گفتار مجالس فاطمیه علیها السلام – جلد اول
شامل بیست مجلس
بیانات: حاج سید احمد پورموسویان
جمادیالاولی ۱۴۱۴ هـ ـ ق
حسینیه باقری مشهد
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱ *»
مجلس ۱
(شب جمعه / ۶ جمادي الاولي ۱۴۱۴ هـ ق ـ ۳۰ / ۷ / ۱۳۷۲)
r خداوند حضرت فاطمه۳ را «فاطمه» ناميد، زيرا او شفيعهي محشر
است، معناي «فاطمه»
r معصومين: در مقام ذات از اسامي بينيازند، ولي در ارتباط آنها
با خلق به اسامي ناميده شدهاند
r خداوند هم براي نياز خلق براي خود اسماء قرار داد.
r اسماء تكويني خداوند و مواقع آنها
r شناخت مسائل توحيد به شناخت مقامات محمد و آل محمد۹
بستگي دارد، وجه اللّه در ميان خلق ايشانند
r ارتباط خلق با اسماء اللّه، يعني با ايشان:
r اسامي ايشان نحوهي ارتباط ايشان را با خلق بيان ميكند
r سرّ ناميدهشدن حضرت زهراء به «زهراء»
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲ *»
الحمدللّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطيّبين الطّاهرين
و لعنة اللّه علياعدائهم اجمعين.
قال اللّه الحكيم في كتابه:
Gکَلَّا وَ ٱلْقَمَرِ وَ ٱلَّیْلِ إِذْ أَدْبَـرَ وَ ٱلْصُّبْحِ إِذا أَسْفَرَ إِنَّهَا لَإِحْدَی ٱلْکُبَرِ نَذِیراً لِلْبَشَرِS
Gلِمَنْ شاءَ مِنْکُمْ أَنْ یَتَقَدَّمَ أَوْ یَتَأَخَّرَS
اللّهم صلِّ علي الصِدّيقة فاطمةَ الزّكية حبيبةِ حبيبِك و نبيِّك و امِّ احبّائِك و اصفيائِك الّتي انتجبتَها و فضّلتَها و اخترتَها علي نساءِالعالمين اللّهم كنِ الطّالبَ لها ممّن ظَلَمَها و استخفَّ بحقِّها و كنِالثّائرَ اللّهم بِدَمِ اولادِها اللّهم و كما جعلتَها امَّ ائمةِ الهدي و حليلةَ صاحب اللِّواء و الكريمةَ عند الملأِ الاعلي فصلِّ عليها و علي امِّها صلوةً تُكرمُ بها وجهَ ابيها محمّدٍ۹ و تُقِرُّ بها اعينَ ذرّيتِها و اَبلغهم عنّا في هذه السّاعة افضلَ التّحيّةِ و السّلام.
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۳ *»
اميدواريم خداوند بهفضل و كرمش اين صلوات ما را كه از زبان فرزند حضرت زهرا، امام حسن عسكري صلوات اللّه عليه در ابتداي مجالس فاطميه سلام اللّه عليها تلاوت كرديم و قرائت نموديم، بهروح مقدّس آن بزرگوار و مادر مكرّم و پدر بزرگوار و فرزندانش ابلاغ بفرمايد. و به فضل و كرمش جواب آن بزرگوار را به ما برگرداند. ما را مشمول سلام و رحمت آن بزرگوار قرار دهد.
از خود آن خاتون بزرگوار خواستاريم كه به فضل و كرمش، توفيق عزاداري به همه كرامت كند. تا در مدّتي كه به نام آن بزرگوار مجالس عزا در ميان شيعيان اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه برگزار ميشود، ما هم از زمرهي عزادارانش به حساب آييم، و اين عزاداريها ذخيرهي قبر و قيامتمان گردد و چشممان به فضل آن بزرگوار در دنيا و آخرت روشن باشد. چرا كه آن مخدّره صاحب شفاعت كُبرا و شفيعهي روز جزاست. از القاب مطهّر آن بزرگوار، «شفيعهي روز جزا»([۱]) ميباشد كه دوستانش را به شفاعت او اميدوار نمودهاند.
خبر داريد كه به همين منظور نام مطهّر «فاطمه» به آن بزرگوار داده شده است كه تمام شيعيان و دوستان خود و فرزندان معصومش را از آتش جهنّم حفظ ميكند و بازميگيرد؛ يعني با وجود آنكه دوستانشان به واسطهي تقصير و قصور و معاصياي كه دارند، بايد معذّب شوند.
اين اقتضاي معصيت است. ليس بأمانيِّكم و لا أَماني أهلِ الكتاب من يعمَلْ سوءاً يُجزَ به([۲]) به خواست دل شما، به تمنّا و اميدهاي بيجا نيست. همچنين به اميدهاي
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۴ *»
بيجاي اهل كتاب نيست.
اهل كتاب هم همينطور خيال ميكردند. خودشان را فرزندان خدا به حساب ميآوردند و ميگفتند ما به معاصي مؤاخذه نخواهيم شد، خدا ما را به معصيتهايمان نميگيرد، بهشت را براي ما آماده كرده و ما را به بهشت ميبرد. اينطور پيش خودشان فكر ميكردند. بعضيها هم همين گمان را ميبردند و به فضل و كرم خدا خاطرجمع بودند، بر معاصي جرأت داشتند و ارتكاب معاصي برايشان مسألهاي نبود، خيلي آسان مرتكب معصيت ميشدند. ميگفتند ما به كرَم پروردگار اميدواريم و خدا كريم است. همان تعبيري كه نوعاً دارند و با همين «خدا كريم است» راه معاصي را براي خودشان هموار ميكنند.
پناه به خدا ميبريم، خدا فرمود: اين چنين نيست، هركس معصيت كند، خواه و ناخواه بايد جزاي معصيتش را ببيند.
از طرفي چون اقتضاي معاصي در همهي شيعيان بود و شيعيان رتبهي نقصان گرفتار لوازم مرتبهي خود هستند. اين لوازم همهاش دوري و بُعد از خدا و اولياي خداست. حضرت زهرا سلام اللّه عليها از آن عطوفتي كه داشت، راضي نشد كه كسي را كه دوست او يا فرزندانش است و، صادقانه زهرا و فرزندانش را دوست دارد، ببيند كه بهواسطهي معاصي به عذاب خدا مبتلا شود، و در آتشي كه خود به معصيت خود فراهم ميكند، بسوزد.
خدا جبلّت و سرشت حضرت زهرا را ميدانست، چون خدا خلقش كرده و او را آفريده و ميداند كه چه آفريده است. از اين جهت از همان وقتها اسمش را «فاطمه» گذاشت و نام مبارك «فاطمه»([۳]) را بهاو داد، تا او خودش را و تمام كساني را كه با او يك
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۵ *»
نوع بستگي و علاقهاي داشته باشند، از آتش جهنّم حفظ نمايد و محافظت كند؛ چنانكه مادر، كودكش را از شير ميگيرد. عرب بهكودكي كه از شير گرفته شده، «فطيم» ميگويد، يعني از شير گرفته شده است. بهخدا پناه ميبريم، در اين امور چه اسراري قرار دادهاند؟! و چه جهاتي بيان شده است؟!
فرزند، مخصوصاً كودكي كه قريب دوسال از پستان مادر شير خورده، چقدر با شير و با پستان مادر مأنوس است؟ چقدر علاقه دارد؟ نوعاً ديده يا شنيدهايد كه وقتي ميخواهند بچه را از شير بگيرند، در اثر انسي كه دارد چقدر برايش سخت و چقدر مشكل است. خدا نكند انسان با معصيت اينطور باشد. با معصيت كه شير پستان اعادي محمّد و آل محمّد: است، اينطور مأنوس شده، انس گرفته و بستگي پيدا كرده باشد. خدا ميدانست كه آن بزرگوار را چه سرشته است. از اين جهت نام مبارك فاطمه را به او كرامت كرد و در اين نام چه وعدهي بزرگي است براي دوستان!
اجمالاً ميدانيد كه اين اسمها، بيان صفات ايشان است. نام «محمّد»۹يا «علي»، يا «فاطمه»، يا «حسن»، يا «حسين»:، تمام اين اسامي مبارك از صفات، اوصاف و خصوصياتشان خبر ميدهد كه با آن خصوصيات و اوصاف با خلق مرتبطاند.
آن بزرگواران در مقام خودشان اسم، لازم ندارند، بهواسطهي آنكه نور محضاند([۴]) و هيچ تعلّقي بهغير خدا ندارند، در آن مقامات اسمي براي ايشان لازم نيست؛ بلكه آيهي بياسمي حق متعالاند.([۵]) آخر به كجا بسته هستند تا بهواسطهي آن عُلقه و بستگي، برايشان اسم باشد؟ يا مگر چه امتيازي براي ايشان است كه به
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۶ *»
واسطهي آن امتيازها اسمي به ايشان بدهند؟
اسمگذاري در عالم امتيازات است. در اين عالم كه ميبينيم هر چيزي از غير خود جدا، وجودش وجود مجزّا و حدود و احكام و آثار وجودش جداست. مشاهده ميكنيد كه ما اينجا بهاسم نيازمنديم. بايد اشيا و اشخاص و موجودات را اسمگذاري كنند، تا هريك مشخّص و از يكديگر جدا باشند. پس اسم به اين منظور است. مَعْلَمَه([۶]) است؛ يعني وسيلهي علامت و نامگذاري است. براي تشخيص و تشخّص است تا از يكديگر جدا باشند و امور با يكديگر مشتبه نشود. نام، براي اين امور است.
خدا هم خودش براي خودش، به اسم محتاج نبود. از اين جهت حضرت رضا صلوات اللّه عليه همين فرمايش را فرمودند كه خداوند خودش براي خودش به اسم نيازمند نبود. چون نميخواست خودش را بخواند و خودش را صدا بزند. اما چون خلق محتاج شدند كه خدا را بخوانند، خدا را صدا بزنند، و به درگاهش روي نياز بياورند، به درگاهش دست نياز بلندكنند، نيازمند شدند كه خدا براي خودش اسم قرار دهد. آن وقت براي خودش اسم قرار داد.([۷])
اسمهاي لفظي همينهاست كه به انبيا:الهام فرمود. آنها به ما ياد دادند و فرمودند خدا را به اين اسمها بخوانيد. در قرآن هم كه ميفرمايد: قل ادعوا اللّه أو ادعوا الرحمن أيّاً ماتدعوا فله الأسماء الحسني([۸]) شما بگوييد اللّه، يا بگوييد رحمان، هركدام را بخوانيد براي او اسمهاي حُسني است. خداوند اسمهاي حسني دارد كه به شما تعليم داده است. انبيا تعليم امتهايشان دادهاند. رسول خدا و ائمّهي هُدا:تعليم ما فرمودهاند. خدا در كتابهاي گذشته كه بر انبيا نازل فرمود، خودش را به اسامي و
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۷ *»
نامهايي مُسمّا فرمود و راه خواندن خود را به خلق تعليم داد. آنها هم ياد گرفته، خدا را به آن اسمها ميخواندند. در قرآن هم همينطور اسمائي نازل فرمود. حتي دعاها يادمان داد.
در قرآن ميبينيد كه خيلي موارد بهشكل دعاست. آيهاي است كه نازل شده، ولي دعا تعليم ميدهد. بعضي از مؤمنان و مردم خدا را چنين ميخوانند و بهدرگاه او اينطور دست نياز دارند: ربَّنا اتنا في الدنيا حسنة و في الاخرةِ حسنةً و قِنا عذابَ النار([۹]) پروردگارا، بهما در دنيا حسنه و در آخرت حسنه بده و ما را از عذاب آتش نگاهدار. همينطور دعاهاي ديگر مثل: ربّنا لاتُزِغ قلوبَنا بعد إذ هديتَنا و هبْ لنا من لَدُنْك رحمةً إنّك أنت الوهّاب.([۱۰]) پروردگارا، دلهاي ما را بعد از آنكه هدايت فرمودي، گمراه نكن و از جانب خودت، رحمت نصيب ما و شامل حال ما بفرما. بهاين ترتيب در قرآن و كتابهاي پيشيني هم كه بر انبيا نازل ميشد، دعاكردن را تعليم ميفرمود و راه دعاكردن را ياد ميداد
دعاهايي كه در قرآن رسيده، خيلي خيلي خوب است. چون انسان هم دعا ميكند، هم قرآن ميخواند. اگر انسان اين نوع آيات را در حفظ داشته باشد، در نمازهايش ـ البته نمازهاي فُرادا، يا در نافلهها ـ ميخوانَد. يا در حرم مطهّر است، دلش ميخواهد دعا بكند، چه بهتر دعاهايي را بخواند كه در قرآن است، كه هم قرآن خوانده، هم دعا كرده، و هم آن طوري كه شايسته است با خداوند سخن گفته است. در آن آيات خداوند تعليم بندگانش كرده است كه با من اينطور حرف بزنيد، از من اينطور چيز بخواهيد، مؤمنين اينطور دعا ميكردند، انبيا دعايشان اين بود. يادمان ميدهد و تعليم ميفرمايد كه خيلي به تلطيف روح كمك ميكند. روح ما، هم بهبركت قرآن، هم
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۸ *»
دعا و هم خود الفاظ كه عين وحي بهرسول خدا۹است، در لطيفشدن، رقيقشدن و إنشاءاللّه تقرّب بيشتر، خيلي كمك ميگيرد.
بالأخره او خودش كه به اسم احتياج نداشت كه براي خود اسم قرار بدهد پس به فضل و كرمش براي خاطر بندگانش و آسانشدن كارشان، اين اسمهاي مبارك خود را وضع كرد و به ايشان تعليم فرمود.
البته ميدانيد آن اسم اولِ اولِ اول، كه اصل و حقيقت اسم است، آن «اسماء تكويني و حقايق نوراني» محمد و آل محمد:است در مقامي كه اسماء اللّهاند. يعني براي ايشان جلوهاي قرار داد و از مقام اصليشان، تنزّلي به ايشان بخشيد كه در آن مقام، ايشان «اسماء اللّه حقيقي و تكويني و نوراني» شدند. اسم اصلي ايشاناند، از اين جهت حضرت صادق۷فرمود: نحن واللّهِ الأسماءُ الحسني الّتي أمرَكم اللّه أنتدعوه بها.([۱۱]) بهخدا سوگند، اسمهاي حُسناي پروردگار، كه خدا در قرآن بهشما گفته «خدا را به اسماء حسنايش بخوانيد»، ما هستيم.
يعني بايد بدانيد كه وقتي اسامي پروردگار را ميگوييد، آن اسامي و الفاظ بر ذات مقدّس خدا واقع نميشود. ذات مقدّس خدا منزّه است از آنكه محل و موقع اسمها باشد. اسمها متعدّد و بسيار است، هزار گفتهاند، بيشتر و كمتر گفتهاند؛ بلكه از نظري ميفرمايند اسماء اللّه اصلاً غيرمتناهي است. نميشود براي آنها عدد معيّن كرد و ما احاطه نداريم.
آن مقداري كه بيان شده، تمام اين دعاي جوشن كبير اسماء اللّه است. مرتب ميگوييد يا اللّه، يا رحمان، يا رحيم، . . . خدا را به اين اسما و صفات ميخوانيد. حال گاهي به شكل فعل و گاهي به شكل اسم است. گاهي مشتق و گاهي جامد است. اما
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۹ *»
تمامش اسماء اللّه است. موقع اصلي اين اسماء اللّه، آن مقام و مرتبهي محمّد و آل محمّد: است كه در آنجا اسماء اللّه و اسمهاي خدا هستند. خداوند به آن اسمها بايد خوانده بشود.
اگر كسي گفت «يا اللّه»، و توجّه نداشت كه موقع اين اسم كيست و چيست و ندانست، خدا را نخوانده است. پس خدا را ميخواند و نميشناسد كه چه ميخواند، و فرمودهاند: دعاي كسي كه خدا را نشناسد، مستجاب نخواهد شد. خدمت امام صادق۷ عرض كردند: آقا، ما دعا ميكنيم، خدا هم كه فرموده أُدعوني أَستَجِب لكم([۱۲]) مرا بخوانيد، اجابت ميكنم، دعا و خواستهتان را برآورده ميكنم. اما چرا خواستههاي ما برآورده نميشود؟ فرمود: زيرا شما ميخوانيد كسي را كه نميشناسيد.([۱۳])
شناختن خدا، شناختن اسما و صفات خدا و شناختن مقامات خداست. شناختن خدا، شناختن آيات تعريف و تعرّف خداست كه جز محمّد و آل محمّد:نيستند.([۱۴]) كدام مقامات براي خداست كه اقرب از محمد و آل محمد: باشد؟ كدام مظاهر براي خداست كه خدا در آنها، از ايشان ظاهرتر باشد؟ فقط ايشاناند مقامات و مظاهر خدا در عاليترين مرتبهي خودش، پس بايد ايشان را بشناسيم.
بهبركت فرمايشات بزرگانمان اعلي اللّه مقامهم بهاجمال شناخته و دانستهايم كه آن بزرگواران، در يك مرتبه از مقاماتشان اسماء اللّه هستند. هر حكمي را كه در مسألهي توحيد بايد بدانيم، بايد از راه شناخت ايشان فراهم شود. ازجمله آنكه خداوند در مقام ذات، به اسم احتياج نداشت و براي خودش اسم قرار نداد، چون احتياج نداشت كه خود را بخواند. همهي اسمهايي را كه قرار داد، خلق است.([۱۵]) بنابراين خواه و ناخواه
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۰ *»
بايد در خلق و از خلق باشد.
بزرگان ما اعلي اللّه مقامهم در فرمايشات عرفانيشان اين امتياز را دارند؛ يعني در مسائل و مباحث معرفت نورانيت كاملاً روشن ساختهاند كه محمد و آلمحمد:مقامات و اسماء اللّه هستند. خدا را بهمحمد و آل محمد: بخوانيد و راه خواندن خدا، همين است: أللّهم إنّي أتوجّه إليك بمحمّد و ال محمّد([۱۶]) يعني خدايا، من روآوردم و توجه كردم و روبهرو شدم با تو؛ اما خدايا، بين من و خود، يك رويي را قرار دادهاي كه من بهاو رو كردهام، روي باطن، روي ظاهر، همه را بهسمت او كردهام.
أينما تُولّوا فثَمّ وجهُ اللّه([۱۷]) هرجا رو كرديد همانجا وجه خداست. محمد و آل محمد:به نورانيتشان همهي آسمانها و زمينها را پر كردهاند.([۱۸]) هركس ايشان را به معرفت شهودي و عرفاني شناخت، هرجا روكند، به خدا رو كرده است.
البته ظاهر اين آيه در مورد نمازهاي نافله است. در نمازهاي واجب در حال اختيار و امكان هر كسي بايد رو بهقبله بايستد و نماز بگزارد. از شرايط صحت نماز واجب رو به قبله بودن است. اما در نمازهاي مستحبي و نافلهها شرط صحت نيست، ميشود انسان به جهات ديگر رو كند. مستحب است كه تكبير يا ركوع و سجود را رو به قبله انجام دهد.([۱۹])
اما باطن و تأويل آيهي اينما تُولّوا فثَمّ وجه اللّه ايناست كه هرجا كه رو كردي نور خدا آنجا ظاهر و خدا بهظهورش آنجا پيدا و نمايان است، پس رو بهخدا كردهاي و در هرجا، روبهروي خدا ايستادهاي. در همهجا خدا بهظهور و نورش موجود است، خداوند در نزد تمام خلقش حاضر است.
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۱ *»
معلوم است خلقي كه ميخواهد بهپروردگارش رو كند، رويي از جنس و سنخ خودش در خلق و مخلوق بودن ميخواهد. پس خداوند اين بزرگواران را در همهجا جلوه، وجه، جهت و سمت خود قرار داد. در دعا هم بهما ياد دادند كه عرض كنيم: اللّهم انّي اتوجّه اليك بمحمّد و آل محمّد صلواتك عليهم اجمعين و اقدّمهم بين يدي صلوتي.([۲۰]) خدايا، من رو كردم بهسوي تو اما واسطهي من محمد و آل محمدند:. ايشان را جلوي نمازم قرار ميدهم، يعني بين خودم و تو. خدايا، ايشان بين من و تو واسطه هستند روي من بهايشان است، سمت من و سمت تو براي من هستند.
پس مسلم و از امور بديهي است كه خدا را بهاسم احتياج نبود و اسمها را بهخاطر نيازمندي خلق براي خودش آفريد. خلق محتاج بودند كه خدا را بخوانند و رو بهسوي خدا كنند، همهي اين جهات مالِ خلق است. پس براي ايشان آن اسما را آفريد. يعني براي محمد و آل محمد:يك مرتبهي نازل قرار داد كه در آن مرتبه، ايشان اسماء اللّه شدند و تمام تعلقات خلق بهايشان شد. همه و تمامي خلق بستگي به ايشان پيدا كردند.
چرا؟ چون همهي موجودات و جميعشان بسته بهاسماء اللّه هستند. هيچ موجودي جدا نيست. از هر موجودي رشتههايي عجيب بهعالم اسماء اللّه كشيده شده است كه تمام رشتهها متصل است. حالا چقدر است؟ گويا جندق بود عرض كردم ما و آنچه كه بهما تعلق گرفته است از مشيت كه تا اينجا آمدهايم، خدا ميداند! مثل آناستكه هر ذره از وجود موجودي را بهرشتهها و طنابهاي زيادي، بهيك رشته و طنابي كه تا عالم مشيت كشيده شده است ببندند. همه و همه بهاينطور بستگي عجيب، متصليم. اگر موجودي يك ذره از مشيت بخواهد انقطاع حاصل كند، نابود است.
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۲ *»
خلق اللّه الاشياء بالمشية،([۲۱]) الآن هم همينطور است. اينطور نيست كه يك وقتي با مشيت موجودات را خلق كرد و ديگر تمام شد. بلكه خداوند بهمشيت، تمام موجودات را آن بهآن ايجاد ميكند و همه بهاين رشتههاي عجيب متصلاند. اين رشتهها ما را بهآن بسته است و همه متصل بهمشيتيم. ذرهاي از عالم وجود نيست كه از اين رشتهها خارج و جدا و منقطع باشد و بعد همه بهاسماء اللّه متصلاند.
دانستيم كه اسماء اللّه حقيقي اولي تكويني محمد و آل محمدند صلوات اللّه عليهم اجمعين. پس همه متصل بهايشان و آن مقاماند بهچه اتصالي! نحن سبب خلق الخلق.([۲۲])
براي ايشان مقامات عاليتري است كه در آن مقامات اصلاً ربطي بهخلق ندارند، و در آنجاها ديگر اسم معني ندارد. اسم براي چه كسي و براي چه امتيازي؟ براي چه بخواهند ممتاز باشند؟
اما همينكه با خلق ارتباط پيدا كردند برايشان اسمها پيدا شد. اين اسمها و صفتها بيانگر تعين وجود ايشان و نحوهي ارتباط ايشان با خلق است. محمد۹، علي، حسن، حسين كه گفته شده بيجهت نيست. اين اسمها يك نوع ارتباطهايي را بيان ميكند. از جمله اسمهاي حضرت فاطمه سلام اللّه عليها «زهرا» است. راوي كيفيت ولادتش را از حضرت صادق۷ سؤال ميكند كه آقا ولادت حضرت زهرا را براي من بفرماييد. فرمود: نعم. آري، چه سؤال خوبي كردي!
چقدر ائمه مادرشان، حضرت زهرا سلام اللّه عليها را دوست داشتند! از هر حال و فضيلت و امرش كه ياد ميكردند چه مسرّتي براي آن بزرگواران بود! آن وقت شما
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۳ *»
ببينيد مصيبتش هم با دل مقدس ائمهي ما سلام اللّه عليهم اجمعين چه كرده است! كه همه در مصيبت حضرت زهرا سوختند.
تا راوي از ولادت حضرت فاطمه سؤال كرد يك مسرّتي به ايشان دست داد فرمود نعم. يعني خوب سؤالي كردي، بشنو. حضرت شروع كرد بهذكر حالات حضرت فاطمهي زهرا سلام اللّه عليها: بعد از آنكه تمام زنهاي قريش از خديجه بريدند و او را تنها گذاشتند، كه چرا زن محمد، زن بچهي يتيم، يتيم ابوطالب، شدي؟ از او بريدند.([۲۳])
حضرت خديجهي كبرا سلام اللّه عليها، امّ المؤمنين است. قربانش بشويم، چه حق بزرگي بر گردن همهي مسلمين دارد! آنقدر رسول خدا۹ خديجهي كبرا سلام اللّه عليها را دوست داشتند كه حتي بعد از رحلتش هر وقت در مدينه يادشان ميآمد يا اسم خديجه را ميشنيدند، تأثر پيدا ميكردند و اشك از چشمهاي مباركشان ميريخت.
عايشهي ملعون خيلي حسادت داشت، ميگفت يك پيرزني كه بيشتر نبوده است، شما اينقدر به او علاقه داريد([۲۴]) و از يادتان نميرود! اما او صدف گوهر عصمت و طهارت و او مادر حضرت فاطمهي زهرا بوده است. رحم مقدسش قابل نور فاطمه بود و خدا براي آن خاتون بزرگوار تنهايي را نميپسندد. برايش فاطمه قرار ميدهد كه در رحم مقدسش نور فاطمه با مادر مأنوس ميشد، انس ميگرفت، سخن ميگفت.([۲۵]) مادرش را تسلي ميداد، در جريانهايي كه برايش پيش ميآمد كمك ميكرد و الهام بهاو ميفرمود. بارها شده بود كه حضرت زهرا، در رحم مادر براي مادر سخن ميگفت، مشكلاتش را حل ميكرد، احكام را برايش بيان مينمود، در مسائل
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۴ *»
روزمرهي زندگي حكم خدا را برايش بيان ميكرد.
يك روز رسول خدا۹ وارد شدند ديدند خديجه دارد سخن ميگويد (البته از رسول اللّه كتمان ميكرد). فرمودند: خديجه، با چهكسي حرف ميزني؟ كسي كه در خانه نيست،(رسول اللّه ميدانند). عرض كرد: يا رسول اللّه، با اين جنيني كه در رحم دارم. با من انس ميگيرد، صحبت ميكند، نميگذارد من تنها باشم، احكام دين برايم ميگويد، تسلّي خاطرم ميدهد.([۲۶])
موقع ولادتش كه نزديك شد دنبال زنهاي قريش و خويشان و نزديكان فرستاد. گفتند: ما با تو روي آشتي نداريم، تو حرف ما را نپذيرفتي و با يتيم ابوطالب وصلت كردي، خودت ميداني. خديجه داخل اتاق نگران و ناراحت نشسته است كه چه خواهد شد؟ زن، موقع وضع حملش كمك لازم دارد.
يكباره ديد سقف خانه شكافته شد، چهار زن بزرگوار و با جلالت و كرامت به سيماي زنهاي بنيهاشم وارد شدند. يكي روبهرويش نشست، يكي پشت سرش نشست، يكي سمت راستش نشست و يكي هم سمت چپش نشست. ولادت حضرت زهرا انجام شد. همينكه آن بزرگوار بهدنيا آمد طاهر و مطهّر بود و براي خدا سجده كرد. فرمود: اشهد ان لا اله الاّ اللّه و اشهد انّ ابي رسول اللّه۹. شهادت گفت و بعد رو كرد به يك يك آن زنها: آسيه سلام بر تو، مريم سلام بر تو، ساره سلام بر تو، كلثوم (خواهر موسي) سلام بر تو. بر همه بهاسم سلام فرمود.([۲۷]) از اول ولادتش آثار عظمت و جلالت از آن بزرگوار ظاهر بود و خداوند مقام و منزلتش را نشان داد.
در هر صورت، اسمهاي آن بزرگواران براي بيان خصوصيات و حالاتشان بود. از جمله حضرت فاطمهي زهرا با اين جلالت و عظمت كه ولادت يافت.
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۵ *»
آن خانمها و خواتين كه براي خدمتگزاري خديجه و براي حرمت بهحضرت فاطمهي زهرا آمدهاند، در دستشان ابريق و در ميان ابريق آب كوثر است. آن مخدره را با آب كوثر شستشو دادند (احتياج به شستشو ندارد) و او را بهمادرش دادند. خديجه، دخترت را بگير كه طاهر و مطهّر است.
امام فرمودند: همان موقع ولادت حضرت فاطمه، نوري در جميع آسمانها پيدا شد كه همهي آسمانها روشن شد. گفتند: خدايا، اين نور از كجا و نور كيست؟ خطاب شد اين نور حبيب ما، محبوب پيغمبر ما، دختر حبيب ما، فاطمه است. از آنجا اسمش را زهرا گذاردند. زهراست چون نورش روشنكنندهي آسمانها و اهل آسمانها شد.([۲۸])
در مدينه گاهي آن نور ظاهر ميشد و خدا ميخواست مقام فاطمه را نشان بدهد. صبح نور سفيدي نمايان ميشد كه تمام ديوارهاي مدينه و خانهها را به نور خود منوّر ميكرد.
چون اول ظهور اسلام بود، ميبايست از آن بزرگواران چنين آثاري براي استحكام ريشهي اسلام و قوت گرفتن دين خدا ظاهر ميشد. مثل معجزات رسول اللّه، معجزات اميرالمؤمنين و معجزاتي كه از همين بزرگوار يا از امام حسن و امام حسين۸ ظاهر ميشد. حتي از بعضي اوليايشان مثل سلمان و عمار كرامتها سرميزد، اينها براي تحكيم اسلام و محكم شدن اسلام در دلها و ريشه دوانيدن اسلام در زواياي روح انسانها لازم بود.
از آن جمله تلألؤهايي بود كه از صورت مبارك حضرت زهرا ظاهر ميشد. صبح، ظهر، غروب به رنگهاي سفيد و زرد و قرمز، همهجا روشن ميشد. عرض ميكردند: يا رسول اللّه اين نور از كجاست؟ ميفرمود: برويد از خانهي فاطمه خبر بگيريد. ميرفتند
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۶ *»
ميديدند حضرت فاطمهي زهرا در ميان محراب عبادت نشستهاند و از چهرهي مباركش اين نور درخشان است و از آنجا شروع شده است.([۲۹])
آن وقت براي اين نور هم ديگر در و ديوار حجاب نبود، نور دنيايي نبود تا ديوار و در از نفوذ آن مانع و حجاب شود. همه جا را روشن ميكرد.
همان نور در امام حسين انتقال پيدا كرد و همراه امام حسين بود. راهب ميگويد: يكباره ديدم كه تمام فضاي ديْر روشن شده است. سر بيرون كردم ديدم عجب! زمين و آسمان روشن شده است. اين روشنايي در شب تاريك از كجا است؟! نگاه كردم ديدم سري را بر سر نيزه نصب كردهاند و اين نور از آن سر مقدس است.([۳۰])
و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۷ *»
مجلس ۲
(شب شنبه / ۷ جمادي الاولي ۱۴۱۴ هـ ق ـ ۱ / ۸ / ۱۳۷۲)
r تأثّر معصومين: از مصائب حضرت فاطمه۳
r معصومين: در عالم اعراض هر چه به يكديگر نزديكتر بودند، از
مصائب يكديگر بيشتر متأثر ميشدند، اشارهاي به مصيبت كربلا
r سبب شهادت حضرت فاطمه۳ و تأثر معصومين:
r اعتدال بدنهاي معصومين: مقتضي حيات ابدي است
r سرّ خلقت زندگي و مرگ
r علّت مرگ در نوع زندگان، معناي از دنيا رفتن معصومين:
r كشته شدن و مردن، اعتدال بدن و هيئت اعتدالي آن
r معصومين: به مرگ طبيعي از دنيا نميروند
r سبب از دنيا رفتن معصومين:
r سبب شهادت حضرت فاطمه۳
r اسامي معصومين: دو قسم است
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۸ *»
بسم اللّه الرّحمن الرّحيم
همانطور كه امام عسكري صلوات اللّه عليه در اين صلوات تعليم فرمودهاند كه عرضه داريم خداوند افضل تحيّات ما را به پيشگاه فرزندان معصوم حضرت فاطمهي زهرا۷ابلاغ بفرمايد، از خداي متعال تقاضا داريم كه در اين شب دوم اقامهي مجالس عزاي حضرت، در اين محل شريف، تحت قبّهي حضرت سيدالشهدا۷، روي فرش بزرگان دين، ان شاء اللّه اين سلام و صلوات و تحيّات ناقابل ما را به پيشگاه معصومين:بهخصوص وجود مبارك امام زمان صلوات اللّه و سلامه عليه و عجل اللّه تعالي له الفرج ابلاغ بفرمايد.
اميدواريم آن بزرگوار بهفضل و كرمش بر ما مُشْرف شود و ببيند كه ما هم در مجلس عزاي مادرش زانوي غم بر زمين زدهايم، ما هم در اين اجتماع ماتم برپا كردهايم. همانطور كه تمام فرزندان حضرت زهرا در مصيبت مادرشان سلام اللّه عليها، ميسوختند و همه گريان بودند. خدا به داد دل امام زمان صلوات اللّه عليه برسد. عرضه ميداريم ساعد اللّه قلبك يا مولانا يا بقية اللّه في مصيبة امّك الزهراء سلام اللّه عليها.
نوعاً متذكر امر حضرت فاطمه بودند و بر مظلوميت آن بزرگوار گريان ميشدند. بلكه هرگاه بهيادشان ميآمد و امر مصيبت مادرشان حضرت فاطمه سلام اللّه عليها را متذكر ميشدند، بيتاب ميگشتند. چنانكه خود اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه بعد از حضرت فاطمهي زهرا چه دوراني گذراندند! به فرمودهي خودش: اي فاطمه، بعد از رحلت تو ديگر حزن من ابدي است و غم من تمام نخواهد شد.([۳۱]) آن بزرگوار فراموش
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۹ *»
كه نميكرد، چطور فراموش كند آن همه صدمات و مصائب و آلام را بر يك دختر، آن هم هجدهساله يادگار رسول خدا۹؟
هرچه آن بزرگواران در حقيقت و واقعيتشان بهيكديگر نزديكتر بودند، ـ البته دوري ندارند، اما بهحسب عوارض و عالم اعراض ـ هرچه بهيكديگر نزديكتر بودند، شدت غم و آلامشان در مصائب يكديگر بيشتر بود. بهحسب ظاهر و اين عالم اعراض ميبينيم كه فرزند نسبت بهپدر و مادر از همه نزديكتر است، از اين جهت مصيبت حضرت زهرا دربارهي رحلت حضرت رسول۹از همهي خاندان رسالت بيشتر بود. از اميرالمؤمنين، از امام حسن، از امام حسين بيشتر بود. زينب كبرا و امّكلثوم كه بهظاهر كودك هم بودند. غم آن بزرگوار در مفارقت پدرش فوق تصور است، چون از هرجهت بهرسول خدا۹ نزديكتر است؛ فرزند است.
فرزند بهحسب اين عالم اعراض بهبيان قرآن، جزء پدر است. شيخ مرحوم اعلي اللّه مقامه الشريف از آيهي قرآن استفاده فرمودهاند، وقتيكه خداوند در ردّ كسانيكه ملائكه را دختران خدا يا عيسي و عُزَير و امثال ايشان را پسر خدا ناميدند، فرمود: و جعلوا له من عباده جزءاً.([۳۲]) اين نادانان آمدهاند براي خداوند جزء قرار دادهاند. نميفرمايد فرزند، از فرزندي كه آنها گفته بودند تعبير بهجزء آورده است. جزء يعني پارهي وجود. همان تعبيري كه از رسول خدا۹ دربارهي حضرت فاطمهي زهرا، سني و شيعه نقل كردهاند: فاطمة بضعة مني([۳۳]) فاطمه پارهي تن من است، جزء من است. همهي فرزندان رسول اللّه۹ پارهي تن حضرت و جزء و اعضاي ايشان هستند.
خدا درجات شيخ مرحوم عالي است، متعالي فرمايد، او اوليائش را ميشناسد. در مصيبت امام حسين براي ما در مرثيهسراييش چه ميفرمايد؟ يكي از مصيبتهاي
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۰ *»
كربلا اسب دوانيدن بر پيكر مقدس امام حسين۷است. شيخ مرحوم، اين مصيبت را چقدر عميق ميبيند! المؤمن ينظر بنور اللّه،([۳۴]) مؤمن با نور خدا نگاه ميكند. آن بزرگوار با نور خدا مينگرد. او فقط امام حسين را زير دست و پاي اسبان سركش بنياميه نميبيند، او رسول اللّه را، اميرالمؤمنين را، حضرت زهرا: را زير دست و پاي آن اسبان شقاوتاثر بنياميه ميبيند، خدا لعنتشان كند. از اينجهت در اين ديد و در اين تعبيرش آن چنان ميسوزد كه بيتاب ميشود و نفرين ميكند:
عُقِّرْتِ كَيْفَ خَبَطْتِ قَلْبَ فاطِمَةَ | و حَيْدَرٍ و حَشي خَيْرِ النّبيّينا؟([۳۵]) |
اي اسبها، پيتان بريده باد! ـ اي كاش، پيهاشان بريده ميشد قبل از آنكه اين جنايت را انجام بدهند، و اين مصيبت را بر خاندان رسالت، بر قاطبهي اهل ايمان و بر دوستان حسين وارد سازند.
حالا چطور آن بزرگوار اسبها را مورد خطاب قرار ميدهد؟ مؤمن با نور الهي نگاه ميكند و چشمش بهبينايي الهي روشن است. با آن بينايي الهي كه مينگرد، اسبها را صاحب شعور و صاحب تكليف ميداند. حتي آن اسبها در درگاه خدا مؤاخذه و عقاب خواهند شد. عُقِّرْتِ كَيْفَ خَبَطْتِ قَلْبَ فاطِمَة؟ مگر تو نفهميدي كه چه ميكني و كجا پا ميگذاري؟ پِيَت بريده باد كه اينطور جسارت كردي و قساوت نشان دادي. تو مگر نميفهميدي، مگر نميدانستي؟
اينطور سخن گفتنِ اين بزرگوار تأثير نور الهي است. وقتي يك كسي بينشش بينش الهي و بصيرتش بصيرت الهي شد و با نور خدا ديد و شنيد و گفت و رفت و آمد، همهي امورش خدايي و از هرجهت فوق ديگران است. امام صادق۷مؤمن را همينطور تعريف ميفرمايد: المؤمن مدخله نور، مخرجه نور،([۳۶]) مؤمن در تمام
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۱ *»
برنامههايش در نور الهي بهسر ميبرد. چرا؟ چون هدايت پروردگار نوري است كه مسير او را روشن و راهش را مشخص ميسازد. از تاريكيها و ظلمتها حفظ ميكند، از لغزشها بازميدارد و عصمت ميبخشد.
مؤمن بهواسطهي متابعت دين خدا و پيروي از محمد و آل محمد:هميشه در نور بهسر ميبرد. آنوقت اگر براي مؤمن درجهي كمال حاصل شود، ديد و بينشش ديد و بينش الهي و نوراني خواهد بود. او بههرچه نگاه ميكند واقعيت آن را ميبيند و هويت او را مشاهده ميكند. يك اسب بهحسب ظاهر شعور حيواني دارد و نبايد با او گفتگو و مخاطبهي اين طوري داشت حتي در مقام شعر.
البته شعرا تخيّل دارند و چه بسا با سنگ، با گل، با بلبل صحبت ميكنند و با اشيا و نباتات و حيوانات گفتگوها دارند، اما اينها همه از باب تخيّلات شاعرانه است. كار شاعر اين است كه تخيّل ميكند و بهحسب تخيل سخن ميگويد و نظمي ميسازد، ولي شيخ مرحوم و امثال ايشان، بزرگاني كه صاحب روح كمالاند از تخيلات شاعرانه و نعوذباللّه خيالبافي منزّه هستند. ايشان خيالباف نيستند، واقعيت را ميبينند و با واقعيت روي سخن دارند.
آن بزرگوار مشاهده ميكند و ميگويد، ميبيند و خطاب ميكند. اين اسب را در عالم حيوانيش، صاحب شعور حيواني ميداند و در عالم حيوانيت او را مكلف و داراي تكليف ميشمرد. آن بزرگوار در مباني حكمت خود، بهحسب آيات قرآن و فرمايشات محمد و آل محمد: و دلايل عقلاني و نوراني الهي، اثبات فرموده است كه تمام موجودات داراي شعورند.
تمام موجودات كه پا بهدايرهي وجود گذاردهاند و در هر مرتبه از مراتب وجودند، بهحسب خودشان شعور دارند. حتي اختيار دارند، ميتوانند كاري را به حسب مقام خودشان انجام بدهند يا ترك كنند، بهحسب مقامشان مختارند. چون
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۲ *»
شعور دارند و مختارند، پس مكلفاند و تكليف دارند. چون مكلف هستند اگر در تكاليف اطاعت كنند، نزد خدا ثواب دارند و اگر خلاف تكليف رفتار كنند نزد خدا عقاب ميشوند.
آن بزرگوار چنين ديدي دارد كه ديدي بر اساس قرآن و فرمايشات اولياي خدا: و وحي است، بر اساس ديد وحي، ديد الهي و نوراني است. ثابت هم فرموده و ادلهاش را در جاي خود بيان كرده است، بهطوري كه هيچ قابل خدشه نيست.([۳۷]) همه مكلف و صاحب تكليف هستند. نورانيت ايشان اقتضا ميكند كه اين امور را اظهار كند. پس بدون آنكه نعوذباللّه خيالبافي شاعرانه كرده و در مقام ذكر تخيّلات شعري برآمده باشد، در مصيبت كربلا ميسوزد و بهخصوص اينطور سخن ميفرمايد:
عُقِّرْتِ كَيْفَ خَبَطْتِ قَلْبَ فاطمَة، بهاسبها خطاب ميكند، نميشود كه بگويند ما نفهميديم كجا پا گذاشتيم، حالا كه فهميديد، كيفَ خَبَطْتِ قلبَ فاطمة، چطور روي بدن امام حسين پا گذاشتيد؟ اما اين بدن قلب حضرت فاطمه و دل حضرت علي بود، اين بدن اندرون رسول اللّه۹بود. از اين جهت نفرين ميفرمايد و اين نفرين بيجا نيست. محاكمهي آن بزرگوار است، اسبهاي بنياميه را، خدا لعنتشان كند. مگر نشناختيد، مگر ندانستيد كه اين پيكر و اين بدن مقدس، جزء رسول اللّه۹ و اصلاً قلب و دل حضرت اميرالمؤمنين و فاطمهي زهرا بود؟
بعد باز حضرت فاطمه را مقدم ذكر ميكند، سپس اميرالمؤمنين و بعد رسول خدا را. كداميك از ايشان نسبت به امام حسين نزديكترند؟ آخر امام حسين در رحم حضرت زهرا بزرگ شده، اصلاً گوشت، پوست، خون و استخوانش از بدن حضرت زهرا درست شده است. خدا از استخوان بدن حضرت زهرا براي امام حسين استخوان
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۳ *»
و از گوشتش براي او گوشت درست كرده است. به نقلي،([۳۸]) شير حضرت فاطمهي زهرا را خورده است و بهنقلي هم كه رسول خدا انگشت مبارك ابهام در دهان او گذاردند و امام حسين از انگشت رسول خدا شير خورده است.([۳۹])
در هرصورت ميبينيد كه بهحسب عالم اعراض، امام حسين به حضرت فاطمه نزديكتر است تا به اميرالمؤمنين و باز بهاميرالمؤمنين نزديكتر است تا بهرسول خدا. رسول خدا۹ جد و اميرالمؤمنين پدرند، اما حضرت فاطمه مادر است. از اين جهت بهحسب نور الهي، اول حضرت فاطمه را ميبيند: كيف خبطت قلب فاطمة و حيدر و حشي خير النبيّينا.
پس با اين مقدمه، اجمالاً ميدانيد كه مصيبت حضرت زهرا در مفارقت پدر بزرگوارش چقدر بايد سخت و سنگين باشد. همينطور بعد مصيبت حضرت فاطمه براي اميرالمؤمنين و براي امام حسن و امام حسين چقدر بايد سخت باشد؟ ساير فرزندان امام حسين، ائمهي معصومين هم همينطور. حال امام زمان صلوات اللّه عليه يادگار و بازماندهي خاندان رسالت و يادگار سيزده معصوم است. از نظر سنخ و جنس با آنها همسنخ و همجنس است. چقدر آن بزرگوار در مصائب سيزده معصوم:بهخصوص حضرت فاطمهي زهرا ميسوزد!
چون باز جنبهي مادري فوق همه است، خيلي ميسوزند. در روايات تقريبا اين مسأله زياد است كه ائمه:از حضرت فاطمهي زهرا ياد مينمودند و گريه ميكردند، اشك ميريختند، بيتاب ميشدند.
يك روزي حضرت امير۷نشسته بودند، عدهاي هم از اصحاب خاص حضرت بودند و بيگانه نبود. زمان خلافت غاصبانهي عمر بود، خدا لعنتش كند. گفتند: آقا، عمر
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۴ *»
تمام عمّال خود را عزل كرده ولي قنفذ را عزل نكرده است. حضرت يك نگاهي بهاين طرف و آن طرف فرمودند، بهحسب ظاهر اطمينان پيدا كردند كه جاسوسي نيست. آن وقت لرزه بر اندامش افتاد، رنگ از صورت مباركش پريد، اشك از چشمش جاري شد. گفت براي خاطر اينكه خواسته مزد او را بدهد. آخر او بهدستور دومي بهبازوي حضرت زهرا، تازيانه زد.([۴۰]) چه تازيانهاي بود! چه تازيانهاي بود! كه بهفرمودهي حضرت صادق۷، همان تازيانه باعث شهادت حضرت فاطمهي زهرا شد.
از حضرت صادق۷ سؤال كردند: آقا، آيا جدهي شما، حضرت فاطمهي زهرا با مرگ طبيعي از دنيا رفتند؟ همهي وجود حضرت در هم شكسته شد، فرمود: به خدا جدهي ما را كشتند، فاطمه شهيد از دنيا رفت. بعد فرمود: اما علت شهادتش همان تازيانهاي بود كه بهبازويش زدند.([۴۱])
من نميدانم چه تازيانهاي و چطور زدني بوده كه باعث شهادت حضرت فاطمهي زهرا سلام اللّه عليها گرديده است! چه عرض كنيم؟ آيا جا ندارد كه هر وقت ائمه از يك چنين مصائبي ياد نمايند گريه كنند؟
راوي ميگويد در مدينه خدمت حضرت رضا۷ بودم. آقازادهشان امام جواد۷ در سنين كودكي بودند، بهطوري كه بهاقتضاي كودكي بهاصطلاح ما داشتند بازي ميكردند. يكباره آقازاده، امام جواد۷ روي زمين نشست و پاهايش را در بغل گرفت و شروع كرد بهگريه كردن، چه گريهاي! راوي ميگويد من تعجب كردم، گفتم: آقا چه شده كه آقازادهتان اينطور گريه ميكند؟ آقا كه ميدانند ولي فرمودند: پسرم چه شده؟ عرضه داشت: از مصائب مادرم، فاطمهي زهرا يادم آمد.([۴۲])
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۵ *»
حضرت فاطمهي زهرا سلام اللّه عليها در فراق پدر بزرگوارش، مصيبتش از همه بيشتر بود. اگر حضرت فاطمه را صدمه هم نميزدند، كتك هم نميزدند، بچهاش محسن را هم سقط نميكردند، او را در ميان در و ديوار هم شكنجه نميدادند و پهلويش را هم نميشكستند، او ميمرد. خواه و ناخواه، بههمان مصيبت پدر بزرگوارش و درد مفارقت، ميمرد. از بس آن مفارقت شديد بوده است! شدت غم حضرت زهرا سلام اللّه عليها را در مفارقت پدرش خدا ميداند.
اما اقتضاي ابدان مطهر ايشان آن است كه اگر عارضهاي از شهادت و مسموميت عارض نشود، آن بدنها طوري نيست كه خودبهخود با مرگ و امور و روش طبيعي، روح ايشان از بدنشان مفارقت كند. امكان هم دارد اگر يك وقتي بخواهند، به واسطهي فُجعه و حالاتي مانند آن از دنيا بروند. ولي ميخواهند اظهار كنند و نشان بدهند كه بدنهاي ما در چنان اعتدالي از شرافت و لطافت و كمال است كه برايش مرگ نيست. مرگ بهاين معني كه يكوقتي اين بدن ديگر خودبهخود طوري بشود كه تعلق روح نباشد و روح از آن مفارقت كند. بدنهاي ايشان اينطور، مثل ساير خلق نيست.
ساير خلق اينطور هستند كه خداوند براي همه مرگ را مقدر كرده است، مگر كسي را كه خودش بخواهد نگاه دارد و نميرد. خدا براي جميع خلقش حيات و مرگ را مقدر كرده است. هو الّذي خلق الموت و الحيوة ليبلوكم ايّكم احسن عملاً([۴۳]) كه تفسير شده است به: ايّكم احسن عقلاً.([۴۴]) خدا مرگ و زندگي را خلق كرده است براي آنكه شما را آزمايش كند و ببيند كدام يك از شما بهتر فكر و انديشه ميكند و بهتر تعقل مينمايد و از رفتن رفتگان، از گذشتن عمر، از ازدستدادن نعمتها و فراغتها، عبرت ميگيرد و بهفكر برميآيد.
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۶ *»
انديشمند و عاقل آن است كه از جريانها عبرت و درس بگيرد و آموزش يابد، با پيشآمدها ترقي كند، آنچه ميبيند مايهي ترقيش بشود. اما سفيه كه در مقابل عاقل است، ـ ديوانه در مقابل عاقل نيست بلكه در مقابل صحيح و سالم است، اما سفيه در مقابل عاقل است.ـ يعني كسي كه بهمقتضاي عقل رفتار نكند. با آنكه عقل دارد بيخردانه رفتار كند، مآلانديش نباشد، دربارهي امور تدبر نداشته باشد، بيرويّه كارها را انجام دهد.
نوع ما گرفتار يك چنين حالاتي هستيم. نوع برنامههاي ما اين طوري است و نوع ابتلاءاتي كه داريم در اثر همين بيفكريهاي ماست. مآلانديشي نداريم و عاقبتانديشي نميكنيم. فقط جلوي پايمان را ميبينيم كه امروز بگذرد. چرا امروز بگذرد؟ مگر فردا در پيش نيست، مگر ما آخرت نداريم و مؤاخذه نميشويم؟ بهجميع رفتار، گفتار و كردارمان مؤاخذه ميشويم. تمام نفَسهاي ما حساب شده و شمرده و ثبت شده است. اگر اينطور فكر و انديشه كنيم، آيا اينطور زندگي ما درهم و برهم خواهد بود؟ هرچيزي، ميگوييم، هركاري، ميكنيم، هرجايي، ميرويم و ميآييم، هر طوري، سلوك ميكنيم و تمام وظايف و حقوقي كه مقرر و معين شده است هيچ رعايت نميكنيم. اين صحيح نيست و اين زندگانيها سفيهانه است. نوعاً خودمان را گرفتار ميكنيم. نوع گرفتاريها و ابتلاهايي كه داريم، بهواسطهي فكر و انديشه نكردن در امورمان است. مؤمنين بايد با انديشه كار كنند. فكر كنند، بيفكر و تدبّر و بيرويّه كاري انجام ندهند، عاقل اين است. مقابل عاقل سفيه است كه كارهايش حساب ندارد و درهم و برهم هر كاري ميخواهد ميكند و هرطوري كه شد رفتار ميكند، بهچنين كسي سفيه ميگويند.
خلق الموت و الحيوة ليبلوكم ايّكم احسن عملاً. عمل خوب نتيجهي فكر خوب است، عمل صحيح نتيجهي عقل سالم است. تدبر و فكر كه ميكند، امرار معاش و
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۷ *»
تقدير معيشتش، معاشرت با دوستانش، رفت و آمدش، طرز كار و حتي انتخاب كارش همه روي حساب، دقت، ملاحظه و با توجه بهوظايف است. پس عمل مانعي ندارد كه بهعقل هم تفسير شده باشد، چون مبناي عمل صحيح، تدبر و فكر صحيح است.
بالاخره خداوند براي همهي خلق يك زندگي و يك مردن مقدر كرده است كه بهموقع خودش بميرند. اجل هر كسي معلوم است و بهموقع خودش خواهد آمد كه اين بدن طوري ميشود كه ديگر صلاحيت و قابليت ندارد كه روح به آن تعلق بگيرد. چنين مرگي براي محمد و آل محمد:، براي انبيا:و براي كاملان نبايد باشد. چون آن بزرگواران كاملاً معتدلاند و مرگ طبيعي، دراثر عدم اعتدال بدن فراهم ميشود. بدن كه اعتدالش بههم ميخورد، ارزش و قابليتش را از دست ميدهد و روح تعلقش را برميدارد. روح كه تعلقش را برداشت ميگويند مرده است.
آن بزرگواران اينطور نبودند، اما از دنيا هم ميبايست بروند، مصلحت در آن است كه نمانند. وقتيكه از اين دنيا ميخواهند بروند، بايد صدمهاي و مصيبتي و دردي را بهحسب ظاهر از اين اعراض عالم بپذيرند كه شهادت است يا مسموميت. فرمود: ما منّا الاّ مقتول او مسموم([۴۵]) هيچيك از ما نيست مگر آنكه يا بايد كشته شود و از دنيا برود، يا بهوسيلهي سمّ شهيد شود و از دنيا برود.
باز بهحسب قرآن ميدانيم كه كشتهشدن غير از مردن است و نوع و كيفيت مردن و كشتهشدن از هم جداست. گرچه شايد از نظر علوم طبيعي روشن نباشد كه چه فرقي با هم دارند اما خداوند در قرآن بين كشتهشدن، با شمشير يا با سمّ يا بهطورهاي ديگر، و بين مرگ كه همان مرگ طبيعي باشد، فرق گذارده است. چون ايندو تا با هم فرق دارد، خدا هم دربارهي رسولش۹ فرموده است: و ما محمّد۹الاّ رسول قدخلت من
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۸ *»
قبله الرسل أفان مات او قتل انقلبتم علي اعقابكم([۴۶]) پس فرق دارد كه بميرد يا كشته شود، خداوند فرق گذارده است.
پس مطلقاً ميگوييم كه براي آن بزرگواران مرگ نيست، يعني حتي اگر كشته شوند، نمردهاند. مرگ بهآن معني برايشان نبوده است. كشته شدهاند يعني بدن بههمان اعتدالش هست اما اثري يا ضربهاي پيدا شد كه «هيئت اعتدالي» بدن را از آن گرفت. «اعتدال» در ايشان از بين نميرود و بدن، كمال خودش را از دست نميدهد، هرچه هست همان است. اما هيئت اعتدالي را از دست ميدهد.
هيئت اعتدالي يعني كيفيت و ساختماني كه خدا براي كالبد شخص زنده مقرر كرده است. همينكه ميبينيم سر روي گردن، گردن روي شانه، شانه بهاين شكل، سينه، قلب، پا، بدن همه وضعش مشخص است. كالبد همهي موجودات براي روحشان متناسب است و هيئت اعتدالي دارد كه روح تعلق ميگيرد. وقتيكه اين هيئت را درهم بكوبند و بهطوري از بين برود، خدا اقتضاي آن را اينطور قرار داده است كه روح مفارقت ميكند.
در معصومين:مرگ نيست يعني اعتدال بدنشان ابداً بههم نميخورد و از بين نميرود بلكه هيئت اعتدالي از بين ميرود. هيئت اعتدالي كه از هم پاشيد و كيفيتي كه خدا مقرر كرده است بهطوري از بين رفت، روح مفارقت ميكند؛ ميگوييم شهيد شدند، از دنيا رفتند.
اين مقدمه بود، ولي چون ديگر ايام مصيبت حضرت فاطمهي زهرا سلام اللّه عليهاست اگر حالا نگويم و شما متذكر نباشيد كه گريه كنيد و دلتان بسوزد، كي بگويم؟ ان شاء اللّه دلها متوجه باشد كه در اين اوقات آقا امام زمان صلوات اللّه عليه
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۹ *»
بهمصيبت مادرشان حضرت فاطمهي زهرا سلام اللّه عليها مصيبتزده هستند، شما هم متذكر باشيد. البته در دوران سال هميشه بهبركت اين مجالس متذكريم اما بهخصوص در اين اوقات، تذكر، توجه، دلسوختن و تأثر بيشتر لازم است كه اميدواريم همه مشمول عنايات امام زمان صلوات اللّه عليه باشيم و بهحسب خودمان در عزاداري و متأثر بودن در مصيبت حضرت فاطمهي زهرا اقتداي بهآن حضرت كرده باشيم.
البته ميدانيم كه رسول خدا۹ را بهوسيلهي سم آن چنان مسموم كردند كه هيئت اعتدالي بدن آن بزرگوار كم شد و باعث مفارقت روح مقدسش از بدن گرديد. اميرالمؤمنين را هم ميدانيد كه بهفرق نازنينش ضربت زدند، فرق مقدسش شكافت، چه شكافتني! كه شمشير آن اشقي الاولين و الآخرين تا عمق مغز حضرت اصابه كرد. خدا ابنملجم را لعنت كند، حضرت از دنيا رحلت فرمودند. امام مجتبي و حضرت سيدالشهداء را هم كه ميدانيد، ساير ائمه را هم اجمالاً ميدانيد.
دربارهي حضرت فاطمهي زهرا سلام اللّه عليها، آنچه باعث از بين رفتن هيئت اعتدالي بدن حضرت شده امام صادق۷ ميفرمايد آن تازيانه بوده است. حالا چطور زده و چه اثري داشته كه همان باعث شد كه روح مقدس حضرت فاطمهي زهرا از بدن مطهر و مقدسش مفارقت كند و بهفرمودهي حضرت صادق۷ آن بزرگوار هم شهيد از دنيا رفت.
البته مباحثي در نظر نيست، خداوند توفيق كرامت كند تا چه پيش آيد. چون براي دههي فاطميه آمادگي نداشتم كه منبري باشد و فكر ميكردم همان پيشنهاد مرا عزيزان قبول ميكنند و شبهاي جمعه و شنبه را از حضورشان استفاده ميكنيم و روضه هم كه داريم تا بعد همان بحثهايي كه پيش از اين ماه داشتيم، داشته باشيم. اما گويا قبول نكردند و آقايان هم تصميم گرفتند و منبر گذاردند و من هم آمادگي نداشتم. نوعاً در اينطور مواقع كه آماده نيستم، همان اول كه خطبهي منبر و آيهي مناسبي ميخوانم،
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۳۰ *»
ديگر هرچه بهذهنم خورد همان را دنبال ميكنم.
ديشب با آنكه آماده نبودم اما همين كه آيه را خواندم و بر حضرت فاطمه سلام اللّه عليها صلوات فرستاديم، ذهنم متوجه اين امر شد كه اسامي مبارك آن بزرگواران براي بيان دو امر است. بعضي از اسامي براي بيان مقامات نورانيشان در ميان خلق است كه از شناخت اسامي مبارك ايشان معرفت پيدا كنند و آن مقامات معنوي را بشناسند. بعضي از اسامي مباركشان هم بهجهت ارتباط و بيان كيفيت ارتباطشان با خلق مربوط ميشود.
اسمهاي زهرا و فاطمه از اين قبيل است. اما صديقه و طاهره و زكيّه مربوط به آن قسم اول است. يعني بعضي از اسامي آن بزرگوار براي بيان مقامات نوراني و جلالت شأن اوست و بعضي از اسامي بهكيفيت رابطهي او با خلق مربوط ميشود. «فاطمه» يعني آن بزرگوار تمام دوستان خود را از آتش جهنم حفظ ميكند و نگاه ميدارد و بازميگيرد. اگرچه چنان اين دوستان غرق معصيت و مأنوس به معصيت شده باشند،ـ بهخدا پناه ميبريم.ـ كه بهمانند طفلي شده باشند كه ميخواهند او را از شير بگيرند. چقدر سخت و دشوار است! با وجود اين انس و بستگي، شدت شفاعت حضرت زهراست كه تا كجا ادامه دارد و آن بزرگوار چه كساني را از آتش جهنم حفظ ميكند! يكي از جهات و علتهاي ناميده شدن حضرت فاطمه بهفاطمه همين است.([۴۷])
پس اين محبت شما بهحضرت فاطمهي زهرا سلام اللّه عليها و بهفرزندان حضرت زهرا سلام اللّه عليها خيلي مايهي اميدواري است. خيلي با نامهاي حضرت، زهرا و فاطمه انس بگيريد و مأنوس باشيد كه بسيار بسيار بهشما كمك ميكند، خيلي كمك ميكند. راه مأنوس شدن با آن بزرگوار همين است كه متوجه فضائل و مناقبش
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۳۱ *»
باشيد و ان شاء اللّه در مصائب و آلامي كه بر آن خاتون بزرگوار وارد شده است متأثر باشيد.
ان شاء اللّه اين شبها كه بهنام مجالس ماتم حضرت زهرا سلام اللّه عليها اجتماع ميكنيم، براي توجه و تأثر بيشتر توفيقات بيشتري داشته باشيم.
و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۳۲ *»
مجلس ۳
(شب يكشنبه / ۸ جمادي الاولي ۱۴۱۴ هـ ق ـ ۲ / ۸ / ۱۳۷۲)
r اسامي خداوند و معصومين: براي نيازمندي خلق است
r برخي از اسامي معصومين: گزارش از مقامات نوراني ايشان است
r حضرت فاطمه۳ «صديقه» است
r معناي «صدّيق و صدّيقه»
r بيان آيات: «كلاّ و القمر . . . »، معني ظاهري سوگندهاي اين آيات
r معني باطني سوگندهاي اين آيات
r معني «نذير» بودن حضرت فاطمه۳
r حجّتهاي خداوند با رعايا مقايسه نميشوند، آنها داراي ولايتاند
r حضرت فاطمه۳ پس از رحلت پدر۹ همهي زندگيش انذار بود
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۳۳ *»
بسم اللّه الرحمن الرحيم
محمد و آل محمد:آيهي خداوند هستند. خدا را در مقام ذات، اسم و صفتي نيست و تمام اسما و صفات الهي براي عالم خلق است.
چون خلق محتاج بودند كه خدا را بخوانند و بشناسند و بهسوي او روكنند، از خدا طلب حوائج كنند، خداوند براي رفع نيازمنديهاي خلق اسما و صفات براي خود قرار داد كه بهآنها او را بخوانند و خواستههاي خود را بهدرگاهش اظهار كنند تا خداوند بهاين وسيله ابواب فيض خود را بهروي ايشان بگشايد و حوائج ايشان را برآورده و نيازمنديهاي ايشان را رفع بفرمايد.
محمد و آل محمد: هم در مقام ذات و مقامات ذاتي خود نيازمند بهاسما و صفات نبودند و براي ايشان اسم و صفتي نبود. اما وقتي كه خواستند براي خلق ظاهر گردند و بهمخلوقات تعلق بگيرند، از اين جهت براي ايشان اسما و صفات پيدا شد و بهاسما و صفات جلوه فرمودند. تمام اسما و صفات ايشان براي معرفي ايشان بهخلق است كه در آنها آن بزرگواران را بشناسند و جهاتي كه بايد به آن جهات نسبت به ايشان آگاه شوند بيان شود.
بعضي از اسما و صفات ايشان بيان مقامات و مراتب عالي و نوراني ايشان است كه بايد به آنها ايشان را بشناسند. مثل اسامي آن بزرگواران كه بر قداستشان، نزاهتشان، طهارتشان دلالت ميكند و بهطور كلي اسمائي كه بهگونهاي از مقامات نوراني ايشان خبر ميدهد. خلق بهاين وسيله با آن مقامات آشنا ميگردند و از راه اين صفات و دلالت اين اسما ميتوانند بر آن مقامات آگاه شوند و معرفت پيدا كنند.
در مورد حضرت فاطمهي زهرا سلام اللّه عليها اسم مبارك صِدّيقه، طاهره،
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۳۴ *»
مطهّره، زكيّه و اينگونه اسامي و القاب حضرت كه بر بزرگواري، مقامات، مراتب و جلالت شأن او دلالت ميكند، اسمائي هستند كه بهما از مقامات نوراني حضرت زهرا سلام اللّه عليها آگاهي ميدهند كه او هم مثل پدر بزرگوارش و شوهرش و فرزندان معصومش سلام اللّه عليهم اجمعين صديقه و از صديقين است. آنچه خداوند در قرآن از مقام و از صداقت امر ايشان عنايتي فرموده و بهخلق گزارشي داده، حضرت فاطمهي زهرا هم با آنها در آن مقام و مرتبت شريك و مثل آنان است.
بههمين سبب در مورد اينكه حضرت اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه حضرت زهرا سلام اللّه عليها را غسلدادند، فرمودند: علي فاطمه را غسل داد چون فاطمه صديقه بود و صديقه را بايد صديق غسل دهد.([۴۸]) همچنانكه معتقديم كه امام را امام و حجت خدا را حجت خدا غسل ميدهد. پس صديقه است يعني در مقام صداقت همسنخ و همجنس است.
خداوند از اين مقام خبر داده و در قرآن آيات نازل فرموده، رسولش و اميرالمؤمنين۷و ائمهي هدي: را بهصدّيق و صادق معرفي كرده است: كونوا مع الصادقين.([۴۹]) يا فرموده است: اولئك مع الّذين انعم اللّه عليهم من النبيّين و الصدّيقين و الشهداء و الصالحين و حسن اولئك رفيقاً.([۵۰]) «صدّيق» يك شأن و منزلتي است كه از قداست شأن و جلالت امرشان حكايت ميكند، يعني ايشان در تمام حالاتشان با خداوند و در امر خدا صداقت داشتهاند و هيچگونه خلاف صداقت از اين بزرگواران سر نزده است؛ همين بيان «عصمت» ايشان است. تعبير به صديق و صديقه خبر دادن از مقام عصمت ايشان است، آن عصمتي كه لايق شأن محمد و آل محمد:است. خداوند از آن عصمت اينطور تعبير آورده و آن بزرگوار، رسول اللّه و ائمه را بهاين نام
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۳۵ *»
ملقب فرموده و از اسماء حضرت فاطمه، صديقه است.
اينگونه اسمها ما را با مقامات معنوي ايشان آشنا ميگرداند. چون او هم از ايشان است، يعني در سنخ و جنس و نورانيت مثل پدر بزرگوارش و اميرالمؤمنين و ساير ائمه است، پس بايد خداوند از مقام او خبر دهد و او را به خلقش بشناساند؛ اسمش صديقه شد كه از اين مقام خبر دهد. اگر نفرموده بودند كه نام حضرت زهرا، صديقه است ما از كجا ميتوانستيم بشناسيم كه آن بزرگوار داراي چنان عصمتي است كه پدرش و شوهرش داراي آن عصمت هستند؟
از القاب مبارك اميرالمؤمنين الصِدّيق الاَكبر([۵۱]) است. آن بزرگوار صديقي است كه در ميان جميع صديقين از همه بزرگتر است. تمام صديقين، يعني انبيا و بزرگان كه در مقام خودشان عصمت دارند و بهحسب رتبهي خود صادق مع اللّه هستند، با خدا و امر خدا صداقت دارند. ايشان همه در نزد آن بزرگوار خاضع و خاشعاند و همه نسبت بهاميرالمؤمنين كوچكاند و در نزد عظمت و جلالت اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه اظهار كوچكي دارند. بههمين جهت او را صديق اكبر گفتهاند و آن بزرگوار به اين نام ملقب شد. در زيارتش رسيده([۵۲]) و در احاديث هم رسيده كه اين لقب دربارهي آن حضرت از زبان رسول خدا۹صادر گرديده است.
بايد هم امرش اين چنين باشد. او خودش فرمود: اي آية للّه اكبر منّي([۵۳]) چه آيهاي براي خدا بزرگتر از من؟ همين بزرگواري و بزرگتر بودنِ او در آيهي الهي بودن، در همهجا جاري است پس او صديق اكبر و او فاروق اكبر است. كلمهي «اكبر» را ميتوان در جميع القابش همراه كرد. او آيهي اكبر است كه از آن آيه براي خدا آيهاي
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۳۶ *»
بزرگتر نيست.
حضرت فاطمه سلام اللّه عليها هم صدّيقهي كُبرا([۵۴]) است. او صديق اكبر و حضرت فاطمه، صديقهي كبرا، اكبر و كبرا در عربي يك معني دارد، براي مرد اكبر ميگويند و براي زن كبرا ميگويند كه معناي هردو يكي است. همانطور كه اميرالمؤمنين نسبت بهجميع انبيا و نسبت بهجميع اوصيا و كاملان و بزرگان صديق اكبر است، حضرت فاطمهي زهرا سلام اللّه عليها هم نسبت به جميع انبيا و نسبت به جميع اوصيا و كاملان و بزرگان صديقهي كبراست.
مثل مريم كه بتول عذراست، معلوم است افتخار كنيزي حضرت فاطمهي زهرا سلام اللّه عليها را دارد و نمونهاي از مقام و منزلت آن بزرگوار است. بلكه مريم افتخار كنيزي زينب كبرا سلام اللّه عليها و افتخار كنيزي امّكلثوم سلام اللّه عليها را دارد، افتخار كنيزي سكينه سلام اللّه عليها را دارد. ميدانيم همهي اين بزرگواران در شرافت نسبت بهگذشتگان افضلاند. محمد و آل محمد: كه معلوم است، حتي بزرگان و كاملان اين امت بر كاملان زمانهاي گذشته و امتهاي پيشين شرافت دارند.
حضرت مريم در زمان خودش بانوي كاملي و سيد نساء عالمين زمان خودش بوده است([۵۵]) قابل آن بوده است كه خداوند با او سخن بگويد و بهاو الهام كند. قابل آن بوده است كه خداوند كرامتها از او اظهار كند، مائده براي او از آسمان نازل ميشد و مَلَك براي او مجسم ميگشت. ساير فضايلي كه براي حضرت مريم است نشان ميدهد كه او كامل زمان بوده و از اين جهت سيد نساء عالمينش بوده است. يعني در زمان و دورهي خودش بر تمام زنها سيد، خاتون، خانم بود و بر همهي زنها شرافت داشت.
آن وقت كاملان دورهي رسول خدا۹ و امت حضرت معلوم است كه بر كاملان
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۳۷ *»
گذشته فضيلت دارند.([۵۶]) حضرت زينب كبرا نقيب كلي بوده و بر مريمها شرافت دارد. مريمها افتخار كنيزي حضرت زينب كبرا سلام اللّه عليها را دارند.
حضرت فاطمهي زهرا سلام اللّه عليها معلوم است كه صديقهي كبراست، خدا هم در قرآن در همين آيات خبر داده است: كلاّ و القمر و الليل اذ ادبر و الصبح اذا اسفر انّها لاحدي الكبر نذيراً للبشر لمن شاء منكم انيتقدّم او يتأخّر. معني آيات را در سالهاي قبل گفتهايم و نوع ذهنها متوجه است، اما چون باز ايام فاطميه و مجالس اقامهي عزاي آن بزرگوار شروع شده، خيلي مناسب است كه باز آيات را بهاجمال معني كنيم.
تمام توهمات نابجايي كه خلق دربارهي حضرت فاطمه داشتهاند و دارند و احتمالاتي كه ميدادهاند و ميدهند، تفكرات ناصحيحي كه دربارهي آن بزرگوار داشته و دارند، خداوند همهي آنها را با اين فرمايش خود رد ميفرمايد: كلاّ. كلمهي «كلاّ» ردع است و بعد هم تحقيق. ابتدا هرگونه افكار و تخيلات نابهجا را دربارهي حضرت زهرا كه شايستهي مقام و مرتبهي او نيست انكار ميفرمايد. كلاّ نهخير، اينچنين نيست كه خلق فكر و گمان ميكنند.
چون بهخصوص، ظاهر شدن آن بزرگوار در دنيا بهجنس زن، موجبات اين تفكرهاي فاسد را فراهم ساخته بود. بهطبيعت انساني قياس ميكردند كه زن نسبت به مرد از نظر وضع الهي و قرار طبيعي و ساير خصوصيات، پستتر است. مردم بر اين اساس فكر ميكردند و تفكرات غلطي داشتند، گاهي به رسول خدا۹اعتراض هم ميكردند، بهخصوص عايشه، خدا لعنتش كند. آناني كه اهل حسد و عناد بودند، بهخصوص اعتراضاتشان نسبت بهبرنامههاي رسول اللّه با حضرت زهرا، اميرالمؤمنين، امام
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۳۸ *»
حسن و امام حسين:زياد بود. دربارهي اميرالمؤمنين و امام حسن و امام حسين كه معلوم، آن وقت دربارهي حضرت فاطمهي زهرا بيشتر از همه عايشه اعتراض مينمود. به برنامههاي حضرت و تواضعي كه نسبت بهحضرت زهرا سلام اللّه عليها نشان ميدادند، اعتراض ميكردند.([۵۷]) آنگاه حضرت خبر ميدادند كه مقام اين بزرگوار غير از آن است كه شماها فكر ميكنيد.
حالا خدا هم خبر ميدهد: كلاّ، نهخير، آنچنان نيست كه شماها فكر ميكنيد. شما زهرا را نميشناسيد، او را هم بايد خدا معرفي كند. كلاّ، نهخير، اينطور نيست كه فكر ميكنيد، بلكه يقيناً و حتماً آنطور است كه خدا خبر ميدهد. كلاّ و القمر و الليل اذ ادبر و الصبح اذا اسفر انّها لاحدي الكبر نذيراً للبشر لمن شاء منكم انيتقدّم او يتأخّر سوگند به ماه، سوگند به شب هنگامي كه از زوال ميگذرد و شروع ميكند به پشت كردن و رد شدن، سوگند به صبح آن موقعي كه روي خود را آشكار ميسازد و از پشت پردهي ظلمت شب خود را نمودار ميگرداند؛ همانا زهرا، فاطمه سلام اللّه عليها، يكي از آيات بزرگ خداست،([۵۸]) كه در اين عالم ظاهر شده، در حاليكه انذاردهنده و ترسانندهي بشر است.ـ مثل آنكه رسول خدا۹ و ائمه:انذاردهنده بودند، اين بزرگوار هم انذاردهنده يعني ترسانندهي بشر از عذاب پروردگار است.
اين انذار فاطمه و ترسانيدن او بشر را از عذاب پروردگار، طوري است كه بشر در برابرش مختار است. هركس خواست و انذار يافت يعني از عذاب خدا ترسيد، در امر ولايت فاطمه قدم پيش ميگذارد و حق را ميپذيرد و از اولاد فاطمه متابعت ميكند و محبت فرزندان فاطمه را در دل دارد و تابع امر ايشان ميشود. يا اگر كسي نخواست و انذار فاطمه در او اثر نكرد و از عذاب خدا نترسيد، پا عقب بكشد و بهطرف اَعدا و دشمنان فاطمه برود.
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۳۹ *»
اين ظاهر آيات است، تأويل و باطن آيات هم روشن است. باز بهطور اجمال خبر داريد كه خدا به مقام حضرت علي قسم ميخورد با كلاّ و القمر، به علي۷، ماه ولايت اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه سوگند. و الليل اذ ادبر به حق حسن قسم كه دورهي امامتش مانند ظلمت شب بود، بهخصوص آن موقعي كه شب بهزوال و نيمهي خود ميرسد و رو بهعقب نشستن دارد. صلح امام حسن صلوات اللّه عليه بيان همين امر بود، عقبنشيني ظاهري و شكست بهحسب ظاهر.
و الصبح اذا اسفر قسم به حسين صلوات اللّه و سلامه عليه، آنوقتي كه از پشت پردههاي ظلمت طغيان و ظلمهاي بنياميه رخسارهي خونين خود را از صحراي كربلا در عصر عاشورا براي تمام بشر نمايان ساخت و طليعهي صبح صادق هدايت و نورانيت و اسلام را نشان داد.
قسم به حق حسين كه انّها لاحدي الكبر فاطمه هم كه مادر حسين است، مادر حسن است، همسر علي است، آن بزرگوار هم مثل اينها و مثل پدرش و مثل ساير ائمه:، لاحدي الكبر يكي از آيات بزرگ پروردگار است. نذيراً للبشر كه در مقام انذار برآمده است و بشر را از عذاب الهي ميترساند.
چرا از بشير بودن حضرت زهرا سخني نيست؟ مگر حضرت زهرا بشير نيست؟ آيا نذير هست و بشير نيست؟ نميشود، خداوند شأن اوليا و حجتهاي خود را اينطور قرار داده است كه تمام شئونشان در دو مقام خلاصه ميشود: بشير و نذير. دربارهي انبيا ميفرمايد: مبشّرين و منذرين([۵۹]) بشارتدهندگان به رحمت خدا و انذاركنندگان از عذاب خدا هستند و ساير مواردي كه دربارهي رسول اللّه۹ميفرمايد بشيراً و نذيراً، رسول ما بشارتدهنده بهرحمت و بهنعمتهاي دنيا و
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۴۰ *»
نعمتهاي آخرت و به غفران پروردگار و آمرزش اوست و رسول خدا۹ ترساننده از عذاب خداست.
اما در اينجا براي حضرت زهرا فقط نذيراً ميفرمايد، ديگر بشير نميفرمايد؛ با آنكه حضرت زهرا بشير و نذير است، هم بشارتدهنده به رحمتها و نعمتهاي پروردگار است و هم ترساننده از عذاب پروردگار است. پس چرا فقط نذيراً فرموده است؟ حضرت زهرا نذير و ترساننده است.
در سالهاي قبل در اوقات فاطميه بيان ميكرديم كه علتش آن بوده است كه تمام زندگي آن بزرگوار، يعني از وقتي كه بنا شد مقام و منزلتش نمودار گردد، بهاصطلاح ما موضع و موقعيت و نقشش را در جريان معصومين اظهار دارد كه بعد از رحلت رسول خدا۹ بوده است. موقعيت حضرت زهرا از آنجا بعد از رحلت رسول اللّه۹نمودار شد. از آن موقع تا وقتي كه زنده بود چقدر بوده است؟ تمام نقشش و دورهاش را در همين مدت كوتاه اظهار كرد و همهاش انذار بود. انذار عملي علاوه بر انذار قولي. آن خاتون چند مورد فرمايشات دارند كه تمامش انذار است، چون با ظلمها روبهرو شده، از اين جهت همهاش انذار است.
پس همان طور كه اميرالمؤمنين صديق اكبر است، اين بزرگوار صديقهي كُبراست. قرآن هم كه معرفي ميفرمايد: انها لاحدي الكبر يكي از آيات بزرگ خداست. اميرالمؤمنين هم كه دربارهي خودشان فرمودند: اي آية للّه اكبر مني. اميرالمؤمنين آيهي بزرگ خدا، حضرت فاطمهي زهرا هم آيهي بزرگ خداست. حضرت اميرالمؤمنين صديق اكبر و حضرت فاطمهي زهرا هم صديقهي كبراست. اينطور اسما و صفات و القاب خبر از مقام و منزلت ايشان ميدهد تا ما با مقامات نوراني و منزلت و مرتبتشان آشنا شويم. به اين مناسبت اين آيات را توضيح دادم و معني فارسي آنها را عرض كردم. حالا مناسب است همين عرضم را دنبال كنم و همين قسمت نذيربودن
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۴۱ *»
حضرت را توضيح دهم كه اشاره به مصائب حضرت زهراست.
آن بزرگوار متحمل اين مصائب شد بهمنظور انذار بشر و ترسانيدن اين انسان از عمل كردن بهمقتضاي نفس امارهي بالسوء، از عمل كردن بهمقتضاي دعوت شياطين، از عمل كردن بهمقتضاي طبايع منحرف و طبيعتهايي كه انصباغ يافته و بهرنگ هواها و هوسهاي خلاف رضاي خدا رنگ گرفته است. بشر را در عمل و قول از اينها ترسانيد. اقوالِ آن بزرگوار بيشتر از زمان رحلت رسول خداست. آن بزرگوار يك محاجّه دارد با ابوبكر در مسجد رسول خدا۹، خطبه فرموده، سخنراني كرده، از پشت پرده فرمايشات فرموده است.
اين نكته را هم قبلاً گفتهام و باز هم متذكر ميشوم. اين فرمايشات و خطبههاي حضرت فاطمهي زهرا يا زينب كبرا يا امّكلثوم يا فاطمه بنت الحسين: را در جريانهاي اسارت كربلا، نميشود دليل و ملاك گرفت براي صحيحبودن سخنراني زن. آنها حجتهاي خدا بودند و امرشان به كلي از رعيت جداست.([۶۰]) همچنين سخنگفتن اين بزرگواران با مردان. گاهي مردها ميآمدند، با ايشان صحبت ميكردند و اين بزرگواران جواب ميدادند. راوي ميآمد سؤال ميكرد، اشخاص ميآمدند سؤال ميكردند.
محمود بن لُبَيد ميگويد من از اُحد رد ميشدم، ديدم زني كنار قبر حمزه سيدالشهداي اُحد نشسته و گريه ميكند. نزديك شدم ديدم حضرت زهراست، با حالي گريه ميكرد كه رگ دلم را پاره ميكرد. ايستادم گريهاش تمام و آرام شد.
آن آرامي كه توضيحش را دادهام، بهتعبير ما از گريه قدري قرار گرفت، آرام نشد. چون بهحسب طبيعت انساني و بشري خسته ميشود، ناله كه ميكند و اشك ميريزد، خسته
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۴۲ *»
ميشود؛ آرامي بهاين معناست كه از شدت خستگي قرار ميگيرد، از گريه آرام نميگيرد.
ميگويد خدمتشان رفتم عرضه داشتم: آخر چرا شما اينقدر گريه ميكنيد؟! فرمود: چرا گريه نكنم؟ من سزاوار بهگريه كردن هستم چون منم كه بهترين پدران مثل رسول اللّه۹ را از دست دادهام. من بايد گريه كنم، غير از من كيست كه گريه براي او شايسته و او سزاوار گريستن باشد؟ اي محمود بن لبيد، هركس از دنيا ميرود بهتدريج اسمش كم برده ميشود، اما از وقتي كه پدرم از دنيا رفته است اسمش بيشتر برده ميشود. يعني من هميشه ميگويم، يا ابتا، يا رسول اللّه، در خانهي ما اسم پدرم و نام مباركش از همه وقت و از زمان حياتش بيشتر برده ميشود.
خلاصه، محمود عرايضي دارد از جمله ميگويد: يك ناراحتي در دل و سؤالي در سينهام است كه خيلي مرا اذيت ميكند، دلم ميخواهد سؤال كنم؛ آيا حال داريد كه جواب من را بدهيد؟ فرمود: بپرس. عرض كرد: آن موقعي كه پدرتان در حال بيماري بودند، پيش از آنكه از دنيا بروند، آيا دربارهي خلافت علي چيزي فرمودند يا نه؟ يعني بهخصوص نصّ و فرمايشي دربارهي اميرالمؤمنين داشتند يا نه؟ حضرت زهرا فرمود: اولاً مگر جريان غدير يادت رفته است؟ گفت: يادم نرفته است ولي دلم ميخواهد بدانم رسول خدا در روزهاي آخر حيات فرمايشي بهخصوص فرمودهاند يا نه؟
علتش را قبلا گفتهام كه مقصودش اين بود كه آيا مثلا بَدا شد و مطلب تغيير كرد يا نه؟ چون گاهي در برنامههاي رسول خدا۹نسخ پيش ميآمد و تغييراتي در آنها داده ميشد. آيا جريان غدير و تنصيص بر امارت و خلافت و وصايت علي صلوات اللّه عليه تغييري پيدا كرد يا تا موقعي كه حضرت از دنيا رفتند، ادامه داشت؟ آيا به اين مطلب اشارهاي فرمودند يا نه؟
فرمودند: بهخدا سوگند، بهخاطر دارم و از خاطر نبردهام كه فرمود از دنيا ميروم و بهترين افراد و اشخاص و نزديكترين و گراميترين آنها نزد خدا، علي را در ميان
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۴۳ *»
شما جانشين خود ميگذارم و ميروم.([۶۱]) در اين زمينهها با محمود فرمايشاتي دارند.
همچنين در مثل همين اوقات بيماري و شدت كسالت حضرت، ابوبكر و عمر به عيادت حضرت آمدند و با آن حضرت صحبت كردند،([۶۲]) يا ساير مواردي كه نقل شده است كه با مردان فرمايشات داشتهاند يا مرداني سؤال كردهاند و جواب آنها را دادهاند يا ساير خواتين اهل عصمت و طهارت، مانند حضرت زينب كبرا، حضرت امّكلثوم و حضرت سكينه كه در مجلس يزيد خواب طولاني خود را ذكر فرمود.
آن خواب و بيانش را همه ميشنيدند و همه هم ميدانستند كه خواب سكينه رؤياي صادق است. هيچكس حرف نميزد، همان خواب وضع همه را بههم زد، اصلاً همان خواب حضرت سكينه سلام اللّه عليها اوضاع اسارت و همه چيز را دگرگون ساخت. وضع يزيد و وضع مجلس يزيد و سراسر شام با بيان آن خواب تغيير كرد. دختري است بهحسب ظاهر اسير و بيش از نُه سالش است، در مجلس يزيد خواب خود را بيان ميكند، آن هم با چه گريهاي! تمام مجلس يزيد ضجه و ناله ميشود كه حتي خود يزيد بيتاب ميشود، خدا لعنتش كند. ميفهمد چه كرده و چه مصيبتي وارد ساخته كه رسول اللّه را، حضرت فاطمهي زهرا را در عالم برزخ بهچه روز سياهي نشانده! با كشتن حسين۷آنها را در عالم برزخ بهچه روزي نشانده است!
چون در آن خواب حضرت سكينه وضع رسول اللّه را، وضع حضرت فاطمهي زهرا را ميگويد. آن انقلاب حال آن بزرگواران و همچنين برخوردشان با سكينه سلام اللّه عليها كه چطور بوده است، اينها را كه ذكر ميكند اصلاً مجلس يكسره ضجه و ناله ميشود.([۶۳]) اصلاً از همانجا، وضع عوض و اوضاع دگرگون شد. عزت خاندان رسالت بهايشان برگشت و با كمال حرمت آنها را در خانهاي جاي دادند، براي آنها خدمه قرار
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۴۴ *»
دادند كه خدمتشان را بكنند.
اينها نمونههايي بود از مواردي كه آن خواتين با نامحرمان صحبت فرمودهاند. امر آن بزرگواران را نميشود قياس كرد و نميتوانيم بر اساس اين موارد بگوييم زن و مرد جايز است با يكديگر سخن بگويند ولكن بهشرطي كه پاي لذت در ميان نباشد، و يا شنيدن صداي زن نامحرم براي مرد مانعي ندارد. اينها را نميشود قياس كرد.
آن بزرگواران حجتهاي خدا و صاحبان مقام كمال بودند، با تصرف ولايتي خود، تمام قلب و زواياي مغز افراد را در دست داشتند. توجه داشتند كه نبادا كسي نعوذباللّه، از لحنشان، از فرمايششان، از ديدن شكل و جمال و صورتشان لذتي برايش حاصل بشود و تمتعي ببرد، ابدا ابدا.
بارها عرض كردهام كه در جريان اسارت با آنكه دوست و دشمن، سني و شيعه تمام مظالم و جرائم، از هرگونه را نوشتهاند اما نعوذباللّه حرفي از خلاف عفت در ميان نيست. ببينيد چطور خدا حرمت ايشان را حفظ كرده است! با آنكه دختران و خاندان بنيهاشمي هستند، همه از نظر زيبايي و جمال، عجيب بودهاند.
مخصوصاً فاطمه دختر امام حسين۷ كه او را از جهت حسن و زيبايي حوريه ميگفتند. او را فاطمهي صغرا ميگويند ولي ظاهرا نبايد فاطمهاي كه در كربلا بود صغرا باشد، او بايد فاطمهي كبرا باشد. فاطمهي صغرا فاطمهاي است كه در مدينه بوده كه همان فاطمهي عليله است. حالا شايد نسخهها و راويان در اين نقل مبتلا به اشتباه شدهاند. صاحب ناسخ التواريخ هم ميگويد براي من صحيح بهنظر نميرسد كه ميگويند فاطمهي صغرا در شام يا در كوفه سخنراني فرمود. صغرا اينجا بيمناسبت است، بايد فاطمهي كبرا باشد.
بهحسب آن نقلي كه از طريق اهلبيت: رسيده و جريان آن مرغ خونآلود كه
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۴۵ *»
بهمدينه آمد و خبر داد،([۶۴]) حضرت امام حسين۷ فاطمهي صغرا را در مدينه گذاردند. الآن هم در شام يك قبري بهظاهر در سرداب، بهنام قبر فاطمهي صغرا سلام اللّه عليها است كه احتمال ميرود فاطمهي كبرا باشند كه در خدمت پدر بزرگوارشان بهكربلا آمده و جزء اسرا بودند. شايد هم فاطمهي صغرا باشند كه در مدينه عليل بودند و بعد بههمراه عمهشان و سايرين بهشام آمدند و در شام رحلت فرمودهاند.
در هر صورت چون آن بزرگواران حجتهاي خدا هستند امرشان جداست. در سخنرانيها و در فرمايشاتشان با نامحرمان تصرف ولايتي دارند و نميگذارند امري خلاف عصمت و عفت و جلالت شأنشان پيش بيايد، غير از بشرهاي معمولي هستند. اين بشرهاي معمولي بايد بههمان شريعتي كه خدا مقرر كرده است رفتار كنند كه در جاي خودش بحثش شده و احكامش معلوم است.
بالاخره، حضرت فاطمهي زهرا سلام اللّه عليها در اين مدت بعد از پدر بزرگوارش، چه فرمايشات و سخنرانيها و چه اعمال و رفتار و برخوردش با اين امت، تمامش انذار يعني ترسانيدن بود. در فرمايشات و در طرز برخورد و رفتارش با اين امت و رفتار امت با او بهدوستانش نشان داد كه ببينيد متابعت از هواي نفس و نفس امارهي بالسوء كار بشر را بهكجا ميكشاند! يعني ببينيد اين اولي، دومي با حضرت زهرا سلام اللّه عليها چه كردند! همهي زندگيش، سراسر، پر از انذار و ترسانيدن بشر است كه از متابعت هواي نفس بترسيد، از عذاب بپرهيزيد، عذاب خدا سخت است. جايگاه اهل عصيان و طغيان در جايگاهي است كه اين اعادي بهسر ميبرند.
خدا را بهحق حضرت فاطمهي زهرا سلام اللّه عليها قسم ميدهيم كه ما را در دنيا و آخرت از شفاعت و عنايتش بهرهمند بفرمايد و همهي ما و همهي دوستان محمد
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۴۶ *»
و آل محمد: را از عذابهاي دنيا و برزخ و آخرت بهشفاعت حضرت فاطمهي زهرا نجات دهد. از رفتگان و كساني كه در قيد حيات هستند محافظت بفرمايد.
خدايا، ما را بهدوستان حضرت فاطمه ملحق بفرما. ما كه قابل نيستيم خودمان را حتي دوست بدانيم، اما همين اندازه كه در دلهايمان احساس ميكنيم حضرت فاطمه و فرزندانش و آنچه متعلق بهحضرت زهراست، دوست داريم، خدايا، ميخواهيم بهحق آن بزرگوار ما را بهدوستان خالص حضرت فاطمهي زهرا سلام اللّه عليها ملحق بفرمايي.
و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۴۷ *»
مجلس ۴
(شب دوشنبه / ۹ جمادي الاولي ۱۴۱۴ هـ ق ـ ۳ / ۸ / ۱۳۷۲)
r در ابتداي ظهور اسلام به وسيله معجزات مقامات نوراني محمد و آل
محمد۹ آشكار ميگشت
r يكي از آن مقامات مقام «بيان» ايشان است كه ظهور كامل اين مقام در قيامت است
r آثار انتشار فضائل آن بزرگواران در صدر اسلام
r حضرت فاطمه۳ از آيات بزرگ خداوند و بشارت دهنده بود
r آن بزرگواران در مقام بندگي براي كسب درجات متحمل صدمات و مشقّات ميشدند
r انذار حضرت فاطمه۳، و شروع مظالم بر اهل بيت:
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۴۸ *»
بسم اللّه الرّحمن الرّحيم
خداوند در اين آيات حضرت فاطمهي زهرا سلام اللّه عليها را معرفي ميفرمايد كه آن بزرگوار هم مثل پدر بزرگوار و شوهر و فرزندان معصومش سلام اللّه عليهم اجمعين از آيات بزرگ خداست.
آن بزرگوار هم مثل ايشان نذير و انذاردهنده و ترسانندهي بشر از عذاب پروردگار و از سخط و غضب خداست. جانهاي همهي ما فداي مظلوميت آن بزرگوار كه چطور با تحمل مصائب شديد عملاً در مقام انذار برآمد. مصائبي كه خودش از آنها خبر داد و شدتشان را بيان كرد و فرمود:
صبّت علي مصائب لو انّها | صبّت علي الايام صرن لياليا([۶۵]) |
(مصيبتهايي بر من باريده است كه اگر آنها بر روزگاران فروريخته بود، شبانگاه ميشد.)ميدانيم آن بزرگوار اغراق نميگويد و واقعيت است. كجا ميتواند روزگار متحمل مصيبتي مثل مصيبت حضرت زهرا گردد؟ مفارقت پدر بزرگواري چون رسول اللّه۹براي آن حضرت امر كوچكي نبود. ارتباط و علاقه و بستگي آن حضرت به پدر بزرگوارش از همه شديدتر بوده است. دختر و فرزند است و بهظاهر و باطن جزء رسول خداست. در باطن كه ميدانيم همه يك نورند.([۶۶])
عمّار روزي به سلمان گفت: سلمان، امر عجيبي مشاهده كردم، آيا بهتو بگويم؟ گفت بگو. گفت من خدمت اميرالمؤمنين بودم كه بهخانهي حضرت رفتيم. تا وارد خانه شديم ديدم كه حضرت فاطمه سلام اللّه عليها بهاستقبال شوهر آمد و فرمود: يا
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۴۹ *»
اباالحسن، بيا تا من بهتو از گذشته و آينده تا قيام ساعت خبر بدهم، يعني تا قيامت براي تو همهي امور را ذكر كنم.
عمار ميگويد: اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه همانطور عقب عقب برگشتند و از خانه خارج شدند من هم در خدمتشان بودم. حضرت بهخدمت رسول خدا۹رفتند، تا وارد شدند، حضرت رسول۹فرمودند: يا علي، تو جريان را ميگويي يا من براي تو جريان را بگويم؟ عرضه داشت: يا رسول اللّه۹، سخن از زبان شما شنيدن گوارا و نيكوست، شما بفرماييد. فرمود: بر فاطمه وارد شدي، او بهاستقبال تو آمد و گفت، بيا بنشين تا براي تو از گذشته و آينده تا قيام قيامت بگويم. آيا همينطور است؟ عرضه داشت: يا رسول اللّه، همينطور است. فرمود: سخنِ بهجايي گفته است.
عرض كردهام كه در اوايل بعثتِ رسول خدا۹ و اوايل دورهي نبوت در مدينه، دورهي اظهار حقايق و معارف الهي بوده است كه بهطورها و شكلها و صورتهاي مختلف از مقامات نوراني خود خبر ميدادند و از آن معارف الهي پرده برميداشتند. آخر ايشان كساني بودند كه تمام انبيا بهامتهاي خودشان از مقام و منزلتشان خبر داده بودند. تمام يهود و تمام نصارا و بلكه بهطور كلي تمام كساني كه در شريعتي از شرايع الهي بهسر ميبردند از فضائل و مناقب محمد و آل محمد صلوات اللّه عليهم اجمعين باخبر بودند. انبيا كوتاهي نكردند و گفتند، اصلاً آمده بودند براي آنكه بگويند يك چنين رسولي ميآيد و براي او اوصيا و خانداني است كه حقيقت ايشان نور خداست. همهي اينها را بهاندازهي استعداد و قابليت زمانها و امتها بيان كرده بودند.
بعد كه رسول خدا۹ تشريف آوردند و نبوتشان را اظهار كردند، آن وقت اهل غرض و مرضها انكار ميكردند. انكار نميكردند كه محمد و آل محمد:آن طوري كه انبيا به ما خبر داده بودند نيستند، بلكه ميگفتند تو آن محمد و اوصياي تو آن اوصيا و خاندان تو آن خاندان نيستند. نميتوانستند انكار كنند آنچه را كه در كتابها و
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۵۰ *»
فرمايشات انبيا به ايشان رسيده بود، نميتوانستند آن امور را انكار كنند. همهي آنها براي ايشان يقيني و مسلم بود كه انتظار وجود و آمدن و ديدنش را ميكشيدند.
اما وقتي كه تشريف آورد و نشان داد كه من همانام كه خدا شما را بهوسيلهي انبيا بهمودت، محبت، معرفت، اطاعت من دعوت كرده است، آنگاه روي غرضها و مرضها گفتند تو او نيستي. علماي ناپاكشان هم كه اهل رياست و هوا و هوس بودند، به دروغ يك عده صفاتي را به محمد و آل محمد: نسبت ميدادند كه با ظاهر ايشان تطبيق نكند، اين جرم و جنايت و خيانت را مرتكب ميشدند. آنها هم با آنكه ميدانستند كه آن علما اهل رياست، اهل هوي و هوس، اهل رشوه هستند، در عين حال حرفشان را ميپذيرفتند و ايمان نميآوردند، عناد ميورزيدند.
چون آن سوابق بود، اين بزرگواران معجزات نشان ميدادند، كرامات ميفرمودند و بهبهانهها و شكلها و طورهاي مختلف از مقامات و مراتب معنوي و نوراني خود مردم را باخبر ميساختند. حالا عمار بايد ترقي كند، بهعلاوه اين حديث را ذكر كند كه به ديگران برسد. عمار مورد اطمينان و كسياست كه رسول خدا۹دربارهاش فرمايشات فرموده، همهي امت در آن زمان عظمت و جلالت عمار و تقربش بهدرگاه رسول خدا و اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه را ميشناختند. از اين جهت اين امور برايش منكشف ميشد و در جريان قرار ميگرفت.
عمار گفت: وقتيكه رسول خدا اين فرمايش را فرمودند، اميرالمؤمنين عرضه داشتند: يا رسول اللّه، نور فاطمة من نورنا؟ آيا نور فاطمه هم از نور ماست؟
يعني آيا در خلقت و آفرينش اصلي و در روح و نورانيت اولي فاطمه مثل ماست؟ فرمود: آري، فاطمه هم از نور ماست. عمار ميگويد: ديدم اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه به سجده افتادند و گفتند: خدايا، ترا شكر كه فاطمه هم از ما و از نور ماست و در سنخ و جنس مقام حقيقت و نورانيت با ما يكي است. از خدمت رسول
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۵۱ *»
خدا حركت كردند و خارج شدند.
عمار ميگويد: خدمتش بودم باز بهمنزل حضرت آمديم. وارد منزل كه شدند حضرت فاطمهي زهرا بهاستقبال شوهر آمدند و گفتند: نزد پدرم رفتي و پدرم گفتهي مرا براي شما حكايت كردند و شما چنين گفتيد و پدرم آنطور جواب فرمود و شما سجدهي شكر كرديد. يا علي، من نور خدا بودم، خدا آن نور را خلقت فرمود پيش از آنكه خلقش را خلق كند و آن نور خدا را تسبيح ميكرد و بهسبوحيت و قدوسيت ياد ميكرد.
كان يسبّح اللّه، كار آن نور اين بود كه تسبيح خدا ميكرد. دقت بفرماييد، كار آن نور تسبيح خدا بود، يك گوشهاي نايستاده بود، سبحان اللّه بگويد بلكه تمام وضع و خصوصياتش، آيهي سبوحيت خدا بود. آيه وقتيكه اينطور باشد ميگويند: كان يسبّح اللّه، كارش تسبيح خدا بود. تمام آن نور بيان قدوسيت خدا بود و «مقام بيان»([۶۷]) كه براي آن بزرگواران ميگوييم، گزارشي از آنجا و آن مقام در اينجاست كه براي ما ميآورند و ما ميگوييم صاحب مقام بيان هستند.
همين مطلب را در قيامت براي جميع خلق اظهار ميكنند و همهي خلق در قيامت كه بهمحمد و آل محمد: نگاه ميكنند، در ايشان همان سبوحيت و قدوسيت خداي متعال را مشاهده ميكنند. همين، مقام بيان ميشود كه خدا را براي خلق آشكار ميكنند به آنكه منزه و پاكيزه و مبرّاست از جميع صفات خلق. خلق اولين و آخرين خلق مجرد و مادي، خلق دنيايي و آخرتي، از صفات تمام خلق مجرد و پاك و پاكيزه و منزه است. اين مقام را براي خلق اظهار ميكنند و به آنها ميشناسانند و با اين مرتبه آشنايشان ميكنند.
حال حضرت فاطمهي زهرا سلام اللّه عليها خبر ميدهد و ميگويد، نور من را كه
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۵۲ *»
خدا قبل از خلقت خلق آفريد، كان يسبّح اللّه كار آن نور اين بود، يعني سراپا و ظاهر و باطن آن نور همهاش سبحان اللّه و تنزيه و تسبيح پروردگار بود. اگر كسي او را در آنجا ميديد، مشاهده ميكرد كه معني سبحان اللّه در آن نور ظاهر شده و اصلاً حقيقت سبحان اللّه است.
بعد ميفرمايد: خداوند آن نور را در يكي از درختهاي بهشت متجلي كرد. وقتي كه پدرم بهمعراج رفت، جبرئيل او را در بهشت سير داد تا به آن درخت رسيد. ميوههاي آن درخت توجه پدرم را جلب كرد، از آن ميوهها چيد و تناول فرمود. همينكه آن ميوهها را تناول فرمود، خداوند نور مرا همراه آن ميوهها در صلب مقدس پدرم قرار داد و بعد مرا از صلب مطهر او ظاهر ساخت. من همان نورم.
اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه به فرمايشات و بيانات حضرت فاطمهي زهرا سلام اللّه عليها گوش ميدهند و جلالت حضرت براي عمار آشكار ميشود. عمار اين حادثه را براي سلمان ذكر ميكند. سلمان بشّاش و خوشحال ميگردد، خدا را بهوجود چنين اوليايي شكر ميكند كه الحمد للّه رب العالمين، خدا بر ما منت گذارده كه چنين اوليايي بهما كرامت كرده و ما را با معرفت ايشان و توجه به ايشان شرافت بخشيده است.([۶۸])
در اين حديث شريف ميبينيد كه چطور خداوند امر اين بزرگوار را براي اولين از اهل حق مثل عمار و سلمان ظاهر كرد و آنها چقدر بهاين امور توجه داشتند! اين امور براي آنها خيلي ارزش داشت و ارزنده بود. الحمدللّه براي همهي اهل ايمان ارزنده است. ما چون الحمدللّه رب العالمين فضائل و مناقب را زياد شنيدهايم و دلهاي ما به بركت فرمايشات بزرگان ان شاء اللّه بهنور معرفت و محبت منور است، اين امور تقريباً برايمان يك امور عادي شده است. اما براي آنها كه در ابتداي كار با اين فرمايشات
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۵۳ *»
برخورد و اين امور را مشاهده ميكردند خيلي خيلي ارزش داشت و ارزنده بود. آنقدر ذكر اين فضائل را دوست ميداشتند كه هرگاه به يكديگر ميرسيدند از همين امور كه از رسول خدا و اميرالمؤمنين يا حضرت فاطمهي زهرا شنيده يا ديده بودند براي يكديگر ذكر ميكردند و ايمان و معرفت و محبتشان قوت ميگرفت. همان قوت ايمان بود كه كار خودش را كرد و آنها چطور در برابر آن فتنهاي كه برملا شد محفوظ ماندند! فتنهاي كه بهدست رؤساي منافقين در اين امت برپا گرديد.
حال ان شاء اللّه متذكر باشيد، اين معرفتها و محبتها همه براي اهل ايمان اسباب عصمت است. وقتيكه متذكر اين مقامات و فضائل باشند، دلها با آنها مأنوس شود و روحها با آنها انس بگيرد، آنگاه هر فتنهاي در اجتماع برپا شود و هر انحرافي كه پيش بيايد، اهل ايمان به بركت آن فضائل و مناقب و ايمان بهآنها محفوظ ميمانند. خداوند بهاين وسيله ايشان را حفظ ميكند.
بههمين علت آنقدر سفارش شده است كه فضائل ما را براي يكديگر نقل كنيد، هر زباني كه فضيلتي از فضائل ما را بگويد تمام گناهاني كه صاحبش با آن انجام داده است آمرزيده ميشود، هر گوشي كه فضيلتي از فضائل ما را بشنود تمام گناهاني كه شخص با آن انجام داده است آمرزيده ميشود، هر دستي كه فضيلتي از فضائل ما را بنويسد تمام گناهاني كه صاحبش با آن انجام داده است آمرزيده ميشود.([۶۹]) اين فضيلت و ارزش براي همين است كه اين امور وسيلهي حفاظت اهل ايمان ميشود و اسباب عصمت ايشان خواهد بود.
پس حضرت فاطمهي زهرا همانطور كه خدا ميفرمايد انها لاحدي الكبر يكي از آن آيات بزرگ خداست كه در حقيقت و نورانيت با پدر بزرگوار و شوهر و فرزندان
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۵۴ *»
معصومش صلوات اللّه عليهم اجمعين هيچ تفاوت ندارد. پس هر حكمي كه دربارهي ايشان است دربارهي آن بزرگوار هم هست، هر فضيلتي و منقبتي كه خداوند براي ايشان قرار داده براي او هم هست. چنانكه رسول خدا و اميرالمؤمنين و ائمه:به صفت بشير و نذير متصفاند، آن بزرگوار هم بهصفت بشير و نذير متصف است. يعني بشارتدهنده است كه مؤمنان را بهرحمتهاي الهي مژده ميدهد: اي مؤمنان، شما به مقتضاي عقل و هدايت و ارشاد عقلي كه شما را بهمتابعت از انبيا و اوليا:ارشاد ميكند، به مقتضاي ارشاد و هدايت اين عقل سلوك كنيد كه رضوان پروردگار و خشنودي او براي شماست، بهرحمت او نائل ميشويد و رحمتهاي دنيا و آخرت براي شماست. اين بشارت آن بزرگوار است.
در واقع تمام عبادتهايي كه انجام ميداد، بشارت عملي بود. آن مخدره چنان عبادت ميكرد و در اشتياق بهعبادت چنان حالتي داشت كه ائمه:از امام حسين۷نقل ميفرمايند كه وقتي مادرمان حضرت زهرا سلام اللّه عليها براي عبادت وضو ميساخت و آماده ميشد، رنگ از رخسارهي مباركش ميپريد، رنگش ميپريد. وقتي كه براي عبادت ميايستاد تمام بدن مباركش ميلرزيد.([۷۰]) براي چه؟ شوق عبادت و توجه بهپروردگار است. شبها را بهقيام ميگذراند و دربارهي ديگران دعا ميفرمود.([۷۱])
حالت حضرت در اينطور امور بشارت است. يعني شما بدانيد كسب رضا و رحمت و مغفرت پروردگار بهعبادت و اطاعت و بندگي است. فكر نكنيد كه عبادت و بندگي و اطاعت نكرده، رحمتي بهدست ميآيد. بايد از طريق بندگي و عبادت و
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۵۵ *»
اطاعت پروردگار رحمت خدا را طلب كرد. اين بشارت است كه اگر عبادت، اطاعت و بندگي خدا نموديد مطمئن باشيد، زيرا براي شما رحمتهاي خدا به بركت محبت محمد و آل محمد:ذخيره شده است. فقط براي شما چنين است، شما هستيد كه به واسطهي اين عبادتها و اطاعتها كه بهاكسير محبت ايشان ناب و خالص و كامل ميشود، بهآن فيضها و به رحمتهاي پروردگار ميرسيد. آن بزرگوار با اين امور به رحمت و مغفرت و آمرزش پروردگار بشارت ميداد.
پدرش هم به او فرموده بود تا براي ما درس باشد: اي فاطمه، فكر نكني كه چون دختر من هستي، بدون اطاعت و بندگي خدا، او بهتو اجر و مزدي خواهد داد يا به اعتماد اينكه فرزند من هستي، اگر خدا را معصيت بكني، خدا ترا مؤاخذه نميكند و به معصيت نميگيرد، نهخير، لو عصيتِ لهويتِ([۷۲]) اگر تو هم خدا را عصيان و معصيت كني، از همان مقامي كه داري ميافتي. خداوند با كسي خويشي ندارد، بنده را براي بندگي خلق كرده و راه رسيدن به فيض و رحمتش را بندگي قرار داده است: ماخلقت الجن و الانس الاّ ليعبدون.([۷۳])
جن و انس را كه براي عبادت آفريده است ساير خلق جاي خود دارند. وقتي كه جن و انس كه لطيفترين و شريفترين و نفيسترين مخلوقات خدا هستند، براي عبادت و بندگي خلق شدهاند، ديگر بقيهي خلق جاي خود دارند و نميخواهد سايرين را هم بفرمايد، گويا همه را فرموده است. به اصطلاح ملايي، ديگران بهطريق اولي براي بندگي خلق شدهاند.
نتيجهي بندگي را رضايتش قرار داده است. دار رضا و رضوانش، بهشت و نعمتهاي
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۵۶ *»
دنيا و آخرت را بر عبادت و بندگيش مترتب فرموده است. پس حضرت فاطمهي زهرا، با عبادتهاي خود، و تقرب جستن بهدرگاه پروردگار، بندگان خدا را بشارتها داد. آنچه كه داشت انفاق ميفرمود و حتي ديگران را بر خودش و فرزندانش مقدم ميداشت.
شما فكر نكنيد كه چون در مقام ولايت كلي بودند برايشان مسألهاي نبود كه مثلاً گرسنگي يا فقر و فاقه را تحمل كنند. بلكه، در مقام بندگي و عبوديت و بشريت كه به تكاليف الهي مكلف بودند، از انجام همين تكاليف و تحمل همين نوع مشقات براي خود مقامات كسب ميكردند.
شما اين مسائل را براي ايشان در مرتبهي عبوديت، مسائلي مثل ساير بندگان بدانيد. يعني حضرت فاطمهي زهرا در مقام عرضيش با همان عبادتها ترقي ميكرد، چنانكه در مقام ذاتش به اعمال ذاتي ترقي داشت. در مقام عرضي و اين مرتبهي عبوديت و بندگي، بههمين عبادتها ترقي ميفرمود. بيجهت كه اين زحمات را متحمل نميشدند، واقعا براي اجر و رضا و خشنودي پروردگار بود.
آنقدر آن خاتون بزرگوار براي احسان و اطعام و انعام بهاهل مسكنت و فقر در خانهي اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه زحمت كشيد كه اميرالمؤمنين ميفرمايد: من از زهرا خجالت ميكشيدم كه دستهايش بهواسطهي آسياب كردن گندم و جو آبله زده و پينه بسته بود.([۷۴]) آخر يك دختر در آن سن و سال اينقدر زحمت، آن وقت براي چهكسي؟ براي خودشان نبود، خودشان كه اينقدر خوراك نداشتند. تمام محصول مزارعي كه اميرالمؤمنين داشتند يا كار ميكردند و گندم و جو فراهم ميكردند، حضرت فاطمهي زهرا آسياب و خمير ميكردند و نان ميپختند و اميرالمؤمنين شبها به دوش ميگرفتند و درب خانهي مساكين ميبردند.
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۵۷ *»
اگر ميخواستند از ولايت كلي خود استفاده كنند كه كاري نداشت و فضلي نبود. قبل از آنكه گندم برويد ممكن است كه امام۷از يك دانهي گندم خروارها گندم استخراج كند، همه آرد و خمير و نان شده كه بردارد و درب خانهي مساكين ببرد. اين كار فضيلت نميشود.
بلكه بايد اميرالمؤمنين بروند، از صبح تا ظهر در آفتاب گرم مدينه زحمت بكشند، ظهر بيايند نمازشان را در مسجد بخوانند و باز بروند. هيچ چيز هم ميل نفرمايند، روزهدار باشند. تمام بعدازظهر را تشنه و گرسنه در آن آفتاب كار كنند و عرق بريزند و اين تشنگي و گرسنگي را براي رضاي خدا متحمل شوند. غروب كه ميشد گندمي، خرمايي، جويي، هرچه ميدادند حضرت آنها را بهمنزل ميآورد و تقسيم ميكرد و برميداشت براي مساكين ميبرد. اگر گندم و جو بود، ميداد به حضرت فاطمهي زهرا سلام اللّه عليها كه با آن دستاسها و آسيابهاي دستي كه در منزل داشتند، آرد كند و نان بپزد.
سلمان نقل ميكند روزي وارد خانهي حضرت فاطمه شدم ديدم حضرت كنار دستاس از حال رفته و دستش خوني شده است. بهواسطهي كار، دستش تاول ميزد و تاول پاره ميشد و از دست آن حضرت خون ميآمد. ميگويد ديدم در يك دستش تسبيح است و خود تسبيح در دست حضرت فاطمه ميچرخد.
البته حضرت فاطمهي زهرا ابتدا تسبيحي كه داشتند نخ بود، نخ را به تعداد معيني گره ميزدند و ذكر را به تعداد گرههاي نخ ميفرمودند.([۷۵]) وقتي كه حمزه در اُحد شهيد شد، دستور فرمودند از خاك قبر حمزه برايشان تسبيح درست كنند كه به درگاه پروردگار به خاك قبر حمزه سيدالشهداي اُحد([۷۶]) تقرب بجويد. البته بعد از شهادت
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۵۸ *»
امام حسين۷، ديگر از خاك كربلا و تربت قبر حضرت معمول شد كه تسبيح درست كنند. دوستان و شيعيان بهحضرت فاطمهي زهرا سلام اللّه عليها اقتدا كردند و تسبيحات از تربت كربلا درست شد و شيعيان و دوستان با آن تسبيحها ذكر ميگفتند كه هنوز هم الحمدللّه متداول است.
سلمان ميگويد ديدم در يك دست فاطمه تسبيح است و ميچرخد. حالا چهكسي تسبيح را در دست حضرت فاطمه ميچرخانده است؟ ميكائيل افتخار دارد كه تسبيح را در دست حضرت فاطمه بچرخاند. ميگويد: ديدم آسياب هم خودش ميچرخد.([۷۷]) بعدها فهميد و البته سلمان ميدانست كه جبرئيل حضرت فاطمهي زهرا سلام اللّه عليها را كمك ميكند.
مقصود اين است كه آنقدر جو و گندم براي مساكين آسياب فرمود كه دستهاي مباركش پينه كرده بود. اميرالمؤمنين ميفرمايد هرگاه ميديدم دستهاي فاطمه را از فاطمه خجالت ميكشيدم. آنقدر كنار تنور ايستاده بود و با خميرها نان ميپخت كه تمام لباسهاي فاطمه مندرس شده بود.([۷۸]) دود و حرارت تنور آن هم در هواي گرم مدينه، سبحان اللّه! حضرت فاطمهي زهرا عرق ميريخت و در آن گرما نان ميپخت.
البته معلوم است يك خانهي كوچك، خدا روزي كند الآن كه در حرم مطهر مدينه مشرف ميشويد، تقريباً خانهي حضرت فاطمه معين است كه خيلي بزرگ نبوده، در آن خانه بايد هيمه داشته باشند، تنور روشن كنند، خاكستر زياد بوده و معلوم است كه اتاقهاي متعددي هم نبوده، حياط و وسعتي هم كه نبوده است. تمام آن خاكسترها يا خاكهايي كه از هيمهها و هيزمها و خارها ميريخته است ميبايست جاروب كنند. اميرالمؤمنين ميفرمايند: آنقدر فاطمه خانه را جاروب كرده بود كه من هر وقت دست
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۵۹ *»
و پاي زهرا را ميديدم از اينهمه زحمت و مشقت شرمنده ميشدم.
اينها براي چه بود؟ همه براي بشارت و تعليم بود كه اي اهل ايمان، كوشش كنيد، تلاش كنيد، در راه كسب رضاي پروردگارتان همت كنيد، از نعمتهاي الهي قدرداني كنيد، آنها را صرف رضاي پروردگار كنيد كه محبت و معرفتتان را نسبت به خدا و اوليائش نشان دهيد. پس با همهي اين اعمالش بشارتدهنده بود. اين قسمتها از سيره و روش زندگي حضرت فاطمهي زهرا همهاش براي اهل ايمان بشارت بود كه رحمت پروردگار را طلب كنند، از راه اطاعت و بندگي و مودت و اخلاص به دين خدا و خدمت به خلق خدا.
از آن طرف هم انذار ميفرمود، بشر را از عذاب خدا، از متابعت هواي نفس، از متابعت شيطان، ميترسانيد. ترسانيدن آن بزرگوار بهاين شد كه با اصل فساد، با ريشههاي كينه و عداوت با حق، با اصول اساسي و اولي هر كفر و ضلالتي روبهرو شد. بهطور مستقيم با ظلمهاي آنها روبهرو گشت و باب ظلم بر خاندان رسالت از درب خانهي حضرت فاطمهي زهرا گشوده شد. همان دري كه به روي حضرت زهرا به خشم و كينه گشوده شد، همان دري كه با لگد باز شد و بهپهلوي حضرت زهرا اصابت كرد. از همان در، از همان وقت و از آن ظلم تمام ظلمها شروع شد و مبدأ همهي ظلمها بر خاندان رسالت گرديد.
آن درب را كه آتش زدند، شعلهي آتش تا سرزمين كربلا زبانه كشيد و خيام مقدس امام حسين را بهآتش كشيد. همچنين ساير مصيبتها و مظالم بر خاندان رسالت از آنجا شروع شد.
اللّهم العن اوّل ظالم ظلم حقّ محمّد و آل محمّد و آخر تابع له علي ذلك.
و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۶۰ *»
مجلس ۵
(شب سهشنبه / ۱۰ جمادي الاولي ۱۴۱۴ هـ ق ـ ۴ / ۸ / ۱۳۷۲)
r مصائب حضرت فاطمه۳، تسلي دادن جبرئيل، مصحف فاطمه۳
r تناسب ظاهر و باطن سوگندهاي آيات «كلاّ و القمر…» با زندگاني
حضرت فاطمه۳
r يگانه بودن نور محمد و آل محمد۹ در مقام ذاتي ايشان و متعدد
بودنشان در مقام عرضي
r تعينات ايشان منشأ اسامي ايشان است، اشتقاق اسامي ايشان از اسامي خداوند
r برخي از اسامي از مقامات نوراني و برخي از نحوهي ارتباط ايشان
با خلق، گزارش ميدهند
r نام «فاطمه» از مقام شفاعت آن حضرت گزارش ميدهد
r موقعيت حضرت فاطمه۳ نسبت به پدر و شوهر و فرزندان معصومينش:
r سرّ اينكه حضرت فاطمه۳ شفيعهي محشر است، موقعيت امام
حسين۷ در شفاعت
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۶۱ *»
بسم اللّه الرحمن الرحيم
حضرت فاطمه تنها در مصائب خودش نميسوخت، در مصائب فرزندانش هم ميسوخت، مصيبتهاي امام حسن، مصيبتهاي امام حسين، مصيبتهاي زينب و امّكلثوم، مصيبتهاي شوهرش در پيش بود و از همهي آن مصائب باخبر بود.
شدت حزنش در مصيبت و مفارقت پدر بزرگوارش آنقدر شديد بود كه اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه احساس فرمودند كه كسي با فاطمه و فاطمه با كسي گفتگوي سرّي دارد و نجوا ميكند. گويا با كسي سخن ميگويد و كسي با او سخن ميگويد. فرمود: زهرا، چهكسي با تو سخن ميگويد و تو با چهكسي سخن ميگويي؟ عرضه داشت: جبرئيل نازل ميشود، براي خاطر دلداري و تسليت خاطر من كنارم مينشيند و از پدرم، حالات پدرم، بهشت پدرم و از جايگاه او با من سخن ميگويد. فرمودند: اين بار كه جبرئيل آمد، مرا خبر كن و آنچه به تو ميگويد بگو تا من يادداشت كنم و بنويسم.
ديگر هرگاه جبرئيل نازل ميشد حضرت فاطمهي زهرا سلام اللّه عليها اميرالمؤمنين را خبر ميكردند، اميرالمؤمنين ميآمدند، مينشستند و آنچه جبرئيل براي حضرت زهرا سلام اللّه عليها ميگفت، حضرت فاطمه بلند املا ميكردند و اميرالمؤمنين مينوشتند. از فرمايشات جبرئيل و آنچه حضرت زهرا سلام اللّه عليها املا ميكرد و اميرالمؤمنين مرقوم ميفرمودند مصحفي تهيه شد بهنام «مصحف فاطمه» كه در دست ائمه بود. الآن هم در خدمت امام زمان صلوات اللّه عليه مصحف مادرشان حضرت فاطمه هست.([۷۹])
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۶۲ *»
از جمله، در آن مصحف ذكر حوادث آينده تا قيامت بوده است. يعني تمام مصيبتهاي اميرالمؤمنين، تمام مصيبتهاي امام مجتبي، حضرت سيدالشهدا و حتي مصيبت و شهادت حضرت مهدي صلوات اللّه عليهم، همهي گرفتاريها و ابتلاءات خاندان رسالت و بستگان حضرت فاطمهي زهرا، اولياي خدا، در آن ثبت گرديده است.
سبحان اللّه! كه اينها دلداري و تسلّي خاطر حضرت زهرا بوده است! شايد معناي تسلّي خاطر اين بوده است كه اي زهرا، اي فاطمه، تو و مصيبتهاي تو باب اين مصائب گرديده است، بايد در برابر اين مصائب تحمل و صبر كني كه اول كار است و در همهي اين مصائب تو مصيبتزده هستي و اين مصائب بر تو وارد خواهد شد. شايد تسلي از اين باب و از اين جهت بوده است.
مستفاد از اين آيات شريفي كه خداوند در شأن حضرت فاطمهي زهرا و معرفي آن خاتون بزرگوار نازل فرموده است اين شد كه آن بزرگوار هم مثل پدر و شوهر و فرزندان معصومش از آيات بزرگ پروردگار است. تمام مقامات و شئونات و مراتب نوراني و احكامي كه براي ايشان است براي حضرت فاطمهي زهرا سلام اللّه عليها هم هست.
البته متذكر هستيد و بارها بهمناسبت ايام وفات حضرت بيان كردهايم كه اين قسمها و سوگندها كه خدا دربارهي بيان مقام حضرت فاطمهي زهرا سلام اللّه عليها ياد فرموده است، هم بهحسب ظاهر و هم در تأويل و باطن با مصائب حضرت و با دوران زندگاني آن بزرگوار و گرفتاريهايش مناسبت دارد.
بهحسب ظاهر سخن از شب و از ماه و از صبح هنگام طلوع و ابتداي روشن شدن هوا در ميان است. اينها بهحسب ظاهر و بهحسب باطن و تأويل، هر دو كاملاً با مصائب آن حضرت مناسبت دارد.
خداي متعال وقتيكه براي مطلبي و بيان امري سوگند ياد بفرمايد، آن سوگندها با آن مطلب و آن امر هم در ظاهر و هم در باطن ارتباط و مناسبت دارند. مناسبتها
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۶۳ *»
بهاجمال بيان شده است و ان شاء اللّه توجه هم داريد، ديگر در اين مطلب تصديع اوقات ندهم. ميپردازيم بههمين بحثي كه داريم كه آن بزرگوار در جميع احكام و شئونات مثل رسول خدا و ساير معصومين:است كه فرمود انّها لاحدي الكبر آن حضرت يكي از آيات بزرگ خداست، درحالي كه نذير و انذاردهندهي بشر است.
از جملهي شئونات آن بزرگواران اين است كه خودشان در مقامات ذاتي خود نيازمند بهاسم و رسم و صفت نبودهاند. اسم و رسم براي امتياز است و چون آن بزرگواران در مقامات ذاتي خود حقيقت، نور و طينت واحدي هستند پس نيازي به اسم و خصوصيات و امتيازات نداشتند. اشهد انّ ارواحكم و نوركم و طينتكم واحدة طابت و طهرت بعضها من بعض.([۸۰])
در عالم اعراض، بعضها من بعض پيدا شد و آن بزرگواران ممتاز شدند. به حسب عالم اعراض از يكديگر مشخص و جدا هستند. اما باز هم آنگونه جدايي نيست كه بين آن حقايق چهاردهگانهي مقدس و تعيّنات چهاردهگانهي الهي اقتضاي بيگانگي كند. جدايي بهآن معني كه يكديگر را بيگانه ببينند و با يكديگر بيگانه باشند نيست. آن چنان نبوده است و نيست. بهفرمودهي اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه بين آن چهارده تعيّن مقدس محمدي۹ بينونت عُزلت نيست.
«بينونت عزلت» يعني امتياز و جدايي كامل از يكديگر و بهتمام معنا بيگانهي با يكديگر. مثل آنكه درختي از درختي، حيواني از حيواني، انساني از انساني جداست. اين جدايي چنان آنها را از هم بيگانه ساخته است كه وجودشان با يكديگر ارتباطي ندارد. ممكن است آن درخت را ببُرند و ببَرند هيمه كنند و زير ديگ براي غذا پختن بسوزانند و خاكستر شود، اما آن درخت ديگر سرسبز و داراي شاخ و برگ و ميوه باشد،
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۶۴ *»
هيچ از آن ديگري خبر نميشود. همچنين حيواني را از گله ميگيرند، ميبرند ذبح ميكنند، ميپزند و ميخورند و حيوانات ديگر هستند و از آن خبري ندارند. انسانها همينطور يكي پس از ديگري به حسب نوبت از دنيا ميروند و بازماندگان هستند ارتباطي با يكديگر از اين جهات ندارند.
بينونت عزلت يعني بينشان اين چنين بيگانگي است و اين مقدار از يكديگر جدا هستند. وجودشان آنقدر بهيكديگر بستگي ندارد كه صدمهخوردن يكي، باعث صدمهي ديگري باشد، راحت يكي، باعث راحتي ديگري باشد. مگر بهحسب عواطف و انعكاسهاي عاطفي كه امر ديگري است و خداوند آنها را براي نظام بشر بين آنها قرار داده، غرايز و طبيعتهايي است كه در اين زندگاني ظاهري بشري بهآن نيازمندند.
آن چهارده تعين مقدس با يكديگر ارتباط دارند و به واسطهي اين امتيازات از يكديگر بيگانه نشده و جدا از يكديگر نگشتهاند. آنچه از حقايق الهي نزد حضرت محمد۹است نزد حضرت علي است. آنچه نزد حضرت علي است نزد حضرت فاطمه است، آنچه نزد حضرت فاطمه است نزد امام حسن است، آنچه نزد امام حسن است نزد امام حسين است، آن بزرگواران با يكديگر مرتبط هستند. جدايي ايشان از يكديگر جدايي عَرضي ظاهري است و هيچگونه دخلي به حقايق و نور و طينتشان ندارد.
در اينجا بهحسب مصلحتها آن جدايي ديده ميشد و در عالم اعراض آن جدايي را به منظور اصلاح نقصان رعيت بهخود گرفتند. خلق محتاج بودند و ايشان براي رفع نيازمندي خلق بهآن تعينات متعين و بهآن تشخصات و بهآن امتيازات ممتاز شدند. يكي از آنها رسول اللّه، محمد مصطفي۹ شد، يكي علي مرتضي، يكي فاطمهي زهرا، يكي حسن مجتبي و يكي حضرت سيدالشهدا شد و همينطور يك يك ائمه:به اين تعينها و تشخصها ممتاز شدند.
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۶۵ *»
اما بعضها من بعض. يعني هيچگونه عزلتي بينشان نيست، همه يكنواخت و يك طور و يك حدّ. البته اعراض اقتضاءاتي دارد كه يكي پدر، يكي فرزند،يكي زن، يكي شوهر باشد كه اميرالمؤمنين است. باقي فرزندان باشند، اين امر بهحسب اقتضاي عالم اعراض است.
آن بزرگواران در آن مقام و مرتبهي اولي و ذاتي خود، چنين امتيازاتي نداشتند، ازاين جهت اسما و صفاتشان در آنجا بهاينگونه نبود. آنگاه پس از پيدا شدن آن تعينات، اسمهاي مناسبِ آنها هم پيدا شد.
وقتي فاطمهي بنت اسد سلام اللّه عليها از خانهي خدا ميخواست بيرون بيايد. قنداقه و قطيفهي اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه را زنهاي بهشتي از بهشت آورده بودند. همانهايي كه براي ولادت حضرت فاطمه آمدند، براي ولادت حضرت امير۷هم از بهشت آب و حوله و ابريق و طشت آورده بودند، همچنين قنداقه و آنچه كه حضرت را در آن بپيچند از بهشت آورده بودند. فاطمهي بنت اسد اميرالمؤمنين۷را در بغل دارد و از خانهي خدا ميخواهد خارج بشود، خداوند به فاطمه ندا ميكند كه اي فاطمه، اسم اين فرزند را علي بگذار كه من اين اسم را از اسم خودم مشتق كردم.([۸۱])
همچنين در روايات است كه خداوند براي اين بزرگواران از اسمهاي خودش اسمهايي را مشتق كرد. اشتقاق اسمهاي ايشان از اسماي الهي معلوم است([۸۲]) يعني وقتي شد كه اين بزرگواران به اين مقامات عرضي درآمدند و خواستند در اين عالم به ظهورِ همان مقامات عرضي ظاهر بشوند.
محمد۹ در اين دنيا ظاهر شود و آن مقام عرضي كه داشت نشان دهد كه در آن
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۶۶ *»
مقامات و تعينات در آسمانها محمود و در زمين محمد است يعني ستوده شدهي جميع خلق. همهي خلق او را ستودند و وقتيكه ديدند او آيهي بينظير پروردگار در ستايش حق است همه گفتند آن بزرگوار ستوده و داراي صفات حميده است. او ستودهي اهل زمين و ستودهي اهل آسمان است، يعني جميع خلق. وقتيكه اهل زمين و اهل آسمان او را بستايند به صفات شايستهاي كه شأن خداست و به صفاتي كه شايستگي مقام ربوبيت را دارد، پس ساير خلق هم او را ستودند.
همچنين اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه در اين عالم ظاهر شد براي آنكه اظهار كند كه خداوند را شأن بلندي است، خدا را بايد به بلندي رتبت و عُلوّ شناخت كه بهاين آيه شناخته ميشود. اين آيه آيهي علوّ خداست، علي نشانهي بلندمرتبهاي خداست كه از جميع خلق رتبه و مرتبهاش بالاتر است. همهي خلق براي دسترسي به آن بزرگوار بايد متوجه آيات او باشند، چون او اعلي از آن است كه بتوانند به او دست بيابند.([۸۳]) او ظاهر شده است در ساير ائمه: و بعد در حضرت فاطمه و بعد در شيعيانش كه انبيا باشند و بعد در درجهي كاملان و بزرگان.
پس هريك از آن بزرگواران كه در اين دنيا ظاهر شدند مظهر براي مقامات عرضي خود بودند و در اينجا هم اسمي مناسب با همان تعيّن گرفتند. خدا مشتق كرد يعني براي ايشان اسم مناسبي قرار داد.
اشتقاق كرد يعني براي خلق اظهار كرد كه اسمهاي مباركي كه براي آن بزرگواران است، از يك شئونات و جهات حقيقي سرچشمه ميگيرد كه تعينات ايشان است. آن تعيناتي كه به آنها خلق بايد بهايشان توجه كنند و رفع نقصان مراتب وجودي خود را بهبركت ايشان نمايند. آن بزرگواران در اين مقامات براي جميع خلق در جميع
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۶۷ *»
شئوناتشان وساطت دارند.
پس در آن مقامات ذاتي براي ايشان اسم و امتيازي بهاين گونهها نبود. در آن مقامات آيات بياسمي و بيرسمي پروردگارند كه ما بايد ايشان را به آن مقام بشناسيم تا خداي خود را به بياسمي و بيرسمي و اينكه منزه است از آنكه داراي حدّي باشد، شناخته باشيم.
زيرا وصف و اسم بيان حدّ و امتياز ميكند. الاسم مَعلمة، اسم وسيلهي علامتگذاري و حد و مرزبندي است. آن بزرگواران در آن مقامات منزه بودند تا تنزه و سبوحيت و قدوسيت خداي متعال را نشان دهند. بعد در مقامات عرضي اين اَسامي براي ايشان به حسب تعينشان قرار داده شد كه اگر خلق خواستند براي رفع نيازمندي خود به حسب مقامات تكويني و تشريعي بهآن بزرگواران رو كنند، از اين اسمهاي مبارك و شئونات منور استمداد كنند.
حال حضرت فاطمهي زهرا سلام اللّه عليها اسمهايي دارند همچنانكه رسول خدا، اميرالمؤمنين و ائمه: اسم دارند. بعضي از آن اسمها گزارش از مقامات نوراني و مراتب معنوي ايشان است و بعضي از اسمها براي بيان تعينات ارتباطشان با خلق است.
پيش از اين گفتيم كه خداوند چرا حضرت فاطمه را فاطمه ناميد و اين اسم را براي او قرار داد. چون آن بزرگوار در اين تعينش براي شفاعت كلي الهي وسيله شد. شفاعت كلي شأن آن خاتون است كه يكي از اوصافش شفيعهي روز جزاست.([۸۴]) شفيعهي روز جزا يعني شفاعتكننده است. شنيدهايد كه ميگويند هيچكس در قيامت نجات نمييابد مگر آنكه دستش به ريشهاي از چادر حضرت فاطمهي زهرا سلام اللّه عليها بند باشد.([۸۵]) هيچكس نجات نخواهد يافت مگر آنكه به ولايتش يعني به ريشهي
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۶۸ *»
چادر حضرت فاطمه متمسك و چسبيده باشد.
وقتي كه خداوند اذن ميفرمايد كه آن بزرگواران وارد بهشت بشوند، حضرت فاطمهي زهرا درب بهشت ميايستند و داخل نميشوند. خطاب ميرسد اي فاطمه، چرا داخل بهشت نميشوي؟ عرضه ميدارد: خدايا، تو نام مرا فاطمه گذاردي و به من وعده دادي كه هركس مرا دوست دارد او را از آتش جهنم نجات دهي و بهواسطهي من او را داخل بهشت گرداني. خداوند خطاب ميفرمايد: پس برگرد بهصحنهي محشر و از هركس كه تو را دوست دارد شفاعت كن كه شفاعتت دربارهي هركس كه دوست تو است در نزد ما مقبول است. حضرت فاطمهي زهرا سلام اللّه عليها بهعرصهي محشر برميگردند و هركس را در آن خلقِ اولين و آخرين كه بههرگونه به چادر حضرت متمسك شده باشد، شفاعت ميفرمايد و همه بهشفاعت آن بزرگوار داخل بهشت ميشوند.([۸۶])
البته شايد چادر كنايه باشد از شئوناتي كه براي پدرش، شوهرش و فرزندانش بود. چون آن بزرگوار در مقامات چهاردهگانهي معصومين سلام اللّه عليهم مقامش از تمام ايشان پايينتر است. ارتباط همهي خلق با حضرت فاطمه است، به وسيلهي حضرت فاطمه با رسول اللّه، با اميرالمؤمنين، با امام مجتبي، با حسينش و همچنين با ساير معصومين حتي با امام زمان:ارتباط دارند. همه و همه از عنايت و پرتو اين بزرگوار است چون در اين شئونات چهاردهگانه مقامش از همه پايينتر و نزديكتر به جميع خلق است، اين وساطتش همان چادر اوست.
تعبير به چادر از اين جهت است و مراد بيان رابطهي خلق با اين خاندان به وسيلهي حضرت فاطمه است. حتي آناني را كه امام حسين شفاعت ميكند به واسطهي همين ارتباط و از همين انتساب است و از طريق چادر حضرت فاطمهي
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۶۹ *»
زهراست. چرا؟ چون حسين فاطمه است، امام حسن شفاعت ميفرمايد چون حسنِ فاطمه است، رسول اللّه شفاعت ميكنند چون پدرِ فاطمه هستند، اميرالمؤمنين شفاعت ميكنند چون شوهرِ فاطمه هستند. هريك كه شفاعت بفرمايند چون انتسابشان به حضرت فاطمهي زهراست.
يكي از جهاتي كه خداوند در حديث شريف كساء حضرت فاطمه را در معرفي ايشان به ملائكه در مورد هريك نام برده، همين مطلب است. ميدانيم اجتماع اين پنج نور مقدس در منزل حضرت فاطمهي زهرا شد و جريان قرار گرفتن آنان در زير كساء در آنجا رخ داد. پس اولاً در خانهي حضرت فاطمه واقع شد، ديگر آنكه كساء يماني را حضرت فاطمه آورد و بر پدر بزرگوارش پوشاند، ديگر آنكه يك يك آمدند و از حضرت فاطمه رخصت طلبيدند. امام حسن پيش حضرت فاطمه آمد و بهوسيلهي ايشان خدمت رسول خدا رفت؛ امام حسين نزد حضرت فاطمه آمد و به واسطهي ايشان خدمت رسول خدا رفت.
معلوم بود و ميدانستند كه آن بويي كه استشمام ميكنند، بوي رسول خداست، ولي ميگفتند: انّي اشمّ عندك رائحة طيّبة كأنّها رائحة جدّي رسول اللّه۹. اينكه ديگر پرسيدن ندارد، بعد هم بفرمايد: نعم، آري، آن حضرت داخل خانه، زير كساست. اينها همه رخصت است. حتي اميرالمؤمنين، قربانش بشويم، خانه خانهي خودش است و رسول خدا به اميرالمؤمنين ازنظر مقامات نوراني نزديكترند، اما بر حضرت فاطمه وارد ميشود ميفرمايد: انّي اشمّ عندك رائحة طيّبة كأنّها رائحة اخي و ابنعمّي رسول اللّه۹. عرض كرد: آري، همينطور است، آن حضرت داخل خانه زير كسا با فرزندانتان است.
وقتي هم كه ملائكه ميپرسند: اينها چهكساني هستند؟ خدا ميفرمايد: آنها عبارتاند از: فاطمة و ابوها و بعلها و بنوها. همه جا فاطمه است يا صريح يا كنايه فرق
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۷۰ *»
نميكند. فاطمه است و پدرش. حضرت فاطمه مقدم بر همه ذكر ميشود.([۸۷]) شايد يكي از اسرار و جهاتش بيان همين باشد كه عموميت امر شفاعت از آن خاتون است، به اين شكل كه عرض شد.
البته ظهور اعظم و اصل آن چادر در مقام حسيني است. امام حسين۷ براي همه تمسكجستن به آن چادر را آسان كرد و چادر مادرش حضرت فاطمهي زهرا سلام اللّه عليها را حمل كرد و بر دست گرفت و عهدهدار امر شفاعت كبرا شد. ميفرمايد: در صحراي قيامت آناني كه نجات مييابند هزار صف هستند، ـ بهحسب نوع هزار صف را تشكيل ميدهند اما جزئيات آن صفها را خدا ميداند.ـ نهصد و نود و نه صف را امام حسين به تنهايي شفاعت ميفرمايد ـ قربانش بشويم،ـ و آن يك صف ديگر را ساير معصومين و انبيا و اوصيا باز هم به همراهي شفاعت حضرت سيدالشهداء شفاعت ميكنند.([۸۸])
پس امام حسين۷اين چنين گسترانيد چادر شفاعت مادرش حضرت فاطمهي زهرا را بر سر تمام اهل نجات و همه به واسطهي امام حسين توانستند دست خود را به ريشهاي از آن چادر برسانند و به واسطهي آن تمسك و توسل نجات پيدا كنند.
پس يكي از اسمهايش همين فاطمه است كه خدا او را فاطمه ناميد يعني خداوند به واسطهي آن بزرگوار شيعيان و دوستانش را از عذاب جهنم حفظ ميفرمايد و نجات ميدهد.
اميدواريم به حق حضرت فاطمه و به حق پدر و شوهر و فرزندان حضرت فاطمه كه خداوند در دنيا و آخرت ما را از شفاعت و عنايتش محروم نفرمايد. به بركت آن
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۷۱ *»
بزرگوار خير دنيا و آخرت نصيب همهي ما و همهي برادران و خواهران ايماني ما بفرمايد، شرّ و بلاي دنيا و آخرت را از ما و همهي ايشان برطرف بفرمايد.
و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۷۲ *»
مجلس ۶
(شب چهارشنبه / ۱۱ جمادي الاولي ۱۴۱۴ هـ ق ـ ۵ / ۸ / ۱۳۷۲)
r گزارش اسماء محمد و آل محمد۹ از مقامات ايشان
r گزارش اسم «فاطمه» از مقام شفاعت آن حضرت
r موقعيت امام حسين۷ در جريان شفاعت، تعظيم معصومين:از
حضرت فاطمه۳ و از اسم آن بزرگوار
r اَسماء در خدمت حضرت فاطمه۳، اجازه خواستن اولي و دومي
براي عيادت حضرت فاطمه۳
r طواف كردن به نيابت از حضرت فاطمه۳
r حضرت فاطمه۳ به خلق، از ساير معصومين نزديكتر است
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۷۳ *»
بسم اللّه الرّحمن الرّحيم
بهاجمال معلوم شد كه محمد و آل محمد: آيات بزرگ الهي هستند و حضرت فاطمهي زهرا سلام اللّه عليها هم از ايشان و يكي از آيات بزرگ خداست.
براي آن بزرگواران در مقام و مرتبهي ذاتيشان اسم و رسمي نبود و در آن مقام نيازمند بهاسم نبودند. براي ايشان در عالم خلق و در عالم اعراض و مراتب عرضيشان اسمها پيدا شد. اين اسمها گزارش از مقامات و شئونات نوراني ايشان و همچنين بيان كيفيت و نحوهي ارتباط ايشان با خلق است.
بعضي از اسامي مبارك حضرت فاطمه سلام اللّه عليها بيانگر قداست و جلالت و نورانيت اوست، بعضي بيان تعين او و كيفيت ارتباطش با خلق است كه از جملهي آنها فاطمه است. فاطمه بيانگر آن است كه خداوند به بركت آن بزرگوار تمام دوستان محمد و آل محمد: را از آتش جهنم حفظ فرموده و از آتش سخطش ايشان را نجات داده و رهايي بخشيده است. خداوند به بركت آن خاتون بزرگوار شيعيان او و شيعيان فرزندان او و شيعيان شوهرش و پدر بزرگوارش و دوست ايشان و دوست دوست ايشان، همه را از عذاب ابدي حفظ فرموده است.
اين، همان مقام شفاعت كلي حضرت فاطمهي زهرا سلام اللّه عليهاست كه از آن به شفيعهي روز جزا تعبير آوردهاند و او را به اين اسم و وصف شناسانيدهاند. خودشان فرمودهاند كه هركس در قيامت از عذاب پروردگار نجات مييابد به واسطهي تمسك او به ريشهي چادر حضرت فاطمهي زهرا سلام اللّه عليها است.
البته در جاي خودش معلوم است كه اين شفاعت كبرا در مقام حسيني از همهي مقامات، بيشتر ظاهر گرديده است. ولي ميدانيم كه تعين فاطمي از تمام تعينات
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۷۴ *»
چهاردهگانه محمدي۹ بهخلق نزديكتر است و هر فيضي از آن مقامات به بركت اين تعين بهخلق افاضه ميشود. چون اين تعين از همهي تعينها پايينتر و به خلق نزديكتر است، افاضهي هرگونه فيضي حتي شفاعت حسيني صلوات اللّه و سلامه عليه به بركت تعين حضرت فاطمه و از طريق اوست.
بههمين سبب خود ائمه: در نزد آن بزرگوار و اسمش چقدر اظهار خضوع و خشوع ميكردند و نسبت به حضرت فاطمه چه محبتي اظهار ميداشتند! تواضع رسول خدا۹نسبت به حضرت فاطمه براي همه معلوم است، با آن مقام و مرتبت و جلالت شأني كه خدا براي رسولش قرار داده بود آن حضرت چگونه با حضرت فاطمهي زهرا رفتار ميكرد! نوعاً شنيدهايد و متذكر هستيد، مخصوصاً در اين ايام و ليالي كه متعلق است به آن صديقهي كبرا ان شاء اللّه دلها بيشتر متوجه و بيشتر به ياد آن بزرگوار هستيد. رسول خدا۹ با آن جلالت شأنش در نزد حضرت فاطمه اظهار خشوع و خضوع ميفرمود.
خداوند رسولش را طوري قرار داد كه هيچكس حتي پدر و مادر او حقي بر آن حضرت نداشته باشند، آنها را وقتي از دنيا برد كه بر او حق نيابند كه او به ظاهر خضوع و خشوعي براي آنها داشته و مديون و مرهون آنها باشد. و اين از آن جهت بود كه عظمت و جلالت محمد۹ را اظهار كند. اما ميبينيم رفتارش با حضرت فاطمه آن چنان بود كه گويا با مادر رفتار ميكرد و «امّابيها»([۸۹]) كنيهي مبارك حضرت فاطمه شد.
رفتار رسول خدا در نزد حضرت فاطمه مثل رفتار يك فرزند در نزد مادر است. هرگاه حضرت فاطمه بر رسول خدا وارد ميشد، رسول خدا از جا حركت ميفرمود و به استقبال حضرت فاطمه ميرفت و صورت([۹۰]) و دست او را ميبوسيد، سينهي
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۷۵ *»
حضرت فاطمه را ميبوييد و ميفرمود من از زهرا رايحهي بهشت را استشمام ميكنم.([۹۱]) چنانكه دربارهي مادر فرمودهاند: الجنّة تحت اقدام الامّهات([۹۲]) يعني بهشت زير پاي مادران است، رسول خدا ميفرمايد من رايحهي بهشت را از فاطمه استشمام ميكنم. وقتي كه حضرت فاطمه از نزد پدر خارج ميشد، رسول خدا۹ بدرقه ميفرمود و پشت سر حضرت زهرا ميرفت تا وقتي كه از خدمت رسول اللّه۹ خارج ميشد. پس رفتار حضرت با آن بزرگوار از اين جهت روشن و معلوم است.
اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه هم رفتارشان با حضرت فاطمهي زهرا سلام اللّه عليها رفتاري بود كه اگرچه تعبير شايد زيبا و زيبنده نباشد اما عرض ميكنم در برابر حضرت زهرا مثل يك نوكر بودند نه يك شوهر. اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه رفتارشان طوري بود كه گويا در فرمان حضرت زهرا بود و نوعاً مشورت ميكرد و از حضرت زهرا اجازه ميگرفت.
در مثل همين روزها بود كه اولي و دومي تقريباً يقينيشان شد كه حضرت فاطمه رفتني است. ديگر حالت حضرت زهرا خيلي سخت شده بود چون ميدانستند و باخبر بودند، اَسماء زن ابوبكر است و به خانهي حضرت فاطمهي زهرا رفت و آمد دارد،([۹۳]) خيلي محبت دارد. اسماء با حضرت خديجه تعهد بسته كه نسبت به حضرت فاطمهي زهرا مثل يك مادر مهربان باشد.([۹۴])
در شب زفاف حضرت فاطمهي زهرا سلام اللّه عليها، رسول اللّه فرمودند: همهي زنها بروند، كسي در خانهي علي نماند، همهي زنها بروند. زنها رفتند، رسول
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۷۶ *»
اللّه از اتاق بيرون تشريف آوردند، خواستند از منزل حضرت علي۷ خارج شوند، ديدند آن گوشهي منزل يك زني كنار ديوار ايستاده و گويا خودش را پنهان كرده است. منتظر است رسول خدا بروند و آنجا بماند.
فرمودند: تو كيستي؟ مگر نگفتم همهي زنها بروند؟ عرض كرد: من اسماء هستم. چرا نرفتي؟ يا رسول اللّه، چه عرض كنم؟ بگو، مطلب چيست؟ آخر من با خديجه تعهد بستهام، موقعي كه در مكه بوديم و خديجه ميخواست از دنيا برود ديدم خيلي متأثر و ناراحت است، گفتم ناراحتي شما از چيست؟ گفت: من از دنيا ميروم، دخترم فاطمه بيمادر ميشود و در شب زفاف دختر نيازمند به مادر است، محرمش مادر است. من در آن مراسم نيستم، از اين جهت فكر ميكنم و غصه ميخورم. اسماء ميگويد كه عرض كردم: اگر خدا به من عمر داد و زنده بودم و فاطمه شوهر كرد، من بهجاي شما حتماً خدمت فاطمه خواهم بود. از اين جهت من تعهد بستهام، اجازه بفرماييد من نروم و باشم. اجازه فرمود، خدا ميداند چه حالي و تأثري بعد از شنيدن اين حكايت بهرسول خدا دست داد.([۹۵])
اسماء با اين محبت بهحضرت زهرا در حكم جانشين مادر شده و از جهت شدت مهرباني و عطوفت و محبتش در اين اوقات پرستار حضرت زهراست. در مثل اين اوقات، شب و روز را در خدمت حضرت زهرا ميگذراند، درست مثل يك كنيز كه بايد هم كنيز باشد. او شايسته است، فضه شايسته است براي خدمتگزاري امام حسن و امام حسين و زينب كبرا و امّكلثومِ حضرت فاطمهي زهرا سلام اللّه عليهم اجمعين.
او خبر دارد و اوضاع را ميبيند، از وضع حضرت زهرا خبردار است، شدت حالش را مشاهده ميكند، خبر ميبرد. بالاخره اولي و دومي خبردار شدند و دانستند
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۷۷ *»
مطمئن شدند كه ديگر چند روزي بيشتر از عمر حضرت فاطمه باقي نمانده است. گفتند شايد حيله و مكري كنيم مثل ساير حيلهها و مكرها، برويم از فاطمه رضايت بگيريم كه اين ننگ براي ما نماند كه فاطمه با سخط و غضب بر ما از دنيا رفته است. چون همه از فرمايشات رسول اللّه باخبر بودند كه فرموده بود: فاطمة بضعة منّي رضا فاطمة رضاي و سخطها سخطي([۹۶]) فاطمه پارهي تن من است، رضايت فاطمه رضايت من و خشم و غضب فاطمه خشم و غضب من است.
خواستند حيلهاي كرده باشند بهيك طوري بگويند فاطمه با رضايت از ما از دنيا رفت. خدمت اميرالمؤمنين در مسجد آمدند، زيرا حضرت ناچار و بهواسطهي تقيه در مسجد حاضر ميشدند. گفتند: يا علي، از فاطمه اجازه بگير كه ما عيادت و ملاقات او بياييم، او دختر پيغمبر ماست و بر گردن ما حق دارد، عليله و بيمار است وظيفه داريم عيادت كنيم.
اميرالمؤمنين چه بگويند؟ مگر نميدانند كه آمدن و روبهرو شدن آنها با حضرت فاطمه و گفتگوي آنها مثل نمكي است كه بر زخمهاي حضرت فاطمه ميپاشند. از طرفي هم آن بزرگوار جرأت نداشت كه مخالفت كند. چقدر اميرالمؤمنين مظلوم بودند! فوري او را متهم ميكردند كه تو روي حسادت و كينهاي كه از ما داري، نميگذاري ما بهملاقات و عيادت فاطمه بياييم. فرمود: باشد من از فاطمه اجازه و رخصت ميگيرم، اگر اجازه داد و موافقت كرد بياييد.
مقصودم اين نكته بود كه اميرالمؤمنين وارد خانه شدند، نفرمودند يا بنت رسول اللّه، يا فاطمه، نفرمودند اي حبيبهي من، همسر من بلكه فرمود: يا حُرّة، اي خانم، اي خاتون، چه بگويد؟ فرض بفرماييد نعوذباللّه اگر غلامي، كنيزي بخواهد با خاتونش
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۷۸ *»
حرف بزند و حرمتش كند چه ميگويد؟ همينطورها ميگويد، اي آزاده از هر جهت و هر حيث كه هيچ قيدي پايبند تو نيست و تو بههيچ امري مقيد نيستي، باآنكه زن و همسري. اگرچه به حسب ظاهر بايد به قيد همسري و زناشويي، به رضايت شوهر مقيد باشد و از حق شوهر حرمت كند، ولي ميفرمايد: يا حُرّة، اي آزاده از هر قيدي. يعني تو حرمتت بالاتر از آن است كه مرا حقي بر تو باشد و يا تو حرمتي از حق من بگذاري و بخواهي رضايت مرا رعايت كني. رضايت، رضايت تو و خواست خواست توست. اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه با اين تعبير در نزد حضرت فاطمهي زهرا سلام اللّه عليها اظهار خضوع و خشوع ميكند.
خلاصه، جريان را تا آخر فرمود، آنگاه خود حضرت فاطمه عرضه ميدارد: الحرّة اَمَتُك. اين خاتون، خانم، آزاده كه فرمودي، همين آزاده كنيز شماست. بيجهت نبايد فاطمه اسوهي اخلاق و عظمت و قدوهي جلالت و عزت باشد. با آن مقام و مرتبهاش اينطور در برابر اميرالمؤمنين خضوع و خشوع ميكند. الحرّة امتك و البيتُ بيتُك من با همهي اين تعبيري كه شما داريد و مرا آزاده و به تعبير فارسي خاتون و خانم ميخوانيد، كنيز شما هستم و خانه خانهي شماست. هر طور شما صلاح ميدانيد، هر طور شما دستور ميدهيد، هر طور شما راضي هستيد. بالاخره اجازه فرمود و آمدند([۹۷]) كه جريان را شنيدهايد و ميدانيد.
مقصودم تذكر اين نكته بود كه همهي آن بزرگواران در برابر حضرت فاطمهي زهرا سلام اللّه عليها چه خضوع و خشوعي اظهار ميداشتند! اكنون يك نمونهاي عرض ميكنم شما توجه كنيد مطلب اجمالاً روشن ميشود:
راوي ميگويد خدمت امام جواد صلوات اللّه و سلامه عليه رفتم عرض كردم:
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۷۹ *»
آقا، من گاهي كه موفق بهحج يا عمره ميشوم مخصوصاً از طرف شما و از طرف پدر بزرگوارتان علي بن موسي الرضا صلوات اللّه عليه طواف انجام ميدهم. ظاهراً حضرت رضا۷هنوز حيات داشتند و در خراسان (در مروْ) بهسر ميبردند و امام جواد۷ مدينه بودند، ظاهراً اينطور بهنظر ميرسد چون ميگويد من از طرف شما و از طرف پدر بزرگوارتان بهنيابت طواف ميكنم.
البته مكه به مدينه نزديك است و خيلي راحت ميشود از مدينه به مكه رفت. گرچه در آن زمانها كمي مشكلتر بوده است ولي نوعاً عمره ميرفتند، ماهي يكبار سعي ميكردند عمره بروند و ايام حج هم نوعاً براي حج ميرفتند. مخصوصاً آناني كه در مدينه مقيّد بودند. شخصي كه ما بهمنزلش در مدينه رفت و آمد داشتيم، ميگفت كه من چهلبار حج رفتم. چهلبار برايشان خيلي آسان است، اما خيلي متأثر بود و ميگفت فقط چهاربار خراسان براي زيارت علي بن موسيالرضا صلوات اللّه عليه آمدهام.
معلوم ميشود اين راوي هم موفق بوده، و بهحج و عمره ميرفته و بهنيابت از طرف امام جواد۷، از حضرت رضا۷، طواف ميكرده است. بعد ميگويد: با بعضي از دوستان و رفقا اين مطلب را مطرح كردم كه بهنيابت از طرف حضرت جواد۷، از طرف حضرت رضا۷، طواف ميكنم. نوع شيعيان ميدانستند كه امام جواد بعد از حضرت رضا۸ اماماند، بهاجمال اين مطلب را ميدانستند. ميگويد: رفقايم به من ميگفتند كه نبايد در طواف از طرف اوصيا نيابت كرد، شأن ما نيست.
از باب همين تواضعهاي بيجايي كه بعضي خشكمقدسها دارند گويا آن اشخاص هم از همين مقدسها بودهاند كه ميگويند آخر شأن ما نيست كه بهنيابت حضرت جواد و حضرت رضا۸ طواف كنيم. براي اوصيا نبايد طواف نيابتي انجام داد.
حضرت جواد۷فرمودند: خير، اينطور نيست. از طرف ما طواف كن و براي تو اجر است و جايز است، بيخود گفتند جايز نيست. ميگويد: رفتم و بعد از سه سال باز
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۸۰ *»
خدمت حضرت جواد۷ مشرف شدم. شايد اين بار بعد از شهادت حضرت رضا۷بوده است. عرض ميكند: آقا، من از همان وقت كه سؤال كردم و جوابم را فرموديد، طبق دستور شما هر موقع موفق شدهام مكه رفتهام و از طرف شما، از طرف پدر بزرگوارتان طواف كردهام. آنوقت ميگويد: در مكه بودم، اينطور بهذهنم خورد كه يك روز هر طوافيكه ميكنم براي رسول خدا۹ باشد، يكروز هر طوافيكه ميكنم براي اميرالمؤمنين۷ باشد، يك روز هر طوافي كه ميكنم براي امام مجتبي۷ باشد و همينطور يك يك تا آنكه روزي هر طوافيكه ميكنم براي پدر بزرگوارتان، بعد هم روز ديگر هر طوافي كه ميكردم براي شما بود.
بعد كه اسامي مبارك ائمه:تا امام جواد را ذكر ميكند، خدمت حضرت عرض ميكند: آقا، هؤلاء الّذين ادين اللّه بولايتهم، اين آقاياني كه از رسول خدا تا شما اسم بردم، كساني هستند كه دين من بين خودم و خدا آن است كه ايشان را دوست داشته باشم، ولايت شما را داشته باشم.
حضرت فرمودند: تدين واللّه بدين اللّه الّذي لايقبل من العباد غيره، يعني به خدا سوگند كه تو دين و ديانتي داري كه دين خداست آن ديني كه خدا از بندگان مگر همين دين را نميپذيرد.
يعني اين همان اسلامي است كه خدا ميخواهد و فرموده است: و من يبتغ غير الاسلام ديناً فلن يقبل منه([۹۸]) هركس غير از اسلام ديني را بخواهد و بيابد از او پذيرفته نميشود. كدام اسلام؟ الف و لامِ آن الف و لامِ عهد است. معلوم است اسلامي كه محمد آورده، اسلامي كه با آن، حضرت علي است، دوازده امام و حضرت فاطمهي زهرا هستند، اولياي ايشاناند. اين اسلام را خداوند قبول ميكند و غير از اين اسلام
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۸۱ *»
ديني از بندگانش نميپذيرد.
بعد راوي خدمت امام جواد۷ عرض كرد: ربّما طفت من امّك فاطمة و ربّما لماطف، گاهي بهنيابت مادرتان حضرت فاطمهي زهرا طواف ميكردم و گاهي هم اين كار را نميكردم. يعني بهترتيب كه از رسول خدا۹ شروع ميكردم تا شما، هر روز براي يكي از شما، تمام طوافها را نيابت ميكردم، گاهي براي مادرتان حضرت فاطمه سلام اللّه عليها طواف ميكردم و گاهي نميكردم. حالا دقت بفرماييد كه امام چه جواب ميدهند.
امام جواد فرمود: استكثر من هذا فانّه افضل ما انت عامله، ان شاء اللّه([۹۹]) اين كار را زياد بكن، از طرف مادرم فاطمهي زهرا طواف زياد انجام بده، چون آن بهترين كار است كه تو ميكني. يعني اين طواف، از طواف به نيابت رسول خدا، به نيابت اميرالمؤمنين، به نيابت همه تا خود امام جواد:بهتر است.
دقت فرموديد؟ فرمود: فانّه افضل ما انت عامله ان شاء اللّه. البته اين ان شاء اللّه كه گاهي ائمه:در احاديثشان ذكر ميفرمودند، براي آن نبود كه نعوذباللّه شك و ترديد داشتند و ميگفتند. آنچنانكه مثلاً فقيهي حكمي را بهمظنه دانسته و يقين به آن ندارد، ميگويد حكم خدا اين است ان شاء اللّه. از اين باب نبوده بلكه شايد از اين جهت بوده است كه مردم را متوجه مشيت مطلق حق متعال سازند كه در نوع كارها و گفتار خود از اين امر غافل نباشند و متوجه مشيت الهي باشند. شايد هم براي خاطر رعايت حال راويها بوده است كه راوي را در يك حالتي ميديدند كه اين فرمايش را ميفرمودند تا اطمينان خاطر بيشتري براي او فراهم كنند. چون سنّ امام جواد۷خيلي كم بوده است و پس از رحلت حضرت رضا، حضرت جواد۸چند ساله و به
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۸۲ *»
حسب ظاهر كودك بودند و در سن جواني هم شهيد شدند. پس مخصوصاً گاهي اين تعبيرها را داشتند تا اطمينان خاطر بيشتري فراهم كنند براي راوياني كه سؤال ميكردند.
مقصودم اين بود كه در امر طواف، با آن فضيلت كه يك طواف خانهي خدا چقدر ارزش و فضيلت دارد،([۱۰۰]) آن هم بهنيابت هريك از آن بزرگواران حتي رسول اللّه۹، حضرت جواد۷فرمودند: اين طواف را براي مادرم فاطمه زياد انجام بده، چون آن بهترين كار است كه تو انجام ميدهي. علتش چيست؟
علت همين است كه رابطهي خلق با آن بزرگوار و مقام او نزديكتر است از مقامات چهاردهگانهي معصومين:. زيرا تنزل آن مقامات در مقام حضرت فاطمهي زهراست. يعني همه در همهي امور و در همهي شئون مرهون عنايت آن بزرگوارند. حتي اگر پدر بزرگوارش بخواهد نظر عنايتي بهكسي داشته باشد بايد بهواسطهي حضرت فاطمه باشد؛ اگر اميرالمؤمنين نظر لطفي دارد بهكسي بايد به واسطهي حضرت فاطمهي زهرا باشد؛ حتي امام حسين با آنكه فضل و رحمت و عنايتشان آنقدر عموميت پيدا كرده است بايد به عنايت و توجه مادرشان و بهوسيلهي حضرت فاطمهي زهرا سلام اللّه عليها باشد. پس همه متصل به نور حضرت فاطمه ميشوند و به بركت و وساطت او مورد عنايتهاي باقي ايشان قرار ميگيرند.
اين مجلس چون حالم مناسب نبود به همين مقدار اكتفا ميكنيم. ان شاء اللّه خداوند به بركت حضرت فاطمهي زهرا سلام اللّه عليها خير دنيا و آخرت براي همهي ما مقدّر بفرمايد، در اين دهه و ساير دههها كه متعلق به آن بزرگوار است ان شاء اللّه براي عزاداري و بهرهمندي از فضل و فيض عزاداري آن خاتون بزرگوار بيشتر موفق شويم. امام زمان صلوات اللّه عليه بر همهي ما كه مشرف ميشوند، بينند كه ما در ماتم
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۸۳ *»
حضرت زهرا سلام اللّه عليها ماتمزده و در مجلس مصيبت او براي اقامهي عزا آمدهايم و زانو زدهايم و اظهار جزع و بكا و بالاخره عزاداري داريم.
ان شاء اللّه همهي ما از عزاداران حضرت فاطمهي زهرا سلام اللّه عليها به حساب آييم و مورد عنايات امام زمان صلوات اللّه عليه باشيم.
و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۸۴ *»
مجلس ۷
(شب پنجشنبه / ۱۲ جمادي الاولي ۱۴۱۴ هـ ق ـ ۶ / ۸ / ۱۳۷۲)
r حضرت فاطمه۳ مانند پدر و شوهر و فرزندانش، حجت خدا و حامل دين بود
r مقام خديجه۳ پيش از ازدواج با رسول اللّه۹
r اصل نور حضرت فاطمه۳ از عالم لاهوت بود، تنزل آن نور
r مقدمات تشريف فرمايي حضرت فاطمه۳ به اين عالم
r با همهي ابعاد دين بايد آشنا شد
r بعد از رحلت رسول خدا۹ حضرت فاطمه۳ در مقام انذار برآمد
r گريههاي حضرت فاطمه۳، سخنراني و مصائب واردهي بر آن
بزرگوار همه در واقع انذارهاي او بود
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۸۵ *»
بسم اللّه الرحمن الرحيم
خداوند در اين آيات شريف، حضرت فاطمهي زهرا سلام اللّه عليها را معرفي فرموده به اينكه او يكي از آيات بزرگ خداوند متعال است، چنانكه رسول خدا، اميرالمؤمنين و ساير ائمه: آيات بزرگ پروردگارند. همچنانكه آنان نشانههاي خدايي در ميان خلق هستند آن خاتون بزرگوار هم مثل آنان و از آنها و يكي از ايشان است.
بنابراين اگرچه بهحسب ظاهر به مقام نبوت يا به مقام امامت ظاهر نگرديده است و او را نبي يا امام نميگوييم، اما ميدانيم او حجت خدا و ولية اللّه و حامل دين خدا بود،([۱۰۱]) او مخزن اسرار الهي و واقف بر جميع مراتب و شئونات ربوبيت بود. آن بزرگوار در زمان حيات پدر بزرگوارش احكام الهي بيان ميفرمود و ميدانيد نطق و ناطق بودن، يعني ابتداءً در دين خدا با بودن رسول خدا۹ و اميرالمؤمنين۷، سخن گفتن، نميشود گفت مقام كوچكي است.
نطق به احكام الهي و بيان دين خدا شأن رسول اللّه۹ بود در وقتي كه بودند، بعد شأن اميرالمؤمنين۷ بود، بعد شأن امام حسن۷ بود بعد شأن امام حسين۷بود. با بودن رسول خدا۹، اميرالمؤمنين۷ صامت بودند اما حضرت فاطمهي زهرا احكام الهي را بيان ميفرمود و بهدين خدا نطق ميكرد.
روايت شده است كه روزي زني خدمت حضرت فاطمهي زهرا سلام اللّه عليها آمد و عرضه داشت: مرا مادري است كه بهخاطر كهولت سن به وسوسه مبتلا شده است و براي او در امر نماز مسائلي پيش ميآيد كه حكم خود را نميداند. مرا خدمت
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۸۶ *»
شما فرستاده است كه از شما تكاليف و وظايف او را سؤال كنم. فرمود: بگو هرچه كه به ذهنت ميخورد تا جواب بگويم. آن زن شروع كرد به سؤال كردن، مسألهي اول را حضرت فاطمهي زهرا جواب فرمود، مسألهي دوم را جواب فرمود، مسألهي سوم را جواب فرمود، همينطور در زمينهي حالات و وسوسههايي كه برايش پيش ميآمد و شكوكي كه برايش رخ ميداد پرسيد و پرسيد تا ده مسأله سؤال كرد و حضرت فاطمهي زهرا سلام اللّه عليها جواب فرمود.
زن گفت: من ديگر خجالت ميكشم، شما را خسته كردم، بيش از اين سؤال نميكنم. فرمود: نهخير، من خسته نشدم. زن باز هم شروع كرد به عذرخواهي كردن كه در حضور شما جسارت كردم و صورتهاي مختلفي كه احتمال داده ميشد و بهنظرم ميرسيد و براي مادرم پيش ميآمد عرضه داشتم، اين جسارت مرا ببخشيد و از اينكه شما را كسل و خسته كردم عذر ميخواهم.
حضرت فاطمهي زهرا فرمودند: من از تو سؤالي ميكنم، اگر كسي را اجير كنند كه از صبح تا شب بار سنگيني را در برابر يك مزدي كه بهحسب معمول بيش از آن است كه بهديگران ميدهند، مرتب بهدوش بكشد؛ آن شخص كه اين بار گران را از صبح تا شب برميدارد براي خاطر آن مزدي كه معين شده و از سايرين بيشتر است، آيا احساس خستگي ميكند؟ عرضه داشت: نهخير. فرمود: هر مسألهاي كه تو از من سؤال كردي و من جواب گفتم، خداوند اجر و مزدي براي من مقدّر فرمود بيش از آنكه كسي بتواند احصا كند. آيا من در اين مزد بزرگ كسل و خسته ميشوم؟([۱۰۲])
مقصود اين است كه در زمان پدر بزرگوارش بيان احكام الهي ميفرمود. نميفرمود كه پدرم چنين فرموده است كه نقل قول پدرش باشد، آن چنانكه ساير
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۸۷ *»
صحابه همينطور بودهاند. ساير اصحاب رسول خدا۹ وقتيكه دربارهي امري از يكديگر سؤال ميكردند هركس كه چيزي از رسول خدا شنيده بود ميگفت من شنيدم كه رسول خدا چنين فرمودند. كار آنها روايت كردن و نقل فرمايش نمودن بود. در امر دين اين برنامه را داشتند اما حضرت فاطمهي زهرا نه به عنوان نقل روايت از پدر بزرگوارش بلكه ابتدايي و بهطورمستقل حكم خدا را بيان ميكرد.
همان كه حضرت فاطمه ميگفت، دين خدا و دين رسول اللّه بود، فرق نميكرد چه حضرت فاطمه بگويد، چه رسول خدا بگويد. آيا وقتيكه حضرت فاطمه جنين و در رحم مادر بود، احكام خدا را براي مادرش بيان نميكرد؟ هنوز آن احكام بر رسول خدا نازل نشده بود و هنوز جبرئيل آن احكام را به عنوان دين خدا براي رسول اللّه۹نياورده بود، اما حضرت فاطمه در رحم مادر احكام دين و تعاليم الهي را به مادرش خديجهي كبرا سلام اللّه عليها تعليم ميدهد.
وقتي احكام دين گفته ميشود، فكر نكنيد فقط همين مسائل معمولي حلال و حرام است. به حضرت خديجه كه تنها نبايد حلال و حرام بياموزد.
حضرت خديجه مقام و منزلتي دارد محبت حضرت محمد۹در قلب مطهرش پيدا شده و عاشق رسول خدا گرديده و از عمويش دربارهي رسول خدا۹سخنان و اسرار شنيده، از سايرين دربارهي فضائل و مناقب او چيزها شنيده است. خداوند قبل از ازدواج با رسول خدا۹باب مكاشفات را بهروي حضرت خديجه گشوده و او چشم و درك ديگري و نورانيت ديگري پيدا كرده است. ميديده است آنچه كه ديگران نميديدند، ميشنيده است آنچه كه ديگران نميشنيدند و از شنيدنها و ديدنها معرفتي حاصل ميكرده است كه ديگران آن درك و معرفت را نداشتند. آن چشم و آن گوش و آن فهم و فراست را خداوند به حضرت خديجه داد قبل از آنكه به نكاح رسول خدا۹درآيد. خداوند او را مشرف به اين شرافت كرد و مختصّ به اين
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۸۸ *»
ملكات و فضائل و مناقب نمود. عالم براي او باز ميشد و جهان هستي در برابر ديد او منبسط ميگشت. در مكه شام را ميديد، در ميان خانهاش قبّههاي نور را، رفت و آمد انوار و ملائكه را مشاهده ميكرد و گفتگوهاي آنها و چيزها ميشنيد و چيزها ميآموخت. فراستش آنقدر قوي شده بود كه خديجه، خديجهي قبل نبود.([۱۰۳])
آنگاه آن شرافت بزرگ كه همسر رسول اللّه۹ گرديد و بعثت رسول خدا را درك كرد و بعد هم كه به نور حضرت زهرا سلام اللّه عليها حامله شد. حالا نور حضرت زهرا چيست؟ آيا غير از آن است كه از مقامات قدس الهي نزول كرده و از عوالم فوق اسما و صفات الهي پايين آمده؟ آيا اين نور غير از آن نور است؟ اصل حضرت فاطمه از عالم لاهوت است و عالم لاهوت عالم الهي است.([۱۰۴]) آنجا جز اسما و صفات پروردگار، جز انوار خدا چيزي نيست.
نور حضرت فاطمه از آنجا تنزل كرد و در بهشت آمد. در شب معراج رسول خدا۹متوجه درختي شدند كه ميوهاش سيب بود.
آري، سيب خيلي عجيب است، اين سيب چه نقشي دارد و چه رمزي است! تربت امام حسين هم بوي سيب ميدهد، قربانش بشويم. امام صادق فرمود: اگر دوستان و شيعيان ما صبح كنار قبر حسين صلوات اللّه عليه بروند، رايحه و بوي سيب را از تربت مقدس ابيعبد اللّه استشمام ميكنند. بعد فرمود: اين بوي سيب از همان سيبي بود كه همراه چند ميوهي ديگر از بهشت خدمت رسول خدا و اميرالمؤمنين و حضرت فاطمهي زهرا و امام حسن و امام حسين: آوردند و با ايشان بود و يكي يكي با رحلت هريك تمام ميشد تا آنكه سيب با حسين باقي ماند و بود تا روز عاشورا، نيمهاي از آن سيب مانده بود تناول فرمود و بعد از آن شهيد گرديد. حال اين
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۸۹ *»
بويي كه از تربت امام حسين۷استشمام ميشود، بوي همان سيبي است كه در روز عاشورا آن بزرگوار تناول فرمود كه از بهشت بود و ديگر با شهادت حضرت تمام شد.([۱۰۵])
حال در شب معراج هم رسول خدا وارد بهشت شدند درختي توجه حضرت را جلب نمود، ميوهاش سيب بود. با دست مبارك خودشان سيبي چيدند و آن سيب همهاش نور بود، حقيقتش، ظاهرش، باطنش نور بود. حالا نور چگونه سيب بود و ظاهراً به صفت سيب بوده است. آن طوري كه از فرمايشات مشايخ عظام اعلي اللّه مقامهم استفاده ميشود، ميفرمايند شما در اينگونه تعبيرات و تشبيهات و در اين امور، وصف و صفت اينها را در نظر بگيريد، نه صورت ظاهرياش و هيئتي كه مخصوص اين دنيا است. سيب چه صفتي دارد؟ آن صفت را در نظر بگيريد. تناول فرمود و همان سيب نور حضرت فاطمهي زهرا سلام اللّه عليها در صلب مطهر رسول خدا۹ شد.([۱۰۶])
روزي رسول اللّه در مسجدالحرام نشسته بودند و حرم خدا به نور جمال رسول اللّه۹زينت شده بود. كعبه افتخار ميكرد به آنكه محمد۹ در كنارش نشسته؛ صفا و مروه و زمزم افتخار ميكردند كه حضرت در حرم خدا نشسته؛ ملائكه فوج فوج به زيارت آن حرم ميآمدند كه صاحب حرم در حرم نشسته است. جبرئيل نازل شد: يا رسول اللّه، شما بايد چهل شبانهروز از خديجه كناره بگيريد. چرا؟ براي آن سرّي كه در كار است و امري كه مقدّر است و بايد انجام بشود، تقديري است بايد واقع گردد. رسول خدا۹فرمودند فرمان پروردگار را اطاعت ميكنم، در اين چهل شبانهروز بايد چه بكنم؟ روزها را بايد روزه بگيري، شبها را بايد تا به صبح در نماز و قيام باشي.([۱۰۷])
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۹۰ *»
بايد مهيا شوي براي انجام امر بزرگي.
چقدر آن امر بزرگ است كه بايد با اين تشريفات خاص بهانجام رسد! آن امر نزول و تشريففرمايي حضرت فاطمه به اين عالم دنياست كه اين مقدمات عجيب را لازم دارد. شايد يكي از جهات معراج همين بود كه پيغمبر برود و نور حضرت زهرا را از بهشت بياورد، البته معراجهاي متعدد براي آن حضرت بوده است،([۱۰۸]) آن معراجي كه آن ميوه را تناول فرمودند مراد است.
اگرنه، جبرئيل ميتوانست خدمت رسول خدا۹از بهشت ميوه بياورد، مگر كم آورد؟ مگر براي حضرت زهرا سلام اللّه عليها غذاها و ميوهها و رطبهاي بهشتي را نميآورد؟ پس با آنكه جبرئيل ميتوانست ميوه از بهشت خدمت رسول خدا بياورد، اما حضرت بايد بهمعراج بروند. شايد يكي از جهاتش آن بود كه از آنجا نور حضرت فاطمه را با خود به اين زمين و اين عالم بياورند.
مگر امر معراج امر كوچكي است؟ در اسلام مسألهي بسيار مهمي است كه قرآن مطرح كرده: بسم اللّه الرّحمن الرّحيم سبحان الّذي اسري بعبده۹ليلاً من المسجد الحرام الي المسجد الاقصي الّذي باركنا حوله لنريه من آياتنا([۱۰۹]) امر، خيلي بزرگ است!
در هر صورت، چهل شبانه روز عزلت و كنارهگيري از حضرت خديجه سلام اللّه عليها لازم است. البته براي حضرت خديجه خيلي سنگين است و يك لحظه كه رسول اللّه را نبيند بر او خيلي سخت ميگذرد، اما امر خداست و خديجه سراپا تسليم امر الهي است.
رسول خدا۹ به حضرت خديجه پيغام دادند و حتي ديگر خودشان هم نيامدند كه فرمايش بفرمايند بلكه عمار بن ياسر را فرستادند كه برو در خانهي ما و به
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۹۱ *»
خديجه بگو كه من از طرف خدا دستور دارم تا چهل شبانهروز خانه نيايم. تو شبها، در اول شب در خانه را ببند و در ميان خانه باش و به عبادت پروردگار بپرداز. خديجه در اين مدت داخل خانه بهسر ميبرد اول شب كه ميشد در را ميبست، پردههاي اتاق را ميانداخت و به عبادت پروردگار مشغول ميشد. خسته كه ميشد آسايشي ميكرد اما مگر از مفارقت رسول خدا۹ خوابش ميبرد.
اما رسول اكرم۹ پيغام داده بودند كه اي خديجه، فكر نكني روي جهت غيظ، غضب و خشمي است، از اينگونه جهات نيست، حكمتي است به دستور خداوند. معلوم است كه رسول اللّه چقدر حضرت خديجه را دوست دارند و او چقدر رسول اللّه را دوست دارد. فرمودند اين امر الهي و تقديري است كه بناست واقع شود، من چنين مأموريتي دارم. تو خيالت آسوده باشد كه از جهت خشم بر تو نيست. تو نميشود كه مورد خشم خدا و رسول خدا باشي، با آن صداقتت، با آن تسليم بودنت، با آن ايمانت، با آن فداكاريت در راه دين خدا. وظيفهاي است بايد هر دو مطيع امر خدا باشيم. عرضه داشت روي چشم، من تسليم فرمايش ايشان هستم، هرطور دستور ميفرمايند.
چهل شبانهروز عزلت رسول اللّه به پايان رسيد. شبي حضرت خديجه احساس كرد در ميكوبند، كيست كه در خانهي مرا ميكوبد؟ جز محمد كسي حق ندارد در خانهي مرا بكوبد. فرمود: اي خديجه، باز كن من محمدم۹، خداوند اجازه فرمود و امشب آن برنامه تمام شد. حضرت خديجه در را باز كرد، رسول خدا۹ وارد شدند و خداوند در آن شب مقدر فرمود كه نور مقدس حضرت فاطمهي زهرا سلام اللّه عليها در رحم مقدس خديجه قرار گرفت.([۱۱۰])
با اين احترام و اين شوكت و جلالت آن نور مقدس از صلب مبارك رسول اللّه به
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۹۲ *»
رحم مقدس و مبارك و مطهر حضرت خديجه انتقال يافت. با اين تشريفات خاص كه رسول خدا چهل شبانهروز بهحرمت اين انتقال مقدس، بايد روزها در روزه و شبها در عبادت باشد و خديجه چهل شبانهروز مفارقت رسول خدا را تحمل كند. چرا؟ زيرا امر عظيمي است، حضرت زهرا لاحدي الكبر يكي از آيات بزرگ الهي است.
برگرديم به اصل مطلبي كه در دست داشتيم، حالا حضرت خديجه با آن خصوصيات و حضرت زهرا با آن خصوصيات در رحم مادر با مادر مأنوس ميشود و به مادر دين خدا را تعليم ميدهد، آيا فقط احكام ظاهري حلال و حرام را به حضرت خديجه تعليم ميدهد؟ مگر خديجه فقط احكام دين و حرام و حلال خدا را بايد بداند؟ مگر براي حضرت خديجه فقط اين احكام پيش ميآيد؟
مثل نوع مردم كه فكر ميكنند دين و ديانت الهي عبارت است از همين نماز و روزه، احكام شكّيات و احكام حيض و نِفاس زنها و نهايتش احكام معاملات و همين. نوعاً دين را همين امور ميدانند و آنگاه آيا دنبال همين هم ميروند و همين را ياد ميگيرند؟ نهخير، اصلاً كاري ندارند. همان مقدار است كه از پدر و مادر نمازي، روزهاي ياد گرفتهاند، همانها را بهطور ناقص ميدانند و به همان هم اكتفا ميكنند. امور ديگر و اَبعاد ديگر دين چه ميشود؟ مگر دين معارف ندارد؟ مگر دين، خداشناسي، پيغمبرشناسي، امامشناسي ندارد؟ مگر دين معادشناسي ندارد؟ مگر دين اخلاقيات ندارد؟
بايد همهي ابعاد دين را فراگرفت، معارف، اخلاقيات و احكام، همه را بايد آموخت. ما اين سه امر را در همه جا لازم داريم، در همهي مراحل زندگي، در دوران جواني، دوران پيري، در سلامتي و مريضي، ما در همه حال بايد با اين ابعاد دين آشنايي داشته باشيم.
حالا حضرت خديجه معلمي دارد، آن معلم، جنين در رحم اوست، حضرت خديجه هم با او انس ميگيرد. زنهاي قريش مادرش را تنها گذاشتهاند، غيظ كردهاند و
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۹۳ *»
با حضرت خديجه قهر كردهاند. ميگفتند: خديجه، چون تو زن محمد شدي و محمد يتيم ابوطالب بود، آبروي ما را بردي، حرمت قريش را ضايع كردي، نعوذباللّه، نعوذباللّه. بشر چقدر پست ميشود كه شئونات، پول و مقام و منال و جاه دنيايي را بر شئونات و فضائل و مناقب الهي ترجيح ميدهد! حضرت محمد۹ سراپا فضائل و مناقب بود. در وصف آن بزرگوار يكي از زنهايش گفت: كانَ خُلْقُهُ اَلْقُرآن([۱۱۱]) اخلاق محمد سراسر قرآن بود۹٫ با آن فضائل و مناقب بگويند يتيم ابوطالب! تو با يتيم ابوطالب وصلت و ازدواج كردي آبروي ما را بردي! ما بهخانهي تو نميآييم و با تو رفت و آمد نميكنيم، حضرت خديجه را تنها گذاردند.
خدا ياور خديجه و انيس اوست. خدا با يكي از آيات بزرگ خود يعني حضرت زهرا سلام اللّه عليها، با خديجه مأنوس ميشود و انس ميگيرد. حضرت خديجه با خدا بهوسيلهي او مأنوس بود. تسبيح و تهليل حضرت زهرا و عبادتش را در حال جنينبودن ميشنيد كه آن بزرگوار چطور خداي خود را ميخواند و با خداي خود مناجات ميكند.
آن بزرگوار در آن مناجاتها تعليم خداشناسي ميداد و راه خداشناسي بيان ميكرد. همچنانكه اين مناجاتهايي كه الآن از ائمه سلام اللّه عليهم در دست ماست همه دروس خداشناسي و درسهاي معرفت پروردگار است، بيان راه و رسم بندگي و طرز و طور عبادت است. همهي اينها اينچنين است. خديجه از آن بزرگوار استفاده ميكرد، حديثش را بارها گفتهايم، هرگاه سخن از اين مقام و منزلت حضرت زهرا سلام اللّه عليها بهميان آمده است عرض كردهايم اما تكرار فضيلت و شنيدن فضائل به طور مكرر هيچ مانعي ندارد. مگر كسيكه محبوبش را در نزدش ياد كنند خسته ميشود؟
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۹۴ *»
آن شاعر همين را گفت:
اَعِدْ ذِكْرَ نُعْمان لَنا اِنّ ذِكْرَهُ | هُوَ المِسْك كلّما كرّرتَهُ يَتَضوّعُ |
اسم محبوب مارا برايمان همينطور مرتب بگو، او را ياد كن و از او نامببر. بگو بگو، تا اسمش را بشنويم كه لذت ميبريم، زيرا ياد او و بردن نام او مشك ناب است كه هرچه بيشتر بگويي و بيشتر نام او را ببري مثل مشكي است كه مرتب بزني و عطر روي عطر است. معلوم است ديگر كه رايحهي خوش روي رايحهي خوش فضا را فراميگيرد و شامهي ما را پر ميكند پس بگو و نامش را ببر.
حالا ذكر فضائل آن بزرگواران اينچنين است. البته در هر موقع كه ذكري ميكنيم علاوه بر ثواب ذكر فضيلت معلوم است كه دلها بهنور فضائل محمد و آل محمد:منور ميشود. رسول خدا۹ وارد شدند، فرمودند: خديجه، با چهكسي سخن ميگفتي؟ ميدانند، اما ميخواهند فضيلت حضرت زهرا را بشنوند، رسول خدا از زبان حضرت خديجه بشنوند. عرض كرد: يا رسول اللّه، با جنيني كه در رحم دارم. عجب، با او سخن ميگويي و او با تو سخن ميگويد؟ آري يا رسول اللّه، بارها شده است كه وقتي من افسردهخاطر ميگردم و غم دلم را ميگيرد، اين جنين در رحمم با من سخن ميگويد و انس ميگيرد و مرا با خود آشنا و انيس ميگرداند به طوري كه غم از دلم ميرود. يا رسول اللّه، در مشكلاتي كه برايم پيش ميآيد مرا راهنمايي ميكند و بهمن ميگويد كه چنين كن چنان كن، اعتقادات و احكام دين تعليم ميدهد.([۱۱۲])
پس اين حضرت زهرا سلام اللّه عليها لاحدي الكبر، يعني يكي از آيات بزرگ پروردگار، مثل رسول اللّه۹ و مثل اميرالمؤمنين۷ است. حالا او را پيغمبر و امام نميگوييم ولي حجت خداست. خدا او را به عنوان بزرگ و از بزرگان و آيات بزرگ
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۹۵ *»
خود ياد كرده است: انّها لاحدي الكبر نذيراً للبشر.
آه، آه، نذيراً للبشر در مقام انذار بشر برآمده است، همان طور كه رسول خدا۹مبشر و نذير بود، آن بزرگوار هم مبشر و نذير است. در زمان اميرالمؤمنين مصلحت نيست كه علي سلام اللّه عليه در برابر دشمن بايستد، بايد صبر و تحمل كند. آنچنان تحمل و صبري كه حتي نتواند در مقابل آنها بايستد و اعتراض كند، بلكه بايد براي خود بهانه بسازد و بهآن بهانه بهسكوت بگذراند:
يا علي، چرا از خانه بيرون نميآيي؟ ميفرمايد: من با خداي خودم عهد كردهام كه ردا بهدوش نيندازم و عمامه بر سر نگذارم، از خانه خارج نشوم تا قرآن را جمعآوري كنم. رسول خدا به من دستور داده و فرموده كه اين قرآن متفرق است، بعضي از آن روي پارچهي حرير نوشته شده، بعضي روي پوست حيوانات نوشته شده، بعضي روي استخوان كتف حيوانها نوشته شده است. اينها همينطور درهم و برهم متفرق، اما همهاش نزد رسول خدا۹بود. فرمود: يا علي، بايد اين قرآن را جمعآوري كني و بهدست تو جمعآوري شود. من هم طبق دستور رسول خدا چنين عهدي كردم و از اينجهت از خانه خارج نميشوم.([۱۱۳])
پس چطور خارج شد؟ خودش كه خارج نشد، گفت عهد كردهام ردا بر دوش نيندازم، ردا هم بهدوش نينداخت، آنها هم ردا به دوشش نينداختند. گفت عهد كردهام عمامه بر سر نگذارم، عمامه بر سر نگذاشت، آنها هم همينطور بيعمامه او را از خانه بيرون بردند. بدون عمامه حتي بدون موزه، يعني كفش هم پايش نكردند سر برهنه و پا برهنه، دوش مباركش ردا نداشت، ردا بر دوش نينداخته بود. خودش هم نرفت، همان طور كه فرمود عهد كردهام كه پا از خانه بيرون نگذارم، خودش نرفت. چطور بردند؟
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۹۶ *»
خود عمر در نامهاي كه به معاويه نوشته مينويسد: با عدهي زيادي وارد خانهي علي شديم، طناب به گردن علي انداختيم، عدهاي از جلو ميكشيديم، عدهاي از پشت سر علي را به زور ميرانديم تا آنكه او را به مسجد نزد ابوبكر آورديم كه روي منبر رسول خدا نشسته بود. ميخواستيم او را به بيعت با ابوبكر واداريم. بهاين ترتيب ما علي را از خانه بيرون آورديم.([۱۱۴])
اميرالمؤمنين بهعنوان اعتراض بر امر بيعت كه در سقيفهي بنيساعده با ابوبكر انجام شد، بهاين بهانه از خانه خارج نشد و سكوت كرد. حالا چهكسي بايد انذار دهد؟ چهكسي بايد بهجاي حضرت علي سخن بگويد؟ حجتي مثل علي، وليي مثل اميرالمؤمنين كه هيچ فرقي با علي۷ نداشته باشد كه بگويد آنچه خدا ميخواهد تا به گوش امت برسد و آن طور كه خدا ميخواهد، قدم بردارد.
باور بفرماييد همين است كه عرض ميكنم، اگر بنا بود رسول اللّه۹ براي دفاع از حضرت علي سخن بگويند، همينهايي را ميگفتند كه حضرت زهرا گفته است. اگر حضرت علي۷ ميخواست سخن بگويد، همينهايي را ميگفت كه حضرت زهرا۳گفته است بدون آنكه يك حرف پس و پيش بشود. اين است معناي انّها لاحدي الكبر.
در جريان خطبه خواندن حضرت زهرا، بهظاهر شايد اميرالمؤمنين در مسجد بودهاند و به سخنان حضرت فاطمه گوش ميدادند كه چطور حضرت زهرا سلام اللّه عليها فرمايش ميفرمايد، آهنگ صدا، صداي رسول خدا۹، تمام اهل مسجد متوجه. ابتدا آهي از سينهي حضرت زهرا كنده شد، يك آهي و نالهاي كه تمام اهل مسجد به ضجه درآمدند و همه گريان و نالان شدند، حتي ابوبكر. حتي ابوبكر كه روي منبر رسول خدا نشسته بود، در برابر آن ناله بهضجه درآمد، اما گفتند عمر، مغيره، خالد
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۹۷ *»
گريه نكردند، خدا لعنتشان كند. اينها ديگر معلوم است كه عداوتشان چه بوده است. اما همهي اهل مسجد به ضجه درآمدند و به نالهي حضرت فاطمهي زهرا سلام اللّه عليها گريه ميكردند.([۱۱۵])
از ابتدا نالهاش انذار است و بشر را ميترساند. اي بشر از خدا بترس، از عذاب خدا بترس، دنبال هواي نفس نرو، دنبال معصيت نرو، از صاحبان آن طغيان و عداوتي كه در برابر من اظهار شد اطاعت نكن. بترسيد كه طغيان و عداوت با حق كار را به جايي ميكشد كه حضرت زهرا، دختر رسول خدا، هيجده ساله يادگار پيغمبر ما، در ميان مسجدش، كنار منبرش، كنار قبر مطهرش، هنوز چند روزي از فوت او نگذشته، هنوز كفن رسول خدا از آب غسلش تر است، چنين نالهاي از دل ميكشد و اينطور از ستم اشقياي امت و از ظلم و جوري كه بر او روا داشتند مينالد. پهلويش را شكستهاند، درِ خانهاش را آتش زدهاند، محسن او را سقط كردهاند، بهصورتش سيلي زدهاند، بازويش را از تازيانه كبود نمودهاند، حقش را غصب كردهاند. همهي اين مظالم دست بهدست هم داد، علت و سبب آن ناله را تشكيل داد.
اين ناله از سينهي حضرت زهرا در تاريخ اسلام ثبت شده است. اما چه سينهاي؟! سينهاي مجروح، از آن سينهي مجروح اين ناله بلند شده است. مجروح از چه؟
وَ لَسْتُ اَدْري خَبَر المِسْمار | سَلْ صَدْرَها خَزائِنَ الاَسْرار([۱۱۶]) |
از سينهي حضرت زهرا بپرس كه ميخ در، هنگام فشردن در به پيكر او با سينهاش چه كرده است. خاك بر سر ما، دري كه نيمسوخته بوده، حرارت آتش با اندام نازك حضرت زهرا سلام اللّه عليها چه كرده است؟! خدا ميداند و بس!
و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۹۸ *»
مجلس ۸
(شب جمعه / ۱۳ جمادي الاولي ۱۴۱۴ هـ ق ـ ۷ / ۸ / ۱۳۷۲)
r باطن «و القمر» سوگند به امير مؤمنان علي۷ است كه گزارش از
موقعيت و مظلوميت آن حضرت بعد از رحلت رسول خدا۹ است
r مظلوميت حضرت امير۷ در تعبيرها و تشبيههاي حضرت فاطمه۳
r باطن «و اللّيل . . . » سوگند به امام مجتبي۷ است كه گزارش از
شدت مظلوميت آن بزرگوار بعد از رحلت پدرش ميباشد
r باطن «و الصّبح . . .» سوگند به امام حسين۷ و گزارش از حادثهي خونين
كربلا است، اين سوگندها براي بيان مقام حضرت فاطمه۳است
r علّت و جهت اعتراضهاي حضرت فاطمه۳ نسبت به سكوت و
صبر حضرت امير۷
r منظور از انذار حضرت فاطمه۳ همان است كه منظور از ابلاغ حضرت
رسول۹ است، «نذيراً للبشر، لِمَن شاء منكم انيتقدّم او يتأخّر»
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۹۹ *»
بسم اللّه الرّحمن الرّحيم
خداوند بهحسب ظاهر بهاين ماه، بهشب در نيمهي آخر و بهصبح هنگام روي نشان دادن و آشكار گرديدن قسم ميخورد. بهحسب ظاهر بهاين آيات خود براي بيان مقام حضرت زهرا سلام اللّه عليها سوگند ميخورد و قسم ياد ميفرمايد.
بهحسب باطن هم سوگند ميخورد بهحق علي، اول مظلوم در اسلام، به حق علي كه تنها و بيكس است، از خورشيد ولايت دور مانده، از خورشيد نبوت فاصله يافته است، خورشيد نبوت غروب كرده و علي تنها است.
هروقت رسول خدا۹ از اين تنهايي حضرت علي ياد ميفرمودند كه بعد از خودشان اميرالمؤمنين تنها ميشوند، بياندازه متأثر ميگرديدند.([۱۱۷]) ميدانستند چه بار گراني بر قلب حضرت علي وارد خواهد شد و گرفتار چه مصيبتهايي ميگردد. اول مصيبت و مشكلترين مصيبتها مفارقت رسول خدا۹ است كه اميرالمؤمنين اول به اين مصيبت مبتلا گرديدهاند. خودشان تعبير آوردند كه با رحلت رسول خدا۹ يكي از اركان وجودي من درهم شكسته شد.([۱۱۸])
بهحسب نقلي هم مثل امشب فرمود: دومين ركن وجودي من شكسته شد كه بهمصيبت حضرت زهرا سلام اللّه عليها مبتلا گرديد.([۱۱۹]) آن هم تنها يك مصيبت نبود، بلكه همراه بود با مصائب و مشكلات و صدمات. هر لحظه از زمان رحلت رسول خدا براي اميرالمؤمنين مصيبتبار بوده است، در لحظهاي از آن لحظات نميتوانيم مصيبتهاي حضرت علي را شماره كنيم، هر لحظهاش براي حضرت علي پر از
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۰۰ *»
مصائب بوده است.
خدا قسم ياد ميكند به حق علي، آن مظلوم، آن تنها، آن بييار و ياور، كلاّ و القمر قسم به ماه ولايت كه بعد از غروب خورشيد نبوت آشكار گرديد ولي مظلومانه و سرد. حضرت علي آن دلاور، آن دلير، آن صفشكن، آن حيدر با آن شجاعت و قدرت اما بنا بر اين است كه صبر كند. صبر يعني سرد، سكوت. سبحان اللّه! قسم به علي در آن حالت سكوت و سردي او. آن حرارت كجا رفته؟ آن شجاعت كجا رفته؟ چه شده كه دست حضرت علي روي هم گذارده شده است؟ چه شده گوشهي خانه نشسته است و مثل باران اشك ميريزد؟ اما آرام آرام و آهسته، خروش سينهاش هم شنيده نميشود. سبحان اللّه!
كلاّ و القمر، شما اين چهرهي مظلومانهي ماه را در نظر بگيريد، چقدر آرام و چقدر صبور در ظلمات شب قرار گرفته است! تنها او روشن است و همهي روشنيها نزد او و با اوست اما چطور مظلومانه نور ميافشاند و مظلومانه حركت ميكند!
آنچنان اين مدت را مظلومانه بهسر برد كه حتي حضرت فاطمه بر او خروشيد و فرياد زد: علي، تا كي بهمانند تهمتزدگان در خانه نشستهاي؟([۱۲۰])
در تشبيهاتي كه حضرت فاطمه ميكند دقت كنيد، مثل تهمتزدگان. ببينيد سكوت حضرت علي، چه خبر بوده است! حضرت فاطمهي زهراست ميخواهد تشبيه كند و در اين تشبيه شدت مظلوميت را در تاريخ ثبت كند و در كلام خود مظلوميت حضرت علي را نشان دهد و الاّ او ميداند كه چرا حضرت علي در خانه نشسته است. او خوب ميداند، اما براي آنكه بهتاريخ بگويد و تاريخ بنويسد و دوستان حضرت علي هزار سال بعد، بلكه متجاوز از هزار سال، گرد هم بنشينند و بر مظلوميت
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۰۱ *»
حضرت علي و بر مظلوميت خاندانش گريه و ناله كنند.
«مانند تهمتزدگان»، چه وضعي داشته حضرت علي، كه گويا هيچ قدرت دفاع از خود نداشته است. شخصي كه بهاتهام گوشهاي نشسته، دست و پايش بسته، زبانش بسته است و حجت، برهان، دليل، شاهد، هيچ چيزي برايش نگذاشتهاند.
يا ميفرمايد تا كي مثل جنين درون رحم مادر، در خانه نشستهاي؟ يعني علاقه و ارتباط تو را با خارج قطع كرده و اينچنين ترا خانهنشين كردهاند كه گويا راهي نداري كه با ديگران در ارتباط باشي.
يكي از جهات اين تشبيهات همين بود كه اهل ايمان از تاريخ اسلام وضع حضرت علي۷ را بشناسند و موقعيت او مشخص شود كه دشمنان با آن خاندان چه كردهاند! حضرت علي همان علي است كه تاريخ اسلام از دلاوريهاي او پر است و بهحسب ظاهر از او دلاورتر و دليرتر در جمعيت اسلام اولين و آخرين نشان نميدهد. دوست و دشمن به اين مسأله اقرار دارند، آن شجاعتها را در جنگها از حضرت علي ديدهاند. همان شخص است كه اينطور ساكت و آرام و بهتعبير ما سرد، نشسته است. هيچ نميخروشد اما اشك ميريزد و نميگذارد صداي نالهاش را هم كسي بشنود.
كلاّ و القمر، خداي ما بهحسب باطن حضرت علي را اينطور معرفي ميكند و بهاين حالاتش قسم ميخورد. چه حالات عجيبي بوده كه از آيات بزرگ خداست! اين صبر در راه خدا براي حفظ اسلام و امت اسلام معجزه است!
خودش يك وقتي در دوران خلافت ظاهريش روي منبر خطبه ميفرمود به مناسبتي زمينه پيش آمد كه بگويد آنچه را كه بايد بگويد، از آن دوره و روزگارش خبر بدهد. بعد از بيست و پنج سال زمينه فراهم شد كه حضرت علي۷يك مقداري، يك كمي پرده را از آن اوضاع كنار بزند. با آن مشكلاتي كه حتي در موقع خلافت ظاهريش داشت، كه نميتوانست درست سخن بگويد، مانعش ميشدند. حضرت آن روز يك
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۰۲ *»
مقداري از مشكلات آن اوقاتش يعني بعد از رحلت رسول خدا و غصب خلافت ظاهري، سخن گفت و از آن دردها يك گوشهاي بيان كرد. آنگاه گفت: فصبرت و في العين قذي و في الحلق شجا!([۱۲۱])
چطور حضرت علي درد دلش را بگويد و اظهار كند و آن حالات را چطور نشان بدهد؟ و در يك تابلويي غم و حزنش و شدت المش را مجسم كند؟ ميفرمايد: صبر ميكردم و حالم مثل آن بود كه در چشمم خاشاك رفته باشد و در حلقم استخوان گير كرده باشد.
آيا چنين كسي تاب و قرار دارد؟ ميفرمايد در چنين شرايطي صبر كردم. معلوم است مصيبت دين، مصيبت فراق رسول خدا و اين اموري كه پيش آمده است بهاجمال ميدانيد. خواستم در اين شب وفات حضرت فاطمهي زهرا سلام اللّه عليها ان شاء اللّه يك قدري دلها رقت پيدا كند و متذكر مصائب باشيم.
كلاّ و القمر، اين چنين كه دربارهي حضرت فاطمهي زهرا فكر ميكنند، نيست. به حق علي سوگند، كدام علي؟ آن علي كه با اين شرايط و در يك چنين وضعي بهسر ميبرد كه سراسر زندگانيش در آن مدت آيات الهي بود. صبرش آيهي صبر خدا و مصيبتش مصيبت خداست.
و اللّيل اذ ادبر، از آن سختتر، باز سختتر و مصيبتبارتر از دوران حضرت علي۷دوران امام مجبتي۷ است. قسم به حسن در آن موقعي كه در شدائد، چه شدايدي بهسر ميبرد! در دوراني كه حتي ديگر براي حضرت علي هم حرمت نمانده بود، اصلاً احترام نمانده بود. تمام مساجد در سراسر ممالك اسلامي، در نمازهايشان، در خطبههاي نمازهايشان، در تعقيباتشان، حضرت علي۷ را لعن و سبّ ميكردند
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۰۳ *»
يعني بهحضرت علي دشنام ميدادند. طغيان بهبينهايت رسيده بود امام مجتبي۷در آن دوران بهسر ميبرد. قسم به حسن، با آن شرايط و وضعش كه شديدتر، مشكلتر و مصيبتبارتر از دوران علي۸ بود.
و الصبح اذا اسفر، سوگند به حسين، قسم به مصيبت حسين، قسم به خود حسين۷در آن موقعي كه در صحراي كربلا، در آن حادثهي خونين عجيب، از آنجا رخسارهي خود را خونآلود آشكار كرد مانند صبح كه در برابر ظلمتهاي شب نور خود را آشكار ميسازد و پرده از چهرهي خود كنار ميزند و ميگويد روشنايي و اصل روشني منم، از من است روشناييها، هدايتها، نورها، خيرها، همه از طرف من است. بالاخره ظلمت شب تمام خواهد شد و نور من است كه همهي روي زمين را روشن ميكند.
ان شاء اللّه بعد از ظهور فرزندش حضرت مهدي صلوات اللّه عليه نور حسيني طلوع ميكند و در اول رجعت كاملاً ظاهر ميشود و نمايان ميگردد و همهي روي زمين را بهنور مباركش، نور هدايتش، نور عنايتش روشن و منور ميسازد. رجعت بهرجوع و برگشت امام حسين۷شروع ميشود.([۱۲۲])
در كربلا رخسارهي پر از خون و پيشاني شكستهي خونين را آشكار كرد. آري، آن چهرهي مبارك چند بار پر خون شد. نهتنها از خون سر خودش، بلكه از خون سر علياكبرش و خون گلوي علياصغرش هم خونين شد، از خون آن غلام سياه هم خونين شد، زيرا صورت مباركش را بر صورت خونين غلامش هم گذارد. پس نهتنها از خون پيشاني مباركش خونين بوده است، لب مطهرش را هم تير زده بودند، چنان رويي با چنان خونهايي در صحراي كربلا در برابر آن ظلمتهاي طغيان و كفر پرده از رخ برگرفت.
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۰۴ *»
كجا؟ روي نيزهي عدوان. تمام لشگر در كربلا سيصد چهارصدهزار نفر بودند؟([۱۲۳]) هرچه بودند، همه اللّه اكبر، اللّه اكبر ميگفتند. امام حسين چه عظمتي اظهار كرده بود! گرچه از روي شادي بود. آري، او با همان صورت خونآلود، با همان فنا و اضمحلال خود و ذلت بهدرگاه خدا و نابودي در راه خدا، كبريائيت پروردگار و عظمت خدا را اظهار كرد و نشان داد. همه ميگفتند اللّه اكبر.
خداوند اين قسمها را يادميكند، اين قسمهاي خدا براي چه مطلبي است؟ براي آنكه ميخواهد بگويد حضرت زهرا كيست و چيست. انّها لاحدي الكبر فاطمه يكي از آيات بزرگ خداست، بزرگواري پروردگار را حكايت ميكند و عظمت و جلالت خدا در او ظاهر است. او مثل ساير آيات خداوند، همهي امورش بهمانند امور ايشان است.
اگرچه به ظاهر، در اين خصوصيات دنيايي ظاهر شده است: دختر پيغمبر، همسر حضرت علي، مادر امام حسن و امام حسين، مادربزرگ امامان سلام اللّه عليهم اجمعين، مادربزرگ حضرت مهدي صلوات اللّه و سلامه عليه. حضرت مهدي فرزند حضرت فاطمه و از نسل حضرت علي و حضرت فاطمه است، از سُلالهي طاهر رسول خدا۹است. با وجود اين جهات دنيايي از آيات بزرگ خداست و جميع امورش كليت و جامعيت دارد.
در آن دوران كه اميرالمؤمنين۷ بناست ساكت باشند، ميبينيم كه حضرت فاطمهي زهرا سلام اللّه عليها مقام حجتبودن و مقام وليبودن خودش را ظاهر ميكند كه مثل حضرت علي و مثل رسول اللّه صلي اللّه عليهما و آلهما است. او هم مثل ايشان در مقام بيان دين خدا برميآيد. حتي حضرت علي پاي سخن حضرت فاطمه
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۰۵ *»
مينشيند و فرمايشاتش را استماع ميكند، همانطور كه پاي فرمايشات رسول خدا مينشست و استماع ميكرد. حضرت علي چنانكه در زمان رسول خدا۹صامت بود، در دوران كوتاه حضرت فاطمه هم صامت شد.
آن دوره خيلي كوتاه، اما پر است از آثار عظمت و جلالت و كبريائيت حضرت فاطمه، انّها لاحدي الكبر.
البته بهحسب ظاهر دنيايي اقتضا ميكرده است كه با شوهر خود سخناني بگويد و بهحسب بعضي از مصالح و حكمتها بايد عرايضي بر اساس نظام عادي داشته باشد. اين اعتراضهايي كه بهشوهر ميكند با آنكه ميداند شوهرش بهاذن خدا صامت و ساكت است، براي آن است كه بفرمايد ما بهحسب ظاهر و امور عادي زن و شوهريم. يعني اين قبيل امور را شما بايد انجام بدهيد، شما بايد برويد و از حق من دفاع كنيد. فدك مرا غصب كردند، بهمن بيحرمتي كردند، حق اين خانه و حق اهل آن را ضايع كردند. اسلام و قرآن حق اين خانه و حق اهلش را آورده است، يا بايد بگويند از اسلام خارج شده و با قرآن بيگانه شدهاند و يا روشن شود كه ستمگرند.
بايد به ايشان گفته شود كه چرا حق اين خانه و اهل آن پايمال شده است؟ چهكسي اين سخن را بگويد؟ علي، چرا نميروي بگويي؟ شما بايد بگويي و اين كار بر عهدهي شماست، چرا در خانه نشستهاي؟
پس اينگونه اعتراضها بر آن اساس نيست كه حضرت زهرا نميداند بلكه به حسب معمول است، زن و همسر است و علي شوهر است. شوهر بايد مدافع حقوق زن و حق فرزندان باشد، آخر مرد قيوم بر زن و بر فرزندان است: الرجال قوّامون علي النساء([۱۲۴]) يعني مرد عهدهدار امورشان است. آبرويشان، عزتشان، حقشان، مالشان
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۰۶ *»
همه را مرد بايد حفاظت كند. از اين جهت حضرت زهرا مينالد كه چرا شما در خانه نشستهاي؟ آيا من بايد بهمسجد بروم و با ابوبكر سخن بگويم، محاجّه كنم و از حق خودم و فرزندانم دفاع كنم؟
آن وقت باز حضرت علي۷ با كمال مظلوميت ميفرمايد: فاطمه جان، خدا كفيل شما و كفيل فرزندان شماست.([۱۲۵]) مگر حضرت فاطمه اينها را نميداند؟ ميفرمايد: خدا كفيل فرزندان شماست، حالا فدك را گرفتند گرفته باشند، رزق شما با خداست. همان سخنان معمولي، گويا اينها را زن و شوهر معمولي با هم ميگويند تا تاريخ بنويسد و ثبت شود كه وضع خانهي حضرت زهرا مشخص گردد. براي آنكه امت اسلامي بدانند كه بر حضرت زهرا و حضرت علي و بر آن بچهها چه گذشته است! همسر خود را دلداري ميدهد و بسيار مظلومانه ميفرمايد: روزي شما مقسوم است، قسمت شده و خدا كفيل، ضامن و عهدهدار است، نگران نباش.
مگر حضرت زهرا براي خاطر دنيا بهمسجد آمده بود؟ مگر براي خاطر دنيا حمايت ميكند و فدك را طلب ميكند؟ خودش در مسجد مقصودش را فرمود. در آن سخنراني و خطبهي عجيب كه گويا رسول اللّه فرمايش ميفرمود. اولاً آهنگ صدا، صداي رسول اللّه است كه همه به ذهنشان آمد كه رسول اللّه فرمايش ميفرمايند. بعد هم ميزان كلام و ارزش و پايهي سخن او هماهنگ ميزان و ارزش و پايهي سخن رسول اللّه و ميدانيم رسول اللّه۹ سخنش هماهنگ وحي است. و ماينطق عن الهوي ان هو الاّ وحي يوحي.([۱۲۶])
پايهي كلام و ارزش فرمايش رسول اللّه۹ در حد وحي است با اين تفاوت كه اگر ميخواست به عنوان تحدّي و اتمام حجت و اثبات نبوت فرمايش بفرمايد وحي و
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۰۷ *»
قرآن و معجزه و سخن خدا ميشد و اگر در اين مقام نبود سخن رسول اللّه بود، تفاوتي نداشت. ماينطق عن الهوي ان هو الاّ وحي يوحي۹.
فرمايش حضرت زهرا در آن خطبه هماهنگ و همپايهي فرمايشات رسول اللّه۹است. يك قسمت از همان خطبه مربوط بههمين مطلب است كه ما طالب دنيا نيستيم و فكر نكنيد براي خاطر اين مقدار از دنيا كه بهحسب ظاهر اين فدك و عوالي است، من آمدهام و طلب ميكنم. نهخير، از اين بابت نيست. براي آن است كه بگويم چرا خلاف اسلام رفتار ميكنيد؟ چرا دين خدا را پايمال ميكنيد؟ هنوز رسول خدا و آورندهي دين خدا تازه درگذشته است، آيا شما در كنار قبر او خلاف دين او رفتار ميكنيد؟ آنهم بهاسم و نام دين او، در جاي و مسند او نشستهايد؟ آمدهام اين را به شما بگويم و از حق و حقيقت و، از دين و ديانت دفاع كنم.
پس آن فرمايشات و بيانات را فرمود و تمام براي آن بود كه مقام و منزلتش را نشان دهد. همانطور كه اميرالمؤمنين در زمان رسول خدا۹صامت بود و رسول اللّه بيان و ابلاغ دين را عهدهدار بود، با بودن رسول خدا۹و نطق آن حضرت وظيفهي حضرت علي۷ سكوت و صامت بودن بود؛ اكنون هم كه از باب تقيه حضرت علي۷ ساكت است حضرت زهرا دفاع و ابلاغ ميكند، قرآن را بيان و تفسير ميكند:
انّها لاحدي الكبر نذيراً للبشر، حضرت زهرا يكي از آيات بزرگ خداست كه انذاردهندهي بشر و ترسانندهي انسان از عذاب پروردگار است. همانطور كه رسول خدا منذر بود و بشر را انذار ميفرمود و از عذاب خدا ميترسانيد، همچنان است حضرت زهرا.
لمن شاء منكم انيتقدّم او يتأخّر، همانطور كه دربارهي رسول خدا۹ فرمود: قل الحق([۱۲۷]) تو حق را بگو، و ان عليك الاّ البلاغ([۱۲۸]) تو وظيفهاي نداري مگر ابلاغ و
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۰۸ *»
رسانيدن، فمن شاء فليؤمن و من شاء فليكفر([۱۲۹]) هركس ميخواهد، ايمان بياورد و هركس ميخواهد، كفر بورزد. بهما صدمه نميزند، بهتو هم صدمه نميزند، خودش زيان ميكند.
دربارهي انذار حضرت فاطمه هم همينطور ميفرمايد: نذيراً للبشر لمن شاء منكم انيتقدّم او يتأخّر حضرت زهرا انذار ميفرمايد و وظيفهي او انذار است، حالا هركس ميخواهد دلش از انذار حضرت زهرا بترسد قدم جلو بگذارد و در امر ولايت حضرت فاطمه وارد شود و مودت و محبت خاندان رسالت را قبول كند و مطيع و تابع ايشان باشد. هركس هم نميخواهد، قدم عقب گذارد و دنبال كار خودش برود كه به جهنم ميرود. كار حضرت زهرا انذار است.
چطور خداوند حضرت زهرا را معرفي ميكند: انّها لاحدي الكبر ميخواهد مقام او را نشان دهد كه مثل مقام رسول خدا و ائمه است سلام اللّه عليهم اجمعين. او هم حجت خداست، اگرچه به امر امامت ظاهر نشد، به امر رسالت و نبوت ظاهر نشد اما در سنخ، جنس، حقيقت، ماهيت، نوريّت، طينت، روح، واقعيت، با آنها يكي است و با هم يكي هستند: اشهد انّ ارواحكم و نوركم و طينتكم واحدة طابت و طهرت بعضها من بعض([۱۳۰]) صلي اللّه عليهم اجمعين.
الحمدللّه دلها متذكر است، حضرت فاطمهي زهرا سلام اللّه عليها مثل رسول خدا۹ انذار ميدهد، از چه چيزي؟ انذار ميدهد از آنكه اگر كسي با حيث نوري خود مخالفت كند و از حيث ظلماني خود متابعت كند، مسلماً در عذاب الهي است، بايد از عذاب خدا بترسد و خودش را از متابعت حيث ظلماني باز دارد كه از آن به نفس
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۰۹ *»
اَمّارهي بالسوء([۱۳۱]) يا به جهل در مقابل عقل([۱۳۲]) تعبير ميآوريم.
يعني آن اصل فرماندهي بههر عصيان و طغياني، آن اصل ظلماني كه در دلهاست و بههر معصيت، ناپاكي، رذالت، پستي و دنائت و بههر شرّي فرمان ميدهد. آن اصل ظلماني در دل ما، نمونهاي از اولي و دومي است كه در دل ما نشسته است. همانطور كه آن خبيثها امت اسلامي را از حضرت علي و از خانهي حضرت، يعني از نور و مبدء نور جدا كردند و بهسوي ظلمت و طغيان و كفر بردند؛ همچنين اين اصل ظلماني هم مثل آنها ما را بهفساد، به اِعراض از حجتهاي خدا و دوري از دين خدا، ترك عبادتها و اطاعتها و بالاخره بهمعصيت دعوت ميكند و بهتدريج به سوي كفر و طغيان دعوت ميكند و ميكشاند.
حضرت زهرا در انذار خود ميفرمايد از آن اصل ظلماني بترسيد و، دوري و اجتناب كنيد. اگر ميخواهيد بشناسيد كه آن اصل ظلماني، آن اِنيّت و اَنانيّت، آنكه شما را بههر شرّي دعوت ميكند، كيست و چيست، اگر ميخواهيد آن، ماهيت آن و آثار آن را بشناسيد كه از او چه سرميزند و عاقبت كار شما را بهكجا ميرساند، بياييد درب خانهي من.
اين تاريخ است، اي بشريت، اي بشر، اي انسانها، برخيزيد و بياييد، اين تودهي زمان را عقب بزنيد و جلو بياييد، بياييد بهمدينه چند روزي بيشتر از رحلت رسول اللّه نگذشته است. بياييد كنار خانهي من، گوش دل باز كنيد و فرادهيد، چه ميشنويد؟ چشم دل باز كنيد و ببينيد، چه ميبينيد؟ چند روزي بيشتر از فوت رسول اللّه۹نگذشته و هنوز كفن رسول خدا از آب غسلش در قبرش تر است. بشنويد، چه ميگويند و من چه ميگويم؟ آنها چقدر بيحرمتي ميكنند و من چقدر انذار ميدهم!
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۱۰ *»
ميگويم: عمر، دربارهي ما از خدا بترس، ما مصيبتزده هستيم، ما گرفتار فراق و داغ رسول خدا هستيم، مصيبت كوچكي نيست، ما را بهمصيبت خودمان واگذار، دست از ما بردار. برو و برويد، علي كه به شما كاري ندارد، علي كه گوشهي خانه نشسته است، از جان علي چه ميخواهيد؟ از ما چه ميخواهيد؟
آن بيحيا با كمال جسارت صدا و فرياد ميزند: فاطمه، برو بگو علي از خانه بيرون بيايد، اگرنه، اين خانه را آتش ميزنم و بر روي اهلش خراب ميكنم؛ هركس در خانه است، باشد.([۱۳۳])
يعني حتي تو اي زهرا، حرمتت رفته است. تا كي ما حرمت اين خانه را نگاه داريم؟ آري، اين، همان خانهاي بود كه رسولخدا حرمت ميكرد. بياييد بشنويد كه بر درِ اين خانه چه حرفها زدند! و بعد چطور آتش كينه بر اين خانه افروختند! و سپس چه مصائبي پشت سر هم از آن اصول كفر و ريشههاي ظلمت و طغيان واقع شد! در تاريخ انسانيت چه سر زد! خدا خودشان و اتباعشان را لعنت كند.
اين انذار حضرت زهراست. آن خانهاي كه مورد توجه و مطاف ملائكه بود، چه بهسرش آوردند؟! مثل امشب كه به ظاهر شب رحلت حضرت فاطمه است در آن خانه چه ميگذرد؟ خاندان حضرت رسول و خاندان حضرت علي چه وضعي دارند؟! چه ظلمي شده كه حتي نميتوانند در از دست دادن مثل حضرت فاطمه بلند گريه كنند! امشب حتي نالهاي از خانهي حضرت زهرا نبايد بلند شود! آخر چه مصيبت بزرگي است! مگر ميشود تحمل كرد؟!
مثل حضرت زهرا مادر جواني را، امام حسن و امام حسين و زينب و امّكلثوم از دست دادند، حضرت علي مثل حضرت زهرا همسري را از دست داده است، ولي
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۱۱ *»
نميتوانند بلند گريه كنند. بايد اشكها بريزد و دلها بسوزد. اين بچه خودش را روي مادر مياندازد، حضرت علي۷ او را برميدارد، آن بچهي ديگر خودش را مياندازد حضرت علي او را برميدارد. امشب چطور و با چه شرايطي گذشت؟! در آن خانهي كوچك، با آن مصيبت بزرگ. دنيا كوچك است كه بگويم يك دنيا مصيبت! چون اين مصيبتها تا قيامت و تا دامنهي محشر رفته است.
در دامنهي محشر مصيبتها همه تازه است، در رجعت محسن حضرت زهرا را، خديجهي كبرا و فاطمهي بنت اسد روي دستشان ميگيرند و خدمت رسول خدا ميآورند: يا رسول اللّه، بپرسيد جرم اين محسن چه بود كه او را در حال جنين بودن كشتند؟([۱۳۴]) و اذا الموؤدة سئلت بأي ذنب قتلت.([۱۳۵])
پس كم است كه بگويم يك دنيا مصيبت! بلكه يك آخرت مصيبت وارد شده است در اين خانهي بهحسب ظاهر كوچك و بر اين خانوادهي چند نفري كه گرد هم جمع شدهاند و در مصيبت اين تازه جوان رسول اللّه ميسوزند و ميگدازند.
يا بقية اللّه، آقا، امشب شب وفات و شهادت مادرتان حضرت فاطمهي زهرا است. عرض تسليت داريم و عرضه ميداريم:
ساعد اللّه قلبك يا سيّدنا يا بقية اللّه، في مصيبة جدّتك فاطمة الزهراء.
و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۱۲ *»
مجلس ۹
(شب شنبه / ۱۴ جمادي الاولي ۱۴۱۴ هـ ق ـ ۸ / ۸ / ۱۳۷۲)
r اشارهاي به ابتلاء امير مؤمنان و امام مجتبي و امام حسين:
r تقرب بندگان در حال ابتلاء، پاداش ابتلاء اولياء
r معني سوگند، سرّ سوگند خوردن خداوند به سه امام در اين آيات
r گريههاي حضرت فاطمه۳ تأثير كلّي داشت زيرا خودش كلي بود
r موقعيت خانهي حضرت فاطمه۳، فرود آمدن ستارهي زهره بر بام آن خانه
r مفارقت حضرت فاطمه۳، حالات آن بزرگوار در دوران بيماري
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۱۳ *»
بسم اللّه الرّحمن الرّحيم
معلوم شد كه خداوند قسم ياد ميفرمايد بهحسب ظاهر بهآيات بزرگ ظاهري عالم آفرينش و بهحسب باطن بهآيات بزرگ باطني آفرينش.
بهماه و بهشب در قسمت آخر شب و بهصبح هنگامي كه درخشان ميشود و آشكار ميگردد كه از آيات بزرگ ظاهري آفرينش در اين عالم ظاهر هستند. ازنظر باطن هم قسم ياد ميفرمايد بهحضرت علي صلوات اللّه عليه، و قسم ياد ميفرمايد به امام حسن و قسم ياد ميفرمايد به امام حسين۸ با آن بلاها و ابتلاءات و شدايد و گرفتاريهايشان.
زيرا معلوم است كه بنده در مواقع گرفتاري و بلا، چقدر مقرب درگاه پروردگارش ميشود! اهل ايمان و مؤمنان وقتيكه گرفتار ميشوند، تقرب برايشان دست ميدهد، نزد خدا گرامي ميشوند، خدا به آنها نظر عنايت ديگري دارد. البلاء للولاء. رسول خدا۹فرمودند: اشدّ الناس بلاءاً الانبياء، ثمّ الاولياء، ثمّ الامثل فالامثل.([۱۳۶]) شديدترين مردم در گرفتاريها و ابتلاءات انبيا هستند و بعد از انبيا، اوليا هستند و بعد هرچه كه در دايرهي اهل ايمان، نزديكتر باشند. هرچه شخص ايمانش قويتر و شباهت بيشتري به اوليا داشته باشد گرفتاريش بيشتر است. گرفتاري كه زياد شد نظر رحمت و عنايت خدا بيشتر شامل حال بنده است و بنده به واسطهي بلا و ابتلا مقرب درگاه پروردگار ميشود.
فرمودند: كه اي اهل بلاء، چرا از بلا ميناليد؟ چرا از گرفتاري شكايت ميكنيد؟ شما به اوليائتان، محمد و آل محمد: شباهت رسانيدهايد كه از همهي خلق و
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۱۴ *»
همهي انبيا گرفتاريشان بيشتر بود.([۱۳۷]) ميفرمايند اهل معرفت و ايمان و اهل تسليم و رضا وقتي كه با گرفتاري و بلايي برخورد ميكنند، ميگويند: مرحبا بشعار الصالحين، يعني خوش آمد براي ما علامت و نشانهي صالحين و اهل صلاح. اگر بهروي ايشان دري گشوده شود، گشايشي در زندگاني پيدا كنند، ميگويند: عُقوبة قدعُجِّلت، اين عقوبتي است كه زود بهسراغ ما آمده است.([۱۳۸])
اين چنين اهل محبت و معرفت بهبلا و ابتلا پرورانده ميشوند. بلاها و ابتلاها رشد و ترقي ميدهد، به درگاه پروردگار تقرب ميبخشد و شخص هنگام بلا در دستگاه پروردگار بيشتر ارزنده ميشود از زماني كه در رفاه و گشايش است.
البته ما طاقت بلا را نداريم، ما اقرار ميكنيم كه بهواسطهي ضعف ايمان، در بلا كمطاقتيم. خدايا، ما را كه ميشناسي كه تاب و تحمل بلاها را نداريم، براي ما خيلي بلا و ابتلا سخت است. دنيا كه اينطور است، برزخ هم كه مسلم است، آخرت هم كه معلوم.
خدايا، از تو ميخواهيم بهحق اوليايت كه ما را بهگناهانمان مؤاخذه مفرما. خدايا، بهحق حضرت فاطمهي زهرا و بلاهايي كه بر او وارد شد، به حق حضرت علي و گرفتاريهايش ترا قَسَم ميدهيم كه بر ما و همهي دوستان حضرت علي رحم بفرما و ما را بهبلاهاي دنيا، بلاهاي برزخ، بلاهاي آخرت مبتلا مكن.
خدايا، زير قبهي حسين تو، در مجاورت قبر مولا و آقايمان علي بن موسي الرضا هستيم، روي فرش حبيب و محبوب تو، شيخ بزرگوار نشستهايم، آثار غم و حزن حضرت زهرا در دلها، سينهها، صورتها و در مجلس ما نمودار است. خدايا، از تو ميخواهيم اين دعاهاي ما را دربارهي خودمان و همهي برادران و خواهران ايمانيمان
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۱۵ *»
مستجاب بفرما. خدايا، لاطاقة لنا بالبلاء يا مولانا، اي آقاي ما، اي خداي ما، اي اِلاه ما، اي خالق ما، كه از ما خبرداري، ميشناسي چه آفريدهاي و ميداني چه خلقت كردهاي، ما را طاقت در بلا نيست.
خدايا، اگر بناست بسوزيم و در بلا بگدازيم و در شدايد فريادمان بلند شود و در مشكلات بيطاقت شويم… كه همينطور هم هست، اقتضاي گناهان ما همين است، بايد فرياد بكشيم، بايد داد بزنيم، بايد بسوزيم، بايد بگدازيم، بايد آب بشويم. ميدانيم گناهاني داريم كه مكافاتش همينها و بيش از اينهاست، اما خدايا، تو ميتواني ما را در غم حضرت زهرا و فرزندانش بسوزاني، ميتواني ما را در مصيبت حضرت زهرا و فرزندانش آب كني و بگدازي، ما را در اين آتش خاكستر كني. خدايا، بيا بر ما كرم كن، بر ما ترحم كن، ما را بههمين بلا مبتلا بدار، تا زنده هستيم بهبلاي حضرت زهرا و فرزندانش مبتلا باشيم و بهاين مصيبتها بسوزيم و بگدازيم. همينها را اسباب آمرزش گناهان ما قرار بده، اسباب دفع بلاها از همهي ما قرار بده. خدايا، اين خواستهي ما را بهلطف و كرمت بهاجابت برسان.
خداوند سوگند ميخورد، آن هم بهچه كسي؟ بهحضرت علي۷٫ او چقدر نزد خدا خوب و چقدر بهدرگاه خدا مقرّب است! آنهم در آن شدت و نهايت ابتلايش. كلاّ و القمر، نهخير، آن چنان نيست كه شما دربارهي حضرت زهرا فكر ميكنيد. نهايت تعظيمي كه از حضرت فاطمهي زهرا داريد اين است كه بگوييد دختر رسول خداست۹، گرچه فضل بسيار بزرگي است اما تنها آن نيست؛ يا بگوييد همسر حضرت علي است، گرچه فضل بسيار بزرگي است اما تنها آن نيست؛ يا بگوييد مادر امام حسن و امام حسين است، اگرچه فضل بسيار بزرگي است اما تنها آن نيست؛ يا بگوييد جدهي سادات است. البته افتخار سادات است، خوشا بهحالشان، خدا منت گذارده است و ديگران هم بايد اين منت را بهچشم و دل بخرند و از فرزندان حضرت
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۱۶ *»
زهرا تعظيم و تكريم داشته باشند، اما تنها اينها نيست.
كلاّ، آماده باشيد براي شنيدن مقام حضرت زهرا از زبان پروردگار و وحي الهي. قسم به ماه، ماه ولايت علي، در آن موقع بينهايت گرفتاري و ابتلايش. تنها، بيكس، جدا از خورشيد نبوت رسول اللّه۹٫ درب خانهاش بهرويش بسته شده و در ميان خانهاش نشسته است، حقش را غصب كردند، بهاو اهانت كردند، زنش را بهاين روز نشاندند، فرزندانش را اينطور مصيبتزده كردند. همهي خانهاش غم و ماتم است. چه كنيم؟! بهحسب ظاهر همين تعابير را داريم ديگر، چه كنيم؟!
ذلّت، خواري، اهانت، توهين، ديگر از آن بالاتر كه او را بهآن حالت بهمسجد بردهاند؟ هيچ فكر كردهايد چه كسي را؟ و در كجا؟ چه كساني؟ قسم به ماه ولايت، با آن ابتلايش كه چقدر حضرت علي بهدرگاه خدا مقرب شده است!
ما ميدانيم كه بلاهاي اوليا براي خودشان هم نتيجه دارد. اگر بهآن ابتلائات مبتلا نميشدند از نظر مقامات عرَضي بهفضائل و اجر آن ابتلائات نميرسيدند. در تمام آن لحظات بر اميرالمؤمنين هرچه گذشته، بر حضرت زهرا هرچه گذشته، درجات قرب طي كردهاند. همانطور كه امام حسين با شهادتش چه درجهاي بهدست آورده است! اصحابش همينطور. پس ميدانيم كه با آن ابتلاءات درجات قربشان نزد پروردگار با تحمل و صبر و تسليم و رضا در راه خدا، عالي شد.
حالا خدا حضرت علي را مورد قسم قرار داده است. شديدتر از حالات حضرت علي۷، حالات امام مجتبي۷است: و اللّيل اذ ادبر، قسم بهحسن با آن ابتلاءات عجيبش. و الصبح اذا اسفر، قسم به حسين با آن مصيبتش.
شما نوعاً وقتيكه قسم ياد ميكنيد و براي امري سوگند ميخوريد، ميخواهيد بگوييد كه اگر مطلب غير از اين و خلاف اين است، راضي هستم كه آنچه بهآن قسم ميخورم فاني و نابود شود. معناي سوگند خوردن اين است. بههمين سبب ميفرمايند:
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۱۷ *»
در همهجا بهخدا قسم نخوريد و در همهي موارد بهاولياي خدا سوگند نخوريد.([۱۳۹])
بعضي عادت بدي دارند، سر زبانشان قسم خدا، قسم قرآن، قسم اباالفضل، قسم حضرت رضا۷ است. بعضي از ما هم عادت بدي داريم، در هر موردي بهارواح مشايخ، روح شيخ مرحوم قسم ميخوريم، ديگر هرچه و هرجا و هر موردي كه باشد. آخر بايد حرمتداري كنيم و بيجهت قسم نخوريم. اولاً كه قسمخوردن لزومي ندارد، اگر هم موردش باشد، به همان كيفيت و قسمهايي است كه فرمودهاند. سعي كنيد خودتان، خانوادههايتان، فرزندانتان عادت نكنند كه بر سر زبانشان قسم باشد.
پس معناي قسم اين است كه يعني اگر غير از اين مطلبي باشد كه ميگويم و خلاف اين باشد، آنچه كه بهآن قسم ميخورم راضي هستم نابود گردد. اين معناي قسم خوردن است.
حالا كه اين مطلب روشن شد، عرض ميشود خداوند خلقش را خلق كرده است و اختيار خلقش را هم دارد. در هرجا هم كه قسم ميخورد، معنايش آن است كه اگر مطلب غير از اين است راضي هستم كه اين آيهام، موجودم و مخلوقم با آن شرافت و كرامت و حرمتي كه نزد من دارد نابود شود، راضيم نابود گردد.
دقت ميفرماييد؟ با توجه به اين مقدمه و بياني كه كردم، مگر خدا ميخواهد چه بگويد كه حضرت علي و امام حسن و امام حسين: را آورده است بهآن بزرگواران قسم ميخورد؟! يعني اگر مطلب غير از اين است كه ميخواهد بگويد، ـ نعوذباللّهـ راضي است حضرت علي با آن عظمتش، با آن تقربش در آن بلا، امام حسن با آن عظمتش و با آن تقربش، امام حسين با آن عظمتش و با آن تقربش بهجهاد و شهادتش، با همهي آنها، راضي است ـ نعوذباللّه، نعوذباللّهـ اينها همه نابود گردند اگر مطلب غير از اين باشد كه ميخواهد بيان بفرمايد.
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۱۸ *»
خدايا، مگر چه ميخواهي بگويي، پروردگار ما؟! آري، ميخواهد بگويد حضرت زهرا كيست. ميخواهد دربارهي حضرت زهرا فرمايش بفرمايد. براي بيان مقام حضرت زهرا ايشان را پيشكش آورده و مورد قسم قرار داده است. مگر حضرت علي در درگاه پروردگار كم كسي است؟ مگر امام حسن در درگاه پروردگار كم كسي است؟ مگر امام حسين در نزد پروردگار كم كسي است؟ حالا ميخواهد حضرت زهرا را بشناساند و معرفي كند و مقام او را بيان نمايد. پس حضرت زهرا تا چه درجه حبيب خدا، حبيب رسول خدا و حبيب همهي اولياي خداست!
ميخواهد بفرمايد: انّها لاحدي الكبر نذيراً للبشر لمن شاء منكم انيتقدّم او يتأخّر حضرت زهرا يكي از آيات بزرگ الهي است، مثل پيغمبر است و تاريخ نشان ميدهد كه چطور حضرت زهرا مانند پيغمبر است.
در زمان رسول خدا۹، اميرالمؤمنين۷ بهاحترام مقام رسالت و آنكه ابلاغ دين خدا بهعهدهي آن حضرت بود، صامت و ساكت بود. چون رسول خدا بايد دين خدا را ابلاغ بفرمايند. از زمان رحلت رسول خدا تا زماني كه حضرت زهرا زنده بود، حضرت علي تقيه دارد و به حسب ظاهر ساكت است، ابلاغ دين و بيان حق و حقيقت و دفاع از آن، به عهدهي حضرت زهراست.
ايشان يا بهزبان ابلاغ ميفرمود و فرمايشات ميكرد، چند بار در مسجد خطبه خواند، با افراد مختلف يا عيادتكنندگان، همينطور با ديگران و هريك از اصحاب كه لازم بود و مصلحت بود، گفتگو داشت. البته بهحسب آن مقداري كه بهدست رسيده و روايت شده است، آنچه كه روايت نشده و به دست نرسيده و شايد هم لزومي نداشته و لازم نبوده است كه بهدست برسد، چقدرها بوده است، خدا ميداند.
زنها بهملاقات او و عيادتش ميآمدند، فرمايشات ميفرمود و پيغام به مردها ميداد بهطوري كه دربارهي مردهايشان فرمود: من قبل از اين جريان از تمام مردان شما
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۱۹ *»
بيزار و با همه دشمن بودم، چون آنها را خوب ميشناختم. اما با وجود اين، همهشان را در راه دين خدا آزمودم و ديدم آنها همانطور بودند كه شناخته بودم.([۱۴۰]) يعني بيوفا نسبت بهدين خدا و جفاكار نسبت به خاندان رسالت.
در مسجد سخنراني كرد و همه را بهضجه و فرياد درآورد. حجتها و برهانها بيان كرد، از حق و دين و خلافت حق دفاع كرد، اما يك نفر سرش را بلند نكرد كه بگويد ابوبكر، بيا پايين. يك نفر نگفت اي ابوبكر، اينقدر ظلم نكن، فدك را بهزهرا برگردان، چرا حق زهرا و فرزندان او را غصب كردي؟
بلكه ابوبكر گفت من تنها نيستم كه فدك را گرفتهام، همهي اين مسلمين كه ميبيني همفكرند و همه موافقاند. گويا آن ملعون در حضور حضرت زهرا رأي عمومي ميگيرد. رأي عمومي ميگيرد بهاينطور كه ميگويد: اين حرف را، من تنها نميگويم كه فدك مال تمام مسلمين است. تمام اين مسلمين ميگويند فدك مال همهي مسلمانان است و مال شما نيست.([۱۴۱]) آنها اين حرف ابوبكر را ميشنيدند و همه ساكت بودند.
فرمود: همه را در راه دين خدا آزمودم و ديدم همانطور بودند كه من ميدانستم، از اينجهت با همهشان دشمن بودم و هستم و ناراضي از همه از دنيا ميروم. به وسيلهي زنها پيغام داد. زنهاي انصار و زنهاي مهاجرين بهعيادت آمده بودند، فرمود: برويد بهمردهاتان بگوييد. آنها هم رفتند و گفتند، مردهاي ايشان چه گفتند؟ گفتند كار از كار گذشته است ديگر ما با ابوبكر بيعت كرديم، اگر زهرا قبلاً ميگفت (عذر بدتر از گناه)، ما بهفكر او برميآمديم و كمكش ميكرديم.([۱۴۲])
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۲۰ *»
مگر در آن اوايل كار، اميرالمؤمنين۷شبها كه ميشد حضرت زهرا سلام اللّه عليها را بر مركب سوار نميكرد، دست امام حسن و امام حسين را نميگرفت و درب خانهي تكتك رؤساي مهاجرين و انصار نميرفت و در نميزد؟ دَمِ درب ميآمدند، ميفرمود: اين دختر پيغمبر شماست، از شما نصرت ميخواهد، حقش را گرفتند، كتكش زدند، اين اوضاع را بهسرش آوردند، چرا در خانه نشستهايد؟ چرا نصرتش نميكنيد؟ اين كارها براي اتمام حجت بود. در همان وقت هم عدهاي همينطورها ميگفتند كه ما بيعت كرديم و كار گذشته است. عدهاي ميگفتند: باشد فردا مينشينيم دربارهاش فكر ميكنيم.([۱۴۳]) فردا كه ميشد هيچ خبري نبود، هيچكس نمينشست دربارهي غم و مصيبت حضرت زهرا سلام اللّه عليها فكر كند.
آن حضرت، هم با زبان ابلاغ ميفرمود و هم با گريه ابلاغ ميكرد. گريهي حضرت زهرا در واقع برهان الهي، حجت خدا و ابلاغ دين خدا بود. مگر گريهاش عادي بود؟ گريهاي بود كه تمام مدينه را ميلرزاند. دربارهي اين مطلب سخن گفتهام كه چطور گريهي حضرت زهرا هيجان ايجاد ميكرد و باعث ولوله و طوفان اندوه در مدينه ميشد، همه را منقلب ميكرد.
بعضي اينطور توجيه كرده و گفتهاند كه حضرت زهرا مينشسته گريه ميكرده است، بچههايش هم مينشستهاند گريه ميكردهاند، كنيزش هم گريه ميكرده، صداي گريه از خانهي حضرت زهرا بلند ميشده است. همسايههاي كنار ميشنيدند، گريه ميكردند، همسايهي آن طرفتر هم ميشنيد و گريه ميكرد و بهاين ترتيب صداي گريه در همهي مدينه بلند ميشد. نهخير، اينها نيست و اينطورها نبوده است.
اگر حضرت زهرا آهسته هم اشك ميريخت، اشك حضرت زهراست. امور
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۲۱ *»
حضرت زهرا امور كلي است. انّها لاحدي الكبر، يعني يك قطره اشك حضرت زهرا كافي بود كه مدينه را بلرزاند. نهتنها مدينه را، وقتي كه دل حضرت زهرا بلرزد اركان وجود را به تزلزل درميآورَد. مگر او شخص كوچك و جزئي است؟ مگر شخص عادي است كه اگر گريهاش مدينه و اهل مدينه را متزلزل، منقلب و متأثر كند بايد بهاين صورت باشد كه حضرت زهرا بنشيند گريه كند، بچههايش هم گريه كنند، صداي گريه بلند بشود همسايهها هم گريه كنند. اينكه طول ميكشد تا بخواهد همهي مدينه به تزلزل درآيد.
پس سرّش امر ديگري است و آن اين است كه گريه، گريهي حضرت زهراست و او لاحدي الكبر است. مگر آنكه خودش نخواهد و اجازه ندهد و الاّ يك تزلزل دل، يك تأثر و اندوه بر قلب مطهرش بس است كه اركان وجود را به تزلزل درآورد، اركان عرش بهلرزه درآيد. پناه به خدا ميبرم.
تعجب ميكنم از كسانيكه تأثر اهل مدينه را از گريه و تأثر حضرت زهرا اينطور توجيه ميكنند. حال آنكه در فرمايشات رسيده است كه اگر يتيمي آزردهخاطر شود، كسي او را بيازارد و او متأثر گردد، ملائكهي آسمانها ناراحت ميشوند.([۱۴۴]) و حال آنكه يك شخص جزئي و يك بچه از نوع مردم است، اما خدا اينطور قرار داده است. فرمودهاند: از نالهي ايتام بترسيد، از آزرده خاطركردن يتيمي بترسيد. يا ميفرمايند: مظلومي كه مورد ظلم قرار گرفته و كسي در حق او ظلم كرده است، آه و نفرينش تأثير دارد، ملائكه از نالهي او متأثر ميشوند. اگر آن مظلوم نيمه شب دست بهدعا بلند كند، ملائكه مضطرب ميشوند، عرض ميكنند: خدايا، دست مظلومي به درگاه تو بلند شده است به فرياد او برس، او را كمك بفرما.([۱۴۵])
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۲۲ *»
آن وقت حضرت زهرا سلام اللّه عليها و بچههاي او كه به تعبير خودش امام حسن و امام حسين و زينب و امّكلثوم يتيمان پيغمبرند، حضرت فاطمهي زهرا سلام اللّه عليها آنها را ايتام رسول اللّه ميناميد. در وصيتشان بهاميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه است كه يا علي، اين يتيمان رسول اللّه يعني اين بچهها را رعايت فرما. اينها چند روزي بيشتر نيست كه پيغمبر را از دست دادهاند و يتيم شدهاند.([۱۴۶]) پس تأثر خاطر ايشان و تأثر خاطر خود حضرت فاطمهي زهرا سلام اللّه عليها با آن كليت و جامعيت و با آن مقام و كمال مطلق كه خدا خبر داده انّها لاحدي الكبر، آيا لزومي دارد كه تأثر اهل مدينه را و متزلزل شدن تمامي زن و مرد و به گريه در آمدن و بيتاب شدن آنها را بهاينگونه توجيه كنيم؟
ما احتياج بهاينگونه توجيهات نداريم، بلكه ميگوييم بدون آنكه صداي گريهاي بشنوند متأثر ميشدند و همهشان هم ميدانستند كه علت تأثرشان حضرت زهرا و گريهي اوست. لازم نبوده است كه از همسايهها صداي گريه بشنوند و همسايهها يكديگر را بهگريه بيندازند. بلكه، همينكه اشك حضرت زهرا از چشمش جاري ميشد، براي اين تأثر همگاني كافي بود. آيا شما ميدانيد اشك حضرت زهرا كجا ميچكيده؟ و بر چه صورتي جاري ميشده است؟ روي صورتي كه بهسيلي عمر سياه شده بود.
عمر بهدو طرف صورت حضرت زهرا سلام اللّه عليها دو سيلي زد كه هر دو طرف صورت حضرت را نيلي كرد. آن سيليها آنقدر شديد بود كه گوشوارهها از گوش حضرت زهرا پاره شد و بهزمين افتاد.([۱۴۷]) اشكهاي حضرت زهرا روي يك چنين صورتي جاري ميشده است. حالا شما ببينيد چه ميگذشته و چه وضعي داشته است؟
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۲۳ *»
در كجا؟ در خانهاي كه يك خانهي معمولي نبوده است. اصلاً خود آن خانه يك عظمتي در نزد پروردگار داشته است و دارد. مثَلي براي خود اين خانه عرض كنم. اگر شما دور زميني را با ديوار، با سنگ، همين اندازه كه حصاري قرار دهيد و بگوييد: هذا مسجد، براي مسجد وقف كردم. صيغهي وقف را كه خوانديد اصلاً وضع اين قطعه زمين عوض ميشود. خداوند در همين زمين ملائكهاي مقرر ميكند كه براي احترام و حرمت آنجا موكل ميشوند. اگر آنجا دعا شود مستجاب ميگردد، نماز خوانده شود چقدر فضيلت برايش قرار ميدهند و همينطور خداوند برايش احكامي مقرر ميفرمايد.
شما يك چهار ديواري درست ميكنيد اسمش را بهنام امام حسين۷حسينيه ميگذاريد، خدا ملائكهي ديگري را موكل ميكند. اصلاً وضعشان، سنخشان يك طور ديگري است. غير از ملائكهاي است كه به مسجدها موكل ميشوند. اينها بهنقش و رنگ و نور امام حسيناند. بهعبارت ديگر ملائكهي حزن و ماتماند، وضعشان طور ديگري است. بهآن قطعه زمين موكل ميشوند، آنجا هستند براي گرفتن نام امام حسين از زبانها، گرفتن اشكهاي چشمها براي امام حسين، گرفتن ضجههاي سينهها براي امام حسين، گرفتن نالهي دلها براي امام حسين۷ و رسانيدن سلامها و گريهها بهمحضر حضرت ابيعبداللّه۷٫ اصلاً وضعشان فرق ميكند.
حالا كه مَثَل را دانستيد، آن خانه خانهي حضرت زهراست، متعلق به اميرالمؤمنين، دوم شخصيت در عالم امكان بعد از رسول اللّه۹، خانهي حضرت علي است. مگر خانهي حضرت علي عادي و معمولي است؟ وضعش وضع ديگري است. آنجا يك دعا، يك قرآن، يك ناله، يك گريه اثر ديگري در عالم دارد.
ميدانيد وقتيكه قرار شد حضرت زهرا بهآن خانه بيايد چه شد؟ اشخاص بسياري گفتند برويم خواستگاري زهرا. همينطور خدمت رسول خدا براي خواستگاري از حضرت زهرا ميآمدند. خدا ميخواهد به خلقش بفهماند كه امر
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۲۴ *»
حضرت زهرا امر جزئي نيست، ازدواجش، تولدش، شهادتش، همه كلي و از امور كلي عالم است. زيرا او انّها لاحدي الكبر است. همهي امورش مربوط به كل عالم است، و امرش عادي نيست.
رسول خدا مأمور شد كه بفرمايد امر حضرت زهرا بهدست من نيست. خدا بايد براي زهرا شوهر انتخاب كند، خدا بايد از زهرا خواستگاري كند، نه خلق. خلق قابل آنكه از زهرا خواستگاري كنند نيستند. خداي من از زهرا خواستگاري ميكند. چطور؟ مگر ميشود؟ فرمود: خدا به من وحي كرده است كه بعد از طلوع صبح ستارهي زهره از آسمان فرود ميآيد. هرجا نشست، برهر خانهاي كه فرود آمد و نزول كرد، صاحب آن خانه شوهر زهراست.
خدا از فاطمهي زهرا براي چهكسي خواستگاري ميكند؟ شب، ابلاغ شده است. امشب همه، آنهايي كه بهخيال خود فكرها ميكردند، چون نوعش را هم ديده بودند، زينب دختر رسول اللّه۹در مكه ازدواج كرده بود،([۱۴۸]) عثمان از رسول خدا دو دختر گرفت.([۱۴۹]) پيغمبر با آنها وصلت كردند و از آنها دختر گرفتند. چون نمونههايش را ديده بودند پيش خود فكر ميكردند كه ممكن است يكي از آنها نامزد گردند و قرعه به نام يكي از آنها درآيد. همه مهيا، منزلها را آبپاشي و جاروب كردند عطر زدند. شب را همه بيدار و در فكر و انتظار بودند كه ببينند چه ميشود. آناني كه بهرسالت رسول خدا اعتقاد داشتند منتظر وقوع معجزه و كرامت بودند و آن منافقيني كه يك لحظه ايمان نياورده بودند، ميگفتند ببينيم باز محمد۹ چه سحري ميخواهد اظهار كند (نعوذباللّه). ايمان كه نداشتند ولي ميگفتند بالاخره اين هم يك نوع سحري است،
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۲۵ *»
ببينيم چه ميشود.
صبح همه مهيايند و صحنهي آسمان را از اول طلوع صبح تماشا ميكنند، حضرت فاطمهي زهرا هم در تعقيب نماز روي سجاده نشستهاند. معلوم است او هم دلش چه ميخواهد و طالب چه همسري است، دوست دارد كجا عروس شود و خانهي چه كسي برود.
ناگهان همه ديدند آنچه را كه قرآن خبر ميدهد: و النجم اذا هوي،([۱۵۰]) قسم به ستارهي زهره، آن موقعي كه شروع كرد به فرود آمدن، همه ميديدند، سبحان اللّه! سبحان اللّه! فرود آمد و حضرت زهرا همينطور كه نشسته است و فرود آمدن زهره را مينگرد خدا را بهكبريائيت ياد ميكند: اللّه اكبر، اللّه اكبر، اللّه اكبر سي و چهار بار حضرت زهرا اللّه اكبر گفت. ستارهي زهره روي پشت بام اميرالمؤمنين۷، همان خانه نشست. حضرت زهرا گفت: الحمدللّه، الحمدللّه، يعني خدا انتخاب فرمود همان را كه رسول اللّه ميخواست، همان را كه من ميخواستم. الحمدللّه كه بَدايي حاصل نشد و همان شد كه بهاجمال ميدانستيم و هماني كه ميخواستيم واقع شد. سي و سه بار الحمدللّه گفت. ستارهي زهره بلند ميشد كه همه ببينند، يك طواف دور خانهي حضرت علي ميكرد، باز روي پشت بام حضرت علي مينشست، تا سي و سه بار الحمدللّه گفتن حضرت زهرا تمام شد. بعد ستاره شروع كرد بهحركت كردن و برگشتن بهجاي خود، حضرت زهرا هم شروع كرد به گفتن: سبحان اللّه، سبحان اللّه، سبحان اللّه. سي و سه بار سبحان اللّه گفت. ستاره كه در جاي خود قرار گرفت، گفت: لا اله الاّ اللّه([۱۵۱]) يعني چنين خدايي را بايد پرستش كرد، بايد در نزد عظمت چنين خدايي خاضع شد و سر فرود آورد و او را بايد بندگي كرد كه صاحب قدرت است و كارهايش
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۲۶ *»
از روي حكمت كه خلق شايستهي خود را از ميان خلق انتخاب ميكند و برميگزيند.
پس شرافت آن خانه و شرافت صاحب آن خانه در نزد پروردگار آن قدر است. حالا در آن خانه حضرت زهرا گريان است، ملائكهي عالم متوجه آن خانه هستند. ميفرمايد در خانهاي كه تلاوت قرآن ميشود، اذان گفته ميشود، ملائكهي آسمان به آن خانه نگاه ميكنند و آن را در روي زمين ميان ساير خانهها نوراني ميبينند مثل آنكه اهل زمين، آسمان را كه نگاه ميكنند ستارهها را درخشان ميبينند.([۱۵۲]) اين فرمايش دربارهي يك خانهي معمولي از اهل اسلام و اهل ايمان است. حالا شما فكر كنيد كه در آن خانه حضرت زهرا نماز ميگزارده، تلاوت قرآن ميكرده و در آن خانه امام حسن و امام حسين را ميپرورانيده است.
آه، جانهاي ما فداي حضرت زهرا، آه، جانهاي همهي عالم فداي حضرت زهرا كه در چند روز بعد از وفات رسول خدا۹چه كشيد! اولاً همان مصيبت پدرش بس بود براي آنكه حضرت زهرا را بكشد. به خدا، مفارقت از پدر بزرگوارش او را بس بود و ديگر لازم نبود كه آنقدر او را اذيت و آزار كنند و بزنند و حقش را بگيرند و بر او صدمه وارد كنند. آن غم و مصيبت بزرگ او را بس بود، چنانكه اميرالمؤمنين را بيتاب كرد، مصيبت حضرت زهرا هم براي اميرالمؤمنين چنين بود و همانطور كه اميرالمؤمنين در مصيبت رسول خدا، ناله و فرياد ميكند و ميگويد در اين مصيبت حزن و غم من ابدي است، يا رسول اللّه،([۱۵۳]) دربارهي مصيبت حضرت زهرا هم همين مطلب را ميگويد، زيرا حضرت زهرا لاحدي الكبر است.
فرق نميكند، مفارقت حضرت زهرا هم براي اميرالمؤمنين مثل مفارقت رسول اللّه است. از اينجهت خودش فرمود: من در عالم رؤيا ديدم كه دو ركن از اركان
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۲۷ *»
وجوديم شكست، منتظر بودم چه خواهد شد. شهادت رسول خدا يك ركن از اركان وجودم را درهم شكست و با شهادت زهرا ركن ديگر وجودم درهم شكست.([۱۵۴]) يعني علي درهم شكسته شد بعد از رحلت رسول خدا و حضرت فاطمهي زهرا سلام اللّه عليهما و آلهما.
حضرت زهرا در اين مدت، بعد از آن غم و مصيبت بزرگ و آن ابتلاءاتي كه سرش آمد چطور نماز ميگزارده، چطور در ميان آن خانه راه ميرفته، چطور مينشسته، چطور برميخاسته است و بچهها چه حالاتي از مادر خود ميديدند؟ چنان مادر عزيز، مادر مهربان، مادر كريم، مادري كه در نزد خدا آنهمه حرمت دارد. وضع مادر را با آن جراحت سينه، شكستگي پهلو و ورم بازو ميديدند. من نميدانم چه ميگذشته به ايشان، هر دفعه كه لباس آن حضرت را شستشو ميدادند؟ آيا زخم سينهي او چه اثري در دل بچهها ميگذارده؟ دختر بزرگ او كه حضرت زينب است چه ميديده و به او چه ميگذشته است؟ فرزندان حضرت زهرا همه عزيزان خدا بودند.
حالا شما فكر كنيد آن جمع مصيبتزده در آن خانه چه كساني بودند؟! بههمين جهت بود كه غم، گريه و حزن ايشان طوري بود كه سراسر مدينه را متزلزل ميكرد. ملائكهي جمادي و نباتي، ملائكهي حيواني، ملائكهي انساني، همهي ملائكه متوجه و متزلزل ميشدند و هركس به حال طبيعي و فطري خود بود، متأثر ميشد. همه هم ميدانستند كه سر منشأ اين تأثر از خانهي حضرت زهراست.
ديگر عمْر حضرت زهرا تمام شد. در مثل امروز زندگاني پر از درد و غم حضرت زهرا تمام شد. ديگر از مثل امشب كسي صداي حضرت زهرا را در آن خانه نشنيد، ديگر كسي صداي مناجات حضرت زهرا را نشنيد، ديگر نشنيد كه حضرت زهرا
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۲۸ *»
ميگويد اللهم عجّل في وفاتي،([۱۵۵]) خدايا، در مرگ زهرا عجله كن. دعاي حضرت زهرا مستجاب شد، اما نالههاي حضرت علي، نالههاي بچههاي حضرت زهرا، نالههاي دوستان حضرت زهرا از مرد و زن ديگر از مثل امشب طور ديگري شده و رنگ ديگري پيدا كرده است.
ان شاء اللّه همهي ما در نزد امام زمان صلوات اللّه عليه از عزاداران و مصيبتزدگان مادرشان حضرت فاطمهي زهرا سلام اللّه عليها بهحساب آييم و آن بزرگوار بر ما مشرف ميشوند و تأثر خاطر ما را ميبينند كه در عزاداري مادرش حضرت زهرا به او و اصحاب خاص آن حضرت اقتدا كردهايم و ان شاء اللّه در اين عزاداري ملحق بهايشان هستيم.
عرضه ميداريم: ساعد اللّه قلبك يا سيّدنا و مولانا يا بقيّة اللّه و احسن اللّه لك العزاء في مصيبة جدّتك فاطمة الزهراء سلام اللّه عليها و احسن اللّه عزاء من حولك من اصحابك في تلك المصيبة.
و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۲۹ *»
مجلس ۱۰
(شب يكشنبه / ۱۵ جمادي الاولي ۱۴۱۴ هـ ق ـ ۹ / ۸ / ۱۳۷۲)
r حضرت فاطمه۳ آيهي بياسمي و بيرسمي خداوند است
r خداوند به واسطهي نياز خلق به كمالات خود جلوه فرمود و براي آن
كمالات اسمها قرار داد تا او را به آن اسمها بشناسند و بخوانند
r آن كمالات ذات خدا نيستند و خلق خدايند و جز حقايق محمد و آل محمد۹ نيستند
r آن بزرگواران در ميان خلق دو عنوان دارند يكي آنكه اسماءخدايند،
ديگري آنكه بندگانشايستهي خداوند ميباشند،اينعنوان راه توجه
به آن عنوان است، يعني توجه به اسماء الهي
r عنوان دوم در حكم پرده است براي عنوان اول، راه برطرف كردن
اين پرده، نوراني شدن است
r حضرت فاطمه۳ آيهي بزرگ خداوند و عرش استواء او است، آن
بزرگوار از همهي خلق بينياز بود ولي براي امتحان امّت در
مقام دفاع از حقّش برآمد
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۳۰ *»
بسم اللّه الرحمن الرحيم
بهطور اجمال معلوم شد كه خداوند مقام و منزلت حضرت فاطمهي زهرا سلام اللّه عليها را در اين آيههاي مبارك بيان فرموده است و او را يكي از آيات بزرگ خود معرفي ميفرمايد كه انذاردهنده و ترسانندهي بشر است. تمام مقاماتي را كه خدا براي آيات بزرگ خود قرار داده است، آن بزرگوار هم داراي آن مقامات هست.
از جمله مقاماتشان كه در اين چند مجلسي كه موفق بوديم، بهآن اشاره شد اين بود كه آن بزرگواران در مقام و مرتبهي خود از داشتن اسم و رسم منزه بودند. چون آيات الهي و آيات بياسمي و بيرسمي خداي متعال هستند. بهخاطر احتياج خلق، خداوند براي ايشان اسمها قرار داده است. ما دربارهي پروردگارمان معتقديم كه خداي ما خودش احتياج بهاسم و رسم نداشت، از اسم و صفت و رسم منزه بود و منزه هست و منزه خواهد بود.
اما بندگان نيازمند بودند بهشناختن خدا، بهآنكه خدا را بخوانند، رو به درگاه پروردگار كنند، اظهار مسكنت و مذلت به درگاه ربوبيت او داشته باشند تا از فيوضات او فيضياب شوند. چون ايشان محتاج شدند خداوند كمالات خود را در ميان خلق ظاهر فرمود و براي آن كمالات اسمها قرار داد. مقصود از كمالات جميع آنچيزهاست كه براي نسبت بهپروردگار شايستگي دارد، از عظمت، جلال، كمال، كبريائيت.
كمالات خود را در ميان بندگان ظاهر فرمود و براي آن كمالات اسمها و صفتها قرار داد. انبيا را فرستاد تا تعليم بندگان خود بدهد آنچه را كه محتاج بهآن بودند از شناختن پروردگار و خواندن او. مثلاً عرشي را قرار داد و از آن رحمانيت خود را براي بندگان ظاهر ساخت. رحمانيت، كمال خدا، از آنِ خدا و مال خداست. خود را به
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۳۱ *»
رحمانيت و رحيميت ستوده است: بسم اللّه الرّحمن الرّحيم. رحمان و رحيم، صفت و اسم اللّه شد: قل ادعوا اللّه او ادعوا الرحمن ايّاًما تدعوا فله الاسماء الحسني.([۱۵۶])
چون عرش را قرار داد رحمانيت خود را از عرش ظاهر ساخت و رحمانيت كمال پروردگار ماست. يعني آنچه مشاهده ميشود از رحمتهاي الهي كه شامل تمام بندگان او از مؤمنين و غير مؤمنين، از خوبان و بدان است. اين كمال الهي، رحمانيت است([۱۵۷]) كه ظاهر شد و اسم اين كمال الرحمن شد. ما خدا را بهاين اسم شناختيم و او را بهآن اسم صدا ميزنيم و بهخداي خود رو ميكنيم به رو كردن به موقع آن اسم.
بههمين سبب فرمودند: موقع دعا دستها را بهطرف آسمان بلند كنيد چون عرش پروردگار و مخازن نعمتهاي الهي در آسمانهاست.([۱۵۸]) خدا در آسمانها نيست كه حتماً بايد دستها را بهطرف خدا، به سوي آسمان بلند كنيم. خدا همه جا هست، ولي موقع و محل و جايگاه ظهور الرحمن، عرش است. الرحمن علي العرش استوي([۱۵۹]) خداوند بر عرش استيلا و سلطنت، بهظهور، بهنور و بهتجلي و كمال الرحمن خود براي همهي خلق ظاهر شده و بهكرم و جود خود بر بندگان، رحمتش را شامل همهي ايشان فرموده است.
اينجاست كه با موقع الرحمن هم آشنا ميشويم و اين تعليم انبيا بوده است. انبيا ياد دادهاند و الاّ بشر ياد نميگرفت و خودبهخود نميتوانست راهي را در معرفت خدا و اسما و صفات خدا و بهطور كلي در عبوديت و بندگي به درگاه پروردگار طي كند. بهتعليم انبيا و اينكه انبيا راه بندگي را بياموزند، نيازمند بودند.
در زمان حضرت ادريس۷ مشكلات و گرفتاريها خيلي و درماندگيهاي بشر
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۳۲ *»
زياد بود، همه حيران و سرگردان بودند. ادريس پيش از مبعوث شدنش در ميان عدهاي نشست و گفت: بياييد دعا كنيم، شايد از اين حيراني و سرگرداني درآييم. نشستند دستها را روي زمين گذاردند دعا كردند، نتيجهاي نبخشيد، دستها را به طرف شرق و غرب دراز كردند، نتيجهاي نبخشيد، دستها را بهطرف آسمان كه بلند كردند و دعا كردند، نتيجه گرفتند. خداوند ادريس را به نبوت برانگيخت و سينهي او را محل وحي خود قرار داد و بهبركت وجود او رفع مشكلات شد.([۱۶۰]) شناسانيدن مواقع كمالات الهي به واسطهي انبيا: و تعليم و راهنمايي ايشان بوده است.
همچنين خداوند كمال رحيميت خود را ظاهر فرمود كه همان رحمتهاي خاصي است كه به مؤمنين ميفرمايد و آنها را مورد عنايت خاص خود قرار ميدهد.([۱۶۱]) اين عنايتها در دوران آخرت بيش از دنيا نمودار است. در دورههاي آخرت رحمت رحيميه شامل حال مؤمنين ميشود و به بركت رحمت رحيميه، به نعمتهاي مختص به مؤمنين ميرسند. آنجا معني الرحيم نمودار ميگردد، چنانكه براي اهل معرفت در دنيا هم نعمتها و رحمتهاي خاص مؤمنين روشن ميشود كه همان عنايتها و توفيقات و الطاف پروردگار نسبت بهبندگان خاص و مقربش است.
همچنين كمال خالقيت خود را كه اظهار فرمود دانستيم او خالق است؛ كمال رازقيت خود را كه ظاهر فرمود دانستيم او رازق و رزّاق است، روزي ميدهد؛ ساير كمالات الهي كه در ميان بندگان ظاهر شد اين اسمها قرار داده شد. تمام اين اسمها و صفتهاي الهي كه مؤمنان خدا را به آنها ميخوانند، از نظري نميشود شمارهاي برايشان معين كرد، از نظري هم شمارههايي معين كرده و تعدادي ذكر كردهاند. همه در واقع همين كمالاتي است كه خداوند ظاهر فرموده و كمالات اسم و رسم پيدا كرده و
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۳۳ *»
وسيله شده براي شناختن پروردگار و رو كردن به سوي او و خواندن او و عبوديت و بندگي به درگاه او.
حالا اين كمالات كه اين همه اسم و وصف و رسم دارد، ذات خدا كه نيست. ميدانيم ذات خدا منزه و يكي است و اينها متعددند. مولاي بزرگوار ما اعلي اللّه مقامه الشريف در معرفت پروردگار و اثبات آنكه اين كمالات عين ذات خدا نيستند بلكه همه خلق خدا هستند، فرمايشات زياد و توضيحات روشني دارند. مرتب ميفرمايند: اينها متعددند و خداي ما يكي است، اينها چند تا هستند و خداي ما يكي است، پس نميشود اينها ذات خداي ما باشند بلكه اينها همه خلق خداي ما هستند. اينها كه اينهمه اسم دارند، كمالات خدا هستند و مال غير خدا نيستند، مخصوص خدا هستند و غير خدا در اين كمالات با خدا شريك نيست. او يكتا به همهي اين كمالات متصف است، او يكتا و بهيكتايي صاحب اين كمالات است ولي اين كمالات ذات خدا نيستند و همه خلق خدا هستند.
بعد چنين نتيجه ميگيرند: حالا چه خلقي هستند كه آنقدر شريفاند كه كمالات پروردگار شدهاند! و اسم و رسم و صفت آنها گشتهاند! و راهنماي بندگان در شناختن خدا، در خواندن پروردگار، در عبوديت و بندگي بهدرگاه او شدهاند! و تقربجستن به پروردگار به تقربجستن به آن كمالات است! آن كمالات غير از حقايق مقدس محمد و آل محمد:كيستند؟ آن كمالات را ظاهر ساخت تا خلق بتوانند با ديدن آنها، خواندن آنها، رو كردن به سوي آنها، خدا را ديده باشند و خدا را خوانده باشند و به سوي خدا رفته باشند.
پس آن بزرگواران كمالات پروردگار ميباشند، حقايق مقدس نوري هستند كه خدا را به ما شناسانيدند. در ميان خلق كه آمدند دو عنوان پيدا كردند، يكي عنوان الهي كه در آن عنوان الهي، آيات خدا، مقامات خدا، اسما و صفات خدا هستند. در آن
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۳۴ *»
عنوان جز اسما و صفات خدا و كمالات او چيز ديگري نيستند. فقط به عنوان آيه و نشانهي پروردگار در ميان خلق شناخته شدند.
يك جهت و عنوان ديگر عنوان خودشان، عنوان مخلوقيت، عبوديت و عنوان بندگان خاص و شايستهي خداست. خدا ايشان را در ميان بندگانش از اولين و آخرين بهكمال قرب و خلوص و اخلاص در عبوديت و بندگي برگزيده است. بهما هم فرمود كه شما هم شهادت بدهيد و بگوييد: اشهد انّ محمّداً عبده و رسوله۹. اول «عبد» را بگوييد، بعد رسول بگوييد. شهادت ميدهم كه محمد۹ بندهي خداست، اول اين را بگوييد بعد بگوييد، رسول خداست. يعني چون اين بندگي از او سر زد، شايستهي آن شد كه بين ما و خدا رسول و واسطهي كلي شود و در همهي مراتب امكاني سفير الهي بر اولين و آخرين از خلق گردد.
از اين جهت آن بزرگواران در ميان خلق كه آمدند، دو قسم اسم برايشان قرار داده شد، يك قسم اسمهايي كه بر همان مقامات عالي و نوراني ايشان دلالت ميكند و آن جلالتها و عظمتها و كمالات را بهما ميشناساند. بعضي از اسمهاي ايشان هم به تعيناتي مربوط ميشود كه در ميان خلق دارند و گزارش از نحوهي ارتباط ايشان با خلق است. اسمشان در اين مقام، معرّف تعيّنشان و كيفيت ربطشان با خلق است.
در اين مقام ما بايد بهآن اسمها متوسل باشيم، براي رسيدن و توجه به آن مقام: اللّهم انّي اتوجّه اليك بمحمّد و آل محمد،([۱۶۲]) خدايا، من به سوي تو توجه و رو كردم. معلوم است وقتيكه رو به سوي خدا ميكنيم رو به سوي مواقع اسما و صفات الهي ميكنيم. همان مواقعي كه خدا را به آن مواقع و اسماي آن مواقع شناختهايم كه فرمود: من عرف مواقع الصفة بلغ القرار من المعرفة،([۱۶۳]) آن مواقع، اين مقامات الهي است.
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۳۵ *»
خدايا، من رو به آنها ميكنم اما به وسيلهي محمد و آل محمد:، به وسيلهي اين بزرگوار و خاندانش. مگر ايشان چه ربطي با آن مقامات دارند؟ معلوم شد كه ايشان همانها هستند. ايشان همان عناوين الهي، همان مقامات و مواقع اسما و صفات خدا هستند، اما پشت پردهي اين تعينات نشستهاند كه در اين عالم ظاهر شدهاند. حالا اگر كسي توانست اين پردهها را كنار بزند، ميتواند ببيند كه پشت پرده كيست و چيست، با خبر ميشود.
هيچ راهي نيست براي آنكه شخص از پشت پرده خبردار شود، مگر از طريق نور. بايد نوراني شود تا بتواند اين حجاب را كنار بزند، اين پرده را برطرف كند. بههمين سبب اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه روزي كُميل را بر شتر سوار فرمود. خودش جلو بود و كميل را هم پشت سرش سوار فرمود كه بروند و نُزهتي تا خارج مدينه داشته باشند براي تفرج و گردش، شايد مزرعه، باغ يا نخلستاني داشتهاند، به آنجا بروند. كميل متوجه اين لطف حضرت شد كه او را سوار بر شتر كردهاند، پشت سر خودشان سوار فرمودهاند، عنايت فرمودهاند، گفت وقت را غنيمت بشمرم و سؤالي بكنم.
عرض كرد: يا مولاي ما الحقيقة؟ آقا، حقيقت چيست؟ حضرت فرمودند: ما لك و الحقيقة؟ تو را چه به حقيقت؟! يعني اين چه سؤالي است كه تو ميكني؟ شأن تو نيست! كسي بايد اين سؤال را بكند كه قابليت نوراني شدن داشته باشد يا نوراني شده و ميخواهد بر نورانيت خود بيفزايد، ولي تو كه نه آن هستي و نه اين. با اصرار زياد بالاخره حضرت برايش چند كلامي فرمودند: كشف سبحات الجلال من غير اشارة([۱۶۴]) حقيقت كشف سبحات جلال است، يعني حقيقت همين است كه در خدمتش هستي.
يار نزديكتر از من به من است | وين عجبتر كه من از وي دورم |
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۳۶ *»
وقتي كه حضور علي، كنار علي، جلوي روي علي، پشت سر علي نشستهاي چرا دنبال حقيقت ميگردي؟ كجا ميخواهي حقيقت را پيدا كني؟ يعني ظهور خدا، نور خدا، تجلي خدا، اسم خدا، رسم خدا، كمال خدا را كجا ميخواهي پيدا كني؟ آيا از علي روشنتر، آشكارتر، بالاتر و بزرگتر؟ عمّ يتساءلون عن النبأ العظيم الّذي هم فيه مختلفون([۱۶۵]) از چهچيز از يكديگر سؤال و دربارهي چه چيز با يكديگر گفتگو ميكنند و از مقام چه كسي ميپرسند؟ از نبأ بزرگ، خبر بزرگ الهي؟ همان كه در نزدش و در پرتو و انوارش رفت و آمد دارند و از انوارش استفاده ميكنند و بهرهمند هستند، در كنارش نشستهاند و از او فيض مييابند. يا آنكه در شأن و مقامات و مراتبش اختلاف دارند.
خودش فرمود: اي نبأ للّه اكبر مني چه نبأي چه خبري براي خدا بزرگتر از من؟ باز فرمود: اي آية للّه هي اكبر مني([۱۶۶]) كدام آيه و نشانهاي براي خداست كه از من بزرگتر و نمايانتر و آشكارتر باشد؟ ديگر چه ميخواهند؟ خدا كه تمام كمالاتش را در حضرت علي نشان داده و ظاهر ساخته است، دنبال چه ميگردند؟
امام۷ هم بهكميل فرمود: ما لك و الحقيقة؟ آخر تو كه هنوز اينقدر نتوانستهاي همين پردهي تعين «علي پسر ابوطالب بودن» را كنار بزني و در پشت اين پرده اسم اعظم اعظم اعظم خدا و نور اتمّ اتمّ اتمّ پروردگار و جلوهي اجلا و اجلا و اجلاي حضرت حق را ببيني، دنبال چه ميگردي؟ من با تو چه بگويم؟! ما لك و الحقيقة؟!
آري، اين تعينات حجاب شدهاند و پشت اين حجابها تمام مقامات و آيات و علامات و مواقع اسما و صفات پروردگار قرار گرفته است. بهعبارت ديگر، تمام كمالات الهي پشت اين حجابها و اين پردههاي تعين نشسته است. خوشا بهحال آن چشمهايي كه به بركت نور الهي از اين پردهها گذشته و پشت اين پردهها را ميبيند. و
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۳۷ *»
چقدر آسان است از آن طرف و چقدر سخت است از اين طرف، بهگفتهي حكما «سهل ممتنع» است. چقدر سهل و آسان است براي آناني كه تسليماند و خداوند بر آنها نظر رحمت دارد و چقدر سخت و ممتنع و محال است براي آناني كه اهليتش را ندارند و اهلش نيستند. بهخدا پناه ميبريم.
شخصي روزي به عمار گفت: اي عمار، دابّة الارض چيست؟ كه خدا در قرآن خبر داده: اخرجنا لهم دابّة من الارض تكلّمهم انّ الناس كانوا بآياتنا لايوقنون،([۱۶۷]) آن جنبندهاي كه از زمين سر بيرون ميآورد و خبر ميدهد و سخن ميگويد كه مردم آيات پروردگار خود را باور نكردند و انكار نمودند، چيست؟ گفت: من امروز عهد ميكنم چيزي نخورم تا آنكه دابة الارض را بهتو نشان دهم. هر دو به راه افتادند و رفتند تا آنكه بهمنزل حضرت امير رسيدند و بعد از اجازه وارد خانهي حضرت شدند و در خدمت آن حضرت نشستند. حضرت خرما ميل ميفرمودند، فرمودند: عمار، خرما بخور.
به به، خوشا به حالش! بهدست مولايش، در خانهي مولايش خرما، آن هم خرماي مدينه! خدايا روزي كن. ان شاء اللّه از عنايت آقا بقية اللّه صلوات اللّه و سلامه عليه، يكي از آن خرماها هم نصيب ما بشود، قبل از رفتن از دنيا به دست مولايمان، گرچه او را نشناسيم، آقايي كند، عنايتي كند يا به دست يكي از بزرگان، بهما هم خرماي مدينه كرامت كند، بخوريم. ان شاء اللّه، آمرزيده و نوراني از دنيا برويم.
عمار شروع به خوردن خرما كرد. رفيقش گفت: اِ..، تو عهد كرده بودي كه تا دابة الارض را بهمن نشان ندهي چيزي نخوري. گفت: من به عهد خود وفا كردم و آنچه گفتم انجام دادم.([۱۶۸]) يعني ترا حضور دابة الارض، آيهي الهي آوردم. چطور در پشت اين تعينات، مقامات آن بزرگواران را ميديدند.
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۳۸ *»
حضرت فاطمهي زهرا سلام اللّه عليها هم لاحدي الكبر و يكي از همين آيات بزرگ پروردگار است كه پشت حجابها و تعينات اين دنيا نشسته و شده است: دختر پيغمبر، همسر اميرالمؤمنين، مادر امام حسن و امام حسين صلي اللّه عليه و عليهم اجمعين. آناني كه معرفت داشتند در وراي اين حجابها آنچه كه بايد ببينند، ميديدند. در پشت اين حجابها و تعينهاي ظاهري عرضي دنيايي ميديدند كه جميع كمالات الهي و تمام مواقع اسما و صفات الهي نشسته است.
خدا عذاب ظلمكنندگان در حق حضرت زهرا را زياد كند. چقدر آنها ظالم بودند! چقدر بيرحم بودند! هيچ ترحمي در دل آنها نبود. بعد از آن همه صدمات، چرا حقش را غصب كردند؟ چرا فدك را از او گرفتند؟ چرا كتكش زدند؟ چرا بيحرمتي كردند؟ چرا عَوالي و فدك را كه حق خود حضرت بود گرفتند؟
حضرت فاطمهي زهرا سلام اللّه عليها براي آنكه اتمام حجت بفرمايد، كرد آنچه كرد و فرمود آنچه فرمود و الاّ او به فدك و عوالي احتياج نداشت. تمام دنيا از آنِ اوست. تمام كمالات الهي و مواقع همهي اسما و صفات، ايشان هستند. موقع الرحمن علي العرش استوي حضرت زهراست سلام اللّه عليها. او بهفدك نيازمند نيست. اما براي اتمام حجت بر منافقان امت براي امتحان و اختبار خلق است كه رسول خدا فدك را برايش قرار ميدهد و مِلك آن بزرگوار ميكند. بعد منافقان آن را غصب ميكنند و اسمش را ترَكهي رسول اللّه ميگذارند و بعد به رسول خدا تهمت ميزنند كه آن حضرت فرموده است: ما طايفهي انبيا ارث نميگذاريم، آنچه كه ميگذاريم و از ما باز ميماند، مال همهي مسلمين است. با اين بهانه حق آن بزرگوار را غصب كردند. آن بزرگوار هم براي اتمام حجت و امتحان در مقام مطالبهي حق خود برميآيد.
به خدا پناه ميبريم، اولياي خدا هميشه مردم را امتحان ميكنند، الآن هم ما به دست امام زمانمان بهانواع مختلف امتحان ميشويم. آقا ما را امتحان ميكند، امام ما و
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۳۹ *»
ولي خداست، بر عهدهي اوست، او اختبار ميفرمايد، همهي امورمان زير نظر اوست و از نظرشان دور نيست. ما نبايد غافل باشيم. هر امري كه براي ما پيش ميآيد، بايد فكر كنيم كه نكند امتحاني باشد، سخت است.
نمونهاي ميگويم، دقت بفرماييد، قطب راوندي، خدا رحمتش كند، نقل ميكند: شخصي به نام ابومحمد ميان شيعيان مشهور بود. بعضي به كنيه مشهورند. ابومحمد دو تا پسر داشت، يكي صالح بود به نام ابوالحسن و يك پسرش خيلي فاسد بود، شرب خمر ميكرد و به معاصي تظاهر داشت. آن موقع رسم بوده است شايد حالا هم رسم باشد كه بعضي از شيعيان جمع ميشدند پولي جمع ميكردند و يك نفر را انتخاب ميكردند كه از طرف آقا امام زمان صلوات اللّه عليه حج انجام بدهد.
از جمله كسانيكه گاهي موفق ميشد و او را انتخاب ميكردند، همين ابومحمد بود. پول بهاو ميدادند كه بهنيابت امام زمان صلوات اللّه عليه حج برود. اين شخص در يكي از اين دفعات، مقداري از اين پول كه بهاو داده ميشود بهعنوان كمك بهآن پسر فاسدش ميدهد. مقداري از اين پول را بهاو ميدهد و راه ميافتد و ميرود. وقتيكه برميگردد بهديدن و ملاقاتش ميروند.
او در بين جمعي از دوستان نقل ميكند و ميگويد: من روز عرفه از ظهر تا غروب در عرفات ايستاده و مشغول به دعا بودم. در ضمن متوجه شدم كه در نزديكي من يك آقاي نوراني گندمگون مشغول دعا بودند، گريه ميكردند، تمام اين مدت را آن بزرگوار به دعا و گريه گذرانيد تا غروب شد. ميدانيد در عرفه تا غروب توقف ميكنند، غروب كه شد بايد به طرف مشعر حركت كنند. خداوند روزي بفرمايد.
ميگويد تا دعا تمام شد و آمادهي حركت به طرف مشعر شديم، آن آقا رو به من كردند و فرمودند: يا شيخ، اما تستحيي؟ اي پيرمرد آيا خجالت نميكشي، حيا نميكني؟ ميگويد تمام بدنم لرزيد گفتم: من اي شيء يا سيدي؟ او كه نميداند اين آقا
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۴۰ *»
كيست، اما از آن اول كه به دعا ايستاده متوجه آن آقا بوده است و حالا هم بدون توجه عرض ميكند: اي آقاي من، از چه خجالت بكشم، براي چه؟ چرا؟ مگر چه كردهام؟ فرمود: تدفع اليك حجّة عمّن تعلم فتدفع منها الي فاسق يشرب الخمر. به تو پول ميدهند كه از طرف همان كسيكه ميداني حج انجام دهي. براي آنكسي كه ميداني، يعني آقايت، امامت. آن وقت تو از آن پول به شخص فاسقي ميدهي كه شراب ميخورد؟ بعد فرمود: يوشك انتذهب عينك. پناه به خدا ميبريم، فرمود: بههمين زودي يك چشمت را از دست خواهي داد.
بعد از اين فرمايش در فكر فرو ميرود كه اين آقا كيست و چطور از جريان كار من خبر دارد. ناگهان متوجه ميشود كه آن آقا خود حضرت هستند ولي ديگر حضرت را نميبيند. وقتيكه اين جريان را در خانهاش بعد از مراجعت از حج نقل ميكرده ميلرزيده و ميگفته است: منتظرم فرمايش آقا تحقق پيدا كند و چشمم را از دست بدهم. من دانستم او كيست، هر وقت كه باشد، فرمايش آقا واقع ميشود. قطب راوندي ميفرمايد: طولي هم نكشيد، بعد از چند روز ديديم آهسته آهسته قُرحهاي در چشمش پيدا شد و بهتدريج چشمش نابينا گشت.([۱۶۹])
آري، حجتهاي خدا ما را امتحان ميكنند. فدك هم وسيلهي امتحان و اختبار بوده است و الاّ حضرت زهرا سلام اللّه عليها چه احتياجي دارد؟ هرچه داشتند و هرچه بهحسب ظاهر دستشان ميآمد كه بهمساكين ميدادند براي خودشان چيزي نميخواستند. معلوم است كه فدك را وسيلهي امتحان قرار دادند. آن هم مثل حضرت زهرا آن عصمت الهي بهمسجد آمد و در برابر آن همه جمعيت در پشت پرده ايستاد و دربارهي فدك سخن گفت كه چرا فدك را از من گرفتهايد؟ چرا ميگوييد پدر من ارث
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۴۱ *»
نميگذارد؟ خدا كه فرموده انبيا ارث گذاشتهاند. حكم ارث در قرآن براي همه است اختصاص به غير انبيا كه ندارد. همه در اين حكم مشترك هستند، پيغمبر و غير پيغمبر. احكام ارث شامل حال همهي مردم است. بهطور مفصل در اين زمينهها فرمايشات فرمود.
ملعون اولي گفت كه اي زهرا، تو هرچه از فضائل و مناقبت و از شخصيت پدرت و خودت بگويي، روي چشم ماست و قبول داريم، ما انكار فضيلت ترا نميكنيم. اما اسم فدك را نبر، بيا من از مال خودم هرچه ميخواهي بهتو ميدهم. خدا لعنتش كند و عذابش را زياد كند، چه شيطان عجيبي بوده است! گفت: بيا من از مال شخصي خودم، هرچه ميخواهي بهتو ميدهم، تو از ما راضي باش. ولي اسم فدك را نبر، فدك مال همهي مسلمين است، همهي مسلمين مالك فدك هستند.([۱۷۰])
حالا مگر فدك و عوالي در آن زمان چقدر بود و در برابر زحمات رسول خدا۹چه ارزشي داشت؟! يك دختر از رسول اللّه بازمانده است، هجدهسال بيشتر عمر ندارد، دو پسر و دو دختر، چهارتا فرزند دارد، داماد رسول خدا، اميرالمؤمنين اين همه در اسلام زحمت كشيده، تمام اين موقعيتها همهي اين عزتها همه بهشمشير او، به عنايت و لطف و اخلاق و رفتار پدر اين دختر فراهم شده است. حالا يك فدك و عَوالي فدك ميخواهد، بر فرض نعوذباللّه حق او هم نبود و پدرش بهاو نداده بود. مال مسلمين بود.
اي خاك بر سر آن مسلمين باد كه براي خاطر اسلام و بهخاطر يك دختر باقي مانده از رسول خدا حاضر نشدند از آن مقدار ناچيز بگذرند و آن بزرگوار را از خود راضي سازند. خدا لعنت كند آن منافقان را كه راضي شدند اولاً آن مظلومه كتك بخورد، بعد هم بيايد در مسجد بايستد و براي دفاع از حقش سخن بگويد. خدا آنها را لعنت
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۴۲ *»
كند، چقدر آنها پست و دني بودند!
خدايا، نگذر از ايشان؛ خدايا، عذابت را بر اولي و دومي و سومي و اتباعشان زياد كن كه چطور جريحهدار كردند دلهاي اهل ايمان را به اين همه مظالم كه بر آن بزرگواران وارد ساختند.
ان شاء اللّه خداوند همهي ما را از عزاداران حضرت فاطمهي زهرا سلام اللّه عليها بهحساب آورد و از كساني باشيم كه امام زمان صلوات اللّه عليه مشرف بر ما شده باشند و از ما راضي باشند و ما را از اقتداكنندگان به خودشان در عزاداري مادرشان حضرت فاطمهي زهرا قرار دهند و بهحساب آورند.
خدايا، از تو ميخواهيم بهفضل و كرمت اين صلواتها و سلامي را كه از زبان فرزند حضرت زهرا، امام عسكري۸ در اين مجالس عزا و ماتم او عرضه ميداريم، خدمت آن بزرگوار، خدمت مادرش خديجهي كبرا، خدمت پدر بزرگوارش رسول اللّه و خدمت فرزندان معصومش ائمهي هُدا: ابلاغ بفرما و باز هم توفيق عزاداري بيشتر به همه كرامت بفرما.
و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۴۳ *»
مجلس ۱۱
(شب دوشنبه / ۱۶ جمادي الاولي ۱۴۱۴ هـ ق ـ ۱۰ / ۸ / ۱۳۷۲)
r حق حضرت فاطمه۳ را پايمال كردند، درد دلهاي امام زمان (عج)،
انتقام گرفتن آن بزرگوار از قاتلان حضرت فاطمه۳ در ابتداء ظهور
r اظهار حضرت فاطمه۳ خشم خود را بر امت، انذار آن حضرت بود
r آزردگي حجّتهاي خدا، آزردگي خدا است
r صلوات بر حضرت فاطمه۳ و مادرش خديجه، كرامت رسول خدا۹ است
r حرمت خديجه۳ نزد خداوند، برتري حضرت فاطمه۳ بر همهي مردان و زنان
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۴۴ *»
بسم اللّه الرحمن الرحيم
چگونه دل شيعه نسوزد؟! و چطور دوست در مصائب حضرت زهرا سلام اللّه عليها مبتلا بهمصيبت و غم نباشد؟! حال آنكه ابتداييترين مسائلي كه حق مسلمين است در مورد حضرت زهرا پايمال گرديد!
جنازهي حضرت زهرا تشييع نشد، بهطور عمومي و دستهجمعي بر بدن حضرت زهرا نماز گزارده نشد، در مراسم دفن حضرت زهرا كسي حاضر نشد، قبر حضرت زهرا براي كسي معلوم نشد، كسي كنار قبر حضرت زهرا نيامد.
آن مظلومه بهواسطهي آن ظلمها راضي نشد كه كنار قبر او بيايند و براي او حمد و سوره بخوانند، به بازماندگانش تسليت بدهند، در صورتيكه ميدانيم اينها حقوق اولي مسلمانان بر يكديگر است. آري، چه بجا گفته است آن شاعر دلسوخته:
و لاَي الامور تُدفن ليلاً | بضعة المصطفي و يُعفي ثراها |
آخر علتش چه بود كه اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه، بايد حضرت زهرا را شب دفن كند؟ چرا اثر و نشانهاي براي قبر حضرت زهرا سلام اللّه عليها قرار داده نشد كه نمودار و آشكار باشد؟ چرا قبر حضرت زهرا مخفي شد؟ علتش چه بود؟
علتش همين بود كه انّها لاحدي الكبر نذيراً للبشر، تمام عمرش بعد از رسول خدا۹به انذار بشر و ترسانيدن بشر گذشت. شهادتش، مراسم تغسيل و تكفين و تدفين او، مراسم رحلتش همه در واقع انذار و نوعي ترساندن بشر از ارتكاب جرايم بود.
براي آنكه عملاً نشان دهد كه اين بشر در اثر متابعت هواي نفس، در اثر مخالفت خدا و اِعراض از پروردگار، كارش بهجايي ميكشد كه يگانه يادگار رسول خدا۹ را به اين همه مصائب مبتلا ميكند!! بهطوري كه آن بزرگوار با قلبي مالامال از ناراحتي،
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۴۵ *»
خشم، غضب، سخط بر ايشان از دنيا ميرود كه هيچكس تا كنون از اولين و آخرين و همچنين تا قيامت، به اين غم و غصه و شدت از دنيا نرفته است و نخواهد رفت: اعظم الناس وجداً،([۱۷۱]) غم و حزن آن بزرگوار از تمام مردم شديدتر و بيشتر بود كه از دنيا رفت.
كسي نگويد كه غم و حزن حسين او سلام اللّه عليه بيشتر بود كه حزن امام حسين، حزن حضرت زهرا بود.
نشانهي حزن و غم و اندوهش آن بود كه اجازه نفرمود و راضي نشد كه بعد از شهادتش براي تشييع جنازهاش و نمازگزاردن بر بدن پاك و مطهرش حاضر شوند و راضي نشد خبر داشته باشند كه قبر حضرت زهرا كجا است.
قربان مظلوميتت شويم اي فاطمهي زهرا، قربان مظلوميت فرزندانت شويم اي فاطمهي زهرا، قربان مظلوميت شوهرت اميرالمؤمنين شويم اي فاطمهي زهرا.
و لاَي الامور تُدفن ليلاً | بضعة المصطفي و يُعفي ثراها |
درد دل امام زمان صلوات اللّه عليه همين است. آن بزرگوار ميسوزد و مينالد كه چرا اينقدر ظلم دربارهي مادرش حضرت فاطمهي زهرا سلام اللّه عليها روا داشتند. او هر روز و هر شب از خدا ميخواهد: خدايا، فرج من را برسان.([۱۷۲]) قربانش بشويم، با سينهاي سوزان و اشكي ريزان دعايش بهدرگاه پروردگار اين است. ما هم فراموش نكنيم، ما هم به ياد داشته باشيم لااقل بعد از نمازهايمان دعا كنيم: خدايا، فرج آقايمان را برسان، خدايا، دعاي آن بزرگوار را دربارهي فرجش مستجاب بفرما.
مخصوصاً بعد از نمازها متذكر باشيد و براي فرج آن بزرگوار دعا كنيد([۱۷۳]) كه ميدانيد در نوع اين تعقيبات، اين دعا رسيده است و بهما تعليم دادهاند. مخصوصاً
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۴۶ *»
براي تعجيل ظهور امام۷ دعا كنيد. حالا آنهايي كه تعقيبات عربي را نميدانند يا حفظ نكردهاند يا نوعاً فرصت ندارند، بهفارسي ميتوانند دعا كنند، لااقل صلواتي كه ميفرستند بعد بگويند: و عجِّل فرَجَهم.([۱۷۴]) با توجه به آنكه اين مطلب دعاي آن بزرگوار است و خواهش او هم از درگاه پروردگار همين است.
در اين ايام و ليالي شهادت حضرت زهرا سلام اللّه عليها دلها بايد بيشتر بسوزد كه قبر مقدس آن بزرگوار در مدينهي منور بهحسب ظاهر مشخص نيست، ولي محل دفن ظاهري بدن پليد و نجس اولي و دومي مشخص است و در حرم رسول خدا۹رسماً زيارت ميشوند. آيا در اين ايام چه ميگذرد بر امام زمان صلوات اللّه و سلامه عليه؟ هرگاه در آن حرم به زيارت قبر جد بزرگوارشان تشريف ميبرند و رسول خدا۹ را زيارت ميكنند و قبر مادرشان حضرت فاطمهي زهرا سلام اللّه عليها را زيارت ميكنند، ميبينند كه تمام مسلمين آنجا كه وارد ميشوند ميدانند كه قبر اولي و دومي كجاست.
سنيها كه كاري بهحضرت زهرا ندارند. البته اقرار به فضائلش دارند، بعضي از آنها آن بزرگوار را بهحسب ظاهر در بقيع زيارت ميكنند، به همين مقدار: السلام عليكِ يا بنت رسول اللّه السلام عليكِ يا بنت نبي اللّه. بهاين تعابير چند جمله در زيارت حضرت در بقيع ميگويند. اما شيعه چه حالي دارد؟! گاهي در بقيع عرض سلام ميكند، گاهي در خود حرم مطهر عرض سلام ميكند!
البته بهحسب روايات رسيده از ائمه:قبر مطهر حضرت زهرا سلام اللّه عليها در خانهي خودشان ميباشد.([۱۷۵]) همان نزديكيها و در كنار و جوار قبر محسنشان. محسن هم در خانهي خود حضرت امير۷دفن شد. اميرالمؤمنين محسن را در همان
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۴۷ *»
خانهي خودشان دفن فرمودند.
امام۷ هرگاه در آن حرم مقدس وارد ميشوند، البته ميبينند و ميدانند كه آن دو نفر، خدا لعنتشان كند، در عذاب پروردگارند. اولي و دومي را در آتش مشاهده ميكنند و در عذاب ميبينند، اما به حسب ظاهر، جلالت ظاهري زيادي براي آنهاست. آن دو نفر بهظاهر در حرم رسول خدا و در مجاورت قبر آن بزرگوار و مورد حرمت مسلمين هستند، سنيان آنقدر ارادت و محبت نشان ميدهند، زيارت ميكنند.
از طرفي قبر مطهر چهار امام معصوم در بقيع، آن هم در اين زمانها بهاين حال و صورت كه اينطور به حق ايشان استخفاف و به شأن ايشان جسارت شده است. در برابر آفتاب، در برابر باران، آن قبور مطهر سقفي، ضريحي، صندوقي، قبهاي ندارد و به حسب ظاهر احترامي ندارد. در آنجا فرشي نيست، زائر نميتواند در كنار آن قبور مقدس اظهار خضوع و خشوع داشته باشد و عَتبهي مقدسشان را ببوسد. حتي نميتواند آنجا دو ركعت نماز بگزارد، قرآن تلاوت كند و ثواب آنها را هديه كند. اينها كه بماند حتي اگر در زيارتها قدري گريه، خضوع و خشوعي بخواهد داشته باشد، نوعاً مانع ميشوند.
براي امام ما صلوات اللّه عليه اينها همه درد و مصيبت است. بههمينجهت آن بزرگوار از خداوند فرج خود را ميخواهد. ميدانيم كه ان شاء اللّه بعد از ظهور و بيعت در مكهي معظم اول كاري كه امام زمان صلوات اللّه عليه انجام ميدهند آن است كه به مدينهي منور تشريف ميآورند و بعد از تجديد عهد با قبر مطهر رسول خدا۹اعلام و خبر ميكنند كه مردم جمع شوند. وقتيكه جمع شدند، ميپرسند: اين دو قبر در مجاورت قبر جدم رسول خدا۹ از كيست؟ خود حضرت ميدانند، اما براي اتمام حجت ميپرسند. اين دو قبر از آنِ كيست كه در كنار و مجاورت قبر جد من قرار دارد؟ عرضه ميدارند: قبر اولي و دومي است. همينطور چند روز از مردم پرسش ميفرمايد
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۴۸ *»
تا همه را از اين امر با خبر بفرمايد كه براي كسي شبهه باقي نماند. همه ميدانند كه آن بزرگوار ميداند و خود مردم هم با خبرند.
يك روز اعلام ميفرمايد و ميآيد و دستور ميدهد آن دو قبر را ميشكافند و دو بدن پليد و نجس آن دو نفر را از جهنم به اعجازِ آن بزرگوار بيرون ميآورند، تر و تازه. دستور ميفرمايد آنها را به دو نخل خشكي ميآويزند. به كرامت حضرت، براي اختبار و امتحان و آزمايش، آن دو چوب خشك، به درخت تر و تازه مبدل ميشود و اتباع آن دو نفر خيلي مسرور و خوشحال ميگردند و گمان ميبرند كه از اعجاز و كرامت آن دو ملعون است.
اينها همه براي آزمايش است، به خدا پناه ميبريم. در مجلس قبل گفتم كه كار اولياي خدا در ميان خلق همين بوده و هست كه خلق را آزمايش ميفرمايند. امام زمان هم آزمايش ميفرمايند.
آنگاه حضرت آن دو ملعون را زنده ميفرمايد و با آنها محاجّه ميكند و بالاخره حضرت تمام گناهان اولين و آخرين و تمام جرايم مجرمين از زمان قابيل تا قيامت را بر عهدهشان ميگذارند و آن دو ملعون همه را ميپذيرند و بههمه اقرار و اعتراف مينمايند و قبول ميكنند. حضرت مصايب مادرشان حضرت فاطمهي زهرا سلام اللّه عليها را ميگويند و ظلمها و مظالمي كه بر ايشان وارد ساختند يادآور ميشوند و آنها را محاكمه و مؤاخذه ميفرمايند. بعد هم حضرت آن دو را عذاب ميكنند([۱۷۶]) و ميكشند و به تعداد مؤمنين در هر روز كشته ميشوند([۱۷۷]) و به عذاب خدا عذاب ميگردند، خدا لعنتشان كند.
حضرت فاطمهي زهرا سلام اللّه عليها طبق اين آيات شريف كه ميفرمايد: نذيراً
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۴۹ *»
للبشر انذاردهندهي بشر است از مقتضاي نفس امارهي بالسوء و عمل كردن به مقتضاي جهل در برابر عقل. تمام زندگي آن حضرت انذار بود، حتي جريان دفن، همه بر اساس انذار و ترسانيدن بود كه ببينيد كار اين بشر با چنين شرايطي به كجا رسيد! كار اين امت با آن همه زحمات پيغمبر۹ به كجا رسيد! كه من خشمگين از همه از دنيا رحلت كنم.
دقت كنيد كه چطور حضرت فاطمهي زهرا سلام اللّه عليها نشان داد كه بر اين امت خشمگين بود و با دلي پر از غم و حزن و سينهاي پر از خشم از رفتار ايشان از دنيا رفت! او وصيت فرمود كه اولاً از فوت من خبردار نشوند و بعد هم در مراسم غسل و كفن و دفن من حاضر نشوند، من راضي نيستم.
همين يك مصيبت بزرگي براي اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه بود. آخر آنها همهي اين امور را از چشم اميرالمؤمنين ميديدند، ميگفتند، نعوذباللّه: تو روي حسادتي كه با ما داري، اين كارها را ميكني. مثلاً تو نميگذاري فاطمه ما را بپذيرد، تو نميگذاري فاطمه از ما راضي شود، تو نميگذاري كه او از در صلح با ما درآيد، اين فتنهها، نعوذباللّه، زير سر تو است.
اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه اظهار ميفرمودند از ناحيهي خودِ آن حضرت است. خود حضرت زهرا بهاين امور راضي نيست كه من به شما اجازه بدهم به ملاقاتش بياييد و يا از احوالش خبردار باشيد و همينطور ساير جريانها.
در مثل همين روزها بود كه اعتراض به حضرت امير صلوات اللّه عليه خيلي شديد شده بود و بغضها نسبت بهحضرت خيلي شدت يافته بود. خيلي ننگ و عار است، خيلي بلا و محنت و خواري است، همه فهميدند و دانستند كه چه خبر شد و چه بلايي بهسرشان آمد و چطور آبرويشان در تاريخ اسلام رفت. مسلميني كه در مدينه مجاور قبر رسول خدا۹هستند، عدهاي مهاجرند كه براي خاطر دين او و نصرت او از
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۵۰ *»
مكه برخاستهاند آمدهاند و عدهاي هم كه انصارند كه اهل مدينه بودند. همهي اموال خود و هرچه را داشتهاند بهخاطر آن بزرگوار و دين او در اختيار گذاردهاند و با مهاجرين تقسيم كردهاند.
حال او از دنيا رفته و يك يادگار هجدهساله از او باقي مانده است. در مدت چند روزي كه بعد از پدر زندگي كرده كه بيشتر از دو ماه و چند روز نشده، همين مدت را به چه كيفيتي و چطور گذرانده است؟ همهاش گريه و مصيبت و صدمه، حال هم كه از دنيا رفته است از مرگش خبر نشدند، قبرش را نميدانند، بر او نماز نگزاردند. اين برايشان خيلي مصيبت بود، خدا لعنتشان كند. فهميدند كه چطور حضرت زهرا سلام اللّه عليها آبروي آنها را در تاريخ اسلام برد و براي آنها عزت و حرمت و كرامتي باقي نگذارد كه آنها حاضر شدند براي خاطر چند روز راحتي پست دنيا و طمع بهدنيا بر آن مظلومه اين همه ستم كنند!
در صورتيكه اگر پس از رسول خدا، بهحسب ظاهر هم اميرالمؤمنين متصدي امور ميشدند و در جريان كارها بودند، براي دنيا و آخرت آنها كمتر از ابوبكر كه نبودند. خدا آن ستمگران را لعنت كند كه چطور بهعهد و پيمانشان پشت پا زدند و سفارشهاي رسول خدا۹ را نشنيده گرفتند، دنبال آن خبيثها رفتند و براي خود اين همه مظالم درست كردند و اينطور آبرو و عزت و حرمت و كرامتشان در تاريخ اسلام رفت!
حال هركس به تاريخ نگاه كند و در اين امر فكر كند ميبيند كه چه مردمان پستي بودند! و چقدر بيوفا، جفاكار، بيشخصيت بودند! و چقدر بياعتنا بودند نسبت به امر دين و ديانت و رسالت! آن هم آن رسالت عجيب، رسالت رسول اللّه۹، آن رسالت مگر رسالت جزئي و رسالتي مثل رسالت ابراهيم و نوح و موسي و عيسي بود؟ رسول خدا۹ اصل و حقيقت رسالت و نبوت مطلق را حامل بود. همچنين خاندانش با آن
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۵۱ *»
همه كرامت و عزت! چطور زود همهي اين امور فراموش كردند و همهي اين حقوق را پايمال نمودند. آن همه عزت و كرامت الهي را دربارهي آن حضرت و خاندان او رعايت نكردند.
حضرت فاطمه اگر دختر رسول خدا هم نبود، آنچه مسلم است، در ميان بانوان اسلام در آن زمان، بزرگترين شخصيت بود همه سيدة النساء ميگفتند. همه قبول داشتند كه حضرت زهرا سلام اللّه عليها، سيدة نساء العالمين است.([۱۷۸]) اين مقام فقط از جهت انتساب به حضرت رسول نبود، بلكه از جهت فضائل و مقامات شخصي خودش بود كه بهفضيلت انتساب ضميمه شده بود. آن بزرگوار از همهي زنهاي اولين و آخرين، بلكه بهحسب واقع از مردها و حتي از انبيا هم مقامش بالاتر است. اما بهحسب ظاهر اين مقدار را همه گفتهاند كه «سيدة نساء العالمين».
معلوم است كه اين لقبِ حضرت بايد فوق لقبهاي سيدة نساء العالمين مريم و امثال او باشد. مريم هم سيدة نساء العالمين است.
زن فرعون، آسيه، در زمان خودش سيدة نساء العالمين بايد باشد، چون در آن زمان مؤمنهاي بود كه خداوند گاهي باب كشف و مكاشفه بر روي او ميگشود و با آنكه زن فرعون بود در كمال ايمان و از زنان كامل زمان خودش بود. از اينجهت در بهشت زن رسول خداست۹٫([۱۷۹]) معلوم ميشود كه از سنخ و جنس حضرت است چون فرمود: خلق لكم من انفسكم ازواجاً،([۱۸۰]) بالاخره همطينت و از فاضل طينت رسول خدا۹است. آسيه، زن فرعون، مورد توجه خداست. او از زنهايي بود كه براي وضع حمل فاطمهي بنت اسد مادر اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه در كعبه و خانهي خدا
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۵۲ *»
آمدند تا بهفاطمهي بنت اسد كمك كنند. مريم، حوا و كلثوم خواهر حضرت موسي علي نبينا و آله و عليه السلام هم آمدند.([۱۸۱]) يك بار هم براي ولادت خود حضرت زهرا سلام اللّه عليها بهمكه در خانهي خديجه آمده است.([۱۸۲])
حضرت فاطمهي زهرا بهاقرار همه، از اينها افضل و برترند. آن بزرگوار سيدة نساء العالمين در همهي دورهها بوده است ولي دربارهي اينها كه سيدة نساء العالمين گفته ميشده، مراد سيد زنهاي عالم و زمان خودشان است.([۱۸۳]) يعني مريم، خانم و خاتون زنان زمان خودش، آسيه هم خانم و خاتون زمان خودش و بر همهي آن زنها برتري داشت، سايرين هم همينطور.
دربارهي حضرت خديجه هم سيدة نساء العالمين رسيده است.([۱۸۴]) خديجهي كبرا سلام اللّه عليها هم سيدة نساء العالمين است. يعني ايشان در مقام كمال خانم و خاتون بودهاند، مقام و منزلت داشتهاند. حضرت خديجه از دنيا رفته بود و حضرت زهرا سلام اللّه عليها چهار پنجساله بودند، خيلي براي مفارقت مادرشان بيتابي ميكردند. نوعاً حضرت زهرا گِرد رسول خدا ميچرخيد، گاهي شانهي حضرت را ميبوسيد، گاهي صورت پدر را ميبوسيد، گاهي دست پدر را ميبوسيد و مرتب عرضه ميداشت: اين اُمّي؟ اين اُمّي؟ اين اُمّي؟ مادرم كجاست؟ مادرم كجاست؟ بسيار بيتابي ميكرد. رسول خدا چه بگويند؟ هيچ نميفرمودند، سرشان را پايين ميانداختند. بعضي از زنهاي بستگان مثل فاطمهي بنت اسد به خانهي حضرت رفت و آمد داشتند. حضرت زهرا بهچادر آنها ميچسبيدند ميگفتند: شما از پدرم بپرسيد، پدرم به من جواب نميدهد، شما از پدرم بپرسيد كه اين امّي؟ اين امّي؟ مادرم كجاست؟
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۵۳ *»
آن بزرگوار گريه ميكرد و ميگفت مادرم كجاست. رسول خدا چه بگويند؟ تا آنكه از طرف پروردگار، جبرئيل نازل شد كه يا محمد، بهزهرا سلام ما را برسان و بگو خداي تو ميگويد كه خديجه نزد ماست، ما براي او باغها در بهشت فراهم كردهايم. قصرها دارد كه پايههايش از طلاست، ستونهايش از ياقوت قرمز درخشنده است و همچنين دربارهي مقام و قصر خديجه و بهشت خديجه فرمايشاتي از خداوند نقل ميكرد. رسول خدا۹ به حضرت زهرا فرمودند: زهرا، فاطمه، جبرئيل به من خبر داد كه مادرت چنين جايي است، خدا به تو سلام رسانده و ميفرمايد مادرت در نزد ماست و مقامش و جايش چنين و چنان است.
آن وقت حضرت زهرا كه در حدود سن پنجسالگي بودند عرضه داشتند: اللّه ربي هو السلام. اللّه، پروردگار من او سلام است. نميگويد من هم به خدا سلام عرض ميكنم، يا جواب سلام خدا را ميدهم. دقت كنيد، انّها لاحدي الكبر، مگر چقدر از بعثت رسول خدا۹ گذشته؟ چند سال كه بيشتر نگذشته است. اما حضرت فاطمه در آن سن و سال اينطور عرضه ميدارد: اللّه ربي هو السلام پروردگار من، اللّه، اوست سلام. يعني نام مبارك خدا السلام است. شما هم در قرآن دربارهي اسمهاي پروردگار ميخوانيد كه يكي از آنها سلام است: هو اللّه الذي لا اله الاّ هو الملك القدّوس السلام المؤمن المهيمن العزيز الجبّار المتكبّر.([۱۸۵])
حضرت زهرا عرض ميكند: اللّه ربّي هو السلام و منه السلام و اليه السلام.([۱۸۶]) پروردگار من سلام است و اسم السلام نام اوست. سلام از طرف پروردگار من است و سلامتي هرچه هست از ناحيهي اوست. سلام بهسوي پروردگار من برميگردد و مرجعش به او و اصلش از اوست. يعني همهي رحمتها از خداست و خدا به فضل و
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۵۴ *»
كرمش بر بندگانش امنيت و سلامتي و رحمت عنايت ميفرمايد و بر خلقش نازل ميفرمايد. حضرت فاطمهي زهرا بهاينطور تحيت پروردگار را جواب ميگويد. پس خديجه هم سيدة نساء العالمين است. ميفرمايد بگو مادر تو نزد ماست.
همچنين قبل از رحلت خديجهي كبرا سلام اللّه عليها گاهي كه جبرئيل نازل ميشد، مخصوصاً از طرف خدا براي آن بزرگوار سلام نازل ميكرد. جبرئيل از طرف پروردگار رسول خدا۹ را موظف ميكرد كه پروردگار ميفرمايد سلام ما را به خديجه برسان.([۱۸۷]) بهمنظور تعظيم و تكريم مقام خديجه سلام اللّه عليها.
پس اجمالاً اين شئونات را امّت ميدانستند و از مقام و منزلت ايشان باخبر بودند. حتي عايشه بارها حضرت زهرا سلام اللّه عليها را مذمت ميكرد و ميخواست بر حضرت طعن بزند كه تو از زني از زنهاي رسول خدا هستي كه قبل از حضرت ازدواج كرده بود و با مرد ديگري همبستر بوده است. به اصطلاح ما، مادر تو بيوه بوده و بعد رسول خدا او را گرفته است، اما مرا كه تزويج كرد من مخصوص رسول خدا بودهام و قبل از رسول خدا با كسي ازدواج نكرده بودم. ميخواست بهاين طور خود را بر خديجه سلام اللّه عليها فضيلت دهد و از او برتر بهحساب آورد. بهاين وسيله، طعني هم به حضرت زهرا سلام اللّه عليها بزند.
حضرت فاطمهي زهرا سلام اللّه عليها آن خبيثه را ميشناختند كه كيست و چقدر خباثت دارد! خدا لعنتش كند. از اين حرفهاي آن ناپاك دلگير ميشدند و ميدانيم آن بزرگواران اوليا و حجتهاي خدا هستند. دلگيريشان براي خدا و امر خداست، نه از قبيل عواطف و احساسات ما كه براي بعضي از امور دلگير ميشويم. به تعبير ديگر، تعصب و حميّت آنان تعصب و حميّت الهي است، ولي تعصبهاي ما
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۵۵ *»
تعصبهاي خلقي، عاطفي و بشري است.
ما اگر جواب بگوييم، جوابگوييمان روي عواطف و اِرضاي نفس بشري است. ميگويد جوابت را بهخانه نميبرم، همين جا جوابت را توي دستت ميگذارم، نوعاً افراد اينطورند. يا ميگويد طاقت ندارم بايد جوابت را بگويم. اينها همان عواطف و احساسات و طبع عجيبي است كه ما بهآن مبتلا هستيم. هيچ حاضر نيستيم جواب كسي را بهاصطلاح خودمان به خانه ببريم، بايد حتماً نقدانقد توي دستش جوابش را بگذاريم و دلمان را خنك كنيم و هيچ حقوقي را رعايت نكنيم و هيچ احترامي به شأن يكديگر نگذاريم، بههرجا كه بكشد. به خدا پناه ميبرم.
بزرگان فرمودند اينطور نباشيد، بلكه اگر طرف مقابل بهشما گفت كه اگر يك حرف بزني ده جواب ميدهم، بگو اگر دهتا بگويي يكي هم بهتو جواب نميدهم. تو اينطور باش. اگر بهاين طرف صورتت زد آن طرف را هم جلو بياور و بگو بزن. معاشرت با برادران ايماني و اخوان مؤمنين اين حقوق را اقتضا ميكند. همچنين معاشرت خواهران ايماني با يكديگر همين اقتضاها را دارد. ما چقدر اشتباه ميكنيم و در معاشرتها يكديگر را آزار ميدهيم و اذيت ميكنيم! به خدا پناه ميبريم!
اولياي خدا مثل ما نيستند كه بر اساس عواطف و احساسات و طبايع آزردگي پيدا كنند. آزردگي آنها آزردگي خداست. حضرت فاطمه از طعنهاي عايشهي ملعونه ناراحت ميشد و اين ناراحتي همان غيرت خدايي بود. آخر عايشه با آن خباثت آنطور توهين كند به خديجهي كبرايي كه رسول خدا هر موقع از او يادشان ميآمد و يا نام خديجه برده ميشد، تأثر همهي وجود مباركش را ميگرفت و آثار حزن در چهرهي مباركش ديده ميشد.
باز همين عايشه ميگفت: يا رسول اللّه شما را چه ميشود؟! خديجه كه يك پيرهزني بيش نبوده كه مدتي همسر شما بوده و از دنيا رفته است. چرا اينقدر به فكر او هستيد؟
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۵۶ *»
در هر صورت براي تسلي خاطر حضرت فاطمه سلام اللّه عليها جبرئيل از طرف پروردگار بر رسول خدا۹ نازل شد و فرمايشات خدا را در شأن و جلالت خديجه بيان كرد كه خديجه كنيز ما و در نزد ماست. حرمت خديجه حرمت ما و خديجه مورد اكرام ماست و از اين قبيل فرمايشات([۱۸۸]) كه باعث شد دل حضرت زهرا سلام اللّه عليها قرار گرفت و خاطر شريفش آرام شد. خداوند در تعظيم مقام مادرش اين چنين فرمود، اما نه بهعنوان آنكه مادر است، بلكه بهعنوان آنكه خديجه در نزد خدا مقام دارد و محبوبهي خداست و در نزد رسول خدا مكرم است، بر اسلام و مسلمين حق دارد.
حضرت خديجه در واقع افضل امهات مؤمنين و امّالمؤمنين است. اوست مصداق حقيقي و اصلي و ازواجه امّهاتهم([۱۸۹]) بهمعناي درست. او برتر از همهي زنهاي رسول خدا۹است. خداوند درجات آن خاتون بزرگوار عالي است متعالي فرمايد.
در اين صلواتي كه از حضرت عسكري۷دربارهي مادرشان حضرت فاطمهي زهرا ميخوانيم، بهخصوص ذكر حضرت خديجه هم شده است. بدين وسيله عرض ارادت ميكنيم خدمت آن بزرگوار، مادر مكرم حضرت زهرا سلام اللّه عليها و ميگوييم: خدايا، صلوات بفرست از طرف ما بر مادر حضرت زهرا آنچنان صلواتي كه رسول خدا۹خشنود شود. فصلّ عليها و علي امّها صلوة تكرم بها وجه ابيها محمّد۹ يعني خدايا، بر خديجهي كبرا، مادر حضرت زهرا هم صلوات بفرست بهطوري كه باعث كرامت رسول اللّه بشود. يعني چه؟ يعني حرمت رسول خدا افزوده و رسول خدا سرافراز بشوند، بر آبروي آن حضرت پيش همسرشان بيفزا كه نزد همسرشان سرافراز و آبرومند گردند.
معلوم است اگر مرد بتواند به زنش خدمتي كند، سرافراز است. اگر شخصي براي
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۵۷ *»
خاطر مرد هديهاي بهزن او دهد يا احساني به او نمايد، موجب سرافرازي مرد و زيادتي آبروي او در نزد زنش ميشود. پس از جهت ديگر صلوات ما بر حضرت خديجه سلام اللّه عليها به واسطهي رسول خدا۹و حرمت آن حضرت، در حكم خدمت رسول خدا به خديجه است.
از اين جهت فرمودند: خدمتك زوجتك صدقة([۱۹۰]) خدمت تو به همسرت و كمكي كه در امور زندگي بهاو ميكني، براي تو صدقه نوشته ميشود و ثواب احسان دارد. فرمودند: كلّ معروف صدقة([۱۹۱]) هر كار خوبي صدقه و احسان است.
حالا عرض ميكنيم: خدايا، اين صلوات ما را هم بر حضرت خديجه و آن بزرگوار طوري قرار بده كه باعث آبروي پيغمبرمان بشود. يعني آبرو، كرامت و سرافرازي پيغمبرمان در نزد حضرت خديجه اضافه بشود. اميد است، ان شاء اللّه اين صلواتها از طرف ما در اين شبها كه خواندهايم به بركت حضرت فاطمهي زهرا سلام اللّه عليها مستجاب شده باشد.
مطلب اين بود كه خداوند به واسطهي جبرئيل به رسول خود فرمود: به فاطمه بگو، به طوري كه عايشه هم بشنود كه خديجه در بهشت، در مقامي است كه آسيه و مريم اين طرف و آن طرف او هستند.([۱۹۲]) يعني در مقام و منزلت بر آنها شرافت دارد و در حكم خاتون آنهاست. مريم و آسيه بايد كنار دست خديجه بنشينند و خديجه در وسط. آن دو اين طرف و آن طرفش باشند كه از خديجه تكريم كرده باشند. همين فرمايش نشان ميدهد كه مقام آن بزرگوار از مريم و آسيه برتر است. پس مادر حضرت زهرا را هم همه ميدانستند كه سيدهي نساء عالمين است ولي در زمان و در مقام و
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۵۸ *»
مرتبهي خودش مقامش بالاتر از همهي زنهاست.
همچنين همه ميدانستند كه حضرت فاطمهي زهرا سيدة نساء العالمين است. اما سيدهاي كه نه تنها بر زنان زمان خود برتري دارد بلكه بر تمام زنان اولين و آخرين برتري دارد. در نزد صاحبان معرفت معلوم بود كه بر مردان اولين و آخرين و بر جميع انبيا و اوصيا و جميع خلق خدا بعد از پدرش و شوهرش و فرزندانش برتري دارد. مقام و منزلت او سلام اللّه عليها، تا اين اندازه براي همه معلوم بود كه سيدة نساء العالمين است و همه اين مقدارها را به حسب درك و باور خودشان ميدانستند.
حال چنين خاتوني از دنيا رفته است، آيا نبايد كسي بر او نماز بگزارد؟! آيا نبايد كسي قبرش را بداند؟! آيا نبايد كسي كنار قبرش بيايد و اظهار خضوع و خشوعي نمايد؟! به خدا پناه ميبريم از شقاوت و قساوت آنها. پس به اين وسيله حضرت فاطمهي زهرا اين بشر را از عواقب معصيت و اِعراض از پروردگار انذار فرمود و ترسانيد.
خدايا، ما به تو پناه ميبريم، خدايا، به حق اوليايت ما را پناه بده، ما به تو پناه ميبريم و به اوليايت پناه ميبريم از عمل به مقتضيات نفس امارهي بالسوء و از عمل به مقتضاهاي جهل و انيّت و انانيت خودمان. خدايا، وجود ما را به نور عقل و به نور ولايت محمد و آل محمد: منور بفرما، به بركت هدايت آن بزرگواران و اولياي كامل ايشان در دنيا و آخرت ما را به مقام قرب خود برسان. دفع بلاها و شرور و آفتها و عذابهاي دنيا و آخرت از ما و همهي برادران و خواهران ايمانيمان بفرما.
و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۵۹ *»
مجلس ۱۲
(شب سهشنبه / ۱۷ جمادي الاولي ۱۴۱۴ هـ ق ـ ۱۱ / ۸ / ۱۳۷۲)
r فضائل ذاتي حضرت فاطمه۳ در آيه «انها لاحدي الكبر . . .» بيان شده است
r قرآن همآهنگ با فطرت الهي با انسان سخن ميگويد، دينجوابگوي
نيازمنديهاي دنيوي و اُخروي بشر است
r نعمت ولايت، خطر عديله، ثبات ايمان به تجديد عهد و دعا بستگي دارد
r فريضهها منّتي است از خداوند بر بندگان
r سوگندهاي خداوند در اين آيات نشان آن است كه كساني بوده و
هستند كه مقامات نوراني حضرت فاطمه۳ را نميپذيرفته ونميپذيرند
r از نظر باطن خداوند به حضرت علي۷ سوگند خورده و به مظلوميت و
صبر و سكوت آن بزرگوار كه معجزه بوده اشاره فرموده است
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۶۰ *»
بسم اللّه الرّحمن الرّحيم
فضائل ذاتي و شئونات اصلي حضرت فاطمهي زهرا سلام اللّه عليها در اين فرمايش خداوند متعال مجتمع است: انّها لاِحدي الكبر نذيراً للبشر.
خداوند متعال قسمها ياد فرموده و سوگندها خورده است. معناي قسم يادكردن و سوگند خوردن خدا به اين وجودهاي مقدس آناست كه اگر مطلب اينچنين نباشد، نعوذباللّه، نعوذباللّه، خدا راضي است كه مثل اميرالمؤمنين، مثل امام حسن، مثل امام حسين سلام اللّه عليهم با آن درجات قرب و مراتب عظمت و جلالت كه دارا هستند، فاني شوند. اگر مطلب غير از اين باشد كه خدا دربارهي حضرت فاطمهي زهرا سلام اللّه عليها بيان فرموده است.
البته بندگاني كه به فرمايشات خدا ايمان دارند، نيازمند به سوگند نيستند. خداوند هرچه بفرمايد، قبول دارند و بر ديدهي منت ميگذارند و اقرار ميكنند و تسليماند. اين قسمها و تأكيدهايي كه خدا در قرآن براي بيان نوع مطالب ميفرمايد، خبر ميدهد كه كساني در برابر بودهاند كه ايمان نميآوردند، معتقد نميشدند، تسليم نميگشتند و در مقام انكار و جحود بودند؛ يا لااقل مطلب در نظرشان مشكوك بوده است.
با ملاحظهي قواعد فصاحت و بلاغت كه كلام بايد مطابق مقتضاي حال باشد اين قسمها كشف ميكند از آنكه اين فرمايشات در برابر كساني است كه منكر بودهاند و حتي انكار خود را اظهار ميكردهاند. بهمقدار انكار و جحودشان اين فرمايش با قسم و با تعبيراتي كه حتمي و مسلميبودن مطلب را برساند همراه شده است.
مثل آنكه شما اگر بخواهيد به كسي خبر دهيد كه شخصي به مسافرت رفته، ميگوييد فلاني سفر كرده و به مسافرت رفته است. اگر طرف مقابل شما خاليالذهن
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۶۱ *»
باشد و شما را راستگو بداند و به فرمايش شما اطمينان داشته باشد، قبول ميكند، متوجه ميشود و باخبر ميگردد كه فلاني بهمسافرت رفته است. اما شما براي كسيكه انكاري دارد يا شكي در اين مطلب دارد، كلام را اينطور نميگوييد. يك قدري تأكيد ميكنيد، ميگوييد حتماً، يقيناً يا مسلّماً فلاني بهمسافرت رفته است. به مقدار شك و ترديد طرف مقابل، در كلامتان تأكيد ميآوريد و مطلب را حتمي ميكنيد. اگر مقدار انكار و شك و ترديد بيشتر باشد، ناچاريد بهمقتضاي ميزان شك و ترديد و انكار او مطلب را بيشتر تأكيد و يقينيتر كنيد، تا شك او را برطرف سازيد و يا انكار او را مبدل به يقين و اعتراف كنيد. اين قرار سخن، دستور كلام و قانون تكلم است.
حال ميبينيم خداي ما سبحانه و تعالي در قرآن جاهاييكه افراد مقابل در مقام انكار بودهاند يا شك و ترديد داشتهاند، آن امر را با اينگونه تعبيرات همراه فرموده و بهاصطلاح عرب تأكيد آورده است، مثل آوردن كلمهي اِنَّ، لام تأكيد و همچنين قسمها.
در قرآن آياتي ميخوانيد كه خدا براي بيان مطالبي قسم ياد كرده است، براي بيان معاد، بيان حساب و كتاب، رسيدگي بهاعمال بندگان، جزا دادن به خُرد و بزرگ كارهاي ايشان. خداوند در اينطور موارد قسمها ياد فرموده و عباراتي با تأكيداتي آورده است كه بعضي جاها انسان اگر بهظاهر و تنزيل آنها توجه كند، دلش ميلرزد.
مثلاً اين تعبير را ملاحظه فرماييد: اذا وقعت الواقعة ليس لوقعتها كاذبة،([۱۹۳]) چه بياني است؟! امري بعد از اين ميخواهد واقع بشود، طوري بيان شده كه گويا واقع شده است. آن چنان مسلم است كه گويا انجام يافته است. جاهايي هم كه قسمها ياد فرموده بر اساس همين قانون است. يعني در برابر آن مطالب و موارد كساني بودهاند كه انكار يا ترديد و شك داشتهاند. خداوند براي روشن شدن آنها و خارج كردن شك از
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۶۲ *»
دلهاي آنها و واداشتن فطرتهايشان به اقرار و اعتراف قسم ياد ميفرمايد.
قرآن بر اساس فطرت با انسان سخن ميگويد، فطرتي كه خدا در انسان قرار داده است. آنچنان قرآن با فطرت انساني هماهنگ است كه مويي نميزند. چون فطرت و قرآن هر دو از يك مبدء هستند، از همان جايي كه فطرت شروع شده قرآن شروع شده است و از يكجا سرچشمه گرفتهاند. همان كسي كه فطرت را در انسانها قرار داده، قرآن را هم نازل فرموده است، از اينجهت فرموده است:
فاقم وجهك للدين حنيفاً فطرة اللّه الّتي فطر الناس عليها لاتبديل لخلق اللّه ذلك الدين القيّم.([۱۹۴]) رخسارهي خودت را در برابر دين پروردگار كه دين حنيف است، برپا بدار. يعني ديني است هماهنگ با فطرت بشر، فطرت انساني و هماهنگ با فطرت توحيد است. يعني فطرت انسان را به خداشناسي دعوت ميكند و انسان را همگام با فطرت، به عبادت و بندگي خدا ميخواند، انسان را به اعتقاد به يگانگي پروردگار سوق ميدهد. اينها مقتضيات فطرت است.
ميفرمايد: در برابر اين دين ما كه دين حنيف و دين توحيد و دين معرفت خدا، دين اقرار بهيكتايي و يگانگي اوست، رخسارهي خود را برپا بدار. يعني بهسمت چنين ديني رو كن و بهاين دين ديانت بورز. بين خودت و خدا به اين دين پايبند باش و گرايش داشته باش.
آن وقت توضيح ميفرمايد، حالا اين دين، چگونه حنيف است؟ فطرة اللّه الّتي فطر الناس عليها. حنيف بودن و فطري بودن دين، كدام فطرت؟ همان فطرتي كه خداوند انسانها را بر آن فطرت سرشته است. خواه و ناخواه به حسب فطرت طالب معرفت خداست و به سوي پروردگار خود در حركت است، به حسب فطرت به درگاه
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۶۳ *»
پروردگار خود خاضع و خاشع است. پس عبوديت، بندگي، يكتاپرستي، كُرنش، خضوع و خشوع به درگاه معبود يكتا، سرشت انساني است.
لا تبديل لخلق اللّه. خدا اين سرشت را سرشت خداوندي قرار داده است و تغييرپذير نيست.
مگر خود بشر زمينهي تغيير اين فطرت را فراهم سازد و به اغواي شيطان بهكفر و شرك و طغيان كشيده شود. بهخدا پناه ميبريم. خود بشر زمينهي تغيير فطرت را فراهم ميسازد و افسار خود را به دست شيطان ميدهد. شيطان او را از پرستش، عبوديت و بندگي پروردگار خود و از خضوع و خشوع به درگاه او بازميدارد. وقتي كه افسار خود را به دست او داد و اسير او گشت، براي انسان فطرت ديگري ساخته ميشود كه فطرت ثانوي، فطرت شيطاني و تطبّعي است كه به واسطهي اغواي شيطان و پيروي از او فراهم شده است و آن فطرت اولي را تغيير ميدهد.
اگرنه، خداوند اين سرشت را كه در كسي قرار داده است، تغيير نميدهد و طوري قرار داده است كه تغيير نپذيرد: لاتبديل لخلق اللّه ذلك الدين القيّم.([۱۹۵]) اين ديني كه هماهنگ فطرت انساني است و آورندهي آن انبيا هستند سلام اللّه عليهم اجمعين، ديني «قيّم» است. بشر چه ميخواهد؟ طالب چيست و دنبال چه ميگردد؟ دنبال سعادت ميگردد، سعادت دنيا و آخرت ميخواهد، ناموس، نظم، نظام، قانون ميخواهد كه با آن بتواند خواستههاي دنيايي و آخرتي خود را تحصيل كند، به كمالاتي كه در وجودش قرار داده شده است برسد و كمالات او استخراج شود. همهي اينها به وسيلهي اين دين الهي انجام ميشود.
بشر چه ميخواهد؟ طالب هر خيري كه هست، نزد خداست. در دعا عرضه
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۶۴ *»
ميداريم: بيدك الخير.([۱۹۶]) خدايا، خير در دست توست. اما تعجب است از بشر كه با آنكه به حسب فطرت ميداند خير در دست خدا و بهطور كلي و مطلق نزد خداست، از روي غفلت، جهالت و سفاهت ميرود و خير خود را از دشمن خود ميطلبد. فكر ميكند شيطان خيرخواه اوست و ميتواند خيرش را فراهم سازد. همين اندازه كه شيطان اشاره و يك دعوت مختصري ميكند، فوري دعوتش را اجابت ميكند.
اي بشر، خير تو در نزد دشمن تو پيدا نميشود. اي انسان، چرا اينقدر غافل هستي؟ چرا اينقدر جهالت و سفاهت داري؟ خير نزد پروردگار تو است نه نزد دشمن سرسخت تو. شيطاني كه از روز اول براي اغواي انسان مهلت گرفته و گفته است: ربّ بما اغويتني لازيّننّ لهم في الارض.([۱۹۷]) خدايا، من اينها را گمراه ميكنم، به ضلالت ميكشانم چون تو مرا گول زدي! آيا شيطاني كه با خدا دشمن است، با همهي انسانها دشمن است، ميشود خيرخواه ما باشد؟ فكر ميكنيم كه خير ما را ميداند و ميتواند خيري به ما برساند و خير ما در دست اوست. پيشنهادهاي او را خير حساب ميكنيم.
آيا ميدانيد چگونه او را خيرخواه خود گمان ميكنيم؟ به اينطور: هر امر آخرتي را با منافع دنيايي كه مقايسه ميكنيم، ميبينيم مطابق مقايسهي ما ضرر دنيايي دارد پس آن را ترك ميكنيم تا به منفعت دنيايي برسيم. الشيطان يعدكم الفقر،([۱۹۸]) شيطان به شما وعدهي فقر ميدهد. شما را از فقر ميترساند. اگر اول وقت از كار دست برداري و بهنماز جماعت بروي يا نماز اول وقت بخواني، مشتريها ميروند. ديگر وقت آمدن مشتري هم همين موقع مغرب يا اول ظهر است. مشتريها براي معاملات و داد و ستدها اول ظهر ميآيند، اول مغرب ميآيند. ميگويد: آيا حالا وقتي است كه انسان كار
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۶۵ *»
را بگذارد و دنبال نمازش برود؟ آخر اين دين شد؟ اين ديانت شد؟ انسان را از فقر ميترساند و به ترك نماز اول وقت و ترك جماعت امر ميكند و ما هم فكر ميكنيم او خيرخواه ماست.
اينچنين نيست، خداوند متعال ميفرمايد: ذلك الدين القيّم آن ديني استكه نيازمنديهاي شما را برطرف ميكند، عهدهدار خير شما در دنيا و آخرت است، سعادت و خوشبختي شما را تأمين و تضمين ميكند. همانكه انبيا آوردهاند و اصل و حقيقت و كامل و تمامش را رسول خدا۹آوردهاند كه اصل و حقيقت ديانتهاي الهي است و آنها همه ظهورات و فروع اين شريعت مقدس بودهاند.
آن بزرگوار اين دين را آورد و در جريان غدير خم به ولايت اميرالمؤمنين و فرزندان معصوم او صلوات اللّه عليه و عليهم اجمعين اتمامش فرمود و آنگاه جبرئيل نازل شد و اين آيه را بر حضرت عرضه داشت: اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتي و رضيت لكم الاسلام ديناً([۱۹۹]) امروز، «امروز» در تاريخ اسلام مشخص گرديده است. «اليوم» همان روزي است كه همهي مسلمين در خدمت رسول خدا۹ مجتمع گرديده و از حج برگشته بودند آن هم «حجة الوداع».
رسول خدا در آن حج با خانهي خدا و با آن مشاهد شريف مقدس وداع ميكرد. خطبهها خواند، فرمايشات فرمود، تعاليم داد مناسك آموخت، همه ميفهميدند كه وضع ديگري است، طرز كار رسول خدا۹ در اين حج طور ديگري است. معلوم است وقتي كه يك محب از محبوبش ميخواهد جدا بشود، چه حالي دارد. همين مسلمانها، ماها با آنكه معرفت و كمالي نداريم، با اين همه نقصان وقتي كه ميخواهيم براي وداع و خداحافظي از مسجدالحرام خارج شويم، چه دلي داريم؟! همچنين انسان
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۶۶ *»
از مدينهي منور كه خارج ميشود چه دلي و چه حالي دارد؟! شما فكر كنيد كه رسول خدا۹چه حالي داشتهاند!
اولاً كه زادگاه آن بزرگوار مكهي معظمه است، ثانياً آخرين حج اوست خانه را ميشناسد و خودش صاحب خانه است. اين خانه شعاع نور جسم اوست كه آن نور بر عرش تابيده و از عرش به بيت المعمور تابيده و از بيت المعمور به اينجا تابيده است.([۲۰۰]) تمام عزتها و كرامتهاي اين خانه براي خاطر آن است كه يكي از مظاهر ايشان و حكايتكنندهي نور ايشان است. حال رسول خدا ميخواهد از آن خانه و از آن اعتاب مقدس و مشاهد مشرف خارج شود، فكر كنيد آن بزرگوار چه حالي داشتهاند و چگونه وداع فرموده است.
در هر صورت، در مراجعت در سرزمين غدير خم، آن محل معروف، دستور فرمودند كه همه توقف كنند. رفتهها برگردند و عقب ماندهها برسند. وقتي كه مطمئن شدند همه مجتمع گرديده و گرداگرد حضرت اجتماع كردهاند، بر جهاز شتر بالا رفتند و خطبهي مفصلي خواندند و اميرالمؤمنين۷ را براي مقام خلافت و ولايت و وصايت و امامت معرفي كردند.([۲۰۱]) بعد اين آيه نازل شد كه اليوم… روزي است كه در تاريخ اسلام معلوم است، آن روزي كه همه ديدند و مشاهده كردند و آن را ميشناسند و از امري كه در آن واقع شد و جرياني كه در ميان آن جمعيت انجام يافت، در آن چنان بيابان با آن گرماي شديد، باخبر هستند. البته در آن شرايط، براي مسأله و امر بسيار مهمي بوده است.
نتيجهي آن جريان هم همين است كه خداوند در اين آيه مشخص فرمود و دربارهي آن اين فرمايش را نازل كرد: اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتي
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۶۷ *»
و رضيت لكم الاسلام دينا.([۲۰۲]) امروز دينتان را برايتان كامل كردم، نعمتم را بر شما تمام كردم و پسنديدم و راضي شدم براي شما اين اسلام را دين و طريقه.
اين اسلامي كه به دست محمد۹بين شما منتشر شد و به ولايت علي۷تتميم يافت، اسلامي كه محمد و علي در كنار هم هستند صلي اللّه عليهما و آلهما. اسلام اين طوري را برايتان پسنديدم كه دينتان باشد. تا اين آيه نازل شد، رسول خدا دستهايشان را به طرف آسمان بلند كردند به طوري كه همه دستهاي مبارك حضرت را ميديدند و مشاهده ميكردند، فرمودند اين آيه نازل شده است و بعد فرمود: و الحمدللّه علي كمال الدين و تمام النعمة بولاية علي اميرالمؤمنين([۲۰۳]) يعني خدا را شكر بر كاملشدن دين و تمام گرديدن نعمت به واسطهي ولايت علي اميرالمؤمنين.
معلوم است كه آن بزرگواران ميدانند چه خبر است! ما چه ميدانيم؟ ما نميدانيم كه نعمت ولايت چه ميكند و چه نعمت بزرگي است كه خدا به بندگانش كرامت كرده است! چه نعمت بزرگي است كه خدا به ما داده است! ما كه متوجه نميشويم امر چيست اما خود آن بزرگواران ميدانند كه چه هستند و ولايت و محبتشان چيست و نسبت به بندگان خدا چه آثاري دارد.
امام صادق ميفرمود ـ اين حديث را بسيار نقل كردهام، حضرت هم ميفرمود من آنقدر اين مطلب را بين شما شيعيان گفتهام كه ديگر رويم نميشود بگويم، خجالت ميكشم كه بگويم، ولي باز هم ميگويم. من هم باز نقل ميكنم ـ حضرت صادق۷فرمودند: شما وقتي خواهيد فهميد كه ولايت ما چقدر ارزش دارد و تا چه اندازه به دردتان ميخورد كه جانتان به حلقومتان برسد، آنجا ميفهميد كه ولايت ما چقدر به دردتان ميخورد.([۲۰۴])
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۶۸ *»
خدايا، به حق حضرت زهرا و فرزندانش، ولايت محمد و آل محمد:را از ما مگير. خدايا، محبت و مودت خاندان رسالت را در دلهاي ما بيش از پيش قرار بده. خدايا اين محبتها را قبل از رفتن از دنيا به كمال خودش برسان و آثارش را در ظاهر و باطن ما ظاهر بفرما. اي پروردگار ما، اي خداي ما، اي رحيم، اي رحمان، اي عطوف، ما كه اين بزرگواران را نميشناختيم، تو به ما شناسانيدي؛ ما كه راه نميبرديم، تو ما را راهنمايي كردي؛ ما نميشناختيم تا محبتشان را از تو بخواهيم، تو محبتشان را دادي؛ حال هم به حقشان قَسَمت ميدهيم اين نعمت بزرگ را از ما مگير، ما را پناه بده به پناهت اي پناه ما، كه شيطان آن را نگيرد از ما.
در معرض خطريم. خدا به همهي ما رحم فرمايد. در خطريم، شيطان در كمين ما است، حتي موقع مرگ دست از ما برنميدارد. اين ابليس ملعون اعواني دارد به نام عديله، مأموراني دارد كه كار آنها گرفتن ايمان در هنگام مردن انسانهاست. او اعوان مختلف و گوناگوني دارد شياطين را براي هر امري دستهدسته كرده و به حسب خَلق و قابليت هر دستهاي كارها را به آنها سپرده است. خلقتشان طوري است كه به درد كار مخصوصي ميخورند. يك دسته از اعوان آن ملعون را عديله ميگويند كه كارشان اين است. البته رئيسشان ابليس است كه تعليمشان ميدهد، آنها را ميپروراند، هر دستهاي را براي كاري ميپروراند.
در احاديث رسيده است كه گاهي در بعضي از موارد و مشكلات درميمانْد، صدايش بلند ميشد، نعره ميزد، تمام شياطين در حضورش جمع ميشدند كه چهكار داري؟ چه ناراحتي داري؟ ما كه در خدمتت هستيم. در جواب ميگفته برايم مشكلي پيش آمده، رئيس يكي از آن دستهها ميگفته من حاضرم اين مشكل را برطرف كنم. ميگفته است تو نميتواني و از عهدهي تو برنميآيد. او آنها را، بچههايش را، اتباع و اعوانش را ميشناسد. رئيس يكي ديگر از اعوانش ميگفته من اين مشكلت را حلّ
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۶۹ *»
ميكنم. ميگفته است از تو هم برنميآيد. يك رئيس ديگري از آنها ميگفته من انجام ميدهم، ميگفته است آهان، آري، تو ميتواني، زيرا تو با اين كار سنخيت داري، از تو برميآيد. آنگاه مطلبش را با آن دسته در ميان ميگذارده و كاملاً به آنها خط ميداده و به وسيلهي آنها به مقصود شوم خود ميرسيده است.([۲۰۵])
خلاصه از هر دسته از آنها كارهاي مناسب آنها برميآيد. حالا يك دستهاي را ميپروراند براي آنكه در موقع احتضار مؤمن، بيايند در كنارش و شروع كنند به وسوسه، آنها را عديله ميگويند.([۲۰۶]) اسم هر كدامشان عديله است، يعني شيطاني كه كارش عدولدادن و برگرداندن مؤمن از راهي كه تا آن موقع ميرفته، تا دم مرگ آن راه را ميرفته است. دقت بفرماييد كه تا كجا دست برنميدارد و تا كجا توقع و اميد دارد، خدا لعنتش كند. در حال احتضار هم انسان را رها نميكند، ميآيد كنار انسان مينشيند، در امور مختلف وسوسهها ميكند، در خداشناسي، پيغمبرشناسي، امامشناسي، در دينداري، تقوا، در هرچه كه بتواند بالاخره انسان را از راه حق برگرداند. بهاين شيطان عديله ميگويند.
از اين جهت اين دعاي مشهور به دعاي عديله رسيده است. ظاهراً اين دعا بايد مأثور باشد يعني از معصوم روايت شده باشد. چون ميبينيد كه چه فقرات عجيبي دارد، كدام عالم ميتواند چنين دعايي انشا كند؟ دربارهي بعضي فقراتش بزرگان ما فرمايشاتي فرمودهاند و به بعضي از آنها استدلال كردهاند. همين، نشان اين است كه بايد فرمايش معصوم باشد و از امام رسيده باشد كه اين بزرگواران به آن فقرات استدلال بفرمايند. اين دعا رسيده است كه براي حفظ محتضر از شرّ عديله بخوانند.
البته معلوم است بزرگان دين، كاملان زمان احتياج ندارند كه در حال احتضار
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۷۰ *»
براي آنها دعاي عديله بخوانند، زيرا شيطان جرأت نميكند نزديك آنها بشود. اين دعا براي ناقصان و بيچارگاني مثل ما، مساكيني مثل ما، درماندگاني مثل ما، اسيران هوا و هوسهايي مثل ما، گرفتار اغواهاي شيطاني مثل ماست. در صورتي كه ما چقدر از اين امر غافليم، آنقدر خيالمان جمع است و مطمئن به خودمان هستيم كه گويا چنين امري و خطري در پيش نيست. چهكسي به ما ضمانت و اماننامه داده است؟
راهش اين است كه ما بايد مرتب ممارست داشته باشيم و از آن لحظات بترسيم و دعا كنيم. البته چارهي ديگري هم نداريم، هيچ راه ديگري نداريم براي حفاظت از شرّ شيطان، مگر دعا.([۲۰۷]) اول بايد ممارست در دين و معاهدهي با امر دين داشته باشيم، نگذاريم دين در نظر ما كهنه بشود و عُظم دين از نظر ما بيفتد،([۲۰۸]) بخوانيم، بشنويم، بگوييم. در فراغتها مطالعه كنيم، اگر فراغتي پيدا بشود، دنيا كه نميگذارد.
گاهي من همين فكر را ميكنم. ميگويم من كه نه كار دنيايي دارم، نه كار آخرتي، خسر الدنيا و الآخرة، من كه هيچ. اين برادراني كه گرفتار كار دنيا هستند آيا كارشان پيش ميرود، با اين روزهاي كوتاه، با اين بيبركتيها در عمر و وقتها و اموال، با اين درهم و برهم بودن كارها و بينظميهايي كه در نوع كارها هست، آيا كار دنيايشان پيش ميرود؟ يا بالاخره هر طور هست ميگذرانند. آخرت كه ديگر حسابي ندارد و كاري بهآن نداريم. آنچه كه گرفتارش هستيم دنياست. امور دنيا هم كه ميبينيد با اين مشكلات و سختيها رو به رو است، همه گرفتار، همه مشغول، آيا فراغتي پيدا ميكنند كه با دين معاهدهاي داشته باشند؟ با معارف الهي تجديد عهدي داشته باشند؟ اصلاً فرصت باقي ميماند؟ اگر فراغتي باشد، باز خستگيها و متفرقبودن حواس نميگذارد. حق
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۷۱ *»
هم دارند، گرفتاريها، قرضها، مشكلات، اصلاً براي انسان فكر آسودهاي نميگذارد كه بنشيند و فكر كند. خلاصه وضع عجيب و خيلي عجيب است و ما چقدر از امر غافليم!
حالا در اين اوقاتي كه بهحسب اِجبار توجهي به عبادت ميكنيم. الحمدللّه، منت خداي را كه بعضي از اين عبادات را واجب فرمود. اگر اين نمازها واجب نبود، شما را به خدا، آيا ما بهنماز ميآمديم؟ اگر همين نمازهاي شبانهروزي واجب نبود، ما فرصت توجه و اقبال به عبادت داشتيم؟ پس بر سر ما منت گذارده كه اين نمازهاي واجب را واجب فرموده، سالي يك ماه روزه را واجب كرده، براي مستطيعها حج را واجب كرده است. پس خيلي كرامت فرموده، خيلي منت گذارده است. شكر ميكنيم خداي را بر اين واجبات.
همين نافلهها را كه مستحب است چهكسي اهميت ميدهد، به طوري كه اگر از او فوت شود، قضا كند؟ چرا مستحبات را اهميت نميدهيم؟ چون مستحب است. اگر همين نمازهاي واجب هم مستحب بود، كم كسي پيدا ميشد كه آنها را مهم بشمرد. رسول اللّه۹جماعت را سنت فرمودند و واجبش نكردند تا امت به سختي نيفتند. آخر ايشان ما را خوب ميشناسند. چون سنت شده است، وضع جماعتها را ببينيد، علتش هم گرفتاريهاي دنياست. يك كسي ميگفت مگر ميشود؟ امر معيشت را كه نميشود رها كرد، ثواب جماعت نسيه است.
خدا ان شاء اللّه گرفتاريها را كم و روزيها را زياد كند. ان شاء اللّه قوت ايمان و نور معرفت و بصيرت را زياد كند، همهي مشكلات آسان ميشود. اين گرفتاريها از آن است كه قوهي ايمان و نور بصيرت و معرفت ما كم است. روح الايمان در ما ضعيف است، از اين جهت گرفتاريهاي ما زياد و روزيها كم است. آنقدر گناه ميكنيم كه روزيها را خودمان بهدست خود كم ميكنيم.
مقصود يادآوري اين نكته بود كه براي حفظ دين از شرّ عديله بايد معاهده و
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۷۲ *»
ممارست در دين داشته باشيم و دين را هميشه تازه و زنده سازيم و روح الايمان را قوي كنيم. سخن در اين بود كه اين دين كه به واسطهي ولايت اميرالمؤمنين تمام و كامل گرديده، قيّم است. عهدهدار خير ما و ضامن سعادت ماست، تمام نيازمنديهاي ما را برطرف ميسازد. از جمله آنكه در بيان حقايق و معارف، با فطرت ما هماهنگ است.
قرآن هماهنگ فطرت است. وقتي كه با انسان سخن ميگويد، با اين فطرت دارد سخن ميگويد. چه كافر، چه مؤمن، در برابر قرآن كه مينشيند و قرآن ميخواند، منطق قرآن را ميبيند و در مضامين آن فكر ميكند، مييابد كه كاملاً با دركهاي فطري و شناختهاي وجداني او هماهنگ است، بهطوري كه مييابد خالقِ اين فطرت و فرستندهي اين قرآن يكي است. هر دو يعني فطرت و قرآن، از يكجا آمدهاند، هم اين فطرت از طرف او در وجود ما آمده، هم اين قرآن از طرف او در بين ما آمده است. زيرا در هر امري كه با ما سخن ميگويد ميبينيم كه مطابق و موافق با سرشت سالم ما سخن ميگويد.
البته سرشت سالم و فطرت الهي آن استكه خدا قرار داده است و تغييرش نداده باشيم، فطرة اللّه التي فطر الناس عليها. اما آن فطرتي كه خودمان به واسطهي متابعت از شيطان تغييرش دادهايم، فطرت ثانوي، فطرت مُغيَّر و تغيير يافته ميشود. به چه چيزي تغيير يافته است؟ به اغوا و وسوسههاي شيطان. نعوذباللّه، خدا همهي ما را از اغوا و وسوسههاي شيطان محافظت بفرمايد.
آري، اين قرآن سخن ميگويد، هر كسي كه در برابر آن مينشيند مييابد كه قرآن با او سخن ميگويد، از دلش، از مغزش، از خطرات دلش و از حالاتش خبر ميدهد. مؤمن حالاتش را در قرآن مييابد، كافر مييابد، منافق مييابد. از دردها و درمانها گفتگو ميكند. اگر انسان در امري شك دارد، قرآن را كه ميخواند ميبيند عجب آيهاي آمد كه به مقدار شكش دربارهي آن مطلب تأكيد كرده است. اگر نعوذباللّه، نعوذباللّه، در دل نسبت به امري انكار دارد و آن امر را قبول نميكند، ميبيند آيه يا آيههايي را كه آن
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۷۳ *»
چنان تأكيد و قسم پشت سر هم رسيده كه گويا، بلكه مطلب همين است، كه مقدار انكار او را خدا ميدانسته چقدر است و به همان مقدار مطلب را تأكيد فرموده و قسم ياد كرده است.
بنابراين همانطور كه در ابتداي سخن عرض كردم، در اين آيات مورد بحث، قسمهاي الهي خبر ميدهد از آنكه در برابر فضائل حضرت فاطمهي زهرا سلام اللّه عليها كساني بودهاند كه حاضر نبودهاند به آن فضائل اقرار كنند و تسليم مقامات حضرت زهرا سلام اللّه عليها شوند و در وجود چنين فضائلي براي آن حضرت شك يا انكار داشتهاند.
از اين جهت خداوند قسمهايي ياد كرده است: و القمر، و اللّيل اذ ادبر، و الصبح اذا اسفر بهحسب ظاهر قسم به سه آيه از آيات بزرگ آفرينش است آن هم در يك حالات عجيبي از آنها. «ماه»، «شب در نيمهي آخر آن»، «صبح در هنگام طلوع كردن و درخشيدن»، اينها چه آيات عجيبي هستند. مخصوصاً براي عربها آيات عجيبي بودهاند و با آنها سر و كار زيادي داشتهاند. چون بيشتر مسافرتها و رفت و آمدها و سير و سفرشان در شب بوده است، روزها بهواسطهي حرارت آفتاب و گرما، كمتر ميتوانستند در سير و حركت باشند. نوعاً مقدار زيادي از روز را در آسايش بودهاند. كسانيكه شتردار و ساربان بودهاند، خوب ميدانند كه برنامهي حركت در چنين سرزمينهايي از بعداز ظهر، نزديك غروب تا صبح نزديك طلوع آفتاب است. بهطور معمول در اين مدت راه ميروند و مقدار زيادي از روز را بهاستراحت ميپردازند.
پس ماه براي آنها با آن حالات مختلفي كه دارد بسيار جالب است، همهي حالات مختلف ماه در شب براي آنها خيلي جالب بوده است. همچنين نيمهي آخر شب، با آن وضعي كه دارد ستارهها بهآهستگي كم ميشوند و تاريكي شدت ميگيرد و انتظار ديدن يك رگهي نور و روشنايي در افق براي چنين مسافراني شدت مييابد، به
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۷۴ *»
طوري كه تاريكي آنها را مضطر ميسازد و مضطرب مينمايد كه آيا كي از افق يك روشني سرميزند؟ براي آنها انتظار كشيدن براي طلوع صبح، امري معهود است. همچنين خود صبح كه طلوع ميكند و يك مختصر روشنايي پيدا ميشود، چقدر جالب است و چه آيهي بزرگي در برابر آن تاريكي شب است!
پس اين سه آيه از آيات آفرينش در نظام خلقت بسيار جالب و مورد توجه كساني بوده است كه بهخصوص در زمان نزول قرآن مورد نظر بودهاند. ما كمتر توجه داريم كه چه اوضاعي در عالم ميگذرد و در اين نظام چه آثار و ارزشهايي مترتب است. اين ماه در همين شبها چه تأثيراتي دارد روي حيوانات، نباتات، معادن، جمادات، در جزر و مدّها، هر رطوبت و سردي و خنكي كه در عالم پيدا ميشود به بركت ماه است. پس ماه و شب و طلوع صبح، همه آياتي است كه خداوند به اين آيات ظاهر سوگند خورده است.
باطن اين آيات را هم كه توجه داريد، بارها عرض كردهام، خداوند قسم ياد ميكند به حق اميرالمؤمنين. كدام حضرت علي؟ آن علي تنها، علي مظلوم، آن علي كه به حسب نظام امامت و مصلحت امت به خود سكوت و سردي و خنكي گرفت در برابر حوادثي كه براي او بعد از رحلت رسول خدا۹ پيش آمد. همان علي كه در برابر دشمنان مانند آتش بود و قرار نداشت.
همان علي كه روزي رسول خدا در جريان «اِفْك»([۲۰۹]) و تهمت عايشه به ماريهي قبطيه، به او دستوري فرمود. عرض كرد: يا رسول اللّه در اجراي اين فرمان، مثل آتشي كه در پنبه ميافتد باشم يا آنكه با تدبر و تحمل، احتياط و بدون شتاب دستور شما را انجام دهم؟ فرمود: نهخير، با تأني و بدون هيچگونه شتابزدگي.([۲۱۰]) دقت ميفرماييد، عرض كرد آيا مثل آتش در پنبه باشم؟ آري، آن بزرگوار سراپاي وجودش حرارت بود
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۷۵ *»
چون خورشيد تابان نبوت، يعني رسول خدا آشكار بود و، علي در كنار خورشيد و گرم به گرماي رسول اللّه است.
اما همين كه رسول خدا از دنيا رفتند حضرت علي مثل اين ماه، سرد و آرام. سبحان اللّه! ماه ولايت آن چنان سرد، آن چنان مظلوم، آن چنان آرام كه بارها شنيدهايد او را با طنابي كه به گردنش انداختند از خانهاش بيرون بردند، او را با طناب از جلو ميكشيدند و از پشت سر هم آن بزرگوار را ميراندند. با اين همه، او برنميگشت كه نگاهي به آنها بكند، كاملاً منقاد و در فرمان آنها بود! سبحان اللّه!
آري، اين حالات حضرت علي در نزد خدا خيلي عظمت دارد! حضرت علي براي رضاي خدا آنقدر تحمل ميكند و سردي نشان ميدهد. اين صبرش خيلي عظمت دارد، شجاعتش را معجزه ميشمارند، آيا صبرش را معجزه نميشمرند؟ زنش را با آن عظمت و جلالت كتك زدند، باز هم آرام بود! سرد بود! همسرش گريه ميكند، ضجه ميكند، ناله ميكند، پهلويش را شكستهاند، محسنش را سقط كردهاند؛ اما او صبر ميكند و آرامش دارد، از آن بزرگوار هم ميخواهد كه صبر كند، دلداريش ميدهد: فاطمه جان، صبر كن، فاطمه جان، نفرين نكن. آري، خدا بهحق علي۷ قسم ميخورد، در چنان حالات عجيبي.
همچنين به حق امام حسن مجتبي۷ قسم ميخورد، باز هم در آن حالات عجيب او و به حق امام حسين۷ قسم ميخورد. امام حسين۷ مبدأ انوار، مبدأ نجابت، مبدأ صلاح و فلاح و رستگاري است. هر خيري، هر سعادتي، هر صلاح و رشادتي، هر نجاتي از بركت خون حسين است. او صبح حقيقت و حق است كه از صحراي كربلا طلوع كرد.
خدا براي چه به اين آيات معنوي و الهي قسم ميخورد؟ براي بيان فضائل و مناقب حضرت فاطمهي زهرا سلام اللّه عليها كه اگر در دلي شك و ترديدي يا
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۷۶ *»
نعوذباللّه، انكاري نسبت به فضائل حضرت زهراست، از بين برود. خدا بندگانش را دوست دارد، هماهنگ فطرت آنها آيات خود را نازل فرموده و فضائل و مناقب آن بزرگوار را بر اساس اين قاعدهي فصاحت و بلاغت بيان فرموده است.
خدايا، به حق حضرت فاطمهي زهرا، به حق جلالت شأن پدر و شوهر و فرزندانش صلواتك عليهم، ترا قسم ميدهيم كه ما را از عنايات آن بزرگواران در دنيا و آخرت محروم مفرما. محبت ايشان را در دلهاي ما بيش از پيش و روزبهروز زياده بفرما. خدايا، ما را با محبت و مودت كامل خاندان رسالت از دنيا ببر. خدايا، شيطان و اَيادي شيطان را بر ما مسلط نكن، ما را به پناه خودت پناه بده كه وجود مبارك امام زمان ماست.
خدايا، ما را در پناه پناهت كه وجود مقدس ولي تو است پناه بده، از تمام بلاهاي دنيا و آخرت ما و همهي اِخوان و اَخوات ايمانيمان را محافظت بفرما.
و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۷۷ *»
مجلس ۱۳
(شب چهارشنبه / ۱۸ جمادي الاولي ۱۴۱۴ هـ ق ـ ۱۲ / ۸ / ۱۳۷۲)
r حضرات معصومين: در مقام ذاتي اسماء خدايند، و در مراتب
تنزلي داراي اسماء ميشوند
r معصيتهاي شيعيان عرضي است و براي آمرزش آنها اسبابي را
خداوند قرار داده است
r آتش پشيماني، اعتراف به گناهان، گرفتاريهاي دنيايي، از آن اسباب است
r اعمال مؤمن انوار و كمالات او است
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۷۸ *»
بسم اللّه الرحمن الرحيم
خداوند حضرت فاطمهي زهرا سلام اللّه عليها را يكي از آيات بزرگ خود ميشمرد و آن بزرگوار را به آن مقام و منزلت معرفي ميفرمايد. همانطور كه عرض شد محمد و آل محمد صلوات اللّه عليهم در آن مقام، همه آيات بزرگواري و بزرگي پروردگارند.
سخن در اين بود كه خداوند در مقام ذات، اسم ندارد و از اسم منزه است، آن بزرگواران هم در مقامي چون آيات تنزه خداوند هستند در آن مقام و نيز در مقام ذات و مراتب ذاتي خود، از داشتن اسم و رسم منزه هستند. چون آياتي هستند كه بايد خدا را به خلق بشناسانند و در آن مقام و مرتبت، ايشان آيات تعريف و تعرف خدا هستند.([۲۱۱]) بههمين جهت بايد از هرگونه اسم و رسمي منزه باشند.
خداوند مشيت خود را بدون اسم و رسم قرار داده و آن را از هرگونه صفتي، اسمي و حدّي منزه قرار داده است. ميدانيم مشيت از مراتب ذاتي آن بزرگواران پايينتر است. مشيت فعل و كار خداست. مشيت كار خداست كه خداوند به آن، همهي موجودات و همهي عوالم را خلقت كرده است. وقتي كه مشيت چنين باشد، آن بزرگواران كه در مقام ذات و مراتب ذاتي خود از مشيت برترند و مقامات معرفت و آيات تعريف خدا هستند. مشيت كار خداست و ايشان در مقام ذات و مراتب ذاتي اسما و صفات خدا هستند. تنزلهايي دارند كه در مراتب تنزلي براي ايشان اسما و صفات قرار داده ميشود و در اين مقاماتي كه در عوالم امكاني تنزل ميكنند، برايشان
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۷۹ *»
اسمها و رسمها پيدا ميشود. چنانكه خدا براي آنكه خلق او را بشناسند، براي خود اسما و صفات قرار داد، كمالات خود را در ميان خلق ايجاد كرد و براي آن كمالات اسمها و صفتها و رسمها قرار داد. تا آنكه خلق، خدا را به آن كمالات بشناسند و او را به اسما و صفاتي كه از آن كمالات ميفهمند و ميشناسند، بخوانند و به سوي او رو كنند با اين اسما و صفات كه گزارشي است از كمالات پروردگار.
آن كمالات عبارتاند از انوار خدا. خدا آن انوار را در ميان خلق قرار داده كه ذات مقدس خودش نيستند. ميدانيم كمال و نور ذات، خود موجود نيست. مثالهايي كه بزرگان ما براي روشن شدن اين مسأله ميزنند خيلي واضح و روشن است. مثالهايي است كه از قرآن و از فرمايشات محمد و آل محمد: استفاده شده است و با درك و ميزان شعور كساني كه در مقام تعليم آنها بودهاند هماهنگي دارد. يعني طوري است كه هر كسي دقت كند، ميفهمد.
مثالي كه بهطور معمول ميزنند همين است كه ميفرمايند: تو خودت را ملاحظه بكن و ببين كه داراي كمالات و انواري و خودت ميداني كه اين انوار و كمالات، ذات تو نيستند، بلكه همه ظهورات تو هستند. البته توجه داريد كه در اين مثالها كمال و نور كه ميفرمايند با توجه به آن است كه طرف گفتگويشان مؤمنين و اهل ايمان و اهل ولايت هستند.
اعمال مؤمنين و اهل ولايت به بركت محبت محمد و آل محمد:اعمال خير و كارهايشان كارهاي خير است. معصيتهايي هم كه از ايشان سرميزند چون تعمد در معصيت ندارند، آن معصيتها غفلةً صادر ميشود.([۲۱۲]) در دل محبت به معصيت ندارند پس ذاتيشان نيست و در عالم خيال و فكر نقشهي معصيت نميكشند و تدبير
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۸۰ *»
معصيت نميكنند. از اين جهت حتي از عالم و صُقع نفس آنها هم سرچشمه نگرفته است.
آن معاصي كه به واسطهي غفلت، بيتوجهي و عادتها از آنها ممكن است صادر شود، در وجود آنها اصلي ندارد. اگر شري هست، در صقع نفس آنها و در دل و مرتبهي حقيقت آنها منشأ و اصل و ريشهاي ندارد. زيرا در دل از هرگونه معصيت و نافرماني پروردگار بيزارند. در عالم نفس و برزخيت و خيالشان هم ريشه ندارد چون در فكرِ نقشهكشي براي معصيت نيستند، نقشه نميكشند تا زمينهي معصيت را براي خود فراهم سازند. نقشه و تدبير معصيت كه ندارند پس در عالم برزخيت و صُقع نفسشان هم ريشهاي ندارد. معاصي ظاهري، از ظاهر آنها غفلةً سرميزند و تا متذكر و متوجه ميشوند، پشيمان و نادماند و به اصطلاح، خودشان را ميخورند و ملامت ميكنند، در دل غصه ميخورند كه اين چه كاري بود؟ اين چه حرفي بود؟ اين چه رفتاري بود كه من انجام دادم؟
اسم همين كار را محاسبه گذاشتهاند. اهل ايمان، اهل مراقبت بهطور معمول اين محاسبات را دارند. لازم هم نيست كه حتماً بنشينند، قلم در دست بگيرند و كاغذي بگذارند، يا مثلاً چرتكه و ماشينحسابي هم جلويشان بگذارند و حساب كنند، چرتكه بيندازند كه ما امروز چقدر كار خوب انجام داديم يا چقدر كار بد انجام داديم. گرچه بودهاند كساني كه اين برنامهها را داشتهاند.
يك وقتي يك كتاب كهنهي خيلي قديمي بهدستم آمد، در لابهلاي صفحات آن كتاب يك كاغذي ديدم، كاغذ قديمي، خط و جوهر هم خط و جوهر قديمي بود. روي آن كاغذ ديدم درست مثل زمان قبل كه برنامههاي تجاري به خط سياق نوشته ميشد، همانطور و به همان شكل نوشته بود مثلاً: امروز بيش از مقدار لازم چاي خوردم و به جاي آن بايد دو روز روزه بگيرم. در مورد ديگري نوشته بود، امروز فلان وقت حرف بيجايي زدم بايد در عوض چندركعت نماز بخوانم. همينطور كارهايش را حساب
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۸۱ *»
كرده و جريمههايي را معين كرده بود. معلوم نبود اين كاغذ از كيست، اما كاغذِ محاسبهي نفس و عجيب بود. يك جايش نوشته بود، امروز با فلانكس بيش از مقدار لازم سخن گفتم، بهجاي آن بايد چند جزء قرآن بخوانم. يعني خودش را براي اينطور اعمال جريمه كرده بود. يك فنجان چاي اضافه خورده بود، برايش جريمه معين كرده بود كه بايد مثلاً دو روز روزه بگيرد و همينطور. اين را همان محاسبه ميگويند.
حالا شايد كمتر كسي موفق باشد به اينطور محاسبه و جريمه كردن و عقوبت كردن دربارهي اينگونه مباحات. اينها همه امور مباح است، ما يك فنجان چاي اضافهخوردن در روز يا چند كلام اضافه حرفزدن با كسي را كه جرم و گناه حساب نميكنيم. اصلاً ما اينها را كه از اعمال خود به حساب نميآوريم. حال آنكه فرمود: اگر كسي كلام و سخن خود را از عملش بشمرد، يعني بداند كه همانطور كه اعمالش مورد حساب و كتاب قرار ميگيرد، سخنگفتنهايش هم مورد حساب و كتاب قرار ميگيرد، سخنش كم ميشود.([۲۱۳]) يعني سخن مثل عمل است، فرق نميكند.
حال آن كسي هم كه اهل مواظبت و مراقبت اجمالي است، همينكه متذكر ميشود امروز از من فلان عمل صادر شد كه مورد رضاي خدا و اولياي خدا نبود، متوجه است و از آن پشيمان است. اين اشخاص چون چنين هستند، قطعاً گناهانشان آمرزيده است. چون از ذات و دلشان سرچشمه نميگيرد، زيرا محبتي به معصيت ندارند بلكه از معصيت بيزارند. معصيت از عالم نفس و برزخ و خيالشان هم سرچشمه نميگيرد، چون در فكر معصيت نيستند، تدبير نميكنند و نقشهي معصيت نميكشند، اصلاً در اين فكر نيستند كه كلاه سر مسلمين بگذارند، غش در كارشان داشته باشند و خيانت كنند، هيچ در اين فكرها نيستند، ابداً. همچنين در فكر نيستند كه بروند پيش
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۸۲ *»
كسي بنشينند بهخصوص غيبت كنند، يا در فكر اين نيستند كه دروغي بگويند و با آن دروغ، منفعت دنيايي به دست بياورند و نوع اين امور.
اهل ايمان بهطور معمول در اين فكرها هم نيستند، از اين جهت معصيتشان به دل و حقيقت و ذاتشان و همينطور به عالم نفس و خيالشان مربوط نميشود. پس هر معصيتي از آنها سرميزند، از همين ظاهر است و منشأش غفلت و كمتوجهي است.
براي آمرزش اينها هم خداوند اسبابي مقدر فرموده است. ميفرمايد: خداوند از موقع انجام هريك از اين معصيتها، تا هفت ساعت مهلت ميدهد. حالا مقصود اين ساعت شصت دقيقهاي نيست. خدا هفت ساعت مهلت ميدهد و به آن مَلَك نويسندهي اعمال زشت ميفرمايد، معصيت او را ننويس شايد متنبه بشود و استغفار كند.([۲۱۴]) اگر استغفار كرد ديگر چرا بنويسي؟ ملك نمينويسد زيرا خداوند دستور ميدهد كه ننويس ولي منتظرند كه آن شخص استغفار كند. اين است كه ميفرمايد تا متذكر معصيتتان شديد و دانستيد، فهميديد، معصيتي يادتان آمد فوري استغفار كنيد.([۲۱۵])
البته به زبان، استغفر اللّه ربّي و اتوب اليه بگوييد و در دل هم كه همان بيزاري از معصيت هست. خود همان پشيماني كه پيدا ميشود، بهترين آتش براي سوختن آن معصيت است. چون معاصي بالاخره بايد با آتش سوخته و منتفي بشود، معصيت باعث ميشود كه انسان مرطوب ميشود. طبيعت معصيت رطوبتي است و انسان را مرطوب ميكند. اما طبع عبادت و طاعت حرارت است، انسان را گرم ميكند. از اين جهت تكليف به آتش تشبيه شده است.
ميفرمايد: خداوند در قيامت آتش فلَق قرار ميدهد. تمام مستضعفيني كه از دنيا
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۸۳ *»
مستضعف رفتهاند، يا اطفالي كه از دنيا طفل رفتهاند و بالغ نشدهاند، يا مجانيني كه سراسر زندگيشان به جنون گذشته است، آنها با آتش فلق آزمايش ميشوند.([۲۱۶]) آتشي برافروخته ميشود، به آنها ميفرمايد داخل آتش شويد. اگر داخل آتش شدند و اطاعت كردند، اهل نجاتاند. اگر اِبا كردند و داخل نشدند، اهل هلاكتاند.
در واقع، آتش فلَق واقعيّتِ همين تكاليف است. واقعيت اين تكاليف كه در دنيا به ما رسيده است و صورت آخرتيش در موقع آزمايش آتش ميشود. اگر شنيده يا مطالعه كرده باشيد، در مورد عالمهاي ذر همين فرمايش رسيده است. موقعي كه خداوند در ذرّ ميخواست خلقش را آزمايش بفرمايد، آتش برافروخت و فرمود داخل اين آتش بشويد. آنهايي كه تسليم شدند و اطاعت كردند، داخل آتش شدند، آتش بر آنها بَرد و سلام، يعني خنك و سلامت شد. آنها كه اِبا كردند و داخل نشدند و اطاعت نكردند، همان اطاعتنكردن و تسليمنشدن برايشان، كفر شد.([۲۱۷])
آتش تشبيه همين تكليف است. طبع اين تكاليف، عبادتها و بندگيها حرارت است، انسان را خشك ميكند. وقتي كه انسان طبيعت تكليف را دانست به تدريج به عبادت متمايل ميشود. در مقابل، معصيت چون آزادي و آزادمنشي است انسان را مرطوب ميكند. هرچه معصيت بيشتر بشود رطوبت بيشتر ميشود و روح سرد ميشود و يخ ميكند. چه بسا بدن هم به تبعيت روح، و روح به تبعيت بدن، هر دو مرطوب ميگردند و در امر دين و ديانت منجمد ميشوند. به تدريج به خدا و پيغمبر خدا و دين خدا و حدود الهي بياعتنا ميشوند. اينها نيست مگر به واسطهي آنكه بدن و روح به واسطهي معصيت به تدريج مرطوب شدهاند.
حال بايد اين رطوبتها باز با آتش كم بشود. بايد آتشي به اين رطوبتها برسد و
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۸۴ *»
آنها را كم كند. يكي از آتشهاي سوزنده و كمكنندهي رطوبتها پشيماني است. شنيدهايد آتش ندامت ميگويند، آتش ندامت يعني همان آتش پشيماني. آنقدر اين آتش خوب، سوزنده و خشككنندهي رطوبتهاي بدن و خشككنندهي روح در موقع ابتلا به رطوبتهاي معاصي است كه خدا ميداند!
آن چنان عجيب است كه فرمود: كفي بالندم توبة([۲۱۸]) همينكه انسان از گناه پشيمان شد و به زبان حال گفت، خدايا چه غلطي بود كردم! من كه نميخواستم نافرماني ترا كرده باشم. خود همين توبه و بازگشت به خداست. شخص گناهكار با خود فكر كند خدايي كه خالق من است و با اين همه رأفت و رحمت با من رفتار كرده، مرا ايجاد كرده، نعمتهاي وجودي به من بخشيده و با اين نعمتها خودش را پيش من محبوب كرده است، كيست كه خدايش را دوست نداشته باشد؟ خدا با افاضهي نعمتها، محبتش را در دل من قرار داده و معلوم است مرا دوست داشته كه اين همه نعمت به من داده و به من كرامت كرده است، حالا من گرفتار معصيت و نافرماني او شدهام.
همين فكر موجب ميشود كه انسان آتش بگيرد و وجودش درهم بشكند. بهبه! چه لذتي دارد پشيماني از گناه! و چقدر انسان در اين حالت مقرب درگاه پروردگار ميشود! اين است كه دستور دادهاند در مواضعي كه بهطور قطع از مواضع تقرب به پروردگار است مثل روز عرفه در سرزمين عرفات، كه قطعي است ديگر آن لحظات و آن سرزمين، سرزمين تقرب به درگاه پروردگار و آن لحظات لحظات تقرب به درگاه اوست ؛ همچنين در نوع اوقات و يا اماكن شريف، مساجد، در اين مواضع و مواقع دستور دادهاند و فرمودهاند كه ابتدا توجه كنيد به گناهانتان و به گناهانتان اعتراف كنيد.([۲۱۹])
اعتراف و اقرار به گناه نزد خلق صحيح نيست، اما نزد خدا خيلي ارزنده است.
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۸۵ *»
خدايا، من گنهكارم. خدايا، گناهانم بسيار است، مگر من ميتوانم گناهانم را بشمارم؟ گناهاني دارم كه ميدانم، گناهاني دارم كه نميدانم، گناهاني دارم كه در خاطرم هست، گناهاني دارم كه از خاطرم رفته است. انسان انواع و اقسام گناهانش را بايد در اينطور مواضع و مواقع اظهار كند.
نتيجهي اعتراف به گناه اين است كه پشيماني ميآورد و ندامت پشت سر آن است. حالا خدايا، من كه اين همه گناه كردهام، پشيمانم، بد كردم، غلط كردم، اشتباه كردم، به سوي تو برگشتهام. اين آتش ندامت كاملاً آن رطوبتها را ميسوزاند و رطوبت معاصي را خشك ميكند. ديگر برطرف ميشود و اثري در وجود شخص پشيمان نميگذارد.
بههمين علت خدا به ملائكه ميفرمايد كه گناهش را تا هفت ساعت ننويسيد. مهلتش ميدهد، شايد موفق به استغفار شود. استغفار كه كرد ديگر گناه براي او نيست، التائب من الذنب كمن لا ذنب له([۲۲۰]) در صورتي كه انسان استغفار كند ديگر گناهي نميماند. حتي لا كبيرة مع الاستغفار([۲۲۱]) وقتي كه انسان پشيمان از گناه باشد و به درگاه پروردگار توبه كند و برگردد، كباير آمرزيده ميشود.
مقصود اين بود كه تمام اعمال اهل ايمان نور و خير است اما نسبت به معاصي و شرورشان هم امر چنين است كه جنبهي عرضي ظاهري دارد و خداوند هم خيلي زود آن چنان گناهان را ميآمرزد.
حتي ميفرمايد: اين گرفتاريهاي دنيايي دوستان محمد و آل محمد:، ابتلاءاتي كه در دنيا پيدا ميكنند، به واسطهي آن محبتي كه به محمد و آل محمد:دارند، همه اسباب آمرزش گناهانشان است.([۲۲۲]) نوع گرفتاريها و هر مقدار كه مؤمن
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۸۶ *»
ناراحتي بكشد، آمرزيده ميشود. اهل ايمان اينطورند كه هر قدر ناراحتي بكشند، كفارهي گناهانشان است، هر مقداري كه باشد.
قرار الهي براي اهل ايمان اين است و الاّ اين ناراحتيها بهطور معمول، براي نوع بشر هست، نميشود گفت نيست. طبيعت اين عالم اقتضا كرده است كه خداوند همراه با اين نعمتها، نقمتها و ابتلاءات را هم قرار بدهد. مؤمن هم گرفتار ميشود، كافر هم گرفتار ميشود. آنطور نيست كه فقط مؤمن گرفتار شود، پس فرمودند: خود اينها في حد ذاته دليل خوبي و بدي كسي نميشود. يعني گرفتاري دليل بدي كسي نيست و دليل خوبي كسي هم نيست، راحتي و بيگرفتاري هم دليل خوبي كسي نيست، دليل بدي كسي هم نيست. خدا تقسيم كرده و در اين عالم همراه هم قرار داده است. گرفتاريها و راحتيها، آسايشها و مشكلات، دنيا مشوب است، نعمتش خالص نيست، بلايش هم خالص خالص نيست، همه با هم مشوب است.
پس به حسب نظام طبيعي اين عالم همه گرفتارند و مشكلات دارند. كسي فكر نكند كه فقط مسلمانان يا شيعيان گرفتارند. بلكه، نوع اين معالجات و اسباب معالجه و رفع مشكلات زندگي، به هر شكلي، كه الآن در ميان مسلمين شايع است، اول از كجا آمده؟ از همين اروپا آمده است. آنها كه به اين بلاها و مشكلات گرفتار شدند، در مقام رفع آنها برآمدند و خواستند مشكلات را حل كنند، بيماري را علاج كنند، گرفتاريهاي زندگي از روحي و بدني را، اول آنها در مقام علاج كار برآمدند و با تجربيات ممتد و طولاني به اين نتيجهها رسيدند و بعد آن نتيجهها و ابزار و روشهاي خود را به ساير كشورها ميفرستند كه ديگران هم استفاده كنند.
پس اين گرفتاريها در ميان آنها سابقه داشته است، اينطور نيست كه در آنجاها نباشد. آنها هم به همين بيماريها گرفتار ميشوند و نوع اين گرفتاريها را دارند، مشكلات روحي دارند، تيمارستانها دارند، بيمارستانها دارند، همه جاي عالم
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۸۷ *»
اينچنين است. آمار مختلف جهاني در زمينههاي گوناگون شاهد براين مطلب است. «بههر كجا كه روي آسمان همين رنگ است.»
همه جا يكنواخت است اما خدا به فضل و كرمش براي دوستان محمد و آل محمد:اين بلاها و ابتلاءات را وسيلهي آمرزش گناهانشان قرار ميدهد. ولي براي غير مؤمنين و غير اهل محبت و دوستان محمد و آل محمد:، تمام اين بلاها نقمت است، عقوبتي است كه عجله كرده و به سراغشان آمده است و واي به حالشان از عقوبتهاي بعدي!
يك روزي حضرت مجتبي۷ با لباس فاخر بر يك مركب خيلي خوب سوار شده بودند و ميگذشتند. يكي از يهوديهاي فقير و بيچارهي مدينه با حضرت برخورد كرد، به حضرت عرض كرد كه جد شما فرمود: الدنيا سجن المؤمن و جنّة الكافر([۲۲۳]) دنيا زندان مؤمن و بهشت كافر است. شما ادعا داريد كه مؤمن هستيد ولي الآن وضع زندگي شما طوري است كه در بهشت بهسر ميبريد، اين لباسها و مركب همهاش بهشت است، ولي شما مرا كافر ميدانيد و وضع مرا ببينيد كه چقدر بيچاره هستم، الآن اين زندگي براي من زندان و جهنم است.
حضرت مجتبي۷ فرمودند: مطلب همانطور است كه جدم رسول اللّه۹فرمودند. آري، تو اگر جا و مقام و بهشت مرا بداني، ميبيني كه الآن اين زندگي و همهي اينها برايم زندان است و من در زندان بهسر ميبرم و اگر جاي خودت و عذابي را كه براي تو مهيا شده است ببيني، ميفهمي كه اينجا بهشت تو است و همين گرفتاريها براي تو بهشتت است. وقتي كه رفتي ميفهمي كه كجا ميروي و چه عذابي خواهي ديد و ميفهمي كه در بهشتت بودي.([۲۲۴])
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۸۸ *»
پس اين بلاها و ابتلاءات براي غير اهل ايمان و غير دوستان محمد و آل محمد:نقمت و عقوبتي است كه عجله كرده و آمده است. مسلم است كه آنها هم گرفتار، قرضدار و مبتلا به نوع ابتلاءات دنيايي از بلاها و بيماريها ميشوند، ولي براي آنها عقوبت است. همهي اين گونه امور براي اهل ايمان به بركت محمد و آل محمد:موجب مغفرت و كفاره است.
حتي راوي از شيعيان حضرت بود و خيلي از آثار و نتايج گناهان متزلزل و از ابتلاي به گناه ناراحت بود كه خدايا، آخر اين گناهان ما را چطور ميخواهي بيامرزي؟ آيا اينها را ميآمرزي يا ما را بهاين گناهان عذاب ميكني؟ خيلي ناراحت بود.
چقدر خوب است انسان از گناهانش متألم باشد! يعني واقعاً در دلش درد داشته باشد كه خدايا گناه كردم، من بد كردم اين گناهان را چهكار خواهي كرد؟ آيا در دنيا ميآمرزي؟ آيا ميبري و در برزخ مؤاخذه ميكني؟ آيا ميبري مرا در آخرت مؤاخذه ميكني؟ انسان يك غصهاي بايد داشته باشد و بالاخره به فكر باشد كه حالا خدايا، با اين گناهان من ميخواهي چهكار كني؟ من كه مسلماً گناه كردهام، من كه تا زنده هستم گناه خواهم كرد، حالا خدايا، تو با اين گناهان من چهكار خواهي كرد؟ آيا مرا ميآمرزي و آمرزيده از دنيا ميبري؟ آيا در برزخ مرا گرفتار ميكني؟ يا در آخرت گرفتارم ميكني؟ بالاخره در فكر بودن خوب است.
حالا آن شخص از دوستان محمد و آل محمد: بود اما خيلي ناراحت بود و رنج ميبرد، از گناهانش خائف بود، دلش ميلرزيد. امام۷ بر حالش واقف بودند كه واقعاً از گناهانش ميترسد و دلش از گناه لرزان است. بههمين جهت امام۷دلداريش دادند، فرمودند: تو نگران نباش. خداي تو رئوف است، مهربان است. به بركت محبتي كه از ما در دل تو است، خداوند گناهان تو را ميآمرزد. عرض كرد: آقا، چطور ميآمرزد؟ فرمود: به همين بيماري. تب ميكني، خدا مقداري از گناهانت را ميآمرزد.
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۸۹ *»
قرضدار ميشوي، مقداري از گناهانت ميآمرزد. دوستي از دوستانت مبتلا ميشود و تو به ابتلاي او محزون ميشوي و غصه ميخوري، همين براي تو تخفيف گناه ميشود.
دربارهي رحلت مؤمنين و از دنيا رفتنشان ميفرمايد: نسبت بهيكديگر عاطفه داشته باشيد، دلتان واقعاً بسوزد، بهرحم بيايد، تأثر پيدا كنيد.([۲۲۵]) اين دستورها براي همين است كه وقتي تأثر پيدا كرديد، باعث آمرزش گناهتان است.
امام۷كار را تا بهآنجا رساندند كه فرمودند: بند كفشت پاره ميشود، ـ آن زمان كفشهاي عربي كه ميپوشيدند، بندبند بوده است.ـ اگر بند كفشت پاره شود، به همين مقدار كه ناراحت ميشوي گناهانت سبك ميشود.([۲۲۶]) ميفرمايد، به همين كه بند كفشت گسيخته ميشود و تو مقداري ناراحت ميشوي، باعث تخفيف گناهانت است. خداوند گناهت را به همين ناراحتي اندك كفاره ميكند.
خدا چه فضل و بركتي در محبت محمد و آل محمد: قرار داده است كه همين محبت باعث اين عنايات ميشود! خيلي عنايت است كه اين ناراحتيها و گرفتاريها باعث آمرزش گناهانمان باشد. دلخوشي مؤمنين هم بههمين استكه الحمدللّه محبت خاندان رسالت و محبت دوستان ايشان را دارند و از دشمنانشان بيزارند و از آنها تبري دارند. خود همينها برايشان خيلي مايهي اميدواري و خير است، خدا گناهانشان را به اينطور ميآمرزد.
ميفرمايد: حتي پولت را ميشمري و ميبيني يك مقداري كم است، اندكي ناراحت ميشوي و به قول ما، دلت پايين ميريزد، دوباره ميشمري ميبيني درست است. به همين قدري كه دلت تكان خورد و تأثري پيدا كردي، براي تو سبب آمرزش و
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۹۰ *»
كفارهي گناهان است.([۲۲۷])
خلاصه چون خداوند نميگذارد كه اين معاصي براي اهل ايمان بماند و به اسباب و تدابيري آنها را محو ميكند، از اين جهت تمام اعمال اهل ايمان خير، نور و كمال است، همهاش نور و كمال است. حركت ميكند، نور است؛ مينشيند، نور است؛ نماز ميخواند، نور است؛ خدمت اهل ايمان ميكند، نور است؛ خدمت دين و ديانت ميكند، نور است؛ براي زن و فرزند كسب معيشت ميكند كه از راه حلال خرجشان را فراهم كند و كمك كند، همهاش نور ميشود: المؤمن مدخله نور، المؤمن مخرجه نور،([۲۲۸]) پا در هر كاري كه ميگذارد نور است، از هر كاري كه خلاص ميشود و آن را تمام ميكند، از نور خارج ميشود. در نور داخل ميشود، از نور خارج ميشود.
تمام كارهاي مؤمن نور ميشود، زيرا همه براي خدا و به امر خداست. براي خدا ميخوابد، نور است و داخل نور شده، براي خدا برميخيزد، داخل نور شده است. معلوم است كسيكه ميگويد: بسم اللّه الرّحمن الرّحيم و در رختخواب قرار ميگيرد، تسبيح حضرت فاطمهي زهرا۳ميگويد، پانزده مرتبه قل هو اللّه ميخواند، سه بار آية الكرسي ميخواند،([۲۲۹]) بهاولياي خدا، به آقا امام زمان صلوات اللّه عليه توجه دارد، البته نور است و داخل نور شده است. از خواب كه برميخيزد، بسم اللّه الرحمن الرحيم ميگويد، به سمت راست برميخيزد،([۲۳۰]) دعاهايي كه وارد شده است ميخواند و توجه دارد، در نور داخل شده است. براي غذا خوردن مينشيند، به حسب دستور شريعت بسم اللّه الرحمن الرحيم ميگويد، مطابق دستور شرع غذاي حلال تهيه و آماده كرده است و بر اساس سنت رسول خدا سر سفره مينشيند و غذا ميخورد. غذا
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۹۱ *»
خوردنش براي چيست؟ براي آنكه بُنيه و قوت بگيرد، عبادت خدا كند و كسب معيشت براي خود و زن و فرزند خود كند، همهي اينها نور بندگي و اطاعت است و تمام اينها برايش ميماند.
آنطور نيست كه خدا اينها را اعمال ما حساب نكند. همين سر سفره نشستن، خوردن ، خوابيدن، بازار رفتن، خانه آمدن، مجلس رفتن، خانه آمدن، تمام اعمال نوشته و ثبت ميشود. چون مؤمن همهي اينها را براي خدا انجام ميدهد، خدا اجازه داده و به اين كارها راضي است، اولياي خدا به آنها راضي هستند، پس همهاش عبادت و بندگي است، همهاش نور و كمال ميشود. كمال علييني كه از انسان صادر شده است. روز قيامت تمام اينها حاضر است.
كسي فكر نكند كه فقط نمازها، روزهها و حجها را مينويسند. بلكه انفاسكم معدودة،([۲۳۱]) حتي نَفَسها ملاحظه شده و حسابش رسيده ميشود كه چند نفس در دنيا كشيدهايم؟ سبحان اللّه! در مدت عمر چند نفس كشيدهايم، چند قدم برداشتهايم، چقدر دست حركت كرده، چقدر چشم تكان خورده، همه ثبت شده است: يعلم خائنة الاعين و ما تخفي الصدور.([۲۳۲])
همهي كارها، همه و همه حساب شده و ثبت شده است، هيچ چيزش از بين نميرود. چون تمام اين افعال و كارها و اعمالي كه ميكنيم، در همان موقع آنها را بر لوح زمان، بر اين زمين، بر اين آسمان، بر اين فضا، بر همهي اينها ثبت ميكنيم و هيچ چيزش از بين نميرود. آن وقت روز قيامت نگاه ميكنيم، ميبينيم همه موجود و حاضر، دور ما را گرفتهاند. اگر در هرجا، هر كاري بر اساس ايمان و محبت محمد و آل محمد:و توجه به ولي وقت صلوات اللّه عليه و اقبال به امر دين باشد، رفتنش براي
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۹۲ *»
خدا، برگشتنش براي خدا و همهي امورش براي خدا باشد، همهاش نور و خير است. چشم مؤمن به اعمالش روشن ميشود.
اما اگر خداي ناكرده، بر اساس بيايماني، بياعتقادي، سستي در دين، بياعتنايي يا نعوذباللّه بغض و عناد با اولياي خدا باشد، همهاش حاضر اما ظلمت است، همهاش ظلماني، وحشتزا و عذاب است. ميگويد: ما لهذا الكتاب لايغادر صغيرة و لا كبيرة الاّ احصيها([۲۳۳]) اين چه كتابي است؟! اين از كيست، اين نامهي عمل چه كسي است كه كوچك و بزرگ را فروگذار نكرده و همه ثبت شده و موجود است؟!
اصل مطلب مورد بحث ما چيز ديگري بود، ولي اينها بهمناسبت عرض شد و مقصد اصلي ما نبود. سخن در اين بود كه اعمال و افعال هر كسي ظهورات اوست. عرض كردم بزرگان ما براي آن مطلبي كه بحث ميكرديم مثالي ميزنند. آن اين بود كه خداوند براي شناساندن خود به خلق، براي خود كمالاتي قرار داده است كه ذات او نيستند. همين كارها و اعمال ما را كمالات ميگويند، اينها ذات ما نيست، همه غير از ذات ماست، مخلوقاتي است كه خداوند به وسيلهي ما آنها را ميآفريند.
بعد عرض كردم كه اين كارها را انوار و كمالات ميگويند. يعني همين حركات و ظهورات كه از ما سرميزند و صادر ميشود، رفتن، آمدن، نشستن، گفتن، خوردن، خوابيدن، همهي اينها را كمالات، ظهورات و انوار ما ميگويند. البته در صورتي انوار است كه ان شاء اللّه بر اساس ايمان باشد و ظلمات نباشد. خداي ناكرده اگر اينها ظلمات و معصيت باشد و اطراف ما را در برزخ و قيامت بگيرد، به خدا پناه ميبريم چقدر ترسناك و وحشتزا ميشود! به خدا پناه ميبريم.
ان شاء اللّه كه از بركات محمد و آلمحمد:تمام اعمال، حركات و سكنات ما
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۹۳ *»
نوراني، براي خدا و از نيت صادق باشد و براي همهمان مايهي چشمروشني گردد. خدايا، ما معتقديم و به اين عقيده ان شاء اللّه زنده هستيم و زنده خواهيم بود و با همين عقيده هم از دنيا ميرويم. آن عقيده اين است كه معتقديم محبت محمد و آلمحمد:اعظم اعمال و اصل و ريشهي جميع اعمال خير است.
پس همانطور كه خداوند در شناسانيدن خود به خلق، براي خود كمالاتي آفريد و به واسطهي آن كمالات، اسمها و صفتها براي خود قرار داد؛ همچنين محمد و آلمحمد صلوات اللّه عليهم هم وقتي براي خلق در همهي عوالم ظاهر شدند، براي ايشان اسمها و صفتها پيدا شد و به اين اسمها و صفتها شناخته شدند.
و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۹۴ *»
مجلس ۱۴
(شب پنجشنبه / ۱۹ جمادي الاولي ۱۴۱۴ هـ ق ـ ۱۳ / ۸ / ۱۳۷۲)
r حضرت فاطمه۳ از آيات بزرگ خداوند است كه مظهر و نشانهي
شناخت خدا ميباشد
r زندگي دنيا محدود و نيازمنديهاي ما هم محدود است و به آنچه
خداوند از راه حلال روزي ميفرمايد بايد قناعت نمود و از
حرامها بايد اجتناب كرد
r آسان گرفتن زندگي را، از اولياء خدا بايد آموخت
r زندگي آخرت محدود نيست و نيازمنديهاي انسان هم محدود نميباشد،
در بهشت قصرها و نهرها و درختها و، و، و، و اهل آنها از همهي آنها در
هر آن، بهرهمندند، دوزخها، و عذابهاي آنها هم،چنين است
r پناه ميبريم به خداوند از عذابهاي دوزخ
r زندگي دنيا براي كسب زندگي سعادتمندانهي آخرت است
r شناخت معصومين: و محبت ايشان، طاعتها را نور ميگرداند
r ايشان اسماء خداوند و مواقع معاملات خلق با خدا ميباشند
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۹۵ *»
بسم اللّه الرحمن الرحيم
خداوند حقايق مقدس محمد و آل محمد: را آيات كبراي خود قرار داده است، آياتي كه از همهي آيات الهي بزرگتر و مقامشان برتر و منزلتشان در نزد خدا بيشتر است و مقربترين خلقاند.
حضرت فاطمهي زهرا سلام اللّه عليها هم يكي از آن آيات است و همان مرتبه و منزلت كه براي محمد۹ و ائمه: است براي حضرت فاطمهي زهرا سلام اللّه عليها هم هست. خداوند او را در اين فرمايشات و محكمِ از آياتش به خلقش شناسانيده است، تا امر آن حضرت براي خلق روشن باشد و مقام و منزلت آن بزرگوار مشتبه نماند. با خبر گردند كه او در سنخ و جنس و طينت و نور و روح، تفاوتي با رسول اللّه۹ و با ائمهي هدا: ندارد.([۲۳۴]) هر مرتبه و منزلت نوراني ايشان صلوات اللّه عليهم اجمعين براي آن بزرگوار هم ثابت است.
يكي از آن منزلتها و مرتبهها اين است كه ايشان آيات تعريف و تعرّف خدا هستند و خداوند ايشان را كمالات خود قرار داده است براي شناسانيدن خود تا بندگانش بتوانند او را بشناسند و به او رو و توجه كنند. بهاين آيات، خدا را بشناسند و توجه به اين آيات كنند كه توجه به خداست، معرفت ايشان را كسب كنند كه معرفت خداست.([۲۳۵]) هرگونه عبادت و بندگي را بايد به وسيله و به دلالت و به عنايت و كمك ايشان بهانجام رسانند.([۲۳۶]) تمام شئونات و مقامات ربوبيتِ حق متعال، در اين آيات
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۹۶ *»
مقدس و كبراي الهي قرار گرفته است.
خداوند وقتي كه اين كمالات خود را براي خلق قرار داد، براي ايشان اسما و صفات قرار داد. بعضي از اين اسما و صفات، گزارش از مقامات نوراني ايشان دارند و از مقامات و منازل و مراتب عالي ايشان خبر ميدهند كه بندگان بايد با توجه به آن اسما و صفات مبارك به آن مقامات عالي توجه نمايند و ايشان را در آن مقامات عالي بشناسند و معرفتي نسبت به آن مقامات عالي پيدا كنند. تا آن مقامات عالي را نشناسند، به خداشناسي و معرفت اسما و صفات خدا نميتوانند موفق شوند.
حال آنكه اين بشر بايد كسب معرفت كند و بايد معرفت خدا و اسما و صفات او را كسب نمايد. بدون كسب معرفت خدا و معرفت اسما و صفات خدا نميتواند براي آخرت خود منزل و مقام و مرتبهاي به دست بياورد. بشر در اين دنيا آمده است و او را به اين دنيا آوردهاند براي همين كه بتواند در اين دنيا، آخرت خود را بسازد و تأمين كند و تعين بخشد.
آخرت، نسبت به همهي ما قاع صفصف است([۲۳۷]) يعني به مانند سرزميني كه در آن آبادي نيست، قصري، خانهاي، باغي، درختي، نهري، هيچ چيزي وجود ندارد. بايد در اين دورهي دنيا ما در آن سرزمين براي خود قصرها، نهرها، درختها درست كنيم و از اين قبيل امور كه در معيشت خود به آنها نيازمند هستيم.
زندگاني آخرتي غير از زندگي دنيايي است. زندگي دنيايي محدود است، مدتش معين است. خدا براي هر كسي اَجلِ معيني قرار داده است كه ديگر بيش از آن در اين دنيا نميماند، پس از نظر مدت محدود است. همين كه اَجل سر رسيد، ديگر حتي لحظه و آني تمديد و تجديد نميشود: اذا جاء اجلهم لايستقدمون ساعةً و
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۹۷ *»
لايستأخرون([۲۳۸]) يك آن و لحظهاي آن را جلو يا عقب نميتوانند كنند. به موقع خودش كه اجل معين رسيد، انسان در هر حالي كه هست و در هر صورتي و شرايطي كه به سر ميبرد، بايد از دنيا برود.
پس اولاً دوره و زندگاني دنيايي از اين جهت محدود است، به علاوه نيازمنديهاي ما در اين دورهي زندگي خيلي محدود است. نيازمنديهاي طبيعي كه معلوم است، يك مقدار هوا براي تنفس ميخواهيم، يك مقدار آب براي شرب و آشاميدن ميخواهيم، طعام براي خوردن ميخواهيم، اين آفتاب بر وجود ما بتابد، خانهاي براي استراحت داشته باشيم. همچنين ساير اموري كه لازم است خيلي محدود و نسبت به اشخاص با كم و زيادش، محدود است.
زندگي دنيايي اينچنين است، بههمين جهت هم خيلي بايد اين امور را آسان و سهل گرفت و نبايد نسبت بهآنها سخت گرفت. سختگرفتن اين امور انسان را به تعب و زحمت مياندازد، زحمتي كه ثمرهاي ندارد. بالاخره چه انسان در رفاه باشد يا شدت، ميگذرد. غذا و طعام او رنگين باشد يا رنگين نباشد بالاخره حرارت و فوران گرسنگي بهاندك طعامي برطرف ميشود. زحمتها و تلاشها براي رنگين كردن تعيّش در اين زندگي محدود از عقل نيست.
اهل عقل پايبند اين امور نيستند كه همهي عمر خود را صرف تلاش براي رنگين كردن شئون زندگي نمايند. اينگونه كارها كار سفهاست و متأسفانه ميبينيد كه همهي ما سفيهانيم و گرفتار اين سفاهتها هستيم. عقلا گرفتار اين سفاهتها نيستند، آنها بهما و زندگي ما كه نگاه ميكنند، ما را سفيه ميبينند نه عاقل. از وضع و رفتار و كردار ما تعجب ميكنند. با خود ميگويند كه آيا اينها چه فكر ميكنند و براي چه مدت
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۹۸ *»
ميخواهند در اين دنيا بمانند؟! چقدر به خوراك، لباس، وضع منزل و به آسايش اهميت ميدهند؟!
حال آنكه فرمود: كسيكه همّش را اين قرار بدهد كه چه بخورد، يعني صبح كه از خواب برميخيزد به فكر آن است كه غذاي مناسبتر و رنگينتري فراهم كند، شب كه ميخوابد همّش همين باشد، گرفتار اين امر و هدف و مقصد و تلاشش براي همين باشد، قيمت و ارزشش هم همان است كه از شكم او خارج ميشود!([۲۳۹]) اولياي خدا بيتعارف صحبت ميكنند، با كسي هم رودربايستي ندارند كه به كسي بربخورد، به هركس هم برميخورد، بخورد. اينطور فرمايشات دارند.
حضرت امير۷از كنار زميني ميگذشتند كه بنّا در آن خانه و منزلي ميساخت و سعي ميكرد با آجر بسازد. چون معلوم است ساختمان با خشت خام چندان استحكامي نخواهد داشت. در آن زمان بهطور معمول با خشت خام ميساختند و كمتر كسي با خشت پخته ميساخت. ازاينجهت اولياي خدا وقتيكه نگاه ميكردند كه كسي با خشت پخته و آجر كه قطعاً محكمتر است ساختمان بسازد، تعجب ميكردند.
حضرت از چند خانه ميگذشتند كه مشغول ساختمان بودند، به يك خانه رسيدند كه پايههاي آن را از سنگ كار ميكرد و معلوم بود كه ميخواست از آجر هم محكمتر بسازد. حضرت فرمودند: و هذا لمغرور آخر([۲۴۰]) اين خانه مال يك فريبخورده و گولخوردهي ديگري است كه گول دنيا را خورده و اسير دنيا شده است. براي آنكه زندگيش با خيال آسودهتري باشد، البته اگر خانه محكمتر باشد خيال در برابر بارش بارانها و گرما و سرما آسودهتر است چون مقاومت بيشتري دارد. فرمود: فريبخورده و گولخورده، سبحان اللّه! اولياي خدا به اين چشم به ما نگاه ميكنند.
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۱۹۹ *»
روزي حضرت بهبازار لباسفروشي تشريف آوردند كه براي خود پيراهني خريداري فرمايند. در آن زمان خود خياطها كه لباس ميدوختند، خودشان هم ميفروختند، الآن هم در آنجا اينطور است. پارچهي لباس آن زمان هم كه معلوم است كرباس و كتان بوده است. حضرت پيراهني خريداري فرمودند و پوشيدند، آستينهاي پيراهن از دستهاي مباركش بلندتر بود، به اندازهاي بلند بود كه از آن بلندي، ميشد كلاه و عرقچين درست كنند. فوري حضرت فرمودند: اين مقدار را با همين قيچي بِبُر. خياط زيادي هر دو آستين را بريد، عرض كرد: آقا، پيراهن را درآوريد تا سر آستينها را بدوزم كه ريشهريشه شده و زشت است، مناسب نيست سر آستينهاي شما ريشهريشه باشد.
حضرت فرمودند: الامر اسرع من ذلك([۲۴۱]) عمر و زندگي دارد با سرعت ميگذرد، فرصت اين كارها نيست، وقتش را ندارم. اولياي خدا اين طورند، فرصت ندارد براي فكر اينكه حالا اين آستين كه از سرش بريده شده ريشهريشه ميشود. نوع امور زندگي آنها همينطورها بوده است.
مگر حضرت فاطمهي زهرا چطور بهمنزل شوهر رفتند؟ وقتي كه قرار شد اميرالمؤمنين۷ مخارج عروسي را فراهم كنند و حضرت زهرا۷بهتزويج حضرت درآيند، بعد از آن خواستگاري پروردگار به وسيلهي ستارهي زهره كه عرض كردم. اميرالمؤمنين خدمت رسول خدا۹ آمدند اما سر مبارك به زمين انداختهاند و از شرم و حيا نگاه به صورت رسول خدا نميكند.
حضرت فرمودند: حالا چه داري كه براي عقد و ازدواج آماده شدهاي؟ عرض كرد: يك شمشير، يك سپر، يك زره. اين موجودي اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه بود
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۰۰ *»
با آنكه همهاش كار ميكرد. فرمود: علي، معلوم است كه شمشير و سپر لازم است، تو مرد جنگي و وسيلهي جنگ براي شخص لازم است. نميتواني شمشير يا سپر را بفروشي، اما بيزره ميتواني بجنگي. بده زرهت را بفروشند و اسباب زندگي برايت تهيه كنند.
زره اميرالمؤمنين را بردند بازار و فروختند، چه تهيه كردند؟ چند كاسهي سفال، يك آسيابدستي، يك مشك براي آب، يك فرش، فرشي كه شايد دو نفر نتوانند رويش بخوابند از پوست گويا بوده و روزها علوفهي حيوان خود را روي آن ميريختند و در شب زير خود ميانداختند. كوتاه هم بوده كه تمام قد آنها را كفايت نميكرده و يك پردهي اتاق.([۲۴۲]) اين اسباب زندگي اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه شد.
حضرت زهرا در خانهي همين اميرالمؤمنين بود كه يك وقتي خواست از خانه بيرون بيايد و خدمت رسول خدا برسد. سلمان ميگويد: ديدم فاطمه چادري به سر انداخته است و از خانه بيرون آمد كه خدمت پدر بزرگوارش در مسجد برود. ديدم اولاً چادر از مو بافته شده است، فكر كنيد چقدر بايد خشن باشد، به علاوه دوازده جايش از ليف خرما وصله خورده بود. شمردم، دوازده جاي آن چادر وصله خورده بود كه او به سر مبارك انداخت، ايستادم به گريه كردن.([۲۴۳])
سلمان در ايران بوده و زندگي كَسراها، آن تشريفات سلطنتي ايران، اوضاع امپراطور بزرگ ايران و آن وضعها را ديده، حالا نگاه ميكند ميبيند اولين شخصيت الهي رسول خدا۹، دومين شخصيت عالم امكان اميرالمؤمنين داماد رسول خدا و حضرت فاطمه سومين شخصيت الهي، دختر رسول اللّه و همسر اميرالمؤمنين است و اين زندگي او و اين چادر هم چادر آبروي او براي خارج از خانه است. حالا آيا توي
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۰۱ *»
خانه چطور بوده و چه چادري داشته است؟! وقتي كه چادر آبرو و خارج از منزلش اين باشد. آيا در داخل خانه چادر ديگري داشته يا از همان استفاده ميفرموده است؟ معلوم نيست.
البته همان چادر، چادر عفت و عزت او، چادر آبروي او، چادر كرامت او بوده است كه يك ريشه از آن دست هركس باشد و هركس متمسك به يك ريشهي از آن چادر باشد، نجات پيدا ميكند و از مهالك دنيا و آخرت محفوظ ميماند. خداوند در جميع امور ايشان و در خود اين بزرگواران بركت قرار داده است.
آري زندگاني اولياي خدا اينطورها بوده است. مگر خود رسول خدا۹ چطور زندگي ميكردند؟ سلمان ميگويد: فقيري و سائلي آمد سؤال كرد كه من گرسنهام مرا سير كنيد. همه در مسجد نشسته بوديم، رسول خدا رو به من كردند: سلمان، ببين چيزي ميتواني تهيه كني و به اين سائل بدهي؟ او گرسنه است. در صورتي كه خود همانها هم كه حضور حضرت بودند، همه گرسنه بودند و چيزي نداشتند، نوعاً با چند دانه خرما زندگي را ميگذراندند. سائل ايستاده است و نگاه ميكند، سلمان ميگويد: برخاستم، فكر كردم، تنها جايي كه رويم ميشود بروم و حرفي بزنم و چيزي بخواهم خانهي زوجات رسول خدا۹ است. خانه خانهي رسول خداست و اصل كرامت و مخزن هر عنايتي اينجاست. رفتم و درِ حجرههاي نُه همسر حضرت را كوبيدم، همه گفتند خودمان گرسنه هستيم و چيزي نداريم كه به سائل بدهيم.([۲۴۴]) ببينيد، چه زندگانيها و چه معيشتهايي بوده است!
سخن در اين بود كه بالاخره زندگاني دنيايي همه ميدانيم كه محدود است و به هر كيفيتي ميگذرد، اهميت دادن و مهمشمردن آن از عقل نيست. حالا ما گرفتار
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۰۲ *»
هستيم و نميتوانيم مهم نشمريم ولي اين مقدارها را بايد متذكر باشيم. حالا گرفتاريم، شرايط اقتضا ميكند كه خود را مبتلا كنيم و غير از اينطورها نميشود باشيم، بلكه بايد اينطورها باشيم تا آبرو داشته باشيم و سرزنش نشنويم، باشد اما ديگر لازم است كه حلال و حرام را رعايت كنيم و براي تأمين زندگي مخلوط نكنيم. اوضاعمان را مرتب كنيم كه ميخواهيم آبرومند باشيم.
حالا كه بناست اينطورها باشد، باشد اما سعي كنيم خداي ناكرده از اموري كه اسباب خذلان و بيآبرويي در نزد اولياي خداست، پرهيز كنيم و به آنچه خداوند از راه كسب حلال شرعي روزي ميفرمايد قانع باشيم. خداي ناكرده، اين بدبختي ديگر براي ما نباشد، در زندگانيهاي ما اموري و آثاري كه موجب خشم امام زمان است نباشد. كم يا زياد بالاخره اين دورهي زندگاني ميگذرد. آنچه براي ما مهم است كه كمتر در فكرش هستيم و نوعاً غافليم زندگاني دورهي آخرت است.
زندگاني دورهي آخرت اولاً مثل اين دنيا محدود نيست كه يك اجل معيّني داشته باشد و برسد، بعد ديگر از آخرت خلاص بشويم و جاي ديگري برويم. نهخير، ديگر زندگاني آنجا ابدي است. به علاوه، نيازمنديهاي آنجا طور ديگر و طوري عجيب است. نيازمنديهايش با اين دنيا و نيازمنديهايش مقايسه نميشود. آنجا قُواي ما غير از اين قوا و وجود ما غير از اين وجود ميشود، يك وجود بسيار منبسط و قُواي بسيار بسيار منبسط كه حدي برايش نيست. ما مرتب آنجا در تزايد و استكماليم، يك چنين زندگاني است.
مگر در آنجا، اين هوا و اين مقدار خوراكها و آشاميدنيها و اينگونه امور كفايت وجود ما را ميكند؟! اينجا يك نهر آب ميبينيد، چه بسا يك دهي را آباد دارد و بلكه مازاد آب هم دارند و باز ميرود ده پايينتر را مشروب ميكند، يك نهر آب چه بسا چندين ده را مشروب ميسازد. اما در بهشت ميگويند، هر مؤمن داراي قصرهايي
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۰۳ *»
است كه از زير آن قصرها نهرها جاري است. معلوم ميشود يك نهر، دو نهر، سه نهر براي تشنگي آنجا كافي نيست. يك نهر رفع نياز آنجا را نميكند. همين طور غذاها و طعامها و ميوهها. اينجا دو، سه تا درخت ميوه در خانهي كسي باشد، خودش و بچههايش را چه بسا بس ميكند، مثلاً سيب و هلو و گلابي. اما آنجا در هر باغ از باغهاي بهشت درختهاي زيادي است.
اصلاً كلمهي جنت براي همين معنا بهكار برده شده است. جنت يعني باغي كه آنچنان درختهاي آن سر بههم گذارده و آن باغ را فراگرفتهاند كه ديگر آفتاب روي زمين نميافتد. به چنين باغي جنت ميگويند.[۲۴۵] آنقدر درخت يك باغي را پر كرده باشد كه حتي آفتاب به اندازهي مقدار يك قدم روي زمين نيفتد. حالا آنچنان جنتي، با آن همه درختها و آن همه قصرهاي متعدد و مختلف چقدر عجيب است!
مگر قصرهاي آنجا كوچك است؟ قصرهايي كه تا هرجا كه مؤمن نگاه ميكند همينطور ادامه دارد!([۲۴۶]) ظاهر آن قصرها از باطنش و باطنش از ظاهرش ديده ميشود!([۲۴۷]) سقفش، پايههايش از زمرد و ياقوت و اين قبيل جواهرات آخرتي است.([۲۴۸]) در ميان آن قصرها براي مؤمن تختها گذاردهاند!([۲۴۹]) حالا مگر يك مؤمن در قصرش چند تخت ميخواهد؟ ولي در هر قصري تختهاست، آن تختها از زبرجد و جواهرات مختلف است. روي آنها روتختيها و متكاها براي تكيهدادن مؤمن است.([۲۵۰])
همچنين لباس، در يك كرامت به مؤمن هفتاد حُلّه از حلههاي بهشتي پوشانيده ميشود([۲۵۱]) آيا آنها چه لباسهايي و آن بدن چه بدني است كه هفتاد لباس در يك
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۰۴ *»
پوشش بر آن پوشيده ميشود؟
بعضي كه به سفرهاي خارج ميرفتند و لباسهاي دوخته براي فروش ميآوردند، براي آنكه سر مرز اذيتشان نكنند و حق گمرك نگيرند، دو تا، سه تا روي هم ميپوشيدند كه به حساب نيايد. دو تا شلوار، سه تا شلوار روي هم ميپوشيدند كه به آنها زياد سخت نگيرند. معلوم است نهايتش دو تا يا به سختي سه تا مثلاً ميتوانستند بپوشند. خيلي هم بدهيكل ميشدند و قيافهي عجيبي براي خود درست ميكردند، تا بهگمان خودشان بتوانند مقداري از آن لباسها دو يا سه تا را رد كنند، چقدر زحمت ميشد! اما آنجا هفتاد حله در يك بخشش و عنايت و توجه به مؤمن پوشيده ميشود!
حالا در هر آن، چند حله و چند لباس برايش هست؟ چقدر لباس بر تن او ميكنند؟ خدا ميداند! مگر آن بدن چه بدني و نيازمندي او چقدر و چگونه است؟ آيا در چه وضعي است؟ آيا اوضاع عالم آخرت چطور است؟ خدا ميداند كه نميشود فكرش را كرد!
جز بيانات مشايخ ما اعلي اللّه مقامهم در مسألهي معاد و بررسي وضع زندگي آخرتي، هيچ فلسفهي ديگري اين مسائل را حل نميكند، كه آن زندگي چگونه بدن و روحي لازم دارد. ما اگر همينطور و مثل اين وضع و اين هيئت و اين خصوصيت باشيم و در آنجا بخواهيم زندگي كنيم، چطور ميتوانيم زندگي كنيم؟ در حقيقت براي انسان عذاب ميشود كه هفتاد تا لباس روي هم تنش كنند، يا آن همه ميوه باشد و نتواند بخورد. اگر مثلاً چند تا زردآلو، چند تا سيب، چند تا هلو، چند تا انجير بخورد، سير ميشود و بعد بايد بنشيند و حسرت بقيه را بخورد.
گاهي ما را در شهر ري، شهر حضرت عبدالعظيم، شب هنگام هم جايي دعوت ميكردند. نوعاً ظهرها چون دعوت بوديم غذا ميخورديم، در شب سير بوديم. آن وقت شب كه ميرفتيم آنجا و سر سفره مينشستيم، ميديديم كه انواع و اقسام غذاها
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۰۵ *»
را چيدهاند، چند نوع خورشت و برنج و چيزهاي ديگر را مرتب كردهاند. ما هم كه چون سير بوديم، مقدار كمي ميخورديم و بقيهاش را تماشا ميكرديم. بهتعبير من مينشستيم براي بقيهاش حسرت ميخورديم كه چرا نميتوانيم بخوريم. حال اگر آخرت هم همينطور باشد، كه همهاش حسرت است و لذت نخواهد بود مگر كمي از آنها. پس نبايد اينطورها باشد.
بلكه آنجا در بهشت براي مؤمن هرچه هست، از همهاش لذت ميبرد و منتفع ميشود. يعني آن به آن، به تمام نعمتهايي كه در بهشت او موجود است، متنعم است. يكچنين زندگاني، زندگاني آخرت است.
به خدا پناه ميبريم، آن طرفش و جهنمش هم همينطور است. يعني تمام عذابها موجود است و شخص آن به آن به تمام عذابهاي موجود در آن معذب است. به خدا پناه ميبريم، شخص جهنمي چه وجودي بايد داشته باشد! كه انواع و اقسام آن همه عذاب را بتواند متحمل شود.
البته ان شاء اللّه اميد است كه چنان عذاب و زندگاني سختي در آخرت براي ما نباشد. ما به خدا پناه ميبريم. خدايا، ما چنين گماني دربارهي تو نداريم كه در اينجا مينشينيم و از بهشت و جهنم تو سخن ميگوييم، ولي تا اسم جهنمت را ميبريم، ميگوييم: نعوذباللّه، به خدا پناه ميبريم؛ خدايا، از فضلت از كرمت نيست كه ما را با فضل و كرم و شفاعت اوليايت آشنا بفرمايي و در دلهاي ما اميد به شفاعت ايشان را قرار بدهي، بعد ما را از شفاعتشان محروم سازي و ما را در جهنمي كه از اهل آن بيزاريم، معذبمان كني. خدايا، ما به تو پناه ميبريم، در همين دنيا اظهار بيزاري خودمان را از اهل جهنم، از اولين و آخرينشان، از اصول و فروعشان، از همهشان داريم. خدايا، ما نزد تو اظهار بيزاري ميكنيم.
يكي از علايم و نشانيهاي بيزاري ما از آنها همين است كه براي حضرت
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۰۶ *»
فاطمهي زهرا، محبوبهي تو، مينشينيم و گريه ميكنيم و در مصيبتهاي وارد بر او از طرف اشقيا اشك ميريزيم، در مظالمي كه بر اولاد حضرت زهرا از دشمنانش وارد شده گريه ميكنيم، بر ظالمان در حق حضرت زهرا و فرزندانش لعن و نفرين ميكنيم.
خدايا، از فضل تو نميبينيم و به تو اين گمان را نميبريم كه گناهان ما را نيامرزي و ما را به عذابي كه آنها را معذب ميكني عذاب نمايي. خدايا، اگر ما را در جهنم ببري و با آنها قرار بدهي، آنها به ما چه خواهند گفت؟ آيا سرزنشمان نميكنند؟ آيا ملامتمان نميكنند؟ آيا تف توي صورتمان نمياندازند؟ خدايا، تو مپسند، به آبروي پيغمبرت براي ما مپسند، به آبروي حضرت زهرا براي ما و دوستان محمد و آل محمد:هركجا هستند، گرفتارشدن به دركات نيران را نپسند. خدايا، به تو پناه ميبريم. به حق حضرت زهرا همهمان را پناه بده، اي پناه بيپناهان. اگر تو پناهمان ندهي، كجا پناه ببريم؟
تو كساني را براي پناه خلقت آفريدي و آنها محمد و آل محمدند، انبيايند، بزرگان ديناند، اگر ميخواستي ما را به پناه ايشان پناه ندهي، پس چرا ايشان را به ما شناسانيدي؟ حالا كه بهما شناسانيدهاي و به فضل و كرمت، محبتشان را هم در دل ما قرار دادهاي و آتش مصيبتشان را در دلها و سينههاي ما برافروخته ساختهاي، ما را در حزنشان محزون و در سرورشان مسرور فرمودهاي، خدايا، اين نعمتها را به شفاعتشان در دنيا و آخرت اتمام و اكمال بفرما.
اصل سخن در اين بود كه بشر را در اين دنيا آوردهاند كه مايحتاج زندگي در آخرت را كسب كند. آنچه را در آنجا به آن نياز دارد، در اينجا به دست آورد. معلوم است كه زندگاني آخرت، البته زندگاني سعادتمندانهي ابدي و زندگاني با اوليا و در درجات عليين، به شناختن محمد و آل محمد: كه شناختن خدا و شناختن اسما و صفات خداست بستگي دارد.
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۰۷ *»
اين شناخت، اول دين و دينداري است كه بايد در آغاز انجام بشود.([۲۵۲]) اصلِ امور دين است، تا كسي آن بزرگواران را به آن مقامات نوراني نشناسد و با ايشان آشنا نگردد، نميتواند مراتب و درجات عليين را كسب كند. چون ميدانيم تمام اعمال خير و طاعات و حسنات و مبرّات، فرع وجود مبارك ايشان([۲۵۳]) و از نور ايشان است. وقتي كسي خودشان و اصلشان را نشناخت و بهايشان توجه نكرد، چطور ميتواند از نور و فضل ايشان بهرهمند باشد؟ اصل هر نمازي، هر روزهاي، هر حجي، هر طاعت و حسنه و بِرّي وجود مقدس ايشان است و نور ايشان است كه ميتابد. تا خود مبدء را نشناسند و بهاصل نور توجه نكنند، چطور از انوارش ميتوانند بهرهمند باشند؟ راه بهرهمند شدن از انوار خورشيد، روبهرو شدن با خورشيد و اقبال به او و توجه به اوست و معناي شناخت خورشيد همين است. بايد رو و توجه به او كرد.
حال آن بزرگواران آيات الهي هستند و حضرت فاطمهي زهرا يكي از آيات بزرگ خداست. خدا با اين قسمها كه در اين آيات ياد فرموده است، ميخواهد اين مطلب را براي بندگانش بفرمايد. آيا براي چه مقصودي و منظوري است؟ آري، براي اين مقصود و منظور است كه خلق به ايشان توجه كنند و ايشان را بشناسند، معرفت ايشان را كسب كنند و كسب محبت ايشان كنند و به ايشان اقبال كنند و توجه به سوي ايشان داشته باشند. به اين وسيله خود را آماده سازند تا انوار مقدس ايشان هم در وجودشان بتابد و آن انوار از آنها منعكس شود.
پس بهمعرفت ايشان و محبت به ايشان است كه نماز ما، روزهي ما، حج و انفاق و هر طاعتي از طاعات ما نور ميشود. همهي آنها به بركت ايشان نور ميشود. از اين
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۰۸ *»
جهت است كه ميگوييم تمام تكاليف، انوار وجود مقدس ايشان است.([۲۵۴])
حالا توجه به حضرت فاطمهي زهرا سلام اللّه عليها و اقبال به آن بزرگوار هم اصل دين است و او هم مبدأ انوار است. وقتي كه به نماز ميايستيد و دعاي توجه ميخوانيد، يعني در ظاهر و باطن به محمد و آل محمد: توجه ميكنيد. ظاهر به اين است كه فرمودهاند رو به قبله و كعبه كنيد. اين كعبه يك نشاني از نور مقدس ايشان است كه بهآن رو كردهايم، پس ظاهرمان رو به ايشان شده است.
باطنمان هم كه فرمودهاند: نحن سبيل معرفة اللّه([۲۵۵]) ما راه شناخت خدا هستيم، ما راه بهسوي پروردگاريم، شما از كدام راه ميخواهيد نزد خدا برويد؟ بنا عُبد اللّه، بنا عُرف اللّه، نحن سبيل معرفة اللّه و لولانا ما عُبد اللّه.([۲۵۶]) از اينگونه فرمايشات فرمودهاند، پس در باطن هم كه اينطور رو به ايشان ميكنيم.
به زبان هم كه تعليم فرمودهاند، دستور دادهاند، يادمان دادهاند كه بگوييم: اللهمّ انّي اتوجّه اليك بمحمّد و آل محمّد صلواتك عليهم اجمعين و اقدّمهم بين يدي صلوتي.([۲۵۷]) چه درس خوب، شريف و جامعي! خدايا، من به سوي تو توجه ميكنم به اينكه به محمد و آل محمد: رو كردهام و ايشان را جلوي نمازم قرار دادهام. يعني اي خدا، واسطهي بين من و تو ايشاناند.
البته در اين مقامي كه تعين محمد است، تعين آل محمد است، تعين فاطمه است، واسطهاند. اما قدري كه انسان به بركت تعاليم بزرگان دين نورانيتر ميشود، اين
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۰۹ *»
حجاب را هم كنار بزند، ميبيند كه در مقام ديگر، موقع و محل تمام معاملاتِ خلقي، كه خلق با خداي خود دارند، ايشان هستند به طوري كه: لا فرق بينك و بينها([۲۵۸]) را براي شناختن اين مقام بيان فرمودهاند. اين مقامات نوراني را خدا براي ايشان قرار داده است. كمالات خداست كه خدا را بايد به آنها شناخت. مسلماً خدا را بايد به اسما و صفاتش شناخت و به اسما و صفاتش بايد توجه كرد و به آنها بايد او را خواند و عبادت كرد. ايشاناند اسما و صفات خدا و آن كمالاتي كه خداوند براي خود در ميان خلق قرار داد و معرفت ايشان را معرفت خود و توجه به ايشان را توجه به خود و اقبال به ايشان را اقبال به خود و اطاعت ايشان را اطاعت خود قرار داد.([۲۵۹])
خدايا، اين محبت و مودت بر اساس معرفت نوراني را كه به بركت بزرگان دين به همين مقدار به ما كرامت كردهاي، از ما نگير. ما را موفق بدار به استكمال اين معرفتها و محبتها و تكثير طاعات و عبادات. ما را متوجه نقايص خودمان بفرما و توفيق توجه داشتن به وجود مبارك امام زمان صلوات اللّه و سلامه عليه را به ما عنايت فرما. خدايا، دعاهاي ما را دربارهي يكديگر مستجاب بفرما، خير دنيا و آخرت به ما و همهي برادران و خواهران ايماني ما كرامت بفرما، بلاها از همهي ما دور بفرما.
خدايا، ما را گرفتار آثار معاصيمان مكن، ما را به معاصيمان مؤاخذه مفرما، عفو و آمرزش و عنايتت را شامل حال همهي ما بفرما.
و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۱۰ *»
مجلس ۱۵
(شب جمعه / ۲۰ جمادي الاولي ۱۴۱۴ هـ ق ـ ۱۴ / ۸ / ۱۳۷۲)
r از نظر اهل معرفت باطنهاي آيات و روايات اصل و ظاهرهاي آنها فرع است
r تفسير آيهي «انها لاحدي الكبر»، تناسب سوگندهاي خداوند در اين
آيات از نظر باطن و ظاهرِ آنها، با مظلوميت حضرت فاطمه۳
r چرا خداوند به خورشيد (از نظر ظاهر) و به رسول اللّه۹ (از نظر
باطن) سوگند نخورده است؟!
r فتح فدك، غصب فدك، دفاع از فدك، فدك در تصرف حضرت فاطمه۳بود
r عايشه پدرش را در اينكه پيامبران ارث نميگذارند، عملاً تكذيب كرد
r تناسب موقعيت حضرت امير۷ بعد از رسول اللّه۹با مظلوميت
حضرت فاطمه۳
r تناسب موقعيت امام مجتبي۷ با مظلوميت حضرت فاطمه۳ بيشتر است
r براي بيان مظلوميت حضرت فاطمه۳ خداوند به امام حسين۷با
توجه به حادثه خونين كربلا سوگند خورده است
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۱۱ *»
بسم اللّه الرحمن الرحيم
خداوند در اين آيات شريف، براي بيان امري سوگند ياد فرمود ولي آن امر آن چنان در نزد خدا عظمت داشت كه خداوند به اين آيات سوگند خورد. چه اين آيات را بنا بر تفسير ظاهر، آيات ظاهري و تكويني حساب كنيم و چه بنا بر تفسير باطن، آيات الهي حقيقي نوري حساب كنيم.
معناي قَسَم هم معلوم شد، شخصي كه به چيزي سوگند ميخورد يعني مطلبي كه ميخواهد بگويد چنان عظمت دارد كه حاضر و راضي است كه اگر آن طوري كه ميگويد نباشد، آنچه به آن سوگند ميخورد، فاني گردد.
به حسب ظاهر، اينها آيات قدرت خداوند هستند، ماه و شب و صبح درخشان كه طلوع ميكند. اينها آيات قدرت و نشان حكمت پروردگار است. عرب با اين آيات بسيار مأنوس بوده است. جريان كارها و رفت و آمدهايشان با ماه، با نيمهي شب، با طلوع صبح ارتباط داشته است و قدرت خدا را متذكر بودهاند. چون بهطور مستقيم از آثار اين آيات استفاده ميكردند، جلالت پروردگار و قدرت خداي متعال را متذكر بودهاند.
حال خداوند به زبان آنها و در ميان آنها به اين آيات تكويني سوگند ياد ميفرمايد كه همهاش مثل ساير آيات تكويني الهي قدرت خدا را بيان ميكند و تدبير پروردگار را نشان ميدهد كه چطور خداوند عالم را تدبير ميفرمايد و نظام عالم را براي زندگاني بشر و موجودات عالم نگاه ميدارد و نظامي به اين دقت برقرار ساخته است. طلوع ماه، آمدن نيمه شب، طلوع صبح، پيدايش روز و شب، آياتي است كه هركدام در جاي خود نشان مدبري قادر است و وجود خداوند حكيمي را كه اين نظام با حكمت و عظمت را بنيانگذاري كرده است و آن را نگهداري ميكند، ثابت مينمايد.
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۱۲ *»
معناي قسم خداوند به اين آيات، اين است كه اگر مطلبي كه بناست بعد از اين قسمها بيان شود، نعوذباللّه، مطلبِ نادرستي باشد، خدا راضي است كه اين آيات فاني گردند و نابود شوند. آفريننده و نگاهدارندهي اين آيات راضي است كه اگر مطلبش بيجا و باطل است، اين آيات قدرت و حكمتش نابود گردد. اينها آثار قدرت اوست و خداوند آثار قدرتش را براي هدايت بشر قرار داده است كه متذكر او شوند و يقين به قدرت و صفات كمالي او پيدا كنند. پس خدا راضي نيست بيجهت آيات قدرتش فاني گردد.
اما از نظر باطن، معلوم است كه ائمهي ما سلام اللّه عليهم اجمعين تفسيري را كه براي باطن قرآن بيان كردهاند، براي آن نيست كه فرعي بر ظاهر مترتب سازند. بهاجمال ميدانيم كه باطن اصل و ظاهر فرع است و ارزش و عظمت باطن بيش از ظاهر است. پس اهل ايمان و بصيرت تفسيرها و فرمايشاتي را كه ائمه براي آيات قرآني فرمودهاند كه جنبهي باطن دارد، نسبت به ظاهر قرآن اصل ميدانند و اين ظاهر را فرع آنها ميشمرند، در همهي موارد اينچنين است.
آناني كه اطلاعشان از اين عالم و جريان آفرينش و مراتب خلقت، از طريق ظاهر عالم و تمام دقت و بررسي آنها مربوط به همين ظاهر عالم است، ديدشان ديد محدودي است. آنچنان محدود است كه آنچه از همين كلمات متداول ميفهمند و همان معاني كه براي كلمات و الفاظ بشري در بين بنيآدم به كار برده ميشود در ذهن دارند، همان مفاهيم و معاني را براي كلماتيكه از طريق وحي يا از طريق اوليا و حاملان دين خدا و علم پروردگار، محمد و آل محمد صلوات اللّه عليهم اجمعين رسيده است، در نظر ميگيرند.
اگر بيانات و فرمايشاتي برسد كه متضمن اين كلمات باشد، آنها را بر همين معاني ظاهر حمل ميكنند. وقتي كه صحبت از آسمان ميشود، همين آسمان، صحبت از زمين ميشود، همين زمين، صحبت از آب و خاك و آتش و هوا به ميان ميآيد، همين
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۱۳ *»
امور ظاهري در نظرشان ميآيد و بر همين معاني حمل ميكنند.
آنوقت اگر در روايتي و فرمايشي معناي ديگري را دربارهي يكي از اين كلمات ببينند كه مطابق معناي مأنوس ذهن آنها نباشد، براي ايشان جنبهي فرعي پيدا ميكند، يك نوع تأويل ميشمرند و به اصطلاح خودشان ميگويند مجاز است و حقيقت نيست. مثل آنكه ميفرمايند مراد از آسمان، رسول خدا۹ است،([۲۶۰]) يا مراد از زمين حضرت فاطمهي زهرا سلام اللّه عليها است.([۲۶۱])
چون ميگويند معناي حقيقي آسمان همين است كه ما مشاهده ميكنيم؛ معناي حقيقي زمين همين است كه ما روي آن زندگي ميكنيم؛ معناي حقيقي آب همين است كه ما ميآشاميم؛ معناي حقيقي خاك همين است كه محسوس ماست و از اين قبيل. اما اگر يك معنايي رسيد كه غير از اينها بود، ميگويند اين مجاز و يك نوع تأويلي است. يعني معناي اصلي را همان مفهوم و معناي ظاهري ميدانند و معناي باطن يا تأويل را فرع آن معني ميشمارند، ارزشي هم كه براي آن قائلاند معلوم است كه در درجهي بعد از ظاهر قرار دارد.
ولي آنهايي كه ديدشان ديد الهي و دلهايشان منور به نور معرفت است و داراي چشمي هستند كه خدا به آنها از فضل و كرمش كرامت كرده كه ديدهاي الهي است، وقتيكه به اين عالم نگاه ميكنند، آنرا ظهور عالمهاي بالاتر و تنزل عوالم بالاتر ميبينند. آنها از بالا نگاه ميكنند و همهي اينها را اثر آن عالمها و ظل و سايههايي براي حقايق ديگري ميبينند.
از نظر آنها وقتي اين فرمايشات ملاحظه ميشود، ميبينند كه معناي حقيقي اين
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۱۴ *»
الفاظ و كلمات، همانها و، حقيقتهاي اولي همان حقايق است. همان حقايقي كه از نظر ديگران ارادهي آنها از اين الفاظ، جنبهي تأويل يا مجاز دارد. آنها ميگويند، نهخير، حقيقت همانهاست. در عالم شما كه اين الفاظ براي همين معاني ظاهري و مصاديق اين عالم به كار رفته، در واقع براي ظهورات حقايق و مصاديق آن عالمها به كار رفته است.
مثلاً كلمهي آسمان به معناي حقيقي و اوليش و در وضع ابتدايي الهي، براي مقام و منزلت رسول اللّه۹ است. اوست آن آسماني كه خداوند او را برتر از همهچيز آفريد و رفعت شأن او را آن چنان قرار داد كه همه در سايهي عنايت و لطف و مرحمت او موجود شده و از فيوضاتي كه از آن آسمان بر خلق جاري است فيضياب شدهاند: و في السماء رزقكم و ما توعدون.([۲۶۲]) همهي خيرات از آن آسمان بر خلق جريان دارد و همه مرهون وجود آن بزرگوارند و همه به افاضهي او برپا هستند. ٭ به اندك التفاتي زنده دارد آفرينش را ٭ همه به بركت اوست. به بركت وجود مقدس رسول خدا و ائمهي هُدا و حضرت فاطمهي زهرا سلام اللّه عليهم اجمعين هر خير و فضل و فيضي به خلق رسيده است و ميرسد.
حديث شريف كساء با آن اهميت كه مورد توجه ائمه: قرار گرفته و الحمدللّه مضمونش، هم از طريق شيعه و هم از طريق اهل سنت رسيده است. آن چنان مضموني است كه مورد اتفاق است و همه قبول دارند كه اجتماعي براي اين وجودات مقدس تحت كساء يماني رخ داد و اين فرمايشات را رسول خدا۹ فرمود. همچنين آنچه خدا در ملأ اعلا براي اهل آسمانها فرمود كه به بركت وجود ايشان خلق كرده آنچه را خلق كرده است و اگر ايشان نبودند، آسمان و زميني و خورشيد و ماهي خلق نميشد.
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۱۵ *»
همه به بركت وجود ايشان آفريده شده است.([۲۶۳])
مقصود اين است كه از نظر اهل معرفت و صاحبان ديد فؤادي و نوري، اين باطنها كه در فرمايشات ائمه: براي آيات قرآن بيان شده، اصل است و معاني ظاهري آيات فرع است. وقتي كه قرآن را ميخوانيم و معاني آيات آن را با امور همين عالم مطابق ميبينيم و تطبيق ميدهيم، اين را ظاهر و فرع ميدانند. اصل وقتي است كه قرآن را بخوانيم و به تعليم ائمهي هداي معصوم:تفسير كنيم.
اين تفسير بر اساس رأي نيست كه من فسّر القرآن برأيه فليتبوّء مقعده من النار([۲۶۴]) كسي كه قرآن را به رأي خود تفسير كند، پس بايد جايگاه خود را از آتش جهنم مهيا كند. يعني به صِرف تفسير كردن قرآن به رأي، جايگاهي در آتش جهنم براي خود مهيا كرده و خدا اينطور قرار داده است.
حال وقتي كه به تعليم ائمه:باطنهاي آيات را ملاحظه ميكنيم، ميبينيم كه قرآن با عالمهاي ديگري تطبيق ميشود كه نسبت به اين عالم اصل است و آنچه در اينجاست فرع و ظل آن عالمهاست. ميبينيم خداوند رسولش را معرفي ميكند، ائمه را معرفي ميكند، حضرت فاطمهي زهرا را معرفي ميكند و اين قرآن در وصف ايشان است.([۲۶۵])
از جمله آياتي كه به معرفي حضرت فاطمهي زهرا سلام اللّه عليها اختصاص دارد، همين آياتي است كه تلاوت شد: كلاّ و القمر و اللّيل اذ ادبر و الصبح اذا اسفر انّها لاحدي الكبر نذيراً للبشر لمن شاء منكم انيتقدّم او يتأخّر. مفسران خيلي كوشش كردهاند كه آيهي انّها لاحدي الكبر را طوري معني كنند كه با آيات پيش و پس از آن سازگار باشد.
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۱۶ *»
اما بهاينطور كه خداوند خواسته و به وسيلهي ائمه:به ما شناسانيده است آيه با حضرت فاطمهي زهرا سلام اللّه عليها تطبيق ميشود.
سوگندها هم بهحسب باطن، سوگندهايي است كه با شأن حضرت فاطمهي زهرا سلام اللّه عليها و موقعيت آن بزرگوار مناسبت دارد. باطن اين آياتي كه خدا به آنها سوگند خورده ميدانيم كه آيات و حقايق نوري الهي است. قسم به ماه يعني اميرالمؤمنين، قسم به ليل و شب در نيمهي آخر شب يعني امام مجتبي، قسم به صبح هنگامي كه طلوع ميكند و روي خود را آشكار ميسازد و پردهي ظلمت را از مقابل رخسار خود برطرف ميكند، يعني وجود مبارك امام حسين صلوات اللّه و سلامه عليهم اجمعين.
خداوند اين آيات را مورد قسم قرار داده و به وجود ايشان با آن موقعيتي كه در دورهي امامت خود داشتهاند، سوگند ياد كرده است به اين معني كه اگر آن مطلبي كه ميخواهم بگويم چنين نباشد، نعوذباللّه، راضي هستم كه اين آيات مقدس و عظيم من فاني و نابود شوند! مگر مقام و منزلت حضرت زهرا چيست كه خداوند براي اظهار مقام او و بيان منزلت او، به اميرالمؤمنين، به حضرت مجتبي، به حضرت سيدالشهدا: قسم ياد ميكند؟!
اما چرا به ايشان سوگند ميخورد ولي ديگر به رسولش سوگند نميخورد، چون موقعيت ايشان در دوران امامتشان، با موقعيت حضرت زهرا سلام اللّه عليها در مظلوميت و مقهوريت تناسب دارد. ولي مقام و موقعيت رسالت طوري نبود كه با شأن و موقعيت حضرت زهرا سلام اللّه عليها مناسبت داشته باشد. رسول خدا۹از وقتي كه بنا شد امرشان را اظهار فرمايند، خداوند به حسب ظاهر هم مقدر فرمود كه امرشان همراه با نصرت و تأييد باشد و او را نسبةً به مقداري كه لازم بود اسلام پيشروي كند و امرش مستحكم شود، غالب و مسلط قرار داد و آن حضرت را نصرت كرد.
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۱۷ *»
ميدانيم از نظر مال، مال خديجهي كبرا سلام اللّه عليها، از نظر شمشير، دلاوري اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه، از نظر اخلاق، رفتار رسول خدا و خُلق آن بزرگوار، از جهت معجزه در هر امري كه معجزه لازم ميشد، يا خود حضرت آن معجزات را اظهار ميكردند يا به وسيلهي اميرالمؤمنين۷ يا كرامتهايي را كه به دست بعضي از صحابهي خاصّشان مثل سلمان، اباذر، مقداد، عمار جاري ميفرمودند. آن معجزات و كرامتها همه براي نصرت امر رسول خدا۹ بود، چون بنا بود كه امر اسلام مستحكم گردد.
پس وضع رسول خدا طوري بود كه اقتضا نميكرد و مناسبت نداشت كه خدا آن وضع را مورد قسم قرار بدهد و به آن وضع و موقعيت سوگند بخورد. آن وضع وضعي بود كه دربارهاش فرموده است: و الشمس و ضحيها([۲۶۶]) قسم به خورشيد نبوت و موقع درخشندگي آن و تابانبودن آثار آن. ضحيها وقتي است كه ما آن را زوال ظهر ميگوييم. در موقع زوال ظهر خورشيد كاملاً نمايان و نور او آشكار است و در وسط السماء قرار ميگيرد. نور، اشراق و انوارش روي سرها قرار دارد، مسلط و محيط است و بر همه ميتابد. موقعيت رسول خدا۹ به بركت معجزهها و كرامتهاي حضرت اينچنين شد.([۲۶۷]) بالاخره تقدير الهي در نصرت آن بزرگوار جريان يافت آنچنانكه براي همه عجيب و شگفتآور بود.
همين فتح سرزمين فدك بهحسب ظاهر، بهدست خود رسول خدا و اميرالمؤمنين بود، حتي مسلمين دخالت نداشتند، همين دو نفر فدك را فتح كردند.([۲۶۸]) از اين جهت فدك مختص به رسول خدا بود و هيچ ربطي به مسلمين نداشت. بههمين جهت هم ابوبكر لعنة اللّه عليه نگفت كه اين مال مسلمين است چون مسلمين آن را
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۱۸ *»
فتح كردهاند، بلكه چسبيد به يك مطلب دروغيني كه به رسول خدا۹نسبت داد. حديثي جعل كرد كه رسول اللّه فرمودهاند: نحن معاشر الانبياء لانورّث ما تركناه فهو صدقة. ما انبيا، چيزي به ارث نميگذاريم، هرچه از ما باز بماند صدقه است. يعني براي همه است و همه در آن شريكاند. نتوانست بگويد كه مسلمين فتح كردهاند پس جزء غنايم است و همه در آن شريكاند. اينطور نگفت، بلكه به اين دروغ متمسك شد و اين نسبت دروغ را به رسول خدا۹([۲۶۹]) داد.
حضرت فاطمهي زهرا سلام اللّه عليها در آن فرمايشات و خطبهاي كه در مسجد انشا فرمودند، به طور كلي دربارهي اين مسأله بحث كردند و فرمودند: جريان ارث يك جريان عمومي و يك حكم الهي است. براي همهي كساني كه داخل اسلاماند مقرر شده است و تفاوت نميكند. اختصاص به رعيت ندارد كه رسول خدا از آن خارج باشند. به علاوه قرآن تصريح دارد كه انبيا ارث گذاردهاند و فرزندانشان از ايشان ارث بردهاند و اسم بعضي از آنها را در قرآن يادآور شده است. چطور شده است كه حالا من نبايد از پدرم ارث ببرم؟([۲۷۰])
تمام جريان و مسألهي فدك به همين امور مربوط ميشد. حضرت فاطمهي زهرا ادعا فرمودند كه اين بخشش پدرم به من است، آنها قبول نكردند. حتي قباله خواستند حضرت قباله و به اصطلاح سند نشان دادند، سند را گرفتند و پاره كردند.([۲۷۱]) دربارهي اينكه بخشش بوده است، شاهد خواستند، حضرت امّايمن را شاهد بردند. گفتند: زن است، شهادت يك زن را نميشود قبول كرد، دو تا زن شهادتشان به جاي يك شاهد است. اميرالمؤمنين را براي شهادت بردند، گفتند: علي شوهر توست، به نفع تو و خودش حرف ميزند، شهادت علي را در مورد اين ادعاي تو نميشود قبول كرد.([۲۷۲])
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۱۹ *»
پس نه شهادت شاهدهاي او را پذيرفتند و نه آن سندي كه در دست داشت، قبول كردند بلكه آن را پاره كردند. با وجود اينها جرأت نكردند كه بگويند چون غنيمت است مال همهي مسلمين است. چون همه ميدانستند كه فقط رسول اللّه و اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليهما و آلهما، اين فدك و عوالي را فتح فرمودهاند و به خود رسول خدا۹ اختصاص داشته است.
حضرت هم تمامش را با جميع آنچه در آن بوده است از نخل و آب و مزارع، به حضرت فاطمه سلام اللّه عليها واگذار فرمود. البته خيلي نخل داشته، سرزمين بزرگ و بسيار بسيار آبادي بوده است. عمّال و كساني كه از طرف حضرت فاطمهي زهرا سلام اللّه عليها در آنجا كار ميكردند زياد بودند. ابوبكر تمام آن عمال را از فدك بيرون كرد و مانع كارشان شد.([۲۷۳])
مقصود اينكه مال خود حضرت و در تصرف حضرت زهرا سلام اللّه عليها بود. حتي رسول اللّه در زمان حياتشان، در تصرف حضرت زهرا قرار داده بودند و عمالي كه در فدك كار ميكردند، همه از طرف خود حضرت بودند. يعني از طرف حضرت زهرا بودند و حسابشان، كارشان، رجوعشان همه به اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه بود.([۲۷۴]) تمام درآمد فدك و آنچه محصول از فدك به دست ميآمد، همه نزد اميرالمؤمنين ميآمد و زير نظر حضرت فاطمهي زهرا سلام اللّه عليها به مساكين مدينه تقسيم ميشد.
همان اَنبانهاي نان و خرما و طعام كه شنيدهايد اميرالمؤمنين شبها به دوش ميكشيدند و به خانهي ايتام و بيوهزنان و مساكين ميبردند و به مساكيني كه خانهاي نداشتند و اهل صفّه بودند، ميدادند. به طوري كه در پشت شانهي مبارك حضرت اثري و پينهاي پيدا شده بود، همان محصولات فدك بود. گرچه مدت محدودي در
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۲۰ *»
دست ايشان بود.
پس چون در تصرف ايشان بود و همه ميدانستند، ابوبكر نگفت كه اين غنيمت جنگي و مال همهي مسلمين است. بلكه ميگفت رسول اللّه فرمودند كه هرچه از ما ميماند، صدقه است.
تعجب است ابوبكر اينطور ميگويد كه هرچه از ما ميماند، صدقه و مال همه است، همه در آن سهيماند. اما عايشه، دخترش موقعي كه ابوبكر از دنيا رفت و به درك واصل شد، مدعي شد كه من وارث اين خانه هستم و بايد پدرم را در خانهي من دفن كنيد،([۲۷۵]) حفصه هم چون خودش را وارث ميدانست پدرش دومي را كنار اولي دفن كردند و كسي نگفت كه ابوبكر نقل كرد از رسول اللّه كه فرمودهاند ماتركناه فهو صدقة پس شما دو نفر نبايد ادعاي ارث كنيد! خيلي تعجب است، حضرت زهرا كه دختر آن حضرت است ارث نبرد ولي شما كه زن آن حضرت هستيد ارث ببريد! كسي نگفت كه همهي مسلمين در اين خانه مشتركاند.
همچنين آنها چرا نگذاشتند امام حسن مجتبي۷ را در آن خانه دفن كنند؟ اگر مال همهي مسلمين است و همه سزاوارند چهكسي سزاوارتر از حضرت مجتبي كه در كنار قبر جد بزرگوارشان دفن گردند؟ ولي آن ملعونه مانع شد و مدعي بود كه من مالكم، متصرفم، وارث هستم و مال من است. اجازه نميدهم و شما اي بنيهاشم حق نداريد حسن را در اينجا دفن كنيد، ببريد در بقيع دفن كنيد. اگر بنا باشد اينجا حسن را دفن كنيد من مثلا پيراهن رسول خدا را بر روي نيزه بالا خواهم كرد و از خانهي خود خارج خواهم شد: قالت واللّه لايدفن الحسن ههنا ابدا او تجزّ هذه، و اومت بيدها الي شعرها.([۲۷۶]) يعني باز مسألهي ديگري مثل جريان جمل درست ميكنم. البته امام مجتبي۷هم كه
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۲۱ *»
آگاه بودند، وصيت فرموده بودند كه قتالي انجام نشود،([۲۷۷]) ميدانستند كه چه خواهد شد، همهي امور را ميدانستند.
آري خداوند رسولش را در جميع امور و شئون آن حضرت به مقداري كه براي استحكام امر اسلام لازم بود نصرت كرد. امر رسول خدا۹ هميشه همراه با نصرت و تأييد و كمك بود، و نصرته بالرعب([۲۷۸]) خدا ترس در دل دشمنانش ميانداخت و از اين راه او را نصرت ميفرمود. از اين جهت مناسبت نداشت كه به رسولش و شأن و وضع رسولش براي جريان حضرت زهرا قسم ياد كند.
ولي كاملاً مناسبت داشت كه از حضرت علي و وضع او۷سخن به ميان بياورد و به حضرت علي آن آيهي بزرگ پروردگار در آن شرايط سخت و مظلوميت عجيب سوگند بخورد و موقعيت او را ذكر كند. چنانكه موقعيت اين ماه را در آسمان ميبينيد، اوضاعش طوري است كه گويا اقتضاي مظلوميت و مقهوريت را دارد.
اين ماه يك حكايتي از شأن ماه ولايت اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه و نمونهاي از موقعيت آن حضرت است. ميبينيد دور از خورشيد است با آنكه از خورشيد نور ميگيرد و به خورشيد روشن و درگرفتهي به آن است. هرچه دارد از خورشيد دارد اما بهحسب ظاهر ميبينيد چطور بين خورشيد و ماه فاصله ميافتد، چطور ماه تنها ميشود و اين تنهايي براي ماه يك مظلوميتي است كه بر چهرهي ماه نقش بسته است.
ماه ولايت همينطور است. اميرالمؤمنين فرمود: انا من محمد۹ كالضوء من الضوء([۲۷۹]) من از محمد و نسبت به او مثل آن هستم كه چراغي از چراغي روشن شود. نور من نور محمد است، هرچه دارم از محمد است۹، او اول است من دوم، من به او
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۲۲ *»
روشن من به او ظاهر و او به من آشكار و نمايان است. بالاخره به حسب ظاهر مفارقت رسول خدا۹ حضرت علي را تنها گذارد.
همان علي كه هيچكس جرأت نميكرد دربارهاش سخن بگويد. هركس ميخواست از حضرت علي۷ نزد رسول خدا انتقادي داشته باشد، آن چنان رسول اللّه برافروخته ميشدند و به هيجان ميآمدند كه گويا تاب از بدن مباركشان ميرفت كه چرا شما از علي طوري نام ميبريد كه بوي اهانت از آن ميآيد؟ چرا ميخواهيد از علي صلوات اللّه عليه انتقادي داشته باشيد؟ نسبت به آن بزرگوار بدگمان باشيد يا سوء تعبيري دربارهي او داشته باشيد؟ چند مرتبه پيش آمد كه رسول خدا۹ بهشدت با اصحاب روبهرو شدند كه نسبت به علي چه ميگوييد؟ شما ميدانيد دربارهي چه كسي حرف ميزنيد و از چه كسي انتقاد ميكنيد؟ از كسي كه خدا نورش را از نور من منشق كرده است، يعني حقيقت او با حقيقت من يكي است، نور او با نور من يكي است، طينت او با طينت من يكي است.([۲۸۰]) اما به حسب اقتضاي اين عالم، انشقاق پيدا شده و من رسول خدا و او اميرالمؤمنين امام اول و خليفه شده است. و الاّ به حسب واقعيت كه ما يك نور بوديم.
همان اميرالمؤمنيني كه كسي جرأت نميكرد در حضور رسول خدا۹، دربارهي او تعبير نابهجايي داشته باشد، آنچنان تنها و بيكس و بيياور شد كه بهآن بزرگوار توهينها و جسارتها كردند. بهطوري مقهور و مظلوم واقع شد كه اولُ مظلومٍ في الاسلام([۲۸۱]) دربارهاش گفته شد. همين مظلوميت آن بزرگوار مورد توجه خداست و خدا به علي و مظلوميت علي۷ بعد از رحلت رسول خدا۹قسم ياد ميكند كه به حسب ظاهر تنها شد.
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۲۳ *»
همچنين به امام مجتبي و موقعيت آن امام مظلوم۷ قسم ميخورد، واللّيل اذ ادبر. در آن آخر كار ديگر امام۷ در كمال مظلوميت بهسر ميبردند و شدت مظلوميت حضرت بهحدي رسيد كه خدا مناسب با آن مظلوميت و استيلاي ظلمتهاي كفر و طغيان اعدا و بهطور كلي مناسب با وضع آن بزرگوار، از شب آن هم در زوال شب و از نيمهاش به آن طرف ياد فرموده است. آن چنان شب ظلماني است كه كمتر نوري از ستارهاي از ستارگان ديده ميشود. اوضاع اسلام و مسلمين به واسطهي طغيان منافقين بسيار ظلماني شد.
كار امام مجتبي را بهجايي كشانيدند كه حتي امام حسين۷ از حلم و صبر ايشان و غلبهي اعادي بيتاب ميشدند. گاهي امام حسين۷طاقت نميآوردند كه وضع امام مجتبي را متحمل شوند. بهحسب معمول اين فرمايشات نقل شده تا ما بدانيم كه وضع چه بوده است. بارها ميشد كه امام حسين۷ به برادرشان عرض ميكردند كه اي كاش دل مرا تو ميداشتي و زبان تو را من ميداشتم.([۲۸۲])
نعوذباللّه نميخواهد بفرمايد كه شما ميترسيد، اينها بهحساب ما و تعابيري مناسب فهم ما و به حسب ظاهر امر است. وقتي كه اين تعابير در عالم ما ميآيد، اين طوري ميشود و معاني اينچنيني پيدا ميكند. مثل همان عرض حضرت زهرا به اميرالمؤمنين كه تا كي مانند تهمتزدگان در خانه نشستهاي؟ تا كي مانند جنين در رحم مادر، خود را در خانه پنهان كردهاي؟ اينها از باب اعتراضهاي بين ماها نيست. يك اسرار و جهاتي دارد كه منافاتي با عالم خودشان ندارد.
به علاوه، اين فرمايشات براي آن بوده است كه بهما برسد تا بتوانيم وضع مظلوميت آن بزرگواران را بهاجمال در عالم خودمان درك كنيم و متأثر شويم. ان شاء
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۲۴ *»
اللّه به اين تأثر نجات بيابيم و تقربي پيدا كنيم. تا اندازهاي هم از شقاوت و عداوت دشمنان ايشان باخبر گرديم و آنگاه به آتش تأثر در مصائب ايشان بسوزيم تا ريشهي گناهانمان بسوزد و آمرزيده شويم.
چون بالاخره بايد براي آمرزش گناهان سوختني در ما فراهم شود و به طوري بسوزيم تا گناهان ما ازبين برود و آثارش كه رطوبتهاي معاصي است در وجود ما بخشكد. ميبينيد كه چطور تأثر در مصائب آل اللّه شما را ميسوزاند و رطوبتهاي بدن شما را ميخشكاند. پس بايد متذكر اين مظلوميتها باشيم.
عرض ميكند كه اي كاش دل مرا شما ميداشتيد و زبان شما را من ميداشتم، چون امام حسين۷ مثل امام مجتبي نبودند، امام مجتبي۷ به اصطلاح نطّاق بودند و بسيار فصيح و محكم و پيدرپي فرمايشات ميفرمودند. از زبان امام مجتبي۷تمام دشمنان وحشت داشتند، اما امام حسين۷آنطور نطق نداشتند و آنطور سخنگو و نطّاق نبودند. بههمين سبب رواياتي كه از آن بزرگوار رسيده خيلي كم و فرمايشاتشان خيلي محدود است.
در جريان كربلا يك حادثهي به آن بزرگي و بهنسبت هم طولاني، از وقتي كه از مدينه خارج شدند تا وقتي كه كربلا تشريف آوردند، آن همه جريانها و اوضاع در مكه و كربلا و بعد تا عاشورا پيش آمد؛ فرمايشات آن حضرت نسبتاً كم است، خطبههايي كه حتي در جريان عاشورا در مسير كربلا ميخواندند بسيار كوتاه بود و عمدهي مطالب را ذكر ميفرمود. به تعبير آن بزرگوار زبانشان مثل امام مجتبي باز نبود، مصلحت اقتضا ميكرد كه اينچنين باشد.
اما دل آن بزرگوار معلوم است، دل امام حسين صلوات اللّه عليه. امام مجتبي در مسجد رسول خدا۹مينشستند خطيب ملعون بر منبر رسول خدا بالا ميرفت، كنار قبر رسول خدا، به اميرالمؤمنين ناسزا ميگفت و لعن ميكرد، امام مجتبي تحمل
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۲۵ *»
ميكردند. اما امام حسين نميتوانستند، چند بار از منبر بالا رفتند و خطيب ملعون را به زير كشيدند و ميخواستند او را بكشند كه مردم وساطت ميكردند و آن ملعونها را از دست حضرت حسين۷ رها ميكردند.([۲۸۳])
لازم بوده است كه اين امور پيش بيايد، تمام اينها مظلوميت امام مجتبي را نشان ميدهد. خدا هم اينطور مناسب ديده و نيمه شب به بعد را براي نشان دادن مظلوميت امام مجتبي۷ انتخاب فرموده و تعبير آورده است به و اللّيل اذ ادبر سوگند به حسن آن موقعي كه در كمال تقيه بهسر ميبرد و ظلمت كفر و نفاق منافقان امت روزگار اسلام و مسلمين را مانند آخرِ نيمه شب ظلماني كرده بود.
همچنين قسم يادميكند به حسين۷، در آن موقعي كه روي خود را با خونهاي مقدس سر و صورت خويش گلگون فرمود و از اُفق خونين كربلا نمايان ساخت و به مردم نشان داد كه اصل نور و حقيقت حق نزد ايشان است و اصل ظلمت و ريشهي باطل، كفر و طغيان بنياميه است. حقيقت نور و درخشندگي، اصل نور و صبح حقيقي ايشاناند.
خدا از آن بزرگوار و موقعيت او به صبح تعبير فرموده، و الصبح اذا اسفر([۲۸۴]) يا فرموده است و الفجر و ليال عشر([۲۸۵]) قسم به حسين صلوات اللّه عليه كه طلوع صبح صادق ولايت و حق و حقيقت در افق عالم به وسيلهي او شد و اسرار امامت به وسيلهي آن بزرگوار شرح گشت. او پدر ساير امامان شد. كربلايش در واقع قبلهي تمام دلها شد، همه متوجه او هستند. كربلاي او اينچنين، فجر شد، طلوع صبح شد براي تمام دلهاي اهل ايمان. همه مشتاق آنجايند و توجهبه آنجا و رو بهآنجا دارند، همه
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۲۶ *»
آرزوي زيارت كربلا دارند. همه ميگويند خدايا، زيارت كربلا و دفن در تربت كربلا را روزي ما كن.
آري، خداوند به اين آيات سوگند ميخورد كه حضرت فاطمهي زهرا يكي از آيات بزرگ خداست. آن بزرگوار نذير بشر و ترسانندهي انسانهاست. هركس ميخواهد، قدم جلو بگذارد و در امر ولايت آن بزرگواران به بركت شفاعت و انذارِ فاطمه۳مستحكم شود و هركس هم نميخواهد، قدم عقب كشد و دور شود و بيگانه گردد و از خاندان رسالت فاصله بگيرد. بالاخره محور، حضرت زهرا و امر، امرِ حضرت زهرا و شفاعتها به دست آن بزرگوار است. شفيعهي كبراي قيامت است كه همهي شفاعتها شفاعت اوست اگرچه در فرزندش حسين صلوات اللّه عليه ظاهر گرديده است.
خدايا، در اين شب شريف كه ما تحت قبهي حضرت سيدالشهداء در مجاورت قبر علي بن موسي الرضا۸ هستيم، تو را به حق حضرت فاطمه زهرا سلام اللّه عليها قسم ميدهيم كه ما را از شفاعت آن بزرگوار در دنيا و آخرت بهرهمند بفرما. خدايا، به عظمت او و جلالت پدر و شوهر و فرزندانش تو را قسم ميدهيم، حوائج اين جمع و حوائج تمام برادران و خواهران ايماني را در هرجا هستند، برآورده به خير بفرما. بلاهاي دنيا و آخرت از ما و از جان و مال و عِرض قاطبهي اهل ايمان برطرف بفرما. خدايا، خير دنيا و آخرت نصيب همه بفرما.
تو را قسم ميدهيم تا از دنيا نرفتهايم ما را از انوار اين بزرگواران منور و دلهاي ما را به معرفت و محبتشان نوراني بفرما. با گناهان آمرزيده شده ما را از دنيا ببر.
و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۲۷ *»
مجلس ۱۶
(شب شنبه / ۲۱ جمادي الاولي ۱۴۱۴ هـ ق ـ ۱۵ / ۸ / ۱۳۷۲)
r فضيلت نَسَبي حضرت فاطمه۳، نامگذاري فرزندان حضرت
فاطمه۳ توسط رسول خدا۹
r تعظيم و تكريم رسول خدا۹ نسبت به حضرت فاطمه۳ و تعظيم
و تكريم حضرت فاطمه۳ نسب به حضرت رسول۹
r خداوند خواست كه اضافه بر فضائل ظاهري، فضائل نوراني
حضرت فاطمه۳ را به خلق بشناساند
r «نذيراً للبشر» اشاره است به انذار عملي حضرت فاطمه۳ از پيروي
شيطان و نفس امّاره، بايد دل مانند موم نرم باشد تا دربرابر انذار آن
بزرگوار متأثر گردد، ولي اگر به واسطه معاصيسنگ باشد، متأثر نميگردد
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۲۸ *»
بسم اللّه الرّحمن الرّحيم
اميدواريم خداوند به فضل و كرمش، اين سلام و صلوات ما را در مجلس عزاي حضرت زهرا سلام اللّه عليها، به پيشگاه آن بزرگوار و پدر بزرگوار و مادر جليله و فرزندان معصومش، مخصوصاً وجود مقدس بقية اللّه صلوات اللّه عليهم اجمعين ابلاغ بفرمايد و جواب سلام و صلوات ما را عنايت و شفاعت و مرحمتشان قرار دهد، دربارهي ما و همهي برادران و خواهران ايماني هرجا هستند.
همچنين عنايت و رحمت ايشان را شامل حال همهي برادران و خواهران ايماني كه درگذشتهاند و از دنيا رحلت كردهاند، بفرمايد. همهي آنها در اين اعمال ناقابل ما از عزاداريها و طاعتها و بندگيهاي ناقابل و ناشايست، شريك باشند. از اجري كه خداوند مقرر فرموده و به فضل و كرمش وعده داده است كه به دوستان حضرت زهرا و دوستان فرزندانش كرامت بفرمايد، بهرهمند باشند.
بحث در اين بود كه آن بزرگواران آيات كبراي الهي هستند و حضرت فاطمهي زهرا هم مثل ايشان يكي از آيات بزرگ خداست. فضيلتي كه بهطور معمول دربارهي آن بزرگوار معتقد بودند آن بود كه او را دختر پيغمبر۹ ميدانستند. امتيازي كه براي آن بزرگوار قائل بودند، همين نسبت ظاهري بود كه مشهودشان بود و ميديدند. خداوند بر رسول خود۹ كرامت فرموده و دختري به او داده است كه به حسب ظاهر ميديدند آثار جلالت و عظمت از آن بزرگوار ظاهر است، از علم و كمال و عفت و عصمت و شوكت.
آناني كه رسول خدا۹ را طعن ميزدند و او را ابتر ميگفتند، يعني بعد از او كسي نميماند كه بتواند در صفات ظاهري و باطني وارث و يادگار او باشد از نسل او در
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۲۹ *»
ميان مسلمين كه دينش را حفظ كند و بتواند نام و نشان او را بعد از او نگاه دارد. بعضي خيلي مسرور بودند. خداوند حضرت فاطمهي زهرا را به رسول خدا۹ عنايت كرد و او را خير كثير([۲۸۶]) براي رسول خدا قرار داد، به طوري كه ذريهي رسول خدا از حضرت فاطمه و اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليهما بههم رسيد.
اين فضيلت و منقبت براي حضرت فاطمهي زهرا مسلم گرديد. فرمود: بسم اللّه الرحمن الرحيم انّا اعطيناك الكوثر فصلّ لربّك و انحر انّ شانئك هو الابتر([۲۸۷]) لعنة اللّه عليه. آن كسي كه سرزنش ميكرد و بر رسول خدا طعن ميزد و بهاو نسبت ابتر ميداد، خودش ابتر است و اوست كه اثر خيري از او باقي نخواهد ماند. اما خداوند از رسولش اين دختر را به يادگار گذارد و فرزندان رسول خدا از آن خاتون و اميرالمؤمنين سلام اللّه عليهما، چشمروشني عالم وجود و عرصهي انساني شدند.
خيلي از افراد اشكال ميكردند كه چطور نسل رسول خدا را به حضرت فاطمهي زهرا نسبت ميدهند. او دختر است و فرزندان شخص و نسل او بايد از جهت پسران و فرزندان ذكور فراهم گردد، فرزندان دختر به پدر نسبت پيدا نميكنند. طعنها داشتند اما در تاريخ اسلام اين مسأله به بركت قرآن آن چنان روشن گرديد كه خداوند همانطور كه به حضرت ابراهيم۷، يعقوب و اسحاق و سايرين از فرزندان و نسلهاي ذكور را نسبت ميدهد، همچنين حضرت عيسي را هم به حضرت ابراهيم۷([۲۸۸]) نسبت ميدهد. با آنكه حضرت عيسي پدر نداشت، ولي مريم مادرش به حضرت ابراهيم۷نسبت داشت، پس از طريق مادر به ايشان نسبت پيدا كرد و حضرت عيسي با حضرت يعقوب و اسحاق و يوسف و سايرين از فرزندان حضرت ابراهيم۷، بدون تفاوت رديف شد.
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۳۰ *»
بارها حتي خلفاي عباسي در فكر بودند كه اين منقبت را از خاندان رسالت بگيرند و بگويند كه فرزندان علي منسوب به علي هستند و منسوب به رسول خدا۹نيستند. بارها اين مجادلهها و مباحثهها را داشتند و از فرزندان اميرالمؤمنين به علوي تعبير ميآوردند. كساني كه به قرآن واقف و از اين جهات قرآن آگاه بودند، بر آنها اين آيات را ميخواندند و روشن ميساختند كه امر چنين است كه خدا قرار داده، فرزندان رسول خدا از طريق حضرت فاطمهي زهرا و اميرالمؤمنين۸ هستند و از اين دو بزرگوار به هم رسيدهاند امام حسن و امام حسين و همچنين ساير فرزندان امام حسين و امام حسن:همه و همه، منسوب به رسول خدا۹ هستند.
اين فضيلت، فضيلتي ظاهر بود و همين نسبت ظاهري را براي حضرت فاطمهي زهرا۳ يگانه فضيلت ميدانستند. نوع مسلمين نهايت فضيلتي كه براي آن حضرت قائل بودند، همين بود كه او دختر پيغمبر است. همچنين شوهر او اميرالمؤمنين است، او فرزنداني دارد كه مورد توجه رسول خدا هستند، مثل حسن و حسين و زينب و امّكلثوم و البته محسن.
محسن را رسول خدا محسن ناميدند. قبل از آنكه حضرت از دنيا بروند، حضرت فاطمهي زهرا محسن را داشتند، جنين در رحم مادر بود. چون تمام اسمهاي فرزندان اميرالمؤمنين را رسول خدا معين ميكردند، البته به وحي و نازل شدن جبرئيل و دستور خدا بود كه نام هريك را چه بگذارند. محسن قبل از شهادتش و قبل از رحلت رسول خدا۹ به اين نام مقدس ناميده شد كه رسول خدا نام دادند.([۲۸۹])
اميرالمؤمنين فرمودند: سعي كنيد فرزندانتان را نامگذاري كنيد، اگرچه در رحم هستند و اگرچه به طور اجمال. مثلاً بگوييد اگر دختر است اسمش فاطمه و اگر پسر
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۳۱ *»
است نامش محمد باشد. وقتي كه ولادت يافت، خواستيد به همين اسمها باقي باشند، اگر نه، در روز هفتم ميتوانيد تغيير دهيد و اسم ديگري براي آنها انتخاب كنيد. چون اگر كامل به حسب خلقت ظاهري به دنيا نيامدند و سقط شدند، وقتي كه اسم داشته باشند، در قيامت به اسم صدا زده ميشوند و مشخص ميگردند. چون اسم باعث تشخص ميشود، شخص در قيامت معين ميگردد. جنينهايي كه سقط شدهاند به همان اسمي كه ناميده شدهاند، خوانده ميشوند. بعد حضرت استدلال فرمودند كه محسن را رسول خدا نامگذاري كردند. قبل از رحلتشان اسم اين فرزند را معين فرمودند با آنكه هنوز جنين و در رحم مادر بود.([۲۹۰])
البته بهحسب ظاهر اسمهاي مبارك امام حسن و امام حسين، زينب، امّكلثوم بعد از ولادت مشخص ميشد.
حضرت امّكلثوم را بعضي گفتهاند اسمشان زينب صغرا و خود زينب سلام اللّه عليهما زينب كبرا بوده، اسم هر دو زينب بوده است. امّكلثوم كُنيه است، همچنانكه كُنيهي زينب كبرا اُمّالحسن بوده است. عرب رسم دارند مخصوصاً در آن زمان، علاوه بر اسم، كُنيه هم براي پسر يا دختر قرار ميدادند، همان موقع ولادت يا هر موقعي كه اسمگذاري ميكردند و اسم معين ميكردند. اسم زينب كبرا زينب و كنيهشان امّالحسن بود و امّكلثوم بيشتر به همين كنيه معروف بودند و در تاريخ هم نوعاً به ايشان همان امّكلثوم گفته ميشده است براي آنكه از حضرت زينب سلام اللّه عليهما ممتاز و مشخص باشند. بهحضرت زينب نوعاً زينب ميگفتند و به كنيه آن بزرگوار را صدا نميزدند، اما امّكلثوم را به كنيه صدا ميزدند و شهرتشان در تاريخ هم به همان كنيه است، اسمشان زينب صغرا بوده است.
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۳۲ *»
وقتيكه امام حسن به دنيا آمدند، رسول اللّه۹ اسمشان رامعين فرمود، جبرئيل نازل شد و اعلام كرد. امّايمن ميگويد: من ديدم حسن ولادت يافت و فاطمهي زهرا سلام اللّه عليها بعد از وضع حمل حسن۷برخاستند، وضو ساختند و مشغول نماز شدند. تعجب كردم، فكر كردم كه ايشان هم مثل زنهاي ديگر بايد دورهي نِفاس داشته باشند. خدمت رسول خدا شرفياب شدم، عرضه داشتم: يا رسول اللّه۹، من ديدم كه بعد از وضع حمل، زهرا سلام اللّه عليها برخاست، وضو ساخت و مشغول نماز شد. رسول اللّه۹فرمودند: بَنات و دختران انبيا نميبينند آنچه كه زنهاي ديگر در دورهي عادت ماهيانه يا موقع وضع فرزند ميبينند.([۲۹۱]) فاطمهي من بتول است.
به حسب اصل لغت، بتول به همين معناست. اين اسم قرار داده شد، چون آن بزرگوار و ساير دختران انبيا و چه بسا دختران اوصيا مثل زينب كبرا و امّكلثوم يا فاطمهي بنت الحسين و سايرين كه از معصومين:هستند، فاطمهي معصومه دختر موسي بن جعفر۸ و دختران ساير اوصياي رسول خدا، ائمه:، شايد اوصياي امتهاي پيشين هم همينطور بودهاند كه خداوند به حرمت ايشان، دخترانشان را از اين امور پاك و منزه قرار داده است.
چون فرمود ديدن خون در اين حالات، عقوبتي است كه فراهم شده و نقصاني است كه در ايمان ايشان فراهم ميگردد([۲۹۲]) زيرا در آن مدت از عبادت منقطع ميشوند و نبايد عبادتهاي مقرر را از قبيل نماز، روزه و ساير عبادتهايي كه طهارتِ از اين حالاتشان در آنها شرط است، انجام دهند. اين نقصان ايمان و نقصان كمال است و آن بزرگواران از اينگونه نقصانهاي زنانگي منزه هستند.
خدمت رسول خدا امّايمن اين عرض را كرد و حضرت اينطور جواب فرمودند.
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۳۳ *»
بعد وقتي كه اميرالمؤمنين قنداقهي امام مجتبي را خدمت رسول خدا۹ آوردند، عرضه داشتند كه فاطمه به من گفت: نام اين فرزند را چه ميگذاريد؟ گفتم: بر رسول خدا سبقت نميگيرم. به نقلي هم حضرت نبودند، در سفري بودند، بعد كه تشريف آوردند جريان خدمتشان عرض شد. فرمود: من هم در نامگذاري فرزندان تو اي علي، بر خدا سبقت نميگيرم. همانطور كه فرزندان هارون را موسي به وحي الهي اسم برايشان معين ميكرد، من هم بايد به وحي الهي اسم معين كنم. جبرئيل نازل شد بعد از تهنيت و تبريك، از طرف خداوند دستور داد كه اسم اين بزرگوار حسن است يا همينطور در امر امام حسين۷، در امر زينب كبرا و همچنين امّكلثوم.([۲۹۳])
اما رسول خدا۹ محسن را قبل از ولادت اسمگذاري كردند، چون براي حضرت معلوم بود كه چه حوادث و مصائبي در پيش است. اولاً آن بزرگوار رحلت ميفرمايند و، بعد هم هنوز اين جنين ششماهه است كه به ظلم اشقيا، خدا لعنتشان كند، سقط خواهد شد. بههمين سبب، رسول خدا قبلاً اسمگذاري فرمود، البته به وحي الهي بود. اين دستور را هم دادهاند، اميرالمؤمنين فرمودند كه شماها هم بچههايتان را تا وقتي كه در رحم هستند اسم بگذاريد كه اگر سقط شدند، صاحب اسم باشند و در قيامت به آن اسم خوانده شوند. چنانكه رسول خدا۹ محسن را قبل از رحلت و مفارقتشان از اين عالم محسن ناميدند.
در هر صورت اينها فضائل ظاهري حضرت فاطمهي زهرا سلام اللّه عليها بود كه فرزندانش به رسول خدا نسبت داشتند و حرمت داشتند، خودش هم كه به رسول اللّه نسبت و حرمت داشت. به اميرالمؤمنين نسبت داشت و حرمت داشت. اين حرمتها معلوم بود، كمالات او، علم او و حالاتي كه رسول خدا اظهار ميداشتند و
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۳۴ *»
نشان ميدادند كه آنچه كه فاطمه انجام ميدهد، مورد خشنودي پدر بزرگوارش است.
آن چنان رسول خدا از حضرت زهرا و رفتار و روش و سيرهاش شادمان بودند و اظهار مسرت به وجود آن بزرگوار داشتند كه براي همهي امت مشخص بود. همه تعجب ميكردند كه چرا رفتار يك پدر دربارهي فرزند، آن هم دختر به اينطور است؟! حضرت اعلام ميفرمودند كه اين رفتار نيست مگر به فرمايش خدا و دستور پروردگار.([۲۹۴])
هر موقعي كه حضرت زهرا بر پدر بزرگوارش وارد ميشد، رسول خدا از جا حركت ميكردند و به استقبال زهرا ميرفتند و دستش را ميبوسيدند، او را ميآوردند در جاي خود مينشاندند و خودشان دوزانو حضور حضرت زهرا مينشستند.([۲۹۵]) نعوذباللّه چه تعبيري عرض كنم؟ آنچنان رسول خدا۹خاضع جلوي حضرت زهرا دوزانو به زمين مينشستندكه هركس ميديد و نميشناخت كه اينها كيانند، با خود ميگفت، نعوذباللّه، كه اين مرد بنده و عبدي است كه در حضور خاتون خود نشسته است. به فارسي بگويم، نعوذباللّه غلامي در حضور خاتون خود نشسته است. اينطور خاضعانه با حضرت فاطمهي زهرا سخن ميفرمود و رفتار ميكرد.
همچنين حضرت فاطمهي زهرا هم هر موقعي كه پدر بزرگوار وارد ميشدند از جا برميخاست، به استقبال پدر ميرفت دستهاي پدر را ميبوسيد،([۲۹۶]) به رسول خدا يا ابتاه خطاب ميكرد.
يك وقتي آيه نازل شد كه حضرت رسول را بين خودتان آن طوري كه معمول و متداول بين خودتان است، صدا نزنيد. در هنگام خواندن و صدا زدن، او را رسول اللّه و نبي اللّه بگوييد. حضرت فاطمهي زهرا هم آيه را شنيدند. در اولين برخورد بعد از
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۳۵ *»
نازلشدن اين دستور عرضه داشتند: يا رسول اللّه. فرمود: نه فاطمه، تو نه، تو مُستثنا هستي، تو همان يا ابتاه بگو، اي پدر من، اي باباي من، تو همانطور بگو.([۲۹۷]) حضرت فاطمهي زهرا هم يا ابتاه و بعد به حرمت آيهي نازل شده، يا رسول اللّه عرض ميكردند.
رسول خدا در تمام حالاتشان عظمت و جلالت حضرت فاطمهي زهرا سلام اللّه عليها را نشان ميدادند. تا آنكه مصلحت شد خداوند حضرت زهرا را به خلق بشناساند، وقتيكه بنا شد حضرت فاطمه را بشناساند و مقام و منزلت او را آشكار كند، آيه نازل فرمود: كلاّ و القمر، فكر نكنيد فاطمه همين نسبتها و فضائل ظاهري را دارد و بس، مثلاً او را دختر پيغمبر، همسر اميرالمؤمنين، مادر حسن و حسين، صاحب علم و كمال، زهد و تقوا و صاحب عزت ظاهري ميدانيد. البته اينها همه سر جايش محفوظ و هر كدام نور علي نور است.
فاطمه مقاماتي دارد كه آنها اصل مقامات اوست. اينها همه فضائل ظاهري است. البته همين نسبتها به آخرت ميآيد. همهي اين نسبتها براي حضرت زهرا نور بر نور و كمال بر كمال و فضيلت فوق فضيلت است. رسول اللّه فرمود: كلّ حسب و نسب منقطع يوم القيمة الاّ حسبي و نسبي.([۲۹۸]) تمام نسبتها، حسبها، حرمتها و احترامها، همه و همه از بين ميرود و منقطع ميشود و در قيامت ديگر از آنها اسم و رسمي در كار نيست. آنچه كه در قيامت باقي است، حسب و نسب من است.
يعني هركس به رسول خدا نسبت دارد، به رسول خدا منتسب است، به فخر آن بزرگوار مفتخر است، به عزت او عزيز و به كرامت او مكرّم است، در نزد خدا آن عزت و حسب و نسب برايش باقي است و آنجا موجود است.
الحمدللّه همين ايمان و ولايت و محبت است كه همه را به رسول خدا و
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۳۶ *»
اميرالمؤمنين و حضرت فاطمهي زهرا نسبت داده است. همان فرمايشي كه فرمود: انا و علي ابوا هذه الامة([۲۹۹]) من و علي پدر و مادر اين امتيم. يعني با ايمان و ولايت و محبت ايشان، نسبت به رسول خدا و به اميرالمؤمنين و حضرت فاطمهي زهرا پيدا ميشود. همهي اهل ايمان به ايشان نسبت دارند و منسوباند. هركه با ايمان و ولايت ايشان از دنيا رفت، در حسب و نسب ايشان و محشور با ايشان و به عزت ايشان در آخرت عزيز و به كرامت ايشان در آخرت مكرم است.
اما خدا نكند اين سبب يعني ايمان، ولايت و محبت قطع بشود. اگر قطع شد، در آخرت هيچ نسبي و هيچ حسبي نزد پروردگار ارزش ندارد. چون همهي نسبها منقطع است، چيزي نيست و اصل و ريشهاي ندارد. اين نسبتها و حسبها همه اعراض دنيايي و مربوط به دنياست. آنجا اصل جلوهگر ميشود، آنچه كه اصالت دارد و اصل است، نمودار ميگردد. اگر در دل كسي ايمان و ولايت و محبت باشد، به رسول اللّه منسوب خواهد بود. همهي مؤمنين و مؤمنات فرزندان رسول اللّه هستند. همه ميبينند كه پدرشان پيغمبر است. همه ميبينند كه به ائمهي معصومين:، به حضرت فاطمهي زهرا سلام اللّه عليها نسبت دارند. نسبتها در آنجا اينچنين است.
البته نسبت رسول خدا، دربارهي امام حسن، امام حسين، حضرت فاطمه و ساير معصومين چه شرافت و جلوهاي در آنجا دارد، خدا ميداند! خدا ان شاء اللّه همهي ما را به بركت ايمان و محبت و ولايت ايشان اهل نجات قرار بدهد.
حال خدا ميخواهد بفرمايد كه علاوه بر اين نسبتهاي ظاهري حضرت زهرا، آن بزرگوار را به مقامات و شئونات نوراني او بشناسيد. براي بيان اين مطلب قسم ياد ميكند، قسم به ماه ولايت اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه، قسم به حسن كه آن بزرگوار
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۳۷ *»
در مقامي قرار گرفت كه دورهاش به واسطهي كفر و طغيان بنياميه ظلماني مانند شب شد آن هم از نيمهي شب بهآن طرف و، قسم به حسين كه آن بزرگوار با خون خود حق را آشكار كرد بهمانند آشكارشدن صبح از افق و تاريكيهاي آخر شب.
سوگند به حق اين آيات كريم و نوري الهي كه حضرت فاطمهي زهرا يكي از آيات بزرگ خداست، مثل پدرش، شوهرش و فرزندان معصومش كه در ميان شما آمد. انّها لاحدي الكبر.
اما نذيراً للبشر، مصيبتها متحمل شد، بار گران مصيبت به دوش كشيد، بلكه باب شروع مصائب خاندان رسالت شد. اول ظلم ظالمان، از ظلم به او شروع شد، اهانت به خاندان رسالت، از اهانت به حضرت زهرا شروع شد، در اسلام اول جسارت، جسارت به حضرت فاطمهي زهرا بود، اول شهيد بعد از رسول خدا۹ در خانهي حضرت زهرا، محسن بود، بعد هم خود حضرت زهرا شهيد شد. تحمل اين مصيبتها انذار حضرت زهراست. اينطور انذار ميدهد و بشر را از طغيان، از كفر، از متابعت هواي نفس، از اعراض و پشت كردن به خداي متعال ميترساند كه كار بشر را به اينجاها ميكشاند.
نذيراً للبشر، خواست بهبشر بفهماند و عملاً نشان دهد كه چگونه بشر در معرض خطر است! چقدر اين بشر خطرناك و در معرض خطر است! اغواي شيطان، هواي نفس اماره او را به كجاها ميكشاند و چه جرائم و مظالمي از دست او صادر ميشود!
نذيراً للبشر، البته لمن شاء منكم انيتقدّم او يتأخّر حالا آيا بشر در برابر اين انذار، قدم جلو ميگذارد؟ ترس او را فراميگيرد؟ آيا انذار حضرت زهرا او را متنبه ميسازد؟ آيا از طغيان و كفر و شقاوت دستبرميدارد و به خاندان رسالت دل مينهد؟ آيا به ايشان دل ميدهد آنچنانكه موم در برابر نقش نگين متأثر ميشود؟
مثلي عرض كنم، اين تربتهاي مبارك را كه مُهر ميكنند، موم همراهش مُهر
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۳۸ *»
است. روي آن موم را با انگشتري كه نقش نگيني داشته باشد، نقش ميكنند و موم متأثر شده و نقش رويش افتاده است. بعد از آنكه نقش شد، آنقدر موم محترم است كه باعث حفظ تربت ميشود، يعني بهطور كلي نميگذارد شياطين جلو بيايند و تربت مبارك را لمس و مسّ كنند. البته ميدانيم كه در حرم مطهر امام حسين صلوات اللّه عليه طبق دستور بايد اين تربت مهر شود.
خدا ان شاء اللّه روزي همهي اهل ايمان كند. آناني كه ميدانند، شايد سالهاي پيش موفق به زيارت شدهاند، به اين كار هم موفق بودهاند. براي آنانيكه نميدانند يا مشرف نشدهاند عرض ميكنم. البته اين عمل، يعني مهر كردن تربت در كربلا، منحصر است به كساني كه كتاب مبارك كفاية المسائل را خوانده و از اين دستور باخبرند و مخصوص اين سلسله است. البته بعضي از اين دستور خبر دارند، حديث شريف آن در كتاب مستدرك الوسائل مرحوم ميرزا حسين نوري است. در خود وسائل الشيعه هم نقل نشده كه مرحوم شيخ حرّ عاملي نوشته و تأليف كرده است. اما ميرزا حسين نوري در كتاب مستدرك حديث را آورده است و هركس هم به مستدرك مراجعه ندارد بيخبر است.
خود من در كربلا ميخواستم تربت را مهر كنم و مراسمش را انجام بدهم، كتاب مبارك كفايه همراهم نبود. مانده بودم چهكار كنم، بالاخره رفتم نجف، آنجا از كتابخانهاي مستدرك را گرفتم، حديثش را يادداشت كردم، آمدم كربلا. آنگاه تربتهايي را كه قبلاً تهيه كرده بودم، طبق آن دستور كه بايد بروند در حرم مطهر امام حسين۷، از آب فرات غسل كرده باشند و در سمت بالاي سر قبر مقدس، چهار ركعت نماز به دو سلام بخوانند. در آن نمازها دستوري و بعد از نمازها سجدهي شكري دارد كه هزار مرتبه شكراً شكراً گفته ميشود.
بعد مطابق دستور تربتها را بردارند، داخل ظرفي، دستمالي، پارچهاي بگذارند. بعد آن قطعهي كوچك موم را با نگيني كه نقش آن ماشاء اللّه لاقوة الاّ باللّه
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۳۹ *»
استغفر اللّه و پشت آن نگين هم مرسوم است كه محمد و علي مينويسند كه دو طرف موم را به دو طرف نگين نقش ميزنند. آن گاه آن موم را همراه با آن تربت قرار ميدهند.
امام ميفرمايند: تمام شياطين و جنهايي كه در خارج از حرم منتظرند تا تربتي خارج شود و آن را مس كنند، نميتوانند نزديك آن شوند. آنها معطل هستند تا از حرم امام حسين۷كه از هر طرف قبر مقدس، پنج فرسخ است تربت بيرون بيايد كه مس كنند و شفا بيابند. وقتي كه شياطين و جنها تربت را مس ميكنند اثرش كم ميشود. در اولِ حرم، يعني ابتداي پنج فرسخ از هر طرف ملائكه با حربهها ايستادهاند و نميگذارند كه شياطين داخل شوند. ميفرمايد: وقتي كه مهر كردي، از حرم كه خارج شدي، ديگر بهحرمت آن مهر جرأت نميكنند نزديك بشوند. تا آن مهر همراه آن تربت است، تربت مصون و محفوظ است و اثرش مثل اثر داخل حرم است و كم نميشود.([۳۰۰])
حال ببينيد يك موم به واسطهي آن نقش مقدس نگين، اين حالت را پيدا ميكند كه تربت امام حسين۷ را حفظ ميكند و آن را از مسّ شياطين نگاه ميدارد. اين مثل بود، ان شاء اللّه طينتهاي ما از طينت امام حسين يعني از فاضل طينت ايشان باشد و دلهاي ما به مانند موم در برابر انذار حضرت زهرا سلام اللّه عليها قرار بگيرد و متأثر شود. عبوديت و بندگي و ولايت و محبت از آن انذارها بر اين مومهاي قلب ما زده بشود. آخر رقّت دل بايد داشته باشيم، دلهايمان در مقابل انذار حضرت فاطمهي زهرا سلام اللّه عليها نرم باشد، با گوش دلمان نالهي حضرت زهرا را ميشنويم، با گوش سرمان هم كه ذاكران ميگويند.
هر سال دههي فاطميه است، در ميان سال هم گاهگاهي متذكر ميشوند و اين مصيبت را ذكر ميكنند، مصيبت حضرت زهرا را ميشنويم، دلهاي ما ياابتاه حضرت
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۴۰ *»
زهرا را در ميان در و ديوار ميشنود كه متأثر ميشويم، گوشهاي ما ميشنود كه به ضجه درميآييم و گريه ميكنيم. بايد دلهايمان در برابر اين انذار حضرت زهرا موم و نرم باشد. او ما را با انذار خود ميترساند، آن بزرگوار به ما ميگويد، بترسيد از عذاب خدا، انذارمان ميدهد.
ما بايد پند بگيريم، دلهاي ما ترس پيدا كند. نكند خداي ناكرده با اولي و دومي محشور بشويم. نكند ما از اتباع آنها به حساب بياييم و خداي ناكرده با ارتكاب معصيت و، معصيت پشت معصيت دل ما آن چنان شود كه از خدا و اولياي خدا، نعوذباللّه اعراض كنيم و در موقع رفتن، بدون ايمان و ولايت از دنيا برويم. قدري بايد دلها بترسد، متوجه شويم، تائب باشيم، نادم باشيم، توبه كنيم، پشيمان باشيم تا به بركت انذار حضرت زهرا مورد شفاعت واقع بشويم. ان شاء اللّه با ايمان و ولايت از دنيا برويم.
لمن شاء منكم انيتقدّم او يتأخّر، هركس از شما ميخواهد و از خدا نجات را طلب ميكند، خداوند كمكش ميكند، پايش را جلو بگذارد، قدري ترقي كند در ايمان، محبت، ولايت، آثار ترقي در ظاهر او ديده بشود. هركس هم ميخواهد پا را از ولايت عقب كشد و از اهل ايمان، از ايمان، از معرفت، از محبت، از بصيرت، از طلب معارف، از عمل به دين، از عمل به احكام دين، از تقوا فاصله بگيرد، هرچه كه فاصله بگيرد قطعاً و يقيناً و مسلّماً قلبش مثل سنگ ميشود كه هرچه رويش بخواهند نقش نگين بزنند، اثر نميكند. شما روي سنگ هرچه نقش نگين بگذاريد، اثر نميكند و فايده ندارد.
خداوند ميفرمايد: ثمّ قست قلوبكم من بعد ذلك فهي كالحجارة او اشدّ قسوة.([۳۰۱]) در برابر اين معجزات، انذارها و فرمايشات، دلهايي است كه هيچ متأثر نميشود. خدا
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۴۱ *»
ميفرمايد آن دلها مثل سنگ بلكه بدتر از سنگ است. حالا سنگهايي هست كه به واسطهي خوف خدا اصلاً ميشكند، بعضي سنگها از دلشان آب ميجوشد، آب بيرون ميآيد، اما اين بشر دلي پيدا ميكند كه اصلاً انذار مثل حضرت زهرا هم در آن اثر نميكند، نالهي حضرت زهرا هم در آن اثر نميكند.
خود دومي ملعون نوشت: وقتي كه به دستهاي زهرا تازيانه ميزدم، صداي نالهاي از دل زهرا كنده شد كه مثل آنكه مدينه را به سر من كوبيدند! اما مگر دلش به رحم آمد؟ ميگويد در را بر زهرا فشردم و وارد خانه شدم. زهرا نالهاش بلند شد، دانستم كه جنينش را سقط كرده است. چنان ناله ميكرد كه از نالهاش فهميدم بچهاي كه در رحم داشت سقط كرده است.
آيا رحم كرد؟ نهخير، مينويسد: وارد شدم، ديدم كه زهرا صورتش باز است، آخر با چادر و معجر كه پشت در نيامده بود، صورت حضرت زهرا سلام اللّه عليها باز بود. مينويسد: دو سيلي محكم به صورت زهرا زدم كه گوشوارههاي زهرا روي زمين افتاد.([۳۰۲])
لعنة اللّه علي الظالمين، لعنة اللّه علي الظالمين.
و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۴۲ *»
مجلس ۱۷
(شب يكشنبه / ۲۲ جمادي الاولي ۱۴۱۴ هـ ق ـ ۱۶ / ۸ / ۱۳۷۲)
r هر يك از فضائل ظاهري حضرت فاطمه۳ كافي بود در اينكه همه
امت وظيفه داشتند، او را احترام كنند
r تأثرهاي آن بزرگوار براي مصائبي بود كه بر دين وارد گرديد
r مقصود اصلي از زحمات پيامبران:
r پيامبران با آن شرافتي كه داشتند ـ نمونهاش آدم۷ و آثار روح نبوت
در او ـ صدمهها ديدند و برخي كشته شدند براي اينكهمقامات نوراني
حضرات معصومين: را به امتهاي خود ابلاغ كنند
r اشتباه مفسران مخالف دربارهي آيات مربوط به حضرت آدم۷
r اشتباه برخي از دانشمندان اروپايي در اثر پيشرفت رشتههاي طبيعي
r اصل روح نبوت در معصومين: است و در پيامبران گذشته اشعهي
اين روح بوده است، آدم اول ايشانند، معناي آيه «و لقدكرمنا بني آدم»
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۴۳ *»
بسم اللّه الرحمن الرحيم
همانطور كه در اين صلوات مخصوص حضرت زهرا سلام اللّه عليها كه از زبان مقدس فرزندش امام عسكري۷ صادر گرديده است مشاهده ميكنيم، آن بزرگوار به ذكر فضائل ظاهري حضرت فاطمهي زهرا سلام اللّه عليها پرداختهاند.
هريك از اين فضائل كه آن بزرگوار در اين صلوات شريف ذكر ميفرمايد، كفايت ميكرد براي آنكه امت از شأن او احترام كنند و منزلت او را حرمت كنند و در رضايت او كوشش كنند و با خواست او مخالفت نكنند. چه رسد به آنكه، نعوذباللّه، بهاو توهين كنند و در حقش استخفاف روادارند و كار را به جايي بكشانند كه حق او را غصب كنند و نسبت به او اينهمه جسارت ورزند. بعد هم اين همه مصائب بر او وارد سازند.
جميع امت در آن زمان، كه در آن شرايط حاضر بودند و از وضع مدينه باخبر ميشدند، همه در اين جرائم شريكاند. مگر آنانيكه تابع امر اميرالمؤمنين بودند و مثل آن بزرگوار در تقيه بهسر ميبردند. چه تقيهي سختي و چقدر دردناك!
شما گاهي كه فرصتي داريد، تأمل كنيد، فكر كنيد كه اگر در آن زمان ميبوديد و بر بصيرت بوديد چنانكه خدا بر شما منت گذارده است و الحمدللّه رب العالمين اهل محبت و معرفت و بصيرت نسبت به خاندان رسول خدا۹ هستيد. فكر كنيد، اگر در آن زمان ميبوديد و مجبور بوديد كه صبر و تحمل و تقيه كنيد، بر شما چه ميگذشت؟! و چقدر زندگي در آن دورهها گران و سخت ميگذشت!
آنگاه ميتوانيد اجمالاً به داد دل سلمان برسيد، به داد دل ابوذر برسيد، به داد دل مقداد و عمار برسيد كه آن بزرگواران اهل معرفت و بصيرت و محبت بودند اما نميتوانستند در مقام دفاع از حق حضرت زهرا برآيند و شب و روز نالهها و گريههاي
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۴۴ *»
حضرت زهرا را ميشنيدند و غربت حضرت زهرا را بهچشم ميديدند.
اين غربت حضرت زهرا سلام اللّه عليها، چه غربتي و چقدر دردناك است! تا وقتي كه ميتوانست راه برود، محل گريه و نالهي او بقيع بود. صبح كه از خانه خارج ميشد، فقط امام حسن و امام حسين دو كودك، جلو جلوي مادر حركت ميكردند. مادر پشت سر اين دو كودكش وارد بقيع ميشد، زير آن درخت سدر كه سايهاي داشت مينشست، آن دو كودك هم در كنار مادر و در مفارقت پدر گريه ميكرد، بر غصب خلافت گريه ميكرد، بر غصب فدك گريه ميكرد، بر مظلوميت اميرالمؤمنين اشك ميريخت، براي غربت دين گريه ميكرد.
آن بزرگوار ميديد كه غصب خلافت اميرالمؤمنين مبدأ چه فتنههايي در اسلام و چه گرفتاريها و مصائبي براي خاندان رسالت است! آن بزرگوار مشاهده ميكرد كه بيعت شوم سقيفه كار را به كجا خواهد كشانيد. او سرنوشت فرزندان معصومش را به واسطهي بيعت در سقيفه ميديد، آينده را به چشم ميديد كه چه خواهد شد و چه مصائبي براي خاندان رسالت در پيش است!
وقتي كه از آن بزرگوار سؤالاتي ميشد و جواب ميفرمود، از جوابهاي او برميآيد كه تأثرهاي حضرت فاطمه سلام اللّه عليها براي چيست. مصيبت، مصيبت دين، مصيبت قرآن و مصيبت اسلام بود. آن همه زحمات رسول خدا۹، آن همه زحمات انبيا:براي ابلاغ دين خدا، حال با آن بيعت شوم، تمامش بهحسب ظاهر نقش بر آب شده است!
تمام انبيا آمدند كه بگويند حق محمد و آل محمد:چيست. همهي زحمات انبيا دربارهي اين بود كه بشر را با مقام ولايت ايشان آشنا كنند([۳۰۳]) و به خلق بشناسانند
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۴۵ *»
كه ايشان هستند آن كساني كه خداوند آنها را از ميان جميع خلقش برگزيده است براي اُسوهبودن، قُدوهبودن، براي آنكه وجهاللّه و قبلهي خلق باشند، همه رو به ايشان كنند، همه توجه به ايشان كنند، همه معرفت ايشان را تحصيل كنند، همه محبت و مودت ايشان را در دل داشته باشند. همهي زحمات و ابلاغ سخت انبيا براي اين امر بود.
خدا ميداند چقدر سخت بوده است! هر نبوتي كه به انجام ميرسيده و هر پيغمبري كه مبعوث ميشده و مرسل بوده چقدر متحمل زحمات ميشده است! مگر اَعباء رسالت آسان است؟ با آن لطافت و درجهي كمالي كه آن بزرگواران داشتند، ميآمدند و با اين خلق منكوس معاشر ميشدند! ميآمدند و در ميان اين خلق عمري را به زحمت ميگذرانيدند، چقدر تلاش ميكردند! چقدر صدمه ميديدند! چقدر اهانت به آنها ميشد!
بعضي از انبيا معجزات و بعضي كتاب داشتند، بر آنها كتب آسماني و صحف نازل ميشد، معجزات از دستشان جاري ميشد، همه و همه براي آنكه بگويند كه خداوند محمد و آل محمد:را از ميان خلق برگزيده است و انوار پروردگار و مظاهر كمال او ايشان هستند. همهي كمالات پروردگار و انوار او را بايد در ايشان جستجو كنيد و هر خير و كمال و نوري را از ايشان بطلبيد.
زحماتشان اجمالاً براي شما معلوم است. چقدر صدمه ديدند! در بين طلوع صبح تا طلوع آفتاب همين بنياسرائيل هفتاد پيغمبر را كشتند!([۳۰۴]) آيا اين امر در نزد خدا آسان است؟ به تعبير ديگر، آيا براي خدا ارزان تمام ميشود؟ هفتاد پيغمبر صاحب روح نبوت كشته شدند! آنها را كشتند، طلوع آفتاب كه شد، آمدند بازار و مغازهها را باز كردند، مشغول كار و كسبشان شدند. گويا آب از آب تكان نخورده و ابداً حادثهاي پيش
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۴۶ *»
نيامده است.
بيجهت و بيعلت يك حيوان را نميشود كشت، اجازه نميدهند كه كسي براي هوا و هوس بهشكار برود،([۳۰۵]) آخر اينها براي چيست؟ اين جان حرمت دارد مگر جان آنها كه از حرمت خارج شوند و موردي پيدا كند كه به حق كشته شوند، حيوان يا انسان. اما جان و روح انبيا:، كه ديگر روح نبوت است با آن شرافتي كه خدا براي روح نبوت مقرر كرده است.
يك نمونهاش را كه در آدم علي نبينا و آله و عليه السلام ظاهر كرد، چه اوضاعي در عالم ملكوت پيدا شد! چه فتنهاي در عالم ملكوت برانگيخته شد و چه اوضاعي دست داد! فرمود: انّي جاعل في الارض خليفة.([۳۰۶]) آن روح را روح خلافت ناميد و صاحب آن روح را خليفة اللّه معرفي كرد. آن، روح نبوت و روح وحي بود، آشناشدن با رضا و غضب الهي بود، قابلشدن براي تعلق وحي بود. چنان روحي كه اين آثار، مخصوص آن بود و از روحهاي ديگر سرنميزد. اين آثار از روح نباتي سرنميزند، پس آن شرافت را ندارد، از روح حيواني سرنميزند پس حيوان آن شرافت را قطعاً ندارد، از روح انساني اين آثار سرنميزند، پس آن شرافت را ندارد. اين آثار از روح نبوت سرميزند.
تعليم اسمهاي اشيا براي خاطر آن روح بود. و علّم آدم الاسماء كلّها ثمّ عرضهم علي الملئكة فقال انبـئوني باسماء هؤلاء ان كنتم صادقين.([۳۰۷]) پس روح مَلَك چنين شرافتي ندارد. ملائكه عرض كردند: أتجعل فيها من يفسد فيها و يسفك الدماء و نحن نسبّح بحمدك و نقدّس لك،([۳۰۸]) خدايا، چه تصميمي گرفتهاي؟ بر چه عزمي هستي؟ آيا
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۴۷ *»
باز ميخواهي در روي زمين كساني را قرار دهي كه فساد كنند و در زمين اِفساد و خونريزيها داشته باشند؟ ما كه هستيم و تو را به حمدت تسبيح ميكنيم و تو را تقديس ميكنيم. عبادت و بندگي تو به وسيلهي ما انجام ميشود، ديگر اين چه قصد و عزمي است كه داري اي خداي ما؟ به همين اعتراض، گرفتار شدند و در ظلمات قرار گرفتند كه چرا بر امر پروردگار و مشيت او اعتراض كردند.([۳۰۹])
معلوم ميشود كه از روح مَلَكي هم اين آثار صادر نميشود. وقتي كه خداوند اسمها را تعليم آدم فرمود، بر جميع ملائكه، اشيا و مُسمّيات و موجودات را عرضه داشت، فرمود: انبـئوني باسماء هؤلاء ان كنتم صادقين، قالوا لا علم لنا الاّ ماعلّمتنا،([۳۱۰]) حالا شما اگر راست ميگوييد، اسمهاي اين اشيا را بهمن خبر بدهيد. عرض كردند: ما علم نداريم، ما چيزي سرمان نميشود مگر همانكه تو يادمان بدهي، اي پروردگار ما.
خداوند اينها را كه بيجهت در قرآن ذكر نميفرمايد. براي آن است كه بدانيم آثاري كه روح نبوت دارد، مختص به خودش است. جميع شرافتها و كمالها براي همين روح است كه در ساير موجودات نيست، در نباتات، حيوانات و انسانها نيست. وقتي كه آن روح در كسي قرار داده شد و در ميان انسانها آمد، خليفة اللّه ميشود. او خليفة اللّه و جانشين خدا در ميان انسانهاست، نه غير او. انسانها بايد در او و به او ببينند نور خدا، قدرت خدا، تصرف خدا، تسلط خدا، حكمت خدا، علم خدا، جلالت خدا، عظمت خدا و كبريائيت خدا را. هرچه ميخواهند از خدا مشاهده كنند و ببينند و بشناسند، در مظهر و محل تعلق آن روح بايد بشناسند و ببينند و مشاهده كنند.
از اين جهت فرمود: انّي جاعل في الارض خليفة، من ديگر بعد از اين كارم اين است و هميشه اين كار را ميكنم. آن چنان نيست كه يكبار، دو بار، دهبار، صد بار باشد
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۴۸ *»
و منقطع شود، نهخير، ادامه دارد. قبل از بشر شروع شده است و تا ابد وجود دارد. انّي جاعل في الارض خليفة، محقَق است، يعني خدا به اين صفت متصف است. صفت است و نفرمود، انّي اجعل في الارض خليفة، من قرار ميدهم. اگر ميفرمود من در زمين خليفه و جانشين قرار ميدهم، معنايش اين بود كه يك فعل و كاري است كه انجام ميشود، موقعي هم ممكن است برسد كه اين كار انقطاع و پايان پيدا كند.
اينطور نفرمود، بلكه به تعبير ملايي جملهي اسميه فرمود: انّي جاعل، جاعل اسم فاعل و در اينجا به معني صفت ثابت است. يعني من ديگر صفتم و بعد از اين برنامهام اين است كه در روي زمين جانشين را قراردهنده هستم. يعني ديگر انقطاع ندارد و يك صفتي است كه ديگر تمامي ندارد و پايان نخواهد يافت من هميشه روي زمين اين امر را انجام دهندهام، مسلماً و بدون هيچگونه تغيير و تبديل. به تعبير ديگر، در اين امر بَدا هم پيش نخواهد آمد. از همان اول خدا خبر داد كه امري است كه بدابردار نيست، امري است حتمي كه بدا هم برنميدارد. انّي جاعل از همين جملهي اسميه و استعمال به شكل اسم فاعل معلوم ميشود كه اين صفت، صفت راسخ و ثابت است، يعني من قراردهنده هستم در روي زمين جانشين و خليفه را.
جانشين چهكسي؟ معلوم است، جانشين خودش، نه جانشين بنيالجانّ. جانشين بنيالجان ما هستيم: و جعلكم خلائف في الارض.([۳۱۱]) اي انسانها، اي نوع انساني و بنينوع انساني، خدا شما را جانشينهاي بنيالجان قرار داد. چون قبل از اين نوع آفرينش، آنها در روي زمين بودند، كه فساد و تباهي كردند و هلاك شدند.([۳۱۲]) ابليس از ميان همانها چون آن وقت جن سالمي بود، ملائكه او را به آسمانها بردند. در ميان ملائكه بود و نسبتاً سالم بود و فسادي نكرده بود، روحيهي فساد در او ظاهر
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۴۹ *»
نشده بود. او را به آسمانها بردند.([۳۱۳]) شما اي انسانها، جانشين آنها هستيد. پس و جعلكم خلائف في الارض، شما را جانشينها قرار داده است، اما نه جانشين خدا. شما جانشينهاي آنان هستيد و بعد از آن نوع در زمين پيدا شديد.
اما انّي جاعل في الارض خليفة، امر ديگري است، آن خليفه، جانشين خداست. مخصوص به كسي است كه داراي آن روح باشد كه آثارش در همين آيات مشخص است. يكي از آثارش اين است كه اگر آن روح در محل و هيكلي جلوه كرد، آن هيكل قبلهگاه بشر و محل توجه انسان است. بايد تمام خلق به او توجه كنند و رو به او آورند و به سوي او پويند و خدا را در او جويند. چون او ميشود مظهر به تمام معنا براي پروردگار و خليفه و جانشين خدا در روي زمين. فرمود: فاذا سوّيته و نفخت فيه من روحي فقعوا له ساجدين([۳۱۴]) اين شرافتِ اول كه ظاهر شد.
بهعلاوه آن شرافتي كه به طور كلي برايش معين شد، چه بود؟ انّي جاعل في الارض خليفة، در همين كلمهي خليفة تمام فضائل و مناقب مقامهاي رسالت و نبوت و وصايت قرار داده شده است. كلمهي خليفة بزرگترين لفظ است براي دلالت بر فضائل و مناقب همهي انبيا و اوصيا، و همهي حجتهاي خداوند.
البته معلوم است در مقام اول و حق و اصل مقامِ خلافة اللّهي مخصوص محمد و آل محمد:است. خدا تمام فضائل و مناقبشان را كه حدي ندارد و خلق نميتوانند آن مقامات و فضائل و كمالات را احصا كنند، در همين كلمهي خليفة قرار داده است. خليفه يعني چه؟ يعني جانشين خدا. جانشين خدا يعني خداي ظاهر شده در اينجا، معنايش اين است. جانشين، يعني همين كه هرچه از خدا ميطلبيد، هرچه ميخواهيد از خدا بشناسيد و در خدا مشاهده كنيد، از اين مظهر و صاحبِ اين روح بطلبيد و از او
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۵۰ *»
بخواهيد و در او ببينيد. پس كلمهي خليفة را كه خدا در اينجا فرمود، تمام مناقب و فضائل و مراتب نوراني و ظاهري ايشان را در همين كلمه ذكر فرموده است. بعد انبيا خلفا و جانشينان ايشاناند كه خلفاي خلفاي خدا هستند و همچنين ساير مراتب.
در اين آيات بعضي از مقاماتشان را ذكر ميفرمايد، از جملهي آنها فقعوا له ساجدين. سجده و خضوع و خشوع كردن خلق شايستهي شأن چنين مظهري است، بايد نزد اين مظهر خضوع و خشوع كنيد. بعد، تعليم علم و ساير كمالات را ذكر ميفرمايد كه مشخص شد همه مخصوص آن روح است و صاحب آن روح است كه به اين كرامتها مكرم است.
قبلا عرض كردهام كه سنيها اين آيات را در وصف نوع انساني ميدانند. مفسران سني در هرجا كه چنين فرمايشاتي دربارهي حضرت آدم علي نبينا و آله و عليه السلام رسيده است، دربارهي همهي نوع انساني جاري ميدانند و تكتك انسانها را محكوم به اين احكام و صاحب اين مقامات ميدانند. ميگويند تمام انسانها خليفه و جانشين خدا در روي زمين هستند. اينطور ميگويند، البته اين مطلب از عرفاي آنها سرچشمه گرفته است.
حال آنكه آدم، مبدأ نوع بنيآدم است و ما آدم نيستيم، ان شاء اللّه بنيآدميم. آدم يكي و بديع خلقت در اين عالم بوده است. البته هزار هزار آدم و هزار هزار عالم فرمودهاند،([۳۱۵]) يعني هر عالمي براي خودش يك آدم دارد و بقيهي اهل آن عالم، فرزندان همان يك آدماند. حالا در اين زمين، در اين نوع انساني و عالم ما هم همينطور است، آدم يكي است و ديگران فرزندان آدم هستند.
ان شاء اللّه اگر بر اساس اين معرفت به فرمايشات توجه كنيد، مطلب روشن
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۵۱ *»
است. مثلاً: و لقد كرّمنا بنيآدم و حملناهم في البرّ و البحر([۳۱۶]) بنيآدم را مكرم كرديم. اين آيه به حسب ظاهر تمام نوع انساني را شامل است كه نسبت به ساير موجودات اين عالم، مكرم هستند و نوع مخصوص و شريفاند. نوعي هستند كه صاحب روح انساني و داراي فكر و شعور انساني و علم و تسلطاند.
خداوند ايشان را مسلط كرده و به ايشان بر ساير موجودات تسلط داده و براي اين انسان ساير موجودات را مسخر كرده است. خود انسان مسخر نكرده بلكه خدا مسخر كرده است. يك اشتباهي اين اروپاييها پيدا كردهاند كه حالا كه اين اكتشافات را دارند و اين كارها را ميكنند و تصرفات دارند، فكر ميكنند خودشان مسلطاند و مسخِرند. يعني مثلاً نيروي عجيب انرژي را در دست گرفتهاند و انرژي يا ساير قواي طبيعت را مسخَر كردهاند. فكر ميكنند خودشان مسخِرند و در فرمان كشيدهاند. نهخير، خدا در فرمان قرار داده است و هر موقعي هم كه بخواهد و در هرجا بخواهد اين تسلط را بگيرد، هيچكس حريف نميشود.
شتر كه مسخَر است، چهكسي تسخيرش كرده است؟ كه يك قطار شتر را يك بچهي خردسالي راه ميبرد، ميكشد و ميبرد و آنها در فرمان او هستند. هر موقعي حكم و فرمان بدهد كه شترها زانو بزنند، بنشينند، مينشينند؛ هر موقع كه فرمان بدهد حركت كنند، حركت ميكنند، خدا آنها را تسخير كرده است. حالا آيا آن بچه ميتواند بگويد من مسخِر اين شترها هستم؟ اين شترها را در فرمان خودم درآوردهام؟ اگر آن شتر نخواهد فرمان ببرد، چه كسي حريفش است و ميتواند آن شتر را رام كند؟
همچنين ساير موجودات، ساير قوا و همه چيز، همه تسخير الهي است و خدا براي بشر مسخر كرده است، بشر مسخِر نيست. اين غروري كه براي اروپاييها و جهان
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۵۲ *»
غرب دست داده، براي همين است كه فكر ميكنند خودشان مسخِر اين قواي طبيعت و فرمانرواي بر كل عالم طبيعت هستند. مخصوصاً حالا كه ديگر كرات بالا را هم دارند تسخير ميكنند. اصلاً كلمهي تسخير در اينجاها غلط است. تسخير ميكنند يعني چه؟ خدا مسخِر است و در تسخير خدا هستند. اگر بخواهد يك امر طبيعي را آزاد سازد، نميتوانند آن را مهار كنند. مثلاً يك مبتكر در همان جريان كار خودش، چه بسا آن چنان گير ميكند كه برايش وحشتزاست كه چه خبر است؟ چرا از عهدهاش برنميآيد؟ اينكه در فرمانش بود.
به عنوان مثال عرض ميكنم، ميگويند آن كسي كه ميكروب سل را كشف و برايش ضدي معين كرد، خودش به سل مبتلا شد. هر كاري و با هر دوايي كه خواست بيمارياش را مداوا كند و جلويش را بگيرد، نتوانست. همان دوايي را هم كه خودش تعيين كرده بود، در خودش اثر نكرد و به همان مرض درگذشت.
بگذريم، سخن در روح نبوت و ارزش اجمالي آن بود. آن روح مقدس و شريف در هرجا پيدا بشود، اين آثار مخصوص آن است. همهي اين مقامات كه براي حضرت آدم۷ از اين جهتِ او، در آيات رسيده مخصوص همان روح است كه چقدر آن روح شرافت و عظمت داشت! البته به حسب جلوهاش در رتبهي انبيا و الا آن مقام كلي و اصلي و حقيقي و ذاتيش در محمد و آل محمد: است و بس. يعني تمام فضائل و مناقب اين روح به طور اصلي و كلي در آن بزرگواران است كه حضرت زهرا هم يكي از آنهاست.
بحث در اين بود كه صاحبان آن روح از انبيا چقدر صدمه ديدند و خداوند راضي شد كه آن همه صدمه ببينند تا آنكه مقام محمد و آل محمد: را به اين خلق بشناسانند. در زمان رحلت رسول خدا۹ حضرت زهرا ميبيند كه اين زحمات پايمال گرديده و ظاهراً ارزش اين مقامات از ميان رفته است. اين اصل مصيبت حضرت زهراست. انبيا خود را فداي بيان مقام ايشان نمودند، فداي همين مطلب كردند كه قرآن
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۵۳ *»
ميگويد: كلاّ و القمر و اللّيل اذ ادبر و الصبح اذا اسفر انّها لاحدي الكبر.
سنيها و بعضي به تبعيت آنها ميكوشند كه اين «ها»ي انّها را به يك جايي و مرجعي برگردانند. بعضي به جهنم برگرداندهاند و ميگويند مراد از انّها لاحدي الكبر نذيراً للبشر جهنم است. جهنم يكي از آيات بزرگ خداست كه ترسانندهي بشر است.
البته جهنم همان خشم حضرت زهراست و اصل و فرعش از خشم حضرت زهرا است. ولي خود حضرت زهرا انّها لاحدي الكبر است. آن وقت اگر خشم و غضب كند و سخط داشته باشد، همان، اصل جهنم ميشود. خدا از خشم حضرت زهرا و سخطش جهنم را درست كرده است، براي اولي و دومي و اتباعشان از اولين و آخرين از انسان و جن و ساير موجودات ديگر كه ان شاء اللّه خواهند چشيد. چشيدهاند و ميچشند و در قيامت هم به اصل جهنمشان خواهند رسيد و عذاب ابدي را خواهند چشيد. خدا لعنتشان كند و عذابشان را زياد كند.
آري، مقصود خود حضرت زهراست سلام اللّه عليها در انّها لاحدي الكبر نذيراً للبشر لمن شاء منكم انيتقدّم او يتأخّر. چون سخن از روح نبوت به ميان آمد، توضيح بيشتري عرض ميكنم.
خداوند اصل و كل و حقيقت و جمع آن روح را با جميع شئوناتش در محمد و آل محمد: قرار داده است. اما از آن روح يك نمونهاي در آدم ظاهر كرده است، يك نمونهاي در نوح، يك نمونهاي در صالح و هود، همينطور در ابراهيم و يعقوب و يوسف و بقيه تا آخرين انبيا قبل از رسول ما۹ كه اسمش خالد بوده است،([۳۱۷]) خالد آخرين پيغمبري بود كه نبوت جزئي ديگر بعد از او انقطاع يافت و نبوت به رسول خدا۹ رسيد كه نبوت كلي و مطلق الهي را ظاهر ساخت.
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۵۴ *»
پس همهي انبياي گذشته صاحبان شعاعي از آن روح هستند. خداوند يك نمونهاش را دربارهي آدم۷ بيان ميفرمايد كه وقتي بنا شد آن روح در اين هيكل ظاهري بشري پيدا شود و از اين مظهر آشكار گردد، چه اوضاعي در عالم ملكوت برپا شد! خيلي عجيب، آن ملائكه با آن عبادتها، خضوعها و خشوعها يكباره در معرض آزمايش درآمدند. آري، از طرف پروردگار فتنه برپا شد. فرمود: من ميخواهم خليفه قرار دهم و يك نمونهي آن روح را ميخواهم در يك هيكل انساني به نام آدم ظاهر سازم.
آدم فقط اوست و بقيهي نوع، همگي بنيآدم هستند. حتي بهانبيا بنيآدم ميگوييم. انبيا را آدم نميگوييم، خود رسول خدا۹ را در اين مرتبهي بشري ابن آدم و فرزند آدم ميگوييم. از نظر نوع همه فرزندان آدم و حوا هستند. ابوهم آدم و الامّ حواء.([۳۱۸])
اما از نظر شرع ميفرمايد: و لقد كرّمنا بنيآدم و حملناهم في البرّ و البحر، از نظر تأويل، كرامت در اينجا كرامت ايماني است. ما بچهها و فرزندان آدم را مكرم كرديم يعني فرزندان محمد و آل محمد: را كه آن بزرگواران آدم اول و اصلِ آدم و آدميت هستند. اينها را به بركت ايمان مكرم كرديم.([۳۱۹]) اما فرزندان شياطين يعني اَتباع اولي و دومي را كرامت نبخشيديم و آنها را مكرم نساختيم. اميدواريم، ان شاء اللّه ما، هم به حسب ظاهر و هم به حسب باطن به بركت مشايخ عظام و عنايات وجود مقدس بقية اللّه صلوات اللّه و سلامه عليه، فرزندان محمد و علي، فرزندان آن آدم و حواي ايماني باشيم و فرزندان شيطانها نباشيم و به اولي و دومي به هيچوجهي از وجوه در هيچ حالي از حالات نسبت نداشته باشيم.
خدايا، ما را به آنها نسبت نده. ما را در دنيا و آخرت به محمد و آل محمد:نسبت بده و همهي ما را از فرزندان آن بزرگواران بهحساب آور. ان شاء اللّه به حساب
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۵۵ *»
آورده است، دليلش هم همين اجتماع ما براي احياي امر دين و تأثر در مصائب آن بزرگواران و محبتي است كه خداوند به بركت خودشان در دلهاي ما قرار داده است. اينها نشانهي انتساب ما به آن بزرگواران است.
خدايا، اين انتساب را از ما نگير. همچنين اين نسبتي كه به ما ميدهند و همهي ما را به شيخ مرحوم نسبت ميدهند، بعد نسبت ميدهند به بزرگان، بعد نسبت ميدهند به شيعهي اثناعشري و به دوازده امام، ما را الحمدللّه رب العالمين، به رسول اللّه نسبت ميدهند، بهابراهيم نسبتمان ميدهند، بر ملت ابراهيم هستيم. خدايا، اين نسبتها را از ما نگير و ما را با همين نسبتها و آثار اين نسبتها از دنيا ببر.
و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۵۶ *»
مجلس ۱۸
(شب دوشنبه / ۲۳ جمادي الاولي ۱۴۱۴ هـ ق ـ ۱۷ / ۸ / ۱۳۷۲)
r مقصود خداوند از فرستادن رسول و نازل كردن قرآن نجاتشيعيان بوده است
r اين آيات را خداوند براي شيعيان حفظ فرمود
r همه موجودات با همه خصوصياتشان در نزد خداوند و اولياء او معلوم ميباشند
r حديثي از رسول خدا۹ در احاطه آن بزرگوار بر اهل بهشت و اهل جهنم
r همه موجودات مكلفند پس همه به حسب خود شعور و اراده و اختيار
دارند و در نتيجه از دو جهت نوري و ظلماني مركب شدهاند
r تعبير قرآني بر وجود شعور و اراده در همه موجودات حتي عالم
اَعراض، دلالت دارد
r بيماري مؤمنان براي ايشان خير و بيماري دشمنان بر ايشان شرّ است
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۵۷ *»
r مؤمنان در حال بيماري در حبس خدا ميباشند
r عالم اَعراض گويا لشگري هستند مسلح، كه فرمانده آن امام زمان (عج) ميباشند
r دعاي مأثور براي رفع تب بر شعور و اراده و اختيار آن دلالت ميكند
r تعبير قرآن از حالت خشم در داستان حضرت موسي۷ بر شعور و
اراده آن، دلالت دارد
r اثر صفات نكوهيده در انسان
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۵۸ *»
بسم اللّه الرحمن الرحيم
در اين آيات گرامي خداوند متعال مقام و منزلت حضرت زهرا سلام اللّه عليها را بيان و مقامات نوراني آن بزرگوار را ذكر فرموده است. تعمد هم فرموده است كه آيات به اين شكل باشد تا محفوظ بماند و صريحاً از آن بزرگوار در اين آيات نام نبرده است.
در اين آيات شريف قسم به اميرالمؤمنين۷ ياد فرموده است، قسم به امام مجتبي۷ياد كرده، سوگند به امام حسين۷ خورده است كه از مقامات حضرت زهرا سلام اللّه عليها فرمايش بفرمايد و از شأن آن بزرگوار ما را خبردار سازد. به اينطور تعبير آورده است كه نكند منافقان اين امت، خدا لعنتشان كند، بعد از رسول خدا۹ اين آيات را از قرآن بدزدند. براي اهل ايمان لازم بود كه اين نوع آيات بماند.
البته با تفسير ائمهي معصوم سلام اللّه عليهم اجمعين اين آيات معني پيدا ميكند و معنايش مشخص ميگردد. مراد خدا از اين فرمايشات براي شيعيان روشن ميشود و مقصود خدا هم در نازل فرمودن قرآن و فرستادن رسولش نجات همين شيعيان است.
ديگران را خدا به علم سابق خود ميدانست كه اعتقاد پيدا نميكنند، ايمان نميآورند، طالب نجات خود و به فكر آخرت خود و نجات خود نيستند. خدا ميداند و امري بر خداوند پوشيده نيست. خدا آفريده است، نميشود بيخبر باشد. الا يعلم من خلق و هو اللطيف الخبير،([۳۲۰]) آيا آن خدايي كه همهي خلق را آفريده است نميداند؟ بزرگ و كوچك را، خوب و بد را او آفريده و از همه با خبر است. خداوند آن موقعي كه آنها را ميآفريد عالم بود كه هر موجودي چه ميكند و چه خواهد شد و چه
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۵۹ *»
خواهد كرد. خبر داشت و ميدانست.
آنها را كه آفريد، در عرصههاي ذر امتحان هم فرمود. خداوند براي آنها كه در آنجا ايمان آوردند، از همان ايمانشان طينت علييني ايجاد فرمود و براي آناني كه انكار كردند و ايمان نياوردند از همان انكارشان طينت سجيني آفريد. بعد از آن ديگر امري بر او پوشيده نيست.
بر خدا كه پوشيده نيست معلوم است، زيرا او آفريدگار است، بر اوليايش هم هيچ امري پوشيده نيست. هر امري نزد ايشان آنچنان روشن و بديهي است كه هيچگونه شبهه و ترديدي براي آن بزرگواران در امري از امور خلق نيست. نه تنها انسانها را بلكه همهي موجودات را اولياي خدا، محمد و آل محمد:ميشناسند و ميدانند. همهي موجودات در تمام خصوصياتشان، نزد ايشان حاضر و مشهودند.
آخر ايشان كساني هستند كه خداوند آفرينش را و خلقت آسمان و زمين و آنچه در آسمان و زمين است، نزد ايشان انجام داده است. حتي خلقت خودشان را هم در نزد ايشان انجام داده و شاهد بر آفرينش همهي آسمانها و زمينها و اهل همهي آسمانها و زمينها و حتي شاهد آفرينش خود بودهاند.([۳۲۱])
يك روزي رسول خدا۹بر منبر تشريف داشتند.ـ دلها نوراني است، معلوم است كه اين روايتها را متذكر ميشويم براي آنكه ان شاء اللّه مايهي ازدياد معرفت و محبت و باعث توجه بيشتر باشد. ـ آن حضرت براي فرمايش فرمودن، روي منبر ميايستادند.([۳۲۲]) همانطور كه ايستاده بودند، دست راست خود را كشيدند و مشت خود را بسته نگاه داشتند. فرمودند: در اين دست من اسامي جميع اهل بهشت است كه
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۶۰ *»
ايشان را به اسمشان و اسم پدر و مادرشان ميشناسم.
حالا ببينيد آن بزرگواران چه احاطهاي دارند! تمام اهل بهشت را از اولين و آخرين، اين امت و امتهاي پيشين ميشناسند. ميدانيم كه بهشت مراتب دارد، يك مرتبه از بهشت مقام محمد و آل محمد است:، يك مرتبهاش مقام انبياست، يك مرتبهاش مقام اوصياست، يك مرتبهاش مقام رعيت است، بعد بهشت جن، بعد بهشت حيوانات، بعد بهشت نباتات، بعد بهشت جمادات. چون همهي موجودات مكلف هستند.
شيخ مرحوم اعلي اللّه مقامه الشريف اين مطلب را از آيات و روايات ثابت فرمودهاند. از مباني حكمت آن بزرگوار است كه همهي موجودات كه پا به دايرهي وجود گذاردهاند، مكلف بودهاند و به نوع اجابتشان لباس هستي پوشيدهاند. هر طور تكليف را اجابت، اتيان و امتثال كردند، به آن طور لباس هستي پوشيدهاند.([۳۲۳]) از همين جا نتيجه ميگيرند كه پس تمام موجودات صاحب عقل و شعور و درك و، صاحب اختيار و اراده هستند، البته هر كدام به حسب مقام و مرتبهي خودشان.
حال آن بزرگوار ميفرمايد: تمام اسمهاي اهل بهشت در دست من است. نميفرمايد كه به خصوص انسانها بلكه همهي اهل بهشت، بهشت دنيا، بهشت برزخ، بهشت آخرت، بهشت عالمها و مرتبهها. همهي موجودات بهشتي دارند، چون تكليف دارند، خواه و ناخواه امتثال يا عدم امتثال دارند و خواه و ناخواه به حسب خودشان ثوابي و عقابي دارند. در برابر بهشت، جهنم است و خواه و ناخواه براي هر دو اهلي است در تمام مرتبهها و مقامات.
مشت خود را بسته بودند و فرمودند در دست من اسامي جميع اهل بهشت است و من ايشان را به اسم خودشان و اسم پدرشان ميشناسم. نسبتها را آن بزرگوار
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۶۱ *»
ميدانند، چه احاطهاي است؟! حالا از موجودات ديگر بگذريم، از جنها، از مَلَك بگذريم، همين انسان را كه حساب كنيم، چه احاطهاي است؟ سبحان اللّه! اين همه انسان در روي كرهي زمين زندگي كردهاند و ميكنند و خواهند كرد تا برپا شدن قيامت. رسول خدا همهي اين انسانها را، گذشته و موجود و آينده را ميفرمايد الآن اسمشان در كف دست من حاضر و موجود است. آنها را به اسمشان و اسم پدرشان ميشناسم. معلوم است پدرِ پدر را هم ميشناسد، پدرِ پدرِ پدر را هم ميشناسد تا آدم۷ همه را آن بزرگوار ميشناسد. چه احاطهاي است؟!
دست چپ مباركشان را دراز فرمود و مشتشان بسته بود، فرمود: در اين دست من هم جميع اسامي اهل جهنم است. ايشان را بهاسم خودشان و اسم پدرشان ميشناسم. تمام اهل جهنم را از گذشتگان، موجودها، آيندهها تا برپاشدن قيامت. بگذريم از موجودات ديگر، ظهور حديث در مورد انسانهاست، به همين ظهور اكتفا ميكنيم.
اگرنه، به حسب اطلاق شامل تمام موجودات است. چون بالاخره براي همهي موجودات به حسب خودشان امتثال و مخالفت هست. چون تكليف براي آنها مسلم است. تكليف كه آمد در مقابل تكليف بايد اراده و اختيار باشد. وقتي كه اختيار آمد خواه و ناخواه همه كه يكسان نيستند، بعضي اطاعت و بندگي را اختيار ميكنند و خوب، صالح، مؤمن ميشوند؛ بعضي به سوء اختيار خود مخالفت و كفر و معاندت را انتخاب ميكنند، كافر ميشوند.
تفاوت هم نميكند، در همهي طبقات به حسب خودشان تكليف مناسب آنها وجود دارد. تكليف كه آمد معلوم ميشود كه اراده و اختيار، پس شعور و درك وجود دارد. وقتي كه شعور و درك وجود دارد حتماً موجود از دو جهت مركب است، جهت نوري و جهت ظلمت، جهت ربي و جهت نفسي و انّيت. اين دو داعي در وجود او هست، جهت نور او را به بندگي و اطاعت خدا دعوت ميكند، جهت ظلماني و اِنّيت و نفساني او
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۶۲ *»
را به بديها و انكار و كفر و طغيان دعوت ميكند، البته هر مرتبهاي به حسب خودش.
اين فرمايش شيخ مرحوم اعلي اللّه مقامه كه به دست ديگران و كساني كه اهل ظاهر و قشري بودند رسيد، آن سخنان را نميفهميدند و تعجب ميكردند كه چطور ميشود اين سنگ، اين چوب، اين حيوان داراي اراده، داراي تكليف باشد و شعور داشته باشد؟ انتخاب، قدرتِ بر انتخاب و تشخيص داشته باشد؟ اينها برايشان خيلي مشكل آمد، پس بعضي فرمايش آن بزرگوار را انكار كردند.
ولي براي ما معلوم است كه فرمايشي است مستند به آيات قرآن و روايات. در قرآن خيلي موارد هست كه عمومي بودن تكليف روشن ميشود([۳۲۴]) يعني شعور و اراده و اختيار و تكليف را دربارهي نوع موجودات تعميم ميدهد و آنها را صاحب اراده و اختيار معرفي ميكند.
حتي قرآن از اعراض كه نهايتِ تنزل موجودات و عوالم وجودي است با آنكه اينقدر از حيث وجود و كمالات وجودي ضعيف است، طوري تعبير ميآورد كه نشان ميدهد صاحبان اراده و شعور و عقل و تشخيص و تمييزند.
عالم اعراض مانند همين صحت و سلامتي است كه الآن خدا نصيب فرموده است و نوعاً سلامتي و صحت داريم. خدا نعمت سلامتي و امنيت و ساير نعمتهايش را از ما نگيرد و ما را از اين نعمتها ان شاء اللّه متنعم سازد به طوري كه بتوانيم زاد و توشهي آخرت برداريم. آناني هم كه نعمت سلامتي از ايشان گرفته شده، فعلاً در حبس پروردگار به سر ميبرند. مؤمن مريض در حبس خداست.([۳۲۵]) خدا بهزندانش برده
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۶۳ *»
است. صحت را از او ميگيرد و او را بهزندان ميبرد، ميشود محبوس به حبس الهي، در زندان خداست. البته خدا مصلحت بندگانش ميداند كه صحت ميدهد، مريضي ميدهد، فقر ميدهد، غنا ميدهد، اينها همه براي مصالح بندگانش است.
بهخصوص اهل ايمان كه به بركت محمد و آل محمد:به نور معرفت و محبت و مودت خاندان رسالت نوراني هستند، همهي اين امور ان شاء اللّه برايشان خير است. اگر مرض ميدهد خير است؛ اگر سلامتي ميدهد خير است؛ اگر غنا ميدهد خير است؛ اگر فقر ميدهد خير است؛ مرگ خير است؛ حيات و زندگي خير است؛ همه را براي ايشان به بركت محمد و آل محمد:خير قرار ميدهد.([۳۲۶]) ولي براي دشمنان ايشان، همهاش، هرچه هست شر است.
در هر صورت آناني كه از اهل ايمان به مريضيها مبتلا ميشوند، در زندان خدا به سر ميبرند. خدا هم خيلي به آنها محبت ميكند، اولاً ميفرمايد: اي ملائكهي من تمام آن اعمال خيري كه اين بندهي من در حال سلامتي انجام ميداده است همه را برايش قبولشده بنويسيد، اين اولين خير. تمام اعمال خيري را كه در زمان سلامتيش موفق ميشده و انجام ميداده و حالا بيماري مانعش شده است و نميتواند، شما همهي آنها را برايش قبول شده بنويسيد.
اما گناهانش، اولاً تا در زندان من است گناهانش را ننويسيد.([۳۲۷]) بعد هم نسبت به گناهان گذشتهاش موازنه كنيد، مثلاً يك شبانه روز تب را با يك سال معصيت برابر كنيد.([۳۲۸]) سبحان اللّه! چقدر خدا مهربان است! ميفرمايد آن هيجان و آتش تب كه بدن تبدار را ميسوزاند، يك شبانهروزش را با گناهان يكسال از گذشتههايش برابر كنيد.
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۶۴ *»
نالههايش را ذكر كردن و ياد كردن من بنويسيد. وقتي ميگويد آخ،آخ، برايش يا اللّه بنويسيد كه من را ياد ميكند،([۳۲۹]) به ياد من است. خدايا، نعمت ايمان را نگير، خدايا نعمت ولايت را نگير. چقدر با بركت است نعمت ولايت محمد و آل محمد صلوات اللّه عليهم اجمعين در دنيا و آخرت!
بگذريم، سخن در اين بود كه اسم مرض، سلامتي و اين حالات را اعراض ميگذارند، كه جمع عَرَض است. عَرَض يعني حالتي كه روي اين بدن پيدا ميشود و اسمش را سلامتي يا بيماري و از اين قبيل ميگذاريم، اينها اعراض است. همين گرما يا سرما كه ميآيد روي جسم مينشيند، آهني در مجاورت آتش گرم ميشود، بههمين حرارتي كه در او پيدا شد، عرض ميگويند. همين خشم و غضب شما كه در بعضي حالات خشمگين ميشويد، عرض است. در بعضي حالات مسرت پيدا ميكنيد و خوشحال ميشويد، همين خوشحالي و مسرت عرض است.
اينها براي خودش يك عالمي است. ما متوجه نيستيم، عالم عجيبي هم هست. عالم اعراض يك عالم عجيبي است. گويا تمام اين اعراض مثل يك لشگرند كه هر قسمتي عهدهدار كاري هستند. مثلاً بيماريها، سلامتيها، خشمها، مسرتها، از هر كدام از اين حالات و اعراض كاري سرميزند. پس هر كدام به نوبهي خودشان، گروهي را تشكيل ميدهند كه لشگر لشگر ايستادهاند. گويا بعضي با شمشيرند، بعضيها با نيزه هستند و بعضي با تير. حالا ميشود گفت بعضي با مسلسل، بعضي با تفنگ و بعضي با بمب هستند. گويا اينچنين وضع و موقعيتي را دارند. لشگرهايي اينطوري همه در يك عالمي كه عالم خودشان است، موجود و به شكل آمادهباش و مسلح هستند.
فرماندهي آن عالم به آن بزرگي و مجهز، وجود مبارك امام زمان صلوات اللّه و
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۶۵ *»
سلامه عليه است. تمام در فرمان امام صلوات اللّه و سلامه عليه هستند و همه لشگريان امام و در فرمان حضرتاند. به هرجا، به هر طور و مقداري كه اجازه و فرمان بدهد، هجوم ميآورند. به خدا پناه ميبريم. در هر حال ما بايد خودمان را در معرض آن بزرگوار ببينيم. هر امري كه در حالات ما در جريان است، به اجازه و رخصت خاص وجود مبارك امام۷ است. تمام اين لشگرها در فرمان حضرتاند و محل عروض و خروج و بروزشان، عالم جسم است.
بالاخره اين عالم اعراض كه پايينترين مراتب عالمها و ضعيفترين مرتبههاي وجود و هستي است، با وجود همين ضعفي كه از حيث مرتبهي وجودي دارد، هركدامشان داراي شعور، اراده، تصميم، انتخاب و در نتيجه تكليف و عقاب و ثواباند و حكم و فرمان دارند، اطاعت و امتثال و تخلف و تمرد دارند.
اين حديث را بارها از بزرگانمان شنيدهايم و ما هم الحمدللّه به بركت ايشان بارها عرض كردهايم. عبداللّه بن شداد از اصحاب امام حسين۷ و در زمان امامت حضرت يكي از شيعيان آن حضرت است كه در مدينه مريض شد. حضرت حسين۷ به حسب ظاهر جوياي حالش شدند. عرض كردند: آقا، مريض است. به يكي دو نفر از اصحابشان فرمودند: ميآييد بهعيادتش برويم؟ عرض كردند: آري، در خدمتتان فخر ماست. راه افتادند، آمدند درب خانهي عبداللّه بن شداد را زدند. خانوادهاش در را باز كردند، حضرت وارد شدند. همين كه درِ اتاق رسيدند، هنوز پاي مبارك داخل اتاق نگذاشته بودند، تب از وجود عبداللّه پريد، عبداللّه سالم شد. خيلي حالت عجيبي شد. آن تبي كه بدن عبداللّه را ميسوزاند، يك دفعه از بدن عبداللّه پريد. عرضه داشت: قربان شما خاندان رسالت كه به بركت شما تب از بدن تبدار ميرود.
يا اباعبد اللّه، ما خيلي مريضيم آقا، آثار مريضي معنوي و روحي ما را بيچاره كرده است. مريضيهايي كه از معصيتها داريم و ميدانيم به يك عنايت شما، به يك توجه
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۶۶ *»
شما، همه سالم ميشويم. به دار الشفاي شما هم كه ميآييم، الحمدللّه موفقيم روي فرش عزاي شما، زير قبهي شما بنشينيم، به ياد مادرتان، به ياد خودتان گريه كنيم. ميدانيم به يك عنايت مختصري يك لمحه يعني گوشهي چشمي، عنايت بفرمايي، تمام بيماريهاي ظاهري و باطني ما را علاج ميكنيد آقا. مريضهايمان، التماس دعا دارند بهخصوص مريضهاي منظور. خدايا، به حق ابيعبد اللّه الحسين كارهايشان به خير بگذرد و به عافيت بيانجامد. ما را هم ان شاء اللّه سلامتي ظاهري و باطني و ايماني كرامت بفرما.
حضرت وارد اتاق شدند چند نفري هم كه خدمت حضرت بودند، آمدند. يكباره امام حسين۷ مثل آنكه با شخصي دارند صحبت ميفرمايند، فرمودند: يا كَبّاسة.
كبّاسه اسم تب است، كنيه هم دارد. در زبان عرب مرسوم است چنانكه براي انسانها اسم و كنيه معين ميكنند، براي حيوانات و اشيا هم اسم يا كنيه قرار ميدهند.
پس تب اسم دارد. عرض كردم حضرت رسول۹ فرمودند: اسامي اهل بهشت در اين دستم است، حتي تب هم اسم دارد. امام حسين۷ فرمودند: يا كبّاسة. راوي ميگويد كه ما كسي را نديديم اما بهمعجزهي حضرت شنيديم كه يك كسي ميگويد: لبّيك، لبّيك، يا ابن رسول اللّه. چه ميفرماييد آقا؟ من در خدمتم. لبيك لبيك، يعني من در خدمتم، آمادهام، هر فرمايشي داريد بفرماييد من اطاعت ميكنم. فرمودند: مگر اميرالمؤمنين پدر بزرگوارم با تو قرار نگذاشتهاند كه بر بدن كسي وارد نشوي مگر آنكه او دشمن باشد( مثل آنكه منكر امر ما باشد، كافر باشد يا ناصب باشد) و يا گناهكار باشد تا كفارهي گناهانش گردي؟ اليس اميرالمؤمنين امرك ان لا تقربي الاّ عدوّا او مذنبا لكي تكوني كفّارة لذنوبه، اين عبداللّه چه كاري كرده است؟([۳۳۰])
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۶۷ *»
يعني اين، دوست ماست. دقت بفرماييد، ظاهر اين است كه تب مورد اعتراض حضرت قرار ميگيرد. گويا اينجا از فرمايش حضرت امير تخلف داشته است. ظاهراً اينطور بهنظر ميآيد كه حضرت او را عتاب ميكنند كه چرا و به چه مناسبت بوده است؟ اين تخلفش هم باز از تخلفهايي است كه بدون رخصت نبوده است. در هر صورت، در اين مطلب وارد نشويم.
اين تب يك عَرَض و حالتي است كه پيدا ميشود، اولاً اسم و حتي كنيه دارد، به علاوه از اين دعاهايي كه در مورد تب رسيده است معلوم ميشود كه گويا تب بهطور كلي اشخاص را ميشناسد، تشخيص دارد و تكليف را ميفهمد. همين دعاهايي كه رسيده خوشبختانه دعاهايي است كه از ائمه صلوات اللّه عليهم روايت شده است و بزرگان ما و ساير علما هم روايت كردهاند. آقاي مرحوم كرماني اعلي اللّه مقامه در رسالهي مبارك «علاج الارواح»ِ خود اين دعاها را ذكر كردهاند.
امام۷ميفرمايند: براي كسي كه تب دارد، اين دعا را بنويسيد و همراهش كنيد، به لباسش آويزان كنيد، تبش برطرف ميشود.
در آن دعاي تب دستور ميدهند كه بنويسيم و به همين تب خطاب كنيم و او را به كنيه صدا بزنيم. چون صدا زدن بهاسم تحقير است و يكي از راههاي حرمتداري ذكر كردن كنيه است. يعني شخص را در حضورش به اسم صدا نزنيم. بههمين سبب از حقوق اهل ايمان بر يكديگر است كه در موقعي كه ميخواهند يكديگر را صدا بزنند، يكديگر را به اسم صدا نزنند بلكه با كنيه يا لقب يكديگر را بخوانند.([۳۳۱]) در عربي كنيه است و حالا ما لقب داريم، به لقب صدا بزنند، به اسم صدا نزنند، حرمت كنند.
امام حسين۷ تب را به اسم صدا زدند، يا كبّاسة فرمودند، اسمش را بردند،
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۶۸ *»
خواستند تحقيرش كنند، سرزنش و ملامتش نمايند. اما در دعا دستور دادهاند تب را به كنيه مخاطب قرار دهيم. او را بايد احترام بكنيم، زيرا مخلوق خداست، از طرف امام۷مأمور است بايد احترام بگذاريم و به كنيه با او سخن بگوييم.
ميفرمايند در دعا بنويسيم: يا اُمَمِلْدَم، امّملدم كنيهاش شده است. آن وقت خطاب به او ميكنيم و مينويسيم اگر به خدا ايمان آوردهاي و معتقد به خدا هستي، ـ دقت بفرماييد كه به تب چه ميگوييم.ـ اگر معتقد به خدا هستي، از تن اين شخص بيرون برو، گوشتش را آب نكن، خونش را ضايع نكن، چه نكن و چه نكن، برو در عوض اين شخص به جان فلان شخصي كه ناصب است. ميفرمايد: اسمش را هم در دعا بنويسيد. برو در بدن فلان شخص كافر و منكر خدا يا فلان شخص ناصب. به خصوص ميفرمايد نامش را بنويسيد، تب هم بيرون ميرود و به جان او ميافتد.([۳۳۲]) البته به اجازهي امام۷ است. مقصود اين است كه اشخاص را ميشناسد و تشخيص دارد.
نميخواستم سخن اينقدر طولاني شود، نوعاً اين مباحث را داشتهايم و به مناسبتهاي مختلف تكرار ميشود، تعمد هم در تكرار نيست، پيش ميآيد. آنهايي كه شنيدهاند، حالا دوباره بشنوند و فضيلتي به يادشان بيايد، آنهايي هم كه نشنيدهاند حالا كه چيزي تازه ميشنوند البته مطلبي است كه ياد ميگيرند.
تب عَرَض است و مطابق دستور با او صحبت ميكنيم. كنيه دارد، اسم دارد، تشخيص ميدهد.([۳۳۳]) قرآن هم دربارهي حضرت موسي۷ به اين مطلب اشاره دارد. البته اين نكات خيلي دقيق است و بزرگان ما توجه به اين فرمايشات خدا و اولياي خدا دارند و حكمت را از همينها استخراج ميفرمايند. ديد الهي هم كه دارند، به اشيا و موجودات كه نگاه ميكنند، سرّ و حقيقت را ميبينند و به اينگونه امور پي ميبرند. بعد
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۶۹ *»
هم با قرآن تطبيق ميفرمايند و قرآن را هم با عالم هستي، در نتيجه اين حكمتها و فرمايشات را اظهار ميفرمايند.
در قرآن اشاره ميفرمايد كه حضرت موسي۷ وقتي از كوه طور برگشت و اجمالاً هم ميدانست كه قوم او به اغواي سامري و شيطان گوساله ساختهاند و گوساله ميپرستند. البته در هنگام مناجات كه از اين امر با خبر گرديد، ظاهراً ناراحتيش را اظهار نكرد و به همين جهت هم مورد سرزنش قرار گرفت. البته به حسب مقام خودش مورد ملامت قرار گرفت كه چرا در كوه طور كه از جريان خبردار شدي، در تو خشم پيدا نشد؟ عادي بودي تا آمدي و نزد قوم خود رسيدي، آنجا عصباني شدي؟([۳۳۴])
حضرت موسي يك قدري مورد ملامت قرار گرفت كه البته به حسب مقام خودش بوده است. گرچه تعبير مطابق عالم ما و به حسب خود ماست كه اگر اين غيرت و تعصّب و حميت براي خدا و حمايت از شئون توحيد الهي بود، چرا همانجا كه شنيدي و به تو خبر داديم شروع نشد؟ بايد از همانجا در كوه طور كه جريان را گفتيم و تو را مطلع ساختيم شروع بشود. گفتيم كه تو نميداني اوضاع چه شده است، شيطان سامري را اغوا كرد و سامري هم به كمك او قوم تو را اغوا كرده است. سامري برايشان از طلا گوساله درست كرده و شيطان هم او را در اين كار كمك كرده است. يك مقدار از خاك پاي جبرئيل برداشته و در مجسمهي گوساله ريخته و به آن واسطه خُوار برايش پيدا شده است.([۳۳۵]) با همان خاكي كه حياتبخش است، چون اثر جبرئيل حيات و زندگيبخشي است. زنده شده است و صداي گاو ميدهد و همه گمراه شدهاند و گوساله ميپرستند.
آنجا حالت حضرت موسي۷ عادي بود و تغييري نكرد، بعد كه نزد قوم آمد، آنجا عصباني شد به طوري كه الواح تورات را به زمين زد. اصلاً طبيعت ايشان
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۷۰ *»
عصبانيت است. حضرت موسي۷ در ميان انبيا به حسب طبع به تندگويي مشهور بوده است. البته در راه خدا و براي خدا بوده و لازم هم بوده، مصلحت بوده است كه خشمگين باشد، خيلي خشن، خيلي تند. كسي نگويد و با خودش فكر نكند كه پس بدخويي و بدخلقي ما خوب است، چون حضرت موسي بدخلق بوده است. در اينجاها بايد گفت ٭كار نيكان را قياس از خود مگير٭ اينها بر اساس مصالحي است كه در ميان انبياست.
نبايد بگوييم حالا ما به حضرت موسي شباهت برسانيم و بدخلق باشيم و بدخلقي خوب است. نهخير، اشتباه است و بدخلقي بسيار بد است. انسان بدخلق اول خودش صدمه ميبيند بعد ديگران. انسان بداخلاق، تندخو، ايرادگير، بهانهجو، متوقع كه با همه دعوا دارد، خودش بيشتر از همه رنج ميبرد و صدمه ميبيند. قبل از آنكه ديگران صدمهاي از او ببينند، خودش صدمه ميبيند.
نوعاً صفات ناپسند بلكه اصلاً بهطور كلي بديها همهاش همينطور است. در تمام بديها، اول خود انسان به آتش آن بدي ميسوزد، بعد ديگران را به آتش بدي خود ميسوزاند. در مورد حسد فرمودند: انّ الحسد ليأكل الايمان كما تأكل النار الحطب،([۳۳۶]) حسد ايمان را ميخورد، چنانكه آتش هيزم را ميخورد. معلوم است كه اول خود شخص حسود ضرر ميكند. به علاوه اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه فرمودند: العجب لغفلة الحسّاد عن سلامة الاجساد([۳۳۷]) تعجب است از آنكه حسودها در غفلت هستند كه حسدشان اول به خودشان صدمه ميزند و جسد خودشان را ميكاهد و سلامتي بدنهاي ايشان در معرض خطر است. خواه و ناخواه گرفتار بيماريهايي خواهند شد، پس اول خودشان صدمه ميبينند و غفلت دارند، حسادت
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۷۱ *»
ميورزند. نميتواند مال مردم را براي مردم ببيند، نعمتهاي خدا را براي مردم ببيند به طوري كه خوشحال است اگر آن نعمت از آنها گرفته شود. چه مرض بدي است! به خدا پناه ميبريم. آتش نوع اين بديها اول به جان خود انسان ميافتد بعد به جان ديگران.
خلاصه حضرت موسي۷ اين خصوصيت را داشت كه براي خدا، در راه خدا خشمگين ميشد. آن بزرگوار در آن جريان وقتيكه نزد قومش آمد و آن اوضاع را ديد، معلوم است كه خيلي وحشت و ناراحتي دارد. آن همه زحمات با آن همه تلاشها كه موسي كرده حالا بعد از مدتي كه از ميان آنها رفته است با بودن هارون، برادرش، وزيرش، جانشينش، پيغمبري مثل خودش، آنها آمدهاند گوساله ميپرستند و گوساله را عبادت ميكنند. آنجا خيلي ناراحت شد، بهطوريكه ديگر حتي حرمت برادرش را هم رعايت نكرد. سخت چسبيد به ريش برادرش كه چرا گذاشتي اينها گوساله بپرستند؟
قرآن خبر داده است: و اخذ برأس اخيه يجرّه اليه،([۳۳۸]) عبارت هارون هم چنين است: يابن امّ لاتأخذ بلحيتي و لا برأسي([۳۳۹]) چرا به ريش من چسبيدهاي؟ من كه گناهي ندارم، هرچه گفتم، از من نپذيرفتند حتي نزديك بود كه مرا بكشند.
حالا يا واقعاً بهراستي ريش او را گرفته يا حالتي بوده است كه مثل آنكه چسبيده باشد به ريش برادرش كه چرا گذاشتي اينها بهاينطور گمراه شوند؟ بالاخره هارون۷خود را به اينگونه تبرئه ميكند: انّي خشيت انتقول فرّقت بين بنياسرائيل.([۳۴۰]) من ترسم اين بود كه اگر مخالفت با اينها را ادامه ميدادم، اختلاف، سر و صدا و قتل و غارت ميشد. همديگر را ميكشتند و كار مشكل ميشد و بالاخره در ميان اينها تفرقه ميافتاد. بههمين جهت فقط تذكر دادم، دلالت و راهنمايي كردم، اما به حرف من گوش نكردند. خودشان طالب بودند، ديگر من هم رهايشان كردم و آنها را به حال خود گذاردم.
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۷۲ *»
هارون اين امت، اميرالمؤمنين([۳۴۱]) صلوات اللّه عليه هم وقتي كه منافقان، حضرت را با طناب از خانه به مسجد با آن وضع ميبردند، همين عرايض را حضور حضرت رسول۹اظهار كرد. رو كرد به قبر رسول خدا، يا رسول اللّه، انّ القوم استضعفوني و كادوا يقتلونني، اين قوم مرا ضعيف و خانهنشين كردند، دست از نصرت من برداشتند، مرا به اين روز نشاندند. من هم براي آنكه اختلاف نشود و اسلام باقي بماند، ساكت شدم و متحمل اين مصيبتها گشتم.([۳۴۲])
در هر صورت، وقتي كه حضرت موسي۷ جريان را از نزديك مشاهده كرد، اينطور ناراحتي پيدا كرد كه از شدت ناراحتي الواح تورات را به زمين زد كه بعضي از آن لوحها شكست.
بعد خدا ميفرمايد: و لمّا سكت عن موسي الغضبُ اخذ الالواح و في نسختها هدي و رحمة للّذين هم لربّهم يرهبون([۳۴۳]) حالا در تعبير قرآن دقت كنيد، تمام عرضم براي اين بود كه تعبير قرآن دربارهي غضب كه عرَضي از اعراض است، مثل آن است كه دربارهي يك انسان سخن ميگويد. گويا خدا آنرا انسان حساب ميكند و مانند يك انسان از كار او خبر ميدهد. تعبير مانند آن تعبيراتي است كه از يك انسان فرمايش ميفرمايد و او را شخصي به حساب آورده است.
چنانكه اگر ما كاري انجام دهيم، آنرا به ما نسبت ميدهند، تو آمدي، او رفت؛ خدا ميفرمايد: و لمّا سكت عن موسي الغضبُ غضب، فاعل سَكَتَ و سَكَتَ فعل آن است. فعلي است كه براي شخصي كه صاحب اختيار است بهكار ميرود. مثل شما كه مثلاً به ارادهي خود صحبت ميفرماييد و بعد با ارادهي خودتان ساكت ميشويد. اين
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۷۳ *»
ساكتشدن شما، فعل ارادي است كه از شما سرميزند و فعل طبيعي نيست. و لمّا سكت عن موسي الغضب، چون غضب از موسي ساكت شد، غضب ساكت شد، نه آنكه موسي از غضب و عصبانيت بيرون آمد بلكه غضب ساكت شد. ببينيد چطور قرآن تعبير آورده و چه نكتهي دقيقي را در تعبير گذارده است! و چطور اهل معرفت و حكمت الهي از آن مطلب استفاده ميكنند.
پس تمام موجودات به تكليف مناسب خود مكلف هستند و همه داراي اراده و شعور هستند. امتثالكنندگان از همهي طبقات، اهل بهشت هستند و خدا و اولياي خدا بر جميع خلق احاطه دارند و همه را از مؤمن و غير مؤمن ميشناسند.
مقصود اين بود كه خدا آياتي كه در قرآن نازل ميكند، براي نجات اهل نجات و براي شيعيان اميرالمؤمنين و براي آناني است كه طالب معرفت ميباشند. ان شاء اللّه ما هم معرفت و به بركت معرفت محبت پيدا كنيم و ان شاء اللّه نجات بيابيم و با تدبر در اين آيات مبارك مقامات نوراني حضرت فاطمه۳ را بشناسيم و در مصائب آن بزرگوار محزون گرديم.
خدايا، تو را قسم ميدهيم به حق محمد و خاندان محمد و دوستان خاندان محمد صلواتك عليهم اجمعين، بر همهي ما و همهي اهل ايمان از اولين و آخرين ترحم بفرما. خدايا، حوائج همهي ما و همهي برادران و خواهران ايماني ما را، هرجا كه هستند، برآورده به خير بفرما. دفع آفتها و شرور از همهي ما و همهي برادران و خواهران ايماني ما بفرما.
خدايا، در فرج امر و ظهور وليت تعجيل بفرما، چشمهاي گناهكارمان را به نور جمالش روشن بفرما، قلب مقدسش را از همهمان راضي بفرما، دعاهاي آن بزرگوار را شامل حال ما بفرما، دعاهاي ناقابل ما را دربارهي آن بزرگوار مستجاب بفرما.
و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۷۴ *»
مجلس ۱۹
(شب سهشنبه / ۲۴ جمادي الاولي ۱۴۱۴ هـ ق ـ ۱۸ / ۸ / ۱۳۷۲)
r اين آيات ذخيره الهي است براي اهل ايمان
r فضائلي را كه ابن ابي الحديد درباره امير مؤمنان۷ گفته، كسي نگفته است
r ابن ابي الحديد اولي را نكوهش كرده است
r ابن ابي الحديد و محبتش به حضرت امير۷
r فضائل اهل بيت: ميان كتمان شيعيان از ترس و انكار دشمنان
r سؤال ابن ابي الحديد از استادش درباره فدك و مقايسه آن با داستان
زينب دختر رسول خدا۹ در جريان فداء دادن براي آزاديهمسرش،
پاسخ حكيمانه استادش
r نقل مباحثهاي با يكي از علماي مخالف در مسجدالحرام دربارهي اختلاف صحابه
r بيان برخي فضائل به طور كنايه و تعميه در قرآن
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۷۵ *»
بسم اللّه الرحمن الرحيم
خداوند براي بيان مقامات حضرت فاطمهي زهرا سلام اللّه عليها و معرفي آن خاتون بزرگوار كريم جليل به مؤمنين و اهل ايمان، آيات قرآني را بهاين شكل و اين صورت نازل فرمود كه از صدمهي منافقين محفوظ بماند.
منافقين نگذاردند كه در قرآن آنچه به نام مبارك اهلبيت: تصريح شده است باقي بماند.([۳۴۴]) اگر خداوند مقامات حضرت زهرا را بيان ميكرد و بهصراحت نام آن بزرگوار را در اين آيات ميبرد، اين آيات هم از قرآن دزديده ميشد و نميگذاردند به دست اهل ايمان برسد.
خداوند كه از فتنهي منافقين باخبر بود و ميدانست، پس در خيلي از جاهاي قرآن، مقامات و شئونات محمد و آل محمد:را به طور كنايه بيان فرمود. از آن جمله، مقامات صديقهي كبرا حضرت فاطمهي زهرا سلام اللّه عليها است. بعد از آنكه ميفرمايد: كلاّ و مردم را از تصورات غلط و توهمات باطل دربارهي آن بزرگوار ردع و منع ميفرمايد، سوگند ياد ميكند. بعد از سوگندها مقام و منزلت حضرت زهرا سلام اللّه عليها را ذكر ميفرمايد. اين آيات به اين شكل و صورت، با تفسير ائمهي معصومين سلام اللّه عليهم اجمعين، براي اهل ايمان ذخيرهي بسيار بسيار بزرگ و ارزشمندي است.
فقط اهل ايمان منظور خدا بودهاند، شيعيان و دوستان حضرت زهرا و فرزندان حضرت زهرا منظور نظر مقدس پروردگار بودهاند، خداوند نجات و رستگاري و فلاح ايشان را ميخواسته، خداوند ترقي و تكامل اهل ايمان را ميخواسته است كه در
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۷۶ *»
مدارج معرفت تكامل پيدا كنند. حال، دشمنان حضرت زهرا و تابعان آن دشمنان، بفهمند يا نفهمند و دنبال امري باشند يا نباشند، مطرح نيستند، ارزش ندارند. آنها با محبتي كه به اولي و دومي دارند، حاضر نيستند حقي را در مورد آن بزرگواران بشنوند كه با خلافت آنها منافات داشته باشد و آن را تصديق كنند.
يك نمونه عرض ميكنم، ابنابيالحديد معتزلي لعنة اللّه عليه ـ البته ابتدا اين نكته را تذكر دهم كه ديگران جرأت نميكنند اينطور راحت بگويند لعنة اللّه عليه. زيرا آن چنان در فضائل اميرالمؤمنين و خاندان رسالت نوشته و شعر گفته كه ديگران ميگويند او شيعه بوده و تقيه ميكرده است.ـ هفت قصيده در شأن اميرالمؤمنين دارد. قصيدههاي عربي پر معناي خيلي سنگين، به طوري كه گاهي مشايخ ما اعلي اللّه مقامهم بهابيات آن قصايد استشهاد ميفرمايند كه زياد شنيدهايد. آقاي مرحوم كرماني در يكي از فرمايشاتشان در وصف اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه، ميفرمايند من كه در برابر گفتهي ابن ابيالحديد چيزي نگفتم، او ميگويد:
صفاتك اسماء و ذاتك جوهر | بريء المعاني عن صفات الجواهر |
ميفرمايند، من ميگويم علي اسماء خداست اما او گفته كه اي علي صفات تو اسماء خداست. معلوم است كه درجهي صفات پايينتر و درجهي ذات بالاتر است. ميفرمايند: من ميگويم ذات علي صفات خداست، ابنابيالحديد ميگويد صفات علي اسماء خداست، او اين جريان را در اينجا، از من بالاتر و بهتر گفته است([۳۴۵]) و بعد ميگويد: يا علي، ذات تو جوهر است اما چه جوهري؟ حقيقتي است كه از صفات تمام جواهر و حقيقتها منزه و پاكيزه است.
به اصطلاح حكما عقل، نفس، جسم جوهرند يعني حقيقت و ذات. آن وقت
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۷۷ *»
حدود ذاتي آنها را صفات آنها ميگويند، مثلاً حدود عقل صفات عقل، حدود نفس صفات نفس و حدود جسم صفات جسم است. حال ابن ابيالحديد ميگويد ذات و حقيقت شما اي اميرالمؤمنين، يك جوهر و حقيقتي است كه از تمام معاني و صفات و حدود همهي حقيقتها و ذاتها و جوهرها پاك و منزه است.
دقت كنيد كه درست مانند همان تعريفي است كه نوع مردم دربارهي پروردگار ميكنند كه ميگويند خدا از تمام صفات جواهر و اَعراض منزه است. او همين تعريف را دربارهي اميرالمؤمنين ميگويد.
تقيّلتَ افعال الربوبيّة الّتي | عذرتُ بها من شكّ انّك مربوب |
اين هم يك بيت از قصيدهي ديگر اوست. يعني اي اميرالمؤمنين، آنقدر شما كارهاي خدايي در ميان بندگان كرديد و آنچنان از دست شما كارهاي خدايي صادر شد كه من هركس را كه دربارهي شما به شك افتاده و فكر كرده است كه شما خدا هستيد، معذور ميدارم، ميگويم حق دارد، بيجهت كه اين حرف را نميزند.
به تعبير ما همين علياللهيها كه به الوهيت حضرت علي۷ معتقدند. حالا ما نميدانيم مذهبشان چيست، بهظاهر آنچه كه مشهور است، به اين مشهورها هم نميشود اعتماد كرد، ميگويند علي خداست. اگر مقصودشان اين است كه حضرت علي نعوذباللّه، نعوذباللّه، ذات پروردگار است كه البته اين كفر و باطل است. خدا لعنت كند آن كسي كه بگويد حضرت علي يا حضرت محمد يا آل محمد:، يكي از ايشان يا همهي ايشان خدا هستند، به آن معني كه نعوذباللّه، ذات خدا باشند. ايشان انوار خدا، اسما و صفات خدا و خلق خدا هستند، اما خلقهاي خدانما، خلقهايي كه خدا بهآنها شناخته ميشود.
حالا او ميگويد كه من معذور ميدارم، ميگويم كسيكه دربارهي شما به شك افتاده و در مربوبيت و مخلوقيت شما شك كرده، شما را خدا انگاشته و فكر كرده است
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۷۸ *»
شما خدا هستيد، حق دارد و من او را معذور ميدارم.
كجا مشايخ ما اينطور فرمودهاند؟ همهجا رسماً ميفرمايند: خدا لعنت كند آن كسي را كه بگويد محمد يا علي يا يكي از ائمه:خداست، لعن رسمي ميكنند، لعن خدا، لعن ملائكه، لعن انبيا، لعن جميع خلق بر كسي كه چنين حرفي بزند، چنين احتمالي بدهد و چنين خيالي بكند.([۳۴۶])
ابن ابيالحديد، از اين نوع گفتهها دارد. همچنين در اشعارش مذمتها از خلفاي غاصب، خدا لعنتشان كند، دارد. مخصوصاً از اولي خيلي مذمت ميكند كه تو همهجا در جنگها زودتر و پيشاپيش از همه فرار ميكردي و اميرالمؤمنين بودند كه براي حمايت از رسول خدا۹ شمشير ميكشيدند.
البته معلوم است كه همان عشق و شوقش به مقام اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه او را واداشت كه نشست، زحمت كشيد و نهجالبلاغه را شرح كرد. چندين جلد شده است و اخيراً آن را در بيست جلد چاپ كردهاند. بيست جلد كتاب در شرح نهجالبلاغه كه در آن به هر مناسبتي در هرجا فضائل، مقامات و شئونات براي اميرالمؤمنين و معصومين: نقل ميكند.
مقصود اين بود كه نمونهاي عرض كنم. ابن ابيالحديد با اين همه نقل فضائل و مناقب، گاهي به حسب محبتش به اولي و دومي، در مقام دفاع برميآيد و از آنها و خلافت غاصبانهي آنها دفاع ميكند. مثلاً ميگويد: اميرالؤمنين با خلافت آنها مخالف نبودند و اگر مخالف بودند، من هم مخالف بودم. فقط با روش و كار عثمان مخالف بودند و نه با خلافتش. با برنامههايي كه داشت در تقسيم بيتالمال كه بيتالمال را ميان بنياميه و دوستداران آنها تقسيم ميكرد، جائرانه و ظالمانه رفتار
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۷۹ *»
ميكرد، بعضي از خوبان را بيجهت دستور كشتنشان را ميداد و با اينگونه مظالمش حضرت مخالف بودند؛ من هم با اين كارهايش مخالفم اما با خلافتش مخالف نبودند. با خلافت اولي و دومي و سومي مخالف نبودند، من هم مخالف نيستم.
بهخاطر آن سخنان كه در فضائل حضرت دارد، بعضي از علماي شيعه ميگويند كه شيعه بوده و چون تقيه ميكرده، اينگونه كلمات را از باب تقيه نوشته است. چون از علماي نامي اهل سنت بوده، جرأت نميكرده است كه رسماً مخالفت كند. بعضي هم احتياط ميكنند، وقتي كه ميخواهند اسمش را ببرند، ميگويند عليه ما عليه. اين يك رسم و دأبي نزد علماست كه اگر وضع كسي برايشان واضح نيست كه چگونه است، نميدانند كه خدا از او راضي است تا بگويند رحمة اللّه عليه يا خدا از او ناراضي است كه بگويند لعنة اللّه عليه، در اينطور موارد ميگويند عليه ما عليه؛ يعني هرچه بر او هست و استحقاق آن را دارد، بر او باد. اگر استحقاق رحمت دارد رحمت بر او باد، اگر استحقاق لعنت دارد لعنت بر او باد. خدا بهتر ميداند با او چه كند، امرش را به خدا واگذار ميكنند.
اما بزرگان ما اعلي اللّه مقامهم مخصوصاً مولاي بزرگوار اعلي اللّه مقامه، ايشان در دين خدا تمجمج، مسامحه و تعارفي ندارند. يعني به اصطلاح مشهور شفشف شفتالو نميگويند، از اول صريح و بدون لكنت زبان شفتالو ميگويند، كار را تمام ميكنند. (دربارهي او ميفرمايند سني ناصبي) آخر شفشف گفتن در دين خدا، معني ندارد. اگر اين نامرد در باطن شيعه بود، آخر وضع شيعه روشن است، بهاندازه و بهحسب خودش، از سر و پايش، از قلمش نور ميبارد. وضع شيعه مشخص ميشود. بيست جلد كتاب دربارهي نهجالبلاغه و فرمايشات اميرالمؤمنين بنويسد و در عين حال وضعش مشخص نشود كه چيست!
البته معلوم است كه اينها فضائل حضرت را كه نميتوانستند انكار كنند، خدا
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۸۰ *»
لعنتشان كند. چهكسي ميتوانست فضائل محمد و آل محمد را انكار كند؟ خودشان سخن خوبي گفتهاند كه دوستان علي فضائل او را از ترس و دراثر تقيه كتمان كردند و دشمنان علي از بغضي كه با او داشتند فضائلش را كتمان كردند. در ميان اين دو كتمان كه هر دو دسته، هم دوست و هم دشمن فضائل علي را كتمان كردند و پوشانيدند، اكنون ميبينيم كه ميان زمين تا آسمان را فضائل علي پر كرده است. اللهم صل علي محمد و آل محمد، قد ملأ الفضاء. فضاي بين زمين و آسمان را فضائل اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه پر كرده است كه حتي علماي سني نشستهاند و كتاب مناقب يعني فضائل خاندان رسالت نوشتهاند. با آنكه به امامت ايشان معتقد نبودند، اما فضائلشان را نميتوانستند انكار كنند.
فضائل بسياري رسيده است در آيات و روايات و، در فرمايشات رسول خدا۹به روايت خود اهل سنت. مثلاً اين روايت را همهي راويان از سنيها روايت كردهاند: عنوان صحيفة المؤمن حُبّ علي بن ابيطالب.([۳۴۷]) يعني فرداي قيامت كه نامهي عمل هر كسيرا به دستش ميدهند، بالا و اولِ نامهي عمل را كه حالا ميگويند «تيتر»، عنوان نامه ميگفتند كه نوعاً با خط درشت نوشته ميشود يعني بقيهي نامه همه تحت الشعاع آن است، هرچه كه باشد بقيهي نامه كم يا زياد در تبعيت آن عنوان و پيرو آن است. قديميها ميگفتند سرلوحه، حالا ميگويند تيتر، به عربي عنوان است. مؤمنان وقتي كه نامه و صحيفهي اعمالشان به دستشان داده ميشود اين امتياز را دارند كه بالاي آن و عنوان نامهي عملشان نوشته: حبّ علي بن ابيطالب.
سنيها روايت كردهاند و همهشان هم سند روايت را صحيح دانستهاند، يعني همه ميگويند اين فرمايش از رسول خدا۹است. همچنين خودشان روايت كردهاند
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۸۱ *»
كه رسول خدا۹به اميرالمؤمنين فرمود: يا علي لايُحبّك الاّ مؤمن و لا يبغضك الاّ منافق.([۳۴۸]) اي علي، تو را دوست ندارد مگر مؤمن و تو را دشمن ندارد مگر منافق. اين حديث را همهشان روايت كردهاند.
با وجود اين روايات كه رسيده است و اهل سنت نقل كردهاند، حالا اگر كسي آمد و فضائل گفت و نوشت، دليل نميشود بر آنكه شخص خوبي است؛ بلكه بايد به اين فضائل پايبند و معتقد باشد و در هرجا بهاقتضاي اين اعتقاد و اقرار سلوك كند. حال انصاف دهيد، آيا خداوند متعال بهابن ابيالحديد و امثال او كه اين غرض و مرضها را دارند، اعتنايي دارد؟ آخر اين اولي و دومي، با اميرالمؤمنين، با حضرت فاطمهي زهرا۸ چه كردند؟! آيا با توجه به مظالمي كه اين دو نفر مرتكب شدند، جاي شبههاي باقي ميماند كه ظالم، غاصب و مستحق عذاب ابدي هستند؟
همين ابن ابيالحديد مينويسد: زينب دختر رسول خدا۹ در مكه بود و هجرت نكرده بود، شوهرش در يكي از جنگها اسير شد و او را در بند اسارت بهمدينه خدمت رسول خدا آوردند. زينب دختر رسول خدا۹ در مكه خبردار شد كه شوهرش در جنگ اسير شده و در مدينه خدمت پيغمبر۹ جزء اسراست. حضرت قرار گذاردند كه اگر مسلمانها موافق باشند، بستگان هر اسيري ميتوانند با دادن فديه اسير خود را آزاد كنند. آناني كه كسي از ايشان اسير شده بود فدا، پول معيني كه قيمت مثلاً يك برده و غلام بود ميفرستادند، اگر مسلمين فديه را قبول ميكردند آن اسير را آزاد ميكردند، آزاد ميشد، برميگشت و ميرفت. اگر هم نميخواستند و قبول نميكردند، نگاهش ميداشتند. در اسارت اسلام را به او عرضه ميكردند اگر قبول
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۸۲ *»
ميكرد، آزاد ميشد اگر قبول نميكرد يا در قيد بردگي ميماند و اگر عناد و مخالفت ميكرد او را ميكشتند.
زينب خبردار شد، يك گردنبند يادگاري از مادرش خديجه داشت، فكر كرد بهترين چيزي كه ميتواند به عنوان فديه براي شوهرش بفرستد، همين گردنبند مادرش، يادگار خديجه سلام اللّه عليها است. آنرا بهمدينه خدمت رسول خدا فرستاد، خدمت حضرت سلام رساند و گردنبند را به عنوان فديه تقديم كردند كه شوهرش آزاد شود. تا چشمان رسول خدا به گردنبند خديجه سلام اللّه عليها افتاد، متأثر شدند و گريه كردند. بعد به مسلميني كه حاضر بودند رو نمودند و فرمودند كه اين گردنبند همسر من خديجه بوده كه يادگار به دخترش زينب داده است. دختر من در مكه است و شوهرش اسير و جزء اسراست، خواهش كرده است كه اين را بهعنوان فديه قبول و او را آزاد كنيد؛ حالا اي مسلمين، شما چه ميگوييد؟
دقت كنيد كه رسول خدا نفرمود، حتماً اين كار بايد بشود، بلكه فرمود شما چه ميگوييد؟ هرچه شما بگوييد، همان كار را خواهيم كرد. مسلمانها معلوم است كه پيغمبر را چقدر دوست داشتند، ابتداي كار بود، تازه اسلام را قبول كرده بودند، هنوز آن هواها و هوسها پيدا نشده بود. همه يكپارچه، هيچكس مخالفت نكرد مگر آناني كه اصول و پايههاي نفاق بودند، همه گفتند: يا رسول اللّه، جان ما قربان شما، مال ما قربان مال شما، اگر شما راضي هستيد، همهي ما راضي هستيم، چه مانعي دارد؟ اصلاً اين گردنبند را هم به عنوان فديه قبول نميكنيم، اگر ميخواهيد آن خدمت شما باشد، اگر ميخواهيد بهدخترتان برگردانيد. حضرت گردنبند را برگرداندند، شوهر زينب هم آزاد شد و رفت.
ابن ابيالحديد همين جريان را براي يكي از علماي اهل سنت كه نزد او در رشتهي تاريخ و سيره درس ميخوانده است، ذكر ميكند. در زمانهاي گذشته رسم بوده است كه علما نزد يكديگر ميرفتهاند. بعضي كه در هر رشتهاي تخصصي
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۸۳ *»
داشتند، استاد آن رشته شمرده ميشدند. يكي از رشتهها تاريخ بود، نزد متخصص تاريخ ميرفتند و تاريخ قرائت ميكردند. رسم بود بعد كه قرائتشان تمام و اشكالاتشان حل ميشد، آن استاد اجازه ميداد. ميگفت اكنون تو اين رشته و اين كتاب را كه در اين رشته است، درست ميفهمي و اجازه داري كه از طرف من روايت كني و براي ديگران نقل كني. رسم بود مينوشتند كه من اين كتاب را از فلان استادم روايت ميكنم قراءةً عليه. قراءةً عليه يعني نزدش خواندهام و او گوش كرده است، من درست خواندهام و اگر اشكالي بوده حل شده است.
ابن ابيالحديد مينويسد وقتي به اين قسمت از تاريخ يعني جريان زينب رسيديم، از جمله حرفهايي كه به استادم زدم، گفتم كه پس چرا مسلمانها از اين برنامه يادشان رفت و بعد از رحلت رسول خدا۹وقتيكه حضرت زهرا فدكش را طلب كرد، در ميان مسجد آمد با آن حالتي كه داشت و صدماتي كه ديده بود، گريههايي كه كرده بود.
همه نوشتهاند وقتي كه ميآمد آنچنان با وقار حركت ميفرمود كه همهي آناني كه بودند گفته و نوشتهاند كه گويا رسول خدا قدم برميداشت۹، يعني حركت و راه رفتن حضرت فاطمهي زهرا به همان وقار و طمأنينهي رسول اللّه بود، آهنگ صدايش همان آهنگ صداي رسول اللّه۹ بود. پشت پرده كه قرار گرفتند، عدهاي از زنهاي بنيهاشم، مهاجر و انصار اطراف حضرت را گرفته و همهي مردم در حضورش ساكت بودند. حضرت زهرا اولِ خطبه و سخنرانيش، پيش از آنكه سخني بفرمايد، نالهاي از دل مقدسش كنده شد كه همه بيتاب شدند و گريان شدند.
در نوع تاريخهاست كه تمام مسجد به ضجه درآمد و همه ضجه ميكردند.([۳۴۹]) نقل شده است كه فقط سه نفر گريه نكردند عمر، خالد و مغيره اين سه ملعون اصلاً
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۸۴ *»
متأثر نشدند.([۳۵۰]) چه دلي داشتهاند آن ملعونها! خالد كه معلوم است طريد رسول اللّه۹بود. طريد يعني حضرت او را از مدينه اخراج و تبعيد كرده بودند.([۳۵۱]) مغيره هم كه معلوم است چه حرامزادهاي بوده! دومي هم كه معلوم. ولي بقيهي اهل مسجد در برابر نالهي حضرت زهرا سلام اللّه عليها به ضجه درآمدند.
بعد هم شروع فرمود به آن سخنراني عجيب و آن استدلالها و فرمايشات، تمام اهل مسجد هم ساكت و آرام ميشنيدند، همه سرها را در برابر حجتها و براهيني كه حضرت فاطمه سلام اللّه عليها اقامه ميفرمود، پايين انداخته بودند. همه آن فرمايشات و براهين را ميشنيدند.
ابن ابيالحديد مينويسد من به آن استادم گفتم: چرا مسلمانها يادشان رفت از جريان زينب؟ چرا آن رفتار رسول خدا و مسلمين را فراموش كردند؟ آنها هم حق بود كه بگويند، اي فاطمه، اگرچه مثلاً فدك مال ما و مال همهي مسلمين است ولي فداي سر تو باد، مال تو باشد. حالا كه تو آن را ميخواهي فداي سر تو باشد.
حال آنكه مال خود حضرت بود، حضرت هم كه به فدك احتياج نداشتند، فدك وسيلهي آزمايش و اختبار شد. مقصود امتحان بود كه همهي آن مسلمانان امتحان بدهند. آناني كه هرچه داشتند، هر عزتي، دولتي و شوكتي داشتند به بركت و حرمت رسول خدا بوده است. حالا از آن حضرت يك دختر جوان مانده كه يادگار آن حضرت است. ديگر از رسول خدا كسي نمانده فقط يك دختر است، آن دختر هم در آن سن و سال با آن كمالات و جلالت شأني كه داشت.
آخر معلوم است كه اگر يك جمع و گروهي باشند كه شعور و درك داشته باشند، ارزش سرشان بشود، آنگاه در ميان ايشان يك نفر صاحب كمال و علم و فضيلت باشد
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۸۵ *»
معلوم است كه او آبرو و عزت و شرافتشان است. آيا مانند حضرت فاطمه بعد از رسول خدا آبروي مسلمانان نبود؟ شرف و عزت ايشان نبود؟ فخر اسلام و مسلمانان نبود؟ آنها هيچ به اين امور اعتنا نكردند، اين حقوق را رعايت نكردند و كردند، آنچه كردند.
در هر صورت، مينويسد من پرسيدم كه چرا اين كارها را كردند؟ مگر از جريان زينب يادشان رفت؟
استادم جواب خوبي بهمن داد. جواب داد، اگرچه شايد جوابش از باب شوخي بود اما حرف خوبي بود. به من گفت آن زمان كه رسول خدا۹ اين پيشنهاد را كردند كه اين گردنبند را زينب دختر من براي فديهي شوهرش فرستاده است، آيا آن را قبول و او را آزاد ميكنيد يا قبول نميكنيد و آن را پس ميفرستيد؟ همه گفتند كه شما مايليد روي چشممان، به علاوه ما اصلاً خود گردنبند را هم به خود شما رد ميكنيم، هر كاري ميخواهيد بكنيد. خواستيد بفرستيد و خواستيد نگاه داريد. آن زمان مسألهي ديگري نبود، يعني رسول خدا يا زينب دختر حضرت در مكه پيشنهاد ديگري نداشت و خطر ديگري در بين نبود. اما در مورد فدك و حضرت زهرا اگر حرفش را دربارهي فدك قبول ميكردند و پيشنهادش را ميپذيرفتند يا از باب حرمتداري به او احسان ميكردند و مطابق خواستهي او با او رفتار مينمودند؛ فردا ميآمد و ميگفت خلافت هم همينطور، مال شوهر من است. آن را در اختيار علي۷ قرار دهيد.
زيرا حضرت زهرا دستبردار هم نبود. براي فدك آنقدر فعاليت كرد و آن قدر صدمه ديد، آيا براي خلافت دست برميداشت؟ بعد از حل مشكل فدك، فردا ميآمد و ميگفت كه خلافت هم مال علي است. اي ابوبكر، از اينجا كه به طور غاصبانه نشستهاي، برخيز كه اينجا جاي علي است. مردم هم اگر بنا بود كه به حضرت زهرا محبت نشان دهند و فدك را برگردانند يا ابوبكر و عمر بر حضرت زهرا ترحمي بكنند و فدك را برگردانند، اگر فردا چنين پيشنهادي ميكرد آيا سخنش را قبول ميكردند؟
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۸۶ *»
نهخير، به صرفشان نبود.
پس گفتند از اول ما به حرف زهرا نبايد اعتنا كنيم، به تعبير ما به او رو ندهيم كه رو پيدا كند و بخواهد پيشنهاد بكند. پس سخن او را دربارهي فدك رد ميكنيم، اگرچه حق خود اوست، به او نميدهيم كه نكند براي خودش ميدان و زمينه ببيند، فردا بيايد بگويد خلافت هم مال علي است، به او برگردانيد.
مينويسد استادم اين سخن را در جواب من گفت، اگرچه ظاهراً از باب شوخي اما مطلبي بود كه گفت و بسيار مطلب درستي هم بود.([۳۵۲])
استادش هم مثل خود ابن ابيالحديد سني است. ابن ابيالحديد سني، استادش هم سني و نوع علماي اهل سنت به آن همه ظلمها، خيانتها، جفاها و جنايتهايي كه دربارهي خاندان رسالت، دربارهي اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه شده است، اعتراف كردهاند. اما از آن شقاوتي كه دارند ميگويند حالا ديگر نبايد حرفش را بزنيد، حالا ديگر نبايد از امور صحابه سخني به ميان آوريم. ما كاري به اصحاب رسول اللّه نبايد داشته باشيم، خدا ميداند و خود آنها، به ما هيچگونه ربطي ندارد.
ما ميدانيم كه اول ابوبكر خليفه شد، بعد عمر، بعد عثمان، بعد علي، بعد معاويه، ما تا اينجايش را حرمت ميكنيم. از يزيد به آن طرف حرمت نميكنيم. يزيد بد بود، بقيه هم افراد بدي بودند اما تا اين پنج خليفه، حرفشان را نبايد بزنيم و بايد اسم و نامشان با احترام برده شود. اگر با هم اختلافي داشتند به ما مربوط نيست، خودشان ميدانند و خداي خودشان ما بايد حرمت كنيم. اين منطق نوع علماي اهل سنت است.
در يكي از سفرها كه مكه مشرف شده بودم، ماه رمضان بود. در يكي از شبهاي ماه رمضان در مسجدالحرام كه نسبتاً خلوت بود، مشغول تلاوت قرآن بودم. پشت بيت
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۸۷ *»
مقابل مستجار نشسته بودم. خدا روزي كند، آن زمان مسجدالحرام مثل حالا مسطح نشده بود يك قدري محل طواف برآمدگي داشت، مَطاف مشخص بود. من همان كنار برآمدگي نشسته بودم و مختصر تكيهگاهي ميشد. به همان قسمت تكيه داده بودم و قرآن ميخواندم. متوجه شدم آن طرفتر يك پيرمردي نشسته است كه ريش بسيار بلندي داشت و بعضي ميآمدند يك چيزهايي از او ميپرسيدند و ميرفتند. بين من و او يك جواني بود معلوم ميشد از خود آنها است. فهميدم اين پيرمرد از علماي اهل سنت و مورد توجه است كه ميآيند از او احكام ميپرسند و جواب ميدهد.
من هم قرآن ميخواندم، به اين آيهي مبارك رسيدم: انّ هذا القرآن يهدي للّتي هي اقوم. به ذهنم خورد از آن پيرمرد از معناي اين آيهي شريف سؤال كنم، البته خدا خواست. رو كردم به آن پيرمرد و به زبان عربي گفتم معناي اين آيهي انّ هذا القرآن يهدي للتي هي اقوم چيست؟ يعني همانا اين قرآن به راهي كه آن راه محكمترين راههاست هدايت ميفرمايد. مراد خدا از اين طريقه و راهي كه اَقْوَم است، چيست؟ يعني اين قرآن به كدام راه هدايت ميكند كه آن راه اَقوم از همهي راهها و مستقيمتر و برپاتر و اصيلتر و بر حقتر از تمامي راههاست؟ اين راه چيست؟ قرآن به چه هدايت ميكند؟
آن پيرمرد يك فكري كرد و گفت: الي الاسلام، مقصود اسلام است. گفتم: در اسلام كه اختلاف شده و تشتّت و افتراق و دستهدسته شدن در اسلام كه معلوم است، كدام دسته و طريقه مقصود خداست؟ الآن كه اسلام بهتنهايي معني ندارد، سني و شيعه و باز در هر كدام فرقههاي متعدد پيدا شده، كداميك از اينها مراد است؟ گفت: الي الاسلام. گفتم: نهخير، بايد بگويي. اول دستهاي كه در اسلام پيدا شده سني و شيعه است، كداميك از اين دو دسته مراد است؟ قرآن دربارهي كداميك ميگويد هي اقوم؟ سكوت كرد و هيچ نگفت.
آن جواني كه بين من و او بود، شروع كرد با من به حرف زدن كه مگر رسول اللّه
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۸۸ *»
نفرموده است، اختلاف امتي رحمة؟ اختلاف امت من رحمت است، امتم كه با هم اختلاف كنند رحمت است. گفتم: بنابراين، فاجتماعهم عذاب؟ پس اگر با هم مجتمع شدند، در عذاباند؟ آيا در زمان پيغمبر كه همه مجتمع بودند، در عذاب بودند؟ بعد كه پيغمبر رفتند و همه متفرق شدند و اختلاف كردند، در رحمتاند؟ گفت: اين حديث است.
گفتم: آري، روي چشمم اختلاف امّتي رحمة حديث است، اما به اين معنا نيست. فرزند رسول خدا، امام رضا، علي بن موسي اين فرمايش را معني كرده است، اختلاف امّتي رحمة، يعني اختلافهم الي، امت كه پيش من بيايند و بروند و دين خود را از من بياموزند، براي ايشان رحمت است. رسول اللّه اين معني را فرمودند و اختلاف در قرآن به معناي رفت و آمد بهكار رفته است، مثل آيهي انّ في اختلاف اللّيل و النهار لايات لاولي الالباب، اختلاف در اينجا به معناي رفت و آمد است، در اين رفت و آمد شب و روز آيات و نشانههاست براي كساني كه صاحبان عقلاند. گفتم: حضرت رضا فرمودهاند كه مراد از اين اختلاف، رفت و آمد خدمت رسول خدا و اخذ دين از ايشان است، اين رفت و آمد رحمت است و اختلاف در دين خدا كه رحمت نيست، عذاب است.
تا آن پيرمرد ديد كه ما دو نفر در اين زمينه با هم سخن ميگوييم، با عصبانيت به آن جوان كه ظاهراً از مريدهاي او بود رو كرد و با صداي بلند گفت: خلّوا حديث اختلاف الاصحاب. يعني بحث از اختلاف اصحاب را رها كنيد، اجازه نداد كه ديگر او بحث كند. او هم سرش را پايين انداخت و ساكت شد، ديگر دنبال بحث را نگرفت و ما هم مشغول تلاوت قرآن شديم.
مقصود اينكه همهشان فضائل اين بزرگواران را به مقداري كه اتمام حجت بر همهي ايشان بشود ميدانند. خداوند به وسيلهي رسول اللّه۹ ابلاغ كرده است اما خداوند بعضي از اين فضائل را به طور كنايه در آيات قرآني گذارد كه براي اهل ايمان در
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۸۹ *»
قرآن بماند، از جملهي آنها همين آيات است: كلا و القمر و الليل اذ ادبر و الصبح اذا اسفر انّها لاحدي الكبر.
از نظر باطن خداوند سوگند ميخورد به علي فاطمه، قسم به حسنِ فاطمه، قسم به حسينِ فاطمه، اينها را كه ما نميدانستيم، چه كساني اين معناي باطن را براي ما بيان كردند؟ معلوم است كه امام ما براي ما معني كرد، ائمه: براي ما معني فرمودند تا براي ما ذخيره بماند. براي آنكه هم معرفت نورانيت پيدا كنيم و هم دلهاي ما در مصيبت حضرت زهرا۳ بسوزد و در اين مصيبت وارد بر آن بزرگوار بناليم.
تدبر كنيم كه آن بزرگوار با چنين شرافت، عظمت و جلالت شأن كه فرمود: انّها لاحدي الكبر نذيرا للبشر لمن شاء منكم ان يتقدّم او يتأخّر، آنچنان بر او ظلم كنند و بر او مصيبت وارد آورند و آنقدر بر او گران و سنگين بيايد كه بارها بگويد: اللّهم عجّل وفاتي سريعاً.([۳۵۳]) بارها اين خواسته را از خداي خود درخواست فرمود تا آنكه دعايش مستجاب شد و آن بزرگوار از مشقتهاي دنيا، از بلاها و آسيبهاي دنيا راحت شد.
اما براي ما مصيبت شد، بلا شد، براي ما سوزش سينهها شد، جراحت دلها شد. نه تنها براي ما، براي فرزندان معصومش، براي آخرين فرزند معصومش حضرت بقية اللّه الاعظم ارواحنا لتراب مقدمه الفداء، براي مهدي آل محمد صلوات اللّه عليهم اجمعين.
و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۹۰ *»
مجلس ۲۰
(شب چهارشنبه / ۲۵ جمادي الاولي ۱۴۱۴ هـ ق ـ ۱۹ / ۸ / ۱۳۷۲)
r منظور خداوند از فرستادن پيامبران و زحمات آنان نجات مؤمنان بوده است
r در همه عالمها مبدء موجودات هر عالمي آدم آن عالم است
r ابن فارض مصري و قصيده عرفاني او، توضيح بيتي از آن قصيده
r علّت شطحيات گفتن عرفاء و صوفيه لعنهم اللّه
r فقرهاي از نامه امام عسكري۷
r احاطهي رسول اللّه۹ بر اهل بهشت و اهل جهنم
r حضرت فاطمه۳ در محبت به امام حسين۷ مستغرق بود
r اسامي معصومين: از اسامي خداوند مشتق شده و از تعينات
ايشان گزارش ميدهد
r نام «فاطمه» در ميان اسامي ايشان بينظير است
r حرف «ط» در «فاطمه» با دو كمال ظهوري و شعوري خود همراه شده است
r مراد از اسامي خمسه طيبه: كه حضرت آدم۷ در ساق عرش ديد
r اجمالي از معاني اين آيات مباركات كه خداوند براي اهل ايمان
محافظت فرموده است
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۹۱ *»
بسم اللّه الرحمن الرحيم
معلوم شد كه خداوند براي خاطر اهل ايمان و تكميل و ترقي دادن مراتب ايماني ايشان در قرآن آياتي در شئونات محمد و آل محمد: و بيان فضائل و مناقب ايشان نازل فرموده ولي طوري قرار داده است كه از صدمه و آسيب منافقين محفوظ بماند و در قرآن حفظ شود تا به دست اهل ايمان برسد.
چون منظور نظر خداوند از فرستادن رسول۹ و نازل كردن قرآن، نجات دادن همين اهل ايمان است. منظور خداوند از تمام اين زحماتي كه به انبيائش داده است، نجات اهل نجات است كه در علم خدا معلوم هستند، چه كساني اهل نجات و چه كساني اهل هلاكتاند.
براي خداوند روشن است و علم خدا بر ايجاد موجودات سابق است. خدا قبل از خلقت موجودات عالم است و علم او فرق نميكند كه با ايجاد كردن موجودات، علم، اطلاعات و آگاهيهايش اضافه گردد. علم خداوند قبل از ايجاد خلقش و هنگام ايجاد خلقش و بعد از ايجاد خلقش يكسان است،([۳۵۴]) علم خدا كم و زياد نميشود. خداوند به علم سابق خود ميدانست كه كداميك از خلقش اهل نجات و كداميك اهل هلاكت است.
همچنين در عالم ذر وقتي كه خداوند خلقش را امتحان فرمود و بر ايشان تكليف عرضه نمود. آناني كه ايمان آوردند، به وسيلهي ايمان آنها براي ايشان طينت عليين آفريد و آنها را از طينت عليين قرار داد. يعني براي آنها سرشتي و آب و گلي از
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۹۲ *»
سرزمين بهشت مقرر فرمود به بركت همان ايماني كه آوردند و اقراري كه داشتند و تكليف پروردگار و آنچه از ايشان خواسته بود قبول نمودند. آناني هم كه قبول نكردند و انكار كردند، خداوند از همان انكارشان براي ايشان طينت و سرشتي آفريد كه آن طينت و سرشت، آب و گل سجين بود و طينت سجين ناميده شد.([۳۵۵]) پس در عالم ذر هم روشن شد كه چه كساني ايمان دارند و چه كساني ايمان ندارند.
از اين جهت وقتي كه دوباره آنها را در عالم ذر ميراند و طينتها با يكديگر مخلوط گرديد و در اين دنيا آمدند، باز خداوند همان برنامه را به وسيلهي انبيا جاري ساخت و تكاليف را اظهار فرمود. او و اوليائش به حسب سعهي وجودي و احاطهشان باخبرند كه چه كسي اقرار كرده و چه كسي اقرار نكرده است. آنها تمام آناني را كه ايمان آوردهاند و آناني را كه ايمان نياوردهاند، ميشناسند. اوليا در اين دنيا گول نميخورند. انبيا: به حسب سعهي وجودي و احاطهشان كه خدا به آنها داده است، گول نميخورند و ميشناسند كه چه كساني در باطن، مؤمن هستند و چه كساني در باطن مؤمن نيستند و به ظاهر اقرار ميكنند. اين امري مسلم است.
آن حديث شريف را عرض كردم كه رسول خدا۹ يك روزي روي منبر ايستادند و دست راست مبارك خود را پيش آوردند و مشت خود را بسته بودند. فرمودند: آيا ميدانيد در اين دست من چيست؟ گفتند: نهخير. فرمود: اسامي تمام اهل بهشت در دست من است كه ايشان را به اسمشان و اسم پدرشان ميشناسم. بعد دست مبارك چپ را پيش آوردند و باز مشت خود را بسته بودند، فرمودند: ميدانيد در دست من چيست؟ عرض كردند: نهخير، خدا و رسولش اعلماند و دانا هستند. فرمود: اسامي اهل جهنم در دست من است و اسمهاي ايشان و اسم پدرهايشان را هم ميدانم.([۳۵۶])
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۹۳ *»
عرض كردم صرف نظر از اطلاق حديث كه شامل تمام موجودات ميشود، چون همهي موجودات به حسب خودشان اسم دارند و به حسب خودشان زاد و ولد دارند. همهي موجودات به حسب خودشان، پدر و مادر دارند. آيا نشنيدهايد كه فرمود: خدا هزار هزار عالم و هزار هزار آدم آفريده است و آدم شما و عالمتان آخرين آدمها و آخرين عالمهاست. يعني عالم شما آخرين عالمها و آدمي كه شما فرزند او هستيد آخرين آدمهاست.([۳۵۷])
در تعبيرات ديگر هم بيش از اين هزار هزار آدم و عالم گفته شده است. از تعبيرات ديگر استفاده ميشود كه اصلاً عالمها نهايت ندارد و مبدأ موجودات را در هر عالم، آدم آن عالم گويند. چنانكه در اين عالم، آدم و حوا مبدء نوع انساني هستند و اين نوع از اين آدم و حوا سرچشمه گرفتهاند، هر موجودي در هر عالمي به اصلي منتهي ميشود كه آن اصل را به حسب خودشان آدم و حواي آن عالم ميگويند.
حالا صرف نظر از اطلاق اين حديث و فرمايش كه شامل همهي موجودات ميگردد، ظاهرش را كه نگاه ميكنيم شامل انسانهاست. احاطهي رسول خدا۹ را ببينيد كه چقدر است! مگر ميشود حساب كرد كه چقدر بشر روي اين زمين آمده يا الان موجود است يا تا قيامت خواهد آمد؟ البته آمارگيري ميكنند و روي آمارگيريها ممكن است تخميناً بگويند مثلاً الان چند ميليارد بشر روي زمين زندگي ميكنند. گذشته را هم شايد بتوانند و مقياسي داشته باشند كه حدود آن قرنها را مشخص كنند.
ولي توجه به اينكه رسول خدا تك تك آنها را به اسم و اسم پدر ميشناسند! و معلوم است وقتي كه او را به اسم و اسم پدر بشناسند، البته او را به شكل هم ميشناسند، به شكل كه بشناسند، به روح هم ميشناسند. يعني در عالم ارواح، همهي ارواح را و در عالم اجسام همهي جسمها را ميشناسند. بعد ميفرمايد اهل بهشت
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۹۴ *»
بودنشان را و اهل جهنم بودنشان را هم ميدانند و ميشناسند. پس همهي اعتقادات و اعمال و همهي اخلاقيات و نفسانيات آنها را ميشناسند. پس آن بزرگوار۹ بر تك تك انسانها احاطه دارد و ميداند.
اين فرمايش را كسي رد نكرده است و كسي جرأت رد كردن ندارد. رسول است، خاتم الرسل است، خاتم الانبيا است. حقيقتي است كه خدا او را مقدم بر همهي عوالم ايجاد كرده و هرچه ايجاد كرده،([۳۵۸]) از انوار مقدس او، از آثار او و از نور اوست كه پيدا شده است.
يكي از شعراي نامي عرب كه در سير و سلوك عرفاني به حسب خودش و مكتب عرفان، خيلي زحمت كشيده و ورزيده است ابن فارض مصري است. خيلي كوشش و تلاش كرده و بسيار به خيال خودشان در مراتب عرفان ترقي كرده است.
در يكي از حالات عرفانيش كه برايش دست داده بود، به اصطلاح نشئهي وصل شده بود. چطور ما ميگوييم نشئهي ترياك و نشئهي چرس يا بنگ، اين حالات عرفاني و نشئهي وصل هم كه به اهلش دست ميدهد، همانطور از خود بيخود ميشوند. او هم در نشئهي وصل به خيال خودشان كه وصل به خدا، نعوذباللّه خدا لعنتشان كند، برايش دست داده بود. در آن نشئهي وصل به پروردگار به خيالات خودش، آن چنان سر شوق و ذوق آمده بوده است كه ميگويند در همان حال، هزار بيت شعر گفته است كه ديگران يادداشت ميكردند.
من نشئههاي اين چنيني را كه براي بعضي از اينها دست ميدهد، ديدهام. يك كسي اهل همين سير و سلوك و بالاخره مدعي عرفان بود، بلكه خودش را يكي از اقطاب ميدانست. يك نفري اسمش را شنيده بود و براي ديدنش بهمشهد آمده و چند روزي هم نزدش بود. يكي از آن روزها ما هم از راه رسيديم و نشستيم. در بين گفتگوها و
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۹۵ *»
صحبتها نشئهي وصل به اين مرشد يا قطب دست داد. البته با روش و سبك بيعت با ساير مرشدها و اقطاب و صوفيه، موافقت نداشت. خودش را خيلي نزديك به ائمه: ميدانست و با نوع برنامههاي مَراشد مخالفت داشت. ولي روي هم رفته از همان سرچشمهي آنها آب ميخورد. بالاخره آن روز مشغول گفتگو از فضائل و مدح اميرالمؤمنين و وصف آن حضرت بود كه يكباره نشئهي وصل به علي صلوات اللّه عليه به او دست داد.
يك حالت عجيبي بود، وسط اتاق شروع كرد به رقصيدن و نشستن و برخاستن، دور خودش گرديدن و يك عبارتي را تكرار ميكرد كه حالا عرض نميكنم. آن مريد هم دورش ميچرخيد و قربان و صدقهاش ميشد، مرتب او را بوس ميكرد، سرش را، پايش را، زانويش را، شانهاش را، هر جايش را ميرسيد ميبوسيد و او هم دور خودش ميچرخيد و در نشئهي وصل به سر ميبرد. يك ذكري هم داشت كه حالا عرض نميكنم.
اين حالات را نشئهي وصل يا جذبه ميگويند كه به قول خودشان به سوي محبوب و خدا منجذب ميشود و اينطور خيال ميكنند. در هر صورت ابن فارض هم در يك حالتِ اين طوري كه به قول آنها نشئهي وصل و الهي است، اشعاري در عرفان و مراتب سير و سلوك گفته است كه يادداشت كردهاند و نوشتهاند. يك دوره به اصطلاح خودشان بيان مراتب عرفان و سير و سلوك شده است. حالا در آن حالات چه ميديده، چه وضعي برايش دست داده بوده، چه حرفهايي زده كه معلوم است خيلي عجيب است. از جمله حرفهايش كه حرف خوبي است اما نه دربارهي او بلكه دربارهي آناني كه خدا اينطور قرارشان داده، اين است:
انّي و ان كنت ابن آدم صورة | فلي فيه معني شاهد بابوّتي([۳۵۹]) |
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۹۶ *»
اين يك بيت را مشايخ عظام اعلي اللّه مقامهم هم گاهي در كتابهايشان براي اثبات و استشهاد ذكر ميفرمايند. دربارهي همين مطلبي كه من ميخواهم عرض كنم كه محمد و آل محمد: آن انوار و حقايق الهي اولي هستند كه قبل از همهي عوالم خلقت شدهاند و براي همهي عوالم و موجودات آنها حكم اصل را دارند. اصل و منيرند و همه، انوار و آثارِ انوار ايشان و آثارِ آثار و آثار آثار آثارِ انوار ايشان هستند تا به اين عالم اعراض رسيده است و آنچه خدا ميداند. همه و همه، از بركت وجود ايشان خلقت شدهاند و فرع وجود ايشان هستند.
مثل آنكه شما چند آيينه را مقابل يكديگر بگذاريد و چراغي مابين آنها قرار بدهيد. انعكاس نور چراغ در آن آيينهها آن چنان زياد ميشود كه نميشود شماره و احصا كرد. تمام قابليتهايي كه مشاهده ميكنيم، از آسمانها، زمينها، انسانها و موجودات، همه در حكم آيينههايي هستند كه نور مقدس ايشان در آنها تابيده و بهاينطور اين عالم و عالمهاي غيبي و شهادي، دنيا و آخرت، همه و همه از انوار ايشان پيدا شده است.
حال اين بيت شعر را معني ميكنم، ببينيد آيا اين بيت براي چهكسي شايستگي دارد و در شأن كيست؟
اين نكته را عرض كنم كه چون نوعاً عرفا و صوفيه و حكما اينطور فكر ميكنند كه همهي موجودات يك حقيقت هستند حتي خدا، خدا و موجودات همه يك حقيقتاند. اين كثرت، شكلهايي است كه پيدا شده و در بيان و توجيه آن نظرهاي مختلفي دارند كه فعلاً وارد آن بحث نميشويم. اجمالاً اينطور فكر ميكنند و اين چنين اعتقاد دارند. پس قدري كه برايشان يك حال ترقي دست ميدهد، ترقي هم نيست رياضتهايي حالا شرعي يا غير شرعي ميكشند، يك خيالاتي برايشان پيدا ميشود. فكر ميكنند حالا پيغمبر يا اول ماخلق اللّه يا خدا شدند نعوذباللّه، يا آنكه
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۹۷ *»
همه چيز شدند. آن گاه شروع ميكنند به سخناني كه آنها را شطحيات مينامند.
ابن فارض هم يك چنين حالتي به او دست داده، خيالي كرده و اين بيت را گفته است: انّي و ان كنت ابن آدم صورة، اگرچه به حسب ظاهر من فرزند آدم هستم، يعني از بنينوع آدم و فرزند آدم و فرع او ميباشم. فلي فيه معني شاهد بابوّتي لكن در من يك حقيقت و معنايي است كه گواه بر آن است كه من پدر آدم و اصل آدم هستم. آدم هم از من وجود يافته و از من پيدا شده است.
اين يكي از ابيات اشعار اوست. از اين نوع ابيات دارد كه همه را در مراتب عرفان به خيال خود و ترقيات و تكاملات و سير و سلوكهاي عرفاني بيان كرده است. در حالت نشئهي وصل بوده و اين اشعار را ميگفته است و ديگران يادداشت ميكردهاند، اينطور مشهور است. اين بيت خيلي عجيب است، اما دربارهي او صادق نيست. در يك خيالي بوده است و ميشود كه انسان خيالي بكند و خيالات به واسطهي مداومت، قوّت هم مييابد.
آقاي مرحوم كرماني ميفرمايند كه با يكي از مرشدهاي صوفيه روبهرو شدم، از او پرسيدم: وجود چيست؟ به خودش اشاره كرد، گفت: وجود اين است، همين جسم را وجود ميگويند. گفتم: خطرات وجوديه چيست؟ به شكمش اشاره كرد و گفت: قُرقُر شكم خطرات وجوديه است، گاهي كه معده صدا ميكند، آن صدا خطرهي وجودي است. انسان هر طور بخواهد، ميتواند حرف بزند. خيالات هم همينطور است، هر خيالي را ميتواند خيال بكند.
هرچه خيال را توسعه بدهد و قوي كند، تخيلات او هم قوي و بزرگ ميشوند. پس روي خيالات اين حرفها را ميزنند، ولي اين، يك معنا و حقيقت درستي است. اما اين سخن از زبان چه كسي صحيح است؟ چه كسي ميتواند اين فرمايش را بگويد؟ محمد۹ و اهلبيت او:. مشايخ اعلي اللّه مقامهم در فرمايشاتشان همين بيت
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۹۸ *»
شعر ابن فارض را دربارهي رسول اللّه بيان ميكنند و ميگويند: آن بزرگوار يا اميرالمؤمنين و همچنين حضرت فاطمهي زهرا سلام اللّه عليها و ساير معصومين:اين گونه فرمايش دارند:
انّي و ان كنت ابن آدم صورة | فلي فيه معني شاهد بابوّتي |
يعني اگرچه به حسب ظاهر، ايشان از فرزندان آدم هستند، زيرا آدم۷ ابوالبشر است، يعني پدر همهي بشر و انسانهاست .اما براي ايشان در او يك نورانيت و معنا و حقيقتي است كه آن معنا و حقيقت و نورانيت گواهي ميدهد بر آنكه ايشان، پدر آدم هستند و آدم فرزند ايشان است.
حضرت عسكري۷ نامهاي به خط مبارك خودشان نوشتند كه بهدست شيعيان رسيد، دست به دست آن نامه را ميبوسيدند، روي چشم ميگذاشتند، به يكديگر ميدادند، يادداشت و نسخه از روي نامهي حضرت عسكري صلوات اللّه عليه برميداشتند.
ميدانيد كه وضع حضرت عسكري۷ هم يك وضع سختي بود، آن بزرگوار در سُرّمَنرَأي، سامرا، حبس نظر بودند، گاهي زندان و گاهي در خانه بودند. در خانه هم زير نظر بودند. هيچكس نميتوانست آزادانه بهخدمت حضرت برسد. وضع عجيبي داشتند، البته مصلحت بود زيرا مقدمات غيبت امام زمان صلوات اللّه عليه شروع شده و مشكلات زياد بود. از جمله همين كه كمتر ميتوانستند حضرت را ملاقات كنند. بههمين جهت اگر دستخط مباركي از امام۷ به دست شيعه ميرسيد، بياندازه ارزش داشت كه از مقام امامت صادر شده بود. ناحيهي مقدسه كه ميگويند شامل زمان آن حضرت هم ميشود. به علاوه از شدت تقيه و تحت نظر بودن، آن نامه را دستبه دست به بلاد ديگر هم ميفرستادند، در ميان شيعهها ميگشت و از آن نسخه برميداشتند.
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۲۹۹ *»
از جمله فرمايشات آن نامه، اين بود كه: انّ الكليم لمّا عهدنا منه الوفاء البسناه حلّة الاصطفاء([۳۶۰]) يعني حضرت موسي كه كليم اللّه بود صلوات اللّه عليه، آن پيغمبر كه از اولوا العزم بود، چون ما ديديم اهل وفا با ولايت ماست و نسبت به ولايت ما وفادار است، از اين جهت ما بر اندام او حلهي اصطفا يعني لباس پيغمبري را پوشانيديم. لباس پيغمبري را ما بر تن او پوشانديم، چرا؟ چون ديديم با مقام ولايت ما وفادار است. يعني از اولوالعزم است و معناي اولواالعزم يعني از مقتضاي ولايت ما تخلف نكرده است.([۳۶۱])
نوح، ابراهيم، موسي، عيسي: از ولايت محمد و آل محمد:تخلف نكردهاند و بههمين جهت اين چهار پيغمبر، اولواالعزم شدند و حاملان ظاهر عرش پروردگار گرديدند. حاملان باطن عرش، محمد و علي، حسن و حسين يا به اعتباري علي و حسن و حسين و قائم صلوات اللّه عليهم اجمعين هستند.([۳۶۲])
پس خلقت اين بزرگواران قبل از تمام عوالم و همهي موجودات بوده است و در همان مقام خود واقف هستند. وقتي كه از آن مقام در اين مظاهر پيدا شدند، به اقتضاي آن مقام براي ايشان آن احاطه باقي است. حالا در اين فرمايش رسول خدا۹دقت كنيد كه در حاليكه مشتش را بسته است ميفرمايد: تمام اسامي اهل بهشت در اين دست من است، اَعرفهم باسمائهم و اسماء آبائهم آنها را به اسمهايشان و اسم پدرهايشان ميشناسم.
اگر اسم را تعميم بدهيم، يعني هم اسم ظاهري ايشان و هم وصفشان را ميدانم و ميدانم كه تمام اهل بهشت چهكاره هستند. حالا اهل بهشت يعني از اولين و آخرين كه خداوند آنها را در بهشت جاي ميدهد، با تمام طبقات و مراتبي كه دارند. حضرت
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۳۰۰ *»
ميفرمايد من همهشان را به اسم و اسم پدرهايشان ميشناسم. همچنين به رسم و وصفشان، يعني نه تنها آنها را به روحشان ميشناسم، نه تنها به جسمشان ميشناسم، بلكه به جميع آثاري كه از آنها سرزده است و سر ميزند، به تمام اعمال باطني و ظاهري، اعمال روحي و اعمال جسدي ميشناسم. از هر كدام هرچه سرزده است من ميدانم و بر آنها واقفم.
اسم، جامع همهي خصوصيات است. مگر نميگوييم كه خداوند براي رسولش اسم انتخاب كرد و آن اسم را از اسم خودش مشتق كرد؟([۳۶۳]) اين اسم يعني چه؟ يعني آنچه كه محمد۹ را در تعين محمدي براي ما بيان ميكند.
يك روزي حضرت رسول و حضرت امير نشسته بودند، حضرت زهرا هم بودند، حضرت حسن و حضرت حسين۸ هم كودك روي زانوهاي رسول خدا نشسته بودند.
رسم پيغمبر هم اين بود كه هر وقت امام حسن و امام حسين بودند و ايشان را ميخواست روي زانو بنشاند، امام حسن را روي زانوي راست و امام حسين را روي زانوي چپ مينشاند. اگر ميخواست آنها را در آغوش بگيرد، امام حسن را در آغوش راست و امام حسين را در آغوش چپ ميگرفت. اگر ميخواست روي شانهي خود آنها را سوار كند، امام حسن را روي شانهي راست سوار ميكرد و امام حسين را روي شانهي چپ سوار ميكرد.([۳۶۴]) اگر جبرئيل ميخواست به رسول خدا كمك كند و يكي از آنها را بگيرد، امام حسين را به جبرئيل ميداد و امام حسن را خود حمل ميفرمود،([۳۶۵]) صلوات اللّه عليهم اجمعين.
يك روز وارد خانه شدند، آب ميخواستند، بچهها هم تشنه بودند و
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۳۰۱ *»
ميخواستند آب بخورند. ابتدا امام حسن گفتند: تشنهام. فوري رسول خدا از جا حركت فرمودند، خودشان تشريف بردند و ظرف را آب كردند و براي امام حسن۷آوردند. در همان وقت امام حسين۷ هم گفت: تشنهام، من هم آب ميخواهم.
حضرت فاطمهي زهرا خيلي دلشان ميخواست كه اول آب را به امام حسين بدهند، چون از نظر سن امام حسين كوچكتر بودند. به علاوه اصلاً وضع امام حسين يك طوري بود كه حضرت زهرا سلام اللّه عليها را خيلي به خودش مشغول ميداشت. آن چنانكه متوجه حسين و مستغرق در حسين بود، دربارهي حسن نبود، دربارهي زينب نبود، دربارهي امّكلثوم نبود، نسبت به علي نبود، نسبت به پدرش نبود. حضرت زهرا مستغرق در امام حسين بود.
ميدانيد كه آن بزرگواران در بعضي از امور تعمد دارند. حضرت فاطمهي زهرا بايد تا هست، در مصيبت امام حسين بسوزد؛ از دنيا هم كه ميرود در مصيبت امام حسين بسوزد؛ در برزخ هم در مصيبت امام حسين بسوزد؛([۳۶۶]) در قيامت هم كه ميآيد در مصيبت امام حسين بسوزد.([۳۶۷]) همهي وجود حضرت زهرا يكپارچه در مصيبت سيدالشهدا صلوات اللّه و سلامه عليه آتش بود.
حضرت زهرا خيلي دلشان ميخواست كه پدر بزرگوارشان اول آب را به امام حسين۷و بعد به امام حسن۷بدهند. اما رسول خدا۹اول آب را به امام حسن دادند. حضرت فاطمهي زهرا گله كردند: آخر، حسين كوچكتر است. البته رسول اللّه ميدانند جهت چيست كه حضرت زهرا چنين عرض ميكند. او مادر است، از وقتي كه امام حسين به دنيا آمده، جريان عاشورا جلوي چشم اين مادر است. هيچ حاضر نيست اندوهي در خاطر اين كودك پيدا شود. حتي غباري روي موي او بنشيند. حملته امّه
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۳۰۲ *»
كرهاً و وضعته كرهاً،([۳۶۸]) از وقت حمل امام حسين، حضرت زهرا سلام اللّه عليها متوجه امام حسين است. كُرهاً يعني مرتب در آن غم و حزن بود و مرتب در ياد آن مصيبت بود.
عرضه داشت: چرا اول به حسين آب نداديد؟ حسين تشنه است، بچه است، طاقتش كمتر است. فرمودند: آخر اول حسن از من آب خواست و اظهار تشنگي كرد پس بايد اول به او آب ميدادم.([۳۶۹]) يعني، هم تو حق داري كه انتظار و توقع داري اول به حسين آب بدهم، هم من حق دارم كه اول به حسن آب دادم. چون كار و برنامهي من اين است كه امر شريعت و نظام ظاهري ديانت را با گفتار و عمل و تقرير تعليم دهم، از طرفي هم بايد فضل حسن۷ را بر حسين۷ اظهار كنم. به همين جهت اگر آنها را روي زانو مينشاند، امام حسن را روي زانوي راست و امام حسين را روي زانوي چپ مينشانيدند.
در هر صورت، روزي نشسته بودند، فرمود: آيا ميدانيد كه خدا براي ما اسمهايي از اسمهاي خودش مشتق كرده است؟ عرضه داشتند: بفرماييد. فرمود خدا حميد است و براي من اسمي از آن اسمش مشتق فرموده: و انا المحمود۹. يا علي، خدا عالي است و از آن اسمش براي تو اسمي مشتق كرده: فانت علي. رو كردند به حضرت فاطمهي زهرا و فرمودند: خدا فاطر است و از آن اسم فاطر براي تو اسمي مشتق كرده و قرار داده، و انتِ فاطمة، فاطمه از فاطر مشتق شده است. رو كردند به امام حسن فرمودند: خدا محسن است و از آن اسمش اسمي براي تو مشتق كرده، و انت الحسن. بعد رو به امام حسين۷ فرمودند و فرمودند: خداوند ذي الاحسان و قديم الاحسان است، از آن اسم تو را مشتق كرده و قرار داده است، فانت الحسين، تو هم حسيني.([۳۷۰])
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۳۰۳ *»
اين اسمها بيانگر مقامات و شئونات ايشان در تعينشان است. همين اسم مبارك فاطمه كه از فاطر مشتق شده، اسمي است كه نمونه ندارد، حتي در ميان اسامي خود معصومين هم مثل و مانند ندارد. فقط اين اسم فاطمه است كه از جهت فقه الاسم يعني اسمشناسي، اسمي بينظير است. زيرا عدد حرف طاء، نُه است و نه نهايت اعداد آحاد است كه از مقامات و اصول اولي آفرينش گزارش ميدهد. اصل و حقيقت اين نام شريف هم همان حرف طاء فاطمه است كه آن با دو كمال خود همراه شده است: كمال ظهوري و كمال شعوري. اين دو تعبير كمال ظهوري و كمال شعوري اصطلاحي در علم اعداد و جَفر است.([۳۷۱])
خلاصه، مجموعهي كمالات براي اين اسم جمع شده است، به طوري كه
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۳۰۴ *»
كلمهي فاطمه گزارش از جميع كمالات مسماي خود ميدهد و هيچ اسم ديگري اينطور نيست. هيچ اسم ديگري از آن اسمهاي مقدس كه از تعيناتي كه پيدا كردند گزارش ميدهد كه به آن تعينات براي خلق ظاهر شدند و خلق از آن مقامات و تعينات بهرهمند شدهاند، مانند اسم فاطمه جامع اين دو جهت نيست. زيرا تعين فاطمي اقتضا ميكرده است كه چنين اسمي براي آن انتخاب گردد. از اين بحث بگذريم.
مقصود اين بود كه مراد از اسم حقيقتي است كه جميع خصوصيات مُسما را روشن ميكند. باز ميدانيد كه فرمودند: موقعي كه خدا ميخواست توبهي آدم را قبول كند، جبرئيل گفت: به ساق عرش نگاه كن تا از آن اسمهايي كه يك وقتي با آنها آشنا بودي، يعني اسامي خسمهي طيبه، يادت بيايد. وقتي به ساق عرش نگاه كرد براي او منكشف شد، يعني خداوند از باب ترحم براي او كشف حجاب كرد. در ساق و اركان عرش اسامي خمسهي طيبه را ديد، خدا را به آن اسامي مبارك قسم داد. به مقصود خود رسيد، زيرا به اسم مبارك حسين كه ميرسيد، متزلزل ميشد، اشك ميريخت و گريه ميكرد، بالاخره توبهاش قبول شد.([۳۷۲])
آن اسمها چه بوده است؟ آيا اسم ظاهري محمد، علي، حسن، حسين، فاطمه نوشته بود؟ صلي اللّه عليهم. نهخير، مراد جلوههاي ايشان به اين تعينات بود كه مشاهده كرد. يعني امام حسين را به تعين مظلوميت و سيدالشهدايي ميديد و همچنين هريك را. خلاصه اسم چنين معنايي دارد.
حالا كه مطلب روشن شد به اصل سخن برگرديم كه رسول اللّه فرمودند: من تك تك اهل بهشت را به اسمشان ميشناسم، تك تك اهل جهنم را هم به اسمشان ميشناسم. اسم يعني مجموعهي تعينهايي كه از همهي اعمال ظاهري و باطني و
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۳۰۵ *»
اوصاف ظاهري و باطني بهدست ميآيد. بالاخره آنچه كه اهل بهشت در بهشت با آن تعينات قرار ميگيرند و آنچه كه اهل جهنم با آن تعيناتشان در جهنم قرار ميگيرند. آن تعينها چقدر است؟! رسول خدا يا هريك از ائمه و الان حضرت بقية اللّه صلوات اللّه عليهم همهي آن تعينها را ميدانند و ميشناسند و چيزي از ايشان پنهان و پوشيده نيست. پس چه احاطهاي است كه آن بزرگواران دارند!
خداوند براي نجات همينهايي كه خودش ميدانست، همهي اوليائش هم ميدانستند كه اهل نجات و اهل ايمان و اهل ترقي هستند، اين آيات را نازل كرد. طوري هم قرار داد كه منافقين متوجه نشوند و از قرآن ندزدند تا براي اهل ايمان باقي بماند. ائمه هم بيايند، تفسير كنند، آن وقت من و شما در مجلس عزاي حضرت زهرا سلام اللّه عليها بنشينيم و گفت و شنيد داشته باشيم. بگوييم: انّها لاحدي الكبر يعني حضرت فاطمهي زهرا سلام اللّه عليها يكي از آيات بزرگ خداوند است.
بگوييم: كلا و القمر، يعني خير، اينطور نيست كه شما دربارهي حضرت زهرا فكر ميكنيد و نهايت مقامي كه برايش قرار ميدهيد آن است كه بنت رسول اللّه، زوجهي اميرالمؤمنين، امّالحسن و الحسين است يا به قول بعضي جده و مادر سادات است و از اين قبيل تعابير و در همين اندازهها.
نهخير، اينطور نيست، و القمر و الليل اذ ادبر و الصبح اذا اسفر قسم به علي، قسم به حسن، قسم به حسين. قسم به اين بزرگواران، اما نه در حال عادي ايشان، بلكه قسم به ايشان در آن حالاتي كه بهترين حالات است كه به آن حالات عاليترين مراتب قرب را به درگاه پروردگار پيدا كردند. يعني خيلي عزيز، خيلي عزيز شدند، آن عزت و كرامتي كه نزد خدا پيدا كردند.
چون گفتم كه بنده وقتي به بلا مبتلا ميشود، نزد خدا مقرب است. بندهي مؤمن در بلا مقربتر است تا در حال رفاه. خدا اينطور قرار داده است كه وقتي براي مؤمن
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۳۰۶ *»
بلايي را ميفرستد، او را در حبس خودش قرار ميدهد. از بركت آن بلا به ملائكهي موكل بر او ميگويد: تمام گناهانش را بيامرزيد، اعمال خيرش را برايش بنويسيد، آه و نالهاش را براي او يادكردن من و بردن اسم اللّه بنويسيد كه مرا ياد ميكند. آخ يا آه ميگويد، شما اي ملائكه، براي او يا اللّه بنويسيد. مؤمن در بلا و ابتلا در يكچنين مقامي است. اصولاً بلا قرب و تقرب ميآورد.
حالا قسم به علي، در چه وقت؟ در آن بينهايت مظلوميت و تنهايي و بيكسي او، در آن عاليترين حالات او. چه حالاتي؟ تمام آن دورهاي كه حضرت زهرا۳از در خانه برگشت. از در خانه كجا برگشت؟ آمد كنار ديوار خانه و روي زمين افتاد. از آن موقع تا وقتي كه حضرت زهرا از دنيا رفت، خداوند تمام اين حالاتِ حضرت علي را در همين و القمر ذكر فرموده است. قسم به علي، قسم به او در اين حالاتش و بعد هم تا وقت شهادتش، آن مظلوم، اول مظلوم در اسلام، قسم به او.
باز قسم به حسن با آنهمه گرفتاريها و مشكلات و بلاهاي حسن، قسم به حسن با آن عزت و قربي كه در درگاه پروردگار پيدا ميكند.
قسم آخر و الصبح اذا اسفر، قسم به امام حسين است، اما چه حسيني! آن موقعي كه رخسارهي خود را در افق خونين كربلا آشكار كرد. اما چه رخسارهاي؟! چه صورتي؟! صورتي به خون سرش قرمز، به خون فرق شكافتهي علي اكبر قرمز، به خون حلق علي اصغر قرمز، به خون سر علمدارش اباالفضل قرمز. با همان رخسارهي خون آلود بهآن خونهاي مقدس از افق كربلا آشكار شد. سوگند به حسين و چنان حالات او كه او بود صبح حق و عدالت كه از پس آن ظلمتها خود را، حق و نورانيت دين و ديانت را نشان داد.
قسم به حسين با آن گرفتاري و ابتلايش كه حضرت زهرا سلام اللّه عليها يكي از آيات بزرگ پروردگار است. بشنويد اي اهل ايمان و معرفتتان نسبت به آن بزرگوار ترقي
«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۱ صفحه ۳۰۷ *»
كند، نوراني شويد: انّها لاحدي الكبر نذيراً للبشر آمد در ميان اين بشر در حالي كه سراسر زندگيش انذار و ترسانيدن از عذاب خدا بود.
لمن شاء منكم انيتقدّم او يتأخّر، حالا بسم اللّه، هركدام از شما كه دلتان از انذار حضرت زهرا لرزيد و در مصيبتهاي او متأثر شديد، قدم جلو بگذاريد در امر ولايت او و ولايت فرزندان او و ولايت اولياي او و اولياي فرزندان او. هركس هم كه نميخواهد، قدم از قدم برندارد، بلكه قدم عقب كشد و به جهنم برود كه به خدا و اولياي خدا ضرري نميزند. چنانكه اشقياي اين امت و رؤساي نفاق و كفر و ضلالت، قدر آن بزرگوار را نشناختند و حرمت او را نگاه نداشتند و، كردند آنچه كردند. خدا عذاب آنها و اتباع آنها را زياد فرمايد.
خدايا، تو را به حق حضرت زهرا و پدر و شوهر و فرزندان حضرت زهرا و دوستان آنها قسم ميدهيم كه همهي ما را بيامرز، تمام رفتگان ما را بيامرز و ما را از اهل معرفت و ولايت ايشان قرار بده، شفاعتشان را شامل همهي ما بفرما، مشكلات دنيا و دين ما را حل بفرما، خير دنيا و آخرت تقدير و نصيب همهي ما بفرما، ما را موفق به عزاداري و احترام از مقامات اوليايت بفرما، درجات بزرگانمان عالي است، متعالي بفرما، ما را از نصرتكنندگان اوليايت قرار بده.
و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين
فهرست مطالب
مجلس ۱
خداوند حضرت فاطمه۳ را «فاطمه» ناميد، زيرا او شفيعهي محشر است، معناي «فاطمه».··· ۳
معصومين: در مقام ذات از اسامي بينيازند، ولي در ارتباط آنها با خلق به اسامي ناميده شدهاند.··· ۵
خداوند هم براي نياز خلق براي خود اسماء قرار داد.··· ۶
اسماء تكويني خداوند و مواقع آنها.··· ۸
شناخت مسائل توحيد به شناخت مقامات محمد و آل محمد۹بستگي دارد، وجه اللّه در ميان خلق ايشانند.··· ۹
ارتباط خلق با اسماء اللّه، يعني با ايشان:.··· ۱۱
اسامي ايشان نحوهي ارتباط ايشان را با خلق بيان ميكند.··· ۱۲
سرّ ناميدهشدن حضرت زهراء به «زهراء».··· ۱۵
مجلس ۲
تأثّر معصومين: از مصائب حضرت فاطمه۳٫··· ۱۸
معصومين: در عالم اعراض هر چه به يكديگر نزديكتر بودند، از مصائب يكديگر بيشتر متأثر ميشدند، اشارهاي به مصيبت كربلا.··· ۱۹
سبب شهادت حضرت فاطمه۳ و تأثر معصومين:.··· ۲۳
اعتدال بدنهاي معصومين: مقتضي حيات ابدي است.··· ۲۵
سرّ خلقت زندگي و مرگ.··· ۲۶
علّت مرگ در نوع زندگان، معناي از دنيا رفتن معصومين:.··· ۲۷
كشته شدن و مردن، اعتدال بدن و هيـٔ اعتدالي آن.··· ۲۷
معصومين: به مرگ طبيعي از دنيا نميروند.··· ۲۸
سبب از دنيا رفتن معصومين:.··· ۲۸
سبب شهادت حضرت فاطمه۳٫··· ۲۹
اسامي معصومين: دو قسم است.··· ۳۰
مجلس ۳
اسامي خداوند و معصومين: براي نيازمندي خلق است.··· ۳۳
برخي از اسامي معصومين: گزارش از مقامات نوراني ايشان است.··· ۳۳
حضرت فاطمه۳ «صديقه» است.··· ۳۴
معناي «صدّيق و صدّيقه».··· ۳۴
بيان آيات: «كلاّ و القمر . . . »، معني ظاهري سوگندهاي اين آيات.··· ۳۷
معني باطني سوگندهاي اين آيات.··· ۳۹
معني «نذير» بودن حضرت فاطمه۳٫··· ۴۰
حجّتهاي خداوند با رعايا مقايسه نميشوند، آنها داراي ولايتاند.··· ۴۱
حضرت فاطمه۳ پس از رحلت پدر۹ همهي زندگيش انذار بود.··· ۴۵
مجلس ۴
در ابتداي ظهور اسلام به وسيله معجزات مقامات نوراني محمد و آل محمد۹آشكار ميگشت.··· ۴۹
يكي از آن مقامات مقام «بيان» ايشان است كه ظهور كامل اين مقام در قيامت است.··· ۵۱
آثار انتشار فضائل آن بزرگواران در صدر اسلام.··· ۵۲
حضرت فاطمه۳ از آيات بزرگ خداوند و بشارت دهنده بود.··· ۵۳
آن بزرگواران در مقام بندگي براي كسب درجات متحمل صدمات و مشقّات ميشدند. ··· ۵۶
انذار حضرت فاطمه۳، و شروع مظالم بر اهل بيت:.··· ۵۹
مجلس ۵
مصائب حضرت فاطمه۳، تسلي دادن جبرئيل، مصحف فاطمه۳٫··· ۶۱
تناسب ظاهر و باطن سوگندهاي آيات «كلاّ و القمر . . . » با زندگاني حضرت فاطمه۳٫ ··· ۶۲
يگانه بودن نور محمد و آل محمد۹ در مقام ذاتي ايشان و متعدد بودنشان در مقام عرضي.··· ۶۳
تعينات ايشان منشأ اسامي ايشان است، اشتقاق اسامي ايشان از اسامي خداوند.··· ۶۵
برخي از اسامي از مقامات نوراني و برخي از نحوهي ارتباط ايشان با خلق، گزارش ميدهند.··· ۶۷
نام «فاطمه» از مقام شفاعت آن حضرت گزارش ميدهد.··· ۶۷
موقعيت حضرت فاطمه۳ نسبت به پدر و شوهر و فرزندان معصومينش:.··· ۶۸
سرّ اينكه حضرت فاطمه۳ شفيعهي محشر است، موقعيت امام حسين۷در شفاعت.··· ۷۰
مجلس ۶
گزارش اسماء محمد و آل محمد۹ از مقامات ايشان.··· ۷۳
گزارش اسم «فاطمه» از مقام شفاعت آن حضرت.··· ۷۳
موقعيت امام حسين۷ در جريان شفاعت، تعظيم معصومين: از حضرت فاطمه۳ و از اسم آن بزرگوار.··· ۷۴
اَسماء در خدمت حضرت فاطمه۳، اجازه خواستن اولي و دومي براي عيادت حضرت فاطمه۳٫··· ۷۵
طواف كردن به نيابت از حضرت فاطمه۳٫··· ۷۹
حضرت فاطمه۳ به خلق، از ساير معصومين نزديكتر است.··· ۸۲
مجلس ۷
حضرت فاطمه۳ مانند پدر و شوهر و فرزندانش، حجت خدا و حامل دين بود.··· ۸۵
مقام خديجه۳ پيش از ازدواج با رسول اللّه۹٫··· ۸۷
اصل نور حضرت فاطمه۳ از عالم لاهوت بود، تنزل آن نور.··· ۸۸
مقدمات تشريف فرمايي حضرت فاطمه۳ به اين عالم.··· ۸۹
با همهي ابعاد دين بايد آشنا شد.··· ۹۲
بعد از رحلت رسول خدا۹ حضرت فاطمه۳ در مقام انذار برآمد.··· ۹۵
گريههاي حضرت فاطمه۳، سخنراني و مصائب واردهي بر آن بزرگوار همه در واقع انذارهاي او بود.··· ۹۷
مجلس ۸
باطن «و القمر» سوگند به امير مؤمنان علي۷ است كه گزارش از موقعيت و مظلوميت آن حضرت بعد از رحلت رسول خدا۹ است.··· ۹۹
مظلوميت حضرت امير۷ در تعبيرها و تشبيههاي حضرت فاطمه۳٫··· ۱۰۰
باطن «و اللّيل . . . » سوگند به امام مجتبي۷ است كه گزارش از شدت مظلوميت آن بزرگوار بعد از رحلت پدرش ميباشد.··· ۱۰۲
باطن «و الصّبح . . . » سوگند به امام حسين۷ و گزارش از حادثهي خونين كربلا است، اين سوگندها براي بيان مقام حضرت فاطمه۳ است.··· ۱۰۳
علّت و جهت اعتراضهاي حضرت فاطمه۳ نسبت به سكوت و صبر حضرت امير۷٫··· ۱۰۵
منظور از انذار حضرت فاطمه۳ همان است كه منظور از ابلاغ حضرت رسول۹است، «نذيراً للبشر، لِمَن شاء منكم انيتقدّم او يتأخّر».··· ۱۰۷
مجلس ۹
اشارهاي به ابتلاء امير مؤمنان و امام مجتبي و امام حسين:.··· ۱۱۳
تقرب بندگان در حال ابتلاء، پاداش ابتلاء اولياء.··· ۱۱۳
معني سوگند، سرّ سوگند خوردن خداوند به سه امام در اين آيات.··· ۱۱۶
گريههاي حضرت فاطمه۳ تأثير كلّي داشت زيرا خودش كلي بود.··· ۱۲۰
موقعيت خانهي حضرت فاطمه۳، فرود آمدن ستارهي زهره بر بام آن خانه.··· ۱۲۳
مفارقت حضرت فاطمه۳، حالات آن بزرگوار در دوران بيماري.··· ۱۲۶
مجلس ۱۰
حضرت فاطمه۳ آيهي بياسمي و بيرسمي خداوند است.··· ۱۳۰
خداوند به واسطهي نياز خلق به كمالات خود جلوه فرمود و براي آن كمالات اسمها قرار داد تا او را به آن اسمها بشناسند و بخوانند.··· ۱۳۰
آن كمالات ذات خدا نيستند و خلق خدايند و جز حقايق محمد و آل محمد۹نيستند.··· ۱۳۳
آن بزرگواران در ميان خلق دو عنوان دارند يكي آنكه اسماء خدايند، ديگري آنكه بندگان شايستهي خداوند ميباشند، اينعنوان راه توجه به آن عنوان است، يعني توجه به اسماء الهي.··· ۱۳۳
عنوان دوم در حكم پرده است براي عنوان اول، راه برطرف كردن اين پرده، نوراني شدن است.··· ۱۳۵
حضرت فاطمه۳ آيهي بزرگ خداوند و عرش استواء او است، آن بزرگوار از همهي خلق بينياز بود ولي براي امتحان امّت در مقام دفاع از حقّش برآمد.··· ۱۳۸
مجلس ۱۱
حق حضرت فاطمه۳ را پايمال كردند، درد دلهاي امام زمان (عج)، انتقام گرفتن آن بزرگوار از قاتلان حضرت فاطمه۳ در ابتداء ظهور.··· ۱۴۴
اظهار حضرت فاطمه۳ خشم خود را بر امت، انذار آن حضرت بود.··· ۱۴۹
آزردگي حجّتهاي خدا، آزردگي خدا است.··· ۱۵۴
صلوات بر حضرت فاطمه۳ و مادرش خديجه، كرامت رسول خدا۹ است.··· ۱۵۶
حرمت خديجه۳ نزد خداوند، برتري حضرت فاطمه۳ بر همهي مردان و زنان.··· ۱۵۷
مجلس ۱۲
فضائل ذاتي حضرت فاطمه۳ در آيه «انها لاحدي الكبر . . . » بيان شده است.··· ۱۶۰
قرآن همآهنگ با فطرت الهي با انسان سخن ميگويد، دين جوابگوي نيازمنديهاي دنيوي و اُخروي بشر است.··· ۱۶۲
نعمت ولايت، خطر عديله، ثبات ايمان به تجديد عهد و دعا بستگي دارد.··· ۱۶۵
فريضهها منّتي است از خداوند بر بندگان.··· ۱۷۱
سوگندهاي خداوند در اين آيات نشان آن است كه كساني بوده و هستند كه مقامات نوراني حضرت فاطمه۳ را نميپذيرفته و نميپذيرند.··· ۱۷۳
از نظر باطن خداوند به حضرت علي۷ سوگند خورده و به مظلوميت و صبر و سكوت آن بزرگوار كه معجزه بوده اشاره فرموده است.··· ۱۷۴
مجلس ۱۳
حضرات معصومين: در مقام ذاتي اسماء خدايند، و در مراتب تنزلي داراي اسماء ميشوند.··· ۱۷۸
معصيتهاي شيعيان عرضي است و براي آمرزش آنها اسبابي را خداوند قرار داده است.··· ۱۷۹
آتش پشيماني، اعتراف به گناهان، گرفتاريهاي دنيايي، از آن اسباب است.··· ۱۸۲
اعمال مؤمن انوار و كمالات او است.··· ۱۹۰
مجلس ۱۴
حضرت فاطمه۳ از آيات بزرگ خداوند است كه مظهر و نشانهي شناخت خدا ميباشد.··· ۱۹۵
زندگي دنيا محدود و نيازمنديهاي ما هم محدود است و به آنچه خداوند از راه حلال روزي ميفرمايد بايد قناعت نمود و از حرامها بايد اجتناب كرد.··· ۱۹۶
آسان گرفتن زندگي را، از اولياء خدا بايد آموخت.··· ۱۹۹
زندگي آخرت محدود نيست و نيازمنديهاي انسان هم محدود نميباشد، در بهشت قصرها و نهرها و درختها و، و، و، و اهل آنها از همهي آنها در هر آن، بهرهمندند، دوزخها، و عذابهاي آنها هم،چنين است.··· ۲۰۲
پناه ميبريم به خداوند از عذابهاي دوزخ.··· ۲۰۵
زندگي دنيا براي كسب زندگي سعادتمندانهي آخرت است.··· ۲۰۶
شناخت معصومين: و محبت ايشان، طاعتها را نور ميگرداند.··· ۲۰۷
ايشان اسماء خداوند و مواقع معاملات خلق با خدا ميباشند.··· ۲۰۸
مجلس ۱۵
از نظر اهل معرفت باطنهاي آيات و روايات اصل و ظاهرهاي آنها فرع است.··· ۲۱۲
تفسير آيهي «انها لاحدي الكبر»، تناسب سوگندهاي خداوند در اين آيات از نظر باطن و ظاهرِ آنها، با مظلوميت حضرت فاطمه۳٫··· ۲۱۵
چرا خداوند به خورشيد (از نظر ظاهر) و به رسول اللّه۹ (از نظر باطن) سوگند نخورده است؟!.··· ۲۱۶
فتح فدك، غصب فدك، دفاع از فدك، فدك در تصرف حضرت فاطمه۳ بود.··· ۲۱۷
عايشه پدرش را در اينكه پيامبران ارث نميگذارند، عملاً تكذيب كرد.··· ۲۲۰
تناسب موقعيت حضرت امير۷ بعد از رسول اللّه۹ با مظلوميت حضرت فاطمه۳٫··· ۲۲۱
تناسب موقعيت امام مجتبي۷ با مظلوميت حضرت فاطمه۳ بيشتر است.··· ۲۲۳
براي بيان مظلوميت حضرت فاطمه۳ خداوند به امام حسين۷ با توجه به حادثه خونين كربلا سوگند خورده است.··· ۲۲۵
مجلس ۱۶
فضيلت نَسَبي حضرت فاطمه۳، نامگذاري فرزندان حضرت فاطمه۳ توسط رسول خدا۹٫··· ۲۲۸
تعظيم و تكريم رسول خدا۹ نسبت به حضرت فاطمه۳ و تعظيم و تكريم حضرت فاطمه۳ نسب به حضرت رسول۹٫··· ۲۳۴
خداوند خواست كه اضافه بر فضائل ظاهري، فضائل نوراني حضرت فاطمه۳ را به خلق بشناساند.··· ۲۳۶
«نذيراً للبشر» اشاره است به انذار عملي حضرت فاطمه۳ از پيروي شيطان و نفس امّاره، بايد دل مانند موم نرم باشد تا در برابر انذار آن بزرگوار متأثر گردد، ولي اگر به واسطه معاصي سنگ باشد، متأثر نميگردد.··· ۲۳۷
مجلس ۱۷
هر يك از فضائل ظاهري حضرت فاطمه۳ كافي بود در اينكه همه امت وظيفه داشتند، او را احترام كنند.··· ۲۴۳
تأثرهاي آن بزرگوار براي مصائبي بود كه بر دين وارد گرديد.··· ۲۴۴
مقصود اصلي از زحمات پيامبران:.··· ۲۴۴
پيامبران با آن شرافتي كه داشتند ـ نمونهاش آدم۷ و آثار روح نبوت در او ـ صدمهها ديدند و برخي كشته شدند براي اينكه مقامات نوراني حضرات معصومين: را به امتهاي خود ابلاغ كنند.··· ۲۴۵
اشتباه مفسران مخالف دربارهي آيات مربوط به حضرت آدم۷٫··· ۲۵۰
اشتباه برخي از دانشمندان اروپايي در اثر پيشرفت رشتههاي طبيعي.··· ۲۵۱
اصل روح نبوت در معصومين: است و در پيامبران گذشته اشعهي اين روح بوده است، آدم اول ايشانند، معناي آيه «و لقد كرمنا بني آدم».··· ۲۵۳
مجلس ۱۸
مقصود خداوند از فرستادن رسول و نازل كردن قرآن نجات شيعيان بوده است.··· ۲۵۸
اين آيات را خداوند براي شيعيان حفظ فرمود.··· ۲۵۸
همه موجودات با همه خصوصياتشان در نزد خداوند و اولياء او معلوم ميباشند.··· ۲۵۹
حديثي از رسول خدا۹ در احاطه آن بزرگوار بر اهل بهشت و اهل جهنم.··· ۲۵۹
همه موجودات مكلفند پس همه به حسب خود شعور و اراده و اختيار دارند و در نتيجه از دو جهت نوري و ظلماني مركب شدهاند.··· ۲۶۰
تعبير قرآني بر وجود شعور و اراده در همه موجودات حتي عالم اَعراض، دلالت دارد. ··· ۲۶۲
بيماري مؤمنان براي ايشان خير و بيماري دشمنان بر ايشان شرّ است··· ۲۶۲
مؤمنان در حال بيماري در حبس خدا ميباشند··· ۲۶۳
عالم اَعراض گويا لشگري هستند مسلح، كه فرمانده آن امام زمان (عج) ميباشند.··· ۲۶۴
دعاي مأثور براي رفع تب بر شعور و اراده و اختيار آن دلالت ميكند··· ۲۶۷
تعبير قرآن از حالت خشم در داستان حضرت موسي۷ بر شعور و اراده آن، دلالت دارد··· ۲۶۹
اثر صفات نكوهيده در انسان··· ۲۷۰
مجلس ۱۹
اين آيات ذخيره الهي است براي اهل ايمان.··· ۲۷۵
فضائلي را كه ابن ابي الحديد درباره امير مؤمنان۷ گفته، كسي نگفته است.··· ۲۷۶
ابن ابي الحديد اولي را نكوهش كرده است.··· ۲۷۸
ابن ابي الحديد و محبتش به حضرت امير۷٫··· ۲۷۸
فضائل اهل بيت: ميان كتمان شيعيان از ترس و انكار دشمنان.··· ۲۸۰
سؤال ابن ابي الحديد از استادش درباره فدك و مقايسه آن با داستان زينب دختر رسول خدا۹ در جريان فداء دادن براي آزادي همسرش، پاسخ حكيمانه استادش.··· ۲۸۱
نقل مباحثهاي با يكي از علماي مخالف در مسجدالحرام دربارهي اختلاف صحابه.··· ۲۸۷
بيان برخي فضائل به طور كنايه و تعميه در قرآن.··· ۲۸۹
مجلس ۲۰
منظور خداوند از فرستادن پيامبران و زحمات آنان نجات مؤمنان بوده است.··· ۲۹۱
در همه عالمها مبدء موجودات هر عالمي آدم آن عالم است.··· ۲۹۳
ابن فارض مصري و قصيده عرفاني او، توضيح بيتي از آن قصيده.··· ۲۹۴
علّت شطحيات گفتن عرفاء و صوفيه لعنهم اللّه.··· ۲۹۴
فقرهاي از نامه امام عسكري۷٫··· ۲۹۸
احاطهي رسول اللّه۹ بر اهل بهشت و اهل جهنم.··· ۲۹۹
حضرت فاطمه۳ در محبت به امام حسين۷ مستغرق بود.··· ۳۰۱
اسامي معصومين: از اسامي خداوند مشتق شده و از تعينات ايشان گزارش ميدهد. ··· ۳۰۲
نام «فاطمه» در ميان اسامي ايشان بينظير است.··· ۳۰۳
حرف «ط» در «فاطمه» با دو كمال ظهوري و شعوري خود همراه شده است.··· ۳۰۳
مراد از اسامي خمسه طيبه: كه حضرت آدم۷ در ساق عرش ديد.··· ۳۰۴
اجمالي از معاني اين آيات مباركات كه خداوند براي اهل ايمان محافظت فرموده است.··· ۳۰۵
([۱]) عوالم ج ۱۱ صص ۷۰ و ۱۵۰ و۲۰۷٫
([۳]) عوالم ج ۱۱ باب جوامع اسمائها ص ۵۲٫
([۴]) اصول كافي، كتاب الحجه، باب انّ الائمة: نور اللّه عزوجل. بحار الانوار ج ۲۳ ص ۳۰۴
([۵]) خطبة البيان، مشارق انوار اليقين ص ۱۷۰٫
([۶]) عيون اخبار الرضا۷ ج ۱ حديث عمران صابي ص ۱۷۰
([۷]) عيون اخبار الرضا۷ ج ۱ ص ۱۲۹
([۱۱]) تفسير البرهان ج ۲ ص ۵۲٫
([۱۳]) بحار الانوار ج ۹۳ ص ۳۶۸٫
([۱۴]) تفسير البرهان ج ۲ ص ۱۷ و بحار الانوار ج ۲۴ ص ۲۴۷٫
([۱۵]) عيون اخبار الرضا۷ ج ۱ ص ۱۲۹٫
([۱۶]) وسائل الشيعه ج ۴ كتاب الصلوة ص ۷۰۸٫
([۱۸]) زيارت رجبيه مصباح كفعمي ص ۵۲۹٫
([۱۹]) كفاية المسائل ج ۱ ص ۱۸۲٫
([۲۰]) وسائل الشيعه ج ۴ كتاب الصلوة ص ۷۰۸٫
([۲۱]) اصول كافي، كتاب توحيد، باب اراده، حديث ۴٫
([۲۲]) بحار الانوار ج ۲۵ ص ۲۰ و ج ۵۷ ص ۱۹۲٫
([۳۰]) بحار الانوار ج ۴۵ ص ۱۸۵٫
([۳۳]) عوالم ج ۱۱، باب ان اذاها اذي اللّه و اذي الرسول ص ۱۱۰٫
([۳۴]) بحار الانوار ج ۶۷ ص ۷۳٫
([۳۵]) قصايد شيخ مرحوم اعلي اللّه مقامه ص ۳۶٫
([۴۱]) عوالم ج ۱۱ صص ۴۰۰ و ۵۰۴٫
([۴۴]) تفسير نورالثقلين ج ۵ ص ۳۸۰٫
([۴۵]) بحار الانوار ج ۴۳ ص ۳۶۴٫
([۴۷]) عوالم ج ۱۱ باب علة تسميتها بفاطمة صلوات اللّه عليها ص ۵۳٫
([۴۹]) تفسير البرهان ج ۱ ص ۳۹٫
([۵۲]) بحار الانوار ج ۱۰۰ صص ۳۱۸ و ۳۴۲٫
([۵۵]) عوالم ج ۱۱ صص ۶۸ و ۹۸ و ۱۰۵٫
([۵۶]) تفسير امام عسكري۷ ص ۳۲٫
([۵۷]) عوالم ج ۱۱ صص ۲۷ و ۲۹ و ۳۱٫
([۶۰]) عوالم ج ۱۱ صص ۱۴ و ۷۸ و ۱۹۰٫
([۶۴]) بحار الانوار ج ۴۵ ص ۱۷۱٫
([۶۶]) بحار الانوار ج ۱۰۲ صص ۱۳۰ و ۱۶۱٫
([۶۹]) بحار الانوار ج ۲۶ ص ۲۲۹٫
([۷۰]) در حديث است: كانت فاطمة تنهج في الصلوة من خيفة اللّه. بحار الانوار ج ۷۰ ص ۴۰۰ و نهج به معني انبهر است و انبهر به معني انقطع نفسه من السعي الشديد است پس ظاهراً فاطمه سلام اللّه عليها به واسطهي لرزيدن شديد از خوف و شوق نفسش قطع ميشد.
([۷۲]) رسالهي مكيهي سيد اجل اعلي اللّه مقامه در مجموعة الرسائل چاپ سنگي ص ۲۷۶٫
([۷۴]) بحار الانوار ج ۴۳ ص ۸۳٫
([۷۷]) عوالم ج ۱۱ ص ۱۸۳ قسمتي از حديث.
([۷۸]) بحار الانوار ج ۴۳ ص ۸۳٫
([۸۰]) زيارت جامعهي كبيره ـ عيون اخبار الرضا۷ ج ۲ ص ۲۷۵ و بحار الانوار ج ۱۰۲ ص ۱۳۰٫
([۸۱]) بحار الانوار ج ۳۵ ص ۹۹٫
([۸۲]) بحار الانوار ج ۳۷ ص ۴۷٫
([۸۳]) بحار الانوار ج ۳۷ ص ۴۷٫
([۸۴]) بحار الانوار ج ۴۳ صص ۱۵ و ۶۵ و ۲۱۹٫
([۸۵]) بحار الانوار ج ۱۷ ص ۲۴۳٫
([۸۶]) عوالم ج ۱۱ صص ۵۶ و ۱۵۰٫
([۸۷]) حديث كساء، عوالم ج ۱۱ ص ۶۳۵٫
([۸۸]) اسرار الشهادهي سيد مرحوم اعلي اللّه مقامه ص ۱۳٫
([۹۱]) عوالم ج ۱۱ صص ۲۷ و ۱۳۲٫
([۹۲]) مستدرك الوسائل ج ۱۵ ص ۱۸۰ و عوالم ج ۱۱ ص ۶۲۲٫
([۹۳]) عوالم ج ۱۱ صص ۵۱۱ و ۵۱۹٫
([۹۶]) مضمون احاديثي است كه شيعه و سني از رسول اللّه۹ روايت كردهاند.
([۱۰۰]) وسائل الشيعه ج ۵ ص ۳۹۱٫
([۱۰۱]) عوالم ج ۱۱ صص ۸۴ و ۱۹۰٫
([۱۰۳]) بحار الانوار ج ۱۶ ص ۵٫
([۱۰۷]) بحار الانوار ج ۱۸ ص ۳۷۸٫
([۱۰۸]) بحار الانوار ج ۱۸ ص ۳۸۷٫
([۱۱۰]) عوالم ج ۱۱ ص ۴۱ و بحار الانوار ج ۱۶ ص ۷۸٫
([۱۱۱]) شرح نهج البلاغة ابن ابيالحديد ج ۶ ص ۳۴۰٫
([۱۱۲]) عوالم ج ۱۱ صص ۴۳ و ۴۶٫
([۱۱۴]) بحار الانوار ج ۳۰ صص ۲۸۸ و ۳۰۰٫
([۱۱۶]) الانوار القدسيه از شيخ محمّدحسين اصفهاني ص ۴۳٫
([۱۲۱]) نهج البلاغه خطبهي شقشقيه خطبهي ۳٫
([۱۲۲]) بحار الانوار ج ۵۳ ص ۴۶٫
([۱۲۳]) مواعظ ماه صفر سال ۱۲۸۰، موعظهي دوم ص ۲۹ و لوايح المطالب في شرح المصائب نقل از مجالس الشهادة.
([۱۳۰]) زيارت جامعهي كبيره ـ عيون اخبار الرضا۷ ج ۲ ص ۲۷۵٫
([۱۳۱]) نهج البلاغه خطبهي ۱۷۶٫
([۱۳۲]) بحار الانوار ج ۱ كتاب العقل و الجهل.
([۱۳۳]) عوالم ج ۱۱ صص ۴۰۵ و ۴۰۹٫
([۱۳۴]) بحار الانوار، حديث مفضل ج ۵۳ ص ۲۳٫
([۱۳۶]) بحار الانوار ج ۸۱ ص ۱۹۴٫
([۱۳۷]) مواعظ ماه صفر سال ۱۲۸۰، موعظهي ششم ص ۱۰۰٫
([۱۳۸]) بحار الانوار ج ۶۷ ص ۱۹۹٫
([۱۳۹]) كفاية المسائل ج ۲ ص ۴۱۴، كتاب الاَيمان.
([۱۴۰]) بحار الانوار ج ۴۳ ص ۱۵۸٫
([۱۴۱]) عوالم ج ۱۱ ص ۴۷۲ و بحار الانوار ج ۲۹ ص ۲۲۶٫٫٫
([۱۴۲]) بحار الانوار ج ۴۳ ص ۱۶۱٫
([۱۴۳]) عوالم ج ۱۱ صص ۴۲۵ و ۴۴۳ و بحار الانوار ج ۵۳ ص ۱۹٫
([۱۴۴]) مستدرك الوسائل ج ۱۵ باب ۴۴ ص ۱۵۲٫
([۱۴۵]) بحار الانوار ج ۷۵ صص ۵ و ۱۲ و ج ۹۳ ص ۳۶۱٫
([۱۴۶]) بحار الانوار ج ۴۳ ص ۱۷۸٫
([۱۴۸]) بحار الانوار ج ۲۲ ص ۱۵۱٫
([۱۴۹]) بحار الانوار ج ۲۰ ص ۱۲ و ج ۲۲ ص ۱۵۱٫
([۱۵۱]) تفسير فرات الكوفي ص ۱۷۳٫
([۱۵۲]) بحار الانوار ج ۹۲ ص ۲۰۰٫
([۱۵۵]) عوالم ج ۱۱ صص ۴۸۸ و ۵۰۵٫
([۱۵۸]) بحار الانوار ج ۹۳ ص ۳۰۸٫
([۱۶۰]) بحار الانوار ج ۱۱ ص ۲۷۱٫
([۱۶۲]) بحار الانوار ج ۸۴ ص ۳۷۰ و وسائل الشيعه ج ۵ ص ۵۰۸٫
([۱۶۳]) حديث مفضل، الرسائل ج ۲ ص ۲۴۲٫
([۱۶۴]) حديث كميل، كلمات مكنونهي فيض كاشاني.
([۱۶۶]) بحار الانوار ج ۳۶ ص ۱٫
([۱۶۹]) بحار الانوار ج ۵۲ ص ۵۹٫
([۱۷۰]) عوالم ج ۱۱ صص ۴۲۲ و ۴۲۸٫
([۱۷۲]) بحار الانوار ج ۵۱ ص ۳۵۱ و ج ۵۲ ص ۱۴۶٫
([۱۷۳]) بحار الانوار ج ۸۶ ص ۷۷٫
([۱۷۴]) بحار الانوار ج ۸۶ ص ۷۷٫
([۱۷۶]) بحار الانوار ج ۵۳ ص ۱۲٫
([۱۷۷]) بحار الانوار ج ۵۳ ص ۱۴٫
([۱۷۸]) شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد ج ۹ ص ۱۹۳ و بحار الانوار ج ۳۵ ص ۲۳۰ و ج ۳۷ ص ۷۱٫
([۱۷۹]) عوالم ج ۱۱ ص ۸۸ و تفسير نور الثقلين ج ۵ ص ۳۷۶٫
([۱۸۱]) بحار الانوار ج ۳۵ ص ۱۵٫
([۱۸۳]) عوالم ج ۱۱ صص ۶۸ و ۸۸ و ۱۰۵٫
([۱۸۷]) بحار الانوار ج ۱۶ ص ۸٫
([۱۸۸]) بحارالانوار ج ۱۶ ص ۱ و عوالم ج ۱۱ ص ۲۰۴٫
([۱۹۰]) كنز العمال ج ۱۶ ص ۴۰۸٫
([۱۹۱]) بحار الانوار ج ۹۶ ص ۱۱۹٫
([۱۹۲]) عوالم ج ۱۱ ص ۲۰۶ و بحار الانوار ج ۱۶ ص ۱٫
([۱۹۶]) بحار الانوار ج ۹۱ ص ۲۶۲٫
([۲۰۰]) بحار الانوار ج ۱۱ ص ۲۰۹٫
([۲۰۱]) بحار الانوار ج ۳۷ ص ۲۰۱٫
([۲۰۳]) البرهان ج ۱ ص ۴۴۴ لفظ اللّه اكبر.
([۲۰۴]) بحار الانوار ج ۶ ص ۱۸۴٫
([۲۰۵]) بحار الانوار ج ۶۳ ص ۱۹۷٫
([۲۰۶]) بحار الانوار ج ۹۸ ص ۳۸۱٫
([۲۰۷]) بحار الانوار ج ۷۱ ص ۲۳۳ و ج ۷۸ ص ۹٫
([۲۰۸]) بحار الانوار ج ۶۸ ص ۲۰۱ و ج ۷۵ ص ۳۷۱٫
([۲۱۰]) بحار الانوار ج ۲۲ ص ۱۵۳٫
([۲۱۱]) تفسير البرهان ج ۲ ص ۱۷ و بحار الانوار ج ۲۴ ص ۲۴۷٫
([۲۱۲]) بحار الانوار ج ۲۷ ص ۱۳۶ و ۱۶۷٫
([۲۱۳]) بحار الانوار ج ۷۱ ص ۲۷۹٫
([۲۱۵]) بحار الانوار ج ۶ ص ۱۱ باب التوبة و انواعها و شرائطها.
([۲۱۶]) بحار الانوار ج ۵ ص ۲۹۱٫
([۲۱۷]) بحار الانوار ج ۵ ص ۲۴۱ و ۲۴۵٫
([۲۱۸]) بحار الانوار ج ۶ ص ۲۰٫
([۲۱۹]) وسائل الشيعه ج ۲ ص ۵۱۶٫
([۲۲۰]) بحار الانوار ج ۶ ص ۴۱٫
([۲۲۱]) بحار الانوار ج ۷۳ ص ۳۵۵ و ج ۸ ص ۳۵۲٫
([۲۲۲]) بحار الانوار ج ۸۱ ص ۱۹۹٫
([۲۲۳]) بحار الانوار ج ۷۳ ص ۹۱٫
([۲۲۴]) بحار الانوار ج ۴۳ ص ۳۴۶٫
([۲۲۵]) بحار الانوار ج ۸۲ صص ۹۰ و ۱۰۱٫
([۲۲۶]) بحار الانوار ج ۷۶ ص ۳۵۴ و ج ۸۱ ص ۱۹۱٫
([۲۲۷]) بحار الانوار ج ۷۶ ص ۳۵۴ و ج ۸۱ ص ۱۹۱٫
([۲۲۸]) بحار الانوار ج ۴ ص ۱۸٫
([۲۲۹]) بحار الانوار ج ۷۶ باب ۴۴ ص ۱۹۱٫
([۲۳۰]) بحار الانوار ج ۷۶ باب ۴۴ ص ۱۹۱٫
([۲۳۱]) الخطبة (از شيخ مرحوم اعلي اللّه مقامه) ص ۱۰٫
([۲۳۴]) زيارت جامعهي كبيره ـ عيون اخبار الرضا۷ ج ۲ ص ۲۷۵٫
([۲۳۵]) بحار الانوار ج ۲۴ ص ۲۴۷ و البرهان ج ۲ ص ۱۷٫
([۲۳۶]) بحار الانوار ج ۲۵ ص ۲۰٫
([۲۳۷]) البرهان ج ۳ ص ۴۳ و قرآن محشاي آقاي مرحوم كرماني اع ذيل سورهي بقره آيهي ۲۵٫
([۲۴۰]) بحار الانوار ج ۷۶ ص ۱۵۰٫
([۲۴۱]) بحار الانوار ج ۴۰ ص ۳۲۴٫
([۲۴۵]) مجمع البحرين، لغت «الجنة».
([۲۴۶]) بحار الانوار ج ۸ ص ۱۳۸٫
([۲۴۷]) بحار الانوار ج ۸ ص ۱۱۹٫
([۲۴۸]) بحار الانوار ج ۸ صص ۱۷۹ و ۱۹۰٫
([۲۴۹]) بحار الانوار ج ۸ ص ۲۲۰٫
([۲۵۰]) بحار الانوار ج ۸ ص ۲۲۰٫
([۲۵۱]) بحار الانوار ج ۸ ص ۱۲۸٫
([۲۵۲]) بحار الانوار ج ۴ ص ۲۴۷ و ج ۲۴ ص ۲۴۷ و ج ۲۶ ص ۱٫
([۲۵۳]) زيارت جامعهي كبيره ـ عيون اخبار الرضا۷ ج ۲ ص ۲۷۵٫
([۲۵۴]) بحار الانوار ج ۲۴ ص ۳۰۳٫
([۲۵۵]) بحار الانوار ج ۲۶ ص ۳۵۰ و ج ۴۶ ص ۲۰۲٫
([۲۵۶]) بحار الانوار ج ۲۴ ص ۱۹۷، ۲۴۷ و ج ۲۵ ص ۲۰٫
([۲۵۷]) وسائل الشيعه ج ۴ كتاب الصلوة ص ۷۰۸٫
([۲۵۸]) دعاي رجبيه: بحار الانوار ج ۹۸ ص ۳۹۳، مصباح كفعمي ص ۵۲۹٫
([۲۵۹]) بحار الانوار ج ۲۴ ص ۲۴۸ و ج ۱۰۲ ص ۱۲۶٫
([۲۶۰]) قرآن محشّي ص ۸۴۷ سورهي والشمس آيهي ۵، بحار الانوار ج ۲۴ ص ۷۲٫
([۲۶۱]) قرآن محشّي ص ۸۲۷ سورهي نبأ آيهي ۶٫
([۲۶۳]) عوالم ج ۱۱ صص ۱۱ و ۱۵ و ۶۴۱٫
([۲۶۴]) عوالي اللئالي ج ۴ ص ۱۰۴٫
([۲۶۵]) بحار الانوار ج ۲۴ ص ۳۰۵ و ج ۲۶ ص ۲۶۹٫
([۲۶۷]) تفسير البرهان ج ۴ ص ۴۶۶٫
([۲۷۳]) بحار الانوار ج ۲۹ صص ۱۲۴ و ۱۲۷٫
([۲۷۶]) بحار الانوار ج ۴۴ ص ۱۴۱٫
([۲۷۷]) بحار الانوار ج ۴۴ ص ۱۵۲٫
([۲۷۸]) بحار الانوار ج ۱۰۲ ص ۱۰۵٫
([۲۷۹]) بحار الانوار ج ۲۱ ص ۲۶٫
([۲۸۰]) بحار الانوار ج ۱۰۰ صص ۲۶۵ و ۳۳۷٫
([۲۸۱]) بحار الانوار ج ۴۴ ص ۱۹۵٫
([۲۸۲]) بحار الانوار ج ۴۴ ص ۱۹۵٫
([۲۸۳]) بحار الانوار ج ۴۴ ص ۲۰۶٫
([۲۸۴]) قرآن محشي ص ۸۱۸، سورهي مدثر، آيهي ۳۴٫
([۲۸۵]) نور الثقلين ج ۵ ص ۵۷۱٫
([۲۸۶]) بحار الانوار ج ۱۶ ص ۳۳۱٫
([۲۸۹]) عوالم ج ۱۷ ص ۲۷ و ج ۱۱ ص ۴۱۱٫
([۲۹۰]) بحار الانوار ج ۱۰۴ ص ۱۲۸٫
([۲۹۴]) بحار الانوار ج ۴۳ صص ۲۶ و ۱۰۵٫
([۲۹۸]) بحار الانوار ج ۲۵ ص ۲۴۹٫
([۲۹۹]) بحار الانوار ج ۱۶ ص ۳۶۴، تفسير امام عسكري۷ ص ۳۳۰٫
([۳۰۰]) بحار الانوار ج ۱۰۱ ص ۱۱۸ باب تربته صلوات اللّه عليه.
([۳۰۲]) بحار الانوار ج ۳۰ ص ۲۹۴٫
([۳۰۳]) بحار الانوار ج ۲۶ صص ۲۸۰ و ۲۸۱٫
([۳۰۴]) بحار الانوار ج ۴۴ ص ۳۶۵٫
([۳۰۵]) بحار الانوار ج ۸۹ ص ۶۹٫
([۳۰۹]) بحار الانوار ج ۱۱ ص ۱۰۳٫
([۳۱۲]) بحار الانوار ج ۱۱ ص ۱۰۳٫
([۳۱۳]) بحار الانوار ج ۱۱ ص ۱۳۹٫
([۳۱۷]) بحار الانوار ج ۱۴ ص ۴۴۸ باب ۳۰٫
([۳۱۸]) ديوان الامام علي۷ ص ۲۴٫
([۳۲۱]) بحار الانوار ج ۲۳ ص ۳۳۴٫
([۳۲۲]) بحار الانوار ج ۱۷ صص ۳۲۶ و ۳۶۵ و ۳۶۹٫
([۳۲۳]) شرح الزياره ج ۱ ص ۱۹۶٫
([۳۲۴]) شرح الزيارة ج ۱ ص ۱۹۶ و شرح عرشيه ج ۳ ص ۳۰۷٫(مانند آيات شريف: كلٌّ قد علم صلوتَه و تسبيحَه، النور: ۴۱٫ و: اِن من شيءٍ الاّيسبّح بحمده ولكن لاتفقهون تسبيحَهم، الاسراء: ۴۴٫ و: ما من دابّةٍ في الارض و لا طائرٍ يطير بجناحيه الاّ اممٌ امثالكم، الانعام: ۳۸٫ و: اِن مِن امّة الاّ خلا فيها نذير، فاطر: ۲۴٫)
([۳۲۵]) بحار الانوار ج ۸۱ ص ۱۹۲٫
([۳۲۶]) بحار الانوار ج ۸۱ ص ۱۹۸٫
([۳۲۷]) بحار الانوار ج ۸۱ ص ۱۹۲٫
([۳۲۸]) بحار الانوار ج ۸۱ ص ۲۰۰٫
([۳۲۹]) بحار الانوار ج ۸۱ ص ۲۰۲٫
([۳۳۰]) بحار الانوار ج ۴۴ ص ۱۸۳ و رجال الكشي ص ۸۸٫
([۳۳۲]) بحار الانوار ج ۹۵ ص ۲۷٫
([۳۳۳]) بحار الانوار ج ۹۵ ص ۲۷٫
([۳۳۴]) بحار الانوار ج ۱۳ ص ۲۳۰٫
([۳۳۵]) بحار الانوار ج ۱۳ ص ۲۰۹٫
([۳۳۶]) بحار الانوار ج ۷۳ ص ۲۳۷٫
([۳۳۷]) نهج البلاغة، الحكم رقم ۲۲۵٫
([۳۴۱]) بحار الانوار ج ۳۷ ص ۲۵۴٫
([۳۴۲]) بحار الانوار ج ۲۸ صص ۲۲۰ و ۲۲۸ و ۳۵۷٫
([۳۴۴]) بحار الانوار ج ۹۲ ص ۵۵٫
([۳۴۵]) مواعظ محرم ۱۲۶۶ در ذيل آيهي شريفه فلولا نفر، مجلس چهارم، ص ۲۰۲٫
([۳۴۶]) مواعظ ماه رمضان ۱۲۸۰، موعظهي هفدهم ص ۳۱۳٫
([۳۴۷]) بحار الانوار ج ۲۷ ص ۱۴۲ و ج ۳۹ ص ۲۸۴، منقول از اهل سنت.
([۳۴۸]) بحار الانوار ج ۳۹ صص ۲۸۰ و ۲۹۳، منقول از اهل سنت و شرح نهج البلاغه ابن ابيالحديد ج ۱۳ ص ۲۵۱٫
([۳۵۰]) بحار الانوار ج ۲۸ ص ۲۷۰٫
([۳۵۱]) بحار الانوار ج ۳۸ ص ۷۱ عزل خالد.
([۳۵۲]) شرح نهج البلاغه ج ۱۴ ص ۱۹۰٫
([۳۵۴]) بحار الانوار ج ۴ ص ۸۶٫
([۳۵۵]) بحار الانوار ج ۵ ص ۲۲۵ باب الطينة و الميثاق.
([۳۵۷]) توحيد صدوق ص ۲۷۷ و بحار الانوار ج ۵۷ ص ۳۲۱٫
([۳۵۸]) بحار الانوار ج ۱۵ ص ۴٫
([۳۵۹]) ديوان ابن فارض ص ۱۰۵ تائيهي كبري به نام «نظم السلوك»، و در يكي از شروح آن «فلي منه معني . . .» نقل شده است و قصيدهاي ديگر هم به نام «خمريّه» دارد.
([۳۶۰]) بحار الانوار ج ۲۶ ص ۲۶۵ و ج ۷۸ ص ۳۷۸٫
([۳۶۱]) بحار الانوار ج ۲۶ صص ۲۷۸ و ۲۷۹٫
([۳۶۲]) بحار الانوار ج ۵۸ صص ۲۷ و ۳۵٫
([۳۶۳]) بحار الانوار ج ۲۶ ص ۲۶۷٫
([۳۶۴]) عوالم ج ۱۶ صص ۴۷ و ۶۱٫
([۳۶۵]) بحار الانوار ج ۳۷ ص ۹۰ و ج ۴۳ ص ۳۱۶٫
([۳۶۶]) بحار الانوار ج ۴۵ ص ۲۲۵٫
([۳۶۷]) بحار الانوار ج ۴۳ ص ۲۲۱٫
([۳۶۹]) بحار الانوار ج ۴۳ ص ۲۸۳٫
([۳۷۰]) بحار الانوار ج ۳۵ ص ۹۹٫
([۳۷۱]) مراد از كمال ظهوري هر حرفي آن است كه بر عدد آن حرف يك عدد افزوده شود و آنگاه آن را در نصف همان عدد ضرب كنند حاصل ضرب عددي خواهد بود كه حروفش كمال ظهوري آن حرف است. در مورد اسم مباركهي فاطمه، نظر به اينكه حرف «طاء» اصل اين اسم است و عدد طاء ۹ است يك عدد بر آن ميافزاييم ميشود ۱۰، ده را در نصف اصل عدد ضرب ميكنيم ۴۵ = ۵/۴ × ۱۰ عدد ۴۵ را استنطاق مينماييم ميشود «مه» زيرا «م» عددش ۴۰ و «ه» عددش ۵ است پس «مه» كه كمال ظهوري «طاء» است بعد از «طاء» قرار ميگيرد و مقصود از كمال ظهوري آن است كه ظهورات اين حرف و يا ظهورات عدد اين حرف در مراتب خود اين عدد و يا اين حروف ميشود.
و اما مراد از كمال شعوري عبارت است از مجموع دو كمال ظهوري براي حرف مورد نظر و حرفي كه پيش از حرف مورد نظر است. در اين اسم مبارك، كمال ظهوري خود حرف «طاء» معلوم شد و اما كمال ظهوري حرف پيش از آنكه «حاء» باشد عدد خودش ۸ است يك عدد بر آن ميافزاييم ميشود ۹ اين عدد را در نصف اصل عدد ضرب ميكنيم ۳۶ = ۴ × ۹ آنگاه اين دو كمال ظهوري را با هم جمع ميكنيم ۸۱ = ۳۶ + ۴۵ حاصل جمع را كمال شعوري گويند. و آن را استنطاق كه ميكنيم «ف» ۸۰ و «ا» يك ميشود «فا» و آن را قبل از «طاء» قرار ميدهيم مجموعه ميشود «فاطمه». صلوات اللّه و سلامه عليها و علي ابيها و بعلها و بنيها و لعنة اللّه علي ظالميها من الاولين و الاخرين.
([۳۷۲]) بحار الانوار ج ۴۴ ص ۲۴۵٫