02-08 رسائل فارسی جلد دوم – رساله در جواب سؤالات مرحوم ميرزا محمدمهدي طباطبايي نائيني ـ مقابله

 

جواب سؤالات

مرحوم حاج ميرزا محمد مهدي طباطبايي نائيني

 

از مصنفات:

عالم ربانی و حکیم صمدانی

مرحوم آقای حاج محمد باقر شریف طباطبایی

اعلی‌الله مقامه

 

 

«* رسائل جلد 2 صفحه 112 *»

بسم اللّه الرحمن الرحيم

الحمد لله الذي احكم لنا الدليل و يسر لنا السبيل بارسال رسول افصح و اشرف و اكرم و ارحم من جميع الرسل9 و تيسير سبيل اسهل من جميع السبل و قد قطع الاعذار@الاعتذار خ‌ل@ من كل معتذر و كشف النقاب عن وجه ما اراد عزيز مقتدر فلعنة اللّه علي من خالفه عامداً و عانده جاهلاً.

اما بعد فيقول العبد الخاسر محمّد الباقر ان مولي الولي و السند السني و السيد البهي الزكي التقي النقي الحاج ميرزا محمّد مهدي الطباطبايي النائيني سلّمه اللّه و ابقاه و ايَّده لما يتمناه بحرمة اجداده الطيبين الطاهرين صلوات اللّه عليهم اجمعين ارسل الينا مسائل و طلب منا الجواب بالدلائل و قد علم سلمه اللّه اشتغالنا بامور متزاحمة كالسحب المتراكمة و قد ضاق المجال عن تفصيل ما في البال في مثل تلك الاحوال(الحال خ‌ل) و لكنه سلمه اللّه بحسن طينته و ذكاوة طويته قد اراحنا عن التطويل بالقليل و خير الكلام ما قل و دلَّ لمن اراد الحق و وصل و ان ضل عنه من ضل ان هم الاّ كالانعام بل هم اضلّ اولئك هم الغافلون و قد اعتبر و تذكَّر من تذكَّر فماتغني الايات و النذر عن قوم لايؤمنون.

علم المحجة واضح لمريده   و اري القلوب عن المحجة في عمي
و لقد عجبت لهالك و نجاته   موجودة و لقد عجبت لمن نجي

سنة اللّه التي قد خلت من قبل فلن‏تجد لسنة اللّه تبديلاً و تحويلاً فأوردت عباراته الشريفة ما هو المقصود جوابها و كشف نقابها و اودعت ساير عباراته اللطيفة في مخازن صدورنا.

 

 

«* رسائل جلد 2 صفحه 113 *»

فقال سلمه اللّه بالفارسية: مجدداً در امر معاد عرض مي‏كنم كه خلاصه مطلب اين است كه آنچه به ضرورت دين و مذهب فهميده كه بايد در روز قيامت ارواح با اجساد برگردند و مردم از قبور خود بيرون بيايند چنانچه كه اگر كفن مرده نجس باشد در قيامت نجس نخواهد بود و آقاي مرحوم روحي لتربته الفداء مي‏فرمايند در كتاب رجوم الشياطين: و مما ثبت من الدين و عليه اجماع المسلمين ان المعاد جسماني تا اينكه مي‏فرمايند: و يجدد الابدان في التركيب من الارض فيتركب تلك اللحوم و العظام تا اينكه مي‏فرمايند: و كل قول في المسألة ليس لفظه هذا و مآله الي هذا و ظاهره هذا فهو مخالف للكتاب و السنة و قائله كافر بالله سبحانه البتة و طوري كه دعاگو از افواه بعضي از رفقا شنيدم و از فهم قاصر خود از بعضي كتب فهميدم غير از اين است، چنانكه يكي از رفقا گفت كه قبر مؤمن دل مؤمن است اين حرفها باعث پريشاني حواس من شده است استدعا دارم كه بفرماييد كه قبر كدام قبر است و جسد آخرتي چه جسد است و چه طريق آن از قبر بيرون خواهد آمد و روح كدام و جسد كدام به چه خاكي خاك مي‏شود و مجدداً تركيب مي‏شود و آن استخواني كه خدا در قرآن مي‏فرمايد و آقاي بزرگوار در رجوم الشياطين فرموده چه استخواني مراد است استدعا دارم كه حاق مسأله را بفرماييد و بفرماييد آنچه را كه در قبر مي‏گذارند بيرون مي‏آيد يا خير؟ همين قبر خاكي كه از عناصر اين عالم است.

عرض مي‏شود: كه اولاً بدانيد كه اغلب وساوس از ندانستن تكليف حاصل مي‏شود كه اگر در مزاج سودائي هم غالب باشد با دانستن تكليف سوداي صرف نمي‏تواند احداث وسواس كند مگر آن‏قدر سوداي غير طبيعي غالب شود كه نگذارد شخص تحصيل علم كند پس سعي بايد كرد در دانستن تكليف تا وساوس زائل شود پس بدانيد كه لايكلف اللّه نفساً الاّ وسعها. و الوسع دون الطاقة دليل عقلي است كه در نقل وارد است پس بدانيد كه

 

 

«* رسائل جلد 2 صفحه 114 *»

هرچه را نمي‏دانيد در امان الهي هستيد و از شما مؤاخذه نخواهد كرد كه چرا ندانستيد مگر آنكه مجملي را به شما گفته باشند و گفته باشند تفصيل را از اهل ذكر سؤال كنيد مثل آنكه مجملاً به شما گفته نماز واجب است و لكن مسائل جزئيه آن را كه نمي‏دانيد گفته سؤال كنيد تا بدانيد اما چيزي را كه خداوند عالم جلّ‏شأنه نخواسته كه بدانيد و تكليف دانستن آن را به شما نكرده بدانيد كه مؤاخذه در ندانستن شما نيست و اي جهل لايسعه جودك از فقرات دعاي ابوحمزه ثمالي است كه مطابق است با آيه شريفه لايكلف اللّه نفساً الاّ ماآتاها كه همه اينها مطابق است با دليل عقل صريح كه تكليف به مالايطاق قبيح است و از خداوند عالم جلّ‏شأنه صادر نشود.

پس بدانيد كه چنانكه معاد جسماني در اسلام به حد ضرورت رسيده كه بدنها زنده مي‏شوند تصفيه آن بدنها از اعراض و امراض هم به حد ضرورت رسيده كه تصفيه مي‏شوند و به حد ضرورت رسيده كه ابدان با حالت امراض و اعراض دنيويه كه مآل آنها به فنا و موت بود محشور نمي‏شوند و با حالت استسقاء و ساير امراض بلكه با حالت پيري و خرافت محشور نمي‏شوند پس اگر كيفيت تصفيه را كسي ندانست مؤاخذ و معاقب نخواهد بود بلكه همين‏قدر كه اعتقاد به معاد جسماني دارد ايمان او محفوظ است اگرچه كيفيت ازاله اعراض و رفع امراض را نداند مانند اينكه در همين دنيا هم علم به اعراض و امراض و كيفيت ازاله و رفع آنها مخصوص اطبا و مجربين است و ساير مؤمنان كه طبيب و مجرب نيستند نمي‏دانند و ايمان ايشان محفوظ مانده بلي اگر كسي انكار معاد جسماني كرد كافر است چنانكه اگر كسي انكار ازاله اعراض و رفع امراض را در آخرت كرد كافر است چرا كه هردو انكار ضرورت اسلام و ايمان است. اين بود مختصري نافع از براي رفع وساوسي كه در اين باب عارض خاطر عاطر آن جناب شده كه بدانيد در ندانستن كيفيت تصفيه كدورتي از براي ايمان آن جناب نخواهد بود.

 

 

«* رسائل جلد 2 صفحه 115 *»

اما چون بخصوص اصرار فرموديد كه حاق بدن اصلي انسان را عرض كنم تا تميز دهيد آن اصل را از عوارضي كه در اين دنيا عارض او شده و رفع تنافي ظاهر از بعضي كلمات كه در كيفيت تصفيه گفته شده بشود، پس عرض مي‏كنم كه خداوند عالم جلّ‏شأنه فرموده: مثل الحيوة الدنيا كماء انزلناه من السماء فاختلط به نبات الارض فأصبح هشيماً تذروه الرياح و فرموده: فاما الزبد فيذهب جُفاءً و اما ما ينفع الناس فيمكث في الارض پس بدانيد كه كيفيت و صفت حيات دنيا اين نباتاتي است كه در نظر است كه چند صباحي زنده‏اند و بعد مي‏خشكند و مي‏ميرند و هشيم مي‏شوند و آن آبي كه از آسمان نازل شده و مخلوط به آنها شده و باعث زندگي آنها گرديده در آنها پنهان است و پيدا نيست و دليل بودن آب در نباتات روييدن آنها است اگرچه پيدا نيست حتي آنكه بعد از خشك شدن هم آب آسماني در اندرون حبوب و تخمهاي آنها هست اگرچه پيدا نيست و دليل بودن آب آسماني در آن حبوب و تخمها اين است كه چون زراعت شود برويد و آنگاه آب آسماني در آنها نيست كه بپوسد و آن آب آسماني از بدن آنها بيرون رود.

پس بدانيد كه بدن اصلي انساني مانند آب آسماني است كه در اين بدنهاي دنيويه پنهان است و آن آب، آب آخرت است كه نطفه انساني از آن آب به عمل آمده و آن آب از شجره مزن چكيده و به آسمانها رسيده و به همراه باران نازل شده و در گياهها مخلوط شده و هركس خورد گياهي را آن نطفه اصلي به واسطه غذاها مي‏رود به صلب او و از آنجا مي‏رود در رحمي از ارحام و يصوركم في الارحام و در هر حالي در وقايه‏اي است و آن وقايه ظرف او است از براي حفظ او و آن ظرف عرض او است كه چون منتقل شود به ظرفي ديگر آن ظرف را بيندازد و خلقتم للبقاء لا للفناء و انما تنتقلون من دار الي دار پس هرجا كه گفته‏اند فلان چيز عودش عود ممازجه است و به آخرت عود نمي‏كند مراد ظروفي است كه در يك حالي محل آن اصل بوده

 

 

«* رسائل جلد 2 صفحه 116 *»

و در هرجا كه گفته‏اند خود آن بدني كه در دنيا است عود مي‏كند به آخرت آن بدني است كه از آخرت آمده و عود به آنجا مي‏كند و اگر از آخرت نيامده بود عود به آنجا معني نداشت و لكن از آخرت منتقل شده و آمده در گياهها داخل شده و از گياهها منتقل مي‏شود و به اصلاب داخل مي‏شود و از اصلاب منتقل مي‏شود و در ارحام داخل مي‏شود و از ارحام منتقل مي‏شود و در فضاي عالم مي‏رود و از فضاي دنيا منتقل مي‏شود و در قبور داخل مي‏شود و حالت او در قبر حالت حبوبي است كه از اشجار منفصل شده كه ظاهراً چنين مي‏نمايد كه مانند ساير جمادات است و نموي در آن ظاهر نيست و لكن عقلاي عالم مي‏دانند كه چون حبوب را در خاك پنهان كني و آب دهي دوباره برويد پس حاق بدن اصلي در ظروف متعدده منتقل است و مي‏رود تا به آخرت مي‏رسد پس تا اين بدن ظاهري زنده است بدن اصلي در اين بدن پنهان است و چون اين بدن مرد بدن اصلي در آن بدن مرده مدفون است يعني پنهان است و بدن مرده را هرجا ببرند آن بدن اصلي هم به همراه آن مي‏رود چنانكه وقتي كه زنده بود هرجا مي‏رفت بدن اصلي به همراه آن مي‏رفت بدون تفاوت تا وقتي كه از قبر بيرون بيايد آنگاه خاك قبر از سر او بريزد و محشور شود و قبرها در جاي خود بمانند.

و معني قبر در همه‏جا آن جاي پنهان بودن آن بدن اصلي است كه آن ظروفي باشد كه بدن اصلي در آنها منتقل بود و از همه آنها منتقل شد تا به آخرت رسيد و آنجا وطن اصلي خود آن بدن اصلي است پس بدن اصلي در ميان قبرها مانند طلايي است براده‏شده و در ميان خاكها ريخته‏شده كه چون خاكها را بيختند براده‏هاي طلا را جمع مي‏كنند و در بوته آب مي‏كنند و به قالب مي‏زنند آن وقت طلاي بي‏خاك ديده خواهد شد اما در وقتي كه مخلوط با خاكها ديده مي‏شد نه طلا يا مانند طلايي است كه آن را در تيزاب حل كنند كه تيزاب قبر شود از براي طلا و طلا پنهان شود در تيزاب و تيزاب ديده شود و طلا ديده نشود تا وقتي كه رسوب كند و آن را

 

 

«* رسائل جلد 2 صفحه 117 *»

در بوته ذوب كنند و به قالب ريزند آن‏وقت طلا ديده شود يا مانند قندي است كه در آب حل شود پس قند از هم بريزد و اجزاي آن از هم منفصل شود و بميرد و ديده نشود تا آنكه آن شربت قند را بجوشانند تا آبها بخار شود و قند در ميان ظرف بماند و بسا آنكه اگر قند را در ميان حوضي اندازند طعم قند هم در ذائقه معلوم نشود و لكن شخص عاقل مي‏داند كه قند در ميان حوض است و در جايي ديگر نيست اگرچه شكل قند با چشم ديده نشود و طعم آن با ذائقه معلوم نشود پس بسا جهالي كه نمي‏دانند قندي در حوض افتاده بگويند كه قندي در اين حوض نيست و بسا آنكه استهزاء كنند داناياني را كه مي‏دانند و ديده‏اند كه قند در ميان حوض افتاده و بسا آنكه جهال قال قال كنند و به گمان خود استدلال كنند كه هيچ فرقي در ميان آب اين حوض و ساير آبها نيست چرا كه آنچه در اين حوض است در ساير حوضها از نهرها هم موجود است پس انكار مي‏كنند كسي را كه بگويد در اين حوض قند هست و در ساير آبها قند نيست اين است عادت آن كساني كه عقلشان تابع چشم ايشان است اما كساني كه چشمشان تابع عقلشان است مي‏دانند كه چون آب حوض را به تدبيري از قند جدا كردي به جوشانيدن يا ساير تدبيرات قند بي‏كم و زياد در حوض بماند فاليوم الذين آمنوا من الكفار يضحكون اگرچه قبل از امتحان جماعت كفار استهزاء مي‏كردند و اللّه يستهزي‏ء بهم و يمدّهم في طغيانهم يعمهون باستدلالهم و قيل و قالهم.

باري و در اين قبرها اثرها است در نعيم و آلام بدن اصلي پس قبري كه در جوار قبور مؤمنين واقع شود بسياري از آلام از او دفع شود و بسيار نعيم به او برسد پس چه خواهد بود اگر در جوار قبور انبياء: واقع شود و چه خواهد بود اگر در جوار قبور ائمه صلوات اللّه عليهم واقع شود و چه خواهد بود اگر در جوار سيد الشهداء صلوات اللّه عليه واقع شود رزقنا اللّه التمسك بتربته الطاهرة التي جعل اللّه فيها الشفاء من جميع الالام و الاسقام في الدنيا و الاخرة بحق صاحبها و بحق جده و ابيه و امه و اخيه و ساير

 

 

«* رسائل جلد 2 صفحه 118 *»

الائمة من بنيه و ساير مواليه سلام اللّه عليهم اجمعين. باري چون در عبارات مفصله آن جناب سؤالات مجملي بود كه در اين عبارات منقوله نبود اشاره به جواب آنها شد تا خود آن جناب بدانند آن اشارات را اگرچه ديگري نداند كه مناسبت چه بوده و اللّه ولي التوفيق.

سؤال دوم: در خصوص معراج حضرت رسول9 در كتاب مبارك ارشاد مي‏فرمايند كه حاصل مضمونش اين است كه هر چيزي به مركز خودش برمي‏گردد چنانكه سنگ را اگر از بلندي بيندازي به كره خاك كه مركز خودش است مي‏آيد از آن طرف شعله به كره نار مي‏رود و چون خلق آن بزرگوار از فوق عرش بود همين كه ترك علايق را مي‏فرمودند در مركز خود جاي مي‏گرفتند. عرض اين است كه عناصري كه بدن ظاهري حضرت از آن خلق شده بود از فوق عرش بود چطور بود كه در مركز خود نبود و اگر مي‏فرماييد به واسطه علايق بود پس از عناصر همين زمين هم مخلوط او شده بود پس در اين صورت بايد بدني كه به معراج تشريف برد غير آنچه مرئي ظاهر بوده باشد و آن بدن كه نكاح مي‏فرمودند و اكل و شرب مي‏فرمودند غير از آن بدن است كه از فوق عرش خلق شده و ظاهراً همان بدن بدني است كه به معاد محشر مي‏آيد خواستم بدانم كه آن بدن مباركي كه از فوق عرش بود همين بود كه مردم به چشم مي‏ديدند يا غير اين بود و او در اين بود اگر اين بود كه به چشم ديدند رفت به معراج پس چطور در روي زمين بند بود و اگر غير اين بود و بدني بود كه از عرش تا فرش به جميع جوانب از همان پر بود جميع فضاها پس با رخت و نعلين رفت يعني چه آن لباس چه لباسي بود كرباس و پشم بود يا غير آنها و نعلين مبارك از پوست بهائم بود يا چيزي ديگر بود بيان فرماييد كه بدانم که همين كه به چشم مي‏ديديم رفت يا خير خداوند وجود مبارك را سالم بدارد.

عرض مي‏شود: باز عرض مي‏كنم كه در ندانستن كيفيت عروج و صعود

 

 

«* رسائل جلد 2 صفحه 119 *»

حرجي نيست و چيزي كه واجب است اقرار به آن در اسلام معراج جسماني آن حضرت است9.

و معراج جسماني با معاد جسماني بر يك نسق نيست چرا كه در معاد جسماني خلع اعراض مي‏شود و امراض جسماني به آخرت نمي‏رود و اما معراج جسماني با اعراض بود و لباسهاي حضرت در بدن مباركشان بود و نعلين مباركشان در پاي ايشان بود و چنانكه در روي زمين راه مي‏رفتند مجرد از لباس و نعلين نبودند در معراج هم با لباس و نعلين رفتند.

و اگر در كتاب مستطاب ارشاد فرموده‏اند كه چون بدن مبارك ايشان9 از جنس عرش بود صعود به عرش نمود مرادشان اين نيست كه همان جنس عرش به عرش رفت و بس چرا كه تصريح فرموده‏اند كه با لباس و نعلين صعود فرمودند پس عناصر زمين هم مانند لباسهاي ظاهري به همراه همان جنس عرشي بود و آن بدن عرشي در همين بدن عنصري كه ديده مي‏شد بود و اگر آن بدن عرشي در اين بدن عنصري نبود نمي‏توانست صعود كند به عرش، پس مرادشان از بيان بدن عرشي اين است كه اگر از آنجا نبود نمي‏توانست به آنجا برود چنانكه عناصر زميني نمي‏توانند به خودي خود به آنجا بروند و لكن چون مخلوط و ممزوج با او شدند بالتبع به همراه آن مي‏روند و اما سبب قرار آن در روي زمين همين بود كه مخلوط به عناصر زميني بود و اين امر عجبي نيست كه چون شخص مركب باشد از دو جنس كه يكي زميني باشد و ديگري آسماني بتواند به اختيار خود گاهي در زمين قرار گيرد و گاهي در آسمان و اين امري است واقع كه چون روح محركي در بدني عنصري قرار گرفت مي‏تواند آن بدن را به اختيار خود ساكن كند و مي‏تواند آن را متحرك سازد اگرچه بدن عنصري به خودي خود نتواند كه حركت و سكون ارادي داشته باشد و مانند بدن ظاهري طيور كه از عناصر زميني است به خودي خود نتواند پرواز كند و لكن چون روحي در آن دميده شد مي‏تواند به اراده روح به هوا برود و پرواز كند و مي‏تواند از هوا به زير آيد و

 

 

«* رسائل جلد 2 صفحه 120 *»

در زمين قرار گيرد. پس بدانيد كه همين بدني كه به چشمها ديده مي‏شد و اكل و شرب مي‏كرد و نكاح مي‏كرد با لباس از كرباس و نعلين چرمي و امثال آنها عروج فرمود و معراج از براي چنين بدني بود.

و اما از براي ايشان يك مقامي ديگر باشد كه بهم ملأت سماءك و ارضك حتي ظهر ان لا اله الاّ انت دخلي به مقام معراج رفتن ايشان ندارد و بسا مقامي از براي ايشان باشد كه صعودي و نزولي نداشته باشد مقامات عديده را يك مقام نبايد گرفت. باري بدن عنصري زميني آن حضرت در جنب بدني كه از جنس عرش داشتند از بدن مرغي سنگينتر نبود و لباسهاي ايشان از پر و بال مرغ سنگينتر نيست و مرغ را مي‏بينيد كه به آساني تمام پرواز مي‏كند و به زمين برمي‏گردد و در زمين ساكن مي‏شود و همين‏قدر از بيان از براي جناب مستطاب سائل كافي است الحمد لله.

سؤال سوم: كسي موالاة اولياء اللّه و براءت از اعداء اللّه را نوعاً داشته باشد و عارف به حق مشايخ ابرار اجل اللّه شأنهم نباشد يعني بگويد به من چه و تقليد هم از مجتهدي بكند ناجي است يا هالك اميد نجات در او هست كه با دوستان خدا عداوت نداشته باشد؟

عرض مي‏شود: كه به مقتضاي امثال اين مضامين كه فرموده: موال لكم و لاوليائكم مبغض لاعدائكم و معاد لهم سلم لمن سالمكم و حرب لمن حاربكم كه در اغلب از زيارات و غير آنها وارد شده به طوري كه لفظ و معني آنها از تواتر تجاوز كرده و به حد ضرورت رسيده نوعاً دوستي دوستان ائمه اطهار سلام اللّه عليهم لازم و واجب است چنانكه نوعاً عداوت و براءت از اعداء ايشان واجب است و اين مطلب را احدي از اهل اديان نمي‏توانند انكار كنند در دوستي اولياء اللّه و براءت از اعداء اللّه و هرگز اختبار و امتحان به نوع نشده چرا كه نوع در ضمن اشخاص محل اختبار و امتحان است پس از اين است كه يهود نوع اين مطلب را اقرار دارند و در شخص عيسي اختبار و امتحان

 

 

«* رسائل جلد 2 صفحه 121 *»

مي‏شوند و نصاري نوع اين مطلب را اقرار دارند و در شخص محمّد9 اختبار و امتحان مي‏شوند و همچنين هفتاد و سه فرقه اسلام نوع اين مطلب را اقرار دارند و در اشخاص ائمه طاهرين سلام اللّه عليهم اختبار و امتحان مي‏شوند و الباب المبتلي به الناس من اتاكم فقد نجا و من لم‏يأتكم فقد هلك ايشانند و همچنين است نوع دوستي دوستان ايشان و نوع دشمني دشمنان ايشان در ميان اثني‏عشري محل اختبار است در ضمن اشخاص شيعيان ايشان چنانكه فرمودند: ليس الناصب من نصب لنا اهل البيت فانك لن‏تجد احداً يقول اني ابغض محمداً و آل محمّد: بل الناصب من نصب لكم و هو يعلم انكم تتولونا و انكم من شيعتنا فقوله7 فانك لن‏تجد احداً يقول اني ابغض محمداً و آل محمّد: اي انك لن‏تجد احداً من اهل الاسلام لان من انتحل الاسلام لايقول اني ابغض محمداً و آل محمّد: لان مودة ذوي القربي اجر الرسالة صريحاً من القرآن: قل لااسألكم عليه اجراً الاّ المودة في القربي فالاختبار و الامتحان يقع في اشخاص مواليهم و شيعتهم فمن نصب العداوة لهم فهو ناصب و لم‏يخلق اللّه خلقاً انجس من الكلب و الناصب انجس من الكلب و هو مخلد في نار جهنم و بئس المصير فالذي سألته عن حاله لاتخلو حاله عن حالين اما انه عرف المشايخ او لم‏يعرفهم فان عرفهم و لو بأدني المعرفة بأن كل واحد منهم عالم من العلماء العاملين بعلمهم ليس علمه اقل من علم ساير العلماء و لا عمله اقل من السايرين فيجب حينئذ محبته و لايجوز عداوته فان احبهم احد و قلدوهم او قلد غيرهم من العلماء الذين يجوز تقليدهم فهو ناج و ان لم‏يحبهم فهو هالك لايرجي نجاته ابداً و ان لم‏يعرفهم و لم‏يصل اليه خبرهم و هو مقلد لمن يجوز تقليده فهو ايضاً ناج بلا شك و ان قلَّد غير مشايخنا لانهم اعلي اللّه مقامهم لم‏يوجبوا علي العوام تقليد انفسهم بل اجازوا تقليد كل من يجوز تقليده.

فان خطر ببالك ان المسئول عنه سمع خبر المشايخ اعلي اللّه مقامهم و لم

 

 

«* رسائل جلد 2 صفحه 122 *»

‏يظهر منه المحبة لهم و لا العداوة و قلد غيرهم فان كان ذلك الغير ممن نصب العداوة لهم و هذا المقلد اظهر المحبة له فهو ايضاً عدو لهم و من يتولَّهم منكم فهو منهم فهو هالك ايضاً لايرجي نجاته فان لم‏يعلم عداوة ذلك الغير و احبه و قلده فهو ناج ايضاً.

فان قيل ان الشيعي لايخلو من محبة شيعي و ان نصب العداوة لشيعي آخر فلم لم‏ينجه محبة محبوبه و اهلكه عداوة عدوه.

قلت ان المحبة و العداوة ان كانتا لاجل الاغراض الدنيوية كما هو المتداول بين القبائل و الطوائف المختلفة كلهم من اهل دين واحد و مذهب واحد و ليس اختلافهم لاجل دينهم و مذهبهم فهما مما لايجوز التسامح فيه فان احب محب جميع الاولياء لاجل دينهم و ولايتهم للّه سبحانه و نصب عداوة لواحد منهم فهو هالك لا نجاة له كمن احب جميع الائمة: و نصب العداوة لواحد منهم فهو هالك لان نصب العداوة لواحد منهم كاشف عن عدم ايمانه بهم ايضاً لاجل الدين.

فان زعم زاعم انه لعله يشتبه عليه الامر في ذلك الواحد فلم صار نصب العداوة له سبباً لهلاكه قلت فتح هذا الباب خرق وسيع للمتعذرين و صد عن سبيل اللّه رب العالمين و لايصدقه احد من الانبياء و المرسلين و اوصياؤهم المكرمين و اولياؤهم المنتجبين سلام اللّه عليهم اجمعين فهل يسمع اعتذار معتذر في نصب عداوته لنوح و ابراهيم8 بأنه لعله يشتبه عليه امرهما و هل يسمع اعتذار معتذر في نصب عداوته لموسي و عيسي8 بأنه لعلله يشتبه عليه امرهما و هل يسمع اعتذار معتذر في نصب عداوته لمحمد و آله صلوات اللّه عليهم بأنه لعله يشتبه عليه امرهم عليهم مع ان لكل واحد منهم: جماعة كثيرين لاتحصي عدداً منكرين مكذبين مستهزئين فكذلك المنكرون المكذبون لواحد من العدول النافين عن الدين تحريف الغالين و انتحال المبطلين و تأويل الجاهلين غير معذورين كيف

 

 

«* رسائل جلد 2 صفحه 123 *»

لا و هم النواب و الخلفاء من اللّه و رسوله و الائمة: في احقاق الحق و ابطال الباطل و اقامة الدين و نفي كل ما يعرض عليه من اهل الباطل اجمعين فان اشتبه امر واحد منهم علي احد من المعتذرين نعم يمكن ان‏يشتبه علي احد امر من لم‏يكن من العدول النافين فزعم زاعم انه من اهل النار فنصب له العداوة و هو في علم اللّه سبحانه من اهل الجنة او زعم زاعم انه من اهل الجنة و احبه لذلك و هو في علم اللّه سبحانه من اهل النار و الزاعم معذور مأجور كما وردت به الرواية فلاتغفل مما بينا لك و بنينا لك بنياناً مرصوصاً و كن من الشاكرين و ان حجة اللّه هي الحجة الواضحة و الحمد للّه رب العالمين.

سؤال چهارم: آنكه از كلمات مباركه مشايخ ابرار اجل اللّه شأنهم و انار برهانهم برمي‏آيد كه عوالم مردم از هم جدا است چنانچه مي‏فرمايند كه خلق چهارده معصوم صلي اللّه عليهم اجمعين از عالم عقل شده و خلق پيغمبران از عالم ارواح شده و خلق اناسي از عالم نفوس شده و آقاي بزرگوار مرحوم اجل اللّه شأنه و اعلي اللّه مقامه مي‏فرمايند در مسأله معاد كما بدأكم تعودون يعني از جايي كه آمده‏ايد برمي‏گرديد چنانچه مَثل مي‏آورند كه حاج كه به مكه مي‏روند در وقت مراجعت كه به اوطان خود برمي‏گردند اهل مكه در همان مكه مي‏رود و اهل مدينه به مدينه و اهل شام به شام و اهل عراق به عراق تا اهل خراسان به خراسان مي‏آيند و مي‏فرمايند كه اگر اناسي از اول دنيا تا آخر دنيا عبادت كنند به مقام پيغمبران نمي‏رسند و اگر پيغمبران عبادت كنند به مقام چهارده معصوم سلام اللّه عليهم اجمعين نمي‏رسند پس دعاهايي كه از ائمه معصومين وارد شده و مأموريم به خواندن آنها و هميشه بايد مؤمن اين دعا را بكند اللهم احشرني مع محمّد و آل محمّد يعني چه و معني حشر، با هم بودن است؟

عرض مي‏شود: كه معني حشر با هم بودن است و چنانكه ائمه: به مقتضاي و للبسنا عليهم ما يلبسون در اين دنيا خداوند عالم جلّ‏شأنه منت

 

 

«* رسائل جلد 2 صفحه 124 *»

گذارد بر ما و ايشان را در ابداني همجنس ما ظاهر فرمود چنانكه در زيارت فرموده فجعلكم بعرشه محدقين حتي منّ علينا بكم فجعلكم في بيوت اذن اللّه ان‏ترفع و مراد از بيوت ابدان مقدسه ايشان است كه به مقتضاي انما انا بشر مثلكم در مرتبه اناسي است و اناسي محشور مي‏شوند در آخرت با ابدان اخرويه ايشان كه در عالم نفوس دارد چنانكه در دنيا با ابدان دنيويه ايشان با ايشان محشور بوديم ماتري في خلق الرحمن من تفاوت و در آخرت ايشان: هرگز مقام نفوس را از خود خلع نخواهند فرمود چرا كه عالم نفوس عالم بقا است و فنائي در آن عالم نيست اللهم اجعلني مع محمّد و آل محمّد في كل عافية و بلاء و اجعلني مع محمّد و آل محمّد في كل مثوي و منقلب اللهم اجعل محياي محياهم و مماتي مماتهم و اجعلني معهم في المواطن كلها و لاتفرق بيني و بينهم ابداً انك علي كل شي‏ء قدير.

سؤال پنجم: آنكه بفرماييد ارث خمس دارد يا نه اگر دارد و شخصي عالم به داشتن نباشد يعني در طريقه‏اي كه هست علمايشان به اين فتوي قائل نباشند و خمس ندهد تا وقتي كه عالم به اين فقره شد كار از دستش بيرون رفته باشد و دستش خالي شده باشد تكليف او چه چيز است؟ بينوا اجركم علي اللّه.

عرض مي‏شود: كه ارث اگر ارث بي‏گماني باشد كه از اقارب بسيار بعيد بي‏گمان به شخصي برسد خمس به آن تعلق مي‏گيرد و اما ارث والدين و اقاربي كه نزديك و معروف بوده‏اند خمس به آن تعلق نمي‏گيرد و در صورتي كه شخص مقلد عالمي بوده كه فتواي او تعلق خمس به ارث است و مال از دست او بيرون رفته بدون اشكال ذمه او مشغول به خمس نيست.

سؤال ششم: بعضي از خطرات كه به ورود آنها راضي نيستم و نهايت وحشت را از آنها دارم و سبب آنها را مي‏گويند سوداي غير طبيعي است وارد مي‏شود بعضي مي‏گويند كه در عالم برزخ اين خطرات به صورت حيات و عقارب مي‏شود نعوذ باللّه با عدالت نمي‏سازد كه شخصي را چوب بزنند كه چرا

 

 

«* رسائل جلد 2 صفحه 125 *»

ناخوشي؟ خواستم بدانم كه صدق است يا كذب من كه راضي نبودم به اين خطره‏اي كه وارد مي‏شد اگر صدق است بفرماييد كه توبه آن چيست خداوند وجود مبارك را حفظ فرمايد.

عرض مي‏شود: كه اثر هر چيزي موافق طبع آن است مثل اثر حرارت كه موافق طبع آتش و رطوبت كه موافق طبع آب است پس معقول نيست كه اثر چيزي موذي و موحش خود آن چيز باشد و لكن اثر آتش كه حرارت است و ضد برودت آب است چون وارد شد بر آب در اول امر قدري برودت آب را كم مي‏كند پس آب قدري از صرافت خود مي‏افتد و اين حالت انكسار و ضعف است كه عارض آب شده پس چون اثر آتش در آب زياد شد به تدريج آن را فاني مي‏كند و اين است حكم كلي در ميان جميع اضداد پس از اينجا بدانيد كه خطرات موحشه اگر از خود شما بود وحشت از آنها نداشتيد پس چون آنها آثار سوداي غير طبيعي است كه آن ضديت دارد با طينت طيبه طاهره آن جناب اين همه وحشت از آنها حاصل مي‏شود كه اگر نعوذ بالله از اثر خود آن جناب بود از آنها مسرور بوديد و نهايت انس را با آنها داشتيد و همين تأذي و وحشت آن جناب از آنها كاشف از اين است كه طينت آن جناب ضديت با آنها دارد و طيِّب و طاهر است و از اين است كه چون بعضي از مردم شكايت نزد پيغمبر9 عرض كردند كه خطراتي چند وارد مي‏شود بر ما كه راضي مي‏شويم كه نيست شويم و چنين خطرات بر ما وارد نيايد فرمودند كه همين دليل ايمان شما است.

باري آنها از سوداي غير طبيعي است نه از شما بلي تا آن خلط هست اين آثار همراه آن است و چون دانستيد كه آنها از شما نيست وحشت شما هم كم خواهد شد و بي‏اعتناي به آنها خواهيد شد و همان بي‏اعتنايي به آنها سبب مي‏شود كه سوداي غير طبيعي در شما اثر نكند تا آنكه بالمره از شما دفع شود و هيچ دوايي مجربتر در رفع از خطرات از بي‏اعتنايي به آنها نيست و طبيعت شياطين

 

 

«* رسائل جلد 2 صفحه 126 *»

ساكنه در اخلاط غير طبيعي طبيعت كلاب است كه چون اعتنايي به آنها شد عوعوشان زياده مي‏شود و چون بي‏اعتنايي به آنها كردي عوعوي في الجمله مي‏كنند و آرام مي‏گيرند بلکه خورده خورده از پي کار خود مي‌روند عبرت بگيريد از شهوت نكاح كه از اثر مني است و تا در بدن موجود است بدن را بي‏قرار مي‏كند و چون ريخته شد بدن به راحت مي‏شود و انسان از آن اعمالي كه در وقت بودن در بدن مانند ديوانگان به عمل مي‏آورد خجل مي‏شود.

اما اينكه فرموده كه بعضي گفته‏اند كه در برزخ اين خطرات به صورت حيات و عقارب مي‏شوند يك چيزي شنيده‏اند و علم را كما ينبغي تحصيل نكرده‏اند و به مضمون علمت شيئاً و غابت عنك اشياء مغرور شده‏اند و آن خطراتي كه در برزخ به صورت حيوانات موذيه ظاهر مي‏شوند خطرات كساني است كه درصدد تحصيل مرادات خود هستند و خرجها مي‏كنند كه مرادات دنيويه ايشان حاصل شود و حالت ايشان كجا است با حالت كسي كه دواها مي‏خورد كه خطرات بر او وارد نيايد و دعا مي‏خواند كه آنها خطور نكند اين حالت با حالت كساني كه شب و روز در خيال تحصيل دنياي دني و لذات جسماني هستند و خرجها مي‏كنند و واسطه‏ها معين مي‏كنند و خود را در تحصيل آنها به زحمتها مي‏اندازند و ذلتها مي‏كشند در تحصيل آنها تفاوتها دارد به قدر تفاوت در ميان زاهدان و حريصان و مؤمنان و فاسقان. باري سوداي غير طبيعي مثل همين است كه انسان از تاريكي وحشت مي‏كند و مي‏ترسد برود در ميان اتاق تاريك و خداوند عالم جلّ‏شأنه اكرم و اعدل از اين است كه عذاب كند كسي را كه چرا ترسيدي از تاريكي و حال آنكه ترس از تاريكي به اختيار شخص جبان نيست و اللّه علي ما نقول شهيد و كفي لمن كان له قلب او القي السمع و هو شهيد.

سؤال هفتم: الحمد للّه رب العالمين كه شبهه در بطلان بابيه ندارم و در نائين هم بابي يافت نمي‏شود و لكن بعضي از مردم هستند كه بعضي از شبهات

 

 

«* رسائل جلد 2 صفحه 127 *»

بابيه را نقل مجالس مي‏كنند و بعضي از ضعفا از جواب ايشان عاجز مي‏شوند و گويا اين حضرات شغل خود را همين قرار داده‏اند كه شبهه بابيه را در مجالس نَقل كنند و از جمله شبهات آنها اين است كه از ضرورت دين و مذهب مسأله بداست كه اگر كسي قائل به بدا نباشد كافر است و از صحت ايمان اعتقاد به بدا است چنانكه حضرت خليل7 مأمور به ذبح فرزند خود بودند و فدا از جانب پروردگار آمد و بدا حاصل شد و حضرت امام به حق ناطق جعفر بن محمّد الصادق صلوات اللّه و سلامه عليه و علي آبائه و ابنائه فرمودند فرزندم اسماعيل امام است بعد از من و اسماعيل در حيات آن بزرگوار از دنيا رحلت فرمود بدا حاصل شد و آقاي بزرگوار مرحوم روحي لتربه و لمواليه الفداء مي‏فرمايند سينه امام لوح محفوظ است چه عيب دارد كه خداوند قراري در ملك داده باشد كه صد و بيست و چهار هزار پيغمبر بيايند و بعد از ايشان هم چهارده معصوم بيايند و قرار ملك بر اين باشد كه پيغمبرشان خاتم پيغمبران و اوصياء او خاتم اوصياء باشند و آن دستگاه را برچيند و از نو دستگاه ديگر بچيند و معصوميني خلق كند به سوي خلق بفرستد اگر حضرت پيغمبر9 فرمودند لا نبي بعدي حضرت امام جعفر صادق سلام اللّه عليه فرمودند اسماعيل امام بعدي و بدا حاصل شد جواب اين فقره را هم استدعا دارم بفرماييد كه از براي شكّاكين جوابي شافي كافي باشد.

عرض مي‏شود: كه مسأله بدا از جمله مسائل ضروريه دين و مذهب شيعه است و شكي در ميان اهل حق در آن نيست و لكن بايد دانست كه آيا بدا از براي خداوند عالم جلّ‏شأنه در جميع امور الهيه جايز است يا در بعضي از امور پس هوش خود را جمع كنيد و مثل جهال جاهل مباشيد و مثل غافلين غافل مباشيد تا از اهل حق بيرون نرويد و داخل در دايره كفار و اهل باطل نشويد.

پس فكر كنيد كه آيا معقول و منقول است كه خداوند عالم جلّ‏شأنه عالم نباشد به غيوب و عواقب امور و مانند كسي است كه عالم به غيوب و عواقب

 

 

«* رسائل جلد 2 صفحه 128 *»

هر چيزي نيست پس شروع مي‏كند در كاري از كارها از براي مطلبي از مطالب پس چون مدتي مشغول به كار شد در آن ضمنها ديد كه مطلب او از اين كاري كه كرده حاصل نشود پس پشيمان گردد و آن كار را ترك كند و مشغول كاري ديگر شود از براي حصول مطلب خود يا آنكه چون قدري از كار را كرد مطلب او به حسب اتفاق روزگار از راهي ديگر حاصل شد پس ترك كرد كاري كه به آن مشغول بود يا آنكه چون قدري به كار مشغول شد از آن مطلبي كه داشت نادم و پشيمان شد پس آن كار را ناتمام گذاشت و از آن منصرف شد يا آنكه چون قدري به كار مشغول شد نتوانست به انجام رساند و اسباب آن مهيا نشد يا مانعي از براي او بهم رسيد كه نتوانست آن كار را به انجام رساند و ناتمام ماند و مشغول كاري ديگر باشد پس اگر قدري فكر كرديد خواهيد فهميد كه معقول نيست كه خداوند عالم جلّ‏شأنه كه دانا است به جميع چيزها پيش از خلقت آنها و دانا است به جميع امور و عواقب دهور قبل از ايجاد آنها و علم او به تجربه و تدريج از براي او حاصل نشده و معقول و منقول نيست كه عاقبت يك امري را نداند يا غافل از عاقبت آن امر باشد يا مانعي از براي او بهم رسد يا نتواند اسبابي را مهيا كند معقول و منقول نيست كه از كاري از كارهاي خود پشيمان و نادم شود.

پس چون متذكر اين مطلب شديد فكر كنيد كه آيا معقول و منقول است كه خداوند عالم جلّ‏شأنه خبر دهد به يكي از پيغمبران خود كه من در آينده‏هاي بعد فلان كاري را خواهم كرد و تو هم به مردم برسان كه من خواهم كرد و بعد نكند آن كاري را كه گفته و خبر داده كه خواهم كرد و دروغ شود سخن او پس چون قدري در اين مطلب هم فكر كرديد خواهيد فهميد كه معقول و منقول نيست كذب بر خداوند عالم جلّ‏شأنه و من اصدق من اللّه حديثاً. و من اصدق من اللّه قيلاً. و من اوفي بعهده من اللّه. و لاتحسبنَّ اللّه مُخلِفَ وعده رسلَه. ان اللّه لايخلف الميعاد و امثال اين

 

 

«* رسائل جلد 2 صفحه 129 *»

آيات ادله عقليه است كه در نقل اقامه شده و معني آنها به طوري كه ذكر شد في الجمله داخل ضروريات دين و آيين است كه هيچ احتمال خلافي در آن نيست @حاصل است@ و شاكّ در اين مطلب از زمره عقلا خارج است و اگر سخني گويد محل اعتناي عقلاي عالم نيست و جواب ابلهان خاموشي است.

پس هر مطلبي كه برخلاف اين مطلب باشد باطل است و اگر از اهل حقي به طور ظاهر چيزي برخلاف اين مطلب سر زده باشد از متشابهات كلام او است كه مراد او منافي اين مطلب نخواهد بود و هميشه بايد متشابهات كلام اهل حق را رد به محكمات كرد مگر آنكه كسي از اهل باطل باشد پس به متشابهات متمسِّك شده تا باطل خود را جلوه دهد چنانكه خداوند عالم جلّ‏شأنه خبر داده و فرموده: هو الذي انزل عليك الكتاب منه آيات محكمات هنّ امّ الكتاب و اخر متشابهات فاما الذين في قلوبهم زيغ فيتبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنة و ابتغاء تأويله و مايعلم تأويله الاّ اللّه و الراسخون في العلم.

باري از جمله محكماتي كه در دين و مذهب به حد ضرورت رسيده اين است كه خداود عالم علام الغيوب است و به عواقب امور مطلع است و آنچه در عواقب حادث شود همه را او احداث مي‏كند به قدرت خود و مانعي از براي او نيست پس آنچه را كه بگويد به پيغمبري از پيغمبران خود كه بعد از اين خواهم كرد خواهد كرد چرا كه كذب در قول او نيست و او خلف وعده و عهد خود نمي‏كند پس معقول و منقول نيست كه خبر دهد كه پيغمبر من در فلان زمان فلان شخص است پس آن شخص در آن زماني كه او خبر داده نيايد يا بيايد و ادعاي پيغمبري نكند يا ادعا بكند و علامت پيغمبري در او نباشد يا از براي او خارق عادتي هم باشد و لكن بعد از اظهار آن بميرد و تبليغ رسالت نكند پس هريك از اين قبيل امور واقع شود لازم آيد كه خبري را كه خداوند عالم جلّ‏شأنه پيش داده مطابق واقع نبوده و نعوذ باللّه كذب و خلف وعده و خلاف عهد و ميثاق بوده پس در چنين موقعي معني نخواهد

 

 

«* رسائل جلد 2 صفحه 130 *»

داشت عقلاً و نقلاً كه كسي بگويد از براي خداوند عالم جلّ‏شأنه بدا شده و از كاري كه پيش خبر داده كه بعد از اين پيغمبري خواهم فرستاد و اطاعت كنيد او را البته خواهد فرستاد و او را در اين دنيا باقي خواهد گذاشت كه براهين و دلائل پيغمبري را از دست و زبان او جاري خواهد كرد و او را باقي خواهد گذاشت تا تبليغ رسالت خود را بكند و اطاعت كند او را هركس كه اطاعت كند و مخالفت كند او را هركس كه مخالفت كند عذراً او نذراً. ليهلك من هلك عن بيّنة و يحيي من حي عن بيّنة و بداء پشيماني و ندامت از براي خداوند عالم جلّ‏شأنه معني ندارد چرا كه او مي‏داند كه بعد چه مي‏كند و عاجز نيست و مانعي ندارد كه نكند و نعوذ باللّه مخلف وعد خود نيست كه نكند اللّه اعلم حيث يجعل رسالته پس اگر به موسي و عيسي8 خبر داد كه محمّد پيغمبر آخرالزمان9خواهد آمد معني ندارد كه نيايد و بدا شود و معني ندارد كه پيغمبر آخري نباشد و معني ندارد كه بعد از او پيغمبري بيايد و هريك از اينها كه برخلاف واقع شود لازم آيد كه آنچه را كه موسي خبر داده بود دروغ بود و آنچه را كه عيسي خبر داده بود خلاف واقع بود و خداوند عالم جلّ‏شأنه اجل و اكرم و اعلم و اصدق و اوفي از اين است كه تكذيب كند موسي و عيسي و ساير پيغمبران خود را: پس بر طبق اخبار ايشان آمد پيغمبري9 صاحب معجزات و دلائل پيغمبري و چنان كه پيغمبري خود را با معجزات اثبات كرد و بر خلق واجب شد اطاعت او، آخر بودن و خاتميَّت خود را هم به همان معجزات اثبات كرد و واجب است بر مردم اعتقاد به آن و ندامتي و بدائي در پيغمبري و خاتميت او معني ندارد و هركس او را پيغمبر مي‏داند بايد او را خاتم پيغمبران بداند و چنانكه پيغمبري او به طور ضرورت ثابت است خاتميت او به طور ضرورت ثابت است و چنانكه انكار نبوت و رسالت او كفر است و باطل است انكار خاتميت او نيز كفر و باطل است و چنانكه

 

 

«* رسائل جلد 2 صفحه 131 *»

پيغمبري او امري بود حتمي و واقع شد و در اسلام بدائي از براي آن معقول و منقول نيست خاتميت او هم در ميان اسلام حتمي است و ندامت و بدائي در آن معقول و منقول نيست مگر كسي به نبوت او مانند يهود و نصاري و مجوس قائل نباشد پس به خاتميت او هم قائل نباشد.

باري پس چون امر نبوت و خاتم بودن پيغمبر آخر الزمان9 معلوم شد كه محل بدا نيست امر امامت ائمه اثني‏عشر هم صلوات اللّه عليهم اجمعين معلوم مي‏شود كه محل بدا نيست و معقول و منقول نيست كه خداي دانا به عواقب امور كه قادري است كه هيچ عجزي از براي او نيست از كرده خود پشيمان شود و كسي از كرده خود پشيمان مي‏شود كه عالم به عواقب امور و غيوب نيست پس چيزي كه از پرده غيب بر او ظاهر مي‏شود كه آن چيز را نمي‏خواست و نمي‏دانست كه آن چيز ثمره كردار او است پس از اين جهت از كرده خود نادم و پشيمان مي‏شود.

پس قدري فكر كنيد و غافل مباشيد تا جاي بدا و محل آن را بيابيد پس محل آن جايي است كه امري از امور كونيه يا امري از امور شرعيه را خداوند عالم جلّ‏شأنه از براي عباد ظاهر كرده باشد و دوام آن امر و انقطاع آن را از عباد مخفي داشته باشد و خلق به گمان خود آن امر را دائمي خيال كرده باشند پس چون خدا آن را منقطع كرد مي‏گويند بدا شد يا امري را كه منقطع گمان كرده بودند پس برخلاف گمان آنها دائم شد، مي‏گويند بدا شد و معني بدا در همه‏جا ظاهر كردن امري است از جانب خداوند عالم جلّ‏شأنه برخلاف گمان مردم و اين امر در صورتي است كه انقطاع و دوام آن چيزي كه از براي مردم ظاهر شده از جانب خداوند عالم جلّ‏شأنه معلوم نباشد برخلاف چيزي كه دوام و انقطاع آن از جانب خداوند عالم جلّ‏شأنه معلوم باشد مثل آنكه روزه ماه رمضان انقطاع آن به ماه شوال معلوم است و نماز يوميه دوام آن به دوام عمر معلوم است.

 

 

«* رسائل جلد 2 صفحه 132 *»

پس متذكر باشيد و غافل مباشيد كه بدا و معني آن هميشه در امري است كه خداوند عالم جلّ‏شأنه اظهار كند امري را برخلاف گمان مردم كه از پيش خود گماني كرده بودند نه آنكه خداوند عالم جلّ‏شأنه از كرده خود نادم شود پس بسا آنكه شخصي را مردم گمان كنند آدم خوبي است پس بعد از مدتي خداوند عالم جلّ‏شأنه بدي او را از براي مردم اظهار كند يا به عكس و بسا كسي را گمان كنند امام است بعد از امامي پس خداوند عالم او را پيش از امام سابق بميراند و اظهار كند كه او امام نبود مثل اسماعيل پسر حضرت صادق7 كه مردم چون شنيده بودند كه فرزند بزرگتر امام سابق، امام لاحق است و اسماعيل فرزند بزرگتر بود گمان كردند كه او امام است پس خداوند عالم جلّ‏شأنه او را ميراند تا بدانند كه او امام نيست و نه اين است كه حضرت صادق7 فرموده باشند كه اسماعيل امام بعدي و لكن مردم اين حديث را شنيده بودند كه فرزند بزرگتر امام سابق، امام لاحق است و معني بزرگتر را بزرگي در سن خيال كرده بودند و نمي‏دانستند كه معني بزرگي معني باطني است و معني آن اين است كه هريك از فرزند امام سابق كه قابل بزرگي و لايق امامت باشند امام لاحق است نه بزرگي ظاهري كه پيشتر تولد كرده باشد.

پس مردم به همين حديث متشابه به امامت اسماعيل قائل شدند و بعضي ديگر به امامت عبداللّه قائل شدند و انكار امامت موسي بن جعفر8را كردند چرا كه حضرت كاظم7 بعد از عبداللّه متولد شده بودند پس خداوند عالم جلّ‏شأنه جهل عبداللّه را از براي مردم ظاهر كرد و بعد از حضرت صادق7 به زمان قليلي او را ميراند تا بدانند كه او امام لاحق نيست و امام لاحق موسي بن جعفر است7 و از اين است كه در زيارت آن حضرت وارد شده يا من بدا للّه في شأنكما و معني بدا در شأن او اين نبود كه او امام نبود و بدا شد و بعد امام شد بلكه معني بدا همين است كه چون حضرت كاظم7 بعد از اسماعيل و عبداللّه متولد شده بودند مردم به حديث متشابهي

 

 

«* رسائل جلد 2 صفحه 133 *»

انكار امامت او را كردند پس خداوند عالم آن دو را از ميان مردم برد و جهل ايشان و عصيانشان را بر مردم ظاهر كرد و حضرت كاظم7 را باقي گذارد و علم و عصمت او را بر ايشان ظاهر كرد تا بدانند كه او امام لاحق است بعد از حضرت صادق7.

پس متذكر باشيد و غافل مباشيد كه معني بدا در شأن حضرت كاظم و حضرت امام محمّد تقي و امام علي نقي و امام حسن عسكري: بداي در گمان مردم است نه آنكه ايشان امام نبودند بعد بدا شده و امام شده‏اند بلكه امامت ائمه دوازده‏گانه: در زمان حضرت پيغمبر9 معلوم بود از براي طالبان حق و آن حضرت9 در خطبه غدير خم در روزي كه حضرت امير صلوات اللّه عليه را به امامت و خلافت و امارت نصب فرمودند اسم جميع ائمه اثني‏عشر و القاب ايشان را ذكر فرمودند و در لوحي كه جبرئيل آورد از آسمان از براي پيغمبر9 اسمهاي شريف ايشان و القاب و صفات ايشان در آن لوح بود و آن لوح را حضرت فاطمه3 به امثال جابر بن عبداللّه انصاري نموده بودند و ايشان از براي اهل حق روايت مي‏فرمودند يعني حضرت باقر7 از جابر طلب كردند آن روايت را و روايت از براي آن حضرت7 كرد تا مستمعان بشنوند.

باري معني بدا از براي خداوند عالم جلّ‏شأنه در همه‏جا اين است كه چيزي را ظاهر كند از براي مردم برخلاف گمان ايشان پس اگر در احكام شرعيه است اسم آن نسخ است كه مي‏گويند فلان حكم و فلان آيه منسوخ شد مثل حكم عده كه منسوخ شده كه در اوائل تا يك سال بايد زن عده وفات نگاه دارد و بعد منسوخ شد و چهار ماه و ده روز قرار شد و مردم نمي‏دانستند انقطاع حكم اول را. باري نسخ بدائي است در احكام فرعيه و بدا نسخي است در اكوان و معني آن همان است كه مكرر عرض شد و در هر امري كه انقطاع

 

 

«* رسائل جلد 2 صفحه 134 *»

و دوام آن از جانب خداوند عالم جلّ‏شأنه معلوم است بدا معني ندارد پس متذكر باشيد كه خاتميَّت پيغمبر آخرالزمان9 چنان معلوم است در ميان اهل اسلام كه اهل ساير اديان هم مي‏دانند مثل يهود و نصاري و مجوس كه ادعاي اهل اسلام اين است كه پيغمبر ايشان9 پيغمبر آخري است و پيغمبري بعد از او نخواهد آمد و بدا در چنين مقامات جايز نيست. در خانه اگر كس است اين حرف بس است.

لقد اسمعت لو ناديت حيّاً   و لكن لا حيوة لمن تنادي
علم المحجة واضح لمريده
  و اري القلوب عن المحجة في عمي
و لقد عجبت لهالك و نجاته
  موجودة و لقد عجبت لمن نجي

فماتغني الايات و النذر عن قوم لايؤمنون.

سؤال هشتم: آن است كه بعضي از اشخاصي كه مي‏خواهند شكي به دل مؤمني بيندازند مسأله را سؤال كردند و آن اين است كه به ضرورت مذهب ثابت شده است كه عصمت كليه در ملك مخصصوص محمّد و آل محمّد است: و آن عصمتي كه از براي ايشان است از براي احدي نيست نه انبياء و نه نقباء و نه نجباء سهل است كه در علماء ممكن است كه از تقوي بيرون روند و عاقبت و مآل امرشان بد بشود چنانكه مشهور است كه روضه‏خواني بعد از ذكر مصيبت در حضور آقاي بزرگوار اعلي اللّه مقامه دعا كرد كه خداوندا دست ما را از دامان آقاي بزرگوار در دنيا و آخرت كوتاه مكن آقاي مرحوم به او فرمودند كه چه مي‏داني كه عاقبت امر من به كجا ختم مي‏شود بگوييد كه خداوندا دست ما را از دامان محمّد و آل محمّد: كوتاه مكن و معلوم است كه مقصود ايشان شكسته‏نفسي نبوده و منظور حقيقت امر بوده كه عصمت كليه از براي علماء نيست كه از اول عمر تا آخر عمر معصوم باشند به عصمت خدايي و راه خطا كنند سهل است كه نعوذ باللّه ممكن است كه از عدالت بيفتند و فاسق شوند پس كساني كه معصومند به عصمت خدايي و راه

 

 

«* رسائل جلد 2 صفحه 135 *»

خطا در آنها نيست و ممكن نيست از براي آنها كه به قدر سر مويي ترك اولي را مرتكب شوند چه جاي معاصي آنها سهل است اگر تكلُّم به كلام متشابهي بكنند چرا كه يقين داريم به اينكه متشابهات ايشان موافق و مطابق است با محكمات فرمايشاتشان لاينطقون عن الهوي ان هو الاّ وحي يوحي ولي كساني كه بايد به كتاب و سنت و ظواهر آنها راه روند و مالك خود نيستند ابداً لايملكون لانفسهم نفعاً و لا ضراً و لا عدالةً و لا فسقاً و ممكن باشد كه شياطين در آنها رخنه كنند آنها را از حق بگردانند چگونه مي‏توانند كلام متشابه بگويند و از صدر اسلام تا به حال كدام‏يك از علماي اهل حق بوده‏اند كه متشابه گفته‏اند الاّ آنكه علماء ردِّ بر آنها مي‏فرمودند. مرحوم فيض محكم كلامش تفسير صافي است كه مشحون به اخبار و آيات و ولايت اهل بيت: است و مي‏گويد ما قال آل محمّد قلنا و ما دان آل محمّد دنا و مع ذلك به جهت بعضي الفاظ متشابه شيخ مرحوم اعلي اللّه مقامه فرمودند ملا مسي‏ء و متشابه گفتن علماء به جز اضلال چيزي نيست چرا كه كسي را كه نمي‏دانيم كه آيا امام7 او را از خطا نگاه داشته است يا خير چگونه بدانيم كه متشابه كلام او مطابق با محكم آن است و من كه فهمي ندارم كه مطابق نمايم تكليفم اين است كه رد به محكم نمايم پس چرا در اين صورت آن عالم تكلم به متشابه مي‏كند خدا و رسول و ائمه تكليفشان هست چرا كه مي‏خواهند بواطن مردم ظاهر شود اما علماء بايد به جهت رسانيدن محكمات فرمايشات خدا و رسول و ائمه از كتاب و سنت و اخبار و آثار باشند نه آنكه خود متشابهي بگويند كه باعث اضلال مردم شود استدعا دارم كه از جهت تسلي قلوب فرمايشي بفرماييد كه از اين شياطين جاني به سلامت بيرون بريم و اگر در كلام علماي سابق هم متشابهي هست بفرماييد كه بسيار در اين مقام مناسب است كه رد آنها را بكند و پناه مي‏برم به خدا از شر شيطان و نفس كه اين جسارتها را خودم كرده باشم اشهد باللّه كه مقول قول است كه عرض شد يعني آنچه را كه ايراد

 

 

«* رسائل جلد 2 صفحه 136 *»

كرده‏اند عرض كردم و الاّ اين دعاگو با وجود عامي بودنم اين‏قدر فهميده‏ام كه آنچه مشايخ ابرار اجل اللّه شأنهم فرموده‏اند همه حق است ظاهراً و باطناً محكماً و متشابهاً هرچه بفرمايند امام زمان عجل اللّه فرجه ايشان را مؤيد و مسدد فرموده و به جز حق از زبان ايشان چيزي جاري نشده است اگر وضع بدي عرض كرده عفو بفرماييد.

عرض مي‏شود: كه عصمت كليه مخصوص محمّد و آل محمّد: باشد هيچ مدخليتي به اين ندارد كه كسي ديگر نتواند كلام متشابهي بگويد و اين سخني است بسيار واهي كه از ياوه‏گويان شنيده‏ايد، و تعجب است از مثل آن جناب كه اعتنائي به اين سخن كرده‏ايد و سؤال فرموده‏ايد و اگر به جهت احترام آن جناب نبود هيچ جوابي لازم نبود و جواب ابلهان خاموشي بود و لكن محض احترام آن جناب عرض مي‏كنم كه اگر بنا چنين بود كه غير از معصومين به عصمت كليه: كسي ديگر محل اعتماد خلق نباشد بايد اعتمادي به احدي از انبيا و اوليا و علما نكرد چرا كه به غير از چهارده معصوم: احدي عصمت كليه را ندارد و اگر كسي به جهت احتمال اينكه خطا كرده باشد بايد اعتماد به كلام غير متشابه او هم نباشد چرا كه شايد خطا كرده باشد پس بايد علمايي كه عصمت كليه را ندارند هيچ اعتمادي به هيچ كلامي از ايشان نباشد چرا كه چنانكه احتمال خطا در كلام متشابه ايشان مي‏رود به جهت عدم عصمت كليه، احتمال خطا در كلام محكم ايشان هم مي‏رود به جهت عدم عصمت كليه و از هيچ ياوه‏گويي تا به حال شنيده نشده بود كه چنين هذياني بگويد.

پس قدري در اين سخن سست فكر كنيد تا بدانيد كه از خانه عنكبوت سست‏تر است كه اولاً غير معصوم به عصمت كليه، كلام متشابه نبايد بگويد يعني‏چه و ثانياً كلام متشابه او اضلال مي‏كند مردم را چه معني دارد و اگر كسي اضلال مي‏كند كلام محكم و كلام متشابه او اضلال مي‏كند و اگر كسي هدايت

 

 

«* رسائل جلد 2 صفحه 137 *»

مي‏كند كلام محكم و كلام متشابه او هدايت مي‏كند و ثالثاً اگر كسي عصمت كليه ندارد چرا بايد كلام محكم او هدايت كند و كلام متشابه او اضلال كند باري، گويا اين كساني كه قول ايشان را نقل فرموده‏ايد مطلقاً نمي‏دانند كه كلام محكم كدام است و كلام متشابه كدام است و با اين حال كه نمي‏دانند معني محكم و متشابه را بحث كرده‏اند با شما و اگر رجوعي به كتب علماء و كتب تفسير كرده بودند اين هذيانها را نمي‏گفتند پس مناسب است كه قدري از معني محكم و متشابه را عرض كنم تا مطلب واضح شود و بتوانيد از روي بصيرت مبهوت كنيد اهل هذيان را.

پس عرض مي‏كنم كه كلام محكم در لغت كلامي را مي‏گويند كه صريح در مطلب باشد و احتمال مطلبي ديگر در آن نرود و متقن باشد و وجه مناسبي به معني شرعي دارد كه محكم، كلامي را مي‏گويند در شرع كه صريح باشد در مطلب شرعي كه احتمال معني عديده شرعيه در آن نرود و احتمال تخصيصي و تفصيلي و تقييدي و نسخي در آن نرود و كلام متشابه در لغت كلام مشكلي را مي‏گويند كه صريح در مطلبي نباشد پس متشابهات يعني مشكلات و مناسب همين معني است معاني شرعيه متشابهات پس كلامي را كه احتمال برود كه آن مخصص يا مفصل يا مقيد است يا منسوخ است يعني كلامي باشد كه احتمال رود آن كلام عام باشد يا مجمل باشد يا مطلق باشد يا منسوخ باشد پس چنين كلامي را كلام متشابه مي‏گويند و همچنين كلماتي كه هريك مانند ديگري است آن كلمات را متشابهات مي‏گويند يعني متماثلات كه هريك شباهت به ديگري دارد و همچنين شبهه را شبهه مي‏گويند به جهت آنكه شباهت به حق دارد، يعني كلام باطلي كه شباهت دارد به حق و لكن در واقع حق نيست آن كلام را متشابه مي‏گويند و چنين متشابهي در كتاب و سنت نيست چرا كه كلام باطلي يافت نمي‏شود در آنها كه شباهت به حق داشته باشد و همه كلمات محكمات و متشابهات آنها حق است.

 

 

«* رسائل جلد 2 صفحه 138 *»

پس قدري در اين معنيها كه عرض شد فكر كنيد تا بدانيد كه تمام معنيهاي متشابهات راجع مي‏شود به معني مشكل و مقابل مشكل، آسان است و از اين جهت است كه به مضمون يريد اللّه بكم اليسر و لايريد بكم العسر ميسورات كه محكمات باشد آنها را اصل قرار داده و تكليف عباد را در اخذ به آنها قرار داده و مشكلات كه متشابهات باشند محل تكليف نيستند چنانكه فرموده منه آيات محكمات هنّ امّ الكتاب و اخر متشابهات فاما الذين في قلوبهم زيغ فيتبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنة و ابتغاء تأويله و مايعلم تأويله الاّ اللّه و الراسخون في العلم پس كساني كه ميل به باطل دارند مي‏خواهند مشكلات قرآن را معني كنند به جهت اغراضي و افسادي كه دارند و حال آنكه معني مشكلات قرآن را نمي‏داند كسي مگر خدا و كساني كه خدا تعليم كرده ايشان را و راسخ در علمند.

پس چون قدري در آنچه عرض شد فكر كرديد خواهيد فهميد كه هريك از حكماء و هريك از علماء در هر علمي از علوم كلام آسان دارند و كلام مشكل دارند و يافت نمي‏شود در دنيا عالمي كه در كلام او آسان و مشكل نباشد اگرچه علم، علم نحو و صرف باشد، پس بسيار تعجب است كه آن جناب خواسته‏ايد كه من كلام متشابهي از يكي از علماي سابق عرض كنم پس عرض مي‏كنم كه جناب شما پيدا كنيد يك عالمي را در دنيا در يك علمي از علمها كه كلام مشكل نداشته باشد پس كدام‏يك از علماء كلام آسان و كلام مشكل ندارند و كدام‏يك از فقهاء كلام عام و كلام خاص و كلام مطلق و كلام مقيد و كلام مجمل و كلام مفصل ندارند و كلام آسان كدام، منافي كلام مشكل ايشان است و احدي از علماء بحث نكرده به ديگري كه چرا مطالب مشكله را به كلمات مشكله بيان كرده‏اي و مطالب آسان را به كلمات آسان بيان كرده‏اي و احدي بحث نكرده كه بايد همه را آسان بيان كني تا همه را من بفهمم تو اگر فهم نداري تقصير از گوينده نيست مطلب مشكل، مشكل بوده

 

 

«* رسائل جلد 2 صفحه 139 *»

و بيان آن مشكل است و مشكل، مشكل است از براي نافهمان و مشكل نيست از براي صاحب‌فهمان و راسخان. مناسب مقام است كه شاعر گفته:

علي نحت القوافي من مواقعها   و ما علي اذا لم‏يفهم البقر

و لكن عادت اهل عناد اين است كه تكذيب كنند چيزي را كه نمي‏فهمند. المرء عدو لما جهل بل كذَّبوا بما لم‏يحيطوا بعلمه و لمايأتهم تأويله. و بسا آنكه گمان كنند كه مطلب مشكل را مي‏توان به لفظ آسان بيان كرد پس چرا بايد به لفظ مشكل بيان كنند و نمي‌دانند كه خدا و رسول و ائمه: نخواسته‏اند كه طوري مراد خود را بيان كنند كه مردم نفهمند چرا كه اگر مي‏خواستند مرادشان را كسي نداند تكلُّم نمي‏فرمودند و لكن صاحبان فهم مي‏دانند كه خدا و رسول و ائمه: و تابعان ايشان و شيعيان تكلم نمي‏كنند مگر از براي همين كه مراد خود را به مردم برسانند و اگر نمي‏خواستند مراد خود را برسانند تكلم نمي‏فرمودند و لكن چون مردم مختلف بودند در فهم و شعور با هر طبقه‏اي به قدر فهم و شعور آنها با آنها تكلم فرموده‏اند، پس نوع مردم از سه قِسم خارج نبودند قسمي اهل حكمت بودند و قسمي اهل موعظه و قسمي اهل مجادله چنانكه خداوند عالم جلّ‏شأنه امر فرموده پيغمبر خود را9 و فرموده: ادع الي سبيل ربك بالحكمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالتي هي احسن پس اهل مجادله دليل موعظه را نمي‏فهمند و مكلّف به فهم آن هم نيستند و لكن نبايد تكذيب كنند كلماتي را كه با اهل موعظه سخن گفته‏اند و اهل دليل موعظه نمي‏فهمند دليل اهل حكمت را و مكلّف هم نيستند كه بفهمند و آن دليل به نظر ايشان از مشكلات و متشابهات است و لكن نبايد تكذيب كنند و متشابهات را بگذارند از براي راسخان در علم و بايد ايمان بياورند و تكذيب نكنند و بگويند كل من عند ربنا و اگر تكذيب كردند مصداق اين آيه شوند كه فرموده: بل كذبوا بما لم‏يحيطوا بعلمه و لمايأتهم تأويله.

 

 

«* رسائل جلد 2 صفحه 140 *»

باري، متشابهات و مشكلات در كلام خدا و رسول و ائمه طاهرين سلام اللّه عليهم و شيعيان بلكه در هر علمي از براي هر عالمي هست و لفظ مشكل را چون نفهمند باعث اضلال آنها نيست و تكليف آنها همين است كه بگويند نمي‏فهميم اما تكذيب كلام فهميده‏نشده جايز نيست.

پس آيه شريفه عصي آدم ربه فغوي از متشابهات و از مشكلات است از براي اهل دليل مجادله و اهل دليل موعظه و نمي‏توانند معني آن را بفهمند و مكلّف هم نيستند كه بفهمند و لكن تكذيب نبايد بكنند اين آيه را و نبايد تكذيب كنند اهل حكمت را كه فهميده‏اند معني آن را و اين آيه از براي اهل حكمت از مشكلات و از جمله متشابهات نيست و از براي ايشان آيه محكمه است و ايشان مي‏فهمند كه كيفيت هبوط آدم از بهشت بدون فريب خوردن از شيطان و بدون گندم خوردن نمي‏شود اگرچه اهل دليل موعظه و اهل دليل مجادله نفهمند و متحير شوند كه چرا نمي‏شود آدم از بهشت هبوط كند به زمين بدون اينكه شيطان او را اغوا كند و بدون اينكه گندم بخورد. باري معني متشابهاتي كه همه مردم مي‏فهمند نيست مگر مشكلات و مشكلات در كلام همه علماء در همه علوم هست و موجب اضلال كسي هم نيست چنانكه بيان كردم و لكن ماتغني الايات و النذر عن قوم لايؤمنون دليلي است محكم از براي مؤمنين و الحمد للّه رب العالمين.

و اما حكايت دعاي روضه‏خوان و فرمايش آقاي مرحوم اعلي اللّه مقامه بعنيه مثل ايرادي است كه در يزد بعضي از ملاها در حيات ايشان به ايشان كردند كه تو در كتابهاي خود اقرار كرده‏اي به گناه خود و گفته‏اي بنده اثيم كريم بن ابرهيم پس اعتباري به گفته تو نخواهد بود جوابي از براي آنها نوشتند و بعد از آنكه در دعاي ابوحمزه ثمالي حضرت سجاد7 آن همه تضرعات دارند و آن همه خضوع و خشوع اظهار مي‏كنند اگر شيعيان ايشان هم خضوعي داشته باشند محض اقتداي به ايشان است و الاّ شيعيان ايشان شفاعت مي‏كنند

 

 

«* رسائل جلد 2 صفحه 141 *»

مثل قبيله ربيعه و مضر را كه اين دو قبيله در ميان عرب در كثرت جمعيت ضرب المثل هستند و خداوند دست ما را از دامان ايشان كوتاه نكند در دنيا و آخرت به حق خود ايشان و آقايان ايشان صلوات الله عليهم اجمعين اولئك مع الذين انعم اللّه عليهم من النبيين و الصديقين و الشهداء و الصالحين و حسن اولئك رفيقاً.

سؤال نهم: از جمله سؤالاتي كه نموده‏اند و جواب خواسته‏اند اين است كه در كتاب مستطاب ارشاد در باب ترقي عالم در زمان هريك از انبياء شش‏گانه تا غدير خم مي‏فرمايند طفل دين متولد شد و دايه‏ها او را شير دادند و به دست ددگان و للگان دادند تا آنكه خداوند عالم معلمي را برانگيخت و مبعوث فرمود، اولاً اينكه بعثت از براي پيغمبر است‏ و شيخ مرحوم كه پيغمبر نبودند و شريعت تازه‏اي نياورده بودند پس اين لفظ برانگيخت يعني چه؟ ثانياً آنكه از ماقبل و مابعد اين كلمه چنين معلوم مي‏شود كه دستگاه للگان و ددگان بايد به كلي برچيده شود و از نو دستگاهي چيده شود و شريعت تازه‏اي برپا شود چنانكه خودشان مي‏فرمايند كه اين حرفهاي ما هم به كلي اختراع نيست پس بايد قدري اختراع كرده باشند خلاصه مطالب معاندين زياد است و در حقيقت همين سه هم كمال گستاخي و جسارت بود ولي اين سه مسأله را كه آنها گفته بودند كه عرض نمايم عرض كردم.

عرض مي‏شود: كه بعد از پيغمبر آخرالزمان9 پيغمبري نخواهد آمد و هيچ امر تازه‏اي كه دخلي به دين و مذهب داشته باشد از جانب خداوند عالم جلّ‏شأنه نازل نخواهد شد در ظاهر و باطن و حلال محمّد حلال الي يوم القيامة و حرام محمّد حرام الي يوم القيامة و هو9 خاتم المرسلين و كتابه خاتم الكتب و اوصياؤه: خاتم الاوصياء و شرعه خاتم الشرايع بضرورة الدين و المذهب. پس اگر معاندين چيزي در كتب مشايخ ما اعلي اللّه مقامهم پيدا كردند كه در كتاب خدا و سنت رسول

 

 

«* رسائل جلد 2 صفحه 142 *»

9 و احاديث ائمه: نباشد عذري از براي عناد خود خواهند داشت و اگر نتوانستند چيزي پيدا كنند در كتب مشايخ ما اعلي اللّه مقامهم كه در كتاب و سنت و احاديث نباشد پس حجت الهي بر ايشان تمام خواهد بود و عذري از براي عناد خود نخواهند داشت و مطالبه و مؤاخذه خواهند شد ان شاء اللّه.

و اگر بگويند كه اگر چيز تازه‏اي در كتب ايشان نيست پس اين كتابها كه نوشته‏اند كه ساير علماي سابق ننوشته‏اند چيست و اينكه بسا مطلبي را بيان مي‏كنند و خودشان مي‏گويند چنين مطلبي را در هيچ كتابي نخواهي ديد و از هيچ‏كس نخواهي شنيد يعني چه؟

مي‏گويم در اينكه مطالبي چند در كتب ايشان است كه به آن تنقيح در هيچ كتابي نيست محل انكار نيست و معاندين اگر بخواهند انكار كنند و بگويند در كتابي هست آن كتاب را از ايشان مطالبه خواهيم كرد و چون نتوانستند بياورند كذب خود را آشكار كنند و در نزد عقلاي عالم رسوا شوند پس از اين است كه كتب ايشان تازگي دارد و اگر اين تازگي را بخواهند اختراع و بدعت نامند از ايشان مطالبه خواهد شد كه آن چيزي كه در كتاب و سنت و احاديث نيست و بدعت و اختراعي است كه در كتب ايشان است چيست و چون نتوانند چنين چيزي را پيدا كنند در عناد خود معذور نخواهند بود.

باري اما لفظ برانگيخت كه در ارشاد است فارسي مبعوث كرد هست اما لفظ مبعوث در كتاب و سنت مخصوص بعثت پيغمبر است و بر ديگري روا نيست محض اظهار عنادي است كه كرده‏اند چرا كه لفظ مبعوث بر غير پيغمبر در بسياري از آيات قرآن استعمال شده چنانكه مي‏فرمايد: و لئن قلت انكم مبعوثون من بعد الموت و مي‏فرمايد: الايظن اولئك انهم مبعوثون ليوم عظيم و مي‏فرمايد: ءانا لمبعوثون خلقاً جديداً و مي‏فرمايد: فبعث اللّه غراباً يبحث في الارض. باري آيات از حد حصر در اين مختصر افزون است كه

 

 

«* رسائل جلد 2 صفحه 143 *»

در دنيا و آخرت لفظ بعث را بر غير پيغمبر استعمال كرده و در صورتي كه فبعث اللّه غراباً فرموده كه در اين دنيا فرستاد كلاغ را از براي قابيل كه تعليم كند او را دفن كردن هابيل را بسيار بحث خنكي است كه چرا در ارشاد فرموده‏اند برانگيخت و همين‏قدر بيان از براي منصف كافي است و لكن لاتغني الايات و النذر عن قوم لايؤمنون.

و اما اينكه فرموده‏اند كه علماء مي‏گويند كه ما به شما آنچه تعليم مي‏كنيم دستور العمل پدر و مادر شما است و كتاب و سنت پدر و مادر شما در ميان است و لـله‏هاي شما آن كتاب و سنت را قبول داشتند كه حجت است ولي نفهميدند ما به همان كتاب و سنت مي‏گوييم و چنين هم نيست كه آنچه ما مي‏گوييم به كلي اختراع باشد بلكه عين همان كتاب و سنت است تا آخر فرمايشات، دليل نيست كه بايد آنچه در دستگاه للگان است برچيده شود و از نو دستگاهي چيده شود و چه بسيار واضح است كه هيچ چيز از آنچه در ميان شيعه بود برنچيدند و هركس ادعا كند كه چيزي را از اصول دين و فروع دين برچيده‏اند مطالبه خواهيم كرد كه آن‏چيز كدام است و چون نتوانند بياورند در ادعاي خود كاذب خواهند بود و در نزد عقلاي عالم رسوا.

اما دستگاه تازه اگر مراد اين است كه اين مطالبي را كه به اين تنقيح ذكر فرموده‏اند كه در كتابي ديگر نيست اين دستگاه، دستگاه بدعت و اختراع در دين و مذهب نيست، و اگر دستگاه تازه يعني چيزي كه در كتاب و سنت نيست چنين تازه‏اي در كتب مشايخ ما اعلي اللّه مقامهم يافت نمي‏شود و در فهرست جلد چهارم ارشاد ده دليل قرار داده‏اند و بعد از كتاب و سنت و اجماع و ضرورت و دليل عقل به انواع مختلفه بيان فرموده‏اند مطلب خود را و لكن ماتغني الايات و النذر عن قوم لايؤمنون.

سؤال دهم: در اول رساله جامع مي‏فرمايند كه چون سيد مرحوم از دنيا رفتند و جايز نبود بقاء بر تقليد ميت و تقليد كردن از ميت ابتداءً و مردم

 

 

«* رسائل جلد 2 صفحه 144 *»

هم خواهش نمودند پس كتابي نوشتم در فقه، سركار عالي هم كه بعد از ايشان رساله‏اي در فقه ظاهراً ننوشته باشيد پس تكليف اهل حق چيست و امر كردن به اخذ مسائل از كتاب جامع و هداية العوام از چه بابت است تقليد سركار است يا آنكه از جهت صرف اخبار است اگر تقليد سركار است ممكن نمي‏شود كه دو عالِم در جميع مسائل نظريه متفق باشند و اگر به فرمايش سركار كه در بعضي از رسائل نوشته‏ايد كه نحن نقلِد الامام7 و جامع تفسير متون اخبار و نقل معاني آثار باشد كه عوام چطور مستنبط احكام شوند و مستخرج از اخبار ائمه طاهرين سلام اللّه عليهم مي‏خواهم حكمت آن را بدانم كه چرا سركار رساله‏اي در فقه مرقوم نمي‏فرماييد و تكليف مردم امروز چيست؟

عرض مي‏شود: كه جواز تقليد ميت ابتداءً و بقاي بر تقليد او محل اختلاف است در ميان علماي اصوليين پس بعضي جايز دانسته‏اند و بعضي جايز ندانسته‏اند و بعضي به تفصيل قائل شده‏اند و در كتاب جامع نفرموده كه جايز نيست بلكه فرموده‏اند سيد مرحوم جايز نمي‏دانسته‏اند و اما خود آن بزرگوار اعلي اللّه مقامه جايز مي‏دانستند و خلاصه دليل ايشان اين بود كه هيچ حكمي جايز نيست در دين خدا مگر به حكم خدا و من لم‏يحكم بما انزل اللّه فاولئك هم الكافرون و از همين جهت در اول كتاب جامع مي‏فرمايند: و قد جردته عن كل حكم لم‏ينص عليه الائمة الطاهرون سلام اللّه عليهم و عن كل حكم افتي به قوم في دين اللّه ليس له برهان و عن مقتضي القياسات و الاستحسانات و المصالح المرسلة و الاجتهادات الظنية و الارتياءات المبدعة و الانظار المحدثة و ما يستنبط عن القواعد الاصولية و القوانين العامية و الظنون العامة و الخاصة و اقتصرت علي كل حكم نصوا عليه في الاخبار الصحيحة و الاثار المحكمة من غير ضمّ شي‏ء من الاهواء و الاراء اليها و ليعلم المطلع علي كتابي هذا انه محض تفسير متون الاخبار و نقل معاني الاثار من

 

 

«* رسائل جلد 2 صفحه 145 *»

غير تحريف و لا تبديل. پس مطالعه كنيد اين عبارات شريفه را به دقت تا بيابيد كه چنين كتابي به اين صفات مذكوره چه صاحب آن زنده باشد و چه رحلت كرده باشد حق است و صدق، و صدق صادق به محض ارتحال، كذب نمي‏شود پس اگر كسي صادق است صدق او بعد از ارتحال خود باقي است و اگر كسي كاذب است كه در حيات هم تقليد او جايز نيست چه جاي موت او و از اين است كه قبل كتاب طهارت مي‏فرمايند: و ارجوه ان‏يحفظني من الخطاء و الزلل فانه الرقيب المسدد المؤمل و ان‏يجعل كتابي هذا صدقة جارية مدي الدهر و منتهي الايام و ان‏يثيبني بكل من ينتفع به الي يوم القيام و ان ‏لايكون كتابي هذا مما ينقرض بمرور الشهور و الاعوام. پس متذكر باشيد كه هيچ ضرورتي داعي نبود كه من بعد از ارتحال ايشان كتابي در فقه بنويسم و سبب انقراض چنين كتابي شوم مگر آنكه مسأله‏اي در اين كتاب نباشد و بخصوص سؤال شود چنانكه مكرر سؤال شده و جواب نوشته‏ام.

اما اينكه فرموده‏ايد امر به اخذ مسائل از كتاب جامع و هداية العوام از باب تقليد سركار است يا از جهت صرف اخبار.

پس عرض مي‏كنم دو صورت سؤال در نزد من دو مطلب نيست و يك مطلب است هركس اسم خود را مقلد من مي‏گذارد و دين و مذهب من اين است كه بايد به صرف اخبار عمل كند و هر حكمي كه از غير اخبار است حكم بغير ما انزل اللّه است و اما اينكه فرموده‏ايد كه نمي‏شود دو عالِم در جميع مسائل نظريه متفق باشند حق است و صدق، اما عرض مي‏كنم كه جميع علماي اصولي بلكه اخباري جايز مي‏دانند كه عوام اخذ كنند مسائل فرعيه خود را از هركس كه شرايط اجتهاد و شرايط فقاهت در او جمع باشد اگرچه در مسائل نظريه هريك با هريك خلافي داشته باشند و از اين جهت اجازه داده‏اند غير خود را كه فقاهت كند و همه علماء و فقهاء مي‏دانند كه مجاز در مسائلي چند با مُجيز مختلف است.

 

 

«* رسائل جلد 2 صفحه 146 *»

و اما اينكه فرموده‏ايد كه جامع تفسير متون اخبار و نقل معاني آثار است چطور عوام مستنبط احكام و مستخرج از اخبار شوند.

عرض مي‏كنم كه عوام مستنبط احكام و مستخرج از اخبار نمي‏توانند شد از اين جهت بايد اخذ كنند مسائل خود را از مستنبط مخرجي و چنانكه در حيات صاحب كتاب جامع اعلي اللّه مقامه عوام مستنبط و مستخرج نبودند و از كتاب جامع بايد اخذ كنند مسائل فرعيه خود را حال هم چنين است، مستنبط و مستخرج نيستند و مي‏توانند اخذ كنند مسائل خود را از آن كتاب نهايت اگر عربي نمي‏دانند كتاب هداية العوام فارسي است و اگر ملا نيستند كسي كه سواد دارد از براي ايشان بخواند و اگر عربي نمي‏دانند يا اجمالي در مسأله باشد كسي ترجمه كند و تفصيل دهد مانند ساير عوام نسبت به كتب عربي و فارسي ساير فقهاء. باري، كتاب جامع و هداية العوام صدقه جاريه‏اي است از آن مرحوم اعلي اللّه مقامه كه بايد منقرض نشود تا ظهور امام7 و ثواب اين صدقه جاريه بايد عائد شود به ايشان.

و اگر بفرماييد كه بنابراين ايشان هم نبايد جامع بنويسند تا رساله سيد مرحوم يا رساله شيخ مرحوم اعلي اللّه مقامهما صدقه جاريه باشد از براي ايشان.

عرض مي‏كنم كه رسائل ايشان جامع نبود و خود ايشان هم از براي اين ننوشته بودند كه بعد از رحلت ايشان كسي به آنها عمل كند به خلاف جامع كه جامع است و از براي همين نوشته شده كه صدقه جاريه باشد و منقرض نشود و علاوه بر آنچه عرض شد چيزي چند هست كه نبايد آنها را عرض كنم لا كل ما يعلم يقال و هو العالم بما في البال و به التكلان.

سؤال يازدهم: در باب دوازده مهدي است كه در جواب سركار ميرزا حسينعلي سلمه اللّه فرموده بوديد شايد مراد زمان رجعت باشد پس چطور آقاي مرحوم اعلي اللّه مقامه در اثبات ركن رابع مي‏فرمايند كه همين مطلب

 

 

«* رسائل جلد 2 صفحه 147 *»

را دليل مي‏آورند و شنيدم كه آقاي مرحوم اعلي اللّه مقامه در يكي از رسائل خود كه در رد باب مرتاب مرقوم فرموده‏اند كه چطور مي‏شود اين ادعاي تو و حال آنكه دوازده مهدي نيامده‏اند و بدون آمدن دوازده مهدي امام7 ظاهر نمي‏شود پس در اين صورت اگر اين قول صدق باشد و اين فرمايش را فرموده باشند در جواب آن به زمان رجعت كاري ندارد و بايد در اين زمان باشد و اگر قبل از رجعت باشد آيا ممكن است كه يك مرتبه دو نفر يا سه نفر يا بيشتر ظاهر شوند يا خير و اينها دليل بر مدعا مي‏شود يا خير يعني خصم را چگونه از ارشاد از اين فرمايش جواب بگوييم؟

عرض مي‏شود: كه اگر من نوشته‏ام «شايد كه مراد در زمان رجعت باشد» كه لفظ شايد از براي قطع به مطلب نيست پس چه منافات دارد با اينكه در اين زمانها هم باشد و چه منافات دارد با اينكه آقاي مرحوم اعلي اللّه مقامه اين حديث را دليل بر اثبات ركن رابع قرار داده‏اند همين كه بنا چنين باشد كه در ميان ضعفاي شيعه و قراي مباركه قراي ظاهره واسطه باشند چه در زمان گذشته و چه در اين زمان و چه در زمان آينده، آن واسطه ضرور است.

و اما از براي ردِّ باب مرتاب از اين باب است كه در زمان ظهور امام روحي فداه عجل اللّه فرجه اصحاب بزرگ آن حضرت7 صاحبان رايات و عَلم و بيرقند و دوازده نفر ايشان از ديگران بزرگترند و هريك صاحب رايت و عَلمند و در اطراف زمين حكمران و فرمانفرما هستند پس كسي كه مانند اين باب مرتاب خروج كند و خود و اتباعش مانند موشها در سوراخها پنهانند و از ترس سلاطين جرأت ابراز از مطلب خود ندارند چگونه در ادعاي خود صادقند و كذب ايشان از همه كذبهاي دنيا واضح‏تر است.

و اگر بناي تأويل را گذاردند كه حكومت ظاهري نيست و حكومت باطني منظور است باز كذب ايشان از همه كذبها واضح‏تر است چرا كه حكومت باطني اختصاصي به امام غائب ندارد و هميشه اهل حق از زمان آدم

 

 

«* رسائل جلد 2 صفحه 148 *»

تا بعد به حكومت باطني مشغول بوده‏اند و انتظاري نبايد كشيد كه كسي در يك زماني بيايد و حكومت باطني بكند و در ظاهر از ترس سلاطين نتواند احكام خود را جاري كند و به اين تأويلات سست كه اوهن از بيت عنكبوت است ديگر امام غائب كه اين مرتابين ادعاي آمدن او را به آمدن خودشان كرده‏اند معني نخواهد داشت پس همه امامان در عالم باطن حكومت دارند و در آن عالم باطن ظاهرند از براي اهل باطن پس هيچ‏يك غائب نيستند يا همه ايشان غائبند يعني در نزد غير اهل حق معروف نيستند.

باري قدري بايد متذكر باشيد كه مطلب اهل حق و مطلب شيعه اثني‏عشري غير از اين تأويلات سست باطله است و مطلب ايشان اين است كه دوازده امام7 دارند كه اول ايشان حضرت اميرالمؤمنين و آخر ايشان مهدي بن الحسن العسكري صلوات اللّه عليهم اجمعينند و يازده امام ايشان غائب نبوده‏اند و شخص دوازدهم عجل اللّه فرجه كه در زمان حضرت عسكري تولد شد غائب است و در اين زمانها نبايد از پدران و مادران شيرازي و نوري تولد كند نعوذ باللّه من بوار العقل و چون ظاهر شود با علامات خاصه ظاهر شود و حكومت ظاهري در روي زمين بكند و روي زمين را پر كند از عدل و داد چنانكه پيش از ظهور او پر شده بود از ظلم و جور و چون ظاهر شود جنگها بكند مانند حضرت اميرالمؤمنين عليه و آله صلوات المصلين و مخالفين خود را بكشد به طوري كه حضرت امير7 كشت و پر كند زمين را از عدل و داد به طوري كه احدي از سلاطين روي زمين نتوانند سرپيچي از حكم محكم او بكنند. باري علامات قبل از ظهور كه از هشت ماه پيشتر بايد ظاهر شود و علامات خود او عجل اللّه فرجه در ميان شيعه اثني‏عشري بلكه در ميان اهل اسلام نه آن‏قدر واضح است كه به اين خرافات سست و تأويلات باطله امر حق بر احدي مشتبه بماند حتي بر خود بابيه خبيثه و لكن ماتغني الايات و النذر عن قوم لايؤمنون.

 

 

«* رسائل جلد 2 صفحه 149 *»

سؤال دوازدهم: آنكه بفرماييد كه آيا كافر فطري مسلمان مي‏شود يا خير يا آنكه به ظاهر مسلمان باشد و باطناً كافر است يا بالعكس؟

عرض مي‏شود: كه اگر قبل از اثبات ارتداد او در نزد حاكم شرع توبه كند واقعاً نه از روي ترس از حاكم توبه او در نزد خدا قبول خواهد شد اگرچه حاكم شرع نبايد توبه او را مانع از براي اجراي حكم شرعي خود قرار دهد پس حكم شرعي را بايد جاري كند مگر آنكه حاكم، امام7 باشد پس او مي‏تواند از حد او بگذرد و حكم را جاري نكند چنانكه گاهي حضرت اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه مي‏كردند.

سؤال سيزدهم: آنكه قائلين به عدد صوم اگرچه بوده‏اند ولي مممكن است كه در بيست و هفتم ماه رمضان به آن قاعده‏اي كه رفتار نمايند اول ماه شوال بشود و اين فقره خلاف ضرورت اسلام است چرا كه ظاهراً عمل شيعه رؤيت است پس چرا آقاي مرحوم ابتدا حكم به صوم عدد فرمودند اگر بگوييم خلاف ضرورت كردند كه خود كافر مي‏شويم و اگر بگوييم كه صحيح بود كه خلاف آنچه در ميان علماء و عوام و مقلدين معمول بوده فرموده‏اند و اگر بگوييم خبط در حكم كرده‏اند اولاً كه ممكن نيست كه چنين بزرگواري با آن همه علم و زهد و ورع و تقوي چنين خبطي بفرمايند و حال آنكه جناب آقا سيد محسن مي‏فرمودند كه بعد از رجوع از اين مسأله در خدمت ايشان بودم كه كسي گفت كه امام زمان عجل اللّه فرجه ظهور فرموده‏اند فرموده بودند كه اگر اين خبر صحت دارد ما هم عمل به عدد خواهيم نمود پس معلوم است كه تقيه فرموده‏اند كه رجوع از فتوي فرموده‏اند و تا عملي مخالف ضرورت اين خلق منكوس نباشد تقيه يعني چه؟ مي‏خواهم بدانم كه اين خلاف ضرورت بوده يا موافق ضرورت اگر خلاف ضرورت و حق بوده كه باز هم ممكن است كه امري خلاف ضرورت باشد و حق هم باشد و اگر موافق ضرورت اين خلق بوده كه چرا تقيه فرموده‏اند به هر صورت جواب بفرماييد

 

 

«* رسائل جلد 2 صفحه 150 *»

و معني ضرورت را هم در اين ضمن بفرماييد كه چه چيز است.

عرض مي‏شود: كه احاديث بسيار با تأكيدات به قسم وارد شده كه واللّه ماه رمضان از سي روز كمتر نمي‏شود و ماه شعبان هرگز زياده از بيست و نه روز نمي‏شود و فتواي شيخ صدوق رحمه اللّه همين است و كتاب من لايحضر در نزد اهل اسلام حاضر است كه روايت مي‏كند از ابي‏عبداللّه7 قال قلت له ان الناس يروون ان رسول اللّه9 ماصام من شهر رمضان تسعة و عشرين يوماً اكثر مما صام ثلثين قال7 كذبوا ماصام رسول اللّه9 الاّ تاماً و لايكون الفرائض ناقصة ان اللّه تبارك و تعالي خلق السنة ثلث‏مائة و ستين يوماً و خلق السموات و الارض في ستة ايام فحجزها من ثلث‏مائة و ستين يوماً فالسنة ثلث‏مائة و اربعة و خمسون يوماً و شهر رمضان ثلثون يوماً لقول اللّه عز و جل و لتكملوا العدة و الكامل التام و شوال تسعة و عشرون يوماً و ذوالقعدة ثلثون يوماً لقول اللّه عز و جل و واعدنا موسي ثلثين ليلة فالشهر هكذا ثم هكذا اي شهر تام و شهر ناقص و شهر رمضان لاينقص ابداً و شعبان لايتمُّ ابداً و بعد از ذكر اين قبيل احاديث مي‏گويد قال مصنف هذا الكتاب رضي اللّه عنه من خالف هذه الاخبار و ذهب الي الاخبار الموافقة للعامة في ضدها اتقي كما يتقي العامة و لايكلم الاّ بالتقية كائناً من كان الاّ ان‏يكون مسترشداً فيرشد و يبين له فان البدعة انما تمات و تبطل بترك ذكرها و لا قوة الاّ باللّه.

و عن الخصال قال مصنف هذا الكتاب مذهب خواص الشيعة و اهل الاستبصار منهم في شهر رمضان انه لاينقص عن ثلثين يوماً ابداً و الاخبار في ذلك موافقة للكتاب و مخالفة للعامة فمن ذهب من ضعفة الشيعة الي الاخبار التي وردت للتقية في انه ينقص و يصيبه ما يصيب الشهور من النقصان و التمام اتقي كما يتقي العامة و لم‏يكلم الاّ بما يتكلم به العامة و لا قوة الاّ باللّه.

پس قدري در عبارات صدوق تدبر كنيد كه آيا صدوق دروغ گفته كه

 

 

«* رسائل جلد 2 صفحه 151 *»

نوشته خواص شيعه و اهل استبصار ايشان عملشان بر اين بوده در زمان صدوق كه ماه رمضان هرگز كمتر از سي روز نمي‏شود و آيا احدي از علماء مي‏تواند نسبت كذب و افترا به صدوق بدهد پس مسأله‏اي كه در زمان صدوق از مذهب شيعه و از خواص شيعه بوده چگونه برخلاف ضرورت شيعه مي‏تواند بود و از گفته صدوق چنين معلوم مي‏شود كه ضعفاي شيعه و كساني كه اهل بصيرت نبوده‏اند به روش عامه در اين مسأله راه مي‏رفته‏اند از اين جهت گفته كه از آنها بايد تقيه كرد چنانكه از عامه تقيه كرد و از اين جهت گفته كه اخباري كه دلالت مي‏كند كه ماه رمضان هم مثل ساير ماهها نقصان مي‏پذيرد اخباري است مطابق با مذهب عامه و مأموريم كه اگر خبري به ما رسيد كه مخالف عامه باشد و خبري رسيد كه مطابق مذهب عامه باشد عمل كنيم به آنچه مخالف مذهب آنها است و بدانيم كه آنچه موافق مذهب آنها است از روي تقيه صادر شده.

باري پس كسي كه مثل صدوق عمل كند به اين مسأله چگونه نسبت خبط يا نسبت خلاف ضرورت به او مي‏توان داد مگر كسي علي العمياء از روي عناد هذياني بگويد بلي چيزي كه صورت وقوع دارد و از براي همه فقهاء اتفاق افتاده و اتفاق مي‏افتد اين است كه در مسائل نظريه ممكن است كه در يك وقتي چيزي بفهمند و در وقتي ديگر چيزي ديگر. مثل اينكه شيخ مرحوم اعلي اللّه مقامه كشمش پخته را حرام و نجس مي‏دانستند و بعد از مدتي آن را نجس نمي‏دانستند و همان حرام مي‏دانستند و نه در وقت اول خبط فرموده بودند و نه در وقت دوم و نه در وقت اول خلاف ضرورت كرده بودند و نه در وقت دوم و برخلاف شيخ مرحوم آقاي مرحوم اعلي اللّه مقامهما كشمش پخته را پاك و حلال مي‏دانستند و نه شيخ مرحوم خبط كرده بود و نه آقاي مرحوم و نه شيخ مرحوم خلاف ضرورت مذهب كرده بود و نه آقاي مرحوم اعلي اللّه مقامهما چنانكه در اين مسأله كه سؤال كرده‏ايد شيخ مرحوم و سيد مرحوم

 

 

«* رسائل جلد 2 صفحه 152 *»

مثل اكثر و اغلب فقهاء رؤيت هلال را معتبر مي‏دانستند و آقاي مرحوم عدد را معتبر مي‏دانستند و هيچ‏يك خبط نكرده بودند و هيچ‏يك خلاف ضرورت مذهب نكرده بودند و هيچ‏يك جايز نمي‏دانستند خلاف ضرورت كردن را و همه مخالف ضرورت را كافر مي‏دانستند اگرچه به جهت رفع عسر و حرج بعضي را تنجيس نمي‏كردند مثل آنكه عامه را پاك مي‏دانستند.

باري آقاي مرحوم اعلي اللّه مقامه بعد از آنكه رؤيت هلال را معتبر دانستند مثل اغلب فقهاء باز فتواي ايشان اين بود كه اگر ماه رمضان بيست و نه روز شد بعد از عيد فطر بايد يك روز را قضا كرد چرا كه كاشف از اين است آخر شعبان همان اول رمضان بوده مگر آنكه در آن روز كسي به نيت شعبان روزه گرفته پس چون سي روز را روزه گرفته نبايد قضا كند چرا كه روزه اول به جاي خود واقع شده چنانكه مروي است.

باري اما اينكه فرموده‏ايد ممكن است در بيست و هفتم ماه رمضان اول شوال باشد نمي‏دانم چرا اين فرمايش را فرموده‏ايد چرا كه از اجتماعي تا اجتماع ديگر بيست و هشت روز و كسري است ديگر بيست و هفت روز معني ندارد و ماه حسابي و ماه حلالي در اغلب اوقات يك روز تفاوت دارند و اگر گاهي تفاوت زياده شود به سه روز نمي‏رسد و سبب رجوع آقاي مرحوم اعلي اللّه مقامه، همين زيادتي تفاوت شد.

باري همين‏قدر متذكر باشيد كه اختلاف در نظريات به طوري كه مي‏بينيد در ميان علماء و فقهاء متداول است اختلافي است مرضي خدا و رسول و ائمه هدي: و خود ايشان فرموده‏اند كه نحن اوقعنا الخلاف بينكم و به ضرورت دين و مذهب اين اختلاف جايز و محبوب خدا و رسول و ائمه هدي:است و اما خلاف ضرورت دين و ايمان آن خلاف دين و ايمان است. و معني اين ضرورت كه خلاف آن جايز نيست به لفظ مختصر اين است كه چيزي كه معلوم است از براي علماء و از براي عوامي كه اعتنا به دين و مذهب دارند كه آن چيز از جانب خدا است كه رسول و ائمه: رسانيده‏اند

 

 

«* رسائل جلد 2 صفحه 153 *»

چنين چيزي را مي‏گويند به حد ضرورت رسيده و به واسطه ضرورت رسيده است چه در حلال باشد يا در حرام و چه در مكروه باشد يا مستحب يا مباح و چه در واجب باشد يا حرامي كه مقابل واجب است مثل نماز واجب و زناي حرام و همچنين در باقي اقسامي كه اشاره شد مثل اينكه گوشت گوسفند حلال است و گوشت سگ حرام است و نكاح معقوده و ملك عين حلال است و نكاح محارم حرام است و نماز در مسجد مستحب است و در حمام مكروه است و در جاي ديگر مباح است. باري مسأله ضرورت دين و ايمان در نزد اهل دين و ايمان از بديهيات ايشان بوده و هست و لكن بعضي از ملحدين به طور الحاد مي‏خواهند يك‏طوري از قيد و حد آنها خلاص شوند كه بعد از خلاصي از آنها به هرطوري بخواهند حركت كنند به كام دل و اللّه متم نوره و لو كره الكافرن اعاذنا اللّه من كيدهم و مكرهم و مكروا و مكر اللّه و اللّه خير الماكرين قل فللّه الحجة البالغة الواضحة لجميع المكلفين و لو شاء لهديهم اجمعين و علي اللّه قصد السبيل و منها جائر و لا حول و لا قوة الاّ باللّه العلي العظيم.

سؤال چهاردهم: بالاسريهاي نايين مي‏گويند ركن رابع حق است ولي كليت عليحده ندارد مثل آنكه سه ركن كه الوهيَّت و نبوت و امامت باشد خودش جزء امامت است و در صورتي كه جزء باشد ديگر ركن عليحده يعني چه؟ جواب آن را هم مرقوم بفرماييد.

عرض مي‏شود: كه اگر مي‏گويند كه چون ائمه: ولي لمن والاكم و عدو لمن عاداكم و امثال اينها را فرموده‏اند اين ركن جزء ركن امامت شده حق است و جزء ركن امامت است و ركن علي حدته نيست و لكن به اين ملاحظه امامت هم جزء رسالت است و ركن علي‏حدته نيست چرا كه چون رسول9 گفته كه اطيعوا اللّه و اطيعوا الرسول و اولي الامر منكم و گفته قل لااسألكم عليه اجرا الاّ المودة في القربي پس به گفته خدا و رسول9 اطاعت و ولايت ائمه: واجب شده پس چه شد كه امامت ركن سيوم شد با اينكه جزء رسالت بود

 

 

«* رسائل جلد 2 صفحه 154 *»

به همين‏طور ركن چهارم هم كه جزء ركن امامت است ركن چهارم است و عيبي ندارد چنانكه ركن سيوم كه امامت بود جزء ركن دوم بود و عيبي نداشت. و اصل راه اين نظر اين است كه در دين و مذهب دو قسم چيز هست يك قسم صاحبان كلام و يك قسم كلام ايشان و صاحبان كلام اصلند و كلام ايشان فرع است پس يكي از صاحبان كلام خدا است كه اصل است و يكي از صاحبان كلام رسول او است9 كه اصل دوم است و يك قسم از صاحبان كلام ائمه: هستند كه اصل سيومند و يك قسم از صاحبان كلام راويان اخبار و ناقلان آثار ايشانند كه اصل چهارمند و بعد از اين چيزي كه در دين و مذهب است كلام اين طبقات چهارگانه است كه هر كلامي فرع صاحب آن كلام است و اين ملاحظه از روي حكمت شده و آيات و اخبار و اجماعات و ضروريات بر اين ملاحظه آنهايي است كه در كتاب مستطاب ارشاد ديده‏ايد و السلام علي من اتبع الهدي. قل ان الهدي هدي اللّه و لا قوة الاّ باللّه.

سؤال پانزدهم: فتاوي علماء است كه با سگ شكاري و تير و كمان و شمشير، شكاري به دست آمد اگرچه ذبح نشود حلال است اما در خصوص تفنگ حلال است يا نيست گويا آقاي مرحوم اعلي اللّه مقامه مي‏فرمايند حلال است و باقي علماء حرام مي‏دانند بيان بفرماييد.

عرض مي‏شود: كه عبارت كتاب مبارك جامع الاحكام اين است كه مي‏فرمايند: لايؤكل ما قتله البندق و الجلاهق و الحجر و اين فتوا موافق فتواي ساير فقهاء است من هم حلال نمي‏دانم، (نمي‏دانم ظ) كه شما به كدام قولي از ايشان برخورده‏ايد كه فرموده‏ايد حلال مي‏دانند و السلام عليكم و رحمة اللّه و بركاته.

و قد فرغت منها في عصر يوم الاربعاء الثالث من شهر ذي الحجة الحرام من شهور سنة 1301 حامداً مصلّياً مستغفراً.