شرح قسمتی از اول کتاب شرح الزیارة
من مصنفات السید الاجل الامجد المرحوم الحاج
سید کاظم بن السید قاسم الحسینی اعلی الله مقامه
«* جواهر الحكم جلد 2 صفحه 123 *»
بسم الله و الحمدلله و الصلوة علي محمد و آله الطاهرين.
روي محمد بن علي ابن الحسين ابن بابويه عن علي بن احمد بن موسي و الحسين بن ابراهيم بن احمد الكاتب عن محمد بن ابي عبدالله الكوفي عن محمد بن اسمعيل البرمكي عن موسي بن عبدالله النخعي قال قلت لعلي بن محمد بن علي بن موسي بن جعفر بن محمد بن علي بن الحسين بن علي بن ابيطالب: علمني يا بن رسول الله قولا اقوله بليغا كاملا اذا زرت واحدا منكم.
چونكه شارح سلمه الله تعالي احوال رجال مذكور را تفصيلا متوجه شده و كما هو حقه ذكر فرموده از اينكه بيان اين مراتب بجهت عوام انتفاعي نداشت لهذا ترجمه آن را ترك نموده ترجمه خلاصه كلام در صحت سند اين زيارة مينمائيم بدانكه بعد از ذكر احوال رجال فرمود:
پس بدانكه شيخ تقي شيخ محمد تقي مجلسي (ره) در شرح فقيه ذكر نموده خوابي را كه ديد در فضل اين زيارة و گردانيد آن رؤيا را از جمله مقررات و مرجحات و صورة آنچه ذكر نموده اين است كه گفت در آن شرح زيارة جامعه و جميع ائمه: پيش مشهد هريك از ايشان: زيارت ميكند زاير در حالتي كه قصد كننده باشد امام حاضر را بالاصالة و ساير ائمه را بالتبع و شخصي كه توفيق حضور خدمت يكي از ايشان: را ادراك نكرده ملاحظه جميع ائمه ميكند هرگاه قصد كند در هر مرتبه يكي از ائمه را بترتيب و مابقي را بالتبع بهتر خواهد بود چنانكه من همچو ميكردم و ديدم در رؤياء حقه[1] كه تقرير كرد امام ابي الحسن علي بن
«* جواهر الحكم جلد 2 صفحه 124 *»
موسي الرضا7 براي من و تحسين آن فرمود حضرت بر اين زيارت در وقتي كه توفيق داد مرا حق سبحانه تعالي بر زيارة اميرالمؤمنين7 شروع كردم در حوالي روضه مباركه آن حضرت در مجاهدات نفسانيه تا آنكه گشود حق تعالي ببركت آن حضرت صلوات الله عليه بر من درهاي مكاشفاتي را كه محتمل آن نميتواند شد عقلهاي ناقص ضعيف ديدم در آن عالم رؤيا اگر خواهم ميگويم در ميانه خواب و بيداري از وقتي كه من در رواق عمران بودم كه آمدم بسر من رأي و ديدم مشهد آن را در نهايت بلندي و زينت و ديدم كه بر دو قبر آن حضرت كه علي بن محمد الهادي و حسن بن علي العسكري8 باشند لباس سبزي افكندهاند از لباسهاي بهشت بجهت اينكه من بآن خوبي و نزافت لباس در دنيا نديده بودم و ديدم مولاي ما و مولاي كل خلق صاحب الزمان7 كه نشسته بود پشت مباركش بقبر بود و رويش بطرف در پس چون ديدم آن حضرت را شروع كردم در زيارة بآواز بلند مثل مداحين پس چون تمام كردم فرمود آن حضرت7 چه خوب زيارتي ميباشد اين زيارت گفتم مولاي من جانم فداي تو باد اين زيارت زيارت جد تو است و اشاره كردم بجانب قبر آن حضرت فرمود بلي داخل شو چون داخل شدم ايستادم بنزديكي در پس فرمودند پيش بيا گفتم اي مولاي من ميترسم كه بسبب بي ادبي كافر گردم حضرت فرمود كه باكي نيست هرگاه باذن ما باشد پس اندكي پيش رفتم و بودم من ترسان و لرزان پس فرمود پيش بيا پيش بيا تا آنكه بنزديك آن حضرت رسيدم فرمود كه بنشين عرض كردم ميترسم مولاي من فرمود كه مترس پس چون نشستم مثل نشستن بنده پيش روي آقاي
«* جواهر الحكم جلد 2 صفحه 125 *»
خود فرمود آن حضرت كه راحت بنشين و مربع بنشين كه تعب بسيار كشيدي پياده و پابرهنه آمدي خلاصه واقع شد از آن حضرت نسبت به بنده خود الطاف عظيمه و مكالمات لطيفه كه ممكن نيست شمردن آنها و فراموش كردم بسيار از آن را پس بيدار شدم از آن خواب و ميسر شد بجهت من در همان روز اسباب زيارت در وقتي كه راه مسدود بود و بجهت من موانع بسيار عظيمي رو داده شده بود چون رفع موانع شد پياده و پابرهنه رفتم تا سر من رأي چنانكه حضرت صاحب7 فرموده بود و همان شب را بتمامه در روضه مقدسه بسر بردم و زيارت كردم مكرر آن حضرت را باين زيارت و ظاهر شد در راه و در روضه مباركه كرامات عجيبه كه ذكر آنها بتفصيل طول دارد خلاصه كلام آنكه شكي نيست براي من كه اين زيارت از ابي الحسن محمد الهادي7 است بتقرير حضرت صاحب7 و شكي ندارم كه اين زيارت اكمل زيارات است بلكه بعد از اين رؤيا اكثر اوقات زيارت ميكنم ائمه معصومين صلوات الله عليهم را باين زيارت و در عتبات عاليات زيارت نكردم مگر بهمين زيارت و باين سبب است كه بتأخير انداختم شرح اكثر زيارات را براي آنكه اول اين زيارت را شرح كنم، تمام شد آنچه كه ذكر كرده بود ملا محمد تقي (ره) در شرح فقيه قبل از شرح اين زيارت و ظاهر كلامش اين است كه در نزد او اين زيارت بهمين رؤيا ثابت شده است كه از امام است7 و وجه ثبوت اين زيارت آن است كه ما اشاره بر آن كرديم سابق از اينكه از قبول كردن كل فرقه محقه اين زيارت را بحيثيكه دو نفر در اين اختلاف نكردهاند و از اشتمال او بر الفاظ بليغه و امور بديعه و اسرار منيفه و احوال شريفه فويقه كه گواهي ميدهد عقل سليم بصحت ورود اين زيارت از آن امام عظيم فان علي كل حق حقيقة و علي كل صواب نورا.
فقال7 اذا صرت بالباب فقف و اشهد الشهادتين و انت علي غسل فاذا دخلت و رأيت القبر فقف و كبر الله ثلثين ثم امش قليلا و عليك بالسكينة و
«* جواهر الحكم جلد 2 صفحه 126 *»
الوقار و قارب بين خطاك ثم قف و كبر الله ثلثين ثم ادن من القبر و كبر الله اربعين تكبيرة ، يعني چون رسيدي بر در روضه مقدسه پس بايست و شهادتين بگو در حالتي كه با غسل باشي پس چون داخل روضه شوي و به بيني قبر شريف را پس بايست و بگو الله اكبر الله اكبر سي مرتبه پس اندكي پيش برو و بر تو باد بسكينه و وقار و نزديك كن گامهاي خود را پس بايست و بگو الله اكبر الله اكبر سي مرتبه پس نزديك قبر برو و بگو الله اكبر چهل مرتبه و تحقيق حق مطلب را شارح سلمه الله تعالي بيان فرموده بلفظي كه ترجمهاش اين است يعني چون برسي بدر روضه مقدسه علي ساكنها آلاف التحية پس باخبر باش و هشيار شو كه اين روضه حظيره قدس است و محل فرود آمدن افئده ملائكه و جن و انس و معرس ولي حساب آن چناني است كه بسوي او است مآب در هنگامي كه حق قايم شود و باطل مضمحل گردد پس تو در قيام تو ظاهرا نشسته باش باطنا بصورت تشهد و اشك بريز از ديدههاي خود بتحقيق كه خوانده شدي براي حساب و در اينجا گويا ميشود بر تو كتاب چنانكه حق تعالي ميفرمايد هذا كتابنا ينطق عليكم بالحق يعني اين است كتاب ما كه گويا ميشود بر شما بحق و راستي و مراد بكتاب ائمهاند صلوات الله عليهم و هشيار باش كه موقف تو در روضه مباركه مثل موقف تو است در روز حساب پس بگو اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شريك له.
مترجم گويد كه مراد از حظيره قدس بهشت است چه حظيره در لغت باغي را گويند كه بر آن حصار كشيده باشند و قدس ميگويند براي آنكه مقدس و منزه است از كل مكروه و سقم و الم و حزن و شدة و مرض و بلا چنانكه حق تعالي ميفرمايد فيها ماتشتهيه الانفس و تلذ الاعين يعني در او است آنچه كه نفس خواهش ميكند و چشم لذت ميبرد چنانكه وارد شده است از اهل عصمة: كه مؤمن در بهشت در قصر خود ميبيند نوري را كه ساطع است چون نظر ميكند صورت حوريه را ميبيند كه از نور او
«* جواهر الحكم جلد 2 صفحه 127 *»
قصرش روشن گرديده پس ميپرسد از او كه كيستي تو كه من بهتر از تو نديدم پس ميگويد آن حوريه كه منم آنكه حق تعالي فرموده و لدينا مزيد پس ميآيد بسوي آن مؤمن پس مجامعت ميكند با آن زن چهارصد سال پس از هم جدا ميشوند بدون اينكه بايشان ملالي رو داده باشد و در حديث ديگر وارد شده كه مؤمن در بهشت در قصر خود چون ببيند نوري را كه روشنايي انداخته در قصر خود پس گمان ميكند كه آن نور خداي تعالي است كه تجلي كرده بر آن بنده پس نظر ميكند صورتي بنظرش در ميآيد چنانكه يكي از شما ستاره را بهبيند پس مضطرب ميشود و ميگويد كيستي تو كه من بهتر از تو نديدم پس ميگويد منم آنكه خداي تعالي فرموده فلاتعلم نفس ما اخفي لهم من قرة اعين پس قصد ميكند مؤمن بسوي آن زن ميگويد كه برنخيز اي دوست خدا بدرستي كه من بجهت توام پس فرود ميآيد بسوي آن مؤمن پس معانقه ميكنند چهارصد سال در توانائي صد جوان پس جدا ميشوند از هم بدون اينكه ملالي بايشان برسد و در روايت ديگر وارد شده كه قصور اهل بهشت از يك ياقوت سرخ و زمرد سبز و در سفيد و همه اينها ديده ميشود باطن ايشان از ظاهر ايشان و ظاهر ايشان از باطن ايشان و اگر از طلا و نقره باشند باز چنين است بجهة اينكه طلا و نقره بهشت شفاف ميباشد و حاجب ماوراء نيست و چگونه خواهد بود در چنين مكاني شدت و الم و فقر و هرم در تفسير قوله تعالي اذا رأيت ثم رأيت نعيما و ملكا كبيرا وارد شده از اهل بيت عصمت: كه ملائكه مقربين ميآيند بسوي قصر مؤمن در بهشت به پارچههاي از نور و طلب اذن ميكنند بر آن باينكه پروردگار ميخواند آن بنده را بجهة زيارت پس ميزنند حلقه در قصر را و ميگويند ياعلي پس دربانان پرسند كيست بر در ملائكه گويند كه مائيم فرستاده پروردگار جل و علا بسوي ولي الله و اذن ميخواهم در زيارت پس ميگويند بايستيد تا اينكه ما اذن بپرسيم پس ميزنند حلقه در ديگر قصر را و ميگويند ياعلي پس بگويند دربانان ديگر كه كيست
«* جواهر الحكم جلد 2 صفحه 128 *»
بر در گويند دربانان اول كه ملائكه مقربين بر در قصر ايستاده و اذن دخول بجهت زيارت مؤمن ميخواهند پس ميگويند كه بگوئيد بايشان كه بايستند تا ما اذن بطلبيم و آن دربانان بر در ديگر ميآيند و همچنين تا منتهي ميشود بدر اخير پس آن دربانان ميگويند كه ولي الله با زوجه خود حوريه خلوت كرده است پس ميايستند ملائكه تا آن زماني را كه خدا ميداند تا اينكه فارغ ميشود مؤمن پس اذن ميدهد ملائكه را پس داخل ميشوند بر او از درهاي غرفه و سلام ميكنند بر آن مؤمن و ميگويند كه پروردگار تو ميخواند ترا بجهت زيارة[2] و اين است تفسير قوله تعالي و الملائكة يدخلون عليهم من كل باب سلام عليكم بما صبرتم فنعم عقبي الدار و امثال اين مذكورات احاديث الي غير النهايه وارد شده پس ثابت شد كه بهشت مقدس و منزه از جميع مكاره و آلام ميباشد پس حظيره قدس باين اعتبار ميگويند بدانكه دوستي ائمه معصومين سلام الله عليهم اجمعين بهشت است و دشمني ايشان دوزخ است يعني مستوجب بهشت نميشود مگر كسي كه دوست ايشان: باشد و مستوجب دوزخ نميگردد مگر كسي كه دشمني با اهل بيت داشته باشد و حديث انا قسيم الجنة و النار و يا علي انت قسيم الجنة و النار اشاره بهمين معني ميباشد و دليل بر اين مدعا آنكه كه هيچكس مستوجب رضوان و غفران حضرت سبحان نميگردد مگر وقتي كه معرفت ذات و اسماء و صفات و احكام و شرايع او را حاصل شد و اين معرفت ممكن نيست بجهت احدي نه ملك مقرب و نه نبي مرسل و نه عبد صالح مگر بتعريف و دلالة ائمه معصومين: چنانكه سيد الوصيين اميرالمؤمنين عليه و علي اخيه و اولاده صلوة المصلين ابدالآبدين ميفرمايد لايعرف الله الا بسبيل معرفتنا يعني خدا
«* جواهر الحكم جلد 2 صفحه 129 *»
جل و علا شناخته نميشود مگر بآن طريق كه ما دلالة بر آن نمودهايم اين يكي از معاني اين حديث است تفصيل مطلب انشاءالله بعد خواهد آمد پس هركس كه مبغض شد ايشان را اخذ نخواهد كرد و هركس كه بشناسد خدا را بغير تعريف ايشان مشرك خواهد بود و مشرك را آمرزش نباشد چه صريح قرآن ناطق است كه ان الله لايغفر انيشرك به و يغفر مادون ذلك لمن يشاء پس مستوجب نار خواهد بود و حديث قدسي اني لادخل الجنة من اطاع عليا7 و ان عصاني و ادخل النار من عصي عليا و ان اطاعني اشاره بهمين معني است چه هركس كه معرفت را از آن منبع حكمت اخذ نمود و اطاعت آن حضرت نمود بعينه اطاعت خداوند كرده است و معاصي جزئيه معارضه با آن نميتواند كرد خداوند خواهد آمرزيد چنين كسي را و هركس كه اخذ نكرد معرفت از آن حضرت اطاعت او خداي را عين معصيت او است چه ما ثابت كرديم كه اخذ احكام و شريعت بدون اين چهارده نفر عين شرك بخدا است طاعت مشرك چه نفع ميبخشد پس در نار خواهد بود و بر همين قياس است حديث حب علي حسنة لايضر معها سيئة و بغضه سيئة لاتنفع معها حسنة و همچنين وارد شده كه شخصي ميگفت اللهم ادخلنا الجنة حضرت امام بحق ناطق جعفر بن محمد الصادق7 فرمودند بآن شخص لاتقل هكذا انتم في الجنة بل قل اللهم لاتخرجنا منها يعني مگو كه خدايا ما را داخل بهشت گردان بلكه شما در بهشتيد بگو خدايا ما را از بهشت بيرون مكن و در حديث ديگر از امام ابي الحسن علي بن موسي الرضا در فضل زيارت آن حضرت مروي است كه آن حضرت فرمود ان بخراسان لبقعة يأتي عليها زمان تصير مختلف الملائكة فلايزال فوج ينزل و فوج يصعد الي انينفخ الصور فقيل له يابن رسول الله و اية بقعة قال هي ارض طوس و هي والله روضة من رياض الجنة من زارني في تلك البقعة كان كمن زار رسول الله9 و كتب الله له ثواب الف حجة مبرورة و الف عمرة مقبولة و كنت انا و آبائي شفعاؤه يوم القيمة يعني بدرستي كه در
* جواهر الحكم جلد 2 صفحه 130 *»
خراسان بقعهايست كه ميآيد بر آن زماني كه مكان آمد و شد ملائكه گردد پس هميشه فوجي از ملائكه فرود ميآيند در آن بقعه و فوجي بالا ميروند تا اينكه صور دميده شود پس حضار عرض كردند يابن رسول الله كدام بقعه است آن فرمود آن بقعه زمين طوس است و آن زمين بخدا قسم باغي است از باغهاي بهشت هركس كه زيارت كند مرا در آن بقعه مثل كسي است كه رسول الله9 را زيارت كرده باشد و مينويسد خداي تعالي در نامه اعمال او ثواب هزار حج و هزار عمره قبول شده و ميباشم من با پدران خود شفيع آن زاير در روز قيامت و امثال اين احاديث بسيار است و ادله عقليه مشار باين هستند اين است معني حظيره قدس.
اما فقره ثانيه كه محل فرود آمدن افئده ملائكه جن و انس است پس بدانكه افئدة جمع فؤاد است و بجهت فؤاد سبب استعمال اهل شرع: اسامي متعدده ميباشد اول نور الله دوم مظهر الله سيم آية معرفة الله چهارم معلوم پنجم سر ششم احدية هفتم نور مشرق از صبح ازل هشتم صبح طالع نهم علم دهم نفس.
اما اول پس در حديثي كه مأثور است از خير الوصيين اميرالمؤمنين علي اخيه و عليه و اولاده صلوة المصلين و آن اين است اتقوا فراسة المؤمن فانه ينظر بنور الله چون سؤال كردند از آن حضرت كه مراد بنور الله چيست فرمود كه فؤاد.
اما دوم پس در حديثي كه باز از آن حضرت مأثور است كه لاتحيط به الاوهام بل تجلي لها بها و بها امتنع منها يعني احاطه نميكند بكنه ذات حق اوهام بلكه تجلي كرده براي آن اوهام بنفس خودشان نه بشئ ديگر و بآن اوهام محجوب شده است از اوهام چنانكه امام موسي كاظم7 ميفرمايد ليس بينه و بين خلقه حجاب غير خلقه احتجب بغير حجاب محجوب و استتر بغير ستر مستور يعني نيست ميانه حق و خلق حجابي بغير
«* جواهر الحكم جلد 2 صفحه 131 *»
نفس نفس خلق محجوب شد از خلق بدون حجاب عليحده و پنهان شد از ايشان بدون پوشش غيري، تو خود حجاب خودي حافظ از ميان برخيز.
از فريب نقش نتوان خامه نقاش ديد
ور نه در اين سقف[3] يكي در كار هست
زينهار كه از اين كلمات ميل بباطل مكنيد كه آنچه را كه صوفيين فهميدهاند غلط است و (فيما ظ) بعد انشاءالله تعالي بيان اين مدعا خواهد شد تفطن و ظهور الله بعبد براي عبد بفؤاد معلوم ميگردد.
اما سيم پس براي اينكه صفة الله است و شئ را بصفت او ميشناسند و صفت آية معرفت ذات است چون معرفة الله بفؤاد حاصل ميشود پس آيه معرفة الله خواهد بود.
اما چهارم پس در حديثي كه باز از آن حضرت7 مأثور است كه فرمودند در معني حقيقة كشف سبحات جلال من غير اشارة، محو الموهوم و صحو المعلوم چون كشف سبحات جلال و محو موهوم كه عبارت باشد از قطع نظر نمودن از هركه خيال و قلب توجه بآن مينمايد حاصل شد صحو معلوم خواهد حاصل شد كه آن صفة الله باشد و آن فؤاد است،
اما پنجم باز در همان حديث شريف مي فرمايد هتك الستر لغلبة السر چون هتك شد استار و حجب ميانه اين كس و ميانه حق تعالي ظاهر ميشود حق براي او و اين است مراد بغلبه سر و نيست مراد از هتك استار و حجب و ظهور حق اينكه هيچ باقي نميماند مگر حق چنانكه آن شخص گفته:
چه ممكن گرد امكان برفشاند
بجز واجب ديگر چيزي نماند
بلكه مراد اين است كه نور الله تجلي ميكند بآن عبد و ميشناسد بآن نور حق را و آن فؤاد است.
«* جواهر الحكم جلد 2 صفحه 132 *»
اما ششم پس باز در همان حديث شريف ميفرمايد جذب الاحدية لصفة التوحيد بعد از آنكه جذب صفة توحيد كه عبارت از سبحات جلال و موهوم است شد باقي نخواهد ماند مگر احدية كه فؤاد عبارت از آن است و مراد از احدية حقيقة و ذات تو است با قطع نظر از اعتبارات و شئونات چه توئي كه تواني زايل كرد نفس خود را و آنچه مرتبط باو است چنانكه شاعر ميگويد: تو خود حجاب خودي حافظ از ميان برخيز، و شاهد بر مدعا قول حق سبحانه و تعالي است در حديث قدسي چون سؤال كرد پيغمبري از پيغمبران از كيفيت وصول بمقام قرب و انس بقول خود يارب كيف الوصول اليك يعني بار الها چگونه بدرجه وصل تو توان رسيد و بچه حيله مشاهده مقام قرب توان نمود فرمود حق جل و علا الق نفسك و تعال الي يعني هوية خود را بينداز و جبل انيت را منهدم ساز آن زمان بسوي من بيا نعم ما قال:
اي نه يله ده يله هر ده يله كن
صراف وجود باش خود را جله كن
يك صبح باخلاص بيا بر در دوست
گر كام تو برنيامد آنگه گله كن
اما هفتم پس باز آن حضرت صلوات الله و سلامه علي اخيه و عليه و اولاده صلوات المصلين ابدالآبدين ميفرمايد كه نور اشرق من صبح الازل فيلوح علي هياكل التوحيد آثاره نور خبر مبتدا محذوف است مقدر كلام اين است كه الحقيقة نور يعني حقيقة معرفة الله نوري است كه مشرق و طالع است از صبح ازل و مراد از اشراق و طلوع حدوث آن نور است نه آنچه توهم كردهاند جمعي[4] كه آن نور ذات مجرد از كل اعتبارات خلقيه و حقية است و
«* جواهر الحكم جلد 2 صفحه 133 *»
مراد از صبح مشيت است كه عبارت از فعل الله باشد و مراد از ازل ذات لميزل حق سبحانه تعالي است و مراد از توحيد در هياكل التوحيد صفت نور است و مراد از هياكل صفت توحيد است و مراد از آثار صفة هياكل يعني حقيقت نوري است كه مشرق است از صبح مشيت و همين است وجود بدون قيود و حدود و سبحات مكشوفه كه از اين گاهي تعبير بفؤاد ميكنند و گاهي بوجود بدون قيود تعبير مينمايند و گاهي نور الله ميخوانند و اسامي مذكوره قبل و غير مذكوره و توحيد صفة نور است يعني آن نور در مكاني نيست و مكاني خالي از اين نه قبلي برايش صورت نهبندد و بعدي بجهت او متصور نه بلكه قبلش عين بعدش است و خفايش عين ظهورش است اولش نفس آخرش است ظاهرش حقيقت باطنش است و همه جهات جهات او است و خالي از او جهتي ني در زماني نيست و وصفي بر او واقع نميشود و نيست چون او چيزي هرچه را كه توهم كني آن غير او است بري است از امكنه و حدود و جهات و اوقات و اضداد و انداد و كلية و جزئية و عموم و خصوص و اجمال و تقييد و ساير صفات خلقيه و اين است معني ليس كمثله شئ هرگاه آن صفت را كه عبارت از نور باشد بصفات خلق بشناسيم لازم است كه پروردگار را بصفات خلق بشناسيم چه از اسامي اين نور يكي نفس است چنانكه ميآيد و حضرت اميرالمؤمنين افضل الاولين و الآخرين نفس رسول الله سيدالمرسلين ميفرمايد من عرف نفسه فقد عرف ربه پس چون نفس را بصفات خلق شناختيم پس رب را بصفات خلق خواهيم شناخت تعالي الله عن ذلك علوا كبيرا توهم مكن كه صحيح نيست اتصاف ممكن بصفات واجب عقلا و نقلا كه ما بجهة رفع توهم تو ميگوئيم صحيح است عقلا و نقلا اما عقلا كه گذشت
«* جواهر الحكم جلد 2 صفحه 134 *»
و ديگر اينكه چون از كل انوار نفس تجريد كردي و از هر ملاحظه قطع نظر نمودي بلكه از ملاحظه قطع نظر قطع نظر نمودي بلكه از قطع نظر قطع نظر نمودي و ملاحظه ترك ملاحظه ننمودي لازم است كه متصف سازي نفس را باين صفات چو باقي نميماند مگر وجودي كه ملتبس نميشود بچيزي و نيست مثلش چيزي بجهت اينكه اين التباس و مماثلة غير تو است تجريد ترا لازم است[5] و اما فعلا پس بجهت موجود بودن امثال اين فقرات در ادعيه و در احاديث و نظركن كلام صاحب العصر و الزمان عليه و علي آبائه آلاف التحية و السلام و در دعاي كل يوم شهر رجب ميفرمايد فجعلتهم معادن لكلماتك و اركانا لتوحيدك و آياتك و مقاماتك التي لاتعطيل لها في كل مكان يعرفك بها من عرفك لا فرق بينك و بينها الا انهم عبادك و خلقك فتقها و رتقها بيدك بدؤها منك عودها اليك و اين كلمات واضحة الدلالات صريح بر مطلب ما ميباشند توهم مكن كه اين مساوات من جميع الوجوه است تا لازم بيايد كه حادث قديم باشد بلكه اين مساواة در تعريف و تعرف و معرفة است چنانكه در مابعد انشاء الله تمثال بقائم خواهم زد و بيان مرام بنهجي خواهيم نمود كه زنگ شبهه از آئينه خواطر طالبين حق زدوده گردد بخلاف كساني كه تشكيك را سرمايه زندگاني خود نموده باشند كه ايشان ابدالآبدين در اين ورطه خواهند بود.
در اين ورطه كشتي فرو شد هزار
كه نامد از آن تخته بر كنار
و حاصل آنكه اين تجريد از كل بانوار صفت نور است و همين تجريد عبارت از توحيد است كه سابق گفتيم صفت نور است و بايد كه بجهت آن نور صفتي باشد كه افاده تجريد كند و الا چه معني خواهد داشت تجريد چه تجريد بعد از اندكاك جبل انية (ظ) و انهدام اساس هوية است و آن صفت مفيده تجريد را
«* جواهر الحكم جلد 2 صفحه 135 *»
هيكل توحيد گويند و از براي آن نور آثاري هست كه صادر ميشود از هيكل توحيد و همين مراد از قول آن حضرت7 است كه تلوح علي هياكل التوحيد آثاره و مراد بتلويح آثار بر هياكل ظهور آثار است بر آن در حالتي كه مشابه است مر آن هياكل را چه طريقه استاد سلمه الله تعالي اين است كه اثر مشابه صفت مؤثر است بدليل حكمت و دليل مجادله اما دليل حكمت پس ميگوئيم كه حق تعالي در كلام مجيد خود ميفرمايد سنريهم آياتنا في الآفاق و في انفسهم حتي يتبين لهم انه الحق چون نظر ميكنم در آفاق و آثار هيچ اثري را مشاهده نميكنيم مگر اينكه شباهت دارد با فعل مؤثر كه صفت او است و هيچ دلالت بر نفس مؤثر ندارد مثلا حسن خط يا سوء خط دلالت بر استقامت حركت دست كاتب و اعوجاج آن ميكند و هيچ دلالتي بكاتب ندارد باحدي از دلالات ثلث بلي اينقدر دلالت دارد كه اين اثري است از كاتب و آن مؤثر است و ليكن دلالت ندارد مشابهت آن با كاتب را و اما دليل مجادله بالتي هي احسن اين است كه اثري كه از فعل صادر ميشود خالي از اين نيست يا اينكه از براي آن اثر هيئتي هست يا نيست شق دويم باطل است بحكم ضرورت و شق اول خالي از اين نيست يا آنكه مشابهت با فعل دارد يا ندارد بلكه مشابهت بغير دارد شق ثاني جايز نيست و الا صحيح نخواهد بود اسناد آن اثر را بفعل چه مباين شئ چگونه مسند بشئ ميتواند شد پس اول محقق خواهد شد كه آن هيئت بايد شباهت بفعل داشته باشد اگر حجاب غفلت از پيش روي ما بردارند هرآئينه مشاهده خواهيم كرد كه كل افعال شخص شباهت بفعل او دارد پس ظاهر شد باين بيان براي تو كه آثار آن نور ظاهر ميشوند بر صورت فعل او كه هياكل توحيد باشد پس مراد حضرت7 آن بود و الله اعلم كه ميخواست بيان كند بجهت كميل كه هرچه منسوب است بسوي تو از صفات ذات چون توحيد و از صفات فعل مثل هياكل توحيد و از آثار فعل مثل آثار غير
«* جواهر الحكم جلد 2 صفحه 136 *»
ذات و حقيقت تو كه فؤاد عبارت از آن است ميباشد تا بداند فناي اين اشياء را در بقاي ذات اين است تحقيق مرام در اين مقام.
اما هشتم باز در همان حديث شريف فرموده اطفأ السراج و قد طلع الصبح بدانكه مراد از سراج نور علمي و عقلي و نور بصري و سمعي و شمي و ذوقي و لمسي است يعني اي كميل هرگاه نظر بكني بخيال و علم تو كه ادراك نميكند مگر صور مجرده را و نظر بكني بعقل تو كه ادراك نميكند مگر معاني مجرده را و نه بچشم تو كه ادراك نميكند مگر الوان را و نه بگوش تو كه ادراك نميكند مگر اصوات را و نه بشم تو كه ادراك نميكند مگر روايح را و نه بلامسه تو كه ادراك نميكند مگر اجسام را و نه بذوق تو كه ادراك نميكند مگر طعوم را و چراغي در ظلمات جسم بغير از اين قواي ظاهره و باطنه براي تو نيست چون استعمال ننماي ايشان را در آنچه مخلوقند براي آن پس اطفاء نمودي آن را و نميتواني اطفاء نمود مگر وقتي كه مستغني شوي از ايشان بنوري كه اقوي است از ايشان مثل طلوع صبح مثلا چه صبح چون طالع شد احتياجي بچراغ نيست چه طلوع صبح روشن ميكند جميع ظلمات را بخلاف سراج پس چون ظاهر شد آن نور عظيم بسبب طلوع صبح ازل باطل ميشود فائده چراغهاي مذكوره چه او را بعد از اين انتفاعي نخواهد بود در انكشاف آنچه استعمال ايشان بجهت كشف آن بود بعلة اينكه نور قوي چون ظاهر شد باطل ميشود فائده انوار ضعيفه لهذا فرمود حضرت اطفأ السراج و قد طلع الصبح، خورشيد را نجسته كسي با چراغها، و مراد از صبح طالع فؤاد است چه اين فقرات را با يكديگر فرقي نيست و ليكن در ثاني زيادتي بيان است بالنسبه بسوي اولي و مطلوب يكي است چه از كلام كميل زدني بيانا معلوم ميشود.
اما نهم پس در بيتي كه از آن حضرت صلوات الله عليه مشهور است كه فرمود:
اري العلم في ذل و جوع و محنة
و بعد عن الاباء و الاهل و الوطن
«* جواهر الحكم جلد 2 صفحه 137 *»
بعد از اينكه ذل نفس و جوع بجهت رضاي حق تعالي و محنة در عبادت حق طلبا لمرضاته و قطع نظر از كل عالم و از كل ما يأنس به الانسان و از كل اجسام و اجساد و ما فيها من العقول و النفوس و القوي الظاهرة و الباطنة بجهة شخص حاصل شد ظاهر خواهد شد براي او آية الله و صفة الله و نور الله و فؤاد كه حق تعالي را خواهد شناخت حق شناختن و اين را حضرت در اين بيت علم ناميده است كه فرموده ميبينم من علم را در مذلة و گرسنگي و عبادت حق تعالي و قطع نظر نمودن از آنچه غير خدا است و شرح اين بيت كما هو حقه بتفصيل طويل در رساله منفرده مسماة بزاد السالكين بيان نمودهام هركه خواهد رجوع بآن كند تا معلوم گردد باو حق مدعا.
اما دهم پس در حديث كه باز از حضرت اميرالمؤمنين7 مأثور است كه فرموده من عرف نفسه فقد عرف ربه و طريق معرفت نفس و تلازم بين معرفتين قبل ذكر شد تكرار مستكره است و تخصيص دادن شارح مد ظله فؤاد براي ملائكه و جن و انس بجهت شرافت ايشان بر مخلوقات و از جهت اينكه چون مدعا وقوف بر در روضه مباركه است و از براي ساير خلق اين نوع وقوف نيست لهذا تخصيص داده ايشان را بذكر و الا بجهة هر خلقي حتي جماد و نبات فؤاد هست يعني صفتي هست كه بآن خداي را ميشناسند و پرستش مينمايند و مراد بفرود آمدن افئده تذلل و انكسار و حقارت ايشان است چه كل خلق بجهة ائمه سلام الله عليهم مخلوقند و ايشان علل اربع وجود مخلوقند چنانكه پيشواي ارباب هدي علي مرتضي7 ما دامت الارض و السماء ميفرمايد نحن صنايع ربنا و الخلق بعد صنايع لنا يعني ما صنايع خدائيم و خلق صنايع مايند و تفصيل اين مطلب بعد خواهد آمد اين است بيان
«* جواهر الحكم جلد 2 صفحه 138 *»
معني كلام شارح محل فرود آمدن افئده ملائكه و جن و انس بر سبيل اختصار و اقتصار[6].
اما فقره ثالثه كه آن معرس ولي حساب است پس معني اين فقره اين است كه چون داخل روضه مباركه شوي باخبر باش كه اين مرقد ولي حساب است كه بسوي او است مرجع و مآب خلق در وقتي كه حق قايم شود و باطل مضمحل گردد كه عبارت از روز قيامت باشد بدانكه بجهت ايشان صلوات الله عليهم چهار مقام است.
اول مقام سر مقنع بسر است كه در اين مقام محل مشية اللهاند مثل كسر و انكسار كه در اين مرتبه تضايف ميان ايشان و مشيت است كه تعقل احدهما موقوف به تعقل آن ديگر ميباشد مثل ارض كه محل از براي شعاع شمس است كه اگر ارض نبودي بجهت شمس ظهوري نبودي.
و مقام ثاني مقام معاني است كه در اين مقام عين الله الناظرة و جنب الله و يد الله و رحمة الله و قدرة الله ميباشند.
و مقام ثالث مقام ابواب و سفارة و وساطة ميانه حق و خلق در افاضه فيض از جانب حق بخلق و قبول خلق آن فيوضات را پس ايشان باب اللهاند بسوي خلق در افاضه وجود و ساير فيوضات رحمانية و باب الخلقند بسوي خدا در قبول فيض.
و مقام رابع مقام امامت است كه در اين مقام خير خلق خدايند و حجة الله اند بر خلق و هاديند خلق را از ظلمات جهالت بوادي هدايت و تفصيل مطلب كما هو حقه انشاء الله تعالي در شرح و موضع الرسالة بيان خواهد شد پس معلوم شد براي تو از اين بيان كه ائمه معصومين: ولي حساب و مرجع و مآب خلق ميباشند در مرتبه معاني چنانكه ابوجعفر محمد الباقر
«* جواهر الحكم جلد 2 صفحه 139 *»
7 ميفرمايد در حديث طويلي الي انقال نحن جنبه و يده و لسانه و حكمه و علمه و حقه اذا شئنا شاء الله و يريد الله ما نريد الي انقال و لو شئنا خرقنا الارض و صعدنا السماء و ان الينا اياب هذا الخلق ثم ان علينا حسابهم.
اما فقره رابعه پس تو در قيام خود ظاهرا نشسته باش باطنا بصورت تشهد بيان آن بر وجه اجمال و اختصار اين است كه چون بدر روضه مقدسه برسي هشيار و باخبر باش كه موقف تو در آن مكان عالي مثل موقف تو است در يوم حشر بجهت حساب و صورت آن موقف صورت تشهد است بعلة اينكه حق عزوجل هيچ چيز خلق نكرده مگر آنكه مثالي محسوس برايش خلق نمود و عقول ناقصه و ادراك ضعيفه بني نوع انسان از آن پي بمعارف رباني برند و در مقام انكار آن برنيايند چنانكه در كلام معجز نظام ميفرمايد و يضرب الله الامثال للناس، لعلهم يتفكرون و مثال موقف حساب را در نماز بخلق نموده است زيرا كه بنده در نماز چون ركوع كند بخواطر ميآورد كه من اول از خاك بودم پس تذلل و حقارت او در نزد مولاي جليل زياده گردد پس سر بالا برميدارد بخواطر ميآورد كه خداوند عالم مرا از خاك آفريده و خلعت حيات در من پوشانيد و مرا تفضيل و تشريف داد بر موات و اعدام چون بسجده رود بخواطر ميآورد كه پس از اين زندگاني موتي هست كه خواهم مرد و باز عود بسوي خاك خواهم كرد چون سر از سجده بردارد بخواطر ميآورد كه بعد از موت حياتي هست كه خداوند عالم ما را زنده خواهد كرد و بقدر اعمال و افعال هريك ما را جزا خواهد داد و از ما سؤال خواهد كرد كه كيست پروردگار تو و كيست پيغمبر تو در جواب خواهم گفت اشهد ان لا اله الا الله وحده لاشريك له الي آخر التشهد پس صورت تشهد صورت موقف حساب است در قيامت پس چون ثابت شد كه امام7 ولي حساب است پس در حضور مباركش بايد در كمال تذلل و تواضع بود مثل موقف حساب روز
«* جواهر الحكم جلد 2 صفحه 140 *»
قيامت بفهم اي عزيز كه مسلك دقيق است و فهم ضعيف تا از صراط مستقيم دور نگردی.
چون شارح مد ظله و طال بقائه وجه وقوف بدر حرم محترم را بيان فرمود اكنون بيان ميفرمايد كه سبب شهادتين چيست بلفظي كه ترجمهاش اين است: كه اين است و جز اين نيست ميباشد اين موضع موضع شهادتين بعلت اينكه هركه بشناسد كه كجا است اين مكاني كه ايستاده است زائر ميبيند حال خود را چون حال ملئكه در عالم انوار چون ديدند آن نور محمد9 و آل او را صلوات الله عليهم در غايت تلألأ و لمعان گمان كردند كه نور پروردگار است پس تسبيح كردند انوار خدايرا بلفظ سبحان الله تا بدانند ملئكه كه اين انوار بندگان خدايند پس تسبيح كردند ملائكه و گفتند سبحان الله و تو اي زاير اگر در محبت ايشان صلوات الله عليهم ثابت قدمي و شناختي ايشان را بنورانية ميبيني خود را كه ايستاده آن مكاني را كه ملائكه ايستادهاند و نظر ميكني بآنچه ملئكه نظر بر آن ميكردند و توهم ميكني آنچه را كه ملئكه توهم ميكردند و ميشنوي از كسي كه بدر روضهاش ايستاده گواهي ميدهد باينكه نيست معبودي سزاوار پرستش موجود مگر خداي يگانه بيمانند و گواهي ميدهد كه ما بندگان اكرام كرده شدهايم كه پيشي نميگيريم خداوند را بگفتار و بفرمان او عمل كنندگانيم ميداند آنچه را كه پيش روي ما است و آنچه پشت سر ما است و شفاعت نميكنيم مگر كسي را كه خداوند از او خشنود باشد و از خشيت حق سبحانه تعالي ترسان و هراسانيم پس چون شنيدي بگوش دل خود اين كلمات را از آن امام7 ميگوئي اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شريك له و باين شهادت كه امام7 داد ميشناسي كه سيد و فخر ايشان و واسطه ميانه ايشان و ميانه پروردگار ايشان محمد بن عبدالله بنده خدا است و فرستاده او است بكل خلق پس ميگوئي اشهد ان
«* جواهر الحكم جلد 2 صفحه 141 *»
محمدا9 عبده و رسوله و اين دو شهادت شرح اين است كه حق تعالي بپا داشت حق را و ميراند باطل را.
مترجم گويد كه مراد از قول شارح استاد سلمه الله تعالي اگر معرفة نورانية معرفة باطنية است باينكه بداني كه ايشان عليهماسلام محال مشية الله اند و ايشان معاني الله اند و ايشان باب الله اند و ايشان مفاتح خزائن غيبند و ايشان خزائنيند و ايشان غيبند هركه شناخت ايشان را خداي را شناخت هركه جاهل شد ايشان را خداي را جاهل شد و هركه انكار نمود ايشان را خدا را انكار نمود و بايشان رزق ميدهد و خلق ميكند و باران نازل ميكند و بازميدارد آسمان را كه بيفتد بزمين و ميميراند و زنده ميكند و حشر ميكند و حساب ميكند و ايشان ولي الله اند از عز نه ذل اذ ليس له ولي من الذل و ايشانند كه هرگاه آنچه درخت كه در روي زمين است قلم گردند و هفت دريا مداد شوند تمام نميشود ذكر فضل ايشان و مرتبه ايشان و ايشانند كه ملكي گام برنميدارد مگر باذن ايشان و ايشانند كه ارسال كردند رسل را و هدايت نمودند سبل را و ايشانند كه خدا بلسان ايشان تكلم مينمود با انبياء و ايشانند كه ارض هرگز از وجود ايشان خالي نبود و ايشانند كه با كل انبياء بودند مخفي و با محمد9 پيغمبر آخر الزمان بودند آشكارا و ايشانند كه شمس و قمر و نجوم ببركت اسم ايشان روشنند و امثال اينها از فضايل و مراتب كه براي ايشان است صلي الله عليهم اجمعين و لعنة الله علي اعدائهم و مبغضيهم الي يوم الدين الحاصل آنكه هركس كه عارف شد بحق ايشان بمعرفة باطنيه و بشناسد مراتبي را كه مرتب گردانيده حق تعالي بجهت ايشان چون داخل روضه مقدسه مباركه يكي از ايشان صلوات الله عليهم ميشود ظاهر ميشود براي او نور عظمة و كبرياء ميبيند حال خود را مثل حال ملائكه در عالم انوار كه چون ديدند انوار ايشان را صلي الله عليهم گمان كردند كه نور حق تعالي است پس تسبيح كردند آن انوار تا بدانند ملائكه كه ايشان عبادند و خدا از صفات ايشان
«* جواهر الحكم جلد 2 صفحه 142 *»
منزه و مبرا ميباشد تعالي عما يقولون علوا كبيرا گمان مكن اي متوهم كه بجهت من اين مظنه نيست چه من قطع دارم باينكه ايشان عبادند و مخلوقند كه حق تعالي گرامي داشته است ايشان را و تفضيل داده بر جميع خلق و ميدانم كه اين عظمة عظمة امام است و اين گمان نميكنم پس دليل جاري نخواهد شد بعلت اينكه ميگوئيم كه آنچه را كه تو ادعا داري كه من از عظمة الله شناختهام مقدار رأس شعيري از عظمة امام نيست:
وصف ترا چنانكه توئي چون كنم خيال
كز هرچه در خيال من آيد زيادهاي
و خلق را چه حد و قابليت كه معرفت بهمرسانند عظمت امام را فضلا عن معرفة الله نشناخت خداي را مگر امام و نشناخته امام را مگر خدا چنانكه جناب اقدس نبوي9 فرمود يا علي مايعرفك الا الله و انا و مايعرفني الا الله و انت و مايعرف الله الا انا و انت يعني كه ياعلي نشناخت ترا احدي بجز خدا و من و نشناخت مرا احدي بجز خدا و تو و خدا را نشناخت احدي بجز من و تو پس چگونه تواني تو ادعاي معرفت امام كرد و حال آنكه حصر نمود رسول الله9 كه بجز ما كسي ما را نميشناسد پس چون داخل روضه ميشوي مشاهده ميكني آن عظمت و كبرياء كه در نظر تو مافوقش متصور نيست گمان بكني بلكه قطع داري كه اين كبرياء خلق را نميباشد پس در آن وقت تكبير ميگويد امام و تسبيح و تهليل ميكند تا بداني كه اين كبرياء از حق جل و علا نيست بلكه از عبدي است از عباد او و از خلقي است از مخلوقات او كه خلق كرده او را بقدرت خود و تربيت كرده او را بنعمت خود عظمة الله فوق اين است و كبرياء الله نه چنين است و ما للتراب و رب الارباب بلكه نسبت اين عظمت با عظمة الله مثل نسبت قطره است بدريا و ذره است بخورشيد و از اين جا است كه سيد الوصيين اميرالمؤمنين علي اخيه و عليه و زوجته و اولاده صلوات المصلين ابد الآبدين ميفرمايد كه الغلاة صغروا عظمة
«* جواهر الحكم جلد 2 صفحه 143 *»
الله يعني غلاة كوچك شمردند عظمت حق تعالي را چه ايشان لعنهم الله ديدند كه اين عظمت را فوقي نيست و برتر از اين تصور نميتوان كرد حكم كردند كه بايد ايشان خدا باشند نفهميدند كه عظمة الله مدرك نميشود و خلق كه حادث است چگونه ميتواند ادراك كند قديم را بدانكه مراد بتكبير امام اين نيست كه تكبير كند يا تهليل نمايد باينكه بشنوي تو بگوش تو بلكه مراد اين است كه مياندازد در دل تو از كمال رأفة و عطوفة كه ايشان را صلوات الله عليهم با شيعيان هست كه اي زائر اين كبرياء كه مشاهده ميكني از حق تعالي نيست و آن عظمت را شما ادراك نميتوانيد كرد چه حادث نميتواند كه ادراك كند عظمت قديم را بلكه اين عظمت از ما است و ما حادثيم چنانكه شما حادثيد و اين عظمت مدركه عظمت حادث است نه عظمت قديم والله كه شخص چون داخل شود بر امام7 هرگاه امام محافظت او نكند و در قلبش قذف ننمايد آنچه مذكور شد و بحال خود او را واگذارد يا اينكه امام را خدا ميداند يا اينكه ادني ناس ميشمرد چنانكه سببش بر اولي الافئدة مخفي نيست و مراد از قول شارح سلمه الله و باين شهادت بخدا ميشناسي كه سيد ايشان اين است كه چون گواهي داد بر اينكه نيست معبودي سزاوار پرستش بغير از خداوند حي و قيوم بايد كه اين خداي سزاوار پرستش مستجمع جميع صفات كمالية چون صفات قدس مثل سبحان و قدوس و عزيز و صفات اضافه مثل سميع و بصير و عليم و قدير و امثال اينها و صفات خلق كه خالق و رازق و معطي و غير ذلك باشد و منزه و معرا از كل عيوب و نقصان و از تشابه بخلق باشد پس جسم نخواهد بود جوهر نخواهد بود عرض نخواهد بود بجهت او اولي نخواهد بود و آخري نخواهد بود بلكه اوليتش نفس آخريتش است و قبليتش عين بعديتش است معلوميتش عين مجهوليتش است مدرك نميشود بحواس و مقاس نيست بناس و ظلم و قبح او را روا نيست و خلايق را در ضلالت و گمراهي واگذاشتن بجهت او جايز ني و از او اخذ كردن بدون
«* جواهر الحكم جلد 2 صفحه 144 *»
واسطه ممتنع پس ميبايد كه كسي را خلق كند كه بجهت او جهتين باشد جهت تجردي و جهت تعلقي كه بجهت تجرد از مبدء اخذ كند و بجهت تعلق بمكلفين برساند و آن واسطه محمد بن عبدالله صلي الله عليه و آله الطاهرين ميباشد كه كل خلق از ملك مقرب و نبي مرسل و جن و انس و جماد و نبات و طيور و وحوش و بهائم بواسطه او صلي الله عليه اخذ شرايع و احكام مينمودند چنانكه بعد كيفيت اين خواهد مذكور شد و بدون واسطه خداوند در قلب آن حضرت قذف مينمود هيچ پيغمبري مبعوث نشد مگر اينكه احكام را بواسطه آن حضرت اخذ نمود.
اگر كسي بگويد كه اين سخن چگونه صحيح است و حال آنكه رسول الله بواسطه جبرئيل احكام را ميرسانيد بخلق چنانكه هرگاه جبرئيل نازل نميشد حضرت حكمي نميفرمود و قصه آن طوايف كه آمدند از حضرت سؤال روح و قصه اصحاب كهف و قصه موسي و خضر و سد ذوالقرنين كردند حضرت ايشان را وعده صباح ميكرد و جبرئيل نازل نميشد تا چهل روز طول كشيد مردم بشك افتادند تا جبرئيل نازل شد تا آخر، قصه شاهد[7] قوي است بر مدعاي ما چگونه ميتواني بگوئي كه محمد9 اخذ احكام ميكرد بدون واسطه، جواب ميگوئيم كه وساطة جبرئيل در اين نشأة و در اين عالم بود بجهت حكم و مصالح چندي كه از جمله آنها يكي اين است كه هرگاه بدون واسطه بيان ميكرد براي ايشان احكام را بحيثي كه در هيچ جا توقف نميكرد و جميع مشاكل را حل مينمود هرآئينه توهم الوهيت در مادهاش ميكردند و پرستش مينمودند او را چنانكه در حق ديگران با وجود عجز ايشان در اكثر مقامها و وساطة جبرئيل نمودند فكيف اذا لميكن واسطة اص و در وقتي كه خداوند عالم خلق كرد اين چهارده تن را صلي الله عليهم تسبيح
«* جواهر الحكم جلد 2 صفحه 145 *»
ميكردند و تهليل مينمودند و تكبير ميگفتند حق تعالي را هزار دهر[8] و هيچ خلقي با ايشان نبود نه جبرئيل و نه ميكائيل و نه ملكي و نه انسي و نه جني و نه آسماني و نه زميني بواسطه كه اخذ معرفة الله مينمودند و تعليم تسبيح و تهليل ميگرفتند و حال آنكه خلقي نبود آن وقت چنانكه اخبار متظافرة متكاثرة در اين باب هست و نبود اين مگر اينكه حق تعالي قذف مينمود احكام را و آنچه ميخواست از ايشان در قلب محمد9 و اهل بيتش بواسطه او9 اخذ مينمودند و بعد از آنكه خلق نمود خلق را از شعاع انوار ايشان گردانيد ايشان را مطلع بر آجال ايشان و ارزاق ايشان و مدت عمر ايشان و كل احوال ايشان و ايشان را در مقام خطاب درآورده كه آيا نيستم پروردگار شما و نيست محمد9 نبي شما و علي ولي شما و ائمه از ولد علي اولياء شما گفتند بلي جمعي مقر بقلب و لسان و اين جماعت مطيع پس خلق كرد خداوند ايشان را از طينت طاعة كه عليين مينامند و جمعي مقر بلسان و قلبشان منكر خلق كرد خداي تعالي آن جماعت را از طينت معصيت كه سجين عبارت از اين است و جمعي مقر بلسان و ليكن غير منكر و غيرمعتقد پس خلق كرد خداي عزوجل از طينت برزخ و آن طينت از اين دو طينت است پس از اين مذكورات ثابت شد كه محمد مصطفي9 بدون واسطه اخذ احكام ميكرد و ساير ما خلق بواسطه او پس هركس كه شهادت بيكتائي حق جل و علا بدهد شهادت برسالت محمد مصطفي9 داده است زيرا كه اين توحيد را او بخلق رسانده و الا كجا ميسر بود توحيد و ليكن جمعي مقر برسالت آن حضرت هستند و شهادت ميدهند من حيث الشعور و الاخلاص و جمعي كه مقر نيستند شهادت ميدهند برسالت آن حضرت من حيث لايشعرون پس اي زائر همينكه بگوش دلت شهادت ان لا اله الا الله را از امام شنيدي ميشناسي و ميفهمي باين شهادت كه سيد ايشان و فخر ايشان و واسطه
«* جواهر الحكم جلد 2 صفحه 146 *»
ميانه ايشان و ميانه پروردگار ايشان محمد بن عبدالله صلي الله عليه و آله الطاهرين بنده خدا است و فرستاده او است بسوي جميع خلق او و نكته اينكه شارح سلمه الله تعالي فرموده ميشناسي باين شهادت كه سيد ايشان و فخر ايشان اين است كه چون جمعي از سستي عقل خودشان باين قايل شدهاند كه مرتبه علي بن ابيطالب7 از رسول الله برتر است چه علي را مرتبه ولايت است و اين مرتبه تدبير و تصرف است و محمد9 را مرتبه نبوت و رسالت است و اين مرتبه اخبار و تبليغ است كجا ميرسد مرتبه نبوت بمرتبه ولايت و علي7 را چون ولي الله ميگوئيد نه محمد را9 پس مرتبه آن حضرت بالاتر خواهد بود و همچنين استدلال كردهاند بحديث قدسي كه حق تعالي فرموده مخاطبا برسوله9 يا محمد9 لولاك لولاك لما خلقت الافلاك و لولا علي7 لما خلقتك پس مرتبه علي بن ابيطالب7 بالاتر خواهد بود چه اگر او نبودي رسول الله9 كه بطفيل وجود او افلاك و عناصر و معادن و ساير خلق موجود شدند خلق نميشد[9] پس اين مرتبه بالاتر خواهد بود و همچنين استدلال كردهاند بحديث انت مني بمنزلة الرأس من الجسد و بمنزلة الروح من الجسم البته رأس اشرف خواهد بود از جسم و روح افضل و اعلي مرتبه است از جسم و اين ادله قابل آن نيستند كه كسي مرتكب چنين امر بزرگ گرديده و نص حديث انا عبد من عبيد محمد9 را طرح كند.
اما دليل اول بجهت اينكه ولاية تولي سلطنة ملك و مملكت او است و تدبير و تصرف آن مملكت و نظر در آن است پس ولي متولي امور ملك خواهد بود و نبي چونكه حامل مر امر و نهي ملك است بسوي رعيت لازم است كه براي او ولايتي باشد تا تصرف در تبليغ رسالت ملك نموده و رعيت
«* جواهر الحكم جلد 2 صفحه 147 *»
را بر آنچه ملك فرمان داده بازدارد پس هرگاه محض حمل امر و نهي باشد بسوي رعيت بدون تدبير و تصرف هر آئينه باطل خواهد شد چه احتمال دارد كه رعايا قبول نكنند و اين مبلغ نيست كه تصرفي در امور رعيت نموده پس باطل خواهد شد امر و نهي و اين ولايت خاصه ميشود و عامه ميشود باعتبار ارسال هرگاه مرسل است بجميع مملكت ملك است ولايت عامه برايش ميباشد هرگاه مرسل است بر بعضي مملكت ولايت همان مملكت با او است و رسول الله9 كه مرسل بود بر كل خلق از انس و جن و ملك و وحش و طير و ماهي و مور و جماد و نبات و ساير خلق بود پس ولايت كل نيز برايش بود اگر كسي كه نقض كند ولايت كلية را بقوله تعالي ليس لك من الامر شئ هرگاه في الحقيقة ولي بود بايست كل امور با او باشد جواب ميگوئيم بدو طريق اول آن است كه اين آيه چنانكه در تفسير اهل بيت: وارد شده اين طريق است كه ليس لك من الامر شئ في نصب علي7 علي الخلافة و الا فلرسول الله شئ فشئ فشئ چون حق تعالي امر ميفرمود برسول الله9 كه نصب كند اميرالمؤمنين عليه الصلوة و السلام را بخلافت و رسول الله بجهت اكراه عرب بتعويق ميانداخت تا اينكه حقتعالي آيه نازل كرد كه ترا هيچ اختياري نيست در نصب نمودن علي7 بخلافت و اين نصب از جانب ما است و الله يعصمك من الناس خداوند از شر مردم ترا محافظت ميكند و الا از جهت رسول الله امر است پس امر است پس امر است تا سه مرتبه مخفي نيست كه كلام معصوم و الا فلرسول الله شئ اشاره بولايت و تدبير و تصرف است دوم اين است كه بنا بر تفسير ظاهر آيه دلالت نميكند كه بايد بجهت رسول الله9 ولايتي نباشد بلكه اين آيه بجهت بطلان تفويض است چنانكه مفوضه بر آن رفته است و خطاب برسول الله است بالاصالة و بساير ناس است بالتبع يعني هرگاه خداوند شما را محافظت نكند در اعمال و احوال و اقوال شما شما را هيچ اختياري نيست كه
«* جواهر الحكم جلد 2 صفحه 148 *»
بتوانيد قايم شد بنفس توهم مكنيد كه اين افاعيل كه از شما صادر ميشود از شما است بالاصالة بلكه ما حافظ و نگهبانيم چنانكه فرموده در جاي ديگر مارميت اذ رميت و لكن الله رمي بلكه هر فعل كه از شما صادر ميشود بحفظ و حرس و بقوت ما است پس شخص كه نماز ميكند مثلا هرگاه حق تعالي حفظ نكند او را هرآئينه خواهد افتاد و همچنين هرگاه معصيت كند مثل صورت مرآت بالنسبه بسوي شاخص كه آن شاخص حافظ آن صورت است در مرآت و مثل شمس و شعاعش كه شمس حافظ اشعه است و غير ذلك و ليكن در معصيت بنده اولي است و در طاعت حق تعالي چنانكه حديث قدسي انا اولي بحسناتك منك و انت اولي بسيئاتك مني شاهد مدعاي ما است الحاصل اينكه اين آيه دلالت ندارد كه بايد براي رسول الله9 ولايتي نباشد نه نظر بظاهر تفسير و نه بباطن تأويل چگونه ميتوان تجويز نمود اين را و حال آنكه آن حضرت در غزوات مشهوره مجادله با كفار مينمود و حرب با ايشان ميكرد و تدبير امورات مينمود اگر تتبعي در احاديث بكني حق مدعا مكشف خواهد شد اگر كسي سؤال كند كه آيه و ما علي الرسول الا البلاغ المبين نص است كه رسول را بجز تبليغ چيز ديگر نيست جواب ميگوئيم كه اين آيه دلالت ندارد بر اينكه بجهت رسول بايد ولايت نباشد بجهت اينكه حق تعالي ميفرمايد كه بر رسول است اينكه تبليغ كند احكام را و برساند شرايع را و خبر دهد مكلفين را از وعد و وعيد من و از ثواب و عقاب من و از رحمت و غضب من و بر او نيست كه جزا دهد هركس را فراخور عملش بقدر كسبش در اين عالم بلكه جزاي آن با خدا است چنانكه حق تعالي ميفرمايد انك لاتهدي من احببت و لكن الله يهدي من يشاء، الي صراط مستقيم و اين دلالت نميكند بر عدم ولايت بجهت رسول بلكه ولي را نيز در اين نشأة اين قدرت نيست و قيد در اين نشأة و در اين عالم براي آن است كه در روز قيامت محمد و اهل بيت طاهرينش ولي حساب ميباشند و حشر و نشر خلايق و قسمت
«* جواهر الحكم جلد 2 صفحه 149 *»
بهشت و دوزخ با ايشان است چنانكه سابق گذشت پس ثابت شد كه بجهت رسول الله9 ولايت عامه مطلقه ميباشد هم در اين عالم و هم در عوالم ديگر پس استدلال باينكه بجهت علي7 مرتبه ولايت است و بجهت محمد9 مرتبه نبوت پس علي7 از رسول الله9 برتر خواهد بود صحيح نخواهد بود بجهت اينكه براي رسول الله9 هم مرتبه ولايت و هم مرتبه نبوت هردو است و ليكن بجهت علي بن ابيطالب7 مرتبه ولايت بيشتر نيست پس اين صاحب يك مرتبه خواهد بود و رسول الله9 صاحب دو مرتبه و شكي نيست فضيلت ذو مرتبتين بر ذو مرتبه واحده.
اما دليل دوم پس بدانكه تحقيق مرام در اين مقام موقوف است بر.
مقدمه اول آنكه علت غائيه ايجاد خلق معرفت حق است چنانكه ميفرمايد در كلام حميد مجيد و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون يعني خلق نكردم جن و انس را براي هيچ چيز مگر بجهت عبادت و پرستش و شكي نيست كه عبادت فرع معرفت معبود است و در حديث قدسي ميفرمايد كنت كنزا مخفيا فاحببت اناعرف فخلقت الخلق لكي اعرف يعني من گنجي بودم پنهان پس دوست داشتم كه شناخته شوم پس خلق كردم خلق را تا شناخته شوم پس بايد كه مقصود اصلي از ايجاد معرفت موجد و صفات و افعال او باشد.
و مقدمه ثانيه بدانكه حق جل و علا اجل است از اينكه ادراك كنند كنه او را اوهام و اعلي است از اينكه برسند حقيقت او را افهام احدي ذاتش را نفهميده و هيچكس بهويتش پي نبرده چنانكه حضرت امام رضا عليه و علي آبائه و ابنائه آلاف التحية و الثنا در توحيد حق سبحانه تعالي ميفرمايد اول عبادة الله معرفته و اصل معرفته توحيده و نظام التوحيد نفي الصفات عنه لشهادة العقول ان كل صفة او موصوف مخلوق و شهادة كل مخلوق ان له خالقا ليس بصفة و لا موصوف و شهادة كل صفة و موصوف بالاقتران و شهادة الاقتران
«* جواهر الحكم جلد 2 صفحه 150 *»
بالحدث و شهادة الحدث بالامتناع من الازل الممتنع من الحدث فليس عرف الله من عرف بالتشبيه ذاته و لا اياه وحد من اكتنهه و لا حقيقة اصاب من مثله و لا به صدق من نهاه و لا صمد صمده من اشار اليه و لا اياه عني من شبهه و لا له تذلل من بعضه و لا اياه اراد من توهمه كل معروف بنفسه مصنوع و كل قايم في سواه معلول بصنع الله يستدل عليه و بالعقول تعتقد معرفته و بالفطرة تثبت حجته خلقه الله الخلق حجاب بينه و بينهم و مباينته اياهم و مفارقته اينيتهم و ابتداؤه اياهم دليلهم علي ان لا ابتداء له لعجز كل مبتدء عن ابتداء غيرهم و ادوه اياهم دليلهم علي ان لا اداة له لشهادة الادوات بفاقة المادين فاسماؤه تعبير و افعاله تفهيم و ذاته حقاقه و كنهه تفريق بينه و بين خلقه و غيوره تحديد لما سواه فقد جهل الله من استوصفه و قد تعداه من اشتمله و قد اخطاه من اكتنهه و من قال كيف فقد شبهه و من قال لم فقد علله و من قال متي فقد وقته و من قال فيم فقد ضمنه و من قال اليم فقد نهاه و من قال حتيم فقد غياه و من غياه فقد غاياه و من غاياه فقد جزاه و من جزاه فقد وصفه و من وصفه فقد الحد فيه لايتغير الله بانغيار المخلوق كما لاينحد بتحديد المحدود احد لا بتأويل عدد ظاهر لا بتأويل المباشرة متجلي (متجل ظ) لا باستهلال روية باطن لا بمزايلة مبائن لا بمسافة قريب لا بمداناة لطيف لا بتجسم موجود لا بعد عدم فاعل لا باضطرار مقدر لا بجول فكرة مدبر لا بحركة مريد لا بهمامة شاء لا بهمة مدرك و لا بمحبة سميع لا بآلة بصير لا باداة لاتصحبه الاوقات و لاتضمنه الاماكن و لاتأخذه السنات و لاتحده الصفات و لاتقيده الادوات سبق الاوقات كونه و العدم وجوده و الابتداء ازله بتشعيره المشاعر عرف ان لا مشعر له و بتجهيره الجواهر عرف ان لا جوهر له و بمضادته بين الاشياء عرف ان لا ضد له و بمقارنته بين الامور عرف ان لا قرين له ضاد النور بالظلمة و الجلاءة بالبهم و الجسو بالبلل و الصرد بالحرور مؤلف بين متعادياتها مفرق بين متدانياتها دالة بتفريقها علي مفرقها و بتأليفها علي مؤلفها ذلك قوله عزوجل و من كل شئ خلقنا زوجين
«* جواهر الحكم جلد 2 صفحه 151 *»
لعلكم تذكرون ففرق بها بين قبل و بعد ليعلم ان لا قبل له و لا بعد شاهدة بغرايزها ان لاغريزة لمغرزها دالة بتفاوتها ان لاتفاوت لمفاوتها مخبرة بتوقيتها ان لا وقت لموقتها حجب بعضها عن بعض ليعلم ان لاحجاب بينه و بينها له معني الربوبية اذ لامربوب و حقيقة الالهية اذ لامألوه و معني العلم و لا معلوم و معني الخالق و لامخلوق و تأويل السمع و لا مسموع ليس منذ خلق استحق معني الخالق و لا باحداثه البرايا استفاد معني البرائية كيف و لايغيبه مذ و لاتدنيه قد و لاتحجبه لعل و لاتوقته متي و لاتشمله حين و لاتقارنه مع انما تحد الادوات انفسها و تشير الآلة الي نظايرها و في الاشياء يوجد فعالها منعتها منذ القدمة و حمتها قد الازلية و جنبتها لولا التكملة افترقت فدلت علي مفرقها و تباينت فاعربت عن مباينها لما تجلي صانعها للعقول و بها احتجب عن الرؤية و اليها تحاكم الاوهام و فيها اثبت غيره و منها انبسط الدليل و بها عرفها الاقرار بالعقول يعتقد التصديق بالله و بالاقرار يكمل الايمان به و لا ديانة الا بعد معرفة و لا معرفة الا باخلاص و لا اخلاص مع التشبيه و لا نفي مع اثبات الصفات للتنبيه فكل ما في الخلق لايوجد في خالقه و كل ما يمكن فيه يمتنع من صانعه لاتجري عليه الحركة و السكون و كيف يجري عليه ما هو اجراه او يعود اليه ما هو ابتداه اذ لتفاوتت ذاته و لتجزي كنهه و لامتنع من الازل معناه و لما كان للباري معني غير المبرؤ و لو حد له وراء اذا حد له امام و لو التمس له التمام اذا لزمه النقصان كيف يستحق الازل من لايمتنع من الحدث و كيف ينشئ الاشياء من لايمتنع من الانشاء اذا لقامت فيه آية المصنوع و لتحول دليلا بعد ما كان مدلولا عليه ليس في محال القول حجة و لا في المسئلة عنه جواب و لا في معناه له تعظيم و لا في ابانته عن الخلق ضيم الا بالامتناع الازلي انيثني و لا بدأ له انيبتدي لا اله الا الله العلي العظيم كذب العادلون بالله و ضلوا ضلالا بعيدا و خسروا خسرانا مبينا و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين، حديث را بتمامه ذكر نموديم چه مشتمل بود بر مطالب عاليه و مقاصد زاكيه كه عقول ساير ناس از ادراك آن عاجز بود و
«* جواهر الحكم جلد 2 صفحه 152 *»
از اينكه جمعي از فارسي زبانان كه لغات عربيه را مانوس نيستند از انتفاع باين حديث شريف محروم ميشدند لهذا ترجمه آن مينمائيم كه نفعش عام بوده خواص و عوام از فوايد آن بهرهمند گردند.
پس ميگوئيم و بالله المستعان كه: اول عبادت خدا معرفت او است و اصل معرفة الله توحيد است و نظام توحيد سلب كردن كل صفات است از حق تعالي بجهت شهادت دادن عقول بر اينكه هر صفتي و موصوفي مخلوقند و گواهي دادن مخلوق بر اينكه برايش خالقي هست كه نه صفت است و نه موصوف و گواهي دادن هر صفت و موصوفي باقتران و گواهي دادن اقتران بر حدث و گواهي دادن حدث بامتناع از ازل كه ممتنع از حدث است باعتبار تناقض پس نشناخت خدا را هركه شناخت بتشبيه ذات او بمخلوق و خدا را توحيد نكرد هركه ادراك كنه او نمود و حقيقت حق را نرسيد هركس كه مثال زد او را و بخدا تصديق نكرد هر كه نهايتي برايش قرار داد و تنزيه نكرد او را هركه اشاره بسوي او كرد و او را قصد نكرد هركه تشبيه كرد و برايش خار نشد هركه تبعيض نمود و جزء برايش قرار داد و او را اراده نكرد هركه بوهم داخل كرد او را هر شناخته شده بحقيقت مصنوع است و هر مصنوعي معلول است بصنع خدا استدلال ميكنند بر او و بعقول اعتقاد مينمايند معرفت او را و بفطرت ثابت ميشود حجت او خلق نمودن خدا خلق را حجاب است ميانه ايشان و مباينه حق ايشان را و مفارقت امكنه ايشان و ابتداء نمودن خدا خلق را دليل است بر اينكه برايش ابتدايي نيست بجهت عاجز بودن هر صاحب ابتدائي از ابتداء غيرش و آلت قرار دادن حق بجهت مخلوق دليل است بر اينكه آلتي برايش نيست براي گواهي دادن آلات باحتياج صاحب خود پس اسماء حق تعالي تعبير است و صفاتش تفهيم است و ذاتش ثابت غيرمدرك است و كنهش جدائي ميانه خود و خلق است پس بتحقيق كه ندانست خدا را هركس كه وصف كرد او را و تجاوز نمود از خدا هركس كه مشتمل شد او را
* جواهر الحكم جلد 2 صفحه 153 *»
و احاطه بحق نمود هركس كه ادعاي معرفت بكنه كرد هركه گفت چگونه است حق پس بتحقيق كه تشبيه كرد او را بخلق و هركه گفت چرا است پس بتحقيق كه علة گفت وجودش را و هركه گفت در چه زمان است پس بتحقيق كه وقتي برايش قرار داد و هركه گفت در چيست پس بتحقيق كه تضمين كرد و ظرف برايش قرار داد و هركه گفت بسوي چيست[10] پس نهايت پس انتهاي برايش قرار داد و هركه گفت تا كجا است پس غايتي برايش قرار داد و هركه غايتي برايش اثبات كند پس بتحقيق كه تجزيه كرده حق را و هركه تجزيه كند خدا را پس وصف كرده او را و هركه وصف كند او را پس الحاد كرده است[11] در او متغير نگردد بتغير مخلوق چنانكه محدود نشود بتحديد محدود يكي است نه بتأويل عدد ظاهر است نه بتأويل مباشرة آشكار است نه برؤية باطن است نه بمزايلة مبائن است نه بمسافة نزديك است نه بمداناة لطيف است نه بتجسيم موجود است نه بعد عدم فاعل است نه باضطرار مقدر است نه بانقلاب فكر مدبر است نه بحركت مريد است نه بقصد مدرك است نه بحس و جس سميع است نه بآلة بصير است نه بأداة فرا نگرفته او را اوقات و فرو نگرفته او را اماكن درنيافته ادراك نكرده او را سالها تحديد ننموده او را صفات و مقيد نساخته او را آلات پيشي گرفته وقت را ثبوت او و سبقت گرفته عدم را وجود او و ابتدا را ازلية او بتشعير نمودن او مشاعر را شناخته ميشود كه برايش مشعري نيست و بتجهير او جواهر را شناخته ميشود كه برايش جوهري نيست و ضد انداختن او ميانه امور دانسته ميشود كه برايش ضدي نيست و قرين نمودن او اشياء را شناخته ميشود كه برايش قريني نيست ضد نموده نور را با ظلمت آشكارا را با پنهان و خشكي را با تري سردي را با گرمي تأليف داده ميانه متعاديات تفريق انداخته ميانه متدانيات كه دلالت ميكند
* جواهر الحكم جلد 2 صفحه 154 *»
بتفريق متدانيات بر مفرق ايشان و تأليف متعاديات بر مؤلف ايشان اين است مراد بقوله تعالي و من كل شئ خلقنا زوجين لعلكم تذكرون پس تفريق كرد ميانه قبل و بعد تا دانسته شود كه قبل و بعدي برايش نيست و طبيعت قرار دادنش براي اشياء گواه است كه طبيعتي برايش نيست و متفاوت گردانيدن اشياء دليل است كه تفاوتي برايش نيست موقت گردانيدن اشياء مخبر است كه وقتي برايش نيست محجوب كرده است بعضي از خلق را از بعضي تا دانسته شود كه حجابي برايش نيست از براي او است معني ربوبية در وقتي كه مربوبي نبود و حقيقت الهية در وقتي كه مألوهي نبود و معني علم در وقتي كه معلومي نبود و معني خالق در وقتي كه مخلوقي نبود و تأويل سمع در وقتي كه مسموعي نبود نيست وقتي كه خلق كرده مستحق معني خالق باشد و نه وقت احداث او برايا استفاده معني برائية كند چگونه تواند كه چنين باشد و حال آنكه تعين نميكند او را مذ و نزديك نميگرداند او را قد و حاجب نميشود او را لعل و موقت نميگرداند او را متي و فرو نميگيرد او را حين و مقارن نميسازد او را مع اين است و جز اين نيست تحديد ميكند ادوات انفس خود را و اشاره ميكند آلات بسوي نظاير خود و در اشياء يافت ميشود فعال او منع ميكند قدم او منذ را و برطرف و مضمحل ميگرداند ازليتش قد را و دور ميكند تكملهاش لولا را بعقول اعتقاد مي شود تصديق بخدا و باقرار كامل ميگردد ايمان بحق و ديانتي نيست مگر بعد از معرفت و معرفتي نيست مگر باخلاص و اخلاصي نيست با تشبيه و نفي نيست با اثبات صفات پس هرچه در خلق است در خالق يافت نگردد و هرچه در خلق ممكن است در صانع ممتنع است كه جاري نميشود بر او حركت و سكون چگونه جاري شود بر او چيزي كه خود اجرا نموده او را و چگونه عود كند بسوي او چيزي كه خود ابتدا نموده او را در اين وقت متفاوت ميشود ذات او و متجزي ميگردد كنه او و ممتنع ميشود از ازل معني او و نخواهد بود براي باري معني غير مبروء اگر تحديد كني او را
«* جواهر الحكم جلد 2 صفحه 155 *»
وراء همان تحديد او است بامام هرگاه در مادهاش گفته شود تمام لازمش افتاده است نقصان چگونه مستحق ازل است كسي كه ممتنع از حدث نيست و چگونه منشي اشياء است كسي كه امتناع ندارد از انشاء در اين هنگام قائم ميشود در او آية مصنوع و منقلب ميشود دليل بعد از آنكه مدلول بود بر او نيست در محال سخن حجتي و نه در سؤال از او جوابي و نه در معناش تعظيمي تعالي الله عن ذلك علوا كبيرا لا اله الا الله العلي العظيم كذب العادلون بالله و ضلوا ضلالا بعيدا و خسروا خسرانا مبينا و صلي الله علي محمد و آله الطيبين الطاهرين.
مقدمه ثالثة آنكه حق سبحانه تعالي مستجمع جميع صفات كمال و منزه از جميع عيوب و نقصان پس بايد كه قبح او را روا نباشد و الا مرتفع ميشود وثوق بوعد و وعيد و بهشت و دوزخ و ارسال رسل و امثال اينها كسي را اعتماد نخواهد بود بر آنچه پيغمبران و رسولان از جانب حق جل و علا خبر دادهاند در اين وقت فساد كلي در ارض خواهد واقع شد و اللازم باطل و الملزوم مثله پس بايد حق تعالي عادل حكيم افاعيل او بمقتضاي حكمت و مصلحت بوده باشد چنانكه ميفرمايد و ما ربك بظلام للعبيد و ما الله يريد ظلما للعباد الحاصل آنكه ثابت شد بحكم مقدمه اولي كه غرض ايجاد خلق معرفت است و بحكم مقدمه ثانيه كه ادراك نميشود بحواس ظاهره و باطنه و بحكم مقدمه ثالثه كه عادل است و قبح او را روا نيست پس بايد كه خلق كند خلقي را كه بجهت او جنبه تعلق و جنبه تجرد بوده و بجميع كمالات آراسته كه بجنبه تجرد از حق اخذ نموده و بجنبه تعلق بخلق برساند كه مردم از ضلال و گمراهي درآمده معرفت خالق خود حاصل نمايند و آن شخص نيست مگر محمد مصطفي9 نظر بآيات متكاثرة و نصوص متواتره كه بعضي را سابق اشاره شد و بعد بتفصيل مذكور خواهد شد پس هرگاه آن حضرت9 مخلوق نميشد و خلق مخلوق ميشدند دو امر فاحش لازم ميآمد يكي آنكه
«* جواهر الحكم جلد 2 صفحه 156 *»
مردم در ضلال و گمراهي و جهالت و غوايت باقي مانند تا آخر الزمان و بطلان اين بحكم مقدمه ثالثه معلوم ميشود و ديگر اينكه لازم ميآمد كه علت غائي ايجاد خلق فوت شود چه غرض از خلق خلق معرفت است و معرفت فرع تبليغ است زيرا كه بدون واسطه ممكن نيست بحكم مقدمه ثانيه پس غرض فوت ميگرديد و اين مستلزم عبث و عدم فائده و فاعل اين فعل را حكم بسفاهة مينمايند مثل كسي كه كسي سريري بسازد و هرگز آنجا ننشيند پس حكمت تقاضاي اين مينمود كه خلق نكند خلايق را از اين جهت فرمود لولاك لولاك لما خلقت الافلاك و چون بجهت حكمت و مصلحت چندي كه عقول ضعيفه ناقصه ما ادراك آن نميكند و حكمت چندي كه بر پاره از آن عقول ما پي تواند برد از آن جمله توهم نكردن مردم الوهيت را در ماده پيغمبر آخر الزمان9 پس در بدو حال آن حضرت را مأمور بظهور در اين نشأه نفرمود بلكه از جانب خود آن حضرت پيغمبران و رسولان ارسال فرمود و من بعد خود ظهور نمود تا خلق بدانند كه برايش ابتدائي ميباشد و همچنين بعد از تبليغ رسالت موت را بر آن حضرت گماشت تا مردم بدانند كه بجهت او9 نهايتي هست هرگاه در اول خلق آن حضرت را مأمور بظهور ميفرمود البته ادعاي ربوبيت خلق در مادهاش ميكردند زيرا كه بجز آن حضرت كسي ديگر را نميديدند چنانكه در حق عيسي بن مريم و علي بن ابيطالب8 با وجود بدايت و نهايت ايشان حكم بالوهيت ميكردند پس چگونه ميبود هرگاه در نظر ايشان معني خلق بيابتداء و بي انتها مينمود پس چون بمدلول آيه انك ميت و انهم ميتون مرگ را براي آن حضرت9 مقرر فرمود هرگاه يك كسي نباشد كه مثل آن حضرت حافظ شريعت و مبلغ اوامر و نواهي باشد باز همان مفسده سابقه عود ميكرد مردم در ضلال و گمراهي ميماندند اساس شريعت منهدم ميشد پس خلق كرد علي بن ابيطالب و اولادش: را كه حافظ شريعت بوده خلق را از اختلاف
«* جواهر الحكم جلد 2 صفحه 157 *»
در ضلال رهائي داد پس هرگاه اين حضرات را حق تعالي خلق نميكرد حكمت مقتضي اين بود كه محمد9 را خلق نكند نظر بمفاسد سابقه پس بجهت اين فرمود حق سبحانه تعالي كه لولا علي لماخلقتك و اين حديث اصلا و قطعا دلالتي ندارد كه بايد علي7 افضل باشد از پيغمبر9 بلكه فضل رسول الله را است براي آنكه بيواسطه اخذ احكام و شريعت از حق تعالي مينمود و دعوت نمود اولا خلق را بايمان و اسلام و ناس را بحيطه اسلام درآورد و شريعت برايش نازل شده و علي و اولادش: حفظه شريعة او بودند و شكي نيست فضيلت رسول الله9 نظر باين حديث شريف چنانكه بر اولي الابصار پوشيده نيست.
اما دليل سيم پس ميگوئيم كه اين حديث بسه طريق وارد شده اول يا علي انت مني بمنزلة الرأس من الجسد و اين از طرق عامه است و دوم يا علي انت مني بمنزلة الروح من الجسم و سيم يا علي انت نفسي بين جنبي و اين دو از طرق ماست خلاصه آنكه اين احاديث دلالت نميكنند تفضيل علي بن ابيطالب7 را بر رسول الله9 و دلالت نميكند كه رسول الله9 ولي نبوده است بعلة اينكه مراد حضرت اين است كه ولاية روح نبوت است همچنانكه جسم را قوامي نيست مگر بروح همچنين نبوت را قوامي و ثباتي نيست مگر بولايت[12] و بر اين قياس است دو حديث ديگر پس در اينجا حضرت تصريح كرده كه نبي ولي هست بلاعكس و در نبوت رسول الله9 كه تشكيكي نيست و ولايتش نيز ثابت شده باين ادله پس هم نبي است و هم ولي بخلاف علي7 كه ولي است و نبي نيست فثبت المطلوب پس بر دليل خصم او را الزام داريم الحمدلله رب العالمين عجب دارم از اين اشخاص كه چگونه غافلاند و تفكر نميكنند حديث غديرخم كه از جمله متواترات است كه حضرت فرمود وقتي كه بلند كرد علي را گفت من
«* جواهر الحكم جلد 2 صفحه 158 *»
كنت مولاه فهذا علي مولاه در اينجا صريح است كه پيغمبر9 ولي است و اثبات ولايت خود نمود پس ولايت علي را7 و حضرت اميرالمؤمنين7 فرمود انا عبد من عبيد محمد9 يعني من بنده هستم از بندگان محمد9 و رعيتي هستم از رعاياي او چگونه تفضيل ميتوان داد بنده را بمولا و از جمله احاديث كه دلالت ميكنند بولايت رسول الله9 حديثي است كه زراره از امام محمد باقر و امام جعفر صادق8 روايت كرده كه آن حضرات فرمودند ان الله عزوجل فوض الي نبيه9 امر خلقه لينظر كيف طاعتهم يعني خداوند عزوجل تفويض نموده امر خلق را بسوي نبي خود9 تا نظر كند كه چگونه طاعت ميكنند پس اين آيه را تلاوت فرمودند كه ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا يعني آنچه را كه رسول الله9 آورد بشما پس بگيريد آن را و آنچه نهي كرده از شما پس باز ايستيد و در حديث ديگر از عبدالله بن سنان منقول است كه او گفت كه از امام جعفر صادق7 شنيدم كه ميگفت لا والله مافوض الله الي احد من خلقه الا الي رسول الله9 و الي الائمة قال الله تعالي انا انزلنا اليك الكتاب بالحق لتحكم بين الناس بما اراك الله و هي جارية في الاوصياء يعني نه بخدا قسم كه تفويض[13] ننموده حق تعالي بسوي هيچكس از خلق خود امر خلق را مگر بسوي رسول الله9 و بسوي ائمه چنانكه فرموده در كلام مجيد بدرستي كه ما فرستاديم بسوي تو كتاب را بحق تا حكم كني ميانه مردمان بآنچه كه نمود ترا حق تعالي و اين حكم نمودن جاري است در اوصياء آن حضرت و در حديث ديگر از محمد بن حسن ميثمي منقول است كه گفت شنيدم كه امام جعفر صادق7 ميفرمود ان الله تعالي ادب
«* جواهر الحكم جلد 2 صفحه 159 *»
رسوله حتي قومه علي ما اراد ثم فوض اليه فقال عز ذكره ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا و ما فوض الله الي رسوله فقد فوضه الينا يعني بدرستي كه خداي تعالي مؤدب گردانيد رسول خود را تا اينكه مقوم گردانيد او را بر آنچه اراده خود بود پس تفويض نمود امر را بسوي او پس گفت حق عز ذكره آنچه امر كرد بشما رسول الله پس قبول كنيد و آنچه نهي كرده شما را بازايستد و آنچه را كه تفويض نمود حق تعالي برسول الله9 پس بتحقيق كه تفويض نموده رسول بما و در حديث ديگر از زيد شحام منقول است كه سؤال كردم امام جعفر صادق7 از آيه هذا عطاؤنا فامنن او امسك بغير حساب فرمود آن حضرت كه اعطي سليمن ملكا عظيما ثم جرت هذه الآية في رسول الله9 فكان له انيعطي من شاء و يمنع من شاء و اعطاه الله تعالي افضل مما اعطي سليمان لقوله تعالي ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا يعني عطا كرده شده است سليمان ملك عظيمي پس جاري است اين آيه در رسول الله9 پس بود از براي آن حضرت كه عطا كند هركه را خواهد و منع كند از هركه خواهد و عطا كرد حق تعالي رسول الله9 افضل از آنچه عطا كرده است سليمان را بعلة قول خداي تعالي كه آنچه امر كند شما را رسول پس بگيريد و عمل كنيد و آنچه نهي كند بازايستيد و مرتكب مشويد و امثال اين احاديث و آيات اكثر من انتحصي است پس ثابت كرديم كه رسول الله9 ولي است تو اي خصم اگر ثابت كني نبوت را بجهت علي بن ابيطالب7 باز تفضيل نميرسد بلكه مساواة ميرسد و اين سخن كفر و زندقه و خلاف قول رسول الله و ائمه هدي است چنانكه حضرت رسول9 فرمود بعلي7 يا علي انت مني بمنزلة هرون من موسي الا انه لانبي بعدي و ايوب بن حر از حضرت صادق7 روايت كند كه فرمود ان الله ختم بنبيكم النبيين فلا نبي بعده ابدا و ختم بكتابكم الكتب فلا كتاب بعده ابدا الحديث، يعني خداي تعالي ختم كرده به پيغمبر شما پيغمبران
«* جواهر الحكم جلد 2 صفحه 160 *»
را پس هيچ پيغمبري بعد از او نخواهد بود هرگز و ختم كرده بكتاب شما كتابهاي آسماني پس هيچ كتابي بعد از او نخواهد بود هرگز تا آخر حديث پس اين سخن يعني اثبات نبوت نميتواني بكني بجهت آن حضرت پس مساواة نميرسد فضلا عن التفضيل اين است بيان قول شارح مد ظله العالي كه سيد ايشان و فخر ايشان و واسطه ميانه ايشان و پروردگار ايشان محمد بن عبدالله هـ بر سبيل اجمال و حقيقة معني اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمدا رسول الله9 در موضع خود بيان ميكنيم انشاء الله تعالي.
و چون شارح اطال الله بقائه وجه شهادت شهادتين را بيان فرمود اكنون بيان ميفرمايد وجه امر بغسل را بلفظي كه ترجمهاش اين است و بايد تو با غسل باشي بجهت زيارت تا اينكه بوده باشد ظاهر تو پاك و با توبه بايد باشي از آنچه كه موافق نيست توحيد و امتثال بمقتضاي نبوت و ولايت را از معاصي و غفلات ظاهره و باطنه و صغيره و كبيره.
مترجم گويد بدان اي عزيز بصرنا الله و اياكم بعيوب انفسنا بحق النبي الكريم و اعاذكم الله و ايانا من الشيطان الرجيم و تاب علينا انه هو التواب الرحيم كه عاصي معصيت نميكنند مگر آنكه در حين معصيت ايمان از او سلب ميگردد پس هرگاه حلال دانست آن معصيت را اسلام از او سلب گردد و او را با كفار تفاوتي نخواهد بود بلكه اشد حالا ميباشد از كفار و اين مدعا را ثابت ميكنيم بدليل عقلي و نقلي اما عقلي پس بدانكه حضرت حق جل و علا از كمال رأفت و عطوفت كه با بندگان خود دارد ايشان را بشرف تكليف مشرف كرده تا غرض از خلقت ايشان كه معرفت است حاصل شود پس رسولي از جانب خود ارسال فرموده و بجهة او كتابي نازل كرد كه برساند بخلق شرايع و حجج و تبليغ كند اوامر و نواهي و آنچه را كه باعث اصلاح حال ايشان است و آنچه كه باعث افساد آن است تا خلق بر طريقه مستقيمه بوده ايشان را معرفت حق علي حسب مراتبهم حاصل شود و از اينكه ما ثابت نموديم سابق
«* جواهر الحكم جلد 2 صفحه 161 *»
كه ظلم و قبح بر حق تعالي روا نبود پس مختار خلق كرد خلايق را و جنبه قبول و عدم قبول هر دو بايشان كرامت فرموده تا منتشر سازد رحمت خود را و تمام كند نعمت خود را تا خلق را معلوم شود كه رحمتش بر غضبش سبقت گرفته ثوابش بر عقابش پيشي گرفته است پس خلق لاجل اختيارهم بعضي قبول نمودند ما انزل الله را و تصديق كردند بكتاب و سنت و نبي او و جمعي ابا و امتناع نمودند و تن تصديق در ندادند و شكي در كفر جماعت آخر نيست و اول يعني جماعتي كه قبول كردند يا اينكه مجرد اقرار بلسان است بدون معرفت و عمل يا اينكه با اقرار بلسان تصديق بجنان و عمل باركان نيز ميكنند پس قسم اول را مسلم اطلاق ميكنند كه خونش حرام است و ارث ميبرد و نكاح از مسلمين ميكند و ساير احكام شرعيه بر او جاري ميشود و قسم دوم مؤمن است و بجهت او درجات و مراتب است كه من بعد انشاء الله تعالي بيان خواهد شد و مراد بعمل باركان اين است كه عمل كند آنچه را كه برسول الله9 نازل شده يعني اوامر را ارتكاب نموده و از مناهي منزجر گردد پس از تقرير سابق معلوم شد كه مؤمن آن كسي است كه اقرار بلسان و تصديق بجنان داشته باشد و عمل نمايد بما انزل الله علي رسوله من ترك المعاصي و ارتكاب الاوامر پس هركس كه معصيت كند حين معصيت مؤمن نيست زيرا كه در آن حال بر او صدق نميكند كه ترك معاصي و ارتكاب اوامر مينمايد پس ايمان از او سلب ميگردد اين در صورتي است كه آن معصيت را حرام بداند بر خود اما هرگاه حلال بداند چنين شخصي مقر نيست بوحدانيت الهي و برسالة رسالت پناهي چه خدا و رسول تصريح فرمودند كه معصيت حرام است اين شخص كه مخالفت ميكند معلوم است كه اقرار نكرده است و هر كه اقرار نكرد مسلم نيست چنانكه معلوم شد بلكه كافر محض است و ليكن چون آدميزاد معصوم نيست بلكه مساوق سهو و نسيان و درد شهوات ميباشد و شيطان نيز بر ايشان مسلط است و نفس اماره بسوء است و حق سبحانه تعالي
«* جواهر الحكم جلد 2 صفحه 162 *»
رحيم كريم و حليم از عدلش بيرون بود كه بمجرد معصيت عذاب كند ايشان را لهذا بجهت اين مرض دوائي و براي اين مهلكه مفري قرار داده كه چون دشمن قوي شيطان بندگان را در چاه عميق معصيت اندازد بحبل المتين توبه و استغفار از آن ورطه رهايي يافته مستحق مثوبات اخروي گردند چنانكه در كلام حميد مجيد ميفرمايد قل يا عبادي الذين اسرفوا علي انفسهم لاتقنطوا من رحمة الله ان الله يغفر الذنوب جميعا يعني اي گروهي كه اسراف و ظلم كرديد بر نفسهاي خود مأيوس مشويد از رحمت خدا بدرستي كه ميآمرزد خداي تعالي همه گناهان را و جناب سيد الساجدين7 در مناجات خود ميفرمايد الهي انت الذي فتحت لعبادك بابا الي عفوك و سميتها التوبة فقلت توبوا الي الله توبة نصوحا فما عذر من اغفل دخول الباب بعد فتحه يعني پروردگارا توئي آنچنان رحيم و مهرباني كه گشودي بجهت بندگان خود دري بسوي عفو تو و نام نهاده آن در را بتوبه پس چه خواهد بود عذر كسي كه غافل شود دخول در را بعد از گشادن و بار دخول دادن با اينكه نيست عذر كسي را داخل در نشود بعد از گشودن آن معوية بن وهب روايت كرد كه شنيدم از حضرت امام جعفر صادق7 كه ميفرمود اذا تاب العبد توبة نصوحا احبه الله فستر عليه في الدنيا و الآخرة يعني چون توبه كند بنده توبه نصوح خدا دوست دارد پس ميپوشاند معاصي او را در دنيا و آخرت معويه ميگويد كه عرض كردم چگونه ميپوشاند فرمود ينسي ملكيه ما كتبا عليه من الذنوب و يوحي الي جوارحه اكتمي عليه ذنوبه و يوحي الي بقاع الارض اكتمي ما كان يعمل عليك من الذنوب فيلقي الله حين يلقاه ليس شئ يشهد عليه بشئ من الذنوب يعني فراموش ميكنند دو ملك كه معاصي او را مينوشتند و وحي ميكند حق تعالي بسوي جوارح آن بنده كه بپوشيد بر او گناهان او را و وحي ميكند بسوي بقعهاي زمين كه ميپوشيد آن معاصي كه فلان بنده بالاي تو كرده است پس ملاقات ميكند حق را در حين ملاقات
«* جواهر الحكم جلد 2 صفحه 163 *»
شاهدي نيست كه شهادت بدهد بچيزي از گناهانش ابي الصباح الكناني روايت كند كه پرسيدم از حضرت امام جعفر صادق7 از قول خداي عزوجل يا ايها الذين آمنوا توبوا الي الله توبة نصوحا فرمود آن حضرت يتوب العبد من الذنب ثم لايعود فيها يعني بنده از گناه توبه ميكند پس عود نكند بسوي او محمد بن فضل گويد كه از اين آيه مذكوره از حضرت امام رضا7 سؤال كردم پس فرمود كه يتوب العبد من الذنب ثم لايعود فيه و احب العباد الي الله المفتنون التوابون يعني توبه ميكند بنده از گناه پس عود نكند در او و دوسترين بنده بسوي خدا كساني اند كه معصيت كنند بزودي بفهمند و استغفار كنند محمد بن مسلم از ابيجعفر7 روايت كند كه آن حضرت فرمود بمن يا محمد بن مسلم ذنوب المؤمن اذا تاب مغفورة له فليعمل المؤمن لما يستأنف بعد التوبة و المغفرة اما والله انها ليست الا لاهل الايمان يعني اي محمد بن مسلم گناهان بنده چون توبه كند آمرزيده ميشود پس بايد عمل كند مر آنچه كه بعد از توبه و آمرزش بر او تازه ميگردد آگاه باش كه توبه نيست مگر براي اهل ايمان پس گفتم كه اگر عود كند بعد از توبه و استغفار بگناه و عود كند باز بسوي توبه حالش چه باشد پس فرمود يا محمد بن مسلم أتري العبد يندم علي ذنبه و يستغفر منه ثم لايقبل الله توبته يعني اي محمد بن مسلم آيا ميبيني بنده را كه پشيمان شود بر گناه خود و استغفار كند از آن گناه پس خدا نيامرزد او را و قبول نكند توبهاش را گفتم كه اين كار را بسيار نموده است گناه ميكند پس استغفار مينمايد پس فرمود آن حضرت كلما عاد المؤمن بالاستغفار و التوبة عاد الله عليه بالمغفرة و ان الله غفور رحيم يقبل التوبة عن عباده و يعفو عن السيئات فاياك انتقنط المؤمنين من رحمة الله يعني هرچه بازگردد مؤمن بسوي استغفار و توبه باز ميگردد خداي تعالي بسوي او بآمرزش و خداوند آمرزنده و رحم كننده است قبول ميكند توبه را از بندگان خود و درميگذرد از معصيت او پس باحذر باش اي محمد بن مسلم كه مأيوس
«* جواهر الحكم جلد 2 صفحه 164 *»
كني مؤمنين از رحمت حق تعالي و ابوعبيده روايت كند كه شنيدم از حضرت امام محمد باقر7 كه ميفرمود ان الله تعالي اشد فرحا بتوبة عبده من رجل اضل راحلته و مزاده في ليلة ظلماء فوجدها فالله اشد فرحا بتوبة عبده من ذلك الرجل براحلته حين وجدها يعني خداوند عالم خوشحالتر است بتوبه بنده خود از مردي كه گم كند راحله و توشه خود را در شب تاريك پس بيابد آن را پس خداي تعالي خوشحالتر است بتوبه بنده خود از آن مرد براحله خود چون بيابد آن را جابر از امام محمد باقر7 روايت كند كه شنيدم از آن حضرت كه ميفرمود التائب من الذنب كمن لا ذنب له و المقيم علي الذنب و هو مستغفر كالمستهزئ يعني توبه كننده از گناه مثل كسي است كه اصلا گناهي برايش نباشد و كسي كه معصيت ميكند و استغفار ميكند بدون ندم و عزم بر عدم اعاده مثل كسي است كه سخريه و استهزا نمايد ابيحمزه از امام محمد باقر7 روايت كند كه آن حضرت فرمود ان الله عزوجل اوحي الي داود ان ائت عبدي دانيال فقل له انك عصيتني فغفرت لك و عصيتني فغفرت لك و عصيتني فغفرت لك فان انت عصيتني الرابعة لماغفر لك فاتاه داود فقال يا دانيال اني رسول الله اليك و هو يقول لك انك عصيتني فغفرت لك و عصيتني فغفرت لك و عصيتني فغفرت لك فان انت عصيتني الرابعة لماغفر لك فقال له دانيال قد ابلغت يا نبي الله فلما كان في السحر قام دانيال فناجي ربه فقال يا رب ان داود نبيك اخبرني عنك انني قد عصيتك فغفرت لي و عصيتك فغفرت لي و عصيتك فغفرت لي و اخبرني عنك ان عصيتك الرابعة لمتغفر لي فوعزتك لئن لمتعصمني لاعصينك ثم لاعصينك ثم لاعصينك، يعني حضرت امام محمد باقر7 فرمود كه وحي فرستاد حق تعالي بسوي داود كه بنزد دانيال برو و بگو باو كه معصيت كردي مرا پس بخشيدم ترا و معصيت كردي مرا پس بخشيدم ترا و معصيت كردي مرا پس بخشيدم ترا پس اگر تو در مرتبه چهارم مرا معصيت كني پس نخواهم ترا بخشيد پس داود . . . دانيال و
«* جواهر الحكم جلد 2 صفحه 165 *»
تبليغ رسالة خود نمود دانيال گفت كه بتحقيق كه تبليغ كردي يا نبي الله امر پروردگار را پس چون سحر شد برخواست پس مناجات كرد پروردگار خود را و گفت خدايا بدرستي كه داود پيغمبر تو خبر داده مرا از تو كه من معصيت كردم پس بخشيدي و معصيت كردم باز بخشيدي و معصيت كردم باز بخشيدي و خبر داد مرا از تو كه هرگاه در چهارم مرتبه معصيت كنم ترا مرا نخواهي بخشيد پس قسم بعزت و جلال تو كه هرگاه مرا محافظت نكني معصيت ميكنم ترا پس معصيت ميكنم ترا پس معصيت ميكنم ترا، بدان اي عزيز وفقك الله و ايانا لما يحب و يرضي لطف بي پايان حق سبحانه تعالي است بسيار و رحمت شايان او جل و علا بيشمار با آنكه توبه از معصيت را براي ايشان مقرر كرده كه بآن معبر از غرقاب عصيان بساحل غفران نجات يافته همچنين امر كرد بدو ملك مستحفظ كه رقيب و عتيد اسم ايشان است كه بنده چون معصيت كند تا هفت ساعت عصيانش را منويسيد شايد كه در بين هفت ساعة استغفار كند تا ببخشايم او را چنانكه احاديث بسيار دلالت بر اين مدعا دارند از آن جمله حديثي است كه ابوبصير از حضرت امام جعفر صادق7 روايت نموده كه آن حضرت فرمود من عمل سيئة اجل فيها سبع ساعات من النهار فان قال استغفر الله الذي لا اله الا هو الحي القيوم ثلث مرات لميكتب عليه يعني هركه گناهي كند مهلة داده ميشود او را هفت ساعت پس اگر گفت استغفر الله الذي لا اله الا هو الحي القيوم سه مرتبه نوشته نميشود آن گناه بر او و باز از آن حضرت مروي است كه فرمود ما من مؤمن يقارف في يومه و ليلته اربعين كبيرة فيقول و هو نادم استغفر الله الذي لا اله الا هو الحي القيوم بديع السموات و الارض ذو الجلال و الاكرام و اسأله انتصلي علي محمد و آل محمد و انتتوب علي الا غفرها الله عزوجل و لا خير فيمن يقارف في يومه اكثر من اربعين كبيرة يعني هيچ مؤمني نيست كه بعمل آورد در روز و شبي چهل گناه از گناهان كبيره پس بگويد استغفرالله تا آخر مگر اينكه حق
«* جواهر الحكم جلد 2 صفحه 166 *»
تعالي ميآمرزد آن معاصي را پس فرمودند كه هيچ نيكي نيست در كسي بيشتر از چهل گناه كبيره در روزش بعمل آورد باز از آن حضرت مروي است كه فرمود ان المؤمن ليذنب الذنب فيذكر بعد عشرين سنة فيستغفر الله منه فيغفر له و انما يذكره ليغفر له و ان الكافر ليذنب الذنب فينساه من ساعته يعني هرگاه بفعل آورد مؤمن گناهي را پس خواطرش ميآيد بعد از بيست سال و استغفار ميكند از آن پس خداي تعالي ميبخشد او را و بخواطر ميآورد آن مؤمن را گناهش را تا بيامرزد و ببخشد او را و كافر گناه ميكند و در آن ساعت فراموش ميكند، در اين باب احاديث بسيار وارد شده ما اكثري را در اينجا ذكر كرديم تا ناس يكمرتبه مأيوس از رحمت حق نگرديده بدانند كه خداوند بر ايشان رؤف و رحيم عطوف و حليم است گناهان ايشان را ميآمرزد هرگاه توبه كنند و عازم گردند كه هرگز آن عمل را نكنند.
اما دليل نقلي بر اين مدعا پس بسيار است از آن جمله حديثي است كه مسعدة بن صدقه روايت كند كه قيل له ارأيت المرتكب للكبيرة يموت عليها اتخرجه من الايمان و ان عذب بها فيكون عذابه كعذاب المشركين او له انقطاع قال7 يخرج من الاسلام اذا زعم انها حلال و لذلك يعذب اشد العذاب و ان كان معترفا بانها كبيرة و هي عليه حرام و انه معذب عليها و هو اهون عذابا من الاولي و تخرجه من الايمان و لاتخرجه من الاسلام يعني عرض كردند خدمت امام بحق ناطق جعفر بن محمد صادق8 كه آيا ميبيني كسي را كه مرتكب كبيره شود و بميرد بر آن معصيت آيا بيرون ميبرد آن شخص را از ايمان و اگر عذاب كنند او را عذاب او مثل عذاب كافران است كه انقطاعي برايش نيست يا اينكه انقطاع هست حضرت فرمود هرگاه گمان كند كه آن معصيت حلال است براي خواطر اين عذاب ميكنند او را سختترين عذابي و هرگاه اقرار كند كه اين معصيت از معاصي كبيره است و اين بر من حرام است اين كس عذاب كرده ميشود بر آن و ليكن آسانتر از اول است و بيرون ميبرد
«* جواهر الحكم جلد 2 صفحه 167 *»
آن معصيت او را از ايمان و بيرون نميبرد از اسلام از ابن بكير منقول است كه او گفت عرض كردم بامام محمد باقر7 كه چه معني دارد قول رسول الله9 اذا زني الرجل فارقه روح الايمان و مراد بروح ايمان كه چون مرد زنا كند از او مفارقت ميكند چيست فرمود هو قوله تعالي و ايدهم بروح منه ذاك الذي يفارقه فرمود كه آن روح روحي است كه در قول حق تعالي است كه قوت داديم ايشان را بروح از خود و همين روح مفارقت ميكند و از آن جمله حديثي است كه اصبغ بن نباته از حضرت اميرالمؤمنين علي اخيه و عليه و اولاده صلوات المصلين روايت ميكند هرچند حديث طويل است و ليكن بجهة تحقيق حق مدعا بتمامه در اين جا ذكر ميكنيم با ترجمه آن كه نفعش عام بوده باشد قال جاء رجل الي اميرالمؤمنين7 فقال يا اميرالمؤمنين ان اناسا زعموا ان العبد لايزني و هو مؤمن فقد ثقل علي هذا و لايسرق و هو مؤمن و لايشرب الخمر و هو مؤمن و لايأكل الربا و هو مؤمن و لايسفك الدم الحرام و هو مؤمن فقد ثقل علي هذا و زح منه صدري حين ازعم ان هذا العبد يصلي صلوتي و يدعو دعائي يناكحني و اناكحه و يوارثني و اوارثه و قد خرج من الايمان من اجل ذنب يسير اصابه فقال اميرالمؤمنين7 صدقت سمعت رسول الله9 يقول و الدليل عليه كتاب الله خلق الله عزوجل الناس علي ثلث طبقات فانزلهم ثلث منازل و ذلك قول الله عزوجل في الكتاب اصحاب الميمنة و اصحاب المشئمة و السابقون فاما ما ذكره من امر السابقين فانهم انبياؤه مرسلون و غيرمرسلين جعل الله فيهم خمسة ارواح روح القدس و روح الايمان و روح القوة و روح الشهوة و روح البدن فبروح القدس بعثوا انبياء مرسلين و غيرمرسلين و بها علموا الاشياء و بروح الايمان عبدوا الله و لميشركوا به شيئا و بروح القوة جاهدوا عدوهم و عالجوا معاشهم و بروح الشهوة اصابوا لذيذ الطعام و نكحوا الحلال من شباب النساء و بروح البدن دبوا و درجوا فهؤلاء مغفور لهم مصفوح عن ذنوبهم ثم قال
«* جواهر الحكم جلد 2 صفحه 168 *»
قال الله عزوجل تلك الرسل فضلنا بعضهم علي بعض منهم من كلم الله و رفع بعضهم درجات و آتينا عيسي بن مريم البينات و ايدناه بروح القدس ثم قال في جماعتهم و ايدهم بروح منه يقول اكرمهم بها ففضلهم علي من سواهم فهؤلاء مغفور لهم مصفوح عن ذنوبهم ثم ذكر اصحاب الميمنة و هم المؤمنون حقا باعيانهم جعل الله فيهم اربعة ارواح روح الايمان و روح القوة و روح الشهوة و روح البدن فلايزال العبد يستكمل هذه الارواح الاربعة حتي تاتي عليه حالات فقال الرجل يا اميرالمؤمنين ما هذه الحالات فقال اما اولهن فهو كما قال الله عزوجل و منكم من يرد الي ارذل العمر لكي لايعلم بعد علم شيئا فهذا ينتقص جميع الارواح و ليس بالذي يخرج من دين الله لان الفاعل به رده الي ارذل عمره فلايعرف الصلوة وقتا و لايستطيع التهجد بالليل و لا بالنهار و لا القيام في الصف مع الناس فهذا نقصان من روح الايمان و ليس يضره شيئا و منهم من ينتقص منه روح القوة فلايستطيع جهاد عدوه و لايستطيع طلب المعيشة و منهم من ينتقص منه روح الشهوة فلو مرت به اصبح بنات آدم لميحن اليها و لميقم و تبقي روح البدن فيه فهو يدب و يدرج حتي ياتيه ملك الموت فهذا بحال خير لان الله عزوجل هو الفاعل به و قد يأتي عليه حالات في قوته و شبابه فيهم بالخطيئة فيشجعه روح القوة و تزين له روح الشهوة و يقوده روح البدن حتي يوقعه في الخطيئة فاذا لامسها نقص من الايمان و تفصي منه فليس يعود فيه حتي يتوب فاذا تاب تاب الله عليه و ان عاد ادخله الله نار جهنم فاما اصحاب المشأمة فهم اليهود و النصاري يقول الله عزوجل الذين آتيناهم الكتاب يعرفونه كما يعرفون ابنائهم يعرفون محمدا9 و الولاية في التورية و الانجيل كما يعرفون ابناءهم و ان فريقا منهم ليكتمون الحق و هم يعلمون الحق من ربك انك الرسول اليهم فلاتكونن من الممترين فلما جحدوا ما عرفوا ابتلاهم بذلك فسلبهم روح الايمان و اسكن ابدانهم ثلثة ارواح روح القوة و روح الشهوة و روح البدن ثم اضافهم الي الانعام فقال انهم الا كالانعام لان الدابة انما تحمل بروح القوة و
«* جواهر الحكم جلد 2 صفحه 169 *»
تعتلف بروح الشهوة و تسير بروح البدن فقال السائل احييت قلبي باذن الله يا اميرالمؤمنين، اصبغ بن كنانة (نباتة ظ) گفت آمد مردي بخدمت حضرت اميرالمؤمنين7 پس گفت يا اميرالمؤمنين بدرستي كه جمعي از مردم گمان كردند كه بنده زنا نميكند در حالي كه مؤمن باشد پس بتحقيق كه گران آمد بر من اين كلام و ميگويند كه بنده دزدي نميكند در حالي كه مؤمن باشد و شراب نميخورد در آن حال و ربا نميخورد در آن حال و قتل نميكند بحرام در آن حال پس بتحقيق كه گران آمد اين سخن بر من و تنگ ميشود سينه من چه يقين ميدانم كه اين مرد نماز ميكند نماز مرا و ميخواند دعاي مرا و نكاح ميكند از من و نكاح ميكنم من از او و ارث ميبرد از من و ارث ميبرم من از او و حال آنكه بيرون رفته از ايمان بخواطر گناه كمي كه از او صادر گرديده پس آن حضرت صلوات الله عليه فرمود كه راست گفتي شنيدم از رسول الله9 كه ميفرمود دليل بر اين كتاب خدا است خلق كرده است حق تعالي مردمان را بر سه طبقه و نازل كرده ايشان بسه منزله و آن قول خداي تعالي است اصحاب الميمنة، و اصحاب المشئمة، و السابقون اما سابقون پس ايشان پيغمبران خدايند خواه مرسل و خواه غير مرسل قرار داده حق تعالي در ايشان پنج روح روح القدس و روح ايمان و روح قوة و روح شهوة و روح بدن پس بروح قدس مبعوث شدند پيغمبران بر خلق و بآن روح ميدانستند اشياء را و بروح ايمان عبادت ميكردند خداي را و براي او شريكي قرار نميدادند و بروح قوة مجاهده ميكردند با دشمنان خود و معالجه مينمودند و طلب ميكردند معاش خود را و بروح شهوة ميرسيد بايشان لذت طعام و نكاح زنان جوان و بروح بدن راه ميرفتند و حركت مينمودند پس اين جماعت آمرزيده شده و از گناهان درگذشته شدهاند پس گفت رسول الله كه خداوند در كلام مجيد ميفرمايد تلك الرسل فضلنا بعضهم علي بعض منهم من كلم الله و رفع بعضهم درجات و آتينا عيسي بن مريم البينات و ايدناه بروح القدس پس گفت
«* جواهر الحكم جلد 2 صفحه 170 *»
در حق جماعت پيغمبران و ايدناهم بروح منه يعني كه اكرام كرده است خداي تعالي آن جماعت را بروح و تفضيل داده ايشان را بر غير ايشان پس اين جماعت نيز آمرزيده شدهاند پس ذكر كرد اصحاب ميمنة را و ايشان مؤمنونند كه قرار داده حق تعالي در ايشان چهار روح روح ايمان و روح قوة و روح شهوة و روح بدن پس هميشه بنده مستكمل اين ارواح است تا سانح شود بر او حالات پس گفت آن مرد چيست آن حالات يا اميرالمؤمنين پس فرمود آن حضرت اما اول آن حالات پس او چنان است كه حق تعالي بيان فرموده و منكم من يرد الي ارذل العمر لكي لايعلم بعد علم شيئا پس اين شخص كم ميشود از او جميع ارواح و نيست از آن كساني كه از دين خدا بيرون رفتهاند بلكه خداوند رسانده است او را بارذل عمر او پس او نماز و وقتش را نميشناسد و نميتواند كه شب برخيزد و نافله كند و نميتواند كه در صف بايستد و نماز جماعت كند پس اين سبب كم شدن روح ايمان است و ضرر ندارد آن شخص را چه اختياريش نيست و در مؤمنين كسي است كه كم ميشود از او روح قوت پس نميتواند كه با دشمن خود جهاد كند و استطاعت طلب معيشت برايش نيست و از مؤمنين باز كسي است كه كم ميشود از او روح شهوت پس اگر بگذرد باو بهترين دختران آدم از حيث حسن و لطافت ميل بسوي او نميكند و برنميخيزد بسوي او و باقي ميماند برايش روح بدن كه بآن حركت ميكنند در روي زمين تا اينكه ملك موت بيايد و همان را نيز قبض كند پس اين گروه موصوفه بحال خوب ميباشند بعلة اينكه خداي عزوجل در ايشان اين مصلحت را ديده است و گاهي از اوقات سانح ميشود بر مؤمن حالاتي در قوت و جواني خود و قصد ميكند بسوي معصيت پس قوت ميدهد او را روح قوت و زينت ميدهد آن معصيت را در نظرش روح شهوت و قايد ميشود او را روح بدن پس مياندازند او را در معصيت پس چون ارتكاب نمود آن معصيت را كم ميشود از او روح ايمان و فرار ميكند از
«* جواهر الحكم جلد 2 صفحه 171 *»
او پس عود نميكند تا توبه كند پس چون توبه كرد خداوند ميبخشد او را اگر دومرتبه عود كند بسوي خطيئه داخل ميكند او را خداي تعالي در آتش جهنم و اما اصحاب مشئمة پس ايشان يهود و ارمنياند چنانكه ميفرمايد حق تعالي الذين آتيناهم الكتاب يعرفونه كما يعرفون ابنائهم يعني ميشناسند محمد9 را و ولاية را در تورية چنانكه ميشناسند پسران خود را در منزلهاي خود و بدرستي كه گروهي از ايشان ميپوشند حق را و حال آنكه ميدانند حق را از جانب پروردگار تو اي محمد9 كه تو فرستاده شده بسوي ايشان پس مباشيد البته از جمله شك كنندگان پس چون انكار كردند آنچه را كه شناختند گرفتار كرد خداي عزوجل ايشان را بآن عذاب پس سلب كرد از ايشان روح ايمان را و ساكن كرد در بدنهاي ايشان سه روح روح قوة و روح شهوة و روح بدن پس نسبت داد ايشان را بسوي بهائم پس فرمود ان هم الا كالانعام بعلت اينكه دابه بروح قوت بار ميكشد و بروح شهوت علف و آب ميخورد و بروح بدن راه ميرود پس گفت سائل زنده كردي دل مرا بفرمان خداي تعالي يا اميرالمؤمنين، پس ثابت نموديم بدلايل عقليه و نقليه كه مؤمن چون معصيت ميكند سلب ميشود از او روح ايمان بعد از توبه عود ميكند و ثابت كرديم قبل كه حب آن حضرات: بهشت است و روضه ايشان حظيره قدس است و چون داخل روضه ميشوي نور كبرياء را مشاهده ميكني و حال خود را چون حال ملائكه ميبيني و از امام بگوش دل شهادتين ميشنوي و اين حالات بجهت كسي رو نميدهد مگر وقتي كه مؤمن مخلص باشد و گناهي برايش نباشد لهذا امر كرده حضرت بغسل صراحة و بتوبه التزاما چه تائب از گناه مثل كسي است كه برايش گناهي نباشد مثل روزي كه از مادر متولد شود پس باطن آن شخص پاك خواهد شد از عيوب پس بهتر اين است كه ظاهر او نيز پاك گردد بسبب غسل و الا شخصي كه دامن باطنش ملوث بكثافات معصيت باشد ظاهر را پاك نمودن ثمره نميبخشد و
«* جواهر الحكم جلد 2 صفحه 172 *»
هيچ حالتي برايش روي نميدهد و اين شروط كه امام7 ذكر فرموده بمقتضاي آن حالات است و اين در وقتي است كه باطن پاك باشد پس ظاهر را نيز پاك كنند از اين جا است كسي كه ميخواهد توبه كند امر بغسلش ميكنند اين است معني قول شارح دام ظله و اطال بقائه پس بايد كه با غسل باشي تا اينكه ظاهر تو پاك باشد و با توبه بايد باشي از آنچه كه موافق نيست توحيد را و امتثال بمقتضاي نبوت و ولاية الخ.
چون مقصود كلام شارح معلوم و مشخص شد اكنون بيان ميكنم معاني عبارات شارح دام ظله العالي را تا غواشي حجب از رخساره مقصود برداشته گشته چهره مرام مشاهده گردد.
اما توحيد پس بر دو قسم است ذاتي و صفاتي زيرا كه چون ادراك كنه حق جل و علا احدي را ميسر نيست و فهم حقيقتش خلقي را متصور ني نه ملك مقرب كميت معرفت در اين ميدان جهانيده و نه نبي مرسل گوي عرفان از اين جلوهگاه ربوده كل دون صفاته تحبير اللغات و ضل هناك تصاريف الصفات و حار في ملكوته عميقات مذاهب التفكير و انقطع دون الرسوخ في علمه جوامع التفسير پس خود عارف ذات خود و شناسائي حقيقت خود علي ما ينبغي نباشد و براي احدي اين قسم توحيد ميسر نيست پس اين را توحيد ذاتي ميگويند كه بجز ذات حق احدي واقف بر معرفت حقيقت توحيد نميباشد و چون بمدلول فاحببت اناعرف فخلقت الخلق لكي اعرف دوست داشت كه شناخته شود ناچيزان عدم را از گنج فيض وجود خود مستغني گردانيده تا نقد عمر را در بازار معرفت درباخته باشند لاجرم تجلي نمود بخلايق بصفتي از صفات و ظاهر شد بايشان باسمي از اسمائي خود تا باديه نشينان ظلمت جهالت از آن نور بقدر قابليت استناره نموده ظلمتكده دل را بنور معرفت روشن گردانند و اين قسم را توحيد صفاتي ميگويند چه خلق را توحيد ذاتي ميسر نيست لهذا بتجليات حق سبحانه و تعالي در اسماء و صفات هركس بقدر قابليت
«* جواهر الحكم جلد 2 صفحه 173 *»
و اندازه همت خود معرفتي حاصل نموده و بصفتي از صفات توجه بخالق اسماء و صفات مينمايد و از براي توحيد صفاتي مراتب است بحسب تجليات حق براي خلق پس در هر مقام و مرتبه كه حق تجلي براي خلق نمايد معني ظاهر شود براي خلق بصفتي از صفات خود همان توحيد او است كه از آن صفت توجه بحق مينمايد پس باين سبب مراتب موحدين بحسب اختلاف مظاهر حق مختلف درجات و مقامات عارفين بحسب تجليات باري متفاوت ميباشد و كليه اين مراتب را بچهار مرتبه جمع كردهاند.
مرتبه اول توحيد عبادت است از نفي شركت و رفع اثنينية و اثبات صانع بدون مشاركت در ذات و صفات و افعال چنانكه حق جل و علا مي فرمايد قل اعبدوا الله و لاتشركوا به شيئا و مراد از عدم شركت در اين آيه وافي هداية مطلقا است خواه در ذات و خواه در صفات و خواه در افعال و الا توحيد معبود صورت نهبندد زيرا كه اگر قايل بشوي كه مراد توحيد معبود است من حيث العبادة ميشود كه من حيث الذات واحد نباشد بلكه اثنين يا زيادتر باشد ميگوئيم كه آن يكي كه شريك است با اين معبود آيا مستحق عبادت هست يا نيست اگر مستحق عبادت هست پس توحيد معبود صورت نهبندد هرگاه مستحق نيست مبدئية را نشايد چه مبدء نظر بانعام و افضال كه بمعلول نموده است البته مستحق عبادت و پرستش است پس بايد آن معبود واحد بالذات باشد و بايد واحد بالصفات و افعال نيز باشد چه مشارك معبود در صفات يا در افعال يا واجب است يا ممكن اول خلاف مفروض است بجهت اينكه ما ثابت كرديم كه معبود واحد بالذات است و بجهت او شريكي متصور نميشود و ثاني صفت واجب است چه ممكن اثر الله است و اثر صفت مؤثر است و كما في الدعاء لايري فيه نور الا نورك و همچنين است افعال ممكن كه كل افعال ايشان افعال خدا است بايشان چنانكه ميفرمايد در كلام مجيد مارميت اذ رميت و لكن الله رمي و در آيه ديگر ليس لك من الامر شئ در دعا لايسمع فيه
«* جواهر الحكم جلد 2 صفحه 174 *»
صوت الا صوتك پس توحيد عبادت مستلزم توحيد ذات و توحيد صفات و توحيد افعال ميباشد چنانكه اشاره شد پس حق ظاهر شد در اين مرتبه بجهت موحد بصفت معبوديت چنانكه ذات زيد غيب است توصل او ممكن نيست مگر بظهورش بصفتي از صفات چون قايم ميشود متوصل ميشويم بآن ذات بصفت قيام چون متكلم ميگردد توصل مييابيم بصفت تكلم و بر اين قياس العبودية جوهرة كنهها الربوبية فما فقد في العبودية ظهر في الربوبية و ما خفي في الربوبية اصيب في العبودية الحديث، و اين مرتبه عام است و بجهت كل مسلمين حاصل است و اعلي از اين مرتبة.
مرتبه دوم است كه مسماة بتوحيد ذات ميباشد يعني واحد دانستن ذات و منزه كردن او از كل آنچه بر خلق جايز است و اثبات كردن صفات ذاتيه براي او جل جلاله و اين حاصل ميشود بتدبر و تفكر موحد در آثار و صنايع حق تعالي و در نفس خود و آنچه وديعه گذاشته است در اين از عجايب و غرايب و از تكثر خلق استدلال بوحدت خالق كند و از تشابه ايشان استدلال بعدم تشابه حق نمايد و از تركب خلق استدلال به بساطت حق كند و از اجزاء ايشان استدلال به بياجزائي خالق كند و بر اين قياس آيات و صفات حق تعالي را در آفاق و انفس مشاهده كند كما قال تعالي سنريهم آياتنا في الآفاق و في انفسهم حتي يتبين لهم انه الحق چنانكه حضرت امام رضا عليه و علي جده و آبائه و ابنائه آلاف التحية و الثناء در مقام توحيد حق جل و علا ميفرمايد الحمدلله ملهم عباده الحمد فاطرهم علي معرفة ربوبيته الدال علي وجوده بخلقه و بحدوث خلقه علي ازليته و باشباههم علي ان لا شبه له المستشهد آياته علي قدرته الحديث، و قول اميرالمؤمنين عليه الصلوة و السلام من عرف نفسه فقد عرف ربه بنا بر يكي از معاني اشاره باين معني است كه بجهل خود استدلال بعلم حق كند و بحدوث خود استدلال بقدم حق تعالي نمايد و بتركيب خود استدلال ببساطة حق نمايد و بر اين قياس ساير صفات پس موحد در اين مقام
«* جواهر الحكم جلد 2 صفحه 175 *»
توحيد ميكند ذات حق تعالي از كل ما يمتنع ثبوته له بنظر بآثار و افعال و ظهور حق باو در اين اشياء پس اين مرتبه اعلي از آن مرتبه اولي خواهد بود زيرا كه در آن جا توحيد ميكند معبود را بنهجي كه انبياء و رسل خبر داده و كتاب الله بآن ناطق است و در اين مرتبه خود بنظر و تدبر و تفكر معلوم ميكند وحدت حق را بالذات و الصفات و الافعال و از صانع پي بمصنوع ميبرد و نظر باعتبار و احتمال ديگر مرتبه اولي اعلي از اين مرتبه ميشود و تفصيل مطلب طول ميكشد و ما در صدد اجمال ميباشيم بلكه در غير اين موضع اشاره باين مدعا بشود انشاء الله تعالي و اعلي از هر دو مرتبه.
مرتبه سيم است كه توحيد شهودي عبارت از آن است يعني مشاهده حق نمودن در هر چيز و حق را اظهر اشياء دانستن و تعددات و تكثرات را در جنب ملاحظه و مشاهده حق مضمحل و نابود شمردن و اين مرتبه مرتبه ارباب شهود و انكشاف است و اشاره باين مرتبه است قول سيدالشهدا صلوات الله علي جده و ابيه و امه و اخيه و ابناءه در دعاي روز عرفه كيف يستدل عليك بما هو في وجوده مفتقر اليك أيكون لغيرك من الظهور ما ليس لك حتي يكون هو المظهر لك متي غبت حتي تحتاج الي دليل يدل عليك و متي بعدت حتي يكون الآثار هي التي توصل اليك عميت عين لاتراك و لاتزال عليهما رقيبا و خسرت صفقة عبد لمتجعل له من حبك نصيبا و باز در همان دعاي شريف فرموده تعرفت الي في كل شئ فرأيتك ظاهرا في كل شئ فانت الظاهر لكل شئ و بعضي از اصحاب اين مرتبه گفته ان العالم غيب لميظهر قط و الحق تعالي هو الظاهر ما غاب قط و الناس في هذه المسئلة علي عكس الصواب فيقولون العالم ظاهر و الحق تعالي غيب پس تجلي حق در اين مقام براي موحد عارف بمرتبهايست كه اظهر و اجلي از حق تعالي چيزي نميبيند و اين تعددات و تكثرات را باطل و ناچيز مشاهده مينمايد و لكن اين ظهور را عين خفايش ميبيند و حضورش را عين غيبتش ملاحظه ميكند و اين مرتبه شكي نيست كه اعلي از مرتبه دوم
«* جواهر الحكم جلد 2 صفحه 176 *»
است چه در آنجا از صانع مصنوع را ميفهميد و از اثر مؤثر را ميشناخت و در اين مقام غير از حق چيز ديگر مشاهده نميكند بلكه مدعا پيش اهل اين مرتبه بعكس است چنانكه از كلام بعض عرفاء نقل كردم و اعلي از اين مرتبه.
مرتبه چهارم است كه توحيدي حقيقي است و اين مقام فناء است بنفي كثرت و تحقق وحدت و معرفت حق بحق بدون كيف و اشاره و ايماء و در اين مقام ملاحظه غيرملحوظ است و قطع نظر مقطوع النظر است و اين مقام محو موهوم و هتك استار و حجب و فناء بشريت است و رسول الله صلي الله عليه (و آله ظ) چون بدين مقام رسيد متكلم بكلام زملوني دثروني گرديده و اين مرتبه اعظم مراتب و اين مقام اعلي مقامات است و برتر از اين براي سالك مرتبه متصور نگردد و چون باين مرتبه رسد بمقصود رسيده چهره مقصود را بيپرده مشاهده ميكند و اين اعلي معاني من عرف نفسه فقد عرف ربه است و اين مقام اولي الافئدة و در اين مقام است كه صحو معلوم ميگردد و سر غلبه ميكند احدية جذب صفة توحيد مينمايد نور از صبح ازل در اشراق و لمعان در ميآيد و صبح وصال طلوع كرده چراغهاي قوا و تعلقات خاموش ميگردد و شرح اين مدعا بطريق اشاره گذشت و مراد ما از اين كلمات آن است كه قبل از اين از كلام معصوم شرح كرديم پس باين كلمات تكفير ما مكنيد و عبث پيرهن اسلام را باين گونه خارها مدريد كه تفتيش شما را لازم است بياطلاع از حال كسي مباشر لعن آن مشويد كه باعث مزيد درجه ملعون و خسران آخرت لاعن گردد و اين مراتب درجات عارفين و مقامات موحدين است كه هركس بدرجه و مرتبه خود بسوي حق تعالي سير ميكند و هركس بمقام خويش توجه بحق سبحانه تعالي مينمايد و حق جل و علا متعالي است از ادراك طالبين و فهم عارفين و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين اما توحيد ذاتي كه پيش اشعار شد در تقسيم توحيد بسوي ذاتي و صفاتي مراد از توحيد صفاتي كه معلوم شد پس مراد از توحيد ذاتي توحيد حق است نفس خود را
«* جواهر الحكم جلد 2 صفحه 177 *»
گواهي خود است بوحدانية خود چنانكه فرموده شهد الله انه لا اله الا هو و در آن مرتبه احدي نميرسند سواي ذات بيهمتاي او جل جلاله و مراد از توحيد حق نفس خود را آن نيست كه گروهي فهميدهاند كه كل اشياء ذات حق جل و علايند حقيقت ايشان همان ذات است كه بصور مختلفه مصور گرديده چون آن صورت منخلع گردد حق باقي ميماند چنانكه ابن عربي ميگويد:
فلولاه و لولانا
لما كان الذي كانا
فانا اعبد حقا
و انا الله مولينا
و انا عينه فاعلم
اذا ما قيل انسانا
فلاتحجب بانسان
فقد اعطاك برهانا
و كن حقا و كن خلقا
تكن بالله رحمانا
و ملاي روم در كتاب شمس تبريزي ميگويد:
هر لحظه بشكل آن بت عيار درآمد
هر دم بلباس ديگر آن يار برآمد
يوسف شد و از مصر فرستاد قميصي
منصور شد و بر صفت دار برآمد
و در آن كتاب ميگويد: چون من بحق واصل شوم بر خويشتن هو ميزنم،
و ملا جامي در يوسف زليخا ميگويد:
چه آن بيچون در اين چون كرده آرام
پي روپوش كرده يوسفش نام
و سايرين از شعراي متصوفه باين قايلند كه ما مكلف توحيديم و ليكن توحيد نميتوانيم كرد چنانكه ميگويد:
و انني مكلف توحيده
فكيف قبل بلغة المقصود
پس خود خود را توحيد ميكند بلسان ما،
ما ذاك الا آية عني بلا
شرك و كفر ساير الوجود
«* جواهر الحكم جلد 2 صفحه 178 *»
الخ، الحاصل اينكه مراد ما از اين كلام اين نيست بلكه مراد اين است كه ممكن نميشود ممكن را توحيد ذات مجرد از كل صفات و اعتبارات نمايد بلكه آن ذات مقدس توحيد كماينبغي بجهت خود مينمايد و اين نظير قول رسول الله9 است كه در مقام ثناء حق سبحانه تعالي ميفرمايد لااحصي ثناء عليك انت كما اثنيت علي نفسك و مراد اين نيست كه بمحو صفات بشريت عين حق ميشوم پس ثنا بكنم كما هو حقه خلاصه كلام در اين مقام سخن طويل الذيل است و اكمال آن ممكن نيست هرچه در اختصار كسي ميكوشد طول ميكشد پس لب ميبنديم از اين سخنان تا باعث ملال نظر كنندگان نگردد خير الكلام ما قل و دل و اشاره باين توحيد است كلام شبلي كه اخذ نموده است از دو حديث يكي را از كلام منبع حكمت و جويبار معرفت علي بن ابيطالب7 و ديگري را از كلام امام بحق ناطق جعفر بن محمد الصادق8 و كلامش اين است كه من اجاب عن التوحيد بعبارة فهو مشرك و من اشار اليه باشارة فهو زنديق و من اومي اليه فهو عابد اوثان و من نطق به فهو غافل و من سكت عنه فهو جاهل و من توهم انه واصل فليس له حاصل و من ظن انه قريب فهو بعيد و من تواجد فهو فاقد و كلما ميزتموه باوهامكم و ادركتموه بعقولكم في اتم معانيكم فهو مصروف مردود اليكم محدث مصنوع منكم و از اينكه اين كلمات را از كلام آن حضرت7 در دو حديث برداشته است پس شرح كلام آن حضرت اولي و احق خواهد بود از شرح كلام شبلي حديث اول قال7 من سئل عن التوحيد فهو جاهل يعني هركه پرسد از توحيد ذاتي كه عقول از ادراك آن قاصر و اوهام از تصور آن حاسر باشاره مدرك نگردد و بعبارة محدود نشود چنين كسي از جهال و نادانايان بلكه از سفها و بيخردان است چه سؤال بكند از چيزي كه هيچ احدي براي آن جوابي ندارد نعم ما قيل:
بعقل نازي حكيم تا كي
بفكرت اين ره نميشود طي
«* جواهر الحكم جلد 2 صفحه 179 *»
بكنه ذاتش خرد برد پي
اگر رسد خس بقعر دريا
و من اجاب عنه فهو مشرك يعني هركس كه جواب گويد از آن توحيد كه سائل سؤال كرده پس آن شخص مشرك است چه از اين ذات خبر نداده است بلكه خبر داده از چيزي كه غير آن ذات است پس شريكي در معبوديت بجهت او قرار خواهد داد پس مشرك خواهد بود و از او بلسان جواب گفتن نتوان.
انما تدركه القلوب بحقايق الايمان، و من عرف التوحيد فهو ملحد يعني هركس كه بشناسد توحيد را ملحد است زيرا كه معرفتش بذات واقع نگردد و وصفش بمسما بحقيقت اتصاف نپذيرد چه هر مصنوعي محدود است و هر محدودي مصنوع است و هر مصنوعي محدث است و هر محدثي قديم نيست و تسميهاش بمسما اطلاق نگردد و هركه اين مرتبه را ادعا كند پس بتحقيق كه از حق اعراض نموده ميل بباطل كرده است پس ملحد باشد.
و من لميعرف التوحيد فهو كافر يعني هركه نشناسد توحيد را بوجه من الوجوه بلكه بتكثر و تعدد قايل شود وحدة ظاهره حق را در كل اشياء مشاهده نكند پس كافر دور از رحمت حق تعالي است و چون اين حديث شريف در بيان مقامات موحدين است ميرسد ما را كه معني كنيم اين حديث شريف را نهجي كه مطابق تقسيم ما سابقا باشد چه حضرت امام جعفر صادق7 ميفرمايد كه ما لفظي كه ادا ميكنيم از آن هفتاد معني اراده ميكنيم كه آن لفظ بهمه آن معاني دلالت داشته باشد پس ميگوئيم كه كلام امام7.
من سئل عن التوحيد فهو جاهل اشاره بمرتبه چهارم باشد يعني هركه سؤال كند از توحيد حقيقي كه چگونه است و چهطور حاصل ميشود پس بتحقيق كه نادان و غافل است كه اين مرتبه مرتبه سؤال و جواب نيست باشاره معلوم نشود و بعبارت محدود نگردد آن مقام محو و فنا است و محل اندكاك جبل انية و ترك شهود و غيبة است آنجا چه مشعور به است بلكه چه
«* جواهر الحكم جلد 2 صفحه 180 *»
اختياريست سرج قوا و حواس ظاهره و باطنه خاموش گرديده غير از حق چيزي ديگر نميبيند پس سؤال از اين مرحله محض جهالت و غفلت است اين است كه حضرت لفظ جهل را ادا فرمودند شرك و كفر نفرمودند در اين مقام چه اگر كسي از اين مرتبه سؤالي كند نقص بايمان اين كس نخواهد داشت.
و من اجاب عنه فهو مشرك جواب فرع معرفت است و جواب يا باشاره است يا بلسان يعني هركه ادعاي معرفت كند و اشاره بسوي حق نمايد او مشرك است چه آنچه را كه او اشاره بسوي او كرده است ذات حق نيست بلكه غير او است زيرا كه هر مشار اليه محدود است و هر محدودي مصنوع است و هر مصنوعي محدث است پس جواب از توحيد نه باشاره متصور گردد و نه بلسان صورت ميبندد بلكه ادراك ميكنند اين را قلوب بحقايق ايمان چه سرور اوصياء ميفرمايد اني لماعبد ربا لماره و در بيان اين فرمودند لمتره العيون بمشاهدة العيان و لكن رأته القلوب بحقايق الايمان و باز در حديث ديگر فرموده ان الله تجلي لعباده من غير انراوه و اراهم نفسه من غير انيتجلي لهم و حضرت امام جعفر صادق7 در جواب ابي بصير از سؤال از امكان روية حق تعالي روز قيامت بجهت مؤمنين فرمود نعم و قد راوه قبل يوم القيامة پس ابوبصير گفت كي ديدند قبل از قيامت فرمود حين قال الست بربكم قالوا بلي پس ساكت شد آن حضرت ساعتي پس فرمود و ان المؤمنين ليرونه في الدنيا قبل يوم القيامة الست تراه في وقتك هذا ابوبصير عرض كرد فدايت شوم آيا حديث كنم مردم را از اين خبر كه بمن دادي فرمود لا فانك اذا حدثت به فانكره منكر جاهل بمعني ماتقول ثم قدر ان هذا تشبيه و كفر يعني اي ابوبصير خبر مكن مردم را از آنچه من بتو گفتم پس اگر خبر كني انكار ميكند سخن ترا منكري كه نميداند معني آنچه را كه ميگوئي پس حكم ميكند كه اين تشبيه و كفر است پس فرمود آن حضرت و ليست الرؤية بالقلب كالرؤية بالعين تعالي عما يصفه المشبهون و الملحدون يعني نيست ديدن قلبي مثل
«* جواهر الحكم جلد 2 صفحه 181 *»
ديدن بچشم تا مستلزم تشبيه باشد بلكه آن رؤية و رائي اين است كه بارباب شهود و عرفان معلوم است چشم را كجا يارائي ديدن انوار حق تعالي است و چون تجلي نمود حق سبحانه تعالي بنوري از انوار خود كه ملكي است از روحانيين كه در تحت عرش است كوه پاره پاره گرديده و خر موسي صعقا و بني اسرائيل مردند چه بيفهمند مردم و لكن لايسعني ارضي و لا سمائي بل يسعني قلب عبدي المؤمن و وسعت قلب عبد مؤمن بيش از زمين و آسمان و عرش و كرسي است چون حق تجلي بقلبش كند غير از حق مشاهده هيچ چيز نمينمايد و همه اشياء را نابود و مضمحل ميبيند و اين مرتبه ارباب شهود و عرفان را است و اين گونه توحيد توحيد شهودي باشد.
و من عرف التوحيد فهو ملحد يعني هركه بشناسد توحيد ذاتي را من حيث الذات يعني ادعاي شناختن كند پس او ملحد است معرض از حق است و حق از او معرض چه حق سبحانه تعالي اجل است از اينكه منسوب شود بسوي چيزي و يا چيزي را باو نسبت دهند من حيث الذات بلكه شناخته ميشود بآثار فعل و صفاتش و اين مقام دوم است كه توحيد ذات است بسبب آثار و صفات و صنايع حق تعالي چنانكه بيان شد.
و من لميعرف التوحيد فهو كافر يعني هركه نشناسد توحيد عبادت را و بجهت معبود شريكي و مثلي قرار بدهد يا اينكه هيچ معبود را نشناسند پس اين شخص كافر است و اين اشاره بسوي مرتبه اولي است پس اين حديث شريف شاهد و گواه بر تقسيم ما ميباشد و معاني ديگر را نيز احتمال دارد خوفا للاطالة ترك آن در اين مقام نموديم چون مطلب بسيار طول كشيد و ما درصدد اجمال و اختصار ميباشيم اما حديث دوم از كلام امام بحق ناطق جعفر بن محمد الصادق8 كه شبلي از آن اخذ نموده و با كلمات خود ممزوج نموده آن است كه آن حضرت فرمود كلما ميزتموه باوهامكم في ادق معانيكم فهو مخلوق مثلكم مردود اليكم يعني آنچه را كه تميز دهيد بوهمهاي
«* جواهر الحكم جلد 2 صفحه 182 *»
شما به باريكترين معاني پس او مخلوق است مثل شما مردود است بسوي شما بعلت اينكه در ذهن حاصل نميشود مگر صور معلوم و متصور و الا اجماع ضدين در آن واحد لازم آيد چه هرگاه تصور كوه كسي كند بايد ذهنش بايد بزرگ گردد و اگر خردل تصور كند بايد كوچك شود اين چنين امر صورت نهبندد پس صور اشياء بايد در ذهن داخل شود چه معني تصور زيد آن است كه صورتي از آن در ذهن ارتسام ميپذيرد كه بآن صورت ممتاز از عمرو ميگردد مثلا و فرقي ميانه مرآت و نفس در انطباع صور نيست پس در صورت تصور ذات حق اثبات صورت برايش ميشود و اين باطل است بنص احاديث متظافرة متكاثرة از آن جمله حديثي است كه از حمزة بن محمد منقول است كه او گفت نوشتم بسوي حضرت امام رضا7 و سؤال كردم از آن حضرت از جسم و صورت پس نوشت سبحان من ليس كمثله شئ لا جسم و لا صورة و از آن جمله حديثي است كه محمد بن حكيم روايت كند كه وصف كردم براي حضرت امام موسي كاظم7 قول هشام بن سالم جواليقي كه بصورت قايل است و حكايت نمودم قول هشام بن حكم را كه بجسمية قايل است پس فرمود آن حضرت ان الله لايشبهه شئ اي فحش او خنا اعظم من قول من يصف خالق الاشياء بجسم او صورة او بخلقة او بتحديد و اعضاء تعالي الله عن ذلك علوا كبيرا و از آن جمله حديثي كه محمد بن الفرج الرجحي روايت كند كه نوشتم براي حضرت امام رضا7 و سؤال كردم از آنچه هشام بن سالم گويد در صورت و از آنچه هشام بن حكم گويد در جسم پس نوشت آن حضرت دع عنك حيرة الحيران و استعذ بالله من الشيطان ليس القول ما قال الهشامان و از آن جمله حديثي است كه يونس بن ظبيان روايت كند كه عرض كردم بخدمت حضرت امام جعفر صادق7 كه هشام بن حكم ميگويد قول عظيمي را مگر اينكه من بجهت شما اختصار ميكنم و چند حرف از آن عرض ميكنم گمان كرده هشام بن حكم كه خداوند جسم
«* جواهر الحكم جلد 2 صفحه 183 *»
است بدليل اينكه اشياء يا جسمند يا فعل جسم جائز نيست كه صانع فعل باشد چه فعل تقوم ندارد مگر بفاعل پس بايد جسم باشد چه اشياء منحصر در اين دوتا است پس حضرت فرمود ويله اما علم ان الجسم محدود متناه و الصورة محدودة متناهية فاذا احتمل الحد احتمل الزيادة و النقصان و اذا احتمل الزيادة و النقصان كان مخلوقا پس يونس گويد عرض كردم چه بگويم در اين باب فرمود لا جسم و لا صورة و هو مجسم الاجسام و مصور الصور لميتجزء و لميتناه و لميتزايد و لميتناقص لو كان كما يقولون لميكن بين الخالق و المخلوق فرق و لا بين المنشي و المنشأ لكن هو المنشئ فرق بين من جسمه و صوره و انشاه او كان لايشبهه شئ و لايشبه هو شيئا الحاصل اينكه ثابت شد بطلان قول هشام بن حكم پس حق را در ذهن نتوان داخل كرد.
و دليل ديگر بر اين مدعا اين است كه وجود ذهني را تفسير نمودهاند حكما و متكلمين بوجود ظلي و ظل فرع ذيظل است پس هرچه در ذهن درآيد بايد از امر خارجي منتزع گردد اگر كلي است مايحصل في الذهن منتزع از امر خارجي كلي ميشود و هكذا اگر جزئي باشد يا ذاتي يا عرضي باشد بدليل قوله تعالي و ان من شئ الا عندنا خزائنه و ماننزله الا بقدر معلوم پس هرگاه حق در ذهن داخل شود بايد از وجود خارجي منتزع گردد كجا ميتواند حادث كه انتزاع كند قديم را پس آنچه كه در ذهن داخل امري است جديد حادث و الله نيست اين است معني قول حضرت صادق7 كلما ميزتموه باوهامكم اه و قول شبلي و من توهم انه واصل فليس له حاصل اشاره بتوحيد حقيقي و وصول تحقيقي است كه اين را هركه توهم كند براي او حاصلي نيست محض توهم است چنانكه جمعي از گمراهان زاد الله اضلالهم را مذهب اين است كه چون ما واصل شويم بذات حق سبحانه تعالي بجهة ما نمازي نيست روزه نيست و حجي نيست زكوتي نيست و ما بهتر از پيغمبرانيم كه ما را جز مشاهده جمال چيز ديگر نفرمودهاند و ايشان را بتبليغ و ارسال از
«* جواهر الحكم جلد 2 صفحه 184 *»
آن حظ بيبهره نمودند يكي از ثقات گويد كه در روضه اباعبدالله الحسين7 جمعي را ديدم نشسته پاره از ايشان نماز كردند و پاره نماز نكردند جويا شدم سبب نماز نكردن را گفتند كه اين جماعت از جمله واصلينند كه تكليف از ايشان ساقط گشته است و ميگويند كه تكليف براي اين است كه مردم معرفت حق حاصل كنند و بدرجه قرب وصال برسند چنانكه حق تعالي در كلام مجيد فرموده و اعبد ربك حتي يأتيك اليقين چون ايشان بآن رسيدند پس تكليف از ايشان ساقط گشت عجب دارم از اين استدلال و از اين سخن كه عاقلي اين سخن را نميگويد حق بجانب ايشان است كه آمدند بخلاف قانون شريعت مصطفوي9 بناي رياضت گذاشتند شيطان بصورتي بر ايشان متمثل شد خود را خدائي ايشان نمود كه اكنون شما بمن واصل شديد ساقط كردم از شما نماز را و روزه را و كل تكاليف را نعوذ بالله من شر الشيطان الرجيم كمثل الشيطان اذ قال للانسان اكفر فلما كفر قال اني برئ منك اني اخاف الله رب العالمين عزيز من فريب اين جماعت را نخوري و از مكر اين طايفه از راه بدر نروي كه ايشان حق را نشناختند خداوند عالم از ايشان بيزار است و رسول و اوصياء او از اين جماعت برياند بحق نميتوان رسيد مگر بدلالت رسول الله و ائمه صلوات الله عليهم سرور اوصياء عليه صلوات الله الملك العلي ميفرمايد نحن الاعراف الذين لايعرف الله الا بسبيل معرفتنا يعني ما اعراف آنچناني هستيم كه نشناخت خدايرا هيچ كس مگر بآن طريقي كه ما دلالت نموديم و بيان كرديم كي اين حضرات فرمودند كه تكليف براي معرفة است و چون معرفة حاصل شد مكلف نيستيد و اين آيه با آنكه بجهة رسول الله9 نازل شده هيچ احدي خبر نميدهد كه آن حضرت ساعتي از عبادت حق عزوجل غافل شده و آني و دقيقه كوتاهي كرده حضرت اميرالمؤمنين صلوات الله عليه كه افضل كل خلق است بعد از رسول الله9 و عبادت آن حضرت در قوه بشر نيست چنانكه در بين نماز زانوي مبارك آن
«* جواهر الحكم جلد 2 صفحه 185 *»
حضرت را به تيغ شكافتند و پيكان را بيرون آوردند هيچ مطلع نشد و بعد از رسول اعرف و افضل كل خلق بود آن حضرت ترك نماز و ساير واجبات و مندوبات ننمود و ادعا نكرد كه من از پيغمبر محمد مصطفي9 برترم بلكه چون ميگفت انا عبد من عبيد محمد9 من بنده هستم از بندگان محمد9 خدا لعنت كند اين جماعت را كه خلق را گمراه نمودند و از راه حق بباطل ايشان را ميل دادند پس هركس كه اين توهم و گمان باطل نمايد حاصلي برايش نخواهد بود خسر الدنيا و الآخرة ذلك هو الخسران المبين و قول شبلي كه من ظن انه قريب فهو بعيد اشاره بقرب آن مرتبه است چه هركس اين گمان كند پس او دور است از راي صواب و عقل سليم چه بنده با اين كثافت بشريت و علايق جسمانية كجا ميسر است او را كه نزديك شود آن ذات مقدس تبارك و تعالي و مراد از قوله تعالي و نحن اقرب اليه من حبل الوريد مطلع و باخبر بودن حق تعالي است از كل احوال و اعمال و اقوال مخلوق نه اينكه ملصق باشد از قبيل التصاق در عرض با معروض يا اتحاد وجود با مهية و دليل بر اين مدعا قوله تعالي مايكون من نجوي ثلثة الا هو رابعهم و لا خمسة الا هو سادسهم و لا ادني من ذلك و لا اكثر الا هو معهم اينما كانوا الآية، نعم ما قيل:
يار نزديكتر از من بمن است
وين عجايب كه من از وي دورم
چه كنم با كه توان گفت كه دوست
در كنار من و من مهجورم
و اين شاعر از اهل مرتبه اولي است يا ثانيه علي اعتبار زيرك شو در فهم اين مطالب پس اي عزيز دانستي از كلمات سابقه كه توحيد نظر بنفسش در مرتبه اولي منقسم بچهار قسم ميشود توحيد ذاتي و توحيد صفاتي و توحيد افعالي و توحيد عبادت و توحيد نظر بموحدين دو قسم ميگردد توحيد ذاتي و توحيد صفاتي و نظر باختلاف مراتب و تفاوت درجات عارفين و موحدين توحيد
«* جواهر الحكم جلد 2 صفحه 186 *»
صفاتي مرتب بچهار مرتبه ميگردد توحيد عبادت و توحيد ذاتي[14] و توحيد شهودي و توحيد حقيقي و هر مرتبه از اين مراتب چهارگانه مشتمل بر توحيد ذاتي و توحيد صفاتي و توحيد افعالي و توحيد عبادت ميباشد اما در توحيد شهودي و حقيقي وجه اشتمال هريك از اين دو مرتبه مراتب چهارگانه را پس ظاهر است چه در آن مقام ملاحظه هيچ نميكند مگر حق و كل اشياء را باطل و مضمحل ميداند پس براي هيچچيز فعلي و صفتي ثابت نميكند مگر براي حق عزوجل اما توحيد ذاتي اشعار شد وجه اشتمالش و همچنين توحيد عبادت و بيانش گذشت و جمع نمودن شارح دام ظله و اطال بقائه نبوت و ولايت را در قول خود و امتثال بمقتضاي نبوت و ولاية اشاره است باينكه نبوت مستلزم ولايت است بدون عكس پس هر نبي ولي هست چه نبوت ظاهر ولايت است و ولايت مقوم نبوت است از اين سبب است كه حضرت رسول9 ميفرمود يا علي انت مني بمنزلة الروح من الجسد و انت نفسي بين جنبي و تحقيق مرام علي حسب ما يقتضيه المقام سابق شد تكرار مستكره است اما نبوت و معنيش و فرق بين نبي و رسول و اختلاف قوم در اين مسئله و ذكر احاديث داله بر مدعا پس در قوله7 السلام عليكم يا اهل بيت النبوة مذكور خواهد شد انشاء الله تعالي.
اما قول شارح سلمه الله و بايد كه پاك باشي از معاصي و غفلات ظاهره و باطنه و كبيره و صغيره پس مراد از غفلات آن است كه در حديث مذكور است المؤمن هو ان كلامه ذكر و صمته فكر و نظره اعتبار يعني مؤمن آن كس است كه كلامش ذكر باشد و مراد از ذكر تكلم نمودن بآنچه رضاي الهي در آن باشد پس طلب معاش محضا لله و تكلم در آن از جمله اذكار خواهد بود چه ذكر بمعني ياد آوردن است حق است و اين نيز نوع از ياد آوردن است و تخصيص بطلب معاش ندارد بلكه غيرش نيز مثل سعي در حاجت برادر مؤمن
«* جواهر الحكم جلد 2 صفحه 187 *»
نمودن محضا لله مظلومي را از دست ظالمي خلاص كردن و با مردم بآنچه از جانب خدا امر شده است سلوك و مدارا نمودن و امر بمعروف و نهي از منكر كردن و امثال اينها از آنچه كه محضا لله باشد حتي در نزد ارباب يقين و ايمان جماع با زنان خود كردن محضا لله است نه بجهت خواهش نفس پس اگر تكلم كند بدون ذكر حق تعالي غافل شده است از ذكر حق و همچنين مؤمن آن است كه خواموشي او فكر باشد يعني متوجه شود بدل خود بسوي آثار و عظمت و قدرت خالق جبار پس چون فكر نمود مييابد و ميفهمد اشيائي را كه بوصف در نميآيد و عبارت از آن تعبير نميشود و ميشناسد مقام صاحب امر و نهي را پس چون آن مقام را شناخت ثابت ميشود در نزد او بدون تردد كه فخري نيست مگر در طاعت حق و طلب رضا و خشنودي او و مطلوب هيچكس در دنيا و آخرت حاصل نميشود مگر از حق جل و علا چنانكه ميفرمايد من كان يريد ثواب الدنيا فعند الله ثواب الدنيا و الآخرة يعني هركه بخواهد ثواب دنيا را پس در نزد خدا است ثواب دنيا و آخرت پس ميداند كه نيكو نيست خدمت حق براي خواطر غير او مثل عبادت كردن براي آنكه بهشت باو بدهد يا آنكه از دوزخ نجات دهد بلكه عبادت را محضا لوجهه العزيز ميكند پس راضي ميشود نعمة او را و بلاء او را پس در نزد خدا مرضي خواهد بود و خدا از او راضي خواهد شد پس هرگاه خواموشي مؤمن تفكر و تدبر در آثار و صنع حق عزوجل ميباشد پس اگر صمت او براي تفكر در امر متعلق بدنياي صرف باشد غافل شده است از ياد حق و همچنين مؤمن آن است كه نظرش اعتبار باشد يعني چون نظر كند در اين دنيا و مافيها بهبيند كه مردم ميميرند و عمارات عاليه خراب ميشوند و اساس دنيويه زود منهدم ميگردد پس اعتبار بگيرد و نفس خود را معالجه كند چون منتظر مرگ باشد باين معني كار متعلق بامروز را از عبادت بفردا نيندازد و آماده و مستعد باشد كه هروقت كه خبر كنند براي سفر دور و دراز بيزاد راحله نباشد حضرت
«* جواهر الحكم جلد 2 صفحه 188 *»
رسول الله9 فرمود كه ليس العلم بكثرة التعليم و التعلم بل هو نور من عند الله يقذفه في قلب من يحب فينفتح فيشاهد الغيب و ينشرح فيحتمل البلاء قيل له يا رسول الله9 هل لذلك علامة قال التجافي عن دار الغرور و الاستعداد للموت قبل نزوله يعني نيست علم بكثرت تعليم و تعلم بلكه نوري است كه خداوند عالم مياندازد در دل هركس كه دوست دارد او را پس مفتوح ميشود بر او ابواب كرامت پس مشاهده ميكند امور پنهان را آن چنان امري كه ناس از تحمل آن عاجزند و منشرح ميشود سينهاش پس متحمل بلاها و اذيتهاي زمانه ميگردد و نعيم ابدي جاوداني را بنظر در ميآورد و اين اذيتها برايش سهل ميشود چنانكه در حديث است كه در مؤمن سه خصلت بايد باشد يكي خصلت حق جل و علا كه مردم بر اسرار و احوالش مطلع نگردند دوم خصلت رسول الله9 كه با مردم مدارا كند با هركس نسبت بحالش سلوك نمايد سيم خصلت اوصياء: است كه بر اذيت مردم صبر كند و اين دو روزه دنياي فاني را بهر طريق كه باشد بگذراند نعم ما قيل:
هركه با عين اليقين بينا در اين عبرت سراست
با يقين داند كه اين دارالفنا دارالعنا است
در حقيقت اين جهان راه است منزل آن جهان
هيچ عاقل در ميان راه آسايش نخواست
پس هركس كه نظرش غير اعتبار و عبرت باشد غافل است بصرنا الله و اياكم بعيوب انفسنا و جعلنا و اياكم من الذين جاهدوا في الله فهدي بهم سبيله و اوضح لهم طريقه بحق النبي و آله الطاهرين اين است غفلات ظاهره و باطنه.
اما معاصي كبيره و صغيره پس بدانكه ميانه علما در معاصي كبيره و عدد آن اختلاف است بعضي ميگويند كه معصيت نسبت بيكديگر كبيره و صغيره ميباشند و الا همه معاصي كبيرهاند چه نافرماني خداي عزوجل با اطلاع او و
«* جواهر الحكم جلد 2 صفحه 189 *»
حضور او امري است بزرگ و كاري است عظيم و ليكن اين معاصي هريك نسبت بآن ديگر متصف بصفت صغر و كبر ميگردند البته حرق كلام الله اعظم از شرب خمر است و زنا اعظم از كذب است و بر اين قياس ساير معاصي اگر چه اين كلام كلامي است متين و جيد و ليكن احاديث و آيات مخالفت دارد اين را چه در اكثر از احاديث بلكه كلا فرق نموده است معصوم ميانه صغيره و كبيره و عدد ايشان را بيان فرموده پس ما آنچه حديث اشعاري بآن ندارد ترك ميكنيم چه در اين بلكه حكمتي و مصلحتي باشد كه عقول ناقصه و ضعيفه ما ادراك آن مراتب نكند و عدد معاصي كبيره در احاديث مختلف وارد شده و ذكر آن احاديث كلا در اين موضع مناسب نيست پس ذكر ميكنم دو حديث را كه ثاني مبين اول و جامع همه آنچه در قرآن و در احاديث مختلفه وارد شده است ميباشد خير الكلام ما قل و دل اما حديث اول حلبي گويد كه از حضرت امام جعفر صادق7 پرسيدم قوله تعالي انتجتنبوا كبائر ماتنهون عنه نكفر عنكم سيئاتكم و ندخلكم مدخلا كريما فرمود آن حضرت الكبائر ما اوجب الله عز و جل عليها النار يعني معاصي كبيرة آن معاصيند كه خداوند عزوجل وعده كرده است فاعل آن را آتش جهنم اما حديث دوم پس روايت كند احمد بن محمد بن خالد از عبدالعظيم بن عبدالله الحسني كه گفت كه حضرت امام محمد تقي7 فرمود كه شنيدم از پدرم امام رضا7 كه فرمود شنيدم از پدرم موسي بن جعفر7 كه فرمود داخل شد عمرو بن عبيد بر پدرم امام جعفر صادق7 پس چون سلام كرد نشست تلاوت كرد آيه الذين يجتنبون كبائر الاثم و الفواحش پس باز ايستاد پس آن حضرت فرمود ما اسكتك يعني چه چيز ساكت گردانيد ترا از اتمام نمودن آيه عرض كرد كه دوست دارم كه بشناسم معاصي كبيره را از كتاب خداوند عزوجل پس فرمود آن حضرت نعم يا عمرو اكبر الكباير الاشراك بالله يقول الله و من يشرك بالله فقد حرم الله عليه الجنة و بعده الاياس من روح الله
«* جواهر الحكم جلد 2 صفحه 190 *»
لان الله عزوجل يقول انه لاييئس من روح الله الا القوم الكافرون ثم الامن (من ظ) مكر الله لان الله عزوجل يقول فلايأمن من مكر الله الا القوم الخاسرون و منها عقوق الوالدين لان الله سبحانه جعل العاق جبارا شقيا و قتل النفس التي حرم الله الا بالحق لان الله عزوجل يقول فجزاؤه جهنم خالدا فيها الي آخر الآيه و قذف المحصنة لان الله عزوجل يقول لعنوا في الدنيا و الآخرة و لهم عذاب عظيم و اكل مال اليتيم لان الله عزوجل يقول انما ياكلون في بطونهم نارا و سيصلون سعيرا و الفرار من الزحف لان الله عزوجل يقول و من يولهم يومئذ دبره الا متحرفا لقتال او متحيزا الي فئة فقد باء بغضب من الله و ماويه جنهم و بئس المصير و اكل الربا لان الله عزوجل يقول الذين ياكلون الربا لايقومون الا كما يقوم الذي يتخبطه الشيطان من المس و السحر لان الله عزوجل و لقد علموا لمن اشتراه ما له في الآخرة من خلاق و الزنا لان الله عزوجل يقول و منيفعل ذلك يلق اثاما يضاعف له العذاب يوم القيمة و يخلد فيه مهانا و اليمين الغموس الفاجرة لان الله عزوجل يقول الذين يشترون بعهد الله و ايمانهم ثمنا قليلا اولئك لاخلاق لهم في الآخرة و الغلول لان الله عزوجل يقول و من يغلل يأت بما غل يوم القيامة و منع الزكوة المفروضة لان الله عزوجل يقول فتكوي بها جباههم و جنوبهم و ظهورهم و شهادة الزور و كتمان الشهادة لان الله عز و جل يقول و من يكتمها فانه آثم قلبه و شرب الخمر لان الله عز و جل نهي عنها كما نهي عن عبادة الاوثان و ترك الصلوة متعمدا او شيئا مما فرض الله عزوجل لان رسول الله9 قال من ترك الصلوة متعمدا فقد برئ ذمة الله و ذمة رسول الله و نقض العهد و قطيعة الرحم لان الله عزوجل يقول لهم اللعنة و لهم سوء الدار پس برخواست عمرو از براي او صراخي و جزعي بود از گريه خود و ميگفت هلاك شود هركه سخن گفت براي خود و با شما منازعه كند در فضل و علم و از اينكه بناي ما در تأليف اين كتاب انتفاع عوام است لهذا بترجمه اين حديث شريف ميپردازيم تا خواص و عوام از آن انتفاع
«* جواهر الحكم جلد 2 صفحه 191 *»
گيرند چون عمرو عرض كرد خدمت حضرت آن حضرت فرمود كه خوب است اي عمرو برايت از كلام الله كباير را بيان مينمايم بدانكه بزرگترين معاصي كبيره شرك بخدا است خواه در ذات و خواه در صفات و خواه در افعال و خواه در عبادت و معني شرك در عبادت آن است كه عابد اراده كند با حق تعالي غير او را و او در اين امة اخفي است از دبيب نمله سوداء در ليله ظلماء چنانكه حق تعالي ميفرمايد و ما يؤمن اكثرهم بالله الا و هم مشركون يعني ايمان نياوردند بسياري از مردمان بحق سبحانه تعالي مگر آنكه ايشان شريك قرار دهندگانند براي حق جل و علا و عبادت بر دو نوع است عامه و خاصه:
اما عبادت عامة يعني شرك در آن پس رسول الله9 ميفرمايد الشرك اخفي في امتي من دبيب النمل در حديث ديگر وارد است من حلف بغير الله فقد اشرك يعني هركه قسم بغير خدا بخورد پس شريك قرار داده است براي حق تعالي و در تفسير قوله تعالي و مايؤمن اكثرهم بالله الا و هم مشركون از حضرت امام محمد باقر و امام جعفر صادق8 مأثور است كه فرمودند مراد از شرك در اين آيه شرك طاعت است بقول خودشان كه يطيع الشيطان من حيث لايعلم فيشرك يعني فرمان برداري ميكند شيطان را از جهالت پس شريك قرار ميدهد براي حق تعالي پس ازاين حديث شريف معلوم شد كه ارتكاب معاصي شرك در طاعت است چه اطاعت ميكند شيطان را پس شريك قرار ميدهد براي حق تعالي در طاعت و نيست شرك در عبادت كه عبادت كند غير خدا را و از حضرت امام محمد باقر7 منقول است كه فرمود و من ذلك قول الرجل لا و حياتك يعني از شرك است قول مرد كه بگويد كه نه قسم بحيات تو و از حضرت امام رضا7 منقول است كه فرمود آن حضرت الرجل يقول لولا فلان لهلكت و لولا فلان لاصبت كذا و كذا و لولا فلان لضاع عيالي الا انه قد جعل لله شريكا في ملكه يرزقه و يدفع عنه يعني مردي كه ميگويد اگر فلاني نميشد هرآئينه هلاك ميشدم و اگر فلاني
«* جواهر الحكم جلد 2 صفحه 192 *»
نميبود بمن نميرسيد فلان چيز فلان چيز از بلا و اگر فلاني نميشد ضايع ميشد عيال من نيست اين كلام مگر اينكه آن مرد گردانيده است براي حق تعالي شريكي در ملك او كه روزي ميدهد او را و دفع ميكند از او بلا را پس عرض كردند خدمت حضرت كه اگر آن شخص بگويد اگر خداوند عزوجل بمن منت نميگذاشت بمعاونت فلان هرآئينه هلاك ميشدم چگونه است حضرت فرمود كه لابأس هيهنا در اين وقت باكي نيست ميتواند بگويد الحاصل اينكه هرگاه اعتماد كند بچيزي از مخلوقات و او را مستقل بداند در آن امر پس مشرك است اما هرگاه آن شخص را از اسبابي بداند كه خداوند عالم قرار داده است موحد است نه مشرك.
اما عبادت خاصة كه معين و مقرر فرموده است شارع7 مثل نماز و روزه و حج و ساير عبادات شرعيه پس شرك در آن شرك در باعث بر ايقاع آن است مثل ريا يعني ديدن زيد مثلا باعث بر ايقاع نماز ميشود در آن وقت مخصوص و براي ريا نيز دو مرتبه است شرك و كفر اما شرك اين است كه نماز كند عابد براي خدا و باعث بر ايقاع صلوة در آن وقت مخصوص نمودن بزيد مثلا باشد اما كفر اين است كه منظور آن شخص از نماز كردن نمودن بزيد است هرگاه زيد نميشد نماز نميكرد پس هرگاه حلال بداند اين دو رتبه مذكوره را كافر است و خونش حلال است و قتلش واجب است هرگاه دانسته شود كه اعتقاد اين شخص اين است باخبار خود در صورتي كه عالم و مختار باشد باخبار خود هرگاه حلال نداند پس شركي است كه كفر را لازم دارد امر باعاده نمازش ميكنند اولا و مرتبه دوم توبهاش ميدهند و مرتبه سيم تعزيرش ميكنند و مرتبه چهارم ميكشند پس فرمود حضرت امام جعفر صادق7 در تعداد كباير و بعد از شرك مأيوس بودن يا مأيوس گردانيدن خلق را از رحمت حق تعالي بعلت اينكه خداوند عزوجل در كلام حميد مجيد ميفرمايد لاييأس من روح الله الا القوم الكافرون يعني مأيوس از رحمت حق
«* جواهر الحكم جلد 2 صفحه 193 *»
تعالي نميشود مگر گروه كافران و بعد از يأس از رحمت حق ايمن بودن از مكر خدا است چنانكه ميفرمايد حق عزوجل فلايأمن من مكر الله الا القوم الخاسرون يعني ايمن نميشود از مكر حق تعالي مگر گروه زيان كاران و از معاصي كبيره است عقوق والدين بعلت اينكه حق تعالي گردانيده است عاق را جبار شقي و از آن معاصي است كشتن نفسي كه حرام كرده است خداوند عالم كشتن آن را مگر بحق كه قصاص يا چيز ديگر از امور شرعيه باشد بعلت اينكه حق تعالي ميفرمايد فجزاؤه جهنم خالدا فيها تا آخر آيه يعني هركه بكشد مؤمن را دانسته پس پاداش عملش جهنم است حالكوني كه علي الدوام در آن باشد و از آن معاصي است نسبت دادن محصنات را بزنا بعلت اينكه حق تعالي ميفرمايد لعنوا في الدنيا و الآخرة و لهم عذاب عظيم يعني هركه نسبت دهد محصنات را بزنا لعنت كرده شدهاند در دنيا و آخرت و براي ايشان است عذاب بزرگ و از آن معاصي خوردن مال يتيم است بعلت اينكه حق تعالي ميفرمايد انما ياكلون في بطونهم نارا و سيصلون سعيرا يعني اينست و جز اين نيست ميخورند در شكمهاي خودشان آتش را و زود است كه برافروزند سعير را كه طبقه از طبقات جهنم است و از آن معاصي است فرار نمودن از جهاد با رسول الله9 يا با امام مفترض الطاعة بعلت اينكه حق سبحانه تعالي ميفرمايد و من يولهم يومئذ دبره الا متحرفا لقتال او متحيزا الي فئة فقد باء بغضب من الله و مأويه جهنم و بئس المصير يعني هركس كه هركس برگرداند از لشكر مخالف در هنگام حرب پشت خود را بجهت گريختن پس مستوجب شده است غضب خداوند عزوجل را و جايگاه او در جهنم است و بد جائي است جهنم و از آن معاصي ربا خوردن است بعلت اينكه حق تعالي ميفرمايد لايقومون الا كما يقوم الذي يتخبطه الشيطان من المس يعني آن كساني كه ربا ميخورند بر نميخيزند براي حشر مگر مثل برخواستن كساني كه شيطان بسبب مس كردن ايشان را متخبط كرده باشد يعني چون روز قيامت
«* جواهر الحكم جلد 2 صفحه 194 *»
ميشود شكم آنها بحدي بزرگ ميگردد كه قدرت حركة و رفتار ندارند و از آن معاصي سحر است بعلت اينكه حق تعالي ميفرمايد و لقد علموا لمن اشتراه ما له في الآخرة من خلاق كه بتحقيق كه دانستند مر آن اشخاصي كه خريدند دنيا را بدين كه نيست از براي ايشان در آخرت هيچ نصيبي و بهره چه سحره بسبب سحر خودشان ادعاي اعجاز و كرامت ميكنند و مردم را بگرد خودشان جمع مينمايند پس خريدند دنيا را بدين نعم ما قيل:
دنيا بدين خريدنت از بيبصارتيست
اي بدمعاملت بهمه هيچ ميخري
و از آن معاصي است زنا كردن بعلت اينكه حق جل و علا ميفرمايد و من يفعل ذلك يلق اثاما يضاعف له العذاب يوم القيامة و يخلد فيه مهانا يعني هركه زنا كند برميخورد گناه را و خداوند زياد ميگرداند براي آن زاني عذاب را و مخلد ميگرداند در آن عذاب در حالتي كه اذيت ميكنند آن را در آن عذاب و از آن معاصي است يمين غموس فاجره يعني قسم خوردن بر بفعل نياوردن آن چه نيامده است و در زمان مستقبل خواهد آمد در آن زمان مستقبل پس اگر الآن قسم خورد كه من در زمان مستقبل فلان عمل نكردهام راست است اثمي بر او نيست يا اينكه مراد از اين عبارت قسم دروغ است مطلقا بعلت اينكه حق تعالي ميفرمايد الذين يشترون بعهد الله و ايمانهم ثمنا قليلا اولئك لا خلاق لهم في الآخرة يعني آن كساني كه ميخرند بعهد خدا و قسمهاي خودشان قيمت اندكي را براي آن جماعت نصيبي نيست در دار آخرت و از آن معاصي غلول است يعني خيانت در غنيمت پيش از قسمت آن نمودن بعلت اينكه حق تعالي ميفرمايد و من يغلل يأت بما غل يوم القيمة يعني كسي كه در غنيمت خيانت كند ميآورد آنچه را كه خيانت كرده است روز قيامت پس عذاب كرده ميشود بآن عمل و از آن معاصي منع نمودن زكوة واجبه است بعلت اينكه حق تعالي ميفرمايد فتكوي بها جباههم و جنوبهم و ظهورهم يعني پس داغ كرده
«* جواهر الحكم جلد 2 صفحه 195 *»
ميشود بآن اموال پيشانيهاي ايشان را و پهلوها و پشتهاي ايشان را پس بايشان ميگويند ملائكه اين است آنچه كه براي شما ذخيره كرده بوديد و از آن معاصي است بدروغ گواهي دادن و كتمان شهادت كردن بعلت اينكه حق تعالي ميفرمايد و من يكتمها فانه آثم قلبه يعني هركه كتمان كند شهادت را و از آن معاصي شراب خوردن است بعلت اينكه حق تعالي نهي كرده از آن چنانكه نهي كرده از پرستش بتها و از آن معاصي ترك نماز كردن است بعلت اينكه پيغمبر خدا9 فرموده و من ترك الصلوة متعمدا فقد برئ من ذمة الله و ذمة رسوله يعني هركس كه ترك كند نماز را دانسته پس بتحقيق كه بري شده از ذمه خدا و ذمه رسول او و از آن معاصي است شكستن پيمان بعد از آنكه صيغه خوانده شده و قطع كردن رحم است بعلة اينكه حق تعالي ميفرمايد الذين ينقضون عهد الله من بعد ميثاقه و يقطعون ما امر الله به انيوصل و يفسدون في الارض اولئك لهم اللعنة و لهم سوء الدار يعني آن كساني كه ميشكنند پيمان خدا را بعد از ميثاق او و قطع ميكند آنچه را كه حق تعالي امر بوصل او نموده كه صله رحم باشد و فساد ميكنند در زمين بجهة آن جماعت است لعنت خدا و براي ايشان است خانه بد كه عبارت از جهنم است، معلوم بوده باشد كه در ترك صلوة آيه ذكر نكردن اشاره بر اين است كه نهي از آن نيز از اين آيه مذكوره مفهوم ميگردد بعلة اينكه نماز عهدي است از عهدهاي حق سبحانه تعالي پس هركه ترك كند نقض عهد نموده براي او لعنت حق است و آتش جهنم پس معلوم شد كه اين حديث مبين حديث اول است و جامع كل آنچه در احاديث مختلفه است و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين و لعنة الله علي اعدائهم و مخالفيهم اجمعين الي يوم الدين.
و چون شارح دام ظله و اطال الله بقائه بيان فرمود وجه غسل كردن براي زيارت را الآن بيان ميكند سبب ايستادن دو مرتبه و تكبير گفتن چيست بلفظي كه ترجمهاش اين است كه: چون داخل روضه مقدسه علي ساكنها آلاف الثنا و
«* جواهر الحكم جلد 2 صفحه 196 *»
التحية شدي و ديدي تو قبر را حاصل ميشود براي تو نور كبرياء كه منبسط است بر ظواهر تو و براي اين است كه نرم ميشود بدن تو و دل تو و رغبت ميكند بسوي ذكر خدا و حاصل ميشود براي تو خشوع و احتقار براي ظهور نور كبرياء پس بايست اندكي تا اينكه دلت بسوي تو برگردد و محكم بندد دلت را امام و فرا بگيري استعداد خود را براي داخل شدن و سلام بر آن حضرت نمودن چنانكه ملائكه ايستادند در نزد ظهور آن كبرياء پس چون تكبير گفتند آن انوار صلي الله عليهم تكبير گفتند ملائكه و اگر نميايستادند ملائكه در نزد ظهور كبرياء هرآئينه تكبير ميگفتند آن انواري را كه ديده بودند كه عبارت از نور محمد9 و اهل بيت طاهرينش باشد پس چون توقف كردي تو تا تكبير گويد امامي كه بر درش ايستاده خداوند پروردگار خود را و تعظيم كند او را و چون شنيدي بگوش دلت از زبان كه ايشان بندگان اكرام شدگانند تكبير كن خداي را و بگو الله اكبر الله اكبر سي مرتبه.
مترجم گويد كه تحقيق اين مطالب موقوف است بر بيان سه امر:
امر اول در حاصل كلام شارح مد ظله است بدانكه چون آدمي دامن دل را از لوث معاصي پاك نموده و حجاب عصيان را بگزلك توبه دريده و تاج افتخار التائب من الذنب كمن لا ذنب له را بر سر گذاشته و خانه دل را از خار و خاشاك معصية رفته و معرفت باطنيه كه معرفت نورانيهاش ناميدند او را حاصل شده خواهد فهميد عظمت امام را و خواهد شناخت جلالت ايشان را صلي الله عليهم كه شاهان عالم گدايان آن درگاهند و سروران زمين و آسمان چاكران آن بارگاهند پس چون بر آن حضرات صلي الله عليهم داخل شود مشاهده عظمت و كبريائي را مينمايد كه هرگز نديده و از هيچ احدي مشاهده نكرده بلكه مافوقش در نظرش متصور نشده پس متزلزل ميشود اركان وجودش و در اهتزاز در ميآيد دلش و خاشع و متذلل گردد براي ظهور كبرياء پس بايد توقف كند تا دلش از تزلزل بازايستد و امام از راه عطوفت
«* جواهر الحكم جلد 2 صفحه 197 *»
تكبير گويد و او را مطلع گرداند كه اين عظمة ما است نه عظمة الله و فرابگيرد استعداد خود را پس شروع در زيارت كند آيا نميبيني كه شخصي كه هرگز پادشاه را نديده و با او تكلم ننموده چون بر او داخل ميشود چگونه متغير و متزلزل ميگردد هرگاه توقف نكند و شاه با او سخن نگويد اول مرتبه هرآئينه باز ميماند از گفتار و از شدت تغير پاهايش سست ميگردد و چون پادشاه با او سخن گويد و آن شخص آرامي گيرد ميتواند كه با پادشاه تكلم نمود پس چگونه خواهد بود حال كسي كه داخل پادشاهي شود كه پادشاهان در درگاهش گدايانند و چه نوع خشوع و تذلل برايش خواهد روي داد پس بايد توقف كند تا آن دهشت فر نشيند و ليكن اين حالة براي همه كس نيست و اين توفيق كل ناس را ميسر نيست:
توفيق رفيقي است بهركس ندهند
[15]دم طاووس بكركس ندهند
بلكه براي اشخاصي است كه عمر شريف را به بندگي و فرمان برداري ايشان صلوات الله عليهم صرف كرده و تابع ايشان در كل و جزء امور بوده و معرفت نورانيت او را حاصل شده باشد از اين سبب است كه جمعي كه ديده باطن ايشان از مشاهده انوار معرفت كور است چون داخل امام7 ميشوند او را نيز مثل يكي از ساير مردمان ميپندارند و اين عظمة و اجلال كه خواص مشاهده ميكنند نميكند و از اينجا است كه چون ملائكه با كمال تجرد در عالم انوار و روز اول مشاهده انوار محمد9 و آلش نمودند چون مافوقش در نظر ايشان متصور نبود گمان كردند كه همين نور حق تعالي است كه تجلي نموده است چه مخلوق را اين رتبه نيست كه برايش نوري باين عظمت و لمعان باشد پس توقف كردند و تأمل نمودند تا اينكه آن انوار عليهم سلام الله
«* جواهر الحكم جلد 2 صفحه 198 *»
الملك الجبار تسبيح و تهليل كردند و اظهار عبادت و پرستش حق جل و علا نمودند تا بدانند ملائكه كه اين انوار از بندگان است نه از حق سبحانه تعالي پس ملائكه تسبيح و تهليل گفتند خداي را پس هرگاه ملائكه توقف نميكردند در نزد ظهور آن انوار هرآئينه بمحض ملاحظه تكبير ميگفتند اين انوار را و از سعادت ابدي و نعيم سرمدي محروم ميماندند و تفصيل مطلب در شرح و مختلف الملائكة بيان خواهد شد انشاء الله تعالي پس تو نيز اي زاير چون توقف كردي تا تكبير گويد امامي كه بدر روضهاش ايستاده حق سبحانه تعالي را پس تكبير بگو تو چون شنيدي آن تكبير را بگوش دلت و قول شارح سلمه الله چون شنيدي تكبير را از زبان كه ايشان بندگان اكرام شدگانند اشاره است باينكه تكبير امام بلسان ظاهر نيست تا تو بگوش ظاهر خود بشنوي بلكه مراد اين است كه امام در دل تو مياندازد كه اين عظمة محسوسه عظمة الله نيست چه عظمة قديم را حادث ادراك نتواند نمود بلكه آن عظمة ما است كه حادثيم و شما را ادراك آن حاصل شد مثالش اين است كه عرفا ميگويند كه انسان برياضت و مجاهده نفساني كار را بجائي ميرساند كه كل مطالب را امام بتعليم خاص تعليم او مينمايد و مراد اين نيست كه مشافهة در ظاهر امام بر او ظاهر ميگردد و ميگويد كه فلان چنين است بلكه مراد اين است كه امام آن مطلب را در دلش مياندازد يا آنكه آن مطلب را نوشته شده جايي ميبيند يا اينكه در عالم رؤيا برايش ميگويند و بر اين قياس و چون اين مثال را فهميدي خواهي فهميد معني تكبير امام را و تحقيق اين مطلب سابق مفصلا ذكر شد و الآن بر سبيل اجمال بجهت تذكر و تنبيه بيان نموديم.
و دوم در تحقيق اين كه ائمه صلوات الله عليهم و انبيا و مؤمنين و صلحا چون در قبر گذاشته ميشوند آيا بهمين جسد بآسمان ميروند و در قبر نيستند يا اينكه در قبر ميباشند و روح ايشان باعلي عليين ميرود و بر تقدير اينكه در قبري باشند آيا زمين گوشت ايشان را ميخورد باين معني كه خاك ميكند يا
«* جواهر الحكم جلد 2 صفحه 199 *»
اينكه جسد مطهر ايشان تازه باقي ميماند تا اينكه زائر را معلوم شود كه اين زحمت را كه ميكشد و از مسافت بعيده ترك اهل و عيال و اطفال ميكند و بمقبر ايشان صلوات الله عليهم مشرف ميشود و زيارت ميكند زيارت نزديك نموده است يا اينكه نه بدانكه از احاديث بسيار چنين مستفاد ميشود كه جثه انبياء و اوصياء ايشان بعد از دفن ايشان در زمين مكث نميكنند بلكه باعلي عليين ميروند از آن جمله حديثي است كه شيخ طوسي رحمه الله در تهذيب در كتاب زيارات از عطيه ابراري روايت ميكند كه عطيه گفت شنيدم از امام بحق ناطق جعفر بن محمد الصادق8 كه آن حضرت فرمود لاتمكث جثة نبي و لا وصي في الارض اكثر من اربعين يوما يعني باقي نميماند جثه پيغمبري و نه وصي پيغمبري در زمين زيادتر از چهل روز و باز در همان كتاب مستطاب شيخ عليه الرحمة از زياد بن ابي الحلال روايت ميكند كه زياد گفت كه فرمود حضرت امام جعفر صادق7 ما من نبي و لا وصي يبقي في الارض اكثر من ثلاثة ايام ثم يرفع روحه و عظمه و لحمه الي السماء و انما يؤتي مواضع آثارهم و يبلغونهم السلام من بعيد و يسمعونهم في مواضع آثارهم من قريب يعني هيچ پيغمبر و وصي پيغمبري نيست كه در زمين زيادتر از سه روز باقي بمانند بعد از فوت ايشان پس بالا ميبرند روحش و استخوانش و گوشتش را بسوي آسمان و اين است جز اين نيست كه زوار ميآيند در موضع آثار ايشان و سلام ميكنند ايشان را از دور و ميشنوند ايشان صلوات الله عليهم سلام ايشان را در موضع آثار خودشان از نزديك و باز در آن كتاب از عمرو روايت كند كه گفت عمر آمد پيش من سعد اسكاف و گفت اي فرزند آيا متحمل ميتواني شد حديث را گفتم بلي گفت خبر داد مرا امام جعفر صادق7 لما اصيب اميرالمؤمنين7 قال للحسن و الحسين8 غسلاني و كفناني و حنطاني و احملاني علي سريري و احملا مؤخره تكفياني مقدمه فانكما تنتهيان الي قبر محفور و
«* جواهر الحكم جلد 2 صفحه 200 *»
لحد ملحود و لبن موضوع فالحداني و اشرجا علي اللبن و ارفعا لبنة مما يلي رأسي فانظرا ما تسمعان فاخذا اللبنة من عند الرأس بعد ما اشرجا عليه اللبن فاذا ليس في القبر شئ و اذا هاتف يهتف اميرالمؤمنين7 كان عبدا صالحا فالحقه الله نبيه و كك يفعل الله بالاوصياء بعد الانبياء حتي لو ان نبيا مات في المشرق و مات وصيه في المغرب لالحق الله الوصي بالنبي9، يعني چون رسيد باميرالمؤمنين7 ضربت ابن ملجم عليه اللعنة وصيت كرد بحضرت امام حسن و امام حسين8 كه چون من رخت از اين عاريتسرا كشيدم مرا غسل دهيد و كفن كنيد و حنوط نمائيد و بر بالاي تختي بگذاريد پس دو گوشه عقب تخت را برداريد كه دو گوشه اول را برميدارند پس منتهي ميشويد بسوي قبر كنده شده و خشتهايش همه بجاي خود گذاشته شده پس مرا در آن لحد بگذاريد و خشت بر بالاي قبر من بچينيد بعد از آن خشتي كه محاذي سر من است برداريد پس نگاه كنيد كه چه چيز ميشنويد چون آن حضرت وفات يافت حسنين8 بمقتضاي وصيت عمل كردند چون خشت را برداشتند ديدند كه هيچكس در قبر نيست در آن وقت آوازي شنيدند كه هاتفي ميگفت كه اميرالمؤمنين7 بنده شايسته حق تعالي بود پس ملحق گردانيد حق جل و علا او را به پيغمبرش و چنين ميكند خداوند عالم باوصياء پيغمبران بعد از پيغمبر حتي اينكه اگر پيغمبري در مشرق فوت شود و وصيش در مغرب فوت گردد هرآئينه ملحق گرداند حق سبحانه تعالي وصي را به نبي، پس از اين احاديث و امثالش معلوم ميشود كه پيغمبر خواه مرسل و خواه غيرمرسل و اوصياء بعد از فوت ايشان در زمين باقي نميمانند بلكه بلند كرده ميشوند با روح و جسم بآسمان و همچنين احاديث متكثرة وارد شده كه زمين گوشت انبياء و اوصياء بلكه علما كه عامل بعلم خود باشند و پادشاه عادل كه ظلم برعيت روا ندارد نميخورد باين معني كه خاك نميكند و بيان احاديث طولي دارد هركه خواهد كه واقف شود چون
«* جواهر الحكم جلد 2 صفحه 201 *»
تتبع كتب حديث نمايد معلومش خواهد شد و بدانكه احاديث بسيار مخالف احاديث سابقه نيز وارد شده كه مشعر است بر اينكه اجسام طاهره انبياء در زمين باقي ميمانند و گوشت ايشان مستحيل بخاك ميگردد از آن جمله حديثي است كه صدوق ابن بابويه رحمه الله در عيون اخبار الرضا از حسن بن فضال روايت كند كه او گفت فرمود حضرت امام رضا7 احتبس القمر عن بنياسرائيل فاوحي الله جل جلاله الي موسي ان اخرج عظام يوسف7 من مصر و وعده طلوع القمر اذا اخرج عظامه فسأل موسي عمن يعلم موضعه فقيل له7 هناك عجوز تعلم فبعث اليها فاتي بعجوز مقعدة عمياء فقال لها أتعرفين موضع قبر يوسف7 فقالت نعم فقال اخبريني قال لا حتي تعطيني اربع خصال تطلق لي رجلي و تعيد الي شبابي و تعيد الي بصري و تجعلني معك في الجنة قال فكبر ذلك علي موسي فاوحي الله جل جلاله اليه يا موسي اعطها ما سالت فانك ماتعطي فذلك علي ففعل فدلته عليه فاستخرجه من شاطئ النيل في صندوق مرمر فلما اخرجه طلع القمر فحمله الي الشام فلذلك تحمل اهل الكتاب موتاهم الي الشام يعني حبس شد ماه از بنياسرائيل پس وحي كرد حق سبحانه تعالي بسوي موسي كه بيرون بياور استخوانهاي يوسف7 را از مصر و وعده كرد بموسي طلوع ماه را چون استخوانهاي يوسف را بيرون آورد پس موسي پرسيد از بنياسرائيل كه كيست كه ميداند موضع قبر يوسف را پس گفتند كه زن پيري است كه ميداند پس فرستاد بسوي آن ضعيفه و امر باحضارش نمود پس آوردند عجوزه كه توانائي ايستادن نداشت و كور بود پس موسي7 باو گفت آيا ميشناسي موضع قبر يوسف را پس گفت آن زن بلي ميشناسم پس گفت موسي كه خبر ده مرا از آن آن زن گفت خبر نميدهم تا اينكه چهار چيز بمن ندهي يكي آن است كه قوت راه رفتن در پاهاي من عطا كنيدوم آن است كه جواني مرا بسوي من برگرداني سيم آن است كه روشنائي چشم مرا بسوي من برگرداني چهارم آن است كه مرا در
«* جواهر الحكم جلد 2 صفحه 202 *»
بهشت با تو رفيق گرداني پس حضرت امام رضا فرمود كه اعطاي اين چهار چيز بر موسي بزرگ نمود پس وحي فرستاد حق تعالي بسوي موسي كه بده آنچه را كه اين زن از تو مسئلت نموده بدرستي كه تو باو نميدهي بلكه من ميدهم پس موسي دعا كرد و حق تعالي بآن زن آن چهار چيز كرامت فرمود پس دلالت كرد موسي بموضع قبر يوسف پس بيرون آورد استخوانهاي يوسف . . . رود نيل در ميان صندوق مرمر چون بيرون آورد آن استخوانها را ماه طلوع نمود پس موسي7 آن استخوانها را بشام برد و دفن نمود باين سبب است كه اهل كتاب اموات خودشان را بسوي شام ميبرند و از آن جمله آوردن نوح است استخوانهاي آدم7 را در زمين نجف علي ساكنها آلاف التحية و الشرف و از آن جمله حديث راهب است كه استسقا ميكرد و باستخوان پيغمبري از پيغمبران چون آن استخوان را بيرون ميآورد هوا بهم ميخورد و باران ميآمد حضرت امام حسن عسكري7 آن استخوان را از آن گرفت پس فرمود الآن استسقا كن پس استسقا كرد هوا صاف شد آفتاب طلوع كرد پس خليفه سبب را از آن حضرت پرسيد آن حضرت فرمود هذا رجل مر بقبر نبي من الانبياء فوقع في يده العظم و ما كشف عن عظم نبي الا هطلت السماء بالمطر يعني اين مرد گذشت بقبر پيغمبري از پيغمبران پس در دست خود گذاشت استخوان آن پيغمبر را و آشكار نميشود استخوان پيغمبر در زير آسمان مگر اينكه آسمان باران ميبارد از اين احاديث دو اشكال وارد ميآيد يكي آنكه لازم ميآيد كه زمين گوشت انبياء را بخورد و حال آنكه احاديث ناطقند بخلافش و دوم آنكه لازم ميآيد كه اجسام انبياء در زمين باشند و حال آنكه احاديث سابقه مصرح بخلافش ميباشند و جواب از اشكال اول بطريقي كه از استاد دام ظله و طال بقائه شنيدم اين است كه شايع و ذايع در نزد اهل لغت كه اطلاق ميكنند عظم را بر جسم يا از براي اين است كه عظم اشرف از جسم است يا اينكه دوام جسم بعظم است يا بغير از اينها از ادله كه
«* جواهر الحكم جلد 2 صفحه 203 *»
ذكر نمودهاند پس مراد بعظم يوسف و عظم آدم كه در حديث سابق ذكر شد جسم ايشان خواهد بود و براي اين است كه حضرت امام جعفر صادق7 فرمود فاذا زرت اميرالمؤمنين7 فاعلم انك زائر عظام آدم و بدن نوح و جسم علي بن ابيطالب: يعني چون زيارت كني اميرالمؤمنين7 را پس بدان كه تو زيارت كننده استخوان آدم و بدن نوح و جسم علي بن ابيطالب: را و مراد از اين الفاظ جسم است و تغاير الفاظ براي تحسين لفظ است اما استخواني را كه راهب بآن استسقا مينمود پس بدو طريق جواب ميگوئيم اول آنكه جائز است آن راهب قطع كرده باشد گوشت و استخوان را با هم پس گوشت را بيرون كرده باشد تا اينكه استخوان را در زير آسمان كه نگاه دارد باران ببارد اگر گويند كه اين كلام منافات دارد با حديث قبل كه انبياء در زمين زيادتر از سه روز يا چهل روز نميمانند پس چگونه بود كه راهب بعد از چندين سال مرور كرد بقبر آن پيغمبر و بدنش در قبر تازه بود پس قطع كرد از آن جواب گوئيم كه آبا و اجداد آن راهب قطع كرده بودند و بطن بعد بطن براهب رسيد و اگر گوئيد كه با قول امام7 هذا رجل مر بقبر نبي من الانبياء منافات دارد چه تخصيص باين مرد دارد و دلالتي ندارد كه آبا و اجدادش برداشته باشند جواب گوئيم كه مراد آبا و اجداد او است و چون اين مرد راهب راضي بفعل ايشان بود لهذا نسبت باو داد و اين در ميان عرب و عجم شايع و ذايع است مثل حديث السامع للغيبة احد المغتابين يعني آن كس كه بشنود غيبت را و بآن راضي باشد يكي از مغتابين است چه شكي نيست كه اگر راضي نباشد و نهي از آن برايش ممكن نشود داخل غيبت كنندگان نيست پس حضرت نسبت غيبت بشنونده غيبت داده بسبب رضايش در آن و مثل اينكه ميگويند هركس كه راضي بقتل اباعبدالله الحسين7 باشد او نيز از جمله قاتلين آن حضرت است و امثال اين بسيار است پس تنافي نيست.
«* جواهر الحكم جلد 2 صفحه 204 *»
دوم اين است كه مراد از احاديث كه زمين گوشت انبياء و اوصيا و صلحا را نميخورد اين است كه مستحيل بخاك نميكند چنانكه گوشت ساير مردمان را خاك ميكند اما ميشود كه گوشتهاي ايشان از هم جدا شوند و اجزاء صغيره گردند بحيثيتي كه از مشاهده محجوب شوند و خاك نشوند بهمان طريق تازه بمانند تا روز حشر و چيزي از آن اجزاء كم نشود بخلاف ساير مردمان كه گوشت ايشان منفك ميشود و خاك ميگردد و مثالش چون طلا است و آهن چون طلا را سوهان نموده ريز ريز كنند و بريزند در زمين و ناپيدا شود در آن مستحيل بخاك نميشود هرگاه صد هزار سال ديگر كسي بجويد و چشم بينائي داشته باشد ميبيند آن طلا را در آن زمين بدون آنكه چيزي از آن خاك شده باشد و بخلاف آهن كه چون سوهان نموده در خاك بريزند بزودي مستحيل بخاك ميشود و چيزي از آن در زمين بصورت اصليه خود باقي نميماند و اين براي ساير انبياء و صالحين است كه زمين گوشت ايشان را نميخورد اما ختم انبياء محمد صلي الله عليه و اوصياء طاهرينش بخلاف اين است نه زمين گوشت ايشان را ميخورد و نه متفرق و متفكك ميسازد بعلة اينكه حقيقة گوشتهاي ايشان از زمين و آسمان نيست تا منفعل شوند از زمين بلكه زمين و آسمان از فاضل اجساد ايشان است صلوات الله عليهم اجمعين و منافات ندارد ميانه اين كلام كه غير محمد و آلش9 اجسام ايشان در زمين متفرق و متفكك ميشوند و ليكن مستحيل بخاك نميگردند با حديث سابق كه اجسام انبياء و اوصياء كلا در زمين باقي نميمانند بلكه بجسم و روح و عظم بآسمان ميروند بعلة اينكه با وجودي كه در زمينند صادق است كه بالاتر از عرشند و توضيح اين مدعا در جواب ثاني خواهد شد و جواب از اشكال دوم آن است كه ائمه صلوات الله عليهم قبل از خلق مخلوقات مخلوق بودند بهزار دهر و تسبيح و تهليل و تمجيد و تقديس ميكردند حق سبحانه تعالي را پس چون خلق كرد بواسطه ايشان خالق عالميان خلايق را شاهد گردانيد ايشان را بر كل احوال
«* جواهر الحكم جلد 2 صفحه 205 *»
خلايق از خلق و رزق و اجل و غير اينها از ساير حالات ايشان چنانكه از مفهوم قوله تعالي ما اشهدتهم خلق السموات و الارض و لا خلق انفسهم و ما كنت متخذ المضلين عضدا بدليل قول حجة الله علي الخلايق صلي الله عليه و آبائه الطاهرين اعضاد و اشهاد و مناة و اذواد و حفظة و رواد اهـ مفهوم ميشود پس ايشان صلي الله عليهم چون ناظر بر كل و جزء امور خلايق بودند هرگاه امري بايشان مشكل باشد و در ورطه عظيمي باقي ميماندند ايشان صلوات الله عليهم ملبس بلباسي و مصور بصورتي ميشدند و حل آن مشكل ميفرمودند مثل جبرئيل كه چون حق عزوجل از او سؤال كرد كه كيستي تو و كيستم من در جواب گفت تو توئي من منم كه پر و بالش سوخت تا چند مرتبه حق تعالي باو اين خطاب كرد و اين جواب را شنيد تا آنكه حضرت اميرالمؤمنين7 بصورتي مصور شده تعليم نمود بجبرئيل كه چون حق تعالي از تو سؤال كند كه كيستي تو و كيستم من در جواب بگو انت ربي الجليل و انا عبدك جبرئيل و چنانكه حضرت اميرالمؤمنين7 در خطبه خود ميفرمايد انا صاحب يوم النشور انا صاحب نوح و منجيه انا صاحب ايوب المبتلي و شافيه انا اقمت السموات بامر ربي انا صاحب ابراهيم انا سر الكليم انا الناظر في الملكوت انا امر الحي الذي لايموت انا ولي الحق علي ساير الخلق الي آخر الخطبة پس چون نوبت ظهور ايشان صلوات الله عليهم در اين عالم شد بجهت اكمال دين حق و اتمام نعمت پس مصور شدند بصورت بشرية و ارشاد خلق ميفرمودند مثل كسي كه لباسي بپوشد چون خواهد از تن بيرون كند و چون خواستند كه از اين عالم بيرون روند كندند و منخلع ساختند اين صورت را از خودشان مثل كسي كه لباس از خود بيندازد پس بحالت اصليه رجوع كنند كه وراء عالم اجسام بل عالم ملكوت بلكه عالم جبروت ميباشند در رتبه نه اينكه صعود ميكنند و بالا ميروند بسوي جهت علوي محسوس پس هركس را كه فرق ميانه جهت علوي معقول و جهت علوي محسوس حاصل شد اين مدعا را
«* جواهر الحكم جلد 2 صفحه 206 *»
خواهد فهميد و چون حق سبحانه تعالي براي هر چيزي مثلي خلق كرده تا مردم از جاده جهالت قدم بيرون گذارند چنانكه فرمود و يضرب الله الامثال للناس، و مايعقلها الا العالمون و در آيه ديگر ميفرمايد سنريهم آياتنا في الآفاق و في انفسهم حتي يتبين لهم انه الحق پس مثالي براي اين مدعا ذكر ميكنيم كه در نفس آدمي باشد:
و تزعم انك جرم صغير
و فيك انطوي العالم الاكبرُ
پس ميگوئيم كه چون انسان نظر كند بسوي امر محسوسي منطبع ميشود صورت آن امر در ديدهاش و اين در عالم زماني و اجسام است و چون تخيل كند آن صورت را مرتفع ميشود آن صورت از عالم اجسام و مستقر ميشود در عالم ملكوت كه قبل عالم اجسام است بهزار سال[16] و چون تعقل كند معني آن صورت را مستقر ميشود آن معني در عالم جبروت كه قبل عالم ملكوت است بسه هزار سال يا بچهار هزار سال علي الاختلاف و اين ارتفاع و صعود بسوي جهت علو محسوس نيست چه نفس فوق جسم و عقل فوق نفس نيست بفوقية محسوسه و الا لازم ميآيد كه نفس در اين هوا مابين ارض و سما و عقل بالاتر از او باشد و لازم ميآيد كه يك شخص از زمين تا آسمان باشد پس مراد بفوقية و قبلية معقوله است يعني عالي در مرتبه باشد كه سافل بآن مرتبه نرسد يعني آنچه را كه نفس ادراك كرده است بصر نميتواند ادراك كرد و آنچه را كه عقل ادراك كرده نفس نميتواند ادراك كرد و حال آنكه در جهت محسوسه مرتفع بسوي جهت محسوسه نشدهاند پس چون مثال را فهميدي خواهي دانست كه مراد از بلند كردن ائمه صلوات الله عليهم و انبياء را بسوي آسمان بلند كردن ايشان است در مرتبه اشباح و اجسام ايشان در وقتي كه از صورت بشريه منخلع شدند نه اينكه بلند ميشوند بسوي آسمان محسوسه بلكه مرتبه ايشان صلوات الله عليهم فوق اين است و اگرچه در اين قبور ظاهره خود باشند پس هرگاه نبش كنند قبور يكي از ايشان را صلي الله عليهم نخواهند ديد زيرا كه از صورت بشريه منخلع
«* جواهر الحكم جلد 2 صفحه 207 *»
شدند و هرگاه خواسته باشند كه مصور بصورت بشريه شوند تا بهبينند ميتوانند شد بخلاف پيغمبران ديگر كه اين رتبه براي ايشان نيست چنانكه متوكل ملعون امر به نبش قبر امام حسين7 نمود چون كندند آنحضرت را يافتند در قبر خوابيده و جمعي از غلمان در خدمت آن حضرت بودند و هرگاه كسي بگويد كه بعد از انخلاع از صورت بشرية اگرچه بشر را ممكن نيست كه بهبيند ايشان را ائمه يكديگر را كه ميبينند پس چگونه است جمع ميانه اين كلام و حديث متقدم كه چون حسنين8 پدر بزرگوار خود را در قبر گذاشتند ديدند كه نيست در قبر هرگاه حقيقة در قبر ميبود هرآئينه ميبايست حسنين8 بهبينند چه امام بودند جواب ميگوئيم كه چون اوصياء انبياء را در قبر ميگذارند و خشت بالاي قبر را ميچينند همان ساعت نزد پيغمبر خود ميروند و سلام ميكنند پس بقبر خود عود ميكنند سه روز يا زيادتر بنا بر اختلاف بهمان صورت بشريه ميمانند نظر بحكمت و مصالح چندي كه سر آن بر ما مخفي است چنانكه ظاهر احاديث اين است تحقيق مرام در اين مقام و جمع احاديث مختلفه بر سبيل اجمال و اختصار و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين.
سيم در تحقيق معني الله اكبر بدانكه چون اين لفظ مركب است از دو جزء و فهم مركب موقوف بفهم اجزا ميباشد لهذا اول بيان اجزايش مينمائيم بعد مركبا معني ميكنيم بطريقي كه از اهل عصمت: وارد شده است مخفي نماند كه همچنانكه عقول متحير از فهم حقيقت ذات و افهام متحسر از ادراك كنه صفات خالق الارضين و السموات ميباشد همچنين
«* جواهر الحكم جلد 2 صفحه 208 *»
اذهان مغشوش و افكار مشوش است از لفظي كه دلالت بر آن ذات عديم المثال في الذات و الصفات و الافعال دارد پس باين سبب است كه كلام اهل كمال مختلف و اقوال و مذاهب متشعب است كه لفظ جلاله كه عبارت از الله باشد عربي است يا نه و بر تقديري كه عربي است آيا علم است يا نه و بر تقديري كه علم است آيا از اعلام موضوعه است يا نه و بر تقديري كه از اعلام موضوعه است آيا مرتجل يا نه و بر تقديري كه مرتجل است آيا مشتق است يا نه و بر تقديري كه مشتق نيست آيا از براي او اصلي هست كه از آن اخذ شده باشد يا نه و بر تقديري كه از برايش اصل ماخوذ منه است پس آن چه چيز است و چون اقوال مختلف گرديده و اغتشاش در تعيين اين لفظ همرسيده لهذا ذكر ميكنم اختلاف قوم را در اين لفظ و تحقيق مينمائيم حق مدعا را بحول الله تعالي و قوته اللهم احكم بيننا و بين قومنا بالحق و انت خير الحاكمين.
اما خلاف اول كه آيا اين لفظ مقدس عربي است يا عبري بدانكه جمعي را مثل خطيب رازي و غيرش عقيده اين است كه لفظ جلاله عبري است يا سرياني و استدلال كردهاند بمدعاي خود بسه دليل اول آن است كه عبريين ميگويند الاها و رحمانا و مرحيانا چون اين كلمات را معرب كردند الله الرحمن الرحيم گرديد و جواب از اين دليل اين است كه اين لفظ مقدس مستعمل است در لغت عرب در جاهليت و در اسلام و در نظم ايشان و نثر ايشان بر لسان بلغاء و فصحاء قريش و ساير طوايف اعراب از موحد و مشرك و اين لفظ در غير لغة عربية متداول مشهور نيست و استعمال نميكنند اين لفظ مبارك را مگر منقول از لغت عرب چه به تتبع و استقراء لغات معلوم و مشخص گردد و اين از امور عقليه نيست تا بگوئي عدم وجدان دلالت بر عدم وجود نميكند پس اين لفظ را عبري شمردن با شهرت و استعمال در كلام عرب و عدم اشتهار در لغات ديگر خلاف رأي اولوا الالباب و بعيد از جاده مستقيمه صواب ميباشد و مشابهتي كه حاصل شود ميانه دو لغت در بعضي حروف
«* جواهر الحكم جلد 2 صفحه 209 *»
مقتضي آن نيست كه احدهما ماخوذ از ديگري باشد و دليل دوم قوله تعالي و لئن سألتهم من خلق السموات و الارض ليقولن الله يعني چون بپرسي اي محمد9 از كفار كه كه خلق كرده آسمان و زمين را هرآئينه ميگويند الله و كفار باعراب انحصار ندارد جواب از اين دليل اين است كه اولا مراد حق سبحانه تعالي اين لفظ نيست بلكه مراد مدلول است بهر عبارتي كه تعبير شود چون خالق و محيي و مميت و خصوصية صيغة منظور نيست مثل حديث كل امر ذي بال لم يبدء فيه بالحمد لله فهو ابتر چه شكي نيست كه مراد خصوص صيغه الحمد لله نيست بلكه لفظي كه مشعر بر حمد باشد بهر لفظي كه تلفظ شود و بهر لغتي كه تكلم گردد چون فارسي و تركي رومي هندي و همچنين است در ما نحن فيه چه مراد خصوص لفظ الله نيست بلكه ما يدل عليه هذا اللفظ بهر لغتي كه باشد سرياني بلغت خود تركي بلغت خود عربي بلغت خود و بر اين قياس و ثانيا اينكه جائز است كه اين آيه در بدو اسلام نزول كرد چون رسول الله9 اظهار دين فرمود كفار قريش و ساير طوايف عرب تكذيب آن حضرت مينمودند و بتان را سجده ميكردند و سخن رسول الله9 را باور نميداشتند پس حق سبحانه تعالي احتجاجا لهم اين آيه وافي هدايه را نازل فرمود بر رسول خود پس مخصوص اعراب خواهد بود پس ثابت شد كه اين لفظ مقدس عبري نميباشد اما عربي بودنش پس ظاهر و بين و محتاج بدليل و برهان نيست و الا لازم ميآيد كه كل لفظ از الفاظ مستعمله در كلام عرب اثباتش احتياج بدليل داشته باشد و اين غيرمعقول است و اين الفاظ شكي نيست كه استعمال ميشوند در لغات عرب و مشهور و متداول در اين لغت است و استعمال مثل اين الفاظ در غير لغت عرب با عدم اخذ از لغت عرب و اخذ عرب از ايشان محتاج باثبات ميباشد و اين از جمله چيزهائي است كه ثابت نميشود نظر بصريح قرآن و احاديث و الله اعلم بالصواب.
«* جواهر الحكم جلد 2 صفحه 210 *»
اما خلاف دوم كه آيا لفظ جلاله علم است يا صفة و مراد ايشان از علميت و وصفيت بحسب اصل وضع است چه الآن تشكيكي نيست كه اسم است از براي ذات مستجمع جميع كمالات و متبادر نزد اطلاق اين است و لكن خلاف است كه آيا بحسب اصل وضع علما و جزئيا موضوع شده است يا صفة كه بسبب غلبه استعمال جاري مجراي علم گرديده است چون اعلام غالبه جمعي را عقيده علمية است و جمعي را وصفية اما قائلين بعلمية استدلال كردهاند بوجوه چندي اول اينكه هرگاه لفظ جلاله صفت باشد كلي خواهد بود چه صفت من حيث هي كلي است غير مانع از وقوع شركة در او پس لازم ميآيد كه لا اله الا الله افاده توحيد نكند چه كلي مانع از صدق او بر كثيرين نميباشد و حال آنكه اجماع اهل اسلام است بر اينكه لا اله الا الله كلمه توحيد است چه هركس اين كلمه را اقرار نمود موحد است و هركه انكار نمود مشرك است دوم اينكه بر تقدير كلية لازم ميآيد حدوث حق عزوجل بجهت اينكه هرچه محتمل كثرت است حادث است چه قوم اتفاق كردند بر اينكه براي هرچه كه ماده نباشد تكثري نباشد پس تعدد مستلزم ماده است و ماده مستلزم حدوث[17] و جواب ميگوئيم كه آنچه ثابت شد از اين دو دليل اين است كه الآن كلي نيست و احدي نزاعي در اين نكرده است بلكه نزاع در اصل وضع است چه ضرر دارد كه در اصل وضع صفت و كلي باشد و لكن الآن جاري مجراي علم شده باشد پس لا اله الا الله افاده توحيد كند و حدوث حق عزوجل لازم نيايد مثل النجم كه در اصل وضع كلي بود و مانع از صدق بر كثيرين نبود پس استعمال
«* جواهر الحكم جلد 2 صفحه 211 *»
كردند در كوكب مخصوصي بعد استعمال علم شده و از اين دو دليل نميرسد كه بايد در اصل وضع علم باشد و نظر آنكه گفته منافات ندارد ميانه علمية و اشتقاق مثل عباس و حسن و كريم بنظر حقير بفضل الله العلي الكبير مندفع است زيرا اگر اراده كرده است بعدم تنافي حين العلمية يعني در حين علمية اشتقاق بر او صادق است صحيح نيست چه مراد از مشتق ذات ثبت له المبدء و اين عام و شامل كلما يشارك في تلك الصفة ميباشد و مراد از علمية جزئية و تعيين مسمي مخصوص پس لازم ميآيد شئ واحد باعتبار واحد هم مانع از وقوع شركت در او باشد و هم مانع نباشد و بطلان اين كلام از بديهيات و ضروريات ميباشد هرگاه اراده كرده بدو اعتبار يعني نظر باصل وضع كلي است و نظر باطلاقش شخص واحد و علميتش جزئي است باز صحيح نخواهد بود بجهت اينكه واقع ميشود در آنچه از او فرار ميكرد و مقر ميشود بآنچه كه درصدد انكار و ابطال او است بجهت اينكه قائلين وصفية الآن قائل نيستند بلكه در اصل وضع قائلند بوصف بلكه الآن را علم ميدانند و لكن بالغلبة و اين عين مدعاي معترض است و هرگاه اراده كرده است كه منافات ندارد علم نمودن لفظ مشتق با عدم ملاحظه اشتقاق ميگوئيم كه در اين وقت مشتق نباشد چه تو كه ملاحظه آن نميكني و تفصيل مطلب كه مشتق با علمية منافات دارد يا نه علي ما ينبغي بعد خواهم بيان نمود انشاء الله تعالي سيم اين است كه لفظ جلاله موصوف است هميشه و صفت نميشود و نقض بآيه سوره ابراهيم عزيز الحمد لله الذي مدفوع است باينكه الله بيان است نه صفة و فرق ميانه صفت و بيان واضح است و هرچه كه موصوف باشد و صفة نشود پس بايد علم باشد چون زيد كه هميشه موصوف است و كل اوصافش را بر آن اسم جاري ميكني و هيچ نميگوئي القائم الزيد و جواب از اين دليل بعينه جواب سابق است و تكرار مستكره است چهارم آنكه براي هر شئ اسمي هست كه صفات او را بر او اجرا مينمايند و حق سبحانه تعالي كه موجد اشياء است اجل است
«* جواهر الحكم جلد 2 صفحه 212 *»
از اينكه برايش اسمي نباشد تا صفاتش جل جلاله بر او جاري شود و صلاحيت ندارد از آن اسما كه اطلاق ميشود بر حق تعالي براي اسمية بجز لفظ جلالة چه باتفاق موصوف است و ساير اسما صفة ميشوند پس بايد علم باشد و جواب از اين دليل باز جواب سابق است چه با صفة غالبه معامله اعلام در بسياري از احكام مينمايند پنجم قول حق سبحانه تعالي است هل تعلم له سميا و شكي نيست كه مراد اسم است نه صفة چه بحسب صفة سمي بسيار است چون رحيم كريم رفيع شفيع و امثالش و غير از لفظ جلاله چيزي صلاحية اسمية ندارد پس علم خواهد بود جواب از اين دليل باز كلام سابق است چه اعلام غالبه را اسم اطلاق ميكنند در كلام عرب بر سبيل شيوع و از اين گونه دلايل بسيار ذكر نمودهاند و ما بجهت خوف از اطالة ترك نموديم و الله الموفق للصواب.
اما قائلين بوصفية استدلال كردهاند بوجوه چندي.
اول اينكه علم قايم مقام اسم اشاره است و صحيح نيست اشاره بحق سبحانه تعالي پس وضع علم برايش صحيح نخواهد بود جواب ميگوئيم كه مراد از اشاره اگر اشاره حسية است ممنوع است چه اعلامي كه از ما غايبند ما در وقت تكلم (تلفظ) بآن علم اشاره حسية بآن نميتوانيم كرد اگر مراد از اشاره اخطار ببال است پس گوئيم كه مراد از اخطار ببال بشخصه است كه در وقت تلفظ بآن علم آن ذات بشخصه در خواطر من خطور كند باز ممنوع است بعين يا ذكر چه آدم و نوح را مثلا ما چون ذكر ميكنيم هرگز ذات ايشان بشخصيهما در خواطر خطور نميكند هرگاه مراد از اخطار بوجه ممتاز عما عداه است پس ميگوئيم كه اين نوع اخطار در حق واجب صورت نبندد زيرا كه چون الله ميگوئيم چيزي را در ذهن داخل ميكنيم كه مجهول الكنه است و ادراك ما بآن احاطه ندارد پس باين وجه ما را ميرسد كه علمي برايش تعيين كنيم كه در وقت ذكر آن اشاره كنيم بذاتي كه بعبارت محدود نشود و باشاره مدرك نگردد معلوميتش عين مجهوليتش است خفايش عين ظهورش است و
«* جواهر الحكم جلد 2 صفحه 213 *»
بر اين قياس از اشيائي كه امتياز ميدهد او را از ماسوايش و اعلي از اين معني هست كه ذكرش صورت ندارد.
دوم اينكه علم را وضع ميكنند براي آنكه شخصي را از شخصي ديگر كه در حقيقت مماثل او باشد امتياز دهند و چون براي حق سبحانه تعالي مثلي نيست پس وضع علم براي ذات حق جل و علا فايده نخواهد داشت جواب ميگوئيم كه اين كلام ممنوع است زيرا كه كسي شرط نكرده است در وضع علم امتياز شخصي از شخص مماثل في الحقيقة.
سيم قول حق سبحانه تعالي است كه هو الذي في السماء اله و في الارض اله و قوله تعالي هو الله الذي لا اله الا هو چه علميت مناسب اين دو آيه و امثال ايشان از آيات نيست زيرا كه صحيح نيست قول هو زيد في البلد بلكه صحيح است قول هو عالم زاهد كامل مثلا في البلد و باز صحيح نيست كه گفته شود هو زيد الذي لا فاضل الا هو بلكه ميگويند هو الفاضل الذي لا فاضل الا هو پس اعتبار علميت كه صحيح نيست در اين آيه پس بايد وصف باشد باين معني هو المعبود في السموات و هو المعبود الذي لا معبود مستحق للعبادة الا هو و همچنين هرگاه علميت را اعتبار كنيم كفر را مستلزم خواهد بود كه آن اثبات مكان است براي خالق كون و مكان تعالي الله عن ذلك علوا كبيرا جواب ميگوئيم كه گاهي از اوقات ملاحظه ميشود با اسم معني كه صلاحيت داشته باشد براي تعلق ظرف و جار مجرور كه آن اسم بآن معني اشتهار داشته باشد چنانكه ملاحظه كرم در حاتم و ملاحظه اقدام و شجاعت در اسد ميشود در اين آيه نيز ملاحظه ميكنيم معني معبود بحق را براي اشتهار حق سبحانه تعالي باين صفت در ضمن اين اسم پس ظرف را تعلق باو ميدهيم و معني صحيح خواهد بود.
چهارم اينكه ذات حق جل و علا من حيث هي بدون اعتبار امر خارج غير معقول . . .
«* جواهر الحكم جلد 2 صفحه 214 *»
(الي هنا كان في النسخة الاصلية)
[1]– قول ملا محمد تقي (ره) در رؤياي حقه اشاره است باينكه شياطين بصورت پيغمبر آخر الزمان9 و بصورت يكي از اوصياء او صلي الله عليهم و بصورت شيعيان ايشان كه انبياء مرسلين و غير مرسلين و اوصياء ايشان و شهيدان صالحين از مؤمنين باشند مصور نگردند بشرطي كه بيانش را در اين مقام مناسب نميدانم پس هركس كه يكي از ائمه صلي الله عليهم را يا يكي از شيعيان ايشان مثل پيغمبران سابق را در خواب ببيند حق است كه ايشان را ديده است و شيطان نيست كه بصورت ايشان ملبس شده است بدلائل قطعيه و نقل خواب ديدن حضرت فاطمه عليهاالسلام را چون حقيقة ملاحظه كني ابليس مصور نشده اما آيا كه آنچه را در عالم رؤيا از معصوم شنوند حجت است بر ايشان يا نه مسئله ديگر است و احتياج بتفصيل دارد و السلام علي تابع الهدي. منه عفي عنه.
[2]– و مراد بزيارت پروردگار زيارت محمد9 و اهل بيت طاهرين او است: چه پروردگار بمعني صاحب و ولي است و ايشانند صلي الله عليهم كه ذمام اختيار كل خلايق در دست ايشان است يا اينكه مراد به پروردگار حق سبحانه و تعالي است و معني زيارت حق تعالي زيارت محمد و آلش صلي الله عليهم است چه هركس كه زيارت كند ايشانرا خدايرا زيارت كرده و هركه اطاعت كند ايشان را خدايرا اطاعة كرده و من اطاع الرسول فقد اطاع الله. منه عفي عنه.
[3]– (زنگاري ظ).
[4]– جمعي از شراح اين حديث شريف و غير ايشان مثل ملا عبدالرزاق كاشي و عبدالكريم جيلاني بلكه قاطبه متصوفه قبحهم الله في الدارين و لمينصرهم في العالمين چنين توهم كردند كه نوري كه از صبح ازل در اشراق در ميآيد ذات حق جل و علا است مجرد از كل اعتبارات حقيه و خلقيه در مقام فنا في الله چنانكه گويد: چون من بحق واصل شوم بر خويشتن هو ميزنم، حق مدعا را نفهميدهاند و حقيقة امر را برنخوردهاند ندانستهاند كه ارتباطي ميانه حادث و قديم نيست و فنا را معني ديگر است چنانكه بر پاره از آن معاني اشاره شد در اين اجزاء و قول حضرت7 نور اشرق اشاره بحدوث او است چه هرچه كه نبود و بعد حاصل شد حادث است و السلام. منه عفي عنه.
[5]– مثالش شعاع است بالنسبة بشمس چه شعاع حارست يابس چنانكه شمس چنين است و ليكن شعاع عين شمس و ذاتش نيست بلكه محدث است از او اما در جهة تعريف و تعرف ميانه او و شمس مساواة است اين معني لا فرق بينها و بينك است يعني در جهة تعريف چه هرگاه شعاع را بشناسيم كه حار است يابس شمس را خواهيم شناخت باين صفت. منه عفي عنه.
[6]ـ معلوم باشد كه مهما امكن در اختصار كوشيدم اگر كسي در صدد اطناب اين مراتب و مطالب بر آيد بپايان نميرسد و مجلداتش حمل شتري ميشود و السلام عليكم. منه (اعلي الله مقامه).
[7]ـ خبر قصه است يعني آن قصه شاهد مدعاي ما است. منه (اعلي الله مقامه).
[8]ـ و امتداد هر دهري از اول زمان خلق آسمان و زمين تا فناي دنيا و ظهور قيامت تدبر. منه
[9]ـ خلق نميشد جواب اگر نبودي است يعني اگر علي7 نبودي محمد9 خلق نميشد و اين كلمات واسطه، صفت براي رسول الله اند. منه (اعلي الله مقامه).
[10]– يعني منتهي بسوي چيست. منه (اعلي الله مقامه).
[11]– الحاد يعني استعمال شئ در غير مكانش. منه (اعلي الله مقامه).
[12]– و شكي نيست كه جسم با روح تفضيل دارد بروح بيجسم. منه (اعلي الله مقامه).
[13]– و مراد بتفويض نه آن معني است كه نهي فرموده است معصوم بقول خود لا جبر و لا تفويض بلكه مراد تدبير و تصرف در امور خلق است بمعاونت و ياري حق جل وعلا چون صورت در مرآت كه اگر چه فعل از او صادر ميشود و لكن بمعاونت شاخص است كما قال تعالي و تحسبهم ايقاظا و هم رقود و نقلبهم ذات اليمين و ذات الشمال فافهم. منه (اعلي الله مقامه).
[14]– در توحيد ذاتي تعددي نباشد. منه (اعلي الله مقامه).
[15]– (پر ظ).
[16]– و عالم ملكوت قبل عالم ملك است بچهارهزار سال و باعتبار ديگر قبل است بهزار سال چنانكه در متن مذكور است پس با كلام منافات نخواهد داشت آنچه كه بعد از اين مذكور گردد كه عالم ملكوت قبل عالم ملك است بچهارهزار سال و تفصيل مدعا طويل است. منه (اعلي الله مقامه).
[17]ـ توهم نكني كه لازم ميآيد مجردات چون عقول و نفوس و ارواح كه مفارق مادهاند قديم باشد زيرا كه كل ماسوي الله مركب از ماهية و وجود كه عبارت از ماده و صورت باشد نظر بمقدمه كليه مسلمه كل ممكن زوج تركيبي پس ميگوئيم العقل مثلا ممكن و كل ممكن زوج تركيبي فالعقل زوج تركيبي چون تركيبش ثابت شد پس بايد مركب از وجود و ماهيت باشد براي اينكه شكي نيست كه عقل موجود است و بجهت وجود ظهوري نيست مگر بماهية چنانكه بجهت شعاع شمس ظهوري نيست مگر بارض پس وجود ماده است و ماهية صورت و مراد از وجود فعل است و ماهيت انفعال و اين در كل ما سوي الله متصور است حتي در مشيت كه وجود مطلق است. منه عفي عنه.