03-1 گفتار مجالس فاطمیه ـ 1409 و 1410- چاپ – قسمت اول

گفتار مجالس فاطمیه علیها السلام

 

احمد پورموسویان

 

 

 

جمادی‌‌الاولی  1409 ـ  1410 هـ ـ ق – قسمت اول

 

جمادی الاولی 1409

 

«* گفتار مجالس فاطميه 1409 صفحه 2 *»

مجلس  1

 

 (شب يکشنبه  1 جمادی‌‌الاولی  1409 هـ ق)

«* گفتار مجالس فاطميه 1409 صفحه 3 *»

بسم الله الرّحمن الرّحیم

الحمد لله ربّ العالمینݡ و صلّی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرینݡ

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعینݡ

قال الله تعالى:

   Gکَلَّا وَ ٱلْقَمَرِ وَ ٱلَّیْلِ إِذْ أَدْبَـرَ وَ ٱلْصُّبْحِ إِذا أَسْفَرَ  إِنَّهَا لَإِحْدَی ٱلْکُبَرِ نَذِیراً لِلْبَشَرِS

 Gلِمَنْ شاءَ مِنْکُمْ أَنْ یَتَقَدَّمَ أَوْ یَتَأَخَّرَS

اللّهمّ صلّ علی الصدّیقة فاطمة الزّکیة حبیبة حبیبك و نبیّك و امّ احبّائك و اصفیائك الّتی انتجبتها و فضّلتها و اخترتها علی نساء العالمین اللّهمّ کن الطّالب لها ممّن ظلمها
و استخفّ بحقّها و کن الثّائر اللّهمّ بدم اولادها اللّهم و کما جعلتها امّ ائمة الهدیٰ
و حلیلة صاحب اللّواء و الکریمة عند الملإ  الاعلیٰ فصلّ علیها و علی امّها صلوةً تکرم بها وجه ابیها محمّـد؟ص؟ و تقرّ بها اعین ذرّیّتها و ابلغهم عنّا فی هذه السّاعة افضل التّحیّة و السّــلام.

خدا قسم می‌فرماید و سوگند می‌خورد. مطلبی ساده است نیازی به سوگند نیست. مطلبی یقینی است نیازی به قسم‌خوردن نیست. در عین حال می‌فرماید والقمر قسم به ماه ولایت امیرالمؤمنین صلوات‌الله‌علیه و قسم به شب ولایت امام مجتبی صلوات‌الله‌علیه و قسم به صبح ولایت حسین صلوات‌الله‌علیه که انها لاحدی الکبر زهراء؟عها؟ یکی از آیات بزرگ خدا است. خدا با بشر چطور حرف بزند، با بشر چه بگوید؟ بعد از این همه سوگندها، این آیه بزرگ خدا انذاردهنده بشر و خیرخواه بشر است. آیا کسی که در مقام انذار برآید، بشر را از عواقب کارش بترساند، بشر را از معاصی او بترساند، بشر را از کفر و شقاوتش بترساند، کسی که این‌قدر خیرخواه بشر باشد، به فکر تعلیم بشر، رشد بشر و صعوددادن بشر باشد؛ به ‌چنین کسی باید این‌قدر ظلم کنند؟! چه ظلمی، آن هم بدون جرم و گناه! آن هم یک دختر هجده‌ساله، دختر رسول‌خدا، معصومه، مطهره.

«* گفتار مجالس فاطميه 1409 صفحه 4 *»

تمام عداوت‌های اولین و آخرین در وجود ملعون دومی ظاهر شد و همه آن عداوت‌ها را بر سر زهراء ریخت. چقدر این عداوت عجیب بوده! چقدر این مظالم بزرگ بوده! و چقدر زهراء مظلومه بوده است! مگر یک ضربت بود؟! مگر یک مصیبت بود؟! مصیبت استخفاف و توهین به مقام عصمت و مقام جلالت و عظمتِ اهل‌بیتِ وحی، برای اهل ایمان از مصیبت‌های بزرگ است. مگر اهل ایمان می‌توانند از شدت این مصیبت فراموش کنند؟! خانه‌ای که رسول‌خدا؟ص؟ صبح و شام در مقابل آن خانه می‌ایستادند و با صدای بلند می‌فرمودند: السلام علیکم یا اهل‌بیت النبوة([1]) ملائکه به این خانه و اهل این خانه به درگاه خدای متعال تقرب می‌جستند.

در حدیث شریف کساء می‌بینید که وقتی ملائکه متوجه این خانه معظمه مکرمه، بیت زهراء؟سها؟ می‌شوند، می‌بینند که در این خانه پیغمبر و اهل‌بیتش سلام ‌الله ‌علیهم اجمعین زیر کساء یمانی اجتماع فرموده‌اند و نورانیت، عظمت و جلالت ایشان در آسمان‌ها منعکس شده. ملائکه با توجه به این اجتماع و این خانه و اهل آن خدا را به سبوحیت و قدوسیت یاد می‌کنند. این خانه این‌قدر مورد تعظیم و تکریم خدا بود که بعد خداوند فرمود من همه خلقت را به‌واسطه محبت ایشان و برای اظهار امر ایشان خلق کرده‌ام. آنگاه خداوند در مقام معرفی ایشان، اول نام فاطمه زهراء؟سها؟ را می‌برد هم فاطمة و ابوها و بعلها و بنوها سلام‌ الله ‌علیهم ‌اجمعین. جبرئیل تقاضا می‌کند که خدایا به من هم اجازه بده به زمین فرود آیم و ششمین ایشان باشم. اجازه می‌گیرد و در تحت کساء داخل می‌شود و ششمین این بزرگواران به‌شمار می‌رود.([2]) اما کجا؟! او شعاعی است که در رتبه خودش با چند واسطه از نور مطهر فاطمه زهراء؟سها؟ آفریده شده است.

«* گفتار مجالس فاطميه 1409 صفحه 5 *»

در روایات دیگر ام‌سلمه با آن احترامی که نزد رسول‌خدا و اهل‌بیت؟عهم؟ دارد اجازه می‌طلبد. ام‌سلمه خیلی محترم است؛ با آن احترامی که دارد، از رسول‌خدا؟ص؟ اجازه می‌طلبد که در زیر کساء داخل شود اما رسول‌الله اجازه نمی‌فرماید. می‌فرماید: انت الی خیر البته تو خوبی، عاقبتت هم خوب است. اما تو کجا در این اجتماع راه داری؟!([3]) ام‌سلمه خیلی محترم است. در میان ازواج رسول‌خدا؟ص؟ ام‌سلمه مورد احترام رسول‌الله بود، مورد احترام اهل‌البیت؟عهم؟ بود. چه منصب و چه مقامی برای او بالاتر از اینکه می‌شود گفت دایه سیدالشهداء بوده و حسین؟ع؟ را روی دامن خود پرورانیده است.([4]) خیلی شرافت و خیلی کرامت است! خُلق ظاهر و باطنش باید طوری باشد که قابل باشد برای اینکه دایه حسین؟ع؟ باشد.

البته ام‌ایمن هم به این افتخار مفتخر شد. او در خواب دید که پاره‌ای از تن مبارک رسول‌الله در حجره او قرار گرفته. خیلی مضطربانه خدمت رسو‌ل‌الله خوابش را عرض کرد. حضرت به او بشارت دادند فرمودند به همین زودی‌ خدا به دخترم فرزندی کرامت می‌کند که نامش حسین است و تو به این افتخار مفتخر می‌شوی که حسین را در دامن خود پرورش می‌دهی. این خواب تعبیر شد. وقتی‌که سیدالشهداء صلوات‌الله‌علیه ولادت یافتند، ام‌ایمن امام حسین؟ع؟ را خدمت حضرت آورد و ایشان فرمودند: مرحباً بالحامل و المحمول هذا تأویل رؤیاک.([5])

رسول‌الله؟ص؟ این افتخار را به ام‌سلمه هم دادند که به‌عنوان کمک‌کارِ فاطمه زهراء در پرستاری سیدالشهداء کمک می‌کرد. حسین؟ع؟ در دامن این زن پرورش یافته است. بی‌جهت نبوده که رسول‌الله تربت کربلاء را به ام‌سلمه کرامت کردند و نزد

«* گفتار مجالس فاطميه 1409 صفحه 6 *»

او گذاردند و فرمودند هرگاه این تربت خون‌آلود شد بدان که حسینِ من کشته شده است.([6]) و چقدر ام‌سلمه بر این تربت مبارکه مواظبت داشت. مخصوصاً در محرم شصت‌ یا شصت‌ویک که امام حسین؟ع؟ وارد سرزمین عراق شدند ام‌سلمه می‌گوید من صبح و عصر با این تربت تجدید عهد می‌کردم.([7]) خدا می‌داند و دل ام‌سلمه و انتظار این مصیبت بزرگ! اینها همه حکایت می‌کند از توجه و علاقه رسول‌الله؟ص؟ و اهل‌بیت؟عهم؟ به این زن. با وجود این و با این‌همه عظمت اما تا می‌گوید اجازه می‌فرمایید که من در تحت کساء داخل شوم و در نزد شما زیر کساء باشم؟ می‌فرماید نه اجازه نداری.

‌چنین خانه‌ای! چنین اجتماعی! ‌چنین محل شریفی! حال بعد از وفات رسول‌خدا؟ص؟ اولین مصیبتی که بر آن خانه و اهل آن وارد شد، مصیبت استخفاف به حق این خانه بود. این استخفاف مصیبتی نیست که مؤمن فراموش کند یا نعوذبالله کوچک بشمارد. بی‌احترامی به این خانه، توهین به صاحبان این خانه، آن هم در حالی که هنوز رسول‌خدا؟ص؟  کفن مطهرشان از آب غسلشان تر است و خشک نشده، در کنار گوش رسول‌خدا، در کنار قبر مطهر رسول‌خدا؟ص؟، به این خانه و اهل این خانه استخفاف و توهین شود. معلوم است چه مصیبتی است! این اول مصیبت بود. زهراء؟سها؟ هم همین را می‌فرمود، چیزی دیگر که نمی‌گفت؛ می‌فرمود در وفات پدرم ما عزاداریم. ([8]) معنایش این است که باید به ما تسلیت بگویید، به ما تعزیت بگویید، مگر شخص عادی از دنیا رفته است؟! رسول‌الله از دنیا رحلت فرموده، خاتم‌الانبیاء و خاتم‌المرسلین است و از او یک دختر باقی مانده؛ او چقدر باید اکرام بشود؟! اقلاً شکستگی دلش و همدردی با او در این مصیبتش رعایت  بشود.

«* گفتار مجالس فاطميه 1409 صفحه 7 *»

بعد که آن مخدره معظمه انذار فرمود و آن ملعون را از این جسارت‌ها و توهین‌ها ترسانید استخفاف بعدی را اظهار کرد و آن سخنی را گفت که خداوند آن‌به‌آن عذاب او و عذاب اتباعش را زیاد کند، خداوند همه آنها را عذاب کند بعدد ما فی علمه من شیء. آن ملعون حیاء نکرد، با کمال جسارت و بی‌پروایی توهین کرد و گفت دست از این سخنان سست احمقانه زنانه بردار.([9])

این عباراتی که شنیدید و سایر مصیبت‌هایی که وارد شد، همه این ظلم‌ها از آن عداوت دیرینه و اولیه و ذاتیه اولین و آخرین که در آن ملعون جمع شده بود سر زد. می‌دانیم از نظر بزرگان ما این ملعون نماینده صورت و ماهیت جهل کلی است که جهل کلی در برابر عقل کلی است. با آن عداوتی که جهل کلی نسبت به عقل کلی دارد، حال آن عداوت در این صورت و مجلای کلی ظاهر شده است و همه آن عداوت‌ها را بر پیکر نازنین زهراء؟سها؟ فرود می‌آورد. چه نکرد؟! همان مصائب باعث شد که زهراء؟سها؟ در این مدت کم بعد از رحلت پدر بزرگوارش شهیده از دنیا برود. با پهلوی شکسته، محسن سقط‌شده، بازوی تازیانه‌‌خورده، صورت سیلی‌خورده؛ چه سیلیی؟! الحمدلله رب العالمین در این ماه عزاء فاطمه؟سها؟ توفیق پیدا کردیم که بر مظلومیت زهراء اشک بریزیم و گریه کنیم. خود آن ملعون می‌گوید: بعد از اینکه در را بر پهلوی زهراء فشردم، ناله‌ای از زهراء شنیدم که گویا همه زمین مدینه را بر سر من کوبیدند. چه ناله‌ای بوده خدا می‌داند!

آیا این ناله باعث شد که دل آن ملعون به رحم آید؟ با اینکه می‌گوید داخل خانه که شدم فهمیدم حالتی به زهراء دست داده که حالت سقط جنین بود. ناله‌هایی می‌کرد که دانستم جنینش را سقط می‌کند.([10]) آیا با این ناله‌هایی که بلند شده

«* گفتار مجالس فاطميه 1409 صفحه 8 *»

بچه‌های زهراء از خانه بیرون نریختند؟! از حجره‌ها بیرون نیامدند تا ببینند بر سر مادرشان چه آمده؟ امام حسن و امام حسین چه می‌کردند؟! زینب و ام‌کلثوم چه می‌کردند؟! فضه چه کرد؟! با وجود آن ناله‌ها و آن حالت حضرت زهراء، اینها حتماً گریه می‌کردند، حتماً به سر و صورتشان می‌زدند. ماها چون عمری است که می‌شنویم، مضطرب نمی‌شویم، یک عمر است این مصیبت‌ را می‌شنویم که اضطرابی برای ما نیست. البته الحمدلله گاه‌گاهی تأثری هست. اما آنها این مصیبت‌ را می‌دیدند. آن هم فاطمه زهراء با آن مقام عصمت کلیه و جلالت و عظمت شأن روی زمین افتاده، آن‌طور مصیبت بر سرش آمده و این‌طور ناله می‌کند؛ آنها چه اضطرابی داشتند؟! ایستاده بودند تماشا می‌کردند. امام حسن نگاه می‌کرد، امام حسین نگاه می‌کرد. آه! قربان جگر زهراء بشویم که صدای ناله بچه‌هایش را هم می‌شنید اما نمی‌توانست برخیزد آنها را آرام کند، نمی‌توانست برخیزد حسینش و زینبش را آرام کند. یک نفر دوست نبود که اینها را آرام کند. عده زیادی دشمن درِ خانه حضرت ریخته‌اند، همه قال قال، سر و صدا و فریادِ «علی کجاست؟ علی کجاست؟» دارند، داد و فریاد دارند. خدا می‌داند آن بچه‌ها چقدر مضطرب شدند. کسی هم نبود آنها را دلداری بدهد، آنها را آرام کند و زهراء را داخل اتاق منزل ببرد. همان کنار دهلیز خانه روی زمین افتاده. فقط یک فضه است که حضرت را دادرسی می‌کند. اما چکار می‌تواند بکند؟!

آیا این امور در دل آن ملعون‌ها باعث ترحم شد؟! نه به خدا قسم. در ایام عاشورا عرض کرده‌ام که هر مصیبتی که وارد می‌شد و هر اضطرابی که در این مظلوم‌ها دیده می‌شد، بر عداوت‌ آن ملعون‌ها افزوده می‌گشت و عداوتشان بیشتر آشکار می‌شد. خودش می‌گوید بعد از اینکه من آن ناله را از زهراء شنیدم وارد خانه شدم و چنان سیلی به صورت زهراء زدم که گوشواره‌های زهراء روی زمین افتاد.([11]) این چه سیلیی

«* گفتار مجالس فاطميه 1409 صفحه 9 *»

بوده؟! چقدر این سیلی در صورت و رخساره زهراء؟سها؟ اثر گذاشته است؟! با چشم زهراء چه کرده؟! با سر زهراء چه کرده؟! این صورتی بوده که پیغمبر خدا؟ص؟ می‌بوسید و می‌فرمود هرگاه زهرایم را می‌بویم و می‌بوسم، بوی بهشت استشمام می‌کنم.([12]) ‌چنین بدن لطیفی این‌قدر مورد ظلم و مورد عداوت‌ قرار بگیرد و خود آن مخدره هم این ظلم‌ها را بر آن پیکر مقدسش بپذیرد؟! حال این سیلی بر رخساره زهراء؟سها؟ چه تأثیری گذارده است؟!

انها لاحدی الکبر زهراء یکی از آیات بزرگ خدا بود، نذیراً للبشر او انذاردهنده بشر، خیرخواه بشر بود؛ مثل پدر بزرگوارش رسول‌الله؟ص؟ نذیر بود. انبیاء گذشته در مقام انذار و نذیربودن، شعاع مقام نذیربودن زهراء؟سها؟ بودند. حامل ‌چنین مقام و رتبه‌ای، آیا بعد از رحلت رسول‌خدا؟ص؟ باید این‌طور و این‌قدر زود مورد ظلم قرار بگیرد؟! به خدا سوگند اگر هیچ امر دیگری نبود مگر همین ظلم، کفایت بود در اینکه امت اسلامی، منافقین این امت و رؤساء کفر و ضلال و نفاق و شقاق را بشناسند، چه برسد به مصائب بعدی. مصائبی که بر امیرالمؤمنین وارد کردند، آن استخفاف‌ها و اهانت‌ها که نسبت به مقام ولایت کلیه وارد ساختند تا شهادت حضرت و بعد شهادت سایر اهل‌بیت؟عهم؟، همه اینها بعد از شهادت فاطمه زهراء؟سها؟ بوده و همان امر برای رسوایی همه این منافقین کفایت می‌کرد که آنها را به نفاقشان، کفرشان و شقاوتشان بشناسند؛ چه شقاوتی، چه ضلالتی و چه نفاقی!

اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد و آل‌محمد و آخر تابع له علی ذلک

اللهم العن العصابة التی جاهدت الحسین و شایعت و بایعت و تابعت

علی قتله اللهم العنهم جمیعاً و عذبهم عذاباً الیماً

 

«* گفتار مجالس فاطميه 1409 صفحه 10 *»

 

 

مجلس  2

 (شب دوشنبه  2 جمادی‌‌الاولی  1409 هـ ق)

«* گفتار مجالس فاطميه 1409 صفحه 11 *»

بسم الله الرّحمن الرّحیم

الحمد لله ربّ العالمینݡ و صلّی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرینݡ

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعینݡ

قال الله تعالى:

   Gکَلَّا وَ ٱلْقَمَرِ وَ ٱلَّیْلِ إِذْ أَدْبَـرَ وَ ٱلْصُّبْحِ إِذا أَسْفَرَ  إِنَّهَا لَإِحْدَی ٱلْکُبَرِ نَذِیراً لِلْبَشَرِS

 Gلِمَنْ شاءَ مِنْکُمْ أَنْ یَتَقَدَّمَ أَوْ یَتَأَخَّرَS

اللّهمّ صلّ علی الصدّیقة فاطمة الزّکیة حبیبة حبیبك و نبیّك و امّ احبّائك و اصفیائك

الّتی انتجبتها و فضّلتها و اخترتها علی نساء العالمین اللّهمّ کن الطّالب

لها ممّن ظلمها و استخفّ بحقّها

چه استخفافی! هنوز چند سالی بیشتر نگذشته بود از موقعی که زهراء؟عها؟ وارد این خانه شده بود، نوع مسلمان‌ها یادشان بود که زهراء؟عها؟ با چه عزت، جلالت، کرامت و تعظیم وارد خانه علی شد. ناقه‌ای که زهراء بر آن سوار بود، خود رسول‌الله آن ناقه را می‌راندند و زهراء را به خانه علی می‌بردند، حتی حوریه‌ها نازل شده بودند و اطراف ناقه زهراء را گرفته بودند. هفتاد هزار ملک نازل شده بودند([13]) و برای عظمت و جلالت زهراء «لا اله‌الا الله»، «سبحان‌الله» و «الحمدلله» می‌گفتند. صحابه جلیل‌القدری مانند: جابر، سلمان فارسی و مقداد افتخار همراهی ناقه زهراء؟عها؟ را داشتند. زَوْجات رسول‌خدا؟ص؟ اشعار می‌خواندند و رسول‌الله را مدح می‌کردند و فضائل فاطمه؟عها؟ را ذکر می‌کردند.([14]) این عظمت و جلالت بر حسب ظاهر، در باطن امر هم خداوند به رضوان، خازن جنت دستور داده بود که به افتخار فاطمه زهراء و

«* گفتار مجالس فاطميه 1409 صفحه 12 *»

افتخار تشریف‌فرمایی زهراء به خانه علی صلوات الله علیهما تمام جنات را زینت کند و از دُرّهای جنت بر اهل زمین نثار کند، حتی از آن درها روی زمین دیده شد و در مسجد کوفه دُرّی به‌دست آمد که بر آن نوشته شده بود:

انا درّ من السماء نَثَرونی

 

  یومَ تزویج والد السبطین([15])

این دُرها به افتخار امر نکاح و ازدواج فاطمه و امیرالمؤمنین صلوات‌الله‌علیهما بر اهل زمین نثار گردیده بود. خداوند رحمت‌های خاصی را شامل جمیع اهل آسمان‌ها فرموده بود. تمامی ملکوت آسمان برای این امر شادمان بودند و باطن و ظاهر عوالم همه و همه علاوه بر زینت‌های گذشته خود به زینتی زینت داده شده بودند. رسول‌الله متبسم بودند. تبسم رسول‌خدا؟ص؟ از اسباب رحمت‌ها برای اهل ایمان و برای اهل زمین بود.

همه اینها جلالت‌های فاطمه زهراء؟عها؟ بود در این امر که وارد این خانه شده بود. این خانه مورد تکریم رسول‌الله؟ص؟ بود. در هنگام هر نمازی رسول‌الله ابتداء می‌آمدند جلوی در خانه امیرالمؤمنین صلوات‌الله‌علیه می‌ایستادند و می‌فرمودند السلام علیکم یا اهل‌بیت النبوة. رسول‌الله تا جواب نمی‌شنیدند از آنجا رد نمی‌شدند و مرتب تکرار می‌کردند: السلام علیکم یا اهل‌بیت النبوة.([16]) آخرین خانه‌ای را که هنگام مسافرت وداع می‌کردند، خانه امیرالمؤمنین صلوات‌الله‌علیه و اهل‌بیت اطهار او بود. در موقع مراجعت از هر سفری اولین خانه‌ای را که حضرت درِ آن خانه می‌ایستادند و سلام ورود می‌فرمودند و احوال می‌پرسیدند و تهنیت و تحیت می‌فرمودند خانه امیرالمؤمنین صلوات‌الله‌علیه بود.([17]) رسول‌الله چطور علاقه‌شان را به فاطمه زهراء نشان بدهند؟! چطور بالاتر و بیشتر از این، علاقه، ‌بستگی و محبت خدا را به فاطمه

«* گفتار مجالس فاطميه 1409 صفحه 13 *»

زهراء؟سها؟ نشان بدهند؟! هر موقعی که فاطمه بر پدر بزرگوارش وارد می‌شد، هرکس ناظر بود می‌دید که رسول‌الله به احترام زهراء از جا برمی‌خاستند و از زهراء استقبال می‌فرمودند. دست‌های زهراء را می‌بوسیدند. صورت زهراء را می‌بوسیدند. موقع رفتن هم زهراء؟عها؟ را بدرقه می‌فرمودند.([18])

از این‌گونه تعظیم‌ها و تکریم‌ها برای زهراء و این خانه و اهل این خانه هنوز مدتی نگذشته است. از همین حادثه تزویج و دیدن این‌همه تعظیم و تکریم در مورد این دو بزرگوار و این خانه مطهر و مقدس چند سالی بیشتر نگذشته است. هنوز مسلمانان یادشان است. آن صداها در گوششان طنین‌انداز است. الله‌اکبرهایی که جبرئیل می‌گفت. مهار ناقه فاطمه زهراء؟سها؟ در دست جبرئیل بود و رکاب آن که پاهای فاطمه در آن رکاب قرار داشت در دست اسرافیل بود و اینها الله‌اکبر می‌گفتند و به گوش مردم می‌رسید. اگرچه جبرئیل و اسرافیل را نمی‌دیدند، میکائیل را هم آن‌طرف نمی‌دیدند، اما صدای تکبیر، صدای تحمید و حمد خدا و صدای تسبیح را می‌شنیدند. و رسول‌الله؟ص؟ تکبیر، تسبیح و تحمید آنها را جواب می‌فرمودند.([19]) این مردم همه این صداها در گوششان بود. ولی چطور فراموش کردند؟! چطور این‌همه تعظیم‌ها و تکریم‌ها را از خاطر بردند و چطور استخفاف کردند و یک‌عده اراذل در میان همین خانه ریختند؟! در کنار قبر رسول‌خدا؟ص؟ سروصداها بلند کردند و در محضر ولیّ‌الله مطلق امیرالمؤمنین صلوات‌الله‌علیه صداها بلند کردند، فریادها و نعره‌ها زدند، عربده‌ها کشیدند و خاندان رسالت را مضطرب کردند. دل امام حسین و امام حسن را مضطرب کردند. دل زینب کبری و ام‌کلثوم را مضطرب نمودند و  جگر آنها را در مصیبت مادرشان زهراء داغدار کردند؛ آن هم چه مصیبتی!

«* گفتار مجالس فاطميه 1409 صفحه 14 *»

و کــن الثّائر اللّهمّ بــدم اولادها اللّهم و کما جعلتها امّ ائمة الهدیٰ و حلیلة صاحب اللّـــواء
و الکریمة عند الملإ  الاعلیٰ فصلّ علیها و علی امّها صلوةً تکرم بها وجه ابیها محمّد؟ص؟
و تقرّ بها اعین ذرّیّتها و ابلغهم عنّا فی هذه السّاعة افضل التّحیة و السّــلام.

امیدواریم خداوند عرض سلام و عرض تسلیت ما را در این شب‌ها و در این ماه عزاء فاطمه زهراء؟سها؟ به پیشگاه بقیةالله که آخرین ذریه از ذریه معصومین فاطمه سلام ‌الله ‌علیهم اجمعین است ابلاغ فرماید؛ عرض می‌کنیم: «ساعد الله قلبک یا بقیةالله فی مصیبة جدّتک فاطمة الزهراء».

قصد داشتیم درباره این آیات شریفه در ادامه بحث‌هایی که در سال‌های قبل داشتیم، راجع به آیه‌بودن فاطمه زهراء؟سها؟ و مقام فضائل ظاهره آن بزرگوار بحث کنیم که آخرین تعین از تعینات محمدیه؟ص؟ است و خداوند در این تعین به کبریائیت ظاهر شده است. از این جهت در این آیه هم خدا او را معرفی می‌فرماید: انها لاحدی الکبر یکی از آیات بزرگ خدا است که کبریائیت خدا را می‌نمایاند. مقصود این بود که ادامه همان بحث‌های گذشته را داشته باشیم. اما یکی از برادران سؤال کردند ــ  اگرچه به این بحث‌ها اشاره شده اما تکرار و توضیح بیشتری در این زمینه باشد مناسب است ــ  که چرا امیرالمؤمنین صلوات‌الله‌علیه و خود این مظلومه معظمه و معصومه مطهره؟سها؟ متحمل این‌همه مصیبت گردیدند و این مصیبت را قبول کردند؟! از درِ خانه تا میان منزل امیرالمؤمنین صلوات‌الله‌علیه که در آن اتاق نشسته بودند، چندان راهی نبود. همچنین با بودن امیرالمؤمنین در خانه چرا فاطمه زهراء پشت در بیایند و با آن ملعون سخن بگویند؟! با اینکه می‌دانستند که آن ملعون چقدر قسی است، قلبش قسی و روحش پلید است، عواقب این امور را می‌دانستند، چطور حضرت به این امر راضی شدند؟!

البته اسرار شهادت همه معصومین؟عهم؟ به‌طور کلی برای نوع برادران روشن

«* گفتار مجالس فاطميه 1409 صفحه 15 *»

است. اما چون مقام ذکر فضائل و مصائب است و خداوند این توفیق را بحمدالله کرامت کرده و حیات بخشیده، توفیق عنایت کرده که در این ماه عزاء گرد یکدیگر جمع شویم و به یاد فضائل و مصائب فاطمه زهراء؟سها؟ باشیم با وجود مقدس بقیةالله صلوات‌الله‌علیه هم‌درد و هم‌ناله باشیم و امیدواریم مورد توجه و عنایت حضرت باشیم و به امید اینکه از فضائل و مصائب ذکری شده باشد، بهتر و مناسب آن است که ‌این امور را یادآور شویم. از این جهت این را که تذکر فرمودند، من در امر مصیبت به فکر افتادم که از همین جمله نذیراً للبشر مصیبت حضرت را استخراج نماییم و رابطه مقام و منزلت فاطمه زهراء؟سها؟ را با قبول این مصیبت عظمیٰ و کبریٰ، در این کلمه مبارکه و در این وصف شریفِ «نذیر» جستجو کنیم.

امیدواریم خداوند موفق فرماید و اهلیت و قابلیت دهد برای اینکه دل‌هایمان در مجالس عزاء حاضر باشد و متذکر مصائب باشیم. خدای‌نکرده در این مجالس غفلت نداشته باشیم، در این مجالس دور نباشیم. حیف است که انسان در این مجالس هم دور باشد و متذکر مصائب نباشد و محزون نباشد، آن هم در این ایام که می‌دانیم بقیةالله صلوات‌الله‌علیه در این ایام از سایر اوقات بیشتر متأثرند. با این اوقات که برخورد می‌فرمایند، یاد آن منزل و مصائب وارده بر آن حضرت و ناله‌های فرزندان و گریه‌های خود فاطمه زهراء؟سها؟ در مفارقت پدر بزرگوارش، تجدید عهدی است که حضرت می‌فرمایند و تأثر بیشتری دارند. ان‌شاءالله امیدواریم این دل‌های سیاه و کدر و دل‌های دور و ناقابل ما هم به برکت عنایت و توجه بقیةالله در این ایام تأثر بیشتری داشته باشد و بیشتر متذکر باشیم.

حال اول ماه امروز بوده یا امشب است؟ خود این هم برای ما بلائی شده که به این تقویم‌ها دل خوش کرده‌ایم و این تقویم‌ها راه را بر ما بسته و خیلی ما را از توفیقات عقب انداخته است. «استهلال» برای اهل ایمان امر مستحبی است که در شب‌هایی

«* گفتار مجالس فاطميه 1409 صفحه 16 *»

که احتمال می‌دهند اول ماه باشد باید استهلال کنند. از ائمه ما؟عهم؟ دعاء وارد شده که وقتی هلال را دیدند، این دعاءها را بخوانند و با استهلال اموری را متذکر شوند.([20]) اولاً وقتی که مؤمنین در بلاد مختلف در مقام استهلال برآیند، شاید توفیقی پیدا کنند و ماه را ببینند، از این جهت اعمالشان در موقع خودش انجام شود. اگر اعمالی دارند از قبیل نماز اول ماه و نماز در اوقات شریفه مثل ایام شهادت‌ها، ولادت‌ها، روز عرفه و ایام و لیالی قدر، خواه‌‌نخواه راحت‌تر انجام می‌شود و برنامه‌ها و دستوراتی که دارند از دعاء، نماز، زیارت‌ها و سایر اعمال مستحبه با یقین انجام می‌دهند و خود این توفیق بزرگی می‌شود و از حالت شک و رجاء بیرون‌ می‌آیند.

نوعاً این کارها ـــ به‌اصطلاحِ بین علماء و فقهاء ــــ  رجاءً انجام می‌شود؛ یعنی اگر ما امروز نماز اول ماه را خواندیم رجاءً خواندیم؛ ندانستیم که اول ماه است. دیشب چه‌ کسی استهلال کرد؟ چه کسی در مقام برآمد که استهلال کند تا ماه را ببیند و بفهمد که شب اول ماه جُمادَی‌الاولیٰ هست یا نیست؟ شب اول ماه عزاء فاطمه زهراء هست یا نیست؟ کسی به‌فکر نمی‌افتد. به همین تقویم‌ها اکتفاء می‌کنند؛ چون تقویم نوشته که اول ماه است. اولاً در امور شرعیه نباید حساب منجم را تصدیق کرد. ما هم تصدیق نمی‌کنیم، اما ـــ  به‌اصطلاح فقهاء ـــ  امروز رجاءً نماز اول ماه ‌خواندیم که اگر در واقع اول ماه باشد ان‌شاءالله از ما قبول شود. صدقه می‌دهیم و چه و چه، اما همه رجاءً است؛ فقهاء یادمان داده‌اند که اینها را به‌عنوان رجاء انجام بدهیم. چه کنیم؟! چاره چیست؟!

نوعاً این کار، در اثر اهمالی است که این تقویم‌ها به‌سر مردم آورده است. این تقویم‌ها این نتیجه را بخشیده که مردم به ماه‌ها و به استهلال بی‌اعتناء شده‌اند. برای ماه شوال هم که استهلال می‌کنند که هرطور هست ماهی درست کنند، برای این

«* گفتار مجالس فاطميه 1409 صفحه 17 *»

است که فردایش را عید کنند. وگرنه به‌عنوان اینکه بخواهند یک عمل مستحبی انجام دهند و وظیفه‌ای باشد نیست. مقصود این است که بتوانند فردایش را با خاطر آسوده بخورند و خیالشان جمع باشد و مشکلی پیش نیاید. بیشتر برای این است. برای استهلال و طلب رؤیت و مشاهده هلال به‌عنوان یک عمل مستحبی نیست.

همچنین وقتی که انسان استهلال کرد و آن فرمایش‌هایی را که ائمه؟عهم؟ در دعاءها فرموده‌اند متذکر شد، خود همین امر، کمکی است برای درک بسیاری از معارف و فهم بسیاری از امور؛ مثلاً به ماه خطاب کنیم و او را مورد مخاطبه قرار می‌دهیم. با اینکه ما فکر می‌کنیم این جِرمی است که شعور، حیات و ادراک ندارد، اما می‌بینیم ائمه؟عهم؟ به ما دستور می‌فرمایند که ما با او سخن بگوییم و او را مورد خطاب قرار بدهیم، او را خلقی مطیع و فرمان‌بردار خدا بخوانیم و او را خلقی بخوانیم که به فرمان خدا در منازلی حرکت می‌کند و همه حالاتی که برای قمر و ماه پیدا می‌شود به فرمان خدا است و او دستور خدا را اجابت می‌کند. سیر، حرکت و تحرکش از روی شعور است و به‌حسب خودش تکلیفش را اداء می‌کند و چطور اداء تکلیفی که در آن دائم و مستمِرّ است. اینها باید به ما درس بدهد که ما هم به‌فکر  برآییم که در اداء تکالیفمان مستمر باشیم.

خداوند تمام این اوضاع را برپا ساخته و همه این اوضاع در فرمان خدا است و همه در پی اداء تکالیف خود هستند. ما هم که انسان نامیده می‌شویم و صاحب شعور و ادراکیم، همه انبیا‌ء و همه معصومین؟عهم؟ آمده‌اند و ما را به اداء تکالیف دعوت کرده‌اند، ما هم باید به تکالیف احترام بگذاریم و از این خلق و نوع آفرینش درس بگیریم. ما هم در اداء تکالیف مستمر باشیم، در به‌جا آوردن وظائف دینی دائم باشیم و از اداء تکالیف دینی خسته نشویم. خستگی یعنی چه؟! معنی ندارد انسان در اداء تکالیف دینی احساس خستگی بکند. یعنی چه؟! دیانت است. درست

«* گفتار مجالس فاطميه 1409 صفحه 18 *»

است که نفس ما با تکالیف و عبادات انس نمی‌گیرد ولی باید این را به نفس خود تلقین کنیم که تو باید دیندار باشی و دیانت داشته باشی و «دیانت‌داری» به همین است که فرائض را اقامه کنی؛ به آنچه خدا فریضه فرموده احترام کنی و به‌طور فرض و لزوم اقامه کنی و تا وقتی که دستور، اجازه و رخصت نرسیده، حق ترک فریضه نداری. به ترک فریضه تو از ایمان خارج می‌شوی، باید توبه و انابه کنی. اگر خدای‌نکرده از روی استخفاف، استحلال و حلال‌شمردن باشد که یقیناً کافری و از دین خارجی.

این امر عجیبی است. چرا انسان از دیانت و دینداری خسته و کسل بشود؟! یا امور دیگری را بر سنن رسول‌الله و سنن ائمه هدی؟عهم؟ مقدم بدارد؟! باید در احیاء سنن همت داشته باشیم. هر سنتی را که دستور فرموده‌اند تا جایی که میسر است آن را ترک نکنیم و به سنت‌ها احترام بگذاریم. ‌اینها را از همین مخاطبه با این ماه درس می‌گیریم که در اول هر ماهی باید به آن ماه بگوییم ای ماه، تو خلق خدا هستی و در اداء تکلیف و آنچه خدا بر عهده تو گذارده، دائم و مستمر هستی و کوتاهی نمی‌کنی.

اینها باید تلقین به خود ما باشد و برای خود ما درس باشد؛ مثلاً این ماه که با ما برخورد کرده، ماه جدیدی است. ایام و لیالی جدید است. امروز که بر ما گذشت، امروز بود؛ امروز دیروز نبود، فردا هم نیست. فردا که می‌آید، فردا است، امروز و دیروز  نبوده و پس‌فردا نیست. هر  روز بر ما روز جدیدی است، هر شب بر ما شب جدیدی است، هر آن و هر لحظه بر ما آن و لحظه جدیدی است. ما فکر می‌کنیم لحظات مثل یکدیگر  است، ساعات مثل یکدیگر، روزها و شب‌ها مثل یکدیگر است، ولی این‌طور نیست. در تعقیب نماز صبح می‌خوانیم: الحمدلله الذی اذهب اللیل بقدرته و جاء بالنهار برحمته خلقاً جدیداً([21]) امروز یک خلق جدید است. نه اینکه فکر کنیم امروزمان

«* گفتار مجالس فاطميه 1409 صفحه 19 *»

مثل دیروزمان است و همان دیروز می‌باشد. ما یکنواخت می‌بینیم که خورشید از یک‌جا طلوع می‌کند و یک‌جا غروب می‌کند، ماه از یک‌جا طلوع می‌کند و یک‌جا غروب می‌کند و فکر می‌کنیم شب یک‌شب است و روز یک‌روز است و اینها بر ما می‌گذرد؛ خیر. حضرت حسین؟ع؟ در شب عاشورا چه فرمود؟

یا دهر اُفٍّ لک من خلیلٍ
  کم لک بالاِشراق و الاَصیل([22])))

یعنی ای روزگار چقدر من از رفاقت با تو خسته شده‌ام! چقدر تو صبح داری، چقدر تو شام داری؟! پس صبح‌ها مختلف است، یک صبح نیست. شام‌ها مختلف است. کم لک بالاشراق و الاصیل چقدر تو صبح داری و چقدر بعد از این خواهی داشت و چقدر شب داری و چقدر شب‌ها خواهی داشت! از اولی که این عالم برقرار شده و این نظام برای این عالم فراهم شده و این افلاک در حرکت افتاده‌ و این خورشید و ماه و ستارگان در گردشند و خدا این روز و شب را مرتب احداث کرده، «جدیداً» ایجاد کرده و همه‌اش جدید است. هر روز بر ما روز تازه‌ای است و هر شب بر ما شب تازه‌ای است.

روز بر ما به معاصی و غفلت‌ها می‌گذرد، شب بر ما به معاصی و غفلت‌ها می‌گذرد. [ کاش یک شب بود! کاش یک روز بود!]([23]) و همه اینها همراه با ملائکه خلقت می‌شود. شب‌ها به‌همراه ملائکه مناسب خودش و روزها با ملائکه مناسب خودش خلقت می‌شود. شب گذشته با ملائکه‌اش رفت؛ نه اینکه معدوم بشود، رفت در ظرف زمان خودش در دهر قرار گرفت. روز همین‌طور با ملائکه خودش گذشت. این روزی که بر ما گذشت و امشب شام شد، با همه‌ ملائکه‌اش گذشت. همه این زمان‌ها، همه این مکان‌ها، همه این شب‌ها و همه این روزها، همراه با تمام این

«* گفتار مجالس فاطميه 1409 صفحه 20 *»

ملائکه شاهد و ناظر بر ما بودند. از معاصی ما کدر و خشمگین بر ما رفتند. اینک دوباره به شب جدید و ملائکه جدید برخورد می‌کنیم. خود ما هم که در همین شب واقع می‌شویم، ملائکه ما عوض می‌شوند. ملائکه روزمان مبدّل می‌شوند. فردا همین‌طور. اینها ملائکه‌ای هستند که در شب و روز همراه ما هستند و بر اعمال ما ناظر و شاهدند و از معاصی ما خشمگینند و ما بی‌توجه هستیم.

ولی وقتی که اول ماه این دستور را انجام بدهیم، این دعاءها را بخوانیم و بدانیم این ماهِ جدید است، این ماه ماه گذشته نیست، این ماه ماه تازه است و خلقت جدیدی است، باید متذکر بشویم. همچنین سایر اموری که در این دعاءها رسیده که ان‌شاءالله دقت می‌فرمایید. چه درس‌هایی در این دعاءها است!

این تقویم‌ها مؤمنین را از ‌انجام چنین اعمالی محروم کرده؛ و از این محروم‌تر آنکه نام‌ این ماه‌های شرعی را هم از خاطرها برده‌اند. مخصوصاً این تقویم‌هایی که در نوع بلاد اسلامی منتشر می‌شود که در هر بلدی، در تقویم‌ها اصل و اساس ماه‌ها و برج‌ها را طوری قرار داده‌اند که از صورت اسلامی خارج شود.

این ماه‌های عربی مورد توجه خدا بوده. خدا که «اَهِلّه» قرار داده و این تغییر شکل ماه را قرار داده، برای همین برنامه‌ است تا متوجه ماه‌های عربی باشند که بر اساس حرکت ماه در منازل قمر است. و القمرَ قَدّرناه منازل حتّی عاد کالعُرجونِ القدیم([24]) برای ماه منزل‌ها قرار دادیم که ماه این منزل‌ها را طی می‌کند و اول ماه و وسط ماه و آخر ماه مشخص می‌شود و ماه تمام می‌شود و ماه بعدی پیدا می‌شود. خدا اساس کار را بر حرکت قمر و اهلّه قمر  ــ  که هلال‌ها و حالات ماه است ـــ  قرار داده که نشانه باشد. حساب‌ها باید بر این اساس باشد، تاریخ  و تقویم باید بر این اساس باشد.

«* گفتار مجالس فاطميه 1409 صفحه 21 *»

خدا منازل اثنا‌عشر ماه را که ماه در آن منازل حرکت می‌کند، آیه ائمه دوازده‌گانه ما قرار داده، در آن آیه شریفه که می‌فرماید: ان عدّة الشهور عندالله اثنا‌عشر شهراً فی کتاب الله یوم خلق السموات و الارض([25]) آن موقعی که خدا آسمان و زمین را خلق کرد، بلکه قبل از آن، خداوند برای حرکت ماه ولایت و مقام ولایت دوازده منازل قرار داده که در آن منازل حرکت کند. این آیه به امامت ائمه اثناعشر اشاره دارد. در باطن آیه به ائمه؟عهم؟ تفسیر شده است، خدا در ظاهرِ آیه هم قرینه‌ها گذاشته؛ یوم خلق السموات و الارض آن موقعی که خدا آسمان و زمین را خلق می‌کرد، ان عدّة الشهور عند الله اثناعشر شهراً فی کتاب‌ الله آن موقع که نه ماهی و نه خورشیدی بود، نه منزلی برای ماه بود، آن موقع خدا تعداد، مقدار و شماره شهور لااله‌الا‌الله و شهور مقامات ولایت را دوازده‌ قرار داده بود.

تعمد کرده‌اند و‌ خواسته‌اند که امر تاریخ و برنامه‌ها، شب و روز‌ها و هفته‌ها و ماه‌ها و سال‌ها همه بر اساس دوازده‌ ماه باشد که محرم و صفر است الی آخر. البته از نظر آیات و روایات ائمه هدی؟عهم؟ اول سال، ماه مبارک رمضان است که افضل و اتمّ شهور و اکمل شهور است. از این جهت ماه رمضان باید سی‌روز باشد نه کمتر؛ اگرچه به‌حسب رؤیت ممکن است اختلاف پیدا شود و کم و زیاد بشود. ولی به‌حسب واقع سی‌روز است نه کمتر. چه‌بسا روی حساب معاصی که خدا خلق را عقوبت می‌فرماید به‌حسب رؤیت عدد تغییر کند نه اینکه ماه رمضان تغییر کند. ماه رمضان همیشه سی‌روز بوده و ثابت است و کم نمی‌شود. شهر رمضان ثلاثون یوماً لایَنقُص ابداً([26]) اول سال است، کم نمی‌شود و  باید این ماه سی‌روز تمام باشد. گاهی خدا بندگانش را از جهت معاصی عقوبت می‌فرماید، آن هم این بندگان که مثل زهراء را کشتند، این بندگانی که مثل

«* گفتار مجالس فاطميه 1409 صفحه 22 *»

حسن مجتبی را کشتند، مثل حسین سیدالشهداء را کشتند، مثل علی مرتضی؟عهم؟ را کشتند. اینها مستحق چه هستند؟! ممکن است برای عقوبت، تغییرات و اختلاف در رؤیت حاصل شود.

از این‌جهت مرحوم آقای کرمانی اعلی ‌الله ‌مقامه ‌الشریف می‌فرمایند اگر ماه شعبان سی‌روز است، اهل ایمان احتیاط کنند و  روز آخر آن را احتیاطاً روزه بگیرند؛ نه به‌قصد اول ماه رمضان، به قصد آخر شعبان روزه بگیرند که اگر ماه رمضان به بیست‌ونه روز تمام شد و هلال شوال رؤیت شد، یک روز روزه گرفته باشند که شاید همان روز آخر شعبان روز اول ماه رمضان بوده و این فضل از دستشان نرود و این فضیلت کم نشود. الحمدلله رب العالمین نوع برادران و خواهران ایمانی موفقند و به این فرمایش عمل می‌کنند. الحمدلله رب العالمین از برکات توجهات بقیةالله صلوات‌الله‌علیه این‌گونه عنایت‌ها بر ما بسیار است. همین یک مورد را انسان فکر ‌کند، چقدر نعمت است که کسی که با این فرمایش آشنا است، می‌تواند با خیال راحت بگوید الحمدلله من از اول سن تکلیف ماه رمضان را سی‌روز تمام روزه گرفته‌ام. خیالش آسوده است. این خیلی فخر است، خیلی لطف است، خیلی کرامت است. والله از برکات این بزرگواران بر ما، این قبیل نعمت‌ها لایحصیٰ است. امیدواریم خداوند باز هم فضل و لطف و کرمش را بر ما بیشتر فرماید و بر همه برادران و خواهران ایمانی عمومیت دهد.

مطلب این است که وظیفه این بوده که نوع کارها با توجه به هلال ماه انجام بشود. ولی تقریباً  آن را در همه بلاد اسلامی تغییر داده‌اند و فقط در حجاز یعنی شبه‌جزیره عربستان که الآن عربستان سعودی می‌گویند ثابت مانده است. آن هم نمی‌دانم شاید از اول چنین بوده یا در حکومت سعودی‌ها شده. آنجا تاریخ بر این ماه‌ها ثابت مانده اما جاهای دیگر تغییر کرده است. جاهای دیگر اولاً ماه‌های قمری را

«* گفتار مجالس فاطميه 1409 صفحه 23 *»

نوعاً شمسی کرده‌اند و حرکت شمس در نظر گرفته شده است، اما شمس و حرکت شمس هیچ ربطی ندارد، آن به شناخت فصول مربوط است، چکار دارد به این دستوراتی که در شریعت رسیده که رؤیت هلال برای روزه و افطار، برای اول ماه و برای حج باشد. الحمدلله می‌بینیم نوع برنامه‌ها بر اساس هلال ماه و سال‌های قمری است.

بدتر از این آنکه اسامی این ماه‌ها را هم از مردم گرفتند. اسامی این ماه‌ها عربی است، اینها را هم از مردم گرفتند. الآن مردم بی‌خبرند. اگر از ایشان بپرسی چندم ماه است؟ می‌گویند نمی‌دانم، می‌دانم چندم برج است. تو را چه به برج! اول برج می‌خواهم حقوق بگیرم، حقوقم اول برج است، یا سررسید چک‌هایم اول برج است یا ــ  نمی‌دانم ــ  سَفته‌هایم اول برج است و همین‌طور. برج را خوب می‌دانند؛ حتی بچه‌ها برج‌ها را حفظند اما ماه‌ها را حفظ نیستند. حال اسم این برج‌ها چیست؟! اسم‌های این برج‌ها همه‌اش از زردشت است. فروردین، اردیبهشت، خرداد، تیر، مرداد الی آخر تمام از کتاب‌های زردشتی‌ها گرفته شده است. «مرداد» را هم گفتند «اَمرداد» بگویید که بعد اختلاف کردند. و کسی هم اَمرداد نمی‌گوید. همان مرداد می‌گویند؛ یعنی مرده باد، فانی ‌باد. خودشان بر خودشان نفرین می‌کنند. از این جهت گفتند برای اینکه «فانی باد» و  «نابود باد» بد است، «اَ» اضافه کنیم که «نه مرده باد» و «نه فانی باد» شود. «اَ» را هم کسی نمی‌گوید، همان مرداد می‌گویند. اینها همه از کتاب‌های زردشتی‌ها گرفته شده و آورده‌اند به‌جای چه نام‌هایی گذاشتند!

لااقل به‌جای آنها اسامی رومی که برای همین اوقات و برج‌ها بود می‌گذاردند. آنها هم از خاطرها رفته و کسی به آنها کار ندارد. در حالی که ائمه ما؟عهم؟ بر اساس همان اسامی رومی هم دستورات فرموده‌اند؛ مثل اینکه فرموده‌اند آب باران نیسان را بگیرید و نیسان از برج‌هایی است که ائمه تأیید کرده‌ و لفظش را فرموده‌اند.([27]) معلوم می‌شود از

«* گفتار مجالس فاطميه 1409 صفحه 24 *»

انبیاء است. این الفاظ اگرچه رومی است اما از انبیاء بوده و نجومی بوده که انبیاء تأسیس کرده‌ و بیان نمود‌ه‌اند. همین‌طور سایر جاهایی که برای بعضی از ماه‌های رومی دستوراتی رسیده و در روایات بیان شده است.([28]) اما اینها را عوض کردند.

در ایران همین اسامی رومی رایج بود. اینها را برداشتند به‌جایش فروردین، اردیبهشت، خرداد تا آخر را گذاشتند. حال مثلاً اسم فروردین که با برج حَمَل مطابقت نمی‌کند، حتی اوقاتش را هم می‌گویند موافقت بکند یا نکند، یعنی روز اول فروردین می‌خواهد روز اول حَمَل باشد می‌خواهد نباشد. به حساب تقویم ما و قراری که ما گذاشتیم، به آن حساب روز اول حمل است. چرا؟ چون اگر به‌حساب و سال قمری و حرکت قمر در منازل می‌بود، پرداخت حقوق در ادارات دولتی مشکل می‌شد. چون به آن حساب در هر چند سال، یک ماه صرفه کارمندان و کارگران دولتی می‌شد که یک ماه اضافه حقوق می‌گرفتند. از این جهت بر اساس حرکت شمس قرار داده شد که سال شمسی باشد تا به جیب کارگرها و کارمندان دولتی ضرر وارد شود و به نفع صندوق دولت تمام شود. روی این حساب در آن زمان که تقریباً اوایل دوران پهلوی بود آمدند این اسامی را به فروردین و اردیبهشت و مانند اینها تغییر دادند. اصلاً محرم و صفر و ماه‌های دیگر از خاطرها رفت. یک‌وقت می‌بینند سیاه‌پوش شد. چه خبر است؟ محرم است. عجب! محرم است؟! یا ماه رمضان را باید به وسیله‌ای خبر بدهند، و مثلاً اوقات ساعات‌اللیل را منتشر کنند تا مردم بفهمند ماه رمضان نزدیک شده است. در حالی که مؤمنین همین ماه شعبان را با آن شرافتش باید متوجه باشند، نیمه شعبان را خبردار شوند. البته به‌برکت این اعیاد و مانند آنها گاهی خبردار می‌شوند اما این‌طور نباید باشد.

«* گفتار مجالس فاطميه 1409 صفحه 25 *»

در هر صورت،‌ این تقویم‌ها و برنامه‌ها و این امور به توفیقات مؤمنین صدمه زد، به برنامه‌ها و اعمال مؤمنین صدمه زد. و الآن مؤمنینی که خیلی مقیدند و دلشان می‌خواهد به آداب و سنن رفتار کنند، من و شما هستیم. کدام‌یک دیشب استهلال کردیم؟! من که چشمم ضعیف است و معنی ندارد بروم استهلال کنم. پیرمردی در تهران بود به او حاج‌آقا جلال می‌گفتند. ما آخر ماه رمضان تهران بودیم. در آن مسجد و حسینیه که بودیم ایشان آمد، خیلی پیر  بود. با آنکه چشمش ضعیف بود، عینک هم نمی‌زد. گفت: ما روی پشت‌بام رفتیم اما چیزی ندیدیم. حال امثال ماها که نباید استهلال کنند. آنهایی که نور چشمی دارند و بارها عرض کرده‌ام نوعاً در جندق دوربین‌های شکاری هست آنها باید استهلال کنند و خبر  و  اطلاع بدهند که ماه دیده شد. مخصوصاً در ایامی که احتیاج بیشتری است. همه این بلاءها در اثر این تقویم است و این تقویم کار را این‌طور کرده است. تقویم را چه‌کسی درست کرده؟ چه‌کسی شایع کرده؟ چه‌کسی آن را بر این اساس نهاده است؟ «مَلِک‌شاه سلجوقی». او خواست اصلاً تاریخ هجری قمری را از بین ببرد که الحمدلله فرصت پیدا نکرد؛ یعنی مردم نخواستند و نپذیرفتند. وگرنه می‌خواست در ایران تاریخ هجری را از بین ببرد و بر اساس تاج‌گذاریِ خودش شروع کند به تاریخ‌گذاری که الحمدلله رب العالمین مهلت داده نشد و به جهنم رفت.

در هر صورت، ظاهراً امروز اول ماه بوده است. به «ظاهر» و «ظاهراً» و مانند اینها می‌گذرانیم. این ماه، ماه عزاء فاطمه زهراء؟سها؟ است. ان‌شاءالله از برکات توجهات بقیةالله؟عج؟ توفیق داشته باشیم در این چند شبی که به ذکر فضائل و مصائب موفقیم دل‌هایمان بیشتر متذکر باشد. سعی کنیم غفلت را کمتر کنیم و دل‌ها نزدیک‌تر شود تا ان‌شاءالله با وجود مبارک بقیةالله صلوات‌الله‌علیه هم‌ناله و هم‌درد باشیم.

و صلی الله على محمد و آله الطيبين الطاهرين

 

«* گفتار مجالس فاطميه 1409 صفحه 26 *»

 

 

مجلس  3

 (شب سه‌شنبه  3 جمادی‌‌الاولی  1409 هـ ق)

«* گفتار مجالس فاطميه 1409 صفحه 27 *»

بسم الله الرّحمن الرّحیم

الحمد لله ربّ العالمینݡ و صلّی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرینݡ

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعینݡ

قال الله تعالى:

   Gکَلَّا وَ ٱلْقَمَرِ وَ ٱلَّیْلِ إِذْ أَدْبَـرَ وَ ٱلْصُّبْحِ إِذا أَسْفَرَ  إِنَّهَا لَإِحْدَی ٱلْکُبَرِ نَذِیراً لِلْبَشَرِS

 Gلِمَنْ شاءَ مِنْکُمْ أَنْ یَتَقَدَّمَ أَوْ یَتَأَخَّرَS

اللّهمّ صلّ علی الصدّیقة فاطمة الزّکیة حبیبة حبیبك و نبیّك و امّ احبّائك و اصفیائك الّتی انتجبتها و فضّلتها و اخترتها علی نساء العالمین اللّهمّ کن الطّالب لها ممّن ظلمها
و استخفّ بحقّها و کن الثّائر اللّهمّ بدم اولادها اللّهم و کما جعلتها امّ ائمة الهدیٰ
و حلیلة صاحب اللّواء و الکریمة عند الملإ  الاعلیٰ فصلّ علیها و علی امّها صلوةً تکرم بها وجه ابیها محمّـد؟ص؟ و تقرّ بها اعین ذرّیّتها و ابلغهم عنّا فی هذه السّاعة افضل التّحیّة و السّــلام.

مگر بشر می‌تواند این حادثه را تصور کند؟! مگر می‌شود عظمت این مصیبت را فهمید؟! فاطمه زهراء است! خدا می‌داند کیست! عظمت و جلالتش را خدا می‌داند، انبیاء و اولیاء می‌دانند.

آن عبارتی که از زینب کبری؟سها؟ نقل کرده‌اند که در روز یازدهم در کنار بدن پاره‌پاره برادر گفت، تاکنون در این فرمایش دقت کرده‌اید؟ أ انت اخی؟ أ انت ابن اُمّی؟([29])  آیا تو برادر منی؟ آیا تو فرزند مادر منی؟‌ یعنی عظمت زهراء کجا، بزرگی زهراء کجا و این مصیبتی که بر سر فرزند زهراء آمده کجا! زینب هم نمی‌توانست حادثه را باور کند.

«* گفتار مجالس فاطميه 1409 صفحه 28 *»

کسی که سراسر هستی و همه عالم هستی از نور جسم او آفریده شده، کسی که واسطهٔ قلاده هستی است، ‌چنین معظمه‌ای که حبیبةِ حبیبک و نبیِک([30]) است، خدایا این زهراء محبوبه تو و محبوبه پیغمبر تو است آن پیغمبری که حبیب تو است، ‌چنین مصیبتی بر او وارد شود!

تنها استخفاف و توهین نبود، تنها همین ضربت خوردن نبود، تنها سقط کردن نیست، تنها کشته‌شدن و شهیده‌شدن به این ضربت نیست. اصل مطلب و آنچه مصیبت را بر مؤمن و بر دوست زهراء؟سها؟ بزرگ می‌کند این است که بیابد و بفهمد که این مصائب از چه عداوتی سرچشمه گرفته، آن مهم است.

خیلی‌ها کشته شده‌اند. خیلی‌ زن‌ها فرزند را سقط کرده‌اند یا در اثر سقط جنین یا در اثر ضرباتی و در اثر کتک‌خوردن از دنیا رفته‌اند. مگر رقیه دختر رسول‌خدا؟ص؟ که زن عثمان بود در اثر کتک‌هایی که عثمان به او زد از دنیا نرفت؟ آن‌قدر تازیانه بر بدن رقیه زد که تازیانه بر جسم مطهر آن مخدره اثر گذاشت و علیله شد، در خانه مریض شد و از دنیا رحلت کرد. همان‌ شبی هم که رقیه از دنیا رفته بود و جسد رقیه در کنار منزلش بود که فردا به خاک بسپارند، عثمان حیاء نکرد و با زوجه دیگرش هم‌بستر شد. فردا رسول‌الله؟ص؟ موقع دفن رقیه فرمودند از محارم رقیه کسی می‌تواند و اجازه دارد داخل قبر شود و او را به خاک بسپارد که دیشب با همسرش هم‌بستر نشده باشد. دیگر عثمان جرأت نکرد جلو بیاید.([31]) ببینید چقدر اینها جفاکار بودند، چقدر اینها کینه داشتند و چقدر نسبت به خاندان رسالت سلام ‌الله ‌علیهم ‌اجمعین بی‌اعتناء و نسبت به شئونات ایشان بی‌پروا بودند!

اما حادثه فاطمه زهراء؟سها؟ امر دیگری است، شدت مصیبت طور دیگری است.

«* گفتار مجالس فاطميه 1409 صفحه 29 *»

تمام امامان ما؟عهم؟ در این مصیبت نالان بودند. ولی قربان مظلومیت حضرت علی7 بشویم که او نمی‌توانست رسماً گریه و ناله کند. بر او اعتراض می‌کردند. جرأت نمی‌کرد در میان مردم بر مصیبت فاطمه گریه کند یا در میان خانه بلند گریه کند و بر این مصیبت بلند ناله نماید. چقدر امیرالمؤمنین مظلوم بوده!

روزی در زمان خلافت عمر، حضرت در میان مسجد نشسته بودند، در حضور حضرت سخن از این به‌میان آمد که عمر تمام عمّال خود را از مناصبشان عزل کرده اما قنفذ را باقی گذارده و عزل نکرده است. حضرت نگاهی این‌طرف و آن‌طرف فرمودند، همین‌که مطمئن شدند کسی نیست اشک‌های نازنینشان جاری شد، فرمودند این پاداش آن تازیانه‌ است. این قدردانیِ او از قنفذ است برای آن ضربتی که بر زهراء زد.([32])

همین‌طور هریک از ائمه؟عهم؟ که در دوران زندگیشان از حادثه فاطمه زهراء؟سها؟ یاد می‌کردند، گریان و غمگین می‌شدند. امام جواد؟ع؟ به‌حسب ظاهر خردسال بودند، در مدینه در حضور امام رضا؟ع؟ به‌حسب اقتضاءِ کودکی بازی می‌کردند و این‌طرف و آن‌طرف می‌رفتند. چند نفر از صحابه هم خدمت حضرت بودند. یک‌باره دیدند حضرت جواد روی زمین نشستند، آهی از جگر کشیدند، زانو‌های غم در بغل گرفتند و تأثر و غم عجیبی به امام جواد؟ع؟ دست داد. حضرت رضا؟ع؟ پرسیدند فرزندم چرا ناراحت شدی؟ امام جواد؟ع؟ جواب دادند یاد کردم از صدماتی که بر مادرم زهراء وارد شد.([33]) ساعد الله قلبک یا بقیةالله.

این مصائبی که بر زهراء؟سها؟ وارد آمده به دست کسی است که او مظهر کلیِ عداوت، شقاوت، عصیان و طغیان است. از زمانی که رسول‌خدا؟ص؟ به رسالت

«* گفتار مجالس فاطميه 1409 صفحه 30 *»

مبعوث شدند، اینها می‌دانستند که این پیغمبر امرش رونق می‌گیرد و رواج می‌یابد و کَهَنه به آنها خبر داده بودند که شما بعد از او متصدی امر حکومت و سلطنت خواهید شد. روی این‌ جهت اینها همان اول امر خیلی آسان به‌ظاهر اسلام آوردند و داخل مسلمین شدند. اما برای شهادت و رحلت رسول‌خدا؟ص؟ روزشماری می‌کردند تا به این هدف خود برسند. انتظار می‌کشیدند، فرصت می‌طلبیدند و ذره‌ای ایمان در دل‌های اینها پیدا نشد. در تمام این مدت با این‌همه معجزات و کرامات که از آن بزرگوار مشاهده می‌کردند، با این‌همه آیات که بر آن بزرگوار نازل می‌شد، با آن همه لطف و احسان و آن خُلق عظیم که خدا او را در قرآن می‌ستاید، ذره‌ای محبت به خدا و رسول‌خدا و اولیاء خدا در دل قسی آنها پیدا نشد؛ بلکه روزبه‌روز و آن‌به‌آن عداوتشان به خدا و رسول‌خدا و همه انبیاء و اولیاء زیاده می‌گشت. هر رواجی که امر حضرت پیدا می‌کرد، هر غلبه و پیروزی که برای حضرت پیدا می‌شد، هر نصرتی که خدا برای آن بزرگوار فراهم می‌فرمود اینها عداوتشان زیاد می‌شد. با اینکه منتظر رحلت حضرت و رواج امر حضرت بودند تا اینکه خودشان به حکومت و سلطنت برسند، اما در نزد هر عظمت و جلالتی که از حضرت ظاهر می‌شد و عظمت، جلالت و پیشرفت برای اسلام و قرآن و ایمان و اهل ایمان حاصل می‌گشت، آن عداوت ذاتیه اقتضاء می‌کرد که عداوت اینها اضافه شود.

شما ببینید چه عداوتی در دل عمر جمع شده بود! چه عداوتی که با اینکه نمی‌توانست این عداوت را رسماً بر رسول‌خدا؟ص؟ اظهار کند اما گاه‌گاهی جسارت می‌ورزید، جرأت می‌کرد و خیلی جسورانه بر رسول‌خدا؟ص؟ اعتراض‌ها و انتقاد‌ها می‌کرد، عیب‌ها می‌گرفت و اشکال‌ها می‌تراشید! اما رسول‌خدا؟ص؟ چون می‌دانستند که منافق است و کافری است که اَکفَر کَفَره است، برای امر اسلام تحمل می‌فرمودند.

اما همه این عداوت‌ها در دل او جمع شد و جمع شد و جمع شد تا اینکه بعد از

«* گفتار مجالس فاطميه 1409 صفحه 31 *»

رحلت رسول‌خدا؟ص؟ موقع اظهار این عداوت‌ها گردید. کجا اظهار کند و بر چه کسی؟ چه‌ کسی نزدیک‌تر به رسول‌الله از زهراء؟ چه‌کسی بعد از امیرالمؤمنین و امام حسن و امام حسین از همه آشناتر و عارف‌تر به رسول‌الله از زهراء؟ معرفت و محبت زهراء؟سها؟ همه اینها نشانه عظمت و جلالت زهراء بود. و او می‌دانست که زهراء محبوب‌ترین خلق در نزد رسول‌خدا؟ص؟ است. این حدیث را همه از رسول‌خدا؟ص؟ نقل کرده‌اند که فرمود: فاطمة اَعَزّ الناس علیّ([34]) فاطمه نزد من از همه مردم عزیزتر است. عزت فاطمه در نزد رسول‌خدا معروف بود و همه می‌دانستند.

رسول‌الله نه برای اینکه چون دخترش بود،  روی حساب عاطفه دخترش را دوست داشتند. بارها عرض کرده‌ام امر این بزرگواران فوق عواطف بشری است. امر این بزرگواران به مراتب عالیه و مقامات کمالیه این بزرگواران مربوط می‌شود. فاطمه آخرین تعین محمدی؟ص؟ است. فاطمه در تعین فاطمیه؟سها؟ محل تعلق و توجه به همه عوالم هستی است. الحمدلله این امور معلوم است و از برکات فرمایش‌های بزرگان به این امور توجه داریم و سال‌های قبل توفیق هم داشته‌ایم و به مناسبت‌های مختلف به این امور اشاره کرده‌ایم. اینها اجمالاً روشن است. پس محبت رسول‌الله؟ص؟ به آن بزرگوار معلوم است که از جهت عاطفه دختری و پدری نبوده است.

از این جهت بعضی از احکام برای آن بزرگواران غیر احکام پدرها، فرزندها و دخترها است. آن بزرگوار دست، صورت و سینه فاطمه زهراء؟سها؟ را می‌بوسید. به‌حسب عاطفه هرچند هم عاطفه شدید باشد این کارها مناسبت ندارد. پدر این‌طور دخترش را ببوسد، این‌طور احترام کند و این‌طور تعظیم کند! دیگران هم بر همین مبنا اعتراض می‌کردند، می‌گفتند: شما پدر هستید و پدر نباید نزد دختر

«* گفتار مجالس فاطميه 1409 صفحه 32 *»

این‌طور خاضع و خاشع باشد. هرگاه دخترش بر او وارد شود ازجا برخیزد، به‌پاخیزد و به استقبال او برود. همین‌طور موقع رفتن او را بدرقه کند. صورت او را ببوسد، دست او را ببوسد آن هم پدری مثل شما نباید چنین تواضع‌ها نسبت به دخترش داشته باشد. اعتراض می‌کردند.([35]) این اعتراض‌ها بر مبنای همین امور عاطفی بشری بوده است. رسول‌الله؟ص؟ جواب می‌فرمود آن شبی که من معراج رفتم جبرئیل برای من میوه‌ای از بهشت آورد که سیب بود و به من داد و گفت که این سیب منشأ نطفه فاطمه زهراء؟سها؟ دختر شما است. فاطمه حوراء انسی است. فاطمه طوری است که من از او بوی بهشت را استشمام می‌کنم.([36]) بعضی از این امور را به‌حسب ظاهر می‌فرمودند.

اینها اموری از فضائل ظاهری این بزرگواران است. اما واقع مطلب این است که فاطمه همان کسی است که بزرگان ما+ در وصف فضل و جلالت و عظمت او فرموده‌اند آدم به‌واسطه کمال ظهوری فاطمه زهراء به مقام آدمیت دست یافت و خاتم به برکت کمال شعوری فاطمه زهراء؟عها؟ شرافت یافت.([37])  اینها مقامات و منازل دیگری است و امر فوق این امور ظاهری و این فضائل ظاهری است که مثلاً نطفه فاطمه از بهشت است و فاطمه بوی بهشت می‌دهد. اینها فضائل ظاهری است به‌حسب همین جسد ظاهری زهراء. وقتی می‌خواستند فضیلت این جسد ظاهری زهراء را بیان بفرمایند همان جسدی که به شکل نطفه از صلب رسول‌خدا؟ص؟ در رحم طاهره خدیجه قرار گرفته و در رحم طاهره خدیجه جنین‌وار بزرگ شده و بعد ولادت‌ یافته و بعد هجده ساله شده، بعد هم با پهلوی شکسته از دنیا رفته، این جسد و این بدن را وقتی رسول‌الله می‌خواهند تعظیم و تکریم کنند می‌فرمایند نطفه‌اش از بهشت

«* گفتار مجالس فاطميه 1409 صفحه 33 *»

بوده و آن میوه‌ بهشتی را من خوردم و از آن نطفه زهراء تشکیل شده است همین‌طور تا آخر فرمایش حضرت برای این بدن است، این بدن را دارد تعظیم و تکریم می‌کنند.

اما مقام و تعین فاطمی که در این عالم ظاهر  در این بدن ظاهری و این مرتبه ظاهری ظاهر شد، آن تعین را باید در فرمایش‌های بزرگان مطالعه کرد و فضائل معنوی که در مورد این بزرگواران و حقیقت محمدیه؟ص؟ رسیده که به چهارده تعین، تعین یافته و تفصیل پیدا کرده، آنها را باید دید و مطالعه کرد که الحمدلله اجمالاً از برکات بزرگان+ واقف هستید. خدا درجاتشان عالی است متعالی فرماید و از طرف ما به ایشان جزاء خیر کرامت کند و ما را به فرمایش‌های ایشان نورانی گرداند. خیر دنیا و آخرت را به برکت این فرمایش‌ها نصیب همه ما بگرداند. این نعمت را از ما نگیرد. ما را اهل فضائل و مصائب قرار دهد، کسانی که به فضائلشان مسرور و در مصائبشان محزون باشیم و با حزن در مصائبشان و سرور در فضائلشان از دنیا برویم.

عرض می‌کردم این مصائب از عداوت این ملعون سرچشمه گرفته، عداوتی که از زمان بعثت رسول‌خدا؟ص؟ تا رحلت رسول‌الله روزبه‌روز در تزاید بوده، آن‌به‌آن زیادتی پیدا می‌کرد. این ازدیاد و تزاید عداوت را هم ما نمی‌توانیم بیابیم. نمی‌فهمیم که چطور زیادتی پیدا می‌کرده  است.

همان‌طور درباره اولیاء خدا مثل زهراء؟سها؟ در این دنیا که این ظاهرشان به لطافت بهشت است، بلکه از بهشت و بهشتیان الطف بوده است؛ معلوم است کمالات برای آن بزرگواران در تزاید بوده اما آن تزاید را چطور می‌توانیم بفهمیم؟! کمالاتشان آن‌به‌آن در زیادتی بوده اما نمی‌توانیم بفهمیم چه نوع زیادتی. چون ما در بهشت نبودیم و در بهشت نیستیم. ان‌شاءالله وقتی که بهشت رفتیم آنگاه می‌فهمیم که تزاید آن‌به‌آن آن هم به نوع تزاید بهشتی چطوری است!

اجمالاً عرض کنم تمام رشدها و زیادتی‌ها و نموها که در سراسر دنیا از اول تا به

«* گفتار مجالس فاطميه 1409 صفحه 34 *»

آخر برای یک موجود مثلاً فراهم شود، همه اینها در نزد تزاید و زیادتی و نمو و رشد یکی از کمالات برزخی مثل آنی و لحظه‌ای است. تمام دنیا در برابر یک رشد و نمو برزخی این‌طوری است. آنگاه‌ تمام رشد‌ها و نمو‌های برزخی در برابر لحظات آخرتی یک لحظه است. به حساب سنجش گویا یک لحظه رشد یافته‌اند. امر آخرت این است. لحظاتش لحظات ذاتی است. تزاید نعمت‌ها و کمالات در بهشت تزاید ذاتی است. و چون تزاید ذاتی است و به‌حسب ترکیب اخروی است، از این جهت این‌قدر وسعت دارد که تمام برزخ و تمام دنیا در برابر آن مثل لحظه‌ای می‌ماند. افاضات خداوند بر محمد و آل‌محمد؟عهم؟ به‌حسب خودشان، بر انبیاء به‌حسب خودشان و بر کاملین به‌حسب خودشان این‌طور در تزاید است. از آن‌طرف اهل سجین و کاملین سجینی هم همین‌طورند. تزاید نقمت‌ها، لعنت‌ها و عذاب‌های خدا برای آنها ‌چنین است. امرشان عجیب است! چون کمال سجینی آنها بالفعل شده و سجینیت آنها بالفعل است، در دنیا در رشد و نمو به‌طرف درکات سجین عجیب هستند؛ به آن‌طرف شدید در رشدند!

عرض می‌کنم که اگر خدا رحمتی را در دنیا شامل حال مؤمنین بکند معلوم است این رحمت ابتداء شامل حال ولی الله مطلق است که بقیةالله صلوات‌الله‌علیه باشند. بعد به‌تدریج به انبیاء حی و زنده، بعد به کاملین و بعد به سایر مؤمنین افاضه می‌شود. مؤمن هم الآن در رحمت است. کاملین هم در رحمتند. آن چهار نبی زنده هم در رحمتند. بقیةالله هم در رحمت به‌سر می‌برند. این رحمت که شامل همه شده، آیا آثارش، فعلیتش، فعالیتش، نتایجش و نوعش برای اینها همه یکسان است؟خیر، برای بقیةالله مثل رحمت‌های بهشتی است، برای انبیاء مثل رحمت‌های بهشتیِ آنها و به‌حسب رتبه‌شان است، برای کاملین هم به‌حسب رتبه‌شان است. اما در مؤمنین چون هنوز اخرویت و برزخیتشان فعلیت نیافته این

«* گفتار مجالس فاطميه 1409 صفحه 35 *»

رحمت برای آنها در حجاب است و خیلی ضعیف است. به اندازه‌ای که  روح‌الایمان در اینها فعلیت یافته، این رحمت برایشان قابل نتیجه است و فعالیت دارد. نقمت و لعنت هم این‌طور است.

وقتی‌که شما لعن می‌کنید و می‌گویید: اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد و آل‌محمد و آخر تابع له علی ذلک([38]) عقیده دارید که این لعن الآن نازل می‌شود یا نه؟ اگر عقیده ندارید که پس بیجا می‌گویید. اما معتقدید که واقعاً خداوند لعن می‌کند و به همین نفرین شما لعنتش را نازل می‌کند. بر چه کسی؟ اولین ظالم تا آخرین ظالم که در تبعیت آنها هستند. این لعنت شما بر همه‌شان از اولین و آخرینشان واقع می‌شود. باید معتقد باشید و الحمدلله معتقدید. نباید بگویید من چه قابلیت دارم که خدا لعنت من را قبول کند و بر آنها لعنت بفرستد؟ خیر، خدا دستور داده، انبیاء دستور داده‌اند، رسول‌الله دستور داده‌اند، ائمه دستور داده‌اند. این زیارت عاشورا از امام باقر ؟ع؟ به ما رسیده است. آن بزرگوار یادمان داده‌اند که بگوییم: اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد و آل‌محمد و آخر تابع له علی ذلک به چه کسی یاد داده‌اند؟ آیا برای کاملین قرار داده‌اند که بخوانند و به نفرین آنها خدا لعن نازل می‌کند و اگر ما بخوانیم، خدا به حرف ما نمی‌کند و لعن نازل نمی‌کند؟!

دستور داده‌اند که حتی این شیعه ضعیف ضعیف ضعیف هم بایستد و به یاد مصائب کربلاء و مصائب وارده بر آل‌محمد؟عهم؟ بیفتد و این جمله را بگوید. و خداوند این لعن را به تعداد هرکس که بگوید نازل می‌فرماید. الآن چقدر شیعیان لعن می‌کنند؟! این‌طور نیست که خداوند از کار بماند و نتواند احصاء کند و به احصاءکردن نرسد، نه. همان‌طور که الآن به همه دارد روزی می‌دهد و اقلش اینکه همه الآن داریم در ملک خدا تنفس می‌کنیم، از جمله نعمت‌هایی که بهره‌مندیم

«* گفتار مجالس فاطميه 1409 صفحه 36 *»

تنفس این هوا است، همین هوا روزی ما است. الآن به تمام زنده‌ها دارد روزی می‌دهد. روزی‌دادنِ یک نفر هم مانع دیگری نیست. روزی‌دادن صد نفر مانع دیگران نیست. همین‌طور روزی‌دادن هزار نفر، ده‌هزار نفر، یک مُلک، یک مملکت، یک عالم و همه حیوانات. تمام را خداوند آن‌به‌آن دارد روزی می‌دهد. همین‌طور خدا آن‌به‌آن دعائشان را مستجاب می‌کند، آن‌به‌آن لعنشان را مستجاب می‌کند. حیواناتی هستند که کارشان لعن بر اعداء محمد و آل‌محمد؟عهم؟ است. اصلاً ذکرشان این است که بر اولی و دومی و سومی لعن می‌کنند و خدا می‌شنود و اجابت می‌کند.([39]) همان لعنی را که آن حیوان در گوشه‌ای از مغاره‌ها، کوه‌ها، دریاها دارد یا در هوا و روی درخت‌ها لعن می‌کند، خداوند آن‌به‌آن ذکرش را می‌شنود و دعائش و نفرینش را مستجاب می‌کند و بر تمام دشمنان محمد و آل‌محمد؟عهم؟ لعنت نازل می‌فرماید.

پس نباید بگوییم که منِ روسیاه کجا و اینکه خدا حرف من و لعن مرا قبول کند و بر آنها لعنت کند. نه، با همین روسیاهی که داریم، ان‌شاءالله همین لعن باعث رفع این سیاهیِ روهای ما خواهد شد و به برکت همین لعن‌ها گناهان ما آمرزیده می‌شود. ما چطور بگوییم خدایا ما از گناه بیزاریم مگر اینکه لعن کنیم بر آن اساس و ریشه‌های گناه‌ها که هر گناهی از آنها سرچشمه می‌گیرد. خدایا برای اینکه تو بدانی من از گناه بیزارم و از گناه بدم می‌آید، اگرچه به گناه مبتلا هستم، اگرچه آلوده شده‌ام و مرتکب معاصی می‌شوم اما خدایا برای اینکه تو بدانی که من از گناه بیزارم و از اصول گناه بیزارم، در نزد هر گناهی که خودم مرتکب شوم یا ببینم کسی مرتکب می‌شود یا به یاد گناهی از گناهانم که بیفتم، خدایا من اصول گناه‌ها و ریشه‌های

«* گفتار مجالس فاطميه 1409 صفحه 37 *»

همه مفاسد، ظلم‌ها، طغیان‌ها و عصیان‌ها را لعن می‌کنم و می‌گویم: اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد و آل‌محمد و آخر تابع له علی ذلک. چرا خدا مستجاب نکند؟! پس خداوند به لعن ما و به لعن هر کسی که این ملعون‌های ازل و ابد را لعنت کند. بر همه آنها لعنت نازل می‌فرماید.

اما آیا این لعنت یکسان به آنها تعلق می‌گیرد؟ خیر، آنها مراتب دارند. به‌حسب درکات نیرانشان مراتب دارند. از این جهت لعنت و نقمت خدا هم به‌حسب درکاتشان شامل حالشان می‌شود. آن لعنتی که ــ  فرض کنید ــ  شامل ابن‌سعد می‌شود کجا و آن لعنتی که شامل یزید می‌شود کجا! ما یک‌ لعنت کردیم و گفتیم: اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد و آل‌محمد و آخر تابع له علی ذلک از اولی شروع شده تا آخرین ظالم. از اولی شروع کردیم و خدا هم مستجاب می‌کند. به دعاء ما یک لعن نازل می‌کند اما این لعن وقتی به آنها تعلق می‌گیرد مختلف است. وقتی به اولی، دومی، سومی، چهارمی و پنجمی لعنةالله‌علیهم‌ تعلق می‌گیرد، به‌حسب آن لطافتی که در دَرَک خودشان پیدا‌ کرده‌اند، متفاوت می‌شود. آنها به‌حسب دَرَک خودشان خیلی لطیف شده‌ بودند. این‌قدر لطیف سجینی شده بودند ــ‌  یا بگویید غلیظ شده بودند ــ  این‌قدر لطیف سجینی شده بودند، که ته سجین رفته بودند. همان موقع که در دنیا بودند ته سجین بودند. و چون آن سجینیت در ایشان فعلیت یافته بود برزخیت و اخرویت در ایشان فعلیت پیدا کرده بود. اولی یا دومی یا سومی که می‌گوییم، یعنی همان دَرَک آخری سجین که راه می‌رفت و می‌آمد. ببینید این رؤس ضلالت و اصول کفر و شقاوت چه کسانی بوده‌اند؟! آنها یعنی همان درک ته سجین که مجسّم و ممثّل شده بود.

حال این دومی  آن‌به‌آن رشد اسلام را می‌بیند، آن‌به‌آن عظمت رسول‌الله را می‌بیند، آن‌به‌آن جلالت قرآن را می‌بیند، کجا می‌تواند تحمل کند؟! در هر آن چه

«* گفتار مجالس فاطميه 1409 صفحه 38 *»

عداوتی برای او پیدا می‌شد و به‌واسطه آن عداوت چه لعنتی از خدا شامل او می‌شد و با هر لعنتی چطور در همان طبقه خودش مرتب فروتر می‌رفت؟! کلاً نمدّ هؤلاء و هؤلاء([40]) دائماً خدا همان‌ را هم امداد می‌کرد. امداد خدا برای سجینی‌ها، همان لعنی بود که خدا بر آنها وارد می‌ساخت. آن‌به‌آن از رحمت خدا دور می‌شدند. آن‌به‌آن به عذاب حقیقی و عذاب سجینی، آن هم آخرین درک نزدیک می‌شدند و مرتب در ذاتیت و جوهریت خودشان ترقی و تکامل داشتند. آنگاه ترقی و تکامل آنها غیر از اتباعشان بود. تکامل اتباعشان به‌حسب خودشان و در درک خودشان بود.

چنین کسی تمام این عقده‌ها و عداوت‌هایی که در دوران رسالت رسول‌الله؟ص؟ در دلش جا گرفته، اکنون بعد از رسول‌الله می‌خواهد ظاهر کند؛ کجا ظاهر کند و بر چه کسی ظاهر سازد؟ چه‌کسی نزدیک‌تر به رسول‌خدا، و شبیه‌تر به رسول‌خدا است؟ زهراء طوری بود که وقتی حرف می‌زد همه می‌گفتند رسول‌الله سخن می‌فرماید. آن روزی که در مسجد آمده بود و سخن می‌فرمود همه صحابه صدای زهراء را که می‌شنیدند، صدای رسول‌الله می‌شنیدند. راه‌رفتن زهراء درست مثل راه‌رفتن رسول‌الله؟ص؟ بود.([41]) عایشه می‌گفت ما هرچه فکر کردیم که بتوانیم بین راه‌رفتن رسول‌الله و راه‌رفتن زهراء فرق بگذاریم نتوانستیم. در راه‌رفتن شباهت تمام به پدرش داشت.([42]) همین‌طور در رخساره شبیه رسول‌الله بود.([43]) از نظر مقامات و کمالات که خدا به او داده بود، تعین رسول‌الله بود. والله محمد؟ص؟ بود بدون کمبود. فاطمه زهراء؟سها؟ خود محمد بود اما در این تعین.

«* گفتار مجالس فاطميه 1409 صفحه 39 *»

حال این ملعون می‌خواهد عداوت خودش را نشان دهد؛ آن عداوتِ اولین و آخرین که در او جمع شده، بر چه‌کسی وارد کند جز زهراء؟! این است که مصیبت خیلی بزرگ است، مصیبت بسیار بزرگ است! و این بزرگواران همه امورشان کلی است و در این بزرگواران امر جزئی وجود ندارد. چون همه امورشان کلیت دارد. بنابراین تمام مصائبشان و تمام فضائلشان کلیت دارد. کلیت دارد یعنی به نظام هستی مربوط است و به نظام هستی ربط دارد. حتی خدا لحظات عمر  زهراء را می‌داند  که او چند لحظه، چند دقیقه، چند ثانیه، چند ثالثه، چند رابعه، چند خامسه و چند سادسه و…  باید عمر کند، چند نَفَس در این عالم باید بکشد و این نفس‌ها باید چطور کشیده شود، در سرور باشد یا در گریه و در غم و مصیبت؟ همه اینها کلیت دارد و در نظام هستی حساب‌شده است. نوع مصیبتش در نظام هستی حساب‌شده است.

زهراء باید به این مصائب مبتلا شود و این‌طور عداوت و شقاوت ملعون دومی ظاهر گردد؛ بلکه همه این ملعون‌ها از اولین و آخرین، عداوت خود را در وجود او نشان دهند. همه اعداءالله و اعداء رسول‌الله و اعداء ائمه هدی و اولیاءالله باید دست در دست دومی بکنند و این عداوت را نشان دهند. آن سیلی سیلیی بود که تمام اعداءالله از اولین و آخرین آن سیلی را زدند. ببینید چه سیلیی بوده؟! معنای کلیت این است. چگونه عظمت مصیبت را می‌توانیم بفهمیم؟! آن لگدی که او بر در زد و بعد هم در را بر پیکر زهراء فشرد، تمام اعداءالله این لگد را زدند و این عداوت را اظهار کردند. آن اهانت‌هایی که کرد، تمام اعداءالله از اولین و آخرین زبان در زبان آن ملعون گذاردند و همه اعداءالله آن استخفاف و اهانت را بر آن مظلومه وارد ساختند. همین‌طور است سایر اموری که به دست و پا و زبان آن ملعون جاری شد و آن مصائب بر آن مخدره وارد گردید. این امر است که مصیبت زهراء را بزرگ کرده و به این مصیبت کلیت داده؛ این مصیبت به نظام هستی مربوط است.

«* گفتار مجالس فاطميه 1409 صفحه 40 *»

در همین مصیبت و قبول این مصائب بود که زهراء مقام نذیربودن پیدا کرد؛ و داشت اما ظاهر شد. و با ظاهرشدنِ این مقام، مقام همه انبیاء و همه اوصیاء را نشان داد که اینها نذیرند و اهل انذارند. از این جهت امیرالمؤمنین صلوات الله علیه  فرمود: نحن نُذُرُ کلّ زمان و اَوان([44]) نذیربودنشان در همه انبیاء و اولیاء ــ‌  از اولین و آخرین ــ  که انذار دهندگان خلقند عکس انداخته است و این انذار در چنین حادثه‌ای متجلی شد که ان‌شاءالله توضیح خواهیم داد.

و صلی الله على محمد و آله الطيبين الطاهرين

 

«* گفتار مجالس فاطميه 1409 صفحه 41 *»

 

 

مجلس  4

 (شب چهارشنبه  4 جمادی‌‌الاولی  1409 هـ ق)

«* گفتار مجالس فاطميه 1409 صفحه 42 *»

بسم الله الرّحمن الرّحیم

الحمد لله ربّ العالمینݡ و صلّی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرینݡ

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعینݡ

قال الله تعالى:

   Gکَلَّا وَ ٱلْقَمَرِ وَ ٱلَّیْلِ إِذْ أَدْبَـرَ وَ ٱلْصُّبْحِ إِذا أَسْفَرَ  إِنَّهَا لَإِحْدَی ٱلْکُبَرِ نَذِیراً لِلْبَشَرِS

 Gلِمَنْ شاءَ مِنْکُمْ أَنْ یَتَقَدَّمَ أَوْ یَتَأَخَّرَS

اللّهمّ صلّ علی الصدّیقة فاطمة الزّکیة حبیبة حبیبك و نبیّك و امّ احبّائك و اصفیائك الّتی انتجبتها و فضّلتها و اخترتها علی نساء العالمین اللّهمّ کن الطّالب لها ممّن ظلمها
و استخفّ بحقّها و کن الثّائر اللّهمّ بدم اولادها اللّهم و کما جعلتها امّ ائمة الهدیٰ
و حلیلة صاحب اللّواء و الکریمة عند الملإ  الاعلیٰ فصلّ علیها و علی امّها صلوةً تکرم بها وجه ابیها محمّـد؟ص؟ و تقرّ بها اعین ذرّیّتها و ابلغهم عنّا فی هذه السّاعة افضل التّحیّة و السّــلام.

این آیات شریفه که خداوند در وصف فاطمه زهراء؟سها؟ در قرآن نازل فرموده، در سوره مبارکه «مدثّر» است و به‌حسب تنزیل و ظاهر آیات، نازل‌شدن این سوره وقتی بود که رسول‌خدا؟ص؟ بعد از اینکه مدتی در کوه حِراء معتکف بودند و شاید یک ماه در آنجا به عبادت گذرانده بودند، از آنجا پایین آمدند و به طرف منزل حرکت ‌کردند. صدایی شنیدند. جلو  را نگاه فرمودند چیزی ندیدند، اطراف را نگاه کردند چیزی ندیدند. تا اینکه به آسمان نگاه فرمودند، جبرئیل را مشاهده کردند که فضا را پر کرده بود و برای حضرت حالتی دست داد. تا اینکه به خانه رسیدند و دستور فرمودند که دَثِّـرونی روی من جامه‌ای بیندازید، بر من روی لباس‌هایی که دارم جامه‌ای بپوشانید. «دِثار» لباسی است که بالای لباسی پوشیده می‌شود. لباس زیرین را «شِعار» و لباس بالای آن را دثار می‌گویند. وقتی‌که آن لباس را بر حضرت پوشانیدند

«* گفتار مجالس فاطميه 1409 صفحه 43 *»

و حضرت خواستند قراری بگیرند، این سوره مبارکه نازل شد: یاایها المدّثّر قُمْ فاَنذِر و ربَّک فَکَبِّر و ثیابَک فطَهِّر تا آخر آیات.([45]) این به‌حسب تنزیلِ ظاهر و ظاهر نزول آیات است که البته از طرق شیعه شاید روایتی در این زمینه نرسیده باشد. من که ندیده‌ام. از جابر نقل می‌کنند و طریقش هم فکر می‌کنم طریق اهل‌سنت است.([46])

ولی به‌حسب تأویل، این آیات خطاب به مقامات و شئونات محمدی و تجلیات چهارده‌گانه آن بزرگوار؟ص؟ است اما در تعینی که آن تعین را تعین ثانوی می‌گویند؛ یعنی این حقیقت طیبه که در چهارده تجلی متجلی شده که آخرین آنها تجلی به جلوه فاطمیت است، برای این چهارده تجلی دو تعین است: یک تعین اولی و یک تعین ثانوی. یا بفرمایید دو مقام است: یک مقام اولی و یک مقام ثانوی. مقام اولی عبارت است از حرکت و سیر و تکامل خود این تعینات و این جلوه‌ها در مراتبی؛ که به‌برکت این تکامل و ترقی در این مراتب، آن‌به‌آن از مقامات ذاتی ایشان بر ایشان فیض افاضه می‌شود و‌ در این تعین اولی، آن مقامات ذاتیه در این چهارده جلوه ظاهر می‌شود. سیری است مخصوص خودشان و حرکتی است در مقامات خودشان؛ ترقیاتی است که در مقام عبودیت خودشان در جمیع مراتب عَرَضیشان در همه عوالم هزارهزارگانه به ایشان افاضه می‌شود. در جمیع این عوالم، این بزرگواران در ترقی و تکاملند.

تأویل سوره مبارکه یاایها المزّمّل هم در این مورد است و در آن سوره تکالیف شخصی ایشان و امور مربوط به خود ایشان بیان شده است. آن مقام مقام تزمّل و به خود گرفتنِ این مراتب عرضی است؛ پوشیدن این لباسی که مناسب ایشان است و در حکم شعار و لباس زیرین است و برای خود ایشان است که کاملاً با مقامات ذاتیه‌شان تناسب دارد. اگر با مقامات ذاتیه‌شان متناسب نبود، این تجلیات

«* گفتار مجالس فاطميه 1409 صفحه 44 *»

چهارده‌گانه مظهرِ آن مقامات ذاتیه در جمیع عوالم نمی‌شدند. این مراتب با آن‌ مقامات ذاتیه کاملاً مناسبت دارد. در این عالمِ جسمْ جسمشان، در عالم مثال مثالشان، تا در عالم عقل و فؤاد، عقل و فؤادشان در حکم تزمّل است؛ یعنی لباس زیرینی است که  برای خود به‌حسب شأن خود پوشیده‌اند. در آنجا به این حقیقت طیبه در جمیع مراتب و تجلیات چهارده‌گانه‌اش به یاایها المزمل خطاب شده است. در آنجا این خطاب‌ها و تکالیف در آن سوره بیان شده است.

اما مقام دوم ایشان عبارت است از مقامی که برای سیردادن دیگران و تکامل‌بخشیدن به دیگران تکلیف پیداکرده‌اند که مقام نبوت و رسالت و ولایت است. ظاهر شده‌اند به اینکه دعوت‌کنندگان به‌سوی حق باشند و مردم را انذار بفرمایند و بشارت دهند، از عذاب خدا انذار دهند و به رحمت‌های خدا بشارت دهند. در اینجا این مقام دوم در حکم تدثّر است و مخاطب به خطاب یاایها المدّثّر است که در واقع لفظش «متدثّر» است «یاایها المتدثّر»؛ بعد به‌حسب ادغام «مدّثّر» می‌شود. این تدثّر همان ‌پوشیدنِ لباس رویین و ظاهرشدن در این مقام دوم است. این بزرگواران در جمیع عوالم شروع کردند به دعوت خلق به‌سوی خدا، شروع کردند به انذارفرمودن و بشارت‌دادن.

از این جهت می‌بینیم بعد از خطاب یاایها المدّثر می‌فرماید: قم فانذر در میان خلق به این تعینات و مراتب چهارده‌گانه خودت به‌پا خیز. در میان خلق به‌پا خیز و دعوت کن، انذار بفرما و نذیر باش. قم فانذر و ربک فکبر پروردگار خود را تکبیر بگو و مقام کبریائیت حق را به خلق ابلاغ فرما. همین‌طور سایر فرمایش‌های خداوند در این سوره مربوط است به تکالیف این حقیقت طیبه در تجلیات چهارده‌گانه خودش در هزارهزار عالم امکانی، که دعوت به‌سوی خداوند متعال باشد و دستگیری از خلق و رسانیدن خلق به مقامات کمال، و رسانیدن خلق به آنچه شایسته آنند از رحمت خدا

«* گفتار مجالس فاطميه 1409 صفحه 45 *»

یا نقمت خدا، اگرچه همراه است با انذار و ترسانیدن از عذاب خدا و بشارت‌دادن به رحمت خدا.

شأن همه انبیاء هم همین بوده: کان الناس امّةً واحدة فبعث الله النبیین مبشرین و منذرین([47]) مردم همه یکی بودند. اختلافی در بین مردم نبود، مؤمن و کافری نبودند. آنگاه که خداوند انبیاء را مبعوث فرمود که بشارت‌دهنده و انذاردهنده باشند اختلاف پیدا شد. مؤمنین به ایشان مؤمن شدند و منکرین ایشان کافر شدند. در هر صورت، وظیفه انبیاء در دو امر منحصر می‌شود: تبشیر و انذار، بشارت‌دادن به رحمت‌های خدا و ترسانیدن از عذاب‌های خدا. این کار انبیاء است: فبعث الله النبیین مبشرین و منذرین.

در این سوره مبارکه می‌بینیم سخن از تبشیر نیست، بحث از انذار است، قم فانذر گویا اینجا بشارت در ضمن قرار گرفته و ضمنی شده است، اما انذار خودش را نشان می‌دهد. خطاب به رسول‌الله؟ص؟ است که در تجلیات چهارده‌گانه خودش در این تعین دوم باید این مقام و این منزلت را داشته باشد، در مقام ثانوی یا تعین ثانوی که سوق‌دادن خلق، حرکت‌دادن خلق، به کمال رسانیدن خلق و سیر در بین خلق و هدایت‌کردن خلق است، در این مقام می‌فرماید: قم فانذر  به‌پا خیز و انذار کن، مردم را بترسان. و ربک فکبّر آیه کبریائیت خدا باش و خدا را به همه وجودت در همه مراتبت، در همه عالم‌ها به همه تجلیاتت تکبیر بگو و کبریائیت او را برای همه آشکار فرما. و سایر عباراتی که در این آیات رسیده که در مقام تفصیل آنها نیستیم.

پس دو امر در اینجا از همه جلوتر ذکر شده، یکی مقام انذار و دیگری مقام اظهار کبریائیت و بزرگی خداوند. یعنی ای محمد به این تجلیات چهارده‌گانه‌ات در هر عالمی از هزارهزار عالم طوری ظاهر شو که مقامت مقام انذار باشد و انذار طوری باشد

«* گفتار مجالس فاطميه 1409 صفحه 46 *»

که از تبشیر ظاهرتر باشد و مقام تبشیر در ضمن باشد. همچنین از میان مقاماتی که داری، مقام اظهار کبریائیت از همه جلوتر باشد. پس تو در همه عالم‌ها به این تجلیات چهارده‌گانه‌ات نذیر باش. همین‌طور در همه این هزارهزار عالم به همین تجلیات، آیه کبریائیت خدا باش.

یکی از این تجلیات، تجلی آن بزرگوار و آن حقیقت طیبه به تجلی فاطمیت است. از این جهت خدا در وصف این تجلی در همین سوره می‌فرماید: کلا والقمر واللیل اذ ادبر والصبح اذا اسفر انها لاحدی الکبر. بعد از سوگند‌ها می‌فرماید این فاطمه زهراء؟سها؟ یکی از آیات بزرگ خدا است؛ یعنی فاطمه هم به جمیع مراتبش در هزارهزار عالم آیه کبریائیت خدا و نشان‌دهنده بزرگی خدا است. آیه‌ای است که وقتی به آن آیه توجه کنید، بزرگی خدا را می‌شناسید و در آن بزرگوار بزرگی خدا را می‌بینید. بعد می‌فرماید: نذیراً للبشر و همین فاطمه مثل پدرش؟ص؟ مقام نذیربودن دارد و بشر را انذار می‌فرماید. اینجا هم باز می‌بینیم مقام تبشیر و بشارت‌دادن به رحمت‌های خدا مخفی شده و فقط نام از نذیربودن، انذاردادن و ترسانندگیِ این تعین به‌میان آمده است.

پس تمام این آیات شریفه بیان وظائف و تکالیف این چهارده تجلی در مقام دوم و تعین دوم است که در میان خلق نازل شده‌‌اند و فرود آمده‌اند و در مقامِ انما انا بشر مثلکم([48]) ظاهر شده‌اند، اما با این تفاوت که آیات کبرای خدا باشند و بر کبریائیت خدا دلالت کنند. همچنین بشر را انذار بفرمایند، همه مخلوقات را در هزارهزار عالم از مقتضَیات انیت‌ها، ماهیت‌ها و از موجباتِ عذاب خدا انذار بفرمایند.

پس خداوند به‌خصوص در این سوره مبارکه دو مقام از مقامات رسول‌الله؟ص؟ و آن حقیقت طیبه را برای این تعین خاص و این جلوه مخصوص یاد کرده است، با اینکه روی سخن در تأویل این آیات با رسول‌الله و با حقیقت محمدیه؟ص؟ است و آن

«* گفتار مجالس فاطميه 1409 صفحه 47 *»

بزرگوار در این مقام دوم مخاطب است. و می‌دانیم هرجا او به خطابی مخاطب باشد، چون کلیت دارد و در جمیع این چهارده تعین و چهارده تجلی ظاهر است، پس روی سخن با همه این چهارده تجلی است، همه اینها مخاطبند و به آنچه آن حقیقت تکلیف شده مکلّفند.

اما امتیازی که فاطمه و جلوه فاطمی در میان این جلوه‌ها پیدا کرده این است که در اینجا وصف و توصیف شده و به‌طور کنایه نام برده شده است: انها لاحدی الکبر «ها» کنایه است و به نام فاطمه زهراء؟سها؟ تصریح نشده است. زیرا در این مقام که مقام دوم و مقام انذار است، بشر نمی‌تواند متحمل شود که صراحتاً نام فاطمه زهراء؟سها؟ برده شود. بشر این را نمی‌تواند متحمل گردد که بفهمد فاطمه مثل رسول‌الله؟ص؟ صاحب مقام عصمت کلیه، صاحب مقام ولایت کلیه، صاحب مقام حمل مشیةالله، حمل اسماء و صفات خدا و حمل انوار توحید است و حامل جمیع اسما و صفات خدا باشد. بشر این امر را نمی‌تواند متحمل گردد.

از این جهت می‌بینیم هنوز این انسان‌ها، حتی اینهایی که ادعاء تشیع دارند می‌نشینند بحث می‌کنند که آیا فاطمه زهراء افضل است یا مریم؟! هنوز در این مسئله با تردید سخن می‌گویند که آیا مریم مقامش بالاتر است یا فاطمه زهراء؟! آنهایی که قدری بالاتر فکر می‌کنند می‌گویند مقام مریم که معلوم است از فاطمه پایین‌تر است اما بحث در این است که ببینیم مقام فاطمه بالاتر است یا انبیاء؟! بعضی‌ می‌گویند که ما هنوز در ائمه تردید داریم یقین نداریم که ائمه ما از انبیاء افضل باشند، چطور می‌توانیم فاطمه زهراء را از انبیاء افضل و بالاتر بدانیم؟! اینها بحث‌هایی است که کرده‌اند و می‌کنند و هنوز هم که هست، این بشر با این‌همه ترقی در اسلام، ایمان و تشیع، و رسیدنِ این‌همه فرمایش‌ها در فضیلت فاطمه زهراء؟سها؟ هنوز این اندازه کوتاه فکر می‌کند و در زمینه عظمت و جلالت فاطمه زهراء؟سها؟ ناقص و نارسا می‌اندیشد.

«* گفتار مجالس فاطميه 1409 صفحه 48 *»

از این‌رو می‌بینیم خدا به نام فاطمه زهراء تصریح نمی‌فرماید؛ بلکه به دو جهت از آن بزرگوار به‌طور اجمال و به‌طور کنایه یاد می‌کند: انها لاحدی الکبر  یکی اینکه اولاً عظمت فاطمه فوق آن است که به نام او تصریح شود و باید از مقام او به‌طور کنایه تعبیر آورد. فاطمه مقامش فوق ادراک بشری است. بشرها و حتی انبیاء نمی‌توانند به مقام فاطمه زهراء؟عها؟ واقف شوند و به مقام آن بزرگوار آگاه گردند. همه خود را در مقامی ‌می‌بینند که مادون مقام زهراء است. خود را فیض‌یاب از آخرین مقام و مرحله از مراتب فاطمه می‌یابند و خود را ریزه‌خوار سفره احسان فاطمه می‌بینند. وقتی که انبیاء این‌طور باشند، بشرهای دیگر معلوم است. از این جهت خداوند به کنایه تعبیر آورده برای اینکه بفهمند که مقام فاطمه را نمی‌فهمند و مقام فاطمه فوق آن است که شناخته شود؛ مثل پدر بزرگوارش، مثل شوهر بزرگوارش، مثل فرزندان بزرگوار او سلام ‌الله ‌‌علیهم ‌اجمعین. اینها مقاماتشان این‌گونه است.

دیگر اینکه اشاره باشد به اینکه این بشر هنوز این‌قدر ناقص است و در مقام نقصان به‌‌سر می‌برد که نمی‌تواند متحمل شود که نام زهراء صراحتاً به‌میان آید. انکار خواهد کرد، کفر خواهد ورزید و متحمل نخواهد شد. از این‌جهت به نام او تصریح نمی‌کند و به‌طور کنایه می‌فرماید: انها لاحدی الکبر او یکی از آیات بزرگ خدا است. او یعنی چه کسی؟ ائمه ما؟عهم؟ هم که مفسرین قرآن بودند، وقتی خواستند مرجع این کنایه را بیان کنند و روشن سازند که مراد از ‌»ها» در انها  کیست، این مطلب را برای همه نفرمودند. برای بعضی‌ گفتند که مراد فاطمه است،([49]) برای بعضی‌ فرمودند که مراد ولایت است،([50]) برای بعضی‌ فرمودند مراد قرآن است،([51]) بعضی‌ را هم به خودشان واگذاردند که طور دیگری معنا کنند.

«* گفتار مجالس فاطميه 1409 صفحه 49 *»

به هرحال الآن درباره مرجع این کنایه در میان مفسرین گفتگو است. بعد از کلّا و آن سوگندها، انها لاحدی الکبر. کلّا حقّاً، یقیناً، حق است، مطلب این است؛ سوگند به ماه و سوگند به شب هنگامی که پشت کند و سوگند به روز هنگامی که رخساره خود را نمایان سازد، همانا آن یکی از آیات بزرگ خدا است. کدام؟ قرآن؟ قرآن جلوه‌ای از زهراء است. مانعی ندارد که یکی از آیات بزرگ خدا قرآن باشد. یا اینکه ولایت باشد. ولایت یکی از شئونات کلیه زهراء؟سها؟ است. چه مانعی دارد؟! از آیات بزرگ خدا، یکی از شئونات کلیه زهراء، ولایةالله مطلقه است که او و پدرش و شوهرش و فرزندانش سلام ‌الله‌‌ علیهم ‌اجمعین حامل این شأن هستند. ولی بعضی‌ متحمل می‌شدند و می‌توانستند مرجع این کنایه را به‌طور صریح بشناسند که کیست، از این جهت ائمه؟عهم؟ به آنها فرمودند. خدا می‌خواهد در این زمان امر ولایت و امر محمد و آل‌محمد؟عهم؟ این‌قدر انتشار بیابد که اینها به‌شکل روایت به‌دست ما برسد و به‌طور مجموعه باشد که وقتی ما مثلاً برای تفسیر آیه‌ای رجوع می‌کنیم، می‌بینیم در تفسیرِ یک آیه روایات مختلفی رسیده است.

اختلاف روایات به‌واسطه اختلاف راوی‌ها بوده. راوی‌ها در شئونات و مقامات مختلف بودند و اهلیت‌ها و قابلیت‌های مختلف داشتند، ائمه ما هم با هریک که مقابل می‌شدند به‌حسب قابلیت و اهلیتِ هریک جوابی می‌فرمودند، یا به‌حسب اهلیت کسانی که راوی می‌باید فرمایش امام را به آنها برساند فرمایش می‌فرمودند و جواب می‌فرمودند. یا ابتداءً حدیثی و فرمایشی ذکر می‌کردند از جمله در تفسیر آیات قرآنی. اکنون بحمدالله برای ما مجموعه شده و قابلیت‌های مختلف در نزد ما جمع شده است. تا دیگر ما چه قابلیتی داشته باشیم و چطور از این احادیثی که جمع‌آوری شده و در اختیار ما قرار گرفته استفاده کنیم. خیلی امر بزرگی است و نعمت خیلی بر ما بزرگ است.

«* گفتار مجالس فاطميه 1409 صفحه 50 *»

این زمان زمانی است که خیر است. کجا در زمان ائمه ما؟عهم؟ این‌قدر روایات در دست شیعه و در اختیار شیعه بود؟! در زمان ائمه؟عهم؟ راوی‌های مختلف می‌آمدند هرکدام چیزی می‌شنیدند و می‌رفتند و به چند نفری می‌رساندند و همان بود و همان. دیگر امام؟ع؟ برای راوی دیگر چه گفته‌اند و او از این آیه چه می‌داند و در این حکم چه پرسیده است، بی‌خبر بودند. اینها در جایی جمع‌آوری نشده بود. در نزد تک‌تک راویان شیعه مجتمع نبود. از این جهت از یکدیگر چیزهایی می‌شنیدند که تعجب می‌کردند.

شخصی با «ذَریح» برخورد کرد و از ذریح شنید که امام؟ع؟ برای او آیه‌ای را تفسیر فرموده‌اند. آیه در این‌باره است که شما که از عرفات به مشعر آمدید و روز عید به منا رسیدید، آنجا چرک‌های ظاهر بدن را برطرف کنید، یعنی ناخن بگیرید و از موی شارب بزنید و بعد برای طواف خانه خدا آماده شوید. ذریح گفت درباره این فرمایش خدای متعال، از امامم حضرت صادق شنیدم که به من فرمودند مراد این است که حج را به لقاء امامتان تمام کنید که به‌برکت لقاء امامتان حجتان قبول می‌شود، گناهانتان آمرزیده و سایر طاعاتتان مقبول درگاه خدا واقع می‌شود. آن شخص مضطرب شد، نشنیده بود. آمده به خدمت امام صادق؟ع؟ رسید و از همین آیه سؤال کرد. حضرت ابتداء فرمودند مراد این است که در روز عید ناخن بگیرید، موی سر را بزنیدو تقصیر یا حلق کنید، بعد بیایید برای طواف خانه خدا. می‌گوید عرض کردم یا ابن‌ رسول‌الله ذریح از شما این‌طور نقل کرد که مراد لقاء امام؟ع؟ است که بعد از حج به لقاء و دیدار امام بیایید. حضرت فرمودند: چه‌کسی مثل ذریح می‌تواند متحمل این اسرار گردد؟! یعنی اگر برای او گفتم، مطلبی مناسب اهلیت او بود، تو این اهلیت را نداشتی که برایت بگویم.

«* گفتار مجالس فاطميه 1409 صفحه 51 *»

من عرض می‌کنم درست است از ذریح شنیده‌ است اما دل قبول نمی‌کند. چون اگر دل او مثل دل ذریح بود امام؟ع؟ برای او هم جوابی را می‌فرمودند که به ذریح فرموده بودند. ولی چون در دل مطلب برایش سنگین است و امری از فضائل و اسرار ولایت است، دل تمکین نمی‌کند و تسلیم نمی‌شود، دل باید خیلی نورانی باشد. فرمود: فمن یَحتمل مثل ما یحتمل ذریح؟([52]) چه کسی می‌تواند مثل او متحمل شود؟! دلی به آن نورانیت و اهلیت و قابلیت دارد تا من به او این‌طور جواب بگویم. اما تو اهلیت همین را داشتی که به تو گفتم. این امر در زمان ائمه؟عهم؟ بوده. اختلاف روایات، اختلاف جواب‌ها و اختلاف تفاسیر که از ائمه؟عهم؟ رسیده بر همین اساس است. یکی از جهاتش بلکه عمده جهاتش همین است.

ولی الآن تمام آن روایات مجموعه شده است. وقتی‌که به تفاسیر شیعه و فرمایش‌های ائمه؟عهم؟ که در ذیل آیات روایت می‌کنند نگاه می‌کنیم، چقدر باید خدا را شکر کنیم که در این زمان واقع شده‌ایم. گویا همه قابلیت‌ها و همه اهلیت‌ها نزد ما حاضر شده است. ما باید خودمان را بسازیم. دل‌هایمان را نورانی کنیم. با فرمایش‌های آل‌محمد؟عهم؟ مأنوس شویم و با احادیث انس و الفت بگیریم. از فرمایش‌های ائمه؟عهم؟ لذت ببریم که وقتی آیه قرآن را می‌خوانیم و فرمایش‌های ائمه را در ذیل این آیه می‌خوانیم همه اینها برای ما نور باشد و ما قابل باشیم برای اینکه آنچه را که فرموده‌اند تصدیق کنیم و در نزد آن تسلیم باشیم.

در این آیه که به تفسیر مراجعه می‌کنیم می‌بینیم برای ما هاءِ انها را به «سَقَر» معنی کرده‌اند.([53]) بعد از این قسم‌ها، انها یعنی سقر که یکی از درکات جهنم است لاحدی الکبر یکی از آیات بزرگ خدا است نذیراً للبشر آن درَک که درکی از درکات نیران

«* گفتار مجالس فاطميه 1409 صفحه 52 *»

است یکی از آیات بزرگ خدا است که انذاردهنده بشر است برای هرکس که می‌خواهد به‌سوی ایمان تقدم بجوید یا هرکس که بخواهد از ایمان تأخر بجوید و نپذیرد. یک معنی را هم قرآن گفته‌اند که قرآن یکی از آیات بزرگ خدا است و انذاردهنده بشر است برای کسی‌که می‌خواهد به ایمان تقدم بجوید یا تأخر بجوید.([54]) همچنین به ولایت هم تفسیر کرده‌اند؛([55]) ولایت یکی از آیات بزرگ خدا است که انذاردهنده بشر است، برای بشر نذیر و ترساننده است؛ برای آن کسی‌که می‌خواهد به ایمانِ به قرآن و ولایت تقدم بجوید یا تأخر بجوید.

یک تفسیر هم از ائمه؟عهم؟ رسیده که مراد فاطمه؟سها؟ است. آیا این معنی با آنها منافات دارد؟ خیر، منافات ندارد. آنها هم شئونات فاطمه است. اگر ولایت است ولایت فاطمه است. اگر سقر است، سقر غضب فاطمه زهراء؟سها؟ است. غیر از این است که رسول‌الله؟ص؟ فرمود: فاطمة بضعة منی من آذاها فقد آذانی و من آذانی فقد آذی الله؟([56]) همین‌طور فرمود: رضا فاطمة من رضای و سخط فاطمة من سخطی([57]) رضایت فاطمه؟سها؟ رضایت من است و رضایت من رضایت خدا است. خشم و غضب فاطمه

«* گفتار مجالس فاطميه 1409 صفحه 53 *»

خشم و غضب من است و خشم و غضب من خشم و غضب خدا است. مگر سقر چیست؟ سقر یکی از درکات نیران، یکی از طبقات جهنم است. مگر جهنم غیر از این است که تمثّل غضب خدا است؟ غضب خدا در کجا دیده می‌شود؟ در جهنم که یکی از طبقاتش سقر است. پس مانعی ندارد که سقر که یکی از طبقات جهنم است ترساننده بشر باشد؛ یعنی غضب فاطمه زهراء؟سها؟ ترساننده بشر است.

اگر کسی اهل ترس از خدا باشد، از غضب زهراء می‌ترسد؛ همان‌طور که باید از غضب رسول‌الله بترسد، همان‌طور که باید از غضب خدا بترسد. غضب خدا جهنم است، باید از جهنم ترسید. لمن شاء منکم ان‌یتقدم او یتأ‌خر هرکس می‌خواهد ایمان بیاورد باید بترسد. هرکس هم که می‌خواهد ایمان نیاورد و تأخر جوید، او از غضب فاطمه باک ندارد، هیچ از غضب فاطمه پروا ندارد. در این ایام که ایام عزای فاطمه زهراء؟سها؟ است، شما متذکر هستید که دومی چطور در برابر این مظهر رضا و غضب خدا اظهار بی‌باکی کرد. هیچ از غضب فاطمه زهراء؟سها؟ پروا نداشت؛ هیچ پروا نداشت.

همین‌طور اتباع او هم از اولین و آخرین هیچ پروا ندارند از اینکه زهراء؟سها؟ را به غضب بیاورند و فرزندان زهراء را به غضب بیاورند. با فرزندان زهراء بعد از زهراء؟سها؟ چه کردند؟! الآن مگر بقیةالله عجل ‌الله ‌تعالی له الفرج فرزند زهراء نیست؟ مگر رضایت او رضایت خدا نیست؟ مگر غضب او غضب خدا نیست؟ ولی می‌بینیم که مردم چقدر نسبت به خشم و غضب بقیةالله صلوات‌الله‌علیه بی‌پروا شده‌اند! چقدر بی‌پروا شده‌اند! فقط اسمی از حضرت در میان است. اگرنه هیچ احترام حضرت و احترام شئون ولایت رعایت نمی‌شود و هیچ به حقایق عصمت توجه نمی‌شود. اینها همه بی‌اعتنائی و بی‌پروایی از غضب بقیةالله صلوات‌الله‌علیه است.

نظر به اینکه قبل از این آیات سخن از آن طبقه جهنم که نامش سقر است به

«* گفتار مجالس فاطميه 1409 صفحه 54 *»

میان آمده، مرجع را سقر گرفته‌اند و گفته‌اند مراد از انها لاحدی الکبر سقر می‌باشد. این هیچ منافاتی ندارد با اینکه مراد فاطمه باشد. پس فاطمه و جمیع شئون فاطمه آیات کبرای خدا و انذاردهنده و ترساننده بشر است. اما این بشر است که باید از این آیات بزرگ خدا و از این آیه انذاردهنده الهی بترسد. اما نترسیدند و کردند آنچه کردند و آن همه جفا و ظلم بر آن بزرگوار و اهل‌بیت و فرزندان او وارد ساختند.

اگر مؤمنین در تمام عمر بنشینند و به یاد آن مصیبتی که در پشت در بر زهراء وارد شد گریه کنند، هنوز نتوانسته‌اند حق این مصیبت را اداء کنند و بیزاری از آن ظالمِ اول را اظهار کنند. خدا لعنتش کند! خود ملعونش می‌گوید زهراء دست‌هایش را از در خارج کرده‌ بود و در را گرفته بود و نمی‌گذاشت من در را باز کنم. دست‌های زهراء از در بیرون آمده بود. همان‌‌جا من تازیانه را از قنفذ گرفتم و چنان به دست‌های زهراء زدم که به‌طوری دست‌هایش به درد‌ آمد ‌که دست‌هایش را داخل کرد. ولی پشت در گذاشت و من فهمیدم که با دو دستش در را فشار می‌دهد که من در را باز نکنم. چقدر این ملعون بی‌پروا بوده! چقدر بی‌پروا بوده! می‌گوید چنان دست‌های زهراء به درد آمد و ناله از دل زهراء کنده شد و گریه گلوی زهراء را گرفت که نزدیک بود دلم به رحم بیاید و دلم نرم شود اما یک‌باره حقد و کینه‌ای که با علی داشتم به یادم آمد، به خاطرم آمد آنچه که در دل من از عداوت و دشمنی نسبت به محمد؟ص؟ پیدا شده بود و آنچه در دوران زندگی محمد ـــ  نعوذبالله ـــ  از سحر‌ها و جادو‌های محمد دیده بودم. می‌گوید این عداوت‌ها شعله‌ور شد و نگذاشت که دل من نرم شود و بر فاطمه ترحم کنم. از این جهت با اینکه دانستم او در میان در و دیوار قرار گرفته، چنان در را بر پیکر فاطمه فشار دادم که فریاد فاطمه بلند شد و ناله‌ای از سینه فاطمه کنده شد که من فکر کردم زمین مدینه واژگون گردید. داخل خانه شدم، صدای ناله زهراء را می‌شنیدم و به‌طوری بود که دانستم از دردی است که دارد جنینش را سقط می‌کند. چه ناله‌هایی فاطمه

«* گفتار مجالس فاطميه 1409 صفحه 55 *»

زهراء؟سها؟ داشته! آیا اینها باعث شد که لینت و نرمی و رحمی در دل آن ملعون پیدا شود؟ نه؛ بلکه از ناله‌های زهراء پروا ندارد، از این‌همه درد که بر او وارد شده پروا ندارد. آنگاه می‌گوید چنان به صورت زهراء سیلی زدم که با اینکه زهراء مقنعه و  خِمار بر سر داشت، اما گوشواره‌اش پاره شد و روی زمین ریخت.([58])

و صلی الله على محمد و آله الطيبين الطاهرين

 

«* گفتار مجالس فاطميه 1409 صفحه 56 *»

 

 

مجلس  5

 (شب پنجشنبه  5 جمادی‌‌الاولی  1409 هـ ق)

«* گفتار مجالس فاطميه 1409 صفحه 57 *»

بسم الله الرّحمن الرّحیم

الحمد لله ربّ العالمینݡ و صلّی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرینݡ

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعینݡ

قال الله تعالى:

   Gکَلَّا وَ ٱلْقَمَرِ وَ ٱلَّیْلِ إِذْ أَدْبَـرَ وَ ٱلْصُّبْحِ إِذا أَسْفَرَ  إِنَّهَا لَإِحْدَی ٱلْکُبَرِ نَذِیراً لِلْبَشَرِS

 Gلِمَنْ شاءَ مِنْکُمْ أَنْ یَتَقَدَّمَ أَوْ یَتَأَخَّرَS

اللّهمّ صلّ علی الصدّیقة فاطمة الزّکیة حبیبة حبیبك و نبیّك و امّ احبّائك و اصفیائك الّتی انتجبتها و فضّلتها و اخترتها علی نساء العالمین اللّهمّ کن الطّالب لها ممّن ظلمها
و استخفّ بحقّها و کن الثّائر اللّهمّ بدم اولادها اللّهم و کما جعلتها امّ ائمة الهدیٰ
و حلیلة صاحب اللّواء و الکریمة عند الملإ  الاعلیٰ فصلّ علیها و علی امّها صلوةً تکرم بها وجه ابیها محمّـد؟ص؟ و تقرّ بها اعین ذرّیّتها و ابلغهم عنّا فی هذه السّاعة افضل التّحیّة و السّــلام.

از جمله ذریه زهراء؟سها؟ زینب کبری؟سها؟ است که مطابق این نقل مشهور مثل فردا با روزی برخورد می‌کنیم که زینب کبری؟سها؟ در آن روز ولادت یافته است. او از جمله ذریه زهراء؟سها؟ است که از هرجهت وارث فاطمه زهراء؟سها؟ است. در مقام عصمت و جلالت مقامی دارد که می‌دانیم در عالم ظاهر بعد از مقام فاطمه زهراء؟سها؟ کسی از زن‌ها حامل چنین مقامی نبوده و منزلتش معلوم است. از نظر صفات کمالیه، وارث فاطمه زهراء و امیرالمؤمنین؟سهما؟ است.

از نظر مقام و منزلت که در این آیات مورد بحث در مورد فاطمه زهراء؟عها؟ رسیده که مقام آیه کبری ‌بودن و مقام نذیر بودن برای بشر است، می‌بینیم زینب کبری؟سها؟ در این دو جهت وراثت دارد و وارث است. آیه‌ای از آیات بزرگ خدا در عرصه نقابت کلیه بود که جمیع نقباء کلی در برابر عظمت و جلال او خاضع و خاشعند. آیا می‌شود مثل سلمان  در برابر  زینب کبری؟سها؟ خاضع و خاشع نباشد؟! با اینکه با یکدیگر

«* گفتار مجالس فاطميه 1409 صفحه 58 *»

هم‌رتبه‌اند، او هم نقیب کلی است، زینب هم نقیبه کلیه است. اما امتیازاتی که برای زینب کبری است کجا برای سلمان و امثال سلمان است؟! آنها چقدر طول کشید تا ترقی برایشان حاصل شد و مقاماتشان برایشان بالفعل شد. اما زینب کبری از صلب امیرالمؤمنین صلوات‌الله‌علیه که صلب معصوم کلی است و در رحم فاطمه زهراء؟سها؟ از خون بدن زهراء و از شیر مطهر زهراء؟عها؟ رشد کرده و بزرگ شده است. گوشتش گوشت زهراء است، خونش خون زهراء است.

همان‌طور که رسول‌الله؟ص؟ در مورد امیرالمؤمنین فرمود: یا علی لحمک لحمی و دمک دمی و الایمان مخالط لحمک و دمک کما خالط لحمی و دمی([59]) عظمت و جلالت این منزلت و مقام ظاهری و این بدن ظاهری این‌طوری است. فرمود ای علی گوشت تو گوشت من است، خون تو خون من است. ایمان با گوشت و خون تو مخلوط شده، همان‌طور که با گوشت و خون من مخلوط شده است. یعنی خون و گوشت تو، به‌حقیقت ایمان مؤمن است. امیرالمؤمنین صلوات‌الله‌علیه به‌حسب ظاهر از فاطمه بنت ‌اسد؟سها؟ و از صلب ابوطالب؟ع؟ ولادت یافته است و رسول‌الله درباره بدن ظاهریِ این بزرگوار این فرمایش را می‌فرمایند و می‌دانیم در بحث خون و گوشت، همین بدن ظاهری و عنصری مراد است، همین گوشت و خون ظاهری. می‌فرماید گوشت تو گوشت من است خون تو خون من است.

آنگاه شما ببینید مثل سیدالشهداء، مثل امام حسن، زینب کبری و ام‌کلثوم؟عهم؟ این ذریه طاهره که از صلب امیرالمؤمنین و رحم طاهره زهراء؟سهما؟ ولادت

«* گفتار مجالس فاطميه 1409 صفحه 59 *»

یافته‌اند حکم گوشت و خونشان چیست؟! و این بدن‌ها چه موقعیت و منزلتی دارد؟! چه اعتدالی‌ برای این بدن‌های مطهر است؟! امام حسن و امام حسین8 که معلوم است معصوم کلی بودند، اما زینب و ام‌کلثوم؟سهما؟ که دارای عصمت کلیه نبودند، به‌واسطه همین اقتران و امتزاج شرافت یافتند.

چرا محسن را نگوییم؟! محسن هم که فرزند زهراء بود. محسن هم که از صلب امیرالمؤمنین و در رحم طاهره زهراء بود. همه می‌دانستند که خداوند به زهراء کرامت فرموده، عنایت کرده و حملی برای او قرار داده که رسول‌الله نامش را محسن گذارده‌اند. به‌حسب این نقل از رحلت رسول‌خدا هفتادوپنج روز می‌گذرد. همه می‌دانند، صحابه می‌دانند که خداوند به امیرالمؤمنین کرامت کرده و رسول‌الله قبل از ولادت، جنین زهراء را نام نهاده و اسمش را محسن گذارده‌اند. خود عمر در آن صحیفه‌ای که به معاویه نوشته بود، درباره به این حمل و این جنین هم نوشته. وقتی حالت سقط جنین حضرت را توضیح می‌دهد می‌گوید خود فاطمه صدایش بلند شد و گفت ای فضه، مرا دریاب که آنچه از حمل در احشاء خود دارم دارد سقط می‌شود. و ناله‌های زهراء ناله‌هایی بود که من یقین کردم که دارد جنینش را سقط می‌کند. بعد می‌نویسد همان حملی که علی او را محسن نامیده بود آنها حتی از نامش خبردار بودند و می‌دانستند. اما او می‌نویسد علی نام نهاده بود و علی این حمل را محسن نام گذارده بود.([60])

ولی ما می‌دانیم که امیرالمؤمنین در نام‌گذاری فرزندانش بر رسول‌خدا؟ص؟ سبقت نمی‌گرفت. حتی در مورد همین زینب کبری؟سها؟ شنیده‌اید و بارها گفته‌اند که وقتی فاطمه زهراء از امیرالمؤمنین سؤال می‌کنند که یا علی، نام این فرزندت را چه می‌گذاری؟  نه به این منظور است که نام بگذارند. می‌خواهند این فضیلت ظاهر شود

«* گفتار مجالس فاطميه 1409 صفحه 60 *»

و به گوش ما برسد. حضرت امیر هم فرمودند من در نام‌گذاری بر رسول‌خدا؟ص؟ سبقت نمی‌گیرم. صبر می‌کنیم حضرت از سفر برگردند و نام‌گذاری بفرمایند. البته چه‌بسا قبل از ولادت هم نام‌گذاری کرده‌اند. اما سنت است که بعد از ولادت همان نامی را که دوران حمل گذارده‌اند ثابت کنند یا نام دیگری انتخاب کنند. منافات ندارد با اینکه فرزند قبل از وضع حمل نام‌گذاری شود و بعد همان نام را تثبیت کنند یا تغییر بدهند.([61]) از این جهت وقتی‌که رسول‌الله از سفر آمدند، امیرالمؤمنین زینب کبری؟سها؟ را خدمت حضرت آوردند و عرضه داشتند خداوند این مولوده را به ما کرامت کرده است. حضرت فرمودند یا علی نامش را چه گذارده‌ای؟ امیرالمؤمنین عرض کردند یا رسول‌الله شما می‌دانید ما بر شما در نام‌گذاری فرزندانم سبقت نمی‌گیریم و شما باید نام بگذارید. فرمودند من هم بر خدا در نام‌گذاری فرزندان زهراء سبقت نمی‌گیرم. جبرئیل نازل شد. عرض کرد: خدا به شما سلام می‌رساند و می‌فرماید نام این دختر را «زینب» بگذارید.([62]) همین‌طور سایر فرزندان زهراء.([63])

پس این ذریه طیبه سلام ‌الله ‌علیهم‌ اجمعین چون از صلب امیرالمؤمنین و در این رحم طاهره پرورش یافته‌اند خدا می‌داند چه اعتدالی و چه عظمتی دارند! عرض کردم امام حسن و امام حسین8 که معلوم است معصوم کلی بودند. اما این سه بزرگوارِ دیگر، ما چه می‌دانیم حالات محسن با مادرش چه بوده؟! چقدر باید شیعه دلش داغ داشته باشد؟! هر گوشه‌ای از گوشه‌های زندگی اهل‌بیت؟عهم؟ را که فکر می‌کند برایش

«* گفتار مجالس فاطميه 1409 صفحه 61 *»

داغی پیدا می‌شود که التیام نمی‌یابد مگر ان‌شاءالله به ظهور بقیةالله صلوات‌الله‌علیه و انتقام آن بزرگوار. حالات محسن ذکر نشده است. زهراء برای چه‌کسی بگوید؟ برای چه‌کسی نقل کند که این جنین در این دوران چگونه گذرانده است؟ مخصوصاً این روزهای آخر چه دورانی بوده است! چند روزی بیشتر از وفات رسول‌خدا؟ص؟ نگذشته است. از موقعی که حضرت در بستر قرار گرفتند و مریض شدند از همان‌ موقع گریه‌ها و ناله‌های زهراء شروع شده بود. آن گریه‌ها و ناله‌های فاطمه زهراء در مفارقت پدر، روی جنین چه تأثیری می‌گذارد و این جنین چه حالی دارد؟! در برابر اضطراب مادر، در برابر افکار پریشان مادر، در برابر آن روح منکسر و شکسته و آن دل منکسر و شکسته، این جنین چه حالی دارد؟! البته ذکر نشده که آیا او با مادرش هم‌ناله می‌شده، تسلیت می‌داده، تعزیت می‌گفته، تسلی خاطر مادر می‌شده؟! ذکر نشده است.

معلوم است این اعتدال‌های خلقتی اعتدال‌هایی است که این امور را اقتضاء می‌کند. کودکانی بوده‌اند که در سنینی که مقتضی این سخن‌گفتن‌ها نبوده سخن گفته‌اند در تاریخ برای ما ثبت شده است. از جمله وحی کودک است که در کتاب مبارک بشارات ذکر شده است.([64]) همین‌طور سخن‌گفتن حضرت عیسی در گهواره([65]) و سخن‌گفتن آن کودک در دستگاه عزیز مصر درباره معصوم‌بودن و بی‌گناهی یوسف، که قرآن هم بر این امر شهادت می‌دهد و تصریح می‌فرماید.([66]) اگر اعتدال باشد یا مصلحت اعتدالی را اقتضاء کند، مانعی ندارد که این آثار ظهور پیدا کند و ظاهر  شود و به‌حسب عادت برای کسانی که صاحب ‌چنین خلقت‌هایی هستند کرامتی باشد. از این بحث بگذریم.

«* گفتار مجالس فاطميه 1409 صفحه 62 *»

زینب کبری؟سها؟ این‌طور بدن و این‌طور خلقتی دارد و باید صاحب مقام و منزلتی باشد که آن منزلت و مقام، وراثت از مادرش فاطمه زهراء؟سها؟ باشد که از جمله خداوند در این آیات آن دو منزلت را ذکر می‌فرماید: انها لاحدی الکبر نذیراً للبشر فاطمه زهراء یکی از آیات بزرگ خدا و نذیر و انذار‌دهنده برای بشر است. حال زینب کبری؟سها؟ در رتبه و مقام خودش باید این دو خصلت و دو صفت را حکایت کند. وارث است و وراثت دارد. البته در رتبه نقابت کلیه یکی از آیات بزرگ خدا شد که عرض کردم وقتی مثل علی‌اکبر و حضرت اباالفضل در نزد زینب کبری؟سها؟ به این‌طور خاضع و خاشع باشند، سلمان‌ها خاضع و خاشع باشند، این بزرگوار متحمل ‌چنین مصیبت بزرگی شود، اینها نشان بزرگی است. این آیه، برای اثبات مقام ولایت و عصمت کلیه پدرش و مادرش و جد بزرگوارش چه آیه‌ بزرگی بوده است؟! برای اثبات وحدانیت خدا و عظمت و کبریائیت خدا چه آیه بزرگی است؟! برای نشان‌دادن اسماء و صفات خدا در مقام و مرتبه خودش چه آیه بزرگی است؟! خیلی منزلت است! خیلی مرتبت است! بشر‌ها از فهم این منزلت و مرتبت عاجزند. همچنین نذیربودن آن بزرگوار، او باید مثل مادرش فاطمه زهراء؟سها؟ نذیر و انذار‌دهنده باشد و این مقام و منزلت هم باید در او ظاهر شود و ظاهر شد. ان‌شاءالله توفیق داشته باشیم این مقام و منزلت را توضیح بدهیم و  وقتی از همین نذیربودن که در این آیه شریفه ذکر شده شهادت و مصائب فاطمه زهراء؟سها؟ روشن شود، وراثت زینب هم در این امر روشن می‌شود که او باید برای متحمل‌شدن ‌مصیبت کبرای کربلاء انتخاب شود.

همان‌طور که عرض کردم، فاطمه زهراء؟سها؟ از معصومین کلی است و همه امور معصومین؟عهم؟ کلیت دارد و هر امری از امورشان کلی است؛ یعنی در نظام هستی می‌باید همین‌طور باشد که شده و به همین وضع باشد که هست. مثلاً یکی از امور او این است که نامش «فاطمه» باشد یا اسم‌های دیگری که داشته که همه اینها امور کلی

«* گفتار مجالس فاطميه 1409 صفحه 63 *»

است و تصادفی و اتفاقی نبوده که این نام‌ها برای زهراء انتخاب شده است. زهراء چه‌وقت باید ولادت بیابد، از چه زنی باید ولادت بیابد، چقدر در مکه باشد، چقدر در مدینه باشد، همسر زهراء چه‌کسی باشد، مدت عمر زهراء چقدر باشد، چقدر در خانه پدر باشد، چقدر در خانه شوهر باشد، چند فرزند باید داشته باشد، این فرزند‌ها چند نفرشان پسر باشند، چند نفرشان دختر باشند، تمام اینها اموری است که کلیت دارد و نظام هستی اقتضاء می‌کرده که چنین باشد که هست و شده است. ولی ما راه نمی‌بریم که دلیلش را به‌دست بیاوریم و ادله اقامه کنیم بر اینکه همین‌طور که بوده باید می‌بود و شده است. ما این علم و این احاطه را نداریم. اما بزرگان دین که بر همه هستی و رشته‌های مختلف هستی احاطه دارند و به حقایق دین و حقایق اشیاء واقفند، آنها می‌توانند بر جمیع این امور به دلایل عقلیه دلیل اقامه کنند که باید همین‌طور باشد که شده و ‌چنین می‌بایست بشود که شده است. اینها دلایل عقلی دارد ولی ما راه نمی‌بریم، ما نمی‌دانیم.

مثل اینکه امور خود رسول‌خدا همین‌طور است. نامش «محمد»، فرزندِ عبدالله و مادرش آمنه است. در کجا باید ولادت یابد، کی و در چه سالی ولادت یابد، چه نام‌هایی در زمین و در آسمان و در بین سایر مخلوقات داشته باشد، چقدر در مکه باشد، چقدر در مدینه باشد، عمرش چقدر باشد، چند زن باید بگیرد، زن اول و دوم و سوم تا زن نهم چطور باید باشند، همه این خصوصیات از نظر ما امور جزئی است و برای ما افراد جزئی این امور جزئی‌ است. اما برای این بزرگواران این امور کلیت دارد؛ مثل وجود خودشان. از این جهت بزرگان می‌توانند دلیل اقامه کنند و با ادله عقلیه نشان بدهند که می‌باید این‌طور باشد که شده است. روی این جهت مرحوم آقای کرمانی اعلی ‌الله ‌مقامه‌ الشریف بعضی از این امور را در کتاب مبارک «فطرةالسلیمه» فرموده‌اند. بعضی از اینها را به‌خصوص ذکر کرده‌ و برای آن مطالب ادله اقامه کرد‌ه‌اند؛

«* گفتار مجالس فاطميه 1409 صفحه 64 *»

مثلاً نام آن حضرت باید در زمین «محمد» و در آسمان‌ها «احمد» باشد. نام مادرش باید به‌حسب دلایل کلیه عقلیه «آمنه» و نام پدرش «عبدالله» باشد. قبل از ولادتش پدرش از دنیا رحلت کند، بعد از ولادتش مادرش رحلت کند.([67]) اینها اموری کلی است و به جهت کلی‌بودن صاحبان این امور، دلایل و ادله عقلیه دارد.

پس امر فاطمه زهراء؟سها؟ مثل امر پدرش، مثل امر شوهر و فرزندانش کلیت دارد. همه امورش به‌حسب نظام هستی همین‌طور باید باشد که شده است. زینب باید دخترش باشد آن هم دختر بزرگ‌تر او؛ و در جمیع مقامات و مراتب وارث او باشد. در رتبه خودش حامل روح فاطمه، حامل نور فاطمه و حامل تعین فاطمی باشد. در مقام و منزلت خودش آیه کبرای حق باشد و برای بشر نذیر باشد که ان‌شاءالله این امر نذیربودن را بعد از توضیحی که در مورد فاطمه زهراء؟عها؟ خواهیم داد در مورد زینب کبری هم روشن خواهد شد که چطور با قبول مصائب کربلاء و متحمل‌شدن شدائد کربلاء که قدم‌به‌قدم و لحظه‌به‌لحظه تمام آن حوادث را که این بزرگوار متحمل گردید، همه اینها مربوط می‌شود به مقام انذار و حامل مقام نذیربودن برای بشر که از مادرش به ارث برده است. چون شب شب ولادت حضرت است، حق آن مخدره معظمه بر همه ما اقتضاء می‌کند که از ذکر فضائل او و توجه به مقام و منزلت او نگذریم. امیدواریم خداوند در دنیا و آخرت شفاعت و عنایتش را شامل حال همه اهل ایمان بفرماید، توجهات و عنایات خاصش را شامل حال همه برادران و خواهران ایمانی بفرماید و توفیق معرفت و اقرار و تصدیق به مقام و منزلتش را به همه کرامت کند.

از اموری که زینب وراثت دارد ـــ  من چه عرض کنم! چه بگویم! ــ  یکی از اموری که به این ایام مربوط است که متذکرش باشیم این است که محل قبر زهراء؟سها؟ الآن مخفی است. اجمالاً به‌حسب روایات شیعه می‌دانیم آن مخدره در خانه خودش دفن

«* گفتار مجالس فاطميه 1409 صفحه 65 *»

شده است.([68]) اما الآن کجا است؟ محل آن قبر کجا است؟ شیعه نمی‌داند. این‌قدر امر مخفی است که حتی تردید کرده‌اند در اینکه آیا قبر حضرت در خانه‌اش هست یا نه؟ بعضی گفته‌اند در بقیع است. بعضی‌ گفته‌اند در روضه است.([69]) بعضی هم به‌حسب این روایت گفته‌اند در خانه خود حضرت است. ائمه ما هم خیلی صریح نفرموده‌اند. در فرمایشی هست که حضرت امام مجتبی؟ع؟ فرمودند مرا ببرید در بقیع کنار قبر مادرم فاطمه به خاک بسپارید که احتمال می‌رود مراد امام؟ع؟ فاطمه بنت اسد باشد.([70]) برخی از این استفاده‌ کرده‌اند که مراد حضرت، فاطمه زهراء هستند. از این جهت گفته‌اند حضرت زهراء در بقیع مدفون هستند. نقلی هم رسیده و البته از معصوم نیست که حضرت امیرالمؤمنین در بقیع چهل صورت قبر تشکیل دادند و نگذاردند که متعرض قبرها شوند.([71])

روضه حضرت رسول مورد تعظیم و تکریم بوده و رسول‌خدا؟ص؟ فرمودند ما بین قبری و منبری روضة من ریاض الجنة.([72]) حضرت این فرمایش را فرموده‌اند و بعضی‌ این را استفاده کرده‌اند که قبر حضرت زهراء باید آنجا باشد که یعنی روضة من ریاض الجنة قبر حضرت زهراء است. ولی می‌دانیم به‌حسب ظاهر نمی‌شود حضرت زهراء را

«* گفتار مجالس فاطميه 1409 صفحه 66 *»

آنجا دفن کنند مگر اینکه به اعجاز دفن کنند. وگرنه به‌حسب ظاهر نمی‌شده که فاطمه زهراء؟سها؟ را بین قبر و منبر به خاک بسپارند. چون معلوم است که در آن ایام همه در کمین بودند و می‌دانستند که زهراء علیله و مریضه است و همین روزها از دنیا خواهد رفت. همه مترصّد بودند که کی آن بزرگوار از دنیا می‌رود، حال برای اینکه بخواهند تشییع کنند یا نماز بخوانند یا کنار قبرش بیایند؛ ولی روی تفنّن، نه اینکه روی محبت و مودت بخواهند تشییع جنازه زهراء کنند یا بر بدن زهراء نماز بخوانند. نه، روی تفنن که ببینیم چه می‌شود. این دختر پیغمبر است، اگر بمیرد تشییع جنازه‌اش چطور خواهد شد، کجا دفن خواهد شد، علی چه خواهد کرد.

آنها به اهل‌بیت کاری نداشتند. اصلاً از خاندان وحی مفارقت پیدا کردند و جدا شدند. قبل از اینکه حضرت را برای بیعت ببرند و قبل از اینکه این مصائب را بر فاطمه زهراء وارد بیاورند، حضرت امیر صلوات‌الله‌علیه فاطمه زهراء را بر مرکبی سوار می‌فرمود و دست امام حسن و امام حسین؟عهما؟ را می‌گرفت و  درِ خانه رؤساء انصار و مهاجرین می‌آمد و می‌فرمود حق مرا گرفته‌اند، این دختر پیغمبر شما است حق او را غصب کرده‌اند. برای گرفتن حق من و حق این دختر اقدام کنید. می‌گفتند بسیار خوب فردا صبح خواهیم آمد تا ببینیم چه بکنیم. اما فردا هیچ‌کس نمی‌آمد.([73]) آن ظالمین هم اینها را خبر داشتند، چند روزی بیشتر این کار انجام نشد که گفتند تا ما از علی بیعت نگیریم خیالمان راحت نمی‌شود و خواستند که حضرت را برای بیعت ببرند که این مصائب پیش آمد. به اهل‌بیت کاری نداشتند ولی مترصد بودند.

از زمان رسول‌خدا روضه مورد احترام و تعظیم و تکریم بود. چون فرموده بود بین قبری و منبری روضة من ریاض الجنة الآن هم مورد تکریم است و مشخص است.

«* گفتار مجالس فاطميه 1409 صفحه 67 *»

ان‌شاءالله خدا روزی کند که به زیارت قبر مطهر رسول‌خدا؟ص؟ برویم. آنجا بین قبر و ضریح مطهر حضرت و بین منبر مقداری را روضه قرار داده‌اند که معلوم است، حتماً حدش هم از همان‌ زمان‌ها مشخص شده است. ستو‌ن‌های مخصوصی دارد و این ستون‌ها از سایر ستون‌ها جدا می‌باشد و مشخص است که این قسمت روضه است. الآن هم نوعاً همین‌طور است که سعی می‌کنند در آنجا بنشینند. آنهایی که می‌خواهند عبادت کنند، نماز بخوانند، اعتکاف کنند و قرآن بخوانند، سعی می‌کنند که خودشان را آنجا برسانند. و یقیناً از زمان رسول‌خدا آن محل بیشتر مورد توجه بوده تا سایر قسمت‌های مسجد. پس نوعاً در مسجد در آنجا معتکف بوده‌اند.‌

مخصوصاً در آن اوقات در مدینه اجتماعاتی می‌شده، دسته‌دسته با یکدیگر جمع می‌شدند و درباره امر خلافت صحبت می‌کردند و جریان‌ها پیش آمده. از زمان رحلت رسول‌خدا هم جنگی در کار نبوده و همه مترصدند که وضع چه خواهد شد. خلاصه اینکه مدینه خالی نبوده و نوعاً در مسجد بوده‌اند و به همان دأب و رسمی که از زمان رسول‌خدا آموخته بودند از عبادت‌کردن، شب را احیاء داشتن، در مسجد به‌سر بردن، نوعاً اینها بوده است. از این جهت به‌حسب ظاهر و بر اساس امور عادی خیلی مشکل است که بپذیریم حضرت را در روضه دفن کرده باشند؛ بلکه همان‌طور که حضرت رضا؟ع؟ فرمودند، در خانه خود حضرت دفن شدند. بعد هم که مقداری از منزل و خانه حضرت در قسمتی که به میان مسجد اضافه شده افتاده و شاید الآن قبر مطهر فاطمه زهراء؟سها؟ داخل همان قسمتِ اضافه‌شده به مسجد باشد.

یکی از وراثت‌ها و شباهت‌هایی که زینب کبری به مادرش دارد همین است که شما ببینید از زمان حضرت سجاد؟ع؟، درباره زندگانی زینب کبری، تاریخ ساکت است. بعد از امام سجاد، امام باقر آمده‌اند‌، امام صادق‌، امام کاظم و حضرت رضا آمده‌اند. احتمالاً حضرت کاظم از دختر خودشان فاطمه معصومه

«* گفتار مجالس فاطميه 1409 صفحه 68 *»

و از قبرش خبر داده‌اند. حضرت رضا  که برای زیارت خواهرشان فضیلت ذکر کرده‌اند.([74]) اما از حضرت سجاد تا امام زمان هیچ‌یک از ائمه؟عهم؟ از قبر زینب سخن نگفته‌اند که زینب کجا دفن شده است، با آن حق بزرگی که زینب کبری بر گردن شیعه دارد! مگر حادثه کربلاء کم حادثه‌ای است! و مگر زینب در حادثه کربلاء کم سهیم بوده است! چرا کسی از ائمه ما سؤال نکرده؟! چرا کسی به این معصومین عرض نکرده آقا حالات زینب را بگویید، زینب بقیه عمرش را چطور گذرانید؟ بعد از کربلاء زینب چه کرد؟ زینب در مدینه چطور به‌سر‌ برد؟ زینب از مدینه کجا رفت؟ چه مسافرت‌هایی کرد؟ سرانجام زینب با چه مرضی از دنیا رفت؟ زینب را کجا دفن کردند؟ چه‌کسی بر زینب نماز خواند؟ باید درباره زینب؟سها؟ گفت «المجهولة قدرها و المخفیة قبرها».

اما این قبری که الآن در شام است به‌حسب تاریخ شهرتی دارد. اما یک معصوم ذکر نکرده، از یک بزرگ دین به‌طور قطع و یقین نقل نشده است. همین‌طور اجمالاً در تاریخ ذکر شده است.([75]) بعضی‌ هم قبر مطهر زینب کبری را می‌گویند در مصر است.([76]) قبر  و حرمی آنجا مشهور است و می‌گویند که قبر زینب کبری است. آنجا هم اهل مصر به آن حرم مطهر احترام می‌کنند و شب و روز زائر دارد. ما که نرفته‌ایم ولی آنها که رفته‌اند نقل می‌کنند خیلی مورد تعظیم و تکریم اهل مصر است. از شیعه و سنی آنجا می‌روند و آن قبر را زیارت می‌کنند. اما آیا قبر حضرت در آنجا است یا در اینجا؟! بسیاری احتمال می‌دهند این قبری که در شام است قبر زینب کبری؟سها؟

«* گفتار مجالس فاطميه 1409 صفحه 69 *»

است و بیشتر مورد تصدیق و تأیید علماء ظاهر قرار گرفته است. اینجا را می‌گویند قبر زینب کبری؟سها؟ است.

از جهتی هم شاید این احتمال قوی باشد. از جهت اینکه قبور نوع خاندان رسالت در شام ذکر شده است. اما علت اینکه اینها به شام آمده‌اند، در تاریخ از معصومین‌؟عهم؟ چیزی در این امور  نرسیده است. قبر حضرت سکینه در آنجا مشهور است. قبر ام‌کلثوم آنجا مشهور است. قبر فاطمه صغری آنجا مشهور است. و چقدر این قبور مطهر مظلوم است! اگر یک‌وقتی زائر برود درهایش را باز می‌کنند، زیارتی می‌کنند و می‌روند. همین‌طور در آنجا قبور بعضی از صحابه شهرت دارد؛ مثل بلال حبشی، مثل عبدالله بن ‌جعفر و بعضی از امام‌زادگان و همین‌طور بعضی از صحابه‌ای که محبت و مودتی نداشته‌اند. همچنین قبر ابن‌ امّ‌مَکتوم که در زمان پیامبر مؤذن بود و گاه‌گاهی اذان می‌گفته آنجا است. قبر ام‌سلمه و برخی دیگر هم آنجا است. این جهت بوده است.

اما در مورد زینب کبری، زندگی حضرت و وفات حضرت از معصومین؟عهم؟ سؤال نشده است. مگر زینب شخصیت کمی بوده؟! آیا سؤال شده و جواب نفرموده‌اند؟! مصلحت نبوده جواب بدهند که در تاریخ ثبت شود؟ یا سؤال و جواب شده ولی به ما نرسیده است؟ نمی‌دانیم. ولی همین نشان می‌دهد که این مظلومه وارث مادر است. قبر زهراء مخفی بود. اگر ائمه؟عهم؟ هم فرموده‌اند برای شیعه فرموده‌اند. ولی از نظر دیگران می‌بایست مخفی باشد تا مظلومیت فاطمه زهراء را نشان بدهند. اینجا هم باید مظلومیت زینب کبری؟سها؟ مشخص شود و شباهتش به مادر مظلومه‌اش روشن شود و وراثتش معلوم گردد که قبرش مخفی و قدرش مجهول است. کسی به مقام زینب؟سها؟ عارف نیست. ما هم که مختصر معرفتی داریم از برکت بزرگان ما است که مقام و مرتبت و منزلت این بزرگواران را برای ما روشن

«* گفتار مجالس فاطميه 1409 صفحه 70 *»

کرده‌اند. دیگران که همین معرفت اجمالی را هم ندارند. دلیلش اینکه ببینید چه جسارت‌ها می‌کنند و چه زنانی را «زینبِ زمان» و «زینب‌گونه» می‌گویند و از این قبیل تعابیر دارند. معلوم می‌شود به مقامات و شئونات معصومین؟عهم؟  و غیر معصومین از کاملین و بزرگان دین عارف نیستند.

ولی خداوند می‌خواهد نشان بدهد که زینب علاوه بر آنکه نذیر است ــ که این منزلت را بعد توضیح خواهیم داد ــ  آیه کبرای خدا است. خدا می‌خواهد در شام نشان دهد که زینب آیه کبری است، اگرچه این قبر فقط به اسمش باشد. با اینکه هیچ نصی و حدیث صحیحی نیست، حتی حدیث ضعیفی از معصومین در دست نیست و نرسیده که اینجا محل قبر زینب است، همین‌اندازه اینجا در تاریخ شهرت دارد. مصر هم فرق نمی‌کند. همین اندازه که این قبر در تاریخ به زینب کبری؟سها؟ نسبت داده شده، خداوند به این محل‌ها چه عظمت و جلالتی کرامت کرده است! ما که شام رفته‌ایم، ــــ  خدا نصیب بفرماید آنهایی که رفته‌اند و آنهایی که نرفته‌اند آن قبر و آن حرم مطهر را زیارت کنند ـــ  همین‌اندازه که به زینب کبری نسبت دارد، چقدر مورد تعظیم و تکریم قرار گرفته است! شیعه این‌طور از بلد‌ها و وطن‌ها آواره می‌شوند، برای زیارت می‌روند، خرج‌ها می‌کنند، زحمت‌ها متحمل می‌شوند. خصوصاً آنهایی که با وسایل زمینی می‌روند چه زحمتی را متحمل می‌شوند! چقدر راه، چقدر مشکلات، نوعاً هم صدمه می‌بینند.

مثل زیارت کربلاء است که نوعاً زوار کربلاء در راه کربلاء صدمه می‌بینند و این را خدا قرار داده که باید در این راه‌ها صدمه ببیند. زائر با دل و قلبی شکسته و آسیب‌دیده در کربلاء وارد شود، یا در برگشتن و مراجعت همراه با صدمه باید باشد. زیرا کربلاء جایی است که می‌فرمایند در راه زیارتش باید ترس باشد که خوف و ترسش باعث ایمنی روز قیامت است، آن موقع انسان در امان است. همین‌طور

«* گفتار مجالس فاطميه 1409 صفحه 71 *»

صدماتش باعث رفعت درجه و تقرب است.([77]) حال اینجا هم همین‌طور است و شباهت به کربلاء دارد که نوعاً زائر به مشکلاتی مبتلا می‌شود. چند مرز را باید طی کند. در این مرزها صدمه‌ها، آسیب‌ها، معطلی‌ها، ذلت‌ها و خواری‌ها دارد. اما شیعه برای زینب کبری؟سها؟ متحمل می‌شود و وقتی‌که در شام وارد می‌شود و کنار آن قبر مطهر می‌رسد، گویا تمام مصائب و مشکلات تمام شده و اصلاً یادش نیست. این‌قدر آن قبر مطهر و آن حرم مطهر روحانیت و معنویت دارد که شیعه از همه‌چیز و از همه‌جا و همه مشکلات فراموش می‌کند. به آن آستانه مبارکه سر می‌گذارد و به یاد زینب و مصائب زینب اشک می‌ریزد و گریه می‌کند. همین‌طور در مراجعت و برگشتن، هر مصیبتی، مشکلی و امری برایش پیش بیاید، همین‌‌که وارد وطن، بلد و خانه‌اش می‌شود، فراموش می‌کند؛ گویا هیچ نبوده است. این نیست مگر از جهت عظمت و جلالت و بزرگی زینب کبری؟سها؟. اهل‌سنت هم معلوم است که به‌حسب خودشان متوسل می‌شوند و در برابر آن آیات بزرگ الهی خضوع و خشوع دارند و برای گرفتن حاجت‌ها و توسلات می‌آیند، حتی مریض‌های خود را برای معالجه و شفاگرفتن در کنار آن حرم مطهر می‌آورند.

همه اینها آثار بزرگیِ این محل‌های شریف است، در برابر آن عظمت‌های خیالی و عظمت‌های بی‌پایه و بی‌اصلی که معاویه و یزید و بقیه بنی‌امیه در آنجا برای خود درست کرده بودند. معاویه‌ای که در شام می‌نشست و آن‌همه مشکلات بر سر راه امیرالمؤمنین فراهم می‌کرد، آن عظمت معاویه، آن عظمت یزید خدا همه آنها را نشان می‌دهد که چه عظمت‌هایی سجینی بوده و اصلاً اساس و پایه‌ای نداشته و خیالی بوده است. الآن قبر معاویه مزبله است، محل بول و ادرار است. اما حرم و قبر زینب

«* گفتار مجالس فاطميه 1409 صفحه 72 *»

کبری این‌طور! و ان‌شاءالله به همین زودی اطراف قبر رقیه؟سها؟ و حرم او هم وسعت می‌یابد. حال مگر در تاریخ ذکری از رقیه شده است؟ مگر در اولاد حضرت حسین نامی از رقیه به میان آمده است؟ در تاریخ که ظاهراً نامی نیست.

آن کسی که در شام متولی و متصدی این قبور شده بود شبی در خواب می‌بیند که دختری خردسال به او می‌گوید من رقیه فرزند حسین هستم و قبرم در فلان‌‌جای شام است و آب قبر مرا گرفته است. تو وظیفه داری قبر مرا تعمیر کنی. نزد علماء عصرش می‌آید و خوابش را برای آنها می‌گوید. همراه آن علماء می‌آید و آن محل را می‌شکافند، بدن خردسالی را می‌بینند که احتمال می‌دهند در سن سه‌ چهار سالگی بوده و همان‌طور که در خواب فرموده بودند، آب آن قبر مطهر را گرفته بوده است. این شخص دست می‌برد زیر آن بدن مطهر اما کفن را باز نمی‌کنند. کفن بوده، چطور بوده؟ نمی‌دانیم. چه‌کسی این طفل را کفن کرده؟ نمی‌دانیم. همین‌اندازه این بدن مطهر را روی زانوها می‌گیرد. حال چقدر طول می‌کشد؟ این بدن مطهر را سه شبانه‌روز روی زانوها نگه داشت تا اینکه به‌کلی آب را از آن محل دور کردند و قبری ساختند و پرداختند، آنگاه آن بدن مطهر را در آن قبر گذارد و ضریح کوچکی برای آن ترتیب دادند.([78]) حرم کوچکی

 

 

 

 

«* گفتار مجالس فاطميه 1409 صفحه 74 *»

هنوز کوچک است. ان‌شاءالله از عنایات بقیةالله صلوات‌الله‌علیه نزدیک است که این حرم مطهر وسعت بیابد، حتی شاید به کوری چشم دشمنان اهل‌بیت و به کوری چشم وهابی‌ها ـ خدا لعنتشان کند ـ قسمت داخلی این حرم از حرم زینب کبری؟سها؟ بزرگ‌تر و باعظمت‌تر باشد. یک دختر سه‌ساله آن هم به این‌طور که در

تاریخ نشانی از این دختر ذکر نشده، به همین خواب و کرامتی که از آن قبر دیده شده و آن بدن مطهر که بیش از هزار سال سالم مانده، با این‌ خواب و این امور الآن به آن بزرگوار منسوب است و در کنار آن قبر چه حاجت‌ها گرفته می‌شود. نه در کنار آن قبر که در هرجا که شیعه هست، به یاد رقیه گریه می‌کنند، اشک می‌ریزند، متوسل می‌شوند، حاجت می‌گیرند و حوائجشان برآورده می‌شود.

اینها در مقام و منزلت خودشان آیات کبرای خدا هستند. در مظلومیت، در مصیبت‌دیدن، در آیه بزرگ خدا بودن، در وساطت، در تقرب‌جستن به‌سوی خدا به برکت ایشان و در نذیر بودن، وارث فاطمه زهراء؟سها؟ هستند. برای همه بشر نذیر بودند که ببینید دشمنان خدا چه کسانی بودند، دشمنان خدا را بشناسید که با مادر ما چه کردند و با ما چه کردند! این مصائب را قبول نمودند برای اینکه نذیربودن خودشان و نذیربودن تمامی انبیاء؟عهم؟ را نشان بدهند. انها لاحدی الکبر نذیراً للبشر لمن شاء منکم ان‌یتقدم او یتأخر.

و صلی الله على محمد و آله الطيبين الطاهرين

 

«* گفتار مجالس فاطميه 1409 صفحه 75 *»

 

 

مجلس  6

 (شب جمعه  6 جمادی‌‌الاولی  1409 هـ ق)

«* گفتار مجالس فاطميه 1409 صفحه 76 *»

بسم الله الرّحمن الرّحیم

الحمد لله ربّ العالمینݡ و صلّی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرینݡ

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعینݡ

قال الله تعالى:

   Gکَلَّا وَ ٱلْقَمَرِ وَ ٱلَّیْلِ إِذْ أَدْبَـرَ وَ ٱلْصُّبْحِ إِذا أَسْفَرَ  إِنَّهَا لَإِحْدَی ٱلْکُبَرِ نَذِیراً لِلْبَشَرِS

 Gلِمَنْ شاءَ مِنْکُمْ أَنْ یَتَقَدَّمَ أَوْ یَتَأَخَّرَS

اللّهمّ صلّ علی الصدّیقة فاطمة الزّکیة حبیبة حبیبك و نبیّك و امّ احبّائك و اصفیائك الّتی انتجبتها و فضّلتها و اخترتها علی نساء العالمین اللّهمّ کن الطّالب لها ممّن ظلمها
و استخفّ بحقّها و کن الثّائر اللّهمّ بدم اولادها اللّهم و کما جعلتها امّ ائمة الهدیٰ
و حلیلة صاحب اللّواء و الکریمة عند الملإ  الاعلیٰ فصلّ علیها و علی امّها صلوةً تکرم بها وجه ابیها محمّـد؟ص؟ و تقرّ بها اعین ذرّیّتها و ابلغهم عنّا فی هذه السّاعة افضل التّحیّة و السّــلام.

امیدواریم در این شب جمعه اول از ماه عزاء فاطمه زهراء؟سها؟ خداوند این سلام‌ و صلوات ما را به روح مطهره فاطمه زهراء؟سها؟ و بدن طاهره او ابلاغ بفرماید. همچنین این سلام و صلوات ما را به پیشگاه مادر مکرّمه او خدیجه کبری؟سها؟ ابلاغ بفرماید و نیز به پیشگاه پدر بزرگوارش رسول‌الله و شوهر بزرگوارش امیرالمؤمنین و فرزندان معصومین او؟سهم؟، مخصوصاً در امشب سلام و صلوات ما را به روح مطهره زینب کبری؟سها؟ دختر کبرای امیرالمؤمنین ابلاغ بفرماید. خداوند سلام ما را به آن روح مطهری که حامل نورانیت و عصمت و طهارت پدر و مادر بود ابلاغ کند. در رتبه خودش آیه کبرای خدا بود. در رتبه خودش برای بشر نذیر بود و به وراثت، مقامات مادرش را در رتبه خودش وارث بود. زینب در مقام و منزلت خودش فاطمه؟سهما؟ بود. امیدواریم خداوند این سلام و صلوات ما را با معرفت، به روح مطهر و بدن مطهر او ابلاغ فرماید و همچنین سایر

«* گفتار مجالس فاطميه 1409 صفحه 77 *»

فرزندان و ذراری فاطمه زهراء از اهل حق و تابعین امیرالمؤمنین و فاطمه؟سهما؟.

امروز چون با روز ولادت زینب کبری؟سها؟ برخورد کردیم، دیشب اجمالاً توفیقی داشتیم و از فضل و فضیلت و منزلت آن بزرگوار یاد کردیم. امشب هم ان‌شاءالله همین‌طور متذکر فضل و فضیلت آن حضرت باشیم. امیدواریم از زائران زینب کبری به‌حساب آییم و شفاعت و عنایتش شامل حال همه ما باشد. منزلت و مرتبت این بزرگوار از نظر ما به‌برکت فرمایش‌های بزرگانمان اجمالاً روشن است که این بزرگوار صاحب مقام نقابت کلیه بوده و نقیبه کلیه است. و چون از صلب مطهر امیرالمؤمنین و رحم طاهره فاطمه زهراء؟سهما؟ است، این بزرگوار در میان نقباء کلی امتیاز خاصی دارد که سایر نقباء کلی این امتیاز را ندارند. اگرچه خواهرش ام‌کلثوم؟سها؟ این‌طور است و او هم صاحب این مقام و منزلت است، اما سایر جهات در حضرت زینب طوری بوده که خداوند خواسته این بزرگوار در وراثتِ از پدر و مادر، نمایان‌تر باشد و تجلی‌ بیشتری داشته باشد. از این جهت خداوند به این بزرگوار در مرتبه ظاهر اعتدال خاصی کرامت کرده بود.

ما متأسفیم از اینکه شرح حال اهل‌بیت عصمت و طهارت برای ما کم نقل شده و بیان شده است. ببینید درباره همین زینب کبری؟سها؟ چقدر کم فرمایش در دست است! چند جمله‌ای بیشتر در دست نیست. یکی جملاتی است که خود سیدالشهداء صلوات‌الله‌علیه در جریان حادثه کربلاء به خواهر فرموده‌اند که خیلی مجمل است.([79]) دیگر فرمایش حضرت سجاد؟ع؟ در کوفه است. موقعی که زینب کبری خطبه می‌خواندند و فرمایش می‌فرمودند حضرت عمه خود را آرام نمودند و فرمودند تو عالمه غیر معلَّمه هستی و فَهِمه غیر مفهَّمه‌ای.([80]) در اینجا هم این بیان از

«* گفتار مجالس فاطميه 1409 صفحه 78 *»

این معصوم در منزلت حضرت رسیده است. این جملات خیلی مختصر است. ولی الحمدلله رب العالمین از برکات فرمایش‌های بزرگان اینها برای ما راه معرفت است. از همین یک ‌جمله، برای ما منزلت و مقام آن حضرت را استفاده و بیان فرموده‌اند. مرحوم آقای شریف طباطبائی/ فرمودند بعد از فاطمه زهراء زنی به‌مانند زینب کبری نیامده و نخواهد آمد.([81]) این منزلت و مرتبت برای این بزرگوار خیلی فضیلت است! برای این بزرگوار اعتدالی بوده که در آیه شریفه نور از مصداق‌های «مشکات» است.

در باطنی‌ از باطن‌های آیه شریفه نور که در وصف کاملین باشد، «مشکات» بدن مطهر کاملین است. الله نور السماوات و الارض مثل نوره کمشکوة فیها مصباح بدن کاملین عبارت است از مشکات و چراغدانی که چراغ نور خدا که عبارت از نور امام؟ع؟ است در قلب مطهر کاملین قرار گرفته است و بدن این بزرگواران برای این نور چراغدان می‌شود. از این جهت از روزنه‌های وجودشان و بدن ظاهر و مرتبه ظاهرشان انوار خدا تابان است. اگر می‌گویند، سخن خدا است. اگر می‌بینند، دید خدا است. اگر می‌شنوند، شنید خدا است. کارشان کار خدا است و به خدا انتساب دارد. خدا این آیه را در وصفشان نازل فرموده و به باطنی از باطن‌ها مقام و منزلت این بزرگواران را ذکر کرده که سخن در این قسمت نیست.

اجمالاً اعتدال این بدن مطهر طوری است که اقتضاءاتی دارد. اما متأسفانه از دوران جنینی زینب کبری؟سها؟، از دوران ولادت او و از دوران کودکی او به ما خبر نداده‌اند که این بزرگوار چطور بوده است. این اندازه هست که اعتدال او به اندازه‌ای بوده که این مخدره معظمه روایت‌کننده خطبه مادر است؛ آن خطبه فاطمه زهراء که در مسجد فرمایش فرمود و ابوبکر را استیضاح کرد. فاطمه زهراء؟سها؟ در آن خطبه مراتب و

«* گفتار مجالس فاطميه 1409 صفحه 79 *»

مقامات توحید، نبوت، ولایت و تحکیم مبنای ولایت و امامت و خلافت حقه الهی را بیان فرموده و خلافت غاصبین را ابطال فرموده است. زینب کبری؟سها؟ راوی آن بیاناتی است که فاطمه زهراء؟سها؟ در آن خطبه فرموده. در وقتی که این خطبه قرائت شده و فاطمه زهراء این خطبه را انشاء فرموده‌اند، شاید زینب کبری؟سها؟ پنج‌ شش‌ساله بوده که این خطبه را از مادر شنیده و به‌خاطر داشته و برای سایر معصومین‌؟عهم؟ بیان فرموده است. بعضی از ائمه؟عهم؟ هم این خطبه را از زینب کبری؟سها؟ نقل کرده‌اند. زینب کبری راوی است که مادرم در مسجد این فرمایش‌ها را فرمود. معلوم می‌شود که همراه مادر و در کنار مادر در مسجد بوده که فرمایش‌های مادر را می‌شنیده است.([82])

همچنین زینب کبری؟سها؟ روایتی را از ام‌ایمن روایت می‌کند در مورد اینکه رسول‌الله؟ص؟ اهل‌بیت اطهار؟عهم؟ را در خانه فاطمه زهراء جمع فرمودند و آن غذائی را که ام‌ایمن برای ایشان تهیه کرده بود حضرت به دهان ایشان می‌فرمودند و بعد مصائب اهل‌بیت و امیرالمؤمنین؟عهم؟ را ذکر می‌کردند تا به ذکرِ مصیبت حسین و ذکر مصیبت کربلاء رسیدند. زینب این حدیث را از ام‌ایمن روایت می‌کند. و ظاهراً برای اول کسی که روایت کرد حضرت سجاد صلوات‌الله‌علیه بودند. در روز یازدهم محرم آن عزیزان خدا را برای اسیری می‌بردند و از کنار کشتگان عبور دادند و آن مصیبت بزرگ فراهم شد که آن زنان و کودکان خود را از روی شترها روی زمین انداختند، جز امام سجاد؟ع؟ که از ابتداء حضرت را به غل و جامعه بسته بودند که حضرت نمی‌توانستند پیاده شوند. اما بقیه زن‌ها و بچه‌ها خود را روی زمین انداختند و کنار آن بدن‌های مطهر آمدند و از آن بدن‌ها جدا نمی‌شدند. هرچه سوارشان می‌کردند دوباره پیاده می‌شدند و خود را می‌انداختند که شاید در اینجا باعث شد که تمام آن زن‌ها و بچه‌ها را به طناب‌ها ببندند و در عبارت امام زمان؟ع؟است که آنها را به غل‌ها و به زنجیرها

«* گفتار مجالس فاطميه 1409 صفحه 80 *»

بستند و صفّدوا فی الحدید([83])  که ظاهر عبارت حضرت این است که همه به زنجیر بسته شده بودند.

آنجا زینب کبری؟سها؟ متوجه حالت حضرت سجاد می‌شوند که امام سجاد؟ع؟ در حال جان‌دادن هستند. جلو می‌آید و عرضه می‌دارد ای حجت خدا، چه شده که می‌بینم داری جان می‌دهی؟ تو حجت خدا هستی، تو یادگار گذشتگان مایی. آن‌وقت امام؟ع؟ می‌فرماید عمه مگر این بدنِ حجت خدا نیست که این‌طور بی‌لباس، بی‌کفن با این جراحت‌ها روی زمین افتاده است؟! آنگاه زینب کبری؟سها؟ شروع می‌فرماید به ذکر آن حدیث شریف به نقل از ام‌ایمن، و به این وسیله قلب مطهر حجت خدا صلوات‌الله‌علیه را تسلی می‌دهد.([84]) و همه اینها از منزلت و جلالت قدر و عظمت شأن زینب؟سها؟ حکایت می‌کند.

از جمله تصریحاتی که در مورد عظمت و جلالت زینب؟سها؟ رسیده این است که حضرت حکیمه فرمودند: بعد از شهادت سیدالشهداء واسطه در میان شیعه و امام سجاد؟ع؟ و مرجع و ملجأ برای شیعه، زینب کبری؟سها؟ بود. امام حسین؟ع؟ برای حفظ امام سجاد و تستّر بر امر امامت حضرت، به زینب کبری وصیت فرمود. و چون این وصیت برای حفظ شأن امامت است، ظاهر این وصیت می‌رساند که وصیت عادی نبوده است و به این معنایی که در وصیت می‌فهمیم نیست. این عظمت و جلالتی برای زینب است و بیان منصب و مقامی الهی است. می‌دانیم امام به امام وصیت می‌فرماید و اسرار امامت را به امام بعد می‌سپارد. آن وصیت خاص که شأن و مقام و مرتبه امامت است باید بین دو امام باشد و وصیت عادی نیست. این وصیت‌های عادی که نوعاً مردم دارند، امام هم همین‌ نوع وصیت داشته باشند که مثلاً

«* گفتار مجالس فاطميه 1409 صفحه 81 *»

مالم در مدینه چه بشود، اموالم چه بشود، منزلم را چه کنید، باغ و زمین را چه کنید، مثلاً فلان فرزند را کمک کنید، فلان دختر را عروس کنید، فلان پسر را داماد کنید؛ در این وصیت‌های عادی منزلت و مرتبتی نیست. وقتی که به کسی دسترسی نباشد، به زن هم این امور را می‌توانند بگویند و سفارش‌هایی انجام بدهند.

این فرمایش حضرت حکیمه، عمه حضرت عسکری؟ع؟ است و این فرمایش را وقتی فرمود که حضرت عسکری وفات فرمودند و برای حفظ امام زمان عجل‌الله‌فرجه مادرشان را وصی قرار دادند که شیعه به ایشان رجوع کنند و بعضی اعتراض کردند که چرا امام عسکری؟ع؟ یک زن را وصی خود قرار داده؛ حکیمه در جواب فرمود که امام عسکری به امام حسین اقتداء نمودند. آن مخدره، هم برای حفظ بقیةالله و تستّر امر ایشان و هم حضرت عسکری؟ع؟ که نوعاً محبوس بودند مرجعیت پیدا کرد و بین حضرت عسکری؟ع؟ و شیعیان واسطه شد. مقام مرجعیت و مقام ملجأیت به مادر امام عسکری؟ع؟ واگذار شد.([85]) حکیمه خاتون می‌فرماید امر زینب کبری این‌طور بود که امام حسین؟ع؟ به‌منظور تستّر و پنهان‌داشتن و در پرده‌داشتن امر علی

«* گفتار مجالس فاطميه 1409 صفحه 82 *»

‌بن ‌الحسین امام سجاد صلوات‌الله‌علیه، به زینب وصیت فرمود تا اعداء مستقیماً متوجه حضرت سجاد؟ع؟ نشوند و ایشان را نکشند. حضرت باقی باشند تا فرزندان رسول‌خدا؟ص؟ که باید امام شوند از نسل این بزرگوار باشند. از این جهت آن حضرت را «آدم‌الآل» گفته‌اند([86]) یعنی در میان آل‌محمد؟عهم؟ ایشان آدم بودند که از صلب مطهر ایشان ائمه یکی پس از دیگری تا بقیةالله در این عالم ظاهر و تشریف‌فرما شدند. برای تستر امر حضرت سجاد؟ع؟ و اخفاء مقام و منزلت و شأن حضرت، زینب کبری این مقام و منزلت را پیدا می‌کند که سیدالشهداء به این بزرگوار وصیت می‌فرماید.

همان‌طور که عرض کردم، معنای این وصیت، به مرجعیت و ملجأیت آن حضرت در میان شیعه ربط پیدا می‌کند. حال ببینید چه منزلتی است! تمام نیازمندی‌های شیعه باید به برکت این بزرگوار برطرف شود. هر کس هر سؤالی دارد، هر مشکلی دارد، در هر امر ظاهری به او رجوع کنند و از او اخذ نمایند. مرجعیت به این معنی و در امر ظاهر  بوده. و چون بنا بر اختفاء بوده، ذکر نشده که چه کسانی رجوع کردند و چه اخذ کردند. اما در این رتبه مرجعیت داشته است.

می‌دانیم ظاهر عنوان باطن است. چقدر باطن این بزرگوار عظیمه، کریمه و جلیله بوده که اگر می‌شد انبیاء بیشتر از صدوبیست‌وچهار هزار نبی شوند، زینب نبی بود. اما خداوند برای روح نبوت مظهری بیش از این قرار نداده است. کمتر نمی‌شوند، بیشتر هم نمی‌شوند. از این جهت رسول‌الله؟ص؟ فرمودند: لانبی بعدی([87]) به این جهت اول ایشان آدم و آخر ایشان خاتم صلی ‌الله ‌‌علیهم ‌اجمعین بود. پس بعد از مقام امامت، مقام بزرگوارانی مثل ایشان و حضرت علی‌اکبر، منزلت‌هایی است که خیلی

«* گفتار مجالس فاطميه 1409 صفحه 83 *»

بالا است؛ آن روح‌های مطهری که به روح نبوت مُشرِف است که حتی بعضی‌ ایشان را به رتبه انبیاء ملحق کرده‌اند.

شیخ بزرگوار ما/ درباره مثل سلمان می‌فرماید به انبیاء ملحق است.([88]) و به انبیاء ملحق است نه این است که یعنی نبی شده باشد. طوری است که در مقام و جایگاه خودش کار نبی را می‌کند، برنامه‌های نبی را انجام می‌دهد. و این هیچ عیبی ندارد؛ مثل اینکه می‌فرمایند قبل از آمدن شیخ مرحوم کار علماء عدول نافین از علماء ناقصین هم سر می‌زد. علماء ناقصین با اینکه ناقص بودند و در رتبه نقصان بودند، اما بعضی‌ از ایشان منزلت‌ها و امتیازهایی داشتند، جهاتی برایشان بود که این موقعیت را پیدا کردند که در همان مقام نقصان مصدر کارهایی باشند که از عدول نافین و علماء ربّانی سر می‌زند.([89]) پس وقتی‌که در مورد ناقصین این‌طور باشد، در مورد کاملین هم امر همین‌طور است. چه‌بسا کاملینی در زمان‌هایی روی امتیازها و جهاتی قابلیت‌هایی داشته باشند که مصدر کار نبوت شوند و کار انبیاء از آنها سربزند. با اینکه به رتبه نبوت هم نرسیده‌ و نبی هم نشده‌اند اما کار نبی از آنها سربزند. از این جهت به این اشخاص می‌گویند به انبیاء ملحق هستند. با اینکه نبی نیستند، به انبیاء ملحق شده‌اند.

«* گفتار مجالس فاطميه 1409 صفحه 84 *»

علماءُ حکماءُ کادوا ان‌یکونوا من الحکمة انبیاء([90]) نزدیک است که انبیاء شوند، معنایش همین است که به انبیاء ملحقند و نبی نیستند اما این کارها از ایشان صادر می‌شود.

زینب کبری؟سها؟ نه به رتبه نبوت رسیده نه به رتبه امامت رسیده اما منزلت و مرتبتی پیدا کرده که وصایت به او تعلق می‌گیرد. سیدالشهدا؟ع؟ به او وصیت می‌فرماید و کار حضرت سجاد؟ع؟ از دست ایشان صادر می‌شود. امام سجاد از زبان ایشان سخن می‌گوید، امام سجاد با چشم ایشان می‌بیند، امام سجاد با گوش ایشان می‌شنود. این چه روحی است، این چه طینتی است و این چه باطنی است که این‌قدر منزلت و مرتبت پیدا کرده است؟!

البته می‌دانیم ایشان از دو معصوم کلی فراهم شده است. سید بزرگوار اعلی‌ الله ‌مقامه ‌الشریف می‌فرمایند فرزندان رسول‌الله؟ص؟ از اجزاء رسول‌الله هستند، جزء رسول‌الله هستند.([91]) اگر منزلت و مرتبتشان اقتضاء کند، روح رسول‌الله در این اجزاء متجلی می‌گردد.  در آل‌محمد؟عهم؟ و معصومین کلی از امام حسن گرفته تا بقیةالله معلوم است که اینها اجزاء حقیقی رسول‌الله هستند و حقیقتاً روح رسول‌الله در ایشان متجلی است که خودِ رسول‌الله هستند. در همین حدیث شریف کساء می‌بینید وقتی‌که حضرت دو طرف عباء را جمع فرمود در وصف این بزرگواران فرمود: لحمهم لحمی و دمهم دمی([92]) گوشت ایشان گوشت من است، خون ایشان خون من است. البته این فرمایش درباره همه ائمه بوده، ولی در آن زمان ظاهر نبودند و در اینجا مظهر نداشتند که در زیر کساء قرار بگیرند. تا آن مقداری که بودند در زیر کساء قرار گرفتند و این فرمایش‌های رسول‌الله شامل حالشان شد. حال آیا زینب کبری از اجزاء امیرالمؤمنین و فاطمه زهراء نیست؟! این حقیقت طیبه و این جسم مطهر که از دو

«* گفتار مجالس فاطميه 1409 صفحه 85 *»

معصوم کلی در این عالم فراهم شده است چه اعتدالی دارد؟! خدا می‌داند. چه عظمتی دارد؟! خدا می‌داند.([93])

عرض کردم جای تأسف است که درباره این بزرگوار کم فرمایش در دست است. انصافش هم این است که این بشر متحمل نمی‌شده. برای چه‌کسی بگویند؟! فضائل ایشان را برای که ذکر بکنند؟! الآن متجاوز از هزار سال از امر ایشان، از دوران زندگانی ایشان می‌گذرد و در این مدت دوست و دشمن، مسلم و غیر مسلم در زندگی این بزرگواران کتاب نوشته‌اند‌، تحقیقات کرده و‌ تاریخ‌ها نوشته‌اند و در عظمت و جلالت ایشان سخنرانی‌ها کرده‌اند و می‌بینیم همه فضیلت و منقبت ذکر کرده‌اند‌‌ و امتیازات ایشان را گفته‌اند [و دشمنان کوچک‌ترین عیب و نقصی در زندگانی فردی و اجتماعی، روحی و بدنی و ظاهری و باطنی ایشان پیدا نکردند و نگفته‌اند. درباره همین زینب کبری]([94]) شما ببینید در طول تاریخ کربلاء هر کس سخن گفته، هر تاریخ‌نویسی، هر راوی و ناقلی از صحراء کربلاء که از زینب سخن گفته، از زینب با جلالت و عظمت یاد کرده است. هیچ‌جا سخنی توهین‌آمیز، استخفاف‌آمیز و حقارت‌آمیز که خدای‌نکرده بر  پستی، دنائت و سستی امر و سبک‌سری این بزرگوار دلالت کند، نقل نشده است. یک زن و این‌همه مصیبت! یک زن و این‌همه گرفتاری! یک زن و این‌همه ابتلاءات! در تمام این حالات هر کس از زینب نقل کرده، جملاتی، عباراتی و تعبیراتی است که بر عظمت شأن و جلالت رتبه او دلالت دارد. این زن چه کسی بوده؟! هر کس هرچه گفته و هر عبارتی نقل کرده، آن عبارت دلالت دارد بر اینکه زینب؟سها؟ خیلی عظیم بوده که نوعاً شنیده‌اید.

از این جهت الحمدلله رب العالمین ما متذکریم، ذاکرین ما هم الحمدلله

«* گفتار مجالس فاطميه 1409 صفحه 86 *»

متذکرند و ما را هم طوری متذکر می‌کنند که عظمت زینب در دل‌های ما متجلی می‌شود و دل‌های ما نورانی می‌گردد. وقتی‌که از زینب یاد می‌کنند و نام آن بزرگوار را می‌برند و تعابیری ذکر می‌کنند، همه بر عظمت و جلالت شأن آن حضرت دلالت دارد. خیلی نعمت است. دیگران چقدر زینب را سبک یاد می‌کنند. یک‌وقتی عرض کردم چه حرف بیجایی است و نوعاً شایع است که وقتی می‌خواهند کسی را تحقیر کنند، کسی را سبک‌سر معرفی کنند، اگر زنی یا کسی سروصدا می‌کند، ناله و فریادی دارد و می‌خواهد مثلاً اظهار مظلومیتی بکند، ــ‌  نعوذبالله ــ  می‌گویند: «زینب‌بازی در نیاور». این خیلی بد است، خیلی زشت است، خیلی رکیک است! بعضی از ذاکرینشان هم وقتی در مصائب کربلاء از زینب کبری تعبیر می‌آورند، تعابیری سبک و خیلی نالایق دارند که مناسب شأن آن بزرگوار نیست. عرض کردم حادثه کربلاء را دشمن نقل کرده، دوست هم نقل کرده، دشمن‌ها آنهایی که سنی بودند و حتی آنهایی که به دستگاه بنی‌امیه وابسته بودند، حتی آنهایی که در مجلس یزید بودند، آنها هم در عظمت و جلالت او طوری سخن گفته‌اند که همه رتبت، منزلت و شایستگی آن بزرگوار را اظهار کرده‌اند. زبان بشر عاجز است.

ما همین‌اندازه ان‌شاءالله متذکر مقام کاملین هستیم، آن هم این‌ کاملین! کاملینی این‌گونه مثل زینب، مثل علی‌اکبر کاملین و بزرگانی هستند که تاریخ نظیرشان را نشان نمی‌دهد. شیخ بزرگوار ما درباره سلمان می‌گوید به انبیاء ملحق است. و عرض کردم کسی استفاده نکند که یعنی نبی شده است. خیر، به انبیاء ملحق است، یعنی در احکام، نه در ذات و طینت و هویت. در احکام ملحق است و ملحق‌بودن در حکم مورد نظر است. مثلاً لقمان طوری بود که اگر بنا بود مظهری برای روح نبوت پیدا شود و یکی به مظاهر صدوبیست‌وچهار هزار گانه اضافه شود، آن مظهر مثلاً لقمان بود، آن مظهر سلمان بود، آن مظهر علی‌اکبر بود، آن مظهر زینب بود.

«* گفتار مجالس فاطميه 1409 صفحه 87 *»

معنایش این است، نه اینکه در ذات و هویت نبی شدند؛ بلکه در حکم ملحقند.

در هر صورت، اعتدال کاملین کربلاء و حادثه عاشورا مطلب دیگری است. مثلاً همین سلمان که این تعبیر از شیخ مرحوم درباره او بیان شده و خود این بزرگوار هم مراد خود را بیان فرموده‌اند و شاید دیگران هم تعبیراتی برای بیان عظمت او گفته‌ باشند، در جریان گرفتاری‌های امیرالمؤمنین؟ع؟ مواردی دارد که انسان تعجب می‌کند. حدیثی در روضه کافی مذکور است که حضرت امیر؟ع؟ در مدینه خطبه‌ای خواندند که به‌نام «طالوتیه» مشهور است. در آخر آن حدیث دارد که حضرت از مسجد خارج شدند و طویله‌ای دیدند که سی گوسفند در آنجا بود.  فرمودند به خدا سوگند اگر به تعداد این گوسفندان من مردانی می‌داشتم که خالصانه برای خدا و پیامبر او بودند، ابوبکر  را برکنار می‌کردم. همان شب سیصدوشصت نفر با حضرت بیعت کردند و آمادگی خود را برای کشته‌شدن اعلام کردند؛ یعنی گفتند اگر شما شمشیر بکشید ما هم در رکاب شما شمشیر می‌کشیم. هر دستوری بفرمایید انجام می‌دهیم و در میان آنها سلمان و ابوذر و مقداد و عمار هم بودند. حضرت فرمودند فردا صبح در فلان موضع با سر تراشیده مجتمع شوید. فردا که شد فقط خود حضرت و ابوذر و مقداد و حذیفه و عمار سرتراشیده حاضر شدند و کسی دیگر از آن سیصدوشصت نفر نیامد. سلمان هم آخرین نفری بود که آمد و از اوّلِ وقتِ قرار تأخیر داشت.([95])

«* گفتار مجالس فاطميه 1409 صفحه 88 *»

البته نظر به اینکه سلمان است و منزلت و مرتبت دارد، ممکن است کسی توجیه کند که چون می‌دانست که حضرت قیام نمی‌کنند و این کار نشدنی است از این جهت گفت ما دیرتر برویم؛ می‌دانیم که نمی‌شود و نمی‌آیند و نشدنی است. ولی خود همین‌که مثلاً دیرتر برویم یا هرگونه تعلّل دیگر و  هر طور که توجیه شود و کسی علت بیاورد معلوم است که باز هم جای تعجب است. با اینکه مقامش مقام کامل است آن هم آن کمال، ولی جای سؤال است که چرا این امور از او سر می‌زند.

همچنین وقتی که حضرت را با آن حالت به مسجد می‌بردند، عده‌ای حضرت را از جلو می‌کشیدند. حال لباسشان را گرفته بودند؟ ریسمان به گردن حضرت انداخته بودند؟ غلاف شمشیر به گردن حضرت انداخته بودند و می‌کشیدند؟ عده‌ای هم از عقب حضرت را می‌راندند و حضرت قدم‌ از قدم برنمی‌داشتند. البته اگر نمی‌خواستند بروند که کسی نمی‌توانست ایشان را ببرد. اما حضرت می‌خواستند نشان بدهند که مرا به اکراه بردند. من خودم یک قدم برای بیعت با ابی‌بکر برنداشتم. بیعت هم نکردم. آنها دست دراز کردند و دست به دست من مالیدند اسمش را بیعت گذاشتند.([96]) اما امام باقر؟ع؟ از مقداد تعریف و مدح می‌کنند و می‌فرمایند در آن حالی که حضرت را می‌بردند، مقداد هیچ خاطره‌ای به خاطرش نرسید و در عظمت و جلالت مولایش ثابت‌دل بود. دستش روی قبضه شمشیر، چشمش در چشم امیرالمؤمنین که اگر حضرت دستور دادند شمشیر بکشد، اگر ندادند همان‌طور باشد.([97]) هیچ خاطره‌ای در مغزش نگذشت و خطور نکرد. علی؟ع؟ همان علی؟ع؟ بود که در همه حال او را دیده بود و به او معتقد بود. اما می‌فرماید خاطره‌ای در ذهن سلمان گذشت؛ مثلاً چه خطور کرد؟

«* گفتار مجالس فاطميه 1409 صفحه 89 *»

مثل اینکه با خود گفت من که می‌دانم این بزرگوار اسم اعظم خدا است، آخر این‌طور؟! ـــ  به‌اصطلاح ما، به‌تعبیر ما، چه بگویم؟! ـــ خوار و ذلیل که عده‌ای او را از جلو بکشند. چه کسانی؟ مثل قنفذ، مثل ابوعبیده جراح قبرکن مدینه. یک‌چنین آدم‌های پست و رذل او را بکشند. از پشت سر هم عده‌ای برانند. خود عمر می‌گفت من هم از عقب او را می‌راندم.([98]) آری سلمان نتوانست مصیبت را تحمل کند و نتیجه این شد که در مسجد در همان موقعیت مورد تهاجم قرار گرفت و ضربه خورد. بعدها حضرت امیر؟ع؟ فرمودند آن ضربه و آن جسارت به‌واسطه آن خاطره‌ای بود که در ذهنت گذشت.([99])

نمی‌خواهیم در مقام سلمان تنقیصی بکنیم. دقت داشته باشید. اینها در شأن خودشان است. ما هیچ به این حرف‌ها راه نمی‌بریم. اگر ـــ نعوذ بالله ـــ  عیبی و نقصی ذکر می‌شود، نه به این معنی است که نقصانی بر مقام او وارد کنیم. چنان‌که اگر فضیلتی هم ذکر می‌شود، معنایش این نیست که ما درک کرده‌ایم و بر آن احاطه پیدا کرده‌ایم و معنایش را می‌فهمیم. چون خودشان این امور را فرموده‌اند عرض می‌کنیم. سلمان با این حرف‌ها و با این اوضاع، لااقل این دو مورد را دارد که می‌بینیم از همه دیرتر آمد و شاید در آن جریان سرش را هم نتراشیده بود و همچنین خاطره‌ای هم به ذهنش خطور کرد. البته در موارد دیگر رسیده که سلمان سر خود را تراشیده بود.([100]) ببینید به‌حسب ظاهر تلفظ، چند تخلف انجام شده است. با وجود این آن‌همه فضائل در وصف سلمان رسیده است. امیرالمؤمنین می‌فرماید جبرئیل بر رسول‌الله؟ص؟ نازل نشد مگر اینکه از طرف خدا به حضرت امر می‌کرد که به سلمان

«* گفتار مجالس فاطميه 1409 صفحه 90 *»

سلام برساند.([101]) و فرمودند: سلمان‌ باب ‌الله فی الارض([102]) با این‌همه فضل و منقبت، با این فرمایش بزرگ ما اعلی ‌الله ‌مقامه ‌الشریف که می‌فرماید سلمان به انبیاء ملحق است، اما مگر انبیاء ترک اولیٰ نداشتند؟ آنها هم ترک اولیٰ داشتند. اینها منقصت از مقام نیست، اقتضاءاتی است که بوده است.

اما زینب کبری در حادثه عاشورا از اولی که از مدینه حرکت می‌کنند و می‌آیند؛ نه‌ تنها در حادثه عاشورا، بلکه در مصیبت جدش، در مصیبت مادرش، در مصیبت پدرش، در مصیبت برادرش امام مجتبی و در مصیبت برادر بزرگوارش سیدالشهداء، در آن مصیبت عظمیٰ با برادر از مدینه حرکت کند و شانه‌به‌شانه بیاید و  یک تخلف، یک کوتاهی، یک گله و شکایت نداشته باشد. در همه‌جا مثل خود سیدالشهداء صلوات‌الله‌علیه سرفراز است، احساس عزت می‌کند و جلالت نشان می‌داد. آنگاه سلمان در برابر صبرِ  به‌تمام معنای این مخدره که حامل ‌چنین مصیبت عظمی شده و در حمل این مصیبت بزرگ تا مرز مرگ جلو رفته البته خاضع است. زینب تا مرز مرگ جلو آمد اما او را نکشتند. برای کشته‌شدن آماده شد، در مجلس یزید خودش را روی امام سجاد صلوات‌الله‌علیه انداخت و گفت اجازه نمی‌دهم؛ اگر می‌خواهید او را بکشید اول مرا بکشید.([103]) دروغ که نمی‌گفت.

آری، هرچه بگوییم کم گفته‌ایم و نمی‌توانیم اندکی از مقامات و شئونات او را بگوییم یا بفهمیم. جلالتی فوق درک بشر‌ دارد، مقام و منزلتش فوق ادراک‌های بشری است. بحمدالله معلوم است. مقصودمان ذکر فضیلت او است و اینکه ان‌شاءالله دل‌ها به یاد زینب کبری نورانی شود. ‌چنین خمیره‌ای، ‌چنین طینتی، ‌چنین ظاهری

«* گفتار مجالس فاطميه 1409 صفحه 91 *»

و ‌چنین باطنی باید وارث فاطمه زهراء باشد.

در این آیات می‌بینیم خدا زهراء؟سها؟ را توصیف می‌کند: انها لاحدی الکبر نذیراً للبشر خدا  دو مقام از مقامات زهراء را ذکر می‌کند. یکی اینکه آیه کبرای خدا است، دیگر اینکه نذیر و انذاردهنده بشر است. زینب در رتبه‌ خودش از مادرش این دو مقام و سایر مقامات را به ارث برده است. آیه کبرای خدا شده، چه آیه بزرگی! خدای ما گواه است خود حالات زینب در حادثه عاشورا نشانگر عظمت و جلالت و آیه بزرگ‌ خدا بودن است. چه حالاتی! ان‌شاءالله فکر کنیم که زینب کبری؟سها؟ چقدر عظمت، جلالت، کبریائیت و بزرگی نشان داد!

زهراء آیه کبرای خدا بود. در آن موقعی که در مسجد آمد و در برابر آن طاغوت شروع کرد به ذکر حق و احیاء دین خدا و ابطال امر آن اهل باطل، کبریائیت خدا را در کلماتش ظاهر فرمود. چنان سخن می‌فرمود که سلمان می‌فرماید تمام اهل مسجد فکر می‌کردند که رسول‌الله سخن می‌فرمایند.([104]) چطور در نمایندگی از رسول‌الله آیه بزرگ خدا شده است.

راوی می‌گوید زینب هم در موقع سخنرانیش در کوفه همین‌که گفت: اسکتوا مردم ساکت شوید، تمام نَفَس‌ها قرار گرفت و صدای نفس‌ها شنیده نمی‌شد. آن بماند که تمام جَرَس‌ها یعنی زنگ‌های شتران و مرکب‌ها قرار گرفت و صدایی شنیده نمی‌شد. زینب شروع کرد به سخنرانی‌ و همه فکر می‌کردند که امیرالمؤمنین صلوات‌الله‌علیه سخنرانی می‌فرماید.([105]) تا آیه علی نباشد کجا مثل علی سخن

«* گفتار مجالس فاطميه 1409 صفحه 92 *»

می‌گوید؟! مگر علی آیه کبرای خدا نبود؟ خودش فرمود: ایُّ آیة لله اعظمُ منّی([106]) زینب آیه کبرای خدا شده بود و کبریائیت خدا را آشکار می‌کرد. در کلمه‌کلمه‌اش بزرگی و جلالت اهل‌بیت؟عهم؟ را نشان می‌داد و ذلت، حقارت، پستی، دنائت و بطلان یزید و یزیدیان را نشان می‌داد. اینها کبریائیت خدا است که در این آیات بزرگ خدا برای خلق خدا آشکار گردیده است. در برابر طاغوت‌ها خطبه خواند. در مقابل ابن‌زیاد خطبه خواند. فرمایش‌ها فرمود که آنها را رسوا کرد.([107]) در مجلس یزید خطبه خواند و باطل‌بودن امر آنان را نشان داد.([108]) آنها ادعاء می‌کردند که ما شما را اسیر کردیم. حتی در مجلس یزید، فاطمه دختر امیرالمؤمنین صلوات‌الله‌علیه ــ  ‌یکی از دختر‌های حضرت نامش فاطمه بود، فاطمه بنت علی ــ‌ـ کسی او را به کنیزی خواست. اسم اینها را اسیر گذاشته بودند. به یزید گفت این را به کنیزی به من بده که فاطمه مضطرب شد. به خواهر بزرگش زینب کبری؟سها؟ متوسل شد که ببینید این خبیث شامی چه می‌گوید. زینب کبری به آن خبیث رو کرد و او را مورد سرزنش قرار داد، این چه حرفی است که می‌زنی؟! چه انتظاری داری؟! این چه جسارتی است که می‌کنی؟! یزید ملعون گفت من اگر بخواهم این کار را انجام می‌دهم، مانعی ندارم. زینب فرمود نمی‌توانی این کار را بکنی، این حق را نداری. ببینید زینب در برابر ظالم و جائری مثل یزید چطور عظمت و جلالت نشان می‌دهد! گفت اگر بخواهم انجام می‌دهم. گفت نمی‌توانی مگر اینکه ابتداء از دین جدم خارج شوی و اظهار کنی که دین نداری و از دین خارج هستی بعد این کار را بکنی. اینها همه نشان عظمت و

«* گفتار مجالس فاطميه 1409 صفحه 93 *»

جلالت و نذیربودن او است. انذار فرمود و درباره آن شخص شامی نفرین فرمود و فوری مستجاب شد. ([109])

از جمله انذارها که از مادرش ارث برد این بود که مانند فاطمه زهراء جانش را روی امر ولایت گذاشت. فاطمه زهراء برای نشان‌دادن حقانیت امیرالمؤمنین، حفاظت از شأن ولیّ‌الله و نشان‌دادن باطل‌بودن آن خلافت‌ها و ادعاءها، جانش را روی این کار گذاشت و امیرالمؤمنین هم جان فاطمه را روی این کار گذاشت. مگر علی؟ع؟ نمی‌دانست که اگر بیعت نکند چه به سرش می‌آورند و این کارها می‌شود؟! چرا، می‌دانست. ولی بیعت نکرد تا اینکه این اوضاع و این مصیبت‌ها سر فاطمه آمد و فاطمه کشته شد.

زینب کبری؟سها؟ هم برای حفظ مقام ولایت و شئونات امامت تا پای جان جلو رفت. ولی او را نکشتند. البته او را کشتند! مگر این مصیبت‌ها کم بود؟! مگر زینب چند بار صیحه نزده؟! غش نکرده؟! و همان‌ غش‌کردن، مردن بوده است. یک‌بار در شب عاشورا بود.([110]) بار دیگر آن موقعی بود که در میان محمل بود و سر مطهر برادر را دید، مگر آنجا زینب آماده نیست که کشته شود؟ در دل می‌خواهد که ای کاش کشته می‌شدم و سر حجت خدا را به این‌طور نمی‌دیدم که جسارت شود و دشمنان خدا در برابر ما بالای نیزه نگه دارند و توهین و جسارت کنند و بگویند این سر کسی است که بر خلیفه رسول‌الله خروج کرده است. برای کشته‌شدن آماده بود، ولی او را نکشتند. زینب بی‌تاب شده اما دست‌هایش بسته است. می‌خواهد اظهار جزع کند. می‌گوید

«* گفتار مجالس فاطميه 1409 صفحه 94 *»

ای کاش می‌مردم. در چندجا گفته ای کاش می‌مردم و این توهین را نسبت به مقام ولایت نمی‌دیدم و مشاهده نمی‌کردم.([111]) اینک در کوفه است و طبق نقلی دست‌هایش بسته است و نمی‌تواند اظهار جزع کند. این‌طور که نقل کرده‌اند سر مطهرش را به چوبه محمل زد به‌طوری که از سر زینب کبری خون جاری ‌شد.([112])

و صلی الله على محمد و آله الطيبين الطاهرين

 

«* گفتار مجالس فاطميه 1409 صفحه 95 *»

 

 

مجلس  7

 (شب شنبه  7 جمادی‌‌الاولی  1409 هـ ق)

«* گفتار مجالس فاطميه 1409 صفحه 96 *»

بسم الله الرّحمن الرّحیم

الحمد لله ربّ العالمینݡ و صلّی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرینݡ

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعینݡ

قال الله تعالى:

   Gکَلَّا وَ ٱلْقَمَرِ وَ ٱلَّیْلِ إِذْ أَدْبَـرَ وَ ٱلْصُّبْحِ إِذا أَسْفَرَ  إِنَّهَا لَإِحْدَی ٱلْکُبَرِ نَذِیراً لِلْبَشَرِS

 Gلِمَنْ شاءَ مِنْکُمْ أَنْ یَتَقَدَّمَ أَوْ یَتَأَخَّرَS

اللّهمّ صلّ علی الصدّیقة فاطمة الزّکیة حبیبة حبیبك و نبیّك و امّ احبّائك و اصفیائك الّتی انتجبتها و فضّلتها و اخترتها علی نساء العالمین اللّهمّ کن الطّالب لها ممّن ظلمها
و استخفّ بحقّها و کن الثّائر اللّهمّ بدم اولادها اللّهم و کما جعلتها امّ ائمة الهدیٰ
و حلیلة صاحب اللّواء و الکریمة عند الملإ  الاعلیٰ فصلّ علیها و علی امّها صلوةً تکرم بها وجه ابیها محمّـد؟ص؟ و تقرّ بها اعین ذرّیّتها و ابلغهم عنّا فی هذه السّاعة افضل التّحیّة و السّــلام.

 ([113])توجه به این سوگند‌های خدا راجع به ذکر فضیلت فاطمه زهراء؟سها؟، انسان را از مظلومیت آن بزرگوار آگاه می‌سازد. خداوند در میان این‌همه آیات قدرت، آیات عظمت و جلالت خود به سه آیه قسم می‌خورد که این سه آیهٔ قدرت و عظمت و جلالت، نشان مظلومیت خاندان رسالت است، مخصوصاً فاطمه زهراء؟سها؟ آن مظلومه تاریخ بشریت و انسانیت. سوگند به ماه. می‌بینیم ماه در شب، تابان است. در شب، ظلمات و تاریکی همه‌جا را فرا گرفته و در میان این تاریکی‌ها و ظلمت‌ها رخساره ماه که حامل نور خورشید است نمایان است. همچنین وقتی‌که شب به آخر می‌رسد، عرب می‌گوید شب پشت کرده؛ شب که از نیمه بگذرد عرب تعبیر می‌آورد به

«* گفتار مجالس فاطميه 1409 صفحه 97 *»

اینکه شب پشت کرده است. خدا به این هنگام قسم می‌خورد که می‌بینیم رخساره ماه تا اندازه‌ای در بیشتر شب‌ها مخفی می‌شود. ستارگانی که در ابتداءِ شب طلوع کرده‌‌اند تقریباً رو به غروب می‌گذارند و تاریکی و ظلمات بیشتر است. همچنین آن ابتدائی که صبح رخساره خود را نمایان می‌سازد که از آن به «فجر صادق» تعبیر می‌آوریم، نوری در ناحیه افق دیده می‌شود که رخساره خود را نمایان می‌سازد. اما هنوز همه‌جا تاریک و ظلمانی است. فقط چشم انسان که به کنار افق می‌افتد و مختصر نوری را مشاهده می‌کند، امیدِ آمدنِ روز در دلش شکوفا می‌شود، به این امید است که روز نزدیک است و تاریکی شب آهسته‌آهسته از میان می‌رود.

شما اگر سراسر آیات تکوینی خدا را ملاحظه کنید و این آیات مشهوده و محسوسه را در نظر بگیرید ـــ  مانند آسمان‌ها، زمین، موجودات و حالات و دگرگونی‌هایی که برای این عالم است ــــ آیا می‌توانید آیاتی بهتر و واضح‌تر از این سه آیه پیدا کنید که نشانگر مظلومیت، محرومیت و بی‌ارزشی نور در نزد اهل طغیان و عصیان و اهل ظلمات و تاریکی‌ها باشد و بی‌اعتنائی آنها را نمایش دهد؟ این به‌حسب ظاهر است که در شب چنان تاریکی عالم را فراگرفته که گویا ظلمت‌ها و تاریکی‌ها به ماه اعتنائی ندارند، حتی سعی می‌کنند ماه را بپوشانند. همچنین هنگامی که شب پشت می‌کند و ستاره‌هایی که طلوع کرده بودند رو به غروب می‌گذارند که گویا ظلمات می‌خواهند سینه‌ آن ستاره‌ها را بشکافند و آنها را از این نورافشانی بازدارند و کنار برانند تا اثری از آن نور و نورانیت بر صفحه آسمان باقی نماند. هنگام طلوع فجر صادق هم که به افق نگاه می‌کنید یک خط نورانی مشاهده می‌کنید، اما این‌قدر ضعیف است که گویا در برابر صحنه‌ بزرگ و بی‌کران آسمان چیزی نیست. اما نور هرچه باشد نور است. نور هر مقدار کم هم باشد نور است و کار خود را می‌کند و رسوایی ظلمت و تاریکی را نشان می‌دهد. نور زشتی و قباحت ظلمت و تاریکی را می‌نمایاند و ارزش و عظمت و جلال خود را آشکار می‌سازد.

«* گفتار مجالس فاطميه 1409 صفحه 98 *»

این سه آیه در میان آیات تکوینیه، از همه آیات مظلومیت و ارزش و عظمت انوار خدا را دقیق‌تر، واضح‌تر و روشن‌تر نشان می‌دهد. چون به‌حسب ظاهر آیات این‌طور است، خداوند در بیان فضیلت فاطمه زهراء؟سها؟ در این آیات شریفه از سوره مدثر، به این آیات تکوینیه قسم می‌خورد و سوگند یاد می‌کند: کلّا والقمر «کلّا» کلمه رَدْع است. خیلی اشتباه می‌کنند ‌کسانی که در مورد فاطمه زهراء؟سها؟ ندانسته و ناآگاهانه قضاوت می‌کنند. اگر کسی می‌خواهد فاطمه را بشناسد باید به خدای فاطمه رجوع کند و از خدای فاطمه ذکر فضیلت فاطمه و مقام و منزلت زهراء؟سها؟ را بشنود. کلّا از یک‌جهت کلمه ردع و تودهنی‌زدن است به هرکس که در وصف فاطمه زهراء سخن ناشایست گفته یا خواسته او را با زنان دیگر بشری هم‌رتبه کند یا کسی از زنان بشری را با او هم‌رتبه سازد و مقام و منزلت او را از عصمت کلیه تنزل دهد و به چشم زنی از زنان عالم به او بنگرد. خداوند ابتداء این کلمه را ذکر فرموده که تودهنی به آنان باشد.

از طرفی هم به‌معنای «حقاً» است. کلّا یعنی حقّاً، مطلبِ راست، درست و حقیقی و صدق و واقعی آن است که خدا می‌خواهد بفرماید. اینجا است که اذهان بشری در برابر وحی خدا متوجه می‌شود که خدا چه می‌خواهد بفرماید؟ خدا چه می‌خواهد بگوید که در این سوره برای وصف فاطمه به این کلمه ابتداء کرده است؟ کلّا خیر، آن‌چنان که دیگران درباره فاطمه فکر می‌کنند نیست. آن‌طوری که دیگران درباره رسول‌خدا؟ص؟ فکر می‌کنند که حضرت بدون نسل می‌مانند و فرزند نخواهند داشت نیست. چون می‌گفتند فرزند از فرزند پسری به حساب می‌آید نه از فرزند دختری. و روی عداوت با رسول‌الله فرزندان دختر را فرزندان شخص نمی‌شمردند. کلّا چنین نیست. همین‌طور دیگران که در آینده فکر می‌کنند و می‌خواهند درباره زهراء سخن بگویند و بحث کنند که آیا زهراء بر مریم فضیلت دارد یا مریم بر زهراء؟ چون بعضی‌ گفته‌اند مریم بر زهراء فضیلت دارد. بعضی بالاتر فکر کرده‌ و بحث کرده‌اند در

«* گفتار مجالس فاطميه 1409 صفحه 99 *»

اینکه آیا زهراء بر انبیاء فضیلت دارد یا انبیاء بر زهراء؟ چون این نوع بحث‌ها به‌خصوص در میان این بشرها مطرح بود و به‌ظاهر زهراء را از این قبیل بشرها می‌شمردند و بر اساس این ملاک‌ها درباره زهراء سخن می‌گفتند خداوند فرمود: کلّا خیر، این‌طور نیست. باید از ذکر فضیلت زهراء و تحقیق از مقام زهراء دهان ببندند و به آنچه خدا می‌گوید گوش بدهند. خدا زهراء را می‌ستاید. کلّا یعنی حقّاً؛ حق مطلب و واقعیت همان است که خدا می‌فرماید.

والقمر سوگند به ماه. این اولین قسم است که خدا برای ذکر فضیلت فاطمه زهراء سوگند می‌خورد که به‌حسب ظاهر ماه است که آیه بزرگ خدا در عالم تکوین است. وقتی‌که به ماه و حالات ماه از ابتداء ماه تا آخر ماه نگاه می‌کنیم، خود وجود ماه در میان آسمان در شب تاریک آیه بزرگی است که بشر متوجه این آیه می‌شود و با فکر در این آیه به قدرت خداوند پی ‌می‌برد و با عظمت و جلال خداوند آشنا می‌شود. همچنین ماه با کمال مظلومیت در میان دریای بی‌کران ظلمت و تاریکی شب ایستادگی می‌کند و به مقداری که از خورشید نور می‌گیرد آماده است نور خود را در فضای تاریک آسمان به دیده‌های بشر برساند و او را به منافع و مصالحش آشنا کند و راه و چاه را به او نشان دهد. با اینکه این دریای بی‌کران ظلمت و تاریکی بر سر راه بشر قرار گرفته و چاه و راه را بر او پوشانیده و این بشر نمی‌تواند به مصالح و منافع و مضار خود واقف گردد، اما ماه با همین مظلومیت در برابر این دریای بی‌کران ظلمت مقاومت می‌کند. مرتب از خورشید نور اکتساب می‌کند و همان نوری را که از خورشید می‌گیرد در فضا پراکنده می‌سازد و راهنمای بشر و هدایت‌کننده انسان‌ها است. به برکت این نور، راه و چاه بر  انسان روشن می‌گردد. چاه را می‌بیند و از راه تمیز می‌دهد و راه را از چاه تمیز می‌دهد. منفعت و مضرّت خود را می‌بیند. این به‌حسب ظاهر است که مراد این ماه باشد.

«* گفتار مجالس فاطميه 1409 صفحه 100 *»

اما به‌حسب باطن که ائمه ما؟عهم؟ ماه را به امیرالمؤمنین صلوات‌الله‌علیه تفسیر فرموده‌اند می‌بینیم بهترین آیه و نمونه‌ برای زندگانی امیرالمؤمنین و برای بیان موقعیت و مظلومیت آن بزرگوار همین ماه است. امیرالمؤمنین از خورشید تابان نبوت رسول‌الله؟ص؟ نور اقتباس و اکتساب می‌کند و آنچه از نور از آن خورشید تابان اکتساب و اقتباس می‌کند، همان را برای نجات بشر بر این بشر می‌تاباند. اما چه موقع؟ از موقعی که رسول‌الله؟ص؟ چشم روی هم گذاردند و خورشید نبوت غروب کرد و شب همراه با چه ظلمت‌ها و تاریکی‌ها بر سر دست آمد؛ شب ظلمات کفر و طغیان و عصیان اولی، دومی، سومی و معاویه و یزید. همچنین جمیع کفار اولین و آخرین تمام ظلمات و تاریکی‌های خود را فشرده کردند و در وجود اولی، دومی، سومی، چهارمی و پنجمی لعنة الله‌ علیهم و علی ‌اتباعهم اجمعین در آن عرصه و در آن موقع ظاهر ساختند. از موقعی که سقیفه تشکیل شد و درِ خانه امیرالمؤمنین صلوات‌الله‌علیه به روی علی بسته شد، از آنجا شب کفر و نفاق و شب شقاق و طغیان و عصیان روی دست آمد و تاریکی‌ها و ظلمت‌ها همه را فراگرفت. ماه ولایت، امیرالمؤمنین صلوات‌الله‌علیه در میان این‌همه ظلمت‌ها و تاریکی‌ها شروع به نورافشانی کرد ‌ اما در کمال مظلومیت و مقهوریت. در برابر یک دریای بی‌کران و بی‌نهایت از ظلمت‌ کفر و تاریکی عصیان و طغیان، نور ضعیفی به وسیله ماه ولایت منتشر می‌شد و بر بشر نورافشانی می‌فرمود. دقت می‌فرمایید؟! مظلومیت و از طرفی مقاومت. همان‌طور که می‌بینید ماه در شب در برابر این‌همه تاریکی‌ها مقاومت می‌کند. هرکس ماه می‌خواهد و نور ماه را می‌طلبد، از این نور استفاده می‌کند.

بعد خداوند می‌فرماید: واللیل اذ ادبر سوگند به شب آن موقعی که شروع کرده به پشت‌کردن؛ یعنی شب از زوال و نیمه گذشته است. و همان‌طور که عرض کردم، شب از زوال و نیمه که می‌گذرد، ستارگانی که اول شب طلوع کرده و نورافشانی می‌کردند،

«* گفتار مجالس فاطميه 1409 صفحه 101 *»

شروع کرده‌اند به افول، غروب و فرودآمدن. نور کمتر شده و ظلمات شب به نهایت رسیده است. اکنون موقعی است که می‌بینیم همان نورهای ضعیف هم بشر را کمک می‌کند. اگرچه طغیان ظلمات و تاریکی‌ها بسیار شده است و آن‌قدر شدید شده که گویا می‌خواهند با همه شمشیرهای تاریکی‌ و طغیان خود، سینه‌های ستارگان مظلوم و بسیار ضعیف را بشکافند و نگذارند که همان مختصر نوری را که می‌تابانند بتابانند. از نظر باطن هم و اللیل اذ ادبر به امام حسن مجتبی صلوات‌الله‌‌علیه تفسیر شده و آن هنگامی بود که امام مجتبی صلوات‌الله‌علیه به امامت رسیدند. خداوند به این آیه قسم می‌خورد در آن موقعی که این بزرگوار آن‌قدر مظلوم بود که از پدر بزرگوارش هم مظلوم‌تر بود.

در زمان امیرالمؤمنین، حتی در زمان اولی، دومی و سومی، کسی جرأت نمی‌کرد روی منبر رسماً به امیرالمؤمنین؟ع؟ جسارت کند. بعد از بیعت‌گرفتن‌ها و تشکیل سقیفه، وقتی‌که عمر برای اولین بار خواست ابی‌بکر را به زور بر منبر کند، او را به مسجد آورد و مردم را مجتمع ساختند. همه در مسجد نشستند. حال این خلیفهٔ ساخته‌شده، درست‌شده می‌خواهد روی منبر برود اما جرأت نمی‌کند قدم ‌از قدم بردارد. خود عمر می‌نویسد که من به‌زور او را به طرف منبر بردم. حاضر نمی‌شد روی پله اول منبر قدم بگذارد. معلوم است منبر رسول‌الله؟ص؟ است. و در میان همین مردم کسانی هستند که فضیلتشان، عظمتشان، جلالشان، علمشان، معرفتشان و مقامات معنویشان بماند که در مقامات ظاهری هم ایمانشان، اسلامشان و صدقشان بر همه مردم واضح بود؛ مثل سلمان، ابوذر، مقداد، عبدالله بن مسعود و سایر صحابه‌ای که مورد تکریم رسول‌الله بودند. همه اینها نشسته‌اند. حال عمر می‌خواهد او را به‌زور بر منبر کند، به‌عنوان خلیفه و جانشین رسول‌الله؟ص؟ روی منبر رسول‌الله بنشیند، در حالی که بعد از رحلت رسول‌الله هنوز کسی بر این منبر قدم نگذارده. ابوبکر حاضر نمی‌شد روی

«* گفتار مجالس فاطميه 1409 صفحه 102 *»

منبر برود. عمر می‌گوید من دیدم خیلی مفتضح خواهیم شد؛ بعلاوه نکند که مردم وقتی‌ ببینند زمینه و فرصتی فراهم شد به‌طرف علی هجوم بیاورند و علی را بکشند و بر منبر کنند و آنگاه دوباره بیعتی انجام شود. می‌گوید من آهسته کنار گوشش گفتم اگر منبر می‌روی برو وگرنه بیا کنار که من خودم روی منبر بروم و برای خودم بیعت بگیرم. تا این حرف را زدم ترسید که نکند چنین کاری بکنم، بر منبر پا گذارد و رفت نشست. اما هیچ‌چیز نمی‌گوید، نمی‌تواند حرف بزند. هرچه من او را به سخن‌گفتن وا می‌دارم، سخنی نمی‌گوید. مردم همه نگاه می‌کنند و خجالت و شرمندگی او را فرا گرفته، نمی‌تواند سخنی بگوید. چه بگوید؟! گفتم: اگر سخنی نمی‌گویی از منبر پایین بیا. او دانست که اگر پایین بیاید من بالا می‌روم و خواهم گفت آنچه را که بر ضرر او خواهد بود. تا اینکه به اصرار و الحاح من ناچار شد کلمه‌ای بگوید و آن این بود که گفت: «اقیلونی اقیلونی و لستُ خیراً منکم و علیٌّ فیکم» دست از من بردارید، دست از من بردارید، من بهتر شما نیستم در حالی که علی در میان شما است. «انّ لی شیطاناً یَعترینی» برای من شیطانی است که بر من عارض می‌شود و مرا به کارهایی وا می‌دارد. عمر خودش می‌گوید مقصودش من بودم. به هرحال او مقصودش را رسانید که من در فرمان عمر هستم و به این‌طور به مردم فهمانید که درست است که به ظاهر حکومت و سلطنت و منبر و مقام و منزلت مال من شد اما بدانید شما در فرمان عمر هستید، عمر بر شما حکومت دارد. «انّ لی شیطاناً یعترینی» مرا شیطانی است که مرتب بر من عارض می‌شود و او مرا به کارهایی وا می‌دارد. اگر دیدید که من راه را درست می‌روم، بسیار خوب. و اگر دیدید اشتباه رفتم و خلاف کردم، آنگاه مرا مستقیم کنید و به راه درست برگردانید، شما هدایتم کنید.([114])

«* گفتار مجالس فاطميه 1409 صفحه 103 *»

همچنین خود عمر در دوران حکومتش بارها گفت: «لولا علیّ لَهلک عمر»([115]) اگر علی نبود عمر هلاک می‌شد. در نزد نوع صحابه اقرار کرد. همین‌طور در هر مسأله معضلی که درمی‌ماند و امیرالمؤمنین صلوات‌الله‌علیه حق در آن مسأله را بیان می‌فرمودند، می‌گفت: خدا ما را گرفتار امری نکند که تو در آن نباشی یا اباالحسن.([116]) همچنین با وجود اینکه امیرالمؤمنین خانه‌نشین بودند اما ایشان و نوع صحابه مورد تکریم و تعظیم بودند و احترام می‌شدند، حتی با حضرت مشورت می‌کردند. همین عمر بارها در مسائل جنگی با امیرالمؤمنین صلوات‌الله‌علیه مشورت می‌کرد و هرچه حضرت دستور می‌دادند انجام می‌داد.([117]) چون می‌دید این کار به نفع او و به نفع مسلمین است.

اما زمان امام مجتبی صلوات‌الله‌علیه این‌قدر کار مشکل شده بود که بارها معاویه یا والیان او مخصوصاً در مدینه منوره مجلس تشکیل می‌دادند و جمعیت می‌کردند و حضرت را در مجلس احضار می‌کردند، خطیب بر منبر بالا می‌رفت و شروع می‌کرد به سبّ و ناسزا و لعن‌ امیرالمؤمنین صلوات ‌الله‌ علیه‌ و آله. حال ببینید چه آیه‌ای از این آیات تکوینی مناسب‌تر با مظلومیت امام مجتبی صلوات‌الله‌علیه از

«* گفتار مجالس فاطميه 1409 صفحه 104 *»

شب هنگام پشت‌کردن آن و موقعی که نیمه‌شب می‌گذرد؟! از اول نیمه‌شب به بعد آن‌‌قدر نور ستارگان ضعیف است و آن‌قدر ستاره‌ها در نورافشانی در برابر آن ظلمت‌ها و تاریکی‌ها ضعیف و مظلوم هستند که راستی انسان به حال ستارگان ترحم می‌کند که این‌طور محاط این‌همه ظلمت و تاریکی واقع شده‌اند. خدا این آیه ظاهر را نمونه‌ای برای مظلومیت امام مجتبی و نورافشانی آن بزرگوار در کمال مظلومیت قرار داده که وقتی حضرت در کوفه بعد از شهادت امیرالمؤمنین صلوات‌الله‌علیه چهل نفر می‌خواستند که همراه حضرت و از اعوان ایشان باشند و صادقانه بیعت کنند تا حضرت حرکت کنند و به‌سوی جنگ با معاویه روانه شوند، برنخاستند مگر بیست نفر.([118]) آنها هم معلوم نبود چه بودند و چطور بودند؟! امتحان که نشدند. این‌قدر مظلومیت! وقتی هم که حضرت بر اساس وظائف الهی که داشتند مصالحه فرمودند، همان‌ باقیمانده‌های خوارج چطور بر حضرت جسارت‌ها ورزیدند و چطور بر حضرت شوریدند که حتی خواستند او را بکشند و بر وجود مبارکش خنجر  زدند اما خنجر  بر  ران مبارکش وارد آمد و حضرت مدت‌ها مریض بودند و آن جراحت را مداوا می‌فرمودند.([119]) اما زهرش در بدن حضرت اثر گذاشت و همیشه حضرت را رنجور داشت.([120]) همیشه به تشنگی مبتلا بودند. از این جهت فرمود: واللیل اذ ادبر.

اما درباره صبح فرمود: والصبح اذا اسفر هنگام صبح صادق به کنار افق نگاه کنید چقدر لذت‌بخش و زیبا است! آن نوری که در کنار افق درخشان می‌شود و از همان‌جا نشان می‌دهد که اگر نور باشد چقدر زیبا است، اگر نور باشد چقدر رحمت و برکت است و چقدر عظمت و جلال است و کاملاً ظلمت را در برابر نشان می‌دهد که

«* گفتار مجالس فاطميه 1409 صفحه 105 *»

چقدر قبیح و زشت و چقدر ناپسند است! تمام مشکلات و همه محرومیت‌ها در ظلمت و تاریکی‌ها است اما نور مبدأ خیر و منشأ رحمت و برکت است. خدا در قسم سومین خود به صبح قسم می‌خورد هنگامی که از رخساره خود پرده برمی‌دارد و ابتداءِ نور و ظهور خود را می‌نمایاند. آن موقعی که از ستارگان هم خبری نیست، نوری در فضا دیده نمی‌شود و ظلمت همه‌جا را یکنواخت فراگرفته، اما خط بسیار باریک و ضعیفی در کنار افق روشن و زیبا دیده می‌شود. خداوند این آیه‌ را در باطن آیه‌ای برای شهادت امام حسین صلوات‌الله‌علیه قرار داده است. چه نوری و چقدر زیبا! چقدر بابرکت! چقدر منشأ رحمت! چطور با مظلومیت و مقهوریت خود زشتی و قباحت اهل طغیان را نشان داد! چطور با مظلومیت خود قساوت، شدت و طغیان اهل ظلمت را در کنار افق اسلام واضح فرمود! با خون خود و خون عزیزان خود و با اسارت اهل‌بیت خود رخساره نور را نمایاند و قباحت، بی‌ارزشی و شدت قساوت اهل ظلمت را در دامنه کربلاء که افق اسلام است معرفی فرمود. صحراءِ کربلاء افق اسلام است. از آنجا فجر صادق اسلام، حسین طلوع کرد اما طلوعی خونین که اثر آن خون در شفق باقی ماند. در حدیث فرمودند قرمزی و سرخی شفق یادگاری و نشانه‌ای از خون به‌ناحق ریخته‌شده حسین مظلوم صلوات‌الله‌علیه است. الحمدلله این حدیثی نیست که فقط شیعه نقل کرده باشد یا امامان شیعه فرموده باشند، حتی از شافعی هم نقل شده که او هم گفت که این سرخی شفق، یادگار خون به‌ناحق ریخته مظلوم کربلاء سیدالشهداء صلوات‌الله‌علیه است.([121]) خداوند به این آیه قسم می‌خورد و می‌فرماید والصبح اذا اسفر.

نکاتی که در این قسم‌ها باید در نظر داشته باشیم که ابتداء سخن من بود آنها را

«* گفتار مجالس فاطميه 1409 صفحه 106 *»

دقت کنید. یکی مظلومیت این انوار و این آیات بود. دیگری شدّت طغیان، ظلمت و تاریکی در این‌ مواقع بود که با وجود این، انوار کار خود را می‌کنند اما با مظلومیت. با وجود این سه سوگند دیدید سخنی از خورشید نبوت در میان نیست. خدا نفرمود «کلّا والشمس والقمر واللیل اذ ادبر والصبح اذا اسفر» بلکه ابتداء فرمود به والقمر. به شمس نبوت و مقام رسالت؟ص؟ قسم یاد نشد. چرا؟ به جهت اینکه امر آن بزرگوار به‌طور مظلومیت نبود، اگرچه آن حضرت هم در زمان خود برای رواج امر اسلام تقیه می‌فرمودند. از این جهت اگر خدا بخواهد به عنوان نمونه، آیه‌ای از آیات تکوینی و ظاهری برای خورشید نبوت ذکر فرماید به ظهر قسم می‌خورد و در آیات تکوینی ظهر علامت و نشان ظهور و غلبه اسلام است. ظهر رسالت، یعنی موقعی که شمس رسالت تابان است. از ابتداء طلوع صبح به‌تدریج روشنی همه‌جا را فرا می‌گیرد و تا موقع غروب روشنی باقی است. از این جهت تمام این مدت، آیه و نشانه دوران ظهور و غلبه رسالت می‌باشد و نهایتِ تابانیِ خورشید رسالت، ظهر رسالت است که از آیات ظاهری هم ظهر انتخاب شده است. روی این جهت نماز ظهر را به رسول‌خدا؟ص؟ نسبت داده‌اند.([122])

پس این سه آیه‌ای که خداوند برای ذکر فضیلت و منقبت فاطمه زهراء؟عها؟ به آنها سوگند یاد فرموده، برای بیان موقعیت زهراء مناسب است، زهراء در نهایت مظلومیت بود و مظلومه‌ای بود که حتی سپرِ بلاهای اول مظلومِ در اسلام واقع شد. از این جهت مظلومیت زهراء بالاتر از مظلومیت امیرالمؤمنین است. این مظلومه سپر بلاء آن مظلوم بود. این وجود مبارک، برای بقاء امر ولایت و بقاء وجود مبارک ولیّ‌الله، امیرالمؤمنین صلوات‌الله‌علیه سپر شد؛ چون ظاهرِ  ولایت بود، هما‌ن‌طور که ظاهرِ نبوت بود. بعد از رسول‌خدا، همه مصائب و همه عداوت‌ها بر این حقیقت طیبه وارد

«* گفتار مجالس فاطميه 1409 صفحه 107 *»

شد و او مورد صدمه قرار گرفت. کلّا والقمر خداوند روضه‌خوانی هم کرده است؛ علاوه بر ذکر فضیلت و منقبت زهراء، روضه‌خوانی هم می‌کند، خدا روضه زهراء را می‌خواند. کلّا والقمر واللیل اذ ادبر والصبح اذا اسفر قسم به علی شوهر مظلوم فاطمه، قسم به حسن فرزند مظلوم زهراء، قسم به حسین دیگر فرزند مظلوم زهراء، انها لاحدی الکبر این زهراء یکی از آیات بزرگ خدا است، نذیراً للبشر ترساننده و انذاردهنده بشر است. با این‌همه عظمت و جلالت و بزرگی که آیه بزرگ خدا است، اما به مقام نذیربودن ظاهر شده.

ببینید سخنی از بشیربودن در کار نیست. نمی‌فرماید «بشیراً و نذیراً للبشر» بلکه می‌فرماید نذیراً. معنای نذیر و بشیر را توجه بفرمایید. عرض کردم تبشیر و انذار دو مقام و دو شأن از شئونات نبوت و ولایت است. کار انبیاء و اوصیاء این بوده که بشر را به رحمت‌های خدا بشارت بدهند و از عذاب‌های او بترسانند. رحمت‌های خدا عبارت است از ثواب‌های بهشت، حال چه در دنیا ظاهر شود چه در برزخ و چه در آخرت، تمامش نعمت‌های بهشت است. همین نعمت‌ها و رحمت‌های دنیوی که شامل حال مؤمنین است و حتی شامل حال کفار هم هست، بهشت است اما بهشت دنیا. کفار که در راحتی و در نعمت به‌سر می‌برند می‌فرمایند در بهشتشان به‌سر می‌برند، بهشتشان را دارند می‌گذرانند، چون به ‌هرحال کار خیر و خوب از آنها سر می‌زند. اما چون کارهای خوب آنان از روی ایمان نیست، از این جهت اصالت و ذاتیت ندارد و به آخرت مربوط نمی‌شود و به همین‌جا مربوط است. در اثر اختلاط و خلط با مؤمنین می‌بینید در اینجا صفات خوبی دارند، کارهای خوبی انجام می‌دهند. کافر است اما سخاوت دارد. کافر است اما ترحم دارد. کافر است اما اهل احسان است، اهل انفاق است، اهل اغماض است و از این قبیل. این باید بهشتش را اینجا بگذراند و خدا در برابر این کارهای خوب به او نعمت بدهد. این نعمت، نعمت بهشت است. الآن این

«* گفتار مجالس فاطميه 1409 صفحه 108 *»

در بهشت است. از این جهت فرمودند: الدنیا سجن المؤمن و جنة الکافر([123])

روزی حضرت امام حسن؟ع؟ با لباسی فاخر بر مرکبی باارزش از جایی می‌گذشتند. یک یهودی هم با وضعی خیلی فقیرانه می‌گذراند. عرض کرد مگر جدّ تو نفرموده: الدنیا سجن المؤمن و جنة الکافر؟! فرمود: چرا. عرض کرد مگر به عقیده تو تو مؤمن نیستی و من کافر؟! فرمود: چرا. عرض کرد: پس ببین زندگی من چیست و زندگانی تو چیست. تو الآن در بهشتی و من در این وضع فقیرانه. فرمود اگر این وضع خودت را با آنجایی که می‌خواهی بروی مقایسه بکنی، خواهی دانست که این برای تو بهشت است. و اگر زندگی مرا با آنچه آنجا خواهم رفت مقایسه کنی خواهی دید که برای من سختی و زندان است.([124]) همچنین مشکلات اینجا برای مؤمنین جهنم و عذاب‌های جهنم است که به‌واسطه معاصی و کارهای خلافی که به آنها مبتلا هستند در همین‌جا عذاب‌ می‌بینند و آن معاصی رفع می‌شود تا اینکه وقتی به آخرت می‌روند طاهر و پاکیزه وارد بهشت می‌شوند.

پس رحمت‌ها و ثواب‌ها از بهشت است و انبیاء و اولیاء؟عهم؟ مؤمنین را به بهشت و رحمت‌ها بشارت می‌دهند: اگر چنین کنید برای شما رحمت است، اگر چنین کاری کنید برای شما ثواب‌ها است. به خیرات و صالحات که دعوت می‌فرمایند، همین، بشارت‌دادن به بهشت و نعمت‌ها و رحمت‌های بهشتی است. این معنای تبشیر و بشارت‌دادن است. اما انذار و ترسانیدن آن است که بشر را از کارهای بد، ناشایست، کفر، معصیت و خلاف‌ رضای خدا می‌ترسانند. این را انذار می‌گویند؛ یعنی ایشان از عذاب‌ خدا می‌ترسانند. چون لازمه کفر و لازمه معصیت، عذاب خدا و غضب و خشم خدا است، از آن می‌ترسانند. از این کار به انذار تعبیر

«* گفتار مجالس فاطميه 1409 صفحه 109 *»

می‌آورند. بنابراین می‌گویند انبیاء مبشّر و منذرند و کارشان این است. فبعث الله النبیین مبشّرین و منذرین([125]) خدا پیغمبران را در میان خلق مبعوث کرد برای اینکه این دو کار را انجام بدهند؛ یکی تبشیر، یکی انذار؛ بشارت دهند و بترسانند.

ما می‌دانیم تمام انبیاء و اولیاء گذشته در این دو امر فرع محمد و آل‌محمد؟عهم؟ هستند. فرمودند: نحن نُذُر الآخرة ‌و الاولیٰ و نُذُر کلّ زمان و اوانٍ([126]) در همه زمان‌های گذشته و آینده، ما انذار‌دهندگان هستیم. در هروقت که در میان مردم نذیر و مبشّری از انبیاء و اولیاء بوده، شعاع‌ها و فرع‌ها بوده‌اند. پس خود این بزرگواران قطعاً و به طریق اولیٰ دارای این دو مقام هستند، هم مقام تبشیر و هم مقام انذار. هم به رحمت‌های خدا بشارت می‌دهند و هم از عذاب‌های خدا می‌ترسانند. معنای این سخن این است که هم به انجام خوبی‌ها دعوت می‌فرمایند و هم به ترک بدی‌ها، و می‌فرمایند که مقتضای اعمال صالحه و مقتضای ایمان عبارت از این نعمت‌ها است و مقتضای کفرها، شقاوت‌ها و عصیان‌ها هم عبارت از عذاب‌ها است که اسمش را جهنم می‌گذارند. می‌خواهند این را بفرمایند و بفهمانند که مقتضای ایمان و عمل صالح رحمت خدا است. بیان این مطلب می‌شود بشارت. همچنین بفرمایند و بفهمانند که مقتضای کفر، شقاوت، معصیت و طغیان عذاب خدا و غضب خدا است و این را می‌گویند انذار.

این فهمانیدن و بیان‌کردن دو قسم است. یک‌وقت به زبان می‌گویند؛ رسول‌الله به زبان فرمود: قولوا لا اله ‌الا ‌الله تفلحوا([127]) یا فرمود این‌طور ایمان بیاورید، این‌طور نماز بخوانید، این‌طور حج کنید، این‌طور جهاد کنید، این‌طور انفاق کنید و ثواب‌هایی بر

«* گفتار مجالس فاطميه 1409 صفحه 110 *»

این اعمال مترتب است. اسم این «تبشیر زبانی» است. رسول‌الله با زبان بشارت می‌داد. همچنین می‌فرمود کفر نورزید، انکار نکنید، معصیت نکنید، طغیان نکنید، فساد نکنید که لازمه همه اینها غضب و عذاب خدا است، شما را به جهنم می‌برند و در فلان طبقه جهنم جای می‌دهند. فلان عذاب بر شما وارد می‌شود و چه و چه. این معنای «انذار زبانی» و ترسانیدن از عذاب خدا با زبان است.

یک‌وقت هم هست که می‌خواهند عملاً نشان بدهند و در عمل بنمایانند که لازمه و مقتضای ایمان چیست و بشارت را عملاً نشان بدهند و به افراد بشر بنمایانند که ببینید مؤمن یعنی این، و مقتضای ایمان یعنی این. آنگاه وقتی است که خداوند به‌برکت این بزرگواران و به‌وسیله ایشان رحمت را نازل می‌کند و ایشان را مبدأ خیرات قرار می‌دهد. رسول‌الله و امیرالمؤمنین را معرفی می‌کند و می‌گوید ببینید این ایمان محض است. ایمان یعنی علی و علی یعنی ایمان. علیّ مع الحق و الحق مع علیّ یدور معه حیثُ ما دار([128]) اگر ایمان را و حق را به‌طور مجسم می‌خواهید ببینید، این علی است. آنگاه لازمه و مقتضای ایمان، این‌همه رحمت‌ها است که می‌بینید از وجود مبارک علی بر سر انسان می‌ریزد. ببینید جهان به نور جمالش روشن است. به رحمت و برکت وجودش همه به فیض‌های الهی رسیده‌ و می‌رسند. مبدأ و منشأ خیر است. همین‌طور مؤمنین کامل را معرفی می‌فرمود انّ سلمان بابُ الله فی الارض([129]) سلمان درگاه خدا در روی زمین است. سلمان منشأ رحمت و باعث خیرات است. همین‌طور سایر مؤمنین را معرفی می‌فرمود که با مؤمنین و صالحین مجالست کنید. خود اقتضاء ایمان و صلاح و اقتضاء صالح‌بودن این است که خداوند او را برای سایرین منشأ خیرات قرار می‌دهد.

«* گفتار مجالس فاطميه 1409 صفحه 111 *»

از آن‌طرف می‌خواهند عملاً نذیربودن خود را نشان دهند و بنمایانند که کفر چه می‌کند و چه اقتضاءاتی دارد، انکار چه می‌کند و چه اقتضاءاتی دارد، چه نتایج و چه آثاری بر کفر مترتب است، اگر کسی کافر شد، اگر کسی منکر شد، اگر کسی عاصی و طاغی بر خدا و رسول خدا و ائمه هدی؟عهم؟ شد، او منشأ چه شرور، چه فساد‌ها، چه ظلمت‌ها و طغیان‌ها می‌شود و چقدر عذاب و غضب خدا را برای خود و برای کسانی که با او هم‌فکر، هم‌قدم، هم‌عمل و هم‌برنامه‌اند فراهم خواهد نمود! این را هم بخواهند به‌طور عملی نشان بدهند، این را «انذار عملی» می‌گویند؛ بخواهند عملاً نشان بدهند که کافر یعنی چه‌کسی. ببینید چنین کسی آثار کفرش چیست و کفر چه اقتضاءاتی دارد. این معنای نذیربودن در عمل و به عمل نمایاندن است. در عمل نشان بدهند که کافر یعنی چه کسی و اقتضاءات کفر یعنی چه و چه خشم و غضبی از خدا بر آثاری که از کفر سر می‌زند مترتب است و خدا چه خشم و غضبی به این کفر و آثار این کفر دارد! اینک این نذیربودن را می‌خواهند عملاً نشان دهند.

اگر در زمان رسول‌خدا  کفر می‌خواست عملاً نشان داده شود و مقتضایش تا آخرین درجه یا در بی‌نهایتش نشان داده شود نمی‌شد. چون رسول‌الله باید تسلیم کفر بشوند و هرچه بخواهد کفر اقتضاءِ خودش را نشان بدهد، رسول‌الله با عمل بگویند من نذیرم، عملاً ببینید کافر یعنی چه کسی و کفر یعنی چه و آثار مترتب بر کفر چیست و چه خشم و غضبی در پی دارد؛ این نمی‌شد. البته گاه‌گاهی نشان داده می‌شد اما خیلی مختصر. مصلحت نبود آن‌طوری که بایست خود را نشان بدهد. از این جهت ابی‌بکر، عمر، عثمان، معاویه و یزید در زمان رسول‌الله بودند و هرچه هم  که می‌خواستند دشمنی کنند نمی‌توانستند دشمنی را علنی کنند؛ بلکه نفاق داشتند. در باطن دشمنی می‌کردند. چون بنا بود امر رسالت پیش برود حضرت دستور داشتند

«* گفتار مجالس فاطميه 1409 صفحه 112 *»

به اینکه و لاتکن للخائنین خصیماً([130]) مبادا با این خیانت‌گران منافق در مقام دشمنی برآیی و رسماً با اینها در میدان مخالفت و مبارزت درآیی. خیر! و لاتکن للخائنین خصیماً دشمنی خود را با این خائنین ظاهر نکن. بگذار فعلاً امر اسلام در پرده نفاق پیش برود و از این‌جهت امام؟ع؟ درباره آیه جاهد الکفار و المنافقین([131]) فرمودند جاهد الکفار بالمنافقین([132])  یعنی با کافرها به‌وسیله همین منافقینی که اظهار اسلام می‌کنند مجاهده کن. با همین‌ها با کفار جنگ کن و اسلام را پیش ببر.

همین‌طور بعد از رحلت رسول‌الله؟ص؟ جرأت نکردند آن اقتضاء کفر خودشان را بر امیرالمؤمنین ظاهر کنند، نمی‌توانستند، جرأت نمی‌کردند. خود همین عمر ‌طبق نوشته خودش می‌گوید وقتی‌که من داخل خانه زهراء شدم و آن مصائب را بر زهراء وارد کردم همین‌که دیدم علی از اتاق بیرون آمد،‌ صدایش را که شنیدم جرأت نکردم داخل منزلش بمانم، از منزل بیرون زدم، جرأت نمی‌کردم. تا مطمئن نشدم که امیرالمؤمنین نمی‌خواهد شمشیر بکشد، او را آن‌طور به مسجد نبردم.([133])

مثل همین ایام که حضرت زهراء را دفن کرده بودند، ابی‌بکر و عمر آمدند که چرا بدون اطلاع ما زهراء را دفن کردی؟! ما می‌خواهیم نبش قبر کنیم و بدن او را از قبر درآوریم و بر او نماز بگزاریم. حضرت فرمودند حقم را گرفتید سکوت کردم، حق زهرایم را گرفتید سکوت کردم. اما اگر ببینم کسی برای این کار کلنگی به زمین زده شمشیر می‌کشم و زمین را از خون همه شما رنگین می‌کنم. فرمود من در دو امر بزرگ برای اسلام سکوت کردم و متحمل شدم، یکی حق خودم غصب شد، دیگر اینکه حق

«* گفتار مجالس فاطميه 1409 صفحه 113 *»

زهراء را گرفتید اما این امر را متحمل نخواهم شد. خیالتان جمع باشد و مطمئن باشید اگر برای کندن قبری از این قبرها دست به زمین زدید، من هم دست به شمشیر خواهم زد. ابی‌بکر دانست، عمر هم دانست که حضرت مدارا نمی‌کند. از این جهت ابی‌بکر دست عمر را گرفت و گفت بیا برویم و از این امر بگذریم.([134]) پس جرأت نداشتند آن‌طوری که می‌بایست کفر خود را آشکار کنند و نشان دهند که اقتضاء کفر چیست.

از این جهت نه رسول‌الله و نه امیرالمؤمنین، به‌تمام معنی نذیر عملی نشدند؛ به‌حسب اینکه زمان مقتضیٖ نبود و وضع و رتبه‌شان هم مقتضیِ این کار نبود. اما نذیربودن عملی در زهراء ظاهر شد. انها لاحدی الکبر نذیراً للبشر یعنی رسول‌الله به تعین فاطمی در عمل نذیر است، امیرالمؤمنین به تعین فاطمی در عمل نذیر است و به همه جهانیان گفتند کفر یعنی چه، انکار حق یعنی چه و آثارش چیست، از کفر، از انکار و از طغیان بپرهیزید، از معاصی، از دنائت‌ها، از پستی‌ها و رذالت‌ها بپرهیزید. چون آثار بدی دارد و این آثار بد، جهنم خدا و غضب خدا را اقتضاء می‌کند. عملاً خواستند نشان بدهند که کفر و اقتضاءات کفر چیست.

از اول دوران رسالت رسول‌الله، اولی و دومی در نزد هر پیشرفت اسلام و جلالت حق، عداوتی بی‌نهایت در دلشان پیدا می‌شد و منتظر فرصت بودند که کجا کفر خود را ظاهر کنند، کجا آن‌همه عداوت‌ها را آشکار سازند، کجا نشان بدهند که کفر یعنی چه، کافر یعنی چه و اقتضاءات طغیان و کفر و عناد و عصیان چیست. تمام آن عناد‌ها و عداوت‌های دیرینه بی‌نهایت را که از کفر ذاتی و انکار ذاتی سرچشمه می‌گرفت گذاشتند درِ خانه فاطمه زهراء آشکار کردند. حال ببینید زهراء چقدر مظلومه بوده! زهراء؟سها؟ عملاً مقام نذیربودن را به‌عهده گرفت تا به جهانیان بفهماند که از کفر بترسید و ببینید کفر یعنی این، و اقتضاء کفر یعنی این. من در خانه‌ خود

«* گفتار مجالس فاطميه 1409 صفحه 114 *»

هستم. او درِ خانه من آمده می‌خواهد صحبت کند. من با او صحبت می‌کردم و دستم را بر لبه درب گذاشته بودم و درب را گرفته بودم که نکند این جسور بی‌حیاء ناگهانی وارد شود. ــ  درب خانه‌های قدیم نوعاً یک‌لتی بوده، قاعدتاً یک ‌لت داشته ـــ ‌طوری درب را گرفته بودم که دست‌های من از درب بیرون بود. با تازیانه‌ای که از قنفذ گرفت این‌قدر به دست‌های من زد که دیگر نتوانستم در را نگه دارم.([135]) همین‌طور مصائب بعدی را بر من وارد ساخت. زهراء عملاً نشان داد و در عمل نذیر شد؛ نذیر عملی.

عمر که درِ خانه آمد و علی صلوات‌الله‌علیه را صدا زد، امیرالمؤمنین تعمد فرمودند که اول فضه را بفرستند. فضه پشت درب آمد، چه می‌خواهی؟! چه می‌گویی؟! گفت بگو علی بیرون بیاید و با ابی‌بکر خلیفه رسول‌الله بیعت کند. فضه در جواب فرمود امیرالمؤمنین کاری به شما ندارند و گرفتار کار خودشان هستند. اصرار کرد که نه حتماً باید بیاید. فضه خدمت حضرت آمد و سخنان او را عرضه داشت. امیرالمؤمنین حضرت زهراء را فرستادند. مگر امیرالمؤمنین نمی‌دانستند چه می‌شود؟! مگر خبر نداشتند؟! اولاً به علم امامت می‌دانستند. بعلاوه که رسول‌الله فرموده بودند ناله‌های زهراء را پشت در می‌شنوم که مرا به استغاثه صدا می‌زند و مرا به کمک می‌طلبد.([136]) پس امیرالمؤمنین می‌دانستند که چه اموری پیش‌ خواهد آمد اما باید مقام نذیربودنِ خودشان را نشان دهند که وقتی بشر را از کفر، از انکار، از عداوت، از شقاوت، از بغض با حق و اهل حق و از عصیان و طغیان می‌ترسانند برای این است که این آثار را دارد و این آثار چه نتایجی دارد که غضب و خشم خدا باشد. ای بشر از کفر بترس، ای بشر از انکار بترس، از عصیان و طغیان بترس، از بغض با حق و اهل

«* گفتار مجالس فاطميه 1409 صفحه 115 *»

حق بترس؛ اینها نتایجش جهنم است، آثارش غضب خدا است. برای نشان‌دادن این مقام، این مظلومه متحمل مصائب شد و باید چه مصیبت‌هایی را متحمل شود و عملاً منذر شود که خدا هم او را به نذیربودن یاد می‌کند.

عمر گفت علی چرا تو در خانه نشسته‌ای و زن‌ها را پشت در می‌فرستی؟! آری، علی می‌داند چه می‌کند. علی باید زهراء را بفرستد. چون اگر خودش می‌آمد که تو جرأت نداشتی با آن حضرت حرفی بزنی. نهایت همین بود که او را بکشی و به مسجد ببری، کار دیگری نمی‌توانستی بکنی. اما زهراء باید بیاید. با اینکه هیچ جرمی ندارد، هیچ گناهی ندارد، نصیحت می‌کند، موعظه می‌فرماید؛ حقّ ما اهل‌بیت و حقّ خاندان رسالت چیست؟! چرا جسارت می‌کنید؟! چرا اهانت می‌کنید؟! چرا حقوق این خانه و اهل این خانه را رعایت نمی‌کنید؟! موعظه می‌فرماید و نصیحت می‌کند که آن شقی، آن جسور بی‌حیاء سجینی کرد آنچه کرد که شنیده‌اید و شیعه یک عمر است که در این مصیبت گریه می‌کند و اشک می‌ریزد. بقیةالله را تسلیت می‌دهیم و عرض می‌کنیم: «ساعد الله قلبک یا بقیةالله فی مصائب جدتک فاطمة الزهراء».

و صلی الله على محمد و آله الطيبين الطاهرين

 

«* گفتار مجالس فاطميه 1409 صفحه 116 *»

 

 

مجلس  8

 (شب يکشنبه  8 جمادی‌‌الاولی  1409 هـ ق)

«* گفتار مجالس فاطميه 1409 صفحه 117 *»

بسم الله الرّحمن الرّحیم

الحمد لله ربّ العالمینݡ و صلّی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرینݡ

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعینݡ

قال الله تعالى:

   Gکَلَّا وَ ٱلْقَمَرِ وَ ٱلَّیْلِ إِذْ أَدْبَـرَ وَ ٱلْصُّبْحِ إِذا أَسْفَرَ  إِنَّهَا لَإِحْدَی ٱلْکُبَرِ نَذِیراً لِلْبَشَرِS

 Gلِمَنْ شاءَ مِنْکُمْ أَنْ یَتَقَدَّمَ أَوْ یَتَأَخَّرَS

اللّهمّ صلّ علی الصدّیقة فاطمة الزّکیة حبیبة حبیبك و نبیّك و امّ احبّائك و اصفیائك الّتی انتجبتها و فضّلتها و اخترتها علی نساء العالمین اللّهمّ کن الطّالب لها ممّن ظلمها
و استخفّ بحقّها و کن الثّائر اللّهمّ بدم اولادها اللّهم و کما جعلتها امّ ائمة الهدیٰ
و حلیلة صاحب اللّواء و الکریمة عند الملإ  الاعلیٰ فصلّ علیها و علی امّها صلوةً تکرم بها وجه ابیها محمّـد؟ص؟ و تقرّ بها اعین ذرّیّتها و ابلغهم عنّا فی هذه السّاعة افضل التّحیّة و السّــلام.

در این مدت بر ذریه زهراء؟سها؟ چه گذشته؟! همین‌طور سایر ذریه‌ حضرت تا وجود مبارک بقیةالله صلوات ‌الله و سلامه‌ ‌علیه. این مصائب وارده بر وجود مبارک زهراء؟سها؟، چه غمی، چه درد و المی و چه داغ‌هایی بر این دل‌های مبارک گذارده که هنوز این داغ‌ها شفاء نیافته است. هنوز دل زینب کبری جریحه‌دار است. هنوز دل ام‌کلثوم جریحه‌دار است، همین‌طور همه معصومین از امام مجتبی تا بقیةالله صلوات‌ الله ‌علیهم اجمعین. این داغ‌ها التیام پیدا نکرده است. ان‌شاءالله در دوره ظهور بقیةالله صلوات‌الله‌علیه این سینه‌ها شفاء می‌یابد، این دل‌های جریحه‌دار التیام پیدا می‌کند و در رجعت، زهراء؟سها؟ برمی‌خیزد و او اول کسی است که در حضور پدر بزرگوارش به شکایت می‌ایستد.

با این همه سفارش‌ها که رسول‌الله درباره زهراء فرمودند و با آن رفتارهایی که

«* گفتار مجالس فاطميه 1409 صفحه 118 *»

رسول‌الله در مورد زهراء نشان می‌دادند، با آن‌همه اتمام‌ حجت‌ها و با آن همه آیاتی که نازل شد و رسول‌الله آنها را در مورد خاندان خودشان تفسیر و تأویل می‌فرمودند، با این‌همه هنوز کفن مطهرش از آب غسلش خشک نشده بود، در کنار گوش آن حضرت در خانه امیرالمؤمنین صلوات‌الله‌علیه آن غائله را برپا ساختند، آن فریاد‌ها را بلند کردند، جسارت‌ها نمودند و آن جرأت‌ها را اظهار داشتند. با اینکه هنوز رفتار رسول‌الله از یادشان نرفته بود و هنوز در خاطر‌ها بود که رسول‌الله درباره زهراء؟سها؟ چه می‌کردند. هرموقع رسول‌الله فاطمه زهراء را می‌دیدند، شادمان می‌شدند چنان شادمانی که در چهره مبارکش نمودار می‌گشت.

چرا این‌طور نباشد؟ در حالی که زهراء؟سها؟ حامل آخرین تعین حقیقت محمدیه؟ص؟ است؛ تعینی که در هستی، در تکوین و در تشریع وساطت کرده است. همه خلق به وساطت این تعین؟سها؟، از حقیقت محمدیّه بهره‌مندند. هرموقع که زهراء را زیارت می‌فرمود حال یا خودش به دیدار زهراء می‌رفت یا زهراء به دیدار پدر می‌آمد، آثار سرور و فرح در رخساره رسول‌الله نمایان می‌گردید. آن‌قدر فرح و شادمانیِ حضرت زیاد بود که همه آنانی که حاضر بودند احساس می‌کردند، مشاهده می‌نمودند و سرور قلب رسول‌الله؟ص؟ را در این دیدار و ملاقات می‌یافتند.([137])

یک وقتی درباره آتش جهنم و بیان غضب و خشم خدا در آن عذاب آیاتی بر رسول‌خدا؟ص؟ نازل شده بود. به اندازه‌ای آیات شدید بود که رسول‌الله گریان شدند و از گریه آرام نمی‌گرفتند. صحابه اندیشیدند که چه کنند که حضرت قرار بگیرند. اقلّاً بتوانند از حضرت علت گریه و حزنشان را سؤال کنند که چیست. نمی‌دانستند که چنین آیاتی نازل شده، بی‌خبر بودند. اما می‌دیدند رسول‌الله در شدت حزن محزون و گریانند. فکر کردند چه کنند. چاره‌ای ندیدند مگر اینکه بروند به زهراء؟سها؟ خبر دهند

«* گفتار مجالس فاطميه 1409 صفحه 119 *»

که پدر شما محزونند و حزنشان شدید است و گریانند و علت گریه و حزن آن حضرت را نمی‌دانیم چیست، شما بیایید بپرسید. زهراء آماده می‌شود. شاید سلمان بوده که خدمت زهراء؟سها؟ آمده تا حضرت را خبر کند.

چون سلمان موقعیتی داشت که بر ازواج رسول‌الله؟ص؟ وارد می‌شد. همین‌طور در خانه فاطمه زهراء وارد می‌شد و به رخساره فاطمه زهراء چشم می‌انداخت، گویا اجازه داشت. حال چه امری و چه خصوصیتی بوده که می‌گوید بارها رخساره زهراء را دیدم که از شدت گرسنگی یا روزه‌های پی‌درپی زرد بود.([138]) البته امر سلمان جدا بوده، او این اجازه را داشته است. حال از چه جهت بوده؟ می‌دانیم مقام سلمان مقام کمال است. او از حجت‌های خدا است و امر حجت‌ها مربوط به خودشان است. ما ایشان را نمی‌توانیم به خودمان قیاس کنیم و خودمان را به ایشان. سلمان موقعیت دیگری داشته و امرش امر دیگری است که در این مطلب وارد نشویم.([139]) اجمالاً معلوم است.

فکر می‌کنم راوی این حدیث هم سلمان باشد، می‌گوید وقتی که وارد شدم دیدم فاطمه زهراء مقداری جو در جلو رویش گذارده و مشغول آسیاب‌کردن و دستاس‌نمودن است. معلوم است جو را دستاس می‌کند که آرد کند و برای

«* گفتار مجالس فاطميه 1409 صفحه 120 *»

امیرالمؤمنین، امام حسن، امام حسین، زینب، ام‌کلثوم و فضه و قنبر نان بپزد. می‌گوید اشک حزنم فرو ریخت. دختر رسول‌خدا باید با دست مبارک خودش جو آسیاب کند برای اینکه نان بپزد و خاندان رسالت نان جوین بخورند. عرضه داشتم یا بنت رسول‌‌الله، پدر بزرگوارتان را حزنی شدید فرا گرفته و اشک می‌ریزند و از بسیاریِ حزن کسی از صحابه جرأت نمی‌کند علت حزن و گریه حضرت را بپرسد. چاره‌ای ندیدیم مگر اینکه خدمت شما عرضه بداریم و شما بیایید سؤال کنید. می‌گوید حضرت برخاستند و چادر عصمت بر سر انداختند. اما چه چادری؟! چادری که از پشم بافته شده بود، پشمی که از مو پاک نشده بود و در آن موهای درشت به چشم می‌خورد. شمردم دوازده‌ جای این چادرِ  مندرس در اثر کهنگی پاره شده بود و آن را با این الیاف و لیف‌های خرما ــ  آن ریشه‌های مربوط به شاخه‌های خرما ـــ  وصله کرده بودند. می‌گوید حزن شدیدی در دلم قرار گرفت. دختر رسول‌خدا این چادر او است اما دختران کسریٰ در حریرها به‌سر می‌برند و لباس‌ها از حریر دارند! به بی‌ارزشی و بی‌اعتباری دنیا توجه کردم و عبرت گرفتم.

حضرت از خانه بیرون آمدند و خدمت پدر رسیدند. رسول‌الله؟ص؟ حزن مرا دیدند. سؤال فرمودند سلمان چرا این‌قدر محزونی؟ عرض کردم به زهراء نگاه می‌کنم و چادری که بر سر کرده است. حضرت فرمودند: ای سلمان زهراء از کسانی است که به رحمت و رضای خداوند پیشی گرفته و از سابقین است. این امور برای او مطرح نیست و از شأن و جلالش کم نمی‌کند. رتبه او در نزد خداوند از رتبه سابقین است؛ یعنی مقام و منزلت زهراء را در نزد خدا به یاد بیاور که از حجت‌های خدا است و این امر برای حجت‌های خدا باعث نمی‌شود که مقام و منزلتشان کم شود. همین‌که زهراء خدمت رسول‌الله؟ص؟ رسید علت حزن و گریان‌بودن پدر را سؤال کرد. حضرت آن آیات را که در مورد عذاب و آتش آخرت نازل شده بود تلاوت فرمودند. زهراء هم شروع کرد به

«* گفتار مجالس فاطميه 1409 صفحه 121 *»

گریه‌کردن و نالیدن. همین‌طور سلمان و اباذر و عمار وقتی که آیات را استماع کردند، هرکدام برای امر آخرت چیزی فرمودند و ناله‌ها بلند شد. سلمان گریان شد. امیرالمؤمنین هم گریان شدند. همه این بزرگواران برای امر آخرت و سخت‌بودن این راه و مشکل‌بودن این امر و بزرگ‌بودن عذاب آخرت، گریه و ناله کردند. امیرالمؤمنین صلوات‌الله‌علیه می‌فرمودند آه از طول سفر، آه از کمی زاد و توشه، آه از هول و ترس‌های این راه و این مسیر.([140])

مقصود این بود که توجه و علاقه رسول‌الله به فاطمه زهراء برای همه مشهود بود و همه می‌دانستند. اما آن‌همه سفارش‌های عملی و سفارش‌های قولی رسول‌‌خدا؟ص؟ مورد بی‌اعتنائی امت قرار گرفت. بعد از رحلت حضرت، این‌همه مصائب بر حضرت زهراء وارد ساختند و دل‌های ذریه و دل‌های شیعیان او را به این داغ مبتلا کردند و این‌طور جریحه‌دار نمودند. امید است خداوند در فرج امر ولیّ‌الله و بقیةالله تعجیل بفرماید و ان‌شاءالله به انتقام‌گرفتن آن حضرت از دشمنان، شفاء قلب خاندان رسالت و ذریه زهراء؟سها؟ و همه دوستان زهراء فراهم شود.

عرض شد خداوند در این آیات شریفه سوره مدّثّر، از مقام و منزلت زهراء؟سها؟ خبر می‌دهد و او را یکی از حجت‌های بزرگ و آیه‌های بزرگ خود معرفی می‌کند با اینکه در این عالم در کسوت زن‌بودن و انوثیّت ظاهر شده است. با اینکه زن است، دختر رسول‌الله، همسر امیرالمؤمنین و مادر فرزندانی مثل امام حسن، امام حسین، زینب، ام‌کلثوم و محسن است، با وجود این خدا او را معرفی می‌کند به اینکه زهراء دو حیثیت دارد؛ یک حیثیت، انّها است. عرض کردم «ها» کنایه‌ای است که به زهراء؟سها؟ تفسیر شده است. این حیثیت، حیثیت زن‌بودن است و زهراء؟سها؟ در میان تعینات حقیقت محمدیه؟ص؟ روی حساب نظام آفرینش این‌گونه تعین پیدا کرده است.

«* گفتار مجالس فاطميه 1409 صفحه 122 *»

البته در آن مقامی که این بزرگواران اسماء و صفات خدا هستند، آن مقامی که عالم ایشان است و در آن عالم به‌طور ذاتیت وجود دارند و بوده‌ و هستند و خواهند بود، آنجا زن‌‌بودن برای فاطمه زهراء؟سها؟ معنا ندارد. آنجا همه‌شان یکی هستند. در آنجا همه‌شان اسماء خدا، صفات خدا و انوار خدا هستند. معنای زن و مرد در عالم امکان است. معنای پدری و فرزندی در عالم امکان است. ایشان به مقام ذاتیِ خودشان فوق عالم امکان قرار دارند. در آن مقامی که مقام اسماء و صفات خدا است که فوق عالم امکان است، آنجا این نوع تعیناتِ عالم امکان نیست. در آنجا مؤثر کل‌ هستند. همه اسم‌ خدا، همه صفت خدا، همه نور خدا هستند. اما در عوالم امکانی، یعنی در مقامات عرضی خود که به‌واسطه اقتضاء عوالم امکانی بخواهند به این تعینات ظاهر گردند، باید برای خود تعینی بگیرند. در این عوالم امکانی است که این تعینات پیدا می‌شود.

به هرحال «ها» به این مقام و رتبه‌ای اشاره است که خلق، او را به این عنوان‌ها می‌شناسند: «بنت رسول‌الله»، «زوجة امیرالمؤمنین»، «حلیلة صاحب اللواء» یعنی زن و همسر صاحب لواء و پرچم رسول‌الله در عالم ظاهر، و صاحب و حامل لواء حمد در همه عوالم امکانی؛ همچنین «ام الائمة النجباء النقباء» مادر این بزرگواران سلام ‌الله ‌علیهم اجمعین است. اما با وجود این حیثیت زن‌بودن و این موقعیت، لاحدی الکبر است. یکی از آیات بزرگ خدا و از حجت‌های بزرگ خدا است. پس زهراء دو حیثیت دارد، یک حیثیت این است که او را به این تعین می‌شناسند که دختر پیغمبر، همسر امیرالمؤمنین، مادر امام حسن و امام حسین و ائمه هدی؟عهم؟ می‌گویند. حیثیت دیگر حیثیت حجت‌ خدا بودن و آیه بزرگ خدا بودن است.

اینها احکامی دارد که نباید این دو حیثیت و احکام این دو را با یکدیگر مخلوط کرد. دیگران از این نکته در غفلتند. نمونه روشنش را بارها به مناسبت‌های مختلف

«* گفتار مجالس فاطميه 1409 صفحه 123 *»

عرض کرده‌ام که آدم علی نبینا و آله و علیه السلام دو حیثیت دارد. یک حیثیت اینکه مبدأ نوع بنی‌آدم و مبدأ نوع انسانی است. یک حیثیتش هم این است که مبدأ حجت‌های خدا است. این مطلب از ضروریت‌های ادیان آسمانی است که آدم مبدأ نوع انسانی و مبدأ نوع حجت‌های خدا می‌باشد. در تمام دین‌ها و کتاب‌های آسمانی است و همه انبیاء این مطلب را فرموده‌اند. در اسلام که معلوم است. پس از ضرورت ادیان آسمانی و ادیان حقه است. البته یک دین آسمانی بیشتر نیست که همان اسلام است. اما چون در این جلوه‌های متعدد و شریعت‌های متعدد به‌حسب اقتضاء زمان‌ها و اهل زمان‌ها جلوه کرده ادیان می‌گوییم. وگرنه دین خدا یک دین است و همان هم اسلام است و همان هم دین رسول‌الله؟ص؟ است. اما انبیاء حاملان جهات و آورندگان شعبات و انشعاب‌های این دین بودند، نه اینکه دین‌های متعدد باشد. اما به ادیان که تعبیر می‌آوریم، روی جهت تعدد جهات این حقیقت است.

پس به ضرورت ادیان، آدم علی نبینا و آله و علیه‌ السلام مبدأ نوع انسانی است و مبدأ نوع حجت‌های خدا است. اینکه می‌بینید در بعضی از کتاب‌ها و متأسفانه در کتاب‌های درسی در قسمت‌های مختلفِ تعلیم و آموزش و پرورش قرار گرفته چه در ایران و چه در کشورهای دیگر، حتی در کتاب‌های دینی و در تفسیرها رسوخ کرده که وقتی می‌خواهند سابقه بشر و زندگانی بشر را نشان بدهند، دوره‌های مختلف را ذکر می‌کنند و حتی ادعاء می‌کنند که در اثر کشفیات و حَفریات به سوابقی برای بشر رسیده‌اند که بسیار ماقبل زمان آدم بوده است و می‌گویند آن موقعی که آدم به‌حسب تاریخ ادیان و تاریخ انبیاء در دنیا آمده، قبل از آن دوره‌هایی بوده که بشر در روی زمین وجود داشته است. به دلیل این کشفیات و حفریاتی که انجام شده و نمونه‌هایی که به‌دست آمده، انسان دوره‌های بسیار قبل داشته است. حتی دوره‌های انسانی و زندگانی‌ انسانی را به دوره‌هایی تقسیم‌بندی می‌کنند که معنایش این است که سال‌ها

«* گفتار مجالس فاطميه 1409 صفحه 124 *»

و دوره‌ها و قرن‌هایی بوده که بشر بدون دین و دیانت زندگی می‌کرده است. بشر دوران وحشیت و بربریت داشته و بعد به‌تدریج توانسته رشد و نمو کند و زندگی اجتماعی ترتیب بدهد. بعد از ترتیب زندگی اجتماعی هم دوره‌هایی داشته، مثلاً دوره کشاورزی و بعد چه و چه.

تمام اینها با ضرورت‌های ادیان مخالف است. همه این حرف‌ها با ضرورت اسلام مخالف است. نوع بشر از آدم شروع شده و قبل از آدم انسان روی زمین نبود. ابتداء دوره بشر، ابتداء دیانت بوده و اولین دوره‌ای که بشر داشته دوره دین بوده و آن دین به وسیله آدم علی ‌‌نبینا و آله و علیه ‌السلام به انسان و همان فرزندانش رسیده و بر اساس اجتماع بوده، اجتماعی که رئیس آن پیغمبری مثل آدم بوده است؛ حجت خدا و بدیع فطرت و اولین آفرینش از این نوع. پس همه این حرف‌ها با ضرورت ادیان و با ضرورت اسلام مخالف است. اگر در گوشه‌ و کنار این کتاب‌ها این حرف‌ها را می‌بینید ان‌شاءالله نگذارید فرزندانتان به این حرف‌ها معتقد شوند یا این حرف‌ها در مغز آنها رسوخ کند. بدانید که خلاف اسلام، خلاف ادیان و خلاف تمام انبیاء گذشته است. تاریخ آدم معلوم است. قبل از آدم در روی زمین انسانی نبوده است. مبدأ نوع آدمی از آدم علی ‌نبینا و آله و علیه ‌السلام شروع می‌شود. همان‌ تاریخی که ائمه ما و انبیاء؟عهم؟ ذکر کرده‌اند که الآن مشخص است، تاریخ پیدایش انسان است و قبل از آن هرچه می‌گویند دروغ است. حفریات و کشفیاتی هم که می‌گویند بی‌اساس است؛ یعنی هرچه هم که سوابق نشان بدهند نمی‌توانند برخلاف این مسأله ضروری ادیان و اسلام سخنی بگویند که الحمدلله مطلب روشن است.

مقصود این بود که آدم دو حیث دارد؛ یک حیث اینکه مبدأ نوع آدمی و انسانی است. حیث دیگر اینکه مبدأ نوع حجت‌های خدا است. روی این دو حیث احکام و جهاتی و فضل و موقعیتی برای او در قرآن بیان می‌شود. اینها را نباید با یکدیگر مخلوط

«* گفتار مجالس فاطميه 1409 صفحه 125 *»

کنند. احکام هر حیث مربوط به خود آن است؛ مثلاً درباره آدم می‌فرماید: انی جاعل فی الارض خلیفة([141]) خدا می‌فرماید من می‌خواهم روی زمین برای خودم خلیفه و جانشین قرار بدهم. خداوند در ملأ اعلی و در ملکوت آسمان‌ها در نزد ملائکه این مطلب را اظهار می‌دارد که انی جاعل فی الارض خلیفة می‌خواهم در روی زمین خلیفه قرار بدهم.

از نظر روایات ما و از نظر خود آیات، خلیفه‌بودن آدم و حکم خلافت و صدور امر خلافت و موقعیت خلافت برای آدم به حیث حجت‌بودن او مربوط است. چون پیغمبر است، حامل روح نبوت است و اولین خلقی است که در این عالم از نوع انسانی می‌خواهد پیدا شود و باید حجت خدا باشد، این حیثش خلیفه است. اما از حیث اینکه انسان است و مبدأ نوع انسان است نمی‌شود گفت خلیفه. آن حیث حیث حجت خدا بودن نیست. اما متأسفانه چون سنی‌ها متوجه این نکته نشده‌اند، این حکم را و آنچه مربوط به این حیث است، به حیث آدم‌بودن، انسان‌بودن و مبدأ انسانی‌بودن مربوط دانسته‌اند. آنگاه نتیجه می‌گیرند که تمام انسان‌ها خلیفه خدا در روی زمین هستند. چه حرف‌ها و استدلال‌های سستی! این انسان‌ها در روی زمین خلیفه خدا هستند؛ دلیلش این است که ببینید مثل خدا خلاقیت دارند. چطور خدا شاهکارهای خلقت دارد، اینها هم مثل خدا در صنعت‌ها و اختراعات شاهکارها دارند.

در همین سفر اخیر که ما از تهران می‌آمدیم، کسی در هواپیما کنار من نشسته بود. تا هواپیما حرکت کرد او خواست بحثی شروع کند، گفت ببینید انسان چه می‌کند؟! ببینید خلیفةالله بر روی زمین چه می‌کند؟! هواپیمای به این سنگینی و با این اوضاع را به‌سوی آسمان حرکت می‌دهد! ببینید خلیفةالله روی زمین چه می‌کند! ‌فهمیدم که این بیچاره از کجا الهام می‌گیرد. به او روکردم و گفتم این هواپیما را

«* گفتار مجالس فاطميه 1409 صفحه 126 *»

کدام‌یک از انسان‌ها به هوا کرده‌اند؟ معلوم است یهودی‌ها، نصرانی‌ها، اروپایی‌ها. او برای تو خلیفةالله است؟! گفت پس امثال این اختراعات چه می‌شود؟ گفتم اینها که چیزی نیست. اینها که ملاک خلاقیت نیست. اینها همین اموری است که خدا در این نظام طبیعت قرار داده ولی مغزی می‌خواهد که اسیر دنیا باشد و در دنیا فرو برود و اینها را استخراج کند و می‌کنند. اینکه چیزی نیست. خلیفةالله امیرالمؤمنین هستند، خلیفةالله ائمه هدی هستند، خلیفةالله انبیاء هستند. گفتم آن حرفی که سنی‌ها در این مسأله زده‌اند شما را به اشتباه انداخته. شیعه‌ها هم از آنها گرفته‌اند و در کتاب‌ها، روزنامه‌ها، مجله‌ها و چه و چه همه‌جا می‌گویند و می‌نویسند که این انسان، این‌که با دوپا روی زمین راه می‌رود، خلیفةالله است. دلیلش چیست؟ این صنعت‌ها و این خلاقیت؛ مثل خدا خلق می‌کند.

همه اینها از اینجا سرچشمه می‌گیرد که این دو حیث آدم؟ع؟ را با هم مخلوط کرده‌اند. خلیفةالله آن‌ کسی است که برخلاف این نظام عادی طبیعت به‌طور خارق عادت کار می‌کند، او خلیفةالله است. وگرنه روی حساب نظام طبیعت، تخم‌مرغ را در ماشین جوجه‌کشی بگذارید جوجه می‌شود. این خلاقیت شد؟! این در واقع تبعیت از همان طرز کاری است که خدا در نظام طبیعت قرار داده است. همه این اکتشاف‌ها و اختراع‌ها کشف از همین نظام طبیعت است که خدا قرار داده، هیچ تخلف از این نظام نیست. همان قانونی است که خدا در طبیعت قرار داده است. اما آن کسی که برخلاف این قانون عادی کار می‌کند و این قانون در دست او اسیر است، او بقیةالله است، او خلیفةالله است، او حجةالله است، او است که شایستگی این مقام را دارد. او اگر خواست از همین قانون استفاده می‌کند، نخواست این قانون را کنار می‌گذارد و از قانونی استفاده می‌کند که بشرها نمی‌توانند به آن قانون برسند و پی‌ ببرند و می‌بینند او برخلاف این قانونِ موجود کار می‌کند.

«* گفتار مجالس فاطميه 1409 صفحه 127 *»

آدم هم از این حیث که مبدأ حجت‌های خدا است خلیفةالله است و از فرزندان او آنانی که حامل روح نبوت و روح ولایت باشند آنها خلفاءالله هستند نه دیگران. اما از حیث اینکه مبدأ نوع انسانی است خلیفةالله نیست. آخر اگر همه انسان‌ها خلیفةالله باشند این انسان‌ها برای چه کسی خلیفةالله باشند؟! ما انسان‌ها خلیفةالله لازم داریم، یعنی جانشین خدا در میان ما. چون خدا به ذات مقدسش منزه است از اینکه بین ما بیاید، برای خودش در بین ما جانشین قرار می‌دهد. اگر بنا شد همه ‌ما خلیفةالله باشیم پس برای چه کسی خلیفه خداییم؟! برای الاغ‌ها؟! برای گاوها؟! خلیفةالله باشیم که بر الاغ مسلط باشیم؟! این هم یک نوع استدلالشان است‌. شما می‌خندید. اما این یک نوع استدلالشان است. می‌گویند دلیل اینکه این انسان خلیفةالله است این است که گاوها، الاغ‌ها، خاک و چه و چه را در تسخیر خود درآورده است. همین‌که این طبیعت و موجودات در طبیعت را در تسخیر خود درآورده، دلیل بر این است که انسان خلیفةالله است. خلیفةالله بر چه کسی؟ بر الاغ، بر گاو، بر گوسفند، بر خاک و بر آب خلیفةالله است.

گذشته از این، همین‌جایش را هم نمی‌فهمد که می‌گوید در تسخیر درآورده است. خیر، خدا می‌گوید: من برای تو مسخّر کردم([142]) نه اینکه تو بتوانی در تسخیر درآوری. مگر بلعم باعورا توانست خرش را جلو ببرد؟! هرچه او را می‌زد یک قدم برنمی‌داشت. چطور این مسخر تو است؟ در صورتی که آن بلعم باعورا بود. اینها هرچه ترقی کنند بلعم باعورا نمی‌شوند. اینشتین‌ها هرچه جلو بروند بلعم باعورا نمی‌شوند. زیرا اگر اینشتین همتی بکند، هنری بکند و  کشفی داشته باشد، در همین متن

«* گفتار مجالس فاطميه 1409 صفحه 128 *»

طبیعت است. اما بلعم باعورا لعنةالله‌علیه فوق این طبیعت هم کار می‌کرد. اگر اینشتین بخواهد سخنرانی کند که مثلاً صدایش را ده‌هزار نفر بشنوند، ناچار است که از همین طبیعت استفاده کند، از همین برق و بلندگو استفاده کند. اما او به بلندگو احتیاج نداشت. چهار فرسخ در چهار فرسخ سرِ درس بلعم باعورا می‌نشستند و سخن می‌گفت و همه‌شان، آن آخری مثل اولی می‌شنیدند. این‌طور تصرف داشت.([143]) آن‌وقت با همین تصرفش حریف الاغش نمی‌شد. وقتی می‌خواست به جنگ با موسی؟ع؟ برود و پنجه در پنجه موسی بیندازد ــ ببینید خریّت چه‌خبر است ــ خرش حرکت نمی‌کرد، هرچه او را می‌راند حرکت نمی‌کرد.([144]) چطور مسخر تو است؟! اگر انسان از جهت اینکه حیوانات، این طبیعت و موجودات عالم طبیعت را تسخیر کرده خلیفةالله است، پس چرا این‌طور می‌کند؟! گاه‌گاهی همین الاغ برمی‌گردد و لگد می‌زند، چطور لگدی  که صاحبش را از پا می‌اندازد و چه‌بسا صدماتی وارد می‌آورد. به زبان حال می‌گوید ای انسان کجا من مسخر تو هستم؟! ببین دلیلش همین که تمرد می‌کنم. پس تو مرا تسخیر نکردی. خدای من مرا در تسخیر تو درآورده، فعلاً در فرمان تو قرار داده و فعلاً تو را بر من مسلط کرده است.

پس خلیفةالله برای جمعی لازم است که بخواهند با خدا معاملاتی داشته باشند، صدای خدا را بشنوند، رضای خدا را بدانند، غضب خدا را بدانند، رخساره خدا را ببینند، دست در دست خدا بگذارند و به‌سوی خدا رو کنند. آنگاه بین آنها

«* گفتار مجالس فاطميه 1409 صفحه 129 *»

برای خود خلیفه قرار می‌دهد و می‌گوید این است آن کسی که نگاهش بکنید به من نگاه کرده‌اید، اطاعتش بکنید من را اطاعت کرده‌اید، به او رو بیاورید به من رو آورده‌اید، رضای او را بطلبید رضای مرا طلبیده‌اید، او را به خشم آورید مرا به خشم آورده‌اید. در بین اینها خلیفة‌الله لازم است.

مقصود این بود که مثالی عرض کنم که ببینید این دو حیث را نباید با یکدیگر مخلوط کرد و احکام هریک از این دو حیث را باید در جای خودش جاری کرد. اما سنی‌ها و تابعین سنی‌ها از شیعه بیچاره، اینها را با یکدیگر مخلوط کرده‌اند؛ البته خودشان بیچارگی خودشان را می‌خواهند. ائمه که نخواسته‌اند شیعه بیچاره باشد. ائمه خواسته‌اند شیعه عزیز باشد، باعزت باشد، گدا نباشد، درِ خانه سنی‌ها دست دراز نکند. اما این بدبخت‌ها خودشان این ذلت را می‌خواهند که درِ خانه سنی‌ها دست دراز کنند و تفسیر قرآن را از سنی بگیرند، معارف را از سنی بگیرند. خاک بر سر تو! تو در معارف امیرالمؤمنین را کنار می‌گذاری درِ خانه ممیت‌الدین عربی صوفی سنی ــ  خدا لعنتش کند ــ  می‌روی. این خریّت است! خودش بیچارگی خودش را می‌خواهد. او چکار می‌کند؟ تو را با خودش به جهنم می‌برد، صاف به جهنم می‌برد. بلکه الآن در جهنمی، همین الآن در جهنمی و ان جهنم لمحیطة بالکافرین([145]) الآن در سجینی. ائمه ما برای ما ذلت نخواسته‌اند. چرا انسان برود از اینها بگیرد؟! این دو نوع احکام را در مورد این دو حیث مخلوط کرده‌اند و این بیچارگی‌ها در نوع مسائل اعتقادیِ تفسیری پیش آمده و از این قبیل مشکلات بسیار است.

مقصود این بود که فاطمه زهراء؟سها؟ دو حیث دارد، یک حیث حیث این تعین ظاهری است که زن است و احکامی مربوط به این حیث دارد. البته زن است اما نه مثل زنان بشری که به احکام خاص زنانگی محکوم باشد از نقصان عقل و نقصان

«* گفتار مجالس فاطميه 1409 صفحه 130 *»

ایمان. زن‌های عادی بشری که به دوران عادت مبتلا می‌شوند و نماز نمی‌خوانند و روزه نمی‌گیرند، نقصان در ایمان است. چراکه ایمان مراتبی دارد، یک مرتبه‌اش هم عمل است. اینها در عمل این مقدار کارشان نقصان دارد. عیبی هم برای آنها نیست. برای آنها در مقام خودشان تکلیف است. همان ترک نماز و ترک روزه برای آنها تکلیف است. اما نسبت به مرد که این ترک‌ها را ندارد و در عمل انجام می‌دهد نقصان ایمان است. وای به حال آن مردهایی که بی‌جهت بخواهند طاعت را ترک کنند و بی‌جهت در انجام طاعات کوتاهی داشته باشند.

همین‌طور در مورد عقل می‌فرماید طبیعت خلقت زن طوری است که آن‌طوری که عقل در مرد ظاهر می‌شود در زن ظاهر نمی‌شود. از این جهت فرموده‌اند: شهادت دو زن مثل شهادت یک مرد است و در اسلام، نقصان حظّ و بهره دارند که ارثشان نصف ارث مرد است. از این قبیل خصوصیات و احکام برای زن‌های عادی بشری است.

اما درباره زهراء؟سها؟ می‌فرمایند اسم این بزرگوار «بتول» بود. به این معنی که اصلاً در دوران زندگیش هیچ‌یک از آن حالات زن‌ها را پیدا نکرد، نه حالت حیض، نه حالت نفاس.([146]) فرزندش ولادت می‌یافت برمی‌خاست تطهیر می‌فرمود و نماز می‌گزارد.([147]) از این جهت به احترام زهراء؟سهما؟ برای امیرالمؤمنین جایز نبود که تا زهراء در حیات بود زنی برای خود بگیرد.([148]) مقصود این است که اگر فاطمه3 زن هم بود،

«* گفتار مجالس فاطميه 1409 صفحه 131 *»

نه اینکه تمام احکام زن‌ها بر او جاری بود و مثل زن‌های بشری و عادی بود. نه، اقتضاء نظام آفرینش و عوالم امکانی این بود که این تعین حقیقت محمدیه؟ص؟ به این تعین متعیّن باشد. این حیث حیثی است که در عرصه و عالم خودش و رتبه خودش احکام مناسب با خودش را دارد.

اما حیث دیگرش این است که انها لاحدی الکبر یکی از آیات بزرگ خدا و از حجت‌های خدا است. این حیثِ حجت‌بودن و آیه کبری ‌بودنش غیر از آن حیث اول است. در آن حیث اول می‌بینیم در خانه می‌نشیند و زنِ خانه می‌شود. می‌گوید بهترین چیز برای یک زن این است که او مردی را نبیند و مردی هم او را نبیند.([149]) در خانه می‌نشیند و کار خانه را انجام می‌دهد. کاری از کارهای بیرون خانه را عهده‌دار نمی‌شود. می‌گوید آنچه برای زن شایسته است این است که عهده‌دار کارهای خانه باشد و به این‌طور به شوهر کمک کند. اما کار خارج خانه برای شوهر است، زن نباید بیرون برود. کجا در حدیث دارد که یک‌بار فاطمه از خانه بیرون رفته و درِ مغازه رفته باشد و برای خانه خرید کرده باشد؟

چرا زن‌های شیعه به این جهت زهراء اقتداء نمی‌کنند؟! در این حیث برای زن‌ها اسوه است. زهراء در این حیث قدوه است. زن‌های شیعه باید به این حیثش اقتداء کنند. نگویند او حجت خدا بود، ما کجا می‌توانیم مثل او راه برویم و مثل او عمل نماییم؟! نه، از این حیث زن بود و از این حیث که زن بود اسوه زن‌های مؤمنه و قدوه زن‌های صالحه بود. باید تا حد امکان به او اقتداء کنند. سیره زهراء را بخوانند، روش زندگی زهراء را بخوانند و مطابق سیره او عمل کنند و سعی کنند. «نمی‌شود» حرف بیخودی است. اگرنه خداوند او را در این جهت اسوه قرار نمی‌داد.

«* گفتار مجالس فاطميه 1409 صفحه 132 *»

عرض کردم از قول سلمان نقل کرده‌اند که چه چادری بر سر می‌کرد. این چادر زهراء است! آیا نمی‌توانست چادر مناسب‌تری داشته باشد؟ زهراء همان کسی است که وقتی غنیمت‌های جنگی را پخش کردند و تقسیم نمودند توانستند از آن غنیمت پرده‌ای برای منزل بخرند. اتاقشان پرده نداشت و آفتاب در اتاق می‌افتاد. یا سرما اذیت می‌کرد. در شب‌های زمستان مدینه سرد می‌شود. رسول‌الله آمدند پرده را دیدند قدری ناراحت شدند. همین‌که زهراء متوجه شد ــ  البته می‌دانست، می‌خواست فضیلتش را نشان بدهد ـــ تا دید پدرش از داشتن پرده ناراحت است، پرده را از منزل برداشت و به‌واسطه‌‌ای خدمت پدرش فرستاد که به هرکس صلاح می‌دانید بدهید، من پرده نمی‌خواهم.([150]) زینتِ خانه نداشت و نمی‌خواست. خودشان فرمودند ما زیراندازی داشتیم که خیلی کوچک بود، دو نفر به سختی روی آن قرار می‌گرفتیم. آن پوست گوسفند بود. روزها روی آن پوست، حیوانمان را علف می‌دادیم و شب‌ها برای استراحت از طرفی که پشم داشت زیرمان می‌انداختیم.([151]) این زندگانیِ زهراء است.

اگر خدا وسعتی می‌دهد زن‌های شیعه بر این وسعت شکر کنند. بر شوهرها سخت نگیرند که باید فرش ما چه باشد، مبلمان منزلمان چه باشد. پرده‌ها چه باشد. زینت‌های منزل چه باشد و چه باشد. باید اقتداء کنند. البته خدا وسعتی داده، عنایتی کرده، زمان عوض شده، مقداری آبرو لازم است. به همان اندازه که برای شوهر میسر است باید با شوهر رفتار کرد و از شوهر انتظار داشت. هر روز وضعی برای شوهر پیش‌آوردن و انتظاری از شوهر داشتن و او را به سختی‌انداختن در اینکه خانه چطور باشد، اسباب خانه چطور باشد، فرش چطور باشد، لباس چطور باشد! این کارها را

«* گفتار مجالس فاطميه 1409 صفحه 133 *»

نکنند. به فاطمه زهراء اقتداء کنند در این جهت که اسوه است. نمی‌شود گفت او معصومه بوده، ما را چه به او. خیر، این کارها را می‌کرده و انجام می‌داده برای اینکه زن‌های شیعه و زن‌های مؤمنه به آن بزرگوار اقتداء کنند.

آن بزرگوار وقتی که به خانه شوهر رفت، در همان شب لباس نوِ عروسی را به مسکین اِنعام فرمود و احسان کرد. حال لباس نوِ او چطور بوده؟ لباس متقال نویی بوده که از بازار تهیه کردند. گفت همان لباسی که منزل پدرم می‌پوشیدم مرا بس است، این مسکین را بپوشانید که خدا راضی‌تر است.([152]) حال مگر زهراء چند لباس داشته؟ چند پیراهن داشته؟ چقدر برای زنان شیعه مستبصرِ بصیرِ تابعِ بزرگان دین، اهل معرفت، اهل بصیرت و اهل نورانیت زشت است که این‌قدر اسیر دنیا و تابع زن‌های دیگر باشند و آنها را برای خودشان اسوه قرار بدهند. فلان زن در آن مجلس چه لباسی پوشیده بود، اکنون من هم باید در این مجلس چنین لباسی بپوشم؛ پارچه‌اش چقدر باشد، پول دوختش چقدر باشد. اینها چقدر زشت است، آن هم در میان ما! در میان ما بعضی از شوهرها آبرومندند و عزت دارند، می‌خواهند با آبرو و عزت زندگی کنند، آن‌وقت زن‌ها بر چنین مردانی فشار بیاورند که واقعاً به‌زور زندگی خود را اداره می‌کنند. همین زندگی خرج دارد، زن و فرزند غذا می‌خواهند، استراحت می‌خواهند، آب و برق لازم دارند، اینها خرج‌های مختلف دارند، مریضی‌ها پیش می‌آید؛ این مرد باید زندگانی را به‌زحمت بچرخاند. اما این زن بی‌انصاف بی‌مروت بر این شوهر سخت می‌گیرد ــ  مخصوصاً در این زمان‌ها ــ  که حتماً در این مجلس عروسی باید برای من پیراهنی گران تهیه کنی، دوختش گران و پارچه‌اش گران باشد. این خیلی زشت است! خیلی دور از شأن یک زن عارفه مؤمنه صالحه مستبصره است. من چه عرض می‌کنم! چرا باید این‌طور باشد؟!

«* گفتار مجالس فاطميه 1409 صفحه 134 *»

من تقاضایم این است ــ اگرچه امشب خلوت است. حق بود شب‌های شنبه بگویم، ولی حال که بحثش پیش آمد عرض می‌کنم ــ تقاضای من این است که خانم‌هایی که در مجالس ما می‌آیند و با ما هستند و متمکنند، واقعاً‌ برایشان میسر است و می‌توانند در هر مجلسی پیراهن گران‌قیمت نویی بخرند و بدوزند. مخصوصاً من از آنها خواهش می‌کنم، از آنها تقاضا دارم که سعی کنند این برنامه را ترک کنند. نمی‌گویم یک لباس معمولی مندرس بپوشند. نه، اقلاً سعی کنند یک پیراهن را در ده مجلس، بیست مجلس بپوشند. نشان بدهند که عیبی ندارد. آخر فخر، عزت و شرف که به این پارچه‌ها نیست، به این دوخت‌ها نیست. شرافت به ایمان است. شرافت به تقویٰ است، شرافت به معرفت است. تو اگر گفتی من امروز یک فصل از کتاب مبارک ارشاد را نزد شوهرم خواندم و این فصل را فهمیدم این شرافت است، این تقوی است، این عزت است. اگر در کوچه و بازار حجاب مناسبی داشتی، با نامحرمان سخن نگفتی، در مجلس نامحرمان ننشستی ــ حتی اگر برادرشوهر تو باشد، اگرچه پسرخاله تو و پسرعمه تو و پسرعموی تو باشد، هرکس هست نامحرم است، ـــ با اینها ننشستی، سر یک سفره با یکدیگر غذا نخوردید، در یک اتاق با یکدیگر مکالمه نکردید، ـــ نعوذبالله ـــ تا چه رسد به شوخی‌ها و خنده‌ها، این معنای عزت و شرافت است. نه اینکه لباست قیمت پارچه‌اش چقدر باشد و دوختش چطور باشد. اینها که شرافت نیست.

از این جهت تقاضای من این است، خواهش من این است که اگر می‌خواهند در میان یک‌عده خواهرانی که از نظر مالی ضعیفند شرکت کنند، در مجالس روضه رفت‌وآمد نمایند، آن کارها را نکنند. خاک بر سر ما! مجلس روضه ما، مجلس حسینیه ما، مجلس نمایش است که به یکدیگر لباس نمایش بدهند، پارچه نشان بدهند، دوخت نشان بدهند و به رخ یکدیگر بکشند. توجه کنید، شما ده‌نفرید که می‌توانید این کار را بکنید و هر شب یک لباس بپوشید، اما بقیه که نمی‌توانند خجالت می‌کشند. از شوهرهایشان انتظار پیدا می‌کنند. زندگانی‌هایشان با

«* گفتار مجالس فاطميه 1409 صفحه 135 *»

شوهرهایشان تلخ می‌شود. مرتکب نارضایتی می‌شوند. خدا را به نارضایتی می‌کشانند. اولیاء خدا را به نارضایتی می‌کشانند. یک قلمبه به شوهر بگوید، یک اخم به شوهر بکند، نتیجه این کار خشم خدا و خشم اولیاء خدا است.([153]) این چند نفر رعایت کنند و به دیگران ترحم نمایند.

حال مجالس روضه جای خودش را دارد که احترام دارد و باید خضوع کنند. چطور در نماز دستور داده شده که موقع نماز برای خشوع به درگاه خدا لباس مندرس بپوشید؟ چون خواه‌نخواه لباس نو ‌قدری نفس را شادمان می‌کند و از خضوع می‌اندازد، مگر در اوقاتی مثل ایام عید که دستور داده شده است.([154]) در عید غدیر خدا می‌پسندد که نفس مؤمن شادمان باشد، لباس نو بپوشد([155]) و نماز بگزارد. اما در سایر اوقات دستور این است که برای نماز لباس خشن و کهنه بپوشید که خضوع می‌آورد. حال در مجالس امام حسین، لباس کهنه و مندرس پوشیدن نشان این است که من عزادارم، من اصلاً دلم نمی‌آید که در مجلس حسین بیایم و لباس نو پوشیده باشم و نفسم شادمان و قلبم مسرور باشد و به دیگران هم فخر کنم و فخر بفروشم. این امور چقدر زشت است!

این مجالس که جای خودش دارد که در آنها باید خیلی متواضعانه رفتار کنند و لباس‌های مناسب با تواضع بپوشند، در مجالس عروسی و مجالس مهمانی هم سعی کنند این بازی‌ها را کنار بگذارند. از دیگران یاد نگیرند که در هر مجلسی باید لباس مخصوص و پیراهن مخصوصی پوشید. نه، آنهایی که متمکنند، لباس‌های ارزان‌تری بپوشند و یک پیراهن را در مجالس متعدد بپوشند که نشان بدهند عیبی ندارد. اینکه

«* گفتار مجالس فاطميه 1409 صفحه 136 *»

امری نیست، اینکه مهم نیست. چرا مؤمن و مؤمنه باید اسیر این امور بشوند؟! همین‌طور ان‌شاءالله وضع منزل‌ها از این دکوربازی‌ها و مبل‌بازی‌ها دربیاید. اینها شأن مؤمنین نیست که هرسال باید وضعش و نوعش عوض شود، هر سال باید چقدر پول خرج شود و بیخودِ بیخود اینها را ارزان بفروشند که می‌خواهند وضعش را عوض کنند. این حرف‌ها را کنار بگذارند، مخصوصاً در این زمان با این مشکلات اقتصادی. همت کنند در اینکه تقوی داشته باشند، معارف تحصیل کنند، همّشان دین باشد، همّشان تقویٰ باشد؛ نه هر روز اضافه‌کردن به زینت‌های دنیایی و اسیر زینت‌های دنیایی شدن.

شرح حال فاطمه زهراء؟سها؟ را بخوانند. شرح حال زینب کبری را مطالعه کنند؛ اما آن مخدره مصیبت‌کشیده که شرح حالی نداشته است. او کِی فکرش به این رسید که لباس نو بپوشد؟! چه‌وقت؟! زینب کِی شاد بوده؟! در پنج شش‌سالگی در مثل این اوقات وضع مادر را می‌بیند. خدای ما گواه است باید به همان مقداری که به ما دستور داده‌اند اکتفاء کنیم. همین اندازه فرموده‌اند شما چون دشمن دارید و سنی‌ها دشمن شما هستند، آبرومند زندگی کنید. حال ما هم که مخالفان مکتب دشمن ما هستند، می‌فرمایند شما چون دشمن دارید سعی کنید آبرومند باشید.([156]) «سعی کنید» نه معنایش این است که از حد بگذرانید و همّتان را این قرار بدهید. نه، همین اندازه که مثلاً لباس پاره نپوشید و  وضعی داشته باشید که در میان مردم آبرومندانه زندگی کنید مثل سایرین در آبرومندی. نه اینکه از حد بگذرانید و همه همّتان را صرف این امور کنید.

پس در آن حیث که زهراء؟سها؟ زن است، برای زنان عالم اسوه است که به اخلاق او، به رفتار او، به مشی و سیره او در زندگی اقتداء کنند. با فرزندانش چطور بود؟ با شوهرش چطور بود؟ در انجام وظائف زندگی در داخل زندگی چطور بود؟ اینها را سرمشق زندگی خود قرار بدهند.

«* گفتار مجالس فاطميه 1409 صفحه 137 *»

اما یک حیثش که حیث حجت‌بودن او است احکام خاصی دارد که دیگر آن احکام را این زن‌ها نباید برای خودشان پیاده کنند که مثلاً زهراء در مسجد سخنرانی کرد، پس من هم می‌توانم سخنرانی کنم؛ زینب سخنرانی کرد، من هم می‌توانم سخنرانی کنم. این احکام، مخصوص به مقام حجت‌بودن او است. اگر در نزد آن جمعیت ایستاد و سخن گفت و احقاق حق خود فرمود، آن موقعیت، موقعیت حجیت و حجت خدا بودن او است. روی این جهت او می‌توانست مثل رسول‌الله؟ص؟ احکام الهیه را بیان کند. زن‌ها رجوع می‌کردند و حکم خدا را سؤال می‌کردند، می‌فرمود حکم خدا این است. نمی‌گفت پدرم فرموده. می‌فرمود حکم خدا این است.([157]) زینب کبری همین‌طور مرجع شیعه بود، مرجعیت داشت، به او  رجوع می‌کردند، احکام را اخذ می‌کردند، وساطت داشت.([158]) اینها مقام حجیت و احکام مربوط به حجیت است. اینها را نباید مخلوط کرد.

بحثمان طول کشید، نمی‌خواستم در این زمینه‌ها سخن بگویم. مقدمه بحث ماند که فاطمه زهراء؟سها؟ به‌تصریح این آیه شریفه دارای دو حیثیت و دو جهت است: یک جهت زن‌بودن او است و یک جهت حجت‌بودن او. خدا او را در این مقام حجت‌بودن می‌ستاید به اینکه نذیراً للبشر انذاردهنده و ترساننده بشر از عذاب خدا است و از مقتضَیات نفس اماره و حیث ماهیت است. هر کس می‌خواهد به ایمان و به ولایت تقدم بجوید، از زهراء بگیرد، از آن بزرگوار اخذ کند و از او تبعیت نماید. هر کس هم نمی‌خواهد، خود می‌داند؛ تأخر بجوید و از ایمان و ولایت عقب بماند و از فیوضات ربانی محروم شود.

و صلی الله على محمد و آله الطيبين الطاهرين

 

«* گفتار مجالس فاطميه 1409 صفحه 138 *»

 

 

مجلس  9

 (شب دوشنبه  9 جمادی‌‌الاولی  1409 هـ ق)

«* گفتار مجالس فاطميه 1409 صفحه 139 *»

بسم الله الرّحمن الرّحیم

الحمد لله ربّ العالمینݡ و صلّی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرینݡ

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعینݡ

قال الله تعالى:

   Gکَلَّا وَ ٱلْقَمَرِ وَ ٱلَّیْلِ إِذْ أَدْبَـرَ وَ ٱلْصُّبْحِ إِذا أَسْفَرَ  إِنَّهَا لَإِحْدَی ٱلْکُبَرِ نَذِیراً لِلْبَشَرِS

 Gلِمَنْ شاءَ مِنْکُمْ أَنْ یَتَقَدَّمَ أَوْ یَتَأَخَّرَS

اللّهمّ صلّ علی الصدّیقة فاطمة الزّکیة حبیبة حبیبك و نبیّك و امّ احبّائك و اصفیائك الّتی انتجبتها و فضّلتها و اخترتها علی نساء العالمین اللّهمّ کن الطّالب لها ممّن ظلمها
و استخفّ بحقّها و کن الثّائر اللّهمّ بدم اولادها اللّهم و کما جعلتها امّ ائمة الهدیٰ
و حلیلة صاحب اللّواء و الکریمة عند الملإ  الاعلیٰ فصلّ علیها و علی امّها صلوةً تکرم بها وجه ابیها محمّـد؟ص؟ و تقرّ بها اعین ذرّیّتها و ابلغهم عنّا فی هذه السّاعة افضل التّحیّة و السّــلام.

 

عرض شد فاطمه زهراء؟سها؟ در این عالم دارای دو حیثیت بود که هریک از این حیثیت‌ها احکام و جهاتی مخصوص به خودش دارد که نباید با یکدیگر مخلوط گردد. یک حیثیت تعین زن‌بودن او است که این تعین به اقتضاء نظام آفرینش و عوالم امکانی است؛ به‌جهت اینکه آن بزرگوار منشأ و مبدأ برای قابلیت‌ها است، منشأ و مبدأ است برای تمام حقایقی که در آنها جهتِ انفعال است و به‌طور کلی برای جنس انفعالیِ عالم امکانی منشأ و مبدأ است. از این جهت این اقتضاء لازم کرد و مقتضی شد که این بزرگوار به این تعین ظاهر شود.

روی این جهت تعابیری که در قرآن در اوصاف آن حضرت رسیده به همین حیث این تعین اشاره است. گاهی خدا او را «لیلةالقدر» نامیده. در سوره مبارکه انا

«* گفتار مجالس فاطميه 1409 صفحه 140 *»

انزلناه فی لیلة القدر خداوند آن بزرگوار را «لیلةالقدر» نامیده است.([159]). در آیه انا انزلناه فی لیلة مبارکة([160]) او را «لیله مبارکه» نامیده که محل نازل‌نمودن نور ولایت و مبدأ برای ظهور و بروز تعینات ولایتیِ فرزندان او معصومین کلی سلام‌ الله ‌علیهم ‌اجمعین است.([161])   گاهی او را «حَجَر» نامیده که در داستان موسی علی‌ نبینا و آله و علیه‌ السلام است. آیه در ظاهر اشاره است به شرح حال موسی و آن سنگی که همراه او بود که با عصای خود بر آن سنگ زد و به برکت آن عصا از آن سنگ دوازده چشمه پیدا شد که دوازده قبیله بنی‌اسرائیل از آب آن چشمه‌ها استفاده می‌کردند.([162]) اما تأویلاً و باطناً به فاطمه زهراء؟سها؟ اشاره است که منشأ پیدایش مقامات ولایت است.([163])

سوگند‌هایی که خداوند در این آیاتی که مورد بحث است یاد می‌کند به ‌مناسبتِ همین مقام و منزلت، در مورد آیاتی است که در شب نمودارند و در شب پیدا هستند. کلا والقمر واللیل اذ ادبر والصبح اذا اسفر خود قمر و ماه که می‌دانیم طبعش سرد است. همچنین شب، خصوصاً  آن‌موقعی که به زوال رسیده و نصفِ

«* گفتار مجالس فاطميه 1409 صفحه 141 *»

‌شب شروع شده و ادبار شب آغاز گردیده است. همچنین صبح، ابتداءِ طلوع صبح که هنوز رخساره خورشید نمودار نیست، مراد صبح صادق و فجر صادق است که ابتداءِ طلوع نورِ بسیار ضعیفِ خورشید است و هنوز آثار شب باقی است. همه این علائم و همه این آیات در شب است و شب مناسبت کامل با تعین فاطمی؟عها؟ دارد. و چون فاطمه؟سها؟ شب ولایت و لیلةالقدر ولایت است، برای ذکر نام او و معرفی مقام او و داشتن تعین زن‌بودن که برای تمام قوای منفعله به انفعال عالم امکانی مبدأ و منشأ است، خداوند این آیات را محل و موقع سوگند خود قرار داده و به این آیات تکوینی سوگند خورده که به‌حسب ظاهر این آیات مبارکه است.

اما به‌حسب باطن عرض شد خدا به امیرالمؤمنین و امام مجتبی و حضرت سیدالشهداء صلوات‌الله‌علیهم سوگند خورده است. از نظر باطن هم معلوم است که این آیات در موقعی ظاهر شدند که شبِ ظلمتِ کفر عالم را فراگرفته بود و کفر و طغیان تاریکی خود را گسترده بود و ظلمت طغیان و عصیان بر رخساره جهان عارض شده بود. از این ‌جهت این آیات کبرای الهی: امیرالمؤمنین، امام مجتبی و سیدالشهداء صلوات ‌الله ‌‌علیهم اجمعین به مظلومیت و مقهوریت ظاهر گردیدند. و چون عالم قابلیت نداشت که رخساره این بزرگواران در روزِ قدرت و روز شوکت و عزت و جلالت طالع شود، در شب آشکار گردید و از وراء این ظلمت به فعالیت و هدایت خود قیام فرمودند اما با کمال مظلومیت و مقهوریت.

در مورد امیرالمؤمنین صلوات‌الله‌علیه که می‌بینیم در چه مظلومیت و مقهوریتی ظاهر شد که او را اول‌ مظلوم در اسلام گفته‌اند و اول کسی است که حقش غصب شد و نسبت به مقامش توهین و استخفاف روا داشتند. و اگر حضرت قیامی کردند و شمشیر کشیدند، بعد از آن قدرت ظاهری بود. اما آن قدرت ظاهری هم استقلالی نبود و به‌‌قصد اظهار مقام ولایت و شئون ولایت نبود؛ بلکه همین اندازه که اهل عدوان و

«* گفتار مجالس فاطميه 1409 صفحه 142 *»

طغیان برای مصالح دنیوی خود و رسیدن به خواسته‌های دنیوی خود، با آن حضرت بیعت کردند و او را به قبول حکومت مجبور ساختند، آن بزرگوار به اجبار در مقام حکومت برآمد. پس آن قیام، قیام بر اساس مقام ولایت و اظهار شئونات ولایت نبود؛ بلکه به‌‌عنوان حاکمی عادل و سلطانی بود که رحم و عدل و مروت دارد و می‌تواند حق مظلوم را بگیرد و حدود را جاری کند و از تجاوزات بنی‌امیه جلوگیری کند و نگذارد آنها به‌مانند زمان عثمان بیت‌‌المال را بچاپند و مال مسلمین را هدر کنند. از این جهت امیرالمؤمنین صلوات‌الله‌علیه هم محور کار و حکومت خود را همین قرار دادند و براساس همین‌ ــ  که عدالت ظاهری باشد ــ  حکومت فرمودند. اما درباره شئونات ولایت خود لب بسته بودند. این‌قدر آن بزرگوار مظلوم بود که زمینه نمی‌دید که در چنین موقعیت و قدرتی که به‌دست آورده، بگوید این مقام و منزلت از اول برای من بوده است. به‌واسطه آن ظلمت‌ها و نفاق‌ها این‌قدر جرأت نمی‌کرد که بگوید اولی، دومی و سومی حق مرا غصب کردند و آنها غاصبند. نه، خیلی در پرده سخن می‌گفت.

این‌قدر حق خود را می‌پوشانید و مقام ولایت و اولویت خود را کتمان می‌کرد که اینک پس از گذشتن این‌همه مدت‌، نویسندگان اهل‌سنت و محققین اهل‌سنت می‌گویند علی خلافت گذشتگان را تصویب کرده و خلفاء را تجلیل نموده، به حقانیت آنها معتقد بوده و آنها را بر باطل نمی‌دانسته است. [البته بعضی از برنامه‌های عثمان را نمی‌پسندیده، وگرنه به امر خلافت ابی‌بکر، عمر و عثمان کاملاً رضایت داشته است. بعضی می‌نویسند چون علی راضی بوده، ما هم به‌تبعیت علی آنها را خلیفه می‌دانیم.([164]) چند موردی است که حضرت درباره خلفاء فرمایش‌هایی به‌طور ابهام فرموده‌اند که بحمدالله برای شیعه روشن است و درد دل امام را می‌یابد.] ([165])

«* گفتار مجالس فاطميه 1409 صفحه 143 *»

اما مظلومیت و مقهوریت امام حسن؟ع؟ که معلوم است و کاملاً روشن است. آن بزرگوار آن‌قدر باید مظلوم باشد که وقتی خداوند بخواهد از مظلومیت او تعبیر آورد، شب را از نیمه گذشته به‌حساب می‌آورد که چقدر نور ستارگان کم شده و ظلمات حائل شده‌ و چقدر برای ظلمت غلبه فراهم شده که ستارگان به‌طرف مغرب میل کرده‌اند و نور خود را کم نموده‌اند و گاه‌گاهی نور مختصری می‌افشانند. دوران پرمشقت حکومت ظاهریِ امام مجتبی؟ع؟ هم سراسرش خون دل و تحمل و صبر بود. معنای صبر را می‌فهمیم یعنی چه؟ یعنی بلاء تمام وجود شخص را بگیرد و انسان در برابر این‌همه ناملایمات صبر کند؛ آن هم ناملایماتی که این بزرگواران دیدند.‌

آخر ایشان برای چه در این عالم آمده‌اند و این لباس عَرَضی را به خود گرفته‌اند؟! چرا از مقام اسماء و صفات خداوند که عالم خود ایشان است، در اینجا برای خود مظهری بگیرند و فرود آیند و در این مظاهر ظاهر شوند با آن قداست، طهارت، عظمت و جلالتی که برای ایشان است؟! عالم اسماء و صفات خدا چه عالم قدس، عالم عظمت و جلالی است خدا می‌داند! در قرآن، در دعاءها و زیارات که از خدا سخن می‌گوییم و با ما از خدا سخن گفته‌اند، همه گزارش از آن عالم است. ببینید آن عالم چقدر عظیم، چقدر جلیل و چقدر دارای قداست و طهارت است! در عالم اسماء و صفات خدا نقصان راه ندارد. در عالم اسماء و صفات خدا عجز راه ندارد. در عالم اسماء و صفات خدا هیچ ذلت راه ندارد. در عالم اسماء و صفات خدا جز عظمت و جلال، جز عزت و بقاء و ضیاء و نور چیزی نیست؛ آن هم عظمت و جلال خدا، آن هم عزت و کبریاء خدا، آن هم بهاء و درخشندگی و زیبایی‌هایی که برای خدا است. تمام اینها در آن عالم و برای آن عالم است و ایشان در مقام ذاتیشان در آن عالم هستند، در مقامات ذاتیه‌شان اسماء و صفات خدا هستند.

آنگاه در این عالم‌های امکانی که از جمله این عالم ما است برای خود این

«* گفتار مجالس فاطميه 1409 صفحه 144 *»

مظاهر را گرفته‌اند. معلوم است که برای هدایت و نجات انسان‌ها است. ولی ببینید ایشان در این مظهر دنیایی چطور مظلوم و مقهور قرار می‌گیرند که حتی آن‌ کسانی که با حضرت ادعاء دوستی داشتند بر حضرت بگذرند و بر حضرت سلام کنند و بگویند «السلام علیک یا مذلّ المؤمنین» تو ما را ذلیل کردی. چه نسبتی می‌دهند؟! کسی‌که خودش عزت خدا است، کسی‌که خودش جلال خدا است، کسی‌که خودش عظمت خدا است، اما برای حفاظت خون خودش آن هم برای اینکه برای این عالم لازم است، برای حفاظت خون مثل برادرش که باید باشند و حفاظت خون مؤمنین، حتی برای حفاظت خون آن منافقین که باید بمانند و از صلب آنها مؤمنینی فراهم شوند و اهل ولایتی پیدا شوند، این بزرگوار باید این‌همه بلاء و آسیب و صدمه را متحمل شود. این جسارت‌ها نوعاً از ناحیه دوستانی بود که به‌‌ظاهر اظهار دوستی می‌کردند. از ناحیه طاغی زمانش معاویه لعنة‌الله‌علیه هم بر آن بزرگوار چه گذشت!

وقتی‌که از نور امام مجتبی؟ع؟ می‌خواهند تعبیر بیاورند، نور آن بزرگوار را نور اخضر می‌گویند. می‌دانیم که بعد از نور ابیض، بین نور اصفر و نور احمر، نور اخضر واسطه است. وقتی‌که نور، سفید و بسیط باشد و کدورتی در آن نباشد و در آن غیر آن از اعراض دخالت نکرده باشد، آن را نور ابیض می‌گویند. رسول‌الله؟ص؟ نور سفید و نور ابیض بود و نور سفید به او نسبت دارد. اما از امام مجتبی به نور اخضر تعبیر آورده‌اند؛ به‌جهت اینکه این بزرگوار نورش و شأن و تعیّنش بین نور اصفر و نور احمر واقع شده بود. اما نور اصفر به امیرالمؤمنین صلوات‌الله‌علیه منسوب است. زمان امیرالمؤمنین که خیلی عجیب بوده، این‌قدر نور در زمان امیرالمؤمنین کدر شده بود و ظلمت مسلط شده بود که از نور امیرالمؤمنین و نور منسوب به آن حضرت به اصفر تعبیر می‌آورند. اما نور اخضر این بزرگوار است و نور احمر به سیدالشهداء صلوات‌الله‌علیه نسبت دارد. در زمان سیدالشهداء که معلوم است بارِ ظلمت چقدر شدید شده بود که علاج این

«* گفتار مجالس فاطميه 1409 صفحه 145 *»

ظلمت نمی‌شد و نور نمی‌توانست در این ظلمت ظاهر شود مگر به‌طور قرمزبودن که نشان شهادت است آن هم آن شهادت! البته امیرالمؤمنین هم شهید شدند، حضرت مجتبی هم شهید شدند. اما در زمان ایشان، ظلمت ‌چنین شهادتی را اقتضاء نمی‌کرد که در زمان امام حسین؟ع؟ اقتضاء کرد.

امیرالمؤمنین شهید شد اما در حال نماز در میان محراب مسجد. در معرکه جنگ نبود. او را به خدعه شهید کردند. او را با مکر و حیله شهید کردند و منافقین نمی‌توانستند صف‌به‌صف در مقابل او رزم‌آرایی کنند و در میان میدان بایستند و به روی او شمشیر بکشند. درست است که ظلمت بسیار زیاد شده بود اما چنین جرأت و جسارتی نداشتند. از این جهت با او خدعه کردند، کمین نمودند و در هنگام نماز بر او حمله کردند. معلوم است که موقع نماز آن هم بعد از سجده و سربرداشتن از سجده، سر پایین است، چشم پایین است و شخص متوجه اطراف نیست. غیر از حالت ایستادن است، حتی غیر از حالت رکوع است. در سجده مستحب است که از روی خضوع و خشوع چشم‌ها به‌طرف بینی باشد و با این فروافتادن چشم‌ها اظهار خشوع و خضوع کنند.([166]) در میان سجده توجه به اطراف نیست، حتی اطراف دیده نمی‌شود. آنگاه همین‌که آن بزرگوار سر از سجده بردارد، زبان مبارکش به تکبیر گویا، دل مطهرش متوجه خدا، رخساره نازنینش به‌واسطه سجده برای خدا خاک‌آلود است، آن ملعونِ اشقی الاولین و الآخرین از روی خدعه و حیله و مکر فرق مقدسش را بشکافد و این داغ بزرگ را بر جگر شیعه بگذارد.

آری او ابوالحسن است، او ابوالحسین است، او ابوالحسنین است؛ چون به هر دو نسبت دارد و پدر هر دو است و هر دو به او نسبت دارند، باید تمام جهاتی که در

«* گفتار مجالس فاطميه 1409 صفحه 146 *»

آن ‌دو بزرگوار بوده در این بزرگوار باشد و آن ‌دو از پدر ارث ببرند. از این جهت حسین را هم همین‌طور کشتند، با حیله و مکر، با خدعه نامه‌ها نوشتند، امضاء کردند و اظهار محبت و علاقه کردند: آقا ما امام می‌خواهیم، آقا باغ‌های ما سرسبز است، درخت‌های ما پر از میوه است؛ یکی پس از دیگری قاصد فرستادند. به‌حسب ظاهر برای حضرت تکلیف شرعی درست کردند که آقا اگر شما بین ما نیایید و با شما بیعت نکنیم و حق خاندان رسالت را از این اشقیاء نگیریم، ــ نعوذبالله ــ شما در نزد خدا معذور نخواهید بود. دعوت کردند، اصرار و مبالغه نمودند. بعد هم کردند آنچه کردند که حتی آب را بر روی او بستند. بچه‌های او را از گرسنگی و تشنگی کشتند. زنان، فرزندان و دخترکان او را با شکم گرسنه و لب‌های تشنه و دل‌های داغدیده اسیر کردند. با او در میدان جنگ درآمدند. علناً به‌روی او شمشیر کشیدند. اصحاب و عزیزان او را جلو چشمش پاره‌پاره کردند. چه ظلمتی بوده! چه طغیانی و چه تاریکی عمیقی بوده که به هیچ‌وجه نمی‌شد نوری بتابد مگر به‌طور مظلومیت و مقهوریت. این نور قرمز از کنار افق آسمان ظلمت طلوع کند و رخساره نورانی و زیبای خود را از میان دریای خون نشان دهد و به این وسیله امر هدایت انجام گیرد و رسوایی کفار و منافقین فراهم گردد.

همه اینها آیاتی است که با این مقام و منزلت فاطمه زهراء؟سها؟ و حیث تعین زن‌بودن مناسبت دارد که شب است و شب قدر است و مبدأ و منشأ است برای قابلیت‌ها و نیرو‌های منفعله هستی؛ بلکه برای خود قوه انفعال عالم امکان. خدا بعد از این سوگند‌ها این بزرگوار را معرفی می‌کند به اینکه انها لاحدی الکبر زهراء یکی از آیات بزرگ خدا است، نذیراً للبشر انذاردهنده بشر است. خدا در کلمه «انذار» و همین که می‌فرماید زهراء اطهر؟سها؟ نذیرِ بشر است از مظلومیت زهراء با بشر سخن می‌گوید. عرض کردم از همین کلمه «نذیر» امر شهادت و امر مصائب فاطمه زهراء؟سها؟ به‌‌دست

«* گفتار مجالس فاطميه 1409 صفحه 147 *»

می‌آید که آن مظلومه مثل پدرش، مثل شوهرش و مثل فرزندانش که آیات خدا هستند آیه خدا است؛ آن هم آیه بزرگ خدا، همان‌طور که آنها آیه بزرگ خدا هستند. و همچنان‌که آنها نذیر هستند، این بزرگوار هم نذیر است.

این از شئون حیث دوم آن حضرت است و در این حیث دوم احکام و جهاتی دارد که نباید با احکام و جهات آن حیث اول مخلوط شود. باید شیعیان در این مقام، زهراء را دارای مقامات بزرگ و شئونات عصمت کلیه و ولایت کلیه الهیه بشناسند. در این مقام فرقی بین او و رسو‌ل‌الله نیست. در این مقام و منزلت فرقی بین او و علی نیست. همچنین در این مقام فرقی بین او و بین ائمه معصومین؟عهم؟ نیست. در این مقام نذیر است همان‌طور که آنها در مقام حجت‌بودن و آیه کبرای حق‌ ‌بودن نذیر هستند. این مقام مقامی است که شیعیان باید بدانند که همه انبیاء و اولیاء گذشته، در مقام آیه‌بودن، حجت‌بودن و نذیر بشر بودن شعاع این بزرگوارند. خدا انبیاء را مبشّر و منذر قرار داد که در میان خلق بیایند و به خلق بفهمانند که ای خلقِ خدا در شما دو جهت و دو حیث است؛ یکی حیث نوریِ شما و یکی حیث ظلمانیِ شما. اقتضاءات و آثار حیث نوری شما خیر، رحمت و برکت است که از آنها به بهشت تعبیر می‌آورند. اگر حیث نوری در شما بالفعل شود، شما در بهشت خواهید بود و در نعمت‌های خدا به‌سر خواهید برد. اما اگر در شما حیث ظلمانی بالفعل شود و جهت انیت و ماهیت در شما فعال باشد، تمامِ اقتضاءات و آثارش شرور، فساد، کفر، طغیان و معصیت است و همه اینها عذاب خدا و خشم خدا را درپی دارد و مقتضای این آثار، جهنم است. اسم این امر و این بیان را تبشیر و انذار گذاشتند؛ یعنی بشارت‌دادن به بهشت و رحمت‌های خدا، و ترسانیدن از جهنم و عذاب خدا. از این رو گفتند انبیاء مبشّرین و منذرین هستند، بشارت‌دهندگان، انذارکنندگان‌ و ترسانندگانند.

«* گفتار مجالس فاطميه 1409 صفحه 148 *»

البته در نوع آیات می‌بینیم که خدا، هم از مقام تبشیر خبر می‌دهد و هم از مقام انذار. آیاتی در قرآن درباره رسول‌الله؟ص؟ است که از همین موقعیت حضرت خبر می‌دهد و می‌فرماید: مبشّراً و نذیراً ([167]) خدا تو را در بین خلق فرستاد، یا ما تو را در میان خلق فرستادیم که مبشّر و نذیر باشی؛ یعنی به نعمت‌ها و رحمت‌های خدا ــ بهشت ــ بشارت‌دهنده باشی و از عذاب و خشم خدا ترساننده باشی. نوعاً در قرآن این دو وصف با هم ذکر می‌شود؛ چه در وصف انبیاء، چه در وصف رسول‌الله؟ص؟. همین‌طور اقتضاء می‌کند که زهراء؟عها؟ هم در توصیفش گفته شود: «انّها لاحدی الکبر مبشّراً و نذیراً للبشر» زهراء یکی از آیات بزرگ خدا است، زهراء بشارت‌دهنده به بهشت و ترساننده از خشم و عذاب خدا است.

ولی چرا خدا «مبشراً» نگفت؟ ‌فرموده: انها لاحدی الکبر نذیراً للبشر خدا از تبشیر و مقام بشارت‌دادن زهراء سخنی به‌میان نیاورده است. چه علتی دارد؟! مگر زهراء در این مقام و رتبه مثل رسول‌الله نیست؟! مگر زهراء از معصومین کلی؟عهم؟ نیست؟! وقتی‌که امیرالمؤمنین می‌فرماید: نحن نذر کل زمان و اوان ما نذیرانِ همه زمان‌ها هستیم؛ یعنی ما محمد و آل‌محمد؟عهم؟ ــ همه‌شان را می‌گویند ــ ما هستیم که همه انبیاء در تمام امور شعاع ما بودند. اگر انبیاء حجت خدا بودند، حجیتشان شعاع حجیت ما بوده است. اگر انبیاء صاحب نبوت بودند، نبوتشان شعاع نبوت ما بوده‌ است. اگر انبیاء صاحب مقام تبشیر و انذار بودند، در مبشّریت و منذریت شعاع ما بوده‌اند. ما اصل بوده‌ایم.

پس فاطمه زهراء مثل سایر معصومین؟عهم؟ در تبشیر و انذار اصل است، در مبشربودن و منذربودن اصل است و هر مبشّر و منذری از انبیاء و اولیاء گذشته و از

«* گفتار مجالس فاطميه 1409 صفحه 149 *»

اولیاء بعد از آنان، همه و همه نسبت به ایشان فرعند و ایشان اصل است. در مقام تعینش هم که مثل پدر و شوهر و فرزندانش حجت خدا و آیه بزرگ خدا است. پس چرا خدا از مبشّریت زهراء سخن به‌میان نیاورده؟! با اینکه قطعاً مبشّر هم بوده است. زهراء در قولش و فعلش به بهشت بشارت داده. به‌وسیله اشعه‌اش که انبیاء بوده‌اند بشارت به بهشت داده و از عذاب خدا ترسانیده است. زهراء با همه انبیاء و به‌واسطه همه اولیاء، خلق خدا را بشارت به بهشت خدا داده و از عذاب خدا ترسانیده است.

اما در این رتبه و مقام که خدا او را در این سوره مبارکه مدّثّر توصیف می‌کند می‌بینیم فقط از نذیربودن زهراء خبر می‌دهد؛ مسئله چیست؟ شاید شب شنبه بود که اجمالاً عرض کردم و توضیح اجمالی دادم. علتش این است که خداوند در این آیه  در ضمن ذکر فضیلت زهراء می‌خواهد برای زهراء؟عها؟ روضه‌خوانی بفرماید. خدا می‌خواهد شیعه در مصیبت‌های زهراء گریه کند. خدا می‌خواهد قرآن هم کتاب روضه زهراء باشد و با مراجعه به این آیه ببینند که خدا هم در مصیبت‌های وارده بر زهراء برای رسول‌الله؟ص؟ به زبان جبرئیل و به وحیی که به‌وسیله جبرئیل به آن حضرت رسانیده روضه‌خوانی فرموده است. بعد از ذکر آن سوگند‌ها که این‌قدر سوگند‌های سوزناک و دلخراش و جانکاهی است، انها لاحدی الکبر روی همین سوگند‌ها فکر کنیم، کلّا والقمر علی؟ع؟ چقدر مظلوم بوده! کلا والقمر واللیل اذ ادبر والصبح اذا اسفر یعنی قسم به علی شوهر فاطمه، قسم به حسن فرزند فاطمه، قسم به حسین فرزند دیگر فاطمه. شیعه باید ایشان را در آن مظلومیت‌ها، مقهوریت‌ها و مغلوبیت‌ها در نظرش مجسّم و ممثّل کند تا جگرش آب شود، دلش بسوزد، جانش بکاهد تا اینکه از مظلومیت‌ اینها منتقل شود و اینها مقدمه باشد برای رسیدن به مظلومیت زهراء و ذکر مظلومیت زهراء؟عها؟. بعد می‌فرماید: انها لاحدی الکبر نذیراً

«* گفتار مجالس فاطميه 1409 صفحه 150 *»

للبشر زهراء نذیر است در مقام عمل و در این تعین مظلومیت که زن است، آن هم در سنین کم که هجده‌ساله گفته‌اند، در عنفوان جوانی است، آن هم دختر رسول‌خدا، با آن عزت و جلالت شأن!

ببینید وضع زهراء طوری شده که گویا تبشیری و بشارتی در کار نیست. آخر به چه بشارت دهد؟! کدام ایمان در مورد زهراء متجلی شد؟! چه‌کسی ایمان خود را درباره عظمت آن بزرگوار اظهار کرد؟! یک و دویی بودند، سلمان بود که به‌حسب رتبه‌اش زهراء را می‌شناخت، اباذر، مقداد و عماری بودند. اینها هم می‌خواستند چه کنند؟! چطور ایمان را اظهار کنند؟! چه فداکاری در راه زهراء بکنند؟! زهراء که کاری نداشت، در خانه‌اش بود. آنها چه می‌توانستند اظهار کنند که زهراء در عمل، تبشیر  را نشان دهد که ببینید آثار جهت نور و جهت خیر چیست. زهراء کاری نداشت. در میان خانه بود و در به رویش بسته بود. نیازمندی‌های زهراء به‌حسب ظاهر همان قرص نان جوینی بود که فراهم می‌کردند.

وضع زندگی ظاهری زهراء را هم که اجمالاً شنیده‌اید که خودشان فرمودند: فراش ما پوستی بود که روزها روی آن علف حیوانمان را می‌ریختیم. مگر چه حیواناتی داشتند؟! شاید یکی یا دوتا بز بوده که می‌خواستند علفی بخورند. چیزی نداشتند که علف روی آن بریزند و جلوی حیوانشان بگذارند که آلوده به خاک نشود؛ روی همان پوست می‌ریختند و جلوی حیوان می‌گذاشتند. شب هم همان را زیر خودشان می‌انداختند و روی آن می‌خوابیدند. حال این بزرگوار چه احتیاجی دارد که کسی بخواهد ایمان خودش را درباره او نشان بدهد؟ لباسش را هم که شنیده‌اید چطور بوده، اجمالاً می‌دانید. احتیاجی نبوده که مؤمن آثار ایمان خود را به آن حضرت نشان بدهد. به‌‌ظاهر دعوت نداشت که در میان خلق بیاید و مثل اینکه رسول‌الله دعوت فرمودند این بزرگوار هم دعوت کند. و امامت ظاهری هم نداشت که بیاید امامت کند.

«* گفتار مجالس فاطميه 1409 صفحه 151 *»

هیچ‌یک از این امور در کار نبود. در میان خانه بود. پس گویا تبشیر او در عمل دیده نشد که به عمل نشان بدهد که ببینید این مؤمنی که ایمانش را درباره من اظهار می‌کند، فداکاری می‌کند، به نفع من قدم برمی‌دارد و برای خواست من فعالیت می‌کند، ببینید آثارش این است و بهشت هم نتیجه‌اش است.

اما نذیربودنش به این ظاهر شد که خواست به همه خلق اولین و آخرین نشان بدهد ـــ  چون خدا برای همه انبیاء روضه زهراء را خوانده ــ  خواست نشان بدهد که ببینید آثار ماهیت و آثار جهت ظلمت چیست؟ اگر جهت انیت و جهت ظلمت و ماهیت در کسی فعال شود، ببینید این آثار از او بروز می‌کند که کفر است، شقاوت است، عناد و الحاد است و چه و چه. این را خواست نشان بدهد. روی این جهت در تعین زن‌بودن ظاهر شد. اولاً زن مظلوم است. اصولاً زن نسبت به مرد ضعیف است. به‌اصطلاح مشهور هم که نوعاً سر زبان‌ها است، درباره زن می‌گویند «ضعیفه». معلوم است زن نسبت به مرد قدرت دفاعش کم است و اصولاً حالت مظلومیت و محرومیت در او خوب روشن است. آن هم این زن که به هیچ‌کس کاری نداشت. متعرض کسی نشده بود؛ هیچ‌کس. آن هم در سن هجده‌ سالگی با عنوان دختر رسول‌الله بودن که خدا او را دختر رسول‌خدا‌ قرار داده بود، با این عظمت و این مقام! و امیرالمؤمنین؟ع؟ تعمد کردند برای اینکه این حیث روشن شود و آثار این حیث دیده شود و نمایانده شود که چطور این بزرگواران نذیرند؛ یعنی بشر را از حیث انیت و ظلمت و ماهیت می‌ترسانند که نگذارید این حیث در شما بالفعل و غالب شود که آثارش کفر، الحاد و شقاوت است.

امیرالمؤمنین با نشستن در خانه و فرستادن زهراء به درِ خانه، در تاریخ مجسم کرده است که ببینید آثار ظلمت این است، آثار ماهیت و انیت این است، جهت ظلمت و ماهیت نشانه‌ها و آثارش این است. صاحب این حیث و آن‌کسی که این

«* گفتار مجالس فاطميه 1409 صفحه 152 *»

حیث در او غلبه دارد، کارش به اینجا می‌کشد که حاضر می‌شود بر سر دختر پیغمبر خدا چه ‌آورد! یک زن مظلومه، یک زن بی‌پناه که هیچ‌کس پناه او نیست و هیچ‌کس نمی‌تواند پناه او بشود. بچه‌هایش که کوچکند و به‌حسب ظاهر نمی‌توانند از مادر دفاع کنند. شوهرش هم که در میان خانه نشسته در را به‌روی خود بسته است. یک نفر نیست که به داد زهراء برسد. اعدیٰ عدوِ خدا پشت در خانه زهراء آمده است. این‌قدر زهراء بی‌پناه است که صدایش به استغاثه از پدر بلند است. ناله‌اش به یا ابتاه بلند شده. پدر را به فریادرسی می‌طلبد.

چه ‌موقع صدای زهراء بلند شد؟ عرض کردم به‌حسب ظاهر این‌طور که معلوم می‌شود درِ منزل‌ها در آن‌موقع یک لَته بوده. شاید آنها از طرف آن درب خانه امیرالمؤمنین که در مسجد باز می‌شده آمده‌اند. و قاعدتاً این درب یک‌لَته بوده و یک مِصرَع داشته. دو مصرعی نبوده و  دو لَته نبوده و قاعدتاً وقتی‌که این درها را می‌خواهند قدری بازکنند و از پشت در با کسی صحبت کنند که صدای یکدیگر را بشنوند، باید با دو دست در را بگیرند و مقداری جلو بکشند تا قدری در باز شود، سخن بگویند و صدای یکدیگر را بشنوند. ظاهراً حضرت زهراء با دو دست خود لبه در را گرفته بوده و سخن می‌فرموده. خود دومی ملعون نوشته من دیدم زهراء از نصیحت و موعظه‌اش دست برنمی‌دارد و مرتب از مظلومیت علی دفاع می‌کند و هرچه ما می‌گوییم و ما می‌خواهیم به ما جوابی نمی‌گوید و اجازه واردشدن هم به ما نمی‌دهد. زهراء نمی‌خواهد در باز شود و اینها وارد شوند. نوشته که قنفذ کنار من ایستاده بود من تازیانه را از قنفذ گرفتم و چنان به دست‌های‌ زهراء زدم که ناله از دل زهراء کنده شد و ناله‌ می‌کرد. نزدیک بود دل من به رحم بیاید و بر زهراء ترحم کنم. اما یادم آمد از کینه‌هایی که سال‌ها از محمد در دل داشتم. ـــ  نعوذبالله ــ  یادم آمد از سحر‌های محمد. یادم آمد از خون‌هایی که علی ریخته بود. آن حقد و کینه نگذاشت دل من به رحم بیاید. بعد

«* گفتار مجالس فاطميه 1409 صفحه 153 *»

هم آن جنایت‌ها و جسارت‌هایی را که مرتکب شده که اجمالاً شنیده‌اید نوشته است.([168]) این بود که زهراء با این کار و قبول این مصائب، نذیر، انذار دهنده و ترساننده بشر از حیث ظلمت و انیت شد که چنین آثار کفر و شقاوت را در پی دارد بعد هم سجین و بلکه دَرَک پایین سجین را در پی ‌دارد.

و صلی الله على محمد و آله الطيبين الطاهرين

 

«* گفتار مجالس فاطميه 1409 صفحه 154 *»

 

 

مجلس  10

 (شب سه‌شنبه 10 جمادی‌‌الاولی  1409 هـ ق)

 

«* گفتار مجالس فاطميه 1409 صفحه 155 *»

بسم الله الرّحمن الرّحیم

الحمد لله ربّ العالمینݡ و صلّی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرینݡ

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعینݡ

قال الله تعالى:

   Gکَلَّا وَ ٱلْقَمَرِ وَ ٱلَّیْلِ إِذْ أَدْبَـرَ وَ ٱلْصُّبْحِ إِذا أَسْفَرَ  إِنَّهَا لَإِحْدَی ٱلْکُبَرِ نَذِیراً لِلْبَشَرِS

 Gلِمَنْ شاءَ مِنْکُمْ أَنْ یَتَقَدَّمَ أَوْ یَتَأَخَّرَS

اللّهمّ صلّ علی الصدّیقة فاطمة الزّکیة حبیبة حبیبك و نبیّك و امّ احبّائك و اصفیائك الّتی انتجبتها و فضّلتها و اخترتها علی نساء العالمین اللّهمّ کن الطّالب لها ممّن ظلمها
و استخفّ بحقّها و کن الثّائر اللّهمّ بدم اولادها اللّهم و کما جعلتها امّ ائمة الهدیٰ
و حلیلة صاحب اللّواء و الکریمة عند الملإ  الاعلیٰ فصلّ علیها و علی امّها صلوةً تکرم بها وجه ابیها محمّـد؟ص؟ و تقرّ بها اعین ذرّیّتها و ابلغهم عنّا فی هذه السّاعة افضل التّحیّة و السّــلام.

خدایا این ناله‌های ما و این سوز دل‌ها در این مصیبات وارده بر این مظلومه، شاهد و گواهِ ما است که ما فاطمه را دوست داریم، ما زهراء را دوست داریم. امیدواریم مشمول وعده‌هایی باشیم که برای دوستان فاطمه فرموده‌ای و به زبان رسولت وعده کرده‌ای که فاطمه دوستان خودش را شفاعت می‌فرماید، آنها را از آتش جهنم نجات می‌دهد، آنها را از هول‌ها و ترس‌های قیامت نجات می‌دهد که اینها برای دوستانش موجبات امنیت و سلامتی از آن‌همه بلاءها و ابتلاءات قیامت می‌شود. خدایا ما چطور محبت خودمان را به زهراء نشان بدهیم؟ بعد از هزار و چند صد سال گرد هم نشسته‌ایم و اقامه عزاء فاطمه کرده‌ایم. ان‌شاءالله با فرزندش بقیةالله هم‌ناله هستیم و خدمتش تسلیت عرض می‌کنیم و می‌گوییم «ساعد الله قلبک یا بقیةالله فی مصیبات جدّتک فاطمة» به امید اینکه ان‌شاءالله این

 

«* گفتار مجالس فاطميه 1409 صفحه 156 *»

محبت‌ها و ایمان‌ها در دل‌های ما راسخ و ثابت شود و ان‌شاءالله اسباب مغفرت و نجات از آتش قیامت باشد.

فرمود فاطمه را فاطمه گفته‌اند از جهت اینکه آن بزرگوار شیعیان و دوستان خود را از آتش جهنم جدا می‌کند و از آتش جهنم می‌گیرد. به این مناسبت او را فاطمه نامید‌ه‌اند.([169]) فاطمه از اسم بابرکت خداوند «فاطر السماوات و الارض» مشتق است([170]) و این اسم به این معنایی که می‌فرمایند با آن تعبیری که خداوند در آیه شریفه  نذیراً للبشر می‌فرماید مطابقت دارد و معنای نذیر معلوم شد؛ یعنی آن کسی که مردم را انذار دهد و بترساند از مقتضَیات و آثار جهت ظلمانی و حیث ماهیت و جنبه انیت در هر موجودی و از جمله انسان.

عرض شد کار انبیاء؟عهم؟ این است که در روی زمین و در میان خلق مبشّرین و منذرین هستند. به جهت اینکه خلق از دو جهت تشکیل شده‌اند. یک جهت، جهت خیر و نور است که جهت ربی است و از آن جهت به خداوند انتساب دارند و این جهت به هیاکل توحید و مقامات تفرید خداوند منسوب است. تمام این جهات خلق، اشعّه هیاکل توحید و هیاکل ایمان است؛ یعنی اشعه محمد و آل‌محمد؟عهم؟ است که آثار و مقتضَیاتش تمام خیرات و صالحات و طاعات و انوار است. و آنها در دنیا اسمش طاعات، ایمان و خیرات است. و همین‌ها در آخرت، بهشت است. پس به چنین جهتی که در انسان‌ها است بشارت می‌فرمایند و آنها را دعوت می‌کنند به اینکه سعی کنند این جهت در آنها فعال باشد تا موجبات خیرات، طاعات و حسنات در ایشان فراهم شود. و در آخرت، در بهشت و رحمت و در جوار اولیاء خدا

 

«* گفتار مجالس فاطميه 1409 صفحه 157 *»

به‌سر ببرند. اینها را تبشیر و بشارت‌دادن می‌گویند و با توجه به این امر انبیاء را مبشّرین و بشارت‌دهندگان می‌گویند و یقیناً اگر این جهت در کسی فعال باشد، آثار خیر در او وجود دارد و از او خیرات سر می‌زند.

حال یک‌وقت هست که در مرحله ابتدائی و مقدماتی است که در تعبیر می‌گویند شخص در مقام امتثال اوامر خدا و اجتناب و دوری از نواهی خدا برمی‌آید. این اولین مرتبه اثر است که از این جهت و حیث در انسان ظاهر می‌شود. آن کسی ‌که در او جهت نور و جهت رب غلبه کند و در او از هیاکل توحید عکس بیفتد و شعاع مقامات تفرید در او پیدا شود اولین مرتبه آن این است که شخص در مقام امتثال اوامر خدا و همچنین اجتناب از نواهی خدا برمی‌آید، به دستورات خداوند احترام می‌گذارد، فرائض الهی را محترم می‌شمارد، آنچه را خدا بر او واجب فرموده ترک نمی‌کند و آنچه را که رسول‌خدا؟ص؟ برای او سنت قرار داده‌اند تا حد امکان و یُسر انجام می‌دهد. از نواهی و آنچه خدا بر او حرام فرموده اجتناب می‌کند و آنچه را که رسول‌الله؟ص؟ ترک آن را در سنت خود سنت فرموده‌اند ترک می‌کند. این مرحله و مرتبه اول است که در شخص پیدا می‌شود و نشان می‌دهد که آن جهت ربی و جهت نوری در شخص فعال شده است.

آنگاه به او بشارت می‌دهند که همین ‌امتثال‌ها و اجتناب‌ها آثاری است از آن جهت که در این عالم سر زده؛ و در آخرت همین آثار، درجه بهشت است و تو در بهشت به‌سر می‌بری. الآن هم در بهشتی اما در مرتبه اول آن. وقتی‌که این جهت ازدیاد بیابد و قوت بیشتری بگیرد، آنگاه در مقام تقرب بیشتری برمی‌آید و به جوار خدا نزدیک می‌شود. در این‌وقت این‌گونه امور در او و از او بیشتر پیدا می‌شود. آهسته‌آهسته صفاتش به صفات الهی مبدل می‌شود. به‌تدریج صفات هیاکل توحید در او عکس می‌اندازد و در صفات هم به اخلاق خدا و اولیاء خدا متخلّق

 

«* گفتار مجالس فاطميه 1409 صفحه 158 *»

می‌شود. باز او را بشارت می‌دهند به اینکه این صفات صفات خدا و صفات اولیاء خدا است، تو  به این صفات مقرب و محبوب شده‌ای. از این جهت درجه تو عالی‌تر گردیده، مقام تو بالاتر رفته و قرب تو بیشتر شده است؛ و درجه بالاتری از بهشت را به او بشارت می‌دهند.

همین‌طور وقتی که این حیث و جهت بیشتر غالب شد و بیشتر ظاهر گردید، آنگاه از خلق جدا می‌شود و بین او و مقامات خدا فاصله‌ای نمی‌ماند و به انوارالله متصل می‌شود. وقتی‌که به انوارالله متصل شد، در انوار خدا فانی می‌شود و انوار خدا بر او می‌تابد به‌طوری که کاملاً مضمحل می‌شود و در نزد خدا و اولیاء خدا برای او استقلال و استغناء نخواهد بود؛ بلکه مضمحل و فانی است. حتی از ذاتش هم اثری نیست. هویتش هم به هویت نوری مبدل می‌شود و خودش «ولیّ‌الله» می‌شود. این است که برای او درجات عالی‌تر و مقامات بیشتری است. در این‌وقت چون برایش هویتی باقی نمی‌ماند، طوری می‌شود که اسمش از هویتش گرفته می‌شود و اسم «ولیّ‌الله» به او داده می‌شود و مرکز عنایت و توجهات خدا و محل لطف و نظر خاص او می‌گردد.

البته این تعابیر برحسب مکتب حق و فرمایش‌های بزرگانمان+ است، نه آن فناء و اضمحلال اهل تصوف و عرفان الحادی لعنة الله ‌علیهم اجمعین. آن مقام فنائی مقصود است که بر اساس وحی و آنچه در آیات و روایات فرموده‌اند باشد که تقرب و اتصال به انوار توحید است و مراد فناء در وجود نیست بلکه در وجدان و در معرفت به این حد می‌رسد. این‌قدر نور خدا بر او تابان می‌شود که هویت او به هویت نوریّه و هویت الهیّه مبدل می‌شود و دیگر به خودش انتساب پیدا نمی‌کند. مثل اینکه خود هیاکل توحید این‌طورند. درباره امیرالمؤمنین صلوات‌الله‌علیه می‌گوییم: السلام علی نفس الله القائمة فیه بالسنن([171]) یا السلام

 

«* گفتار مجالس فاطميه 1409 صفحه 159 *»

علی ذات الله العلیا.([172]) این تعابیر که رسیده، یا آن فرمایش که علیٌّ ممسوس فی ذات الله([173]) و نوع این عبارات، نه این است که نعوذبالله ذاتِ امیرالمؤمنین خدا شده باشد. نه، این‌قدر این ذات، نورانی است که این هویت دیگر به امیرالمؤمنین و علی‌بن‌ابی‌طالب منسوب نیست؛ به خدا منسوب است و به خدا نسبت پیدا کرده است. چون غیر خدا و غیر محبت به خدا و تقرب به خدا در او نیست. اولیاء و دوستانش هم که هویت خود را این‌قدر تلطیف کنند، به این درجه و مقام و منزلت می‌رسند. آنگاه آثاری که از آن درجه و مرتبه ظاهر شود، اعلی درجات بهشت و عالی‌ترین مراتب بهشت است که وقتی اولیاء و انبیاء؟عهم؟ بشارت بفرمایند، آن بشارت‌های خاص را برای خواص و اخصّ خواص ذکر می‌فرمایند. اینها به مقام مبشّرین مربوط است و این‌طور بشارت می‌دهند.

این امور درست مانند نماز ما است. ببینید ما چطور در نماز درجات عبودیت را طی می‌کنیم و وضع نماز رمزی برای طی درجات کمال است که باید نمازگزار متوجه باشد و با این رمز به سرّ تکامل و ترقی در ایمان پی ببرد. اولین مرتبه عبودیت در نماز، «قیام» است. دومین مرتبه نماز، یعنی درجه بالاتر، «رکوع» است و درجه بالاتر از آن سجده است. سه‌ مرتبه در نماز وجود دارد که یکی پس از دیگری است و مرتب کمالی

 

«* گفتار مجالس فاطميه 1409 صفحه 160 *»

پس از کمال دیگر فراهم می‌شود و کاملاً رمزی است برای این امری که عرض شد. تمام این مقامات به‌برکت توجه، روآوردن و اقبال به هیاکل توحید و ترقی‌ در مراتب معرفت، محبت، اطاعت و اتّباع ایشان است که محمد و آل‌محمد؟عهم؟ باشند.

موقعی که نمازگزار در حال قیام است و نماز می‌گزارد، یعنی قائم به خدمت شده و در مقام برآمده که خدمت کند. در اینجا عبدی است که از خود امر و نهیی ندارد و برای انجام اوامر مولا آماده شده است. همین‌طور هم نوعاً تعبیر داریم که می‌گوییم کمر خدمت بسته، به خدمتگزاری ایستاده، قدم خدمت در میان نهاده است. این نوع تعبیرات در زبان فارسی هست. در عربی هم همین‌طور تعبیرات هست. خود قیام در نماز رمز است برای اینکه نمازگزار بداند که در این مرتبه از مراتب ایمان باید این جهت در او ظاهر شود و اولین مرتبه از مراتب جهت نوری در او پیدا شود که آماده شده باشد برای انجام اوامر خدا و امتثال فرمان خدا و همچنین ترک محرمات و اجتناب از آنچه خدا از آن نهی کرده است. این مقام اشاره به آن است که اولین مرتبه باشد.

بعد که دوره قیام تمام می‌شود، نه اینکه امر و نهیی نباشد و‌  تمام شود. نه، همان امر و نهی هست ولی بنده بالاتر رفته، تقرب بیشتری پیدا کرده و خضوع بیشتری یافته است و چون به‌واسطه این خضوع و خشوع، درجه او ترقی کرده و معرفتش اضافه شده، به او اجازه می‌دهند که رکوع کند. باید اجازه بدهند و رکوع را باید با اجازه انجام بدهد، باید او را صعود بدهند. خودش آماده شده اما تا صعودش ندهند نمی‌تواند بالا برود. [قابلیت پیدا کرده اما نه اینکه خودش ترقی کند. باز هم باید صعودش بدهند. از این جهت اجازه می‌رسد که رکوع کن که رمزی برای تقرب بنده است.]([174]) اینک درِ رحمت بر او بیشتر گشوده شد و درجه بالاتر برای او مهیا گردید. به‌ظاهر خضوع است، به‌ظاهر تواضع، سر فرودآوردن و کمر خم‌کردن است. در ظاهر  می‌بینیم که به طرف خاک سر

 

«* گفتار مجالس فاطميه 1409 صفحه 161 *»

فرودآوردن نشان تواضع است و از سروری و اظهار استقلال و استغناء دست‌برداشتن است؛ بلکه در رکوع متوجه می‌شود به اینکه خدایا من فهمیدم و دانستم که لااملک لنفسی نفعاً و لا ضراً و لا حیوةً و لا موتاً و لا نشوراً([175]) همه امور من در دست تو است. خدایا تو رب من هستی، تو مولای من هستی، تو سید من هستی، تو خالق و رازق من هستی. در هنگامی‌که رکوع می‌کند چون تواضع کرده، خدا او را رفعت می‌دهد و مقام او را بالا می‌برد. در او عکس صفات حسنه و صفات کامله هیاکل توحید منعکس می‌شود. زیرا رکوع‌کننده نسبت به مقام قیام در درجه عالی‌تری‌ است و از آن درجه بالاتر و عالی‌تر است. اگرچه به آن متصل است، اگرچه سرّ آن است، اگر آن دوره نباشد این دوره نیست، اگر آن درجه نباشد این درجه نیست.

خدا صوفیه را لعنت کند که می‌گویند وقتی‌ به درجه کمال و قرب رسیدی، دیگر به شرع و تکالیف احتیاج نداری و نمی‌خواهد اوامر و نواهی را انجام دهی. این حرف معنی ندارد. سرّ آن مرتبه این مرتبه است و تا آن نباشد این مرتبه پیدا نمی‌شود. همیشه باید باشد تا در نهان آن و سرّ آن این مقام و منزلت کسب شود. ما اولیاء؟عهم؟ را می‌بینیم و  کامل‌تر از محمد و آل‌محمد؟عهم؟ که برای خدا اولیائی نیست. این بزرگواران در عبادت و طاعت و در ترک معاصی چطور بودند؟! آیا لحظه‌ای در کار ایشان فتور بود که نعوذبالله بفرمایند چون به کمال و به قرب رسیدیم اکنون در شریعت کوتاهی کنیم، در اتیان اوامر و ترک نواهی کوتاهی کنیم؟! بلکه روزبه‌روز بر طاعتشان، بر خشوعشان و بر امتثالشان می‌افزودند. رسول‌الله؟ص؟ چطور عبادت می‌فرمود؟! این‌قدر در نماز روی انگشتان پای مبارک ایستاد که پاهای مبارکش ورم کرد([176]) و معلوم است وقتی ورم کند دردمندی دارد، مشقت دارد. این دردمندی‌ها و مشقت‌ها را متحمل

 

«* گفتار مجالس فاطميه 1409 صفحه 162 *»

می‌شد. کار به جایی رسید که خدا بر او ترحم فرمود و آیه نازل فرمود بسم الله الرحمن الرحیم طه ما انزلنا علیک القرآن لتشقی([177]) ما که قرآن را بر تو نازل کردیم نه برای این بود که خودت را این‌طور به مشقت بیندازی. فاطمه زهراء؟سها؟ چقدر عبادت می‌فرمود! از شدت عبادت رنگ مطهرش زرد شده بود، بدن مطهرش کاهیده بود. شب‌ها را تا به صبح به عبادت می‌گذرانید. روزها را روزه می‌گرفت و در دعاء بود. با آن‌همه تقرب و منزلتی که داشت دائماً متذکر بود.

پس آن مقام و مرتبه اول دوره‌اش تمام‌شدنی نیست. این‌طور نیست که دوره‌ای باشد و تمام شود و نوبت به دوره دوم برسد. نه، دوره دوم که دوره رکوع است، سرّ و نهان دوره اول است و مترتب بر آن است. در این مقام شخص راکع است، یعنی خاضع است و در خضوع و خشوعش، هویتش بیشتر لطیف شده و انوار الهی بیشتر در او می‌تابد. خوشا به حالش! چه وعده‌هایی برای نمازگزار فرموده‌اند! برای این نمازی که ما می‌خوانیم چقدر فضیلت و اجر ذکر کرده‌اند!

خاک بر سر ما با این نمازگزاردن ما! چقدر در نزد خداوند و اولیاء خجالت می‌کشیم که خدا و آن بزرگواران چنین برنامه‌ای و چنین رموزی را برای ما قرار بدهند که ما این رموز را به الزام و اجبار به اسم تکلیف انجام بدهیم و آنها به لطف و کرمشان این رموز را بر ما واقعیت دهند و ما را نمازگزار به‌حساب آورند. اینکه همین ظاهر را انجام بدهیم، همین صورت ظاهری را بر خودمان ظاهر کنیم، این لباس ظاهر را بر خود بپوشیم، اسممان نمازگزار شود، موقع قیام اسممان قائم شود، موقع رکوع اسممان راکع شود و موقع سجود اسممان ساجد شود، همین‌ها به لطف و احسانشان است که بر ما الزام و اجبار کرده‌اند. اکنون ما با رغبت یا نعوذبالله با بی‌رغبتی، با کُره و ناراحتی این طاعت را انجام می‌دهیم در حالی که عمود دین است. ان قبلت قبل ماسواها و ان

 

«* گفتار مجالس فاطميه 1409 صفحه 163 *»

ردت رد ماسواها([178]) امر به این بزرگی و با چنین جلالت، آنگاه به همین ظاهرش از ما پذیرفته‌اند. ولی باید اقلاً با محبت و احترام انجام بدهیم، محبت و رغبت داشته باشیم. اقلاً انتظار بکشیم ظهر شود، شب شود، صبح شود تا این لباس غسل و طهارتِ نماز را بر خود بپوشیم و این صورت را بر خود ظاهر کنیم، عکس اولیاء در ما بیفتد و ان‌شاءالله نمازگزار به‌حساب آییم و به فضل و کرمشان با ما رفتار کنند. خداوند این قیام، رکوع و سجود ما را به فضل و کرم اولیائش و به آن نمازهایی که اولیائش می‌گزاردند قبول بفرماید.

امام حسن مجتبی؟ع؟ می‌فرماید من نوعاً مادرم را می‌دیدم که شب تا به صبح نماز می‌گزارَد و در موقع دعاء به همسایگان ابتداء می‌کند و درباره همه همسایه‌ها دعاء می‌فرماید. یک‌وقتی عرض کردم مادر، اول برای خودمان دعا کنید. چرا درباره خودمان دعاء نمی‌کنید؟! فرمود: الجار ثم الدار([179]) اول درباره همسایگان. معلوم است همسایگانی که می‌فرماید یعنی شیعیان، دوستان، محبین. الجار آنانی هستند که در جوار فاطمه قرار گرفته‌اند‌ و به فاطمه پناهنده شده‌اند. البته ظاهرش هم حجت است و درست است. باید همسایگان را رعایت کرد. باید شئونات همسایگان را مراعات کرد. حقی دارند و باید حقشان اداء شود. این در جای خودش معلوم است. اما به‌حسب باطن «جار» یعنی کسانی که به جوار فاطمه پناهنده شده‌اند. چون جوار فاطمه، جوار الله است، پناهنده به فاطمه پناهنده به رحمت خدا است و از عذاب و غضب خدا ایمن است. از این جهت فاطمه درباره همسایگان و هم‌جواران دعاء می‌فرماید، آنهایی که به‌طوری به آن بزرگوار متمسک شده‌اند.

بعد از این مقام و مرتبه که بنده ترقی می‌کند و در او جهت نور قوت می‌گیرد،

 

«* گفتار مجالس فاطميه 1409 صفحه 164 *»

خضوعی بیشتر برای او فراهم می‌شود و هویت او نورانی می‌شود. و این هنگامی است که به او اجازه داده می‌شود که سجده کند. این منزلت و مرتبت، سرّ و نهان نماز و حقیقت نماز است که می‌فرماید بنده در حال سجده نزدیک‌ترین حالات او به خدا است که در این موقع به بهترین و نزدیک‌ترین نزدیک‌شدن‌ها به خداوند متعال نزدیک می‌شود که اسمش ساجد است.([180]) در اینجا فناء و اضمحلال برای او فراهم شده، هویت او از ظلمت و انیت خارج شده، سراسر نور است و به حق و به خدا انتساب پیدا کرده است. این مقام و منزلت بعد از آن مرتبه‌ها است. به‌حسب ظاهر هم می‌بینیم که چقدر در سجده خضوع است که انسان اعلی و اشرف اعضاء خود را که عبارت از پیشانی است، بر اخس و پست‌ترین چیزها در عالم می‌گذارد که خاک است. این نهایت تواضع بلکه بی‌نهایت تواضع است که کاملاً از استقلال و استغناء دست برداشته و کاملاً فقیر محض به درگاه خدا آمده و روی نیاز به ساحت قدس الهی آورده و هیچ از خود باقی نگذارده است. نه در خود عزت می‌بیند، نه در خود استقلال می‌بیند، نه در خود انیت می‌بیند. در اینجا است که می‌بیند اصلاً نیستِ محض است و باید نیستی خود را ادراک نماید و وجدان کند که هیچ است. اینجا است که باید آن تعبیر به‌خاطرش بیاید و عرض کند: الهی … کیف ادعوک و انا انا خدایا من با چه رویی تو را بخوانم؟! حال آنکه من منم که هیچِ محضم و بی‌ارزشم. اصلاً ارزشی ندارم که به درگاه تو سر بلند کنم و رو آورم. خدایا با این‌همه دوری، با این‌همه کدورت و ظلمانی‌بودن، چگونه تو را بخوانم؟! اینجا انیت را می‌بیند که چقدر کدر و قبیح است؛ انیتی که توانسته آن را از خود دور کند و براند و دور بیندازد. وقتی به چشم عبرت آن را می‌نگرد آنگاه فریادش بلند است: الهی … کیف ادعوک و انا انا خدایا با چه رویی رو به‌سوی تو آورم و با چه زبانی تو را بخوانم؟ خدایا با چه چشمی به ساحت قرب

 

«* گفتار مجالس فاطميه 1409 صفحه 165 *»

تو نگاه کنم؟! خدایا با چه گوشی کلام جان‌فزای تو را استماع کنم؟! همین‌طور متوجه بدی‌ها و ظلمت و انیت خود می‌شود و کاملاً از آن بیزار و متنفر گردیده و چنان می‌بیند که نیست محض، فقیر محض و فانی مطلق است.

آنگاه که به او اجازه داده می‌شود تقرب جوید و به منزلت عالی‌تری برسد می‌گوید: و کیف لاادعوک و انت انت([181]) خدایا چطور تو را نخوانم؟! حال آنکه تو تو هستی، تو خدای منی، تو خالق منی، تو همه خواسته‌های منی، تو سیّد و آقای منی. چطور تو را نخوانم؟! آنگاه با این چشم که چشم ربوبیت باشد نگاه می‌کند و آن چشمی است که خدا خودش به بنده‌اش عنایت کرده که با آن چشم خدا را ببیند، خدا را به تجلیاتش مشاهده کند و خدا را در انوارش ببیند و خوشحال، شادمان و مسرور به زیارت خدا باشد. و کیف لاادعوک چرا تو را نخوانم و حال آنکه تو تو هستی؟! آنجا است که همه‌چیز خود را از خدا می‌طلبد. هیچ کبر، فخر، مباهات و عجب برای او نیست. تمام نعمت‌ها را از او می‌داند، همه رحمت‌ها را از او می‌داند. خود را کاملاً فقیر و محتاج می‌یابد. هیچ استغنائی نشان نمی‌دهد و هیچ چیزی ندارد. اصلاً هویت نمانده است. اینجا است که به بالاترین درجات قرب نائل شده و بشارت‌هایی که به او می‌دهند معلوم است و به محمد و آل‌محمد؟عهم؟ متصل می‌شود. مَدخَلُه نور و مَخرَجُه نور([182]) هرجا می‌رود نور است. هرچه می‌گوید نور است. آمدنش نور است، رفتنش نور است، گفتنش نور است. می‌خوابد در نور است، بیدار است در نور است. به محمد و آل‌محمد؟عهم؟ متصل است. روی این جهات این زندگی، بهشت است.

به این‌طور بشارت‌ها که از انبیاء و اولیاء؟عهم؟ به خلق می‌رسد، مبشّرین می‌شوند و به همین ترتیب که از نافرمانی می‌ترسانند و از جهت ظلمت و ماهیت انذار می‌فرمایند، منذرین می‌شوند.

 

«* گفتار مجالس فاطميه 1409 صفحه 166 *»

به همین ترتیب که در نماز و در این جهت دیدیم، در آن جهت هم همین‌طور است. می‌فرمایند اگر جهت ظلمت و ماهیت و انیت در تو غلبه کند و شروع کند به ظاهرشدن و غالب‌شدن، اولین مرتبه‌اش این است که تو اوامر خدا را ترک می‌کنی، نعوذبالله فرائض را سبک می‌شماری و به‌تدریج ترک می‌کنی. به ترتیب و آهسته‌آهسته سنن رسول‌الله را ترک می‌کنی و استخفاف می‌نمایی. همین‌طور مکروهات را جایز می‌دانی و مرتکب می‌شوی. به‌تدریج مستحبات را ترک کرده و آهسته‌آهسته از آن مرتبه‌ها در تو خبری نمی‌ماند. نه اوامر را امتثال می‌کنی و نه از نواهی اجتناب داری. آنگاه این اولین مرتبه‌ای است که انسان به‌طرف جهنم رو آورده و اولین مرتبه‌ای است که رخساره بسیار کریه و قبیحِ جهت ماهیت و انیت، خودش را نشان می‌دهد. خیلی انسان باید بترسد، خیلی باید بترسد! از این‌رو  می‌ترسانند و منذر هستند. همان‌هایی که برای بشارت آمده‌اند، همان‌هایی که بشیر  و مبشّرند، خودشان اصل نعمت‌های آخرتی هستند، خودشان اصل بهشتند و بهشت از انوار ایشان است، همان‌ها  منذر می‌شوند و می‌ترسانند، انذار می‌دهند، غضب و خشم دارند و همان خشم و غضبشان سجین و آتش است. همان خشم و غضبشان از این مرتبه‌ها برای انسان عذاب خدا است.

در زیارت امیرالمؤمنین عرض می‌کنیم: السلام علی نعمة الله علی الابرار و نقمته علی الفجار([183]) آن حضرت نعمت خدا بر نیکان است. همان بهشت، نعمت خدا است. خود او اصل نعمت‌های خدا است. وقتی‌که بر مؤمن مسرور است و مسرّت دارد، می‌شود رحمت و نعمت؛ همین‌که در خشم و غضب شد می‌شود نقمت. خشم و غضب خود او نقمت خدا و عذاب خدا است. خدا نکند ولیّ خدا بر کسی خشم داشته باشد. آنچه به دست ولی‌الله به این شخص افاضه می‌شود و امداد می‌گردد،

 

«* گفتار مجالس فاطميه 1409 صفحه 167 *»

همان عین خشم و غضب می‌شود؛ همان عین نقمت و عین عذاب است. غذا می‌خورَد، اما نمی‌فهمد که الآن که غذا می‌خورد، دارد زقوم جهنم می‌خورد. سر سفره رنگین نشسته و پلو می‌خورد، مرغ می‌خورد، اما نمی‌فهمد که الآن چون در خشم ولیّ‌الله است، همین الآن این زقوم است که زهرمارش می‌کند. چرا؟! چون از حرام است، سُحت است، از راه خلاف رضای خدا کسب شده، در خلاف رضای خدا خرج می‌شود، بر اسم‌الله خورده نمی‌شود و از این قبیل. اینها عین آتش است.

چطور خدا می‌فرماید: ان الذین یأکلون اموال الیتامی ظلماً انما یأکلون فی بطونهم ناراً([184]) عین آتش است. اموال یتیم را می‌خورَد یا اموال مردم را به حرام می‌خورد، اما خیال می‌کند که پلو می‌خورد. از اموالش سهم مبارک امام را نپرداخته، حق امام در مالش هست، جهاز دختر درست می‌کند، مهریه پسر می‌دهد، خانه اضافه می‌کند، فرش اضافه می‌کند. فکر می‌کند حال که روی فرش‌ها نشست، روی فرش نشسته؛ اما این الآن روی زمین جهنم نشسته است. حق امام؟ع؟، حق سادات، فقراء و مساکین را غصب کرده، فکر می‌کند در خانهٔ چطور نشسته است، اما این الآن در جهنم است، در خشم و عذاب خدا است. البته ولیّ‌الله امدادش کرده و به او خانه داده. چه کسی داده؟ ولیّ‌الله داده است. این سفره را که انداخته، چه کسی به او داده؟ ممکن است بگویند کار کرده. اما ولیّ‌الله به او داده است؛ امداد و افاضه فیض است.

اما اگر آن‌طور بود که اول عرض کردم، عین رحمت و نعمت است که می‌خورد. چون امتثال اوامر دارد، ترک نواهی دارد، حلال و حرام سرش می‌شود و متوجه است، به فرمایش‌های خدا و رسول احترام می‌گذارد، او الآن در بهشت و در نعمت و رحمت است. اما اگر به‌عکس شد، اوامر را ترک کرد و نواهی را مرتکب شد، الآن سر سفره سجین نشسته است. بقیةالله صلوات‌الله‌علیه او را امداد سجینی می‌کند، به او زقوم

 

«* گفتار مجالس فاطميه 1409 صفحه 168 *»

می‌خوراند اما او نمی‌فهمد. چرا نمی‌فهمد؟ چون فعلاً در پرده جسم است. در این عالم است. در پرده اعراض است، مدارک و مشاعرش غلیظ است و متوجه نمی‌شود. همین اندازه که اول مرگ شد آن‌وقت متوجه می‌شود که چه می‌خورده، کجا می‌نشسته و چه کارهایی می‌کرده است.

در درجه دوم آهسته‌آهسته کار همین شخص به جایی می‌رسد که تمام صفاتش صفات نفس اماره بالسوء می‌شود و جهل کلی در او عکس می‌اندازد و معلوم است که وضعش بدتر، دَرَک او پایین‌تر و شدت خشم و غضب اولیاء بر او شدیدتر می‌شود. امیرالمؤمنین فرمود انا عذاب الله الواصب([185]) من عذاب خدا هستم که بر سر کفار و اشرار می‌ریزد و می‌بارد. همان کسی که آمده بشارت بدهد، آن کسی که آمده که رحمت باشد، این بشر کاری می‌کند که همان برایش منذر و نذیر می‌شود و همان برایش خشم، عذاب و غضب می‌شود.

بعد در درجه عالی‌تر و بالاتر  ــ‌  که این‌طور نباید گفت، باید پایین‌تر گفت. به‌حسب سجین عالی‌تر که می‌گوییم، یعنی پایین‌تر می‌رود ــ  آنجا جایی است که اصلاً در وجود او از نور خبری نیست. یک هویتِ ظلمانیِ سجینیِ کدرِ  کثیفِ قبیح است. اولیاء از مقتضَیات و آثارِ اینها می‌ترسانند؛ بترسید، اینها اسباب خشم خدا است، اسباب غضب خدا است و خشم و غضب خدا شدید است.

خداوند در این آیات فاطمه؟سها؟ را به صفت نذیر ذکر می‌کند. اما از مبشّربودن و بشیربودن او سخنی در میان نیست. بعد از آن سوگندها می‌فرماید: انها لاحدی الکبر نذیراً للبشر. طبق قاعده «بشیراً و نذیراً» است، هم به‌حسب مقام و رتبه و منزلتش، هم به‌حسب اینکه آثار و اشعّه‌اش، همه انبیاء منذرین و مبشّرین بوده‌اند. اما صحبت از بشیربودن او نیست. نذیراً للبشر  یعنی ببینید بر زهراء چه گذشته و چه مسائلی بر او

 

«* گفتار مجالس فاطميه 1409 صفحه 169 *»

وارد شده که او خشم خدا و غضب خدا بوده است! بر چه کسانی؟ بر کسانی که در آنها به همین مراتب، انیت و حیث ماهیت و ظلمت غلبه داشته است. از این جهت زهراء نذیر بود و می‌ترسانید. خشم خدا و غضب خدا بود. پناه به خدا می‌بریم.

رسول‌الله این‌همه فرمود: فاطمة بضعة منی،([186]) در احادیث تعابیر مختلف رسیده و رسول‌الله به تعابیر مختلف فهمانید که فاطمه پاره تن من است، فاطمه با من هیچ فرقی ندارد. سخط فاطمه سخط من است و سخط من سخط خدا است. سخط خدا است یعنی چه؟ یعنی خود همین سخط، غضب و خشم خدا است و همین خشم و غضب، عذاب خدا است؛ یعنی بترسید از اینکه برخلاف او و میل او رفتار کنید و او را به خشم بیاورید. اما از اولی که زهراء؟سها؟ در این عالم ظاهر شد، خشم و غضبش شامل اینها بود و بود و بود تا وقتی که رسول‌الله از دنیا رحلت فرمودند که خشم حضرت علنی شد. چرا؟ به جهت اینکه زهراء رفتار اینها را با پدرش می‌دید. کارهای منافقین این امت را با پدرش مشاهده می‌کرد. کودک بود اما چه کودکی؟! فاطمه در دامن پدر بود که رفتار ابی‌بکر، عمر و امثال آنها را مشاهده می‌کرد. در مدینه هم بعد از اینکه عایشه و حفصه به خانه رسول‌الله آمدند، مگر زهراء در دامن رسول‌الله نبود و اوضاع آنها را نمی‌دید؟! رفتار عایشه و حفصه را نمی‌دید؟! مشاهده می‌کرد که اینها در داخل خانه با رسول‌الله چه می‌کنند. از همان‌جا فاطمه بر عایشه و حفصه و پدران این دو و دوستان پدران این دو، در خشم و غضب بود.

آنها هم نمی‌توانستند به هیچ‌وجه زهراء را ببینند. مخصوصاً عایشه تواضع‌های رسول‌الله را که مشاهده می‌کرد، از آن حسادتی که داشت نمی‌توانست خودداری کند و رسماً بر رسول‌الله اعتراض می‌کرد. خود سنی‌ها نقل می‌کنند که یک روز ابابکر خواست بر رسول‌الله وارد شود ــ  حال می‌گویند یک‌روز، شاید روزها بوده ــ  به درِ منزل که رسید

 

«* گفتار مجالس فاطميه 1409 صفحه 170 *»

دید صدای عایشه از میان خانه بلند است و به روی رسول‌الله فریاد می‌کند که علی در نزد تو از پدر من محبوب‌تر است. رسول‌الله را محاکمه می‌کرد که چرا باید علی در نزد تو از پدر من محبوب‌تر باشد؟! چرا زهراء در نزد تو از من محبوب‌تر باشد؟! مگر زهراء کیست؟! بارها بر رسول‌الله اعتراض کرد.([187]) هر موقع رسول‌الله از خدیجه؟سها؟ یاد می‌فرمودند، برای حضرت حال تأثر دست می‌داد. بارها اعتراض می‌کرد که چه شده شما را که هر موقع از او یاد می‌کنید، این‌طور خودتان را برای پیرزنِ بیوه‌ای متأثر می‌سازید؟!([188]) حسادت، بغض و عداوت او این‌طورها بود.

از این جهت از وقتی‌که این حوادث و مصائب بر زهراء وارد شد، زهراء؟سها؟ اجازه نفرمود که عایشه و حفصه و کسانی که منافق بودند و در دل کافر بودند، برای عیادت زهراء به منزل او  بیایند، اجازه نمی‌فرمود. حتی به اسماء وصیت فرمود که اسماء، وقتی من از دنیا رفتم، راضی نیستم که تا بدن من روی زمین است، عایشه و حفصه به خانه من بیایند. اجازه نده آنها بیایند. از این جهت همین اندازه که عایشه احتمال داد که زهراء از دنیا رفته است، خواست خودش را برساند و داخل خانه شود، اما اسماء نگذارد، درِ خانه را بست. عایشه ناراحت شد، خشونت نشان داد، داد و فریاد کرد. چه شده که تو در را بر من می‌بندی؟! من همسر رسول‌الله هستم. چه حق داری در را به‌روی من ببندی؟! گفت من مأمورم. خود زهراء وصیت کرده که نگذارم در موقعی که محتضر است یا از دنیا رفته به‌خصوص تو بر زهراء وارد شوی.

 

«* گفتار مجالس فاطميه 1409 صفحه 171 *»

رفت به ابی‌بکر شکایت کرد. ابی‌بکر هم که اکنون منزلت و مقامی دارد، به او «خلیفه رسول‌الله» می‌گویند، چنان شدید شکایت کرد که ابی‌بکر برخاست آمد درِ خانه زهراء؟سها؟ در زد. اسماء پشت در آمد. اسماء، چه شده که مانع دختر من شدی که بر دختر رسول‌خدا؟ص؟ داخل شود؟! فرمود خود فاطمه به من دستور داده و اجازه نداده که کسی را راه بدهم، مخصوصاً دختر تو عایشه را اجازه نداده است. همچنین ابوبکر گفت شنیده‌ام که برای برداشتن جنازه‌اش بعد از مردنش، برای او حجله‌ای مثل حجله عروسان قرار داده‌ای. چون به نقلِ اسماء فاطمه زهراء فرموده بودند موقعی که من کفن می‌شوم، می‌خواهم طوری باشد که بدنم پوشیده باشد، نمی‌خواهم حجم بدنم دیده شود. برای حضرت معلوم بود که مثل سلمان، مثل اباذر، مقداد و  عمار می‌خواهند نماز بگزارند. اسماء گفت من در حبشه دیده‌ام موقعی‌که می‌خواهند جنازه‌ای را ببرند، طوری ترتیب می‌دهند که حجم بدن میت دیده نمی‌شود و خودش از شاخه‌های ترِ درخت خرما برداشت و مقداری روی تختی قرار داد و رویش را پارچه‌ای انداخت که حجم بدن دیده نمی‌شد. به ابی‌بکر گزارش داده بودند که اسماء این کار را کرده و می‌خواهد طوری ترتیب بدهد که حجم بدن زهراء؟سها؟ بعد از کفن‌کردن دیده نشود. آنگاه گفت شنیده‌ام چنین کاری کرده‌ای؟ گفت آن هم به‌دستور خودش بوده است. خودش به من دستور فرموده و  به این کار رضایت داشته است. وقتی که دید حریف نمی‌شود و اسماء به‌طور کامل جواب می‌گوید و معلوم است که دخالت خود صاحب ولایت در کار است و صاحب ولایت متصرف است، آن ملعون هم گفت خودتان می‌دانید؛ و برگشت.([189])

مقصود این بود که زهراء در دوران زندگیش مورد حسادت بود و آن بزرگوار بر آن ملعون‌ها خشم و غضب خدا بود. از این جهت خدا او را نذیر معرفی می‌فرماید. این

 

«* گفتار مجالس فاطميه 1409 صفحه 172 *»

مصائب را هم متحمل شد تا نشان دهد که ببینید آثار حیث انیت چیست؟! سجینی چه می‌کند و چه ظلم‌ها و جرم‌هایی مرتکب می‌شود؟! رحم، انسانیت، ایمان و به‌کلی آثار خیر و نور از او دور می‌شود و در او اثری از رحمت نمی‌ماند. از این جهات بود که زهراء؟سها؟ عین خشم و عین غضب خدا بود. یک‌پارچه بر آن کفار خشم خدا بود، یک‌پارچه برای آنها عذاب خدا بود. زهرائی که خدا او را در این عالم فرستاده که دختر رحمةٌللعالمین باشد و به بهشت دعوت کند، به بهشت بشارت دهد و رحمت و نعمت باشد، همین‌ها کاری کردند که همان زهراء بر آنها خشم خدا و عذاب خدا بود. ناله که می‌کرد، لعنت خدا بر آنها نازل می‌گشت. اشک که می‌ریخت، لعنت خدا بر آنها نازل می‌شد و مرتب درکات سجینشان پایین‌تر می‌رفت. آیا آن سیلی‌خوردن، شکسته‌شدن پهلو و تازیانه‌زدن بر بازو برای آنها عین عذاب خدا نبود؟! ناله‌های زهراء برای آنها عین عذاب خدا نبود؟! گریه‌های زهراء برای آنها عین عذاب خدا نبود؟! والله آن گریه‌ها و ناله‌ها برای آنها حقیقت سجین بود. از این طرف برای اهل ولایت و دوستان و محبینش رحمت بود و وسیله مغفرت و آمرزش بود تا به این وسیله به درجات عالیه برسند و به‌واسطه محبت و توسل به زهراء؟سها؟، از عذاب خدا نجات پیدا کنند.

و صلی الله على محمد و آله الطيبين الطاهرين

([1]) تفسیر فرات کوفی  ص339 ــــ  غررالاخبار ص293

(2) بحارالانوار ج‏31 ص413

(1) بحارالانوار ج‏31 ص413

[4]) ) حلیة‌الابرار ج4 ص212(الباب التاسع‌عشر)

([5]) بحارالانوار ج‏43 ص243

([6]) بحارالانوار ج‏44 ص225

([7]) مدینة معاجز الائمة الاثنی‌عشر ج‏3 ص439

([8]) عوالم‌العلوم ج‏11 ص802 و 803

 ([9]) بحارالانوار ج‏30 ص293

([10]) همان

([11]) بحارالانوار ج‏30 ص294

([12]) عوالم‌العلوم ج‏11 ص35 ــــ  بحارالانوار ج‏43 ص4

([13]) بحارالانوار ج‏43  ص115

([14]) همان، باب تزویجها ص 115و 139 و140

([15]) مستدرک الوسائل، الخاتمة ج‏1 ص385

([16]) غررالاخبار ص293 ـــــ  تفسیر فرات کوفی ص339

([17]) بحارالانوار ج‏43 ص83

([18]) عوالم‌العلوم ج‏11 ص64

([19]) بحارالانوار ج‏43 ص141

([20]) الدروع الواقیة، الفصل الاول: فیما یعمل اول لیلة من کل شهر ص37ــــ المصباح للکفعمی ص206

 ([21]) بحارالانوار ج‏80 ص113

([22]) بحارالانوار ج‏44 ص316

([23])  بین […] از یادادشت‌های یکی از برادران متعلم آورده شد.

([24]) یس: 39

([25]) التوبة: 36

([26]) الکافی ج4 ص78

([27]) بحارالانوار ج‏63 باب3: فضل ماء المطر فی نیسان‏ و کیفیة اخذه و شربه ص76

([28]) بحارالانوار ج‏56  ص142

([29]) معالی السبطین ج2 ص39 ـــ  ناسخ التواریخ (حضرت زینب؟عها؟) ج2 ص567

([30]) مصباح‌المتهجد و سلاح‌المتعبد ج‏1 ص401

([31]) بحارالانوار ج‏22 ص159

([32]) بحارالانوار ج‏30  ص302

([33]) مدینة معاجز الائمة الاثنی‌عشر ج‏7 ص 325

([34]) بحارالانوار ج‏43 ص23

([35])  بشارة ‌المصطفى لشیعة المرتضى؟ع؟ ج‏2 ص253 ـــ  بحارالانوار ج‏43 ص40

([36]) بحارالانوار ج43 ‌ص4

([37]) صلوات مرحوم سید کاظم رشتی­ در خطبه نماز عید

([38]) بحارالانوار  ج 98 ص 295

([39]) عن ابی‌عبداللَّه؟ع؟ قال: اتّخذوا الحمام الراعبیة فی بیوتکم‏ فانّها تلعن قتلة الحسین بن علی؟ع؟ و لعن اللّه قاتله. (الکافی ج‏6 ص547) ـــ  عن الرضا عن ابیه عن جده؟ع؟ قال: لاتأکلوا القنبرة و لاتسبوها و لاتعطوها الصبیان یلعبون بها فانّها کثیرة التسبیح وتسبیحها لعن اللّه مبغضی آل‌محمد؟عهم؟. (الکافی ج‏6 ص225)

([40]) الاسراء: ‌17

([41]) بحارالانوار ج‏29  ص216

([42]) الامالی للطوسی ص333

([43])  بحارالانوار ج‏43 ص55

([44])  الا و انّا نحن النذر الاولىٰ و نحن نذر الآخرة و الاولىٰ و نذر کل‏ زمان‏ و اوان. (مشارق انوارالیقین فی اسرار امیرالمؤمنین؟ع؟، الخطبة الطتنجیة‏، ص264)

(1) بحارالانوار ج‏18 ص167

([46]) تفسیر کنز الدقائق و بحر الغرائب ج‏14 ص 12

([47]) البقرة: 213

([48]) الکهف: 110

([49]) بحارالانوار ج‏24 ص331

([50]) همان ص338

([51]) همان ج‏8 ص273

([52]) الکافی ج‏4 ص549 (باب اتباع الحج بالزیارة)

([53]) بحارالانوار ج‏8 ص273

([54]) انها لاحدى‏ الکبر هذا جواب القسم یعنی ان سقر التی هی النار لإحدى العظائم و الکبر جمع الکبرى و قیل معناه ان آیات القرآن‏ احدى الکبر فی الوعید. (بحارالانوار ج‏8  ص273)

[55])) روى محمد بن الفضیل عن ابی‌الحسن؟ع؟ انه قال: کل من تقدم الى ولایتنا تأخر عن سقر و کل من تأخر عن ولایتنا تقدم الى سقر. (همان)

([56]) همان ج‏30 ص353

([57]) فقالت: نشدتکما اللّه أ لم‌تسمعا رسول‌اللّه6 یقول رضا فاطمة من رضای‏ و سخط فاطمة من سخطی‏ فمن احبّ فاطمة ابنتی فقد احبّنی و من ارضى فاطمة فقد ارضانی و من أسخط فاطمة فقد أسخطنی؟! (عوالم‌العلوم ج‏11 ص578) ــــ   عن جابر بن‌ عبدالله الانصاری و عن محمد الباقر و جعفر الصادق؟عهما؟ عن النبی؟ص؟ انه قال: انّما فاطمة بضعة منّی فمن اغضبها فقد اغضبنی. (بحارالانوار ج‏43 ص39)

([58]) بحارالانوار ج‏30 ص294

([59]) … انت اخی و وصیّی و وارثی لحمک من لحمی و دمک من دمی و سلمک سلمی و حربک حربی و الإیمان‏ مخالط لحمک و دمک کما خالط لحمی و دمی. (الاقبال بالاعمال الحسنة ج‏1 ص507، دعاء ‌ندبه) ــــ  و ان ولدک ولدی و لحمک لحمی و دمک دمی و انّ الحقّ معک و الحقّ على لسانک و فی قلبک و بین عینیک و الایمان‏ مخالط لحمک و دمک کما خالط لحمی و دمی. (بحارالانوار ج‏38  ص248)

([60]) بحارالانوار ج‏30 ص294

([61]) وسائل‌الشیعة ج‏21 ص387و 392  (باب استحباب تسمیة الولد قبل ان‌یولد و الا فبعد الولادة حتى السقط)، (باب استحباب التسمیة باسم محمد و اقلّه الى الیوم السابع ثم ان ‌شاء غیّره)‏

([62]) عوالم‌العلوم ج‏11 ص947 (حال سیدتنا عقیلة بنی‌هاشم بطلة کربلاء المعلّیٰ زینب الکبری؟عها؟، اسمها؟عها؟) ‏

([63]) بحارالانوار ج‏43 ص238

([64]) بشارات، بشارات29

([65]) مریم: 29 تا 33

([66]) یوسف: 26 و 27

([67]) الفطرة ‌السلیمة ج2 المقصد الثانی، المطلب الرابع فی بیان شطر من حقیقة امر القرآن، فصل4و5

([68]) عن احمد بن محمد بن ابی‌نصر قال: سألت الرضا؟ع؟ عن قبر فاطمة؟عها؟ فقال: دفنت‏ فی‏ بیتها فلما زادت بنوامیة فی المسجد صارت فی المسجد. (الکافی ج‏1 ص461)

 ([69]) عن ابی‌عبدالله؟ع؟ قال: قال رسول‌الله؟ص؟‏: ما بین قبری‏ و منبری‏ روضة من ریاض الجنة و منبری على ترعة من ترع الجنة لان قبر فاطمة؟عها؟ بین قبره و منبره و قبرها روضة من ریاض الجنة و الیه ترعة من ترع الجنة. (بحارالانوار ج97 ص192)

([70]) یا اخی اذا انا مت فغسلنی و حنطنی و کفنی و احملنی الى جدی؟ص؟ حتى تلحدنی الى جانبه فان منعت من ذلک فبحق جدک رسول‌الله و ابیک امیرالمؤمنین و امک فاطمة الزهراء؟عها؟ ان لاتخاصم احداً و اردد جنازتی‏ من فورک الى البقیع حتى تدفنی مع أمی؟عها؟. (همان  ج‏44 ص141)

([71]) همان ج‏43 ص171

([72]) همان  ج97 ص192

([73]) بحارالانوار ج‏28 ص264

([74]) وسائل‌الشیعة ج‏14 ص576

([75]) عوالم‌العلوم  ج‏11 ص978 (در کتاب مبارک کفایةالمسائل  ج2 ص33 مرقوم فرموده‌اند: حضرت زینب خاتون در زمان حضرت سجاد از دنیای فانی رحلت فرمود و مقبره مقدسه او در شام مشهور است به زینبیه.)

([76]) همان

([77]) وسائل‌الشیعة ج‏14 ص456 (باب استحباب زیارة الحسین و الائمة؟عهم؟ فی حال الخوف و الامن)‏

([78]) محمدهاشم خراسانی در کتاب منتخب التواریخ می‌نویسد: یکی از علماء به نام شیخ محمد علی شامی ـــ  از علماء دمشق ـــ  که در حوزه علمیه نجف اشرف تحصیل می‌کرد برای من چنین نقل کرد: جد مادری من ـــ  پدر مادرم ـــ  مرحوم آقا سید ابراهیم دمشقی که از نوادگان عالم بزرگ مرحوم علم‌الهدی سید مرتضی است و از سن شریفش نود سال گذشته بود، او شخصی محترم، شریف و مورد توجه مردم دمشق بود. سه دختر داشت ولی پسر نداشت. شبی دختر بزرگش در خواب دید که حضرت رقیه؟سها؟ دختر امام حسین؟ع؟ نزدش آمد و فرمود: «به پدرت بگو به حاکم دمشق بگوید به داخل قبر من آب افتاده و بدنم در اذیت است. بگو بیاید و قبر و لحد مرا تعمیر کند.» ـــ  توضیح اینکه در آن وقت نهر آبی در کنار قبر حضرت رقیه؟سها؟ جریان داشت. ــ  دختر بزرگ وقتی از خوب بیدار شد، ماجرای خواب دیدن خود را برای پدرش سید ابراهیم گفت. سید ابراهیم از ترس اهل تسنّن آن

 

 

 

«* گفتار مجالس فاطميه 1409 صفحه 73 *»

را نادیده گرفت و دنبال نکرد. شب دوم دختر وسطی او همین خواب را دید و به پدرش گفت. ولی بازهم پدر به آن ترتیب اثر نداد. شب سوم دختر سومش همین خواب را دید و به پدر گفت. باز پدرش ترتیب اثر نداد. شب چهارم خود سید ابراهیم حضرت رقیه را در خواب دید که با حالتی سرزنش‌آمیز خطاب به سید ابراهیم فرمود: «چرا حاکم را باخبر نکردی؟!» صبح که سید ابراهیم از خواب بیدار شد نزد حاکم دمشق رفت. ماجرای خواب عجیب خود را برای وی شرح داد و از او تقاضا کرد که مرقد مطهر را بازسازی کند. حاکم علماء و صلحاء سنی و شیعه دمشق را به حضور طلبید و از آنها خواست که غسل کنند و لباس‌های پاکیزه بپوشند و سپس به‌طرف حرم حضرت رقیه خاتون؟عها؟ بروند. قفل در حرم با دست هرکدام که گشوده شد او متصدی بازسازی مرقد شریف شود. آنها به همین برنامه عمل کردند. قفل در حرم برای هیچ‌کس گشوده نشد جز به دست سید ابراهیم. سید ابراهیم و همراهان وارد حرم شدند. کلنگ هیچ کس در زمین قبر اثر نکرد جز کلنگ سید ابراهیم. از این رو حرم را خلوت کردند. مرحوم سید ابراهیم از قبر خاک‌برداری کرد و به لحد رسید. آن را شکافت و کفن و بدن مطهر رقیه خاتون؟عها؟ را صحیح و سالم دید. اما آب زیادی در میان لحد جمع شده بود. سید ابراهیم بدن مطهر آن حضرت را بیرون آورد و سه روز بالای زانوی خود نگه داشت و همواره گریه می کرد. در این سه روز بنّاها قبر شریف رقیه؟سها؟ را به‌طور کامل بازسازی کردند. سید ابراهیم در این سه روز هنگام نماز، بدن مطهر حضرت رقیه؟سها؟ را روی چیز نظیف پاکی می‌نهاد و بعد از نماز آن را برمی داشت و روی زانوان می‌نهاد. تا اینکه پس از بازسازی قبر، بدن مطهر را در میان قبر نهاد و روی آن را پوشانید. از کرامات این یادگار امام حسین؟ع؟ اینکه سید ابراهیم در آن سه روز نه به غذا و آب نیاز پیدا کرد و نه محتاج به تجدید وضو شد و اینکه سید ابراهیم تا آن وقت ــ  نود سالگی ـــ  پسر نداشت. هنگام دفن بدن مطهر حضرت رقیه؟عها؟ دعا کرد که خداوند پسری به او عنایت کند. دعایش به اجابت رسید و خداوند در آن سن پیری پسری به او عنایت فرمود که نامش را سید مصطفی گذاشت. در آن زمان دمشق در قلمرو حکومت عثمانی بود و سلاطین عثمانی در استامبول ــ  ترکیه فعلی ــ  سکونت داشتند. حاکم دمشق ماجرا را به تفصیل به اطلاع سلطان عبدالحمید عثمانی رساند و سلطان عبدالحمید تولیت آستان مقدس حضرت زینب؟سها؟ و حرم حضرت رقیه و مرقد شریف حضرت سکینه و حضرت ام کلثوم؟عهم؟ را به سید ابراهیم واگذار کرد که این مقام پس از او به پسرش سید مصطفی و بعد از سید مصطفی به پسرش سید عباس رسید. این ماجرا حدود سال 1280 هجری قمری اتفاق افتاد. (منتخب‌التواریخ، باب ششم ص388)

([79]) وقعة الطف ص201

([80]) بحارالانوار ج‏45 ص164

([81]) مواعظ در اسرار شهادت دهه اول و دوم محرم 1297، موعظه پنجم محرم

([82]) بحارالانوار ج‏6 ص107

([83]) المزارالکبیر ص505

([84]) بحارالانوار ج‏45 ص180

([85]) عن احمد بن ابراهیم قال:‏ دخلت على حکیمة بنت محمد بن علی الرضا اخت ابی‌الحسن صاحب العسکر؟ع؟ فی سنة اثنتین و ستین و مائتین فکلمتها من وراء حجاب و سألتها عن دینها فسمّت لی من تأتم بهم ثم قالت: و الحجة بن الحسن بن علی فسمته. فقلت لها: جعلنی الله فداک معاینة أو خبراً؟ فقالت: خبراً عن ابی‌محمد کتب به الى امّه. فقلت لها: فأین الولد؟ فقالت:‏ مستورة. فقلت: الى من تفزع الشیعة؟ فقالت: الى الجدة امّ ابی‌محمد؟ع؟. فقلت لها اقتدی بمن [فی‏] وصیته الى امرأة؟ فقالت: اقتداءً بالحسین بن علی؟عهما؟ و الحسین بن علی اوصى الى اخته زینب بنت علی فی الظاهر و کان ما یخرج عن علی بن الحسین؟ع؟ من علم ینسب الى زینب ستراً على علی بن الحسین؟ع؟ ثم قالت: انکم قوم اصحاب اخبار اما رویتم: ان التاسع من ولد الحسین بن علی؟ع؟ یقسم میراثه و هو فی الحیاة. (بحارالانوار ج‏51 ص364)

([86]) صلوات مرحوم سید کاظم رشتی­، صلوات بر امام سجاد؟ع؟: (اللهم صل علی آدم الآل و خیر من توجه الی الله‏ بالمقال و الحال…)

([87]) الکافی ج‏8 ص26

([88]) «… التنبیه علی قوله؟ع؟ نحن العلماء و شیعتنا المتعلمون بمعنی ان سلمان من العلماء لا من المتعلمین فاذا عرفت هذا و عرفت ان روح القدس یلقاه و یحدثه و سمعت ما روی عن النبی؟ص؟ ان سلمان افضل من جبرئیل؟ع؟ و ما روی عن الصادق؟ع؟ ان سلمان افضل من لقمان ظهر لک ان سلمان لیس من نوع سائر الناس من المؤمنین بل الذی یتلجلج فی قلبی انه اما ان‌یکون من نوع الانبیاء؟عهم؟ الذین هم الشیعة الخصیصون او من البرازخ التی بین الانبیاء؟عهم؟ و بین المؤمنین الذین هم الشیعة الخواص و هذه الرتبة هی رتبة الابدال الذین یسمون بالنقباء کما فی حدیث زین‌العابدین؟ع؟. فان فرض انه من نوع الانبیاء؟عهم؟ فحقیقته من شعاع الائمه؟عهم؟ و انت قد سمعت التفاوت العظیم بین اجزاء شعاع السراج. و ان فرض انه من البرازخ کان من نوع اشعة الانبیاء؟عهم؟.» (جوامع‌الکلم ج9، الرسالة الطاهریة، ص641)

([89]) کفایة المسائل  ج1، المقدمة الثالثة، ص14

([90]) الکافی  ج‏3 ص136

([91]) شرح قصیده ص511

([92]) عوالم ‌العلوم ج‏11 ص933

[93])) «آقاى مرحوم مى‏فرمودند: از دو معصوم کسى متولد بشود لامحاله معصوم است. بعد فرمودند پدر معصوم، مادر معصوم البته زینب معصوم است.» (حدیقة الاخوان، 432)

([94]) بین […] از یادادشت‌های یکی از برادران متعلم آورده شد.

([95]) عن ابی‌الهیثم بن التیّهان‏ ان امیرالمؤمنین؟ع؟ خطب الناس بالمدینة فقال: الحمد لله الذی لا اله الا هو… ثم خرج من المسجد فمر بصیرة فیها نحو من ثلاثین شاة فقال: والله لو ان لی رجالاً ینصحون‏ لله عزوجل و لرسوله بعدد هذه الشیاه لازلت ابن آکلة الذِبّان‏ عن ملکه. قال: فلما امسىٰ بایعه ثلاثمائة و ستون رجلاً على الموت. فقال لهم امیرالمؤمنین؟ع؟: اغدوا بنا الى احجار الزیت‏ محلّقین و حلّق امیرالمؤمنین‌؟ع؟ فما وافى من القوم محلقاً الا ابوذر و المقداد و حذیفة بن الیمان و عمار بن یاسر و جاء سلمان فی آخر القوم. (الکافی ج‏8 ص33 ـــ بحارالانوار  ج28 ص241)

([96]) نوادرالاخبار للفیض الکاشانی  ص183 ــــ  عوالم‌العلوم ج‏11 ص573

([97]) بحارالانوار ج28 ص261

([98]) بحارالانوار ج‏30 ص295

([99]) همان ج‏28 ص239

([100]) همان ص191و 264و 259

([101]) بحارالانوار  ج22 ص347

([102]) همان ص374

([103]) همان ج‏45 ص117

([104]) عن عائشة انها قالت‏: ما رأیت احداً کان اشبه کلاماً و حدیثاً من فاطمة برسول‌الله؟ص؟. (بحارالانوار ج‏43  ص25)

([105]) همان ج‏45 ص108

([106]) ریاض‌الابرار فی مناقب الائمة الاطهار للجزائری ج‏2 ص87

([107]) بحارالانوار ج‏45 ص117

([108]) همان ص157

([109]) روى اهل المقاتل انّ شامیاً تعرّض لفاطمة بنت امیرالمؤمنین؟ع؟ فدعت علیه زینب؟سها؟ بقولها: قطع اللّه لسانک و اعمىٰ عینیک و ایـبس یدیک. فأجاب اللّه دعاءها فی ذلک. فقالت؟سها؟: الحمد للّه الذی عجّل لک بالعقوبة فی الدنیا قبل الآخرة. (عوالم‌العلوم ج‏11 قسم2 ص974)

این گفتگو  و شبیه این جریان درباره فاطمه بنت الحسین؟ع؟ نقل شده است. (بحارالانوار ج45 ص136)

([110]) بحارالانوار ج‏45 ص2

 ([111]) فسقط عن فرسه الى الارض على خده الایمن و هو یقول: بسم اللّه و باللّه و على ملّة رسول‌اللّه صلوات‌اللّه‌علیه. قال: و خرجت زینب‏ من الفسطاط و هی تنادی: وا اخاه وا سیّداه وا اهل بیتاه لیت‏ السماء اطبقت على الارض، و لیت الجبال تدکدکت على السهل.‏ (عوالم‌العلوم ج‏17 ص297) ــ  قال علی بن الحسین؟ع؟: انّی جالس فی تلک اللیلة التی قتل ابی فی صبیحتها فدخل ابی فی خباء له یعالج سیفه و یصلحه و یقول شعر:

یا دهـــر اف لـــک مـــــن خلیــــل                               کم لک فی الاشراق و الاصیل …‏

فعلمت ما اراد فخنقتنی العبرة و علمت انّ البلاء قد نزل، و امّا عمّتی زینب‏ فلم‌تملک نفسها فمشت تجرّ ثوبها حتّى انتهت الیه و قالت: وا ثکلاه لیت‏ الموت اعدمنی الحیاة الیوم ماتت امّی فاطمة و ابی علی و اخی الحسن، یا خلیفة الماضی و ثمال الباقی فقال لها: یا اختاه لایذهبن حلمک الشیطان و ترقرقت عیناه بالدموع و قال: لو ترک القطا لنام، فقالت: یا ویلتاه تغصب نفسک اغتصاباً، ثم لطمت وجهها و شقّت جیبها و خرّت مغشیةً علیها. (ریاض‌الابرار فی مناقب الائمة الاطهار ج‏1 ص221)

یا لیتنی مت لم‌انظر مصارعکـــم                                     او لم‌نر الطف ما عشنا و لا جینا

(قصائد شیخ جلیل­، القصیدة الاولیٰ)

([112]) بحارالانوار ج‏45 ص115

([113]) نظر به اینکه نوار صوتی این مجلس مفقود شده بود از دفتر یکی از متعلمین که از روی نوار یادداشت کرده بود تایپ شد.

([114]) بحارالانوار ج‏30 ص292

([115]) بحارالانوار ج‏41 ص141 و ج10 ص231

([116]) و منه قول عمر بن الخطاب: اعوذ باللّه من کل معضلة و لا اباحسن. (الرواشح السماویة لمیرداماد  ص172) ــ  لقد قال الخلیفة الثانی مثل هذا مراراً و فی مواقف کثیرة و بالفاظ شتى: اللهم انّی اعوذ بک من عضیهة لیس لها علیّ عندی حاضراً. اللهم لاتبقنی لمعضلة لیس لها ابن ابی‌طالب. عجزت النساء ان‌تلد مثل علی بن ابی‌طالب. کل الناس افقه منک یا عمر. لاابقانی اللّه لمعضلة لیس لها علیّ. لاعشت فی امة لست فیها یا اباحسن. لاعشت لمعضلة لایکون لها ابوحسن. لولا علیّ لهلک عمر. (طبقات ابن‌سعد ج2 ص339ـــ فضائل الصحابة لاحمد بن حنبل ج2 ص647 ح1100ــــ  المناقب للخوارزمی ص81 ح65 و غیرها)

([117]) مدینة معاجز الائمة الاثنی‌عشر ج‏2 ص14، معجزه 238

([118]) الزام‌الناصب فی إثبات الحجة الغائب؟عج؟ ج‏2، حدیث مفضل ص222

([119]) بحارالانوار ج‏44 ص46

([120])… فلمّا صار فی مظلم ساباط ضربه احدهم بخنجر مسموم‏… (همان ص33)

([121]) البرهان فی تفسیر القرآن ج‏5  ص17

([122]) ارشادالعوام ج3 مطلب دوم در ذکر بعضی از اسرار شهادت سیدالشهداء7 مقصد دویم، فصل5

([123]) بحارالانوار ج‏6 ص154

([124]) همان ج‏43 ص346

([125]) البقرة: 213

([126]) مشارق انوارالیقین فی اسرار امیرالمؤمنین؟ع؟، الخطبة الطتنجیه ص264

([127]) بحارالانوار ج‏18 ص202

([128]) بحارالانوار ج‏28 ص368

([129]) مرآة العقول فی شرح اخبار آل‌الرسول ج‏4 ص316

([130]) النساء: 105

([131]) التوبة: 73

([132]) تفسیرالقمی ج‏1 ص301

([133]) بحارالانوار ج‏30 ص294 (نامه عمر به معاویه)

([134]) بحارالانوار ج‏43 ص212

([135]) بحارالانوار ج‏30 ص293

([136]) همان ج‏28 ص38

([137]) بحارالانوار ج‏8 ص303

([138]) بحارالانوار ج‏43 ص73

([139]) عن الصادق؟ع؟: لما اشتریٰ رسول‌الله؟ص؟ سلمان جلس فی داره و دعا ازواجه فقال؟ص؟ لهن: سلمان عینی الناظرة ولکن تأدبوا بآدابه و لاتظنون انه کمن ترون من الرجال ان سلمان کان یدعو الی الله و الیّ قبل مبعثی باربعمأة سنة و خمسین سنة‌ لم‌تأخذه فی الله لومة لائم الا الاقرار بی و لم‌یکتب له فی صحیفته ذنباً اکتسبه سمعه و لا بصره و لا لسانه و لا یداه و لا رجلاه و لا قلبه و لاشیء من جوارحه و لو سئل عن عورات الرجال و النساء لم‌یعرفهن و لم‌یغیرهن و لا رأی عورة نفسه منذ عقل و لا اخلد الی الدنیا و لا الی نعیمها و لا الی نسائها و لا ظهر منه خیانة الا و انه ما له ما للرجال و ما للنساء و هو باب اخی امیرالمؤمنین و علی بابی و انا مدینة‌ العلم فاعرفوا سلمان. قال: فکن ازواج رسول الله؟ص؟ و فاطمة‌ سیدة نساء العالمین تخاطب سلمان مخاطبة الولد لوالده. (نفس‌الرحمن فی فضائل سلمان، الباب الرابع‌عشر)

([140]) بحارالانوار ج‏8 ص303

([141]) البقرة: 30

([142])ألم‌تروا أنّ اللَّه سخّر لکم ما فی السّموات و ما فی الأرض. (لقمان: 20) ـــ  أو لم‌یروا أنّا خلقنا لهم ممّا عملت أیدینا أنعاماً فهم لها مالکون و ذلّلناها لهم فمنها رکوبهم و منها یأکلون و لهم فیها منافع و مشارب أفلایشکرون‏. (یس: ‌71 و 72)

([143]) «هرچه می‏خواهی عالم باش دیگر عالم‏تر از بلعم باعور نمی‏شود خیلی حکایت بود علمش آن‏قدر بود که چهار فرسخ شاگردهاش می‏نشستند تو فکر کن ببین آیا می‏شود که چهار فرسخ صدای آدم برسد نمی‏شود بلکه همین‏که مجلس وسعت پیدا کرد به آخر مجلس درست صدا نمی‏رسد پس بدانید که تصرف غیبی داشته سحر داشته که این‏طور صداش را می‏رسانیده لکن غرض داشت مرض داشت.» (مواعظ مرحوم آقای شریف طباطبائی­، جمعه 3 ماه مبارک رمضان  1296 هـ ق)

([144]) بحارالانوار ج‏13 ص377

([145]) التوبة: 49

([146]) عن رسول‌اللّه؟ص؟: و انما سمّیت فاطمة البتول لانّها تبتّلت من الحیض و النفاس‏ لانّ ذلک عیب فی بنات الانبیاء او قال: نقصان. (بحارالانوار ج‏43 ص15 ــ  عوالم العلوم ج‏11 ص79)

([147]) عن عائشة قالت: اذا اقبلت فاطمة کانت مشیتها مشیة رسول‌اللّه؟ص؟ … و لقد وضعت الحسن بعد العصر و طهرت من نفاسها فاغتسلت و صلّت المغرب. (عوالم‌العلوم ج‏11 ص85)

([148]) قال أبوعبدالله؟ع؟: حرم الله النساء على علیّ مادامت‏ فاطمة حیة لانها طاهرة لاتحیض. (بحارالانوار ج‏43 ص153)

([149]) وسائل‌الشیعة ج‏20 ص67

([150]) بحارالانوار ج‏43 ص20

([151]) همان ج‏40 ص323 و ج‏43 ص104 و 114

([152]) عوالم العلوم ج11 قسم 1 ص239

([153]) مستدرک‌الوسائل ج‏14 ص239

([154]) وسائل‌الشیعة ج‏4 ص455

([155]) همان ج‏10 ص444 ـــ  اقبال الاعمال ج‏1 ص464

([156]) الکافی ج‏6 ص480

([157]) الفصول‌ المهمة فی أصول الأئمة؟عهم؟ ج‏1 ص600

([158]) بحارالانوار ج‏51 ص364

([159]) بحارالانوار ج‏43 ص65

([160]) الدخان: 3

([161]) بحارالانوار ج‏48 ص87

([162]) مستدرک‌الوسائل ج‏5 ص233، باب استحباب التوسل فی الدعاء بمحمد و آل‌محمد؟عهم؟

([163]) عن جابر الجعفی قال: قال سیدی محمدبن‌علی؟عهما؟ فی قوله تعالى و اذ استسقىٰ‏ موسى‏ لقومه‏ قال: … فانک اذا زوجت علیّاً من فاطمة جرى منهما احدعشر اماماً من صلب علیّ سید کل امة امامهم فی زمنه و یعلمون کما علم قوم موسى مشربهم … (مدینة معاجز الائمة الاثنی‌عشر ج‏2 ص337) ــ  فی شرح قوله؟ع؟ و لقد علمت من عجائب خلق الله ما لایعلمه الا الله و شرح قوله؟ع؟ فوالذی فلق الحبه … «کما فی تفسیر قوله تعالی و اذ استسقیٰ موسی و هو  رسول‏الله؟ص؟ لقومه ای لامته فقلنا اضرب بعصاک الحجر  و عصی هی علی؟ع؟ و الحجر هو فاطمه؟سها؟  فانفجرت منه اثنتاعشرة عیناً هم الائمه؟عهم؟ فهم عیون قد تفجرت من ذلک الحجر.» (جواهرالحکم ج 6 ص 171)

([164]) شرح نهج‌البلاغة لابن ابی‌الحدید ج‏2 ص296

([165])بین […] از یادادشت‌های یکی از برادران متعلم آورده شد.

([166]) «یستحب ان‏یکون نظره حال السجود الی انفه و بین السجدتین فی حجره.» (الجامع لاحکام الشرایع، المقصد السادس فی السجود)

([167]) الاسراء: 105 ــ  الفرقان: 56 ــ  الاحزاب: 45 ــ  الفتح: 8

([168]) بحارالانوار ج28 ص269

([169]) بحارالانوار ج‏43 ص14

([170]) همان ج‏24 ص324

([171]) بحارالانوار ج‏97 ص331

([172]) «… ندیده‏اید در زیارت که السلام علی نفس ‏الله القائمة فیه بالسنن و عینه التی من عرفها یطمئن. و قدری بالاتر بروید و بخوانید این عبارت را که امام شما فرمود هرگاه بخواهید جد من علی بن ابی‏طالب را زیارت کنید بگويید السلام علی ذات الله العلیا و ذات علیا فرمود. زیراکه ذات خدا همین‏جا گفته می‏شود و بالاتر از این مقام را دیگر ذات نمی‏توان گفت…. و این است که می‏خوانی در زیارت السلام علی نفس ‏الله القائمة فیه بالسنن پس او است نفس‏الله ساریه در جمیع موجودات چنانچه گفتیم قبل از این. و همچنین ذات مقدس او هم اشرف از جمیع ذوات بود لهذا او را ذات خود خواند. پس این است که می‏گويی السلام علی ذات الله العلیا.» (مواعظ یزد: موعظه شانزدهم)

([173]) الوافی ج‏3 ص515 ــ  مرآةالعقول ج‏10 ص396

([174]) بین […] از یادداشت‌های یکی از برادران متعلم آورده شد.

([175]) بحارالانوار ج‏83  ص314

([176]) تفسیرالقمی ج‏2 ص58

([177]) طه:‌ 2

([178]) بحارالانوار ج83 ص20و 25

([179]) عوالم‌العلوم ج‏11 ص278

([180]) بحارالانوار ج85 ص131 و 163

([181]) بحارالانوار ج‏91 ص138

([182]) همان ج‏4 ص18

([183]) بحارالانوار ج‏97 ص305

([184]) النساء: 10

([185]) مشارق انوار الیقین ص259

([186]) بحارالانوار ج‏43 ص23

([187]) مسند احمد روى باسناده عن النعمان بن بشیر قال: استأذن ابوبکر على رسول‌اللّه6 فسمع صوت عائشة عالیاً و هی تقول: واللّه لقد عرفت ان علیاً و فاطمة احب الیک من ابی و منی مرتین او ثلاثاً. فاستأذن ابوبکر فدخل فأهوى الیها فقال: یا بنت فلانة الّا اسمعک ترفعین صوتک‏ على رسول‌اللّه6. (عوالم‌العلوم ج‏11 ص165)

([188]) بحارالانوار ج‏16 ص8

([189]) بحارالانوار ج‏43 ص189