توضيـح
از مصنفات:
عالم ربانی و حکیم صمدانی
مرحوم آقای حاج محمد باقر شریف طباطبایی
اعلیالله مقامه
«* رسائل جلد 3 صفحه 126 *»
بسم اللّٰه الرّحمن الرّحیم
حمد خداوندی راست که نقصانی در حجت او نیست، و درود مر حجتهای او راست که به طوری که او خواست زیستند و لایسبقونه بالقول و هم بامره یعملون، لاسیما افضل و اکرم ایشان محمّد بن عبداللّه؟ص؟ که ماضلّ صاحبکم و ماغویٰ و ماینطق عن الهویٰ ان هو الّا وحی یوحیٰ، و دوری از رحمت او دوران را سزاست که تابع ایشان نشده و اتّخذوا الٰههم هویٰ.
و بعـد؛ چنین گوید بنده خاسر محمدباقر که در این اوان محنتاقتران نوشتهای رسید از بعضی از برادران ایمانی سرکار عمدة الاعاظم و الاعیان نصراللّه خان خزل نصره اللّه علی من خذله من اعوان الشیطان، و در ضمن آن اظهار تحیری کرده بود از دیدن بعضی از مطالب در مطلب نهم از جلد چهارم از کتاب مستطاب «ارشـاد» و عباراتی چند از رساله مبارکه «هدایةالصبیان» و بعضی عبارات از
«* رسائل جلد 3 صفحه 127 *»
بعضی از رسائل این حقیر باقصور و تقصیر، و در تطبیق جمله آنها از این حقیر سؤالی نموده بود و اصرار و الحاحی در آن کرده بود؛ و چون عبارات منقوله هریک در موضع آن مضبوط بود، به جهت ملاحظه اختصار و اشتغال، ایراد ننمود و اکتفا نمودم به ذکر مطالبی چند که رفع تحیر ایشان و سایر طالبان حق بشود انشاءاللّه تعالی فانه یضلّ من یشاء و یهدی من یشاء الی صراط مستقیم. پس در ضمن مقدماتی چند به طور اختصار آن مطالب عرض میشود، و مناسب است که این رساله را مسمّیٰ به «توضیـح» کنم چرا که رساله ایضاح و رساله موضحی در این باب سابقاً نوشته بودم و سرکار سائل تطبیق مطلب آنها را خواسته بودند.
مقدمه اول: که در آن توضیح و تصریح است به طوری که هیچ تقلیدی و ندانستنی در آن نیست و غیرمستضعفین را در دین خود بابصیرت میکند، این است که معقول و منقول نیست که دینی را که خداوند عالم جلّشأنه از خلق خود خواسته آن را از خلق پنهان دارد، و با اینکه پنهان داشته از ایشان خواسته
«* رسائل جلد 3 صفحه 128 *»
باشد. و چون پنهان بوده و ندانستهاند و به مقتضای آن عمل نکردهاند مؤاخذه کند که چرا عمل نکردید به آنچه من از شما پنهان کرده بودم. پس متذکر باشید که دین خداوند عالم جلّشأنه باید دینی باشد واضح و آشکار.
مقدمه دویّم: که در آن توضیح و تصریح است و هیچ تقلیدی و نادانیی در آن نیست این است که معقول و منقول اهل دین این است که جمیع مسائل دینیه را که خداوند عالم جلّشأنه از خلق خواسته به واسطه پیغمبران خود به خلق رسانیده، و به غیر از پیغمبران کسی خبر از مسائل و احکام الهی ندارد مگر به واسطه پیغمبران؟عهم؟. و بسی واضح است که دین اسلام به واسطه پیغمبر آخرالزمان؟ص؟ باید به خلق برسد، و بعد از آن بزرگوار به واسطه خلفاء و اوصیاء او؟عهم؟، و بعد از ایشان به واسطه حاملان و راویان. و در هر مرتبه و در هر طبقهای، ابتدای تعلیم مسائل و احکام از جانب خداست، و بعد از تعلیم الهی و تعریف او، بر خلق لازم است تعلّم و تصدیق و اذعان و عمل به مقتضای آن.
پس
«* رسائل جلد 3 صفحه 129 *»
متذکر باشید که هر امری که به واسطه پیغمبر؟ص؟ و به واسطه ائمه طاهرین؟عهم؟ و به واسطه حاملان و راویان از ایشان به شما نرسیده، از جانب خداوند عالم جلّشأنه نیست، و چیزی که از جانب او نیست ضلالت و گمراهی است و ماذا بعد الحق الّا الضلال.
مقدمه سیّوم: این است که باید متذکر باشید که در کتاب خداوند عالم جلّشأنه و در سنت پیغمبر؟ص؟ و در احادیث ائمه طاهرین؟عهم؟محکماتی چند و متشابهاتی چند هست، که از روی اراده و عمد بدون غفلت هردو قسم را فرمودهاند نه از روی جهل و غفلت، چنانکه فرموده هو الذی انزل علیک الکتاب منه آیات محکمات هنّ امّالکتاب و اخر متشابهات فاما الذین فی قلوبهم زیغ فیتبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنة و ابتغاء تأویله و مایعلم تأویله الّا اللّه و الراسخون فی العلم یقولون آمنّا به کلّ من عند ربنا و مایذّکّر الّا اولواالالباب ربنا لاتزغ قلوبنا بعد اذ هدیتنا و هب لنا من لدنک رحمة انک انت الوهاب. و چنانکه فرموده و ماارسلنا من
«* رسائل جلد 3 صفحه 130 *»
قبلک من رسول و لا نبی الّا اذا تمنّی القی الشیطان فی امنیّته فینسخ اللّه ما یلقی الشیطان ثم یحکم اللّه آیاته و اللّه علیم حکیم لیجعل ما یلقی الشیطان فتنة للذین فی قلوبهم مرض و القاسیة قلوبهم و ان الظالمین لفی شقاق بعید و لیعلم الذین اوتوا العلم انه الحق من ربک فیؤمنوا به فتخبت له قلوبهم و ان اللّه لهادی الذین آمنوا الی صراط مستقیم و لایزال الذین کفروا فی مریة منه حتی تأتیهم الساعة بغتةً او یأتیهم عذاب یوم عقیم.
حاصل معنی این آیات آنکه میفرماید: خداست آنکسی که فرو فرستاد بر تو قرآن را بعضی از آن آیات محکماتی است که آنها اصل کتاب و مراد خداست، و بعضی دیگر از آن آیاتی است متشابه. پس آن کسانی که در دل میل به باطل دارند تابع میشوند آن آیات متشابهه را به جهت طلب فساد و فتنه و به بهانه آنکه این فساد را از کتاب خدا فهمیدهایم، و حال آنکه معنی آن آیات متشابهه را نمیداند کسی مگر خدا و راسخان در علم، میگویند ایمان داریم به تمام قرآن و کل آن از نزد پروردگار ما است، و متذکر نمیشوند مگر صاحبان
«* رسائل جلد 3 صفحه 131 *»
عقل که میگويند ای پروردگار ما میل مده دلهای ما را به باطل که بهانه خود قرار دهیم آیات متشابهه را که مراد تو از آنها معلوم نبود، بعد از آنکه ما را هدایت کردی به آیات محکمات که اصل کتاب و مراد تو از آنها معلوم بود، و ببخشا بر ما از نزد خود رحمت هدایت خود را، به درستی که تویی بخشاینده و بس.
و در فقرات آیات بعد میفرماید که: نفرستادیم ما پیش از تو رسولی و نبیّی و محدَّثی را مگر آنکه چون دعوت کردند القاء کرد شیطان در دعوت ایشان شیطنت خود را، پس باطل میکند خدا آنچه را که شیطان القاء کرده پس محکم میکند آیات خود را از برای مؤمنین، و خداست دانا و حکیم که محکم میکند آیات خود را از برای مؤمنین و خذلان میکند منافقین را که از محکمات آیات اعراض کنند، و آیات متشابهه را بر حسب میل خود معنی کنند و آنها را بهانه خود قرار دهند در نفاق و فساد خود. و خداوند عالم جلّشأنه تعمد کرده در این امر که آیات محکمات را از برای مؤمنین قرار داده، و شیطان را مهلت داده تا القاء کند در آیات متشابهه شیطنت خود را، تا بگرداند آنچه را که شیطان القاء کرده آزمایش از برای کسانی که
«* رسائل جلد 3 صفحه 132 *»
در دلهای ایشان مرض و میل به باطل است و قساوت دارد دلهای ایشان از قبولکردن حق. و به درستی که این جماعت ظالمین در شقاقی بعیدند و دورند از اهل حق، و ایشان را جدا کرد خدا از اهل حق تا بدانند کسانی که خداوند ایشان را دانا کرده که اصل مراد خداوند آنها است که در محکمات آیات است، و میدانند که مراد از متشابهات، مخالفت با مراد از محکمات ندارد و کل آنها از نزد خدای واحد است و اختلافی در آنها نیست و کل آنها از نزد پرورنده تو است، پس ایمان میآورند به او پس خاضع و خاشع میشود دلهای ایشان از برای او، و به درستی که خدا هدایتکننده است کسانی را که ایمان آوردهاند به سوی راه راست، نه کسانی را که میل به باطل دارند پس آنها را گمراه خواهد کرد. پس چون میل به باطل کردند آنها را میل به باطل داد چنانکه فرموده فلما زاغوا ازاغ اللّه قلوبهم. و همیشه کسانی که کافر شدند و میل به باطل کردند در شکّند در امر حق تا آنکه بیاید ایشان را ساعت انتقام بغتةً بلامهلت، یا بیاید ایشان را عذاب روز عقیم. و ممکن است که مراد از ساعت انتقام، ساعت
«* رسائل جلد 3 صفحه 133 *»
ظهور امام عجلاللّهفرجه باشد، و مراد از روز عقیم روز قیامت باشد که عقیم است و امر تازهای در آن احداث نشود و چیز تازهای در آن تولد نکند، و وجدوا ما عملوا حاضرا.
باری، مرادم از ذکر این مقدمه و ایراد این آیات شریفه و ترجمه آنها این بود که طالبان حق قدری بابصیرت شوند و بدانند که آیات محکمات همیشه هست مثل آنکه آیات متشابهات همیشه هست، و همیشه مؤمنان متمسک میشوند به آیات محکمات و همیشه منافقان مستمسک میشوند به آیات متشابهات، و همیشه اهل حق دعوت میکنند به آیات محکمات و همیشه اهل باطل در دعوت اهل حق القاء شیطنت میکنند، و آیات متشابهات را در مقابل محکمات میخوانند. و نه این است که آیات در یکوقتی محکم و متشابه داشت، و نه این است که یکوقتی خداوند جلّشأنه منسوخ کرد القای شیطان را و محکم کرد آیات خود را، بلکه همیشه منسوخ میکند القای شیطان را و همیشه شیطان القاء میکند شیطنت خود را، و همیشه خداوند مهلت میدهد شیطان و اولیای او را تا جدا
«* رسائل جلد 3 صفحه 134 *»
شوند از حزب خدا و اولیای او. لیمیز اللّه الخبیث من الطیّب و یجعل الخبیث بعضه علی بعض فیرکمه جمیعاً فیجعله فی جهنم.
و سبب اینگونه مهلتها و آزمایشها و فرستادن آیات محکمات و آیات متشابهات را اگر بخواهید بدانید در مقدمه آینده قدری فکر کنید تا بر بصیرت شوید انشاءاللّه.
مقدمه چهارم: چون در احوال اغلب اهل روزگار تفکر کنید خواهید یافت که اهل هر دین و هر مذهب، در دین و مذهب خود به اقتضای عادت و طبیعت خود ساکنند، و اعتنائی به رسوم و عادات و عبادات خود دارند و اعتنائی به رسوم و عادات و عبادات اهل دین و مذهبی دیگر ندارند، و وحشت دارند از رسوم و عادات و عبادات اهل غير دین و مذهب خود و انس دارند به رسوم و قواعد و عادات و عبادات خود، به طوری که اغلب اهل روزگار نه در اُنسهای خود دلیلی دارند و نه در وحشتهای خود دلیلی دارند، به جز سکون و اطمینان در رسوم و قواعد خود و وحشت و اضطراب از رسوم و قواعد غیر خود. مانند آنکه اغلب طباع انس دارند به زندگان و دلیلی در انس خود
«* رسائل جلد 3 صفحه 135 *»
ندارند، و وحشت دارند از مردگان و دلیلی در وحشت خود ندارند. و حالت این جماعت را خداوند عالم جلّشأنه حکایت کرده و فرموده که میگویند انا وجدنا آباءنا علی امة و انا علی آثارهم مقتدون و انا وجدنا آباءنا علی امة و انا علی آثارهم مهتدون.
پس چون حالت مردم چنین است خداوند عالم جلّشأنه حتم فرموده در حکمت خود که جدا کند کسانی را که با دلیل و برهان الهی ایمان میآورند از کسانیکه بیدلیل و برهان تابع و مقلد آباء خودند. از این جهت امتحان میکند خلق را از برای جداکردن مؤمن از غیرمؤمن به اقامه دلیل و برهان در هر طبقهای از طبقات خلق و در هر دایرهای از دواير، چرا که چون در طبقه اول فرضاً با دلیل و برهان ایمان آوردند، اولادی که در طبقه دویم واقع میشوند و از اول طفولیت تا بعد به تربیت پدران بزرگ میشوند، البته انس دارند به گفتار و کردار و رفتار پدران خود و وحشت دارند از خلاف آنها. پس در طبقه دویم باید آزمود اولاد را که آیا دین ایشان محض پیروی پدران است یا آنکه به جهت دلیل و برهان الهی است؟ پس چون
«* رسائل جلد 3 صفحه 136 *»
خداوند عالم جلّشأنه آزمود اولاد را، پس بعضی از ایشان که واقعاً طالب راه نجات خودند هرچه دلیل الهی اقتضا کرد میکنند، و بعضی دیگر که به محض حمیت و عصبیت تابع آباء خودند اعتنائی به دلیل الهی نکنند و به تقلید خود باقی بمانند. و همچنین چون در طبقه دویم خداوند عالم جلّشأنه آزمود ایشان را و جدا کرد مؤمن را از غیرمؤمن، باز حالت اولاد مؤمنین در طبقه سوّم به طوری است که عرض شد. پس باز امتحانی دیگر میکند خداوند لیمیز اللّه الخبیث من الطیّب و یجعل الخبیث بعضه علی بعض فیرکمه جمیعاً فیجعله فی جهنم.
و بر همین نسقی که یافتید در هر طبقهای امتحانی باید باشد از برای جداکردن خبیث از طیّب. و از این است که خداوند عالم جلّشأنه فرموده أحسب الناس انیترکوا انیقولوا آمنّا و هم لایفتنون و لقدفتنّـا الذین من قبلهم فلیعلمنّ اللّه الذین صدقوا و لیعلمنّ الکاذبین و حاصل معنی آنکه آیا گمان کردند مردم اینکه واگذارده شوند به همینکه بگویند ما ایمان آوردیم و ایشان آزموده نشوند که راست میگویند و صادقند در
«* رسائل جلد 3 صفحه 137 *»
گفته خود یا دروغگویند؟ و حال آنکه آزمودیم کسانی که پیش از ایشان بودند و راستگو را از دروغگو جدا کردیم، پس البته باید جدا کند خدا و بداند کسانی را که در ایمان خود صادقند و البته باید جدا کند دروغگویان را. پس از این جهت امتحان الهی در هر طبقهای از طبقات خلق برپا بوده و خواهد بود از برای جداکردن خبیث از طیّب. و از این جهت خداوند عالم جلّشأنه مسلمانان را امتحان کرد بعد از رحلت پیغمبر؟ص؟ و جدا کرد صادقان را از کاذبان به وجود حضرت امیرالمؤمنین صلواتاللّهعلیه، پس سلمان و ابوذر و مقداد و عمار و امثال ایشان جدا شدند از سایر مردم و معلوم شد که ایشان صادق بودند در ایمان به خدا و رسول؟ص؟ و سایرین منافق بودند و در ادعای ایمان به خدا و رسول او؟ص؟ کاذب. و بر همین نسق در دايره کسانی که ایمان آوردند به خدا و رسول و وصی او؟عهما؟، باز چون اولاد ایشان به حسب عادت اغلب اهل روزگار جاری شدند، خداوند عالم جلّ
«* رسائل جلد 3 صفحه 138 *»
شأنه امتحان کرد ایشان را به امام حسن؟ع؟ پس هرکس مطیع و منقاد او شد معلوم شد که در ایمان به سابقین صادق بود، و هرکس تخلف کرد معلوم شد که در ادعای ایمان به سابقین کاذب است. و همچنین در میان جماعتی که به حضرت امامحسن؟ع؟ ایمان آوردند و اولادی از ایشان به عمل آمد و از روی تقلید جاری شدند، خداوند عالم جلّشأنه آزمود ایشان را به حضرت امام حسین؟ع؟، پس هرکس مطیع آن حضرت شد معلوم شد که در ایمان به سابقین صادق است و هرکس تخلف کرد مانند کسانی که خود را بستند به زید پسر امام حسن؟ع؟ کاذب است در ایمان به سابقین؟عهم؟. و همچنین چون در این دائره باز بنای تقلید شد، خداوند عالم جلّشأنه امتحان کرد ایشان را به حضرت سجاد؟ع؟ پس هرکس اطاعت کرد او را معلوم شد که در ایمان به سابقین صادق است، و هرکس تخلف کرد مانند کسانی که خود را بستند به محمد بن حنفیه معلوم شد که کاذب است در ادعای ایمان به سابقین؟عهم؟. و بر همین نسق در هر دايرهای
«* رسائل جلد 3 صفحه 139 *»
همینکه بنای تقلید شد و بر حسب عادات خود جاری شدند امتحانی از جانب خداوند عالم جلّشأنه در میان آمد تا صادقان را از کاذبان جدا کرد، مانند کسانی که مطیع حضرت امام محمدباقر؟ع؟ شدند و مانند کسانی که خود را بستند به زید بن علی. و مانند کسانی که مطیع حضرت امام جعفر صادق؟ع؟ شدند و کسانی که خود را بستند به یحیی بن زید، و مانند کسانی که مطیع حضرت امام موسی بن جعفر؟عهما؟ شدند و کسانی که خود را بستند به اسماعیل، و مانند کسانی که مطیع حضرت امام رضا؟ع؟ شدند و کسانی که خطّابیه شدند.
پس امتحانات الهیه در هر مرتبهای درمیان آمد تا آنکه امر امامت ختم شد به وجود مبارک امام دوازدهم حضرت قائم عجلاللّهفرجه و سهّل مخرجه، علیه و علی آبائه الکرام صلوات الملک العلّام. پس در این طبقات به نصوص و معجزات خداوند عالم جلّشأنه اتمام حجت خود را کرد به طوری که عذری از برای احدی از اهل طبقهای از طبقات باقی نماند که بتوانند بگویند که خداوندا حجت تو بر ما تمام نبود
«* رسائل جلد 3 صفحه 140 *»
و ناقص بود و دین تو واضح نبود، از این جهت هر طایفهای به راهی رفتیم و هر فرقهای بنا بر سلیقه و عقل خود شخصی را بزرگ خود قرار دادیم.
و بسی واضح است که حجت خداوندی تمام و دین او واضح بود و یک دین بود و دینهای متعدد از برای مردم در اسلام قرار نداده بود، و هرکس از آن دین واحد تجاوز کرد و دینی دیگر از برای خود اختیار کرد و شخصی دیگر غیر از اشخاص معینه از جانب خدا و رسول؟ص؟ را از برای خود مطاع قرار داد حجتی در قرارداد خود بر خداوند عالم جلّشأنه نداشت.
و اگر شخص عاقل باشد و مجنون نباشد و غرض و مرضی نداشته باشد و متردّد شود در میان تصدیق خدا که میگوید دین من یک دین است و آن دین واضحی ظاهری است، و در میان تصدیقکردن خلق که میگویند دین خدا دینهای متعدد است در اسلام، یا آنکه اگر واحد است واضح و ظاهر نیست و مخفی است، البته شخص عاقل تصدیق خواهد کرد خدای اصدق صادقین را و تکذیب خواهد کرد این خلق منکوس را، مگر همان جماعتی را که مطابق با قول خدای خود
«* رسائل جلد 3 صفحه 141 *»
به قول خدای خود متمسّکند و تمام مذاهب باطله را میدانند که باطل است و دین خدا را میدانند که دین واحدی است و راه آن واضح و ظاهر و آسان است.
باری، در نوع آنچه تا به حال عرض کردم کسی نمیتواند ایرادی بگیرد مگر مجانین، و اگر هم کسی در دل خود چنین بیابد که دین خدا واضح نیست الحمدللّه نمیتواند به زبان جاری کند و بگوید که واضح نیست. پس همه طوایف میگویند که دین او واضح و حجت او تامّ و کامل است، نهایت هر طایفهای از طوایف مختلفه میگویند آن دین تامّ کامل در نزد ما است نه در نزد دیگران. و باز شخص عاقل میداند که اگر دین واحد الهی دینی باشد که هر طایفهای از طوایف مختلفه گمان کنند که در نزد ایشان است نه در نزد غیر ایشان، باز دین خدا مخفی خواهد بود و حجت او بر خلق تمام نخواهد بود و دین او واضح نخواهد بود. و اگر خداوند عالم جلّشأنه به چنین دینی راضی بود که در واقع واضح نباشد ولکن هر طایفهای چنین گمان کنند که همانی که در نزد ایشان
«* رسائل جلد 3 صفحه 142 *»
است دین او است، باید ارسال رسل نکند و معجزات بر دست ایشان جاری نکند و ایشان را به زحمت معاشرت با این خلق منکوس مبتلا نکند. یا آنکه همه دینهای مختلفه را دین خود قرار دهد در اسلام، و جمیع مذاهب را از برای صاحبان آنها امضا کند. و به اتفاق جمیع اهل مذاهب حقه و باطله، و به اتفاق عقول جمیع اهل مذاهب حقه و باطله، جمیع ادیان و مذاهب برحق نیست. و هریک از اهل ادیان و مذاهب حقه و باطله میگویند که دین ما دین الهی است و باقی ادیان ادیان باطله است و باقی مذاهب مذاهب شیطان است، مگر جمعی از کسانی که صلح کل دارند و اختلافات مذاهب و ادیان را جنگ زرگری میانگارند و میگویند:
چون ز بیرنگی اسیر رنگ شد | موسیی با موسیی در جنگ شد | |
چون به بیرنگی رسی کان داشتی | موسی و فرعون دارند آشتی |
و چنین خرافتی به اتفاق جمیع اهل ادیانی که خود را به یک پیغمبری نسبت میدهند، و به اتفاق عقول
«* رسائل جلد 3 صفحه 143 *»
جمیع ایشان از جانب خداوند عالم جلّشأنه نیست و خرافتی است شیطانی که از اثر مالیخولیا برخاسته.
باری، پس شخص عاقل باید متذکر شود که مبنای هر دین و مذهبی که بر این شد که حق و دین حق مخفی است و باید آن را به خواب و فال پیدا کرد یا به اجتماع جمعی بر امری و شخصی باید پیدا کرد، آن دین و مذهب باطل است؛ چرا که خواب و فال و اجتماع بر امری در جمیع طوایف حقه و باطله یافت میشود. حتی آنکه بسیاری از اهل باطل در مکاشفات خود که آن را اعلی از جمیع دلیلها گمان کردهاند، اهل حق را برحسب اعوجاج آینه نفس خود به صورتهای بد و اهل باطل را به صورتهای خوب مشاهده کردهاند و میکنند. چنانکه یکی از عامه که خود را از اهل کشف میداند میگوید که در عالم مکاشفه دیدم پیغمبر را که در دست راست او اوّل و در دست چپ او ثانی نشسته بودند، و در پشت سر دیدم علی را عریان که دستی را بر قبل خود و دستی را بر دبر خود گذارده و سر
«* رسائل جلد 3 صفحه 144 *»
در گریبان فکر فرو برده پس سرپایی به او زدم و گفتم هنوز در انتظار خلافتی؟ و همچنین یکی دیگر از ایشان که شاگردانی چند داشت، شبی ایشان مطالعه میکردند بعضی از کتابها را که در آنها احادیثی چند بود که دلالت داشت بر حقیت مذهب شیعه به طوری که اضطرابی در ایشان به هم رسید در مذهب خودشان. چون صبح شد رفتند به حضور مرشدشان به رسم همهروزه، پس چون نظر مرشدشان به ایشان افتاد گفت چه شده شما را که من شما را به صورت خنزیر میبینم؟ ایشان دانستند که مرشدشان از قلب ایشان خبردار شده پس اضطراب ایشان رفع شد، و در دل خود توبه کردند که احتمال حقیت در مذهب شیعه ندهند. پس مرشدشان نظر کرد به ایشان و گفت الآن صورت شما برگشت و به صورت انسان شدید.
باری، مقصود آنکه متذکر شوند مؤمنان که حجت خداوندی جلّشأنه همیشه بر خلق تمام بوده و نقصی در آن نبوده و نخواهد بود و امر او واضح بوده و خواهد بود، و امتحانات و آزمایشات الهی
«* رسائل جلد 3 صفحه 145 *»
همیشه در میان بوده و خواهد بود، و در آن امتحانات جدا شدند کاذبان از صادقان و خواهند شد و لنتجـد لسنة اللّه تبدیلاً و در جمیع طبقات بهانهای از برای کسانی که در فتنه ساقط شدند موجود بود، چنانکه فرموده الا فی الفتنة سقطوا. مثل آنکه بهانهای داشتند کسانی که از امیرالمؤمنین علیهصلواتالمصلین اعراض کردند که خلفای ایشان از شیوخ اهل اسلام بودند و پدرزن و داماد پیغمبر بودند و دین او را رواج دادند و دشمنی با پیغمبر نداشتند، و چون مردم پدرکشتگی داشتند با حضرت امیر؟ع؟ اطاعت و انقیاد از برای او نداشتند در اول امر و به آن شیوخ مایلتر بودند. و همچنین زیدیّه بهانهای داشتند که زید از اولاد پیغمبر و حضرت امیر و امام حسن؟عهم؟ بود، و امتثال امر او لازم بود و تخلف از او جایز نبود. و کیسانیّه بهانه داشتند که محمد حنفیه فرزند دلبند رشید حضرت امیر؟ع؟ بود و تخلف از امر او جایز نبود. و زیدیّه منسوب به زید بن علی بهانه داشتند که هریک از فرزندان حضرت امیر و فاطمه؟عهما؟
«* رسائل جلد 3 صفحه 146 *»
که شمشیر بکشند اطاعت ایشان بر شیعیان لازم است، و باید شیعیان امداد کنند او را تا ریاست به خانواده حضرت امیر و فاطمه؟عهما؟ قرار گیرد.
باری، بهانه را خداوند عالم جلّشأنه قطع نکرده و نمیکند چنانکه در ترجمه آیه شریفه و ماارسلنا من قبلک من رسول گذشت. پس متذکر شوید که با آنکه حجت الهی بر خلق تمام است و امر او واضح است امتحانات الهی در میان است و بهانه منقطع نخواهد بود.
مقدمه پنجم: از جمله امور واضحه در میان شیعه اثنیعشری این است که اهل حق در میان شیعه تابعان ائمه طاهرین علیهمالسلامند، و دلیل و برهان ایشان در حقیّتشان نصوص و معجزات ائمه ایشان است، پس خود ایشان محتاج به معجزهای نیستند. و دلیل و برهان ایشان بر هر مسألهای از مسائل دینیه، قول ائمه ایشان است؟عهم؟ خواه بیواسطه از خود ائمه؟عهم؟ شنیده باشند مانند شیعیانی که در عصر حضور ائمه؟عهم؟ بودند و خواه به واسطه، مانند
«* رسائل جلد 3 صفحه 147 *»
شیعیانی که در اعصار بعد واقع شدهاند. پس بسی واضح است که در میان شیعه اثنیعشری حقی نیست مگر در قول ائمه؟عهم؟ حتی آنکه اگر آیهای از آیات قرآن را هم بخواهند متمسک شوند باید تفسیر آن آیه را از احادیث ائمه؟عهم؟ بگویند و آیه قرآن را تفسیر به رأی خود نکنند. و مذهب شیعه اثنیعشری بر این بوده و هست از عهد ائمه؟عهم؟ تا بعد، تا روز قیامت.
و به طوری که در بیان سابق گذشت معلوم شد که در آیات و اخبار محکماتی چند و متشابهاتی چند هست، و بسی واضح است که در میان شیعه اثنیعشری اگر کسی بخواهد بدعتی اختراع کند نمیتواند بگوید که من شیعه نیستم و اقوال ائمه را قبول ندارم، ولکن مستمسک میشود به آیه متشابهی یا به حدیث متشابهی، و آنچه در دل دارد از حیلههای شیطانی در پس پرده آن متشابه میگذارد و آن را القا میکند بر اولیای شیطان. چنانکه در مقدمات سابقه معلوم شد به نص آیات صریحه که همیشه امتحانات و آزمایشهای خداوندی جلّشأنه در میان است، و همیشه اهل باطل مستمسک به آیات
«* رسائل جلد 3 صفحه 148 *»
متشابهه میشوند. پس باید متذکر باشند صاحبان بصیرت که هیچ باطلی در عالم نیست مگر آنکه اهل آن باطل به یک آیه متشابهی یا حدیث متشابهی میتوانند مستمسک شوند، چنانکه در ترک نماز که حرمت آن از ضروریات دین و مذهب است توانستند و استدلال کردند به آیه شریفه و لذکر اللّه اکبر یعنی ذکر و یاد خدا بزرگتر است. پس گفتند اگرچه نماز بزرگ است، چرا که فرموده و انها لکبیرة ولکن ذکر خدا از نماز بزرگتر است؛ پس سالک به سوی خدا اگر نماز نکند و ذکر کند خدا را و به یاد او باشد کاری بهتر از نماز به عمل آورده. و در جواز عشقبازی با امارد گفتند که به اتفاق عقل و نقل خداوند عالم چیزی را به عبث و لغو خلق نمیکند، و از برای هر چیزی فایده و ثمری هست، و در اینکه صاحبان سلیقههای مستقیمه و مردمان زیرک دانا در دل خود مییابند محبت امارد را شکی نیست، پس معلوم است در عشق ایشان ترقیاتی است از برای نفس انسانی که در سایر اعمال نیست؛ چرا که انسان را یکجهتی میکند و از اشتغال و توجه از کثرات
«* رسائل جلد 3 صفحه 149 *»
باز میدارد و تمام توجه و شغل او را منحصر به یکی میکند، و از این یک متصل به یک حقیقی میشود که آن خداست. پس عشقبازی با امردان، موجب قرب و اتصال به خداست.
باری، اگر بخواهم تمام خرافات اهل باطل را عرض کنم و آیات و احادیثی که مستمسک شدهاند به آنها ذکر کنم، موجب ملال حال خود و سایر عقلای عالم است. و همینقدری را هم که عرض کردم خدا شاهد است که با ملالت خاطر بود، ولکن از برای آنکه متذکر شوند بعضی غافلان لابد شدم در ذکر اینقدر از قبایح استدلال اهل باطل، تا متذکر شوند اهل تذکر که همیشه در هر دایره از دوایر و در هر طبقه از طبقات، اهل باطلِ آن طبقه به متشابهات آیات و اخبار استدلال بر باطل خود میکنند، چرا که نمیتوانند به طور ظاهر از آن دایره خارج شوند. و اهل حق همیشه در دایره خود متمسک به محکمات آیات و اخبار میشوند در ردّ اهل باطل و
متاع کفر و دین بی مشتری نیست | گروهی این گروهی آن پسندند |
و امید است که اگر در مقدمات
«* رسائل جلد 3 صفحه 150 *»
گذشته قدری فکر کنید تصدیق کنید که امر به همین نسقی است که عرض شد.
پس بعد از ذکر این مقدمات، شروع میکنیم در ذکر عبارات سائل حفظهاللّه و جوابی مختصر از هریک از آنها؛ اگرچه مقدمات مذکوره جواب کلّی است از برای ایشان.
فرمودهاند: چون در کتاب مبارک ایضاح فرمایش فرموده بودند از اینگونه سؤالات از من نکنید حسبالامر نباید سؤال شود، لکن در صورت احتیاج و لابدی باید سؤال نمود. جاهل چارهای غیر از سؤال ندارد و الّا در ضلالت و گمراهی خواهد مرد.
عرض میشود که حق با شما است و جاهل البته باید سؤال کند و عالم البته باید جواب بگوید. اما آنچه که در ایضاح دیدهاید که عرض کردهام از اینگونه سؤالات از من نکنید، چون مطلب را به طوری عرض کرده بودم که بسیار واضح بود، عرض کردم که از شدت وضوح، خودتان مطلب را بدانید و از من سؤال نکنید. و روی خطاب به سوی طالبان بیغرض بود که بعد از دیدن آن رساله، دیگر محتاج به سؤال از
«* رسائل جلد 3 صفحه 151 *»
اینگونه مطلب نبود، اگرچه میدانستم که فایده از برای صاحبان غرض نخواهد داشت مگر خسران. و این مطلب اختصاصی به جواب و سؤال اشخاص معین ندارد چرا که شما میدانید که دلیل و برهان پیغمبر آخرالزمان؟ص؟ واضحترین دلیلها بود و از حال منکران خداوند جلّشأنه خبر داده که قالوا قلوبنا غلف یعنی گفتند دلهای ما در غلافها است و نمیفهمیم مطلب تو را.
باری، همینقدر بدانید که منعی از برای سؤال نیست و تمام تکلیف جاهل سؤال است، و شما به تکلیف خود عمل کردهاید و معذرتی که اظهار کردهاید رعایت ادب را منظور داشتهاید. پس عرض میکنم که اگر سؤال نمیکردید، مطلب به همانطورها بود که خود شما تا آخر عبارت مرقوم داشتهاید.
فرمودهاند: عرض میشود در باب ناطق کتابهای متعدد در این مسأله دیده میشود با دلیل و برهان، شاهد هم از کتاب مبارک «ارشادالعوام» خود آقا روحنافداه هم فرمودهاند که بعد عرض میشود، چارهای غیر سؤال نداشت. بناءً علی هذا امید عفو دارد که
«* رسائل جلد 3 صفحه 152 *»
اگر عبارت عرض، غلطی یا نقصی داشته باشد سرکار اغماض فرموده اصلاح در عبارت و الفاظ بفرمایید؛ اصل مطلب که در نظر هست. لکن سرکار را به حق خدا و جمیع انبیاء و اولیاء و مشایخ+ قسم میدهم که جواب مسائل را مرقوم بفرمایید، یا کتابی که از برای طالبین همه به کار بخورد، یا اینکه مکتوبی که ادای تکلیف خود چاکر شود که عقیده صحیح و از دوست دوستان آلمحمّد؟عهم؟ محسوب شود و ناجی.
عرض میشود که هر مطلبی که دلیل و برهان به همراه آن است باید قبول کرد و محلّ تحیر نباید باشد، چه از کتاب مبارک «ارشاد»، چه از کتاب خدا و سنت ائمه هدیٰ؟عهم؟؛ به شرط آنکه آن دلیل و برهان از محکمات باشد نه از متشابهات. و در بعضی از مقدمات گذشت که هر مطلب باطلی را میتوان دلیل و برهان متشابهی از برای آن آورد، چنانکه چند مسأله اهل باطل را به جهت عبرتگرفتن شما عرض کردم.
اما اینکه فرمودهاید: در رساله ایضاح عرض کردهام که بعد عرض میشود. پس
«* رسائل جلد 3 صفحه 153 *»
بدانید که چیزی در ایضاح فروگذاشت نشد و آنچه باید بعد عرض شود، عرض شد. سرکار گویا به طور دقت در آن نظر نکردهاید، و اگر به دقت نظر کرده بودید محتاج به این سؤالات نمیشدید. باری، اما اصراری که در قسمدادن فرمودهاید، پس بدانید که اصرار من در بیانکردن حق بیش از سرکار است در فهمیدن آن، و البته کوتاهی در آن نیست. و میدانم که اگر یکنفر را نجات دهم گویا جمیع مردم را نجات دادهام، و اگر تقصیر در حق یکنفر کنم که به آن جهت هلاک شود، گویا همه مردم را هلاک کردهام. و اول عهدی که خداوند عالم جلّشأنه از خلق گرفته این است که اول عهد گرفته از علماء که بیان کنند حق را از برای نادانان، و بعد از نادانان عهد گرفته که چون دانایان بیان کردند، شما بپذیرید. باری، پس خاطر عاطر شریف را اضطرابی نباشد در اینکه شاید بیانی ناتمام باشد.
فرمودهاند: عرض میشود در باب ناطق که باید منحصر به فرد باشد از کرمان کتابهای متعدد در اثبات این مطلب آمده به دلیل و برهان آیات و احادیث
«* رسائل جلد 3 صفحه 154 *»
که علماء متعدد بوده و هستند، لکن ناطق یکی است و باقی ساکت؛ اگر هم نطقی نمایند حاکی و راوی از ناطق هستند.
عرض میشود که دلیل و برهان از آیات و احادیث بر لزوم وجود علمای ابرار در جمیع اعصار بیشمار است، و محل اتفاق عقل و نقل است به طوری که در کتب علمای اخیار بخصوص در کتاب مستطاب «ارشاد» مضبوط است. اما لزوم انحصار به فرد در جمیع اعصار و باقی علمای ابرار حاکی و راوی از آن یکنفر، در هیچ دینی و مذهب حقی نبوده و نخواهد بود. اگرچه ممکن است که به مقتضای مصلحت در یک عصری منحصر به یکنفر بشود؛ و نه این است که چیزی که ممکن شد در یک عصری، واجب و لازم شود در جمیع اعصار. و چون تفصیلی از مجمل در رساله «ایضاح» و رساله «موضح» عرض کردهام، در این رساله به محض اشاره اختصار میکنم که متذکر شوید که جمیع علمای شیعه و عدولی که در هر عصری باید باشند باید متمسک باشند به اقوال و احادیث ائمه طاهرین سلاماللّهعلیهم و از نزد خود چیزی نگویند؛ حتی آنکه
«* رسائل جلد 3 صفحه 155 *»
اگر آیهای از قرآن بخوانند، باید تفسیر آن آیه را از احادیث ائمه؟عهم؟ بکنند نه به رأی خود؛ و اگر دلیل عقلی اقامه کنند، باید آن دلیل مطابق محکمات احادیث ایشان باشد؛ و اگر از اجماع و ضرورت دلیلی بیاورند، باید آن دلیل مطابق محکمات احادیث باشد؛ و اگر از آیات آفاق و انفس دلیلی بیاورند، باید مطابق محکمات احادیث باشد.
باری، پس متذکر شوید که اگر علمای عدول نافین باید نفی کنند از دین ائمه طاهرین سلاماللّهعلیهم تحریف غالین و انتحال مبطلین و تأویل جاهلین را، و تمسک ایشان جمیعاً به احادیث محکمه باید باشد، پس حجّیت در قول محکم امام؟ع؟ است، و حجتبودن علمای عدول به جهت آن است که متمسکند به قول محکم معصوم؟ع؟ نه از جهتی دیگر. پس اگر علمای عدول همه متمسکند به قول محکم معصوم؟ع؟، همه حجت میشوند از جانب معصوم؟ع؟ به جهت تمسکشان به قول او. پس معنی ندارد که یکی از ایشان مطاع باشد و باقی علمای عدول، مطیع آن یکنفر باشند و
«* رسائل جلد 3 صفحه 156 *»
ساکت باشند، یا اگر نطقی کنند از جانب آن یکنفر نطق کنند و حاکی و راوی از جانب او باشند، چنانکه در رساله «موضح» قول آقای مرحوم را نقل کردم.
و اگر فرض کنید که باقی عدول نمیتوانند نفی کنند از دین تحریف غالین و انتحال مبطلین و تأویل جاهلین را به کتاب و سنت، و یکنفر میتواند، پس از این جهت باید حاکی و راوی از آن یکنفر باشند، پس متذکر باشید که آن باقی در این صورتی که فرض کردید علماء نیستند اگرچه عدول ظاهری باشند. بلی، در این صورت مفروضه، ایشان مقلدین آن یکنفرند و حاکی و راوی از او. ولکن علمای عدولی که در احادیث روایت شده نیستند و به مرتبه حفظکردن دین از تحریف غالین و انتحال مبطلین و تأویل جاهلین نرسیدهاند. نهایت حالت ایشان حالت مسألهگویی است که از روی کتاب عالمی مسائل را از برای مقلدین میخواند، و خود گوینده و شنوندگان جمیعاً مقلدین آن شخص عالمند. و اصل این فرض درباره عدول نافین از دین که در اخبار ائمه طاهرین سلاماللّهعلیهم وارد شده جاری نیست،
«* رسائل جلد 3 صفحه 157 *»
چرا که آن عدول جمیعشان از کتاب خدا و احادیث ائمه هدیٰ؟عهم؟ میتوانند استدلال کنند و حفظ کنند دین را از آنچه شیطان القاء کرده.
پس معنی ندارد که بعضی مقلد بعضی باشند و حاکی و راوی از بعض باشند، اگرچه هریک تعظیم و تکریم هریک را باید بکنند. و اگرچه بعضی داناتر و عالمتر از بعض باشند. پس آن کسانی که اعلمند تعظیم غیراعلم را باید بکنند، و کسانی که غیر اعلمند تعظیم و تکریم اعلم را باید بکنند، و به مقتضای آیه کریمه و لاتنسوا الفضل بینکم باید اعتراف کنند به اعلمبودن او، چرا که فرض این است که حقیقةً همه عالمند و حقیقةً همه عادلند، و معنی ندارد که شخص عالم عادل انکار کند فضل کسی را که میداند که او افضل و اعلم از خود او است.
و در چنین صورت فرضی که عرض شد از برای بعضی زبانهای الحادی چند است:
پس به زبانی میگویند که در صورتی که شخص افضلِ اعلمی در میان باشد معلوم است که تمکین او لازم است بر جمیع مردم، خواه مقلدین عوام، خواه علمائی که در علم به درجه او نرسیدهاند؛ و همین است
«* رسائل جلد 3 صفحه 158 *»
معنی آنکه باید در هر زمانی امور دینیه منحصر باشد به یکنفر.
و به زبانی میگویند که جواز تقدیم مفضول بر فاضل و افضل از مذهب عامه است، پس در مذهب خاصه روا نیست تقدیم مفضول بر افضل؛ پس امور دینیه منحصر است به افضل، و جمیع مفضولین باید حاکی و راوی از افضل باشند و از خود چیزی نگویند، مانند مسألهگویی که از خود درایتی ندارد و تمام قول او باید روایت از افضل باشد.
و به زبانی میگویند که مفضولین باید به اذن افضل چیزی بگویند و بدون اذن او جایز نیست چیزی بگویند، و این است معنی آنکه امور دینیه باید در هر زمان منحصر به فرد باشد و باقی علماء راوی و حاکی از او باشند.
و به زبانی میگویند که عنوان این مسأله که آیا تقلید اعلم واجب است یا واجب نیست، در میان علماء مشهور است و عنوان تازهای و بدعتی نیست که تازه در میان آمده باشد. پس بنابر قولی که تقلید اعلم واجب است جمیع مفضولین باید از قول اعلم
«* رسائل جلد 3 صفحه 159 *»
تکلم کنند نه از قول خود، و این است معنی آنکه ناطق در هر عصری باید یکنفر باشد و باقی ساکت.
و به زبانی میگویند که عدول متعددین لامحاله در میان ایشان اختلافی هست، و رفع این اختلاف را خداوند عالم جلّشأنه باید کرده باشد، و کتاب و سنت الفاظ است و هریک از مختلفین میتوانند مستمسک به لفظی شوند؛ پس رافع اختلاف باید شخصی باشد ناطق تا حکم کند در میان جماعت مختلفین. و این است معنی آنکه میگوییم ناطق باید شخص معینی باشد و باقی مردم بايد جمیعاً تابع و راوی و حاکی از او باشند.
و به زبانی میگویند که در هر زمانی یک شخص باید مؤسس باشد و باقی مردم جمیعاً باید تابع تأسیس او باشند، و نمیشود که اشخاص متعدده مؤسس باشند، چرا که اشخاص متعدده سلیقههای مختلف و طبعهای مختلف دارند، و مقتضای طبعهای مختلف تأسیسات مختلف است، و تأسیسات مختلف را در میان امت واحده گذاردن تکلیف مالایطاق است یا عسر و حرج است در بعضی از موارد، و هیچیک
«* رسائل جلد 3 صفحه 160 *»
از جانب خداوند عالم جلّشأنه نیست. پس لازم است که در هر زمانی مؤسس واحدی در میان مردم باشد نه زیاده، و جمیع مردم باید تابع او باشند و سایر علماء باید راوی و حاکی از جانب او باشند.
و به زبانی میگویند که مردم چون اختلاف طبایع دارند و مقتضٰیِ اختلاف، نزاع و جدال است، و مقتضٰیِ نزاع و جدال هلاکت است؛ پس حاکمی از جانب خداوند عالم جلّشأنه لازم است در میان مردم که مردم را به سیاست خود به عدل بدارد که نزاع نکنند و هلاک نشوند. و اگر حکّام متعدد در میان مردم باشند احکام ایشان به جهت اختلاف سلیقهها و اختلاف طبعهای ایشان مختلف خواهد بود، و اختلاف احکام در میان جماعت واحده تکلیف مالایطاق و عسر و حرج شدید است و از جانب خداوند عالم نیست. پس واجب است که در هر زمانی شخص واحدی حاکم باشد بر جمیع خلق تا حکم او واحد باشد و خلق بتوانند عمل به مقتضای حکم واحد بکنند و در عسر و حرج واقع نشوند، چنانکه بر هر قومی پیغمبری مبعوث بود و در آخرالزمان پیغمبر آخرالزمان؟ص؟
«* رسائل جلد 3 صفحه 161 *»
شخص واحدی بود، و در هر زمانی بعد از او امام واحدی حاکم بر خلق بود، و در هیچ زمانی دو امام حاکم بر خلق نبودند با وجودی که در یک زمان ائمه متعدد بودند، مثل زمانی که آلعبـا؟عهم؟ در میان خلق بودند، و مثل زمانی که حضرت امیر و حسنین و سجاد؟عهم؟ در میان خلق بودند، و مثل زمانی که حضرت امامحسین و علیبنالحسین و محمّدبنعلی؟عهم؟ در میان خلق بودند. پس با اینکه اختلاف طبایع در ایشان مضمحل بود، همیشه یکی از ایشان ناطق و حاکم بود. پس با وجودی که اختلاف طبایع در میان شیعیان ایشان موجود است، به طریق اولی باید یکی از شیعیان حاکم بر جمیع مردم باشد و باقی تابع حکم او و باقی علماء راوی و حاکی از جانب او.
و به زبانی میگویند که در اینکه جایز است که بعضی از شیعیان را امام بگویند شک نیست، مثل امام جماعت و مثل امام جمعه. پس احادیثی که وارد شده که امام در هر عصری یکی باید باشد مراد این است که شیعه ناطق باید یکی باشد، و باقی مردم
«* رسائل جلد 3 صفحه 162 *»
تابع او باشند و سایر علماء حاکی و راوی از او باشند. حتی آنکه آن احادیثی که وارد شده که امام در هر عصری باید یکی باشد از آلمحمّد؟ص؟ باز مراد این است که یکی از شیعیان ناطق باشد و امام زمان و امام اهل زمان خود باشد، و باقی مردم تابع باید باشند و سایر علماء حاکی و راوی از او باشند؛ چرا که شیعیان از آلمحمّدند؟ص؟ چرا که فرمودهاند سلمان منّا اهلالبیت و فرمودهاند شیعتنا منّا و فرمودهاند انتم من آلمحمّد فقال الراوی من آلمحمّد؟ قال؟ع؟ من آلمحمّد؟ص؟. پس چنانکه یکی از آلمحمد باید امام خلق باشد نه زیاده، باید یکی از شیعیان امام زمان باشد نه زیاده. بلکه موافق حکمت این است که مراد از امام زمان همیشه یکی از شیعیان باشد نه ائمه طاهرین؟عهم؟، چرا که جمیع ائمه دوازدهگانه امامند از برای اهل جمیع روزگار، و در هر عصری ایشان دوازده هستند نه آنکه در هر عصری یکی از ایشان امام آن عصر است و یازدهنفر دیگر ایشان هریک امام یازده عصر باشند؛
«* رسائل جلد 3 صفحه 163 *»
پس چون جمیع دوازده، ائمه همه عصرها هستند، در هر عصری آن امام واحدی که باید امام اهل آن عصر باشد، یکی از شیعیان است که باید مؤسس باشد و باقی مردم تابع باید باشند؛ چرا که معرفت جمیع ائمه اثنیعشر بر اهل جمیع اعصار واجب است، پس در هر عصری که باید امام آن عصر را شناخت و واجب است معرفت او که هرکس او را نشناسد و بمیرد مردن او مثل مردن اهل جاهلیت است چنانکه فرمودند من مات و لمیعرف امام زمانه مات میتة جاهلیة، مراد معرفت یکی از شیعیان است که نطق و تأسیس منحصر به او است، و او است امام زمانی که یکی است، و واجب است که یکی باشد نه متعدد و نه دوازده، و باقی مردم باید تابع او باشند و سایر علماء حاکی و راوی از او، یا باید ساکت باشند.
و به زبانی میگویند که خداوند عالم جلّشأنه فرموده که یوم نبعث فی کلّ امة شهیداً علیهم من انفسهم و جئنا بک شهیداً علی هؤلاء پس در هر امتی یک شهید مبعوث است از جنس
«* رسائل جلد 3 صفحه 164 *»
مردم نه زیاده، و ائمه از جنس مردم نیستند و شیعیان از جنس مردمند، و پیغمبر؟ص؟ شهید است بر جمیع این شهداء. و در اینکه شیعیان بزرگ شهیدند بر خلق شک نیست؛ و شهید کسی است که غائب نباشد، پس کسی که غائب نیست و در هر عصری باید باشد، یکی از شیعیان بزرگ است نه زیاده چرا که لفظ شهید مفرد است، و باقی شیعیان باید ساکت باشند یا حاکی و راوی از او.
و به زبانی دیگر میگویند که همهچیز در ظاهر قرآن نیست بلکه بعضی چیزها در باطن قرآن است و من اصغی الی ناطق فقدعبـده در حدیث است، و کسی که گوش داد به سخن سخنگویی پس به تحقیق که او را عبادت کرده و گوشدهنده عابد است و سخنگو معبود او است، و معبود به معنی الٰه است و الٰه یکی است به دلیل آنکه خداوند عالم جلّشأنه فرموده لو کان فیهما آلهة الّا اللّه لفسدتا.
باری، از این قبیل سخنان در میان مردم آخرالزمان که فتنه ایشان روزبهروز در زیادتی است استماع میشود که از باب «الغریق یتشبّث بکلّ حشیش»
«* رسائل جلد 3 صفحه 165 *»
کلماتی چند را از کتاب و سنت و کلام مشایخ+ دستاویز کردهاند و روپوش خود قرار میدهند تا بتوانند خود را به اهل حق ببندند، چرا که نمیتوانند بگویند که مطلبی را ادعا میکنیم که دلیل و برهان از کتاب و سنت و کلام مشایخ+ ندارد. پس از باب ناچاری به متشابهاتی چند مستمسک میشوند چنانکه عادت اهل باطل در هر طبقه همین است، چنانکه خداوند عالم جلّشأنه خبر داده و فرموده و اما الذین فی قلوبهم زیغ فیتّبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنة و ابتغاء تأویله.
باری، جواب از جمیع این مزخرفات و خرافات در رساله «ایضاح» گفته شده، و در رساله «موضح» کلام آقای مرحوم را ترجمه کردهام که ایشان تصریح فرمودهاند که دلیل بر انحصار امور دینیه به شخص واحد در کتاب خدا و احادیث ائمه هدیٰ؟عهم؟ نیست. پس مدعی این امر باید به معجزه اثبات کند انحصار امر را به شخص واحد و معجزهای هم که در میان نیست. و اگر وقت مقتضی شده که معجزهای اظهار شود و مردم به سبب معجزه
«* رسائل جلد 3 صفحه 166 *»
بفهمند انحصار امر را به شخص واحد، چرا امام زمان به نفس نفیس خود عجلاللّهفرجه ظاهر نشدهاند؟ و در کتاب مستطاب «ارشاد» در سرّ پنهانبودن نقباء و نجباء قبل از ظهور امام؟ع؟ در چند فصلِ متصل به تفصیل دلیلها ذکر فرمودهاند، و انتشار آن کتاب مستطاب کفایت کرده از نقلکردن من.
باری، نمیدانم که بعد از تصریح آن بزرگوار چنانکه در رساله «موضح» نوشتهام که فرمودهاند دلیلی از کتاب و سنت بر این مطلب نیست، و این نسبت را حضرات بابیه خذلهماللّه به مشایخ+ دادند از برای مقصود خودشان، و در کتاب مشایخ+ چنین چیزی نیست؛ عذری از برای مصدّقین ایشان باقی نیست. ولکن دلیلی که چنه مردم را بخشکاند که نتوانند در باطل خود به متشابهی تکلم کنند هنوز خداوند عالم جلّشأنه هم اقامه نفرموده، و ایشان را مهلت داده مانند مهلت رئیس ایشان الی یوم الوقت المعلوم.
باری، و اگر جواب از هریک این خرافات
«* رسائل جلد 3 صفحه 167 *»
مزخرفات را بخصوص بخواهید، پس عرض میکنم که:
جواب از صورت اول که بر فرضی که شخص اعلم و افضلی در میان علماء مسلّم شد، به طوری که سایر علمای عدول علم و فضل او را بیش از خود دانستند، بنابر فتوای جمیع علمای شیعه از اعلم و غیراعلم، غیراعلم به فتوای خود باید عمل کند و حرام است بر او تقلید اعلم. بنابر آنکه اصل تقلید جایز باشد، اما بنابر آنکه اصل تقلید جایز نباشد که بسی معلوم است غیراعلم و اعلم هردو به کتاب و سنت عمل کردهاند و هیچیک مقلد نیستند.
باری، پس بنابر اتفاق جمیع علماء تقلید غیراعلم اعلم را جایز نیست، و بر غیراعلم واجب است که به فتوای خود عمل کند نه به فتوای غیر خود از اعلم و غیراعلم. پس در این صورت معنی ندارد که غیراعلم تابع اعلم باشد و حاکی و راوی از او باشد، مگر آنکه از او سؤال کنند که فتوای غیر تو در این مسأله چیست؟ آنگاه اگر میداند فتوای غیر خود را نقل میکند. و آنچه را که عرض کردم، به اصطلاح، سر شما را نبستم؛ چرا که چیزی که در کتاب نوشته شد معلوم است که
«* رسائل جلد 3 صفحه 168 *»
به دست غیر سائل هم خواهد افتاد، و شخص عاقل جوابی نمینویسد که سائل ساکت شود ولکن در نزد سایرین رسوا گردد.
اما جواب از صورت دویم این است که اصل عنوان این مسأله که آیا تقدیم مفضول بر فاضل جایز است یا جایز نیست، در اثبات خلیفه رسول خداست؟ص؟ که بعضی از عامه جایز دانستهاند، و بعضی از ایشان و جمیع شیعه جایز ندانستهاند. و کسانی که جایز دانستهاند گفتهاند که فاضل و افضل باید متابعت کند مفضول را در حال مصلحت. و کسانی که جایز ندانستهاند، در هر حالی متابعت فاضل را لازم دانستهاند. و این مطلب دخلی به اینکه در میان تابعین فاضل و مفضولی یافت شود، ندارد. پس فاضل باید به قول معصوم عمل کند چنانکه مفضول باید به قول معصوم عمل کند نه به قول فاضل، بلکه خود فاضل حرام میداند که مفضول به قول او عمل کند بنابر قول به اجتهاد و تقلید؛ مگر آنکه مفضول عامی باشد. پس این صورت که از اصل محل نزاع خارج است.
و اما جواب از صورت سیوم که مفضولین باید
«* رسائل جلد 3 صفحه 169 *»
به اذن فاضل تکلم کنند یا عمل به فتوای خود کنند، پس اگر مراد از اذن این است که چون مفضول مسائلی را که از کتاب و سنت و سایر ادله فهمیده عرضه کند بر فاضل، فاضل تصدیق او خواهد کرد و او را اجازه خواهد داد؛ شک نیست که امر چنین است. و اگر مراد این است که تا فاضل اذن ندهد مفضول نتواند به فتوای خود عمل کند، و نتواند جواب از مسأله سائلی بگوید مگر آنکه اذن از فاضل بگیرد، یا آنکه قول فاضل را از برای غیر حکایت و روایت کند نه فتوای خود را و نه فتوای سایر مفضولین را، پس چنین مطلبی باطل و خارج از ضرورت ایمان بلکه خارج از ضرورت اسلام است. چرا که حقی که در میان خلق باید باشد منحصر است به امری که از جانب خداوند عالم جلّشأنه به ایشان رسیده باشد و آن امر منحصر است در آنچه پیغمبر؟ص؟ تبلیغ کرده باشد، و آنچه را که او تبلیغ فرموده منحصر است به چیزی که ائمه؟عهم؟ بیان کرده باشند به قول و فعل و تقریر خود، و آنچه را که ایشان بیان کردهاند در احادیث ایشان است.
«* رسائل جلد 3 صفحه 170 *»
پس حق ثابت از جانب خداوند عالم جلّشأنه در احادیث ایشان است و بس. پس هرکس از احادیث ایشان دلیل محکمی بر مطلبی آورد، آن حقی است از جانب خداوند عالم جلّشأنه، خواه آن شخص فاضل باشد یا مفضول و اعلم باشد یا غیراعلم. و هیچ فاضلی در دایره شیعه نگفته و نخواهد گفت به مفضول که دلیلی را که تو بر مطلبی آوردهای از احادیث محکمه آلمحمّد؟عهم؟ باید به اذن من باشد، و اگر من اذن ندهم دلیل تو باطل است و دالّ بر مطلب تو نیست، اگرچه از احادیث محکمه آلمحمّد؟عهم؟ باشد، چرا که شرط حقبودن دلیل تو و شرط دلالتکردن آن بر مطلب تو اذن من است. مانند آنکه شرط تأثیر منتر این است که صاحب منتر اذن دهد که منتر را بخوانند، پس اگر کسی منتر را خواند و صحیح هم خواند، اگر اذن از صاحب منتر نداشته باشد آن منتر تأثیر نکند.
باری، و اگر کسی شنیده باشد که بعضی از علماء گفتهاند که واجب است بر مقلدین که تقلید کنند از یک مجتهدی، که اگر عمل کنند بدون تقلید عمل
«* رسائل جلد 3 صفحه 171 *»
ایشان فاسد است اگرچه عمل مطابق احادیث محکمه اتفاق افتاده باشد، میگویم که اصل این مطلب خواه صحیح باشد یا نباشد در میان مقلدین و مجتهدی جاری است و مدخلیّتی به علمائی که مقلد نیستند ندارد، و عالم غیراعلم مقلد اعلم نیست، و عالم مفضول مقلد فاضل نیست؛ چرا که به فتوای جمیع علماء و اجماع و اتفاق ایشان تقلید بر او حرام است و باید خود به فتوای خود عمل کند از روی محکمات کتاب و سنت، اگرچه فاضل و غیرفاضلی خبر نداشته باشند که او از ادله محکمه کتاب و سنت بر مطلبی دلیلی آورده و به مقتضای دلیل خود عمل کرده، و هیچ اذنی از سایر علماء نگرفته.
و اگر کسی شنیده باشد که بعضی از علماء گفتهاند که تقلید اعلم واجب است، باز عرض میکنم که اصل این مطلب خواه صحیح باشد یا نباشد در میان مقلدین و مجتهد جاری است، نه در میان علمائی که هیچیک تقلید از دیگری نمیکنند. و از آنچه گذشت به طور اشاره حکم مابین مقلدین و مجتهد هم معلوم شد از برای بابصیرتان. و انشاءاللّه بعد از این هم از قول بعضی از
«* رسائل جلد 3 صفحه 172 *»
مشایخ+ ذکر خواهم کرد به طور صریح.
اما در باب اعلم و غیراعلم و فاضل و مفضول، در میان علمای غیرمقلدین مطلب به طوری بود که عرض کردم. و با اینکه میدانم کتاب به دست اهل خبره خواهد افتاد چیزی نمینویسم که زبان سائل را به اصطلاح بسته باشم. و به مقتضای قل الحق من ربک فمن شاء فلیؤمن و من شاء فلیکفر حق مسأله را بیان کردم. و معلوم شد که مفضول و غیراعلم که مقلد نیست از فاضل و اعلم، نباید راوی و حاکی از افضل و اعلم باشد، یا آنکه به اذن او عمل به فتوای خود کند. بلکه فاضل و مفضول و عالم و اعلم، همه باید به ادله محکمه کتاب و سنت و سایر ادله محکمه عمل کنند.
و اما جواب از صورت چهارم که آیا تقلید اعلم واجب است یا نیست؟ پس عرض میکنم که حق این مطلب را انشاءاللّه بعد از این از کتاب مستطاب «ارشاد» عرضه خواهم داشت. و چیزی را که باید در این موضع عرض کنم این است که علمائی که تقلید از یکدیگر نمیکنند و همه به مرتبهای رسیدهاند که اهل
«* رسائل جلد 3 صفحه 173 *»
استنباط احکام الهی از ادله آن شدهاند خواه اعلم و خواه غیراعلم، هیچیک معنی ندارد که تقلید از دیگری کنند. چرا که فرض این است که همه، ادلّه احکام الهی را میدانند و همه از اهل استنباطند. پس اگر بعضی چنین استنباط کردند که تقلید اعلم واجب است، و بعضی چنین استنباط کردند که تقلید غیراعلم هم جایز است، آیا نه این است هریک از فریقین در فهم خود مستقلند و تقلید از یکدیگر نباید بکنند به اتفاق و اجماع فریقین؟ پس چنانکه آنهایی که تقلید اعلم را واجب میدانند تقلید نمیکنند کسانی را که تقلید غیراعلم را جایز میدانند، کسانی که تقلید غیراعلم را هم جایز میدانند تقلید نمیکنند از کسانی که جایز نمیدانند؛ پس هریک از فریقین به فتوای خود عمل میکنند و از روی فتوای خود فتوی میدهند نه از روی فتوای غیر، و هریک فتوای غیر را ردّ میکنند و ردّ مینویسند؛ پس در چنین صورتی هیچ معنی ندارد که یکی از اهل استنباط از استنباط خود ساکت شود، و استنباطی را که ردّ میکند و ردّ بر آن مینویسد از برای مردم بیان کند، و حاکی و راوی
«* رسائل جلد 3 صفحه 174 *»
از مخالف خود باشد؛ و حال آنکه میشود که شخص اعلم تقلید غیراعلم را جایز داند. چنانکه بعد از این عبارت کتاب مستطاب «ارشاد» را از برای شما نقل خواهم کرد انشاءاللّه.
و میشود که فتوای غیراعلم هم همین باشد، و میشود که بر خلاف یکدیگر باشند، و میشود که بعضی از علمای اعلم و غیراعلم فتوی دهند که تقلید اعلم واجب است، و میشود که بعضی از علمای اعلم و غیراعلم فتوی دهند که تقلید غیراعلم جایز است. باری، علمای مستنبطین معنی ندارد که بعضی ساکت باشند یا حاکی و راوی از مخالف خود باشند، ولکنّ الغریق یتشبّث بکلّ حشیش.
اما جواب از صورت پنجم که در میان عدول اختلافی هست و رفع این اختلاف را خداوند عالم جلّشأنه باید کرده باشد، پس عرض میکنم که چنین فرض میکنند که اختلافی را که خدا و رسول و ائمه هدیٰ؟عهم؟ خواستهاند که در میان عدول نافین باشد، باید خداوند عالم جلّشأنه رفع کند؛ چنانکه فرمودند: نحن اوقعنا الخلاف بینکم. و احادیث بسیار بر این معنی وارد شده است. مثل آنکه یکی از
«* رسائل جلد 3 صفحه 175 *»
علمای عدول نافین کشمش را که به آتش گرم شود نجس و حرام داند، و یکی از ایشان حرام داند و نجس نداند، و یکی از ایشان حلال و پاک داند. پس چنین اختلافی در احکام ثانویه از جانب خدا و رسول و ائمه هدیٰ؟عهم؟ همیشه بوده و خواهد بود، و مراد الهی است. و معقول نیست که خداوند عالم جلّشأنه چیزی را که خواسته و به آن راضی است رفع کند. حتی آنکه در زمان حضور معصومین؟عهم؟ چنین اختلافات را از روی عمد میانداختند، چنانکه حضرت صادق؟ع؟ در یک مجلس از یکمسأله سهنفر سؤال کردند و سهجواب مختلف فرمایش کردند.
باری، پس اختلافی که مراد خدا و مرضیّ او است جلّشأنه، که نباید رفع شود؛ و اما اختلافی که مراد و مرضیّ خدا و رسول و ائمه هدیٰ؟عهم؟ نیست و باید رفع شود، که در زمان غیبت امامزمان عجلاللّهفرجه بلکه در بعضی از احیان زمان حضور، همین علمای عدول نافین را خداوند عالم جلّشأنه قرار داده از برای رفعکردن آن
«* رسائل جلد 3 صفحه 176 *»
خلافها؛ چنانکه فرمودند ان لنا فی کلّ خلف عدولاً ینفون عن دیننا تحریف الغالین و انتحال المبطلین و تأویل الجاهلین. پس بنابراین خود این عدول اختلافی که باید رفع شود از میان ایشان با یکدیگر ندارند، و هریک از ایشان مصدّق هریک هستند، و اختلافی در اصل دین و مذهب تشیع ندارند، و هریک دوستی هریک را جزء دین و مذهب خود میدانند.
و اگر فرض کنید که شخصی نتواند رفع کند از دین ائمه طاهرین؟عهم؟ تحریف غالین و انتحال مبطلین و تأویل جاهلین را، که چنین شخصی داخل عدول نافین نیست؛ و عدول نافین هریک از ایشان میتواند نفی کند از دین جمیع شبهات ملحدین را. و عدد ایشان در هر عصری در احادیث هست به طوری که در رساله «ایضاح» از عبارت کتاب مستطاب «ارشاد» ایراد کردهام. و ایشان همه عالم و همه عادلند، به علمی و عدلی که خداوند عالم جلّشأنه میبیند ایشان را بر آن حال، و رسولخدا و ائمه هدیٰ؟عهم؟ شاهدند و مشاهده میکنند ایشان را بر آن حال؛ و خبر
«* رسائل جلد 3 صفحه 177 *»
دادهاند که در هر زمانی ایشان هستند. و ایشان اجلّ و اعظمند از اینکه تقلید کنند از یکدیگر، یا حاکی و راوی باشند از یکدیگر؛ چرا که اگر بعضی نتوانند استنباط احکام الهیه و امور دینیه را از ادله مقرّره آنها بکنند، از این دایره خارجند. و اگر میتوانند استنباط کنند همه داخلند، و حکایت و روایت از یکدیگر در حق ایشان معنی ندارد، مگر آنکه هریک روایت و حکایت کنند احادیث ائمهطاهرین؟عهم؟ را از طبقه سابق بر خود، یا از کتاب سابقین، یا از کتاب معاصرین، یا از لفظ معاصرین، که خود ایشان هم روایت و حکایت کنند از عدولی دیگر. و این مطلب اختصاصی به بعضی از عدول دون بعض ندارد، بلکه همه در این امر شریکند. حتی آنکه آن ناطقی هم که فرض کنید امر دین منحصر است به او، او هم باید از راویان عدول اخذ کند احادیث را، چرا که احادیث به او به طور وحی نرسیده.
باری، چیزی که در این میان میتوان گفت این است که چون همه این عدول للّه و فیاللّه عمل میکنند نه از روی هوای نفس، و همه زاهدند در دنیا و راغبند
«* رسائل جلد 3 صفحه 178 *»
به سوی آخرت، پس هریک در محل حاجت و به قدر حاجت و به قدری که خداوند عالم جلّشأنه ایشان را امر فرموده خواهند کرد، و مانند اهل این روزگار طالب جیفه این دنیا و ریاست و هوای نفس نیستند، پس در هر زمانی و مکانی به قدر اقتضای آن زمان و مکان حرکت میکنند. پس اگر یکی از ایشان در یک زمانی کفایت اهل آن زمان را کرد باقی خود را معاف میدارند، و اگر یکی از ایشان کفایت اهل یک مکانی را کرد باقی خود را در امر آن مکان معاف میدارند، و ممنون آن کسی هستند که خود را به بلای معاشرت این خلق منکوس مبتلا کرده. پس ممکن است که به حسب اقتضا و حاجت اهل یک زمانی یکی از ایشان معروف باشد و باقی معروف نباشند. و ممکن است که به حسب اقتضا و حاجت اهل یک مکانی یکی از ایشان در آن مکان معروف باشد و باقی غیرمعروف. و اگر احیاناً یکنفر در زمانی یا مکانی کفایت نکرد دو نفر معروف خواهند شد، و اگر آندو هم کفایت نکردند بیشتر؛ چنانکه میفرماید و اضرب لهم مثلاً اصحاب القریة اذ جاءها المرسلون اذ ارسلنا
«* رسائل جلد 3 صفحه 179 *»
الیهم اثنین فکذّبوهما فعزّزنا بثالث فقالوا انّا الیکم مرسلون. و از این حاجت و اقتضا در هر زمان و مکان، خداست دانا، و شهودی که شاهدند بر خلق آسمان و زمین، و باقی خلق نمیدانند. پس اگر یکنفر در یکزمان و مکان کفایت کرد و خدا میداند که کفایت کرده، همان یکنفر را معروف میسازد. و اگر دانست که یکنفر کفایت نمیکند، بیشتر از یکنفر را معروف میکند. و خلق نمیتوانند حکم کنند بر خداوند عالم جلّشأنه که چون در یکزمانی یکنفر را معروف کردی، باید در همه زمانها همیشه یکنفر را معروف کنی. و چون در یکزمانی جمعی را معروف کردی باید در جمیع زمانها جمعی را معروف کنی.
و اگر کسی شعوری داشته باشد از سبک آیه شریفه میفهمد که خداوند عالم جلّشأنه نخواسته خبری از حال این رسل داده باشد و بس، بلکه خواسته بگوید که ما در هر زمان و مکانی حجتهای خود را به قدر احتیاج اهل آن زمان و مکان ظاهر میکنیم. پس اگر یکی از ایشان کفایت نکرد، دیگری را به امداد او میفرستیم. و اگر آن دو نفر هم کفایت نکردند، سیومی را به امداد آنها
«* رسائل جلد 3 صفحه 180 *»
میفرستیم و همچنین. پس از این جهت فرمود و اضرب لهم مثلاً اصحاب القریة اذ جاءها المرسلون اذ ارسلنا الیهم اثنین فکذّبوهما فعزّزنا بثالث فقالوا انّا الیکم مرسلون. و اگر به محض اِخبار از حال سابقین میخواست خبری بدهد، میفرمود «و اذکر اذ ارسلنا الیهم اثنین» چنانکه در جاهایی که خواسته از احوال سابقین خبری داده باشد و بس فرموده و اذکر عبدنا ایّوب اذ نادیٰ ربه. و اذکر عبادنا ابرٰهیم و اسحٰق و یعقوب اولیالایدی و الابصار. و اذکر اسمٰعیل و الیسع و ذاالکفل و کلّ من الاخیار و سبک اینجور آیات در اِخبارِ صرف است، و اما و اضرب لهم مثلاً اصحاب القریة در تعلیم و حکمت آموختن به امت است نه محض اِخبار و بس. مثل آنکه میفرماید و اضرب لهم مثلاً رجلین جعلنا لاحدهما جنتین من اعناب تا آخر آیات. و ضرب امثال را از برای تعلیم امور کلیه میآورد چنانکه فرموده و تلک الامثال نضربها للناس و مایعقلها الّا العالمون یعنی این مثلها را میزنیم از برای مردم و تعقل نمیکند آنها را مگر علماء.
«* رسائل جلد 3 صفحه 181 *»
باری، پس و اضرب لهم مثلاً اصحاب القریة اذ جاءها المرسلون اذ ارسلنا الیهم اثنین فکذّبوهما فعزّزنا بثالث فقالوا انا الیکم مرسلون یعنی از برای قوم خود بزن مثل را، و آن مثل اصحاب قریه انطاکیه است در وقتی که آمد نزد ایشان رسولان خدا در وقتی که فرستاده بودیم به سوی ایشان دو نفر را، پس تکذیب کردند آن دو را، پس قوت دادیم آن دو را به فرستادن رسول سیومی، پس گفتند به درستی که ما رسولان خداییم به سوی شما. پس در صورتی که یک رسول خدا در زمانی و مکانی نتوانست به انجام رساند رسالت خود را، رسولی دیگر را به امداد او میفرستد خداوند عالم جلّشأنه تا آنکه به تصریح این آیه سهنفر را در یک زمان و یک مکان فرستاد تا آنکه مراد ایشان به عمل آمد.
آیا چه گمان دارید در امر شیعیان که همیشه باید یکنفر ناطق باشد در هر عصری و باقی ساکت؟ آیا نه این است که پیغمبران خدا هرقدر درجه ایشان در مقام خودشان پست باشد، نسبت به شیعیان بالاترند؟ و پیغمبران در مقام مؤثرند، و شیعیان در مقام اثر
«* رسائل جلد 3 صفحه 182 *»
ایشان واقعند؟ پس در صورتی که کسانی که در مقام مؤثر واقعند در یک زمان و در یک مکان چند نفر ایشان باید به امداد یکدیگر رسالت خود را به انجام رسانند، پس کسانی که هفتادمرتبه، مرتبه ایشان پستتر است از پیغمبران، ممکن است که هفتادنفر از ایشان در یک زمان و در یک مکان به امداد یکدیگر احکام الهی را به انجام رسانند، و بعضی مقلد بعض نباشند. مثل آنکه پیغمبران بعضی مقلد بعض نبودند که راوی و حاکی از بعض باشند، و به همه ایشان ملک نازل میشد، و به امر ملک میکردند آنچه میکردند. پس علمای غیرمقلدین هم به امر امام؟ع؟ میکنند آنچه میکنند و بعض مقلد بعض نیستند که راوی و حاکی از مثل خود باشند، و اگر راوی و حاکی از غیر شدند پس مقلدند نه عالم، و اگر مقلد شدند خودشان در تکالیف خود جاهلند و خودشان از تحریف غالین و انتحال مبطلین و تأویل جاهلین ایمن نیستند، و خودشان در شباک ابلیس گرفتارند و کسی باید ایشان را از شباک ابلیس نجات دهد، پس داخل در دایره عدول نافین نخواهند بود. و فرض
«* رسائل جلد 3 صفحه 183 *»
این است که عدول نافین باید خودشان از دام شیطان رسته باشند تا بتوانند مردم را از دام او نجات دهند.
و اگر خیال کنی که بنابراین فرض، هریک از عدول میتوانند که تمام مردم را از دام ابلیس نجات دهند، پس یکنفر ایشان کفایت میکند در نجات جمیع مردم پس نطق باقی عدول لغو خواهد شد، پس از این جهت که خداوند عالم جلّشأنه لغوکار نیست همیشه یکی از ایشان ناطق است و کفایت میکند و نطق باقی لغو است، پس البته باقی ساکت خواهند بود یا راوی و حاکی از آن یک نفر. و اگر چنین خیالی در نظرت جلوه کرد مغرور مشو، و با تذکر فکر کن که آیا کدامیک از شیعیان زبان ایشان فصیحتر است از زبان پیغمبران؟ و آیا کدامیک از ایشان علمش و حکمتش بیشتر است از پیغمبران؟ و آیا کدامیک تدبیر او بیشتر است از تدبیر پیغمبران؟ و آیا قوت نفس کدام بیشتر است از قوت نفس پیغمبران؟ و آیا تصرف کدام بیشتر است از تصرف پیغمبران؟ و آیا معجزه کدام بیشتر است از معجزه پیغمبران؟ و
«* رسائل جلد 3 صفحه 184 *»
همچنین در سایر صفات حسنه. پس چه شد که در یکزمان و یکمکان سهنفر از ایشان باید به امداد یکدیگر به انجام رسانند احکام الهی را، و لغو نبود وجود سهنفر، و یکنفر و دو نفر نتوانستند به انجام رسانند امر الهی را، و چون سیومی امداد کرد، به انجام رسید؟ پس بر همین نسق ممکن است که یک نفر عدل با علم و فضلی که دارد نتواند به انجام رساند امر احکام الهی را.
و سرّ این امر این است که اگرچه هریک از پیغمبران سهگانه شرایط پیغمبری در او جمع بود و نقصانی در او نبود، ولکن طبیعت خلق روزگار در اعصار، مختلف است، و خداست جلّشأنه مطلع بر آن طبایع. پس بسا آنکه اهل زمانی یا اهل مکانی چون یک نفر سخنی گفت اعتنائی به سخن او نکنند، پس چون اعتنا نکردند گوش به سخن سخنگو ندهند، پس نفهمند که چه میگوید؛ پس چون دو نفر و سهنفر و بیشتر گفتند یک مطلب را اعتنا کنند، پس چون اعتنا کردند گوش دهند، پس چون گوش دادند خواهند فهمید که مطلب چیست، و خواهند فهمید که سخن هریک تامّ و کامل بود و حق و صدق بود
«* رسائل جلد 3 صفحه 185 *»
و در هیچیک نقصانی نبود، و نقصان در خود خلق بود که پرده طبع ایشان حائل شد که اعتنا به سخن یک سخنگو نکردند، پس رفع حجاب طبع ایشان به تعدد اشخاص پیغمبران شد. و بسا آنکه در زمانی و مکانی اعتنا به سخن یک نفر هم بکنند و پرده طبیعت ایشان کمتر حاجب فهم آنها باشد، و خداست مطلع بر احوال مردم. پس هرگاه در زمانی و مکانی دانست که اعتنا به سخن یک سخنگو میکنند اکتفا میکند به فرستادن یکنفر.
و این اختلاف طبایع در اعصار به تفاوتهای فاحش است، حتی آنکه در سیر و سلوک و لباس و معاش و مسکن و مأوای هریک از حجتهای خداوندی جلّشأنه تفاوتها است که برخلاف یکدیگر به نظر میآید. آیا نبود که حضرتامیر صلواتاللّهعلیه با لباس خشن و غذای جَشِب مشغول آبیاری زراعات مردم میشدند، و به مزدِ کسب خود معاش خود را میگذرانیدند. و حضرت امامحسن؟ع؟ اینطور سلوک نمیکردند، ولکن حلمها اظهار میفرمودند در نزد ناملایمات که حضرت امامحسین؟ع؟ متحمل نمیشدند.
«* رسائل جلد 3 صفحه 186 *»
باری، مقصود آنکه مصالح هر زمانی و مکانی را خداوند عالم جلّشأنه دانا است، و در هر زمانی و مکانی حجج خود را اظهار میکند به طوری که حکمت او اقتضا کند، و خلق نمیتوانند حکم کنند بر او و ایجاب کنند چیزی را که او ایجاب نفرموده.
اما جواب از صورت ششم که در هر زمانی باید مؤسس واحدی باشد، پس این مطلب در نوع حجتهای اصل جاری است، و در احکام اولیه الهیه از حتمیات است؛ ولکن در حجتهای فرع و حجتهای حجت اصل، مانند شیعیان بزرگ که حجتهای حجت اصلند که امامزمان؟ع؟ باشد جاری نیست، خصوص در احکام ثانویه الهیه. آیا نه این است که در احکام اولیه باید حجت معصوم از جمیع گناهان و از سهو و خطا و نسیان و سایر نقصها در میان خلق ظاهر باشد، تا خلق او را مشاهده کنند و با او مجالست و معاشرت و مکالمت کنند تا قطع اعذار ایشان را به زبان بیان و ابلاغ و به افعال و معجزات بکند، پس در میان ایشان امر الهی را جاری کند، و امر به معروف و نهی از
«* رسائل جلد 3 صفحه 187 *»
منکر و اقامه حدود الهیه نماید؟ ولکن در احکام ثانویه این امر جاری نشد، و امام معصوم از هر نقصی عجلاللّهفرجه غائب شد. بلکه در زمان حضور ائمه طاهرین؟عهم؟ از وقتی که غصب خلافت شد، امور الهیه محوله به ایشان هم از ایشان گشت و تغیّرت البلاد و من علیها پس ایشان از تصرف ظاهری ممنوع شدند. و اگر احکام ثانویه برپا نشده بود باید در هر عصری یکی از ایشان فرمانفرمای خلق باشند تا روز قیامت، چرا که حجت معصوم از جمیع نقصها ایشانند و بس، و احدی از شیعیان ایشان ادعای عصمت از جمیع نقصها و سهو و نسیان و خطا را در جمیع امور در جمیع احوال نکرده و نمیکند. و مدعی چنین امری نفس ادعای او دلیل بطلان او است، و خود او مکذب خود او است به ادعای خود.
و مؤسس حقیقی کسی است که اولاً علم به جمیع جهات تأسیس خود داشته باشد، و ثانیاً باید در تأسیس هر اساسی غفلتی و سهوی و نسیانی و خطائی از برای او نباشد. و چنین امری را احدی از شیعیان ادعا نکرده و نخواهد کرد، و نفس ادعای مدعی مکذّب خود او است.
«* رسائل جلد 3 صفحه 188 *»
و مؤسس چنین تأسیسی در اسلام به جز پیغمبر آخرالزمان؟ص؟ کسی دیگر نیست اولاً، و حامل این تأسیس به جز ائمه طاهرین کسی دیگر نیست. و گمان نمیکنم که کسی در اسلام بتواند ادعای تأسیس در یکی از احکام ظاهره و باطنه بکند، چه جای تأسیس در جمیع احکام مگر آنکه از اسلام خارج شود.
و این مطلب در میان علمای مذهب اثنیعشری محل اتفاق است، که به مضمون آیه شریفه ماکان لهم الخیرة من امرهم و به مضمون آیه شریفه اللّه یخلق ماــيشاء و یختار جمیع احکام شریعت و طریقت و حقیقت از برای اهل ظاهر و باطن از نبی و امت و از امام و شیعه و از عالم و عامی، تمام باید از جانب خدا باشد؛ و هیچ خِیَرهای از برای احدی از خلق نیست، نه درباره نفس خود و نه درباره غیر. و تمام احکام ظاهره و باطنه در هر مرتبهای از مراتب باید از نزد خداوند عالم جلّشأنه باشد. و به اتفاق عقل و نقلِ اهل اسلام و ایمان احکام الهیه وحی نشده در آخرالزمان مگر به پیغمبر؟ص؟ و بعد از او پیغمبری نخواهد آمد. پس جمیع احکام
«* رسائل جلد 3 صفحه 189 *»
الهی از زمان او تا روز قیامت در نزد او است و بس، و او است مؤسس به وحی الهی و بس، و وحی تأسیسی به وجود مبارک او؟ص؟ ختم شده، و به مضمون ما آتیٰکم الرسول فخذوه و ما نهیٰکم عنه فانتهوا باید جمیع احکام الهی را از او گرفت و بس، و جمیع آن احکام در کتاب او است و حامل و شارح آن ائمه طاهرینند؟عهم؟ و بس، که همیشه ایشان با کتاب و کتاب با ایشان است تا آنکه هردو وارد شوند بر پیغمبر؟ص؟ بر لب حوض کوثر؛ چنانکه این مطلب به طرق مختلفه و الفاظ مختلفه با اتحاد مطلب از خاصه و عامه روایت شده از آن حضرت؟ص؟ که فرمودند انی تارک فیکم الثَقَلین کتاب اللّه و عترتی اهلبیتی لنیفترقا حتی یردا علیّ الحوض ما ان تمسکتم بهما لنتضلّوا بعدی. پس از این جهت که ائمه؟عهم؟ حامل و عالم و شارح کتابند و خلفای خدا و رسولند، ایشان را هم مؤسس بگوییم منعی نیست. و همچنین شیعیان بزرگ ایشان را که حامل فضائل و راوی
«* رسائل جلد 3 صفحه 190 *»
آنها هستند و به قدر مرتبه خود که اثر مرتبه ائمهطاهرین؟عهم؟ است و خلیفه خلیفه و حجت حجتند، میتوان ایشان را هم مؤسس نامید و مانعی نیست. ولکن لزوم وحدت شیعه، و انحصار امور دینیه به آن شخص، و رجوع جمیع مردم به او، و حکایت و روایت سایر شیعیان بزرگ از او، و نطق از جانب او، مانند لزوم رجوع جمیع مردم به امام؟ع؟ و لزوم حکایت و روایت از او، از مذهب شیعه نیست. و قیاسکردن حال شیعه را به حال امام؟ع؟ در مذهب شیعه جایز نیست. چرا که اولاً قیاسکردن در مذهب شیعه جایز نیست، چه جای قیاس معالفارق. آیا نه این است که امام؟ع؟ حجت اصل است و قول خود او حجت است اگرچه روایت از امامی دیگر نکند، و لازم است ایمان به اینکه قول او حق است مانند لزوم به حقیت قول امام سابق و سایر حجتهای سابقه؟ اما شیعه قول او حجت است اگر روایت از امام خود کند، و اگر از امام روایت نکند قول خود او بدون روایت حجت نیست، نهایت آنکه اگر شیعه ثقه و امین شد میدانیم که بدون
«* رسائل جلد 3 صفحه 191 *»
روایت حکمی نمیکند، و چون اطمینان به او داریم میدانیم که قول امام؟ع؟ را از برای ما روایت کرده، نهایت اگر لفظ روایت را هم روایت نکرده باشد آنچه را از روایت فهمیده از برای ما گفته، و مراد امام؟ع؟ را نقل به معنی کرده و از برای ما بیان کرده. پس از این جهت که اطمینان به او داریم بسا آنکه از او نپرسیم که لفظ حدیث را از برای ما بگو، ولکن چون میدانیم که حکمی که میکند و فتوایی که میدهد از روی هوای خود او نیست و حکم امام؟ع؟ و فتوای او را از برای ما میگوید، میدانیم که حکم او حکم امام؟ع؟ است و فتوای او فتوای او است و قول او قول او است و ردّ بر او ردّ بر امام؟ع؟ است و انکار او انکار او است، و ردّ بر امام؟ع؟ ردّ بر خداست و ردّ بر خدا در حد شرک به خداست جلّشأنه. پس اگر راوی ثقه یک روایت کند از امام؟ع؟ و کسی ردّ کند بر او ردّ بر امام؟ع؟ کرده، و اگر صد روایت کند و کسی ردّ کند، ردّ بر امام؟ع؟ کرده. پس در چنین صورتی که شیعیان
«* رسائل جلد 3 صفحه 192 *»
عدول قولی و حکمی ندارند مگر قول و حکم امام؟ع؟، معنی ندارد که بعض راوی و حاکی از بعض باشند. مانند آنکه همه راوی و حاکی از امام علیهمالسلاماند، اگرچه به واسطه روات سابق باشد. و معنی ندارد که یکی از شیعیان حجتِ اصل باشد و باقی راوی و حاکی از او، یا حاکمِ اصل باشد و باقی رعیت و تابع. مگر آنکه فرض کنید که باقی، روایات امام؟ع؟ را ندانند، پس در این صورت از عدول نافین نخواهند بود، بلکه مقلدین خواهند بود. و اصل فرض مسأله این است که عدول نافین از علماء باشند، و همه راوی و حاکی از امام؟ع؟ باشند.
باری، اما جواب از آنکه اشخاص مختلفه تأسیسات مختلفه خواهند کرد و تکلیف مالایطاق لازم خواهد آمد، پس میگوییم که شیعیان عدول تأسیسی از هوای نفس خود ندارند و در اصل دین و مذهب و ضروریات آنها هم که اختلاف ندارند که مردم را به اختلاف بدارند و تکلیف مالایطاق لازم آید. و اگر اختلافی در نظریات داشته باشند، در صورتی که
«* رسائل جلد 3 صفحه 193 *»
همه ایشان از قول امام؟ع؟ روایت کنند و امام؟ع؟ از روی عمد اختلاف در میان ایشان انداخته باشد، مانند آنکه حضرتصادق؟ع؟ در مجلس واحد از مسأله واحده سهجواب مختلف میفرمودند، که نقصی لازم نیاید، خصوص در احکام ثانویه، و تکلیف مالایطاقی را لازم ندارد. چرا که هر عدلی، خود او و مقلدین او عمل میکنند به آنچه به او رسیده و فهمیده، و همچنین سایر عدول و مقلدین ایشان عمل میکنند به آنچه به ایشان رسیده و فهمیدهاند، و در واقع هیچ اختلافی با هم ندارند. چرا که هریک از ایشان به دیگری بگوید که من فلان مسأله را برخلاف تو فهمیدهام از قول امام؟ع؟، آن دیگری میگوید که تکلیف تو همان است که فهمیدهای از قول امام؟ع؟ و نباید به فتوای من عمل کنی، چنانکه من نباید به فتوای تو عمل کنم. و جمیع عدول در نظریات اتفاق دارند که هریک باید متمسک به ادله نظریه خود باشند از کتاب و سنت.
«* رسائل جلد 3 صفحه 194 *»
باری، و اگر کسی گمان کند که منظور از تأسیس این است که حکومت کلیه و ریاست عامه از برای یکنفر باید باشد که او رئیس و حاکم بر کل خلق باشد به طور ظاهر، و دو سلطان در یک مملکت نگنجد، و حکّام متعدد در یک ولایت نتوانند حکومت کنند، و خانهای که دو کدبانو دارد ناروب خواهد ماند، پس عرض میکنم که از این قبیل استدلال در آیات و اخبار و اقوال علماء و حکماء هست، ولکن هر سخن جایی و هر نکته مقامی دارد. پس فکر کنید که آیا چنین حکومت عامهای از برای کیست؟ و در چه عالمی جاری است؟ و در احکام اولیه است یا در احکام ثانویه؟ ولکن الغریق یتشبّث بکل حشیش و یتحرّک لسانه بما لایتعقل فی جنانه قل سمّوهم ام تنبئونه بما لایعلم فی الارض ام بظاهر من القول.
پس بعضی از این قبیل استدلال در نوع حکومت است، و بعضی مخصوص معصومین؟عهم؟ است، و بعضی در احکام اولیه است، و بسا آنکه در احکام ثانویه تغیرات پذیرفته. آیا نه این است که حکومت کلیهای که شائبه جهلی و
«* رسائل جلد 3 صفحه 195 *»
غفلتی و سهوی و نسیانی و عصیانی در آن راهبر نباشد مخصوص ائمه طاهرین؟عهم؟ است؟ به طوری که محل اتفاق است در میان شیعه اثنیعشری که جهاد که اعظم امور حکومت ظاهری است مخصوص معصوم حقیقی؟ع؟ است، و باید در رکاب او جهاد کرد. و همچنین اقامه حدود مانند رجم و حد و قتل و امثال اینها، بنابر اختیار مشایخ و جمعی از محققین علماء رضواناللّهعلیهم مخصوص معصوم؟ع؟ است. و عمده چیزی که در حکومت ظاهری در کار است جهاد و اقامه حدود است. و اگر از این قبیل امور مخصوص معصوم؟ع؟ باشد و شیعیان بدون اذن خاصی نتوانند متصدی شوند، پس عمده امر حکومت ظاهری از ایشان مسلوب میشود. پس مراد از حاکمی واحد که باید متصدی این قبیل امور شود معصوم حقیقی؟ع؟ خواهد بود نه شیعیان ایشان. و همچنین است امر در هر موضعی که عصمت حقیقی شرط آن است. پس از این قبیل بیانات چه در کتاب باشد و چه در احادیث و چه
«* رسائل جلد 3 صفحه 196 *»
در کلام علماء، مراد معصوم حقیقی است؟ع؟. و چون بعد از غصب خلافت، وضع اوّلی تغییر کرد، در وضع ثانوی این امور از اهل آن منصرف شد و متصدی نشدند. حتی آنکه به غیر از حضرتامیر؟ع؟ سایر ائمه؟عهم؟ نتوانستند که نماز جمعه که یکی از واجبات بزرگ اسلام بود بجا آورند، و حدّی از حدود را ظاهراً جاری کنند.
باری، هر دلیلی که دلالت کند بر لزوم وحدت سائس و مؤسس و حاکم و ناطق و حجت و امثال اینها، جمیعاً از برای معصوم حقیقی؟ع؟ است نه شیعیان تابع، اگرچه بعضی افضل و اعلم از بعضی دیگر باشند. و بسی واضح است که عدول نافین بابصیرتند در دین خود، و میدانند که افضل را باید تصدیق کرد، و آیه و لاتنسوا الفضل بینکم را فراموش نمیکنند، و اگرچه به جهت مصلحت زمانی از باب امتحان الهی معروف در میان مردم یکی باشد و منحصر شود نطق و بیان به او.
اما جواب از صورت هفتم که خلقِ مختلفالطبایع همیشه حاکم واحدی میخواهند؛ اگرچه جواب از
«* رسائل جلد 3 صفحه 197 *»
این صورت در عنوان سابق معلوم شد، ولکن مختصری عرض میکنم که اگر وضع اول تغییر نکرده بود، و احکام اولیه در میان خلق جاری بود، و غصب خلافت در هر عصری نشده بود، و دولت باطل غلبه نکرده بود در عالم، که بسی واضح است در نزد شیعه اثنیعشری که در هر عصری حاکمِ واحدِ منحصر به فردِ معصوم از جمیع نقائص یکی از ائمه طاهرین سلاماللّهعلیهم بودند، و در این زمانها امامزمان عجلاللّهفرجه غائب نبودند و در میان مردم ظاهر بودند، و حکّام را از برای اجرای احکام به اطراف میفرستادند؛ اما بعد از تغیّر وضع اوّلی و طریان احکام ثانویه و غیاب غائب عجلاللّهفرجه که معلوم است که حکومت ظاهری و نظم عباد و بلاد با سلاطین است. و همین امور طاریه سبب صدور احادیث مختلفه است، و فرمودند نحن اوقعنا الخلاف بینکم. و مکرّر عرض شد که عدول نافین در ضروریات دین و مذهب نزاعی ندارند و همه بابصیرتند در دین و مذهب خود، اما اختلافی که به جهت اختلاف اخبار و انظار دارند، که به اتفاق جمیع
«* رسائل جلد 3 صفحه 198 *»
ایشان چنین اختلافی به جهت مصالح ازمنه و امکنه و امزجه است و باید در میان باشد، و هریک از عدول تصدیق میکنند باقی را و نزاعی ندارند که حاکمی بخواهند که در میان ایشان حکم کند، اگرچه به اقتضای مصلحتِ یکزمانی و مکانی یکی از ایشان حاکم شرع باشد، و نطق منحصر به او شود.
و اما استدلال به اینکه چون در هر عصری از اعصارِ حضور ائمه طاهرین؟عهم؟ یکی از ایشان ناطق بودند، پس همیشه در میان شیعیان ایشان هم باید یکی از ایشان ناطق باشد به طریق اولی، پس عرض میکنم که بسی واضح است در نزد عاقلان که این قیاس به طریق اولی نیست، و قیاس حال غیر معصوم به معصوم است و قیاس معالفارق است، و قیاس معالفارق را اصحاب قیاس هم جایز نمیدانند چه جای علمای اثنیعشریِ عدول نافین که مطلقا قیاس را جایز ندانستهاند در امور جزئیه دینیه، چه جای امر کلی که جمیع امور دینیه راجع به آن شود که تمام خلق باید تابع باشند، نهایت بعضی مقلّد صرفند و بعضی راوی و حاکی از برای ایشان.
«* رسائل جلد 3 صفحه 199 *»
اما جواب از صورت هشتم که لفظ امام بر شیعیان گفته میشود، پس عرض میکنم که لفظ امام در لغت و عرف و شرع گفته میشود بر هر مقدّمی از خوب و بد و مؤمن و کافر، و آیه شریفه یوم ندعوا کلّ اناس بامامهم بعد از تفسیر ائمه طاهرین؟عهم؟ شاهد صدقی است بر مدعا، که فرمودند امام دو امام است: امامی که دعوت میکند مردم را به آتش، چنانکه فرموده و جعلناهم ائمة یدعون الی النار و یوم القیمة لاینصرون و فرموده و جعلناهم ائمة یهدون بامرنا.
باری، در اینقدر از سخن محل سخن نیست و نزاعی نیست، ولکن به این استدلال باید همیشه امام جماعت هم در هرعصری یکنفر باشد نه بیشتر، چرا که لفظ امام بر او صدق میکند و امام باید یکی باشد در هر عصری، و همچنین امام جمعه باید همیشه در هر عصری یکی باشد، و امام شنبه باید یکی باشد، و همچنین ائمه علوم و سایر مقدّمین در هر امری باید همیشه یکنفر باشند، چرا که لفظ امام بر او صادق است، و حدیث وارد است که امام باید در هر عصری یکی باشد. و به این استدلال باید جمیع
«* رسائل جلد 3 صفحه 200 *»
امامها معصوم باشند، چرا که لفظ امام بر ایشان صدق میکند و در حدیث است که امام در هر عصری باید معصوم باشد، پس همه ایشان باید معصوم باشند. و به این استدلال لفظ امام بر ایشان صدق میکند، و در حدیث است که ائمه باید از قریش باشند پس همه باید قُرَشی باشند. باری، انسان عاقل از ردّ کردن این خرافات خجالت میکشد، نمیدانم که چرا خود مستدلّین به اینگونه خرافات خجالت نمیکشند؟ گویا مشعر خجالت در آنها نیست!
و اما اینکه گفتهاند که اگرچه در حدیث هم باشد که امام از آلمحمد صلواتاللّهعلیهم باید در هر عصری یکی باشد، اگرچه منظور این باشد که ائمه طاهرین؟عهم؟ باید در هر عصری یکی از ایشان قائم به امر الهی باشد در میان مردم، ولکن این حدیث شامل شیعیان هم هست چرا که شیعیان از آلمحمدند؟عهم؟، پس عرض میکنم که گویا انکار عدول نافین متعدد را در هر عصری نداشته باشند، و این عدول همه از آلمحمدند
«* رسائل جلد 3 صفحه 201 *»
؟عهم؟ چنانکه در حدیث است که کسی به اینطور صلوات فرستاد که اللّهم صلّ علی محمد و اهلبیت محمد فرمودند بگو اللّهم صلّ علی محمد و آلمحمد تا شیعیان ما هم داخل در صلوات بشوند. پس همه عدول داخل در صلوات هستند، و امر منحصر به یکی از ایشان نیست؛ و اگرچه یکی از ایشان مقربتر باشد و افضل و اعلم باشد و مقدم باشد از این جهت بر باقی، مانند سلمان بنابر قولی، و مقداد بنابر قولی، و باقی او را بر خود مقدم بدانند و مقدم بدارند، ولکن نباید باقی راوی و حاکی از جانب او باشند و خود نتوانند راوی و حاکی از امام؟ع؟ باشند، یا به اذن او روایت کنند از امام؟ع؟. و اگر گمان کنی که در زمان حضور امام همه میتوانستند راوی از امام؟ع؟ باشند، ولکن در زمان غیبت یکی باید از جانب امام؟ع؟ روایت کند و باقی عدول باید راوی و حاکی از آن یکنفر باشند، میگویم که شما یکنفر را پیدا کنید و اسم ببرید از علمای شیعه در زمان غیبت که تمام احکام دینیه را او به تنهایی بیان کرده باشد، و عدولی
«* رسائل جلد 3 صفحه 202 *»
چند در عصر او باشند که بتوانند نفی کنند به علم خود از دین تحریف غالین و انتحال مبطلین و تأویل جاهلین را و معذلک ساکت باشند یا راوی و حاکی از آن یکنفر باشند. و اگر نتوانستید پیدا کنید پس به بطلان این تأویلهای جاهلانه اقرار کنید.
باری، بعد از همه این عرضها، عرض میکنم که نمیگویم چنین امری محال است و ممکن نیست که در یک زمانی به اقتضای حکمت و مصلحت الهی، یک امری از امور دین محوّل به شخص خاصی شود، و منحصر باشد آن امر مخصوص به شخص مخصوص، و باقی مردم در آن امر تابع باشند اگر اغماض نکنند.
و اما جواب از اینکه ائمه طاهرین؟عهم؟ ائمه جمیع اعصارند نه اینکه هر یکی امام عصری هستند، پس عرض میکنم که اگرچه جمیع ائمه طاهرین؟عهم؟ امام اهل جمیع اعصار هستند، و معرفت جمیع ایشان واجب است بر جمیع اهل روزگار، ولکن از برای امام هر زمانی؟ع؟ خصوصیتی است که در امام سابق و لاحق؟عهما؟ آن خصوصیت نیست، و واجب است بر اهل هر عصری که امام آن
«* رسائل جلد 3 صفحه 203 *»
عصر را بشناسند و او را حاکم از جانب خدا بر خود بدانند، و به حکم او جاری شوند نه به حکم امام سابق و لاحق؟عهما؟. آیا نه این است که در هر عصری شیعیان به قول و فعل و تقریر امام آن زمان؟ع؟ باید عمل کنند، و از امر او صادر شوند، و روی ایشان به سوی او باشد، و گوش ایشان به فرمان او؟ پس اگر امر به جهاد کند جهاد کنند در رکاب او، و اگر صلح کند صبر کنند و سبقت بر او نجویند. و همچنین واجب است بر اهل هر زمانی که امر و نهی امامزمان خود را درباره خود بدانند، و به اوامر او عمل کنند و از نواهی او اجتناب کنند. و واجب نیست بر ایشان که اوامر و نواهی امام سابق و لاحق را بر اهل زمان سابق و لاحق بدانند، اگرچه بدانند؛ چرا که تکلیف ایشان همان است که امتثال اوامر امام زمان خود؟ع؟ را بکنند، و از نواهی او منزجر شوند. پس اگر احیاناً امام زمان سابق؟ع؟ جهاد کرد و ایشان دانستند که او جهاد کرده، نمیتوانند جهاد کنند مگر به امر امام زمان خود؟ع؟. و اگر امام سابق مانند امامحسن
«* رسائل جلد 3 صفحه 204 *»
؟ع؟ صلح کرد و خانهنشین شد، اهل زمان امام لاحق مثل امامحسین؟ع؟ نمیتوانند صلح کنند به بهانه آنکه امامحسن؟ع؟ صلح کرد و ما باید اقتدا کنیم به او، چرا که او امام ما بوده. و همچنین است حال اهل هر زمانی نسبت به امام لاحق؟ع؟ که اگرچه احکام او را هم بدانند نباید عمل کنند به آن احکام مگر به امر امامزمان خود؟ع؟؛ خواه احکام زمان گذشته و خواه احکام زمان آینده. و این است که اخبار آلمحمد؟عهم؟ مانند قرآن ناسخ و منسوخ دارد، چنانکه اصحاب حدیث بابی مخصوص در این خصوص عنوان کرده و احادیث روایت کردهاند، و یکی از اسباب نسخ، قیام قائم در مقام سابق است.
باری، پس معلوم شد که اگرچه جمیع ائمه؟عهم؟ امامان جمیع اهل روزگارند، ولکن معرفت امام هر زمانی خصوصیتی به اهل آن زمان دارد که ائمه سابقه و لاحقه؟عهم؟ آن خصوصیت را ندارند. و از این است که بعضی از اکابر فرمودهاند که ما در این زمان به احادیث ائمه
«* رسائل جلد 3 صفحه 205 *»
ماضیه؟عهم؟ عمل میکنیم به جهت آنکه امامزمان ما عجلاللّهفرجه ما را امر کرده که به آن احادیث متمسک شویم، اگرچه جمیع ایشان را ائمه خود میدانیم، ولکن باید به امر و اذن امامزمان خود عجلاللّهفرجه به احادیث ائمه سابقه متمسک شویم. نه آنکه بدون امر و اذن او مستغنی هستیم از او، و میتوانیم اکتفا کنیم به احادیث ائمه ماضیه؟عهم؟ بدون احتیاج به امر امامزمان عجلاللّهفرجه.
باری، پس اینکه گفتهاند که جمیع ائمه؟عهم؟ ائمه جمیع اهل روزگارند، و حکمت اقتضاء میکند که مراد از امام زمانی که در اخبار وارد شده که من مات و لمیعرف امام زمانه مات میتة جاهلیة مخصوص معرفت شیعه است که امر منحصر است به او، چنین نیست؛ اگرچه حدیث، شامل معرفت عدلی از عدول نافین بشود و اسم امام بر او هم صدق کند، ولکن شیعه عدل هرقدر بزرگ باشد، و به هر مقام بلندی رسیده باشد، راوی و حاکی است از امام خود؟ع؟. و اگر متعدد شدند، همه راوی و حاکی از امامند؟ع؟ نه راوی و حاکی
«* رسائل جلد 3 صفحه 206 *»
از یکدیگر، مگر روایت هر سابقی برای لاحقی که اختصاصی به یکنفر ندارد، و میشود راوی اعلم و افضل باشد از مرویٌّعنه چنانکه فرمودند ربّ حامل فقه الی من هو افقه. و بسا آنکه به عکس اتفاق افتد و هریک روایت کنند از روات عدیده.
و اما جواب از صورت نهم که آیه شریفه یوم نبعث فی کل امة شهیداً علیهم من انفسهم و جئنا بک شهیداً علی هؤلاء را تمسک در مطلوب خود قرار میدهند، پس عرض میکنم که ائمه؟عهم؟ اگرچه از جنس مردم نیستند ولکن در مقام تعریف و تعرّف در لباسی از جنس بشر بیرون آمدهاند، و آیه شریفه انما انا بشر مثلکم و آیه شریفه هو الذی بعث فی الامیین رسولاً منهم یتلو علیهم آیاته و یزکّیهم و یعلّمهم الکتاب و الحکمة و امثال این قبیل آیات بسیار است، و خلق مکلّفند به معرفت کسی که میتوانند بشناسند، چنانکه فرموده لایکلّف اللّه نفساً الّا وسعها و لایکلّف اللّه نفساً الّا ما آتاها پس مکلّفند که رسول خدا را بشناسند؟ص؟ و مکلّفند که دوازده
«* رسائل جلد 3 صفحه 207 *»
امام؟عهم؟ را بشناسند. پس اول شهیدی که خداوند عالم جلّشأنه او را قرار داده پیغمبر است؟ص؟، و بعد از او ائمه طاهرین؟عهم؟ شهداء بر خلقند، و بعد از ایشان شیعیان، از ارکان گرفته تا نقباء و نجباء و علماء، هر طبقهای در مقام خود. پس اختصاص شهید به یکی از شیعیان معنی ندارد، بلکه همه شیعیان بزرگ در مقام خود شهیدند. و اما غائب شهید نیست، سخن غریبی است. بلی، مردم شهید بر غائب نیستند، ولکن غائب عجلاللّهفرجه شهید است بر خلق و خلق به مرئیٰ و مسمع او هستند. و تفصیل این مطالب در کتب فارسی و عربی مشایخ+ کفایت کرده الحمدللّه.
و اما شیعیان به قدر اقتضای حکمت الهی در صلاح هر زمان یا واحد یا متعدد ظاهر خواهند بود، و هیچیک راوی و حاکی از یکدیگر نیستند مگر به همان معنی که اختصاصی به اعلم و غیراعلم ندارد و ربّ حامل فقه الی من هو افقه.
«* رسائل جلد 3 صفحه 208 *»
و اما جواب از صورت دهم که آیه شریفه لو کان فیهما آلهة الّا اللّه لفسدتا را میخوانند که ناطق باید یکی باشد، چرا که در حدیث است که من اصغیٰ الی ناطق فقدعبده فان کان الناطق ینطق عن اللّه فقدعبد اللّه و ان کان الناطق ینطق عن لسان ابلیس فقدعبد ابلیس پس بنا بر مضمون این حدیث کسی که گوش داد به سخن سخنگویی او را عبادت کرده، پس گوشدهنده عابد است و سخنگو معبود است، و معبود به معنی اللّه است و اللّه یکی است پس معبود یکی است پس ناطق یکی بايد باشد. پس اگرچه دلیلی در ظاهر آیه قرآن نباشد که دلالت کند بر لزوم وحدت ناطق در هر زمان، ولکن بعد از منضمّکردن این حدیث به این آیه، در باطن، این آیه دلالت میکند بر لزوم وحدت ناطق در هر زمان.
پس عرض میکنم که باب واسعی را از برای خود مفتوح کردهاند از برای استدلال بر هر مطلبی که بخواهند. پس آیهای از آیات قرآن را بر مطلب خود بخوانند، و اگر کسی بگوید که این آیه دلالت بر مطلب تو ندارد، بگوید آیات قرآن ظاهری دارد
«* رسائل جلد 3 صفحه 209 *»
و باطنی دارد، پس اگرچه این آیه در ظاهر دلالت ندارد، در باطن دلالت دارد، و اهل باطن میدانند که دلالت دارد اگرچه اهل ظاهر ندانند. مانند آنکه شیخمرحوم در رساله رشتیّه در سؤال و جواب چهارم میفرمایند که بعضی از صوفیه در مقابل آلمحمّد؟عهم؟ ادعاهای عظیمه میکنند که ما از بواطن و اسرار قرآن چیزها میدانیم که اگر بخواهیم هزارهزار علم بیان میکنیم که دلیل کلّ آنها از قرآن باشد، تا آنجا که میفرمایند: «و لیقولون انما نهی ذلک العوام حتی ان منهم من جوّز نکاح المردان بالعقد و الصداق و استدلّ علیه ان التزویج حقیقة شرعیة فی العقد و الصداق و ذلک مماقال فی محکم کتابه «او یزوّجهم ذکراناً و اناثاً». فلو قلت له لیس هذا مراد الله لقال لک انی قدقلت لک ان هذه الاشیاء من العلوم و ادلتها لاتفهمها العوام و تنکرها و انما هی للخواص.» الی ان قال: «ففیه بأس کثیر و ضلال کبیر و ذلک لان هذا الشیخ اذا کان المرید یعلم انه لیس بمعصوم بل یجوز
«* رسائل جلد 3 صفحه 210 *»
علیه الخطاء فالواجب فی الحکمة انیقبل المرید کل ما لایخالف الضرورة من الدین و المذهب اذا عرف من شیخه دلیله و یردّ کل ما خالف الضرورة من الدین و المذهب.» میفرمایند که آنها میگویند که نهی شده است این اسرار و بواطن از عوام. حتی آنکه بعضی از ایشان نکاح مُرْدان([1]) را جایز دانستهاند به عقدکردن و صداق قراردادن، و استدلال کردهاند بر این مطلب به اینکه تزویج، حقیقت شرعیه است در عقد و صداق، و این مطلب را خدا در محکم کتاب خود گفته که تزویج میکند ذکران را یعنی مُردان را و اناث را یعنی زنان را. پس اگر به او بگویی که تزویج مردان به عقد و صداق مراد خدا نیست، میگوید که من به تو گفتم که از این قبیل علوم و دلیلهای آن را عوام نمیفهمند و انکار میکنند آنها را و آنها مخصوص خواص است. تا اینکه میفرمایند: پس در این چیزها بأس کثیر و ضلال کبیر است، به جهت آنکه هرگاه مرید دانست که شیخ او معصوم نیست و جایزالخطاء است پس واجب است بر او در حکمت که قبول کند از شیخ خود آنچه را که مخالف ضرورت دین و مذهب نیست، و ردّ کند هر
«* رسائل جلد 3 صفحه 211 *»
چه را که مخالف ضرورت دین و مذهب است.
باری، پس متذکر باشید که ضرورت دین و مذهب میزان خداست که در میان خلق گذارده که حق و باطل و اهل حق و اهل باطل به آن سنجیده شوند، و عذری از برای عوام که میخواهند مرید شوند یا تقلید کنند یا تابع شوند باقی نماند در ارادت و تقلید و تابعبودنشان از برای اهل باطل، که بتوانند بگویند در روز قیامت که خداوندا ماها عامی بودیم و نمیفهمیدیم، و مرشد ما عالم بود و میفهمید، و او گفت که تزویج مردان جایز است، و آیه قرآن از برای ما خواند که تو گفتهای تزویج میکند ایشان را چه ذکران باشند ایشان و چه اناث؛ پس از این جهت ماها که عوام بودیم تابع شدیم و عقد کردیم پسران را، و صداق دادیم و نکاح با ایشان کردیم. پس متذکر باشید که اگر بنا باشد که ضرورت دین و مذهب میزان نباشد از برای عوام و خواص و حجت نباشد، باید عوام معذور باشند در لواطکردن از فاعل و مفعول، اگر به عقد و صداق باشد. و خواص آیه قرآن هم میتوانند بخوانند از برای عوام، چنانکه
«* رسائل جلد 3 صفحه 212 *»
شیخمرحوم فرمودند.
باری، اگر ضرورت دین و مذهب میزان نباشد، از برای هر کفر و فسقی میتوان آیه و حدیث خواند، و جمیع اهل باطل در جمیع باطلهاشان میتوانند آیه و حدیث بخوانند. باری، پس بنابر اینکه از این قبیل استدلال صحیح باشد که ناطق چون معبود است و معبود به معنی الله است و الله واحد است، پس ناطق باید واحد باشد، و باطن این آیه لو کان فیهما آلهة الّا اللّه لفسدتا دلیل این مطلب باشد، میتواند شخص گدایی به آیه قرآن استدلال کند که گدایی باید منحصر به فرد باشد، و آن فرد هم کسی است که میتواند دلیل بر انحصار را از آیه قرآن بیاورد، و آنکس منم که میگویم خداوند فرموده المیعلموا ان اللّه هو یقبل التوبة عن عباده و یأخذ الصدقات آیا نمیدانند که به درستیکه خدا همان خدا قبول میکند توبه را از بندگان خود و میگیرد همه صدقات و زکاتها را؟ و معلوم است که خدا یکی است، پس گیرنده صدقات باید یکی باشد! و اگر انصاف دهی خواهی گفت که تکلّف در استدلال این گدا
«* رسائل جلد 3 صفحه 213 *»
کمتر است از استدلال کسی که دلیل انحصار امور دینیه را به یک نفر از آیه لو کان فیهما آلهة الّا الله لفسدتا قرار داده، چرا که این گدا بدون تکلّف آیه خواند که خداست گیرنده صدقات و او یکی است، پس گدا باید یکی باشد. اما آن مستدلّ، ناطق را معبود کرد و معبود را خدا کرد، و لقمه را به دور سر گردانید و گفت که خدا یکی است پس باید ناطق یکی باشد. و با اینکه تکلّف در استدلال این گدا کمتر است از تکلّف در استدلال این مستدلّ، حدیث بسیار هم بر این مضمون وارد شده که چون صدقه را به دست گدا دادی آن صدقه را پس بگیر از آن گدا و ببوس، چرا که آن صدقه به دست خدا رسیده و بعد بده آن صدقه را به گدا.
باری، از این قبیل استدلال ثکلیٰ میخندد. و تعجب آنکه جمعی اصرار هم دارند که این استدلال صحیح است، و حال آنکه سستی این قبیل استدلال بر هیچ عاقلی که مستضعف نباشد مخفی نیست، ولکن مردم کاری به دست محکم و سست ندارند و از برای کارهای خود یک بهانهای میخواهند.
«* رسائل جلد 3 صفحه 214 *»
پس بهانه بعضی هم همین است که چون ناطق معبود است و معبود به معنی خداست و خدا یکی است، پس ناطق باید یکی باشد. و آیه قرآنی و حدیثی هم در این باب خوانده باشند، و اسم آن را دلیل از قرآن و حدیث نامیده باشند. خدا کند که به این نسقی که جاری شدهاند، نگویند و استدلال نکنند که ناطق معبود است و معبود خداست پس ناطق خداست. و خدا کند که رفتهرفته بر این نسق نگویند که چون تا اینجا آمدی و انسی به این سرّ پنهانی پیدا کردی ملتفت باش که خدا عالم است به جمیع چیزها و لایعزب عنه مثقال ذرة فی الارض و لا فی السماء، و خدا قادر بر هر چیزی است و خالق هر چیز قل اللّه خالق کل شیء، پس ناطق باید معبودی باشد فرد یکتا عالم بکل شیء و قادر علی کل شیء و خالق کل شیء، و همچنین سایر اسماء حسنیٰ همه اسم ناطق است. و کسی که باک ندارد که وحدت الهی را از برای ناطق اثبات کند، باک از اثبات سایر صفات الهی نخواهد داشت. و اگر خود او به این سرحد بیباک نباشد چون قاعده را به دست مردم
«* رسائل جلد 3 صفحه 215 *»
داد و بسیاری به جز بهانه در بیباکی چیزی دیگر نمیخواهند بیباکیها خواهند کرد.
باری، پس اگر عاقلی فکر کند خواهد یافت که صفت وحدت الهی دخلی به خلق ندارد، چنانکه صفت علم و قدرت او و سایر صفات او دخلی به خلق ندارد، و او نه شریکی در ذات دارد نه در صفات و نه در افعال و نه در عبادت، و نه شبیهی و مثیلی در این مقامات دارد. پس چنانکه علم بینهایت او را کسی ندارد، و قدرت مطلقه او را کسی ندارد، وحدت او را هم کسی ندارد، و وحدت او را دلیل وحدت کسی نمیتوان قرار داد، بلکه دلیل وحدت او دلیل کثرت خلق او است چنانکه فرمودند؟عهم؟ بمضادّته بین الاشیاء علم ان لا ضدّ له و فرمودند بترکیبه بین الاشیاء علم ان لا ترکیب له و فرمودند بتجهیره الجواهر علم ان لا جوهر له و فرمودند ان اللّه سبحانه لمیخلق شیئاً فرداً قائماً بذاته دون غیره للذی اراد من الدلالة علیه، پس جمیع صفات او از وحدت و غیرها مخصوص خود او است بدون شریکی و شبیهی و مثیلی از خلق.
پس اگر در عالم خلق واحدی یا متعددی باید اثبات کرد، باید از ادله خلقی باشد نه از ادلهای که صفات
«* رسائل جلد 3 صفحه 216 *»
الهی را از برای خدا باید اثبات کرد. پس اگر دلیلی اقامه شد که پیغمبر آخرالزمان؟ص؟ باید یکی باشد، یا هریک از ائمه؟عهم؟ در عصر خود باید یکی و امور الهیه منحصر باشد به او و بس، و سایر مردم باید مطیع و منقاد هریک در عصر خود باشند، و همه مردم باید حاکی و راوی از آن یکنفر باشند، ادلّه این امور ادلّه رسالت و خلافت و ولایت است به طوری که هریک از آن ادلّه در محل خود مذکور است. و با اینکه بسیاری از صفات ایشان منسوب به خدا میشود مثل آنکه اطاعت ایشان اطاعت خداست جلّشأنه، و تخلف از ایشان؟عهم؟ تخلف از خداست جلّشأنه، و حکم ایشان حکم خداست، و قول ایشان قول خداست جلّشأنه، عبادی هستند مکرمون لایسبقونه بالقول و هم بامره یعملون، و در هیچ مقامی شریک با خدا جلّشأنه نیستند. ولکن،
سخنها چون به وفق منزل افتاد | در افهام خلایق مشکل افتاد |
باری، پس بعضی از صفات اولیای او جلّشأنه منسوب به او میشود، مثل آنکه فرموده خذ من
«* رسائل جلد 3 صفحه 217 *»
اموالهم صدقة تطهّرهم و تزکّیهم بها، پس چون گرفت صدقات را و به مصارف آن رسانید خداوند جلّشأنه فرمود المیعلموا ان اللّه هو یقبل التوبة عن عباده و یأخذ الصدقات، و چون صدقات را در محلّی که خدا گفته بود صرف کرد، میگوید به دست خدا رسیده.
باری، پس معنی این حدیث شریف من اصغی الی ناطق فقدعبده ان کان الناطق ینطق عن اللّه فقدعبد اللّه و ان کان الناطق ینطق عن لسان ابلیس فقدعبد ابلیس و امثال او این است که هر حکایتکنندهای که نقل میکند قول غیر را، آن قول قول غیر است نه قول راوی، اگرچه آن قول را تو از زبان راوی شنیده باشی. پس اگر راوی ثقه و امین باشد و بگوید به تو که فلان شخص گفت که بیا، پس لفظ بیا را اگرچه از زبان راوی شنیدی ولکن در حقیقت این قول قول آن کسی است که راوی از آن روایت کرده. پس اگر تو اطاعت کنی راوی را و بروی نزد آن شخص، در حقیقت اطاعت آن شخص را کردهای و راوی واسطه بوده، و اگر مخالفت راوی را کردی در حقیقت
«* رسائل جلد 3 صفحه 218 *»
مخالفت کردهای آن شخصی را که از او روایت کرده، چرا که قول راوی قول خود او نبود و قول غیر را نقل کرده بود. پس از این جهت قول پیغمبر؟ص؟ که ماینطق عن الهویٰ ان هو الّا وحی یوحیٰ بود، قول خدا بود، و حکم او حکم خدا، و اطاعت او اطاعت خدا، و مخالفت او مخالفت خدا جلّشأنه. و همچنین قول ائمه طاهرین؟عهم؟ و احادیث ایشان که معصومند از تکلمکردن از روی هویٰ، قول پیغمبر؟ص؟ و قول خدا جلّشأنه بود. و همچنین از شیعیان ایشان هریک ثقه و امین باشند و احکام ایشان را بیان کنند و احادیث ایشان را حکایت کنند، حکم ایشان و قول ایشان حکم و قول ائمه؟عهم؟ است، و اطاعت ایشان اطاعت ایشان؟عهم؟ است، و مخالفت ایشان مخالفت ایشان؟عهم؟، و قول و حکم و اطاعت و مخالفت ایشان قول و حکم و اطاعت و مخالفت رسول خداست؟ص؟، و قول و حکم و اطاعت و مخالفت رسولخدا؟ص؟ قول و حکم و اطاعت و مخالفت خدا
«* رسائل جلد 3 صفحه 219 *»
است جلّشأنه. پس از این جهت فرمودند من کان منکم ممن قدروی حدیثنا و نظر فی حلالنا و حرامنا و عرف احکامنا فلیرضوا به حکماً فانی قدجعلته علیکم حاکماً فاذا حکم بحکمنا فلمیقبل منه فانما استخفّ بحکم اللّه و علینا ردّ و الرادّ علینا الرادّ علی اللّه و هو علی حدّ الشرک باللّه و امامزمان عجلاللّهفرجه فرمودند اما الحوادث الواقعة فارجعوا فیها الی رواة حدیثنا فانهم حجتی علیکم و انا حجة اللّه یعنی هرکس که از شما شیعیان باشد و از جمله کسانی باشد که روایت کرده حدیث ما را و نظر کرده در حلال ما و حرام ما و فهمیده احکام ما را، پس باید راضی شوند به حَکمبودن او، پس به درستی که من قرار دادهام او را حاکم بر شما، پس هرگاه حکم کرد به حکم ما و قبول نشد از او پس جز این نیست که به حکم خدا استخفاف شده و بر ما ردّ شده، و ردکننده بر ما ردکننده است بر خدا، و ردکردن بر خدا در حدّ شرک به خداست. و معنی حدیث دویم این است که میفرماید اما حوادثی که واقع
«* رسائل جلد 3 صفحه 220 *»
میشود، پس رجوع کنید در آن حادثهها و احکام آنها به سوی راویان حدیث ما، به جهت آنکه ایشان حجتهای من هستند بر شما و منم حجت خدا.
باری، پس متذکر باش که چون قول راوی، قول آن کسی است که از او روایت کرده نه قول خود او در حقیقت، پس اصل حجت، احادیث و آیات مشروحه مفسره به احادیث است در میان جمیع شیعیان، و شیعیان چون روایت میکنند آن آیات و احادیث را، قول ایشان حجت شده از جهت روایت، که در واقع قول ایشان قول خدا و رسول؟ص؟ و ائمه؟عهم؟ است نه قول خود ایشان. پس بنابراین معنی ندارد که روایت یکی از اين راویان حجت باشد، و روایات جمیع راویانی که غیر او هستند حجت نباشد. و این ترجیح بلامرجح را هرکس بدهد خود با زبان خود داد میکند که من بیدلیل و برهان سخن گفتهام، ولکن خدا گوش شنوایی عطا کند.
پس قول جمیع ثقات و روایت جمیع ایشان حجت است، چرا که قول ایشان در حقیقت قول خدا و رسول و ائمه؟عهم؟ است نه قول خود ایشان،
«* رسائل جلد 3 صفحه 221 *»
مگر آنکه کسی چنین خیال کند که بعضی از راویان، ثقه و امین و صادق نباشند و مطمئن به قول بعضی نشویم که آیا در روایت خود صادق است یا کاذب؛ پس در چنین صورتی باید رجوع کرد به صادقین چنانکه فرموده و کونوا مع الصادقین. ولکن چنین صورتی خارج از صورت مطلب اول است، چرا که صورت مطلب اول و فرض مسأله این بود که عدول متعددی باشند و همه ثقه و امین و صادق باشند، پس یکی از ایشان ناطق باشد و باقی ساکت یا راوی و حاکی از جانب او باشند، پس در این صورت معنی ندارد که یکی حجت باشد و باقی حجت نباشند مگر آنکه راوی و حاکی از همان یکنفر باشند، و حال آنکه همه راوی و حاکی از معصومند؟ع؟ و همه ثقه و امین و صادقند.
پس باید عبرت بگیرند مؤمنان از کارهای خدایی که بطلان اهل باطل را از زبان خود اهل باطل جاری میکند با اصرار و ابرام و تکرار و نقل در محافل و نُقل مجالس کردن. پس با این حال و وضوح بطلان این مقال اگر کسی پیروی ایشان کرد چهبسیار واضح است که
«* رسائل جلد 3 صفحه 222 *»
خود او هم از روی عمد بدون غفلت میخواهد که از راه باطل برود، و حجت خدا ناقص نبوده و امری بر او مشتبه نشده. و چنین جماعتی را کسی نمیتواند هدایت کند، حتی آنکه خدای قادری که میتواند ایشان را هدایت کند هدایت نکرده و لو شاء لهدیٰکم اجمعین.
باری، جمعی در این باطل عاطل واضح اصرار بسیاری دارند، حتی آنکه شنیدم که میگویند که چون لفظ من کان منکم مفرد است، و لفظ نظر فی حلالنا و حرامنا فعل مفرد است، و عَرَفَ احکامنا فعل مفرد است، و فلیرضوا به ضمیر مجرور مفرد است، و حَکَماً مفرد است، و ضمیر منصوب جعلته مفرد است، و حاکماً مفرد است، و حکم بحکمنا فعل مفرد است، و فلمیقبل منه ضمیر مجرور مفرد است، معلوم است که ناطق و حاکم باید مفرد باشد و امور دینیه منحصر به او باشد.
حتی آنکه شنیدم تحقیقکنندهای از ایشان در حدیث امامزمان عجلاللّهفرجه که فرمودند اما
«* رسائل جلد 3 صفحه 223 *»
الحوادث الواقعة فارجعوا فیها الی رواة حدیثنا فانهم حجتی علیکم و انا حجةاللّه گفته است که اگرچه در این حدیث، روات جمع است و جمع متعدد است، و ضمیر فانهم ضمیر جمع است و جمع متعدد است، مراد امامزمان عجلاللّهفرجه این نیست که در یک عصر مردم رجوع کنند به راویان متعدد، بلکه مراد این است که اهل هر عصری رجوع کنند به ناطق واحد و حاکم واحد، ولکن چون اعصار متعاقبه است و در هر عصری ناطقی است، پس ناطقهای متعدد در عصرهای متعدد را امام؟ع؟ در این حدیث جمع بسته و متعدد فرموده، و مراد او این نیست که میتوان در عصر واحد رجوع کرد به راویان متعدد.
حتی آنکه شنیدهام که میگویند احادیثی که وارد شده به این مضمون که ان لنا فی کل خلف عدولاً ینفون عن دیننا تحریف الغالین و انتحال المبطلین و تأویل الجاهلین مراد از لفظ خلف که لفظ مفرد است، همان ناطق واحد است که عدولی متعدد باید راوی و حاکی از
«* رسائل جلد 3 صفحه 224 *»
آن خلف واحد باشند، و خلف به معنی زمان مقابل سلف نیست بلکه به معنی خلیفه است. پس معنی حدیث این است که از برای ما در هر خلیفه واحدی عدولی چند است.
باری، پس باید عبرت گرفت از این خرافات که اگر همان ناطق واحد خلف، مرجع این عدول متعدد است چرا باید این عدول نفی کنند از دین تحریف غالین و انتحال مبطلین و تأویل جاهلین را؟ خود آن خلف و ناطق واحد چرا این کار را نمیکند؟ و این کار را چرا واگذار به متعددین کرده؟ پس اگر این متعددین میتوانند که از کتاب و سنت نفی کنند از دین تحریف غالین و انتحال مبطلین و تأویل جاهلین را که این کار را میکنند، و احتیاجی به آن ناطقی که خود او هم از کتاب و سنت این کار را میکند ندارند. و اگر این عدول به این درجه علم نرسیدهاند که بتوانند از کتاب و سنت این کار را بکنند، و باید هنوز درس بخوانند خدمت آن ناطق واحد تا بعد به درجه علمی برسند که بتوانند این کار را بکنند، که هنوز داخل در عرصه علمای عدول نیستند و نمیتوانند
«* رسائل جلد 3 صفحه 225 *»
این کار را بکنند، پس چرا آن ناطق واحد واگذارد این کار را به ایشان؟ و اگر مراد از خلف، زمان است و در هر زمانی از برای ائمه طاهرین؟عهم؟ شیعیان متعدد است که هریک هریک علمی دارند که میتوانند از کتاب و سنت این کار را بکنند، که میکنند و حاکمی و ناطقی ضرور ندارند. و اگر یکی از این عدول هم افضل و اعلم باشد، به سایرین نخواهد گفت که شما باید مقلد باشید از من، و خواهد گفت که بر شما حرام است تقلیدکردن از من و غیر من. حتی آنکه نمیتواند به سایر عوام هم حکم کند که واجب است بر شما که تقلید کنید از من چرا که من اعلم و افضل از سایرینم، چرا که در میان علماء یافت میشود کسی که خود را اعلم از سایرین بداند، یا مقلدین، او را اعلم و افضل از سایرین بدانند و فتوای او این باشد که تقلید مفضول و غیراعلم جایز است. و نه این است که جمیع علمائی که خود را اعلم و افضل میدانند فتوای ایشان این است که تقلید اعلم و افضل واجب است. و همچنین نه این است که جمیع مفضولین فتوای ایشان این باشد که تقلید
«* رسائل جلد 3 صفحه 226 *»
اعلم و افضل واجب نیست، و تقلید مفضول و غیراعلم جایز است. بلکه بعضی از فرقه اول تقلید اعلم و افضل را واجب میدانند، و بعضی واجب نمیدانند و تقلید مفضول و غیراعلم را جایز میدانند. و بعضی از فرقه دویم تقلید اعلم و افضل را واجب میدانند، و بعضی واجب نمیدانند و تقلید مفضول و غیراعلم را جایز میدانند. پس بنابراین احدی نمیتواند حکم کند که سایر عوام هم تقلید اعلم و افضل کنند، چرا که در میان هردو فرقه افضل و مفضول و اعلم و غیراعلم هستند جماعتی که تقلید مفضول و غیراعلم را جایز میدانند.
و مناسب است که در این موضع فرمایشی از شیخمرحوم عرض کنم که در رساله فقهیه میفرماید: «الثانیة: یجوز تقلید المجتهد المفضول مع وجود الفاضل ام لا و ان عرفناها منکم لکن نحبّ اننعرف الدلیل القاطع وفقکماللّه.» یعنی آیا جایز است تقلید مجتهد مفضول با بودن مجتهد فاضل یا نه؟ و اگرچه دانستهایم این مسأله را از شما لکن دوست میداریم که بدانیم دلیل قاطع این مسأله را.
«* رسائل جلد 3 صفحه 227 *»
پس در جواب میفرمایند که «بدانکه فاضلی که ترجیح میدهند مشهور قول او را بر قول مفضول، معرفت آن بسا مشکل باشد.» بعد بیاناتی چند میفرمایند که ترجمه آن به کار بسیاری نمیآید تا اینکه میفرمایند: «پس اگر فهمیدی آن چیزی را که ما اشاره کردیم به آن، ظاهر شد از برای تو که معرفت فاضل مشکل است در واقع. و اما معرفت او به محض شهرت و در بادی نظر، اطلاع و معرفت حقیقی نیست، چرا که اگر تو تفحص کنی از حال بسیاری از علماء مییابی زید را افضل از عمرو در بعضی از مسائل علم نحو، و مییابی عمرو را افضل از زید در بعضی دیگر از مسائل نحو، و همچنین است حال در سایر علوم. بلکه اگر جمع کنی علمای یکوقت را و استخبار کنی از حال ایشان میبینی ایشان را مختلف در فضل در علم واحد، بلکه مختلف میبینی ایشان را در مسأله واحده. مثل آنکه مبحث امـر در علم اصول جمیع آن از جمله چیزی است که همه مجتهدین به آن محتاجند، پس بعضی از علماء افضلند در اینکه امر از برای
«* رسائل جلد 3 صفحه 228 *»
وجوب است یا از برای ندب یا غیر این، و مفضولند در اینکه دلالت آن از برای فور است یا نیست. و مییابی بعضی دیگر را که افضلند در دلالت امر بر تکرار و عدم آن، و مییابی بعضی دیگر را به عکس. و اگر نظر کنی به سوی ایشان در آنچه اجتهاد میکنند میبینی شخصی را که افضل است در مسائل طهارت یا در یکی از مسائل طهارت، و مییابی شخصی دیگر را که افضل است در مسائل نماز و مفضول است در مسائل طهارت.
و حاصل مطلب اینکه فاضل در تحصیل دلیل و در تحصیل مدلول و در کیفیت استعمال و در محافظتکردن خود و احتراز از مسامحه و احتیاطکردن و بذل جهد و امثال اینها از چیزهایی که مناط فضل است دانستن جمیع اینها به طور حقیقت در غیر معصوم؟ع؟ یا از جانب غیر معصوم؟ع؟ نزدیک نیست که یافت شود. و در واقع شناختن فاضل این است که به طور حقیقت فاضل باشد در جمیع چیزهایی که مناط فضل است، نه محض شهرت و نه محض اینکه شخصی در یکچیزی فضل داشته باشد. ولکن جواب را باید گفت.
«* رسائل جلد 3 صفحه 229 *»
بنابر فرض اینکه فاضلی و مفضولی شناخته شدند اگرچه شناختن مشکل باشد.
پس میگوییم مفروض این است که هریک از دو مجتهد مطلق اشکالی در صحت اجتهاد او نیست، و احدی از علماء توقفی در این معنی ندارد، چرا که هریک از فاضل و مفضول مستجمع شرایط صحت استفتاء و حکم هستند. و مشهور وجوب رجوعکردن به فاضل است، و دلیل ایشان این است که ممکن است که از برای مقلّد حاصل شود مظنهای به حکمی از احکام و معذلک باید تقلید کند از عالمی، چرا که ترجیح میدهد مظنه مجتهد را بر مظنه خود، پس باید به مظنه مجتهد عمل کند که ترجیح داده بر مظنه خود، و رجوعکردن او به فاضل راهی است به سوی قوت مظنه خود و ترجیحدادن او این مظنه را بر مظنه رجوعکردن به مفضول، پس تعیّن ظن قوی او مانند تعیّن ظن قوی مجتهد است بر ظن ضعیف او، و به دلیل قول خدا که فرموده أفمن یهدی الی الحق احقّ انیتبع، و به دلیل اینکه بالاتفاق رجوعکردن به فاضل صحیح است، و به دلیل قول حضرت
«* رسائل جلد 3 صفحه 230 *»
صادق؟ع؟ که در مقبوله فرمودند که حکم آن است که حکم کرده به آن عادلتر و عالمتر و صادقتر آن دو نفر در حدیث، و به دلیل روایت داود بن حصین که فرمود نظر کند به سوی افقه و اعلم به احادیث ما و اورع آن دو نفر پس نافذ کند حکم او را و ملتفت نشود به حکم آن دیگری.
و بعضی دیگر گفتند که واجب نیست رجوعکردن به فاضل بلکه جايز است رجوعکردن به هریک از فاضل و مفضول، به دلیل آنکه معروف در میان جمیع مکلفین است ملاحظهنکردن اینکه فاضل کی است و مفضول کدام، بلکه اخذ میکنند مسائل خود را از هرکس که بدانند که به درجه فقاهت رسیده بدون ملاحظه فاضل و مفضول. و علماء در هر عصری با اطلاعشان به این معنی منع نمیکنند مقلدین را، بلکه معروف از طریقه اصحاب ائمه؟عهم؟ این بوده که ملاحظه فاضل و مفضول نکنند، و همچنین ائمه؟عهم؟ این ملاحظه را نمیفرمودند.»
تا اینکه میفرمایند: «و ائمه؟عهم؟ امر میکردند عامه شیعیان خود را به رجوعکردن به علماء خود بدون تفصیل بیان فاضل و مفضول، مثل جواب حضرتکاظم؟ع؟ که فرمودند: اخذ مکن معالم دین
«* رسائل جلد 3 صفحه 231 *»
خود را از غیر شیعه ما، و مثل آنچه در توقیع از حضرت حجت؟ع؟ رسیده که فرمودند: و اما حوادثی که واقع میشود پس رجوع کنید در احکام آنها به سوی راویان حدیث ما به جهت آنکه ایشان حجت من هستند بر شما و منم حجت خدا. و مراد از کسانی که باید رجوع کرد به ایشان علماء هستند نه مطلق راویان، چنانکه معلوم است؛ به جهت آنکه ائمه؟عهم؟ بسیاری بود که امر میفرمودند کسانی را که بهره از علم ایشان داشتند که فتوی دهند در احکام از برای عوام اتباع خود، مثل قول حضرتباقر؟ع؟ که فرمودند به ابان بن تغلب که بنشین در مسجد مدینه و فتوی بده از برای مردم چرا که من دوست میدارم که ببینم در میان شیعیان خود مثل تو را، و امر کرد حضرتصادق؟ع؟ معاذ را به نشستن در مسجد از برای فتویدادن، و معین نفرمود رجوعکردن به افضل را. و به تحقیق که بودند بسیاری از کسانی که قابل فتوی بودند از اصحاب به امر ائمه؟عهم؟ مثل یونس بن عبدالرحمن و محمد بن مسلم و حارث بن مغیره و زکریا بن آدم
«* رسائل جلد 3 صفحه 232 *»
و ابیبصیر و زرارة بن اعین و صفوان بن یحیی و مفضل بن عمر و علی بن حدید و عبداللّه بن جندب و منصور بن حازم و نوح بن شعیب و عبداللّه بن ابییعفور و حمران بن اعین و حریز بن عبداللّه و ریان بن صلت و غیر ایشان، با اینکه مابین ایشان تفاوت در فضل بود به طور یقین، مثل زراره و برادرش حمران، و معین نشد زراره با اینکه او فقیهتر و صادقتر بود از برادرش. و کسی که تتبع کرده باشد در احوال ائمه؟عهم؟ با اصحابشان توقف نمیکند در جایزبودن رجوعکردن به مفضول. و تعدد حکّام شرع در بلد واحد دلالت میکند بر جایزبودن رجوعکردن به مفضول. و وقوع این امر بسیار اتفاق افتاده در اغلب زمانها یا کلّ زمانها. و چیزهایی را که گفتهاند کسانی که واجب دانستهاند رجوعکردن به افضل را، مقابلی نمیکند با دلیل کسانی که واجب ندانستهاند.»
باری، تا آنکه میفرمایند: «و الوجه جواز الرجوع الی المفضول مطلقاً اذا کان تامّاً صالحاً للاستفتاء بلا نقص حال انفراده لان العلماء یجوّزون تقلید هذا المفضول مع
«* رسائل جلد 3 صفحه 233 *»
عدم ملاحظة عروض المتفاضلین فی وجه التقلید لاستجماعه الشرائط.» حاصل ترجمه اینکه جمیع علماء فتوی میدهند که جایز است تقلید کسی که مستجمع شرایط فتوی باشد در حالی که آن شخص منفرد باشد، پس اگر یافت شد کسی که افضل از او باشد نقصی در مفضول حادث نشده در مستجمعبودن در شرایط فتوی در حق خود او و در حق مقلد او، پس مانعی از برای رجوعکردن حادث نشده.
و مرحوم آقا در فصلی از مقام سیّم کتاب مستطاب «ارشاد» میفرمایند: «اما قول به اینکه تقلید شخص خاصی لازم است و تقلید غیر آن روا نیست از مذهب ما نیست، و هرگز ما نگفتهایم که تقلید و اطاعت غیر نجباء و نقباء روا نیست، حتی آنکه ما مثل سایر علماء هم نمیگوییم که هرگاه دو فقیه باشند یکی افضل از دیگری، واجب است تقلید افضل. بلکه موافق طریقه ما جایز است ترک تقلید فاضل و اخذ به قول مفضول. ولکن ما را نکتهایست که باید آن را ایراد کرد و آن آن است که
«* رسائل جلد 3 صفحه 234 *»
آنکس که انسان بايد به قول او عمل کند خالی از آن نیست که آن شخص یا بنفسه و بشخصه مفترضالطاعه است از جانب خداوند عالم مانند امام حجت معصوم، یا آنکه بنفسه مفترضالطاعه نیست بلکه به جهت حکایت او است قول مفترضالطاعه بشخصه را. اگر آن شخص بنفسه و بشخصه مفترضالطاعه است، در این هنگام عدول از قول او به غیر او جایز نیست و روا نیست که مفضول را مفترضالطاعه بشخصه دانند و فاضل را واگذارند. و این قول جماعتی از سنیان است که با وجودی که حضرتامیر را؟ع؟ افضل از ابوبکر میدانند، جایز میدانند امامت مفضول را و واگذاردن افضل را. و اگر آن شخص بنفسه مفترضالطاعه نیست بلکه راوی است از مفترضالطاعه، در این هنگام چون آن راوی بنفسه مفترضالطاعه نیست و عمل به روایت او میکنیم و طاعت طاعت شخص مفترضالطاعه است، در این هنگام مناط یقین به قول شخص مفترضالطاعه است، از روایت هرکس که یقین حاصل شد قول مفترضالطاعه معلوم میشود دیگر خصوصیتی برای راوی
«* رسائل جلد 3 صفحه 235 *»
نیست. پس جایز است عملکردن به روایت مفضول و ترک روایت فاضل، و فاضل عنداللّه درجه او بلندتر است و این دخلی به روایت ندارد.
پس از این جهت است که ما عمل به روایت هریک از علماء را جایز میدانیم اگر ثقه و عدل باشد خواه فاضل باشد و خواه مفضول. ولکن با وجود این میگوییم که هرگاه دو نفر دعوا داشته باشند، و مدعی کسی را اختیار کند به جهت حکومت و مدعیٰعلیه کسی را، و آن دو حاکم اختلاف در حکم نمایند؛ چون نصب حاکم به جهت رفع نزاع است آنوقت هریک افضلند باید آن دیگری هم عمل به قول او کند و حکم مفضول را واگذارند. بالجمله، از مذهب نیست که امروز تقلید نجیب یا نقیب واجب است و جایز نیست تقلید غیر ایشان.
بالجمله، از آنچه عرض شد معلوم شد که اطاعت نجباء و نقباء لازم است چنانکه اطاعت غیر ایشان از علماء لازم است، چرا که همه راوی قول امامند، مگر در هنگامی که کسی باشد که از قول او به جهت عدم عدالت و وثاقت علم حاصل نشود به قول امام، در آن
«* رسائل جلد 3 صفحه 236 *»
هنگام عمل به قول او نتوان کرد و متعین شود عمل به قول آن که ثقه است و عدل است و علم به قول امام از فتوای او حاصل شود. و در هنگام منازعه دو حَکَم بدیهی است که علمای نجباء و نقباء اعدل و اوثقند از غیر و حکم ایشان متعین میشود. و همچنین هرگاه به واسطه مخالفت نجیب و نقیب با علمای ظاهر، هرگاه ایشان براهین آوردند که معلوم شود اشتباه علماء در آن و در آن هنگام علم به قول ایشان حاصل نشود، باز متعین شود عمل به قول ایشان. چنانکه هرگاه دو نفر از قول فقیه روایتی کنند یکی بگوید من علم دارم قول فقیه این است و ثقه و عدل هم باشد، و یکی دیگر بگوید که من شک دارم یا تزلزل دارم و وثاقت او هم زیاده باشد یا نباشد، در این هنگام قول آنکس که از روی بَتّ میگوید، متعین میشود؛ چرا که خود آن راوی متزلزل است در نقل خود، و برای خودش هم روا نیست که به روایت خود عمل کند.
باری، از آنچه عرض کردیم معلوم شد که مناط صحت عمل و لزوم طاعت، قطع به قول معصوم است، از هرجا که حاصل شد متّبَع است، خواه یکنفر باشد و
«* رسائل جلد 3 صفحه 237 *»
خواه زیاده.»([2]) تمام شد عبارت آن بزرگوار.
و مقصود از ایراد قول شیخمرحوم و آقایمرحوم! این بود که بدانید که مذهب ایشان این نبوده که در هر عصری امور دینیه منحصر است به شخص واحد و ناطق واحد، و باقی عدول باید راوی و حاکی از آن شخص واحد باشند اگرچه آن شخص واحد افضل و اعلم از سایرین باشد.
و مقصودی دیگر این بود که به اعتقاد شما، شیخمرحوم و سیدمرحوم و آقایمرحوم+ هریک در عصر خود افضل و اعلم علمای عصر خود بودند، و اختیار ایشان این است که در صورت اجتماع علماء و تعدد ایشان و در صورتی که بدانیم که بعضی از ایشان افضل و اعلم از سایرین هستند لازم نیست رجوع به افضل و جایز است رجوعکردن به مفضول، چه جای آنکه معلوم نباشد افضل از مفضول، و چه جای آنکه واجب بدانند در هر عصری انحصار امور دینیه را به ناطق واحدی، و لازم شمارند حکایت و روایت
«* رسائل جلد 3 صفحه 238 *»
سایر عدول را از آن ناطق واحد. بلکه در صریح عبارت «ارشاد» بود به طوری که گذشت که در صورتی که نجیب و نقیبی هم در میان خلق باشند و کسی ایشان را بشناسد، جایز است که مسائل دینیه خود را از غیر او اخذ کنند، اگرچه آن غیر، مفضول باشد و اگرچه از علمای ظاهری باشد، مگر در صورت اختلاف احکام.
باری، اگر کسی از روی عمد نخواهد گمراه باشد که راه حق همیشه واضح بوده و خواهد بود، و اگر بخواهد از روی عمد گمراه شود که خدای قادر علیالاطلاق هم مانع از او نخواهد شد.
باری، از جمله خرافات مسموعه این است که لفظ امامی که در بعضی احادیث هست مثل حدیث من مات و لمیعرف امام زمانه مات میتة جاهلیة مفرد است، پس در هر زمانی یک امام ناطق باید شناخته شود. و این یک امام ناطق، یکی از شیعیان است، چرا که ائمهطاهرین؟عهم؟ دوازده نفرند و همه را باید شناخت نه یکی از ایشان را.
پس عرض میکنم که اگرچه جواب این فقره
«* رسائل جلد 3 صفحه 239 *»
گذشت ولکن به جهت زیادتی توضیح عرض میکنم: الفاظ و اسماء اجناس مثل لفظ رجل و مرأه ــ مثل آنکه میگویند مرد قویتر از زن است و مراد این نیست که یک مرد مخصوص قویتر از یک زن است ــ و همچنین لفظ رسول و امام و شهید و شاهد و امثال اینها از جامد و مشتق از برای منفرد و متعدد گفته میشود، و آیه شریفه و اجعلنا للمتقین اماماً شاهد صدق این مطلب است که خداوند عالم جلّشأنه از ائمهطاهرین؟عهم؟خبر داده که میگویند خداوندا قرار ده ما را که از برای متقین امام باشیم، و نفرموده «و اجعلنا للمتقین ائمة».
پس لفظ امام چه از برای ائمهطاهرین؟عهم؟ باشد و چه از برای شيعيان ايشان باشد و چه از برای غیر ایشان دلالت بر وحدت نکند، و میشود که مراد متعدد باشد یا واحد. و در صورتی که امام را به معنی شیعه بگیریم انحصاری را نمیرساند، و معلوم است که اگر کسی مسائل دین خود را نداند و بداند که نمیداند، و از عالمی از علمای شیعه آن مسائل را اخذ نکند و مسامحه کند، با اینکه میتواند
«* رسائل جلد 3 صفحه 240 *»
اخذ کند، و بر این حال بمیرد، مثل اهل جاهلیت مرده؛ و انحصاری را مقتضی نیست.
باری، و از جمله خرافات مسموعه این است که میگویند حدیث است که در هر زمانی باید ناطقی منفرد باشد و ساکتی، پس در زمان ائمه طاهرین؟عهم؟ ناطق اگر پیغمبر بود؟ص؟ صامت امیرالمؤمنین؟ع؟ بود و اگر امیرالمؤمنین ناطق بود، امامحسن؟عهما؟ صامت بود، و همچنین در باقی ائمه؟عهم؟. پس در میان شیعیان ایشان هم باید در هر زمانی یک ناطق و یک صامتی باشد تا صدق کند که در هر زمان ناطق و صامتی هست.
پس عرض میکنم که اگرچه هدایت نخواهد یافت کسی که خدا نخواسته اگرچه مشافهةً از قول خود معصوم؟ع؟ دعوتی را بشنود چه جای دیگران، ولکن در رساله صالحیه از شیخمرحوم سؤال شده «قال: ورد ان لکل زمان امامین صامت و ناطق فمن الصامت و من الناطق زمن الغیبة؟» شیخمرحوم میفرمایند:
«* رسائل جلد 3 صفحه 241 *»
«این حکم مختص به ماسوای طرفین است، چرا که ممکن نیست. آدم علی نبینا و آله و علیه السلام اول ماخلق بود و خلق شد حوّا؟عها؟ از او و نبود در آن زمان صامتی با او، به جهت آنکه شیث پسر او؟ع؟ اول ائمه صامتین بود و او در آخر اولاد آدم؟ع؟ به دنیا آمد، به جهت آنکه صامت باید از اولاد آدم باشد و اولاد آدم متأخر بودند از او. پس به تحقیق که گذشت بر آدم؟ع؟ زمانی چند و او امام ناطق بود به جهت آنکه حجت بود بر حوّا؟عها؟ پیش از آنکه تولید کند ولدی را. این بود حکم افتتاح، پس لازم شد که حکم اختتام هم چنین باشد. پس حدیث مشارالیه عامّ نیست و مطلق نیست حکم آن. پس بفهم سرّ امر را در افتتاح تکلیف و حجتهای خدا، و نظیر آن را در اختتام.» تمام شد کلام آن بزرگوار. و به تصریح آن بزرگوار، مراد از امام ناطق و صامت امام معصوم است نه دیگران، اگرچه لفظ امام و لفظ ناطق و لفظ صامت بر هر امامی و ناطقی و
«* رسائل جلد 3 صفحه 242 *»
صامتی صدق کند. ولکن آن امام ناطق و صامتی که در حدیث است، مراد معصومین علیهمالسلامند. و در میان معصومین هم در طرفین حکم این حدیث جاری نیست، و به تصریح این بزرگوار، عموم و اطلاقی ندارد. پس آدم؟ع؟ مدتی صامتی معصوم با او نبود اگرچه حوّا؟عها؟ امت او بود. و افتتاح امر چنین بود، پس در اختتام هم امام معصوم؟ع؟ ناطق است عجلاللّهفرجه و امام معصوم صامتی با او نیست، با اینکه رجالالغیب مانند خضر؟ع؟ به خدمت او میرسند و با ایشان نطق میکند، و با اینکه خضر؟ع؟ معصوم است، صامتی از برای امامزمان عجلاللّهفرجه نیست، چرا که ناطق و صامت باید از یک جنس باشند و خضر و امامزمان عجلاللّهفرجه از یک جنس نیستند، چرا که جمیع انبیاء و مرسلین، سوای خاتمالمرسلین صلوات اللّه علیه و آله و علیهماجمعین از فاضل طینت ایشان و نور ایشان خلق شدهاند، و ایشان منیرند و منیر و نور آن از یک جنس نیستند، مثل اینکه اثر هیچ مؤثری از جنس
«* رسائل جلد 3 صفحه 243 *»
مؤثر خود نیست بلکه منیر اصل است مانند آفتاب، و نور فرع است مانند پرتو آفتاب.
باری، از این قبیل خرافات زیاد شنیده میشود که نباید شخص عاقلی آنها را بنویسد، ولکن ملحدین ناچارند که خود را به جایی ببندند که بهانه داشته باشند از برای اعتنای بعضی، چرا که بدون اینکه خود را به جایی ببندند محل اعتنای احدی نیستند. پس بعد از آنکه خود را به جایی بستند و محل اعتنا شدند، میگویند از این قبیل خرافات را که اگر به گوش عاقلی برسد البته بیزاری از ایشان جوید.
فرمودهاند: و در کتاب مبارک «ارشادالعوام» هم در جلد چهارم در مطلب نهم در اثبات لزوم وجود شیعه به اجماع شیعه و سنی مرقوم فرمودهاند، این است عبارت آنکه: «باری، این امر که در هر عصری باید کسی باشد که محل رجوع عباد باشد جمیع شیعه و سنی اتفاق دارند و در این به طور اجمال خلافی نیست نهایت هر فرقهای بزرگ را به طور مذهب خود مقرر داشتهاند. و چون در اصول مذهب ما معلوم است که در مذهب ما تقدیم مفضول بر فاضل
«* رسائل جلد 3 صفحه 244 *»
روا نیست و به این دلیل ردّ خلافت خلفاء را کردهایم و آیات از قرآن بر این معنی داریم که «أفمن یهدی الی الحق احقّ انیتّبع ام من لایهدّی الّا انیهدی» و چنانکه فرمود «هل یستوی الذین یعلمون و الذین لایعلمون» و آیات بسیار به این معنی که پیش از این ذکر کردهایم و از مذهب ماست که خدا ترجیح بلامرجح نمیدهد و در مذهب ما معلوم است که آن شخص مأمور به اطاعت و فرمانبرداری او در هر عصری افضل اهل آن عصر باید باشد و هرکس افضل اهل عصر است او باید مطاع کل باشد و همه باید صادر از امر و نهی او شوند و تولّای او را ورزند و نمیشود که عالم کاملی در هرعصری نباشد چرا که وجود او لطف است و خداوند لطف را دریغ نمیدارد.»
تا بعد از آن میفرمایند: «اگر گویی این دلیل اثبات وجود امامی را میکند در هر عصر، ما وجود امام را انکار نداریم، گویم این دلیل اثبات وجود پیغمبر را هم میکند و اثبات وجود امام را هم میکند و اثبات وجود شیعه را هم میکند چرا که راه استدلال یکی است.»
عرض میشود که سرکار سائل گویا این عبارات را شاهد آوردهاند از برای آنچه قبل از این فرمودند
«* رسائل جلد 3 صفحه 245 *»
که ناطق باید منحصر به فرد باشد و باقی ساکت، و اگر هم نطقی نمایند حاکی و راوی از ناطق هستند. پس عرض میکنم که اگر کسی بخواهد مطلبی را اثبات کند و شاهدی را از برای مدعای خود از قول کسی دیگر بیاورد، میتواند که یک عبارتی از آن دیگری به دست آورد که آن عبارت شاهد او باشد اگر پیش و پس آن عبارت را بیندازد و قطع نظر کند از طریقه و مذهب آن شخصی که عبارت او را شاهد آورده، چنانکه عبارت شیخمرحوم را از برای شما نقل کردم که فرمودند بعضی به این آیه شریفه او یزوّجهم ذکراناً و اناثاً استدلال کردهاند بر جواز لواط به عقد و صداق. و از حال این قبیل اشخاص خداوند عالم جلّشأنه در اول اسلام خبر داده و فرموده هو الذی انزل علیک الکتاب منه آیات محکمات هنّ امّالکتاب و اخر متشابهات فاما الذین فی قلوبهم زیغ فیتبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنة و ابتغاء تأویله و مایعلم تأویله الّا اللّه و الراسخون فی العلم چنانکه در مقدمه گذشت.
پس عرض میکنم که این
«* رسائل جلد 3 صفحه 246 *»
عبارتی را که نقل فرمودهاید اگر با عبارت بعد منضم کنید و قطع نظر از عبارت بعد نکنید، یا عبارت بعد را چنانکه بعضی تأویل به رأی خود میکنند شما تأویل نکنید و متذکر ضروریات دین و مذهب باشید، هیچ دلالت بر وجوب و لزوم انحصار امور دینیه به شخص واحد نکند. چرا که میفرمایند که: آن شخص مأمور به اطاعت و فرمانبرداری او در هر عصری افضل اهل عصر باید باشد، و هرکس افضل اهل آن عصر است او باید مطاع کل باشد و همه باید صادر از امر و نهی او شوند و تولّای او را ورزند. و نمیشود که عالم کاملی در هر عصری نباشد، که وجود او لطف است و خداوند لطف را دریغ نمیدارد، و احادیث متواتره از ائمه خود؟عهم؟ داریم که هر عصری باید خالی از عالم نباشد. پس در هر عصر علماء باید باشند که سایر مردم تعلم از آنها کنند. و باز از اصول مذهب است که آن علماء باید افضل از سایر مردم باشند چنانکه دانستی. پس در هر عصری علمائی که افضل از همه مردم باشند باید حکماً باشند و شک نیست که نباید آن علماء از آن جمله باشند که خدا میفرماید «ان هم الّا کالانعام
«* رسائل جلد 3 صفحه 247 *»
بل هم اضل اولئک هم الغافلون» چرا که آن انعام واجبالاطاعه عباد و بلاد نشوند و امام میفرماید «الناس کلهم بهائم الّا المؤمن» و میفرماید مؤمن کمتر از گوگرد احمر است. پس علمای واجبالاطاعه باید مؤمن باشند تا بهائم نباشند و آنها کمند و کمتر از گوگرد احمر. من نمیگویم، در اصول کافی است باز کن کتاب را و ببین.
پس علمای مؤمنین در هر عصری هستند و خدا ایشان را تفضیل داده است بر سایرین و سایرین را امر به اطاعت ایشان کرده است چنانکه آیات قرآنی و اخبار به آن شهادت میدهد و همه را شنیدی. پس چون به اجماع شیعه و سنی بزرگی ثابت شد که باید در هر عصری باشد که مردم محفوظ باشند و دینشان محفوظ ماند، و به اصول مذهب یافتی که باید فاضل باشد و افضل از کلّ باشد و انسان باشد، یعنی مؤمن باشد و عالم باشد، پس آنچه ما خیال داشتیم که در این مطلب اثبات کنیم به اتفاق شیعه و سنی ثابت شد.»
باری، اگر کسی در تمام عبارت نظر کند و نخواهد به میل خود بعضی از فقرات را دلیل خود قرار دهد و
«* رسائل جلد 3 صفحه 248 *»
بعضی را اعتنا نکند، یا تأویل کند بر حسب میل خود، میبیند که در چند موضع میفرمایند که در هر عصری علمائی هستند که افضل از سایر مردمند و مؤمنند و عادلند. و شکی از برای عاقلی باقی نماند که مرادشان اثبات لزوم انحصار امور دین به شخص واحدی نیست که جمیع مردم از عالم و عامی تابع او باشند، نهایت علماء راوی و حاکی از جانب او باشند از برای عوام.
و اگر غافلی چنین خیال کند که در میان علمای متعددین لامحاله یکی از ایشان افضل و اعلم از سایر علماء خواهد بود، در هر عصری و هر دایرهای لامحاله مرکزی هست، و در صورتی که افضلی در هر عصری یافت شد اطاعت او لازم است بر سایر علمای مفضولین و سایر عوام، پس ثابت میشود به این دلیل که امور دینیه منحصر است در هر عصری به آن شخص افضل که مرکز دایره مفضولین و سایر عوام است، و مفضولین باید راوی و حاکی از آن شخص افضل باشند یا باید ساکت باشند.
پس عرض میکنم در اینکه مفضولین اگر یافتند شخص افضل از خود را باید تمکین افضلیت او را بکنند، چرا که خداوند عالم جلّ
«* رسائل جلد 3 صفحه 249 *»
شأنه فرموده و لاتنسوا الفضل بینکم و مفضولین این آیه را خواندهاند و معنی آن را دانستهاند، و چون فرض مسأله این است که آن مفضولین عدولند و اغماض در حق افضل نمیکنند شک نیست. و اما مفضولین باید راوی و حاکی از افضل باشند یا ساکت باشند به این دلیل که چون امام؟ع؟ در هر عصری چون افضل است از جمیع مردم، جمیع مردم باید تابع او باشند، نهایت آنکه بعضی از مفضولین علماء هستند و بعضی عوام، پس مفضولین اگر علماء هستند یا باید ساکت باشند یا راوی و حاکی از آن امام افضل باشند، چنین مطلبی در میان افضل و سایر مفضولین که جمیعاً شیعه اثنیعشری هستند خلاف ضرورت شیعه اثنیعشری است که از جمیع دلیلهای الهی بالاتر و محکمتر است، و احدی از علمای شیعه اثنیعشری چنین مطلبی را نگفته و نخواهد گفت، و قائل به چنین مطلبی داخل در دایره شیعه اثنیعشری نیست و خارج است از ضرورت ایشان، اگرچه خود را در نزد عوام داخل در دایره شیعه اثنیعشری کند.
و چیزی که بعضی از علمای اثنیعشری گفتهاند این است که در صورتی که عوام یافتند افضل و
«* رسائل جلد 3 صفحه 250 *»
مفضولین را باید تقلید از افضل کنند نه از مفضولین، و اما بنا بر اختیار مشایخ+ که تقلید عوام هم از افضل لازم نیست. و اما مفضولین باید راوی و حاکی از افضل باشند یا ساکت باشند، احدی از علمای شیعه چنین چیزی نگفته و نخواهد گفت چرا که این مطلب خلاف ضرورت مذهب است و ساحت علمای شیعه از این منزهتر است که خلاف ضرورت مذهب خود کنند، و خلافکننده داخل در عرصه اهل ضرورت نیست.
باری، پس به طوری که از عبارت شیخمرحوم و آقایمرحوم! یافتید به طور تصریح ایشان با دلیل و برهان، که تقلید مفضولین جایز است اگرچه عوام افضلی را هم بشناسند، پس در صورتی که به اعتقاد شما مشایخ+ افضل و اعلم از علمای عصر خود باشند و خود ایشان با دلیل و برهان جایز بدانند از برای عوام رجوعکردن به مفضولین را، بسی واضح خواهد شد از برای شما که ایشان برخلاف مذهب خود نمیروند و نمیگویند که مفضولین باید حکماً يا ساکت باشند یا راوی و حاکی
«* رسائل جلد 3 صفحه 251 *»
از شخص افضل باشند. و در صورتی که با دلیل و برهان ثابت کنند که مقلدین عوام میتوانند تقلید کنند از مفضولین نه از افضل، بسی واضح است که نمیفرمایند مفضولین حکماً باید ساکت باشند یا راوی و حاکی از شخص افضل باشند، چرا که فرض مسأله این است که مفضولین مقلد نیستند و خودشان داخل عرصه علمائی هستند که تقلید بر ایشان حرام است، و به اتفاق علمای شیعه باید عمل کنند به قول خودشان. و بسا آنکه مسألهای را که فهمیدهاند برخلاف افضل فهمیده باشند، مثل آنکه افضل کشمش جوشیده را حرام و نجس داند و مفضول کشمش جوشیده را حلال و پاک داند؛ پس چگونه میتوان تصور کرد که مفضول باید ساکت شود از حلالبودن و پاکبودن کشمش، یا راوی و حاکی شود از افضل؟ و حال آنکه فتوای افضل و مفضول این است که مفضول باید عمل به فتوای خود کند و از برای مقلدین خود فتوای خود را بیان کند، بلکه لازم است بر او که در مقام استدلال بر حلالبودن و پاکبودن کشمش جوشیده اثبات کند فتوای خود را و ردّ کند فتوای شخص افضل را در حرامبودن و
«* رسائل جلد 3 صفحه 252 *»
نجسبودن کشمش جوشیده. پس چگونه معقول است که بر او واجب باشد که روایت و حکایت کند چیزی را که مردود خود او است و فتوای خود او برخلاف آن است؟ مگر آنکه نقل کند که فتوای شخص افضل این است که کشمش جوشیده حرام و نجس است. و چنین نقلی را افضل هم میکند که فتوای شخص مفضول این است که کشمش جوشیده حلال و پاک است. و گویا منظور شما چنین نقلی و روایت و حکایتی نباشد، چرا که چنین نقلی اختصاص به مفضول یا افضل ندارد.
باری، پس متذکر باشید که آن شخص افضلی که باید جمیع مردم مطیع او باشند و مفضولین از علماء باید راوی و حاکی از قول او باشند یا ساکت باشند، پیغمبر خداست؟ص؟ و هریک از ائمه هدیٰ علیهمالسلامند در عصر خود. و اما در میان شیعیان بعضی افضل باشند و بعضی مفضول، نباید مفضول حکماً ساکت باشد یا راوی و حاکی از جانب افضل باشد. و به فتوای خود افضل باید مفضول مستقل باشد و از کتاب و سنت تکلیف خود و مقلدین
«* رسائل جلد 3 صفحه 253 *»
خود را بفهمد و بیان کند و عمل کند، و خلاف این مطلب خلاف ضرورت مذهب شیعه اثنیعشری است و من یتّبع غیر سبیل المؤمنین نولّه ما تولّی.
و امید است که شما بدانید که اهل حق برخلاف ضرورت مذهب تکلم نمیکنند، و چیزی را که خدا واجب قرار نداده و واجب نکرده واجب نمیکنند، چنانکه در رساله «موضح» عبارت ایشان را ترجمه کردهام. و ایشان حفظ ضرورت مذهب را از جمیع مردم بیشتر میکنند، و مانند ثقلین که از یکدیگر جدا نمیشوند تا وارد شوند بر لب حوض کوثر، ایشان هم با ضرورت مذهب جدا نمیشوند تا وارد شوند در فِنای حجةاللّه اکبر؟ص؟.
و از این است که در بسیاری از مواضع اصرار میکنند که دین و مذهب و طریقه ما آن چیزی است که در بازار مسلمین رواج است. پس اگر احیاناً کلام متشابهی از ما ببینید، بدانید که مراد ما از آن کلام همان چیزی است که رواج بازار مسلمین است. و بدانید که آنچه را برخلاف آنچه در بازار مسلمین است از کلام ما یافتید، مراد ما نیست. چنانکه در جلد اول در مطلب چهارم از کتاب مستطاب «ارشاد»
«* رسائل جلد 3 صفحه 254 *»
در فصلی در ذکر معراج میفرمایند: «بدانکه اولاً واجب است در این مسأله و باقی مسائل هم که این مقدمه را بدانی که حضرت پیغمبر؟ص؟ تشریففرمای این عالم شدند در وقتی که مردم بعضی بت میپرستیدند و بعضی سنگها را میپرستیدند و بعضی درختها را میپرستیدند و بعضی حیوانات را میپرستیدند مانند گاو و امثال آن و بعضی آفتاب و ماه و ستارگان را میپرستیدند و بعضی آتش میپرستیدند و همچنین همه در وادی ضلالت حیران و سرگردان، و در میان عرب ظاهر شد که عصبیّت و حمیّت و کبر آنها از همهکس بیشتر بود و تعصب بتها و طریقه جاهلیت خود را از همهکس بیشتر میکشیدند. پس آن بزرگوار آمد و طریقه حقه و ملت بیضاء را در میان مردم آشکار کرد و خوردهخورده کارش به بیزاریجستن از آنها رسید و اظهارکردن کفر آنها و نجاست آنها و لعن بر آنها و بر خدایان آنها و خوردهخورده امرش به مقاتله رسید و جهاد کرد و با ضرب شمشیر امر خود را ظاهر کرد و بالاتر از سیاهی رنگی دیگر نباشد، و بالاتر از
«* رسائل جلد 3 صفحه 255 *»
کشت و کشار امری دیگر نیست. پس چیزی که در دین خدا باشد و واجب باشد اعتقاد مردم فرو نگذارد. وقتیکه جهاد و قتل را بر خود گذارده بود دیگر خوفی نداشت که امری را پنهان کند. پس همه آنچه واجب بود و از دین خدا بود و میبایست مسلم به آن اعتقاد کند در میان مردم ظاهر کرد و به ضرب شمشیر به گردن ایشان گذاشت و مردم هم داخل در امر شدند و خوردهخورده امر دین خود را آشکار کرد تا آنکه وحی نازل شد و آیه آمد که «الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دینا» یعنی امروز کامل کردم برای شما دین شما را و تمام کردم بر شما نعمت خود را و پسندیدم برای شما اسلام را که دین شما باشد. پس اگر چیزی مانده که فرمایش نشده بود، این آیه بیجا بود. پس تمام آنچه بر مسلمین واجب بود فرمایش رفت و از اینجهت فرمودند که حلال محمّد حلال الی یوم القیمة و حرام محمّد حرام الی یوم القیمة پس حلال او حلال است تا روز قیامت و حرام او حرام است تا روز قیامت و شریعت او آخری شریعتها است و سنت او آخری سنتها و کتاب او
«* رسائل جلد 3 صفحه 256 *»
آخری کتابها.
پس چون این مسأله محقّق شد، پس عرض میشود که هر مسألهای خواه بزرگ و خواه کوچک و خواه مشکل و خواه واضح، خواه در معرفتها و خواه در سایر امور که مخالف این کتاب و این سنت و اجماع این مسلمین باشد باطل و از درجه اعتبار ساقط است. میزانی در میان مردم گذاردهاند که اجماع مسلمین باشد. هر حرفی را باید با این ترازو سنجید، اگر درست است و با هم موافق است معلوم است که از جانب پیغمبر است و معلوم است که از جانب خداست و حق است. و هرچه با اجماع این مسلمین مخالف است معلوم است که با قول پیغمبر مخالف است و مخالف قول خداست.
و اگر جاهلی گوید که اجماع مسلمین چه دلالت بر قول پیغمبر دارد؟ میگویم به او چنانکه تو چین را ندیدهای ولکن از تواتر قول مردم و کسان بیغرض بسیار شنیدهای یقین داری که ولایت چین هست و شک در این نداری و هرکس بگوید نیست البته سفیه و بیعقل است در نزد تو و در این شبهه نیست،
«* رسائل جلد 3 صفحه 257 *»
همچنین هرگاه جمیع مسلمین در عصری طوری را دین خود قرار دادهاند و اتفاق بر آن دارند و آن را از دین اسلام میدانند و آن را طریقه پیغمبر میدانند چگونه یقین نمیشود که اتفاقی اینها دین پیغمبر است؟ص؟؟ شک در این نمیکند مگر کسی که مبتلا به وسواس باشد و الّا همان قسم که به سیرت سلاطین سلف علم به هم میرسانیم، همان قسم به سیرت پیغمبر؟ص؟ علم به هم میرسانیم و در این شک نیست. پس معلوم شد که اتفاق مسلمین برحق است و مخالف ایشان باطل است البته و از طریقه و سنت پیغمبر؟ص؟ خارج است. پس کدام ترازو از این محکمتر و عدلتر و کدام شاهد و گواه از این بهتر؟ سبحاناللّه، مردم جاهل در بعضی مسائل از ما کرامت میخواهند. جمیع معجزات پیغمبر دلیل حقیّت قول ما است وقتی که ما موافق اجماع مسلمین سخن بگوییم دیگر کرامت برای چه میخواهند؟
باری، همین قاعده را در دست بگیر و قول هرکس را که میشنوی به این ترازو بسنج و مقدار هرکس
«* رسائل جلد 3 صفحه 257 مكرر *»
را به همین قاعده که ذکر شد بدان. اگر کسی در این دین است که میزان همین است و اگر از این دین خارج است پس او داند و کار خود، ما را با او کاری نیست و از برای او اطاعتی نه. و همچنین هر مطلب که از ما میشنوی طلب میزان کن که به حول و قوه خداوند به این میزان سنجیده شده است و در این ترازو راست است. و آنچه شنیدهای که فرمودهاند که بر هر حقی حقیقتی است و بر هر صوابی نوری است، همین شریعت است حقیقت هر حقی و همین است نور هر صوابی. و این مطلب را اگرچه همهکس ادعا میکنند لکن خداوند تو را عقلی داده است و به قدر عقل تو تو را تکلیف کرده است تو همین قدر از روی غفلت و بیفکری تقلید کسی را مکن و فهم خود را به کار بر و عقل خود را حاضر کن و خود به عقل خود بسنج که لامحاله خداوند عالم آنقدر که از تو خواسته است به تو خواهد رسانید و به تو خواهد فهمانید، و مقدار هرکس
«* رسائل جلد 3 صفحه 258 *»
را به قول او بفهم نه آنکه قول مردم را تسلیم کنی که میگویند که فلانی عالم است؛ بلکه گوینده احمق باشد، تو چرا اطاعت احمقان نمایی؟ پس این فصل را بدان و زیور گوش خود گردان.»([3])
و همچنین در جلد دویّم در قسمت دویّم همین کتاب مستطاب میفرمایند: «و همچنین باز یکپاره معنیها هست که لفظ محکم معیّن آن معنی را میرساند، و بعضی از معنیها هست که لفظ محکم آن معنی را نمیرساند و باید لفظ متشابه گفت تا آن معنی فهمیده شود. و محکم آن باشد که موافق حق معلوم باشد و متشابه آن است که به ظاهر موافق حق نباشد بلکه شبیه به باطل باشد و هرکس میشنود از آن گمان باطل کند ولکن در حقیقت حق است و باطل را در آن راه نیست. پس در این هنگام هرکس از آن لفظ متشابه موافق محکم حق معلوم فهمد، آن را فهمیده و هرکس از آن باطل فهمد آن را نفهمیده. و از برای لفظ و معنی قسمهای بسیار است چه فایده که این کتاب به جهت عوام است و الّا همه آن قسمها را بیان میکردم تا بدانی
«* رسائل جلد 3 صفحه 259 *»
که هر کلامی چه خاصیت دارد و همینقدر در اینجا کافی است.
مجملاً که کسی که در نهایت فصاحت و بلاغت است باید لفظی گوید که آن مطلبی که در دل دارد واضح شود، پس چارهای ندارد مگر آنکه لفظهای متشابه در کلامش باشد، ولکن تکلیف شنوندگان است که اگر متشابه را بفهمند خدا را حمد کنند بر نیکی فهم خود و اگر نفهمند آن را به محکمها ردّ کنند و از پی متشابه به طور ظاهر نروند. و از این جهت است که در کلام خدا با وجود فصاحت و بلاغت کلام متشابه هست و خدا در قرآن میفرماید آیهای که معنی آن آن است که خدا کتاب را نازل کرد بعضی از آن آیههای محکم است و آنها اصل کتاب است و بعضی دیگر متشابه است، آنها که ایمان دارند میدانند که آن متشابهها هم حق است و موافق محکمها است و اما کسانی که در دل ایشان میل به باطل است پیروی متشابهها را میکنند به جهت فساد و تأویلکردن آن به طور میل خود و نمیداند معنی آن متشابهها را مگر خدا و صاحبان علم که ائمه و شیعیان خاص باشند. و همچنین در کلامهای
«* رسائل جلد 3 صفحه 260 *»
پیغمبر هم محکمی است مثل محکم کلام خدا و متشابهی است مثل متشابه کلام خدا. و اینکه در کلام ایشان متشابه هست از راه عجز ایشان نیست در بلاغت و در بیان، بلکه از جهت آن است که بعضی مطلبهای حق هست که نمیتوان آنها را بیان کرد مگر به لفظ متشابه. و همچنین در کلامهای ائمه؟عهم؟ محکم و متشابه است و همچنین در کلامهای علمای شیعه محکم و متشابه هست و از راه عجز در بیان نیست. ولکن مطلبی میبینند که لفظی در این عالم ندارد مگر لفظ متشابه و نمیتوان آن را بیان کرد مگر به لفظ متشابه از این جهت در کلامهای خود متشابه دارند، و با وجود این دایم فریاد میکنند که از پی متشابهات نروید مگر آنکه آنها را با محکمها مطابق کنید و یکی ببینید. لکن بعضی از دشمنان که خیال فتنه دارند و فساد را طالب میباشند از پی متشابهها رفتهاند و آنها را به طور باطل و کفر معنی میکنند و مردم را از راه حق میگردانند و نسبت بد به صاحب آن کلام میدهند. و بعضی دیگر که دلهای ایشان میل به باطل دارد آن کلامها را سند خود میسازند و از پی باطل
«* رسائل جلد 3 صفحه 261 *»
میروند و بنای عالم بر همین بوده و هست تا خدا غیر این خواهد.
باری، پس آنچه از کلامهای ما در این کتاب یا در کتابهای دیگر یا در درسهای عام و خاص بشنوید که متشابه است معاذاللّه که ظن بد برید و خیال باطل نمایید و از راه میل به باطل آنها را به طور میل خود معنی کنید یا آن را دستاویز قدح ما سازید. چرا که ما را چنانکه کلام متشابه هست کلام محکم هم هست و متشابه کلام ما موافق محکم کلام ما است. و چنانکه در مسأله معراج عرض کردم اصل و مرجع جمیع حرفها و اعتقادهای ما محکمات کتاب خدا و محکمات سنت رسول؟ص؟ و اجماع مسلمانان است که در بازارها و مسجدها و مجمعهای خود میگویند. پس هرچه با اجماع و ضروری مسلمانان راست و درست باشد آن اعتقاد ما است و به آن در دار دنیا زیست داریم و به آن میمیریم و به آن محشور میشویم انشاءاللّه و هرچه مخالف اجماع مسلمانان است و شیعیان، ما از آن مذهب بیزاریم به سوی خدا و رسول و ائمه و اولیاء؟عهم؟. این محکمی که چندین
«* رسائل جلد 3 صفحه 262 *»
مرتبه نوشتهام و گفتهام. پس مؤمن این حرف را تصدیق میکند و منافق از پی متشابه کلام میرود.»([4]) تمام شد کلام بانظام آن برگزیده مَلِک علّام و کلام الملوک ملوک الکلام.
پس متذکر باش و غافل مباش که علامت مؤمن این است که تصدیق کند کلام محکم را، و علامت منافق همین است که از پی کلام متشابه رود و برخلاف کلام محکم معنی کند، چه جای آنکه کلام متشابهی هم در میان نباشد و خود او اختراعی کند. و همیشه علامت مؤمن تصدیق محکم بوده، و همیشه علامت منافق از پی کلام متشابه رفتن بوده. و کلام این بزرگوار مطابق کلام خداست جلّشأنه که میفرماید: هو الذی انزل علیک الکتاب منه آیات محکمات هنّ امّالکتاب و اخر متشابهات فاما الذین فی قلوبهم زیغ فیتّبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنة و ابتغاء تأویله.
پس چون علامت مؤمن و علامت منافق را فهمیدید سعی کنید که خود منافق نشوید و از پی کلام متشابه نروید و تابع منافقین نشوید و آیه من یتولّهم منکم فانه منهم را متذکر باشید تا از ایشان محسوب نشوید. و برحذر باشید از ایشان بیش از آنکه از شیر درنده
«* رسائل جلد 3 صفحه 263 *»
در حذرید، چرا که هلاک دنیای فانی با هلاکت عالم جاوید همسری نکند.
پس چون علامت مؤمنین و علامت منافقین را به دست آوردید پس متذکر شوید که آن اجماع و ضروری مسلمین و مؤمنین را که میفرمایند در بازارها و مسجدها و مجمعها مردم میگویند چیست؟ آیا آن اجماع اجماع حکماء و علماء است که عوام از آن خبر ندارند؟ پس چگونه در بازارها و مسجدها و مجمعها میگویند؟ یا آن اجماع اجماع مسلمین و مؤمنین است که در بازارها و مسجدها و مجمعها میگویند و به غیر از مستضعفین از طفلها و پیرهای خرف و سفهای مردم همه مسلمین و مؤمنین در آن اجماع شریکند از حکماء و علماء گرفته تا عوامالناس بابصیرت، از اینجهت در بازارها و مسجدها و مجمعها گفته میشود. و چنین اجماعی را به اصطلاح، اتفاق مسلمین و مؤمنین و ضرورت دین و مذهب میگویند.
پس متذکر شوید که آیا چنین ضرورتی را که میفرمایند به آن زیست میکنیم در دنیا و به آن میمیریم و به آن محشور میشویم انشاءاللّه، حجت خدا هست یا نیست؟ و محکمی است که جمیع
«* رسائل جلد 3 صفحه 264 *»
محکمات کتاب و سنت به آن محکم شده یا محکم نیست؟ و اگر محکم شد و محکمتر از هر محکمی شد متمسک به آن و مصدق آن محکم است یا نیست؟ و مخالف آن مخالف با خدا و رسول؟ص؟ و ائمه هدیٰ؟عهم؟ هست یا نیست؟ و اگر مخالف شد اعتنائی به مخالفت او هست یا نیست؟ و حکم او چیست؟ پس متذکر باشید و غافل مباشید که آیا در کدام بازار و کدام مجمع مسلمین و مؤمنین در کدام عصر به غیر از ائمه طاهرین؟عهم؟ امور دینیه منحصر بوده به شخص واحد شیعی و جمیع مردم تابع او بودهاند، نهایت آنکه علمای آن عصر راویان و حاکیان از آن یکنفر شیعی بودهاند؟ و در کدام بازار و کدام مسجد و کدام مجلس و کدام عصر اعتقاد شیعه اثنیعشری این بوده که جمیع امور دین و مذهب باید منحصر باشد به یکنفر از شیعیان و همان باید ناطق یا حاکم باشد، و جمیع علمای عصر او باید ساکت باشند یا راوی و حاکی از او باشند؟ و اگر متذکر شوید خواهید فهمید که اگر بنای مذهب شیعه اثنیعشری این بود که معتقد باشند به اینکه در هر
«* رسائل جلد 3 صفحه 265 *»
عصری به غیر از ائمه طاهرین؟عهم؟ باید یکنفر از شیعیان ناطق یا حاکم یا امام باشد و سایر علمای شیعه باید ساکت یا راوی و حاکی از آن یکنفر باشند، مانند آنکه هریک از ائمه؟عهم؟ در عصر خود ناطق و حاکم و امام بودند و جمیع مردم باید تابع باشند و از خود ساکت باشند و راوی و حاکی از امام؟ع؟ باشند، این مطلب در میان جمیع شیعه اثنیعشری معروف بود، و در بازار و مسجد و مجلس ایشان امری مسلّمی میشد که محل اتفاق خاص و عام ایشان بود، مانند آنکه امر انحصار امامت و قیام به امر سیاست در میان ایشان معروف است و محل اتفاق خاص و عام ایشان است که باید منحصر به یکی از ائمه طاهرین؟عهم؟ باشد، و معروفتر بود در نزد خاص و عام ایشان از نماز و روزه و خمس و زکوة و حج و جهاد، چنانکه امامت هریک از ائمه طاهرین؟عهم؟ در نزد خواص و عوام در بازارها و مسجدها و مجلسهای ایشان معروفتر است از سایر اموری که باید از امام؟ع؟ صادر شود.
«* رسائل جلد 3 صفحه 266 *»
و مگو که عوام چه میدانند که در هر زمان امور دین و مذهب منحصر به شخص واحد بوده و سایر علمای شیعه یا ساکت یا راوی و حاکی از او بودهاند، و شاید در نزد علمای شیعه و خواص ایشان این امر معروف بوده، چرا که اولاً عرض میکنم که از خود علماء سؤال کنید که آیا چنین امری معروف در میان ایشان بوده و هست، یا نبوده و نیست؟ و ثانیاً عرض میکنم که امر شیعیان بزرگ و پیشوایان از امر امامت ائمه طاهرین؟عهم؟ بالاتر نیست، پس چه شد که امر امامت ایشان در نزد خواص و عوام در بازار و مسجد و مجلس ایشان معروف همه ایشان شد، و امر انحصار امور دینیه به شخص واحد شیعی، معروف در میان ایشان نشد؟ و ثالثاً عرض میکنم که بر فرضی که انحصار امور دینیه به شخص واحد شیعی امر دقیقی بوده که عوامالناس بیبهره ماندهاند، پس امر به این دقت که گوشزد عوام نشده معلوم است که مکلفٌبه عوام نبوده و نیست، و لایکلّف اللّه نفساً الّا ما آتيٰها اوضح شاهدی و اصدق صادقی است. پس چنین امر دقیقی، امر عامی نخواهد بود مانند امر امامت ائمه طاهرین؟عهم؟. و اگر مانند امر امامت ائمه
«* رسائل جلد 3 صفحه 267 *»
طاهرین؟عهم؟ نیست و نباید عوامالناس بفهمند و اعتقاد کنند، دیگر دلیل و برهان اقامهکردن از برای ایشان از برای امری که نمیتوانند بفهمند معنی ندارد. و اگر باید بدون دلیل تقلید از علمای خود کنند که در عسر و حرجی که در دین نیست واقع خواهند شد، چرا که بر فرضی که یکی از علماء ادعا کند انحصار امور دینیه را به خود یا به غیر خود، دیگری این مطلب را ردّ میکند؛ پس عوامالناس بدون دلیل و برهان تصدیق کدامیک را بکنند و تکذیب کدام را؟ و اگر جمعی که در لباس علمند اثبات کنند امری را، جمعی دیگر هم نفی میکنند همان را؛ پس عوامالناس که سخن مثبِت و نافی را نمیفهمند تصدیق کدام طرف و تکذیب کدام طرف را باید بکنند؟
پس متذکر باشید که آن امر عامی که تکلیف خواص و عوام است همان است که در بازار و مسجد و مجمع مؤمنین است، و آن امر محکمتر از جمیع محکمات دین است به طوری که باید خواص و عوام به آن در دنیا زیست کنند و به آن بمیرند و محشور شوند.
«* رسائل جلد 3 صفحه 268 *»
چنانکه تصریح فرمودند که چندین دفعه گفتهام و نوشتهام، و تصریح فرمودند اعلیاللّهمقامه و رفع فی دار الخلد اعلامه که مؤمن تصدیق میکند و منافق از پی متشابه کلام ما میرود. اعاذنا اللّه و ایاکم من النفاق و وفّقنا علی الاتفاق الی یوم التلاق.
پس اگر عوامالناس بتوانند بفهمند که هرکس خوردن خمر را در اسلام بدون ضرورتی حلال داند باطل است و از ضرورت مسلمین خارج است، اگرچه لفظ خمرٍ لذّة للشاربین در قرآن باشد، و حلالکننده خمر به این آیه استدلال کند، میتوانند بفهمند که در میان شیعیان در بازار و مسجد و مجمع ایشان هرگز واجب و لازم نبوده که امور دینیه منحصر به شخص واحد باشد و باقی علمای عدول حتماً ساکت یا راوی و حاکی از او باشند، اگرچه در امکان باشد که در یکزمانی عالمی منفرد یافت شود که سایر علماء در نزد او تلمّذ کنند، یا اذعان به افضلیت و اعلمیت او کنند. باری، و همچنین اگر عوام غیرمستضعف میتوانند بفهمند که ترک نماز بدون عذر از برای مکلفین جایز نیست، یا میتوانند بفهمند که نماز پنج
«* رسائل جلد 3 صفحه 269 *»
رکعتی در میان نمازهای یومیه نیست، و هرکس بگوید یکی از نمازهای یومیه پنج رکعتی است مبتدع است در دین، میتوانند بفهمند که هرکس بگوید در میان شیعیان امور دینیه باید منحصر باشد به یکی از ایشان و سایر عدول نافین باید ساکت باشند یا راوی و حاکی از آن شخص منفرد باشند، خارج شده از آنچه در بازار و مسجد و مجمع مسلمین متداول است. و آنچه متداول است ضرورت ایشان است، و چنین قائلی از ضرورت ایشان خارج شده.
بلکه اگر کسی متذکر باشد خواهد یافت که اگر چنین چیزی در میان شیعه بود، معروفتر بود در میان ایشان از معروفبودن اینکه نماز یومیه از چهاررکعتی بیشتر نیست و از دو رکعتی کمتر نیست. بلکه معروفتر بود از هر حلال معروفی و از هر محرّم معروفی، و از هر واجب معروفی و از هر حرام معروفی و از هر مستحب معروفی و از هر مکروه معروفی و از هر مباح معروفی، چرا که چنین شخصی باید مرجع کل مردم باشد از علماء گرفته تا عوامالناس. و باید هر حلالی و هر محرّمی و هر واجبی و هر حرامی و هر مستحبی و هر مکروهی و هر مباحی و هر مسألهای
«* رسائل جلد 3 صفحه 270 *»
از مسائل جزئیه اینها از او صادر شود، و باقی علماء چنانکه فرمودید باید ساکت باشند یا راوی و حاکی از او باشند. پس چنین شخصی معروفتر از هر معروفی در هر زمانی باید باشد در میان شیعه، به طوری که جمیع غیرمستضعفین او را بشناسند. و ممکن نیست که حاکم بر کل مردم که مردم صادرند از امر او معروف نباشد و امرهای او معروف باشد. هر سلطانی در هر اقلیمی معروفتر است از پیشکاران او و خود او معروفتر است از احکام او، و هر حاکمی در هر بلدی معروفتر است از گماشتگان او، چه شده که امور دینیه همیشه منحصر بوده به شخص واحدی ناطق و حاکم بر کل، و باقی یا ساکت بودهاند یا راوی و حاکی از او بودهاند یا تابع و مقلد بودهاند، و آن شخص معروف نبوده؟ و در بازار مسلمین و مساجد و محافل احکام دینیه از او منتشر بوده و روایات و حکایات همه از او بوده و خود او معروف نبوده، تا این زمان محنتاقتران که سرکار فرمودهاید که باید ناطق یکنفر باشد، و باقی عدول باید یا ساکت باشند یا راوی و حاکی از او باشند؟ و اگر کسی میگفت در همین زمان باید
«* رسائل جلد 3 صفحه 271 *»
چنین باشد ولکن سابق بر این چنین نبود، قباحت قول او کمتر بود از اینکه بگوید در جمیع زمانها چنین بوده و خواهد بود. نمیدانم سخنی از این سخن سستتر عاقلی میتواند تصور کند؟ و آیا ثکلیٰ به این سخن نمیخندد؟
باری، ضروریات هر دین و مذهبی چنان معروف است در میان مردم که خبر آنها به کسانی که خارج از آن دین و مذهبند رسیده چه جای کسانی که داخلند در آن. عبرت بگیرید که بسیاری از عامه و یهود و نصاری و مجوس میدانند که مذهب شیعه اثنیعشری این است که دوازده امام دارند، و امامان خود را معصوم میدانند، و هر امامی را در عصر او ناطق و حاکم بر کل میدانند و سایر شیعیان را در عصر او تابع او میدانند، و امور دینیه را منحصر به او میدانند و باقی تابعین را ساکت یا راوی و حاکی از او میدانند. بلکه بسیاری از اهل ادیان خارجه بسیاری از فروع مذهب ایشان را میدانند و میدانند که نمازهای یومیه را در پنج وقت واجب میدانند، و روزه ماه رمضان را واجب میدانند، و
«* رسائل جلد 3 صفحه 272 *»
حج و جهاد و خمس و زکوة را واجب میدانند، چه جای داخلین در مذهب شیعه از اهل بصیرت.
پس چه شد که چنین مطلبی که در هر زمانی بوده، در بازارهای شیعه و مساجد و محافل ایشان مذکور نبوده؟ تا حال هم که سرکار فرمایش کردهاید، چرا بر شما معلوم نشده که محتاج شدهاید به سؤال از آن؟ و اگر چنین چیزی که مرجع جمیع امور دینیه است در میان شیعه بود، اول همان معروف میشد و بعد سایر امور دینیه. مثل آنکه اولچیزی که تعلیم اطفالشان میکنند این است که خدا یکی است و پیغمبر او محمدبنعبداللّه است؟ص؟ و امامان دوازدهاند؟عهم؟ و بعد سایر ضروریات دین و مذهب را تعلیم میکنند به طوری که در بازار و مسجد و مجمعشان متداول است.
باری، در خانه اگر کس است این حرف بس است و اگر کسی نیست که حکمة بالغة فماتغنی الآیات و النذر عن قوم لایؤمنون، انا للّه و انا الیه راجعون.
و اما اینکه فرمودهاند که: «اگر گویی این دلیل اثبات وجود امامی را میکند در هر عصر، ما وجود امام
«* رسائل جلد 3 صفحه 273 *»
را انکار نداریم؛ گوییم این دلیل اثبات وجود پیغمبر را هم میکند و اثبات وجود شیعه را هم میکند چرا که راه استدلال یکی است.»
بسی واضح است که مرادشان از یکیبودن راه مسأله این است که حجتی از جانب خداوند عالم جلّشأنه باید در میان خلق باشد، خواه آن حجت پیغمبر باشد یا امام باشد یا شیعه باشد. و مرادشان این نیست که خصائص پیغمبری را از برای امام ثابت کنند و خصائص امام را از برای شیعه ثابت کنند. آیا نه این است که یکی از خصائص پیغمبر؟ص؟ این است که پیغمبر آخرالزمان باشد، و به واسطه او فیض وحی الهی به جمیع خلق برسد از امام گرفته تا رعیت، و این امر از خاصه او است؟ص؟ که در امام؟ع؟ نیست، و امام باید به واسطه او مطلع شود به وحی الهی؟ و همچنین آیا نه این است که از جمله خصائص امام؟ع؟ این است که معصوم باشد از هر جهلی و غفلتی و سهوی و نسیانی و خطائی و عصیانی و نقصانی و عالم باشد به ماکان و مایکون الی یوم القیمة، و هیچیک از شیعیان ایشان چنین نیستند، بلکه
«* رسائل جلد 3 صفحه 274 *»
هیچ پیغمبری به غیر پیغمبر آخرالزمان؟ص؟ دارای جمیع خصائص ائمه؟عهم؟ نیستند. و آیا نه این است که ایشان مفترضالطاعهاند و شیعه مفترضالطاعه نیست مگر به قدر روایت و حکایت و درایتی که از ایشان بکند؟ پس وحدت در هر عصری مخصوص پیغمبر؟ص؟ و سایر ائمه طاهرین؟عهم؟ است که مرکز حقیقی ملک خدایند چنانکه در «ایضاح»، عبارت کتاب مستطاب «ارشاد» را نقل کردم.
و بسا آنکه چون لفظ شیعه مفرد است مثل لفظ پیغمبر و امام، استدلال کنند بر وحدت ناطق و حاکم شیعه؛ و جواب از این قبیل خرافات گذشت. و لفظ شیعه بر جمیع شیعه اطلاق میشود، مثل آنکه لفظ امام بر جمیع ائمه؟عهم؟ اطلاق میشود که خداوند فرموده و اجعلنا للمتقین اماماً. و بعد از تصریح در کتاب مستطاب «ارشاد» که وحدت مخصوص مرکز حقیقی و امام است چنانکه در رساله «ایضاح» نقل شد، شبهه باقی نخواهد ماند از برای طالب حق. اگر عبارت «ارشاد» حجت است که
«* رسائل جلد 3 صفحه 275 *»
تصریح فرمودهاند که وحدت مخصوص امام؟ع؟است. أفتؤمنون ببعض الکتاب و تکفرون ببعض؟
فرمودهاند: و در کتاب مبارک «هدایةالصبیان» هم میفرمایند: «باید دانست که امر این رکن از دین، سابق بر این از جور ظالمین مخفی بود و ایشان را کسی نمیشناخت ولکن علم ايشان در میان بود به قدر تمامشدن حجت خدا، تا در این زمان که خداوند مصلحت در اظهار این امر دانست و ظاهر کرد شخص ایشان را. و اول ظاهرشدن امر این رکن چهارم در دين به واسطه جناب شیخ احمد بن زینالدین الاحسائی بود. پس آن بزرگوار به حول و قوه الهی در عالم اظهار کرد و حجت خدا را تمام کرد جزاه اللّه عن الاسلام و المسلمین خیر جزاء المحسنین. و بعد از آن بزرگوار، جناب سیدکاظم بن سیدقاسم رشتی اجلاللّهشأنه. پس آن دو بزرگوار به حول و قوه خداوند احکام دین را از فروع و اصول در همه عالم پهن کردند به طوری که شهری نماند از شهرها مگر آنکه علم و معرفت ایشان به آنجا رسید و بندگان
«* رسائل جلد 3 صفحه 276 *»
به واسطه آن دو بزرگوار آزمایش شدند و هرکس علم و حکم ایشان را قبول کرد نجات یافت و هرکس قبول نکرد گمراه شد. و باید دانست که خداوند بعد از ایشان باز زمین را خالی نگذارده و نخواهد گذارد تا ظهور امام؟ع؟.» و خود سرکار در کتاب مبارک «ایضاح» فرمودهاند که علم مرحوم شیخ منحصر به خود شیخ بود، و بعد به سیدمرحوم و بعد به آقای بزرگوار بود، منحصر بودند. در کتاب مبارک «میزان» هم فرمودهاند در سایر کتب و درس که هرکس امام زمان خود را نشناسد و بمیرد جاهل مرده بلکه کافر. حال عقل قاصر این حقیر نمیتواند که این فرمایشات را تطبیق نماید و تکلیف زمان حال خود را بداند که ناجی باشد و رستگار.
و باز در «ایضاح» فرمودهاند که شیخمرحوم میفرمود علم من چیزی است که در بازار مسلمین است، و ضرورت میزان حق و باطل است. حقیر که سهل، اکثر مردم خیلی از ضروریات علمی و غیره را نمیدانند که تمیز بدهند. ضروری بدیهی را که ماها میفهمیم کسی از مسلمین تجاوز نمیکند چه
«* رسائل جلد 3 صفحه 277 *»
جا که از سلسله جلیله باشد، مثل نماز و روزه و بعضی حلال و حرام را، که شخص بداند حق و باطل کدامند. مثلاً اگر کسی بگوید شراب حلال است یا نماز ظهر سه رکعت، یا مسح را زیر پا باید کشید و باقی بدیهیات ضروری را اختلاف بدهد که همهکس میداند خلاف است، لکن کسی در زمانِ حال انکار این بدیهیات را نکرده حتی سنّی، چگونه باید تمیز داد؟
مجدداً جسارت مینماید سرکار را به خدا و اشخاصی که عرض شد قسم میدهد الآن جوابی شافی و تکلیفی کافی از این مطالب که عرض شد برای حقیر معین و مرقوم بفرمایند که به آن متمسک شده دست به دامان سرکار زده و انشاءاللّه ناجی باشد. در باب ناطق هرگاه همینطور است و منحصر است بفرمایند صحیح است و الّا متعدد باید باشد، یا ردّی بر این قول هست به دلیل عقلی و آفاقی و انفسی و حکمت، بطلان قول را مرقوم فرمایند و عقیده را که باید چه قسم دین ورزید و اعتقاد نمود. به جهت اینکه به فهم ناقص خود از این کتب و این عبارات اینطور اعتقاد حاصل کرده بود که منحصر
«* رسائل جلد 3 صفحه 278 *»
است شخص ناطق، و به یکنفر باید تقلید کرد و دین ورزید. بدیهی است نقباء و نجباء و علماء متعدد بوده و هستند لکن ناطق را منحصر دانسته تا به حال، استدعای جواب کافی دارد.
عرض میشود که اگرچه جواب از این سؤال از آنچه گذشت معلوم شد، ولکن باز به طور اختصار عرض میکنم که مراد هرکسی را از تمام عبارت او باید فهمید، نه آنکه سابق و لاحق عبارت را قطع نظر کنند و عبارت وسط را گرفته استدلال کنند. آیا نه این است که اللّه لا اله الّا هو الحیّ القیوم یک مطلب حقی است اگر تمام عبارت را بخوانی و معنی کنی؟ ولکن اگر اللّه را از اول عبارت بیندازی و الّا هو الحیّ القیوم را از آخر عبارت بیندازی، و کلمه لا اله را بخوانی و معنی کنی و بگويی که «لا» نفی جنس «اله» را کرده، مطلب مطلب باطلی خواهد شد که مراد گوینده تمام عبارت نبوده؟ آیا نه این است که سابق بر این عبارتی که نقل فرمودهاید این است که میفرمایند: «پس به این جهت خدا در میان خلق از شیعیان در هرعصری چندنفری را انتخاب کرده است و علوم ائمه؟عهم؟
«* رسائل جلد 3 صفحه 279 *»
را به ایشان تعلیم کرده و ایشان را در میان خلق قرار داده که مردم آنها را ببینند و دین خود را از ایشان یاد بگیرند و از جهالت و نادانی بیرون آیند.» تا آخر عبارت که میرسد به آن عبارتی که سرکار نقل فرمودهاید؟
و بسی واضح است که این چندنفری را که خدا انتخاب کرده در هرعصری که مردم ایشان را ببینند و دین خود را از ایشان بگیرند، همه باید عالم باشند و متدین باشند تا بتوانند تعلیم مردم کنند. و بسی واضح است که باید ناطق باشند و ساکت نباشند، چرا که با سکوت نمیتوان تعلیم کرد. و بسی واضح است که این چندنفری که منتخبند در میان خلق که علوم ائمهطاهرین؟عهم؟ نصیب ایشان شده نباید هیچیک مقلد و جاهل و عامی باشند، چرا که جمیع مقلدین محتاجند در مسائل دینیه خود به این چندنفری که خدا ایشان را انتخاب کرده به علوم آلمحمد؟عهم؟، پس معنی ندارد که جمیع این چندنفر راوی و حاکی باشند از یکنفر ایشان، اگرچه آن یکنفر افضل و اعلم از کل آنها باشد؛ چرا که به فتوای خودِ افضل تقلیدکردن حرام
«* رسائل جلد 3 صفحه 280 *»
است بر مفضولین، و به فتوای خودِ افضل واجب است بر مفضولین که مستقل باشند در فتاوی خود. پس معنی نخواهد داشت که ناطق یکی از ایشان باشد و باقی حاکی و راوی از جانب او باشند. و این مطلب محل اتفاق و اجماع جمیع علمای شیعه اثنیعشری است. بلکه از محل اتفاق علمای ایشان گذشته و بسا صاحبان بصیرت از مقلدین هم از این معنی باخبر باشند. بلکه بر سایر مقلدین هم واجب نیست که حاکی و راوی و مقلد از یک شخص معین باشند اگرچه آن شخص افضل باشد، چنانکه عبارت مرحوم شیخ و آقای مرحوم! را از برای شما نقل کردم.
اما اینکه میفرمایند: «و باید دانست که امر این رکن دین سابق بر این از جور ظالمین مخفی بود و ایشان را کسی نمیشناخت ولکن علم ایشان در میان خلق بود به قدر تمامشدن حجت خدا.» تا آخر عبارت، بسی واضح است که در میان خلق بعد از ائمه طاهرین؟عهم؟ سابقین و مقربین حضرت ربالعالمین بوده و هستند، ولکن بسا آنکه از
«* رسائل جلد 3 صفحه 281 *»
سبقت و تقرب ایشان اهل عصری بیخبر باشند و ایشان را باشخاصهم نشناسند، و ایشان در میان خلق جلوه کنند و ظاهر شوند به صفت علم و عدلی که ایشان متحملند، و به قدر اتمام حجت علم خود را ظاهر کنند و سبقت و تقرب خود را از جور ظالمین مخفی دارند، پس علم ایشان در میان خلق باشد و علوّ مقام ایشان مخفی باشد. و این است معنی مخفیبودن ایشان، مثل آنکه حضرت یوسف علینبینا و آله و علیهالسلام را برادران او میدیدند و او را نمیشناختند تا وقتی که خود را به ایشان شناسانید. و این خصلت یوسف با قائم آلمحمد صلی الله عليه و آله و عجل اللّه فرجه خواهد بود چنانکه در اخبار وارد شده، تا وقتی که خود را به خلق بشناساند.
و بسا آنکه بعضی از مردم چون شنیدند که رجالالغیبی در دنیا هستند، گمان کنند که رجالالغیب باید مثل جن از نظرهای انس مخفی باشند. باری، رجالالغیب در میان خاص و عام مردم معروفند و در السنه و افواه مشهور، ولکن باشخاصهم از عامه خلق مستورند. و بسا آنکه گاهگاهی از برای بعضی از
«* رسائل جلد 3 صفحه 282 *»
مردم ظاهر شوند و خود را به ایشان بشناسانند، مانند خضر علینبیناوآله و علیهالسلام که در زمان حضور ائمه طاهرین؟عهم؟ ظاهر میشد و میفرمودند که خضر بود، و بسا آنکه در این زمانها هم در بیابانی و ورطهای خود را به بعضی از مردم بشناساند.
باری، شیخمرحوم اعلی الله مقامه و رفع فی دار الخلد اعلامه یکی از آن رجالی بود که اگر فرض کنید در زمان سابق بر عصر خود به دنیا آمده بود مخفی بود و مثل سایر علمای آن زمان سلوک میفرمود، مثل آنکه سایر رجالالغیب مخفی بودند. ولکن چون مشیت الهی بر این قرار گرفت که علم مخصوص به او و امثال او را در عالم ظاهر کند و زمان مقتضی ظهور آن علم شد، خداوند عالم جلّشأنه شخص او را شخص اول ظاهرکنندگان علمِ مخصوص قرار داد. و به طوری که در رساله «ایضاح» عرض کردهام علم او منحصر به خود آن بزرگوار بود، و علومی که در میان علماء بود دارا بود، و میدانست علومی را که سایر علماء دارا بودند و نمیدانستند سایر علمای ظاهر علمی را که منحصر به خود آن بزرگوار بود، مگر آنکه از خود ایشان اخذ کنند.
«* رسائل جلد 3 صفحه 283 *»
چنانکه معروف است که بعضی از طلاب در زمان او به مرحوم آقای آقا سیدعلی رضواناللّهعلیه عرض کردند که آن بزرگوار بعضی چیزهای نالایق در کتاب خود نوشته، و کتاب «فواید» یا شرح آن را خدمت آن بزرگوار دادند که مطالعه کند، بلکه قدحی در او کند. پس آن جناب آن کتاب را مطالعه فرمودند و به طلاب فرمودند که از اول تا به آخر این کتاب مطالعه کردم، و قسم یاد کردند به حق خدا و رسولخدا؟ص؟ و یکیک از ائمه هدیٰ؟عهم؟ که من نفهمیدم مراد او را، پس شما چه دانستید مراد او را و بطلان مراد او را؟ دست از من بردارید که من قدح نمیکنم در کلامی که مراد را از آن نفهمم و محل قدحی در آن نیابم.
باری، و علم مخصوص آن جناب را چنانکه در رساله «ایضاح» عرض کردهام احدی مانند سیدمرحوم از او اخذ نکرد در میان علمای ظاهر، و از آن بزرگواران علم مخصوص را احدی مانند آقایمرحوم اخذ نکرد در میان علمای ظاهر.
باری، اما بندگان به واسطه این بزرگواران آزمایش
«* رسائل جلد 3 صفحه 284 *»
شدند، به جهت آنکه آن بزرگواران دارای علوم سایر علماء بودند خصوص علم مسائل دینیه، و سایر علمای معروف دارای علم مخصوص به خود ایشان نبودند. پس هرکس تصدیق کرد ایشان را در علوم مشترکه و تسلیم کرد ایشان را در علم مخصوص به خودشان نجات یافت، و هرکس قبول نکرد و انکار کرد ایشان را در علوم مشترکه هلاک شد. چنانکه هرکس انکار کند علم و حکم عالمی از علمای اهلبیت؟عهم؟ را که صاحب علم و حکم شرع باشد هلاک شود، چنانکه این مطلب به الفاظ مختلفه و معنی واحد در اخبار آلمحمد؟عهم؟ وارد شده که ردّکننده بر شیعیان ایشان ردّکننده بر ایشان است، و ردکننده بر ایشان ردکننده بر رسولخداست؟ص؟، و ردکننده بر رسولخدا ردکننده بر خداست جلّشأنه، و ردّ بر خدا در حدّ شرک به خداست جلّتعظمته. باری، و مراد از این ردّ، ردّ انکار است نه ردّی که علمای ابرار به جهت اختلاف اخبار و انظار در مسائل نظریه بر یکدیگر میکنند.
«* رسائل جلد 3 صفحه 285 *»
باری، و اما در علمی که مخصوص خود ایشان بود و سایر علمای معروف دارای آن علم نبودند، بعد از آنکه آن بزرگواران در مجالس عدیده گفتند و در مواضع عدیده نوشتند که مراد ما در هرمسألهای که بیان کردهایم آن چیزی است که در بازار مسلمین و مساجد و محافلشان معروف است که ضرورت مسلمین و مؤمنین باشد، همان است مراد ما از بیان ما، و هرکس غیر از آن معروف را از بیان ما فهمید مراد ما را نفهمیده، خواه در معاد جسمانی یا در معراج جسمانی یا در فضائل ائمهطاهرین؟عهم؟ یا در سایر مسائلی که حقیقت آن را بیان کردهایم، دیگر مجال انکاری از برای احدی باقی نگذاردند. نهایت اگر نفهمیدند بیان ایشان را، باید سکوت کنند و توقف نمایند و بگویند ما نمیفهمیم، و نباید تکذیب و انکار کنند ایشان را، و باید حمل کنند قول ایشان را بر صحت. چنانکه واجب است که عمل جمیع مسلمین را حمل بر صحت کنیم مادامیکه آن عمل متحمل وجه صحیحی باشد. و واجب بود بر مردم که مصداق این آیه شریفه واقع نشوند
«* رسائل جلد 3 صفحه 286 *»
که فرموده بل کذّبوا بما لمیحیطوا بعلمه و لمّایأتهم تأویله پس تسلیم علم ایشان و حمل بر صحتکردن آن بعد از تصریح و تکریر که مراد ما همان امور متداوله در میان مسلمانان است واجب بود. و در صورتی که عمل مسلمین را اگرچه عامی باشند و اگرچه جاهل باشند و اگرچه فاسق باشند باید حمل بر صحت کرد، مادام که راه احتمال صحتی در آن باشد، بسی واضح است که قول و فعل شخص مسلم مؤمن عادل عالم متقی پرهیزگار را باید حمل بر صحت کرد، نه آنکه اعتراف او را به جمیع ضروریات دین و مذهب حمل بر فساد و حیله کنند، و به افترا او را منکر یکی از ضروریات دین و مذهب قرار دهند، و باب وجوب افترابستن بر او را بر روی خود و امثال و اتباع خود مفتوح کنند و در باب عداوت او داخل شوند، پس در چنین صورتی هلاک خواهند شد.
باری، و اما آنچه در رساله «ایضاح» نوشتهام همین است که در اینجا نوشتم، و آنچه در رساله «میزان» به تفصیل نوشتهام چیزی نیست که محل تحیر باشد که شخص بعد از معرفت ائمهطاهرین؟عهم؟
«* رسائل جلد 3 صفحه 287 *»
یا خود مسائل دینیه خود را میداند یا نمیداند، پس اگر میداند و عمل به مقتضای آن میکند ناجی و رستگار است، و اگر نمیداند باید از دانایی بیاموزد، و اگر نه خود میداند و نه از دانایی میآموزد نمیتواند عمل کند، و چون ندانست و عمل نکرد و بر این حال مرد، مردن او مردن جهالت و جاهلیت و اهل جاهلیت خواهد بود، و صادق است بر او مضمون این حدیث که فرمودند من مات و لمیعرف امام زمانه مات میتة جاهلیة. و چون تفصیل این مطلب در رساله «میزان» هست در اینجا محتاج به تفصیل نیست.
و در رساله «میزان» و غیر آن مراد من و غیر من از اهل حق این نبوده و نیست که بعد از ائمهطاهرین؟عهم؟ در هر عصری باید یکی از شیعیان ناطق و حاکم در میان خلق باشد و جمیع خلق تابع او باشند، نهایت بعضی از علمائی که هستند یا باید ساکت باشند یا راوی و حاکی از آن یکنفر معین، و باقی خلق مستمع از آن راویان و حاکیان از آن شخص منفرد باشند چنانکه سرکار شما فرمودهاید
«* رسائل جلد 3 صفحه 288 *»
و متحیر شدهاید که آیا آن شخص منفرد کیاست که جمیع مردم باید تابع او باشند که مبادا اگر او را نشناختید هلاک شوید. پس عرض میکنم که چنین شخصی را در میان اهل حق نخواهید یافت، چرا که اهل حق هرگز به ادعای باطل دعوت نخواهند کرد.
اما آنکه در رساله «ایضاح» نوشتهام که مشایخ+ فرمودهاند که میزان حق و باطل آن است که در بازار مسلمانان است، که عبارت «ارشاد» را بعینها نقل کردم، و عبارت شیخمرحوم را ترجمه کردم و تفصیل دادم.
اما اینکه اکثر مردم از ضروریات علمی و غیر آن بیخبرند، پس عرض میکنم که اکثر مردم چنانکه میدانید در قید دین خود نیستند، حرفی در این نیست؛ و اکثری از مردم مسائل علمیه را نمیدانند، صدق است؛ ولکن صاحبان بصیرت ایشان که مستضعف نباشند و در قید دین خود باشند، البته حجتی از جانب خداوند عالم جلّشأنه باید در میان ایشان قائم باشد، اگرچه عامی باشند و عالم نباشند، تا نتوانند بگویند که ما عامی بودیم و حجت تو را ای خدا نمیشناختیم، و
«* رسائل جلد 3 صفحه 289 *»
ادعای حقّیّت را جماعت بسیاری میکردند و بسا آنکه هریک ادعای حقیت را درباره خود میکردند و ادعای بطلان را درباره دیگران میکردند، پس ما ندانستیم که حق با کدام است و کدام بر باطلند، پس از این جهت متحیر در دین خود ماندیم. یا آنکه بدون دلیل و برهانی از جانب تو به جهت صلاح و صرفه دنیای خود، یا به جهت هویٰ و هوس خود بعضی تابع بعضی شدیم.
باری، پس از جهت قطع عذر جمیع خلق، خداوند عالم جلّشأنه امر عامی را در میان عوام غیرمستضعف و سایر علماء و حکماء برقرار کرد تا رفع عذر ایشان را کرده باشد. و چنین امر عامی را به اصطلاح، ضرورت دین و مذهب مینامند که هرکس موافق با آنها شد، حق است از علماء و حکماء و عقلاء و عوامالناسِ بابصیرت، و هرکس مخالف آنها است بر باطل است از علماء و حکماء و سفهاء و عوامالناس.
باری، اما اینکه فرمودهاید اگر کسی بگوید شراب حلال است یا نماز ظهر سهرکعت است یا مسح را زیر پا باید کشید و امثال اینها، که همهکس
«* رسائل جلد 3 صفحه 290 *»
میداند خلاف است. لکن کسی در زمان حال انکار اینها را نکرده حتی سنی، پس چگونه باید تمیيز داد؟ پس عرض میکنم که ضروریات دین و مذهب همه از همین قبیل چیزها است که فرمودید، و همه آنها و هریک از آنها میزان حق و باطل است. و لازم نیست که کسی از جمیع آنها خارج شود تا معلوم شود که از اسلام خارج شده، بلکه اگر از یکی از آنها هم خارج شود از اسلام خارج شده. و لازم نیست که از یک ضرورت معینی مانند حرمت شراب و وجوب نماز خارج شود تا معلوم شود که از اسلام خارج شده، بلکه از هریک خارج شود از اسلام خارج شده. و از این جهت شیخمرحوم فرمودهاند که مرید عامی باید مرشد را به ضرورت دین و مذهب بسنجد و قبول نکند از او چیزی را که مخالف ضرورت دین و مذهب است. چنانکه عبارت آن بزرگوار را از برای شما ترجمه کردم. و از این جهت است که آقایمرحوم در کتابهای خود در بسیاری از مواضع این مطلب را فرمودهاند. و از جمله آنها است که در کتاب «جامع» در باب پنجم در مطلب اول در مسأله ششم، بعد از آنکه اقسام کفّار نجس را بیان میکنند، میفرمایند:
«* رسائل جلد 3 صفحه 291 *»
«و کذلک کلّ من انکر ضروریّاً من ضروریات الاسلام من اهل الاسلام و من ضروریات المذهب من اهل المذهب.» حاصل معنی آنکه همچنین است حکم هرکس که ضرورتی از ضروریات اسلام را انکار کند از اهل اسلام، و هرکس که ضرورتی از ضروریات مذهب را انکار کند از اهل مذهب.
باری، پس اینکه فرمودهاید که اکثری ضروریات علمی و غیره را نمیدانند که تمیز دهند در میان حق و باطل، پس متذکر باشید و غافل مباشید که مستضعفین را از اطفال و پیرهای خرف و سفهاء، از مقام تمییز میان حق و باطل خارج کنید. و کسانی که شعوری دارند و حقی میشنوند و طالب آن هستند، و باطلی میشنوند و آن را طالب نیستند، و میخواهند حق را تصدیق کنند و از باطل وحشتی دارند داخل کنید. پس بدانید که اگر در میان این جماعت نباشد یک امر مسلّمی از جانب خداوند عالم جلّشأنه که در میان عوام و خواص مسلّم باشد و در میان ایشان مشترک باشد، و عوام بدانند آن را چنانکه علماء میدانند، آنگاه حجت خداوند عالم جلّشأنه ناقص خواهد بود. چرا
«* رسائل جلد 3 صفحه 292 *»
که علماء بسیارند، و بسا آنکه عالمی بگوید به عوامالناس که پیروی فلانعالم را نکنید که او مبدع در دین خداست، و بسا آنکه فلانعالم هم به عوامالناس بگوید که پیروی شخص اول را نکنید که او مبدع در دین خداست. پس متذکر باشید که در این هنگام عوامالناس باید چه کنند؟ تصدیق هریک را به محض ادعا بکنند بدون دلیل و برهان الهی، بیجاست و در نزد خداوند عالم جلّشأنه معذور نخواهند بود. پس باید یک امری باشد از جانب خداوند عالم جلّشأنه مشترک در میان عوامالناس و سایر علماء به طوری که همه بتوانند آن را بفهمند تا حجت ناقص نباشد، و اسم چنین امر عامی را ضرورت اسلام و ضرورت مذهب مینامند. مثل حرمت شراب و حلّیت سرکه و وجوب نماز و حرمت زنا و امثال اینها. و امثال اینها امری نیست که مخفی و مشکل باشد که سرکار و امثال سرکار از صاحبان بصیرت آنها را نتوانند بفهمند.
اما حاصل آنکه فرمودهاید که اگر کسی خلاف ضرورتی را بکند همهکس میفهمد که خلاف کرده، لکن
«* رسائل جلد 3 صفحه 293 *»
کسی در زمان حال انکار ضروریات نکرده حتی سنی، پس چگونه باید تمییز داد میان حق و باطل؟ پس عرض میکنم که از زمان آدم تا خاتم؟ص؟، تا قیام قائم عجلاللّهفرجه، تا قیام قائمین در رجعت، تا قیام قیامت احدی از آحاد مکلفین از علماء و حکماء گرفته تا عوامالناس غیرمستضعف کسی نجات نیافته مگر به تمسک به ضروریات الهیه، و احدی هلاک نشده مگر به مخالفت از آنها یا بعضی از آنها. پس اگر جاهلید عالم شوید و اگر غافلید متذکر شوید تا تصدیق کنید و نجات یابید، و تکذیب نکنید که هلاک شوید.
من آنچه شرط بلاغ است با تو میگویم | تو خواه از سخنم پند گیر و خواه ملال |
بلی، سنی هم نگفته که نماز واجب نیست، ولکن گفته که خلیفه رسولخدا؟ص؟ را ما باید تعیین کنیم به اجماع خود نه به تعیین رسولخدا؟ص؟ و اختیار خدا جلّشأنه، و این مطلب خلاف ظاهر و صریح قرآن مسلّم در میان اهل اسلام است که فرموده و ماکان لمؤمن و
«* رسائل جلد 3 صفحه 294 *»
لا مؤمنة اذا قضی اللّه و رسوله امراً انیکون لهم الخیرة من امرهم و فرموده و من لمیحکم بما انزل اللّه فاولئک هم الکافرون، و نصب خلیفه ایشان بما انزل اللّه نبود به اعتراف خود ایشان، و به اجماعِ ادعائی خود ایشان بود و آن اجماع هم محقّق نشد. و همچنین است حال کسانی که عداوت کردند با امثال شیخمرحوم و حال آنکه شیعه بودند و عالم بودند و عادل بودند و متقی و پرهیزکار بودند، بر فرضی که اعلم و اعدل و اتقی و اورع و ازهد اهل عصر خود از سایر علماء ظاهر نبودند؛ و اصرار و تکرار کردند که مراد ما از بیان ما همان است که در بازار مسلمانان است و در مساجد و مجامع ایشان معروف خاص و عام است، یعنی مقرّیم به جمیع ضروریات دین و مذهب و منکر یکی از آنها را کافر میدانیم چه جای منکر جمیع آنها را، و به این زیست میکنیم در دنیا و به این عقیده میمیریم و به این عقیده محشور میشویم انشاءاللّه؛ و معذلک با ایشان عداوت کردند و افتراها به ایشان بستند. آیا عداوت با مقرّین به جمیع
«* رسائل جلد 3 صفحه 295 *»
ضروریات دین و مذهب، خلاف ضرورت دین و مذهب نبود که کردند؟ و آیا به ضرورت دین و مذهب افترا بر مقرّین به جمیع ضروریات دین و مذهب بستن خلاف ضرورت دین و مذهب نبود که بستند؟ و آیا با علم و تقوی و ورع و مواظبت ایشان به مستحبات چه جای واجبات و اجتناب ایشان از مکروهات چه جای محرمات و اشتغال ایشان به نشر علم فضائل آلمحمد؟عهم؟ و عبادات و فراغ از مباحات، اعتراف ایشان را به جمیع ضروریات دین و مذهب حمل بر حیلهکردن خلاف ضرورت دین و مذهب نبود؟ که گفتند و میگویند که آنچه به زبان بیان میکنند حق است و آنچه در کتابشان نوشتهاند حق است، ولکن در دلشان منکر ضروریات اسلامند و معاد و معراج را روحانی میدانند و ائمه؟عهم؟ را خدا میدانند؟ آیا خبردادن از دل از برای مخلوق بیخبر از دل، مخالف ضرورت دین و مذهب نیست؟ اگرچه نگفته باشند که شراب حلال است یا نماز واجب نیست. و آیا شما نمیتوانید بفهمید که خلاف ضرورت دین و مذهب کردهاند،
«* رسائل جلد 3 صفحه 296 *»
اگرچه نگفتهاند زنا حلال است؟
پس بر همین نسق اگر فکر کنید خواهید یافت که نجات جمیع اهل نجات در دنیا و آخرت به تمسک به ضروریات دین و مذهب بوده و خواهد بود، و جمیع اهل هلاک به مخالفت یکی از ضروریات هلاک شدند و میشوند.
و اما اینکه در باب ناطق فرمودهاید هرگاه همینطور است و منحصر است بفرمایید صحیح است و الّا متعدد باید باشد، یا ردّی بر این قول هست به دلیل عقلی و آفاقی و انفسی و حکمت، بطلان قول را مرقوم فرمایید، و عقیده را که باید چه قسم دین ورزید و اعتقاد نمود، عرض میکنم که بعد از تصریح آقایمرحوم چنانکه در رساله «ایضاح» و «موضح» و در همین رساله گذشت، آیا شکی از برای طالبین تابعین حق باقی خواهد ماند؟
باری، همینقدر بدانید که اصل این مطلب مطلبی نیست که باید حتماً اعتقاد کنید که در هر زمانی بعد از ائمهطاهرین؟عهم؟ باید ناطق منحصر به فرد باشد و باقی مردم تابع، نهایت آنکه سایر علماء
«* رسائل جلد 3 صفحه 297 *»
راوی و حاکی از آن یکنفرند. بلکه ممکن هست که فرض کنید در یکوقتی یا یکبلدی منحصر شود احکام شرع و امور شرعیه الهیه اصولاً و فروعاً به عالم واحدی که باقی علماء شاگردان او باشند و هنوز به درجه استقلال در فتویٰ نرسیده باشند، پس مقلد آن عالم باشند. نهایت آنکه چون از سایر عوامالناس بهتر میدانند و بر فتاوی آن عالم مطلعند، روایت و حکایت کنند از برای عوامالناس فتاوی آن عالم وحید را. و اما اگر به درجه استقلال به فتویٰ رسیده باشند و عادل باشند، که معقول و منقول نیست که باید حتماً ساکت باشند یا راوی و حاکی از آن وحید باشند. اگرچه آن وحید، افضل و اعلم از سایرین باشد و ایشان مفضول باشند. و همچنین حتم نیست که البته باید اعتقاد کنید که در جمیع زمانها و مکانها بعد از ائمهطاهرین حکماً باید ناطقین متعدد باشند، و ممکن نیست که ناطق واحد باشد. بلکه ممکن است که وحیدی یافت شود، و ممکن است که ناطقین متعدد یافت شوند و همه عدول باشند، و همه عالم مستقل به احکام الهیه اصولاً و فروعاً باشند. و بر هیچیک از
«* رسائل جلد 3 صفحه 298 *»
این دو صورت به تنهایی نباید دلیل و برهان اقامه کرد، نه از کتاب و نه از سنت و نه از عقل و نه از آفاق و نه از انفس و نه از حکمت. و جاهل است کسی که بر یک طرف متصدی اقامه دلیل میشود و طرفی دیگر را ردّ میکند. چرا که به حسب مصالح اوقات و امکنه، این مطلب تفاوت میکند. و دلیل جمیع آنچه گفته شد در مقدمات گذشت، و ضرورت اسلام و ایمان که در بازار و مساجد و مجامع مسلمین و مؤمنین است همین است.
اگر سرکار یا کسی دیگر بفرمایید که ما که سهل، اکثری از مردم ضروریات علمی و غیرها را نمیدانند، پس چطور تمیز دهند میان حق و باطل به میزان ضروریات؟ عرض میکنم بنابر فرضی که سرکار فرمودهاید که ضروریات متداوله در بازار و مساجد و مجامع مسلمین و مؤمنین را نمیدانید یا نمیتوانید بفهمید، مطالبه دلیل و برهان آفاقی و انفسی و عقلی و حِکمی را کردن بسی واضح است که بیثمر خواهد بود و نخواهید فهمید. ولکن آنچه عرض شد جواب فرض سرکار بود و نه این است که خواستم بیادبی کنم که سرکار نمیفهمید، بلکه البته میدانم که میفهمید
«* رسائل جلد 3 صفحه 299 *»
ولکن غافلید و متذکری باید که باعث تذکر سرکار شود که بدانید که در طرفین این فرض دلیلی از کتاب و سنت و عقل و آفاق و انفس و مجادله و موعظه و حکمت نیست، اگرچه اغلب آیات و احادیث دلالت بر تعدد دارد، و اغلب زمانها در اغلب بلاد علمای ناطقین مستقلین متعدد بودهاند.
اما اینکه فرمودهاید به فهم ناقص خود از این کتب و این عبارات اینطور اعتقاد حاصل کرده بود که منحصر است شخص ناطق، و به یکنفر باید تقلید کرد و دین ورزید؛ بدیهی است که نقباء و نجباء و علماء متعدد بوده و هستند، لکن ناطق را منحصر دانسته تا به حال. پس عرض میکنم اما تعدد نقباء و نجباء و علمای مستقلین در فتویٰ و تقلیدنکردن هیچیک از ایشان از یکدیگر، و روایت و حکایتنکردن هیچیک از یکدیگر، و حکایت و روایت جمیع ایشان از ائمهطاهرین؟عهم؟ اگرچه به واسطه باشد، و اگرچه واسطه مفضول باشد، و ربّ حامل فقه الی من هو افقه حدیثی است متواتر مابین عامه و خاصه؛ حق است و صدق. اما ناطق را یکی دانستهاید، پس
«* رسائل جلد 3 صفحه 300 *»
اگر مراد شما این است که در میان شیعیان یکی از ایشان بر جمیع خلق حاکم و ناطق است از جانب خدا یا از جانب ائمههدی؟عهم؟، و سایر نقباء و نجباء و علمای مستقلین در فتویٰ باید ساکت باشند یا راوی و حاکی از جانب او باشند و نتوانند روایت و حکایت کنند خودشان از ائمههدی؟عهم؟ به واسطه سایر رواتی که غیر آن ناطقند، و همه روایات را او باید بکند با درایت، و سایرین باید ساکت باشند یا راوی و حاکی از جانب او، و سایر خلق جمیعاً باید تقلید کنند از همان یکنفر و بس اگرچه فتاوی او را از زبان سایر علماء بشنوند، که بسی واضح است که چنین مطلبی را احدی از علمای شیعه ادعا نکرده و هرگز اهل حق ادعا نخواهند کرد چرا که این مطلب خلاف ضرورت دین است. و اهل باطل هم نتوانستهاند ادعای این مقام را بکنند الحمدللّه چه جای اهل حق، به طورهایی که مکرر عرض کردم و در رساله «ایضاح» تفصیلی دادم.
و اگر مراد سرکار این است که در میان علمای شیعه که صاحبان کتاب و معروف و مشهورند
«* رسائل جلد 3 صفحه 301 *»
در میان ایشان و مستور و پنهان نبودهاند، هریک هر علمی را که دارا بودند منحصر به خود آنها نبود بلکه آن علم را از دیگری اخذ کرده بودند و آن دیگری از دیگری وهکذا، و در این میان به عنایت خاصه الهیه و تعلیم خاص ائمهطاهرین؟عهم؟ شیخ مرحوم ظاهر شد در میان خلق که آن علوم متداوله در میان علماء را دارا بود و به علاوه علمی داشت مخصوص به خود او که سایر علمای معروف آن علم مخصوص را نداشتند مگر کسانی که از خود او اخذ کردند، پس آن علم مخصوص منحصر بود به خود آن بزرگوار؛ پس این مطلب حق است و صدق و درست یافتهاید. و چون سایر علمای معروف از آن علم مخصوص نداشتند اگرچه دارای سایر علوم بودند، و مأنوس نبود علم مخصوص او در نزد سایر علماء، از این جهت مکرر میفرمود که هرکس مطلب مرا از بیان من مطابق یافت با ضروریات دین و مذهب، به طوری که در بازار مسلمانان و مساجد و مجامع متداول است، مراد مرا یافته و هرکس مطلب مرا از بیان من مخالف یافت با آنچه در میان اهل ایمان متداول است، مراد مرا
«* رسائل جلد 3 صفحه 302 *»
نیافته و خیالی از نزد خود از برای خود بافته. و این فرمایش را مکرر میفرمودند تا تلامیذ و آخذین از او مغرور به خیالات خود نشوند و اعتقاد نکنند مگر به امری که مطابق با ضروریات دین و مذهب است، و به خیالات خود تأویل کنند امور یقینیه الهیه را، که مبادا گمراه شوند. پس حجت خدا را به این فرمایش تمام کرد. پس هرکس تأویل نکرد نجات یافت، و هرکس اعتناء به این فرمایش نکرد و تأویل کرد هلاک شد لیهلک من هلک عن بینة و یحیی من حیّ عن بینة.
و همچنین به این فرمایش تمام کرد حجت خدا را بر سایر علمائی که علم منحصر به او در نزد ایشان مأنوس نبود، که مبادا گمان کنند که حقایق بیانات مخصوصه به خود او با ظواهر آنچه در دست دارند از امور یقینیه الهیه مخالف است. پس نجات یافت هرکس که تصدیق کرد قول مؤمن عالم عادل متقی پرهیزکار را، چرا که خود او بر مراد خود آگاهتر بود از سایر مردم، و تصریح کرد که حقیقت مراد و مقصود من موافق است با ضروریات دین و مذهب و مخالف با آنها نیست، و آنچه مخالف با آنها است من آنها را باطل میدانم چنانکه شما
«* رسائل جلد 3 صفحه 303 *»
باطل میدانید، به طوری که عبارت «ارشاد» را نقل کردم که فرمودند به آنچه متداول است در بازار و مسجد و مجمع اهل حق معتقدیم و به آن زیست میکنیم در دنیا و به آن میمیریم و به آن محشور میشویم انشاءاللّه. و هلاک شد کسی که اعتناء نکرد به این فرمایش و حمل کرد این فرمایش را به مکر و حیله، و حال آنکه تصریح کرده بودند که محکم قول ما همین است، و حمل کردند محکم قول ایشان را بر فساد و حال آنکه به ضرورت اسلام و ایمان، فعل مسلم و مؤمن را باید حمل بر صحت کرد مادام که احتمال وجه صحتی در آن باشد. پس خارج شدند از ضرورت اسلام و ایمان و مخالفت کردند آیه قرآن را که فرموده و لاتقولوا لمن القی الیکم السلام لست مؤمناً، و گفتند که او در دل خود منکر بعضی از ضروریات است اگرچه در ظاهر قول خود اصرار و تکرار کند که من مخالف ضرورت اسلام و ایمان را هالک میدانم و از او بیزارم. باری، چون شرح و بسط این مطلب را در رساله «ابطالالباطل» دادهام در اینجا به همینقدر اکتفا میکنم.
«* رسائل جلد 3 صفحه 304 *»
و همچنین به این فرمایش تمام کرد حجت خدا را بر سایر عوام غیرمستضعف، پس نجات یافت هرکس کلام محکم او را حمل بر صحت کرد و هلاک شد کسی که بدون دلیل تصدیق و تقلید معاندین او را کرد. و حال آنکه علم او از علم معاندین کمتر نبود، و تقوای او از تقوای معاندین کمتر نبود، بلکه زیادتی علم او از علم معاندین چنان ظاهر و واضح و مشهور و معروف بود که خود آن معاندین هم نتوانستند انکار کنند، و کتب منتشره او در میان عباد و بلاد در ادای شهادات کفایت میکند. و مواظبت او در عبادات و عدم غفلت او از مستحبات به طوری بود که احدی از معاندین نتوانستند ایرادی به او گیرند با شدت عنادی که داشتند، و اعتراف به عجز خود از ادای اینهمه عبادات به عمل خود کردند. پس برای عوام غیرمستضعف عذری باقی نماند در تصدیق معاند او و عداوت با او، و حال آنکه عداوتکردن با شخص عالم متقی پرهیزکار شیعی ناشر و شارح فضائل آلمحمد؟عهم؟ خروج از اوضح ضروریات دین و مذهب را لازم دارد، و مخالف است با فقرات ادعیه و زیارات متواتره، بلکه از حدّ تواتر تجاوز کرده و معنی
«* رسائل جلد 3 صفحه 305 *»
آنها به سرحد ضرورت مذهب رسیده که سلمٌ لمن سالمکم و حربٌ لمن حاربکم و ولیٌ لمن والاکم و عدوٌ لمن عاداکم. پس عداوت و تهمت بر چنین شخصی اگر رواست، چرا عداوت و تهمت بر سایر علمای ابرار شیعه روا نیست؟ و اگر عداوت و تهمت با هیچیک روا نیست، چرا بر چنین شخصی روا شده؟ آیا چه داشتند سایر علمای ابرار که او نداشت؟ و آیا به کدام صفت حمیده متصف بودند که او متصف نبود؟ پس چه شد که ردّ بر سایر علمای ابرار و عداوت و تهمت بر ایشان به ضرورت دین و مذهب ردّ بر خدا شد و در حد شرک به خدا شد، و ردّ بر چنین شخصی که اگر اعلم از سایرین نبود علم او کمتر از علم ایشان نبود، و اگر اورع و ازهد و اتقی و اجهد از سایرین نبود زهد و ورع و تقویٰ و جهد او در عبادات از ایشان کمتر نبود، ردّ بر او به ضرورت دین و مذهب ردّ بر خدا نشد و در حد شرک به خدا نشد؟ و چه شد که عداوت با او و تهمت و افترای بر او مباح شد و منافی تقوای معاندین او نشد؟ و حال آنکه در احادیث است که خداوند عالم در قدسی فرموده که من آذیٰ لی ولیاً
«* رسائل جلد 3 صفحه 306 *»
فقد ارصدنی بالمحاربة و دعانی الیها و در قرآن فرموده ان الذین یؤذون المؤمنین و المؤمنات بغیر ما اکتسبوا فقداحتملوا بهتاناً و اثماً مبیناً. و کفایت میکند در این مطلب قیام ضرورت دین و مذهب.
پس چون چنین شخصی را متصف به صفت علم و عمل یافتیم، بلکه اعلم و افضل و اتقی و اورع از علمای ظاهر در عصر او یافتیم، و اصرار و تکرار قول صریح محکم او را دانستیم که گفت آنچه با ضروریات دین و مذهب مطابق است عقیده من است و آنچه مخالف با آنهاست من از آن بیزارم؛ ردّ بر او را ردّ بر خدا و در حد شرک به خدا دانستیم، و اذیت و عداوت با او را اذیت و عداوت با خدا و رسول و ائمههدی؟عهم؟ دانستیم، و دوست داشتیم او را و دشمن داشتیم دشمن او را و دوست دشمن او را، تا با ضرورت دین و مذهب مطابق باشیم و مانند معاندین او از ضرورت دین و مذهب خارج نشویم. و علم مخصوص به خود او را منحصر به او دانستیم، چرا که در میان علمای ظاهر در عصر او غیر او را ناطق به آن نیافتیم و ناطق به علم مخصوص خود او، خود او بود و
«* رسائل جلد 3 صفحه 307 *»
بس. و بعد از آنکه او ناطق به علم مخصوص به خود شد الفاظ علم او را بسیاری شنیدند و حفظ کردند، ولکن در میان علمای ظاهر و آخذین از او کسی مانند سیدمرحوم واقف بر نقطه علم منحصر به او نشد و شارح علم او نبود به طوری که او بود. و همچنین در میان علمای آخذین از سید مرحوم اگرچه جمع بسیار الفاظ علم منحصر به او را شنیدند و حفظ کردند، ولکن کسی را نیافتیم که مانند آقای مرحوم واقف بر نقطه علم منحصر به او شود و شرح و بسط آن را کند، چنانکه مروی است از خود سیدمرحوم که درباره آن بزرگوار فرمودند که چشم مرا روشن کرد و کمر مرا راست کرد و بر نقطه علم واقف شد.
باری، پس اگر مقصود شما از انحصار نطق به شخص واحد این است که ناطق به علم مخصوص شیخمرحوم خود او بود و بس، و بعد از او کسی مانند سید مرحوم ناطق به آن نبود، و بعد از او کسی مانند آقایمرحوم ناطق به آن علم مخصوص نبود، حق است
«* رسائل جلد 3 صفحه 308 *»
و صدق. و نیافتیم کسی را غیر از ایشان+ در آن علم نطقاً و کتباً شرح و بسط دهند.
اما آنکه فرمودهاید تقلید را چنین دانسته بودید که از آن شخص ناطق واحد باید کرد، چنین نیست. چرا که امر تقلید منحصر به یکنفر هرگز نبوده، و لازمدانستن تقلیدکردن جمیع مردم از شخص معیّنی با وجود موجودبودن اشخاص متعدد که همه علماء و عدولند و شرایط فتویٰ در ایشان جمع است، خلاف ضرورت دین و مذهب است، و تقلید هریک را میتوان کرد. و هیچیک از مشایخ+ چنین چیزی را فرمایش نمیفرمودند، چنانکه عبارت شیخمرحوم را از برای شما ترجمه کردم، و عبارت «ارشاد» را نقل کردم. چگونه جمیع مردم باید از شخص معیّنی تقلید کنند که بسا اسم آن شخص معین را نشنیده باشند؟ و سیدمرحوم در حیوٰة شیخمرحوم! به فتوای خود عمل میکرد نه به فتوای شیخ مرحوم، و آقایمرحوم در حیوٰة سید مرحوم! به فتوای خود عمل میکرد نه به فتوای مرحوم سید، و هریک از مشایخ+
«* رسائل جلد 3 صفحه 309 *»
اجازات متعدده به اشخاص متعدده داده بودند که مستقل در فتاوی خود باشند. و سید مرحوم در حیوٰة خود در اجازه آقای مرحوم تصریح فرمودهاند که بر کافّه مقلدین جایز است تقلید او و لازم است اطاعت او در آنچه از اخبار استنباط کرده است. پس اگر تقلید از خود سیدمرحوم در حیوة او باید بکنند و منحصر به ایشان بود تقلیدکردنِ جمیع مقلدین در عصر او، چگونه تصریح میفرمودند که تقلید کنند از غیر او؟ و هریک از مشایخ+ جایز میدانستند تقلید از هر عالمی که شرایط فتویٰ در او جمع باشد، و به این جهت اجازات متعدده به اشخاص عدیده دادند.
باری، شاید سرکار چیزی دیدهاید در کتاب کسی که علم مخصوص به خود شیخمرحوم را منحصر به خود او گفته، و به دقت در آن کتاب نظر نکردهاید و چنان دانستهاید که گفته در هر زمانی باید لامحاله تقلید کرد از شخص معینی و سایر علماء باید ساکت باشند یا راوی و حاکی از آن یکنفر باشند. و امید است که بعد از تفصیل و توضیح بر
«* رسائل جلد 3 صفحه 310 *»
مطلب واقف شوید انشاءاللّه تعالی.
و السلام علی من عرف الکلام و وصل الی المرام و احترز عن متشابهات الکلام
و اجتنب عن مزالّ الاقدام. و کفایت کرد از برای صاحبان انصاف
و تمام شد در روز هفتم ماه جمادیالاولی سنه 1297
حامداً مصلیاً مستغفراً
تمّـــــــــــــت.
([3]) ارشادالعوام، ج1، ص443 تا 446
([4]) ارشادالعوام، ج2، ص16 تا 18