحول اللّه مشخص مينمايم.
و اگر بگويند علماي متقدمين اين مسائل را نميفهميدند، چنانچه نوشتهاند و گفتهاند، اين مطلب بر عاقل واضح البطلان است و حال آنكه در هر مسأله به عنايت الهيه معلوم مينماييم كه متقدمين فهميدهاند و نوشتهاند و حق با آنها است و اينها بر باطلند. پس طالب دين را شايسته نيست كه روي يقين به ظلمت شك بپوشاند و ندانسته قدم به طريقهاي بگذارد كه اگر حق با آنها باشد لازم ميآيد كه هيچ وقت در ميان خلق مذهب صحيح حقي نباشد تا پنجاه سال قبل از اين و امروز همه شيعه بر باطل باشند مگر از صدهزار نفر يك نفر بلكه كمتر.
و آن مرد ملا كه به دهات شما آمده با چند نفر آدم عاقل هوشمند روانه شهر كنيد اينجا تا با او ملاقات شود تا بحول اللّه تعالي رفع شبهه از همه بشود و بيجهت به ضلالت نرويد كه ايمان عوض ندارد و اگر كسي ندانسته يك مسأله از اعتقادات را برخلاف حق اعتقاد كند، مخلد در عذاب اليم خواهد شد و السلام.»
«* رسائل جلد 4 صفحه 5 *»
عرضه ميدارد كه بر صاحبشعوران و پيروان پيشوايان دين و ايمان: پوشيده نيست كه هر امري را كه خداوند عالم جلّشأنه از خلق خود خواسته، آن امر را به ايشان رسانيده و معقول نيست كه خداوند عالم جلّشأنه چيزي را اراده كند از خلق خود و آن چيز را به ايشان نرساند و مخفي دارد و امر كند ايشان را كه آن چيزي را كه من از شما خواستهام و اراده كردهام و از شما مخفي داشتهام شما خودتان سعي كنيد و به آن امر پوشيده پي بريد. و هر صاحب شعوري كه مكلّف باشد و مستضعف نباشد در آنچه عرض شد شك نكند خواه عالم باشد يا عامي. و هر صاحبشعوري ميفهمد كه اگر جايز بود كه خداوند عالم جلّشأنه امري را كه از خلق خود خواسته آن امر را از ايشان پنهان كند و با وجود اينكه پنهان داشته از ايشان خواسته باشد كه خودشان پي برند به آن امر مخفي، ديگر ضرور نبود كه پيغمبران: را با معجزات و خارق عادات به سوي ايشان بفرستد و فرمان همايون در احكام ظاهر و باطن ايشان صادر كند. پس بايد امري را اراده كند از خلق خود و آن امر را مخفي دارد و پيغمبري به سوي ايشان نفرستد و كتابي از براي ايشان نازل نكند و مع ذلك آن امر مخفي را از ايشان بخواهد و هر صاحبشعوري ميفهمد كه اگر خداوند عالم جلّشأنه چنين امري را مقدر كرده بود، ديگر فرستادن پيغمبران و نازل كردن فرقان لغو و بيحاصل و بيفايده بود و هر صاحبشعوري ميفهمد كه خداوند عالم جلّشأنه لغوكار و بازيگر نيست. پس پيغمبران را از براي رسانيدن امر خود به سوي خلق فرستاده و كتابهاي خود را در احكام ظاهر و باطن ايشان نازل فرموده، چرا كه ميدانست كه اين خلق بدون رسانيدن اوامر خود را به ايشان نميتوانند كه خود پي به آن امر ببرند. الايعلم من خلق و هو اللطيف الخبير؟ و چون ميدانست كه نميتوانند بدون رسانيدن او پي به امر او ببرند و مع ذلك ايشان را تكليف به آن امر ميكرد، ظلم بود و هر صاحبشعوري ميفهمد خواه عالم باشد يا عامي كه ستمكاري و ظلم كار او نيست چرا كه محتاج نيست به ظلم كردن و خلق او اگر ظلمي بكنند
«* رسائل جلد 4 صفحه 6 *»
به جهت احتياج ايشان است به آن. پس اگر خداوند عالم جلّشأنه بدون احتياج ظلم بنا بود كه ظلم كند نعوذ باللّه، پس ظالمترين ظالمان بود و از اين است كه فرموده: و ما ربك بظلام للعبيد چرا كه مخلوقي كه به جهت يك احتياجي و غرضي و مرضي و هوائي و هوسي ظلم كند، به اقتضاي آن غرض و مرض و هوي و هوس ظلم كرده پس ظالم شده و لكن خداوند عالم جلّشأنه بدون احتياج و غرض و مرض و هوي و هوس اگر بنا بود نعوذ باللّه كه ظلم كند در آن حال ظلام بود نعوذ باللّه نه ظالم و معني ظلام اين است كه بسيار ظلم كند و بيش از هر ظالمي ظلم كند. و از اين بيان معلوم شد كه ظلام صيغه مبالغه است و ضرور نيست كه آن را به معني صاحب ظلم بگيريم. و هر صاحبشعوري ميفهمد كه بعد از اغماض از عدل و فضل او، اگر چنين امري را مقدر ميفرمود چنين امري صورت نميگرفت چرا كه امري را كه او مخفي داشت، البته خلق نميتوانند به آن برسند. و هر صاحبشعوري ميفهمد كه هر امري را كه خداوند عالم جلّشأنه اراده كند آن امر صورتپذير است چرا كه او عاجز در هيچ امري نيست.
باري، هر صاحبشعوري ميفهمد كه خداوند عالم جلّشأنه هر امري را كه از خلق خود خواسته و اراده كرده آن امر را به ايشان رسانيده و هر صاحبشعوري ميفهمد كه هر امري را كه خداوند عالم جلّشأنه به خلق خود نرسانيده، آن امر را از ايشان نخواسته و نبايد كه خلق طالب آن امري شوند كه خداوند جلّشأنه از ايشان مخفي داشته.
پس چون اين مقدمه شريفه لطيفه محكمه الهيه نبويه علويه8را متذكر شدي متمسك شو به آن تا هرگز گمراه نشوي و در هيچ امري از امور الهيه نبويه علويه عليهما و آلهما السلام متحير نباشي.
پس به طور يقيني كه بالاترين همه يقينها است و عين اليقين و حق اليقين است بدان كه هر امري را كه خداوند عالم جلّشأنه از خلق خود خواسته، يقيناً به ايشان
«* رسائل جلد 4 صفحه 7 *»
رسانيده و مخفي نداشته در هيچ عصري از عصرها و در هيچ وقتي از وقتها و در هيچ مكاني از مكانها و در هيچ مقامي از مقامها و در هيچ مرتبهاي از مرتبههاي ملك خود. و بدان كه هر امري را كه مخفي داشته از خلق خود، نخواسته آن امر را. پس بدان كه در امري كه رسيده حيرتي در رسيدن آن نيست و هر امري كه نرسيده باز تحيري در آن نيست كه از شما نخواسته آن امر را.
پس بدانيد اي برادران ايماني و طالبان حق ايقاني كه خداوند عالم جلّشأنه امري را كه از عالم و عامي هردو خواسته، آن امر را به هردو رسانيده و امري را كه از عامي نخواسته و از عالم خواسته، آن امر را مخصوص عالم قرار داده و به عامي رسانيده كه در آنچه مخصوص عالم است در وقت احتياج تو به آن، آن را از عالم اخذ كن و تقليد او را بكن.
پس اي برادران ايماني هوش خود را جمع كنيد و گوش دهيد و غافل نباشيد و بيابيد كه چه عرض ميكنم تا نجات يابيد و هلاك نشويد. پس فكر كنيد كه آيا امري از خداوند عالم جلّشأنه به شما رسيده كه شما در آن امر محتاج نباشيد كه تقليد از علماء كنيد يا آنكه چنين امري از خداوند جلّشأنه به شما نرسيده و شما بايد در جميع امور دين تقليد از علماء كنيد؟ پس فكر كنيد كه اگر امري از خداوند جلّشأنه به شما نرسيده بود، شما نميدانستيد كه بايد در بعضي از امور دين تقليد از علماء كرد و اگر امري از خداوند جلّشأنه به شما نرسيده بود كه محتاج به تقليد در آن امر نباشيد و بناي شما اين بود كه تقليد از علماء كنيد در جميع امور دين، پس تقليد هر عالمي را كه ميكرديد بايد تقليد شما صحيح باشد و شما معاف و معذور باشيد در نزد خداوند جلّشأنه در تقليد هر عالمي. پس بايد معذور باشيد در تقليد از عالم سني كه آن عالم سني شما را امر ميكند به محبت ابابكر و عمر و عثمان و معاويه. و بايد معذور باشيد در نزد خداوند عالم جلّشأنه در تقليد كردن از علماي يهود و نصاري و مجوس كه آنها امر ميكنند عوام را به عداوت پيغمبر آخر الزمان9 و انكار او.
«* رسائل جلد 4 صفحه 8 *»
پس چون فكر كنيد خواهيد فهميد كه يك امري از جانب خداوند جلّشأنه به شما رسيده كه آن امر حقيت پيغمبر آخر الزمان9 باشد كه چون آن امر را بدون تقليد از شخصي يافتيد، دانستيد كه تقليد علماي يهود و نصاري و مجوس را نبايد بكنيد در انكار پيغمبر آخر الزمان9 و عداوت او نعوذ باللّه و دانستيد كه در مسائلي كه نميدانيد نبايد تقليد از ايشان كنيد و از ايشان بپرسيد و بايد در آن مسائل تقليد از علماي اسلام كنيد و از ايشان بپرسيد.
و همچنين معلوم است كه يك امري از جانب خداوند جلّشأنه به شما رسيده بدون تقليد كه آن امر حقيت حضرت امير7 و بطلان غاصبين حق او باشد، كه چون چنين امري از جانب خداوند عالم جلّشأنه بدون تقليد شخصي به شما رسيد يافتيد كه در ادعاي حقيت غاصبين خلافت حضرت امير المؤمنين7 نبايد تقليد از علماي سني بكنيد اگرچه آن علماء كتابها نوشته باشند و عالم باشند به علم فقه و به علم اصول فقه و به علم تفسير و به علم حكمت و به علم معاني و بيان و به علم منطق و به علم صرف و به علم نحو و به ساير علوم و شما از همه اين علمها بيخبر باشيد و دانستيد كه نبايد بزرگ و عظيم نمايد علوم ايشان كه شما متحير شويد كه ما جاهليم و علماي سني عالم و فاضلند و جاهل بايد پا از گليم خويش پيش نكشد و به علماء بد نگويد.
پس چون امر حقيت حضرت امير7 و بطلان ادعاي غاصبين حق او را يافتيد بدون تقليد و دانستيد كه بايد بيزاري جوييد از غاصبين حق امير المؤمنين عليه و آله صلوات المصلين و از معتقدين به ايشان اگرچه ايشان علماء باشند و شما عامي باشيد، و دانستيد كه در مسائلي كه نميدانيد بايد تقليد از علماي شيعه اثنيعشري كنيد نه از غير ايشان.
پس از اين بيان معلوم شد كه يك امري از جانب خداوند عالم جلّشأنه بايد در ميان مردم باشد و به ايشان رسيده باشد كه عالم و عامي در آن امر شريك باشند
«* رسائل جلد 4 صفحه 9 *»
به طوري كه هركس از آن امر اعراض و انكار كرد، عالم و عامي بدانند كه او انكار كرده و خارج از دين شده مثل حقيت پيغمبر آخر الزمان9 و حقيت حضرت امير7 كه عالم و عامي شيعه اثنيعشري دانستند كه منكر حقيت اين دو بزرگوار كافر و مخلد در آتش جهنم است اگرچه آن منكر عالم باشد و آن شيعه عامي باشد و چنين امري از جانب خداوند عالم جلّشأنه در هر طبقهاي از طبقات خلق بوده و خواهد بود كه عالم و عامي در آن امر شريكند و عامي تقليد عالمي را نبايد بكند و آن امر حجت خداوند عالم جلّشأنه است كه آن حجت بر عالم و عامي هر طبقه از طبقات خلق تمام شده و عذري از براي ايشان باقي نگذارده. و اين است امر شامل و حجت بالغه خداوند عالم جلّشأنه كه به عالم و عامي رسيده چنانكه خداوند جلّشأنه در كلام خود فرموده: و للّه الحجة البالغة و امام7 اين كلام را معني فرموده يعني: للّه الحجة الواضحة.
پس چون متذكر شديد به اين مطلب بدانيد كه چنين امري كه از جانب خداوند عالم جلّشأنه به همه خلق رسيده و بر همه واضح شده، محل اتفاق ايشان است و خفائي در آن امر نيست در نزد هر صاحبشعوري. پس اگر كسي احياناً تخلف كرد از آن امر اگرچه عالم باشد، بر احدي از صاحبان شعور تخلف آن مخفي نيست اگرچه آن صاحب شعور عامي باشد و چنين امري كه به همه رسيده و بر همه واضح شده به اصطلاح علماء آن امر را، امر ضروري ميگويند. پس متذكر باشيد كه ضروريات دين و مذهب را همه صاحبان شعور ميدانند چرا كه به همه رسيده و بر همه واضح شده و عوام نبايد در آنها تقليد از علماي خود كنند و معاف و معذور نيستند در تصديق مخالف آنها و تقليد او در تكذيب موافق آنها و بايد خود عوام موافق و مخالف آنها را تميز دهند و اگر نميتوانستند تميز دهند معذور بودند در تقليد كردنشان از براي رؤساي ضلالت در هر طبقهاي از طبقات.
«* رسائل جلد 4 صفحه 10 *»
و چون در همين مطلب حديثي مفصل در نظر بود، دوست داشتم كه تمام آن حديث را به زبان فارسي عرضه دارم و به ميمنت آن حديث، باعث تذكر عوام شوم تا به ثواب احياي ايشان در دنيا و آخرت فايز گردم. در تفسير آيه مباركه: و منهم امّيّون لايعلمون الكتاب الاّ اماني و ان هم الاّ يظنّون، حديث وارد شده كه: عرض كرد شخصي به حضرت صادق7: پس اگر عوام يهود نميدانستند از تورات مگر آنچه را كه ميشنيدند آن را از علماي خود، ديگر راهي از براي ايشان باقي نبود كه بتوانند خودشان حقيت پيغمبر آخر الزمان9 را بفهمند پس چون علماي ايشان تكذيب كردند آن حضرت را، ايشان هم تقليد كردند آنها را پس چرا مذمت كرد خداوند عالم ايشان را در تقليدشان و قبولكردنشان از علماي خود و آيا عوام يهود هستند مگر مثل عوام ما كه تقليد ميكنند علماي خود را؟ پس اگر جايز نبود از براي عوام يهود كه تقليد كنند علماي خود را در تكذيب پيغمبر ما9، پس جايز نيست از براي عوام مسلمانان كه تقليد كنند علماي خود را در تصديق پيغمبر آخر الزمان9.
پس آن حضرت فرمودند كه ميان عوام ما و علماي ايشان و ميان عوام يهود و علماي آنها فرقي است از جهتي و فرقي نيست از جهتي.
اما از جهتي كه فرقي نيست، پس به درستي كه خداوند عالم جلّشأنه به تحقيق مذمت كرده عوام ما را به جهت تقليد كردن ايشان علماي خود را چنانكه مذمت كرده است عوام يهود را به جهت تقليد ايشان علماي خود را.
و اما از آن جهتي كه عوام و علماي ما فرق دارند با عوام يهود و علماي آنها، پس خداوند جلّشأنه مذمت نكرده عوام ما را. پس عرض كرد كه بيان كن از براي من آن جهتي را كه عوام و علماي ما با عوام يهود و علماي آنها يكسانند و مساوي هستند و آن جهتي را كه مساوي نيستند يا ابن رسول اللّه9.
فرمودند: به درستي كه عوام يهود به تحقيق شناختند علماي خود را به
«* رسائل جلد 4 صفحه 11 *»
دروغ گفتن صريح و به خوردن حرام و رشوه و به تغيير دادن احكام الهي به هرطوري كه ميل داشتند به جهت توسط واسطگان و شفاعت شفيعان و به جهت آشنايي آشنايان و عنايت به خويشان و شناخته بودند ايشان را به تعصب و حميت شديدي آن چنان حميتي كه به جهت آن مفارقت ميكردند از ايمان و دين خود و شناخته بودند علماي خود را كه هرگاه حمايت ميكردند و عصبيت ميكشيدند از براي كسي، ضايع ميكردند حقوق كساني را كه در مقابل او بودند و ميدادند آن حقوق را به غير مستحق آن و آن كسي بود كه تعصب از براي او ميكشيدند و اموال مردم را به ظلم و ستم ميدادند به كسي كه حمايت از او ميكردند به جهت رعايت او و شناخته بودند علماي خود را به ارتكاب محرمات و به طور بداهت ميدانستند كه هركس از اين قبيل افعال مرتكب شود فاسق و فاجري است كه نبايد او را تصديق كرد بر خدا و وسائط ميان او و ميان خلق. پس به اين جهت خداوند عالم جلّشأنه مذمت كرد عوام يهود را چون كه تقليد كردند كساني را كه شناختند به اين افعال و كساني را كه دانسته بودند كه نميتوان ايمن شد از قول آنها، چرا كه فاسق و فاجر بودند و دانسته بودند كه جايز نيست قبول كردن قول فاسق و فاجر را و خبر او را و تصديق خبر او را در حكايت كردن و نقل كردن او و دانسته بودند كه جايز نيست عمل كردن به آنچه خبر ميدهد به آن كسي كه فاسق و فاجر است از جانب كسي كه او را مشاهده نميكردند كه او خدا بود و موسي7كه از دنيا رفته بود. و واجب بود بر عوام يهود كه خودشان فكر كنند در امر رسول خدا9 و تقليد نكنند در امر او از كساني كه ايشان را به آن صفتها شناخته بودند به جهت آنكه دلائل و علامات آن حضرت واضحتر از اين بود كه مخفي شود از عوام يهود و مشهورتر از اين بود كه ظاهر نشود از براي ايشان.
و همچنين است حال عوام امت ما هرگاه شناختند و فهميدند از فقهاي خود و علماي خود فسق علانيه را و فهميدند از ايشان عصبيت شديده را و فهميدند حرص ايشان را در جمع متاع دنيا و حرام دنيا و فهميدند كه ايشان هلاك ميكنند كسي را كه
«* رسائل جلد 4 صفحه 12 *»
حمايت غير را بر ضرر او ميكشند و اموال و حقوق او را پايمال ميكنند اگرچه او مستحق اين باشد كه امر او را اصلاح كنند و فهميدند كه ايشان احسان و نيكي و مدارا ميكنند با كسي كه تعصب از براي او ميكشند اگرچه بدانند كه او مستحق اذلال و اهانت است. پس هريك از عوام ما كه تقليد كند چنين كساني را از فقهاء و علماء، او هم مثل عوام يهودي است كه خداوند عالم جلّشأنه مذمت كرده ايشان را در تقليد كردن از علماي يهود.
و اما هريك از فقهاي ما كه نگاهدارنده نفس خود باشد و حفظكننده دين خود باشد و خلافكننده هواي خود باشد و اطاعتكننده مولاي خود باشد، پس از براي عوام است اينكه تقليد از او كنند و چنين كسي نيست مگر بعضي از فقهاي شيعه نه جميع ايشان. پس به درستي كه كساني كه مرتكب ميشوند از قبايح و فواحش مانند مرتكب شدن فسقه فقهاي عامه، پس قبول مكنيد از ايشان آنچه را بگويند و خبر دهند از جانب ما هيچ چيز را و هيچ كرامتي از براي ايشان نيست. و اين است و جز اين نيست كه باطل زياد ممزوج شده است با حق به جهت اينكه اين فقهاي فسقه متحمل حديث ميشوند از ما، پس تغيير ميدهند آن را بالتمام بعضي به جهت جهالت و گذاردن اشياء را در غير موضع آنها به جهت كمي معرفت ايشان و جمعي ديگر عمداً دروغ ميبندند بر ما از براي آنكه جمع كنند از براي خود متاع دنيا را، آن متاعي كه توشه آنها است به سوي آتش جهنم. و بعضي از فقهاي شيعه ما قومي هستند ناصبي كه قدرت ندارند بر بستن عيبي و نقصي درباره ما، پس ياد ميگيرند بعضي از علوم صحيحه ما را، پس صاحب آبرو ميشوند به اين واسطه در نزد شيعيان ما و نقص بر ما ميبندند در نزد دشمنان ما. پس زياد ميكنند بر آن نقص اضعاف آن را و اضعاف اضعاف آن را از دروغها كه بر ما بستهاند كه ما مبرّاييم از آنها. پس قبول ميكنند آن دروغها را تسليمكنندگان از شيعيان ما به گمان آنكه آن دروغها از علوم ما است، پس گمراه ميشوند و گمراه ميكنند و چنين فقهائي ضررشان بيشتر است بر شيعيان ما از
«* رسائل جلد 4 صفحه 13 *»
لشگر يزيد بر حسين بن علي و اصحاب او:چرا كه لشگر يزيد ربودند از حسين و اصحاب او اموال را و از براي ايشان است در نزد خدا افضل احوال به جهت آن ظلمها كه به ايشان رسيده است از دشمنان و اين جماعت فقهاي ناصب كه مشتبه كردهاند خود را در نزد شيعيان ما به اينكه آنها پيروان مايند و دشمن دشمنان مايند، داخل ميكنند شك و شبهه را در دلهاي ضعيفان از شيعيان ما، پس گمراه ميكنند ايشان را از رفتن در راه حق و از طلب كردن آن و در حكمت خداوندي اين است كه هريك از اين عوام را كه خداوند از قلب او دانست كه او در دل خود نميخواهد مگر حفظ دين خود را و اراده ندارد در دل خود مگر تعظيم مولاي خود را، وانميگذارد او را در دست چنين تلبيسكننده كافري و لكن برميانگيزاند از براي آن عامي بيغرض، مؤمني را كه به واسطه آن مؤمن، آن عامي مطلع شود به امر واقع. پس موفق ميكند خداوند عالم او را كه قبول كند حق را از آن مؤمن پس جمع ميكند از براي آن عامي بيغرض به واسطه همين امري كه به او مشتبه شده بود خير دنيا و آخرت را و جمع ميكند از براي آن كسي كه او را گمراه كرده بود لعن دنيا و عذاب آخرت را.
تمام شد حديث شريف و مقصود از ذكر اين حديث به اين تفصيل اين بود كه عوام بدانند كه يك امري از جانب خداوند عالم جلّشأنه هست كه عوام خودشان بتوانند به واسطه آن امر تميز دهند حق را از باطل به طوري كه محتاج نباشند كه تقليد از علماي خود كنند كه اگر خودشان تميز ندهند به عذر آنکه ماها تقليد كرديم علماي خود را، معذور نيستند در نزد خداوند عالم جلّشأنه و خداوند ايشان را به جهنم خواهد برد و عذاب خواهد كرد چنانكه آمدن رسول خدا9 بعد از حضرت موسي و حضرت عيسي علي نبينا و آله و عليهما السلام در ميان عوام و علماي يهود و نصاري معروف و مشهور بود و علامات آن حضرت9 آن قدر در ميان ايشان معروف بود كه وقتي كه تشريف آوردند، آن علامات را در او به طور علانيه مشاهده كردند خواه عوام ايشان خواه علماي ايشان و به طوري كه اولاد خودشان را ميشناختند
«* رسائل جلد 4 صفحه 14 *»
و مشتبه نميشد بر ايشان اولاد ايشان، به همانطور پيغمبر9 را شناختند چنانكه خداوند عالم جلّشأنه خبر داده در كلام خود و فرموده: يعرفونه كما يعرفون ابناءهم يعني ميشناسند پيغمبر9 را مثل آنكه اولاد خود را ميشناسند. پس چنانكه در شناختن اولاد خود تقليد از علماي خود نميكردند و محتاج به تقليد نبودند همچنين در شناختن پيغمبر9 بايد خودشان بشناسند آن حضرت را و تقليد از علماي خود در انكار او نكنند چرا كه محتاج به تقليد از ايشان نبودند چرا كه علامات آن حضرت از براي عوام و علماي ايشان واضح بود مثل علامات اولادشان كه واضح بود. پس با وجود اينكه علامات آن حضرت ظاهرتر و واضحتر از آن بود كه مخفي باشد، هريك از عوام و علماي ايشان كه انكار او را كردند از روي جحود و كفر بود نه از راه اشتباه چرا كه اگر از راه اشتباه امري بر ايشان پوشيده بود معذور بودند كه در اشتباه بودند پس از اين جهت خداوندي كه امر خود را به اين وضوح قرار داد و ايشان انكار كردند و كافر شدند به آن، تمام عوام و علماي منكرين ايشان را به جهنم خواهد برد و عوام نميتوانند در روز قيامت بگويند كه خدايا ما عوام بوديم و حقي كه تو قرار داده بودي نشناختيم و امر او بر ما معلوم نبود و علماي ما، ما را گمراه كردند و امر تو را بر ما مشتبه كردند و تقصيري از براي ماها نبود و اگر تقصيري هست از براي علماي ما است نه بر ما، پس ماها را چرا به جهنم ميبري و عذاب ميكني؟ و اگر واقعاً امري بر كسي مشتبه شود البته خداي عادل بينياز، او را عذاب نخواهد كرد.
پس اگر كسي بگويد كه امر الهي بر من مشتبه شده دروغگو است و خدا ميداند كه دروغ ميگويد و عذابي بالاتر از عذاب كفر به او ميكند كه آن عذاب دروغ باشد و از اين قبيل عذرها را تمام كفار در روز قيامت خواهند آورد و تابعان ضلالت با متبوعان خود مجادله خواهند كرد چنانكه خداوند در قرآن از حال ايشان خبر داده و فرموده: و برزوا للّه جميعاً فقال الضعفاء للذين استكبروا انا كنا لكم تبعاً فهل انتم مغنون
«* رسائل جلد 4 صفحه 15 *»
عنا من عذاب اللّه من شيء؟ قالوا لو هدانا اللّه لهديناكم سواء علينا اجزعنا ام صبرنا ما لنا من محيص. و قال الشيطان لما قضي الامر ان اللّه وعدكم وعد الحق و وعدتكم فاخلفتكم و ماكان لي عليكم من سلطان الاّ اندعوتكم فاستجبتم لي فلاتلوموني و لوموا انفسكم ما انا بمصرخكم و ما انتم بمصرخي اني كفرت بما اشركتمون من قبل ان الظالمين لهم عذاب اليم. و در آيه ديگر ميفرمايد: كلما دخلت امة لعنت اختها حتي اذا ادّاركوا فيها جميعاً قالت اخراهم لاولاهم ربنا هؤلاء اضلونا فآتهم عذاباً ضعفاً من النار قال لكل ضعف و لكن لاتعلمون و قالت اولاهم لاخراهم فماكان لكم علينا من فضل فذوقوا العذاب بما كنتم تكسبون.
و حاصل معني اين آيات اين است كه كفار و منافقين حاضر ميشوند در روز قيامت در حضور خداوند عالم جلّشأنه پس ضعفاي تابعين ميگويند به متبوعين خود كه ماها تابع شماها بوديم در دنيا و شماها ما را گمراه كرديد و ما را به عذاب خدا گرفتار كرديد. حال كه شماها باعث عذاب ماها شديد، آيا ميتوانيد كه عذاب خدا را قدري از ماها برداريد؟ جواب گويند كه اگر خدا ما را هدايت كرده بود، ما هم شما را هدايت كرده بوديم كه در اين عالم به عذاب گرفتار نشويد. حال كه خدا ما را هدايت نكرد، ما هم شما را هدايت نكرديم و همه به عذاب گرفتار شديم. الحال به عذاب گرفتاريم چه جزع كنيم و چه صبر كنيم تفاوت نميكند و راه گريزي از عذاب از براي ما نيست. و ميگويد شيطان در وقتي كه حكم ميشود به عذاب كردن او و تابعان او: به درستي كه خداوند وعده كرد به شما وعده حق و من وعده كردم به شما پس خلف وعده كردم و نبود در دنيا از براي من تسلطي بر شما مگر همين كه دعوت كردم شما را پس شما اجابت كرديد دعوت مرا و من اگر بيجا دعوت كردم و حال گرفتار به عذاب شدم، شما هم بيجا اجابت مرا كرديد و حال گرفتار به عذاب شديد پس ملامت مكنيد مرا كه چرا دعوت كردم شما را و ملامت كنيد خود را كه چرا اجابت كرديد مرا چرا كه من تسلطي بر شما نداشتم و شما ميتوانستيد كه اجابت مرا نكنيد چنانكه مؤمنان
«* رسائل جلد 4 صفحه 16 *»
اجابت مرا نكردند. پس ملامت كنيد خود را من به فرياد شما نميتوانم برسم چنانكه شما نميتوانيد به فرياد من برسيد. به درستي كه من كافر شدم به آنچه شما مرا شريك قرار داديد از براي خدا در اطاعت در دنيا. به درستي كه از براي ظالمين است عذابي دردناك.
و حاصل معني آيه ديگر اين است كه هر وقت داخل شدند در جهنم امتي لعنت كردند امتي ديگر را كه پيش از آنها داخل شده بودند تا آنكه همه آنها جمع شدند در جهنم ميگويند جماعتي درباره جماعتي كه پيش از آنها داخل جهنم شده بودند پروردگارا اين جماعت ما را گمراه كردند، پس مضاعف كن عذاب آنها را. پس خداوند جواب ميدهد كه عذاب همه شماها مضاعف است و لكن شما نميدانيد. پس پيشوايان و پيشينيان ايشان چون شنيدند نفرين تابعان خود را درباره خود، جواب گويند به ايشان كه شما فضلي نداريد بر ما در نزد خدا كه خدا عذاب ما را مضاعف كند و عذاب شما را مضاعف نكند پس بچشيد عذاب مضاعف را كه ثمره عمل شما است كه در دنيا كسب كرديد و آن عمل اطاعت خود ايشان بود كه به اختيار خود كردند.
باري، مقصود حاصل معني اين آيات بود كه عرض كنم تا عوام تابعين بدانند كه نميتوانند در روز قيامت تقصير را به گردن متبوعين خود گذارند و خودشان معاف باشند و مقصود ترجمه تحت اللفظ نبود كه طلبهاي ايراد گيرد كه چرا مثلاً لفظ ماضي را به معني مستقبل فارسي كردي!
باري، همه مقصود اين است كه اگر عوام اهل باطل تقصيري نداشتند، خداوند بينياز عادل ايشان را عذاب نميكرد پس معلوم است كه تقصير دارند مانند متبوعان خود از اين جهت خداوند همه را عذاب خواهد كرد. پس عذاب خواهد كرد علماي مجوس و عوام ايشان را و عذاب خواهد كرد علماي يهود و نصاري و عوام ايشان را. و همچنين عذاب خواهد كرد علماي هفتاد و دو فرقه اسلام و عوام ايشان را اگر مستضعف نباشند و اگر مستضعف باشند، بعد از امتحان ايشان در نار فلق منكرين حق از ايشان را عذاب خواهد كرد و هيچكس را عذاب نخواهد كرد مگر پس از اتمام
«* رسائل جلد 4 صفحه 17 *»
حجت و ابلاغ امر خود و ايضاح آن و انكار و جحود آن و كفر به آن.
پس چون اين مطلب واضح را متذكر شدي حال بيا و فكر كن كه آيا حجت خدا بر خلق هميشه بايد تمام باشد و بر همهكس بايد تمام باشد يا آنكه در عصري حجت او بر خلق تمام است و در عصري ديگر تمام نيست، يا بر اشخاصي مخصوص تمام است مثل علماء و بر بعضي تمام نيست مانند عوام، يا در عصري بيشتر حجت او تمام است و در عصري كمتر، و بر اشخاصي مانند علماء بيشتر تمام است و بر اشخاصي مانند عوام كمتر؟
پس قدري در اين مطلب فكر كن و بدان كه خداوند عالم جلّشأنه خويشي با اهل عصري ندارد كه بيگانگي با اهل عصري ديگر داشته باشد و نزديكي با اهل عصري ندارد كه دوري با اهل عصري ديگر داشته باشد و الفتي با اشخاصي مخصوص ندارد مانند علماء كه نفرتي از اشخاصي داشته باشند مانند عوام و همچنين الفتي با عوام ندارد كه نفرتي از علماء داشته باشد و اهل همه اعصار بندگان او هستند و علماء و عوام همه بندگان او هستند و بر همه آنها حجت خود را تمام كرده يكسان و همه حجتهاي او را شناختهاند چنانكه اولاد خود را ميشناسند بدون تفاوت و بعد از شناختن اقرار ميكند به آن حجتها هر مؤمني و نجات مييابد چه عالم باشد و چه عامي، و بعد از شناختن انكار ميكند هر كافر و منافقي و هلاك ميشود چه عالم باشد و چه عامي و خداوند عادل جلّشأنه انتقام كسي را از كسي ديگر نميكشد و كسي را به جهت عمل بد كسي ديگر عذاب نميكند. من يعمل سوءاً يجز به. و لاتزر وازرة وزر اخري. پس عامي را عذاب نميكند به جهت كفر و نفاق عالمي بلكه عامي را به جهت كفر و نفاق خود او عذاب ميكند چنانكه عالم را به جهت كفر و نفاق خود او عذاب ميكند بدون تفاوت و عامي را به جهت ايمان و عمل خود او ثواب ميدهد چنانكه عالم را به جهت ايمان و عمل خود او ثواب ميدهد بدون تفاوت و ماتجزون الاّ ما كنتم تعملون از براي همه يكسان است و ايماني معقول نيست نسبت به عالم و عامي مگر بعد از اتمام حجت
«* رسائل جلد 4 صفحه 18 *»
و ايضاح امر چنانكه كفر و نفاقي معني ندارد مگر بعد از اتمام حجت و ايضاح امر.
و بسا آنكه كسي خيال كند كه اتمام حجت و ايضاح امر از براي عالم بيشتر شده و از براي عامي قدري امر پوشيده مانده.
پس عرض ميكنم كه غافل مباشيد كه هيچ امر پوشيده محل تكليف بندگان نيست پس هر امر مخفي از هركسي خواه عالم و خواه عامي، مرفوع است از او كه خداوند آن امر را مخفي داشته و به او ننموده و لايكلف اللّه نفساً الاّ ماآتاها و لايكلف اللّه نفساً الاّ وسعها و خداوند عالم جلّشأنه تكليف مالايطاق نكرده و امر مخفي مالايطاق است و تكليف به او نشده و ايمان و كفري به آن معقول و مشروع نيست. پس خداوند عالم عادل جلّشأنه امر خود را از براي عالم و عامي ظاهر و واضح ميكند ليهلك من هلك عن بينة و يحيي من حي عن بينة. پس بعد از اين غافل مباشيد كه امري را كه خداوند عالم عادل جلّشأنه از هر عالم و عامي خواسته از هيچ عالم و عامي مخفي نداشته پس اينكه در بعضي از مقامات گفته شده و ميشود كه حجت خداوند بر عالم تمامتر و واضحتر است، معني اين قبيل از مطالب اين است كه هركس به اندازه فهم و شعور و قدرت خودش مكلّف است نه بيشتر. پس هركس يك مسأله را فهميد و به آن عمل كرد، فهم و عمل او كمتر است از كسي كه دو مسأله را فهميده و دو عمل كرده و همچنين هركس هرقدر بيشتر فهميد و بيشتر عمل كرد، بيشتر از براي او امر الهي واضح شده و ثواب او بيشتر است و هركس كمتر فهميد و عمل كرد، كمتر امر الهي از براي او واضح شده و ثواب او كمتر است و هركس بيشتر فهميد و بيشتر انكار كرد عذاب او بيشتر است و هركس كمتر فهميد و كمتر انكار كرد عذاب او كمتر است و اين معني دخلي ندارد به اينكه امر الهي از براي بندگان يكسان به همه رسيده و حجت او بر همه يكسان تمام شده.
پس قدري فكر به كار بر و فرق ميان اين دو مطلب را بياب و اين دو مطلب را يكي گمان مكن كه فرق واضحي در ميان اين دو مطلب هست.
«* رسائل جلد 4 صفحه 19 *»
پس بدان كه امر الهي به اندازه فهم و شعور و قدرت بندگان است و به هريك از ايشان به اندازه هريك رسيده و بر هريك به اندازه هريك ظاهر و واضح شده و هريك كه ايمان آوردند و عمل كردند به آن امر ظاهر واضح ايمان آوردهاند و عمل كردهاند و نجات يافتهاند و هريك انكار كردند و عمل نكردند امر واضحي را انكار كردهاند و عمل نكردهاند و هلاك شدهاند و اين است معني آيه شريفه ليهلك من هلك عن بينة و يحيي من حي عن بينة. پس بدان كه امر الهي نسبت به هركسي به او رسيده و واضح شده چه عالم و چه عامي و عامي نبايد تقليد كند از عالم در چيزي كه خود او ميداند و به طوري آن چيز را ميشناسد كه اولاد خود را ميشناسد چنانكه عوام يهود و نصاري ميشناختند پيغمبر آخر الزمان9 را چنانكه اولاد خود را ميشناختند و نبايد در امر آن حضرت9 تقليد از علماي خود كنند در انكار او، چنانكه علماي ايشان نبايد تقليد از عوام كنند در انكار او و كفر به او.
پس چون يافتي كه حجت خداوند جلّشأنه بر علماء و عوام تمام است، پس فكر كن كه آيا حجتي كه بر عوام تمام است چيزي است كه به ايشان رسيده يا چيزي است كه به ايشان نرسيده؟ و بسي واضح است كه چيزي كه به ايشان نرسيده نرسيده و تكليفي در چيزي كه نرسيده ندارند. پس معلوم است كه چيزي كه به ايشان رسيده رسيده و تكليف ايشان همان چيزي است كه رسيده و بسي واضح است كه چيزي كه به عوام رسيده از امر الهي البته به علماء هم رسيده و تكليف ايشان هم همان امري است كه رسيده و آن امري كه به عوام و علماء هردو رسيده از امر الهي، آن امر را امر مسلّمي و امر اتّفاقي و امر ضروري ميگويند.
پس از جمله امرهاي مسلّمي اين است كه پيغمبر9 رسول خدا است كه به معجزات و خارق عادات رسالت خود را از براي علماء و عوام اثبات كرد و علماء و عوام اهل اسلام به او ايمان آوردند و علماء و عوام يهود و نصاري و مجوس و ساير زنادقه را كافر دانستند و ايشان را هالك و مخلد در آتش جهنم دانستند و خودشان را
«* رسائل جلد 4 صفحه 20 *»
از اهل نجات دانستند و دليل و برهان اين مطلب معجزات و خارق عادات پيغمبر9بود كه علماء و عوام مشاهده آنها را كردند و عوام مانند علماء خودشان مشاهده آن معجزات را كردند و عوام تقليد از علماء نكردند، بلكه هر عالمي كه انكار آن معجزات را كرد، او را كافر و باطل و هالك دانستند بدون تقليد. و عوام اهل اسلام و علماي ايشان در امر معجزات آن بزرگوار9 شريك بودند چرا كه همه آن معجزات را مشاهده كرده بودند پس همه در اين امر علماء بودند و احدي تقليد احدي را نكرد و همه علماي اهل اسلام و عوامشان آن جناب را صادق دانستند و بر حق دانستند در همه فرمايشات او، چنانكه در كلام مجيد است كه فرموده: ماينطق عن الهوي ان هو الاّ وحي يوحي.
پس چون آن جناب حضرت امير المؤمنين7 را قائممقام و جانشين و خليفه خود قرار داد و به همه علماء و عوام امت خود رسانيد در مواضع عديده به طوري كه هيچ خفائي از براي علماء و عوام باقي نماند و همه دانستند امارت آن حضرت را و شناختند او را به خلافت بعد از او چنانكه اولاد خود را ميشناختند، چنانكه خود پيغمبر9را به رسالت شناختند چنانكه اولاد خود را ميشناختند چنانكه در كلام مجيد فرموده: يعرفونه كما يعرفون ابناءهم. پس چون امارت آن حضرت7 بر علماء و عوام ظاهر و هويدا شد، علماي امت و عوام ايشان دانستند كه هركس تخلف از اين امر كرد، كافر و هالك شد خواه علماء و خواه عوام و عوام اهل حق در اين امر تقليد از علماء نكردند بلكه هر عالم و عامي را كه موافق خود يافتند اهل حق دانستند و هر عالم و عامي را كه مخالف خود يافتند اهل باطل دانستند و اول فرقهاي كه جدا شدند از اهل حق، غاصبان حق امارت امير المؤمنين7 و تابعان ايشان بودند به طوري كه حضرت پيغمبر9خبر داده بود كه امت او بعد از او به هفتاد و سه فرقه متفرق ميشوند و يك فرقه از هفتاد و سه فرقه بر حق و اهل نجاتند و هفتاد و دو فرقه باقي باطل و اهل هلاكند و معلوم است كه
«* رسائل جلد 4 صفحه 21 *»
فرقه ناجيه كساني بودند كه تخلف از امر پيغمبر9 نكردند و فرقههاي هالكه كساني هستند كه تخلف كردند از يكي از امرهاي مسلّمي در ميان علماء و عوام مانند تخلف كردن از امر امارت حضرت امير7 و اين حديث را شيعه و سني روايت كردهاند كه حضرت پيغمبر9 فرمود كه امت من بعد از من به هفتاد و سه فرقه متفرق خواهند شد و يك فرقه آنها بر حق است ناجي و باقي هالكند و شيعيان از حضرت امير7 روايت كردهاند كه فرمودند: سيزده فرقه از فرقههاي هالكه كساني هستند كه ادعاي دوستي مرا ميكنند و در واقع دوست من نيستند و اين امر در همه طبقات جاري است چنانكه همه فرقههاي هفتاد و سهگانه ادعاي دوستي حضرت پيغمبر9 را ميكنند و در واقع يكي از آن فرقهها در ادعاي خود صادقند و باقي در ادعاي خود كاذبند و يكي از فرقههاي هفتاد و دوگانه نصاري در ادعاي دوستي حضرت عيسي علي نبينا و آله و عليه السلام صادقند و آنها جماعتي هستند كه به حضرت پيغمبر9 ايمان آوردند و باقي در ادعاي خود كاذبند و يكي از فرقههاي هفتاد و يك در دوستي حضرت موسي علي نبينا و آله و عليه السلام در ادعاي خود صادقند و آنها كساني هستند كه ايمان به حضرت عيسي و حضرت پيغمبر9آوردند و باقي در ادعاي دوستي حضرت موسي7 كاذبند.
پس قدري هوش خود را جمع كن تا هميشه صادق را از كاذب تميز دهي. پس هركس ادعاي دوستي حضرت امير7 را كرد و تصديق حضرت امام حسن7 را نكرد، در واقع در دوستي حضرت امير7 كاذبست و دوست صادق كسي است كه تصديق كند حضرت امام حسن7 را و دوست او باشد و همچنين در دوستي پيغمبر9 و در دوستي حضرت امير7 و در دوستي حضرت امام حسن7 كسي صادق است كه تصديق كند حضرت امام حسين7 را و دوستي با او كند و كسي كه تصديق او را نكند و دوستي با او نكند در
«* رسائل جلد 4 صفحه 22 *»
ادعاي تصديق سابقين و دوستي ايشان كاذب است.
و همچنين است امر صادق و كاذب نسبت به هر امامي بعد از امامي: تا امر منتهي شود به حضرت قائم آل محمد:. پس هركس تصديق كند او را و دوستي او را داشته باشد در تصديق آباء كرام او:و دوستي ايشان صادق است و هركس تصديق او را نكند و دوستي او را نداشته باشد، تصديق آباء كرام او: را در واقع نكرده و دوستي با ايشان ندارد اگرچه در ظاهر ادعاي تصديق و دوستي ايشان را از روي نفاق بكند و مودت ذي القربي را كه خداوند عالم جلّشأنه بر مردم واجب فرموده در آيه مباركه: قل لااسألكم عليه اجراً الاّ المودة في القربي ندارد اگرچه ادعاي دوستي ايشان را از روي نفاق بكند چرا كه هركس ايمان به آخر ايشان نياورد ايمان به اول ايشان نياورده اگرچه ادعاي ايمان به اول ايشان را بكند چرا كه اول ايشان به آخر ايشان را بر مردم واجب كرده پس هركه ايمان به آخر ايشان نياورد ايمان به اول ايشان نياورده. و اين است معني فقره زيارت جامعه كه فرموده: آمنت بكم و تولّيت آخركم بما تولّيت به اوّلكم.
و همچنين صدق صادق و كذب كاذب معلوم ميشود در تصديق و تكذيب فرمايشات يقيني ايشان كه مسلّمي جميع شيعيان ايشان شده و به علماء و عوام همه رسيده مثل وجوب نماز يوميّه و روزه ماه رمضان و خمس و زكوة و حج و جهاد. پس هركس از علماء و عوام بعد از ايمان به ايشان و دوستي ايشان اقرار كند به وجوب اين فروع مذكوره، در ادعاي ايمان و دوستي ايشان صادق است و هركس از علماء و عوام انكار كند وجوب اين فروع يا وجوب بعضي از اينها را كاذب است در ادعاي ايمان به ايشان و در ادعاي دوستي ايشان چرا كه ايشان يقيناً فرمودهاند كه اين فروع واجب است و وجوب آنها به همه علماء و عوام رسيده و ضروري دين و مذهب شده و مسلّمي كل گرديده كه ايشان فرمودهاند كه اين فروع واجب است پس هركس بگويد واجب نيست تكذيب قول ايشان كرده و مكذّب ايشان، در ادعاي ايمان و دوستي خود كاذب است اگرچه از روي نفاق بگويد
«* رسائل جلد 4 صفحه 23 *»
كه من ايمان به ايشان دارم و دوست ايشان هستم چرا كه معني ايمان نيست مگر تصديق ايشان. پس ايشان چون فرمودند اين فروع واجب است، واجب است تصديق ايشان و چون كسي گفت واجب نيست تكذيب كرده ايشان را و ايمان نياورده به ايشان پس كافر است به ايشان خواه عالم باشد يا عامي باشد اگرچه از روي نفاق بگويد كه من ايمان به ايشان دارم و دوست ايشانم.
باري، و از جمله چيزهايي كه مسلّمي شده و به حد ضرورت رسيده مانند وجوب اين فروع ششگانه اين است كه هركس اقرار كند به حقيّت ائمه اطهار سلام اللّه عليهم و اظهار كند دوستي ايشان را و اقرار كند به جميع اموري كه مسلّماً از ايشان رسيده و آن امور به سرحد ضرورت رسيده خواه عالم باشد يا عامي باشد، چنين كسي شيعه است و در دوستي ايشان صادق است و تصديق او واجب است و محبت دوستي او لازم است و هركس تكذيب كند چنين كسي را و عداوت كند با چنين كسي، از ضرورت اسلام و ايمان خارج شده و تكذيب كرده امري را كه يقيناً از دين و آيين ائمه طاهرين سلام اللّه عليهم اجمعين است و تكذيب ايشان در امري كه يقيناً از ايشان صادر شده و از قرارداد ايشان است كفر است. پس تكذيب مقرّين به ضروريات دين و ايمان و عداوت با ايشان كفر است و كسي كه تكذيب ايشان كرد و عداوت با ايشان كرد كافر است چه عالم باشد يا عامي اگرچه از روي نفاق بگويد كه من تصديق ائمه طاهرين و دوستي ايشان را دارم و آيات و اخبار در اين باب اين قدر وارد شده كه اين مطلب را به سرحد ضرورت رسانيده كه ضرور نيست كه بخصوص آيه مخصوصي و حديث مخصوصي ذكر شود. پس ايمان به مؤمنين و مقرّين به حقيت ائمه طاهرين سلام اللّه عليهم اجمعين و تصديق و دوستي ايشان از امور يقيني مسلّمي دين و آيين است كه خداوند عالم جلّشأنه در صريح كلام مجيد خود در صفات پيغمبر آخر الزمان9 فرموده: يؤمن باللّه و يؤمن للمؤمنين و در مذمت كساني كه تخلف از راه و رفتار ايشان ميكنند فرموده: و من يتبع غير سبيل المؤمنين نوله ما تولّي
«* رسائل جلد 4 صفحه 24 *»
و نصله جهنّم و ساءت مصيراً. يعني كسي كه برود در غير راه و روش مؤمنين واميگذاريم او را و موكل ميكنيم او را به آن راه باطلي كه اختيار كرده آن را و ملزم ميكنيم او را به جهنم و بدمحل بازگشتي است جهنم و معلوم است كه متابعت مؤمنان در جميع اديان لازم بوده و هست و تخلف از راه و روش ايشان و عداوت ايشان در جميع اديان كفر بوده و هست و تصديق ايشان و پيروي ايشان و دوستي ايشان در همه اديان واجب بوده و هست و افتراي بر ايشان در همه اديان حرام بوده و هست و تجويز افتراي بر ايشان در همه اديان كفر بوده و هست و در جميع اعصار اين مطلب در جميع اديان مطلبي مسلّمي بوده و هست كه دوستي دوستان خدا لازم است و دشمني دشمنان او متحتّم و در همه اعصار دوستان خدا كساني بودند كه تخلف از ضروريات دين و مذهب نكردند و دشمنان خدا كساني بودند كه تخلف از يکي از ضروريات دين و مذهبشان يا بيشتر كردند و كافر شدند و دشمني با موافقين ضروريات كردند پس دشمن خدا شدند و در جميع اعصار ضروريات دين و مذهبشان امر شايعي بوده كه علماء و عوام در آن امر عالم بودهاند و عوام نبايد در آن امري كه خودشان عالمند تقليد علماء كنند در انكار امري كه خودشان ميدانند كه حق است و در همه اعصار علماء و عوام ميدانستند و ميدانند بدون تقليد، وجوب دوستي دوستان خدا را و وجوب دشمني دشمنان خدا را بدون تقليد و خداوند عالم جلّشأنه دوستي دوستان خود و دشمني با دشمنان خود را شرط قبول شدن ايمان مؤمنان قرار داده و صريحاً در قرآن نازل فرموده: المؤمنون و المؤمنات بعضهم اولياء بعض و فرموده: لايتخذ المؤمنون الكافرين اولياء من دون المؤمنين و من يفعل ذلك فليس من اللّه في شيء و فرموده: و الذين آووا و نصروا اولئك بعضهم اولياء بعض. و فرموده: و الذين كفروا بعضهم اولياء بعض. و فرموده ياايها الذين امنوا لاتتخذوا اليهود و النصاري اولياء بعضهم اولياء بعض و فرموده و من يتولـّهم منكم فانه منهم. و در زيارات است كه: ولي لمن والاكم و عدوّ لمن عاداكم و آيات و اخبار و زيارات در اين مطلب آن قدر وارد شده كه جميع آنها
«* رسائل جلد 4 صفحه 25 *»
را در اين مختصر نميتوان نوشت و آن قدر وارد شده كه جميع اين مطالبي را كه عرض كردم به سرحد ضرورت رسانيده و بالاتر از برهانِ ضرورت، خداوند عالم جلّشأنه برهاني نيافريده چرا كه برهاني است ظاهر و هويدا و امري نيست پوشيده و پنهان كه هركسي بتواند ادعا كند كه من صاحب آن امر پنهانم و امري است كه هركس متمسك به آن شود همهكس علانيه ميبينند حقيت آن را و هركس از آن تخلف كند همهكس علانيه ميبينند تخلف آن را و بطلان آن را و تا امر خداوند به اينطور علانيه و آشكار نباشد امتياز ميان حق و باطل معلوم نشود.
و به ضرورت جميع اديان خداوند عالم جلّشأنه نگذارده كه حق با باطل مشتبه بماند و اگر خداوند جلّشأنه امر حق و باطل را مشتبه قرار داده بود حجتي از او بر خلق تمام نبود پس اهل باطل ميتوانستند در روز قيامت بگويند كه خداوندا تو امر را مشتبه قرار داده بودي و ما نتوانستيم تميز دهيم حق را از باطل و به راه باطل افتاديم پس چرا ما را عذاب ميكني؟ پس معلوم است كه امر حق مشتبه به امر باطل نيست و حجت خداوند جلّشأنه بر همه خلق عالم از عالم و عامي تمام است و حجت ميكند كه من امر حق را از باطل جدا كردم و مشتبه نكردم و لكن هركس به راه باطل رفت انكار حق را علانيه كرد و به راه باطل افتاد و امر حق را من مانند روز روشن و امر باطل را مانند شب تار قرار دادم و چنانكه روز مشتبه به شب نبود، امر حق به باطل مشتبه نبود چنانكه فرموده: هل يستوي الظلمات و النور و الظل و الحرور؟ آيا ظلمات شب با نور روز بر عوام مشتبه است؟ و آيا سايه و آفتاب بر عوام مشتبه است كه محتاج باشند به تقليد عالمي از علما؟ و آيا مرده با زنده امرش مشتبه است بر عوام كه محتاج به تقليد عالمي باشند؟ و حال آنكه اين مثلها را خداوند حكيم جلّشأنه در قرآن از براي امتياز حق از باطل بيان فرموده و آيا نور برهان ضرورت از نور آفتاب كمتر است؟ و آيا برهاني بالاتر از ضرورت كسي ميتواند اقامه كند؟ و حال آنكه استحكام هر برهاني را به منتهي شدن آن به ضرورت ميفهمند عقلاي عالم و سستي هر برهاني
«* رسائل جلد 4 صفحه 26 *»
را به مخالفت آن ميفهمند با ضرورت.
پس بدانيد كه مادام كه طايفهاي با طايفه ديگر در ضرورتي از ضروريات خلاف نكنند، دو طايفه نخواهند شد به اصطلاح خدا و رسول9 و چون طايفهاي با طايفهاي ديگر در يكي از ضروريات اختلاف كردند دو طايفه خواهند شد به اصطلاح خدا و رسول9 و چون اختلاف در ضرورتي از ضروريات شد، امري مشتبه نخواهد ماند از براي علماء و عوام البته چنانكه امر روز با شب مشتبه نيست بر عالم و عامي چنانكه گذشت كه چون امر امارت امير المؤمنين7 را حضرت پيغمبر9 مانند روز روشن كرد بر عالم و عامي امت خود، پس چون طايفهاي چشم پوشيدند از اين امر روشن، امرشان پوشيده نماند بر عالم و عامي اهل حق كه عمداً انكار امارت او را كردند و عمداً غصب خلافت او را نمودند.
پس بدانيد و متذكر باشيد و غافل مباشيد كه امر حق در همه زمانها مانند امر خلافت امير المؤمنين7 مانند آفتاب عالمتاب روشن است و امر باطل در همه زمانها مانند امر غاصبين خلافت مانند شب تار، ظلماني است و مشتبه با يكديگر نيست.
و سبب اين است كه هميشه از جانب خداوند عالم جلّشأنه اموري هست كه محل اتفاق علماء و عوام است كه عوام به آن امر هويداي در نزد خودشان تميز ميدهند حق را از باطل اگر ديني بخواهند و اگر نخواهند حجت خداوندي بر ايشان تمام است كه من امر حق و باطل را در ميان شما مانند شب و روز قرار دادم و شما چشم خود را برهم گذارديد دائماً تا آنكه گذشت بر شما شبها و روزها و چون چشم نگشوديد گفتيد كه ما نه شبي را ديديم و نه روزي را و حال آنكه مأمور بوديد كه چشم خود را بگشاييد و شب تار را از صبح صادق و روز روشن تميز دهيد و چون تميز داديد نماز كنيد و روزه بگيريد.
باري، بدانيد كه حجتي از جانب خداوند عالم جلّشأنه نيست در ميان خلق
«* رسائل جلد 4 صفحه 27 *»
اولين و آخرين كه جداكننده حق از باطل باشد به جز ضروريات دين و مذهب كه هركس موافق آنها علانيه رفتار كرد بر حق است ظاهراً و باطناً و هركس مخالف آنها رفتار كرد بر باطل است ظاهراً و باطناً.
پس چون متذكر اين مطلب شدي بدان كه ضروريات دين و مذهب بسيار است و آنها اموري است كه به علماء و عوام رسيده و چون به همه ايشان رسيده همه ميتوانند موافق و مخالف آنها را تميز دهند و اهل حق را بشناسند و تصديق كنند و اهل باطل را بشناسند و تكذيب كنند. پس محتاج به اين نيستند كه من همه اقسام آنها را از براي ايشان بشمارم و خود عوام اگر فكر كنند ميتوانند آنها را بشمارند مثل آنكه راست خوب است و حق است و از جانب خدا است و دروغ بد است و باطل است و از جانب شيطان است و راستگو بر حق است و از جانب خدا است و دروغگو بر باطل است و از جانب شيطان است و افترا بستن بر مؤمنان از جانب شيطان است و مفتري شخصي است از جانب شيطان. و حلال دانستن دروغ و افترا كفر است مثل حلال دانستن خمر و حلال دانستن گوشت خنزير و حلال دانستن هر حرامي و حلال دانستن ترك نماز و روزه و خمس و زكوة و حج و جهاد و حلال دانستن عداوت مؤمنين و مؤمنات و مسلمين و مسلمات به جهت ايمان و اسلامشان، پس همه اينها كفر و ارتداد است و با حرام دانستن اينها و مخالفت كردن فسق و فجور است و حلال دانستن غيبت مؤمنان و مسلمانان كفر است و حلال دانستن تهمت زدن بر ايشان كفر است و حلال دانستن مال غير بر غير بدون اذن او و بدون وجهي از وجوه شرعيه كفر است و حلال دانستن زن غير بر غير كفر است و حلال دانستن زنا و لواط كفر است و حلال دانستن مادر بر پسر و خواهر بر برادر كفر است و حلال دانستن عمه و خاله بر پسر برادر و پسر خواهر كفر است و با حرام دانستن و مخالفت كردن فسق است. و حكم به غير ما انزل اللّه كفر است و حلال دانستن رشوه خوردن و رشوه دادن كفر است و حلال دانستن قمار كفر است و با حرام دانستن و مخالفت كردن فسق است. و واجب
«* رسائل جلد 4 صفحه 28 *»
دانستن واجبات ضروريه، ايمان است و واجب ندانستن آنها كفر است و حرام دانستن حرامهاي مسلّمي، ايمان است و حلال دانستن آنها كفر است و مستحب دانستن مستحبات ضروريه، ايمان است و واجب دانستن آنها و حرام دانستن آنها و مباح دانستن آنها كفر است و مكروه دانستن مكروهات ضروريه، ايمان است و حرام دانستن آنها و واجب دانستن و مباح دانستن آنها كفر است و مباح دانستن مباحات ضروريه، از ايمان است و حرام دانستن آنها و واجب دانستن آنها و مكروه دانستن آنها و مستحب دانستن آنها بدعت است و كفر است. و مسلمان دانستن كسي كه اظهار ايمان@اسلام خل@ ميكند از ايمان است و مسلمان ندانستن او كفر است و مؤمن دانستن كسي كه اظهار تشيع ميكند از ايمان است و كسي كه چنين مؤمني را تكفير كند خود كافر است چرا كه از ضرورت مسلمين و مؤمنين خارج شده مگر آنكه شخص اول از يكي از ضروريات خارج شده باشد. و از اين قبيل امور كه به سرحد ضرورت رسيده، علماء و عوام در آنها شريكند و عوام نبايد تقليد از عالمي كنند و اين قدري كه ذكر شد از براي تذكر عوام بود كه غافل نباشند و فريب بعضي از صاحبان عبا و عمامه را نخورند. پس خودشان ميتوانند فكر كنند و بيش از آنچه ذكر شد انواع و اقسام ضروريات را متذكر شوند چرا كه آن ضروريات به ايشان رسيده مانند آنكه به علماء رسيده و كسي كه در قيد دين و مذهب خود باشد و فكر كند ضرورياتي بسيار متذكر خواهد شد و بر وفق آنها جاري خواهد شد و دين خود را به توفيق الهي حفظ خواهد كرد.
و كسي نگويد كه درجات ضروريات بسيار است و عامي نميتواند همه آنها را بفهمد و بداند، پس بايد تقليد كند.
و جواب اينست كه شكي نيست در درجات ضروريات و بسياري آنها و ندانستن بسياري از مردم بسياري از آنها را. پس بسا اتفاقياتي چند هست كه در ميان علماء محل اتفاق است و عوام خبري از آنها ندارند و بسا امري مسلمي در زماني مسلمي شده باشد و در زماني سابق مسلمي نبوده مثل امر رجعت آل محمد:كه
«* رسائل جلد 4 صفحه 29 *»
در اين زمانها به سرحد ضرورت رسيده و در اوائل اسلام محل گفتگو بوده و امر مسلّمي نبوده و پيش از اينها عرض كردم هرچه به هركه نرسيده معلوم است كه نرسيده و امري كه نرسيده محل تكليف نيست. پس همه مقصود همين كه عوام بلكه علماء فكر كنند در آن اموري كه به ايشان رسيده پس آن امور محل تكليف است و دين و مذهب به آن امور برپا است و هركس موافق آنها سلوك كرد مؤمن است اگرچه عامي باشد و هركس تخلف از آنها كرد كافر است اگرچه عالم باشد. مثل آنكه هركس مسلمان شد مسلم و پاك است اگرچه عامي باشد و هركس انكار پيغمبر9 كرد كافر است و نجس اگرچه عالم باشد مانند آنكه عوام مسلمين پاكند و علماي يهود و نصاري و مجوس نجسند و كافر.
پس عوام فكر كنند در ضرورياتي كه به ايشان رسيده و اين ضرورياتي را كه ذكر كردم از جمله آنهايي بود كه به ايشان رسيده و از جمله ضرورياتي كه رسيده اين است كه هركس اقرار كند به جميع ضروريات و اصرار كند در حقيّت آنها، چنين شخصي مؤمن است و معامله ايماني بايد با او كرد و بايد او را دوست داشت و دوستي با او كرد و هركس چنين شخصي را كافر داند خود او كافر است چرا كه از ضرورت دين و ايمان خارج شده پس از دائره مستضعفين خارج شويد و به دائره غير ايشان داخل شويد. پس هركس از غير جماعت مستضعفين اقرار كرد به ضروريات دين و ايمان مؤمن است اگرچه عامي باشد و اگرچه عاصي باشد و اگرچه فاسق و فاجر باشد و هركس چنين شخصي را كافر و نجس دانست خود او كافر و نجس است چرا كه شخص اول از ضروريات خارج نيست و شخص دويم از ضروريات خارج شده اگرچه صاحب عبا و عمامه بوده و عربي دانسته و ضرب ضربا ضربوا خوانده.
پس قدري متذكر شويد و غافل نباشيد كه بناي مسلمين و مؤمنين از صدر اسلام تا حال بر اين است كه مقرّ به ضروريات را مسلم و مؤمن و پاك و طيّب و طاهر ميدانند اگرچه فسق و فجور او را علانيه مشاهده كرده باشند مانند جميع عوام اهل كسب و
«* رسائل جلد 4 صفحه 30 *»
كار و تجّار و غير ايشان كه مقرّند به ضروريات و معصيت هم ميكنند علانيه و با اين حال همه مؤمن و پاك و طيب و طاهرند.
و اگر كسي بگويد كه ايشان كافرند و نجسند به جهت آنكه عوامند و به جهت آنكه كاسبند و به جهت آنكه اهل معصيتند، خود او كافر و نجس ميشود چرا كه به ضرورت مسلمين و مؤمنين ايشان مؤمنند و پاكند و اين شخص چون از ضرورت ايشان خارج شده كافر و نجس است اگرچه عامي نباشد و كاسب نباشد و معصيت او را كسي نديده باشد و در كفر او همين بس است كه از ضرورت مسلمين و مؤمنين خارج شده و چنين حكمي را كرده و تعجب اين است كه سيرت مسلمين و مؤمنين از اولين و آخرين اين است كه هركس پدر و مادر او شيعه باشد و اقوام و اقارب او شيعه باشند بلكه اهل بلد او شيعه باشند، در مقام شهادت شهادت ميدهند كه او شيعه است اگرچه به حسب اتفاق نماز كردن و روزه گرفتن و ساير عبادات او را به طور شيعه نديده باشند و اگرچه در هيچ مجلسي اقرار ظاهري در نزد كسي نكرده باشد كه من شيعه هستم و اقرار به ضروريات مذهب شيعه دارم و لكن همين قدر كه او را بشناسند كه در ميان طايفه شيعه تولد كرده و انكار ضرورتي از ضروريات /دين و مذهب@مذهب شيعه خل@ را نداشته باشد، همه شيعيان با او معامله تشيع ميكنند اگرچه علانيه معصيت او را ببينند، چه جاي آنكه از شخص متولد در ميان شيعه معصيتي نبينند و چه جاي آنكه در مجالس اقرار ظاهري او را بشنوند بر تشيع و چه جاي آنكه او را در عبادات معروفه در ميان شيعه ببينند و در مساجد اذان و اقامه او را به طور شيعه بشنوند و نماز او را به طور شيعه ببينند و چه جاي آنكه در منابر در اثبات تشيع با دليل و برهان او را در اصرار ببينند و چه جاي آنكه او از روي كتاب عالمي ديگر مانند اغلب واعظين به طور تقليد سخنوري نكند و خود او بالاستقلال ماهر و بصير باشد در مسائل دين و آيين ائمه طاهرين سلام اللّه عليهم اجمعين و چه جاي آنكه صاحب تصنيف و تأليف باشد در جميع مسائل دينيه و چه جاي آنكه صاحب تصنيف در ساير علوم باشد علاوه بر مسائل دينيه
«* رسائل جلد 4 صفحه 31 *»
و چه جاي آنكه حلال مشكلات جميع مسائل علميه باشد و چه جاي آنكه حلال مشكلات كتاب و سنت باشد و چه جاي آنكه نفيكننده باشد از دين ائمه طاهرين سلام اللّه عليهم اجمعين تأويلات باطله جاهلين را و تحريفات و تغييرات باطله غالين را و به خود بستن دين و دام قرار دادن آيين مبطلين و ملحدين منافقين را به طوري كه طالبين دين بفهمند و يقين كنند و بر بصيرت شوند در دين حق به طوري كه شبههاي از براي ايشان باقي نماند اگرچه عامي باشند و راه تأويلات و تحريفات و الحادها و نفاقهاي منافقين را بيابند اگرچه از اهل علم نباشند و چه جاي آنكه او را مواظب طاعات و ملازم عبادات و مداوم مستحبات و تارك محرمات و مكروهات بلكه مباحات بيابند و چه جاي آنكه مصداق حديث شريف: جالسوا مع@ من يذكّركم اللّه رؤيته و يزيد في علمكم منطقه و يرغّبكم في الاخرة عمله باشد. و چه جاي آنكه مصداق اين حديث شريف باشد كه در اصول كافي روايت شده: انما يتقرب الي العبد بالنوافل حتي احبه فاذا احببته كنت سمعه الذي يسمع به و بصره الذي يبصر به و يده التي يبطش بها ان دعاني اجبته و ان سكت عني ابتدأته و امثال اين قبيل احاديث در صفات حاملين دين مبين و شيعيان بزرگ امير المؤمنين عليه و آله صلوات المصلين بسيار وارد شده حتي آنكه در شأن سلمان فارسي اعلي اللّه مقامه وارد شده كه فرمودند: سلمان عَلِمَ علم الاولين و الاخرين و فرمودند: سلمان عَلِمَ علم محمد و علي صلوات اللّه عليهما و آلهما و فرمودند: سلمان حبّه ايمان و بغضه كفر و فرمودند: في كل عصر سلمان و ابوذر.
باري، تفصيل حال موجب ملال است و در تذكر صاحبان شعور همين كافي است. پس متذكر باشيد كه اگر كسي تكفير كند شخصي را كه در ادني درجات اسلام واقع شده خود او كافر ميشود چرا كه شخصي كه در ادني درجات اسلام واقع شده، مسلمان است و پاك و طيّب و طاهر است و كافر نيست و نجس نيست به ضرورت اسلام و ايمان به طوري كه همه مسلمين و مؤمنين با او معاشرت ميكنند و با رطوبت با او
«* رسائل جلد 4 صفحه 32 *»
ملاقات ميكنند و زن به او ميدهند و اگر بميرد او را به قاعده اسلام غسل ميدهند و كفن ميكنند و نماز بر او ميكنند و طلب مغفرت از براي او ميكنند و رو به قبله او را دفن ميكنند مثل بسياري از جماعت مسلمانان و از دوستان ائمه طاهرين سلام اللّه عليهم اجمعين كه اهل باديهها و بيابانها هستند و چه بسياري را كه ميدانيد هرّي از برّي تميز نميدهند و مسائل دين و آيين نميدانند و چه بسياري كه ميدانيد كه حمد و سوره نميدانند و نميدانند نماز چيست و روزه كدام است و چه بسياري را كه ميدانيد كه نميدانند پاك يعني چه و نجس كدام است و اگر بعضي از ايشان حمد و سوره غلطي هم ياد گرفته باشند و نمازي ياد گرفته باشند چه بسياري از ايشان را ميدانيد كه نماز نميكنند و روزه نميگيرند اگر بدانند كه بايد نماز كرد و بايد روزه گرفت و اگر ندانند كه ندانستهاند و اغلب اهل قري و دهات و مزارع اين است حالشان و اغلب اين است كه اين جماعت صاحبان گاو و گوسفندند و دوشيدن شير و بستن ماست و پنير و ساختن كشك و روغن، كار اين قبيلمسلمانان است و انواع ميوهها را اغلب اين قبيل مسلمانان ميچينند و از براي اهل شهرها ميآورند و سيرت جميع مسلمانان و شيعه بر اين است كه ايشان را مسلمان پاك بدانند اگرچه حالات ايشان را بدانند.
و اگر كسي ملا باشد و حمد و سوره به قراءت بخواند و حروف را از مخارج ادا كند و نماز كند و روزه بگيرد و مسائل خود را بداند و عمل كند و عربي بداند و معني كلام عرب را بفهمد و بگويد كه چنين جماعتي كه ذكر كردم كافرند و شير و ماست و پنيرشان نجس است، خود او كافر است چرا كه از ضرورت مسلمانان خارج شده و اين جماعت مسلمانان پاكند چرا كه از ضرورت خارج نشدهاند. پس اگر تكفير چنين جماعتي موجب كفر مكفر است نه كفر آن جماعت، پس تدبر كنيد در حال مكفري كه تكفير ميكند مسلميني را كه در درجه بالاتر واقع شدهاند و تدبر كنيد در حال كفر كسي كه تكفير مؤمنين را ميكند كه كفر او هزار مرتبه ظلمانيتر است از كفر مكفر اول و همچنين تدبر كنيد در كفر كسي كه مؤمنين درجات بالاتر را تكفير ميكند تا برسد به كفر كسي
«* رسائل جلد 4 صفحه 33 *»
كه علماي مثل سلمان اعلي اللّه مقامه را تكفير ميكند كه در هر عصري هستند به نصّ امام7 كه كفر او ظلماتي است كه بعضي از آن ظلمات فوق بعضي است به طوري كه خداوند عالم جلّشأنه فرموده: او كظلمات في بحر لجي يغشاه موج من فوقه موج من فوقه سحاب ظلمات بعضها فوق بعض اذا اخرج يده لميكد يراها و من لميجعل اللّه له نوراً فما له من نور.
پس چون سائل در تحير بود ان شاء اللّه اميد است كه بعد از رجوع به اين مختصر از حيرت بيرون آيد و هريك از عوام كه مثل اين سائل متحيرند از حيرت بيرون آيند بعد از خواندن اين مختصر تا اينجا.
پس حال به طور اختصار شروع ميكنيم در جواب مسئول، پس عرض ميكنم كه چون تمام بياناتي كه به خط شريف خود نوشته بودند در صدر اين مختصر ذكر شد، در اينجا مكرر نمينويسم و لكن در اينجا هرچه بايد تصديق كرد يا نكرد، ابراز([2]) ميكنم.
پس تصديق ميكنم كه امت پيغمبر9 بعد از آن جناب به هفتاد و سه فرقه متفرق شدند و هفتاد و دو فرقه از ايشان هالكند و يك فرقه از ايشان ناجي هستند و فرقه ناجيه شيعيان حضرت امير المؤمنين عليه و آله صلوات المصلين هستند و ايشان از صدر اسلام و ايمان تا حال تا روز قيامت بودهاند و هستند و كتاب و سنت به اين مطلب مشحون است و شيعه و سني در اين مطلب آنقدر روايت كردهاند كه اين مطلب به سرحد ضرورت شيعه اثنيعشري رسيده كه علماي ايشان و عوامشان به ضرورت دانستهاند كه حق با علي و شيعيان او7 است و آسمان از براي ايشان ميگردد و زمين از براي ايشان ساكن است. ربنا ماخلقت هذا باطلاً و اگر در زماني شيعيان او7 نباشند، زمين خسف خواهد شد و هميشه بودهاند و هميشه خواهند بود حتي آنكه انبياي سلف: عهد ولايت او را چون از براي امتهاي خود گرفتند
«* رسائل جلد 4 صفحه 34 *»
و ايشان اقرار به ولايت او7كردند نجات يافتند و آسمان از براي ايشان گشت و زمين از براي ايشان ساكن شد.
باري، مسلّماً به ضرورت ايمان، شيعيان در ميان اهل اسلام بودهاند و هستند و در ميان ايشان هميشه علماي به حق و تابعان به حق و عوام بودهاند و هستند و هركس انكار بودن ايشان را در يك عصري بكند انكار ضرورت اسلام و ايمان بلكه انكار امر بديهي در ميان خواص و عوام كرده و بتپرسان و مجوسان و يهود و نصاري و عامه و خاصه و جميع فرق باطله و حقه ميدانند و بديهي است در نزد همه مردم كه طايفه اثنيعشريه در دنيا هستند و در ميان ايشان علماء و عوام هستند و عاقلي و جاهلي انكار چنين امري را نميكند و در اينكه علماي شيعه اثنيعشريه و عوام ايشان همه اهل حقند و همه ايشان از اهل نجاتند اگرچه صاحبان گناههاي كبيره باشند شكي نيست در نزد همه شيعيان اگرچه عاصيان ايشان به قدر عصيانشان معذب شوند اگر توبه نكنند و اگر شفاعتي ايشان را درنيابد و هركس احدي از شيعيان اثنيعشريه را در عاقبت امر اگرچه به شفاعت شافعين: باشد از اهل نجات نداند، خود او كافر و مخلد در آتش جهنم است و خود او از جماعت شيعيان خارج است اگرچه از روي نفاق ادعاي دوستي حضرت امير7 را بكند و همه سنيان ادعاي دوستي آن حضرت7 را ميكنند و محبت ذوي القربي در صريح قرآن است و انكار آن را نميتوانند بكنند و لابد و ناچارند كه ادعاي دوستي ايشان را بكنند.
و اما اينكه فرمودهاند: «و اين نيز بديهي است كه قاطبه علماي اثنيعشريه در مسائل اعتقاديه كه مناط كفر و ايمان ميباشد با يكديگر متفق بودهاند و اصلاً اختلافي در آنها نداشتهاند و اگر فرضاً با هم اختلافي داشتهاند در مطالبي بوده كه محل كفر و ايمان نبوده يا در فروع احكام بوده نه در اصول دين.»
عرض ميكنم كه به نص صريح از حضرت اميرالمؤمنين عليه و آله صلوات المصلين از جمله هفتاد و دو فرقه هالكه سيزده فرقهاند كه ادعاي دوستي آن جناب
«* رسائل جلد 4 صفحه 35 *»
7 را ميكنند و لكن در ادعاي خود كاذبند و دليل كذب ايشان تخلف ايشان است از يكي از ضروريات دين و مذهب يا بيشتر. چرا كه اختلاف در غير ضروريات موجب هلاك نيست بلكه موجب فسق نيست چه جاي آنكه موجب كفر و موجب هلاك باشد چرا كه اختلاف در غير ضروريات را هريك از علماي ابرار در هريك از اعصار با ديگري كرده و موجب كفر و فسق هيچكس@هيچيک خل@ نبود. پس معلوم است كه آن سيزده فرقه هالكه هريك انكار ضرورتي را كردهاند و كافر شدهاند، پس هالك شدهاند.
پس آنچه را كه جناب مسئول فرمودهاند كه: «قاطبه علماي اثنيعشريه در مسائل اعتقاديه كه مناط كفر و ايمان ميباشد با يكديگر متفق بودهاند و اصلاً اختلافي در آنها نداشتهاند.» محض ادعائي است كه كردهاند و صورت وقوع ندارد به نص حضرت امير7 و اگر جناب مسئول و امثال او بخواهند در اين حديث تأويلي كنند عرض ميكنم كه در ميان جماعت اثنيعشريه، جماعت صوفيه بودهاند و هستند و اين مطلب دليل و برهاني ضرور ندارد چرا كه مطلبي است بسيار واضح و مرحوم مبرور ملا احمد اردبيلي و امثال او در تكفير و لعن صوفيه مبالغه و اصرار دارند و گمان نميكنم كه جناب مسئول بگويد كه لعن و تكفير مثل مرحوم ملا احمد اردبيلي به جهت اختلاف صوفيه بوده در مطلبي كه مناط كفر و ايمان نبوده و مع ذلك مثل ملا احمدي تكفير كرده آنها را.
پس اينكه جناب مسئول گفته كه: «قاطبه علماي اثنيعشريه در مسائل اعتقاديه كه مناط كفر و ايمان ميباشد متفق بودهاند و اصلاً اختلافي در آنها نداشتهاند» محض ادعا است و صورت وقوع ندارد. چرا كه رؤساي صوفيه اثنيعشريه از جمله علماي اثنيعشريه بودهاند و مقلد منكرين و مكفرين خود نبودهاند و با مكفرين خود اختلاف در مسائلي كه مناط كفر و ايمان بوده، داشتهاند و از اين جهت تكفيرشان كردهاند و حال آنكه از جمله علماي اثنيعشريه بودهاند. و مقصود من همين است كه واضح كنم كه جناب مسئول به محض ادعائي كه صورت وقوع ندارد حرفي زده.
«* رسائل جلد 4 صفحه 36 *»
ديگر آيا علماي اثنيعشريه كه تكفير كردهاند بعضي بعضي را، حق واقع با كدام است كاري ندارم عجالةً و لكن همين قدر ميدانم كه هريك مطابق ضروريات رفتار كردهاند حق با ايشان است و هريك مطابق ضروريات رفتار نكردهاند بر باطلند.
و همين قدر ميدانم و مينويسم كه اختلاف در مسائلي كه مناط كفر و ايمان بوده در ميان علماي اثنيعشريه بوده و بد نيست كه قدري از عبارت مرحوم ملا احمد اردبيلي را بعينها نقل كنم تا طالبان حق بدانند كه محض ادعاي بيجا سخن نميگويم.
در كتاب حديقه ميگويد: «و در اين باب بيتقيّه علماي ما به عربي و فارسي كتاب بسيار نوشتهاند اما آنچه به فارسي نوشتهاند كتاب ايجاز المطالب في ابراز المذاهب از همه بهتر است. ديگر بايد دانست كه عثمان بن شريك كوفي كه به ابوهاشم كوفي مشهور بوده در آخرهاي زمان بنياميه اين مذهب و اين طريقه را وضع نمود و ابن حمزه در كتاب هادي الي النجاة من جميع الهلكات و كتاب ايجاز المطالب في ابراز المذاهب آورده و سيّد مرتضي رازي در كتاب فصول ذكر كرده و از مشايخ صوفيه شيخ عزيز نسفي كه از مشاهير علماي اين طايفه است در كتاب تصفية القلوب قائل شده و قشيري كه سنيان او را امام قشيري ميگويند و از بزرگان علماي نواصب و صوفيه است و صاحب تصانيف بسيار است در چند كتاب و رسالهاش اعتراف به اين نموده و ملا جامي در اوائل كتاب نفحات الانس از او نقل كرده و خود به اين قائل است و به غير از اين در بسياري از كتابهاي شيعه و سني اين معني مضبوط است.»
تا آنكه ميگويد: «بدان كه اولكسي را كه صوفي گفتند، چنانكه شيعه و سني نقل كردهاند ابوهاشم كوفي بود و اين به سبب آن بود كه مانند رهبانان جامههاي پشمينه درشت ميپوشيد و آن ملعون مثل نصاري به حلول و اتحاد قائل شد. لكن نصاري درباره عيسي7 به حلول و اتحاد قائل بودند و او از براي خود اين دعوي بنياد نهاد و در اين دعوي متردد بود و معلوم نيست كه در آخر رأي شومش بر كدام قرار گرفته. و در كتاب اصول الدّيانات مسطور است كه او به ظاهر جبري و در باطن
«* رسائل جلد 4 صفحه 37 *»
ملحد و دهري بود و مرادش از وضع اين مذهب آن بود كه دين اسلام را برهم زند و از ائمه معصومين چند حديث در طعن او وارد است و پيروان او را خواه صوف پوشند يا نه، صوفيه گفتند.»
تا آنكه ميگويد: «و چون سفيان ثوري طريقه و روش او را خوش کرده صورت و رؤيت و تشبيه و تجسيم بر مذهب او افزود و عرصه اين مذهب باطل را وسيع گردانيد.»
تا آنکه ميگويد: «و بعد از آن ايشان را به ابويزيد بسطامي نسبت داده يزيديه و بسطاميه لقب كردهاند و به اعتبار قائل بودن به حلول و اتحاد ايشان را حلوليه و اتحاديه خواندند و چون جمعي از ايشان در اتحاد مبالغه نموده به وحدت وجود قائل شدند، ايشان را وحدتيه نام كردند و به حسين منصور حلاج ايشان را منسوب ساخته منصوريه و حلاجيه گفتند و به جهت آنكه در باب مشايخ خود غلو نموده به خدايي ايشان بر وجه حلول و اتحاد قائل شدند و بر گمراهي خود و ديگران افزودند، ايشان را غلاة و غاليه و غاويه نام کردند و به سبب مکر و شيد و زرق و خدعه و مردمفريبي ايشان را به زرّاقيه و خدّاعيه موسوم ساختند و چون طريقه و مذهبي اختراع نموده بودند كه مشتمل به رهبانيت و نصرانيت بود و كفر و اسلام را درهم آميخته بودند، امامان ما ايشان را به مبتدعه مسمي گردانيدند و چون منافقان و رياكاران بودند، مرائيه خواندند و چون اصطلاحي وضع نموده آن را تصوف نام نهادند، علماي ايشان را متصوفه نام كردند و به واسطه لافهاي بسيار كه ميزدند، ايشان را متصلّفه گفتند و اينها نامهايي است كه بيشترش بر كل اين طايفه جاري است.»
تا آنكه ميگويد: «و اين گروه اظهار زهد ميكردند و اعتقاد باطل خود را از خلق پنهان ميداشتند و در زيرزمينها با يكديگر از عقائد باطله خود سخن ميگفتند تا شبلي بهم رسيد و بعضي از رازهاي ايشان را كه پر بيصرفه نميدانست بر سر منبر بيان كرد و پيش از او بعضي از رؤساي اين فرقه به كنايه و رمز بعضي از اسرار خود را كه
«* رسائل جلد 4 صفحه 38 *»
همه محض كفر بوده در مجالس ادا ميكردند و خود را در آن حالت مست و مدهوش مينمودند الاّ بايزيد كه مكرر بيباكانه ليس في جبتي سوي اللّه و سبحاني سبحاني ما اعظم شأني و رأيت اللّه في المنام و رأيت اللّه في صورة شيخ هرم ميگفت.»
تا آنكه ميگويد: «اما حسين بن منصور حلاج رسوايي را از بايزيد هم گذرانيده و كفر و الحاد خود را بيپلاس پوشانيدن ظاهر گردانيد و توقيع بر(به خل) لعن او بيرون آمد و از جمله كساني كه فتوا به قتل او نوشتهاند يكي ابن روح است كه از وكلاي حضرت صاحب الزمان است. و عادت متعصّبان سني است كه هركس را كه از اين طايفه ببينند كه رسوايي را از حد گذرانيده و پرده از روي كفر خود برانداخته مانند بايزيد بسطامي و حسين بن منصور حلاج را گويند دوتا بودهاند و اكثر صوفيه نيز دعواي دوتايي ايشان ميكنند.»
تا آنكه ميگويد: «و ميگويند دو حسين منصور حلاج و دو بايزيد بسطامي بودهاند يكي از ايشان كافر بوده و ديگري مؤمن و از اكابر اولياء اللّه. و شيعه بايد كه گول نخورد و بداند كه از امامان ما احاديث بسيار در طعن اين طايفه مروي است و متقدّمين علماي ما در مذهب اين طايفه كتابها نوشتهاند.»
تا آنكه ميگويد: «ديگر به سند صحيح مروي است از احمد بن محمد بن ابينصر بزنطي و اسماعيل بن بزيع از حضرت امام رضا7 كه آن حضرت فرمود كه: من ذكر عنده الصوفية و لمينكرهم بلسانه و قلبه فليس منّا و من انكرهم فكأنما جاهد الكفار بين يدي رسول اللّه9. و حديث ديگر به سند صحيح از احمد بن محمد بن ابينصر مذكور روايت شده كه او گفت: قال رجل من اصحابنا للصادق جعفر بن محمد8 قد ظهر في هذا الزمان قوم يقال لهم الصوفية فما تقول فيهم؟ قال7: انهم اعداؤنا فمن مال اليهم فهو منهم و يحشر معهم و سيكون اقوام يدّعون حبّنا و يميلون اليهم و يتشبهون بهم و يلقبون انفسهم بلقبهم و يأوّلون اقوالهم. الا فمن مال اليهم فليس منا و انا منهم(منه خل) بُرَآءُ و من انكرهم
«* رسائل جلد 4 صفحه 39 *»
و ردّ عليهم كان كمن جاهد الكفار بين يدي رسول اللّه9.»
تا آنكه ميگويد: «فصل دويم در ذكر بعضي از فروع مذاهب صوفيه و بيان اندكي از عقايد فاسده ايشان: بدان كه عقايد فاسده ايشان بسيار است از آن جمله به ذكر قليلي از عقايد بيست و يك فرقه از ايشان در اين كتاب اكتفا مينمايد. فرقه اول وحدتيهاند، ايشان به وحدت وجود قائل شدهاند و همهكس و همهچيز را خدا ميدانند چنانكه گذشت. اين گروه از نمرود و شدّاد و فرعون بدترند از آن جهت كه اشياء را خدا ميدانند حتي چيزها را كه در شريعت حكم به عدم طهارت آنها شده تا به آن چيزهاي ديگر چه رسد. اگر اين جماعت را كثرتيه نام ميكردند انسب بود زيرا كه در كثرت اله بر وجهي مبالغه دارند كه چيزي نيست از ماسوي اللّه كه آن را خدا ندانند.»
تا اينجا عبارت كتاب مرحوم ملا احمد اردبيلي رحمة اللّه عليه بود و مرحوم ميرزا ابوالقاسم قمي رحمة اللّه عليه رساله مخصوصي در باب ايشان نوشته و اشعار و اقوال بسياري از ايشان را در آن رساله ذكر فرموده خصوص اقوال و اشعار شاه نعمت اللّه را و انكار زيادي بر ايشان كرده و اصرار زيادي در ابطال ايشان فرموده و آن رساله در كتاب جواب و سؤال ايشان مذكور است هركه خواهد رجوع كند.
و همه مقصود اين بود كه بدانند که جناب مسئول به محض ادعائي كه صورت وقوع ندارد گفته كه در ميان علماي اثنيعشريه در مسائل اعتقاديه كه مناط كفر و ايمان است اختلافي نبوده اصلاً و فهميدي كه اختلاف بوده و هست در ميان علماي اثنيعشريه در مسائلي كه مناط كفر و ايمان است و بعضي از اخباريها بر اصوليها و بعضي از اصوليها بر اخباريها در مسائلي كه مناط كفر و ايمان است ردها كردهاند به طوري كه جايز ندانستهاند كه كسي زكوة مال خود را به منكرين طريقه ايشان بدهد و حال آنكه همه ايشان از علماي اثنيعشريه بودهاند.
و به همينقدر در اين مختصر اكتفا شد كه همينقدر بدانيد كه اختلافي را كه
«* رسائل جلد 4 صفحه 40 *»
جناب مسئول گفته كه نبوده، بوده و لكن آيا كداميك از مختلفين حق گفتهاند و كدام به راه باطل رفتهاند، اين مختصر گنجايش ندارد كه تفصيل دهم اگرچه عاقلان عالم را همين مختصر كفايت كرد.
و اما اينكه جناب مسئول فرمودهاند: «تا آنكه از پنجاه سال قبل از اين، طايفهاي كه سؤال كردهايد در ميان مردم بهم رسيدند و سابق بر آن اصلاً از آنها اسمي و رسمي نبوده و خود ايشان مقرّ و معترفند.»
جواب اين است كه هيچكس پيش از وجود خودش اسمي و رسمي از براي او نبوده و هر عالم و عامي كه به دنيا آمده آن وقت اسمي و رسمي از براي او پيدا شده. پس عقلاي عالم عبرت بگيرند كه اين دليل چه دلالت بر حقيت و بطلان كسي دارد؟ بلي، ماها معترفيم كه پيش از اينكه خداوند عالم جلّشأنه ما را خلق كند، ماها اسمي و رسمي نداشتيم و جميع مخلوقات حالشان اين است.
و اينكه گفته: «و اين اسم را از اين جهت بر سر خود گذاردهاند(گذاشتهاند خل) كه اول سلسله آنها شخص مخصوصي است كه مخترع مذهب آنها شده.»
عرض ميكنم كه مراد مسئول اين (است ظ) كه اسم شيخي منسوب است به شيخ مرحوم اعلي اللّه مقامه و رفع في الخلد اعلامه. و اما اينكه نسبت اختراع را به ايشان داده، جواب را بعد از اين خواهي فهميد.
و اينكه گفته: «و اين طايفه قاطبه علماي زمان خود را ناصبي و كافر ميدانند» در جواب سائل، جواب اين افترا گذشت كه هركس ادنيمسلمي را مانند كساني كه در بيابانها منزل دارند و از مسائل دين و مذهب بيخبرند و مشغول چرانيدن گوسفندان خودند در تمام عمر و گاهي شيري، ماستي، دوغي، روغني به آباديها ميآورند و ميفروشند و برميگردند و مشغول امور گوسفندان خودند، هركس چنين اشخاص را كافر داند اگرچه ملا باشد خود او كافر است چرا كه از ضرورت اسلام و سيرت مسلمين خارج شده و آن شخص بياباني عامي جاهل مسلم و مؤمن است
«* رسائل جلد 4 صفحه 41 *»
همين قدر كه لا اله الاّ اللّه و محمد رسول اللّه و علي ولي اللّه ميگويد پاك و طيّب و طاهر است و بر جميع اهل حق لازم است كه دوستي او را داشته باشند و طلب آمرزش از براي او بكنند و اللّهم اغفر للمؤمنين و المؤمنات و المسلمين و المسلمات كه سيرت مسلمين بر خواندن آن جاري است شامل حال اين شخص نادان بيمبالات بياباني است و پيغمبر9 مأمور است از جانب خداوند عالم جلّشأنه كه استغفار كند از براي جميع عاصيان چنانكه در صريح آيه مباركه قرآن است كه فرموده: استغفر لذنبك و للمؤمنين و المؤمنات. و استغفار پيغمبر9 شامل حال چنين اشخاص بدويه است اگرچه صاحب گناهان كبيره باشند و حديث شريف شفاعتي لاهل الكبائر من امتي از حد تواتر تجاوز كرده و به حد ضرورت مؤمنين و مسلمين رسيده به طوري كه منكر اين مطلب را از ضرورت مسلمين و مؤمنين خارج كرده و كافر كرده.
پس اين است اعتقاد ما و اين است اعتقاد جميع مؤمنين و شيعيان اثنيعشريه رحمة اللّه عليهم اجمعين و اعتقاد ما اين است كه چنان اشخاص بدويه را خداوند عالم جلّشأنه دوست ميدارد و ايشان خدا را دوست ميدارند و پيغمبر و ائمه:ايشان را دوست ميدارند و ايشان، ايشان را دوست ميدارند و از جهت دوستي طرفين عفو و غفران خداوند ارحم الراحمين شامل حال ايشان خواهد شد در عاقبت امر اگرچه در بعضي از مقامات معذب شوند و شفاعت شافعين: شامل حال ايشان خواهد شد در عاقبت امر اگرچه در بعضي از منازل شامل نشود. و اين است اعتقاد ما كه هركس چنين اشخاص را در عاقبت امر ناجي نداند خود او كافر است چرا كه از ضرورت اسلام و ايمان خارج شده اگرچه ملا باشد و ضرب ضربا ضربوا خوانده باشد و چنين اشخاصي را ما دوست ميداريم اگرچه كشنده پدر ما و پسر ما باشند و دشمنان چنين شخصي را دشمن ميداريم اگرچه پدر و پسر ما باشند.
پس ان شاء اللّه معلوم شد اعتقاد ما درباره دوستي ساير مردمي كه اخذ مسائل
«* رسائل جلد 4 صفحه 42 *»
دينيه خود را كرده باشند و معلوم شد اعتقاد ما درباره عدول مؤمنين خصوصاً اگر عالم باشند خصوصاً اگر راويان اخبار و ناقلان آثار و حاملان انوار ائمه اطهار عليهم صلوات الله الملك الجبار باشند. و اعتقاد ما اين است كه عملي از اعمال بدون تولاي ايشان و تسليم و قبول از ايشان مقبول نخواهد شد و در دعاي اعتقاد خواندهايم و فهميدهايم و اعتقاد كردهايم كه حضرت اميرالمؤمنين7 كسي است كه اعمال عمّال قبول نخواهد شد اگرچه آن اعمال بر وجه شرع انور به عمل آمده باشد مگر به دوستي آن حضرت7 و اقتداي به او و اقرار به فضائل او و قبول كردن از حاملان آن فضائل و تسليم كردن از براي راويان آن فضائل و اين حاملان و راويان فضائل از زمان ظهور ظاهري او7 تا حال تا روز قيامت بودهاند و هستند و خواهند بود و ايشان را شفيعان خود ميدانيم بعد از شفيعان بزرگ: و دشمني ايشان را دشمني خدا و رسول و ائمه طاهرين:ميدانيم و سلم لمن سالمكم و حرب لمن حاربكم و ولي لمن والاكم و عدوّ لمن عاداكم را با اعتقاد ميخوانيم و منكر اين مطلب را خارج از ضرورت ايمان ميدانيم خواه ايشان در عصر ائمه: باشند يا در اين اعصار يا بعد از اين خواه بخصوص بشناسيم به نام و نشان ايشان را يا نشناسيم، خواه ايشان در مسائلي چند اشتباه و خطائي كرده باشند يا بر صواب باشند مادام كه از ضرورتي از ضروريات اسلام و ايمان و اتفاقيات علماي عاليشأن تخلف نكرده باشند مثل اينكه ساير مسلمين و مؤمنين و مسلمات و مؤمنات را مادام كه از ضرورتي از ضروريات اسلام و ايمان خارج نشده باشند ايشان را برادران و خواهران ايماني خود ميدانيم و صلح داريم با ايشان و در جنگيم با كسي كه با ايشان در جنگ است و دوستيم با ايشان و دشمنيم با دشمنان ايشان. اين است دين ما در ظاهر و باطن و آيين ما در دنيا و در قبر و در برزخ و در رجعت و در قيامت و در جنت ان شاء اللّه ربّنا لاتزغ قلوبنا بعد اذ هديتنا و هب لنا من لدنك رحمة انك انت الوهاب. و ماكنّا لنهتدي لولا انهدانا اللّه و لا حول و لا قوة الاّ باللّه.
«* رسائل جلد 4 صفحه 43 *»
و اعتقاد مختصر ما اينكه هركس از ضروريات اسلام و ايمان و اتّفاقيات علماي عاليشأن خارج نشده داخل آنها است و مؤمن است اگرچه عامي و عاصي باشد و هركس از اينها خارج است، خارج و كافر است اگرچه عالم و مرائي باشد و در جميع كتابها و در جميع مجالس درسها و بر رؤس اشهاد بر منابر در مساجد و محافل تفصيل همين اعتقاد را مينويسيم و ميگوييم و حضرات معاندين ما چون نتوانستند در كتابهاي ما يا در مباحثات ما خدشهاي بر ما گيرند عناد ايشان ايشان را بر اين داشت كه باب تهمت را بر روي خود مفتوح كردند و به آن واسطه در نزد غافلان از حال ما، ما را منسوب به آن تهمتها كردند و ما را متهم ساختند و در ميان بلاد و عباد منتشر كردند و به عوام گفتند كه پرهيز كنيد از مواضع تهمتها چرا كه حديث است اتّقوا من مواضع التّهم و نميدانم كه در كدام حديث ديدهاند كه جايز است تهمت زدن بر كسي كه مقرّ و معترف است بر جميع ضروريات اسلام و ايمان و چون تهمت زدند، بايد مردم را پرهيز دهند از آن تهمتي كه خودشان بر معترفين بلكه مثبتين ضروريات بستهاند. انا للّه و انا اليه راجعون.
پس بعضي از ايشان نزد بعضي از غافلان از حال ما گفتند كه حضرات غاليند و ائمه طاهرين: را خدايان ميدانند و ايشان را خالق و رازق و محيي و مميت ميدانند با آنكه خودشان و آن غافلان در اذان و اقامه و نماز ما علانيه شنيدند كه ماها به آواز بلند فرياد كرديم كه اشهد ان لا اله الاّ اللّه مكرر و اشهد ان محمدا رسول اللّه مكرر و اشهد ان عليّاً و احدعشر من ولده اولياء اللّه مكرر و چون به مارسيد كه فلان اين نسبت را به ما بسته گفتيم كه اين افترا است و فلان شخص اين افترا را به ما بسته گفتند كه حضرات ردّ بر علماي عصر خود ميكنند چرا كه فلان شخص ضرب ضربا ضربوا خوانده بود و البته كسي كه ضرب ضربا ضربوا خواند عالم است و حضرات ردّ ميكنند قول اين عالم را كه گفته حضرات ائمه: را خدايان ميدانند و بسا آنكه به غافلان بگويند كه چون ما ضرب ضربا ضربوا خواندهايم و شما نخواندهايد
«* رسائل جلد 4 صفحه 44 *»
ما در كتابهاي ايشان ديدهايم كه ايشان ائمه: را خدايان گفتهاند و شما نميفهميد و ما بهتر ميفهميم و در اذان و اقامه و نماز، شهادات را از روي اعتقاد نميگويند و اعتقادشان همان است كه در كتابهاشان نوشتهاند و شما نميفهميد و ما ميفهميم و شهادات ايشان در اذانها و اقامهها و نمازها به جهت عوامفريبي است و از ترس ماها است و چون ما شنيديم اين تهمت را و گفتيم كه در كتابهاي ما چنين چيزي نيست و ما غاليان را كافر و مشرك ميدانيم و اين افترائي است كه بعضي بر ما بستهاند گفتند كه حضرات نسبت به علماء بد ميگويند و ايشان را مفتري مينامند و آيات افترا را در حق ايشان ميخوانند و گويا چنين توقع دارند كه چون بر ما افترا بستند ما بگوييم كه چون جناب آقا ضرب ضربا ضربوا خوانده و عبا و عمامه پوشيده و در لباس ميش درآمده، هتك حرمت او جايز نيست پس بگوييم آقا درست فرمايش فرمودهاند و بهتر از خود ما بر ما في الضمير ما و بهتر از خود ما بر آنچه در دل ما پنهان است مطلع هستند و ايشان بهتر از خود ما كلمات خود ما را در كتابهاي خود ما فهميدهاند و ما غالي هستيم و كافريم و مشركيم و جناب آقا هتك حرمتشان هتك حرمت شريعت است و حرمت جناب آقا تعظيم شعائر اللّه است و بر ما لازم است كه تعظيم شعائر اللّه را بكنيم پس جناب آقا مؤمن است و محترم و هتك حرمت او هتك حرمت شعائر اللّه است و هتك حرمت ما سهل است و عيب ندارد. جناب آقا به سلامت باشد با عزت و حرمت اگرچه افترا بر ما بسته باشد، ما و آنچه بر آن هستيم به فداي وجود مسعود جناب آقاي ضرب ضربا ضربوادانِ با عبا و عمامه! و اين عجبتوقعي است كه حضرات افتراگويان از ما دارند و خاطر عاطر ايشان از ما رنجيده كه چرا كه حكم بغير ما انزل اللّه ايشان را در حق خود جاري نكردهايم و تصديق و اذعان فرمان همايون ايشان را ننمودهايم و ردّ بر حكم بغير ما انزل اللّه ايشان را در حق خود كردهايم و ردّ بر حكم بغير ما انزل اللّه ايشان را ردّ بر حكم خدا و رسول و ائمه هدي: ندانستهايم. آخر نه اين است كه ما هم در مقابل ضرب ضربا ضربوا، نصر نصرا نصروا خواندهايم
«* رسائل جلد 4 صفحه 45 *»
و نه اين است عبا پوشيدهايم و عمامه بر سر داريم و ضروريات اسلام و ايمان و اتفاقيات علماء را ميدانيم و رعايت آنها را ميكنيم؟ و نه اين است كه خودمان از قلب خود از جناب آقا بهتر مطلعيم و بهتر ميدانيم كه در دل خود خداي سبحانه را فرد و احد و صمد ميدانيم و خود از قلب خود باخبرتريم از جناب آقا كه معتقد به شريكي در ذات و صفات و افعال و عبادت او سبحانه با او در دل نيستيم؟ و نه اين است كه خود بهتر از جناب آقا ميدانيم كه كلمات ما بر طبق اعتقادهاي پنهان ما است؟ و نه اين است كه اعتقادات پنهاني ما بر جناب آقا پنهان است و از براي خود ما پنهان نيست؟ و نه اين است كه خودمان بهتر ميدانيم كه آنچه از كلمات ايماني بر زبان جاري ميكنيم بر طبق اعتقادمان است؟ و نه اين است كه خودمان بهتر از جناب آقا ميدانيم كه كلمات ما نه از براي عوامفريبي است؟ و نه اين است كه خودمان بهتر از جناب آقا ميدانيم كه به جهت خداپرستي است افعال ظاهر ما؟ و نه اين است كه ميدانيم كه جناب آقا از ضرورت اسلام و ايمان و اجماع و اتفاق علماي اثنيعشريه خارج شده كه اين افتراها را بر ماها بسته و ادعاي علم غيب كرده كه از قلب ما بهتر از خود ما خبر ميدهد و حال آنكه بر ما مخفي نيست اعتقاد ما و ميدانيم كه بر جناب آقا مخفي است و ميدانيم كه جناب آقا خدا نيست و عالم بما في الصدور نيست و پيغمبر نيست كه وحي به او شده باشد از جانب علام الغيوب و امام نيست كه وحي الهي در نزد او سپرده شده باشد. باري، آن خلاف توقعي كه از ما نسبت به امثال اين آقاي مفتري به عمل آمده اين است كه چرا افترائي را كه ما به شما بستهايم اذعان نكرديد؟!
بالجمله، و بعضي از مفترين به بعضي از غافلان گفتند كه حضرات منكر صلواتند و ميگويند نبايد صلوات فرستاد بر محمد و آل محمد صلوات اللّه عليهم اجمعين و حال آنكه از خصائص ظاهره ما است كه تمام اوقات خود را صرف ذكر فضائل ايشان: ميكنيم و بعضي از مشايخ ما آن قدر اصرار دارند در صلوات فرستادن
«* رسائل جلد 4 صفحه 46 *»
بر ايشان: در وقتي كه مذكور ميشوند خصوص در وقت ذكر پيغمبر9حتي در نزد ضماير راجعه به اسماء حسناي ايشان كه ترك آن را جايز ندانستهاند با وجود اين، اين مفتريها در نزد غافلان ميگويند كه حضرات منكر صلواتند و به طوري اين افترا را منتشر كردهاند كه بعضي از دراويش تابعين ايشان در معركههاي خود داد ميكنند كه بر منكر صلوات لعنت باد، و آن درويشان نميدانند كه به اين لعنت خودشان ملعون ميشوند. چنانكه حديث است كه لعنت از دهن لعنكننده كه بيرون ميآيد معلّق ميماند، پس اگر كسي را كه لعن كردهاند مستحق آن لعن هست آن لعن ملحق به او ميشود و اگر مستحق آن لعن نيست برميگردد به لعنكننده.
باري، و بعضي از براي بعضي از غافلان ميگويند كه حضرات، منكر معاد جسماني و معراج جسماني ميباشند و چون اين افترا به ما رسيد گفتيم كه ما هم منكر معاد جسماني و معراج جسماني را كافر ميدانيم و واجب است بر مسلمانان اعتقاد به معاد و معراج جسماني و فلان آقا كه اين نسبت را به ما داده افترا بسته، همان آقا يا امثال او گفتند كه حضرات در قلبشان منكر معاد و معراج جسماني هستند و از ترس مردم ميگويند كه ما منكر نيستيم. و اگر كسي غافل نباشد و از ايشان بپرسد كه شما از كجا دانستيد كه ايشان در قلبشان منكر معاد و معراج جسمانيند، آيا از ايشان شنيدهايد يا در كتابهاي ايشان ديدهايد؟ ايشان كه با زبان خود ميگويند كه منكر معاد جسماني و معراج جسماني كافر است و در كتابهاي فارسي و عربي نوشتهاند كه منكر اين مطلب كافر است و ما منكر نيستيم سهل است كه با دليلها و برهانهاي عقلي و نقلي اثبات معاد و معراج جسماني ميكنيم و بر منكرين آن رد ميكنيم و او را كافر ميدانيم، بسا آنكه در جواب او بگويند كه شما نميفهميد و ما ميفهميم و ميدانيم كه ايشان منكر معاد و معراج جسمانيند.
و جواب اين حرف اين است كه اگر انكار صريحي را از زبان ما يا در كتاب ما
«* رسائل جلد 4 صفحه 47 *»
بگويند شنيدهايم و ديدهايم كه محض افترا است و افترا را كفار و منافقين به پيغمبر و امير المؤمنين عليهما و آلهما السلام هم بستند و ايشان را ساحر و كذّاب گفتند و گفتند حضرت امير7 غسل جنابت نميكند و شبها دزدي ميكند. ما هم ميگوييم و از خداي خود ميخواهيم كه همه افتراگويان با هم محشور شوند و خداي عادل حكم كند در ميان ما و آنها.
و اگر ميگويند در صريح كلام، انكاري نيست و لكن در زواياي كلام چيزي هست كه همهكس نميفهمند و زيركان و دانايان ميفهمند.
عرض ميكنم كه آن دانايان هرقدر دانا باشند، معني كلام ما را از خود ما بهتر نميفهمند و هر صاحب كلامي مقصود خود را از ديگران بهتر ميداند و از اسلام و ايمان بلكه از قواعد و قوانين ساير اديان بلكه از رسوم عقلاي عالم نيست كه كسي بگويد من مقصود كسي را از كلام او بهتر ميدانم و كسي كه تصريح كند كه مراد و مقصود من از كلام من اين است كه آن چيزي كه در ميان مسلمين و مؤمنين به سرحد ضرورت رسيده واجب و متحتم است اعتقاد به آن و اقرار به آن و از هيچ ديني و مذهبي و قاعده هيچ عاقلي نيست كه بگويند كلام صريح تو محل اعتنا نيست و مقصود و مراد تو آن چيزي است كه ما از كلام غير صريح تو ميفهميم و تو به كلام صريح خود انكار ميكني آن چيزي را كه ما فهميدهايم. پس عبرت بگيرند عقلاي روزگار در هر مذهب و ملتي كه هستند كه كار اهل روزگار به كجا انجاميده كه هرچه شخص داد ميزند و اصرار و ابرام ميكند و قسمها در دين خود ياد ميكند كه مراد من از كلام من اين است كه تصريح به آن ميكنم كه آنچه ضرورت دين و مذهب به آن قائم شده حق است و ماسواي آن باطل است و كفر است و معتقد به آن مخلد در آتش جهنم است و از جمله آنها معاد و معراج جسماني است بدون تأويل و همين بدن محسوس ملموس عود ميكند در قيامت و پيغمبر9 با بدن شريف و عنصر لطيف خود معراج فرمودند، سهل است كه با لباس خود كه از پنبه و كرباس بود و با نعلين خود كه از
«* رسائل جلد 4 صفحه 48 *»
پوست حيوانات بود به معراج تشريف بردند و هركس غير از اين اعتقاد كند از ضرورت اسلام و ايمان خارج است و كافر و مخلد در آتش جهنم است، باز بگويند كه مراد تو از كلام تو همان است كه ما به افترا ميگوييم كه تو منكر معاد و معراج جسماني هستي واللّه اين قبيل سلوك در هيچ ديني و آييني نبوده و هر عاقلي از هر دين و آيين عبرت از اين آيين و سلوك ميگيرند و تكذيب اين جماعت را ميكنند و تصديق ما را ميكنند و اين جماعت حيا نميكنند و اصراري در افتراها دارند و اين را دين و آيين خود قرار دادهاند.
نهايت آنچه را كه ما نوشتهايم و مينويسيم و گفتهايم و ميگوييم و اثبات ميكنيم و اصرار داريم و حاشا نداريم اين است كه از براي همين بدن محسوس ملموس اخلاط غريبه غير غريزيه هست كه آن اخلاط غريبه موجب ناخوشيها و دماميل و جراحات است و اگر بر اخلاط اصليه غريزيه غلبه تامه كند، موجب موت است و آن دماميل و جراحات را مجرّبين به ضمادات و مرهمها از بدن محسوس ملموس بيرون ميكنند و اخلاط غريبه اندروني را به واسطه منضجات و مسهلات و حقنهها و فتائل از بدن بيرون ميكنند و در بيت الخلاها ميريزند و اگر مجرّبين نتوانستند تقويت كنند طبايع و اخلاط غريزيه اصليه را تا آنكه مغلوب شوند و از افعال طبيعيه اصليه بالمرّه باز مانند، موت حاصل شود به واسطه ملك الموت و آن غرائب و اعراض در بدن باقي بماند و در قبر آن اخلاط غريبه و اخلاط غريزيه مخلوط باشند الي ما شاء اللّه تا آنكه به تدريج آن غرائب را از اخلاط غريزيه اصليه جدا كنند و بدن اصلي خالص از غرائب شود و صحت يابد و اگر احياناً آن غرائب از خوردن كافري مؤمني را در يك قبر جمع شوند، به تدريج آن غرائب از بدن كافر جدا شود و بهم متصل شود و بدن مؤمني را از آن اجزاء تركيب كنند و ثواب دهند و بدن كافر خالص را عذاب كنند و اين مطلب از ضروريات دين و مذهب است و علماي اعلام در كلام خود به ارشاد ائمه انام:تصريح فرمودهاند.
«* رسائل جلد 4 صفحه 49 *»
از آن جمله مرحوم مجلسي در كتاب حق اليقين فرموده و آن كتاب معروف است هركه خواهد به آن رجوع كند و از جمله عبارات آن كتاب اين است كه ميفرمايد: «و شبهه دوم آن است كه ميگويند كه كسي كه اجزاي او در مشرق و مغرب عالم متفرق و پراكنده شده باشد و بعضي از آنها در بدن درندگان داخل شده باشد بعضي جزء آجرها و كوزهها و مثل آنها شده باشد، چگونه جمع ميشود از اين بعيدتر آنكه اگر آدمي آدم ديگر را بخورد اجزاي مأكول جزء بدن آكل ميشود. اگر در حشر برگردند اگر آن اجزاء در بدن آكل داخل شود، بدن مأكول از چه چيز خلق خواهد شد و اگر در بدن مأكول داخل شود آكل از چه چيز خلق خواهد شد. پس حق تعالي در ابطال اين شبهه فرموده است: و هو بكل خلق عليم و وجهش آن است كه در آكل اجزاي اصليه هست كه از مني بهم رسيده و اجزاي فضليه است كه از غذا بهم ميرسد و در مأكول نيز هردو قسم هست. پس اگر انساني انساني ديگر را بخورد اجزاي اصلي مأكول اجزاي فضلي آكل خواهد شد و اجزاي اصلي آكل آنها است كه پيش از خوردن انسان جزء بدن او بوده است و حق تعالي به همه چيز قادر است و ميداند كه اجزاي اصلي و فضلي هريك كدام است. پس جمع ميكند اجزاي اصلي آكل را و روح در آن ميدمد و جمع ميكند اجزاي اصلي مأكول را و نفخ روح در آن ميكند و همچنين اجزائي كه در بقاع و اصقاع متفرق شده است به حكمت شامله و قدرت كامله خود جمع ميكند.»
تمام شد عبارت مرحوم مجلسي عليه الرحمة و از اين قبيل عبارات در كلام او و غير او از ساير علمائي كه متعرّض اين مسأله شدهاند بسيار است.
پس عبرت بگيرند عقلاي روزگار در كردار و رفتار اهل اين روزگار كه بنا گذاردهاند و در چنين عباراتي كه از ساير علماي ابرار در ميان است و از ما هم همان عبارات صادر شده بدون تفاوت در عبارات ما خدشه ميگيرند كه چون گفتهايد در بدن اصلي انسان اجزاي اصليه هست و اجزاي فضليه هست، پس اعتقاد شما اين است كه معاد جسماني نيست و در حقيقت هركس بگويد كه در بدن انسان اجزاي اصليه و فضليه هردو با هم نيست
«* رسائل جلد 4 صفحه 50 *»
انكار معاد جسماني كرده و از ضرورت اسلام خارج شده و كافر گشته چرا كه اگر اجزاي مأكول جزء بدن اصلي آكل شود بالتمام، ديگر از براي مأكول اجزائي باقي نخواهد ماند كه بدن او از آنها خلق شود و بايد معادِ مأكول، معاد روحاني باشد چرا كه اجزاي بدن او تماماً در بدن آكل است.
و بعضي از جهال چنين گفتهاند بر روي منابر و در محافل و مجالس كه در بدن انسان اجزاي عرضي و فضلي نيست و تمام آنچه وارد بدن ميشود جزء آن ميشود و خداوند اكسيري به تمام آنها ميزند كه همه آنها اصلي ميشود مانند آنكه اكسيري هست كه بر مس بزنند و تمام مس، طلاي اصل شود و مسي باقي نماند و گفته كه آنهايي كه گفتهاند بدن اصلي و بدن عرضي در اين دنيا با هم ممزوج است مانند شيره كاسني كه در اثفال كاسني ممزوج است و مانند ريزههاي طلا كه در مس ممزوج است و خداوند در روز قيامت اجزاي طلا را از اجزاي مس جدا ميكند و طلا را جدا محشور ميكند و مس را جدا محشور ميكند مانند آنكه شيره كاسني را در ظرفي جدا ميكنند و اثفال آن را در ظرفي جدا، اصلي ندارد. و خداوند هرچه انسان خورده، همه را در روز قيامت جمع ميكند و اكسيري به آنها ميزند كه همه آنها انسان ميشود چنانكه ممكن است اكسيري به مس بزنند كه تمام آن طلا شود و از اين جهت بدنها در روز قيامت بسيار بزرگ ميشود و دندان بعضي از مردم به قدر كوه احد ميشود!
و گويا جناب مسئول بر اين عقيده است از قراري كه به طور تواتر خبر رسيد كه در مجالس از اين قبيل افادات فرمودهاند و خود ايشان و مستمعين غافل از اين معني بودهاند كه اگر مس را اكسيري زدند و تمام آن طلا شد، ديگر مسي باقي نميماند كه محشور شود و اگر تمام مأكولات را به اكسيري جزء اصلي بدن آكل كنند، ديگر از براي مأكولات چيزي باقي نميماند كه بدن ايشان را از آن خلق كنند و ايشان بيبدن خواهند ماند و بايد با روح بيبدن محشور شوند و اين انكار معاد جسماني است و حقيقت معاد جسماني را اگر كسي بخواهد بفهمد، همانطورها است كه مرحوم مجلسي
«* رسائل جلد 4 صفحه 51 *»
عليه الرحمة فرمودهاند كه در اين دنيا اجزاي مأكول، جزء فضلي آكل ميشود نه جزء اصلي او و در روز قيامت اجزاي فضلي آكل را از اصلي او جدا ميكنند و برميگردانند به مأكول و آكل و مأكول را هردو محشور ميكنند نه آكل را بدون مأكول و نه مأكول را بدون آكل. و اين مطلب را به طور صريح ائمه: در اخبار خود اعلام فرمودهاند چنانكه از حضرت صادق7مروي است كه فرمودند: به درستي كه خاك بدن صاحبان روح به منزله طلا است كه مخلوط شده باشد با ساير خاكها پس چون برسد وقت محشور كردن باراني ببارد بر زمين، باران نشور، پس نمو كند زمين و برهم زده شود مانند زدن خيك، پس جمع شود خاك بدنها مانند جمع شدن طلا و جدا شدن آن از ساير خاكها در وقتي كه بشويند آن را با آب و جمع شود آن خاكهاي بدنهاي صاحب روح و جدا شود از ساير خاكها مانند جمع شدن و جدا شدن مسكه و روغن از دوغها. تمام شد موضع حاجت از حديث شريف.
و معني اين حديث داخل در ضروريات دين است كه اجزاي هر بدن مركبي بايد برگردد به اصل خود. پس اجزاي بدن مؤمن اگر در دنيا مخلوط شده باشد به بدن كافري به واسطه خوردن، البته بايد عود كند به بدن مؤمن و اگر عود نكند به آن مؤمن بايد در روز قيامت بيبدن باشد.
حال عبرت بگيرند عقلاي روزگار كه مطلبي كه داخل ضروريات دين است و در احاديث صريحاً ذكر شده و علماي سابق تصريح كردهاند، چون نوبت بيان آن به مشايخ ما رسيد، جناب مسئول و امثال او ايراد كردند و به اسم اينكه اين مطلب انكار معاد جسماني است افترا بستند و افتراهاي بسيار و جواب از آنها در رساله سيفصل مذكور است هركس بخواهد اطلاع يابد، به آن رساله رجوع كند.
و از جمله افتراها اين است كه جناب مسئول ميگويد كه اين طايفه قاطبه علماي زمان خود را ناصبي و كافر ميدانند و جواب اين افترا مكرر گذشت كه ماها كسي كه در ادنيدرجات اسلام و ايمان داخل شده باشد و انكار ضرورتي از ضروريات را بعد از وضوح
«* رسائل جلد 4 صفحه 52 *»
آن نكرده باشد، ما او را مسلم و مؤمن ميدانيم و تكفير كردن چنين كسي را ما خروج از ضروريات ميدانيم و كفر و نصب ميدانيم چه جاي مسلمين بابصيرت و چه جاي مؤمنين و چه جاي علماي ابرار و حاملين دين ائمه اطهار سلام اللّه عليهم. و اين نسبتي كه داده محض افترا است و هيچ فرقي مابين شيخي و غير شيخي نيست در ميان علماء و عوام اثنيعشري مگر همين كه بعضي از كساني كه به ظاهر ادعاي تشيع ميكنند افتراها بر ما ميبندند و توقع دارند از ما كه ما آن افتراها را از ايشان قبول كنيم و چون قبول نكرديم هتك حرمت افتراگويان را كردهايم.
و از جمله افتراها و ادعاهائي كه كرده اين است كه ميگويد: «و بديهي است كه علماي اين زمان در اعتقادات شريك با علماي گذشتهاند و همه اعتقادشان يكي است.»
مراد مسئول اين است كه چون طايفه علماي زمان خود را ناصبي و كافر ميدانند به جهت اعتقادشان و بديهي است كه اعتقاد علماي اين زمان با اعتقاد علماي سابق يكي است، پس علماي سابق را هم در حقيقت بد ميدانند.
و جواب همه اين حرفها مكرر گذشت و شكي در اين نيست كه اعتقاد اهل حق از علماء و عوام زمان گذشته و حال و استقبال در ضروريات دين و مذهب يكي بوده و هست و خواهد بود مگر آنكه مسألهاي از مسائل در يك وقتي از اوقات به سرحد ضرورت نرسيده باشد مثل مسأله رجعت و باز شكي در اين نيست كه در زمان گذشته و حال و استقبال منافقين بودهاند و هستند و خواهند بود كه در مقابل اهل حق ايستاده و به لباس نفاق درآمده و ادعاي حقيت را ميكنند و حال ايشان بر طالبان حق ظاهر خواهد شد به واسطه مخالفت ايشان بعضي از ضروريات دين و مذهب را. و بر خداي هادي است جلّشأنه كه ايشان را به طالبان بشناساند و حجت خود را بر طالبان تمام كند و لامحاله خداوند عالم حجت خود را بر طالبان حق و غير ايشان تمام خواهد كرد چنانكه در بسياري از آيات قرآن وعده فرموده و در بسياري از احاديث وارد شده به طوري كه
«* رسائل جلد 4 صفحه 53 *»
اين مطلب را به سرحد ضرورت دين و مذهب رسانيده كه منكر اين مطلب را كافر كرده و اتمام حجت بر علماء و عوام نميشود مگر به چيزي كه آن را بفهمند و چيزي را كه همه ميفهمند ضروريات دين و مذهب است چنانكه در جواب سائل به تفصيل گذشت. پس بايد منافقين اهل هر عصري ضرورتي از ضروريات دين و مذهب را لامحاله انكار كنند علانيه به طوري كه امر ايشان بر مردم و بر همه علماء و عوام ظاهر شود تا حجت خداوندي تمام باشد و اگر چنين امري را خداوند به طور حتم قرار نداده بود، حجتي بر احدي از كفار و منافقين نداشت چرا كه اهل جميع اديان باطله ادعاي حقيت را از روي نفاق ميكنند و احدي از ايشان نميگويد كه من بر باطلم و مردم را دعوت به باطل ميكنم و با اينكه اهل جميع اديان باطله ادعاي حقيت ميكنند، حجت خداوندي تمام است بر مردم چرا كه اهل باطل لامحاله انكار ضرورتي را ميكنند كه انكار ايشان آشكار است بر مردم و به آشكاري انكار ايشان حجت خداوندي بر مردم تمام است تا نتوانند در روز قيامت بگويند كه خدايا ما اهل حق را از اهل باطل نشناختيم و تميز نداديم چرا كه همگي ادعاي حقيت خود را ميكردند.
و هركس گمان كند كه امر اهل حق به امر اهل باطل مشتبه است و خداوند حجت خود را تمام نكرده و امر طرفين را مشتبه گذارده از ضرورت دين و مذهب خارج است و كافر است. پس يقين كن اگر كافر نيستي كه اهل حق هميشه در دنيا بودهاند و هستند و خواهند بود و انكار ضرورت ظاهره در ميان خود را نداشتهاند و ندارند و نخواهند داشت و يقين كن اگر مؤمني كه اهل باطل و نفاق هميشه در دنيا بودهاند و هستند و خواهند بود و هميشه انكار ضرورتي از ضروريات ظاهره را كردهاند به طوري كه انكار ايشان را علماء و عوام اهل حق يافتهاند و ايشان را به جهت جحود و انكارشان از اهل باطل و كافر دانستهاند مثل آنكه علماء و عوام اهل اسلام انكار ضروري يهود و نصاري را دانستند و احدي تقليد از احدي نكرد و به تحقيق كه علماء و عوام اهل اسلام علماء و عوام يهود و نصاري را كافر دانستند. و مثل آنكه علماء و عوام طايفه اثنيعشريه
«* رسائل جلد 4 صفحه 54 *»
به تحقيق بدون تقليد انكار ضرورتي از ضروريات اسلام را از علماء و عوام هفتاد و دو فرقه اهل باطل يافتند و همه ايشان را اهل باطل و هالك دانستند چنانكه تفصيل اين مطلب در جواب سائل گذشت.
و هركس گمان كند كه حجت خداوندي در عصري از اعصار مثل اعصار ائمه اطهار سلام اللّه عليهم تمام بوده و در عصري ديگر مثل اين اعصار تمام نيست و دين خدا مخفي است و اهل دين حق با اهل اديان باطله امرشان مخفي است و حالشان مشتبه است، از ضرورت اسلام و ايمان خارج است. و هركس شك در كفر خارج از ضروريات داشته باشد، از ضرورت اسلام و ايمان خارج است و هركس شك در كفر همين جماعت داشته باشد، كافر است چرا كه به ضرورت اسلام و ايمان حجت خداوندي در همه اعصار بالغ و واضح و لائح است و شككننده در بلوغ و وضوح آن كافر است چنانكه در صريح قرآن است كه فرموده: قل فللّه الحجة البالغة و امام7فرموده: اي فللّه الحجة الواضحة.
و از جمله افتراهاي مسئول اين است كه ميگويد: «لهذا آن طايفه همه علماي اثنيعشريه را بد ميدانند تفاوتي كه دارد نسبت به علماي اين زمان ناصبي ميگويند و نسبت به علماي قديم، اهل جاهليت.»
و جواب اين است كه جواب مختصر در افترا همين است كه بگويند اين افترا است و ما هم معتقد به چنين امر واضحالبطلان را كافر ميدانيم و واللّه در ظاهر و باطن از او بيزاريم و لكن زبان گوينده افترا را و قلم نويسنده آن را نميتوانيم ببنديم و بشكنيم كه افترا بر ما نتواند بست و خداوند قادر علي الاطلاق كه ميتوانست زبان مفتري را ببندد و قلم نويسنده را بشكند، زبان مفترين بر انبياء و اولياي خود را نبست و قلم ايشان را نشكست و مهلت داد به ايشان كه گفتند و نوشتند درباره انبياء و اولياي او: از افتراها و نسبت كذب و سحر و سفاهت و حمق و جنون و معصيت و كفر و بتپرستي به ايشان دادند و خود ادعاي خدايي و پيغمبري
«* رسائل جلد 4 صفحه 55 *»
و حجيت كردند و خداي قادر علي الاطلاق ايشان را تا اجل مقدر ايشان مهلت داد و به ظاهر دولت و ثروت و غلبه داد و انبياء و اولياء و حجج خود را به ظاهر مبتلا به فقر و فاقه و پريشاني و ناخوشيها و ذلّت و مظلوميت و مقهوريت گردانيد تا روز قيامت انتقام كشد از اهل انتقام و جزاي خير دهد به اهل آن.
پس ماها با اين عجزي كه داريم چطور ميتوانيم زبان بدگويان در حق خود را ببنديم و قلم افترانويسان را بشكنيم و چارهاي جز اين نداريم كه امر خود را به قادر علي الاطلاق و حاكم يوم التلاق و عادل منتقم واگذاريم و او را كافي در امر خود دانيم و اليس اللّه بكاف عبده را حرز خود سازيم.
و جوابي كه قدري مردم را بر بصيرت كند اين است كه شك نيست كه هركس بخواهد در ميان اهل اسلام ادعاي اسلام كند نميتواند ادعاي پيغمبري كند چرا كه به ضرورت اسلام، پيغمبر آخر الزمان9 خاتم پيغمبران و آخر ايشان است و شك نيست كه هركس از طايفه اثنيعشريه بخواهد ادعاي تشيع كند، نتواند كه خود ادعاي امامت كند و خود را امام سيزدهم داند چه جاي آنكه بخواهد در ميان شيعه خود را از جمله علماء داند و چه جاي آنكه بخواهد خود را داخل حكماء حساب كند و چه جاي آنكه بخواهد خود را داخل حاملان اسرار و ناقلان آثار و راويان اخبار ائمه اطهار: داند. پس چون ادعاي نبوت و امامتي در ميان اهل اسلام و ايمان در كار نيست، بايد كه اخبار و احاديث حجج: به واسطه راويان سابق به لاحقين برسد و بدون روايت راويان بشر ممكن نيست كه روايتي به لاحقين برسد در ميان رعيت و همچنين هر لاحقي بايد روايت كند از سابقي تا روايت به اهل آن زمان برسد. پس اگر كسي علماي سابق بر خود را بد بداند و از اهل جاهليت داند، خود نتواند ادعا كند كه آنچه من ميگويم و من به آن متدينم از اخبار و احاديث از حججي است كه هزار سال و كسري قبل از وجود من در دنيا بودند و من خودم ايشان را ملاقات نكردهام كه از ايشان بشنوم، پس معلوم است كه هركس در اين زمان روايتي ميكند بايد
«* رسائل جلد 4 صفحه 56 *»
از راوي سابق روايت كند و اگر راوي سابق را نادان و بد داند خود ادعاي دانايي و علم نتواند كرد چرا كه علم حق منحصر است به علم حجج: و هركس از رعيت كه امري و نهيي و حكمي و فتوايي در ميان مردم منتشر كند، بايد لامحاله از حجج: روايات داشته باشد و بدون روايات هيچ حكمي نميتوان كرد و هيچ فتوايي نميتوان داد و مشايخ ما اعلي اللّه مقامهم آن قدر بر اين مطلب اصرار دارند كه احدي از علماي شيعه اين قدر اصرار ندارند كه در جميع امور ظاهره و باطنه و امور اعتقاديه و عمليه بايد از روايات معصوميه خارج نشد. حتي آنكه در علم حكمتشان شرط كردند كه بايد مطابق شرع باشد و هر حكمتي كه مطابق شرع نيست حكمت الهيه نيست با وجودي كه تمام حكماء تعريف حكمت خود را به اينطور كردند كه: الحكمة هي العلم بحقائق الاشياء علي قدر الطاقة البشرية سواء طابق الشرع ام لميطابق. و اين مطلب از خصائص مشايخ ما است كه مطابقه شرع را در حكمت خود شرط دانستند و در هر امري از امور اعتقاديه و علميه، استدلال به آيات محكمه و اخبار متقنه كردند به طوري كه هيچ حكيمي از حكماي اثنيعشريه به آن طور جاري نشده كه در هر مطلبي از مطالب حكمت، آيات و احاديث ايراد كند و اثبات مطلب را به آيات و اخبار كند و اين سياق مخصوص مشايخ ما است اعلي اللّه مقامهم كه بدون تمسّك به آيات و اخبار مطلبي اثبات نكنند و اين امر در ميان مردم و دوست و دشمن آن قدر منتشر شده كه بعضي از دشمنان طعن ميزنند به ما كه شيخيها هر حرفي كه ميزنند يا آيه يا حديث ميخوانند و به غير از آيه و حديث چيزي ديگر نميدانند. چنانكه حضرت امام محمدباقر و امام جعفر صادق8 را ابوحنيفه و امثال او صُحُفي ميگفتند چون كه هر مطلبي را به آيه قرآن اثبات ميكردند و ابوحنيفه و امثال او ميخواستند به مردم بگويند ايشان از اهل علم نيستند و لكن الفاظي چند از قرآن حفظ كردهاند و آن را از براي مردم ميخوانند. چنانكه معاندين ما منظورشان همين است كه حضرات به غير از آيه و حديث چيزي ديگر نميدانند. باري، ما هم بعون اللّه تعالي تابع حضرت صادق
«* رسائل جلد 4 صفحه 57 *»
7 باشيم ما را كفايت ميكند در دنيا و آخرت.
مقصود آنكه دين و آيين ما اين است كه در جميع امور دينيه از اعتقادات و اعمال و اقوال بايد به روايات و احاديث ائمه طاهرين سلام اللّه عليهم عمل كرد حتي آنكه در آيات قرآن اگر شرحي از ايشان در اخبارشان نباشد كسي نتواند از پيش خود تفسير كند و اگر بگوييم كه زمان پيش از خودمان زمان جاهليت بوده و هيچ علمي در دنيا نبوده و هيچ روايتي از ائمه: نبوده، پس خود ما علم خود را از كجا آوردهايم و اين اخباري كه روايت ميكنيم از كجا روايت ميكنيم و اگر پيش از ما علمي و حديثي از ائمه طاهرين سلام اللّه عليهم بوده پس آن علم به واسطه عالمي به ما رسيده و آن روايت به واسطه راوي به ما رسيده و جناب مسئول آيا در كتاب ما ديده كه ما علماي قديم را اهل جاهليت گفتهايم يا علماي عصر خود را ناصبي گفتهايم؟ يا از زبان ما چنين چيزي شنيده، يا از قلب ما خبر داده و ادعاي علم غيب را كرده؟! اما علم غيب را كه گويا نتواند ادعا كند و اما از زبان ما مگر آنكه مانند اين افتراها افترائي بگويد. اما در كتاب كه چنين چيزي نيست كه علماي زمان سابق همه جاهل بودهاند و از اهل جاهليت و علماي زمان خودمان همه ناصبي هستند نعوذ باللّه و در كدام كتاب است كه اسمي از عالمي از علماي متقدمين و متأخرين برده باشيم و تعظيم و تكريم ايشان را بيش از ساير علماء نكرده باشيم؟ و كدام روايت است كه به اجازه عالمي سابق روايت نكرده باشيم و اگر مجتهدي در اين زمان اكتفا به يك اجازه از يك مجتهدي ميكند ما اكتفا به يك اجازه نكرديم و يك كتاب اجازه كه تخميناً به قدر دههزار بيت است و مجموع در اجازه است، اجازات بسيار از علماي بسيار مثل مرحوم مغفور شيخ جعفر نجفي قدّس سرّه و مرحوم شيخ حسين آل عصفور رضوان اللّه عليه و مرحوم آقا سيد علي و آقا سيد مهدي بحر العلوم و امثال اين بزرگواران عليهم الرحمة در ميان است و اگر كسي طالب تصديق و اجازات علماي اعلام عصر مشايخ ما باشد، رجوع كند به كتاب دليل المتحيرين و كتاب هداية الطالبين و ببيند كه جميع علماي بحرين و
«* رسائل جلد 4 صفحه 58 *»
علماي نجف اشرف و كربلاي معلّي و كاظمين8 و علماي كرمانشاهان و همدان و قم و كاشان و تهران و اصفهان و يزد و كرمان و خراسان و غيرهم اذعان به بزرگواري شيخ اوحد اعلي اللّه مقامه نمودهاند. اگر ادعاي تبحّر مثل اين مسئول از امثال بحر العلوم قدّس سرّه بيشتر است كه امثال بحر العلوم ضلالت و گمراهي كسي را برنخوردند و مثل چنين مسئولي برخورده! نميدانم در جواب چه بگويم و گويا به جز خاموشي جوابي نداشته باشد.
و از اتفاقات روزگار، آن كتاب اجازات امثالِ بحر العلوم عليه الرحمة كه در نزد من حاضر است اغلب اجازات به خطّ و مهر خود مُجيزين است و بعضي از عبارات ايشان را در توصيفات آن بزرگوار اعلي اللّه مقامه در رساله مخصوصي ذكر كردهام و در اين مختصر به جهت غرض اختصار نمينويسم.
باري، شيخ اوحد اعلي اللّه مقامه اگر علماي زمان خود را ناصبي ميدانستند نعوذ باللّه يا از اهل جاهليت ميدانستند نعوذ باللّه، پس چرا خودشان از ايشان اجازات گرفتند؟ و اگر ايشان مرحوم شيخ اعلي اللّه مقامه را ضالّ و مضلّ ميدانستند چرا اجازات به ايشان دادند و تعظيم و تكريم او نمودند؟ و چرا امثال مرحوم حاج محمد ابراهيم كلباسي عليه الرحمة از شخص ضالّ و مضلّ اجازه گرفته و اجازه خود را در كتاب اشارات ذكر فرموده و در توصيف او چرا فرموده: «صاحب الشريعة و الطريقة بل محييهما في الحقيقة»؟
پس امثال جناب مسئول در واقع نه همين در مشايخ ما بد ميگويند بلكه امثال بحر العلوم و حاج محمد ابراهيم كلباسي عليهم الرحمة را تكذيب كردهاند و خود را از امثال ايشان باخبرتر دانستهاند و محل تحير اين است كه چرا ساير مردم از امثال مسئول از حالات آن جناب اعلي اللّه مقامه ميپرسند كه از روي افتراي محض جواب گويند و باكي از افترا گفتن نداشته باشند و اعتنا به امثال بحر العلوم و حاج محمد ابراهيم كلباسي عليهم الرحمة نميكنند كه هريك از ايشان يكي از اركان دين و ايمان
«* رسائل جلد 4 صفحه 59 *»
بودهاند و منزه و مبرّا و مقدس از كذب و افترا و بيمبالاتي بودهاند و بيمبالاتي امثال مسئول ايشان را بر اين داشت كه علاوه بر افترا بستن به مشايخ ما، تكذيب امثال بحر العلوم عليهم الرحمة كنند و بياعتنائي نسبت به مرحوم شيخ جعفر نجفي عليه الرحمة كنند. فالبليّة اذا عمّت طابت! كساني كه تكذيب كنند امثال مرحوم بحر العلوم و مرحوم شيخ جعفر عليهما الرحمة را افترائي هم بر مشايخ ما ببندند سهل است و واقعاً بايد چنين اشخاص در حق اهل حق بد بگويند و افترا ببندند و تكذيب كنند و واقع اين است كه اين يك تسلي است از براي ما و از اين قبيل تسلي را خداوند عالم جلّشأنه به پيغمبر خود9 داده در آيات بسيار كه حاصل ترجمه فارسي آن آيات اين است كه اگر تو را تكذيب كردند و نسبت به كذب دادند، همه پيغمبران گذشته را تكذيب كردند و نسبت به كذب دادند.([3]) حال اگر امثال بحر العلوم عليهم الرحمة بدون علم و تحقيق و بصيرت اجازات به آن توصيفات به مشايخ ما دادند و اعتنائي به آن اجازات نيست، سهل است كه مشايخ ما هم بدون استحقاق آن اجازات را گرفته باشند و به آنها اعتنائي نباشد و جايز باشد افترا بستن به ايشان و اعتنا نكردن به ايشان. و اگر كسي يك رگي از ايمان در بدن او باشد ميداند حال امثال مسئول را و اگر كسي عِرقي از ايمان در بدن او نيست كه هزار دليل و برهان ايماني از براي او بيحاصل است.
باري، علماي عصر همه ناصبند نعوذ باللّه يعني چه؟ هركس چنين عقيدهاي داشته باشد خود او ناصب است و از سگ نجستر و كافر و مخلد در آتش جهنم و علماي قديم از اهل جاهليتند نعوذ باللّه يعني چه؟ هركس چنين عقيدهاي داشته باشد كافر و نجس و مخلد در آتش جهنم است و از خصائص مشايخ ما اعلي اللّه مقامهم اين است كه بخصوص در اين باب بيش از ساير علماي اطياب اصرار و ابرام دارند كه وجود
«* رسائل جلد 4 صفحه 60 *»
علماي ابرار در همه اعصار از لطف است و لطف در حكمت واجب است و چنانكه عصري بدون پيغمبري و امامي و وصيي نبوده و نيست و وجود پيغمبر يا امام لطف است و لطف در حكمت واجب است و محال است در حكمت كه در عصري يا پيغمبري يا امامي نباشد، همچنين وجود علماي ابرار كه عدولي چند هستند در هر زمان و اوان لطف است و لطف در حكمت واجب است و نبودن ايشان در عصري در حكمت محال است و آن قدر در اين باب اصرار و ابرام نمودند كه بعضي از بيخبران گمان كردند كه اين مطلب از دين خدا نيست و مشايخ ما اين را تازه آوردهاند و بدعتي كردهاند و به ركن رابعي قائل شدهاند.
و سبب اين است كه ساير علماء چون اصرار زيادي در اين باب نكرده بودند و سعي ايشان در ساير مسائل دين و آيين بوده مردم از اين امر غافل بودند اگرچه عصري بيوجود عالمي نيافته بودند و چون مشايخ ما اعلي اللّه مقامهم قدري تفصيل دادند و دليل عقل و نقل و آيات كتاب و روايات بسيار بر اين مطلب اقامه كردند، غافلان گفتند كه اگر اين مطلب از دين خدا بود، پس چرا ساير علماء اصرار نكردند تا اينكه مردم در غفلت ماندند و اگر از دين خدا نيست، پس مشايخ شما در چيزي كه از دين خدا نيست اصراري دارند.
باري، و هركس بخواهد بداند كه اين مطلب از دين خدا هست يا نيست به كتاب مبارك ارشاد العوام رجوع كند تا بيابد كه از دين خدا اين است كه در حديث وارد است كه: ان لنا في كل خلف عدولاً ينفون عن ديننا تحريف الغالين و انتحال المبطلين و تأويل الجاهلين و احدي از علماي ابرار در اين مطلب انكاري ندارند حتي آنكه كسي كه انكاري دارد، انكار نوع اين مطلب را نميتواند داشت چرا كه خود به همين دليل خود را حاكم شرع دانسته اگرچه وقتي كه بخواهد امري را مشتبه كند لفظي مخصوص را رد ميكند كه ردّي كرده باشد و همان مطلب را به لفظي ديگر از براي خود اثبات ميكند كه حفظ مرتبه خود را كرده باشد.
«* رسائل جلد 4 صفحه 61 *»
باري، مشايخ ما اعلي اللّه مقامهم اصراري دارند كه در هر عصري بايد علماي ابرار باشند و از اصرار ايشان است كه معروف به اين شدند كه به ركن رابع قائلند مع ذلك جناب مسئول بيمبالاتي كرده و باك نداشته كه همه مردم بفهمند كه افترا بسته، پس اين افترا را به محض بيمبالاتي بسته كه حضرات، علماي سابق را اهل جاهليت ميدانند و همه علماء را بد ميدانند و گويا لفظ جاهليت را در كتاب مبارك ارشاد ديده در مقامي كه ميفرمايند: «مقام اول در اثبات لزوم وجود ايشان در هر عصري و اينكه خلوّ هر عصري از اعصار از ايشان از حكمت و لطف نباشد و نشايد و مدار نظم عالم و عيش بنيآدم بر وجود شريف ايشان است و اين مقام مبتني بر ده مطلب است». تا اينجا عبارت كتاب مبارك ارشاد بود و بعد شروع ميفرمايند و ده مطلب را ذكر ميفرمايند و در هر مطلبي نوعي از دليلها و برهانها بر لزوم وجود شيعيان در هر عصري از اعصار بيان ميفرمايند و بر منكرين اين مطلب ردها ميكنند تا اينكه ميفرمايند: «نبي خدا كه خاتم انبياء بود با زبان معبّر كه ترجمان مشية اللّه بود و دست توانا كه مظهر قدرة اللّه بود و نفس الهي كه نفس اللّه بود و روح اللّه بود، با زبان معجزبيان براهين آورد و با دست توانا معجزات و آيات اظهار نمود و با آن نفس الهي هيمنه و استيلا داشت و قهّار نفوس بود، مع ذلك جمعي به جهت اخبار فالگيران كه دولت او مستدام است با او راهي رفتند و چون از ميان رفت معلوم شد كه گرونده چهار نفر بودند. من با زبان گنگ و دست قاصر و نفس ضعيف چگونه ميتوانم اين امر عظيم را بر گردن اين خلق منكوس گذارم كه هزار و ده سال است كه در جاهليت غيبت ماندهاند.»
تا اينجا عبارت كتاب مبارك ارشاد بود كه گويا جناب مسئول اين لفظ جاهليت غيبت را ديدهاند و از پيش خود اين لفظ را معني كردهاند و معني اين لفظ را به اينطور كردهاند كه علماي قديم از اهل جاهليت بودهاند نعوذ باللّه. و چه بسيار واضح است كه شخصي كه در مقام اثبات لزوم وجود شيعيان است و اثبات لزوم وجود شيعيان را
«* رسائل جلد 4 صفحه 62 *»
در هر عصري از اعصار ميكند، نميگويد كه در عصر سابق شيعيان نبودند و شيعيان از اهل جاهليت بودند و بد بودند نعوذ باللّه و در همه اين مقام بر منكرين وجود شيعيان به دليل و برهان رد ميكنند. پس بسيار واضح است كه جناب مسئول اگر از اين عبارت اين معني را از پيش خود كردهاند كه معني اين عبارت اين نيست و اگر محض افترا خواستهاند چيزي گفته باشند كه بر ما بحثي نيست و بحث با او است كه چرا افترا بسته.
و معني اين عبارت اين است كه در غيبت كبري مردم دنيا از ديدار امام خود محرومند و او را بشخصه نميشناسند و جاهل به شخص او هستند و در جاهليت غيبت واقع شدهاند و همه شيعيان در غيبت كبري قبل از ظهور شريكند در جاهليت به شخص امام7 پس نميتوانند از زبان معجزبيان او چيزي بشنوند و از دست تواناي او معجزه ببينند مانند آنكه از رسول خدا و ساير ائمه هدي: شنيدند و ديدند و از اين عبارت جز اظهار خضوع و خشوع خود مراد چيزي ديگر نيست چرا كه مقصودشان همين است كه ما همه در زمان غيبت امام7 واقع شدهايم و از شخص معيّن او در جهالتيم و شخص او را نميشناسيم كه از زبان او چيزي بشنويم و از دست او معجزهاي ببينيم و خودمان دست تواناي اعجاز نداريم و زبان بيان مانند امامان نداريم. پس با دست قاصر و زبان گنگ و نفس ضعيف چگونه ميتوانيم اين امر را بر گردن مردم گذاريم.
و از براي كسي كه بيغرض باشد معلوم است كه معني اين عبارت اين نيست كه علماي قديم اهل جاهليت بودند و بد بودند نعوذ باللّه و اما كسي كه از افتراي محض باكي نداشته باشد، البته معلوم است كه چنين عبارتي را به طور غرض خود معني ميكند و بر كسي كه اندكشعوري داشته باشد غرض و افتراي مسئول معلوم است چرا كه علانيه ميبيند كه بناي كتاب و عنوان مطلب در مقام اثبات لزوم وجود شيعيان است در هر عصري نه اثبات عدم وجود ايشان است در عصرهاي گذشته و انكار
«* رسائل جلد 4 صفحه 63 *»
وجود ايشان در يك عصري. و بيش از اين اگر موجب ملال نبود و احتياجي بود تفصيل ميدادم و لكن گمان نميكنم كه بر صاحبشعوري اين امر مخفي باشد به قدري كه بيش از اين احتياج به تكرار بيان داشته باشد.
و از جمله افتراهاي واضح جناب مسئول اين است كه ميگويد: «و آنچه محقق بر اغلب علماء و اين حقير شد زياده بر سيصد مسأله اين طايفه با قاطبه شيعه اثنيعشريه در اصول اعتقادات اختلاف شديد دارند.»
پس عرض ميكنم كه معلوم است كه مراد جناب مسئول از اين اختلاف شديدي كه گفته معلوم است كه اختلافي است كه ضرري به دين و مذهب ندارد مثل اختلافي كه هر مجتهدي با مجتهدي ديگر دارد و با اينكه اختلاف دارند، همه از اهل يك دين و يك مذهبند و همه برادر ديني يكديگرند و اختلاف ايشان موجب فسقي و كفري نيست و هيچيك تفسيق و تكفير ديگري را نكردهاند و نميكنند چنانكه خود مسئول هم پيش از اين گفت كه اگر فرضاً با هم اختلافي داشتهاند در مطالبي بوده كه محل كفر و ايمان نبوده يا در فروع احكام بوده نه در اصول دين.
پس معلوم شد كه مرادش از اين اختلافي كه در اينجا گفته اختلاف در اصول دين منظور او است و مرادش اختلافي است كه محل كفر و ايمان است كه در سيصد مسأله و زياده ادعا كرده كه اين طايفه با قاطبه علماي شيعه اثنيعشريه اختلاف شديدي دارند كه هريك از آن اختلافهاي سيصدگانه و زياده محل كفر و ايمان است و هركس در يكي از آنها اختلاف كند با قاطبه علماء كافر است چه جاي آنكه در سيصد و زياده اختلاف كرده باشد.
پس عرض ميكنم كه در اين مختصر در جواب سائل و مسئول مكرر گذشت كه اختلاف در ضروريات دين و مذهب و اتفاقيات قاطبه علماء، خروج از دين و مذهب است و موجب كفر خلافكننده است اگرچه در يك امر جزئي باشد مانند آنكه بگويد خوردن يك نخود گوشت خنزير حلال است چرا كه اثري ندارد و آشاميدن يك قطره خمر
«* رسائل جلد 4 صفحه 64 *»
حلال است چرا كه مست نميكند پس چنين كسي كافر است اگرچه گوشت خنزير به قدر يك نخود هم نخورد و اگرچه يك قطره شراب هم نياشامد و اگر كسي شب و روز مشغول خوردن شراب باشد و بگويد ميدانم كه حرام است و ميخورم، كافر نيست اگرچه فاسق باشد و اگر كسي هيچيك از معاصي را مرتكب نشود و اعتقادات او همه صحيح باشد و همينقدر بگويد كه دائم الخمر كافر است، خود او كافر است چرا كه خارج از ضرورت اسلام و ايمان و اتفاقيات قاطبه علماء شده اگرچه به غير از اين قول خلافي ديگر نكرده باشد و شارب الخمر دائم السكر با اعتقاد به حرمت شراب، كافر نيست چرا كه از ضروريات خارج نشده. و از اين قبيل است كه اگر كسي بگويد من اقرار دارم به حقيت جميع ضروريات دين و مذهب و اتفاقيات قاطبه علماء، كافر نيست اگرچه مرتكب جميع كبائر شود و هركس بگويد چنينكسي كافر است، خود او كافر است اگرچه مكروهي از او سر نزند چه جاي آنكه مكفّرِ مقرّ به ضروريات، متجاهر الفسق و الكفر باشد و مقرّ به ضروريات مكروهي از او ظاهر نشده باشد.
پس چون اين مطلب را متذكر شدي عرض ميكنم كه مقرّين به ضروريات را مؤمن ميدانيم و خود مقرّيم به همه آنها و خارج از يكي از ضروريات را كافر ميدانيم چه جاي خارج از سيصد و چه جاي خارج از همه آنها و گويا اين مطلب بر متذكري پوشيده نباشد كه اين مطلب حق است مگر كسي غافل باشد و به جهت غفلت تأملي داشته باشد.
پس عرض ميكنم كه ما مصالحه ميكنيم با جناب مسئول و با جميع جنّ و انس، اين سيصد و زياده اختلاف را كه هريكي از آنها محل كفر و ايمان است و از شدت آنها هم ميگذريم و همه را مصالحه با همه جن و انس و جناب مسئول ميكنيم به يك مسأله و هركس در همان يك مسأله خلاف دارد با قاطبه علماء، ما او را كافر ميدانيم و اگر جن و انس جميعاً با هم جمع شوند و پشت به پشت هم گذارند، نتوانند كه در جميع كتابهاي مشايخ ما اعلي اللّه مقامهم يك مسأله پيدا كنند كه ايشان قائل به آن باشند و
«* رسائل جلد 4 صفحه 65 *»
آن يك مسأله خلاف قاطبه علماء باشد و از حال تا روز قيامت مهلت داديم كه رجوع كنند به كتابهاي ما(ايشان خل) و چنين مسألهاي را پيدا كنند. خواه آن مسأله در اصول دين باشد يا در فروع آن يا در اعتقادات باطنه باشد يا در اعمال و اقوال ظاهره. و اگر نتوانستند و پيدا نكردند و حال آنكه نميتوانند و پيدا نميكنند، بدانند كه جناب مسئول به محض عناد با حق و اهل حق اين افترا را بسته و نسبت به همه طايفه داده.
و اگر غافلي به اين عبارات عبور كرد و متحير شد كه اگر هيچ اختلافي در ميان نيست، پس اين غوغا و ضوضاء چيست كه در ميان خواص و عوام برپا است و بعضي شيخي و بعضي بالاسري ميباشند و مباحثات دارند و نزاعها در ميان است، پس اگر كسي متحير شد به او عرض ميكنم كه هيچ اختلافي كه موجب كفر و ايمان باشد در ميان اهل حق از زمان حضور معصومين:تا زمان حال نبوده و نيست حتي در يك مسأله و لكن بعضي از منافقين كه در زمان حضور معصومين: تا زمان حال بودهاند و هستند به محض افترا به ما چيزي را ميبندند و بعضي از غافلان كه بر احوال ما مطلع نيستند و اتفاقاً با چنين منافقيني معاشرتي دارند به جهت قرب مكان و منزل يا به جهت قرابتي ديگر، باور ميكنند از ايشان آن افتراها را و چون غافلند از حال ما و معاشرتي با ما ندارند از ما سؤال نميكنند كه آيا اين چيزي كه به شما نسبت ميدهند راست است يا دروغ و چنين ميپندارند كه آقاي صاحب عمامه و عبا و عصا دروغ نميگويد و افترا به مؤمني نميزند. پس آن غافلان آن افتراها را كه ميشنوند و از راه غفلت باور ميكنند از براي يكديگر نقل ميكنند تا آنكه آنها را منتشر ميكنند و هرقدر آنها بيشتر منتشر شد و چندي گذشت عادت ميكنند در نسبت دادن آنها و چون غافلاني ديگر امري را به اين انتشار يافتند باور ميكنند و از ما كناره ميكنند و هرقدر انتشار زياده شد، كناره ايشان زياده ميشود و هرقدر كناره ايشان زياده شد آن افتراها منتشرتر ميشود تا كار به اينجا انجاميده كه مشاهده ميشود. حتي آنكه منتشر كردند كه حضرات شيخيه منكر صلوات بر محمد و آل محمد صلوات اللّه
«* رسائل جلد 4 صفحه 66 *»
عليهم اجمعين هستند و مال مردم و زن مردم را براي خود حلال ميدانند و زنهاي خود را بر يكديگر حلال ميدانند و زنهاي ايشان از نامحرمان مردانشان رو نميگيرند و علماء را لعن ميكنند و پدر و مادر خودشان را اگر شيخي نباشند لعن ميكنند و ائمه را خدايان ميدانند و منكر معاد و معراج جسمانيند. البته مردم روزگار كه اين افتراها را شنيدند از روي غفلت باور ميكنند و روز به روز كناره از ما بيشتر ميكنند و اين افتراها بيشتر منتشر ميشود و چون يكي از ماها نسبت به آن منافقان صاحب عمامه و عبا و عصا بد گفتيم و گفتيم افترا به ما بسته و همان غافلان اين سخن را از يكي از ماها شنيدند يقين ايشان زياد ميشود كه ماها علماء را بد ميدانيم و نسبت افترا بستن و دروغ گفتن به ايشان ميدهيم پس بيشتر كناره ميكنند و در ساير افتراها بيشتر يقين ميكنند و اگر خداوند قادر علي الاطلاق شاهد بر ظاهر و باطن ما، ما را از شرّ اين قبيل افتراگويان و از اين قبيل غافلان حفظ نميفرمود، نميتوانستيم يك روز در ميان اهل اين روزگار زيست كنيم.
وقاية اللّه خير من توقينا | و عادة اللّه في الاعداء تكفينا | |
كاد الاعادي فماابقوا و ماتركوا | لعناً و طعناً و تقبيحاً و تهجينا |
آيا توقع صاحبان عمامه و عبا از ما اين است كه چون بر ما افترا بستند دم نزنيم و نگوييم اين افترا است؟ و آيا توقع از جهّال ماها دارند كه درباره اين افتراگويان بد نگويند؟ و آيا ماها در همه مكانها ميتوانيم حاضر باشيم كه منع كنيم جهال خود را كه بد نگويند؟
پس به آن جهال عرض ميكنم كه چون شماها در ملأ عام به يكي از افتراگويان بد گفتيد و جماعتي از شماها شنيدند كه بد ميگوييد، همان جماعت باز بيشتر منتشر ميكنند كه ما خودمان از اين طايفه شنيديم كه به علماء بد ميگفتند پس بيشتر از ماها كناره خواهند كرد و چون بيشتر كناره كردند، آن افتراها را بيشتر منتشر ميكنند و چون بيشتر منتشر شد بيشتر كناره ميكنند و عداوت ماها را بيشتر در دل ميگيرند و
«* رسائل جلد 4 صفحه 67 *»
چون بناي عداوت شد، خود آن غافلان هم بناي افترا بستن را ميگذارند و عداوت با ماها بيشتر ميكنند و عداوت را به ارث به اولاد خود ميدهند و زن و مرد و كوچك و بزرگ و پير و جوانشان كمر عداوت ماها را ميبندند و دين و آيين ائمه طاهرين: را بالمرّه از ميان برميدارند و به هوي و هوس دعواي حيدري و نعمتي در ميان ميآيد و اگر خداوند عالم حفظ نكند، ببينيد كه كار به كجا خواهد انجاميد. پس به شماها عرض ميكنم و التماس و استدعا مينمايم از مرد و زن و از كوچك و بزرگ و پير و جوان و سياه و سفيد و عالم و جاهل كه شماها اقلاً به ما و به خودتان رحم كنيد و باعث زيادتي عداوت مردم با ما و خودتان مشويد. افتراگويان كه بر ما رحم نميكنند غافلان هم كه غافلند و رحم بر ماها نميكنند، شما هم اگر بر ما و خودتان رحم نكنيد پس ماها چه كنيم؟ و به كداميك از اهل روزگار دل خوش كنيم؟ و نشر دين و آيين و فضائل اميرالمؤمنين و ائمه طاهرين: از براي كه بكنيم؟ و با كدام حواس جمع ميتوانيم چيزي بگوييم؟ اقلاً شماها به ما و خودتان رحم كنيد و از خداي منتقم بترسيد و از پيغمبر شاهد9 شرم كنيد و از ائمه معصومين شاهدين بر احوالتان:حيا كنيد و ايشان را مطلع بر احوال و كردار و رفتار خود بدانيد و به صاحبان عمامه و عبا بد مگوييد اگرچه بشناسيد و بدانيد كه افترا به ماها بستهاند كه چون شماها به ايشان بد گفتيد و مردم از شما شنيدند كه بد ميگوييد و حال آنكه ايشان در لباس علماء داخل شدهاند مردم بيشتر از اينها منتشر خواهند كرد كه شماها به علماي شيعه اثنيعشري بد ميگوييد و ايشان را بد ميدانيد و از اهل جاهليت و ناصبي ميدانيد و كدام از افتراگويان و كدام از غافلان تحقيق ميكنند كه شما همان يكنفر مفتري را بد دانستهايد و به او بد گفتهايد. پس همين كه به يكي بد گفتيد، به افترا به شما خواهند بست كه شما همه علماي گذشته و آينده شيعه اثنيعشري را بد ميدانيد چنانكه همين جناب مسئول همين نسبت را به افترا به ماها داده. پس چاره كار ما و شما اين است كه به اين آيه مباركه عمل كنيم كه خداوند عالم جلّ
«* رسائل جلد 4 صفحه 68 *»
شأنه فرموده: و لاتسبّوا الذين يدعون من دون اللّه فيسبّوا اللّه عدواً بغير علم يعني سبّ نكنيد و دشنام ندهيد و بد نگوييد به كساني كه دعوت ميكنند به هوي و هوس خود از غير خدا پس ايشان هم سب كنند خدا را از روي دشمني به غير دانايي، و شما ميدانيد كه سبّ خدا سبّ اهل حق است پس شما سبب سبّ اهل حق نشويد كه سبّ ايشان سبّ خدا است و چارهاي نداريد كه به اين آيه عمل كنيد كه فرموده در صفات پسنديده مؤمنان: و اذا مرّوا باللغو مرّوا كراماً. يعني مؤمنان حالتشان اين است كه هرگاه گذشتند به لغوهاي مردم، گذشتند در حالي كه كريمان بودند يعني كريمانه درگذشتند و به روي خود نياوردند كه شما لغو ميگوييد و لغو ميكنيد كه گويا مطلقا نديدند لغو اين مردم را و گويا نشنيدند لغو ايشان را. و اگر شما دوست حضرت اميرالمؤمنين عليه و آله صلوات المصلين هستيد و پيرو ايشانيد و اقتدا به ايشان ميكنيد كه ايشان به گوش مبارك خود ميشنيدند چنانكه حال ميشنوند كه مردمان لئيم به ايشان فحش ميدادند و ايشان ميگذشتند و ميفرمودند: مرا قصد نكردهاند و فحش به ديگري دادهاند. پس تعظيم و تكريم كنيد صاحبان عمامه و عبا را اگرچه بدانيد كه دشمن مشايخ شما هستند و اگرچه بدانيد كه افترا بر مشايخ شما ميبندند و اگر عبور شما به آنها شد سلام كنيد به ايشان اگرچه جواب سلام شما را ندهند و حرمت تحيّت اسلام را در حضور خداي حاضر و پيغمبر شاهد و امامان شاهد: نگاه داريد اگرچه ايشان در حضور ايشان:حرمت تحيت اسلام را نگاه ندارند و شما معصيت مكنيد به جهت آنكه آنها معصيت ميكنند و هيچ عذري از براي شما نيست در معصيت معصيتكنندگان. پس مگوييد كه چون فلان فحش داد من هم فحش دادم و چون سلام نكرد من هم سلام نكردم و چون جواب سلام مرا نداد من هم سلام نكردم. اگر شما خدا را حاضر ميدانيد و پيغمبر و ائمه:
«* رسائل جلد 4 صفحه 69 *»
را شاهد ميدانيد و در اين اعتقاد صادقيد، پس حظ كنيد و لذتها ببريد كه مردم در حضور ايشان به جهت دوستي و متابعت ايشان به شما ظلم ميكنند و اگر در اين اعتقاد صادقيد بايد به اطمينان تمام بدانيد كه ايشان انتقام شما را از ستمكاران بر شما ميكشند پس واگذاريد انتقام خود را به ايشان كه خودتان عاجزيد از انتقام كشيدن و ايشان قادرند بر انتقام كشيدن و يك آني واللّه تأخير در انتقام كشيدن نميكنند چرا كه عادلند و ظالم نيستند و لكن شماها وقت انتقام كشيدن را و طور انتقام كشيدن را نميدانيد و ايشان همه را ميدانند و در وقت انتقام چه در اين دنيا يا در جايي ديگر، به طوري كه بايد و شايد واللّه يك آني به تأخير نخواهند انداخت. اگر در اعتقاد خود صادقيد واللّه لذتها خواهيد برد در حال مظلوميتتان و اگر در اين اعتقاد راسخ و صادق نيستيد كه پس چرا ادعاي اين عقيده را داريد كه خود اين ادعاي بيجا و دروغ، گناهي است عظيم. پس بترسيد از خداي حاضر و ائمه شاهد:در بد گفتن به مردم خصوصاً به صاحبان عمامه و عبا و بترسيد از انتقام بزرگان دين و شيعيان اميرالمؤمنين7 در روز قيامت كه از شما اعراض كنند و روي مبارك خود را از شما بگردانند و به شما بگويند كه اگر شما بد به فلانكس نگفته بوديد و فحش به او نداده بوديد جمعي كثير و جمّي غفير به ما ناسزا نميگفتند و شما باعث شديد كه گفتند آنچه را كه گفتند.
پس برويد و با ايشان محشور باشيد و با ايشان همنشين شويد، پس اگر از اينها باك نداريد، به هوي و هوس خود راه رويد و مهياي انتقام و جواب دادن از رفتار و كردار خود باشيد و اگر باك داريد، پس در رفتار و كردار متابعت كنيد آقايان و پيشوايان و امامان خود: را و هوي و هوس را ترك كنيد و مانند جماعت حيدري و نعمتي نباشيد كه سيد الشهداء7 را بهانه فساد و فتنه خود قرار ميدهند مانند شما كه مشايخ خود را بهانه فساد و فتنه خود قرار ميدهيد.
و بدانيد كه اگر شماها تقوي را پيشه خود قرار داديد، اگر جميع جنّ و انس
«* رسائل جلد 4 صفحه 70 *»
دشمن شما باشند، خداوند قهّار جل جلاله قاهر است و همه شياطين مقهور اويند و دفع شرّ ايشان را و رفع فساد ايشان را واللّه از شما خواهند كرد و شما خود را بيصاحب و بيناصر و معين گمان نكنيد. فسيكفيكهم اللّه را در مدّ نظر در ظاهر و باطن داشته باشيد. خداوند به حرمت ائمه طاهرين سلام اللّه عليهم اجمعين و به حرمت خاصّان درگاه امام زمان عجل اللّه فرجه و فرجنا بحقه كه ما و شماها را اعانت كند به تقوي و پيروي امامان و پيشوايان خود: و رضاي خود در حق ما در دنيا و در قبر و در برزخ و در رجعت و در آخرت. ربنا لاتزغ قلوبنا بعد اذ هديتنا و هب لنا من لدنك رحمة انك انت الوهاب و ماكنّا لنهتدي لولا انهدانا اللّه و لا حول و لا قوة الاّ باللّه.
و از جمله افتراهاي جناب مسئول اين است كه ميگويد: «و قريب به سيهزار از احكام شرع مطهر نبوي هست كه نميدانند و عمل نميكنند!»
پناه ميبرم به خدا از شرّ افتراگويي كه سيهزار افترا را به يك كلمه ميگويد و مينويسد و يك دفعه سيهزار افترا از دهن او بيرون ميآيد و سيهزار و سيصد افترا را به دو كلمه ميگويد. پس حساب كن كه در هر نفسي چند هزار افترا ميتواند گفت و در هر مجلسي چند نفس ميكشد و در هر روزي چند مجلس ميرود و گويا حيائي كه يكي از خصال ايمان است در وجود او يافت نشده مثل ساير خصال ايمان كه از اهل مجلس و صاحبان شعور خجالت نميكشد. سهل است كه باكي ندارد كه در رساله خود مينويسد به خط شريف خود كه داستان او در روزگاران بماند و در نزد خواص و عوام و دوست و دشمن و مرد و زن رسوا شود و هيچ باكي از رسوا شدن ندارد و اينها نيست مگر آنكه احتمال بازخواست در خود گمان نميكند و در رسوا شدن در نزد مردم احساس دردي و المي در بدن خود نميكند پس آسان شده بر او رسوايي و به خيالش ميرسد كه در همهجا امر همين است كه احساس المي نيست و لكن بر فرضي كه در دنيا كسي به او المي نرساند عجبي نيست.
«* رسائل جلد 4 صفحه 71 *»
منكر دين([4]) گر سلامت است عجب نيست | دهر مكافات اين گناه ندارد |
باري، جواب اين افترا به طور مختصر با مدارا اين است كه عقل و نقل در جميع اديان حقه و اديان باطله بر اين است كه جاهل در حين جهل مكلّف به هيچ تكليفي نيست پس ما در حال جهل تكليفي نداريم كه به مجهولات خود عمل كنيم. سيهزار نباشد آن مجهولات ما، سيصدهزار باشد چرا كه معقول و منقول نيست در هيچ ديني و مذهبي و شرعي و عرفي كه شخصي يا جماعتي مكلّف باشند به چيزهايي كه نميدانند كه تكليفي به آنها شده پس چه نقصي لازم ميآيد در ايمان كسي كه عمل نكرده به چيزهايي كه نفهميده و ندانسته و خداوند عالم جلّشأنه از او پوشانيده و به واسطه وسائط به او نرسانيده.
و اگر كسي گمان كند كه بنابراين بايد جميع جهال در حين جهل در جميع احوال معذور باشند و تكليفي به تحصيل علم نداشته باشند، پس اينكه در ميان علماء و عوام معروف است كه بر جاهل واجب است تحصيل علم چه معني دارد؟ و اينكه معروف است كه جاهل در قصر و اتمام مثلاً معذور است و در جاي ديگر مثلاً معذور نيست چه معني دارد؟
پس عرض ميكنم مطلب همان بود كه عرض شد و اهل هيچ شرعي و عرفي و عقلي و نقلي نميگويند كه شخص در حال جهل مكلّف است به چيزي كه آن را نميداند و خداوند عالم از او مخفي داشته و به هيچ وجه به واسطهاي از وسائط به او نرسانيده و لكن معني اينكه جهال بايد تحصيل علم كنند اين است كه جهال در هر مسألهاي كه جهل دارند، جاهل به اين نيستند كه بايد بروند و جزئيات مسائل را از علماء بپرسند و خداوند عالم جلّشأنه به واسطه انبياء و اوصياي ايشان: و به واسطه علماي اعلام به جهال رسانيد كه شما مثلاً بايد نماز كنيد و نميدانيد كه به چه كيفيت نماز كنيد پس بايد برويد و از كسي كه كيفيت نماز را ميداند ياد بگيريد و نماز كنيد. پس جهال به واسطه ايصال خداي متعال دانا شدند كه بايد نماز كنند و ميدانستند كه كيفيت نماز را نميدانند
«* رسائل جلد 4 صفحه 72 *»
و ميدانستند كه كيفيت آن را علماء ميدانند و ميدانستند كه بايد بروند نزد علماء و از ايشان كيفيت آن را ياد بگيرند پس تكليف در جميع موارد در معلومات شد نه در مجهولات و تكليف به مجهولات تكليف به مالايطاق است و تكليف به مالايطاق معقول هيچ عاقلي نيست و در نزد اهل جميع اديان حقه و باطله و در نزد اهل شرع و عرف مشروع و مرسوم نيست.
و اما معني اينكه جاهل در قصر و اتمام مثلاً معذور است، اين است كه در حال جهل به هرطوري كه نماز كرد و بعد از نماز كردن مسألهداني به او گفت تو بايد قصر كني و اتمام كردهاي، يا بايد اتمام كني و قصر كردهاي، و چون جاهل به اين مسأله بودهاي به حكم شارع تو معذوري و نبايد نماز را اعاده كني برخلاف آن طوري كه نماز كردهاي و در جايي ديگر به حكم شارع معذور نيستي و بايد اعاده كني نماز را به طوري كه فرمودهاند مثل آنكه اگر در نماز دو ركعتي شك كردي و بنا را بر زياده يا نقصان گذاردي و قياس به نماز چهار ركعتي كردي، بايد نماز را اعاده كني و معذور نيستي كه به همان نمازي كه كردهاي اكتفا كني.
باري، پس معلوم شد كه اين معنيها منافات ندارد با اينكه جاهل در حال جهل خود معذور باشد و تكليفي نداشته باشد و اگر عمل به مجهولات خود نكرد نقصي در ايمان او بهم نرسد.
و هركس بگويد كه مجهولات، مكلّفٌبه است و حال آنكه به مكلّف نرسيده، برخلاف قول خدا قولي گفته و قولي كه خدا گفته اين است كه: لايكلف اللّه نفساً الاّ ماآتيها و مجهولات كسي ماآتاي او نيست و گفته كه: لايكلف اللّه نفساً الاّ وسعها و مجهولات در وسع جاهل نيست.
و قول مسئول قولي است برخلاف قول خدا و رسول و ائمه هدي: و برخلاف ضرورت اسلام و ايمان و برخلاف ضرورت جميع اديان و برخلاف قواعد و رسوم متعارفه در نزد خواص و عوام از اهل شرع و عرف در هر مذهب و ملت و عادتي. بلي
«* رسائل جلد 4 صفحه 73 *»
اگر گفته بود كه مسائلي چند را ميدانند و عمل به مقتضاي آنها نميكنند، افترائي گفته بود كه معني داشت و بر فرض صدق او، اثبات نقصي ميكرد و لكن قول باطل را خداوند از جميع جهات باطل ميكند چرا كه باطل از جميع جهات باطل است. پس اين بود جوابي كه به مدارا گفته شد.
و جوابي ديگر كه ظاهركننده افتراي او است اين است كه سيهزار مسأله را تو از كجا دانستي كه نميدانند؟ آيا تو بر قلب ايشان مطلع بودي كه دانستي كه نميدانند؟ و از كجا ملاقات كردي ايشان را در زمان طويلي كه به تدريج يك يك مسائل را سيهزار دفعه پرسيدي تا فهميدي كه نميدانند؟ و كجا جميع اين طايفه را يك يك ملاقات كردي و از هريك جدا جدا سيهزار دفعه سؤال كردي تا دانستي كه هيچكدام نميدانند؟ شايد كه بعضي از ايشان بدانند و تو او را ملاقات نكرده باشي و شايد آنهايي كه از اين دنيا پيش از وجود تو رحلت كردهاند و تو آنها را نديده و نميشناسي بدانند. و كجا با همه ايشان يك به يك معاشرت كردي تا بداني كه هيچيك عمل نميكنند؟ و با آن يك و دويي كه معاشرت كردي زمان معاشرت تو با آنها چقدر طول كشيد تا آنكه سيهزار عمل را ديدي ترك كردند؟
پس عبرت بايد بگيرند از افتراي ظاهر هويداي آشكار او هر عاقل دانايي بلكه هر جاهل ناداني كه اندكي شعور داشته باشد و بايد از بيمبالاتي و بيحيائي جناب مسئول عبرت گرفت كه اقلاً بايد سعي كند و افترائي بزند كه احتمال صدق در آن برود و لكن چون خداوند خواسته كه او را رسواي خاص و عام اهل روزگار كند، خواه صاحب ديني و مذهبي باشند يا نباشند و خواه در بند دين و مذهبي باشند يا نباشند كه كذب و افتراي او را به طور بداهت بدون فكر و رويّه بفهمند و جميع مردم اهل روزگار تكذيب او كنند و خدا او را خذلان فرموده كه چنين افتراي آشكاري را از او بروز داده. آري واللّه خداوند چنين رسوا ميكند اهل باطل را از دست و زبان خود آنها به طوري كه كسي ديگر هرقدر سعي كند نتواند به آن طوري كه خود ايشان خودشان را رسوا ميكنند
«* رسائل جلد 4 صفحه 74 *»
رسوا كند. فواللّه، وقاية اللّه خير من توقينا.
و جوابي ديگر اين است كه مسائل و احكام الهيه تماماً در قرآن و حديث است و كتبي كه مجمع احاديث معمولٌ بها است معروف و مشهور است در ميان علماي كرام و حكماي عظام شيعه اثنيعشريه و حكمي از احكام و مسألهاي از مسائل نيست كه محتاجاليه مكلّفين است مگر آنكه در آن كتابها موجود است و هرچه در آن كتابها نيست از مسائل دين و ايمان و احكام، از دين خدا نيست و آن كتابها كتابي نيست كه بعضي از علماء از آنها خبر داشته باشند و بعضي از آنها بيخبر باشند مانند كتاب كافي و كتاب من لايحضره الفقيه و كتاب تهذيب و استبصار و كتاب بصائر الدرجات و كتاب بحار الانوار و كتاب عوالم و كتاب وسائل و كتاب وافي و كتاب فقه رضوي و ساير كتبي كه علماي ابرار از براي اعمال نوشتهاند و همه معروف و مشهور است و محل اعتماد علماء بوده و هست.
و كتاب مسمّي به «فصل الخطاب» كه الان الحمد للّه در همدان موجود است و در نزد من حاضر است و تخميناً زياده از صد و بيستهزار بيت است و محتوي است همه آن كتاب مستطاب بر احاديث اين كتب مذكوره و غير آنها از ساير كتب معتبره معتمدٌعليها و آن كتاب را به سه قسم منقسم فرمودهاند: قسمي در علم حقيقت و آنچه آيات قرآنيه در آن علم ضرور بوده و آنچه احاديث در آن علم ضرور بوده از اين كتب معتبره ذكر فرمودهاند، و قسمي را در علم طريقت قرار دادهاند و آنچه آيات قرآنيه در آن علم ضرور بوده و آنچه احاديث در آن علم بوده از همان كتابها ذكر فرمودهاند و قسمي را در علم شريعت قرار دادهاند و آنچه از آيات قرآنيه ضرور بوده و آنچه احاديث در آن علم بوده از آن كتابها ذكر فرمودهاند و مسألهاي از مسائل دين و ايمان و اصول و فروع و عقايد و اعمال نيست كه در آن كتب باشد و در كتاب فصل الخطاب نباشد و در آن كتاب هست مسائل بسيار كه در فرد فرد آن كتابها نيست و آن كتاب كتابي است كه از صدر اسلام تا اين ايام كتابي به اين جامعي و حسن ترتيب كتب و حسن ترتيب
«* رسائل جلد 4 صفحه 75 *»
احاديث و حسن ترتيب اسماء حسناي ائمه اطهار: و حسن تهذيب و حسن ذكر قواعد كليه مستنبطه از آيات محكمه و احاديث محكمه متقنه و حسن ذكر ادله عقليه مطابقه با محكمات كتاب و سنت كتابي نوشته نشده و آنچه از مسائل دين و ايمان هست كائنةً ما كانت و بالغةً ما بلغت از امر توحيد گرفته تا ارش خدش كه در آن كتابها بوده و محل احتياج بوده در اين كتاب مبارك جميعاً موجود است. نميدانم كه آن سيهزار مسأله را كه جناب مسئول ديده و عمل كرده و ما نديدهايم و عمل نكردهايم جناب ايشان در كداميك از كتب معتمدٌعليها ديدهاند و فهميدهاند و عمل كردهاند اگر در كتب اربعه ديدهاند كه آنچه در آنها است در فصل الخطاب است و اگر از وسائل و ساير كتب متداوله معتمدٌعليها ديدهاند كه همه آنها در اين كتاب جمع است و به مضمون آنچه خوبان همه دارند تو تنها داري، داراي همه آنها است. مگر آنكه جناب مسئول آن سيهزار مسأله را در غير كتب معروفه معتمدٌعليهاي شيعه اثنيعشريه ديده باشند و عمل به آنها كرده باشند و حال آنكه آنچه در غير اين كتب معروفه است معمولٌبه شيعه اثنيعشري نيست و مكلفٌبه نيست سهل است كه داخل در بدعتها است و عامل به آنها عامل به بدعتها است و ضرورت شيعه اثنيعشر و اتفاق و اجماع علماي ايشان بر اين قائم است كه عمل ايشان بايد از روي اين كتابها باشد و جميع آنها در فصل الخطاب جمع است. پس عامل به غير آنها خارج از ضرورت شيعه و اجماع علماي ايشان است.
باري، مختصر آنكه ما با جناب مسئول و امثال او از جنّ و انس مصالحه ميكنيم اين سيهزار مسأله را كه نميدانيم و عمل نميكنيم به يك مسأله كه ما بايد بدانيم و عمل كنيم كه اگر ندانيم و عمل نكنيم لازم آيد كه كافر باشيم يا فاسق باشيم يا ناقص الايمان باشيم و اگر جناب مسئول و امثال او و تمام جن و انس مجتمع شدند و پشت به پشت يكديگر گذاشتند با مهلت ايشان از زمان حال تا روز قيامت و نتوانستند كه يك چنين مسألهاي پيدا كنند، ديگر معلوم است بيمبالاتي جناب مسئول در
«* رسائل جلد 4 صفحه 76 *»
افترا بستن به اهل حق در سيهزار و سيصد و زياده افترا كه يكي از آن افتراها در اخراج جناب مسئول از ضروريات اديان و اسلام و ايمان و اتفاق علماي عاليشأن كافي است چه جاي سيهزار و سيصد و زياده.
و از جمله افتراهاي جناب مسئول و ادعاهاي او اين است كه ميگويد: «و اگر برحسب ظاهر انكار اختلاف كنند از ترس و عوامفريبي است و اگر طالب باشند اين حقير در يك روز از كتابهاي خودشان بحول اللّه مشخص مينمايم!»
عرض ميكنم خدمت صاحبان شعور كه قدري قليل در رفتار و كردار جناب مسئول و امثال او با ماها فكر كنيد و بدانيد اندازه ظلم ايشان را. پس عرض ميكنم كه فكر كنيد در اختلافهايي كه در عالم هست و ببينيد كه احدي از جماعت مختلفين انكاري از اختلاف خود با ديگري ندارند به طوري كه خارجين از محل اختلاف هم چه بسياري كه خبر از آن اختلاف دارند. پس فكر كنيد اندكي و متذكر شويد بسيار كه بتپرستان عالم انكاري از بتپرستي ندارند و در امر خود اصرار دارند به طوري كه بر ساير مردم مخفي نيست اصرار آنها در بتپرستي، و مجوس انكاري از مجوسيت خود ندارند و يهود انکاري در يهوديت خود ندارند و نصاري انکاري در نصرانيت خود ندارند و مسلمانان انكاري در مسلمان بودن خود ندارند و سني انكاري از تسنّن خود ندارند و شيعه انكاري از تشيع خود ندارند و هريك از هفتاد و سه فرقه اسلام انكاري در مذهب خود ندارند و هيچ عالمي انكاري از مسألهاي كه اثبات آن را ميكند ندارد و هيچ مجتهدي انكاري از فتواي خود ندارد و هركس به هر ديني و مذهبي كه قائل است انكاري از دين و مذهب خود ندارد سهل است كه سعي ميكند و دليل و برهان بر دين و مذهب خود اقامه ميكند و با اصرار تمام اثبات دين و مذهب خود ميكند و هر عالم و مجتهدي در آنچه اختيار كرده از مسائلي كه محل اختلاف است در ميان علماء و اختلاف در آن مسائل عيب و نقصي ندارد انكار از اختيار و فتواي خود نميكند بلكه اصرار ميكند و بناي اهل هر ديني و مذهبي و قولي و اعتقادي اين است كه اگر بخواهند با مخالف خود
«* رسائل جلد 4 صفحه 77 *»
تكلم كنند و ردي كنند يا قبولي كنند مطلبي از مخالف را عنوان ميكنند كه شخص مخالف انكار ندارد كه اين است مطلب من و دليل و برهان او را عنوان ميكنند و آن قائل انكار ندارد كه اين است دليل و برهان من، حتي آنكه منكرين معاد جسماني انكاري از انكار خود ندارند بلكه اصرار دارند كه معاد جسماني نيست و دليلها و برهانها به گمان خود اقامه ميكنند و حضرات جبريه انكاري از مذهب خود نميكنند و اصرار ميكنند و دليل و برهان به گمان خود اقامه ميكنند و انكار دليل و برهان خود نميكنند.
باري، و بناي اهل روزگار و بناي اهل هر ملت و مذهب و بناي هر صاحب قولي و اعتقادي از قديم الايام تا نزديك اين زمان اين بوده كه مطلبي را كه صاحبش انكار نداشته و اصرار داشته كه مطلب من است و دليل و برهاني را كه صاحبش انكار نداشته كه دليل و برهان من است عنوان ميكردند در مجالس مباحثه يا در كتابي از كتابها و ميگفتند و ميشنيدند و مينوشتند تا عاقبة الامر يا رد ميكردند مطلب صاحب مطلب را يا قبول ميكردند يا رد ميكردند دليل صاحب دليل را يا قبول ميكردند و اين بود بناي اهل عالم از زمان آدم تا خاتم9 تا نزديك به اين زمانها و هرگز بنا نبود در هيچ زماني كه عنوان كنند هر مطلبي را كه بخواهند و نسبت دهند آن مطلب را به شخصي و بگويند اين مطلب مطلب فلان شخص است و هرقدر آن شخص انكار كند كه اين مطلب مطلب من نيست و اصرار كند كه اين مطلب را به افترا به من بستهايد در جواب بگويند كه اين مطلب مطلب تو است و تو در دل خود همين مطلب را داري و لكن به زبان ميگويي كه اين مطلب مطلب من نيست و من انكار دارم اين مطلب را و هرقدر اصرار كند كه چنانكه شما صاحب چنين مطلبي را باطل ميدانيد و از اهل باطل و كافر ميخوانيد من هم مانند شما صاحب چنين مطلبي را از اهل باطل و كافر ميدانم، باز اصرار كنند كه تو در دل صاحب اين مطلبي و چنيني و كافري اما در ظاهر به زبان خود ميگويي كه من صاحب اين مطلب نيستم و به ظاهر در كتاب خود مينويسي كه اين مطلب مطلب من نيست به دليل اينكه در گفتههاي تو و در نوشتههاي
«* رسائل جلد 4 صفحه 78 *»
تو به طور اشاره و رمز هست كه اين مطلب مطلب تو است اگرچه در صريح كلام تو انكار اين مطلب باشد.
و هرقدر اصرار كند كه اگر كلام من حجت است، پس چرا كلام صريح مرا اعتنا نميكنيد و اگر حجت نيست پس چرا اعتنا به اشاره من ميكنيد و حال آنكه من به طور صريح ميگويم كه اشاره من اشاره است به آن مطلبي كه در صريح كلام من است و اشاره من و صريح كلام من هردو اين است كه اين مطلب مطلب من نيست و البته صريح كلام مرا بهتر ميتوانيد فهميد و من به صريح كلام خود ميگويم كه اين مطلب مطلب من نيست و اشاره من اشاره به همين است كه اين مطلب مطلب من نيست، باز بگويند كه كلام صريح تو اعتباري ندارد و اگر مطلب تو اين مطلب نبود بايد اشاره نكني و همه كلام خود را به طور صريح بگويي. پس چون اشاره در كلام تو هست به اين مطلب همين مطلب مطلب تو است.
و هرقدر صريحاً اصرار كند كه اشاره من چون صريح نيست شما معني آن را نميفهميد به طوري كه معني كلام صريح مرا ميفهميد و در نزد خود من كلام صريح و غير صريح من مساوي است و من ميدانم كه در دل خود چه دارم و آنچه در دل دارم همان است كه در كلام صريح خود ميگويم كه اين مطلب مطلب من نيست و اشاره من هم به همين است كه اين مطلب مطلب من نيست، باز بگويند كه مطلب تو همين است و اگر مطلب تو همين نبود بايد اشاره را موقوف كني و هميشه كلام صريح بگويي تا آنكه ما احتمال ندهيم كه اين مطلب مطلب تو است.
و هر قدر اصرار كند كه آيا كيست كه اشاره در كلام او نيست و در كلام هركسي كلام صريح و غير صريح هست و در كلام هركسي صريح و اشاره هست من هم شخصي هستم مانند ساير مردم در كلام من هم كلام صريح و غير صريح هست پس چرا كلام صريح ساير مردم را اعتنا ميكنيد و مطلب ايشان را از كلام صريح ايشان ميفهميد و كلام غير صريح ايشان را حمل بر كلام صريح ايشان ميكنيد و كلام غير صريح مرا حمل
«* رسائل جلد 4 صفحه 79 *»
بر كلام صريح من نميكنيد و من صريحاً ميگويم كه اين مطلب مطلب من نيست و معني كلام صريح و غير صريح من اين است كه اين مطلب مطلب من نيست، باز بگويند كه البته مطلب تو همين است و دليل بر اين اين است كه پس چرا ماها در كلام ساير مردم بحثي نداريم و حمل ميكنيم كلام غير صريح ايشان را بر كلام صريح ايشان و كلام غير صريح تو را حمل نميكنيم بر كلام صريح تو؟ پس معلوم است كه تو يكطوري تكلم كردهاي كه كلام غير صريح تو را حمل بر كلام صريح تو نميكنيم و كلام غير صريح ساير مردم را حمل بر كلام صريح ايشان ميكنيم پس مطلب تو همين مطلب است.
و هر قدر اصرار كند كه من هم در همين كار شما متحيّرم كه چرا نسبت به من اين معامله را ميكنيد و حال آنكه من هم شخصي هستم مانند ساير مردم و كلام من مثل ساير كلامها است و صريحاً ميگويم به زباني مانند ساير زبانها كه دين من دين شما است و مذهب من مذهب شما است، هرچه را شما از دين خود ميدانيد من هم همان را از دين خود ميدانم و هرچه را در دين و مذهب حق ميدانيد من هم همان را حق ميدانم و آنچه را شما باطل ميدانيد من هم باطل ميدانم و هرچه را شما اثبات ميكنيد من هم اثبات ميكنم و هرچه را شما نفي ميكنيد من نفي ميكنم بلكه چنين ميدانم كه در اثبات هر حقي كه شما حق ميدانيد من بهتر از سايرين اثبات ميكنم و هر باطلي را كه شما باطل ميدانيد من اثبات بطلان آن را از سايرين بهتر ميكنم و هرچه را شما اثبات ميكنيد من بهتر اثبات ميكنم و هرچه را شما نفي ميكنيد من بهتر نفي ميكنم و هرچه را شما زياد دانيد در دين و مذهب خود من زياد ميدانم و هرچه را كم دانيد من كم ميدانم و هر زياده و كمي را در دين و مذهب بدعت ميدانم و مبتدع در دين و مذهب را از دين و مذهب خارج ميدانم و جميع ضروريات دين و مذهب را حق ميدانم و خلاف هريكي از آنها را خروج از دين و مذهب ميدانم و در مسائل ضروريه خلافي با احدي از علماء و عوام شما ندارم و در مسائل نظريه كه محل اختلاف است مخالف خود را فاسق و فاجر و كافر نميدانم، باز بگويند كه فلان مطلب مطلب تو است يقيناً.
«* رسائل جلد 4 صفحه 80 *»
باري، از بس كه سينهام تنگ شده از راه و رسم مردم روزگار قدري موجب ملال حال خوانندگان شدم و في الجمله تفصيلي دادم كه عقلاي عالم از علماء و عوام قدري فكر كنند كه بناي ضرورت جميع اهل عالم از زمان آدم تا زمان خاتم9 تا نزديك به اين زمانها اين بوده كه مطلبي را كه صاحب آن مطلب اقرار داشت كه مطلب من است و اصرار داشت با دليل و برهان كه مطلب من است و انكار نداشت مردم روزگار نسبت به او ميدادند آن مطلب را و اگر بحثي در آن مطلب داشتند بحث ميكردند و در آخر يا قبول ميكردند يا انكار ميكردند و هرگز بناي اهل عالم نبود كه مطلبي را به افترا به كسي ببندند و او اصرار كند كه اين مطلب مطلب من نيست و تحاشي و انكار كند به زبان و قلم و مكرر بگويد و بنويسد بلكه قسمها ياد كند كه اين مطلب مطلب من نيست بلكه لعن و تكفير كند صاحب چنين مطلبي را با اصرار و تكرار و باز بگويند كه مطلب تو همين است كه ما به تو نسبت ميدهيم تا اين زمان كه آخر الزمان است و فتنهها بالا گرفته و بحر و برّ عالم را فرا گرفته تا كار اهل روزگار به اينجا رسيده كه هرقدر شخص انكار ميكند كه فلان مطلب مطلب من نيست باز برخلاف ضروريات اهل عصر آدم تا خاتم9تا نزديك به اين زمان اهل اين زمان اين بناي تازه را بنا گذاردهاند كه هر مطلبي را كه ما نسبت داديم به شما، همان مطلب شما است. و از آن جمله يكي قول اين مسئول و امثال او است كه ميگويد: «و اگر برحسب ظاهر انكار اختلاف كنند از ترس و عوامفريبي است و اگر طالب باشند اين حقير در يك روز از كتابهاي خودشان بحول اللّه مشخص مينمايم.»
پس عرض ميكنم كه به طوري كه متذكر شدي و فهميدي ان شاء اللّه اثبات انكارِ اختلاف، خلافِ ضرورتِ اهلِ جميع اديان حقه و باطله است و خلاف اتفاق و اجماع علماي جميع اديان حقه و باطله است و خلاف راه و رسم جميع عقلاي عالم است چه جاي ضرورت اسلام و چه جاي ضرورت مذهب و چه جاي ضرورت اتفاق و اجماع علماي شيعه و اين ادعائي كه جناب مسئول كرده باطلترين جميع باطلهايي است كه
«* رسائل جلد 4 صفحه 81 *»
در عالم است به طوري كه متذكر شدي و فهميدي و علاوه بر اينكه اين ادعا باطلترين باطلها است چرا كه از زمان آدم تا خاتم9 تا نزديك به اين زمانها بناي هيچ طايفهاي نبود كه مطلبي را كه كسي انكار دارد بگويند تو در دل خود انكار نداري و اصرار داري خدا ميداند و جميع خلق شاهدند كه چنين ادعائي را بتپرستي نكرده و يهود و نصاري و سنّي و هفتاد و دو فرقه هالكه صاحب چنين ادعائي را خارج از دين خود ميدانند چنانكه متذكر شدي اگر متذکر شدي چه جاي اهل حق و شيعه اثنيعشريه.
پس عبرت بگير از كار كردگار عالم جلّشأنه كه اهل باطل را چطور رسوا ميكند به كلام خود او و علاوه بر اين به او ميگوييم كه ترس امري است قلبي و همچنين عوامفريبي امري است قلبي، تو از كجا دانستي كه از ترس و عوامفريبي انكار اختلاف ميكنند؟ ادعاي علم غيب كه نميتواني بكني، پس شايد كه انكار اختلاف را از روي اعتقاد بكنند و از ترس و عوامفريبي نباشد.
و اگر بگويد كه چون از كتابهاي ايشان يافتهام كه اختلاف دارند و به زبان ظاهر در نزد مردم ميگويند ماها اختلاف نداريم ميفهميم كه انكار اختلافشان يا از ترس مردم است يا از عوامفريبي است.
پس عرض ميكنم كه اولاً از لافهاي گزاف او پيدا است كه ميگويد در يك روز از كتابهاي خودشان مشخص مينمايم و بر هر عاقلي ظاهر است كه اگر اختلافها را كسي در صريح كلام خود در كتاب خود نوشته باشد، در عرض مدت يك روز كسي نميتواند كه سيهزار و سيصد و زياده اختلاف را مشخص كند، چرا كه بر فرضي كه صريحاً اختلافها را نوشته باشند، هر اختلافي را در ضمن يك مطلبي نوشتهاند و در آن خلاف كردهاند و اختلافها را پي در پي ننوشتهاند به الفاظ مختصره كه بتوان سيهزار و سيصد را يا سيصد را در يك روز مشخص كرد و در يك روز قدر قليلي از اختلافها را در ضمن مطلبي شايد بتوان مشخص كرد. پس كذب اين لاف گزاف آشكار است و كاذب را نبايد
«* رسائل جلد 4 صفحه 82 *»
صادق دانست.
و ثانياً عرض ميكنم كه چنانكه قبل از اين عرض شد كه جناب مسئول در يك روز كه نميتوانند مشخص كنند سيهزار يا سيصد اختلاف را يا زياده يا كمتر، سهل است كه در يك سال هم نميتوانند و تا روز قيامت هم نميتوانند. و سيهزار اختلاف را كه نميتوانند سهل است كه سيصد را هم نميتوانند مشخص كنند و سيصد اختلاف را كه نميتوانند مشخص كنند سهل است كه ده اختلاف را هم نميتوانند مشخص كنند و ده اختلاف را كه نميتوانند مشخص كنند سهل است كه يك اختلاف را هم نميتوانند مشخص كنند چرا كه اختلافي را كه ميخواهند مشخص كنند اختلافي است كه محل كفر و ايمان است نه اختلافي كه موجب كفري نيست مثل اختلاف در مسائل جزئيه در فروع كه هميشه در ميان علماي برحق بوده و هست و خود جناب مسئول پيش از اين گفت كه اگر فرضاً اختلافي هم در ميان علماء بوده، اختلافي كه محل كفر و ايمان باشد نبوده پس اين اختلافهايي كه ميخواهد مشخص كند اختلافهايي است كه موجب كفر است و عرض شد كه يك چنين اختلافي را هم نه در يك روز و نه در يك سال و نه تا روز قيامت نتواند كه مشخص كند و جناب مسئول كه نميتواند سهل است كه امثال او از جنّ و انس اگر همه كمك يكديگر كنند و پشت بر پشت يكديگر گذارند نتوانند كه يك اختلاف موجب كفر يا فسقي در تمام كتابهاي مشايخ ما اعلي اللّه مقامهم پيدا كنند و اين عرضي را كه كردم لاف گزاف نبود مانند لافهاي گزاف جناب مسئول.
و كسي نگويد كه تو هم در مقابل لافهاي گزاف جناب مسئول لافهاي گزاف زدي بلكه بيشتر، چرا كه گفتي كه جناب مسئول با امثال خودش از جنّ و انس جمع شوند نتوانند كه يك اختلاف موجب كفر يا فسقي پيدا كنند و حال آنكه تو هم عالم به غيب نيستي، پس از كجا دانستي كه جميع جنّ و انس عاجزند كه يك اختلاف موجب كفر يا فسقي از براي مشايخ شما پيدا كنند؟ پس شايد بتوانند پيدا كنند تو از كجا عجز همه آنها را دانستي؟
«* رسائل جلد 4 صفحه 83 *»
پس عرض ميكنم كه چنين اميدوارم از حفظ خداوند حفيظ جلّشأنه و ولايت اولياي او: و برائت از اعداي ايشان لعنهم اللّه كه لاف گزاف نزنم و در مقابل لاف، لاف نزنم و در مقابل باطل، باطل نگويم و به مضمون «كلوخانداز را پاداش سنگ است» سنگ نزنم و لكن چون ميدانم كه در كتابهاي مشايخ ما اعلي اللّه مقامهم نيست اختلافي كه موجب نقصي نعوذ باللّه در ايشان باشد و ديدهام كه اصراري دارند در تمسّك به ضروريات اسلام و ايمان و اتفاقيات و اجماعات علماي اعيان و تمسّك به كتاب و سنت در همه كتابها و ميدانم كه نيست در تمام آنها موجب نقصي در ايمان ايشان از روي علم و بصيرت عرض كردم آنچه را كه عرض كردم.
و علامت صدق من و كذب مكذّب من اين است كه از حال تا روز قيامت مهلت باشد از براي مكذّب اگر توانست كه يك اختلاف موجب كفري يا فسقي يا اضلالي يا ضلالي پيدا كند به قاعده مسلّمه اسلاميه و ايمانيه آن وقت عاقلان عالم بدانند كذب مرا و صدق مكذّب مرا. و اگر كسي نتوانست كه چنين اختلافي را پيدا كند و حال آنكه در لطف و حكمت خداوند عالم قادر حكيم عادل هادي علي الاطلاق جلشأنه اين است كه در هرزماني احقاق حق خود را از براي مردم بكند و ابطال باطل شيطان را در هر زماني بكند به واسطه كلمات خود و آن كلمات كلماتي است كه مردم آن كلمات را بفهمند تا حجت او بر خلق تمام باشد چرا كه كلماتي را كه نميفهمند حجت به آنها تمام نميشود بر خلق و كلماتي را كه ميفهمند و حجت خداوندي به آنها تمام ميشود بر خلق كلمات ضروريات اسلام و ايمان است كه علماء و عوام آن كلمات را ميفهمند و خداوند جلشأنه حجت خود را به آنها تمام كرده بر خلق از عالم و عامي ايشان كه هيچكدام نتوانند در روز قيامت عذري بياورند كه خداوندا ما ندانستيم و نفهميديم و تو به ما نفهمانيدي حق خود را پس گمراه شديم و به راه باطل افتاديم.
باري، پس اگر كسي مانند جناب مسئول نتوانست به قاعده اسلاميه و ايمانيه اختلافي كه موجب كفري يا فسقي شود در كلمات مشايخ ما اعلي اللّه مقامهم پيدا كند
«* رسائل جلد 4 صفحه 84 *»
صدق مرا و كذب مكذّب مرا برخورند صاحبان شعور و السلام علي من اتبع الهدي.
و از جمله افتراها و ادعاهاي جناب مسئول اين است كه ميگويد: «و اگر بگويند علماي متقدمين اين مسائل را نميفهميدند چنانچه نوشتهاند و گفتهاند اين مطلب بر عاقل واضحالبطلان است و حال آنكه در هرمسأله به عنايت الهيه معلوم مينماييم كه متقدمين فهميدهاند و نوشتهاند و حق با آنها است و اينها بر باطلند.»
عرض ميكنم كه مشايخ ما اعلي اللّه مقامهم با جميع علماي متقدمين اختلاف ندارند و مكرر عرض شد كه خلاف كردن با ضروريات دين و مذهب و اتفاقيات علماي ابرار، خروج از دين و مذهب را لازم دارد و كفر و هلاك لازم خروج از ضروريات دين و مذهب و اتفاقيات و اجماعات علماي ابرار است. بلي اختلافي كه متقدمين و متأخرين هريك با ديگري داشتهاند و دارند چنين اختلافي را مشايخ ما هم اعلي اللّه مقامهم با بعضي از متقدمين و متأخرين دارند. پس اينكه جناب مسئول به لفظ جمع فرمودهاند كه با علماي متقدمين اختلاف كردهاند و گفتهاند و نوشتهاند كه ايشان نفهميدهاند، محض افترا است و تجويز افترا بستن به اهل حق، خروج از ضرورت دين و مذهب و اجماع علماي ابرار رضوان اللّه عليهم است.
و در آن مسائلي كه مشايخ ما با بعضي از متقدمين و متأخرين اختلاف كردهاند مثل اختلاف در وحدت وجود و رد كردهاند بر قائلين وحدت وجود و مثل اختلاف در معاد روحاني و معراج روحاني كه رد بر قائلين آن كردهاند و اثبات معاد و معراج جسماني نمودهاند كه تازگي ندارد. اين اختلاف را بعضي از متقدمين با بعضي ديگر داشتهاند و بعضي از متأخرين با بعضي از متقدمين و متأخرين داشتهاند و دارند و اغلب علماي ابرار رضوان اللّه عليهم مانند كليني و صدوق و شيخ طوسي رضوان اللّه عليهم از متقدمين و مانند شهيدين و مجلسي و بحر العلوم و ملااحمد اردبيلي و غير ايشان رضوان اللّه عليهم از متأخرين ردّ بر اصحاب وحدت وجود و منكرين معاد جسماني كردهاند و تفاصيل اينها در كتب مجلسي عليه الرحمة مانند عين الحيوة و
«* رسائل جلد 4 صفحه 85 *»
حق اليقين در فارسي و كتاب بحارالانوار در عربي و كتاب حديقة الشيعة از مرحوم ملااحمد اردبيلي عليه الرحمة بسيار است و اين مختصر گنجايش ذكر آنها را ندارد. پس هركس طالب تفصيل حال است به آنها رجوع كند و از اين قبيل اختلافها را مشايخ ما هم با بعضي از متقدمين و متأخرين دارند و آنچه را كه مشايخ ما اختيار كردهاند مطابق است با جميع ضروريات دين و مذهب و اتفاق و اجماع علماي ابرار رضوان اللّه عليهم و آنچه از مسائل كه با بعضي از علماي متقدمين يا متأخرين اختلاف كردهاند كه محل كفر و ايمان است اگر جن و انس جمع شوند با جناب مسئول و امثال او كه نتوانند رد كنند و اثبات كنند كه حق با متقدمين يا متأخرين بوده و ايشان نعوذ باللّه بر باطل بودهاند و مهلت ميدهيم جناب مسئول را از حال تا آخر عمر و باقي را از حال تا روز قيامت و شرط ميكنيم با ايشان كه ايشان هرقدر بيشتر در رد مشايخ ما بكوشند، بيشتر رسواي خاص و عام شوند!
و اما در مسائلي كه اختلاف در آنها موجب كفر و فسق و نقصي نيست كه هريك از مجتهدين و علماء با ديگران از اين قبيل اختلاف را داشتهاند و دارند مشايخ ما هم دارند حتي آنكه بعضي از مشايخ ما با بعضي ديگر در مسائلي چند اختلاف دارند و اگر كسي برخلاف ايشان اختياري كند و فتوايي گويد كه نقصي بر طرفين لازم نيايد. پس اگر مراد مسئول در اين قبيل از اختلاف است كه خواسته نقصي بر مشايخ ما به اين واسطه اثبات كند كه مراد او واضحالبطلان است و اگر مرادش در اختلافي است كه موجب كفر و فسقي و نقصي است كه مكرر عرض شد كه مقرّين به ضروريات دين و مذهب و اتفاقيات علماء همه مؤمنند و شك در ايمان ايشان خروج از ضروريات دين و مذهب و اجماع علماء است و اگر مرادش اين است كه افتراهائي كه زده نقصي در ايشان است كه افترا را به همه انبياء و اولياء: بستند و نقصي در ايشان نبود.
و از جمله افتراها و نتيجه افتراهائي كه گفته اين است كه گفته: «پس طالب دين را شايسته نيست كه روي يقين را به ظلمت شك بپوشاند و ندانسته قدم به طريقهاي
«* رسائل جلد 4 صفحه 86 *»
بگذارد كه اگر حق با آنها باشد لازم ميآيد كه هيچوقت در ميان خلق مذهب صحيح حقي نباشد تا پنجاه سال قبل از اين و امروز همه شيعه بر باطل باشند مگر از صدهزار نفر يك نفر بلكه كمتر.»
عرض ميكنم كه اين افترا تتمه افتراهاي سابقه او است كه جواب آنها را شنيدي و اين نتيجهاي كه گرفته نتيجه افتراهاي او است كه تولد كرده از والدين صغري و كبراي افتراهاي حرام! و تو ميداني كه افترا زدن حرام است بر شخص مبرّا، در جميع اديان و مذاهبي كه در دنيا هست و جناب مسئول برخلاف ضرورت جميع اديان جاري شده و خارج از ضرورت جميع اديان شده و صغري و كبراي افتراهاي حرام در جميع اديان را ترتيب داده و نتيجه او تولد از پدر و مادر حرام كرده و اين نتيجه حرامزاده شده و اقرار و اصرار و تكرار ما در كتابها و درسها و صحبتها شاهد واضح آشكاري است كه ما آدم ابوالبشر7 را پيغمبر خدا ميدانيم و خود او و اوصياي او و تابعان و مؤمنان به او را از اهل حق ميدانيم و حق و اهل حق را منحصر به پنجاه سال قبل از اين تا حال نميدانيم و بعد از آدم و اوصياي او و تابعان او، نوح علي نبينا و آله و عليه السلام را پيغمبر خدا ميدانيم و او و اوصياي او و مؤمنان به او را برحق و اهل حق ميدانيم و بعد از او حضرت ابراهيم خليل علي نبينا و اله و عليه السلام را پيغمبر خدا ميدانيم و او و اوصياي او و مؤمنان به ايشان را بر حق و اهل حق ميدانيم و بعد از او موسي علي نبينا و آله و عليه السلام را پيغمبر خدا ميدانيم و او و اوصياي او و مؤمنان به ايشان را برحق و اهل حق ميدانيم. و بعد از او حضرت عيسي علي نبينا و آله و عليه السلام را پيغمبر خدا ميدانيم و او و اوصياي او و مؤمنان به ايشان را برحق و اهل حق ميدانيم و بعد از او محمد بن عبد اللّه9را پيغمبر آخر الزمان ميدانيم و او و اوصياي او: را و مؤمنان به ايشان را برحق و اهل حق ميدانيم و هركس بگويد كه يك عصري و زماني حق و اهل حق در روي زمين نبودهاند، او را خارج از ضروريات دين آدم تا خاتم9 ميدانيم
«* رسائل جلد 4 صفحه 87 *»
و او را كافر ميدانيم و از زمان خاتم9تا روز قيامت در هر عصري حجت خدا را بر خلق او تمام ميدانيم و در هر عصري تمام زمين و آسمان را به واسطه وجود حق و اهل حق برپا ميدانيم و در كتابهاي ما به غير اين چيزي ديگر يافت نميشود و اعتقاد ما اين است كه حق و اهل حق اگر يك وقتي بر روي زمين نباشند زمين خسف شود.
حال عبرت بگيرند صاحبان شعور از افتراهاي واضح آشكار جناب مسئول و صغري و كبراي حرام او و نتيجه متولده از ميان افتراهاي حرام او كه به ضرورت اهل عصر آدم تا خاتم9 تا روز قيامت حرامزاده است كه ميگويد: «اگر حق با آنها باشد لازم ميآيد كه هيچوقت در ميان خلق مذهب صحيح حقي نباشد تا پنجاه سال قبل از اين.» پس توقع داريم از يكي از صاحبان شعوري كه به حسب اتفاق روزگار ملاقات كند جناب مسئول را از او سؤال كنند كه حضرات در كدام كتاب نوشتهاند كه از زمان آدم7 تا زمان نوح7 مذهب حقي نبود و از زمان نوح تا زمان ابراهيم7 مذهب حقي نبود و از زمان ابراهيم تا زمان موسي7 مذهب حقي نبود و از زمان موسي تا زمان عيسي7 مذهب حقي نبود و از زمان عيسي تا زمان رسول خدا9 مذهب حقي نبود و از زمان رسول خدا9 تا پنجاه سال قبل از اين مذهب حقي نبود و حال آنكه كتابهاي ما مشحون است به اينكه حق و اهل حق در هر عصري و زماني بايد باشد خصوص در كتاب مبارك ارشاد كه يك جلد آن كتاب در اثبات لزوم وجود حق و اهل حق است در همه زمانها و به ده دليل اثبات ميفرمايند لزوم وجود ايشان را در هر عصري و انواع هريك از ادله را در ضمن مطلبي بيان ميفرمايند در اول جلد چهارم آن كتاب، پس ده مطلب بيان ميفرمايند:
٭ مطلب اول: در اثبات لزوم وجود ايشان در هر عصري به حكمتهاي ظاهره.
٭ مطلب دويم: در اثبات لزوم وجود ايشان به ادله مجادله.
«* رسائل جلد 4 صفحه 88 *»
٭ مطلب سيم: در اثبات لزوم وجود ايشان به ادله موعظه حسنه.
٭ مطلب چهارم: در اثبات لزوم وجود ايشان در هر عصري به ادله حكمت.
٭ مطلب پنجم: در اثبات لزوم وجود ايشان در هر عصري به آيات عديده محكمه قرآنيه.
٭ مطلب ششم: در اثبات لزوم وجود ايشان در هر عصري به اخبار صحيحه متواتره از اهل عصمت:.
٭ مطلب هفتم: در اثبات لزوم وجود ايشان در هر عصري به ادله آفاقيه.
٭ مطلب هشتم: در اثبات لزوم وجود ايشان در هر عصري به ادله انفسيه.
٭ مطلب نهم: در اثبات لزوم وجود ايشان در هر عصري به اجماع شيعه و سني.
٭ مطلب دهم: در اثبات لزوم وجود ايشان در هر عصري به اتفاق عقلاء از ملل و نحل.
پس صاحبان شعور عبرت بگيرند از بيمبالاتي اين مسئول كه نسبت به صاحبان چنين كتابي كه مشتمل است بر ده مطلب كه در هر مطلبي از انواع ادله عديده در اثبات لزوم وجود حق و اهل حق و شيعيان برحق امير المؤمنين7 ذكر ميكنند نسبت ميدهد جناب مسئول به ايشان كه به قول ايشان لازم ميآيد كه مذهب صحيح حقي نباشد تا پنجاه سال قبل از اين. نميدانم كه جناب مسئول، سائل از خود را اين قدر بيخبر از كتابهاي ما دانسته كه اين افتراي به اين واضحي را نسبت داده يا همه مردم را بيخبر از آن كتابها گمان كرده يا همه را اين قدر بيشعور گمان كرده يا از بس بيمبالات بوده از مردم روزگار حيا نكرده و خجالت رسوا شدن نداشته چنانكه از خدا نترسيده در اين افتراهاي خود و از رسول خدا9 و ائمه هدي شرم نكرده و ملائكه شاهدين را شاهد ندانسته و گفته آنچه را كه گفته و از ضرورت جميع اديان و مذاهب خارج شده.
و اما اينكه غريب دانسته كمي اهل حق را و اعتمادي كرده بر بسياري مخالف ايشان كه آيات محكمه و اخبار متواتره آن قدر در ميان است كه اين مطلب را به سرحد ضرورت مذهب رسانيده كه اهل حق مانند سفيدي در پيشاني يك گاو سياه است كه عدد اهل
«* رسائل جلد 4 صفحه 89 *»
حق به عدد موهاي سفيد پيشاني آن گاو است و عدد اهل باطل به عدد ساير موهاي سياه آن گاوند و قليل من عبادي الشكور، و قليل ما هم، و اكثرهم لايعلمون، و اكثرهم لايعقلون، و اكثرهم لايفقهون، و اكثرهم لايؤمنون از اين قبيل آيات را بشمار و بدان كه اين مختصر گنجايش آنها را ندارد و حضرت امير المؤمنين عليه صلوات المصلين فرمودند: لايستوحشنّك في طريق الحق قلّة اهله فانّ الناس اجتمعوا علي مائدة جوعها طويل و شبعها قليل. و فرمودند: المؤمنة اقلّ من المؤمن و المؤمن قليل و المؤمن قليل و المؤمن قليل و المؤمن اقلّ من الكبريت الاحمر و هل رأي احدكم الكبريت الاحمر. پس بدان و متذكر باش بعد از نزول اين همه آيات و اخبار كه بسياري اشخاص هيچ دلالتي بر حقيت ايشان ندارد و با ورود اين همه اخبار كمي جماعتي هيچ دلالتي بر بطلان ايشان ندارد. بعد از وفات پيغمبر آخر الزمان9سياهي اهل اسلام از مشرق تا مغرب عالم بود و هنوز كفن او تر بود كه نفاق همه ايشان معلوم شد و مرتد از اسلام شدند مگر چهار نفر كه سلمان و ابوذر و مقداد و عمار بودند تا آنكه مدتها گذشت و به تدريج يكي دويي به ايشان ملحق شدند و بعضي گمان كردند كه اصحاب آن سرور7 زياد است و او را تحريص به جنگ مينمودند. در جواب فرمودند كه اگر به عدد اين گوسفندان ياور داشتم تمكين نميكردم و نمينشستم. شمردند آن گوسفندان را، هفده رأس بودند. و حضرت امام حسن7 چهل نفر ياور طلب كردند و نيافتند مگر بيست نفر و خانهنشين شدند و حضرت امام حسين7 بيش از هفتاد و دو نفر يا اندكي بيشتر ياور نداشتند و شهيد شدند و حضرت سجاد7 آنقدر كمياور بودند كه گويا اسمي از ايشان در ميان نبود و در زمان حضرت باقر و حضرت صادق8 قدري بنيعباس با بنياميه مشغول به يكديگر بودند و از خيال ايشان قدري منصرف شدند و جمع كثيري به حسب ظاهر تابع ايشان شدند به طوري كه مذهب شيعه اثنيعشري به مذهب جعفري معروف شد و بعضي از اصحاب حضرت صادق7 اصرار به ايشان
«* رسائل جلد 4 صفحه 90 *»
ميكردند كه با اين همه جمعيت چرا در خانه نشستهايد و حق خود را طلب نميكنيد؟ فرمودند مثل فرمايش حضرت امير7 كه اگر به عدد اين گوسفندان ياور ميداشتم حلال نميدانستم كه حق خود را نگيرم. چون گوسفندان را شمردند هفده رأس بودند.
باري، عدد كم دليل بطلان نيست و عدد بسيار دليل حقيت نيست. دليل حقيت، برهانِ بيشك است چنانكه در صريح كلام او است كه فرموده: قل هاتوا برهانكم ان كنتم صادقين. و دليل بطلان، بدون برهان ادعا كردن است و جناب مسئول چنين معلوم است از حالت او كه در جميع مقامات برخلاف ضرورت اديان سائر است و در هر قدمي لغزيده نعوذ باللّه من زلّة الاقدام و ضلّة الاقلام و هفوة الكلام و غفلة الافهام.
و از جمله ادعاهاي جناب مسئول و افتراهاي او اين است كه در آخر جواب سائل نوشته و آن اين است كه گفته: «و آن مرد ملا كه به دهات شما آمده با چند نفر آدم عاقل هوشمند روانه شهر كنيد اينجا با او ملاقات شود تا بحول اللّه تعالي رفع شبهه از همه بشود و بيجهت به ضلالت نرويد كه ايمان عوض ندارد و اگر كسي ندانسته يك مسأله از اعتقادات را برخلاف حق اعتقاد كند، مخلّد در عذاب اليم خواهد شد و السلام.»
عرض ميكنم جناب مسئول يا در غفلت بوده كه چند نفر عاقل هوشمند طلبيده يا آنكه خواسته برساند كه بر عقلاي هوشمند آسان است كه مطلب را بيابند و چون ميدانسته كه كسي نخواهد آمد، طلب آنها كرده كه آنها در همانجا كه هستند قوت و قدرت او را در رفع شبهات بدانند به واسطه تشجعي كه كرده و لكن عاقل هوشمند طلبيدن صرفه و صلاح او نبود چرا كه به آساني تمام افتراهاي او را ميفهميدند و لافهاي گزاف او را مشاهده ميكردند و در نزد ايشان رسوا ميشد و بهتر از براي امثال جناب مسئول اين است كه بيشعوران را طلب كنند! و اما رفع شبهه را گويا در جاي القاي
«* رسائل جلد 4 صفحه 91 *»
شبهه نوشته و اين سهو از قلم او جاري شده و الاّ شبهه در اين نيست كه مقرّين به جميع ضروريات دين و ايمان، مؤمنند و شككنندگان در ايمان ايشان، كافرند چه جاي منكرين و چه جاي معاندين ايشان چرا كه از ضروريات اسلام و ايمان و اتفاقيات علماي اخيار خارجند.
و گويا جناب مسئول خواسته كه القاي شبهه كرده باشد كه نوشتهاند در بسياري از مواضع كتابهاي خود در عنوان مسائل كه اين مسأله را به اين تنقيح و به اين وضوح در هيچ كتابي نخواهي ديد و از هيچ خطابي نخواهي شنيد. پس جناب مسئول خواسته كه القاي شبهه در ذهن غافلان كند كه اگر مسأله در هيچ كتابي نيست مگر در كتاب ايشان و اگر مسأله در هيچ خطابي نيست مگر در خطاب ايشان، پس به اقرار و اصرار خود ايشان آن مسأله تازگي دارد و چون تازه است و در هيچ كتاب و خطابي نيست پس به اقرار و اصرار خود ايشان آن مسأله بدعت است و خودشان از پيش خود به اقرار و اصرار خودشان گفتهاند و معلوم است كه بدعت در دين و مذهب جايز نيست و صاحب بدعت از دين و ايمان خارج است پس ايشان به اقرار و اصرار خود ايشان از دين و ايمان خارجند.
پس عرض ميكنم كه خداوند عالم جلّشأنه اين خبر القاي شبهه در دعوت اهل حق را به رسول خود9 داده در آنجايي كه در تسلّي او ميفرمايد: و ماارسلنا من قبلك من رسول و لا نبي الاّ اذا تمنّي القي الشيطان في امنيّته فينسخ اللّه ما يلقي الشيطان ثم يحكم اللّه آياته و اللّه عليم حكيم. ليجعل ما يلقي الشيطان فتنة للذين في قلوبهم مرض و القاسية قلوبهم و ان الظالمين لفي شقاق بعيد. و ليعلم الذين اوتوا العلم انه الحق من ربّك فيؤمنوا به فتخبت له قلوبهم و ان اللّه لهادي الذين آمنوا الي صراط مستقيم. و لايزال الذين كفروا في مرية منه حتي تأتيهم الساعة بغتة او يأتيهم عذاب يوم عقيم. و در حديث است كه اول آيه به اينطور نازل شده كه: و ماارسلنا من قبلك من رسول و لا نبي و لا محدّث الاّ اذا تمنّي. و بد نيست كه
«* رسائل جلد 4 صفحه 92 *»
اين آيات را از براي كساني كه عربي نخواندهاند به زبان فارسي ترجمه كنم تا موجب هدايت طالبان حق و اتمام حجت بر اهل غرض و مرض شود. و حاصل ترجمه فارسي اين آيات شريفه اين است كه خداوند عالم جلّشأنه تسلي داده به رسول خود9 كه دلتنگ و محزون مباش كه شيطان القاي شبهات ميكند به واسطه منافقين كه بعضي به بعضي القا ميكنند و حال آنكه ما نفرستاديم پيش از تو رسولي و نبيي و اهل دعوت حقي را مگر آنكه چون دعوت كرد مردم را به دين خدا، القا كرد شيطان و انداخت در دعوت او شبهات و وساوس خود را پس نسخ ميكند خدا آنچه را كه شيطان القا ميكند و برميدارد از دعوت دعوتكنندگان خود شبهات شيطان را پس محكم ميكند خدا آيات خود را و دعوت داعيان به سوي خود را و خدا دانا و حكيم است و از حكمت او اين است كه مهلت داد شيطان را تا بتواند كه شبهات و وساوس خود را داخل كند در دعوت داعيان به سوي خود تا قرار دهد آن شبهات شيطانيه را امتحاني از براي كساني كه در دلهاي خود غرض و مرض دارند و قساوت دارد دلهاي ايشان كه نميخواهند اجابت كنند دعوت داعيان را از روي اعتقاد و بتوانند آن شبهات شيطانيه را بهانه خود قرار دهند از براي شك داشتن در دين خدا و به درستي كه اين ظالمان در مشقّت و صعوبت عذاب دور از حق واقعند و آن شبهات و وساوس شيطانيه را برداشت و زائل كرد از دعوت داعيان به سوي خود تا بدانند آن كساني كه انعام شده به ايشان بصيرت و فهم حق كه آن دعوت داعيان از نزد پرورنده تو است پس ايمان ميآورند به آن دعوت پس خاضع ميشود از براي آن دعوت دلهاي ايشان و به درستي كه خداوند هدايتكننده است كساني را كه ايمان آوردهاند به سوي راه راست كه دعوت داعيان به سوي او باشد و لايزال و هميشه كساني كه كافر شدهاند در شكّند از دعوت داعيان تا آنكه يك دفعه برسد به ايشان روز بازخواست يا برسد به ايشان عذاب روز شديدي و ميشود كه مراد از روز بازخواست روز قيامت باشد و مراد از عذاب روز شديد، عذاب وقت ظهور و رجعت باشد و ميتوان به عكس هم معني كرد.
«* رسائل جلد 4 صفحه 93 *»
باري، پس چون متذكر شدي به واسطه اين خبري كه خداوند عالم داده كه هميشه شيطان القاي شكوك و شبهات در دعوت داعيان به سوي حق ميكرده و شغل او همين است كه اين كار را بكند كه به اين واسطه اولياي او به همراه او بروند به جهنم چنانكه شغل اهل حق اين است كه دعوت كنند مردم را به دين شارع7 تا به اين واسطه اولياي خدا قبول كنند و به همراه شارع7 بروند به اعلي عليّين. پس بدان كه شغل اهل حق هميشه رفع شبهات شيطانيه است از دين خدا و شغل اهل باطل القاي شبهات شيطانيه است در دين خدا.
پس بدان كه بسا امثال جناب مسئول شبهاتي چند القا كنند در دعوت اهل حق كه چون گفتهاند فلان مسأله را به اين وضوح در هيچ كتابي نديدهاي و از هيچ خطابي نشنيدهاي، پس به اقرار و اصرار صاحبان كتاب معلوم ميشود كه تازهاي آوردهاند كه در هيچ كتابي نبوده و در هيچ خطابي شنيده نشده، پس اگر واقعاً تازهايست که در هيچ کتابي نبوده و در هيچ خطابي شنيده نشده، پس به اقرار و اصرار صاحبان كتاب و خطاب بدعت است و بدعت ضلالت و اضلال است و اگر واقعاً در كتابي و خطابي ديگر هم بوده و ايشان گفتهاند كه نبوده، پس ايشان دروغ گفتهاند نعوذ باللّه و خواستهاند لاف گزافي به دروغ در نزد عوام بزنند و خود را در نزد ايشان و به نظر ايشان عظيم جلوه دهند تا معزّز و محترم باشند در نزد ايشان. و معلوم است كه دروغگو و طالب عزّت و احترام در دنيا از جانب خدا نيست و عوامفريبي است كه خود را به اين عبارات جلوه داده در نزد عوام.
پس از براي رفع اين گونه شبهات عرض ميكنم كه ضرورت اسلام و ايمان قائم است كه پيغمبر9 آخر پيغمبران است و كتاب او آخر كتابهاي آسماني است و شريعت و طريقت و حقيقت او آخر شريعتها و طريقتها و حقيقتها است و تمام شريعت و طريقت و حقيقت او در نزد خود او بوده و تمام آنها را سپرده در نزد اوصياي خود ائمه طاهرين سلام اللّه عليهم، وصيي بعد از وصيي و ايشان
«* رسائل جلد 4 صفحه 94 *»
:آنچه را كه بايد به مكلّفين برسانند رسانيدهاند چرا كه معصوم بودهاند و تكاهل در امر رسانيدن نفرمودهاند و آنچه رسانيدهاند از دو قسم خارج نيست و آن دو قسم يكي ضروريات است كه محل اتفاق كل است و يكي نظريات است كه به طور اختلاف احاديث از ايشان رسيده و جميع مكلّفين بايد كه تكليف خود را از ايشان اخذ كنند. پس در ضروريات كه محل اتفاق است اختلاف نكنند و در نظريات كه محل اختلاف است هريك از مختلفين به حديثي از احاديث ايشان متمسّك شوند و هيچيك از مكلّفين معذور نيستند كه در ضروريات يا در نظريات به رأي خود مستبدّ شوند بدون استناد به امر ايشان و حديث ايشان و هرچه از ايشان است دين خدا است و بس و هركه زياد كند بر آنچه ايشان در محل اتفاق و اختلاف فرمودهاند بدعت كرده و كافر شده و هركس كم كند از آنچه ايشان در محل اتفاق و اختلاف فرمودهاند بدعت كرده و كافر شده و حلال ايشان حلال خدا است از وقتي كه آمدهاند تا روز قيامت و حرام ايشان حرام خدا است تا روز قيامت در محل اتفاق كه ضروريات باشد و در محل اختلاف كه نظريات باشد و از جمله ضروريات است كه حق و اهل حق هميشه در اين دنيا هستند تا دنيا باقي است و در مقابل ايشان باطل و اهل آن هستند و شغل اولين اثبات دين خدا است در محل اتفاق و اختلاف و محل اتفاق و اختلاف خالي از احاديث ايشان نيست و شغل آخرين القاي شبهات است در دين خدا و علامات ايشان در محل اتفاق و اختلاف خالي از احاديث نيست چرا كه حجت خداوندي تمام است بالاتفاق.
پس چون متذكر اين مقدمات شدي بدان كه بسا آنكه مسألهاي از مسائل دين و مذهب در حالي ضرور نباشد و در حالي ديگر ضرور شود مثل آنكه انسان صحيح در حال صحت مسائلي را كه در حال مرض ضرور ميشود، ضرور ندارد و سؤال نميكند از عالمي و نميداند پس چون مريض شد محتاج ميشود به مسائل حال مرض و سؤال ميكند و ميفهمد. و همچنين بسا آنكه در يك عصري از اعصار بدعتي معيّن در ميان مردم نباشد و سؤالي از آن بدعت معيّن نشود و جوابي گفته نشود و در عصري از اعصار
«* رسائل جلد 4 صفحه 95 *»
بدعتي معيّن پيدا شود و سؤالي از آن بدعت بشود و جوابي گفته شود و بسا آنكه اگر از عالمي بپرسند نتواند جواب گويد و عالمي ديگر بتواند و بسا آنكه عالمي در جواب خطا كند و عالمي ديگر به طور صواب جواب گويد و بسا آنكه عالمي بهتر بتواند بيان جواب كند و عالمي ديگر به آن وضوح نتواند جواب گويد. پس چون عالمي نتوانست جواب گفت و عالمي توانست و جواب گفت، بدعتي به كار نبرده كه جواب گفته و اگر عالمي بهتر و واضحتر جواب گفت به طوري كه به هيچوجه شبهه در سؤال باقي نماند بدعتي نكرده كه بهتر و واضحتر جواب داده به طوري كه به آن وضوح عالمي ديگر نتوانسته جواب گويد.
پس چون متذكر شدي اين امر بديهي را عرض ميكنم كه در عبارات مشايخ ما اعلي اللّه مقامهم هست كه جواب در حل اين اشكال مثلاً به اين وضوح در هيچكتابي نيست و در هيچخطابي يافت نميشود و اين مطلب چيزي تازه و بدعت نيست كه حل مشكلات را به طوري كرده باشند كه در كتاب و خطابي نبوده و اگر كسي خيال كند كه از كجا دانستند كه حل مشكل معيّن به طوري كه ايشان واضح كردهاند در هيچ كتاب و خطابي نبوده و حال آنكه عالم به غيب نبودهاند، بلكه بوده و ايشان نديدهاند، پس عرض ميكنم اولاً كه مرادشان اين است كه ما حل اين مشكلات را به اين وضوح در كتب معروفه متداوله در ميان مردم از علماي معروف نديدهايم و در اين كتب متداوله اگر شماها هم رجوع كنيد به اين وضوح نخواهيد ديد و معني اين عبارت اين نيست كه ميدانم كه در عالم به غير از من كسي نيست كه به اين وضوح بتواند مثل من يا بهتر از من بنويسد و معني اين عبارت اين نيست كه ميدانم كه كتابي نيست به اين وضوح كه حل مشكلات در آن شده باشد بلكه معني اينگونه عبارت اين است كه اين علمائي را كه معروفند و ميشناسيم نتوانستهاند حل اين مشكلات را به اين وضوح كنند و اين كتب معروفه متداوله، حل اين مشكلات در آنها به اين وضوح نيست يا مطلقاً نيست و تو هم اگر رجوع به آن كتابها كني به اين وضوح حل مشكلات را در آنها
«* رسائل جلد 4 صفحه 96 *»
نخواهي ديد و اين مطلب منافاتي ندارد كه يك عالم غير معروفي در يك كتاب غير معروف مطلبي به اين وضوح را نوشته باشد اگرچه كتابي و عالمي كه غير معروف است در ميان مكلّفين، داعي مكلّفين نخواهد بود بر فرضي كه به تجويز عقلي وجود او ممتنع نباشد.
باري، همينقدر به طور مختصر بدانيد كه هيچ اختلافي كه موجب كفر و فسقي باشد، در ميان ما و ساير علماي اخيار متقدمين و متأخرين نيست مطلقاً و همه اختلاف و تمام نزاع معاندين افتراهاي ايشان است بر ما و بس و اگر افتراها را از ميان بردارند واللّه هيچ اختلافي كه موجب كفر و فسقي باشد باقي نخواهد ماند و مكرر عرض شد كه اختلاف در هر موضعي كه باشد، آن اختلاف را هيچيك از مختلفين انكار ندارند به طوري كه خارجين از محل اختلاف هم بسياري بر آن اختلاف مطلعند، مثل اختلاف شيعه و سني در خلافت پيغمبر9 كه بسياري از معاشرين يهود و نصاري هم ميدانند كه اختلاف ايشان اين است كه شيعه اشخاص مخصوص دوازدهگانه را خلفاي پيغمبر9ميدانند و سنّي اشخاص مخصوص چهارگانه را به ترتيب مخصوصي خلفا ميدانند. حتي آنكه اختلاف در فروع دين مثل اختلاف در كيفيت وضو ساختن طرفين بر بسياري از يهود و نصاري و مجوس مخفي نيست كه شيعه از بالا رو به پايين آب ميريزند و سنّيان از پايين رو به بالا ميشويند با وجودي كه شيعه در مقام تقيه، تقيه كرده و مع ذلك اختلافها در كتابهاي طرفين به طوري واضح است كه بر خارجين از محل اختلاف مثل يهود و نصاري مخفي نمانده.
پس متذكر باشيد و قدري بر مظلوميت ما ترحم كنيد كه اين چه اختلافي است كه معاندين ميگويند در ميان است و ما انكار داريم و اصرار ميكنيم و داد ميزنيم و فرياد ميكنيم كه اختلافي نيست و از همه راهها كه درميمانند ميگويند حضرات در دل خود اختلاف دارند و ظاهر نميكنند و ما ميفهميم و هركسي نميتواند فهميد و همه اين سلوك و رفتار از اين است كه اختلافي كه موجب كفر و فسقي باشد در ميان نيست
«* رسائل جلد 4 صفحه 97 *»
و معاندين ميتراشند يك صورت اختلافي را كه موجب كفر است و آن صورت تراشيده خود را به افترا نسبت به ما ميدهند و به آن افترا تكفير ميكنند و چون ما تظلم ميكنيم كه اين افتراها را بر ما بستهاند، افترائي ديگر بالاي همه اين افتراها ميزنند كه حضرات بياحترامي به علماء ميكنند كه ميگويند به ما افترا بستهاند! انا للّه و انا اليه راجعون.
و اما اينكه جناب مسئول گفته كه: «بيجهت به ضلالت نرويد كه ايمان عوض ندارد.» اگر خود او به اين نصيحت عمل كرده بود راهي را كه خودش ميداند كه اختراع كرده و افترا بسته نميپيمود و ايمان عوض ندارد و از ايمان اين نيست كه افترا به كسي بزنند و حكم را بر آن افترا جاري كنند.
و اما اينكه گفته: «و اگر كسي ندانسته يك مسأله از اعتقادات را برخلاف حق اعتقاد كند مخلّد در عذاب اليم خواهد شد.»
پس عرض ميكنم كه اگر كسي ندانسته يك مسأله از اعتقادات را برخلاف حق اعتقاد كند مخلّد در عذاب اليم است، اگر كسي دانسته انكار كند حالت او چه خواهد بود؟ و اگر كسي بيش از يك مسأله دانسته انكار كند چه خواهد بود؟ و اگر كسي در سيهزار و سيصد و زياده به طوري كه گذشت انكار كند چه خواهد بود؟ و اگر علاوه بر اين انكار اصرار در اين كار داشته باشد چه خواهد بود؟ اعاذنا اللّه من النار و من غضب الجبّار و العزّة للّه الواحد القهّار.
و مراد من از اين عرضها از اول كتاب تا آخر، شخص مخصوصي نيست اگرچه در سؤال سائل اسمي از جناب آقا رضا برده بود و جواب هم به خط آقا رضا مينمود و لكن اگر جناب ايشان انكار كنند كه اين خط خط من نيست، ما از جناب ايشان قبول ميكنيم و اصراري در انكارِ انكارِ ايشان نداريم چرا كه حديث است كه خط مانند خط نوشته ميشود و اگر جناب ايشان انكار كردند ما به مضمون اين حديث از او قبول خواهيم كرد كه ايشان مسئول نبودهاند و لكن در اينكه يك مسئولي اين جواب را نوشته شك نيست اگرچه جناب آقا رضا نباشد و روي حرفهاي ما به جناب مسئول است نه به جناب
«* رسائل جلد 4 صفحه 98 *»
آقا رضا. و مسئول هركه هست مسئول است البته و اين آيه شريفه كشف حال او را كرده كه: ان السمع و البصر و الفؤاد كل اولئك كان عنه مسئولاً. و همچنين اين آيه شريفه كشف از حال او كرده كه فرموده: و قفوهم انهم مسئولون. و همينقدرها در كشف حال جناب مسئول كافي است و زياده از اين موجب ملال حال خوانندگان نميشوم. تمام اين شد اين رساله در اواخر شهر ربيع الثاني سنه 1293 در همدان، حامداً مصلياً مستغفراً.
([1]) چون كلمات سؤال و جواب بعينها نقل شده از اين جهت غلطهاي عبارت به همانطور باقي گذارده شده و اصلاح نشده مثل: «بر اينكه» و مثل: «سلام اللّه عليها» و مثل: «سلمه اللّه تعالهمان». ناشر
([3]) فان كذبوك فقد كذب رسل من قبلك جاؤا بالبينات و الزبر و الكتاب المنير. @در نسخه خطي نبود@