رساله
در معاد([1])
از مصنفات:
عالم ربانی و حکیم صمدانی
مرحوم آقای حاج محمد باقر شریف طباطبایی
اعلیالله مقامه
«* رسائل جلد 2 صفحه 104 *»
بسم اللّه الرحمن الرحيم
الحمد رب العالمين و صلي اللّه علي محمد و آله الطيبين و اوليائهم المقربين و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين.
و بعد چون كه فرمايش فرمودهاند كه هركس از مسأله معاد چيزي فهميده اعتقاد خود را بنويسد خواه عالِم باشد يا عامي و چون عامي را هم امر كردند عذري از براي امثال اين عاصي باقي نماند كه اعتقاد خود را ننويسد پس اقدام بر امتثال نمودم و شك نيست كه مراد از فرمايش اين است كه هركس از كلمات و فرمايشات آنچه فهميده همان را بنويسد نه آنكه نفس فرمايشات را تصديق كند چرا كه معلوم است در نزد مصدقين ايشان كه ايشان مصدقند در فرمايش خود و آنچه از اخبار آل محمّد: استنباط فرمودهاند همه حق است چه آنچه را كه در درسها فرمودهاند و چه آنچه را كه در كتابهاي خود نوشتهاند و اينطور تصديق رافع نزاع نخواهد بود چرا كه مجملاً هريك از متنازعين اين تصديق را ميكنند و ميگويند: ما قال آل محمّد قلنا.
پس رفع نزاع وقتي ميشود كه هركس آنچه از فرمايشات فهميده همان را به عرض رساند كه اگر موافق فهميده يا مخالف معلوم شود. و مبدء اين نزاع تقريباً شش هفت سال قبل از اين ميشود و تاكنون رفع نشده و روز به روز هريك در فهم خود ثابتتر شدهايم مگر بعد از اين خداوند تفضُّل كند و به دل اولياي خود بيندازد كه رفع نزاع را بكنند و آنچه به ذهن قاصر اين عاصي ميرسد اين است كه پايه نزاع به آنجا قرار گرفته كه به غير از تصديق
«* رسائل جلد 2 صفحه 105 *»
مشايخ اجل اللّه شأنهم حد مشتركي باقي نمانده و اگر تفصيل حال موجب ملال خاطر شريف ايشان نبود البته تفصيلي ذكر ميكردم و لكن چون قبل از اينها دو سه دفعه بعضي از آنها را عرض كردهام و اين حرفهاي بيپستا هم هرقدر تجاوز از اهلش نكند بهتر است ضرور به ايراد آنها نيست پس اكتفا ميشود به آنچه خود فهميدهام بدون دليل و برهان چرا كه الان در مقام اظهار اعتقادم نه در مقام اثبات چيزي به دليل و برهان.
پس عرض ميشود كه چند چيز در اين انسان مركب از اصل و عرض مشاهده ميشود كه اول آنها طول و عرض و عمق و وزن و رنگ و شكل و كيفيات اربعه و ساير چيزها است كه ميبينيم آنچه در انسان است به همانطور در جمادات اين عالم يافت ميشود پس از آنجايي كه حكمت حكيم تخصيصبردار نيست آنچه بر سر جمادات عالم ميآيد بر سر اين صفات هم كه در انسان است خواهد آمد و چنانكه مركبات جماديه اين دنيا چند روزي زيست ميكنند و بعد خراب ميشود و اجزاي آنها از هم ميپاشد و آب آنها به آب مطلق عالم مخلوط ميشود و خاك آنها به خاك شايع ميشود و هواي آنها جزء هواي عالم ميشود و آتش آن جزء آتش عالم ميشود و بعد از خرابي آن ديگر چيزي از مركب باقي نميماند و سبب اين است كه در وقت تركيب هم در واقع اينها يك چيز نشده بودند بلكه اشخاص متعدده بودند در مجلس واحد نشسته اجتماعي از براي ايشان حاصل شده و به اسم مجلس واحد عرضي خوانده شدند و بعد افتراق حاصل شد و به اسم متعدد خوانده شدند و در واقع در حال تركيب هم متعدد بودند و بعد از آن هم متعددند و هرگز يكي(يک خل)@ نبودند و حكم يكي بر آنها در نزد حكيم جاري نميشد مگر به حسب ظاهر كه مجمع واحد و مجلس واحد عرضي گفته شد پس در انسان آنچه از اينجور صفات يافت ميشود در خرابي و عود ممازجه و ساير چيزها و احكام آنها كلاً شريك با ساير جمادات خواهند بود بدون تفاوت و اين صفات نه بدئش از انسان است
«* رسائل جلد 2 صفحه 106 *»
و نه عودش به سوي انسان و نه موضوعله اسم انسان حقيقي و نه اينها صورت انسان اصلي است و نه ظهور انسان است و نه اثر انسان است و نه تنزل انسان است و هيچ دخلي به انسان ندارد و انسان به جاي قالي و اينها به جاي گلهاي قالي نيست و انسان به جاي حرمي و اينها به جاي گلهاي حرمي نيست و انسان به جاي حديد و اينها به جاي مايصنع من الحديد نيست و انسان به جاي مطلق و اينها به جاي مقيد نيست و انسان به جاي ذات و اينها به جاي صفات نيست.
و به جهت وضوح عرض ميكنم كه آنچه که در آيينه ممكن است كه عكس بيندازد همه از جنس همين جمادات است و هيچ نسبتي با انسان ندارد و بسا آنكه اينها در نهايت استقامت و انسان كه در اين لباس است در نهايت اعوجاج باشد و همچنين بالعكس و بينونت ميان زيد و اينها بينونت عزلت است و بينونت صفت نيست و هيچ دخلي به هيچ وجه به انسان ندارد مطلقاً مطلقاً.
و همچنين در انسان هست چيزي كه در ساير نباتات اين عالم هست كه آن چيز با چشم ديده نميشود و لكن با فهم فهميده ميشود و آن صفات نباتيه است از جذب و امساك و هضم و دفع و زياده و نقصان و مؤثر اين صفات هم در اين عالم عود ميكند به آنجايي كه از آنجا آمده بود به طور عود ممازجه به طوري كه در جماد ذكر شد و هيچ چيزي از خصال نباتيه هم دخلي به انسان ندارد مطلقاً به طوري كه در جماد ذكر شد بدون تفاوت و اعاده مقال مورث كلال است.
و همچنين در اين انسان ظاهري چيزي است كه در ساير حيوانات چهارپا بهم ميرسد كه آن شنيدن و ديدن و بوييدن و چشيدن و لمس كردن و رضا و غضب باشد مؤثر اين خصال هم خراب ميشود و از هم ميپاشد و آثار آن هم همراه آن ميرود چه در انسان ظاهري باشد يا در ساير حيوانات و عود مؤثرات صفات حيوانيه و نباتيه و جماديه كلاً عود ممازجه و فساد است در عاقبت و آثار آنها هم معلوم كه خراب خواهد شد و در خراب شدن و عود
«* رسائل جلد 2 صفحه 107 *»
به انسان نكردن و هيچ رجوعي به انسان نداشتن هيچ فرقي ميان جماد و نبات و حيوان نيست و در عاقبت در حكم همه مساويند و دخلي به انسان ندارد.
و اما انسان جوهري است يگانه و گوهري است فردانه و@يعني خل@ شخصي است واحد مستجمع جميع ما هو به هو، و غير ما هو به هو با او نيست و آن مركب است از خاك و آب و هوا و آتش و حصص فلكيه دهريه كه هيچيك قبل از ديگري نبودهاند و هيچيك قبل از وجود زيد نبودهاند مگر به طور رتبه زيرا كه اين حصص مادهاند و ماده قبل از صورت است رتبةً و هيچيك نميشود كه بعد از وجود زيد برپا شوند بلكه هميشه با زيد بودهاند و هميشه با زيد هستند و چون قبل از زيد نبودهاند و بعد از زيد معقول نيست كه بتوانند باشند زيد دهري شده و معقول نيست كه زيد از هم بپاشد و عود ممازجه كند و ممازج با چه بشود؟ و حال آنكه اجزاي او سابق نبوده و بعد از وجود او هم معقول نيست كه برپا باشد و همين اجزاي اصليه كه از اشياء عرضيه كه حيوان و نبات و جماد باشد استخراج شد و استخلاص حاصل نمود عود ميكند به مبدء خود عود مجاوره و خراب نخواهد شد.
و اين انسان به اينطور كه عرض شد اگر هيچ شرعي به گوش او نرسيد و مرد در نار فلق تكليف خواهد شد و عاقبت در عرصه ساير اناسي محشور خواهد شد يا در جنت يا در نار قرار خواهد گرفت و اگر شرعي به گوش او خورد و قبول كرد مؤمن ميشود و ايمان صورتي ميشود از براي همان جوهر فرد و در جنت خواهد بود و اگر قبول نكرد كافر ميشود و كفر صورتي و سربالي از آتش ميشود از براي او و در جهنم كفرش خواهد بود و اعراض جمادي و نباتي و حيواني نه دخلي به انسان كوني دارد كه آن كسي باشد كه شرعي به گوش او نخورده باشد اگرچه طفل يكروزه باشد و نه دخلي به مؤمن دارد و نه دخلي به كافر به طوري كه در جماد ذكر شد و نه اين است كه اين اشباح و امثله كه در سر جاي خود ثابتند اينها زيد باشند يا اثر زيد يا تنزل
«* رسائل جلد 2 صفحه 108 *»
زيد يا ظهور زيد يا به جاي گلهاي قالي و زيد قالي و يا به جاي گلهاي حرمي و زيد حرمي يا به جاي ما يصنع من الحديد و زيد حديد يا به جاي مقيدات و زيد مطلق آنها يا به جاي صفات و زيد ذاتي كه در آنها نافذ و ساري بلكه به هيچ وجه نه اين امثله مطروحه از عمر عرضي دنيايي زيد و نه مطلق آنها و نه ماده آنها دخلي به زيد محشور روز قيامت ندارد و بينونت اينها با زيد بينونت صفت نيست بلي اينها در سر جاي خود ايستاده و نه ترقي و نه تنزلي از براي آنها حاصل است و بعد از آنكه زيد از اين عرضها فارغ شد اين عرضها كه زيد در آنها بود در دنيا با عرضي كه عمرو در آن بود در دنيا بالنسبه به زيد يكسانند چنانكه بالنسبه به عمرو يكسانند و بدن اصلي زيد دخلي به اين اعراض ندارد به طوري كه اگر آن را در اين دنيا بكشند و در برزخ بكشند و در آخرت بكشند به قدر خردلي تفاوت نميكند و لكن ترازوي كشيدن بدن اصلي زيد هم اين ترازوهاي عرضي نخواهد بود بلي تا انسان در اين دنيا هست يا در برزخ هست مفارقت از اعراض آنها نكرده و آن اعراض پايبند اويند و بعد از مفارقت اين اعراض هيچ دخلي به او ندارند و اينها جزء موضوعله لفظ انسان حقيقي نيستند([2]) به طوري كه اگر قبل از مفارقت اين اعراض را بكشيم مثلاً ده من باشد بعد از مفارقت هم اگر بكشيم ده من خواهد بود و به قدر خردلي از اينها جزء بدن اصلي زيد نخواهد شد و به كم شدن و زياد شدن اينها بدن اصلي زيد كم و زياد نميشود و نميگويم که آنچه كه در دنيا است عرض است و دخلي به زيد ندارد بلكه عرض ميكنم كه آنچه عرض زيد است دخلي به زيد ندارد و لكن نه اينكه زيد اصلي در دنيا نيست بلكه زيد اصلي آخرتي واللّه همين زيد دنياوي است كه محسوس است بدون تفاوت و به قدر خردلي از او هرگز كم نخواهد شد و لكن لباس زيد و باغ زيد و حيوان
«* رسائل جلد 2 صفحه 109 *»
سواري زيد دخلي به زيد ندارد و اينها عرض اويند و نسبتشان با زيد مثل نسبت گلهاي قالي با قالي نيست و مثل ما يصنع من الحديد به حديد نيست و مثل نسبت جسم مطلق به اين اجسام كه افلاك و عناصر باشند نيست چنانكه گذشت و السلام.
و صلي اللّه علي محمد و آله و لعنة اللّه علي اعدائه در شب يكشنبه در دهه ميان صفر سنه 1277 قلمي شد. اللّهم اغفر لي و لسائر المؤمنين.
«* رسائل جلد 2 صفحه 110 *»
بسم اللّه الرحمن الرحيم
تقبل اللّه منكم و ايّدكم و سدّدكم همين قول حق در مسأله است و انسان حقيقي روحي دارد كه اجزاء اصليه روح اين بدن است و جسدي دارد كه اجزاي اصليه اين جسد است و جسد اصلي زيد مقام جمادي دارد و نباتي و براي جمادي آن اعراضي است و براي نباتي آن اعراضي و اين اعراض، دنياويست و زايل است به موادها و اشباحها المتصلة و يتبعها اشباحها المنفصلة و جسد اصلي زيد ميماند بمادته و شبحه المتصل و يتبعه شبحه المنفصل و روح اصلي زيد هم حيوانيتي و انسانيتي دارد و اعراضي حيواني و انساني و اين اعراض برزخي است و زائل بموادها و اشباحها المتصلة و يتبعها اشباحها المنفصلة و باقي روح حيواني و انساني زيد است بمادتيهما و شبحيهما المتصلين و يتبعهما شبحاهما المنفصلان پس روح زيد داخل جسد زيد ميشود و مستجمع جميع مراتب فلكيه و ارضيه و بسيط و جوهر فرد نيست بلي منفرد از اعراض است و در همه مراتبش ماده و صورتي دارد و صورتش برحسب ايمان و كفر است يعني جميل است و سفيد و لطيف و خوشبو و خوشمو و خوشرو و معتدل اگر مؤمن است و عكس اينها اگر كافر است و اين صفات برحسب عالم دهر است نه دنيا و بياض دهر مقصود است نه بياض دنيا و مواد كثيفه بالجمله ماده روح و بدن زيد در دنيا و آخرت يكي است نهايت به جهت لحوق اعراض ماده روح و بدن او در دنيا صورتي غليظ گرفته آن را ميشكنند و اعراض آن را ميگيرند و همان ماده را به صورت لطيف عمل او مصور ميكنند. هذا الذي اعتقده، من وافق هذا فهو معي و الاّ فقد فارقني و السلام.
([1]) مطالب اين رساله مورد تصديق مرحوم آقاي حاج محمدكريم كرماني اعلي الله مقامه واقع شده است. در آخر همين رساله عين فرمايش ايشان به چاپ رسيده است. «ناشر»
([2]) و اين اعراض زيد حقيقي نيستند. خل