رساله
تفسير بخشي از مناجات شعبانيه
من مصنفات السید الاجل الامجد المرحوم الحاج
سید کاظم بن السید قاسم الحسینی اعلی الله مقامه
اِلهي هَبْ لي كَمالَ الاِنْقِطاعِ اِلَيْكَ وَ اَنِرْ اَبْصارَ قُلوبِنا بِضِيآءِ نَظَرِها اِلَيْكَ حَتّي تَخْرِقَ اَبْصارُ الْقُلوبِ حُجُبَ النُّورِ فَتَصِلَ اِلي مَعْدِن الْعَظَمَةِ وَ تَصيرَ اَرْواحُنا مُعَلَّقَةً بِعِزِّ قُدْسِكَ.
«* جواهر الحكم جلد 2 صفحه 73 *»
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدلله رب العالمين و الصلوة و التسليم علي محمد و آله اجمعين الي يوم الدين.
اي آنكه ز اشراق نور جمالت تمامي كائنات مستشرق و موجود و از ظهور كوكبه سلطان جلالت جملگي ممكنات نيست و نابود، به بركت اسم شريف رحمن بساط انس بر كرسي عظمت در زير سقف عرش رحمت انداختي و به قهاريت اسم الله لواي تفرد و توحد قل الله ثم ذرهم في خوضهم يلعبون افراختي از خلق به خلق خلق را خلق نمودي و از خود به خود با خود بيخودشان كردي گهي در بزم بسم الله الرحمن الرحيم از ميناي قل هو الله احد باده مراد به مذاق جان ايشان رسانيدي و گاهي در تلخگاه وادي الحمد لله رب العالمين زهر هلاهل لن تراني به ايشان چشانيدي اين طرفه که معني بسم الله الرحمن الرحيم همان بعينه الحمد لله رب العالمين و مؤداي لن تراني به حقيقت قل هو الله احد پس دامن عزتت از آن بلندتر كه دست اين كوتاه قامتان دائره امكان به آن رسد و نظر عالي همتت از آن بالاتر كه به اين واماندگان حضيض مذلت و خسران افتد پس ما ضعيفان از همه چاره بيچاره و اين جمله بيكسان از همه ديار آواره نه در دروازه قدم راهي داريم و نه در كتم عدم قراري پس از لطف خود از درياي عدم ما را به ساحل وجود رسان و از آن ساحل در درياي عدم غرق گردان الهي هب لي كمال الانقطاع اليك كه در قعر آن بحر در نزد اشراف به غرق عكس جمال تو بينيم و انر ابصار قلوبنا بضياء نظرها اليك تا بالكليه مراسم خودبيني كه از لوازم دوبيني است ناشي از اشتغال به مراسم اعمال و عبادات از ميان برخاسته حتي تخرق ابصار القلوب حجب النور فتصل الي معدن العظمة پس از آن سر لي مع الله پديدار آمده و مقام لافرق بينك و بينها الا انهم عبادك و خلقك آشكارا شود و تصير ارواحنا معلقة بعز قدسك به حق آن سيد و سرور كه در مقام انما انا بشر مثلكم داعي هب
«* جواهر الحكم جلد 2 صفحه 74 *»
لي کمال الانقطاع اليک و در مقام و اصطنعتک لنفسي صاحب رتبه حجب النور و در وادي مثل نوره كمشكوة معدن العظمة و در بزم سبحان ربك رب العزة عما يصفون عز قدس ازلي و نور حجاب لم يزلي اعني مخاطب خطاب (به خطاب خل) يا محمد9 فضلك علي الانبياء كفضلي و انا رب العزة علي كل الخلق تاج استخلصه الله في القدم علي ساير الامم بر سر و خلعت اقامه مقامه في ساير عوالمه في الاداء در بر و در خلوتخانه لي مع الله وقت راه ياب و بر بساط انا هو و هو انا تكيه زن و از شراب الا انه هو هو و انا انا سرخوش و از كأس يا علي ما عرف الله الا انا و انت بيهوش و به شرافت مقام و نبالت محل ما عرفناك حق معرفتك مشرف و كامياب اللهم صل عليه و آله الذين بعشر سبعهم ظهر الوجود فامتاز الشاهد من المشهود و العابد من المعبود و المفقود من الموجود و العاد من المعدود.
اما بعد چنين گويد ذره بيمقدار و حقير خاكسار محمد كاظم بن محمد قاسم الحسيني الرشتي كه يكي از صاحبدلان روشن ضمير كه تاج افتخار الفقر فخري در رتبه ثاني از خزانه دار حضرت مالك الملوك براي تارك مباركش نازل و طغراي غراي من طلب و جدّ وجد به نام ناميش از ديوان مصدر قضاء و قدر صادر يكه تاز ميدان طلب شهسوار معركه ادب بلغه الله ما يتمناه و جعل آخرته خيراً من اولاه و اخذه بهواه الي رضاه اين سرگشته وادي محرومي و وامانده مرحله دوري و مهجوري را بدان امر فرمودند كه بعضي از نِكات دقيقه و لطائف انيقه از اسرار علم حقيقت كه در فقرات شريفه الهي هب لي كمال الانقطاع اليك و انر ابصار قلوبنا بضياء نظرها اليك حتي تخرق ابصار القلوب حجب النور فتصل الي معدن العظمة و تصير ارواحنا معلقة بعز قدسك از دعاي هر روزه ماه مبارك شعبان كه مأثور از جناب مولاي متقيان اميرمؤمنان عليه و علي اخيه و زوجته و اولاده آلاف التحية و الثناء و السلام ميباشد به معرض اظهار
«* جواهر الحكم جلد 2 صفحه 75 *»
آورده نقاب خفاء از چهره مقصود بردارم هر چند اين بيبضاعت را آن سباحت كه در اين بحر غَطَمْطَم و يم متلاطم كه بيشمار كشتيهاي مستحكم را به ساحل عدم رسانيده غواصي نمايم نيست و آن جرأت و جلادت كه در اين ميدان پرفتنه و آشوب كه بسيار از نامور پهلوانان را به خاك مذلت و هلاك افكنده قدم پيش گذاشته تمناي افراشتن (برافراشتن خل) لواي نصر كنم نه لكن چون لطف حق مدد فرمايد پشه پيل را از پا درآورد و چون نگاه و التفاتش باشد مورچه حكم وداد و مرحله اتحاد را تعليم سليمان7 نمايد لانه سبحانه لايتعاظمه شيء و لايعجز عن شيء يجري فعله كيف يشاء بما يشاء لمن يشاء فيمن يشاء انه علي كل شيء قدير.([1]) لهذا به لطف الهي واثق و از باطن فيضمواطن آن رهنورد طريق معرفت سلمه الله تعالي مستمد.
پس امر ايشان را ممتثل شده به منصه عرض ميرساند كه حضرت احديت چون جهانيان را در عالم اسرار كه برترين مقام حجاب واحديت است نگاه داشته پس به مانند سوراخ سوزني از نور عظمت كه از آفتاب كلمه مباركه كن در تلالؤ و لمعان درآمده براي ايشان پديدار نمود پس جملگي خلايق از شدت تابش آن نور و قوت اشراق آن ظهور متلاشي و مضمحل گشته نه از ايشان به پيش ايشان خبري و نه از ديار ايشان در نزد همگنان اثري و همان سر اول چون در آخر به جناب نبوت مآب موسي كليم علي نبينا و آله و عليه السلام ظاهر شد نتيجه فدكّ الجبل و خر موسي صعقا پديدار شد و آن نور ظهور ايزد تعالي است نه ذاتش و آيت و صفت اوست نه كنه و حقيقتش تابش جمال اوست نه عين حضرتش حامل اثر جلال اوست نه ذات هويتش نه چنان است كه جمعي از
«* جواهر الحكم جلد 2 صفحه 76 *»
خام طبيعتان گرفتار طبيعت و برخي از پست فطرتان غافل از حقيقت كه بدون خضر راه طريقت و بيمشعل پر نور شريعت و طريقت و حقيقت در اين مرحله قدم گذاشتهاند و در اين طريقه رهنوردي آغاز نمودهاند پس در چاه طبيعت نگون و در قعر بحر هيولا و ماده جسمانيه غرق و ناچيز و نابود چنان پنداشتهاند كه حضرت ايزد متعال همچو دريا در موج و هر موجي منشأ تعيني و به هر تعيني مبدء ظهور خلقي پس تمامي موجودات حدود ذات حضرت مقدس ايزدي ميباشند و وجود حضرت حق تعالي عين وجود او است و صرف شهود و موجوديت موجودات به حدود و مشخصات از وجود است چنانكه يكي از ايشان گفته در بعضي از كلمات خود ما لفظه: دريا چو نفس زند بخارش گويند چون متراكم شود ابرش خوانند و چون فرو چكد بارانش نام نهند و چون جمع شود سيلش خوانند و چون به دريا پيوندد همان دريا بود البحر بحر علي ما كان في القدم ان الحوادث امواج و انهار،
لا تحجبنك اشكال تشكلها | عمن تشكل فيها و هي استار |
و ديگري گفته از ايشان:
و ما الخلق في التمثال الا كثلجة | و انت لها الماء الذي هو نابع | |
و لكن يذوب الثلج يرفع حكمه | و يوضع حكم الماء و الامر واقع |
و ايضا گفتهاند:
گاه خورشيدي و گه دريا شوي | گاه كوه قاف و گه عنقا شوي | |
از تو اي بينقش با چندين صور | هم منزه هم مشبه خيره سر |
چون نيك در مقام اين اشخاص بنگري بيني كه در رتبه (تيه خل) طبيعت واقف و در لجه هيولا سابح حق را سبحانه چون ماده پنداشتند كه قابل هر صورتي و مهيا و مستعد هر تعيني اگرچه از اطلاق لفظ ماده تحاشي كنند و او را بر آن حضرت جائز و روا ندارند و لكن اين تحاشي لفظي است و اثبات معنوي چه تعين به حدود مختلفه لازم دارد انفعال متعين را و اينكه آن متعين محل
«* جواهر الحكم جلد 2 صفحه 77 *»
اين تعينات باشد و اينكه او را نسبتي اجمالي ذكري باشد با جميع اين صور و حدود و هيئات و آن لازم دارد تكثر را در ذات چه جهات نسبت مختلف و انحاء روابط متعدد و اينکه دو حالت او را حاصل شود يكي قبل التعين دوم بعده هر چند بلا مهلة و فاصله زمانيه باشد و اينكه منقسم به اقسام و متجزي به اجزاء شود بعد از عروض عوارض و لحوق تعينات و اينكه لاحق شود او را نقائص به واسطه آن تعين و آن با كمال مطلق منافي است و مانند مذكورات از قبايح بسيار است و ذكر تفاصيل احوال هر يك مؤدي به تطويل است و براي عاقل اشاره كافي است و جمعي ديگر از قبايح اين مذهب اغماض نتوانستند كرد لاجرم اين سخن را باطل انگاشته بر آن رفتهاند كه وجود منبسط كه آن متعين به اطوار و محدود به حدود ميشود آن وجود مطلق است و از آن گاهي تعبير به وجود منبسط و حق مخلوق به و حقيقت محمديه9و عقل كلي و قلم اعلي ميكنند و ميگويند كه اين با واجب واجب است و با ممكن ممكن و با حادث حادث و با قديم قديم و با موجود موجود و با معدوم معدوم و با شيء شيء و با لاشيء لاشيء و همان را وجود لا بشرط ميدانند كه چون به شرط لا مقيد شود وجود واجب است و وجود حق و چون به شرط شيء قيد پذيرد وجود مقيد است و وجود حادث و خود وجود منبسط كه با واجب واجب است و با حادث حادث و اين مذهب به حقيقت اسخف است از مذهب سابق و اين قول افسد از قول اول است چه وجود تحقق و هستي است و عدم بيتحقق و نيستي و حادث مخلوق بودن ذاتي است و قديم مخلوق نبودن ذاتي است. چون عاقل روا دارد كه اثبات كند تحقق و عدمش و هستي و نيستي و مخلوق و غير مخلوق بودن را بر يك چيز به حسب عوارض؟ و هرگاه بصيرتي باشد بيند كه لحوق عوارض سبب زيادتي وجود شيء ميشود نه معدوميت لاسيما واجب را سبحانه يك قسمي از اين وجود گرفتن و فردي از افرادش شمردن تا (با
«* جواهر الحكم جلد 2 صفحه 78 *»
خل) واجب يعني وجود حق و وجود مقيد دو فردي از وي باشد پس هر دو قسم ضد يكديگر باشند و حق سبحانه و تعالي را ضد نباشد وانگهي ممكن و حادث كه اثر فعل او است. و هرگز ضدي از ضدي صادر نشود و ضدي اثر ضدي ديگر نگردد زيرا كه ضدان متقابلان باشند در قوت و نشاط و اقتدار با لزوم تركيب حق تعالي از آن وجود منبسط با آن قيد چه اگر آن وجود منبسط متغير (معتبر خل) در وجود حق نبود قول به اينكه او با واجب واجب است و با ممكن ممكن غلط و بيفائده خواهد بود و تقييد واجب سبحانه و تعالي را به وجود حق يعني وجود لا بشرط عبث و بيجا خواهد بود كاش اين را ملتزم بشوند و اين عار را بر خود گذارند و اعتقاد به آنچه مذكور شد از ايشان نكنند چه آن عاري است اقبح از اين عار و شناري است اشنع از اين شنار لاسيما از آن تعبير به عقل و قلم كردن چه قلم يكي از تعينات مداد است و عقل شأني از شئونات عاقل و اين مقامات قيود است و مراتب حدود سبحانه و تعالي عما يقولون علوا كبيرا عزيز من هرگز از طايفه صوفيه باطل چشم حق مدار (چشم داشت حق مباش خل) و هرگز از طريق سلوك ايشان ترقي به سوي عالم قدس را مطلب كه سير ايشان معكوس و قوس صعود ايشان در نزول است زيرا كه اين مقامي است بس عظيم و خطبي است بس جسيم و امري است بس هائل و غرقابي است بسي متلاطم از اين گرداب جز به سفينه آل محمد سلام الله عليهم اجمعين نجات و خلاصي نتوان يافت و از اين ظلمتكده جز به نور هدايت ايشان:به جاده امن و امان رسيدن ميسر نه و در اين موضع ابكار اسراري است در حجرات اختفاء مصون و مستور كه جز به اذن ايشان برقع خفاء از جمال با كمال خود كه خورشيد جهان تاب ذرهاي از نور جمال يكي از آنها است نگشايد هرگاه طمع آن ديار و توقع مشاهده آن ديدار داري به جانب ما گوش دار و به همراهي ما به قطع
«* جواهر الحكم جلد 2 صفحه 79 *»
اين فيافي عازم و مصمم باش چو ما سگ آن كو باش كه در آن چمن جان فزاي چشم گشا ما آرميدهايم (چه من سگ آن کويم و در آن چمن که بهشت از آن انجمن است آرميدهام خل) هر چند گفتهاند:
و كل يدعي وصلا بليلي | و ليلي لا تقر لهم بذاكا |
و ليكن ما در جواب ميگوييم:
اذا انبجست دموع في خدود | تبين من بكی ممن تباكي | |
كل من يدعي بما ليس فيه | كذبته شواهد الامتحان |
بدانكه حضرت مقدس احديت تجلي فرموده و آن تجلي نور ظهور متجلي است و اثر فعل آن است و آن تجلي نوري است محض و ظهوري است صرف از جميع لواحق و عوارض و حدود و اضافات و مشخصات و لوازم و شرائط و اطوار تعينات منزه و بري و آن جهت معرفت الهي و مشاهده ظهور جمال ازلي و اشاره به سوي اين مقام است كلام سرور اولياء و اميرمؤمنان7:لا تحيط به الاوهام بل تجلي لها بها و بها امتنع منها و اليها حاكمها و اين است آن آيتي كه حق سبحانه و تعالي در آفاق و انفس تجلي نمود چنانچه فرموده سنريهم آياتنا في الافاق و في انفسهم حتي يتبين لهم انه الحق و همين است مقامي كه حضرت قائم صاحب الزمان صلوات الله عليه اشاره به آن فرمودهاند در دعاي رجب و مقاماتك و علاماتك التي لا تعطيل لها في كل مكان يعرفك بها من عرفك لافرق بينك و بينها الا انهم عبادك و خلقك چه آن تجلي صفت متجلي است و در آن صفت نيست جز حكايت موصوف پس فرق در ميانه صفت و موصوف در تعريف و تعرف و معرفت نيست چه هر كه صفت را شناخت شناسايي موصوف او را حاصل شد چنانکه هر كه قائم را شناخت زيد را دانست با اينكه قائم و قاعد و مضطجع
«* جواهر الحكم جلد 2 صفحه 80 *»
صفات داله بر زيد ميباشند من حيث انها صفة لا من حيث اقترانها بالامور المختصة و الاحوال المشخصة و آن تجلي همان نفسي است كه معرفتش عين معرفت رب است چنانكه در كلام اميرالمؤمنين عليه السلام است من عرف نفسه فقد عرف ربه و در كلام رسول الله9واقع است اعرفكم بنفسه اعرفكم بربه و اشاره به تقدس و تنزه او از جميع حدود و كثرات و لوازم انيات است قول اميرالمؤمنين7 در حديث كميل محو الموهوم و صحو المعلوم و هتك الستر لغلبة السر و اشاره است به حدوث اين مرتبه و مخلوقيت اين مقام است قوله7نور اشرق من صبح الازل فيلوح علي هياكل التوحيد آثاره يعني آن حقيقت كه از آن تعبير به معلوم شده كه ظهورش در نزد هتك حجب و استار كه سبحات مراد از آن است آن نوري است كه از صبح ازل اشراق نموده و پر (بر هرکس خل) ظاهر و معلوم است كه صبح اثر شمس است و آن نور اثر صبح است پس آن نور اثر اثر خواهد بود و اين حدوث صريح است لكن با وجود حدوث صفت ايزد تعالي است كه چون سالك در آن مقام واقع شود جميع عوالم امكان در نزدش ناچيز و نابود گردد در اول نظر قيوميتي در آن مشاهده كند كه جمله كائنات را به او قائم بيند و در نظر آخر جز مشاهده جمال ازل ظاهر براي خود در عالم بيخودي چيزي نبيند در آن هنگام نه طالب بيند و نه مطلوب و نه شاهد و نه مشهود بلكه وجود بسيطي كه شائبه كثرت در او به نحوي از انحاء نباشد بلكه كثرت به يادش نيايد بلكه وحدت را نيز فراموش كند در آن حال نه صفتي بيند نه موصوف نه ظهوري نه مظهري از همه عالم امتياز برخاسته و طي بساط تمام گرديده بلي چون در عالم صحو آيد و مقام امتياز را ادراك كند بايست بداند كه آن مقام مقام صفت بود نه مقام موصوف و آن
«* جواهر الحكم جلد 2 صفحه 81 *»
مشهود وجه بود نه ذوالوجه و آن اسم بود نه مسمي و چون مقام اعلي از آن مقام برايش ظاهر و هويدا گردد بيند كه مقام اول كه او را عين توحيد و ركن تمجيد و تقديس ميدانست مقام خلق است و حضرت ايزد تعالي از آن وصف منزه و از آن توحيد مبرا و بدين قياس سالك را مقام وقوف نيست و اتصال به ذات اقدس تبارك و تعالي ممكن ني و فيض محبت او سبحانه را پاياني نيست پس پيوسته از بحر فيض باران تجلي از ابر مشاهده بر سالك بارد و پيوسته در ترقي است در كل احوال در دنيا و آخرت و مراتب بهشت و مقامات رضوان هر چه ترقي او را بيشتر مشاهده جمال او را بيشتر و ظهور حق را از مرتبه خود بيشتر بيند كما في الدعاء تدلج بين يدي مدلج من خلقك نظر كن در اعداد و بنگر كه اعداد را هر مقامي و مرتبهاي كه حاصل شود به واحد نرسد و واحد بر ايشان مقدم است چون آن واحد را به اين مرتبه ضم كنند مرتبه ديگر حادث شود باز واحد را مقدم بر آن مرتبه مشاهده كنند و الي ما لانهاية له اعداد مراتب حاصل كند باز به واحد نرسد و واحد مثال ظهور حضرت ايزد تعالي است نه ذاتش بالجمله سخن در اين مقام طولاني است و به كتابت در نيايد لكن آنچه به او اشاره شد كافي است هر صاحب فطانت و زيركي را و صوفيه باطله لعنة الله عليهم اجمعين چون اين مقام را مشاهده كردند و اين رتبه را به نظر آوردند و اين وحدت را ديدند حكم كردند كه همين مقام ذات باري است سبحانه و تعالي عما يقولون و عما يصفون علوا كبيرا و بالجمله آن تجلي دليل عدم استقلال بل عدم تحقق بل عدم وجود خلق است و آن تجلي ديدهاي است كه خدا براي شناختن خود به خلق كرامت فرموده و اشاره به اين قول شاعر:
«* جواهر الحكم جلد 2 صفحه 82 *»
تا كنم شق پرده پندار را | هم به چشم يار بينم يار را |
و قوله9: اعرفوا الله بالله و قول حضرت امير7در دعاي صباح يا من دل علي ذاته بذاته پس حق تعالي چشمي براي مشاهده ظهورات و تجليات خود به تو داده پس به چشم خود خود را ديد و به ظهور خويش خويش را مشاهده كرد قال اميرالمؤمنين7 انما تحد الادوات انفسها و تشير الالات الي نظائرها و اين تجلي همان ربوبيت صفتي است كه عين كينونت و حقيقت اهل عبوديت است چنانچه مولانا الصادق7 اشاره به آن فرمود كه العبودية جوهرة كنهها الربوبية فما فقد في العبودية وجد في الربوبية و ما خفي في الربوبية اصيب في العبودية قال الله تعالي سنريهم آياتنا في الافاق و في انفسهم حتي يتبين لهم انه الحق و اين تجلي همان مثالي است كه در هويت كائنات القاء فرمودند چنانكه جناب ولايت مآب صلوات الله و سلامه عليه و آله فرموده تجلي لها فأشرقت و طالعها فتلالات فألقي في هويتها مثاله فأظهر عنها افعاله و اين مثال صفت ظهور و مثال تجلي نور چون در اين مثال وارد شوند و بر سرش واقف گردند كل عالم و عالميان و جهان و جهانيان را نيست و نابود مشاهده نمايند بلكه چيزي جز دوست نبينند لايسمع فيها صوت الا صوتك و لايري نور الا نورك چه اگر جز او چيزي است پس او نيست و بودن او تعالي دليل است كه جز او چيزي نيست و لاحول و لاقوة الا بالله.
پس چون حق تعالي تجلي فرمود در عالم قدس در آن تجلي دو جهت به ظهور پيوست يكي جهت فاعل و ديگري جهت قابل چون اين دو به يكديگر نظر كردند از آن چهار امر ظاهر شد و طبايع اربع كه عبارت از آتش و باد و آب و خاك باشد اشاره به نظر آن دو جهت است
«* جواهر الحكم جلد 2 صفحه 83 *»
بعضي با بعضي چه از جهت فاعل نار حادث شد يعني حرارت و يبوست و از جهت قابل خاك و از آن برودت و يبوست و از نظر فاعل به قابل باد و آن حرارت فاعل و رطوبت اتصال به قابل و از نظر قابل به فاعل آب و آن برودت قابل و رطوبت اتصال به فاعل است چون اين چهار بعضي در ديگري نظر كردند كثرات حاصل شد و اول تأليف اين نظرات بيشك به طريق بساطت و وحدت و اجمال خواهد بود و در تركيب و تأليف دوم كثرت (کثرات خل) زياد شد و وحدت در حجاب خفاء مخفي ماند پس عالم ثاني كه حاصل از تركيب ثاني است اكثف و اغلظ از عالم اول بود پس در بدو ظهور كثرات حجب اسماء حسني و صفات عليا پديد شود اول اسمي كه در حجاب هويت كه اعلي حجب است پديدار شود اسم علي عظيم خواهد بود و در كلام امام همام علي بن موسي الرضا جعلني الله له الفداء به آن اشاره شده كه حيث قال7: اول مااختار لنفسه العلي العظيم لانه علي علي كل شيء فاسمه العلي و معناه الله و آن اول مقام هويت است و در اين حجاب مقامات بسيار است و مراتب بيشمار پس از حجاب اسماء حجاب معاني است يعني ظهورات و مظاهر اسماء و در آن حجب بسيار است اول آنها حجاب الوهيت است و در تحت هيمنه اسم الله كه مقام احاطه و استيلاء بر جميع اسماء مقدسه است و اسماء را احاطه و استيلاء به جميع مخلوقات است چه هر خلقي از مخلوقات به قيوميت اسمي از اسماء حسني موجود و متقوم و جميع اسماء به اسم الله متحقق و ثابت و دائم و باقي است و پس از آن حجاب واحديت است و مقام ظهور اعيان ثابته و تأثير فيض اقدس در اعيان ثابته خلقيه در مراتب امكان نه اعيان ثابته در ازل چنانچه بعضي از اشباه انسان پنداشتهاند پس از آن حجاب رحمانيت است و آن مقام استواء بر عرش و اعطاء كل ذي حق حقه و السوق الي كل مخلوق رزقه است و پس از آن حجاب قدس و جلال و مقام تنزيه حق تعالي از حدود امكانيه و روابط خلقيه و آن مبدء كلمه
«* جواهر الحكم جلد 2 صفحه 84 *»
مباركه سبحان الله است پس حجاب عظمت و ظهور قهاريت و سلطنت و جبروت بر كل ذرات كائنات و حقايق موجودات و پس از آن حجاب کبرياء و آن مقام احتقار و تذلل موجودات براي حضرت ايزد متعال و بزرگي و علو از جميع صفات و حيثيات و اعتبارات و جهانيان را در هر حجابي مكثي است بلكه به حسب اختلاف مقامات هر يك را در هر مقامي وقوف است بلي در نزد ظهور اسم مبارك الله كل مقامات و مواقف به يك مقام و موقف راجع شوند و حشرناهم فلمنغادر منهم احدا.
و پس از حجب معاني حجب انوار است و آن چند حجاب است اول حجاب در ابيض و از آن در اخبار تعبير به نور ابيض شده دوم حجاب عقيق اصفر سيم حجاب زمرد سبز چهارم حجاب ياقوت احمر پنجم حجاب الماس ششم حجاب زبرجد هفتم حجاب ذهب هشتم حجاب فضه و هر يك از جهانيان را در هر حجابي از اين حجب مقامي است و همگي اين حجب را قطع نمودهاند و در هر حجابي ايشان را لباسي است و بعبارة اخري بدني و شبحي است مناسب آن حجاب و از سنخ آن چون در هر يك از اين حجب باشد به چشم آن حجاب اهل آن حجاب را بيند و به گوشش اصوات آنها را شنود و به لغاتش كلام آنها را فهمد و مختلف ميشود آن ابصار به حسب اختلاف حجب در غلظت و رقت و صفا و كدورت لكن همگي در مقام بدو اسماء(ايجاد خل) در كمال نور و صفا و لمعان و ضياء و براي هر يك از اين حجب ظلي و عكسي است در اسفل السافلين مراتب كينونات غضب و هر حجابي از آنها بابي است از ابواب شرور و معاصي و انسان در ميانه اين دو حجاب واقف و بر احوال هر دو ناظر او را دو ديده و دو گوش است به يكي به طرف عليين نظر كند و به ديگري به جانب سجين نگرد پس گاهي شقاوت او را غالب آمده به جملگي در حجب سفليه باطله مأوي كند و هرگز از آن حجب ميل به مشاهده حجب علويه ننمايد و گاهي توفيق رفيق گشته به جانب عليين ناظر و به جملگي به سوي آن طرف مايل و هيچ رغبت به مشاهده حجب
«* جواهر الحكم جلد 2 صفحه 85 *»
سفليه ننمايد و ايشانند اولياء الله و گاهي كليةً ناظر به عليين و به سجين نباشد بلكه گاهي به اين و گاهي به آن اين است كه صافش با كدر مخلوط و نورش با ظلمت ممزوج و حقش از باطل غير ممتاز و دل افسردهاش دائم در سوز و گداز و مقامش مقام نفس ملهمه و لوامه او را دو طبيعت و دو فطرت حاصل يكي فطرت حق كه به آن ميل به حق ميكند و آن را طالب است و اتصال به سويش را بسي راغب است دوم فطرت باطل كه به آن از معصيت لذت برد و چون غافل باشد به سوي گناه رغبت كند لكن فطرت حقش اقوي چون گناهي از او صادر شود هميشه پشيمان و پيوسته از عقاب و شامت آن خائف و هراسان و ليكن چون نظر در اين مقام سفلي انداخته و متابعت هوي كرده از معاينه انوار محروم و از مشاهده اسرار مهجور بلي كسي كه پاس حرمت محبوب را نگاه ندارد با محبوب در خلوتخانه انس راه نيابد و شخصي كه در محبت راسخ و ثابت قدم نباشد به دوام مشاهده جمال محبوب سرافراز نگردد چگونه در محبت صادق است كسي كه به جز محبوب بيند و چون در مهرش صاحب وفا است كه به جز كلامش شنود؟ و چون ادعاي محبت كند و از دشمنان و مبغضان به ظاهر اعتقاد بيزار به صحبت ظاهر وصال مستعد و به شرف ملاقات جمال در بعضي از اوقات او را مشرف سازند و اين چاره درد دردمند و اطفاء حرارت تشنهكام مستمند نمايد لاجرم چون التفات به عالم قدس نمايد و ظهور آن عوالم با كمال وسعت و فسحت و فضا را مشاهده كرده خود را چون كبوتر پرشكسته از طيران به جانب آن سامان محروم بيند دلش به درد آمده و سينهاش از آتش آه جانكاه حسرت و ندامت آغاز اشتعال نمايد و خود را از اوج به آن ديار و استشراق به آن انوار عاجز بيند پس دست نياز به درگاه خداوند يگانه بينياز دراز و در ماه شعبان كه ثاني ماه رمضان است و مقدمه آن است به آن جناب متوسل شود كه شايد خود كرم كرده و لطف فرموده اين واماندگان حضيض فراق را به اوج اعلاي
«* جواهر الحكم جلد 2 صفحه 86 *»
وصال رساند و اين سوختگان نائره اشتياق را از زمزم اتصال جرعه چشاند.
و اختصاص ماه شعبان براي اين دعا براي آن است كه آن ماه شريف اقرب ماهها است به ماه مبارك رمضان و ماه رمضان ابتداي سال است و مبدأ خلق عالم است و مظهر اسم احد است و اواخرش مظهر اسم الله است و مقام قطع اسباب و توجه صرف به حضرت مسبب الاسباب و قيامت در اين ماه در روز جمعه واقع شود و حشر الي الله دست دهد الا الي الله تصير الامور پس اين ماه ماه وصال است و عيد براي خشنودي ظهور اين اقبال است و روزه گرفتن روز كه تجلي است و افطار شب كه مقام سكون و رجوع بعد از محو مصدق مقال است و حديث كلما رفعت لهم علما در روزه روز و وضعت لهم حلما در افطار شب شاهد اين احوال است و سي روز دليل بر شمول و احاطه تجلي است بر تمامي مراتب وجود در نزد اتمام قابليات و بالجمله اين ماه مبارك ماه مشاهده جمال و ادراك مقام وصال است و اين رتبه جز در اين ماه صورت پذير نشود و در هر وقت و در هر ماه كه دست دهد در اين ماه خواهد بود و به اين جهت اسم رمضان برايش موضوع شده به جهت اشتقاقش از رمضاء كه عبارت از شدت گرما است و به اين جهت شارع7 قرارداد فرموده كه روز اول ماه رمضان در نهر جاري غسل كنند و سي كف آب بر سر بريزند و اما ماه مبارك شعبان پس آن اول دائره است كه از نقطه ماه مبارك رمضان به امتداد و استداره آمده و آخر منزل مسافر است در نزد مسافرت و اختيار ديار غربت و آن سبب وصول و طريق نزول است.
پس رفع حجب و موانع و قطع مسافت بلدان غربت در ايام مهاجرت در اين ماه در كل اوقات صورت بندد چون باب مراد و حجاب محبوب و مطلوب است لاجرم سر ظهور محبوب در آن پديدار آمده و روزه ايامش از شارع7 مقرر بر وجه استحباب مؤكد شده و لذا قال
«* جواهر الحكم جلد 2 صفحه 87 *»
اميرالمؤمنين7ما فاتني صوم شعبان منذ سمعت منادي رسول الله9و لايفوتني ان شاء الله ما دمت حيا و عدم وجوبش براي فرق ميان باب و بيت و منزل و موطن.
پس قيامت در ماه رمضان واقع شود و رجعت آل محمد9در ماه شعبان و قيام حضرت قائم روحي فداه و عجل الله فرجه در ماه رجب و اين سه ماه سر جهان و جهانيان است و هميشه در عالم ظاهر و نمايان است و خفائي براي ايشان نيست در حيني از احيان و آني از أوان قال الله تعالي و ذكرهم بأيام الله و ساير ماهها حجاب كثرت اين سه ماه مبارك و موارد و مصادر ظهورات اين اوقات شريف ميباشد چون حجاب كثرت از ميان برخيزد و عالم به سر منزل وحدت نزديك شود ماه رجب همچون ضمير مستتر در نزد ظهور ماه شعبان و ماه رمضان غائب و ناپديد گردد و چون وحدت بسيطتر شود ماه شعبان رخت از عالم ظهور بربندد و در مكمن خفا و غيب (غيبت خل) و استار مأوي سازد پس منحصر شود اوقات به ماه مبارك رمضان و چون حرارت رمضاء قيامت كه موجب عرق اهل محشر است و شدت تألم ايشان از شدت گرما تا ندا كنند يا ربنا اما الي الجنة او الي النار پس آفتاب از سمت الرأس به جانب غروب برودت و رطوبت ميل نمايد پس اهل جنت را سكوني حاصل و از كأس چشمه كافور سيراب ليلة العيد پيدا شود و چون از چشمه سلسبيل باده زنجبيل نوش كرد و از جام شرابا طهورا به مذاق رساند صبح عيد سر از مكمن خفا بردارد و قدم در عرصه ظهور گذارد و آن روز جمعه خواهد بود كه محل انعام و احسان وجود به وصال و تكرم به اقبال و آن صباح را مساء نباشد و آن روز را شب در عقب نيايد تا آنكه به مقام رضوان رسند و در آن مراحل سائر باشند پس روز را از شب نشناسند چون در اين وقت سابح لجه احديت ميباشند رزقنا الله و اياكم حبه بالنبي و آله الطاهرين و اين اسرار كه در عالم اكبر
«* جواهر الحكم جلد 2 صفحه 88 *»
به اظهار آوردم حرفا بحرف در عالم انساني پديدار است و حواله به ذوق اهل ذوق و وجدان اصحاب شوق نمودم.
چون اين سر تو را معلوم شود خواهي دانست اختصاص اين دعاي مبارك را در ماه شعبان در هر روزش زيرا كه اين ماه مقام قطع مسافت است و استدعاي آن.
بدانكه سفر بر چهار گونه است اول سفر من الخلق الي الحق دوم سفر في الحق بالحق سوم سفر من الحق الي الخلق چهارم سفر في الخلق بالحق (بالخلق خل) و دو سفر آخر مطلوب مسافر نيست و مرغوب سالك ني چه آنچه مطلوب و مراد است همان سفر في الحق بالحق است و وصول به مرتبه وصال و فنا در مرحله بقا و عدم در مقام وجود و مشاهده جمال محبوب و ملاحظه ظهور مطلوب ليكن به جهت تكميل ناقصين و ارشاد مسترشدين به جانب اين دو سفر آخر مأمور شود و عود به سوي خلق برايش حاصل شود با آنكه حق شناسان بالكليه از خلق گريزانند لهذا قال اميرالمؤمنين7در اين فقره مباركه اشاره به مقصود فرمودهاند و آنچه مراد بوده با مقدماتش از حق تعالي طلب نمودند و آن دو سفر اول است پس قوله صلوات الله عليه الهي هب لي كمال الانقطاع اليك اشاره به سوي سفر اول است و خلاصي از ذل خودبيني است يعني بارخدايا ببخشاي مرا منتهاي مرتبه رهايي از خلق و اقبال به سوي خود را و اين استدعا براي اين است كه خلط و لطخي كه حاصل شده ميان حجب نورانيه و حجب ظلمانيه آن زائل شود و حجب ظلمانيه به اهلش متصل شود چه با وجود آن نجاسات و خلط آن رذائل به جانب احديت توجه نتوان كرد و آن خلط نواقض وضوء و غسل است و رهايي از اين خلط به جهت توجه به جانب حضرت ايزد متعال تطهير است به مثابه غسل و وضوء و نيت همان قصد قربت و توجه به آن حضرت است چون غسل كرد تمامي اعضاي بدن علي اختلاف مراتبها در ظاهر و باطن پاك شود پس از تطهير آن مراتب لايق وقوف به نماز كه معراج مؤمن است
«* جواهر الحكم جلد 2 صفحه 89 *»
ميشود و آن عبارت از تصفيه آن حجب است از لوازم كثافات حجب سفليه ظليه.
پس طلب فرمود امام7به اين فقره علم شريعت را چه علم شريعت را نسبت به آن حجب مانند وضوء و غسل و تيمم است نسبت به اين ابدان ظاهريه زيرا كه حجاب فضه حجاب اعراض است از صور و اوضاع و ملاحظه قرانات و اعتبارات و حيثيات و ساير احوال و حجاب ذهب حجاب اجسام است و حجاب زبرجد حجاب اشباح و مثل نوريه است رتبه حس مشترك و حجاب الماس حجاب جوهر هباء و رتبه هيولاي اولي ماده جسمانيه و حجاب ياقوت حجاب طبيعت است و مقام مزج و كسر و حجاب زمرد حجاب نفس و مقام نفس(نقش خل) است و حجاب عقيق مقام روح است و حجاب در مقام عقل است و انقطاع الي الله سبحانه و تعالي و از حجاب اعراض تا حجاب نفس به علم شريعت است و مواظبت اعمال صالحه با خلوص قربت براي حق تعالي چه هر عملي از اعمال همچو چراغي است كه نوري زياد كند و ظلمتي را برطرف نمايد.
پس هر چه در مقام علي مقتضي ما قرر في الشرع باشد با شرط توجه و اقبال ثابت مانده راسخ شود نور رباني در وي افزون گردد و ظلمات جهل و مقتضيات آن حجب باطله از مرآت حقيقت او زدوده شود پس چون در اين كمالي حاصل نموده و ثبات و رسوخي به هم رسانيده سر علم طريقت پيش آيد و اشاره به سوي آن فقره ثانيه دعا است و هي قوله7و انر ابصار قلوبنا بضياء نظرها اليك و چون ظاهر به نور شريعت مستشرق و مستنير شده مانند نمازگزار كه نخست براي نماز بدن را از نجاسات خبيثه پاك كرده پس او را به طهارات ظاهري و معنوي كه غسل و وضوء باشد مقرون گردانيده پس نيت كرده و تكبيرة الاحرام گفته به صلوة كه وصال حقيقي است فائز شد و همچنين سالك چون اولا از معاصي كبيره و صغيره توبه نصوح نمود و از محرمات اجتناب كرد و به واجبات و مندوبات كوشيد پس ظاهر به نور ايمان مستنير شده پس در
«* جواهر الحكم جلد 2 صفحه 90 *»
اصلاح قلب كوشيده كه مبدأ علم طريقت است و او را از خيالهاي فاسد و فكرهاي باطل منع فرموده از جميع آنچه ذكر ايزد تعالي نيست كناره كرده پس او را به توفيق سبحانه به توجه الي الله سبحانه ميل داده پيوسته نظر در آثار صنع و ايجاد و مشاهده صانع و مؤثر در اين آثار و ملاحظه سر وحدت را در آن اطوار نموده تا اندك اندك نشئه صهباي محبت كه در خمخانه دل مخزون بوده ظاهر شود و شيئا فشيئا در تزايد آيد تا ديده دل به همه جهت مشغول نظر كردن به جانب صانع مطلق گردد و از تمامي آنچه منافي آن نظر است كناره گيرد و آن تمام علم طريقت است و آن علم غايتش ايصال به توجه باطن و مراتبش به جانب حق به حيثيتي كه جميع خلق را نابود و مضمحل بيند و حق سبحانه را اظهر از هر چيزي مشاهده نمايد چنانچه حضرت سيد الشهداء صلوات الله عليه ميفرمايد ايكون لغيرك من الظهور ما ليس لك حتي يكون هو المظهر لك متي غبت حتي تحتاج الي دليل يدلني عليك و متي بعدت حتي تكون الاثار هي التي توصلني اليك عميت عين لا تراك و لا تزال عليها رقيبا و خسرت صفقة عبد لم تجعل له من حبك نصيبا و اين گفتار نتيجه علم طريقت است و مشاهده انوار حقيقت و وصول به باب او است و توحيد اهل اين مقام توحيد شهودي است يعني مشاهده حق سبحانه و تعالي در كل ذرات قبل از اشياء و ملاحظه اشياء به بيملاحظگي باطل و مضمحل کمال قال اميرالمؤمنين عليه السلام مارأيت شيئا الا و رأيت الله قبله او معه و اين در وقت استجابت اين دعا است در ماه مبارک شعبان چه ديدههاي دل چون متوجه حق سبحانه و تعالي شدند سلطان وحدت کثرات را مضمحل و نابود گرداند و مذکور نشود الا به طريق فنا و بطلان چنانچه جناب سيدالساجدين7 فرموده و ان كل معبود مما دون عرشك الي قرار الارضين السابعة السفلي باطل مضمحل ما خلا وجهك الكريم.
و جمع آوردن ديدههاي دل براي آن است كه دل را چهار
«* جواهر الحكم جلد 2 صفحه 91 *»
خزانه است و هر خزانهاي ينبوع مشعري از مشاعر و به آن چشمي پيدا شود كه هر چه مانند او است از او بيند. خزانه اولي خزانه عقل است و آن خزانه معاني است و درك كليات و معرفت غيوب موجودات است بر وجه عموم و انبساط و كليه و به آن ديده جلال و قدس ايزد متعال را مشاهده نمايد و خزانه دوم خزانه روح است و آن خزانه صور رقايقيه و برزخ فيما بين معاني كليه و صور جزئيه و به آن ديده مشاهده عزت و جلالت جناب مقدس احديت نمايد و خزانه سوم خزانه نفس است و آن خزانه صور مجرده است و به آن ديده مشاهده عظمت و قدرت حق تعالي نمايد و خزانه چهارم خزانه حواس خمسه ظاهره است و حواس خمسه باطنه است و ساير مراتب و به آن ديده مشاهده كبرياء و بزرگواري حق تعالي نمايد و چون اين ديدهها از شوب خودبيني خلاص شده و به سبب توجه به عالم قدس نورانيت حاصل نموده مصدوقه لايزال العبد يتقرب الي بالنوافل حتي احبه فاذا احببته كنت سمعه الذي يسمع به و بصره الذي يبصر به و يده التي يبطش بها ان دعاني اجبته و ان سألني اعطيته و ان سكت عني ابتدأته ظاهر و نمودار شود هر چند سلطان وحدت ظاهر شد لکن احكام كثرت به تمامي از ميان نرفت و ذكري برايش باقي است چنانچه به آن اشاره نمودم سابقا و اين آخر مراتب علم طريقت است به تمامي احوال آن و جملگي اوضاع و احوال آن و مبدأ ظهور محبت كه مستلزم نفي جميع ماسواي محبوب است و در نزد اتمام اين مرتبه و انجام اين درجه سر علم حقيقت هويدا شود و ديدار جمال محبوب پديدار گردد پس اشاره به اين مقام بعد از فقره ثانيه فرمود حتي تخرق ابصار القلوب حجب النور فتصل الي معدن العظمه چون كثرت به انجام رسد و نظر متمحض در توجه به جناب الهي گردد پس ابصار قلوب حجابهاي نور را از ميان برداشته تا مصدوقه اطفيء السراج فقد طلع الصبح نمايان و آشكار گردد.
چون ديدههاي دل به حسب مقامات مختلف و متفاوت در شرافت و لطافت و غلظت و رقت و كثافت و صفا
«* جواهر الحكم جلد 2 صفحه 92 *»
ميباشند پس در نزد توجه و التفات به ديده اعلي حجاب ديده اسفل منخرق و منكشف گردد پس در نزد بصر حس مشترك و دوام التفات به آن عالم و مشاهده حجب برزخيه از احوال عالم هورقليا و جابلقا و جابلصا حجاب ذهب و حجاب فضه منخرق و پراكنده و باطل گردد و بالكليه فراموش شده التفاتي به جانب او نشود.
پس چون از آن عالم برتر آمده در نزد حجاب الماس و دوام التفات به سوي عالم جوهر هباء و مشاهده سر واحد ساري در عالم اجسام و اجساد و صور و اشباح بدون ملاحظه حدود حسيه و مقادير شخصيه حجاب زبرجد از ميان برخيزد و عالم صورت مقداري از نظر غائب شود و آن حجاب منخرق گردد به ديده التفات به جوهر هباء و هيولاي اولي و اسطقس اول و چون همت را عالي كرده از آن عالم رجعت و از آن منزل سفر اختيار كرده و در حجاب ياقوت قدم گذاشت و مشعوف مشاهده اهل آن عالم شده پس حجاب الماس از ميان برخيزد و بالكليه آن اطوار فراموش شود ناظر به سر ابداع ثاني در عالم جسماني شده از حدود و اوضاع كناره گيرد و چون به قوت سير از آن عالم نيز درگذشت و آن حجاب را منخرق نمود در نزد صعودش به حجاب اعلي حجاب زمرد بالكليه آن حجاب ثاني يعني حجاب ياقوت و انوار ظاهره در آن عالم در گذشته را فراموش نمايد پس از عالم شهاده بالكليه در گذشته به عالم غيب قدم گذارد و آن حجاب يعني حجاب زمرد اول درجه عالم غيب است ليكن مقام تفصيل آن عالم و مرحله كثرت و نهايت ظهور مقامات غيبيه و چون از آن عالم برتر آيد و از آن حجاب قدم بالا گذارد به حجاب عقيق اصفر رسد و به ديده محو(بحر خل) خزانه دوم قلب را نظر كرده بالكليه خرق حجاب زمرد نموده در عالم ارواح آسايد و چون از آن درگذرد به حجاب در رسد و از آن جميع حجب سفليه را خرق نموده در مقام قاب قوسين به حسب مقام خود مأوي سازد و دائره اولش به آخرش منتهي شود ظاهرش به باطنش
«* جواهر الحكم جلد 2 صفحه 93 *»
متصل گردد.
و چون خرق اين حجاب كند به حجاب كبرياء نگرد و كبرياء الله را از پس آن پرده مشاهده نمايد پس آن حجاب را نيز خرق نموده به حجاب عظمت وارد شود و از مشاهده انوار عظمت خوف بر وي غالب شود و تمامي اعضاء و جوارحش از بيم حق لرزيدن آغاز نمايد از اين حجاب به حجاب جلال در آيد و خود را مضمحل و نابود ديده از خوف در گذشته رجاء او را غالب آيد و مقام تسليم و رضا برايش ظهور نمايد پس از آن حجاب به حجاب قدس درآيد و حق را سبحانه از كل ماعدا تنزيه نمايد به جهت مشاهده و عيان نه به تعبير و بيان.
پس از آن وارد حجب اسماء شود اول آن حجب حجاب علي عظيم است و در آن سر استعلاء در وي ظاهر شود پس وارد حجاب رحيم شود و در آن سر فضل در وي آشكارا گردد پس وارد حجاب رحمان گردد و در آن سر اعطاء كل ذي حق حقه و السوق الي كل مخلوق رزقه هويدا گردد و در آن حجاب مبدأ اسماء متقابله و منشأ تفاصيل و ظهور احوال و اوضاع شود پس قدم در مقام اسم اعظم گذارد و در آن حجاب سر يابن آدم اطعني اجعلك مثلي اقول للشيء كن فيكون و انت تقول للشيء كن فيكون انا حي لا اموت و اجعلك حيا لا تموت ظاهر گردد و آن اسم مبارك الله است كه جامع كل اسماء و مهيمن بر جميع سمات(مسميات خل) و صفات و اضافات است و آن معني اسم علي است چنانكه در حديث حضرت امام رضا7 به سوي آن اشاره رفت كه اسمه العلي و معناه الله و اين اسم مبارك موصوف كل اسماء و مدلول كل صفات و سمات و حقائق و اسرار و اضافات است و چون از اين حجاب قدم بالا گذارد و به اين حجاب جميع حجب علويه و سفليه نوريه و ظلمانيه را خرق نمود وارد اسم مبارك هو شود و در آن مقام اضافات و اشارات و انحاء تعينات را از خود سلب نمود متمحض در رتبه اسميت و متفرد در مقام صفتيت گردد پس ظهور اسم جامع اعظم كلي در وي پديدار شود و وي را از خواب بيدار كند و آن
«* جواهر الحكم جلد 2 صفحه 94 *»
بيداري را خواب در عقب نباشد و آن روز را شب متعاقب نشود.
پس چون از اين حجب مذكوره در گذرد و اين پردهها را از هم بدرد به معدن عظمت رسد و آن مقام نور ابتداعي است كه به او حق تعالي براي خلق تجلي فرمود و آن تحت حجاب عز قدس است و از نور عظمت به مقدار سر سوزني چون براي حضرت موسي7ظاهر شد فدك الجبل و خر موسي صعقا ظاهر شد و آن نور يكي از شيعيان اميرالمؤمنين صلوات الله و سلامه عليه بود چنانچه حضرت امام جعفر صادق7تصريح به آن فرمود در بيان معني كروبين انهم قوم من شيعتنا جعلهم الله خلف العرش لو قسم نور واحد منهم علي اهل الارض لكفاهم فلما سأل موسي ربه ما سأل امر رجلا منهم فتجلي له بقدر سم الابرة فدك الجبل و خر موسي صعقا و اين مقام وصول شخص است به اول مقام ذات و حقيقت خود و مشاهده اول ظهور حق و حكم محو و صحو در رتبه اول نظر است به سوي سر باطن توحيد و قدم گذاشتن در عالم لانهاية له پس چون در اين مقام باشد در اول نظر به جانب آن عالم به مقدار سر سوزني پيدا شود يعني از مثل سر سوزني نظر به آن عالم وسيع و فسيح اندازد و چون نظر قوي شود فرجه زياد شود تا مانند قطاع اصغر گردد و از آن نيز فراختر شده همچو دايره صحيحة الاستداره گردد و از آن نيز برتر آمده كره ظاهر شود چون نيك نظاره كند و نظر را دائمتر نمايد كره را عين محور و محور را عين مركز و مركز را عين قطب و قطب را عين دائره و دائره را عين كره ملاحظه نمايد ظاهرش عين باطن و باطنش عين ظاهر و در آنجا سر هو الاول و الاخر و الاخر و الظاهر و الباطن پيدا و آشكارا گردد پس عالم محو پيش آيد و مقام سكر ظهور نمايد و رتبه فنا پيدا شود و از خود به خود بيخود شود و در آن بيخودي عين با خودي و در آن محو عين صحو و در آن فنا عين بقا باشد يعني در وجدان خود را فراموش كرده به تمامي حق بيند.
و چون انيت و ماهيت كه منشأ تماسك است بالكليه زائل و فاني شود آن سالك از
«* جواهر الحكم جلد 2 صفحه 95 *»
ايستادن و نشستن عاجز آمده بر رو در افتد و بيهوش شود و علامت محو اهل حق اين است كه بر رو در ميافتند چون در آن زمان در تحت عرش الهي ساجد و ديدار جمال محبوب را شاهد ميباشد و آن عالم عز قدس است و مقام توحيد حقيقي است و معلق و بيخود در آن عالم ارواح است يعني ذوات و آن روحي كه حق تعالي به آدم وحي فرمود يا آدم روحك من روحي و طبيعتك علي خلاف كينونتي و آن روح از روح الله است و روح الله ظهور الهي است بر وجه قيوميت و در حين نظر آن روح به عز قدس و مقام سبحان ربك رب العزة عما يصفون در مقام توحيد حقيقي است و از جميع علائق و اوصاف بري و از تمامي توصيفات منزه و مبرا كه كمال التوحيد نفي الصفات عنه.
و اشاره به سوي اين مرتبه است به حسب ترتيب قوله7و تصير ارواحنا معلقة بعز قدسك و عز قدس اشاره به تنزه و تقدس آن مقام است از جميع صفات و جهات و حدود و اضافات و اعراض و كثرات و قرانات و اوضاع و احوال و اعتبارات و انحاء تمايز و عزت اشاره به امتناع آن مقام است از نيل و اتصال به حسب ذات و حقيقت و ادراك او است به حسب صفت و آيت يا اينكه تعزز و تمنع آن مقام است از اينكه شائبه كثرت در او راه يابد يا صحوي و شعوري و ادراكي و خود بيني در او ظهور نمايد و به اين مقامات اشاره كرده شيخ ابوالقاسم سهروردي در قصيده لاميه خود:
جائها من عرفت يبغي اقتباسا | و له البسط و المني و السؤول | |
فتعالت عن المنال و عزت | عن دنو اليه و هو رسول |
و در اين مقام كلام بسيار است و قصه بيشمار لكن خموشي بايد و به اين اشاره كفايت شايد و به جانب شاه صاحب اطال الله بقاه متعذر(معتذر خل) ميشود عدم بسط مقال را از چند راه اول و عمده او اختلال حال و بلبال بال و
«* جواهر الحكم جلد 2 صفحه 96 *»
عدم اجتماع حواس و زيادتي معاشرت با مردم كه چون سم قاتل است و بالكليه حيات روحاني از اين بخت برگشته برده دوم غلبه جهل و شيوع جهال و معاندين كه مترصد حجيت و تمسك چيزيند كه به او باب افتراء را مفتوح كرده و باطن نحس خود را ظاهر سازند با اينكه اين كلمات فارسي است و به فهم نزديك است سوم تنگي لغات فارسي است و عدم احتمالش معاني دقيقه و اسرار منيفه شريفه را چهارم عدم احتمال مردم چه آنها مطالبي است كشفي خارج از كيفيات و حدود و عوارض و امثال و مقدمات و نتائج و انس مردم نيست الا به امور مذكوره و هر چه را متحمل نتوانند شد محمول بر جهل و عدو او شوند المرء عدو لما جهل پنجم عدم اقتدار بر تعبير در بسياري از مطالب و آن دليل عدم اذن در اظهار است ششم عدم تمكن از تعبير به وجهي بلكه استحاله آن و قد قال مولانا علي بن الحسين7 لاتتكلم بماتسارع العقول في انكاره و ان كان عندك اعتذاره و السلام علي من اتبع الهدي.
با اينكه در آنچه نوشتيم اشاره به كل مراد است و تمامي مطالب از اين حاصل ميشود چون نيك تأمل فرمايند و به دقت نظر كنند. و لا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم. و قد فرغ من تسويدها منشئها في يوم الاخر من شهر شعبان المعظم في سنة 1236.
[1] در اين موضع در نسخه (49 ـ خ) دو بيت شعر هست که در نسخ موجود ديگر نيست.
غره مشـــو که مرکب مردان مرد را در سنگــلاخ باديــه پيها بريــدهاند
نوميد هـــم مباش که رندان روزگار ناگه به يک خروش به منزل رسيدهاند