جواب
بعض مسائل
از مصنفات:
عالم ربانی و حکیم صمدانی
مرحوم آقای حاج محمد باقر شریف طباطبایی
اعلیالله مقامه
«* رسائل جلد 2 صفحه 156 *»
بسم اللّه الرحمن الرحيم
به شرف عرض اقدس ملازمان عالي ميرساند كه از آنجايي كه خداوند تبارك و تعالي هر درد را دوايي آفريده و براي هر مرضي شفايي ايجاد فرموده البته بر صاحب درد لازم است كه نزد اطبا دواي درد را بجويد و درد دين هم يكي از اعاظم دردها است و علماي حقه كثر اللّه امثالهم اطبا براي معالجه درد هر صاحب دردي هستند كه به داروي اخبار و روايات رفع تشكيكات اعراضيه را از نفس يقين بنمايند بناءً علي هذا معروض خدمت ذيرفعت ملازمان درباري ميدارد كه سه نوع مطلب به خاطر فاتر اقل چاكران و ارادت انديشان رسيده حضوراً يكي را مجملاً عرضه داشتم ولي نه بر وفق مأمول و مراد توانستم مبسوطاً به خاك پاي مبارك عرضه دارم و نه جواب را درك كردم لابد عريضه كردم جواب مرقوم فرماييد.
عرض اول: هر موجودي كه خلعت هستي يافته از محسوسات داراي لون و وزن و جهات سته و صورت و ساير صفاتند و از غير محسوسات مثل روح صاحب اراده و ميل و تنفر و غيرهم است و در تمام موجودات از اين قسم صفات تا ذات، علت و معلول يكديگرند بلكه بروز هستي هر موجودي نسبت صفات خودش است كه اگر در حقيقت سلب صفت عين ذات است و ذات عين صفت در هرگونه هستي بالنسبه به عالم خودش اين حكم مجري است كه در تمام جزء جزء از آنها هستي ذات و صفت تصور كرد اگر ذات است همان است و اگر صفت است همان است لازم به ايراد مثل نيست تمام موجودات همين حكم را دارند. بفرماييد چگونه است هستي حضرت حق تعالي در اين
«* رسائل جلد 2 صفحه 157 *»
عالم اگر بگوييم به صنع و قدرت و غيرهما كه به صفت است ظهور دارد كه حضرت امير جل جلاله ميفرمايد: كمال التوحيد نفي الصفات عنه البته نميشود ذات و صفت واجب الوجود را به مغايرت يكديگر دانست در آنجا هم ذات عين صفت و صفت عين ذات است و در تمام موجودات آثار هستي او موجود است و احاطه بر ملك خود دارد سواي مثل آفتاب كه بدون ظهورات نور او كه في الحقيقة صفت او است احاطه بر عالم اجسام دارد به مثلي ديگر مشروحاً مرقوم فرماييد و خدا را شاهد ميگيرم كه فقير نعوذ باللّه چنين معتقد نيستم و ملعون ميدانم كسي را كه بگويد ذات سبحانه تعالي در تمام موجودات جلوهگر است.
عرض ثاني: صفات حضرت حق جل و علا با ذات اقدس او يكي است و تفكيك روا نيست بفرماييد آيا چنانكه تصور انفكاك هم مثلاً از ذات مجاز نيست صفت خلقت هم بر همين قياس است نه اينكه بگوييم هميشه قادر بر خلقت است زيرا كه خود آن صفت قدرت است بلكه مقصود ظهور صفت خلقت است چنانكه كاتب قادر بر نوشتن هست ولي ميشود وقتي را خيال كرد كه كتابت نميكند و حال آنكه منكر بر قدرت كتابت او نشده باشيم برعكس علم كه ابداً نميشود نعوذ باللّه آني را تصور كرد كه ذات منفك از علم است و حال آنكه علم و خلقت هردو از صفات است اگرچه ميگويند علمي است كه عين ذات است ولي اين علمي كه عرض شد سواي آن علم است.
عرض ثالث: هر نوع موجودي را كه خداوند عالم تبارك و تعالي ايجاد فرموده است بالذات متغيِّر نيست نه مثل چوب و سنگ كه آن پس از سوختن خاكستر و آن ديگر به تابش آتش آهك ميشود بلكه هر موجودي در حالتي كه علت ايجاد آن ناقص نشده باشد مثلاً از جمادات مثل ياقوت و الماس و غيرهما بالذات متغير نميشود نه ياقوت داراي لون و حدت الماس ميشود و نه الماس صاحب صفات ياقوتي ميشود نباتات مثل درخت سيب مثلاً هرگز
«* رسائل جلد 2 صفحه 158 *»
مثمر ثمر نخواهد بود اگرچه باغبان به جان خدمت او را اقدام كند و بر اين قياس است ساير نباتات تماماً و حيوانات هم همينطورند به قول شاعر هرگز پر طاووس به كركس ندهند. هر حيواني به هر قسم كه ايجاد شده تغيير ذاتي نخواهد كرد آواز بلبل را گنجشك ندارد و شجاعت شير را روباه و انسان همچنانكه فرمودهاند: السعيد سعيد في بطن امه و الشقي شقي في بطن امه هرگز سعيد شقي نميشود و شقي سعيد نميشود و ارسال رسل و انزال كتب به جهت او و صفات از هر نوع ذاتي بود و چون حصول علم لابد از تعليم معلم است انبيا و اوليا علماي علوم الهي هستند كه توحيد و احكام حضرت احديت را به خلق بياموزند هركس هر نوع اقتضاي ذات او بود صفت او برحسب ذاتش بروز كرد چنانچه آفتاب مربي عالم خاك است گل نكهت خود را به سبب تربيت آفتاب بروز ميدهد چيزهاي ديگر صفات ديگر را كه دانا هستند ابراز مينمايند حضرت ختميمآب آفتاب ملك شريعت است كه هر انسان كينونت خود را به سبب وجود آن حضرت ظاهر ميسازد پس شقاوت شقي و سعادت سعيد ذاتي است هيچكدام كسبي نيستند چنانچه مشهور است هركس در عالم ذر چه چيز از انسان آنجا بود كه قبول كرد و حال آنكه مدرك هر نيك و بدي و مميّز هر خير و و شري عقل است اگر عقل قبولي كرده است البته عقل بدپسند نيست و اگر غير از عقل چيزي ديگر بود كه اختيار كرده است كه در انسان سواي عقل مميزي نيست و اگر خداوند تبارك و تعالي هر ذاتي را چه از شقي و چه از سعيد به مشيت و اراده خود ايجاد فرموده است پس آنكه مطابق حديث قدسي گفتهاند:
من نكردم خلق تا سودي كنم | بلكه تا بر بندگان جودي كنم |
مابه الارتباط اين دو چيست نعوذ باللّه من وساوس الشيطان الرجيم.
زياده جسارت شد ان شاء اللّه اميدوار به حسن ظن و عفو سركار هستم باقي عمركم طويل و عدوكم ذليل اين كه استدعاي جواب به خط مبارك كردم
«* رسائل جلد 2 صفحه 159 *»
به جهت اينكه در اين مطلب سيمي هرچه فكر مينمايم عقل قاصر است از حل اين مسأله ان شاء اللّه بلكه از اثر فرمايش سركار و به واسطه تفكر و تأمل در جواب مرهم بهبودي بر جراحت خيالات باطله بگذارم زياده جسارت است و السلام.
بسم اللّه الرحمن الرحيم
و صلي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين.
خيالات شما خيلي پريشان است و هركس از پيش خود فكر ميكند و تابع دليل و برهان الهي نميشود و از معادن علم الهي اخذ نميكند البته خيالات فاسده خواهد كرد. پس عجالةً عرض نميكنم كه شما دست از خيالات برداريد و لكن عرض ميكنم گوش به سخن من بدهيد و ببينيد كه من چه ميگويم پس اگر پسنديديد كه نعم المطلوب و اگر نپسنديديد خيالات خودتان كم نشده خود دانيد با آنها.
پس عرض ميكنم كه اينكه فرمودهايد ذات عين صفت است و صفت عين ذات است در همهجا و همهچيز عين خطا است به دليل واضح و آشكار كه از عين حكمت و صواب است چرا كه صفت در همهجا و در همهچيز غير موصوف است و عين او نيست و موصوف در همهجا و همهچيز غير از صفت است و عين آن نيست چنانكه حضرت امير7 در آنجايي كه فرمودهاند: كمال التوحيد نفي الصفات عنه ميفرمايند: لشهادة كل صفة انها غير الموصوف و شهادة كل موصوف انه غير الصفة و شهادة الصفة و الموصوف بالاقتران و شهادة الاقتران بالحدث الممتنع عن الازل و اين استدلال حضرت امير7 دليلي است عقلي يقيني.
و شرح آن اين است كه هر محسوسي را كه مطالعه كنيد مثل جسم
«* رسائل جلد 2 صفحه 160 *»
صاحب طول و عرض و عمق ميفهميد كه طول آن جسم غير خود آن جسم است و آن جسم محل آن طول است و آن طول عارض آن جسم است و غير از آن است كه عارض آن شده و آن جسم معروض آن طول است و غير از نفس آن طول است و جسم با آن صفت طول طويل است پس طويل موصوف است و طول صفت آن است كه در آن صفت بروز كرده و غير بودن اين دو بسي واضح است كه صفت كه طول است بدون جسم وجودي ندارد اما جسم بدون صفت طول خاص وجود دارد و بسي واضح است كه چيزي كه در وجود خود محتاج به وجود چيزي ديگر است غير از آن چيزي است كه در وجود خود محتاج به وجود ديگري نيست پس هريك از اين جسم كه موصوف است و اسمش طويل است و اين صفت كه اسمش طول است شهادت ميدهند بر غير بودن يكديگر چنانكه آن بزرگوار7 فرمودهاند: لشهادة كل صفة انها غير الموصوف و شهادة كل موصوف انه غير الصفة و بعد اين صفت و موصوف و اين جسم و اين طول هردو با هم شهادت ميدهند به اقتران يكديگر كه موصوف معروض است و صفت عارض آن است و اقتران شهادت ميدهد بر تركيب كه از لوازم حدوث و مخلوقيت است و معني مخلوق بودن اين است كه خالقي آن را خلق كند چنانكه معني عمارت اين است كه بنايي آن را تعمير كند و معني شمشير آن است كه سيافي آن را بسازد و معني در و پنجره آن است كه نجاري آنها را بتراشد و تركيب كند پس در هر مقام كه تركيبي يافت شد محال است كه آن تركيب بدون تركيبكنندهاي موجود شود پس تركيبكننده اگر خودش هم مركب است مانند بنا و نجار تركيبكنندهاي ديگر ميخواهد كه آن را تركيب كند تا امر برسد به آن تركيبكننده كه خودش مركب نباشد و آن تركيبكنندهاي كه خودش مركب نيست ذات باري است جلّشأنه كه آن ذات مقدس از تركيب است و پاك از آلايش خلقي است و آن ذات عين صفاتش نيست و صفاتش عين آن ذات نيستند و صفاتش
«* رسائل جلد 2 صفحه 161 *»
در رتبه خودشان موجودند و متعددند و در رتبه ذات او جلّشأنه نيستند و او يك و متعدد نيست اين است كه حضرت امير صلوات اللّه عليه فرمودهاند كمال التوحيد نفي الصفات عنه و نفرمودهاند كمال التوحيد عين الصفات و الصفات عين الذات پس ذات لازال يك بوده و لايزول يك خواهد بود و صفات هميشه شهادت دهند كه غير از موصوفات خودند و موصوفات شهادت دهند كه غير از صفات خودند و صفات و موصوفات با هم شهادت دهند بر اقتران دالِّ بر حدوث. در خانه اگر كس است اين حرف بس است و اگر كس نيست كه ما را با نيست حرف نيست.
اما مثلي كه غير از آفتاب خواسته بوديد همينقدر بدانيد كه نه آفتاب مثل او ميتوان بود و نه غير آفتاب ليس كمثله شيء و لاتضربوا للّه الامثال. افي الله شك فاطر السموات و الارض. و لميعي بخلقهن. و هو علي كل شيء قدير وجود همه مخلوقات دليل وجود او است اگر كسي او را بخواهد و همه ظلمات و نور ظهور قدرت او است لايري فيها نور الاّ نوره و لا ظهور الاّ ظهوره ايكون لغيره من الظهور ما ليس له حتي تكون الاثار هي التي توصل اليه عميت عين لاتراه و لايزال عليها رقيباً و خسرت صفقة عبد لميجعل له من حبه نصيباً. و من لميجعل اللّه له نوراً فما له من نور.
اما جواب از فرمايش دويم اگرچه در آنچه عرض شد جواب شما بود و لكن از براي توضيح عرض ميكنم كه هميشه خداوند عالم جلّشأنه صاحب صفات خود بوده چه صفت علم و چه صفت قدرت و هرگز صفات او عين ذات او نيست بلي صفات او در ذات او نيستند و ذات او يك است و لكن از او مسلوب نيستند به اين معني كه او داراي آنها نباشد و در رتبه خود هميشه ثابت بودهاند و هستند از براي او و او نه غير آنها است و نه عين آنها است و نه كل آنها است و نه جزء آنها است و نه بعض آنها است و نه ماده آنها است و نه صورت آنها است و نه داخل آنها است و نه خارج از آنها است و نه دور
«* رسائل جلد 2 صفحه 162 *»
از آنها است و نه نزديك به آنها است و انهم يرونه بعيداً و نراه قريباً. من يرد اللّه انيهديه يشرح صدره للاسلام و من يرد انيضلّه يجعل صدره ضيقاً حرجاً كأنما يصّعّد في السماء. و ما هو بظلام للعبيد.
و اما جواب از خيالات سيم آنكه آنچه خداوند عالم جلّشأنه آفريده همه آنها متغيرند به ذات خود چرا كه معني متغير اين است كه اگر مغيِّري آنها را تغيير داد تغيير كند و فرقي نيست در اين معني ميان چوب و سنگي كه گفتهايد خاكستر و آهك ميشوند و ميان نباتات و جمادات و حيوانات و ساير مخلوقات چرا كه چنانكه آتش، چوب و سنگ را خاكستر و آهك ميكند به همينطور اگر خداوند جل شأنه آن را مسلط بر تمام جمادات و نباتات و حيوانات كند همه را بسوزاند و خاكستر كند و محض اينكه درخت سيب به بار نياورد از تغيير نيفتد بلي تا خداوند جلّشأنه خواسته كه سيبي در دنيا باشد درخت آن را برپا ميدارد و چون نخواست ذات درخت سيب را ميخشكاند و ميپوساند و آن را معدوم ميكند و محض اينكه پر طاووس به كركس ندهند هيچيك از تغير نيفتند و هردو بميرند و خاك شوند نميدانم مثل شما آدمي باشعور چرا خود را به دست اين خيالات فاسده دستي گرفتار ميكند.
اما السعيد سعيد في بطن امه و الشقي شقي في بطن امه در همهجاي ملك خداوند جلّشأنه جاري است و هر موجودي را كه ميخواهد خلق كند اول نطفه و تخمه آن را به اندازه آن خلق ميكند و جعلنا من الماء كلَ شيء حي و در رحِمي مناسب آن نطفه و تخمه آن پرورش ميدهد و يصوركم في الارحام كيف يشاء و چون موجودي را از نطفه و تخمه مناسب آن و رحِم مناسب آن ايجاد فرمود به آن موجود بحثي نميكند و سرزنش ندارد كه تو چرا چنانكه من خواسته بودم موجود شدي و لكن بعد از موجود شدن به قدري كه به او قدرت داده و به قدري كه به او اختيار داده از او سؤال ميكند و لايكلف اللّه نفساً الاّ ما آتاها مثل آنكه به صاحبان گوش سرزنش ندارد
«* رسائل جلد 2 صفحه 163 *»
كه چرا گوش داريد و ميشنويد و لكن بعد از آنكه گوش آنها را خلق كرد و قادر ساخت آنها را به گوش دادن به ساز و سُرنا و لهو و لعب و قادر ساخت آنها را كه نروند به مجالس لهو و لعب و قادر كرد آنها را به رفتن مجالس علم و حكمت و گوش دادن به علم و حكمت آنوقت اگر كسي رفت به مجالس لهو و لعب ميگويد چرا رفتي و او را عذاب خواهد کرد و اگر نرفت به مجالس علم و حكمت ميگويد چرا نرفتي و عالِم و حكيم نشدي و او را عذاب خواهد كرد و اگر رفت و تعلم كرد علم و حكمت را و عالم و حكيم شد او را مدح ميكند و ميگويد: انما يخشي اللّه من عباده العلماء و ميگويد: و من يؤت الحكمة فقد اوتي خيراً كثيراً و ثوابهاي عجيب به آنها ميدهد كه هيچ چشمي نديده باشد و هيچ گوشي نشنيده باشد يرفع اللّه الذين اوتوا العلم درجات.
اما اينكه گفتهايد سعادت سعيد ذاتي و شقاوت شقي ذاتي است و هيچيك كسبي نيست حاشا كه چنين باشد و اين خيالي است بسيار خام بلكه تمام سعادتها و تمام شقاوتها كسبي است و هيچيك ذاتي نيست كان الناس امة واحدة فبعث اللّه النبيين مبشرين و منذرين پس بعد از آنكه رسول در ميان مردم ايستاد و اول اثبات رسالت خود را به معجزات كرد به طوري كه عذري از براي احدي باقي نگذارد هركس ايمان به او آورد سعيد شد و هركس كافر به او شد شقي شد نه اينكه پيش از دعوت رسول سعيد، سعيد بود در ذات خود و نبايد كسب سعادت از رسول كند و نه اينكه شقي، شقي بود در ذات خود پيش از رسيدن دعوت و اتمام حجت بر او بلكه سعادت ايمان از رسول بايد اكتساب شود چنانكه شقاوت شقي به انكار رسول اكتساب ميشود.
و اگر خيال كنيد كه در شكم مادر سعيد، سعيد بود و در شكم مادر شقي، شقي بود چنانكه ظاهر حديث چنين مينمايد. پس بدانيد كه آنچه فهميدهايد از متشابهات است و بايد متشابهات را ردِّ به محكمات كرد چنانكه فرموده هو الذي انزل عليك الكتاب منه آيات محكمات هنّ ام الكتاب
«* رسائل جلد 2 صفحه 164 *»
و اخر متشابهات فاما الذين في قلوبهم زيغ فيتبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنة و ابتغاء تأويله و مايعلم تأويله الاّ اللّه و الراسخون في العلم. باري پس در شكم مادر سرنوشتها مقدر شده باشد منافاتي با اختيار ندارد چرا كه سرنوشت به اينطور نوشته شده كه فلان شخص بعد از آمدن رسول و اتمام حجت به اختيار خود اكتساب ايمان خواهد كرد و فلان شخص بعد از آمدن رسول و اتمام حجت به اختيار خود انكار رسول خواهد كرد و اكتساب كفر خواهد كرد.
و اما عالم ذر مطابق است با اين عالم و اختلافي در ميان عالم ذر و اين عالم نيست پس در عالم ذر هم پيغمبران در ميان مردم ايستادند و مردم را به خدا خواندند و اتمام حجت كردند و در عالم ذر هم ايمان و كفر ذاتي نبود و اكتسابي بود مثل همين عالم بدون تفاوت ماتري في خلق الرحمن من تفاوت پس هركس در عالم ذر بعد از ايستادن رسول و اتمام حجت ايمان آورد به اختيار سعيد شد در اين عالم هم بعد از ايستادن رسول و اتمام حجت به اختيار سعيد شد و هركس در عالم ذر بعد از ايستادن رسول و اتمام حجت به اختيار شقي شد در اين دنيا هم بعد از ايستادن رسول و اتمام حجت به اختيار شقي شد.
و اما اينكه فرمودهايد عقل بدپسند نيست نميدانم كدام عقل را فرمودهايد پس اگر مراد عقل پيغمبران و تابعان ايشان است راست است و عقول ايشان بدپسند نيست و اگر مقصودتان شعور اين مردمي است كه ميبينيد كه اين شعور را معاويه هم داشت و رؤساي ضلالت جميعاً داشتند و اين شعور به اصطلاح اهل حق نكراء و شيطنت است و سرتاپا بدپسند و بدرفتار و بدكردار است ان ذكر الشر كان اصله و فرعه و معدنه و مأواه و منتهاه برخلاف عقل پيغمبران: و تابعان ايشان و السلام علي من اتبع الهدي.
در روز عيد مولود حضرت امير صلوات اللّه عليه تحرير شد سنه 1303 حامداً مصلّياً مستغفراً.