گفتار مجالس فاطمیه جلد اول ۱۴۱۴

گفتار مجالس فاطمیه علیها السلام – جلد اول

 

شامل بیست مجلس

بیانات: حاج سید احمد پورموسویان

 

 

 

جمادی‌‌الاولی  ۱۴۱۴ هـ ـ ق

حسینیه باقری مشهد

 

 

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱ *»

مجلس    ۱

 

 

(شب جمعه / ۶ جمادي الاولي ۱۴۱۴ هـ ق ـ ۳۰ / ۷ / ۱۳۷۲)

 

 

 

 

r خداوند حضرت فاطمه۳ را «فاطمه» ناميد، زيرا او شفيعه‏ي محشر
است، معناي «فاطمه»

r معصومين: در مقام ذات از اسامي بي‏نيازند، ولي در ارتباط آنها
با خلق به اسامي ناميده شده‏اند

r خداوند هم براي نياز خلق براي خود اسماء قرار داد.

r اسماء تكويني خداوند و مواقع آنها

r شناخت مسائل توحيد به شناخت مقامات محمد و آل محمد۹
بستگي دارد، وجه اللّه در ميان خلق ايشانند

r ارتباط خلق با اسماء اللّه، يعني با ايشان:

r اسامي ايشان نحوه‏ي ارتباط ايشان را با خلق بيان مي‏كند

r سرّ ناميده‏شدن حضرت زهراء به «زهراء»

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲ *»

 

 

 

 

 

الحمدللّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطيّبين الطّاهرين

و لعنة اللّه علي‏اعدائهم اجمعين.

 

قال اللّه الحكيم في كتابه:

ž

   Gکَلَّا وَ ٱلْقَمَرِ وَ ٱلَّیْلِ إِذْ أَدْبَـرَ وَ ٱلْصُّبْحِ إِذا أَسْفَرَ  إِنَّهَا لَإِحْدَی ٱلْکُبَرِ نَذِیراً لِلْبَشَرِS

 Gلِمَنْ شاءَ مِنْکُمْ أَنْ یَتَقَدَّمَ أَوْ یَتَأَخَّرَS

 

اللّهم صلِّ علي الصِدّيقة فاطمةَ الزّكية حبيبةِ حبيبِك و نبيِّك و امِّ احبّائِك و اصفيائِك الّتي انتجبتَها و فضّلتَها و اخترتَها علي نساءِالعالمين اللّهم كنِ الطّالبَ لها ممّن ظَلَمَها و استخفَّ بحقِّها و كنِ‏الثّائرَ اللّهم بِدَمِ اولادِها اللّهم و كما جعلتَها امَّ ائمةِ الهدي و حليلةَ صاحب اللِّواء و الكريمةَ عند الملأِ الاعلي فصلِّ عليها و علي امِّها صلوةً تُكرمُ بها وجهَ ابيها محمّدٍ۹ و تُقِرُّ بها اعينَ ذرّيتِها و اَبلغهم عنّا في هذه السّاعة افضلَ  التّحيّةِ و السّلام.

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۳ *»

اميدواريم خداوند به‏فضل و كرمش اين صلوات ما را كه از زبان فرزند حضرت زهرا، امام حسن عسكري صلوات اللّه عليه در ابتداي مجالس فاطميه سلام اللّه عليها تلاوت كرديم و قرائت نموديم، به‏روح مقدّس آن بزرگوار و مادر مكرّم و پدر بزرگوار و فرزندانش ابلاغ بفرمايد. و به فضل و كرمش جواب آن بزرگوار را به ما برگرداند. ما را مشمول سلام و رحمت آن بزرگوار قرار دهد.

از خود آن خاتون بزرگوار خواستاريم كه به فضل و كرمش، توفيق عزاداري به همه كرامت كند. تا در مدّتي كه به نام آن بزرگوار مجالس عزا در ميان شيعيان اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه برگزار مي‏شود، ما هم از زمره‏ي عزادارانش به حساب آييم، و اين عزاداري‏ها ذخيره‏ي قبر و قيامتمان گردد و چشممان به فضل آن بزرگوار در دنيا و آخرت روشن باشد. چرا كه آن مخدّره صاحب شفاعت كُبرا و شفيعه‏ي روز جزاست. از القاب مطهّر آن بزرگوار، «شفيعه‏ي روز جزا»([۱]) مي‏باشد كه دوستانش را به شفاعت او اميدوار نموده‏اند.

خبر داريد كه به همين منظور نام مطهّر «فاطمه» به آن بزرگوار داده شده است كه تمام شيعيان و دوستان خود و فرزندان معصومش را از آتش جهنّم حفظ مي‏كند و بازمي‏گيرد؛ يعني با وجود آن‏كه دوستانشان به واسطه‏ي تقصير و قصور و معاصي‏اي كه دارند، بايد معذّب شوند.

اين اقتضاي معصيت است. ليس بأمانيِّكم و لا أَماني أهلِ الكتاب من يعمَلْ سوءاً يُجزَ به([۲]) به خواست دل شما، به تمنّا و اميدهاي بي‏جا نيست. هم‏چنين به اميدهاي

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۴ *»

بي‏جاي اهل كتاب نيست.

اهل كتاب هم همين‏طور خيال مي‏كردند. خودشان را فرزندان خدا به حساب مي‏آوردند و مي‏گفتند ما به معاصي مؤاخذه نخواهيم شد، خدا ما را به معصيت‏هايمان نمي‏گيرد، بهشت را براي ما آماده كرده و ما را به بهشت مي‏برد. اين‏طور پيش خودشان فكر مي‏كردند. بعضي‏ها هم همين گمان را مي‏بردند و به فضل و كرم خدا خاطرجمع بودند، بر معاصي جرأت داشتند و ارتكاب معاصي برايشان مسأله‏اي نبود، خيلي آسان مرتكب معصيت مي‏شدند. مي‏گفتند ما به كرَم پروردگار اميدواريم و خدا كريم است. همان تعبيري كه نوعاً دارند و با همين «خدا كريم است» راه معاصي را براي خودشان هموار مي‏كنند.

پناه به خدا مي‏بريم، خدا فرمود: اين چنين نيست، هركس معصيت كند، خواه و ناخواه بايد جزاي معصيتش را ببيند.

از طرفي چون اقتضاي معاصي در همه‏ي شيعيان بود و شيعيان رتبه‏ي نقصان گرفتار لوازم مرتبه‏ي خود هستند. اين لوازم همه‏اش دوري و بُعد از خدا و اولياي خداست. حضرت زهرا سلام اللّه عليها از آن عطوفتي كه داشت، راضي نشد كه كسي را كه دوست او يا فرزندانش است و، صادقانه زهرا و فرزندانش  را دوست دارد، ببيند كه به‏واسطه‏ي معاصي به عذاب خدا مبتلا شود، و در آتشي كه خود به معصيت خود فراهم مي‏كند، بسوزد.

خدا جبلّت و سرشت حضرت زهرا را مي‏دانست، چون خدا خلقش كرده و او را آفريده و مي‏داند كه چه آفريده است. از اين جهت از همان وقت‏ها اسمش را «فاطمه» گذاشت و نام مبارك «فاطمه»([۳]) را به‏او داد، تا او خودش را و تمام كساني را كه با او يك

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۵ *»

نوع بستگي و علاقه‏اي داشته باشند، از آتش جهنّم حفظ نمايد و محافظت كند؛ چنان‏كه مادر، كودكش را از شير مي‏گيرد.  عرب به‏كودكي كه از شير گرفته شده، «فطيم» مي‏گويد، يعني از شير گرفته شده است. به‏خدا پناه مي‏بريم، در اين امور چه اسراري قرار داده‏اند؟! و چه جهاتي بيان شده است؟!

فرزند، مخصوصاً كودكي كه قريب دوسال از پستان مادر شير خورده، چقدر با شير و با پستان مادر مأنوس است؟ چقدر علاقه دارد؟ نوعاً ديده يا شنيده‏ايد كه وقتي مي‏خواهند بچه را از شير بگيرند، در اثر انسي كه دارد چقدر برايش سخت و چقدر مشكل است. خدا نكند انسان با معصيت اين‏طور باشد. با معصيت كه شير پستان اعادي محمّد و آل محمّد: است، اين‏طور مأنوس شده، انس گرفته و بستگي پيدا كرده باشد. خدا مي‏دانست كه آن بزرگوار را چه سرشته است. از اين جهت نام مبارك فاطمه را به او كرامت كرد و در اين نام چه وعده‏ي بزرگي است براي دوستان!

اجمالاً مي‏دانيد كه اين اسم‏ها، بيان صفات ايشان است. نام «محمّد»۹يا «علي»، يا «فاطمه»، يا «حسن»، يا «حسين»:، تمام اين اسامي مبارك از صفات، اوصاف و خصوصياتشان خبر مي‏دهد كه با آن خصوصيات و اوصاف با خلق مرتبط‏اند.

آن بزرگواران در مقام خودشان اسم، لازم ندارند، به‏واسطه‏ي آن‏كه نور محض‏اند([۴]) و هيچ تعلّقي به‏غير خدا ندارند، در آن مقامات اسمي براي ايشان لازم نيست؛ بلكه آيه‏ي بي‏اسمي حق متعال‏اند.([۵]) آخر به كجا بسته هستند تا به‏واسطه‏ي آن عُلقه و بستگي، برايشان اسم باشد؟ يا مگر چه امتيازي براي ايشان است كه به

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۶ *»

واسطه‏ي آن امتيازها اسمي به ايشان بدهند؟

اسم‏گذاري در عالم امتيازات است. در اين عالم كه مي‏بينيم هر چيزي از غير خود جدا، وجودش وجود مجزّا و حدود و احكام و آثار وجودش جداست. مشاهده مي‏كنيد كه ما اين‏جا به‏اسم نيازمنديم. بايد اشيا و اشخاص و موجودات را اسم‏گذاري كنند، تا هريك مشخّص و از يك‏ديگر جدا باشند. پس اسم به اين منظور است. مَعْلَمَه([۶]) است؛ يعني وسيله‏ي علامت و نام‏گذاري است. براي تشخيص و تشخّص است تا از يك‏ديگر جدا باشند و امور با يك‏ديگر مشتبه نشود. نام، براي اين امور است.

خدا هم خودش براي خودش، به اسم محتاج نبود. از اين جهت حضرت رضا صلوات اللّه عليه همين فرمايش را فرمودند كه خداوند خودش براي خودش به اسم نيازمند نبود. چون نمي‏خواست خودش را بخواند و خودش را صدا بزند. اما چون خلق محتاج شدند كه خدا را بخوانند، خدا را صدا بزنند، و به درگاهش روي نياز بياورند، به درگاهش دست نياز بلندكنند، نيازمند شدند كه خدا براي خودش اسم قرار دهد. آن وقت براي خودش اسم قرار داد.([۷])

اسم‏هاي لفظي همين‏هاست كه به انبيا:الهام فرمود. آن‏ها به ما ياد دادند و فرمودند خدا را به اين اسم‏ها بخوانيد. در قرآن هم كه مي‏فرمايد: قل ادعوا اللّه أو ادعوا الرحمن أيّاً ماتدعوا فله الأسماء الحسني([۸]) شما بگوييد اللّه، يا بگوييد رحمان، هركدام را بخوانيد براي او اسم‏هاي حُسني است. خداوند اسم‏هاي حسني دارد كه به شما تعليم داده است. انبيا تعليم امت‏هايشان داده‏اند. رسول خدا و ائمّه‏ي هُدا:تعليم ما فرموده‏اند. خدا در كتاب‏هاي گذشته كه بر انبيا نازل فرمود، خودش را به اسامي و

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۷ *»

نام‏هايي مُسمّا فرمود و راه خواندن خود را به خلق تعليم داد. آن‏ها هم ياد گرفته، خدا را به آن اسم‏ها مي‏خواندند. در قرآن هم همين‏طور اسمائي نازل فرمود. حتي دعاها يادمان داد.

در قرآن مي‏بينيد كه خيلي موارد به‏شكل دعاست. آيه‏اي است كه نازل شده، ولي دعا تعليم مي‏دهد. بعضي از مؤمنان و مردم خدا را چنين مي‏خوانند و به‏درگاه او اين‏طور دست نياز دارند: ربَّنا اتنا في الدنيا حسنة و في الاخرةِ حسنةً و قِنا عذابَ النار([۹]) پروردگارا، به‏ما در دنيا حسنه و در آخرت حسنه بده و ما را از عذاب آتش نگاه‏دار. همين‏طور دعاهاي ديگر مثل: ربّنا لاتُزِغ قلوبَنا بعد إذ هديتَنا و هبْ لنا من لَدُنْك رحمةً إنّك أنت الوهّاب.([۱۰]) پروردگارا، دل‏هاي ما را بعد از آن‏كه هدايت فرمودي، گمراه نكن و از جانب خودت، رحمت نصيب ما و شامل حال ما بفرما. به‏اين ترتيب در قرآن و كتاب‏هاي پيشيني هم كه بر انبيا نازل مي‏شد، دعاكردن را تعليم مي‏فرمود و راه دعاكردن را ياد مي‏داد

دعاهايي كه در قرآن رسيده، خيلي خيلي خوب است. چون انسان هم دعا مي‏كند، هم قرآن مي‏خواند. اگر انسان اين نوع آيات را در حفظ داشته باشد، در نمازهايش ـ البته نمازهاي فُرادا، يا در نافله‏ها ـ مي‏خوانَد. يا در حرم مطهّر است، دلش مي‏خواهد دعا بكند، چه بهتر دعاهايي را بخواند كه در قرآن است، كه هم قرآن خوانده، هم دعا كرده، و هم آن طوري كه شايسته است با خداوند سخن گفته است. در آن آيات خداوند تعليم بندگانش كرده است كه با من اين‏طور حرف بزنيد، از من اين‏طور چيز بخواهيد، مؤمنين اين‏طور دعا مي‏كردند، انبيا دعايشان اين بود. يادمان مي‏دهد و تعليم مي‏فرمايد كه خيلي به تلطيف روح كمك مي‏كند. روح ما، هم به‏بركت قرآن، هم

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۸ *»

دعا و هم خود الفاظ كه عين وحي به‏رسول خدا۹است، در لطيف‏شدن، رقيق‏شدن و إن‏شاءاللّه تقرّب بيشتر، خيلي كمك مي‏گيرد.

بالأخره او خودش كه به اسم احتياج نداشت كه براي خود اسم قرار بدهد پس به فضل و كرمش براي خاطر بندگانش و آسان‏شدن كارشان، اين اسمهاي مبارك خود را وضع كرد و به ايشان تعليم فرمود.

البته مي‏دانيد آن اسم اولِ اولِ اول، كه اصل و حقيقت اسم است، آن «اسماء تكويني و حقايق نوراني» محمد و آل محمد:است در مقامي كه اسماء اللّه‏اند. يعني براي ايشان جلوه‏اي قرار داد و از مقام اصليشان، تنزّلي به ايشان بخشيد كه در آن مقام، ايشان «اسماء اللّه حقيقي و تكويني و نوراني» شدند. اسم اصلي ايشان‏اند، از اين جهت حضرت صادق۷فرمود: نحن واللّهِ الأسماءُ الحسني الّتي أمرَكم اللّه أن‏تدعوه بها.([۱۱]) به‏خدا سوگند، اسم‏هاي حُسناي پروردگار، كه خدا در قرآن به‏شما گفته «خدا را به اسماء حسنايش بخوانيد»، ما هستيم.

يعني بايد بدانيد كه وقتي اسامي پروردگار را مي‏گوييد، آن اسامي و الفاظ بر ذات مقدّس خدا واقع نمي‏شود. ذات مقدّس خدا منزّه است از آن‏كه محل و موقع اسم‏ها باشد. اسم‏ها متعدّد و بسيار است، هزار گفته‏اند، بيش‏تر و كم‏تر گفته‏اند؛ بلكه از نظري مي‏فرمايند اسماء اللّه اصلاً غيرمتناهي است. نمي‏شود براي آن‏ها عدد معيّن كرد و ما احاطه نداريم.

آن مقداري كه بيان شده، تمام اين دعاي جوشن كبير اسماء اللّه است. مرتب مي‏گوييد يا اللّه، يا رحمان، يا رحيم، . . . خدا را به اين اسما و صفات مي‏خوانيد. حال گاهي به شكل فعل و گاهي به شكل اسم است. گاهي مشتق و گاهي جامد است. اما

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۹ *»

تمامش اسماء اللّه است. موقع اصلي اين اسماء اللّه، آن مقام و مرتبه‏ي محمّد و آل محمّد: است كه در آن‏جا اسماء اللّه و اسم‏هاي خدا هستند. خداوند به آن اسم‏ها بايد خوانده بشود.

اگر كسي گفت «يا اللّه»، و توجّه نداشت كه موقع اين اسم كيست و چيست و ندانست، خدا را نخوانده است. پس خدا را مي‏خواند و نمي‏شناسد كه چه مي‏خواند، و فرموده‏اند: دعاي كسي كه خدا را نشناسد، مستجاب نخواهد شد. خدمت امام صادق۷ عرض كردند: آقا، ما دعا مي‏كنيم، خدا هم كه فرموده أُدعوني أَستَجِب لكم([۱۲]) مرا بخوانيد، اجابت مي‏كنم، دعا و خواسته‏تان را برآورده مي‏كنم. اما چرا خواسته‏هاي ما برآورده نمي‏شود؟ فرمود: زيرا شما مي‏خوانيد كسي را كه نمي‏شناسيد.([۱۳])

شناختن خدا، شناختن اسما و صفات خدا و شناختن مقامات خداست. شناختن خدا، شناختن آيات تعريف و تعرّف خداست كه جز محمّد و آل محمّد:نيستند.([۱۴]) كدام مقامات براي خداست كه اقرب از محمد و آل محمد: باشد؟ كدام مظاهر براي خداست كه خدا در آن‏ها، از ايشان ظاهرتر باشد؟ فقط ايشان‏اند مقامات و مظاهر خدا در عالي‏ترين مرتبه‏ي خودش، پس بايد ايشان را بشناسيم.

به‏بركت فرمايشات بزرگانمان اعلي اللّه مقامهم به‏اجمال شناخته و دانسته‏ايم كه آن بزرگواران، در يك مرتبه از مقاماتشان اسماء اللّه هستند. هر حكمي را كه در مسأله‏ي توحيد بايد بدانيم، بايد از راه شناخت ايشان فراهم شود. ازجمله آن‏كه خداوند در مقام ذات، به اسم احتياج نداشت و براي خودش اسم قرار نداد، چون احتياج نداشت كه خود را بخواند. همه‏ي اسم‏هايي را كه قرار داد، خلق است.([۱۵]) بنابراين خواه و ناخواه

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۰ *»

بايد در خلق و از خلق باشد.

بزرگان ما اعلي اللّه مقامهم در فرمايشات عرفانيشان اين امتياز را دارند؛ يعني در مسائل و مباحث معرفت نورانيت كاملاً روشن ساخته‏اند كه محمد و آل‏محمد:مقامات و اسماء اللّه هستند. خدا را به‏محمد و آل محمد: بخوانيد و راه خواندن خدا، همين است: أللّهم إنّي أتوجّه إليك بمحمّد و ال محمّد([۱۶]) يعني خدايا، من روآوردم و توجه كردم و روبه‏رو شدم با تو؛ اما خدايا، بين من و خود، يك رويي را قرار داده‏اي كه من به‏او رو كرده‏ام، روي باطن، روي ظاهر، همه را به‏سمت او كرده‏ام.

أينما تُولّوا فثَمّ وجهُ اللّه([۱۷]) هرجا رو كرديد همان‏جا وجه خداست. محمد و آل محمد:به نورانيتشان همه‏ي آسمان‏ها و زمين‏ها را پر كرده‏اند.([۱۸]) هركس ايشان را به معرفت شهودي و عرفاني شناخت، هرجا روكند، به خدا رو كرده است.

البته ظاهر اين آيه در مورد نمازهاي نافله است. در نمازهاي واجب در حال اختيار و امكان هر كسي بايد رو به‏قبله بايستد و نماز بگزارد. از شرايط صحت نماز واجب رو به قبله بودن است. اما در نمازهاي مستحبي و نافله‏ها شرط صحت نيست، مي‏شود انسان به جهات ديگر رو كند. مستحب است كه تكبير يا ركوع و سجود را رو به قبله انجام دهد.([۱۹])

اما باطن و تأويل آيه‏ي اينما تُولّوا فثَمّ وجه اللّه اين‏است كه هرجا كه رو كردي نور خدا آن‏جا ظاهر و خدا به‏ظهورش آن‏جا پيدا و نمايان است، پس رو به‏خدا كرده‏اي و در هرجا، روبه‏روي خدا ايستاده‏اي. در همه‏جا خدا به‏ظهور و نورش موجود است، خداوند در نزد تمام خلقش حاضر است.

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۱ *»

معلوم است خلقي كه مي‏خواهد به‏پروردگارش رو كند، رويي از جنس و سنخ خودش در خلق و مخلوق بودن مي‏خواهد. پس خداوند اين بزرگواران را در همه‏جا جلوه، وجه، جهت و سمت خود قرار داد. در دعا هم به‏ما ياد دادند كه عرض كنيم: اللّهم انّي اتوجّه اليك بمحمّد و آل محمّد صلواتك عليهم اجمعين و اقدّمهم بين يدي صلوتي.([۲۰]) خدايا، من رو كردم به‏سوي تو اما واسطه‏ي من محمد و آل محمدند:. ايشان را جلوي نمازم قرار مي‏دهم، يعني بين خودم و تو. خدايا، ايشان بين من و تو واسطه هستند روي من به‏ايشان است، سمت من و سمت تو براي من هستند.

پس مسلم و از امور بديهي است كه خدا را به‏اسم احتياج نبود و اسم‏ها را به‏خاطر نيازمندي خلق براي خودش آفريد. خلق محتاج بودند كه خدا را بخوانند و رو به‏سوي خدا كنند، همه‏ي اين جهات مالِ خلق است. پس براي ايشان آن اسما را آفريد. يعني براي محمد و آل محمد:يك مرتبه‏ي نازل قرار داد كه در آن مرتبه، ايشان اسماء اللّه شدند و تمام تعلقات خلق به‏ايشان شد. همه و تمامي خلق بستگي به ايشان پيدا كردند.

چرا؟ چون همه‏ي موجودات و جميعشان بسته به‏اسماء اللّه هستند. هيچ موجودي جدا نيست. از هر موجودي رشته‏هايي عجيب به‏عالم اسماء اللّه كشيده شده است كه تمام رشته‏ها متصل است. حالا چقدر است؟ گويا جندق بود عرض كردم ما و آن‏چه كه به‏ما تعلق گرفته است از مشيت كه تا اين‏جا آمده‏ايم، خدا مي‏داند! مثل آن‏است‏كه هر ذره از وجود موجودي را به‏رشته‏ها و طناب‏هاي زيادي، به‏يك رشته و طنابي كه تا عالم مشيت كشيده شده است ببندند. همه و همه به‏اين‏طور بستگي عجيب، متصليم. اگر موجودي يك ذره از مشيت بخواهد انقطاع حاصل كند، نابود است.

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۲ *»

خلق اللّه الاشياء بالمشية،([۲۱]) الآن هم همين‏طور است. اين‏طور نيست كه يك وقتي با مشيت موجودات را خلق كرد و ديگر تمام شد. بلكه خداوند به‏مشيت، تمام موجودات را آن به‏آن ايجاد مي‏كند و همه به‏اين رشته‏هاي عجيب متصل‏اند. اين رشته‏ها ما را به‏آن بسته است و همه متصل به‏مشيتيم. ذره‏اي از عالم وجود نيست كه از اين رشته‏ها خارج و جدا و منقطع باشد و بعد همه به‏اسماء اللّه متصل‏اند.

دانستيم كه اسماء اللّه حقيقي اولي تكويني محمد و آل محمدند صلوات اللّه عليهم اجمعين. پس همه متصل به‏ايشان و آن مقام‏اند به‏چه اتصالي! نحن سبب خلق الخلق.([۲۲])

براي ايشان مقامات عالي‏تري است كه در آن مقامات اصلاً ربطي به‏خلق ندارند، و در آن‏جاها ديگر اسم معني ندارد. اسم براي چه كسي و براي چه امتيازي؟ براي چه بخواهند ممتاز باشند؟

اما همين‏كه با خلق ارتباط پيدا كردند برايشان اسم‏ها پيدا شد. اين اسم‏ها و صفت‏ها بيان‏گر تعين وجود ايشان و نحوه‏ي ارتباط ايشان با خلق است. محمد۹، علي، حسن، حسين كه گفته شده بي‏جهت نيست. اين اسم‏ها يك نوع ارتباط‏هايي را بيان مي‏كند. از جمله اسمهاي حضرت فاطمه سلام اللّه عليها «زهرا» است. راوي كيفيت ولادتش را از حضرت صادق۷ سؤال مي‏كند كه آقا ولادت حضرت زهرا را براي من بفرماييد. فرمود: نعم. آري، چه سؤال خوبي كردي!

چقدر ائمه مادرشان، حضرت زهرا سلام اللّه عليها را دوست داشتند! از هر حال و فضيلت و امرش كه ياد مي‏كردند چه مسرّتي براي آن بزرگواران بود! آن وقت شما

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۳ *»

ببينيد مصيبتش هم با دل مقدس ائمه‏ي ما سلام اللّه عليهم اجمعين چه كرده است! كه همه در مصيبت حضرت زهرا سوختند.

تا راوي از ولادت حضرت فاطمه سؤال كرد يك مسرّتي به ايشان دست داد فرمود نعم. يعني خوب سؤالي كردي، بشنو. حضرت شروع كرد به‏ذكر حالات حضرت فاطمه‏ي زهرا سلام اللّه عليها: بعد از آن‏كه تمام زن‏هاي قريش از خديجه بريدند و او را تنها گذاشتند، كه چرا زن محمد، زن بچه‏ي يتيم، يتيم ابوطالب، شدي؟ از او بريدند.([۲۳])

حضرت خديجه‏ي كبرا سلام اللّه عليها، امّ المؤمنين است. قربانش بشويم، چه حق بزرگي بر گردن همه‏ي مسلمين دارد! آن‏قدر رسول خدا۹ خديجه‏ي كبرا سلام اللّه عليها را دوست داشتند كه حتي بعد از رحلتش هر وقت در مدينه يادشان مي‏آمد يا اسم خديجه را مي‏شنيدند، تأثر پيدا مي‏كردند و اشك از چشم‏هاي مباركشان مي‏ريخت.

عايشه‏ي ملعون خيلي حسادت داشت، مي‏گفت يك پيرزني كه بيشتر نبوده است، شما اين‏قدر به او علاقه داريد([۲۴]) و از يادتان نمي‏رود! اما او صدف گوهر عصمت و طهارت و او مادر حضرت فاطمه‏ي زهرا بوده است. رحم مقدسش قابل نور فاطمه بود و خدا براي آن خاتون بزرگوار تنهايي را نمي‏پسندد. برايش فاطمه قرار مي‏دهد كه در رحم مقدسش نور فاطمه با مادر مأنوس مي‏شد، انس مي‏گرفت، سخن مي‏گفت.([۲۵]) مادرش را تسلي مي‏داد، در جريان‏هايي كه برايش پيش مي‏آمد كمك مي‏كرد و الهام به‏او مي‏فرمود. بارها شده بود كه حضرت زهرا، در رحم مادر براي مادر سخن مي‏گفت، مشكلاتش را حل مي‏كرد، احكام را برايش بيان مي‏نمود، در مسائل

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۴ *»

روزمره‏ي زندگي حكم خدا را برايش بيان مي‏كرد.

يك روز رسول خدا۹ وارد شدند ديدند خديجه دارد سخن مي‏گويد (البته از رسول اللّه كتمان مي‏كرد). فرمودند: خديجه، با چه‏كسي حرف مي‏زني؟ كسي كه در خانه نيست،(رسول اللّه مي‏دانند). عرض كرد: يا رسول اللّه، با اين جنيني كه در رحم دارم. با من انس مي‏گيرد، صحبت مي‏كند، نمي‏گذارد من تنها باشم، احكام دين برايم مي‏گويد، تسلّي خاطرم مي‏دهد.([۲۶])

موقع ولادتش كه نزديك شد دنبال زن‏هاي قريش و خويشان و نزديكان فرستاد. گفتند: ما با تو روي آشتي نداريم، تو حرف ما را نپذيرفتي و با يتيم ابوطالب وصلت كردي، خودت مي‏داني. خديجه داخل اتاق نگران و ناراحت نشسته است كه چه خواهد شد؟ زن، موقع وضع حملش كمك لازم دارد.

يك‏باره ديد سقف خانه شكافته شد، چهار زن بزرگوار و با جلالت و كرامت به سيماي زن‏هاي بني‏هاشم وارد شدند. يكي روبه‏رويش نشست، يكي پشت سرش نشست، يكي سمت راستش نشست و يكي هم سمت چپش نشست. ولادت حضرت زهرا انجام شد. همين‏كه آن بزرگوار به‏دنيا آمد طاهر و مطهّر بود و براي خدا سجده كرد. فرمود: اشهد ان لا اله الاّ اللّه و اشهد انّ ابي رسول اللّه۹. شهادت گفت و بعد رو كرد به يك يك آن زن‏ها: آسيه سلام بر تو، مريم سلام بر تو، ساره سلام بر تو، كلثوم (خواهر موسي) سلام بر تو. بر همه به‏اسم سلام فرمود.([۲۷]) از اول ولادتش آثار عظمت و جلالت از آن بزرگوار ظاهر بود و خداوند مقام و منزلتش را نشان داد.

در هر صورت، اسمهاي آن بزرگواران براي بيان خصوصيات و حالاتشان بود. از جمله حضرت فاطمه‏ي زهرا با اين جلالت و عظمت كه ولادت يافت.

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۵ *»

آن خانم‏ها و خواتين كه براي خدمت‏گزاري خديجه و براي حرمت به‏حضرت فاطمه‏ي زهرا آمده‏اند، در دستشان ابريق و در ميان ابريق آب كوثر است. آن مخدره را با آب كوثر شستشو دادند (احتياج به شستشو ندارد) و او را به‏مادرش دادند. خديجه، دخترت را بگير كه طاهر و مطهّر است.

امام فرمودند: همان موقع ولادت حضرت فاطمه، نوري در جميع آسمان‏ها پيدا شد كه همه‏ي آسمان‏ها روشن شد. گفتند: خدايا، اين نور از كجا و نور كيست؟ خطاب شد اين نور حبيب ما، محبوب پيغمبر ما، دختر حبيب ما، فاطمه است. از آن‏جا اسمش را زهرا گذاردند. زهراست چون نورش روشن‏كننده‏ي آسمان‏ها و اهل آسمان‏ها شد.([۲۸])

در مدينه گاهي آن نور ظاهر مي‏شد و خدا مي‏خواست مقام فاطمه را نشان بدهد. صبح نور سفيدي نمايان مي‏شد كه تمام ديوارهاي مدينه و خانه‏ها را به نور خود منوّر مي‏كرد.

چون اول ظهور اسلام بود، مي‏بايست از آن بزرگواران چنين آثاري براي استحكام ريشه‏ي اسلام و قوت گرفتن دين خدا ظاهر مي‏شد. مثل معجزات رسول اللّه، معجزات اميرالمؤمنين و معجزاتي كه از همين بزرگوار يا از امام حسن و امام حسين۸ ظاهر مي‏شد. حتي از بعضي اوليايشان مثل سلمان و عمار كرامت‏ها سرمي‏زد، اين‏ها براي تحكيم اسلام و محكم شدن اسلام در دل‏ها و ريشه دوانيدن اسلام در زواياي روح انسان‏ها لازم بود.

از آن جمله تلألؤهايي بود كه از صورت مبارك حضرت زهرا ظاهر مي‏شد. صبح، ظهر، غروب به رنگ‏هاي سفيد و زرد و قرمز، همه‏جا روشن مي‏شد. عرض مي‏كردند: يا رسول اللّه اين نور از كجاست؟ مي‏فرمود: برويد از خانه‏ي فاطمه خبر بگيريد. مي‏رفتند

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۶ *»

مي‏ديدند حضرت فاطمه‏ي زهرا در ميان محراب عبادت نشسته‏اند و از چهره‏ي مباركش اين نور درخشان است و از آن‏جا شروع شده است.([۲۹])

آن وقت براي اين نور هم ديگر در و ديوار حجاب نبود، نور دنيايي نبود تا ديوار و در از نفوذ آن مانع و حجاب شود. همه جا را روشن مي‏كرد.

همان نور در امام حسين انتقال پيدا كرد و همراه امام حسين بود. راهب مي‏گويد: يك‏باره ديدم كه تمام فضاي ديْر روشن شده است. سر بيرون كردم ديدم عجب! زمين و آسمان روشن شده است. اين روشنايي در شب تاريك از كجا است؟! نگاه كردم ديدم سري را بر سر نيزه نصب كرده‏اند و اين نور از آن سر مقدس است.([۳۰])

و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۷ *»

مجلس    ۲

 

 

(شب شنبه / ۷ جمادي الاولي ۱۴۱۴ هـ ق ـ ۱ / ۸ / ۱۳۷۲)

 

 

 

r تأثّر معصومين: از مصائب حضرت فاطمه۳

r معصومين: در عالم اعراض هر چه به يكديگر نزديكتر بودند، از
مصائب يكديگر بيشتر متأثر مي‏شدند، اشاره‏اي به مصيبت كربلا

r سبب شهادت حضرت فاطمه۳ و تأثر معصومين:

r اعتدال بدن‏هاي معصومين: مقتضي حيات ابدي است

r سرّ خلقت زندگي و مرگ

r علّت مرگ در نوع زندگان، معناي از دنيا رفتن معصومين:

r كشته شدن و مردن، اعتدال بدن و هيئت اعتدالي آن

r معصومين: به مرگ طبيعي از دنيا نمي‏روند

r سبب از دنيا رفتن معصومين:

r سبب شهادت حضرت فاطمه۳

r اسامي معصومين: دو قسم است

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۸ *»

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم

همان‏طور كه امام عسكري صلوات اللّه عليه در اين صلوات تعليم فرموده‏اند كه عرضه داريم خداوند افضل تحيّات ما را به پيشگاه فرزندان معصوم حضرت فاطمه‏ي زهرا۷ابلاغ بفرمايد، از خداي متعال تقاضا داريم كه در اين شب دوم اقامه‏ي مجالس عزاي حضرت، در اين محل شريف، تحت قبّه‏ي حضرت سيدالشهدا۷، روي فرش بزرگان دين، ان شاء اللّه اين سلام و صلوات و تحيّات ناقابل ما را به پيشگاه معصومين:به‏خصوص وجود مبارك امام زمان صلوات اللّه و سلامه عليه و عجل اللّه تعالي له الفرج ابلاغ بفرمايد.

اميدواريم آن بزرگوار به‏فضل و كرمش بر ما مُشْرف شود و ببيند كه ما هم در مجلس عزاي مادرش زانوي غم بر زمين زده‏ايم، ما هم در اين اجتماع ماتم برپا كرده‏ايم. همان‏طور كه تمام فرزندان حضرت زهرا در مصيبت مادرشان سلام اللّه عليها، مي‏سوختند و همه گريان بودند. خدا به داد دل امام زمان صلوات اللّه عليه برسد. عرضه مي‏داريم ساعد اللّه قلبك يا مولانا يا بقية اللّه في مصيبة امّك الزهراء سلام اللّه عليها.

نوعاً متذكر امر حضرت فاطمه بودند و بر مظلوميت آن بزرگوار گريان مي‏شدند. بلكه هرگاه به‏يادشان مي‏آمد و امر مصيبت مادرشان حضرت فاطمه سلام اللّه عليها را متذكر مي‏شدند، بي‏تاب مي‏گشتند. چنان‏كه خود اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه بعد از حضرت فاطمه‏ي زهرا چه دوراني گذراندند! به فرموده‏ي خودش: اي فاطمه، بعد از رحلت تو ديگر حزن من ابدي است و غم من تمام نخواهد شد.([۳۱]) آن بزرگوار فراموش

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۹ *»

كه نمي‏كرد، چطور فراموش كند آن همه صدمات و مصائب و آلام را بر يك دختر، آن هم هجده‏ساله يادگار رسول خدا۹؟

هرچه آن بزرگواران در حقيقت و واقعيتشان به‏يك‏ديگر نزديك‏تر بودند، ـ البته دوري ندارند، اما به‏حسب عوارض و عالم اعراض ـ هرچه به‏يك‏ديگر نزديك‏تر بودند، شدت غم و آلامشان در مصائب يك‏ديگر بيشتر بود. به‏حسب ظاهر و اين عالم اعراض مي‏بينيم كه فرزند نسبت به‏پدر و مادر از همه نزديك‏تر است، از اين جهت مصيبت حضرت زهرا درباره‏ي رحلت حضرت رسول۹از همه‏ي خاندان رسالت بيشتر بود. از اميرالمؤمنين، از امام حسن، از امام حسين بيشتر بود. زينب كبرا و امّ‏كلثوم كه به‏ظاهر كودك هم بودند. غم آن بزرگوار در مفارقت پدرش فوق تصور است، چون از هرجهت به‏رسول خدا۹ نزديك‏تر است؛ فرزند است.

فرزند به‏حسب اين عالم اعراض به‏بيان قرآن، جزء پدر است. شيخ مرحوم اعلي اللّه مقامه الشريف از آيه‏ي قرآن استفاده فرموده‏اند، وقتي‏كه خداوند در ردّ كساني‏كه ملائكه را دختران خدا يا عيسي و عُزَير و امثال ايشان را پسر خدا ناميدند، فرمود: و جعلوا له من عباده جزءاً.([۳۲]) اين نادانان آمده‏اند براي خداوند جزء قرار داده‏اند. نمي‏فرمايد فرزند، از فرزندي كه آن‏ها گفته بودند تعبير به‏جزء آورده است. جزء يعني پاره‏ي وجود. همان تعبيري كه از رسول خدا۹ درباره‏ي حضرت فاطمه‏ي زهرا، سني و شيعه نقل كرده‏اند: فاطمة بضعة مني([۳۳]) فاطمه پاره‏ي تن من است، جزء من است. همه‏ي فرزندان رسول اللّه۹ پاره‏ي تن حضرت و جزء و اعضاي ايشان هستند.

خدا درجات شيخ مرحوم عالي است، متعالي فرمايد، او اوليائش را مي‏شناسد. در مصيبت امام حسين براي ما در مرثيه‏سراييش چه مي‏فرمايد؟ يكي از مصيبت‏هاي

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۰ *»

كربلا اسب دوانيدن بر پيكر مقدس امام حسين۷است. شيخ مرحوم، اين مصيبت را چقدر عميق مي‏بيند! المؤمن ينظر بنور اللّه،([۳۴]) مؤمن با نور خدا نگاه مي‏كند. آن بزرگوار با نور خدا مي‏نگرد. او فقط امام حسين را زير دست و پاي اسبان سركش بني‏اميه نمي‏بيند، او رسول اللّه را، اميرالمؤمنين را، حضرت زهرا: را زير دست و پاي آن اسبان شقاوت‏اثر بني‏اميه مي‏بيند، خدا لعنتشان كند. از اين‏جهت در اين ديد و در اين تعبيرش آن چنان مي‏سوزد كه بي‏تاب مي‏شود و نفرين مي‏كند:

عُقِّرْتِ كَيْفَ خَبَطْتِ قَلْبَ فاطِمَةَ    و حَيْدَرٍ و حَشي خَيْرِ النّبيّينا؟([۳۵])

اي اسب‏ها، پي‏تان بريده باد! ـ اي كاش، پي‏هاشان بريده مي‏شد قبل از آن‏كه اين جنايت را انجام بدهند، و اين مصيبت را بر خاندان رسالت، بر قاطبه‏ي اهل ايمان و بر دوستان حسين وارد سازند.

حالا چطور آن بزرگوار اسب‏ها را مورد خطاب قرار مي‏دهد؟ مؤمن با نور الهي نگاه مي‏كند و چشمش به‏بينايي الهي روشن است. با آن بينايي الهي كه مي‏نگرد، اسب‏ها را صاحب شعور و صاحب تكليف مي‏داند. حتي آن اسب‏ها در درگاه خدا مؤاخذه و عقاب خواهند شد. عُقِّرْتِ كَيْفَ خَبَطْتِ قَلْبَ فاطِمَة؟ مگر تو نفهميدي كه چه مي‏كني و كجا پا مي‏گذاري؟ پِيَت بريده باد كه اين‏طور جسارت كردي و قساوت نشان دادي. تو مگر نمي‏فهميدي، مگر نمي‏دانستي؟

اين‏طور سخن گفتنِ اين بزرگوار تأثير نور الهي است. وقتي يك كسي بينشش بينش الهي و بصيرتش بصيرت الهي شد و با نور خدا ديد و شنيد و گفت و رفت و آمد، همه‏ي امورش خدايي و از هرجهت فوق ديگران است. امام صادق۷مؤمن را همين‏طور تعريف مي‏فرمايد: المؤمن مدخله نور، مخرجه نور،([۳۶]) مؤمن در تمام

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۱ *»

برنامه‏هايش در نور الهي به‏سر مي‏برد. چرا؟ چون هدايت پروردگار نوري است كه مسير او را روشن و راهش را مشخص مي‏سازد. از تاريكي‏ها و ظلمت‏ها حفظ مي‏كند، از لغزش‏ها بازمي‏دارد و عصمت مي‏بخشد.

مؤمن به‏واسطه‏ي متابعت دين خدا و پيروي از محمد و آل محمد:هميشه در نور به‏سر مي‏برد. آن‏وقت اگر براي مؤمن درجه‏ي كمال حاصل شود، ديد و بينشش ديد و بينش الهي و نوراني خواهد بود. او به‏هرچه نگاه مي‏كند واقعيت آن را مي‏بيند و هويت او را مشاهده مي‏كند. يك اسب به‏حسب ظاهر شعور حيواني دارد و نبايد با او گفتگو و مخاطبه‏ي اين طوري داشت حتي در مقام شعر.

البته شعرا تخيّل دارند و چه بسا با سنگ، با گل، با بلبل صحبت مي‏كنند و با اشيا و نباتات و حيوانات گفتگوها دارند، اما اين‏ها همه از باب تخيّلات شاعرانه است. كار شاعر اين است كه تخيّل مي‏كند و به‏حسب تخيل سخن مي‏گويد و نظمي مي‏سازد، ولي شيخ مرحوم و امثال ايشان، بزرگاني كه صاحب روح كمال‏اند از تخيلات شاعرانه و نعوذباللّه خيال‏بافي منزّه هستند. ايشان خيال‏باف نيستند، واقعيت را مي‏بينند و با واقعيت روي سخن دارند.

آن بزرگوار مشاهده مي‏كند و مي‏گويد، مي‏بيند و خطاب مي‏كند. اين اسب را در عالم حيوانيش، صاحب شعور حيواني مي‏داند و در عالم حيوانيت او را مكلف و داراي تكليف مي‏شمرد. آن بزرگوار در مباني حكمت خود، به‏حسب آيات قرآن و فرمايشات محمد و آل محمد: و دلايل عقلاني و نوراني الهي، اثبات فرموده است كه تمام موجودات داراي شعورند.

تمام موجودات كه پا به‏دايره‏ي وجود گذارده‏اند و در هر مرتبه از مراتب وجودند، به‏حسب خودشان شعور دارند. حتي اختيار دارند، مي‏توانند كاري را به حسب مقام خودشان انجام بدهند يا ترك كنند، به‏حسب مقامشان مختارند. چون

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۲ *»

شعور دارند و مختارند، پس مكلف‏اند و تكليف دارند. چون مكلف هستند اگر در تكاليف اطاعت كنند، نزد خدا ثواب دارند و اگر خلاف تكليف رفتار كنند نزد خدا عقاب مي‏شوند.

آن بزرگوار چنين ديدي دارد كه ديدي بر اساس قرآن و فرمايشات اولياي خدا: و وحي است، بر اساس ديد وحي، ديد الهي و نوراني است. ثابت هم فرموده و ادله‏اش را در جاي خود بيان كرده است، به‏طوري كه هيچ قابل خدشه نيست.([۳۷]) همه مكلف و صاحب تكليف هستند. نورانيت ايشان اقتضا مي‏كند كه اين امور را اظهار كند. پس بدون آن‏كه نعوذباللّه خيال‏بافي شاعرانه كرده و در مقام ذكر تخيّلات شعري برآمده باشد، در مصيبت كربلا مي‏سوزد و به‏خصوص اين‏طور سخن مي‏فرمايد:

عُقِّرْتِ كَيْفَ خَبَطْتِ قَلْبَ فاطمَة، به‏اسب‏ها خطاب مي‏كند، نمي‏شود كه بگويند ما نفهميديم كجا پا گذاشتيم، حالا كه فهميديد، كيفَ خَبَطْتِ قلبَ فاطمة، چطور روي بدن امام حسين پا گذاشتيد؟ اما اين بدن قلب حضرت فاطمه و دل حضرت علي بود، اين بدن اندرون رسول اللّه۹بود. از اين جهت نفرين مي‏فرمايد و اين نفرين بي‏جا نيست. محاكمه‏ي آن بزرگوار است، اسب‏هاي بني‏اميه را، خدا لعنتشان كند. مگر نشناختيد، مگر ندانستيد كه اين پيكر و اين بدن مقدس، جزء رسول اللّه۹ و اصلاً قلب و دل حضرت اميرالمؤمنين و فاطمه‏ي زهرا بود؟

بعد باز حضرت فاطمه را مقدم ذكر مي‏كند، سپس اميرالمؤمنين و بعد رسول خدا را. كدام‏يك از ايشان نسبت به امام حسين نزديك‏ترند؟ آخر امام حسين در رحم حضرت زهرا بزرگ شده، اصلاً گوشت، پوست، خون و استخوانش از بدن حضرت زهرا درست شده است. خدا از استخوان بدن حضرت زهرا براي امام حسين استخوان

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۳ *»

و از گوشتش براي او گوشت درست كرده است. به نقلي،([۳۸]) شير حضرت فاطمه‏ي زهرا را خورده است و به‏نقلي هم كه رسول خدا انگشت مبارك ابهام در دهان او گذاردند و امام حسين از انگشت رسول خدا شير خورده است.([۳۹])

در هرصورت مي‏بينيد كه به‏حسب عالم اعراض، امام حسين به حضرت فاطمه نزديك‏تر است تا به اميرالمؤمنين و باز به‏اميرالمؤمنين نزديك‏تر است تا به‏رسول خدا. رسول خدا۹ جد و اميرالمؤمنين پدرند، اما حضرت فاطمه مادر است. از اين جهت به‏حسب نور الهي، اول حضرت فاطمه را مي‏بيند: كيف خبطت قلب فاطمة و حيدر و حشي خير النبيّينا.

پس با اين مقدمه، اجمالاً مي‏دانيد كه مصيبت حضرت زهرا در مفارقت پدر بزرگوارش چقدر بايد سخت و سنگين باشد. همين‏طور بعد مصيبت حضرت فاطمه براي اميرالمؤمنين و براي امام حسن و امام حسين چقدر بايد سخت باشد؟ ساير فرزندان امام حسين، ائمه‏ي معصومين هم همين‏طور. حال امام زمان صلوات اللّه عليه يادگار و بازمانده‏ي خاندان رسالت و يادگار سيزده معصوم است. از نظر سنخ و جنس با آن‏ها هم‏سنخ و هم‏جنس است. چقدر آن بزرگوار در مصائب سيزده معصوم:به‏خصوص حضرت فاطمه‏ي زهرا مي‏سوزد!

چون باز جنبه‏ي مادري فوق همه است، خيلي مي‏سوزند. در روايات تقريبا اين مسأله زياد است كه ائمه:از حضرت فاطمه‏ي زهرا ياد مي‏نمودند و گريه مي‏كردند، اشك مي‏ريختند، بي‏تاب مي‏شدند.

يك روزي حضرت امير۷نشسته بودند، عده‏اي هم از اصحاب خاص حضرت بودند و بيگانه نبود. زمان خلافت غاصبانه‏ي عمر بود، خدا لعنتش كند. گفتند: آقا، عمر

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۴ *»

تمام عمّال خود را عزل كرده ولي قنفذ را عزل نكرده است. حضرت يك نگاهي به‏اين طرف و آن طرف فرمودند، به‏حسب ظاهر اطمينان پيدا كردند كه جاسوسي نيست. آن وقت لرزه بر اندامش افتاد، رنگ از صورت مباركش پريد، اشك از چشمش جاري شد. گفت براي خاطر اين‏كه خواسته مزد او را بدهد. آخر او به‏دستور دومي به‏بازوي حضرت زهرا، تازيانه زد.([۴۰]) چه تازيانه‏اي بود! چه تازيانه‏اي بود! كه به‏فرموده‏ي حضرت صادق۷، همان تازيانه باعث شهادت حضرت فاطمه‏ي زهرا شد.

از حضرت صادق۷ سؤال كردند: آقا، آيا جده‏ي شما، حضرت فاطمه‏ي زهرا با مرگ طبيعي از دنيا رفتند؟ همه‏ي وجود حضرت در هم شكسته شد، فرمود: به خدا جده‏ي ما را كشتند، فاطمه شهيد از دنيا رفت. بعد فرمود: اما علت شهادتش همان تازيانه‏اي بود كه به‏بازويش زدند.([۴۱])

من نمي‏دانم چه تازيانه‏اي و چطور زدني بوده كه باعث شهادت حضرت فاطمه‏ي زهرا سلام اللّه عليها گرديده است! چه عرض كنيم؟ آيا جا ندارد كه هر وقت ائمه از يك چنين مصائبي ياد نمايند گريه كنند؟

راوي مي‏گويد در مدينه خدمت حضرت رضا۷ بودم. آقازاده‏شان امام جواد۷ در سنين كودكي بودند، به‏طوري كه به‏اقتضاي كودكي به‏اصطلاح ما داشتند بازي مي‏كردند. يك‏باره آقازاده، امام جواد۷ روي زمين نشست و پاهايش را در بغل گرفت و شروع كرد به‏گريه كردن، چه گريه‏اي! راوي مي‏گويد من تعجب كردم، گفتم: آقا چه شده كه آقازاده‏تان اين‏طور گريه مي‏كند؟ آقا كه مي‏دانند ولي فرمودند: پسرم چه شده؟ عرضه داشت: از مصائب مادرم، فاطمه‏ي زهرا يادم آمد.([۴۲])

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۵ *»

حضرت فاطمه‏ي زهرا سلام اللّه عليها در فراق پدر بزرگوارش، مصيبتش از همه بيشتر بود. اگر حضرت فاطمه را صدمه هم نمي‏زدند، كتك هم نمي‏زدند، بچه‏اش محسن را هم سقط نمي‏كردند، او را در ميان در و ديوار هم شكنجه نمي‏دادند و پهلويش را هم نمي‏شكستند، او مي‏مرد. خواه و ناخواه، به‏همان مصيبت پدر بزرگوارش و درد مفارقت، مي‏مرد. از بس آن مفارقت شديد بوده است! شدت غم حضرت زهرا سلام اللّه عليها را در مفارقت پدرش خدا مي‏داند.

اما اقتضاي ابدان مطهر ايشان آن است كه اگر عارضه‏اي از شهادت و مسموميت عارض نشود، آن بدن‏ها طوري نيست كه خودبه‏خود با مرگ و امور و روش طبيعي، روح ايشان از بدنشان مفارقت كند. امكان هم دارد اگر يك وقتي بخواهند، به واسطه‏ي فُجعه و حالاتي مانند آن از دنيا بروند. ولي مي‏خواهند اظهار كنند و نشان بدهند كه بدن‏هاي ما در چنان اعتدالي از شرافت و لطافت و كمال است كه برايش مرگ نيست. مرگ به‏اين معني كه يك‏وقتي اين بدن ديگر خودبه‏خود طوري بشود كه تعلق روح نباشد و روح از آن مفارقت كند. بدن‏هاي ايشان اين‏طور، مثل ساير خلق نيست.

ساير خلق اين‏طور هستند كه خداوند براي همه مرگ را مقدر كرده است، مگر كسي را كه خودش بخواهد نگاه دارد و نميرد. خدا براي جميع خلقش حيات و مرگ را مقدر كرده است. هو الّذي خلق الموت و الحيوة ليبلوكم ايّكم احسن عملاً([۴۳]) كه تفسير شده است به: ايّكم احسن عقلاً.([۴۴]) خدا مرگ و زندگي را خلق كرده است براي آن‏كه شما را آزمايش كند و ببيند كدام يك از شما بهتر فكر و انديشه مي‏كند و بهتر تعقل مي‏نمايد و از رفتن رفتگان، از گذشتن عمر، از ازدست‏دادن نعمت‏ها و فراغت‏ها، عبرت مي‏گيرد و به‏فكر برمي‏آيد.

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۶ *»

انديشمند و عاقل آن است كه از جريان‏ها عبرت و درس بگيرد و آموزش يابد، با پيش‏آمدها ترقي كند، آن‏چه مي‏بيند مايه‏ي ترقيش بشود. اما سفيه كه در مقابل عاقل است، ـ ديوانه در مقابل عاقل نيست بلكه در مقابل صحيح و سالم است، اما سفيه در مقابل عاقل است.ـ يعني كسي كه به‏مقتضاي عقل رفتار نكند. با آن‏كه عقل دارد بي‏خردانه رفتار كند، مآل‏انديش نباشد، درباره‏ي امور تدبر نداشته باشد، بي‏رويّه كارها را انجام دهد.

نوع ما گرفتار يك چنين حالاتي هستيم. نوع برنامه‏هاي ما اين طوري است و نوع ابتلاءاتي كه داريم در اثر همين بي‏فكري‏هاي ماست. مآل‏انديشي نداريم و عاقبت‏انديشي نمي‏كنيم. فقط جلوي پايمان را مي‏بينيم كه امروز بگذرد. چرا امروز بگذرد؟ مگر فردا در پيش نيست، مگر ما آخرت نداريم و مؤاخذه نمي‏شويم؟ به‏جميع رفتار، گفتار و كردارمان مؤاخذه مي‏شويم. تمام نفَس‏هاي ما حساب شده و شمرده و ثبت شده است. اگر اين‏طور فكر و انديشه كنيم، آيا اين‏طور زندگي ما درهم و برهم خواهد بود؟ هرچيزي، مي‏گوييم، هركاري، مي‏كنيم، هرجايي، مي‏رويم و مي‏آييم، هر طوري، سلوك مي‏كنيم و تمام وظايف و  حقوقي كه مقرر و معين شده است هيچ رعايت نمي‏كنيم. اين صحيح نيست و اين زندگاني‏ها سفيهانه است. نوعاً خودمان را گرفتار مي‏كنيم. نوع گرفتاري‏ها و ابتلاهايي كه داريم، به‏واسطه‏ي فكر و انديشه نكردن در امورمان است. مؤمنين بايد با انديشه كار كنند. فكر كنند، بي‏فكر و تدبّر و بي‏رويّه كاري انجام ندهند، عاقل اين است. مقابل عاقل سفيه است كه كارهايش حساب ندارد و درهم و برهم هر كاري مي‏خواهد مي‏كند و هرطوري كه شد رفتار مي‏كند، به‏چنين كسي سفيه مي‏گويند.

خلق الموت و الحيوة ليبلوكم ايّكم احسن عملاً. عمل خوب نتيجه‏ي فكر خوب است، عمل صحيح نتيجه‏ي عقل سالم است. تدبر و فكر كه مي‏كند، امرار معاش و

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۷ *»

تقدير معيشتش، معاشرت با دوستانش، رفت و آمدش، طرز كار و حتي انتخاب كارش همه روي حساب، دقت، ملاحظه و با توجه به‏وظايف است. پس عمل مانعي ندارد كه به‏عقل هم تفسير شده باشد، چون مبناي عمل صحيح، تدبر و فكر صحيح است.

بالاخره خداوند براي همه‏ي خلق يك زندگي و يك مردن مقدر كرده است كه به‏موقع خودش بميرند. اجل هر كسي معلوم است و به‏موقع خودش خواهد آمد كه اين بدن طوري مي‏شود كه ديگر صلاحيت و قابليت ندارد كه روح به آن تعلق بگيرد. چنين مرگي براي محمد و آل محمد:، براي انبيا:و براي كاملان نبايد باشد. چون آن بزرگواران كاملاً معتدل‏اند و مرگ طبيعي، دراثر عدم اعتدال بدن فراهم مي‏شود. بدن كه اعتدالش به‏هم مي‏خورد، ارزش و قابليتش را از دست مي‏دهد و روح تعلقش را برمي‏دارد. روح كه تعلقش را برداشت مي‏گويند مرده است.

آن بزرگواران اين‏طور نبودند، اما از دنيا هم مي‏بايست بروند، مصلحت در آن است كه نمانند. وقتي‏كه از اين دنيا مي‏خواهند بروند، بايد صدمه‏اي و مصيبتي و دردي را به‏حسب ظاهر از اين اعراض عالم بپذيرند كه شهادت است يا مسموميت. فرمود: ما منّا الاّ مقتول او مسموم([۴۵]) هيچ‏يك از ما نيست مگر آن‏كه يا بايد كشته شود و از دنيا برود، يا به‏وسيله‏ي سمّ شهيد شود و از دنيا برود.

باز به‏حسب قرآن مي‏دانيم كه كشته‏شدن غير از مردن است و نوع و كيفيت مردن و كشته‏شدن از هم جداست. گرچه شايد از نظر علوم طبيعي روشن نباشد كه چه فرقي با هم دارند اما خداوند در قرآن بين كشته‏شدن، با شمشير يا با سمّ يا به‏طورهاي ديگر، و بين مرگ كه همان مرگ طبيعي باشد، فرق گذارده است. چون اين‏دو تا با هم فرق دارد، خدا هم درباره‏ي رسولش۹ فرموده است: و ما محمّد۹الاّ رسول قدخلت من

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۸ *»

قبله الرسل أفان مات او قتل انقلبتم علي اعقابكم([۴۶]) پس فرق دارد كه بميرد يا كشته شود، خداوند فرق گذارده است.

پس مطلقاً مي‏گوييم كه براي آن بزرگواران مرگ نيست، يعني حتي اگر كشته شوند، نمرده‏اند. مرگ به‏آن معني برايشان نبوده است. كشته شده‏اند يعني بدن به‏همان اعتدالش هست اما اثري يا ضربه‏اي پيدا شد كه «هيئت اعتدالي» بدن را از آن گرفت. «اعتدال» در ايشان از بين نمي‏رود و بدن، كمال خودش را از دست نمي‏دهد، هرچه هست همان است. اما هيئت اعتدالي را از دست مي‏دهد.

هيئت اعتدالي يعني كيفيت و ساختماني كه خدا براي كالبد شخص زنده مقرر كرده است. همين‏كه مي‏بينيم سر روي گردن، گردن روي شانه، شانه به‏اين شكل، سينه، قلب، پا، بدن همه وضعش مشخص است. كالبد همه‏ي موجودات براي روحشان متناسب است و هيئت اعتدالي دارد كه روح تعلق مي‏گيرد. وقتي‏كه اين هيئت را درهم بكوبند و به‏طوري از بين برود، خدا اقتضاي آن را اين‏طور قرار داده است كه روح مفارقت مي‏كند.

در معصومين:مرگ نيست يعني اعتدال بدنشان ابداً به‏هم نمي‏خورد و از بين نمي‏رود بلكه هيئت اعتدالي از بين مي‏رود. هيئت اعتدالي كه از هم پاشيد و كيفيتي كه خدا مقرر كرده است به‏طوري از بين رفت، روح مفارقت مي‏كند؛ مي‏گوييم شهيد شدند، از دنيا رفتند.

اين مقدمه بود، ولي چون ديگر ايام مصيبت حضرت فاطمه‏ي زهرا سلام اللّه عليهاست اگر حالا نگويم و شما متذكر نباشيد كه گريه كنيد و دلتان بسوزد، كي بگويم؟ ان شاء اللّه دل‏ها متوجه باشد كه در اين اوقات آقا امام زمان صلوات اللّه عليه

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۹ *»

به‏مصيبت مادرشان حضرت فاطمه‏ي زهرا سلام اللّه عليها مصيبت‏زده هستند، شما هم متذكر باشيد. البته در دوران سال هميشه به‏بركت اين مجالس متذكريم اما به‏خصوص در اين اوقات، تذكر، توجه، دل‏سوختن و تأثر بيشتر لازم است كه اميدواريم همه مشمول عنايات امام زمان صلوات اللّه عليه باشيم و به‏حسب خودمان در عزاداري و متأثر بودن در مصيبت حضرت فاطمه‏ي زهرا اقتداي به‏آن حضرت كرده باشيم.

البته مي‏دانيم كه رسول خدا۹ را به‏وسيله‏ي سم آن چنان مسموم كردند كه هيئت اعتدالي بدن آن بزرگوار كم شد و باعث مفارقت روح مقدسش از بدن گرديد. اميرالمؤمنين را هم مي‏دانيد كه به‏فرق نازنينش ضربت زدند، فرق مقدسش شكافت، چه شكافتني! كه شمشير آن اشقي الاولين و الآخرين تا عمق مغز حضرت اصابه كرد. خدا ابن‏ملجم را لعنت كند، حضرت از دنيا رحلت فرمودند. امام مجتبي و حضرت سيدالشهداء را هم كه مي‏دانيد، ساير ائمه را هم اجمالاً مي‏دانيد.

درباره‏ي حضرت فاطمه‏ي زهرا سلام اللّه عليها، آن‏چه باعث از بين رفتن هيئت اعتدالي بدن حضرت شده امام صادق۷ مي‏فرمايد آن تازيانه بوده است. حالا چطور زده و چه اثري داشته كه همان باعث شد كه روح مقدس حضرت فاطمه‏ي زهرا از بدن مطهر و مقدسش مفارقت كند و به‏فرموده‏ي حضرت صادق۷ آن بزرگوار هم شهيد از دنيا رفت.

البته مباحثي در نظر نيست، خداوند توفيق كرامت كند تا چه پيش آيد. چون براي دهه‏ي فاطميه آمادگي نداشتم كه منبري باشد و فكر مي‏كردم همان پيشنهاد مرا عزيزان قبول مي‏كنند و شب‏هاي جمعه و شنبه را از حضورشان استفاده مي‏كنيم و روضه هم كه داريم تا بعد همان بحث‏هايي كه پيش از اين ماه داشتيم، داشته باشيم. اما گويا قبول نكردند و آقايان هم تصميم گرفتند و منبر گذاردند و من هم آمادگي نداشتم. نوعاً در اين‏طور مواقع كه آماده نيستم، همان اول كه خطبه‏ي منبر و آيه‏ي مناسبي مي‏خوانم،

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۳۰ *»

ديگر هرچه به‏ذهنم خورد همان را دنبال مي‏كنم.

ديشب با آن‏كه آماده نبودم اما همين كه آيه را خواندم و بر حضرت فاطمه سلام اللّه عليها صلوات فرستاديم، ذهنم متوجه اين امر شد كه اسامي مبارك آن بزرگواران براي بيان دو امر است. بعضي از اسامي براي بيان مقامات نورانيشان در ميان خلق است كه از شناخت اسامي مبارك ايشان معرفت پيدا كنند و آن مقامات معنوي را بشناسند. بعضي از اسامي مباركشان هم به‏جهت ارتباط و بيان كيفيت ارتباطشان با خلق مربوط مي‏شود.

اسم‏هاي زهرا و فاطمه از اين قبيل است. اما صديقه و طاهره و زكيّه مربوط به آن قسم اول است. يعني بعضي از اسامي آن بزرگوار براي بيان مقامات نوراني و جلالت شأن اوست و بعضي از اسامي به‏كيفيت رابطه‏ي او با خلق مربوط مي‏شود. «فاطمه» يعني آن بزرگوار تمام دوستان خود را از آتش جهنم حفظ مي‏كند و نگاه مي‏دارد و بازمي‏گيرد. اگرچه چنان اين دوستان غرق معصيت و مأنوس به معصيت شده باشند،ـ به‏خدا پناه مي‏بريم.ـ كه به‏مانند طفلي شده باشند كه مي‏خواهند او را از شير بگيرند. چقدر سخت و دشوار است! با وجود اين انس و بستگي، شدت شفاعت حضرت زهراست كه تا كجا ادامه دارد و آن بزرگوار چه كساني را از آتش جهنم حفظ مي‏كند! يكي از جهات و علت‏هاي ناميده شدن حضرت فاطمه به‏فاطمه همين است.([۴۷])

پس اين محبت شما به‏حضرت فاطمه‏ي زهرا سلام اللّه عليها و به‏فرزندان حضرت زهرا سلام اللّه عليها خيلي مايه‏ي اميدواري است. خيلي با نام‏هاي حضرت، زهرا و فاطمه انس بگيريد و مأنوس باشيد كه بسيار بسيار به‏شما كمك مي‏كند، خيلي كمك مي‏كند. راه مأنوس شدن با آن بزرگوار همين است كه متوجه فضائل و مناقبش

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۳۱ *»

باشيد و ان شاء اللّه در مصائب و آلامي كه بر آن خاتون بزرگوار وارد شده است متأثر باشيد.

ان شاء اللّه اين شب‏ها كه به‏نام مجالس ماتم حضرت زهرا سلام اللّه عليها اجتماع مي‏كنيم، براي توجه و تأثر بيشتر توفيقات بيشتري داشته باشيم.

و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۳۲ *»

مجلس    ۳

 

 

(شب يك‏شنبه / ۸ جمادي الاولي ۱۴۱۴ هـ ق ـ ۲ / ۸ / ۱۳۷۲)

 

 

 

 

 

 

r اسامي خداوند و معصومين: براي نيازمندي خلق است

r برخي از اسامي معصومين: گزارش از مقامات نوراني ايشان است

r حضرت فاطمه۳ «صديقه» است

r معناي «صدّيق و صدّيقه»

r بيان آيات: «كلاّ و القمر  . . . »، معني ظاهري سوگندهاي اين آيات

r معني باطني سوگندهاي اين آيات

r معني «نذير» بودن حضرت فاطمه۳

r حجّت‏هاي خداوند با رعايا مقايسه نمي‏شوند، آنها داراي ولايت‏اند

r حضرت فاطمه۳ پس از رحلت پدر۹ همه‏ي زندگيش انذار بود

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۳۳ *»

بسم اللّه الرحمن الرحيم

محمد و آل محمد:آيه‏ي خداوند هستند. خدا را در مقام ذات، اسم و صفتي نيست و تمام اسما و صفات الهي براي عالم خلق است.

چون خلق محتاج بودند كه خدا را بخوانند و بشناسند و به‏سوي او روكنند، از خدا طلب حوائج كنند، خداوند براي رفع نيازمندي‏هاي خلق اسما و صفات براي خود قرار داد كه به‏آن‏ها او را بخوانند و خواسته‏هاي خود را به‏درگاهش اظهار كنند تا خداوند به‏اين وسيله ابواب فيض خود را به‏روي ايشان بگشايد و حوائج ايشان را برآورده و نيازمندي‏هاي ايشان را رفع بفرمايد.

محمد و آل محمد: هم در مقام ذات و مقامات ذاتي خود نيازمند به‏اسما و صفات نبودند و براي ايشان اسم و صفتي نبود. اما وقتي كه خواستند براي خلق ظاهر گردند و به‏مخلوقات تعلق بگيرند، از اين جهت براي ايشان اسما و صفات پيدا شد و به‏اسما و صفات جلوه فرمودند. تمام اسما و صفات ايشان براي معرفي ايشان به‏خلق است كه در آن‏ها آن بزرگواران را بشناسند و جهاتي كه بايد به آن جهات نسبت به ايشان آگاه شوند بيان شود.

بعضي از اسما و صفات ايشان بيان مقامات و مراتب عالي و نوراني ايشان است كه بايد به آن‏ها ايشان را بشناسند. مثل اسامي آن بزرگواران كه بر قداستشان، نزاهتشان، طهارتشان دلالت مي‏كند و به‏طور كلي اسمائي كه به‏گونه‏اي از مقامات نوراني ايشان خبر مي‏دهد. خلق به‏اين وسيله با آن مقامات آشنا مي‏گردند و از راه اين صفات و دلالت اين اسما مي‏توانند بر آن مقامات آگاه شوند و معرفت پيدا كنند.

در مورد حضرت فاطمه‏ي زهرا سلام اللّه عليها اسم مبارك صِدّيقه، طاهره،

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۳۴ *»

مطهّره، زكيّه و اين‏گونه اسامي و القاب حضرت كه بر بزرگواري، مقامات، مراتب و جلالت شأن او دلالت مي‏كند، اسمائي هستند كه به‏ما از مقامات نوراني حضرت زهرا سلام اللّه عليها آگاهي مي‏دهند كه او هم مثل پدر بزرگوارش و شوهرش و فرزندان معصومش سلام اللّه عليهم اجمعين صديقه و از صديقين است. آن‏چه خداوند در قرآن از مقام و از صداقت امر ايشان عنايتي فرموده و به‏خلق گزارشي داده، حضرت فاطمه‏ي زهرا هم با آن‏ها در آن مقام و مرتبت شريك و مثل آنان است.

به‏همين سبب در مورد اين‏كه حضرت اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه حضرت زهرا سلام اللّه عليها را غسل‏دادند، فرمودند: علي فاطمه را غسل داد چون فاطمه صديقه بود و صديقه را بايد صديق غسل دهد.([۴۸]) هم‏چنان‏كه معتقديم كه امام را امام و حجت خدا را حجت خدا غسل مي‏دهد. پس صديقه است يعني در مقام صداقت هم‏سنخ و هم‏جنس است.

خداوند از اين مقام خبر داده و در قرآن آيات نازل فرموده، رسولش و اميرالمؤمنين۷و ائمه‏ي هدي: را به‏صدّيق و صادق معرفي كرده است: كونوا مع الصادقين.([۴۹]) يا فرموده است: اولئك مع الّذين انعم اللّه عليهم من النبيّين و الصدّيقين و الشهداء و الصالحين و حسن اولئك رفيقاً.([۵۰]) «صدّيق» يك شأن و منزلتي است كه از قداست شأن و جلالت امرشان حكايت مي‏كند، يعني ايشان در تمام حالاتشان با خداوند و در امر خدا صداقت داشته‏اند و هيچ‏گونه خلاف صداقت از اين بزرگواران سر نزده است؛ همين بيان «عصمت» ايشان است. تعبير به صديق و صديقه خبر دادن از مقام عصمت ايشان است، آن عصمتي كه لايق شأن محمد و آل محمد:است. خداوند از آن عصمت اين‏طور تعبير آورده و آن بزرگوار، رسول اللّه و ائمه را به‏اين نام

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۳۵ *»

ملقب فرموده و از اسماء حضرت فاطمه، صديقه است.

اين‏گونه اسم‏ها ما را با مقامات معنوي ايشان آشنا مي‏گرداند. چون او هم از ايشان است، يعني در سنخ و جنس و نورانيت مثل پدر بزرگوارش و اميرالمؤمنين و ساير ائمه است، پس بايد خداوند از مقام او خبر دهد و او را به خلقش بشناساند؛ اسمش صديقه شد كه از اين مقام خبر دهد. اگر نفرموده بودند كه نام حضرت زهرا، صديقه است ما از كجا مي‏توانستيم بشناسيم كه آن بزرگوار داراي چنان عصمتي است كه پدرش و شوهرش داراي آن عصمت هستند؟

از القاب مبارك اميرالمؤمنين الصِدّيق الاَكبر([۵۱]) است. آن بزرگوار صديقي است كه در ميان جميع صديقين از همه بزرگ‏تر است. تمام صديقين، يعني انبيا و بزرگان كه در مقام خودشان عصمت دارند و به‏حسب رتبه‏ي خود صادق مع اللّه هستند، با خدا و امر خدا صداقت دارند. ايشان همه در نزد آن بزرگوار خاضع و خاشع‏اند و همه نسبت به‏اميرالمؤمنين كوچك‏اند و در نزد عظمت و جلالت اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه اظهار كوچكي دارند. به‏همين جهت او را صديق اكبر گفته‏اند و آن بزرگوار به اين نام ملقب شد. در زيارتش رسيده([۵۲]) و در احاديث هم رسيده كه اين لقب درباره‏ي آن حضرت از زبان رسول خدا۹صادر گرديده است.

بايد هم امرش اين چنين باشد. او خودش فرمود: اي آية للّه اكبر منّي([۵۳]) چه آيه‏اي براي خدا بزرگ‏تر از من؟ همين بزرگواري و بزرگ‏تر بودنِ او در آيه‏ي الهي بودن، در همه‏جا جاري است پس او صديق اكبر و او فاروق اكبر است. كلمه‏ي «اكبر» را مي‏توان در جميع القابش همراه كرد. او آيه‏ي اكبر است كه از آن آيه براي خدا آيه‏اي

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۳۶ *»

بزرگ‏تر نيست.

حضرت فاطمه سلام اللّه عليها هم صدّيقه‏ي كُبرا([۵۴]) است. او صديق اكبر و حضرت فاطمه، صديقه‏ي كبرا، اكبر و كبرا در عربي يك معني دارد، براي مرد اكبر مي‏گويند و براي زن كبرا مي‏گويند كه معناي هردو يكي است. همان‏طور كه اميرالمؤمنين نسبت به‏جميع انبيا و نسبت به‏جميع اوصيا و كاملان و بزرگان صديق اكبر است، حضرت فاطمه‏ي زهرا سلام اللّه عليها هم نسبت به جميع انبيا و نسبت به جميع اوصيا و كاملان و بزرگان صديقه‏ي كبراست.

مثل مريم كه بتول عذراست، معلوم است افتخار كنيزي حضرت فاطمه‏ي زهرا سلام اللّه عليها را دارد و نمونه‏اي از مقام و منزلت آن بزرگوار است. بلكه مريم افتخار كنيزي زينب كبرا سلام اللّه عليها و افتخار كنيزي امّ‏كلثوم سلام اللّه عليها را دارد، افتخار كنيزي سكينه سلام اللّه عليها را دارد. مي‏دانيم همه‏ي اين بزرگواران در شرافت نسبت به‏گذشتگان افضل‏اند. محمد و آل محمد: كه معلوم است، حتي بزرگان و كاملان اين امت بر كاملان زمان‏هاي گذشته و امت‏هاي پيشين شرافت دارند.

حضرت مريم در زمان خودش بانوي كاملي و سيد نساء عالمين زمان خودش بوده است([۵۵]) قابل آن بوده است كه خداوند با او سخن بگويد و به‏او الهام كند. قابل آن بوده است كه خداوند كرامت‏ها از او اظهار كند، مائده براي او از آسمان نازل مي‏شد و مَلَك براي او مجسم مي‏گشت. ساير فضايلي كه براي حضرت مريم است نشان مي‏دهد كه او كامل زمان بوده و از اين جهت سيد نساء عالمينش بوده است. يعني در زمان و دوره‏ي خودش بر تمام زن‏ها سيد، خاتون، خانم بود و بر همه‏ي زن‏ها شرافت داشت.

آن وقت كاملان دوره‏ي رسول خدا۹ و امت حضرت معلوم است كه بر كاملان

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۳۷ *»

گذشته فضيلت دارند.([۵۶]) حضرت زينب كبرا نقيب كلي بوده و بر مريم‏ها شرافت دارد. مريم‏ها افتخار كنيزي حضرت زينب كبرا سلام اللّه عليها را دارند.

حضرت فاطمه‏ي زهرا سلام اللّه عليها معلوم است كه صديقه‏ي كبراست، خدا هم در قرآن در همين آيات خبر داده است: كلاّ و القمر و الليل اذ ادبر و الصبح اذا اسفر انّها لاحدي الكبر نذيراً للبشر لمن شاء منكم ان‏يتقدّم او يتأخّر. معني آيات را در سال‏هاي قبل گفته‏ايم و نوع ذهن‏ها متوجه است، اما چون باز ايام فاطميه و مجالس اقامه‏ي عزاي آن بزرگوار شروع شده، خيلي مناسب است كه باز آيات را به‏اجمال معني كنيم.

تمام توهمات نابجايي كه خلق درباره‏ي حضرت فاطمه داشته‏اند و دارند و احتمالاتي كه مي‏داده‏اند و مي‏دهند، تفكرات ناصحيحي كه درباره‏ي آن بزرگوار داشته و دارند، خداوند همه‏ي آن‏ها را با اين فرمايش خود رد مي‏فرمايد: كلاّ. كلمه‏ي «كلاّ» ردع است و بعد هم تحقيق. ابتدا هرگونه افكار و تخيلات نابه‏جا را درباره‏ي حضرت زهرا كه شايسته‏ي مقام و مرتبه‏ي او نيست انكار مي‏فرمايد. كلاّ نه‏خير، اين‏چنين نيست كه خلق فكر و گمان مي‏كنند.

چون به‏خصوص، ظاهر شدن آن بزرگوار در دنيا به‏جنس زن، موجبات اين تفكرهاي فاسد را فراهم ساخته بود. به‏طبيعت انساني قياس مي‏كردند كه زن نسبت به مرد از نظر وضع الهي و قرار طبيعي و ساير خصوصيات، پست‏تر است. مردم بر اين اساس فكر مي‏كردند و تفكرات غلطي داشتند، گاهي به رسول خدا۹اعتراض هم مي‏كردند، به‏خصوص عايشه، خدا لعنتش كند. آناني كه اهل حسد و عناد بودند، به‏خصوص اعتراضاتشان نسبت به‏برنامه‏هاي رسول اللّه با حضرت زهرا، اميرالمؤمنين، امام

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۳۸ *»

حسن و امام حسين:زياد بود. درباره‏ي اميرالمؤمنين و امام حسن و امام حسين  كه معلوم، آن وقت درباره‏ي حضرت فاطمه‏ي زهرا بيشتر از همه عايشه اعتراض مي‏نمود. به برنامه‏هاي حضرت و تواضعي كه نسبت به‏حضرت زهرا سلام اللّه عليها نشان مي‏دادند، اعتراض مي‏كردند.([۵۷]) آن‏گاه حضرت خبر مي‏دادند كه مقام اين بزرگوار غير از آن است كه شماها فكر مي‏كنيد.

حالا خدا هم خبر مي‏دهد: كلاّ، نه‏خير، آن‏چنان نيست كه شماها فكر مي‏كنيد. شما زهرا را نمي‏شناسيد، او را هم بايد خدا معرفي كند. كلاّ، نه‏خير، اين‏طور نيست كه فكر مي‏كنيد، بلكه يقيناً و حتماً آن‏طور است كه خدا خبر مي‏دهد. كلاّ و القمر و الليل اذ ادبر و الصبح اذا اسفر انّها لاحدي الكبر نذيراً للبشر لمن شاء منكم ان‏يتقدّم او يتأخّر سوگند به ماه، سوگند به شب هنگامي كه از زوال مي‏گذرد و شروع مي‏كند به پشت كردن و رد شدن، سوگند به صبح آن موقعي كه روي خود را آشكار مي‏سازد و از پشت پرده‏ي ظلمت شب خود را نمودار مي‏گرداند؛ همانا زهرا، فاطمه سلام اللّه عليها، يكي از آيات بزرگ خداست،([۵۸]) كه در اين عالم ظاهر شده، در حالي‏كه انذاردهنده و ترساننده‏ي بشر است.ـ مثل آن‏كه رسول خدا۹ و ائمه:انذاردهنده بودند، اين بزرگوار هم انذاردهنده يعني ترساننده‏ي بشر از عذاب پروردگار است.

اين انذار فاطمه و ترسانيدن او بشر را از عذاب پروردگار، طوري است كه بشر در برابرش مختار است. هركس خواست و انذار يافت يعني از عذاب خدا ترسيد، در امر ولايت فاطمه قدم پيش مي‏گذارد و حق را مي‏پذيرد و از اولاد فاطمه متابعت مي‏كند و محبت فرزندان فاطمه را در دل دارد و تابع امر ايشان مي‏شود. يا اگر كسي نخواست و انذار فاطمه در او اثر نكرد و از عذاب خدا نترسيد، پا عقب بكشد و به‏طرف اَعدا و دشمنان فاطمه برود.

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۳۹ *»

اين ظاهر آيات است، تأويل و باطن آيات هم روشن است. باز به‏طور اجمال خبر داريد كه خدا به مقام حضرت علي قسم مي‏خورد با كلاّ و القمر، به علي۷، ماه ولايت اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه سوگند. و الليل اذ ادبر به حق حسن قسم كه دوره‏ي امامتش مانند ظلمت شب بود، به‏خصوص آن موقعي كه شب به‏زوال و نيمه‏ي خود مي‏رسد و رو به‏عقب نشستن دارد. صلح امام حسن صلوات اللّه عليه بيان همين امر بود، عقب‏نشيني ظاهري و شكست به‏حسب ظاهر.

و الصبح اذا اسفر قسم به حسين صلوات اللّه و سلامه عليه، آن‏وقتي كه از پشت پرده‏هاي ظلمت طغيان و ظلم‏هاي بني‏اميه رخساره‏ي خونين خود را از صحراي كربلا در عصر عاشورا براي تمام بشر نمايان ساخت و طليعه‏ي صبح صادق هدايت و نورانيت و اسلام را نشان داد.

قسم به حق حسين كه انّها لاحدي الكبر فاطمه هم كه مادر حسين است، مادر حسن است، همسر علي است، آن بزرگوار هم مثل اين‏ها و مثل پدرش و مثل ساير ائمه:، لاحدي الكبر يكي از آيات بزرگ پروردگار است. نذيراً للبشر كه در مقام انذار برآمده است و بشر را از عذاب الهي مي‏ترساند.

چرا از بشير بودن حضرت زهرا سخني نيست؟ مگر حضرت زهرا بشير نيست؟ آيا نذير هست و بشير نيست؟ نمي‏شود، خداوند شأن اوليا و حجت‏هاي خود را اين‏طور قرار داده است كه تمام شئونشان در دو مقام خلاصه مي‏شود: بشير و نذير. درباره‏ي انبيا مي‏فرمايد: مبشّرين و منذرين([۵۹]) بشارت‏دهندگان به رحمت خدا و انذاركنندگان از عذاب خدا هستند و ساير مواردي كه درباره‏ي رسول اللّه۹مي‏فرمايد بشيراً و نذيراً، رسول ما بشارت‏دهنده به‏رحمت و به‏نعمت‏هاي دنيا و

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۴۰ *»

نعمت‏هاي آخرت و به غفران پروردگار و آمرزش اوست و رسول خدا۹ ترساننده از عذاب خداست.

اما در اين‏جا براي حضرت زهرا فقط نذيراً مي‏فرمايد، ديگر بشير نمي‏فرمايد؛ با آن‏كه حضرت زهرا بشير و نذير است، هم بشارت‏دهنده به رحمت‏ها و نعمت‏هاي پروردگار است و هم ترساننده از عذاب پروردگار است. پس چرا فقط نذيراً فرموده است؟ حضرت زهرا نذير و ترساننده است.

در سال‏هاي قبل در اوقات فاطميه بيان مي‏كرديم كه علتش آن بوده است كه تمام زندگي آن بزرگوار، يعني از وقتي كه بنا شد مقام و منزلتش نمودار گردد، به‏اصطلاح ما موضع و موقعيت و نقشش را در جريان معصومين اظهار دارد كه بعد از رحلت رسول خدا۹ بوده است. موقعيت حضرت زهرا از آن‏جا بعد از رحلت رسول اللّه۹نمودار شد. از آن موقع تا وقتي كه زنده بود چقدر بوده است؟ تمام نقشش و دوره‏اش را در همين مدت كوتاه اظهار كرد و همه‏اش انذار بود. انذار عملي علاوه بر انذار قولي. آن خاتون چند مورد فرمايشات دارند كه تمامش انذار است، چون با ظلم‏ها روبه‏رو شده، از اين جهت همه‏اش انذار است.

پس همان طور كه اميرالمؤمنين صديق اكبر است، اين بزرگوار صديقه‏ي كُبراست. قرآن هم كه معرفي مي‏فرمايد: انها لاحدي الكبر يكي از آيات بزرگ خداست. اميرالمؤمنين هم كه درباره‏ي خودشان فرمودند: اي آية للّه اكبر مني. اميرالمؤمنين آيه‏ي بزرگ خدا، حضرت فاطمه‏ي زهرا هم آيه‏ي بزرگ خداست. حضرت اميرالمؤمنين صديق اكبر و حضرت فاطمه‏ي زهرا هم صديقه‏ي كبراست. اين‏طور اسما و صفات و القاب خبر از مقام و منزلت ايشان مي‏دهد تا ما با مقامات نوراني و منزلت و مرتبتشان آشنا شويم. به اين مناسبت اين آيات را توضيح دادم و معني فارسي آن‏ها را عرض كردم. حالا مناسب است همين عرضم را دنبال كنم و همين قسمت نذيربودن

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۴۱ *»

حضرت را توضيح دهم كه اشاره به مصائب حضرت زهراست.

آن بزرگوار متحمل اين مصائب شد به‏منظور انذار بشر و ترسانيدن اين انسان از عمل كردن به‏مقتضاي نفس اماره‏ي بالسوء، از عمل كردن به‏مقتضاي دعوت شياطين، از عمل كردن به‏مقتضاي طبايع منحرف و طبيعت‏هايي كه انصباغ يافته و به‏رنگ هواها و هوس‏هاي خلاف رضاي خدا رنگ گرفته است. بشر را در عمل و قول از اين‏ها ترسانيد. اقوالِ آن بزرگوار بيشتر از زمان رحلت رسول خداست. آن بزرگوار يك محاجّه دارد با ابوبكر در مسجد رسول خدا۹، خطبه فرموده، سخنراني كرده، از پشت پرده فرمايشات فرموده است.

اين نكته را هم قبلاً گفته‏ام و باز هم متذكر مي‏شوم. اين فرمايشات و خطبه‏هاي حضرت فاطمه‏ي زهرا يا زينب كبرا يا امّ‏كلثوم يا فاطمه بنت الحسين: را در جريان‏هاي اسارت كربلا، نمي‏شود دليل و ملاك گرفت براي صحيح‏بودن سخنراني زن. آن‏ها حجت‏هاي خدا بودند و امرشان به كلي از رعيت جداست.([۶۰]) هم‏چنين سخن‏گفتن اين بزرگواران با مردان. گاهي مردها مي‏آمدند، با ايشان صحبت مي‏كردند و اين بزرگواران جواب مي‏دادند. راوي مي‏آمد سؤال مي‏كرد، اشخاص مي‏آمدند سؤال مي‏كردند.

محمود بن لُبَيد مي‏گويد من از اُحد رد مي‏شدم، ديدم زني كنار قبر حمزه سيدالشهداي اُحد نشسته و گريه مي‏كند. نزديك شدم ديدم حضرت زهراست، با حالي گريه مي‏كرد كه رگ دلم را پاره مي‏كرد. ايستادم گريه‏اش تمام و آرام شد.

آن آرامي كه توضيحش را داده‏ام، به‏تعبير ما از گريه قدري قرار گرفت، آرام نشد. چون به‏حسب طبيعت انساني و بشري خسته مي‏شود، ناله كه مي‏كند و اشك مي‏ريزد، خسته

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۴۲ *»

مي‏شود؛ آرامي به‏اين معناست كه از شدت خستگي قرار مي‏گيرد، از گريه آرام نمي‏گيرد.

مي‏گويد خدمتشان رفتم عرضه داشتم: آخر چرا شما اين‏قدر گريه مي‏كنيد؟! فرمود: چرا گريه نكنم؟ من سزاوار به‏گريه كردن هستم چون منم كه بهترين پدران مثل رسول اللّه۹ را از دست داده‏ام. من بايد گريه كنم، غير از من كيست كه گريه براي او شايسته و او سزاوار گريستن باشد؟ اي محمود بن لبيد، هركس از دنيا مي‏رود به‏تدريج اسمش كم برده مي‏شود، اما از وقتي كه پدرم از دنيا رفته است اسمش بيشتر برده مي‏شود. يعني من هميشه مي‏گويم، يا ابتا، يا رسول اللّه، در خانه‏ي ما اسم پدرم و نام مباركش از همه وقت و از زمان حياتش بيشتر برده مي‏شود.

خلاصه، محمود عرايضي دارد از جمله مي‏گويد: يك ناراحتي در دل و سؤالي در سينه‏ام است كه خيلي مرا اذيت مي‏كند، دلم مي‏خواهد سؤال كنم؛ آيا حال داريد كه جواب من را بدهيد؟ فرمود: بپرس. عرض كرد: آن موقعي كه پدرتان در حال بيماري بودند، پيش از آن‏كه از دنيا بروند، آيا درباره‏ي خلافت علي چيزي فرمودند يا نه؟ يعني به‏خصوص نصّ و فرمايشي درباره‏ي اميرالمؤمنين داشتند يا نه؟ حضرت زهرا فرمود: اولاً مگر جريان غدير يادت رفته است؟ گفت: يادم نرفته است ولي دلم مي‏خواهد بدانم رسول خدا در روزهاي آخر حيات فرمايشي به‏خصوص فرموده‏اند يا نه؟

علتش را قبلا گفته‏ام كه مقصودش اين بود كه آيا مثلا بَدا شد و مطلب تغيير كرد يا نه؟ چون گاهي در برنامه‏هاي رسول خدا۹نسخ پيش مي‏آمد و تغييراتي در آن‏ها داده مي‏شد. آيا جريان غدير و تنصيص بر امارت و خلافت و وصايت علي صلوات اللّه عليه تغييري پيدا كرد يا تا موقعي كه حضرت از دنيا رفتند، ادامه داشت؟ آيا به اين مطلب اشاره‏اي فرمودند يا نه؟

فرمودند: به‏خدا سوگند، به‏خاطر دارم و از خاطر نبرده‏ام كه فرمود از دنيا مي‏روم و بهترين افراد و اشخاص و نزديك‏ترين و گرامي‏ترين آن‏ها نزد خدا، علي را در ميان

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۴۳ *»

شما جانشين خود مي‏گذارم و مي‏روم.([۶۱]) در اين زمينه‏ها با محمود فرمايشاتي دارند.

هم‏چنين در مثل همين اوقات بيماري و شدت كسالت حضرت، ابوبكر و عمر به عيادت حضرت آمدند و با آن حضرت صحبت كردند،([۶۲]) يا ساير مواردي كه نقل شده است كه با مردان فرمايشات داشته‏اند يا مرداني سؤال كرده‏اند و جواب آن‏ها را داده‏اند يا ساير خواتين اهل عصمت و طهارت، مانند حضرت زينب كبرا، حضرت امّ‏كلثوم و حضرت سكينه كه در مجلس يزيد خواب طولاني خود را ذكر فرمود.

آن خواب و بيانش را همه مي‏شنيدند و همه هم مي‏دانستند كه خواب سكينه رؤياي صادق است. هيچ‏كس حرف نمي‏زد، همان خواب وضع همه را به‏هم زد، اصلاً همان خواب حضرت سكينه سلام اللّه عليها اوضاع اسارت و همه چيز را دگرگون ساخت. وضع يزيد و وضع مجلس يزيد و سراسر شام با بيان آن خواب تغيير كرد. دختري است به‏حسب ظاهر اسير و بيش از نُه سالش است، در مجلس يزيد خواب خود را بيان مي‏كند، آن هم با چه گريه‏اي! تمام مجلس يزيد ضجه و ناله مي‏شود كه حتي خود يزيد بي‏تاب مي‏شود، خدا لعنتش كند. مي‏فهمد چه كرده و چه مصيبتي وارد ساخته كه رسول اللّه را، حضرت فاطمه‏ي زهرا را در عالم برزخ به‏چه روز سياهي نشانده! با كشتن حسين۷آن‏ها را در عالم برزخ به‏چه روزي نشانده است!

چون در آن خواب حضرت سكينه وضع رسول اللّه را، وضع حضرت فاطمه‏ي زهرا را مي‏گويد. آن انقلاب حال آن بزرگواران و هم‏چنين برخوردشان با سكينه سلام اللّه عليها كه چطور بوده است، اين‏ها را كه ذكر مي‏كند اصلاً مجلس يكسره ضجه و ناله مي‏شود.([۶۳]) اصلاً از همان‏جا، وضع عوض و اوضاع دگرگون شد. عزت خاندان رسالت به‏ايشان برگشت و با كمال حرمت آن‏ها را در خانه‏اي جاي دادند، براي آن‏ها خدمه قرار

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۴۴ *»

دادند كه خدمتشان را بكنند.

اين‏ها نمونه‏هايي بود از مواردي كه آن خواتين با نامحرمان صحبت فرموده‏اند. امر آن بزرگواران را نمي‏شود قياس كرد و نمي‏توانيم بر اساس اين موارد بگوييم زن و مرد جايز است با يك‏ديگر سخن بگويند ولكن به‏شرطي كه پاي لذت در ميان نباشد، و يا شنيدن صداي زن نامحرم براي مرد مانعي ندارد. اين‏ها را نمي‏شود قياس كرد.

آن بزرگواران حجت‏هاي خدا و صاحبان مقام كمال بودند، با تصرف ولايتي خود، تمام قلب و زواياي مغز افراد را در دست داشتند. توجه داشتند كه نبادا كسي نعوذباللّه، از لحنشان، از فرمايششان، از ديدن شكل و جمال و صورتشان لذتي برايش حاصل بشود و تمتعي ببرد، ابدا ابدا.

بارها عرض كرده‏ام كه در جريان اسارت با آن‏كه دوست و دشمن، سني و شيعه تمام مظالم و جرائم، از هرگونه را نوشته‏اند اما نعوذباللّه حرفي از خلاف عفت در ميان نيست. ببينيد چطور خدا حرمت ايشان را حفظ كرده است! با آن‏كه دختران و خاندان بني‏هاشمي هستند، همه از نظر زيبايي و جمال، عجيب بوده‏اند.

مخصوصاً فاطمه دختر امام حسين۷ كه او را از جهت حسن و زيبايي حوريه مي‏گفتند. او را فاطمه‏ي صغرا مي‏گويند ولي ظاهرا نبايد فاطمه‏اي كه در كربلا بود صغرا باشد، او بايد فاطمه‏ي كبرا باشد. فاطمه‏ي صغرا فاطمه‏اي است كه در مدينه بوده كه همان فاطمه‏ي عليله است. حالا شايد نسخه‏ها و راويان در اين نقل مبتلا به اشتباه شده‏اند. صاحب ناسخ التواريخ هم مي‏گويد براي من صحيح به‏نظر نمي‏رسد كه مي‏گويند فاطمه‏ي صغرا در شام يا در كوفه سخنراني فرمود. صغرا اين‏جا بي‏مناسبت است، بايد فاطمه‏ي كبرا باشد.

به‏حسب آن نقلي كه از طريق اهل‏بيت: رسيده و جريان آن مرغ خون‏آلود كه

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۴۵ *»

به‏مدينه آمد و خبر داد،([۶۴]) حضرت امام حسين۷ فاطمه‏ي صغرا را در مدينه گذاردند. الآن هم در شام يك قبري به‏ظاهر در سرداب، به‏نام قبر فاطمه‏ي صغرا سلام اللّه عليها است كه احتمال مي‏رود فاطمه‏ي كبرا باشند كه در خدمت پدر بزرگوارشان به‏كربلا آمده و جزء اسرا بودند. شايد هم فاطمه‏ي صغرا باشند كه در مدينه عليل بودند و بعد به‏همراه عمه‏شان و سايرين به‏شام آمدند و در شام رحلت فرموده‏اند.

در هر صورت چون آن بزرگواران حجت‏هاي خدا هستند امرشان جداست. در سخنراني‏ها و در فرمايشاتشان با نامحرمان تصرف ولايتي دارند و نمي‏گذارند امري خلاف عصمت و عفت و جلالت شأنشان پيش بيايد، غير از بشرهاي معمولي هستند. اين بشرهاي معمولي بايد به‏همان شريعتي كه خدا مقرر كرده است رفتار كنند كه در جاي خودش بحثش شده و احكامش معلوم است.

بالاخره، حضرت فاطمه‏ي زهرا سلام اللّه عليها در اين مدت بعد از پدر بزرگوارش، چه فرمايشات و سخنراني‏ها و چه اعمال و رفتار و برخوردش با اين امت، تمامش انذار يعني ترسانيدن بود. در فرمايشات و در طرز برخورد و رفتارش با اين امت و رفتار امت با او به‏دوستانش نشان داد كه ببينيد متابعت از هواي نفس و نفس اماره‏ي بالسوء كار بشر را به‏كجا مي‏كشاند! يعني ببينيد اين اولي، دومي با حضرت زهرا سلام اللّه عليها چه كردند! همه‏ي زندگيش، سراسر، پر از انذار و ترسانيدن بشر است كه از متابعت هواي نفس بترسيد، از عذاب بپرهيزيد، عذاب خدا سخت است. جايگاه اهل عصيان و طغيان در جايگاهي است كه اين اعادي به‏سر مي‏برند.

خدا را به‏حق حضرت فاطمه‏ي زهرا سلام اللّه عليها قسم مي‏دهيم كه ما را در دنيا و آخرت از شفاعت و عنايتش بهره‏مند بفرمايد و همه‏ي ما و همه‏ي دوستان محمد

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۴۶ *»

و آل محمد: را از عذاب‏هاي دنيا و برزخ و آخرت به‏شفاعت حضرت فاطمه‏ي زهرا نجات دهد. از رفتگان و كساني كه در قيد حيات هستند محافظت بفرمايد.

خدايا، ما را به‏دوستان حضرت فاطمه ملحق بفرما. ما كه قابل نيستيم خودمان را حتي دوست بدانيم، اما همين اندازه كه در دل‏هايمان احساس مي‏كنيم حضرت فاطمه و فرزندانش و آن‏چه متعلق به‏حضرت زهراست، دوست داريم، خدايا، مي‏خواهيم به‏حق آن بزرگوار ما را به‏دوستان خالص حضرت فاطمه‏ي زهرا سلام اللّه عليها ملحق بفرمايي.

و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۴۷ *»

مجلس    ۴

 

 

(شب دوشنبه / ۹ جمادي الاولي ۱۴۱۴ هـ ق ـ ۳ / ۸ / ۱۳۷۲)

 

 

 

 

 

 

 

 

r در ابتداي ظهور اسلام به وسيله معجزات مقامات نوراني محمد و آل
محمد
۹ آشكار مي‏گشت

r يكي از آن مقامات مقام «بيان» ايشان است كه ظهور كامل اين مقام در قيامت است

r آثار انتشار فضائل آن بزرگواران در صدر اسلام

r حضرت فاطمه۳ از آيات بزرگ خداوند و بشارت دهنده بود

r آن بزرگواران در مقام بندگي براي كسب درجات متحمل صدمات و مشقّات مي‏شدند

r انذار حضرت فاطمه۳، و شروع مظالم بر اهل بيت:

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۴۸ *»

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم

خداوند در اين آيات حضرت فاطمه‏ي زهرا سلام اللّه عليها را معرفي مي‏فرمايد كه آن بزرگوار هم مثل پدر بزرگوار و شوهر و فرزندان معصومش سلام اللّه عليهم اجمعين از آيات بزرگ خداست.

آن بزرگوار هم مثل ايشان نذير و انذاردهنده و ترساننده‏ي بشر از عذاب پروردگار و از سخط و غضب خداست. جان‏هاي همه‏ي ما فداي مظلوميت آن بزرگوار كه چطور با تحمل مصائب شديد عملاً در مقام انذار برآمد. مصائبي كه خودش از آن‏ها خبر داد و شدتشان را بيان كرد و فرمود:

صبّت علي مصائب لو انّها   صبّت علي الايام صرن لياليا([۶۵])

(مصيبت‏هايي بر من باريده است كه اگر آن‏ها بر روزگاران فروريخته بود، شبانگاه مي‏شد.)مي‏دانيم آن بزرگوار اغراق نمي‏گويد و واقعيت است. كجا مي‏تواند روزگار متحمل مصيبتي مثل مصيبت حضرت زهرا گردد؟ مفارقت پدر بزرگواري چون رسول اللّه۹براي آن حضرت امر كوچكي نبود. ارتباط و علاقه و بستگي آن حضرت به پدر بزرگوارش از همه شديدتر بوده است. دختر و فرزند است و به‏ظاهر و باطن جزء رسول خداست. در باطن كه مي‏دانيم همه يك نورند.([۶۶])

عمّار روزي به سلمان گفت: سلمان، امر عجيبي مشاهده كردم، آيا به‏تو بگويم؟ گفت بگو. گفت من خدمت اميرالمؤمنين بودم كه به‏خانه‏ي حضرت رفتيم. تا وارد خانه شديم ديدم كه حضرت فاطمه سلام اللّه عليها به‏استقبال شوهر آمد و فرمود: يا

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۴۹ *»

اباالحسن، بيا تا من به‏تو از گذشته و آينده تا قيام ساعت خبر بدهم، يعني تا قيامت براي تو همه‏ي امور را ذكر كنم.

عمار مي‏گويد: اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه همان‏طور عقب عقب برگشتند و از خانه خارج شدند من هم در خدمتشان بودم. حضرت به‏خدمت رسول خدا۹رفتند، تا وارد شدند، حضرت رسول۹فرمودند: يا علي، تو جريان را مي‏گويي يا من براي تو جريان را بگويم؟ عرضه داشت: يا رسول اللّه۹، سخن از زبان شما شنيدن گوارا و نيكوست، شما بفرماييد. فرمود: بر فاطمه وارد شدي، او به‏استقبال تو آمد و گفت، بيا بنشين تا براي تو از گذشته و آينده تا قيام قيامت بگويم. آيا همين‏طور است؟ عرضه داشت: يا رسول اللّه، همين‏طور است. فرمود: سخنِ به‏جايي گفته است.

عرض كرده‏ام كه در اوايل بعثتِ رسول خدا۹ و اوايل دوره‏ي نبوت در مدينه، دوره‏ي اظهار حقايق و معارف الهي بوده است كه به‏طورها و شكل‏ها و صورت‏هاي مختلف از مقامات نوراني خود خبر مي‏دادند و از آن معارف الهي پرده برمي‏داشتند. آخر ايشان كساني بودند كه تمام انبيا به‏امت‏هاي خودشان از مقام و منزلتشان خبر داده بودند. تمام يهود و تمام نصارا و بلكه به‏طور كلي تمام كساني كه در شريعتي از شرايع الهي به‏سر مي‏بردند از فضائل و مناقب محمد و آل محمد صلوات اللّه عليهم اجمعين باخبر بودند. انبيا كوتاهي نكردند و گفتند، اصلاً آمده بودند براي آن‏كه بگويند يك چنين رسولي مي‏آيد و براي او اوصيا و خانداني است كه حقيقت ايشان نور خداست. همه‏ي اين‏ها را به‏اندازه‏ي استعداد و قابليت زمان‏ها و امت‏ها بيان كرده بودند.

بعد كه رسول خدا۹ تشريف آوردند و نبوتشان را اظهار كردند، آن وقت اهل غرض و مرض‏ها انكار مي‏كردند. انكار نمي‏كردند كه محمد و آل محمد:آن طوري كه انبيا به ما خبر داده بودند نيستند، بلكه مي‏گفتند تو آن محمد و اوصياي تو آن اوصيا و خاندان تو آن خاندان نيستند. نمي‏توانستند انكار كنند آن‏چه را كه در كتاب‏ها و

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۵۰ *»

فرمايشات انبيا به ايشان رسيده بود، نمي‏توانستند آن امور را انكار كنند. همه‏ي آن‏ها براي ايشان يقيني و مسلم بود كه انتظار وجود و آمدن و ديدنش را مي‏كشيدند.

اما وقتي كه تشريف آورد و نشان داد كه من همان‏ام كه خدا شما را به‏وسيله‏ي انبيا به‏مودت، محبت، معرفت، اطاعت من دعوت كرده است، آن‏گاه روي غرض‏ها و مرض‏ها گفتند تو او نيستي. علماي ناپاكشان هم كه اهل رياست و هوا و هوس بودند، به دروغ يك عده صفاتي را به محمد و آل محمد: نسبت مي‏دادند كه با ظاهر ايشان تطبيق نكند، اين جرم و جنايت و خيانت را مرتكب مي‏شدند. آن‏ها هم با آن‏كه مي‏دانستند كه آن علما اهل رياست، اهل هوي و هوس، اهل رشوه هستند، در عين حال حرفشان را مي‏پذيرفتند و ايمان نمي‏آوردند، عناد مي‏ورزيدند.

چون آن سوابق بود، اين بزرگواران معجزات نشان مي‏دادند، كرامات مي‏فرمودند و به‏بهانه‏ها و شكل‏ها و طورهاي مختلف از مقامات و مراتب معنوي و نوراني خود مردم را باخبر مي‏ساختند. حالا عمار بايد ترقي كند، به‏علاوه اين حديث را ذكر كند كه به ديگران برسد. عمار مورد اطمينان و كسي‏است كه رسول خدا۹درباره‏اش فرمايشات فرموده، همه‏ي امت در آن زمان عظمت و جلالت عمار و تقربش به‏درگاه رسول خدا و اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه را مي‏شناختند. از اين جهت اين امور برايش منكشف مي‏شد و در جريان قرار مي‏گرفت.

عمار گفت: وقتي‏كه رسول خدا اين فرمايش را فرمودند، اميرالمؤمنين عرضه داشتند: يا رسول اللّه، نور فاطمة من نورنا؟ آيا نور فاطمه هم از نور ماست؟

يعني آيا در خلقت و آفرينش اصلي و در روح و نورانيت اولي فاطمه مثل ماست؟ فرمود: آري، فاطمه هم از نور ماست. عمار مي‏گويد: ديدم اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه به سجده افتادند و گفتند: خدايا، ترا شكر كه فاطمه هم از ما و از نور ماست و در سنخ و جنس مقام حقيقت و نورانيت با ما يكي است. از خدمت رسول

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۵۱ *»

خدا حركت كردند و خارج شدند.

عمار مي‏گويد: خدمتش بودم باز به‏منزل حضرت آمديم. وارد منزل كه شدند حضرت فاطمه‏ي زهرا به‏استقبال شوهر آمدند و گفتند: نزد پدرم رفتي و پدرم گفته‏ي مرا براي شما حكايت كردند و شما چنين گفتيد و پدرم آن‏طور جواب فرمود و شما سجده‏ي شكر كرديد. يا علي، من نور خدا بودم، خدا آن نور را خلقت فرمود پيش از آن‏كه خلقش را خلق كند و آن نور خدا را تسبيح مي‏كرد و به‏سبوحيت و قدوسيت ياد مي‏كرد.

كان يسبّح اللّه، كار آن نور اين بود كه تسبيح خدا مي‏كرد. دقت بفرماييد، كار آن نور تسبيح خدا بود، يك گوشه‏اي نايستاده بود، سبحان اللّه بگويد بلكه تمام وضع و خصوصياتش، آيه‏ي سبوحيت خدا بود. آيه وقتي‏كه اين‏طور باشد مي‏گويند: كان يسبّح اللّه، كارش تسبيح خدا بود. تمام آن نور بيان قدوسيت خدا بود و «مقام بيان»([۶۷]) كه براي آن بزرگواران مي‏گوييم، گزارشي از آن‏جا و آن مقام در اين‏جاست كه براي ما مي‏آورند و ما مي‏گوييم صاحب مقام بيان هستند.

همين مطلب را در قيامت براي جميع خلق اظهار مي‏كنند و همه‏ي خلق در قيامت كه به‏محمد و آل محمد: نگاه مي‏كنند، در ايشان همان سبوحيت و قدوسيت خداي متعال را مشاهده مي‏كنند. همين، مقام بيان مي‏شود كه خدا را براي خلق آشكار مي‏كنند به آن‏كه منزه و پاكيزه و مبرّاست از جميع صفات خلق. خلق اولين و آخرين خلق مجرد و مادي، خلق دنيايي و آخرتي، از صفات تمام خلق مجرد و پاك و پاكيزه و منزه است. اين مقام را براي خلق اظهار مي‏كنند و به آن‏ها مي‏شناسانند و با اين مرتبه آشنايشان مي‏كنند.

حال حضرت فاطمه‏ي زهرا سلام اللّه عليها خبر مي‏دهد و مي‏گويد، نور من را كه

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۵۲ *»

خدا قبل از خلقت خلق آفريد، كان يسبّح اللّه كار آن نور اين بود، يعني سراپا و ظاهر و باطن آن نور همه‏اش سبحان اللّه و تنزيه و تسبيح پروردگار بود. اگر كسي او را در آن‏جا مي‏ديد، مشاهده مي‏كرد كه معني سبحان اللّه در آن نور ظاهر شده و اصلاً حقيقت سبحان اللّه است.

بعد مي‏فرمايد: خداوند آن نور را در يكي از درخت‏هاي بهشت متجلي كرد. وقتي كه پدرم به‏معراج رفت، جبرئيل او را در بهشت سير داد تا به آن درخت رسيد. ميوه‏هاي آن درخت توجه پدرم را جلب كرد، از آن ميوه‏ها چيد و تناول فرمود. همين‏كه آن ميوه‏ها را تناول فرمود، خداوند نور مرا همراه آن ميوه‏ها در صلب مقدس پدرم قرار داد و بعد مرا از صلب مطهر او ظاهر ساخت. من همان نورم.

اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه به فرمايشات و بيانات حضرت فاطمه‏ي زهرا سلام اللّه عليها گوش مي‏دهند و جلالت حضرت براي عمار آشكار مي‏شود. عمار اين حادثه را براي سلمان ذكر مي‏كند. سلمان بشّاش و خوشحال مي‏گردد، خدا را به‏وجود چنين اوليايي شكر مي‏كند كه الحمد للّه رب العالمين، خدا بر ما منت گذارده كه چنين اوليايي به‏ما كرامت كرده و ما را با معرفت ايشان و توجه به ايشان شرافت بخشيده است.([۶۸])

در اين حديث شريف مي‏بينيد كه چطور خداوند امر اين بزرگوار را براي اولين از اهل حق مثل عمار و سلمان ظاهر كرد و آن‏ها چقدر به‏اين امور توجه داشتند! اين امور براي آن‏ها خيلي ارزش داشت و ارزنده بود. الحمدللّه براي همه‏ي اهل ايمان ارزنده است. ما چون الحمدللّه رب العالمين فضائل و مناقب را زياد شنيده‏ايم و دل‏هاي ما به بركت فرمايشات بزرگان ان شاء اللّه به‏نور معرفت و محبت منور است، اين امور تقريباً برايمان يك امور عادي شده است. اما براي آن‏ها كه در ابتداي كار با اين فرمايشات

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۵۳ *»

برخورد و اين امور را مشاهده مي‏كردند خيلي خيلي ارزش داشت و ارزنده بود. آن‏قدر ذكر اين فضائل را دوست مي‏داشتند كه هرگاه به يك‏ديگر مي‏رسيدند از همين امور كه از رسول خدا و اميرالمؤمنين يا حضرت فاطمه‏ي زهرا شنيده يا ديده بودند براي يك‏ديگر ذكر مي‏كردند و ايمان و معرفت و محبتشان قوت مي‏گرفت. همان قوت ايمان بود كه كار خودش را كرد و آن‏ها چطور در برابر آن فتنه‏اي كه برملا شد محفوظ ماندند! فتنه‏اي كه به‏دست رؤساي منافقين در اين امت برپا گرديد.

حال ان شاء اللّه متذكر باشيد، اين معرفت‏ها و محبت‏ها همه براي اهل ايمان اسباب عصمت است. وقتي‏كه متذكر اين مقامات و فضائل باشند، دل‏ها با آن‏ها مأنوس شود و روح‏ها با آن‏ها انس بگيرد، آن‏گاه هر فتنه‏اي در اجتماع برپا شود و هر انحرافي كه پيش بيايد، اهل ايمان به بركت آن فضائل و مناقب و ايمان به‏آن‏ها محفوظ مي‏مانند. خداوند به‏اين وسيله ايشان را حفظ مي‏كند.

به‏همين علت آن‏قدر سفارش شده است كه فضائل ما را براي يك‏ديگر نقل كنيد، هر زباني كه فضيلتي از فضائل ما را بگويد تمام گناهاني كه صاحبش با آن انجام داده است آمرزيده مي‏شود، هر گوشي كه فضيلتي از فضائل ما را بشنود تمام گناهاني كه شخص با آن انجام داده است آمرزيده مي‏شود، هر دستي كه فضيلتي از فضائل ما را بنويسد تمام گناهاني كه صاحبش با آن انجام داده است آمرزيده مي‏شود.([۶۹]) اين فضيلت و ارزش براي همين است كه اين امور وسيله‏ي حفاظت اهل ايمان مي‏شود و اسباب عصمت ايشان خواهد بود.

پس حضرت فاطمه‏ي زهرا همان‏طور كه خدا مي‏فرمايد انها لاحدي الكبر يكي از آن آيات بزرگ خداست كه در حقيقت و نورانيت با پدر بزرگوار و شوهر و فرزندان

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۵۴ *»

معصومش صلوات اللّه عليهم اجمعين هيچ تفاوت ندارد. پس هر حكمي كه درباره‏ي ايشان است درباره‏ي آن بزرگوار هم هست، هر فضيلتي و منقبتي كه خداوند براي ايشان قرار داده براي او هم هست. چنان‏كه رسول خدا و اميرالمؤمنين و ائمه:به صفت بشير و نذير متصف‏اند، آن بزرگوار هم به‏صفت بشير و نذير متصف است. يعني بشارت‏دهنده است كه مؤمنان را به‏رحمت‏هاي الهي مژده مي‏دهد: اي مؤمنان، شما به مقتضاي عقل و هدايت و ارشاد عقلي كه شما را به‏متابعت از انبيا و اوليا:ارشاد مي‏كند، به مقتضاي ارشاد و هدايت اين عقل سلوك كنيد كه رضوان پروردگار و خشنودي او براي شماست، به‏رحمت او نائل مي‏شويد و رحمت‏هاي دنيا و آخرت براي شماست. اين بشارت آن بزرگوار است.

در واقع تمام عبادت‏هايي كه انجام مي‏داد، بشارت عملي بود. آن مخدره چنان عبادت مي‏كرد و در اشتياق به‏عبادت چنان حالتي داشت كه ائمه:از امام حسين۷نقل مي‏فرمايند كه وقتي مادرمان حضرت زهرا سلام اللّه عليها براي عبادت وضو مي‏ساخت و آماده مي‏شد، رنگ از رخساره‏ي مباركش مي‏پريد، رنگش مي‏پريد. وقتي كه براي عبادت مي‏ايستاد تمام بدن مباركش مي‏لرزيد.([۷۰]) براي چه؟ شوق عبادت و توجه به‏پروردگار است. شب‏ها را به‏قيام مي‏گذراند و درباره‏ي ديگران دعا مي‏فرمود.([۷۱])

حالت حضرت در اين‏طور امور بشارت است. يعني شما بدانيد كسب رضا و رحمت و مغفرت پروردگار به‏عبادت و اطاعت و بندگي است. فكر نكنيد كه عبادت و بندگي و اطاعت نكرده، رحمتي به‏دست مي‏آيد. بايد از طريق بندگي و عبادت و

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۵۵ *»

اطاعت پروردگار رحمت خدا را طلب كرد. اين بشارت است كه اگر عبادت، اطاعت و بندگي خدا نموديد مطمئن باشيد، زيرا براي شما رحمت‏هاي خدا به بركت محبت محمد و آل محمد:ذخيره شده است. فقط براي شما چنين است، شما هستيد كه به واسطه‏ي اين عبادت‏ها و اطاعت‏ها كه به‏اكسير محبت ايشان ناب و خالص و كامل مي‏شود، به‏آن فيض‏ها و به رحمت‏هاي پروردگار مي‏رسيد. آن بزرگوار با اين امور به رحمت و مغفرت و آمرزش پروردگار بشارت مي‏داد.

پدرش هم به او فرموده بود تا براي ما درس باشد: اي فاطمه، فكر نكني كه چون دختر من هستي، بدون اطاعت و بندگي خدا، او به‏تو اجر و مزدي خواهد داد يا به اعتماد اين‏كه فرزند من هستي، اگر خدا را معصيت بكني، خدا ترا مؤاخذه نمي‏كند و به معصيت نمي‏گيرد، نه‏خير، لو عصيتِ لهويتِ([۷۲]) اگر تو هم خدا را عصيان و معصيت كني، از همان مقامي كه داري مي‏افتي. خداوند با كسي خويشي ندارد، بنده را براي بندگي خلق كرده و راه رسيدن به فيض و رحمتش را بندگي قرار داده است: ماخلقت الجن و الانس الاّ ليعبدون.([۷۳])

جن و انس را كه براي عبادت آفريده است ساير خلق جاي خود دارند. وقتي كه جن و انس كه لطيف‏ترين و شريف‏ترين و نفيس‏ترين مخلوقات خدا هستند، براي عبادت و بندگي خلق شده‏اند، ديگر بقيه‏ي خلق جاي خود دارند و نمي‏خواهد سايرين را هم بفرمايد، گويا همه را فرموده است. به اصطلاح ملايي، ديگران به‏طريق اولي براي بندگي خلق شده‏اند.

نتيجه‏ي بندگي را رضايتش قرار داده است. دار رضا و رضوانش، بهشت و نعمت‏هاي

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۵۶ *»

دنيا و آخرت را بر عبادت و بندگيش مترتب فرموده است. پس حضرت فاطمه‏ي زهرا، با عبادت‏هاي خود، و تقرب جستن به‏درگاه پروردگار، بندگان خدا را بشارت‏ها داد. آن‏چه كه داشت انفاق مي‏فرمود و حتي ديگران را بر خودش و فرزندانش مقدم مي‏داشت.

شما فكر نكنيد كه چون در مقام ولايت كلي بودند برايشان مسأله‏اي نبود كه مثلاً گرسنگي يا فقر و فاقه را تحمل كنند. بلكه، در مقام بندگي و عبوديت و بشريت كه به تكاليف الهي مكلف بودند، از انجام همين تكاليف و تحمل همين نوع مشقات براي خود مقامات كسب مي‏كردند.

شما اين مسائل را براي ايشان در مرتبه‏ي عبوديت، مسائلي مثل ساير بندگان بدانيد. يعني حضرت فاطمه‏ي زهرا در مقام عرضيش با همان عبادت‏ها ترقي مي‏كرد، چنان‏كه در مقام ذاتش به اعمال ذاتي ترقي داشت. در مقام عرضي و اين مرتبه‏ي عبوديت و بندگي، به‏همين عبادت‏ها ترقي مي‏فرمود. بي‏جهت كه اين زحمات را متحمل نمي‏شدند، واقعا براي اجر و رضا و خشنودي پروردگار بود.

آن‏قدر آن خاتون بزرگوار براي احسان و اطعام و انعام به‏اهل مسكنت و فقر در خانه‏ي اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه زحمت كشيد كه اميرالمؤمنين مي‏فرمايد: من از زهرا خجالت مي‏كشيدم كه دست‏هايش به‏واسطه‏ي آسياب كردن گندم و جو آبله زده و پينه بسته بود.([۷۴]) آخر يك دختر در آن سن و سال اين‏قدر زحمت، آن وقت براي چه‏كسي؟ براي خودشان نبود، خودشان كه اين‏قدر خوراك نداشتند. تمام محصول مزارعي كه اميرالمؤمنين داشتند يا كار مي‏كردند و گندم و جو فراهم مي‏كردند، حضرت فاطمه‏ي زهرا آسياب و خمير مي‏كردند و نان مي‏پختند و اميرالمؤمنين شب‏ها به دوش مي‏گرفتند و درب خانه‏ي مساكين مي‏بردند.

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۵۷ *»

اگر مي‏خواستند از ولايت كلي خود استفاده كنند كه كاري نداشت و فضلي نبود. قبل از آن‏كه گندم برويد ممكن است كه امام۷از يك دانه‏ي گندم خروارها گندم استخراج كند، همه آرد و خمير و نان شده كه بردارد و درب خانه‏ي مساكين ببرد. اين كار فضيلت نمي‏شود.

بلكه بايد اميرالمؤمنين بروند، از صبح تا ظهر در آفتاب گرم مدينه زحمت بكشند، ظهر بيايند نمازشان را در مسجد بخوانند و باز بروند. هيچ چيز هم ميل نفرمايند، روزه‏دار باشند. تمام بعدازظهر را تشنه و گرسنه در آن آفتاب كار كنند و عرق بريزند و اين تشنگي و گرسنگي را براي رضاي خدا متحمل شوند. غروب كه مي‏شد گندمي، خرمايي، جويي، هرچه مي‏دادند حضرت آن‏ها را به‏منزل مي‏آورد و تقسيم مي‏كرد و برمي‏داشت براي مساكين مي‏برد. اگر گندم و جو بود، مي‏داد به حضرت فاطمه‏ي زهرا سلام اللّه عليها كه با آن دستاس‏ها و آسياب‏هاي دستي كه در منزل داشتند، آرد كند و نان بپزد.

سلمان نقل مي‏كند روزي وارد خانه‏ي حضرت فاطمه شدم ديدم حضرت كنار دستاس از حال رفته و دستش خوني شده است. به‏واسطه‏ي كار، دستش تاول مي‏زد و تاول پاره مي‏شد و از دست آن حضرت خون مي‏آمد. مي‏گويد ديدم در يك دستش تسبيح است و خود تسبيح در دست حضرت فاطمه مي‏چرخد.

البته حضرت فاطمه‏ي زهرا ابتدا تسبيحي كه داشتند نخ بود، نخ را به تعداد معيني گره مي‏زدند و ذكر را به تعداد گره‏هاي نخ مي‏فرمودند.([۷۵]) وقتي كه حمزه در اُحد شهيد شد، دستور فرمودند از خاك قبر حمزه برايشان تسبيح درست كنند كه به درگاه پروردگار به خاك قبر حمزه سيدالشهداي اُحد([۷۶]) تقرب بجويد. البته بعد از شهادت

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۵۸ *»

امام حسين۷، ديگر از خاك كربلا و تربت قبر حضرت معمول شد كه تسبيح درست كنند. دوستان و شيعيان به‏حضرت فاطمه‏ي زهرا سلام اللّه عليها اقتدا كردند و تسبيحات از تربت كربلا درست شد و شيعيان و دوستان با آن تسبيح‏ها ذكر مي‏گفتند كه هنوز هم الحمدللّه متداول است.

سلمان مي‏گويد ديدم در يك دست فاطمه تسبيح است و مي‏چرخد. حالا چه‏كسي تسبيح را در دست حضرت فاطمه مي‏چرخانده است؟ ميكائيل افتخار دارد كه تسبيح را در دست حضرت فاطمه بچرخاند. مي‏گويد: ديدم آسياب هم خودش مي‏چرخد.([۷۷]) بعدها فهميد و البته سلمان مي‏دانست كه جبرئيل حضرت فاطمه‏ي زهرا سلام اللّه عليها را كمك مي‏كند.

مقصود اين است كه آن‏قدر جو و گندم براي مساكين آسياب فرمود كه دست‏هاي مباركش پينه كرده بود. اميرالمؤمنين مي‏فرمايد هرگاه مي‏ديدم دست‏هاي فاطمه را از فاطمه خجالت مي‏كشيدم. آن‏قدر كنار تنور ايستاده بود و با خميرها نان مي‏پخت كه تمام لباس‏هاي فاطمه مندرس شده بود.([۷۸]) دود و حرارت تنور آن هم در هواي گرم مدينه، سبحان اللّه! حضرت فاطمه‏ي زهرا عرق مي‏ريخت و در آن گرما نان مي‏پخت.

البته معلوم است يك خانه‏ي كوچك، خدا روزي كند الآن كه در حرم مطهر مدينه مشرف مي‏شويد، تقريباً خانه‏ي حضرت فاطمه معين است كه خيلي بزرگ نبوده، در آن خانه بايد هيمه داشته باشند، تنور روشن كنند، خاكستر زياد بوده و معلوم است كه اتاق‏هاي متعددي هم نبوده، حياط و وسعتي هم كه نبوده است. تمام آن خاكسترها يا خاك‏هايي كه از هيمه‏ها و هيزم‏ها و خارها مي‏ريخته است مي‏بايست جاروب كنند. اميرالمؤمنين مي‏فرمايند: آن‏قدر فاطمه خانه را جاروب كرده بود كه من هر وقت دست

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۵۹ *»

و پاي زهرا را مي‏ديدم از اين‏همه زحمت و مشقت شرمنده مي‏شدم.

اين‏ها براي چه بود؟ همه براي بشارت و تعليم بود كه اي اهل ايمان، كوشش كنيد، تلاش كنيد، در راه كسب رضاي پروردگارتان همت كنيد، از نعمت‏هاي الهي قدرداني كنيد، آن‏ها را صرف رضاي پروردگار كنيد كه محبت و معرفتتان را نسبت به خدا و اوليائش نشان دهيد. پس با همه‏ي اين اعمالش بشارت‏دهنده بود. اين قسمت‏ها از سيره و روش زندگي حضرت فاطمه‏ي زهرا همه‏اش براي اهل ايمان بشارت بود كه رحمت پروردگار را طلب كنند، از راه اطاعت و بندگي و مودت و اخلاص به دين خدا و خدمت به خلق خدا.

از آن طرف هم انذار مي‏فرمود، بشر را از عذاب خدا، از متابعت هواي نفس، از متابعت شيطان، مي‏ترسانيد. ترسانيدن آن بزرگوار به‏اين شد كه با اصل فساد، با ريشه‏هاي كينه و عداوت با حق، با اصول اساسي و اولي هر كفر و ضلالتي روبه‏رو شد. به‏طور مستقيم با ظلم‏هاي آن‏ها روبه‏رو گشت و باب ظلم بر خاندان رسالت از درب خانه‏ي حضرت فاطمه‏ي زهرا گشوده شد. همان دري كه به روي حضرت زهرا به خشم و كينه گشوده شد، همان دري كه با لگد باز شد و به‏پهلوي حضرت زهرا اصابت كرد. از همان در، از همان وقت و از آن ظلم تمام ظلم‏ها شروع شد و مبدأ همه‏ي ظلم‏ها بر خاندان رسالت گرديد.

آن درب را كه آتش زدند، شعله‏ي آتش تا سرزمين كربلا زبانه كشيد و خيام مقدس امام حسين را به‏آتش كشيد. هم‏چنين ساير مصيبت‏ها و مظالم بر خاندان رسالت از آن‏جا شروع شد.

اللّهم العن اوّل ظالم ظلم حقّ محمّد و آل محمّد و آخر تابع له علي ذلك.

و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۶۰ *»

مجلس    ۵

 

 

(شب سه‏شنبه / ۱۰ جمادي الاولي ۱۴۱۴ هـ ق ـ ۴ / ۸ / ۱۳۷۲)

 

 

 

r مصائب حضرت فاطمه۳، تسلي دادن جبرئيل، مصحف فاطمه۳

r تناسب ظاهر و باطن سوگندهاي آيات «كلاّ و القمر…» با زندگاني
حضرت فاطمه
۳

r يگانه بودن نور محمد و آل محمد۹ در مقام ذاتي ايشان و متعدد
بودنشان در مقام عرضي

r تعينات ايشان منشأ اسامي ايشان است، اشتقاق اسامي ايشان از اسامي خداوند

r برخي از اسامي از مقامات نوراني و برخي از نحوه‏ي ارتباط ايشان
با خلق، گزارش مي‏دهند

r نام «فاطمه» از مقام شفاعت آن حضرت گزارش مي‏دهد

r موقعيت حضرت فاطمه۳ نسبت به پدر و شوهر و فرزندان معصومينش:

r سرّ اين‏كه حضرت فاطمه۳ شفيعه‏ي محشر است، موقعيت امام
حسين
۷ در شفاعت

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۶۱ *»

بسم اللّه الرحمن الرحيم

حضرت فاطمه تنها در مصائب خودش نمي‏سوخت، در مصائب فرزندانش هم مي‏سوخت، مصيبت‏هاي امام حسن، مصيبت‏هاي امام حسين، مصيبت‏هاي زينب و امّ‏كلثوم، مصيبت‏هاي شوهرش در پيش بود و از همه‏ي آن مصائب باخبر بود.

شدت حزنش در مصيبت و مفارقت پدر بزرگوارش آن‏قدر شديد بود كه اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه احساس فرمودند كه كسي با فاطمه و فاطمه با كسي گفتگوي سرّي دارد و نجوا مي‏كند. گويا با كسي سخن مي‏گويد و كسي با او سخن مي‏گويد. فرمود: زهرا، چه‏كسي با تو سخن مي‏گويد و تو با چه‏كسي سخن مي‏گويي؟ عرضه داشت: جبرئيل نازل مي‏شود، براي خاطر دل‏داري و تسليت خاطر من كنارم مي‏نشيند و از پدرم، حالات پدرم، بهشت پدرم و از جايگاه او با من سخن مي‏گويد. فرمودند: اين بار كه جبرئيل آمد، مرا خبر كن و آن‏چه به تو مي‏گويد بگو تا من يادداشت كنم و بنويسم.

ديگر هرگاه جبرئيل نازل مي‏شد حضرت فاطمه‏ي زهرا سلام اللّه عليها اميرالمؤمنين را خبر مي‏كردند، اميرالمؤمنين مي‏آمدند، مي‏نشستند و آن‏چه جبرئيل براي حضرت زهرا سلام اللّه عليها مي‏گفت، حضرت فاطمه بلند املا مي‏كردند و اميرالمؤمنين مي‏نوشتند. از فرمايشات جبرئيل و آن‏چه حضرت زهرا سلام اللّه عليها املا مي‏كرد و اميرالمؤمنين مرقوم مي‏فرمودند مصحفي تهيه شد به‏نام «مصحف فاطمه» كه در دست ائمه بود. الآن هم در خدمت امام زمان صلوات اللّه عليه مصحف مادرشان حضرت فاطمه هست.([۷۹])

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۶۲ *»

از جمله، در آن مصحف ذكر حوادث آينده تا قيامت بوده است. يعني تمام مصيبت‏هاي اميرالمؤمنين، تمام مصيبت‏هاي امام مجتبي، حضرت سيدالشهدا و حتي مصيبت و شهادت حضرت مهدي صلوات اللّه عليهم، همه‏ي گرفتاري‏ها و ابتلاءات خاندان رسالت و بستگان حضرت فاطمه‏ي زهرا، اولياي خدا، در آن ثبت گرديده است.

سبحان اللّه! كه اين‏ها دل‏داري و تسلّي خاطر حضرت زهرا بوده است! شايد معناي تسلّي خاطر اين بوده است كه اي زهرا، اي فاطمه، تو و مصيبت‏هاي تو باب اين مصائب گرديده است، بايد در برابر اين مصائب تحمل و صبر كني كه اول كار است و در همه‏ي اين مصائب تو مصيبت‏زده هستي و اين مصائب بر تو وارد خواهد شد. شايد تسلي از اين باب و از اين جهت بوده است.

مستفاد از اين آيات شريفي كه خداوند در شأن حضرت فاطمه‏ي زهرا و معرفي آن خاتون بزرگوار نازل فرموده است اين شد كه آن بزرگوار هم مثل پدر و شوهر و فرزندان معصومش از آيات بزرگ پروردگار است. تمام مقامات و شئونات و مراتب نوراني و احكامي كه براي ايشان است براي حضرت فاطمه‏ي زهرا سلام اللّه عليها هم هست.

البته متذكر هستيد و بارها به‏مناسبت ايام وفات حضرت بيان كرده‏ايم كه اين قسم‏ها و سوگندها كه خدا درباره‏ي بيان مقام حضرت فاطمه‏ي زهرا سلام اللّه عليها ياد فرموده است، هم به‏حسب ظاهر و هم در تأويل و باطن با مصائب حضرت و با دوران زندگاني آن بزرگوار و گرفتاري‏هايش مناسبت دارد.

به‏حسب ظاهر سخن از شب و از ماه و از صبح هنگام طلوع و ابتداي روشن شدن هوا در ميان است. اين‏ها به‏حسب ظاهر و به‏حسب باطن و تأويل، هر دو كاملاً با مصائب آن حضرت مناسبت دارد.

خداي متعال وقتي‏كه براي مطلبي و بيان امري سوگند ياد بفرمايد، آن سوگندها با آن مطلب و آن امر هم در ظاهر و هم در باطن ارتباط و مناسبت دارند. مناسبت‏ها

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۶۳ *»

به‏اجمال بيان شده است و ان شاء اللّه توجه هم داريد، ديگر در اين مطلب تصديع اوقات ندهم. مي‏پردازيم به‏همين بحثي كه داريم كه آن بزرگوار در جميع احكام و شئونات مثل رسول خدا و ساير معصومين:است كه فرمود انّها لاحدي الكبر آن حضرت يكي از آيات بزرگ خداست، درحالي كه نذير و انذاردهنده‏ي بشر است.

از جمله‏ي شئونات آن بزرگواران اين است كه خودشان در مقامات ذاتي خود نيازمند به‏اسم و رسم و صفت نبوده‏اند. اسم و رسم براي امتياز است و چون آن بزرگواران در مقامات ذاتي خود حقيقت، نور و طينت واحدي هستند پس نيازي به اسم و خصوصيات و امتيازات نداشتند. اشهد انّ ارواحكم و نوركم و طينتكم واحدة طابت و طهرت بعضها من بعض.([۸۰])

در عالم اعراض، بعضها من بعض پيدا شد و آن بزرگواران ممتاز شدند. به حسب عالم اعراض از يك‏ديگر مشخص و جدا هستند. اما باز هم آن‏گونه جدايي نيست كه بين آن حقايق چهارده‏گانه‏ي مقدس و تعيّنات چهارده‏گانه‏ي الهي اقتضاي بيگانگي كند. جدايي به‏آن معني كه يك‏ديگر را بيگانه ببينند و با يك‏ديگر بيگانه باشند نيست. آن چنان نبوده است و نيست. به‏فرموده‏ي اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه بين آن چهارده تعيّن مقدس محمدي۹ بينونت عُزلت نيست.

«بينونت عزلت» يعني امتياز و جدايي كامل از يك‏ديگر و به‏تمام معنا بيگانه‏ي با يك‏ديگر. مثل آن‏كه درختي از درختي، حيواني از حيواني، انساني از انساني جداست. اين جدايي چنان آن‏ها را از هم بيگانه ساخته است كه وجودشان با يك‏ديگر ارتباطي ندارد. ممكن است آن درخت را ببُرند و ببَرند هيمه كنند و زير ديگ براي غذا پختن بسوزانند و خاكستر شود، اما آن درخت ديگر سرسبز و داراي شاخ و برگ و ميوه باشد،

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۶۴ *»

هيچ از آن ديگري خبر نمي‏شود. هم‏چنين حيواني را از گله مي‏گيرند، مي‏برند ذبح مي‏كنند، مي‏پزند و مي‏خورند و حيوانات ديگر هستند و از آن خبري ندارند. انسان‏ها همين‏طور يكي پس از ديگري به حسب نوبت از دنيا مي‏روند و بازماندگان هستند ارتباطي با يك‏ديگر از اين جهات ندارند.

بينونت عزلت يعني بينشان اين چنين بيگانگي است و اين مقدار از يك‏ديگر جدا هستند. وجودشان آن‏قدر به‏يك‏ديگر بستگي ندارد كه صدمه‏خوردن يكي، باعث صدمه‏ي ديگري باشد، راحت يكي، باعث راحتي ديگري باشد. مگر به‏حسب عواطف و انعكاس‏هاي عاطفي كه امر ديگري است و خداوند آن‏ها را براي نظام بشر بين آن‏ها قرار داده، غرايز و طبيعت‏هايي است كه در اين زندگاني ظاهري بشري به‏آن نيازمندند.

آن چهارده تعين مقدس با يك‏ديگر ارتباط دارند و به واسطه‏ي اين امتيازات از يك‏ديگر بيگانه نشده و جدا از يك‏ديگر نگشته‏اند. آن‏چه از حقايق الهي نزد حضرت محمد۹است نزد حضرت علي است. آن‏چه نزد حضرت علي است نزد حضرت فاطمه است، آن‏چه نزد حضرت فاطمه است نزد امام حسن است، آن‏چه نزد امام حسن است نزد امام حسين است، آن بزرگواران با يك‏ديگر مرتبط هستند. جدايي ايشان از يك‏ديگر جدايي عَرضي ظاهري است و هيچ‏گونه دخلي به حقايق و نور و طينتشان ندارد.

در اين‏جا به‏حسب مصلحت‏ها آن جدايي ديده مي‏شد و در عالم اعراض آن جدايي را به منظور اصلاح نقصان رعيت به‏خود گرفتند. خلق محتاج بودند و ايشان براي رفع نيازمندي خلق به‏آن تعينات متعين و به‏آن تشخصات و به‏آن امتيازات ممتاز شدند. يكي از آن‏ها رسول اللّه، محمد مصطفي۹ شد، يكي علي مرتضي، يكي فاطمه‏ي زهرا، يكي حسن مجتبي و يكي حضرت سيدالشهدا شد و همين‏طور يك يك ائمه:به اين تعين‏ها و تشخص‏ها ممتاز شدند.

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۶۵ *»

اما بعضها من بعض. يعني هيچ‏گونه عزلتي بينشان نيست، همه يك‏نواخت و يك طور و يك حدّ. البته اعراض اقتضاءاتي دارد كه يكي پدر، يكي فرزند،يكي زن، يكي شوهر باشد كه اميرالمؤمنين است. باقي فرزندان باشند، اين امر به‏حسب اقتضاي عالم اعراض است.

آن بزرگواران در آن مقام و مرتبه‏ي اولي و ذاتي خود، چنين امتيازاتي نداشتند، ازاين جهت اسما و صفاتشان در آن‏جا به‏اين‏گونه نبود. آن‏گاه پس از پيدا شدن آن تعينات، اسم‏هاي مناسبِ آن‏ها هم پيدا شد.

وقتي فاطمه‏ي بنت اسد سلام اللّه عليها از خانه‏ي خدا مي‏خواست بيرون بيايد. قنداقه و قطيفه‏ي اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه را زن‏هاي بهشتي از بهشت آورده بودند. همان‏هايي كه براي ولادت حضرت فاطمه آمدند، براي ولادت حضرت امير۷هم از بهشت آب و حوله و ابريق و طشت آورده بودند، هم‏چنين قنداقه و آن‏چه كه حضرت را در آن بپيچند از بهشت آورده بودند. فاطمه‏ي بنت اسد اميرالمؤمنين۷را در بغل دارد و از خانه‏ي خدا مي‏خواهد خارج بشود، خداوند به فاطمه ندا مي‏كند كه اي فاطمه، اسم اين فرزند را علي بگذار كه من اين اسم را از اسم خودم مشتق كردم.([۸۱])

هم‏چنين در روايات است كه خداوند براي اين بزرگواران از اسم‏هاي خودش اسم‏هايي را مشتق كرد. اشتقاق اسم‏هاي ايشان از اسماي الهي معلوم است([۸۲]) يعني وقتي شد كه اين بزرگواران به اين مقامات عرضي درآمدند و خواستند در اين عالم به ظهورِ همان مقامات عرضي ظاهر بشوند.

محمد۹ در اين دنيا ظاهر شود و آن مقام عرضي كه داشت نشان دهد كه در آن

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۶۶ *»

مقامات و تعينات در آسمان‏ها محمود و در زمين محمد است يعني ستوده شده‏ي جميع خلق. همه‏ي خلق او را ستودند و وقتي‏كه ديدند او آيه‏ي بي‏نظير پروردگار در ستايش حق است همه گفتند آن بزرگوار ستوده و داراي صفات حميده است. او ستوده‏ي اهل زمين و ستوده‏ي اهل آسمان است، يعني جميع خلق. وقتي‏كه اهل زمين و اهل آسمان او را بستايند به صفات شايسته‏اي كه شأن خداست و به صفاتي كه شايستگي مقام ربوبيت را دارد، پس ساير خلق هم او را ستودند.

هم‏چنين اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه در اين عالم ظاهر شد براي آن‏كه اظهار كند كه خداوند را شأن بلندي است، خدا را بايد به بلندي رتبت و عُلوّ شناخت كه به‏اين آيه شناخته مي‏شود. اين آيه آيه‏ي علوّ خداست، علي نشانه‏ي بلندمرتبه‏اي خداست كه از جميع خلق رتبه و مرتبه‏اش بالاتر است. همه‏ي خلق براي دست‏رسي به آن بزرگوار بايد متوجه آيات او باشند، چون او اعلي از آن است كه بتوانند به او دست بيابند.([۸۳]) او ظاهر شده است در ساير ائمه: و بعد در حضرت فاطمه و بعد در شيعيانش كه انبيا باشند و بعد در درجه‏ي كاملان و بزرگان.

پس هريك از آن بزرگواران كه در اين دنيا ظاهر شدند مظهر براي مقامات عرضي خود بودند و در اين‏جا هم اسمي مناسب با همان تعيّن گرفتند. خدا مشتق كرد يعني براي ايشان اسم مناسبي قرار داد.

اشتقاق كرد يعني براي خلق اظهار كرد كه اسم‏هاي مباركي كه براي آن بزرگواران است، از يك شئونات و جهات حقيقي سرچشمه مي‏گيرد كه تعينات ايشان است. آن تعيناتي كه به آن‏ها خلق بايد به‏ايشان توجه كنند و رفع نقصان مراتب وجودي خود را به‏بركت ايشان نمايند. آن بزرگواران در اين مقامات براي جميع خلق در جميع

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۶۷ *»

شئوناتشان وساطت دارند.

پس در آن مقامات ذاتي براي ايشان اسم و امتيازي به‏اين گونه‏ها نبود. در آن مقامات آيات بي‏اسمي و بي‏رسمي پروردگارند كه ما بايد ايشان را به آن مقام بشناسيم تا خداي خود را به بي‏اسمي و بي‏رسمي و اين‏كه منزه است از آن‏كه داراي حدّي باشد، شناخته باشيم.

زيرا وصف و اسم بيان حدّ و امتياز مي‏كند. الاسم مَعلمة، اسم وسيله‏ي علامت‏گذاري و حد و مرزبندي است. آن بزرگواران در آن مقامات منزه بودند تا تنزه و سبوحيت و قدوسيت خداي متعال را نشان دهند. بعد در مقامات عرضي اين اَسامي براي ايشان به حسب تعينشان قرار داده شد كه اگر خلق خواستند براي رفع نيازمندي خود به حسب مقامات تكويني و تشريعي به‏آن بزرگواران رو كنند، از اين اسم‏هاي مبارك و شئونات منور استمداد كنند.

حال حضرت فاطمه‏ي زهرا سلام اللّه عليها اسم‏هايي دارند هم‏چنان‏كه رسول خدا، اميرالمؤمنين و ائمه: اسم دارند. بعضي از آن اسم‏ها گزارش از مقامات نوراني و مراتب معنوي ايشان است و بعضي از اسم‏ها براي بيان تعينات ارتباطشان با خلق است.

پيش از اين گفتيم كه خداوند چرا حضرت فاطمه را فاطمه ناميد و اين اسم را براي او قرار داد. چون آن بزرگوار در اين تعينش براي شفاعت كلي الهي وسيله شد. شفاعت كلي شأن آن خاتون است كه يكي از اوصافش شفيعه‏ي روز جزاست.([۸۴]) شفيعه‏ي روز جزا يعني شفاعت‏كننده است. شنيده‏ايد كه مي‏گويند هيچ‏كس در قيامت نجات نمي‏يابد مگر آن‏كه دستش به ريشه‏اي از چادر حضرت فاطمه‏ي زهرا سلام اللّه عليها بند باشد.([۸۵]) هيچ‏كس نجات نخواهد يافت مگر آن‏كه به ولايتش يعني به ريشه‏ي

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۶۸ *»

چادر حضرت فاطمه متمسك و چسبيده باشد.

وقتي كه خداوند اذن مي‏فرمايد كه آن بزرگواران وارد بهشت بشوند، حضرت فاطمه‏ي زهرا درب بهشت مي‏ايستند و داخل نمي‏شوند. خطاب مي‏رسد اي فاطمه، چرا داخل بهشت نمي‏شوي؟ عرضه مي‏دارد: خدايا، تو نام مرا فاطمه گذاردي و به من وعده دادي كه هركس مرا دوست دارد او را از آتش جهنم نجات دهي و به‏واسطه‏ي من او را داخل بهشت گرداني. خداوند خطاب مي‏فرمايد: پس برگرد به‏صحنه‏ي محشر و از هركس كه تو را دوست دارد شفاعت كن كه شفاعتت درباره‏ي هركس كه دوست تو است در نزد ما مقبول است. حضرت فاطمه‏ي زهرا سلام اللّه عليها به‏عرصه‏ي محشر برمي‏گردند و هركس را در آن خلقِ اولين و آخرين كه به‏هرگونه به چادر حضرت متمسك شده باشد، شفاعت مي‏فرمايد و همه به‏شفاعت آن بزرگوار داخل بهشت مي‏شوند.([۸۶])

البته شايد چادر كنايه باشد از شئوناتي كه براي پدرش، شوهرش و فرزندانش بود. چون آن بزرگوار در مقامات چهارده‏گانه‏ي معصومين سلام اللّه عليهم مقامش از تمام ايشان پايين‏تر است. ارتباط همه‏ي خلق با حضرت فاطمه است، به وسيله‏ي حضرت فاطمه با رسول اللّه، با اميرالمؤمنين، با امام مجتبي، با حسينش و هم‏چنين با ساير معصومين حتي با امام زمان:ارتباط دارند. همه و همه از عنايت و پرتو اين بزرگوار است چون در اين شئونات چهارده‏گانه مقامش از همه پايين‏تر و نزديك‏تر به جميع خلق است، اين وساطتش همان چادر اوست.

تعبير به چادر از اين جهت است و مراد بيان رابطه‏ي خلق با اين خاندان به وسيله‏ي حضرت فاطمه است. حتي آناني را كه امام حسين شفاعت مي‏كند به واسطه‏ي همين ارتباط و از همين انتساب است و از طريق چادر حضرت فاطمه‏ي

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۶۹ *»

زهراست. چرا؟ چون حسين فاطمه است، امام حسن شفاعت مي‏فرمايد چون حسنِ فاطمه است، رسول اللّه شفاعت مي‏كنند چون پدرِ فاطمه هستند، اميرالمؤمنين شفاعت مي‏كنند چون شوهرِ فاطمه هستند. هريك كه شفاعت بفرمايند چون انتسابشان به حضرت فاطمه‏ي زهراست.

يكي از جهاتي كه خداوند در حديث شريف كساء حضرت فاطمه را در معرفي ايشان به ملائكه در مورد هريك نام برده، همين مطلب است. مي‏دانيم اجتماع اين پنج نور مقدس در منزل حضرت فاطمه‏ي زهرا شد و جريان قرار گرفتن آنان در زير كساء در آن‏جا رخ داد. پس اولاً در خانه‏ي حضرت فاطمه واقع شد، ديگر آن‏كه كساء يماني را حضرت فاطمه آورد و بر پدر بزرگوارش پوشاند، ديگر آن‏كه يك يك آمدند و از حضرت فاطمه رخصت طلبيدند. امام حسن پيش حضرت فاطمه آمد و به‏وسيله‏ي ايشان خدمت رسول خدا رفت؛ امام حسين نزد حضرت فاطمه آمد و به واسطه‏ي ايشان خدمت رسول خدا رفت.

معلوم بود و مي‏دانستند كه آن بويي كه استشمام مي‏كنند، بوي رسول خداست، ولي مي‏گفتند: انّي اشمّ عندك رائحة طيّبة كأنّها رائحة جدّي رسول اللّه۹. اين‏كه ديگر پرسيدن ندارد، بعد هم بفرمايد: نعم، آري، آن حضرت داخل خانه، زير كساست. اين‏ها همه رخصت است. حتي اميرالمؤمنين، قربانش بشويم، خانه خانه‏ي خودش است و رسول خدا به اميرالمؤمنين ازنظر مقامات نوراني نزديك‏ترند، اما بر حضرت فاطمه وارد مي‏شود مي‏فرمايد: انّي اشمّ عندك رائحة طيّبة كأنّها رائحة اخي و ابن‏عمّي رسول اللّه۹. عرض كرد: آري، همين‏طور است، آن حضرت داخل خانه زير كسا با فرزندانتان است.

وقتي هم كه ملائكه مي‏پرسند: اين‏ها چه‏كساني هستند؟ خدا مي‏فرمايد: آن‏ها عبارت‏اند از: فاطمة و ابوها و بعلها و بنوها. همه جا فاطمه است يا صريح يا كنايه فرق

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۷۰ *»

نمي‏كند. فاطمه است و پدرش. حضرت فاطمه مقدم بر همه ذكر مي‏شود.([۸۷]) شايد يكي از اسرار و جهاتش بيان همين باشد كه عموميت امر شفاعت از آن خاتون است، به اين شكل كه عرض شد.

البته ظهور اعظم و اصل آن چادر در مقام حسيني است. امام حسين۷ براي همه تمسك‏جستن به آن چادر را آسان كرد و چادر مادرش حضرت فاطمه‏ي زهرا سلام اللّه عليها را حمل كرد و بر دست گرفت و عهده‏دار امر شفاعت كبرا شد. مي‏فرمايد: در صحراي قيامت آناني كه نجات مي‏يابند هزار صف هستند، ـ به‏حسب نوع هزار صف را تشكيل مي‏دهند اما جزئيات آن صف‏ها را خدا مي‏داند.ـ نهصد و نود و نه صف را امام حسين به تنهايي شفاعت مي‏فرمايد ـ قربانش بشويم،ـ و آن يك صف ديگر را ساير معصومين و انبيا و اوصيا باز هم به همراهي شفاعت حضرت سيدالشهداء شفاعت مي‏كنند.([۸۸])

پس امام حسين۷اين چنين گسترانيد چادر شفاعت مادرش حضرت فاطمه‏ي زهرا را بر سر تمام اهل نجات و همه به واسطه‏ي امام حسين توانستند دست خود را به ريشه‏اي از آن چادر برسانند و به واسطه‏ي آن تمسك و توسل نجات پيدا كنند.

پس يكي از اسم‏هايش همين فاطمه است كه خدا او را فاطمه ناميد يعني خداوند به واسطه‏ي آن بزرگوار شيعيان و دوستانش را از عذاب جهنم حفظ مي‏فرمايد و نجات مي‏دهد.

اميدواريم به حق حضرت فاطمه و به حق پدر و شوهر و فرزندان حضرت فاطمه كه خداوند در دنيا و آخرت ما را از شفاعت و عنايتش محروم نفرمايد. به بركت آن

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۷۱ *»

بزرگوار خير دنيا و آخرت نصيب همه‏ي ما و همه‏ي برادران و خواهران ايماني ما بفرمايد، شرّ و بلاي دنيا و آخرت را از ما و همه‏ي ايشان برطرف بفرمايد.

و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۷۲ *»

مجلس    ۶

 

 

(شب چهارشنبه / ۱۱ جمادي الاولي ۱۴۱۴ هـ ق ـ ۵ / ۸ / ۱۳۷۲)

 

 

 

 

 

 

 

r گزارش اسماء محمد و آل محمد۹ از مقامات ايشان

r گزارش اسم «فاطمه» از مقام شفاعت آن حضرت

r موقعيت امام حسين۷ در جريان شفاعت، تعظيم معصومين:از
حضرت فاطمه
۳ و از اسم آن بزرگوار

r اَسماء در خدمت حضرت فاطمه۳، اجازه خواستن اولي و دومي
براي عيادت حضرت فاطمه
۳

r طواف كردن به نيابت از حضرت فاطمه۳

r حضرت فاطمه۳ به خلق، از ساير معصومين نزديكتر است

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۷۳ *»

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم

به‏اجمال معلوم شد كه محمد و آل محمد: آيات بزرگ الهي هستند و حضرت فاطمه‏ي زهرا سلام اللّه عليها هم از ايشان و يكي از آيات بزرگ خداست.

براي آن بزرگواران در مقام و مرتبه‏ي ذاتيشان اسم و رسمي نبود و در آن مقام نيازمند به‏اسم نبودند. براي ايشان در عالم خلق و در عالم اعراض و مراتب عرضيشان اسم‏ها پيدا شد. اين اسم‏ها گزارش از مقامات و شئونات نوراني ايشان و هم‏چنين بيان كيفيت و نحوه‏ي ارتباط ايشان با خلق است.

بعضي از اسامي مبارك حضرت فاطمه سلام اللّه عليها بيان‏گر قداست و جلالت و نورانيت اوست، بعضي بيان تعين او و كيفيت ارتباطش با خلق است كه از جمله‏ي آن‏ها فاطمه است. فاطمه بيان‏گر آن است كه خداوند به بركت آن بزرگوار تمام دوستان محمد و آل محمد: را از آتش جهنم حفظ فرموده و از آتش سخطش ايشان را نجات داده و رهايي بخشيده است. خداوند به بركت آن خاتون بزرگوار شيعيان او و شيعيان فرزندان او و شيعيان شوهرش و پدر بزرگوارش و دوست ايشان و دوست دوست ايشان، همه را از عذاب ابدي حفظ فرموده است.

اين، همان مقام شفاعت كلي حضرت فاطمه‏ي زهرا سلام اللّه عليهاست كه از آن به شفيعه‏ي روز جزا تعبير آورده‏اند و او را به اين اسم و وصف شناسانيده‏اند. خودشان فرموده‏اند كه هركس در قيامت از عذاب پروردگار نجات مي‏يابد به واسطه‏ي تمسك او به ريشه‏ي چادر حضرت فاطمه‏ي زهرا سلام اللّه عليها است.

البته در جاي خودش معلوم است كه اين شفاعت كبرا در مقام حسيني از همه‏ي مقامات، بيشتر ظاهر گرديده است. ولي مي‏دانيم كه تعين فاطمي از تمام تعينات

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۷۴ *»

چهارده‏گانه محمدي۹ به‏خلق نزديك‏تر است و هر فيضي از آن مقامات به بركت اين تعين به‏خلق افاضه مي‏شود. چون اين تعين از همه‏ي تعين‏ها پايين‏تر و به خلق نزديك‏تر است، افاضه‏ي هرگونه فيضي حتي شفاعت حسيني صلوات اللّه و سلامه عليه به بركت تعين حضرت فاطمه و از طريق اوست.

به‏همين سبب خود ائمه: در نزد آن بزرگوار و اسمش چقدر اظهار خضوع و خشوع مي‏كردند و نسبت به حضرت فاطمه چه محبتي اظهار مي‏داشتند! تواضع رسول خدا۹نسبت به حضرت فاطمه براي همه معلوم است، با آن مقام و مرتبت و جلالت شأني كه خدا براي رسولش قرار داده بود آن حضرت چگونه با حضرت فاطمه‏ي زهرا رفتار مي‏كرد! نوعاً شنيده‏ايد و متذكر هستيد، مخصوصاً در اين ايام و ليالي كه متعلق است به آن صديقه‏ي كبرا ان شاء اللّه دل‏ها بيشتر متوجه و بيشتر به ياد آن بزرگوار هستيد. رسول خدا۹ با آن جلالت شأنش در نزد حضرت فاطمه اظهار خشوع و خضوع مي‏فرمود.

خداوند رسولش را طوري قرار داد كه هيچ‏كس حتي پدر و مادر او حقي بر آن حضرت نداشته باشند، آن‏ها را وقتي از دنيا برد كه بر او حق نيابند كه او به ظاهر خضوع و خشوعي براي آن‏ها داشته و مديون و مرهون آن‏ها باشد. و اين از آن جهت بود كه عظمت و جلالت محمد۹ را اظهار كند. اما مي‏بينيم رفتارش با حضرت فاطمه آن چنان بود كه گويا با مادر رفتار مي‏كرد و «امّ‏ابيها»([۸۹]) كنيه‏ي مبارك حضرت فاطمه شد.

رفتار رسول خدا در نزد حضرت فاطمه مثل رفتار يك فرزند در نزد مادر است. هرگاه حضرت فاطمه بر رسول خدا وارد مي‏شد، رسول خدا از جا حركت مي‏فرمود و به استقبال حضرت فاطمه مي‏رفت و صورت([۹۰]) و دست او را مي‏بوسيد، سينه‏ي

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۷۵ *»

حضرت فاطمه را مي‏بوييد و مي‏فرمود من از زهرا رايحه‏ي بهشت را استشمام مي‏كنم.([۹۱]) چنان‏كه درباره‏ي مادر فرموده‏اند: الجنّة تحت اقدام الامّهات([۹۲]) يعني بهشت زير پاي مادران است، رسول خدا مي‏فرمايد من رايحه‏ي بهشت را از فاطمه استشمام مي‏كنم. وقتي كه حضرت فاطمه از نزد پدر خارج مي‏شد، رسول خدا۹ بدرقه مي‏فرمود و پشت سر حضرت زهرا مي‏رفت تا وقتي كه از خدمت رسول اللّه۹ خارج مي‏شد. پس رفتار حضرت با آن بزرگوار از اين جهت روشن و معلوم است.

اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه هم رفتارشان با حضرت فاطمه‏ي زهرا سلام اللّه عليها رفتاري بود كه اگرچه تعبير شايد زيبا و زيبنده نباشد اما عرض مي‏كنم در برابر حضرت زهرا مثل يك نوكر بودند نه يك شوهر. اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه رفتارشان طوري بود كه گويا در فرمان حضرت زهرا بود و نوعاً مشورت مي‏كرد و از حضرت زهرا اجازه مي‏گرفت.

در مثل همين روزها بود كه اولي و دومي تقريباً يقينيشان شد كه حضرت فاطمه رفتني است. ديگر حالت حضرت زهرا خيلي سخت شده بود چون مي‏دانستند و باخبر بودند، اَسماء زن ابوبكر است و به خانه‏ي حضرت فاطمه‏ي زهرا رفت و آمد دارد،([۹۳]) خيلي محبت دارد. اسماء با حضرت خديجه تعهد بسته كه نسبت به حضرت فاطمه‏ي زهرا مثل يك مادر مهربان باشد.([۹۴])

در شب زفاف حضرت فاطمه‏ي زهرا سلام اللّه عليها، رسول اللّه فرمودند: همه‏ي زن‏ها بروند، كسي در خانه‏ي علي نماند، همه‏ي زن‏ها بروند. زن‏ها رفتند، رسول

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۷۶ *»

اللّه از اتاق بيرون تشريف آوردند، خواستند از منزل حضرت علي۷ خارج شوند، ديدند آن گوشه‏ي منزل يك زني كنار ديوار ايستاده و گويا خودش را پنهان كرده است. منتظر است رسول خدا بروند و آن‏جا بماند.

فرمودند: تو كيستي؟ مگر نگفتم همه‏ي زن‏ها بروند؟ عرض كرد: من اسماء هستم. چرا نرفتي؟ يا رسول اللّه، چه عرض كنم؟ بگو، مطلب چيست؟ آخر من با خديجه تعهد بسته‏ام، موقعي كه در مكه بوديم و خديجه مي‏خواست از دنيا برود ديدم خيلي متأثر و ناراحت است، گفتم ناراحتي شما از چيست؟ گفت: من از دنيا مي‏روم، دخترم فاطمه بي‏مادر مي‏شود و در شب زفاف دختر نيازمند به مادر است، محرمش مادر است. من در آن مراسم نيستم، از اين جهت فكر مي‏كنم و غصه مي‏خورم. اسماء مي‏گويد كه عرض كردم: اگر خدا به من عمر داد و زنده بودم و فاطمه شوهر كرد، من به‏جاي شما حتماً خدمت فاطمه خواهم بود. از اين جهت من تعهد بسته‏ام، اجازه بفرماييد من نروم و باشم. اجازه فرمود، خدا مي‏داند چه حالي و تأثري بعد از شنيدن اين حكايت به‏رسول خدا دست داد.([۹۵])

اسماء با اين محبت به‏حضرت زهرا در حكم جانشين مادر شده و از جهت شدت مهرباني و عطوفت و محبتش در اين اوقات پرستار حضرت زهراست. در مثل اين اوقات، شب و روز را در خدمت حضرت زهرا مي‏گذراند، درست مثل يك كنيز كه بايد هم كنيز باشد. او شايسته است، فضه شايسته است براي خدمت‏گزاري امام حسن و امام حسين و زينب كبرا و امّ‏كلثومِ حضرت فاطمه‏ي زهرا سلام اللّه عليهم اجمعين.

او خبر دارد و اوضاع را مي‏بيند، از وضع حضرت زهرا خبردار است، شدت حالش را مشاهده مي‏كند، خبر مي‏برد. بالاخره اولي و دومي خبردار شدند و دانستند

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۷۷ *»

مطمئن شدند كه ديگر چند روزي بيشتر از عمر حضرت فاطمه باقي نمانده است. گفتند شايد حيله و مكري كنيم مثل ساير حيله‏ها و مكرها، برويم از فاطمه رضايت بگيريم كه اين ننگ براي ما نماند كه فاطمه با سخط و غضب بر ما از دنيا رفته است. چون همه از فرمايشات رسول اللّه باخبر بودند كه فرموده بود: فاطمة بضعة منّي رضا فاطمة رضاي و سخطها سخطي([۹۶]) فاطمه پاره‏ي تن من است، رضايت فاطمه رضايت من و خشم و غضب فاطمه خشم و غضب من است.

خواستند حيله‏اي كرده باشند به‏يك طوري بگويند فاطمه با رضايت از ما از دنيا رفت. خدمت اميرالمؤمنين در مسجد آمدند، زيرا حضرت ناچار و به‏واسطه‏ي تقيه در مسجد حاضر مي‏شدند. گفتند: يا علي، از فاطمه اجازه بگير كه ما عيادت و ملاقات او بياييم، او دختر پيغمبر ماست و بر گردن ما حق دارد، عليله و بيمار است وظيفه داريم عيادت كنيم.

اميرالمؤمنين چه بگويند؟ مگر نمي‏دانند كه آمدن و روبه‏رو شدن آن‏ها با حضرت فاطمه و گفتگوي آن‏ها مثل نمكي است كه بر زخم‏هاي حضرت فاطمه مي‏پاشند. از طرفي هم آن بزرگوار جرأت نداشت كه مخالفت كند. چقدر اميرالمؤمنين مظلوم بودند! فوري او را متهم مي‏كردند كه تو روي حسادت و كينه‏اي كه از ما داري، نمي‏گذاري ما به‏ملاقات و عيادت فاطمه بياييم. فرمود: باشد من از فاطمه اجازه و رخصت مي‏گيرم، اگر اجازه داد و موافقت كرد بياييد.

مقصودم اين نكته بود كه اميرالمؤمنين وارد خانه شدند، نفرمودند يا بنت رسول اللّه، يا فاطمه، نفرمودند اي حبيبه‏ي من، همسر من بلكه فرمود: يا حُرّة، اي خانم، اي خاتون، چه بگويد؟ فرض بفرماييد نعوذباللّه اگر غلامي، كنيزي بخواهد با خاتونش

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۷۸ *»

حرف بزند و حرمتش كند چه مي‏گويد؟ همين‏طورها مي‏گويد، اي آزاده از هر جهت و هر حيث كه هيچ قيدي پاي‏بند تو نيست و تو به‏هيچ امري مقيد نيستي، باآن‏كه زن و همسري. اگرچه به حسب ظاهر بايد به قيد همسري و زناشويي، به رضايت شوهر مقيد باشد و از حق شوهر حرمت كند، ولي مي‏فرمايد: يا حُرّة، اي آزاده از هر قيدي. يعني تو حرمتت بالاتر از آن است كه مرا حقي بر تو باشد و يا تو حرمتي از حق من بگذاري و بخواهي رضايت مرا رعايت كني. رضايت، رضايت تو و خواست خواست توست. اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه با اين تعبير در نزد حضرت فاطمه‏ي زهرا سلام اللّه عليها اظهار خضوع و خشوع مي‏كند.

خلاصه، جريان را تا آخر فرمود، آن‏گاه خود حضرت فاطمه عرضه مي‏دارد: الحرّة اَمَتُك. اين خاتون، خانم، آزاده كه فرمودي، همين آزاده كنيز شماست. بي‏جهت نبايد فاطمه اسوه‏ي اخلاق و عظمت و قدوه‏ي جلالت و عزت باشد. با آن مقام و مرتبه‏اش اين‏طور در برابر اميرالمؤمنين خضوع و خشوع مي‏كند. الحرّة امتك و البيتُ بيتُك من با همه‏ي اين تعبيري كه شما داريد و مرا آزاده و به تعبير فارسي خاتون و خانم مي‏خوانيد، كنيز شما هستم و خانه خانه‏ي شماست. هر طور شما صلاح مي‏دانيد، هر طور شما دستور مي‏دهيد، هر طور شما راضي هستيد. بالاخره اجازه فرمود و آمدند([۹۷]) كه جريان را شنيده‏ايد و مي‏دانيد.

مقصودم تذكر اين نكته بود كه همه‏ي آن بزرگواران در برابر حضرت فاطمه‏ي زهرا سلام اللّه عليها چه خضوع و خشوعي اظهار مي‏داشتند! اكنون يك نمونه‏اي عرض مي‏كنم شما توجه كنيد مطلب اجمالاً روشن مي‏شود:

راوي مي‏گويد خدمت امام جواد صلوات اللّه و سلامه عليه رفتم عرض كردم:

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۷۹ *»

آقا، من گاهي كه موفق به‏حج يا عمره مي‏شوم مخصوصاً از طرف شما و از طرف پدر بزرگوارتان علي بن موسي الرضا صلوات اللّه عليه طواف انجام مي‏دهم. ظاهراً حضرت رضا۷هنوز حيات داشتند و در خراسان (در مروْ) به‏سر مي‏بردند و امام جواد۷ مدينه بودند، ظاهراً اين‏طور به‏نظر مي‏رسد چون مي‏گويد من از طرف شما و از طرف پدر بزرگوارتان به‏نيابت طواف مي‏كنم.

البته مكه به مدينه نزديك است و خيلي راحت مي‏شود از مدينه به مكه رفت. گرچه در آن زمان‏ها كمي مشكل‏تر بوده است ولي نوعاً عمره مي‏رفتند، ماهي يك‏بار سعي مي‏كردند عمره بروند و ايام حج هم نوعاً براي حج مي‏رفتند. مخصوصاً آناني كه در مدينه مقيّد بودند. شخصي كه ما به‏منزلش در مدينه رفت و آمد داشتيم، مي‏گفت كه من چهل‏بار حج رفتم. چهل‏بار برايشان خيلي آسان است، اما خيلي متأثر بود و مي‏گفت فقط چهاربار خراسان براي زيارت علي بن موسي‏الرضا صلوات اللّه عليه آمده‏ام.

معلوم مي‏شود اين راوي هم موفق بوده، و به‏حج و عمره مي‏رفته و به‏نيابت از طرف امام جواد۷، از حضرت رضا۷، طواف مي‏كرده است. بعد مي‏گويد: با بعضي از دوستان و رفقا اين مطلب را مطرح كردم كه به‏نيابت از طرف حضرت جواد۷، از طرف حضرت رضا۷، طواف مي‏كنم. نوع شيعيان مي‏دانستند كه امام جواد بعد از حضرت رضا۸ امام‏اند، به‏اجمال اين مطلب را مي‏دانستند. مي‏گويد: رفقايم به من مي‏گفتند كه نبايد در طواف از طرف اوصيا نيابت كرد، شأن ما نيست.

از باب همين تواضع‏هاي بي‏جايي كه بعضي خشك‏مقدس‏ها دارند گويا آن اشخاص هم از همين مقدس‏ها بوده‏اند كه مي‏گويند آخر شأن ما نيست كه به‏نيابت حضرت جواد و حضرت رضا۸ طواف كنيم. براي اوصيا نبايد طواف نيابتي انجام داد.

حضرت جواد۷فرمودند: خير، اين‏طور نيست. از طرف ما طواف كن و براي تو اجر است و جايز است، بي‏خود گفتند جايز نيست. مي‏گويد: رفتم و بعد از سه سال باز

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۸۰ *»

خدمت حضرت جواد۷ مشرف شدم. شايد اين بار بعد از شهادت حضرت رضا۷بوده است. عرض مي‏كند: آقا، من از همان وقت كه سؤال كردم و جوابم را فرموديد، طبق دستور شما هر موقع موفق شده‏ام مكه رفته‏ام و از طرف شما، از طرف پدر بزرگوارتان طواف كرده‏ام. آن‏وقت مي‏گويد: در مكه بودم، اين‏طور به‏ذهنم خورد كه يك روز هر طوافي‏كه مي‏كنم براي رسول خدا۹ باشد، يك‏روز هر طوافي‏كه مي‏كنم براي اميرالمؤمنين۷ باشد، يك روز هر طوافي كه مي‏كنم براي امام مجتبي۷ باشد و همين‏طور يك يك تا آن‏كه روزي هر طوافي‏كه مي‏كنم براي پدر بزرگوارتان، بعد هم روز ديگر هر طوافي كه مي‏كردم براي شما بود.

بعد كه اسامي مبارك ائمه:تا امام جواد را ذكر مي‏كند، خدمت حضرت عرض مي‏كند: آقا، هؤلاء الّذين ادين اللّه بولايتهم، اين آقاياني كه از رسول خدا تا شما اسم بردم، كساني هستند كه دين من بين خودم و خدا آن است كه ايشان را دوست داشته باشم، ولايت شما را داشته باشم.

حضرت فرمودند: تدين واللّه بدين اللّه الّذي لايقبل من العباد غيره، يعني به خدا سوگند كه تو دين و ديانتي داري كه دين خداست آن ديني كه خدا از بندگان مگر همين دين را نمي‏پذيرد.

يعني اين همان اسلامي است كه خدا مي‏خواهد و فرموده است: و من يبتغ غير الاسلام ديناً فلن يقبل منه([۹۸]) هركس غير از اسلام ديني را بخواهد و بيابد از او پذيرفته نمي‏شود. كدام اسلام؟ الف و لامِ آن الف و لامِ عهد است. معلوم است اسلامي كه محمد آورده، اسلامي كه با آن، حضرت علي است، دوازده امام و حضرت فاطمه‏ي زهرا هستند، اولياي ايشان‏اند. اين اسلام را خداوند قبول مي‏كند و غير از اين اسلام

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۸۱ *»

ديني از بندگانش نمي‏پذيرد.

بعد راوي خدمت امام جواد۷ عرض كرد: ربّما طفت من امّك فاطمة و ربّما لم‏اطف، گاهي به‏نيابت مادرتان حضرت فاطمه‏ي زهرا طواف مي‏كردم و گاهي هم اين كار را نمي‏كردم. يعني به‏ترتيب كه از رسول خدا۹ شروع مي‏كردم تا شما، هر روز براي يكي از شما، تمام طواف‏ها را نيابت مي‏كردم، گاهي براي مادرتان حضرت فاطمه سلام اللّه عليها طواف مي‏كردم و گاهي نمي‏كردم. حالا دقت بفرماييد كه امام چه جواب مي‏دهند.

امام جواد فرمود: استكثر من هذا فانّه افضل ما انت عامله، ان شاء اللّه([۹۹]) اين كار را زياد بكن، از طرف مادرم فاطمه‏ي زهرا طواف زياد انجام بده، چون آن بهترين كار است كه تو مي‏كني. يعني اين طواف، از طواف به نيابت رسول خدا، به نيابت اميرالمؤمنين، به نيابت همه تا خود امام جواد:بهتر است.

دقت فرموديد؟ فرمود: فانّه افضل ما انت عامله ان شاء اللّه. البته اين ان شاء اللّه كه گاهي ائمه:در احاديثشان ذكر مي‏فرمودند، براي آن نبود كه نعوذباللّه شك و ترديد داشتند و مي‏گفتند. آن‏چنان‏كه مثلاً فقيهي حكمي را به‏مظنه دانسته و يقين به آن ندارد، مي‏گويد حكم خدا اين است ان شاء اللّه. از اين باب نبوده بلكه شايد از اين جهت بوده است كه مردم را متوجه مشيت مطلق حق متعال سازند كه در نوع كارها و گفتار خود از اين امر غافل نباشند و متوجه مشيت الهي باشند. شايد هم براي خاطر رعايت حال راوي‏ها بوده است كه راوي را در يك حالتي مي‏ديدند كه اين فرمايش را مي‏فرمودند تا اطمينان خاطر بيشتري براي او فراهم كنند. چون سنّ امام جواد۷خيلي كم بوده است و پس از رحلت حضرت رضا، حضرت جواد۸چند ساله و به

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۸۲ *»

حسب ظاهر كودك بودند و در سن جواني هم شهيد شدند. پس مخصوصاً گاهي اين تعبيرها را داشتند تا اطمينان خاطر بيشتري فراهم كنند براي راوياني كه سؤال مي‏كردند.

مقصودم اين بود كه در امر طواف، با آن فضيلت كه يك طواف خانه‏ي خدا چقدر ارزش و فضيلت دارد،([۱۰۰]) آن هم به‏نيابت هريك از آن بزرگواران حتي رسول اللّه۹، حضرت جواد۷فرمودند: اين طواف را براي مادرم فاطمه زياد انجام بده، چون آن بهترين كار است كه تو انجام مي‏دهي. علتش چيست؟

علت همين است كه رابطه‏ي خلق با آن بزرگوار و مقام او نزديك‏تر است از مقامات چهارده‏گانه‏ي معصومين:. زيرا تنزل آن مقامات در مقام حضرت فاطمه‏ي زهراست. يعني همه در همه‏ي امور و در همه‏ي شئون مرهون عنايت آن بزرگوارند. حتي اگر پدر بزرگوارش بخواهد نظر عنايتي به‏كسي داشته باشد بايد به‏واسطه‏ي حضرت فاطمه باشد؛ اگر اميرالمؤمنين نظر لطفي دارد به‏كسي بايد به واسطه‏ي حضرت فاطمه‏ي زهرا باشد؛ حتي امام حسين با آن‏كه فضل و رحمت و عنايتشان آن‏قدر عموميت پيدا كرده است بايد به عنايت و توجه مادرشان و به‏وسيله‏ي حضرت فاطمه‏ي زهرا سلام اللّه عليها باشد. پس همه متصل به نور حضرت فاطمه مي‏شوند و به بركت و وساطت او مورد عنايت‏هاي باقي ايشان قرار مي‏گيرند.

اين مجلس چون حالم مناسب نبود به همين مقدار اكتفا مي‏كنيم. ان شاء اللّه خداوند به بركت حضرت فاطمه‏ي زهرا سلام اللّه عليها خير دنيا و آخرت براي همه‏ي ما مقدّر بفرمايد، در اين دهه و ساير دهه‏ها كه متعلق به آن بزرگوار است ان شاء اللّه براي عزاداري و بهره‏مندي از فضل و فيض عزاداري آن خاتون بزرگوار بيشتر موفق شويم. امام زمان صلوات اللّه عليه بر همه‏ي ما كه مشرف مي‏شوند، بينند كه ما در ماتم

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۸۳ *»

حضرت زهرا سلام اللّه عليها ماتم‏زده و در مجلس مصيبت او براي اقامه‏ي عزا آمده‏ايم و زانو زده‏ايم و اظهار جزع و بكا و بالاخره عزاداري داريم.

ان شاء اللّه همه‏ي ما از عزاداران حضرت فاطمه‏ي زهرا سلام اللّه عليها به حساب آييم و مورد عنايات امام زمان صلوات اللّه عليه باشيم.

و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۸۴ *»

مجلس    ۷

 

 

(شب پنج‏شنبه / ۱۲ جمادي الاولي ۱۴۱۴ هـ ق ـ ۶ / ۸ / ۱۳۷۲)

 

 

 

 

 

 

 

r حضرت فاطمه۳ مانند پدر و شوهر و فرزندانش، حجت خدا و حامل دين بود

r مقام خديجه۳ پيش از ازدواج با رسول اللّه۹

r اصل نور حضرت فاطمه۳ از عالم لاهوت بود، تنزل آن نور

r مقدمات تشريف فرمايي حضرت فاطمه۳ به اين عالم

r با همه‏ي ابعاد دين بايد آشنا شد

r بعد از رحلت رسول خدا۹ حضرت فاطمه۳ در مقام انذار برآمد

r گريه‏هاي حضرت فاطمه۳، سخنراني و مصائب وارده‏ي بر آن
بزرگوار همه در واقع انذارهاي او بود

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۸۵ *»

بسم اللّه الرحمن الرحيم

خداوند در اين آيات شريف، حضرت فاطمه‏ي زهرا سلام اللّه عليها را  معرفي فرموده به اين‏كه او يكي از آيات بزرگ خداوند متعال است، چنان‏كه رسول خدا، اميرالمؤمنين و ساير ائمه: آيات بزرگ پروردگارند. هم‏چنان‏كه آنان نشانه‏هاي خدايي در ميان خلق هستند آن خاتون بزرگوار هم مثل آنان و از آن‏ها و يكي از ايشان است.

بنابراين اگرچه به‏حسب ظاهر به مقام نبوت يا به مقام امامت ظاهر نگرديده است و او را نبي يا امام نمي‏گوييم، اما مي‏دانيم او حجت خدا و ولية اللّه و حامل دين خدا بود،([۱۰۱]) او مخزن اسرار الهي و واقف بر جميع مراتب و شئونات ربوبيت بود. آن بزرگوار در زمان حيات پدر بزرگوارش احكام الهي بيان مي‏فرمود و مي‏دانيد نطق و ناطق بودن، يعني ابتداءً در دين خدا با بودن رسول خدا۹ و اميرالمؤمنين۷، سخن گفتن، نمي‏شود گفت مقام كوچكي است.

نطق به احكام الهي و بيان دين خدا شأن رسول اللّه۹ بود در وقتي كه بودند، بعد شأن اميرالمؤمنين۷ بود، بعد شأن امام حسن۷ بود بعد شأن امام حسين۷بود. با بودن رسول خدا۹، اميرالمؤمنين۷ صامت بودند اما حضرت فاطمه‏ي زهرا احكام الهي را بيان مي‏فرمود و به‏دين خدا نطق مي‏كرد.

روايت شده است كه روزي زني خدمت حضرت فاطمه‏ي زهرا سلام اللّه عليها آمد و عرضه داشت: مرا مادري است كه به‏خاطر كهولت سن به وسوسه مبتلا شده است و براي او در امر نماز مسائلي پيش مي‏آيد كه حكم خود را نمي‏داند. مرا خدمت

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۸۶ *»

شما فرستاده است كه از شما تكاليف و وظايف او را سؤال كنم. فرمود: بگو هرچه كه به ذهنت مي‏خورد تا جواب بگويم. آن زن شروع كرد به سؤال كردن، مسأله‏ي اول را حضرت فاطمه‏ي زهرا جواب فرمود، مسأله‏ي دوم را جواب فرمود، مسأله‏ي سوم را جواب فرمود، همين‏طور در زمينه‏ي حالات و وسوسه‏هايي كه برايش پيش مي‏آمد و شكوكي كه برايش رخ مي‏داد پرسيد و پرسيد تا ده مسأله سؤال كرد و حضرت فاطمه‏ي زهرا سلام اللّه عليها جواب فرمود.

زن گفت: من ديگر خجالت مي‏كشم، شما را خسته كردم، بيش از اين سؤال نمي‏كنم. فرمود: نه‏خير، من خسته نشدم. زن باز هم شروع كرد به عذرخواهي كردن كه در حضور شما جسارت كردم و صورت‏هاي مختلفي كه احتمال داده مي‏شد و به‏نظرم مي‏رسيد و براي مادرم پيش مي‏آمد عرضه داشتم، اين جسارت مرا ببخشيد و از اين‏كه شما را كسل و خسته كردم عذر مي‏خواهم.

حضرت فاطمه‏ي زهرا فرمودند: من از تو سؤالي مي‏كنم، اگر كسي را اجير كنند كه از صبح تا شب بار سنگيني را در برابر يك مزدي كه به‏حسب معمول بيش از آن است كه به‏ديگران مي‏دهند، مرتب به‏دوش بكشد؛ آن شخص كه اين بار گران را از صبح تا شب برمي‏دارد براي خاطر آن مزدي كه معين شده و از سايرين بيشتر است، آيا احساس خستگي مي‏كند؟ عرضه داشت: نه‏خير. فرمود: هر مسأله‏اي كه تو از من سؤال كردي و من جواب گفتم، خداوند اجر و مزدي براي من مقدّر فرمود بيش از آن‏كه كسي بتواند احصا كند. آيا من در اين مزد بزرگ كسل و خسته مي‏شوم؟([۱۰۲])

مقصود اين است كه در زمان پدر بزرگوارش بيان احكام الهي مي‏فرمود. نمي‏فرمود كه پدرم چنين فرموده است كه نقل قول پدرش باشد، آن چنان‏كه ساير

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۸۷ *»

صحابه همين‏طور بوده‏اند. ساير اصحاب رسول خدا۹ وقتي‏كه درباره‏ي امري از يك‏ديگر سؤال مي‏كردند هركس كه چيزي از رسول خدا شنيده بود مي‏گفت من شنيدم كه رسول خدا چنين فرمودند. كار آن‏ها روايت كردن و نقل فرمايش نمودن بود. در امر دين اين برنامه را داشتند اما حضرت فاطمه‏ي زهرا نه به عنوان نقل روايت از پدر بزرگوارش بلكه ابتدايي و به‏طورمستقل حكم خدا را بيان مي‏كرد.

همان كه حضرت فاطمه مي‏گفت، دين خدا و دين رسول اللّه بود، فرق نمي‏كرد چه حضرت فاطمه بگويد، چه رسول خدا بگويد. آيا وقتي‏كه حضرت فاطمه جنين و در رحم مادر بود، احكام خدا را براي مادرش بيان نمي‏كرد؟ هنوز آن احكام بر رسول خدا نازل نشده بود و هنوز جبرئيل آن احكام را به عنوان دين خدا براي رسول اللّه۹نياورده بود، اما حضرت فاطمه در رحم مادر احكام دين و تعاليم الهي را به مادرش خديجه‏ي كبرا سلام اللّه عليها تعليم مي‏دهد.

وقتي احكام دين گفته مي‏شود، فكر نكنيد فقط همين مسائل معمولي حلال و حرام است. به حضرت خديجه كه تنها نبايد حلال و حرام بياموزد.

حضرت خديجه مقام و منزلتي دارد محبت حضرت محمد۹در قلب مطهرش پيدا شده و عاشق رسول خدا گرديده و از عمويش درباره‏ي رسول خدا۹سخنان و اسرار شنيده، از سايرين درباره‏ي فضائل و مناقب او چيزها شنيده است. خداوند قبل از ازدواج با رسول خدا۹باب مكاشفات را به‏روي حضرت خديجه گشوده و او چشم و درك ديگري و نورانيت ديگري پيدا كرده است. مي‏ديده است آن‏چه كه ديگران نمي‏ديدند، مي‏شنيده است آن‏چه كه ديگران نمي‏شنيدند و از شنيدن‏ها و ديدن‏ها معرفتي حاصل مي‏كرده است كه ديگران آن درك و معرفت را نداشتند. آن چشم و آن گوش و آن فهم و فراست را خداوند به حضرت خديجه داد قبل از آن‏كه به نكاح رسول خدا۹درآيد. خداوند او را مشرف به اين شرافت كرد و مختصّ به اين

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۸۸ *»

ملكات و فضائل و مناقب نمود. عالم براي او باز مي‏شد و جهان هستي در برابر ديد او منبسط مي‏گشت. در مكه شام را مي‏ديد، در ميان خانه‏اش قبّه‏هاي نور را، رفت و آمد انوار و ملائكه را مشاهده مي‏كرد و گفتگوهاي آن‏ها و چيزها مي‏شنيد و چيزها مي‏آموخت. فراستش آن‏قدر قوي شده بود كه خديجه، خديجه‏ي قبل نبود.([۱۰۳])

آن‏گاه آن شرافت بزرگ كه همسر رسول اللّه۹ گرديد و بعثت رسول خدا را درك كرد و بعد هم كه به نور حضرت زهرا سلام اللّه عليها حامله شد. حالا نور حضرت زهرا چيست؟ آيا غير از آن است كه از مقامات قدس الهي نزول كرده و از عوالم فوق اسما و صفات الهي پايين آمده؟ آيا اين نور غير از آن نور است؟ اصل حضرت فاطمه از عالم لاهوت است و عالم لاهوت عالم الهي است.([۱۰۴]) آن‏جا جز اسما و صفات پروردگار، جز انوار خدا چيزي نيست.

نور حضرت فاطمه از آن‏جا تنزل كرد و در بهشت آمد. در شب معراج رسول خدا۹متوجه درختي شدند كه ميوه‏اش سيب بود.

آري، سيب خيلي عجيب است، اين سيب چه نقشي دارد و چه رمزي است! تربت امام حسين هم بوي سيب مي‏دهد، قربانش بشويم. امام صادق فرمود: اگر دوستان و شيعيان ما صبح كنار قبر حسين صلوات اللّه عليه بروند، رايحه و بوي سيب را از تربت مقدس ابي‏عبد اللّه استشمام مي‏كنند. بعد فرمود: اين بوي سيب از همان سيبي بود كه همراه چند ميوه‏ي ديگر از بهشت خدمت رسول خدا و اميرالمؤمنين و حضرت فاطمه‏ي زهرا و امام حسن و امام حسين: آوردند و با ايشان بود و يكي يكي با رحلت هريك تمام مي‏شد تا آن‏كه سيب با حسين باقي ماند و بود تا روز عاشورا، نيمه‏اي از آن سيب مانده بود تناول فرمود و بعد از آن شهيد گرديد. حال اين

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۸۹ *»

بويي كه از تربت امام حسين۷استشمام مي‏شود، بوي همان سيبي است كه در روز عاشورا آن بزرگوار تناول فرمود كه از بهشت بود و ديگر با شهادت حضرت تمام شد.([۱۰۵])

حال در شب معراج هم رسول خدا وارد بهشت شدند درختي توجه حضرت را جلب نمود، ميوه‏اش سيب بود. با دست مبارك خودشان سيبي چيدند و آن سيب همه‏اش نور بود، حقيقتش، ظاهرش، باطنش نور بود. حالا نور چگونه سيب بود و ظاهراً به صفت سيب بوده است. آن طوري كه از فرمايشات مشايخ عظام اعلي اللّه مقامهم استفاده مي‏شود، مي‏فرمايند شما در اين‏گونه تعبيرات و تشبيهات و در اين امور، وصف و صفت اين‏ها را در نظر بگيريد، نه صورت ظاهري‏اش و هيئتي كه مخصوص اين دنيا است. سيب چه صفتي دارد؟ آن صفت را در نظر بگيريد. تناول فرمود و همان سيب نور حضرت فاطمه‏ي زهرا سلام اللّه عليها در صلب مطهر رسول خدا۹ شد.([۱۰۶])

روزي رسول اللّه در مسجدالحرام نشسته بودند و حرم خدا به نور جمال رسول اللّه۹زينت شده بود. كعبه افتخار مي‏كرد به آن‏كه محمد۹ در كنارش نشسته؛ صفا و مروه و زمزم افتخار مي‏كردند كه حضرت در حرم خدا نشسته؛ ملائكه فوج فوج به زيارت آن حرم مي‏آمدند كه صاحب حرم در حرم نشسته است. جبرئيل نازل شد: يا رسول اللّه، شما بايد چهل شبانه‏روز از خديجه كناره بگيريد. چرا؟ براي آن سرّي كه در كار است و امري كه مقدّر است و بايد انجام بشود، تقديري است بايد واقع گردد. رسول خدا۹فرمودند فرمان پروردگار را اطاعت مي‏كنم، در اين چهل شبانه‏روز بايد چه بكنم؟ روزها را بايد روزه بگيري، شب‏ها را بايد تا به صبح در نماز و قيام باشي.([۱۰۷])

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۹۰ *»

بايد مهيا شوي براي انجام امر بزرگي.

چقدر آن امر بزرگ است كه بايد با اين تشريفات خاص به‏انجام رسد! آن امر نزول و تشريف‏فرمايي حضرت فاطمه به اين عالم دنياست كه اين مقدمات عجيب را لازم دارد. شايد يكي از جهات معراج همين بود كه پيغمبر برود و نور حضرت زهرا را از بهشت بياورد، البته معراج‏هاي متعدد براي آن حضرت بوده است،([۱۰۸]) آن معراجي كه آن ميوه را تناول فرمودند مراد است.

اگرنه، جبرئيل مي‏توانست خدمت رسول خدا۹از بهشت ميوه بياورد، مگر كم آورد؟ مگر براي حضرت زهرا سلام اللّه عليها غذاها و ميوه‏ها و رطب‏هاي بهشتي را نمي‏آورد؟ پس با آن‏كه جبرئيل مي‏توانست ميوه از بهشت خدمت رسول خدا بياورد، اما حضرت بايد به‏معراج بروند. شايد يكي از جهاتش آن بود كه از آن‏جا نور حضرت فاطمه را با خود به اين زمين و اين عالم بياورند.

مگر امر معراج امر كوچكي است؟ در اسلام مسأله‏ي بسيار مهمي است كه قرآن مطرح كرده: بسم اللّه الرّحمن الرّحيم سبحان الّذي اسري بعبده۹ليلاً من المسجد الحرام الي المسجد الاقصي الّذي باركنا حوله لنريه من آياتنا([۱۰۹]) امر، خيلي بزرگ است!

در هر صورت، چهل شبانه روز عزلت و كناره‏گيري از حضرت خديجه سلام اللّه عليها لازم است. البته براي حضرت خديجه خيلي سنگين است و يك لحظه كه رسول اللّه را نبيند بر او خيلي سخت مي‏گذرد، اما امر خداست و خديجه سراپا تسليم امر الهي است.

رسول خدا۹ به حضرت خديجه پيغام دادند و حتي ديگر خودشان هم نيامدند كه فرمايش بفرمايند بلكه عمار بن ياسر را فرستادند كه برو در خانه‏ي ما و به

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۹۱ *»

خديجه بگو كه من از طرف خدا دستور دارم تا چهل شبانه‏روز خانه نيايم. تو شب‏ها، در اول شب در خانه را ببند و در ميان خانه باش و به عبادت پروردگار بپرداز. خديجه در اين مدت داخل خانه به‏سر مي‏برد اول شب كه مي‏شد در را مي‏بست، پرده‏هاي اتاق را مي‏انداخت و به عبادت پروردگار مشغول مي‏شد. خسته كه مي‏شد آسايشي مي‏كرد اما مگر از مفارقت رسول خدا۹ خوابش مي‏برد.

اما رسول اكرم۹ پيغام داده بودند كه اي خديجه، فكر نكني روي جهت غيظ، غضب و خشمي است، از اين‏گونه جهات نيست، حكمتي است به دستور خداوند. معلوم است كه رسول اللّه چقدر حضرت خديجه را دوست دارند و او چقدر رسول اللّه را دوست دارد. فرمودند اين امر الهي و تقديري است كه بناست واقع شود، من چنين مأموريتي دارم. تو خيالت آسوده باشد كه از جهت خشم بر تو نيست. تو نمي‏شود كه مورد خشم خدا و رسول خدا باشي، با آن صداقتت، با آن تسليم بودنت، با آن ايمانت، با آن فداكاريت در راه دين خدا. وظيفه‏اي است بايد هر دو مطيع امر خدا باشيم. عرضه داشت روي چشم، من تسليم فرمايش ايشان هستم، هرطور دستور مي‏فرمايند.

چهل شبانه‏روز عزلت رسول اللّه به پايان رسيد. شبي حضرت خديجه احساس كرد در مي‏كوبند، كيست كه در خانه‏ي مرا مي‏كوبد؟ جز محمد كسي حق ندارد در خانه‏ي مرا بكوبد. فرمود: اي خديجه، باز كن من محمدم۹، خداوند اجازه فرمود و امشب آن برنامه تمام شد. حضرت خديجه در را باز كرد، رسول خدا۹ وارد شدند و خداوند در آن شب مقدر فرمود كه نور مقدس حضرت فاطمه‏ي زهرا سلام اللّه عليها در رحم مقدس خديجه قرار گرفت.([۱۱۰])

با اين احترام و اين شوكت و جلالت آن نور مقدس از صلب مبارك رسول اللّه به

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۹۲ *»

رحم مقدس و مبارك و مطهر حضرت خديجه انتقال يافت. با اين تشريفات خاص كه رسول خدا چهل شبانه‏روز به‏حرمت اين انتقال مقدس، بايد روزها در روزه و شب‏ها در عبادت باشد و خديجه چهل شبانه‏روز مفارقت رسول خدا را تحمل كند. چرا؟ زيرا امر عظيمي است، حضرت زهرا لاحدي الكبر يكي از آيات بزرگ الهي است.

برگرديم به اصل مطلبي كه در دست داشتيم، حالا حضرت خديجه با آن خصوصيات و حضرت زهرا با آن خصوصيات در رحم مادر با مادر مأنوس مي‏شود و به مادر دين خدا را تعليم مي‏دهد، آيا فقط احكام ظاهري حلال و حرام را به حضرت خديجه تعليم مي‏دهد؟ مگر خديجه فقط احكام دين و حرام و حلال خدا را بايد بداند؟ مگر براي حضرت خديجه فقط اين احكام پيش مي‏آيد؟

مثل نوع مردم كه فكر مي‏كنند دين و ديانت الهي عبارت است از همين نماز و روزه، احكام شكّيات و احكام حيض و نِفاس زن‏ها و نهايتش احكام معاملات و همين. نوعاً دين را همين امور مي‏دانند و آن‏گاه آيا دنبال همين هم مي‏روند و همين را ياد مي‏گيرند؟ نه‏خير، اصلاً كاري ندارند. همان مقدار است كه از پدر و مادر نمازي، روزه‏اي ياد گرفته‏اند، همان‏ها را به‏طور ناقص مي‏دانند و به همان هم اكتفا مي‏كنند. امور ديگر و اَبعاد ديگر دين چه مي‏شود؟ مگر دين معارف ندارد؟ مگر دين، خداشناسي، پيغمبرشناسي، امام‏شناسي ندارد؟ مگر دين معادشناسي ندارد؟ مگر دين اخلاقيات ندارد؟

بايد همه‏ي ابعاد دين را فراگرفت، معارف، اخلاقيات و احكام، همه را بايد آموخت. ما اين سه امر را در همه جا لازم داريم، در همه‏ي مراحل زندگي، در دوران جواني، دوران پيري، در سلامتي و مريضي، ما در همه حال بايد با اين ابعاد دين آشنايي داشته باشيم.

حالا حضرت خديجه معلمي دارد، آن معلم، جنين در رحم اوست، حضرت خديجه هم با او انس مي‏گيرد. زن‏هاي قريش مادرش را تنها گذاشته‏اند، غيظ كرده‏اند و

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۹۳ *»

با حضرت خديجه قهر كرده‏اند. مي‏گفتند: خديجه، چون تو زن محمد شدي و محمد يتيم ابوطالب بود، آبروي ما را بردي، حرمت قريش را ضايع كردي، نعوذباللّه، نعوذباللّه. بشر چقدر پست مي‏شود كه شئونات، پول و مقام و منال و جاه دنيايي را بر شئونات و فضائل و مناقب الهي ترجيح مي‏دهد! حضرت محمد۹ سراپا فضائل و مناقب بود. در وصف آن بزرگوار يكي از زن‏هايش گفت: كانَ خُلْقُهُ اَلْقُرآن([۱۱۱]) اخلاق محمد سراسر قرآن بود۹٫ با آن فضائل و مناقب بگويند يتيم ابوطالب! تو با يتيم ابوطالب وصلت و ازدواج كردي آبروي ما را بردي! ما به‏خانه‏ي تو نمي‏آييم و با تو رفت و آمد نمي‏كنيم، حضرت خديجه را تنها گذاردند.

خدا ياور خديجه و انيس اوست. خدا با يكي از آيات بزرگ خود يعني حضرت زهرا سلام اللّه عليها، با خديجه مأنوس مي‏شود و انس مي‏گيرد. حضرت خديجه با خدا به‏وسيله‏ي او مأنوس بود. تسبيح و تهليل حضرت زهرا و عبادتش را در حال جنين‏بودن مي‏شنيد كه آن بزرگوار چطور خداي خود را مي‏خواند و با خداي خود مناجات مي‏كند.

آن بزرگوار در آن مناجات‏ها تعليم خداشناسي مي‏داد و راه خداشناسي بيان مي‏كرد. هم‏چنان‏كه اين مناجات‏هايي كه الآن از ائمه سلام اللّه عليهم در دست ماست همه دروس خداشناسي و درس‏هاي معرفت پروردگار است، بيان راه و رسم بندگي و طرز و طور عبادت است. همه‏ي اين‏ها اين‏چنين است. خديجه از آن بزرگوار استفاده مي‏كرد، حديثش را بارها گفته‏ايم، هرگاه سخن از اين مقام و منزلت حضرت زهرا سلام اللّه عليها به‏ميان آمده است عرض كرده‏ايم اما تكرار فضيلت و شنيدن فضائل به طور مكرر هيچ مانعي ندارد. مگر كسي‏كه محبوبش را در نزدش ياد كنند خسته مي‏شود؟

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۹۴ *»

آن شاعر همين را گفت:

اَعِدْ ذِكْرَ نُعْمان لَنا اِن‌ّ ذِكْرَهُ    هُوَ المِسْك كلّما كرّرتَهُ يَتَضوّعُ

اسم محبوب مارا برايمان همين‏طور مرتب بگو، او را ياد كن و از او نام‏ببر. بگو بگو، تا اسمش را بشنويم كه لذت مي‏بريم، زيرا ياد او و بردن نام او مشك ناب است كه هرچه بيشتر بگويي و بيشتر نام او را ببري مثل مشكي است كه مرتب بزني و عطر روي عطر است. معلوم است ديگر كه رايحه‏ي خوش روي رايحه‏ي خوش فضا را فرامي‏گيرد و شامه‏ي ما را پر مي‏كند پس بگو و نامش را ببر.

حالا ذكر فضائل آن بزرگواران اين‏چنين است. البته در هر موقع كه ذكري مي‏كنيم علاوه بر ثواب ذكر فضيلت معلوم است كه دل‏ها به‏نور فضائل محمد و آل محمد:منور مي‏شود. رسول خدا۹ وارد شدند، فرمودند: خديجه، با چه‏كسي سخن مي‏گفتي؟ مي‏دانند، اما مي‏خواهند فضيلت حضرت زهرا را بشنوند، رسول خدا از زبان حضرت خديجه بشنوند. عرض كرد: يا رسول اللّه، با جنيني كه در رحم دارم. عجب، با او سخن مي‏گويي و او با تو سخن مي‏گويد؟ آري يا رسول اللّه، بارها شده است كه وقتي من افسرده‏خاطر مي‏گردم و غم دلم را مي‏گيرد، اين جنين در رحمم با من سخن مي‏گويد و انس مي‏گيرد و مرا با خود آشنا و انيس مي‏گرداند به طوري كه غم از دلم مي‏رود. يا رسول اللّه، در مشكلاتي كه برايم پيش مي‏آيد مرا راهنمايي مي‏كند و به‏من مي‏گويد كه چنين كن چنان كن، اعتقادات و احكام دين تعليم مي‏دهد.([۱۱۲])

پس اين حضرت زهرا سلام اللّه عليها لاحدي الكبر، يعني يكي از آيات بزرگ پروردگار، مثل رسول اللّه۹ و مثل اميرالمؤمنين۷ است. حالا او را پيغمبر و امام نمي‏گوييم ولي حجت خداست. خدا او را به عنوان بزرگ و از بزرگان و آيات بزرگ

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۹۵ *»

خود ياد كرده است: انّها لاحدي الكبر نذيراً للبشر.

آه، آه، نذيراً للبشر در مقام انذار بشر برآمده است، همان طور كه رسول خدا۹مبشر و نذير بود، آن بزرگوار هم مبشر و نذير است. در زمان اميرالمؤمنين مصلحت نيست كه علي سلام اللّه عليه در برابر دشمن بايستد، بايد صبر و تحمل كند. آن‏چنان تحمل و صبري كه حتي نتواند در مقابل آن‏ها بايستد و اعتراض كند، بلكه بايد براي خود بهانه بسازد و به‏آن بهانه به‏سكوت بگذراند:

يا علي، چرا از خانه بيرون نمي‏آيي؟ مي‏فرمايد: من با خداي خودم عهد كرده‏ام كه ردا به‏دوش نيندازم و عمامه بر سر نگذارم، از خانه خارج نشوم تا قرآن را جمع‏آوري كنم. رسول خدا به من دستور داده و فرموده كه اين قرآن متفرق است، بعضي از آن روي پارچه‏ي حرير نوشته شده، بعضي روي پوست حيوانات نوشته شده، بعضي روي استخوان كتف حيوان‏ها نوشته شده است. اين‏ها همين‏طور درهم و برهم متفرق، اما همه‏اش نزد رسول خدا۹بود. فرمود: يا علي، بايد اين قرآن را جمع‏آوري كني و به‏دست تو جمع‏آوري شود. من هم طبق دستور رسول خدا چنين عهدي كردم و از اين‏جهت از خانه خارج نمي‏شوم.([۱۱۳])

پس چطور خارج شد؟ خودش كه خارج نشد، گفت عهد كرده‏ام ردا بر دوش نيندازم، ردا هم به‏دوش نينداخت، آن‏ها هم ردا به دوشش نينداختند. گفت عهد كرده‏ام عمامه بر سر نگذارم، عمامه بر سر نگذاشت، آن‏ها هم همين‏طور بي‏عمامه او را از خانه بيرون بردند. بدون عمامه حتي بدون موزه، يعني كفش هم پايش نكردند سر برهنه و پا برهنه، دوش مباركش ردا نداشت، ردا بر دوش نينداخته بود. خودش هم نرفت، همان طور كه فرمود عهد كرده‏ام كه پا از خانه بيرون نگذارم، خودش نرفت. چطور بردند؟

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۹۶ *»

خود عمر در نامه‏اي كه به معاويه نوشته مي‏نويسد: با عده‏ي زيادي وارد خانه‏ي علي شديم، طناب به گردن علي انداختيم، عده‏اي از جلو مي‏كشيديم، عده‏اي از پشت سر علي را به زور مي‏رانديم تا آن‏كه او را به مسجد نزد ابوبكر آورديم كه روي منبر رسول خدا نشسته بود. مي‏خواستيم او را به بيعت با ابوبكر واداريم. به‏اين ترتيب ما علي را از خانه بيرون آورديم.([۱۱۴])

اميرالمؤمنين به‏عنوان اعتراض بر امر بيعت كه در سقيفه‏ي بني‏ساعده با ابوبكر انجام شد، به‏اين بهانه از خانه خارج نشد و سكوت كرد. حالا چه‏كسي بايد انذار دهد؟ چه‏كسي بايد به‏جاي حضرت علي سخن بگويد؟ حجتي مثل علي، وليي مثل اميرالمؤمنين كه هيچ فرقي با علي۷ نداشته باشد كه بگويد آن‏چه خدا مي‏خواهد تا به گوش امت برسد و آن طور كه خدا مي‏خواهد، قدم بردارد.

باور بفرماييد همين است كه عرض مي‏كنم، اگر بنا بود رسول اللّه۹ براي دفاع از حضرت علي سخن بگويند، همين‏هايي را مي‏گفتند كه حضرت زهرا گفته است. اگر حضرت علي۷ مي‏خواست سخن بگويد، همين‏هايي را مي‏گفت كه حضرت زهرا۳گفته است بدون آن‏كه يك حرف پس و پيش بشود. اين است معناي انّها لاحدي الكبر.

در جريان خطبه خواندن حضرت زهرا، به‏ظاهر شايد اميرالمؤمنين در مسجد بوده‏اند و به سخنان حضرت فاطمه گوش مي‏دادند كه چطور حضرت زهرا سلام اللّه عليها فرمايش مي‏فرمايد، آهنگ صدا، صداي رسول خدا۹، تمام اهل مسجد متوجه. ابتدا آهي از سينه‏ي حضرت زهرا كنده شد، يك آهي و ناله‏اي كه تمام اهل مسجد به ضجه درآمدند و همه گريان و نالان شدند، حتي ابوبكر. حتي ابوبكر كه روي منبر رسول خدا نشسته بود، در برابر آن ناله به‏ضجه درآمد، اما گفتند عمر، مغيره، خالد

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۹۷ *»

گريه نكردند، خدا لعنتشان كند. اين‏ها ديگر معلوم است كه عداوتشان چه بوده است. اما همه‏ي اهل مسجد به ضجه درآمدند و به ناله‏ي حضرت فاطمه‏ي زهرا سلام اللّه عليها گريه مي‏كردند.([۱۱۵])

از ابتدا ناله‏اش انذار است و بشر را مي‏ترساند. اي بشر از خدا بترس، از عذاب خدا بترس، دنبال هواي نفس نرو، دنبال معصيت نرو، از صاحبان آن طغيان و عداوتي كه در برابر من اظهار شد اطاعت نكن. بترسيد كه طغيان و عداوت با حق كار را به جايي مي‏كشد كه حضرت زهرا، دختر رسول خدا، هيجده ساله يادگار پيغمبر ما، در ميان مسجدش، كنار منبرش، كنار قبر مطهرش، هنوز چند روزي از فوت او نگذشته، هنوز كفن رسول خدا از آب غسلش تر است، چنين ناله‏اي از دل مي‏كشد و اين‏طور از ستم اشقياي امت و از ظلم و جوري كه بر او روا داشتند مي‏نالد. پهلويش را شكسته‏اند، درِ خانه‏اش را آتش زده‏اند، محسن او را سقط كرده‏اند، به‏صورتش سيلي زده‏اند، بازويش را از تازيانه كبود نموده‏اند، حقش را غصب كرده‏اند. همه‏ي اين مظالم دست به‏دست هم داد، علت و سبب آن ناله را تشكيل داد.

اين ناله از سينه‏ي حضرت زهرا در تاريخ اسلام ثبت شده است. اما چه سينه‏اي؟! سينه‏اي مجروح، از آن سينه‏ي مجروح اين ناله بلند شده است. مجروح از چه؟

وَ لَسْتُ اَدْري خَبَر المِسْمار   سَلْ صَدْرَها خَزائِنَ الاَسْرار([۱۱۶])

از سينه‏ي حضرت زهرا بپرس كه ميخ در، هنگام فشردن در به پيكر او با سينه‏اش چه كرده است. خاك بر سر ما، دري كه نيم‏سوخته بوده، حرارت آتش با اندام نازك حضرت زهرا سلام اللّه عليها چه كرده است؟! خدا مي‏داند و بس!

و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۹۸ *»

مجلس    ۸

 

 

(شب جمعه / ۱۳ جمادي الاولي ۱۴۱۴ هـ ق ـ ۷ / ۸ / ۱۳۷۲)

 

 

 

 

r باطن «و القمر» سوگند به امير مؤمنان علي۷ است كه گزارش از
موقعيت و مظلوميت آن حضرت بعد از رحلت رسول خدا
۹ است

r مظلوميت حضرت امير۷ در تعبيرها و تشبيه‏هاي حضرت فاطمه۳

r باطن «و اللّيل . . . » سوگند به امام مجتبي۷ است كه گزارش از
شدت مظلوميت آن بزرگوار بعد از رحلت پدرش مي‏باشد

r باطن «و الصّبح . . .» سوگند به امام حسين۷ و گزارش از حادثه‏ي خونين
كربلا است، اين سوگندها براي بيان مقام حضرت فاطمه
۳است

r علّت و جهت اعتراض‏هاي حضرت فاطمه۳ نسبت به سكوت و
صبر حضرت امير
۷

r منظور از انذار حضرت فاطمه۳ همان است كه منظور از ابلاغ حضرت
رسول
۹ است، «نذيراً للبشر، لِمَن شاء منكم ان‏يتقدّم او يتأخّر»

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۹۹ *»

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم

خداوند به‏حسب ظاهر به‏اين ماه، به‏شب در نيمه‏ي آخر و به‏صبح هنگام روي نشان دادن و آشكار گرديدن قسم مي‏خورد. به‏حسب ظاهر به‏اين آيات خود براي بيان مقام حضرت زهرا سلام اللّه عليها سوگند مي‏خورد و قسم ياد مي‏فرمايد.

به‏حسب باطن هم سوگند مي‏خورد به‏حق علي، اول مظلوم در اسلام، به حق علي كه تنها و بي‏كس است، از خورشيد ولايت دور مانده، از خورشيد نبوت فاصله يافته است، خورشيد نبوت غروب كرده و علي تنها است.

هروقت رسول خدا۹ از اين تنهايي حضرت علي ياد مي‏فرمودند كه بعد از خودشان اميرالمؤمنين تنها مي‏شوند، بي‏اندازه متأثر مي‏گرديدند.([۱۱۷]) مي‏دانستند چه بار گراني بر قلب حضرت علي وارد خواهد شد و گرفتار چه مصيبت‏هايي مي‏گردد. اول مصيبت و مشكل‏ترين مصيبت‏ها مفارقت رسول خدا۹ است كه اميرالمؤمنين اول به اين مصيبت مبتلا گرديده‏اند. خودشان تعبير آوردند كه با رحلت رسول خدا۹ يكي از اركان وجودي من درهم شكسته شد.([۱۱۸])

به‏حسب نقلي هم مثل امشب فرمود: دومين ركن وجودي من شكسته شد كه به‏مصيبت حضرت زهرا سلام اللّه عليها مبتلا گرديد.([۱۱۹]) آن هم تنها يك مصيبت نبود، بلكه همراه بود با مصائب و مشكلات و صدمات. هر لحظه از زمان رحلت رسول خدا براي اميرالمؤمنين مصيبت‏بار بوده است، در لحظه‏اي از آن لحظات نمي‏توانيم مصيبت‏هاي حضرت علي را شماره كنيم، هر لحظه‏اش براي حضرت علي پر از

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۰۰ *»

مصائب بوده است.

خدا قسم ياد مي‏كند به حق علي، آن مظلوم، آن تنها، آن بي‏يار و ياور، كلاّ و القمر قسم به ماه ولايت كه بعد از غروب خورشيد نبوت آشكار گرديد ولي مظلومانه و سرد. حضرت علي آن دلاور، آن دلير، آن صف‏شكن، آن حيدر با آن شجاعت و قدرت اما بنا بر اين است كه صبر كند. صبر يعني سرد، سكوت. سبحان اللّه! قسم به علي در آن حالت سكوت و سردي او. آن حرارت كجا رفته؟ آن شجاعت كجا رفته؟ چه شده كه دست حضرت علي روي هم گذارده شده است؟ چه شده گوشه‏ي خانه نشسته است و مثل باران اشك مي‏ريزد؟ اما آرام آرام و آهسته، خروش سينه‏اش هم شنيده نمي‏شود. سبحان اللّه!

كلاّ و القمر، شما اين چهره‏ي مظلومانه‏ي ماه را در نظر بگيريد، چقدر آرام و چقدر صبور در ظلمات شب قرار گرفته است! تنها او روشن است و همه‏ي روشني‏ها نزد او و با اوست اما چطور مظلومانه نور مي‏افشاند و مظلومانه حركت مي‏كند!

آن‏چنان اين مدت را مظلومانه به‏سر برد كه حتي حضرت فاطمه بر او خروشيد و فرياد زد: علي، تا كي به‏مانند تهمت‏زدگان در خانه نشسته‏اي؟([۱۲۰])

در تشبيهاتي كه حضرت فاطمه مي‏كند دقت كنيد، مثل تهمت‏زدگان. ببينيد سكوت حضرت علي، چه خبر بوده است! حضرت فاطمه‏ي زهراست مي‏خواهد تشبيه كند و در اين تشبيه شدت مظلوميت را در تاريخ ثبت كند و در كلام خود مظلوميت حضرت علي را نشان دهد و الاّ او مي‏داند كه چرا حضرت علي در خانه نشسته است. او خوب مي‏داند، اما براي آن‏كه به‏تاريخ بگويد و تاريخ بنويسد و دوستان حضرت علي هزار سال بعد، بلكه متجاوز از هزار سال، گرد هم بنشينند و بر مظلوميت

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۰۱ *»

حضرت علي و بر مظلوميت خاندانش گريه و ناله كنند.

«مانند تهمت‏زدگان»، چه وضعي داشته حضرت علي، كه گويا هيچ قدرت دفاع از خود نداشته است. شخصي كه به‏اتهام گوشه‏اي نشسته، دست و پايش بسته، زبانش بسته است و حجت، برهان، دليل، شاهد، هيچ چيزي برايش نگذاشته‏اند.

يا مي‏فرمايد تا كي مثل جنين درون رحم مادر، در خانه نشسته‏اي؟ يعني علاقه و ارتباط تو را با خارج قطع كرده و اين‏چنين ترا خانه‏نشين كرده‏اند كه گويا راهي نداري كه با ديگران در ارتباط باشي.

يكي از جهات اين تشبيهات همين بود كه اهل ايمان از تاريخ اسلام وضع حضرت علي۷ را بشناسند و موقعيت او مشخص شود كه دشمنان با آن خاندان چه كرده‏اند! حضرت علي همان علي است كه تاريخ اسلام از دلاوري‏هاي او پر است و به‏حسب ظاهر از او دلاورتر و دليرتر در جمعيت اسلام اولين و آخرين نشان نمي‏دهد. دوست و دشمن به اين مسأله اقرار دارند، آن شجاعت‏ها را در جنگ‏ها از حضرت علي ديده‏اند. همان شخص است كه اين‏طور ساكت و آرام و به‏تعبير ما سرد، نشسته است. هيچ نمي‏خروشد اما اشك مي‏ريزد و نمي‏گذارد صداي ناله‏اش را هم كسي بشنود.

كلاّ و القمر، خداي ما به‏حسب باطن حضرت علي را اين‏طور معرفي مي‏كند و به‏اين حالاتش قسم مي‏خورد. چه حالات عجيبي بوده كه از آيات بزرگ خداست! اين صبر در راه خدا براي حفظ اسلام و امت اسلام معجزه است!

خودش يك وقتي در دوران خلافت ظاهريش روي منبر خطبه مي‏فرمود به مناسبتي زمينه پيش آمد كه بگويد آن‏چه را كه بايد بگويد، از آن دوره و روزگارش خبر بدهد. بعد از بيست و پنج سال زمينه فراهم شد كه حضرت علي۷يك مقداري، يك كمي پرده را از آن اوضاع كنار بزند. با آن مشكلاتي كه حتي در موقع خلافت ظاهريش داشت، كه نمي‏توانست درست سخن بگويد، مانعش مي‏شدند. حضرت آن روز يك

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۰۲ *»

مقداري از مشكلات آن اوقاتش يعني بعد از رحلت رسول خدا و غصب خلافت ظاهري، سخن گفت و از آن دردها يك گوشه‏اي بيان كرد. آن‏گاه گفت: فصبرت و في العين قذي و في الحلق شجا!([۱۲۱])

چطور حضرت علي درد دلش را بگويد و اظهار كند و آن حالات را چطور نشان بدهد؟ و در يك تابلويي غم و حزنش و شدت المش را مجسم كند؟ مي‏فرمايد: صبر مي‏كردم و حالم مثل آن بود كه در چشمم خاشاك رفته باشد و در حلقم استخوان گير كرده باشد.

آيا چنين كسي تاب و قرار دارد؟ مي‏فرمايد در چنين شرايطي صبر كردم. معلوم است مصيبت دين، مصيبت فراق رسول خدا و اين اموري كه پيش آمده است به‏اجمال مي‏دانيد. خواستم در اين شب وفات حضرت فاطمه‏ي زهرا سلام اللّه عليها ان شاء اللّه يك قدري دل‏ها رقت پيدا كند و متذكر مصائب باشيم.

كلاّ و القمر، اين چنين كه درباره‏ي حضرت فاطمه‏ي زهرا فكر مي‏كنند، نيست. به حق علي سوگند، كدام علي؟ آن علي كه با اين شرايط و در يك چنين وضعي به‏سر مي‏برد كه سراسر زندگانيش در آن مدت آيات الهي بود. صبرش آيه‏ي صبر خدا و مصيبتش مصيبت خداست.

و اللّيل اذ ادبر، از آن سخت‏تر، باز سخت‏تر و مصيبت‏بارتر از دوران حضرت علي۷دوران امام مجبتي۷ است. قسم به حسن در آن موقعي كه در شدائد، چه شدايدي به‏سر مي‏برد! در دوراني كه حتي ديگر براي حضرت علي هم حرمت نمانده بود، اصلاً احترام نمانده بود. تمام مساجد در سراسر ممالك اسلامي، در نمازهايشان، در خطبه‏هاي نمازهايشان، در تعقيباتشان، حضرت علي۷ را لعن و سبّ مي‏كردند

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۰۳ *»

يعني به‏حضرت علي دشنام مي‏دادند. طغيان به‏بي‏نهايت رسيده بود امام مجتبي۷در آن دوران به‏سر مي‏برد. قسم به حسن، با آن شرايط و وضعش كه شديدتر، مشكل‏تر و مصيبت‏بارتر از دوران علي۸ بود.

و الصبح اذا اسفر، سوگند به حسين، قسم به مصيبت حسين، قسم به خود حسين۷در آن موقعي كه در صحراي كربلا، در آن حادثه‏ي خونين عجيب، از آن‏جا رخساره‏ي خود را خون‏آلود آشكار كرد مانند صبح كه در برابر ظلمت‏هاي شب نور خود را آشكار مي‏سازد و پرده از چهره‏ي خود كنار مي‏زند و مي‏گويد روشنايي و اصل روشني منم، از من است روشنايي‏ها، هدايت‏ها، نورها، خيرها، همه از طرف من است. بالاخره ظلمت شب تمام خواهد شد و نور من است كه همه‏ي روي زمين را روشن مي‏كند.

ان شاء اللّه بعد از ظهور فرزندش حضرت مهدي صلوات اللّه عليه نور حسيني طلوع مي‏كند و در اول رجعت كاملاً ظاهر مي‏شود و نمايان مي‏گردد و همه‏ي روي زمين را به‏نور مباركش، نور هدايتش، نور عنايتش روشن و منور مي‏سازد. رجعت به‏رجوع و برگشت امام حسين۷شروع مي‏شود.([۱۲۲])

در كربلا رخساره‏ي پر از خون و پيشاني شكسته‏ي خونين را آشكار كرد. آري، آن چهره‏ي مبارك چند بار پر خون شد. نه‏تنها از خون سر خودش، بلكه از خون سر علي‏اكبرش و خون گلوي علي‏اصغرش هم خونين شد، از خون آن غلام سياه هم خونين شد، زيرا صورت مباركش را بر صورت خونين غلامش هم گذارد. پس نه‏تنها از خون پيشاني مباركش خونين بوده است، لب مطهرش را هم تير زده بودند، چنان رويي با چنان خون‏هايي در صحراي كربلا در برابر آن ظلمت‏هاي طغيان و كفر پرده از رخ برگرفت.

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۰۴ *»

كجا؟ روي نيزه‏ي عدوان. تمام لشگر در كربلا سيصد چهارصدهزار نفر بودند؟([۱۲۳]) هرچه بودند، همه اللّه اكبر، اللّه اكبر مي‏گفتند. امام حسين چه عظمتي اظهار كرده بود! گرچه از روي شادي بود. آري، او با همان صورت خون‏آلود، با همان فنا و اضمحلال خود و ذلت به‏درگاه خدا و نابودي در راه خدا، كبريائيت پروردگار و عظمت خدا را اظهار كرد و نشان داد. همه مي‏گفتند اللّه اكبر.

خداوند اين قسم‏ها را يادمي‏كند، اين قسم‏هاي خدا براي چه مطلبي است؟ براي آن‏كه مي‏خواهد بگويد حضرت زهرا كيست و چيست. انّها لاحدي الكبر فاطمه يكي از آيات بزرگ خداست، بزرگواري پروردگار را حكايت مي‏كند و عظمت و جلالت خدا در او ظاهر است. او مثل ساير آيات خداوند، همه‏ي امورش به‏مانند امور ايشان است.

اگرچه به ظاهر، در اين خصوصيات دنيايي ظاهر شده است: دختر پيغمبر، همسر حضرت علي، مادر امام حسن و امام حسين، مادربزرگ امامان سلام اللّه عليهم اجمعين، مادربزرگ حضرت مهدي صلوات اللّه و سلامه عليه. حضرت مهدي فرزند حضرت فاطمه و از نسل حضرت علي و حضرت فاطمه است، از سُلاله‏ي طاهر رسول خدا۹است. با وجود اين جهات دنيايي از آيات بزرگ خداست و جميع امورش كليت و جامعيت دارد.

در آن دوران كه اميرالمؤمنين۷ بناست ساكت باشند، مي‏بينيم كه حضرت فاطمه‏ي زهرا سلام اللّه عليها مقام حجت‏بودن و مقام ولي‏بودن خودش را ظاهر مي‏كند كه مثل حضرت علي و مثل رسول اللّه صلي اللّه عليهما و آلهما است. او هم مثل ايشان در مقام بيان دين خدا برمي‏آيد. حتي حضرت علي پاي سخن حضرت فاطمه

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۰۵ *»

مي‏نشيند و فرمايشاتش را استماع مي‏كند، همان‏طور كه پاي فرمايشات رسول خدا مي‏نشست و استماع مي‏كرد. حضرت علي چنان‏كه در زمان رسول خدا۹صامت بود، در دوران كوتاه حضرت فاطمه هم صامت شد.

آن دوره خيلي كوتاه، اما پر است از آثار عظمت و جلالت و كبريائيت حضرت فاطمه، انّها لاحدي الكبر.

البته به‏حسب ظاهر دنيايي اقتضا مي‏كرده است كه با شوهر خود سخناني بگويد و به‏حسب بعضي از مصالح و حكمت‏ها بايد عرايضي بر اساس نظام عادي داشته باشد. اين اعتراض‏هايي كه به‏شوهر مي‏كند با آن‏كه مي‏داند شوهرش به‏اذن خدا صامت و ساكت است، براي آن است كه بفرمايد ما به‏حسب ظاهر و امور عادي زن و شوهريم. يعني اين قبيل امور را شما بايد انجام بدهيد، شما بايد برويد و از حق من دفاع كنيد. فدك مرا غصب كردند، به‏من بي‏حرمتي كردند، حق اين خانه و حق اهل آن را ضايع كردند. اسلام و قرآن حق اين خانه و حق اهلش را آورده است، يا بايد بگويند از اسلام خارج شده و با قرآن بيگانه شده‏اند و يا روشن شود كه ستمگرند.

بايد به ايشان گفته شود كه چرا حق اين خانه و اهل آن پايمال شده است؟ چه‏كسي اين سخن را بگويد؟ علي، چرا نمي‏روي بگويي؟ شما بايد بگويي و اين كار بر عهده‏ي شماست، چرا در خانه نشسته‏اي؟

پس اين‏گونه اعتراض‏ها بر آن اساس نيست كه حضرت زهرا نمي‏داند بلكه به حسب معمول است، زن و همسر است و علي شوهر است. شوهر بايد مدافع حقوق زن و حق فرزندان باشد، آخر مرد قيوم بر زن و بر فرزندان است: الرجال قوّامون علي النساء([۱۲۴]) يعني مرد عهده‏دار امورشان است. آبرويشان، عزتشان، حقشان، مالشان

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۰۶ *»

همه را مرد بايد حفاظت كند. از اين جهت حضرت زهرا مي‏نالد كه چرا شما در خانه نشسته‏اي؟ آيا من بايد به‏مسجد بروم و با ابوبكر سخن بگويم، محاجّه كنم و از حق خودم و فرزندانم دفاع كنم؟

آن وقت باز حضرت علي۷ با كمال مظلوميت مي‏فرمايد: فاطمه جان، خدا كفيل شما و كفيل فرزندان شماست.([۱۲۵]) مگر حضرت فاطمه اين‏ها را نمي‏داند؟ مي‏فرمايد: خدا كفيل فرزندان شماست، حالا فدك را گرفتند گرفته باشند، رزق شما با خداست. همان سخنان معمولي، گويا اين‏ها را زن و شوهر معمولي با هم مي‏گويند تا تاريخ بنويسد و ثبت شود كه وضع خانه‏ي حضرت زهرا مشخص گردد. براي آن‏كه امت اسلامي بدانند كه بر حضرت زهرا و حضرت علي و بر آن بچه‏ها چه گذشته است! همسر خود را دل‏داري مي‏دهد و بسيار مظلومانه مي‏فرمايد: روزي شما مقسوم است، قسمت شده و خدا كفيل، ضامن و عهده‏دار است، نگران نباش.

مگر حضرت زهرا براي خاطر دنيا به‏مسجد آمده بود؟ مگر براي خاطر دنيا حمايت مي‏كند و فدك را طلب مي‏كند؟ خودش در مسجد مقصودش را فرمود. در آن سخنراني و خطبه‏ي عجيب كه گويا رسول اللّه فرمايش مي‏فرمود. اولاً آهنگ صدا، صداي رسول اللّه است كه همه به ذهنشان آمد كه رسول اللّه فرمايش مي‏فرمايند. بعد هم ميزان كلام و ارزش و پايه‏ي سخن او هماهنگ ميزان و ارزش و پايه‏ي سخن رسول اللّه و مي‏دانيم رسول اللّه۹ سخنش هماهنگ وحي است. و ماينطق عن الهوي ان هو الاّ وحي يوحي.([۱۲۶])

پايه‏ي كلام و ارزش فرمايش رسول اللّه۹ در حد وحي است با اين تفاوت كه اگر مي‏خواست به عنوان تحدّي و اتمام حجت و اثبات نبوت فرمايش بفرمايد وحي و

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۰۷ *»

قرآن و معجزه و سخن خدا مي‏شد و اگر در اين مقام نبود سخن رسول اللّه بود، تفاوتي نداشت. ماينطق عن الهوي ان هو الاّ وحي يوحي۹.

فرمايش حضرت زهرا در آن خطبه هماهنگ و هم‏پايه‏ي فرمايشات رسول اللّه۹است. يك قسمت از همان خطبه مربوط به‏همين مطلب است كه ما طالب دنيا نيستيم و فكر نكنيد براي خاطر اين مقدار از دنيا كه به‏حسب ظاهر اين فدك و عوالي است، من آمده‏ام و طلب مي‏كنم. نه‏خير، از اين بابت نيست. براي آن است كه بگويم چرا خلاف اسلام رفتار مي‏كنيد؟ چرا دين خدا را پايمال مي‏كنيد؟ هنوز رسول خدا و آورنده‏ي دين خدا تازه درگذشته است، آيا شما در كنار قبر او خلاف دين او رفتار مي‏كنيد؟ آن‏هم به‏اسم و نام دين او، در جاي و مسند او نشسته‏ايد؟ آمده‏ام اين را به شما بگويم و از حق و حقيقت و، از دين و ديانت دفاع كنم.

پس آن فرمايشات و بيانات را فرمود و تمام براي آن بود كه مقام و منزلتش را نشان دهد. همان‏طور كه اميرالمؤمنين در زمان رسول خدا۹صامت بود و رسول اللّه بيان و ابلاغ دين را عهده‏دار بود، با بودن رسول خدا۹و نطق آن حضرت وظيفه‏ي حضرت علي۷ سكوت و صامت بودن بود؛ اكنون هم كه از باب تقيه حضرت علي۷ ساكت است حضرت زهرا دفاع و ابلاغ مي‏كند، قرآن را بيان و تفسير مي‏كند:

انّها لاحدي الكبر نذيراً للبشر، حضرت زهرا يكي از آيات بزرگ خداست كه انذاردهنده‏ي بشر و ترساننده‏ي انسان از عذاب پروردگار است. همان‏طور كه رسول خدا منذر بود و بشر را انذار مي‏فرمود و از عذاب خدا مي‏ترسانيد، هم‏چنان است حضرت زهرا.

لمن شاء منكم ان‏يتقدّم او يتأخّر، همان‏طور كه درباره‏ي رسول خدا۹ فرمود: قل الحق([۱۲۷]) تو حق را بگو، و ان عليك الاّ البلاغ([۱۲۸]) تو وظيفه‏اي نداري مگر ابلاغ و

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۰۸ *»

رسانيدن، فمن شاء فليؤمن و من شاء فليكفر([۱۲۹]) هركس مي‏خواهد، ايمان بياورد و هركس مي‏خواهد، كفر بورزد. به‏ما صدمه نمي‏زند، به‏تو هم صدمه نمي‏زند، خودش زيان مي‏كند.

درباره‏ي انذار حضرت فاطمه هم همين‏طور مي‏فرمايد: نذيراً للبشر لمن شاء منكم ان‏يتقدّم او يتأخّر حضرت زهرا انذار مي‏فرمايد و وظيفه‏ي او انذار است، حالا هركس مي‏خواهد دلش از انذار حضرت زهرا بترسد قدم جلو بگذارد و در امر ولايت حضرت فاطمه وارد شود و مودت و محبت خاندان رسالت را قبول كند و مطيع و تابع ايشان باشد. هركس هم نمي‏خواهد، قدم عقب گذارد و دنبال كار خودش برود كه به جهنم مي‏رود. كار حضرت زهرا انذار است.

چطور خداوند حضرت زهرا را معرفي مي‏كند: انّها لاحدي الكبر مي‏خواهد مقام او را نشان دهد كه مثل مقام رسول خدا و ائمه است سلام اللّه عليهم اجمعين. او هم حجت خداست، اگرچه به امر امامت ظاهر نشد، به امر رسالت و نبوت ظاهر نشد اما در سنخ، جنس، حقيقت، ماهيت، نوريّت، طينت، روح، واقعيت، با آن‏ها يكي است و با هم يكي هستند: اشهد انّ ارواحكم و نوركم و طينتكم واحدة طابت و طهرت بعضها من بعض([۱۳۰]) صلي اللّه عليهم اجمعين.

الحمدللّه دل‏ها متذكر است، حضرت فاطمه‏ي زهرا سلام اللّه عليها مثل رسول خدا۹ انذار مي‏دهد، از چه چيزي؟ انذار مي‏دهد از آن‏كه اگر كسي با حيث نوري خود مخالفت كند و از حيث ظلماني خود متابعت كند، مسلماً در عذاب الهي است، بايد از عذاب خدا بترسد و خودش را از متابعت حيث ظلماني باز دارد كه از آن به نفس

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۰۹ *»

اَمّاره‏ي بالسوء([۱۳۱]) يا به جهل در مقابل عقل([۱۳۲]) تعبير مي‏آوريم.

يعني آن اصل فرمانده‏ي به‏هر عصيان و طغياني، آن اصل ظلماني كه در دل‏هاست و به‏هر معصيت، ناپاكي، رذالت، پستي و دنائت و به‏هر شرّي فرمان مي‏دهد. آن اصل ظلماني در دل ما، نمونه‏اي از اولي و دومي است كه در دل ما نشسته است. همان‏طور كه آن خبيث‏ها امت اسلامي را از حضرت علي و از خانه‏ي حضرت، يعني از نور و مبدء نور جدا كردند و به‏سوي ظلمت و طغيان و كفر بردند؛ هم‏چنين اين اصل ظلماني هم مثل آن‏ها ما را به‏فساد، به اِعراض از حجت‏هاي خدا و دوري از دين خدا، ترك عبادت‏ها و اطاعت‏ها و بالاخره به‏معصيت دعوت مي‏كند و به‏تدريج به سوي كفر و طغيان دعوت مي‏كند و مي‏كشاند.

حضرت زهرا در انذار خود مي‏فرمايد از آن اصل ظلماني بترسيد و، دوري و اجتناب كنيد. اگر مي‏خواهيد بشناسيد كه آن اصل ظلماني، آن اِنيّت و اَنانيّت، آن‏كه شما را به‏هر شرّي دعوت مي‏كند، كيست و چيست، اگر مي‏خواهيد آن، ماهيت آن و آثار آن را بشناسيد كه از او چه سرمي‏زند و عاقبت كار شما را به‏كجا مي‏رساند، بياييد درب خانه‏ي من.

اين تاريخ است، اي بشريت، اي بشر، اي انسان‏ها، برخيزيد و بياييد، اين توده‏ي زمان را عقب بزنيد و جلو بياييد، بياييد به‏مدينه چند روزي بيشتر از رحلت رسول اللّه نگذشته است. بياييد كنار خانه‏ي من، گوش دل باز كنيد و فرادهيد، چه مي‏شنويد؟ چشم دل باز كنيد و ببينيد، چه مي‏بينيد؟ چند روزي بيشتر از فوت رسول اللّه۹نگذشته و هنوز كفن رسول خدا از آب غسلش در قبرش تر است. بشنويد، چه مي‏گويند و من چه مي‏گويم؟ آن‏ها چقدر بي‏حرمتي مي‏كنند و من چقدر انذار مي‏دهم!

 

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۱۰ *»

مي‏گويم: عمر، درباره‏ي ما از خدا بترس، ما مصيبت‏زده هستيم، ما گرفتار فراق و داغ رسول خدا هستيم، مصيبت كوچكي نيست، ما را به‏مصيبت خودمان واگذار، دست از ما بردار. برو و برويد، علي كه به شما كاري ندارد، علي كه گوشه‏ي خانه نشسته است، از جان علي چه مي‏خواهيد؟ از ما چه مي‏خواهيد؟

آن بي‏حيا با كمال جسارت صدا و فرياد مي‏زند: فاطمه، برو بگو علي از خانه بيرون بيايد، اگرنه، اين خانه را آتش مي‏زنم و بر روي اهلش خراب مي‏كنم؛ هركس در خانه است، باشد.([۱۳۳])

يعني حتي تو اي زهرا، حرمتت رفته است. تا كي ما حرمت اين خانه را نگاه داريم؟ آري، اين، همان خانه‏اي بود كه رسول‏خدا حرمت مي‏كرد. بياييد بشنويد كه بر درِ اين خانه چه حرف‏ها زدند! و بعد چطور آتش كينه بر اين خانه افروختند! و سپس چه مصائبي پشت سر هم از آن اصول كفر و ريشه‏هاي ظلمت و طغيان واقع شد! در تاريخ انسانيت چه سر زد! خدا خودشان و اتباعشان را لعنت كند.

اين انذار حضرت زهراست. آن خانه‏اي كه مورد توجه و مطاف ملائكه بود، چه به‏سرش آوردند؟! مثل امشب كه به ظاهر شب رحلت حضرت فاطمه است در آن خانه چه مي‏گذرد؟ خاندان حضرت رسول و خاندان حضرت علي چه وضعي دارند؟! چه ظلمي شده كه حتي نمي‏توانند در از دست دادن مثل حضرت فاطمه بلند گريه كنند! امشب حتي ناله‏اي از خانه‏ي حضرت زهرا نبايد بلند شود! آخر چه مصيبت بزرگي است! مگر مي‏شود تحمل كرد؟!

مثل حضرت زهرا مادر جواني را، امام حسن و امام حسين و زينب و امّ‏كلثوم از دست دادند، حضرت علي مثل حضرت زهرا همسري را از دست داده است، ولي

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۱۱ *»

نمي‏توانند بلند گريه كنند. بايد اشك‏ها بريزد و دل‏ها بسوزد. اين بچه خودش را روي مادر مي‏اندازد، حضرت علي۷ او را برمي‏دارد، آن بچه‏ي ديگر خودش را مي‏اندازد حضرت علي او را برمي‏دارد. امشب چطور و با چه شرايطي گذشت؟! در آن خانه‏ي كوچك، با آن مصيبت بزرگ. دنيا كوچك است كه بگويم يك دنيا مصيبت! چون اين مصيبت‏ها تا قيامت و تا دامنه‏ي محشر رفته است.

در دامنه‏ي محشر مصيبت‏ها همه تازه است، در رجعت محسن حضرت زهرا را، خديجه‏ي كبرا و فاطمه‏ي بنت اسد روي دستشان مي‏گيرند و خدمت رسول خدا مي‏آورند: يا رسول اللّه، بپرسيد جرم اين محسن چه بود كه او را در حال جنين بودن كشتند؟([۱۳۴]) و اذا الموؤدة سئلت بأي ذنب قتلت.([۱۳۵])

پس كم است كه بگويم يك دنيا مصيبت! بلكه يك آخرت مصيبت وارد شده است در اين خانه‏ي به‏حسب ظاهر كوچك و بر اين خانواده‏ي چند نفري كه گرد هم جمع شده‏اند و در مصيبت اين تازه جوان رسول اللّه مي‏سوزند و مي‏گدازند.

يا بقية اللّه، آقا، امشب شب وفات و شهادت مادرتان حضرت فاطمه‏ي زهرا است. عرض تسليت داريم و عرضه مي‏داريم:

ساعد اللّه قلبك يا سيّدنا يا بقية اللّه، في مصيبة جدّتك فاطمة الزهراء.

و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۱۲ *»

مجلس    ۹

 

 

(شب شنبه / ۱۴ جمادي الاولي ۱۴۱۴ هـ ق ـ ۸ / ۸ / ۱۳۷۲)

 

 

 

 

 

 

 

 

 

r اشاره‏اي به ابتلاء امير مؤمنان و امام مجتبي و امام حسين:

r تقرب بندگان در حال ابتلاء، پاداش ابتلاء اولياء

r معني سوگند، سرّ سوگند خوردن خداوند به سه امام در اين آيات

r گريه‏هاي حضرت فاطمه۳ تأثير كلّي داشت زيرا خودش كلي بود

r موقعيت خانه‏ي حضرت فاطمه۳، فرود آمدن ستاره‏ي زهره بر بام آن خانه

r مفارقت حضرت فاطمه۳، حالات آن بزرگوار در دوران بيماري

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۱۳ *»

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم

معلوم شد كه خداوند قسم ياد مي‏فرمايد به‏حسب ظاهر به‏آيات بزرگ ظاهري عالم آفرينش و به‏حسب باطن به‏آيات بزرگ باطني آفرينش.

به‏ماه و به‏شب در قسمت آخر شب و به‏صبح هنگامي كه درخشان مي‏شود و آشكار مي‏گردد كه از آيات بزرگ ظاهري آفرينش در اين عالم ظاهر هستند. ازنظر باطن هم قسم ياد مي‏فرمايد به‏حضرت علي صلوات اللّه عليه، و قسم ياد مي‏فرمايد به امام حسن و قسم ياد مي‏فرمايد به امام حسين۸ با آن بلاها و ابتلاءات و شدايد و گرفتاري‏هايشان.

زيرا معلوم است كه بنده در مواقع گرفتاري و بلا، چقدر مقرب درگاه پروردگارش مي‏شود! اهل ايمان و مؤمنان وقتي‏كه گرفتار مي‏شوند، تقرب برايشان دست مي‏دهد، نزد خدا گرامي مي‏شوند، خدا به آن‏ها نظر عنايت ديگري دارد. البلاء للولاء. رسول خدا۹فرمودند: اشدّ الناس بلاءاً الانبياء، ثمّ الاولياء، ثمّ الامثل فالامثل.([۱۳۶]) شديدترين مردم در گرفتاري‏ها و ابتلاءات انبيا هستند و بعد از انبيا، اوليا هستند و بعد هرچه كه در دايره‏ي اهل ايمان، نزديك‏تر باشند. هرچه شخص ايمانش قوي‏تر و شباهت بيشتري به اوليا داشته باشد گرفتاريش بيشتر است. گرفتاري كه زياد شد نظر رحمت و عنايت خدا بيشتر شامل حال بنده است و بنده به واسطه‏ي بلا و ابتلا مقرب درگاه پروردگار مي‏شود.

فرمودند: كه اي اهل بلاء، چرا از بلا مي‏ناليد؟ چرا از گرفتاري شكايت مي‏كنيد؟ شما به اوليائتان، محمد و آل محمد:  شباهت رسانيده‏ايد كه از همه‏ي خلق و

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۱۴ *»

همه‏ي انبيا گرفتاريشان بيشتر بود.([۱۳۷]) مي‏فرمايند اهل معرفت و ايمان و اهل تسليم و رضا وقتي كه با گرفتاري و بلايي برخورد مي‏كنند، مي‏گويند: مرحبا بشعار الصالحين، يعني خوش آمد براي ما علامت  و نشانه‏ي صالحين و اهل صلاح. اگر به‏روي ايشان دري گشوده شود، گشايشي در زندگاني پيدا كنند، مي‏گويند: عُقوبة قدعُجِّلت، اين عقوبتي است كه زود به‏سراغ ما آمده است.([۱۳۸])

اين چنين اهل محبت و معرفت به‏بلا و ابتلا پرورانده مي‏شوند. بلاها و ابتلاها رشد و ترقي مي‏دهد، به درگاه پروردگار تقرب مي‏بخشد و شخص هنگام بلا در دستگاه پروردگار بيشتر ارزنده مي‏شود از زماني كه در رفاه و گشايش است.

البته ما طاقت بلا را نداريم، ما اقرار مي‏كنيم كه به‏واسطه‏ي ضعف ايمان، در بلا كم‏طاقتيم. خدايا، ما را كه مي‏شناسي كه تاب و تحمل بلاها را نداريم، براي ما خيلي بلا و ابتلا سخت است. دنيا كه اين‏طور است، برزخ هم كه مسلم است، آخرت هم كه معلوم.

خدايا، از تو مي‏خواهيم به‏حق اوليايت كه ما را به‏گناهانمان مؤاخذه مفرما. خدايا، به‏حق حضرت فاطمه‏ي زهرا و بلاهايي كه بر او وارد شد، به حق حضرت علي و گرفتاري‏هايش ترا قَسَم مي‏دهيم كه بر ما و همه‏ي دوستان حضرت علي رحم بفرما و ما را به‏بلاهاي دنيا، بلاهاي برزخ، بلاهاي آخرت مبتلا مكن.

خدايا، زير قبه‏ي حسين تو، در مجاورت قبر مولا و آقايمان علي بن موسي الرضا هستيم، روي فرش حبيب و محبوب تو، شيخ بزرگوار نشسته‏ايم، آثار غم و حزن حضرت زهرا در دل‏ها، سينه‏ها، صورت‏ها و در مجلس ما نمودار است. خدايا، از تو مي‏خواهيم اين دعاهاي ما را درباره‏ي خودمان و همه‏ي برادران و خواهران ايمانيمان

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۱۵ *»

مستجاب بفرما. خدايا، لاطاقة لنا بالبلاء يا مولانا، اي آقاي ما، اي خداي ما، اي اِلاه ما، اي خالق ما، كه از ما خبرداري، مي‏شناسي چه آفريده‏اي و مي‏داني چه خلقت كرده‏اي، ما را طاقت در بلا نيست.

خدايا، اگر بناست بسوزيم و در بلا بگدازيم و در شدايد فريادمان بلند شود و در مشكلات بي‏طاقت شويم… كه همين‏طور هم هست، اقتضاي گناهان ما همين است، بايد فرياد بكشيم، بايد داد بزنيم، بايد بسوزيم، بايد بگدازيم، بايد آب بشويم. مي‏دانيم گناهاني داريم كه مكافاتش همين‏ها و بيش از اين‏هاست، اما خدايا، تو مي‏تواني ما را در غم حضرت زهرا و فرزندانش بسوزاني، مي‏تواني ما را در مصيبت حضرت زهرا و فرزندانش آب كني و بگدازي، ما را در اين آتش خاكستر كني. خدايا، بيا بر ما كرم كن، بر ما ترحم كن، ما را به‏همين بلا مبتلا بدار، تا زنده هستيم به‏بلاي حضرت زهرا و فرزندانش مبتلا باشيم و به‏اين مصيبت‏ها بسوزيم و بگدازيم. همين‏ها را اسباب آمرزش گناهان ما قرار بده، اسباب دفع بلاها از همه‏ي ما قرار بده. خدايا، اين خواسته‏ي ما را به‏لطف و كرمت به‏اجابت برسان.

خداوند سوگند مي‏خورد، آن هم به‏چه كسي؟ به‏حضرت علي۷٫ او چقدر نزد خدا خوب و چقدر به‏درگاه خدا مقرّب است! آن‏هم در آن شدت و نهايت ابتلايش. كلاّ و القمر، نه‏خير، آن چنان نيست كه شما درباره‏ي حضرت زهرا فكر مي‏كنيد. نهايت تعظيمي كه از حضرت فاطمه‏ي زهرا داريد اين است كه بگوييد دختر رسول خداست۹، گرچه فضل بسيار بزرگي است اما تنها آن نيست؛ يا بگوييد همسر حضرت علي است، گرچه فضل بسيار بزرگي است اما تنها آن نيست؛ يا بگوييد مادر امام حسن و امام حسين است، اگرچه فضل بسيار بزرگي است اما تنها آن نيست؛ يا بگوييد جده‏ي سادات است. البته افتخار سادات است، خوشا به‏حالشان، خدا منت گذارده است و ديگران هم بايد اين منت را به‏چشم و دل بخرند و از فرزندان حضرت

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۱۶ *»

زهرا تعظيم و تكريم داشته باشند، اما تنها اين‏ها نيست.

كلاّ، آماده باشيد براي شنيدن مقام حضرت زهرا از زبان پروردگار و وحي الهي. قسم به ماه، ماه ولايت علي، در آن موقع بي‏نهايت گرفتاري و ابتلايش. تنها، بي‏كس، جدا از خورشيد نبوت رسول اللّه۹٫ درب خانه‏اش به‏رويش بسته شده و در ميان خانه‏اش نشسته است، حقش را غصب كردند، به‏او اهانت كردند، زنش را به‏اين روز نشاندند، فرزندانش را اين‏طور مصيبت‏زده كردند. همه‏ي خانه‏اش غم و ماتم است. چه كنيم؟! به‏حسب ظاهر همين تعابير را داريم ديگر، چه كنيم؟!

ذلّت، خواري، اهانت، توهين، ديگر از آن بالاتر كه او را به‏آن حالت به‏مسجد برده‏اند؟ هيچ فكر كرده‏ايد چه كسي را؟ و در كجا؟ چه كساني؟ قسم به ماه ولايت، با آن ابتلايش كه چقدر حضرت علي به‏درگاه خدا مقرب شده است!

ما مي‏دانيم كه بلاهاي اوليا براي خودشان هم نتيجه دارد. اگر به‏آن ابتلائات مبتلا نمي‏شدند از نظر مقامات عرَضي به‏فضائل و اجر آن ابتلائات نمي‏رسيدند. در تمام آن لحظات بر اميرالمؤمنين هرچه گذشته، بر حضرت زهرا هرچه گذشته، درجات قرب طي كرده‏اند. همان‏طور كه امام حسين با شهادتش چه درجه‏اي به‏دست آورده است! اصحابش همين‏طور. پس مي‏دانيم كه با آن ابتلاءات درجات قربشان نزد پروردگار با تحمل و صبر و تسليم و رضا در راه خدا، عالي شد.

حالا خدا حضرت علي را مورد قسم قرار داده است. شديدتر از حالات حضرت علي۷، حالات امام مجتبي۷است: و اللّيل اذ ادبر، قسم به‏حسن با آن ابتلاءات عجيبش. و الصبح اذا اسفر، قسم به حسين با آن مصيبتش.

شما نوعاً وقتي‏كه قسم ياد مي‏كنيد و براي امري سوگند مي‏خوريد، مي‏خواهيد بگوييد كه اگر مطلب غير از اين و خلاف اين است، راضي هستم كه آنچه به‏آن قسم مي‏خورم فاني و نابود شود. معناي سوگند خوردن اين است. به‏همين سبب مي‏فرمايند:

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۱۷ *»

در همه‏جا به‏خدا قسم نخوريد و در همه‏ي موارد به‏اولياي خدا سوگند نخوريد.([۱۳۹])

بعضي عادت بدي دارند، سر زبانشان قسم خدا، قسم قرآن، قسم اباالفضل، قسم حضرت رضا۷ است. بعضي از ما هم عادت بدي داريم، در هر موردي به‏ارواح مشايخ، روح شيخ مرحوم قسم مي‏خوريم، ديگر هرچه و هرجا و هر موردي كه باشد. آخر بايد حرمت‏داري كنيم و بي‏جهت قسم نخوريم. اولاً كه قسم‏خوردن لزومي ندارد، اگر هم موردش باشد، به همان كيفيت و قسم‏هايي است كه فرموده‏اند. سعي كنيد خودتان، خانواده‏هايتان، فرزندانتان عادت نكنند كه بر سر زبانشان قسم باشد.

پس معناي قسم اين است كه يعني اگر غير از اين مطلبي باشد كه مي‏گويم و خلاف اين باشد، آنچه كه به‏آن قسم مي‏خورم راضي هستم نابود گردد. اين معناي قسم خوردن است.

حالا كه اين مطلب روشن شد، عرض مي‏شود خداوند خلقش را خلق كرده است و اختيار خلقش را هم دارد. در هرجا هم كه قسم مي‏خورد، معنايش آن است كه اگر مطلب غير از اين است راضي هستم كه اين آيه‏ام، موجودم و مخلوقم با آن شرافت و كرامت و حرمتي كه نزد من دارد نابود شود، راضيم نابود گردد.

دقت مي‏فرماييد؟ با توجه به اين مقدمه و بياني كه كردم، مگر خدا مي‏خواهد چه بگويد كه حضرت علي و امام حسن و امام حسين: را آورده است به‏آن بزرگواران قسم مي‏خورد؟! يعني اگر مطلب غير از اين است كه مي‏خواهد بگويد، ـ نعوذباللّه‏ـ راضي است حضرت علي با آن عظمتش، با آن تقربش در آن بلا، امام حسن با آن عظمتش و با آن تقربش، امام حسين با آن عظمتش و با آن تقربش به‏جهاد و شهادتش، با همه‏ي آن‏ها، راضي است ـ نعوذباللّه، نعوذباللّه‏ـ اين‏ها همه نابود گردند اگر مطلب غير از اين باشد كه مي‏خواهد بيان بفرمايد.

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۱۸ *»

خدايا، مگر چه مي‏خواهي بگويي، پروردگار ما؟! آري، مي‏خواهد بگويد حضرت زهرا كيست. مي‏خواهد درباره‏ي حضرت زهرا فرمايش بفرمايد. براي بيان مقام حضرت زهرا ايشان را پيش‏كش آورده و مورد قسم قرار داده است. مگر حضرت علي در درگاه پروردگار كم كسي است؟ مگر امام حسن در درگاه پروردگار كم كسي است؟ مگر امام حسين در نزد پروردگار كم كسي است؟ حالا مي‏خواهد حضرت زهرا را بشناساند و معرفي كند و مقام او را بيان نمايد. پس حضرت زهرا تا چه درجه حبيب خدا، حبيب رسول خدا و حبيب همه‏ي اولياي خداست!

مي‏خواهد بفرمايد: انّها لاحدي الكبر نذيراً للبشر لمن شاء منكم ان‏يتقدّم او يتأخّر حضرت زهرا يكي از آيات بزرگ الهي است، مثل پيغمبر است و تاريخ نشان مي‏دهد كه چطور حضرت زهرا مانند پيغمبر است.

در زمان رسول خدا۹، اميرالمؤمنين۷ به‏احترام مقام رسالت و آن‏كه ابلاغ دين خدا به‏عهده‏ي آن حضرت بود، صامت و ساكت بود. چون رسول خدا بايد دين خدا را ابلاغ بفرمايند. از زمان رحلت رسول خدا تا زماني كه حضرت زهرا زنده بود، حضرت علي تقيه دارد و به حسب ظاهر ساكت است، ابلاغ دين و بيان حق و حقيقت و دفاع از آن، به عهده‏ي حضرت زهراست.

ايشان يا به‏زبان ابلاغ مي‏فرمود و فرمايشات مي‏كرد، چند بار در مسجد خطبه خواند، با افراد مختلف يا عيادت‏كنندگان، همين‏طور با ديگران و هريك از اصحاب كه لازم بود و مصلحت بود، گفتگو داشت. البته به‏حسب آن مقداري كه به‏دست رسيده و روايت شده است، آن‏چه كه روايت نشده و به دست نرسيده و شايد هم لزومي نداشته و لازم نبوده است كه به‏دست برسد، چقدرها بوده است، خدا مي‏داند.

زن‏ها به‏ملاقات او و عيادتش مي‏آمدند، فرمايشات مي‏فرمود و پيغام به مردها مي‏داد به‏طوري كه درباره‏ي مردهايشان فرمود: من قبل از اين جريان از تمام مردان شما

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۱۹ *»

بيزار و با همه دشمن بودم، چون آن‏ها را خوب مي‏شناختم. اما با وجود اين، همه‏شان را در راه دين خدا آزمودم و ديدم آن‏ها همان‏طور بودند كه شناخته بودم.([۱۴۰]) يعني بي‏وفا نسبت به‏دين خدا و جفاكار نسبت به خاندان رسالت.

در مسجد سخنراني كرد و همه را به‏ضجه و فرياد درآورد. حجت‏ها و برهان‏ها بيان كرد، از حق و دين و خلافت حق دفاع كرد، اما يك نفر سرش را بلند نكرد كه بگويد ابوبكر، بيا پايين. يك نفر نگفت اي ابوبكر، اين‏قدر ظلم نكن، فدك را به‏زهرا برگردان، چرا حق زهرا و فرزندان او را غصب كردي؟

بلكه ابوبكر گفت من تنها نيستم كه فدك را گرفته‏ام، همه‏ي اين مسلمين كه مي‏بيني هم‏فكرند و همه موافق‏اند. گويا آن ملعون در حضور حضرت زهرا رأي عمومي مي‏گيرد. رأي عمومي مي‏گيرد به‏اين‏طور كه مي‏گويد: اين حرف را، من تنها نمي‏گويم كه فدك مال تمام مسلمين است. تمام اين مسلمين مي‏گويند فدك مال همه‏ي مسلمانان است و مال شما نيست.([۱۴۱]) آن‏ها اين حرف ابوبكر را مي‏شنيدند و همه ساكت بودند.

فرمود: همه را در راه دين خدا آزمودم و ديدم همان‏طور بودند كه من مي‏دانستم، از اين‏جهت با همه‏شان دشمن بودم و هستم و ناراضي از همه از دنيا مي‏روم. به وسيله‏ي زن‏ها پيغام داد. زن‏هاي انصار و زن‏هاي مهاجرين به‏عيادت آمده بودند، فرمود: برويد به‏مردهاتان بگوييد. آن‏ها هم رفتند و گفتند، مردهاي ايشان چه گفتند؟ گفتند كار از كار گذشته است ديگر ما با ابوبكر بيعت كرديم، اگر زهرا قبلاً مي‏گفت (عذر بدتر از گناه)، ما به‏فكر او برمي‏آمديم و كمكش مي‏كرديم.([۱۴۲])

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۲۰ *»

مگر در آن اوايل كار، اميرالمؤمنين۷شب‏ها كه مي‏شد حضرت زهرا سلام اللّه عليها را بر مركب سوار نمي‏كرد، دست امام حسن و امام حسين را نمي‏گرفت و درب خانه‏ي تك‏تك رؤساي مهاجرين و انصار نمي‏رفت و در نمي‏زد؟ دَمِ درب مي‏آمدند، مي‏فرمود: اين دختر پيغمبر شماست، از شما نصرت مي‏خواهد، حقش را گرفتند، كتكش زدند، اين اوضاع را به‏سرش آوردند، چرا در خانه نشسته‏ايد؟ چرا نصرتش نمي‏كنيد؟ اين كارها براي اتمام حجت بود. در همان وقت هم عده‏اي همين‏طورها مي‏گفتند كه ما بيعت كرديم و كار گذشته است. عده‏اي مي‏گفتند: باشد فردا مي‏نشينيم درباره‏اش فكر مي‏كنيم.([۱۴۳]) فردا كه مي‏شد هيچ خبري نبود، هيچ‏كس نمي‏نشست درباره‏ي غم و مصيبت حضرت زهرا سلام اللّه عليها فكر كند.

آن حضرت، هم با زبان ابلاغ مي‏فرمود و هم با گريه ابلاغ مي‏كرد. گريه‏ي حضرت زهرا در واقع برهان الهي، حجت خدا و ابلاغ دين خدا بود. مگر گريه‏اش عادي بود؟ گريه‏اي بود كه تمام مدينه را مي‏لرزاند. درباره‏ي اين مطلب سخن گفته‏ام كه چطور گريه‏ي حضرت زهرا هيجان ايجاد مي‏كرد و باعث ولوله و طوفان اندوه در مدينه مي‏شد، همه را منقلب مي‏كرد.

بعضي اين‏طور توجيه كرده و گفته‏اند كه حضرت زهرا مي‏نشسته گريه مي‏كرده است، بچه‏هايش هم مي‏نشسته‏اند گريه مي‏كرده‏اند، كنيزش هم گريه مي‏كرده، صداي گريه از خانه‏ي حضرت زهرا بلند مي‏شده است. همسايه‏هاي كنار مي‏شنيدند، گريه مي‏كردند، همسايه‏ي آن طرف‏تر هم مي‏شنيد و گريه مي‏كرد و به‏اين ترتيب صداي گريه در همه‏ي مدينه بلند مي‏شد. نه‏خير، اين‏ها نيست و اين‏طورها نبوده است.

اگر حضرت زهرا آهسته هم اشك مي‏ريخت، اشك حضرت زهراست. امور

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۲۱ *»

حضرت زهرا امور كلي است. انّها لاحدي الكبر، يعني يك قطره اشك حضرت زهرا كافي بود كه مدينه را بلرزاند. نه‏تنها مدينه را، وقتي كه دل حضرت زهرا بلرزد اركان وجود را به تزلزل درمي‏آورَد. مگر او شخص كوچك و جزئي است؟ مگر شخص عادي است كه اگر گريه‏اش مدينه و اهل مدينه را متزلزل، منقلب و متأثر كند بايد به‏اين صورت باشد كه حضرت زهرا بنشيند گريه كند، بچه‏هايش هم گريه كنند، صداي گريه بلند بشود همسايه‏ها هم گريه كنند. اين‏كه طول مي‏كشد تا بخواهد همه‏ي مدينه به تزلزل درآيد.

پس سرّش امر ديگري است و آن اين است كه گريه، گريه‏ي حضرت زهراست و او لاحدي الكبر است. مگر آن‏كه خودش نخواهد و اجازه ندهد و الاّ يك تزلزل دل، يك تأثر و اندوه بر قلب مطهرش بس است كه اركان وجود را به تزلزل درآورد، اركان عرش به‏لرزه درآيد. پناه به خدا مي‏برم.

تعجب مي‏كنم از كساني‏كه تأثر اهل مدينه را از گريه و تأثر حضرت زهرا اين‏طور توجيه مي‏كنند. حال آن‏كه در فرمايشات رسيده است كه اگر يتيمي آزرده‏خاطر شود، كسي او را بيازارد و او متأثر گردد، ملائكه‏ي آسمان‏ها ناراحت مي‏شوند.([۱۴۴]) و حال آن‏كه يك شخص جزئي و يك بچه از نوع مردم است، اما خدا اين‏طور قرار داده است. فرموده‏اند: از ناله‏ي ايتام بترسيد، از آزرده خاطركردن يتيمي بترسيد. يا مي‏فرمايند: مظلومي كه مورد ظلم قرار گرفته و كسي در حق او ظلم كرده است، آه و نفرينش تأثير دارد، ملائكه از ناله‏ي او متأثر مي‏شوند. اگر آن مظلوم نيمه شب دست به‏دعا بلند كند، ملائكه مضطرب مي‏شوند، عرض مي‏كنند: خدايا، دست مظلومي به درگاه تو بلند شده است به فرياد او برس، او را كمك بفرما.([۱۴۵])

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۲۲ *»

آن وقت حضرت زهرا سلام اللّه عليها و بچه‏هاي او كه به تعبير خودش امام حسن و امام حسين و زينب و امّ‏كلثوم يتيمان پيغمبرند، حضرت فاطمه‏ي زهرا سلام اللّه عليها آن‏ها را ايتام رسول اللّه مي‏ناميد. در وصيتشان به‏اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه است كه يا علي، اين يتيمان رسول اللّه يعني اين بچه‏ها را رعايت فرما. اين‏ها چند روزي بيشتر نيست كه پيغمبر را از دست داده‏اند و يتيم شده‏اند.([۱۴۶]) پس تأثر خاطر ايشان و تأثر خاطر خود حضرت فاطمه‏ي زهرا سلام اللّه عليها با آن كليت و جامعيت و با آن مقام و كمال مطلق كه خدا خبر داده انّها لاحدي الكبر، آيا لزومي دارد كه تأثر اهل مدينه را و متزلزل شدن تمامي زن و مرد و به گريه در آمدن و بي‏تاب شدن آن‏ها را به‏اين‏گونه توجيه كنيم؟

ما احتياج به‏اين‏گونه توجيهات نداريم، بلكه مي‏گوييم بدون آن‏كه صداي گريه‏اي بشنوند متأثر مي‏شدند و همه‏شان هم مي‏دانستند كه علت تأثرشان حضرت زهرا و گريه‏ي اوست. لازم نبوده است كه از همسايه‏ها صداي گريه بشنوند و همسايه‏ها يك‏ديگر را به‏گريه بيندازند. بلكه، همين‏كه اشك حضرت زهرا از چشمش جاري مي‏شد، براي اين تأثر همگاني كافي بود. آيا شما مي‏دانيد اشك حضرت زهرا كجا مي‏چكيده؟ و بر چه صورتي جاري مي‏شده است؟ روي صورتي كه به‏سيلي عمر سياه شده بود.

عمر به‏دو طرف صورت حضرت زهرا سلام اللّه عليها دو سيلي زد كه هر دو طرف صورت حضرت را نيلي كرد. آن سيلي‏ها آن‏قدر شديد بود كه گوشواره‏ها از گوش حضرت زهرا پاره شد و به‏زمين افتاد.([۱۴۷]) اشك‏هاي حضرت زهرا روي يك چنين صورتي جاري مي‏شده است. حالا شما ببينيد چه مي‏گذشته و چه وضعي داشته است؟

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۲۳ *»

در كجا؟ در خانه‏اي كه يك خانه‏ي معمولي نبوده است. اصلاً خود آن خانه يك عظمتي در نزد پروردگار داشته است و دارد. مثَلي براي خود اين خانه عرض كنم. اگر شما دور زميني را با ديوار، با سنگ، همين اندازه كه حصاري قرار دهيد و بگوييد: هذا مسجد، براي مسجد وقف كردم. صيغه‏ي وقف را كه خوانديد اصلاً وضع اين قطعه زمين عوض مي‏شود. خداوند در همين زمين ملائكه‏اي مقرر مي‏كند كه براي احترام و حرمت آن‏جا موكل مي‏شوند. اگر آن‏جا دعا شود مستجاب مي‏گردد، نماز خوانده شود چقدر فضيلت برايش قرار مي‏دهند و همين‏طور خداوند برايش احكامي مقرر مي‏فرمايد.

شما يك چهار ديواري درست مي‏كنيد اسمش را به‏نام امام حسين۷حسينيه مي‏گذاريد، خدا ملائكه‏ي ديگري را موكل مي‏كند. اصلاً وضعشان، سنخشان يك طور ديگري است. غير از ملائكه‏اي است كه به مسجدها موكل مي‏شوند. اين‏ها به‏نقش و رنگ و نور امام حسين‏اند. به‏عبارت ديگر ملائكه‏ي حزن و ماتم‏اند، وضعشان طور ديگري است. به‏آن قطعه زمين موكل مي‏شوند، آن‏جا هستند براي گرفتن نام امام حسين از زبان‏ها، گرفتن اشك‏هاي چشم‏ها براي امام حسين، گرفتن ضجه‏هاي سينه‏ها براي امام حسين، گرفتن ناله‏ي دل‏ها براي امام حسين۷ و رسانيدن سلام‏ها و گريه‏ها به‏محضر حضرت ابي‏عبداللّه۷٫ اصلاً وضعشان فرق مي‏كند.

حالا كه مَثَل را دانستيد، آن خانه خانه‏ي حضرت زهراست، متعلق به اميرالمؤمنين، دوم شخصيت در عالم امكان بعد از رسول اللّه۹، خانه‏ي حضرت علي است. مگر خانه‏ي حضرت علي عادي و معمولي است؟ وضعش وضع ديگري است. آن‏جا يك دعا، يك قرآن، يك ناله، يك گريه اثر ديگري در عالم دارد.

مي‏دانيد وقتي‏كه قرار شد حضرت زهرا به‏آن خانه بيايد چه شد؟ اشخاص بسياري گفتند برويم خواستگاري زهرا. همين‏طور خدمت رسول خدا براي خواستگاري از حضرت زهرا مي‏آمدند. خدا مي‏خواهد به خلقش بفهماند كه امر

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۲۴ *»

حضرت زهرا امر جزئي نيست، ازدواجش، تولدش، شهادتش، همه كلي و از امور كلي عالم است. زيرا او انّها لاحدي الكبر است. همه‏ي امورش مربوط به كل عالم است، و امرش عادي نيست.

رسول خدا مأمور شد كه بفرمايد امر حضرت زهرا به‏دست من نيست. خدا بايد براي زهرا شوهر انتخاب كند، خدا بايد از زهرا خواستگاري كند، نه خلق. خلق قابل آن‏كه از زهرا خواستگاري كنند نيستند. خداي من از زهرا خواستگاري مي‏كند. چطور؟ مگر مي‏شود؟ فرمود: خدا به من وحي كرده است كه بعد از طلوع صبح ستاره‏ي زهره از آسمان فرود مي‏آيد. هرجا نشست، برهر خانه‏اي كه فرود آمد و نزول كرد، صاحب آن خانه شوهر زهراست.

خدا از فاطمه‏ي زهرا براي چه‏كسي خواستگاري مي‏كند؟ شب، ابلاغ شده است. امشب همه، آن‏هايي كه به‏خيال خود فكرها مي‏كردند، چون نوعش را هم ديده بودند، زينب دختر رسول اللّه۹در مكه ازدواج كرده بود،([۱۴۸]) عثمان از رسول خدا دو دختر گرفت.([۱۴۹]) پيغمبر با آن‏ها وصلت كردند و از آن‏ها دختر گرفتند. چون نمونه‏هايش را ديده بودند پيش خود فكر مي‏كردند كه ممكن است يكي از آن‏ها نامزد گردند و قرعه به نام يكي از آن‏ها درآيد. همه مهيا، منزل‏ها را آب‏پاشي و جاروب كردند عطر زدند. شب را همه بيدار و در فكر و انتظار بودند كه ببينند چه مي‏شود. آناني كه به‏رسالت رسول خدا اعتقاد داشتند منتظر وقوع معجزه و كرامت بودند و آن منافقيني كه يك لحظه ايمان نياورده بودند، مي‏گفتند ببينيم باز محمد۹ چه سحري مي‏خواهد اظهار كند (نعوذباللّه). ايمان كه نداشتند ولي مي‏گفتند بالاخره اين هم يك نوع سحري است،

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۲۵ *»

ببينيم چه مي‏شود.

صبح همه مهيايند و صحنه‏ي آسمان را از اول طلوع صبح تماشا مي‏كنند، حضرت فاطمه‏ي زهرا هم در تعقيب نماز روي سجاده نشسته‏اند. معلوم است او هم دلش چه مي‏خواهد و طالب چه همسري است، دوست دارد كجا عروس شود و خانه‏ي چه كسي برود.

ناگهان همه ديدند آن‏چه را كه قرآن خبر مي‏دهد: و النجم اذا هوي،([۱۵۰]) قسم به ستاره‏ي زهره، آن موقعي كه شروع كرد به فرود آمدن، همه مي‏ديدند، سبحان اللّه! سبحان اللّه! فرود آمد و حضرت زهرا همين‏طور كه نشسته است و فرود آمدن زهره را مي‏نگرد خدا را به‏كبريائيت ياد مي‏كند: اللّه اكبر، اللّه اكبر، اللّه اكبر سي و چهار بار حضرت زهرا اللّه اكبر گفت. ستاره‏ي زهره روي پشت بام اميرالمؤمنين۷، همان خانه نشست. حضرت زهرا گفت: الحمدللّه، الحمدللّه، يعني خدا انتخاب فرمود همان را كه رسول اللّه مي‏خواست، همان را كه من مي‏خواستم. الحمدللّه كه بَدايي حاصل نشد و همان شد كه به‏اجمال مي‏دانستيم و هماني كه مي‏خواستيم واقع شد. سي و سه بار الحمدللّه گفت. ستاره‏ي زهره بلند مي‏شد كه همه ببينند، يك طواف دور خانه‏ي حضرت علي مي‏كرد، باز روي پشت بام حضرت علي مي‏نشست، تا سي و سه بار الحمدللّه گفتن حضرت زهرا تمام شد. بعد ستاره شروع كرد به‏حركت كردن و برگشتن به‏جاي خود، حضرت زهرا هم شروع كرد به گفتن: سبحان اللّه، سبحان اللّه، سبحان اللّه. سي و سه بار سبحان اللّه گفت. ستاره كه در جاي خود قرار گرفت، گفت: لا اله الاّ اللّه([۱۵۱]) يعني چنين خدايي را بايد پرستش كرد، بايد در نزد عظمت چنين خدايي خاضع شد و سر فرود آورد و او را بايد بندگي كرد كه صاحب قدرت است و كارهايش

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۲۶ *»

از روي حكمت كه خلق شايسته‏ي خود را از ميان خلق انتخاب مي‏كند و برمي‏گزيند.

پس شرافت آن خانه و شرافت صاحب آن خانه در نزد پروردگار آن قدر است. حالا در آن خانه حضرت زهرا گريان است، ملائكه‏ي عالم متوجه آن خانه هستند. مي‏فرمايد در خانه‏اي كه تلاوت قرآن مي‏شود، اذان گفته مي‏شود، ملائكه‏ي آسمان به آن خانه نگاه مي‏كنند و آن را در روي زمين ميان ساير خانه‏ها نوراني مي‏بينند مثل آن‏كه اهل زمين، آسمان را كه نگاه مي‏كنند ستاره‏ها را درخشان مي‏بينند.([۱۵۲]) اين فرمايش درباره‏ي يك خانه‏ي معمولي از اهل اسلام و اهل ايمان است. حالا شما فكر كنيد كه در آن خانه حضرت زهرا نماز مي‏گزارده، تلاوت قرآن مي‏كرده و در آن خانه امام حسن و امام حسين را مي‏پرورانيده است.

آه، جان‏هاي ما فداي حضرت زهرا، آه، جان‏هاي همه‏ي عالم فداي حضرت زهرا كه در چند روز بعد از وفات رسول خدا۹چه كشيد! اولاً همان مصيبت پدرش بس بود براي آن‏كه حضرت زهرا را بكشد. به خدا، مفارقت از پدر بزرگوارش او را بس بود و ديگر لازم نبود كه آن‏قدر او را اذيت و آزار كنند و بزنند و حقش را بگيرند و بر او صدمه وارد كنند. آن غم و مصيبت بزرگ او را بس بود، چنان‏كه اميرالمؤمنين را بي‏تاب كرد، مصيبت حضرت زهرا هم براي اميرالمؤمنين چنين بود و همان‏طور كه اميرالمؤمنين در مصيبت رسول خدا، ناله و فرياد مي‏كند و مي‏گويد در اين مصيبت حزن و غم من ابدي است، يا رسول اللّه،([۱۵۳]) درباره‏ي مصيبت حضرت زهرا هم همين مطلب را مي‏گويد، زيرا حضرت زهرا لاحدي الكبر است.

فرق نمي‏كند، مفارقت حضرت زهرا هم براي اميرالمؤمنين مثل مفارقت رسول اللّه است. از اين‏جهت خودش فرمود: من در عالم رؤيا ديدم كه دو ركن از اركان

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۲۷ *»

وجوديم شكست، منتظر بودم چه خواهد شد. شهادت رسول خدا يك ركن از اركان وجودم را درهم شكست و با شهادت زهرا ركن ديگر وجودم درهم شكست.([۱۵۴]) يعني علي درهم شكسته شد بعد از رحلت رسول خدا و حضرت فاطمه‏ي زهرا سلام اللّه عليهما و آلهما.

حضرت زهرا در اين مدت، بعد از آن غم و مصيبت بزرگ و آن ابتلاءاتي كه سرش آمد چطور نماز مي‏گزارده، چطور در ميان آن خانه راه مي‏رفته، چطور مي‏نشسته، چطور برمي‏خاسته است و بچه‏ها چه حالاتي از مادر خود مي‏ديدند؟ چنان مادر عزيز، مادر مهربان، مادر كريم، مادري كه در نزد خدا آن‏همه حرمت دارد. وضع مادر را با آن جراحت سينه، شكستگي پهلو و ورم بازو مي‏ديدند. من نمي‏دانم چه مي‏گذشته به ايشان، هر دفعه كه لباس آن حضرت را شستشو مي‏دادند؟ آيا زخم سينه‏ي او چه اثري در دل بچه‏ها مي‏گذارده؟ دختر بزرگ او كه حضرت زينب است چه مي‏ديده و به او چه مي‏گذشته است؟ فرزندان حضرت زهرا همه عزيزان خدا بودند.

حالا شما فكر كنيد آن جمع مصيبت‏زده در آن خانه چه كساني بودند؟! به‏همين جهت بود كه غم، گريه و حزن ايشان طوري بود كه سراسر مدينه را متزلزل مي‏كرد. ملائكه‏ي جمادي و نباتي، ملائكه‏ي حيواني، ملائكه‏ي انساني، همه‏ي ملائكه متوجه و متزلزل مي‏شدند و هركس به حال طبيعي و فطري خود بود، متأثر مي‏شد. همه هم مي‏دانستند كه سر منشأ اين تأثر از خانه‏ي حضرت زهراست.

ديگر عمْر حضرت زهرا تمام شد. در مثل امروز زندگاني پر از درد و غم حضرت زهرا تمام شد. ديگر از مثل امشب كسي صداي حضرت زهرا را در آن خانه نشنيد، ديگر كسي صداي مناجات حضرت زهرا را نشنيد، ديگر نشنيد كه حضرت زهرا

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۲۸ *»

مي‏گويد اللهم عجّل في وفاتي،([۱۵۵]) خدايا، در مرگ زهرا عجله كن. دعاي حضرت زهرا مستجاب شد، اما ناله‏هاي حضرت علي، ناله‏هاي بچه‏هاي حضرت زهرا، ناله‏هاي دوستان حضرت زهرا از مرد و زن ديگر از مثل امشب طور ديگري شده و رنگ ديگري پيدا كرده است.

ان شاء اللّه همه‏ي ما در نزد امام زمان صلوات اللّه عليه از عزاداران و مصيبت‏زدگان مادرشان حضرت فاطمه‏ي زهرا سلام اللّه عليها به‏حساب آييم و آن بزرگوار بر ما مشرف مي‏شوند و تأثر خاطر ما را مي‏بينند كه در عزاداري مادرش حضرت زهرا به او و اصحاب خاص آن حضرت اقتدا كرده‏ايم و ان شاء اللّه در اين عزاداري ملحق به‏ايشان هستيم.

عرضه مي‏داريم: ساعد اللّه قلبك يا سيّدنا و مولانا يا بقيّة اللّه و احسن اللّه لك العزاء في مصيبة جدّتك فاطمة الزهراء سلام اللّه عليها و احسن اللّه عزاء من حولك من اصحابك في تلك المصيبة.

و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۲۹ *»

مجلس    ۱۰

 

 

(شب يك‏شنبه / ۱۵ جمادي الاولي ۱۴۱۴ هـ ق ـ ۹ / ۸ / ۱۳۷۲)

 

 

 

r حضرت فاطمه۳ آيه‏ي بي‏اسمي و بي‏رسمي خداوند است

r خداوند به واسطه‏ي نياز خلق به كمالات خود جلوه فرمود و براي آن
كمالات اسم‏ها قرار داد تا او را به آن اسم‏ها بشناسند و بخوانند

r آن كمالات ذات خدا نيستند و خلق خدايند و جز حقايق محمد و آل محمد۹ نيستند

r آن بزرگواران در ميان خلق دو عنوان دارند يكي آن‏كه اسماءخدايند،
ديگري آن‏كه بندگان‏شايسته‏ي خداوند مي‏باشند،اين‏عنوان راه توجه
به آن عنوان است، يعني توجه به اسماء الهي

r عنوان دوم در حكم پرده است براي عنوان اول، راه برطرف كردن
اين پرده، نوراني شدن است

r حضرت فاطمه۳ آيه‏ي بزرگ خداوند و عرش استواء او است، آن
بزرگوار از همه‏ي خلق بي‏نياز بود ولي براي امتحان امّت در
مقام ‏دفاع از حقّش برآمد

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۳۰ *»

بسم اللّه الرحمن الرحيم

به‏طور اجمال معلوم شد كه خداوند مقام و منزلت حضرت فاطمه‏ي زهرا سلام اللّه عليها را در اين آيه‏هاي مبارك بيان فرموده است و او را يكي از آيات بزرگ خود معرفي مي‏فرمايد كه انذاردهنده و ترساننده‏ي بشر است. تمام مقاماتي را كه خدا براي آيات بزرگ خود قرار داده است، آن بزرگوار هم داراي آن مقامات هست.

از جمله مقاماتشان كه در اين چند مجلسي كه موفق بوديم، به‏آن اشاره شد اين بود كه آن بزرگواران در مقام و مرتبه‏ي خود از داشتن اسم و رسم منزه بودند. چون آيات الهي و آيات بي‏اسمي و بي‏رسمي خداي متعال هستند. به‏خاطر احتياج خلق، خداوند براي ايشان اسم‏ها قرار داده است. ما درباره‏ي پروردگارمان معتقديم كه خداي ما خودش احتياج به‏اسم و رسم نداشت، از اسم و صفت و رسم منزه بود و منزه هست و منزه خواهد بود.

اما بندگان نيازمند بودند به‏شناختن خدا، به‏آن‏كه خدا را بخوانند، رو به درگاه پروردگار كنند، اظهار مسكنت و مذلت به درگاه ربوبيت او داشته باشند تا از فيوضات او فيض‏ياب شوند. چون ايشان محتاج شدند خداوند كمالات خود را در ميان خلق ظاهر فرمود و براي آن كمالات اسم‏ها قرار داد. مقصود از كمالات جميع آن‏چيزهاست كه براي نسبت به‏پروردگار شايستگي دارد، از عظمت، جلال، كمال، كبريائيت.

كمالات خود را در ميان بندگان ظاهر فرمود و براي آن كمالات اسم‏ها و صفت‏ها قرار داد. انبيا را فرستاد تا تعليم بندگان خود بدهد آن‏چه را كه محتاج به‏آن بودند از شناختن پروردگار و خواندن او. مثلاً عرشي را قرار داد و از آن رحمانيت خود را براي بندگان ظاهر ساخت. رحمانيت، كمال خدا، از آنِ خدا و مال خداست. خود را به

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۳۱ *»

رحمانيت و رحيميت ستوده است: بسم اللّه الرّحمن الرّحيم. رحمان و رحيم، صفت و اسم اللّه شد: قل ادعوا اللّه او ادعوا الرحمن ايّاًما تدعوا فله الاسماء الحسني.([۱۵۶])

چون عرش را قرار داد رحمانيت خود را از عرش ظاهر ساخت و رحمانيت كمال پروردگار ماست. يعني آن‏چه مشاهده مي‏شود از رحمت‏هاي الهي كه شامل تمام بندگان او از مؤمنين و غير مؤمنين، از خوبان و بدان است. اين كمال الهي، رحمانيت است([۱۵۷]) كه ظاهر شد و اسم اين كمال الرحمن شد. ما خدا را به‏اين اسم شناختيم و او را به‏آن اسم صدا مي‏زنيم و به‏خداي خود رو مي‏كنيم به رو كردن به موقع آن اسم.

به‏همين سبب فرمودند: موقع دعا دست‏ها را به‏طرف آسمان بلند كنيد چون عرش پروردگار و مخازن نعمت‏هاي الهي در آسمان‏هاست.([۱۵۸]) خدا در آسمان‏ها نيست كه حتماً بايد دست‏ها را به‏طرف خدا، به سوي آسمان بلند كنيم. خدا همه جا هست، ولي موقع و محل و جايگاه ظهور الرحمن، عرش است. الرحمن علي العرش استوي([۱۵۹]) خداوند بر عرش استيلا و سلطنت، به‏ظهور، به‏نور و به‏تجلي و كمال الرحمن خود براي همه‏ي خلق ظاهر شده و به‏كرم و جود خود بر بندگان، رحمتش را شامل همه‏ي ايشان فرموده است.

اين‏جاست كه با موقع الرحمن هم آشنا مي‏شويم و اين تعليم انبيا بوده است. انبيا ياد داده‏اند و الاّ بشر ياد نمي‏گرفت و خودبه‏خود نمي‏توانست راهي را در معرفت خدا و اسما و صفات خدا و به‏طور كلي در عبوديت و بندگي به درگاه پروردگار طي كند. به‏تعليم انبيا و اين‏كه انبيا راه بندگي را بياموزند، نيازمند بودند.

در زمان حضرت ادريس۷ مشكلات و گرفتاري‏ها خيلي و درماندگي‏هاي بشر

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۳۲ *»

زياد بود، همه حيران و سرگردان بودند. ادريس پيش از مبعوث شدنش در ميان عده‏اي نشست و گفت: بياييد دعا كنيم، شايد از اين حيراني و سرگرداني درآييم. نشستند دست‏ها را روي زمين گذاردند دعا كردند، نتيجه‏اي نبخشيد، دست‏ها را به طرف شرق و غرب دراز كردند، نتيجه‏اي نبخشيد، دست‏ها را به‏طرف آسمان كه بلند كردند و دعا كردند، نتيجه گرفتند. خداوند ادريس را به نبوت برانگيخت و سينه‏ي او را محل وحي خود قرار داد و به‏بركت وجود او رفع مشكلات شد.([۱۶۰]) شناسانيدن مواقع كمالات الهي به واسطه‏ي انبيا: و تعليم و راهنمايي ايشان بوده است.

هم‏چنين خداوند كمال رحيميت خود را ظاهر فرمود كه همان رحمت‏هاي خاصي است كه به مؤمنين مي‏فرمايد و آن‏ها را مورد عنايت خاص خود قرار مي‏دهد.([۱۶۱]) اين عنايت‏ها در دوران آخرت بيش از دنيا نمودار است. در دوره‏هاي آخرت رحمت رحيميه شامل حال مؤمنين مي‏شود و به بركت رحمت رحيميه، به نعمت‏هاي مختص به مؤمنين مي‏رسند. آن‏جا معني الرحيم نمودار مي‏گردد، چنان‏كه براي اهل معرفت در دنيا هم نعمت‏ها و رحمت‏هاي خاص مؤمنين روشن مي‏شود كه همان عنايت‏ها و توفيقات و الطاف پروردگار نسبت به‏بندگان خاص و مقربش است.

هم‏چنين كمال خالقيت خود را كه اظهار فرمود دانستيم او خالق است؛ كمال رازقيت خود را كه ظاهر فرمود دانستيم او رازق و رزّاق است، روزي مي‏دهد؛ ساير كمالات الهي كه در ميان بندگان ظاهر شد اين اسم‏ها قرار داده شد. تمام اين اسم‏ها و صفت‏هاي الهي كه مؤمنان خدا را به آن‏ها مي‏خوانند، از نظري نمي‏شود شماره‏اي برايشان معين كرد، از نظري هم شماره‏هايي معين كرده و تعدادي ذكر كرده‏اند. همه در واقع همين كمالاتي است كه خداوند ظاهر فرموده و كمالات اسم و رسم پيدا كرده و

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۳۳ *»

وسيله شده براي شناختن پروردگار و رو كردن به سوي او و خواندن او و عبوديت و بندگي به درگاه او.

حالا اين كمالات كه اين همه اسم و وصف و رسم دارد، ذات خدا كه نيست. مي‏دانيم ذات خدا منزه و يكي است و اين‏ها متعددند. مولاي بزرگوار ما اعلي اللّه مقامه الشريف در معرفت پروردگار و اثبات آن‏كه اين كمالات عين ذات خدا نيستند بلكه همه خلق خدا هستند، فرمايشات زياد و توضيحات روشني دارند. مرتب مي‏فرمايند: اين‏ها متعددند و خداي ما يكي است، اين‏ها چند تا هستند و خداي ما يكي است، پس نمي‏شود اين‏ها ذات خداي ما باشند بلكه اين‏ها همه خلق خداي ما هستند. اين‏ها كه اين‏همه اسم دارند، كمالات خدا هستند و مال غير خدا نيستند، مخصوص خدا هستند و غير خدا در اين كمالات با خدا شريك نيست. او يكتا به همه‏ي اين كمالات متصف است، او يكتا و به‏يكتايي صاحب اين كمالات است ولي اين كمالات ذات خدا نيستند و همه خلق خدا هستند.

بعد چنين نتيجه مي‏گيرند: حالا چه خلقي هستند كه آن‏قدر شريف‏اند كه كمالات پروردگار شده‏اند! و اسم و رسم و صفت آن‏ها گشته‏اند! و راهنماي بندگان در شناختن خدا، در خواندن پروردگار، در عبوديت و بندگي به‏درگاه او شده‏اند! و تقرب‏جستن به پروردگار به تقرب‏جستن به آن كمالات است! آن كمالات غير از حقايق مقدس محمد و آل محمد:كيستند؟ آن كمالات را ظاهر ساخت تا خلق بتوانند با ديدن آن‏ها، خواندن آن‏ها، رو كردن به سوي آن‏ها، خدا را ديده باشند و خدا را خوانده باشند و به سوي خدا رفته باشند.

پس آن بزرگواران كمالات پروردگار مي‏باشند، حقايق مقدس نوري هستند كه خدا را به ما شناسانيدند. در ميان خلق كه آمدند دو عنوان پيدا كردند، يكي عنوان الهي كه در آن عنوان الهي، آيات خدا، مقامات خدا، اسما و صفات خدا هستند. در آن

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۳۴ *»

عنوان جز اسما و صفات خدا و كمالات او چيز ديگري نيستند. فقط به عنوان آيه و نشانه‏ي پروردگار در ميان خلق شناخته شدند.

يك جهت و عنوان ديگر عنوان خودشان، عنوان مخلوقيت، عبوديت و عنوان بندگان خاص و شايسته‏ي خداست. خدا ايشان را در ميان بندگانش از اولين و آخرين به‏كمال قرب و خلوص و اخلاص در عبوديت و بندگي برگزيده است. به‏ما هم فرمود كه شما هم شهادت بدهيد و بگوييد: اشهد انّ محمّداً عبده و رسوله۹. اول «عبد» را بگوييد، بعد رسول بگوييد. شهادت مي‏دهم كه محمد۹ بنده‏ي خداست، اول اين را بگوييد بعد بگوييد، رسول خداست. يعني چون اين بندگي از او سر زد، شايسته‏ي آن شد كه بين ما و خدا رسول و واسطه‏ي كلي شود و در همه‏ي مراتب امكاني سفير الهي بر اولين و آخرين از خلق گردد.

از اين جهت آن بزرگواران در ميان خلق كه آمدند، دو قسم اسم برايشان قرار داده شد، يك قسم اسم‏هايي كه بر همان مقامات عالي و نوراني ايشان دلالت مي‏كند و آن جلالت‏ها و عظمت‏ها و كمالات را به‏ما مي‏شناساند. بعضي از اسم‏هاي ايشان هم به تعيناتي مربوط مي‏شود كه در ميان خلق دارند و گزارش از نحوه‏ي ارتباط ايشان با خلق است. اسمشان در اين مقام، معرّف تعيّنشان و كيفيت ربطشان با خلق است.

در اين مقام ما بايد به‏آن اسم‏ها متوسل باشيم، براي رسيدن و توجه به آن مقام: اللّهم انّي اتوجّه اليك بمحمّد و آل محمد،([۱۶۲]) خدايا، من به سوي تو توجه و رو كردم. معلوم است وقتي‏كه رو به سوي خدا مي‏كنيم رو به سوي مواقع اسما و صفات الهي مي‏كنيم. همان مواقعي كه خدا را به آن مواقع و اسماي آن مواقع شناخته‏ايم كه فرمود: من عرف مواقع الصفة بلغ القرار من المعرفة،([۱۶۳]) آن مواقع، اين مقامات الهي است.

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۳۵ *»

خدايا، من رو به آن‏ها مي‏كنم اما به وسيله‏ي محمد و آل محمد:، به وسيله‏ي اين بزرگوار و خاندانش. مگر ايشان چه ربطي با آن مقامات دارند؟ معلوم شد كه ايشان همان‏ها هستند. ايشان همان عناوين الهي، همان مقامات و مواقع اسما و صفات خدا هستند، اما پشت پرده‏ي اين تعينات نشسته‏اند كه در اين عالم ظاهر شده‏اند. حالا اگر كسي توانست اين پرده‏ها را كنار بزند، مي‏تواند ببيند كه پشت پرده كيست و چيست، با خبر مي‏شود.

هيچ راهي نيست براي آن‏كه شخص از پشت پرده خبردار شود، مگر از طريق نور. بايد نوراني شود تا بتواند اين حجاب را كنار بزند، اين پرده را برطرف كند. به‏همين سبب اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه روزي كُميل را بر شتر سوار فرمود. خودش جلو بود و كميل را هم پشت سرش سوار فرمود كه بروند و نُزهتي تا خارج مدينه داشته باشند براي تفرج و گردش، شايد مزرعه، باغ يا نخلستاني داشته‏اند، به آن‏جا بروند. كميل متوجه اين لطف حضرت شد كه او را سوار بر شتر كرده‏اند، پشت سر خودشان سوار فرموده‏اند، عنايت فرموده‏اند، گفت وقت را غنيمت بشمرم و سؤالي بكنم.

عرض كرد: يا مولاي ما الحقيقة؟ آقا، حقيقت چيست؟ حضرت فرمودند: ما لك و الحقيقة؟ تو را چه به حقيقت؟! يعني اين چه سؤالي است كه تو مي‏كني؟ شأن تو نيست! كسي بايد اين سؤال را بكند كه قابليت نوراني شدن داشته باشد يا نوراني شده و مي‏خواهد بر نورانيت خود بيفزايد، ولي تو كه نه آن هستي و نه اين. با اصرار زياد بالاخره حضرت برايش چند كلامي فرمودند: كشف سبحات الجلال من غير اشارة([۱۶۴]) حقيقت كشف سبحات جلال است، يعني حقيقت همين است كه در خدمتش هستي.

يار نزديك‏تر از من به ‏من است وين عجب‏تر كه من از وي دورم

 

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۳۶ *»

وقتي كه حضور علي، كنار علي، جلوي روي علي، پشت سر علي نشسته‏اي چرا دنبال حقيقت مي‏گردي؟ كجا مي‏خواهي حقيقت را پيدا كني؟ يعني ظهور خدا، نور خدا، تجلي خدا، اسم خدا، رسم خدا، كمال خدا را كجا مي‏خواهي پيدا كني؟ آيا از علي روشن‏تر، آشكارتر، بالاتر و بزرگ‏تر؟ عمّ يتساءلون عن النبأ العظيم الّذي هم فيه مختلفون([۱۶۵]) از چه‏چيز از يك‏ديگر سؤال و درباره‏ي چه چيز با يك‏ديگر گفتگو مي‏كنند و از مقام چه كسي مي‏پرسند؟ از نبأ بزرگ، خبر بزرگ الهي؟ همان كه در نزدش و در پرتو و انوارش رفت و آمد دارند و از انوارش استفاده مي‏كنند و بهره‏مند هستند، در كنارش نشسته‏اند و از او فيض مي‏يابند. يا آن‏كه در شأن و مقامات و مراتبش اختلاف دارند.

خودش فرمود: اي نبأ للّه اكبر مني چه نبأي چه خبري براي خدا بزرگ‏تر از من؟ باز فرمود: اي آية للّه هي اكبر مني([۱۶۶]) كدام آيه و نشانه‏اي براي خداست كه از من بزرگ‏تر و نمايان‏تر و آشكارتر باشد؟ ديگر چه مي‏خواهند؟ خدا كه تمام كمالاتش را در حضرت علي نشان داده و ظاهر ساخته است، دنبال چه مي‏گردند؟

امام۷ هم به‏كميل فرمود: ما لك و الحقيقة؟ آخر تو كه هنوز اين‏قدر نتوانسته‏اي همين پرده‏ي تعين «علي پسر ابوطالب بودن» را كنار بزني و در پشت اين پرده اسم اعظم اعظم اعظم خدا و نور اتمّ اتمّ اتمّ پروردگار و جلوه‏ي اجلا و اجلا و اجلاي حضرت حق را ببيني، دنبال چه مي‏گردي؟ من با تو چه بگويم؟! ما لك و الحقيقة؟!

آري، اين تعينات حجاب شده‏اند و پشت اين حجاب‏ها تمام مقامات و آيات و علامات و مواقع اسما و صفات پروردگار قرار گرفته است. به‏عبارت ديگر، تمام كمالات الهي پشت اين حجاب‏ها و اين پرده‏هاي تعين نشسته است. خوشا به‏حال آن چشم‏هايي كه به بركت نور الهي از اين پرده‏ها گذشته و پشت اين پرده‏ها را مي‏بيند. و

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۳۷ *»

چقدر آسان است از آن طرف و چقدر سخت است از اين طرف، به‏گفته‏ي حكما «سهل ممتنع» است. چقدر سهل و آسان است براي آناني كه تسليم‏اند و خداوند بر آن‏ها نظر رحمت دارد و چقدر سخت و ممتنع و محال است براي آناني كه اهليتش را ندارند و اهلش نيستند. به‏خدا پناه مي‏بريم.

شخصي روزي به عمار گفت: اي عمار، دابّة الارض چيست؟ كه خدا در قرآن خبر داده: اخرجنا لهم دابّة من الارض تكلّمهم انّ الناس كانوا بآياتنا لايوقنون،([۱۶۷]) آن جنبنده‏اي كه از زمين سر بيرون مي‏آورد و خبر مي‏دهد و سخن مي‏گويد كه مردم آيات پروردگار خود را باور نكردند و انكار نمودند، چيست؟ گفت: من امروز عهد مي‏كنم چيزي نخورم تا آن‏كه دابة الارض را به‏تو نشان دهم. هر دو به راه افتادند و رفتند تا آن‏كه به‏منزل حضرت امير رسيدند و بعد از اجازه وارد خانه‏ي حضرت شدند و در خدمت آن حضرت نشستند. حضرت خرما ميل مي‏فرمودند، فرمودند: عمار، خرما بخور.

به به، خوشا به حالش! به‏دست مولايش، در خانه‏ي مولايش خرما، آن هم خرماي مدينه! خدايا روزي كن. ان شاء اللّه از عنايت آقا بقية اللّه صلوات اللّه و سلامه عليه، يكي از آن خرماها هم نصيب ما بشود، قبل از رفتن از دنيا به دست مولايمان، گرچه او را نشناسيم، آقايي كند، عنايتي كند يا به دست يكي از بزرگان، به‏ما هم خرماي مدينه كرامت كند، بخوريم. ان شاء اللّه، آمرزيده و نوراني از دنيا برويم.

عمار شروع به خوردن خرما كرد. رفيقش گفت: اِ..، تو عهد كرده بودي كه تا دابة الارض را به‏من نشان ندهي چيزي نخوري. گفت: من به عهد خود وفا كردم و آن‏چه گفتم انجام دادم.([۱۶۸]) يعني ترا حضور دابة الارض، آيه‏ي الهي آوردم. چطور در پشت اين تعينات، مقامات آن بزرگواران را مي‏ديدند.

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۳۸ *»

حضرت فاطمه‏ي زهرا سلام اللّه عليها هم لاحدي الكبر و يكي از همين آيات بزرگ پروردگار است كه پشت حجاب‏ها و تعينات اين دنيا نشسته و شده است: دختر پيغمبر، همسر اميرالمؤمنين، مادر امام حسن و امام حسين صلي اللّه عليه و عليهم اجمعين. آناني كه معرفت داشتند در وراي اين حجاب‏ها آن‏چه كه بايد ببينند، مي‏ديدند. در پشت اين حجاب‏ها و تعين‏هاي ظاهري عرضي دنيايي مي‏ديدند كه جميع كمالات الهي و تمام مواقع اسما و صفات الهي نشسته است.

خدا عذاب ظلم‏كنندگان در حق حضرت زهرا را زياد كند. چقدر آن‏ها ظالم بودند! چقدر بي‏رحم بودند! هيچ ترحمي در دل آن‏ها نبود. بعد از آن همه صدمات، چرا حقش را غصب كردند؟ چرا فدك را از او گرفتند؟ چرا كتكش زدند؟ چرا بي‏حرمتي كردند؟ چرا عَوالي و فدك را كه حق خود حضرت بود گرفتند؟

حضرت فاطمه‏ي زهرا سلام اللّه عليها براي آن‏كه اتمام حجت بفرمايد، كرد آن‏چه كرد و فرمود آن‏چه فرمود و الاّ او به فدك و عوالي احتياج نداشت. تمام دنيا از آنِ اوست. تمام كمالات الهي و مواقع همه‏ي اسما و صفات، ايشان هستند. موقع الرحمن علي العرش استوي حضرت زهراست سلام اللّه عليها. او به‏فدك نيازمند نيست. اما براي اتمام حجت بر منافقان امت براي امتحان و اختبار خلق است كه رسول خدا فدك را برايش قرار مي‏دهد و مِلك آن بزرگوار مي‏كند. بعد منافقان آن را غصب مي‏كنند و اسمش را ترَكه‏ي رسول اللّه مي‏گذارند و بعد به رسول خدا تهمت مي‏زنند كه آن حضرت فرموده است: ما طايفه‏ي انبيا ارث نمي‏گذاريم، آن‏چه كه مي‏گذاريم و از ما باز مي‏ماند، مال همه‏ي مسلمين است. با اين بهانه حق آن بزرگوار را غصب كردند. آن بزرگوار هم براي اتمام حجت و امتحان در مقام مطالبه‏ي حق خود برمي‏آيد.

به خدا پناه مي‏بريم، اولياي خدا هميشه مردم را امتحان مي‏كنند، الآن هم ما به دست امام زمانمان به‏انواع مختلف امتحان مي‏شويم. آقا ما را امتحان مي‏كند، امام ما و

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۳۹ *»

ولي خداست، بر عهده‏ي اوست، او اختبار مي‏فرمايد، همه‏ي امورمان زير نظر اوست و از نظرشان دور نيست. ما نبايد غافل باشيم. هر امري كه براي ما پيش مي‏آيد، بايد فكر كنيم كه نكند امتحاني باشد، سخت است.

نمونه‏اي مي‏گويم، دقت بفرماييد، قطب راوندي، خدا رحمتش كند، نقل مي‏كند: شخصي به نام ابومحمد ميان شيعيان مشهور بود. بعضي به كنيه مشهورند. ابومحمد دو تا پسر داشت، يكي صالح بود به نام ابوالحسن و يك پسرش خيلي فاسد بود، شرب خمر مي‏كرد و به معاصي تظاهر داشت. آن موقع رسم بوده است شايد حالا هم رسم باشد كه بعضي از شيعيان جمع مي‏شدند پولي جمع مي‏كردند و يك نفر را انتخاب مي‏كردند كه از طرف آقا امام زمان صلوات اللّه عليه حج انجام بدهد.

از جمله كساني‏كه گاهي موفق مي‏شد و او را انتخاب مي‏كردند، همين ابومحمد بود. پول به‏او مي‏دادند كه به‏نيابت امام زمان صلوات اللّه عليه حج برود. اين شخص در يكي از اين دفعات، مقداري از اين پول كه به‏او داده مي‏شود به‏عنوان كمك به‏آن پسر فاسدش مي‏دهد. مقداري از اين پول را به‏او مي‏دهد و راه مي‏افتد و مي‏رود. وقتي‏كه برمي‏گردد به‏ديدن و ملاقاتش مي‏روند.

او در بين جمعي از دوستان نقل مي‏كند و مي‏گويد: من روز عرفه از ظهر تا غروب در عرفات ايستاده و مشغول به دعا بودم. در ضمن متوجه شدم كه در نزديكي من يك آقاي نوراني گندمگون مشغول دعا بودند، گريه مي‏كردند، تمام اين مدت را آن بزرگوار به دعا و گريه گذرانيد تا غروب شد. مي‏دانيد در عرفه تا غروب توقف مي‏كنند، غروب كه شد بايد به طرف مشعر حركت كنند. خداوند روزي بفرمايد.

مي‏گويد تا دعا تمام شد و آماده‏ي حركت به طرف مشعر شديم، آن آقا رو به من كردند و فرمودند: يا شيخ، اما تستحيي؟ اي پيرمرد آيا خجالت نمي‏كشي، حيا نمي‏كني؟ مي‏گويد تمام بدنم لرزيد گفتم: من اي شي‏ء يا سيدي؟ او كه نمي‏داند اين آقا

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۴۰ *»

كيست، اما از آن اول كه به دعا ايستاده متوجه آن آقا بوده است و حالا هم بدون توجه عرض مي‏كند: اي آقاي من، از چه خجالت بكشم، براي چه؟ چرا؟ مگر چه كرده‏ام؟ فرمود: تدفع اليك حجّة عمّن تعلم فتدفع منها الي فاسق يشرب الخمر. به تو پول مي‏دهند كه از طرف همان كسي‏كه مي‏داني حج انجام دهي. براي آن‏كسي كه مي‏داني، يعني آقايت، امامت. آن وقت تو از آن پول به شخص فاسقي مي‏دهي كه شراب مي‏خورد؟ بعد فرمود: يوشك ان‏تذهب عينك. پناه به خدا مي‏بريم، فرمود: به‏همين زودي يك چشمت را از دست خواهي داد.

بعد از اين فرمايش در فكر فرو مي‏رود كه اين آقا كيست و چطور از جريان كار من خبر دارد. ناگهان متوجه مي‏شود كه آن آقا خود حضرت هستند ولي ديگر حضرت را نمي‏بيند. وقتي‏كه اين جريان را در خانه‏اش بعد از مراجعت از حج نقل مي‏كرده مي‏لرزيده و مي‏گفته است: منتظرم فرمايش آقا تحقق پيدا كند و چشمم را از دست بدهم. من دانستم او كيست، هر وقت كه باشد، فرمايش آقا واقع مي‏شود. قطب راوندي مي‏فرمايد: طولي هم نكشيد، بعد از چند روز ديديم آهسته آهسته قُرحه‏اي در چشمش پيدا شد و به‏تدريج چشمش نابينا گشت.([۱۶۹])

آري، حجت‏هاي خدا ما را امتحان مي‏كنند. فدك هم وسيله‏ي امتحان و اختبار بوده است و الاّ حضرت زهرا سلام اللّه عليها چه احتياجي دارد؟ هرچه داشتند و هرچه به‏حسب ظاهر دستشان مي‏آمد كه به‏مساكين مي‏دادند براي خودشان چيزي نمي‏خواستند. معلوم است كه فدك را وسيله‏ي امتحان قرار دادند. آن هم مثل حضرت زهرا آن عصمت الهي به‏مسجد آمد و در برابر آن همه جمعيت در پشت پرده ايستاد و درباره‏ي فدك سخن گفت كه چرا فدك را از من گرفته‏ايد؟ چرا مي‏گوييد پدر من ارث

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۴۱ *»

نمي‏گذارد؟ خدا كه فرموده انبيا ارث گذاشته‏اند. حكم ارث در قرآن براي همه است اختصاص به غير انبيا كه ندارد. همه در اين حكم مشترك هستند، پيغمبر و غير پيغمبر. احكام ارث شامل حال همه‏ي مردم است. به‏طور مفصل در اين زمينه‏ها فرمايشات فرمود.

ملعون اولي گفت كه اي زهرا، تو هرچه از فضائل و مناقبت و از شخصيت پدرت و خودت بگويي، روي چشم ماست و قبول داريم، ما انكار فضيلت ترا نمي‏كنيم. اما اسم فدك را نبر، بيا من از مال خودم هرچه مي‏خواهي به‏تو مي‏دهم. خدا لعنتش كند و عذابش را زياد كند، چه شيطان عجيبي بوده است! گفت: بيا من از مال شخصي خودم، هرچه مي‏خواهي به‏تو مي‏دهم، تو از ما راضي باش. ولي اسم فدك را نبر، فدك مال همه‏ي مسلمين است، همه‏ي مسلمين مالك فدك هستند.([۱۷۰])

حالا مگر فدك و عوالي در آن زمان چقدر بود و در برابر زحمات رسول خدا۹چه ارزشي داشت؟! يك دختر از رسول اللّه بازمانده است، هجده‏سال بيشتر عمر ندارد، دو پسر و دو دختر، چهارتا فرزند دارد، داماد رسول خدا، اميرالمؤمنين اين همه در اسلام زحمت كشيده، تمام اين موقعيت‏ها همه‏ي اين عزت‏ها همه به‏شمشير او، به عنايت و لطف و اخلاق و رفتار پدر اين دختر فراهم شده است. حالا يك فدك و عَوالي فدك مي‏خواهد، بر فرض نعوذباللّه حق او هم نبود و پدرش به‏او نداده بود. مال مسلمين بود.

اي خاك بر سر آن مسلمين باد كه براي خاطر اسلام و به‏خاطر يك دختر باقي مانده از رسول خدا حاضر نشدند از آن مقدار ناچيز بگذرند و آن بزرگوار را از خود راضي سازند. خدا لعنت كند آن منافقان را كه راضي شدند اولاً آن مظلومه كتك بخورد، بعد هم بيايد در مسجد بايستد و براي دفاع از حقش سخن بگويد. خدا آن‏ها را لعنت

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۴۲ *»

كند، چقدر آن‏ها پست و دني بودند!

خدايا، نگذر از ايشان؛ خدايا، عذابت را بر اولي و دومي و سومي و اتباعشان زياد كن كه چطور جريحه‏دار كردند دل‏هاي اهل ايمان را به اين همه مظالم كه بر آن بزرگواران وارد ساختند.

ان شاء اللّه خداوند همه‏ي ما را از عزاداران حضرت فاطمه‏ي زهرا سلام اللّه عليها به‏حساب آورد و از كساني باشيم كه امام زمان صلوات اللّه عليه مشرف بر ما شده باشند و از ما راضي باشند و ما را از اقتداكنندگان به خودشان در عزاداري مادرشان حضرت فاطمه‏ي زهرا قرار دهند و به‏حساب آورند.

خدايا، از تو مي‏خواهيم به‏فضل و كرمت اين صلوات‏ها و سلامي را كه از زبان فرزند حضرت زهرا، امام عسكري۸ در اين مجالس عزا و ماتم او عرضه مي‏داريم، خدمت آن بزرگوار، خدمت مادرش خديجه‏ي كبرا، خدمت پدر بزرگوارش رسول اللّه و خدمت فرزندان معصومش ائمه‏ي هُدا: ابلاغ بفرما و باز هم توفيق عزاداري بيشتر به ‏همه كرامت بفرما.

و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۴۳ *»

مجلس    ۱۱

 

 

(شب دوشنبه / ۱۶ جمادي الاولي ۱۴۱۴ هـ ق ـ ۱۰ / ۸ / ۱۳۷۲)

 

 

 

 

 

 

 

 

 

r حق حضرت فاطمه۳ را پايمال كردند، درد دل‏هاي امام زمان (عج)،
انتقام گرفتن آن بزرگوار از قاتلان حضرت فاطمه
۳ در ابتداء ظهور

r اظهار حضرت فاطمه۳ خشم خود را بر امت، انذار آن حضرت بود

r آزردگي حجّت‏هاي خدا، آزردگي خدا است

r صلوات بر حضرت فاطمه۳ و مادرش خديجه، كرامت رسول خدا۹ است

r حرمت خديجه۳ نزد خداوند، برتري حضرت فاطمه۳ بر همه‏ي مردان و زنان

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۴۴ *»

بسم اللّه الرحمن الرحيم

چگونه دل شيعه نسوزد؟! و چطور دوست در مصائب حضرت زهرا سلام اللّه عليها مبتلا به‏مصيبت و غم نباشد؟! حال آن‏كه ابتدايي‏ترين مسائلي كه حق مسلمين است در مورد حضرت زهرا پايمال گرديد!

جنازه‏ي حضرت زهرا تشييع نشد، به‏طور عمومي و دسته‏جمعي بر بدن حضرت زهرا نماز گزارده نشد، در مراسم دفن حضرت زهرا كسي حاضر نشد، قبر حضرت زهرا براي كسي معلوم نشد، كسي كنار قبر حضرت زهرا نيامد.

آن مظلومه به‏واسطه‏ي آن ظلم‏ها راضي نشد كه كنار قبر او بيايند و براي او حمد و سوره بخوانند، به بازماندگانش تسليت بدهند، در صورتي‏كه مي‏دانيم اين‏ها حقوق اولي مسلمانان بر يك‏ديگر است. آري، چه بجا گفته است آن شاعر دل‏سوخته:

و لاَي الامور تُدفن ليلاً   بضعة المصطفي و يُعفي ثراها

آخر علتش چه بود كه اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه، بايد حضرت زهرا را شب دفن كند؟ چرا اثر و نشانه‏اي براي قبر حضرت زهرا سلام اللّه عليها قرار داده نشد كه نمودار و آشكار باشد؟ چرا قبر حضرت زهرا مخفي شد؟ علتش چه بود؟

علتش همين بود كه انّها لاحدي الكبر نذيراً للبشر، تمام عمرش بعد از رسول خدا۹به انذار بشر و ترسانيدن بشر گذشت. شهادتش، مراسم تغسيل و تكفين و تدفين او، مراسم رحلتش همه در واقع انذار و نوعي ترساندن بشر از ارتكاب جرايم بود.

براي آن‏كه عملاً نشان دهد كه اين بشر در اثر متابعت هواي نفس، در اثر مخالفت خدا و اِعراض از پروردگار، كارش به‏جايي مي‏كشد كه يگانه يادگار رسول خدا۹ را به اين همه مصائب مبتلا مي‏كند!! به‏طوري كه آن بزرگوار با قلبي مالامال از ناراحتي،

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۴۵ *»

خشم، غضب، سخط بر ايشان از دنيا مي‏رود كه هيچ‏كس تا كنون از اولين و آخرين و هم‏چنين تا قيامت، به اين غم و غصه و شدت از دنيا نرفته است و نخواهد رفت: اعظم الناس وجداً،([۱۷۱]) غم و حزن آن بزرگوار از تمام مردم شديدتر و بيشتر بود كه از دنيا رفت.

كسي نگويد كه غم و حزن حسين او سلام اللّه عليه بيشتر بود كه حزن امام حسين، حزن حضرت زهرا بود.

نشانه‏ي حزن و غم و اندوهش آن بود كه اجازه نفرمود و راضي نشد كه بعد از شهادتش براي تشييع جنازه‏اش و نمازگزاردن بر بدن پاك و مطهرش حاضر شوند و راضي نشد خبر داشته باشند كه قبر حضرت زهرا كجا است.

قربان مظلوميتت شويم اي فاطمه‏ي زهرا، قربان مظلوميت فرزندانت شويم اي فاطمه‏ي زهرا، قربان مظلوميت شوهرت اميرالمؤمنين شويم اي فاطمه‏ي زهرا.

و لاَي الامور تُدفن ليلاً   بضعة المصطفي و يُعفي ثراها

درد دل امام زمان صلوات اللّه عليه همين است. آن بزرگوار مي‏سوزد و مي‏نالد كه چرا اين‏قدر ظلم درباره‏ي مادرش حضرت فاطمه‏ي زهرا سلام اللّه عليها روا داشتند. او هر روز و هر شب از خدا مي‏خواهد: خدايا، فرج من را برسان.([۱۷۲]) قربانش بشويم، با سينه‏اي سوزان و اشكي ريزان دعايش به‏درگاه پروردگار اين است. ما هم فراموش نكنيم، ما هم به ياد داشته باشيم لااقل بعد از نمازهايمان دعا كنيم: خدايا، فرج آقايمان را برسان، خدايا، دعاي آن بزرگوار را درباره‏ي فرجش مستجاب بفرما.

مخصوصاً بعد از نمازها متذكر باشيد و براي فرج آن بزرگوار دعا كنيد([۱۷۳]) كه مي‏دانيد در نوع اين تعقيبات، اين دعا رسيده است و به‏ما تعليم داده‏اند. مخصوصاً

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۴۶ *»

براي تعجيل ظهور امام۷ دعا كنيد. حالا آن‏هايي كه تعقيبات عربي را نمي‏دانند يا حفظ نكرده‏اند يا نوعاً فرصت ندارند، به‏فارسي مي‏توانند دعا كنند، لااقل صلواتي كه مي‏فرستند بعد بگويند: و عجِّل فرَجَهم.([۱۷۴]) با توجه به آن‏كه اين مطلب دعاي آن بزرگوار است و خواهش او هم از درگاه پروردگار همين است.

در اين ايام و ليالي شهادت حضرت زهرا سلام اللّه عليها دل‏ها بايد بيشتر بسوزد كه قبر مقدس آن بزرگوار در مدينه‏ي منور به‏حسب ظاهر مشخص نيست، ولي محل دفن ظاهري بدن پليد و نجس اولي و دومي مشخص است و در حرم رسول خدا۹رسماً زيارت مي‏شوند. آيا در اين ايام چه مي‏گذرد بر امام زمان صلوات اللّه و سلامه عليه؟ هرگاه در آن حرم به زيارت قبر جد بزرگوارشان تشريف مي‏برند و رسول خدا۹ را زيارت مي‏كنند و قبر مادرشان حضرت فاطمه‏ي زهرا سلام اللّه عليها را زيارت مي‏كنند، مي‏بينند كه تمام مسلمين آن‏جا كه وارد مي‏شوند مي‏دانند كه قبر اولي و دومي كجاست.

سني‏ها كه كاري به‏حضرت زهرا ندارند. البته اقرار به فضائلش دارند، بعضي از آن‏ها آن بزرگوار را به‏حسب ظاهر در بقيع زيارت مي‏كنند، به همين مقدار: السلام عليكِ يا بنت رسول اللّه السلام عليكِ يا بنت نبي اللّه. به‏اين تعابير چند جمله در زيارت حضرت در بقيع مي‏گويند. اما شيعه چه حالي دارد؟! گاهي در بقيع عرض سلام مي‏كند، گاهي در خود حرم مطهر عرض سلام مي‏كند!

البته به‏حسب روايات رسيده از ائمه:قبر مطهر حضرت زهرا سلام اللّه عليها در خانه‏ي خودشان مي‏باشد.([۱۷۵]) همان نزديكي‏ها و در كنار و جوار قبر محسنشان. محسن هم در خانه‏ي خود حضرت امير۷دفن شد. اميرالمؤمنين محسن را در همان

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۴۷ *»

خانه‏ي خودشان دفن فرمودند.

امام۷ هرگاه در آن حرم مقدس وارد مي‏شوند، البته مي‏بينند و مي‏دانند كه آن دو نفر، خدا لعنتشان كند، در عذاب پروردگارند. اولي و دومي را در آتش مشاهده مي‏كنند و در عذاب مي‏بينند، اما به حسب ظاهر، جلالت ظاهري زيادي براي آن‏هاست. آن دو نفر به‏ظاهر در حرم رسول خدا و در مجاورت قبر آن بزرگوار و مورد حرمت مسلمين هستند، سنيان آن‏قدر ارادت و محبت نشان مي‏دهند، زيارت مي‏كنند.

از طرفي قبر مطهر چهار امام معصوم در بقيع، آن هم در اين زمان‏ها به‏اين حال و صورت كه اين‏طور به حق ايشان استخفاف و به شأن ايشان جسارت شده است. در برابر آفتاب، در برابر باران، آن قبور مطهر سقفي، ضريحي، صندوقي، قبه‏اي ندارد و به حسب ظاهر احترامي ندارد. در آن‏جا فرشي نيست، زائر نمي‏تواند در كنار آن قبور مقدس اظهار خضوع و خشوع داشته باشد و عَتبه‏ي مقدسشان را ببوسد. حتي نمي‏تواند آن‏جا دو ركعت نماز بگزارد، قرآن تلاوت كند و ثواب آن‏ها را هديه كند. اين‏ها كه بماند حتي اگر در زيارت‏ها قدري گريه، خضوع و خشوعي بخواهد داشته باشد، نوعاً مانع مي‏شوند.

براي امام ما صلوات اللّه عليه اين‏ها همه درد و مصيبت است. به‏همين‏جهت آن بزرگوار از خداوند فرج خود را مي‏خواهد. مي‏دانيم كه ان شاء اللّه بعد از ظهور و بيعت در مكه‏ي معظم اول كاري كه امام زمان صلوات اللّه عليه انجام مي‏دهند آن است كه به مدينه‏ي منور تشريف مي‏آورند و بعد از تجديد عهد با قبر مطهر رسول خدا۹اعلام و خبر مي‏كنند كه مردم جمع شوند. وقتي‏كه جمع شدند، مي‏پرسند: اين دو قبر در مجاورت قبر جدم رسول خدا۹ از كيست؟ خود حضرت مي‏دانند، اما براي اتمام حجت مي‏پرسند. اين دو قبر از آنِ كيست كه در كنار و مجاورت قبر جد من قرار دارد؟ عرضه مي‏دارند: قبر اولي و دومي است. همين‏طور چند روز از مردم پرسش مي‏فرمايد

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۴۸ *»

تا همه را از اين امر با خبر بفرمايد كه براي كسي شبهه باقي نماند. همه مي‏دانند كه آن بزرگوار مي‏داند و خود مردم هم با خبرند.

يك روز اعلام مي‏فرمايد و مي‏آيد و دستور مي‏دهد آن دو قبر را مي‏شكافند و دو بدن پليد و نجس آن دو نفر را از جهنم به اعجازِ آن بزرگوار بيرون مي‏آورند، تر و تازه. دستور مي‏فرمايد آن‏ها را به دو نخل خشكي مي‏آويزند. به كرامت حضرت، براي اختبار و امتحان و آزمايش، آن دو چوب خشك، به درخت تر و تازه مبدل مي‏شود و اتباع آن دو نفر خيلي مسرور و خوشحال مي‏گردند و گمان مي‏برند كه از اعجاز و كرامت آن دو ملعون است.

اين‏ها همه براي آزمايش است، به خدا پناه مي‏بريم. در مجلس قبل گفتم كه كار اولياي خدا در ميان خلق همين بوده و هست كه خلق را آزمايش مي‏فرمايند. امام زمان هم آزمايش مي‏فرمايند.

آن‏گاه حضرت آن دو ملعون را زنده مي‏فرمايد و با آن‏ها محاجّه مي‏كند و بالاخره حضرت تمام گناهان اولين و آخرين و تمام جرايم مجرمين از زمان قابيل تا قيامت را بر عهده‏شان مي‏گذارند و آن دو ملعون همه را مي‏پذيرند و به‏همه اقرار و اعتراف مي‏نمايند و قبول مي‏كنند. حضرت مصايب مادرشان حضرت فاطمه‏ي زهرا سلام اللّه عليها را مي‏گويند و ظلم‏ها و مظالمي كه بر ايشان وارد ساختند يادآور مي‏شوند و آن‏ها را محاكمه و مؤاخذه مي‏فرمايند. بعد هم حضرت آن دو را عذاب مي‏كنند([۱۷۶]) و مي‏كشند و به تعداد مؤمنين در هر روز كشته مي‏شوند([۱۷۷]) و به عذاب خدا عذاب مي‏گردند، خدا لعنتشان كند.

حضرت فاطمه‏ي زهرا سلام اللّه عليها طبق اين آيات شريف كه مي‏فرمايد: نذيراً

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۴۹ *»

للبشر انذاردهنده‏ي بشر است از مقتضاي نفس اماره‏ي بالسوء و عمل كردن به مقتضاي جهل در برابر عقل. تمام زندگي آن حضرت انذار بود، حتي جريان دفن، همه بر اساس انذار و ترسانيدن بود كه ببينيد كار اين بشر با چنين شرايطي به كجا رسيد! كار اين امت با آن همه زحمات پيغمبر۹ به كجا رسيد! كه من خشمگين از همه از دنيا رحلت كنم.

دقت كنيد كه چطور حضرت فاطمه‏ي زهرا سلام اللّه عليها نشان داد كه بر اين امت خشمگين بود و با دلي پر از غم و حزن و سينه‏اي پر از خشم از رفتار ايشان از دنيا رفت! او وصيت فرمود كه اولاً از فوت من خبردار نشوند و بعد هم در مراسم غسل و كفن و دفن من حاضر نشوند، من راضي نيستم.

همين يك مصيبت بزرگي براي اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه بود. آخر آن‏ها همه‏ي اين امور را از چشم اميرالمؤمنين مي‏ديدند، مي‏گفتند، نعوذباللّه: تو روي حسادتي كه با ما داري، اين كارها را مي‏كني. مثلاً تو نمي‏گذاري فاطمه ما را بپذيرد، تو نمي‏گذاري فاطمه از ما راضي شود، تو نمي‏گذاري كه او از در صلح با ما درآيد، اين فتنه‏ها، نعوذباللّه، زير سر تو است.

اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه اظهار مي‏فرمودند از ناحيه‏ي خودِ آن حضرت است. خود حضرت زهرا به‏اين امور راضي نيست كه من به شما اجازه بدهم به ملاقاتش بياييد و يا از احوالش خبردار باشيد و همين‏طور ساير جريان‏ها.

در مثل همين روزها بود كه اعتراض به حضرت امير صلوات اللّه عليه خيلي شديد شده بود و بغض‏ها نسبت به‏حضرت خيلي شدت يافته بود. خيلي ننگ و عار است، خيلي بلا و محنت و خواري است، همه فهميدند و دانستند كه چه خبر شد و چه بلايي به‏سرشان آمد و چطور آبرويشان در تاريخ اسلام رفت. مسلميني كه در مدينه مجاور قبر رسول خدا۹هستند، عده‏اي مهاجرند كه براي خاطر دين او و نصرت او از

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۵۰ *»

مكه برخاسته‏اند آمده‏اند و عده‏اي هم كه انصارند كه اهل مدينه بودند. همه‏ي اموال خود و هرچه را داشته‏اند به‏خاطر آن بزرگوار و دين او در اختيار گذارده‏اند و با مهاجرين تقسيم كرده‏اند.

حال او از دنيا رفته و يك يادگار هجده‏ساله از او باقي مانده است. در مدت چند روزي كه بعد از پدر زندگي كرده كه بيشتر از دو ماه و چند روز نشده، همين مدت را به چه كيفيتي و چطور گذرانده است؟ همه‏اش گريه و مصيبت و صدمه، حال هم كه از دنيا رفته است از مرگش خبر نشدند، قبرش را نمي‏دانند، بر او نماز نگزاردند. اين برايشان خيلي مصيبت بود، خدا لعنتشان كند. فهميدند كه چطور حضرت زهرا سلام اللّه عليها آبروي آن‏ها را در تاريخ اسلام برد و براي آن‏ها عزت و حرمت و كرامتي باقي نگذارد كه آن‏ها حاضر شدند براي خاطر چند روز راحتي پست دنيا و طمع به‏دنيا بر آن مظلومه اين همه ستم كنند!

در صورتي‏كه اگر پس از رسول خدا، به‏حسب ظاهر هم اميرالمؤمنين متصدي امور مي‏شدند و در جريان كارها بودند، براي دنيا و آخرت آن‏ها كم‏تر از ابوبكر كه نبودند. خدا آن ستمگران را لعنت كند كه چطور به‏عهد و پيمانشان پشت پا زدند و سفارش‏هاي رسول خدا۹ را نشنيده گرفتند، دنبال آن خبيث‏ها رفتند و براي خود اين همه مظالم درست كردند و اين‏طور آبرو و عزت و حرمت و كرامتشان در تاريخ اسلام رفت!

حال هركس به تاريخ نگاه كند و در اين امر فكر كند مي‏بيند كه چه مردمان پستي بودند! و چقدر بي‏وفا، جفاكار، بي‏شخصيت بودند! و چقدر بي‏اعتنا بودند نسبت به امر دين و ديانت و رسالت! آن هم آن رسالت عجيب، رسالت رسول اللّه۹، آن رسالت مگر رسالت جزئي و رسالتي مثل رسالت ابراهيم و نوح و موسي و عيسي بود؟ رسول خدا۹ اصل و حقيقت رسالت و نبوت مطلق را حامل بود. هم‏چنين خاندانش با آن

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۵۱ *»

همه كرامت و عزت! چطور زود همه‏ي اين امور فراموش كردند و همه‏ي اين حقوق را پايمال نمودند. آن همه عزت و كرامت الهي را درباره‏ي آن حضرت و خاندان او رعايت نكردند.

حضرت فاطمه اگر دختر رسول خدا هم نبود، آن‏چه مسلم است، در ميان بانوان اسلام در آن زمان، بزرگ‏ترين شخصيت بود همه سيدة النساء مي‏گفتند. همه قبول داشتند كه حضرت زهرا سلام اللّه عليها، سيدة نساء العالمين است.([۱۷۸]) اين مقام فقط از جهت انتساب به حضرت رسول نبود، بلكه از جهت فضائل و مقامات شخصي خودش بود كه به‏فضيلت انتساب ضميمه شده بود. آن بزرگوار از همه‏ي زن‏هاي اولين و آخرين، بلكه به‏حسب واقع از مردها و حتي از انبيا هم مقامش بالاتر است. اما به‏حسب ظاهر اين مقدار را همه گفته‏اند كه «سيدة نساء العالمين».

معلوم است كه اين لقبِ حضرت بايد فوق لقب‏هاي سيدة نساء العالمين مريم و امثال او باشد. مريم هم سيدة نساء العالمين است.

زن فرعون، آسيه، در زمان خودش سيدة نساء العالمين بايد باشد، چون در آن زمان مؤمنه‏اي بود كه خداوند گاهي باب كشف و مكاشفه بر روي او مي‏گشود و با آن‏كه زن فرعون بود در كمال ايمان و از زنان كامل زمان خودش بود. از اين‏جهت در بهشت زن رسول خداست۹٫([۱۷۹]) معلوم مي‏شود كه از سنخ و جنس حضرت است چون فرمود: خلق لكم من انفسكم ازواجاً،([۱۸۰]) بالاخره هم‏طينت و از فاضل طينت رسول خدا۹است. آسيه، زن فرعون، مورد توجه خداست. او از زن‏هايي بود كه براي وضع حمل فاطمه‏ي بنت اسد  مادر اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه در كعبه و خانه‏ي خدا

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۵۲ *»

آمدند تا به‏فاطمه‏ي بنت اسد كمك كنند. مريم، حوا و كلثوم خواهر حضرت موسي علي نبينا و آله و عليه السلام هم آمدند.([۱۸۱]) يك بار هم براي ولادت خود حضرت زهرا سلام اللّه عليها به‏مكه در خانه‏ي خديجه آمده است.([۱۸۲])

حضرت فاطمه‏ي زهرا به‏اقرار همه، از اين‏ها افضل و برترند. آن بزرگوار سيدة نساء العالمين در همه‏ي دوره‏ها بوده است ولي درباره‏ي اين‏ها كه سيدة نساء العالمين گفته مي‏شده، مراد سيد زن‏هاي عالم و زمان خودشان است.([۱۸۳]) يعني مريم، خانم و خاتون زنان زمان خودش، آسيه هم خانم و خاتون زمان خودش و بر همه‏ي آن زن‏ها برتري داشت، سايرين هم همين‏طور.

درباره‏ي حضرت خديجه هم سيدة نساء العالمين رسيده است.([۱۸۴]) خديجه‏ي كبرا سلام اللّه عليها هم سيدة نساء العالمين است. يعني ايشان در مقام كمال خانم و خاتون بوده‏اند، مقام و منزلت داشته‏اند. حضرت خديجه از دنيا رفته بود و حضرت زهرا سلام اللّه عليها چهار پنج‏ساله بودند، خيلي براي مفارقت مادرشان بي‏تابي مي‏كردند. نوعاً حضرت زهرا گِرد رسول خدا مي‏چرخيد، گاهي شانه‏ي حضرت را مي‏بوسيد، گاهي صورت پدر را مي‏بوسيد، گاهي دست پدر را مي‏بوسيد و مرتب عرضه مي‏داشت: اين اُمّي؟ اين اُمّي؟ اين اُمّي؟ مادرم كجاست؟ مادرم كجاست؟ بسيار بي‏تابي مي‏كرد. رسول خدا چه بگويند؟ هيچ نمي‏فرمودند، سرشان را پايين مي‏انداختند. بعضي از زن‏هاي بستگان مثل فاطمه‏ي بنت اسد به خانه‏ي حضرت رفت و آمد داشتند. حضرت زهرا به‏چادر آن‏ها مي‏چسبيدند مي‏گفتند: شما از پدرم بپرسيد، پدرم به من جواب نمي‏دهد، شما از پدرم بپرسيد كه اين امّي؟ اين امّي؟ مادرم كجاست؟

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۵۳ *»

آن بزرگوار گريه مي‏كرد و مي‏گفت مادرم كجاست. رسول خدا چه بگويند؟ تا آن‏كه از طرف پروردگار، جبرئيل نازل شد كه يا محمد، به‏زهرا سلام ما را برسان و بگو خداي تو مي‏گويد كه خديجه نزد ماست، ما براي او باغ‏ها در بهشت فراهم كرده‏ايم. قصرها دارد كه پايه‏هايش از طلاست، ستون‏هايش از ياقوت قرمز درخشنده است و هم‏چنين درباره‏ي مقام و قصر خديجه و بهشت خديجه فرمايشاتي از خداوند نقل مي‏كرد. رسول خدا۹ به حضرت زهرا فرمودند: زهرا، فاطمه، جبرئيل به من خبر داد كه مادرت چنين جايي است، خدا به تو سلام رسانده و مي‏فرمايد مادرت در نزد ماست و مقامش و جايش چنين و چنان است.

آن وقت حضرت زهرا كه در حدود سن پنج‏سالگي بودند عرضه داشتند: اللّه ربي هو السلام. اللّه، پروردگار من او سلام است. نمي‏گويد من هم به خدا سلام عرض مي‏كنم، يا جواب سلام خدا را مي‏دهم. دقت كنيد، انّها لاحدي الكبر، مگر چقدر از بعثت رسول خدا۹ گذشته؟ چند سال كه بيشتر نگذشته است. اما حضرت فاطمه در آن سن و سال اين‏طور عرضه مي‏دارد: اللّه ربي هو السلام پروردگار من، اللّه، اوست سلام. يعني نام مبارك خدا السلام است. شما هم در قرآن درباره‏ي اسم‏هاي پروردگار مي‏خوانيد كه يكي از آن‏ها سلام است: هو اللّه الذي لا اله الاّ هو الملك القدّوس السلام المؤمن المهيمن العزيز الجبّار المتكبّر.([۱۸۵])

حضرت زهرا عرض مي‏كند: اللّه ربّي هو السلام و منه السلام و اليه السلام.([۱۸۶]) پروردگار من سلام است و اسم السلام نام اوست. سلام از طرف پروردگار من است و سلامتي هرچه هست از ناحيه‏ي اوست. سلام به‏سوي پروردگار من برمي‏گردد و مرجعش به او و اصلش از اوست. يعني همه‏ي رحمت‏ها از خداست و خدا به فضل و

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۵۴ *»

كرمش بر بندگانش امنيت و سلامتي و رحمت عنايت مي‏فرمايد و بر خلقش نازل مي‏فرمايد. حضرت فاطمه‏ي زهرا به‏اين‏طور تحيت پروردگار را جواب مي‏گويد. پس خديجه هم سيدة نساء العالمين است. مي‏فرمايد بگو مادر تو نزد ماست.

هم‏چنين قبل از رحلت خديجه‏ي كبرا سلام اللّه عليها گاهي كه جبرئيل نازل مي‏شد، مخصوصاً از طرف خدا براي آن بزرگوار سلام نازل مي‏كرد. جبرئيل از طرف پروردگار رسول خدا۹ را موظف مي‏كرد كه پروردگار مي‏فرمايد سلام ما را به خديجه برسان.([۱۸۷]) به‏منظور تعظيم و تكريم مقام خديجه سلام اللّه عليها.

پس اجمالاً اين شئونات را امّت مي‏دانستند و از مقام و منزلت ايشان باخبر بودند. حتي عايشه بارها حضرت زهرا سلام اللّه عليها را مذمت مي‏كرد و مي‏خواست بر حضرت طعن بزند كه تو از زني از زن‏هاي رسول خدا هستي كه قبل از حضرت ازدواج كرده بود و با مرد ديگري هم‏بستر بوده است. به اصطلاح ما، مادر تو بيوه بوده و بعد رسول خدا او را گرفته است، اما مرا كه تزويج كرد من مخصوص رسول خدا بوده‏ام و قبل از رسول خدا با كسي ازدواج نكرده بودم. مي‏خواست به‏اين طور خود را بر خديجه سلام اللّه عليها فضيلت دهد و از او برتر به‏حساب آورد. به‏اين وسيله، طعني هم به حضرت زهرا سلام اللّه عليها بزند.

حضرت فاطمه‏ي زهرا سلام اللّه عليها آن خبيثه را مي‏شناختند كه كيست و چقدر خباثت دارد! خدا لعنتش كند. از اين حرف‏هاي آن ناپاك دل‏گير مي‏شدند و مي‏دانيم آن بزرگواران اوليا و حجت‏هاي خدا هستند. دل‏گيريشان براي خدا و امر خداست، نه از قبيل عواطف و احساسات ما كه براي بعضي از امور دل‏گير مي‏شويم. به تعبير ديگر، تعصب و حميّت آنان تعصب و حميّت الهي است، ولي تعصب‏هاي ما

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۵۵ *»

تعصب‏هاي خلقي، عاطفي و بشري است.

ما اگر جواب بگوييم، جواب‏گوييمان روي عواطف و اِرضاي نفس بشري است. مي‏گويد جوابت را به‏خانه نمي‏برم، همين جا جوابت را توي دستت مي‏گذارم، نوعاً افراد اين‏طورند. يا مي‏گويد طاقت ندارم بايد جوابت را بگويم. اين‏ها همان عواطف و احساسات و طبع عجيبي است كه ما به‏آن مبتلا هستيم. هيچ حاضر نيستيم جواب كسي را به‏اصطلاح خودمان به خانه ببريم، بايد حتماً نقدانقد توي دستش جوابش را بگذاريم و دلمان را خنك كنيم و هيچ حقوقي را رعايت نكنيم و هيچ احترامي به شأن يك‏ديگر نگذاريم، به‏هرجا كه بكشد. به خدا پناه مي‏برم.

بزرگان فرمودند اين‏طور نباشيد، بلكه اگر طرف مقابل به‏شما گفت كه اگر يك حرف بزني ده جواب مي‏دهم، بگو اگر ده‏تا بگويي يكي هم به‏تو جواب نمي‏دهم. تو اين‏طور باش. اگر به‏اين طرف صورتت زد آن طرف را هم جلو بياور و بگو بزن. معاشرت با برادران ايماني و اخوان مؤمنين اين حقوق را اقتضا مي‏كند. هم‏چنين معاشرت خواهران ايماني با يك‏ديگر همين اقتضاها را دارد. ما چقدر اشتباه مي‏كنيم و در معاشرت‏ها يك‏ديگر را آزار مي‏دهيم و اذيت مي‏كنيم! به خدا پناه مي‏بريم!

اولياي خدا مثل ما نيستند كه بر اساس عواطف و احساسات و طبايع آزردگي پيدا كنند. آزردگي آن‏ها آزردگي خداست. حضرت فاطمه از طعن‏هاي عايشه‏ي ملعونه ناراحت مي‏شد و اين ناراحتي همان غيرت خدايي بود. آخر عايشه با آن خباثت آن‏طور توهين كند به خديجه‏ي كبرايي كه رسول خدا هر موقع از او يادشان مي‏آمد و يا نام خديجه برده مي‏شد، تأثر همه‏ي وجود مباركش را مي‏گرفت و آثار حزن در چهره‏ي مباركش ديده مي‏شد.

باز همين عايشه مي‏گفت: يا رسول اللّه شما را چه مي‏شود؟! خديجه كه يك پيره‏زني بيش نبوده كه مدتي همسر شما بوده و از دنيا رفته است. چرا اين‏قدر به فكر او هستيد؟

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۵۶ *»

در هر صورت براي تسلي خاطر حضرت فاطمه سلام اللّه عليها جبرئيل از طرف پروردگار بر رسول خدا۹ نازل شد و فرمايشات خدا را در شأن و جلالت خديجه بيان كرد كه خديجه كنيز ما و در نزد ماست. حرمت خديجه حرمت ما و خديجه مورد اكرام ماست و از اين قبيل فرمايشات([۱۸۸]) كه باعث شد دل حضرت زهرا سلام اللّه عليها قرار گرفت و خاطر شريفش آرام شد. خداوند در تعظيم مقام مادرش اين چنين فرمود، اما نه به‏عنوان آن‏كه مادر است، بلكه به‏عنوان آن‏كه خديجه در نزد خدا مقام دارد و محبوبه‏ي خداست و در نزد رسول خدا مكرم است، بر اسلام و مسلمين حق دارد.

حضرت خديجه در واقع افضل امهات مؤمنين و امّ‏المؤمنين است. اوست مصداق حقيقي و اصلي و ازواجه امّهاتهم([۱۸۹]) به‏معناي درست. او برتر از همه‏ي زن‏هاي رسول خدا۹است. خداوند درجات آن خاتون بزرگوار عالي است متعالي فرمايد.

در اين صلواتي كه از حضرت عسكري۷درباره‏ي مادرشان حضرت فاطمه‏ي زهرا مي‏خوانيم، به‏خصوص ذكر حضرت خديجه هم شده است. بدين وسيله عرض ارادت مي‏كنيم خدمت آن بزرگوار، مادر مكرم حضرت زهرا سلام اللّه عليها و مي‏گوييم: خدايا، صلوات بفرست از طرف ما بر مادر حضرت زهرا آن‏چنان صلواتي كه رسول خدا۹خشنود شود. فصلّ عليها و علي امّها صلوة تكرم بها وجه ابيها محمّد۹ يعني خدايا، بر خديجه‏ي كبرا، مادر حضرت زهرا هم صلوات بفرست به‏طوري كه باعث كرامت رسول اللّه بشود. يعني چه؟ يعني حرمت رسول خدا افزوده و رسول خدا سرافراز بشوند، بر آبروي آن حضرت پيش همسرشان بيفزا كه نزد همسرشان سرافراز و آبرومند گردند.

معلوم است اگر مرد بتواند به زنش خدمتي كند، سرافراز است. اگر شخصي براي

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۵۷ *»

خاطر مرد هديه‏اي به‏زن او دهد يا احساني به او نمايد، موجب سرافرازي مرد و زيادتي آبروي او در نزد زنش مي‏شود. پس از جهت ديگر صلوات ما بر حضرت خديجه سلام اللّه عليها به واسطه‏ي رسول خدا۹و حرمت آن حضرت، در حكم خدمت رسول خدا به خديجه است.

از اين جهت فرمودند: خدمتك زوجتك صدقة([۱۹۰]) خدمت تو به همسرت و كمكي كه در امور زندگي به‏او مي‏كني، براي تو صدقه نوشته مي‏شود و ثواب احسان دارد. فرمودند: كلّ معروف صدقة([۱۹۱]) هر كار خوبي صدقه و احسان است.

حالا عرض مي‏كنيم: خدايا، اين صلوات ما را هم بر حضرت خديجه و آن بزرگوار طوري قرار بده كه باعث آبروي پيغمبرمان بشود. يعني آبرو، كرامت و سرافرازي پيغمبرمان در نزد حضرت خديجه اضافه بشود. اميد است، ان شاء اللّه اين صلوات‏ها از طرف ما در اين شب‏ها كه خوانده‏ايم به بركت حضرت فاطمه‏ي زهرا سلام اللّه عليها مستجاب شده باشد.

مطلب اين بود كه خداوند به واسطه‏ي جبرئيل به رسول خود فرمود: به فاطمه بگو، به طوري كه عايشه هم بشنود كه خديجه در بهشت، در مقامي است كه آسيه و مريم اين طرف و آن طرف او هستند.([۱۹۲]) يعني در مقام و منزلت بر آن‏ها شرافت دارد و در حكم خاتون آن‏هاست. مريم و آسيه بايد كنار دست خديجه بنشينند و خديجه در وسط. آن دو اين طرف و آن طرفش باشند كه از خديجه تكريم كرده باشند. همين فرمايش نشان مي‏دهد كه مقام آن بزرگوار از مريم و آسيه برتر است. پس مادر حضرت زهرا را هم همه مي‏دانستند كه سيده‏ي نساء عالمين است ولي در زمان و در مقام و

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۵۸ *»

مرتبه‏ي خودش مقامش بالاتر از همه‏ي زن‏هاست.

هم‏چنين همه مي‏دانستند كه حضرت فاطمه‏ي زهرا سيدة نساء العالمين است. اما سيده‏اي كه نه تنها بر زنان زمان خود برتري دارد بلكه بر تمام زنان اولين و آخرين برتري دارد. در نزد صاحبان معرفت معلوم بود كه بر مردان اولين و آخرين و بر جميع انبيا و اوصيا و جميع خلق خدا بعد از پدرش و شوهرش و فرزندانش برتري دارد. مقام و منزلت او سلام اللّه عليها، تا اين اندازه براي همه معلوم بود كه سيدة نساء العالمين است و همه اين مقدارها را به حسب درك و باور خودشان مي‏دانستند.

حال چنين خاتوني از دنيا رفته است، آيا نبايد كسي بر او نماز بگزارد؟! آيا نبايد كسي قبرش را بداند؟! آيا نبايد كسي كنار قبرش بيايد و اظهار خضوع و خشوعي نمايد؟! به خدا پناه مي‏بريم از شقاوت و قساوت آن‏ها. پس به اين وسيله حضرت فاطمه‏ي زهرا اين بشر را از عواقب معصيت و اِعراض از پروردگار انذار فرمود و ترسانيد.

خدايا، ما به تو پناه مي‏بريم، خدايا، به حق اوليايت ما را پناه بده، ما به تو پناه مي‏بريم و به اوليايت پناه مي‏بريم از عمل به مقتضيات نفس اماره‏ي بالسوء و از عمل به مقتضاهاي جهل و انيّت و انانيت خودمان. خدايا، وجود ما را به نور عقل و به نور ولايت محمد و آل محمد: منور بفرما، به بركت هدايت آن بزرگواران و اولياي كامل ايشان در دنيا و آخرت ما را به مقام قرب خود برسان. دفع بلاها و شرور و آفت‏ها و عذاب‏هاي دنيا و آخرت از ما و همه‏ي برادران و خواهران ايمانيمان بفرما.

و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۵۹ *»

مجلس    ۱۲

 

 

(شب سه‏شنبه / ۱۷ جمادي الاولي ۱۴۱۴ هـ ق ـ ۱۱ / ۸ / ۱۳۷۲)

 

 

 

 

 

 

فضائل ذاتي حضرت فاطمه۳ در آيه «انها لاحدي الكبر . . .» بيان شده است

r قرآن همآهنگ با فطرت الهي با انسان سخن مي‏گويد، دين‏جواب‏گوي
نيازمندي‏هاي دنيوي و اُخروي بشر است

r نعمت ولايت، خطر عديله، ثبات ايمان به تجديد عهد و دعا بستگي دارد

r فريضه‏ها منّتي است از خداوند بر بندگان

r سوگندهاي خداوند در اين آيات نشان آن است كه كساني بوده و
هستند كه مقامات نوراني حضرت فاطمه
۳ را نمي‏پذيرفته ونمي‏پذيرند

r از نظر باطن خداوند به حضرت علي۷ سوگند خورده و به مظلوميت و
صبر و سكوت آن بزرگوار كه معجزه بوده اشاره ‏فرموده است

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۶۰ *»

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم

فضائل ذاتي و شئونات اصلي حضرت فاطمه‏ي زهرا سلام اللّه عليها در اين فرمايش خداوند متعال مجتمع است: انّها لاِحدي الكبر نذيراً للبشر.

خداوند متعال قسم‏ها ياد فرموده و  سوگندها خورده است. معناي قسم يادكردن و سوگند خوردن خدا به اين وجودهاي مقدس آن‏است كه اگر مطلب اين‏چنين نباشد، نعوذباللّه، نعوذباللّه، خدا راضي است كه مثل اميرالمؤمنين، مثل امام حسن، مثل امام حسين سلام اللّه عليهم با آن درجات قرب و مراتب عظمت و جلالت كه دارا هستند، فاني شوند. اگر مطلب غير از اين باشد كه خدا درباره‏ي حضرت فاطمه‏ي زهرا سلام اللّه عليها بيان فرموده است.

البته بندگاني كه به فرمايشات خدا ايمان دارند، نيازمند به سوگند نيستند. خداوند هرچه بفرمايد، قبول دارند و بر ديده‏ي منت مي‏گذارند و اقرار مي‏كنند و تسليم‏اند. اين قسم‏ها و تأكيدهايي كه خدا در قرآن براي بيان نوع مطالب مي‏فرمايد، خبر مي‏دهد كه كساني در برابر بوده‏اند كه ايمان نمي‏آوردند، معتقد نمي‏شدند، تسليم نمي‏گشتند و در مقام انكار و جحود بودند؛ يا لااقل مطلب در نظرشان مشكوك بوده است.

با ملاحظه‏ي قواعد فصاحت و بلاغت كه كلام بايد مطابق مقتضاي حال باشد اين قسم‏ها كشف مي‏كند از آن‏كه اين فرمايشات در برابر كساني است كه منكر بوده‏اند و حتي انكار خود را اظهار مي‏كرده‏اند. به‏مقدار انكار و جحودشان اين فرمايش با قسم و با تعبيراتي كه حتمي و مسلمي‏بودن مطلب را برساند همراه شده است.

مثل آن‏كه شما اگر بخواهيد به كسي خبر دهيد كه شخصي به مسافرت رفته، مي‏گوييد فلاني سفر كرده و به مسافرت رفته است. اگر طرف مقابل شما خالي‏الذهن

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۶۱ *»

باشد و شما را راستگو بداند و به فرمايش شما اطمينان داشته باشد، قبول مي‏كند، متوجه مي‏شود و باخبر مي‏گردد كه فلاني به‏مسافرت رفته است. اما شما براي كسي‏كه انكاري دارد يا شكي در اين مطلب دارد، كلام را اين‏طور نمي‏گوييد. يك قدري تأكيد مي‏كنيد، مي‏گوييد حتماً، يقيناً يا مسلّماً فلاني به‏مسافرت رفته است. به مقدار شك و ترديد طرف مقابل، در كلامتان تأكيد مي‏آوريد و مطلب را حتمي مي‏كنيد. اگر مقدار انكار و شك و ترديد بيشتر باشد، ناچاريد به‏مقتضاي ميزان شك و ترديد و انكار او مطلب را بيشتر تأكيد و يقيني‏تر كنيد، تا شك او را برطرف سازيد و يا انكار او را مبدل به يقين و اعتراف كنيد. اين قرار سخن، دستور كلام و قانون تكلم است.

حال مي‏بينيم خداي ما سبحانه و تعالي در قرآن جاهايي‏كه افراد مقابل در مقام انكار بوده‏اند يا شك و ترديد داشته‏اند، آن امر را با اين‏گونه تعبيرات همراه فرموده و به‏اصطلاح عرب تأكيد آورده است، مثل آوردن كلمه‏ي اِنَّ، لام تأكيد و هم‏چنين قسم‏ها.

در قرآن آياتي مي‏خوانيد كه خدا براي بيان مطالبي قسم ياد كرده است، براي بيان معاد، بيان حساب و كتاب، رسيدگي به‏اعمال بندگان، جزا دادن به خُرد و بزرگ كارهاي ايشان. خداوند در اين‏طور موارد قسم‏ها ياد فرموده و عباراتي با تأكيداتي آورده است كه بعضي جاها انسان اگر به‏ظاهر و تنزيل آن‏ها توجه كند، دلش مي‏لرزد.

مثلاً اين تعبير را ملاحظه فرماييد: اذا وقعت الواقعة ليس لوقعتها كاذبة،([۱۹۳]) چه بياني است؟! امري بعد از اين مي‏خواهد واقع بشود، طوري بيان شده كه گويا واقع شده است. آن چنان مسلم است كه گويا انجام يافته است. جاهايي هم كه قسم‏ها ياد فرموده بر اساس همين قانون است. يعني در برابر آن مطالب و موارد كساني بوده‏اند كه انكار يا ترديد و شك داشته‏اند. خداوند براي روشن شدن آن‏ها و خارج كردن شك از

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۶۲ *»

دل‏هاي آن‏ها و واداشتن فطرت‏هايشان به اقرار و اعتراف قسم ياد مي‏فرمايد.

قرآن بر اساس فطرت با انسان سخن مي‏گويد، فطرتي كه خدا در انسان قرار داده است. آن‏چنان قرآن با فطرت انساني هماهنگ است كه مويي نمي‏زند. چون فطرت و قرآن هر دو از يك مبدء هستند، از همان جايي كه فطرت شروع شده قرآن شروع شده است و از يك‏جا سرچشمه گرفته‏اند. همان كسي كه فطرت را در انسان‏ها قرار داده، قرآن را هم نازل فرموده است، از اين‏جهت فرموده است:

فاقم وجهك للدين حنيفاً فطرة اللّه الّتي فطر الناس عليها لاتبديل لخلق اللّه ذلك الدين القيّم.([۱۹۴]) رخساره‏ي خودت را در برابر دين پروردگار كه دين حنيف است، برپا بدار. يعني ديني است هماهنگ با فطرت بشر، فطرت انساني و هماهنگ با فطرت توحيد است. يعني فطرت انسان را به خداشناسي دعوت مي‏كند و انسان را همگام با فطرت، به عبادت و بندگي خدا مي‏خواند، انسان را به اعتقاد به يگانگي پروردگار سوق مي‏دهد. اين‏ها مقتضيات فطرت است.

مي‏فرمايد: در برابر اين دين ما كه دين حنيف و دين توحيد و دين معرفت خدا، دين اقرار به‏يكتايي و يگانگي اوست، رخساره‏ي خود را برپا بدار. يعني به‏سمت چنين ديني رو كن و به‏اين دين ديانت بورز. بين خودت و خدا به اين دين پايبند باش و گرايش داشته باش.

آن وقت توضيح مي‏فرمايد، حالا اين دين، چگونه حنيف است؟ فطرة اللّه الّتي فطر الناس عليها. حنيف بودن و فطري بودن دين، كدام فطرت؟ همان فطرتي كه خداوند انسان‏ها را بر آن فطرت سرشته است. خواه و ناخواه به حسب فطرت طالب معرفت خداست و به سوي پروردگار خود در حركت است، به حسب فطرت به درگاه

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۶۳ *»

پروردگار خود خاضع و خاشع است. پس عبوديت، بندگي، يكتاپرستي، كُرنش، خضوع و خشوع به درگاه معبود يكتا، سرشت انساني است.

لا تبديل لخلق اللّه. خدا اين سرشت را سرشت خداوندي قرار داده است و تغييرپذير نيست.

مگر خود بشر زمينه‏ي تغيير اين فطرت را فراهم سازد و به اغواي شيطان به‏كفر و شرك و طغيان كشيده شود. به‏خدا پناه مي‏بريم. خود بشر زمينه‏ي تغيير فطرت را فراهم مي‏سازد و افسار خود را به دست شيطان مي‏دهد. شيطان او را از پرستش، عبوديت و بندگي پروردگار خود و از خضوع و خشوع به درگاه او بازمي‏دارد. وقتي كه افسار خود را به دست او داد و اسير او گشت، براي انسان فطرت ديگري ساخته مي‏شود كه فطرت ثانوي، فطرت شيطاني و تطبّعي است كه به واسطه‏ي اغواي شيطان و پيروي از او فراهم شده است و آن فطرت اولي را تغيير مي‏دهد.

اگرنه، خداوند اين سرشت را كه در كسي قرار داده است، تغيير نمي‏دهد و طوري قرار داده است كه تغيير نپذيرد: لاتبديل لخلق اللّه ذلك الدين القيّم.([۱۹۵]) اين ديني كه هماهنگ فطرت انساني است و آورنده‏ي آن انبيا هستند سلام اللّه عليهم اجمعين، ديني «قيّم» است. بشر چه مي‏خواهد؟ طالب چيست و دنبال چه مي‏گردد؟ دنبال سعادت مي‏گردد، سعادت دنيا و آخرت مي‏خواهد، ناموس، نظم، نظام، قانون مي‏خواهد كه با آن بتواند خواسته‏هاي دنيايي و آخرتي خود را تحصيل كند، به كمالاتي كه در وجودش قرار داده شده است برسد و كمالات او استخراج شود. همه‏ي اين‏ها به وسيله‏ي اين دين الهي انجام مي‏شود.

بشر چه مي‏خواهد؟ طالب هر خيري كه هست، نزد خداست. در دعا عرضه

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۶۴ *»

مي‏داريم: بيدك الخير.([۱۹۶]) خدايا، خير در دست توست. اما تعجب است از بشر كه با آن‏كه به حسب فطرت مي‏داند خير در دست خدا و به‏طور كلي و مطلق نزد خداست، از روي غفلت، جهالت و سفاهت مي‏رود و خير خود را از دشمن خود مي‏طلبد. فكر مي‏كند شيطان خيرخواه اوست و مي‏تواند خيرش را فراهم سازد. همين اندازه كه شيطان اشاره و يك دعوت مختصري مي‏كند، فوري دعوتش را اجابت مي‏كند.

اي بشر، خير تو در نزد دشمن تو پيدا نمي‏شود. اي انسان، چرا اين‏قدر غافل هستي؟ چرا اين‏قدر جهالت و سفاهت داري؟ خير نزد پروردگار تو است نه نزد دشمن سرسخت تو. شيطاني كه از روز اول براي اغواي انسان مهلت گرفته و گفته است: ربّ بما اغويتني لازيّننّ لهم في الارض.([۱۹۷]) خدايا، من اين‏ها را گمراه مي‏كنم، به ضلالت مي‏كشانم چون تو مرا گول زدي! آيا شيطاني كه با خدا دشمن است، با همه‏ي انسان‏ها دشمن است، مي‏شود خيرخواه ما باشد؟ فكر مي‏كنيم كه خير ما را مي‏داند و مي‏تواند خيري به ما برساند و خير ما در دست اوست. پيشنهادهاي او را خير حساب مي‏كنيم.

آيا مي‏دانيد چگونه او را خيرخواه خود گمان مي‏كنيم؟ به اين‏طور: هر امر آخرتي را با منافع دنيايي كه مقايسه مي‏كنيم، مي‏بينيم مطابق مقايسه‏ي ما ضرر دنيايي دارد پس آن را ترك مي‏كنيم تا به منفعت دنيايي برسيم. الشيطان يعدكم الفقر،([۱۹۸]) شيطان به شما وعده‏ي فقر مي‏دهد. شما را از فقر مي‏ترساند. اگر اول وقت از كار دست برداري و به‏نماز جماعت بروي يا نماز اول وقت بخواني، مشتري‏ها مي‏روند. ديگر وقت آمدن مشتري هم همين موقع مغرب يا اول ظهر است. مشتري‏ها براي معاملات و داد و ستدها اول ظهر مي‏آيند، اول مغرب مي‏آيند. مي‏گويد: آيا حالا وقتي است كه انسان كار

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۶۵ *»

را بگذارد و دنبال نمازش برود؟ آخر اين دين شد؟ اين ديانت شد؟ انسان را از فقر مي‏ترساند و به ترك نماز اول وقت و ترك جماعت امر مي‏كند و ما هم فكر مي‏كنيم او خيرخواه ماست.

اين‏چنين نيست، خداوند متعال مي‏فرمايد: ذلك الدين القيّم آن ديني است‏كه نيازمندي‏هاي شما را برطرف مي‏كند، عهده‏دار خير شما در دنيا و آخرت است، سعادت و خوشبختي شما را تأمين و تضمين مي‏كند. همان‏كه انبيا آورده‏اند و اصل و حقيقت و كامل و تمامش را رسول خدا۹آورده‏اند كه اصل و حقيقت ديانت‏هاي الهي است و آن‏ها همه ظهورات و فروع اين شريعت مقدس بوده‏اند.

آن بزرگوار اين دين را آورد و در جريان غدير خم به ولايت اميرالمؤمنين و فرزندان معصوم او صلوات اللّه عليه و عليهم اجمعين اتمامش فرمود و آن‏گاه جبرئيل نازل شد و اين آيه را بر حضرت عرضه داشت: اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتي و رضيت لكم الاسلام ديناً([۱۹۹]) امروز، «امروز» در تاريخ اسلام مشخص گرديده است. «اليوم» همان روزي است كه همه‏ي مسلمين در خدمت رسول خدا۹ مجتمع گرديده و از حج برگشته بودند آن هم «حجة الوداع».

رسول خدا در آن حج با خانه‏ي خدا و با آن مشاهد شريف مقدس وداع مي‏كرد. خطبه‏ها خواند، فرمايشات فرمود، تعاليم داد مناسك آموخت، همه مي‏فهميدند كه وضع ديگري است، طرز كار رسول خدا۹ در اين حج طور ديگري است. معلوم است وقتي كه يك محب از محبوبش مي‏خواهد جدا بشود، چه حالي دارد. همين مسلمان‏ها، ماها با آن‏كه معرفت و كمالي نداريم، با اين همه نقصان وقتي كه مي‏خواهيم براي وداع و خداحافظي از مسجدالحرام خارج شويم، چه دلي داريم؟! هم‏چنين انسان

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۶۶ *»

از مدينه‏ي منور كه خارج مي‏شود چه دلي و چه حالي دارد؟! شما فكر كنيد كه رسول خدا۹چه حالي داشته‏اند!

اولاً كه زادگاه آن بزرگوار مكه‏ي معظمه است، ثانياً آخرين حج اوست خانه را مي‏شناسد و خودش صاحب خانه است. اين خانه شعاع نور جسم اوست كه آن نور بر عرش تابيده و از عرش به بيت المعمور تابيده و از بيت المعمور به اين‏جا تابيده است.([۲۰۰]) تمام عزت‏ها و كرامت‏هاي اين خانه براي خاطر آن است كه يكي از مظاهر ايشان و حكايت‏كننده‏ي نور ايشان است. حال رسول خدا مي‏خواهد از آن خانه و از آن اعتاب مقدس و مشاهد مشرف خارج شود، فكر كنيد آن بزرگوار چه حالي داشته‏اند و چگونه وداع فرموده است.

در هر صورت، در مراجعت در سرزمين غدير خم، آن محل معروف، دستور فرمودند كه همه توقف كنند. رفته‏ها برگردند و عقب مانده‏ها برسند. وقتي كه مطمئن شدند همه مجتمع گرديده و گرداگرد حضرت اجتماع كرده‏اند، بر جهاز شتر بالا رفتند و خطبه‏ي مفصلي خواندند و اميرالمؤمنين۷ را براي مقام خلافت و ولايت و وصايت و امامت معرفي كردند.([۲۰۱]) بعد اين آيه نازل شد كه اليوم… روزي است كه در تاريخ اسلام معلوم است، آن روزي كه همه ديدند و مشاهده كردند و آن را مي‏شناسند و از امري كه در آن واقع شد و جرياني كه در ميان آن جمعيت انجام يافت، در آن چنان بيابان با آن گرماي شديد، باخبر هستند. البته در آن شرايط، براي مسأله و امر بسيار مهمي بوده است.

نتيجه‏ي آن جريان هم همين است كه خداوند در اين آيه مشخص فرمود و درباره‏ي آن اين فرمايش را نازل كرد: اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتي

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۶۷ *»

و رضيت لكم الاسلام دينا.([۲۰۲]) امروز دينتان را برايتان كامل كردم، نعمتم را بر شما تمام كردم و پسنديدم و راضي شدم براي شما اين اسلام را دين و طريقه.

اين اسلامي كه به دست محمد۹بين شما منتشر شد و به ولايت علي۷تتميم يافت، اسلامي كه محمد و علي در كنار هم هستند صلي اللّه عليهما و آلهما. اسلام اين طوري را برايتان پسنديدم كه دينتان باشد. تا اين آيه نازل شد، رسول خدا دست‏هايشان را به طرف آسمان بلند كردند به طوري كه همه دست‏هاي مبارك حضرت را مي‏ديدند و مشاهده مي‏كردند، فرمودند اين آيه نازل شده است و بعد فرمود: و الحمدللّه علي كمال الدين و تمام النعمة بولاية علي اميرالمؤمنين([۲۰۳]) يعني خدا را شكر بر كامل‏شدن دين و تمام گرديدن نعمت به واسطه‏ي ولايت علي اميرالمؤمنين.

معلوم است كه آن بزرگواران مي‏دانند چه خبر است! ما چه مي‏دانيم؟ ما نمي‏دانيم كه نعمت ولايت چه مي‏كند و چه نعمت بزرگي است كه خدا به بندگانش كرامت كرده است! چه نعمت بزرگي است كه خدا به ما داده است! ما كه متوجه نمي‏شويم امر چيست اما خود آن بزرگواران مي‏دانند كه چه هستند و ولايت و محبتشان چيست و نسبت به بندگان خدا چه آثاري دارد.

امام صادق مي‏فرمود ـ اين حديث را بسيار نقل كرده‏ام، حضرت هم مي‏فرمود من آن‏قدر اين مطلب را بين شما شيعيان گفته‏ام كه ديگر رويم نمي‏شود بگويم، خجالت مي‏كشم كه بگويم، ولي باز هم مي‏گويم. من هم باز نقل مي‏كنم ـ حضرت صادق۷فرمودند: شما وقتي خواهيد فهميد كه ولايت ما چقدر ارزش دارد و تا چه اندازه به دردتان مي‏خورد كه جانتان به حلقومتان برسد، آن‏جا مي‏فهميد كه ولايت ما چقدر به دردتان مي‏خورد.([۲۰۴])

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۶۸ *»

خدايا، به حق حضرت زهرا و فرزندانش، ولايت محمد و آل محمد:را از ما مگير. خدايا، محبت و مودت خاندان رسالت را در دل‏هاي ما بيش از پيش قرار بده. خدايا اين محبت‏ها را قبل از رفتن از دنيا به كمال خودش برسان و آثارش را در ظاهر و باطن ما ظاهر بفرما. اي پروردگار ما، اي خداي ما، اي رحيم، اي رحمان، اي عطوف، ما كه اين بزرگواران را نمي‏شناختيم، تو به ما شناسانيدي؛ ما كه راه نمي‏برديم، تو ما را راهنمايي كردي؛ ما نمي‏شناختيم تا محبتشان را از تو بخواهيم، تو محبتشان را دادي؛ حال هم به حقشان قَسَمت مي‏دهيم اين نعمت بزرگ را از ما مگير، ما را پناه بده به پناهت اي پناه ما، كه شيطان آن را نگيرد از ما.

در معرض خطريم. خدا به همه‏ي ما رحم فرمايد. در خطريم، شيطان در كمين ما است، حتي موقع مرگ دست از ما برنمي‏دارد. اين ابليس ملعون اعواني دارد به نام عديله، مأموراني دارد كه كار آن‏ها گرفتن ايمان در هنگام مردن انسان‏هاست. او اعوان مختلف و گوناگوني دارد شياطين را براي هر امري دسته‏دسته كرده و به حسب خَلق و قابليت هر دسته‏اي كارها را به آن‏ها سپرده است. خلقتشان طوري است كه به درد كار مخصوصي مي‏خورند. يك دسته از اعوان آن ملعون را عديله مي‏گويند كه كارشان اين است. البته رئيسشان ابليس است كه تعليمشان مي‏دهد، آن‏ها را مي‏پروراند، هر دسته‏اي را براي كاري مي‏پروراند.

در احاديث رسيده است كه گاهي در بعضي از موارد و مشكلات درمي‏مانْد، صدايش بلند مي‏شد، نعره مي‏زد، تمام شياطين در حضورش جمع مي‏شدند كه چه‏كار داري؟ چه ناراحتي داري؟ ما كه در خدمتت هستيم. در جواب مي‏گفته برايم مشكلي پيش آمده، رئيس يكي از آن دسته‏ها مي‏گفته من حاضرم اين مشكل را برطرف كنم. مي‏گفته است تو نمي‏تواني و از عهده‏ي تو برنمي‏آيد. او آن‏ها را، بچه‏هايش را، اتباع و اعوانش را مي‏شناسد. رئيس يكي ديگر از اعوانش مي‏گفته من اين مشكلت را حلّ

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۶۹ *»

مي‏كنم. مي‏گفته است از تو هم برنمي‏آيد. يك رئيس ديگري از آن‏ها مي‏گفته من انجام مي‏دهم، مي‏گفته است آهان، آري، تو مي‏تواني، زيرا تو با اين كار سنخيت داري، از تو برمي‏آيد. آن‏گاه مطلبش را با آن دسته در ميان مي‏گذارده و كاملاً به آن‏ها خط مي‏داده و به وسيله‏ي آن‏ها به مقصود شوم خود مي‏رسيده است.([۲۰۵])

خلاصه از هر دسته از آن‏ها كارهاي مناسب آن‏ها برمي‏آيد. حالا يك دسته‏اي را مي‏پروراند براي آن‏كه در موقع احتضار مؤمن، بيايند در كنارش و شروع كنند به وسوسه، آن‏ها را عديله مي‏گويند.([۲۰۶]) اسم هر كدامشان عديله است، يعني شيطاني كه كارش عدول‏دادن و برگرداندن مؤمن از راهي كه تا آن موقع مي‏رفته، تا دم مرگ آن راه را مي‏رفته است. دقت بفرماييد كه تا كجا دست برنمي‏دارد و تا كجا توقع و اميد دارد، خدا لعنتش كند. در حال احتضار هم انسان را رها نمي‏كند، مي‏آيد كنار انسان مي‏نشيند، در امور مختلف وسوسه‏ها مي‏كند، در خداشناسي، پيغمبرشناسي، امام‏شناسي، در دين‏داري، تقوا، در هرچه كه بتواند بالاخره انسان را از راه حق برگرداند. به‏اين شيطان عديله مي‏گويند.

از اين جهت اين دعاي مشهور به دعاي عديله رسيده است. ظاهراً اين دعا بايد مأثور باشد يعني از معصوم روايت شده باشد. چون مي‏بينيد كه چه فقرات عجيبي دارد، كدام عالم مي‏تواند چنين دعايي انشا كند؟ درباره‏ي بعضي فقراتش بزرگان ما فرمايشاتي فرموده‏اند و به بعضي از آن‏ها استدلال كرده‏اند. همين، نشان اين است كه بايد فرمايش معصوم باشد و از امام رسيده باشد كه اين بزرگواران به آن فقرات استدلال بفرمايند. اين دعا رسيده است كه براي حفظ محتضر از شرّ عديله بخوانند.

البته معلوم است بزرگان دين، كاملان زمان احتياج ندارند كه در حال احتضار

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۷۰ *»

براي آن‏ها دعاي عديله بخوانند، زيرا شيطان جرأت نمي‏كند نزديك آن‏ها بشود. اين دعا براي ناقصان و بيچارگاني مثل ما، مساكيني مثل ما، درماندگاني مثل ما، اسيران هوا و هوس‏هايي مثل ما، گرفتار اغواهاي شيطاني مثل ماست. در صورتي كه ما چقدر از اين امر غافليم، آن‏قدر خيالمان جمع است و مطمئن به خودمان هستيم كه گويا چنين امري و خطري در پيش نيست. چه‏كسي به ما ضمانت و امان‏نامه داده است؟

راهش اين است كه ما بايد مرتب ممارست داشته باشيم و از آن لحظات بترسيم و دعا كنيم. البته چاره‏ي ديگري هم نداريم، هيچ راه ديگري نداريم براي حفاظت از شرّ شيطان، مگر دعا.([۲۰۷]) اول بايد ممارست در دين و معاهده‏ي با امر دين داشته باشيم، نگذاريم دين در نظر ما كهنه بشود و عُظم دين از نظر ما بيفتد،([۲۰۸]) بخوانيم، بشنويم، بگوييم. در فراغت‏ها مطالعه كنيم، اگر فراغتي پيدا بشود، دنيا كه نمي‏گذارد.

گاهي من همين فكر را مي‏كنم. مي‏گويم من كه نه كار دنيايي دارم، نه كار آخرتي، خسر الدنيا و الآخرة، من كه هيچ. اين برادراني كه گرفتار كار دنيا هستند آيا كارشان پيش مي‏رود، با اين روزهاي كوتاه، با اين بي‏بركتي‏ها در عمر و وقت‏ها و اموال، با اين درهم و برهم بودن كارها و بي‏نظمي‏هايي كه در نوع كارها هست، آيا كار دنيايشان پيش مي‏رود؟ يا بالاخره هر طور هست مي‏گذرانند. آخرت كه ديگر حسابي ندارد و كاري به‏آن نداريم. آن‏چه كه گرفتارش هستيم دنياست. امور دنيا هم كه مي‏بينيد با اين مشكلات و سختي‏ها رو به رو است، همه گرفتار، همه مشغول، آيا فراغتي پيدا مي‏كنند كه با دين معاهده‏اي داشته باشند؟ با معارف الهي تجديد عهدي داشته باشند؟ اصلاً فرصت باقي مي‏ماند؟ اگر فراغتي باشد، باز خستگي‏ها و متفرق‏بودن حواس نمي‏گذارد. حق

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۷۱ *»

هم دارند، گرفتاري‏ها، قرض‏ها، مشكلات، اصلاً براي انسان فكر آسوده‏اي نمي‏گذارد كه بنشيند و فكر كند. خلاصه وضع عجيب و خيلي عجيب است و ما چقدر از امر غافليم!

حالا در اين اوقاتي كه به‏حسب اِجبار توجهي به عبادت مي‏كنيم. الحمدللّه، منت خداي را كه بعضي از اين عبادات را واجب فرمود. اگر اين نمازها واجب نبود، شما را به خدا، آيا ما به‏نماز مي‏آمديم؟ اگر همين نمازهاي شبانه‏روزي واجب نبود، ما فرصت توجه و اقبال به عبادت داشتيم؟ پس بر سر ما منت گذارده كه اين نمازهاي واجب را واجب فرموده، سالي يك ماه روزه را واجب كرده، براي مستطيع‏ها حج را واجب كرده است. پس خيلي كرامت فرموده، خيلي منت گذارده است. شكر مي‏كنيم خداي را بر اين واجبات.

همين نافله‏ها را كه مستحب است چه‏كسي اهميت مي‏دهد، به طوري كه اگر از او فوت شود، قضا كند؟ چرا مستحبات را اهميت نمي‏دهيم؟ چون مستحب است. اگر همين نمازهاي واجب هم مستحب بود، كم كسي پيدا مي‏شد كه آن‏ها را مهم بشمرد. رسول اللّه۹جماعت را سنت فرمودند و واجبش نكردند تا امت به سختي نيفتند. آخر ايشان ما را خوب مي‏شناسند. چون سنت شده است، وضع جماعت‏ها را ببينيد، علتش هم گرفتاري‏هاي دنياست. يك كسي مي‏گفت مگر مي‏شود؟ امر معيشت را كه نمي‏شود رها كرد، ثواب جماعت نسيه است.

خدا ان شاء اللّه گرفتاري‏ها را كم و روزي‏ها را زياد كند. ان شاء اللّه قوت ايمان و نور معرفت و بصيرت را زياد كند، همه‏ي مشكلات آسان مي‏شود. اين گرفتاري‏ها از آن است كه قوه‏ي ايمان و نور بصيرت و معرفت ما كم است. روح الايمان در ما ضعيف است، از اين جهت گرفتاري‏هاي ما زياد و روزي‏ها كم است. آن‏قدر گناه مي‏كنيم كه روزي‏ها را خودمان به‏دست خود كم مي‏كنيم.

مقصود يادآوري اين نكته بود كه براي حفظ دين از شرّ عديله بايد معاهده و

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۷۲ *»

ممارست در دين داشته باشيم و دين را هميشه تازه و زنده سازيم و روح الايمان را قوي كنيم. سخن در اين بود كه اين دين كه به واسطه‏ي ولايت اميرالمؤمنين تمام و كامل گرديده، قيّم است. عهده‏دار خير ما و ضامن سعادت ماست، تمام نيازمندي‏هاي ما را برطرف مي‏سازد. از جمله آن‏كه در بيان حقايق و معارف، با فطرت ما هماهنگ است.

قرآن هماهنگ فطرت است. وقتي كه با انسان سخن مي‏گويد، با اين فطرت دارد سخن مي‏گويد. چه كافر، چه مؤمن، در برابر قرآن كه مي‏نشيند و قرآن مي‏خواند، منطق قرآن را مي‏بيند و در مضامين آن فكر مي‏كند، مي‏يابد كه كاملاً با درك‏هاي فطري و شناخت‏هاي وجداني او هماهنگ است، به‏طوري كه مي‏يابد خالقِ اين فطرت و فرستنده‏ي اين قرآن يكي است. هر دو يعني فطرت و قرآن، از يك‏جا آمده‏اند، هم اين فطرت از طرف او در وجود ما آمده، هم اين قرآن از طرف او در بين ما آمده است. زيرا در هر امري كه با ما سخن مي‏گويد مي‏بينيم كه مطابق و موافق با سرشت سالم ما سخن مي‏گويد.

البته سرشت سالم و فطرت الهي آن است‏كه خدا قرار داده است و تغييرش نداده باشيم، فطرة اللّه التي فطر الناس عليها. اما آن فطرتي كه خودمان به واسطه‏ي متابعت از شيطان تغييرش داده‏ايم، فطرت ثانوي، فطرت مُغيَّر و تغيير يافته مي‏شود. به چه چيزي تغيير يافته است؟ به اغوا و وسوسه‏هاي شيطان. نعوذباللّه، خدا همه‏ي ما را از اغوا و وسوسه‏هاي شيطان محافظت بفرمايد.

آري، اين قرآن سخن مي‏گويد، هر كسي كه در برابر آن مي‏نشيند مي‏يابد كه قرآن با او سخن مي‏گويد، از دلش، از مغزش، از خطرات دلش و از حالاتش خبر مي‏دهد. مؤمن حالاتش را در قرآن مي‏يابد، كافر مي‏يابد، منافق مي‏يابد. از دردها و درمان‏ها گفتگو مي‏كند. اگر انسان در امري شك دارد، قرآن را كه مي‏خواند مي‏بيند عجب آيه‏اي آمد كه به مقدار شكش درباره‏ي آن مطلب تأكيد كرده است. اگر نعوذباللّه، نعوذباللّه، در دل نسبت به امري انكار دارد و آن امر را قبول نمي‏كند، مي‏بيند آيه يا آيه‏هايي را كه آن

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۷۳ *»

چنان تأكيد و قسم پشت سر هم رسيده كه گويا، بلكه مطلب همين است، كه مقدار انكار او را خدا مي‏دانسته چقدر است و به همان مقدار مطلب را تأكيد فرموده و قسم ياد كرده است.

بنابراين همان‏طور كه در ابتداي سخن عرض كردم، در اين آيات مورد بحث، قسم‏هاي الهي خبر مي‏دهد از آن‏كه در برابر فضائل حضرت فاطمه‏ي زهرا سلام اللّه عليها كساني بوده‏اند كه حاضر نبوده‏اند به آن فضائل اقرار كنند و تسليم مقامات حضرت زهرا سلام اللّه عليها شوند و در وجود چنين فضائلي براي آن حضرت شك يا انكار داشته‏اند.

از اين جهت خداوند قسم‏هايي ياد كرده است: و القمر، و اللّيل اذ ادبر، و الصبح اذا اسفر به‏حسب ظاهر قسم به سه آيه از آيات بزرگ آفرينش است آن هم در يك حالات عجيبي از آن‏ها. «ماه»، «شب در نيمه‏ي آخر آن»، «صبح در هنگام طلوع كردن و درخشيدن»، اين‏ها چه آيات عجيبي هستند. مخصوصاً براي عرب‏ها آيات عجيبي بوده‏اند و با آن‏ها سر و كار زيادي داشته‏اند. چون بيشتر مسافرت‏ها و رفت و آمدها و سير و سفرشان در شب بوده است، روزها به‏واسطه‏ي حرارت آفتاب و گرما، كم‏تر مي‏توانستند در سير و حركت باشند. نوعاً مقدار زيادي از روز را در آسايش بوده‏اند. كساني‏كه شتردار و ساربان بوده‏اند، خوب مي‏دانند كه برنامه‏ي حركت در چنين سرزمين‏هايي از بعداز ظهر، نزديك غروب تا صبح نزديك طلوع آفتاب است. به‏طور معمول در اين مدت راه مي‏روند و مقدار زيادي از روز را به‏استراحت مي‏پردازند.

پس ماه براي آن‏ها با آن حالات مختلفي كه دارد بسيار جالب است، همه‏ي حالات مختلف ماه در شب براي آن‏ها خيلي جالب بوده است. هم‏چنين نيمه‏ي آخر شب، با آن وضعي كه دارد ستاره‏ها به‏آهستگي كم مي‏شوند و تاريكي شدت مي‏گيرد و انتظار ديدن يك رگه‏ي نور و روشنايي در افق براي چنين مسافراني شدت مي‏يابد، به

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۷۴ *»

طوري كه تاريكي آن‏ها را مضطر مي‏سازد و مضطرب مي‏نمايد كه آيا كي از افق يك روشني سرمي‏زند؟ براي آن‏ها انتظار كشيدن براي طلوع صبح، امري معهود است. هم‏چنين خود صبح كه طلوع مي‏كند و يك مختصر روشنايي پيدا مي‏شود، چقدر جالب است و چه آيه‏ي بزرگي در برابر آن تاريكي شب است!

پس اين سه آيه از آيات آفرينش در نظام خلقت بسيار جالب و مورد توجه كساني بوده است كه به‏خصوص در زمان نزول قرآن مورد نظر بوده‏اند. ما كم‏تر توجه داريم كه چه اوضاعي در عالم مي‏گذرد و در اين نظام چه آثار و ارزش‏هايي مترتب است. اين ماه در همين شب‏ها چه تأثيراتي دارد روي حيوانات، نباتات، معادن، جمادات، در جزر و مدّها، هر رطوبت و سردي و خنكي كه در عالم پيدا مي‏شود به بركت ماه است. پس ماه و شب و طلوع صبح، همه آياتي است كه خداوند به اين آيات ظاهر سوگند خورده است.

باطن اين آيات را هم كه توجه داريد، بارها عرض كرده‏ام، خداوند قسم ياد مي‏كند به حق اميرالمؤمنين. كدام حضرت علي؟ آن علي تنها، علي مظلوم، آن علي كه به حسب نظام امامت و مصلحت امت به خود سكوت و سردي و خنكي گرفت در برابر حوادثي كه براي او بعد از رحلت رسول خدا۹ پيش آمد. همان علي كه در برابر دشمنان مانند آتش بود و قرار نداشت.

همان علي كه روزي رسول خدا در جريان «اِفْك»([۲۰۹]) و تهمت عايشه به ماريه‏ي قبطيه، به او دستوري فرمود. عرض كرد: يا رسول اللّه در اجراي اين فرمان، مثل آتشي كه در پنبه مي‏افتد باشم يا آن‏كه با تدبر و تحمل، احتياط و بدون شتاب دستور شما را انجام دهم؟ فرمود: نه‏خير، با تأني و بدون هيچ‏گونه شتاب‏زدگي.([۲۱۰]) دقت مي‏فرماييد، عرض كرد آيا مثل آتش در پنبه باشم؟ آري، آن بزرگوار سراپاي وجودش حرارت بود

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۷۵ *»

چون خورشيد تابان نبوت، يعني رسول خدا آشكار بود و، علي در كنار خورشيد و گرم به گرماي رسول اللّه است.

اما همين كه رسول خدا از دنيا رفتند حضرت علي مثل اين ماه، سرد و آرام. سبحان اللّه! ماه ولايت آن چنان سرد، آن چنان مظلوم، آن چنان آرام كه بارها شنيده‏ايد او را با طنابي كه به گردنش انداختند از خانه‏اش بيرون بردند، او را با طناب از جلو مي‏كشيدند و از پشت سر هم آن بزرگوار را مي‏راندند. با اين همه، او برنمي‏گشت كه نگاهي به آن‏ها بكند، كاملاً منقاد و در فرمان آن‏ها بود! سبحان اللّه!

آري، اين حالات حضرت علي در نزد خدا خيلي عظمت دارد! حضرت علي براي رضاي خدا آن‏قدر تحمل مي‏كند و سردي نشان مي‏دهد. اين صبرش خيلي عظمت دارد، شجاعتش را معجزه مي‏شمارند، آيا صبرش را معجزه نمي‏شمرند؟ زنش را با آن عظمت و جلالت كتك زدند، باز هم آرام بود! سرد بود! همسرش گريه مي‏كند، ضجه مي‏كند، ناله مي‏كند، پهلويش را شكسته‏اند، محسنش را سقط كرده‏اند؛ اما او صبر مي‏كند و آرامش دارد، از آن بزرگوار هم مي‏خواهد كه صبر كند، دل‏داريش مي‏دهد: فاطمه جان، صبر كن، فاطمه جان، نفرين نكن. آري، خدا به‏حق علي۷ قسم مي‏خورد، در چنان حالات عجيبي.

هم‏چنين به حق امام حسن مجتبي۷ قسم مي‏خورد، باز هم در آن حالات عجيب او و به حق امام حسين۷ قسم مي‏خورد. امام حسين۷ مبدأ انوار، مبدأ نجابت، مبدأ صلاح و فلاح و رستگاري است. هر خيري، هر سعادتي، هر صلاح و رشادتي، هر نجاتي از بركت خون حسين است. او صبح حقيقت و حق است كه از صحراي كربلا طلوع كرد.

خدا براي چه به اين آيات معنوي و الهي قسم مي‏خورد؟ براي بيان فضائل و مناقب حضرت فاطمه‏ي زهرا سلام اللّه عليها كه اگر در دلي شك و ترديدي يا

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۷۶ *»

نعوذباللّه، انكاري نسبت به فضائل حضرت زهراست، از بين برود. خدا بندگانش را دوست دارد، هماهنگ فطرت آن‏ها آيات خود را نازل فرموده و فضائل و مناقب آن بزرگوار را بر اساس اين قاعده‏ي فصاحت و بلاغت بيان فرموده است.

خدايا، به حق حضرت فاطمه‏ي زهرا، به حق جلالت شأن پدر و شوهر و فرزندانش صلواتك عليهم، ترا قسم مي‏دهيم كه ما را از عنايات آن بزرگواران در دنيا و آخرت محروم مفرما. محبت ايشان را در دل‏هاي ما بيش از پيش و روزبه‏روز زياده بفرما. خدايا، ما را با محبت و مودت كامل خاندان رسالت از دنيا ببر. خدايا، شيطان و اَيادي شيطان را بر ما مسلط نكن، ما را به پناه خودت پناه بده كه وجود مبارك امام زمان ماست.

خدايا، ما را در پناه پناهت كه وجود مقدس ولي تو است پناه بده، از تمام بلاهاي دنيا و آخرت ما و همه‏ي اِخوان و اَخوات ايمانيمان را محافظت بفرما.

و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۷۷ *»

مجلس    ۱۳

 

 

(شب چهارشنبه / ۱۸ جمادي الاولي ۱۴۱۴ هـ ق ـ ۱۲ / ۸ / ۱۳۷۲)

 

 

 

 

 

 

 

 

 

r حضرات معصومين: در مقام ذاتي اسماء خدايند، و در مراتب
تنزلي داراي اسماء مي‏شوند

r معصيت‏هاي شيعيان عرضي است و براي آمرزش آنها اسبابي را
خداوند قرار داده است

r آتش پشيماني، اعتراف به گناهان، گرفتاري‏هاي دنيايي، از آن اسباب است

r اعمال مؤمن انوار و كمالات او است

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۷۸ *»

بسم اللّه الرحمن الرحيم

خداوند حضرت فاطمه‏ي زهرا سلام اللّه عليها را يكي از آيات بزرگ خود مي‏شمرد و آن بزرگوار را به آن مقام و منزلت معرفي مي‏فرمايد. همان‏طور كه عرض شد محمد و آل محمد صلوات اللّه عليهم در آن مقام، همه آيات بزرگواري و بزرگي پروردگارند.

سخن در اين بود كه خداوند در مقام ذات، اسم ندارد و از اسم منزه است، آن بزرگواران هم در مقامي چون آيات تنزه خداوند هستند در آن مقام و نيز در مقام ذات و مراتب ذاتي خود، از داشتن اسم و رسم منزه هستند. چون آياتي هستند كه بايد خدا را به خلق بشناسانند و در آن مقام و مرتبت، ايشان آيات تعريف و تعرف خدا هستند.([۲۱۱]) به‏همين جهت بايد از هرگونه اسم و رسمي منزه باشند.

خداوند مشيت خود را بدون اسم و رسم قرار داده و آن را از هرگونه صفتي، اسمي و حدّي منزه قرار داده است. مي‏دانيم مشيت از مراتب ذاتي آن بزرگواران پايين‏تر است. مشيت فعل و كار خداست. مشيت كار خداست كه خداوند به آن، همه‏ي موجودات و همه‏ي عوالم را خلقت كرده است. وقتي كه مشيت چنين باشد، آن بزرگواران كه در مقام ذات و مراتب ذاتي خود از مشيت برترند و مقامات معرفت و آيات تعريف خدا هستند. مشيت كار خداست و ايشان در مقام ذات و مراتب ذاتي اسما و صفات خدا هستند. تنزل‏هايي دارند كه در مراتب تنزلي براي ايشان اسما و صفات قرار داده مي‏شود و در اين مقاماتي كه در عوالم امكاني تنزل مي‏كنند، برايشان

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۷۹ *»

اسم‏ها و رسم‏ها پيدا مي‏شود. چنان‏كه خدا براي آن‏كه خلق او را بشناسند، براي خود اسما و صفات قرار داد، كمالات خود را در ميان خلق ايجاد كرد و براي آن كمالات اسم‏ها و صفت‏ها و رسم‏ها قرار داد. تا آن‏كه خلق، خدا را به آن كمالات بشناسند و او را به اسما و صفاتي كه از آن كمالات مي‏فهمند و مي‏شناسند، بخوانند و به سوي او رو كنند با اين اسما و صفات كه گزارشي است از كمالات پروردگار.

آن كمالات عبارت‏اند از انوار خدا. خدا آن انوار را در ميان خلق قرار داده كه ذات مقدس خودش نيستند. مي‏دانيم كمال و نور ذات، خود موجود نيست. مثال‏هايي كه بزرگان ما براي روشن شدن اين مسأله مي‏زنند خيلي واضح و روشن است. مثال‏هايي است كه از قرآن و از فرمايشات محمد و آل محمد: استفاده شده است و با درك و ميزان شعور كساني كه در مقام تعليم آن‏ها بوده‏اند هماهنگي دارد. يعني طوري است كه هر كسي دقت كند، مي‏فهمد.

مثالي كه به‏طور معمول مي‏زنند همين است كه مي‏فرمايند: تو خودت را ملاحظه بكن و ببين كه داراي كمالات و انواري و خودت مي‏داني كه اين انوار و كمالات، ذات تو نيستند، بلكه همه ظهورات تو هستند. البته توجه داريد كه در اين مثال‏ها كمال و نور كه مي‏فرمايند با توجه به آن است كه طرف گفتگويشان مؤمنين و اهل ايمان و اهل ولايت هستند.

اعمال مؤمنين و اهل ولايت به بركت محبت محمد و آل محمد:اعمال خير و كارهايشان كارهاي خير است. معصيت‏هايي هم كه از ايشان سرمي‏زند چون تعمد در معصيت ندارند، آن معصيت‏ها غفلةً صادر مي‏شود.([۲۱۲]) در دل محبت به معصيت ندارند پس ذاتيشان نيست و در عالم خيال و فكر نقشه‏ي معصيت نمي‏كشند و تدبير

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۸۰ *»

معصيت نمي‏كنند. از اين جهت حتي از عالم و صُقع نفس آن‏ها هم سرچشمه نگرفته است.

آن معاصي كه به واسطه‏ي غفلت، بي‏توجهي و عادت‏ها از آن‏ها ممكن است صادر شود، در وجود آن‏ها اصلي ندارد. اگر شري هست، در صقع نفس آن‏ها و در دل و مرتبه‏ي حقيقت آن‏ها منشأ و اصل و ريشه‏اي ندارد. زيرا در دل از هرگونه معصيت و نافرماني پروردگار بيزارند. در عالم نفس و برزخيت و خيالشان هم ريشه ندارد چون در فكرِ نقشه‏كشي براي معصيت نيستند، نقشه نمي‏كشند تا زمينه‏ي معصيت را براي خود فراهم سازند. نقشه و تدبير معصيت كه ندارند پس در عالم برزخيت و صُقع نفسشان هم ريشه‏اي ندارد. معاصي ظاهري، از ظاهر آن‏ها غفلةً سرمي‏زند و تا متذكر و متوجه مي‏شوند، پشيمان و نادم‏اند و به اصطلاح، خودشان را مي‏خورند و ملامت مي‏كنند، در دل غصه مي‏خورند كه اين چه كاري بود؟ اين چه حرفي بود؟ اين چه رفتاري بود كه من انجام دادم؟

اسم همين كار را محاسبه گذاشته‏اند. اهل ايمان، اهل مراقبت به‏طور معمول اين محاسبات را دارند. لازم هم نيست كه حتماً بنشينند، قلم در دست بگيرند و كاغذي بگذارند، يا مثلاً چرتكه و ماشين‏حسابي هم جلويشان بگذارند و حساب كنند، چرتكه بيندازند كه ما امروز چقدر كار خوب انجام داديم يا چقدر كار بد انجام داديم. گرچه بوده‏اند كساني كه اين برنامه‏ها را داشته‏اند.

يك وقتي يك كتاب كهنه‏ي خيلي قديمي به‏دستم آمد، در لابه‏لاي صفحات آن كتاب يك كاغذي ديدم، كاغذ قديمي، خط و جوهر هم خط و جوهر قديمي بود. روي آن كاغذ ديدم درست مثل زمان قبل كه برنامه‏هاي تجاري به خط سياق نوشته مي‏شد، همان‏طور و به همان شكل نوشته بود مثلاً: امروز بيش از مقدار لازم چاي خوردم و به جاي آن بايد دو روز روزه بگيرم. در مورد ديگري نوشته بود، امروز فلان وقت حرف بي‏جايي زدم بايد در عوض چندركعت نماز بخوانم. همين‏طور كارهايش را حساب

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۸۱ *»

كرده و جريمه‏هايي را معين كرده بود. معلوم نبود اين كاغذ از كيست، اما كاغذِ محاسبه‏ي نفس و عجيب بود. يك جايش نوشته بود، امروز با فلان‏كس بيش از مقدار لازم سخن گفتم، به‏جاي آن بايد چند جزء قرآن بخوانم. يعني خودش را براي اين‏طور اعمال جريمه كرده بود. يك فنجان چاي اضافه خورده بود، برايش جريمه معين كرده بود كه بايد مثلاً دو روز روزه بگيرد و همين‏طور. اين را همان محاسبه مي‏گويند.

حالا شايد كمتر كسي موفق باشد به اين‏طور محاسبه و جريمه كردن و عقوبت كردن درباره‏ي اين‏گونه مباحات. اين‏ها همه امور مباح است، ما يك فنجان چاي اضافه‏خوردن در روز يا چند كلام اضافه حرف‏زدن با كسي را كه جرم و گناه حساب نمي‏كنيم. اصلاً ما اين‏ها را كه از اعمال خود به حساب نمي‏آوريم. حال آن‏كه فرمود: اگر كسي كلام و سخن خود را از عملش بشمرد، يعني بداند كه همان‏طور كه اعمالش مورد حساب و كتاب قرار مي‏گيرد، سخن‏گفتن‏هايش هم مورد حساب و كتاب قرار مي‏گيرد، سخنش كم مي‏شود.([۲۱۳]) يعني سخن مثل عمل است، فرق نمي‏كند.

حال آن كسي هم كه اهل مواظبت و مراقبت اجمالي است، همين‏كه متذكر مي‏شود امروز از من فلان عمل صادر شد كه مورد رضاي خدا و اولياي خدا نبود، متوجه است و از آن پشيمان است. اين اشخاص چون چنين هستند، قطعاً گناهانشان آمرزيده است. چون از ذات و دلشان سرچشمه نمي‏گيرد، زيرا محبتي به معصيت ندارند بلكه از معصيت بيزارند. معصيت از عالم نفس و برزخ و خيالشان هم سرچشمه نمي‏گيرد، چون در فكر معصيت نيستند، تدبير نمي‏كنند و نقشه‏ي معصيت نمي‏كشند، اصلاً در اين فكر نيستند كه كلاه سر مسلمين بگذارند، غش در كارشان داشته باشند و خيانت كنند، هيچ در اين فكرها نيستند، ابداً. هم‏چنين در فكر نيستند كه بروند پيش

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۸۲ *»

كسي بنشينند به‏خصوص غيبت كنند، يا در فكر اين نيستند كه دروغي بگويند و با آن دروغ، منفعت دنيايي به دست بياورند و نوع اين امور.

اهل ايمان به‏طور معمول در اين فكرها هم نيستند، از اين جهت معصيتشان به دل و حقيقت و ذاتشان و همين‏طور به عالم نفس و خيالشان مربوط نمي‏شود. پس هر معصيتي از آن‏ها سرمي‏زند، از همين ظاهر است و منشأش غفلت و كم‏توجهي است.

براي آمرزش اين‏ها هم خداوند اسبابي مقدر فرموده است. مي‏فرمايد: خداوند از موقع انجام هريك از اين معصيت‏ها، تا هفت ساعت مهلت مي‏دهد. حالا مقصود اين ساعت شصت دقيقه‏اي نيست. خدا هفت ساعت مهلت مي‏دهد و به آن مَلَك نويسنده‏ي اعمال زشت مي‏فرمايد، معصيت او را ننويس شايد متنبه بشود و استغفار كند.([۲۱۴]) اگر استغفار كرد ديگر چرا بنويسي؟ ملك نمي‏نويسد زيرا خداوند دستور مي‏دهد كه ننويس ولي منتظرند كه آن شخص استغفار كند. اين است كه مي‏فرمايد تا متذكر معصيتتان شديد و دانستيد، فهميديد، معصيتي يادتان آمد فوري استغفار كنيد.([۲۱۵])

البته به زبان، استغفر اللّه ربّي و اتوب اليه بگوييد و در دل هم كه همان بيزاري از معصيت هست. خود همان پشيماني كه پيدا مي‏شود، بهترين آتش براي سوختن آن معصيت است. چون معاصي بالاخره بايد با آتش سوخته و منتفي بشود، معصيت باعث مي‏شود كه انسان مرطوب مي‏شود. طبيعت معصيت رطوبتي است و انسان را مرطوب مي‏كند. اما طبع عبادت و طاعت حرارت است، انسان را گرم مي‏كند. از اين جهت تكليف به آتش تشبيه شده است.

مي‏فرمايد: خداوند در قيامت آتش فلَق قرار مي‏دهد. تمام مستضعفيني كه از دنيا

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۸۳ *»

مستضعف رفته‏اند، يا اطفالي كه از دنيا طفل رفته‏اند و بالغ نشده‏اند، يا مجانيني كه سراسر زندگيشان به جنون گذشته است، آن‏ها با آتش فلق آزمايش مي‏شوند.([۲۱۶]) آتشي برافروخته مي‏شود، به آن‏ها مي‏فرمايد داخل آتش شويد. اگر داخل آتش شدند و اطاعت كردند، اهل نجات‏اند. اگر اِبا كردند و داخل نشدند، اهل هلاكت‏اند.

در واقع، آتش فلَق واقعيّتِ همين تكاليف است. واقعيت اين تكاليف كه در دنيا به ما رسيده است و صورت آخرتيش در موقع آزمايش آتش مي‏شود. اگر شنيده يا مطالعه كرده باشيد، در مورد عالم‏هاي ذر همين فرمايش رسيده است. موقعي كه خداوند در ذرّ مي‏خواست خلقش را آزمايش بفرمايد، آتش برافروخت و فرمود داخل اين آتش بشويد. آن‏هايي كه تسليم شدند و اطاعت كردند، داخل آتش شدند، آتش بر آن‏ها بَرد و سلام، يعني خنك و سلامت شد. آن‏ها كه اِبا كردند و داخل نشدند و اطاعت نكردند، همان اطاعت‏نكردن و تسليم‏نشدن برايشان، كفر شد.([۲۱۷])

آتش تشبيه همين تكليف است. طبع اين تكاليف، عبادت‏ها و بندگي‏ها حرارت است، انسان را خشك مي‏كند. وقتي كه انسان طبيعت تكليف را دانست به تدريج به عبادت متمايل مي‏شود. در مقابل، معصيت چون آزادي و آزادمنشي است انسان را مرطوب مي‏كند. هرچه معصيت بيشتر بشود رطوبت بيشتر مي‏شود و روح سرد مي‏شود و يخ مي‏كند. چه بسا بدن هم به تبعيت روح، و روح به تبعيت بدن، هر دو مرطوب مي‏گردند و در امر دين و ديانت منجمد مي‏شوند. به تدريج به خدا و پيغمبر خدا و دين خدا و حدود الهي بي‏اعتنا مي‏شوند. اين‏ها نيست مگر به واسطه‏ي آن‏كه بدن و روح به واسطه‏ي معصيت به تدريج مرطوب شده‏اند.

حال بايد اين رطوبت‏ها باز با آتش كم بشود. بايد آتشي به اين رطوبت‏ها برسد و

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۸۴ *»

آن‏ها را كم كند. يكي از آتش‏هاي سوزنده و كم‏كننده‏ي رطوبت‏ها پشيماني است. شنيده‏ايد آتش ندامت مي‏گويند، آتش ندامت يعني همان آتش پشيماني. آن‏قدر اين آتش خوب، سوزنده و خشك‏كننده‏ي رطوبت‏هاي بدن و خشك‏كننده‏ي روح در موقع ابتلا به رطوبت‏هاي معاصي است كه خدا مي‏داند!

آن چنان عجيب است كه فرمود: كفي بالندم توبة([۲۱۸]) همين‏كه انسان از گناه پشيمان شد و به زبان حال گفت، خدايا چه غلطي بود كردم! من كه نمي‏خواستم نافرماني ترا كرده باشم. خود همين توبه و بازگشت به خداست. شخص گناه‏كار با خود فكر كند خدايي كه خالق من است و با اين همه رأفت و رحمت با من رفتار كرده، مرا ايجاد كرده، نعمت‏هاي وجودي به من بخشيده و با اين نعمت‏ها خودش را پيش من محبوب كرده است، كيست كه خدايش را دوست نداشته باشد؟ خدا با افاضه‏ي نعمت‏ها، محبتش را در دل من قرار داده و معلوم است مرا دوست داشته كه اين همه نعمت به من داده و به من كرامت كرده است، حالا من گرفتار معصيت و نافرماني او شده‏ام.

همين فكر موجب مي‏شود كه انسان آتش بگيرد و وجودش درهم بشكند. به‏به! چه لذتي دارد پشيماني از گناه! و چقدر انسان در اين حالت مقرب درگاه پروردگار مي‏شود! اين است كه دستور داده‏اند در مواضعي كه به‏طور قطع از مواضع تقرب به پروردگار است مثل روز عرفه در سرزمين عرفات، كه قطعي است ديگر آن لحظات و آن سرزمين، سرزمين تقرب به درگاه پروردگار و آن لحظات لحظات تقرب به درگاه اوست ؛ هم‏چنين در نوع اوقات و يا اماكن شريف، مساجد، در اين مواضع و مواقع دستور داده‏اند و فرموده‏اند كه ابتدا توجه كنيد به گناهانتان و به گناهانتان اعتراف كنيد.([۲۱۹])

اعتراف و اقرار به گناه نزد خلق صحيح نيست، اما نزد خدا خيلي ارزنده است.

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۸۵ *»

خدايا، من گنه‏كارم. خدايا، گناهانم بسيار است، مگر من مي‏توانم گناهانم را بشمارم؟ گناهاني دارم كه مي‏دانم، گناهاني دارم كه نمي‏دانم، گناهاني دارم كه در خاطرم هست، گناهاني دارم كه از خاطرم رفته است. انسان انواع و اقسام گناهانش را بايد در اين‏طور مواضع و مواقع اظهار كند.

نتيجه‏ي اعتراف به گناه اين است كه پشيماني مي‏آورد و ندامت پشت سر آن است. حالا خدايا، من كه اين همه گناه كرده‏ام، پشيمانم، بد كردم، غلط كردم، اشتباه كردم، به سوي تو برگشته‏ام. اين آتش ندامت كاملاً آن رطوبت‏ها را مي‏سوزاند و رطوبت معاصي را خشك مي‏كند. ديگر برطرف مي‏شود و اثري در وجود شخص پشيمان نمي‏گذارد.

به‏همين علت خدا به ملائكه مي‏فرمايد كه گناهش را تا هفت ساعت ننويسيد. مهلتش مي‏دهد، شايد موفق به استغفار شود. استغفار كه كرد ديگر گناه براي او نيست، التائب من الذنب كمن لا ذنب له([۲۲۰]) در صورتي كه انسان استغفار كند ديگر گناهي نمي‏ماند. حتي لا كبيرة مع الاستغفار([۲۲۱]) وقتي كه انسان پشيمان از گناه باشد و به درگاه پروردگار توبه كند و برگردد، كباير آمرزيده مي‏شود.

مقصود اين بود كه تمام اعمال اهل ايمان نور و خير است اما نسبت به معاصي و شرورشان هم امر چنين است كه جنبه‏ي عرضي ظاهري دارد و خداوند هم خيلي زود آن چنان گناهان را مي‏آمرزد.

حتي مي‏فرمايد: اين گرفتاري‏هاي دنيايي دوستان محمد و آل محمد:، ابتلاءاتي كه در دنيا پيدا مي‏كنند، به واسطه‏ي آن محبتي كه به محمد و آل محمد:دارند، همه اسباب آمرزش گناهانشان است.([۲۲۲]) نوع گرفتاري‏ها و هر مقدار كه مؤمن

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۸۶ *»

ناراحتي بكشد، آمرزيده مي‏شود. اهل ايمان اين‏طورند كه هر قدر ناراحتي بكشند، كفاره‏ي گناهانشان است، هر مقداري كه باشد.

قرار الهي براي اهل ايمان اين است و الاّ اين ناراحتي‏ها به‏طور معمول، براي نوع بشر هست، نمي‏شود گفت نيست. طبيعت اين عالم اقتضا كرده است كه خداوند همراه با اين نعمت‏ها، نقمت‏ها و ابتلاءات را هم قرار بدهد. مؤمن هم گرفتار مي‏شود، كافر هم گرفتار مي‏شود. آن‏طور نيست كه فقط مؤمن گرفتار شود، پس فرمودند: خود اين‏ها في حد ذاته دليل خوبي و بدي كسي نمي‏شود. يعني گرفتاري دليل بدي كسي نيست و دليل خوبي كسي هم نيست، راحتي و بي‏گرفتاري هم دليل خوبي كسي نيست، دليل بدي كسي هم نيست. خدا تقسيم كرده و در اين عالم همراه هم قرار داده است. گرفتاري‏ها و راحتي‏ها، آسايش‏ها و مشكلات، دنيا مشوب است، نعمتش خالص نيست، بلايش هم خالص خالص نيست، همه با هم مشوب است.

پس به حسب نظام طبيعي اين عالم همه گرفتارند و مشكلات دارند. كسي فكر نكند كه فقط مسلمانان يا شيعيان گرفتارند. بلكه، نوع اين معالجات و اسباب معالجه و رفع مشكلات زندگي، به هر شكلي، كه الآن در ميان مسلمين شايع است، اول از كجا آمده؟ از همين اروپا آمده است. آن‏ها كه به اين بلاها و مشكلات گرفتار شدند، در مقام رفع آن‏ها برآمدند و خواستند مشكلات را حل كنند، بيماري را علاج كنند، گرفتاري‏هاي زندگي از روحي و بدني را، اول آن‏ها در مقام علاج كار برآمدند و با تجربيات ممتد و طولاني به اين نتيجه‏ها رسيدند و بعد آن نتيجه‏ها و ابزار و روش‏هاي خود را به ساير كشورها مي‏فرستند كه ديگران هم استفاده كنند.

پس اين گرفتاري‏ها در ميان آن‏ها سابقه داشته است، اين‏طور نيست كه در آن‏جاها نباشد. آن‏ها هم به همين بيماري‏ها گرفتار مي‏شوند و نوع اين گرفتاري‏ها را دارند، مشكلات روحي دارند، تيمارستان‏ها دارند، بيمارستان‏ها دارند، همه جاي عالم

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۸۷ *»

اين‏چنين است. آمار مختلف جهاني در زمينه‏هاي گوناگون شاهد براين مطلب است. «به‏هر كجا كه روي آسمان همين رنگ است.»

همه جا يك‏نواخت است اما خدا به فضل و كرمش براي دوستان محمد و آل محمد:اين بلاها و ابتلاءات را وسيله‏ي آمرزش گناهانشان قرار مي‏دهد. ولي براي غير مؤمنين و غير اهل محبت و دوستان محمد و آل محمد:، تمام اين بلاها نقمت است، عقوبتي است كه عجله كرده و به سراغشان آمده است و واي به حالشان از عقوبت‏هاي بعدي!

يك روزي حضرت مجتبي۷ با لباس فاخر بر يك مركب خيلي خوب سوار شده بودند و مي‏گذشتند. يكي از يهودي‏هاي فقير و بيچاره‏ي مدينه با حضرت برخورد كرد، به حضرت عرض كرد كه جد شما فرمود: الدنيا سجن المؤمن و جنّة الكافر([۲۲۳]) دنيا زندان مؤمن و بهشت كافر است. شما ادعا داريد كه مؤمن هستيد ولي الآن وضع زندگي شما طوري است كه در بهشت به‏سر مي‏بريد، اين لباس‏ها و مركب همه‏اش بهشت است، ولي شما مرا كافر مي‏دانيد و وضع مرا ببينيد كه چقدر بيچاره هستم، الآن اين زندگي براي من زندان و جهنم است.

حضرت مجتبي۷ فرمودند: مطلب همان‏طور است كه جدم رسول اللّه۹فرمودند. آري، تو اگر جا و مقام و بهشت مرا بداني، مي‏بيني كه الآن اين زندگي و همه‏ي اين‏ها برايم زندان است و من در زندان به‏سر مي‏برم و اگر جاي خودت و عذابي را كه براي تو مهيا شده است ببيني، مي‏فهمي كه اين‏جا بهشت تو است و همين گرفتاري‏ها براي تو بهشتت است. وقتي كه رفتي مي‏فهمي كه كجا مي‏روي و چه عذابي خواهي ديد و مي‏فهمي كه در بهشتت بودي.([۲۲۴])

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۸۸ *»

پس اين بلاها و ابتلاءات براي غير اهل ايمان و غير دوستان محمد و آل محمد:نقمت و عقوبتي است كه عجله كرده و آمده است. مسلم است كه آن‏ها هم گرفتار، قرض‏دار و مبتلا به نوع ابتلاءات دنيايي از بلاها و بيماري‏ها مي‏شوند، ولي براي آن‏ها عقوبت است. همه‏ي اين گونه امور براي اهل ايمان به بركت محمد و آل محمد:موجب مغفرت و كفاره است.

حتي راوي از شيعيان حضرت بود و خيلي از آثار و نتايج گناهان متزلزل و از ابتلاي به گناه ناراحت بود كه خدايا، آخر اين گناهان ما را چطور مي‏خواهي بيامرزي؟ آيا اين‏ها را مي‏آمرزي يا ما را به‏اين گناهان عذاب مي‏كني؟ خيلي ناراحت بود.

چقدر خوب است انسان از گناهانش متألم باشد! يعني واقعاً در دلش درد داشته باشد كه خدايا گناه كردم، من بد كردم اين گناهان را چه‏كار خواهي كرد؟ آيا در دنيا مي‏آمرزي؟ آيا مي‏بري و در برزخ مؤاخذه مي‏كني؟ آيا مي‏بري مرا در آخرت مؤاخذه مي‏كني؟ انسان يك غصه‏اي بايد داشته باشد و بالاخره به فكر باشد كه حالا خدايا، با اين گناهان من مي‏خواهي چه‏كار كني؟ من كه مسلماً گناه كرده‏ام، من كه تا زنده هستم گناه خواهم كرد، حالا خدايا، تو با اين گناهان من چه‏كار خواهي كرد؟ آيا مرا مي‏آمرزي و آمرزيده از دنيا مي‏بري؟ آيا در برزخ مرا گرفتار مي‏كني؟ يا در آخرت گرفتارم مي‏كني؟ بالاخره در فكر بودن خوب است.

حالا آن شخص از دوستان محمد و آل محمد: بود اما خيلي ناراحت بود و رنج مي‏برد، از گناهانش خائف بود، دلش مي‏لرزيد. امام۷ بر حالش واقف بودند كه واقعاً از گناهانش مي‏ترسد و دلش از گناه لرزان است. به‏همين جهت امام۷دل‏داريش دادند، فرمودند: تو نگران نباش. خداي تو رئوف است، مهربان است. به بركت محبتي كه از ما در دل تو است، خداوند گناهان تو را مي‏آمرزد. عرض كرد: آقا، چطور مي‏آمرزد؟ فرمود: به همين بيماري. تب مي‏كني، خدا مقداري از گناهانت را مي‏آمرزد.

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۸۹ *»

قرض‏دار مي‏شوي، مقداري از گناهانت مي‏آمرزد. دوستي از دوستانت مبتلا مي‏شود و تو به ابتلاي او محزون مي‏شوي و غصه مي‏خوري، همين براي تو تخفيف گناه مي‏شود.

درباره‏ي رحلت مؤمنين و از دنيا رفتنشان مي‏فرمايد: نسبت به‏يك‏ديگر عاطفه داشته باشيد، دلتان واقعاً بسوزد، به‏رحم بيايد، تأثر پيدا كنيد.([۲۲۵]) اين دستورها براي همين است كه وقتي تأثر پيدا كرديد، باعث آمرزش گناهتان است.

امام۷كار را تا به‏آن‏جا رساندند كه فرمودند: بند كفشت پاره مي‏شود، ـ آن زمان كفش‏هاي عربي كه مي‏پوشيدند، بندبند بوده است.ـ اگر بند كفشت پاره شود، به همين مقدار كه ناراحت مي‏شوي گناهانت سبك مي‏شود.([۲۲۶]) مي‏فرمايد، به همين كه بند كفشت گسيخته مي‏شود و تو مقداري ناراحت مي‏شوي، باعث تخفيف گناهانت است. خداوند گناهت را به همين ناراحتي اندك كفاره مي‏كند.

خدا چه فضل و بركتي در محبت محمد و آل محمد: قرار داده است كه همين محبت باعث اين عنايات مي‏شود! خيلي عنايت است كه اين ناراحتي‏ها و گرفتاري‏ها باعث آمرزش گناهانمان باشد. دل‏خوشي مؤمنين هم به‏همين است‏كه الحمدللّه محبت خاندان رسالت و محبت دوستان ايشان را دارند و از دشمنانشان بيزارند و از آن‏ها تبري دارند. خود همين‏ها برايشان خيلي مايه‏ي اميدواري و خير است، خدا گناهانشان را به اين‏طور مي‏آمرزد.

مي‏فرمايد: حتي پولت را مي‏شمري و مي‏بيني يك مقداري كم است، اندكي ناراحت مي‏شوي و به قول ما، دلت پايين مي‏ريزد، دوباره مي‏شمري مي‏بيني درست است. به همين قدري كه دلت تكان خورد و تأثري پيدا كردي، براي تو سبب آمرزش و

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۹۰ *»

كفاره‏ي گناهان است.([۲۲۷])

خلاصه چون خداوند نمي‏گذارد كه اين معاصي براي اهل ايمان بماند و به اسباب و تدابيري آن‏ها را محو مي‏كند، از اين جهت تمام اعمال اهل ايمان خير، نور و كمال است، همه‏اش نور و كمال است. حركت مي‏كند، نور است؛ مي‏نشيند، نور است؛ نماز مي‏خواند، نور است؛ خدمت اهل ايمان مي‏كند، نور است؛ خدمت دين و ديانت مي‏كند، نور است؛ براي زن و فرزند كسب معيشت مي‏كند كه از راه حلال خرجشان را فراهم كند و كمك كند، همه‏اش نور مي‏شود: المؤمن مدخله نور، المؤمن مخرجه نور،([۲۲۸]) پا در هر كاري كه مي‏گذارد نور است، از هر كاري كه خلاص مي‏شود و آن را تمام مي‏كند، از نور خارج مي‏شود. در نور داخل مي‏شود، از نور خارج مي‏شود.

تمام كارهاي مؤمن نور مي‏شود، زيرا همه براي خدا و به امر خداست. براي خدا مي‏خوابد، نور است و داخل نور شده، براي خدا برمي‏خيزد، داخل نور شده است. معلوم است كسي‏كه مي‏گويد: بسم اللّه الرّحمن الرّحيم و در رختخواب قرار مي‏گيرد، تسبيح حضرت فاطمه‏ي زهرا۳مي‏گويد، پانزده مرتبه قل هو اللّه مي‏خواند، سه بار آية الكرسي مي‏خواند،([۲۲۹]) به‏اولياي خدا، به آقا امام زمان صلوات اللّه عليه توجه دارد، البته نور است و داخل نور شده است. از خواب كه برمي‏خيزد، بسم اللّه الرحمن الرحيم مي‏گويد، به سمت راست برمي‏خيزد،([۲۳۰]) دعاهايي كه وارد شده است مي‏خواند و توجه دارد، در نور داخل شده است. براي غذا خوردن مي‏نشيند، به حسب دستور شريعت بسم اللّه الرحمن الرحيم مي‏گويد، مطابق دستور شرع غذاي حلال تهيه و آماده كرده است و بر اساس سنت رسول خدا سر سفره مي‏نشيند و غذا مي‏خورد. غذا

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۹۱ *»

خوردنش براي چيست؟ براي آن‏كه بُنيه و قوت بگيرد، عبادت خدا كند و كسب معيشت براي خود و زن و فرزند خود كند، همه‏ي اين‏ها نور بندگي و اطاعت است و تمام اين‏ها برايش مي‏ماند.

آن‏طور نيست كه خدا اين‏ها را اعمال ما حساب نكند. همين سر سفره نشستن، خوردن ، خوابيدن، بازار رفتن، خانه آمدن، مجلس رفتن، خانه آمدن، تمام اعمال نوشته و ثبت مي‏شود. چون مؤمن همه‏ي اين‏ها را براي خدا انجام مي‏دهد، خدا اجازه داده و به اين كارها راضي است، اولياي خدا به آن‏ها راضي هستند، پس همه‏اش عبادت و بندگي است، همه‏اش نور و كمال مي‏شود. كمال علييني كه از انسان صادر شده است. روز قيامت تمام اين‏ها حاضر است.

كسي فكر نكند كه فقط نمازها، روزه‏ها و حج‏ها را مي‏نويسند. بلكه انفاسكم معدودة،([۲۳۱]) حتي نَفَس‏ها ملاحظه شده و حسابش رسيده مي‏شود كه چند نفس در دنيا كشيده‏ايم؟ سبحان اللّه! در مدت عمر چند نفس كشيده‏ايم، چند قدم برداشته‏ايم، چقدر دست حركت كرده، چقدر چشم تكان خورده، همه ثبت شده است: يعلم خائنة الاعين و ما تخفي الصدور.([۲۳۲])

همه‏ي كارها، همه و همه حساب شده و ثبت شده است، هيچ چيزش از بين نمي‏رود. چون تمام اين افعال و كارها و اعمالي كه مي‏كنيم، در همان موقع آن‏ها را بر لوح زمان، بر اين زمين، بر اين آسمان، بر اين فضا، بر همه‏ي اين‏ها ثبت مي‏كنيم و هيچ چيزش از بين نمي‏رود. آن وقت روز قيامت نگاه مي‏كنيم، مي‏بينيم همه موجود و حاضر، دور ما را گرفته‏اند. اگر در هرجا، هر كاري بر اساس ايمان و محبت محمد و آل محمد:و توجه به ولي وقت صلوات اللّه عليه و اقبال به امر دين باشد، رفتنش براي

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۹۲ *»

خدا، برگشتنش براي خدا و همه‏ي امورش براي خدا باشد، همه‏اش نور و خير است. چشم مؤمن به اعمالش روشن مي‏شود.

اما اگر خداي ناكرده، بر اساس بي‏ايماني، بي‏اعتقادي، سستي در دين، بي‏اعتنايي يا نعوذباللّه بغض و عناد با اولياي خدا باشد، همه‏اش حاضر اما ظلمت است، همه‏اش ظلماني، وحشت‏زا و عذاب است. مي‏گويد: ما لهذا الكتاب لايغادر صغيرة و لا كبيرة الاّ احصيها([۲۳۳]) اين چه كتابي است؟! اين از كيست، اين نامه‏ي عمل چه كسي است كه كوچك و بزرگ را فروگذار نكرده و همه ثبت شده و موجود است؟!

اصل مطلب مورد بحث ما چيز ديگري بود، ولي اين‏ها به‏مناسبت عرض شد و مقصد اصلي ما نبود. سخن در اين بود كه اعمال و افعال هر كسي ظهورات اوست. عرض كردم بزرگان ما براي آن مطلبي كه بحث مي‏كرديم مثالي مي‏زنند. آن اين بود كه خداوند براي شناساندن خود به خلق، براي خود كمالاتي قرار داده است كه ذات او نيستند. همين كارها و اعمال ما را كمالات مي‏گويند، اين‏ها ذات ما نيست، همه غير از ذات ماست، مخلوقاتي است كه خداوند به وسيله‏ي ما آن‏ها را مي‏آفريند.

بعد عرض كردم كه اين كارها را انوار و كمالات مي‏گويند. يعني همين حركات و ظهورات كه از ما سرمي‏زند و صادر مي‏شود، رفتن، آمدن، نشستن، گفتن، خوردن، خوابيدن، همه‏ي اين‏ها را كمالات، ظهورات و انوار ما مي‏گويند. البته در صورتي انوار است كه ان شاء اللّه بر اساس ايمان باشد و ظلمات نباشد. خداي ناكرده اگر اين‏ها ظلمات و معصيت باشد و اطراف ما را در برزخ و قيامت بگيرد، به خدا پناه مي‏بريم چقدر ترسناك و وحشت‏زا مي‏شود! به خدا پناه مي‏بريم.

ان شاء اللّه كه از بركات محمد و آل‏محمد:تمام اعمال، حركات و سكنات ما

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۹۳ *»

نوراني، براي خدا و از نيت صادق باشد و براي همه‏مان مايه‏ي چشم‏روشني گردد. خدايا، ما معتقديم و به اين عقيده ان شاء اللّه زنده هستيم و زنده خواهيم بود و با همين عقيده هم از دنيا مي‏رويم. آن عقيده اين است كه معتقديم محبت محمد و آل‏محمد:اعظم اعمال و اصل و ريشه‏ي جميع اعمال خير است.

پس همان‏طور كه خداوند در شناسانيدن خود به خلق، براي خود كمالاتي آفريد و به واسطه‏ي آن كمالات، اسم‏ها و صفت‏ها براي خود قرار داد؛ هم‏چنين محمد و آل‏محمد صلوات اللّه عليهم هم وقتي براي خلق در همه‏ي عوالم ظاهر شدند، براي ايشان اسم‏ها و صفت‏ها پيدا شد و به اين اسم‏ها و صفت‏ها شناخته شدند.

و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۹۴ *»

مجلس    ۱۴

 

 

(شب پنج‏شنبه / ۱۹ جمادي الاولي ۱۴۱۴ هـ ق ـ ۱۳ / ۸ / ۱۳۷۲)

 

 

r حضرت فاطمه۳ از آيات بزرگ خداوند است كه مظهر و نشانه‏ي
شناخت خدا مي‏باشد

r زندگي دنيا محدود و نيازمندي‏هاي ما هم محدود است و به آن‏چه
خداوند از راه حلال روزي مي‏فرمايد بايد قناعت نمود و از
حرام‏ها بايد اجتناب كرد

r آسان گرفتن زندگي را، از اولياء خدا بايد آموخت

r زندگي آخرت محدود نيست و نيازمندي‏هاي انسان هم محدود نمي‏باشد،
در بهشت قصرها و نهرها و درخت‏ها و، و، و،  و اهل آنها از همه‏ي آنها در
هر آن، بهره‏مندند، دوزخ‏ها، و عذاب‏هاي آنها هم،چنين است

r پناه مي‏بريم به خداوند از عذاب‏هاي دوزخ

r زندگي دنيا براي كسب زندگي سعادتمندانه‏ي آخرت است

r شناخت معصومين: و محبت ايشان، طاعت‏ها را نور مي‏گرداند

r ايشان اسماء خداوند و مواقع معاملات خلق با خدا مي‏باشند

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۹۵ *»

بسم اللّه الرحمن الرحيم

خداوند حقايق مقدس محمد و آل محمد: را آيات كبراي خود قرار داده است، آياتي كه از همه‏ي آيات الهي بزرگ‏تر و مقامشان برتر و منزلتشان در نزد خدا بيشتر است و مقرب‏ترين خلق‏اند.

حضرت فاطمه‏ي زهرا سلام اللّه عليها هم يكي از آن آيات است و همان مرتبه و منزلت كه براي محمد۹ و ائمه: است براي حضرت فاطمه‏ي زهرا سلام اللّه عليها هم هست. خداوند او را در اين فرمايشات و محكمِ از آياتش به خلقش شناسانيده است، تا امر آن حضرت براي خلق روشن باشد و مقام و منزلت آن بزرگوار مشتبه نماند. با خبر گردند كه او در سنخ و جنس و طينت و نور و روح، تفاوتي با رسول اللّه۹ و با ائمه‏ي هدا: ندارد.([۲۳۴]) هر مرتبه و منزلت نوراني ايشان صلوات اللّه عليهم اجمعين براي آن بزرگوار هم ثابت است.

يكي از آن منزلت‏ها و مرتبه‏ها اين است كه ايشان آيات تعريف و تعرّف خدا هستند و خداوند ايشان را كمالات خود قرار داده است براي شناسانيدن خود تا بندگانش بتوانند او را بشناسند و به او رو و توجه كنند. به‏اين آيات، خدا را بشناسند و توجه به اين آيات كنند كه توجه به خداست، معرفت ايشان را كسب كنند كه معرفت خداست.([۲۳۵]) هرگونه عبادت و بندگي را بايد به وسيله و به دلالت و به عنايت و كمك ايشان به‏انجام رسانند.([۲۳۶]) تمام شئونات و مقامات ربوبيتِ حق متعال، در اين آيات

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۹۶ *»

مقدس و كبراي الهي قرار گرفته است.

خداوند وقتي كه اين كمالات خود را براي خلق قرار داد، براي ايشان اسما و صفات قرار داد. بعضي از اين اسما و صفات، گزارش از مقامات نوراني ايشان دارند و از مقامات و منازل و مراتب عالي ايشان خبر مي‏دهند كه بندگان بايد با توجه به آن اسما و صفات مبارك به آن مقامات عالي توجه نمايند و ايشان را در آن مقامات عالي بشناسند و معرفتي نسبت به آن مقامات عالي پيدا كنند. تا آن مقامات عالي را نشناسند، به خداشناسي و معرفت اسما و صفات خدا نمي‏توانند موفق شوند.

حال آن‏كه اين بشر بايد كسب معرفت كند و بايد معرفت خدا و اسما و صفات او را كسب نمايد. بدون كسب معرفت خدا و معرفت اسما و صفات خدا نمي‏تواند براي آخرت خود منزل و مقام و مرتبه‏اي به دست بياورد. بشر در اين دنيا آمده است و او را به اين دنيا آورده‏اند براي همين كه بتواند در اين دنيا، آخرت خود را بسازد و تأمين كند و تعين بخشد.

آخرت، نسبت به همه‏ي ما قاع صفصف است([۲۳۷]) يعني به مانند سرزميني كه در آن آبادي نيست، قصري، خانه‏اي، باغي، درختي، نهري، هيچ چيزي وجود ندارد. بايد در اين دوره‏ي دنيا ما در آن سرزمين براي خود قصرها، نهرها، درخت‏ها درست كنيم و از اين قبيل امور كه در معيشت خود به آن‏ها نيازمند هستيم.

زندگاني آخرتي غير از زندگي دنيايي است. زندگي دنيايي محدود است، مدتش معين است. خدا براي هر كسي اَجلِ معيني قرار داده است كه ديگر بيش از آن در اين دنيا نمي‏ماند، پس از نظر مدت محدود است. همين كه اَجل سر رسيد، ديگر حتي لحظه و آني تمديد و تجديد نمي‏شود: اذا جاء اجلهم لايستقدمون ساعةً و

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۹۷ *»

لايستأخرون([۲۳۸]) يك آن و لحظه‏اي آن را جلو يا عقب نمي‏توانند كنند. به موقع خودش كه اجل معين رسيد، انسان در هر حالي كه هست و در هر صورتي و شرايطي كه به سر مي‏برد، بايد از دنيا برود.

پس اولاً دوره و زندگاني دنيايي از اين جهت محدود است، به علاوه نيازمندي‏هاي ما در اين دوره‏ي زندگي خيلي محدود است. نيازمندي‏هاي طبيعي كه معلوم است، يك مقدار هوا براي تنفس مي‏خواهيم، يك مقدار آب براي شرب و آشاميدن مي‏خواهيم، طعام براي خوردن مي‏خواهيم، اين آفتاب بر وجود ما بتابد، خانه‏اي براي استراحت داشته باشيم. هم‏چنين ساير اموري كه لازم است خيلي محدود و نسبت به اشخاص با كم و زيادش، محدود است.

زندگي دنيايي اين‏چنين است، به‏همين جهت هم خيلي بايد اين امور را آسان و سهل گرفت و نبايد نسبت به‏آن‏ها سخت گرفت. سخت‏گرفتن اين امور انسان را به تعب و زحمت مي‏اندازد، زحمتي كه ثمره‏اي ندارد. بالاخره چه انسان در رفاه باشد يا شدت، مي‏گذرد. غذا و طعام او رنگين باشد يا رنگين نباشد بالاخره حرارت و فوران گرسنگي به‏اندك طعامي برطرف مي‏شود. زحمت‏ها و تلاش‏ها براي رنگين كردن تعيّش در اين زندگي محدود از عقل نيست.

اهل عقل پاي‏بند اين امور نيستند كه همه‏ي عمر خود را صرف تلاش براي رنگين كردن شئون زندگي نمايند. اين‏گونه كارها كار سفهاست و متأسفانه مي‏بينيد كه همه‏ي ما سفيهانيم و گرفتار اين سفاهت‏ها هستيم. عقلا گرفتار اين سفاهت‏ها نيستند، آن‏ها به‏ما و زندگي ما كه نگاه مي‏كنند، ما را سفيه مي‏بينند نه عاقل. از وضع و رفتار و كردار ما تعجب مي‏كنند. با خود مي‏گويند كه آيا اين‏ها چه فكر مي‏كنند و براي چه مدت

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۹۸ *»

مي‏خواهند در اين دنيا بمانند؟! چقدر به خوراك، لباس، وضع منزل و به آسايش اهميت مي‏دهند؟!

حال آن‏كه فرمود: كسي‏كه همّش را اين قرار بدهد كه چه بخورد، يعني صبح كه از خواب برمي‏خيزد به فكر آن است كه غذاي مناسب‏تر و رنگين‏تري فراهم كند، شب كه مي‏خوابد همّش همين باشد، گرفتار اين امر و هدف و مقصد و تلاشش براي همين باشد، قيمت و ارزشش هم همان است كه از شكم او خارج مي‏شود!([۲۳۹]) اولياي خدا بي‏تعارف صحبت مي‏كنند، با كسي هم رودربايستي ندارند كه به كسي بربخورد، به هركس هم برمي‏خورد، بخورد. اين‏طور فرمايشات دارند.

حضرت امير۷از كنار زميني مي‏گذشتند كه بنّا در آن خانه و منزلي مي‏ساخت و سعي مي‏كرد با آجر بسازد. چون معلوم است ساختمان با خشت خام چندان استحكامي نخواهد داشت. در آن زمان به‏طور معمول با خشت خام مي‏ساختند و كم‏تر كسي با خشت پخته مي‏ساخت. ازاين‏جهت اولياي خدا وقتي‏كه نگاه مي‏كردند كه كسي با خشت پخته و آجر كه قطعاً محكم‏تر است ساختمان بسازد، تعجب مي‏كردند.

حضرت از چند خانه مي‏گذشتند كه مشغول ساختمان بودند، به يك خانه رسيدند كه پايه‏هاي آن را از سنگ كار مي‏كرد و معلوم بود كه مي‏خواست از آجر هم محكم‏تر بسازد. حضرت فرمودند: و هذا لمغرور آخر([۲۴۰]) اين خانه مال يك فريب‏خورده و گول‏خورده‏ي ديگري است كه گول دنيا را خورده و اسير دنيا شده است. براي آن‏كه زندگيش با خيال آسوده‏تري باشد، البته اگر خانه محكم‏تر باشد خيال در برابر بارش باران‏ها و گرما و سرما آسوده‏تر است چون مقاومت بيشتري دارد. فرمود: فريب‏خورده و گول‏خورده، سبحان اللّه! اولياي خدا به اين چشم به ما نگاه مي‏كنند.

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۹۹ *»

روزي حضرت به‏بازار لباس‏فروشي تشريف آوردند كه براي خود پيراهني خريداري فرمايند. در آن زمان خود خياط‏ها كه لباس مي‏دوختند، خودشان هم مي‏فروختند، الآن هم در آن‏جا اين‏طور است. پارچه‏ي لباس آن زمان هم كه معلوم است كرباس و كتان بوده است. حضرت پيراهني خريداري فرمودند و پوشيدند، آستين‏هاي پيراهن از دست‏هاي مباركش بلندتر بود، به اندازه‏اي بلند بود كه از آن بلندي، مي‏شد كلاه و عرق‏چين درست كنند. فوري حضرت فرمودند: اين مقدار را با همين قيچي بِبُر. خياط زيادي هر دو آستين را بريد، عرض كرد: آقا، پيراهن را درآوريد تا سر آستين‏ها را بدوزم كه ريشه‏ريشه شده و زشت است، مناسب نيست سر آستين‏هاي شما ريشه‏ريشه باشد.

حضرت فرمودند: الامر اسرع من ذلك([۲۴۱]) عمر و زندگي دارد با سرعت مي‏گذرد، فرصت اين كارها نيست، وقتش را ندارم. اولياي خدا اين طورند، فرصت ندارد براي فكر اين‏كه حالا اين آستين كه از سرش بريده شده ريشه‏ريشه مي‏شود. نوع امور زندگي آن‏ها همين‏طورها بوده است.

مگر حضرت فاطمه‏ي زهرا چطور به‏منزل شوهر رفتند؟ وقتي كه قرار شد اميرالمؤمنين۷ مخارج عروسي را فراهم كنند و حضرت زهرا۷به‏تزويج حضرت درآيند، بعد از آن خواستگاري پروردگار به وسيله‏ي ستاره‏ي زهره كه عرض كردم. اميرالمؤمنين خدمت رسول خدا۹  آمدند اما سر مبارك به زمين انداخته‏اند و از شرم و حيا نگاه به صورت رسول خدا نمي‏كند.

حضرت فرمودند: حالا چه داري كه براي عقد و ازدواج آماده شده‏اي؟ عرض كرد: يك شمشير، يك سپر، يك زره. اين موجودي اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه بود

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۰۰ *»

با آن‏كه همه‏اش كار مي‏كرد. فرمود: علي، معلوم است كه شمشير و سپر لازم است، تو مرد جنگي و وسيله‏ي جنگ براي شخص لازم است. نمي‏تواني شمشير يا سپر را بفروشي، اما بي‏زره مي‏تواني بجنگي. بده زرهت را بفروشند و اسباب زندگي برايت تهيه كنند.

زره اميرالمؤمنين را بردند بازار و فروختند، چه تهيه كردند؟ چند كاسه‏ي سفال، يك آسياب‏دستي، يك مشك براي آب، يك فرش، فرشي كه شايد دو نفر نتوانند رويش بخوابند از پوست گويا بوده و روزها علوفه‏ي حيوان خود را روي آن مي‏ريختند و در شب زير خود مي‏انداختند. كوتاه هم بوده كه تمام قد آن‏ها را كفايت نمي‏كرده و يك پرده‏ي اتاق.([۲۴۲]) اين اسباب زندگي اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه شد.

حضرت زهرا در خانه‏ي همين اميرالمؤمنين بود كه يك وقتي خواست از خانه بيرون بيايد و خدمت رسول خدا برسد. سلمان مي‏گويد: ديدم فاطمه چادري به سر انداخته است و از خانه بيرون آمد كه خدمت پدر بزرگوارش در مسجد برود. ديدم اولاً چادر از مو بافته شده است، فكر كنيد چقدر بايد خشن باشد، به علاوه دوازده جايش از ليف خرما وصله خورده بود. شمردم، دوازده جاي آن چادر وصله خورده بود كه او به سر مبارك انداخت، ايستادم به گريه كردن.([۲۴۳])

سلمان در ايران بوده و زندگي كَسراها، آن تشريفات سلطنتي ايران، اوضاع امپراطور بزرگ ايران و آن وضع‏ها را ديده، حالا نگاه مي‏كند مي‏بيند اولين شخصيت الهي رسول خدا۹، دومين شخصيت عالم امكان اميرالمؤمنين داماد رسول خدا و حضرت فاطمه سومين شخصيت الهي، دختر رسول اللّه و همسر اميرالمؤمنين است و اين زندگي او و اين چادر هم چادر آبروي او براي خارج از خانه است. حالا آيا توي

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۰۱ *»

خانه چطور بوده و چه چادري داشته است؟! وقتي كه چادر آبرو و خارج از منزلش اين باشد. آيا در داخل خانه چادر ديگري داشته يا از همان استفاده مي‏فرموده است؟ معلوم نيست.

البته همان چادر، چادر عفت و عزت او، چادر آبروي او، چادر كرامت او بوده است كه يك ريشه از آن دست هركس باشد و هركس متمسك به يك ريشه‏ي از آن چادر باشد، نجات پيدا مي‏كند و از مهالك دنيا و آخرت محفوظ مي‏ماند. خداوند در جميع امور ايشان و در خود اين بزرگواران بركت قرار داده است.

آري زندگاني اولياي خدا اين‏طورها بوده است. مگر خود رسول خدا۹ چطور زندگي مي‏كردند؟ سلمان مي‏گويد: فقيري و سائلي آمد سؤال كرد كه من گرسنه‏ام مرا سير كنيد. همه در مسجد نشسته بوديم، رسول خدا رو به من كردند: سلمان، ببين چيزي مي‏تواني تهيه كني و به اين سائل بدهي؟ او گرسنه است. در صورتي كه خود همان‏ها هم كه حضور حضرت بودند، همه گرسنه بودند و چيزي نداشتند، نوعاً با چند دانه خرما زندگي را مي‏گذراندند. سائل ايستاده است و نگاه مي‏كند، سلمان مي‏گويد: برخاستم، فكر كردم، تنها جايي كه رويم مي‏شود بروم و حرفي بزنم و چيزي بخواهم خانه‏ي زوجات رسول خدا۹ است. خانه خانه‏ي رسول خداست و اصل كرامت و مخزن هر عنايتي اين‏جاست. رفتم و درِ حجره‏هاي نُه همسر حضرت را كوبيدم، همه گفتند خودمان گرسنه هستيم و چيزي نداريم كه به سائل بدهيم.([۲۴۴]) ببينيد، چه زندگاني‏ها و چه معيشت‏هايي بوده است!

سخن در اين بود كه بالاخره زندگاني دنيايي همه مي‏دانيم كه محدود است و به هر كيفيتي مي‏گذرد، اهميت دادن و مهم‏شمردن آن از عقل نيست. حالا ما گرفتار

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۰۲ *»

هستيم و نمي‏توانيم مهم نشمريم ولي اين مقدارها را بايد متذكر باشيم. حالا گرفتاريم، شرايط اقتضا مي‏كند كه خود را مبتلا كنيم و غير از اين‏طورها نمي‏شود باشيم، بلكه بايد اين‏طورها باشيم تا آبرو داشته باشيم و سرزنش نشنويم، باشد اما ديگر لازم است كه حلال و حرام را رعايت كنيم و براي تأمين زندگي مخلوط نكنيم. اوضاعمان را مرتب كنيم كه مي‏خواهيم آبرومند باشيم.

حالا كه بناست اين‏طورها باشد، باشد اما سعي كنيم خداي ناكرده از اموري كه اسباب خذلان و بي‏آبرويي در نزد اولياي خداست، پرهيز كنيم و به آن‏چه خداوند از راه كسب حلال شرعي روزي مي‏فرمايد قانع باشيم. خداي ناكرده، اين بدبختي ديگر براي ما نباشد، در زندگاني‏هاي ما اموري و آثاري كه موجب خشم امام زمان است نباشد. كم يا زياد بالاخره اين دوره‏ي زندگاني مي‏گذرد. آن‏چه براي ما مهم است كه كم‏تر در فكرش هستيم و نوعاً غافليم زندگاني دوره‏ي آخرت است.

زندگاني دوره‏ي آخرت اولاً مثل اين دنيا محدود نيست كه يك اجل معيّني داشته باشد و برسد، بعد ديگر از آخرت خلاص بشويم و جاي ديگري برويم. نه‏خير، ديگر زندگاني آن‏جا ابدي است. به علاوه، نيازمندي‏هاي آن‏جا طور ديگر و طوري عجيب است. نيازمندي‏هايش با اين دنيا و نيازمندي‏هايش مقايسه نمي‏شود. آن‏جا قُواي ما غير از اين قوا و وجود ما غير از اين وجود مي‏شود، يك وجود بسيار منبسط و قُواي بسيار بسيار منبسط كه حدي برايش نيست. ما مرتب آن‏جا در تزايد و استكماليم، يك چنين زندگاني است.

مگر در آن‏جا، اين هوا و اين مقدار خوراك‏ها و آشاميدني‏ها و اين‏گونه امور كفايت وجود ما را مي‏كند؟! اين‏جا يك نهر آب مي‏بينيد، چه بسا يك دهي را آباد دارد و بلكه مازاد آب هم دارند و باز مي‏رود ده پايين‏تر را مشروب مي‏كند، يك نهر آب چه بسا چندين ده را مشروب مي‏سازد. اما در بهشت مي‏گويند، هر مؤمن داراي قصرهايي

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۰۳ *»

است كه از زير آن قصرها نهرها جاري است. معلوم مي‏شود يك نهر، دو نهر، سه نهر براي تشنگي آن‏جا كافي نيست. يك نهر رفع نياز آن‏جا را نمي‏كند. همين طور غذاها و طعام‏ها و ميوه‏ها. اين‏جا دو، سه تا درخت ميوه در خانه‏ي كسي باشد، خودش و بچه‏هايش را چه بسا بس مي‏كند، مثلاً سيب و هلو و گلابي. اما آن‏جا در هر باغ از باغ‏هاي بهشت درخت‏هاي زيادي است.

اصلاً كلمه‏ي جنت براي همين معنا به‏كار برده شده است. جنت يعني باغي كه آن‏چنان درخت‏هاي آن سر به‏هم گذارده و آن باغ را فراگرفته‏اند كه ديگر آفتاب روي زمين نمي‏افتد. به چنين باغي جنت مي‏گويند.[۲۴۵] آن‏قدر درخت يك باغي را پر كرده باشد كه حتي آفتاب به اندازه‏ي مقدار يك قدم روي زمين نيفتد. حالا آن‏چنان جنتي، با آن همه درخت‏ها و آن همه قصرهاي متعدد و مختلف چقدر عجيب است!

مگر قصرهاي آن‏جا كوچك است؟ قصرهايي كه تا هرجا كه مؤمن نگاه مي‏كند همين‏طور ادامه دارد!([۲۴۶]) ظاهر آن قصرها از باطنش و باطنش از ظاهرش ديده مي‏شود!([۲۴۷]) سقفش، پايه‏هايش از زمرد و ياقوت و اين قبيل جواهرات آخرتي است.([۲۴۸]) در ميان آن قصرها براي مؤمن تخت‏ها گذارده‏اند!([۲۴۹]) حالا مگر يك مؤمن در قصرش چند تخت مي‏خواهد؟ ولي در هر قصري تخت‏هاست، آن تخت‏ها از زبرجد و جواهرات مختلف است. روي آن‏ها روتختي‏ها و متكاها براي تكيه‏دادن مؤمن است.([۲۵۰])

هم‏چنين لباس، در يك كرامت به مؤمن هفتاد حُلّه از حله‏هاي بهشتي پوشانيده مي‏شود([۲۵۱]) آيا آن‏ها چه لباس‏هايي و آن بدن چه بدني است كه هفتاد لباس در يك

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۰۴ *»

پوشش بر آن پوشيده مي‏شود؟

بعضي كه به سفرهاي خارج مي‏رفتند و لباس‏هاي دوخته براي فروش مي‏آوردند، براي آن‏كه سر مرز اذيتشان نكنند و حق گمرك نگيرند، دو تا، سه تا روي هم مي‏پوشيدند كه به حساب نيايد. دو تا شلوار، سه تا شلوار روي هم مي‏پوشيدند كه به آن‏ها زياد سخت نگيرند. معلوم است نهايتش دو تا يا به سختي سه تا مثلاً مي‏توانستند بپوشند. خيلي هم بدهيكل مي‏شدند و قيافه‏ي عجيبي براي خود درست مي‏كردند، تا به‏گمان خودشان بتوانند مقداري از آن لباس‏ها دو يا سه تا را رد كنند، چقدر زحمت مي‏شد! اما آن‏جا هفتاد حله در يك بخشش و عنايت و توجه به مؤمن پوشيده مي‏شود!

حالا در هر آن، چند حله و چند لباس برايش هست؟ چقدر لباس بر تن او مي‏كنند؟ خدا مي‏داند! مگر آن بدن چه بدني و نيازمندي او چقدر و چگونه است؟ آيا در چه وضعي است؟ آيا اوضاع عالم آخرت چطور است؟ خدا مي‏داند كه نمي‏شود فكرش را كرد!

جز بيانات مشايخ ما اعلي اللّه مقامهم در مسأله‏ي معاد و بررسي وضع زندگي آخرتي، هيچ فلسفه‏ي ديگري اين مسائل را حل نمي‏كند، كه آن زندگي چگونه بدن و روحي لازم دارد. ما اگر همين‏طور و مثل اين وضع و اين هيئت و اين خصوصيت باشيم و در آن‏جا بخواهيم زندگي كنيم، چطور مي‏توانيم زندگي كنيم؟ در حقيقت براي انسان عذاب مي‏شود كه هفتاد تا لباس روي هم تنش كنند، يا آن همه ميوه باشد و نتواند بخورد. اگر مثلاً چند تا زردآلو، چند تا سيب، چند تا هلو، چند تا انجير بخورد، سير مي‏شود و بعد بايد بنشيند و حسرت بقيه را بخورد.

گاهي ما را در شهر ري، شهر حضرت عبدالعظيم، شب هنگام هم جايي دعوت مي‏كردند. نوعاً ظهرها چون دعوت بوديم غذا مي‏خورديم، در شب سير بوديم. آن وقت شب كه مي‏رفتيم آن‏جا و سر سفره مي‏نشستيم، مي‏ديديم كه انواع و اقسام غذاها

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۰۵ *»

را چيده‏اند، چند نوع خورشت و برنج و چيزهاي ديگر را مرتب كرده‏اند. ما هم كه چون سير بوديم، مقدار كمي مي‏خورديم و بقيه‏اش را تماشا مي‏كرديم. به‏تعبير من مي‏نشستيم براي بقيه‏اش حسرت مي‏خورديم كه چرا نمي‏توانيم بخوريم. حال اگر آخرت هم همين‏طور باشد، كه همه‏اش حسرت است و لذت نخواهد بود مگر كمي از آن‏ها. پس نبايد اين‏طورها باشد.

بلكه آن‏جا در بهشت براي مؤمن هرچه هست، از همه‏اش لذت مي‏برد و منتفع مي‏شود. يعني آن به آن، به تمام نعمت‏هايي كه در بهشت او موجود است، متنعم است. يك‏چنين زندگاني، زندگاني آخرت است.

به خدا پناه مي‏بريم، آن طرفش و جهنمش هم همين‏طور است. يعني تمام عذاب‏ها موجود است و شخص آن به آن به تمام عذاب‏هاي موجود در آن معذب است. به خدا پناه مي‏بريم، شخص جهنمي چه وجودي بايد داشته باشد! كه انواع و اقسام آن همه عذاب را بتواند متحمل شود.

البته ان شاء اللّه اميد است كه چنان عذاب و زندگاني سختي در آخرت براي ما نباشد. ما به خدا پناه مي‏بريم. خدايا، ما چنين گماني درباره‏ي تو نداريم كه در اين‏جا مي‏نشينيم و از بهشت و جهنم تو سخن مي‏گوييم، ولي تا اسم جهنمت را مي‏بريم، مي‏گوييم: نعوذباللّه، به خدا پناه مي‏بريم؛ خدايا، از فضلت از كرمت نيست كه ما را با فضل و كرم و شفاعت اوليايت آشنا بفرمايي و در دل‏هاي ما اميد به شفاعت ايشان را قرار بدهي، بعد ما را از شفاعتشان محروم سازي و ما را در جهنمي كه از اهل آن بيزاريم، معذبمان كني. خدايا، ما به تو پناه مي‏بريم، در همين دنيا اظهار بيزاري خودمان را از اهل جهنم، از اولين و آخرينشان، از اصول و فروعشان، از همه‏شان داريم. خدايا، ما نزد تو اظهار بيزاري مي‏كنيم.

يكي از علايم و نشاني‏هاي بيزاري ما از آن‏ها همين است كه براي حضرت

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۰۶ *»

فاطمه‏ي زهرا، محبوبه‏ي تو، مي‏نشينيم و گريه مي‏كنيم و در مصيبت‏هاي وارد بر او از طرف اشقيا اشك مي‏ريزيم، در مظالمي كه بر اولاد حضرت زهرا از دشمنانش وارد شده گريه مي‏كنيم، بر ظالمان در حق حضرت زهرا و فرزندانش لعن و نفرين مي‏كنيم.

خدايا، از فضل تو نمي‏بينيم و به تو اين گمان را نمي‏بريم كه گناهان ما را نيامرزي و ما را به عذابي كه آن‏ها را معذب مي‏كني عذاب نمايي. خدايا، اگر ما را در جهنم ببري و با آن‏ها قرار بدهي، آن‏ها به ما چه خواهند گفت؟ آيا سرزنشمان نمي‏كنند؟ آيا ملامتمان نمي‏كنند؟ آيا تف توي صورتمان نمي‏اندازند؟ خدايا، تو مپسند، به آبروي پيغمبرت براي ما مپسند، به آبروي حضرت زهرا براي ما و دوستان محمد و آل محمد:هركجا هستند، گرفتارشدن به دركات نيران را نپسند. خدايا، به تو پناه مي‏بريم. به حق حضرت زهرا همه‏مان را پناه بده، اي پناه بي‏پناهان. اگر تو پناهمان ندهي، كجا پناه ببريم؟

تو كساني را براي پناه خلقت آفريدي و آن‏ها محمد و آل محمدند، انبيايند، بزرگان دين‏اند، اگر مي‏خواستي ما را به پناه ايشان پناه ندهي، پس چرا ايشان را به ما شناسانيدي؟ حالا كه به‏ما شناسانيده‏اي و به فضل و كرمت، محبتشان را هم در دل ما قرار داده‏اي و آتش مصيبتشان را در دل‏ها و سينه‏هاي ما برافروخته ساخته‏اي، ما را در حزنشان محزون و در سرورشان مسرور فرموده‏اي، خدايا، اين نعمت‏ها را به شفاعتشان در دنيا و آخرت اتمام و اكمال بفرما.

اصل سخن در اين بود كه بشر را در اين دنيا آورده‏اند كه مايحتاج زندگي در آخرت را كسب كند. آن‏چه را در آن‏جا به آن نياز دارد، در اين‏جا به دست آورد. معلوم است كه زندگاني آخرت، البته زندگاني سعادت‏مندانه‏ي ابدي و زندگاني با اوليا و در درجات عليين، به شناختن محمد و آل محمد: كه شناختن خدا و شناختن اسما و صفات خداست بستگي دارد.

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۰۷ *»

اين شناخت، اول دين و دين‏داري است كه بايد در آغاز انجام بشود.([۲۵۲]) اصلِ امور دين است، تا كسي آن بزرگواران را به آن مقامات نوراني نشناسد و با ايشان آشنا نگردد، نمي‏تواند مراتب و درجات عليين را كسب كند. چون مي‏دانيم تمام اعمال خير و طاعات و حسنات و مبرّات، فرع وجود مبارك ايشان([۲۵۳]) و از نور ايشان است. وقتي كسي خودشان و اصلشان را نشناخت و به‏ايشان توجه نكرد، چطور مي‏تواند از نور و فضل ايشان بهره‏مند باشد؟ اصل هر نمازي، هر روزه‏اي، هر حجي، هر طاعت و حسنه و بِرّي وجود مقدس ايشان است و نور ايشان است كه مي‏تابد. تا خود مبدء را نشناسند و به‏اصل نور توجه نكنند، چطور از انوارش مي‏توانند بهره‏مند باشند؟ راه بهره‏مند شدن از انوار خورشيد، روبه‏رو شدن با خورشيد و اقبال به او و توجه به اوست و معناي شناخت خورشيد همين است. بايد رو و توجه به او كرد.

حال آن بزرگواران آيات الهي هستند و حضرت فاطمه‏ي زهرا يكي از آيات بزرگ خداست. خدا با اين قسم‏ها كه در اين آيات ياد فرموده است، مي‏خواهد اين مطلب را براي بندگانش بفرمايد. آيا براي چه مقصودي و منظوري است؟ آري، براي اين مقصود و منظور است كه خلق به ايشان توجه كنند و ايشان را بشناسند، معرفت ايشان را كسب كنند و كسب محبت ايشان كنند و به ايشان اقبال كنند و توجه به سوي ايشان داشته باشند. به اين وسيله خود را آماده سازند تا انوار مقدس ايشان هم در وجودشان بتابد و آن انوار از آن‏ها منعكس شود.

پس به‏معرفت ايشان و محبت به ايشان است كه نماز ما، روزه‏ي ما، حج و انفاق و هر طاعتي از طاعات ما نور مي‏شود. همه‏ي آن‏ها به بركت ايشان نور مي‏شود. از اين

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۰۸ *»

جهت است كه مي‏گوييم تمام تكاليف، انوار وجود مقدس ايشان است.([۲۵۴])

حالا توجه به حضرت فاطمه‏ي زهرا سلام اللّه عليها و اقبال به آن بزرگوار هم اصل دين است و او هم مبدأ انوار است. وقتي كه به نماز  مي‏ايستيد و دعاي توجه مي‏خوانيد، يعني در ظاهر و باطن به محمد و آل محمد: توجه مي‏كنيد. ظاهر به اين است كه فرموده‏اند رو به قبله و كعبه كنيد. اين كعبه يك نشاني از نور مقدس ايشان است كه به‏آن رو كرده‏ايم، پس ظاهرمان رو به ايشان شده است.

باطنمان هم كه فرموده‏اند: نحن سبيل معرفة اللّه([۲۵۵]) ما راه شناخت خدا هستيم، ما راه به‏سوي پروردگاريم، شما از كدام راه مي‏خواهيد نزد خدا برويد؟ بنا عُبد اللّه، بنا عُرف اللّه، نحن سبيل معرفة اللّه و لولانا ما عُبد اللّه.([۲۵۶]) از اين‏گونه فرمايشات فرموده‏اند، پس در باطن هم كه اين‏طور رو به ايشان مي‏كنيم.

به زبان هم كه تعليم فرموده‏اند، دستور داده‏اند، يادمان داده‏اند كه بگوييم: اللهمّ انّي اتوجّه اليك بمحمّد و آل محمّد صلواتك عليهم اجمعين و اقدّمهم بين يدي صلوتي.([۲۵۷]) چه درس خوب، شريف و جامعي! خدايا، من به سوي تو توجه مي‏كنم به اين‏كه به محمد و آل محمد: رو كرده‏ام و ايشان را جلوي نمازم قرار داده‏ام. يعني اي خدا، واسطه‏ي بين من و تو ايشان‏اند.

البته در اين مقامي كه تعين محمد است، تعين آل محمد است، تعين فاطمه است، واسطه‏اند. اما قدري كه انسان به بركت تعاليم بزرگان دين نوراني‏تر مي‏شود، اين

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۰۹ *»

حجاب را هم كنار بزند، مي‏بيند كه در مقام ديگر، موقع و محل تمام معاملاتِ خلقي، كه خلق با خداي خود دارند، ايشان هستند به طوري كه: لا فرق بينك و بينها([۲۵۸]) را براي شناختن اين مقام بيان فرموده‏اند. اين مقامات نوراني را خدا براي ايشان قرار داده است. كمالات خداست كه خدا را بايد به آن‏ها شناخت. مسلماً خدا را بايد به اسما و صفاتش شناخت و به اسما و صفاتش بايد توجه كرد و به آن‏ها بايد او را خواند و عبادت كرد. ايشان‏اند اسما و صفات خدا و آن كمالاتي كه خداوند براي خود در ميان خلق قرار داد و معرفت ايشان را معرفت خود و توجه به ايشان را توجه به خود و اقبال به ايشان را اقبال به خود و اطاعت ايشان را اطاعت خود قرار داد.([۲۵۹])

خدايا، اين محبت و مودت بر اساس معرفت نوراني را كه به بركت بزرگان دين به همين مقدار به ما كرامت كرده‏اي، از ما نگير. ما را موفق بدار به استكمال اين معرفت‏ها و محبت‏ها و تكثير طاعات و عبادات. ما را متوجه نقايص خودمان بفرما و توفيق توجه داشتن به وجود مبارك امام زمان صلوات اللّه و سلامه عليه را به ما عنايت فرما. خدايا، دعاهاي ما را درباره‏ي يك‏ديگر مستجاب بفرما، خير دنيا و آخرت به ما و همه‏ي برادران و خواهران ايماني ما كرامت بفرما، بلاها از همه‏ي ما دور بفرما.

خدايا، ما را گرفتار آثار معاصيمان مكن، ما را به معاصيمان مؤاخذه مفرما، عفو و آمرزش و عنايتت را شامل حال همه‏ي ما بفرما.

و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۱۰ *»

مجلس    ۱۵

 

 

(شب جمعه / ۲۰ جمادي الاولي ۱۴۱۴ هـ ق ـ ۱۴ / ۸ / ۱۳۷۲)

 

 

 

r از نظر اهل معرفت باطن‏هاي آيات و روايات اصل و ظاهرهاي آنها فرع است

r تفسير آيه‏ي «انها لاحدي الكبر»، تناسب سوگندهاي خداوند در اين
آيات از نظر باطن و ظاهرِ آنها، با مظلوميت حضرت فاطمه
۳

r چرا خداوند به خورشيد (از نظر ظاهر) و به رسول اللّه۹ (از نظر
باطن) سوگند نخورده است؟!

r فتح فدك، غصب فدك، دفاع از فدك، فدك در تصرف حضرت فاطمه۳بود

r عايشه پدرش را در اين‏كه پيامبران ارث نمي‏گذارند، عملاً تكذيب كرد

r تناسب موقعيت حضرت امير۷ بعد از رسول اللّه۹با مظلوميت
حضرت فاطمه
۳

r تناسب موقعيت امام مجتبي۷ با مظلوميت حضرت فاطمه۳ بيشتر است

r براي بيان مظلوميت حضرت فاطمه۳ خداوند به امام حسين۷با
توجه به حادثه خونين كربلا سوگند خورده است

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۱۱ *»

بسم اللّه الرحمن الرحيم

خداوند در اين آيات شريف، براي بيان امري سوگند ياد فرمود ولي آن امر آن چنان در نزد خدا عظمت داشت كه خداوند به اين آيات سوگند خورد. چه اين آيات را بنا بر تفسير ظاهر، آيات ظاهري و تكويني حساب كنيم و چه بنا بر تفسير باطن، آيات الهي حقيقي نوري حساب كنيم.

معناي قَسَم هم معلوم شد، شخصي كه به چيزي سوگند مي‏خورد يعني مطلبي كه مي‏خواهد بگويد چنان عظمت دارد كه حاضر و راضي است كه اگر آن طوري كه مي‏گويد نباشد، آن‏چه به آن سوگند مي‏خورد، فاني گردد.

به حسب ظاهر، اين‏ها آيات قدرت خداوند هستند، ماه و شب و صبح درخشان كه طلوع مي‏كند. اين‏ها آيات قدرت و نشان حكمت پروردگار است. عرب با اين آيات بسيار مأنوس بوده است. جريان كارها و رفت و آمدهايشان با ماه، با نيمه‏ي شب، با طلوع صبح ارتباط داشته است و قدرت خدا را متذكر بوده‏اند. چون به‏طور مستقيم از آثار اين آيات استفاده مي‏كردند، جلالت پروردگار و قدرت خداي متعال را متذكر بوده‏اند.

حال خداوند به زبان آن‏ها و در ميان آن‏ها به اين آيات تكويني سوگند ياد مي‏فرمايد كه همه‏اش مثل ساير آيات تكويني الهي قدرت خدا را بيان مي‏كند و تدبير پروردگار را نشان مي‏دهد كه چطور خداوند عالم را تدبير مي‏فرمايد و نظام عالم را براي زندگاني بشر و موجودات عالم نگاه مي‏دارد و نظامي به اين دقت برقرار ساخته است. طلوع ماه، آمدن نيمه شب، طلوع صبح، پيدايش روز و شب، آياتي است كه هركدام در جاي خود نشان مدبري قادر است و وجود خداوند حكيمي را كه اين نظام با حكمت و عظمت را بنيان‏گذاري كرده است و آن را نگهداري مي‏كند، ثابت مي‏نمايد.

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۱۲ *»

معناي قسم خداوند به اين آيات، اين است كه اگر مطلبي كه بناست بعد از اين قسم‏ها بيان شود، نعوذباللّه، مطلبِ نادرستي باشد، خدا راضي است كه اين آيات فاني گردند و نابود شوند. آفريننده و نگاهدارنده‏ي اين آيات راضي است كه اگر مطلبش بي‏جا و باطل است، اين آيات قدرت و حكمتش نابود گردد. اين‏ها آثار قدرت اوست و خداوند آثار قدرتش را براي هدايت بشر قرار داده است كه متذكر او شوند و يقين به قدرت و صفات كمالي او پيدا كنند. پس خدا راضي نيست بي‏جهت آيات قدرتش فاني گردد.

اما از نظر باطن، معلوم است كه ائمه‏ي ما سلام اللّه عليهم اجمعين تفسيري را كه براي باطن قرآن بيان كرده‏اند، براي آن نيست كه فرعي بر ظاهر مترتب سازند. به‏اجمال مي‏دانيم كه باطن اصل و ظاهر فرع است و ارزش و عظمت باطن بيش از ظاهر است. پس اهل ايمان و بصيرت تفسيرها و فرمايشاتي را كه ائمه براي آيات قرآني فرموده‏اند كه جنبه‏ي باطن دارد، نسبت به ظاهر قرآن اصل مي‏دانند و اين ظاهر را فرع آن‏ها مي‏شمرند، در همه‏ي موارد اين‏چنين است.

آناني كه اطلاعشان از اين عالم و جريان آفرينش و مراتب خلقت، از طريق ظاهر عالم و تمام دقت و بررسي آن‏ها مربوط به همين ظاهر عالم است، ديدشان ديد محدودي است. آن‏چنان محدود است كه آن‏چه از همين كلمات متداول مي‏فهمند و همان معاني كه براي كلمات و الفاظ بشري در بين بني‏آدم به كار برده مي‏شود در ذهن دارند، همان مفاهيم و معاني را براي كلماتي‏كه از طريق وحي يا از طريق اوليا و حاملان دين خدا و علم پروردگار، محمد و آل محمد صلوات اللّه عليهم اجمعين رسيده است، در نظر مي‏گيرند.

اگر بيانات و فرمايشاتي برسد كه متضمن اين كلمات باشد، آن‏ها را بر همين معاني ظاهر حمل مي‏كنند. وقتي كه صحبت از آسمان مي‏شود، همين آسمان، صحبت از زمين مي‏شود، همين زمين، صحبت از آب و خاك و آتش و هوا به ميان مي‏آيد، همين

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۱۳ *»

امور ظاهري در نظرشان مي‏آيد و بر همين معاني حمل مي‏كنند.

آن‏وقت اگر در روايتي و فرمايشي معناي ديگري را درباره‏ي يكي از اين كلمات ببينند كه مطابق معناي مأنوس ذهن آن‏ها نباشد، براي ايشان جنبه‏ي فرعي پيدا مي‏كند، يك نوع تأويل مي‏شمرند و به اصطلاح خودشان مي‏گويند مجاز است و حقيقت نيست. مثل آن‏كه مي‏فرمايند مراد از آسمان، رسول خدا۹ است،([۲۶۰]) يا مراد از زمين حضرت فاطمه‏ي زهرا سلام اللّه عليها است.([۲۶۱])

چون مي‏گويند معناي حقيقي آسمان همين است كه ما مشاهده مي‏كنيم؛ معناي حقيقي زمين همين است كه ما روي آن زندگي مي‏كنيم؛ معناي حقيقي آب همين است كه ما مي‏آشاميم؛ معناي حقيقي خاك همين است كه محسوس ماست و از اين قبيل. اما اگر يك معنايي رسيد كه غير از اين‏ها بود، مي‏گويند اين مجاز و يك نوع تأويلي است. يعني معناي اصلي را همان مفهوم و معناي ظاهري مي‏دانند و معناي باطن يا تأويل را فرع آن معني مي‏شمارند، ارزشي هم كه براي آن قائل‏اند معلوم است كه در درجه‏ي بعد از ظاهر قرار دارد.

ولي آن‏هايي كه ديدشان ديد الهي و دل‏هايشان منور به نور معرفت است و داراي چشمي هستند كه خدا به آن‏ها از فضل و كرمش كرامت كرده كه ديده‏اي الهي است، وقتي‏كه به اين عالم نگاه مي‏كنند، آن‏را ظهور عالم‏هاي بالاتر و تنزل عوالم بالاتر مي‏بينند. آن‏ها از بالا نگاه مي‏كنند و همه‏ي اين‏ها را اثر آن عالم‏ها و ظل و سايه‏هايي براي حقايق ديگري مي‏بينند.

از نظر آن‏ها وقتي اين فرمايشات ملاحظه مي‏شود، مي‏بينند كه معناي حقيقي اين

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۱۴ *»

الفاظ و كلمات، همان‏ها و، حقيقت‏هاي اولي همان حقايق است. همان حقايقي كه از نظر ديگران اراده‏ي آن‏ها از اين الفاظ، جنبه‏ي تأويل يا مجاز دارد. آن‏ها مي‏گويند، نه‏خير، حقيقت همان‏هاست. در عالم شما كه اين الفاظ براي همين معاني ظاهري و مصاديق اين عالم به كار رفته، در واقع براي ظهورات حقايق و مصاديق آن عالم‏ها به كار رفته است.

مثلاً كلمه‏ي آسمان به معناي حقيقي و اوليش و در وضع ابتدايي الهي، براي مقام و منزلت رسول اللّه۹ است. اوست آن آسماني كه خداوند او را برتر از همه‏چيز آفريد و رفعت شأن او را آن چنان قرار داد كه همه در سايه‏ي عنايت و لطف و مرحمت او موجود شده و از فيوضاتي كه از آن آسمان بر خلق جاري است فيض‏ياب شده‏اند: و في السماء رزقكم و ما توعدون.([۲۶۲]) همه‏ي خيرات از آن آسمان بر خلق جريان دارد و همه مرهون وجود آن بزرگوارند و همه به افاضه‏ي او برپا هستند. ٭ به اندك التفاتي زنده دارد آفرينش را ٭ همه به بركت اوست. به بركت وجود مقدس رسول خدا و ائمه‏ي هُدا و حضرت فاطمه‏ي زهرا سلام اللّه عليهم اجمعين هر خير و فضل و فيضي به خلق رسيده است و مي‏رسد.

حديث شريف كساء با آن اهميت كه مورد توجه ائمه: قرار گرفته و الحمدللّه مضمونش، هم از طريق شيعه و هم از طريق اهل سنت رسيده است. آن چنان مضموني است كه مورد اتفاق است و همه قبول دارند كه اجتماعي براي اين وجودات مقدس تحت كساء يماني رخ داد و اين فرمايشات را رسول خدا۹ فرمود. هم‏چنين آن‏چه خدا در ملأ اعلا براي اهل آسمان‏ها فرمود كه به بركت وجود ايشان خلق كرده آن‏چه را خلق كرده است و اگر ايشان نبودند، آسمان و زميني و خورشيد و ماهي خلق نمي‏شد.

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۱۵ *»

همه به بركت وجود ايشان آفريده شده است.([۲۶۳])

مقصود اين است كه از نظر اهل معرفت و صاحبان ديد فؤادي و نوري، اين باطن‏ها كه در فرمايشات ائمه: براي آيات قرآن بيان شده، اصل است و معاني ظاهري آيات فرع است. وقتي كه قرآن را مي‏خوانيم و معاني آيات آن را با امور همين عالم مطابق مي‏بينيم و تطبيق مي‏دهيم، اين را ظاهر و فرع مي‏دانند. اصل وقتي است كه قرآن را بخوانيم و به تعليم ائمه‏ي هداي معصوم:تفسير كنيم.

اين تفسير بر اساس رأي نيست كه من فسّر القرآن برأيه فليتبوّء مقعده من النار([۲۶۴]) كسي كه قرآن را به رأي خود تفسير كند، پس بايد جايگاه خود را از آتش جهنم مهيا كند. يعني به صِرف تفسير كردن قرآن به رأي، جايگاهي در آتش جهنم براي خود مهيا كرده و خدا اين‏طور قرار داده است.

حال وقتي كه به تعليم ائمه:باطن‏هاي آيات را ملاحظه مي‏كنيم، مي‏بينيم كه قرآن با عالم‏هاي ديگري تطبيق مي‏شود كه نسبت به اين عالم اصل است و آن‏چه در اين‏جاست فرع و ظل آن عالم‏هاست. مي‏بينيم خداوند رسولش را معرفي مي‏كند، ائمه را معرفي مي‏كند، حضرت فاطمه‏ي زهرا را معرفي مي‏كند و اين قرآن در وصف ايشان است.([۲۶۵])

از جمله آياتي كه به معرفي حضرت فاطمه‏ي زهرا سلام اللّه عليها اختصاص دارد، همين آياتي است كه تلاوت شد: كلاّ و القمر و اللّيل اذ ادبر و الصبح اذا اسفر انّها لاحدي الكبر نذيراً للبشر لمن شاء منكم ان‏يتقدّم او يتأخّر. مفسران خيلي كوشش كرده‏اند كه آيه‏ي انّها لاحدي الكبر را طوري معني كنند كه با آيات پيش و پس از آن سازگار باشد.

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۱۶ *»

اما به‏اين‏طور كه خداوند خواسته و به وسيله‏ي ائمه:به ما شناسانيده است آيه با حضرت فاطمه‏ي زهرا سلام اللّه عليها تطبيق مي‏شود.

سوگندها هم به‏حسب باطن، سوگندهايي است كه با شأن حضرت فاطمه‏ي زهرا سلام اللّه عليها و موقعيت آن بزرگوار مناسبت دارد. باطن اين آياتي كه خدا به آن‏ها سوگند خورده مي‏دانيم كه آيات و حقايق نوري الهي است. قسم به ماه يعني اميرالمؤمنين، قسم به ليل و شب در نيمه‏ي آخر شب يعني امام مجتبي، قسم به صبح هنگامي كه طلوع مي‏كند و روي خود را آشكار مي‏سازد و پرده‏ي ظلمت را از مقابل رخسار خود برطرف مي‏كند، يعني وجود مبارك امام حسين صلوات اللّه و سلامه عليهم اجمعين.

خداوند اين آيات را مورد قسم قرار داده و به وجود ايشان با آن موقعيتي كه در دوره‏ي امامت خود داشته‏اند، سوگند ياد كرده است به اين معني كه اگر آن مطلبي كه مي‏خواهم بگويم چنين نباشد، نعوذباللّه، راضي هستم كه اين آيات مقدس و عظيم من فاني و نابود شوند! مگر مقام و منزلت حضرت زهرا چيست كه خداوند براي اظهار مقام او و بيان منزلت او، به اميرالمؤمنين، به حضرت مجتبي، به حضرت سيدالشهدا: قسم ياد مي‏كند؟!

اما چرا به ايشان سوگند مي‏خورد ولي ديگر به رسولش سوگند نمي‏خورد، چون موقعيت ايشان در دوران امامتشان، با موقعيت حضرت زهرا سلام اللّه عليها در مظلوميت و مقهوريت تناسب دارد. ولي مقام و موقعيت رسالت طوري نبود كه با شأن و موقعيت حضرت زهرا سلام اللّه عليها مناسبت داشته باشد. رسول خدا۹از وقتي كه بنا شد امرشان را اظهار فرمايند، خداوند به حسب ظاهر هم مقدر فرمود كه امرشان همراه با نصرت و تأييد باشد و او را نسبةً به مقداري كه لازم بود اسلام پيشروي كند و امرش مستحكم شود، غالب و مسلط قرار داد و آن حضرت را نصرت كرد.

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۱۷ *»

مي‏دانيم از نظر مال، مال خديجه‏ي كبرا سلام اللّه عليها، از نظر شمشير، دلاوري اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه، از نظر اخلاق، رفتار رسول خدا و خُلق آن بزرگوار، از جهت معجزه در هر امري كه معجزه لازم مي‏شد، يا خود حضرت آن معجزات را اظهار مي‏كردند يا به وسيله‏ي اميرالمؤمنين۷ يا كرامت‏هايي را كه به دست بعضي از صحابه‏ي خاصّشان مثل سلمان، اباذر، مقداد، عمار جاري مي‏فرمودند. آن معجزات و كرامت‏ها همه براي نصرت امر رسول خدا۹ بود، چون بنا بود كه امر اسلام مستحكم گردد.

پس وضع رسول خدا طوري بود كه اقتضا نمي‏كرد و مناسبت نداشت كه خدا آن وضع را مورد قسم قرار بدهد و به آن وضع و موقعيت سوگند بخورد. آن وضع وضعي بود كه درباره‏اش فرموده است: و الشمس و ضحيها([۲۶۶]) قسم به خورشيد نبوت و موقع درخشندگي آن و تابان‏بودن آثار آن. ضحيها وقتي است كه ما آن را زوال ظهر مي‏گوييم. در موقع زوال ظهر خورشيد كاملاً نمايان و نور او آشكار است و در وسط السماء قرار مي‏گيرد. نور، اشراق و انوارش روي سرها قرار دارد، مسلط و محيط است و بر همه مي‏تابد. موقعيت رسول خدا۹ به بركت معجزه‏ها و كرامت‏هاي حضرت اين‏چنين شد.([۲۶۷]) بالاخره تقدير الهي در نصرت آن بزرگوار جريان يافت آن‏چنان‏كه براي همه عجيب و شگفت‏آور بود.

همين فتح سرزمين فدك به‏حسب ظاهر، به‏دست خود رسول خدا و اميرالمؤمنين بود، حتي مسلمين دخالت نداشتند، همين دو نفر فدك را فتح كردند.([۲۶۸]) از اين جهت فدك مختص به رسول خدا بود و هيچ ربطي به مسلمين نداشت. به‏همين جهت هم ابوبكر لعنة اللّه عليه نگفت كه اين مال مسلمين است چون مسلمين آن را

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۱۸ *»

فتح كرده‏اند، بلكه چسبيد به يك مطلب دروغيني كه به رسول خدا۹نسبت داد. حديثي جعل كرد كه رسول اللّه فرموده‏اند: نحن معاشر الانبياء لانورّث ما تركناه فهو صدقة. ما انبيا، چيزي به ارث نمي‏گذاريم، هرچه از ما باز بماند صدقه است. يعني براي همه است و همه در آن شريك‏اند. نتوانست بگويد كه مسلمين فتح كرده‏اند پس جزء غنايم است و همه در آن شريك‏اند. اين‏طور نگفت، بلكه به اين دروغ متمسك شد و اين نسبت دروغ را به رسول خدا۹([۲۶۹]) داد.

حضرت فاطمه‏ي زهرا سلام اللّه عليها در آن فرمايشات و خطبه‏اي كه در مسجد انشا فرمودند، به طور كلي درباره‏ي اين مسأله بحث كردند و فرمودند: جريان ارث يك جريان عمومي و يك حكم الهي است. براي همه‏ي كساني كه داخل اسلام‏اند مقرر شده است و تفاوت نمي‏كند. اختصاص به رعيت ندارد كه رسول خدا از آن خارج باشند. به علاوه قرآن تصريح دارد كه انبيا ارث گذارده‏اند و فرزندانشان از ايشان ارث برده‏اند و اسم بعضي از آن‏ها را در قرآن يادآور شده است. چطور شده است كه حالا من نبايد از پدرم ارث ببرم؟([۲۷۰])

تمام جريان و مسأله‏ي فدك به همين امور مربوط مي‏شد. حضرت فاطمه‏ي زهرا ادعا فرمودند كه اين بخشش پدرم به من است، آن‏ها قبول نكردند. حتي قباله خواستند حضرت قباله و به اصطلاح سند نشان دادند، سند را گرفتند و پاره كردند.([۲۷۱]) درباره‏ي اين‏كه بخشش بوده است، شاهد خواستند، حضرت امّ‏ايمن را شاهد بردند. گفتند: زن است، شهادت يك زن را نمي‏شود قبول كرد، دو تا زن شهادتشان به جاي يك شاهد است. اميرالمؤمنين را براي شهادت بردند، گفتند: علي شوهر توست، به نفع تو و خودش حرف مي‏زند، شهادت علي را در مورد اين ادعاي تو نمي‏شود قبول كرد.([۲۷۲])

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۱۹ *»

پس نه شهادت شاهدهاي او را پذيرفتند و نه آن سندي كه در دست داشت، قبول كردند بلكه آن را پاره كردند. با وجود اين‏ها جرأت نكردند كه بگويند چون غنيمت است مال همه‏ي مسلمين است. چون همه مي‏دانستند كه فقط رسول اللّه و اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليهما و آلهما، اين فدك و عوالي را فتح فرموده‏اند و به خود رسول خدا۹ اختصاص داشته است.

حضرت هم تمامش را با جميع آن‏چه در آن بوده است از نخل و آب و مزارع، به حضرت فاطمه سلام اللّه عليها واگذار فرمود. البته خيلي نخل داشته، سرزمين بزرگ و بسيار بسيار آبادي بوده است. عمّال و كساني كه از طرف حضرت فاطمه‏ي زهرا سلام اللّه عليها در آن‏جا كار مي‏كردند زياد بودند. ابوبكر تمام آن عمال را از فدك بيرون كرد و مانع كارشان شد.([۲۷۳])

مقصود اين‏كه مال خود حضرت و در تصرف حضرت زهرا سلام اللّه عليها بود. حتي رسول اللّه در زمان حياتشان، در تصرف حضرت زهرا قرار داده بودند و عمالي كه در فدك كار مي‏كردند، همه از طرف خود حضرت بودند. يعني از طرف حضرت زهرا بودند و حسابشان، كارشان، رجوعشان همه به اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه بود.([۲۷۴]) تمام درآمد فدك و آن‏چه محصول از فدك به دست مي‏آمد، همه نزد اميرالمؤمنين مي‏آمد و زير نظر حضرت فاطمه‏ي زهرا سلام اللّه عليها به مساكين مدينه تقسيم مي‏شد.

همان اَنبان‏هاي نان و خرما و طعام كه شنيده‏ايد اميرالمؤمنين شب‏ها به دوش مي‏كشيدند و به خانه‏ي ايتام و بيوه‏زنان و مساكين مي‏بردند و به مساكيني كه خانه‏اي نداشتند و اهل صفّه بودند، مي‏دادند. به طوري كه در پشت شانه‏ي مبارك حضرت اثري و پينه‏اي پيدا شده بود، همان محصولات فدك بود. گرچه مدت محدودي در

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۲۰ *»

دست ايشان بود.

پس چون در تصرف ايشان بود و همه مي‏دانستند، ابوبكر نگفت كه اين غنيمت جنگي و مال همه‏ي مسلمين است. بلكه مي‏گفت رسول اللّه فرمودند كه هرچه از ما مي‏ماند، صدقه است.

تعجب است ابوبكر اين‏طور مي‏گويد كه هرچه از ما مي‏ماند، صدقه و مال همه است، همه در آن سهيم‏اند. اما عايشه، دخترش موقعي كه ابوبكر از دنيا رفت و به درك واصل شد، مدعي شد كه من وارث اين خانه هستم و بايد پدرم را در خانه‏ي من دفن كنيد،([۲۷۵]) حفصه هم چون خودش را وارث مي‏دانست پدرش دومي را كنار اولي دفن كردند و كسي نگفت كه ابوبكر نقل كرد از رسول اللّه كه فرموده‏اند ماتركناه فهو صدقة پس شما دو نفر نبايد ادعاي ارث كنيد! خيلي تعجب است، حضرت زهرا كه دختر آن حضرت است ارث نبرد ولي شما كه زن آن حضرت هستيد ارث ببريد! كسي نگفت كه همه‏ي مسلمين در اين خانه مشترك‏اند.

هم‏چنين آن‏ها چرا نگذاشتند امام حسن مجتبي۷ را در آن خانه دفن كنند؟ اگر مال همه‏ي مسلمين است و همه سزاوارند چه‏كسي سزاوارتر از حضرت مجتبي كه در كنار قبر جد بزرگوارشان دفن گردند؟ ولي آن ملعونه مانع شد و مدعي بود كه من مالكم، متصرفم، وارث هستم و مال من است. اجازه نمي‏دهم و شما اي بني‏هاشم حق نداريد حسن را در اين‏جا دفن كنيد، ببريد در بقيع دفن كنيد. اگر بنا باشد اين‏جا حسن را دفن كنيد من مثلا پيراهن رسول خدا را بر روي نيزه بالا خواهم كرد و از خانه‏ي خود خارج خواهم شد: قالت واللّه لايدفن الحسن ههنا ابدا او تجزّ هذه، و اومت بيدها الي شعرها.([۲۷۶]) يعني باز مسأله‏ي ديگري مثل جريان جمل درست مي‏كنم. البته امام مجتبي۷هم كه

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۲۱ *»

آگاه بودند، وصيت فرموده بودند كه قتالي انجام نشود،([۲۷۷]) مي‏دانستند كه چه خواهد شد، همه‏ي امور را مي‏دانستند.

آري خداوند رسولش را در جميع امور و شئون آن حضرت به مقداري كه براي استحكام امر اسلام لازم بود نصرت كرد. امر رسول خدا۹ هميشه همراه با نصرت و تأييد و كمك بود، و نصرته بالرعب([۲۷۸]) خدا ترس در دل دشمنانش مي‏انداخت و از اين راه او را نصرت مي‏فرمود. از اين جهت مناسبت نداشت كه به رسولش و شأن و وضع رسولش براي جريان حضرت زهرا قسم ياد كند.

ولي كاملاً مناسبت داشت كه از حضرت علي و وضع او۷سخن به ميان بياورد و به حضرت علي آن آيه‏ي بزرگ پروردگار در آن شرايط سخت و مظلوميت عجيب سوگند بخورد و موقعيت او را ذكر كند. چنان‏كه موقعيت اين ماه را در آسمان مي‏بينيد، اوضاعش طوري است كه گويا اقتضاي مظلوميت و مقهوريت را دارد.

اين ماه يك حكايتي از شأن ماه ولايت اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه و نمونه‏اي از موقعيت آن حضرت است. مي‏بينيد دور از خورشيد است با آن‏كه از خورشيد نور مي‏گيرد و به خورشيد روشن و درگرفته‏ي به آن است. هرچه دارد از خورشيد دارد اما به‏حسب ظاهر مي‏بينيد چطور بين خورشيد و ماه فاصله مي‏افتد، چطور ماه تنها مي‏شود و اين تنهايي براي ماه يك مظلوميتي است كه بر چهره‏ي ماه نقش بسته است.

ماه ولايت همين‏طور است. اميرالمؤمنين فرمود: انا من محمد۹ كالضوء من الضوء([۲۷۹]) من از محمد و نسبت به او مثل آن هستم كه چراغي از چراغي روشن شود. نور من نور محمد است، هرچه دارم از محمد است۹، او اول است من دوم، من به او

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۲۲ *»

روشن من به او ظاهر و او به من آشكار و نمايان است. بالاخره به حسب ظاهر مفارقت رسول خدا۹ حضرت علي را تنها گذارد.

همان علي كه هيچ‏كس جرأت نمي‏كرد درباره‏اش سخن بگويد. هركس مي‏خواست از حضرت علي۷ نزد رسول خدا انتقادي داشته باشد، آن چنان رسول اللّه برافروخته مي‏شدند و به هيجان مي‏آمدند كه گويا تاب از بدن مباركشان مي‏رفت كه چرا شما از علي طوري نام مي‏بريد كه بوي اهانت از آن مي‏آيد؟ چرا مي‏خواهيد از علي صلوات اللّه عليه انتقادي داشته باشيد؟ نسبت به آن بزرگوار بدگمان باشيد يا سوء تعبيري درباره‏ي او داشته باشيد؟ چند مرتبه پيش آمد كه رسول خدا۹ به‏شدت با اصحاب روبه‏رو شدند كه نسبت به علي چه مي‏گوييد؟ شما مي‏دانيد درباره‏ي چه كسي حرف مي‏زنيد و از چه كسي انتقاد مي‏كنيد؟ از كسي كه خدا نورش را از نور من منشق كرده است، يعني حقيقت او با حقيقت من يكي است، نور او با نور من يكي است، طينت او با طينت من يكي است.([۲۸۰]) اما به حسب اقتضاي اين عالم، انشقاق پيدا شده و من رسول خدا و او اميرالمؤمنين امام اول و خليفه شده است. و الاّ به حسب واقعيت كه ما يك نور بوديم.

همان اميرالمؤمنيني كه كسي جرأت نمي‏كرد در حضور رسول خدا۹، درباره‏ي او تعبير نابه‏جايي داشته باشد، آن‏چنان تنها و بي‏كس و بي‏ياور شد كه به‏آن بزرگوار توهين‏ها و جسارت‏ها كردند. به‏طوري مقهور و مظلوم واقع شد كه اولُ مظلومٍ في الاسلام([۲۸۱]) درباره‏اش گفته شد. همين مظلوميت آن بزرگوار مورد توجه خداست و خدا به علي و مظلوميت علي۷ بعد از رحلت رسول خدا۹قسم ياد مي‏كند كه به حسب ظاهر تنها شد.

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۲۳ *»

هم‏چنين به امام مجتبي و موقعيت آن امام مظلوم۷ قسم مي‏خورد، واللّيل اذ ادبر. در آن آخر كار ديگر امام۷ در كمال مظلوميت به‏سر مي‏بردند و شدت مظلوميت حضرت به‏حدي رسيد كه خدا مناسب با آن مظلوميت و استيلاي ظلمت‏هاي كفر و طغيان اعدا و به‏طور كلي مناسب با وضع آن بزرگوار، از شب آن هم در زوال شب و از نيمه‏اش به آن طرف ياد فرموده است. آن چنان شب ظلماني است كه كم‏تر نوري از ستاره‏اي از ستارگان ديده مي‏شود. اوضاع اسلام و مسلمين به واسطه‏ي طغيان منافقين بسيار ظلماني شد.

كار امام مجتبي را به‏جايي كشانيدند كه حتي امام حسين۷ از حلم و صبر ايشان و غلبه‏ي اعادي بي‏تاب مي‏شدند. گاهي امام حسين۷طاقت نمي‏آوردند كه وضع امام مجتبي را متحمل شوند. به‏حسب معمول اين فرمايشات نقل شده تا ما بدانيم كه وضع چه بوده است. بارها مي‏شد كه امام حسين۷ به برادرشان عرض مي‏كردند كه اي كاش دل مرا تو مي‏داشتي و زبان تو را من مي‏داشتم.([۲۸۲])

نعوذباللّه نمي‏خواهد بفرمايد كه شما مي‏ترسيد، اين‏ها به‏حساب ما و تعابيري مناسب فهم ما و به حسب ظاهر امر است. وقتي كه اين تعابير در عالم ما مي‏آيد، اين طوري مي‏شود و معاني اين‏چنيني پيدا مي‏كند. مثل همان عرض حضرت زهرا به اميرالمؤمنين كه تا كي مانند تهمت‏زدگان در خانه نشسته‏اي؟ تا كي مانند جنين در رحم مادر، خود را در خانه پنهان كرده‏اي؟ اين‏ها از باب اعتراض‏هاي بين ماها نيست. يك اسرار و جهاتي دارد كه منافاتي با عالم خودشان ندارد.

به علاوه، اين فرمايشات براي آن بوده است كه به‏ما برسد تا بتوانيم وضع مظلوميت آن بزرگواران را به‏اجمال در عالم خودمان درك كنيم و متأثر شويم. ان شاء

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۲۴ *»

اللّه به اين تأثر نجات بيابيم و تقربي پيدا كنيم. تا اندازه‏اي هم از شقاوت و عداوت دشمنان ايشان باخبر گرديم و آن‏گاه به آتش تأثر در مصائب ايشان بسوزيم تا ريشه‏ي گناهانمان بسوزد و آمرزيده شويم.

چون بالاخره بايد براي آمرزش گناهان سوختني در ما فراهم شود و به طوري بسوزيم تا گناهان ما ازبين برود و آثارش كه رطوبت‏هاي معاصي است در وجود ما بخشكد. مي‏بينيد كه چطور تأثر در مصائب آل اللّه شما را مي‏سوزاند و رطوبت‏هاي بدن شما را مي‏خشكاند. پس بايد متذكر اين مظلوميت‏ها باشيم.

عرض مي‏كند كه اي كاش دل مرا شما مي‏داشتيد و زبان شما را من مي‏داشتم، چون امام حسين۷ مثل امام مجتبي نبودند، امام مجتبي۷ به اصطلاح نطّاق بودند و بسيار فصيح و محكم و پي‏درپي فرمايشات مي‏فرمودند. از زبان امام مجتبي۷تمام دشمنان وحشت داشتند، اما امام حسين۷آن‏طور نطق نداشتند و آن‏طور سخنگو و نطّاق نبودند. به‏همين سبب رواياتي كه از آن بزرگوار رسيده خيلي كم و فرمايشاتشان خيلي محدود است.

در جريان كربلا يك حادثه‏ي به آن بزرگي و به‏نسبت هم طولاني، از وقتي كه از مدينه خارج شدند تا وقتي كه كربلا تشريف آوردند، آن همه جريان‏ها و اوضاع در مكه و كربلا و بعد تا عاشورا پيش آمد؛ فرمايشات آن حضرت نسبتاً كم است، خطبه‏هايي كه حتي در جريان عاشورا در مسير كربلا مي‏خواندند بسيار كوتاه بود و عمده‏ي مطالب را ذكر مي‏فرمود. به تعبير آن بزرگوار زبانشان مثل امام مجتبي باز نبود، مصلحت اقتضا مي‏كرد كه اين‏چنين باشد.

اما دل آن بزرگوار معلوم است، دل امام حسين صلوات اللّه عليه. امام مجتبي در مسجد رسول خدا۹مي‏نشستند خطيب ملعون بر منبر رسول خدا بالا مي‏رفت، كنار قبر رسول خدا، به اميرالمؤمنين ناسزا مي‏گفت و لعن مي‏كرد، امام مجتبي تحمل

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۲۵ *»

مي‏كردند. اما امام حسين نمي‏توانستند، چند بار از منبر بالا رفتند و خطيب ملعون را به زير كشيدند و مي‏خواستند او را بكشند كه مردم وساطت مي‏كردند و آن ملعون‏ها را از دست حضرت حسين۷ رها مي‏كردند.([۲۸۳])

لازم بوده است كه اين امور پيش بيايد، تمام اين‏ها مظلوميت امام مجتبي را نشان مي‏دهد. خدا هم اين‏طور مناسب ديده و نيمه شب به بعد را براي نشان دادن مظلوميت امام مجتبي۷ انتخاب فرموده و تعبير آورده است به و اللّيل اذ ادبر سوگند به حسن آن موقعي كه در كمال تقيه به‏سر مي‏برد و ظلمت كفر و نفاق منافقان امت روزگار اسلام و مسلمين را مانند آخرِ نيمه شب ظلماني كرده بود.

هم‏چنين قسم يادمي‏كند به حسين۷، در آن موقعي كه روي خود را با خون‏هاي مقدس سر و صورت خويش گلگون فرمود و از اُفق خونين كربلا نمايان ساخت و به مردم نشان داد كه اصل نور و حقيقت حق نزد ايشان است و اصل ظلمت و ريشه‏ي باطل، كفر و طغيان بني‏اميه است. حقيقت نور و درخشندگي، اصل نور و صبح حقيقي ايشان‏اند.

خدا از آن بزرگوار و موقعيت او به صبح تعبير فرموده، و الصبح اذا اسفر([۲۸۴]) يا فرموده است و الفجر و ليال عشر([۲۸۵]) قسم به حسين صلوات اللّه عليه كه طلوع صبح صادق ولايت و حق و حقيقت در افق عالم به وسيله‏ي او شد و اسرار امامت به وسيله‏ي آن بزرگوار شرح گشت. او پدر ساير امامان شد. كربلايش در واقع قبله‏ي تمام دل‏ها شد، همه متوجه او هستند. كربلاي او اين‏چنين، فجر شد، طلوع صبح شد براي تمام دل‏هاي اهل ايمان. همه مشتاق آن‏جايند و توجه‏به آن‏جا و رو به‏آن‏جا دارند، همه

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۲۶ *»

آرزوي زيارت كربلا دارند. همه مي‏گويند خدايا، زيارت كربلا و دفن در تربت كربلا را روزي ما كن.

آري، خداوند به اين آيات سوگند مي‏خورد كه حضرت فاطمه‏ي زهرا يكي از آيات بزرگ خداست. آن بزرگوار نذير بشر و ترساننده‏ي انسان‏هاست. هركس مي‏خواهد، قدم جلو بگذارد و در امر ولايت آن بزرگواران به بركت شفاعت و انذارِ فاطمه۳مستحكم شود و هركس هم نمي‏خواهد، قدم عقب كشد و دور شود و بيگانه گردد و از خاندان رسالت فاصله بگيرد. بالاخره محور، حضرت زهرا و امر، امرِ حضرت زهرا و شفاعت‏ها به دست آن بزرگوار است. شفيعه‏ي كبراي قيامت است كه همه‏ي شفاعت‏ها شفاعت اوست اگرچه در فرزندش حسين صلوات اللّه عليه ظاهر گرديده است.

خدايا، در اين شب شريف كه ما تحت قبه‏ي حضرت سيدالشهداء در مجاورت قبر علي بن موسي الرضا۸ هستيم، تو را به حق حضرت فاطمه زهرا سلام اللّه عليها قسم مي‏دهيم كه ما را از شفاعت آن بزرگوار در دنيا و آخرت بهره‏مند بفرما. خدايا، به عظمت او و جلالت پدر و شوهر و فرزندانش تو را قسم مي‏دهيم، حوائج اين جمع و حوائج تمام برادران و خواهران ايماني را در هرجا هستند، برآورده به خير بفرما. بلاهاي دنيا و آخرت از ما و از جان و مال و عِرض قاطبه‏ي اهل ايمان برطرف بفرما. خدايا، خير دنيا و آخرت نصيب همه بفرما.

تو را قسم مي‏دهيم تا از دنيا نرفته‏ايم ما را از انوار اين بزرگواران منور و دل‏هاي ما را به معرفت و محبتشان نوراني بفرما. با گناهان آمرزيده شده ما را از دنيا ببر.

و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۲۷ *»

مجلس    ۱۶

 

 

(شب شنبه / ۲۱ جمادي الاولي ۱۴۱۴ هـ ق ـ ۱۵ / ۸ / ۱۳۷۲)

 

 

 

 

 

 

r فضيلت نَسَبي حضرت فاطمه۳، نام‏گذاري فرزندان حضرت
فاطمه
۳ توسط رسول خدا۹

r تعظيم و تكريم رسول خدا۹ نسبت به حضرت فاطمه۳ و تعظيم
و تكريم حضرت فاطمه
۳ نسب به حضرت رسول۹

r خداوند خواست كه اضافه بر فضائل ظاهري، فضائل نوراني
حضرت فاطمه
۳ را به خلق بشناساند

r «نذيراً للبشر» اشاره است به انذار عملي حضرت فاطمه۳ از پيروي
شيطان و نفس امّاره، بايد دل مانند موم نرم باشد تا دربرابر انذار آن
بزرگوار متأثر گردد، ولي اگر به واسطه معاصي‏سنگ باشد، متأثر نمي‏گردد

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۲۸ *»

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم

اميدواريم خداوند به فضل و كرمش، اين سلام و صلوات ما را در مجلس عزاي حضرت زهرا سلام اللّه عليها، به پيشگاه آن بزرگوار و پدر بزرگوار و مادر جليله و فرزندان معصومش، مخصوصاً وجود مقدس بقية اللّه صلوات اللّه عليهم اجمعين ابلاغ بفرمايد و جواب سلام و صلوات ما را عنايت و شفاعت و مرحمتشان قرار دهد، درباره‏ي ما و همه‏ي برادران و خواهران ايماني هرجا هستند.

هم‏چنين عنايت و رحمت ايشان را شامل حال همه‏ي برادران و خواهران ايماني كه درگذشته‏اند و از دنيا رحلت كرده‏اند، بفرمايد. همه‏ي آن‏ها در اين اعمال ناقابل ما از عزاداري‏ها و طاعت‏ها و بندگي‏هاي ناقابل و ناشايست، شريك باشند. از اجري كه خداوند مقرر فرموده و به فضل و كرمش وعده داده است كه به دوستان حضرت زهرا و دوستان فرزندانش كرامت بفرمايد، بهره‏مند باشند.

بحث در اين بود كه آن بزرگواران آيات كبراي الهي هستند و حضرت فاطمه‏ي زهرا هم مثل ايشان يكي از آيات بزرگ خداست. فضيلتي كه به‏طور معمول درباره‏ي آن بزرگوار معتقد بودند آن بود كه او را دختر پيغمبر۹ مي‏دانستند. امتيازي كه براي آن بزرگوار قائل بودند، همين نسبت ظاهري بود كه مشهودشان بود و مي‏ديدند. خداوند بر رسول خود۹ كرامت فرموده و دختري به او داده است كه به حسب ظاهر مي‏ديدند آثار جلالت و عظمت از آن بزرگوار ظاهر است، از علم و كمال و عفت و عصمت و شوكت.

آناني كه رسول خدا۹ را طعن مي‏زدند و او را ابتر مي‏گفتند، يعني بعد از او كسي نمي‏ماند كه بتواند در صفات ظاهري و باطني وارث و يادگار او باشد از نسل او در

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۲۹ *»

ميان مسلمين كه دينش را حفظ كند و بتواند نام و نشان او را بعد از او نگاه دارد. بعضي خيلي مسرور بودند. خداوند حضرت فاطمه‏ي زهرا را به رسول خدا۹ عنايت كرد و او را خير كثير([۲۸۶]) براي رسول خدا قرار داد، به طوري كه ذريه‏ي رسول خدا از حضرت فاطمه و اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليهما به‏هم رسيد.

اين فضيلت و منقبت براي حضرت فاطمه‏ي زهرا مسلم گرديد. فرمود: بسم اللّه الرحمن الرحيم انّا اعطيناك الكوثر فصلّ لربّك و انحر انّ شانئك هو الابتر([۲۸۷]) لعنة اللّه عليه. آن كسي كه سرزنش مي‏كرد و بر رسول خدا طعن مي‏زد و به‏او نسبت ابتر مي‏داد، خودش ابتر است و اوست كه اثر خيري از او باقي نخواهد ماند. اما خداوند از رسولش اين دختر را به يادگار گذارد و فرزندان رسول خدا از آن خاتون و اميرالمؤمنين سلام اللّه عليهما، چشم‏روشني عالم وجود و عرصه‏ي انساني شدند.

خيلي از افراد اشكال مي‏كردند كه چطور نسل رسول خدا را به حضرت فاطمه‏ي زهرا نسبت مي‏دهند. او دختر است و فرزندان شخص و نسل او بايد از جهت پسران و فرزندان ذكور فراهم گردد، فرزندان دختر به پدر نسبت پيدا نمي‏كنند. طعن‏ها داشتند اما در تاريخ اسلام اين مسأله به بركت قرآن آن چنان روشن گرديد كه خداوند همان‏طور كه به حضرت ابراهيم۷، يعقوب و اسحاق و سايرين از فرزندان و نسل‏هاي ذكور را نسبت مي‏دهد، هم‏چنين حضرت عيسي را هم به حضرت ابراهيم۷([۲۸۸]) نسبت مي‏دهد. با آن‏كه حضرت عيسي پدر نداشت، ولي مريم مادرش به حضرت ابراهيم۷نسبت داشت، پس از طريق مادر به ايشان نسبت پيدا كرد و حضرت عيسي با حضرت يعقوب و اسحاق و يوسف و سايرين از فرزندان حضرت ابراهيم۷، بدون تفاوت رديف شد.

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۳۰ *»

بارها حتي خلفاي عباسي در فكر بودند كه اين منقبت را از خاندان رسالت بگيرند و بگويند كه فرزندان علي منسوب به علي هستند و منسوب به رسول خدا۹نيستند. بارها اين مجادله‏ها و مباحثه‏ها را داشتند و از فرزندان اميرالمؤمنين به علوي تعبير مي‏آوردند. كساني كه به قرآن واقف و از اين جهات قرآن آگاه بودند، بر آن‏ها اين آيات را مي‏خواندند و روشن مي‏ساختند كه امر چنين است كه خدا قرار داده، فرزندان رسول خدا از طريق حضرت فاطمه‏ي زهرا و اميرالمؤمنين۸ هستند و از اين دو بزرگوار به هم رسيده‏اند امام حسن و امام حسين و هم‏چنين ساير فرزندان امام حسين و امام حسن:همه و همه، منسوب به رسول خدا۹ هستند.

اين فضيلت، فضيلتي ظاهر بود و همين نسبت ظاهري را براي حضرت فاطمه‏ي زهرا۳ يگانه فضيلت مي‏دانستند. نوع مسلمين نهايت فضيلتي كه براي آن حضرت قائل بودند، همين بود كه او دختر پيغمبر است. هم‏چنين شوهر او اميرالمؤمنين است، او فرزنداني دارد كه مورد توجه رسول خدا هستند، مثل حسن و حسين و زينب و امّ‏كلثوم و البته محسن.

محسن را رسول خدا محسن ناميدند. قبل از آن‏كه حضرت از دنيا بروند، حضرت فاطمه‏ي زهرا محسن را داشتند، جنين در رحم مادر بود. چون تمام اسم‏هاي فرزندان اميرالمؤمنين را رسول خدا معين مي‏كردند، البته به وحي و نازل شدن جبرئيل و دستور خدا بود كه نام هريك را چه بگذارند. محسن قبل از شهادتش و قبل از رحلت رسول خدا۹ به اين نام مقدس ناميده شد كه رسول خدا نام دادند.([۲۸۹])

اميرالمؤمنين فرمودند: سعي كنيد فرزندانتان را نام‏گذاري كنيد، اگرچه در رحم هستند و اگرچه به طور اجمال. مثلاً بگوييد اگر دختر است اسمش فاطمه و اگر پسر

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۳۱ *»

است نامش محمد باشد. وقتي كه ولادت يافت، خواستيد به همين اسم‏ها باقي باشند، اگر نه، در روز هفتم مي‏توانيد تغيير دهيد و اسم ديگري براي آن‏ها انتخاب كنيد. چون اگر كامل به حسب خلقت ظاهري به دنيا نيامدند و سقط شدند، وقتي كه اسم داشته باشند، در قيامت به اسم صدا زده مي‏شوند و مشخص مي‏گردند. چون اسم باعث تشخص مي‏شود، شخص در قيامت معين مي‏گردد. جنين‏هايي كه سقط شده‏اند به همان اسمي كه ناميده شده‏اند، خوانده مي‏شوند. بعد حضرت استدلال فرمودند كه محسن را رسول خدا نام‏گذاري كردند. قبل از رحلتشان اسم اين فرزند را معين فرمودند با آن‏كه هنوز جنين و در رحم مادر بود.([۲۹۰])

البته به‏حسب ظاهر اسم‏هاي مبارك امام حسن و امام حسين، زينب، امّ‏كلثوم بعد از ولادت مشخص مي‏شد.

حضرت امّ‏كلثوم را بعضي گفته‏اند اسمشان زينب صغرا و خود زينب سلام اللّه عليهما زينب كبرا بوده، اسم هر دو زينب بوده است. امّ‏كلثوم كُنيه است، هم‏چنان‏كه كُنيه‏ي زينب كبرا اُمّ‏الحسن بوده است. عرب رسم دارند مخصوصاً در آن زمان، علاوه بر اسم، كُنيه هم براي پسر يا دختر قرار مي‏دادند، همان موقع ولادت يا هر موقعي كه اسم‏گذاري مي‏كردند و اسم معين مي‏كردند. اسم زينب كبرا زينب و كنيه‏شان امّ‏الحسن بود و امّ‏كلثوم بيشتر به همين كنيه معروف بودند و در تاريخ هم نوعاً به ايشان همان امّ‏كلثوم گفته مي‏شده است براي آن‏كه از حضرت زينب سلام اللّه عليهما ممتاز و مشخص باشند. به‏حضرت زينب نوعاً زينب مي‏گفتند و به كنيه آن بزرگوار را صدا نمي‏زدند، اما امّ‏كلثوم را به كنيه صدا مي‏زدند و شهرتشان در تاريخ هم به همان كنيه است، اسمشان زينب صغرا بوده است.

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۳۲ *»

وقتي‏كه امام حسن به دنيا آمدند، رسول اللّه۹ اسمشان رامعين فرمود، جبرئيل نازل شد و اعلام كرد. امّ‏ايمن مي‏گويد: من ديدم حسن ولادت يافت و فاطمه‏ي زهرا سلام اللّه عليها بعد از وضع حمل حسن۷برخاستند، وضو ساختند و مشغول نماز شدند. تعجب كردم، فكر كردم كه ايشان هم مثل زن‏هاي ديگر بايد دوره‏ي نِفاس داشته باشند. خدمت رسول خدا شرف‏ياب شدم، عرضه داشتم: يا رسول اللّه۹، من ديدم كه بعد از وضع حمل، زهرا سلام اللّه عليها برخاست، وضو ساخت و مشغول نماز شد. رسول اللّه۹فرمودند: بَنات و دختران انبيا نمي‏بينند آن‏چه كه زن‏هاي ديگر در دوره‏ي عادت ماهيانه يا موقع وضع فرزند مي‏بينند.([۲۹۱]) فاطمه‏ي من بتول است.

به حسب اصل لغت، بتول به همين معناست. اين اسم قرار داده شد، چون آن بزرگوار و ساير دختران انبيا و چه بسا دختران اوصيا مثل زينب كبرا و امّ‏كلثوم يا فاطمه‏ي بنت الحسين و سايرين كه از معصومين:هستند، فاطمه‏ي معصومه دختر موسي بن جعفر۸ و دختران ساير اوصياي رسول خدا، ائمه:، شايد اوصياي امت‏هاي پيشين هم همين‏طور بوده‏اند كه خداوند به حرمت ايشان، دخترانشان را از اين امور پاك و منزه قرار داده است.

چون فرمود ديدن خون در اين حالات، عقوبتي است كه فراهم شده و نقصاني است كه در ايمان ايشان فراهم مي‏گردد([۲۹۲]) زيرا در آن مدت از عبادت منقطع مي‏شوند و نبايد عبادت‏هاي مقرر را از قبيل نماز، روزه و ساير عبادت‏هايي كه طهارتِ از اين حالاتشان در آن‏ها شرط است، انجام دهند. اين نقصان ايمان و نقصان كمال است و آن بزرگواران از اين‏گونه نقصان‏هاي زنانگي منزه هستند.

خدمت رسول خدا امّ‏ايمن اين عرض را كرد و حضرت اين‏طور جواب فرمودند.

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۳۳ *»

بعد وقتي كه اميرالمؤمنين قنداقه‏ي امام مجتبي را خدمت رسول خدا۹ آوردند، عرضه داشتند كه فاطمه به من گفت: نام اين فرزند را چه مي‏گذاريد؟ گفتم: بر رسول خدا سبقت نمي‏گيرم. به نقلي هم حضرت نبودند، در سفري بودند، بعد كه تشريف آوردند جريان خدمتشان عرض شد. فرمود: من هم در نام‏گذاري فرزندان تو اي علي، بر خدا سبقت نمي‏گيرم. همان‏طور كه فرزندان هارون را موسي به وحي الهي اسم برايشان معين مي‏كرد، من هم بايد به وحي الهي اسم معين كنم. جبرئيل نازل شد بعد از تهنيت و تبريك، از طرف خداوند دستور داد كه اسم اين بزرگوار حسن است يا همين‏طور در امر امام حسين۷، در امر زينب كبرا و هم‏چنين امّ‏كلثوم.([۲۹۳])

اما رسول خدا۹ محسن را قبل از ولادت اسم‏گذاري كردند، چون براي حضرت معلوم بود كه چه حوادث و مصائبي در پيش است. اولاً آن بزرگوار رحلت مي‏فرمايند و، بعد هم هنوز اين جنين شش‏ماهه است كه به ظلم اشقيا، خدا لعنتشان كند، سقط خواهد شد. به‏همين سبب، رسول خدا قبلاً اسم‏گذاري فرمود، البته به وحي الهي بود. اين دستور را هم داده‏اند، اميرالمؤمنين فرمودند كه شماها هم بچه‏هايتان را تا وقتي كه در رحم هستند اسم بگذاريد كه اگر سقط شدند، صاحب اسم باشند و در قيامت به آن اسم خوانده شوند. چنان‏كه رسول خدا۹ محسن را قبل از رحلت و مفارقتشان از اين عالم محسن ناميدند.

در هر صورت اين‏ها فضائل ظاهري حضرت فاطمه‏ي زهرا سلام اللّه عليها بود كه فرزندانش به رسول خدا نسبت داشتند و حرمت داشتند، خودش هم كه به رسول اللّه نسبت و حرمت داشت. به اميرالمؤمنين نسبت داشت و حرمت داشت. اين حرمت‏ها معلوم بود، كمالات او، علم او و حالاتي كه رسول خدا اظهار مي‏داشتند و

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۳۴ *»

نشان مي‏دادند كه آن‏چه كه فاطمه انجام مي‏دهد، مورد خشنودي پدر بزرگوارش است.

آن چنان رسول خدا از حضرت زهرا و رفتار و روش و سيره‏اش شادمان بودند و اظهار مسرت به وجود آن بزرگوار داشتند كه براي همه‏ي امت مشخص بود. همه تعجب مي‏كردند كه چرا رفتار يك پدر درباره‏ي فرزند، آن هم دختر به اين‏طور است؟! حضرت اعلام مي‏فرمودند كه اين رفتار نيست مگر به فرمايش خدا و دستور پروردگار.([۲۹۴])

هر موقعي كه حضرت زهرا بر پدر بزرگوارش وارد مي‏شد، رسول خدا از جا حركت مي‏كردند و به استقبال زهرا مي‏رفتند و دستش را مي‏بوسيدند، او را مي‏آوردند در جاي خود مي‏نشاندند و خودشان دوزانو حضور حضرت زهرا مي‏نشستند.([۲۹۵]) نعوذباللّه چه تعبيري عرض كنم؟ آن‏چنان رسول خدا۹خاضع جلوي حضرت زهرا دوزانو به زمين مي‏نشستندكه هركس مي‏ديد و نمي‏شناخت كه اين‏ها كيانند، با خود مي‏گفت، نعوذباللّه، كه اين مرد بنده و عبدي است كه در حضور خاتون خود نشسته است. به فارسي بگويم، نعوذباللّه غلامي در حضور خاتون خود نشسته است. اين‏طور خاضعانه با حضرت فاطمه‏ي زهرا سخن مي‏فرمود و رفتار مي‏كرد.

هم‏چنين حضرت فاطمه‏ي زهرا هم هر موقعي كه پدر بزرگوار وارد مي‏شدند از جا برمي‏خاست، به استقبال پدر مي‏رفت دست‏هاي پدر را مي‏بوسيد،([۲۹۶]) به رسول خدا يا ابتاه خطاب مي‏كرد.

يك وقتي آيه نازل شد كه حضرت رسول را بين خودتان آن طوري كه معمول و متداول بين خودتان است، صدا نزنيد. در هنگام خواندن و صدا زدن، او را رسول اللّه و نبي اللّه بگوييد. حضرت فاطمه‏ي زهرا هم آيه را شنيدند. در اولين برخورد بعد از

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۳۵ *»

نازل‏شدن اين دستور عرضه داشتند: يا رسول اللّه. فرمود: نه فاطمه، تو نه، تو مُستثنا هستي، تو همان يا ابتاه بگو، اي پدر من، اي باباي من، تو همان‏طور بگو.([۲۹۷]) حضرت فاطمه‏ي زهرا هم يا ابتاه و بعد به حرمت آيه‏ي نازل شده، يا رسول اللّه عرض مي‏كردند.

رسول خدا در تمام حالاتشان عظمت و جلالت حضرت فاطمه‏ي زهرا سلام اللّه عليها را نشان مي‏دادند. تا آن‏كه مصلحت شد خداوند حضرت زهرا را به خلق بشناساند، وقتي‏كه بنا شد حضرت فاطمه را بشناساند و مقام و منزلت او را آشكار كند، آيه نازل فرمود: كلاّ و القمر، فكر نكنيد فاطمه همين نسبت‏ها و فضائل ظاهري را دارد و بس، مثلاً او را دختر پيغمبر، همسر اميرالمؤمنين، مادر حسن و حسين، صاحب علم و كمال، زهد و تقوا و صاحب عزت ظاهري مي‏دانيد. البته اين‏ها همه سر جايش محفوظ و هر كدام نور علي نور است.

فاطمه مقاماتي دارد كه آن‏ها اصل مقامات اوست. اين‏ها همه فضائل ظاهري است. البته همين نسبت‏ها به آخرت مي‏آيد. همه‏ي اين نسبت‏ها براي حضرت زهرا نور بر نور و كمال بر كمال و فضيلت فوق فضيلت است. رسول اللّه فرمود: كلّ حسب و نسب منقطع يوم القيمة الاّ حسبي و نسبي.([۲۹۸]) تمام نسبت‏ها، حسب‏ها، حرمت‏ها و احترام‏ها، همه و همه از بين مي‏رود و منقطع مي‏شود و در قيامت ديگر از آن‏ها اسم و رسمي در كار نيست. آن‏چه كه در قيامت باقي است، حسب و نسب من است.

يعني هركس به رسول خدا نسبت دارد، به رسول خدا منتسب است، به فخر آن بزرگوار مفتخر است، به عزت او عزيز و به كرامت او مكرّم است، در نزد خدا آن عزت و حسب و نسب برايش باقي است و آن‏جا موجود است.

الحمدللّه همين ايمان و ولايت و محبت است كه همه را به رسول خدا و

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۳۶ *»

اميرالمؤمنين و حضرت فاطمه‏ي زهرا نسبت داده است. همان فرمايشي كه فرمود: انا و علي ابوا هذه الامة([۲۹۹]) من و علي پدر و مادر اين امتيم. يعني با ايمان و ولايت و محبت ايشان، نسبت به رسول خدا و به اميرالمؤمنين و حضرت فاطمه‏ي زهرا پيدا مي‏شود. همه‏ي اهل ايمان به ايشان نسبت دارند و منسوب‏اند. هركه با ايمان و ولايت ايشان از دنيا رفت، در حسب و نسب ايشان و محشور با ايشان و به عزت ايشان در آخرت عزيز و به كرامت ايشان در آخرت مكرم است.

اما خدا نكند اين سبب يعني ايمان، ولايت و محبت قطع بشود. اگر قطع شد، در آخرت هيچ نسبي و هيچ حسبي نزد پروردگار ارزش ندارد. چون همه‏ي نسب‏ها منقطع است، چيزي نيست و اصل و ريشه‏اي ندارد. اين نسبت‏ها و حسب‏ها همه اعراض دنيايي و مربوط به دنياست. آن‏جا اصل جلوه‏گر مي‏شود، آن‏چه كه اصالت دارد و اصل است، نمودار مي‏گردد. اگر در دل كسي ايمان و ولايت و محبت باشد، به رسول اللّه منسوب خواهد بود. همه‏ي مؤمنين و مؤمنات فرزندان رسول اللّه هستند. همه مي‏بينند كه پدرشان پيغمبر است. همه مي‏بينند كه به ائمه‏ي معصومين:، به حضرت فاطمه‏ي زهرا سلام اللّه عليها نسبت دارند. نسبت‏ها در آن‏جا اين‏چنين است.

البته نسبت رسول خدا، درباره‏ي امام حسن، امام حسين، حضرت فاطمه و ساير معصومين چه شرافت و جلوه‏اي در آن‏جا دارد، خدا مي‏داند! خدا ان شاء اللّه همه‏ي ما را به بركت ايمان و محبت و ولايت ايشان اهل نجات قرار بدهد.

حال خدا مي‏خواهد بفرمايد كه علاوه بر اين نسبت‏هاي ظاهري حضرت زهرا، آن بزرگوار را به مقامات و شئونات نوراني او بشناسيد. براي بيان اين مطلب قسم ياد مي‏كند، قسم به ماه ولايت اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه، قسم به حسن كه آن بزرگوار

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۳۷ *»

در مقامي قرار گرفت كه دوره‏اش به واسطه‏ي كفر و طغيان بني‏اميه ظلماني مانند شب شد آن هم از نيمه‏ي شب به‏آن طرف و، قسم به حسين كه آن بزرگوار با خون خود حق را آشكار كرد به‏مانند آشكارشدن صبح از افق و تاريكي‏هاي آخر شب.

سوگند به حق اين آيات كريم و نوري الهي كه حضرت فاطمه‏ي زهرا يكي از آيات بزرگ خداست، مثل پدرش، شوهرش و فرزندان معصومش كه در ميان شما آمد. انّها لاحدي الكبر.

اما نذيراً للبشر، مصيبت‏ها متحمل شد، بار گران مصيبت به دوش كشيد، بلكه باب شروع مصائب خاندان رسالت شد. اول ظلم ظالمان، از ظلم به او شروع شد، اهانت به خاندان رسالت، از اهانت به حضرت زهرا شروع شد، در اسلام اول جسارت، جسارت به حضرت فاطمه‏ي زهرا بود، اول شهيد بعد از رسول خدا۹ در خانه‏ي حضرت زهرا، محسن بود، بعد هم خود حضرت زهرا شهيد شد. تحمل اين مصيبت‏ها انذار حضرت زهراست. اين‏طور انذار مي‏دهد و بشر را از طغيان، از كفر، از متابعت هواي نفس، از اعراض و پشت كردن به خداي متعال مي‏ترساند كه كار بشر را به اين‏جاها مي‏كشاند.

نذيراً للبشر، خواست به‏بشر بفهماند و عملاً نشان دهد كه چگونه بشر در معرض خطر است! چقدر اين بشر خطرناك و در معرض خطر است! اغواي شيطان، هواي نفس اماره او را به كجاها مي‏كشاند و چه جرائم و مظالمي از دست او صادر مي‏شود!

نذيراً للبشر، البته لمن شاء منكم ان‏يتقدّم او يتأخّر حالا آيا بشر در برابر اين انذار، قدم جلو مي‏گذارد؟ ترس او را فرامي‏گيرد؟ آيا انذار حضرت زهرا او را متنبه مي‏سازد؟ آيا از طغيان و كفر و شقاوت دست‏برمي‏دارد و به خاندان رسالت دل مي‏نهد؟ آيا به ايشان دل مي‏دهد آن‏چنان‏كه موم در برابر نقش نگين متأثر مي‏شود؟

مثلي عرض كنم، اين تربت‏هاي مبارك را كه مُهر مي‏كنند، موم همراهش مُهر

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۳۸ *»

است. روي آن موم را با انگشتري كه نقش نگيني داشته باشد، نقش مي‏كنند و موم متأثر شده و نقش رويش افتاده است. بعد از آن‏كه نقش شد، آن‏قدر موم محترم است كه باعث حفظ تربت مي‏شود، يعني به‏طور كلي نمي‏گذارد شياطين جلو بيايند و تربت مبارك را لمس و مسّ كنند. البته مي‏دانيم كه در حرم مطهر امام حسين صلوات اللّه عليه طبق دستور بايد اين تربت مهر شود.

خدا ان شاء اللّه روزي همه‏ي اهل ايمان كند. آناني كه مي‏دانند، شايد سال‏هاي پيش موفق به زيارت شده‏اند، به اين كار هم موفق بوده‏اند. براي آناني‏كه نمي‏دانند يا مشرف نشده‏اند عرض مي‏كنم. البته اين عمل، يعني مهر كردن تربت در كربلا، منحصر است به كساني كه كتاب مبارك كفاية المسائل را خوانده و از اين دستور باخبرند و مخصوص اين سلسله است. البته بعضي از اين دستور خبر دارند، حديث شريف آن در كتاب مستدرك الوسائل مرحوم ميرزا حسين نوري است. در خود وسائل الشيعه هم نقل نشده كه مرحوم شيخ حرّ عاملي نوشته و تأليف كرده است. اما ميرزا حسين نوري در كتاب مستدرك حديث را آورده است و هركس هم به مستدرك مراجعه ندارد بي‏خبر است.

خود من در كربلا مي‏خواستم تربت را مهر كنم و مراسمش را انجام بدهم، كتاب مبارك كفايه همراهم نبود. مانده بودم چه‏كار كنم، بالاخره رفتم نجف، آن‏جا از كتاب‏خانه‏اي مستدرك را گرفتم، حديثش را يادداشت كردم، آمدم كربلا. آن‏گاه تربت‏هايي را كه قبلاً تهيه كرده بودم، طبق آن دستور كه بايد بروند در حرم مطهر امام حسين۷، از آب فرات غسل كرده باشند و در سمت بالاي سر قبر مقدس، چهار ركعت نماز به دو سلام بخوانند. در آن نمازها دستوري و بعد از نمازها سجده‏ي شكري دارد كه هزار مرتبه شكراً شكراً گفته مي‏شود.

بعد مطابق دستور تربت‏ها را بردارند، داخل ظرفي، دستمالي، پارچه‏اي بگذارند. بعد آن قطعه‏ي كوچك موم را با نگيني كه نقش آن ماشاء اللّه لاقوة الاّ باللّه

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۳۹ *»

استغفر اللّه و پشت آن نگين هم مرسوم است كه محمد و علي مي‏نويسند كه دو طرف موم را به دو طرف نگين نقش مي‏زنند. آن گاه آن موم را همراه با آن تربت قرار مي‏دهند.

امام مي‏فرمايند: تمام شياطين و جن‏هايي كه در خارج از حرم منتظرند تا تربتي خارج شود و آن را مس كنند، نمي‏توانند نزديك آن شوند. آن‏ها معطل هستند تا از حرم امام حسين۷كه از هر طرف قبر مقدس، پنج فرسخ است تربت بيرون بيايد كه مس كنند و شفا بيابند. وقتي كه شياطين و جن‏ها تربت را مس مي‏كنند اثرش كم مي‏شود. در اولِ حرم، يعني ابتداي پنج فرسخ از هر طرف ملائكه با حربه‏ها ايستاده‏اند و نمي‏گذارند كه شياطين داخل شوند. مي‏فرمايد: وقتي كه مهر كردي، از حرم كه خارج شدي، ديگر به‏حرمت آن مهر جرأت نمي‏كنند نزديك بشوند. تا آن مهر همراه آن تربت است، تربت مصون و محفوظ است و اثرش مثل اثر داخل حرم است و كم نمي‏شود.([۳۰۰])

حال ببينيد يك موم به واسطه‏ي آن نقش مقدس نگين، اين حالت را پيدا مي‏كند كه تربت امام حسين۷ را حفظ مي‏كند و آن را از مسّ شياطين نگاه مي‏دارد. اين مثل بود، ان شاء اللّه طينت‏هاي ما از طينت امام حسين يعني از فاضل طينت ايشان باشد و دل‏هاي ما به مانند موم در برابر انذار حضرت زهرا سلام اللّه عليها قرار بگيرد و متأثر شود. عبوديت و بندگي و ولايت و محبت از آن انذارها بر اين موم‏هاي قلب ما زده بشود. آخر رقّت دل بايد داشته باشيم، دل‏هايمان در مقابل انذار حضرت فاطمه‏ي زهرا سلام اللّه عليها نرم باشد، با گوش دلمان ناله‏ي حضرت زهرا را مي‏شنويم، با گوش سرمان هم كه ذاكران مي‏گويند.

هر سال دهه‏ي فاطميه است، در ميان سال هم گاه‏گاهي متذكر مي‏شوند و اين مصيبت را ذكر مي‏كنند، مصيبت حضرت زهرا را مي‏شنويم، دل‏هاي ما ياابتاه حضرت

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۴۰ *»

زهرا را در ميان در و ديوار مي‏شنود كه متأثر مي‏شويم، گوش‏هاي ما مي‏شنود كه به ضجه درمي‏آييم و گريه مي‏كنيم. بايد دل‏هايمان در برابر اين انذار حضرت زهرا موم و نرم باشد. او ما را با انذار خود مي‏ترساند، آن بزرگوار به ما مي‏گويد، بترسيد از عذاب خدا، انذارمان مي‏دهد.

ما بايد پند بگيريم، دل‏هاي ما ترس پيدا كند. نكند خداي ناكرده با اولي و دومي محشور بشويم. نكند ما از اتباع آن‏ها به حساب بياييم و خداي ناكرده با ارتكاب معصيت و، معصيت پشت معصيت دل ما آن چنان شود كه از خدا و اولياي خدا، نعوذباللّه اعراض كنيم و در موقع رفتن، بدون ايمان و ولايت از دنيا برويم. قدري بايد دل‏ها بترسد، متوجه شويم، تائب باشيم، نادم باشيم، توبه كنيم، پشيمان باشيم تا به بركت انذار حضرت زهرا مورد شفاعت واقع بشويم. ان شاء اللّه با ايمان و ولايت از دنيا برويم.

لمن شاء منكم ان‏يتقدّم او يتأخّر، هركس از شما مي‏خواهد و از خدا نجات را طلب مي‏كند، خداوند كمكش مي‏كند، پايش را جلو بگذارد، قدري ترقي كند در ايمان، محبت، ولايت، آثار ترقي در ظاهر او ديده بشود. هركس هم مي‏خواهد پا را از ولايت عقب كشد و از اهل ايمان، از ايمان، از معرفت، از محبت، از بصيرت، از طلب معارف، از عمل به دين، از عمل به احكام دين، از تقوا فاصله بگيرد، هرچه كه فاصله بگيرد قطعاً و يقيناً و مسلّماً قلبش مثل سنگ مي‏شود كه هرچه رويش بخواهند نقش نگين بزنند، اثر نمي‏كند. شما روي سنگ هرچه نقش نگين بگذاريد، اثر نمي‏كند و فايده ندارد.

خداوند مي‏فرمايد: ثمّ قست قلوبكم من بعد ذلك فهي كالحجارة او اشدّ قسوة.([۳۰۱]) در برابر اين معجزات، انذارها و فرمايشات، دل‏هايي است كه هيچ متأثر نمي‏شود. خدا

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۴۱ *»

مي‏فرمايد آن دل‏ها مثل سنگ بلكه بدتر از سنگ است. حالا سنگ‏هايي هست كه به واسطه‏ي خوف خدا اصلاً مي‏شكند، بعضي سنگ‏ها از دلشان آب مي‏جوشد، آب بيرون مي‏آيد، اما اين بشر دلي پيدا مي‏كند كه اصلاً انذار مثل حضرت زهرا هم در آن اثر نمي‏كند، ناله‏ي حضرت زهرا هم در آن اثر نمي‏كند.

خود دومي ملعون نوشت: وقتي كه به دست‏هاي زهرا تازيانه مي‏زدم، صداي ناله‏اي از دل زهرا كنده شد كه مثل آن‏كه مدينه را به سر من كوبيدند! اما مگر دلش به رحم آمد؟ مي‏گويد در را بر زهرا فشردم و وارد خانه شدم. زهرا ناله‏اش بلند شد، دانستم كه جنينش را سقط كرده است. چنان ناله مي‏كرد كه از ناله‏اش فهميدم بچه‏اي كه در رحم داشت سقط كرده است.

آيا رحم كرد؟ نه‏خير، مي‏نويسد: وارد شدم، ديدم كه زهرا صورتش باز است، آخر با چادر و معجر كه پشت در نيامده بود، صورت حضرت زهرا سلام اللّه عليها باز بود. مي‏نويسد: دو سيلي محكم به صورت زهرا زدم كه گوشواره‏هاي زهرا روي زمين افتاد.([۳۰۲])

لعنة اللّه علي الظالمين، لعنة اللّه علي الظالمين.

و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۴۲ *»

مجلس    ۱۷

 

 

(شب يك‏شنبه / ۲۲ جمادي الاولي ۱۴۱۴ هـ ق ـ ۱۶ / ۸ / ۱۳۷۲)

 

 

 

 

r هر يك از فضائل ظاهري حضرت فاطمه۳ كافي بود در اين‏كه همه
امت وظيفه داشتند، او را احترام كنند

r تأثرهاي آن بزرگوار براي مصائبي بود كه بر دين وارد گرديد

r مقصود اصلي از زحمات پيامبران:

r پيامبران با آن شرافتي كه داشتند ـ نمونه‏اش آدم۷ و آثار روح نبوت
در او ـ صدمه‏ها ديدند و برخي كشته شدند براي اين‏كه‏مقامات نوراني
حضرات معصومين
: را به امت‏هاي خود ابلاغ كنند

r اشتباه مفسران مخالف درباره‏ي آيات مربوط به حضرت آدم۷

r اشتباه برخي از دانشمندان اروپايي در اثر پيشرفت رشته‏هاي طبيعي

r اصل روح نبوت در معصومين: است و در پيامبران گذشته اشعه‏ي
اين روح بوده است، آدم اول ايشانند، معناي آيه «و لقدكرمنا بني آدم»

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۴۳ *»

بسم اللّه الرحمن الرحيم

همان‏طور كه در اين صلوات مخصوص حضرت زهرا سلام اللّه عليها كه از زبان مقدس فرزندش امام عسكري۷ صادر گرديده است مشاهده مي‏كنيم، آن بزرگوار به ذكر فضائل ظاهري حضرت فاطمه‏ي زهرا سلام اللّه عليها پرداخته‏اند.

هريك از اين فضائل كه آن بزرگوار در اين صلوات شريف ذكر مي‏فرمايد، كفايت مي‏كرد براي آن‏كه امت از شأن او احترام كنند و منزلت او را حرمت كنند و در رضايت او كوشش كنند و با خواست او مخالفت نكنند. چه رسد به آن‏كه، نعوذباللّه، به‏او توهين كنند و در حقش استخفاف روادارند و كار را به جايي بكشانند كه حق او را غصب كنند و نسبت به او اين‏همه جسارت ورزند. بعد هم اين همه مصائب بر او وارد سازند.

جميع امت در آن زمان، كه در آن شرايط حاضر بودند و از وضع مدينه باخبر مي‏شدند، همه در اين جرائم شريك‏اند. مگر آناني‏كه تابع امر اميرالمؤمنين بودند و مثل آن بزرگوار در تقيه به‏سر مي‏بردند. چه تقيه‏ي سختي و چقدر دردناك!

شما گاهي كه فرصتي داريد، تأمل كنيد، فكر كنيد كه اگر در آن زمان مي‏بوديد و بر بصيرت بوديد چنان‏كه خدا بر شما منت گذارده است و الحمدللّه رب العالمين اهل محبت و معرفت و بصيرت نسبت به خاندان رسول خدا۹ هستيد. فكر كنيد، اگر در آن زمان مي‏بوديد و مجبور بوديد كه صبر و تحمل و تقيه كنيد، بر شما چه مي‏گذشت؟! و چقدر زندگي در آن دوره‏ها گران و سخت مي‏گذشت!

آن‏گاه مي‏توانيد اجمالاً به داد دل سلمان برسيد، به داد دل ابوذر برسيد، به داد دل مقداد و عمار برسيد كه آن بزرگواران اهل معرفت و بصيرت و محبت بودند اما نمي‏توانستند در مقام دفاع از حق حضرت زهرا برآيند و شب و روز ناله‏ها و گريه‏هاي

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۴۴ *»

حضرت زهرا را مي‏شنيدند و غربت حضرت زهرا را به‏چشم مي‏ديدند.

اين غربت حضرت زهرا سلام اللّه عليها، چه غربتي و چقدر دردناك است! تا وقتي كه مي‏توانست راه برود، محل گريه و ناله‏ي او بقيع بود. صبح كه از خانه خارج مي‏شد، فقط امام حسن و امام حسين دو كودك، جلو جلوي مادر حركت مي‏كردند. مادر پشت سر اين دو كودكش وارد بقيع مي‏شد، زير آن درخت سدر كه سايه‏اي داشت مي‏نشست، آن دو كودك هم در كنار مادر و در مفارقت پدر گريه مي‏كرد، بر غصب خلافت گريه مي‏كرد، بر غصب فدك گريه مي‏كرد، بر مظلوميت اميرالمؤمنين اشك مي‏ريخت، براي غربت دين گريه مي‏كرد.

آن بزرگوار مي‏ديد كه غصب خلافت اميرالمؤمنين مبدأ چه فتنه‏هايي در اسلام و چه گرفتاري‏ها و مصائبي براي خاندان رسالت است! آن بزرگوار مشاهده مي‏كرد كه بيعت شوم سقيفه كار را به كجا خواهد كشانيد. او سرنوشت فرزندان معصومش را به واسطه‏ي بيعت در سقيفه مي‏ديد، آينده را به چشم مي‏ديد كه چه خواهد شد و چه مصائبي براي خاندان رسالت در پيش است!

وقتي كه از آن بزرگوار سؤالاتي مي‏شد و جواب مي‏فرمود، از جواب‏هاي او برمي‏آيد كه تأثرهاي حضرت فاطمه سلام اللّه عليها براي چيست. مصيبت، مصيبت دين، مصيبت قرآن و مصيبت اسلام بود. آن همه زحمات رسول خدا۹، آن همه زحمات انبيا:براي ابلاغ دين خدا، حال با آن بيعت شوم، تمامش به‏حسب ظاهر نقش بر آب شده است!

تمام انبيا آمدند كه بگويند حق محمد و آل محمد:چيست. همه‏ي زحمات انبيا درباره‏ي اين بود كه بشر را با مقام ولايت ايشان آشنا كنند([۳۰۳]) و به خلق بشناسانند

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۴۵ *»

كه ايشان هستند آن كساني كه خداوند آن‏ها را از ميان جميع خلقش برگزيده است براي اُسوه‏بودن، قُدوه‏بودن، براي آن‏كه وجه‏اللّه و قبله‏ي خلق باشند، همه رو به ايشان كنند، همه توجه به ايشان كنند، همه معرفت ايشان را تحصيل كنند، همه محبت و مودت ايشان را در دل داشته باشند. همه‏ي زحمات و ابلاغ سخت انبيا براي اين امر بود.

خدا مي‏داند چقدر سخت بوده است! هر نبوتي كه به انجام مي‏رسيده و هر پيغمبري كه مبعوث مي‏شده و مرسل بوده چقدر متحمل زحمات مي‏شده است! مگر اَعباء رسالت آسان است؟ با آن لطافت و درجه‏ي كمالي كه آن بزرگواران داشتند، مي‏آمدند و با اين خلق منكوس معاشر مي‏شدند! مي‏آمدند و در ميان اين خلق عمري را به زحمت مي‏گذرانيدند، چقدر تلاش مي‏كردند! چقدر صدمه مي‏ديدند! چقدر اهانت به آن‏ها مي‏شد!

بعضي از انبيا معجزات و بعضي كتاب داشتند، بر آن‏ها كتب آسماني و صحف نازل مي‏شد، معجزات از دستشان جاري مي‏شد، همه و همه براي آن‏كه بگويند كه خداوند محمد و آل محمد:را از ميان خلق برگزيده است و انوار پروردگار و مظاهر كمال او ايشان هستند. همه‏ي كمالات پروردگار و انوار او را بايد در ايشان جستجو كنيد و هر خير و كمال و نوري را از ايشان بطلبيد.

زحماتشان اجمالاً براي شما معلوم است. چقدر صدمه ديدند! در بين طلوع صبح تا طلوع آفتاب همين بني‏اسرائيل هفتاد پيغمبر را كشتند!([۳۰۴]) آيا اين امر در نزد خدا آسان است؟ به تعبير ديگر، آيا براي خدا ارزان تمام مي‏شود؟ هفتاد پيغمبر صاحب روح نبوت كشته شدند! آن‏ها را كشتند، طلوع آفتاب كه شد، آمدند بازار و مغازه‏ها را باز كردند، مشغول كار و كسبشان شدند. گويا آب از آب تكان نخورده و ابداً حادثه‏اي پيش

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۴۶ *»

نيامده است.

بي‏جهت و بي‏علت يك حيوان را نمي‏شود كشت، اجازه نمي‏دهند كه كسي براي هوا و هوس به‏شكار برود،([۳۰۵]) آخر اين‏ها براي چيست؟ اين جان حرمت دارد مگر جان آن‏ها كه از حرمت خارج شوند و موردي پيدا كند كه به حق كشته شوند، حيوان يا انسان. اما جان و روح انبيا:، كه ديگر روح نبوت است با آن شرافتي كه خدا براي روح نبوت مقرر كرده است.

يك نمونه‏اش را كه در آدم علي نبينا و آله و عليه السلام ظاهر كرد، چه اوضاعي در عالم ملكوت پيدا شد! چه فتنه‏اي در عالم ملكوت برانگيخته شد و چه اوضاعي دست داد! فرمود: انّي جاعل في الارض خليفة.([۳۰۶]) آن روح را روح خلافت ناميد و صاحب آن روح را خليفة اللّه معرفي كرد. آن، روح نبوت و روح وحي بود، آشناشدن با رضا و غضب الهي بود، قابل‏شدن براي تعلق وحي بود. چنان روحي كه اين آثار، مخصوص آن بود و از روح‏هاي ديگر سرنمي‏زد. اين آثار از روح نباتي سرنمي‏زند، پس آن شرافت را ندارد، از روح حيواني سرنمي‏زند پس حيوان آن شرافت را قطعاً ندارد، از روح انساني اين آثار سرنمي‏زند، پس آن شرافت را ندارد. اين آثار از روح نبوت سرمي‏زند.

تعليم اسم‏هاي اشيا براي خاطر آن روح بود. و علّم آدم الاسماء كلّها ثمّ عرضهم علي الملئكة فقال انبـئوني باسماء هؤلاء ان كنتم صادقين.([۳۰۷]) پس روح مَلَك چنين شرافتي ندارد. ملائكه عرض كردند: أتجعل فيها من يفسد فيها و يسفك الدماء و نحن نسبّح بحمدك و نقدّس لك،([۳۰۸]) خدايا، چه تصميمي گرفته‏اي؟ بر چه عزمي هستي؟ آيا

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۴۷ *»

باز مي‏خواهي در روي زمين كساني را قرار دهي كه فساد كنند و در زمين اِفساد و خون‏ريزي‏ها داشته باشند؟ ما كه هستيم و تو را به حمدت تسبيح مي‏كنيم و تو را تقديس مي‏كنيم. عبادت و بندگي تو به وسيله‏ي ما انجام مي‏شود، ديگر اين چه قصد و عزمي است كه داري اي خداي ما؟ به همين اعتراض، گرفتار شدند و در ظلمات قرار گرفتند كه چرا بر امر پروردگار و مشيت او اعتراض كردند.([۳۰۹])

معلوم مي‏شود كه از روح مَلَكي هم اين آثار صادر نمي‏شود. وقتي كه خداوند اسم‏ها را تعليم آدم فرمود، بر جميع ملائكه، اشيا و مُسمّيات و موجودات را عرضه داشت، فرمود: انبـئوني باسماء هؤلاء ان كنتم صادقين، قالوا لا علم لنا الاّ ماعلّمتنا،([۳۱۰]) حالا شما اگر راست مي‏گوييد، اسم‏هاي اين اشيا را به‏من خبر بدهيد. عرض كردند: ما علم نداريم، ما چيزي سرمان نمي‏شود مگر همان‏كه تو يادمان بدهي، اي پروردگار ما.

خداوند اين‏ها را كه بي‏جهت در قرآن ذكر نمي‏فرمايد. براي آن است كه بدانيم آثاري كه روح نبوت دارد، مختص به خودش است. جميع شرافت‏ها و كمال‏ها براي همين روح است كه در ساير موجودات نيست، در نباتات، حيوانات و انسان‏ها نيست. وقتي كه آن روح در كسي قرار داده شد و در ميان انسان‏ها آمد، خليفة اللّه مي‏شود. او خليفة اللّه و جانشين خدا در ميان انسان‏هاست، نه غير او. انسان‏ها بايد در او و به او ببينند نور خدا، قدرت خدا، تصرف خدا، تسلط خدا، حكمت خدا، علم خدا، جلالت خدا، عظمت خدا و كبريائيت خدا را. هرچه مي‏خواهند از خدا مشاهده كنند و ببينند و بشناسند، در مظهر و محل تعلق آن روح بايد بشناسند و ببينند و مشاهده كنند.

از اين جهت فرمود: انّي جاعل في الارض خليفة، من ديگر بعد از اين كارم اين است و هميشه اين كار را مي‏كنم. آن چنان نيست كه يك‏بار، دو بار، ده‏بار، صد بار باشد

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۴۸ *»

و منقطع شود، نه‏خير، ادامه دارد. قبل از بشر شروع شده است و تا ابد وجود دارد. انّي جاعل في الارض خليفة، محقَق است، يعني خدا به اين صفت متصف است. صفت است و نفرمود، انّي اجعل في الارض خليفة، من قرار مي‏دهم. اگر مي‏فرمود من در زمين خليفه و جانشين قرار مي‏دهم، معنايش اين بود كه يك فعل و كاري است كه انجام مي‏شود، موقعي هم ممكن است برسد كه اين كار انقطاع و پايان پيدا كند.

اين‏طور نفرمود، بلكه به تعبير ملايي جمله‏ي اسميه فرمود: انّي جاعل، جاعل اسم فاعل و در اين‏جا به معني صفت ثابت است. يعني من ديگر صفتم و بعد از اين برنامه‏ام اين است كه در روي زمين جانشين را قراردهنده هستم. يعني ديگر انقطاع ندارد و يك صفتي است كه ديگر تمامي ندارد و پايان نخواهد يافت من هميشه روي زمين اين امر را انجام دهنده‏ام، مسلماً و بدون هيچ‏گونه تغيير و تبديل. به تعبير ديگر، در اين امر بَدا هم پيش نخواهد آمد. از همان اول خدا خبر داد كه امري است كه بدابردار نيست، امري است حتمي كه بدا هم برنمي‏دارد. انّي جاعل از همين جمله‏ي اسميه و استعمال به شكل اسم فاعل معلوم مي‏شود كه اين صفت، صفت راسخ و ثابت است، يعني من قراردهنده هستم در روي زمين جانشين و خليفه را.

جانشين چه‏كسي؟ معلوم است، جانشين خودش، نه جانشين بني‏الجانّ. جانشين بني‏الجان ما هستيم: و جعلكم خلائف في الارض.([۳۱۱]) اي انسان‏ها، اي نوع انساني و بني‏نوع انساني، خدا شما را جانشين‏هاي بني‏الجان قرار داد. چون قبل از اين نوع آفرينش، آن‏ها در روي زمين بودند، كه فساد و تباهي كردند و هلاك شدند.([۳۱۲]) ابليس از ميان همان‏ها چون آن وقت جن سالمي بود، ملائكه او را به آسمان‏ها بردند. در ميان ملائكه بود و نسبتاً سالم بود و فسادي نكرده بود، روحيه‏ي فساد در او ظاهر

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۴۹ *»

نشده بود. او را به آسمان‏ها بردند.([۳۱۳]) شما اي انسان‏ها، جانشين آن‏ها هستيد. پس و جعلكم خلائف في الارض، شما را جانشين‏ها قرار داده است، اما نه جانشين خدا. شما جانشين‏هاي آنان هستيد و بعد از آن نوع در زمين پيدا شديد.

اما انّي جاعل في الارض خليفة، امر ديگري است، آن خليفه، جانشين خداست. مخصوص به كسي است كه داراي آن روح باشد كه آثارش در همين آيات مشخص است. يكي از آثارش اين است كه اگر آن روح در محل و هيكلي جلوه كرد، آن هيكل قبله‏گاه بشر و محل توجه انسان است. بايد تمام خلق به او توجه كنند و رو به او آورند و به سوي او پويند و خدا را در او جويند. چون او مي‏شود مظهر به تمام معنا براي پروردگار و خليفه و جانشين خدا در روي زمين. فرمود: فاذا سوّيته و نفخت فيه من روحي فقعوا له ساجدين([۳۱۴]) اين شرافتِ اول كه ظاهر شد.

به‏علاوه آن شرافتي كه به طور كلي برايش معين شد، چه بود؟ انّي جاعل في الارض خليفة، در همين كلمه‏ي خليفة تمام فضائل و مناقب مقام‏هاي رسالت و نبوت و وصايت قرار داده شده است. كلمه‏ي خليفة بزرگ‏ترين لفظ است براي دلالت بر فضائل و مناقب همه‏ي انبيا و اوصيا، و همه‏ي حجت‏هاي خداوند.

البته معلوم است در مقام اول و حق و اصل مقامِ خلافة اللّهي مخصوص محمد و آل محمد:است. خدا تمام فضائل و مناقبشان را كه حدي ندارد و خلق نمي‏توانند آن مقامات و فضائل و كمالات را احصا كنند، در همين كلمه‏ي خليفة قرار داده است. خليفه يعني چه؟ يعني جانشين خدا. جانشين خدا يعني خداي ظاهر شده در اين‏جا، معنايش اين است. جانشين، يعني همين كه هرچه از خدا مي‏طلبيد، هرچه مي‏خواهيد از خدا بشناسيد و در خدا مشاهده كنيد، از اين مظهر و صاحبِ اين روح بطلبيد و از او

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۵۰ *»

بخواهيد و در او ببينيد. پس كلمه‏ي خليفة را كه خدا در اين‏جا فرمود، تمام مناقب و فضائل و مراتب نوراني و ظاهري ايشان را در همين كلمه ذكر فرموده است. بعد انبيا خلفا و جانشينان ايشان‏اند كه خلفاي خلفاي خدا هستند و هم‏چنين ساير مراتب.

در اين آيات بعضي از مقاماتشان را ذكر مي‏فرمايد، از جمله‏ي آن‏ها فقعوا له ساجدين. سجده و خضوع و خشوع كردن خلق شايسته‏ي شأن چنين مظهري است، بايد نزد اين مظهر خضوع و خشوع كنيد. بعد، تعليم علم و ساير كمالات را ذكر مي‏فرمايد كه مشخص شد همه مخصوص آن روح است و صاحب آن روح است كه به اين كرامت‏ها مكرم است.

قبلا عرض كرده‏ام كه سني‏ها اين آيات را در وصف نوع انساني مي‏دانند. مفسران سني در هرجا كه چنين فرمايشاتي درباره‏ي حضرت آدم علي نبينا و آله و عليه السلام رسيده است، درباره‏ي همه‏ي نوع انساني جاري مي‏دانند و تك‏تك انسان‏ها را محكوم به اين احكام و صاحب اين مقامات مي‏دانند. مي‏گويند تمام انسان‏ها خليفه و جانشين خدا در روي زمين هستند. اين‏طور مي‏گويند، البته اين مطلب از عرفاي آن‏ها سرچشمه گرفته است.

حال آن‏كه آدم، مبدأ نوع بني‏آدم است و ما آدم نيستيم، ان شاء اللّه بني‏آدميم. آدم يكي و بديع خلقت در اين عالم بوده است. البته هزار هزار آدم و هزار هزار عالم فرموده‏اند،([۳۱۵]) يعني هر عالمي براي خودش يك آدم دارد و بقيه‏ي اهل آن عالم، فرزندان همان يك آدم‏اند. حالا در اين زمين، در اين نوع انساني و عالم ما هم همين‏طور است، آدم يكي است و ديگران فرزندان آدم هستند.

ان شاء اللّه اگر بر اساس اين معرفت به فرمايشات توجه كنيد، مطلب روشن

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۵۱ *»

است. مثلاً: و لقد كرّمنا بني‏آدم و حملناهم في البرّ و البحر([۳۱۶]) بني‏آدم را مكرم كرديم. اين آيه به حسب ظاهر تمام نوع انساني را شامل است كه نسبت به ساير موجودات اين عالم، مكرم هستند و نوع مخصوص و شريف‏اند. نوعي هستند كه صاحب روح انساني و داراي فكر و شعور انساني و علم و تسلط‏اند.

خداوند ايشان را مسلط كرده و به ايشان بر ساير موجودات تسلط داده و براي اين انسان ساير موجودات را مسخر كرده است. خود انسان مسخر نكرده بلكه خدا مسخر كرده است. يك اشتباهي اين اروپايي‏ها پيدا كرده‏اند كه حالا كه اين اكتشافات را دارند و اين كارها را مي‏كنند و تصرفات دارند، فكر مي‏كنند خودشان مسلط‏اند و مسخِرند. يعني مثلاً نيروي عجيب انرژي را در دست گرفته‏اند و انرژي يا ساير قواي طبيعت را مسخَر كرده‏اند. فكر مي‏كنند خودشان مسخِرند و در فرمان كشيده‏اند. نه‏خير، خدا در فرمان قرار داده است و هر موقعي هم كه بخواهد و در هرجا بخواهد اين تسلط را بگيرد، هيچ‏كس حريف نمي‏شود.

شتر كه مسخَر است، چه‏كسي تسخيرش كرده است؟ كه يك قطار شتر را يك بچه‏ي خردسالي راه مي‏برد، مي‏كشد و مي‏برد و آن‏ها در فرمان او هستند. هر موقعي حكم و فرمان بدهد كه شترها زانو بزنند، بنشينند، مي‏نشينند؛ هر موقع كه فرمان بدهد حركت كنند، حركت مي‏كنند، خدا آن‏ها را تسخير كرده است. حالا آيا آن بچه مي‏تواند بگويد من مسخِر اين شترها هستم؟ اين شترها را در فرمان خودم درآورده‏ام؟ اگر آن شتر نخواهد فرمان ببرد، چه كسي حريفش است و مي‏تواند آن شتر را رام كند؟

هم‏چنين ساير موجودات، ساير قوا و همه چيز، همه تسخير الهي است و خدا براي بشر مسخر كرده است، بشر مسخِر نيست. اين غروري كه براي اروپايي‏ها و جهان

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۵۲ *»

غرب دست داده، براي همين است كه فكر مي‏كنند خودشان مسخِر اين قواي طبيعت و فرمان‏رواي بر كل عالم طبيعت هستند. مخصوصاً حالا كه ديگر كرات بالا را هم دارند تسخير مي‏كنند. اصلاً كلمه‏ي تسخير در اين‏جاها غلط است. تسخير مي‏كنند يعني چه؟ خدا مسخِر است و در تسخير خدا هستند. اگر بخواهد يك امر طبيعي را آزاد سازد، نمي‏توانند آن را مهار كنند. مثلاً يك مبتكر در همان جريان كار خودش، چه بسا آن چنان گير مي‏كند كه برايش وحشت‏زاست كه چه خبر است؟ چرا از عهده‏اش برنمي‏آيد؟ اين‏كه در فرمانش بود.

به عنوان مثال عرض مي‏كنم، مي‏گويند آن كسي كه ميكروب سل را كشف و برايش ضدي معين كرد، خودش به سل مبتلا شد. هر كاري و با هر دوايي كه خواست بيماري‏اش را مداوا كند و جلويش را بگيرد، نتوانست. همان دوايي را هم كه خودش تعيين كرده بود، در خودش اثر نكرد و به همان مرض درگذشت.

بگذريم، سخن در روح نبوت و ارزش اجمالي آن بود. آن روح مقدس و شريف در هرجا پيدا بشود، اين آثار مخصوص آن است. همه‏ي اين مقامات كه براي حضرت آدم۷ از اين جهتِ او، در آيات رسيده مخصوص همان روح است كه چقدر آن روح شرافت و عظمت داشت! البته به حسب جلوه‏اش در رتبه‏ي انبيا و الا آن مقام كلي و اصلي و حقيقي و ذاتيش در محمد و آل محمد: است و بس. يعني تمام فضائل و مناقب اين روح به طور اصلي و كلي در آن بزرگواران است كه حضرت زهرا هم يكي از آن‏هاست.

بحث در اين بود كه صاحبان آن روح از انبيا چقدر صدمه ديدند و خداوند راضي شد كه آن همه صدمه ببينند تا آن‏كه مقام محمد و آل محمد: را به اين خلق بشناسانند. در زمان رحلت رسول خدا۹ حضرت زهرا مي‏بيند كه اين زحمات پايمال گرديده و ظاهراً ارزش اين مقامات از ميان رفته است. اين اصل مصيبت حضرت زهراست. انبيا خود را فداي بيان مقام ايشان نمودند، فداي همين مطلب كردند كه قرآن

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۵۳ *»

مي‏گويد: كلاّ و القمر و اللّيل اذ ادبر و الصبح اذا اسفر انّها لاحدي الكبر.

سني‏ها و بعضي به تبعيت آن‏ها مي‏كوشند كه اين «ها»ي انّها را به يك جايي و مرجعي برگردانند. بعضي به جهنم برگردانده‏اند و مي‏گويند مراد از انّها لاحدي الكبر نذيراً للبشر جهنم است. جهنم يكي از آيات بزرگ خداست كه ترساننده‏ي بشر است.

البته جهنم همان خشم حضرت زهراست و اصل و فرعش از خشم حضرت زهرا است. ولي خود حضرت زهرا انّها لاحدي الكبر است. آن وقت اگر خشم و غضب كند و سخط داشته باشد، همان، اصل جهنم مي‏شود. خدا از خشم حضرت زهرا و سخطش جهنم را درست كرده است، براي اولي و دومي و اتباعشان از اولين و آخرين از انسان و جن و ساير موجودات ديگر كه ان شاء اللّه خواهند چشيد. چشيده‏اند و مي‏چشند و در قيامت هم به اصل جهنمشان خواهند رسيد و عذاب ابدي را خواهند چشيد. خدا لعنتشان كند و عذابشان را زياد كند.

آري، مقصود خود حضرت زهراست سلام اللّه عليها در انّها لاحدي الكبر نذيراً للبشر لمن شاء منكم ان‏يتقدّم او يتأخّر. چون سخن از روح نبوت به ميان آمد، توضيح بيشتري عرض مي‏كنم.

خداوند اصل و كل و حقيقت و جمع آن روح را با جميع شئوناتش در محمد و آل محمد: قرار داده است. اما از آن روح يك نمونه‏اي در آدم ظاهر كرده است، يك نمونه‏اي در نوح، يك نمونه‏اي در صالح و هود، همين‏طور در ابراهيم و يعقوب و يوسف و بقيه تا آخرين انبيا قبل از رسول ما۹ كه اسمش خالد بوده است،([۳۱۷]) خالد آخرين پيغمبري بود كه نبوت جزئي ديگر بعد از او انقطاع يافت و نبوت به رسول خدا۹ رسيد كه نبوت كلي و مطلق الهي را ظاهر ساخت.

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۵۴ *»

پس همه‏ي انبياي گذشته صاحبان شعاعي از آن روح هستند. خداوند يك نمونه‏اش را درباره‏ي آدم۷ بيان مي‏فرمايد كه وقتي بنا شد آن روح در اين هيكل ظاهري بشري پيدا شود و از اين مظهر آشكار گردد، چه اوضاعي در عالم ملكوت برپا شد! خيلي عجيب، آن ملائكه با آن عبادت‏ها، خضوع‏ها و خشوع‏ها يك‏باره در معرض آزمايش درآمدند. آري، از طرف پروردگار فتنه برپا شد. فرمود: من مي‏خواهم خليفه قرار دهم و يك نمونه‏ي آن روح را مي‏خواهم در يك هيكل انساني به نام آدم ظاهر سازم.

آدم فقط اوست و بقيه‏ي نوع، همگي بني‏آدم هستند. حتي به‏انبيا بني‏آدم مي‏گوييم. انبيا را آدم نمي‏گوييم، خود رسول خدا۹ را در اين مرتبه‏ي بشري ابن آدم و فرزند آدم مي‏گوييم. از نظر نوع همه فرزندان آدم و حوا هستند. ابوهم آدم و الامّ حواء.([۳۱۸])

اما از نظر شرع مي‏فرمايد: و لقد كرّمنا بني‏آدم و حملناهم في البرّ و البحر، از نظر تأويل، كرامت در اين‏جا كرامت ايماني است. ما بچه‏ها و فرزندان آدم را مكرم كرديم يعني فرزندان محمد و آل محمد: را كه آن بزرگواران آدم اول و اصلِ آدم و آدميت هستند. اين‏ها را به بركت ايمان مكرم كرديم.([۳۱۹]) اما فرزندان شياطين يعني اَتباع اولي و دومي را كرامت نبخشيديم و آن‏ها را مكرم نساختيم. اميدواريم، ان شاء اللّه ما، هم به حسب ظاهر و هم به حسب باطن به بركت مشايخ عظام و عنايات وجود مقدس بقية اللّه صلوات اللّه و سلامه عليه، فرزندان محمد و علي، فرزندان آن آدم و حواي ايماني باشيم و فرزندان شيطان‏ها نباشيم و به اولي و دومي به هيچ‏وجهي از وجوه در هيچ حالي از حالات نسبت نداشته باشيم.

خدايا، ما را به آن‏ها نسبت نده. ما را در دنيا و آخرت به محمد و آل محمد:نسبت بده و همه‏ي ما را از فرزندان آن بزرگواران به‏حساب آور. ان شاء اللّه به حساب

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۵۵ *»

آورده است، دليلش هم همين اجتماع ما براي احياي امر دين و تأثر در مصائب آن بزرگواران و محبتي است كه خداوند به بركت خودشان در دل‏هاي ما قرار داده است. اين‏ها نشانه‏ي انتساب ما به آن بزرگواران است.

خدايا، اين انتساب را از ما نگير. هم‏چنين اين نسبتي كه به ما مي‏دهند و همه‏ي ما را به شيخ مرحوم نسبت مي‏دهند، بعد نسبت مي‏دهند به بزرگان، بعد نسبت مي‏دهند به شيعه‏ي اثناعشري و به دوازده امام، ما را الحمدللّه رب العالمين، به رسول اللّه نسبت مي‏دهند، به‏ابراهيم نسبتمان مي‏دهند، بر ملت ابراهيم هستيم. خدايا، اين نسبت‏ها را از ما نگير و ما را با همين نسبت‏ها و آثار اين نسبت‏ها از دنيا ببر.

و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۵۶ *»

مجلس    ۱۸

 

(شب دوشنبه / ۲۳ جمادي الاولي ۱۴۱۴ هـ ق ـ ۱۷ / ۸ / ۱۳۷۲)

 

r مقصود خداوند از فرستادن رسول و نازل كردن قرآن نجات‏شيعيان بوده است

r اين آيات را خداوند براي شيعيان حفظ فرمود

r همه موجودات با همه خصوصياتشان در نزد خداوند و اولياء او معلوم مي‏باشند

r حديثي از رسول خدا۹ در احاطه آن بزرگوار بر اهل بهشت و اهل جهنم

r همه موجودات مكلفند پس همه به حسب خود شعور و اراده و اختيار
دارند و در نتيجه از دو جهت نوري و ظلماني مركب شده‏اند

r تعبير قرآني بر وجود شعور و اراده در همه موجودات حتي عالم
اَعراض، دلالت دارد

r بيماري مؤمنان براي ايشان خير و بيماري دشمنان بر ايشان شرّ است

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۵۷ *»

r مؤمنان در حال بيماري در حبس خدا مي‏باشند

r عالم اَعراض گويا لشگري هستند مسلح، كه فرمانده آن امام زمان (عج) مي‏باشند

r دعاي مأثور براي رفع تب بر شعور و اراده و اختيار آن دلالت مي‏كند

r تعبير قرآن از حالت خشم در داستان حضرت موسي۷ بر شعور و
اراده آن، دلالت دارد

r اثر صفات نكوهيده در انسان

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۵۸ *»

بسم اللّه الرحمن الرحيم

در اين آيات گرامي خداوند متعال مقام و منزلت حضرت زهرا سلام اللّه عليها را بيان و مقامات نوراني آن بزرگوار را ذكر فرموده است. تعمد هم فرموده است كه آيات به اين شكل باشد تا محفوظ بماند و صريحاً از آن بزرگوار در اين آيات نام نبرده است.

در اين آيات شريف قسم به اميرالمؤمنين۷ ياد فرموده است، قسم به امام مجتبي۷ياد كرده، سوگند به امام حسين۷ خورده است كه از مقامات حضرت زهرا سلام اللّه عليها فرمايش بفرمايد و از شأن آن بزرگوار ما را خبردار سازد. به اين‏طور تعبير آورده است كه نكند منافقان اين امت، خدا لعنتشان كند، بعد از رسول خدا۹ اين آيات را از قرآن بدزدند. براي اهل ايمان لازم بود كه اين نوع آيات بماند.

البته با تفسير ائمه‏ي معصوم سلام اللّه عليهم اجمعين اين آيات معني پيدا مي‏كند و معنايش مشخص مي‏گردد. مراد خدا از اين فرمايشات براي شيعيان روشن مي‏شود و مقصود خدا هم در نازل فرمودن قرآن و فرستادن رسولش نجات همين شيعيان است.

ديگران را خدا به علم سابق خود مي‏دانست كه اعتقاد پيدا نمي‏كنند، ايمان نمي‏آورند، طالب نجات خود و به فكر آخرت خود و نجات خود نيستند. خدا مي‏داند و امري بر خداوند پوشيده نيست. خدا آفريده است، نمي‏شود بي‏خبر باشد. الا يعلم من خلق و هو اللطيف الخبير،([۳۲۰]) آيا آن خدايي كه همه‏ي خلق را آفريده است نمي‏داند؟ بزرگ و كوچك را، خوب و بد را او آفريده و از همه با خبر است. خداوند آن موقعي كه آن‏ها را مي‏آفريد عالم بود كه هر موجودي چه مي‏كند و چه خواهد شد و چه

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۵۹ *»

خواهد كرد. خبر داشت و مي‏دانست.

آن‏ها را كه آفريد، در عرصه‏هاي ذر امتحان هم فرمود. خداوند براي آن‏ها كه در آن‏جا ايمان آوردند، از همان ايمانشان طينت علييني ايجاد فرمود و براي آناني كه انكار كردند و ايمان نياوردند از همان انكارشان طينت سجيني آفريد. بعد از آن ديگر امري بر او پوشيده نيست.

بر خدا كه پوشيده نيست معلوم است، زيرا او آفريدگار است، بر اوليايش هم هيچ امري پوشيده نيست. هر امري نزد ايشان آن‏چنان روشن و بديهي است كه هيچ‏گونه شبهه و ترديدي براي آن بزرگواران در امري از امور خلق نيست. نه تنها انسان‏ها را بلكه همه‏ي موجودات را اولياي خدا، محمد و آل محمد:مي‏شناسند و مي‏دانند. همه‏ي موجودات در تمام خصوصياتشان، نزد ايشان حاضر و مشهودند.

آخر ايشان كساني هستند كه خداوند آفرينش را و خلقت آسمان و زمين و آن‏چه در آسمان و زمين است، نزد ايشان انجام داده است. حتي خلقت خودشان را هم در نزد ايشان انجام داده و شاهد بر آفرينش همه‏ي آسمان‏ها و زمين‏ها و اهل همه‏ي آسمان‏ها و زمين‏ها و حتي شاهد آفرينش خود بوده‏اند.([۳۲۱])

يك روزي رسول خدا۹بر منبر تشريف داشتند.ـ دل‏ها نوراني است، معلوم است كه اين روايت‏ها را متذكر مي‏شويم براي آن‏كه ان شاء اللّه مايه‏ي ازدياد معرفت و محبت و باعث توجه بيشتر باشد. ـ آن حضرت براي فرمايش فرمودن، روي منبر مي‏ايستادند.([۳۲۲]) همان‏طور كه ايستاده بودند، دست راست خود را كشيدند و مشت خود را بسته نگاه داشتند. فرمودند: در اين دست من اسامي جميع اهل بهشت است كه

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۶۰ *»

ايشان را به اسمشان و اسم پدر و مادرشان مي‏شناسم.

حالا ببينيد آن بزرگواران چه احاطه‏اي دارند! تمام اهل بهشت را از اولين و آخرين، اين امت و امت‏هاي پيشين مي‏شناسند. مي‏دانيم كه بهشت مراتب دارد، يك مرتبه از بهشت مقام محمد و آل محمد است:، يك مرتبه‏اش مقام انبياست، يك مرتبه‏اش مقام اوصياست، يك مرتبه‏اش مقام رعيت است، بعد بهشت جن، بعد بهشت حيوانات، بعد بهشت نباتات، بعد بهشت جمادات. چون همه‏ي موجودات مكلف هستند.

شيخ مرحوم اعلي اللّه مقامه الشريف اين مطلب را از آيات و روايات ثابت فرموده‏اند. از مباني حكمت آن بزرگوار است كه همه‏ي موجودات كه پا به دايره‏ي وجود گذارده‏اند، مكلف بوده‏اند و به نوع اجابتشان لباس هستي پوشيده‏اند. هر طور تكليف را اجابت، اتيان و امتثال كردند، به آن طور لباس هستي پوشيده‏اند.([۳۲۳]) از همين جا نتيجه مي‏گيرند كه پس تمام موجودات صاحب عقل و شعور و درك و، صاحب اختيار و اراده هستند، البته هر كدام به حسب مقام و مرتبه‏ي خودشان.

حال آن بزرگوار مي‏فرمايد: تمام اسم‏هاي اهل بهشت در دست من است. نمي‏فرمايد كه به خصوص انسان‏ها بلكه همه‏ي اهل بهشت، بهشت دنيا، بهشت برزخ، بهشت آخرت، بهشت عالم‏ها و مرتبه‏ها. همه‏ي موجودات بهشتي دارند، چون تكليف دارند، خواه و ناخواه امتثال يا عدم امتثال دارند و خواه و ناخواه به حسب خودشان ثوابي و عقابي دارند. در برابر بهشت، جهنم است و خواه و ناخواه براي هر دو اهلي است در تمام مرتبه‏ها و مقامات.

مشت خود را بسته بودند و فرمودند در دست من اسامي جميع اهل بهشت است و من ايشان را به اسم خودشان و اسم پدرشان مي‏شناسم. نسبت‏ها را آن بزرگوار

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۶۱ *»

مي‏دانند، چه احاطه‏اي است؟! حالا از موجودات ديگر بگذريم، از جن‏ها، از مَلَك بگذريم، همين انسان را كه حساب كنيم، چه احاطه‏اي است؟ سبحان اللّه! اين همه انسان در روي كره‏ي زمين زندگي كرده‏اند و مي‏كنند و خواهند كرد تا برپا شدن قيامت. رسول خدا همه‏ي اين انسان‏ها را، گذشته و موجود و آينده را مي‏فرمايد الآن اسمشان در كف دست من حاضر و موجود است. آن‏ها را به اسمشان و اسم پدرشان مي‏شناسم. معلوم است پدرِ پدر را هم مي‏شناسد، پدرِ پدرِ پدر را هم مي‏شناسد تا آدم۷ همه را آن بزرگوار مي‏شناسد. چه احاطه‏اي است؟!

دست چپ مباركشان را دراز فرمود و مشتشان بسته بود، فرمود: در اين دست من هم جميع اسامي اهل جهنم است. ايشان را به‏اسم خودشان و اسم پدرشان مي‏شناسم. تمام اهل جهنم را از گذشتگان، موجودها، آينده‏ها تا برپاشدن قيامت. بگذريم از موجودات ديگر، ظهور حديث در مورد انسان‏هاست، به همين ظهور اكتفا مي‏كنيم.

اگرنه، به حسب اطلاق شامل تمام موجودات است. چون بالاخره براي همه‏ي موجودات به حسب خودشان امتثال و مخالفت هست. چون تكليف براي آن‏ها مسلم است. تكليف كه آمد در مقابل تكليف بايد اراده و اختيار باشد. وقتي كه اختيار آمد خواه و ناخواه همه كه يكسان نيستند، بعضي اطاعت و بندگي را اختيار مي‏كنند و خوب، صالح، مؤمن مي‏شوند؛ بعضي به سوء اختيار خود مخالفت و كفر و معاندت را انتخاب مي‏كنند، كافر مي‏شوند.

تفاوت هم نمي‏كند، در همه‏ي طبقات به حسب خودشان تكليف مناسب آن‏ها وجود دارد. تكليف كه آمد معلوم مي‏شود كه اراده و اختيار، پس شعور و درك وجود دارد. وقتي كه شعور و درك وجود دارد حتماً موجود از دو جهت مركب است، جهت نوري و جهت ظلمت، جهت ربي و جهت نفسي و انّيت. اين دو داعي در وجود او هست، جهت نور او را به بندگي و اطاعت خدا دعوت مي‏كند، جهت ظلماني و اِنّيت و نفساني او

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۶۲ *»

را به بدي‏ها و انكار و كفر و طغيان دعوت مي‏كند، البته هر مرتبه‏اي به حسب خودش.

اين فرمايش شيخ مرحوم اعلي اللّه مقامه كه به دست ديگران و كساني كه اهل ظاهر و قشري بودند رسيد، آن سخنان را نمي‏فهميدند و تعجب مي‏كردند كه چطور مي‏شود اين سنگ، اين چوب، اين حيوان داراي اراده، داراي تكليف باشد و شعور داشته باشد؟ انتخاب، قدرتِ بر انتخاب و تشخيص داشته باشد؟ اين‏ها برايشان خيلي مشكل آمد، پس بعضي فرمايش آن بزرگوار را انكار كردند.

ولي براي ما معلوم است كه فرمايشي است مستند به آيات قرآن و روايات. در قرآن خيلي موارد هست كه عمومي بودن تكليف روشن مي‏شود([۳۲۴]) يعني شعور و اراده و اختيار و تكليف را درباره‏ي نوع موجودات تعميم مي‏دهد و آن‏ها را صاحب اراده و اختيار معرفي مي‏كند.

حتي قرآن از اعراض كه نهايتِ تنزل موجودات و عوالم وجودي است با آن‏كه اين‏قدر از حيث وجود و كمالات وجودي ضعيف است، طوري تعبير مي‏آورد كه نشان مي‏دهد صاحبان اراده و شعور و عقل و تشخيص و تمييزند.

عالم اعراض مانند همين صحت و سلامتي است كه الآن خدا نصيب فرموده است و نوعاً سلامتي و صحت داريم. خدا نعمت سلامتي و امنيت و ساير نعمت‏هايش را از ما نگيرد و ما را از اين نعمت‏ها ان شاء اللّه متنعم سازد به طوري كه بتوانيم زاد و توشه‏ي آخرت برداريم. آناني هم كه نعمت سلامتي از ايشان گرفته شده، فعلاً در حبس پروردگار به سر مي‏برند. مؤمن مريض در حبس خداست.([۳۲۵]) خدا به‏زندانش برده

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۶۳ *»

است. صحت را از او مي‏گيرد و او را به‏زندان مي‏برد، مي‏شود محبوس به حبس الهي، در زندان خداست. البته خدا مصلحت بندگانش مي‏داند كه صحت مي‏دهد، مريضي مي‏دهد، فقر مي‏دهد، غنا مي‏دهد، اين‏ها همه براي مصالح بندگانش است.

به‏خصوص اهل ايمان كه به بركت محمد و آل محمد:به نور معرفت و محبت و مودت خاندان رسالت نوراني هستند، همه‏ي اين امور ان شاء اللّه برايشان خير است. اگر مرض مي‏دهد خير است؛ اگر سلامتي مي‏دهد خير است؛ اگر غنا مي‏دهد خير است؛ اگر فقر مي‏دهد خير است؛ مرگ خير است؛ حيات و زندگي خير است؛ همه را براي ايشان به بركت محمد و آل محمد:خير قرار مي‏دهد.([۳۲۶]) ولي براي دشمنان ايشان، همه‏اش، هرچه هست شر است.

در هر صورت آناني كه از اهل ايمان به مريضي‏ها مبتلا مي‏شوند، در زندان خدا به سر مي‏برند. خدا هم خيلي به آن‏ها محبت مي‏كند، اولاً مي‏فرمايد: اي ملائكه‏ي من تمام آن اعمال خيري كه اين بنده‏ي من در حال سلامتي انجام مي‏داده است همه را برايش قبول‏شده بنويسيد، اين اولين خير. تمام اعمال خيري را كه در زمان سلامتيش موفق مي‏شده و انجام مي‏داده و حالا بيماري مانعش شده است و نمي‏تواند، شما همه‏ي آن‏ها را برايش قبول شده بنويسيد.

اما گناهانش، اولاً تا در زندان من است گناهانش را ننويسيد.([۳۲۷]) بعد هم نسبت به گناهان گذشته‏اش موازنه كنيد، مثلاً يك شبانه روز تب را با يك سال معصيت برابر كنيد.([۳۲۸]) سبحان اللّه! چقدر خدا مهربان است! مي‏فرمايد آن هيجان و آتش تب كه بدن تب‏دار را مي‏سوزاند، يك شبانه‏روزش را با گناهان يك‏سال از گذشته‏هايش برابر كنيد.

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۶۴ *»

ناله‏هايش را ذكر كردن و ياد كردن من بنويسيد. وقتي مي‏گويد آخ،آخ، برايش يا اللّه بنويسيد كه من را ياد مي‏كند،([۳۲۹]) به ياد من است. خدايا، نعمت ايمان را نگير، خدايا نعمت ولايت را نگير. چقدر با بركت است نعمت ولايت محمد و آل محمد صلوات اللّه عليهم اجمعين در دنيا و آخرت!

بگذريم، سخن در اين بود كه اسم مرض، سلامتي و اين حالات را اعراض مي‏گذارند، كه جمع عَرَض است. عَرَض يعني حالتي كه روي اين بدن پيدا مي‏شود و اسمش را سلامتي يا بيماري و از اين قبيل مي‏گذاريم، اين‏ها اعراض است. همين گرما يا سرما كه مي‏آيد روي جسم مي‏نشيند، آهني در مجاورت آتش گرم مي‏شود، به‏همين حرارتي كه در او پيدا شد، عرض مي‏گويند. همين خشم و غضب شما كه در بعضي حالات خشمگين مي‏شويد، عرض است. در بعضي حالات مسرت پيدا مي‏كنيد و خوشحال مي‏شويد، همين خوشحالي و مسرت عرض است.

اين‏ها براي خودش يك عالمي است. ما متوجه نيستيم، عالم عجيبي هم هست. عالم اعراض يك عالم عجيبي است. گويا تمام اين اعراض مثل يك لشگرند كه هر قسمتي عهده‏دار كاري هستند. مثلاً بيماري‏ها، سلامتي‏ها، خشم‏ها، مسرت‏ها، از هر كدام از اين حالات و اعراض كاري سرمي‏زند. پس هر كدام به نوبه‏ي خودشان، گروهي را تشكيل مي‏دهند كه لشگر لشگر ايستاده‏اند. گويا بعضي با شمشيرند، بعضي‏ها با نيزه هستند و بعضي با تير. حالا مي‏شود گفت بعضي با مسلسل، بعضي با تفنگ و بعضي با بمب هستند. گويا اين‏چنين وضع و موقعيتي را دارند. لشگرهايي اين‏طوري همه در يك عالمي كه عالم خودشان است، موجود و به شكل آماده‏باش و مسلح هستند.

فرمانده‏ي آن عالم به آن بزرگي و مجهز، وجود مبارك امام زمان صلوات اللّه و

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۶۵ *»

سلامه عليه است. تمام در فرمان امام صلوات اللّه و سلامه عليه هستند و همه لشگريان امام و در فرمان حضرت‏اند. به هرجا، به هر طور و مقداري كه اجازه و فرمان بدهد، هجوم مي‏آورند. به خدا پناه مي‏بريم. در هر حال ما بايد خودمان را در معرض آن بزرگوار ببينيم. هر امري كه در حالات ما در جريان است، به اجازه و رخصت خاص وجود مبارك امام۷ است. تمام اين لشگرها در فرمان حضرت‏اند و محل عروض و خروج و بروزشان، عالم جسم است.

بالاخره اين عالم اعراض كه پايين‏ترين مراتب عالم‏ها و ضعيف‏ترين مرتبه‏هاي وجود و هستي است، با وجود همين ضعفي كه از حيث مرتبه‏ي وجودي دارد، هركدامشان داراي شعور، اراده، تصميم، انتخاب و در نتيجه تكليف و عقاب و ثواب‏اند و حكم و فرمان دارند، اطاعت و امتثال و تخلف و تمرد دارند.

اين حديث را بارها از بزرگانمان شنيده‏ايم و ما هم الحمدللّه به بركت ايشان بارها عرض كرده‏ايم. عبداللّه بن شداد از اصحاب امام حسين۷ و در زمان امامت حضرت يكي از شيعيان آن حضرت است كه در مدينه مريض شد. حضرت حسين۷ به حسب ظاهر جوياي حالش شدند. عرض كردند: آقا، مريض است. به يكي دو نفر از اصحابشان فرمودند: مي‏آييد به‏عيادتش برويم؟ عرض كردند: آري، در خدمتتان فخر ماست. راه افتادند، آمدند درب خانه‏ي عبداللّه بن شداد را زدند. خانواده‏اش در را باز كردند، حضرت وارد شدند. همين كه درِ اتاق رسيدند، هنوز پاي مبارك داخل اتاق نگذاشته بودند، تب از وجود عبداللّه پريد، عبداللّه سالم شد. خيلي حالت عجيبي شد. آن تبي كه بدن عبداللّه را مي‏سوزاند، يك دفعه از بدن عبداللّه پريد. عرضه داشت: قربان شما خاندان رسالت كه به بركت شما تب از بدن تب‏دار مي‏رود.

يا اباعبد اللّه، ما خيلي مريضيم آقا، آثار مريضي معنوي و روحي ما را بيچاره كرده است. مريضي‏هايي كه از معصيت‏ها داريم و مي‏دانيم به يك عنايت شما، به يك توجه

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۶۶ *»

شما، همه سالم مي‏شويم. به دار الشفاي شما هم كه مي‏آييم، الحمدللّه موفقيم روي فرش عزاي شما، زير قبه‏ي شما بنشينيم، به ياد مادرتان، به ياد خودتان گريه كنيم. مي‏دانيم به يك عنايت مختصري يك لمحه يعني گوشه‏ي چشمي، عنايت بفرمايي، تمام بيماري‏هاي ظاهري و باطني ما را علاج مي‏كنيد آقا. مريض‏هايمان، التماس دعا دارند به‏خصوص مريض‏هاي منظور. خدايا، به حق ابي‏عبد اللّه الحسين كارهايشان به خير بگذرد و به عافيت بيانجامد. ما را هم ان شاء اللّه سلامتي ظاهري و باطني و ايماني كرامت بفرما.

حضرت وارد اتاق شدند چند نفري هم كه خدمت حضرت بودند، آمدند. يك‏باره امام حسين۷ مثل آن‏كه با شخصي دارند صحبت مي‏فرمايند، فرمودند: يا كَبّاسة.

كبّاسه اسم تب است، كنيه هم دارد. در زبان عرب مرسوم است چنان‏كه براي انسان‏ها اسم و كنيه معين مي‏كنند، براي حيوانات و اشيا هم اسم يا كنيه قرار مي‏دهند.

پس تب اسم دارد. عرض كردم حضرت رسول۹ فرمودند: اسامي اهل بهشت در اين دستم است، حتي تب هم اسم دارد. امام حسين۷ فرمودند: يا كبّاسة. راوي مي‏گويد كه ما كسي را نديديم اما به‏معجزه‏ي حضرت شنيديم كه يك كسي مي‏گويد: لبّيك، لبّيك، يا ابن رسول اللّه. چه مي‏فرماييد آقا؟ من در خدمتم. لبيك لبيك، يعني من در خدمتم، آماده‏ام، هر فرمايشي داريد بفرماييد من اطاعت مي‏كنم. فرمودند: مگر اميرالمؤمنين پدر بزرگوارم با تو قرار نگذاشته‏اند كه بر بدن كسي وارد نشوي مگر آن‏كه او دشمن باشد( مثل آن‏كه منكر امر ما باشد، كافر باشد يا ناصب باشد) و يا گناه‏كار باشد تا كفاره‏ي گناهانش گردي؟ اليس اميرالمؤمنين امرك ان لا تقربي الاّ عدوّا او مذنبا لكي تكوني كفّارة لذنوبه، اين عبداللّه چه كاري كرده است؟([۳۳۰])

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۶۷ *»

يعني اين، دوست ماست. دقت بفرماييد، ظاهر اين است كه تب مورد اعتراض حضرت قرار مي‏گيرد. گويا اين‏جا از فرمايش حضرت امير تخلف داشته است. ظاهراً اين‏طور به‏نظر مي‏آيد كه حضرت او را عتاب مي‏كنند كه چرا و به چه مناسبت بوده است؟ اين تخلفش هم باز از تخلف‏هايي است كه بدون رخصت نبوده است. در هر صورت، در اين مطلب وارد نشويم.

اين تب يك عَرَض و حالتي است كه پيدا مي‏شود، اولاً اسم و حتي كنيه دارد، به علاوه از اين دعاهايي كه در مورد تب رسيده است معلوم مي‏شود كه گويا تب به‏طور كلي اشخاص را مي‏شناسد، تشخيص دارد و تكليف را مي‏فهمد. همين دعاهايي كه رسيده خوش‏بختانه دعاهايي است كه از ائمه صلوات اللّه عليهم روايت شده است و بزرگان ما و ساير علما هم روايت كرده‏اند. آقاي مرحوم كرماني اعلي اللّه مقامه در رساله‏ي مبارك «علاج الارواح»ِ خود اين دعاها را ذكر كرده‏اند.

امام۷مي‏فرمايند: براي كسي كه تب دارد، اين دعا را بنويسيد و همراهش كنيد، به لباسش آويزان كنيد، تبش برطرف مي‏شود.

در آن دعاي تب دستور مي‏دهند كه بنويسيم و به همين تب خطاب كنيم و او را به كنيه صدا بزنيم. چون صدا زدن به‏اسم تحقير است و يكي از راه‏هاي حرمت‏داري ذكر كردن كنيه است. يعني شخص را در حضورش به اسم صدا نزنيم. به‏همين سبب از حقوق اهل ايمان بر يك‏ديگر است كه در موقعي كه مي‏خواهند يك‏ديگر را صدا بزنند، يك‏ديگر را به اسم صدا نزنند بلكه با كنيه يا لقب يك‏ديگر را بخوانند.([۳۳۱]) در عربي كنيه است و حالا ما لقب داريم، به لقب صدا بزنند، به اسم صدا نزنند، حرمت كنند.

امام حسين۷ تب را به اسم صدا زدند، يا كبّاسة فرمودند، اسمش را بردند،

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۶۸ *»

خواستند تحقيرش كنند، سرزنش و ملامتش نمايند. اما در دعا دستور داده‏اند تب را به كنيه مخاطب قرار دهيم. او را بايد احترام بكنيم، زيرا مخلوق خداست، از طرف امام۷مأمور است بايد احترام بگذاريم و به كنيه با او سخن بگوييم.

مي‏فرمايند در دعا بنويسيم: يا اُمَ‏مِلْدَم، امّ‏ملدم كنيه‏اش شده است. آن وقت خطاب به او مي‏كنيم و مي‏نويسيم اگر به خدا ايمان آورده‏اي و معتقد به خدا هستي، ـ دقت بفرماييد كه به تب چه مي‏گوييم.ـ اگر معتقد به خدا هستي، از تن اين شخص بيرون برو، گوشتش را آب نكن، خونش را ضايع نكن، چه نكن و چه نكن، برو در عوض اين شخص به جان فلان شخصي كه ناصب است. مي‏فرمايد: اسمش را هم در دعا بنويسيد. برو در بدن فلان شخص كافر و منكر خدا يا فلان شخص ناصب. به خصوص مي‏فرمايد نامش را بنويسيد، تب هم بيرون مي‏رود و به جان او مي‏افتد.([۳۳۲]) البته به اجازه‏ي امام۷ است. مقصود اين است كه اشخاص را مي‏شناسد و تشخيص دارد.

نمي‏خواستم سخن اين‏قدر طولاني شود، نوعاً اين مباحث را داشته‏ايم و به مناسبت‏هاي مختلف تكرار مي‏شود، تعمد هم در تكرار نيست، پيش مي‏آيد. آن‏هايي كه شنيده‏اند، حالا دوباره بشنوند و فضيلتي به يادشان بيايد، آن‏هايي هم كه نشنيده‏اند حالا كه چيزي تازه مي‏شنوند البته مطلبي است كه ياد مي‏گيرند.

تب عَرَض است و مطابق دستور با او صحبت مي‏كنيم. كنيه دارد، اسم دارد، تشخيص مي‏دهد.([۳۳۳]) قرآن هم درباره‏ي حضرت موسي۷ به اين مطلب اشاره دارد. البته اين نكات خيلي دقيق است و بزرگان ما توجه به اين فرمايشات خدا و اولياي خدا دارند و حكمت را از همين‏ها استخراج مي‏فرمايند. ديد الهي هم كه دارند، به اشيا و موجودات كه نگاه مي‏كنند، سرّ و حقيقت را مي‏بينند و به اين‏گونه امور پي مي‏برند. بعد

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۶۹ *»

هم با قرآن تطبيق مي‏فرمايند و قرآن را هم با عالم هستي، در نتيجه اين حكمت‏ها و فرمايشات را اظهار مي‏فرمايند.

در قرآن اشاره مي‏فرمايد كه حضرت موسي۷ وقتي از كوه طور برگشت و اجمالاً هم مي‏دانست كه قوم او به اغواي سامري و شيطان گوساله ساخته‏اند و گوساله مي‏پرستند. البته در هنگام مناجات كه از اين امر با خبر گرديد، ظاهراً ناراحتيش را اظهار نكرد و به همين جهت هم مورد سرزنش قرار گرفت. البته به حسب مقام خودش مورد ملامت قرار گرفت كه چرا در كوه طور كه از جريان خبردار شدي، در تو خشم پيدا نشد؟ عادي بودي تا آمدي و نزد قوم خود رسيدي، آن‏جا عصباني شدي؟([۳۳۴])

حضرت موسي يك قدري مورد ملامت قرار گرفت كه البته به حسب مقام خودش بوده است. گرچه تعبير مطابق عالم ما و به حسب خود ماست كه اگر اين غيرت و تعصّب و حميت براي خدا و حمايت از شئون توحيد الهي بود، چرا همان‏جا كه شنيدي و به تو خبر داديم شروع نشد؟ بايد از همان‏جا در كوه طور كه جريان را گفتيم و تو را مطلع ساختيم شروع بشود. گفتيم كه تو نمي‏داني اوضاع چه شده است، شيطان سامري را اغوا كرد و سامري هم به كمك او قوم تو را اغوا كرده است. سامري برايشان از طلا گوساله درست كرده و شيطان هم او را در اين كار كمك كرده است. يك مقدار از خاك پاي جبرئيل برداشته و در مجسمه‏ي گوساله ريخته و به آن واسطه خُوار برايش پيدا شده است.([۳۳۵]) با همان خاكي كه حيات‏بخش است، چون اثر جبرئيل حيات و زندگي‏بخشي است. زنده شده است و صداي گاو مي‏دهد و همه گمراه شده‏اند و گوساله مي‏پرستند.

آن‏جا حالت حضرت موسي۷ عادي بود و تغييري نكرد، بعد كه نزد قوم آمد، آن‏جا عصباني شد به طوري كه الواح تورات را به زمين زد. اصلاً طبيعت ايشان

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۷۰ *»

عصبانيت است. حضرت موسي۷ در ميان انبيا به حسب طبع به تندگويي مشهور بوده است. البته در راه خدا و براي خدا بوده و لازم هم بوده، مصلحت بوده است كه خشمگين باشد، خيلي خشن، خيلي تند. كسي نگويد و با خودش فكر نكند كه پس بدخويي و بدخلقي ما خوب است، چون حضرت موسي بدخلق بوده است. در اين‏جاها بايد گفت ٭كار نيكان را قياس از خود مگير٭ اين‏ها بر اساس مصالحي است كه در ميان انبياست.

نبايد بگوييم حالا ما به حضرت موسي شباهت برسانيم و بدخلق باشيم و بدخلقي خوب است. نه‏خير، اشتباه است و بدخلقي بسيار بد است. انسان بدخلق اول خودش صدمه مي‏بيند بعد ديگران. انسان بداخلاق، تندخو، ايرادگير، بهانه‏جو، متوقع كه با همه دعوا دارد، خودش بيشتر از همه رنج مي‏برد و صدمه مي‏بيند. قبل از آن‏كه ديگران صدمه‏اي از او ببينند، خودش صدمه مي‏بيند.

نوعاً صفات ناپسند بلكه اصلاً به‏طور كلي بدي‏ها همه‏اش همين‏طور است. در تمام بدي‏ها، اول خود انسان به آتش آن بدي مي‏سوزد، بعد ديگران را به آتش بدي خود مي‏سوزاند. در مورد حسد فرمودند: انّ الحسد ليأكل الايمان كما تأكل النار الحطب،([۳۳۶]) حسد ايمان را مي‏خورد، چنان‏كه آتش هيزم را مي‏خورد. معلوم است كه اول خود شخص حسود ضرر مي‏كند. به علاوه اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه فرمودند: العجب لغفلة الحسّاد عن سلامة الاجساد([۳۳۷]) تعجب است از آن‏كه حسودها در غفلت هستند كه حسدشان اول به خودشان صدمه مي‏زند و جسد خودشان را مي‏كاهد و سلامتي بدن‏هاي ايشان در معرض خطر است. خواه و ناخواه گرفتار بيماري‏هايي خواهند شد، پس اول خودشان صدمه مي‏بينند و غفلت دارند، حسادت

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۷۱ *»

مي‏ورزند. نمي‏تواند مال مردم را براي مردم ببيند، نعمت‏هاي خدا را براي مردم ببيند به طوري كه خوشحال است اگر آن نعمت از آن‏ها گرفته شود. چه مرض بدي است! به خدا پناه مي‏بريم. آتش نوع اين بدي‏ها اول به جان خود انسان مي‏افتد بعد به جان ديگران.

خلاصه حضرت موسي۷ اين خصوصيت را داشت كه براي خدا، در راه خدا خشمگين مي‏شد. آن بزرگوار در آن جريان وقتي‏كه نزد قومش آمد و آن اوضاع را ديد، معلوم است كه خيلي وحشت و ناراحتي دارد. آن همه زحمات با آن همه تلاش‏ها كه موسي كرده حالا بعد از مدتي كه از ميان آن‏ها رفته است با بودن هارون، برادرش، وزيرش، جانشينش، پيغمبري مثل خودش، آن‏ها آمده‏اند گوساله مي‏پرستند و گوساله را عبادت مي‏كنند. آن‏جا خيلي ناراحت شد، به‏طوري‏كه ديگر حتي حرمت برادرش را هم رعايت نكرد. سخت چسبيد به ريش برادرش كه چرا گذاشتي اين‏ها گوساله بپرستند؟

قرآن خبر داده است: و اخذ برأس اخيه يجرّه اليه،([۳۳۸]) عبارت هارون هم چنين است: يابن امّ لاتأخذ بلحيتي و لا برأسي([۳۳۹]) چرا به ريش من چسبيده‏اي؟ من كه گناهي ندارم، هرچه گفتم، از من نپذيرفتند حتي نزديك بود كه مرا بكشند.

حالا يا واقعاً به‏راستي ريش او را گرفته يا حالتي بوده است كه مثل آن‏كه چسبيده باشد به ريش برادرش كه چرا گذاشتي اين‏ها به‏اين‏طور گمراه شوند؟ بالاخره هارون۷خود را به اين‏گونه تبرئه مي‏كند: انّي خشيت ان‏تقول فرّقت بين بني‏اسرائيل.([۳۴۰]) من ترسم اين بود كه اگر مخالفت با اين‏ها را ادامه مي‏دادم، اختلاف، سر و صدا و قتل و غارت مي‏شد. هم‏ديگر را مي‏كشتند و كار مشكل مي‏شد و بالاخره در ميان اين‏ها تفرقه مي‏افتاد. به‏همين جهت فقط تذكر دادم، دلالت و راهنمايي كردم، اما به حرف من گوش نكردند. خودشان طالب بودند، ديگر من هم رهايشان كردم و آن‏ها را به حال خود گذاردم.

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۷۲ *»

هارون اين امت، اميرالمؤمنين([۳۴۱]) صلوات اللّه عليه هم وقتي كه منافقان، حضرت را با طناب از خانه به مسجد با آن وضع مي‏بردند، همين عرايض را حضور حضرت رسول۹اظهار كرد. رو كرد به قبر رسول خدا، يا رسول اللّه، انّ القوم استضعفوني و كادوا يقتلونني، اين قوم مرا ضعيف و خانه‏نشين كردند، دست از نصرت من برداشتند، مرا به اين روز نشاندند. من هم براي آن‏كه اختلاف نشود و اسلام باقي بماند، ساكت شدم و متحمل اين مصيبت‏ها گشتم.([۳۴۲])

در هر صورت، وقتي كه حضرت موسي۷ جريان را از نزديك مشاهده كرد، اين‏طور ناراحتي پيدا كرد كه از شدت ناراحتي الواح تورات را به زمين زد كه بعضي از آن لوح‏ها شكست.

بعد خدا مي‏فرمايد: و لمّا سكت عن موسي الغضبُ اخذ الالواح و في نسختها هدي و رحمة للّذين هم لربّهم يرهبون([۳۴۳]) حالا در تعبير قرآن دقت كنيد، تمام عرضم براي اين بود كه تعبير قرآن درباره‏ي غضب كه عرَضي از اعراض است، مثل آن است كه درباره‏ي يك انسان سخن مي‏گويد. گويا خدا آن‏را انسان حساب مي‏كند و مانند يك انسان از كار او خبر مي‏دهد. تعبير مانند آن تعبيراتي است كه از يك انسان فرمايش مي‏فرمايد و او را شخصي به حساب آورده است.

چنان‏كه اگر ما كاري انجام دهيم، آن‏را به ما نسبت مي‏دهند، تو آمدي، او رفت؛ خدا مي‏فرمايد: و لمّا سكت عن موسي الغضبُ غضب، فاعل سَكَتَ و سَكَتَ فعل آن است. فعلي است كه براي شخصي كه صاحب اختيار است به‏كار مي‏رود. مثل شما كه مثلاً به اراده‏ي خود صحبت مي‏فرماييد و بعد با اراده‏ي خودتان ساكت مي‏شويد. اين

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۷۳ *»

ساكت‏شدن شما، فعل ارادي است كه از شما سرمي‏زند و فعل طبيعي نيست. و لمّا سكت عن موسي الغضب، چون غضب از موسي ساكت شد، غضب ساكت شد، نه آن‏كه موسي از غضب و عصبانيت بيرون آمد بلكه غضب ساكت شد. ببينيد چطور قرآن تعبير آورده و چه نكته‏ي دقيقي را در تعبير گذارده است! و چطور اهل معرفت و حكمت الهي از آن مطلب استفاده مي‏كنند.

پس تمام موجودات به تكليف مناسب خود مكلف هستند و همه داراي اراده و شعور هستند. امتثال‏كنندگان از همه‏ي طبقات، اهل بهشت هستند و خدا و اولياي خدا بر جميع خلق احاطه دارند و همه را از مؤمن و غير مؤمن مي‏شناسند.

مقصود اين بود كه خدا آياتي كه در قرآن نازل مي‏كند، براي نجات اهل نجات و براي شيعيان اميرالمؤمنين و براي آناني است كه طالب معرفت مي‏باشند. ان شاء اللّه ما هم معرفت و به بركت معرفت محبت پيدا كنيم و ان شاء اللّه نجات بيابيم و با تدبر در اين آيات مبارك مقامات نوراني حضرت فاطمه۳ را بشناسيم و در مصائب آن بزرگوار محزون گرديم.

خدايا، تو را قسم مي‏دهيم به حق محمد و خاندان محمد و دوستان خاندان محمد صلواتك عليهم اجمعين، بر همه‏ي ما و همه‏ي اهل ايمان از اولين و آخرين ترحم بفرما. خدايا، حوائج همه‏ي ما و همه‏ي برادران و خواهران ايماني ما را، هرجا كه هستند، برآورده به خير بفرما. دفع آفت‏ها و شرور از همه‏ي ما و همه‏ي برادران و خواهران ايماني ما بفرما.

خدايا، در فرج امر و ظهور وليت تعجيل بفرما، چشم‏هاي گناه‏كارمان را به نور جمالش روشن بفرما، قلب مقدسش را از همه‏مان راضي بفرما، دعاهاي آن بزرگوار را شامل حال ما بفرما، دعاهاي ناقابل ما را درباره‏ي آن بزرگوار مستجاب بفرما.

و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۷۴ *»

مجلس    ۱۹

 

 

(شب سه‏شنبه / ۲۴ جمادي الاولي ۱۴۱۴ هـ ق ـ ۱۸ / ۸ / ۱۳۷۲)

 

 

 

 

 

r اين آيات ذخيره الهي است براي اهل ايمان

r فضائلي را كه ابن ابي الحديد درباره امير مؤمنان۷ گفته، كسي نگفته است

r ابن ابي الحديد اولي را نكوهش كرده است

r ابن ابي الحديد و محبتش به حضرت امير۷

r فضائل اهل بيت: ميان كتمان شيعيان از ترس و انكار دشمنان

r سؤال ابن ابي الحديد از استادش درباره فدك و مقايسه آن با داستان
زينب دختر رسول خدا
۹ در جريان فداء دادن براي آزادي‏همسرش،
پاسخ حكيمانه استادش

r نقل مباحثه‏اي با يكي از علماي مخالف در مسجدالحرام درباره‏ي اختلاف صحابه

r بيان برخي فضائل به طور كنايه و تعميه در قرآن

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۷۵ *»

بسم اللّه الرحمن الرحيم

خداوند براي بيان مقامات حضرت فاطمه‏ي زهرا سلام اللّه عليها و معرفي آن خاتون بزرگوار كريم جليل به مؤمنين و اهل ايمان، آيات قرآني را به‏اين شكل و اين صورت نازل فرمود كه از صدمه‏ي منافقين محفوظ بماند.

منافقين نگذاردند كه در قرآن آن‏چه به نام مبارك اهل‏بيت: تصريح شده است باقي بماند.([۳۴۴]) اگر خداوند مقامات حضرت زهرا را بيان مي‏كرد و به‏صراحت نام آن بزرگوار را در اين آيات مي‏برد، اين آيات هم از قرآن دزديده مي‏شد و نمي‏گذاردند به دست اهل ايمان برسد.

خداوند كه از فتنه‏ي منافقين باخبر بود و مي‏دانست، پس در خيلي از جاهاي قرآن، مقامات و شئونات محمد و آل محمد:را به طور كنايه بيان فرمود. از آن جمله، مقامات صديقه‏ي كبرا حضرت فاطمه‏ي زهرا سلام اللّه عليها است. بعد از آن‏كه مي‏فرمايد: كلاّ و مردم را از تصورات غلط و توهمات باطل درباره‏ي آن بزرگوار ردع و منع مي‏فرمايد، سوگند ياد مي‏كند. بعد از سوگندها مقام و منزلت حضرت زهرا سلام اللّه عليها را ذكر مي‏فرمايد. اين آيات به اين شكل و صورت، با تفسير ائمه‏ي معصومين سلام اللّه عليهم اجمعين، براي اهل ايمان ذخيره‏ي بسيار بسيار بزرگ و ارزشمندي است.

فقط اهل ايمان منظور خدا بوده‏اند، شيعيان و دوستان حضرت زهرا و فرزندان حضرت زهرا منظور نظر مقدس پروردگار بوده‏اند، خداوند نجات و رستگاري و فلاح ايشان را مي‏خواسته، خداوند ترقي و تكامل اهل ايمان را مي‏خواسته است كه در

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۷۶ *»

مدارج معرفت تكامل پيدا كنند. حال، دشمنان حضرت زهرا و تابعان آن دشمنان، بفهمند يا نفهمند و دنبال امري باشند يا نباشند، مطرح نيستند، ارزش ندارند. آن‏ها با محبتي كه به اولي و دومي دارند، حاضر نيستند حقي را در مورد آن بزرگواران بشنوند كه با خلافت آن‏ها منافات داشته باشد و آن را تصديق كنند.

يك نمونه عرض مي‏كنم، ابن‏ابي‏الحديد معتزلي لعنة اللّه عليه ـ البته ابتدا اين نكته را تذكر دهم كه ديگران جرأت نمي‏كنند اين‏طور راحت بگويند لعنة اللّه عليه. زيرا آن چنان در فضائل اميرالمؤمنين و خاندان رسالت نوشته و شعر گفته كه ديگران مي‏گويند او شيعه بوده و تقيه مي‏كرده است.ـ هفت قصيده در شأن اميرالمؤمنين دارد. قصيده‏هاي عربي پر معناي خيلي سنگين، به طوري كه گاهي مشايخ ما اعلي اللّه مقامهم به‏ابيات آن قصايد استشهاد مي‏فرمايند كه زياد شنيده‏ايد. آقاي مرحوم كرماني در يكي از فرمايشاتشان در وصف اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه، مي‏فرمايند من كه در برابر گفته‏ي ابن ابي‏الحديد چيزي نگفتم، او مي‏گويد:

صفاتك اسماء و ذاتك جوهر   بري‏ء المعاني عن صفات الجواهر

مي‏فرمايند، من مي‏گويم علي اسماء خداست اما او گفته كه اي علي صفات تو اسماء خداست. معلوم است كه درجه‏ي صفات پايين‏تر و درجه‏ي ذات بالاتر است. مي‏فرمايند: من مي‏گويم ذات علي صفات خداست، ابن‏ابي‏الحديد مي‏گويد صفات علي اسماء خداست، او اين جريان را در اين‏جا، از من بالاتر و بهتر گفته است([۳۴۵]) و بعد مي‏گويد: يا علي، ذات تو جوهر است اما چه جوهري؟ حقيقتي است كه از صفات تمام جواهر و حقيقت‏ها منزه و پاكيزه است.

به اصطلاح حكما عقل، نفس، جسم جوهرند يعني حقيقت و ذات. آن وقت

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۷۷ *»

حدود ذاتي آن‏ها را صفات آن‏ها مي‏گويند، مثلاً حدود عقل صفات عقل، حدود نفس صفات نفس و حدود جسم صفات جسم است. حال ابن ابي‏الحديد مي‏گويد ذات و حقيقت شما اي اميرالمؤمنين، يك جوهر و حقيقتي است كه از تمام معاني و صفات و حدود همه‏ي حقيقت‏ها و ذات‏ها و جوهرها پاك و منزه است.

دقت كنيد كه درست مانند همان تعريفي است كه نوع مردم درباره‏ي پروردگار مي‏كنند كه مي‏گويند خدا از تمام صفات جواهر و اَعراض منزه است. او همين تعريف را درباره‏ي اميرالمؤمنين مي‏گويد.

تقيّلتَ افعال الربوبيّة الّتي   عذرتُ بها من شكّ انّك مربوب

اين هم يك بيت از قصيده‏ي ديگر اوست. يعني اي اميرالمؤمنين، آن‏قدر شما كارهاي خدايي در ميان بندگان كرديد و آن‏چنان از دست شما كارهاي خدايي صادر شد كه من هركس را كه درباره‏ي شما به شك افتاده و فكر كرده است كه شما خدا هستيد، معذور مي‏دارم، مي‏گويم حق دارد، بي‏جهت كه اين حرف را نمي‏زند.

به تعبير ما همين علي‏اللهي‏ها كه به الوهيت حضرت علي۷ معتقدند. حالا ما نمي‏دانيم مذهبشان چيست، به‏ظاهر آن‏چه كه مشهور است، به اين مشهورها هم نمي‏شود اعتماد كرد، مي‏گويند علي خداست. اگر مقصودشان اين است كه حضرت علي نعوذباللّه، نعوذباللّه، ذات پروردگار است كه البته اين كفر و باطل است. خدا لعنت كند آن كسي كه بگويد حضرت علي يا حضرت محمد يا آل محمد:، يكي از ايشان يا همه‏ي ايشان خدا هستند، به آن معني كه نعوذباللّه، ذات خدا باشند. ايشان انوار خدا، اسما و صفات خدا و خلق خدا هستند، اما خلق‏هاي خدانما، خلق‏هايي كه خدا به‏آن‏ها شناخته مي‏شود.

حالا او مي‏گويد كه من معذور مي‏دارم، مي‏گويم كسي‏كه درباره‏ي شما به شك افتاده و در مربوبيت و مخلوقيت شما شك كرده، شما را خدا انگاشته و فكر كرده است

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۷۸ *»

شما خدا هستيد، حق دارد و من او را معذور مي‏دارم.

كجا مشايخ ما اين‏طور فرموده‏اند؟ همه‏جا رسماً مي‏فرمايند: خدا لعنت كند آن كسي را كه بگويد محمد يا علي يا يكي از ائمه:خداست، لعن رسمي مي‏كنند، لعن خدا، لعن ملائكه، لعن انبيا، لعن جميع خلق بر كسي كه چنين حرفي بزند، چنين احتمالي بدهد و چنين خيالي بكند.([۳۴۶])

ابن ابي‏الحديد، از اين نوع گفته‏ها دارد. هم‏چنين در اشعارش مذمت‏ها از خلفاي غاصب، خدا لعنتشان كند، دارد. مخصوصاً از اولي خيلي مذمت مي‏كند كه تو همه‏جا در جنگ‏ها زودتر و پيشاپيش از همه فرار مي‏كردي و اميرالمؤمنين بودند كه براي حمايت از رسول خدا۹ شمشير مي‏كشيدند.

البته معلوم است كه همان عشق و شوقش به مقام اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه او را واداشت كه نشست، زحمت كشيد و نهج‏البلاغه را شرح كرد. چندين جلد شده است و اخيراً آن را در بيست جلد چاپ كرده‏اند. بيست جلد كتاب در شرح نهج‏البلاغه كه در آن به هر مناسبتي در هرجا فضائل، مقامات و شئونات براي اميرالمؤمنين و معصومين: نقل مي‏كند.

مقصود اين بود كه نمونه‏اي عرض كنم. ابن ابي‏الحديد با اين همه نقل فضائل و مناقب، گاهي به حسب محبتش به اولي و دومي، در مقام دفاع برمي‏آيد و از آن‏ها و خلافت غاصبانه‏ي آن‏ها دفاع مي‏كند. مثلاً مي‏گويد: اميرالؤمنين با خلافت آن‏ها مخالف نبودند و اگر مخالف بودند، من هم مخالف بودم. فقط با روش و كار عثمان مخالف بودند و نه با خلافتش. با برنامه‏هايي كه داشت در تقسيم بيت‏المال كه بيت‏المال را ميان بني‏اميه و دوست‏داران آن‏ها تقسيم مي‏كرد، جائرانه و ظالمانه رفتار

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۷۹ *»

مي‏كرد، بعضي از خوبان را بي‏جهت دستور كشتنشان را مي‏داد و با اين‏گونه مظالمش حضرت مخالف بودند؛ من هم با اين كارهايش مخالفم اما با خلافتش مخالف نبودند. با خلافت اولي و دومي و سومي مخالف نبودند، من هم مخالف نيستم.

به‏خاطر آن سخنان كه در فضائل حضرت دارد، بعضي از علماي شيعه مي‏گويند كه شيعه بوده و چون تقيه مي‏كرده، اين‏گونه كلمات را از باب تقيه نوشته است. چون از علماي نامي اهل سنت بوده، جرأت نمي‏كرده است كه رسماً مخالفت كند. بعضي هم احتياط مي‏كنند، وقتي كه مي‏خواهند اسمش را ببرند، مي‏گويند عليه ما عليه. اين يك رسم و دأبي نزد علماست كه اگر وضع كسي برايشان واضح نيست كه چگونه است، نمي‏دانند كه خدا از او راضي است تا بگويند رحمة اللّه عليه يا خدا از او ناراضي است كه بگويند لعنة اللّه عليه، در اين‏طور موارد مي‏گويند عليه ما عليه؛ يعني هرچه بر او هست و استحقاق آن را دارد، بر او باد. اگر استحقاق رحمت دارد رحمت بر او باد، اگر استحقاق لعنت دارد لعنت بر او باد. خدا بهتر مي‏داند با او چه كند، امرش را به خدا واگذار مي‏كنند.

اما بزرگان ما اعلي اللّه مقامهم مخصوصاً مولاي بزرگوار اعلي اللّه مقامه، ايشان در دين خدا تمجمج، مسامحه و تعارفي ندارند. يعني به اصطلاح مشهور شف‏شف شفتالو نمي‏گويند، از اول صريح و بدون لكنت زبان شفتالو مي‏گويند، كار را تمام مي‏كنند. (درباره‏ي او مي‏فرمايند سني ناصبي) آخر شف‏شف گفتن در دين خدا، معني ندارد. اگر اين نامرد در باطن شيعه بود، آخر وضع شيعه روشن است، به‏اندازه و به‏حسب خودش، از سر و پايش، از قلمش نور مي‏بارد. وضع شيعه مشخص مي‏شود. بيست جلد كتاب درباره‏ي نهج‏البلاغه و فرمايشات اميرالمؤمنين بنويسد و در عين حال وضعش مشخص نشود كه چيست!

البته معلوم است كه اين‏ها فضائل حضرت را كه نمي‏توانستند انكار كنند، خدا

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۸۰ *»

لعنتشان كند. چه‏كسي مي‏توانست فضائل محمد و آل محمد را انكار كند؟ خودشان سخن خوبي گفته‏اند كه دوستان علي فضائل او را از ترس و دراثر تقيه كتمان كردند و دشمنان علي از بغضي كه با او داشتند فضائلش را كتمان كردند. در ميان اين دو كتمان كه هر دو دسته، هم دوست و هم دشمن فضائل علي را كتمان كردند و پوشانيدند، اكنون مي‏بينيم كه ميان زمين تا آسمان را فضائل علي پر كرده است. اللهم صل علي محمد و آل محمد، قد ملأ الفضاء. فضاي بين زمين و آسمان را فضائل اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه پر كرده است كه حتي علماي سني نشسته‏اند و كتاب مناقب يعني فضائل خاندان رسالت نوشته‏اند. با آن‏كه به امامت ايشان معتقد نبودند، اما فضائلشان را نمي‏توانستند انكار كنند.

فضائل بسياري رسيده است در آيات و روايات و، در فرمايشات رسول خدا۹به روايت خود اهل سنت. مثلاً اين روايت را همه‏ي راويان از سني‏ها روايت كرده‏اند: عنوان صحيفة المؤمن حُبّ علي بن ابي‏طالب.([۳۴۷]) يعني فرداي قيامت كه نامه‏ي عمل هر كسي‏را به دستش مي‏دهند، بالا و اولِ نامه‏ي عمل را كه حالا مي‏گويند «تيتر»، عنوان نامه مي‏گفتند كه نوعاً با خط درشت نوشته مي‏شود يعني بقيه‏ي نامه همه تحت الشعاع آن است، هرچه كه باشد بقيه‏ي نامه كم يا زياد در تبعيت آن عنوان و پيرو آن است. قديمي‏ها مي‏گفتند سرلوحه، حالا مي‏گويند تيتر، به عربي عنوان است. مؤمنان وقتي كه نامه و صحيفه‏ي اعمالشان به دستشان داده مي‏شود اين امتياز را دارند كه بالاي آن و عنوان نامه‏ي عملشان نوشته: حبّ علي بن ابي‏طالب.

سني‏ها روايت كرده‏اند و همه‏شان هم سند روايت را صحيح دانسته‏اند، يعني همه مي‏گويند اين فرمايش از رسول خدا۹است. هم‏چنين خودشان روايت كرده‏اند

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۸۱ *»

كه رسول خدا۹به اميرالمؤمنين فرمود: يا علي لايُحبّك الاّ مؤمن و لا يبغضك الاّ منافق.([۳۴۸]) اي علي، تو را دوست ندارد مگر مؤمن و تو را دشمن ندارد مگر منافق. اين حديث را همه‏شان روايت كرده‏اند.

با وجود اين روايات كه رسيده است و اهل سنت نقل كرده‏اند، حالا اگر كسي آمد و فضائل گفت و نوشت، دليل نمي‏شود بر آن‏كه شخص خوبي است؛ بلكه بايد به اين فضائل پاي‏بند و معتقد باشد و در هرجا به‏اقتضاي اين اعتقاد و اقرار سلوك كند. حال انصاف دهيد، آيا خداوند متعال به‏ابن ابي‏الحديد و امثال او كه اين غرض و مرض‏ها را دارند، اعتنايي دارد؟ آخر اين اولي و دومي، با اميرالمؤمنين، با حضرت فاطمه‏ي زهرا۸ چه كردند؟! آيا با توجه به مظالمي كه اين دو نفر مرتكب شدند، جاي شبهه‏اي باقي مي‏ماند كه ظالم، غاصب و مستحق عذاب ابدي هستند؟

همين ابن ابي‏الحديد مي‏نويسد: زينب دختر رسول خدا۹ در مكه بود و هجرت نكرده بود، شوهرش در يكي از جنگ‏ها اسير شد و او را در بند اسارت به‏مدينه خدمت رسول خدا آوردند. زينب دختر رسول خدا۹ در مكه خبردار شد كه شوهرش در جنگ اسير شده و در مدينه خدمت پيغمبر۹ جزء اسراست. حضرت قرار گذاردند كه اگر مسلمان‏ها موافق باشند، بستگان هر اسيري مي‏توانند با دادن فديه اسير خود را آزاد كنند. آناني كه كسي از ايشان اسير شده بود فدا، پول معيني كه قيمت مثلاً يك برده و غلام بود مي‏فرستادند، اگر مسلمين فديه را قبول مي‏كردند آن اسير را آزاد مي‏كردند، آزاد مي‏شد، برمي‏گشت و مي‏رفت. اگر هم نمي‏خواستند و قبول نمي‏كردند، نگاهش مي‏داشتند. در اسارت اسلام را به او عرضه مي‏كردند اگر قبول

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۸۲ *»

مي‏كرد، آزاد مي‏شد اگر قبول نمي‏كرد يا در قيد بردگي مي‏ماند و اگر عناد و مخالفت مي‏كرد او را مي‏كشتند.

زينب خبردار شد، يك گردنبند يادگاري از مادرش خديجه داشت، فكر كرد بهترين چيزي كه مي‏تواند به عنوان فديه براي شوهرش بفرستد، همين گردنبند مادرش، يادگار خديجه سلام اللّه عليها است. آن‏را به‏مدينه خدمت رسول خدا فرستاد، خدمت حضرت سلام رساند و گردنبند را به عنوان فديه تقديم كردند كه شوهرش آزاد شود. تا چشمان رسول خدا به گردنبند خديجه سلام اللّه عليها افتاد، متأثر شدند و گريه كردند. بعد به مسلميني كه حاضر بودند رو نمودند و فرمودند كه اين گردنبند همسر من خديجه بوده كه يادگار به دخترش زينب داده است. دختر من در مكه است و شوهرش اسير و جزء اسراست، خواهش كرده است كه اين را به‏عنوان فديه قبول و او را آزاد كنيد؛ حالا اي مسلمين، شما چه مي‏گوييد؟

دقت كنيد كه رسول خدا نفرمود، حتماً اين كار بايد بشود، بلكه فرمود شما چه مي‏گوييد؟ هرچه شما بگوييد، همان كار را خواهيم كرد. مسلمان‏ها معلوم است كه پيغمبر را چقدر دوست داشتند، ابتداي كار بود، تازه اسلام را قبول كرده بودند، هنوز آن هواها و هوس‏ها پيدا نشده بود. همه يك‏پارچه، هيچ‏كس مخالفت نكرد مگر آناني كه اصول و پايه‏هاي نفاق بودند، همه گفتند: يا رسول اللّه، جان ما قربان شما، مال ما قربان مال شما، اگر شما راضي هستيد، همه‏ي ما راضي هستيم، چه مانعي دارد؟ اصلاً اين گردنبند را هم به عنوان فديه قبول نمي‏كنيم، اگر مي‏خواهيد آن خدمت شما باشد، اگر مي‏خواهيد به‏دخترتان برگردانيد. حضرت گردنبند را برگرداندند، شوهر زينب هم آزاد شد و رفت.

ابن ابي‏الحديد همين جريان را براي يكي از علماي اهل سنت كه نزد او در رشته‏ي تاريخ و سيره درس مي‏خوانده است، ذكر مي‏كند. در زمان‏هاي گذشته رسم بوده است كه علما نزد يك‏ديگر مي‏رفته‏اند. بعضي كه در هر رشته‏اي تخصصي

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۸۳ *»

داشتند، استاد آن رشته شمرده مي‏شدند. يكي از رشته‏ها تاريخ بود، نزد متخصص تاريخ مي‏رفتند و تاريخ قرائت مي‏كردند. رسم بود بعد كه قرائتشان تمام و اشكالاتشان حل مي‏شد، آن استاد اجازه مي‏داد. مي‏گفت اكنون تو اين رشته و اين كتاب را كه در اين رشته است، درست مي‏فهمي و اجازه داري كه از طرف من روايت كني و براي ديگران نقل كني. رسم بود مي‏نوشتند كه من اين كتاب را از فلان استادم روايت مي‏كنم قراءةً عليه. قراءةً عليه يعني نزدش خوانده‏ام و او گوش كرده است، من درست خوانده‏ام و اگر اشكالي بوده حل شده است.

ابن ابي‏الحديد مي‏نويسد وقتي به اين قسمت از تاريخ يعني جريان زينب رسيديم، از جمله حرف‏هايي كه به استادم زدم، گفتم كه پس چرا مسلمان‏ها از اين برنامه يادشان رفت و بعد از رحلت رسول خدا۹وقتي‏كه حضرت زهرا فدكش را طلب كرد، در ميان مسجد آمد با آن حالتي كه داشت و صدماتي كه ديده بود، گريه‏هايي كه كرده بود.

همه نوشته‏اند وقتي كه مي‏آمد آن‏چنان با وقار حركت مي‏فرمود كه همه‏ي آناني كه بودند گفته و نوشته‏اند كه گويا رسول خدا قدم برمي‏داشت۹، يعني حركت و راه رفتن حضرت فاطمه‏ي زهرا به همان وقار و طمأنينه‏ي رسول اللّه بود، آهنگ صدايش همان آهنگ صداي رسول اللّه۹ بود. پشت پرده كه قرار گرفتند، عده‏اي از زن‏هاي بني‏هاشم، مهاجر و انصار اطراف حضرت را گرفته و همه‏ي مردم در حضورش ساكت بودند. حضرت زهرا اولِ خطبه و سخنرانيش، پيش از آن‏كه سخني بفرمايد، ناله‏اي از دل مقدسش كنده شد كه همه بي‏تاب شدند و گريان شدند.

در نوع تاريخ‏هاست كه تمام مسجد به ضجه درآمد و همه ضجه مي‏كردند.([۳۴۹]) نقل شده است كه فقط سه نفر گريه نكردند عمر، خالد و مغيره اين سه ملعون اصلاً

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۸۴ *»

متأثر نشدند.([۳۵۰]) چه دلي داشته‏اند آن ملعون‏ها! خالد كه معلوم است طريد رسول اللّه۹بود. طريد يعني حضرت او را از مدينه اخراج و تبعيد كرده بودند.([۳۵۱]) مغيره هم كه معلوم است چه حرام‏زاده‏اي بوده! دومي هم كه معلوم. ولي بقيه‏ي اهل مسجد در برابر ناله‏ي حضرت زهرا سلام اللّه عليها به ضجه درآمدند.

بعد هم شروع فرمود به آن سخنراني عجيب و آن استدلال‏ها و فرمايشات، تمام اهل مسجد هم ساكت و آرام مي‏شنيدند، همه سرها را در برابر حجت‏ها و براهيني كه حضرت فاطمه سلام اللّه عليها اقامه مي‏فرمود، پايين انداخته بودند. همه آن فرمايشات و براهين را مي‏شنيدند.

ابن ابي‏الحديد مي‏نويسد من به آن استادم گفتم: چرا مسلمان‏ها يادشان رفت از جريان زينب؟ چرا آن رفتار رسول خدا و مسلمين را فراموش كردند؟ آن‏ها هم حق بود كه بگويند، اي فاطمه، اگرچه مثلاً فدك مال ما و مال همه‏ي مسلمين است ولي فداي سر تو باد، مال تو باشد. حالا كه تو آن را مي‏خواهي فداي سر تو باشد.

حال آن‏كه مال خود حضرت بود، حضرت هم كه به فدك احتياج نداشتند، فدك وسيله‏ي آزمايش و اختبار شد. مقصود امتحان بود كه همه‏ي آن مسلمانان امتحان بدهند. آناني كه هرچه داشتند، هر عزتي، دولتي و شوكتي داشتند به بركت و حرمت رسول خدا بوده است. حالا از آن حضرت يك دختر جوان مانده كه يادگار آن حضرت است. ديگر از رسول خدا كسي نمانده فقط يك دختر است، آن دختر هم در آن سن و سال با آن كمالات و جلالت شأني كه داشت.

آخر معلوم است كه اگر يك جمع و گروهي باشند كه شعور و درك داشته باشند، ارزش سرشان بشود، آن‏گاه در ميان ايشان يك نفر صاحب كمال و علم و فضيلت باشد

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۸۵ *»

معلوم است كه او آبرو و عزت و شرافتشان است. آيا مانند حضرت فاطمه بعد از رسول خدا آبروي مسلمانان نبود؟ شرف و عزت ايشان نبود؟ فخر اسلام و مسلمانان نبود؟ آن‏ها هيچ به اين امور اعتنا نكردند، اين حقوق را رعايت نكردند و كردند، آن‏چه كردند.

در هر صورت، مي‏نويسد من پرسيدم كه چرا اين كارها را كردند؟ مگر از جريان زينب يادشان رفت؟

استادم جواب خوبي به‏من داد. جواب داد، اگرچه شايد جوابش از باب شوخي بود اما حرف خوبي بود. به من گفت آن زمان كه رسول خدا۹ اين پيشنهاد را كردند كه اين گردنبند را زينب دختر من براي فديه‏ي شوهرش فرستاده است، آيا آن را قبول و او را آزاد مي‏كنيد يا قبول نمي‏كنيد و آن را پس مي‏فرستيد؟ همه گفتند كه شما مايليد روي چشممان، به علاوه ما اصلاً خود گردنبند را هم به خود شما رد مي‏كنيم، هر كاري مي‏خواهيد بكنيد. خواستيد بفرستيد و خواستيد نگاه داريد. آن زمان مسأله‏ي ديگري نبود، يعني رسول خدا يا زينب دختر حضرت در مكه پيشنهاد ديگري نداشت و خطر ديگري در بين نبود. اما در مورد فدك و حضرت زهرا اگر حرفش را درباره‏ي فدك قبول مي‏كردند و پيشنهادش را مي‏پذيرفتند يا از باب حرمت‏داري به او احسان مي‏كردند و مطابق خواسته‏ي او با او رفتار مي‏نمودند؛ فردا مي‏آمد و مي‏گفت خلافت هم همين‏طور، مال شوهر من است. آن را در اختيار علي۷ قرار دهيد.

زيرا حضرت زهرا دست‏بردار هم نبود. براي فدك آن‏قدر فعاليت كرد و آن قدر صدمه ديد، آيا براي خلافت دست برمي‏داشت؟ بعد از حل مشكل فدك، فردا مي‏آمد و مي‏گفت كه خلافت هم مال علي است. اي ابوبكر، از اين‏جا كه به طور غاصبانه نشسته‏اي، برخيز كه اين‏جا جاي علي است. مردم هم اگر بنا بود كه به حضرت زهرا محبت نشان دهند و فدك را برگردانند يا ابوبكر و عمر بر حضرت زهرا ترحمي بكنند و فدك را برگردانند، اگر فردا چنين پيشنهادي مي‏كرد آيا سخنش را قبول مي‏كردند؟

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۸۶ *»

نه‏خير، به صرفشان نبود.

پس گفتند از اول ما به حرف زهرا نبايد اعتنا كنيم، به تعبير ما به او رو ندهيم كه رو پيدا كند و بخواهد پيشنهاد بكند. پس سخن او را درباره‏ي فدك رد مي‏كنيم، اگرچه حق خود اوست، به او نمي‏دهيم كه نكند براي خودش ميدان و زمينه ببيند، فردا بيايد بگويد خلافت هم مال علي است، به او برگردانيد.

مي‏نويسد استادم اين سخن را در جواب من گفت، اگرچه ظاهراً از باب شوخي اما مطلبي بود كه گفت و بسيار مطلب درستي هم بود.([۳۵۲])

استادش هم مثل خود ابن ابي‏الحديد سني است. ابن ابي‏الحديد سني، استادش هم سني و نوع علماي اهل سنت به آن همه ظلم‏ها، خيانت‏ها، جفاها و جنايت‏هايي كه درباره‏ي خاندان رسالت، درباره‏ي اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه شده است، اعتراف كرده‏اند. اما از آن شقاوتي كه دارند مي‏گويند حالا ديگر نبايد حرفش را بزنيد، حالا ديگر نبايد از امور صحابه سخني به ميان آوريم. ما كاري به اصحاب رسول اللّه نبايد داشته باشيم، خدا مي‏داند و خود آن‏ها، به ما هيچ‏گونه ربطي ندارد.

ما مي‏دانيم كه اول ابوبكر خليفه شد، بعد عمر، بعد عثمان، بعد علي، بعد معاويه، ما تا اين‏جايش را حرمت مي‏كنيم. از يزيد به آن طرف حرمت نمي‏كنيم. يزيد بد بود، بقيه هم افراد بدي بودند اما تا اين پنج خليفه، حرفشان را نبايد بزنيم و بايد اسم و نامشان با احترام برده شود. اگر با هم اختلافي داشتند به ما مربوط نيست، خودشان مي‏دانند و خداي خودشان ما بايد حرمت كنيم. اين منطق نوع علماي اهل سنت است.

در يكي از سفرها كه مكه مشرف شده بودم، ماه رمضان بود. در يكي از شب‏هاي ماه رمضان در مسجدالحرام كه نسبتاً خلوت بود، مشغول تلاوت قرآن بودم. پشت بيت

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۸۷ *»

مقابل مستجار نشسته بودم. خدا روزي كند، آن زمان مسجدالحرام مثل حالا مسطح نشده بود يك قدري محل طواف برآمدگي داشت، مَطاف مشخص بود. من همان كنار برآمدگي نشسته بودم و مختصر تكيه‏گاهي مي‏شد. به همان قسمت تكيه داده بودم و قرآن مي‏خواندم. متوجه شدم آن طرف‏تر يك پيرمردي نشسته است كه ريش بسيار بلندي داشت و بعضي مي‏آمدند يك چيزهايي از او مي‏پرسيدند و مي‏رفتند. بين من و او يك جواني بود معلوم مي‏شد از خود آن‏ها است. فهميدم اين پيرمرد از علماي اهل سنت و مورد توجه است كه مي‏آيند از او احكام مي‏پرسند و جواب مي‏دهد.

من هم قرآن مي‏خواندم، به اين آيه‏ي مبارك رسيدم: انّ هذا القرآن يهدي للّتي هي اقوم. به ذهنم خورد از آن پيرمرد از معناي اين آيه‏ي شريف سؤال كنم، البته خدا خواست. رو كردم به آن پيرمرد و به زبان عربي گفتم معناي اين آيه‏ي انّ هذا القرآن يهدي للتي هي اقوم چيست؟ يعني همانا اين قرآن به راهي كه آن راه محكم‏ترين راه‏هاست هدايت مي‏فرمايد. مراد خدا از اين طريقه و راهي كه اَقْوَم است، چيست؟ يعني اين قرآن به كدام راه هدايت مي‏كند كه آن راه اَقوم از همه‏ي راه‏ها و مستقيم‏تر و برپاتر و اصيل‏تر و بر حق‏تر از تمامي راه‏هاست؟ اين راه چيست؟ قرآن به چه هدايت مي‏كند؟

آن پيرمرد يك فكري كرد و گفت: الي الاسلام، مقصود اسلام است. گفتم: در اسلام كه اختلاف شده و تشتّت و افتراق و دسته‏دسته شدن در اسلام كه معلوم است، كدام دسته و طريقه مقصود خداست؟ الآن كه اسلام به‏تنهايي معني ندارد، سني و شيعه و باز در هر كدام فرقه‏هاي متعدد پيدا شده، كدام‏يك از اين‏ها مراد است؟ گفت: الي الاسلام. گفتم: نه‏خير، بايد بگويي. اول دسته‏اي كه در اسلام پيدا شده سني و شيعه است، كدام‏يك از اين دو دسته مراد است؟ قرآن درباره‏ي كدام‏يك مي‏گويد هي اقوم؟ سكوت كرد و هيچ نگفت.

آن جواني كه بين من و او بود، شروع كرد با من به حرف زدن كه مگر رسول اللّه

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۸۸ *»

نفرموده است، اختلاف امتي رحمة؟ اختلاف امت من رحمت است، امتم كه با هم اختلاف كنند رحمت است. گفتم: بنابراين، فاجتماعهم عذاب؟ پس اگر با هم مجتمع شدند، در عذاب‏اند؟ آيا در زمان پيغمبر كه همه مجتمع بودند، در عذاب بودند؟ بعد كه پيغمبر رفتند و همه متفرق شدند و اختلاف كردند، در رحمت‏اند؟ گفت: اين حديث است.

گفتم: آري، روي چشمم اختلاف امّتي رحمة حديث است، اما به اين معنا نيست. فرزند رسول خدا، امام رضا، علي بن موسي اين فرمايش را معني كرده است، اختلاف امّتي رحمة، يعني اختلافهم الي، امت كه پيش من بيايند و بروند و دين خود را از من بياموزند، براي ايشان رحمت است. رسول اللّه اين معني را فرمودند و اختلاف در قرآن به معناي رفت و آمد به‏كار رفته است، مثل آيه‏ي انّ في اختلاف اللّيل و النهار لايات لاولي الالباب، اختلاف در اين‏جا به معناي رفت و آمد است، در اين رفت و آمد شب و روز آيات و نشانه‏هاست براي كساني كه صاحبان عقل‏اند. گفتم: حضرت رضا فرموده‏اند كه مراد از اين اختلاف، رفت و آمد خدمت رسول خدا و اخذ دين از ايشان است، اين رفت و آمد رحمت است و اختلاف در دين خدا كه رحمت نيست، عذاب است.

تا آن پيرمرد ديد كه ما دو نفر در اين زمينه با هم سخن مي‏گوييم، با عصبانيت به آن جوان كه ظاهراً از مريدهاي او بود رو كرد و با صداي بلند گفت: خلّوا حديث اختلاف الاصحاب. يعني بحث از اختلاف اصحاب را رها كنيد، اجازه نداد كه ديگر او بحث كند. او هم سرش را پايين انداخت و ساكت شد، ديگر دنبال بحث را نگرفت و ما هم مشغول تلاوت قرآن شديم.

مقصود اين‏كه همه‏شان فضائل اين بزرگواران را به مقداري كه اتمام حجت بر همه‏ي ايشان بشود مي‏دانند. خداوند به وسيله‏ي رسول اللّه۹ ابلاغ كرده است اما خداوند بعضي از اين فضائل را به طور كنايه در آيات قرآني گذارد كه براي اهل ايمان در

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۸۹ *»

قرآن بماند، از جمله‏ي آن‏ها همين آيات است: كلا و القمر و الليل اذ ادبر و الصبح اذا اسفر انّها لاحدي الكبر.

از نظر باطن خداوند سوگند مي‏خورد به علي فاطمه، قسم به حسنِ فاطمه، قسم به حسينِ فاطمه، اين‏ها را كه ما نمي‏دانستيم، چه كساني اين معناي باطن را براي ما بيان كردند؟ معلوم است كه امام ما براي ما معني كرد، ائمه: براي ما معني فرمودند تا براي ما ذخيره بماند. براي آن‏كه هم معرفت نورانيت پيدا كنيم و هم دل‏هاي ما در مصيبت حضرت زهرا۳ بسوزد و در اين مصيبت وارد بر آن بزرگوار بناليم.

تدبر كنيم كه آن بزرگوار با چنين شرافت، عظمت و جلالت شأن كه فرمود: انّها لاحدي الكبر نذيرا للبشر لمن شاء منكم ان يتقدّم او يتأخّر، آن‏چنان بر او ظلم كنند و بر او مصيبت وارد آورند و آن‏قدر بر او گران و سنگين بيايد كه بارها بگويد: اللّهم عجّل وفاتي سريعاً.([۳۵۳]) بارها اين خواسته را از خداي خود درخواست فرمود تا آن‏كه دعايش مستجاب شد و آن بزرگوار از مشقت‏هاي دنيا، از بلاها و آسيب‏هاي دنيا راحت شد.

اما براي ما مصيبت شد، بلا شد، براي ما سوزش سينه‏ها شد، جراحت دل‏ها شد. نه تنها براي ما، براي فرزندان معصومش، براي آخرين فرزند معصومش حضرت بقية اللّه الاعظم ارواحنا لتراب مقدمه الفداء، براي مهدي آل محمد صلوات اللّه عليهم اجمعين.

و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۹۰ *»

مجلس    ۲۰

 

 

(شب چهارشنبه / ۲۵ جمادي الاولي ۱۴۱۴ هـ ق ـ ۱۹ / ۸ / ۱۳۷۲)

 

r منظور خداوند از فرستادن پيامبران و زحمات آنان نجات مؤمنان بوده است

r در همه عالم‏ها مبدء موجودات هر عالمي آدم آن عالم است

r ابن فارض مصري و قصيده عرفاني او، توضيح بيتي از آن قصيده

r علّت شطحيات گفتن عرفاء و صوفيه لعنهم اللّه

r فقره‏اي از نامه امام عسكري۷

r احاطه‏ي رسول اللّه۹ بر اهل بهشت و اهل جهنم

r حضرت فاطمه۳ در محبت به امام حسين۷ مستغرق بود

r اسامي معصومين: از اسامي خداوند مشتق شده و از تعينات
ايشان گزارش مي‏دهد

r نام «فاطمه» در ميان اسامي ايشان بي‏نظير است

r حرف «ط» در «فاطمه» با دو كمال ظهوري و شعوري خود همراه شده است

r مراد از اسامي خمسه طيبه: كه حضرت آدم۷ در ساق عرش ديد

r اجمالي از معاني اين آيات مباركات كه خداوند براي اهل ايمان
محافظت فرموده است

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۹۱ *»

بسم اللّه الرحمن الرحيم

معلوم شد كه خداوند براي خاطر اهل ايمان و تكميل و ترقي دادن مراتب ايماني ايشان در قرآن آياتي در شئونات محمد و آل محمد: و بيان فضائل و مناقب ايشان نازل فرموده ولي طوري قرار داده است كه از صدمه و آسيب منافقين محفوظ بماند و در قرآن حفظ شود تا به دست اهل ايمان برسد.

چون منظور نظر خداوند از فرستادن رسول۹ و نازل كردن قرآن، نجات دادن همين اهل ايمان است. منظور خداوند از تمام اين زحماتي كه به انبيائش داده است، نجات اهل نجات است كه در علم خدا معلوم هستند، چه كساني اهل نجات و چه كساني اهل هلاكت‏اند.

براي خداوند روشن است و علم خدا بر ايجاد موجودات سابق است. خدا قبل از خلقت موجودات عالم است و علم او فرق نمي‏كند كه با ايجاد كردن موجودات، علم، اطلاعات و آگاهي‏هايش اضافه گردد. علم خداوند قبل از ايجاد خلقش و هنگام ايجاد خلقش و بعد از ايجاد خلقش يكسان است،([۳۵۴]) علم خدا كم و زياد نمي‏شود. خداوند به علم سابق خود مي‏دانست كه كدام‏يك از خلقش اهل نجات و كدام‏يك اهل هلاكت است.

هم‏چنين در عالم ذر وقتي كه خداوند خلقش را امتحان فرمود و بر ايشان تكليف عرضه نمود. آناني كه ايمان آوردند، به وسيله‏ي ايمان آن‏ها براي ايشان طينت عليين آفريد و آن‏ها را از طينت عليين قرار داد. يعني براي آن‏ها سرشتي و آب و گلي از

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۹۲ *»

سرزمين بهشت مقرر فرمود به بركت همان ايماني كه آوردند و اقراري كه داشتند و تكليف پروردگار و آن‏چه از ايشان خواسته بود قبول نمودند. آناني هم كه قبول نكردند و انكار كردند، خداوند از همان انكارشان براي ايشان طينت و سرشتي آفريد كه آن طينت و سرشت، آب و گل سجين بود و طينت سجين ناميده شد.([۳۵۵]) پس در عالم ذر هم روشن شد كه چه كساني ايمان دارند و چه كساني ايمان ندارند.

از اين جهت وقتي كه دوباره آن‏ها را در عالم ذر ميراند و طينت‏ها با يك‏ديگر مخلوط گرديد و در اين دنيا آمدند، باز خداوند همان برنامه را به وسيله‏ي انبيا جاري ساخت و تكاليف را اظهار فرمود. او و اوليائش به حسب سعه‏ي وجودي و احاطه‏شان باخبرند كه چه كسي اقرار كرده و چه كسي اقرار نكرده است. آن‏ها تمام آناني را كه ايمان آورده‏اند و آناني را كه ايمان نياورده‏اند، مي‏شناسند. اوليا در اين دنيا گول نمي‏خورند. انبيا: به حسب سعه‏ي وجودي و احاطه‏شان كه خدا به آن‏ها داده است، گول نمي‏خورند و مي‏شناسند كه چه كساني در باطن، مؤمن هستند و چه كساني در باطن مؤمن نيستند و به ظاهر اقرار مي‏كنند. اين امري مسلم است.

آن حديث شريف را عرض كردم كه رسول خدا۹ يك روزي روي منبر ايستادند و دست راست مبارك خود را پيش آوردند و مشت خود را بسته بودند. فرمودند: آيا مي‏دانيد در اين دست من چيست؟ گفتند: نه‏خير. فرمود: اسامي تمام اهل بهشت در دست من است كه ايشان را به اسمشان و اسم پدرشان مي‏شناسم. بعد دست مبارك چپ را پيش آوردند و باز مشت خود را بسته بودند، فرمودند: مي‏دانيد در دست من چيست؟ عرض كردند: نه‏خير، خدا و رسولش اعلم‏اند و دانا هستند. فرمود: اسامي اهل جهنم در دست من است و اسم‏هاي ايشان و اسم پدرهايشان را هم مي‏دانم.([۳۵۶])

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۹۳ *»

عرض كردم صرف نظر از اطلاق حديث كه شامل تمام موجودات مي‏شود، چون همه‏ي موجودات به حسب خودشان اسم دارند و به حسب خودشان زاد و ولد دارند. همه‏ي موجودات به حسب خودشان، پدر و مادر دارند. آيا نشنيده‏ايد كه فرمود: خدا هزار هزار عالم و هزار هزار آدم آفريده است و آدم شما و عالمتان آخرين آدم‏ها و آخرين عالم‏هاست. يعني عالم شما آخرين عالم‏ها و آدمي كه شما فرزند او هستيد آخرين آدم‏هاست.([۳۵۷])

در تعبيرات ديگر هم بيش از اين هزار هزار آدم و عالم گفته شده است. از تعبيرات ديگر استفاده مي‏شود كه اصلاً عالم‏ها نهايت ندارد و مبدأ موجودات را در هر عالم، آدم آن عالم گويند. چنان‏كه در اين عالم، آدم و حوا مبدء نوع انساني هستند و اين نوع از اين آدم و حوا سرچشمه گرفته‏اند، هر موجودي در هر عالمي به اصلي منتهي مي‏شود كه آن اصل را به حسب خودشان آدم و حواي آن عالم مي‏گويند.

حالا صرف نظر از اطلاق اين حديث و فرمايش كه شامل همه‏ي موجودات مي‏گردد، ظاهرش را كه نگاه مي‏كنيم شامل انسان‏هاست. احاطه‏ي رسول خدا۹ را ببينيد كه چقدر است! مگر مي‏شود حساب كرد كه چقدر بشر روي اين زمين آمده يا الان موجود است يا تا قيامت خواهد آمد؟ البته آمارگيري مي‏كنند و روي آمارگيري‏ها ممكن است تخميناً بگويند مثلاً الان چند ميليارد بشر روي زمين زندگي مي‏كنند. گذشته را هم شايد بتوانند و مقياسي داشته باشند كه حدود آن قرن‏ها را مشخص كنند.

ولي توجه به اين‏كه رسول خدا تك تك آن‏ها را به اسم و اسم پدر مي‏شناسند! و معلوم است وقتي كه او را به اسم و اسم پدر بشناسند، البته او را به شكل هم مي‏شناسند، به شكل كه بشناسند، به روح هم مي‏شناسند. يعني در عالم ارواح، همه‏ي ارواح را و در عالم اجسام همه‏ي جسم‏ها را مي‏شناسند. بعد مي‏فرمايد اهل بهشت

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۹۴ *»

بودنشان را و اهل جهنم بودنشان را هم مي‏دانند و مي‏شناسند. پس همه‏ي اعتقادات و اعمال و همه‏ي اخلاقيات و نفسانيات آن‏ها را مي‏شناسند. پس آن بزرگوار۹ بر تك تك انسان‏ها احاطه دارد و مي‏داند.

اين فرمايش را كسي رد نكرده است و كسي جرأت رد كردن ندارد. رسول است، خاتم الرسل است، خاتم الانبيا است. حقيقتي است كه خدا او را مقدم بر همه‏ي عوالم ايجاد كرده و هرچه ايجاد كرده،([۳۵۸]) از انوار مقدس او، از آثار او و از نور اوست كه پيدا شده است.

يكي از شعراي نامي عرب كه در سير و سلوك عرفاني به حسب خودش و مكتب عرفان، خيلي زحمت كشيده و ورزيده است ابن فارض مصري است. خيلي كوشش و تلاش كرده و بسيار به خيال خودشان در مراتب عرفان ترقي كرده است.

در يكي از حالات عرفانيش كه برايش دست داده بود، به اصطلاح نشئه‏ي وصل شده بود. چطور ما مي‏گوييم نشئه‏ي ترياك و نشئه‏ي چرس يا بنگ، اين حالات عرفاني و نشئه‏ي وصل هم كه به اهلش دست مي‏دهد، همان‏طور از خود بي‏خود مي‏شوند. او هم در نشئه‏ي وصل به خيال خودشان كه وصل به خدا، نعوذباللّه خدا لعنتشان كند، برايش دست داده بود. در آن نشئه‏ي وصل به پروردگار به خيالات خودش، آن چنان سر شوق و ذوق آمده بوده است كه مي‏گويند در همان حال، هزار بيت شعر گفته است كه ديگران يادداشت مي‏كردند.

من نشئه‏هاي اين چنيني را كه براي بعضي از اين‏ها دست مي‏دهد، ديده‏ام. يك كسي اهل همين سير و سلوك و بالاخره مدعي عرفان بود، بلكه خودش را يكي از اقطاب مي‏دانست. يك نفري اسمش را شنيده بود و براي ديدنش به‏مشهد آمده و چند روزي هم نزدش بود. يكي از آن روزها ما هم از راه رسيديم و نشستيم. در بين گفتگوها و

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۹۵ *»

صحبت‏ها نشئه‏ي وصل به اين مرشد يا قطب دست داد. البته با روش و سبك بيعت با ساير مرشدها و اقطاب و صوفيه، موافقت نداشت. خودش را خيلي نزديك به ائمه: مي‏دانست و با نوع برنامه‏هاي مَراشد مخالفت داشت. ولي روي هم رفته از همان سرچشمه‏ي آن‏ها آب مي‏خورد. بالاخره آن روز مشغول گفتگو از فضائل و مدح اميرالمؤمنين و وصف آن حضرت بود كه يك‏باره نشئه‏ي وصل به علي صلوات اللّه عليه به او دست داد.

يك حالت عجيبي بود، وسط اتاق شروع كرد به رقصيدن و نشستن و برخاستن، دور خودش گرديدن و يك عبارتي را تكرار مي‏كرد كه حالا عرض نمي‏كنم. آن مريد هم دورش مي‏چرخيد و قربان و صدقه‏اش مي‏شد، مرتب او را بوس مي‏كرد، سرش را، پايش را، زانويش را، شانه‏اش را، هر جايش را مي‏رسيد مي‏بوسيد و او هم دور خودش مي‏چرخيد و در نشئه‏ي وصل به سر مي‏برد. يك ذكري هم داشت كه حالا عرض نمي‏كنم.

اين حالات را نشئه‏ي وصل يا جذبه مي‏گويند كه به قول خودشان به سوي محبوب و خدا منجذب مي‏شود و اين‏طور خيال مي‏كنند. در هر صورت ابن فارض هم در يك حالتِ اين طوري كه به قول آن‏ها نشئه‏ي وصل و الهي است، اشعاري در عرفان و مراتب سير و سلوك گفته است كه يادداشت كرده‏اند و نوشته‏اند. يك دوره به اصطلاح خودشان بيان مراتب عرفان و سير و سلوك شده است. حالا در آن حالات چه مي‏ديده، چه وضعي برايش دست داده بوده، چه حرف‏هايي زده كه معلوم است خيلي عجيب است. از جمله حرف‏هايش كه حرف خوبي است اما نه درباره‏ي او بلكه درباره‏ي آناني كه خدا اين‏طور قرارشان داده، اين است:

انّي و ان كنت ابن آدم صورة   فلي فيه معني شاهد بابوّتي([۳۵۹])

 

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۹۶ *»

اين يك بيت را مشايخ عظام اعلي اللّه مقامهم هم گاهي در كتاب‏هايشان براي اثبات و استشهاد ذكر مي‏فرمايند. درباره‏ي همين مطلبي كه من مي‏خواهم عرض كنم كه محمد و آل محمد: آن انوار و حقايق الهي اولي هستند كه قبل از همه‏ي عوالم خلقت شده‏اند و براي همه‏ي عوالم و موجودات آن‏ها حكم اصل را دارند. اصل و منيرند و همه، انوار و آثارِ انوار ايشان و آثارِ آثار و آثار آثار آثارِ انوار ايشان هستند تا به اين عالم اعراض رسيده است و آن‏چه خدا مي‏داند. همه و همه، از بركت وجود ايشان خلقت شده‏اند و فرع وجود ايشان هستند.

مثل آن‏كه شما چند آيينه را مقابل يك‏ديگر بگذاريد و چراغي مابين آن‏ها قرار بدهيد. انعكاس نور چراغ در آن آيينه‏ها آن چنان زياد مي‏شود كه نمي‏شود شماره و احصا كرد. تمام قابليت‏هايي كه مشاهده مي‏كنيم، از آسمان‏ها، زمين‏ها، انسان‏ها و موجودات، همه در حكم آيينه‏هايي هستند كه نور مقدس ايشان در آن‏ها تابيده و به‏اين‏طور اين عالم و عالم‏هاي غيبي و شهادي، دنيا و آخرت، همه و همه از انوار ايشان پيدا شده است.

حال اين بيت شعر را معني مي‏كنم، ببينيد آيا اين بيت براي چه‏كسي شايستگي دارد و در شأن كيست؟

اين نكته را عرض كنم كه چون نوعاً عرفا و صوفيه و حكما اين‏طور فكر مي‏كنند كه همه‏ي موجودات يك حقيقت هستند حتي خدا، خدا و موجودات همه يك حقيقت‏اند. اين كثرت، شكل‏هايي است كه پيدا شده و در بيان و توجيه آن نظرهاي مختلفي دارند كه فعلاً وارد آن بحث نمي‏شويم. اجمالاً اين‏طور فكر مي‏كنند و اين چنين اعتقاد دارند. پس قدري كه برايشان يك حال ترقي دست مي‏دهد، ترقي هم نيست رياضت‏هايي حالا شرعي يا غير شرعي مي‏كشند، يك خيالاتي برايشان پيدا مي‏شود. فكر مي‏كنند حالا پيغمبر يا اول ماخلق اللّه يا خدا شدند نعوذباللّه، يا آن‏كه

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۹۷ *»

همه چيز شدند. آن گاه شروع مي‏كنند به سخناني كه آن‏ها را شطحيات مي‏نامند.

ابن فارض هم يك چنين حالتي به او دست داده، خيالي كرده و اين بيت را گفته است: انّي و ان كنت ابن آدم صورة، اگرچه به حسب ظاهر من فرزند آدم هستم، يعني از بني‏نوع آدم و فرزند آدم و فرع او مي‏باشم. فلي فيه معني شاهد بابوّتي لكن در من يك حقيقت و معنايي است كه گواه بر آن است كه من پدر آدم و اصل آدم هستم. آدم هم از من وجود يافته و از من پيدا شده است.

اين يكي از ابيات اشعار اوست. از اين نوع ابيات دارد كه همه را در مراتب عرفان به خيال خود و ترقيات و تكاملات و سير و سلوك‏هاي عرفاني بيان كرده است. در حالت نشئه‏ي وصل بوده و اين اشعار را مي‏گفته است و ديگران يادداشت مي‏كرده‏اند، اين‏طور مشهور است. اين بيت خيلي عجيب است، اما درباره‏ي او صادق نيست. در يك خيالي بوده است و مي‏شود كه انسان خيالي بكند و خيالات به واسطه‏ي مداومت، قوّت هم مي‏يابد.

آقاي مرحوم كرماني مي‏فرمايند كه با يكي از مرشدهاي صوفيه روبه‏رو شدم، از او پرسيدم: وجود چيست؟ به خودش اشاره كرد، گفت: وجود اين است، همين جسم را وجود مي‏گويند. گفتم: خطرات وجوديه چيست؟ به شكمش اشاره كرد و گفت: قُرقُر شكم خطرات وجوديه است، گاهي كه معده صدا مي‏كند، آن صدا خطره‏ي وجودي است. انسان هر طور بخواهد، مي‏تواند حرف بزند. خيالات هم همين‏طور است، هر خيالي را مي‏تواند خيال بكند.

هرچه خيال را توسعه بدهد و قوي كند، تخيلات او هم قوي و بزرگ مي‏شوند. پس روي خيالات اين حرف‏ها را مي‏زنند، ولي اين، يك معنا و حقيقت درستي است. اما اين سخن از زبان چه كسي صحيح است؟ چه كسي مي‏تواند اين فرمايش را بگويد؟ محمد۹ و اهل‏بيت او:. مشايخ اعلي اللّه مقامهم در فرمايشاتشان همين بيت

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۹۸ *»

شعر ابن فارض را درباره‏ي رسول اللّه بيان مي‏كنند و مي‏گويند: آن بزرگوار يا اميرالمؤمنين و هم‏چنين حضرت فاطمه‏ي زهرا سلام اللّه عليها و ساير معصومين:اين گونه فرمايش دارند:

انّي و ان كنت ابن آدم صورة   فلي فيه معني شاهد بابوّتي

يعني اگرچه به حسب ظاهر، ايشان از فرزندان آدم هستند، زيرا آدم۷ ابوالبشر است، يعني پدر همه‏ي بشر و انسان‏هاست .اما براي ايشان در او يك نورانيت و معنا و حقيقتي است كه آن معنا و حقيقت و نورانيت گواهي مي‏دهد بر آن‏كه ايشان، پدر آدم هستند و آدم فرزند ايشان است.

حضرت عسكري۷ نامه‏اي به خط مبارك خودشان نوشتند كه به‏دست شيعيان رسيد، دست به دست آن نامه را مي‏بوسيدند، روي چشم مي‏گذاشتند، به يك‏ديگر مي‏دادند، يادداشت و نسخه از روي نامه‏ي حضرت عسكري صلوات اللّه عليه برمي‏داشتند.

مي‏دانيد كه وضع حضرت عسكري۷ هم يك وضع سختي بود، آن بزرگوار در سُرّمَن‏رَأي، سامرا، حبس نظر بودند، گاهي زندان و گاهي در خانه بودند. در خانه هم زير نظر بودند. هيچ‏كس نمي‏توانست آزادانه به‏خدمت حضرت برسد. وضع عجيبي داشتند، البته مصلحت بود زيرا مقدمات غيبت امام زمان صلوات اللّه عليه شروع شده و مشكلات زياد بود. از جمله همين كه كم‏تر مي‏توانستند حضرت را ملاقات كنند. به‏همين جهت اگر دست‏خط مباركي از امام۷ به دست شيعه مي‏رسيد، بي‏اندازه ارزش داشت كه از مقام امامت صادر شده بود. ناحيه‏ي مقدسه كه مي‏گويند شامل زمان آن حضرت هم مي‏شود. به علاوه از شدت تقيه و تحت نظر بودن، آن نامه را دست‏به دست به بلاد ديگر هم مي‏فرستادند، در ميان شيعه‏ها مي‏گشت و از آن نسخه برمي‏داشتند.

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۹۹ *»

از جمله فرمايشات آن نامه، اين بود كه: انّ الكليم لمّا عهدنا منه الوفاء البسناه حلّة الاصطفاء([۳۶۰]) يعني حضرت موسي كه كليم اللّه بود صلوات اللّه عليه، آن پيغمبر كه از اولوا العزم بود، چون ما ديديم اهل وفا با ولايت ماست و نسبت به ولايت ما وفادار است، از اين جهت ما بر اندام او حله‏ي اصطفا يعني لباس پيغمبري را پوشانيديم. لباس پيغمبري را ما بر تن او پوشانديم، چرا؟ چون ديديم با مقام ولايت ما وفادار است. يعني از اولوالعزم است و معناي اولواالعزم يعني از مقتضاي ولايت ما تخلف نكرده است.([۳۶۱])

نوح، ابراهيم، موسي، عيسي: از ولايت محمد و آل محمد:تخلف نكرده‏اند و به‏همين جهت اين چهار پيغمبر، اولواالعزم شدند و حاملان ظاهر عرش پروردگار گرديدند. حاملان باطن عرش، محمد و علي، حسن و حسين يا به اعتباري علي و حسن و حسين و قائم صلوات اللّه عليهم اجمعين هستند.([۳۶۲])

پس خلقت اين بزرگواران قبل از تمام عوالم و همه‏ي موجودات بوده است و در همان مقام خود واقف هستند. وقتي كه از آن مقام در اين مظاهر پيدا شدند، به اقتضاي آن مقام براي ايشان آن احاطه باقي است. حالا در اين فرمايش رسول خدا۹دقت كنيد كه در حالي‏كه مشتش را بسته است مي‏فرمايد: تمام اسامي اهل بهشت در اين دست من است، اَعرفهم باسمائهم و اسماء آبائهم آن‏ها را به اسم‏هايشان و اسم پدرهايشان مي‏شناسم.

اگر اسم را تعميم بدهيم، يعني هم اسم ظاهري ايشان و هم وصفشان را مي‏دانم و مي‏دانم كه تمام اهل بهشت چه‏كاره هستند. حالا اهل بهشت يعني از اولين و آخرين كه خداوند آن‏ها را در بهشت جاي مي‏دهد، با تمام طبقات و مراتبي كه دارند. حضرت

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۳۰۰ *»

مي‏فرمايد من همه‏شان را به اسم و اسم پدرهايشان مي‏شناسم. هم‏چنين به رسم و وصفشان، يعني نه تنها آن‏ها را به روحشان مي‏شناسم، نه تنها به جسمشان مي‏شناسم، بلكه به جميع آثاري كه از آن‏ها سرزده است و سر مي‏زند، به تمام اعمال باطني و ظاهري، اعمال روحي و اعمال جسدي مي‏شناسم. از هر كدام هرچه سرزده است من مي‏دانم و بر آن‏ها واقفم.

اسم، جامع همه‏ي خصوصيات است. مگر نمي‏گوييم كه خداوند براي رسولش اسم انتخاب كرد و آن اسم را از اسم خودش مشتق كرد؟([۳۶۳]) اين اسم يعني چه؟ يعني آن‏چه كه محمد۹ را در تعين محمدي براي ما بيان مي‏كند.

يك روزي حضرت رسول و حضرت امير نشسته بودند، حضرت زهرا هم بودند، حضرت حسن و حضرت حسين۸ هم كودك روي زانوهاي رسول خدا نشسته بودند.

رسم پيغمبر هم اين بود كه هر وقت امام حسن و امام حسين بودند و ايشان را مي‏خواست روي زانو بنشاند، امام حسن را روي زانوي راست و امام حسين را روي زانوي چپ مي‏نشاند. اگر مي‏خواست آن‏ها را در آغوش بگيرد، امام حسن را در آغوش راست و امام حسين را در آغوش چپ مي‏گرفت. اگر مي‏خواست روي شانه‏ي خود آن‏ها را سوار كند، امام حسن را روي شانه‏ي راست سوار مي‏كرد و امام حسين را روي شانه‏ي چپ سوار مي‏كرد.([۳۶۴]) اگر جبرئيل مي‏خواست به رسول خدا كمك كند و يكي از آن‏ها را بگيرد، امام حسين را به جبرئيل مي‏داد و امام حسن را خود حمل مي‏فرمود،([۳۶۵]) صلوات اللّه عليهم اجمعين.

يك روز وارد خانه شدند، آب مي‏خواستند، بچه‏ها هم تشنه بودند و

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۳۰۱ *»

مي‏خواستند آب بخورند. ابتدا امام حسن گفتند: تشنه‏ام. فوري رسول خدا از جا حركت فرمودند، خودشان تشريف بردند و ظرف را آب كردند و براي امام حسن۷آوردند. در همان وقت امام حسين۷ هم گفت: تشنه‏ام، من هم آب مي‏خواهم.

حضرت فاطمه‏ي زهرا خيلي دلشان مي‏خواست كه اول آب را به امام حسين بدهند، چون از نظر سن امام حسين كوچك‏تر بودند. به علاوه اصلاً وضع امام حسين يك طوري بود كه حضرت زهرا سلام اللّه عليها را خيلي به خودش مشغول مي‏داشت. آن چنان‏كه متوجه حسين و مستغرق در حسين بود، درباره‏ي حسن نبود، درباره‏ي زينب نبود، درباره‏ي امّ‏كلثوم نبود، نسبت به علي نبود، نسبت به پدرش نبود. حضرت زهرا مستغرق در امام حسين بود.

مي‏دانيد كه آن بزرگواران در بعضي از امور تعمد دارند. حضرت فاطمه‏ي زهرا بايد تا هست، در مصيبت امام حسين بسوزد؛ از دنيا هم كه مي‏رود در مصيبت امام حسين بسوزد؛ در برزخ هم در مصيبت امام حسين بسوزد؛([۳۶۶]) در قيامت هم كه مي‏آيد در مصيبت امام حسين بسوزد.([۳۶۷]) همه‏ي وجود حضرت زهرا يك‏پارچه در مصيبت سيدالشهدا صلوات اللّه و سلامه عليه آتش بود.

حضرت زهرا خيلي دلشان مي‏خواست كه پدر بزرگوارشان اول آب را به امام حسين۷و بعد به امام حسن۷بدهند. اما رسول خدا۹اول آب را به امام حسن دادند. حضرت فاطمه‏ي زهرا گله كردند: آخر، حسين كوچك‏تر است. البته رسول اللّه مي‏دانند جهت چيست كه حضرت زهرا چنين عرض مي‏كند. او مادر است، از وقتي كه امام حسين به دنيا آمده، جريان عاشورا جلوي چشم اين مادر است. هيچ حاضر نيست اندوهي در خاطر اين كودك پيدا شود. حتي غباري روي موي او بنشيند. حملته امّه

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۳۰۲ *»

كرهاً و وضعته كرهاً،([۳۶۸]) از وقت حمل امام حسين، حضرت زهرا سلام اللّه عليها متوجه امام حسين است. كُرهاً يعني مرتب در آن غم و حزن بود و مرتب در ياد آن مصيبت بود.

عرضه داشت: چرا اول به حسين آب نداديد؟ حسين تشنه است، بچه است، طاقتش كم‏تر است. فرمودند: آخر اول حسن از من آب خواست و اظهار تشنگي كرد پس بايد اول به او آب مي‏دادم.([۳۶۹]) يعني، هم تو حق داري كه انتظار و توقع داري اول به حسين آب بدهم، هم من حق دارم كه اول به حسن آب دادم. چون كار و برنامه‏ي من اين است كه امر شريعت و نظام ظاهري ديانت را با گفتار و عمل و تقرير تعليم دهم، از طرفي هم بايد فضل حسن۷ را بر حسين۷ اظهار كنم. به همين جهت اگر آن‏ها را روي زانو مي‏نشاند، امام حسن را روي زانوي راست و امام حسين را روي زانوي چپ مي‏نشانيدند.

در هر صورت، روزي نشسته بودند، فرمود: آيا مي‏دانيد كه خدا براي ما اسم‏هايي از اسم‏هاي خودش مشتق كرده است؟ عرضه داشتند: بفرماييد. فرمود خدا حميد است و براي من اسمي از آن اسمش مشتق فرموده: و انا المحمود۹. يا علي، خدا عالي است و از آن اسمش براي تو اسمي مشتق كرده: فانت علي. رو كردند به حضرت فاطمه‏ي زهرا و فرمودند: خدا فاطر است و از آن اسم فاطر براي تو اسمي مشتق كرده و قرار داده، و انتِ فاطمة، فاطمه از فاطر مشتق شده است. رو كردند به امام حسن فرمودند: خدا محسن است و از آن اسمش اسمي براي تو مشتق كرده، و انت الحسن. بعد رو به امام حسين۷ فرمودند و فرمودند: خداوند ذي الاحسان و قديم الاحسان است، از آن اسم تو را مشتق كرده و قرار داده است، فانت الحسين، تو هم حسيني.([۳۷۰])

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۳۰۳ *»

اين اسم‏ها بيان‏گر مقامات و شئونات ايشان در تعينشان است. همين اسم مبارك فاطمه كه از فاطر مشتق شده، اسمي است كه نمونه ندارد، حتي در ميان اسامي خود معصومين هم مثل و مانند ندارد. فقط اين اسم فاطمه است كه از جهت فقه الاسم يعني اسم‏شناسي، اسمي بي‏نظير است. زيرا عدد حرف طاء، نُه است و نه نهايت اعداد آحاد است كه از مقامات و اصول اولي آفرينش گزارش مي‏دهد. اصل و حقيقت اين نام شريف هم همان حرف طاء فاطمه است كه آن با دو كمال خود همراه شده است: كمال ظهوري و كمال شعوري. اين دو تعبير كمال ظهوري و كمال شعوري اصطلاحي در علم اعداد و جَفر است.([۳۷۱])

خلاصه، مجموعه‏ي كمالات براي اين اسم جمع شده است، به طوري كه

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۳۰۴ *»

كلمه‏ي فاطمه گزارش از جميع كمالات مسماي خود مي‏دهد و هيچ اسم ديگري اين‏طور نيست. هيچ اسم ديگري از آن اسم‏هاي مقدس كه از تعيناتي كه پيدا كردند گزارش مي‏دهد كه به آن تعينات براي خلق ظاهر شدند و خلق از آن مقامات و تعينات بهره‏مند شده‏اند، مانند اسم فاطمه جامع اين دو جهت نيست. زيرا تعين فاطمي اقتضا مي‏كرده است كه چنين اسمي براي آن انتخاب گردد. از اين بحث بگذريم.

مقصود اين بود كه مراد از اسم حقيقتي است كه جميع خصوصيات مُسما را روشن مي‏كند. باز مي‏دانيد كه فرمودند: موقعي كه خدا مي‏خواست توبه‏ي آدم را قبول كند، جبرئيل گفت: به ساق عرش نگاه كن تا از آن اسم‏هايي كه يك وقتي با آن‏ها آشنا بودي، يعني اسامي خسمه‏ي طيبه، يادت بيايد. وقتي به ساق عرش نگاه كرد براي او منكشف شد، يعني خداوند از باب ترحم براي او كشف حجاب كرد. در ساق و اركان عرش اسامي خمسه‏ي طيبه را ديد، خدا را به آن اسامي مبارك قسم داد. به مقصود خود رسيد، زيرا به اسم مبارك حسين كه مي‏رسيد، متزلزل مي‏شد، اشك مي‏ريخت و گريه مي‏كرد، بالاخره توبه‏اش قبول شد.([۳۷۲])

آن اسم‏ها چه بوده است؟ آيا اسم ظاهري محمد، علي، حسن، حسين، فاطمه نوشته بود؟ صلي اللّه عليهم. نه‏خير، مراد جلوه‏هاي ايشان به اين تعينات بود كه مشاهده كرد. يعني امام حسين را به تعين مظلوميت و سيدالشهدايي مي‏ديد و هم‏چنين هريك را. خلاصه اسم چنين معنايي دارد.

حالا كه مطلب روشن شد به اصل سخن برگرديم كه رسول اللّه فرمودند: من تك تك اهل بهشت را به اسمشان مي‏شناسم، تك تك اهل جهنم را هم به اسمشان مي‏شناسم. اسم يعني مجموعه‏ي تعين‏هايي كه از همه‏ي اعمال ظاهري و باطني و

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۳۰۵ *»

اوصاف ظاهري و باطني به‏دست مي‏آيد. بالاخره آن‏چه كه اهل بهشت در بهشت با آن تعينات قرار مي‏گيرند و آن‏چه كه اهل جهنم با آن تعيناتشان در جهنم قرار مي‏گيرند. آن تعين‏ها چقدر است؟! رسول خدا يا هريك از ائمه و الان حضرت بقية اللّه صلوات اللّه عليهم همه‏ي آن تعين‏ها را مي‏دانند و مي‏شناسند و چيزي از ايشان پنهان و پوشيده نيست. پس چه احاطه‏اي است كه آن بزرگواران دارند!

خداوند براي نجات همين‏هايي كه خودش مي‏دانست، همه‏ي اوليائش هم مي‏دانستند كه اهل نجات و اهل ايمان و اهل ترقي هستند، اين آيات را نازل كرد. طوري هم قرار داد كه منافقين متوجه نشوند و از قرآن ندزدند تا براي اهل ايمان باقي بماند. ائمه هم بيايند، تفسير كنند، آن وقت من و شما در مجلس عزاي حضرت زهرا سلام اللّه عليها بنشينيم و گفت و شنيد داشته باشيم. بگوييم: انّها لاحدي الكبر يعني حضرت فاطمه‏ي زهرا سلام اللّه عليها يكي از آيات بزرگ خداوند است.

بگوييم: كلا و القمر، يعني خير، اين‏طور نيست كه شما درباره‏ي حضرت زهرا فكر مي‏كنيد و نهايت مقامي كه برايش قرار مي‏دهيد آن است كه بنت رسول اللّه، زوجه‏ي اميرالمؤمنين، امّ‏الحسن و الحسين است يا به قول بعضي جده و مادر سادات است و از اين قبيل تعابير و در همين اندازه‏ها.

نه‏خير، اين‏طور نيست، و القمر و الليل اذ ادبر و الصبح اذا اسفر قسم به علي، قسم به حسن، قسم به حسين. قسم به اين بزرگواران، اما نه در حال عادي ايشان، بلكه قسم به ايشان در آن حالاتي كه بهترين حالات است كه به آن حالات عالي‏ترين مراتب قرب را به درگاه پروردگار پيدا كردند. يعني خيلي عزيز، خيلي عزيز شدند، آن عزت و كرامتي كه نزد خدا پيدا كردند.

چون گفتم كه بنده وقتي به بلا مبتلا مي‏شود، نزد خدا مقرب است. بنده‏ي مؤمن در بلا مقرب‏تر است تا در حال رفاه. خدا اين‏طور قرار داده است كه وقتي براي مؤمن

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۳۰۶ *»

بلايي را مي‏فرستد، او را در حبس خودش قرار مي‏دهد. از بركت آن بلا به ملائكه‏ي موكل بر او مي‏گويد: تمام گناهانش را بيامرزيد، اعمال خيرش را برايش بنويسيد، آه و ناله‏اش را براي او يادكردن من و بردن اسم اللّه بنويسيد كه مرا ياد مي‏كند. آخ يا آه مي‏گويد، شما اي ملائكه، براي او يا اللّه بنويسيد. مؤمن در بلا و ابتلا در يك‏چنين مقامي است. اصولاً بلا قرب و تقرب مي‏آورد.

حالا قسم به علي، در چه وقت؟ در آن بي‏نهايت مظلوميت و تنهايي و بي‏كسي او، در آن عالي‏ترين حالات او. چه حالاتي؟ تمام آن دوره‏اي كه حضرت زهرا۳از در خانه برگشت. از در خانه كجا برگشت؟ آمد كنار ديوار خانه و روي زمين افتاد. از آن موقع تا وقتي كه حضرت زهرا از دنيا رفت، خداوند تمام اين حالاتِ حضرت علي را در همين و القمر ذكر فرموده است. قسم به علي، قسم به او در اين حالاتش و بعد هم تا وقت شهادتش، آن مظلوم، اول مظلوم در اسلام، قسم به او.

باز قسم به حسن با آن‏همه گرفتاري‏ها و مشكلات و بلاهاي حسن، قسم به حسن با آن عزت و قربي كه در درگاه پروردگار پيدا مي‏كند.

قسم آخر و الصبح اذا اسفر، قسم به امام حسين است، اما چه حسيني! آن موقعي كه رخساره‏ي خود را در افق خونين كربلا آشكار كرد. اما چه رخساره‏اي؟! چه صورتي؟! صورتي به خون سرش قرمز، به خون فرق شكافته‏ي علي اكبر قرمز، به خون حلق علي اصغر قرمز، به خون سر علمدارش اباالفضل قرمز. با همان رخساره‏ي خون آلود به‏آن خون‏هاي مقدس از افق كربلا آشكار شد. سوگند به حسين و چنان حالات او كه او بود صبح حق و عدالت كه از پس آن ظلمت‏ها خود را، حق و نورانيت دين و ديانت را نشان داد.

قسم به حسين با آن گرفتاري و ابتلايش كه حضرت زهرا سلام اللّه عليها يكي از آيات بزرگ پروردگار است. بشنويد اي اهل ايمان و معرفتتان نسبت به آن بزرگوار ترقي

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۳۰۷ *»

كند، نوراني شويد: انّها لاحدي الكبر نذيراً للبشر آمد در ميان اين بشر در حالي كه سراسر زندگيش انذار و ترسانيدن از عذاب خدا بود.

لمن شاء منكم ان‏يتقدّم او يتأخّر، حالا بسم اللّه، هركدام از شما كه دلتان از انذار حضرت زهرا لرزيد و در مصيبت‏هاي او متأثر شديد، قدم جلو بگذاريد در امر ولايت او و ولايت فرزندان او و ولايت اولياي او و اولياي فرزندان او. هركس هم كه نمي‏خواهد، قدم از قدم برندارد، بلكه قدم عقب كشد و به جهنم برود كه به خدا و اولياي خدا ضرري نمي‏زند. چنان‏كه اشقياي اين امت و رؤساي نفاق و كفر و ضلالت، قدر آن بزرگوار را نشناختند و حرمت او را نگاه نداشتند و، كردند آن‏چه كردند. خدا عذاب آن‏ها و اتباع آن‏ها را زياد فرمايد.

خدايا، تو را به حق حضرت زهرا و پدر و شوهر و فرزندان حضرت زهرا و دوستان آن‏ها قسم مي‏دهيم كه همه‏ي ما را بيامرز، تمام رفتگان ما را بيامرز و ما را از اهل معرفت و ولايت ايشان قرار بده، شفاعتشان را شامل همه‏ي ما بفرما، مشكلات دنيا و دين ما را حل بفرما، خير دنيا و آخرت تقدير و نصيب همه‏ي ما بفرما، ما را موفق به عزاداري و احترام از مقامات اوليايت بفرما، درجات بزرگانمان عالي است، متعالي بفرما، ما را از نصرت‏كنندگان اوليايت قرار بده.

و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين

 

 

فهرست  مطالب

مجلس ۱

خداوند حضرت فاطمه۳ را «فاطمه» ناميد، زيرا او شفيعه‏ي محشر است، معناي «فاطمه».··· ۳

معصومين: در مقام ذات از اسامي بي‏نيازند، ولي در ارتباط آنها با خلق به اسامي ناميده شده‏اند.··· ۵

خداوند هم براي نياز خلق براي خود اسماء قرار داد.··· ۶

اسماء تكويني خداوند و مواقع آنها.··· ۸

شناخت مسائل توحيد به شناخت مقامات محمد و آل محمد۹بستگي دارد، وجه اللّه در ميان خلق ايشانند.··· ۹

ارتباط خلق با اسماء اللّه، يعني با ايشان:.··· ۱۱

اسامي ايشان نحوه‏ي ارتباط ايشان را با خلق بيان مي‏كند.··· ۱۲

سرّ ناميده‏شدن حضرت زهراء به «زهراء».··· ۱۵

مجلس ۲

تأثّر معصومين: از مصائب حضرت فاطمه۳٫··· ۱۸

معصومين: در عالم اعراض هر چه به يكديگر نزديكتر بودند، از مصائب يكديگر بيشتر متأثر مي‏شدند، اشاره‏اي به مصيبت كربلا.··· ۱۹

سبب شهادت حضرت فاطمه۳ و تأثر معصومين:.··· ۲۳

اعتدال بدن‏هاي معصومين: مقتضي حيات ابدي است.··· ۲۵

سرّ خلقت زندگي و مرگ.··· ۲۶

علّت مرگ در نوع زندگان، معناي از دنيا رفتن معصومين:.··· ۲۷

كشته شدن و مردن، اعتدال بدن و هيـٔ اعتدالي آن.··· ۲۷

معصومين: به مرگ طبيعي از دنيا نمي‏روند.··· ۲۸

سبب از دنيا رفتن معصومين:.··· ۲۸

سبب شهادت حضرت فاطمه۳٫··· ۲۹

اسامي معصومين: دو قسم است.··· ۳۰

مجلس ۳

اسامي خداوند و معصومين: براي نيازمندي خلق است.··· ۳۳

برخي از اسامي معصومين: گزارش از مقامات نوراني ايشان است.··· ۳۳

حضرت فاطمه۳ «صديقه» است.··· ۳۴

معناي «صدّيق و صدّيقه».··· ۳۴

بيان آيات: «كلاّ و القمر  . . . »، معني ظاهري سوگندهاي اين آيات.··· ۳۷

معني باطني سوگندهاي اين آيات.··· ۳۹

معني «نذير» بودن حضرت فاطمه۳٫··· ۴۰

حجّت‏هاي خداوند با رعايا مقايسه نمي‏شوند، آنها داراي ولايت‏اند.··· ۴۱

حضرت فاطمه۳ پس از رحلت پدر۹ همه‏ي زندگيش انذار بود.··· ۴۵

مجلس ۴

در ابتداي ظهور اسلام به وسيله معجزات مقامات نوراني محمد و آل محمد۹آشكار مي‏گشت.··· ۴۹

يكي از آن مقامات مقام «بيان» ايشان است كه ظهور كامل اين مقام در قيامت است.··· ۵۱

آثار انتشار فضائل آن بزرگواران در صدر اسلام.··· ۵۲

حضرت فاطمه۳ از آيات بزرگ خداوند و بشارت دهنده بود.··· ۵۳

آن بزرگواران در مقام بندگي براي كسب درجات متحمل صدمات و مشقّات مي‏شدند. ··· ۵۶

انذار حضرت فاطمه۳، و شروع مظالم بر اهل بيت:.··· ۵۹

مجلس ۵

مصائب حضرت فاطمه۳، تسلي دادن جبرئيل، مصحف فاطمه۳٫··· ۶۱

تناسب ظاهر و باطن سوگندهاي آيات «كلاّ و القمر  . . . » با زندگاني حضرت فاطمه۳٫ ··· ۶۲

يگانه بودن نور محمد و آل محمد۹ در مقام ذاتي ايشان و متعدد بودنشان در مقام عرضي.··· ۶۳

تعينات ايشان منشأ اسامي ايشان است، اشتقاق اسامي ايشان از اسامي خداوند.··· ۶۵

برخي از اسامي از مقامات نوراني و برخي از نحوه‏ي ارتباط ايشان با خلق، گزارش مي‏دهند.··· ۶۷

نام «فاطمه» از مقام شفاعت آن حضرت گزارش مي‏دهد.··· ۶۷

موقعيت حضرت فاطمه۳ نسبت به پدر و شوهر و فرزندان معصومينش:.··· ۶۸

سرّ اين‏كه حضرت فاطمه۳ شفيعه‏ي محشر است، موقعيت امام حسين۷در شفاعت.··· ۷۰

مجلس ۶

گزارش اسماء محمد و آل محمد۹ از مقامات ايشان.··· ۷۳

گزارش اسم «فاطمه» از مقام شفاعت آن حضرت.··· ۷۳

موقعيت امام حسين۷ در جريان شفاعت، تعظيم معصومين: از حضرت فاطمه۳ و از اسم آن بزرگوار.··· ۷۴

اَسماء در خدمت حضرت فاطمه۳، اجازه خواستن اولي و دومي براي عيادت حضرت فاطمه۳٫··· ۷۵

طواف كردن به نيابت از حضرت فاطمه۳٫··· ۷۹

حضرت فاطمه۳ به خلق، از ساير معصومين نزديكتر است.··· ۸۲

مجلس ۷

حضرت فاطمه۳ مانند پدر و شوهر و فرزندانش، حجت خدا و حامل دين بود.··· ۸۵

مقام خديجه۳ پيش از ازدواج با رسول اللّه۹٫··· ۸۷

اصل نور حضرت فاطمه۳ از عالم لاهوت بود، تنزل آن نور.··· ۸۸

مقدمات تشريف فرمايي حضرت فاطمه۳ به اين عالم.··· ۸۹

با همه‏ي ابعاد دين بايد آشنا شد.··· ۹۲

بعد از رحلت رسول خدا۹ حضرت فاطمه۳ در مقام انذار برآمد.··· ۹۵

گريه‏هاي حضرت فاطمه۳، سخنراني و مصائب وارده‏ي بر آن بزرگوار همه در واقع انذارهاي او بود.··· ۹۷

مجلس ۸

باطن «و القمر» سوگند به امير مؤمنان علي۷ است كه گزارش از موقعيت و مظلوميت آن حضرت بعد از رحلت رسول خدا۹ است.··· ۹۹

مظلوميت حضرت امير۷ در تعبيرها و تشبيه‏هاي حضرت فاطمه۳٫··· ۱۰۰

باطن «و اللّيل . . . » سوگند به امام مجتبي۷ است كه گزارش از شدت مظلوميت آن بزرگوار بعد از رحلت پدرش مي‏باشد.··· ۱۰۲

باطن «و الصّبح . . . » سوگند به امام حسين۷ و گزارش از حادثه‏ي خونين كربلا است، اين سوگندها براي بيان مقام حضرت فاطمه۳ است.··· ۱۰۳

علّت و جهت اعتراض‏هاي حضرت فاطمه۳ نسبت به سكوت و صبر حضرت امير۷٫··· ۱۰۵

منظور از انذار حضرت فاطمه۳ همان است كه منظور از ابلاغ حضرت رسول۹است، «نذيراً للبشر، لِمَن شاء منكم ان‏يتقدّم او يتأخّر».··· ۱۰۷

مجلس ۹

اشاره‏اي به ابتلاء امير مؤمنان و امام مجتبي و امام حسين:.··· ۱۱۳

تقرب بندگان در حال ابتلاء، پاداش ابتلاء اولياء.··· ۱۱۳

معني سوگند، سرّ سوگند خوردن خداوند به سه امام در اين آيات.··· ۱۱۶

گريه‏هاي حضرت فاطمه۳ تأثير كلّي داشت زيرا خودش كلي بود.··· ۱۲۰

موقعيت خانه‏ي حضرت فاطمه۳، فرود آمدن ستاره‏ي زهره بر بام آن خانه.··· ۱۲۳

مفارقت حضرت فاطمه۳، حالات آن بزرگوار در دوران بيماري.··· ۱۲۶

مجلس ۱۰

حضرت فاطمه۳ آيه‏ي بي‏اسمي و بي‏رسمي خداوند است.··· ۱۳۰

خداوند به واسطه‏ي نياز خلق به كمالات خود جلوه فرمود و براي آن كمالات اسم‏ها قرار داد تا او را به آن اسم‏ها بشناسند و بخوانند.··· ۱۳۰

آن كمالات ذات خدا نيستند و خلق خدايند و جز حقايق محمد و آل محمد۹نيستند.··· ۱۳۳

آن بزرگواران در ميان خلق دو عنوان دارند يكي آن‏كه اسماء خدايند، ديگري آن‏كه بندگان شايسته‏ي خداوند مي‏باشند، اين‏عنوان راه توجه به آن عنوان است، يعني توجه به اسماء الهي.··· ۱۳۳

عنوان دوم در حكم پرده است براي عنوان اول، راه برطرف كردن اين پرده، نوراني شدن است.··· ۱۳۵

حضرت فاطمه۳ آيه‏ي بزرگ خداوند و عرش استواء او است، آن بزرگوار از همه‏ي خلق بي‏نياز بود ولي براي امتحان امّت در مقام دفاع از حقّش برآمد.··· ۱۳۸

مجلس ۱۱

حق حضرت فاطمه۳ را پايمال كردند، درد دل‏هاي امام زمان (عج)، انتقام گرفتن آن بزرگوار از قاتلان حضرت فاطمه۳ در ابتداء ظهور.··· ۱۴۴

اظهار حضرت فاطمه۳ خشم خود را بر امت، انذار آن حضرت بود.··· ۱۴۹

آزردگي حجّت‏هاي خدا، آزردگي خدا است.··· ۱۵۴

صلوات بر حضرت فاطمه۳ و مادرش خديجه، كرامت رسول خدا۹ است.··· ۱۵۶

حرمت خديجه۳ نزد خداوند، برتري حضرت فاطمه۳ بر همه‏ي مردان و زنان.··· ۱۵۷

مجلس ۱۲

فضائل ذاتي حضرت فاطمه۳ در آيه «انها لاحدي الكبر . . . » بيان شده است.··· ۱۶۰

قرآن همآهنگ با فطرت الهي با انسان سخن مي‏گويد، دين جواب‏گوي نيازمندي‏هاي دنيوي و اُخروي بشر است.··· ۱۶۲

نعمت ولايت، خطر عديله، ثبات ايمان به تجديد عهد و دعا بستگي دارد.··· ۱۶۵

فريضه‏ها منّتي است از خداوند بر بندگان.··· ۱۷۱

سوگندهاي خداوند در اين آيات نشان آن است كه كساني بوده و هستند كه مقامات نوراني حضرت فاطمه۳ را نمي‏پذيرفته و نمي‏پذيرند.··· ۱۷۳

از نظر باطن خداوند به حضرت علي۷ سوگند خورده و به مظلوميت و صبر و سكوت آن بزرگوار كه معجزه بوده اشاره فرموده است.··· ۱۷۴

مجلس ۱۳

حضرات معصومين: در مقام ذاتي اسماء خدايند، و در مراتب تنزلي داراي اسماء مي‏شوند.··· ۱۷۸

معصيت‏هاي شيعيان عرضي است و براي آمرزش آنها اسبابي را خداوند قرار داده است.··· ۱۷۹

آتش پشيماني، اعتراف به گناهان، گرفتاري‏هاي دنيايي، از آن اسباب است.··· ۱۸۲

اعمال مؤمن انوار و كمالات او است.··· ۱۹۰

مجلس ۱۴

حضرت فاطمه۳ از آيات بزرگ خداوند است كه مظهر و نشانه‏ي شناخت خدا مي‏باشد.··· ۱۹۵

زندگي دنيا محدود و نيازمندي‏هاي ما هم محدود است و به آن‏چه خداوند از راه حلال روزي مي‏فرمايد بايد قناعت نمود و از حرام‏ها بايد اجتناب كرد.··· ۱۹۶

آسان گرفتن زندگي را، از اولياء خدا بايد آموخت.··· ۱۹۹

زندگي آخرت محدود نيست و نيازمندي‏هاي انسان هم محدود نمي‏باشد، در بهشت قصرها و نهرها و درخت‏ها و، و، و، و اهل آنها از همه‏ي آنها در هر آن، بهره‏مندند، دوزخ‏ها، و عذاب‏هاي آنها هم،چنين است.··· ۲۰۲

پناه مي‏بريم به خداوند از عذاب‏هاي دوزخ.··· ۲۰۵

زندگي دنيا براي كسب زندگي سعادتمندانه‏ي آخرت است.··· ۲۰۶

شناخت معصومين: و محبت ايشان، طاعت‏ها را نور مي‏گرداند.··· ۲۰۷

ايشان اسماء خداوند و مواقع معاملات خلق با خدا مي‏باشند.··· ۲۰۸

مجلس ۱۵

از نظر اهل معرفت باطن‏هاي آيات و روايات اصل و ظاهرهاي آنها فرع است.··· ۲۱۲

تفسير آيه‏ي «انها لاحدي الكبر»، تناسب سوگندهاي خداوند در اين آيات از نظر باطن و ظاهرِ آنها، با مظلوميت حضرت فاطمه۳٫··· ۲۱۵

چرا خداوند به خورشيد (از نظر ظاهر) و به رسول اللّه۹ (از نظر باطن) سوگند نخورده است؟!.··· ۲۱۶

فتح فدك، غصب فدك، دفاع از فدك، فدك در تصرف حضرت فاطمه۳ بود.··· ۲۱۷

عايشه پدرش را در اين‏كه پيامبران ارث نمي‏گذارند، عملاً تكذيب كرد.··· ۲۲۰

تناسب موقعيت حضرت امير۷ بعد از رسول اللّه۹ با مظلوميت حضرت فاطمه۳٫··· ۲۲۱

تناسب موقعيت امام مجتبي۷ با مظلوميت حضرت فاطمه۳ بيشتر است.··· ۲۲۳

براي بيان مظلوميت حضرت فاطمه۳ خداوند به امام حسين۷ با توجه به حادثه خونين كربلا سوگند خورده است.··· ۲۲۵

مجلس ۱۶

فضيلت نَسَبي حضرت فاطمه۳، نام‏گذاري فرزندان حضرت فاطمه۳ توسط رسول خدا۹٫··· ۲۲۸

تعظيم و تكريم رسول خدا۹ نسبت به حضرت فاطمه۳ و تعظيم و تكريم حضرت فاطمه۳ نسب به حضرت رسول۹٫··· ۲۳۴

خداوند خواست كه اضافه بر فضائل ظاهري، فضائل نوراني حضرت فاطمه۳ را به خلق بشناساند.··· ۲۳۶

«نذيراً للبشر» اشاره است به انذار عملي حضرت فاطمه۳ از پيروي شيطان و نفس امّاره، بايد دل مانند موم نرم باشد تا در برابر انذار آن بزرگوار متأثر گردد، ولي اگر به واسطه معاصي سنگ باشد، متأثر نمي‏گردد.··· ۲۳۷

مجلس ۱۷

هر يك از فضائل ظاهري حضرت فاطمه۳ كافي بود در اين‏كه همه امت وظيفه داشتند، او را احترام كنند.··· ۲۴۳

تأثرهاي آن بزرگوار براي مصائبي بود كه بر دين وارد گرديد.··· ۲۴۴

مقصود اصلي از زحمات پيامبران:.··· ۲۴۴

پيامبران با آن شرافتي كه داشتند ـ نمونه‏اش آدم۷ و آثار روح نبوت در او ـ صدمه‏ها ديدند و برخي كشته شدند براي اين‏كه مقامات نوراني حضرات معصومين: را به امت‏هاي خود ابلاغ كنند.··· ۲۴۵

اشتباه مفسران مخالف درباره‏ي آيات مربوط به حضرت آدم۷٫··· ۲۵۰

اشتباه برخي از دانشمندان اروپايي در اثر پيشرفت رشته‏هاي طبيعي.··· ۲۵۱

اصل روح نبوت در معصومين: است و در پيامبران گذشته اشعه‏ي اين روح بوده است، آدم اول ايشانند، معناي آيه «و لقد كرمنا بني آدم».··· ۲۵۳

مجلس ۱۸

مقصود خداوند از فرستادن رسول و نازل كردن قرآن نجات شيعيان بوده است.··· ۲۵۸

اين آيات را خداوند براي شيعيان حفظ فرمود.··· ۲۵۸

همه موجودات با همه خصوصياتشان در نزد خداوند و اولياء او معلوم مي‏باشند.··· ۲۵۹

حديثي از رسول خدا۹ در احاطه آن بزرگوار بر اهل بهشت و اهل جهنم.··· ۲۵۹

همه موجودات مكلفند پس همه به حسب خود شعور و اراده و اختيار دارند و در نتيجه از دو جهت نوري و ظلماني مركب شده‏اند.··· ۲۶۰

تعبير قرآني بر وجود شعور و اراده در همه موجودات حتي عالم اَعراض، دلالت دارد. ··· ۲۶۲

بيماري مؤمنان براي ايشان خير و بيماري دشمنان بر ايشان شرّ است··· ۲۶۲

مؤمنان در حال بيماري در حبس خدا مي‏باشند··· ۲۶۳

عالم اَعراض گويا لشگري هستند مسلح، كه فرمانده آن امام زمان (عج) مي‏باشند.··· ۲۶۴

دعاي مأثور براي رفع تب بر شعور و اراده و اختيار آن دلالت مي‏كند··· ۲۶۷

تعبير قرآن از حالت خشم در داستان حضرت موسي۷ بر شعور و اراده آن، دلالت دارد··· ۲۶۹

اثر صفات نكوهيده در انسان··· ۲۷۰

مجلس ۱۹

اين آيات ذخيره الهي است براي اهل ايمان.··· ۲۷۵

فضائلي را كه ابن ابي الحديد درباره امير مؤمنان۷ گفته، كسي نگفته است.··· ۲۷۶

ابن ابي الحديد اولي را نكوهش كرده است.··· ۲۷۸

ابن ابي الحديد و محبتش به حضرت امير۷٫··· ۲۷۸

فضائل اهل بيت: ميان كتمان شيعيان از ترس و انكار دشمنان.··· ۲۸۰

سؤال ابن ابي الحديد از استادش درباره فدك و مقايسه آن با داستان زينب دختر رسول خدا۹ در جريان فداء دادن براي آزادي همسرش، پاسخ حكيمانه استادش.··· ۲۸۱

نقل مباحثه‏اي با يكي از علماي مخالف در مسجدالحرام درباره‏ي اختلاف صحابه.··· ۲۸۷

بيان برخي فضائل به طور كنايه و تعميه در قرآن.··· ۲۸۹

مجلس ۲۰

منظور خداوند از فرستادن پيامبران و زحمات آنان نجات مؤمنان بوده است.··· ۲۹۱

در همه عالم‏ها مبدء موجودات هر عالمي آدم آن عالم است.··· ۲۹۳

ابن فارض مصري و قصيده عرفاني او، توضيح بيتي از آن قصيده.··· ۲۹۴

علّت شطحيات گفتن عرفاء و صوفيه لعنهم اللّه.··· ۲۹۴

فقره‏اي از نامه امام عسكري۷٫··· ۲۹۸

احاطه‏ي رسول اللّه۹ بر اهل بهشت و اهل جهنم.··· ۲۹۹

حضرت فاطمه۳ در محبت به امام حسين۷ مستغرق بود.··· ۳۰۱

اسامي معصومين: از اسامي خداوند مشتق شده و از تعينات ايشان گزارش مي‏دهد. ··· ۳۰۲

نام «فاطمه» در ميان اسامي ايشان بي‏نظير است.··· ۳۰۳

حرف «ط» در «فاطمه» با دو كمال ظهوري و شعوري خود همراه شده است.··· ۳۰۳

مراد از اسامي خمسه طيبه: كه حضرت آدم۷ در ساق عرش ديد.··· ۳۰۴

اجمالي از معاني اين آيات مباركات كه خداوند براي اهل ايمان محافظت فرموده است.··· ۳۰۵

([۱]) عوالم ج ۱۱ صص ۷۰ و ۱۵۰ و۲۰۷٫

([۲]) النساء: ۱۲۳٫

([۳]) عوالم ج ۱۱ باب جوامع اسمائها ص ۵۲٫

([۴]) اصول كافي، كتاب الحجه، باب انّ الائمة: نور اللّه عزوجل. بحار الانوار ج ۲۳ ص ۳۰۴

([۵]) خطبة البيان، مشارق انوار اليقين ص ۱۷۰٫

([۶]) عيون اخبار الرضا۷ ج ۱ حديث عمران صابي ص ۱۷۰

([۷]) عيون اخبار الرضا۷ ج ۱ ص ۱۲۹

([۸]) الإسراء: ۱۱۰

([۹]) البقرة: ۲۰۱

([۱۰]) آل‏عمران: ۸٫

([۱۱]) تفسير البرهان ج ۲ ص ۵۲٫

([۱۲]) غافر: ۶۰٫

([۱۳]) بحار الانوار ج ۹۳ ص ۳۶۸٫

([۱۴]) تفسير البرهان ج ۲ ص ۱۷ و بحار الانوار ج ۲۴ ص ۲۴۷٫

([۱۵]) عيون اخبار الرضا۷ ج ۱ ص ۱۲۹٫

([۱۶]) وسائل الشيعه ج ۴ كتاب الصلوة ص ۷۰۸٫

([۱۷]) البقرة: ۱۱۵٫

([۱۸]) زيارت رجبيه مصباح كفعمي ص ۵۲۹٫

([۱۹]) كفاية المسائل ج ۱ ص ۱۸۲٫

([۲۰]) وسائل الشيعه ج ۴ كتاب الصلوة ص ۷۰۸٫

([۲۱]) اصول كافي، كتاب توحيد، باب اراده، حديث ۴٫

([۲۲]) بحار الانوار ج ۲۵ ص ۲۰ و ج ۵۷ ص ۱۹۲٫

([۲۳]) عوالم ج ۱۱ ص ۴۳٫

([۲۴]) بحار الانوار ج ۱۶ ص ۸٫

([۲۵]) عوالم ج ۱۱ ص ۴۳٫

([۲۶]) عوالم ج ۱۱ ص ۴۳٫

([۲۷]) عوالم ج ۱۱ ص ۴۳٫

([۲۸]) عوالم ج ۱۱ ص ۴۴٫

([۲۹]) عوالم ج ۱۱ ص ۶۲٫

([۳۰]) بحار الانوار ج ۴۵ ص ۱۸۵٫

([۳۱]) عوالم ج ۱۱ ص ۵۱۸٫

([۳۲]) الزخرف: ۱۵٫

([۳۳]) عوالم ج ۱۱، باب ان اذاها اذي اللّه و اذي الرسول ص ۱۱۰٫

([۳۴]) بحار الانوار ج ۶۷ ص ۷۳٫

([۳۵]) قصايد شيخ مرحوم اعلي اللّه مقامه ص ۳۶٫

([۳۶]) بحار الانوار ج ۴ ص ۱۸٫

([۳۷]) شرح الزيارة ج ۱ ص ۱۹۶٫

([۳۸]) عوالم ج ۱۷ ص ۲۲٫

([۳۹]) عوالم ج ۱۷ ص ۲۴٫

([۴۰]) عوالم ج ۱۱ ص ۴۱۳٫

([۴۱]) عوالم ج ۱۱ صص ۴۰۰ و ۵۰۴٫

([۴۲]) عوالم ج ۲۳ ص ۷۸٫

([۴۳]) هود: ۷٫

([۴۴]) تفسير نورالثقلين ج ۵ ص ۳۸۰٫

([۴۵]) بحار الانوار ج ۴۳ ص ۳۶۴٫

([۴۶]) آل عمران: ۱۴۴٫

([۴۷]) عوالم ج ۱۱ باب علة تسميتها بفاطمة صلوات اللّه عليها ص ۵۳٫

([۴۸]) عوالم ج ۱۱ ص ۲۶۰٫

([۴۹]) تفسير البرهان ج ۱ ص ۳۹٫

([۵۰]) النساء: ۶۹٫

([۵۱]) البرهان ج ۱ ص ۳۹٫

([۵۲]) بحار الانوار ج ۱۰۰ صص ۳۱۸ و ۳۴۲٫

([۵۳]) بحار الانوار ج ۳۶ ص ۱٫

([۵۴]) عوالم ج ۱۱ ص ۷۰٫

([۵۵]) عوالم ج ۱۱ صص ۶۸ و ۹۸ و ۱۰۵٫

([۵۶]) تفسير امام عسكري۷ ص ۳۲٫

([۵۷]) عوالم ج ۱۱ صص ۲۷ و ۲۹ و ۳۱٫

([۵۸]) عوالم ج ۱۱ ص ۷۳٫

([۵۹]) بقره: ۲۱۳٫

([۶۰]) عوالم ج ۱۱ صص ۱۴ و ۷۸ و ۱۹۰٫

([۶۱]) عوالم ج ۱۱ ص ۴۴۳٫

([۶۲]) عوالم ج ۱۱ ص ۴۴۹٫

([۶۳]) عوالم ج ۱۷ ص ۴۲۰٫

([۶۴]) بحار الانوار ج ۴۵ ص ۱۷۱٫

([۶۵]) عوالم ج ۱۱ ص ۴۵۴٫

([۶۶]) بحار الانوار ج ۱۰۲ صص ۱۳۰ و ۱۶۱٫

([۶۷]) عوالم ج ۱۱ ص ۱۲٫

([۶۸]) عوالم ج ۱۱ ص ۱۲٫

([۶۹]) بحار الانوار ج ۲۶ ص ۲۲۹٫

([۷۰]) در حديث است: كانت فاطمة تنهج في الصلوة من خيفة اللّه. بحار الانوار ج ۷۰ ص ۴۰۰ و نهج به معني انبهر است و انبهر به معني انقطع نفسه من السعي الشديد است پس ظاهراً فاطمه سلام اللّه عليها به واسطه‏ي لرزيدن شديد از خوف و شوق نفسش قطع مي‏شد.

([۷۱]) عوالم ج ۱۱ ص ۲۲۵٫

([۷۲]) رساله‏ي مكيه‏ي سيد اجل اعلي اللّه مقامه در مجموعة الرسائل چاپ سنگي ص ۲۷۶٫

([۷۳]) الذاريات: ۵۶٫

([۷۴]) بحار الانوار ج ۴۳ ص ۸۳٫

([۷۵]) عوالم ج ۱۱ ص ۲۲۹٫

([۷۶]) عوالم ج ۱۱ ص ۲۲۹٫

([۷۷]) عوالم ج ۱۱ ص ۱۸۳ قسمتي از حديث.

([۷۸]) بحار الانوار ج ۴۳ ص ۸۳٫

([۷۹]) عوالم ج ۱۱ ص ۱۸۸٫

([۸۰]) زيارت جامعه‏ي كبيره ـ عيون اخبار الرضا۷ ج ۲ ص ۲۷۵ و بحار الانوار ج ۱۰۲ ص ۱۳۰٫

([۸۱]) بحار الانوار ج ۳۵ ص ۹۹٫

([۸۲]) بحار الانوار ج ۳۷ ص ۴۷٫

([۸۳]) بحار الانوار ج ۳۷ ص ۴۷٫

([۸۴]) بحار الانوار ج ۴۳ صص ۱۵ و ۶۵ و ۲۱۹٫

([۸۵]) بحار الانوار ج ۱۷ ص ۲۴۳٫

([۸۶]) عوالم ج ۱۱ صص ۵۶ و ۱۵۰٫

([۸۷]) حديث كساء، عوالم ج ۱۱ ص ۶۳۵٫

([۸۸]) اسرار الشهاده‏ي سيد مرحوم اعلي اللّه مقامه ص ۱۳٫

([۸۹]) عوالم ج ۱۱ ص ۶۹٫

([۹۰]) عوالم ج ۱۱ ص ۱۳۰٫

([۹۱]) عوالم ج ۱۱ صص ۲۷ و ۱۳۲٫

([۹۲]) مستدرك الوسائل ج ۱۵ ص ۱۸۰ و عوالم ج ۱۱ ص ۶۲۲٫

([۹۳]) عوالم ج ۱۱ صص ۵۱۱ و ۵۱۹٫

([۹۴]) عوالم ج ۱۱ ص ۳۱۷

([۹۵]) عوالم ج ۱۱ ص ۳۱۷٫

([۹۶]) مضمون احاديثي است كه شيعه و سني از رسول اللّه۹ روايت كرده‏اند.

([۹۷]) عوالم ج ۱۱ ص ۴۰۲٫

([۹۸]) آل عمران: ۸۵٫

([۹۹]) تهذيب ج ۵ ص ۴۵۰٫

([۱۰۰]) وسائل الشيعه ج ۵ ص ۳۹۱٫

([۱۰۱]) عوالم ج ۱۱ صص ۸۴ و ۱۹۰٫

([۱۰۲]) عوالم ج ۱۱ ص ۶۲۱٫

([۱۰۳]) بحار الانوار ج ۱۶ ص ۵٫

([۱۰۴]) عوالم ج ۱۱ ص ۲۳٫

([۱۰۵]) عوالم ج ۱۷ ص ۳۱۵٫

([۱۰۶]) عوالم ج ۱۱ ص ۲۸٫

([۱۰۷]) بحار الانوار ج ۱۸ ص ۳۷۸٫

([۱۰۸]) بحار الانوار ج ۱۸ ص ۳۸۷٫

([۱۰۹]) الاسراء: ۱٫

([۱۱۰]) عوالم ج ۱۱ ص ۴۱ و بحار الانوار ج ۱۶ ص ۷۸٫

([۱۱۱]) شرح نهج البلاغة ابن ابي‏الحديد ج ۶ ص ۳۴۰٫

([۱۱۲]) عوالم ج ۱۱ صص ۴۳ و ۴۶٫

([۱۱۳]) عوالم ج ۱۱ ص ۴۰۴٫

([۱۱۴]) بحار الانوار ج ۳۰ صص ۲۸۸ و ۳۰۰٫

([۱۱۵]) عوالم ج ۱۱ ص ۴۶۸٫

([۱۱۶]) الانوار القدسيه از شيخ محمّدحسين اصفهاني ص ۴۳٫

([۱۱۷]) عوالم ج ۱۱ ص ۳۹۱٫

([۱۱۸]) عوالم ج ۱۱ ص ۳۹۸٫

([۱۱۹]) عوالم ج ۱۱ ص ۳۹۸٫

([۱۲۰]) عوالم ج ۱۱ ص ۴۱۲٫

([۱۲۱]) نهج البلاغه خطبه‏ي شقشقيه خطبه‏ي ۳٫

([۱۲۲]) بحار الانوار ج ۵۳ ص ۴۶٫

([۱۲۳]) مواعظ ماه صفر سال ۱۲۸۰، موعظه‏ي دوم ص ۲۹ و لوايح المطالب في شرح المصائب نقل از مجالس الشهادة.

([۱۲۴]) النساء: ۳۴٫

([۱۲۵]) عوالم ج ۱۱ ص ۴۱۳٫

([۱۲۶]) النجم: ۳٫

([۱۲۷]) الكهف: ۲۹٫

([۱۲۸]) شوري: ۴۸٫

([۱۲۹]) الكهف، ۲۹٫

([۱۳۰]) زيارت جامعه‏ي كبيره ـ عيون اخبار الرضا۷ ج ۲ ص ۲۷۵٫

([۱۳۱]) نهج البلاغه خطبه‏ي ۱۷۶٫

([۱۳۲]) بحار الانوار ج ۱ كتاب العقل و الجهل.

([۱۳۳]) عوالم ج ۱۱ صص ۴۰۵ و ۴۰۹٫

([۱۳۴]) بحار الانوار، حديث مفضل ج ۵۳ ص ۲۳٫

([۱۳۵]) تكوير: ۸ و ۹٫

([۱۳۶]) بحار الانوار ج ۸۱ ص ۱۹۴٫

([۱۳۷]) مواعظ ماه صفر سال ۱۲۸۰، موعظه‏ي ششم ص ۱۰۰٫

([۱۳۸]) بحار الانوار ج ۶۷ ص ۱۹۹٫

([۱۳۹]) كفاية المسائل ج ۲ ص ۴۱۴، كتاب الاَيمان.

([۱۴۰]) بحار الانوار ج ۴۳ ص ۱۵۸٫

([۱۴۱]) عوالم ج ۱۱ ص ۴۷۲ و بحار الانوار ج ۲۹ ص ۲۲۶٫٫٫

([۱۴۲]) بحار الانوار ج ۴۳ ص ۱۶۱٫

([۱۴۳]) عوالم ج ۱۱ صص ۴۲۵ و ۴۴۳ و بحار الانوار ج ۵۳ ص ۱۹٫

([۱۴۴]) مستدرك الوسائل ج ۱۵ باب ۴۴ ص ۱۵۲٫

([۱۴۵]) بحار الانوار ج ۷۵ صص ۵ و ۱۲ و ج ۹۳ ص ۳۶۱٫

([۱۴۶]) بحار الانوار ج ۴۳ ص ۱۷۸٫

([۱۴۷]) عوالم ج ۱۱ ص ۴۰۹٫

([۱۴۸]) بحار الانوار ج ۲۲ ص ۱۵۱٫

([۱۴۹]) بحار الانوار ج ۲۰ ص ۱۲ و ج ۲۲ ص ۱۵۱٫

([۱۵۰]) النجم: ۱٫

([۱۵۱]) تفسير فرات الكوفي ص ۱۷۳٫

([۱۵۲]) بحار الانوار ج ۹۲ ص ۲۰۰٫

([۱۵۳]) عوالم ج ۱۱ ص ۵۱۸٫

([۱۵۴]) عوالم ج ۱۱ ص ۳۹۸٫

([۱۵۵]) عوالم ج ۱۱ صص ۴۸۸ و ۵۰۵٫

([۱۵۶]) الاسراء: ۱۱۰٫

([۱۵۷]) البرهان ج ۳ ص ۳۰٫

([۱۵۸]) بحار الانوار ج ۹۳ ص ۳۰۸٫

([۱۵۹]) طه: ۵٫

([۱۶۰]) بحار الانوار ج ۱۱ ص ۲۷۱٫

([۱۶۱]) البرهان ج ۱ ص ۴۵٫

([۱۶۲]) بحار الانوار ج ۸۴ ص ۳۷۰ و وسائل الشيعه ج ۵ ص ۵۰۸٫

([۱۶۳]) حديث مفضل، الرسائل ج ۲ ص ۲۴۲٫

([۱۶۴]) حديث كميل، كلمات مكنونه‏ي فيض كاشاني.

([۱۶۵]) نبأ: ۱ و ۲ و ۳٫

([۱۶۶]) بحار الانوار ج ۳۶ ص ۱٫

([۱۶۷]) نمل: ۸۲٫

([۱۶۸]) نور الثقلين ج ۴ ص ۹۸٫

([۱۶۹]) بحار الانوار ج ۵۲ ص ۵۹٫

([۱۷۰]) عوالم ج ۱۱ صص ۴۲۲ و ۴۲۸٫

([۱۷۱]) عوالم ج ۱۱ ص ۴۸۵٫

([۱۷۲]) بحار الانوار ج ۵۱ ص ۳۵۱ و ج ۵۲ ص ۱۴۶٫

([۱۷۳]) بحار الانوار ج ۸۶ ص ۷۷٫

([۱۷۴]) بحار الانوار ج ۸۶ ص ۷۷٫

([۱۷۵]) عوالم ج ۱۱ ص ۵۲۶٫

([۱۷۶]) بحار الانوار ج ۵۳ ص ۱۲٫

([۱۷۷]) بحار الانوار ج ۵۳ ص ۱۴٫

([۱۷۸]) شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد ج ۹ ص ۱۹۳ و بحار الانوار ج ۳۵ ص ۲۳۰ و ج ۳۷ ص ۷۱٫

([۱۷۹]) عوالم ج ۱۱ ص ۸۸ و تفسير نور الثقلين ج ۵ ص ۳۷۶٫

([۱۸۰]) روم: ۲۱٫

([۱۸۱]) بحار الانوار ج ۳۵ ص ۱۵٫

([۱۸۲]) عوالم ج ۱۱ ص ۴۳٫

([۱۸۳]) عوالم ج ۱۱ صص ۶۸ و ۸۸ و ۱۰۵٫

([۱۸۴]) عوالم ج ۱۱ ص ۸۸٫

([۱۸۵]) حشر: ۲۳٫

([۱۸۶]) عوالم ج ۱۱ ص ۲۰۴٫

([۱۸۷]) بحار الانوار ج ۱۶ ص ۸٫

([۱۸۸]) بحارالانوار ج ۱۶ ص ۱ و عوالم ج ۱۱ ص ۲۰۴٫

([۱۸۹]) احزاب: ۶٫

([۱۹۰]) كنز العمال ج ۱۶ ص ۴۰۸٫

([۱۹۱]) بحار الانوار ج ۹۶ ص ۱۱۹٫

([۱۹۲]) عوالم ج ۱۱ ص ۲۰۶ و بحار الانوار ج ۱۶ ص ۱٫

([۱۹۳]) الواقعه: ۱ و ۲٫

([۱۹۴]) الروم: ۳۰٫

([۱۹۵]) الروم: ۳۰٫

([۱۹۶]) بحار الانوار ج ۹۱ ص ۲۶۲٫

([۱۹۷]) الحجر: ۳۹٫

([۱۹۸]) البقره: ۲۶۸٫

([۱۹۹]) مائده: ۳٫

([۲۰۰]) بحار الانوار ج ۱۱ ص ۲۰۹٫

([۲۰۱]) بحار الانوار ج ۳۷ ص ۲۰۱٫

([۲۰۲]) مائده: ۳٫

([۲۰۳]) البرهان ج ۱ ص ۴۴۴ لفظ اللّه اكبر.

([۲۰۴]) بحار الانوار ج ۶ ص ۱۸۴٫

([۲۰۵]) بحار الانوار ج ۶۳ ص ۱۹۷٫

([۲۰۶]) بحار الانوار ج ۹۸ ص ۳۸۱٫

([۲۰۷]) بحار الانوار ج ۷۱ ص ۲۳۳ و ج ۷۸ ص ۹٫

([۲۰۸]) بحار الانوار ج ۶۸ ص ۲۰۱ و ج ۷۵ ص ۳۷۱٫

([۲۰۹]) النور: ۱۱٫

([۲۱۰]) بحار الانوار ج ۲۲ ص ۱۵۳٫

([۲۱۱]) تفسير البرهان ج ۲ ص ۱۷ و بحار الانوار ج ۲۴ ص ۲۴۷٫

([۲۱۲]) بحار الانوار ج ۲۷ ص ۱۳۶ و ۱۶۷٫

([۲۱۳]) بحار الانوار ج ۷۱ ص ۲۷۹٫

([۲۱۴]) اصول كافي ج ۲ ص ۴۳۷٫

([۲۱۵]) بحار الانوار ج ۶ ص ۱۱ باب التوبة و انواعها و شرائطها.

([۲۱۶]) بحار الانوار ج ۵ ص ۲۹۱٫

([۲۱۷]) بحار الانوار ج ۵ ص ۲۴۱ و ۲۴۵٫

([۲۱۸]) بحار الانوار ج ۶ ص ۲۰٫

([۲۱۹]) وسائل الشيعه ج ۲ ص ۵۱۶٫

([۲۲۰]) بحار الانوار ج ۶ ص ۴۱٫

([۲۲۱]) بحار الانوار ج ۷۳ ص ۳۵۵ و ج ۸ ص ۳۵۲٫

([۲۲۲]) بحار الانوار ج ۸۱ ص ۱۹۹٫

([۲۲۳]) بحار الانوار ج ۷۳ ص ۹۱٫

([۲۲۴]) بحار الانوار ج ۴۳ ص ۳۴۶٫

([۲۲۵]) بحار الانوار ج ۸۲ صص ۹۰ و ۱۰۱٫

([۲۲۶]) بحار الانوار ج ۷۶ ص ۳۵۴ و ج ۸۱ ص ۱۹۱٫

([۲۲۷]) بحار الانوار ج ۷۶ ص ۳۵۴ و ج ۸۱ ص ۱۹۱٫

([۲۲۸]) بحار الانوار ج ۴ ص ۱۸٫

([۲۲۹]) بحار الانوار ج ۷۶ باب ۴۴ ص ۱۹۱٫

([۲۳۰]) بحار الانوار ج ۷۶ باب ۴۴ ص ۱۹۱٫

([۲۳۱]) الخطبة (از شيخ مرحوم اعلي اللّه مقامه) ص ۱۰٫

([۲۳۲]) الغافر: ۱۹٫

([۲۳۳]) كهف: ۴۹٫

([۲۳۴]) زيارت جامعه‏ي كبيره ـ عيون اخبار الرضا۷ ج ۲ ص ۲۷۵٫

([۲۳۵]) بحار الانوار ج ۲۴ ص ۲۴۷ و البرهان ج ۲ ص ۱۷٫

([۲۳۶]) بحار الانوار ج ۲۵ ص ۲۰٫

([۲۳۷]) البرهان ج ۳ ص ۴۳ و قرآن محشاي آقاي مرحوم كرماني اع ذيل سوره‏ي بقره آيه‏ي ۲۵٫

([۲۳۸]) النحل: ۶۱٫

([۲۳۹]) غرر الحكم: باب مَن.

([۲۴۰]) بحار الانوار ج ۷۶ ص ۱۵۰٫

([۲۴۱]) بحار الانوار ج ۴۰ ص ۳۲۴٫

([۲۴۲]) عوالم ج ۱۱ ص ۲۸۸٫

([۲۴۳]) عوالم ج ۱۱ ص ۲۶۳٫

([۲۴۴]) عوالم ج ۱۱ ص ۱۶۸٫

([۲۴۵]) مجمع البحرين، لغت «الجنة».

([۲۴۶]) بحار الانوار ج ۸ ص ۱۳۸٫

([۲۴۷]) بحار الانوار ج ۸ ص ۱۱۹٫

([۲۴۸]) بحار الانوار ج ۸ صص ۱۷۹ و ۱۹۰٫

([۲۴۹]) بحار الانوار ج ۸ ص ۲۲۰٫

([۲۵۰]) بحار الانوار ج ۸ ص ۲۲۰٫

([۲۵۱]) بحار الانوار ج ۸ ص ۱۲۸٫

([۲۵۲]) بحار الانوار ج ۴ ص ۲۴۷ و ج ۲۴ ص ۲۴۷ و ج ۲۶ ص ۱٫

([۲۵۳]) زيارت جامعه‏ي كبيره ـ عيون اخبار الرضا۷ ج ۲ ص ۲۷۵٫

([۲۵۴]) بحار الانوار ج ۲۴ ص ۳۰۳٫

([۲۵۵]) بحار الانوار ج ۲۶ ص ۳۵۰ و ج ۴۶ ص ۲۰۲٫

([۲۵۶]) بحار الانوار ج ۲۴ ص ۱۹۷، ۲۴۷ و ج ۲۵ ص ۲۰٫

([۲۵۷]) وسائل الشيعه ج ۴ كتاب الصلوة ص ۷۰۸٫

([۲۵۸]) دعاي رجبيه: بحار الانوار ج ۹۸ ص ۳۹۳، مصباح كفعمي ص ۵۲۹٫

([۲۵۹]) بحار الانوار ج ۲۴ ص ۲۴۸ و ج ۱۰۲ ص ۱۲۶٫

([۲۶۰]) قرآن محشّي ص ۸۴۷ سوره‏ي والشمس آيه‏ي ۵، بحار الانوار ج ۲۴ ص ۷۲٫

([۲۶۱]) قرآن محشّي ص ۸۲۷ سوره‏ي نبأ آيه‏ي ۶٫

([۲۶۲]) ذاريات: ۲۲٫

([۲۶۳]) عوالم ج ۱۱ صص ۱۱ و ۱۵ و ۶۴۱٫

([۲۶۴]) عوالي اللئالي ج ۴ ص ۱۰۴٫

([۲۶۵]) بحار الانوار ج ۲۴ ص ۳۰۵ و ج ۲۶ ص ۲۶۹٫

([۲۶۶]) الشمس: ۱٫

([۲۶۷]) تفسير البرهان ج ۴ ص ۴۶۶٫

([۲۶۸]) عوالم ج ۱۱ ص ۴۱۹٫

([۲۶۹]) عوالم ج ۱۱ ص ۴۲۲٫

([۲۷۰]) عوالم ج ۱۱ ص ۴۶۷٫

([۲۷۱]) عوالم ج ۱۱ ص ۴۲۶٫

([۲۷۲]) عوالم ج ۱۱ ص ۴۲۵٫

([۲۷۳]) بحار الانوار ج ۲۹ صص ۱۲۴ و ۱۲۷٫

([۲۷۴]) عوالم ج ۱۱ ص ۴۱۹٫

([۲۷۵]) @ @ @

([۲۷۶]) بحار الانوار ج ۴۴ ص ۱۴۱٫

([۲۷۷]) بحار الانوار ج ۴۴ ص ۱۵۲٫

([۲۷۸]) بحار الانوار ج ۱۰۲ ص ۱۰۵٫

([۲۷۹]) بحار الانوار ج ۲۱ ص ۲۶٫

([۲۸۰]) بحار الانوار ج ۱۰۰ صص ۲۶۵ و ۳۳۷٫

([۲۸۱]) بحار الانوار ج ۴۴ ص ۱۹۵٫

([۲۸۲]) بحار الانوار ج ۴۴ ص ۱۹۵٫

([۲۸۳]) بحار الانوار ج ۴۴ ص ۲۰۶٫

([۲۸۴]) قرآن محشي ص ۸۱۸، سوره‏ي مدثر، آيه‏ي ۳۴٫

([۲۸۵]) نور الثقلين ج ۵ ص ۵۷۱٫

([۲۸۶]) بحار الانوار ج ۱۶ ص ۳۳۱٫

([۲۸۷]) الكوثر.

([۲۸۸]) عوالم ج ۱۱ ص ۵۴۱٫

([۲۸۹]) عوالم ج ۱۷ ص ۲۷ و ج ۱۱ ص ۴۱۱٫

([۲۹۰]) بحار الانوار ج ۱۰۴ ص ۱۲۸٫

([۲۹۱]) عوالم ج ۱۱ ص ۱۵۳٫

([۲۹۲]) عوالم ج ۱۱ ص ۱۵۳٫

([۲۹۳]) عوالم ج ۱۶ ص ۲۴٫

([۲۹۴]) بحار الانوار ج ۴۳ صص ۲۶ و ۱۰۵٫

([۲۹۵]) عوالم ج ۱۱ ص ۵۰٫

([۲۹۶]) عوالم ج ۱۱ ص ۵۰٫

([۲۹۷]) عوالم ج ۱۱ ص ۷۴٫

([۲۹۸]) بحار الانوار ج ۲۵ ص ۲۴۹٫

([۲۹۹]) بحار الانوار ج ۱۶ ص ۳۶۴، تفسير امام عسكري۷ ص ۳۳۰٫

([۳۰۰]) بحار الانوار ج ۱۰۱ ص ۱۱۸ باب تربته صلوات اللّه عليه.

([۳۰۱]) بقره: ۷۴٫

([۳۰۲]) بحار الانوار ج ۳۰ ص ۲۹۴٫

([۳۰۳]) بحار الانوار ج ۲۶ صص ۲۸۰ و ۲۸۱٫

([۳۰۴]) بحار الانوار ج ۴۴ ص ۳۶۵٫

([۳۰۵]) بحار الانوار ج ۸۹ ص ۶۹٫

([۳۰۶]) بقره: ۳۰٫

([۳۰۷]) بقره: ۳۱٫

([۳۰۸]) بقره: ۳۰٫

([۳۰۹]) بحار الانوار ج ۱۱ ص ۱۰۳٫

([۳۱۰]) بقره: ۳۲٫

([۳۱۱]) فاطر: ۳۹٫

([۳۱۲]) بحار الانوار ج ۱۱ ص ۱۰۳٫

([۳۱۳]) بحار الانوار ج ۱۱ ص ۱۳۹٫

([۳۱۴]) ص: ۳۸ و حجر: ۱۵٫

([۳۱۵]) توحيد صدوق ص ۲۷۷٫

([۳۱۶]) اسراء: ۷۰٫

([۳۱۷]) بحار الانوار ج ۱۴ ص ۴۴۸ باب ۳۰٫

([۳۱۸]) ديوان الامام علي۷ ص ۲۴٫

([۳۱۹]) تفسير قمي ج ۲ ص ۲۲٫

([۳۲۰]) ملك: ۱۴٫

([۳۲۱]) بحار الانوار ج ۲۳ ص ۳۳۴٫

([۳۲۲]) بحار الانوار ج ۱۷ صص ۳۲۶ و ۳۶۵ و ۳۶۹٫

([۳۲۳]) شرح الزياره ج ۱ ص ۱۹۶٫

([۳۲۴]) شرح الزيارة ج ۱ ص ۱۹۶ و شرح عرشيه ج ۳ ص ۳۰۷٫(مانند آيات شريف: كلٌّ قد علم صلوتَه و تسبيحَه، النور: ۴۱٫ و: اِن من شي‏ءٍ الاّيسبّح بحمده ولكن لاتفقهون تسبيحَهم، الاسراء: ۴۴٫ و: ما من دابّةٍ في الارض و لا طائرٍ يطير بجناحيه الاّ اممٌ امثالكم، الانعام: ۳۸٫ و: اِن مِن امّة الاّ خلا فيها نذير، فاطر: ۲۴٫)

([۳۲۵]) بحار الانوار ج ۸۱ ص ۱۹۲٫

([۳۲۶]) بحار الانوار ج ۸۱ ص ۱۹۸٫

([۳۲۷]) بحار الانوار ج ۸۱ ص ۱۹۲٫

([۳۲۸]) بحار الانوار ج ۸۱ ص ۲۰۰٫

([۳۲۹]) بحار الانوار ج ۸۱ ص ۲۰۲٫

([۳۳۰]) بحار الانوار ج ۴۴ ص ۱۸۳ و رجال الكشي ص ۸۸٫

([۳۳۱]) ابواب الجنان ص ۶۷٫

([۳۳۲]) بحار الانوار ج ۹۵ ص ۲۷٫

([۳۳۳]) بحار الانوار ج ۹۵ ص ۲۷٫

([۳۳۴]) بحار الانوار ج ۱۳ ص ۲۳۰٫

([۳۳۵]) بحار الانوار ج ۱۳ ص ۲۰۹٫

([۳۳۶]) بحار الانوار ج ۷۳ ص ۲۳۷٫

([۳۳۷]) نهج البلاغة، الحكم رقم ۲۲۵٫

([۳۳۸]) اعراف: ۱۵۰٫

([۳۳۹]) طه: ۹۴٫

([۳۴۰]) طه: ۹۴٫

([۳۴۱]) بحار الانوار ج ۳۷ ص ۲۵۴٫

([۳۴۲]) بحار الانوار ج ۲۸ صص ۲۲۰ و ۲۲۸ و ۳۵۷٫

([۳۴۳]) اعراف: ۱۵۴٫

([۳۴۴]) بحار الانوار ج ۹۲ ص ۵۵٫

([۳۴۵]) مواعظ محرم ۱۲۶۶ در ذيل آيه‏ي شريفه فلولا نفر، مجلس چهارم، ص ۲۰۲٫

([۳۴۶]) مواعظ ماه رمضان ۱۲۸۰، موعظه‏ي هفدهم ص ۳۱۳٫

([۳۴۷]) بحار الانوار ج ۲۷ ص ۱۴۲ و ج ۳۹ ص ۲۸۴، منقول از اهل سنت.

([۳۴۸]) بحار الانوار ج ۳۹ صص ۲۸۰ و ۲۹۳، منقول از اهل سنت و شرح نهج البلاغه‏ ابن ابي‏الحديد ج ۱۳ ص ۲۵۱٫

([۳۴۹]) عوالم ج ۱۱ ص ۴۶۸٫

([۳۵۰]) بحار الانوار ج ۲۸ ص ۲۷۰٫

([۳۵۱]) بحار الانوار ج ۳۸ ص ۷۱ عزل خالد.

([۳۵۲]) شرح نهج البلاغه ج ۱۴ ص ۱۹۰٫

([۳۵۳]) عوالم ج ۱۱ ص ۴۸۸٫

([۳۵۴]) بحار الانوار ج ۴ ص ۸۶٫

([۳۵۵]) بحار الانوار ج ۵ ص ۲۲۵ باب الطينة و الميثاق.

(۲) بحار الانوار ج ۵ ص ۱۵۸٫

([۳۵۷]) توحيد صدوق ص ۲۷۷ و بحار الانوار ج ۵۷ ص ۳۲۱٫

([۳۵۸]) بحار الانوار ج ۱۵ ص ۴٫

([۳۵۹]) ديوان ابن فارض ص ۱۰۵ تائيه‏ي كبري به نام «نظم السلوك»، و در يكي از شروح آن «فلي منه معني . . .» نقل شده است و قصيده‏اي ديگر هم به نام «خمريّه» دارد.

([۳۶۰]) بحار الانوار ج ۲۶ ص ۲۶۵ و ج ۷۸ ص ۳۷۸٫

([۳۶۱]) بحار الانوار ج ۲۶ صص ۲۷۸ و ۲۷۹٫

([۳۶۲]) بحار الانوار ج ۵۸ صص ۲۷ و ۳۵٫

([۳۶۳]) بحار الانوار ج ۲۶ ص ۲۶۷٫

([۳۶۴]) عوالم ج ۱۶ صص ۴۷ و ۶۱٫

([۳۶۵]) بحار الانوار ج ۳۷ ص ۹۰ و ج ۴۳ ص ۳۱۶٫

([۳۶۶]) بحار الانوار ج ۴۵ ص ۲۲۵٫

([۳۶۷]) بحار الانوار ج ۴۳ ص ۲۲۱٫

([۳۶۸]) الاحقاف: ۱۵٫

([۳۶۹]) بحار الانوار ج ۴۳ ص ۲۸۳٫

([۳۷۰]) بحار الانوار ج ۳۵ ص ۹۹٫

([۳۷۱]) مراد از كمال ظهوري هر حرفي آن است كه بر عدد آن حرف يك عدد افزوده شود و آن‏گاه آن را در نصف همان عدد ضرب كنند حاصل ضرب عددي خواهد بود كه حروفش كمال ظهوري آن حرف است. در مورد اسم مباركه‏ي فاطمه، نظر به اين‏كه حرف «طاء» اصل اين اسم است و عدد طاء ۹ است يك عدد بر آن مي‏افزاييم مي‏شود ۱۰، ده را در نصف اصل عدد ضرب مي‏كنيم ۴۵ = ۵/۴ × ۱۰ عدد ۴۵ را استنطاق مي‏نماييم مي‏شود «مه» زيرا «م» عددش ۴۰ و «ه» عددش ۵ است پس «مه» كه كمال ظهوري «طاء» است بعد از «طاء» قرار مي‏گيرد و مقصود از كمال ظهوري آن است كه ظهورات اين حرف و يا ظهورات عدد اين حرف در مراتب خود اين عدد و يا اين حروف مي‏شود.

و اما مراد از كمال شعوري عبارت است از مجموع دو كمال ظهوري براي حرف مورد نظر و حرفي كه پيش از حرف مورد نظر است. در اين اسم مبارك، كمال ظهوري خود حرف «طاء» معلوم شد و اما كمال ظهوري حرف پيش از آن‏كه «حاء» باشد عدد خودش ۸ است يك عدد بر آن مي‏افزاييم مي‏شود ۹ اين عدد را در نصف اصل عدد ضرب مي‏كنيم ۳۶ = ۴ × ۹ آن‏گاه اين دو كمال ظهوري را با هم جمع مي‏كنيم ۸۱ = ۳۶ + ۴۵ حاصل جمع را كمال شعوري گويند. و آن را استنطاق كه مي‏كنيم «ف» ۸۰ و «ا» يك مي‏شود «فا» و آن را قبل از «طاء» قرار مي‏دهيم مجموعه مي‏شود «فاطمه». صلوات اللّه و سلامه عليها و علي ابيها و بعلها و بنيها و لعنة اللّه علي ظالميها من الاولين و الاخرين.

([۳۷۲]) بحار الانوار ج ۴۴ ص ۲۴۵٫