جواب سؤال
مرحوم ميرزا احمد محمدي نائيني
در مورد قاعده
«هرچه در وجود مقدم است در ظهور مؤخر است»
از مصنفات:
عالم ربانی و حکیم صمدانی
مرحوم آقای حاج محمد باقر شریف طباطبایی
اعلیالله مقامه
«* رسائل جلد 2 صفحه 69 *»
بسم اللّه الرحمن الرحيم
الحمد للّه رب العالمين و صلي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم ابد الآبدين.
و بعد چنين گويد اين بنده خاكسار خاسر محمّد باقر غفراللّه له و لجميع المؤمنين و المؤمنات كه اين مختصري است در جواب يكي از برادران رفيق شفيق روحاني وفّقه اللّه لمرضاته كه سؤال او را عنوان كرده جواب مينويسد.
سؤال: عرض ميشود كه اين مسأله را مشروحاً بفرماييد در كتاب مبارك ارشادالعوام ميفرمايند كه هرچه در وجود مقدم است بايد در ظهور مؤخر باشد پس به اين قاعده بايد موسي از نوح اشرف باشد و حال آنكه به عكس است و حضرت حجت7 از پيغمبر9 اشرف باشد و حال آنكه به عكس است و مؤمنين اين زمان از سابقين اشرف باشند و حال آنكه چنين نيست به تفصيل بفرماييد كه مسأله مشكل شده.
جواب: اگر ميدانيد به ضرورت اسلام و ايمان و آيات و اخبار كه پيغمبر9 اشرف بود از اميرالمؤمنين عليه صلوات المصلين و حضرت امير اشرف بود از امام حسن و امام حسين و همچنين تا حضرت حجت: پس يقين داشته باشيد كه آنچه در كتاب مبارك ارشاد ديدهايد چيزي نيست كه ظاهرش يا باطنش منافاتي با اين مطلب شما داشته باشد پس البته از آنچه به ضروريات دين و ايمان دانستهايد دست از آن برمداريد كه نعوذباللّه گمراه شويد اگرچه معني عبارت ارشاد را ندانيد و انسان عاقل نبايد دست از دانسته خود بردارد به جهت امر ندانسته خود. آيا نميدانيد كه از
«* رسائل جلد 2 صفحه 70 *»
ضروريات مذهب شيعه اثنيعشري است عصمت همه انبياء و مرسلين و حال آنكه در صريح قرآن است كه ميفرمايد: و عصي آدم ربه فغوي و در مقام امتنان به حضرت پيغمبر9 ميفرمايد: انا فتحنا لك فتحاً مبيناً ليغفر لك اللّه ما تقدم من ذنبك و ما تأخر و در حكايت هر پيغمبري در قرآن نسبت معصيت به ايشان هست و مع ذلك شما نبايد از عقيده صحيحه عصمت انبياء و مرسلين دست برداريد به جهت آياتي كه مراد خدا را از آنها نميدانيد پس هميشه در دين و مذهب به محكمات و ضروريات محكم و ثابت و ساكن و مطمئن باشيد و مضطرب نباشيد پس از محكم بودن در محكمات اگر متشابهات را توانستيد با محكمات مطابق كنيد و راسخ در علم شويد شكر كنيد خدا را و اگر نتوانستهايد دست از محكماتي كه دانستهايد برمداريد و اگر مجهولاتي چند داشته باشيد بدانيد كه خداوند عادل جلّشأنه مؤاخذه نخواهد كرد از شما كه چرا مجهولاتي چند داشتهايد.
و بدانيد كه عادت اهل حق در هر زماني همين بوده و هست كه محكمات را محكم گرفتهاند و ميگيرند و متشابهات را رد به سوي آنها ميكنند و عادت اهل باطل در هر زماني همين بوده و هست كه به متشابهات تمسك جسته و ميجويند و محكمات را برميگردانند به متشابهات و گمراه شده و ميشوند چنانكه خداوند عالم جلّشأنه از حال فريقين خبر داده در قرآن و فرموده: هو الذي انزل عليك الكتاب منه آيات محكمات هنّ ام الكتاب و اخر متشابهات فاما الذين في قلوبهم زيغ فيتبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنة و ابتغاء تأويله و مايعلم تأويله الاّ اللّه و الراسخون في العلم يقولون آمنا به كلّ من عند ربنا و مايذّكَّر الاّ اولوا الالباب ربنا لاتزغ قلوبنا بعد اذ هديتنا و هب لنا من لدنك رحمة انك انت الوهاب.
پس بدانيد كه مراد اهل حق هميشه در بيانات خود همان محكمات است و بس و بدانيد كه هيچ محكمي محكمتر از ضروريات دين و ايمان نيست
«* رسائل جلد 2 صفحه 71 *»
به طوري كه محكمات كتاب و سنت به آن محكمات ضروريه محكم شده و الاّ همان محكمات متشابهات بود اگر ضروريات در دست نبود پس بعد از مطمئن بودن در محكمات و ضروريات اگر خواسته باشيد معني اين قبيل از عبارات مشايخ اعلي اللّه مقامهم را بدانيد كه فرمودهاند آنچه در وجود مقدم است در ظهور مؤخر است پس بدانيد كه مقصود ايشان به هيچ وجه دخلي ندارد به آن نتيجهها كه شما گرفتهايد كه بايد موسي اشرف باشد از نوح8پس بدانيد كه مراد ايشان اين است كه مراتب وجودات اشياء مختلف است و هر چيزي در مكاني مخصوص به خود او منزل او است نه مكاني ديگر پس عقل در جبروت منزل دارد و نفس در ملكوت و مشاعر اين نفس ملكوتي در عالم مثال و عالم(عرصه خل) برزخ منزل دارند و حس مشترك و حيات حيواني در غيب آسمانها منزل دارد و نباتات جاذبه و ماسكه و هاضمه و دافعه در ظواهر افلاك منزل دارند و عناصر در مواضع خودشان در زير فلك قمر منزل دارند پس جوهر جاذب ماسك هاضم دافع اگرچه مقدم است در وجود خود در آسمان و لكن در روي زمين ظاهر نيست و آنچه در روي زمين ظاهر است عناصر است پس عناصر مقدم است و نباتي ظاهر نيست مدتهاي مديد و بعد از گردش افلاك بر زمين نبات ميرويد از زمين و ظهور آن در زمين بعد از عناصر است و مؤخر است از عناصر اگرچه وجود آن مقدم بود و در آسمانها موجود بود اگرچه تعين خاصي از براي آن نبود و تعين آن از عناصر حاصل شد و تعين آن در ظهور آن در عناصر حاصل شد.
و همچنين حيات حيواني در غيب افلاك موجود بود و مقدم بود بر جماد و نبات و لكن از براي آن تعيني نبود نه به صورت گوسفند بود و نه به صورت سگ و جماد و نبات پيش از گوسفند و سگ موجود بودند پس چون جمادي لطيف شد تا آنكه نباتيّت در آن پيدا شد و نباتيت آن لطيف شد و در حد ساير نباتات ساكن نشد حيات فلكي غيبي در آن ظاهر شد پس حيوتي كه
«* رسائل جلد 2 صفحه 72 *»
مقدم بود در وجود خود در غيب آسمان در ظهور مؤخر شد از نبات و جماد و تعين گوسفندي و سگي از براي آن حاصل شد و طيب گوسفند و خبث سگ پيدا شد.
و همچنين عالم مثال در غيب غيب افلاك موجود بود و مقدم بود در وجود و لكن در زير اين آسمان ظاهر نبود و آسمان و زمين مقدم بودند در ظهور مدتهاي مديد تا آنكه جمادي به واسطه گردش افلاك لطيف شد و در حد ساير جمادات واقف نشد و لطيفتر شد تا آنكه نباتيّت در آن پيدا شد و نبات آن لطيف شد و در حد ساير نباتات ساكن نشد تا آنكه حيات در آن ظاهر شد و آن حيات لطيف شد و در مقام ساير حيوانات واقف نشد تا آنكه مثال در آن ظاهر شد پس مثالي كه مقدم بود بر حيات و نبات و جماد بعد از وجود جماد و نبات و حيات ظاهر شد.
و همچنين عالم انساني در مقام خود موجود بود و قبل از عالم مثال و حيات و نبات و جماد و اين آسمان و زمين خلق شده بود و لكن ظهوري در هيچيك از اين مراتب نداشت و تعيُّني از براي آن نبود تا آنكه جمادي لطيف شد و در حد ساير جمادات نايستاد و لطيفتر شد تا آنكه نبات در آن ظاهر شد و آن نبات لطيف شد و در حد ساير نباتات نايستاد و لطيفتر شد تا آنكه حيات در آن ظاهر شد و آن حيات لطيف شد و در مقام ساير حيوانات نايستاد و لطيفتر شد تا آنكه مثال در آن ظاهر شد و آن مثال لطيف شد و در حد ساير مثالها نايستاد و لطيفتر شد تا آنكه انسانيت در آن ظاهر شد پس انسانيتي كه مقدم بود در وجود در مقام ظهور مؤخر شد.
و همچنين عالم روح من امر اللّه در مقام نزديك خود موجود بود و قبل از عالم انسان فمادون خلق شده بود و لكن تعيني شخصي در آن نبود و ظهوري در عوالم دانيه نداشت تا آنكه جمادي در اين عالم به وجود آمد و در حد ساير جمادات نايستاد و لطيفتر شد تا نباتيت در آن ظاهر شد و در حد
«* رسائل جلد 2 صفحه 73 *»
ساير نباتات نايستاد و لطيفتر شد تا آنكه حيات در آن ظاهر شد و در حد ساير حيوانات نايستاد و لطيفتر شد تا آنكه مثال در آن ظاهر شد و در حد ساير مثالها نايستاد و لطيفتر شد تا آنكه انسانيت در آن ظاهر شد و در مقام ساير بني نوع انسان نايستاد و ترقي كرد و صعود كرد تا آنكه دميده شد در آن روح من امر اللّه و خداوند عالم جلّشأنه در حق او فرمود: و نفخت فيه من روحي و فرمود به ملائكه فقعوا له ساجدين.
و همچنين است اين امر در مقامات بالاتر از مقام وحي و روح الهي به طوري كه ماتري في خلق الرحمن من تفاوت پس هر مقام عالي در مقام خود موجود و مقدم بود و ظهوري در عالم پايينتر از خود نداشت و اهل عالم پايين مقدم بودند در آن عالم و هنوز از عالم بالا خبري نبود تا آنكه در ميان اهل آن عالم برگزيده شد لطيفتر و شريفتر از سايرين تا آنكه محل ظهور اهل عالم بالا شد پس اهل آن عالم كه مقدم بودند در وجود مؤخر شدند در ظهور و اين قاعده، قاعده كليه حكميه شد كه هرچه در وجود مقدم است در ظهور مؤخر است و اين مطلب دخلي به اين ندارد كه بعضي از اشخاص عالم پايين كه وجودي در عالم بالا ندارند بعضي مقدم بر بعضي باشند و ممكن است كه مقدم اشرف باشد و ممكن است كه مؤخر اشرف باشد و لازم نيست كه هر مؤخري در عالم ادني مقدم و اشرف باشد از هر مقدمي در آن عالم و مقدم و مؤخر عالم پايين همه مؤخرند نسبت به عالم بالا نه آنكه متأخرين مقدمند يا آنكه متقدمين مقدمند پس در اين نظر كه بسنجي اهل عالم پايين را مثل عالم دنيا البته بعضي را مقدم دنيوي و بعضي را مؤخر دنيوي خواهي يافت.
و بسا آنكه مقدم دنيوي مقدم در وجود باشد و اشرف باشد و بسا آنكه مؤخر مقدم و اشرف باشد پس آدم علي نبينا و آله و عليه السلام مقدم دنيوي بود بر جميع اولاد خود و در وجود هم مقدم بود بر جميع اولادي كه رعيت بودند و انبياء نبودند اگرچه مؤخر بودند به تأخُّر دنيايي چرا كه ايشان وجود
«* رسائل جلد 2 صفحه 74 *»
مقدمي در عالم روح من امر اللّه نداشتند تا آنكه آن وجود مؤخر شود در ظهور و لكن آدم7 با وجودي كه مقدم دنيوي بود وجودي هم در عالم روح من امر اللّه داشت كه آن وجود مقدم، مؤخر شد در ظهور يعني پس از انسانيت و حيوانيت و نباتيت و جماديت ظاهر شد پس چون آن روح مقدم بود در عالم بالا در وجود، مؤخر شد در عالم پايين در ظهور و ساير اولادي كه انبياء نبودند مؤخر شدند از او در وجود و ظهور هردو و وجود مقدمي در عالم بالا نداشتند كه چون مؤخر شدند مقدم باشند و اين امر به اين نسق بود تا امر به نوح رسيد علي نبينا و آله و عليه السلام پس نوح7 از درجه روحي كه آدم داشت، داشت و درجه بالاتري هم داشت پس آن درجه بالاتر بعد از درجه آدمي در او ظاهر شد پس چون درجه بالا مقدم بود بر درجه آدم مؤخر شد در ظهور از درجه آدم و درجه آدم مقدم بود در عالم دنيا.
و باز كساني كه بعد از نوح به دنيا آمدند غير ائمه طاهرين كسي از آن درجه نوحي از مقام روح من امر اللّه نداشت و ابراهيم علي نبينا و آله و عليه السلام به درجه نوحي نرسيده بود بنابر آنكه نوح از ابراهيم8 اشرف بود و بعد از نوح اوصياء او از درجه نوحي از عالم روح نداشتند كه چون مؤخر شدند از نوح، مقدم باشند از او پس سام مؤخر بود از نوح وجوداً و ظهوراً و نوح اشرف بود از سام وجوداً و ظهوراً و مقدم بود از او و اين امر به همين نسق آمد تا زمان ابراهيم7 پس ابراهيم از سام و ساير انبياي غير اولي العزم اشرف بود و درجهاي از عالم بالا داشت كه غير اولي العزم آن درجه را نداشتند چه مقدم بر وجود او بودند مانند آدم و شيث و چه مؤخر از او بودند مانند لوط و امثال او و امر به همين نسق آمد تا زمان موسي پس موسي علي نبينا و آله و عليه السلام بعد از نوح و ابراهيم اشرف بود از ساير انبياء و مرسلين غير از ائمه طاهرين: چرا كه صاحب شريعت و اولوا العزم بود و درجهاي از عالم روح داشت كه
«* رسائل جلد 2 صفحه 75 *»
عيسي علي نبينا و آله و عليه السلام آن درجه را نداشت اگرچه به حسب زمان بعد از موسي به دنيا آمد چنانكه ساير انبياي بعد از موسي درجه موسوي را از عالم روح نداشتند غير از پيغمبر آخرالزمان9 و آن درجه موسوي از عالم روح من امر اللّه بعد از مرتبه عيسوي در موسي ظاهر شد و باز آنچه مقدم بود در وجود مؤخر شد در ظهور تا امر رسيد به عيسي علي نبينا و آله و عليه السلام پس درجه عيسوي از عالم روح من امر اللّه در او ظاهر شد و آن درجه اولي العزم بود و بالاي درجاتي بود كه به ساير انبياي غير اولي العزم رسيده بود و آن درجه اولي العزمي مقدم بود در وجود و مؤخر شد در ظهور و درجه ساير انبياء مقدم بود در ظهور در حضرت عيسي و شمعون و ساير اوصياي او اگرچه بعد از او بودند آن درجه عيسوي را مطلقاً نداشتند.
و امر به همين نسق بود تا آخر الزمان پس پيغمبر آخر الزمان آمد9 و او از همه بالاتر بود و او فاتح و خاتم بود پس درجه فاتحيَّت و خاتميَّت او پس از درجه نوحي در اين دنيا براي او ظاهر شد و درجه نوحي پس از درجه خليلي و درجه خليلي پس از درجه كليمي و درجه كليمي پس از درجه مسيحي و درجه مسيحي پس از درجات ساير انبياء و مرسلين در او ظاهر شد9 و چون داراي مقامات ساير انبياء و مرسلين بود با مرتبه بالاتر پس فاتح و خاتم شد و آنچه از درجات او كه مقدم بود در وجود مؤخر شد در ظهور و احدي از اولين و آخرين آن درجه اول ما خلق اللّه حقيقي را نداشتند كه قبل از ظهور دنيوي او يا بعد از آن بتوانند به آن مقام برسند و او9 در آن مقام تسبيح و تهليل خدا را ميكرد و نبي خدا بود و هنوز آدم در ميان آب و گل بود بلكه او نبي بود و آب و گلي هنوز خلق نشده بود بلكه او نبي بود9 و نه آسماني بود و نه زميني و نه عرشي و نه كرسيي و نه دنيايي و نه
«* رسائل جلد 2 صفحه 76 *»
آخرتي و نه غيبي و نه شهادهاي و نه لوحي و نه قلمي و نه ناري و نه نوري و نه ظلمتي و نه ضيائي و نه وقتي و نه مكاني و نه خلقي از مخلوقات و او نبي بود9 چرا كه احدي هنوز خلق نشده بود كه او رسول او باشد بلكه نبي بود و خود به وحي الهي بدون وساطت از احدي مرادات خدا را در حق خود ميدانست و عمل به مقتضاي آنها ميكرد و معصوم بود از هر نقصي و عيبي تا آنكه خداوند عالم جلّشأنه ذريه او را: از جنس او آفريد مانند چراغي كه از چراغي روشن كنند پس خطاب مستطاب از رب الارباب به او رسيد كه: و انذر عشيرتك الاقربين پس رسول شد به سوي ذريه و عشيره اقربين خود و احدي از عشيره او9 به درجه مخصوصه به خود او نرسيدند اگرچه در اول ما خلق اللّه بودن با او بودند اشهد ان ارواحكم و نورَكم و طينتَكم واحدة طابت و طهرت بعضها من بعض.
پس او9 اشرف كائنات و اول موجودات بود و به جز عشيره اقربين او هنوز كائني و موجودي و وجودي نبود و نخواهد بود و عشيره اقربين او سلام اللّه عليهم اجمعين تابع او بودند و او متبوع و رسول مطاع ايشان بود و هست اگرچه در عالم دنيا حضرت اميرالمؤمنين عليه و آله صلوات المصلين مؤخر بود در ظهور چنانكه مؤخر بود از او در وجود و بعد از او9 حضرت اميرالمؤمنين اشرف و اقدم و اعلاي از كل خلق بود و هست و احدي به مقام مخصوص به او نرسيده و نخواهد رسيد اگرچه امام حسن7 به حسب ظاهر دنيا بعد از او به عالم ظهور دنيوي آمد و نه اين بود كه چون بعد از او به دنيا آمده بود پس در وجود بر حضرت امير7 مقدم بود و از اين جهت در ظهور مؤخر شد بلكه حضرت امير7 مقدم بود بر او در وجود و ظهور هردو و او7 مؤخر بود از حضرت امير7 در وجود و ظهور هردو چنانكه حضرت امير مؤخر بود از حضرت پيغمبر9 در وجود و ظهور هردو.
«* رسائل جلد 2 صفحه 77 *»
و اين بود مراد مشايخ ما اعلي اللّه مقامهم و انار برهانهم و چه بسيار واضح است و داخل بديهيات مذهب شيعه اثنيعشري است كه شيعيان ايشان بعد از ايشان بايد موجود شوند و تابع ايشان باشند و ايشان از خود هيچ ميلي و هوايي و هوسي در دين خود ندارند و جميعاً راويان اخبار و ناقلان آثار و حاملان اسرار و حاكيان انوار ايشان بايد باشند و اگرچه در عالم دنيا بعد از ايشان موجود شدند و ظهور ايشان بعد از ظهور ايشان: شده باشد نبايد كه چون بعد از ايشان: به وجود آمدند در وجود از ايشان: مقدم باشند نعوذ باللّه من بوار العقل و قبح الزلل و به نستعين. واللّه از اين قبيل گمانها كه هركس بعد در اين دنيا متولد شده باشد بايد بهتر باشد از هركس كه پيشتر متولد شده گمان كساني است كه از خدا و رسول او و ائمه هدي: و شيعيان و تابعان ايشان اعراض كردهاند و خداوند ايشان را رسواي اهل عالميان كرده كه چنين نامربوطي را بگويند و چنين كفر صريحي بديهي را داخل اسرار خود گمان كنند خدا حفظ كند ما را از شر شيطان و از ضرر طغيان و از غضب رحمان و خلود در نيران و لا حول و لا قوة الاّ باللّه العلي العظيم.
پس اصل مراد را از اين قبيل عبارات بدانيد و به تسويلات ابالسه راه نرويد و اعتقاد نكنيد كه گمراه شويد و آنچه مطابق ضروريات دين و مذهب است بگيريد و آنچه مخالف آنها است باطل بدانيد تا نجات يابيد و بدانيد كه در هر عبارتي باشد كه چون مقام ولايت مقدم بود در وجود از مقام امامت پس مؤخر شد در ظهور يا مقام امامت چون مقدم بود در وجود پس مؤخر شد در ظهور از نبوت و مقام نبوت چون مقدم بود در وجود پس مؤخر شد در ظهور از توحيد پس از اين جهت اول توحيد ظاهر شد در دنيا و بعد نبوت و بعد امامت و بعد ولايت پس اگر مطلبي و سري از اين قبيل بيانات فهميديد كه مطابق است با ضروريات مذهب آن را محكم بگيريد و اگر مخالف است
«* رسائل جلد 2 صفحه 78 *»
با آنها گمان نكنيد كه سرِّ پوشيدهاي را فهميدهايد و سايرين آن سر را نميدانند و شما اهل سريد و سايرين اهل اين سرّ نيستند كه اين گمان جز كفر و نفاق شيطان چيزي ديگر نيست و همه مقصود همين است كه توحيد بينبوت توحيد نيست و در صورت ظاهري توحيد است و توحيد بدون نبوت نيست مگر كفر صريح و نبوت بدون امامت بيمعني است و امامت بدون ولايت به جز سراب چيزي نيست و روز اول كه ارسال رسل و انزال كتب شد از براي ولايت بود و بس قل لااسألكم عليه اجراً الاّ المودة في القربي بود و بس و لكن چون مردم متحمل اين مطلب نبودند اين مطلب را در كانون سينه خود پنهان داشتند از ترس منافقين و عدم تحمل مردم و اول همان توحيد را اظهار كردند و بر مردم گران نبود كه اقرار كنند كه يككسي هست كه ايشان را آفريده چرا كه ميدانستند خود خود را نيافريدهاند تا آنكه قدري انس گرفتند نبوت را القا كردند كه بدانند كه آن خداي ناديده مرادهاي خود را به شما نگفته و شما را پيغمبر خود قرار نداده و شما بايد مرادهاي او را از پيغمبري بياموزيد پس بعد از اقرار به توحيد امر نبوت هم ظاهر شد و مردم متحمل آن شدند و منافقان از ترس ساير مردم اين معني را ظاهراً قبول كردند و چون قدري بر اين منوال گذشت امر امامت را خورده خورده زمزمه كردند و به تدريج مردماني كه از اهل نفاق نبودند متحمل شدند و منافقان در غيظ و غضب بودند و بحثها با پيغمبر خدا9 ميكردند كه آيا اين امري كه ميگويي از جانب خود ميگويي يا آنكه خداي تو تو را امر كرده كه بگويي و چون اقرار به نبوت او كرده بودند و از مردم ميترسيدند كه اظهار ارتداد و نفاق خود را بكنند به اين امر هم ظاهراً اقرار كردند و در فكر اين بودند كه يكوقتي اظهار ما في الضمير خود را بكنند تا آنكه كردند آنچه كردند و ندانستند كه چه كردند و با كه كردند و امر ولايت به غصب خلافت و امامت مخفي ماند تا آنكه به تدريج به مرور ايام اين
«* رسائل جلد 2 صفحه 79 *»
مطلب بر مردم ظاهر شد و همين امر در اول بود كه در آخر ظاهر شد ان هذا لفي الصحف الاولي صحف ابراهيم و موسي پس مقر به امر ولايت مقر به امر امامت و نبوت و توحيد شد و اين امر مقدم بود در وجود و مؤخر شد در ظهور.
و اگر احياناً كسي قبل از فهميدن امر ولايت ميمرد و به امامت و نبوت و توحيد اقرار داشت در اين مطلب مستضعف بود و در عرصه مشيت واقع بود چنانكه خداوند فرموده: و آخرون مُرجَون لامر اللّه اِما يعذبهم و اما يتوب عليهم و هركس فهميد و انكار كرد كافر شد و همچنين اگر احياناً امر امامت به كسي نرسيده بود و نفهميده بود و به نبوت و توحيد اقرار داشت در امر امامت مستضعف بود و داخل مرجون لامر اللّه بود و هركس فهميده انكار كرد كافر شد و همچنين اگر احياناً كسي به توحيد اقرار كرده بود و امر نبوت را نفهميده بود در اين امر مستضعف بود و داخل مرجون لامر اللّه بود و هركه فهميده انكار كرد كافر شد و اين چهار هميشه با هم بودند در واقع در نزد جميع انبياء و اولياء و ماحضين: و محال است كه يكي از اين چهار بدون باقي موجود باشند و اين است آن اسم اعظمي كه چهار جزء دارد كه هيچيك از اين چهار بر ديگري مقدم نبودند و همه به همراه هم موجود شدند مثل جميع متضايفاتي كه خداوند عالم جلّشأنه آيت اين مقام قرار داده مثل فاعل و فعل آن و مفعول و انفعال آن.
و اگر قدري فكر كني خواهي يافت كه زيد تا نصرت كسي را نكند به او ناصر نميگويي و چون نصرت كرد ناصر شد و تا كسي قبول نصرت او را نكند منصور نخواهد بود پس زيد در همان وقتي كه نصرت كرد ناصر شد و نصرت او هم در همان وقت موجود شد چنانكه شخص منصور هم در همان وقت منصور شد و اين چهار در يك وقت موجود شدند پس آني زيد قبل از نصرت ناصر نبود و آني نصرت او بعد از ناصريت او نبود و آني قبول
«* رسائل جلد 2 صفحه 80 *»
منصور بعد از نصرت ناصر نبود و آني منصور بعد از قبول او نصرت را منصور نبود پس ناصريت زيد و نصرت او و قبول منصور و منصور در يكوقت موجود شدند و اسم زيد قبل از نصرت ناصر نبود و اسم آن شخص قبل از آن منصور نبود پس قدري در اين مثال و امثال آن فكر كنيد تا بابصيرت شويد و لكن در امثال اين مثال زيدي موجود بود و لكن اسم او ناصر نبود قبل از نصرت و عمروي موجود بود و لكن اسم او منصور نبود قبل از انتصار و اين مثال در عالم فصل بيان شد پس اگر توانستيد اين مثال را در عالم وصل هم جاري كنيد به تمام مقصود توانيد رسيد.
پس بدان كه در عالم وصل، فصلي در ميان نيست و فاعل شخص محدودي نيست مانند زيد و مفعول شخص محدودي نيست مانند عمرو كه بتوانند هردو موجود باشند بدون نصرت و انتصار و ناصر و منصور و لكن در عالم وصل فاعل محيط بود و فعل او محاط او بود و فعل او محيط به مفعول و انفعال او بود و هرگز تخلف از يكديگر نداشتند و چون اهل عالم فصل اين چهار را چهار شخص محدود گمان كردند توانستند به گمان خود به بعضي ايمان آورند و بعضي را انكار كنند يا جاهل به آن باشند پس اگر انكار كردند كافر شدند و اگر با جهل بودند داخل مرجون لامر اللّه شدند و لكن ماحضين دانستند كه اين چهار، چهار شخص محدود نيستند و بعضي محيط و بعضي محاطند و محيط و محاط دو امر متضايفند و قيام هريك به ديگري است چنانكه يافتي اگر يافتي و اين امر وصلي بود كه مقدم بود در وجود و مؤخر شد در ظهور و آنچه قبل از ظهور اين امر وصلي بود خيالات فصلي بود و توحيد و نبوت و امامت و ولايت حقيقي نبود نهايت چون كسي از روي جهل و عدم معرفت ندانست امر واقع را داخل در مرجون لامر اللّه شد كه شايد عذاب شود و شايد رحمت او را دريابد اگر تقصيري نكرده باشد و محض
«* رسائل جلد 2 صفحه 81 *»
قصور باشد جهل او پس بدانيد كه مادام كه چهار امر مختلف گمان ميكنيد و بعضي را ميخواهيد اشرف از بعض قرار دهيد به مقصود نرسيدهايد پس سعي كنيد تا بيابيد كه اين چهار همه با هم و بهم و برهم و درهم و از هم و براي هم بوده و هستند در واقع ان هذا لفي الصحف الاولي صحف ابراهيم و موسي از آدم تا خاتم9 و صلي اللّه علي محمّد و آله و لعنة اللّه علي اعدائه.
تمام شد جواب باصواب آن برادر شفيق در روز بيست و ششم شهر جمادي الاولي سنه 1293 با كثرت هموم و تراكم غموم و الحمد للّه حامداً مصلياً مستغفراً.