پیشگفتار مباحث نبوت و ولایت
جلد دوم
شناخت خصائص اهل کتاب تنزیلی و تأویلی
سید احمد پور موسویان
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱ *»
مجلس ۱
(شب سهشنبه ۲۲ ذیحجةالحرام ۱۴۰۷ هـ ق)
r تحریفات و شبهات اهل کتاب و ابطال آنها
r محال است که پیغمبران به الوهیت غیر خداوند دعوت نمایند
r معنای «کونوا ربانیین»
r بیان مرحوم آقاى کرمانى در تناسب آیه مورد بحث با آیات قبل
r تصدیق انبیاء با نسخ شرایع آنان منافات ندارد
r دلالت آیه بر وقوع اخذ میثاق در عالم ذرّ
r توجیه برخی از مفسران
r لازمه آمدن به دنیا، وجود عالم ذرّ است
r زبان ناطق خدا در عالم ذر رسولخدا؟ص؟ بودند
r تفسیر آیه از نظر روایات:
الف: اخذ پیمان در عالم ذر بوده است
ب: در این دنیا نیز انبیاء از امتهایشان بر ایمان به رسولخدا؟ص؟
و نصرت حضرت پیمان گرفتهاند
r ردّ قول اهل کتاب درباره الوهیت برخی از انبیاء:
r امروز نصرت ولایت نصرت امر بزرگان+ است
r به توفیق خدا و عنایت ولیّ خدا؟عج؟ با وجود مشکلات بسیار، مکتب
شیخ مرحوم تا اندازهای احیاء گردید
r در اجتماع ما باید مکتب و دین مطرح باشد نه چیز دیگر
r ما باید نشان بدهیم که انتظار دولت کریمه بقیةاللّه؟عج؟ را داریم
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲ *»
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدللّه رب العالمین و صلّی اللّه علی محمد و آله الطیّبین الطاهرین
و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین
قال اللّٰه تعالیٰ : وَ إِذْ أَخَذَ اللّٰهُ میٖثاقَ النَبیّینَ لَمٰا آ تَیْتُکُمْ مِنْ کِتٰابٍ وَ حِکْمَةٍ ثُمَّ جٰاءَکُمْ
رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِمٰا مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهٖ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ قالَ ءَأَقْـرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلیٰ
ذٰلِکُمْ إصْریٖ قالُوا أَقْــرَرْنٰا قالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَکُمْ مِنَ الشّٰاهِدیٖن
فَـمَنْ تَوَلّىٰ بَعْدَ ذٰلِکَ فَـأݩُولٰئِکَ هُمُ الْفٰاسِقُون
تلاوت این آیه شریفه به مناسبت بحث نبوت و ولایت و ظهور محمد و آلمحمد؟عهم؟ به این دو مقام کلی، از جهت تجدید عهد و تجدید میثاق با این مقامات است که خداوند آن میثاق را از همه انبیاء و امتها گرفته است. در این آیه شریفه که قرائت میشود، بیان اخذ میثاق از همه انبیاء و امتها است.
و این فرمایش خداوند در برابر اهل کتاب اظهار شده است. وقتیکه اهل کتاب یکی از مباحثی را که بهعنوان دیانت آسمانی در بین مردم شایع ساختند و عدهای را گمراه کرده، در ضلالت انداخته بودند به اینکه بخصوص بعضی از انبیاء را نام برده، به الوهیت نسبت میدادند؛ مثل عیسی بن مریم علی نبینا و آله و علیه السلام، خداوند در ردّ این شبهات فرمایشهایی دارد که از جمله این آیه شریفه است: ماکان لبشر انیؤتیه اللّه الکتاب و الحکم و النبوة ثم یقول للناس کونوا عباداً لی من دون اللّه. اینطور نیست که خدا به بشری که به او کتاب، حکم و نبوت عنایت میکند ــ اینها
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۳ *»
تفصیلی است که در این آیه ذکر شده که بهمانند حضرت عیسی کتاب آسمانی داده، مقام حُکم و مقام نبوت را به انبیاء عنایت کرده است ــ میفرماید بشری که خدا به او این عنایات و کرامات را فرموده او نمیآید به مردم بگوید که بندگان من شوید و مرا عبادت کنید. دعوت به عبودیت خود نمیکند؛ بلکه انبیاء به امتهایشان اینطور دستور میدهند: کونوا ربانیین بما کنتم تُعَلِّمون الکتاب و بما کنتم تَدرُسون. شما ربانی باشید، انتساب به خدا داشته باشید.
و لایأمرَکم انتتّخذوا الملائکة و النبیین ارباباً أ یأمرکم بالکفر بعد اذ انتم مسلمون([۱]) در برابر ادعائی که اهل کتاب مدعی شده بودند و الوهیت را به عیسی یا به روحالقدس نسبت میدادند و سایر ادعاهایی که به دیانتهای آسمانی نسبت میدادند، خداوند آن تحریفات و تأویلات را با دلیل عقلی رد میفرماید. اگرچه به شکل آیه شریفه است و اسمش را دلیل نقلی میگذارند، اما در واقع دلیل عقل است که هر انسان عاقلی میفهمد.
وقتیکه خداوند بشری را برای امر مهمی که دعوت بهسوی خداوند است برمیگزیند و انتخاب میکند و او را به موهبتهایی مختص میسازد و به او کتاب، حُکم و نبوت میدهد، شأن او نخواهد بود که مردم را دعوت کند و دستور بدهد که خدایی غیر از خدا اتّخاذ کنید، حتی بگوید خود مرا بهعنوان خدایی بپذیرید و مرا عبودیت کنید، یا ملکی از ملائکه را که مثلاً روحالقدس است بهعنوان خدایی اخذ کنید. این محال است. نبیّی که یقین دارد که خودش بندهای از بندگان خداوند است و خدا پرورنده او و همه خلق است، او که به وحدت و یکتایی خداوند یقین دارد، بلکه وحدت خدا را شهود میکند و دعوتش هم به خدای یکتا است، البته او به عبودیت و بندگی در نزد خدا دعوت میکند، نه به بندگی برای خودش و نه برای ملکی
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۴ *»
از ملائکه. اصلاً ممکن نیست پیغمبری که از خداوند کتاب اخذ کرده و خدا او را به مقام نبوت رسانیده، ادعاء الوهیت کند و برای خود اثبات مقام الوهیت بکند. او میگوید من هم مثل شما بندهای از بندگان خدا هستم. حتی میبینیم جزء شهادات اسلام و قبولی اسلام است که قبل از اقرار به رسالت رسولاللّه؟ص؟، به عبودیت و عبدبودن آن بزرگوار اقرار میکنیم. اشهد انّ محمداً؟ص؟ عبده و رسوله.
بنابراین ممکن نیست که انبیاء دعوت کنند به اینکه ما را عبادت و پرستش کنید؛ بلکه سخن انبیاء این است: کونوا ربانیین ای امت ما! همه شما وظیفه دارید خود را به پروردگارتان منسوب سازید، انتساب به خدا پیدا کنید، بندگان خدا شوید، در مقام عبودیت برآیید، به خدای یکتا توجه کنید و از خدای یکتا اخذ دین و دیانت کنید، و هر کاری را که میخواهید انجام بدهید، نیت تقرب الیاللّه داشته باشید و به نیت امتثالِ امر خدا انجام دهید که نیت روح اعمال شده است.
همه انبیاء دعوتشان این است: کونوا ربانیین بهطوری که اگر از شما پرسیدند چرا چنین میکنید؟ بگویید خدا فرموده. چرا چنان میگویید؟ خدا فرموده. چرا راضی شدهاید؟ خدا راضی است. چرا خشم میکنید؟ خدا خشمگین است. تمام اعمال و صفات و انگیزه اعمالتان را به خدا نسبت بدهید. وقتی اینطور بودید میگویند این بنده، خدایی است و در عبودیت خداوند بهسر میبرد. معنای کونوا ربانیین این است که این بنده به خدا انتساب دارد. چرا این قدم را برداشتی؟ خدا فرموده و راضی است. چرا این کار را نکردی؟ خدا فرموده نکن. تمام کارها و برنامههای زندگی شخصی و اجتماعی خود را به خدا منسوب دارید و خود را به خدا منتسب سازید. کونوا ربانیین یعنی به خدا نسبت پیدا کنید که هرکس اعمال شما را ببیند و از نیت شما باخبر شود، شما را به خدا نسبت بدهد. رَوِشتان، منهجتان، مسیرتان همه و همه به دستور خداوند تنظیم و تعیینشده باشد. دعوت انبیاء این است. نه اینکه خلق را به پرستش
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۵ *»
خودشان دعوت کنند. سخن انبیاء این است: ولکن کونوا ربانیین.
چرا انبیاء کتاب خدا را به شما تعلیم میکنند؟ وقتیکه کتاب خدا به شما تعلیم داده شد، بما کنتم تعلّمون الکتاب، سپس شما بین خودتان کتاب خدا را ملاک قرار میدهید و آن را به یکدیگر میآموزید. و کتاب خدا بیانکننده احکام خدا و بیانکننده مسیر شما و تکالیف الهی برای شما است. و بما کنتم تدرسون زحمت و تلاش فکری شما در کتاب خدا است. آن را درس میدهید و درس میگیرید.
روی این جهت، حال که شما با کتاب خدا مأنوس هستید و کتاب خدا در میان شما است و میدانید وحی خداوند و احکام الهی است، انّ المؤمن لمیأخذ دینه عن رأیه ولکن اتاه عن ربه فأخذ به([۲]) انّما الدین من الرب امرُه و نهیه([۳]) با توجه به اینکه کتاب خدا در میان شما باشد و شما هم اهل مدارست و ممارست کتاب خدا باشید، اقتضاء میکند که شما ربانی باشید؛ یعنی به هویٰ و هوس و به خواست نفسانی حرکت نکنید، به تمایلات شخصی رفتار ننمایید و جمیع امور و اعمالتان به خدا منسوب باشد و خودتان هم به خداوند منتسب باشید، کونوا ربانیین. در این آیه سرّش را هم بیان میفرماید: بما کنتم تعلّمون الکتاب و بما کنتم تدرسون.
بر این اساس پیغمبری که کتاب آورده و وظیفه مؤمنان را چنین مشخص میکند، آیا دلیل عقل و عقل عاقل میپذیرد که چنین پیغمبری مردم را به عبودیت خودش دعوت کند و بگوید مرا پرستش کنید و مرا خدا بگیرید؟! یا یکی از ملائکه را خدا بگیرید؟! و پیغمبران را ارباب و خدایان خود قرار بدهید؟! ابدا. برنامه انبیاء اینطور نیست. میفرماید و لایأمرکم انتتّخذوا الملائکة و النبیین ارباباً انبیاء راهشان این نیست. آن بشری که خدا به او کتاب و حکم و نبوت داده، نمیآید بگوید و دستور
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۶ *»
بدهد که ای مردم شما ملائکه و انبیاء را پروردگاران و خدایان خود بگیرید و آنها را عبادت و پرستش کنید.
أ یأمرکم بالکفر بعد اذ انتم مسلمون آیا باورکردنی است که بعد از اینکه نبی آمده و مردم را بهسوی اسلام و تسلیمشدنِ در برابر امر خدا خوانده و دستور داده که تسلیم الوهیت خداوند شوید، دوباره آنها را به کفر بخواند و بهسوی خود یا به ملکی از ملائکه دعوت کند؟! او آمده است که شما را به عبودیت خدا، به توحید خدا، به رضا و غضب خدا هدایت کند، حال بعد از این هدایتها، بعد از اینکه شما را بهسوی اسلام کشانیده، شما را گمراه کند و به عبادت و پرستش خودش بخواند؟!
چون همه ادیان الهی اسلام و تسلیمشدن در نزد امر و نهی خداوند است، تمام ادیان الهی را «اسلام» میگویند. انّ الدین عند اللّه الاسلام([۴]) و تمام انبیاء به اسلام دعوت نمودهاند. آیا بعد از این دعوت، دوباره شما را به کفر دعوت میکنند؟! محال است. این شایسته مقام ایشان نیست. بنابراین این نسبتهایی که اهل کتاب به بعضی از انبیاء دادهاند کاملاً دروغ و افتراء است. و این آیه شریفه ردّ قول یهود است که گفتند عزیرٌ ابنُ اللّه([۵]) و ردّ قول نصاریٰ که گفتند: المسیحُ ابنُ اللّه([۶]) یا گفتند اب و ابن و روحالقدس؛ اقانیم ثلاثه خدا است. این آیه بیان تنزیه و تقدیس ساحت مقدّس انبیاء؟عهم؟ است از اینکه بشر را به این ضلالتها و کفرها دعوت کنند.
بعد از این قسمت آیه، آنگاه خداوند این آیه مورد بحث را ذکر میفرماید. آقای بزرگوار درباره ربط این آیه با آیات قبل میفرمایند: «لمّا قدّم احوال النبیین و انّهم لایدّعون الربوبیة اراد انیبین انّهم مطیعون لرسولاللّه؟ص؟ مقرّون لطاعته فضلاً عن
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۷ *»
انیدّعوا الربوبیة»([۷]) در بیان جهت و سرّ ربط این آیه شریفه مورد بحث با آیات قبل میفرمایند: نظر به اینکه خداوند در آیات قبل احوال انبیاء را ذکر فرموده که ادعاء ربوبیت ندارند، اکنون میخواهد بفرماید که انبیاء همه مطیع رسولاللّه هستند و به اطاعت از آن بزرگوار اقرار دارند. و وقتیکه انبیاء در نزد رسولی اینقدر خاضع باشند و به مقامات رسولاللّه مؤمن باشند و مطیع حضرت باشند، آیا نوبت میرسد به اینکه آنها مدعی الوهیت و ربوبیت شوند؟! یقیناً چنین نیست. از این جهت خداوند در این آیه شریفه منظره عالم ذرّ را ذکر فرموده است.
بسیاری از مفسّرین میخواهند بگویند که معنای آیه این است که از هر پیغمبری برای پیغمبر بعدی میثاق و عهد گرفته میشد که خودش و امتش پیغمبر بعد را نصرت کنند و به او ایمان بیاورند. ولی ظاهر آیه را که ملاحظه میکنیم میبینیم اینطور نیست. ظاهر آیه این است و اذ اخذ اللّه میثاق النبیّین به یاد بیاور، ذکر کن برای امتت ــ یا برای اهل کتاب ــ وقتی را که خداوند از همه انبیاء میثاق و عهد گرفت. لمٰا آتیتکم من کتاب و حکمة خدا به انبیاء میفرماید: بهواسطه اینکه من به شما کتاب و حکمت دادم، یا نظر به اینکه به شما کتاب و حکمت دادم، یا چون به شما کتاب و حکمت دادم، در نتیجه شما هم امتهای خود را دعوت میکنید، حال از شما و امتهایتان بر این مطلب باید میثاق گرفته شود ثم جاءکم رسول مصدّق لما معکم پس از این، رسولی بیاید که مصدّق همه شما باشد و هرچه آوردهاید آن را تصدیق کند.
البته تصدیق آنان با نسخ شرایع آنها منافات ندارد. بعضی فکر کردهاند نسخ با تصدیق منافات دارد. ولی چنین نیست. وقتیکه نبیّی بعضی از شرایع را نسخ میکند، نسبت به پیغمبر گذشته تصدیق دارد که آنچه از احکام شرع او نسخ میکند، حق بوده. او نمیگوید که آن احکام باطل بوده، میگوید آن احکام حق بوده و برای
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۸ *»
امت مصلحت بوده، ولی اکنون مصلحت بشر عوض شده و حکم آنها تغییر کرده است. انّ اللّه لایغیّر ما بقوم حتی یغیّروا ما بانفسهم([۸]) مصالح انسانی و بشری اقتضاء میکند که این حکم عوض بشود و جای حکم سابق حکمی دیگر بیاید. پس نسخ با تصدیق منافات ندارد. اگر شریعت رسولاللّه؟ص؟ ناسخ همه شرایع است، معنایش ابطال آن شرایع نیست. آن بزرگوار میفرماید آنچه انبیاء برای امتشان آوردند حق بود و بهحسب مصلحت امتشان بود اما چون اکنون مصالح امت عوض شده، احکام نیز عوض میشود. ولی اصل دیانت و اصولی که بوده هست و تغییر نکرده است.
ثم جاءکم رسول مصدّق لما معکم پس از آنکه بعد از شما رسولی آمد که تصدیقکننده همه حقهایی است که شما آوردید، وظیفه دارید لتؤمننّ به و لتنصرنّه به اصطلاح علم نحو «جواب قسم» است که خدا از آن به اینطور خبر میدهد. لتؤمننّ به یعنی شما انبیاء که با من این میثاق را میبندید و عهد میکنید، خواهنخواه وضع شما معلوم است که تخلّف نمیکنید. لتؤمننّ به حتماً به او ایمان میآورید و لتنصرنّه و حتماً او را نصرت میکنید. تقریباً مفاد عبارت به این شکل است که «واللّه لتؤمننّ به» در حکم جواب قسم است و لامِ لتؤمننّ لام قسم است. به خدا سوگند شما حتماً به چنین رسولی ایمان میآورید. چرا به او ایمان نیاورید؟!
این میثاق بر اساس این است که آن رسول، شایستگی دارد که به او ایمان بیاورید و او را نصرت کنید. شما هم که نبی و صاحب کتاب و حکمت هستید، یقیناً او را نصرت میکنید و به او ایمان میآورید. بهحسب عبارت آیه شریفه معلوم است که باید چنین منظره و چنین حادثه و واقعهای رخ داده باشد که همه انبیاء در نزد خداوند متعال مجتمع باشند و رسولاللّه؟ص؟ جلوهگر شده باشد و او را ببینند، بشناسند و تصدیق کنند و مؤمن به او باشند و در مقام نصرت او برآیند. لتؤمننّ به و لتنصرنّه.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۹ *»
بعضی که به عالم ذر اعتقاد ندارند، ماندهاند این آیه را چطور معنی کنند، یا اگر اعتقادی هم دارند این نوع آیات را اِخبار از عالم ذر نمیدانند و متحیرند که چطور معنی کنند. میگویند خداوند از تکتک انبیاء برای هر نبی و پیغمبر بعدی میثاق گرفته است. و خداوند در این آیه همه زمانهای متعدد و متکثر را در یک تعبیر جمع کرده که گویا در همه این زمانهای متعدد تمام انبیاء در نزد خدا حاضر بودهاند و خداوند از هریک برای پیغمبر بعدی میثاق گرفته است.
علّت این تلاشکردنها این است که ظاهر آیه شریفه طوری است که همه میپذیرند که محضری بوده که در آنجا همه انبیاء و امتهای ایشان حاضر بودهاند، و همه ملائکه شاهد بودند و خداوند صاحب آن محضر و مجمع بوده و سخن میگفته است. این را نوعاً همهشان قبول دارند، منتها آنانی که به عالم ذر معتقد نیستند و روایات عالم ذر یا این آیات را به آن عالم مربوط نمیدانند، در این موارد درمیمانند که آنها را چطور توجیه کنند؟
ولی ما به برکات روایات صادره از معصومین صلوات الله علیهم اجمعین و بیانات و توضیحات مشایخ عظام+، اصلاً لازمه آمدن به این عالم را، وجود عالم ذر میدانیم؛ مثل اینکه لازمه این عالم عالم برزخ است. چطور ما به عالم برزخ خواهیم رفت، خواهنخواه در عالم ذر هم بودهایم. از این جهت وجود چنین عالمی با هیچ امری منافات ندارد. و این آیه از آن عالم خبر میدهد که آن محضر و عالم شریف برقرار شد و همه خلق از انبیاء و رسل و امتهایشان در آن محضر خداوند مجتمع بودند.
پس خداوند به زبان ناطق خود رسولاللّه؟ص؟ با همه انبیاء سخن میگوید و از همه آنها این میثاق و پیمان را میگیرد و ایشان نیز از امتهایشان این پیمان را میگیرند. قال ءاقررتم خدا فرمود ای انبیاء اقرار کردید؟ بعد خداوند میپرسد: و اخذتم علی ذلکم اِصریٖ معلوم است؛ یعنی بر امتهایتان هم این پیمان را گرفتید؟ قالوا
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۰ *»
اقررنا. همه گفتند آری! البته از زبان مؤمنان و از زبان امتها هم گفتهاند اقررنا. همه به مقام نبوت و ولایت ائمه هدی سلام اللّه علیهم اجمعین اقرار کردند. قال فاشهدوا و انا معکم من الشاهدین شما شاهد باشید، من هم با شما شاهدم.
احادیثی در این باره رسیده که به بعضی از آنها اشاره میکنم. در مجمعالبیان از امیرالمؤمنین صلواتاللّهعلیه نقل میکند: انّ اللّه اخذ المیثاق علی الانبیاء قبل نبیّنا انیُخبِروا اممهم بمبعثه و نعته و یبشّروهم به و یأمروهم بتصدیقه([۹]) خداوند بر همه انبیاء قبل از پیغمبر ما؟ص؟ پیمان گرفت که به امتهای خودشان از مبعث و بعثت رسولخدا؟ص؟ خبر بدهند که چنین رسولی مبعوث خواهد شد و صفات حضرت را هم بگویند و امتهای خود را به آمدن حضرت مژده بدهند و آنها را به تصدیق رسولخدا؟ص؟ دستور بدهند.
انّ اللّه اخذ المیثاق علی الانبیاء قبل نبیّنا این قبل را ظرف اخذ نباید گرفت. قبل نبیّنا را باید صفت برای الانبیاء بگیریم. خدا از انبیاء میثاق، عهد و پیمان گرفت. کدام انبیاء؟ انبیائی که قبل از پیغمبر ما بودند. نه اینکه قبل ظرف اخذ باشد که خداوند قبل از پیغمبر در زمان انبیاء اخذ میثاق کرد. نه! اخذ میثاق در عالم ذر بوده است. منتها از کدام انبیاء؟ انبیائی که قبل از پیغمبر ما بودند، بر آنها اخذ میثاق فرمود. کجا؟ دیگر حدیث ساکت است. ولی میدانیم مراد عالم ذر است.
مانعی ندارد که خداوند تکتک انبیاء را در عالم دنیا هم به همان تکلیفی که در عالم ذر به آنها فرمود، تکلیف فرموده باشد. و نیز به تکتکشان بفرماید که از امتهایتان بر امر نبوت و بعثت رسولاللّه؟ص؟ عهد و میثاق بگیرید. از این جهت از طریق اهل سنت حدیثی از امیرالمؤمنین صلواتاللّهعلیه رسیده که جلال الدین سیوطی در کتاب «الدر المنثور» نقل میکند که میفرمایند: لمیبعثِ اللّه نبیّاً آدم فمن
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۱ *»
بعده الّا اخذ علیه العهد فی محمد؟ص؟ لئن بُعث و هو حیّ لیؤمننّ به و لینصرنّه و یأمره فیأخذ العهد علی قومه ثمّ تلا و اذ اخذ اللّه تا آخر آیه شریفه.([۱۰]) خداوند برنینگیخت نبیّی را از آدم گرفته تا سایر انبیاء بعد از او، مگر اینکه بر او درباره محمد؟ص؟ عهد گرفت که اگر مبعوث شد و زنده بود، خودش به حضرت ایمان بیاورد و حضرت را نصرت کند و به آن پیغمبر دستور فرمود که بر امتش عهد بگیرد. بعد حضرت امیر؟ع؟ این آیه را تلاوت فرمودند.
حدیث دیگری در مجمعالبیان از امیرالمؤمنین صلواتاللّهعلیه نقل شده که درباره این قسمت از آیه ءاقررتم و اخذتم علی ذلکم اصری فرمودند معنای آیه این است ءاقررتم و اخذتم العهد بذلک علی اممکم آیا خودتان اقرار کردید و بر این مطلب بر امتهای خود هم عهد گرفتید؟ قالوا ای قال الانبیاء و اممهم حضرت امیر؟ع؟ قالوا را معنی میفرمایند که هم انبیاء و هم امتهایشان گفتند: اقررنا بما امرتنا بالاقرار به. خدایا به آنچه دستور دادی که به آن اقرار کنیم ما همه اقرار کردیم و امتهایشان نیز به همراهی انبیاء چنین گفتند. قال اللّه بعد از اینکه این اقرار را کردند آنوقت خدا فرمود: فاشهدوا بذلک علی اممکم حال شما بر امتهایتان شاهد باشید. و انا معکم من الشاهدین علیکم و علی اممکم([۱۱]) من هم با شما از شاهدان و گواهان هستم، هم بر شما ای انبیاء و هم بر امتهایتان.
این احادیث که از طریق شیعه است میبینیم طوری بیان میشود که عالم ذر ثابت میشود؛ یعنی این جریان و حادثه در عالم ذر بوده است. ترتیبِ بیان را ببینید قالوا را میفرماید ای الانبیاء و اممهم، انبیاء و همه امتها با هم گفتند اقررنا. اما کجا بودند که با هم بگویند؟ معلوم است زمان و فاصلههای زمانی مطرح نبوده است، و در
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۲ *»
عالم ذر این ترتیبِ زمان نبوده و نیست. عالم ذر بهحسب رتبه بر این عالم مقدّم است و به این ترتیبِ زمان محکوم نیست. آنجا آدم، نوح، ابراهیم و موسی بدون این ترتیبِ زمانی کنار یکدیگر و با یکدیگر هستند.
در کتاب «الدر المنثور» که از کتب تفسیر سنیها است، اهل سنّت هم درباره این آیه شریفه شبیه همین عبارت را از امیرالمؤمنین صلواتاللهعلیه نقل کردهاند. راجع به آیه مورد بحث فمن تولّیٰ بعد ذلک فاولئک هم الفاسقون حضرت میفرمایند فمن تولّیٰ عنک یا محمد؟ص؟ بعد هذا العهد من جمیع الامم فاولئک هم الفاسقون هرکس ای محمد؟ص؟ بعد از این عهدی که از همه امتها گرفته شد به تو پشت کند و از تو اِعراض کند و رو برگرداند، فاسق و معصیتکار است و در کفر قرار میگیرد. هم العاصون فی الکفر([۱۲]) هم معصیتکار هستند و هم در کفر واقع میشوند.
این بیان در این آیه شریفه در ردّ قول اهل کتاب است، تا این نسبت بیجا را به انبیاء ندهند. و مطلب اساسی بیانِ مقام رسولاللّه؟ص؟ است و اینکه همه انبیاء نسبت به این بزرگوار و اهلبیت او اهل تسلیم و ایمان و اطاعت هستند و همه مطیع و مؤمن به رسولاللّه و ائمه هدی؟عهم؟ هستند و همه اهل نصرت ایشانند. و فمن تولّیٰ بعد ذلک شامل همه است.
الحمدلله ما هم امت این حضرت هستیم. خداوند ما را به این افتخار مفتخر فرموده که از امت این بزرگواریم و ما را از مؤمنان به رسالت حضرت و ولایت ائمه هدی؟عهم؟ و اولیاء ایشان قرار داده است. این نعمتها خیلی عظمت و جلالت دارد. از این جهت ما هم در این اوقات شریفه به مناسبت این بحث، با امر نبوت و ولایت تجدید پیمان میکنیم و انشاءاللّه در مقام نصرت بوده و خواهیم بود. بخصوص نصرت مکتب ولایت اولیاء و برائت از اعداء، به تعبیر دیگر نصرت امر بزرگان و احیاء
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۳ *»
مکتب شیخ بزرگوار که فهم، نشر، تعلیم و تدریس این کتب باشد. در این زمان این کار، نصرت امر ولایت است که بقیةاللّه صلواتاللهعلیه عنایت، تفضل و لطف فرمودهاند و توفیق دادهاند که بحمداللّه در مقام احیاء امر ایشان برآییم، با این همه مشکلات که جامعه بشری به آن مبتلا است.
و جامعه بشری که میگویم، یعنی حتی دو نفر که با هم رفیق میشوند و در یکجا ساکن میشوند، یا در یک سفر با هم مسافر میشوند، همینکه با هم اجتماع میکنند خیلی مشکلات برایشان پیش میآید. آنگاه اجتماع ما که بهعنوان دین و برای احیاء امر دین است، معلوم است که شیطان از همهجا دست برداشته و قطع نظر کرده، آنجاها کاری ندارد و فکرش آسوده است. تمام نگرانی شیطان از اهل حق است و مترصّد اهل حق است.([۱۳]) با این همه مشکلات، خداوند عنایت فرمود و بقیةاللّه صلواتاللهعلیه عنایت فرموده و توفیق دادهاند.
یک وقتی عرض کردم آنچه از من برمیآمد و بقیةاللّه صلواتاللهعلیه در امر احیاء مکتب صلاح میدانستند انجام شد، دیگر نگرانی نیست. بحمداللّه طوری شده که مکتب از مثل من بینیاز است. من باشم یا نباشم، زنده باشم یا مرده، هیچ نگرانی نیست. هرچه بعد از این توفیقی باشد، عنایت خاص و فضلی روی فضل و تفضلی روی تفضل است. گفته بود اینها مقاصدی دارند. آری! بحمداللّه مقاصد انجام شده است. دیگر من هیچ نگران نیستم. یکی از برادران به کسی که ایشان را تهدید کرده بود فرموده بودند: من برنامههایم تمام است، مکّههایم را رفتهام، مسافرتهایم را رفتهام، دیگر برای من امروز و فردا ندارد. به فرموده ایشان من خدا را شاهد و گواه میگیرم که بحمداللّه الآن در یک حالتی هستم که برای من از این نظر درباره مکتب نگرانی نیست.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۴ *»
تا این اندازه که توفیق داده و میسّر فرمودهاند خیلی کمک است! میسر فرمودهاند یعنی آسان کردهاند و خیلی آسان انجام شد. از اول شروع احیاء امر مشایخ عظام+ چه گرفتاریها، مشکلات، زحمات و چه دردسرهایی شروع شد! و در همین دردسرها و گرفتاریها این همه برنامهها انجام شد. با آنکه از همان ابتداءِ کار مشکلات در میان بود، بحمداللّه کار انجام شد. الآن هیچ احتیاجی به وجود من نیست. چقدر سفیهند کسانی که من را ملاک قرار میدهند و برای من ارزشی قائل میشوند. بعد با همان ارزشی که خودشان برای من قائل میشوند دشمنی میکنند و به دین خودشان صدمه میزنند. این خیلی سفاهت است.
من که ارزشی ندارم که کسی بنشیند پیش خود برای من ارزشی ببافد و یک ارزش خیالی درست کند، بعد به جنگ آن ارزش برود. و وقتی به جنگ آن ارزش میآید، دین خود را ضایع میکند به غیبت، به تهمت، به ترک جماعت، به توهین به اخوان مؤمنین و به هزار کوفت و مرگ مبتلا میشود. چه بدبختیها سر خودش میآورد! من که در این مکتب ارزشی ندارم، من که محور نیستم. این چه حماقت و سفاهتی است که بعضی را گرفته است؟!
بعلاوه که کار تمام شد. حال کسی بگوید فلانی اول شخصِ عالم است نعوذباللّه، یا بگوید بدترین شخص عالم است، چه شد؟ کجا را آباد کرد؟ کجا را خراب کرد؟ یا این جمعیت که اجتماع میکنند مگر برای ارزش من است که اجتماع میکنند؟ اینها چون میبینند من اینها را دوست دارم، مکتبشان را دوست دارم، لطف و محبت و عنایت دارند. کسی مىخواهد به اینها بگوید من مکتب را و اینها را دوست ندارم که نمیتواند بگوید. این چه مرضی است؟! چه بدبختی است که بعضیها را گرفته است؟! الحمدللّه رب العالمین کار من تمام است چه من زنده باشم چه نباشم. ببینید خداوند این مکتب را اینقدر زنده قرار داده که دلهای زنده این مکتب را میخواهند و از پی آن میروند.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۵ *»
به یکی از رفقاء گفتم اینها بروند خدا را شکر کنند که مثل منِ آدم ناقص جاهل بیچارهای با اینها روبهرو است که هر دشمنی دارند آن را تحت عنوان مخالفت با من قرار میدهند و این روپوش میشود. خدا را شکر کنند. از اول اختلافها این عنوان روپوش میشود. اگر در صدر کار و در رأس برنامهها یک کامل ظاهری بود و یک مخالفت با او میشد، کفر بود. ردّ حرف او کفر بود. عناد با دوستان او کفر بود. خیلی خدا را شکر کنند که کامل ظاهری نیست. هر دشمنی دارند، هر مخالفتی دارند، سرپوشی بر آن میگذارند که فلانی اینطور، فلانی آنطور و مرتب بهانههای اینطوری.
هر کسی باید مکتب را احیاء کند! چکار به من دارد؟! چقدر باید شخص، سفیه باشد که بغض با من او را به بیدینی بکشاند. اصلاً من در ملک خدا چه ارزشی دارم که بغض با من او را به بیدینی بکشاند؟! به توهین و استخفاف به دین، به غیبت و به تهمت. دیدید چه کردند! از اول چه کارها کردند! فقط برای خاطر بغض با من. چرا اینقدر کسی بیچاره باشد؟! من در ملک خدا چه ارزشی دارم؟
فرق نمیکند محبت به من هم همینطور است. من چه ارزشی دارم که محبت به من ــ خدای نکرده ــ کسی را به خلاف شرع بکشاند. برای خاطر محبت به من غیبت کند، برای خاطر محبت به من تهمت بزند، برای خاطر محبت به من خلاف رضای خدا رفتار کند، این سفاهت است. من در ملک خدا چه ارزشی دارم که بغض یا محبت با من کسی را به خلاف رضای خدا و به خلاف دستور خدا بکشاند؟ هرکس در هر قدمی که میخواهد بغض بورزد، ببیند خدا تا چه اندازه به او اجازه داده بغض بورزد. هرکس میخواهد محبت کند، ببیند تا چه اندازه خدا اجازه داده محبت کند. اصلاً من و تو و دیگری مطرح نیستیم. باید دین مطرح باشد، مکتب مطرح باشد و فرمایشها. این فرمایشها اینقدر نورانی است که خدا اهل برای آن ذخیره کرده است. خدای نکرده ما برویم، خدا دیگران را میرساند.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۶ *»
بعد از چندین سال خداوند توفیق داده دوست عزیزمان را زیارت کردیم، خدا محافظتشان کند. ایشان میگفتند: قبل از آمدن من که بهحسب ظاهر اتفاقی است
ــــ و در واقع اتفاقی نیست. این کار بقیةاللّه صلواتاللهعلیه است ــ با شرحالزیاره شیخ بزرگوار برخورد کردم، آن را مطالعه کردم دیدم بهبه! اصلاً این کتاب قلبم را ربوده، از ذکر مقامات محمد و آلمحمد؟عهم؟ حظ میکنم. همینطور چند کتاب دیگر از این بزرگواران را دیدم. بعد ایشان میگفتند میخواهم بگویم شیخی هستم اما نمیدانم چه بگویم و چطور بگویم.
خدا اینطور قلبها را هدایت میکند. حال یک کسی برود، زور بزند و بخواهد یکی را از اینجا ببرد، از مریدهای من برده؟! از مریدهای من کم کرده؟! مگر آن کسی که اینجا آمده مرید من بوده که آمده است؟! مرتب سعی میکنند از جمعیت ببرند؛ یعنی چه؟! همه را ببرند من چه ضرری میکنم؟! یا همه بیایند من چه نفعی میبرم؟! چقدر سفاهت است که کسی در کارها و حرفهایش من را محور قرار میدهد. حتی بعضی نصیحتشان کردهاند اما به گوششان نمیرود. محور مکتب است.
امروز نصرت بقیةاللّه صلواتاللهعلیه و نصرت فرمایشهای مشایخ عظام+ از ما خواسته شده است. هواها، هوسها، گلههای بیمورد را همه باید کنار بگذاریم. در این جمع که میآییم همهمان باید به اندازه خودمان نشان بدهیم که یا بقیةاللّه ما حاضریم در دولت شما از جان بگذریم؛ اینجا که باید کمی از شئوناتمان بگذریم، کمی از خواستههایمان بگذریم، چیز دیگر نمیخواهد. به این مجتمع که میآییم در آن غرق بشویم. قدری خواستهها، هوسها و گلههایمان کمتر بشود. قدری نشان بدهیم که ما آماده چنان دولتی هستیم و در آن دولت میخواهیم جان بدهیم و شهید بشویم. این آرزوی ما است. اینجا هم یک گوشهای از آن دولت است، مگر آنکه نعوذبالله کسی این مکتب را باطل بداند. و اگر باطل بداند که ما را هیچ سخنی با او
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۷ *»
نیست. اما برای کسی که این مکتب را حق میداند، دیگر چون فلانى اینطور، فلانى آنطور و فلانى اینطور است، من هم اینطور میکنم درست نیست. پس کجا میخواهیم نشان بدهیم که حاضریم فانی و فدا بشویم؟!
انشاءاللّه خدا همه ما را در نصرت دین خدا و وفاداربودن با این مکتب توفیق بدهد! لتؤمننّ به و لتنصرنّه باید ایمان به رسولاللّه و نصرت آن حضرت در جمیع مظاهر ولایتش از ما نمایان باشد که امروز ولایت آن حضرت در مکتب بزرگان دین متجلّی شده است. این مکتب را باید احیاء کرد. باید برای این مکتب به مقداری که توان داریم و اجازه داریم، تلاش کنیم و زحمت بکشیم. اقلّاً این مکتب و اهل این مکتب و دوستان و احیاءگران این مکتب را خذلان نکنیم. الحمد للّه رب العالمین این اندازه که از ما برمیآید، خدا را بر این نعمت عظمیٰ شاکریم. امیدواریم که از برکات بقیةاللّه صلواتاللهعلیه خدا این نعمت را از ما نگیرد و در دنیا و آخرت دستمان را از دامن بزرگان دین کوتاه نفرماید.
و صلّی اللّٰه علی محمد و آله الطاهرین
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۸ *»
مجلس ۲
(شب جمعه ۲۵ ذیحجة الحرام ۱۴۰۷ هـ ق)
r توجیه مفسران با ظاهر این آیه سازش ندارد
r ادامه بحث ردّ قول اهل کتاب
r بیان خصوصیات اخلاقی ناشایست اهل کتاب برای عبرت گرفتن مسلمانان
r احتجاج رسولخدا؟ص؟ با نصارای نجران در ردّ الوهیت عیسی؟ع؟
r مباحث مقدّمهای
r قساوت دلهای اهل کتاب
r نزول آیه مباهله
r نزول آیه تطهیر در جریان مباهله
r سبب انصراف نصاریٰ از برگزاری مباهله
r خاتمبخشی امیرالمؤمنین؟ع؟ و پاسخ از شبههای در اینباره
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۹ *»
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدللّه رب العالمین و صلّی اللّه علی محمد و آله الطیّبین الطاهرین
و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین
قال اللّٰه تعالیٰ : وَ إِذْ أَخَذَ اللّٰهُ میٖثاقَ النَبیّینَ لَمٰا آ تَیْتُکُمْ مِنْ کِتٰابٍ وَ حِکْمَةٍ ثُمَّ جٰاءَکُمْ
رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِمٰا مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهٖ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ قالَ ءَأَقْـرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلیٰ
ذٰلِکُمْ إصْریٖ قالُوا أَقْــرَرْنٰا قالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَکُمْ مِنَ الشّٰاهِدیٖن
فَـمَنْ تَوَلّىٰ بَعْدَ ذٰلِکَ فَـأݩُولٰئِکَ هُمُ الْفٰاسِقُون
([۱۴])عنوان این آیات شریفه در بحث نبوت و ولایت برای این است که متوجه این امر باشیم که در عالم ذرّ از همه انبیاء و امتهایشان اخذ میثاق و پیمان شده بر اینکه به رسولاللّه؟ص؟ ایمان بیاورند و آن حضرت را در مقامات ولایتی نصرت کنند. این پیمان از همه گرفته شد، چه در عالم ذر و چه در این عالم. این آیه شریفه بیان آن عهد و پیمان است و جهاتی که ذکر شده، به رسولخدا؟ص؟ در عالم ذر مربوط میشود.
عرض شد بسیاری از مفسران اصطلاحی نتوانستهاند این آیات را با عالم ذر تطبیق کنند و گفتهاند مراد این است که هر پیغمبری از امت خود برای پیغمبر بعدی پیمان گرفته که به او ایمان آورند و او را نصرت کنند. به این شکل خواستهاند این آیه شریفه را توجیه کنند. حال آنکه ظاهر آیه شریفه، جمیع انبیاء را در یک صف قرار داده، مىفرماید: و اذ اخذ اللّه میثاق النبیین و برای یک رسول از ایشان پیمان گرفته شده است.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۰ *»
در این باره از ائمه ما؟عهم؟ روایاتی رسیده که مراد از رسول در ثمّ جاءکم رسول مصدّق لما معکم رسولاللّه؟ص؟ هستند و مراد از نصرت آن حضرت نصرت وصی او است. مجموعه احادیث این مطلب را میرسانند که از همه انبیاء در عالم ذر، بر ایمان به رسولاللّه و نصرت امیرالمؤمنین اخذ پیمان شده است. و هرچه آنجا تکلیف شده باشد اینجا نیز چنین است. ما با توجه به این احادیث، این آیه شریفه را این طور معنی میکنیم.
انشاءاللّه ما هم از کسانی هستیم که به ولایت و خلافت ائمه اثناعشر؟عهم؟ که رسولاللّه؟ص؟ معرفی فرمودند ایمان آوردهایم و آن حضرت را در امر ولایت ائمه هدی صلواتاللهعلیهم نصرت میکنیم. نصرت ولایت امر مهمی است. بخصوص در این ایام که امیرالمؤمنین؟ع؟به ولایت و خلافت نصب شدهاند بیشتر باید متوجه این مسأله باشیم. انشاءاللّه نصرتکننده امر ولایت هستیم. همچنین در این چند روز که روز مباهله و روز خاتمبخشی امیرالمؤمنین و نازلشدن سوره هل اتیٰ است، با مظهری از مظاهر ولایت برخورد میکنیم و در واقع ایام بروز ولایت است و بخصوص باید متوجه باشیم.
این آیه شریفه در سیاق آیاتی واقع شده که سخن از اهل کتاب به میان آمده است و در ردّ افتراءات و شبهاتی است که آنان القاء کرده و به دین خدا بستهاند. از جمله الوهیت عیسی؟ع؟ است، و نیز نسبتدادن ابراهیم؟ع؟ به یهودیت و نصرانیت است. یهودیها میگفتند ابراهیم یهودی بود، نصاریٰ میگفتند ابراهیم نصرانی بود. قرآن میفرماید: ما کان ابرٰهیم یهودیّاً و لا نصرانیّاً بل کان حنیفاً مسلماً([۱۵]) ابراهیم نه یهودی بود و نه نصرانی. چون یهودیت و نصرانیت و تورات و انجیل بعد از حضرت بوده است، و نسبت حضرت ابراهیم به یهودیت و نصرانیت دور از منطق عقل است. قرآن هر دو را تکذیب میفرماید و این ادعاءِ اهل کتاب را رد میفرماید.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۱ *»
سایر خصوصیات اهل کتاب در سیاق این آیات ذکر شده است. از جمله خداوند این بحث را مطرح فرموده که عیسی و امثال او از انبیاء و نیز ملائکه از جمله روحالقدس هیچیک خدا نیستند؛ بلکه بندگان خدایند و مردم را به یکتاپرستی خداوند دعوت کردهاند. اینها به هیچکس دستور ندادهاند که پیغمبری از پیغمبران را بهعنوان خدایی بگیرید؛ بلکه انبیاء طوری هستند که به رسولاللّه ایمان میآورند و تمام آنها نزد رسولخدا؟ص؟ مطیع هستند بهطوری که عبارت آیه به شکل جواب قسم است لتؤمننّ به طوری اخذ میثاق شده که گویا همه انبیاء پذیرفتهاند «حتماً به او ایمان میآورید». وقتی پیغمبران حضرت را به این کمالات شناختند، لتؤمننّ به و لتنصرنّه گویا جمله جواب قسم است که «واللّه لتؤمننّ» همه شما ای انبیاء به این رسولی که خاتم انبیاء است و مقاماتش معلوم است، یقیناً به او ایمان میآورید. «و واللّه لتنصرنّه» حتماً او را در امر ولایت نصرت میکنید.
این آیات در ردّ اهل کتاب است در افتراهایی که به انبیاء نسبت میدادند. قرآن خصوصیات روانی اهل کتاب را برای مسلمانان بیان میکند. زیرا بزرگترین خطر از این نقطه نظر، خطر اهل کتاب است، چون در دل مسلمانان ضعیف القاء شبهات میکنند. قرآن خصوصیاتی از اهل کتاب و آنچه را که برای مسلمانان لازم است ذکر میفرماید و آنان را باخبر میکند تا مجهز شوند. از خصوصیات اهل کتاب این است که وفادار به انبیاء و اولیاء نیستند. خصوصیت دیگر اینها، نقض پیمان و عهدشکنی است. مسلمانان باید اینها را به این روحیه بشناسند تا وقتی که در مقابل اظهارات نبیّی از انبیاء یا در برابر ظهور مقامی از مقامات ولیّی از اولیاء سر باز زدند، مسلمانان بدانند که اینها با آن میثاق کلی که از ایشان گرفته شده بود، مخالف هستند و نقض پیمان میکنند.
البته مسلمانان هم باید متذکر باشند که مبادا این روحیات در ایشان پیدا شود
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۲ *»
که آنها هم از اهل کتاب میشوند. اگر در کسی روحیه پیمانشکنی پیدا شد، بداند که عهد نبوت و ولایت را شکسته و ملحق به اهل کتاب است. هرچند ظاهراً جزء مسلمانان باشد. چون هدف قرآن این نیست که قصه و افسانهای را ذکر کند؛ بلکه قرآن میخواهد مردم خصوصیات و صفات این نوع افراد را بدانند تا برحذر باشند و مبادا به آن خصوصیات مبتلا شوند. نفاق و منافق را بشناسند که مبادا به صفاتی مبتلا شوند که برای اهل نفاق است؛ بلکه خود را به صفات ایمانی متّصف کنند تا مؤمن شوند. مقصود قرآن در اظهار صفات و روحیات اهل کتاب این است که اهل اسلام و ایمان راه خود را انتخاب کنند، خصوصیات اهل کتاب را بشناسند تا در مقابل آنان مجهز شوند و در آنها نیز این روحیات پیدا نشود. زیرا هرکس چنین صفاتی داشته باشد به آنان ملحق است.
از این جهت قرآن این خصوصیات مشخص و مخصوص اهل کتاب را ذکر فرموده و عنوان کرده است. و در خود این آیه تصریح شده که فمن تولّیٰ بعد ذلک فاولئک هم الفاسقون. این آیه در وصف اهل کتابی است که تسلیم نبوت رسولاللّه؟ص؟ نشدند و امر ولایت را نصرت نکردند. اینها پیمان شکستند، با وجودی که این میثاق و عهدی بوده که از ایشان گرفته شده و از همه انبیاء و امتهای ایشان اخذ پیمان شده بود و همه مکلّف به این تکلیف بودند که اگر زمان رسولاللّه را درک کردند، به آن حضرت ایمان بیاورند و او را نصرت کنند. این پیمان بین آنها بود.
از این جهت قبل از ظهور پیغمبر؟ص؟ هر وقت یهودیها و نصرانیها با یکدیگر برخورد میکردند به یکدیگر میگفتند: باشد آن پیغمبری که خدا از آمدن او خبر داده، بیاید تا به او ایمان آوریم و شما را قلع و قمع نماید و از شما انتقام بکشیم.([۱۶]) ولی وقتی حضرت آمدند و بعثت حضرت علنی شد، اهل کتاب دیدند که صفات حضرت با
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۳ *»
آن نشانههایی که در دست داشتند و به آنان خبرداده بودند، تطبیق میکند و دانستند که آن پیغمبر همین بزرگوار است، اما ایمان نیاوردند و انکار کردند و آن روایات را نیز تغییر دادند و تحریف کردند، حتی آنها را توجیهات و تأویلات کردند تا حضرت شناخته نشوند؛ بلکه بهخلاف آنچه از اوصاف حضرت بود ذکر میکردند، تا عوامّشان نتوانند ایمان بیاورند.([۱۷])
پس اول صفت بسیار بارز اهل کتاب پیمانشکنی و نقض عهد و میثاق است و باید مسلمانان آنها را به این روحیه بشناسند و بدانند که وقتی در کسی این روحیه پیدا شد که پیمانی را که با خدا بسته ـــ که تسلیم حق شود ـــ آن را انکار کند و بگوید این، آن حقّی نیست که من برای آن پیمان بستهام، پشت سر اینگونه روحیات، انکار است. و بعد همراه این انکار، محاجّهکردن است که این روحیه اهل کتاب است. از این جهت قرآن شروع میکند به ذکر محاجّههایی که با رسولخدا؟ص؟ داشتند در آنچه حضرت مدعی آن بودند. از جمله فرمایشهای حضرت این بود که باید شهادت بدهید که خدایی نیست مگر اللّه، و اقرار کنید که من رسولخدا هستم.
همچنین حضرت افتراهای یهود و نصاریٰ را رد میکردند و میفرمودند از دین خدا نیست، از جمله میفرمودند: عیسی بندهای از بندگان خدا است، پیغمبر خدا است و خدا نیست. آنان در مقام محاجه برمیآمدند و از فرمایشهای خود حضرتِ عیسی؟ع؟ بر الوهیت عیسی دلیل میآوردند. رسولاللّه میفرمودند: اینها افتراء است که بر عیسی میبندید. و هرچه آنها در برابر دلیل میآوردند حضرت رد میفرمود. این از خصوصیات اهل کتاب است که بعد از شکستن پیمان، در مقام انکار برمیآیند و محاجه میکنند. قرآن پیدرپی ادلّه آنان را رد میکند.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۴ *»
تا مثل امروز یا دیروز بوده که عدهای از نصارای نجران به مدینه آمدند، اینقدر اینها بیحیاء و پررو بودند که در هنگام نماز با همان ناقوس خود وارد مسجد رسولاللّه؟ص؟ شدند و با کمال بیشرمی شروع کردند به ناقوس زدن. کسی که از حدود انسانی پا بیرون میگذارد اینطور میشود. حدود انسانیت اقتضاء میکند که تو ادب داشته باشی. این رسول ادعاءِ رسالت میکند و او این مسجد را ساخته و الآن این مسجد برای او است و شما با او هیچ اشتراکی در این مسجد ندارید. پس آنها اگر انسان بودند و اشخاص حسابی و فهمیدهای بودند، اقلّاً در خارج مسجد این کارها را میکردند.([۱۸]) حضرت امیر؟ع؟ که معرّف انسانشناسی است میفرماید: رحم اللّه امرأً عرف قدره و لمیتعدّ طَوره([۱۹]) این کار خیلی بیپروایی و بیحیائی است که در مسجدی که این رسول ساخته، در مرکز حکومتش مدینه که یکپارچه به او ایمان آورده بودند، این از خودراضیها داخل مسجد آیند و ناقوسشان را به صدا درآورند. اصحاب حضرت اجازه خواستند که آنها را ادب کنند، حضرت فرمودند بگذارید کارشان را بکنند.
بعد آنها اعتراض کردند که شما چه میگویید؟! حضرت فرمودند: من میگویم خدا یکی است و من رسولخدا هستم. فرمایشهایی فرمودند تا اینکه فرمودند: عیسی بنده خدا است و پیغمبری از پیغمبران خدا است و اینطور و اینطور است. در حدیث ندارد دوران محاجه و گفتگوی حضرت با این عده از اهل کتاب ــ که رئیس آنها احطم و سیّد و عاقر بودند ــ چقدر طول کشیده و اینها چند روز در مدینه بودند. همین اندازه ذکر شده که آیاتی در مورد عیسی بن مریم؟ع؟ بر رسولاللّه؟ص؟ نازل شد.([۲۰]) با حضرت محاجه میکردند. آنها دلیل میآوردند و حضرت رد میفرمودند. از جمله گفتند اگر
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۵ *»
عیسی بشر است، پدرش که بود؟! حضرت فرمودند: پدرش آدم بود. آنها ساکت شدند. آیه نازل شد: انّ مثل عیسیٰ عند اللّه کمثل آدم خلقه من تراب ثمّ قال له کن فیکون([۲۱]) تا مثل امروز ـــ ۲۴ ذیحجه ـــ این محاجهها اثر نکرد. ببینید روحیه اهل کتاب چیست! این همه محاجههای قرآنی که در این آیات نازل شده و احتجاجات رسولخدا در آنان اثر نکرد.
چون بحث ما مربوط به مقام نبوت و ولایت است، تا شب اول محرم بحث مقدمهای داریم. این چند بحثی که داشتیم هریک جنبه مقدماتی را داشت که یکی همین بحث است که از نظر سیاق این آیات، جوابگویی به اهل کتاب و شناسانیدن روحیه آنان است و شهادتدادن اهل ایمان نسبت به این عهد است و مژدهدادن به ایشان که پایبند به آن عهد و میثاق بودند.
در این آیات خداوند شروع میفرماید به بحث از خلقت انبیاء و همینطور بحث را جلو میآورد تا درباره همسر عمران، مادر مریم. زن عمران احساس میکند در رحم جنینی دارد و چون بسیار خالص بوده نذر میکند که این بچه محرّر باشد و فقط پایبند عبادت باشد. تا آنکه مریم متولد شد. قرآن چقدر جالب و با فصاحت جریان ولادت مریم و برنامه او و جریان برخورد زکریا را با او بیان میکند. کمکم بحث از عیسی و آفرینش او بدون پدر به میان میآید، با آن بیان قرآن که چقدر جالب است! و شاید نزول این آیات با واقعه نصارای نجران همزمان بوده است. اکنون ببینید رسولاللّه با آن بیانشان، این آیات را بر اهل کتاب تلاوت میفرمودند، ولی آنها چقدر قسی بودند و چقدر روحیه اهل کتاب غلیظ است! با آنکه قرآن در این آیات چقدر جالب و عجیب درباره عیسی بحث میکند که در گهواره سخن میگوید: قال انّی عبداللّه آتانی الکتاب و جعلنی نبیّا.([۲۲])
در هر صورت، با آن موقعیت که رسولاللّه؟ص؟ این آیات را تلاوت میفرمایند، آن
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۶ *»
هم در مسجد رسولاللّه، آن هم بعد از آنکه حالت وحی بر حضرت عارض شده و مسلمانان در چهره رسولخدا حالت وحی را مشاهده کرده، منتظر بودند که سخن خدا را بشنوند. در آن هنگام مسلمانان چه حالی داشتند؟ کسانی که اذا تُلِـیَت علیهم آیاته زادتهم ایماناً([۲۳]) مؤمنان ایمان و یقین و نورانیتشان اضافه میشد، در چنین محفل و مجمعی نصاریٰ هم بودند و چه محاجهها و مجادلهها میکردند و در آنان هیچ اثر نمیگذاشت. قرآن تعمد میکند در اینکه بیان کند که پیمانشکنی، انسان را به روحیه انکار حق و محاجهکردن بر خلاف حق وادار میکند، و کار او را به جایی میکشاند که اینهمه آیاتی را که درباره عیسی نازل شد قبول نکند.
وقتیکه این آیات در آنان اثر نگذاشت، مثل امروز این آیه نازل شد: الحقّ من ربک فلاتکن من المُمْتَرین([۲۴]) چون وقتی نصاریٰ سخن میگفتند بعضی از ضعفاء خوششان میآمد. خداوند فرمود: الحقّ من ربک فلاتکن من الممترین. ما میدانیم رسولاللّه حقّ محض هستند و ابداً از حرف نصاریٰ شک نکردند و هرکس بگوید آن حضرت شک کردند، از اسلام خارج است. ولی در میان مسلمانان بیچارگانی بودند که به شک افتاده بودند. پس از باب «ایّاک اعنی و اسمعی یا جاره» خطاب به رسولاللّه است ولی برای این است که امت بشنوند. الحقّ من ربک فلاتکن من الممترین. حق از ناحیه پرورنده تو است. شک نکن؛ یعنی ای امت میبینید که این رسول هرچه میگوید حق است، نبادا شما از شکورزندگان باشید. معلوم است مراد امت هستند. ای مسلمانان شما باخبر و متوجه باشید.
بعد به رسولاللّه این دستور رسید: فمن حاجّک من بعد ما جاءک من العلم فقل تعالوا ندع ابناءنا و ابناءکم و نساءنا و نساءکم و انفسنا و انفسکم ثمّ نبتهل فنجعل لعنت
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۷ *»
اللّه علی الکاذبین.([۲۵]) بعد از این همه دلائل که همه آنها مفید علم است، اگر از محاجه دست برنداشتند و همان حرف خودشان را زدند که عیسی یا خدا است یا پسر خدا، فقل تعالوا. اینجا رسولخدا؟ص؟ کمال انصاف را ظاهر کردند و این آخرین برنامه است. بسیار خوب! اینک که سخن مرا قبول نمیکنید، بیایید مباهله کنیم. ندع ابناءنا و ابناءکم و نساءنا و نساءکم من بچههای خودم را صدا میزنم و شما بچههای خودتان را، و من آن زنی را که از جنس من است صدا میزنم و شما هم زنان خود را صدا بزنید. و انفسنا و انفسکم من آن کسی را که مثل خود من است صدا میزنم، شما هم هرکسی که با شما خصوصی و یکی است و مثل خود شما است صدا بزنید. ثمّ نبتهل پس مباهله میکنیم که انگشتان را به یکدیگر فشار میدهند و بر دروغگویان نفرین میکنند.([۲۶]) فنجعل لعنت اللّه علی الکاذبین.
ببینید سرسختی نصارای نجران و این طایفه از اهل کتاب به کجا کشیده بود! شب که به خانه سه رئیس خود آمدند قرار بر این گذاشتند که هرچه از علائم حق دیدند اظهار نکنند، مبادا موقعیتشان به خطر بیفتد. چون میدانستند که حضرت بر حق است و به آنها خبر داده بودند که حضرت مباهله میکند. گفتند یکی دیگر از علامتهایش این است که اگر فردا دیدیم با امتش آمد با او مباهله میکنیم، اما اگر با اهلبیتش آمد با او مباهله نمیکنیم. زیرا این علامت حقانیت او است. در حدیث دیگر دارد که برای مباهله آماده شدند. این است که تا آخر پافشاری کردند.([۲۷])
شیعه و سنی نقل کردهاند که وقتی حضرت آماده حرکت شدند، امام حسن، امام حسین، حضرت فاطمه و امیرالمؤمنین؟عهم؟ را صدا زدند. پس ایشان را در تحت
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۸ *»
کساء یمانی قرار دادند و شروع کردند به دعاکردن: خدایا اینها عزیزان تو هستند، از تو میخواهم که از اینها هرگونه رجس و پلیدی را دور و برطرف گردانی! همانجا آیه تطهیر نازل شد: انّما یرید اللّه لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهّرکم تطهیراً([۲۸]) و منافاتی با آن حدیث شریف کساء ندارد.
موقعی که آماده شدند، شیعه و سنی اتفاق دارند که رسولاللّه دست امام حسن را گرفته و امام حسین را بغل کرده بودند، امیرالمؤمنین در کنار حضرت و فاطمه زهراء پشت سر حضرت، به این شکل حرکت کردند. رؤسای نصاریٰ آثار غضب را دیدند که برای هلاک آنها آماده است. وقتی آن آثار را مشاهده کردند همه لرزیدند. ولی باز هم به رسولاللّه ایمان نیاوردند و گفتند: ما مباهله نمیکنیم، جنگ هم نمیکنیم، ولی جزیه میدهیم. بنابراین مباهله واقع نشد.
امام صادق؟ع؟ میفرمایند: رسولاللّه فرمودند اگر من نفرین کرده بودم همهشان قِرَده و خنازیر میشدند و زمین بر آنها آتش میشد، و تمام نصارای نجران به عذاب الهی مبتلا میشدند.([۲۹]) مگر این رخسارهها، رخساره چه کسانی بود؟ رخساره حسین، حسن، فاطمه، امیرالمؤمنین و رسولاللّه صلوات الله علیهم اجمعین که خواستند نفرین کنند، ولی رسولاللّه ترحم فرمودند. چون رحمة للعالمین است پذیرفتند که آنها جزیه بدهند. این روحیه اهل کتاب است که قرآن یک قسمت آن را ذکر میکند. از جمله جریان مباهله است که در چند آیه ذکر شده است.
مورد دیگر که در این ایام واقع شده است، جریان خاتمبخشی حضرت امیر؟ع؟است که در سال گذشته درباره اشکالاتی که شده بود توضیح دادم که چگونه حضرت در حال نماز برای اعطاء انگشتر به سائل دست دراز کردند، با آن شدت توجهی
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۹ *»
که برای آن حضرت در نماز بود که حتی تیر از پای حضرت کشیدند و متوجه نشدند؛ همان اشکالی که فخر رازی کرده است. و گفتم خود این بدن احساس میکند و دست دراز میکند، و روح مشغول کار خودش است. زیرا همه مراتب حضرت کار خودش را میکند. عقل علی نماز خودش را میخواند، نفس علی نماز خودش را میخواند. روح علی در جای خودش است و بدن علی اینجا کار خودش را انجام میدهد. این بدن و این دست حضرت میشنود و اعطاء میکند.
هیچ منافات با آن توجه ایشان هم ندارد که از پای حضرت تیر بکشند و متوجه نشوند؛ یعنی روح علی متوجه نمیشود و این بدن میشنود. و اگر این بدن بشنود، این نقص نیست. وقتی بد است که روح بشنود. ولی اگر روح به کار خود مشغول باشد و این بدن خودش اعطاء کند طوری نیست. فلسفه زهر خوردن امام؟ع؟ که دیگران از حلّ آن درماندهاند مثل همین مسأله است. بزرگان فرمایش فرمودهاند که امام؟ع؟ تغافل میکند؛ یعنی امام توجهش را از مرتبههای خود سلب میکند. بنابراین این بدن جام زهرآلود را میگیرد و میآشامد. این توجیهی بود که من عرض کردم که در ضمن، به بدن شریف ایشان نیز معرفت حاصل میشود و معلوم میشود که این بدن از خودش حیات دارد و همین بدن کاملترین شیعه ایشان است. و روح حیوانی او در اعلی مرتبه از مقامات حیوانی است.
جریان دیگر نازل شدن سوره هل اتیٰ در شأن خاندان عصمت و طهارت صلوات الله علیهم اجمعین است، بعد از آنکه امیرالمؤمنین، امام حسن، امام حسین و فاطمه زهراء؟عهم؟ سه روز روزه داشتند و در هر شب موقع افطار غذای خود را به سائل یا یتیم یا اسیر دادند.([۳۰])
و صلّی اللّٰه علی محمد و آله الطاهرین
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۳۰ *»
مجلس ۳
(شب شنبه ۲۶ ذیحجة الحرام ۱۴۰۷ هـ ق)
r تجدید عهد با مقام نبوت و ولایت
r عهدشکنی نصارای معاصر با رسولخدا؟ص؟
r هدف قرآن از معرفی صفات ناپسند اهل کتاب
r تفسیر مفسران درباره کلمه رسول در آیه «و اذ اخذ اللّه»
r روایات در تفسیر کلمه رسول
r عالم دنیا با عالم ذر در اخذ پیمان همسان است
r تعاهد با ایمان و تجدید پیمان
r امروز نصرت بقیةاللّه؟عج؟ را که نصرت امر بزرگان است باید از خاطر نبریم
r مرجعیت و زعامت امام زمان؟عج؟ در غیبت کبری از نظر دیگران و از نظر ما
r آثار اعتقاد به مرجعیت و زعامت امام؟ع؟ در غیبت کبری
r اقتدار تکوینی و تشریعی امام عصر؟عج؟ از دیدگاه مکتب استبصار
r باید جمیع امور و شئون خود را منتسب به بقیةاللّه؟عج؟ بدانیم
r محدودیت شیعیان و خدمات فرهنگی آنان در دوران امامان؟عهم؟
r برکت خدمات شیعیان
r سپاسگزاری از عنایات امام؟ع؟
r بیارزشی و بیتقوایی مخالفان
r لازمه نصرت امر بقیةاللّه؟عج؟ و پیروی از ولایت، مخالفت مخالفان است
r تذکّراتی راجع به امر تعلیم و تعلّم کلاسهای ابتدائی
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۳۱ *»
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدللّه رب العالمین و صلّی اللّه علی محمد و آله الطیّبین الطاهرین
و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین
قال اللّٰه تعالیٰ : وَ إِذْ أَخَذَ اللّٰهُ میٖثاقَ النَبیّینَ لَمٰا آ تَیْتُکُمْ مِنْ کِتٰابٍ وَ حِکْمَةٍ ثُمَّ جٰاءَکُمْ
رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِمٰا مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهٖ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ قالَ ءَأَقْـرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلیٰ
ذٰلِکُمْ إصْریٖ قالُوا أَقْــرَرْنٰا قالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَکُمْ مِنَ الشّٰاهِدیٖن
فَـمَنْ تَوَلّىٰ بَعْدَ ذٰلِکَ فَـأݩُولٰئِکَ هُمُ الْفٰاسِقُون
عرض شد این آیات شریفه اشاره به عهد و میثاقی است که خداوند در عالم ذرّ از جمیع انبیاء و امتهای آنان بر نبوت رسولاللّه؟ص؟ و ولایت اولیاء؟عهم؟ گرفته است. و در عالم ظاهر هر نبیی مأموریت داشته که امر نبوت و ولایت محمد و آلمحمد؟عهم؟ را به تمام امتش ابلاغ کند و از ایشان پیمان و میثاق بر چنین امری اخذ نماید. و علّت اینکه ما این آیه را در بحث نبوت و ولایت عنوان قرار دادیم این بود که با نبوت رسولاللّه و ولایت ائمه هدی؟عهم؟ تجدید عهد و میثاق کرده باشیم. ایام عید غدیر هم مناسبت دارد که متذکر این آیات باشیم و همین بحث را ادامه دهیم.
همچنین به مناسبت ایام شریفه بعد از عید غدیر مثل روز بیست و چهارم؛ روز مباهله([۳۱]) و روز اعطاء خاتم که امیرالمؤمنین؟ع؟ انگشتر خود را به سائل عنایت کردند و این آیه شریفه نازل شد انّما ولیّکم اللّه و رسوله و الذین آمنوا الذین یقیمون الصلوة و
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۳۲ *»
یؤتون الزکوة و هم راکعون([۳۲]) که به مقام ولایت امیرالمؤمنین صلواتاللهعلیه اشاره دارد، و نزول سوره مبارکه هل اتیٰ در روز بیست و پنجم([۳۳]) که در تمام این ایام شریفه مقامات و شئونات ولایت ظاهر گردیده، از این جهت انشاءاللّه در این چند مجلس دیگر در همین زمینه بحث خواهیم داشت.
سیاق این آیات از سوره آلعمران که در میان آنها این آیه شریفه مورد بحث قرار گرفته به اهل کتابی از یهود و نصاریٰ مربوط میشود که در زمان رسولاللّه؟ص؟ بودند و به آن عهد و میثاق وفادار نماندند. با اینکه علائم و نشانههای نبوت رسولاللّه؟ص؟ را مشاهده میکردند، معجزات رسولاللّه را میدیدند، صفات حضرت را با آنچه در میان آنها شهرت داشت مطابق میکردند تا ببینند آن رسولی که میآید و خاتمالانبیاء است دارای چنین صفاتی هست یا نه و آن صفات را هم در آن بزرگوار مشاهده میکردند، با وجود اینکه کاملاً حجت خداوند بر آنان تمام شده بود، اما به رسولاللّه؟ص؟ ایمان نمیآوردند. همچنین در مقام نصرت حضرت برنمیآمدند.
با اینکه در این آیه تصریح شده که از آنها اخذ پیمان و میثاق شده بود که به رسولاللّه؟ص؟ ایمان بیاورند و آن حضرت را نصرت کنند، ولی نه ایمان میآوردند و نه در مقام نصرت و یاری حضرت برمیآمدند که بماند، در خذلان حضرت سعی میکردند و در میان مسلمانان که قرار میگرفتند شروع میکردند به اظهار شبهات و افتراها بر ادیان آسمانی، و به این سبب برای مسلمانان زحمت بزرگی درست کرده بودند.
خداوند در سیاق این آیات، برخی از صفات، خصوصیات و مشخصات اهل کتاب را بیان میفرماید تا مسلمانان آنان را بشناسند، آن روحیات را بدانند و فریب آنها را نخورند و گرفتار گرداب شبهات آنها نگردند. متذکر باشند که ممکن است در نهاد
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۳۳ *»
بشر زمینههایی باشد که برای او اسباب انحراف و ضلالت گردد و اسباب کفر و ارتداد او را فراهم کند. و برحذر باشند که مبادا چنین زمینههایی به فعلیت بیاید و آثارش بروز کند.
ترسانیدن از صفات رذیله و صفات اهل کفر، اهل شقاق، اهل نفاق، اهل انکار، اهل انحراف و ضلالت و بیان خصوصیات روحی آنان، به این منظور است که اهل اسلام و قرآن با شناخت این صفات سعی کنند این زمینهها در آنها پیدا نشود. و چنانچه در آنها وجود دارد، با این زمینهها بجنگند و نگذارند به تدبیر و تلبیس شیطان و ایادی او این زمینهها در آنان ظاهر شود. ذکر این آیات از این جهت است. بخصوص همین آیه مورد بحث جهاتی را در بردارد که بسیار جالب است و برای اهل اسلام قابل توجه است.
جهت اول این است که اهل کتاب را به «پیمانشکنی» بشناسند که با اینکه از آنان میثاق، عهد و پیمان گرفته شد که در برابر رسولاللّه؟ص؟ تسلیم شوند، به او ایمان آورند و او را در مظاهر ولایتش نصرت کنند ولی چنین پیمانی را شکستند. کجا پیمان شکسته میشود؟ انسان در جایی که باید تسلیم باشد، ایمان بیاورد و در مقام نصرت برآید، اگر کوتاهی کند و ایمان نیاورد، تسلیم نشود و نصرت نکند، او پیمان را شکسته و به میثاق رفتار نکرده است.
آنگاه خداوند برای تأکید و اهمیت مطلب ذکر نمیفرماید که در آن عالم، ما پیدرپی از تکتک پیغمبران و از امتهایشان پیمان گرفتیم که به پیغمبر آخرالزمان ایمان بیاورند و او را نصرت کنند؛ بلکه به این شکل بسیار جالب و عجیب بیان میکند. و خیلی تعجب است از مفسرانی که سعی و کوشش میکنند که این آیه را با عالم ظاهر تطبیق کنند. چون یا به عالم ذر اعتقاد ندارند، یا اینکه فکر میکنند تمام این آیات مربوط به عالم ظاهر است و با عالم ظاهر تطبیق میشود. از این جهت خیلی
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۳۴ *»
تلاش میکنند که این آیه را با سلسله انبیاء که در این عالم آمدند تطبیق نمایند، و اینکه این پیمانگرفتن از انبیاء یکی پس از دیگری و از امتهای آنان، در این عالم ظاهر بوده است.
حال آنکه از نظر روایات ما مراد از رسول در این آیه شریفه رسولاللّه؟ص؟ هستند و مراد از نصرتکردن ایشان نصرت در مقامات ولایتی آن حضرت است که ظهور امر ولایت در ائمه اثناعشر صلوات الله علیهم اجمعین باشد. باید آن بزرگوار را نصرت کنیم به نصرتکردن اهل بیت او، آن بزرگوار را یاری کنیم به یاریکردن خاندان عصمت و طهارتِ او صلوات الله علیهم اجمعین.
خود آیه بیان عجیبی دارد و منظره جالبی را بیان میکند که نمیشود گفت مراد این عالم ظاهر است. هرچند با این عالم ظاهر هم منافات ندارد. چون هرگونه تکالیفی که در عالم ذر واقع شده، در عالم ظاهر هم بیان شده و ایمان به آن تکالیف و عمل به آنها از همه خلق خواسته شده است. پس منافات ندارد که عالم ظاهر نیز به تبعیت عالم ذر همینطور باشد. همه انبیاء و امتها از نظر تکالیف الهی وظیفه خود دیدهاند که به رسولاللّه؟ص؟ ایمان بیاورند و آن بزرگوار را نصرت کنند، و انبیاء میثاق، عهد و پیمان بر این مطلب را در عالم ظاهر نیز گرفتهاند.
اما عالم ذر عالمی است که در آنجا پس و پیشبودن یا تقدّم و تأخّر زمانی مطرح نیست. و اذ اخذ اللّه میثاق النبیین این آیه چه جالب و چطور واضح بیان میکند که از پیغمبران اخذ میثاق شد و همه در آن عرصه حاضر بودند. و اذ اخذ اللّه میثاق النبیین همه در نزد خداوند حاضر بودند. اما امتهایشان کجا بودند؟ معلوم است وقتی انبیاء حاضر باشند، همه امتها هم در نزد انبیاء حاضر بودند. لما آتیتکم من کتابٍ و حکمة ثمّ جاءکم رسول مصدّق لما معکم لتؤمننّ به و لتنصرنّه.
اما چون این تکلیف در عالم ذر بوده و در این عالم ظاهر هم باید پیاده بشود،
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۳۵ *»
همه انبیاء در این عالم ظاهر نیز از امتهای خود میثاق گرفتند. و انشاءاللّه در عالم رجعت نیز همه انبیاء و مؤمنانِ به ایشان برمیگردند و آنجا همان ایمانی که به رسولاللّه؟ص؟ داشتند، تجدید میکنند و در مقام نصرت امیرالمؤمنین صلواتاللهعلیه برمیآیند. آن موقعی که آن بزرگوار در مقام نصرت بقیةاللّه صلواتاللهعلیه و سایر ائمه معصومین برمیآید و در این عالم، ظاهر میشود و رجوع میفرماید. پس در واقع دوران رجعت، همان ظهور و بروز عالم ذر است. اما از آنطرف که حساب میشود «عالم ذر» میگویند. از این طرف که حساب میکنند «عالم رجعت» میگویند.
در هر صورت علت قرائت و تلاوتکردن ما این آیه شریفه را در بحث نبوت و ولایت، تجدید میثاق و عهد و پیمان با مقام نبوت و ولایت است. انشاءاللّه ما هم از کسانی هستیم که در عالم ذر به رسولاللّه ایمان آورده و در مقام نصرت آن حضرت برآمدهایم. و در این عالم ظاهر هم دعوت رسولاللّه؟ص؟ را اجابت کرده، به آن حضرت ایمان داریم و از اهل نصرت و یاری آن بزرگوار در مقامات و ظهورات ولایت او هستیم، بخصوص ولایت کبرای مهدی صلواتاللهعلیه که در غیبت کبرای آن حضرت واقع شدهایم. این چه نعمت بزرگی است که خداوند بر ما کرامت فرموده که در این برهه از زمان واقع شدهایم؟! بخصوص بعد از آشنایی با مکتب بزرگان و فرمایشهای ایشان که شارح و توضیحدهنده مقامات ولایت و مقامات نبوت هستند. انشاءاللّه نهتنها به فرمایشها ایمان داریم و در مقام نصرت برآمدهایم که بابصیرت هستیم و با ادله نورانی به نور ایمان و نور ولایت، منور شدهایم.
در این دوران زندگی وظیفه ما این است که همّ خود را در نصرت آلمحمد؟عهم؟ قرار دهیم. اگرچه ایمان داریم ولی وظیفه داریم که مرتب ایمان خود را تجدید کنیم. در نزد هر نمازی و در هر وقتی از اوقات نماز به «لا اله الّا اللّه» شهادت میدهیم، به رسالت رسولاللّه و ولایت اولیاء سلام الله علیهم اجمعین شهادت میدهیم، و اینها تجدید
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۳۶ *»
ایمان است. اقامه نماز که میکنیم تجدید ایمان است. در هر امری که به توحید و رسالت اقرار میکنیم تجدید ایمان است.
باید نصرت را هم از خاطر نبریم. لتؤمننّ به و لتنصرنّه ایمان و نصرت. باید رسولاللّه؟ص؟ را در مقامات ولایتش کمک کنیم. بخصوص بقیةاللّه صلواتاللهعلیه را نصرت کنیم. آنچه در نصرت امر بقیةاللّه از دست ما برمیآید باید کوتاهی نکنیم. این کارهایی که از دست ما تا کنون صادر شده، از اجتماعمان، از تعلیم و تعلّممان، از خریداری منازل و امکنه شریفه و انتسابدادن به این بزرگواران و تعظیم و تکریم این مکانهای شریف و سایر خدمات مربوط به برادران و خواهران ایمانی، از تشکیل صندوقهای قرضالحسنه و تعلیم و تعلّمها، همه احیاءِ امر محمد و آلمحمد و نصرت امر ولایت اولیاء؟عهم؟ و تقویت دولت بقیةاللّه صلواتاللهعلیه است.
این توفیق را خود آن بزرگوار شامل حال ما فرمودهاند. امیدواریم تا زنده هستیم این توفیق را از ما نگیرند؛ بلکه به آقایی و کرمشان عنایت بفرمایند و روزبهروز این توفیقات را بر ما اضافه بفرمایند. خودشان موانع را به لطف و کرمشان برطرف نمایند و توفیقاتِ همه را بیش از پیش بفرمایند. پس انشاءاللّه در مقام نصرت امر حضرت هستیم. توجه به این نکته بسیار مهم است که همّ ما نصرت امر بزرگان باشد که همان نصرت امر مهدی صلواتاللهعلیه است. امروز تقویت امر بزرگان، تقویت ولایت و حکومت و زعامت مهدی صلواتاللهعلیه است.
امروز نوع کتابهایی که نوشته میشود یا بیاناتی که در زمینه زعامت دینی میشود، بر این مبنا است که مهدی صلواتاللهعلیه از مقام زعامت و مرجعیت و مطاعیت معزول است. چون ظاهر نیست و غایب است و کسی او را نمیبیند، مرجعیت، زعامت و مطاعیت ندارد. او را که نمیبینند و سخن او را نمیشنوند چطور از او اطاعت کنند و چطور به او رجوع کنند؟! لازمه زعامت، مرجعیت و مطاعیت،
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۳۷ *»
دیدن است. باید او را ببینند، سخن او را بشنوند و امر و نهی او را بدانند. وقتیکه دانستند، به فرمایش او گوش دادند و به سخن او عمل کردند و به امر و نهی او رفتار کردند، آنگاه مرجع، زعیم، رهبر و مطاع میشود. اما وقتیکه او را نمیبینند و امر و نهیش را مستقیماً نمیدانند، اصلاً مرجعیت، مطاعیت و زعامت معنی ندارد. از این جهت همهشان معتقدند که در دوران غیبت کبری، مقام زعامت و مرجعیت و مطاعیت شأن فقهاء است. فقهاء مرجع، زعیم و مطاع هستند. اما مهدی صلواتاللهعلیه معزول است. او از مطاعیت، از زعامت و از مرجعیت عزل شده است. انشاءاللّه خدا توفیق عنایت کند که وقتی بحث در زمینه ولایت برسد، در این باره بیشتر تفصیل عرض کنم.
فرمایشهای مشایخ عظام+ در مسأله ولایت طوری جلو آمده که چنین بصیرتی را به ما مرحمت و عنایت کرده که الآن امام زمان صلواتاللهعلیه را مثل امام صادق میدانیم. با امام باقر یا امام صادق یا امام کاظم یا امام رضا یا حضرت عسکری، یا حضرت سیدالشهداء یا امام حسن یا امیرالمؤمنین یا رسولاللّه صلوات الله علیهم اجمعین هیچ فرق ندارد. مثل زمان رسولاللّه که آن حضرت زعیم، مطاع و مرجع بودند، امر و نهی از ایشان بود و همه مؤمنان و مسلمانان به امر و نهی ایشان رفتار میکردند، رجوعشان به ایشان بود، اطاعتشان از ایشان بود و تحت زعامت آن بزرگوار بهسر میبردند. همینطور در زمان امیرالمؤمنین هر مقدار شیعهای که بودند، همان چهار نفر رجوعشان به امیرالمؤمنین بود، اطاعت امر آن حضرت میکردند و آن حضرت مطاع، زعیم و مرجع برای آن سه چهار نفر یا سایر شیعیان بودند. بعد در زمان امامحسن که چند نفری بیشتر نبودند. در زمان امام حسین؟ع؟ بیشتر بودند. همینطور تا زمان حضرت صادق و حضرت کاظم و حضرت رضاو تا زمان حضرت عسکری؟عهم؟، شیعه به امام رجوع داشت. امام مرجع، مطاع و زعیم بود و امر و نهی امام اطاعت و اتباع میشد.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۳۸ *»
بدون هیچ فرقی مهدی صلواتاللهعلیه هم مثل اجداد و آباء طاهرینش سلام الله علیهم اجمعین مطاع، مرجع، زعیم و صاحب امر و نهی است. آنچه در دست ما است، به تصدیق، تسدید، تأیید و تقریر آن بزرگوار، دین خدا است. اگر فقیه هم فتوا میدهد، فقیهِ بهحق، در واقع ناقل و راوی فتوای مهدی صلواتاللهعلیه است، امر و نهی او را به ما میرساند. و اگر ما مهدی را نبینیم، زمان امام صادق هم خیلی از شیعیان امام صادق را نمیدیدند و راویها را میدیدند. راویها و ناقلها میآمدند و آنچه از امام شنیده بودند نقل میکردند.
آنموقع هیچکس نمیگفت زعامت، مرجعیت و مطاعیت شأن روات است. امام صادق در مدینه است، کسی او را نمیبیند یا امام کاظم در زندان هستند کسی ایشان را نمیبیند، یا امام رضا در خراسان تبعید هستند کسی ایشان را نمیبیند. کسی چنین حرفی نمیزد که چون امام دیده نمیشود و دسترسی به وجود امام نیست، پس زعامت، مطاعیت و مرجعیت شأن روات و فقهاء شیعه است. امام دیده نشود. ولی فتاوی، فرمایشها و امر و نهی او دست روات بود و به هر تقدیر و به هرطور که امامِ وقت صلاح میدانست فرمایش خود را به شیعیان میرساند و شیعیان از راویها و فقهاء اخذ میکردند.
اکنون نیز چنین است. شیعه که بقیةاللّه صلواتاللهعلیه را نمیبیند، آن بزرگوار از مرجعیت، مطاعیت و زعامت معزول نیست. همان شأنی که آباء طاهرین او داشتند او نیز دارد. همان موقعیتی که آنها داشتهاند این بزرگوار دارد. ما دین را دین او میدانیم، او را در دین مرجع میشناسیم، او را مطاع میدانیم و بحمداللّه او را زعیم خود میدانیم. در هر امر و نهیی و به فتوای هر فقیه به حقّی که عمل میکنیم، به فتوای مهدی صلواتاللهعلیه عمل کرده و میکنیم. این چه نعمت بزرگی است!
برای معصومین دیگر در زمان حیاتشان در جامعه عینیت قائل هستند. چون
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۳۹ *»
خود امام در جامعه بود و بودنش منشأ اثر بود؛ امر و نهی داشت، مرجعیت و زعامت داشت. اما چون مهدی در جامعه عینیت ندارد، به مهدی فقط در عالم خیال باید توجه کرد. در عالم ظاهر، در مقام اجراء احکام الهی و در عمل به دین خدا عینیت ندارد و از متن جامعه خارج است. این درد بزرگی است که بر دیگران وارد شده و نعمت بزرگی است که به ما تفضل شده است.
حال ما این را که بقیةاللّه مرجع، مطاع و زعیم است، چقدر میفهمیم و درک میکنیم؟! بستگی دارد به اینکه ما چقدر نورانی باشیم یا چقدر در فکر باشیم که بفهمیم این سخن یعنی چه؟ و امتیاز فرمایشها و مکتب بزرگان ما+ در این مسأله چیست؟ بماند که سراسر دین به همین یک مسأله بستگی دارد. و چقدر به وجود مهدی عینیت میدهد و بقیةاللّه صلواتاللهعلیه را در متن زندگی فردی، اجتماعی و جامعه انسانی و ایمانی قرار میدهد. این امر خیلی نعمت بزرگی است و امتیاز مهمی میباشد.
فهم و درک این امر بستگی دارد به مقدار فهم، فراست، دقت و پیگیری ما در این نکته مهم. به هر مقدار که این مطلب باورمان بشود، طرز برخورد و عملمان با این مکتب و بزرگان این مکتب و برادرانی که در این مکتب نام نوشته و مینویسند، همان مقدار خواهد بود؛ کسانى که از عالم ذر نام نوشتهاند و اکنون در پی همان نامنویسی به آن میثاق عمل میکنند و انشاءاللّه در رجعت هم دوباره همراه بزرگان و به تبعیت ایشان، امیرالمؤمنین صلواتاللهعلیه را نصرت میکنند. نوع برخورد ما، نشان میدهد ایمان ما را به این مطلب که بقیةاللّه در جامعه عینیت دارد و الآن در بین ما مرجع، مطاع و زعیم است.
فرض بفرمایید کسی که رئیس است و سازمانهایی تحت ریاست او اداره میشود، تمام اعضاءِ آن سازمانها خود را به آن رئیس مستند میدانند و اسمش را در سرلوحه برنامهها نوشته و عکسش را بالای سرها میزنند. فرض بفرمایید که چنین
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۴۰ *»
رئیسی را هم اصلاً ندیدهاند. اما همه میگویند ایشان زعیم و رئیس ما است که همه به او مستند هستیم و در تحت اداره و سرپرستی ایشان بهسر میبریم. در این سازمانها افراد مختلف با عقاید، افکار، خصوصیات و شئونات مختلف فعالیت میکنند ولی چون همه خود را تحت زعامت و ریاست این رئیس میبینند، به چیز دیگری جز عملکردن به وظیفه و تکلیف فکر نمیکنند.
حال شخصی که در یکی از این سازمانهای کوچک وارد میشود و میخواهد به رئیس آن قسمت رجوع کند، میبیند این کسیکه در این بخش کار میکند و کارها زیر دست او اجراء میشود خیلی از او نفهمتر، بیشعورتر، بیسوادتر و چهبسا کودنتر است. کسی است که ارزش اجتماعی و شخصیت خانوادگی ندارد و چه و چه. آن کسیکه رجوع کرده این فکرها را نمیکند. او میگوید فعلاً این سازمان مخصوص در اختیار این شخص گذارده شده اما تحت ریاست و زعامت آن رئیس است. من هم به آن زعیم و رئیس رجوع کردهام؛ اما دست آن زعیم در اینجا این شخص است، باشد. از من بیشعورتر است، باشد. میگوید وظیفه من این است که الآن به این شخص رجوع کنم و از او این مطلب یا حقوق خود را بگیرم، یا به او بدهم یا به دستورالعمل او رفتار کنم. چرا؟ چون ریاست و زعامت آن رئیس و زعیم اصلی که همه به او منتسبند باورش شده، دیگر این عناوین مطرح نیست. چهبسا شخصیت بسیار بسیار محترم، عالم، فهمیده، ورزیده و باخانواده اصیل و نجیبی در این سازمان وارد شود و حتی او را جا ندهند که بنشیند، یا در آخر سازمان نزدیک توالت او را بنشانند. او هم هیچ اظهار ناراحتی نکند، اصلاً آنچه به فکرش خطور نمیکند این مطلب است. چون باور کرده که این سازمانها برای آن کسی است که همه تحت ریاست و زعامت او بهسر میبرند، هر طور با او رفتار شود میداند طبق نظام و قوانین با او رفتار شده است. از این جهت هیچ نگرانی و گلهمندی ندارد.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۴۱ *»
ما این عقیده را از این مکتب گرفتهایم که اگر مژه ما تکان میخورد به اراده مهدی صلواتاللهعلیه است. این از دیدگاه «قدرت تکوینی» آن بزرگوار است. از دیدگاه «قدرت تشریعی» و «زعامت دینی» هم کتاب مبارک کفایةالمسائل فتاوای مهدی است. در مقام عمل، عملکردن به این کتاب را از ما خواستهاند. امر و نهی او است، فتاوای بقیةاللّه است هرچند به اسم این فقیه باشد و این فقیه استنباط کرده باشد. کتاب مبارک ارشاد و امثال آن، اگرچه اصطلاح نشده که در زمینه اعتقادات فتاوی گفته شود، ولی ـــ بهاصطلاح روز ـــ ایدئولوژیی است که او ترتیب داده و تنظیم کرده است. او گفته اینها مبانی اعتقادی است، باید به اینها معتقد بشوید. همه اینها از مقام زعامت و مرجعیت مهدی صلواتاللهعلیه صادر شده که به دست ما رسیده است. همینطور در اخلاقیات، کتاب مبارک طریق النجاة و امثال آن که در سیر و سلوک و برنامههای اخلاقی تنظیم فرمودهاند، تمام، نظامها و قراردادهایی است که بقیةاللّه صلواتاللهعلیه صادر فرمودهاند. این اعتقاد ما است.
پس این سازمانهای ما هم ـــ اگر بشود اسمش را سازمان گذاشت ــ واللّه خانهمان سازمان مهدی باید باشد، مغازهمان، اجتماعمان، همه امور و برخوردهایمان سازمان بقیةاللّه صلواتاللهعلیه باید باشد. در هر برخوردی که داریم، تمام رفاقتها، صمیمیتها، دوستیها، وَصلتها، داد و ستدها، آمد و رفتها و گفت و شنیدها را باید عناوین، سازمانها و اُرگانهایی از بقیةاللّه صلواتاللهعلیه بدانیم و او را بر سر همه این سازمانها و این امور زعیم ببینیم. نه اینکه تعارف کنیم، واقعاً این اعتقاد ما است.
ممکن است دیگران هم اینطور سخنان را بگویند، اما با مهدی تعارف میکنند. ممکن است بگویند ما تحت عنایت آن بزرگوار هستیم اما دروغ میگویند. از نظر اعتقادی، مهدی را از مرجعیت و مطاعیت و زعامت عزل کردهاند. برای او الآن
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۴۲ *»
عینیت در متن دین قائل نیستند. ولی اگر ما این سخن را میگوییم دین ما، اعتقاد ما و انشاءاللّه ایمان و باور ما این است. از این جهت باید جمیع امور و شئون را به آن بزرگوار مربوط بدانیم و تحت زعامت و مرجعیت آن بزرگوار باشیم. آیا در چنین سازمانی، نظامها، آمد و رفتها و سایر شئونش چطور اقتضاء میکند؟ واللّه در و دیوارش منتسب به آن بزرگوار و تحت زعامت او و برای او است. سازمانِ دولت او است. باید آنچه وظیفه داریم از خلوص نیت، اظهار صفا و صمیمیت با دولت بقیةاللّه صلواتاللهعلیه و کمک و نصرت، دریغ نداریم.
همه برادران و خواهران ایمانی که از ابتدائی که بقیةاللّه صلواتاللهعلیه اراده فرمودند امر بزرگان به همین مقدار نصرت شود و احیاء گردد، در مقام نصرت و خدمتگزاری برآمدند، خداوند از همه ایشان قبول بفرماید و مورد رضای بقیةاللّه قرار دهد. خود ائمه معصومین: در زمان حکومت و ظهور امرشان چگونه بودند؟! در چه مظلومیت و مقهوریتی فعالیت داشتند؟! با اینکه امامِ معصوم و قدرةاللّه بودند اما چه وضعی داشتند؟! با ده نفر، بیست نفر بهسر میبردند. نهایت بعدها به چهارصد نفر رسید که توانستند از ائمه ما؟عهم؟ روایاتی یادداشت کنند و کتابهایی تنظیم کنند و بهعنوان «اصول اربعمأة» عرضه بدارند. چهارصد کتاب در دوران زعامت و حکومت سیزده معصوم ـــ که فاطمه زهراء؟سها؟ را هم حساب کنیم ـــ نوشته شد.
در این مدت که از زمان رسولخدا؟ص؟ تا اوائل غیبت کبری باشد، که حدود دویست و هفتاد سال میشود، و دوران ریاست و حکومت ظاهری سیزده معصوم بوده و شیعیان ایشان را حاکم میدانستند و به ایشان رجوع کرده اخذ مسائل مینمودند؛ نهایت اینمقدار کتاب جمعآوری شد و این مقدار فعالیت انجام گردید. اما بحث ما درباره برکت است. خدا به یک راوی و یک فقیه شیعه برکتی عنایت میکند و برکات را بر گرد او جمع مینماید که نیازهای موجود را کفایت میکند.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۴۳ *»
یکی از رفقاء فرمایشی فرمودند که گوسفند سالی یک فرزند میزاید. با وجود این، اینهمه گوسفند است و اینهمه از گوسفند استفاده میشود. چقدر بابرکت است! اما سگ هر دفعه که میزاید مثلاً هفتتا میزاید. اما میبینیم کم است. اصلاً برکتی در آن نیست. دشمنان و اعداء آلمحمد؟عهم؟ هم بسیار بوده و هستند اما بیبرکتند. برکت ندارند، نابود و فانی محض هستند ولی مدتی به آنها مهلت داده شده است. خدا لعنتشان کند! اما شیعه کم آنها هم بحمداللّه بابرکت بوده و هستند و این عنایت خدا است که از برای شیعیان نورانیت و برکات قرار داده است.
فعالیت مکتب بزرگان هم در ظرف این چند سال ـــ حدود ده سال ـــ که شروع شده نیز چنین است. هرچند از نظر خارج این سلسله با کمال مظلومیت و مقهوریت همراه بوده، از نظر داخل هم که چه فتنه بزرگی شروع شد و چه صدمات که فراهم نکردند و چه مخالفتها و معاندتهایی که نورزیدند! و همینطور ادامه دارد. ولی شما که امر بزرگان را نصرت کردید، هیچکدامتان نمیگویید که ما فلانی و فلانی، یا زید و عمرو را نصرت کردیم. شما کاری به آنها ندارید. زید و عمرو و امثال آنها چکاره هستند؟! اصلاً ارزشی ندارند. ارزششان همین است که اگر ایمان دارند و بر اساس ایمان و خلوص نیت قدمی برمیدارند، خوشا به حالشان، فردای قیامت به دردشان میخورد. اگر هم باطنشان خراب است، ایمانی ندارند، خلوص نیتی ندارند که وای به حالشان. از دنیا مانده، از آخرت هم ماندهاند، خسر الدنیا و الآخرة. ولی شما که با ایمان و با نیت خالص در امر دین و در راه بقیةاللّه صلواتاللهعلیه و احیاء امر بزرگان هر قدمی که از شما برآمده برداشتهاید و در این مدت ده سال دین را نصرت کردهاید، چقدر باید سپاسگزار و ممنون عنایات و الطاف بقیةاللّه صلواتاللهعلیه باشید و خدا را بر این توفیقات و بر اینهمه عنایت و لطف شکر کنید!
وجود کسی که بتواند برای ما یک حدیث یا یک آیه قرآن معنی کند، یک فصل
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۴۴ *»
ارشاد را به اندازه خودش بفهمد و به دیگران بفهماند چه نعمت بزرگی است و چقدر ارزش دارد! و بحمداللّه خداوند این نعمت را بهطور متعدد به ما عنایت کرده است. وجود این متعلمین، این آقایان، این عزیزان بحمداللّه منشأ خیر و برکات است. اینها نشر علم میکنند، دلها را در ایمان محافظت میکنند و اسباب نور و رحمتند. همه اینها عنایتهایی است که شامل حال ما شده است.
ما چه نگرانی و غصهای داریم که چند نفر بیتقوا با ما مخالفت کنند؟! آنها چه ارزشی دارند؟! اگر واقعاً از همان ابتداء تقوا و دین در کار بود که این مخالفتها بیجهت واقع نمیشد. همین چند نفر بیتقوای اخیر که مخالفت کردند، فرضاً دلیل و برهان دارند که من بد شدم، زید بد شده، عمرو بد است، آن بدهای قبلی که خودشان هم لعنشان میکردند و بعضی از آنها را کافر میدانستند، چطور شد آنها خوب شدند که رفتند به آنها ملحق شدند؟! این کارها از بیدینی اینها است. اصلاً برای اینها دین مطرح نیست. اگر دین مطرح بود، حال من بد شدم، دیگر آن هم خوب شد؟! دلیل خوبی او چیست؟ او را که تا دیروز لعن میکردند، از پىِ او رفتند و به او ملحق شدند؟! پس معلوم میشود که برای اینها دین مطرح نیست. اساس مخالفت اینها بیتقوایی است و اینکه ما با هویٰ، خواست و هوس آنها موافق نیستیم.
ما امر بقیةاللّه را نصرت میکنیم و مطمئن هستیم که نصرت امر بقیةاللّه هر روز مخالف پیدا میکند. اگر بقیةاللّه محافظت نفرمایند اصلاً این اساس از ریشه کنده میشود. تاکنون هم که حفاظت فرموده، لطف و عنایت خود آن بزرگوار است، خواسته محفوظ بدارد. در امر ولایت باید روزبهروز بلکه آنبهآن منتظر باشیم که مرتب مخالف سبز شود.
پیرمردی بود ـــ خدا رحمتش کند ـــ خیلی من را دوست میداشت. یکوقتی ما با رفقاء پنج شش نفر بودیم. بعد از مدتی پانزده، شانزده نفر شدیم. همان پیرمرد که
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۴۵ *»
رفیق ما بود برای دیدن من از تهران به مشهد آمد. گفت شنیدهام ده پانزده نفر شدهاید؟ گفتم: آری. گفت تقوایتان کم شده، در امر ولایت سست شدهاید، مداهنه کردهاید که اضافه شدید. باید کم میشدید. شش نفر بودید، من انتظار داشتم اینک که میآیم و میپرسم چند نفرید؟ بگویید سه نفریم. آن سه نفر دیگر چه شدند؟ رفتند آقا. چرا؟ سازش نشد، هوس در کار آمد. از این جهت من منتظر بودم شما بگویید سه نفر شدیم. اکنون که میگویید ده پانزده نفر شدهایم، تقوایتان کم شده است. مطمئن باشید در امر ولایت مداهنهکار شدهاید. اگر در امر ولایت محکم باشید باید روزبهروز کم بشوید.
اینکه میفرمایند مؤمن همیشه احساس غربت میکند و خودش را تنها میبیند همین است.([۳۴]) واقعاً هریک از ما اگر بخواهیم محکم به امر ولایت بچسبیم و هرکس را که ببینیم در قدمی که برمیدارد و در حرفی که میزند با امر ولایت مخالفت دارد جلویش بایستیم، خواهنخواه یکییکی میآیند خداحافظی میکنند و میروند. کمکم تمام میشوند. چرا در شب عاشورا مرتب از آن جمعیتی که همراه امام؟ع؟ بودند رفتند؟([۳۵]) و چه کسانی ماندند و چرا ماندند؟ و چرا کم ماندند؟ امر ولایت این است. امر بقیةاللّه این است. باید هر روز منتظر فاصلهگرفتنها، کناررفتنها، عنادکردنها، مخالفتکردنها و بهانهگیریها بود؛ بلکه هر روز دیر است، هر آن چنین است.
بعضی از رفقاء ما گاهی ناراحت میشوند که ای آقا مگر چند سال است که هر روزی یک فتنهای است و هر روز یک عدهای یا یک کسی میرود؟! نه آقا! در عرض ده سال برای ما سه دسته مخالف پیدا شده چیزی نیست. اگر بهحسب سال حساب کنیم باید ده دسته میبودند. باز هم خدا را شاکریم، لطف بقیةاللّه صلواتاللهعلیه را
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۴۶ *»
شاکریم که در ظرف ده سال سه دسته مخالف داریم که وضع هر دسته از آنها هم معلوم است.
دسته اول جهّال مبتلا به جهل مرکّب بودند که هیچ ارزش نداشتند، چنین جاهلی ابدالدهر در جهل مرکب میماند و آخر به جهنم میرود. دسته دوم که یک عده هواپرست مزخرف بیارزش بودند که رفتند به دسته اول ملحق شدند،([۳۶]) به همانهایی که آنان را لعن میکردند. دسته سوم هم یک عده بیتقوا که برای ما هیچ ارزشی نداشتند. از رفتن این اشخاص چه غم و غصّهای بخوریم؟! چند نفرشان که معلوم بود. یک نفرشان هم که ظاهراً خدمتی میکرد و در زیر پرده کارهای خودش را داشت، آن هم رو شد. اینها به چه درد میخورند؟! پریشب من به یکی از برادران گفتم واللّه اگر من بدانم که یکی از اینها خدمتی برای مکتب میکنند، میروم پای او را میبوسم و خواهش میکنم که بیاید. واللّه من حاضرم. ولی هیچ خیری در اینها نیست، هیچ ارزش ندارند.
اما با وجود این سه دسته مخالف، چه کارهایى انجام شد! اینها توفیق است. اگر کسی اینها را توفیق نداند به مکتب یقین پیدا نکرده است. و اگر این امر، قدری کوچک شمرده شود، گرفته خواهد شد. اگر به همان بزرگی باشد، بقیةاللّه؟عج؟ نمیگیرند. الحمد للّه رب العالمین برادران عزیزی که احیاءکننده این امر هستند، این معلّمین و متعلّمین و کسانی که از هیچ کمکی دریغ نمىدارند، خدا شاکر است. بقیةاللّه؟ع؟ و سیدالشهداء؟ع؟ شاکر این احسانها هستند.
از جمله اموری که لازم است عرض کنم برنامه کلاسهای ابتدائی است. میدانید بچه در محیطی باشد که همه همفکر و هممکتبند، چقدر فرق دارد با محیطی که از ابتدا با معلّمها و بزرگترها برخورد کند. اول پایه و اول قدم این است. ما
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۴۷ *»
باید متوجه باشیم که این دروس ابتدائی چه لطف بزرگی است! خدا جزاءِ خیر به همه مسئولان دهد. بخصوص مدیر مدرسه بچهها و به کسانی که تدریس میکنند … بچههایی که زیر دست این آقایان تربیت میشوند کجا و بچههای دیگر کجا؟! در طی این سه سال خیلی پیشرفت شده است. سال اول ۲۹ نفر بودهاند، امسال ۴۵ نفرند. و ۷ نفر از کلاس پنجمیها امسال در امتحانات نهایی شرکت کردهاند و همه قبول شدهاند، تمام به همت معلّمین و سرپرستی مدیر ایشان بوده است. خدا به همه ایشان جزاء خیر دهد.
چند تقاضا داشتهاند: یکی اینکه برادران کمک کنند و بچههایشان را اینجا بگذارند. شما ببینید یک معلّم عمرش و اعصابش را میگذارد برای شش نفر. چرا؟ بچههاى ما که جاهای دیگرند چهل، پنجاه نفرند ولى اینجا این مقدار؟! انشاءاللّه همّت کنید. به فکر بچهها باشید. امورشان اصلاح میشود. دیگر اینکه هر کس برای تعلیم و تدریس آمادگی دارد و میتواند، انشاءاللّه به این برادران معلّم کمک کند.
دیگر اینکه تقاضای کارگاههایی مناسب برای بچهها دارند. البته این مربوط به هزینه میشود و من ضمانت میکنم و قول میدهم که هر وقت موقعش شد هزینهاش هم فراهم میشود. تاکنون که همینطور بوده. بحمداللّه هر کاری داشتهایم با این ضعف اقتصادی برادرها بلافاصله تهیه شده است. جیب، جیب بقیةاللّه صلواتاللهعلیه است. مال خودشان است درست میکنند. این را من قول میدهم که اگر من زنده بودم اگر امشب تقاضا شد فردا شب حاضر میشود. دیگر اینکه صلاح دانستهاند که بچهها تا سوم دبیرستان بعلاوه دروس احکام و اعتقادات درسهای کلاسیک را داشته باشند. انشاءاللّه باید طوری باشد که بچههای ما همه در این محیط باشند.
مطلب دیگری که تذکر داده بودند این بود که بعضی از اولیاء و غیر اولیاء شکایت میکنند که بچههای اینجا نسبت به بچههای دیگر بیادبترند. اولاً من میگویم که اگر
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۴۸ *»
بزرگان از ما همین سؤال را بکنند چه جواب میگوییم؟ ما میخواهیم برادر ما گل بیخار باشد، زن گل بیخار، شوهر گل بیخار، استاد گل بیخار! اینطور که نمیشود. بچه باید بازی کند، زنگ تفریح ناچار است بازی کند، نمیشود او را منع کرد. از طرفی هم کارهای ما همه در همین محیط است. درس و بحثهای بزرگسالان همینجا است، مجالس همینجا، محل سکنای متعلّمین ساکن اینجا، محل دروس ابتدائیها اینجا است. اینطور که شد وقتی بچهها بازی میکنند میبینند چند نفر بزرگتر هم به آنها نگاه میکنند، کمکم حیائشان کم میشود. این اوضاع را ما داریم و چارهای هم نداریم.
گاهی شده من که وارد میشوم بچهها به همدیگر میگویند: حاج آقا حاج آقا! و کناری میایستند و همین که داخل سالن میشوم نهایت ۵ دقیقه آرام هستند، باز سر و صدایشان بلند میشود. اینطور که شد چند دفعه دیگر عادی میشود و حاج آقا حاج آقا! هم نمیگویند. البته اولین معلّم اخلاق بچهها پدر و مادر هستند. داخل خانه میبیند پدر چطور حرف میزند یاد میگیرد. به بچههای دیگر هم یاد میدهد. پس باید معلّمین و حسینیه را مقصر ندانید. خودتان را مقصر بدانید. ولی با همه این اوضاع و این ضعف و عدم تمکّن، با اطمینان میگویم بچههای اینجا از بچههای خوب دیگر باحیاءتر و باعفتترند. چون در محیطی هستند که مورد نظر بقیةاللّه صلواتاللهعلیه است. خدا انشاءاللّه توفیقات ما را زیادتر گرداند.
اما در مورد تقدیر و شکرکردن از این آقایان من عاجزم و ناچیزتر از آن هستم که قدردانی کنم. اول خداوند قدردان و خداوند شکور است، بعد اولیائش محمد و آلمحمد؟عهم؟ و الآن بقیةاللّه صلواتاللهعلیه، بعد هم بزرگان+. الآن بزرگان زمان که در تحت لواء ایشان بهسر میبریم، شاکر این زحماتند و قدردانی میکنند. خدا به همه توفیق خدمت دولت حق را کرامت فرماید.
و صلّی اللّٰه علی محمد و آله الطاهرین
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۴۹ *»
مجلس ۴
(شب یکشنبه ۲۷ ذیحجّة الحرام ۱۴۰۷ هـ ق)
r ادامه تفسیر آیه عنوان بحث
r تجدید عهد با امر ولایت در دوران غیبت امام؟ع؟ لازم است
r توضیح بعضی از فقرات دعای «اللّهمّ عرّفنی نفسک»
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۵۰ *»
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدللّه رب العالمین و صلّی اللّه علی محمد و آله الطیّبین الطاهرین
و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین
قال اللّٰه تعالیٰ : وَ إِذْ أَخَذَ اللّٰهُ میٖثاقَ النَبیّینَ لَمٰا آ تَیْتُکُمْ مِنْ کِتٰابٍ وَ حِکْمَةٍ ثُمَّ جٰاءَکُمْ
رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِمٰا مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهٖ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ قالَ ءَأَقْـرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلیٰ
ذٰلِکُمْ إصْریٖ قالُوا أَقْــرَرْنٰا قالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَکُمْ مِنَ الشّٰاهِدیٖن
فَـمَنْ تَوَلّىٰ بَعْدَ ذٰلِکَ فَـأݩُولٰئِکَ هُمُ الْفٰاسِقُون
([۳۷])عرض شد این آیه شریفه در بیان ایمان انبیاء و امم ایشان به رسولاللّه؟ص؟ و به مظاهر ولایت حضرت است که ائمه هدی؟عهم؟ باشند. و نیز این آیه در تعریف اهل کتاب است. خدا ایشان را معرفی میکند که نقض میثاق کردهاند، نه به رسولاللّه؟ص؟ ایمان میآورند و نه حضرت را در مقامات ولایتش نصرت میکنند. این فرمایش برای این است که امت مرحومه متوجه باشند که به نقض عهد مبتلا نشوند که در نتیجه مثل اهل کتاب میشوند و سپس مقتضای آن از شکورزیدن، منحرفشدن و مجادلهکردن بر آنان مترتّب میشود.
همانطور که در این آیه بیان شده که از همه انبیاء و امتهایشان عهد گرفته شده، این مطلب در آیات و روایات بسیاری رسیده است. از این جهت جای شک نیست که این آیه در وصف رسولخدا و ائمه؟عهم؟ است. و رسولٌ مصدّق لما معکم یقیناً رسولاللّه؟ص؟ هستند.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۵۱ *»
و اینکه انبیاء بهطور جمع ذکر شدهاند بیان اخذ میثاق در عالم ذر است. اما در این عالم ظاهر انبیاء ظاهراً رسولاللّه؟ص؟ را درک نکردند تا به آن حضرت ایمان آورند، یا بهحسب ظاهر اوصیاء حضرت را نصرت کنند. آری، به ظاهر چه موقع انبیاء و اولیاء در مقام نصرت ایشان برمیآیند؟ این مسأله به زمان رجعت مربوط میشود. اخذ عهد از انبیاء و اممشان در عالم ذر بوده، ولی وقوعش بهطور جمع، در اجراء این عهد و وفاءِ به آن که همه ایمان آورند و بهحسب ظاهر نصرت کنند، در عالم رجعت خواهد بود در وقتی که ائمه هدی؟عهم؟ رجعت میفرمایند و تأویل این آیه تحقق پیدا میکند.
در این باره از ائمه ما؟عهم؟ روایاتی رسیده است. از جمله حدیثی است که راوی میگوید: سمعتُ اباعبداللّه؟ع؟ یقول و تلا هذه الآیة: و اذ اخذ اللّه میثاق النببین الی آخر الآیة. قال: لتؤمننّ برسولاللّه و لتنصرنّ امیرَالمؤمنین. قلت: و لتنصرنّ امیرالمؤمنین؟ قال: نعم من آدم فَهَلُمّ جَرّاً و لایبعث اللّه نبیّاً و لا رسولاً الّا و رُدّ الی الدنیا حتی یقاتل بین یَدَیْ امیرِالمؤمنین؟ع؟([۳۸]) میگوید شنیدم حضرت این آیه را تلاوت میفرمودند. بعد فرمودند مراد از لتؤمننّ به و لتنصرنّه یعنی ایمان به رسولاللّه بیاورید و امیرالمؤمنین؟ع؟ را نصرت نمایید. میگوید: من عرض کردم نصرت امیرالمؤمنین چه معنی دارد و چطور میشود با اینکه زمان حضرت را درک نکردهاند؟! فرمودند: آری، مطلب همین است. از آدم تا خاتم، از همه پیمان گرفته شده که حضرت را نصرت کنند و خدا هیچ نبیّی و رسولی را مبعوث نفرموده مگر اینکه او را به دنیا بر میگرداند و امیرالمؤمنین را نصرت میکند.
همینطور حدیث دیگری از حضرت صادق؟ع؟است و این احادیث از تفسیر عیّاشی نقل شده که تفسیر معتبری است. لقد تَسَمَّوا باسمٍ ماسَمَّی اللّهُ به احداً الّا علیّ بن ابیطالب. مراد حضرت رؤساء کفر و ضلالت هستند که میفرماید خود را به اسمی نامیدهاند که خدا کسی را به آن اسم ننامیده مگر علی بن ابیطالب را. ــ این کار برای
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۵۲ *»
دومی ملعون شروع شد و تا زمان آخرین خلفاء عباسی ادامه داشت. ــ و ماجاء تأویله اما هنوز موقع آن نشده که امیرالمؤمنین؟ع؟ بر انبیاء و غیر انبیاء امارت داشته باشد. گذشتگان و آیندگان در تحت حکومت حضرت نبودند. دوران حکومتشان هم که بهعنوان امیرالمؤمنینی که خدا قرار داده نبوده است. پس تحقق امارت حضرت بر همه مؤمنان در عالم رجعت است. از این جهت فرمودند: و ماجاء تأویله هنوز مصداق این امر واقع نشده است.
«قلت: جُعِلتُ فداک متی جاء تأویله؟ قال: اذا جاءت جمع اللّه اَمامَه النبیین و المؤمنین حتی ینصروه. فرمودند: وقتی که بنا باشد امیرالمؤمنین بر همه انبیاء و مؤمنان امیر باشند، خدا در حضور علی صلواتاللهعلیه همه پیغمبران و همه مؤمنان را جمع میفرماید. چرا؟ حتی ینصروه و هو قول اللّه «و اذ اخذ اللّه میثاق النبیین لما آتیتکم من کتاب و حکمة» الی قوله «و انا معکم من الشاهدین» و میفرمایند این امر از نظر وقوع در رجعت است. فیومئذ یدفع رسولاللّه؟ص؟ اللواء الی علی؟ع؟ فیکون امیرَ الخلائق کلِّهم اجمعین و یکون الخلائق کلُّهم تحت لوائه و یکون هو امیرهم. امارت حضرت بر انبیاء و غیر انبیاء از مؤمنان در عالم رجعت پیاده میشود. پس در عالم ذر اخذ پیمان شده برای عالم رجعت. اگرچه بهحسب ظاهر هم همه انبیاء به ولایت دعوت داشتهاند و مؤمنان به انبیاء هم با ایمان به پیغمبرشان امیرالمؤمنین؟ع؟ را نصرت کردهاند. بعد فرمودند: فهذا تأویله.([۳۹])
پس در این حدیث شریف که اشاره به عالم رجعت است معین میفرمایند که مراد ایمان به رسولاللّه؟ص؟ و نصرت امیرالمؤمنین؟ع؟ است. پس جای تردید نمیماند که مراد از رسول هر نبیّی باشد که از امتش بر پیغمبر بعد از خود عهد گرفته، بلکه مراد از رسول رسولاللّه؟ص؟ هستند و مراد از نصرت ایشان نصرت امر ولایت در مظاهر آن
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۵۳ *»
است. سایر قسمتهای آیه هم اجمالاً روشن شد. البته در مقام بیان تفسیر آیه نیستیم. این آیه را که تلاوت میکنیم برای این است که بحثهایمان در زمینه نبوت و ولایت بهعنوان تجدید عهد و پیمان باشد. انشاءاللّه دلهای ما به نور نبوت و ولایت نورانی شود و در پرتو شناخت ولیّ ترقی داشته باشیم همانی که از ما خواسته شده است. بخصوص در زمان غیبت که در اثر زیادشدن گرفتاریها ممکن است ایمانها سست شود. از این جهت دستور داده شده با ولایت این بزرگوار تجدید عهد داشته باشیم.
دستوراتی هم در دعاءها رسیده که مرتب امر ولایت حضرت را در نظر آوریم، بخصوص آنکه از ناحیه مقدّسه خود آن بزرگوار دستور رسیده که یکی از آن موارد به دست نایب اول حضرت رسیده و آن دعائی است که در ابتداء آن عرض میکنیم اللّهم عرّفنی نفسک فانّک ان لمتعرّفنی نفسک لماعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لمتعرّفنی رسولک لماعرف حجّتک اللّهم عرّفنی حجّتک فانّک ان لمتعرّفنی حجّتک ضللت عن دینی خیلی تأکید شده که این دعاء در زمان غیبت امام؟ع؟ خوانده شود. در این دعاء امر ولایت خیلی تعظیم شده است. خدایا خودت را به من بشناسان وگرنه من رسولت را نمیشناسم. رسولت را هم به من بشناسان وگرنه حجتت را نمیشناسم. حجتت را هم به من بشناسان وگرنه از دینم گمراه میشوم. خواهنخواه اگر این استمدادها نباشد ایمان در دوران غیبت ضعیف میشود. زیرا فتنه و ابتلاءات زیاد است. فرمودند این دعاء را زیاد بخوانید.
بعد در همین دعاء دارد: اللّهم لاتُمِتنی میٖتةً جاهلیّةً و لاتُزِغ قلبی بعد اذ هدیتنی یعنی نکند با ولیّ وقت بیگانه شوم که اگر با امام بیگانه شوم مردن جاهلیت است. بیگانهشدن با امام همین است که امام را از جمیع امور عزل کند. و نوع مردم گرفتار این تخیّلات هستند. اگر بعضی هم اعتقادی دارند میگویند گاهگاهی دستگیری میکنند. اما ما بهبرکت فرمایشهای مشایخ عظام+ که در امر ولایت فرمودهاند،
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۵۴ *»
امام؟ع؟ را مثل زمان حضورشان میدانیم. از نظر امام فرق نکرده. ما از زیارت امام محرومیم، وگرنه فرقی بین ظهور و غیبتشان نیست. و «مردن جاهلیت» بیگانهشدن با شئونات ولایت ایشان است. بعد عرض مىکنیم: «و مرا بعد از هدایت گمراه نکن.» پس انسان نباید به این ایمان و محبت خود مطمئن شود. نه، گرفتار میشود، مشکلات دینی پیش میآید که چهبسا باعث زیغ دل بشود. از این جهت باید از خداوند ثبات بر ایمان را بخواهیم، خود را در معرض خطر بدانیم و به صاحب عصر پناه ببریم که گمراه نشویم. این دعاء از امام زمان صلواتاللهعلیه است، از خود نُوّاب چیزی نیست.
بعد این جمله است: اللّهم فکما هدیتنی لولایة من فرضت علیّ طاعتَه خدایا چنانکه مرا هدایت کردی که تحت ولایت کسانی باشم که اطاعت ایشان را بر من فریضه کردی که ولایت ولاة امر بعد از رسولاللّه باشد، مرا به این مطلب هدایت کردی، من هم ولایت ایشان را پذیرفتم که ایشان امیرالمؤمنین و امام حسن و امام حسین هستند تا آخر ائمه؟عهم؟ ، خدایا فثبّتنی علی دینک و استعملنی بطاعتک و لیّن قلبی لولیّ امرک مرا بر دینت ثابتقدم بدار و در طاعت خودت بهکار بگیر و دل مرا در برابر ولیّ امرت نرم گردان. و این خیلی مهم است که دل انسان در برابر امر بقیةاللّه قسی و غلیظ نباشد، دلش رقیق باشد. در امر بقیةاللّه؟ع؟ سختدلی نشان ندهد، خیلی نعمت بزرگی است. بیجهت نیست که امام در این دعاء به ما یاد میدهند سختدلی، گردنکشی و خدای نکرده قساوت دل نشان ندهیم؛ بلکه دلها نرم و خاضع و خاشع باشد.
و عافنی ممّا امتحنتَ به خلقک مرا از امتحانات عافیت بخش. نمیشود در دوران غیبت امتحان نباشد. مرتب انسان آزمایش میشود. ولی خدایا از تو عافیت میطلبم که صدمه دینی و اخروی نبینم. البته خیلی مشکل است. انواع و اقسام
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۵۵ *»
ابتلاءات و گرفتاریها پیش میآید. اما انسان باید سعی کند که در این مشکلات دینش صدمه نبیند، اگرچه دنیایش صدمه بخورد، طوری نیست. هرچند در دعا خواسته شده که خدایا هم در دین و هم در دنیا به ما عافیت ببخش.([۴۰])
و ثبّتنی علی طاعة ولیّ امرک الّذی سترته عن خلقک و باذنک غاب عن بریّتک و اَمْرَک ینتظر([۴۱]) دقت میفرمایید. با اینکه امام غایب هستند و چون غایبند امر و نهی امام را مشافهةً نمیشنویم، با وجود این از خدا میخواهیم و ثبّتنی علی طاعة ولیّ امرک. این فرمایشهایی که در این دعاءها رسیده آیا با این عقیده مردم میسازد که امام مطاع نیست؟ امام مرجع و زعیم نیست؟ اما توجیه مشایخ ما درباره امر ولایت و امامت کاملاً روشن میکند که الآن آن حضرت مطاع و مرجع است. اگرنه وجودش چه مصرف؟! امامبودن آن حضرت یعنی چه؟! بنابراین باید از امامت منعزل باشد. ولی چنین نیست. امامت آن بزرگوار بدون هیچ فرق مثل امامت آباء طاهرینش؟عهم؟ است. ایمان این است که الآن که وضو میگیریم بدانیم به امر بقیةاللّه صلواتاللهعلیه است و از آن بزرگوار داریم اطاعت میکنیم. او این روایات را تسدید، تقریر و تصدیق فرموده. همچنین فقهاء بهحق را او تصدیق و تقریر فرموده است که ما هم بحمداللّه فقهاء بهحق را شناختهایم.
خیلی مسأله عجیبی است! فهم این مسأله چقدر خوب است که انسان مطاعش را میشناسد و با لذّت عبادت میکند. پس هر امر دینی که پیش میآید اطاعت بقیةاللّه است. ثبّتنی علی طاعة ولیّ امرک الّذی سترته عن خلقک. و ما ولیّی برای خود نمیشناسیم مگر آن حضرت، زعیمی، مرجعی، مطاعی برای خود نمیشناسیم مگر آن بزرگوار. از خود حضرتش میخواهیم که نعمت ولایت و بصیرت را
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۵۶ *»
روزبهروز برای ما زیاده گرداند. خدا وجود آن بزرگوار را از جمیع خطرات محافظت بفرماید. و ما را از ناصران امر آن حضرت قرار بدهد.
و امرَک ینتظر. آن بزرگوار، را هم «منتظَر» میگوییم زیرا خلق انتظار او را میکشند و هم «منتظِر» میگوییم که انتظار امر خدا را میکشد. مگر در مصائب اجدادش نالان و گریان نیست؟! انتقامگرفتن از همه مظالم اهل حق به دست آن حضرت است. از این جهت خود آن بزرگوار از همه بیشتر انتظار امرش را میکشد. فرمود در زمان غیبت بزرگترین عبادات انتظار امر حضرت است.([۴۲]) و امرک ینتظر انتظار به این معنی نیست که صبح، شب، امروز، فردا، این هفته، هفته بعد، این ماه، ماه بعد، این سال، سال بعد امام ظاهر میشوند. معنای انتظار این نیست که فردا اجازه داده میشود و تا صبح طلوع میکند. بلکه باید خوشحال باشیم که یک شب گذشت و یک شب به ظهور نزدیک شدیم؛ چون ظهور امری قطعی است. معنای انتظار این نیست که فردا بیاید. نه، یعنی امسال که گذشت، یک سال به ظهور نزدیک شدیم. حال کی هست؟ هر وقت هست. حتی در این دعا است که «خدایا مرا طوری قرار بده که تعجیل نکنم در آنچه تو تأخیر انداختهای» زمان ظهور هر وقتی هست ولی هر روز که میگذرد، خوشحال باشیم که یک روز نزدیکتر شدیم. هر حادثهای که پیش میآید؛ چه حوادث کلی، چه جزئی، صدماتی که میبینیم همهاش از علائم ظهور است.
از این جهت در برخورد با تمام این حوادث باید دلها باز و منشرح باشد که این از علائم حکومت مهدی؟ع؟ بود. وقتی که با کلی و جزئی حوادث برخورد میکنیم و میبینیم این امر غیر مترقّبه بود، خوشحال باشیم که این از علائم ظهور مهدی؟ع؟ است و چون از علائم ظهور است باید خوشحال باشیم. کسی که در راهی در حرکت است که آدرس به او دادهاند، در راه به هر منزلی که میرسد خوشحال است که به
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۵۷ *»
مقصد نزدیک شده است. اگرچه شهرها و محلّهها علامتهای بزرگ است ولی کوچهها هم علامتهای کوچک است.
از فتنهها و مشکلات نهراسید؛ لازمه این بشریت و این کیان است. اینها باید پیش بیاید. هیچ نباید از اختلاف پدر و فرزند مضطرب بود. همین که اختلاف پیش آمد بدانند از علائم حکومت مهدی؟ع؟ است. یک علامت گذشت باید باعث خوشحالی دل باشد. از این جهت از اختلافها نباید ترسید. اگر امر بخواهد به شتاب پیش برود باید مشکلات زیاد شود. شما اگر وضع بشر را از نظر ترقیات مادی بسنجید، هنوز هم مشکلات خیلی کم است. باید اختلافات جهانی اتموار پیش برود نه ماشینوار. هنوز هم حوادث کند است. پس باید از اختلافات نترسید. شیخ بزرگوار در آن شعرشان فرمودهاند: ای بنیامیه و بنیعباس هرچه میخواهید بکنید که همه از «اَشْراطِ مُلْکِهِم»([۴۳]) همه از علائم ملک ایشان است، نه از شرایط. اشراط جمع شَرَط است؛ یعنی علامتها.
و صلّی اللّٰه علی محمد و آله الطاهرین
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۵۸ *»
مجلس ۵
(شب یکشنبه ۲ ربیع الثانی ۱۴۰۹ هـ ق)
r اجمالی از مقدمات بحث
r تفسیر آیه از دیدگاه مفسران و نقد آن
r تفسیر آیه از دیدگاه روایات
r تعابیر قرآن معجزه است
r تفاوت ما و کاملان در ادراک عالم ذر
r لزوم کوشش در فراگیری دین
r آداب نماز جماعت
r تجلّی خداوند در عرصه ذر به اتمّ ظهوراتش
r درجات طولی در عالم ذر
r آیه در ظاهر «اِخبار» و مراد «امر» است
r نحوه پاسخ به انبیاء
r اخذ پیمان از امتها توسط انبیاء
r وفاء به این پیمان در رجعت تحقق مییابد
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۵۹ *»
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدللّه رب العالمین و صلّی اللّه علی محمد و آله الطیّبین الطاهرین
و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین
قال اللّٰه تعالیٰ : وَ إِذْ أَخَذَ اللّٰهُ میٖثاقَ النَبیّینَ لَمٰا آ تَیْتُکُمْ مِنْ کِتٰابٍ وَ حِکْمَةٍ ثُمَّ جٰاءَکُمْ
رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِمٰا مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهٖ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ قالَ ءَأَقْـرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلیٰ
ذٰلِکُمْ إصْریٖ قالُوا أَقْــرَرْنٰا قالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَکُمْ مِنَ الشّٰاهِدیٖن
فَـمَنْ تَوَلّىٰ بَعْدَ ذٰلِکَ فَـأݩُولٰئِکَ هُمُ الْفٰاسِقُون
مدتی است که در ذیل این آیه شریفه بحثها درباره ظهور محمد و آلمحمد؟عهم؟ به مقام نبوت و ولایت بود و میخواستیم در مورد شناخت این دو ظهور مباحثی را از نظر بزرگان دین+ ذکر کنیم که مقدماتی عرض شد.([۴۴]) از جمله مقدّماتی که در اواخر بحث در دست بود این بود که انتخاب این آیه شریفه برای این بحث روی جهاتی است که یکی از آنها تجدید عهد و پیمان با آن مقامات است. همچنین یکی از آن جهات این بود که در این آیه شریفه سخن از مقام و منزلت رسولخدا؟ص؟ بهمیان آمده و موقعیت حضرت نسبت به سایر انبیاء بیان گردیده است.
همچنین یکی از جهاتی که این آیه مورد بحث قرار گرفته بود، این بود که روی سخنِ خداوند در آیات قبل از این آیه با اهل کتاب است، اهل کتاب موجود در زمان
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۶۰ *»
رسولخدا؟ص؟ که یهود و نصاریٰ و سایر فرقههایی بودند که به ضلالتها دچار شده بودند و اموری را به انبیاء معصومین سلام الله علیهم اجمعین نسبت میدادند و افتراءاتی به ایشان بسته بودند، بیشتر روی سخن با آنها است. و نیز برای آگاهکردن مسلمانان است که فریب آن افتراءات و اِضلالها را نخورند و به آن دروغها مفتون نگردند.
در این قسمت از آیه که سخن از مقام و منزلت رسولخدا؟ص؟ و اهلبیت طاهرین او سلام الله علیهم اجمعین است، آنچه از شئون محمد و آلمحمد؟عهم؟ که با نبوت و ولایت مناسب و مطابق است بیان شده. همینطور جهات دیگری که به بعضی از آنها قبلاً اشاره شده یا به آن اشاره خواهیم کرد. اجمالاً عرض شد این آیه شریفه طبق تفاسیر ائمه معصومین سلام الله علیهم اجمعین، در بیان عالم ذر است.
ولی نوع مفسران نتوانستهاند این آیه را آنطوری که خودِ سیاق آیه و لحن آن بیان میکند تفسیر کنند. یا به عالم ذر معتقد نیستند یا تصور صحیحی از عالم ذر ندارند و نمیتوانند آن را آنطوری که هست تصور کنند. از این جهت سعی کردهاند که آیه را با این عالم ظاهر و این عالم دنیا تطبیق دهند و در نتیجه مشکلاتی برایشان پیش آمده است. ولی به آن مشکلات تن داده و این آیه را مربوط به همین عالم ظاهر دانستهاند. اکنون من این آیه را آنطور معنی میکنم که نوع مفسّران معنی کردهاند، شما دقت بفرمایید. بعد آنطوری که از روایات ائمه هدی؟عهم؟ استفاده میشود معنی میکنم ببینید کدامیک از این دو معنی با لحن آیه شریفه و ظاهر و سیاق آیه سازش دارد؟
نوع مفسران اینطور میگویند: و یاد کن آن هنگامی را که خدا از هر پیغمبری که میآمد برای اینکه به آن پیغمبر کتاب و حکمت داده بود از او میثاق و پیمان میگرفت و از او میخواست که به پیغمبری که بعد از او میآید اقرار کند، ایمان آورد و او را نصرت نماید. و از امت خود هم برای آمدنِ آن پیغمبر و آمادهشدنِ امت برای ایمان به آن پیغمبر بعدی پیمان بگیرد. خداوند از هر یک اقرار میگرفت که آیا ایمان آوردهاید و امت شما
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۶۱ *»
هم به پیغمبری که بعد از این پیغمبر میآید ایمان آوردهاند؟ و خدا هر پیغمبری را شاهد و گواه میگرفت و خود او هم با پیغمبرِ موجود، بر این پیمان گواه میشد.
ببینید این معنی اصلاً با عبارات آیات میسازد یا اینکه یک خیالی است؟! البته واقعیتی هم دارد اما این معنی ربطی به این آیه ندارد. هرچند این معنی هم یک واقعیتی است و همینطور هم بوده. این را میدانیم هر پیغمبری که میآمد به آمدن پیغمبر بعد از خود مژده میداد و امتش را دعوت میکرد که به پیغمبری که بعد از من میآید و آنچه بر من نازل شده تصدیق دارد، شما هم او را تصدیق کنید، ایمان به او بیاورید و او را در برنامهاش نصرت کنید. این یک واقعیتی است که در تاریخ انبیاء وجود داشته است. از نظر اعتقادی هم ما معتقدیم که انبیاء برنامهشان همین بوده و مؤمنان به انبیاء هم به همین برنامه آزمایش و امتحان میشدند که پیغمبری که بعد از پیغمبر سابق میآمد و تصدیق پیغمبر گذشته را داشت، مؤمنان به آن پیغمبر میبایست به این پیغمبر هم ایمان آورند و او را نصرت کنند. این واقعیت در تاریخ هست و از امور و اصول اعتقادی است اما ربطی به این آیه شریفه ندارد.
این آیه را اینطور معنیکردن برخلاف لحن و ظاهر و سیاق آیه شریفه است. خداوند خالق سخن است و کتابش معجزه است پس در بیان مطلب، نارسا سخن نمیگوید. اگر میخواست مطلب به اینطور بیان شود، به این شکل گفته نمیشد و اینطور تعبیر نمیآورد. تعابیر دیگری آورده میشد که افاده این معنی را میکرد. اما بخصوص این تعبیر و به این شکل عبارت، مطلب دیگری است. نباید ظاهر و سیاق آیه را از شکلش خارج کرد.
اما من آیه را طوری معنی میکنم که هم مفاد ظاهر عبارت است و هم روایات ائمه هدی؟عهم؟ در تفسیر این آیه افاده این معنی را میکند: و به یاد آور ای رسول ما آن هنگامی را که خداوند پیمانِ تمام انبیاء را گرفت؛ یعنی از همه انبیاء پیمان و عهد
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۶۲ *»
گرفت، آن پیمان به چه شکل بود؟ خواهنخواه در هر پیمانی اموری را ذکر میکنند و بر آن امور عهد و پیمان و میثاق گرفته میشود. خداوند آن حادثه و واقعه را بر رسولخدا؟ص؟ نازل میفرماید و شروع میکند به بیانکردن آن گفتگو و عهد و پیمان که گیرنده آن عهد و پیمان خدا است و طرف مقابل، انبیاء هستند. به این شکل حادثه بیان میشود. از اینجا نقل و حکایت آن حادثه است و اذ اخذ اللّه میثاق النبیین، ابتداءِ سخن است. ای پیغمبر، یاد کن هنگامی را که خدا عهد و پیمان انبیاء را گرفت؛ یعنی از آنها عهد و پیمان گرفت. اما مطلب و حادثه چه بود و به چه شکل بود؟ و بر چه امر اخذ پیمان شد و چرا پیمان گرفته شد؟ عین حکایت و الفاظ و مطالب بیان میشود که آن حادثه و پیمانگرفتن به این شکل بود: لما آتیتکم من کتاب و حکمة.
یکی از طرق اعجاز قرآن همین است که در یک آیه منظرهها سریع عوض میشود. ابتداءِ آیه سخن با رسولخدا است. در زمانی که حضرت در مدینه منوّره بهسر میبردند، یک وقتی بین حضرت و اهل کتاب از یهود و نصاریٰ در امور ایمانی، مسائل نبوت انبیاء و درباره عیسی علی نبیّنا و آله و علیه السلام گفتگو واقع شد. در چنین موقعیتی یکباره خدا این آیه را نازل میفرماید و ابتدا با رسولش اینطور سخن میگوید: و اذ اخذ اللّه میثاق النبیین یادآور آن هنگامی را که خدا عهد و پیمان انبیاء را گرفت. اولاً معلوم میشود در گذشته زمانی بوده که خدا این پیمان را گرفته است. اذ اخذ اللّه در زمان گذشته، در زمانهای پیشین خدا از همه انبیاء عهد و پیمان گرفته است. ثانیاً درباره تکتک انبیاء نیست. میثاق النبیین از همه انبیاء پیمان گرفته شده، نه از تکتک انبیاء. همه انبیاء در آن محضر حاضر بودند.
در اینجا انسان آماده میشود برای اینکه بداند این حادثه چگونه بوده. یکباره منظره از اینجا عوض میشود و تغییر مییابد. گویا خداوند این رسولش و همه امت او را از زمان بعثتش تا روز قیامت همه را یکباره به آن محضر میبرد و در آن زمان و
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۶۳ *»
موقعیّت قرار میدهد و گفتگوی آنجا را عیناً نقل میکند که آن حادثه به این شکل انجام یافت. خود آن گفتگو بهطوری نقل میشود که شخصی که با عربیت آشنا باشد میبیند گویا قرآن یکباره انسان را از این ظرف زمان و از این موقعیت، حرکت میدهد و در آن محضر میبرد. حال کی بوده؟ کجا بوده؟ هر وقت و هر جا بوده. همین اندازه که انسان با لحن قرآن و عربیت آشنا باشد یکباره خود را در جایی میبیند که در محضر خدا است و همه انبیاء مورد خطاب او هستند و با آنها سخن میگوید، و آنچه را که میثاق و عهد و پیمان اسم گذاشته از آنها میخواهد و آنها را برای امتهایشان واسطه قرار میدهد. خطاب به امتها نیست. اگر از امتها هم پیمان گرفته شده، بهوساطت انبیاء است و روی سخن با انبیاء است.
این انتقالِ از این مکان و زمان را هر خواننده قرآن در وجدان خود مییابد که چقدر قرآن در قلب او، در مغز و عقل او و در احساسات او تصرف کرد و او را حرکت داد و او را در چنین عالم و محضری و در چنین زمان و مکانی برد. اما ما چون با لحن قرآن زیاد مأنوس نیستیم، در موقعی که آیات را تلاوت میکنیم کمتر این دقتها را داریم. نهتنها ما عربها هم همینطورند. آنها هم آن عربیت اصلی را از دست دادهاند. از این جهت الآن عربها هم مثل ما هستند. اگر قرآن بخوانند به این امور واقف نمیشوند. باید آنها را متذکّر سازند و تعلیم دهند تا به این نکات توجه کنند.
ولی عربهای اصیل که در زمان رسولاللّه؟ص؟ بودند و هنوز با غیر عرب مخلوط نشده بودند، با زیباییهای لغت عرب و دقتهایی که در لغت عرب وجود دارد مأنوس بودند، با این انتقالهای از خطاب به غیاب، از غیاب به خطاب، از خطاب به تکلّم، از تکلّم به خطاب و غیاب واقف بودند و آنها لذّت میبردند و تعجب میکردند. آنها با تعجب در برابر قرآن قرار میگرفتند که این سخن چیست؟! آنانی که مؤمن بودند و طبیعت و طینتشان خالص و صاف بود میگفتند کلام خدا
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۶۴ *»
است. آنهایی هم که فاسد و کافر بودند، ـــ نعوذباللّه ـــ میگفتند سحر است. چه بگویند غیر از سحر؟ میگفتند ما نمیدانیم چیست، هیچ چیز دیگر درباره این کلام نمیتوانیم بگوییم جز اینکه بگوییم سحر است. با سخنش ما را مسحور میکند، با طرز کلامش ما را مفتون میسازد و فریب میدهد. اینطور قرآن و رسولاللّه؟ص؟ را نسبت میدادند. علتش همین بود که قرآن بسیار زیبا بود و در بیان این امور و نکات بسیار دقیق بود.
انشاءاللّه شما فرصت دارید که بعد در این قسمت دقت کنید ببینید چقدر این امر عجیب است. و اذ اخذ اللّه میثاق النبیین پیغمبر؟ص؟ این آیه را میخواند، آنهایی که در حضورش بودند و این آیه را میشنیدند یا بعد به گوششان میرسید متوجه میشدند که این چه امری است. یاد بیاور، به خاطر بیاور، آن هنگامی را که خداوند از همه انبیاء عهد و میثاق گرفت. هرکس باشد میگوید چه حادثهای بوده؟ به چه شکل بوده؟ خدا بر چه چیز عهد گرفته؟ بر چه امری میثاق گرفته است؟ یکباره خداوند همان حادثه و سخنان خود را با انبیاء در آن حادثه بدون تغییردادن طرح میکند. عین آن عبارات طوری نقل میشود که اگر انسان از این محدوده زمان و این موقعیتی که الآن خودش را در آن مییابد چشم بپوشد، خودش را در آن محضر میبیند و کلام خدا را میشنود و مخاطبان به این کلام را با نور دل و چشم دل مشاهده میکند.
میثاق النبیین کدام انبیاء؟ همهشان، اولوا العزم و غیر اولوا العزم، مرسل و غیر مرسل. بحمداللّه معتقد هستیم که انبیاء از طرف خدا آمده، امتهای خود را دعوت کردهاند و صاحبان کتاب و شرایع بودهاند. پس این مطلب چیست که انبیاء همه در یکجا مجتمع بودند و خدا با آنها سخنی دارد و با آنها مطلبی را در میان گذارده و بر آن مطلب از آنها پیمان گرفته است؟ مؤمنِ به قرآن با گوش دل میشنود و با چشم دل آن منظره را میبیند. آن کسانی که چشم و گوش دلشان باز است غیر از ما میبینند. ما
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۶۵ *»
اعتقاداً چشم و گوش دلمان باز میشود؛ یعنی چون عقیدهمان این است دلمان هم تصدیق میکند که مطلب همین است.
اما صاحبان گوش و چشم دل که گوش و چشم دلشان باز شده الآن در همین عالم مشاهده میکنند و گوش دلشان این سخن را میشنود. سیّد بزرگوار فرمودند: در حرم مطهر امام حسین؟ع؟ بودم که در لحظهای دوران مرگ و نفخه صعق تا نفحه احیاء را طی کردم و این مدت بر من گذشت، حتی چهارصد سال بینالنفختین بر من گذشت.([۴۵]) اینها چیست؟ وجوداً که طی نکردهاند. وجود مبارکش در همین زمان و در همان مکان بوده، اینها بهحسب وجدان و در دل است. مییابند، میبینند و میشنوند. انشاءاللّه دلهای ما بهبرکت اعتقاد صحیح تصدیق میکند که مطلب این است، ولی در دلمان آن صدا را نمیشنویم و آن منظره را نمیبینیم اما اعتقاد باید اینطور باشد بهطوری که دل تصدیق کند.
این اعتقادات حقّه را قدر بدانید. اولاً در اعتقادات باید کوشید که عقاید انشاءاللّه تصحیح شود. همه اعمال باید تصحیح شود، اخلاقیاتمان باید تصحیح شود. اعتقادات ما صحیح است ولی باید تصحیح شود، انحرافی در آن نباشد تا انشاءاللّه در دلها ثابت گردد و با همین اعتقادات سالم و صحیح از دنیا برویم. اهمیتدادن به دین و اکتفاءنکردن به آنچه یاد داریم و میدانیم و از پدر و مادر یا برادر یا دوست یا فامیل یا قوم و قبیله یا همفکر، همکیش و همعقیده یاد گرفتهایم، مطلب مهمی است. باید همّت کرد در یادگرفتن و همیشه باید در مقام یادگرفتن بود؛ چه نسبت به اعمال ظاهری، چه نسبت به اخلاقیات و چه نسبت به اعتقادات.
خیلی قبیح و زشت است که از من و شما اعمالی سر بزند که در مقام طاعت و بندگی است ولی صحیح نباشد. وضوگرفتن نادرست از من و شما خیلی قبیح است که
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۶۶ *»
وقتی وضو میگیریم آن حدودی را که برای وضو گفته شده درست انجام ندهیم. خیلی در این سن و سال بد و قبیح است. ما کی میخواهیم وضوی درست یاد بگیریم؟! چرا به فکر نباشیم؟! همانطور که دیدیم ننهمان وضو گرفته، بابایمان وضو گرفته، ما هم همانطور ادامه میدهیم و فکرش را نکنیم، حتی رفیقمان در کنار ما دارد وضو میگیرد و میدانیم که در احکام دین از ما داناتر است ولی دقت نمیکنیم ببینیم او چطور وضو میگیرد تا اگر نقصی در وضوی ما هست برطرف بشود. همچنین از او نمازمان را یاد بگیریم.
خیلی از مثل من و شما قبیح است که احکام جماعت را ندانیم! برای من نقل کردهاند که یکی از رفقا که خیلی هم محترم است وارد حسینیه شد، امام در رکوع بود گفت: اللّهاکبر، ولی به رکوع امام نرسید، امام رفت سجده او هم رکوع نکرده رفت سجده. بعد ایستاد با امام نمازش را خواند و آن را رکعت اول نمازش حساب کرد. و حال آنکه اگر انسان به رکوع امام نرسد رکعت حساب نمیشود. مانعی ندارد برود سجده و با امام برخیزد، ولى آن رکعت بعد را رکعت اولش قرار بدهد. اگر به رکوع امام نرسیده و ذکر نگفته، رکعت حساب نمیشود. البته تکبیر گفته. نمازش را نشکند با امام سجده انجام بدهد. هرگاه امام برخاست او هم برخیزد و رکعت اولش را از آنجا حساب کند و اگر امام برنخاست و سلام داد برمیخیزد و آن رکعت اول نمازش میشود. ولی نقل کردند که به رکوع امام نرسید، دید امام از رکوع به سجده رفت او هم سجده رفت و همان را رکعت حساب کرد. چقدر قبیح است! چقدر زشت است!
طرز نشستن مردها غیر از زنها است و غیر از روش زنها باید برخیزند. در سجده دستها را غیر از طوری بگذارند که زنها باید دستها را بگذارند. ولی دیده شده که این امور رعایت نمیشود. اینها خیلی قبیح است! کی انسان میخواهد به فکر بیفتد و بداند که چطور انجام بدهد؟! کجا را بگویم؟! کدام قسمت را بگویم؟! خیلی عجیب
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۶۷ *»
است! گاهی من به فکر میافتم که اصلاً من چرا این بحثها را دارم؟ ما کفایه را باید مقابل خود بگذاریم و بخوانیم و عمل کنیم. ابتداءِ کارمان این است که یاد بگیریم. خیلی واقعاً زشت است.
گاهی بعضی امور را ما متوجه هستیم. ولی بعضی چیزهایی که ما بلد نیستیم و متوجهش نیستیم، خیلی موارد هست که به خود ما هم کسی یاد نداده و خودمان هم به فکر نیفتادهایم که یاد بگیریم. در جماعت میبینیم همراه با امام میگوید: «السلام علیکم و رحمة اللّه و برکاته». گاهی مکبّرین ما هم همراه با امام میگویند: «السلام علیکم و رحمة اللّه و برکاته» و این دلیل این است که همه مأمومین همراه امام دارند میگویند: «السلام علیکم و رحمة اللّه و برکاته». آیا اینها نباید تصحیح بشود؟! وقتی که امام میگوید: «السلام علیکم و رحمة اللّه و برکاته» مأموم اگر یک نفر است، اگر صد نفر هستند، همینکه مأموم شد باید ساکت بشود، گوش بدهد به سلام امام. امام دارد به تو سلام میکند، تو چرا با او حرف میزنی؟! مثل این میماند که به یکدیگر که میرسیم میگوییم سلام علیکم، او هم همراه ما بگوید سلام علیکم. نه بهعنوان جواب، او هم سلام بکند من هم سلام بکنم، این نشد. اینجا هم وقتى امام بر مأموم و بر ملائکهٔٔ مأموم سلام میدهد، باید مأموم سکوت کند. البته تا «السلام علینا و علی عباد اللّه الصالحین» عیبی ندارد با امام همراه باشد.
اولاً سعی کنیم که نوعاً در ذکر متابعت کنیم. اگر هم همراه شد، تا اینجا همراه امام باشد. ولی وقتی امام میخواهد بگوید: «السلام علیکم و رحمة اللّه و برکاته» مأموم سکوت کند. وقتى امام سلام را تمام کرد، آنگاه مأموم وظیفه دارد رو به قبله سلام کند و مقصودش امام و ملائکه او باشند. از نظر حقّ جماعت بهعنوان جواب سلام امام به امام بگوید: «السلام علیکم و رحمة اللّه و برکاته». ولی چرا همراه امام «السلام علیکم و رحمة اللّه و برکاته» گفته میشود؟! بعضی جاها که مکبّرین تکبیر میگویند و همراه
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۶۸ *»
امام سلام میدهند، من میگویم خود این شخص دارد میفهماند که مسأله را بلد نیست، دیگران هم معلوم است بلد نیستند.
بدتر از این آنکه بعضی همراه امام که میگوید: «السلام علیکم و رحمة اللّه و برکاته» او هم میگوید: «السلام علیکم و رحمة اللّه» و صورتش را هم میگرداند، دیگر این کار چیست؟! خیلی زشت و قبیح است! همانجا یک نفر دست من را بگیرد آقا چرا سرت را اینطور میکنی؟! از کجا؟! چه کسی یادت داده؟! مگر اینجا جای این است که سر را اینطرف و آنطرف کنی؟! یک چیزی دیده و شنیده که سر را اینطور میکنند اما جایش کجا است؟! چه وقت است؟! برای چیست؟! چه علّت دارد؟! نمیداند. بنابراین نباید به فکر بیفتیم؟! نباید اعمال را تصحیح کنیم؟!
وقتیکه خودمان تنها نماز میخوانیم، نماز فرادیٰ است و در جماعت نیستیم، فقط در حالی که صورت رو به قبله است باید یک «السلام علیکم» بگوییم؛ چه در نماز واجب، چه در نماز مستحب. وقتی که میگوییم «السلام علیکم و رحمة اللّه و برکاته» باید طبق یکی از وجوه و معانی و جهات، به ملائکهای که بر ما موکّلند و به جمیع عباد صالحین که در رأس ایشان محمد و آلمحمد؟عهم؟ هستند، توجه کنیم. آنگاه کمی صورت را، نه مثل سنیها که تمام صورت را برمیگردانند، ـــ مختصری، مثل اشاره به نوک بینی، به احترام طرف راست به سمت راست اشاره کنیم و هردو ملک را قصد کنیم و بگوییم: «السلام علیکم و رحمة اللّه و برکاته». این حکم سلام آخر نماز واجب و نماز مستحب است در وقتی که فرادیٰ باشد که یک «السلام علیکم و رحمة اللّه و برکاته» دارد.([۴۶])
اما در جماعت بسیارى را دیدهام که مبتلا هستند و الآن به ذهنم خورد که عرض کنم. در جماعت با امام میگوییم: «السلام علینا و علی عباد اللّه الصالحین».
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۶۹ *»
بعد امام یک مرتبه میگوید: «السلام علیکم و رحمة اللّه و برکاته» و مأمومین چه زنها، چه مردها، چه مأمومینِ جلو، چه مأمومین عقب، چه یکی، چه هزارتا، فرق نمیکند حکم این است که باید مأموم سکوت کند، سلام امام را بشنود که دارد به او و ملائکه او سلام میگوید. و چون امام در این سلام باید همه مأمومین و ملائکه ایشان و ملائکه خودش را قصد کند، نوک بینی را مختصری به طرف راست میگرداند و این سلام را میگوید. پس مأمومین باید سکوت کنند و گوش بدهند و با امام سلام را نگویند. وقتیکه امام سلام را تمام کرد، آنگاه همانطور که مأمومین صورتشان مقابل قبله باشد، ــــ نه اینکه صورت را اینطرف و آنطرف کنند، ـــ امام و ملائکه او را قصد کنند و جواب سلام امام را بدهند. معلوم است چون امام جلو است، حتی اگر دو نفر هم باشند که مأموم باید طرف راست امام بایستد، باز هم نباید صورتش را برگرداند و همانطور رو به قبله، امام و ملائکهاش را قصد کند و بگوید: «السلام علیکم و رحمة اللّه و برکاته» با این سلام حقّ امام اداء شد.
اما اگر در طرف راست شخص مأمومین هستند، هرکسی ملائکه خودش و مأمومینِ طرف راست خود را قصد میکند و نوک بینی را مختصری به طرف راست میگرداند و میگوید: «السلام علیکم و رحمة اللّه و برکاته» نه اینکه تمام صورت را بگرداند که این کار سنیها است که این ملعونها تا جایی که ممکن است گردن و صورت نحسشان را میگردانند که انشاءاللّه شمشیر امام زمان صلواتاللهعلیه این گردنها را قطع کند. مخصوصاً در این کار تعمد دارند. چون میدانند فتوای ائمه شیعه این است که همین اندازه مختصری به نوک بینی اشاره بشود، آنها تعمّد میکنند که سر را تا جایی که میشود برگردانند، از اینطرف هم همینطور سر را برمیگردانند. پس در سلام دوم، مأمومینِ طرف راست را نیت میکنیم. بعد اگر در طرف چپ هم مأمومین هستند با سلام سوم حقّ این مأمومین را اداء میکنیم. باز با
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۷۰ *»
نوک بینی به طرف چپ اشاره میکنیم و میگوییم: «السلام علیکم و رحمة اللّه و برکاته».([۴۷]) این سلامها که تمام شد آنگاه سه مرتبه «اللّهاکبر» میگوییم.([۴۸])
ببینید چقدر فرق است با اینکه به طرف راست و چپ روکنیم و بگوییم «السلام علیکم و رحمة اللّه و برکاته»، «اللّهاکبر» و چهار و پنج مرتبه دستها را بلند کنیم، آخر برای چه؟ در «السلام علیکم» که سر را اینطرف و آنطرف کردن ندارد. در میان مردم از این درهم و برهمیها در بین ملّاهایشان و غیر ملّاهایشان زیاد است. خیلی کارهایشان درهم و برهم است. ما نباید اینطور باشیم. انشاءاللّه در نوع کارهایمان، در طاعاتمان باید دقیق شویم. بیجهت هر طور شد، هرچه از دیگران حرکات بیجا و بیاساس دیدیم انجام بدهیم که صحیح نیست.
سعی کنیم انشاءاللّه اولاً رجوعمان به کتب شریفی باشد که در این زمینهها نوشته شده است. کتاب مبارک کفایه نباید متروک بشود. باید درسی باشد، در خانه درسی باشد. خود شخص درسی مطالعه کند تا هر مسألهای را بفهمد. اگر نفهمید رجوع کند به برادران متعلّم که میدانند و تعلیم میدهند یاد بگیرد. اینها طاعات است، اعمال است که باید همه تصحیح شود، انسان بداند چه میکند. اخلاقیات هم همینطور. اعتقادات هم که دیگر اصل و ریشه است که الحمد للّه رب العالمین مشایخ+ همانطور که در همه زمینهها عنایت و لطف کردهاند که حقّ مطلب را تعلیم فرمودهاند، در مورد اعتقادات هم بحمداللّه اینطور کتابها تصنیف فرمودهاند که خداوند فراگیری آنها را به ما توفیق داده. انشاءاللّه این توفیقات را بیشتر کند که یاد بگیریم، عمل کنیم و معتقد شویم.
در این آیه شریفه بر اساس اعتقاد به عالم ذر، انسان بهبرکت این آیه اصلاً منتقل
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۷۱ *»
میشود، کنده میشود و یکباره خودش را در آن محضر میبیند. آن محضر چه محضری بوده؟ محضری بوده که خداوند با همه انبیاء بوده است. البته میدانیم خدا به ذات مقدّسش برای انبیاء متجلّی نمیشده، به ذات مقدّسش در مقام تکلّم و خطاب با انبیاء برنمیآمده؛ بلکه به ظهورش متجلّی میشده و به ظهورش با همه انبیاء سخن میگفته که ظهور خداوند در همه عوالم به «اتمّ ظهورات» بوده که به محمد و آلمحمد؟عهم؟ متجلّی میشده است. این بزرگواران در همه عرصهها و همه عالمها «لسان معبِّر» از مشیّت و اراده خداوند، «مَجلای خدا» و آیینههای تمامنمای خدایی بوده و هستند. از این جهت در آن محضر خدا به ظهورش و تجلّی اعظمش ظاهر است و مخاطب در گفتگوی خدا همه انبیاء هستند.
یکباره خداوند همان عرصه و همان عالم و آن گفتگو را بیان و حکایت میکند که چیست؟ لما آتیتکم من کتاب و حکمة ای رسول ما به یاد بیاور آن زمان را که خدا از همه انبیاء میثاق گرفت. آن میثاق چه بود؟ یکباره منظره عوض شد ــ بهاصطلاح روز میگویند پرده عوض شد ـــ انسان خودش را در جایی میبیند که همه انبیاء هستند و در زیر پای انبیاء و رتبه ایشان امتهای ایشان واقع شدهاند، هر نبیّی با امت خودش اما به این ترتیب.
اگر بنا باشد ترتیبِ آنجا را بیان کنیم ترتیبهای رتبی است. ترتیبهای ظاهری نیست که سه طبقه باشد. یک طبقه خدا باشد، یک طبقه انبیاء ایستاده باشند و در طبقهٔ ــ بهاصطلاح ــ همکف امتها ایستاده باشند. ولی چارهای هم نیست. اگر بخواهیم آن عالم را مجسّم کنیم باید همینطورها مجسم کنیم. یک عرصه و طبقه بالا خدا است. طبقه بعد انبیاء و طبقه همکف امتها هستند. اما هر امتی به ریسمانی مرتبط است که نبی یا انبیائی که برای ایشان بوده آن را به دست گرفته است. اینطور به نبی و انبیاء خودشان متصل هستند. منظره اینطور است.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۷۲ *»
امتها هرچه خدا از زبان انبیائشان با آنها گفتگو میکند میشنوند و هرچه باید واقع شود، مشاهده میکنند و به تجلّیات انبیائشان میبینند و میفهمند. یک عالمی بوده که از نظر اصطلاح آلمحمد؟عهم؟ اسمش را «عالم ذر» میگذاریم. در آنجا دیگر زمان پس و پیش نیست، تاریخ گذشته و آینده نیست. در آنجا زمانها، مکانها از میان رفته، یک اجتماعی از انبیاء تشکیل شده که خدا با همه انبیاء اینطور سخن میگوید: لما آتیتکم من کتاب و حکمة ای انبیاء، نظر به اینکه من به شما کتاب داده و حکمت آموختهام، حال انتظار من از شما این است: ثمّ جاءکم رسول مصدّق لما معکم سپس بعد از همه شما رسولی میآید که تصدیقکننده است تمام آنچه را که با شما از کتاب و حکمت است، هرچه به شما دادم همه آنها را تصدیق میکند.
بنابراین انتظار من چیست؟ این است که لتؤمننّ به همهتان باید به او ایمان آورید. و لتنصرنّه و همه باید او را نصرت کنید. انتظار من این است. بهشکل امر نیست، بهشکل اِخبار است ولی مراد امر است. ای انبیاء، من بهبرکت کتاب و حکمتی که به شما دادهام و بهواسطه این منّتی که بر شما گذاردهام که شما را از بین خلقم برگزیده و به کتاب اختصاص دادهام، بر شما وحی نازل کرده، کتاب به شما عنایت کرده و حکمت آموختهام، انتظار من این است و از چشم شما اینطور میبینم که شما چنین خواهید کرد: لتؤمننّ به حتماً به او ایمان میآورید و میدانم که یقیناً به او ایمان میآورید، نمیشود شما به او ایمان نیاورید. ـــ اینها تعبیرات من است. ــ لتؤمننّ به لام تأکید، نون تأکید. یقیناً اینطور است. و لتنصرنّه و در هر امری که او همت گمارد او را نصرت میکنید.
اما انبیاء در برابر چنین سخنی چه میگویند؟ عظمت و جلال خدا برای آنها متجلّی است. خدایا تو به ما عنایت کردی به اینکه به ما کتاب دادی، حکمت دادی. تو چشم و دل ما را باز کردی، تو حقایق اشیاء را به ما نمایاندی. آنگاه چنین پیغمبری
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۷۳ *»
که تو معرّفیش میکنی و او را برای ما به آن عظمت و جلالت ظاهر میسازی چطور میشود ما به او ایمان نیاوریم؟! و در اموری که او میخواهد و میپسندد او را نصرت نکنیم؟! مگر میشود؟!
آنقدر آن عرصه عرصه نور، جلالت و عظمت است که خداوند جواب و پاسخ انبیاء را ذکر نکرده است. گویا از شدت عظمت و جلالتِ آن عرصه، انبیاء به زبان در مقام جواب برنیامدند؛ بلکه به همه وجود اظهار کردند که خدایا مگر میشود ما ایمان نیاوریم؟! مگر میشود ما او را نصرت نکنیم؟! انتظار تو از ما این است و وظیفه ما همین است. سخنی از انبیاء بهمیان نیامده که چه جواب گفتند. اما خداوند اینطور ادامه میدهد: قال ءاقررتم؟
معلوم است قاعدةً وقتی که انسان در نزد بزرگی قرار میگیرد و آن بزرگ میگوید انتظار من از تو این است که چنین کنی و چنین باشی، او جواب نمیگوید که درست و بجا است و من چنین خواهم بود. شأن آن بزرگ اقتضاء میکند که این کوچکتر به همه وجودش سکوت باشد. چون اگر با زبان بگوید آری چنین است، این خیلی کم است؛ بلکه بجا است که به همه وجودش بگوید این انتظار درست است و نباید به زبان اظهار کند. از این جهت همه انبیاء به همه وجود گفتند خدایا این انتظار تو بجا است و ما انجام خواهیم داد و همینطور هم خواهد بود. به دلیل این عبارت که قال خدا فرمود ءاقررتم آیا به این امر اقرار میکنید؟ این حرف مرا قبول دارید که این رسولی که میآید شایسته چنین امری هست که همه دستهجمعی به او ایمان آورید و دستهجمعی در مقام نصرتش برآیید؟ ءاقررتم؟ علاوه بر این اقرار خودتان، و اخذتم
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۷۴ *»
علی ذلکم اِصریٖ؟ شما بین من و امتهایتان واسطگان من هستید، باید از امتهایتان هم اقرار و پیمان بگیرید که آنها هم با شما همراهی کنند در ایمان به این رسول و نصرتکردنِ او در آنچه در آن همّت داشته و بخواهد آن را به انجام برساند. و اخذتم علی ذلکم اصری آیا این پیمان را گرفتید؟ و خودتان هم بر این مطلب اقرار کردید؟ قالوا: اقررنا انبیاء اصالتاً به زبان خودشان و وکالتاً از طرف همه امتهایشان گفتند: اقررنا آری، ما و همه امتهایمان اقرار داریم.
بعد خدا فرمود: فاشهدوا حال همه بر امتهای خود و بر خودتان گواه باشید. یکیک شما بر یکدیگر، مرسلتان بر غیر مرسل، اولوا العزمتان بر غیر اولوا العزم گواه باشید. و انا معکم من الشاهدین من هم با شما از گواهان خواهم بود. من هم گواهی میدهم بر اینکه چنین انبیائی دارم که به رسالت این رسولم اقرار کرده و ایمان آوردهاند و آماده نصرت این رسول؟ص؟ هستند.
همانجا مطلب بعدی هم گفته شد: فمن تولّیٰ بعد ذلک فاولئک هم الفاسقون بعد از این اقرار و استشهاد و گواهیگرفتنها هرکس از چنین امری رو گرداند و برگردد، از دین خارج است. آنها فاسقند، آنها نافرمانی کرده، شایسته هلاکتند و دیگر اهل نجات نیستند مگر برگردند و توبه کنند. این مطلب هم بیان شد. اینک شما ببینید مطابق نظم و سیاق و لحن آیه این حادثه مربوط به چه کسانی است؟ و در چه وقتی بوده است؟
الحمد للّه رب العالمین بهبرکت فرمایشهای ائمه هداة معصومین سلام الله علیهم اجمعین میدانیم این آیه مربوط به عالم ذر است و این اقرار انبیاء و ایمانِ همه امتهای مؤمن به ایشان در عالم ذر واقع شده است. در آنجا این ایمان اظهار شد، اما عملکردن و واقعشدنش در این عالم انشاءاللّه در ظهور و رجعت محمد و آلمحمد؟عهم؟ است که همه انبیاء و مؤمنانِ به انبیاء رجعت مینمایند و محمد و آلمحمد؟عهم؟ را نصرت میکنند. اگر یادتان باشد روایاتش را خواندیم که لواء حقّ مطلق بهدست امیرالمؤمنین صلواتاللهعلیه است و تمام انبیاء در زمان رجعتشان زیر لواء امیرالمؤمنین و ائمه معصومین؟عهم؟ هستند.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۷۵ *»
امیدواریم خداوند ما را از کسانی قرار بدهد که انشاءاللّه رجعت کنیم و از نوکرانِ نوکران محمد و آلمحمد؟عهم؟ باشیم و در زیر لواء امیرالمؤمنین صلواتاللهعلیه نصرت همه انبیاء، اوصیاء و مؤمنانِ اولین و آخرین را ببینیم که چگونه آن بزرگواران وجود مبارک امیرالمؤمنین؟عهم؟، آن مظلوم حقیقی و اول مظلوم در عرصه خلقت و عالم ایجاد را نصرت میکنند و آن بزرگوار منصور و غالب من عنداللّه بر همه کفّار و ظالمان اولین و آخرین مسلّط خواهد شد و انتقام مظلومین از آلمحمد؟عهم؟ را از همه ظالمان خواهد گرفت.
و صلّی اللّٰه علی محمد و آله الطاهرین
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۷۶ *»
مجلس ۶
(شب دوشنبه ۳ ربیع الثانی ۱۴۰۹ هـ ق)
r بیان مرتبه رسولاللّه؟ص؟ نسبت به انبیاء در آیه از دیدگاه روایات
r نقد و انتقاد تفسیر آیه از دیدگاه مفسران
r معنای آیه از دیدگاه روایات
r خواسته خداوند از انبیاء؟عهم؟
r اصرار در توضیح مراد از این آیه
r اجابت انبیاء از جانب خود و امتهای خود
r گواهان عرصه ذر
r کار ملک و کار شیطان
r مراتب انسان و آگاهی امام؟ع؟ از ملائکه و یا شیاطین
r تربت سیدالشهداء۷ و آثار آن و ملائکه موکّل بر آن
r میمنت خاک کربلاء
r نمونههایی از موجودات دیگر
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۷۷ *»
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدللّه رب العالمین و صلّی اللّه علی محمد و آله الطیّبین الطاهرین
و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین
قال اللّٰه تعالیٰ : وَ إِذْ أَخَذَ اللّٰهُ میٖثاقَ النَبیّینَ لَمٰا آ تَیْتُکُمْ مِنْ کِتٰابٍ وَ حِکْمَةٍ ثُمَّ جٰاءَکُمْ
رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِمٰا مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهٖ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ قالَ ءَأَقْـرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلیٰ
ذٰلِکُمْ إصْریٖ قالُوا أَقْــرَرْنٰا قالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَکُمْ مِنَ الشّٰاهِدیٖن
فَـمَنْ تَوَلّىٰ بَعْدَ ذٰلِکَ فَـأݩُولٰئِکَ هُمُ الْفٰاسِقُون
تمامی ظهورات و تجلّیات خداوند به مراتب و مقامات آن ظهورات در محمد و آلمحمد؟عهم؟، به دو ظهور کلی ایشان مربوط میشود که عبارت است از ظهور به نبوت و ظهور به ولایت. چون تمامی مقامات، مراتب و تجلّیات، برگشتش به این دو ظهور کلی است، از این جهت بر هر مسلم و مؤمن و بخصوص بر مستبصران از مؤمنان لازم است که در این امر بصیرت داشته، با این دو ظهور آشنایی داشته باشند و از طریق معرفتِ این دو ظهور، با سایر ظهورات، مراتب و تجلّیات آشنا شوند.
چون مسأله مهم است و من هم این آیه شریفه را با این مسأله و مباحث مناسب تشخیص دادم، از موقعی که این بحث را عنوان کردهام همین آیه شریفه را عنوانِ بحث قرار دادهام، روی جهاتی که به بعضی از آنها اشاره کردم. دوباره هم توضیح میدهم که در این آیه شریفه سخن از عظمت و جلالت محمد؟ص؟ و مقام و منزلت حضرت است که مافوق تمام انبیاء است. آنطوری که من این آیه شریفه را بهبرکت
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۷۸ *»
روایات وارده از معصومین سلام الله علیهم اجمعین در تفسیر این آیه معنی میکنم بیانگر این مطلب است و این موقعیت را در وصف حضرت به ما میشناساند.
ولی دیگران اینطور معنی نمیکنند و آیه را از این ظاهر و لحنش خارج میکنند و آیه را به رأی خود تفسیر و معنی میکنند. طبق تفسیر و معنیکردنِ آنها رسولخدا؟ص؟ ردیف سایر انبیاء قرار میگیرند و از نظر مقام و منزلت در نبوت همرتبه با آنها خواهد بود. اما خداوند در این آیه شریفه این را نمیخواهد بفرماید. خداوند میخواهد عظمت و جلالت رسولاللّه؟ص؟ و منزلت و مرتبت حضرت را بیان کند که نسبت به سایر انبیاء چگونه و چطور است. اما آنطوری که ما بهواسطه روایاتی که در دست داریم معنی کردیم، این آیه شریفه بیان عالم ذر و یکی از حوادث و وقایع عالم ذر است که در این آیه شریفه ذکر شده است؛ به بیانی که قرآن بیان میکند و اعجاز قرآن است.
وقتیکه ما به برکت روایات وارده در ذیل این آیه شریفه، دل به این آیه بدهیم و در این آیه شریفه تدبّر و تفکّر کنیم میبینیم این آیه به اعجاز، ما را از این محدوده زمان و از تقیّد به این زمان و مکان و این نقطه از تاریخ دنیا خارج میکند و به عالم ذر میبرد. سپس سخنان و گفتگوهایی که بین خدا و انبیاء؟عهم؟ درباره این حادثه رد و بدل شده، آنها را یادآور میشود. ما به برکت اعتقادات صحیح که از مخازن علم آلمحمد؟عهم؟ یعنی بزرگان دین+ کسب کردهایم کاملاً مییابیم که مطلب باید همینطور باشد و همین است که فرموده و بیان کردهاند و غیر از این نمیشود باشد.
اگر این دستگاهِ هستی خدایی دارد، اگر برای خدای هستی، انبیاء است و اگر برای این انبیاء امتهایی هستند و اگر اینها راستین بوده و از طرف خدا بوده و امتهای خود را به حق و واقعیت دعوت میکردهاند ـــ که همینطور هم بوده و هست، ــ باید چنین باشد که همه انبیاء از نظر رتبه، مادون مقام رسولاللّه؟ص؟ واقع شوند و همه از طرف خدا دعوت شوند به ایمانآوردن به رسولاللّه؟ص؟ و نصرتکردن آن
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۷۹ *»
حضرت در مظاهر ولایتیش که امیرالمؤمنین و سایر ائمه معصومین سلام الله علیهم اجمعین باشند در دوران رجعتشان. باید مطلب اینطور باشد. این محمد؟ص؟ که آورنده قرآن است و رسولی است که خدا او را در این آیه معرفی فرموده و از انبیاء این عهد و پیمان او را گرفته، او باید مافوق همه انبیاء باشد و همه انبیاء در مقام، منزلت و رتبت از او پایینتر باشند و به ایمان آوردنِ به او و نصرتکردنِ او، با خداوند عهد و پیمان بسته باشند. این آیه شریفه باید همینطور که هست معنی شود. کسانی که این آیه را از این لحن و معنی خارج کردهاند، چه مفسران سنی و چه مفسران شیعه، به مقام رسولاللّه؟ص؟ ظلم کردهاند. چون آنطور که آنها معنی کردهاند نتیجهاش این میشود که رسولخدا؟ص؟ با سایر انبیاء در یک رتبه باشند و این آیه هیچ مقام و منزلتی مافوق برای رسولاللّه قرار نداده باشد.
این آیه را ما از این جهت انتخاب کردیم که با تذکر و توجه به این آیه شریفه و مباحثی که در این زمینه داریم، با مقام نبوت و ولایت کلیه محمد و آلمحمد؟عهم؟ تجدید عهد و پیمان کرده باشیم و همچنین انشاءاللّه تثبیت ایمان در دلها و تحصیل بصیرت در این دو امر مهم کرده باشیم که امر کلی نبوت و ولایت است و توجه به خاتِمیّت و مقام و منزلت آن حضرت است که مافوق همه انبیاء است.
اجمالاً معنای آیه را طبق روایات وارده عرض کردم. باز هم یادآور میشوم که خدا در این آیه میفرماید: و یاد بیاور آن هنگامی را که خداوند از همه انبیاء میثاق و عهد گرفت. همینکه این مطلب را میفرماید دلها آماده میشود که آن عهد چه بوده؟ آن عهد و پیمانگرفتن چگونه بوده و بر چه شکل بوده است؟ خداوند همان حادثه را ذکر میکند و همان عباراتی که در آن عالم به انبیاء فرموده و جواب انبیاء را، عیناً بیان میکند. به برکت این بیان همه دلها به عالم ذر منتقل میشود و گوشهای دلها آن سخنان را میشنود و مؤمنان به رسولاللّه؟ص؟ ایمان میآورند و بصیرت و نورانیّتشان در دین و ایمان زیاد میشود.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۸۰ *»
در آنجا سخن و مطلب چنین بیان میشده: لما آتیتکم من کتاب و حکمة سخن با تکتک انبیاء نیست تا آیه را توجیه کنند که در زمان و در این دنیا بوده، به اینطور که از یکیک انبیاء در زمان خودشان عهد گرفته میشده و از امتهایشان به وسیله ایشان عهد و پیمان گرفته میشده که هرگاه رسول بعدی آمد او را نصرت کنید و به او ایمان بیاورید. اگر مطلب اینطور بود خدا میتوانست و بلد بود اینطور عبارت بیاورد.
چرا این آیه را از معنایی که دارد تغییر دادهاند؟ اینجا است که در این آیه «تحریفِ معنوی» شده و این آیه را از نظر معنی تحریف کردهاند و یحرّفون الکلم عن مواضعه([۴۹]) شامل اینها است. تمام مفسران چه از اهل سنّت، چه از شیعه که این آیه را اینطور معنی کرده و مربوط به زمان و این عالم دنیا دانستهاند، گفتهاند از هر نبیّی برای نبی بعدی عهد و پیمان گرفته شده و میگویند این آیه این مطلب را میخواهد بگوید. ولی این طور معنیکردنِ آیه تحریف است که کلام خدا را از آن معنی تغییر داده و این ظلم را بر ساحت قدس رسولاللّه؟ص؟ وارد ساختهاند. خیر اینطور نیست.
ببینید چقدر آیه محکم و تمام است که آن را هیچ نمیشود توجیه کرد: لما آتیتکم من کتاب و حکمة آن موقعی که خدا از انبیاء پیمان گرفت به اینطور با آنها سخن گفت که ای انبیاء، ای پیغمبران من، نظر به اینکه به شما کتاب و حکمت دادهام این انتظار را از شما دارم. ـــ این تعابیر را من عرض میکنم که معنی با ذهنمان مأنوس بشود، اصل مطلب و معنی معلوم است. به این عبارت توضیح میدهم تا انشاءاللّه کاملاً در ذهنها جای بگیرد. ـــ وقتیکه من شما را از میان همه خلقم برگزیدم، شما را واسطگان وحی خودم قرار دادم، به شما کتاب و حکمت دادم، به شما وحی کردم و شما را بین خودم و سایر خلق واسطه قرار دادم، اکنون انتظار من از شما این مطلب است: ثمّ جاءکم رسول مصدّق لما معکم لتؤمننّ به و لتنصرنّه.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۸۱ *»
ثمّ بهاصطلاحِ علم ادب و ادبیات عرب، مفید تراخی است. ثمّ جاءکم رسول مصدّق لما معکم ببینید همه خطابها به صیغه جمع است و در این خطاب همه انبیاء داخلند؛ انبیاء اولوا العزم و غیر اولوا العزم، صاحبان شرایع و غیر صاحبان شرایع، صاحبان کتاب و غیر صاحبان کتاب، تمام انبیاء از اولین و آخرینشان در این خطاب مجتمعند. دلها هم میبینند که در عالم ذر تمامی انبیاء با همه منزلت و مرتبتی که دارند و با همه امتیازاتی که برای ایشان است، گویا در یک صف ایستاده، همه دایرهوار ایستاده و سرها را بالا کردهاند و صدای خدا را از مَظهری اعلیٰ و مجلایی اتمّ از خودشان میشنوند و در رخساره او خدا را میبینند و زبان او را زبان خدا شناختهاند و خدا با آن زبان با آنها سخن میگوید و همه آنها دایرهوار متوجه آن قطب و حقیقت هستند.
این منزلت انبیاء است. با همه امتیازاتی که بر یکدیگر دارند که یکی ابراهیم است، یکی نوح است، یکی موسی، یکی عیسی، یکی یوسف، یکی یعقوب، با همه این امتیازاتی که دارند اما گویا همه در این تعبیر بهطور مجتمع در یک دایره ایستادهاند و متوجه نقطهای هستند که آن نقطه مجلیٰ و مظهر خداوند برای آنها است که خدا به آن نقطه و به آن حقیقت برای آنها ظاهر شده و با آنها سخن میگوید. سخن خدا هم به آنها چنین است و خطاب به همه است: لما آتیتکم من کتاب و حکمة ثمّ جاءکم رسول این کیست که از همه آنها ممتاز شناخته شده؟! این چه رسولی است که از همه آنها عالیتر معرفی میشود؟!
انتظار خدا از دایره انبیاء این است که وقتی این رسول آمد، در حالی که صفتش این است و به این مشخِّصه میآید: مصدّق لما معکم تمام حقهایی را که شما در دوران رسالتها و نبوتهای خود برای خلق من آورده باشید، همه را تصدیقکننده است. یک حق از حقهای شما را باطل نمیکند و باطل نمیداند، همه حقها را
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۸۲ *»
تصدیق دارد. انتظار من این است که شما که اسوهها و قدوههای خلق من هستید، پیشوایان و مُطاعان خلق من هستید، مَتبوعین خلق من هستید، خلق من به شما نگاه میکنند و از شما میآموزند، شما را ملاک و میزان میدانند و در هر حق و باطلی رجوعشان به شما است، انتظار من که خدای شما هستم و شما را به این امتیازات ـــ کتاب، وحی، نبوت و حکمت ـــ مفتخر ساختهام این است که لتؤمننّ به باید به این رسول ایمان بیاورید.
به شکل امر نیست. ظاهر عبارت بهطور اِخبار است اما اخبار با تأکید است. در اینطور موارد نوعاً میگویند قسم محذوف است. و حذف قسم و محذوفبودن قسم مهمبودن امر و مطلب را میرساند. بعد جواب قسم همراه با تأکیداتی است که لام و نون تأکید باشد. گویا خدا اینطور فرموده که انتظار من از شما این است، به خودم و به عظمت و جلالم سوگند که شما اینطور باید باشید و من هم شما را اینطور میبینم و انتظار من از شما همین است که حتماً و یقیناً به او ایمان بیاورید.
این چه عظمتی برای این رسول است! این چه جلالتی است که خدا برای این رسول در این آیه بیان میفرماید که همه انبیاء، اقتضاءِ نبوتشان و اقتضاءِ داشتن کتاب و حکمتشان این است که به رسولاللّه؟ص؟ ایمان داشته باشند و برای نصرت رسولاللّه؟ص؟ در هر مظهری از مظاهر ولایتیش که ظاهر شود و تصرّف و تدبیری در امری داشته باشد آمادگی داشته باشند که او را کمک کنند. دقت میفرمایید! الحمد للّه رب العالمین اینقدر به برکت فرمایشهای بزرگان عظمت و جلالت محمد و آلمحمد؟عهم؟ برای ما مسلّم است که ممکن است شما بگویید چه اصراری است؟ چرا اینقدر تأکید میکنی؟! اینقدر پی این مطلب را گرفتهای؟! لزوم ندارد. برای ما که بحمداللّه اعتقادی است.
میخواهم عرض کنم همانی که اعتقادیِ ما است که بحمداللّه متّخَذ از همین
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۸۳ *»
آیات و روایات است ــ و تمام فرمایشهای بزرگان ما مقتبَس از وحی است ــ وقتیکه خوب در آیه دقت کنیم و همراه با لحن آیه جلو برویم، همان اعتقاد قوّت میگیرد و همان نورانیت انشاءاللّه زیاد میشود. بعد عظمت و جلالت امر بزرگانمان برای ما روشن میشود و حق این بزرگواران بر گردن ما و همه اهل اسلام و تشیع واضحتر میشود. نعمت خدا را متوجه میشویم و دوربودن دیگران را از این برکات احساس مینماییم و لمس میکنیم که واقعاً چقدر دورند.
نوع مفسران آیه را اینطور معنی نمیکنند و آنطوری که اجمالاً عرض کردم معنی میکنند که نتیجهاش این میشود که رسولاللّه هم مثل سایر انبیاء نبیّی هستند و نبوتشان مثل همان نبوتها و از جنس همان نبوتها است. و این آیه میگوید که خدا از هریک از انبیاء در زمان خودشان پیمان گرفته که به نبی بعدی ایمان بیاورید و او را نصرت کنید، از امتهایتان هم برای این کار عهد و میثاق بگیرید. این مطلب سر جای خودش محفوظ و درست، ولی آیه نمیخواهد این را بفرماید. این آیه مطلب دیگری را بیان میکند و آن معنای مهمی است که خداوند به آن مطلب نظر دارد.
آنگاه بعد از این تأکید، خداوند ادامه این مذاکرات را در عالم ذر ذکر میکند. بعد از اینکه میفرماید که از انبیاء چنین انتظاری دارد ــ و این نکته را عرض کردم تا در خاطرها بماند ــ که اقتضاءِ نبوت شما، اقتضاءِ داشتن کتاب و وحیشدن به شما، اقتضاءِ داشتن حکمت و اعطاء حکمت به شما، این است که یقیناً و خواهنخواه اینطور است، بهطوری که همراه با سوگند و تأکیدات است، به خودم سوگند، به عظمت و جلالم سوگند که شما به او ایمان میآورید و او را نصرت میکنید. الزام نیست، اگرچه الزام است اما به صورت اِخبار است. در ضمن برای فهماندن به خلق است که وقتی انبیاء باید در برابر رسولاللّه اینطور باشند که برای ایمانآوردن به او و نصرتکردنِ او آماده باشند، آنگاه شما که تابعان، پیروان و امت انبیاء هستید، جای
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۸۴ *»
خود دارید که باید حتماً ایمان بیاورید و آن حضرت؟ص؟ را نصرت کنید.
بیان آیه خیلی شیرین است. الحمدللّه همه آیات قرآن شیرین است. اما دقت میفرمایید که چقدر این مطلب شیرین بیان شده و آن منظره و آن حادثه عالم ذر چطور واضح و آشکار در اینجا عنوان شده است! خدا به انبیاء نمیگوید حتماً الزام میکنم و بر شما حتم و لازم میکنم که خواهنخواه باید به آن رسول ایمان بیاورید و او را نصرت کنید. خداوند دارد مقام و منزلت انبیائش را تعظیم و تکریم میکند به اینکه بهطور اِخبار سخن میگوید و خبر میدهد. مثال اینطور خبرها در محاورات عرفی ما این است که اگر شما به رفیقتان مطمئن باشید که آن مقصودی که شما دارید واقع میسازد، نمیگویید برخیز برو این کار را بکن؛ بلکه میگویید: میدانم شما خواهید رفت، یقین دارم که چنین میکنید، بهطوری که احتیاج به سفارش نیست و تأکید و دستور نمیخواهد.
بعد میفرماید: قال ءاقررتم و اخذتم علی ذلکم اصری؟ آیا شما اقرار میکنید به اینکه من میگویم که انتظار من از شما این است و شأن نبوت شما اقتضائش این است که به رسول ما ایمان میآورید و او را نصرت میکنید، بر این مطلب اقرار دارید؟ و علاوه بر اقرار خودتان آیا از امتهای خود بر این مطلب و بر این عهد و میثاق و پیمان، میثاق گرفتهاید؟ که آنها هم اگر در ایمان به شما راستگو هستند، به این رسول ما ایمان میآورند و او را نصرت میکنند. قالوا: اقررنا انبیاء در جواب گفتند: ما اقرار کردیم. آری، همینطور است که ما هرچه داریم از محمد است، همه ما ریزهخواران سر سفره احسان محمدیم؟ص؟، نور او است که در قابلیتهای ما متجلّی است. خدایا هر فیض و هر فضلی که از تو به ما رسیده بهوسیله او است. چطور میشود ما به رسالت او اقرار نکنیم و در مقام نصرت او برنیاییم در موقعی که تو بخواهی که همه ما او را در رجعت نصرت کنیم؟! قالوا: اقررنا.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۸۵ *»
اما امتهایشان چه؟ وقتیکه بزرگ قوم بگوید مطلب این است، گویا همه گفتهاند. زبان امتهای خودشان هم شدند. همه انبیاء از زبان خودشان و امتهایشان ـــ البته امتهای مؤمن و امتهای اجابت؛ آنانی که دعوت را قبول کردند و مؤمن به انبیاء شدند ــ انبیاء از طرف آنان هم اقرار کردند. هرچه منیر از زبان انوارش میگوید گفتن انوار میشود. منیر که از زبان انوارش سخن بگوید؛ یعنی آنها فرع من هستند. وقتیکه من اینطور باشم آنها به طریق اولیٰ و بهطور قطع و یقین اینطور خواهند بود. از این جهت قالوا: اقررنا گفتند ما اقرار داریم. «ما» که میفرمایند، از طرف خودشان و امتهایشان به پیشگاه خدا عرض کردند.
قال: فاشهدوا و انا معکم من الشاهدین. منظره، منظره عجیبی است! عالم ذرّ است، معرفی رسولاللّه و اخذ پیمان و عهد بر ایمان به حضرت و نصرتکردنِ حضرت در شئونات و مظاهر ولایت. آیا میشود در آن عرصه ملائکه نباشند؟ آن عرصه خیلی نورانی است. پر از ملائکه است. در عرصه نورانی همه جایش ملَک است. در آنجا شیاطین نبودند و راه نداشتند. کار شیطان این است که به ضلالت، به عصیان، به طغیان و به معصیت دعوت میکند و کار ملک این است که به طاعت، به رضایت خدا، به ایمان، به تقوا و به فضیلت دعوت میکند. حال هر ملکی میخواهد باشد، از هر جنسی میخواهد باشد، در هر مرتبهای میخواهد باشد کارش این است.
حتی اگر ملکِ جمادی هم باشد در همان موجود جمادی که موکّل به آن است کارش دعوت به طاعت خدا است. از این جهت از آن جماد طاعت سر میزند. و اگر جمادی باشد که شیاطین اطراف او را گرفته باشند و شیاطین موکّل به او باشند؛ اگرچه شیاطین جمادی باشند کارشان دعوت به معصیت است. بنابراین همان جماد بهحسب خودش و در رتبه خودش معصیت انجام میدهد. نبات همینطور. یک نبات اگر نوع وجودش و طرز ترکیبش طوری باشد که محبوب و مرضیّ خدا باشد،
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۸۶ *»
در شریعت نباتی مورد رضای خدا باشد اطراف وجود آن نبات را ملائکه گرفتهاند و کارشان دعوت آن موجود به طاعت است، تقویت او در طاعت و تأیید او در رضای خدا است. اما اگر نبات ترکیبش طوری باشد که در شریعت نباتی مبغوض خداوند باشد اطراف آن موجود نباتی را شیاطین گرفتهاند و او را بهطرف معصیت میکشند، در معصیت اِمدادش میکنند و در خلاف رضای خدا کمکش میکنند.
زیاد شنیدهاید که بسیاری از جمادات هستند که محبوب خدا هستند، اهل ولایتند، بسیاری از جمادات هستند که مبغوض خدا هستند. نباتات همینطور، حیوانات همینطور. اگر حیوانی ترکیب حیوانیش بر وفق رضای خدا و طبق شریعت محبوبه در عرصه حیوان باشد، اطراف آن حیوان را ملائکه حیوانی در رتبه حیوانی فراگرفتهاند و او را به طاعت دعوت میکنند و در رضای خدا کمک میکنند. اگر حیوان ترکیب حیوانیش طوری باشد که مبغوض خدا باشد، آن نفس حیوانی که در اینجا ترکیب و پیدایش یافته مبغوض رضای خدا باشد و آن ترکیب را خدا نپسندد، اطراف آن حیوان را شیاطین گرفتهاند و او را بهطرف معصیت میکشند.
همینطور انسانیتی که درست شد و انسان شد. اگر آن روح روح انسانی ناطقه قدسیه است و تسلیم شریعت و تابع انبیاء است، روحی میشود که ملائکه اِنسی که از جنس انسانند و در رتبه انسانند تمام اطرافش را گرفتهاند و مرتب او را به طاعت میکشند و به طاعت دعوت میکنند. اگر این انسانیت از منشأ فاسدی تشکیل شده و نفس انسانیه است اما انسانیتی که رئیسش اوّلی باشد، ثمّ رددناه اسفل سافلین و این انسان عکس و ظل و سایه او باشد، اطراف او شیاطینی از جنس همین روح انسانی قرار دارند که او را به طرف معاصی، کفر و طغیان میکشند و دائم بر او اِمدادات سجینی وارد میکنند. اگر راه میرود به طرف سجین میرود، حرف میزند به طرف سجین است و حرف سجینی میزند.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۸۷ *»
ما این چهار مرتبه را داریم؛ جمادیت، نباتیت، حیوانیت و انسانیت. ما انسانیم. اینقدر که سفارش شده که باید رعایت این چهار جهت را داشته باشید، براى این است که هریک در دیگری است و از یکدیگر پیدا میشوند. تا ما جمادیت نداشته باشیم نباتیت نداریم. تا نباتیت نداشته باشیم حیوانیت نداریم. تا حیوانیت نداشته باشیم انسانیت نداریم. این چهار جهت با یکدیگر و از یکدیگر پیدا میشوند.
باید ترکیب جمادیتِ ما مورد رضای خدا باشد تا اینکه اطرافش ملائکه جمادی باشند و این جمادیتِ ما را به طاعات جمادی بدارند که همان شریعتی است که در عرصه جمادیت ما هست که نمیدانیم چیست، ما از آن مراتب بیخبریم. ما همین اندازه با شریعت عالم انسانی آشنا هستیم، آن هم به اندازه این عالم و همین اندازه از ظاهر این امر خبردار شدهایم. ولی ما الآن چه میدانیم جمادیتِ بدن ما چیست؟ آیا طینتش بهشتی است و جمادیت بهشتی است که همه اطرافش را ملائکه فراگرفتهاند و جمادیّت ما را به طاعات جمادی میکشانند؟ یا خدای نکرده این جمادیت ما طینتش سجینی است و اطرافش را شیاطین گرفتهاند؟ ما که نمیدانیم چه خبر است و نمیبینیم. امام ما جمادیت ما را مشاهده میکند؛ مثل یک کوت خاک که شما بایستید نگاه کنید، اندازه و حدود این خاک را میگویید که چطوری است.
همین خاک هم ملائکه دارد، بر ذره ذره این خاک ملائکه موکّلند. امام که نگاه میفرماید میبیند این ملائکه ذره ذره این کوت خاک را به طاعات خاکی میکشند. این خاک در طاعت خدا است، ابداً از این خاک معصیت سر نمیزند. این خاک کدام خاک است؟ خاک کربلاء. اصلاً معصیت از این خاک سر نمیزند. یک شیطان به ذرهای از این خاک تسلط ندارد. همینطور استشفاء از قبور سایر ائمه هدی؟عهم؟ که اجازه داده شده به اینطور که انسان خاک قبر را به موضع درد بکشد. اما خاک قبر حسین و خاک کربلاء علاوه بر اینگونه استشفاء، به اندازهای که دستور داده و اجازه
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۸۸ *»
دادهاند و خوردنش را حلال فرمودهاند، آن امتیازی است که در عوض شهادت آن حضرت صلواتاللهعلیه به آن خاک داده شده است.
الحمد للّه رب العالمین به برکت بزرگانمان در محضر بقیةاللّه اینطور تربت را احترام میکنیم، اینطور استشفاء و توسل به تربت داریم، در مواقع مریضی، در گرفتاریها و در همّ و غمها به تربت رجوع داریم و معتقدیم که شفاء فقط در تربت است و بس.([۵۰]) اگر امر دیگری هم وسیله شفاء است به برکت تربت است. بقیةاللّه اینها را میبینند و انشاءاللّه از همه ما میپذیرند و از همه ما خرسندند. تربت را همراه داریم، تا میتوانیم بر تربت سجده میکنیم، تسبیح از تربت را وسیله امن و امان خود میدانیم، از همه مخاوف و مهالک به تسبیح تربت و تربت امام حسین۷ پناه میبریم و معتقدیم که حافظ ما از همه بلاها است و وسیله ایمنی از همه خوفها است.
بقیةاللّه یا هر معصومی که به کوت خاکی از این تربت نگاه میفرماید ملائکه را میبیند که اطراف این تربت را گرفتهاند؛ ملائکه جمادی که از جنس این جمادند آن را بهسوى طاعات میکشند. ذره ذره این خاک در طاعت خدا است و اصلاً خود بهشت است. میفرماید همین قطعه کربلاء بهشت است([۵۱]) و طینت مؤمن از این خاک است که طینت مؤمن از بهشت است.([۵۲]) یک شیطان راه ندارد که بتواند در عرصه جمادی به ذرهای از این خاک نفوذ کند و القاء کفر و شرک داشته باشد. این خاک در همان رتبه خودش عبد خدا است به حقیقت عبودیت. در مقام خودش خدا را طرفةالعینی معصیت نکرده است. از وقتیکه خدا این زمین را آفریده ذرهای از این خاک خدا را معصیت نکرده، به خدا کفر نورزیده، طغیان نکرده و در نزد عظمت و
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۸۹ *»
جلال خدا تواضع داشته است و به همین واسطه میمنت پیدا کرده است. قربان قلب مطهر شیخ مرحوم شویم که میفرماید:
«اَفدیٖ له من علی المَیمون حینَ هَویٰ | علی الثَّریٰ عاثِراً اذ کان مَیمونا»([۵۳]) |
از زمین کربلاء و آن حالت سیدالشهداء صلواتاللهعلیه یاد میکند که حضرت از بالای اسب روی خاک افتادند، چرا این خاک برای حسین انتخاب شد؟! چرا حسین با آن حالت روی این خاک افتاد؟! «اذ کان میموناً» چون از جنس حسین بوده، با خون حسین یکی بوده و از یک جنس بوده و سنخیت داشته است، میمنتش از این جهت است. همین اندازه که زمین کعبه افتخار کرد و خواست رفعتی نشان بدهد، خدا فرمود: قَـرّیٖ به حال خود باش، قرار بگیر! اگر کربلاء نبود من تو را نمیآفریدم و محلِ خانه امن و امان خود قرار نمیدادم.([۵۴]) زیرا کعبه وجه و رخساره کربلاء است.
پس امام؟ع؟ ملائکه جمادی را میبینند که به این خاک موکّلند و او را در طاعات قرار دادهاند و هیچ معصیتی از ذرهای از این خاک سر نمیزند. اما سرزمین برهوت، عیون بَـقَر و آن قسمتهایی که باطنش جهنمِ عالم برزخ است، امام که آنها را میشناسند و میبینند، آن جمادها یک کوت خاکش، یک سنگش پر است از شیاطین جمادی که حتی یک ملک آنجا نیست. تمام ملائکه از آنجا رانده شدهاند و آن شیاطین، آن جماد، آن تکه سنگ، آن کوت خاک و آن ذره خاک را بهسوى معاصی و کفر میکشند. این است که خاک و سنگِ جهنم شده است.
نبات همینطور است. امام یک درخت را مشاهده میفرمایند که در رتبه نباتیت تصدیق ولایت کرده، ملائکه موکّل به او دارند او را بهسوى طاعات نباتی میکشند. درختی هم هست مثل شجره زقّوم که جهنمی است و امام آن را مشاهده
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۹۰ *»
میفرمایند که شیاطینی اطراف او را گرفته و او را به کفر، معصیت و طغیان میکشانند. همینطور بیایید مرتبه بالاتر. امام یک حیوان را میبینند، میفرمایند به این حیوان ترحم کنید، به او آب بدهید. همین قُمریها را فرمودند به اینها آب بدهید، اینها دوست ما هستند، اینها امیرالمؤمنین صلوات الله و سلامه علیه را یاد میکنند. امام۷ بر چنین حیواناتی ترحم میکند به اینکه مىفرماید به اینها آب بدهید، اینها را محترم بشمرید و در خانههای خود جای دهید!([۵۵])
اینگونه کبوترها هستند که میفرمایند اینها را در خانه نگهداری کنید؛ مثل یاکریم و حمام.([۵۶]) در خاطرم هست که مرحوم مجلسی هم در کتاب فارسی، «راعبی» را ذکر میکند([۵۷]) و از این قبیل. این حیوانات را که ائمه ما دستور دادهاند تکریم کنید و احترام کنید، امام مشاهده میفرمایند که اطراف روح حیوانیِ این حیوان ملک است که او را به طاعات و بهسوی ولایت میکشانند، به این سبب آنها را دوست داشتند و بعضی از حیوانات را احترام میکردند.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۹۱ *»
بارها این حدیث شریف را عرض کردهام. گاهگاهی برای حضرت موسی بن جعفر؟ع؟ حالت خستگی و ناراحتی عارض میشد، کسل میشدند و برای ملاقات و دیدار به منزل یکی از اصحابشان تشریف میبردند. از جمله روزی حضرت برای نُزهه به منزل یکی از دوستانشان رفته بودند. وارد منزل آن شخص که شدند، حضرت را داخل حیاط منزلش برد و روی تختی که در حیاط منزل داشت نشانید. آنجا کبوترهایی در زیر تخت رفتوآمد میکردند. کبوتر نر اطراف کبوتر ماده میگشت و چیزهایی میگفت. حضرت لبخندی زدند. صاحب منزل عرض کرد آقا، چرا لبخند میزنید؟! چرا تبسم میفرمایید؟! فرمودند تو نمیدانی این کبوتر چه میگوید. این دور مادهاش چرخ میزند و راه میرود.
ببینید در ضمن راه و رسم همسرداری را هم یادمان میدهند که چطور زنداری کنیم. ماها بلد نیستیم. مخصوصاً بعضی از ما که خیلی سادگی میکنند از همان اول زندگی مثلاً میگویند یکی دیگر بگیریم یا آیا نمیشود شما برای من خواستگاری بروید؟! چنین حرفهایی میزنند. اینگونه رفتارها اصلاً خوب نیست، شأن مؤمنان نیست. زنان مؤمنات صالحات خیلی احترام دارند. از اول زندگی این حرفها را نزنید. طوری باشید که زن گمان کند آسمان دهان باز کرده و این حورالعین برای شما افتاده است. ببینید امام؟ع؟ چطور تعلیم میفرمایند! حضرت فرمودند میدانی چه میگوید؟ عرض کرد: نه. فرمودند: کبوتر نر به مادهاش میگوید همینقدر بدان که در روی زمین غیر از این آقایی که بر تخت نشسته، هیچکس را به اندازه تو دوست نمیدارم. ([۵۸]) چه دستورالعملی است؟! حال راست میگفته یا دروغ، نمیدانم.
این کبوتر، این روح حیوانی که اینطور با مقام ولایت آشنا است، امام در اطراف آن ملائکه را نمیبینند که او را بهسوی بهشت و طاعت سوق میدهند؟! گنجشک
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۹۲ *»
هم ناصبی است([۵۹]) از حیواناتی است که شیعیان را نفرین میکند، مارمولک میگوید اگر عثمان را به بدی یاد کنید علی را به بدی یاد میکنم.([۶۰])
همین طور انسان. اطراف روح انسانی سلمان ملائکه نیستند؟ و اگر امامان؟عهم؟ به نصّاب ــ خدا لعنتشان کند ــ نگاه میفرمودند میدیدند که تمام اطراف آنها را شیاطین گرفتهاند. آنگاه ببینید امیرالمؤمنین و فاطمه زهراء۸ در هریک از اولی و دومی و سومی چه میدیدند؟ که از جمادیت تا انسانیّتشان چه شیاطینی در آنها هستند. میدیدند دومی ملعون پشت در آمده جسارت و توهین میکند. چه صبری داشتند!
به ما هم دستور دادهاند که رعایت حال خود را بکنیم. این جمادیت و نباتیتِ ما از چه ترکیب شده؟ این حیوانیت از چه دارد درست میشود؟ اینها همه با هم است. انشاءاللّه طوری نباشد که امام زمان که به ما نگاه میکنند نعوذباللّه ببینند که شیاطین بر جمادیت، نباتیت و حیوانیت ما موکّلند. چقدر شرمندگی است! از این جهت باید سعی کنیم خود را تطهیر کنیم، مرتب به اولیاء التجاء ببریم و به ایشان توسّل داشته باشیم تا پاک شویم و در وجود ما ملائکه جایگزین شیاطین شوند. حلالهای خدا را حلال و حرامهای خدا را حرام بدانیم. شریعت، طریقت و حقیقتِ خود را درست کنیم تا انشاءاللّه ملائکه این مراتب ما را فرا بگیرند.
حال در آن عرصه که همه انبیاء و مؤمنانِ به انبیاء بودند، چه عرصهای بوده است! خدا به ملائکه خطاب فرمود: فاشهدوا شما نیز بر چنین صحنهای گواه باشید، انبیاء، هم بر خود و هم بر امتهایشان شاهد باشند، و انا معکم من الشاهدین من هم در مظهر اعلای خود، با مقام شاهدیت خود بر شما شاهدم که مقام محمد و آلمحمد؟عهم؟ است که شاهد بر همه انبیاء و امم ایشان هستند. فمن تولّیٰ بعد ذلک
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۹۳ *»
بعد از چنین صحنه و عرصهای هرکس اِعراض کند و از این اقرار و ایمان دست بردارد، فاولئک هم الفاسقون از دین من خارج است.
از این جهت در آیه بعد میفرماید: أ فغیرَ دین اللّه یَبغون چقدر عجیب است! آیا غیر از دین و آیین الهی را طلب میکنید و له اسلم من فی السماوات و الارض طوعاً و کرهاً و الیه یُرجَعون([۶۱]) در حالى که هرکس در آسمانها و زمین است تسلیم خدا است چه از روی میل و چه از روی کُره و الیه یرجعون و بهسوی مظاهر خدا محمد و آلمحمد؟عهم؟ بازگردانده میشوند.
و صلّی اللّٰه علی محمد و آله الطاهرین
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۹۴ *»
مجلس ۷
(شب سهشنبه ۴ ربیع الثانی ۱۴۰۹ هـ ق)
r افتراءها و عقاید فاسد اهل کتاب
r ابراهیم؟ع؟ نه یهودی و نه نصرانی بود
r اندکبودن طالبان حق در هر زمان
r بیپروایی نوع مردم در دینداری
r بیان کلی قرآن در ابطال ادعاءِ الوهیت برای برخی از انبیاء و ملائکه
r فتنهانگیزی اهل کتاب
r چگونگی نزول و ترتیب این آیات روشن نیست
r ترتیب آیات در قرآن موجود
r مشکل دیگران در قائل شدن به مسأله تحریف
r جمعآوری قرآن توسط عثمان
r قرآنی که امیرالمؤمنین؟ع؟ جمعآوری نمودند
r پارهای از مشکلات قرآنِ موجود
r ترتیب فعلی آیات قرآن
r پاسخ امامان؟عهم؟ به اعتراضهای مخالفان درباره قرآن
r مشکل دیگر در ترتیب کنونی آیات
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۹۵ *»
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدللّه رب العالمین و صلّی اللّه علی محمد و آله الطیّبین الطاهرین
و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین
قال اللّٰه تعالیٰ : وَ إِذْ أَخَذَ اللّٰهُ میٖثاقَ النَبیّینَ لَمٰا آ تَیْتُکُمْ مِنْ کِتٰابٍ وَ حِکْمَةٍ ثُمَّ جٰاءَکُمْ
رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِمٰا مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهٖ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ قالَ ءَأَقْـرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلیٰ
ذٰلِکُمْ إصْریٖ قالُوا أَقْــرَرْنٰا قالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَکُمْ مِنَ الشّٰاهِدیٖن
فَـمَنْ تَوَلّىٰ بَعْدَ ذٰلِکَ فَـأݩُولٰئِکَ هُمُ الْفٰاسِقُون
در این آیه شریفه تصریح شده به اینکه مقام محمد؟ص؟ در نبوت و رسالت مافوق مقام همه انبیاء؟عهم؟ است. آیه در این معنی صراحت دارد. اگرچه عرض کردم نوع مفسران اهل سنت و مفسران شیعه که تفسیر قرآن را از غیر آلمحمد؟عهم؟ گرفتهاند آیه را طوری تفسیر و معنی میکنند که آن را از دلالتکردن بر این مطلب و رسانیدن این مطلب منصرف میکنند و بر معنایی تفسیر میکنند که آیه ناظر به آن معنی نیست؛ اگرچه آن معنی هم در جای خودش درست است ولی به این مطلب و به این آیه مربوط نمیشود.
در این آیه شریفه خداوند تصریح کرده که این میثاق، عهد و پیمان از همه انبیاء گرفته شده بر اینکه وقتی چنین رسولی بیاید همه به او ایمان بیاورند و او را در مَظاهر ولایتیش نصرت کنند و همه بر این مطلب اقرار کردهاند و بر امتهای خودشان هم این امر را عرضه کرده، از آنها پیمان و میثاق بر این مطلب گرفتهاند. در محضری
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۹۶ *»
که مملوّ از ملائکه الهی بوده و همه بر این امر شاهد و گواه بودهاند و خداوند هم به مَظهرِ اعلیٰ و اکمل و اتمِّ خود شاهد بر این منظره و این امر بوده است. آنگاه آیه را از این معنی برگردانیدن و معنای دیگر برای آن درستکردن، خلاف امانتداری در قرآن و تفسیر قرآن است.
قبل از این آیه شریفه آیاتی است راجع به اهل کتاب و بیان خصوصیات اهل کتاب از یهود و نصاریٰ که در زمان نزول این آیات در میان مسلمانان بودند و از حرفها و افتراءات خود درباره انبیاء و نشر افکار و اعتقادات فاسد خود کوتاهی نمیکردند. کارشان این بود و در این باره همت داشتند. البته نوع مسلمانان هم آگاهیهای اجمالی از این مفاسد اعتقادی داشتند، چون خودشان قبلاً یا یهودی یا نصرانی یا از مشرکین عرب بودند که با یهود و نصاریٰ در تماس و معاشرت بودند و از اعتقادات فاسد آنها باخبر بودند. بعد که اسلام آوردند و به فرمایشهای رسولاللّه؟ص؟ اقرار کرده و به انوار وحی منور شدند و عقاید حقه را در مورد انبیاء دریافتند، هنوز هم بهواسطه معاشرت با همان یهود و نصاریٰ خواهنخواه درباره انبیاء مثل ابراهیم، عیسی و موسی علی نبیّنا و آله و علیهم السلام گفتگوهایی بین ایشان رد و بدل میشد.
درباره اینکه آیا ابراهیم بر چه دیانتی بود، یهودیها ادعاء میکردند که ابراهیم یهودی بود. نصاریٰ ادعاء میکردند که ابراهیم نصرانی بود. در حالى که ابراهیم علی نبینا و آله و علیه السلام قبل از موسی و عیسی بود و یهودیت بعد از حضرت موسی درست شد، نصرانیت هم بعد از حضرت عیسی درست شد. اما اینها با کمال وقاحت مدعی میشدند که ابراهیم بر دین ما بوده است. یهودیها که در میان مسلمانان نشست و برخاست میکردند، در بازارها، معاملات و معاشرتها که با یکدیگر ملاقات میکردند و سخن از دین و دیانت و انبیاء به میان میآمد، چنین اموری را ادعاء میکردند که ابراهیم بر دین یهودیت بوده. نصرانیها میگفتند ابراهیم
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۹۷ *»
نصرانی بود. این سخنان در میان مسلمانان نشر میشد و آنهایی که بابصیرت بودند نسبتاً کم بودند؛ چنانکه در همه زمانها همینطور است.
قاعده بشر این است که در هر زمان اهل بصیرت و طالب حق و حقیقت کم هستند. دیگران فرصتشان کم است. اینقدر گرفتار امر دنیا و معیشت هستند و گرفتار خود و زن و عیال هستند که فرصت نمیکنند به دیانت برسند و امر دیانت را بررسی کنند. به همان اجمالهایی که از پدر و مادر و فامیل و قبیله یاد گرفتهاند اکتفاء میکنند. اگر گاهی هم بحثی و مذاکراتی در امر دیانت پیش بیاید بر اساس تفریح، مزاح و یک نوع تفکّهات فکری است، اهمیت و اساس درست و صحیحی ندارد.
اصولاً سعی میکنند از بحث و فحص فرار کنند. میگوید ما تاکنون همینطور فهمیدهایم و از این فهممان هم دست برنمیداریم. گذشتگان ما همینطور میگفتند ما هم همین را میگوییم. پدر و مادر ما چنین گفتند و به ما یاد دادند ما هم همین را میپسندیم. هرجا آنها رفتند ما هم میرویم. منطق نوع بشر این است. وقتىکه خیلی هم در فشار استدلال و برهان قرار بگیرد، میگوید عیسی به دین خود، موسی به دین خود. در حالى که خدا اینطور قرار نداده. باید تفحّص کرد، باید تدبّر کرد، باید تفقّه کرد، باید در دین بصیرت پیدا کرد.([۶۲])
این حرفها که در بین مسلمانان منتشر میشد، آنهایی که اهل بصیرت بودند و البته کم بودند در فکر برمیآمدند و مرجع فکری و ملجأ اعتقادی هم داشتند که در بین ایشان وجود مقدس رسولاللّه؟ص؟ بود که بر او وحی نازل میشد. خدمت حضرت؟ص؟ میرسیدند و از حضرت میپرسیدند، آن بزرگوار جواب میفرمودند. یا بهحسب سؤال آیه نازل میشد و مطلب را شرح میکرد و حقّ مطلب بیان میشد، معتقد میگردیدند، مؤمن میشدند و تصدیق میکردند.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۹۸ *»
ولی آنهایی که مقداری ضعیف بودند و از طرفی هم پایبند اعتقادات و دین و دیانت نبودند پیگیری نمیکردند و بر ضلالت صبر میکردند. خیلی عجیب است! یکی از اموری که واقعاً در این بشر مایه تعجب است صبر بر ضلالت است! پناه به خدا میبریم! در مطلبی که فهمیده یا شنیده و در مطلبی که قبلاً در دست داشته متزلزل میشود، ولی هیچ در فکر نیست که از این تزلزل و اضطراب خارج شود و به واقع و حقیقت مطلب برسد. صبر بر ضلالت در این بشر واقعاً از امور عجیبی است!
در حالى که در امور دنیا و معیشت اینطور نیست، به تزلزل و اضطراب نمیگذراند. تا یقین نکند که آب است و رفع تشنگی او را میکند نمیخورد. تا یقین نکند که نان و غذا است و به حال او مفید است و رفع گرسنگی میکند نمیخورد. همین اندازه احتمال بدهد، شبههای برای او پیش بیاید که نکند این آب یا این غذا مسموم شده باشد، اجتناب میکند که مبادا در معیشت و زندگیش، در سلامتیش نقصانی فراهم شود و صدمهای ببیند. بر پایه تزلزل و اضطراب زندگی خود را قرار نمیدهد. در خوردن و آشامیدن، همچنین در رفتوآمد و سایر اموری که مربوط به دنیای او است و منافع دنیوی او در آنها است، نهایت کوشش را دارد که بر یقین رفتار کند و عملش از یقین سرچشمه بگیرد.
اما در امر دین و دیانت میبینید متزلزل و مضطرب گردیده، به شبهه افتاده و برهمان حالت صبر میکند. مرتب شبهه، اضطراب و تزلزل در او قوت میگیرد و بهحسب اقتضاءِ آنچه از طینت در او هست، شیاطین هم او را در ضلالتها و شبهات کمک میکنند و مرتب تقویت میکنند تا اینکه یک عمر در حال شک، اضطراب و تزلزل میگذراند. عجیب است امر این بشر که چه صبری بر ضلالت دارد!
در این زمینهها آیاتی نازل شده است و گفتگوهایی که اهل کتاب درباره انبیاء در میان مسلمانان منتشر میساختند و انحرافهای اعتقادی که نشر میدادند، قرآن
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۹۹ *»
آنها را در چند آیه قبل از این آیه شریفه در سوره مبارکه آلعمران بیان فرموده و آن افتراءات را رفع فرموده است. از جمله فرموده: ما کان ابرٰهیم یهودیّاً و لا نصرانیّاً ولکن کان حنیفاً مسلماً([۶۳]) ابراهیم یهودی و نصرانی نبود. ابراهیم بر ملّت توحید بود. ابراهیم مسلم بود، دیانتش دیانت اسلام و دینش دین خدا بود.
بر اساس عقل هم همینطور است. اما چقدر اهل کتاب باید اهل اِضلال و افتراء باشند و در کمین مسلمانان باشند که بخواهند چنین مطلبی را بگویند! و چقدر مسلمانان باید کوتاهفکر و ضعیف و در ایمان سست باشند که این حرف را بپذیرند و باورشان شود که ممکن بوده ابراهیم یهودی یا نصرانی باشد.
همینطور مثل الوهیت حضرت عیسی علی نبینا و آله و علیه السلام که نصاریٰ آن را به دین و دیانت نسبت میدادند و میگفتند این بزرگوار در الوهیت سهیم است و بخشی و قسمتی از الوهیت برای او است. قرآن بیان میکند که عیسی بنده خدا و عبد او بود و به الوهیت خود یا الوهیت مادر خود و به الوهیت ملائکه یعنی روحالقدس دعوت نکرده؛ بلکه خودش و مادر خود و ملائکه را بندگان خدا معرفی کرده که همه عبد خدا، مخلوق خدا و مرزوق خدا هستند.
این نوع آیات در قبل از این آیه شریفه مربوط به این است که چقدر اهل کتاب در کمین بودند که در میان مسلمانان فتنههای اعتقادی ایجاد کنند و آنها را در امر عقیده و دیانتهای اصیل الهی متزلزل گردانند. بخشی از آیات این سوره به این قسمت مربوط است. مقداری هم به اخلاقیات اهل کتاب و بیان خُلقیات آنان مربوط است که دارای چه اخلاقهایی هستند. قرآن بیان میکند که اینها امانتدار و وفادار نیستند، اینها نسبت به دین خدا خائنند، اینها نسبت به مسلمانان خائنند([۶۴]) تا اهل اسلام به آنان
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۰۰ *»
اطمینان نداشته باشند، به سخن آنها و به وعدههای آنها مطمئن نگردند. از این قبیل فرمایشها که به اخلاقیات اهل کتاب مربوط میشود، در این آیات ذکر شده است.
تا اینکه خداوند قبل از این آیه یک بیان کلی میفرماید. البته اینها را قبلاً هم بهطور اجمال بهعنوان مقدماتِ بحث عرض کردهام ولى برای اینکه دوباره به خاطر بیاید به آن مسائل مقدماتی اشاره میکنم. خداوند در آیاتی قبل از این آیات بهطور کلی میفرماید: ماکان لبشر انیؤتیه اللّه الکتاب و الحکم و النبوة ثم یقول للناس کونوا عباداً لی من دون اللّه اصلاً بهطور کلی در تاریخ انسانی نبوده که بشری را که خداوند از میان سایر بشرها انتخاب میکند و برمیگزیند و به او کتاب، حُکم و نبوت میدهد، آنگاه چنین بشری در میان مردم بیاید و آنها را به عبودیت و بندگی خود دعوت کند و برای خود مقام الوهیت و ربوبیت را اثبات کند. در تمام تاریخ انسانی اینطور نبوده است؛ با آمدن اینهمه انبیاء تا زمان رسالت رسولاللّه؟ص؟ کسی پیدا نمیکند بشری را که به این افتخار مفتخر و به این انتخاب منتخب شده باشد که خدا او را از میان بشر برگزیده و به او کتاب، حکم و نبوت داده باشد ولی او خود را اله، یا سهیم در الوهیت معرفی کرده باشد، یا برای خود ربوبیتی اثبات کرده باشد و مردم را به عبودیت خود دعوت کرده باشد. چنین چیزی نیست و وجود ندارد و پیدا نمیشود.
مطلب عجیبی است! چطور خداوند فساد امر کسانی را که بهطوری در تاریخ بشریت برای خود مقام و منزلتی اثبات کردهاند برملا میسازد که در آن مقام و منزلت سهمی از الوهیت، نبوت و ولایت و امامت برای خود قرار دادند و مردم را به اطاعت خود خواندند که خدا برای آنها قرار نداده بود؟! کسانی که به رأی خود حلال و حرام کردند، به خواست و پسند خود دین قرار دادند و از دین خدا کم کردند، همه نوعی از الوهیت، نبوت و امامت و ولایت را اظهار کردند و برای خود ثابت نمودند و بشر را به اتّباع و اطاعت خود دعوت کردند.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۰۱ *»
این بشر بیچاره برای خود بیچارگی فراهم میکند؛ وگرنه خدای او، پیغمبر و امام او، او را از هرگونه بیچارگی محافظت کردهاند و راه چاره به او نشان داده، راه حق و طریق مستقیم را به او نشان دادهاند. او را از هرگونه عبودیت برای غیر خدا و هرگونه اطاعت و اتّباع برای غیر پیغمبر و امامشان نهی کردند و او را از قیدها و زنجیرهایی که به دست بشرهای متجاوز از حدّ خود، و ظالم به مقام و منزلتِ خود و دیگران، و اهل ضلالت و اِضلال فراهم گشته بود، رهانیدند. ولی گاهی خود بشر برای خودش ذلّت میخواهد، میپسندد که در عبودیت و اطاعت بشری مثل خودش و بدتر از خودش باشد، زنجیر و طوق بندگی او را به گردن نهد، پیش او ذلیل و حقیر باشد، با آنکه چهبسا در بسیاری از امور پستتر و بیچارهتر از این بیچاره است.
هیچ در تاریخ انبیاء، در تاریخ اوصیاء و در تاریخ اهل حق و کاملان و داعیان بهسوی حق سلام الله علیهم اجمعین پیدا نمیشود که یک نفر آمده باشد که خلق و مردم را به عبودیت خود دعوت کند و به مردم بگوید: کونوا عباداً لی من دون اللّه. هرگز پیدا نشده و پیدا نمیشود. چه بیان محکم و فرمایش عجیبی است! چطور این آیه شریفه برای تشخیص داعیان بهسوی حق و داعیان بهسوی باطل میزان به دست میدهد! چه میزان و ملاک عجیبی است برای شناسانیدن دعوتگران بهسوی خدا و دعوتگران بهسوی شیطان.
ولکن کونوا ربانیین اما سخن همه اهل حق، متبوعین از اهل حق، مطاعین از اهل حـــق؛ چه نبی بودنــد چــه رسول، چه امام و وصی بودند یا حکیـــم و عالـــم ربانی، هر کدامشان بهحسب مقام و منزلتشان دعوتشان این بود و سخن تمام ایشان در این فرمایش خلاصه میشد: کونوا ربانیین بما کنتم تعلّمون الکتاب و بما کنتم تدرسون. سخنشان این بود که همه بنده خدا شوید و بندگی خدا کنید! ربانی و منسوب به پروردگار باشید! دینتان و احکام آن را از خدای خود بگیرید که به وسیله انبیاء و
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۰۲ *»
اوصیاء به شما میرساند و آن انبیاء و اوصیاء را تأیید و تسدید میفرماید. هر حکمی که بگیرید حکم خدا است، هرچه را که معتقد شوید همان است که خدا برای شما قرار داده و اعتقاد به آن را از شما خواسته است. اگر هم ایشان به اطاعت خودشان دعوت میکردند چون بهسوی خدا دعوت میکردند، اطاعتشان اطاعت خدا بود و حکمشان حکم خدا بود.
و لایأمرکم انتتّخذوا الملائکة و النبیّین ارباباً أ یأمرکم بالکفر بعد اذ انتم مسلمون هیچگاه آنها دستور نمیدادند که ملکی از ملائکه یا نبیی از انبیاء را پروردگار خود بگیرید و ربّ خود قرار دهید. آیا میشود که آنها شما را دستور به کفر دهند بعد از آنکه شما اسلام و ایمان میآوردید؟! آیا میشود خود آنها که شما به وسیله آنها مسلم و مؤمن شدهاید و در دایره ایمان پا گذاردهاید از دین خارج شوند؟!
ببینید چه ملاکها و میزانهای عجیبی است! بنابراین اگر کسی ما را وارد ایمان کرد و بعد ما را از ایمان خارج کرد باید بدانیم او از سوى خدا نیست و به خدا دعوت نمیکند. اگر امروز به خدا دعوت کرد و فردا به خود، او از سوى خدا نیست و معلوم میشود که از جانب خدا تسدید و تأیید نشده و باید از او دست برداشت، باید او را رها کرد و به خودش واگذارد. امروز هدایت کند فردا به اضلال و ضلالت بکشاند؟! نشدنی است. این شأن انبیاء، اوصیاء، کاملان و علماء ربانی نیست. امروز حکم خدا را بگوید فردا حکم نفس اماره بالسوء و حکم شیطان را، این نشد. أ یأمرکم بالکفر بعد اذ انتم مسلمون.
این ملاکها را ذکر میفرماید برای ردّ افتراءات اهل کتاب که عیسی آمد و خود را به الوهیت شناسانید و اینکه در الوهیت سهیم بود یا سهم و بخش و قسمت دیگری از الوهیت را به روح القدس واگذار کرد و به او تفویض نمود. اینها شأن عیسایی که خدا فرستاده نیست. آن حرفهایی که درباره ابراهیم، موسی و عیسی و سایر انبیاء میزدند همه در دین خدا افتراء بوده و از دین خدا نیست.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۰۳ *»
این آیات، قبل از این آیه مورد بحث ذکر شده که اجمالاً به بعضی از آنها اشاره کرده و میکنیم، بعد این آیه شریفه مطرح شده است. البته ما نمیدانیم که نزول این قسمت از آیات و این آیه مورد بحث به همین ترتیب بوده یا نه؟ اجمالاً آنچه مسلّم است ترتیب این قسمت از آیات و همه قرآن، ترتیب ما اُنزِل و آنطوری که بر رسولخدا؟ص؟ نازل شده نیست. همینطور خود الفاظ، آیا همان الفاظی است که نازل شده یا نه؟ این را هم اجمالاً میدانیم که زیاد نشده و کم نشده مگر حرفی؛ مثلاً واوی، بائی، یا واو به جای باء یا باء به جای واو قرار گرفته است.
ولی آنچه مطلب را برای ما آسان میگرداند این است که همین قرآن با همین ترتیب و کیفیت از زمان امیرالمؤمنین صلواتاللهعلیه تا زمان بقیةاللّه عجّل اللّه تعالی له الفرج و غیبت صغرای حضرت مورد تصدیق، تأیید و تسدید ائمه ما؟عهم؟ بوده است؛ مثلاً اگر امام صادق فرمودهاند دو رکعت نماز بخوان و در رکعت اول آن بعد از «حمد» سوره مبارکه «یس» بخوان و در رکعت دوم بعد از حمد سوره« الرحمن» بخوان، حضرت میدانستند که این سوره به همین ترتیب و کیفیت در دست ما است. یا مثلاً اگر میفرمودند کسىکه سوره «بقره» بخواند چنان ثواب دارد، سوره« آلعمران» بخواند چنان ثواب دارد، سوره «نور» بخواند چنان ثواب دارد، اگر کسی در هفتهای یک بار فلان سوره را بخواند چه نتایجی خواهد داشت، در سال یک بار فلان سوره را در شب عید فلان بخواند یا فلان سوره را در شب قدر بخواند چنان ثوابی خواهد داشت، این فرمایشها از ائمه ما؟عهم؟ در زمانی رسیده که همین قرآن به این ترتیب و تألیف و کیفیت در بین مسلمانان رایج بوده و در دست شیعیان و غیر شیعیان از اهل اسلام بوده است. وقتی سوره نور یا سوره آلعمران را میگفتند بخوانید، همینى بوده که الآن در دست ما است و همین را برای ما فرمودهاند.
این مطلب خیلی مهمی است که از برکت فرمایشهای مشایخ در دست ما
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۰۴ *»
است که این مشکل را بر ما آسان میکند. چون روایاتی بهطور «تواتر معنوی» هست که اثبات میکند که این قرآن صددرصد بر ترتیب و بر کیفیت ما اُنزلِ نیست و در موقع جمعآوری تغییراتی، تحریفاتی و تقدیم و تأخیری در آن واقع شده است. این اجمال مطلب است که خودش از مباحث بسیار پرجنجال است که در مورد قرآن بین علماء واقع شده و هماکنون نیز در کتابها موجود است. خودِ جرأت بر این بحث هم کم است که کسی بتواند با جرأت این بحث را پیگیری کند، صدمه هم دارد و نباید پیگیری کرد. اجمال مسأله به همین اندازه کافی است؛ بلکه در بین عوامّ مردم اصلاً نباید این مسأله مطرح شود.
مشکلی که برای نوع کسانی که به مسأله تحریف معتقدند پیش میآید این است که مثلاً ما میخواهیم نماز بخوانیم، سوره معینی هم دستور داده شده که در نماز بخوانیم، اجمالاً هم میدانیم که این تحریفها در کار بوده، حال چه کنیم؟ آیا بخوانیم؟ نخوانیم؟ آن ثواب را داریم؟ نداریم؟ این خودش مشکلی است. ولی این نوع فرمایشهای ائمه؟عهم؟ خودش تأیید و تسدید این مطلب است. همین سوره با همین کیفیت و با همین ترتیب را فرمودهاند اگر بخوانید چنین ثوابی دارید. پس با خیال راحت باید خواند و آن ثواب را هم امید داشت بدون تردید.
مرحوم آقاى شریف طباطبائى تعبیری دارند درباره این تأیید و تصدیق ائمه ما؟عهم؟ در این مدت از زمان امیرالمؤمنین و از وقتی که عثمان این قرآن را جمعآوری کرد تا بعد. عثمان قرآن را به این ترتیب در بین مسلمانان منتشر کرد و بقیّه مصحفها را از بین برد؛ مثل مصحف و قرآن عبداللّه بن مسعود، همینطور قرآنهای دیگری که منسوب به بعضی افراد بود مثل مصحف ابیّ بن کعب؛([۶۵]) دستور داد تمام اینها را جمعآوری کنند و بسوزانند و به آب بریزند، بهجز این مصحف که با این ترتیب
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۰۵ *»
باقی ماند؛ یعنی این ترتیب که به «قرآن عثمانی» مشهور است و ترتیبی است که او قرار داد و امضاء کرد. گفت این قرآن باید به این شکل در بین مسلمانان منتشر شود. و دستور داد مثل همین قرآن نسخههای متعدد نوشته شد و به جمیع بلاد اسلامی فرستاده شد که هرچه غیر از این از مصحفها باشد جمعآوری شود و ترتیبهای دیگر هر طور هست کنار رود، فقط این ترتیب بماند.
بعد که امیرالمؤمنین صلواتاللهعلیه به مقام حکومت ظاهری رسیدند و مردم با حضرت بیعت کردند، آنگاه روزی طلحه خدمت حضرت آمد و عرض کرد: آقا شما قرآنی را در ابتداء حکومت ابیبکر آوردید و فرمودید این قرآنی است که بر رسولخدا؟ص؟ نازل شده، آنچه بر آن حضرت نازل شده جمعآوری کردهام و شما را به این قرآن دعوت میکنم، آنها گفتند ما به قرآن تو احتیاج نداریم و تو هم قرآنت را به منزل برگرداندی و فرمودی آن را نخواهید دید تا اینکه دست فرزندم مهدی صلواتاللهعلیه ببینید.
سنّیها از این حرف خیلی بدشان میآید، خیلی سخت! اینقدر بر آنها این حرف ناگوار است و چنان با طعن در این زمینه با ما سخن میگویند که چرا میگویید آن قرآن دست امام زمان شما است؟! آری! به کوری چشم همه سنیها آن قرآن الآن در دست امام زمان ما صلواتاللهعلیه است؛ همان قرآن که جمعآوری امیرالمؤمنین صلواتاللهعلیه بوده، آن حضرت انشاءاللّه آن را خواهند آورد.
طلحه عرض کرد: چه خوب است شما دستور بفرمایید این قرآنی که به دستور عثمان جمعآوری شده و به اینطور مرتب ساخته است، جمع شود و قرآن خودتان را بیاورید و در بین مسلمانان منتشر سازید. حضرت فرمودند: خیر، گذشت. این قرآن امروز نباید تغییر داده شود و کنار گذارده شود.([۶۶]) این فرمایش امیرالمؤمنین است. بعد
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۰۶ *»
امام حسن، امام حسین و همینطور تا امام زمان در غیبت صغرای حضرت، همه ائمه دوازدهگانه معصوم صلواتاللهعلیهم این ترتیب را تصدیق و تأیید کرده، بر اساس همین ترتیب و تألیف و کیفیت برای ما فرمایشها فرمودهاند. از این جهت به تعبیر آقاى شریف طباطبائى گویا قرآن دوباره نازل شده.([۶۷]) چه فرمایشی است! گویا این قرآن به کیفیت و به اینطور دوباره نازل شده است که دوازده امام با همه مشکلاتی که در آن هست همینطور آن را تأیید کردهاند.
یکی از مشکلاتش همین است که بعضی از آیات ناسخ قبل از آیات منسوخ است. در حالى که اگر طبق نزول باشد باید آیات منسوخ قبل باشد و آیات ناسخ بعد، آیاتی که نسخ کرده باید بعد باشد و آیاتی که نسخ شده باید پیش باشد. ولی ترتیب اینطور است و مصلحت هم همین بوده تا نشان داده شود که جمعآوریکنندگانِ قرآن، قرآنشناس نبودهاند. شیعه اینقدر را بداند. خود سنیها هم بدانند که چه کسانی نشستند و این قرآن را جمعآوری کردند.
آنها دعوت کردند که هرکس آیهای از قرآن را با دو شاهد بیاورد که شهادت بدهند که ما این آیه را از زبان رسولخدا؟ص؟ شنیدیم آنگاه یادداشت بشود. اگر کسی آیهای میآورد یا ده آیه، بیست آیه، سی آیه که در حافظهاش و در سینهاش بود، میخواند اما یک شاهد داشت، یک نفر شاهد آورده بود قبول نمیشد. آن آیات بهعنوان آیات قرآن قبول نمیشد و ثبت نمیگردید. اما هرکس میآمد که نصف آیهای را از یک سوره یک جا شنیده بود و نصف آیه را جای دیگر شنیده بود، همینطور چیزهایی در ذهنش بود و میآمد میگفت: من این آیات را شنیدهام. شاهدت کو؟ این و این. حال یک جاهایی از آن هم غلط یادش مانده بود. باء را واو، واو را باء میگفت و شاهدهایش هم یادشان نبود، اینها فقط میگفتند ما چنین چیزی یادمان میآید که چنین عباراتی، چنین آیاتی
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۰۷ *»
را رسولخدا؟ص؟ مثلاً در فلان جنگ میخواند یا در فلان سفر یا در حضر، در مدینه اینطور حضرت خواندند، آن دو شاهد هم شهادت میدادند، آنگاه بهعنوان آیه قرآن ثبت و نوشته میشد. اینطور قرآن جمعآوری شد.
حتی در همان هنگامِ جمعآوری بلای بزرگی سرشان آمد. چون روی پوستها و مانند آنها جمعآوری میشد و آنها را گذاشتند و رفتند. افرادی که جمعآوری میکردند و متصدی بودند کاری داشتند، برای اینکه غذا زهرمارشان کنند یا نماز بخوانند، هرچه، این پوستها را روی هم گذاشتند و رفتند. آنجا بز هم که زیاد است. بزی آمد و مقداری از آن ورقها را خورد. وقتی آمدند دیدند مقداری از پوستها خورده شده، گفتند دیگر آنها هیچ یادمان نیست که چه بوده، افرادی هم که این آیات را خواندند پیدا نمیکنیم، این بلاها هم سرشان آمد.
ببینید در تفاسیر اهل سنت و به تبع آنها در تفاسیر شیعه برای یک آیه چه احتمالاتى و چه معانیی ذکر میکنند! بهجهت این است که آیه روشن نیست. اولش به آخرش نمیخورد، آخرش به اولش نمیخورد. این آیه با آیه قبل یا با آیه بعد نمیسازد. مشکلاتی داشت تا این قرآن درست شد. خدا اوّلی را لعنت کند که از جمله مشکلات خلافت او این ترتیبِ قرآن است و اصلاً کارى جز مشکل برای مسلمانان درست نکردند. چه کردند! چه بلائی سر اسلام و مسلمانان آوردند! جز مشکل چیزی درست نکردند. یکی از مشکلات بزرگ مسأله قرآن است. یکی از مشکلات بزرگی که درست کردند این بود که سدّ راه آلمحمد؟عهم؟ نمودند، درِ خانه اهلبیت را بستند و مانع شدند. این مشکلات را بر سر اسلام و مسلمانان آوردند که هنوز ادامه دارد و از بین نمیرود؛ بلکه روزبهروز تا ظهور بقیةاللّه عجل اللّه تعالی له الفرج رو به تزاید است.
آنگاه از جمله مشکلات بحث قرآنی، ربط آیات با یکدیگر است که خود این هم مسألهای شده که مفسران سعی کردهاند ربط آیات را با یکدیگر بیابند. این آیه با آیه
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۰۸ *»
قبل چه ربطی دارد؟ با آیه بعد چه ربطی دارد؟ ترتیب آیات و ارتباط آنها با یکدیگر و نظم آیات هم مشکلی شده که بین مفسران از آن بحث است. بر اساس اینکه این ترتیب ترتیب ما اُنزِل نیست حال اگر کسی مثل آقای بزرگوار بیاید و کنار صفحه قرآنش بنویسد که این آیه با آیه قبل به اینطور مربوط میشود و به این جهت، تناسب و ارتباط پیدا میکند، این خودش مشکلی میشود که چطور؟ این ترتیب که ترتیب ما اُنزِل نیست.
همین فرمایش آقای شریف طباطبائى مشکل را حل میکند که «گویا این قرآن دوباره نازل شد». بر اساس اینکه دوباره نازل شده یقیناً این ترتیب هرطور هست رسواکننده جمعآوریکنندگان قرآن است، رسوایی آنها میخواهد فراهم بشود، یا بعضی جاها همان ترتیب ما اُنزل است و مطابق با نزول است یا طور دیگرى است.
آن وقتیکه عثمان دستور میدهد که این کار انجام بشود امیرالمؤمنین صلواتاللهعلیه در خانهشان نشستهاند. چنین کار بزرگی دارد در تاریخ اسلام صورت میگیرد که قرآن دوباره پیریزی میشود ولیّاللّه مطلق هم در خانهاش نشسته است. اما آیا میشود هیچ نظارتی نداشته باشد؟ همه کارها را رها کند؟! این رهاکردن چطور است؟ آری! تکتک آیات همینطور به این کیفیت، کم و زیادش، تغییر و تحریفش جمعآوری شد اما زیر دست ولایت بود. علی صلاح دانسته است. ولیّ چه صلاح میداند؟ خودش میداند. ما چه میدانیم که این آیه، اول باشد یا بعد قرار بگیرد. این سوره اول باشد، آن سوره بعد باشد و آن سوره بعد از آن باشد. فعلاً صلاح مردم اینطور است که عثمان را خواستهاند، جمعآوری عثمان را میپسندند و بر جمعآوری او اعتماد میکنند. اما باز هم ولیّاللّه آنها را رها نمیکند.
طوری جمعآوری میشود که اگر بنا است آنها رسوا شوند رسوایی در آن باشد. اگر بنا است اهل حق چیز بفهمند در آن باشد. هرکس هرچه میخواهد در این قرآن، در این جمعآوری و در این الفاظ، امام برایش ذخیره کنند و بگذارند، حتی اگر بنا است از
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۰۹ *»
همین ترتیب و از ربط این آیه با آیه بعد در سورهای از سورهها، وسیله کشف رمز بزرگی از رموز هستی یا علمی از علوم بشود، به وسیله مغزی که آن مغز فرض بفرمایید هزار سال دیگر میآید، امام فکرش را کرده و این ترتیب را قرار داده که او بعد از هزار سال بیاید ــ که تا الآن حدود هزار و چهارصد سال میگذرد ــ یا مثلاً دو هزار و چهارصد سال دیگر آن شخص بیاید، متفکّر است، عالم است، هرچه هست، ربط این آیه را با این آیه ببیند و از آنجا رمزی از رموز را کشف کند و مطلبی را استخراج کند درباره مثلاً حقانیت امیرالمؤمنین صلواتاللهعلیه. از ربط این آیه به این آیه آن را بیرون بیاورد، علمی از علوم را استخراج کند و چه و چه. فکر آنها را هم کرده است.
یک سنی هم که بنا است مثلاً در هزار سال بعد بیاید و از ربط آیهای به آیهای فضیلتی برای عمر استخراج کند و سجین خود را پایین ببرد و سجینیتر شود، برای او هم گذاشته و فکرش را کرده، دست ولایت اینطور است. «یسوق الی کل مخلوق رزقه»([۶۸]) رزق هرکسی را که بنا است از این قرآن استخراجی بکند و ایمانی یا کفری، طاعتی یا معصیتی، خیری یا شرّی را استفاده بکند امام برایش گذارده است.
از این جهت بعد از جمعآوری این قرآن، و بعد از زمان عثمان در وقتی که امیرالمؤمنین صلواتاللهعلیه حکومت ظاهری به دستشان رسید یکی از زنادقه فرصت دستش آمد، نشست و قرآن را جلویش گذاشت شروع کرد به استخراج تناقضات آن که آیات قرآن با یکدیگر چه تناقضاتی دارد. آنچه ضد و خلاف یکدیگر است و با هم متناقض است جمعآوری کرد. خدمت امیرالمؤمنین صلواتاللهعلیه آمد که تو امروز رئیس مسلمانان هستی من بر قرآن شما اشکالها دارم. بفرما بنشین ببینیم چیست؟ شروع کرد به گفتن که این آیه با این آیه نمیسازد، این آیه خلاف این آیه میگوید، این آیه ضد این آیه میگوید، این آیه چه، این آیه چه، شروع کرد به ذکر
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۱۰ *»
متناقضات قرآن در برابر امام؟ع؟. امام هم شروع کردند به جوابفرمودن که حلّ این مورد به این طور است، حلّ این تضاد این است، حلّ این تناقض این است و این است و این است. به اندازه سطح فکری او جوابش را دادند. گذشت.([۶۹])
حتی در زمان حضرت عسکری؟ع؟ بود که شخصی در خانهاش متناقضات قرآن و اشکالاتی که بر قرآن داشت جمعآوری میکرد. ــ خیلی وقت است حدیثش را دیدهام اجمالاً عرض میکنم ــ شاگرد خیلی زرنگ و فهمیدهای داشت که در این کار او را کمک میکرد. روزی آن شاگرد با حضرت عسکری؟ع؟ برخورد کرد. حضرت فرمودند: به استادت بگو این اشکالاتی که بر قرآن جمع میکنی ــ هیچکس هم از این کار خبر نداشت. دوتایی، استاد و شاگرد با هم نشسته بودند و مخفیانه این کار را میکردند. چنین کاری هم در بین مسلمانان جرأت میخواهد! ــ حضرت فرمودند: به او بگو این اشکالها که بر اساس تفکّر کوتاه و اندازه مغز خود تو است که داری اندازهگیری میکنی و درباره قرآن قضاوت میکنی، احتمال نمیدهی که اگر کسی فکرش از تو رساتر و بالاتر باشد و بر او عرضه کنی این تناقض و اشکالی که تو پیدا کردهای او رفع کند و بهتر بفهمد که اشکالی در کار نیست و تو به سرّ مطلب راه نبردهای؟
این اندازه او را کفایت میکرد و بس بود که متنبّه شود که دارد چه میکند. شاگرد آمد به استادش گفت که چنین شخصی به من چنین حرفی زد و من از طرف خلیفه مأموریتی داشتم که با او ملاقاتی انجام دادم و با اینکه اصلاً این بحث در میان نبود و کسی خبر نداشت او مرا صدا زد و این مطلب را به من گفت که من به تو بگویم. گفت حرف عجیبی است! خیلی حرف درستی است! اگر ما بر همین شخصی که تو
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۱۱ *»
میگویی این اشکالات را عرضه بداریم، کسیکه از این کار ما خبر دارد ــ با اینکه هیچکس خبر نداشته ــ معلوم میشود که همه این مشکلات را برای ما میتواند حل کند. به همین کیفیت فهمیدند مطلب چیست و به شأن امام؟ع؟ پیبردند.([۷۰])
خلاصه امرِ عجیبی است. همین امر چهبسا باعث هدایت آن شخص بشود، جمعآوری عثمان سبب شود که در زمان حضرت عسکری صلواتاللهعلیه این مرد نصرانی که گویا از رؤساءِ نصرانیت بود بنشیند اشکالات بر قرآن بگیرد. اگر آن قرآن امیرالمؤمنین صلواتاللهعلیه بود که اشکالی نداشت. ولی این قرآن این اشکالات را برای او فراهم میکند تا به این وسیله رو بیاورد و همین امر سبب هدایتش بشود.
حال بشر میخواهد عثمانی باشد و عثمان داشته باشد و ترتیب قرآن را از عثمان بگیرد، جمعآوری عثمان برای او طوری باشد که اگر امروز به او بگویند فرزند رسولاللّه به نام مهدی آلمحمد؟عهم؟ که اینقدر در فرمایشهای رسولاللّه به وجود او و به ظهور او تصریح شده، قرآن رسولاللّه در دست او است، این را باور نکند و استهزاء و مسخره نماید. اما این ترتیب را با همه مشکلاتش تصدیق کند و بگوید همین است آنچه بر رسولاللّه نازل شده است. نوعاً مفسران شما سنیها نوشتهاند که این سوره مثلاً مدنی است مگر چند آیه از آن که در مکّه نازل شده، اینکه معلوم است. پس ترتیب چطور میشود؟! چطور این سوره هم مکّی و هم مدنی است و چند آیهاش در مدینه نازل شده است؟! خودتان اینها را مینویسید. پس معلوم میشود آیاتی که در این جاها آمده، بعضی از آیاتش قبلاً بوده بعد این آیات نازل شده، یا بعد نازل شده و قبلاً آیاتی بوده است.
در هر صورت آنچه ما به آن اعتماد میکنیم و در نظم، سیاق و ربط آیات با یکدیگر سخن میگوییم بر اساس همین فرمایشی است که آقاى شریف
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۱۲ *»
طباطبائى میفرمایند که گویا این قرآن به همینطور بار دوم نازل شده است که مورد تصدیق، تأیید و تسدید دوازده معصوم؟عهم؟ قرار گرفته است. امیرالمؤمنین فرمودند: این قرآن به همین ترتیب که هست، دیگر نباید تغییر داده شود و وضعش عوض شود و در دست فرزندان من یکی پس از دیگری خواهد بود تا فرزند یازدهمینم؛ دوازدهمین امام بیاید و آن قرآنی را که من نوشتهام بیاورد.([۷۱])
بر این اساس است که ما میگوییم قبل از این آیه، این آیات بوده و این فرمایشها گفته شده، آنگاه خداوند میفرماید: و اذ اخذ اللّه میثاق النبییّن تا آخر آیه؛ که چطور میشود این انبیائی که در برابر رسول ما به رسالت و نبوت او اقرار کنند و او را رسول بدانند و به او ایمان بیاورند، چنین انبیائی که در برابر چنین رسولی تسلیم میشوند، به او ایمان میآورند و با من عهد میبندند که او را نصرت کنند، میشود اینها خدا باشند؟! میشود چنین انبیائی ادعاءِ خدایی کنند؟! انبیائی که همهشان در نزد من به خضوع و خشوع در نزد رسولی که او را به آنها معرفی کردم اقرار میکنند، در ایمانآوردن به او و نصرتکردن او با من عهد میبندند، حال اینها بیایند به الوهیت و ربوبیت خود دعوت کنند و نعوذباللّه بگویند ما خدا هستیم؟! یا ملکی از ملائکه، مثل روحالقدس خدا باشد و به خدایی او دعوت کنند؟!
خدا یهود و نصاریٰ را لعنت کند که چقدر برای مسلمانان شرّ بودند و هستند. خدا شرشان را به خودشان برگرداند و اهل ایمان، از موجودین و آیندگان را از شرّ آنها محفوظ بدارد و شرّ کفّار و اهل کتاب را در همه زمانها به خودشان برگرداند.
و صلّی اللّٰه علی محمد و آله الطاهرین
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۱۳ *»
مجلس ۸
(شب چهارشنبه ۵ ربیع الثانی ۱۴۰۹ هـ ق)
r وسوسههای اهل کتاب در محور عقاید
r پاسخگویی قرآن به مجادلات اهل کتاب
r اهل کتاب تأویلی
r نمونههایی از صدمات فرهنگی اهل کتاب که تاکنون باقی است
r اطاعت خدا در دوستی والدین و …
r آثار یهودیت در تصویر ملائکه
r دروغپردازیهای اهل کتاب راجع به تواریخ انبیاء
r رجوع مخالفان در تفسیر قرآن به اهل کتاب
r خداوند دروغهای اهل کتاب را برملا میسازد
r ابراهیم؟ع؟ مسلمان بود
r نزدیکترین مردم به ابراهیم؟ع؟
r در همه زمانها دین خداوند «اسلام» بوده است
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۱۴ *»
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدللّه رب العالمین و صلّی اللّه علی محمد و آله الطیّبین الطاهرین
و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین
قال اللّٰه تعالیٰ : وَ إِذْ أَخَذَ اللّٰهُ میٖثاقَ النَبیّینَ لَمٰا آ تَیْتُکُمْ مِنْ کِتٰابٍ وَ حِکْمَةٍ ثُمَّ جٰاءَکُمْ
رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِمٰا مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهٖ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ قالَ ءَأَقْـرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلیٰ
ذٰلِکُمْ إصْریٖ قالُوا أَقْــرَرْنٰا قالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَکُمْ مِنَ الشّٰاهِدیٖن
فَـمَنْ تَوَلّىٰ بَعْدَ ذٰلِکَ فَـأݩُولٰئِکَ هُمُ الْفٰاسِقُون
در سراسر سوره مبارکه آلعمران یک هدف اصلی پیگیری میشود و یک خطّ ممتدّی وجود دارد که اصل هدف را در این سوره تشکیل میدهد که بیان موقعیّت اهل کتاب در بین مسلمانان است و بیان رفتار، گفتار، افکار، نیّات، تدابیر و وساوس ایشان است که در میان مسلمانانِ زمان رسولخدا؟ص؟ داشتهاند. در واقع در این سوره مبارکه چنین جریانی پیگیری میشود و میدان جنگ فکری و عملی بین مسلمانان و اهل کتاب در این آیات شریفه مطرح میگردد. این جنگ فکری بر یک محور اساسی جریان داشته و دارد که آن «محور عقیده» است. بیشتر فتنههای اهل کتاب مربوط به عقاید است. در الوهیت، در نبوت، در فهم وساطت بین حق و خلق، درباره ملائکه و سایر امور اعتقادی سعی میکردند مسلمانان را از عقاید صحیح و حق برگردانند و همان عقاید باطلی را که خود اختراع کرده بودند و بر خدا و رسولهای خدا افتراء بسته بودند، همانها را در میان مسلمانان منتشر سازند. در راه این امر و به دستآوردن این
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۱۵ *»
مقصد چه حیلهها، مکرها و خدعهها که نمیکردند! چه فتنهها که برنمیانگیختند! چه دروغها که نمیگفتند و چه تدابیر که انجام نمیدادند!
مقصود اصلی همان بود که بتوانند حقایق را تبدیل کنند و تغییر دهند، اعتقادات حق را به اعتقادات فاسد بکشانند، حقایقی را که خدا بر زبان رسولخدا؟ص؟ نازل فرموده بود آن حقایق را دگرگون سازند. تلبیس حق به باطل، یکی از هدفهای اساسی اهل کتاب در این آیات شریفه این سوره مبارکه بیان شده است.
همچنین در مورد حقایق قرآنی که به رسولخدا ابلاغ شده بود و رسولاللّه؟ص؟ برای مسلمانان بیان فرموده بودند، ایجاد تشکیک، اضطراب و تزلزل نسبت به آنها در دلهای اهل اسلام، هدف دیگری بود که آن را هم پیگیری میکردند. خواهنخواه وقتیکه در بین مسلمانان اضطراب، تزلزل و شک و شبهه پیدا شود، آثار سوئی در پی دارد، شرارتها برمیخیزد و ضررهایی برای اسلام و نبی اسلام؟ص؟ و مسلمانانِ ثابتقدم فراهم میشود. همه این نتایج را میدانستند و برای رسیدن به این نتایج سعی میکردند در ایجاد شکها و شبههها در دلها. و همینها از اسباب مضرت و شرارت بود تا به این وسیله بتوانند صدماتی بر اسلام و بر مسلمانان ضعیف و ثابتقدم و همچنین بر ساحت قدس رسولاللّه؟ص؟ وارد آورند.
این شرارتها، رذالتها و مضرات نتیجه شک و شبهه است. اگر شک و شبهه، تزلزل و اضطراب در میان نباشد هیچ مسلمانی راضی به صدمهزدن به مسلمانی نیست. اما وقتیکه پای شبههها به میان میآید و تزلزل و اضطراب در دلها پیدا میشود، یقین به خدا و قیامت، یقین به حساب و کتاب و یقین به رسالت سست میشود. این تزلزلها، اضطرابها و شبههها باعث میشود که صاحب شبهه، شخص شاک و متزلزل در مقام برآید که به مؤمنان صدمات اخلاقی، اعتقادی، مالی، جانی و عِرضی بزند. این شرارتها و رذالتها نتیجه همین شکوک و شبهات بود که
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۱۶ *»
اهل کتاب در دل مسلمانان القاء میکردند و در این کار سستی نمیکردند و جدیت، سعی، تلاش و کوشش عجیبی در این راه بهکار میبردند.
از آن طرف قرآن بر رسولخدا؟ص؟ نازل میشد و برنامهها و تدابیر اهل کتاب را برملا میساخت و نقشهها و حیلههای آنها را برای مسلمانان بازگو میفرمود و حقّ واقع را برای اهل اسلام روشنتر میکرد. حقایقی که نازل شده بود اگر نیاز به توضیح داشت توضیح نازل میشد. رسولاللّه؟ص؟ اگر احساس میفرمودند که توضیح و بیان بیشتری لازم است بیان میفرمودند و توضیح میدادند و در عمل و قول راه این فتنهها را میبستند.
قرآن بهطور صریح در مقام مجادله و مواجهه برمیآمد، جواب مجادلات آنها را میداد، دلایل آنها را باطل میساخت و براهین حق بر زبان رسولخدا؟ص؟ جاری میشد. به این وسیله بصیرت اهل ایمان زیاد میشد. آنهایی که طالب حق، طالب ایمان و طالب بصیرت بودند از این راه بهرهمندیِ بیشتری برایشان فراهم میشد، بصیرت بیشتری نصیبشان میگشت و حقیقتی را که در دست داشتند بهتر مییافتند و درک میکردند و به آن حقیقت بیشتر محبت پیدا میکردند، به درجهای که به آن حقیقت عشق میورزیدند. از این جهت حاضر بودند برای حفظ آن حقیقت همهگونه در میدان مبارزه با اهل کتاب درآیند و آنچه رسولاللّه؟ص؟ از برنامههای عملی و معاشرتی با اهل کتاب دستور بفرمایند آنها را اجراء کنند.
اینها نصیبها و بهرههایی بود که برای مؤمنان و مسلمانان فراهم میشد اما بهشرط اینکه طالب حق و بصیرت بودند و در پی بصیرت بودند، از طلب بصیرت در دین و رجوع به ملجأی که خدا به آنها معرفی فرموده که رسولاللّه؟ص؟ باشند خسته نمیشدند، تا معالم دین و آنچه را که آن بزرگوار آنها را به آن دعوت میفرماید اخذ نمایند.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۱۷ *»
نتیجه دیگری که از این مواجهه صریح قرآن با اهل کتاب نصیب مسلمانان میگشت این بود که به حقیقتِ دشمنان خود خوب واقف میشدند و دشمنشناس میشدند. یکی از اموری که برای شخص مؤمن و مسلمان لازم است شناخت دشمن خودش است. دشمنشناسی خیلی برای مؤمن و مسلمان لازم است که به هرکس هرکس، به هر زبان و بیان اعتماد پیدا نکند و تسلیم هر برهان، دلیل و منطقی نشود. حقیقت دشمن خود را بشناسد که به چه سلاحهایی مسلّح است و به چه وسیله میخواهد مؤمن و مسلمانِ در راه ایمان و اسلام را از پای درآورد. وقتیکه نوع دشمنی و حقیقت دشمنیِ دشمن را شناخت و طرز بهکاربردنِ دشمنی او را دانست، مواظب و مراقب امور خود است و برنامهها و کارهایش حساب شده است.
این هم یکی از نتایجی بود که نصیب مسلمانان و مؤمنان میشد، بهبرکت مواجهه قرآن و نازلشدن وحی و آیات بر رسولاللّه؟ص؟ در برخورد بین مسلمانان و اهل کتاب، و نیز در برخورد رسولاللّه؟ص؟ و اهل کتاب و مجادلاتی که با حضرت یا با مسلمانان داشتند و به گوش حضرت میرسید یا بهحسب ظاهر نمیرسید و جبرئیل نازل میشد و از آن مذاکرات و مجادلاتی که بین اهل کتاب و مسلمانان بود رسولاللّه را خبر میکرد و آیاتی در این زمینهها نازل میشد، باطل آنها رد میگشت و مسلمانان و مؤمنان دشمنان خود را میشناختند، باطن آنها را درمییافتند و کیفیت دشمنی و نوع دشمنی آنها را میفهمیدند.
در این آیات شریفه بخصوص این قسمت اخیر که به این آیه مورد بحث ما مربوط میشود خداوند بیشتر به شرح حال اهل کتاب پرداخته است. و این بررسی نه از این جهت است که مخصوص یک زمان باشد و فقط مربوط به اهل کتاب زمان رسول خدا؟ص؟ باشد، خیر. چون به شکل وحی و بهعنوان اِعجاز در قرآن ثبت شده و از آیات تحدّی رسولخدا؟ص؟ قرار گرفته و به تدبیر صاحب ولایت کلیه امیرالمؤمنین
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۱۸ *»
صلواتاللهعلیه در این ترتیب و تألیفِ قرآن در دوران عثمان لعنةاللّهعلیه ثبت شده است. قرآن این هدف را پیگیری میکند تا همه مسلمانان در همه زمانها متوجه شرارتها، رذالتها و دشمنیهای اهل کتاب باشند و بدانند اینها دشمنان سرسخت قرآن و اسلام و مسلمانان هستند.
همینطور بهحسب تأویل، اهل ایمان متوجه «اهل کتابِ تأویلی» در بین خودشان باشند که در میان اهل ایمان، در میان مؤمنان هم کسانی هستند که تأویلاً اهل کتاب هستند. در بین مؤمنان «یهود و نصارای تأویلی» هستند که آنها هم با اهل ایمان دشمنی دارند و طینتشان همان طینت یهود و نصاریٰ است. اگرچه به ظاهر خود را شیعه اثناعشری معرفی کنند، طینت طینت یهود و نصاریٰ است و در فکر اِضلال اهل ایمان، در فکر صدمهزدن به مؤمنان، در فکر مضرت رسانیدن بر ایمان و اهل ایمان هستند، دانسته یا ندانسته در مقام اطفاء نور حقیقتِ ولایت هستند. قرآن اینها را هم تأویلاً به مؤمنان میشناساند تا با شناختن دشمنیهای اینها و کیفیت بهکاربردن دشمنیهایشان و استفادهای که از سلاحهای فکری میکنند، بتوانند ایمان خود را از شرارتها، رذالتها و اضلالهای آنها محافظت کنند.
نه این است که ما فکر کنیم این آیات دیگر مورد و مصداق ندارد و مصداق این آیات همان اهل کتاب زمان رسولخدا؟ص؟ بودند، یا نهایت بگوییم یهود و نصارای موجود هستند که الآن بهحسب ظاهر و از نظر تفکرات نسبت به اسلام کاری ندارند. و اگر از جهت امور ظاهری و امور مادی در مقام صدمهزدن به مسلمانان برمیآیند، دیگر از نظر فکری نمیتوانند به مسلمانان صدمه بزنند؛ اگرچه صدماتی که زدند عمیق و ریشهدار بوده و هنوز هم در میان فِرَق مسلمانان از آن صدمات نشانههایی باقی است.
یک نمونه خیلی روشن همین است که میبینیم نوعاً هرجا میخواهند عکس ملَکی از ملائکه را بکشند یا مجسمه ملکی از ملائکه را بریزند ملک را به شکل دختر
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۱۹ *»
میکشند و برای او صفات دخترانه و زنانه قرار میدهند. چنانکه نوعاً در مجسمههایی که در هرجا میبینیم، حتی در بلاد اسلامی دیده میشود که عکس ملک را میکشند اینچنین است. و همه اینها حرام و خلاف است. مجسمهسازی خلاف و حرام است، اِبقاء و باقیگذاردنش هم به حالت سلامتی حرام است. باید سر یا دست او را بشکنند و نگذارند مجسمه به حالت صحیح و سالم باشد. ریختن و صنعت مجسّمه انسانی و حیوانی، و خرید و فروشش و باقیگذاردنش حرام است. خیلی تعجب است که در میان خانههای ما عروسکها یا مثلاً مجسّمه حیوانات باشد! حتی حیاء نکنند و اینها را در معرض هم بگذارند، در طاقچههای دکورها بگذارند و به اینها افتخار کنند.
شخص شیعه مستبصر به مجسمه آهو یا گوسفند یا گاو یا گوزن و مانند اینها افتخار کند! و فخرش این باشد که در دکور، در طاقچه گذارده و به دیگران نمایش میدهد که ببینید فخر من این است! بعد از هزار و چهارصد سال که اسلام آمده، اینقدر تشیع رواج پیدا کرده و فرمایشهای ائمه هدی؟عهم؟ منتشر شده، هنوز من در برابر مجسمه حیوانی خاضع و خاشعم و به این مجسمههای حیوانی دل بستهام که آثار بتپرستها، مجوس و آثار انواع شرکها بوده که هنوز هم باقی است. خیلی جای خجالت است که در خانه بعضی از ما هم دیده شود و به آن افتخار کنیم و از اسباب مباهات قرار بدهیم! این در معرضگذاردن از اسباب مباهات است. شیعه مستبصر بهجای مباهاتکردن به قرآن، کتب احادیث آلمحمد؟عهم؟ و کتب بزرگان دین، به چنین چیزهایی افتخار کند!
بدتر از آن خرید و فروش و سوغاتبردن این عروسکهایی است که به شکلهای مختلف در خانهها دیده میشود و برای بازی بچهها در اختیار آنها گذارده میشود. خریدنش حرام، فروشش حرام، نگهداریش حرام است اما چهکسی حرام
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۲۰ *»
سرش میشود؟! رسماً در بین خودمان از شهرها خریداری میکنند به شهرهای دیگر سوغات میبرند. از کشورها خریداری میکنند به کشورهای دیگر سوغات میبرند. خیلی جای تعجب است! خیلی جای تعجب است که حرام را رسماً مرتکب بشوند آن هم در راه مسافرتهای زیارتی، مسافرتهایی که بعضی از آنها واجب است، حتی حج واجب رفته اما سوغات، عروسک خریده آورده.
تقصیر هم ندارد. وقتیکه با خانم برای خریدن سوغات راه میافتد خانم میگوید به عهده من. میگوید: آخر گناه دارد، میگوید: به عهده من، به گردن من. تو بخر، بچه را خوشحال کن، به گردن من. آخر آن گردن مگر چقدر عذاب خدا را میتواند تحمل کند که مرتب میگوید به گردن من، به گردن من؟! شوهرش را به هر گناهی وادار میکند. شوهر بیچاره میخواهد انجام ندهد، معصیت است؛ میگوید به گردن من. همین حرفِ «به گردن من»، واقعاً گردنکلفتی در برابر دین خدا است. خودش معنای این حرف را نمیفهمد. به گردن من، یعنی من در برابر دین خدا گردنم کلفت است، از خدا ترس ندارم، از رسولاللّه ترس ندارم، از ائمه هدی؟عهم؟ نمیترسم. شوهر هم که ضعیفالایمان است و قبلتهم نساؤهم([۷۲]) قبلهاش است چه کند، ناچار است، اطاعت میکند.
عرایض ما مخلوط میشود. اگر دستور فرمودهاند زن را دوست داشته باشید و به او هم بفهمانید که تو را دوست دارم، او هم بداند که او را دوست دارید و شما واقعاً بهتر از او کسی را دوست ندارید([۷۳]) معنایش این نیست که حال هرچه او بگوید شما باید اطاعت کنید. اینکه معنای دوستی نشد. انسان او را دوست دارد، اما اطاعتکردن بحث دیگری است. خدا اجازه داده اطاعت بکن، اجازه نداده اطاعت نکن. ربطی به یکدیگر ندارد. امر دیگری است.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۲۱ *»
خدا در این موارد حتی فرموده پدر و مادر را اطاعت نکنید با اینکه حقّشان از همهکس بالاتر است. اگر به شما دستور دادند که بر خلاف دین خدا حرکت کنید، آنها را اطاعت نکنید. فلاتُطِعهما اطاعتشان نکن. و ان جاهداک علیٰ انتُشرِک بی ما لیس لک به علم فلاتطعهما([۷۴]) هرچه تلاش کنند که تو خلاف دین خدا بکنی اطاعت نکن. آنگاه زن جای خود دارد، فرزند جای خود دارد که انسان روى محبت به زن یا محبت به فرزند خلاف رضای خدا مرتکب بشود. اینکه شخص زنش را هم دوست دارد یا فرزندش را دوست دارد، برای این است که خدا دستور داده، خدا فرموده، خدا خواسته و امامان فرمودهاند. آنها خواستهاند که زن مؤمنه را برای ایمانش دوست بدارید. فرزندان مؤمن را برای ایمانشان دوست بدارید. پس این دوستی را هم همانها اجازه فرمودهاند. خود ایشان هم اجازه ندادهاند اطاعت پدر و مادر، یا زن، یا فرزند، یا دوست و رفیق را در خلاف رضای خدا. از این بحث بگذریم.
پس اینکه میبینید ملائکه را به شکل زن میکشند و خیلی هم شایع است، از آثار یهودیت است. حتی اینقدر بیحیائی کردهاند که در عکسهایی که برای امیرالمؤمنین صلواتاللهعلیه میکشند که حضرت سلمان را یک طرف قرار میدهند با سبیلهای خیلی پر، که آن سلمان را نمیدانم از کدام خانقاه آوردهاند؟! این طرف هم قنبر را قرار میدهند که او هم با تبرزین([۷۵]) و کشکول و یک تسبیح تا به زانو و سبیلهایی بلند، آن قنبر را هم از کدام خانقاه آوردهاند خودشان بهتر میدانند! بالای سر این قنبر و سلمان هم از یهودخانه دوتا ملک آوردهاند آنجا گذاشتهاند. یک ملک اینطرف، یک ملک آنطرف که اینها لخت، برهنه و به شکل زن هستند، حتی به ظاهر پوششی هم ندارند و برای هر یک هم دو بال است.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۲۲ *»
همه اینها، ملک را به این شکل کشیدن یا مجسمهاش را ریختن آثار یهودیت است. اولاً باقی گذاردنش حرام است. دولتهای اسلامی اگر مسلمان هستند و بر اساس اسلام حکومت میکنند، نباید اجازه ابقاء مجسمههایی را بدهند که در زمان دولتهای فاسد، فاجر، فاسق یا کافر ریخته شده و گذارده شده. از هرکس هست، هرطور هست و هرجا هست باید از بین برود. برای کسی که قادر است که آنها را خراب کند، اِبقائش هم حرام است. انشاءاللّه همت داشته باشید این آثار را از خانهها دور کنید. نه مجسمههای انسانی، نه مجسمههای حیوانی، نه عروسکها و نه هم عکسهای ملائکه در خانهها باشد. اگر خود عکس لازم است، میشود آن قسمتها را برید. اینگونه عکسهای ملائکه را ببُرید و در خانهها باقی نگذارید که آثار یهودیت است.
سخن در این است که اهل کتاب، یهود و نصاریٰ صدمات خودشان را زدهاند و الآن هم صدمات دارند. اما بیشتر صدماتشان بر مسلمانان صدمات مادی است. دیگر کمتر میتوانند صدمات فکری داشته باشند. ولی ما فکر نکنیم که مصداق آیات تمام شده است. مؤمنان بدانند هرکس در صف اسلام و مسلمانان یا در صف اهل ایمان و مؤمنان، صدماتی بر اعتقادات وارد کرد و از راه تشکیک و شبهات خواست لطماتی بر اهل ایمان وارد آورد و شرارتهایی بکند، بدانند این طینتش یهودی یا نصرانی است و متوجه دشمنی او باشند. به این آیات باید دشمن خود را بشناسند و فریب تدابیر، وساوس، حیلهها و مکرهای آنها را نخورند. نوع سلاح فکری آنها را بدانند و به برکت این مواجهات قرآن با آنها، به سلاحهای اعتقادی و فکری مجهز شوند و دریابند که اینان چه کسانی هستند. از این جهت در این آیاتی که قبل از این آیه شریفه است، بخصوص خداوند بیشتر، حالات اهل کتاب و طبیعتها، اخلاق و اعمال آنها را شرح فرموده است. همچنین نیات، عزم و تصمیمهای آنها را بیان فرموده و روشن
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۲۳ *»
ساخته تا به مؤمنان و مسلمانان حقیقت این دشمنان را بشناساند.
اینها نوعاً علم و معرفت را به خود نسبت میدادند. اهل کتاب مدعی بودند که ما با دین و دیانت و مفاهیم و حقایقی که خدا بر انبیاء نازل کرده آشنا هستیم. بهطوری این امر در زمان رسولخدا؟ص؟ رایج شده و شیوع یافته بود که اگر فرض بفرمایید حادثهای از بنیاسرائیل در قرآن نازل میشد، یا رسولاللّه قصهای از قصهها و حادثهای از حوادث بنیاسرائیل را بیان میفرمودند، برای توضیحش مسلمانها به یهود و نصاریٰ رجوع میکردند که شما برای ما توضیح بدهید، بگویید این حادثه چطور بوده و این قصه چگونه رخ داده است، شما بیان کنید. آنها هم که چیز صحیحی در دست نداشتند. مقدار زیادی از دروغهایی که باقی مانده بود و بهعنوان کتابهای تاریخی یهود و نصاریٰ در دستشان بود، همانها را برای مسلمانان نقل میکردند. مسلمانها هم به آنها پایبند و معتقد میشدند.
این مرض بعد از رحلت رسولخدا؟ص؟ شدیدتر شد. چون به تدابیر اولی و دومی و سومی ــــ لعنة اللّه علیهم و علی اتباعهم ـــ راه مردم بهسوی اهلبیت؟عهم؟ بسته شد، طوری شد که دیگر مردم برای فهم قرآن ناچار میشدند به یهود و نصاریٰ رجوع کنند. ببینید چه بلای بزرگی است! برای فهم قرآن، برای فهم معضلات قرآن، برای تفسیر مجملات قرآن، برای بیان و توضیح داستانهای اجمالی قرآن به یهود و نصارایی رجوع بشود که هیچچیزی در دست نداشتند. جز افسانههای پوسیده کهنه دروغ و تحریفشده چیز دیگری در دست نداشتند. همانها را هم این مسلمانها در تفسیرها و کتابهایشان نوشتند و الآن اگر کتابهای تفسیری اهل سنّت را نگاه کنید، میبینید پر از اینطور امور است که همه رجوع به یهود و نصاریٰ بوده است.
و چون نمیتوانستند اینها را به یهود و نصاریٰ نسبت بدهند و در کتابها بنویسند اینها را به بعضی از صحابه معروف و مشهور زمان رسولخدا؟ص؟ نسبت
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۲۴ *»
میدادند و به نام آنها در این کتابها ثبت میشد؛ مثلاً میگفت از ابن عباس شنیدم که در تفسیر این آیه شریفه چنین گفت. از کی شنیدم که او چنین گفت. در حالى که از یهودی یا از نصرانی شنیده بود ولى نمیتوانست در کتابش بنویسد که فلان یهودی در تفسیر قرآن این حرف را برای من زد، نمیتوانست بنویسد که یهودی این آیه را برای من اینطور تفسیر کرد، معنی ندارد، مینوشت ابنعباس برای من اینطور معنی کرد، فلانی اینطور معنی کرد، از فلان منافق اینطور شنیدم. همینطور اسمهای آنها را در تفسیرها آوردند. الآن تفسیرهای اهل سنت مملوّ از این کذبها، افتراءها و داستانهای دروغ بیاساس است که نوعاً هم برای صدمهزدن به ساحت قدس انبیاء است. لوط چه کرد، هود چه کرد، نوح چه کرد. نوع این داستانها؛ ایوب چه شد، یوسف چه گفت، یعقوب چه کرد و اینطور داستانهای عجیب.
ادعاءِ اینکه ما اهل فهم وحی هستیم، ما هستیم که سخنان خدا را میفهمیم، ما هستیم که به مفاد آیات واقفیم، این ادعاء در میان اهل کتاب خیلی شایع بود. به هریک از مسلمانان که میرسیدند، در هر مجمعی از مسلمانان که قرار میگرفتند ادعاء علم و معرفت نسبت به وحی خداوند و آنچه بر انبیاءِ گذشته نازل فرموده داشتند و مدعی این امر میشدند.
خداوند امر آنها را در این آیات باطل نمود و فرمود جدالها و مجادلههای شما بر اساس جهل است. شما بدون علم و معرفت مجادله میکنید، برهان و دلیل محکم در دست ندارید. خدا از این راه و به وسیله بیانِ این امر، مسلمانانی که خدعه اهل کتاب را پذیرفته و فریب خدعههای آنها را خورده بودند، آنها را روشن ساخت که اهل کتاب جاهل به دین خدا هستند. اینها که ادعاءِ علم و معرفت به دین خدا را دارند دروغ میگویند و نسبت به دین خدا جاهل محض هستند. نباید مسلمانان به آنها اعتماد کنند، نباید از حال آنها بیخبر باشند. به جهالتها و سفاهتهای آنها گوش
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۲۵ *»
ندهند. قرآن کاملاً در این آیاتی که قبل از این آیه است جوانب و نواحی مختلفی از خصوصیات اهل کتاب را برملا ساخته، وساوس، دسائس، حیلهها، مکرها و نقشههای آنها را پوستکنده و برهنه از هر گونه تلبیسی در ملأ مسلمانان قرار داده که به چشم خود ببینند، به فکر خود بیابند و با دل خود درک کنند که اهل کتاب چنین کسانی هستند. مبادا فریبشان را بخورند، مبادا کسی در برابر حرفهای بیاساس آنها تسلیم شود.
در این قسمت، در این چند آیه قبل که مورد بحث ما است خداوند شروع میفرماید به ذکر اهل کتاب که یهود و نصاریٰ هستند و آنها را از نظر موقعیت چنان رسوا میکند که نشان میدهد چقدر اینها خبیث و ناپاک هستند. یکی از ناپاکیها و خباثتهای اینها را قرآن در معرض آورده و نشان میدهد؛ میفرماید: یا اهل الکتاب لِمَ تُحاجّون فی ابرٰهیم و ما اُنزِلت التوریٰةُ و الانجیل الّا من بعده أ فلاتعقلون.([۷۶])
انصاف این است که وقتی انسان دقت میکند میبیند یهود و نصاریٰ؛ چه یهود و نصارای تنزیلی و چه یهود و نصارای تأویلی، فرق نمیکند اینها چقدر بیحیاء هستند و چقدر از منطق عقلانی و عقلائی دورند! همه اهل کتاب و همه مسلمانان میدانستند که ابراهیم علی نبینا و آله و علیه السلام قبل از موسی و قبل از عیسی بوده و قبل از نزول تورات و قبل از نزول انجیل بوده است. اما یهودیها با کمال بیپروایی میگفتند ابراهیم یهودی بوده و نصاریٰ میگفتند ابراهیم نصرانی بوده است.
شما ببینید چقدر بیحیاء و چقدر جسور و بیباک بودند! از این جهت خداوند در این آیه شریفه بیحیائی آنها را بیان میفرماید: یا اهل الکتاب لِمَ تحاجّون فی ابرٰهیم این مجادله بیاساس در مورد ابراهیم چرا؟! و ما انزلت التوریة و الانجیل الّا من بعده تورات و انجیل بعد از ابراهیم نازل شده، یعنی چه یهودی یا نصرانی بوده؟!
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۲۶ *»
أ فلاتعقلون اینقدر سفاهت شما را گرفته است؟ آری همینطور است، کسی که در مقام رذالت و خباثت برآید خواهنخواه سفیه میشود. چون چارهای ندارد میخواهد نقشه بکشد و حیله کند، فکر میکند کسی متوجه حیله و مکر او نیست. اینقدر مفتون خودش و رذالتهای خودش میشود فکر میکند که کسی نقشه او را نمیداند و از حیله او خبر ندارد.
ها انتم هؤلاء حاجَجتم فیما لکم به علم فلِمَ تحاجّون فیما لیس لکم به علم شما که ادعاءِ معرفت، علم و شناخت وحی و شناخت انبیاء را دارید، درباره عیسی که آنطور حرف میزنید که او را اله معرفی میکنید، او را رب گرفتهاید. و شما ای یهود! درباره عزیر ادعاء میکنید که پسر خدا است، او را پسر خدا گرفتهاید، در آن زمینهها ادعاءِ علم، معرفت و شناخت دارید. فلِمَ تحاجّون فیما لیس لکم به علم پس در آنجاهایی که علم ندارید چرا حرف میزنید؟! شما که زمان ابراهیم نبودید، شما که ابراهیم را درک نکردید، شما که از ابراهیم خبر ندارید، چرا درباره ابراهیم قضاوت میکنید؟! یهودیها او را یهودی میشمارند، نصرانیها او را نصرانی میشمارند.
و اللّه یعلم و انتم لاتعلمون([۷۷]) بگذارید ابراهیم را خدا بشناساند. خدا ابراهیم را میشناساند. او باید بگوید ابراهیم بر چه دینی بوده و بر چه اعتقادی بوده است. ماکان ابرٰهیم یهودیاً و لا نصرانیاً ببینید چطور خدا اهل کتاب را رسوا میکند! ابراهیم نه یهودی بود، نه نصرانی بود. ولکن کان حنیفاً مسلماً ابراهیم بر ملّت توحید بود. «لا اله الّا اللّه» شعار مکتب و مذهب و دیانت ابراهیم بود. مسلماً بر دین اسلام بود، نه یهودیت و نه نصرانیتی که شما بعد از موسی و عیسی درست کردید و به موسی و عیسی نسبت میدهید. موسی هم اسلام داشت و مسلم بود. عیسی هم اسلام داشت و مسلم بود و
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۲۷ *»
هردو نبی خدا بودند. همانطور که ابراهیم حنیف بود، بر دین خدا و مذهب و ملّت توحید بود و مسلمان بود. و ماکان من المشرکین([۷۸]) از مشرکین نبود؛ یعنی یهودیتِ شما شرک است، نصرانیت شما شرک است و از شرکهایی است که اسلام اینها را از دین خدا نمیشمارد، اسلام این شرکهای شما را برملا میسازد.
اگر ابراهیم را میخواهید بشناسید و بدانید چه کسی بر ملّت ابراهیم است، خدا به شما میشناساند که آنها چه کسانی هستند؛ انّ اولَی الناس بابرٰهیم لَلّذین اتّبعوه و هذا النبی و الذین آمنوا و اللّه ولیّ المؤمنین.([۷۹]) نزدیکترین مردم به ابراهیم در دین و دیانت کسانی هستند که تابع ابراهیم و بر مذهب توحید و بر مذهب اسلام باشند، و این پیغمبری که آمده و الآن شما را دعوت میکند از همه سزاوارتر و نزدیکتر به ابراهیم است و همچنین کسانی که به این پیغمبر ایمان آورده و فرمایشهای او را پذیرفتهاند. و خدا ولیّ مؤمنان است.
در این قسمت از آیات مشاهده میفرمایید که چطور خداوند بر یکی از این اموری که اینها مدعی علم، معرفت و شناخت آن بودند، انگشت گذارده است. خداوند در قرآن بیان فرموده و این مطلب را واضح و آشکار ساخته که ابراهیم علی نبینا و آله و علیه السلام بر دین اسلامی بوده که رسولخدا؟ص؟ به آن دعوت میفرماید که دین خدا و دین اسلام است. و اولیاء و کسانی که نزدیک به ابراهیم هستند و اَتباع ابراهیم شمرده میشوند و بر دین ابراهیم هستند، کسانی هستند که در سیر و سلوک بر منهج ابراهیم هستند و خدا را به دین ابراهیم دیانت میورزند. به این جهت خدا هم ولی همه مؤمنان است از ابراهیم و زمان ابراهیم و مؤمنان به ابراهیم تا زمان این رسول و مؤمنان به این رسول؟ص؟ .
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۲۸ *»
در این قسمت از آیات تا به اینجا خداوند خیلی از مفاسد اعتقادی و فکری اهل کتاب را روشن میسازد که چون مورد بحث ما نبود به آنها اشاره نکردم. ولی این قسمتها را چون به امر نبوت و امر ولایت مربوط میشود اجمالاً توضیح دادم و انشاءاللّه توضیح میدهم. چطور خداوند بیان میکند که اسلام که دین رسولاللّه است، دین ابراهیم بوده و همان نبوتی بوده که بر اساس آن نبوت این رسول؟ص؟ خلق را بهسوی خدا دعوت میکند. و نبوتهایی که از طرف خدا است نبوتهای حق است و هرگونه فسادی که در میان این نبوتها در بین اهل هر دینی پیدا شده از این نبوتها سرچشمه نگرفته است؛ بلکه از رأی، هویٰ و از شرارتها و رذالتهای خودشان بوده است.
از این جهت که همه مؤمنان در ولایةاللّه بهسر میبرند و خداوند متکفّل امور آنها است. در دین، دیانت، حقایق و بیان وظایف و نظام زندگی همه یکسانند. و اللّه ولیّ المؤمنین([۸۰]) مطلقاً. بهطور یکسان در همه زمانها، در همه وقتها خداوند عهدهدار و متکفّل بیان عقاید و بیان نظام زندگی و دیانت، شریعت و امور اخلاقیِ همه مؤمنان است. از این جهت در مسیر مؤمنان هیچ وقت از طرف خدا و از طرف انبیاء خدا ضلالت پیش نخواهد آمد و انحراف پیدا نخواهد شد. هرچه هست از ناحیه خود مردم است و فسادی است که خود بشر برای خود میپسندد و دیگران را بهسوی آن دعوت میکند.
بیان این امور برای این است که مؤمنانی که به قرآن معتقدند متوجه و بیدار باشند، خود را به ولیّ خود ـــ خدا و اولیائی که از طرف خدا معرفی شدهاند ـــ بسپارند، دین خود، اخلاق خود و نظام زندگی خود را از خدا بگیرند و مترصّد و مترقّب باشند که هرگاه خداوند برای آنها حقایق را بیان میکند معتقد شوند. همچنین دشمنانِ خود
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۲۹ *»
را بشناسند، راههای انحرافهای آنها را بدانند و در دین خدا منحرف نشوند. این مقصود اصلی در بیان این آیاتِ قبل از این آیه است که به مقام نبوت رسولاللّه؟ص؟ مربوط است و بهطور مقدمه به این نکات اشاره میکنم تا انشاءاللّه بعد وارد اصل مقصد شویم.
و صلّی اللّٰه علی محمد و آله الطاهرین
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۳۰ *»
مجلس ۹
(شب یکشنبه ۱۵ ربیع الثانی ۱۴۰۹ هـ ق)
r این مباحث تجدید عهد است
r هدف اصلی در سوره آلعمران
r ارتباط آیات پیش با آیه مورد بحث
r روحیه خطرناک اهل کتاب
r نتیجه اِضلال و تشکیک اهل کتاب
r راه خلاصی از شبهات، تمسک به محکمات است
r قرآن در هر زمان دارای مصداق است
r مصداق اهل کتاب در عصر حاضر
r جذّابیت تعابیر قرآن برای عرب خالص
r اعجاز قرآن در اوج فصاحت و بلاغت لغت عرب
r اعجاز قرآن در گزارش از واقعیتها
r سخنان بیپرده خداوند درباره اهل کتاب
r صفت حیاء و عفت کلام
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۳۱ *»
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدللّه رب العالمین و صلّی اللّه علی محمد و آله الطیّبین الطاهرین
و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین
قال اللّٰه تعالیٰ : وَ إِذْ أَخَذَ اللّٰهُ میٖثاقَ النَبیّینَ لَمٰا آ تَیْتُکُمْ مِنْ کِتٰابٍ وَ حِکْمَةٍ ثُمَّ جٰاءَکُمْ
رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِمٰا مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهٖ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ قالَ ءَأَقْـرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلیٰ
ذٰلِکُمْ إصْریٖ قالُوا أَقْــرَرْنٰا قالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَکُمْ مِنَ الشّٰاهِدیٖن
فَـمَنْ تَوَلّىٰ بَعْدَ ذٰلِکَ فَـأݩُولٰئِکَ هُمُ الْفٰاسِقُون
در تجدید عهد با مقام نبوت و ولایت محمد و آلمحمد صلوات الله علیهم اجمعین و بحث در شناخت این دو ظهور کلی این بزرگواران، این آیه شریفه را عنوان کردیم. در این آیه شریفه به این مقام و منزلت این بزرگواران توجه میکنیم؛ بخصوص به مقام خاتِمیت و منزلت رسولخدا؟ص؟ و اهلبیت طاهرین او؟عهم؟ در امر نبوت و ولایت. امیدواریم خداوند در این تجدید عهد با این مقامات و شئونات، ایمان و بصیرت ما را در امر این بزرگواران زیاده فرماید و همین تذکرات و توجهات از انوار ولایتی سرچشمه بگیرد و در قبر و قیامت برای همه ما سودمند باشد.
عرض شد این آیه شریفه در این سوره مبارکه بیان منزلت و موقعیت رسولخدا؟ص؟ نسبت به همه انبیاء و اوصیاء انبیاء و نسبت به همه خلق است. و این مقام و منزلت حضرت در این آیه، از عالم ذر گزارش داده شده و همانطور که عرض کردم این آیه مربوط به عالم ذر و گزارش از آن عالم است. این آیه با عالم زمان و این
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۳۲ *»
ترتیبی که انبیاء آمدهاند، نمیسازد. اگرچه ایشان در این دنیا به وظیفه خود عمل کردند و طبق آیات و روایات امتهای خود را متوجه مقام و منزلت محمد و آلمحمد؟عهم؟ نمودند و همه آنها را به اقرار به مقامات و شئونات ایشان و توجه و توسّل به ذیل عنایت ایشان به درگاه خدا دعوت کردند؛ این امور مسلّم بوده، ولی این آیه در مورد عالم دنیا و عالم زمان و گذشت تاریخ انبیاء و بشر نیست.
این آیه منظرهای را حکایت میکند که فقط در عالم ذر تحقق پیدا کرده است. چون اگر بخواهیم همین ظاهر آیه را معنی کنیم و به همین لحن ظاهر آیه متمسک باشیم، صریح است در اینکه چنین حادثهای رخ داده است. اما در چه وقت بوده؟ اسم آن وقت را عالم ذر میگذارند. در کجا؟ در سرزمین عالم ذر. ائمه ما؟عهم؟ این عالم را به ما شناسانیدهاند و آیاتی و روایاتی در این زمینه رسیده است. و امروز برای شیعه ضروری است که تا تکلیف برقرار است عالم ذر بوده و هست و خواهد بود. از جمله آیات این آیه است که خداوند از این حادثه خبر میدهد که اجمالاً توضیح دادیم.
از مقدماتی که عرض میکردم ربط این آیه با آیات قبل بود که در آیات قبل خداوند از اهل کتاب بحث میفرماید، و در سوره مبارکه آلعمران از اول تا به آخر یک هدف امتداد دارد که مجادلات، معرکهآرایی و میدان جدال و جنگ فکری اهل کتاب با مسلمانان را بیان میفرماید، در ضمن به مطالبی هم اشاره شده و بعضی از امور ذکر شده است. اما هدف اصلی و خط مشی اساسی در این سوره مبارکه، ذکر میدان جنگ فکری، عقیدتی و مجادلاتی است که بین اهل کتاب و مسلمانان در زمان رسولخدا؟ص؟ رخ میداده و گفتگوهایی که بین آنان بوده که قرآن آنها را بیان میکند.
در ضمن نیز دشمنان این دین شریف را که اهل کتاب از یهود و نصاریٰ باشند معرفی میکند. حیلهها، مکرها و خدعههای آنها را در این سوره مبارکه بازگو میفرماید. دروغها، تدبیرها، تلبیسهای حق به باطل آنان را ذکر میکند که چطور
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۳۳ *»
سعی میکنند که در اذهان مسلمانان شبههها ایجاد کنند و شک و ریب در دلها منتشر سازند و به این وسیله بر این امت صدمه وارد نمایند و در این زمینه کوتاهی ندارند. در ضمن قرآن نیز جواب شبهات، شکوک و اشکالات آنان را که در دین القاء میکنند بیان میفرماید. خلاصه، واقعیت آنها را برای مسلمانان مشخص میکند که چقدر در باطل رسوخ دارند و در نشر باطل و ضایعکردن حق تلاش میکنند.
تا اینکه در این قسمت اخیر از آیاتی که قبل از این آیه است، طبیعتها، اخلاقیات، اعمال و نیات ایشان را بیان میفرماید که اینها در محضر عدهای از مسلمانان، نسبت به دین، عقاید اسلام و معارفی که انبیاء آوردهاند اینطور بیپروا افتراءها بسته و حیاء نداشته، جسارتها ورزیدهاند. با اینکه رسولی مثل رسولخدا؟ص؟ بالای سر مسلمانان است و مسلمانان مستقیماً با او در تماس هستند، وحی بر او نازل میشود. نبیّی است که از همه انبیاء باخبر است. از ادیان و ملتهای گذشته اطلاع دارد. برای او وحی دائمی است. مرتب حالات وحی را در او میبینند و معجزات و کرامات او را مشاهده میکنند، با وجود چنین نبیّی؟ص؟ و تسلط او، همان تسلط ظاهری که خدا در مدینه به او داده بود. خدا به او قدرت داد که در ظاهر امر هم نفوذ کرد. با وجود اینها از جسارت و بیحیائی دست برنمیداشتند، حتی درباره رسولخدا و مسلمانان الفاظ رکیک بهکار میبردند. صریحاً بر دیانتهای الهی و بر ملتهای آسمانی افتراءات میبستند و بیان میکردند.
خداوند در این آیات این امور را بیان میکند تا مسلمانان اهل کتاب را بشناسند که چقدر طبیعتهای منحرف و اخلاقیات فاسدی دارند! چقدر اعمالشان بد اســت و چه نیتهای سوئی دارند! دشمنان خود را بشناسند که اینقدر بیحیاء هستند که بر اساس فضیحت و رسوایی، کارشان به اینجا بکشد که در برابر چنین رسولی و چنین وحی تازه جدید و زندهای، نسبت به ادیان الهی و نسبت به روحیات انبیاء؟عهم؟ ادعاءِ
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۳۴ *»
علم و معرفت کنند، بخواهند از خصوصیات موسی، عیسی و همینطور سایر انبیاء؟عهم؟ خبر بدهند. مثلاً با کمال بیپروایی بگویند: عزیرٌ ابن اللّه([۸۱]) عزیر پسر خدا است. با کمال بیپروایی بگویند عیسی صاحب مقام الوهیت است. درباره ابراهیم از همه بیپرواتر حرف بزنند؛ یهودیها بگویند ابراهیم یهودی بود، نصرانیها بگویند ابراهیم نصرانی بود. در حالى که یهودیت و نصرانیت بعد از ابراهیم بوده. تورات بعد از ابراهیم بر موسی نازل شده. انجیل بعد از ابراهیم بر عیسی نازل شده است، ولی تا این اندازه اینها بیحیاء بودند.
از طرفی ضعفاءِ مسلمانان هم به اعتماد اینکه اینها اهل کتاب هستند و تورات و انجیل در میان آنها بوده، آنها را صاحبان علم و معرفت گمان کرده، به گفتهها، خبرها و گزارشهایی که آنان از انبیاء میدادند اعتماد میکردند و از آنها اخذ میکردند و فریب میخوردند و همانها را برای یکدیگر نقل میکردند. گاهی این نوع مطالب چنان منتشر میشد که حتی حرفهای آنها در محضر رسولخدا؟ص؟ بازگو میشد که فلان یهودی درباره این حادثه اینطور میگفت. فلان نصرانی درباره این آیه که بر شما نازل شده و مثلاً از فلان نبی یا از فلان حادثه بنیاسرائیل فرمایشی فرمودهاید، اینطور میگفت. اینها برای ما اینطور گفتهاند و توضیح داده و این فرمایش را شرح کردهاند. آنگاه رسولخدا؟ص؟، یا وحی بر ایشان نازل میشد یا ابتداءً میفرمودند این حرفشان باطل و ضلالت است و ساحت قدس انبیاء از این سخنان و افتراءات منزّه است.
در هر صورت، مقصود این است که قرآن در این قسمت از آیات امر ایشان را برای مسلمانان واضح میکند و اطمینانِ فریبخوردگان را در هم میشکند که فریب ایشان را نخورند و از دشمنیهای ایشان باخبر باشند، احتیاط خود را از دست ندهند و با اینها با کمال احتیاط روبهرو بشوند. در هرجا که سخنی میگویند با احتیاط به سخن
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۳۵ *»
اینها گوش بدهند، به این وسیله از دسیسههای آنها باخبر باشند و خدعههای آنها را بدانند. این قسمت آیات در اینباره خیلی صراحت دارد که اجمالاً به بعضی از آنها اشاره کردم.
در این قسمت اخیر فرمود: و یقولون علی اللّه الکذب و هم یعلمون([۸۲]) بر خدا رسماً دروغ میگویند و افتراء میبندند و حال آنکه خوب میدانند. و نیز درباره اینها فرمود که اهل امانت نیستند: و من اهل الکتاب من اِنْ تَـأمَنْه بقنطار یُؤَدِّه الیک و منهم من ان تأمنه بدینار لایؤدّه الیک الّا ما دُمتَ علیه قائماً ذلک بأنّهم قالوا لیس علینا فی الامّیّین سبیل.([۸۳]) اهل وفاء نیستند و ادعاءهایی دارند که در این ادعاءها کاملاً دروغ میگویند. اینها دشمنان اهل ایمان و مؤمنان هستند و خداوند ولیّ مؤمنان است و انبیاء عظام سلام الله علیهم اجمعین راهنمایان مؤمنان هستند. سخنانِ خداوند در این زمینه ادامه دارد.
تا اینکه قرآن شروع میفرماید به ذکر یکی از هدفهای اصلی اهل کتاب که این هدف اصلی کاملاً در پرده و پوشیدگی است و برای نوع مسلمانان روشن نیست. اینها در مقام مجادله برمیآیند، در هر زمینهای از سخنگفتن و اظهار نظر کوتاهی نمیکنند. وقتی سخن از ابراهیم به میان میآید نظر میدهند و درباره ابراهیم سخن میگویند. از موسی که سخن به میان میآید درباره او حرف میزنند، از عیسی همینطور. در واقع این رفتار از روحیهای سرچشمه میگیرد که در اهل کتاب است و آن روحیه خیلی خطرناک است که باید مسلمانان به این روحیه توجه داشته باشند و از آن کاملاً برحذر باشند. آن روحیه خطرناک این است که رغبت و میل شدیدی در اضلال مسلمانان دارند. تا میتوانند میخواهند آنها را در دین متزلزل کرده، در عقاید آنان تشکیک کنند.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۳۶ *»
از این جهت از اینجا قرآن به خود اهل کتاب خطاب میفرماید، آنها را کاملاً مورد سرزنش و عتاب قرار میدهد و با آنها سرسختانه سخن میگوید. میفرماید: یا اهل الکتاب لِمَ تکفرون بآیات اللّه و انتم تشهدون؟! یا اهل الکتاب لِمَ تَلبِسون الحقّ بالباطل و تکتمون الحقّ و انتم تعلمون؟!([۸۴]) همانطور که مشاهده میفرمایید قرآن در این آیات آبرویی برای اهل کتاب باقی نگذارده است. قبل از اینکه با اهل کتاب اینگونه عتابآمیز سخن بفرماید، گزارشی اجمالی از این روحیه آنان برای مسلمانان بیان میکند تا بشناسند که اهل کتاب چه روحیهای دارند.
عرض شد قرآن برای یک زمان نبوده که فقط مسلمانانِ زمان رسولخدا؟ص؟ اهل کتاب آن زمان را بشناسند و تمام شود و دیگر آیات قرآن به کار نیاید. اینطور نیست. در هرجا و در هرکس روحیه اهل کتاب باشد او اهل کتاب و یهود و نصارای این امت است و باید او را اهل کتابی دانست که قرآن درباره او سخن میگوید و او را معرفی میکند. آنگاه مسلمانها در همه زمانها باید دشمن خود را بدانند کیست و نقشه دشمن خود را بدانند چگونه است، در برابر نقشههای آنان با سلاح عقیده، برهان و بیّنه از طرف پروردگارشان مجهز باشند، ایمانشان را محافظت کنند و نگذارند که اهل کتابِ هر زمانی در اعتقادات و عقاید حقّه ایشان رخنه کنند.
وَدّت طائفة من اهل الکتاب لو یضلّونکم و مایضلّون الّا انفسهم و مایشعرون([۸۵]) عدهای از اهل کتاب همیشه در این فکر هستند و این روحیه را دارند که لو یضلّونکم همیشه این خاطره در نظر آنها است و این رغبت و میل در دل آنها مشتعل است. ودّت شدّت محبت و رغبت به امری را «ودّ» میگویند. ودّت طائفة من اهل الکتاب عدهای از اهل کتاب خیلی دوست دارند، خیلی مایل و راغبند که شما را گمراه کنند
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۳۷ *»
و در مقام گمراهی شما هستند. این هدف اصیل آنها است. و مایضلّون الّا انفسهم این احمقها و سفیهها غافلند که مسلمانانى که اسلام را دین خود اتّخاذ کرده، در تحت راهنماییهای مثل رسولاللّه؟ص؟ قرار گرفته و بعد از آن بزرگوار در تحت راهنماییهای اولیاء و اوصیائی مثل امیرالمؤمنین و سایر معصومین سلام الله علیهم اجمعین قرار گرفتهاند، به تشکیکهای اهل کتاب و به شبهههای آنان گمراه نمیشوند. آنها به نور ایمان منوّرند، در طریق هدایتند، در صراط مستقیم هستند و دستشان در دست صاحب صراط است، آن کسی که خودش صراط است، با او همراهند و در تبعیت او هستند. اینها هیچوقت گمراه نمیشوند.
ولی کسانی که طالب دین نیستند، برایشان دین مطرح نیست، اهل هویٰ و هوسند و منتظر وسیله و بهانهای هستند برای اظهار مفاسدی که در دل دارند، آنها با اینها همفکر و همدست میشوند، فریب آنها را میخورند و آهستهآهسته در شک و ریب میافتند و به تدریج سر از کفر بیرون میآورند. اما کسانی که بهبرکت راهنماییهای مثل رسولاللّه و ائمه هدی؟عهم؟ در طریقت حقّه ثابتند هیچگاه گمراه نمیشوند. از این جهت میفرماید: و مایضلّون الّا انفسهم اهل کتاب گمراه نمیکنند مگر خودشان را؛ یعنی خودشان مرتب در ضلالت قویتر و در شک و شبهه شدیدتر میشوند.
امروز که این شبهه را در بین مسلمانان القاء کرد و خواست شکی در دل آنان بیندازد، همین شبهه برای او شبهه دیگری میزاید. درباره این شبهه که فکر میکند همین شبهه او را میکشاند به اینکه از این شبهه شبهه دیگری انشعاب پیدا میکند. کار شیطان هم همین است. شیطان که بیکار نمینشیند. شبههای القاء کرد، پشت سرش شبهه بعدی، پشت سرش شبهه بعدی و همینطور مرتب این بدبخت را به ضلالت بیشتر و قویشدن در ضلالت میکشاند.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۳۸ *»
چرا اولیاء خدا؟عهم؟ به ما درس دادهاند که هرگاه شیطان در دلهای شما در امری از امور اعتقادی وسوسه کرد، به محکمات متمسک شوید و با همین تمسک به محکمات به دهان شیطان بزنید؟ زیرا دیگر جرأت نمیکند جلو بیاید و مرتب شبهه القاء کند.
در موعظه درباره مسأله قضاء و قَدَر و تقدیر فرمودند که نوعاً برای متفکران این سؤال پیش میآید که پس قابلیت کجا بود و از کجا فراهم شد؟! پس قابلیت هم به مشیت بوده است. وقتی چنین باشد پس ــ نعوذباللّه ـــ تقصیر و جرم تمام گناهان پای خدا و به گردن او است. تمام بدیها از قابلیتها سرچشمه میگیرد، قابلیت را هم که خدا داده و به مشیتِ خدا خلقت شده، پس همه بهسوی خدا برمیگردد.
این شبههای است که شیطان در ذهن القاء میکند. و نوع کسانی که در مسأله قضاء و قدر و تقدیر فکر میکنند، کارشان را به اینجا میکشاند که بحث قابلیت را پیش میکشند و البته این واقعاً از مسائل خیلی مشکلِ بحث قدر است. گویا همین مسأله در کتاب مبارک «امانیه» مطرح شده. همچنین کتاب مبارک «معرفت سرّ اختیار» که الحمدللّه جدید چاپ شده، در آنجا مطرح و بیان فرمودهاند. از شبهههای بسیار قوی شیطان است که فوراً این شبهه را در ذهن القاء میکند.
ولی در موعظه چه راه آسان و راحتی را تعلیم فرمودند. فرمودند: در هرجا دیدی شیطان تو را متزلزل و متردد میکند بین اینکه تقصیر را پای خدا بگذاری یا پای خودت، پای خودت بگذار؛ بگو بدی از من است. همانطور که حضرت آدم عرض کرد: ربنا ظلمنا انفسنا.([۸۶]) بعد از آن ترک اولیٰ ـــ هرچه بود و به هر شکلی بود ـــ آدم از زبان خودش و حوّا اینطور میگوید: ربنا ظلمنا انفسنا خدایا ما به خودمان بد کردیم. بدی را پای خدا نمیگذارد. اما شیطان ملعون پای خدا گذاشت و گفت: رب بما اغویتنی([۸۷])
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۳۹ *»
خدایا بهواسطه اینکه تو مرا گمراه کردی، تو مرا گول زدی، تو باعث هلاکت من شدی و تو سبب شدی من بد بشوم، همه را پای خدا گذاشت.
شیطان ــ خدا لعنتش کند ــ میخواهد مؤمنان و مسلمانان را همینطور در مسأله قابلیت به شبهه بیندازد. راه محکمش این بود که فرمودند: تو بدانکه خدای تو عادل است، عالم است. قبل از اینکه تو را خلق کند میدانسته چه قابلیتی را اقتضاء داری و از خدا چه میخواهی، آن را به تو داده است. اما چطور؟ تو راه نمیبری، موقع خلقتت که نبودی تا ببینی و باخبر شوی. ولی عزیزان خدا، اولیاء خدا و معصومین؟عهم؟ کسانی هستند که خدا را شناختهاند، برنامهها و کارهای خدا را میدانند و اصلاً خودشان در مرتبهای نفس کارهای خدا هستند، آنها این جمله را به تو گفتهاند و تو تصدیق کن؛ یا ابن آدم انا اولیٰ بحسناتک منک و انت اولیٰ بسیئاتک منّی.([۸۸]) این را کسانی به ما یاد دادهاند که خودشان زبان خدا هستند. از زبان خدا برای ما گفتهاند. بهعنوان حدیث قدسی فرمودند و شد حدیث قدسی. یا ابن آدم ای فرزند آدم انا اولیٰ بحسناتک منک این مطلب از محکمات مسائل اعتقادی است که هر خوبی، هر طاعتی، هر خیری، هر نوری که در خودت مییابی خدا را بر آن شکر کن و از خدا بدان و از خودت ندان. از آن طرف هر ظلمتی، هر شری، هر بدی که در خود میبینی از خودت بدان، نه از خدا! ([۸۹])
همینطور ائمه ما؟عهم؟ فرمایشهایی دارند که مثلاً اگر شیطان در امر توحید شبهه کرد، تو به محکماتِ آنچه به تو تعلیم دادهاند متمسک بشو. مثلاً بگو «اشهد ان لا اله الّا اللّه»، و مثلاً شهادت در امر رسالت، نبوت و فضائل و مقامات محمد و آلمحمد؟عهم؟ قول محکم است. بگو شهادت میدهم که او رسولخدا۹ است
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۴۰ *»
به همان معنایی که خدا میداند و برای رسولش از فضائل معین کرده و قرار داده، من تصدیق دارم و تسلیم آن هستم.
همینطور قول محکم درباره امامان؟عهم؟ این است که این بزرگواران از طرف خدا معرفی شدهاند، بر ایشان تنصیص شده، عصمتشان، طهارتشان، نزاهتشان، شرافتشان، فضیلتشان بر همه خلق همانطور است که خدا قرار داده است. حال عقل من فضیلتی را درک نمیکند، فلان فضیلت را نمیتوانم بفهمم نفهمم. آنچه محکم است این است که افضل، اشرف، اتمّ و اکمل خلق هستند. و چون ایشان اکمل و اتمّ خلق هستند، هر نقصی در خلق باشد از آن مبرّا هستند. ایشان آیه کمال خدا هستند. نمیشود در ایشان نقصان باشد. اینها محکمات است. به این محکمات متمسک بشوید. چرا؟
چون اگر به حرف شیطان گوش دادیم و پی یک شبهه را گرفتیم، کار او همین است که فوراً این شبهه شبهه بعدی را میزاید و آن شبهه شبهه دیگری میزاید و همینطور مرتب انسان در شبهات غوطهور میشود. یکباره هم مییابد عجب! متزلزل شده بهطوری که دلش به هیچچیز ثابت نمیشود و قرار نمیگیرد. پناه به خدا! اگر در آن وقت مرگ برسد که کار تمام است. کجا میخواهد برود کسب یقین کند؟! بعد از مرگ که جای کسب یقین نیست. عمر دیگری هم که به ما نمیدهند تا برگردیم کسب یقین کنیم و با اطمینان از دنیا برویم. با فرارسیدن مرگ کار تمام است. اگر هم برگردیم برای این است که برویم در یکی از صفها که صف مؤمنان به خدا و اولیاء خدا؟عهم؟ است، یا نعوذ باللّه صف کفار است. صفی بین بین نیست که بگوییم برمىگردیم آنگاه شروع کنیم به اکتسابِ یقین و درستکردن عقیده و دین. راه دیگری نیست. خدا حدّ وسطی قرار نداده است.
از این جهت اولیاء سلام الله علیهم اجمعین که دلشان برای ما میسوزد، چون
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۴۱ *»
اولیاء ما هستند و خدا قرارشان داده که آقایان ما باشند، به فکر ما باشند و آنها درد و مرض ما را دانسته، دوای ما را هم دانستهاند، فرمودند: به شیطان و حرفهای او گوش ندهید. او دشمن شما است و کارش تشکیک است. یا بهوسیله نفس امّارهای که در ما هست و از جنس او است وسوسه میکند و با ما حدیث نفس میکند یا اینکه بهوسیله ایادی خودش که مثل خودش هستند و آنها را پرورانیده وسوسه و تشکیک میکند و ایجاد شبهه میکند. پس باید مراقب و مواظب خودمان باشیم و دلمان به حال خودمان بسوزد.
تمام این فرمایشهایی که قرآن ذکر میکند برای این است که قرآن همیشه زنده است و هر آیهاش مصداق دارد. امام باقر فرمودند: اگر بنا باشد وقتی مصداق آیهای مُرد آیه هم بمیرد، پس قرآن مرده است.([۹۰]) اینطور نیست که این حوادث و امور فقط برای زمان رسولاللّه؟ص؟ بوده و دیگر خبری نیست و خیال ما راحت باشد. نه، ما مرتب در خطر هستیم. مسلمانان و مؤمنان مرتب در خطر هستند. باید متوجه بود که همیشه آیات مصداق دارد.
همیشه اهل کتابی هستند که این روحیه را دارند ودّت طائفة من اهل الکتاب لو یضلّونکم این من اهل الکتاب هر زمانی به طوری است. چهبسا الآن به ظاهر شیعه اثناعشری است، خیلی سنگ تشیّع را هم به سینه میزند، خیلی هم اظهار مودّت و محبت به اهلبیت؟عهم؟ میکند اما همان روحیه را دارد و از اهل کتاب است. او یهود و نصارای این امت است. چرا؟ چون هم خودش در شک و شبهه است، هم مرتب در دل اهل ایمان میخواهد ایجاد شبهه و تشکیک کند، اعتقادات و اخلاقیاتشان را
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۴۲ *»
فاسد کند، مجتمعشان را ضایع کند و به آنها صدمه بزند. این همان صاحب روحیه اهل کتاب است. باید آن را شناخت و از آن ترسید و پرهیز کرد. صریحاً میفرماید: ودّت طائفة من اهل الکتاب لو یضلّونکم خیلی آرزو دارند، اصلاً شب و روز را به این فکر میگذرانند که بتوانند یک مؤمن را از طریق مستقیم گمراه کنند. خداوند از این آرزویشان به «وُدّ» تعبیر میفرماید: ودّت طائفة.
نوعاً اینگونه تعابیر برای ما آنچنان جذابیت و جالب نیست. چون ما عربزبان نیستیم. اگر هم از راه تحصیل بلد شدهایم باز آن لذّت لغت اصیل را برای ما ندارد. نزول این آیات در زمانی بوده که عرب قُح و خالص بوده و هیچ به غیر عرب مشوب نبوده است. لغت در مغزش نفوذ میکرده، لفظ تا اعماق دلش مینشسته، آن هم الفاظ قرآن! به این تعبیر: ودّت طائفة من اهل الکتاب خود تلفظ همراه با شدت است. ودّت طائفة من اهل الکتاب لو یضلّونکم به شکل «ودّ» است، آرزویی است که خمیره وجودشان است. طایفهای از اهل کتاب اصلاً خمیره وجودیشان این شده که دائماً این آرزو را در دل دارند که شما را گمراه کنند. اما سفیه و احمقند، نمیفهمند.
آن کسی که صادقانه به محضر رسولخدا؟ص؟ آمده و زبان وحی را مشاهده میکند، اصلاً میبیند که زبان زبان خدا است، خدا دارد حرف میزند. قیافه و هیأت هیأت الهی است. او نزول وحی را مشاهده میکند. این هم ایمان آورده، تصدیق کرده، باورش شده که آن حضرت رسولاللّه؟ص؟ است. آثار وحی را در چهره مبارکش مشاهده میکند. اصلاً به ایمانش وجود مَلَک را احساس میکند که دارد به رسولاللّه وحی میکند. و وقتیکه حالت وحی کنار میرود، آن لسان الهی شروع میکند به خواندن آیات خدا بهعنوان اعجاز و تحدّی بر بشر و عربِ آن زمان، که عصری بینظیر در فصاحت و بلاغت بوده و تا آن موقع فصاحت و بلاغت به آن مقدار از عظمت نرسیده بود و بعد از آن هم دیگر به آن اندازه عظمت نرسیده است. عصر فصاحت و
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۴۳ *»
بلاغت بود که هنوز همان اشعاری که عربها و شعراءِ آن زمان گفتهاند، در بیان لغت عرب، مورد استشهاد عرب و غیر عرب است.
مگر الآن شعر امرؤ القیس را نمیخوانند و استشهاد نمیکنند که یکی از معلّقات سبعه بود که بر دیوار کعبه آویزان کرده بودند؟([۹۱]) زیرا این شعر بهحسب لغت عرب بسیار فصیح و بلیغ بوده است. ولی چه گفته؟! دختر عمویش را توصیف کرده که موهایش چطور است، اسبی که سوار شده چطور است. آن قافلهای را که دختر عمو همراه آن در حرکت بوده توصیف کرده. اما همین توصیف دختر عمو و آن اسبی که سوار میشده و آن قافله و اوضاع با الفاظی بوده که اینقدر فصیح و بلیغ بوده است که در صفحهای نوشته بودند و در خانه خدا به دیوار کعبه آویزان کرده بودند. یکی از آن معلّقات سبعه که هفت قصیده از هفت شاعر بوده، برای امرؤ القیس بوده. و هنوز هم که هست، با اینکه عرب مصر و لبنان هستند، با این همه ترقّی در لغت و پیشرفت عربیت جدید، هنوز در برابر آن شعرها خاضعند و به آنها استدلال میکنند. مخصوصاً در مورد نکات ادبی و امور معنوی مربوط به زیباییهای الفاظ، بدیع، معانی و سایر زیباییهای کلام به آن اشعار استشهاد میکنند.
در چنین موقعیتی که در عرب فصاحت و بلاغت به قله آن رسیده بود بهطوری که دیگر از آن بالاتر نشده و بشر به آن نرسیده مگر بعد از این برسد که باز هم قرآن تا قیامت معجزه خواهد بود و کسی مانند آن را نخواهد آورد. در چنین موقعیتی قرآن بهعنوان اعجاز و تحدّی بر رسولخدا؟ص؟ نازل میشود که ظاهرش همه آنها را به اعجاب میآورد. این چیست؟! چه فرمایشی است؟! چه کلماتی و چه عباراتی است؟! بگویند شعر است که شعر نیست، نثر است که مثل نثر آنها نیست. این چیست؟! فکرها کردند، اندیشهها کردند، مهلتها گرفتند که درباره قرآن قضاوت
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۴۴ *»
کنند. آن گُندهگندههایشان که فصاحتشناس و بلاغتشناس بودند گفتند ما فکرمان به هیچ چیز نمیرسد. آخر کار ــ نعوذ باللّه ــ گفتند این سحر است. دشمن است چه بگوید؟! بگو کلام خدا است، بگو معجزه رسولاللّه است، چرا بعد از چند روز فرصتگرفتن و فکرکردن چنین میگویی؟!
خدا لعنتش کند. هرچه فکر کرد عقلش به جایی نرسید که چه بگوید گفت این سحر است، کلام خدا نیست،([۹۲]) به کلام بشر هم نمیماند. اینقدر ما کلمات بشر را شنیدهایم و خطبههای سخنوران و اشعار شعراء را دیدهایم اما میبینیم شبیه آنها نیست. اینها کلام بشر نیست.([۹۳]) از طرفی هم نمیخواهد بگوید که کلام خدا، وحی و معجزه است و صاحب این کلام پیغمبر است. در حالى که میفهمد این پیغمبر است. چون علاوه بر این فصاحت، بلاغت و زیبایی ظاهری الفاظ و کلمات و جملات، واقعیت مطالب و حقایق و معارفی را که از آنها سخن میگوید در مشهد و دید بشر قرار میدهد.
از اعجازهای بزرگ بزرگ قرآن همین است که از هرکس که حرف میزند، آن کس خودش میفهمد که قرآن دارد درست حالات او را در ظاهر و باطنش گزارش میدهد. این یکی از اعجازهای قرآن است. اگر از مؤمن حرف میزند مؤمن میفهمد همینطور است که قرآن دارد ظاهر و باطنش را میگوید، میفهمد که قرآن دارد درست واقع را میگوید. اگر از کافر حرف میزند کافر هم میفهمد که قرآن درست دارد حالات او را بازگو میکند و میگوید. اصلاً حروف وجود او را دیده و خوانده و میگوید. اگر از منافق
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۴۵ *»
حرف میزند میگوید سبحاناللّه این کجا مرا دیده که ظاهر و باطن من را دارد برملا میسازد و حروف وجود من را دارد گزارش میدهد؟! این از اعجاز قرآن است.
ما به زیباییهای این عبارت راه نمیبریم. اما آن زمان با آن فصاحت و بلاغتِ فطری که برای عرب بود و هنوز مخلوط نشده بود برای آنها بسیار لذّتبخش بود. اما الآن در اثر معاشرت، لغات عرب با لغات غیر عرب مخلوط شده، آن اصالت عربیت در لغت از بین رفته. تقریباً مثل ما شدهاند؛ یعنی اگر بخواهند واقعاً به یکی از مطالب قرآن آشنا بشوند و مراد قرآن را بفهمند باید به همان زبان عربی فصیح برایشان توضیح داد. همانطور که الآن برای ما باید بخوانند، معنی کنند و توضیح بدهند، برای آنها هم همینطور است. از این جهت مفسّر دارند. مینشینند برایشان تفسیر قرآن میگویند. آنها هم مینشینند گوش میکنند که خاک بر سرشان با تفسیر قرآن گفتنهایشان! از چهکسی؟! از عایشه، از عمریها! همه مخلوط و درهم و برهم. این چه تفسیری شد؟! این چه قرآنی شد؟!
عبارت خیلی عجیب است: ودّت طائفة من اهل الکتاب لو یضلّونکم اصلاً این آرزو فطریِ اینها شده است. آن آرزویی که در دلشان، در وجودشان دائماً در جوشش است این است که میخواهند شما را گمراه کنند. اما نمیفهمند، سفیهند. دست مسلمانانی که واقعاً اهل اسلامند و اسلام و ایمان آوردهاند، در دست رسولاللّه؟ص؟ قرار دارد. مگر میشود رسولالله دست او را به ضلالت رها کنند و در ضلالت واگذارند؟! و مایضلّون الّا انفسهم اینها گمراه نمیکنند مگر خودشان و امثال خودشان را، کسانی که از طینت آنها هستند، کسانی که مثل آنها هستند. اگر گول بزنند، فریب بدهند و گمراه کنند، خودشان را گمراه کردهاند. مسلمان دلسوز به حال خودش و دوستدار دین و دیانتش هیچوقت گول اینها را نمیخورد. و مایشعرون ولی اینها نمیفهمند. اینقدر این بدبختها را سفاهت میگیرد!
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۴۶ *»
آنگاه بعد از این گزارش کوتاه از چنین رغبت و میل شدید و اندیشه خطرناکِ اهل کتاب، خداوند رو به اهل کتاب میفرماید: یا اهل الکتاب ببینید اینها کارِ بیحیائی را به کجا کشانیدند که خدایی که اینقدر حیاء دارد، آنها را روبهرو مخاطب قرار میدهد!
حیاء خدا چقدر است؟! خدا چقدر باحیاء است؟! ائمه ما حیاء خدا را توصیف کردهاند میفرمایند خدا حَیٖیّ است، حیاء دارد و دوست دارد که بندگانش هم باحیاء باشند.([۹۴]) حیاء برای بندگان خوب چیزی است. بیحیائی، بیعفتی، بدزبانی، فحّاشی و بیباکی، صفت اولیاء خدا نیست. صفت اولیاء خدا حیاء و عفت است، مخصوصاً در تلفظ و کلام. ببینید ائمه ما؟عهم؟ با اینهمه دشمنانی که داشتند چقدر عفیفانه و با عفت کلام با آنها روبهرو میشدند! به ائمه ما؟عهم؟ فحش میدادند. چرا راه دور میرویم؟! به بزرگانمان فحش میدادند و این بزرگواران تحمل میکردند، جواب آنها را چنین میدادند که اگر شما راست میگویید خدا مرا بیامرزد و اگر دروغ میگویید خدا شما را بیامرزد.([۹۵]) اصولاً ائمه ما؟عهم؟ میفرمایند کسی که فحاش و بدزبان باشد شیطان در نطفه او شریک است. این صریح فرمایش ایشان است که او شرک شیطان است.([۹۶])
البته ائمه؟عهم؟ جاهایی بوده که فرمایشی صریح فرمودهاند آن هم در جای مناسب خودش که خودشان میدانستهاند کجا است. اگر گاهگاهی هم میبینید مثلاً مرحوم آقاى شریف طباطبائى بعضی امور مخالفان را اینطور صریح بیان میفرمایند، این بزرگواران اهل کمال و حجت خدا هستند، حجج حجج هستند و جایش را
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۴۷ *»
میدانند. ما نباید این را دلیل قرار بدهیم و خدای نکرده بیباک، فحاش و بدزبان باشیم. حتی امیرالمؤمنین۷ درباره دشمنی مثل معاویه اجازه فحّاشی نفرمودند. اما درباره اهل بدعت که به برائت و بیزاریجستن از آنها و بسیار سبّ و لعنکردن آنها دستور دادهاند([۹۷]) امر دیگر و مطلب دیگری است که در جای خودش باید به آن رفتار نمود بهطوری که فتنه نشود. پس وظایف هر جایی در جای خودش معین است، همهاش را هم که نمیشود در یک بحث گفت. هر مطلبی جایی دارد.
در جنگ صفین حضرت امیر؟ع؟ شنیدند که عمّار و عدهای دور یکدیگر ایستادهاند و به معاویه و اصحاب او فحش میدهند. حضرت فرمودند من دوست ندارم که شما سبّاب باشید، یعنی دشنام بدهید، هرچند دشمنی مثل معاویه باشد. همان اعمالشان را بگویید کفایت میکند برای کسی که حق را بخواهد و طالب باشد که اعمال بد آنان را بداند و بفهمد که این بدعمل است. اعمال بدشان را بگویید.([۹۸])
پس خداوندی که اینقدر حیاء دارد که ائمه ما فرمودهاند، در آیات قرآن هم بعضی موارد هست که ذکر فرمودهاند و بیان کردهاند که ببینید خدا چطور در اینجا حیاء فرموده است، اما در اینجا دیگر خداوند میخواهد بیحیائی اهل کتاب را نشان بدهد که خطاب را با آنها روبهرو میکند: هان ای بیحیاءها! یا اهلَ الکتاب لِمَ تکفرون بآیات اللّه و انتم تَشهَدون. یا اهل الکتاب لِمَ تلبسون الحقّ بالباطل و تکتمون الحقّ و انتم تعلمون.
و صلّی اللّٰه علی محمد و آله الطاهرین
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۴۸ *»
مجلس ۱۰
(شب دوشنبه ۱۶ ربیع الثانی ۱۴۰۹ هـ ق)
r گزارش آیه مورد بحث و آیاتی دیگر از عالم ذرّ
r تناسب آیه با آیات قبل
r یگانه هدف اهل کتاب
r تحصیل یقین، هدف اصلی مؤمنان است
r هدف مؤمنان در عبادات
r تفقّه در عبادات
r هدف از مجالست با نیکان و دانایان
r روایاتی در تعظیم سوره حمد
r تعظیم رسولاللّه؟ص؟ از سوره حمد
r شکوه نزول سوره حمد
r بیان هدف مؤمنان در سوره حمد
r تفسیر «اهدنا الصراط المستقیم»
r تفسیر «غیر المغضوب علیهم و لا الضالّین»
r فرمایش امام رضا؟ع؟ در تفسیر «اهدنا الصراط المستقیم»
r معنای رغبت در نعمت ولایت
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۴۹ *»
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدللّه رب العالمین و صلّی اللّه علی محمد و آله الطیّبین الطاهرین
و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین
قال اللّٰه تعالیٰ : وَ إِذْ أَخَذَ اللّٰهُ میٖثاقَ النَبیّینَ لَمٰا آ تَیْتُکُمْ مِنْ کِتٰابٍ وَ حِکْمَةٍ ثُمَّ جٰاءَکُمْ
رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِمٰا مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهٖ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ قالَ ءَأَقْـرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلیٰ
ذٰلِکُمْ إصْریٖ قالُوا أَقْــرَرْنٰا قالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَکُمْ مِنَ الشّٰاهِدیٖن
فَـمَنْ تَوَلّىٰ بَعْدَ ذٰلِکَ فَـأݩُولٰئِکَ هُمُ الْفٰاسِقُون
این آیه شریفه گزارش از عالم ذر است و از میثاقی که خداوند از همه انبیاء در محضر ملائکه برای رسالت رسولاللّه؟ص؟ و مقام ولایت آن حضرت گرفته و ایشان هم از امتهایشان میثاق گرفتهاند. هم انبیاء و هم امتهای ایشان با خداوند پیمان بستهاند که به رسولاللّه؟ص؟ ایمان آورند و آن حضرت را در مواردی که به مقامات و شئونات ولایتی خودش ظاهر میشود نصرت کنند. همه انبیاء و مؤمنان به ایشان اقرار کردند و بر این امر پیمان بستند. خدا ملائکه را شاهد گرفت و خود نیز از شاهدان و گواهان بر این حادثه شد.
خدا در این آیه شریفه به اینطور از عالم ذر خبر میدهد و آن عالمی است که برای همه انبیاء و امتهای مؤمنِ به ایشان سابقه دارد و بر همه گذشته است. چنانکه خداوند در مواردی از آیات قرآنی از آن عالم خبر داده، این آیه هم یکی از آن آیات است. در جایی میفرماید: أ لماعهد الیکم یا بنیآدم ان لاتعبدوا الشیطان([۹۹]) در جای
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۵۰ *»
دیگر میفرماید: و اذ اخذ ربک من بنیآدم من ظهورهم ذریتّهم([۱۰۰]) همینطور موارد دیگری که ذکر میفرماید و در اصطلاح اهل دیانت «عالم الست» نامیده میشود. این آیه نیز گزارش از عالم ذر است. از این جهت باید اهل کتاب و یهود و نصارای زمان نزول قرآن با این عالم آشنا باشند و اجمالاً از انبیائشان شنیده باشند که چنین روزگاری بر همه گذشته و در چنین عالمی به وحدانیت خدا، به رسالت انبیاء، خاتِمیت رسولاللّه؟ص؟ و جامعیت آن بزرگوار و ولایت اهلبیت طاهرینش سلام الله علیهم اجمعین اقرار کردهاند.
به مناسبت بحث از عالم ذر و بیان فضیلت و برتری رسولاللّه؟ص؟ بر همه انبیاء، خداوند قبل از این آیه آیاتی را درباره معرفی اهل کتاب نازل فرموده است. و در این ترتیب، ملاحظه میکنیم که خداوند خصوصیاتی از اهل کتاب را ذکر میفرماید و به طبیعتها، اخلاق، اعمال، نیتها، آرزوها و هدفهای ایشان اشاره فرموده و این امور را به جامعه مسلمانان معرفی میکند تا در هر زمانی از نقشههای دشمن خود آگاه باشند و برای حفاظت دیانت خود و حراست عقیده خود از آنها حذر کنند، به سلاح برهان خداوندی و بینات الهی مجهز شوند تا بتوانند در برابر تشکیکها و شبهات اهل کتاب ایستادگی کنند و جواب بگویند و یقین خود را نگهداری کنند.
از جمله مواردی که قرآن به این طینتها و نقشهها و نیتهای اهل کتاب اشاره میفرماید این آیه است: ودّت طائفة من اهل الکتاب لو یضلّونکم و مایضلّون الّا انفسهم و مایشعرون. در این آیه شریفه تعبیر ودّت طائفة را ملاحظه میفرمایید. وُدّ آن خواستهای است که در دل شدت پیدا کرده باشد و طوری شده که تمام کارهای انسان، رفتار، حرکات و گفتارش را تحت نفوذ قرار داده باشد و همه را برای انجام این آرزو آماده ساخته و بهکار ببرد. اعضاء و جوارح را که از جمله آنها چشم، گوش، زبان،
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۵۱ *»
دست و پا است، اعضاء ظاهری و باطنی را برای رسانیدن شخص به این آرزو بهکار گرفته و فعال ساخته باشد. از چنین آرزو و خواستهای به «ودّ» تعبیر میآورند.
ودّت طائفة من اهل الکتاب در میان اهل کتاب یهود و نصاریٰ کسانی هستند که این یگانه آرزو و هدفشان است؛ آن هدف کامنی که در نهاد ایشان است و در همه اعضاء ظاهری و باطنی ایشان نافذ شده، فکر و خیالشان و قوای عقلانیشان را مسخّر کرده ــ اگر عقلی داشته باشند که همان «عقل فطری» مقصود است ــ و حتی ظاهرشان را هم مسخر کرده است. اگر چشم نگاه میکند، اگر زبان میگوید، اگر گوش میشنود، اگر پا حرکت میکند، اگر دست کاری انجام میدهد، هریک میخواهند این هدف را پیاده کنند. آن هدف کامنی که در نهاد ایشان قرار گرفته، لو یضلّونکم است.
اهل کتاب در مجادلات، محاورات و مباحثاتی که با مسلمانان دارند پیگیر همین هدفند. اگر درباره ابراهیم، درباره موسی، درباره عیسی و درباره پیغمبر آخرالزمان؟ص؟ سخن میگویند و در هرچه میگویند، میخواهند این هدف را پیاده کنند و در پی این هدف هستند. آن هدف چیست؟ آن هدف که محبوب و آرزوی آنها است اِضلال مسلمانان است. چه هدف خطرناک و چه مقصد ناپاکی را این نابکاران در دل خود دارند! ودّت طائفة من اهل الکتاب لو یضلّونکم به شکل آرزو و امید است. شب را که به روز میآورند به این امید نقشه میکشند، روز را که به شب میآورند به این امید کار و فعالیت میکنند. نقشهها و تدبیرهای خود را میخواهند پیاده کنند که چیست؟ لو یضلّونکم اینها میخواهند شما را از دین و دیانتتان گمراه سازند.
ابتداء در دلهای شما در عقاید تشکیک میکنند و شبهات ایجاد میکنند تا به این هدف خود برسند که اضلال شما است و شما را گمراه کنند. هدف این است. از این جهت نباید شما در خواب و آسودهخاطر باشید! باید دائم در فکر تحصیل یقین، دائم در مقام تحصیل و ازدیاد بصیرت باشید. این هدف شما باشد. در برابر هدف آنها شما هم
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۵۲ *»
هدفگیری کنید و هدفتان را جدّی سازید که در شما به شکل ودّ دربیاید؛ یعنی یگانه آرزو و یگانه هدف شما؛ آنچه که مستقیماً در اعمال ظاهر و باطن شما دخالت داشته باشد و تمام قوای ظاهر و باطن شما را مسخّر کند، ازدیاد بصیرت و یقین در دین شما باشد.
اگر عبادت میکنید به این مقصود باشد که این عبادت شما را رشد و ترقّی بدهد و در شما نورانیت اضافه کند. اگر تحصیل علم میکنید علمی باشد که شما را به حقایق برساند، شما را در امور دیانت و دین و آخرت قوی سازد. اگر عمل است طوری باشد که وسیله ازدیاد علم باشد. عمل، ظلمت نباشد که سدّ علم کند و نورانیت شما را کم کند. شما هم در برابر آنها باید برای خود هدف مشخص کنید، برای خود جهت معین کنید و به شکل هدفِ جدّی در شما درآید. اگر سستی و اهمال کردید، اگر بدون هدف بودید، اگر زندگانی را سطحی گذراندید و عمر را بینتیجه ضایع کردید، بدانید که آنها بر شما مسلط میشوند، شما را گمراه میسازند و به هدفشان میرسند.
و چون اولیاء ما سلام الله علیهم اجمعین میدیدند که این روحیه اهل کتاب ودّت طائفة من اهل الکتاب لو یضلّونکم همیشه و در همه زمانها وجود دارد و کسانی هستند که حامل و مَظهر این روحیه هستند؛ یعنی در واقع یهودی و نصرانی هستند اگرچه به شکل مؤمن و در لباس مسلم و حتی در میان مسلمانان زاد و ولد کرده و فرزند اسلامی هستند و پدر و مادر مسلمان یا بفرمایید پدر و مادر شیعه و در بین شیعه ولادت یافتهاند، به ظاهر همه امور شیعه را قبول دارند ولی حامل روح یهودیت و نصرانیت هستند. از این جهت ما را باخبر کردند که به فکر خود باشیم. اینها هدفشان همین است که اهل ایمان را اضلال کنند. زیرا نمیتوانند یقینها و بصیرتها را تحمل کنند. اصلاً نمیتوانند وجود اهل بصیرت را احساس کنند و متحمل شوند. همین اندازه که مییابند یقینی در دلی هست، نورانیتی در مغزی هست، بصیرتی در سینهای هست، رنج میبرند و میخواهند اینها را ضایع کنند.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۵۳ *»
اولیاء ما؟عهم؟ ما را متوجه ساختهاند که انشاءاللّه در برابر تمام تشکیکات اهل شک، در برابر تمام شبهات اهل شبهه، در برابر اضلال تمام مضلّین، در برابر فعالیت تمام شیاطین هدف داشته باشیم و هدفمان واقعیت داشته باشد و در ما موجود و زنده باشد بهطوری که قوای ظاهر و باطن ما را تسخیر کند. فکرِ ما را به تفکرات صحیح بدارد. عقل ما را به دلالتهای صحیح بدارد. از عقل استرشاد کنیم و عقل هم ما را به خیرات و امور خیر هدایت و دلالت کند. همینطور همیشه خیال و همّمان در تصورات حق باشد و سایر قوای باطنی ما هم در فرمان چنین هدفی باشد. قوای ظاهری ما هم همینطور باشد. اگر نگاه میکنیم قصدمان عبرت باشد. اگر گوش میدهیم قصدمان استماع حق باشد. اگر میگوییم حق بیان کنیم، اگر انجام میدهیم برای خدا و تأیید دین خدا باشد. قدم که برمیداریم به طرف رضای خدا و برای کسب رضای اولیاء؟سهم؟ باشد. اینها هدفگیریهای اهل ایمان است در برابر اهل کتاب که در هر زمانی هستند.
متأسفانه خیلی هم نافذند. شیطان هم کمکشان میکند. اشخاص بدون توجه به سخنان اهل شبهه و اهل شک گوش میدهند، به این جهت کمکم یقینهایشان فاسد میشود، نورانیتها و بصیرتها آهستهآهسته به ظلمتها، دوریها و کدورتها تبدیل میشود و زحمات اولیاء و بزرگان ضایع میشود. در جمیع امور به ما دستور فرمودهاند که توجه داشته باشیم. میفرماید: لا خیر فی عبادة لیس فیها تفقّه([۱۰۱]) اگر عبادت میکنید بر اساس تفقّه باشد، احکام دینتان را بدانید، احکام عملیّه را بدانید. بر اساس فهم، فقه، شعور و بصیرت، اعمال ظاهری را انجام بدهید. اگر برای عیادت یا برای کمک به برادر مؤمنی حرکت میکنید، در احسانی، انفاقی و اعانتی دست دراز میکنید، در مجالست و معاشرتها، در همه اینها به فکر باشید که بر اساس تعالیم دین و اصول صحیحِ شریعت و دستورهای ائمه هدی؟عهم؟ باشد.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۵۴ *»
نماز میگزارید، روزه میگیرید، حج میروید، زیارت میکنید، همه اینها همراه با تفقّه باشد. اگر قرآن میخوانید همراه با تدبّر باشد. فرمایشها را مطالعه میکنید همراه با تدبر باشد. احادیث آلمحمد؟عهم؟ مطالعه میکنید با تدبر باشد. نه اینکه برای این مطالعهکنید که چند دقیقهای وقت دارید و میخواهید به خواب بروید و بهتر از همه این است که کتابی به دست بگیرید تا خوابتان ببرد. این مطالعه حدیث نشد. این مطالعه فرمایشهای بزرگان دین و حکماء ربانی نشد.
همچنین قرآن را از بیعلاجی و رودربایستی با خدا که «کتاب خدا است، دیگر نمیشود آن را نگاه نکرد و کنار گذارد»، قرآن را بردارید باز کنید و با عجله و با شتاب آیهای یا صفحهای را تمام کنید و فوراً ببندید و کنار بگذارید و ندانید همین آیه که خواندید چه بود و در مقابل چه کتابی نشستید و روی خود را به وسیله این کتاب به کجا کردید؟ با چه کسی حرف زدید و چه کسی با شما سخن گفت؟ وقتی اینها اعمال، قرائت و تلاوتی باشد که هیچ تدبر در آن نباشد، انسان را رشد نمیدهد.
کسی که دینش را دوست دارد، در فکر است، هدف دارد و هدف هم در او فعّال است و قوای ظاهر و باطن او را مسخّر کرده است با نماز، با قرآن، با احادیث، با فرمایشهای بزرگان دین و با تشرفش به حرم اینطور که ما رفتار میکنیم رفتار نمیکند. با مجالستش با رفقائی که صاحب فضل و صاحب علمند اینطور رفتار نمیکند. زیرا از ایشان میشود استفاده کرد و از فضل و علمشان بهره برد. حتی برادران مؤمنی که انسان میبیند در ایمان از او قویترند، در یقین محکمترند، در بصیرت جلوترند، نباید معاشرت و مجالست با آنان بهطور معمولِ با سایر مردم بگذرد. باید انسان مجالست با اینها را قدر بداند و از آنها فیض بگیرد. به صاحب مُلک توجه داشته باشد، آن کسی که در ملک متصرف است و این عنایتها را کرده، این بصیرتها، فضلها و این نعمتهای ظاهری و باطنی را داده، متوجه او و فعل و
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۵۵ *»
تصرف او باشد و بخواهد که از طریق برکتی که خدا برای اهل ایمان و اهل بصیرت قرار داده، رحمت و مغفرت و توفیق شامل حالش بشود.
چرا دستور داده شده که با صالحان بنشیند؟ برای اینکه شما را به طریق صُلح و صلاح میکشانند. اللهم … خذ بی سبیل الصالحین؟([۱۰۲]) اینقدر خوب است که به ما دستور دادهاند دعاء کنیم: خدایا تو دست مرا بگیر و به راه صالحان ببر! نشستن و معاشرت با صالح، انسان را به صلاح میکشاند. این مجالست با صالحان باید اثرش دیده شود. اما وقتیکه ما با برادران صالح خود مینشینیم و از مجلسشان برمیخیزیم و هیچ تغییری در ما پیدا نشده، رغبت به آخرت و بیمیلی و زهد در دنیا در ما پیدا نشده، معلوم میشود ما از این مجالست فایده نبردیم. با صالح نشستیم اما کسب صلاح نکردیم. از دیدار او متذکر خدا نشدیم، راغب به آخرت نشدیم، زاهد در دنیا نشدیم. پس این مجالست چه فایدهاى کرد؟! همینطور در مجالست با قرآن، مجالست با فرمایشهای بزرگان، در نشستنها، در شنیدنها، در گفتنها ما باید تدبر و تفکر داشته باشیم و در آن هدفی که داریم ترقی کنیم، محکم شویم و یقین بر یقینمان زیاده شود.
همینطور سایر اموری که ائمه ما؟عهم؟ به ما تعلیم کردهاند، چه در اعمال ظاهری که اسمش را «عبادات» میگذاریم، چه در سیر و سلوکها که اسمش را «اخلاق» میگذاریم، چه در کسب حقایق و معارف، در همهجا باید متوجه آن هدفمان باشیم؛ هدفی که باید در برابر اهل کتاب در هر زمان برای خود اتخاذ کنیم و این هدف در ما ثابت، راسخ و فعال باشد بهطوری که ظاهر و باطن ما را تحت نفوذ خود بگیرد و بهکار بدارد.
از ائمه ما؟عهم؟ درباره سوره مبارکه «حمد» روایاتی رسیده که از جمله چند حدیث را متذکر میشویم. ما سوره حمد را در نمازها میخوانیم. ولی قسمتهای آخر همین سوره برای همین است که بصیرت داشته باشیم، بشناسیم دشمن کیست و در برابر
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۵۶ *»
هدف او ما نیز هدف داشته باشیم و از خداوند و اولیاء؟عهم؟ بخواهیم که در این هدف ما را نصرت کنند. رسول اللّه؟ص؟ فرمودند: انّ اللّه تعالی منّ علیّ بفاتحة الکتاب([۱۰۳]) چقدر ما دوریم! آن بزرگوار کیست؟ رسولاللّه است. اعتقاد ما این است که در همین مظهر دنیویش هیچ از آنچه در مقامات ذاتیش هست کمبود ندارد، همان است. در مقامات ذاتیش چیست؟ اسماءاللّه، صفاتاللّه و انوار اللّه است. در آن مقام محمد؟ص؟ نیست مگر اسماءاللّه، صفاتاللّه و تماماللّه. تمامِ خدا است. هرچه خدا دارد محمد؟ص؟ است. هیچ از کمالات الهی کم ندارد. تماماللّه، کمالاللّه و جمعاللّه است. در احراز رسیده: اعوذ بجمع اللّه([۱۰۴]) جمعاللّه یعنی همهچیز خدا. و آن بزرگوار تمام کمالات الهی است.
خدا رحمت کند آن کسی را که در نجف اشرف حرم مطهر مشرّف شد، در برابر ضریح امیرالمؤمنین صلواتاللهعلیه قرار گرفت، گفت درباره شما چه بگویم؟ زیارت جامعه بخوانم؟! بگویم چشم خدا هستی، گوش خدا هستی، دست خدا هستی؟! همه اینها را که گفتهاند. چه بگویم؟! میخواهم مختصر هم بگویم. میگویم ای همهکاره خدا! من عرض میکنم بهتر این بود که بگوید: ای همه خدا! خودش هم خود را به ذات اللّه العلیا([۱۰۵]) توصیف کرده است. پس رسولاللّه همه خدا است و این همه خدا در این بدن دنیوی ظاهر شده است. آیا الآن این بدن چیزی کم دارد؟! این محمد؟ص؟ نیست؟! یعنی برای این مرتبه چیزی هست که حجاب چیزی از آن مقامات ذاتیهاش باشد؟
حال این بزرگوار میفرماید: انّ اللّه تعالی منّ علیّ بفاتحة الکتاب مگر این حمد چیست که اینقدر شریف و عظیم است؟! و ما حمد را بیتوجه میخوانیم و رد میشویم. بخصوص باید متذکّر باشیم که امیرالمؤمنین؟ع؟ میفرماید تمام قرآن در
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۵۷ *»
سوره مبارکه حمد است و تمام حمد در بسم اللّه الرحمن الرحیم است و همه «بسم اللّه» در باء «بسم اللّه» و همه باءِ «بسم اللّه» در نقطه تحت باء است. بعد فرمود: و انا النقطة تحت الباء([۱۰۶]) پس این حمد چه عظمت و جلالتی دارد؟! و ما این حمدِ با این عظمت و جلالت را در نماز میخوانیم و هیچ به آن توجه نداریم. در غیر نماز میخوانیم و در آن توجه، تدبر و دقت نداریم. در حالی که باید در هر خواندنی اقلاً نورانیت و بصیرتی در ما اضافه شود و ترقی کنیم. علتش همین بیتوجهیها است.
این بزرگوار میفرماید خدا بر من منت گذارده به اینکه فاتحةالکتاب را بر من نازل کرده. خودش فاتحةالکتابِ هستی و خاتمةالکتابِ هستی است ولی میفرماید خدا بر من منّت گذارده به نازلکردن فاتحةالکتاب بر من. آنگاه فرمایشهایی در مورد این سوره مبارکه دارد.
موقعی که این سوره بر رسولخدا؟ص؟ نازل میشده عجیب بوده! اینقدر ملائکه نورانی از این سوره مبارکه بدرقه کردند و اینقدر ملائکه نورانی به استقبال این سوره مبارکه شتافتند که این سوره از قلب مطهر رسولخدا؟ص؟ بر لسان مبارکش نازل میشود. چه عالمی بوده و چقدر نورانی بوده است! در آن موقع چه فرحی به رسولاللّه؟ص؟ دست داده بود که جبرئیل کلی با همه اعوانش از جبرئیلهایی که خدا میداند چقدرند در این جریان دست به دست هم دادهاند! جبرئیل چقدر اعوان دارد! از جمله اعوان او جبرئیلی است که بر نوح نازل میشده، جبرئیلی است که بر موسی نازل میشده، جبرئیلی است که بر عیسی نازل میشده و جبرئیلی است که بر ابراهیم نازل میشده است. و همه آنها نوکرهای این جبرئیلی بودند که بر رسولخدا؟ص؟ نازل میشد و اشعه این جبرئیل بودند. اکنون همه این جبرئیلها که اعوانِ آن جبرئیل کلی بودند که میخواهد حمد را از قلب مطهر رسولخدا؟ص؟ بر لسان حضرت نازل کند در
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۵۸ *»
این جریان دست به دست هم دادهاند. چه وضعی بوده است!([۱۰۷])
نظر کنید به احادیثی که درباره سوره حمد رسیده و ائمه؟عهم؟ بیان فرمودهاند آن هم به زبان ما و بهحسب عالم ما و به مقدار طاقت ما وگرنه مطالب فوق اینها است.
امیدواریم از برکات بقیةاللّه صلوات الله علیه و عجل اللّه تعالی له الفرج و برکات فرمایشهای بزرگان+ انشاءاللّه ما با بصیرت و ایمان از دنیا برویم تا در آنجا قدری حقایق و واقعیات این امور را ببینیم. در دنیا دائم بستگی دارد به اینکه چقدر توفیق داریم بگوییم، چقدر توفیق داریم بشنویم، چقدر توفیق داریم که باورمان بشود. فعلاً فقط همین مقدار است. اما اصل دیدن آنجا است که این حمد چیست؟ بگذریم.
وقتی که در نماز و در غیر نماز سوره مبارکه حمد را میخوانیم، در این قسمت که میگوییم: اهدنا الصراط المستقیم صراط الّذین انعمت علیهم خدایا ما را به صراط مستقیم هدایت کن؛ صراط مستقیم صراط کیست؟ صراط کسانی که بر آنها نعمت دادهای. میفرماید: شیعة علی؟ع؟ الذین انعمت علیهم بولایة علی بن ابیطالب؟ع؟([۱۰۸]) در همین عبارت که میگوییم: خدایا ما را به صراط مستقیم هدایت کن؛ یعنی صراط شیعیان و آن راهی که شیعیان رفتهاند. ببینید هدف دارد مشخص میشود. در برابر یهود و نصاریٰ و اهل کتابِ هر زمان هدف را مشخص میکنید.
آنها میخواهند شما را از دین که صراط مستقیم خدا و راه شیعیان امیرالمؤمنین است گمراه کنند. شما همیشه و در نمازتان که خدا وعده داده دعاء مؤمن را اجابت کند
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۵۹ *»
هدفتان باید این باشد. وقتیکه بنده سوره مبارکه حمد را میخواند در این قسمت که دعاء است خدا وعده فرموده که دعائش را مستجاب کند.([۱۰۹]) بهجهت اینکه از اول سوره خدا را حمد و ثناء کرده است: الحمد للّه رب العالمین الرحمن الرحیم مالک یوم الدین. بعد عبودیتش را اظهار کرده: ایّاک نعبد. بعد فقر و بیچارگیاش را اظهار کرده: و ایّاک نستعین.
اکنون با اینهمه زمینهها که دیگر میدانید این عبارات چه خبر است و چیست! آنگاه به تعلیم خدا و به ضمانت خودش آن هم به زبان رسولاللّه؟ص؟ تعلیم کرده که بگوییم: اهدنا الصراط المستقیم ما را به صراط مستقیم هدایت کن! صراط چه کسانی؟ الذین انعمت علیهم آنانی که بر ایشان نعمت دادی. آن نعمت چیست؟ ولایت امیرالمؤمنین صلواتاللهعلیه است. خدایا من را به راه ولایت راهنمایی کن! و بعد از اینکه راهنمایی فرمودی این راهنمایی را ادامه بده! ادم هدایتنا([۱۱۰]) از دستمان نرود و همیشه در این طریق مستقیمِ حق، مستقیم باشیم. کسانی که خدا بر آنها نعمت داده شیعیان علی صلواتاللهعلیه هستند که خداوند بر ایشان به ولایت علی بن ابیطالب؟ع؟ نعمت بخشیده است.
آنگاه اینها کیستند؟ غیر المغضوب علیهم خدا بر اینها غضب نکرده؛ یعنی بهبرکت ولایت آمرزیده شدهاند و مورد غضب خدا قرار نمیگیرند. و لا الضّالّین یعنی «لمیغضب علیهم و لمیضلّوا» اینها نه خدا بر ایشان غضب کرده و میکند و نه گمراه میشوند. بهبرکت ولایت امیرالمؤمنین صلواتاللهعلیه همیشه در طریق استقامت هستند، هیچ برایشان انحراف نیست. نه اینطرف نه آنطرف، در طریق مستقیم در حرکتند. وقتیکه در طریق مستقیم و در تبعیّت باشند مورد غضب خدا نخواهند بود و در ضلالت هم نخواهند افتاد. این را ما از خدا میخواهیم. پس کسانی که خدا بر آنها
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۶۰ *»
غضب کرده ما راه آنها را نمیخواهیم. رسولاللّه؟ص؟ فرمود: المغضوبِ علیهم اَلیهود یهودند که مورد غضب و خشم خدا هستند. الضّالّین اَلنصاریٰ([۱۱۱]) و گمراهان نصاریٰ هستند. ما نه راه یهود را میخواهیم و نه راه نصاریٰ را. و شیعیان امیرالمؤمنین نه یهودی هستند نه نصرانی. این فرمایش از رسولخدا؟ص؟ است که در حدیث بیان شده است. این بهحسب تنزیل و بیان آیه است.
ائمه؟عهم؟ برای ما توضیح دادند که یهود و نصارایی که رسولاللّه۹ درباره این آیات فرمودند که کسانی که خدا بر آنها غضب کرده یهودیها هستند و کسانی که گمراهانند نصرانیها هستند و ما راه آنها را نمیخواهیم؛ بلکه از خدا میخواهیم که ما را پناه دهد و به راه آنها نبرد، در تأویل مراد مخالفان میباشند و از خدا میخواهیم که ما را در همان راه مستقیم شیعیان امیرالمؤمنین صلواتاللهعلیه ثابت بدارد. برای اینکه بدانیم که مراد فقط یهود و نصارای معمولی و ظاهری نیستند، بلکه هر صاحب روحِ یهودیت، یهودی و هر صاحب روح نصرانیت نصرانی است و باید او را یهودی یا نصرانی دانست و از او بر حذر بود، حضرت صادق؟ع؟ فرمودند: المغضوب علیهم النصّاب. آن کسانی که خدا بر آنها غضب کرده، باید شیعه بصیر اثناعشری آنان را بشناسد که کیستند تا به سخنشان گوش ندهد، به آنان چشم نداشته باشد، دست به احسان به طرف آنان دراز نکند و پا به رفاقت بهسوی آنان برندارد. فرمودند: المغضوب علیهم النصّاب آن کسانی که مورد غضب و خشم خدایند ناصبیان هستند؛ اگرچه بگویند ما شیعه اثناعشری هستیم. همینکه در مقام نصب و عداوت با شیعیان امیرالمؤمنین برآمدند مغضوبٌ علیهم و یهودی این امتند، و اهل دین و دیانت باید از آنها اجتناب کنند. بعد فرمودند: و الضّالّین الشُکّاک الذین لایعرفون الامام(۲) ضالّین و گمراهان کسانی هستند که در دین خدا شک دارند و همینکه در دین خدا شک داشتند و در آنچه باید یقین کنند شک کردند از معرفت امام خارجند و امامشناس نیستند و ضالّینند.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۶۱ *»
در سوره مبارکه حمد که به خدا استعاذه میبریم که خدایا ما را به راه کسانی که بر آنها غضب کردهای نبر، یعنی خدایا ما را به طریق و راهِ ناصبیان شیعیان آلمحمد؟عهم؟ و به طرف آنها نبر. خدایا از تمایل بهسوی آنان به تو پناه میبریم. «استعاذه» یعنی پناهبردن. اهدنا الصراط المستقیم صراط الذین انعمت علیهم غیر المغضوب علیهم و لا الضّالّین. بهطور صریح از اینها نام برده نشده است. غیر المغضوب علیهم. شیعیان علی «مغضوبٌ علیهم» ــ یعنی ناصبی ـــ نیستند. ذرهای عداوتِ دوست محمد و آلمحمد؟عهم؟ در دل شیعه نیست؛ اگرچه بابایش را بکشد. ببینید کار به کجا کشیده؟! اگرچه دوست امیرالمؤمنین کشنده پدرش است اصلاً نمیتواند با او عداوت کند. رسولخدا؟ص؟ در خطاب به فردی از صحابه به امیرالمؤمنین؟ع؟ اشاره نمود و فرمود: والِ ولیّ هذا و لو انّه قاتل ابیک و ولدک دوست بدار دوست علی را اگرچه کشنده پدرت و فرزندت است.
چون عواطف و طبایع بر ما غالب است از جهت عواطف با ما حرف میزنند. شما فکر کنید که در میان امور عاطفی و طبعانی آیا موردی داریم که از فرزندکشتگی و پدرکشتگی بیشتر باعث عداوت باشد؟! همیشه گفتهاند «پدرکشته را کی بود آشتی» یعنی از نظر طبیعت بشری و انسانی، از نظر عاطفه طوری است که انسان نمیتواند با قاتل پدر در صلح، صمیمیّت و محبت بگذراند. اما کار دین به کجا کشیده که وال ولیّ هذا و لو انّه قاتل ابیک و ولدک اگر علی را دوست داری، اگر شیعه هستی، حتی اگرچه دوست علی پدرت یا پسرت را کشته نمیتوانی او را دشمن بداری.
از آن طرف فرمود: عادِ عدوّ هذا و لو انّه ابوک و ولدک([۱۱۲]) اگرچه فرزندت یا پدرت است اما همینکه دشمن علی است باید او را دشمن بداری. ملاک محبت و عداوت را دشمنی و دوستی شیعیانشان ذکر فرمودهاند. فرمودند یک نفر را پیدا نمیکنید که بگوید من آلمحمد
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۶۲ *»
را دشمن دارم. ابداً کسی جرأت نمیکند. در میان مسلمانان جرأت نمیکنند. سنّیها هم جرأت نمیکنند. وهابیها هم جرأت نمیکنند به ائمه ما جسارت کنند.
یک وقتی یکی از علماء وهابیها در حرم رسولخدا؟ص؟ با من مباحثه کرد، از جمله حرفهایش این بود که میخواست بگوید شما که ادعاءِ تشیع میکنید، شما بد هستید. ائمه شما بد نیستند. ائمه ما هستند، فرزندان رسولاللّه؟ص؟ هستند. اما شما به اسم آنها وحدت اسلامی را از بین بردید، به اسم آنها شکاف در اسلام ایجاد کردید و به اسم ائمه، خودتان را کنار کشیدید. او میگفت دستگاه استعمار و چه و چه آمده شما را فرقهای جدا کرده است. اگرنه ائمه شما همهشان مثل ما بودند، همهشان سنی بودند، امیرالمؤمنینتان، امام حسنتان همینطور و سایر ائمهتان همینطور.
از جمله حرفهایش این بود که میگفت شما که متعه را حلال میدانید ــ به این کلمه خیلی چسبیدهاند. چون عمر حرامزادهشان آن را حرام کرده ــ میگفت در تاریخ یکجا را نشان بدهید که امام شما صیغه کرده باشد؟ من گفتم که شما برای ائمه ما چه باقی گذاشتید که تاریخ باقی بگذارید؟! مگر شما برای اهلبیت تاریخ گذاشتید؟! گفتم الآن تو بگو اهلبیت چند نفرند؟ فرزندان حضرت زینالعابدین فرزندان حضرت صادق چه کسانی بودند؟ کجا بودند؟ کدامشان امامت کردند؟ اینها را بگو. شما که برای ائمه ما تاریخ نگذاشتید. نگذاشتید کسی از حالات آنها باخبر بشود. بعلاوه ما به تاریخ کار نداریم. ما به فرمایششان کار داریم. فرمایش ایشان نقل سنّت رسولخدا؟ص؟ است. آنها به ما گفتهاند پیغمبر اینطور وضو میگرفت. همینطور آنها به ما گفتهاند که سنت پیغمبر این بوده که متعه حلال است. قرآن هم که تصریح دارد که حلال است. همینطور سایر موارد.
مقصودم این است که او نمیگفت ما همانطور که با شما دشمنیم با ائمهتان دشمنیم. میگفت شما بد هستید، شما بد کردید، ائمه شما خوبند. در این حدیث هم
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۶۳ *»
میفرمایند: شما یک نفر پیدا نمیکنید که بگوید من با آلمحمد؟عهم؟ دشمنم. دشمنیشان با شیعیان است. بنابراین امام؟ع؟ این آیه را اینطور معنی میفرمایند که مغضوبٌعلیهم نصّاب هستند. ضالّین چه کسانی هستند؟ آنهایی که شک دارند و در امر ولایت بر یقین نیستند. و چون شک دارند، لایعرفون الامام اهل معرفت امام نیستند.
حدیث دیگری از حضرت رضا؟ع؟ است که فرمودند: صراطَ الذین انعمت علیهم، توکیدٌ فی السؤال و الرغبة و ذکرٌ لما تقدّم من نِعَمِه علی اولیائه و رغبةٌ فی مثل تلک النعم. میفرماید وقتیکه میگوییم: اهدنا الصراط المستقیم صراط الذین انعمت علیهم یعنی در سؤال، خواهش و تمنّایمان از خدا، پافشاری و تأکید میکنیم و رغبت و میل قلبی خود را نشان میدهیم و نعمتهای خداوندی را ذکر میکنیم که قبلاً بر اولیائش که شیعیان باشند عنایت فرموده است. داریم یاد میکنیم که خدایا تو به چه کسانی چه نعمتی دادهای! خدایا تو از اول دوره بشریت که زمان آدم؟ع؟باشد به دوستان امیرالمؤمنین که اهل ولایت علی شدهاند تا به الآن نعمت دادهای. صراط الذین انعمت علیهم خدایا من میخواهم که مرا بهسوی آن راهی هدایت کنی و در آن راه ثابت بداری که راه آنانی است که از زمان آدم تا این زمان بهبرکت ولایت امیرالمؤمنین صلواتاللهعلیه بر آنها نعمت بخشیدهای.
باید این جمله در نماز و در غیر نماز اینطور گفته بشود و اینقدر توجه داشته باشیم که یک رغبت و خواسته عمیق ریشهدارِ در دلمان را داریم اظهار میکنیم. و رغبةٌ فی مثل تلک النعم. باید در خواندن سوره حمد طوری نشان بدهیم که حریص هستیم. نه اینکه از خواندن حمد خسته شویم. حریص باشیم، حظّ کنیم و لذت ببریم. اینها اظهار رغبت است. خدایا من میخواهم به دل، به زبان و به همه وجود اظهار رغبت بکنم نسبت به نعمتهایی که بر عزیزانت، بر شیعیان علی ارزانی داشتهاى که خیلی در نزد خدا عزیزند. از آن بالا بالاها گرفته که انبیاء باشند تا این
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۶۴ *»
پایین پایینها که همین اندازه کسی واقعاً ائمه هدی؟عهم؟ را دوست بدارد که همین برادران و عزیزان ما هستند که در نزد خدا خیلی عزیز و محترمند.
حال آن کسی که در مقام برآید که عزت اینها را ضایع کند، در مقام برآید که با این عزیزان خدا دشمنی کند، باید درباره او چه حالی داشته باشیم و چگونه باشیم؟ اگر راست میگوییم که در هدایت و در نعمت ولایت رغبت داریم، باید اینطور باشیم که بعد میگوییم: غیر المغضوب علیهم و لا الضالّین اینطور اظهار برائت و بیزاری کنیم از کسانی که در مقام اذیت این عزیزان خدا هستند که حضرت رضا۷ درباره آنان میفرمایند: غیر المغضوب علیهم استعاذةٌ من انیکون من المعاندین الکافرین المستخِفّین به و بامره و نهیه. پناه به خدا! همینکه میگوییم: غیر المغضوب علیهم باید متوجه این بیان حضرت رضا صلواتاللهعلیه باشیم که داریم استعاذه میجوییم و از خدا پناه میطلبیم. خدایا تو ما را پناه بده! استعاذه، یعنی پناهبردن. پناهبردن از اینکه نکند خدایا من از معاندان باشم، اهل عناد با تو و اولیاء تو باشم که نتیجه عناد، کفر است و کافرشدن نتیجه عناد و استخفاف به خدا، به دین خدا و به امر و نهی خدا است؛ یعنی به دین بیاعتناء شود و دین خدا را سست و سبک بشمرد.
بعد میگوییم: و لا الضالّین همینکه این فقره را میگوییم باید متوجه این مطلب باشیم که امام رضا؟ع؟ میفرمایند: و لا الضالّین اعتصامٌ من انیکون من الذین ضلّوا عن سبیله من غیرِ معرفة و هم یَحسَبون اَنّهم یُحسنون صنعاً.([۱۱۳]) میفرماید: و لا الضالّین که گفته میشود معنایش این است که خدایا من اعتصام میجویم و از تو عصمت میطلبم و به دامن ولایت اولیاء تو چنگ میزنم، از اینکه مرا رها کنی تا از کسانی بشوم که آنها از راه تو گمراه شدند و از راهی که تو به آنها نمایاندی بیرون رفتند من غیر معرفة و معرفت را نپذیرفتند و در مقام انکار برآمدند. و هم یحسبون انّهم یحسنون
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۶۵ *»
صنعاً از همه بدتر این است که اینقدر به خود مغرورند که فکر میکنند فقط آنها در هدایتند و کارهایشان خوب، اعمالشان پسندیده و برنامههای درستی دارند و رضای خدا را کسب میکنند.
نه این است که این گمان از این سرچشمه میگیرد که اینها فریفته شده و گول خوردهاند. این گمان از کجا پیدا شده؟! از همان کبر و عناد سرچشمه گرفته است. چون راهی را انکار کردند که خدا بر آنها نمایاند از این جهت شیطان بر آنها مسلّط شد و برای آنها این گمان را فراهم کرد. یحسبون به معنای این است که بیخبر بهسر میبرند. و خود، خود را بیخبر کردند، خود باعث شدند که چنین گمان فاسدی برایشان پیدا شود که فکر میکنند خوب میکنند و راه خوبی را طی مینمایند. خدایا مرا از اینها قرار نده!
اینها خواستههایی است که باید متذکر آن باشیم که در واقع در برابر اهل کتاب است؛ یعنی نصّاب و کسانی که منکر ولایت محمد و آلمحمد؟عهم؟ شدند و در فکر تشکیک و ایراد شبهات در امر دین و دیانت برآمدند و مرتب در ولایت اولیاء تشکیک میکنند و هدایت خدا را نپذیرفتهاند. خدا چهارده معصوم کلی و فرمایشهای چهارده معصوم کلی برای اینها فرستاد، بعد هم به وسیله علماء ربانی بیاناتی را رسانید اما هنوز میبینید که در تشکیک بهسر میبرند، در شبهه میگذرانند و در مقام رد، انتقاد و انکار همین فرمایشها برمیآیند.
شیعیانِ بابصیرت و دارای هدف مشخص و دشمن مشخص، باید این مطالب را متذکر باشند و با تدبر در این آیات با برنامههای این اشخاص آشنا شوند تا در برابر تدبیرهای آنها تدبیر کنند و در برابر حیلههای آنها مقاومت نمایند و دست از بصیرت و یقین برندارند؛ بلکه روزبهروز در مقام تحصیل یقین و ازدیاد آن برآیند.
و صلّی اللّٰه علی محمد و آله الطاهرین
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۶۶ *»
مجلس ۱۱
(شب سهشنبه ۱۷ ربیع الثانی ۱۴۰۹ هـ ق)
r قرآن همیشه دارای مصداق است
r اهل کتاب تنزیلی و اهل کتاب تأویلی
r معنای مودّت درباره اهلالبیت:
r تشرّف به عتبات مقدسه اولیاء: در هنگام ازدحام
r موارد اضلال و ضلالت، در عقاید است
r صراط مستقیم، ولایت است
r چهره کریه منحرفان از ولایت
r چهره زیبای مستقیمان در ولایت
r ملاک اهل کتاب بودن در هر زمان
r دو معنای «گمراهی»
r تلاش اهل کتاب برای اضلال مسلمانان
r لزوم تحصیل یقین در عقاید
r تمام دسیسهها و تلبیسهای اهل کتاب از عداوت ذاتی آنها با حق و
اهل حق سرچشمه میگیرد
r طبیعت اضلال در اهل کتاب از جهل آنها است
r سبب اطمینان مؤمن در نزد القاء شبهات اهل کتاب
r لزوم دعاء برای محفوظماندن دین و برادران ایمانی
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۶۷ *»
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدللّه رب العالمین و صلّی اللّه علی محمد و آله الطیّبین الطاهرین
و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین
قال اللّٰه تعالیٰ : وَ إِذْ أَخَذَ اللّٰهُ میٖثاقَ النَبیّینَ لَمٰا آ تَیْتُکُمْ مِنْ کِتٰابٍ وَ حِکْمَةٍ ثُمَّ جٰاءَکُمْ
رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِمٰا مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهٖ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ قالَ ءَأَقْـرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلیٰ
ذٰلِکُمْ إصْریٖ قالُوا أَقْــرَرْنٰا قالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَکُمْ مِنَ الشّٰاهِدیٖن
فَـمَنْ تَوَلّىٰ بَعْدَ ذٰلِکَ فَـأݩُولٰئِکَ هُمُ الْفٰاسِقُون
سخن در سیاق آیاتی بود که خداوند قبل از این آیه شریفه در معرفی اهل کتاب بر رسولخدا؟ص؟ نازل فرموده است بر اساس عداوتها، دسیسهها، حیلهها و مکرهایی که بعضی از اهل کتاب در ضربهزدن به اسلام و مسلمانان داشتند. عرض شد تنزیل آیات درباره اهل کتاب و یهود و نصارایی است که در زمان رسولخدا؟ص؟ بودند که دارای این اخلاق، طبایع و نیتهای فاسد بودند که خداوند ایشان را به مسلمانان آن عصر شناسانیده و میشناساند تا به وظایف خود آشنا شوند و فریب دسیسهها، شبهات و تشکیکات آنها را نخورند.
ولی میدانيم آیات قرآن مثل جریان شمس و قمر در جریان است. ائمه ما؟عهم؟ در وصف قرآن فرمودند: یَجری کما تَجرِی الشمس و القمر([۱۱۴]) همانطور که خورشید و ماه در
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۶۸ *»
جریان و در سیر و حرکت هستند، هر روزی روز تازه و هر شبی شب تازه است، هر روزی و هر شبی جدید است، همینطور قرآن هم جریان دارد و جاری است و هر حادثهای را برای ما تازه میکند، هر جریانی را زنده نگه میدارد و در هر زمانی برای تمام آیات آن مصادیق بوده و هست و خواهد بود.
از این جهت برای اهل کتاب در زمانهای بعد از رسولخدا؟ص؟ مصادیقی هست. آنانی که حامل روح یهودیت و حامل روح نصرانیت هستند، آنانی که بر صفات، طبایع و نیات ایشان هستند، مصداق این آیات شریفه هستند و باید مسلمانانی که واقعاً اسلام را دین خود اتّخاذ کرده و به ولایت محمد و آلمحمد؟عهم؟ ایمان آوردهاند اهل کتاب را در هر زمانی بشناسند و با این دشمنان سرسخت خود آشنایی کامل داشته، در برابر حیلهها و مکرهای آنها مجهز باشند. از این جهت ما اهلکتابِ زمان رسولخدا؟ص؟ را به «اهل کتاب تنزیلی» اسم گذاردیم و مخالفان را «اهل کتاب تأویلی» میگوییم، و تا این زمان و بعد از این تا زمان ظهور بقیةاللّه عجل اللّه تعالی له الفرج تمام کسانی که دارای این روحیات هستند، از نظر ما اهل کتاب تأویلی هستند. ما باید وظیفهشناس باشیم. در برابر افکار، نیات و هدفهای سوء آنها دارای هدف و نیات صالح باشیم و انشاءاللّه در مقام حفاظت و حراست عقیده خود برآییم.
از جمله اموری که خداوند درباره اهل کتاب و معرفی نیت فاسد ایشان ذکر میفرماید این است که ودّت طائفة من اهل الکتاب لو یضلّونکم و مایضلّون الّا انفسهم و مایشعرون. تعبیر به کلمه ودّت و سخن از «وُدّ»، برای بیان خواستهای است که در انسان شدّت بیابد بهطوری که در ظاهر و باطن انسان نافذ باشد و قوای ظاهری و باطنی او را در خدمت خود درآورد. این معنای کلمه ودّ است. نوع اهل دنیا که میبینید به دنیا محبت دارند، محبتشان به دنیا به حدی رسیده که مودت دنیا در دل
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۶۹ *»
آنها رسوخ کرده و مرتب به فکر دنیا هستند. نیروهای ظاهرشان تا جایی که جسمشان توانایی دارد در راه دنیا صرف میشود. تا جان دارند کار و فعالیت میکنند. همچنین افکارشان، قوای فکری و عقلانیشان در خدمت دنیا است. فکر نمیکنند مگر در دنیا و برای بهدستآوردن دنیا. تدبیرها، نقشهها، حیلهها و مکرهایشان، فکر و خیالشان تمام برای کسب دنیا است. چنین اشخاصی خدمتگزار دنیا هستند.
آنها غافلند از اینکه خداوند به دنیا خطاب فرموده: اَتعِبی من خدَمک و اخدُمی من رفَضک.([۱۱۵]) این دستور را خدا به دنیا داده. میدانیم دنیا هم مثل سایر مخلوقات از خدا اطاعت میکند، بندهای مطیع است. اگرچه طالبان دنیا بندگان مطیع نیستند و بندگان عاصی و طاغی هستند اما خود دنیا بنده مطیع خدا است. خدا به دنیا دستور داد و فرمود: ای دنیا! خدمت کن نسبت به کسی که تو را دور افکنده، به تو اعتنائی ندارد و برای تو ارزشی قائل نیست. تو خدمتگزار او باش! از آنطرف به تعب، به سختی و زحمت بینداز کسانی را که خدمتگزار تو هستند، دامن خدمت برای تو به کمر زدهاند و همه عمر را در خدمت تو میگذرانند، آنها را به زحمت بینداز! از این جهت میبینیم در چه زحمتی هستند و با چه تعبی بهسر میبرند. این معنای ودّ، محبت و مودت دنیا است که کار آنها را به اینجا کشانیده که خدمتگزار دنیا باشند. دنیا هم کاملاً آنها را به زحمت و تعب انداخته است.
از سوی دیگر میبینیم وقتی خدا میخواهد بندگانش را بهسوی ولایت اهلالبیت؟عهم؟ دعوت کند، کلمه مودّت بهکار میبرد: قل لااسألکم علیه اجراً الّا المودّة فی القربیٰ([۱۱۶]) ای رسول ما؟ص؟ به مردم بگو، ــ البته مردمی که در آنها طینت ولایت و خمیره محبت موجود است ــ به آنها بگو: من از شما مزدی بر رسالتم
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۷۰ *»
نمیخواهم و طلب نمیکنم مگر مودت در قربی و نزدیکانم را که علی، فاطمه، حسن، حسین و سایر معصومین از فرزندان حسین صلوات الله علیهم اجمعین و دوستان ایشان باشند. من مودت اینها را از شما میطلبم. کلمه «مودت» در اینجا بیان همین مطلب است که اینقدر نسبت به اهلالبیت؟عهم؟ خواستار و خواهان باشند که در آنان روحیهای بشود که قوای ظاهر و باطن را در خدمت آورد.
کسی که محبت و مودت به اهلالبیت؟عهم؟ دارد، ظاهر و باطنش در خدمت اهلالبیت؟عهم؟ است. اگر قدم برمیدارد و کاری میکند دلش میخواهد در راه اهلالبیت؟عهم؟ باشد. حال که بنا است مثلاً شغلی داشته باشد چه بهتر که این شغل خدمت به دوستان محمد و آلمحمد؟عهم؟ باشد. اگر بنا است نیرویی صرف کند چه بهتر که در راه دوستان محمد و آلمحمد؟عهم؟ صرف بشود. اگر بنا است در جمعیتی باشد و باعث کثرت آن جمعیت گردد چه بهتر که در جمعیت دوستان محمد و آلمحمد؟عهم؟ باشد. زیرا فرمودند: من کثّر سوادَ قوم فهو منهم([۱۱۷]) هرکس سیاهی لشکر جمعیتی بشود از آنها به حساب میآید و خداوند او را با آنها قرار خواهد داد. حال که بنا است بدن من باعث کثرت جمعیتی و سیاهی لشکری بشود چه بهتر که سیاهی لشکر حجّة بن الحسن صلواتاللهعلیه و دوستان و محبان اهلالبیت؟عهم؟ باشد.
اگر بنا است برای بدن من با بدنهای دیگران زحمت و مزاحمت پیدا شود و در جایی که جمعیت زیاد است در فشار قرار بگیرد چه بهتر که در حرم باشد و در نزد قبور مطهره اولیاء؟عهم؟ زحمت و مزاحمت بدنی باشد. بعضی، از تشرف به حرم مطهر در موقعی که ازدحام است امتناع میورزند. خیر! در این اماکن مقدسه در چنین اوقاتی باید مشرف شد. البته در صورتی که حال شخص اقتضاء میکند، نه آنکه گاهی
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۷۱ *»
شخص مریض است و ازدحام برایش زحمت دارد و مشکل است به زیارت برود. ولی کسانی که فشار و همهمه جمعیت را میتوانند تحمل کنند چه بهتر که در کنار این قبرهای مطهر بدنها ازدحام کنند، مزاحم یکدیگر شوند و برای یکدیگر زحمت فراهم کنند. اما معنای زحمت نه این است که بر دوش یکدیگر به زور سوار شوند؛ مثل اینکه میبینیم میخواهند ضریح مطهر را ببوسند چه میکنند! اینطور نه. زحمتی که در عین حال در آن راحتی احساس شود، زحمتی که در آن لذت باشد که عبودیت و تشرّف و نورانیشدن در برابر این قبور مطهره است. در هر صورت، از رسولخدا؟ص؟ نقل شده که فرمودند: من کثّر سواد قوم فهو منهم هرکس سیاهی جمعیتی را زیاد کند و بر زیادتی آنها اضافه کند و خودش از آنها گردد، خدا هم او را از آنها محسوب میکند و از آنها به حساب میآید.
کسی که مودت و محبت اهلالبیت؟عهم؟ را دارد دلش میخواهد هرچه از اعضاء و قوای ظاهر او سرمیزند، در راه محبت و مودت ایشان و برای دوستان محمد و آلمحمد؟عهم؟ صرف شود. همینطور در عالم تفکرش به صلاح آنها بیندیشد، در عالم خیالش در خیال صلاح آنها باشد. برای راحتی آنها و برای خدمت به آنها فکر کند، نه اینکه خدای نکرده به فکر مضرت، ضرررسانیدن، صدمهزدن، مشکلات برای آنها فراهمکردن، حیله و مکرکردن و فریبدادن آنها باشد. «مودت» کارش این است. روحیهای است که خاصیتش این است که در هر کس پیدا شود ظاهر و باطن او را به خدمتِ همان چیزی که مورد محبت و مودت او است میدارد.
پس تعبیر ودّت طائفة که خداوند در این آیه شریفه درباره برخی از اهل کتاب ذکر فرموده اشاره به این موقعیت و روحیه است که این کینه و عداوتی که در دل بعضی از اهل کتاب نسبت به مسلمانان و نسبت به اسلام است، کار را به اینجا کشانیده که این خواسته به شکل مودّت و آرزو درآمده است. لو یضلّونکم این چه عداوتی و چه
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۷۲ *»
کینهای است که مستقیماً به عقاید مسلمانان مربوط میشود؟!
اصولاً اِضلال و گمراهساختن درباره اعتقادات است که اگر از طریق مستقیم منحرف شد، اسمش را ضلالت میگذارند. وقتیکه از صراط مستقیمِ عقاید منحرف شد میگویند ضالّ است. اما عصیان و معصیت را ضلالت نمیگویند. کسی که دارای عقاید صحیح است اگر مرتکب معصیت بشود، یا کسی او را به معصیت دعوت کند و معصیت انجام بدهد این را ضلالت نمیگویند، این را معصیت میگویند که با توبه و ندامت آمرزیده میشود. اما راجع به اعتقادات، یک مو و یک سر سوزن انحراف، اسمش ضلالت و گمراهی میشود؛ یعنی راه عوض میشود. پناه به خدا میبریم که چه امر مهمی است! و چقدر نوع مسلمانان و نوع مدعیان تشیع از این نکته غافلند که یک سر سوزن انحراف، ضلالت و از طریق مستقیم خارجشدن است.
در همین سوره مبارکه حمد دستور داده شده بگوییم: اهدنا الصراط المستقیم در مورد صراط مستقیم خیلی باید حواس انسان جمع باشد و خیلی باید مراقب و مواظب بود. این دستور که داده شده که در این سوره بگوییم، برای اهمیت مسأله است. صراط مستقیم، یعنی راهی که یک سر مو، یک سر سوزن، حتی یک نقطه نامرئی در آن انحراف فراهم نشود. ائمه؟عهم؟ که فرمودند: نحن الصراط المستقیم([۱۱۸]) ما صراط مستقیم هستیم، برای همین است که امر خیلی مهم است تا مصداق صراط مستقیم را بشناسیم و بدانیم صراط مستقیم چیست و کیست. این است آن راهی که انسان در آن راه که قدم گذارد به مقصد رسیده، راهی است که عین مقصد و خود مقصد است.
این مطالب از برکات فرمایشهای شیخ بزرگوار دستگیر شیعیان شده که صراط مستقیم را چنین معنی میکنند، حتی صراط آخرت را نیز میفرمایند همین
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۷۳ *»
ولایت است. در حدیث رسیده: الصراط المستقیم صراطان([۱۱۹]) صراط دو صراط است: یکی صراط دنیا، یکی صراط آخرت. اگر کسی در صراط دنیا مستقیم بود و استقامت داشت، از صراط آخرت هم میگذرد. هرکس در اینجا گرفتار و منحرف شد، در اینجا درست سیر نکرد، در صراط مستقیم آخرت هم نمیتواند درست سیر کند. آن صراطی که دربارهاش فرمودند از مو باریکتر و از شمشیر تیزتر و برندهتر است ــ پناه به خدا! ــ امر ولایت است.
امر به این مهمی که دستور داده شده بگوییم: اهدنا الصراط المستقیم، اینقدر مردم در این امر بیباک و بیپروا هستند! هر عقیدهای را بپذیرند، هر دعوتی را اجابت کنند، هر ضلالتی را تبعیت کنند، هر ناعقی به هر طور صدایی درآورد اجابتش کنند و در پی آن بروند. اتباعُ کل ناعق یَمیلون مع کل ریح چقدر مردم بدند! چطور این فرمایش امیرالمؤمنین صلواتاللهعلیه پرده از چهره مردم برمیدارد و چگونه آنها را کریهالمنظر میسازد! چقدر زشت و بد! هَمَجٌ رَعاع اینها مانند خاشاک روی آب اتباع کل ناعق در پی هر صدایی میروند هرچند آن صدای کلاغ باشد، تا چه رسد به خوار گوساله! یمیلون مع کل ریح([۱۲۰]) باد به هر طرف بوزد بهسوی همان طرف در حرکتند. چقدر این صورتها و چهرههایی که امیرالمؤمنین صلواتاللهعلیه بیان میفرمایند قبیح است.
اما مؤمنان مستقیم که در طریق ولایت ثابتقدم هستند چقدر از برکت ولایت و نورانیت ولایت، رخسارههایشان زیبا است که البته مراد چهرههای باطنی است. انّ الذین قالوا ربنا اللّه ثمّ استقاموا تتنزّل علیهم الملائکة الّا تخافوا و لاتحزنوا و اَبشِروا بالجنّة التی کنتم توعَدون([۱۲۱]) چقدر این چهرهها زیبا است! کسانی که گفتند پروردگار ما
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۷۴ *»
و خدای ما اللّه است، ثمّ استقاموا بعد هیچ منحرف نشدند. همینطور مستقیم در طریق ایمان حرکت کردند و هیچ انحراف اگرچه یک سر مو برایشان نبود. تتنزّل علیهم الملائکة موقع مردنشان مرتب ملائکه بر آنها نازل میشوند. تتنزّل به شکل فعل مضارع است و بر تکرار دلالت میکند. مرتب دسته دسته ملائکه بر اینها نازل میشوند. اَلّا تخافوا و لاتحزنوا و به آنها میگویند مبادا بترسید! مبادا غمگین باشید! هیچ نگرانی نداشته باشید! بشارت باد شما را به آن بهشتی که به آن وعده داده شدهاید! چه بهشتی! بهشت محمد و آلمحمد؟عهم؟.
اولین نمونه و روحانیّت آن بهشت که به مؤمنان در همینجا قبل از رفتن نمایانده میشود این است که رخساره محمد و آلمحمد؟عهم؟ را مشاهده میکنند و اولیائشان را زیارت میکنند. آن بزرگواران هم اطمینان خاطر میدهند. امیدهایی که این شخص در دوران زندگیش به فضل و کرم این آقایان و بزرگواران داشته، اینک در همینجا قبل از رفتن از دنیا او را در شرف داخلشدن در انوار رحمتشان قرار میدهند. امیدواریم از برکاتشان، از فضل و کرمشان در دنیا و آخرت محروم نباشیم.
پس این امر خیلی مهم است که عقیده محفوظ بماند، در عقاید ضلالت فراهم نشود و یک سر مو انحراف پیدا نشود. اینقدر عقاید مهم است که میبینیم مشایخ عظام+ کمتر به بیان احکام شرعیه فقهیه پرداختهاند. بیشتر عقاید را ذکر فرمودهاند و مرتب انحرافهایی را که در عقاید از طریق حکماء و عرفاء فراهم شده جواب فرموده، رد کرده و حق مطلب را برای شیعیان بیان فرمودهاند. خداوند تفضل کرد، شیعه را به این نعمتها مفتخر فرمود. الحمد للّه رب العالمین که خدا بر ما هم منت گذارد که ما را با این بزرگواران و با فرمایشهایشان آشنا فرمود. امیدواریم از کسانی باشیم که بقیةاللّه صلواتاللهعلیه ما را برای معتقدشدن به این عقاید و حفاظت و نشر آنها برگزیده و انتخاب کرده باشند.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۷۵ *»
ببینید مطلب چقدر مهم بوده که خداوند از این نیت فاسد اهل کتاب پرده برمیدارد و اینطور آنان را در ملأ مسلمانان رسوا میسازد. ودّت طائفة من اهل الکتاب لو یضلّونکم. و چون آیه نمرده و زنده است در هر روز این آیه مصداق دارد؛ یعنی هر دسته، هر جمعیتی و هر فردی به هرطور که در کمین عقاید باشند و بخواهند در عقاید حقّه رخنه کنند، بخواهند در عقاید حقّه اهل ایمان شبهه ایجاد کنند و تشکیک کنند و آنها را از وثوق، یقین و اطمینان در عقاید متزلزل سازند، از اهل کتاب و از این طایفهاند.
ودّت طائفة فرق نمیکند در هر جمعیتی و تحت هر عنوانی که باشد؛ اگرچه اعلم علماء باشد که همه در نزدش خاضع باشند ولی در مقام القاء شبهه در عقاید برآید و در عقاید حقّ تشکیک بکند، ودّت طائفة من اهل الکتاب لو یضلّونکم خبیثی است که میخواهد گمراه کند، میخواهد در اعتقادات حقّه اهل ایمان رخنه ایجاد کند. پس باید اهل ایمان متوجه باشند که فریب او را نخورند. خدا مسلمانان را که به اسلام گرویدهاند دوست دارد، مؤمنان را که به ولایت محمد و آلمحمد؟عهم؟ گرویدهاند دوست دارد. و چون دوستشان میدارد آنها را از نظر عنایتش نینداخته، در مقام برآمده که دشمناشان را معرفی میکند و چهره آنان را نشان دهد که ببینید اینها چه کسانی هستند و چه خواستهای دارند و این خواسته در اینها به چه شدت است که تعبیر به ودّت آمده و در حد مودّت و ودّ است. خواستهشان، یگانه هدف و یگانه آرزویشان این است: لو یضلّونکم، کاش بشود یک سر سوزن شما را گمراه کنند. چقدر خوشحال میشوند اگر یک سر مو شما را منحرف سازند. خواستهشان این است.
ببینید دشمن چطور است؟ این چه عداوتی است که اینها نسبت به عقاید حقّه اسلامی دارند؟! این چه عداوتی است که اینها نسبت به عقاید حقّه ولایتی دارند؟! این عداوت اینها را اینطور کرده که برای مسلمانان و مؤمنان نمیپسندند که هدایت یابند و در طریق هدایت سیر کنند. خدا عقاید حقّه را طوری قرار داده که
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۷۶ *»
هر گمراه و گمراهکنندهای میداند که حق حق است. توجه دارید که «گمراه» میگویم. و «گمراه» بعد از این است که خداوند برای او حق را بیان فرموده و واضح کرده باشد.
چون ضالّ و گمراه، و ضلالت و گمراهی در آیات و روایات دو استعمال دارد، یک وقتی هم به آن اشاره کردهام. یک وقت ضلالت و ضالّ به این معنی است که شخص از ایمان و کفر خالی است. شخصی که دلش از ایمان و کفر و از تصدیق و انکار امر حقی خالی باشد، به او ضالّ گفته میشود و اینکه در ضلالت است. اینگونه ضلالت برای دوران فَترَت است، وقتی که خدا بهجهت مصالحی حجت قرار نمیدهد و او پنهان میشود؛ مثل دوران فترتی که بعد از آن رسولخدا؟ص؟ به رسالت مبعوث شدند، دوران قبل از بعثت و دعوت آن حضرت را «دوران فترت» میگویند؛ یعنی بسا افرادی پیدا میشدند که در دلشان نه ایمان بود، نه کفر. این یک استعمال و یک معنای ضلالت است.
ابتداء خداوند حقانیت حق را ارائه میفرماید، آن را با برهان و بینه واضح میکند بهطوری که عالم با اینکه عالم است به علمش میفهمد حق حق است و حجت برای او واضح است، جاهل هم با آنکه جاهل است به جهلش میفهمد که حق است و واضح است.([۱۲۲]) اینجا اگر اقرار و تصدیق کرد مؤمن است. اگر انکار ورزید میگویند ضالّ است؛ خودش را در ضلالت و گمراهی انداخته است. چون از خدا گمراهی را خواسته خدا هم گمراهش میکند و او را در طریق غیر ایمان میاندازد. یُضلّ اللّه من یشاء([۱۲۳]) خدا هر کس را که بخواهد گمراه میکند، اما او گمراهی را خواسته که خدا هم گمراهش میکند و
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۷۷ *»
میرود آنطرف. این ضلالت انسان را به آتش میبرد. و اگر همین شخص در مقام برآید که مؤمنی مثل خودش را به انحراف بکشاند، او را مضلّ میگویند. هم ضالّ است هم مضلّ؛ یعنی هم خودش در ضلالت بهسر میبرد و از طریق حق منحرف است، هم میکوشد که دیگران را نیز به این طریقی که خود در آن است بکشاند.
برخی از اهل کتاب با اینکه خودشان در ضلالتند، خواستهشان این است: لو یضلّونکم یک راهی پیدا کنند برای اینکه شما را هم از استقامت، مستقیمبودن، درست حرکتکردن و در هدایت بودن برگردانند. چون اصلاً نمیتوانند ببینند و تحمل کنند که شما درست راه میروید، شما در طریق مستقیم هستید، شما در هدایت هستید. اصلاً این را نمیتوانند بپسندند. سخت در ناراحتی هستند از اینکه میبینند مسلمانان و مؤمنان در عقیده خود محکم، ثابت، مستقیم، با یقین و با اطمینان بهسر میبرند. از اطمینان مؤمنان رنج میبرند. خدا لعنتشان کند! از وثوق و خاطرجمعیِ مؤمنان کراهت دارند.
از این جهت ودّت این خواسته را دارند که لو یضلّونکم. لو بیان این است که هر طور شده، به هر راهی، به هر حیله و مکر و خدعهای که شده شما را ـــ هرچند یک سر مو ـــ از طریق مستقیم منحرف سازند. از این جهت تمام فعالیتهای ظاهری و باطنی خود را بر اساس همین مطلب متمرکز ساختهاند که میخواهند حتی بهمقدار یک سر مو شما را منحرف سازند؛ هرطور شده از راه تطمیع، از راه تخویف، از راه تشکیک یا ایجاد شبهه شما را بهمقدار یک سر مو از راه بگردانند.
زیرا این را خوب میدانند که اگر یک نقطه نامحسوس انحراف شروع شود، ادامه خواهد یافت. شما یک خط عمودی را در نظر بگیرید و از وسط آن خط، نقطهای باز کنید و آن نقطه را بهطور انحراف ادامه بدهید. هرچه این نقطه بهطور انحراف جلو میآید میبینید زاویه وسعت پیدا میکند تا به حدّی میرسد که انحراف بیاندازه
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۷۸ *»
میشود. آنها خوب میدانند که چه بلائی میخواهند سر مسلمانان و مؤمنان بیاورند، خوب میفهمند که یک ذره شک و شبهه، هر چند نامحسوس هم باشد شک و شبهه است و اول انحراف است. لاترتابوا فتَشُکّوا امیرالمؤمنین صلواتاللهعلیه فرمودند شک به دل راه ندهید که فوراً ادامه پیدا میکند و شدت مییابد و شدیدتر میشود تا سر از کفر بیرون میآورد فتکفروا([۱۲۴]) آنگاه در مقام انکار برمیآیید. آهستهآهسته شک به کفر منتهی میشود.
اینقدر یقین اهمیت داده شده و برای عظمت یقین فرمایشها رسیده است. فرمودند: ما قُسِّمَ فی الناس شیءٌ اقلُّ من الیقین.([۱۲۵]) اینقدر که بزرگان دین براهین اقامه فرموده و حجتها بیان کردهاند، برای اهمیت یقین است که یقین در اعتقادات خیلی لازم است. هرکس هرطور برایش میسّر است باید کسب یقین کند. اگر به دلیل «مجادله» برایش کسب یقین میشود، باید در عقاید حقّه از طریق ادله« مجادله بالتی هی احسن» استفاده کند و عقایدش را محکم کند و در عقاید یقین پیدا کند. اگر در خودش رشد بیشتری میبیند، به سراغ ادله «موعظه حسنه» برود و بهوسیله آن ادله برای خود کسب یقین کند. اگر در خود رشد بیشتری مییابد و به ادله «حکمت» میتواند سیر کند، به سراغ ادله حکمت برود و برای خود کسب یقین کند و در اعتقادات با یقین و اطمینان باشد.
یکی از راههایی که خیلی راحت اطمینان میآورد، دلیل «تقریر و تسدید» است که بزرگان ما خیلی پیگیر آن شده و آن را بیان فرمودهاند. استناد به این دلیل خیلی مهم است. اجمالش این است که خداوند خیر بندگانش را خواسته. از طرفی دیده که دعوت انبیاء به بشر رسیده و کسی هم این دعوتها را باطل نکرده و فرمایشهای
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۷۹ *»
ایشان را نتوانسته باطل کند تا امروز که وجود مبارک بقیةاللّه عجّل اللّه تعالی له الفرج حافظ دین و دیانت هستند. خدا امر این بزرگوار را تسدید، تأیید و تقریر فرموده است. همینطور انسان باید در این مسائل فکر کند و از طریقِ دلیل تقریر و تسدید، دلش، ایمانش و یقینش را به خدا بسپارد و مرتب از خدا بخواهد که یقین او زیاد شود.
مقصود این است که در این عبارت ودّت طائفة کلمه وُدّ، رغبت و خواسته عمیق و ریشهدار اهل کتاب را بیان مینماید که از عداوتی نسبت به عقاید حقّه مسلمانان و مؤمنان سرچشمه میگیرد. آنها نمیتوانند توحید، نبوت و ولایت را تحمل کنند. ببینید شیخ مرحوم که مقداری مطالب را در زمینه توحید، نبوت و ولایت باز فرمودند، چه سر و صداهایی شد که هنوز باقی است. منکرانِ اینها همه اهل کتابند و ودّت طائفة من اهل الکتاب شاملشان است که اصلاً این حقایق را نمیتوانند تحمل کنند.
در برابر اینهمه کیدها و حیلهها و اصرار ورزیدن در اضلال مؤمنان و شیعیان چقدر شیعه باید متوجه خودش باشد؟! چقدر باید دلش به حال عقایدش بسوزد؟! چقدر باید به فکر باشد؟! ولی میبینیم نوع شیعه چه اندازه بیفکرند. خدا نکند ما هم همانطور باشیم! خدا نکند! همینقدر دلمان خوش باشد که اسامی مبارک بزرگان را بلدیم، اسامی کتبشان را میدانیم، دلمان به همینها خوش باشد! اگرچه خوشیِ خوبی است، اما اگر دلمان خوش است باید واقعاً در پی فهمیدن آنها باشیم. اگر دل به چیزی خوش باشد، در پی آن است. باید به این کتب اهمیت بدهیم، این فرمایشها را زیاد مطالعه کنیم، زیاد ممارست داشته باشیم، در مقام نشر آنها در میان خانوادهمان باشیم. اگر با افراد مطمئنی مأنوسیم همینطور.
این مودت، کار اهل کتاب را به جایی میکشاند که در هر روز و شب به فکر دسیسهها، کیدها، مکرها، جدالها و تلبیسها هستند و چون این خواسته از آن
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۸۰ *»
«عداوت ذاتی» آنها سرچشمه میگیرد، باید مسلمانان و مؤمنان خیلی احساس خطر کنند. چون اگر عداوت ذاتی منشأ بروز خواستهای باشد، آن خواسته هیچ قانع نمیشود. یک قدم با او رفتیم قانع شود و ما را رها کند، نه. دو قدم با او برویم قانع بشود و ما را رها کند، نه. چون این خواسته از آن عداوت ذاتی سرچشمه میگیرد قانعشدنی نیست، هیچ قانع نمیشود. رغبت و شهوت عجیبی در اضلال دارد. تمام دین شخص را هم بگیرد باز قانع نیست! قرآن اینها را عجیب معرفی میکند. تمام دین انسان را تغییر بدهد، در جمیع مبانی دین دخل و تصرف کند و همه را فاسد نماید، هنوز هم قانع نمیشود و خیالش آسوده نمیگردد. میگوید نکند هنوز هم بارقه[۱۲۶] ایمانی در دل این شخص بماند و یکوقتی او را برگرداند. الحمد للّه رب العالمین قرآن از این موضوع خبر میدهد و میفرماید: و مایضلّون الّا انفسهم.
این کارها و این مودت به اضلال مؤمنان و مسلمانان، از خیر، نور، هدایت و عقل سرچشمه نمیگیرد و از جهل، از نفس امّاره بالسوء و از سجین سرچشمه میگیرد. چنین مودت و خواستهای منشأش چیست؟ هوای نفس. منشأ این خواسته و این فعالیتهای متفرّع از این خواسته کجا است؟ از عقل است؟ نه. معلوم است که از جهل است، جهلِ در مقابل عقل، نه جهلِ در مقابل علم بهمعنای نادانی. از جهل مقابل عقل است؛ یعنی از آن نقطه ظلمانی، از اصل سجین و از روحیه پلید اولی و دومی و سومی اصول کفر و ضلالت است. این مودت و خواسته و تمام این اعمال و کردار، مکرها، حیلهها، سخنها و تشکیکها همه و همه از آنجا سرچشمه میگیرد.
چقدر انسان راحت میشود! اگر شخص واقعاً مؤمن است خیالش راحت میشود. همینکه یکی از اینها شروع به تشکیک کرد اصلاً از کلام او بوی سجین به مشامش میخورد. از سخنش و از تشکیکش بوی گند جهنم به مشام مؤمن میخورد،
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۸۱ *»
میگوید برو گم شو ای خبیث! همینکه حرف میزند محسوس است که سگ جهنمی دهان باز کرده و تشکیک میکند. اینقدر مؤمن راحت است! چون میبیند منشأ این حرف، این حیله، این مکر، این دسیسه، این تشکیک و شبهه جهنم است و از سجین سرچشمه گرفته است. مگر این حرفها و این کارها از عقل و از نور صادر میشود؟! مگر از هدایت سرچشمه میگیرد؟! نه. از ظلمت، از هویٰ، از نفس امّاره بالسوء سرچشمه میگیرد.
از این جهت الآن که او حرف میزند، یا این مکر و حیله و این تشکیک را میکند، این نقشه را میکشد و با زبان و اعمال پیاده میکند، انصاف بدهید برای خودش چهچیز را زیاد میکند؟ البته ضلالتش را؛ همان ضلالتی را که در آن هست برای خودش تشدید میکند و مایضلّون الّا انفسهم. ما میگوییم برو خودت را گول بزن! واقعاً خودش را گول میزند نه ما را. خودش را بیشتر در شک میاندازد و در این صفتِ سجینی راسخ میکند. خیال مؤمن جمع و آسوده است. و مایضلّون الّا انفسهم و مایشعرون. چون عقل ندارد، سفیه شده، از نورانیت و هدایتِ عقل بیبهره شده است. خودش هم نمیفهمد که مرتب در سجین فرو میرود. چون میخواهد مؤمنی را گمراه کند، خودش گمراهتر میشود. پس خیال مؤمن آسوده است، زیرا در واقع او در ضلالت بهسر میبرد و خودش را بیشتر به ضلالت میافکند.
اما مسلمانی که به اسلام اعتقاد دارد، اسلام را دوست دارد و به آن عقیدهمند است، مؤمنی که به ایمان علاقه دارد و ایمان را برای خود نعمت بزرگی از سوى خدا میداند و حاضر نیست که چنین نعمتی مفتمفت صدمه ببیند و چنین نعمتی از طرف دشمنِ این نعمت آسیب ببیند، خودش را به خدا و اولیاء خدا؟عهم؟ میسپارد و آنها شرّ تمام دشمنان را کفایت میکنند. دستِ با کفایتِ ولایت حافظ است و دل و اعتقادات را حفظ میکند و نعمتهای مترتّبه بر این اعتقاد حق را برایش حفاظت میفرماید.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۸۲ *»
یادمان هم دادهاند که حفاظت همه اینها را از خدا بخواهیم. خدایا مرا حفظ کن. خدایا ایمان من را، برادرانم، اهلم و مالم را حفظ کن. به ما یاد دادهاند که هرچه داریم، حفاظتش را مرتب از خدا و اولیاء خدا؟عهم؟ بخواهیم. خدایا هرچه متعلّق به من است، به هر طور به من مربوط میشود و با من ارتباط پیدا میکند، آن را حفظ کن.([۱۲۷]) ببینید دعاء چقدر برکت و وسعت پیدا میکند! دعائش هم مستجاب میشود و بهبرکت دعاءِ این شخص، اهل و عیالش، فرزندانش، دوستان و برادرانش همه محافظت میشوند و نعمتهای مترتّبه بر ایمان، برای او و آنها محفوظ میماند.
مسلمان و مؤمن از شرّ دشمنان در امان و در کفایت الهی است. البته بهشرط اینکه واقعاً طالب اسلام و ایمان باشد، عقاید حقّه را دوست بدارد و در طلب آنها باشد و آنها را از طرف خداوند نعمت بداند. واقعاً بخواهد که در طریق ایمان مستقیم باشد و گمراه نشود. آنگاه خدا هم شرّ آنها را به خودشان برمیگرداند. امیدواریم خداوند به حقّ بقیةاللّه صلواتاللهعلیه در این آخرالزمان و دوره فتنهها و ازدیاد آنها، ما و همه اهل ایمان را از شر اشرار و کید کفار و بغی ظالمان محافظت بفرماید. نعمتهای ظاهری و باطنی را که عنایت فرموده برای همه ما باقی بدارد و این نعمتها را برای ما به نعمتهای اخروی متصل بفرماید.
و صلّی اللّٰه علی محمد و آله الطاهرین
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۸۳ *»
مجلس ۱۲
(شب چهارشنبه ۱۸ ربیع الثانی ۱۴۰۹ هـ ق)
r اهل کتاب تنزیلی و تأویلی دشمنان نعمت ولایت و هدایت هستند
r دشمنیهای منافقان صدر اسلام با ولایت
r زیانکاری اهل کتاب
r نیتهای سوء اهل کتاب
r برخی از تعابیر توهینآمیز اهل بازار نسبت به برخی از اولیاء؟عهم؟
r نَسَب حقیقی مؤمن
r تناقض ادعاء اهل کتاب بودن با انکار رسالت رسولاللّه۹
r بیان اوصاف رسولاللّه۹برای امتهای پیشین
r برخی از اهل کتاب رسالت پیامبر۹را دانسته انکار میکردند
r لزوم احترام مؤمنان از یکدیگر
r طرز احتجاج خداوند با اهل کتاب
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۸۴ *»
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدللّه رب العالمین و صلّی اللّه علی محمد و آله الطیّبین الطاهرین
و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین
قال اللّٰه تعالیٰ : وَ إِذْ أَخَذَ اللّٰهُ میٖثاقَ النَبیّینَ لَمٰا آ تَیْتُکُمْ مِنْ کِتٰابٍ وَ حِکْمَةٍ ثُمَّ جٰاءَکُمْ
رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِمٰا مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهٖ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ قالَ ءَأَقْـرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلیٰ
ذٰلِکُمْ إصْریٖ قالُوا أَقْــرَرْنٰا قالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَکُمْ مِنَ الشّٰاهِدیٖن
فَـمَنْ تَوَلّىٰ بَعْدَ ذٰلِکَ فَـأݩُولٰئِکَ هُمُ الْفٰاسِقُون
در بیان فضیلت رسولخدا؟ص؟ و گرفتن میثاق برای نبوت کلیه و ولایت کلیه آن بزرگوار و اهلبیت طاهرین آن حضرت سلام الله علیهم اجمعین فرمایشهایی میفرماید و این آیات قبل از آیاتی میباشد که خداوند برخی از اهل کتاب را معرفی مینماید، یعنی آن کسانی از یهود و نصاریٰ که در فکر صدمهزدن به اسلام و مسلمانان بودند.
از جمله در معرفی اهل کتاب فرمود: ودّت طائفة من اهل الکتاب لو یضلّونکم و مایضلّون الّا انفسهم و مایشعرون. یکی از خصوصیات طایفه و دستهای از اهل کتاب این است که خواسته و هدف بسیار خطرناکی دارند ـــ که آن هدف و خواسته هم در آنها بسیار شدید است، بهطوری که به «مودّت» و «وُدّ» تعبیر آمده است ـــ میخواهند شما را از دیانتتان و از عقایدتان منحرف سازند و شما را به گمراهی بکشانند. این خواسته و هدف ایشان، از آن کیدها، مکرها، حیلهها و خدعههای آنان سر میزند. همچنین در تمام مجادلات فرهنگی و مباحثاتی که در زمینه دیانت دارند مقصود
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۸۵ *»
خود را عملی میسازند که میخواهند حق را ضایع کنند، بر حق لباس باطل بپوشانند و حق را باطل جلوه دهند. در این آیه شریفه از این رغبت، میل و خواسته اینها، به مودت تعبیر آمده است؛ ودّت طائفة من اهل الکتاب دستهای از یهودیها و نصرانیها چنین هدفی دارند.
و همانطور که اهل کتاب تنزیلی ـــ یهود و نصارای زمان رسولخدا؟ص؟ ــــ چنین بودند، اهل کتاب تأویلی ـــ نصّاب و منکران فضائل محمد و آلمحمد؟عهم؟ ـــ هم چنینند که مقامات ولایتی ایشان را انکار دارند، درباره مقامات ولایتی این بزرگواران تشکیک و ایجاد شبهه میکنند و میخواهند این اضلال و گمراهساختنِ مؤمنان را به هرطور شده عملی سازند.
همه مسلمانان و مؤمنان مخصوصاً شیعیان مستبصر و بابصیرت در امر دین و دیانت باید از این دشمنان خود برحذر باشند و متوجه باشند که اینها نسبت به امر دیانت و مؤمنان، صاحبان حقد، کینه و عداوتند. اینها صاحبان شرّ و ضلالتند. خودشان در ضلالت بهسر میبرند و میخواهند آنان را هم به ضلالت بکشانند. باید متوجه باشند و از این فرمایشهای خداوند عبرت بگیرند و متذکر باشند که چه نعمت بزرگی در دست دارند که نعمت ولایت است، متوجه بزرگی این نعمتی که در دست دارند باشند که نعمت هدایت است.
«نعمت هدایت» و «نعمت ولایت» به این آسانیها و ارزانیها بهدست نیامده که انسان درباره آن کوتاهی کند و آن را سست بشمارد تا خدای نکرده اهل کتاب تنزیلی یا تأویلی مسلّط شوند و آنان را در امر هدایت و ولایت شاکّ گردانند و در ضلالت واقع سازند. امر ولایت و هدایت بهبرکت زحمات صد و بیست و چهار هزار پیغمبر، همچنین زحمات چهارده معصوم کلی ـــ حاملان نبوت کلیه و ولایت کلیه ـــ برای مؤمنان فراهم شده است. باید قدر این نعمت را بدانند و این نعمت خدا را بزرگ بشمارند.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۸۶ *»
و چون خداوند این نعمت را دوست میداشت و میخواست برای مؤمنان و مسلمانان، سالم و از گزند دشمنان محفوظ بماند، در مقام برآمد که دشمنانِ امر دیانت و امر ولایت و هدایت را به بشر و به مؤمنان بشناساند. در این آیات از روحیاتشان، از اعمالشان و از نیّات فاسدشان خبر میدهد و اهل ایمان را از این تشکیکات و شبهات و بهطور کلی از این اِضلال و به ضلالت کشانیدن و گمراهنمودن برحذر میدارد. این خواسته از یک رغبت بسیار بسیار شرّ و از یک نیت بسیار بسیار فاسدی سرچشمه میگیرد که همهاش گناه و خلاف رضای خدا است. بهطور کلی میدانیم حقدِ با ایمان، عداوت با هدایت و ولایت، چه روحیه خبیث و پلیدی است.
خدا میداند! اگر انسان بخواهد اجمالاً در نظر بگیرد که این روحیه چه روحیه پلیدی است، اندکی به صدر اسلام، به زمان رسولخدا؟ص؟ توجه کند و به شرارتها، اعمال فاسد و نیات ناپاکی که از طرف دشمنان اسلام و منافقان، مثل اولی، دومی و سومی سر میزد نظری بیفکند که چه نقشهها کشیدند! چه فسادها کردند! آخر کار هم بعد از رحلت رسولخدا؟ص؟ دست به چه ظلمها که نزدند! مثل امیرالمؤمنین صلواتاللهعلیه را بیستوپنج سال در خانه نشانیدند. مثل فاطمه زهراء؟سها؟ را با آن شدت زدنها شهیده ساختند. مثل خاندان رسالت، امام حسن و امام حسین، زینب کبری و امکلثوم: را به چنین داغ بزرگی مبتلا ساختند، محسن فرزند امیرالمؤمنین صلواتاللهعلیه را در اثر آن شدتها سقط و شهید نمودند.
همه این کارها از چه سرچشمه میگرفت؟ از آن عداوتی که آنها نسبت به مقام ولایت و نسبت به مقام هدایت داشتند که نمیخواستند مسلمانان به طریق ولایت اهلالبیت؟عهم؟ هدایت شوند، نمیخواستند دست مردم به دامن امیرالمؤمنین صلواتاللهعلیه برسد تا به برکت هدایتها و ارشادهای آن بزرگوار طریق سعادت و خیر را طی کنند و اسلام و مسلمانان در امنیت و رفاه، در عظمت و جلالت و در همان
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۸۷ *»
هدایت که همهگونه خیر را در بر دارد بهسر ببرند. کسیکه در هدایت باشد، همهچیز دارد. هدایت که بود نعمتهای دنیا و آخرت همراهش هست. اهدنا الصراط المستقیم صراط الذین انعمت علیهم خدایا ما را به طریق و صراط مستقیم هدایت کن، آن صراط مستقیمی که راه کسانی است که بر آنها نعمت بخشیدی. نعمتهای ظاهری و باطنی، دنیوی و اخروی، همه و همه برای صاحبان هدایت و برای کسانی است که در طریق مستقیم در سیر و سلوک باشند و بهبرکت هدایت اولیاء؟عهم؟ راه ترقی و کمالِ خود را طی کنند.
ولی آنها نگذاشتند مسلمانان دستشان به دامن ولیّ خدا امیرالمؤمنین صلواتاللهعلیه و سایر معصومین؟عهم؟ باشد و در مسیر هدایت بهسر ببرند. در نتیجه نعمتهای دنیوی و اخروی و باطنی و ظاهری بر آنها جریان بیابد. با آنهمه ظلم این راه را سد کردند. اکنون اگر بخواهیم اجمالاً دشمنی دشمنان هدایت و ولایت را متوجه شویم، نگرش به همان تاریخ اول اسلام کفایت میکند. زیرا اهل کتابِ تأویلی تا به الآن و تا ظهور امام زمان صلواتاللهعلیه پی کار آنها را داشته و دارند و همچنان آن دشمنی ادامه خواهد داشت.
این نیت و خواسته هم بر اساس آن دشمنی انجام میشود که میفرماید: ودّت طائفة من اهل الکتاب لو یضلّونکم آرزویشان این است، امید دارند و همه فعالیتشان بر این محور میچرخد که لو یضلّونکم کاش بشود شما را گمراه کنند، کاش بشود شما را به بیراهه بکشانند، هرچند به اندازه یک سر مو در عقاید شما انحراف ایجاد کنند و در دلهای شما شک و شبهه القاء کنند تا به این وسیله بتوانند شما را از این نعمت بزرگ که استقامت و مستقیمبودن در طریق هدایت است بازدارند.
چون کار اینها از چنین نیت فاسد و از چنین عداوتی سرچشمه میگیرد خودشان بیخبرند و نمیفهمند که خودشان را بیشتر در ضلالت داخل میکنند.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۸۸ *»
و مایضلّون الّا انفسهم اینها گمراه نمیسازند مگر خودشان را و در ضلالت بیشتری قرار نمیگیرند مگر خودشان. بهجهت اینکه آن دشمنی مرتب شدیدتر میشود و آن خواسته مرتب عمیقتر میگردد و مرتب به انکار حق، به القاء شبهات و تشکیکات دست میزنند. پس آنبهآن خود را در این ضلالتها داخل میگردانند و همانی را که برای دیگران میخواهند خود به آن گرفتار میشوند و به این وسیله سرگردانی بیشتر برای خود فراهم میکنند. و مایشعرون متوجه هم نیستند که چه بلائی به سر خودشان میآورند.
مسلمانان و مؤمنانی که اسلام و ایمان را دوست دارند و به حقیقت دل ایمان آوردهاند، آنها در کفایت خدا و اولیاء خدا؟عهم؟ بهسر میبرند. خدا اجازه نمیدهد که اینها به دلهای اهل ایمان راه پیدا کنند و شکّ و شبههای در دلهای اهل ایمان ایجاد کنند. خدا کید و مکر آنها را واضح میفرماید، خدعههای آنها را روشن میسازد و رد میکند. همه نقشههای آنها را علیه خود آنها تمام میفرماید. چاهی که میکنند، بحمداللّه خودشان در آن واقع میشوند.
خداوند این توضیح را درباره اهل کتاب تنزیلی و تأويلى مىفرمايد که اهل کتاب تنزیلی یهود و نصارای زمان رسولخدا؟ص؟ باشند و اهل کتاب تأویلی نصّاب و منکران فضائل محمد و آلمحمد؟عهم؟ باشند که به مقامات ائمه طاهرین؟عهم؟ عارف نبودهاند و نمیخواهند تسلیم فضائل ایشان باشند و سر تسلیم به پیشگاه این بزرگواران فرود آورند. بعد از اینکه خداوند اینها را اینطور رسوا میفرماید و باطن آنها را برملا میسازد و از نیتهای سوء آنها خبر میدهد، آنگاه سخن را متوجه اهل کتاب میسازد و با این تعبیر با آنها سخن میگوید: یا اهل الکتاب.
در این جمله دقت بفرمایید، یا اهل الکتاب. گفتنِ یا اهل الکتاب اشاره به این است که اهل کتاب بودن، آشنا با کتب آسمانی بودن و ادعاء پیروی از انبیاء داشتن
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۸۹ *»
اقتضاء میکند همینکه حقّی را دیدند اقرار کنند. اگر راست میگویند که اهل کتابند، اگر راست میگویند که با کتب انبیاء آشنایی دارند، همینکه حقّی را مشاهده کردند باید تسلیم شوند. یا اهل الکتاب لِمَ تکفرون بآیات اللّه و انتم تشهدون؟! چطور قرآن عجیب حرف میزند!
در بازار تعبیر خیلی بیجایی دارند که در آن سرزنش و توهین است. نباید این توهینها در گفتار باشد. متأسفانه شایع است. در نوع مذاکراتشان که با یکدیگر سخن میگویند وقتیکه میخواهند کسی را بر سخنی یا عملی سرزنش کنند و درباره او مذمتی داشته باشند میگویند مؤمن، چرا اینطور میکنی؟! مؤمن، چرا اینطور میگویی؟! البته این سخن در جای خودش صحیح است و باید گفت. اما در مقام استهزاء و تمسخر، در مقام سرزنش و تحقیر نباید گفت. مگر ما نواقص و معایب کم داریم؟! همه ما صاحبان عیب و نقص هستیم. اگر بنا باشد به گفتن سخن خطائی، و به کار ناشایست و بیجایی فوراً سرزنش شویم، باید همه به سرزنشکردن و تحقیر یکدیگر و عیبجویی از یکدیگر مبتلا باشیم. بعلاوه که در این سخن تحقیر مقام ایمان است. آن کسیکه مسخره میکند و با استهزاء و تمسخر میگوید مؤمن، چرا اینطور گفتی؟! مؤمن، چرا اینطور کردی؟! مؤمن، چرا اینطور رفتی؟! ایمان را تحقیر میکند و صحیح نیست.
بدتر از این گاهگاهی شنیده میشود ــ و انشاءاللّه این سخنها در میان رفقاء ما نیست ــ که اگر میبیند کسی مثلاً در بازار یا در فامیل یا در امور داخلی سروصدایی راه میاندازد و میخواهد حق خودش را اثبات کند و آنها نمیخواهند حق او اثبات شود، ـــ نعوذ باللّه ـــ میگویند زینببازیت را کنار بگذار! نوعاً این جمله شنیده شده و خیلی زشت، رکیک و ناپسند است. ـــ نعوذباللّه ـــ زینببازی درنیاور! چنین سخنانی میگویند. در بین مردم نوعاً شنیده میشود. ولی انشاءاللّه در بین برادران و عزیزان ما
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۹۰ *»
این سخنها نیست. یا گاهگاهی که میخواهند کسی را مذمت یا استهزاء کنند میگویند قیافهاش را ببین ـــ نعوذباللّه ـــ خودش را مثل زینالعابدین درست کرده. میخواهند بگویند چرا خودت را اینطور درست کردهای و قیافه مظلومانه و حقبهجانب میگیری؟!
همه اینها از بیاعتنائی، بیانصافی و بیمعرفتی نسبت به شئونات معصومین سلام الله علیهم اجمعین حکایت میکند. این چه حرفی است که میزنند؟! همچنین گفتن «ای مؤمن» در بازار برای استهزاء، مثل گفتن «زینببازی» است که قصدشان تحقیر و استهزاء است. از افرادی هم شنیده میشود که بهظاهر متدیّن هستند، دیانت دارند و به اهلبیت؟عهم؟ اظهار محبت دارند. اما عادت شده، خودش هم نمیفهمد که چقدر این حرف رکیک و زشت است.
مقام زینب کبری؟سها؟ مقام عصمت و طهارت است. بعد از فاطمه زهراء؟سها؟، مثل زینب کبری زنی نیامده است،([۱۲۸]) مانند نداشته و نخواهد داشت. مریم به کنیزی زینب کبری؟سها؟ افتخار میکند. همینطور «زینبوار» و «زینبگونه» گفتن از تعابیری است که درباره زنهای کثیف در عرصه رعیت دارند. این گونه تعابیر زشت است و خلاف شئونات دین و دیانت است. باید به مقام ایمان، به مؤمن و به مقام عصمت اولیاء؟عهم؟ احترام گذارد. باید به مظلومیت زینالعابدین؟س؟ که مظلومیت عصمت کلیه است احترام گذارد. آن بزرگوار در همان وقت که مریض و علیل بود و با علت و مرض بهسر میبرد، صاحب ولایت کلیه، متصرف در کل هستی، مرکز و وَکْر ارادةاللّه و مشیةاللّه، حامل جمیع اسرار و انوار توحید، مَظهر جمیع اسماء و صفات خدا و ظهور و
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۹۱ *»
مَظهر کلی خدا بود. مظلومیت آن حضرت بر اساس مصلحت دین و دیانت بود. آنگاه این را به استهزاء بگیرند و ـــ نعوذباللّه ـــ هر شخصی را که بخواهند استهزاء کنند بگویند ببین، ـــ نعوذباللّه ــــ خودش را مثل زینالعابدین درست کرده است.
انشاءاللّه عزیزان متوجه هستند. مخصوصاً بچهها و جوانهایی که در بازار کار میکنند و با مردم در معاشرت هستند، سعی کنند از مردم هرچه هرچه را و هر تعبیری را که بر زبان مردم است یاد نگیرند. متوجه باشند در اخلاق، در رفتار و در گفتار اینگونه تعابیر و رفتارها را نداشته باشند. از جمله همین تعبیر «ای مؤمن» است که برای تحقیر و خوارکردن شخص میگویند ای مؤمن؛ یعنی کسی که کودن و بیفکر است، آدمی که بیاساس کاری میکند، یا بیاساس سخنی میگوید، یا بیاساس قدمی برمیدارد یا مطالعهنشده اقدامی میکند و چه و چه. «ای مؤمن» در این مواضع گفتن یعنی چنین آدم بیاساسکارِ بیتوجهی که سطحی فکر میکند.
مؤمن، کیّس، شریف و عزیز است و عظمت و شرافت دارد. امام صادق؟ع؟ در وصف مؤمن فرمایشهای عجیبی دارند از جمله میفرمایند: المؤمن عربیّ المؤمن علوی المؤمن هاشمی …([۱۲۹]) و بهطور کلی مؤمن به محمد و علی؟سهما؟ و به هاشم و به اصل عربیت نسبت دارد که اصل عربیت محبوب خدا است. در لغت و خلقت عرب اعتدالی است و مؤمن یعنی معتدلالخلقه. مؤمن خیلی شرافت و عظمت دارد! در اینطور موارد، «ای مؤمن» گفتن، تحقیر است.
خداوند در اینجا که میفرماید: یا اهل الکتاب، میخواهد بفرماید شما ادعاء
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۹۲ *»
دارید اهل کتاب هستید و با کتب انبیاء آشنا هستید و پیرو انبیائید. و فرق نمیکند، خطاب هم به اهل کتاب تنزیلی، یهود و نصارای زمان رسولخدا؟ص؟ است، هم به اهل کتاب تأویلی است که نصّاب و منکران فضائل محمد و آلمحمد؟عهم؟ هستند؛ چه کسانی که در لباس اسلام باشند و خود را مسلم بدانند، چه کسانی که در لباس ایمان هستند و خود را مؤمن میدانند؛ چه کسانی که در لباس علمند و خود را عالم میدانند، چه کسانی که در لباس حکمتند و خود را حکیم میدانند، چه آنانی که در لباس عرفانند و خود را عارف میگویند. فرق نمیکند. هریک از اینها همینکه در مقام نصب عداوت با محمد و آلمحمد؟عهم؟ و شیعیان ایشان برآمدند و در مقام انکار فضلی از فضائل ایشان برآمدند، اهل کتاب میشوند، حامل روح یهودیت و حامل روح نصرانیت میگردند و این خطابِ یا اهل الکتاب متوجه آنها است.
یا اهل الکتاب، اگر واقعاً این صفت در شما هست و اهل کتاب هستید، این صفت اقتضاء میکند همینکه حق را شنیدید تصدیق کنید، همینکه حق را مشاهده کردید اقرار کنید و تسلیم شوید. لم تکفرون بآیات اللّه و انتم تشهدون چرا به آیات خدا کفر میورزید؟! در حالى که شما خودتان مشاهده میکنید و واضحبودنِ حق را کاملاً میبینید؛ یعنی چه کسانی که واقعاً بر فرمایشهای انبیاء از نظر تنزیل مطلع بودند، بر آیاتی که زمان رسولخدا؟ص؟ درباره یهود و نصاریٰ نازل شده مطلع بودند و در تورات و انجیل دیده بودند، و هم کسانی که از گفتههای احبار و رهبان به آنها رسیده بود که نبی آخرالزمان، خاتمالانبیاء است و دارای چنین صفاتی است و صفات ظاهری و باطنی حضرت را گفته بودند. آنچه مربوط به خصوصیات و خلقیات حضرت بود خبر داده بودند، حتی بیان کرده بودند که آن بزرگوار بر چه مرکبی سوار میشود که بخصوص الاغ است.([۱۳۰]) طرز سخنگفتن، طرز راهرفتن، طرز
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۹۳ *»
غذاخوردن آن حضرت را گفته بودند.([۱۳۱])
آنهایی که بر این امور مطلع بودند، همینکه حضرت را میدیدند تمام آن صفاتی که شنیده بودند و به گوششان رسیده بود در حضرت مجسم میدیدند. تمام صفات حضرت را در حرکتکردن، نگاهکردن و حتی طرز راهرفتن آن بزرگوار خبر داده بودند بهطوری که امر رسولخدا؟ص؟ بر هیچکس مشتبه نبود؛ چه بر کسانی که خود مطلع بودند و به چشم خود در نوشتهها و یادداشتهای رهبان و احبار که از انبیاء پیشین در دست داشتند دیده بودند، و چه کسانی که از بشارتهایی که به آنها رسیده بود باخبر بودند.
کتاب مبارک «بشارات» جمعآوری تمام همین بشارتهایی است که در دست یهود و نصارای زمان رسولخدا؟ص؟ بوده، نوع این بشارتها در دست آنان بوده و از همانها نقل شده و به دیگران رسیده است. همه آنها را دیده بودند و میدانستند. وقتیکه به رسولخدا؟ص؟ نگاه میکردند میدانستند ایشان خاتمالانبیاء است، محمد مصطفی؟ص؟ است و او را میشناختند. قرآن هم میگوید: همانطور که فرزندان خود را میشناختند آن حضرت را میشناختند. میشود پدر یا مادری فرزند خودش را نشناسد؟! امر فرزندش بر او مشتبه باشد که آیا این بچه من است یا نه؟! خیر، بچهاش
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۹۴ *»
را میشناسد. خودش بچهاش را بزرگ کرده، او را میشناسد. امر رسولخدا؟ص؟ بر آنها همینطور روشن بود. یعرفونه کما یعرفون ابناءهم([۱۳۲]) همانطور که فرزندانشان را میشناختند حضرت را خوب میشناختند.
همچنین آنانی که به چشم خودشان بشارتها را ندیده بودند و به گوششان نشنیده بودند ولى ادعاء حضرت را میشنیدند، معجزات و کرامات حضرت را میشنیدند یا میدیدند، و با چشم نزول وحی را بر آن حضرت مشاهده میکردند و بیانات، فرمایشها، رفتارها و خلقیات حضرت را میدیدند، کاملاً برایشان واضح بود که این شخص نبیاللّه است، همان نبیاللّهی که رسول و فرستاده خدا است. با وجود این، رسالت حضرت را انکار میکردند و قبول نمینمودند. از این جهت قرآن میفرماید: یا اهل الکتاب. از اینجا روی سخن را با خود اهل کتاب و این اشخاص کرده است.
ببینید آنها کار را به کجا کشانیدند که خداوندی که حیاء دارد و در پرده سخنگفتن، به روی کسی نیاوردن و سرزنش مستقیم نکردن را دوست دارد، با اینکه سفارش کرده شما هم همینطور باشید و تا جایی که ممکن است رعایت کنید، اما اینجا در پرده سخن نگفته. خداوند دستور داده که در امور اخلاقی و معاشرتها، نسبت به فرزند و نسبت به دوست و رفیق، حیاء را رعایت کنید، عیبهای یکدیگر را به روی یکدیگر نیاورید، احترام بگذارید و یکدیگر را سرزنش نکنید که هر مؤمنی که مؤمنی را سرزنش کند، از دنیا نخواهد رفت مگر اینکه به همان عیبی که او را به آن سرزنش کرده مبتلا میشود و مورد سرزنش قرار میگیرد.([۱۳۳]) از عیوب یکدیگر اغماض کنید، در رفتارها و معاشرتها بر یکدیگر خرده نگیرید، عفو کنید و گذشت داشته باشید.
این فرمایشها که رسیده برای همین است که زندگانی و معاشرتهای مؤمنان
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۹۵ *»
در پرتو ایمان قرار بگیرد، بر اساس احترامِ متقابل و بر اساس احساس شخصیت متقابل باشد. همانطور که شما برای خودت شخصیت داری و شخصیتت را دوست داری و برای خودت نزد خودت احترام قائلی، بدان برادرت هم همین احساس را دارد. او هم شخصیت دارد و شخصیتش را دوست میدارد. او هم شخصیتش را محترم میشمرد و انتظار دارد که با او با احترام سلوک شود. مردم را که نخریدهاید که با بیاحترامی با یکدیگر سخن میگویید. چرا با بیاحترامی با یکدیگر حرف میزنید؟! چرا با بیاحترامی با یکدیگر سلوک میکنید؟! اگر اساس، ایمان است او هم مؤمن است تو هم مؤمن هستی. اگر اساس، تقوا است او هم متقی است تو هم متّقی هستی. اگر اساس، فضیلت است که او هم صاحب فضیلت است تو هم صاحب فضیلتی. اگر ایمان، هدایت و بصیرت است، همینطور؛ چرا با بیاحترامی با او سلوک میکنی؟!
اگر اساس، ثروت، مکنت و شرافتهای ظاهری دنیوی است، ماشینداشتن، عمارتداشتن و پولداشتن است که اینها در معاشرت اهل ایمان ملاک نیست که نسبت به کسی با بیاحترامی سخن بگویید، نسبت به دیگری نه. چرا؟ چون پول ندارد، چون شخصیت اجتماعی ندارد، چون ثروت ندارد، چون چنین شغلی ندارد. اینطور که نیست. همان مؤمن چهبسا الآن در نزد ولیّ و امام تو صلواتاللهعلیه محبوبتر از تو است. چهبسا تبعه و گرفتاری تو خیلی بیشتر از او است. بخواهی حسابت را با امامت تسویه کنی شاید خیلی طول بکشد. اما حساب او با امامش و ولیّش تسویهشده است. چرا توهین شود؟! چرا بیاحترامی شود؟!
این دستورهای اخلاقی که رسیده برای حفاظت احترام متقابل در میان مؤمنان است. البته حالات، خصوصیات، آداب و تربیتها مختلف است و نباید این اختلاف آداب، طبیعتها، تربیتها و محلها به تو بربخورد، باعث نگرانی تو شود و در مقام بربیایی که برادر مؤمنی را توهین کنی، سرزنش کنی، بیاعتنائی کنی و او را
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۹۶ *»
سبک کنی و از این قبیل. اما در مسأله دیانت که به امر دین میرسد، اگر کسی بخواهد نسبت به دین جسارت بورزد، تا مدتی باید مدارا کرد، اما وقتیکه شرم و حیاء را در نزد خدا و اولیاء خدا از حد گذراند، اینجا معنی ندارد باز هم انسان حیاء کند و باز هم نسبت به شخصی که به هیچ چیز احترام نمیگذارد احترام داشته باشد.
خداوند در اینطور موارد نشان میدهد که اهل کتاب ـــ یهود و نصارای آن زمان و یهود و نصارای تأویلی ـــ کار را به جایی میرسانند که نمیشود با اینها در پرده سخن گفت و با احترام حرف زد. نه، باید با اینها اینطور روبهرو شد و گفت: یا اهل الکتاب شما ادعاء میکنید تابع کتب انبیاء هستید و نسبت به کتب آنها اهلیت دارید، اگر این صفت در شما است، باید تسلیم حق باشید و هرجا حق را دیدید تصدیق کنید و تسلیم شوید. اما چه شده است؟! لم تکفرون بآیات اللّه چرا نسبت به آیات خدا کفر میورزید؟! و انتم تشهدون. اصلاً شما حق را در این دین شریف و در فرمایشهای رسولخدا واضح میبینید، در آنچه به آن دعوت میفرماید شهود میکنید و وضوح حق را مثل آفتابْ روشن میبینید و هیچ شبهه در کار نیست، پس چرا کفر میورزید؟! چرا قبول نمیکنید؟!
اشخاصی بودند که از آنچه که از انبیاء به علماء، احبار و رهبان رسیده بود خبر داشتند، برخی از آنها به محض آنکه آن نشانهها را دیدند تصدیق کردند. چه بسیار یهود و نصاریٰ که به رسولخدا؟ص؟ ایمان آوردند! چون میدیدند آن حضرت همان کسى است که به آنها معرفی شده، ایمان میآوردند. آنهمه که مسلمان شدند، اکثرشان یا یهودی یا نصرانی بودند. مشرک در میان آنها کم بود. مدینه از یهودیها و نصرانیها مالامال بود. به مجرّد اینکه معجزات حضرت را دیدند و آیات الهی را در آن بزرگوار واضح و آشکارا مشاهده کردند، اسلام آوردند و قبول نمودند. اما در میان آنها کسانی که در برابر پافشاری میکردند، خطاب به آنها است که چقدر شما بیپروا
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۹۷ *»
هستید! با آنکه مدعی هستید اهل کتاب و آشنای با کتب هستید.
همینطور این آیات درباره اهل کتاب تأویلی هم صادق است. کسی که قرآن را میفهمد، فرمایشهای ائمه هدی؟عهم؟ و احادیث را میبیند، میداند و خوب میفهمد، با وجود این، فضائل محمد و آلمحمد؟عهم؟ را انکار میکند، راه نشر فضائل محمد و آلمحمد؟عهم؟ را سد میکند، بزرگانی را که حامل شریعت، حامل طریقت و حامل حقیقتند و آورندگان معارف حقّه هستند ـــ نعوذباللّه ـــ آنها را کافر میخواند، این کیست؟! و چرا چنین رفتار میکند؟! لمَ تکفرون بآیات اللّه. این فرمایشها با اینهمه صراحت، اینهمه دلایل و اینهمه محکمات که همهاش آیاتاللّه است، اینها را شما میبینید و شهود میکنید، ولی ای نصّاب، ای ناصبیان، و ای منکران فضائل، به اینها کفر میورزید!
ای کاش فقط خودتان کفر میورزیدید، اما چرا در مقام اضلال اهل ایمان هستید؟! چرا به ایشان حسد میبرید؟! چرا نسبت به مؤمنان حقد دارید؟! چرا مرتب خدعه، مکر، حیله و نقشهکشیدن؟! چرا مرتب بیان، کتاب، نوشتن، گفتن و سدّ راه اهل ایمان کردن و گمراهساختنِ اهل ایمان؟! لم تکفرون بآیات اللّه و انتم تشهدون. یا اهل الکتاب لِمَ تلبسون الحقّ بالباطل چرا حق را به باطل جلوه میدهید و سعی میکنید حقی را که حقانیتش را دریافتهاید بگویید باطل است؟! و تکتمون الحقّ و حقی را که یافتهاید حق است، مرتب آن را میپوشانید و اظهار نمیکنید که این حق است و ما آن را حق یافتهایم؟! و انتم تعلمون و شما خوب میدانید.
در این دو آیه شریفه در این قسمت، خداوند مستقیماً روی خطاب را با اهل کتاب کرده و آن حیاء الهی را کنار گذارده و بیحیائی اهل کتاب را در این بیان به اهل قرآن مینمایاند تا کسانی که قرآن میخوانند، بدانند که اهل کتاب تأویلی و تنزیلی که در کفران، کتمان حق و کفر ورزیدن به حق پافشاری دارند، حیائی ندارند و هیچ
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۹۸ *»
حرمتی را رعایت نمیکنند، نه نسبت به حق، نه نسبت به خدایی که نازلکننده حق است، نه نسبت به صاحبان حق، نه نسبت به مؤمنان به حق، و نه نسبت به وفاداران به حق.
امیدواریم خداوند ما را از عارفان به حق و از وفاداران به حق قرار دهد که حق، علیّ و اولاد علیّ و دوستداران علی علیه و علیهم السلام است.
و صلّی اللّٰه علی محمد و آله الطاهرین
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۹۹ *»
مجلس ۱۳
(شب پنجشنبه ۱۹ ربیع الثانی ۱۴۰۹ هـ ق)
r تقریعات خداوند به اهل کتاب
r قیاس یقینآور
r یکی از فوائد این مباحث، شناخت اهل کتاب تأویلی است
r قدردانی از نعمت هدایت و بصیرت
r رسواییهای اهل کتاب
r دسیسههای یهود و نصاریٰ در آثار اسلامی
r سرایت دسیسههای اهل کتاب در سدّ راه معارف صحیح شیعه
r خطر منحرفشدن شیعیان غافل
r اهتمام در هدایت و بقاء نعمت ولایت
r یکی از نقشههای اهل کتاب، تظاهر به اسلام و برگشت از آن است
r شدت خباثت، دنائت و لئامت اهل کتاب از این نقشه نمودار میگردد
r نتیجه این نقشه، تزلزل افراد ضعیفالایمان است
r لزوم تحصیل بصیرت در اعتقادات
r پیروی از تعالیم بزرگان+ تقلید نیست
r مکتب شیخ بزرگوار و تقریر و تسدید الهی
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۰۰ *»
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدللّه رب العالمین و صلّی اللّه علی محمد و آله الطیّبین الطاهرین
و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین
قال اللّٰه تعالیٰ : وَ إِذْ أَخَذَ اللّٰهُ میٖثاقَ النَبیّینَ لَمٰا آ تَیْتُکُمْ مِنْ کِتٰابٍ وَ حِکْمَةٍ ثُمَّ جٰاءَکُمْ
رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِمٰا مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهٖ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ قالَ ءَأَقْـرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلیٰ
ذٰلِکُمْ إصْریٖ قالُوا أَقْــرَرْنٰا قالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَکُمْ مِنَ الشّٰاهِدیٖن
فَـمَنْ تَوَلّىٰ بَعْدَ ذٰلِکَ فَـأݩُولٰئِکَ هُمُ الْفٰاسِقُون
خداوند قبل از این آیه شریفه مورد بحث، در بیان حالات، خصوصیات، طبایع و نیات اهل کتاب فرمایشهایی فرموده است. این بیانات به منظور معرفی دشمنان سرسخت اسلام و مسلمانان و دشمنان ایمان و مؤمنان است که در اثر داشتن حقد، کینه و عداوت با اسلام و ایمان و مؤمنان نمیتوانند تحمل کنند که ایشان در طریق هدایت باشند و در رضای خداوند سلوک کنند. از این جهت در مقام برمیآیند و آن هدف اساسی و اصلی خود را پیگیری میکنند که اِضلال مؤمنان و مسلمانان باشد. خداوند بعد از بیان این مطلب، اهل کتاب را مخاطب میسازد و میفرماید: یا اهل الکتاب لم تکفرون بآیات اللّه و انتم تشهدون؟! یا اهل الکتاب لم تلبسون الحقّ بالباطل و تکتمون الحقّ و انتم تعلمون؟! اینها تقریعات و سرزنشهایی است که خداوند مستقیماً به اهل کتاب دارد.
همانطور که عرض کردم، اهل کتاب تنزیلی طایفهای از یهود و نصاریٰ بودند که
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۰۱ *»
در برابر آیات بینات الهی و در برابر اسلام تسلیم نشدند و بر همان کینه و عداوت خود باقی ماندند و هرچه آیات الهی، معجزات و کرامات رسولاللّه؟ص؟ را میدیدند، بهجای اینکه تسلیم شوند، ایمان آورند و اسلام را بپذیرند، بر کفر ورزیدنِ آنها افزوده میشد و مرتب در ضلالتِ بیشتر فرو میرفتند. از این جهت قرآن آنها را مخاطب میسازد و میفرماید: با اینکه آیات خدا و حقانیت رسولخدا؟ص؟ را شهود میکنید و میبینید، چرا کفر میورزید؟! چرا میکوشید که حق را باطل جلوه دهید، بر حق لباس باطل بپوشانید، حق را کتمان کنید و از این راه میخواهید وسیله گمراهی مسلمانان را فراهم سازید؟
برخی از اهل کتاب بر بشارتها و اشارات انبیاء گذشته سلام الله علیهم اجمعین مطلع بودند. در کتب انبیاء و در فرمایشهایی که بهطور اسرار به اوصیاء سپرده شده بود و دستبهدست و سینهبهسینه نقل میشد، بشارتها و اشارتهایی بود که بعضی از اهل کتاب بر این امور مطلع بودند و از آنها باخبر بودند و مطابقبودنِ آنها را با چشم میدیدند. زیرا از رسولخدا؟ص؟ صفاتی نقل شده بود؛ چه صفات ظاهری حضرت که در بیان خلقت ظاهری حضرت بود و چه صفات باطنی و اخلاقیات حضرت. و آنانی که مطلع بودند همان صفات را عیناً در آن بزرگوار مشاهده میکردند.
از این جهت همانطور که فرزندان خود را میشناختند، دانستند و فهمیدند و یقینیشان شد که آن بزرگوار آن رسولی هستند که همه انبیاء مژده آمدن و بشارت بعثتش را دادهاند و از امتهای خود برای رسالت و نبوت آن حضرت و ولایت اهلبیت طاهرینش سلام الله علیهم اجمعین پیمان گرفته بودند. چه آنانی که بر این امور مطّلع بودند که حقانیت رسولخدا؟ص؟ را با چشم میدیدند و چه آنانی که از این بشارتها و اشارتها اطلاع نداشتند و بیخبر بودند اما همان موقع که با دعوت رسولاللّه؟ص؟ و بیان آیات و وحی الهی و کلام خدا برخورد میکردند، حقانیت حضرت را شهود میکردند.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۰۲ *»
اگر تعبیر قرآن را در هر کلمه و در هر جمله دقت بفرمایید، امور عجیبی استفاده میشود. از جمله و انتم تشهدون است؛ یعنی با اینکه شما میبینید و شهود میکنید. و معلوم است که وقتی انسان چیزی را با چشمش دید و شهود کرد، بر او مشتبه نیست. اگر یک سیاهی از دور ببیند که بر او مشتبه است که آیا این سنگ است یا حیوان است یا انسان، جلوتر که میرود، برای آن حرکتی احساس و ادراک میکند، مطمئن میشود که حیوان است و جماد نیست. نزدیکتر که میرود میبیند بر هیأت انسان است. وقتى که شهود میکند و میبیند انسان است، نمیتواند بگوید که من هنوز در شبهه هستم، نکند سنگ است، نکند حیوان است. وقتیکه هیأت انسانی را در آن دید آن هم از راه شهود، قطع و یقین پیدا میکند.
از این جهت «مشاهدات» را یکی از «مبانی و مواد قطعی براهین قطعیه» قرار دادهاند. اگر قیاسی بر مشاهدات مبتنی باشد و در آن شهود در کار باشد، یقینآور است. وقتی شخصی موجودی را دید که شبیه انسان است و میداند انسان انس میگیرد و با انسان مأنوس میشود، انسان وحشی نیست که فرار کند؛ اینها مقدمات شهودی است که از آنها انسانبودنِ آن شاخص را نتیجه میگیرد و میفهمد که هیچیک از یکدیگر وحشت نمیکنند.
اینجا قرآن میفرماید شما با وجود اینکه شهود میکنید و میبینید چرا به آیات خدا کفر میورزید؟! شما با اینکه میدانید و یقین دارید و به حقبودنِ حق علم پیدا کردهاید، چرا سعی میکنید حق را به لباس باطل جلوه دهید و حق را کتمان کنید؟! اینها تقریعاتی است که قرآن نسبت به اهل کتاب دارد، بخصوص آنها را به این صفت یاد میکند: یا اهل الکتاب لم تکفرون بآیات اللّه و انتم تشهدون حقِّ به این واضحی، آیات خدا به این واضحی که شما را به ایمان و اسلام و به تسلیمشدن در برابر این رسولی که به رسالتش مطمئن شدهاید و یقین کردهاید دعوت میکند، چرا اینها را انکار میکنید و به آنها کفر میورزید؟! خداوند با این بیان دوباره باطنی از باطنهای اهل کتاب را نشان میدهد.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۰۳ *»
یکی از فایدههای این بحث شناخت اهل کتاب تأویلی است. امروز یهود و نصاریٰ هرچند در کمین اسلام و مسلمانان هستند و با انواع مختلف از دسیسهها میخواهند به اسلام و مسلمانان صدمه بزنند ـــ خدا لعنتشان کند ـــ ولی عمده مطلب و بیشتر توجه اهل اسلام باید متوجه اهل کتاب تأویلی باشد. مخصوصاً مؤمنان و کسانی که در تشیع هستند و بهبرکت بصیرت در سیروسلوک هستند، باید متوجه اهمیت هدایت الهی و قدردان ایمان باشند. اینها باید نعمت هدایت را بسیار بسیار مغتنم بشمرند و از امر هدایت که خداوند کرامت کرده غافل نشوند. زیرا هرچه عظمت این نعمت در نظرها بیشتر روشن شود، از بصیرتِ در امر تشیع بیشتر قدردانی و پیگیری خواهد شد.
شیعیان مستبصر برای قدردانی از هدایت و برای ازدیاد بصیرت و یقین، لازم است که دشمن خود را بشناسند و بدانند که اهل کتاب تأویلی در همه زمانها، نصّاب، منکران فضائل محمد و آلمحمد؟عهم؟ و معاندان با شیعیان هستند. روحیه اینها همان روحیه است که ودّت طائفة من اهل الکتاب لو یضلّونکم روحیه همان روحیه و طینت همان طینت است. حقد، عداوت و کینه هم همان حقد و عداوت و کینه است. همچنین دسیسهها، نقشهها، مکرها و حیلهها همانها است؛ هیچ تفاوت نمیکند. قرآن در همه زمانها مصداق دارد. این آیات نیز مصداق دارد. آیات هم باید تطبیق شود و کاملاً تطبیق میشود. به احترام امر هدایت و برای قدردانی از نعمت ولایت و بزرگداشت بصیرتِ در دین، باید انسان این آیات را با توجه کامل مطالعه کند و با دشمن خود و حقد و کینه او، و هدف اصلی و کار و برنامه او آشنا شود.
در این آیات که خطاب متوجه اهل کتاب شده، این مطلب بیان شده است که اینها با اینکه آیات الهی را شهود میکنند و با چشم میبینند و با اینکه حق را میدانند حق است، باز انکار دارند و کفر میورزند.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۰۴ *»
آیه بعد، و انتم تعلمون است. شما میدانید، علم دارید و حق را دانسته و شناخته، تلبیس میکنید و میخواهید به لباس باطل جلوه دهید و بگویید باطل است. حق را دانسته و فهمیده کتمان میکنید، و تکتمون الحقّ.
منشأ و سبب این کتمانکردن و کفرورزیدن شما نسبت به آیات الهی و تلبیس حق به باطل چیست؟ منشأش این نیست که شما نمیدانید یا نمیبینید، از این جهت هم نیست که شما دلیلی در دست دارید که بهواسطه آن دلیل نسبت به حق اینطور رفتار میکنید؛ بلکه اصل و ریشه همان هواهای نفسانی شما است، همان عداوتهای شما نسبت به حق و حقیقت است و همان مصلحتاندیشیهای شما است که خیال میکنید با این مصلحتاندیشیها میتوانید صلاح خود را بهدست بیاورید؛ بلکه فساد خود را بیشتر بهدست آورده و خود را در مفاسد بیشتری قرار خواهید داد.
هدف اصلی شما و منشأ این کفر ورزیدنهای شما و کتمان حق و تلبیس حق به باطل، تضلیل است؛ میخواهید مسلمانان و مؤمنان را از طریق ایمان گمراه سازید. از این جهت قرآن با شما اینطور سخن میگوید: یا اهل الکتاب شما را به اهل کتاب توصیف میکند. یعنی این صفتی است که در هرکس باشد، اقتضاء میکند که بهطرف کتاب خدا روآورد، با فرمایشهای خدا مأنوس شود. شما مدعی هستید که کتاب دارید، با کتاب هستید و اهل کتاب هستید. خودشان را اینطور معرفی میکردند. با هریک از مسلمانان که مینشستند میگفتند ما از روش انبیاء باخبریم، فرمایشهای انبیاء دست ما است، کتابهای الهی را خواندهایم و به رموز کتب الهی آشنا هستیم. چنین ادعاءهایی داشتند.
از این جهت قرآن بهطور تقریع این صفت را برای اینها ذکر میفرماید: یا اهل الکتاب اگر این صفت در شما صادق است و راست میگویید، شأن اهل کتاب و
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۰۵ *»
کسانی که با کتاب مأنوسند و اهلیت و شایستگی کتاب را دارند، این است که همین اندازه که آیات خدا را مشاهده کنند، ایمان بیاورند و با همه وجود به استقبال آیات خدا بیایند و به این کتابی که خدا بر رسولاللّه؟ص؟ نازل فرموده که خاتم کتابها است ایمان آورند و آن را تصدیق کنند. اما فوراً بعد از ذکر این صفت میفرماید لم تکفرون بآیات اللّه شما بهعکسِ این صفت رفتار میکنید. چرا کفر میورزید؟! چرا دروغ میگویید؟! چرا به اقتضاءِ آنچه ادعاء میکنید عمل نمینمایید؟!
بعد میفرماید: یا اهل الکتاب لم تلبسون الحقّ بالباطل و تکتمون الحقّ و انتم تعلمون چه رسوایی برای شما از این بالاتر که میخواهید حق را به لباس باطل درآورید، میخواهید حق را از دیگران بپوشانید، میخواهید حق را در غبار باطل ضایع سازید! و همه اینها از روی علم و قصد و تعمّد است. این کارها برای شما بسیار زشت و ناپسند است. این چه رسوایی بزرگی برای شما است! و ای کاش مسلمانان و مؤمنان این رسواییهای آنان را بیابند و به این رسواها مهلت ندهند و زمینه فعالیت برای آنها باقی نگذارند و بهطورهایی که خود میدانند نقشهها و دسیسههای آنها را باطل سازند و نگذارند به این مقاصد سوء خود برسند.
این طرز کار اهل کتاب و روحیه ایشان است که با همین روحیه و طرز کار و تفکر و نیت و هدف رشد کرده و جلو آمدهاند، حتی بعد از اینکه در میان مسلمانان آمدند و بهظاهر اسلام آوردند. همچنین فرزندانشان، حاملان این روحیه هستند و آن را پیگیری میکنند و بر همین طبایع، نیّات و هدفها رشد کرده، داخل اسلام شدهاند و در شیعه نیز داخل شدند، حتی شیعه اثناعشری شدند و تاکنون مشغول کار هستند و تا آمدن امام زمان صلواتاللهعلیه این برنامه را ادامه خواهند داد. این مسیر اهل کتاب مدار کار و نیت و هدف اهل کتاب است و در واقع محور تمام نقشهها و دسیسههای آنها است. چه اهل کتاب تأویلی و چه اهل کتاب تنزیلی برنامهشان، مدار کارشان و
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۰۶ *»
محور نقشهها و دسیسههایشان در طول تاریخ همین است.
یهود و نصاریٰ بعد از چنین شکستی که در طول تاریخِ با نوسان، در برابر قدرت و نفوذ اسلام یافتند، برنامههای خود را ادامه داده و میدهند و حتی تصرفها کردند. الآن که انسان به نوع آثار اسلامی مراجعه میکند، میبیند چقدر این هدف پیگیری شده و چه دسیسهها در آثار اسلامی از یهود و نصاریٰ باقی مانده است! آنها چیست؟ تلبیس حق به باطل و کتمان حق. در آثار اسلامی زیاد به چشم میخورد، البته به اسم آثار اسلامی است. اینها در تاریخ اسلامی تصرف کردند، نقشه کشیدند، دسیسه کردند و نگذاشتند تاریخ اسلام تا به الآن، آنطور که میبایست سالم بهدست نسلهای اسلامی برسد.
در احادیث اسلامی دسیسه و تصرف کردند و روایاتی را بهعنوان احادیث رسولخدا؟ص؟ در میان روایاتی که منسوب به آن حضرت است در میان سنیان نشر دادند. و ائمه ما؟عهم؟ هم نظر به اینکه در بسیارى جاها تقیه میفرمودند و برای حفاظت شیعه لازم بوده، مبتلا بودند به اینکه گاهگاهی همان روایاتی را که از یهود و نصاریٰ رسیده تأیید کنند. ببینید چه دسیسههایی بوده است! یکی از مشکلات کار محدّثین شیعه در واقع همین بوده که با این احادیثِ تقیه درباره تاریخها و حتی تاریخهای انبیاء برخورد داشتهاند.
گاهی از ائمه ما؟عهم؟ فرمایشهایی رسیده که موافق است با آنچه سنیان به اسم رسولاللّه نقل کردهاند. ولی اصل روایت به یک یهودی برمیگردد، یا منشأش یک نصرانی است که خواسته درباره نبیّی از انبیاء مذمتی بگوید و ساحت قدس و عصمت انبیاء: را لکهدار کند. از این مشکلات در آثار اسلامی بخصوص در روایات اهل سنت زیاد است. البته شیعه هم در این زمینهها به روایات تقیه مبتلا شد.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۰۷ *»
همینطور در مورد روات و رجال اسلامی و کسانی که اسمشان در میان صحابه شهرت داشته و بعد در میان تابعین مورد توجه بودهاند، مثل عبداللّه بن مسعود، عبداللّه بن عباس و از این قبیل کسانی که هم خودشان بهعنوان صحابه مورد احترام تابعین بودند و هم فرمایشهایی که از رسولخدا؟ص؟ نقل میکردند مورد احترام تابعین بود. و «تابعین» کسانی بودند که خودشان رسولاللّه؟ص؟ را ندیده و زمان آن حضرت را درک نکرده بودند ولی صحابه را درک کرده بودند، کسانی را ملاقات کرده بودند که با رسولخدا؟ص؟ ملاقات داشتهاند. چهبسا بعضی از اهل کتاب خود را در میان همین تابعین و بهعنوان ناقل از مثل عبدالله بن عباس جا میزدند و آنچه دلشان میخواست به ابنعباس نسبت میدادند و مثلاً میگفتند من از ابنعباس شنیدم که او از رسولخدا؟ص؟ شنیده بود که این آیه شریفه معنایش این است و مراد از آن این است یا تفسیرش اینطور است. این هم یکی از بلاهایی بود که از کتمان حق و تلبیس حق به باطل ـــ که کار اهل کتاب بود ـــ سر زد و در میان آثار اسلامی این اثرها را باقی گذاشت.
همینطور کار به جایی رسید که تمام این نقشهها و دسیسههای تلبیس حق به باطل، کتمان حق، باطل را حق جلوهدادن و حق را باطل جلوهدادن، سرایت کرد و به دست مستشرقین رسید؛ کسانی که از دنیای خارج اسلام آمدند و خواستند در اسلام مطالعاتی داشته باشند تا بعد همان مطالعات را ببرند و در دنیای دیگر، در دنیای بیگانه با اسلام، دنیایی که شنیده اسلامی هست و میخواهد اسلام را مطالعه کند، اینها را برای آنها هم بردند و همانها معرّف اسلام شد.
ببینید دسیسه اهل کتاب چقدر آثار سوء داشت! ببینید اهل کتاب چقدر خطرناک بودند! الآن که شما به بعضی از کتب مستشرقین و کتابهایی که بیگانگان در زمینه اسلام و اسلامشناسی نوشتهاند مراجعه کنید، میبینید حوادث کوچک
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۰۸ *»
کوچک ذکر شده که عمر چه کرد، ابیبکر چه کرد، کجا چه شد اما از حادثه غدیرِ به این بزرگی اسمی برده نشده است. ببینید کتمان حق چطور است! از حادثه غدیر اسم برده نشده است.
بعد آنهایی که باز دست گدایی به درگاه مستشرقین دراز کردند و خواستند اسلام را برای دانشجویان و جوانان مسلمانِ در ممالک اسلامی معرفی کنند، خواستند اسلام را نشان بدهند، اسلامشناسی بگویند یا اسلامشناسی بنویسند، مدارکشان آن کتابهای مستشرقین شد. ببینید دسیسههای اهل کتاب چه کرده و چه میکند! یا اهل الکتاب لم تلبسون الحقّ بالباطل و تکتمون الحقّ و انتم تعلمون نقشههایی کشیدند و کارهایی کردند تا وضع اسلام اینطور شد و الآن یک جوان شیعه با ادعاءِ تشیع، یک جوان مسلمان با ادعاء اسلام در دانشگاه اسلام، بیخبر از مسائل لازم اعتقادی در زمینه تشیع و اسلام است.
همینطور اهل کتاب تأویلی چه کردند؟ راه تفقّه صحیح، راه تعلّم صحیح، راه فهم صحیح ولایت و معارف صحیح اهلبیت؟عهم؟ و فضائل محمد و آلمحمد؟عهم؟ را سد کردند. الآن نزدیک دویست سال و دو قرن از نشر فرمایشهای شیخ بزرگوار میگذرد که همهاش حکمت شیعه است. اما الآن طرفدار این حکمت شیعه کیست؟! کجا تدریس میشود؟! کرسی درس حکمت شیعه که این بزرگوار آورنده و بیانکننده آن بود کجا است؟ عرفان شیعه کجا تدریس میشود؟! اینها همه نقشههای اهل کتاب تأویلی است. فرق نمیکند، روحیه یکی است؛ کتمان حق، تلبیس حق به باطل، سدّ راه پیشرفت هدایت و بهطور کلی اِضلال اهل ایمان. لو یضلّونکم یک درجه انحراف هم آنان را خوشحال میکند. البته به آن قانع نیستند ولی از همین مقدار هم خوشحال هستند و آن را پیگیری میکنند. اهل کتاب، افرادی اینگونهاند.
در هر صورت، گرفتاریهایی که در اثر دسیسهها، نقشهها، حیلهها و خدعهها
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۰۹ *»
برای سدّ راه هدایت و اِضلال مسلمانان و اهل ایمان فراهم کردند بسیار است. اینطور که قرآن صریحاً به خودشان رو کرده و میگوید که شما چنین کسانی هستید: لم تکفرون بآیات اللّه و انتم تشهدون؟! لم تلبسون الحقّ بالباطل و تکتمون الحقّ و انتم تعلمون؟! معلوم میشود که چه روحیه پلیدی است و چه نیت خبیث و ناپاکی است! این هم آثارش که مشاهده میکنیم که چقدر امر را مشکل کرده، چقدر زمینه هدایت را کم کرده و چقدر زمینه گمراهی فراهم شده است.
اگر مؤمنان قدری در امر هدایت اهمال کنند و قدری این نعمت بزرگ الهی را صغیر بشمارند خیلی زود گمراه میشوند. اینقدر این آثار فراوان شده، اینقدر راه اضلال باز شده که همین که انسان فکرش، دلش، خیالش و روحش متوجه آنها شود و مختصری از امر هدایت غفلت بورزد، در جاده انحراف میافتد و منحرف است. مگر طینتی پاک و نیتی صاف باشد و دعای پدر و مادری مستجاب شده باشد تا یکوقتی کسی بعد از رفتن برگردد. البته اگر طینتْ صاف، خالص و درست باشد و از طینت اهلبیت؟عهم؟ باشد، هر وقت باشد هرچند هنگام مرگ برمیگردد.
اما این مطلب، مسئولیت را از روی شانههای مؤمنان برنمیدارد، حتی مسئولیت را از شانه خود شخص برنمیدارد، به اعتماد اینکه اگر برگشتنی باشد برمیگردد. آن امری است که در بطن امور است. امر ظاهر، است. پدر، مادر، دوست و رفیق همه نسبت به یکدیگر مسئول هستند؛ کلکم راع و کلکم مسـئول عن رعیّته([۱۳۴]) همه نسبت به یکدیگر مسئولند. معنای مسئول این است که اگر در حفظ یکدیگر از گمراهی کوتاهی کنند مؤاخذه میشوند. خدا توفیق عنایت بفرماید ــ همچنانکه عنایت فرموده ــ که در امر هدایت و بقاء نعمت ولایت انشاءاللّه کمککار یکدیگر باشیم. همین اجتماعاتمان، مجالستها، معاشرتها و همین تعلیم و تعلّممان
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۱۰ *»
اگرچه در این حد خیلی سطحی و ابتدائی است، ولی امید است که از برکات عنایات و توجهات بقیةاللّه عجّل اللّه تعالی له الفرج انشاءاللّه برکت، دوام و عمق پیدا کند و برای دنیا و آخرت ما و فرزندان ما مؤثر باشد.
بعد خداوند از دیگر دسیسه بسیار بسیار خطرناک اهل کتاب خبر میدهد که این دسیسه و حیله بسیار عجیب است! و قالت طائفة من اهل الکتاب آمِنوا بالّذی اُنزِل علی الذین آمَنوا وجهَ النهار و اکفروا آخرَه لعلّهم یرجعون. چه دسیسه، حیله و نقشه عجیبی است! عدهای از اهل کتاب به عده دیگر این حیله و نقشه را میآموزند که شما بروید بهظاهر ایمان بیاورید و اسلام را بپذیرید، در صف مسلمانان قرار بگیرید، وجهَ النهار ابتداء روز این کار را بکنید.
و قالت طائفة من اهل الکتاب گویا اینها همیشه در فکر نقشهریزی هستند، اگرچه با یکدیگر ننشینند و با یکدیگر نباشند ولی تفکرشان این است و مرتب به یکدیگر الهام میکنند و نقشه میدهند. عدهای از اهل کتاب گفتند، معلوم است به عده دیگری از خودشان اینطور دستور دادند: آمِنوا بالذی اُنزل علی الذین آمَنوا وجه النهار شما اول روز بروید در برابر مسلمانان بگویید که ما مطالعه کرده و فهمیدیم که اسلام دین بر حق است، از این جهت ما هم اسلام آوردیم. و اکفروا اخره با آنها مینشینید، مجالست میکنید، گفتگو میشود، سؤال میکنید، آنها چیزهایی میگویند. بعد آهستهآهسته و بهتدریج کلهها را بجنبانید و نه نه و نشد نشد بگویید تا آنکه آخر روز که میشود بگویید ما بیجهت اسلام آوردیم، اشتباه کردیم، این دین باطل است؛ و برگردید. در میان روز که با مسلمانان در تماس هستید، چیزهایی میشنوید و چیزهایی میگویید. آخر روز که شد از اسلام دست بردارید. و اکفروا آخره انکار کنید و بگویید این دین درست نیست، این مطلب صحیح نیست. تا اینجایش قبول، خوب است؛ اما این دیگر چیست؟! این چه حرفی، چه برنامهای و چه مطلبی است؟! و اکفروا آخره آخر روز کفر بورزید.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۱۱ *»
چرا؟ لعلّهم یرجعون شاید همان چند مسلمانی هم که با شما در تماس بودند اقلّاً سست شوند، بگویند اینها ملّا بودند، اهل کتاب بودند و با کتب انبیاء و وحی انبیاء آشنا بودند، صبح آمدند اسلام آوردند و حال برگشتند؛ پس قطعاً حسابی در کار است که برگشتند؛ بیجهت که نمیشود، آقا ملّا است. ببینید چه دسیسهای است؟! من چیزی نمیفهمم، او فهمیده و با فهم و علم آمده داخل اسلام شده است. حال که برگشته حتماً سرّی در کار است که عقل من نمیکشد. از این جهت مسلمانی که از صبح تا شب با او بود و در تماس بود و خوشحال هم شده بود، به خیال خودشان الحمدللّه یکی از یهودیها اسلام آورده، یکی از نصرانیها اسلام آورده و مسلمان شده است. ولی همینکه میبینند اینطور شد، میگویند حتماً سرّی در کار است. و نوعاً در اهل اسلام و در اهل ایمان هم ضعیف بسیار بوده و هست. آنها هم از همین ضعفاء استفاده کرده و میکنند. برای آنها کافی است که یک ضعیف بیچاره متزلزل شود. لذت میبرند و به هدف خودشان رسیدهاند و مقصودشان را بهدست آوردهاند.
و لاتُؤمنوا الّا لمن تَبِعَ دینَکم([۱۳۵]) البته این مطلب را به کسی نگویید، به خود مسلمانها نگویید، این نقشه نزد خودتان باشد. و لاتؤمنوا الّا لمن تبع دینکم. ظاهراً در لغت وقتی «آمَن یُؤمن» همراه با لام باشد و با لام متعدّی شود، معنای اطمینان و وثوق را میرساند. بنابراین و لاتؤمنوا یعنی «و لاتَطمئنّوا» الّا لمن تبع دینکم هرکس که با شما همفکر و هممرام است، جریان را به او بگویید که ما دروغین اسلام آوردیم، نقشه است. میخواهیم عصر، غروب یا شب از این اسلام دست برداریم. میخواهیم چند نفر را متزلزل سازیم. اگر خواستید، این نقشه را به کسانی بگویید که با شما همفکر و هممرامند. نقشه خیلی عجیب است! خیلی هم نتیجهبخش بود. چقدر طریقه کثیف و پلیدی است! چه افرادی باید این نقشه را پیاده کنند؟ فکرش را بکنید که
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۱۲ *»
چقدر مکر، حیله، خباثت و دنائت میخواهد که شخص این کار را بهعهده بگیرد و اینطور رفتار کند. خیلی لئامت و پستی میخواهد.
وقتی که یک یهودی گفت من مسلمان شدم یا یک نصرانی گفت من مسلمان شدم، دین شما خوب است، خواهنخواه شخص مسلمان خوشحال میشود. چند نفر مسلمانی که میشنوند، چهبسا بر اساس ذوق، شوق و محبت خدمت میکنند، او را بر خود ایثار میکنند، به او محبت میکنند. چهبسا در فکر برمیآیند که با او رفتوآمد و معاشرت کنند؛ صمیمیت پیدا میکنند. مثل اینکه تاکنون چند مرتبه این بلاء سر خود ما آمده است. ملعونی ـــ خدا لعنتش کند ـــ که واقعاً ما خواستیم به او خدمتی بکنیم، انسان چه کند؟! محبت است. میخواستیم حوضی را به خانه او ببریم، رفقاء ما به چه زحمتی افتادند که خواستیم این حوض را از منزل شخصی به خانه او ببریم، نزدیک بود یکی از عزیزانمان صدمه ببیند و میلهای به او بخورد که بیفتد بمیرد. خدا به همه ما رحم کرد. این نوع خدمات و گرفتاری عجیب و غریب!
خیلی دنائت میخواهد! هرچه من بخواهم بگویم برای اجراء این نقشهها چقدر دنائت میخواهد و چقدر پستی و رذالت و چقدر بیحیائی و بیعاطفگی لازم است کم گفتهام. خدا میداند چه دنائتی است! چهبسا کسی روی صفا و صمیمیت دارد ایثار میکند، برای خدمت به او قدم برمیدارد و اینطرف و آنطرف میزند. ولی این نقشه دارد، رحم نمیکند و مروّت ندارد. این خمیره چه خمیره پلیدی باید باشد که چنین نقشههایی را اجراء کند و اسلام را اظهار کند! فرق نمیکند، این مطلب در اهل کتاب تأویلی و تنزیلی یکسان است.
همینطور بیایید جلو، فقط همینکه بتوانند یک نفر، دو نفر ضعیفالنفس ضعیفالایمانی را در ایمانشان متزلزل کنند و نگذارند در دینشان مطمئن باشند و خیالشان آرام و دلشان نورانی باشد، همین اندازه که بتوانند او را در اضطراب بیندازند
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۱۳ *»
خوشحال هستند. همینقدر تزلزلی در او ایجاد کنند خوشحالند. هرچند نقشه جائرانه خائنانه ظالمانه لئیمانه خبیثانه خود را به این شکل پیاده کنند.
نوعاً ضعفاءِ اسلامی و ایمانی ــ فرق نمیکند ــ چون در خودشان از نظر علم، منطق، برهان، بیّنه و بصیرت احساس ضعف میکنند، وقتیکه دیدند طرف مقابل ادعاءِ علم، فضل، کمال و اطلاع دارد و اینکه چیزی سرش میشود، خواهنخواه نزد او خاضع و خاشع میشوند، حتی اگر ببینند او تصدیقی کند بر ایمان اینها اضافه میشود. ببینید کار به کجا کشیده میشود. اگر او تصدیق کند، ایمان این اشخاص اضافه میشود. اگر او امری را تصدیق کند میگویند ببین مطلب چقدر مهم بوده که این تصدیق میکند. به همین میزان اگر او انکار کند چقدر اینها ضعیف میشوند، اطمینانشان کم میشود و تزلزلشان زیاد میگردد. قاعده این است.
ضعفاء با خودشان فکر میکنند این آقا اهل اطلاع و آشنایی با رموز کتابهای انبیاء است ما هم که درباره این کتاب جدید، نبی جدید و اسلام جدید بیاطلاع هستیم، پس یکچیزی بوده که این برگشت. برگشتن این شخص حتماً روی جهتی بوده که ما نمیدانیم و به آن پی نمیبریم و از آن اطلاع نداریم. آنگاه به تزلزل، اضطراب و شک و شبهه دچار میشوند. بعد بهتدریج و آهستهآهسته چهبسا کارشان به انکار بکشد. خیلی از ضعفاء و بیچارهها به این وسیلهها از جاده هدایت خارج مىشوند.
البته مقصرند. چون هرکس داخل دایره ایمان میشود اول به او گفته میشود آقا بصیرت پیدا کن، باید بابصیرت شوی، باید به شنیدن اکتفاء نکنی، به اینکه این آقا ملّا است، عالم است، فقیه است، این پدر من است، مادر است، خواهر است، برادر است، چه و چه، به اینها باید اعتماد نکنی و خودت باید بابصیرت بشوی.
ببینید بزرگان ما چقدر به فکر بودهاند و واقعاً بشردوست بودهاند. در نوع مطالب و فرمایشهای مرحوم آقای شریف طباطبائى چه مطالب عمومی، چه مطالب
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۱۴ *»
خصوصی و درسی، در همهجا میفرمایند خودت بفهم، دلم میخواهد خودت بفهمی و ببینی که مطلب همین است، حتی تقلید من را نکن! برای اینکه چون من میگویم به گفته من اعتماد نکن! خودت بفهم تا به دردت بخورد. اگر خودت فهمیدی، به آخرت میبری. اما اگر من را تقلید کنی و از من و امثال من بپذیری، نمیتوانی به آخرت ببری. تا خودت درک نکنی و نفهمی که حق است و مطلب همین است، آن را برای خودت برهانی نکنی و بر اساس بیّنه جلو نروی، بیچاره هستی و فایدهای به حالت ندارد. هرچند از مثل من که مرا عالم و فقیه شیعه میدانی بپذیری. میفرماید حتی اگر از مثل من باشد، نباید اعتماد کنی.([۱۳۶]) چون عقاید امر دیگری است.
در فقه تقلید را اجازه فرمودهاند. در عقاید هم ریشهاش تقلید است؛ یعنی واقعاً ما تا به عالمی مطمئن نشویم، نمیتوانیم به او رجوع بکنیم. تا مطمئن نشویم که این شخص از رأی، هویٰ و هوسِ خود و از بوعلی سینا و آن یکی و آن یکی برای ما نمیخواهد بگوید؛ بلکه از محمد و آلمحمد؟عهم؟ میگوید، تا چنین کسی را نشناسیم نباید به سراغش برویم. وقتی هم که او را شناختیم و نزد او رفتیم، نه این است که هرچه او گفت بپذیریم. باید تأمل، تدبر و دقت کنیم. همانطور که بزرگان میفرمایند. با اینکه شأن کاملان شأنی است که اقتضاء میکند که انسان اینطور عمل کند. انظر الی من قال و لاتنظر الی ما قال([۱۳۷]) شخصیت الهی است، تالی تلو عصمت کلیه است، بعد از رتبه انبیاء رتبه کمال است. محمد و آلمحمد؟عهم؟ ایشان را حجتهای خود معرفی کردهاند.([۱۳۸])
البته نفس همین تقلید، دلیل و برهان است که اگر انسان نفهمیده هم تصدیق و تقلید کرد، بر اساس این است که این شخص صاحب کمال است، خدا او را به
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۱۵ *»
مقام کمال به من شناسانیده، او را تسدید کرده و مرا مطمئن ساخته، به اعتماد خدا و اطمینان بر خدا و تسدید و تقریر او من حرف او را میپذیرم. اصلاً این، خودش برهان و دلیل و بیّنه است. مطلبی است که من نمیفهمیدم، عقلم نمیکشید و نتوانستهام خودم بفهمم، ولی این شخص را میشناسم کیست، خدا او را به من شناسانیده، امرش را محکم نموده و تسدید کرده است، با کمال اطمینان از او اخذ میکنم که امر همچنین است که این شخص قائل است.
حدود دو قرن است که خداوند امر شیخ بزرگوار را تسدید کرده است. ببینید تمام اشکالهایی که بر این بزرگوار کردهاند، یا از حسادت یا از عناد یا از لجاج یا از انکار است. از اینها سرچشمه میگیرد. و آنچه بر ایشان ایراد کردهاند یا تهمت است، یا کلام آن بزرگوار را نفهمیدهاند و از بدبینی و سوء ظن خود اعتراض کردهاند. اما خداوند امر این بزرگوار را تسدید کرده به اینکه میبینیم کسی نتوانسته با برهان و دلیل محکم فرمایشی از فرمایشهای ایشان را باطل کند. این تسدید الهی است. انسان به این تقریر و تسدید اعتماد میکند و فرمایشهای ایشان را اخذ میکند.
مقصود این است که این دسیسه برای ضعفاء خیلی خطرناک بود و این دسیسه ادامه دارد. زیرا اهل کتاب تأویلی مثل اهل کتاب تنزیلی، ممکن است به این دسیسه متوسل بشوند که خیلی دسیسه لئیمانه و پلیدی است. اگر اشخاصی دیده شدند، یا با افرادی برخورد کردیم که چنین دسیسهای را پیگیری میکنند، علاوه بر آنکه به روحیه پلید اهل کتابی آنان ـــ که یهودیت و نصرانیت است ـــ پی میبریم، باید به لئامت و پستی آنها هم پی ببریم که خیلی پست و بیمروت هستند و خیلی از انسانیت و بشریت و از همه اصول اخلاقی دور هستند. در بیان این نقشه هم نسبت به اهل کتاب شناخت اضافهای فراهم میشود که باید مؤمنان دشمن خود را به این صفات، روحیات و طبایع بشناسند.
و صلّی اللّٰه علی محمد و آله الطاهرین
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۱۶ *»
مجلس ۱۴
(شب یکشنبه ۲۲ ربیع الثانی ۱۴۰۹ هـ ق)
r رذالت و دنائت اهل کتاب در اجراء نقشه دیگر
r تغییر قبله و سوء استفاده اهل کتاب
r فعالیتهای اهل کتاب تأویلی
r مذهب وهابیت، ساخته اهل کتاب تأویلی است
r اهل بصیرت از دسیسههای اهل کتاب در امانند
r صورتهای مختلف نقشههای اهل کتاب تا عصر ظهور
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۱۷ *»
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدللّه رب العالمین و صلّی اللّه علی محمد و آله الطیّبین الطاهرین
و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین
قال اللّٰه تعالیٰ : وَ إِذْ أَخَذَ اللّٰهُ میٖثاقَ النَبیّینَ لَمٰا آ تَیْتُکُمْ مِنْ کِتٰابٍ وَ حِکْمَةٍ ثُمَّ جٰاءَکُمْ
رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِمٰا مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهٖ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ قالَ ءَأَقْـرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلیٰ
ذٰلِکُمْ إصْریٖ قالُوا أَقْــرَرْنٰا قالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَکُمْ مِنَ الشّٰاهِدیٖن
فَـمَنْ تَوَلّىٰ بَعْدَ ذٰلِکَ فَـأݩُولٰئِکَ هُمُ الْفٰاسِقُون
بهمناسبت این آیه شریفه و ذکر مقام و منزلت رسولخدا؟ص؟ و اهلبیت عصمت و طهارت او سلام الله علیهم اجمعین در دو مقام نبوت و ولایت، خداوند آیاتی در شأن اهل کتاب نازل فرموده و دشمنان این رسالت و ولایت را معرفی کرده، روحیات، خلقیات، طبایع، حالات، تدابیر، نقشهها و خدعههای آنها را در مخالفت و مبارزه با مقام نبوت و ولایت مطلقه محمد و آلمحمد سلام الله علیهم اجمعین بیان فرموده است. این آیات تنزیلش در مورد بعضی از اهل کتاب و یهود و نصارای دوران زندگانی رسولخدا؟ص؟ و دوران نزول قرآن بر آن حضرت است. همچنین این آیات تأویلاً در مورد نصّاب و منکران فضائل محمد و آلمحمد؟عهم؟ در دوران تاریخ انسانی و بشری و اسلامی تا ظهور امام عصر صلوات الله و سلامه علیه و عجل اللّه تعالی له الفرج جاری است.
عرض شد از جمله فرمایشهای خداوند درباره اهل کتاب و معرفی یکی از
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۱۸ *»
روحیات بسیار پلید، خبیث و لئیمانه اهل کتاب این است که فرمود: و قالت طائفة من اهل الکتاب آمِنوا بالّذی اُنزل علی الذین آمَنوا وجه النهار و اکفروا آخره لعلّهم یرجعون. عدهای از اهل کتاب به بعضی دیگر گفتند در ابتداء روز ایمان آورید به آنچه نازل شده بر کسانی که ایمان آوردهاند و در آخر آن کفر بورزید؛ شاید این وسیلهای باشد برای برگشت بعضی از مؤمنان و مسلمانان. و لاتُؤمنوا الّا لمن تَبِع دینَکم در این امر مطمئن نشوید مگر به کسانی که با شما همفکر و هممرامند. این گفتگو، تدبیر و نقشه بین اهل کتاب شروع شد و با یکدیگر این قرار را گذاردند.
عرض کردم این نقشهای است که از همه اهل کتاب برنمیآید. علاوه بر آن عداوت ذاتی و دیرین آنها با اسلام، قرآن، مسلمانان و مؤمنان، به لئامت و دنائت خاصی احتیاج دارد. خیلی باید اهل رذالت و دنائت باشند تا بتوانند این نقشه را بهانجام برسانند. نقشه این است که ابتدا بیایند ایمان اظهار کنند، نشان دهند که مسلم و مؤمن هستند، بعد که گفتگو بین ایشان و بعضی از مسلمانان شروع شد و به آنها اطمینان دادند که ما ایمان آورده و اسلام را پذیرفتهایم، همراه با ادعاء علم، معرفت و آگاهی، اظهار میکنند که ما اسلام آوردیم، ولی در آخر روز و شاید مراد از «روز» دورهای باشد؛ یعنی بعد از مدتی کفر بورزند و انکار کنند؛ تا به این وسیله روحیه کسانی را که در ایمان ضعیفند تضعیف کنند. آنها با خود بگویند که اگر عیبی در کار نبود، اگر نقصی در اسلام نبود چرا اینها که اهل بینش، اهل علم و معرفت بودند برگشتند؟! نکند نقصی و عیبی در کار است که ما نمیفهمیم و از این جهت اینها برگشتند. این برگشتن به روحیه ضعیفان صدمه میزند.
این نقشه باید همراه با لئامت باشد؛ یعنی خواهنخواه بعضی از مسلمانان روی صفای نیت، احترام به مذهب، اسلام و دین چهبسا در مقام احسان و ایثار برمیآیند و نسبت به این اشخاص احترام و تکریم قائل میشوند. از مال و منال و از جاه خود
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۱۹ *»
بگذرند و در راه این اشخاص فداکاری داشته باشند. آنگاه خیلی لئامت و دنائت میخواهد که به همه اینها پشت پا بزنند، همه این محبتها و احسانها را نادید بگیرند، در مقام مخالفت و معاندت با اسلام برآیند و بهعنوان اینکه ما اسلام را نخواستیم و نپسندیدیم، از اسلام برگردند.
در روایات ائمه معصومین ما؟عهم؟ یکی از مواردی که در این باره ذکر فرمودهاند، امر قبله است. وقتی دیدند رسولاللّه؟ص؟ بهطرف بیتالمقدّس نماز میگزارد خرسند بودند و میگفتند خود همین مطلب وسیلهای است برای اینکه ما بتوانيم بعضی از اهل اسلام را اغواء و اِضلال کنیم و ایمان آنها را متزلزل سازیم. به اینطور که ظاهراً اسلام را اظهار میکردند و به این وسیله در میان مسلمانان راه مییافتند. بعد میگفتند این پیغمبر شما یهودیت را پذیرفته و آنچه یهود بر آن است قبول دارد. به این جهت بهطرف بیتالمقدس نماز میگزارد. قبله او قبله ما است. معلوم میشود با ما همفکر است و آنچه ما در امور دیانت میگوییم صحیح است و به این وسیله وسوسهها میکردند.
روزی رسولخدا؟ص؟ نماز ظهر را بهطرف بیتالمقدس مىگزاردند که جبرئیل نازل شد و از طرف خداوند دستور داد که کعبه برای قبله تعیین شده است. حضرت بهسمت کعبه نماز گزاردند. همینکه نماز به آنطرف گزارده شد، اینها شروع کردند به کفرورزیدن، انکارکردن و به این وسیله تشکیککردن در اعتقادات مسلمانان. ([۱۳۹]) کسانی که ضعیف بودند، تاکنون بهواسطه اینکه رسولاللّه؟ص؟ به قبله آنها احترام میگزاردند و بهطرف بیتالمقدّس نماز میخواندند با آن حضرت همفکر بودند و اظهار اسلام میکردند، ولی بعد از این وسوسهها و تشکیکهای اهل کتاب عده زیادی از آنان از اسلام برگشتند. لعلّهم یرجعون کسانی که این نقشه را کشیدند به هدف خودشان رسیدند.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۲۰ *»
این نقشه از کجا شروع شد؟ از آنجا شروع شد که اینها باخبر بودند و از بعضی کتابها به آنها رسیده بود که یکی از علامات این پیغمبر آن است که مدتی به بیتالمقدس نماز میگزارد بعد مأمور میشود که بهطرف کعبه نماز گزارد. وقتی این مطلب را دانستند و زمانش نزدیک شد شروع کردند به اظهارنمودن اسلام و عدهای از آنها گفتند که این راهی است برای آنکه ما بتوانیم از این برنامه این نتیجه را بگیریم. چون خواهنخواه این برنامه انجام میشود. پس خوب است تا هنوز انجام نشده اظهار اسلام کنیم و در میان مسلمانان باشیم، همینکه رسولاللّه این برنامه را اجراء کرد ما شروع مىکنیم به انتقاد، اعتراض و برگشتن از اسلام، و به این وسیله در اعتقادات رخنه مىکنیم و بنیاد عقاید را سست مىکنیم. این کار را کردند و نتیجه هم گرفتند.
این یکی از مواردی است که ائمه ما؟عهم؟ در ذیل این آیات شریفه بیان فرمودهاند که نقشه به اینطور انجام شد. و این نقشه مسبوق به آگاهی آنها از این کار رسولخدا؟ص؟ بود که یکی از مسائل مهم در اسلام تغییر قبله است و آیاتی هم در این زمینه نازل شده است([۱۴۰]) که برای مسلمانان آزمایش بزرگی بود که پیش آمد. در آن موقع که اول رشد اسلام و ابتداء دعوت رسولخدا؟ص؟ بود امتحان سختی بود. چون این عده از اهل کتاب از این کار باخبر بودند که واقع خواهد شد، نظر به اینکه در کتابها خوانده بودند و بزرگانشان به آنها خبر داده بودند که یکی از آثار و علائم پیغمبر آخرالزمان این است که در دوران رسالتش به دو قبله نماز میگزارد، در ابتداء رسالت به قبله یهود، بیتالمقدس و بعد قبله او بهطرف مکه تغییر میکند و به سمت بیتاللّه الحرام نماز میگزارد. چون از این امر باخبر بودند از این جهت قبل از انجام این کار این نقشه را کشیدند. این یکی از موارد است و شاید نزول این آیه در مورد این حادثه باشد. شاید هم مصداق و موردی است که ائمه؟عهم؟ برای این نقشهها ذکر کردهاند.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۲۱ *»
نوع حالات رسولاللّه؟ص؟ و حوادثی که در اسلام پیش میآمده در میان یهود و نصاریٰ شهرت داشته که این رسولاللّه با چه کسانی میجنگد؟ کجا را فتح میکند؟ چه احکامی را تغییر میدهد و چه نسخهایی در شریعتش رخ میدهد؟ اجمالاً این امور بیان شده بود. اهل کتاب هم از پارهای از این امور باخبر بودند و از احبار و رهبان خود شنیده بودند. از این جهت قبل از واقعه چنین نقشههایی را میکشیدند.
این صفت و این خدعه از روحیه اهل کتاب سرچشمه میگرفت. مخصوصاً کسانی که عداوت با اسلام در دل آنها همراه با دنائت و رذالت اخلاقی بود و اشخاص پستی بودند. تعابیر من نارسا است، افراد خیلی دنی، پست و بیارزشی بودند. با اینکه قاعدتاً احسان در انسان تأثیر میگذارد، شخص را در برابر احسانکننده ذلیل میکند. این امر فطری و جبلّی است. ولی اینها اینقدر خبیث و پلید بودند که روح احساسِ احسان را نداشتند. این سجیّه در آنها بهواسطه آن دنائت و پستی کاملاً مرده بود. در میان مسلمانان بهسر ببرند، مخصوصاً که بخواهند در میان مسلمانان نفوذ هم داشته باشند تا تشخیص بدهند چه کسانی در ایمان ضعیفند و چه کسانی قوی هستند تا با ضعیفها بیشتر همنشین بشوند، با آنها بیشتر گرم بگیرند، بیشتر معاشرت داشته باشند و خواهنخواه در داد و ستد باشند. اجمالاً میدانیم چنین امری مسلمانان را در چه حالی قرار میدهد و به چه خصوصیاتی وا میدارد! چقدر نسبت به کسانی که جدیدالاسلامند و تازه اسلام آوردهاند احترام، تکریم، تعظیم و ایثار و احسان میکنند! ولی اینها چقدر باید ناپاک و پلید باشند که با تمام این احترامات از همان اول قصد خیانت و چنین نقشهای را داشته باشند.
البته این روحیه برای اهل کتاب بوده و هست و ادامه دارد؛ چه اهل کتاب تأویلی، چه اهل کتاب تنزیلی. در صورتهای مختلف، شکلهای مختلف، در زمانهای مختلف با گروهها و نسلهای مختلف این برنامهها انجام شده و میشود.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۲۲ *»
اگرچه امروز به برکت پیشرفت فرمایشهای رسولخدا؟ص؟ و ائمه هدی؟عهم؟ مخصوصاً در میان شیعه اثناعشری ممکن است این امر کمتر رخ بدهد و از راه این نقشهها نتوانند به شیعه صدمه بزنند اما این نقشه یک ترتیب و شکل دیگری پیدا کرده که خیلی خطرناک است و این نقشه و این شکل را آن شاید مصلحت نباشد عرض کنم. ولی اجمال مطلب معلوم است که در گوشه و کنار عالم، در کشورهای مختلف کسانی هستند که بهعنوان استادان اسلامشناس یا فلاسفه اسلامی یا دانشمندان متفکر آشنای با اسلام، در مجالس بحث و فحصِ از قوانین یا معارف اسلامی، سخنرانیهایى میکنند یا کتابهایی در این زمینهها مینویسند و حتی بهشکل شعر و چهبسا بهشکل هنرهای مختلف، ارائه میدهند.
در ابتداءِ این برنامهها بهعنوان یک عالم آشنای با اسلام وارد بحث یا نوشتن کتاب و مقاله و گفتگو میشوند و کسانی که به آنها خوشبین هستند، منتظرند ببینند نتیجه بحث و فحص این عالم، فیلسوف و دانشمند در مورد اسلام چیست؟ نظرش در مورد این مطلب، این قانون یا این قاعده اسلام چیست؟ هدف اصلی از این مجالس، کتابها، مقالات، اشعار و حتی هنرهایی که به شکلهای مختلف ارائه میشود، مقصد و نقشه اصلی از اینها، ضربهزدن به اعتقادات مسلمانان و رخنهکردن در عقیدهها، در توحید، نبوت و ولایت است و نقصان واردکردن بر ساحت قدس رسولخدا؟ص؟ و ائمه هدی سلام الله علیهم اجمعین یا بزرگان دین و علمائی است که حاکم به حق و وارثان علم محمد؟ص؟ و اهلبیت آن بزرگوار سلام الله علیهم اجمعین هستند. هدف و نقشه این است که نسبت به ساحت این بزرگواران جسارت شود و نقصانی در ساحت مقدسشان وارد گردد.
و قالت طائفة من اهل الکتاب آمنوا بالذی انزل علی الذین آمنوا وجه النهار. اولی که وارد این بحث میشود طوری مینمایاند و نشان میدهد که من تحقیق کردهام، من
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۲۳ *»
در این امر محقّق هستم، من این مطلب و این قانون را در اسلام و در سایر ادیان کاملاً رسیدگی کردهام و با بیانهای مختلف خود را مسلم، مؤمن و نسبت به اسلام و قرآن و رسولاللّه؟ص؟ و ائمه؟عهم؟ مخلص نشان میدهد. به ضعفاء اطمینان میدهد که من به آنچه شما ایمان دارید ایمان دارم، به آنچه شما اقرار دارید اقرار دارم، آنچه را که شما قبول دارید، قبول دارم و تسلیم آن هستم.
اما بعد که بحث یا کتاب یا مقاله یا شعر تمام میشود یا هنر به انجام میرسد در وراء همه اینها عده زیادی مستضعف و ضعیفالایمان نسبت به اسلام، نسبت به حکمی از احکام یا عقیدهای از عقاید بیچاره شده یا نسبت به معرفتی از معارف سست شده بلکه منکر گشتهاند. نتیجه کار اینها این است. این، همان روحیه اهل کتاب است که قرآن آن را بیان میفرماید. چهبسا خودش هم نمیداند که حامل روحیه اهل کتاب است. شاید دیگران هم ندانند که حامل این روحیه است و از اهل کتاب تأویلی است. همینطورند کسانی که خودشان را در میان شیعه طوری نشان میدهند که ما شیعه اثناعشری هستیم و بر مذهب اثناعشری ثابت هستیم و در مقام برمیآیند و بهطوری بر اصول تشیع اعتراض و انتقاد میکنند.
در میان مسلمانان هم چنین افرادی بوده و هستند. یکی از موارد خیلی روشن آن مذهب خبیث وهابیت است که در میان مسلمانان، به اسلام، قرآن و توحید اقرار کرده، به همه مسلمانان اعلام کردهاند که ما مسلمانیم، ما مدافع توحید هستیم، ما مخالف با شرکیم، ما با بتپرستی مخالفیم، اینها را گفتند و به این وسیله بسیاری از ضعیفان متوجه آنها شدند. وقتیکه قدرت به دستشان آمد چه کارهایی که نکردند! چه خونها که نریختند! چه جسارتها که به ساحت مقدس اولیاء خدا نکردند! یکی از آن آثار این است که در عکس شریف قبور ائمه مدفون در بقیع: مشاهده میکنید که باید شیعه در این مصیبت عزادار باشد که قبور مقدس چهار امام معصوم را اینطور توهینآمیز
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۲۴ *»
مشاهده میکند. حتی این ملعونها خواستند قبر رسولخدا؟ص؟ را هم خراب کنند و از آن عظمت و جلالت اثری باقی نگذارند. چند مرتبه به کربلاء حمله کردند و چقدر کشتند! حتی در یکی از جنگها و حملهها قبه مبارکه را خراب کردند.
اینها از اهل کتاب تأویلی هستند که ابتداء اظهار کردند ما مسلمانیم، ما مذهب توحید داریم، بعد در مقام مخالفت و معاندت برآمدند و اینطور به اسم توحید صدمه وارد کردند و اولیاء خدا را مورد استخفاف و توهین قرار دادند. حتی در نوشتههایشان نوشتند و گفتند و میگویند که اول طایفهای که شرک را در اسلام داخل کرده شیعه است. زیرا به عصمت علیبنابیطالب صلواتاللهعلیه معتقد شدهاند. چون شیعه به عصمت علیبنابیطالب؟ع؟ معتقد شده میگویند اول طایفهای است که شرک را در اسلام داخل کرده و مشرک شده است.
این برنامه و امثال این برنامه، و کسانی که در تشیع پیگیر اینها بودند و هستند و اگر زمینهای پیدا کنند فعالیت فکری و فعالیتهای ظاهری خواهند داشت که الحمد للّه رب العالمین خداوند مهلتشان نداد. میخواستند خیلی فتنه کنند ولی بحمداللّه منکوب، مخذول و مضمحل شدند. خدا بُرقعی ملعون را لعنت کند که در یکی از کتابهایش نوشت که یکوقتی شنیدم فقیری در میان کوچه صدا میزد یا اباالفضل. درب منزل را باز کردم گفتم: اگر مرا میگویی ــ چون اسمش اباالفضل بود ــ اگر مرا میگویی که من نمیتوانم کمکی به تو بکنم، مگر یکی دو تومان به تو بدهم. و اگر ابوالفضل العباس پسر علی را میگویی که هزار سال است که او را در کربلاء کشتهاند و کاری از او برنمیآید. از این قبیل حرفها و نوشتهها زیاد دارد. منکر نوع زیارتها و دعاها شد. و الحمد للّه رب العالمین کارش به جایی کشید که منکر امارت و ولایت حضرت امیر؟ع؟ شد. ابتداءِ کار، من خودم او را در مشهد و در قم به لباس علماء دیده بودم و مدعی اسلام و ایمان و مدعی مذهب تشیع بود. حتی شنیدم آن خبیث با
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۲۵ *»
همین کتابفروشی «جعفری اَعدادی» میخواست قرار بگذارد که کتاب مبارک احتجاجات طبرسی را که احتجاجات ائمه هدی؟عهم؟ در آن است ترجمه کند و او چاپ کند. کتاب احتجاجات دعوت به ولایت ائمه هدی؟عهم؟ و ولایت اولیاء است. اصلاً آن کتاب را ترجمهکردن و این حرفها را زدن با هم سازش ندارد.
این حالات نشان میدهد که این افراد حامل روح یهودیت و نصرانیت و آن دنائت و خباثتی هستند که در این آیه به آن اشاره شده که ابتداء نام خود را مسلمان، مؤمن، شیعه اثناعشری و آشنای با ولایت میگذارند. این ملعون هم اینقدر اظهار محبت به روایات اهلالبیت؟عهم؟ میکرد، بعد هم معلوم شد که برای شهرت و اسم و رسم بوده نه برای خدا که به جعفریِ کتابفروش میگفت من حاضرم این کتاب را مجانی ترجمه کنم و تو آن را چاپ و منتشر کنی.
و حال آنکه این کتاب چه کتابی است؟! چقدر نفیس و شریف است! کتاب احتجاجات طبرسی ــ نه این طبرسی که در اینجا مدفون است([۱۴۱]) ــ کتابی است که تمامش استدلالهای خداوند متعال است در آیات قرآنی بر حقانیت محمد و آلمحمد؟عهم؟، استدلالات انبیاء و استدلالات ائمه هدی؟عهم؟ با منکران و مخالفانشان است از سنیها و سایر مذاهب. همینطور استدلالات و احتجاجات بعضی از علماء را در این کتاب جمعآوری کرده که بهشکل یک کتاب مستقلی چاپ شده است. مرحوم مجلسی هم تمامش را در بحارالانوار ذکر کرده است. با اینکه این
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۲۶ *»
کتاب شریف بر اساس تشیع است، اما او اینطور میگفت، بعد هم آنطور!
چطور این آیه شریفه در همه زمانها مصداق دارد؟! چطور مییابیم کسانی که نام خود را مسلمان، مؤمن، شیعه اثناعشری میگذارند و ابتداء اعتقاد به همه اینها را اظهار میکنند و بعد همینکه در بین مسلمانان یا مؤمنان جا باز کردند در مقام انکار، رد، اعتراض، انتقاد، نپذیرفتن و کفر ورزیدن برمیآیند. چرا؟ برای اینکه بتوانند چند ضعیفالایمان را منحرف سازند و آنان را در عقایدشان سست کنند تا آنها با خودشان بگویند اگر چیزی نبود چرا این عالم چنین سخنی میگوید؟! اگر نعوذباللّه عیبی و نقصی در اسلام یا در تشیع نبود چرا این عالم، این فقیه، این ملّا، این درسخوانده، این آگاه، این بااطلاع، این دانشمند، این اسلامشناس، این فیلسوف این سخن را میگوید، این اعتراض را دارد و این انتقاد را میکند؟! و به این سبب در ایمان ضعیف میشوند. چون روحالایمان ضعیف است، به این وسیله سست میشوند و آنها به مقصد خودشان میرسند.
البته این امری است که الحمد للّه رب العالمین عزیزان و برادران ما کمتر با چنین نقشهای مواجهند. بهبرکت زحمات بزرگان دین+ و بهبرکت اینکه مشغول امر تعلیم و تعلّم فرمایشهای بزرگان دین هستند و بهبرکت احادیث آلمحمد؟عهم؟ ایمانشان قوی است و روحالایمان در ایشان قوت دارد، بنابراین فریب و گول نمیخورند؛ بلکه الحمدللّه فراغت و فرصت ندارند که به حرفهای فلان استاد، فلان اسلامشناس، فلان فیلسوف و فلان دانشمند بپردازند. اصلاً آن اقبال قلب را ندارند که این کتابها را ببینند یا این مقالات را بخوانند یا خدای نکرده در این مجالس حاضر شوند یا در جایی گوش کنند یا در جایی ببینند.
باید زحمات بزرگان دین را قدر بدانند و خدا را بر این نعمتِ قوت ایمان و قوت روحالایمان و بر همین گرفتاریها شکر کنند. هرچه هست خوب است. همین اندازه
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۲۷ *»
که فراغت نیست انسان به حرفها، تفکرات و نقشههای دیگران بپردازد و خداینکرده به این وسیله برایش در اعتقادات و ایمان سستی فراهم گردد، خیلی عنایت است. این نقشه خیلی ریشهدار است و خیلی پیروی میشود. عمّالی که انجامدهندگان این نقشه هستند زیادند. موقعیتها مختلف است و این فعالیتها و نقشهها با نوسان واقع میشود. ما خدا را شاکریم که بیخبریم چه میگذرد. خدا را بر همین بیخبری شکر میکنیم که فلان کنفرانس چه شد؟ نتیجه سخنرانی فلان دکتر چه شد؟ نتیجه سخنرانی فلان فیلسوف چه شد؟ گفتگوی فلان با فلان به کجا انجامید؟ مصاحبه با فلانی چه شد؟ الحمد للّه رب العالمین بیخبریم که چه شد. هرچه میخواهد بشود. خدا ایمانها را حفظ کرده است.
از این نعمت قدردانی کنید و بهسوی فرمایشهای بزرگان بشتابید، اعتقادات را محکم کنید و انس خود را با این فرمایشها و کتابها که بحمداللّه نور و ایمان است زیاد کنید. خودتان را به همین امور مشغول کنید که فرصت نکنید و فراغت نیابید برای اینکه فلانجا چه شد؟ فلانکس چه گفت؟ در فلان کتاب چه نوشته است؟ این نقشه خیلی خطرناک است! در صورتهای مختلف است؛ گاهی بهشکل بحث، گاهی تحت عنوان علم، گاهی به اسم مجلس ادب و مجلس شعر است، اما این نقشه در آن پیاده میشود. گاهی بهشکل فن و بهعنوان یک هنر ارائه میشود ولی این نقشه در آن قرار دارد. در زیر پرده هنر، علم، شعر، کتاب، ادب، فلسفه، حکمت، عرفان و چه و چه این نقشه پیگیری میشود.
انشاءاللّه در این آیه شریفه دقت میفرمایید و متوجه این امور هستید که این نقشه تا ظهور بقیةاللّه صلواتاللهعلیه ادامه دارد و برای این آیه شریفه همیشه در میان مسلمانان، در میان شیعیان و در میان مستبصرانِ شیعه خواهنخواه صاحبان چنین روحیهای مصادیق آن هستند و در کمینند. شاید خودشان هم متوجه نباشند که
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۲۸ *»
چنین روحیهای دارند. اما یک وقتی موقعیت پیش بیاید بروز میکند و ظاهر میشود. همانطور که مثالش را درباره برقعی ملعون عرض کردم که حتی در زیارت جامعه کبیره تشکیک کرد، میگفت این زیارت جعلی است. در این دعاء رجبیه تشکیک کرد و چقدر توهینآمیز درباره این دعاء حرف میزد!
و حال آنکه این دعاءِ شریف رجبیه یکی از مبانی بزرگ معارف اسلام و تشیع و گنجی از علم و معرفت است که بقیةاللّه صلواتاللهعلیه بر شیعه عنایت و تفضل فرمودهاند. خداوند به بزرگان ما جزاءِ خیر عنایت کند و درجاتشان عالی است متعالی فرماید که این دعاء را شرح فرمودند. شیخ مرحوم یکی از مآخذ علم خود و فرمایشهای توحیدی خود را این دعاءِ شریف قرار دادهاند. آنگاه این ملعون برقعی چه توهینها نسبت به این بزرگوار، و چه توهینها نسبت به خود این دعاء که نمیکرد! انشاءاللّه حَرّ حدید دنیا و حرّ نار جهنم را خودش و اتباعش بچشند.
پس مقصود در این آیه شریفه روشن است که اینها به این وسیله میخواهند قواعد دین و مبانی اسلام و قرآن را سست کنند و از این طریق، عقاید اهل حق و عقاید مسلمانان و مؤمنان را ضایع سازند. اهل کتاب برنامه دیگری هم دارند که آیه بعد به آن اشاره دارد و نقشه دیگری را بیان میکند که انشاءاللّه آن را در فرصت دیگری بیان میکنیم.
و صلّی اللّٰه علی محمد و آله الطاهرین
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۲۹ *»
مجلس ۱۵
(شب دوشنبه ۲۳ ربیع الثانی ۱۴۰۹ هـ ق)
r نقشه پلید اهل کتاب و انگیزه آن
r اطمینان مؤمنان در نزد شبهات اهل کتاب
r دلیل تقریر و تسدید و کارآمد بودن آن
r درماندگی مفسران در بیان «انیؤتی احد مثل …» و وجه صحیح آن
r حسدورزیدن اهل کتاب ـــ تنزیلی و تأویلی ـــ نسبت به فضل و کمال دیگران
r موانع روانی پذیرش حق
r «انّ الفضل بید اللّه»
r فرقههای منحرف اسلام، اهل کتاب تأویلی هستند
r اطمینان به برداشتهای بزرگان+
r با اطمینان به فضل خدا جای اعتراض بر عنایتهای خداوند نیست
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۳۰ *»
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدللّه رب العالمین و صلّی اللّه علی محمد و آله الطیّبین الطاهرین
و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین
قال اللّٰه تعالیٰ : وَ إِذْ أَخَذَ اللّٰهُ میٖثاقَ النَبیّینَ لَمٰا آ تَیْتُکُمْ مِنْ کِتٰابٍ وَ حِکْمَةٍ ثُمَّ جٰاءَکُمْ
رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِمٰا مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهٖ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ قالَ ءَأَقْـرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلیٰ
ذٰلِکُمْ إصْریٖ قالُوا أَقْــرَرْنٰا قالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَکُمْ مِنَ الشّٰاهِدیٖن
فَـمَنْ تَوَلّىٰ بَعْدَ ذٰلِکَ فَـأݩُولٰئِکَ هُمُ الْفٰاسِقُون
چون عداوت اهل کتاب نسبت به مقام نبوت و مقام ولایت یک عداوت عمیق و شدید و ذاتی بوده است و در مقام نقشهها و تدبیرها بودهاند که بتوانند به اسلام و دین و قرآن صدمه وارد کنند، خداوند قبل از ذکر این آیه شریفه بهمناسبت آیاتی را در معرفی اهل کتاب و شناسانیدن روحیات، نیات و اخلاقیات و بیان بعضی تدبیرها و نقشههای اهل کتاب نازل فرموده تا مسلمانان و مؤمنان بر بصیرت باشند، دشمن خود را بشناسند و در برابر نقشههای آنها بتوانند خود را از گزند عداوت و کینههای آنها حفظ کنند.
از جمله روحیات و نقشههای اهل کتاب که آن را بیان فرموده روحیهای است که خداوند در این آیه شریفه نقل میفرماید: و قالت طائفة من اهل الکتاب آمنوا بالذی انزل علی الذین آمنوا وجه النهار و اکفروا آخره لعلّهم یرجعون. این نقشهای بود که بین اهل کتاب مخفیانه انجام میشد. یکی از مواردش را ائمه؟عهم؟ بیان فرمودهاند که مسأله تغییر قبله بود که بعضی از اهل کتاب میدانستند، در کتابها دیده بودند و به
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۳۱ *»
گوششان خورده بود که پیغمبر آخرالزمان؟ص؟ چنین برنامهای خواهد داشت. عدهای از آنها از فرصت استفاده کرده با یکدیگر قرار گذاشتند که ما میرویم اسلام میآوریم و همینکه این برنامه را پیغمبر اجراء کرد از اسلام برمیگردیم تا ضعفاءِ مسلمانان بهتبعیت ما از اسلام برگردند، یا اقلاً عقاید آنها بهواسطه اطمینان و دلبستگی به ما که خود را اهل کتاب و بااطلاع میدانیم ضعیف شود. اینطور وانمود میکنیم که ابتدائی که اسلام آوردیم این پیغمبر را بر حق دانستیم و حقانیتش را فهمیدیم و از این جهت اسلام آوردیم. ولی بعد که این برنامه را انجام میدهد اظهار میکنیم که پیغمبر نیست و اسلام دین بر حق نیست. آنگاه عقاید عدهای از مسلمانان سست خواهد شد، لعلّهم یرجعون.
به یکدیگر هم گفتند: و لاتؤمنوا الّا لمن تبع دینکم در این زمینه مطمئن نشوید مگر به کسی که با شما همفکر است. فقط با او سخن بگویید؛ یعنی به رفقاءِ خودتان، فامیل و بستگان خودتان که با شما معاشر هستند به آنها بگویید که فکر نکنید ما واقعاً مسلمان شده و اسلام آوردهایم. خیر، نقشه ما این است و شما از این نقشه ما باخبر باشید. اینکه در بین مسلمانان رفتوآمد داریم و اظهار اسلام میکنیم، اینها حقیقت ندارد. میخواهیم تدبیر و نقشهای را پیاده کنیم. شما خیالتان آسوده باشد. مبادا از این رفتار ما مضطرب شوید که ما مسلمان شدهایم.
خیال فامیل و بستگان خودشان را هم به اینطور آسوده میکردند و با این قرار در اسلام وارد شدند و این نقشه را پیاده کردند. همینکه برنامه تغییر قبله پیش آمد، برگشتند و گفتند نعوذباللّه این پیغمبر خدا نیست. بهجهت اینکه به قبلهای که مورد توجه بود استخفاف کرده و ما هم بهواسطه همینکه او بر قبله ما نماز میگزارد به او ایمان آوردیم. حال که قبله تغییر کرده، ما هم از ایمان به او دست برمیداریم و او را بر حق نمیدانیم. از همینجا عدهای مضطرب و متزلزل شدند و در این امر با آنها همفکر شده، از دین برگشتند.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۳۲ *»
این نقشهای است که علاوه بر اینکه از عداوت و حسادت ذاتی اهل کتاب خبر میدهد از دنائت، پستی و رذالت آنها نیز حکایت میکند. و این امری نیست که مخصوص به یهود و نصاریٰ و اهل کتاب تنزیلی در زمان رسولخدا؟ص؟ باشد. این روحیه در نوع دشمنان اسلام، دشمنان قرآن و دشمنان ولایت وجود دارد. این نقشه را به شکلها و طورهای گوناگون در تاریخ اسلام و شیعه پیاده کرده و میکنند و تا ظهور امام زمان صلواتاللهعلیه کسانی پیدا میشوند که حامل این روحیهاند و با نقشهها، تدبیرها و عناوین مختلف ابتداء خود را به اسلام و تشیع میآرایند، یا مسلمانزاده و شیعهزاده هستند و بر اسلام و مبانی تشیع واقفند و ابتداء وانمود میکنند که بر اسلام و تشیع هستند ولی بعد انتقادها و اعتراضها میکنند، حقایقی را تحریف میکنند و مبانیی را از مبنابودن خارج میسازند، اصول مسلّمه اسلام یا اصول مسلّمه تشیع را انکار میکنند، دست به تأویل و تحریفها میزنند و به این وسیله بر اسلام، تشیع و مبانی قرآن صدمه وارد میکنند. باید بدانیم که اینها حامل این روحیه هستند. مؤمنان باید در این تأویلها، تحریفها و تغییرها متزلزل نشوند که ما بیخبریم شاید مطلب همینطور باشد و اینها بهتر از ما میدانند و آشناتر هستند.
از این جهت قرآن، برای توجهدادن به همین امر، عبارت بعد را بیان میفرماید و به رسولخدا؟ص؟ دستور میدهد: قل انّ الهدیٰ هدَی اللّه در نزد این نقشهها و تدبیرها این سخن را به اینها بگو. در واقع این سخن، اصلی از اصول قرآن است و برای محکمشدن عقاید و استحکام اعتقادات حقّه بسیار لازم است تا مؤمنان به این دستور توجه داشته باشند. قل انّ الهدی هدی اللّه بگو هدایت، هدایت خدا است. ببینید چه اطمینانی! بهبرکت این فرمایش دل مؤمن در برابر تمام انحرافها و تغییرها و تمام تأویلها و تحریفها و تمام نقشههای خائنانه نسبت به اسلام، قرآن و تشیع محکم میشود. انّ الهدیٰ هدی اللّه هدایت همان است که بهدست خدا انجام
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۳۳ *»
میشود و خدا عهدهدار آن است. معلوم است خدا رسولش را هدایت کرده، مؤمنان را هم به ایمان به او و بهوسیله او هدایت فرموده است. خیال مؤمنان بهواسطه اطمینان و وثوق به هدایت خدا و بهبرکت هدایةاللّه جمع است.
این نوع تعابیر در قرآن بیانِ همان دلیل تقریر و تسدیدی است که بزرگان ما+ آن را بزرگترین برهان و دلیل میدانند؛ بلکه میفرمایند ملاک همه دلیلها و وسیله محکم برای دلالت همه دلیلها و سبب دلیل ساختن همه دلیلها این دلیل است. دلیل تقریر بسیار بسیار دلیل شریفی است که فقط در فرمایشهای بزرگان ما مطرح است و به این دلیل توجه شده است، حتی در مثل معجزات انبیاء و معجزه رسولخدا؟ص؟ میفرمایند اگر این دلیل به آنها ضمیمه نشود آن معجزه نمیتواند دلیل باشد و برای شخص کاملاً یقینآور باشد که صاحب این معجزه رسولخدا و نبیاللّه است.
ما از کجا میفهمیم که معجزه معجزه است و سحر نیست؟ از این طریق میفهمیم که خداوند معجزه را باطل نمیکند؛ بلکه آن را تأیید میکند. اما سحر را خدا باطل میکند و نشان میدهد که صاحب سحر بر باطل است، البته سحری که بهعنوان دین خدا و همراه با ادعاء کاذبی باشد؛ مثل سحر سحره فرعون در جریان حضرت موسی علی نبینا و آله و علیه السلام و سحره فرعون. چطور خداوند امر آنها را باطل فرمود و امر موسی علی نبینا و آله و علیه السلام را تأیید کرد. بهطوری که همانجا همه فهمیدند، حتی خود سحره فرعون فهمیدند که این کار موسی معجزه است و سحر نیست. از این جهت اظهار کردند که ما به پروردگار موسی ایمان میآوریم. این کار او معجزه است نه سحر. چون میبینیم سحر ما باطل شد اما امر او باطل نشد و کسی نمیتواند امر او را باطل کند. اگرچه فرعون و فرعونیان گفتند این رئیس شما بوده و بر شما ریاست داشته و شما به این وسیله نقشه کشیدهاید و میخواهید او را تأیید
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۳۴ *»
کنید و به ما بفهمانید حق با او است. ولی در واقع خود فرعون و فرعونیان هم فهمیدند که امر موسی معجزه است نه سحر.
تأیید، تقریر و تسدید خدا همین است، حتی معجزه رسولاللّه؟ص؟ را ما به این دلیل معجزه میدانیم که خداوند امر آن حضرت و معجزات او را تأیید کرده است. هر ادعاء حقّی را خداوند تأیید میکند و هر ادعاء باطلی را خداوند تکذیب مینماید و باطل میسازد. و یُحقّ اللّه الحقّ بکلماته([۱۴۲]) خدا بهبرکت کلمات باطنی و ظاهری خود حق را احقاق میفرماید و حقبودنش را به همه میشناساند، از آنطرف باطل را هم ابطال میفرماید و بطلانش را به همه میشناساند.
خداوند متعال با این فرمایش خود اطمینانی به مؤمنان میبخشد که درست است اهل کتاب نقشه کشیدند و با نقشههای خود خواستند شما را در ایمان متزلزل سازند، گفتند ما به چیزی دست یافته و از مطلبی باخبر شدهایم که شما بیخبرید؛ مثلاً ما به بطلان امر این شخص پی بردیم از این جهت از او دست برداشتیم و دیگر این شخص نبی نیست و ما فکر میکردیم که نبی است، اما خیال شما ای مؤمنان جمع باشد. در برابر آنها با خاطر آسوده، با دلی آرام و مطمئن بگویید: انّ الهدیٰ هدی اللّه هدایت، هدایت خدا است و غیر از هدایت خدا هدایتی نیست. هرکس که به هدایت خدا رو آورد هدایت شده، و هرکس از هدایت خدا سر باز زد هیچگاه هدایت نخواهد شد و در هر طریقی که قدم بردارد و در هر مسلکی که باشد بر باطل و بر ضلالت است.
قل انّ الهدی هدی اللّه اَنیُؤتیٰ احدٌ مثلَ ما اوتیتم او یحاجّوکم عند ربکم قل انّ الفضل بید اللّه یؤتیه من یشاء و اللّه واسع علیم. یختصّ برحمته من یشاء و اللّه ذو الفضل العظیم.([۱۴۳]) این قسمت از آیه انیؤتیٰ احد مثل ما اوتیتم او یحاجّوکم عند ربکم
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۳۵ *»
از آیاتی است که مورد گفتگوی مفسران است و هرکسی این جمله را طوری معنی کرده است. بعضی فکر کردهاند قل انّ الهدی هدی اللّه جمله معترضه است و انیؤتی احد مثل ما اوتیتم او یحاجّوکم عند ربکم تتمّه کلام اهل کتاب و ادامه سخن پیشین آنها است که میگویند: و لاتؤمنوا الّا لمن تبع دینکم آنگاه انیؤتیٰ احد مثل ما اوتیتم او یحاجّوکم عند ربکم.
ترکیب و تألیف این آیه و جملات آن با یکدیگر مورد اشکال واقع شده است. خیلی صراحت ندارد که این جمله از جانب خدا است و ادامه فرمایش خدا است. قل انّ الهدی هدی اللّه انیؤتیٰ احد مثل ما اوتیتم او یحاجّوکم عند ربکم. اینها فرمایشهای خدا است یا این قسمت حرفهای اهل کتاب است که خداوند نقل فرموده است اما در بین آیه یک جمله معترضه گذاشته است قل انّ الهدی هدی اللّه. مفسران نتوانستهاند این مشکل را حل کنند. از ائمه؟عهم؟ هم حدیثی درباره این قسمت نرسیده که بیان شود و معلوم گردد که مراد از این عبارت چیست. یا این است که اصلاً ائمه نفرمودهاند، یا کسی سؤال نکرده، یا اگر سؤال شده به ما نرسیده است.
از فرمایشهای بزرگان ما+ استفاده میشود که این جمله ادامه سخن خدا است و حرف اهل کتاب نیست. تمام این قسمتِ آیه تا آخر، سخن خدا است. نقل کلام اهل کتاب نیست. سخن اهل کتاب تا و لاتؤمنوا الّا لمن تبع دینکم تمام میشود. بعد از اینجا فرمایش خدا است قل ای رسول ما؟ص؟ این مطلب را بگو انّ الهدی هدی اللّه انیؤتیٰ احد مثل ما اوتیتم او یحاجّوکم عند ربکم قل انّ الفضل بید اللّه یؤتیه من یشاء و اللّه واسع علیم، یختصّ برحمته من یشاء و اللّه ذو الفضل العظیم تمام ادامه کلام خدا است.
معنای اینکه این قسمت کلام خدا است و تفاوتش با اینکه همه قرآن کلام خدا است، این است که بعضی آیات نقل قول و سخن عدهای است؛ مثل اینکه نقل قول
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۳۶ *»
شیطان، نقل قول اهل کتاب، نقل قول کفّار، نقل قول یهود، نقل قول نصاریٰ است و همهاش کتاب خدا، کلاماللّه و قرآن است. پس یکوقت خدا سخن میفرماید و کلام کسی را نقل میفرماید، یکوقت فرمایش خودش را به رسولش میفرماید و رسولش ابلاغ میکند.
در قرآن از این نوع مشکلات بسیار است؛ از اینطور آیاتی که به یکدیگر ربط پیدا نمیکند، یا جملهای از آیه با جمله دیگر، قسمتى از آیه با قسمت دیگر ربط پیدا نمیکند. اینجا است که مفسران به سر و کله یکدیگر میکوبند و هریک وجهی یا وجوهی برای حلّ مشکل و تلفیق آیه با آیه دیگر، یا این قسمت با قسمت دیگر ذکر میکنند. و هرچه دست و پا میزنند نمیتوانند راه به جایی ببرند، ناچار میشوند یکی از همین وجههایی که ارائه دادهاند انتخاب کنند که بعضی آن را تأیید و برخی آن را رد میکنند.
در این قسمت مفسران به تلاش افتادهاند. خدا میخواهد نشان بدهد که بشر هرچه در عقل، منطق، حکمت، فلسفه و عرفان ترقی کند نمیتواند مشکلی از مشکلات این کتابی را که عربی است و به لغت مستعمل و مشهور بین عرب است حل نماید. قرآن سخنی است بهظاهر مثل سخنان و لغات عربها، چیز اضافه و غیر از لغات آنها نیست، اما چطور کار را مشکل میکند که دست مثل صاحب مجمعالبیان را میبندد، دست مثل فخر رازی را میبندد. دست اینگونه افراد را میبندد، در میمانند که چه کنند. در اینگونه موارد گرفتار میشوند تا بدانند که باید به صاحبان و حاملان قرآن، آلمحمد؟عهم؟ رجوع کنند. آنجاهایی که رجوع نشده با اشکال باقی مانده و به وجوه احتمالی میگذرند. میگویند احتمال دارد به این معنی باشد، احتمال هم دارد به این معنی باشد، احتمال هم میرود اینطور باشد. با ذکر احتمالات از آن موارد میگذرند.
از فرمایشهای بزرگان ما+ استفاده میشود که تمام اینها فرمایشهای خدا
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۳۷ *»
است و دیگر نقل کلام اهل کتاب نیست. در این قسمت از فرمایش خدا مطلب مهمی که بیان میشود، معرفی روحیه اهل کتاب است که اینها مدعی هستند ما اهل کتاب و اهل معرفتیم، ما اسلام و ایمان آوردیم. بعد که تحقیق کردیم، مطالعه دقیقتر نمودیم و از نزدیک بررسی کردیم، دیدیم این دین نقصان دارد و نعوذباللّه دین خدا نیست. از این جهت برگشتیم. میخواهند بگویند ما بر هدایت و در طریق هدایتیم و راه ما درست است.
بگو هدایت هدایت خدا است. وقتیکه هدایت کار خدا باشد، پس اگر خداوند اراده فرمود و مشیت او تعلق گرفت به اینکه به امتی عنایت و لطف کند و رسالتی برای آنها قرار دهد، فضلی شامل حالشان بکند و رسولی برای آنها بفرستد، هدایت دست خدا است، او رسولش را به سخط و رضایش هدایت میکند. امتی هم که به فکر خود و دلسوز خود باشند و خلاصی و نجات خود را بخواهند، آنها هم به هدایةاللّه هدایت میشوند و بهبرکت این رسول راه را پیدا میکنند و نجات مییابند.
چرا اینطور نباشد؟ غیر از این است که شما بهواسطه حقد، کینه و حسادتی که نسبت به این رسول و نسبت به امت او از مؤمنان و مسلمانان دارید، اینطور فکر میکنید که نمیشود کسی دارای نبوت شود، رسولخدا شود و خدا به او کتاب بدهد، به او حکمت بیاموزد و او را حامل کتاب و حامل دین و امر و نهی خود بکند؟! شما از این میترسید که اگر این کار بشود، مبادا بر نبوتهای پیشین و بر رسالتهای گذشته نقصی وارد آید. فکر میکنید که باید اهل هدایت منحصر به شما باشند، کتاب الهی منحصر به کتاب شما باشد و راه خیر، راه صحیح و درست منحصر باشد به همان راهی که شما میروید و این نیست مگر از حقد، کینه و عداوت شما.
انّ الهدیٰ هدی اللّه هدایت که دست شما نیست، رسول قراردادن که دست شما نیست، نبوتبخشیدن، کتاب نازلکردن، وحیکردن که دست شما نیست.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۳۸ *»
دست خدا است. انّ الهدیٰ هدی اللّه انیُؤتیٰ احد مثل ما اوتیتم. یکی از هدایتهای خدا همین است که به یک نفر داده شود مثل همانی که به شما داده شد. به شما رسول داده شد، بهوسیله موسی و بهوسیله عیسی به شما کتاب داده شد ــ چون خطاب به اهل کتاب است هم شامل یهود و هم شامل نصاریٰ است. ــ چطور شما مدعی هستید که رسولی داشتید که موسی بود؟! کتابی داشتید که تورات بود؟! چطور این دسته دیگر ادعاء دارند که رسولی داشتند که عیسی بود، کتابی داشتند که انجیل بود و همه اینها از طرف خدا بود، حال که هدایت دست او است چه مانعی دارد که به فردی مثل محمد؟ص؟ هم داده شود مانند آنچه به رسولهای شما و انبیاء گذشته داده شد از کتاب، وحی، رسالت و نبوت.
او یحاجّوکم عند ربکم یا اینکه هدایت خدا به اینطور باشد که آن برگزیده خدا بتواند با شما در نزد پروردگارتان محاجّه کند؛ بهاصطلاح یقه شما را بگیرد و انحرافهای شما را برای شما بگوید. برهان و بیّنه اقامه کند و ضلالتها و انحرافهای شما را نشان شما دهد. او یحاجّوکم عند ربکم چه مانعی دارد؟
اینها فضل خدا است. اگر به کسی کتاب بدهد فضل او است. اگر بر کسی وحی نازل بفرماید فضل او است. اگر رسولی را به رسالت مبعوث کند فضل او است. همینطور اگر بر امتی رسولی قرار داد فضل او است. قل انّ الفضل بید اللّه فضل، عنایت، بخششهای ظاهری و باطنی همه در دست خدا است. یؤتیه من یشاء به هرکس بخواهد عنایت میکند. به اختیار و اجازه شما نیست و ربطی به شما ندارد تا شما موافق باشید یا نباشید، راضی باشید یا نباشید، بخواهید یا نخواهید، بپسندید یا نپسندید.
اینها میخواستند همین را بگویند که چرا این رسول از ما و از بین ما نباشد؟ این چه حسادتی است که اهل کتاب دارند؟! چرا اینقدر حقد و کینه دارند که نمیتوانند
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۳۹ *»
در غیر خودشان فضل و فضیلت را مشاهده کنند؟! چرا نمیتوانند در غیر خودشان، عنایت و هدایت خدا را ببینند؟! این یک مرضی است که دامنگیر طایفهای از اهل کتاب بوده است. و هرکس حامل این روحیه باشد او نیز از اهل کتاب است و اهل کتاب تأویلی است.
بسیار رخ داده که شخص عالمی مطلب و استفاده تازهای را از آیهای یا از روایتی ارائه میدهد. در اینجا اگر بر این منطق قرآن سیر کنیم، قل انّ الهدیٰ هدی اللّه انیؤتیٰ احد مثل ما اوتیتم او یحاجّوکم عند ربکم قل انّ الفضل بید اللّه یؤتیه من یشاء و اللّه واسع علیم، اگر کسی واقعاً مرض حسادت، بخل و حقد نسبت به حق و اهل حق نداشته باشد، تا میبیند مطلب خوبی است و نورانیت دارد میپذیرد. خدا اینطور قرار داده که انّ علی کل حق حقیقةً و علی کل صواب نوراً([۱۴۴]) هر حقّی حقیقت همراهش است؛ یعنی خود حق صدا میزند و فریاد میکند که من درستم، حقّم، ثابتم. این معنای حقیقت است. هر حقّی دارای حقیقت است و هر صواب و درستی نور دارد و همراهش نور هست. همه میفهمند که این کار درستی است یا سخن درست و راه درستی است.
اگر خود بشر مریض نباشد، بهواسطه حسادت، بخل و عداوت خودش را کر و کور نکند میفهمد. خدا را هم شکر میکند که الحمد للّه رب العالمین این نورانیت، این مطلب حق و حقیقت به گوش من رسید و به چشم من خورد. از هرکس باشد و بهوسیله هرکس باشد، خدا برای من رسانیده است. من خدا را شاکرم. اخذ میکند و خیالش به هدایت خدا در آسایش است. خدا هدایت کرده است. خدا را بر این فضل و فضیلت شاکر است. عنایت او است، از هرکس هست.
الحکمة ضالّة المؤمن یأخذها حیث وجدها([۱۴۵]) حکمت یعنی امر حق و درست،
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۴۰ *»
گمشده مؤمن است. هرجا آن را بیابد اخذ میکند. حال ممکن است بچهاش یک امر حقّی را برای او بگوید، قبول میکند. کوچکتر بگوید قبول میکند. استاد بگوید قبول میکند. شاگرد بگوید قبول میکند. فقیر بگوید قبول میکند. ثروتمند بگوید قبول میکند. مؤمن بگوید قبول میکند. کافر بگوید قبول میکند. مطلب حق اینطور است.
نباید حسادتها، حقدها، کینهها و عداوتها سدّ راه قبول حق بشود و انسان نپذیرد. چرا؟ چون این گوینده مثلاً از من پستتر است یا چون شاگرد من بوده یا چون این بچه من است، چون چنین و چنان است. و اصلاً چرا او بداند، من ندانم؟! چرا او بگوید، من نگویم؟! خداوند درجات آقای بزرگوار عالی است متعالی فرماید. میفرماید: حسد در بین دو طایفه خیلی شدید است. همه همکارها یکدیگر را میتوانند ببینند مگر دو دسته؛ یکی هَووها که زنها هَوویشان را نمیتوانند ببینند. یکی هم علماء که یکدیگر را نمیتوانند ببینند. آخر این چه مرضی باید باشد که عالم نتواند عالم دیگری را تحمل کند؟! نوع مخالفتهایی که با بزرگان ما شده منشأش حسادت بوده. چرا این سخنان حق و نورانی را اینها بگویند؟! چرا اینها آوردند؟!
باید به مخالفان گفت اگر این معارف از اروپا میآمد نمیگرفتید؟! روی چشمهایتان میگذاشتید. اگر همین سخنان را اینشتین زده بود شما چکار میکردید؟ به تمام در و دیوارهای دانشگاهها و مدارستان ثبت میکردید و مینوشتید و برای آنها کرسیهای درس میگذاشتید. اما اکنون که عالمی به نام شیخ احمد احسائی در لباس علم، لباس تقوا و ایمان بیان کرد باید نعوذباللّه رد شود و تکفیر شود. چرا؟ این نیست مگر همان حسادت، کینه و عداوت نسبت به حق و حقیقت. معنای روحیه اهل کتاب این است.
مطلب این است. اگر انسان این را در دست گرفت که انّ الهدیٰ هدی اللّه خیالش راحت است. از هرکس هدایت و حق را شنید و نور را دید، نباید بخل بکند و
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۴۱ *»
به جیب خودش نگاه کند و ببیند که زورش میآید چیزی به کسی بدهد. از این جهت فوراً منع کند که اگر بدهم ممکن است او ثروتمند بشود، او بهتر و بیشتر از من داشته باشد. حساب کار خدا که اینطور نیست. انیؤتیٰ احد مثل ما اوتیتم.
من نمیدانم این قسمت، «انیُؤتِـیَ احداً» خوانده شده یا نه؟ نمیدانم این قرائت رسیده یا نه؟ زیرا در این قسمت قرائتهای مختلف نقل شده است.([۱۴۶]) شخصی بود در گذشته که نوع آیات قرآن را دستکاری میکرد، هرجا که با عقلش مطابق نمیآمده یا نمیتوانسته وجهش را بفهمد، میگفته این عبارت درست نیست، با قواعد جور درنمیآید و میگفته این از حوادث منافقان و دستبردن عثمان است. این آیه را باید مثلاً اینطور قرائت کرد. اینجا هم نمیدانم آیا «انیُؤتیَ احداً مثل ما اوتیتم» خوانده شده است یا نه؟ اگر اینطور خوانده شود تا اندازهای مطلب درست میشود و تقریباً اشکال آن برطرف میگردد.
اما باید گفت امیرالمؤمنین هم که آگاه بودند و میتوانستند اینطورها بفرمایند تا نوع مشکلات حل شود، صرف و نحو را که تعلیم داده بودند. همچنین یازده معصوم از امیرالمؤمنین تا حضرت عسکری؟عهم؟ این آیات را به همین شکلها خواندهاند. امروز هم که کسی از امام زمان صلواتاللهعلیه نتوانسته بپرسد یا خدمتشان برسد و آیه را بخواند. پس اگرچه این آیه اینطور که خوانده شود «انیُؤتیَ احداً مثل ما اوتیتم» آسان میشود. توضیح آن هدایتِ قل انّ الهدیٰ هدی اللّه، این است که «انیؤتی احداً مثل ما اوتیتم»، اینکه خدا به کسی بدهد مثل همانی را که به شما ای یهود و نصاریٰ داده است. به این شکل مطلب تقریباً تمام میشود و ابهامی در آیه باقی نمیماند.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۴۲ *»
ولی آن بزرگواران این کار را نکردند و خواستند که قرآن به همین حال موجود بماند. امیرالمؤمنین صلواتاللهعلیه خواستند اینطور باشد تا معلوم شود که برای فهم قرآن نیازمند به ائمه هدی؟عهم؟ هستند و باید به ایشان رجوع کنند. پس خواستهاند قرآن به همین حالت باشد که بعضی جایش حل نشود، بعضی جاها به احتمال حل بشود، بعضی جاها گفته شود بهتر این است، تا علم عنداللّه چه باشد و امام زمان صلواتاللهعلیه بیایند و آن قرآنی را که در دستشان است بر مردم بخوانند. در هر صورت ما مثل آن شخص نمیگوییم که باید اینطور خوانده شود.
اما طبق ظاهر آیه آنطور که من از فرمایشها استفاده کردهام میشود مراد این باشد که ای اهل کتاب، چرا حسادت میورزید؟! چرا بخل مینمایید؟! چرا بیجا عداوت میکنید؟ هدایت دست خدا است. یکی از راههای هدایتهای خدا همین است که به یک نفر رسالت میدهد، او را نبی میکند، به او کتاب میدهد، بر او وحی نازل میکند؛ مثل آنچه به شما داده است. آخر چه کسی به شما کتاب داد؟ چه کسی تورات بر شما نازل کرد؟ چه کسی موسی را برای شما فرستاد؟ چه کسی به شما انجیل داد؟ چه کسی عیسی را فرستاد؟ خدا. چه اشکالی پیدا میشود و چرا نشود که همان خدا که هدایت در دست او است محمد؟ص؟ را برگزیند و به او کتابی بدهد، وحی بر او نازل بفرماید و امتش را هم بهبرکت او هدایت کند؟ چه اشکالی دارد؟!
او یحاجّوکم عند ربکم یا یقه شما را بگیرد، با شما در نزد پروردگارتان محاجّه کند. این دلیل تسدید است؛ یعنی در برابر خدا یقه شما را گرفته است. عند ربکم در حضور خدا دارد با شما محاجّه میکند که «عیسی بنده و مخلوق خدا است، عیسی الوهیت ندارد و خدا نیست، جزء خدا و شقّی از خدا هم نیست. عیسی بنده خدا است. مثل اینکه آدم را خلق کرده او را نیز خلق کرده» و دلیل و برهان میآورد و بیّنه ذکر میکند. حتی برای مباهله آماده میشود که بیایید مباهله کنیم. در نزد پروردگار
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۴۳ *»
شما ایستاده و با شما محاجّه میکند. خدا هم تأییدش میکند. چرا؟ چون همه اینها فضل خدا است.
از این جهت قل دوباره بگو. اینجا قل تکرار میشود. دوباره به اینها بگو: انّ الفضل بید اللّه فضل، عنایت، بخشش و لطف دست خدا است. یؤتیه من یشاء به هرکس بخواهد میدهد. خدا نباید از شما اجازه بگیرد و با شما مشورت کند. خدا خلقش را بهتر از شما میشناسد. هرجا اهلیّت دید، عنایت میکند. اللّه اعلم حیث یجعل رسالته([۱۴۷]) او محمد؟ص؟ را میشناسد، به او رسالت میدهد. چه رسالتی! رسالت خاتمیّت۹! چه فضلی، چه عنایتی، چه لطفی! یؤتیه من یشاء و اللّه واسع علیم فضل، رحمت و عنایت خداوند وسعت دارد و نیز علیم و دانا است که فضل و عنایتش را کجا قرار دهد. ولی شما دریغ دارید، شما حیفتان میآید از اینکه مثل محمد؟ص؟ رسولخدا باشد. چقدر ظالم میباشند. چرا بعد از رسولخدا؟ص؟ امیرالمؤمنین هادی نباشد؟ چرا آن بزرگوار خلیفه نباشد؟ چرا او جانشین رسولاللّه نباشد؟!
اهل کتاب تأویلی در میان مسلمانان با امیرالمؤمنین مخالفت کردند و گفتند او نباید خلیفه باشد. نسبت به ائمه معصومین سلام الله علیهم اجمعین حسادت ورزیدند. تمام فرقههای منحرف اسلام که با فرقه شیعه اثناعشری پیش نیامدند، همه آنها که الآن هستند حاملان همین روحند و اهل کتابِ تأویلی بوده و هستند. با اینکه نمیشود امروز مذهب شیعه اثناعشری مخفی باشد. تمام دنیا باخبرند که چنین مذهبی هست که آن را «شیعه اثناعشری» میگویند و اعتقادشان این است که بعد از رسولخدا؟ص؟ دوازده امام معصوم مطهر، عالم به علم رسولاللّه، در شأن، رتبت و منزلت مثل رسولاللّه؟ص؟ هستند مگر نبوت. از طرف خدا معین شدهاند و الآن دوازدهمین ایشان غائب است و مسلط بر ملک و مدبّر در آن است. اینها را نوعاً
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۴۴ *»
شنیدهاند ولی چرا نمیآیند شیعه اثناعشری بشوند؟!
منشأش همین است که حاضر نیستند بپذیرند که انّ الهدیٰ هدی اللّه. این را نمیخواهند بپذیرند که انیؤتیٰ احدٌ مثل ما اوتیتم تا امامت موسیبنجعفر را قبول کرده، موسیبنجعفر را امام و حجت خدا میداند، نوبت به امام رضا صلواتاللهعلیه که میرسد فضل خدا تمام شد. مثل امامت امام رضا صلواتاللهعلیه را نمیپذیرد، رد میکند و میگوید موسیبنجعفر همان امام غائب است و نمرده است. چون وجود امام غائب را نمیتواند رد کند. وجود امام غائب از ضرورتهای اسلام و تشیع است که امام غائبی به نام مهدی خواهد آمد. همه فرق اسلامی این را میدانند. دیگر کسی این را انکار نکرده و نمیتواند بکند. ولی در این اختلاف کردهاند که زنده است؟ یا مرده و دوباره زنده میشود؟ آیا تولّد یافته یا نیافته؟ این اختلافهای بیجا را دارند.
سخن در این است که تمام هفتاد و دو فرقه اسلام با تمام شعباتشان حاملان روح یهودیت و نصرانیتِ عهد رسولخدا؟ص؟ هستند و همهشان اهل کتاب تأویلی هستند. همینطور تمام ضلالتهای مختلف و انحرافها ــ که بهتر است نام نبرم ــ و تمام اختلافها برگشتش به همین نکته است که آن حقد، کینه، حسادت و بخل در کار است که حاضر نیستند حق را بپذیرند. از این جهت این قاعده را خدا قرار داده و این فرمایش را فرموده تا فکرشان آسوده، خیالشان جمع و دلهایشان مطمئن و راحت باشد. انّ الهدیٰ هدی اللّه تو اگر حق را فهمیدی که حق است، با دل و جان بپذیر و تسلیم آن بشو. چرا؟ چون انّ الهدیٰ هدی اللّه خدا هدایت میکند انیؤتیٰ احد مثل ما اوتیتم. چرا دست و پا کردن بیجهت؟! چرا بخل ورزیدن، حقد، عداوت و حسادتنمودن بیجا؟!
ام یحسدون الناس علی ما آتیهم اللّه من فضله([۱۴۸]) این آیه شریفه را ائمه در وصف خودشان خواندند، فرمودند چرا درباره ما حسد میبرند؟! این امامت را خدا به ما داده
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۴۵ *»
است. چطور خدا به ابراهیم هم رسالت و هم امامت داد، به ما هم داده است. چه عیب دارد؟! کجای عالم خراب میشود؟! بلکه آبادی عالم به وجود معصومین مطهر کلی سلام الله علیهم اجمعین است. چرا انسان بیجهت خود را به زحمت بیندازد و به آتش ابدی مبتلا کند؟! حق را از هرکس که دیدی، بپذیر و به این قاعدهای که خدا گذارده و به این منطق محکمی که فرموده مطمئن باش، قل انّ الهدیٰ هدی اللّه انیؤتیٰ احد مثل ما اوتیتم.
بهبرکت فرمایشهای بزرگان+ آیه اجمالاً حل میشود که این معنی از همه وجهها بهتر است و چون بزرگان فرمودهاند برای ما اطمینانبخش است. درایتشان در فرمایشهای خدا و فرمایشهای اولیاء خدا؟عهم؟ برای ما مثل روایتشان مورد اطمینان است. فقهائی کامل و عادل هستند که به عصمت ائمه هدی و تبعیت از آلمحمد؟عهم؟ معصوم هستند. از این جهت اهل رأی و هویٰ نیستند. به قواعد اهل سنت و قواعد ساختگی خودشان سخن نمیگویند. آنچه میفرمایند بر اساس قواعد الهی و قواعد معصومین؟عهم؟ فرمایش میفرمایند. درایتشان هم مثل روایتشان برای ما اطمینانبخش است و بحمداللّه دلهای ما در برابر آنها خنک است. بَرد ولایت، برد محبت و معرفت را در فرمایشهای این بزرگواران احساس میکنیم.
از این جهت مطمئن هستیم که معنای آیه همینطور است و تمام این قسمتها فرمایشهای خدا است. چه مانعی دارد که یکی از هدایتهای خدا هم این باشد که به کسی عنایت شود؛ مثل همانی که از طرف خدا به شما عنایت شده است! و اینقدر او دارای برهان و بیّنه باشد که با شما در انحرافها و ضلالتهای شما بتواند محاجّه کند، آن هم در نزد خدا و در حضور پروردگار شما. پس مشکل کجا است؟ مشکل این است که بدانند فضل دست کیست. آن را باید فهمید و به آن باید مطمئن شد. قل انّ الفضل بید اللّه این را همه میدانند و هر بشر عاقلی میفهمد که
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۴۶ *»
فضلها دست خدا است که او را آفریده است. بخششها و عنایتها، نعمتهای ظاهری و باطنی همه دست او است.
اگر او نعمتی را برای ما بر دست کسی جاری کرد، ما آن را باید از خدا بدانیم و شاکر آن دست باشیم و او را در آن فضل و نعمت، دست خدا بدانیم که خدا را با همین کار شکر کردهایم. یؤتیه من یشاء به هر که بخواهد عنایت میکند. و اللّه واسع علیم خداوند رحمتش وسعت دارد. اینطور نیست که محدود باشد. و اللّه واسع فضلش وسعت دارد. شما نمیتوانید فضل خدا را محدود کنید؛ مثلاً تا زمان موسی فضل خدا بود، ولی از آن موقع به بعد محدود شده باشد. نه، فضل خدا همیشگی است و محدود نمیشود. ما باید خودمان را مستحق فضل خدا بکنیم و در معرض فضل خدا قرار بدهیم، تا فضل خدا شامل حالمان بشود. اللهم انی اسألک برحمتک التی وَسِعَت کل شیء([۱۴۹]) اینگونه تعابیری که رسیده برای بیان وسعت رحمت و فضل خدا است، برای همین است که کسی فضل خدا را محدود نکند. و او علیم و آگاه است. هرجا محل فضل پیدا شد فضلش را دریغ نمیفرماید و شامل آن میفرماید.
آیا شما مثل این محمد؟ص؟ محلی بهتر و مناسبتر برای تعلق نبوت و نزول وحی خدا پیدا میکنید؟! کسی که همه در برابر خَلق و خُلق او سرِ خضوع فرود آورده بودند. تا قبل از اینکه آن بزرگوار امر رسالت و نبوت خود را اظهار کنند هیچکسی پیدا نمیشد که نسبت به آن بزرگوار عیبی اظهار کند و اعتراضی بر خَلق و خُلق او داشته باشد.
«اکرم بخَلق نبی زانه خُلُقٌ | بالحُسن مشتملٌ بالبشر مبتسمٌ»([۱۵۰]) |
چه خلقتی! چه خُلقی! صلّی اللّه علیه و آله. فقط عداوت مانع بود. وگرنه کسانی که آن اعتدال خلقت را میدیدند، آن اخلاق را مشاهده میکردند، همه سر خضوع فرود
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۴۷ *»
میآوردند و به آن حضرت محبت پیدا میکردند، مگر عداوت ابوجهلی که مانع میشد که از همان اولی که حضرت ولادت یافتند عداوت آن ملعون شروع شد.([۱۵۱])
شما حرمت کتاب خدا و دین خدا را رعایت نکردید. دین خدا را تحریف کردید، به انبیاء جسارت ورزیدید، انبیاء را فرزندان خدا معرفی کردید، ملائکه را دختران خدا گرفتید و چهها کردید، اینک توقع دارید که در بین شما و از میان شما کسی برای نبوت برگزیده شود؟! و اللّه واسع علیم خدا میداند چه کسی شایستگی نبوت دارد. همچنین خدا میداند چه کسانی شایستگی ایمان و هدایت را دارند، آنها را بهوسیله این رسول هدایت میکند و بهبرکت این رسول نجات میبخشد.
ما هم خدا را شاکریم که بر ما منت گذارد و بحمداللّه این فضل شامل حال ما شد که از امت رسولاللّه؟ص؟ و انشاءاللّه از شیعیان، محبّان و دوستان آلمحمد؟عهم؟ هستیم. نعمت بالاتر اینکه اهل بصیرت و آشنا با فرمایشهای بزرگان دین+ میباشیم. امیدواریم خداوند این فضل را که بدون اهلیت داشتن ما به لطف و فضل و کرمش شامل حال ما فرموده، از ما نگیرد و انشاءاللّه این فضل و کرم و نعمت را به نعمتهای آخرت متصل فرماید.
و صلّی اللّٰه علی محمد و آله الطاهرین
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۴۸ *»
مجلس ۱۶
(شب سهشنبه ۲۴ ربیع الثانی ۱۴۰۹ هـ ق)
r تقویت ایمان مؤمنان ضعیف بهبرکت تعالیم قرآن
r شایستگی رسولخدا۹برای فضل خداوند
r هدایت و گزینش الهی
r تأیید الهی درباره رسولخدا؟ص؟ در احتجاج با اهل کتاب
r فضل و بخشش خداوند بدون استحقاق است
r بیان فضل خدا در آیه شریفه
r «و اللّه واسع» ردّ عقیده باطل یهود است
r فضل الهی بر اساس علم او است
r فضلهای نامتناهی خدا بر امت اسلامی
r سرّ یادآوری فضلاللّه و رحمةاللّه
r توسل و امید به فضلاللّه و رحمةاللّه
r نعمت ولایت، عنایت ابتدائی است
r عزّت و فخر ایمانی و عزّتهای پوشالی
r اهتمام در حفاظت ایمان و رسوخ در آن
r روحیه دیگر اهل کتاب اداءنکردن امانت است
r خیانت در امانت
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۴۹ *»
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدللّه رب العالمین و صلّی اللّه علی محمد و آله الطیّبین الطاهرین
و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین
قال اللّٰه تعالیٰ : وَ إِذْ أَخَذَ اللّٰهُ میٖثاقَ النَبیّینَ لَمٰا آ تَیْتُکُمْ مِنْ کِتٰابٍ وَ حِکْمَةٍ ثُمَّ جٰاءَکُمْ
رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِمٰا مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهٖ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ قالَ ءَأَقْـرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلیٰ
ذٰلِکُمْ إصْریٖ قالُوا أَقْــرَرْنٰا قالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَکُمْ مِنَ الشّٰاهِدیٖن
فَـمَنْ تَوَلّىٰ بَعْدَ ذٰلِکَ فَـأݩُولٰئِکَ هُمُ الْفٰاسِقُون
یکی از روحیات اهل کتاب که در این آیات ذکر شده این بود که از هدایتیافتنِ مؤمنان دریغ میورزیدند و از اینکه خداوند امتی را مورد عنایت و فضل خود قرار دهد و برای آنها رسولی فرستد که آنها را به طریق خیر و نجات هدایت فرماید بخل میورزیدند. همچنین از اینکه فضل خداوند شامل حال بندهای شود و او را از میان سایر بندگان برگزیند، به او کتاب و حکمت بیاموزد، وحی بر او نازل کند و او را رسول قرار دهد ناراحت بودند.
از این جهت خداوند به رسول خود؟ص؟ فرمود: قل انّ الهدیٰ هدی اللّه انیؤتیٰ احد مثل ما اوتیتم او یحاجّوکم عند ربکم قل انّ الفضل بید اللّه یؤتیه من یشاء و اللّه واسع علیم. یختصّ برحمته من یشاء و اللّه ذو الفضل العظیم. این قسمت از آیات ردّ سخن اهل کتاب و ردّ تدبیر و نقشه آنها است که با آن نقشه خواستند که ابتداء اظهار اسلام کنند، بعد با انتقاد و اعتراض بر اسلام از اسلام خارج شوند و به این وسیله دلهای ضعفاءِ مسلمانان را
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۵۰ *»
متزلزل سازند تا شاید آنها از دین برگردند. خداوند در این آیات دل مؤمنان را محکم میسازد و اطمینان خاطر به مؤمنان میدهد و اشاره میفرماید به اینکه اگر اراده خدا تعلق بگیرد به اینکه بندهای را از میان بندگان خود برگزیند و مثل انبیاء گذشته او را مورد فضل و عنایت خود قرار دهد و هدایت کند و بهوسیله او امتی را هدایت فرماید، هیچ مانعی در کار خدا نیست و هیچ امری نمیتواند مانع این اراده شود. و چهبسا آن نبی که انتخاب میشود از غیر یهود و نصاریٰ باشد و در میان ایشان و از ایشان نباشد.
زیرا اهل کتاب نسبت به عهد خدا، کتاب خدا و انبیاء؟عهم؟ خیانت کردند. آنها از عهدی که از زمان انبیاء نسبت به احترام به انبیاء و احترام به دین خدا بر گردنشان بود، از آن عهد و ذمّه خارج شدند. حق را شناختند و با وجود این آن را کتمان کرده، حق را به شکل باطل جلوه دادند و حاضر نشدند به آن اقرار کنند و در برابر آن خضوع نمایند. اینها در امانت الهی خیانت کردند، احکام خدا را ترک کردند، دین خدا را تغییر دادند و نخواستند که کتاباللّه بر آنها حاکم باشد و رجوعشان در امورشان به کتاب خدا باشد. اینها خواستند از طریق هدایت الهی خارج شوند و خود برای خود طریق و منهج زندگی و سلوک قرار دهند. اینها به مؤمنان خیانت کردند و در فکر فتنه برای مؤمنان شدند تا ایشان را به مشکلات بیندازند و در دین و دیانت متزلزل سازند.
از این جهت شایستگی نداشتند که امر هدایت در میان اینها باشد و از میان آنان بندهای برگزیده شود؛ بلکه فضل خداوند شامل بندهای شد که مورد توجه تمام اهل قبیله و بلدش بود و همه در نزد او خاضع بودند و به عظمت خَلق و خُلق او اعتراف داشتند. چون فضل و عنایت در دست خدا است. خدا در فضل، عنایت و هدایت از بندگان خود کمک نمیگیرد، با بندگان خود مشورت نمیکند و به خواست و میل بندگان خود رفتار نمیکند. هرجا خداوند برای عنایت، فضل و هدایتش اهلیت دید، عنایت میکند و تفضل میفرماید.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۵۱ *»
قل انّ الهدیٰ هدی اللّه بگو هدایت منحصر در هدایتکردن خدا است. هادی فقط خدا است و هدایتکننده او است، چه کسی بخواهد، چه نخواهد. آن کسی را که خدا بخواهد هدایت کند هدایت میکند. تمام خلق هم جمع شوند که او را گمراه سازند نمیتوانند. اگر کسی هم برای هدایتشدن اهلیت نداشته باشد خدا او را هدایت نمیکند، اگرچه تمام خلق بخواهند او را هدایت کنند. انّ الهدیٰ هدی اللّه هدایت هدایت خدا است، هدایتکردن هم کار خدا است. مؤمنان باید دلهایشان به این امر مطمئن باشد. در برابر وسوسهها، تشکیکها و شبهههای اهل کتاب نگران نباشند. دلشان را به دست خدا بسپارند و با استغفار و توجه به خدا در هر امری از خدا طلب هدایت کنند تا خدا هم ایشان را هدایت فرماید.
از جمله هدایتهای خداوند این است: انیؤتیٰ احد مثل ما اوتیتم همانطور که خدا انبیاء گذشته را هدایت فرمود و بهوسیله ایشان امتهای مؤمنِ به ایشان را هدایت فرمود، همانطور در این زمان هم ممکن است به کسی عنایت کند آنچه را که به گذشتگان ایشان عنایت کرده است؛ از نازلکردن وحی و آگاهساختن بر مرادهای خدا. و آن پیغمبر آخرالزمان؟ص؟ است که اینک دعوت خود را اظهار فرموده و مدعی این است که مثل انبیاء گذشته کتاب و شریعت دارد و مردم را به خیر و صلاح هدایت میکند.
او یحاجّوکم عند ربکم همچنین از موارد هدایت خدا این است که این پیغمبر اینقدر قدرت برهان و بیّنه دارد و خدا او را آنقدر به حقایق اشیاء آگاه فرموده و به گذشته و آینده آگاه است که میتواند با شما محاجّه کند، اقامه برهان بفرماید، دلیل و بیّنه ارائه دهد و با دلیل و برهان ضلالتها و انحرافهای شما را باطل سازد، آن هم در نزد پروردگار و در حضور خدای شما؛ یعنی در این محاجّهها تأییدِ خدا همراه او است؛ چه آن احتجاجها بهشکل برهان ظاهری و کلامی باشد، چه به شکل معجزات، چه
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۵۲ *»
بهشکل مباهله. هرگونه با شما در مقام محاجّه برآید چون در حضور خدا و در محضر پروردگار شما است، خدا او را تأیید و تسدید میفرماید و همین نشان حقانیت او است.
همه اینها به فضل و بخشش خدا بستگی دارد. فضل و عنایت او هم دست بندگان او نیست. خزائن خدا در اختیار خدا است و از اختیار او خارج نیست. قل انّ الفضل بید اللّه بگو فضلها، بخششها و عنایتهایی که خدا لطف میفرماید، ـــ بدون الزامی بر او، بدون استحقاق بنده و بدون حقّی که بنده بر خدا داشته باشد ـــ همه آنها بهدست خدا است.
چون «فضل» عطائی است که بدون التزام و الزام پرداخت شود. وقتی کسی را به التزام یا الزام به فضل و بخشش وا داشتند، آن را فضل نمیگویند. اگر حقّی از کسی مطالبه شد و او حق را پرداخت کرد، آن را فضل نمیگویند. اما اگر کسی بدون التزام و الزام عنایت و لطفی کرد این فضل میشود. قل انّ الفضل بید اللّه عطاءهایی که خلق برای آنها بر خدا حقّی ندارند و بهطور الزام از او نمیگیرند و او هم بهطور التزام به آنها نمیدهد، فضل، بخشش و عنایت است و در دست خدا است. یؤتیه من یشاء به هرکس که خدا بخواهد و مصلحت بداند عطاء میفرماید. و اللّه واسع علیم خدا فضلش، رحمتش و عنایتش وسعت دارد.
اهل کتاب که اینطور فکر میکنند و دریغ دارند از اینکه کتاب بر مثل محمد؟ص؟ نازل شود و از اینکه مؤمنان به محمد؟ص؟ هدایت یابند و به راه مستقیم و طریقه الهی آگاه شوند و در طریق رضای خدا سلوک کنند، این امر از بخل، کینه، حقد و حسدِ اهل کتاب حکایت میکند که اینقدر روحیه بخیلانه و لئیمانهای دارند، اینقدر حسودند و نسبت به مؤمنان عداوت دارند که نمیتوانند ببینند اینها یک آن در هدایت بهسر ببرند، نمیتوانند ببینند که مثل محمد؟ص؟ محل وحی خدا باشد، کتاب بر او نازل شود و او بهسوی خدا دعوت کند.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۵۳ *»
اینها فضل خدا و رحمت او را محدود میکنند، عنایتها و بخششهای خدا را محدود میکنند. میگویند غیر ما و انبیاء گذشته کسی دیگر شایستگی پیدا نمیکند و نباید خداوند به کسی عنایت کند. از این جهت خداوند در این قسمت میفرماید: قل انّ الفضل بید اللّه شما بخیل هستید. فضل خدا که ربطی به شما ندارد و از جیب شما نمیرود. فضل و عنایت دست خدا است و کم نمیشود. اینطور نیست که به کسی فضل و عنایت نشود. چرا بخل میورزید؟! اگر مؤمنان به محمد؟ص؟ را هدایت فرموده، دستگاه هدایتکنندگی خدا که تعطیل نشده و کم هم نشده است. شما هم ایمان بیاورید، شما را هم هدایت میفرماید. شما هم در مقام برآیید و اهلیت هدایتشدن بیابید، خدا هدایتتان میکند. چرا بخل میورزید؟! چرا میخواهید فضل خدا را محدود کنید؟!
و اللّه واسع ردّ این تفکر غلط یهود و نصاریٰ است. همانطور که عقیده یهود از نظر کلی هستی و جهانبینیِ هستی این بود که میگفتند: ید اللّه مغلولة خدا بعد از خلقت دست خود را بسته، دست روی دست گذارده و کنار نشسته و کاری به خلق ندارد و کاری انجام نمیدهد. خداوند در ردّ سخن آنها میفرماید: غلّت ایدیهم و لعنوا بما قالوا بل یداه مبسوطتان ینفق کیف یشاء([۱۵۲]) دو دست عنایت خدا باز است، هر طور میخواهد انفاق میفرماید. در این آیه هم به همین مضمون فرمایش میفرماید: و اللّه واسع.
ولی از آن طرف، بیمورد و بیجهت هم فضل و عنایت نمیکند. و اللّه واسع علیم فضل و عنایتش به وسعت علمش بستگی دارد. فضلش وسعت دارد چون علمش وسعت دارد. به همهچیز عالِم است و هیچچیز از دایره علم او خارج نیست. محمد؟ص؟ را میشناسد و میداند کیست و قابلیتش چیست. همچنین هدایتیافتگان بهوسیله
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۵۴ *»
محمد؟ص؟ یعنی مؤمنان را هم خوب میشناسد و میداند کیستند و چیستند و تا چه اندازه برای هدایت اهلیت دارند، آنان را هدایت میفرماید.
یختصّ برحمته من یشاء شما که میبینید خدا اینها را به رحمت خود مخصوص فرموده، از این سرچشمه میگیرد که خدا میداند به علمی که آن علم لایتناهیٰ است و به همه خلقش عالم و آگاه است. علمش که محدود نیست. همچنین از فضلی سرچشمه میگیرد که آن هم محدود نیست و وسعت دارد و از عنایتی است که وسعت دارد. از این جهت یختصّ برحمته من یشاء خداوند به رحمت خودش مخصوص میفرماید هرکس را که میخواهد. البته میدانیم این «خواست» در ذات خدا نیست. این خواست فعل خدا است. باید برای این خواست محل پیدا شود، آنگاه مشیت تعلق میگیرد و رحمت شامل میشود. بار دیگر میفرماید: و اللّه ذو الفضل العظیم خدا صاحب فضل بزرگ، بخشش و عنایتهای نامتناهی است.
تا به اینجا بیان روحیه بخل، حقد، حسد و عداوت اهل کتابی است که در این نقشه دخالت داشتند و میخواستند این نقشه را پیاده کنند. خداوند از روحیه اینها خبر داد و در ضمن با مؤمنان هم سخن میگوید. مؤمنان هم باید متذکر و متوجه باشند که خداوندی که دارای فضل عظیم است و فضلش وسعت دارد و محدود نیست، بر مؤمنان بهطور ضمنی منت میگذارد و فضل خود را به ایشان میشناساند که ای مؤمنان، خدایی که صاحب فضل عظیم است و فضلش وسعت دارد و متناهی و محدود نیست، ببینید فضل او چطور در چنین کتابی که قرآن است تمثّل یافته و برای شما ظاهر شده و آن را بر محمد؟ص؟ نازل فرموده است! این فضل خدا و عنایت بیکران او بر شما است که بهبرکت این رسول بر شما عنایت کرده و به شما لطف نموده است. پس قدر، منزلت و ارزش این کتاب را بشناسید.
از طرفی از فضلهای غیر متناهی، از فضل عظیم و از عنایت غیر متناهی حق بر
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۵۵ *»
شما این است که شما را در دوران رسالت محمد؟ص؟ قرار داده است. این رسالت چه فضلی است؟! خدا خودش میداند که چه فضل عظیمی و چه فضل بزرگی است و چطور فضل خدا در این رسالت کبریٰ و در این نبوت کلیه تمثل یافته که همه نبوتها فضل، شعاع و ظلّ این نبوت بوده، تمام کتابها ظل و شعاع این کتاب بوده و همه شریعتها پرتویی از این شریعت بوده است.
اکنون مؤمنان قدر بدانند، ببینند خدا چقدر نسبت به آنها مهربان و صاحب فضل بزرگی است که این بزرگی شایسته خدا است. ما نمیتوانیم بفهمیم این رسالت چه فضل بزرگی است! این رسالت چه رسالتی است! انبیاء به نوکری این رسول افتخار میکردند و به اینکه خدا آنها را لایق و شایسته کرده که پرتویی از پرتوهای این رسالت بر آنها بتابد و آنها حامل گوشهای از گوشههای این رسالت باشند و نوری از انوار این رسالت در دلهای آنها تابیده باشد. حال در این دوران این رسالت نصیب شما شده است.
در ضمن خداوند مؤمنان را متذکر میفرماید. با اینکه روی سخن با اهل کتاب است و میفرماید به آنها بگو، قل انّ الفضل بید اللّه یؤتیه من یشاء و اللّه واسع علیم همچنین یختصّ برحمته من یشاء و اللّه ذو الفضل العظیم. اهل کتاب را یادآوری کن. مؤمنان هم با توجه به این فرمایشها، متوجه عظمت فضل خدا شوند، فضل او را نسبت به خود احساس و درک کنند و نسبت به این کتاب و این رسالت به غفلت نگذرانند. از همه مهمتر از رحمت سخن بهمیان آورده: یختصّ برحمته من یشاء. و «یختصّ بفضله» نفرمود، بلکه یختصّ برحمته من یشاء فرمود. بعد هم فرمود: و اللّه ذو الفضل العظیم.
خداوند کلمه رحمت را در اینجا آورد تا مؤمنان متوجه شوند که فضل خدا که همان رحمت خدا است، این رحمت بهطور کلیت و جامعیت و بهطور عظمت و
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۵۶ *»
نامتناهیبودنش در وجود رسولاللّه؟ص؟ تمثل یافته که خدا او را رحمةً للعالمین قرار داده است. و ما ارسلناک الّا رحمةً للعالمین([۱۵۳]) یختصّ برحمته من یشاء مظهر کلی رحمت کلیه، رحمت جامعه و رحمت واسعه خود را وجود مبارک محمد؟ص؟ قرار داده و آن رحمت را در آن بزرگوار متمثّل ساخته است. آنگاه شما را امت ظاهری برای این رسول که رحمت حق است قرار داده و شما امت او شدید. این چه لطفی و چه عنایتی بر شما است!
اگرچه رسولاللّه؟ص؟ در مقام کلیتش بر همه خلق اولین و آخرین مبعوث است و همه امت او هستند. تمام خلق اولین و آخرینِ جهان هستی، نهتنها جن و انس، تمام موجودات امت محمد؟ص؟ هستند. این محمد بر جمیع خلق رسول است، بر هزارهزار عالم مبعوث شده و رسالتش اینقدر وسیع است که همه هستی را فراگرفته است. این از مباحثی است که انشاءاللّه در مقام بحث نبوت و ولایت به آن خواهیم رسید.
اما بهحسب ظاهر و دوران بشریت، امر رسالت حضرت برای شما ظاهر شده و آن بزرگوار به مقام رسالت و نبوت ظاهری در میان شما آمده، و خدا از میان همه بندگان اولین و آخرینش شما را به رحمت خود مخصوص فرموده و امت محمد؟ص؟ قرار داده است. این اختصاصبخشیدن شما را به رحمتش و امت آن حضرت قراردادن از فضلهای نامتناهی خدا است که اگر شما به مقدار دوام هستی عمر کنید و در تمام این مدت بخواهید یک لحظه از عظمت این حق را شکر کنید، نمیتوانید! این چه نعمتی و چه فضلی است که به جامعیت و تمامیت خودش در این رسول که نبی رحمت است تمثّل یافته است!
از این جهت ائمه؟عهم؟ نوعاً ما را در دعاءها متذکر کردهاند که عرض کنیم: اللهم
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۵۷ *»
انّی اسألک و اتوجّه الیک بنبیّک نبی الرحمة([۱۵۴]) خدایا من دست گدایی به درگاه تو دراز کردهام و بین خودم و تو نبی تو را واسطه قرار دادهام؛ نبیی که نبی رحمت است. همینطور در قرآن وقتی میفرماید: قل بفضل اللّه و برحمته فبذلک فلیفرحوا([۱۵۵]) بگو ای پیغمبر ما؟ص؟ به مؤمنان که به فضل و رحمت خدا شادمان باشند، دلشان به فضل و رحمت خدا گرم باشد، در تفسیر رسیده که یعنی به مؤمنان بگو که به محمد و علی صلوات الله علیهما و آلهما شادمان باشند. در این آیه «فضل» به رسولاللّه و «رحمت» به امیرالمؤمنین صلوات الله علیهما و آلهما تفسیر شده است.([۱۵۶])
و این رحمت «رحمت رحیمیه خاصه» است که مخصوص مؤمنان و اهل ولایت است که به ذیل عنایت آلمحمد؟عهم؟ چنگ زدهاند و بهبرکت ولایت اهل نجاتند. شادمان باشند، خیالشان آسوده باشد و به فضل خدا که رسولاللّه و به رحمت خدا که امیرالمؤمنین صلوات الله علیهما و آلهما هستند فرحناک باشند. در این آیات سخن از فضل خدا و تمثّلیافتن آن در رسولخدا؟ص؟ است. تا وقتی که مؤمنان این آیات را میخوانند و متوجه این آیات میشوند و در این آیات تدبر میکنند، در دلشان بَرد این نعمت را احساس و درک کنند که چه نعمتی است! چقدر دل مؤمنان خنک میشود وقتی که یاد میکنند از رحمت و فضل خدا که در این بزرگواران تمثل یافته و اینکه محمد و آلمحمد؟عهم؟ پیغمبر ، امام، قدوه و اسوه مؤمنان شدهاند. چقدر لذت میبرند و دلهایشان از این نعمت احساس خنکی میکند! همیشه برد ولایت و محبت در دلهای اهل ایمان تازه است و خنکی ولایت آلمحمد؟عهم؟ در دلهای آنها موجود است.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۵۸ *»
اما باید متذکر باشند که همیشه این اطمینان و خنکی دلهایشان به ولایت آلمحمد؟عهم؟ تازه باشد. از این جهت در دعاءها، مخصوصاً در تعقیبات که نوعاً ذکر ولایت آلمحمد؟عهم؟ و محبت ایشان میشود، بخصوص در موقع صلوات فرستادن بر محمد و آلمحمد؟عهم؟ و باید متذکر این نکته باشیم. اگر متذکر باشیم خیلی فرق میکند و در عین حال این فضل و نعمت بزرگِ خدا را هم شکر میکنیم و با این شکر و توجه و تذکر، نعمت زیاد خواهد شد. مؤمنان به این تذکر مقدار این نعمت را بهدست میآورند.
ارزش این نعمت چقدر است؟ خدا میفرماید: ذو الفضل العظیم، واسع علیم من صاحب رحمت واسعه هستم. وسعت این رحمت واسعه چقدر است؟ متناهی است؟ حد و مقداری دارد؟ میتواند بندهای اندازهاش را بگوید؟ خیر. ولی با اینکه لایتناهیٰ است، در این رسول، در این رسالت و در این کتاب تمثل یافته است. تمام آن رحمت لایتناهیٰ در این عنایت و در این فضل تمثل یافته است. بنابراین نمیتوانند ارزشش را بفهمند چه مقدار است.
خدا این نعمت را به ما عنایت کرده است. آیا اهلیت و استحقاق بوده؟ از خدا طلب داشتیم؟ حقّی بر خدا داشتیم؟ از کجا و چرا؟ این است که باید عرض کنیم: و کلّ نِعَمِک ابتداء([۱۵۷]) خدایا هر نعمتی که به ما بخشیدهای تو ابتداء کردهای، از کرم و جود تو بوده است، نه اینکه ما را بر تو حقّی و طلبی باشد. ابتداء عنایت و لطف کردی. آن هم به سعه رحمت و به فضل عمیمت بر ما تفضل کردی و ما را امت محمد و شیعیان آلمحمد؟عهم؟ و از مستبصران در دینت قرار دادی، اهل ولایت اولیائت و برائت از اعدائت قرار دادی. اینها همه فضل و کرم تو است. خدایا این نعمتها را بر ما مستدام بدار و از ما مگیر و به نعمتهای آخرت متّصل بفرما. خدایا این اختصاص، عنایت تو است. یختصّ برحمته من یشاء تو این اختصاص را دادی، تو ما را به این
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۵۹ *»
نعمتها مخصوص کردی و از تو میخواهیم که از ما نگیری.
هرچه در این آیات و امثال این آیات و بهطور کلی در این فضل و رحمت بیشتر دقت، تدبر و فکر کنیم، تمسکمان به ذیل عنایت اهل ولایت بیشتر میشود و بیشتر احساس عزّت میکنیم. این چه عزتی است که خدا به ما کرامت کرده است؟! میفهمیم چه عزتی است؟! آیا این عزت نیست که انسان نوکر محمد و آلمحمد و اولیاء ایشان: باشد؟! این عزت نیست؟! فخر نیست؟! مباهات نیست که انسان امت محمد باشد، شیعه علی بن ابیطالب و یازده فرزند او و فاطمه زهراء سلام الله علیهم اجمعین باشد و در تمسّک به ولایت اولیاء بگذراند و اهل بصیرت در دینش باشد؟!
اگر قدری فکر کنیم مییابیم که اینها عزت است بهطوری که ذرهای از این عزت هیچ برابری نمیکند با عزتهای خیالی و پوشالی که دیگران عزت فکر میکنند. آنها همه ذلّت است. برای خاطر مقام، برای خاطر جاه، برای خاطر دنیا، برای خاطر پول، برای خاطر شکم انسان نزد مانند عمری خضوع کند، ارزش دارد؟! این عزت است؟! نزد تابعی از تابعان او خضوع کند و به این خضوع و خشوع افتخار کند؟! اینها عزت میشود یا همه ذلت است؟
مؤمنان با توجه به این فضل و اختصاصدادن خدا مؤمنان را به این رحمت، دائم در خود احساس عزت و فخر میکنند. چه فخری بالاتر از این؟! امیرالمؤمنین صلواتاللهعلیه یادمان دادهاند: کفیٰ بی عزّاً اناکون لک عبداً خدایا این عزت برای من بس است که من بنده تو باشم. و کفیٰ بی فخراً انتکون لی رباً([۱۵۸]) خیلی برای من مایه افتخار است و بس است برای افتخار من که تو پروردگار و آقای من هستی. همینطور ما هم به محمد و آلمحمد؟عهم؟ و بزرگان دین خطاب میکنیم که ای آقایان ما «کفیٰ بنا فخراً اننکون انشاءاللّه لکم عبیداً» این فخر ما را بس که ما بندگان
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۶۰ *»
شما باشیم «و کفیٰ بنا عزاً انتکونوا لنا ارباباً» این عزت ما را در دنیا و آخرت بس که شما آقایان ما باشید.
انشاءاللّه آقایان ما محمد و آلمحمد؟عهم؟ و بزرگانی مثل شیخ بزرگوار باشند که ایشان حامل نور بقیةاللّه صلواتاللهعلیه هستند. او آقای ما باشد. همانطور که بحمداللّه هست و خدا به لطفش قرار داده است. انشاءاللّه آقاییش را بر سر همه ما مستدام بدارد و ما را از بندگی، کوچکی و خدمتگزاری در راه مکتبش محروم نفرماید و این عزّت و افتخار را از ما نگیرد.
وقتیکه مؤمنان متوجه این نعمت شدند، باید با قوّت، شدت، عزم و تصمیم، به این رسالت و به این کتاب متمسک باشند و به این نبوت دلخوش باشند و تا میتوانند در مقام مدافعه از آن باشند. اقلاً بر ایمانشان و بر اعتقاداتشان محارست و محافظت کنند که خداینکرده یک وقتی شبههای، تزلزلی و رخنهای در عقاید حقّهشان پیدا نشود و در برابر فتنهها مفتون نگردند. قدر این نعمت را بدانند و با قدردانستن این نعمت، یقین را محکم نگه دارند، یقین و بصیرت را انشاءاللّه از دست ندهند. اگر فتنهها تمام دنیا را بگیرد مؤمن نباید از جایش تکان بخورد. اینطور یقین، ثبات و رسوخ از ما خواستهاند. مؤمن وقتیکه دینش را از خدایش گرفته دیگر چه نگرانی و تزلزلی دارد؟ کوههای رواسی و محکم از جا کنده شوند بشوند، مؤمن ذرهای از ایمان و یقینی که دارد و بصیرتی که خدا به او کرامت کرده تکان نمیخورد.([۱۵۹])
در ضمن باید متذکر و بیدار شوند. کید کائدین را در این آیات بخوانند و بدانند که چه کسانی نسبت به اسلام و مسلمانان، نسبت به ایمان و مؤمنان در مقام کید هستند و فریب نقشهها و کید آنان را نخورند. کاملاً متوجه باشند و بدانند دشمن
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۶۱ *»
همیشه در مقام عداوت با ایمان و اهل ایمان است. هرطور بتواند میخواهد بر اهل ایمان و ایمان صدمه وارد کند. حقد دشمن را متذکر باشند و نقشه، تدبیر و کید او را فراموش نکنند. این آیات مؤمنان را بر همین اجمالی که عرض کردم تربیت میکند. انشاءاللّه خداوند همه ما را متذکر کند و بر این آیات و بر این طریقه تربیت فرماید.
آنگاه آیات وارد بحث دیگری میشود و این بحث بیان خصوصیات دیگری از اهل کتاب است. و مِن اهل الکتاب مَن اِنْ تَأمَنْهُ بـقِنطار یؤدّه الیک و منهم من ان تأمَنه بدینار لایؤدّه الیک الّا ما دُمتَ علیه قائماً ذلک بانّهم قالوا لیس علینا فی الامّیّین سبیل و یقولون علی اللّه الکذب و هم یعلمون.([۱۶۰]) خداوند روحیه دیگری از روحیههای پلید اهل کتاب را ذکر میفرماید که به هوی و هوس خود برای صدمه مادی زدن به مؤمنان در فکر برمیآیند که از طریق جعل قوانین و قواعدی بر امور مادی و مالی مؤمنان راه یابند و لطمه وارد کنند که از جمله امانتداری است.
بعضی از اهل کتاب اینطورند که اگر امانتی در دستشان باشد هرچند بیارزش باشد و دیناری باشد، پی آن میگردند تا بتوانند راهی پیدا کنند که امانت را بربایند و نپردازند. و این کارشان از این بابت است که میگویند هیچ مانعی و عیبی ندارد مال اینها را بخوریم. از هر راهی که ممکن باشد باید به اینها صدمه مالی زد. آنگاه این کار خود را پای دیانت و خدا هم میگذارند و میگویند خدا راضی است، خدا میخواهد و بهدستور خدا است. و این دروغی است که بر خدا میبندند و به این طریق میخواهند مؤمنان را مورد لطمه مالی قرار بدهند.
البته این کار ـــ تجاوز در امانت ــــ مسلّم است که از نقائص اخلاقی است. اصولاً خیانتکردن در امانت از مفاسد اخلاقی است و از نظام زندگی بشری خارج است. گاهی بشر با بشر الفت میگیرد و بر اساس اطمینان امانتی را در دست او
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۶۲ *»
میسپارد. این نظام بشری است. به امر دین و دیانت ربطی ندارد تا کسی بخواهد دین را مطرح کند و از این راه در امانت خیانت کند، حق ندارد. از این جهت این فرمایش از حضرت سجاد؟ع؟ مشهور است که فرمودند اگر قاتل پدرم شمشیری را که با آن پدرم را شهید کرد به دست من امانت بسپارد و بعد مطالبه کند، من به او برمیگردانم.([۱۶۱]) پس امانتدارى ربطی به امر دین ندارد.([۱۶۲]) دین هم که در امر امانتدارى سفارش میفرماید برای این است که از نظام بشری است و بشرها با یکدیگر مأنوس و مرتبطند، باید بین آنان اطمینان باشد. اطمینان که پیدا شد امانتگذاری واقع میشود. وقتی نزد کسی امانت میگذارند باید رد شود، چه کم، چه زیاد.
از این قسمت، این آیه در بیان این روحیه پلید اهل کتاب است که اینقدر پست میشوند که همینکه دیدند یکی از کسانی که با آنها مراوده و معاشرت داشتهاند و بر اساس اطمینان امانتی نزد او سپرده است و اکنون اسلام آورده و مسلمان شده؛ مثلاً از یهودیت و از نصرانیت خارج شده و اسلام آورده، امانتش را به او برنمیگردانند هرچند کم و بیارزش باشد به اندازه یک دینار، مگر با اصرار، الحاح و مرتب رفتوآمد تا ناچار بشوند که بپردازند. این خصلت برای آنان، بیانِ روحیه بسیار پستی است و نقص اخلاقی بزرگی است که خداوند در این آیه عنوان فرموده است که انشاءاللّه بعد توضیح میدهیم.
و صلّی اللّٰه علی محمد و آله الطاهرین
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۶۳ *»
مجلس ۱۷
(شب چهارشنبه ۲۵ ربیع الثانی ۱۴۰۹ هـ ق)
r تنگنظری، منشأ تمام صفات پلید اهل کتاب است
r شرح صدر و همت بلند مؤمنان
r تخلّق به اخلاق الهی
r فضل عمیم و رحمت واسعه امامان؟عهم؟
r شرح صدر مؤمن در برابر عنایتهای خداوند به دیگران
r منشأ تنگنظری و آثار سوء آن
r نورانیت زندگانی مؤمنان به برکت تخلّق به اخلاقاللّه
r دیگر نقیصه اخلاقیِ برخی از اهل کتاب
r درس انصافدادن قرآن
r مراد از قنطار در آیه
r مراد از دینار در آیه
r فساد اخلاقی بدتر برخی از اهل کتاب
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۶۴ *»
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدللّه رب العالمین و صلّی اللّه علی محمد و آله الطیّبین الطاهرین
و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین
قال اللّٰه تعالیٰ : وَ إِذْ أَخَذَ اللّٰهُ میٖثاقَ النَبیّینَ لَمٰا آ تَیْتُکُمْ مِنْ کِتٰابٍ وَ حِکْمَةٍ ثُمَّ جٰاءَکُمْ
رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِمٰا مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهٖ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ قالَ ءَأَقْـرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلیٰ
ذٰلِکُمْ إصْریٖ قالُوا أَقْــرَرْنٰا قالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَکُمْ مِنَ الشّٰاهِدیٖن
فَـمَنْ تَوَلّىٰ بَعْدَ ذٰلِکَ فَـأݩُولٰئِکَ هُمُ الْفٰاسِقُون
سخن در روحیات اهل کتاب بود که خداوند بهمناسبت ذکر مقام رسالت کلیه و ولایت کلیه محمد و آلمحمد؟عهم؟ بیان میفرماید. اهل کتاب و طوایف مختلفی با رسولخدا؟ص؟ مخالفت داشتند، نسبت به رسالت و نبوت حضرت عداوت داشتند، با نقشههای مختلف در مقام ایذاء و اذیت مؤمنان و صدمهزدن به ایشان برمیآمدند، میخواستند به مسلمانان و مؤمنان آسیب وارد کنند و در امر اعتقادی، در امر اخلاقی و امور مادی و مالی بر ایشان ضربه بزنند. خداوند آیاتی نازل فرموده و از اهل کتاب و نقشههای آنها خبر داده است.
قل انّ الهدیٰ هدی اللّه انیُؤتیٰ احد مثل ما اوتیتم او یحاجّوکم عند ربکم قل انّ الفضل بید اللّه یؤتیه من یشاء و اللّه واسع علیم، یختصّ برحمته من یشاء و اللّه ذو الفضل العظیم. خداوند به روحیه اهل کتاب اشاره میفرماید که در اثر محدودیت و خودبینی، در اثر ضعیفبودنِ نفوسشان، در اثر کوتاهنظری و تنگی سینههایشان،
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۶۵ *»
نمیتوانند ببینند که خداوند فضل و عنایت خود را شامل حال مؤمنان فرموده، یا فضل و عنایت خود را شامل حال بندهای از بندگان خود فرموده است که او را به مقام رسالت و نبوت برگزیده و برای هدایت خلق در میان خلق فرستاده است، از میان مردم هم نسبت به او اظهار محبت میشود و عدهای به او گرویدهاند و به برکت وجود او هدایت یافتهاند. اینها در اثر کوتاهنظری و و وسعتنداشتن سینههایشان نمیتوانستند این امر را ببینند یا تحمل کنند، از این جهت حقد و حسد آنها شدید شده بود و تمام دسیسهها، کیدها و مکرهای آنها از همین امر سرچشمه میگرفت.
خداوند در این قسمت از آیه مؤمنان را تربیت میفرماید و به آنان وسعت سینه میدهد، به آنان درس نظر و همّت بلند داشتن میدهد. قل انّ الهدی هدی اللّه هدایت از طرف خدا است. هدایتکننده خدا است و آن راهی که خدا به آن هدایت میفرماید راه صحیح و درست است و هرکس در آن راه باشد در هدایت است؛ وگرنه، نه.
همچنین بیان میفرماید که یکی از این هدایتها این است که به بندهای، کتاب، حکمت و نبوت عنایت میکند، به او حجتها، براهین و بینات عنایت میفرماید تا بتواند در برابر اهل انحراف و اهل ضلالتها بایستد و در نزد پروردگارِ ایشان با ایشان محاجّه کند. خدا هم او را تأیید، تسدید و تصدیق فرماید و باطلبودن هر اهل باطلی را آشکار میکند و اهل هر ضلالتی را رسوا میفرماید تا به این وسیله حق و حقانیت آن را به طالبان حق و حقیقت بشناساند. همه اینها هدایتهای خدا است.
این عنایتها از کجا سرچشمه میگیرد؟ همه از فضل خدا، از کرم، جود و رحمت او است. و فضل، جود و کرم خدا بهدست خدا است نه به دست غیر خدا. قل ان الفضل بید اللّه فضل، بخشش، عنایت و لطف در دست خدا است. یؤتیه من یشاء به هر کسی که بخواهد میدهد و خدا صاحب فضل وسیع، رحمت واسعه و فضل بزرگ است.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۶۶ *»
با این بیانات، قرآن مؤمنان را تربیت میکند تا وسعت صدر و انشراح سینه پیدا کنند، سینهشان از تنگی درآید، نظرشان و فکرشان بلند گردد. کوتاهنظر، کمحوصله و تنگسینه نباشند که فکر کنند تمام فضلها و عنایتها باید مخصوص آنها باشد و در دایره وجود کسی دیگر برای درک فیض و محل فضل و عنایت خداوند واقعشدن اهلیت ندارد. این تنگنظری، محدودکردنِ فضل و عنایت خدا است؛ مثل برخی از اهل کتاب که آنقدر پستهمت، کوتاهنظر و تنگسینه بودند که این عنایتها را نسبت به دیگران نمیتوانستند تحمل کنند.
اما مؤمنان بهبرکت تعلیم و تعلّم باید در این خُلق و خوی قرار بگیرند و متخلّق به اخلاقاللّه شوند. و اللّه واسع علیم خدا واسع است. فضل، رحمت و عنایتش وسعت دارد، لطف و کرمش محدود نیست، و علیم و دانا است. میداند کجا باید احسان و کرم کرد و کجا باید فضل و عنایت نمود. یختصّ برحمته من یشاء به همین جهت از میان بندگانش بندگانی را برمیگزیند و آنها را به رحمت خود مخصوص میفرماید. و اللّه ذو الفضل العظیم خدا صاحب فضل بزرگ است.
خداوند اینها را میفرماید تا مؤمنان به این اوصاف متّصف و به این اخلاق متخلق شوند و سعه صدر پیدا کنند وقتی دیدند خدا به بندهای از بندگانش عنایتی کرد، حسد نورزند و نسبت به او حقد و عداوت پیدا نکنند. اگر خداوند امر هدایت را به دست بشری داد و امر حقّی را به زبان بشری به گوش بندگانش رسانید، برای این است که از او بپذیرند و آن خیر را از خدا بدانند. و چون از خدا است در دست هرکس هست محترم است. این خیر، حق و هدایت بهوسیله هرکس هست خوب است، باید آن را اخذ کرد و گرفت و خدا را بر آن شکر کرد.
اینها از کجا فراهم میشود؟ از وسعت سینه، انشراح صدر، از بلندی همت و بلندی نظر. و همه اینها عبارةٌ اخرای این است که انسان به صفت خداوندی متّصف
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۶۷ *»
و به اخلاق الهی متخلق گردد و تنگنظر و تنگسینه نباشد، وسعت فضلهای خدا را داشته باشد تا او هم بتواند در مقام فضل و احسان برآید. اگر کار خیری از دستش برمیآید کوتاهی و دریغ نکند. برای مؤمنی میتواند قدمی بردارد، انفاقی، احسانی، گذشتی، کظم غیظی داشته باشد انجام بدهد. در هر صورت شخصیتی وسیع داشته باشد، نه شخصیت پست و محدود و شخصیتی رشدنکرده و ترقینکرده و تربیتنشده باشد.
مؤمن که به اخلاق خدا متخلق شد صاحب فضل عمیم میشود، صاحب احسان، انفاق، کظم غیظ، عفو، اغماض و مغفرت میشود، صاحب رحمت میشود. خیرات از وجود او سر میزند و به دیگران میرسد. اهل خیر و اهل معروف میشود و کارهای نیک از او صادر میشود. اهل معروف را فرمودند در آخرت هم همینطورند. اهل المعروف فی الدنیا اهل المعروف فی الآخرة([۱۶۳]) وقتیکه در اینجا کار خیر انجام داد آنجا هم کار خیر انجام میدهد، آنجا هم شفاعت میکند، آنجا هم احسان میکند، آنجا هم گذشت میکند و برای نجات و خلاصی بندگان خدا و برادرانی که به حقوق او مبتلا و گرفتارند و در بند حقوق او هستند، از حقوق خود میگذرد و عفو مینماید.
وقتیکه امامان ما؟عهم؟ برای ما صفات خودشان را در دنیا و آخرت بیان فرمودهاند، میبینیم در رأس آنها این فضل عمیم و رحمت واسعه قرار دارد که این بزرگواران در دنیا محل صدور همه خیرات هستند و در آخرت نیز برای اهل نجات محل صدور همه خیرات هستند. هرکس در آخرت نجات مییابد از برکت رحمت محمد و آلمحمد؟عهم؟ و از برکت فضل، کرم و شفاعت این بزرگواران است.
پس در این قسمت از آیه در ضمن بیانِ روحیه محدود اهل کتاب، تنگی سینه
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۶۸ *»
آنان و حقد، حسد و عداوت آنان، خدا درس بزرگی به مؤمنان میدهد و ایشان را به اینطور تربیت میفرماید. این تربیتهای قرآن خیلی ارزش دارد و انسان باید زیاد مطالعه کند و در آنها تدبر و تفکر کند و به این تربیتهای الهی تربیت شود. آنطوری که قرآن راه را نشان میدهد و خط سیر را معین میکند و در اخلاقیات، افعال و کارها جهت میدهد، مؤمن همانطور سلوک میکند و جهت خود را مشخص میکند. مؤمن اینطور است.
از این جهت مؤمن درباره نعمتهایی که خداوند به بندگانش میدهد، نسبت به فضلها و عنایتهایی که شامل حال مؤمنان میفرماید حسد نمیورزد. این فضلها و عنایتها، چه فضلهای ظاهری باشد، چه فضلها و عنایتهای باطنی، چه نعمتهای ظاهری دنیوی، پول، مال و جاه باشد، چه نعمتها و مقامات اخروی باشد که اهل علم، اهل فضل، اهل کمال، اهل زهد، اهل تقوا باشد، مؤمن درباره برادر مؤمنش حسد نمیبرد؛ بلکه خوشحال است که او موفّق است، او محل عنایت خدا است. حسد نمیبرد. حقد پیدا نمیکند. از این جهت کینه و عداوت برادر مؤمن را به دل نمیگیرد.([۱۶۴])
همه اینها از چیست؟ از این است که تنگسینه نیست، کوتاهبین نیست، پستهمت نیست و اینها همان صفات الهی و صفات محمد و آلمحمد؟عهم؟ است که در مؤمنان و تابعان ایشان عکس میاندازد که به ترقی برادر مؤمن مسرت پیدا میکند، به نعمتهایی که به برادر مؤمنش میرسد شادمان است. نه حسدی، نه حقدی و نه عداوتی دارد. در نتیجه نسبت به برادر مؤمنش، افعال سوء از او سر نمیزند. کیدی، مکری، حیلهای، خدعهای و نقشهای برای نابودی او یا نابودی
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۶۹ *»
نعمتهای او، مکری برای ذلّت او، حیلهای برای حقارت او، نقشهای برای از دسترفتن موقعیت او، ابداً هیچیک از این افعال از او صادر نخواهد شد؛ بلکه برای دوام و بقاء نعمتهای برادرش دعاء میکند و در صدمه و آسیبی که به برادرش برسد در جانش، در مالش، در عِرضش و در هرچه متعلق به او است، خود را شریک غم او مییابد و آزرده میشود. در بلاءهایی که به او میرسد مییابد که در اَلَم است و او هم درد میکشد. اینها نیست مگر بهبرکت اتّصاف به صفات اولیاء؟عهم؟ و تربیتشدن به تربیتهایی که قرآن تذکر میفرماید.
توجّه به وسعت دامنه فضل و رحمت خدا و توجه به این وصف خداوند که خود را به آن ستوده: و اللّه واسع علیم یا خود را ستوده: و اللّه ذو الفضل العظیم برای مؤمن بسیار مفید است. و تدبر در این صفات برای مؤمنی که در سیر و سلوک است و میخواهد خود را به آداب الهی تربیت کند خیلی لازم است. در هرجا که مییابد سینهاش از فضلی و نعمتی که شامل کسی است تنگ شد، متذکر شود و بگوید: و اللّه واسع علیم. خداوندِ من دارای فضل وسیع است. او خوب میداند به چه کسی عنایت کند و بهجا عنایت کرده است. یا بگوید: و اللّه ذو الفضل العظیم خدای من صاحب فضل بزرگی است. چرا من فضل خدا را محدود کنم و بگویم چرا به او داده؟! چرا فضلش شامل آن شده؟! چرا این نعمت را به او داده؟! این چراها در صورتی است که فضل خدا محدود باشد. ولی مؤمن متّصفِ به صفات رحمان، مؤمنی که به این صفاتی که خدا در وصف خود میفرماید تربیت شده، سینهاش هیچ تنگ نمیشود. زیرا این آیات است که مؤمن را متذکر میکند.
تأدّب خیلی لازم است و پرتوی آن چقدر زندگانی مؤمنان را روشن میسازد؛ چه زندگانیهای فردی، چه زندگانیهای اجتماعی و چه معاشرتهای فامیلی. همه اینها بهبرکت وسعت سینه و بلندی نظر و بالابودنِ همت نورانی میگردد. و اگر این برنامه
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۷۰ *»
رعایت بشود، مؤمنان از همه خطرات محفوظ میمانند. نوع چشمکردنها که امری عادی است از چهچیز سرچشمه میگیرد؟ از تنگنظری یا از حسادت یا از بخل که نعمت کسی، ثروت کسی، سلامتی کسی و موقعیت کسی به چشم شخص بیاید. وقتی همت عالی بود، اینها چیزی نیست و امری نیست. وقتیکه نظر بلند بود، نعمتها برای همهکس بهجا و در جای خودش است. وقتی کسی سینهاش وسعت و انشراح داشت، نعمتها و موقعیتهایی را که خدا به بندگانش داده متحمل میشود و بر هیچکس حسد نمیبرد. چنین اشخاصی زندگانیشان خیلی نورانی است.
اما متأسفانه به این تربیتِ قرآن کم تربیت شدهایم، خیلی کم، خیلی کم! میبینید دو نفر با یکدیگر رفیق و صمیمی هستند، در مسیر زندگی یا در کسب و کار در رفاقت بهسر میبرند. نفر سومی پیدا میشود با یکی از اینها الفت میگیرد، مأنوس میشود و رفیق میشود. با هر دو نفر آشنا است. اما یک تناسبهای اخلاقی و طبعانی در میان است که یکی از اینها با این شخص سوم بیشتر مأنوس میشود و بیشتر الفت میگیرد. همینکه چنین برنامهای پیش میآید آن رفیق سابق اوقاتش تلخ مىشود و نگران میشود. غیبت میکند و آهستهآهسته در مقام برمیآید که رفاقتها و محبتهای گذشته را فراموش کند که چرا فلانی با فلانی بیشتر گرم میگیرد؟! چرا با او صمیمیتر شده؟! چرا معاشرتشان و رفتوآمدشان بیشتر شده؟! چرا به من اعتناء نمیکند؟! ما رفیق قدیمی او بودیم چرا ما را فراموش کرده است؟!
منشأ این گلهها، همان محدودیت، تنگنظری و تنگسینهای است. تو از کجا میدانی که او تو را فراموش کرده؟ تاکنون فعالیتش در یک مدار انجام میشد و آن مدار تو بودی، تو را دوست میداشت و با تو رفیق بود. اگر پول یا وقت صرف میشد صرف تو میشد. اما الآن انصاف بده؛ دو مدار پیدا شده است، یک مدار تو داری، یک مدار این رفیق جدیدی که پیدا کرده که در اثر وجود تناسبهایی با او بیشتر انس گرفته
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۷۱ *»
است. این رفیق تو هم که محدود است. یک جیب بیشتر که ندارد، یک ساعت فراغت که بیشتر ندارد، آن را در این تناسبِ بیشتر میخواهد بهکار ببرد. چرا حسادت میکنی؟! چرا به او حق نمیدهی؟! بگو او الآن دارای دو مدار است. اگر به مدار اول برگردد، همان جیب و همان وقت برای من است، کم نمیشود. ولی اکنون که برای من نیست بهسبب آن است که در این مدار دیگر دارد فعالیت میکند. آن مدار هم که از بین نرفته سر جایش هست، دوباره فرصت کند نزد من میآید و با من معاشرت میکند. پول اضافه داشته باشد دوباره در راه من خرج میکند. بخواهد مهمانی دیگری بکند من را دعوت میکند.
چرا تنگنظری، تنگسینهای و کوتاهبینی کار را به اینجا بکشاند که بگوید ما را فراموش کرده! آنگاه شروع کند به عیبجویی از این برادر و دوست قدیمی برای جبران این کوتاهبینی و تنگسینهای که دارد. غیبت کند، تهمت بزند، محبتهای گذشته یادش برود، عیبهای پنهانش را آشکار کند، پیش این یکی و آن یکی بنشیند و بدگویی کند. اینها نشان این است که این شخص خیلی تنگنظر و تنگسینه است. امر عجیب است!
اما اگر وسعت سینه باشد، از همان اول که این دو نفر با این شخص سوم برخورد میکنند و میبیند رفیقش بر اساس تناسبهایی اخلاقی و طبعانی که با او دارد بهطرف او کشش پیدا کرده، به او حق میدهد و هیچ حالاتش نسبت به او تغییر نمیکند. میگوید حق داری، تو الآن در مدار دیگری سیر میکنی، محدود هم که هستی. یک جیب است. این جیب را که نمیشود صرف دو نفر کرد. پس الآن صرف او بکن. تاکنون صرف من میشد ولی چون فعلاً در آن مدار میچرخی صرف او بشود.
نوع حسادتها، کینهها، حقدها و عداوتها از همینجا سرچشمه میگیرد.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۷۲ *»
بارها شنیدهایم، در مشهد «خُش و عروس» میگویند. از مادر شوهر به «خُش» تعبیر میآورند و میگویند عداوتی که بین خش و عروس است عداوت شدیدی است. چرا باید چنین باشد؟! علّتش همین است که خُش یعنی مادر از وقتی که فرزندش ازدواج میکند باید این وسعت سینه را به خود بدهد و نظر و همتش را بالا ببرد، بگوید تاکنون فرزندم در یک مدار میچرخید که مدار محبت به من بود. اگر پول داشت، وقت داشت صرف من میکرد. اما الآن که زن گرفته خدا قرار داده که یک مدار در زندگی فرزند من اضافه شود، حال به زنش نیز محبت دارد.
اما چقدر بین این دو مدار فرق است؟! این دو مدار مخلوط نخواهد شد. هیچوقت آن محبتی که به مادر است نوعش، سنخش، وضعش مثل محبت به زن نیست. اصلاً غیر از آن محبتی است که به زن است. چون دو مدار است. مثالش اینکه اگر مادر دستش را در دست فرزند بگذارد چه احساسی برای فرزند است؟ و اگر زنش دستش را در دست شوهر بگذارد چه احساسی دارد؟ اصلاً نوع احساسها دوتا است. روز عید است میرود خدمت مادر، مادر را میبوسد. آن بوسیدن مادر بر چه مداری است؟ همان روز عید زنش را هم میبوسد، آن بوسیدن در چه مداری است؟ مادر باید اینطور فکر کند. همانطور که زن هم نباید انتظار داشته باشد که حال من زن تو شدم دیگر مادر فراموش، پدر فراموش، برادر و خواهر فراموش. نه، آنها هم هریک مدار مخصوص به خود دارند. تو هم در زندگانی شوهر مداری پیدا کردهای. در مدار خود قانع و راضی باش. وسعت سینه داشته باش. نظرِ باز داشته باش و مدارهای دیگر را هم ببین.
هریک باید به مداری که دارند و از بین نرفته و موجود است قانع و راضی باشند، تنگسینه و پستنظر نباشند و مدارهای دیگر را هم در جای خود ثابت و لازم بدانند. از آنطرف هم محدودیت هست. این عالم، عالم محدودیت است. این فرزند هم
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۷۳ *»
محدود است. یک جیب دارد، یک ساعت وقت دارد. اگر آن را بخواهد در پنج مدار تقسیم کند که نمیشود. از این جهت برایش مشکل است. باید قدری گذشت و اغماض در کار باشد.تاکنون فرصت داشته به دیدن مادر میآمده، برای مادر خرج میکرده، حال زن هم خرجی دارد باید برای او خرج کند. چرا مادرها حسادت کنند که از ما یادت رفته و از وقتی زن گرفتی ما را فراموش کردهای؟! این حرفها یعنی چه؟! یا زن بگوید: چرا منزل مادرت و دیدن مادرت رفتی؟! از من سیر شدی؟! این تعبیرها، این نوع گلهها، این نوع کینهها و عداوتها از همین تنگنظری و تنگسینهای سرچشمه میگیرد.
مؤمنان باید دارای این روحیات شوند. خود را از محدودیت و از تنگنظری خارج کنند تا بتوانند مدارها را برای یکدیگر تحمل کنند. این تأدب و تخلق خیلی عجیب و خیلی لازم است. در معاشرتهای عمومی لازم است، در معاشرتهای خصوصی لازم است، در میان فامیل لازم است، در میان رفیقها و دوستها لازم است. فرض بفرمایید استادى درس شروع میکند که چهار، پنج شاگرد دارد. استاد دیگری هم همان درس را شروع میکند. یکی از این شاگردها در کلاس درس آن استاد شرکت میکند. به ذهنش و سلیقهاش تدریس او مناسبتر میآید. طرز بیان، طرز سخن و طرز اخلاق آن استاد با او مناسبتر است و درس او را ترجیح میدهد. اینجا این استاد حسادت کند؟ بگوید چرا از کلاس درس من به کلاس درس او رفتی؟! نه، تو مدارت محفوظ است. تو را دوست میدارد، استادش بودی، احترامت را هم دارد. ولی الآن باید تصدیق کنی که تناسبْ اقتضاء میکند که فعلاً این یک ساعت را صرف آن درس بکند. زیرا بهتر استفاده میکند. این حسادتها که در بین نوع مدرّسین، نوع رفیقها، نوع همکارها، نوع دوستها، فامیلها و هووها پیدا میشود بیجا و بیاصل است.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۷۴ *»
در بین هووها چقدر عداوت و حسادت است! مخصوصاً با اینکه شریعت قرار داده که حقشان محفوظ باشد. اگر مرد دو زن دارد و میتواند کاملاً عدالت داشته باشد، اجازه دارد که دو زن داشته باشد، وگرنه نه. عدالت به تمام معنی داشته باشد. اما نه در محبت. محبت امر دیگری است و مدار دیگری دارد. تناسبهای اخلاقی طبعانی خودش مداری را ایجاب میکند. ولی از نظر صرف وقت و مال و اموری که شخص در امر زندگانی و معیشت دارد همه در شریعت ضمانت شده است. اگر میتواند عدالت داشته باشد تا چهارتا اجازه دارد بهطوری که کاملاً در میان آنها عدالت رعایت شود از نظر کسوه و لباس، نفقه و مخارج و حتی از نظر وقت.([۱۶۵]) چهار زن، هر زن یک شب حق دارد مگر خودش عفو کند تا شوهر آن شب را برود در حرم یا مثلاً در مسجد بگذراند؛ وگرنه حق ندارد.([۱۶۶])
پس تمام این حسادتها، حقدها، کینهها و عداوتها از همین نکته سرچشمه میگیرد. و چقدر زندگانی مؤمنان نورانی است که به برکت تخلق به اخلاقاللّه هیچگاه از یکدیگر گلهمند نیستند. نه مادر از فرزندش در مورد محبتهایی که به زن دارد گله میکند. نه زن از شوهرش در مورد محبتها و خدمتهایی که به مادرش یا خواهرانش یا برادرانش دارد گله میکند. هیچگاه رفیق از برادر مؤمنش گله نمیکند که چرا در عالم رفاقت دیگری را بر من ترجیح دادی؟! چه ترجیحی؟! چه حقّی؟! او هم رفیق است، تو هم رفیقی. او هم مداری دارد، تو هم مداری داری. چه انتظارهای بیجهت و بیجایی! چرا برای او اینطوری، برای ما اینطوری؟! این گلهها بیجا است.
رهایی از این خصال ناشایست بستگی دارد به این تربیت عالی ایمانی که انسان خدا را صاحب رحمت واسعه و فضل واسع بداند. و اللّه واسع علیم، و اللّه
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۷۵ *»
ذو الفضل العظیم. این فرمایشهای خداوند بهمناسبت بیان روحیه اهل کتاب بود که نمیتوانستند تحمل کنند و ببینند که فضل و عنایت خداوند شامل حال بندهای به نام محمد بن عبداللّه؟ص؟ شده، او را محل رسالت عامه و نبوت کلیه خود قرار داده، بر او وحی نازل میفرماید و به او قرآن داده است. این را نمیتوانستند تحمل کنند. درباره آن بزرگوار حسادت ورزیدند و چه دشمنیها با آن بزرگوار که نکردند! مؤمنان را هم میدیدند که بهبرکت انوار هدایت این بزرگوار هدایت میشوند، آن را هم نمیتوانستند تحمل کنند، در مقام عداوت با مؤمنان برمیآمدند و میخواستند به آنها صدمه بزنند. این حالات از این روحیه سرچشمه میگیرد که تنگسینه، کوتاهنظر و پستهمت بودند. این حالات نتیجه این روحیه است.
خداوند بهمناسبت این کوتاهنظری و تنگسینهای اینها وارد بیان مطلب دیگری میشود و آن را ذکر میفرماید: و من اهل الکتاب من ان تأمنه بقنطار یؤدّه الیک و منهم من ان تأمنه بدینار لایؤدّه الیک الّا ما دمتَ علیه قائماً. آیه شریفه در بیان یک نقص بزرگ اخلاقی و نقیصه بزرگ در نظام اجتماعی بشری است که اهل کتاب این نقیصه و نقصان را داشتند. قرآن بیانگر ارزشهای عالی است که اسلام آورنده آنها است و در اخلاقیات و در نظام اجتماعی، مبانی دین اسلام است. یکی از آن نظامهای اجتماعی و مبانی اخلاقی اسلامی حفظ و اداء امانت است. میفرماید برخی از اهل کتاب آنقدر دارای روحیه پست بودند و آنقدر تنگسینه، کوتاهبین و پستهمت بودند که درباره چنین امر مهم اخلاقی هم صدمه وارد میکردند و بهواسطه حقد و عداوت با مسلمانان در امانتهای مسلمانان نیز خیانت میکردند.
قبل از اینکه قرآن وارد ذکر این نقیصه شود، ابتداء کسانی را از اهل کتاب که مستثنیٰ هستند ذکر میکند؛ آنانی که این خلاف اخلاقی را انجام نمیدادند و مرتکب این تخلّف اخلاقی نمیشدند. مىفرماید: و من اهل الکتاب من ان تأمنه بقنطار یؤدّه
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۷۶ *»
الیک. ببینید چه درس بزرگی است! اگر شما با کسی یا کسانی دشمن شدید، خوبیهایشان را از یاد نبرید. در مقام ذکر بدیها خوبیهایشان را هم بگویید. با اینکه اهل کتاب دشمنی میکنند و خدا هم دشمنیهای اهل کتاب را ذکر کرده اما ببینید قرآن در اینجا چطور از این خُلق کریم که احترامگذاردن به امانت است تجلیل و تعظیم میفرماید به اینکه در میان اهل کتاب هنوز کسانی هستند که این عفت اخلاقی را دارند و به این اصل اجتماعی و اصل اخلاقی احترام میگذارند.
میفرماید برخی از اهل کتاب کسانی هستند که اگر تو ایشان را بر قنطاری امین شماری و در نزد آنها امانت بگذاری، یؤدّه الیک به تو میپردازند. البته آیه بهظاهر خطاب به رسولخدا؟ص؟ است. ولی در واقع خطاب به همه مسلمانان است؛ چه آن کسی که قبل از اسلامآوردنش با اینها معاشرت داشته و فامیل یا دوست بوده یا بیگانه بوده ولی با آنها معاشرت داشته، و چه آن کسى که بعد از اسلامآوردنش با اینها معاشر شده و بهجهت اطمینان، ناچار شده که به برخی از اینها قنطاری را امانت بسپارد.
«قنطار» یعنی پول بسیار زیاد، کنایه از پول زیاد است. بعضی که خواستهاند مقدارش را تعیین کنند، گفتهاند مقدارش این است که پوست گاوی را پر از طلا یا نقره، یا پر از دینار یا درهم کنند. ولی نوعاً اینها کنایه از پول زیاد است. معنایش این است که اگر پول زیاد و هنگفتی هم بهعنوان امانت در نزد اینها بگذاری هرموقع که بخواهی مطالبه کنی، به تو برمیگردانند و هیچ خیانت نمیکنند.
همانطور که میبینید اینگونه رفتار، بیان صفت نیکوی «انصاف» است که خداوند به بندگان خود میآموزد و بیان خصلت و لاتبخسوا الناس اشیاءهم([۱۶۷]) است. خُلق نیکو خوب است. همانطور که مال و جنس نیکو خوب است. اگر کسی خواست عبایش را به شما بفروشد، حق ندارید شروع کنید به مذمت عبای او تا
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۷۷ *»
قیمتش را پایین بیاورید، مثلاً بگویید یک وقتی قیمتش این بوده، ولی الآن در بازار به این مبلغ نیست. به این ترتیب قیمتش را پایین بیاورید. تعمّد کنید تا این بیچاره مجبور شود آن را به شما به مبلغ و قیمت ارزانی بفروشد. اموال ظاهری مردم اینطور است که باید بهقول معروف گاو را بز نکرد، دستور هم این است که لاتبخسوا الناس اشیاءهم، حق ندارید چنین کاری بکنید. هرچه قیمت این متاع است، هرچه ارزش آن است، باید همان را در نظر داشته باشید. وقتی که اموال اینطور باشد، اخلاقیات مردم، فضائل و خصوصیات روحی جای خود دارد که باید آنها محترم شمرده شود.
خدا میخواهد اهل کتاب را در پستی روحیه و دنائت و رذالت آنان مذمت کند که از جمله، خیانت در امانت و اداءنکردن امانت است. اما همهشان که اینطور نبودهاند. در میان آنها کسانی بودهاند که رعایت این امر اخلاقی را داشتهاند، این اصل اجتماعی را احترام میگذاردند. از این جهت خداوند ابتداء آنها را ذکر میفرماید تا به بندگانش درس انصاف داده باشد و آنها را متوجه کند که مثل قرآن سلوک کنید و مثل من با دشمنانتان مواجه شوید. سعی کنید که خصومتها، کیدها و لئامتها راه شما را در انصافدادن سدّ نکند.
از اموری که خیلی مهم شمرده شده همین انصاف است. مخصوصاً انصاف المرء من نفسه. درباره خودمان هم همینطور است. بدیهای خودمان را واقعاً بد بدانیم. و اگر در خود خوبی مییابیم یا خیال میکنیم داریم، خدا را شکر کنیم و به خوبیها عُجب نکنیم. اگر هم بدی داریم از خدا بخواهیم بدیهای ما برطرف شود. اگر عیب ما را گفتند بدمان نیاید. آن را عیب بدانیم و در فکر اصلاح خود باشیم. فرمود سه چیز خیلی بر مردم سخت و دشوار است، یکی انصاف المرء من نفسه که انسان حتی نسبت به خودش انصاف بدهد، یعنی حتی نسبت به خودش حق را به حقدار بدهد، تا چه رسد نسبت به دیگران. و ذکر اللّه فی کل حال دوم اینکه در
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۷۸ *»
همهحال به یاد خدا باشد. در موقع معصیت به یاد خدا باشد و معصیت را ترک کند. در موقع طاعت به یاد خدا باشد و طاعت را انجام بدهد. دیگر مواساة الاخ فی المال([۱۶۸]) سوم در مال با برادران دینی مواسات کند که اینها خیلی بر مردم سخت است، متحمّل نمیشوند و انجام نمیدهند.
پس با اینکه اهل کتاب اینهمه نسبت به مسلمانان عداوت داشتند و در بین مسلمانان در مقام ایذاء و شرارت بودند، با این همه خصومتها، خداوند انصاف میفرماید و اول آنانی را که به امانتداری احترام میگذاردند ذکر میکند، آن هم با چنین تجلیلی و من اهل الکتاب من ان تأمنه بقنطار یؤدّه الیک فشاری، زوری، الحاحی و اصراری در کار نیست. همین اندازه که به آنها امانت بسپاری اگرچه قنطاری باشد یؤدّه الیک. نمیفرماید اگر بروی مطالبه بکنی و چه و چه بکنی اداء میکند. چون امانت را خیلی آسان برمیگرداند، اینطور فرموده یؤدّه الیک امانتت را اداء میکند و به تو بر میگرداند.
و منهم من ان تأمنه بدینار لایؤدّه الیک الّا ما دمتَ علیه قائماً اما پارهای از اهل کتاب همانهایی که نوعاً تنگنظر و کوتاهبین هستند که این خُلق هم بهواسطه همان روحیه در آنها شدید است، اگر آنها را امین بدانی و به آنها مطمئن شوی و یک دینار به آنها امانت بدهی ـــ البته این «دینار» هم کنایه از پول بسیار کم است، نه اینکه دینار اصطلاحی مراد باشد که برابر با یک مثقال طلا بوده است.([۱۶۹]) دینار کنایه از پول خیلی کم است. ـــ اگر تو برخی از اهل کتاب را بر یک دینار امین بشماری و به او اطمینان کنی، یعنی پول بسیار کم و بیارزشی به او بدهی، لایؤدّه الیک آن امانت را اداء نمیکند و برنمیگرداند. الّا ما دمت علیه قائماً مگر اینکه مدام درِ خانهاش بروی، درِ مغازهاش
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۷۹ *»
بایستی تا مجبور شود، بترسد یا بهجهت رودربایستی به شما برگرداند.
این هم چندان مهم نیست، یک فساد اخلاقی است. اگرچه خیلی مهم است، ولی آنچه مهمتر است این است که این کار بد را بر اساس دیانتش توجیه میکند. وگرنه چهبسا کسی که اصولاً دیرپرداخت است و نمیخواهد امانت را برگرداند و این خُلق بدی است. بعضی اصولاً اینطور هستند که حاضر نیستند دستشان باز باشد و خلق بدی است. ولی آنچه بدتر و بدتر است این است: ذلک بانّهم قالوا لیس علینا فی الامّیّین سبیل این خیلی بد است که میگوید عیبی ندارد ما مال اینها را بخوریم. هیچ اشکالی برای ما ندارد؛ بلکه اصلاً خوردن مال اینها واجب و لازم است. اینطور توجیه میکند. میگوید دین من، خدای من، کتاب من به من دستور میدهد که تا وقتی میتوانم امانتش را ندهم، بلکه در امانتش خیانت کنم، مالش را بخورم و چه و چه کنم.
ذلک بانّهم قالوا لیس علینا فی الامّیّین سبیل. یهودیها بهطور کلی این اسم را بر مسلمانان گذاشتند: الامّیّین. این صفتِ یهودیها است که میگفتند غیر یهودی، امّی است؛ یعنی آدمهای بیسواد، کودن و بیشعورند. یهودی مسلمانان را اینطور گمان میکند. تعبیر به «امّیّین» آمده.«امّی» منسوب به امّ و مادر است؛ یعنی احمق و بیسواد. وقتی فرزند از مادر ولادت مییابد، هیچ علمی، فراستی، شعوری، احساسی و درکی ندارد، میگویند اینها نیز چنین هستند، مسلمانان و این کسانی که اسلام آوردهاند امّیّین هستند. کر و کورند، بیشعور و کودن هستند نعوذباللّه. چرا؟ چون از پی محمد؟ص؟ رفتهاند و به او گرویدهاند و اسلام و ایمان آوردهاند. از این جهت اینها امّیین هستند و از نظر خدای ما، کتاب ما، دین و دیانت هرگونه با اینها رفتار کنیم و هرچه به اینها صدمه بزنیم هیچ اشکالی بر ما نیست. لیس علینا فی الامّیّین سبیل هیچ اشکالی ندارد.
و یقولون علی اللّه الکذب این را به دروغ به خدا نسبت میدهند. خدا چنین
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۸۰ *»
دستوری نداده است. و هم یعلمون خودشان هم خوب میدانند که این نه دستور خدا است، نه دستور تورات، نه دستور انجیل و نه دستور انبیاء گذشته است صلوات الله علیهم اجمعین. زیرا امانتداری و اداء آن از اموری است که چه در جاهلیّت، چه در ادیان آسمانی و چه در اسلام، شریف و محترم بوده و هست و هیچ امری نمیتواند این اصول اخلاقی اجتماعی را از بین ببرد و در میان بشر ثابت و محترم است.
و صلّی اللّٰه علی محمد و آله الطاهرین
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۸۱ *»
مجلس ۱۸
(شب پنجشنبه ۲۶ ربیع الثانی ۱۴۰۹ هـ ق)
r این آیات مؤمنان را متذکر میسازد
r معنای حدیث «رفع عن امّتی تسعة»
r آثار سوء حسد و تنگنظر بودن
r اصل امانتداری و اداء آن
r تحریف اهل کتاب درباره امانت
r امانتداری و اداء آن در جاهلیت
r ملاک محبوبیت بنده در نزد خدا
r برخی از نارواییهای اخلاقی اهل کتاب
r ملاک و محور اخلاقیات مؤمنان
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۸۲ *»
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدللّه رب العالمین و صلّی اللّه علی محمد و آله الطیّبین الطاهرین
و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین
قال اللّٰه تعالیٰ : وَ إِذْ أَخَذَ اللّٰهُ میٖثاقَ النَبیّینَ لَمٰا آ تَیْتُکُمْ مِنْ کِتٰابٍ وَ حِکْمَةٍ ثُمَّ جٰاءَکُمْ
رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِمٰا مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهٖ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ قالَ ءَأَقْـرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلیٰ
ذٰلِکُمْ إصْریٖ قالُوا أَقْــرَرْنٰا قالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَکُمْ مِنَ الشّٰاهِدیٖن
فَـمَنْ تَوَلّىٰ بَعْدَ ذٰلِکَ فَـأݩُولٰئِکَ هُمُ الْفٰاسِقُون
خداوند در بیان روحیات اهل کتاب اشاره فرمود به کوتاهبودنِ نظر آنها و پستبودن همت و تنگبودن سینههای آنها در برابر فضل و عنایتهایی که شامل رسولش؟ص؟ فرموده، همچنین شامل مؤمنان و امت آن حضرت فرموده است. مؤمنان را متذکر این مطلب فرمود تا با توجه به فضل عظیم خدا و وسعت رحمت او، سینه ایشان وسعت یابد، نظرشان بلند شود، همتشان عالی گردد تا بتوانند بخشایشهای خدا به مؤمنان را تحمّل کنند و بتوانند عنایتهای خدا را که به هرکس به هرطور عنایت میفرماید مشاهده کنند. چون خدا است که صاحب فضل عظیم است. او است که رحمتش وسعت دارد. عالم است که به هرکس چه بدهد و او است که هرکس را که میخواهد به رحمت خود اختصاص میدهد.
با توجه به این آیات باید مؤمنان متذکر باشند که درباره یکدیگر حسد نبرند، درباره یکدیگر حقد نورزند و اخلاقیات یکدیگر را متحمّل شوند تا بتوانند در محیط
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۸۳ *»
زندگی و در معاشرتهای اجتماعی بر اساس چنین اخلاقی زندگی آسودهای داشته باشند و خالی از حسد، خالی از حقد، کینه و عداوت باشند و نورانی به اخلاقاللّه باشند و زندگانی آنها بر اساس این نور باشد.
چون خواهنخواه در زندگانی بشر این مسأله پیش میآید که بعضی بر بعضی در اخلاقیات و در روحیات فضیلت دارند، در امور مالی و مادیات فضیلت و برتری دارند، در علم و کمالات فضیلت و برتری دارند، خواهنخواه این تفاضل بین بشرها وجود دارد. اگر بنا باشد حقد، حسد، کوتاهبینی، پستیِ همت و تنگسینهای در میان باشد باعث زحمت و اذیت است. خواهنخواه مؤمنان رنج میبرند و در مقام اظهار حسد و حقدِ خود برمیآیند و به یکدیگر صدمه میزنند. چون این مطلب قهری است که تا بشر خودش را به تربیت قرآنی تربیت نکند و خود را به اخلاق الهی متخلّق نسازد، به این امور مبتلا است. و حسد و حقد از چیزهایی است که بشر نمیتواند خودش را از آنها خلاص کند.
از این جهت خداوند از باب تفضل و تکرم بر این امت عنایت فرموده، به زبان رسولش؟ص؟ فرموده: رُفِعَ عن امّتی تسعة خدا نُه چیز را بهبرکت من از امت من برداشته است که یکی از آنها حسد است. خداوند اشخاصی را که در پرتوی ایمان و اسلام به من گرویدهاند، تا وقتیکه حسد را ظاهر نسازند، از حسد مؤاخذه نمیفرماید، ما لمینطِقوا بشفة.([۱۷۰]) چون حسد یک حالت درونی است، ممکن است کسی نتواند این حالت را از خودش دور کند، طبع است. خدا او را مؤاخذه نمیکند، به شرط اینکه آن حسد از دستش، از پایش، از چشمش و از زبانش ظاهر نشود که از همه آسانتر زبان است. وقتی زبان در اختیار روح حسد قرار بگیرد، فوراً شروع میکند به انتقاد، اعتراض و عیبجویی و به این وسیله بر مؤمن صدمه وارد میکند. چنین روحیاتی تا ظاهر
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۸۴ *»
نشود، مؤاخذه ندارد. خداوند به لطف و کرمش بهواسطه کرامت رسولخدا؟ص؟ مؤاخذه نمیفرماید. اما اثر خود را دارد. اگر این روحیات از صفحه نفس قلع و قمع نشود انسان را از ترقیات و از تخلّق به اخلاقاللّه باز میدارد.
از این جهت باید در برطرفکردن اینگونه صفات تمرین کرد و تمرینش هم به همین است که انسان خلاف آنچه را که به آن حسد میبرد برای مؤمنان نپسندد. اگر کسی صاحب مال است، فقر را برای خود و برای او نپسندد. تمرین کند به اینکه چه بهتر که این برادر من مال دارد و فقیر و محتاج نیست. به این شکل تمرین کند. اگر میبیند برادرش به رفیق دیگر محبت میورزد، خدا را شکر کند و تمرین کند بر اینکه اگر این دشمن او بود و میخواست با او دشمنی کند، من چقدر ناراحت بودم و چقدر بر من ناگوار بود. پس الحمد للّه رب العالمین که نسبت به او رفیق و مهربان است و به او محبت دارد. همچنین همانطور که عرض کردم در زندگانیهای داخلی، مادر نسبت به فرزند و زن نسبت به شوهر باید اینگونه باشند.
گاهگاهی شده که شخصی ـــ البته در زندگانیهای بیگانگان نه در میان برادران ـــ نزد من شکایت میکرد که از وقتی که مثلاً من داماددار شدهام همسر و خانم من به من بیاعتنائی دارد و داماد را اکرام و احترام میکند. یا زنی شکایت کرده بود که از وقتیکه عروسدار شدهام شوهرم نسبت به من بیاعتناء شده است. عروسش را تکریم میکند و به من بیاعتنائی دارد. در واقع در این نوع روحیات، تقصیر خود شکایتکنندگان است، نه تقصیر کسی که از او شکایت میشود. تاکنون در منزل و در میان زندگی تو داماد نبود، تو بودی و همسرت و فرزندانت. مدار محبتها و لطفها یکی بود. ولی اینک داماد مدار دیگری را در منزل و در محیط زندگی باز میکند. خواهنخواه فعالیت، محبت و لطفهایی باید شامل حال داماد باشد. ولی تو نمیتوانی تحمل کنی، تو سینهات تنگ است، این حالت برای تو اسباب زحمت شده است. تو همتت را
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۸۵ *»
عالی کن و نظرت را بلند قرار بده و حق بده که باید اینطور باشد. همینطور امور دیگر. شریکها، رفیقها و دوستها در محیطهای زندگانی و معاشرتهای مختلف باید تمرین کنند بر اینکه وسعت سینه داشته باشند، بتوانند این امور را ببینند. وقتیکه سینه تنگ باشد این مشکلات فراهم میشود.
این نصیحتی ضمنی بود که خداوند در این آیات مؤمنان را متذکر میفرماید تا مثل اهل کتاب، مثل یهود و نصاریٰ تنگسینه و کوتاههمت نباشند. به همین مناسبت خداوند نمونهای از تنگنظری، تنگسینهای و پستهمتیِ اهل کتاب را ذکر میفرماید که جریان خیانت در امانتها و نپرداختن آنها باشد.
از آن مسأله عالی و مطلب بلند که حسادت، عداوت، حقد و کینه اهل کتاب درباره رسولاللّه؟ص؟ ، قرآن و امت اسلامی بود، از آن مطلب بالا و بلند یکباره قرآن تنزل میفرماید به این امر اخلاقی و اجتماعی در میان بشر. با اینکه خود امانتداری ربطی به دیانت ندارد. امانتداری یک اصل اخلاقی است که باید این اصل در بین بشر حکومت کند. چون با یکدیگر معاشر، رفیق، همکار و دوست میشوند و چهبسا بر اساس معاملات ظاهری با یکدیگر انس و الفتی میگیرند، بین آنها اطمینانها پیدا میشود و بشر باید از اطمینانها در پیشبرد امر زندگی استفاده کند. از این جهت نزد یکدیگر امانتهایی را به امانت میسپارند. اینها باید محترم شمرده شود و کسی در آنها خیانت نکند و آنها را اداء نماید، آن امانت اگرچه خیلی ناچیز باشد.
به این مناسبت این آیات شریفه در بیان این مطلب است. و من اهل الکتاب من ان تأمنه بقنطار یؤدّه الیک و منهم من ان تأمنه بدینار لایؤدّه الیک الّا ما دمت علیه قائماً برخی از اهل کتاب به اصل امانتداری احترام میگذارند. خداوند هم از این صفت یاد میفرماید و این کار نیکِ آنها را نادید نمیگیرد. برای احترام به این کار ابتداء روحیه این دسته را ذکر میفرماید که بعضی از اهل کتاب وقتیکه تو آنها را امین
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۸۶ *»
بشماری و در نزد آنها قنطاری ــ مال بسیاری ــ امانت بگذاری به تو برمیگردانند. ولی بعضی از ایشان اینقدر پستهمت هستند که اگر یک دینار ـــ پول ناچیزی ـــ نزد آنها امانت بگذاری حاضر نیستند آن را به تو برگردانند مگر اینکه تو مرتب مطالبه و مراجعه کنی، در برگرداندنِ آن امانت الحاح و اصرار بورزی، آنگاه برمیگردانند و اگر بتواند برنمیگردانند. اما اگر ناچار شدند برمیگردانند. این صفتی پست و خصیصه اخلاقی زشتی است.
از این بدتر و ناپسندتر این است: ذلک بانّهم قالوا لیس علینا فی الامّیّین سبیل اینها میگویند چون ما یهودی هستیم اجازه داریم که اموال مسلمانان را به چنگ آوریم، با آنها غش بورزیم، در جمیع معاملات و رفتارها با آنها خدعه کنیم. اجازه داریم که بر آنها به هرطور که ممکن شد خسارت وارد کنیم، بدون آنکه از این کار باکی داشته باشیم و این کار را ناپسند بشماریم. اینها امّیّین و بیارزش هستند. همه ارزشها برای ما است. مال، عِرض و شخصیت ما است که ارزش دارد. اما اینها هیچ ارزشی ندارند. لیس علینا فی الامّیّین سبیل هیچ عیبی بر ما نیست و هیچ مانعی نیست که ما بر اینها صدمه وارد کنیم. میخواهند بگویند از نظر خدا، دین و دیانت این آزادی به ما داده شده و این کار برای ما مباح گردیده که با اینها اینطور رفتار کنیم.
آنگاه خداوند میفرماید: و یقولون علی اللّه الکذب و هم یعلمون اینها این دروغ را به دین، دیانت و خداوند میبندند ولی خود میدانند که دارند دروغ میگویند. انبیاء دستور به امانتداری فرمودهاند. احترامگذاردن به حقوق بشر، رعایتکردن شئونات مجتمع انسانی، احترامگذاردن به اصول اخلاقی و رعایتکردن حقوق در همه شئونات از دستورات انبیاء است. پس اینها به دروغ این سخن را به خدا میبندند، و هم یعلمون و خوب میدانند که دروغ میبندند.
خدا به زبان هیچ پیغمبری به بدیها و زشتیها دستور نداده است. خدا برای
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۸۷ *»
هیچیک از جمعیتها خسارت واردکردن بر مال، جان و عرض جمعیت دیگری را مباح نساخته مگر در جاهای معینی؛ مثل جهاد و سایر مواردی که به رعایت حقوق جمعیت و مملکت اسلامی مربوط است. ولی اجازه نفرموده که به بهانهها و تهمتهای مختلف، با جعل قوانین مختلف یا با طرز تفکر مختلف، اموال و عِرض مردم مورد تجاوز قرار بگیرد. اینها این دروغ را بر خدا و دین خدا بستهاند و به این وسیله بر مسلمانان صدمه وارد میکنند.
حال آنکه باید در جمیع حالات تمام قراردادها، عهدها و امانتها را رعایت کنند. حق ندارند برخلاف نظام اخلاقی بشری رفتار داشته باشند. اما یهود و اهل کتاب، دشمن مسلمانان هستند و راه و روش و دیانت و قوانین خود را بر اساس این دشمنی که با مسلمانان و اسلام و رسولاللّه؟ص؟ دارند قرار میدهند. از این جهت اینطور آزاد میگویند: لیس علینا فی الامیّین سبیل. هر کار بکنیم و هرطور با اینها رفتار کنیم هیچ گرفتوگیری بر ما نیست.
صاحب «مجمعالبیان» این حدیث شریف را از رسولخدا؟ص؟ روایت میکند که وقتی این آیه نازل شد، حضرت آن را تلاوت فرمودند، آنگاه فرمودند: کَذِبَ اعداءُ اللّه، ما من شیء کان فی الجاهلیة الّا و هو تحت قدمیّ الّا الامانة فانّها مؤدّاة الی البَرّ و الفاجر([۱۷۱]) فرمودند این دشمنان خدا دروغ میگویند؛ یعنی امانتداری و برگرداندن امانت حقّی بشری است. فرق نمیکند در دوران جاهلیت باشد یا در دوران دینداری و نزول وحی و آمدن قوانین الهی باشد، امانتداری امری است که باید محترم شمرده شود. فرمودند تمام امور جاهلیت بیارزش و زیر دو قدم من است. کارهایی که در جاهلیت بوده ارزشی ندارد، مگر حفظ و اداء امانت که در جاهلیت هم بوده، من نیز آن را محترم میشمارم. فرق نمیگذارم بین اینکه صاحب امانت شخص مؤمن و نیکوکار
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۸۸ *»
یا شخص فاجر و بدکار باشد. همینقدر که امانتی را به کسی سپرد، باید امانت به او برگردانده شود، هرکس هست و هرطور هست. تا به اینجا بیان این مطلب بود.
بعد خداوند شروع میفرماید به بیان مطلب دیگری: بلیٰ من اوفیٰ بعهده و اتّقیٰ فانّ اللّه یحبّ المتّقین([۱۷۲]) یک قاعده قرآنی در بیان اصلی از اصول اخلاقی است و میزان صحیحی است که قرآن برای معرفی آن اصل اخلاقی به مؤمنان ارائه میفرماید که هرکس آن را رعایت کند، به عهد خداوند وفاء کرده و به قرار خدایی احترام گذارده است. بلیٰ من اوفیٰ بعهده و اتّقیٰ آری، هر کس به عهد و پیمان خود وفاء کند و پرهیزکار باشد، فان اللّه یحبّ المتقین خدا پرهیزکاران را دوست دارد.
این قاعدهای است که باید به آن احترام گذارده شود و همراه با احساس تقوا انجام شود، تا خداوند شخص را دوست بدارد و مورد کرامت خود قرار دهد. آری، کسی که به عهد خود وفاء کند و پرهیزکار باشد، خدا پرهیزکاران را دوست میدارد. فرمایشی است در بیان اینکه درست است که وفاء به عهد و احترام به امانت از اموری است که در نظام بشری لازم است، اما اگر همراه با تقوا و دینداری شد، آنگاه خدا هم شخص را دوست میدارد و آثار دوستی خدا برای متقیان کرامت دنیا و آخرت است.
بعد خداوند به امر دیگری میپردازد و میفرماید: انّ الذین یشترون بعهد اللّه تا آخر این آیه. میبینید که همچنان که آیات جلو میآید مرتب بحث مربوط میشود به عهدها، میثاقها، پیمانها و احترامگذاری به آنها تا اینکه به این آیه شریفه میرسیم: و اذ اخذ اللّه میثاق النبیّین. چگونه مقدمات به ترتیب جلو میآید و چگونه بحثها با امر پیمانگرفتن برای رسالت رسولاللّه؟ص؟ و ولایت کلیه محمد و آلمحمد؟عهم؟ از انبیاء و امتهای ایشان تناسب پیدا میکند. خداوند بهتدریج از این مسائل اجتماعی و اخلاقی به این امر منتقل میشود.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۸۹ *»
میفرماید: و اَیمانهم ثَمناً قلیلاً اولئک لا خلاق لهم فی الآخرة و لایکلّمهم اللّه و لاینظر الیهم یوم القیٰمة و لایزکّیهم و لهم عذاب الیم.([۱۷۳]) کسانی که عهد خدا را به ارزشهای بسیار پست میفروشند، در آخرت نصیب و بهرهای ندارند. خدا در روز قیامت با آنان سخن نخواهد گفت و به آنان نظر نخواهد داشت و اعمال ایشان را پاکیزه نخواهد کرد و برای ایشان عذاب دردناکی است؛ یعنی به جای نگهداری عهد خدا و احترامگذاری به پیمانها و قراردادهای الهی، اموال دنیا را میگیرند. حال آنکه مال دنیا بسیار پست و بیارزش است. در نتیجه اینها در آخرت بهرهای نخواهند داشت و مورد رعایت و عنایت خدا قرار نمیگیرند. خدا اعمال اینها را قبول نخواهد فرمود. برای اینها تزکیه و طهارتی نخواهد بود. خدا اینها را از این دنائتها و رذالتها پاک و پاکیزه نخواهد کرد و عاقبت کارشان عذاب دردناکی است که باید در آن عذاب بهسر ببرند.
در جایی که وفاداری و احترام به عهد ندارند، آن هم عهد خدایی که خدا از اهل ادیان عهد گرفته که باید دستوراتی را که به نفع خود ایشان است و در نظام زندگی لازم است رعایت کنند، اما اینها روی هواها و هوسها به این اصول اخلاقی پشت پا میزنند و این عهدها و حقوق را رعایت نمیکنند. همچنین وقتی تقوا ندارند میخواهند چه داشته باشند؟! در برابر این کردارها، دنیای پست و مال و منال پستی را طالبند. گویا این دستوراتی را که خدا برای آنها قرار داده به چنین امر پستی فروختهاند.
اینها باید در معاملات و در معاشرتها برنامه خود را از آنچه دینهای آسمانی معین کرده تغییر ندهند. مگر خداوند در ادیان گذشته عهد نگرفته بود که به پیمانها، قراردادها و امانتها احترام بگذارید و شئون و حقوق یکدیگر را محترم بشمارید؟! اینها دستورات انبیاء بوده است. خداوند این پیمانها، عهدها و قراردادها را با تمام
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۹۰ *»
اهل ادیان آسمانی داشته است. اما چه باعث شده که یهود حاضرند بر مسلمانان صدمه بزنند، در امانتهای ایشان خیانت کنند و به اموال و عِرض آنها تجاوز کنند؟!
پس چنین کسانی بدانند که تقوا ندارند. وفاء به عهد، امانتداری و احترام به حقوق بستگی کامل با تقوا دارد. اگر تقوا دارند و رضای خدا را محافظت میکنند و نظر خدا را از خود دور نمیکنند، اینها هستند که میتوانند وفادار و امانتدار باشند و سایر امور اخلاقی را رعایت کنند. وقتیکه تقوا و احترام به دین و دیانت باشد و انسان در معاملات و معاشرتها چه با دشمن، چه با دوست، خدا را در نظر بگیرد، آنچه در شریعت مقرر شده و وظیفه او است انجام میدهد. اینجا جایی نیست که چون پای دشمنی در میان میآید، انسان اصول اخلاقی را فراموش کند و نسبت به قراردادهای الهی بیاحترامی کند؛ بلکه جای احترامگذاردن به دستورات خدا است. در برخورد با دشمن باید رعایت کند و به حقوق الهی احترام کند. خدا حق قرار داده، امانت باید به صاحبش رد شود، این را خدا قرار داده. صاحب امانت نیکوکار است یا بدکار باید امانتش به او برگردد. همینطور سایر قراردادها و قوانینی که خدا در نظام بشری گذارده است، فرق نمیکند. اینجا نباید انسان دین خدا و دستور او را فراموش کند و بگوید چون با دشمن روبهرو شدهام، یا الآن با من دشمن شده یا من با او دشمن شدهام، به امانت او یا به عِرض او احترام نکنم و از این قبیل. مسأله تقوا و معامله و عهد با خدا و احترامنمودن به دستورات خدا است. این نظر قرآن است.
خداوند در این آیات شریفه مؤمنان را به وفاء به عهد، احترام به امانت و سایر اصول اخلاقی متذکر میفرماید که در واقع معامله با خدا است، احترام به دین خدا و احترامگذاردن به قوانین الهی است و از این راه انسان از سخط خدا و خشم او اجتناب میورزد، رضای خدا را طلب میکند و او را از خود راضی مینماید.
از این قسمتِ آیات یک قاعده کلی بهدست میآید که مؤمنان باید همیشه و در
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۹۱ *»
همه حالات آن را در نظر داشته باشند. در نوع دعاءها و تعقیبها به این مضمون رسیده: و کلمةَ الحقّ فی الغضب و الرضا([۱۷۴]) خدایا از تو میخواهم که من چه در حال رضایت و خشنودی و چه در حال غضب و خشمِ بر کسی، کلمه حق را بگویم و از حق تجاوز نکنم. همینطور در نوع دستورهایی که در دعاءها رسیده مخصوصاً تعقیباتی که در کتاب مبارک «نخبه» جمعآوری شده خیلی باید در آنها دقت شود. از این آیات شریفه این قاعده شریف اخلاقی استفاده میشود که در امور اخلاقی، در معاشرتها و در هرگونه رابطهای که بین ما و دیگران است، این امر اخلاقی را در نظر داشته باشیم که محور، مصلحتاندیشیهای ما و خواست جمعیتها و اموری که اجتماع آن را اقتضاء میکند، نیست.
چون میدانیم اجتماعات و جمعیتها در حال دگرگونی است. برای جمعیتها و اجتماعات حالات مختلف است. بنابراین مصالح و خواستهها مختلف میشود. اگر این امور بخواهد محور اخلاقیات باشد خواهنخواه مرتب باید تغییر کند. محور اخلاقیات باید اموری ثابت، دائم و همیشگی باشد. از این جهت باید از منشأ و مبدئی سرچشمه بگیرد که فوق جمعیتها، اجتماعات و خواستهها و مصالحی باشد که اجتماعات اقتضاء میکند. باید از آنجا سرچشمه بگیرد و از آنجا استمداد کند و همیشه ثابت و برقرار باشد.
از طرفی میدانیم چنین اصول، محورها و قاعدهها و مقیاسهایی نیست مگر از جانب خدا. باید اینگونه قراردادها، این اصول و محورها را خدا وضع کند و معین نماید که از جمله امانتداری و اداء آن است. خدا در اینباره میفرماید صاحب امانت چه فاجر باشد چه بَرّ و نیکوکار باید امانت را به او برگرداند. آن حدیث شریف در خاطرتان هست که نوعاً هرکس بحث امانتداری را مطرح میکند این حدیث
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۹۲ *»
شریف را متذکر میشود که حضرت سجاد؟ع؟ فرمودند اگر کشنده پدر من آن شمشیری را که با آن پدر مرا کشت نزد من امانت بگذارد، من در امانت او خیانت نمیکنم و آن را به او برمیگردانم.([۱۷۵])
از این روایات معلوم میشود که امور اخلاقی بهحسب مصلحتها و اقتضاءات نیست. اصول و محورهای ثابت، قرارهای الهی و مقیاسهای معینی است که از طرف خداوند به زبان انبیاء بیان شده است و این امور اخلاقی و اصول اجتماعی بهطور کامل و تمام در قرآن و فرمایشهای محمد و آلمحمد؟عهم؟ بیان شده است. باید همین موارد مقیاس باشد و بر اساس همین محورها امور اخلاقی در جریان باشد. چرا؟ چون تمام آنها از رضای خدا خبر میدهد که رضای خدا این است، خدا اینطور میپسندد. حال بشرها، جوامع و اجتماعات بشری نپسندند، نپسندند. پسند خدا این است که مؤمن در امانتداری بین دشمن و دوستش فرق نگذارد، دوست و دشمن در نزد او یکسان باشند.
همینطور سایر مسائل اخلاقی را باید با میزانی که خداوند در لسان محمد و آلمحمد؟عهم؟ در کتابش و در سنّت و سیره آن بزرگواران قرار داده مقایسه نمود و چقدر عجیب است! به این وسیله خداوند ما را به رضای خود آگاه فرموده است. وقتیکه مؤمن بر اساس این محورها و مقیاسها سلوک کند خیالش آسوده است. خودم میپسندم یا نمیپسندم، رفیقم میپسندد یا نمیپسندد، جامعه میپسندد یا نمیپسندد، اجتماع اینطور است یا اینطور نیست، کار بازار بر این اساس است یا نیست، ابداً اینها برای مؤمن مطرح نیست.
مؤمن به وسیله این فرمایشها، بر رضای خدا مطلع مىشود و از میزانی ثابت، مستمر و دائم آگاه مىگردد. دیگر اینکه این کار همیشه همراه با تقوا است؛ یعنی
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۹۳ *»
وقتیکه چنین اصول اخلاقی را که خدا و رسول و ائمه؟عهم؟ قرار دادهاند، اینطور احترام کرد و رعایت نمود، همراه با تقوا هم هست و این آیه شریفه شامل حال او است: بلیٰ من اوفیٰ بعهده و اتّقیٰ احساس میکند که بر اساس تقوا، دینداری و حفظ دین خدا و توجه به رضای خدا سلوک میکند.
قربان اسلام! قربان قرآن! قربان فرمایشهای محمد و آلمحمد؟عهم؟ که اینطور مؤمنان را از زندگانی پست دنیوی و از محورها و اصول پست دنیوی میکَند که از بسیاریِ پستی، مرتب در تغییر، تحول و دگرگونی است. مؤمن را از اینها میکَند و به افق والای بسیار پهناور و وسیعی به وسعت دین خدا متوجه میسازد. دین خدا چقدر وسیع است؟! تمام ملک را فرا گرفته است. نظام حاکم بر همه ملک است. مؤمن آن نظام و آن محورها را در نظر دارد و بر اساس آن محورها و اصول الهی سلوک میکند. انشاءاللّه توجه به این آیه شریفه، از اسباب ترقّی مؤمنان در خُلقیات حسنه و اخلاقی که محمد و آلمحمد؟عهم؟ میپسندند خواهد گردید.
بعد قرآن جریان دیگری از روحیه و کار اهل کتاب را بیان میفرماید: و انّ منهم لفریقاً یَلوُون السنتَهم بالکتاب لتَحسَبوه من الکتاب و ما هو من الکتاب و یقولون هو من عند اللّه و ما هو من عند اللّه و یقولون علی اللّه الکذب و هم یعلمون. در آیه بعد میفرماید: ماکان لبشر انیؤتیه اللّه الکتاب و الحکم و النبوّة ثم یقول للناس کونوا عباداً لی من دون اللّه تا آنکه آیه و اذ اخذ اللّه میثاق النبیّین را بیان میفرماید. خود این آیهها هم بحثی دارد که اجمالاً باید توضیح بدهم که با آیه مورد بحث مناسب است. این مطالب با یکدیگر خیلی مربوط میشود و نظر به اینکه با ایام فاطمیه؟سها؟ برخورد میکنیم این بحث را در همینجا تعطیل میکنیم تا انشاءاللّه در ماه جمادی الثانی اگر توفیق داشتیم تتمّه بحث را ادامه خواهیم داد.
و صلّی اللّٰه علی محمد و آله الطاهرین
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۹۴ *»
مجلس ۱۹
(شب یکشنبه ۱۴ جمادی الثانی ۱۴۰۹ هـ ق)
r محور اخلاقیات اهل ایمان
r آثار نارواییهای اخلاقی اهل کتاب
r اداء حقوق صاحبان حقوق
r نمونههایی از بدرفتاری در زندگی خانوادگی
r اساس زندگی خانوادگی
r اهمیت رعایت حقوق
r پستی دنیا و شئونات آن
r موازین دنیوی متغیّر است
r میزانهای الهی ثابت است
r موازینی که انبیاء تعیین کردهاند
r تفوّق قوانین الهی و مددبخشی آنها به بشر
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۹۵ *»
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدللّه رب العالمین و صلّی اللّه علی محمد و آله الطیّبین الطاهرین
و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین
قال اللّٰه تعالیٰ : وَ إِذْ أَخَذَ اللّٰهُ میٖثاقَ النَبیّینَ لَمٰا آ تَیْتُکُمْ مِنْ کِتٰابٍ وَ حِکْمَةٍ ثُمَّ جٰاءَکُمْ
رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِمٰا مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهٖ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ قالَ ءَأَقْـرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلیٰ
ذٰلِکُمْ إصْریٖ قالُوا أَقْــرَرْنٰا قالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَکُمْ مِنَ الشّٰاهِدیٖن
فَـمَنْ تَوَلّىٰ بَعْدَ ذٰلِکَ فَـأݩُولٰئِکَ هُمُ الْفٰاسِقُون
برای بحث در نبوت و ولایت که دو ظهور از ظهورات کلی محمد و آلمحمد؟عهم؟ است این آیه شریفه را عنوان کردم که در ضمن بحث از این آیه، با مقام ولایت و مقام نبوت این بزرگواران تجدید عهد و پیمان شده باشد و عالم ذرّ و اقراری که در عالم ذرّ کردهایم یادآوری گردد و آن «بلیٰ» که آنجا گفتهایم تجدید شود، نیروی ایمان در ما قوّت بگیرد، بصیرتمان در امر نبوت و ولایت زیاد شود و به برکت بصیرت، توفیق بر عمل پیدا کنیم.
از جمله مباحثی که درباره این آیه شریفه بهعنوان مقدمه بود، ربط اجمالی این آیه با آیات قبل از آن بود که در این سوره مبارکه نازل شده و در این ترتیب ظاهری و فعلی قرار گرفته است. و عرض شد خداوند برای شناساندن اهل کتاب، چه اهل کتاب تنزیلی و چه اهل کتاب تأویلی، یعنی چه یهود و نصاریٰ در همه زمانها، چه نصّاب و منکران فضائل محمد و آلمحمد؟عهم؟ در همه زمانها که اهل کتاب بهشمار
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۹۶ *»
میروند، خداوند برای شناسانیدن ایشان به مؤمنان این آیات را نازل فرموده و از صفات، خصوصیات، خُلقیات، نیات و اعمال آنها در این آیات فرمایشهایی فرموده و پرده از روی کارشان برداشته، آنان را معرفی میفرماید تا مؤمنان دشمنان خود و دشمنان دین و دیانت را بشناسند و فریب آنها را نخورند.
بعد از ذکر صفاتی و بیان خُلقیاتی از اهل کتاب در آیات شریفه به این آیه میرسد: بلیٰ من اوفیٰ بعهده و اتّقیٰ فانّ اللّه یحبّ المتّقین. در اینجا خداوند بعد از ذکر بعضی از خلقیّات اهل کتاب قاعده کلیهای برای شناخت خلقیات اهل ایمان بیان میفرماید که آن قاعده از نظر قرآن، در اخلاقیات اهل ایمان محور و میزان اصلی اخلاقی است. بلیٰ من اوفیٰ بعهده و اتّقیٰ فان اللّه یحبّ المتقین. اخلاقیات مؤمنان چه اخلاقیات فردی و چه اخلاقیات اجتماعی آنها، باید بر اساس این میزان و این محور بگردد. رفتارشان با یکدیگر در محیط زندگی یا در محیط خارج زندگی و در اجتماعات باید بر این اساس باشد. بلیٰ من اوفیٰ بعهده و اتّقیٰ وفاءِ به عهد و تقوا، به رضایت خدا مربوط میشود.
مؤمنان در معاشراتشان، در اخلاقیاتشان، چه در میان منزل و چه در خارج منزل و در اجتماع که خواهنخواه مؤمنان هستند، کفار نیز هستند، معاشرت مؤمنان در این موارد بر چه اساس است؟ میزان در رفتارشان چیست؟ میزان، وفاء به عهد خدا است؛ آن وفائی که از مؤمن شایسته است و باید نسبت به آن عهدی که با خدا داشته انجام شود که در همهجا بر اساس رضایت خدا سلوک کند، در همه امور طالب رضای خدا باشد و از شیطان تبعیّت نکند. انّ الشیطان للانسان عدوّ مبین([۱۷۶]) شیطان دشمن آشکار انسان است. نباید از شیطان اطاعت کرد و از وساوس شیطانی تبعیت نمود.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۹۷ *»
اگر مؤمن اینطور بود، فان اللّه یحبّ المتقین نتیجه بر اساس این قاعده چنین میشود که خداوند متقیان را دوست دارد و متقیان محبوب خدا و در رعایت خدا هستند، خدا نظر عنایتش را از متقیان برنمیدارد. متقیان چون وفادار به عهدند، به عهد اولی که عهد با خدا است و به عهد با اولیاء خدا وفادارند، همچنین دائم احساس تقوا دارند و رضای خدا را برای خود حفظ میکنند و طالب رضای خدا هستند، خداوند هم یقیناً ایشان را دوست میدارد و مورد کرامت خود قرار میدهد.
بعد از ذکر این قاعده اخلاقی و میزان اخلاقی، نتیجههایی که از این قاعده گرفته میشود معلوم است. اگر کسانی بر اساس وفاداری به عهد شیطان و حمایت از وساوس شیطانی، بعضی از خیرات از آنها سربزند یا برخی از اخلاقیات و صفات نیکو را دارا باشند، وقتیکه تقوا نباشد ارزشی ندارد. باید تمام اخلاقیات بر اساس رضای خدا، حفظ دین خدا و سنّت و شریعت پروردگار واقع شود، صفات خوب به کار بیفتد و کمالات نفسانی مؤمنان آشکار شود.
بعد میفرماید: انّ الذین یشتَرون بعهد اللّه و اَیمانهم ثمناً قلیلاً اولئک لا خَلاقَ لهم فی الآخرة و لایکلّمهم اللّه و لاینظر الیهم یوم القیٰمة و لایزکّیهم و لهم عذاب الیم. در این آیه شریفه نیز به حالات اهل کتاب اشاره است و این آیه درباره ایشان صادق است که عهد خدا، اَیمان و پیمانها و سوگندهایی که در راه دین خدا به آنها ملتزم شدهاند، همه را به بهای بیارزشی میفروشند.
معلوم است این بها و قیمت بیارزش، بعضی از امور دنیا است از مال دنیا، مقام دنیا، خشنودی اهل دنیا، کسب موقعیت در نزد اهل دنیا و بهطور کلی تمام دنیا و شئونات و امور آن اندک و پست است. در قرآن موارد زیادی است که میفرماید: زندگانی دنیا متاع قلیل است، سرمایه خیلی کم و بیارزشی است.([۱۷۷]) اینها عهد خدا
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۹۸ *»
پیمانی را که با خدا بستهاند و سوگندهایی را که در راه دین خدا و برای اِبقاء شریعت خدا و احترام به سنّتهای الهی ملتزم شدهاند، همه را به قیمت بیارزشی که دنیا یا بعضی از شئونات دنیا باشد میفروشند. چنین کسانی لا خلاق لهم فی الآخرة در آخرت هیچ نصیب و بهرهای ندارند.
نوعاً در برخی موارد که «آخرت» گفته میشود مربوط به وقتی است که چشم برزخی انسان باز شده، پرده غلیظِ عالم طبیعت از جلو چشمش کنار رفته، خود را در محضر عدل خدا مشاهده میکند، خود را در جایی مییابد که کوچکترین و بزرگترین عملش یادداشت شده، هیچ عملی از او فروگذار نشده و جزاء همه را حاضر میبیند. از آن وقت به آخرت تعبیر آورده میشود. خوشا به حال آنانی که آخرت خود را در همین دنیا فعلیت دادهاند، چشم آخرتبین خود را در اینجا باز کرده، خود را در محضر عدل خدا و در نزد حساب مشاهده میکنند. حاسِبوا انفسکم قبل انتُحاسَبوا([۱۷۸]) نفسهای خود را محاسبه کنید پیش از آنکه محاسبه شوید.
اما این اشخاص که آیه از حال آنان گزارش میدهد چنین موقعیتی را درمییابند که لا خلاق لهم هیچ نصیبی ندارند و هیچ خیری برای خود اکتساب نکردهاند. و لا یکلّمهم اللّه خدا با آنها سخن نمیگوید. و لاینظر الیهم یوم القیٰمة خدا در آن روز به آنها نگاه نمیکند. و لایزکّیهم خداوند آنها را از کدورتهای کفرها و معاصی پاکیزه نمینماید. و لهم عذاب الیم عذاب دردناک برای آنها خواهد بود؛ یعنی خداوند درباره آنها هیچ رعایتی نخواهد فرمود، هیچ عملی از آنها قبول نخواهد شد، هیچ عمل ناقص و کدری برای آنها تزکیه نخواهد شد و هیچ طهارت و پاکی از کدورات معاصی برای آنها فراهم نخواهد شد.
این دو آیه شریفه تقریباً به یکدیگر مربوط است. از این جهت میبینیم چطور
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۹۹ *»
میزان اخلاقی بیان شده و با تقوا ارتباط پیدا کرده که بهطور شدید با تقوا مربوط است، و نشان میدهد که مؤمن در تمام حالاتش، با دوست، با دشمن، با خویش، با بیگانه با همه بر اساس تقوا و رضای خدا سلوک میکند. او فقط به فکر مصلحت و منفعت خویش نیست که از هر راهی و به هر طریقی که میسر شود مصلحت و منفعتش را بهدست آورد هرچند حقوق مؤمنان و مسلمانانی چند پایمال گردد. مؤمن اینطور نیست. سلوک اخلاقی مؤمن بر اساس احترام به دین خدا، احترام به رضای خدا و حفظ و رعایت حق خدا و حقوق بندگان خدا است. کاری میکند که خدا هیچگاه او را از نظر نیندازد. معنای «رعایت حق خدا» همین است که سعی میکند در تمام شئوناتش طوری باشد که خدا میپسندد و خدا در جمیع امور به او نظر عنایت داشته باشد، مخصوصاً در معاشرتها که کارِ بسیار دشوار و مهمی است.
متأسفانه این امور کمتر ملاحظه میشود و ما نیز کمتر به فکر آنها هستیم. معاشرت با پدر، معاشرت با مادر، معاشرت با زن، معاشرت با شوهر، معاشرت با فرزند، در خارج هم معاشرت با مؤمنان و مسلمانان اینها حقوق عجیبی دارند که تمامی آنها حقوقالناس است. حقوق الهی هم که معلوم است در برابر آنها چطور هستیم. این ابیاتی که برخی از روضهخوانهای ما بعضی اوقات از مرحوم آقاى کرمانی میخوانند ابیات عجیبی است! مُطالبان حقوق را ذکر میفرمایند که هریک حق خود را از انسان میخواهند و خیلی مایه تنبّه و تذکّر است.([۱۷۹])
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۳۰۰ *»
در فرمایشها و در روایات اینگونه موارد بسیار است. مخصوصاً از حضرت سجاد؟ع؟ نقل شده که از حضرت سؤال کردند: «کیف اصبحت؟» حال شریفتان چطور است؟ این جمله در احوالپرسی بهکار میرود. «کیف اصبحت؟» در چه حالی هستید؟ چطورید؟ فرمود: در حالی هستم که باید جوابگوی هشت حق باشم. خدا فرائضش را از من طلب میکند و رسولاللّه سننشان را از من مطالبه میکنند. خویشان و برادران ایمانی و صاحبان حقوق هم از من حق خود را مطالبه میکنند. اهل و عیال از من قوت خود را میخواهند و نفس از من خواستههایش را میخواهد و شیطان مرا به پیروی خویش میخواند و دو ملک حافظ اعمال از من کار راستین و عمل خالص میخواهند و ملکالموت روح مرا طلب میکند و قبر پیکر مرا میخواهد و من در میان این خواستهها باید جوابگو باشم. ([۱۸۰]) حقوقی را ذکر میفرمایند که صاحبان حقوق از انسان مطالبه میکنند. بنابراین چگونه خواهد بود حال شخص ضعیف مسکینی مثل ما که در مقابل اینهمه طالبان حقوق قرار بگیرد و چگونه روزگار را طی خواهد کرد؟!
از یک طرف دین خدا و از طرفی سنّت رسولخدا۹٫ همچنین بزرگان دین با این فرمایشها و علم عجیبی که بیان کرده و تعلیم فرمودهاند بر گردن ما حق ندارند؟! ما حق این تعلیم را نباید اداء کنیم؟! همینطور فرزندان، خانواده، سایر مؤمنان و کسانی که با آنها در معاشرت هستیم، حقوق تمام ایشان از ما مطالبه میشود و باید در اداء همه این حقوق کوشا باشیم، آن هم بر اساس دیانت خدا، بر اساس وفاء به عهد خدا و وفاداری به عهدی که در عالم ذر داشتهایم و انشاءاللّه به آن وفادار خواهیم بود.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۳۰۱ *»
اما چه کنیم ضعیفیم، توفیق کم داریم، شرایط کمتوفیقی بیشتر است و مشکلات در مسیر انجام امور دینی زیاد است. امر خیلی عجیب است!
در هر صورت، مؤمن در اداء این حقوق که «حقوقالناس» نامیده میشود سعی میکند که این حقوق را بر اساس رضای خدا و تقوا اداء کند. هیچ وقت مؤمن با زن یا فرزندش در مسائل دنیوی و زندگی دنیوی سخنی که خلاف رضای خدا باشد نمیگوید؛ اگرچه عصبانی هم بشود کاری نمیکند که خلاف رضای خدا و خلاف تقوا باشد. بیجهت توهینکردن به زن مؤمنه که چرا غذا را دیرتر آورده؟! یا چرا غذا نپخته است؟! چرا ظرف کثیف است؟! چرا خانه جاروب نشده؟! چرا چه؟! چرا چه؟! بایستد و توهین کند و دل او را به توهینکردن بیازارد؟! توهین ناشایست که از مؤمن متّقی شایسته نیست. یا خداینکرده زن در برابر اینکه شوهر نداشته که توسعهای در زندگی بدهد، پیراهن گران، چادر گران و چه و چه نتوانسته تهیه کند، زن بر شوهر اخم کند، بر شوهر غضب کند و به شوهر اعتناء نکند که در تمام این حالات در عذاب و در غضب خدا است.
از این قبیل رفتارها نوعاً شایع است و اینقدر زیاد است که حتی در میان مؤمنان هم متأسفانه شایع است. خیلی جای تأسف است که در میان اهل بصیرت، در مؤمنان مستبصر این حرفها باشد! واقعاً جای ناامیدی است! اساس زندگی مؤمنان باید بر اساس تقوا، رضایت از یکدیگر، محبت به یکدیگر، عفو و اغماض از یکدیگر باشد؛ مخصوصاً در داخل یک زندگی. باید امور داخل زندگی مؤمنان و زندگانی فردی و خانوادگی ایشان آنقدر بر اساس محبت و مودّت باشد که همیشه اسباب نزول رحمت باشد. رفتارشان با یکدیگر، خُلق و خوی ایشان با یکدیگر طوری باشد که باعث نزول رحمت باشد، ملائکه نازل شوند، استغفار ملائکه شامل حالشان شود، رضایت بقیةاللّه صلواتاللهعلیه شامل حالشان باشد. یک زندگانی نورانی داشته
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۳۰۲ *»
باشند، زندگانی بر اساس رحمت، تعاطف، عطوفت به یکدیگر، توجه به یکدیگر و تراحم بر یکدیگر، نه خشونت، نه غلظت. چقدر این امور بد و زشت است! آن هم برای امور اعتباری پوشالی دنیا که واقعاً خیلی جای تعجب است!
در یکی از سفرهای اخیر که یک روز ظهر منزل یکی از دوستان مهمان بودیم، صاحب منزل بعد از غذا برای ما چای آورد. وقتی میخواست استکان را با نعلبکی جلوی ما بگذارد، یکی از نعلبکیها چطور بود ــ من که متوجه نشدم ــ شاید شسته نشده بود، آن دوست ما خیلی شدید عصبانی شد. از همانجا که جلوی ما نشسته بود با آنکه خانوادهاش در اتاق دیگر بود، با عصبانیت خانم را صدا زد خانم! خانم! با ناراحتى بلند شد که آن استکان و نعلبکی را ببرد. من آنجا چیزی نگفتم، شرمم آمد که چیزی بگویم. ولی این رفتارها معنی ندارد. چه مانعی دارد؟ شاید آن زن ندیده، حتماً توجه نداشته، تعمّد که نکرده و نخواسته که به مهمانها بیاعتنائی کرده باشد؛ بلکه او هم بر اساس محبت از صبح زحمت کشیده، غذا پخته، غذاهای مختلف پخته و آماده کرده است. حال مثلاً یکباره در یک نعلبکی چیزی دیده شده، آن هم یک پر چای که عیبی ندارد.
اصلاً برادرهای ما بر یکدیگر چنین سختگیریهایی ندارند که از یکدیگر گلهمند بشوند که چرا جلوی من یک استکان چای گذاردند که نعلبکیش کثیف بود؟! اصلاً مؤمنان چنین حرفهایی با یکدیگر نباید داشته باشند. شرّ الاخوان من تُکُلِّفَ له([۱۸۱]) بدترین برادرها کسی است که برای خاطر او به زحمت و مشقّت باید افتاد. هر وقت خانهات میآید باید دست و پایت را جمع کنی، خیلی ملاحظه کنی که به آقا برنخورد، چه نشود، چه نشود. این برادری به درد نمیخورد! همینطور در زندگی شخصی، زن و فرزند باید اینقدر ملاحظه کنند که مبادا به آقا بربخورد و باعث زحمت بشود. بدترین
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۳۰۳ *»
برادرها آن برادری است که تو برای خاطر او به زحمت و به مشقت بیفتی. برادران بر اساس ایمان یکدیگر را دوست دارند. اگر مهمان شدند، مهمانی رفتند، این امور را مهم نمیشمرند. همینطور شوهرها باید ملاحظه کنند زحمت فراهم نکنند، اسباب خجالت فراهم نکنند. بیجهت زن و فرزندان خود را برای این امور آزردهخاطر نکنند. آنجا من خیلی ناراحت شدم. با اینکه بهظاهر بیگانه بودیم؛ اگرچه برادر ایمانی بودیم اما همین کار، من را خیلی ناراحت کرد. بعد هم ممکن نشد که تذکری بدهم.
زندگانیها باید بر اساس تعاطف باشد؛ یعنی عطوفت و محبت به یکدیگر، گذشت از بدیهای یکدیگر، عفو، اغماض، تذکر و تنبّه. واقعاً متنبّهشدن در کار باشد. اگر عیب کسی را تذکر دادند فوراً بپذیرد. حتی شوهر اگر عیبی اخلاقی در خود میبیند و گاهگاهی زن گله میکند که چرا بیجهت عصبانی میشوی؟! بگوید راست میگویی. باید انشاءاللّه این خُلق را از خودم دور کنم، برای من طلب مغفرت کن؛ و از این قبیل. امر تعاطف، عطوفت و مهربانی به یکدیگر خیلی مهم است. نوعاً از من گلهمند هستند که چرا این حرفها را میزنی؟ ولی من طوری این حرفها را میزنم که بهنفع یک طرف تمام نشود، به نفع هردو طرف تمام بشود و انشاءاللّه به نفع همه باشد.
مقصود این است که مؤمن حقوق تمام اهل حقوق را باید اداء بکند آن هم بر اساس تقوا و کسب رضای خدا. در هر کاری و در هر معاشرتی باید متوجه باشد که در اداء حقوق صاحبان حق، اول معامله با خدا است. چون طرف مقابل او یا بنده خدا و مؤمن به خدا است، یا در دین خدا مستبصر است. ما کوتاهی داریم. وگرنه خیلی امر عجیب است! این برادری که ما با او معاشریم و مؤمن به خدا، مؤمن به رسولاللّه و ائمه هدی؟عهم؟ است و در دین مستبصر است، نزد خدا خیلی شریف است. اگرچه وضع ظاهری، ثروت، مقام، موقعیت، حتی اخلاق خوب و طبع خوبی ندارد، مؤمن همه اینها را باید متحمل شود. چقدر کار مشکل و سخت است!
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۳۰۴ *»
خوشا بهحال کسانی که موفقیتها داشتند و بخصوص در سیر و سلوکشان به این امور اهمیت میدادند. خیلی روایات در این قسمت عجیب است! موارد بسیاری داریم که ائمه؟عهم؟ کسانی را که نسبت به حقوق اخوان کوتاهیها داشتند توبیخ میفرمودند.([۱۸۲]) امر اعظم از این است که وارد این بحث شویم و اصلاً بحثش را داشته باشیم.
مقصود این است که اساس و میزانی را که قرآن در مورد اخلاقیات اهل ایمان ذکر میفرماید این است که همیشه خود را در نزد خدا میبینند، همیشه رضای خدا را طلب میکنند. آنچه آنها را بر واقعساختن کاری وا میدارد و هر کاری از کارهای زندگی یا معاشرتی که از ایشان صادر میشود، تمام بر اساس طلب رضای خدا است، نه برای مصلحتاندیشی و منفعتطلبی و نه براساس میزانی از میزانهای اجتماعی، عرفیات، پسند عرف، پسند اجتماع و مصلحتاندیشی آنها. این جهات برای مؤمنان در هیچ امری از امورشان مطرح نیست.
بهجهت اینکه میدانیم اینها میزانهایی نیست که ارزش داشته باشد و مؤمنان برای این میزانها بخواهند خدا را عبادت کنند و در سیر و سلوکشان این میزانها را هدف خود قرار بدهند. اصلاً دنیا و موقعیتها و شرایط و مناسبتهای آن در نزد خدا ارزشی ندارد تا اینکه میزان باشد برای تطبیق اخلاقیات، عادیات و خلقیات با این موازین. تمام دنیا، حتی آن عالیترین مقام و منصب دنیوی که سلطنت و مسلطشدن بر کل دنیا است که بالاترین موقعیت و مقام دنیوی است که همهچیز در آن هست، حتی آن هم ارزش ندارد که انسان برای خاطر آن یک قدمى کج بردارد، خداینکرده برای کسب آن موقعیت یک خُلقی که مورد غضب و خشم خدا است دارا شود و بهدست بیاورد، یا نعوذباللّه حکمی از احکام دین و شریعتی از شرایع الهی پایمال بشود؛ ارزش ندارد.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۳۰۵ *»
وجود مبارک سیدالشهداء صلواتاللهعلیه در مسیر کربلاء این فرمایش را زیاد میفرمودند: من هوان الدنیا علی اللّه از پستیها، خواریها و بیارزشیهای دنیا بر خدا و نزد خدا این است. ببینید میزان ارزش این است. اگر بخواهد برای چیزی ارزش باشد باید ارزشش در نزد خدا ملاحظه بشود. همینطور پستی و بیارزشی هر چیزی هم بخواهد ملاحظه بشود باید با پستی و بیارزشی در نزد خدا ملاحظه گردد. امام حسین۷ نمیفرماید «من هوان الدنیا نزد ما، نزد بشرها». نه من هوان الدنیا علی اللّه از پستیها و بیارزشیهای دنیا در نزد خدا و بر خدا این است که خدا اینقدر دشمن خود را مسلط میکند و به او تسلط دنیوی میبخشد که برای خاطر یک زن زناکار سر مطهر یحیی را از بدن جدا میکنند.([۱۸۳])
یحیی کیست؟ یحیی خیلی شریف بوده، خیلی عظیم بوده است! پیغمبرى با آن عظمت و جلالت! اولاً دارای رتبه پیغمبری، آن هم چنین پیغمبر عزیز نازنینى که همیشه گریان و نالان بود و از خوف خدا در بیابانها میگشت و از ترس عذاب خدا قرار نمیگرفت. هر انسانی چنین پیغمبر شریف و عزیزی را دوست میدارد. اصلاً صفاتش را که در تاریخ میخواند و حالاتش را که متذکر میشود از وجود این پیغمبر، از خُلق این پیغمبر و از حالات این پیغمبر بزرگوار لذّت میبرد. آنگاه اینقدر این زندگی دنیا و تمام این دنیا نزد خدا بیارزش است که به آن شاه طاغیِ ظالمِ باغی مهلت میدهد که بغی و ستمش به این درجه برسد که برای خاطر رضایت و خشنودی زن زانیهای یحیی را بکشد و سر بریده او را نزدش ببرند. فکرش را بکنید که مطلب چیست؟! موازین و مقاییس چنین دنیایی چه ارزشی دارد تا مؤمنان برای خاطر امری از امور دنیا بلکه برای کل دنیا و تمامی دنیا بخواهند یک قدم برخلاف رضای خدا بردارند، یا خداینکرده به امری از امور دین و دیانت جسارت ورزند، یا نسبت به اولیاء خدا جسارت کنند.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۳۰۶ *»
پس خداوند در این آیات میفرماید آنچه مؤمنان متعبّد و ملتزم به آن هستند و در جمیع امورشان از آن دستبردار نیستند، این است که طالب رضای خدا هستند و بر اساس تقوا سلوک میکنند، نه بر اساس خواستههای خودشان یا خواستههای اجتماع یا میزانهای باطل و بیارزش و مقیاسها و ارزشهای نادرست دنیوی. اگر اینها ارزش میداشت خداوند آنها را انتخاب میکرد و برای امور میزان و مقیاس قرار میداد.
ولی اینها ارزشی ندارد. زیرا متغیّر است و هر روز به یک شکل و به یک طور است. گاهی اینقدر با یکدیگر متضادّ و متناقض است که اصلاً عاقل حیاء میکند از اینکه زندگی خودش را بر این موازین ترتیب بدهد. میزانهایی که یک روز راستگویی و یک روز دروغگویی را، یک روز خیانت و یک روز امانت را، یک روز عدالت و یک روز ظلم و تجاوز را اقتضاء میکند چه ارزشی دارد؟! خود همین تغیّر و دگرگونیِ این میزانها بیارزشی آنها را میرساند. انسان بر اساس این میزانها چقدر پست میشود و چقدر از ارزش و شرافت انسانی دور میگردد! بر اساس این میزان یک روز مؤمن متّقی است، یک روز فاسق فاجر است. همین میزانهای دنیوی در دستش است و بر اساس همین میزانها هم حرکت میکند ولی چقدر انسان پست و بیارزش میشود!
میفرماید مؤمن آن است که اگر امسال از او پرسیدی حکم این مسأله در دین خدا چیست؟ و گفت حرام است، سال آینده هم که از او بپرسی، بگوید حرام است؛ دگرگونیها برای او تفاوت نکند.([۱۸۴]) اینها میزانهای الهی و ثابت است. مؤمنان بر چنین میزانهای ثابت الهی سلوک میکنند. حرام همیشه برایشان حرام
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۳۰۷ *»
است مگر در مواضعی که خداوند اجازه فرموده؛ مثل موارد اضطرار، تقیه و از این قبیل. دروغ همیشه حرام است، دروغ همیشه بد است مگر مواضعی که خدا آن را اجازه داده است.([۱۸۵]) نه اینکه ما آن مواضع را بسازیم، جایی که خدا و اولیاء خدا اجازه دادهاند. نه بر اساس موازین ما که یکجایی دروغ مصلحت باشد، بگوییم «دروغ مصلحتانگیز بهتر از راست مفسدهانگیز است» و دروغ بگوییم. اینطور نیست.
موازین الهی و مقاییس قرآن و اسلام همیشه ثابت است و مؤمنان همیشه بر اساس موازین الهی سلوک دارند و به موازین متغیر دنیوی اعتنائی ندارند و برای آنها ارزشی قائل نیستند. بعلاوه، این موازین دنیوی بر اساس مصلحتاندیشی بشر است و بشر خودش چه ارزشی دارد تا مصلحتاندیشی او برای خودش و برای دیگری ارزش داشته باشد! اینقدر انسان به طبایع نفسانی آلودگی دارد، اینقدر اسیر شهوات و تمایلات نفسانی است که حتی نمیتواند مصلحت خودش را بفهمد. ما از نظر خودمان خیلی علیهالسلام هستیم اما از نظر اولیاء معلوم و شناخته شدهایم. از نظر خودمان خیلی خوبیم اما وقتی حکیم به ما نگاه میکند و اعمال ما را میبیند میگوید: ان هم الّا کالانعام بل هم اضلّ.([۱۸۶]) او درباره ما اینطور میگوید. آنگاه چطور برای خودمان مصلحتاندیش و خیرخواه باشیم و خودمان بتوانیم خیر خویشتن را بفهمیم و سپس آن خیرفهمی و خیرخواهی خودمان را میزان، قانون و مقیاس قرار بدهیم؟!
چنین نیست. انبیاء آمدهاند که خیرخواه ما باشند، آنها خیرخواهی کنند، آنها موازین برای ما معین کنند، آنها ما را در چهارچوبه شریعت، طریقت و حقیقت قرار بدهند. آنچه در اعتقادات و معارف خیر ما است ما را به آن معتقد کنند. آنچه در
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۳۰۸ *»
اوصاف نفسانی خیر ما است ما را به آن صفات متّصف سازند. آنچه در شریعت و قوانین دین و احکام ظاهری خیر ما است برای ما معین کنند و ما را به آن متعبّد سازند؛ یعنی از ما عبودیت و خضوع در برابر قوانین و دستوراتشان را بخواهند.
اگر مصلحتاندیشی و خیرخواهی ما درباره خودمان ــ چه فرد فرد ما و چه اجتماع و جمعیتی برای بشر خیرخواهی کنند ــــ اگر اینها کفایت میکرد، لازم نبود انبیاء بیایند، کتابهای آسمانی نازل شود، این همه جنگ و ستیز بین مؤمنان و کفّار برپا شود و این همه دامنه تاریخ بشریت پر از جنگها و خونریزیها بشود. ولی بشر نمیتواند بر مقیاسها و موازینِ خود، خیر خود را بهدست بیاورد. بشر نیازمند به خدا، پیغمبران و کتب الهی است.
چون علاوه بر آنکه ایشان موازین ثابت و صددرصد صحیح برای بشر تنظیم میکنند، همین مقدار که این قوانین منتسب به خدا، به پیغمبران و امامان معصوم؟عهم؟ است، تفوّقی بر بشر دارد. همین تفوّقی که بر بشر دارد و بشر در نزد این موازین احساس حقارت و ذلّت میکند، خودش ضمانتی است و از طرفی امدادی به بشر است. واقعاً مددی از عالم الهی به بشر است و بشر را در صعوددادن و بالابردن کمک میکند که از این عالم پستِ دنیا چشم بپوشد و به افق پهناور الهی دیده باز کند.
رضای خدا چه افق عجیبی است! چقدر نورانی و رشددهنده است و از مهالک دنیوی نجاتدهنده است! رضای خدا، تقوای خدا، رعایتکردن دین خدا و احترامگذاردن به شریعت خدا یک افق پهناور و بسیار بسیار والا و باارزش است. آنگاه اقتضائش این است که خدا هم در برابر احترامگذاری بشر به دین و شریعت و رضای او، بندهاش را رعایت بفرماید. از این جهت خیر و سعادت دنیا و آخرت را به او میدهد، او را رعایت میکند و از نظر دور نمیدارد. اینها وعدههای الهی است.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۳۰۹ *»
مخصوصاً در این آیه میبینیم، فان اللّه یحبّ المتقین چه وعدهای است! و چقدر این وعده برای متقیان جانبخش است! خدا متقیان و اهل تقوا را دوست دارد، و دوستی خدا که باشد همهچیز از خیر دنیا و آخرت را همراه دارد.
خدا را قسم میدهیم به حق اولیائش که ما را به تقوا موفق فرماید. ما را از متّقیان قرار دهد و انشاءاللّه در دنیا و آخرت تحت رعایت او و اولیائش بهسر ببریم!
و صلّی اللّٰه علی محمد و آله الطاهرین
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۳۱۰ *»
مجلس ۲۰
(شب دوشنبه ۱۵ جمادی الثانی ۱۴۰۹ هـ ق)
r برخی از نارواییهای اخلاقی اهل کتاب
r اقرار به ارکان دین معاهده با خدا است
r چهره ذلّتبار اهل کتاب
r پاداش کوشش اهل دنیا و اهل آخرت
r کیفر عهدشکنان در آخرت
r یکی از زیباییهای قرآن
r تنبّه و تذکّر مؤمنان از این آیات
r معنای «تلویه السنه»
r تحریف اهل کتاب نسبت به اوصاف رسولخدا؟ص؟
r فساد عالِم دنیاپرست
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۳۱۱ *»
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدللّه رب العالمین و صلّی اللّه علی محمد و آله الطیّبین الطاهرین
و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین
قال اللّٰه تعالیٰ : وَ إِذْ أَخَذَ اللّٰهُ میٖثاقَ النَبیّینَ لَمٰا آ تَیْتُکُمْ مِنْ کِتٰابٍ وَ حِکْمَةٍ ثُمَّ جٰاءَکُمْ
رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِمٰا مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهٖ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ قالَ ءَأَقْـرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلیٰ
ذٰلِکُمْ إصْریٖ قالُوا أَقْــرَرْنٰا قالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَکُمْ مِنَ الشّٰاهِدیٖن
فَـمَنْ تَوَلّىٰ بَعْدَ ذٰلِکَ فَـأݩُولٰئِکَ هُمُ الْفٰاسِقُون
در ذکر صفات و خلقیات اهل کتاب و معرفی دشمنان دین و دیانت به اهل ایمان، بحث به این آیه شریفه رسید که خداوند میفرماید: انّ الذین یشترون بعهد اللّه و اَیمانهم ثمناً قلیلاً اولئک لا خلاق لهم فی الآخرة و لایکلّمهم اللّه و لاینظر الیهم یوم القیٰمة و لایزکّیهم و لهم عذاب الیم. اهل کتاب، چه اهل کتاب تنزیلی که یهود و نصاریٰ بوده و هستند، چه اهل کتاب تأویلی که نصّاب و منکران فضائل محمد و آلمحمد؟عهم؟ در همه زمانها باشند، در آنها این آمادگی و روحیه پلید وجود دارد که حاضرند عهد خدا و سوگندهایی که برای وفاداری به دین خدا خوردهاند همه را به بها و قیمت پست و اندکی بفروشند. از این جهت در مقام تخلّف و مخالفتکردن با پیمانهای خود با خدا و با خلق خدا برمیآیند. اینها بهسوگندهای خود و به شئونات و حقوق مردم احترام نمیگزارند، حقّ خدا، حق اولیاء او، حق دین خدا و حق خلق را پایمال میکنند و این بهمنظور بهدستآوردنِ مالی از اموال دنیا یا مقامی
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۳۱۲ *»
از مقامات دنیا یا شأنی از شئونات دنیا میباشد که اینها ثمن قلیل و خیلی پست و اندک است، هرچند تمام دنیا باشد. از نظر منطقِ قرآن، تمام دنیا و زندگانی دنیا، متاع قلیل و بیارزش و اندک است.([۱۸۷])
از چنین کسانی که در مقام برمیآیند که با پیمانها و با عهدها مخالفت و پیمانشکنی کنند، به این شکل تعبیر آمده است: انّ الذین یشترون بعهد اللّه و ایمانهم ثمناً قلیلاً. نوعاً مشتری که نزد بایع میآید و اظهار میکند که خریدارِ متاع او است، چون در خود احساس نیاز و احتیاج میکند، به همین خریداری، فقر، نیاز و احتیاج خود را میرساند. قرآن اینطور تعبیر آورده است که هر مشتری که واقعاً در مقام اشتراء و خریداری برآمده، در خود احتیاج و نیازمندی به آن متاع را احساس میکند. همان حالت خریداری، حالتی ذلّتبار است. از این جهت تا جایی که میتواند همّت میکند که آن متاع را بهدست آورد. حالت اشتراء اینطور است.
این کسانی که عهد و پیمان با خدا، با اولیاء خدا و با مؤمنان را میشکنند، لزومی ندارد که حتماً عهد خاصی برپا شده باشد. همینکه گفت: «لا اله الّا اللّه»، با خدا در اجراء توحید و اعتقاد به توحید در ذات خدا، در صفات خدا، در افعال خدا و در عبادت خدا معاهده بسته است. صِرف گفتن «لا اله الّا اللّه» در واقع پیمان بستن با خدا در اقامه توحید است. وقتی میگوید: «محمدٌ رسولاللّه؟ص؟» با رسولاللّه در اجراء امر رسالت او پیمان میبندد و اعتراف میکند به اینکه او از طرف خدا رسول است و مبلِّغ شریعت و دین خدا است. پس این شهادتدادن، در واقع یک معاهده با رسولاللّه است که من با تو ای پیغمبر خدا عهد میبندم که در جمیع امور از تو تبعیت داشته باشم، دین خدا را تقلیدِ تو کنم و به عهده تو گذارم و از تو اخذ کنم، به امر تو ممتثل شوم و از نهی تو منتهیٖ باشم. آنچه را که در جزئی و کلی امور امر میفرمایی تابع
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۳۱۳ *»
تو باشم و هرچه را نهی میفرمایی اطاعت کنم. اطیعوا اللّه و اطیعوا الرسول([۱۸۸]) ما آتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا.([۱۸۹]) اینها در واقع پیمانهایی است که شخص با گفتن «محمدٌ رسول اللّه؟ص؟» با رسولخدا در مقام معاهده برآمده است.
وقتی که میگوید: «علیٌّ و الائمةُ من ولده و فاطمةُ الصدیقة اولیاء اللّه صلوات الله علیهم اجمعین»، با این بزگواران عهد ولایت، محبت و مودّت میبندد و ایشان را حامل، ناشر دین و امامان بعد از رسولخدا و حجتهای خدا میداند. از ایشان اتّباع دارد، به ایشان محبت میورزد و به ایشان مودت دارد. همچنین دوستی با دوستانشان و دشمنی با دشمنانشان از لوازم ولایتشان به حساب میآید و معاهدهبستن با تکتک مؤمنان است. وقتی میگوید: «اوالی اولیاءهم» اگرچه به زبان نگوید اما به ولایت محمد و آلمحمد؟عهم؟ معترف است و ولایت ایشان تمام نمیشود مگر به ولایت اولیاء و برائت از اعداء ایشان. پس در واقع با تکتک مؤمنان به محبت، به ولایت، به تواضع، به ایثار و به جمیع اموری که در محبتِ صادقانه لازم است معاهده میبندد.
از این جهت در این آیه شریفه ان الذین یشترون بعهد اللّه، عهد به اللّه اضافه شده است و «جنس مضاف» افاده عموم میکند؛ یعنی تمام پیمانهایی را که مؤمن در راه خدا و برای خدا با خدا یا رسولخدا یا ولیّی از اولیاء خدا صلوات الله علیهم اجمعین و با مؤمنی از مؤمنان، چه در امور مربوط به دیانتش، چه در امور مربوط به دنیایش میبندد همه را شامل است. مؤمنان به آن عهدها و پیمانها احترام میگزارند. اما اهل کتاب برای این معاهدهها و پیمانها ارزش قائل نیستند. آنها برای بهدست آوردن متاع بیارزش دنیا در مقام برمیآیند که تمام این معاهدهها را زیر پا گذارند و تمام سوگندهایی را که برای وفاداری به دین خدا داشتهاند همه را نادیده
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۳۱۴ *»
گرفته، به متاع بیارزش دنیا بفروشند. چرا؟ چون دنیاطلب هستند و دنیا را میخواهند.
چقدر این چهرهای که قرآن بیان میکند ذلّتبار است. خوب در نظر بگیرید آن کسی را که در مقام خریداری یک امر پست دنیایی بیارزش برآمده و در قبال آن دین خدا و تمام پیمانها و معاهدههای خود را میدهد، یعنی «لا اله الّا اللّه، محمد رسول اللّه، علی ولیّاللّه و ولیّهم ولیّاللّه» را میدهد که شکمی را پر کند، مالی را بهدست آورد و مقامی کسب کند، ببینید چقدر بیارزش است! تمام دنیا را هم بگویید، فما متاع الحیاة الدنیا فی الآخرة الّا قلیل([۱۹۰]) دنیا ارزشی ندارد. تمام دنیا بیارزش است و متاع پست و کم و اندک است.
اینها این ذلّت را بر خود هموار میکنند و بر خود وارد میسازند. چهره بسیار کریه و زشتی است که قرآن بیان میکند. انّ الذین یشترون در مقام شراء برآمده، میخواهد بخرد و بفروشد. برای خاطر دنیا چه میدهد؟ دین را و آخرت را میدهد، پیمانشکنی میکند، دروغ میگوید، دزدی میکند، غیبت میکند، تهمت میزند، کفر و نفاق میورزد. پس چون اینها در این مقام هستند و برای خاطر دنیا این کارها را میکنند، نتیجهاش این است: اولئک لا خلاق لهم فی الآخرة.
البته خدا هم اگر بخواهد هرچه را میخواهند به آنها میدهد، اما نه اینکه حتماً به آنها دنیا را بدهد. چقدرها بودهاند که برای خاطر دنیا کفرها ورزیده، حیلهها و پیمانشکنیها کرده و از قوانین الهی تخلّف کردهاند اما به آن دنیایی هم که طالب بودند نرسیدند. خداوند به کسانی که دنیا را طلب میکنند و در راه بهدست آوردن دنیا کوشش میکنند میفرماید اگر خواستیم میدهیم. اینطور نیست که حتمی باشد و بر خود الزام کرده باشیم که حتماً به آنها بدهیم.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۳۱۵ *»
ولی کسانی که طالب آخرت هستند و برای آخرت کوشش و تلاش دارند، ما بر خود الزام کردهایم که به آنها پاداش بدهیم و تخلّف نمیکنیم. اینطور نیست که کوچکترین سعی و تلاش کسی که برای کسب آخرت بوده، بیبهره و بینتیجه باشد و در آخرت به او داده نشود؛ بلکه بر خود الزام کرده و در حکمتمان حتم کردهایم که هرکس برای بهدست آوردن آخرت کوچکترین سعی و تلاشی بکند ما او را به مقصدش برسانیم. فمن یعمل من الصالحات و هو مؤمن فلا کفران لسعیه و انّا له کاتبون([۱۹۱]) برایش یادداشت و ثبت میکنیم و این وعده هیچ تخلّفپذیر نیست.
اما کسانی که طالب دنیا هستند و برای خاطر دنیا تلاش، سعی و کوشش دارند اگر خواستیم و صلاح ملکمان بر آن بود آنگاه از آنچه خواسته و طلب کردهاند مقداری به آنها میدهیم. اما در آخرت چه؟ اولئک لا خلاق لهم فی الآخرة در آخرت هیچ بهرهای ندارند و لایکلّمهم اللّه خدا با آنها سخن نخواهد گفت و لاینظر الیهم یوم القیٰمة در روز قیامت به آنها نظر نخواهد فرمود و لایزکّیهم آنها را از گناهانشان پاکیزه نخواهد فرمود و از کدورتهای معاصیشان تطهیر نخواهد فرمود و لهم عذاب الیم برای ایشان عذاب دردناک خواهد بود.
مقصود این است که در برابر اینکه اینها به عهد و پیمان با خدا و اولیاء خدا و مؤمنان استخفاف کردند و در برابر اَیمان، سوگندها و قسمها و مقدّساتی که به آنها باید احترام میگزاردند احترام نکردند، نتیجهاش این است که در آخرت مورد رعایت و رحمت خدا نخواهند بود و عنایتی از خدا شامل حالشان نمیشود.
یکی از زیباییهای قرآن این است که گاهگاهی به جای ذکرکردن خود چیزی لوازم آن را ذکر میکند و این در جایی است که لوازم جلب توجه کند و در رسانیدن مقصود به دلها، فکرها و مغزها از ذکر خود آن چیز قویتر، ابلغ و رسانندهتر باشد. این
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۳۱۶ *»
در محاورات عرفی بشری هم هست که گاهی اگر فرزندی از خواستههای پدر یا شاگردی از خواستههای استاد تخلّف کند و بخواهند او را بهعوض این رفتارش تنبیه کنند و بگویند ما از تو بدمان آمده، لوازم بد آمدن را اظهار میکنند. به او نمیگویند که ما از تو بدمان آمده، لوازم آن را اظهار میکنند؛ مانند اینکه به او اعتناء نمیکنند، قهر میکنند، به او نگاه نمیکنند، اسمش را نمیبرند. به اینطور او را تنبیه میکنند. و معلوم است که این کارها در متنبهشدن آثار و نتایج بیشتری دارد.
گاهگاهی قرآن به جای بیانِ امری لوازم آن را بیان میکند. اینها چون به عهد و پیمان با خدا و اولیاء او، به مقدساتی که مورد توجه و احترام همه مؤمنان است استخفاف میکنند، خدا هم باید به اینها بیاعتنائی بفرماید و از اینها اعراض کند. اعراض خدا و بیاعتنائی او لوازمی دارد. اگر در این آیه شریفه همین اندازه میفرمود: خدا در روز قیامت از اینها اعراض میکند، ـــ بهاصطلاح ما ـــ با اینها قهر میکند و رهایشان مینماید و وا میگذارد، این تعابیر آنطوری که باید مطلب را برساند نمیرساند. اما وقتی لوازمش را ذکر میفرماید خیلی برای بشر وحشتانگیز میشود؛ برای بشری که دل داشته باشد و در برابر آیات الهی بخواهد متنبه شود.
میفرماید اینها در آخرت نصیب و بهرهای ندارند، و لایکلّمهم اللّه خدا با اینها سخن نخواهد گفت، و لاینظر الیهم یوم القیٰمة خدا در روز قیامت به اینها نگاه نخواهد کرد، و لایزکّیهم اینها اینها را از گناهانشان پاکیزه نخواهد کرد. در صحرای قیامت در برابر تمام دیدهها، با همان آلودگیها و کثافتهای معاصی خواهند بود، بهطوری که همه مردم از بو و رنگ آن معاصی و از صدای این اشخاص در اثر احساس شدّت، هول و ترس قیامت متنفّرند. وقتی که تزکیه نباشد و خدا انسان را از گناهان و کدورتهای معاصی به شفاعت محمد و آلمحمد؟عهم؟ و عنایت این بزرگواران تطهیر و پاکیزه نفرماید چقدر بد و زشت است و تعفّن و بوی گند دارد که مردم از گند او متنفّرند و
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۳۱۷ *»
خودش هم متأذّی است، و لایزکّیهم خدا آنها را تطهیر، تزکیه و پاکیزه نمیفرماید. در عاقبت هم برای ایشان عذاب دردناک است.
اینگونه تعبیر قرآن از زیباییهای قرآن است که لوازم را ذکر میکند. اینها لوازم اعراضکردن خدا از آنان است. ـــ به تعبیر ما ـــ لوازم قهرکردن خدا است. اگر خدا بر بندهای خشم کند و از او راضی نشود این لوازم برایش هست. آیا میارزد که انسان در دنیا برای خاطر بهدست آوردن امر پستی از امور دنیا، به دین خدا، به اولیاء خدا، به شرایع، به عهدها، پیمانها و معاهدههای خودش با خدا و اولیاء خدا استخفاف کند، آنگاه در آخرت هم بهره و نصیبی نداشته باشد؟! این لوازمِ اعراض از خدا بسیار وحشتانگیز است.
اگر محبوب انسان و آن کسی که او را دوست دارد با او سخن نگوید چقدر سخت است! البته اینها دوست خدا هم نخواهند بود. اگر در قیامت اولیاء خدا به انسان اعتناء نکنند، رو برگردانند، نظر رحمت به او نداشته باشند، در مقام تزکیه او برنیایند و او را از گناهانش پاکیزه نکنند خیلی بد است! از این جهت خداوند این آثار و لوازم را که بر اعراض خدا مترتب است بیان میفرماید تا مردم متوجه شوند و دلهایشان تکان بخورد، برای آنجا فکری بکنند، از این صفتی که در اهل کتاب وجود دارد اجتناب کنند و مثل اهل کتاب، در مقام استخفاف به معاهدههای خود با خدا و اولیاء خدا برنیایند. حقّ خدا و اولیاء خدا و همه خلق را آنطور که خدا قرار داده رعایت کنند تا خداوند اشخاصی را که از این فرمایشهای او متنبه شدهاند رعایت کند.
دقت در این لوازم باعث تنبّه نفس است؛ نفسی که به دنیا و دنیاطلبی خو دارد بهطوری است که با این طبایع پرورش یافته، از احترام و از رفاه خوشش میآید، از «مُشارِ بالبنان» بودن خوشش میآید که مرتب با دست به او اشاره کنند؛ این آقا فلان و فلان است. از مقامداشتن خوشش میآید، البته نفس چون بر این طبایع رشد کرده از این امور لذت میبرد. اما مؤمن که به ارشادات عقل پرورش یافته اینطور نیست.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۳۱۸ *»
مؤمنان از آنچه رضای خدا در آن است لذت میبرند و طالب آن هستند، نه طالب رضا و خشنودی نفس.
باید از این فرمایشها متنبه شد و به این تذکرات الهی متذکر شد. باید دلها را باخبر کرد و از ذکر این صفاتی که خدا برای اهل کتاب میفرماید عبرت گرفت که در این دوران زندگی دنیوی که دوران سازندگی انسان است و باید خودش را بسازد و تا اول مرگ هم فرصت دارد، خداینکرده به این صفات مبتلا نگردد. باید از لحظات عمر بهره کافی را برد. زیرا پس از این زندگانی دنیا دیگر زندگانی دنیایی دیگری نیست که در آن دوباره خود را بسازیم. در همین زندگی باید مشخص شود که در صف مؤمنان هستیم یا در صف غیر مؤمنان. چون نه مستضعف، نه مجنون، نه طفل و نه خرف هستیم. مشاعرمان کاملاً کار میکند، خوب و بد را میفهمیم و فرصتمان هم همین مدت عمر است. فرصتی دیگر نیست. دو عمر هم نداریم. در همین مدت باید وضعیت ما روشن بشود.
پس این تذکرات قرآن و ذکر این صفات بیجهت نیست. احترامگذاری به دین خدا با معاهده با خدا و اولیاء خدا و نفروختن این امور به دنیای پست و شئونات دنیا، وظیفه اوّلی مؤمن است که باید از این دروس قرآنی استفاده کند و انشاءاللّه این آیات شریفه در روحش و در اعماق دلش اثر کند و متنبه و متوجه شود و از این زیباییهای قرآن استفاده کند. خداوند همه ما را به اینگونه بهرهبردن از این آیات شریفه موفق فرماید. الحمدللّه همه آیات قرآن اینطور است.
بعد میفرماید: و انّ منهم لفریقاً یَلوُون السنتَهم بالکتاب لتحسَبوه من الکتاب و ما هو من الکتاب و یقولون هو من عند اللّه و ما هو من عند اللّه و یقولون علی اللّه الکَذِبَ و هم یعلمون.([۱۹۲]) این آیه شریفه در بیان نمونهای دیگر از نمونههای خُلقی و عملی
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۳۱۹ *»
عدهای از اهل کتاب است. این عده از اهل کتاب دسته بخصوصی هستند. و انّ منهم لفریقاً بخصوص دستهای هستند که خطرناکترین دستههای اهل کتابند. تمام بلاهایی که بر سر اهل کتاب آمده از دست این گروه خطرناک است. این درس است که باید تمام امتها از این درس استفاده کنند و از این درس باخبر باشند.
از این جهت خداوند این بحث را عنوان فرموده و این آیه را بر رسولخدا؟ص؟ نازل فرموده تا مسلمانان نیز متوجه باشند. نه اینکه این تذکرات فقط برای اهل کتاب و بنیاسرائیل باشد. ولی ما فعلاً ناچاریم آیه را مطابق حالات اهل کتاب معنی کنیم. و انّ منهم لفریقاً دستهای از اهل کتاب کارشان تضلیل و اضلال است. اینها برای گمراهساختن یک نقشه شیطانی عجیبی میکشند و آن این است: یلوون السنتهم بالکتاب لتحسبوه من الکتاب و ما هو من الکتاب و یقولون هو من عند اللّه و ما هو من عند اللّه.
آیه و طرز بیان آن خیلی عجیب است! عربهای گذشته وقتی که این آیات را از رسولاللّه؟ص؟ میشنیدند، لغاتی را که در جاهای مخصوص برای مقاصد مخصوص بهکار میبردند، میدیدند همان لغات برای بیان معانی عالی و توضیح امور خیلی والا با همین لغتهای معمولی در قرآن آمده است. شما دیدهاید وقتی کسی میخواهد طناب بپیچد، طناب اول به صورت نخ است. اینها را بخواهند بپیچند در موقع پیچیدنِ طناب اولاً طناب کاملاً در فرمان است و پیچیده میشود. بعد هم به آنطوری که پیچاننده میل دارد میپیچد. پیچانیدن طناب هم در آن زمان کار معمولی بوده، نوعاً پشم و کرک شترها را میگرفتند با دست میرشتند بعد هم با دست میبافتند. اینها را به صورت طنابها میکردند و استفاده میشد. لغت «لَیّ» اینطور است که هم میرساند که اولاً طناب در فرمان است و کاملاً میپیچد، هم اینکه به مقداری که شخص مایل است آن را میپیچاند.
خداوند در اینجا زبانهای این دسته از اهل کتاب را به طناب تشبیه کرده که در
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۳۲۰ *»
موقعی که میخواهند جهال را گمراه کنند و به فتنه ضلالت بیندازند، یلوون السنتهم بالکتاب مثل طناب زبانشان را به کتاب میپیچند؛ یعنی شروع میکنند به خواندن آیات تورات یا آیات انجیل، اما طوری میخوانند و زبان را میپیچانند که آن آیه نه از تورات است و نه از انجیل. یا اگر از انجیل و تورات است در وصل و اتصال و اینطرف و آنطرف کردنِ آیه، و متصلکردن بعض آیه به بعض، طوری میخوانند که هدف و مقصودِ پلیدی را اظهار کنند و برای گمراهکردنِ طرف مقابل نقشهای بکشند. طرف هم متوجه نمیشود. میبیند آیاتی را خواندند و آیهای را به آیهای و حدیثی را به حدیثی متصل کردند.
نمیدانم متوجه شدهاید بعضیکه چندان علم و فضلی ندارند ولی میخواهند اظهارِ علم و سواد کنند همینطورند. من با چنین اشخاصی برخورد کردهام. فرض کنید عربی نمیدانند یا مقدار کمی میدانند، مخصوصاً کسانی که با بعضی از عبارات حکمت آشنا هستند یا بعضی از اشعار را در خاطر دارند، مقداری از آیات یا مقداری از احادیث را دیده و یا چیزهایی شنیدهاند، آنگاه شروع میکنند به گفتن آنها و چنان اینها را مخلوط میکنند، و سعی میکنند به گمان خود که تا آخر عبارت را هم نقل کنند، اما زبان را طوری میپیچانند که طرف مقابل آن کلمهها را متوجه نشود که به حالت نصب خواندند یا به حالت رفع، نکند غلطشان آشکار شود. همینقدر عبارتی دیده یا حدیثی را شنیدهاند، مقداری از آن را ذکر میکنند. مقداری را هم با اینطرف و آنطرف کردنِ زبانشان کلمات را طوری اداء میکنند که اگر طرف بخواهد بداند، باید بپرسد چه شد؟ اما شرم میکند و میگذرد. ولی این کارها نوعاً در مقام اضلال نیست.
اما این طایفه از اهل کتاب معلوم است چه کسانی هستند. تمام یهود و نصاریٰ که اینطور نیستند. تمام نصّاب و منکران فضائل که اینطور نیستند. عدهای هستند که این نقشه را بلدند و آنها کسانیند که به کتاب نسبت دارند، علماء اهل کتاب بوده
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۳۲۱ *»
و از کتاب آگاهند. اگر یهودیها میخواستند بپرسند که خدا در تورات راجع به رسولخدا؟ص؟ چه فرموده باید نزد اینها بروند. همینطور نصاریٰ باید نزد همین علماء و رهبانشان بروند که خدا در انجیل درباره رسولخدا؟ص؟ چه فرموده است.
خداوند این عده را معرفی میکند که اینطور هستند: و انّ منهم لفریقاً عدهای از اهل کتاب یلوون السنتهم بالکتاب زبانهای خود را به خواندن آیه و جملهای از تورات یا انجیل میپیچانند. لتحسبوه من الکتاب طوری میخوانند که شما ای شنوندههایی که روبهروی او هستید و ای شنوندگانی که در مقابل او قرار میگیرید، فکر کنید که آنچه را که این میگوید از کتاب است؛ از تورات و از انجیل است. حال آنکه و ما هو من الکتاب آنچه میگوید از کتاب نیست. ربطی به تورات و انجیل ندارد. و یقولون ولى با کمال بیحیائی میگویند: هو من عند اللّه آنچه را که ما میگوییم از نزد خدا است و ما هو من عند اللّه آنها از نزد خدا نیست. و یقولون علی اللّه الکذب بر خدا دروغ میبندند و هم یعلمون خوب میدانند که دارند بر خدا دروغ میبندند و بر خدا دروغ میگویند.
این تعبیر قرآن، هم شامل آن جملاتی بود که از نزد خویش به تورات و انجیل اضافه میکردند و هم شامل تحریفها یا تأویلهایی بود که در مورد نصوص تورات و انجیل داشتند. گاهی کلمه را عوض میکردند. چون اگر میخواستند همانطور که گفته شده بگویند مشخص میشد که این پیغمبر، رسولخدا است و همان محمد بن عبداللّه۹ است که انبیاء وعده دادهاند و در این صورت میرفتند از حضرت تبعیّت میکردند. یا کلماتی که نبود میخواندند، صفاتی که در آن بزرگوار نبود و نقل نشده بود میگفتند. کلمات را تغییر میدادند، یا بر کلمات کتاب اضافه میکردند، یا اینکه نصوص را تأویل میکردند و آنچه را که رسیده بود به زبان و لغتی که باید بگویند نمیگفتند؛ بلکه بهطوری که میخواستند میگفتند تا با خواستههایشان مطابقت کند و وسیله برای ضلالت جهال گردد.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۳۲۲ *»
همه اینها نمونههایی است از اینکه چون اینها طالب ریاست و متاع دنیا بودند و نمیخواستند از نظر مال، مقام و موقعیت دنیایی ضرر ببینند، اینگونه رفتار میکردند. البته معلوم است این کارها وقتی است که کار عالِم، در دین خدا به فساد بکشد. وقتى عالم دین را برای دنیا بخواهد و دین را وسیله دنیای خود قرار بدهد، خواهنخواه اینطور خواهد بود که حقایق را تأویل میکند، آیات و نصوص را طوری بیان و توجیه میکند که با خواستههایش مطابقت کند، نه با آنچه خدا اراده فرموده و از بندگانش خواسته است. دیگر این خواستهها مىخواهد با رضای خدا مطابق باشد یا مخالف باشد، اینها برایش مطرح نیست.
این طایفه از اهل کتاب زبان خود را میپیچانند و در مقام تأویلِ آیات و کتابی که از طرف خدا نازل شده برمیآیند. اولاً اعتماد دارند به نادانی پیروانشان؛ آن کسانی که قرآن درباره آنها میفرماید: لتحسبوه من الکتاب یعنی ای جمعیتی که در برابر آن دسته قرار گرفتهاید و حرف آنها را میشنوید، آنها طوری برای شما از کتاب میگویند که شما فکر و گمان کنید که از کتاب میگویند. چون مطمئن هستند که شما شنوندگان نمیتوانید فرق بگذارید بین خواستهها و تأویلات و توجیهات آنان، و بین آنچه خداوند اراده فرموده از آیاتی که در کتاب نازل فرموده در تورات یا در انجیل یا در هر کتابی و در هر زمانی. چون اعتماد دارند و میبینند که شما بین آیات خدا و این تحریفها و توجیهات نمیتوانید فرق بگذارید، آنها هم بر این بیفکری، بیتوجهی و بیخبری شما اعتماد دارند و کاملاً خیالشان آسوده است.
از این جهت ببینید قرآن چه عجیب سخن میگوید! با خیال راحت و بدون پروا میگویند: هو من عند اللّه چون میبینند هیچکس در مقابلشان نیست. همه تسلیمند و میپذیرند. اصلاً قدرت تفکر از آنها گرفته شده است. به این جهت میگویند: هو من عند اللّه این از نزد خدا است. با خیال راحت این کار واقع میشود. و
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۳۲۳ *»
در واقع مقصود اصلی، اجابتکردنِ خواستههای نفسانی و بهانجام رسانیدن نقشههای شیطانی است که گمراهکردن جهالِ اهل کتاب باشد.
در آیات دیگری هم به این برنامهها اشاره شده از قبیل یحرّفون الکلم عن مواضعه([۱۹۳]) که در قرآن خیلی تصریح شده که فرمایشهای خدا را در اثر توجیهاتی که میکنند، از موارد خود تحریف میکنند. به منظور اینکه خواستهها و هواهای خود را به اسم مرادهای خدا اجراء کنند.
این طایفه در میان اهل کتاب هستند و این خطر بزرگ را دارند که کوشش شدیدی در این کار دارند. از یلوون برمیآید که خیلی کوشش دارند در اینکه به هر وسیلهای شده و به کوچکترین مناسبتی، آیه و حدیثی تحریف و توجیه شود و مطابق خواستهشان پیاده گردد. این کوشش و تلاش را این دسته از اهل کتاب دارند با این خصوصیت که میگویند: هو من عند اللّه. ولی دیگران باید بدانند و ما هو من عند اللّه این سخنها از نزد خدا نیست. و یقولون علی اللّه الکذب و هم یعلمون خود آنان هم با کمال دانایی و آگاهی و باخبری دروغها بر خدا و بر دین خدا میبندند. این دسته از اهل کتاب کارشان این است.
این مطالب با آیه مورد بحث مناسبت دارد. چون آیات بهتدریج به آیه مورد بحث نزدیک مىشود و به خطری که در مورد رسالت رسولخدا و ولایت ائمه هدی؟عهم؟ از ناحیه این دسته از طوایف اهل کتاب در کار بود مربوط میشود که چه صدماتی بر اسلام و مسلمانان وارد میساختند، به این جهت خداوند قبل از آیه و اذ اخذ اللّه میثاق النبیّین این آیات را بر رسولش نازل فرموده است.
و صلّی اللّٰه علی محمد و آله الطاهرین
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۳۲۴ *»
مجلس ۲۱
(شب سهشنبه ۱۶ جمادی الثانی ۱۴۰۹ هـ ق)
r روحیه اهل تحریف
r نکوهش عوامّ اهل کتاب
r آثار روحیه تحریف
r خطر تحریف
r اهل کتاب و الوهیت عیسی؟ع؟
r ردّ اهل کتاب درباره الوهیت عیسی؟ع؟
r دعوت همه انبیاء؟عهم؟ به توحید
r آشنانبودن عوامّ اهل کتاب با کتاب خدا
r معنای ربّانیبودن
r رسوخ ضلالت یهود و نصاریٰ تا عصر ظهور
r وظائف شیعیان مستبصر
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۳۲۵ *»
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدللّه رب العالمین و صلّی اللّه علی محمد و آله الطیّبین الطاهرین
و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین
قال اللّٰه تعالیٰ : وَ إِذْ أَخَذَ اللّٰهُ میٖثاقَ النَبیّینَ لَمٰا آ تَیْتُکُمْ مِنْ کِتٰابٍ وَ حِکْمَةٍ ثُمَّ جٰاءَکُمْ
رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِمٰا مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهٖ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ قالَ ءَأَقْـرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلیٰ
ذٰلِکُمْ إصْریٖ قالُوا أَقْــرَرْنٰا قالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَکُمْ مِنَ الشّٰاهِدیٖن
فَـمَنْ تَوَلّىٰ بَعْدَ ذٰلِکَ فَـأݩُولٰئِکَ هُمُ الْفٰاسِقُون
فرمایشهای خداوند در مورد اهل کتاب و بیان روحیات و خلقیات ایشان به اینجا رسید که فرمود: و انّ منهم لفریقاً یلوون السنتهم بالکتاب لتحسبوه من الکتاب و ما هو من الکتاب و یقولون هو من عند اللّه و ما هو من عند اللّه و یقولون علی اللّه الکذب و هم یعلمون. بخصوص در میان اهل کتاب طایفهای هستند که خطرشان از سایر فرقههای ایشان بیشتر است. ایشان زبانهای خود را به کتاب میپیچانند بهطوری که شنوندگان خیال میکنند که از کتاب میگویند، حال آنکه آنچه میگویند از کتاب نیست. ولی میگویند از نزد خدا است، با وجودی که از نزد خدا نیست و بر خدا دروغ میگویند و میدانند و آگاهند که دروغ میگویند.
عرض میشود این پیچانیدنِ زبان را به کتاب، به دو وجه احتمال داده شده است: یکی اینکه آیات و کلماتی را که از تورات و انجیل نبوده طوری اداء میکردند و بر زبان جاری میکردند که شنوندگانشان فکر میکردند از تورات و انجیل میگویند،
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۳۲۶ *»
با آنکه نه از تورات بوده، نه از انجیل و نه از سایر کتابهای آسمانی. و در میان تمام اهل کتاب و کسانی که خدا بر آنها کتابی نازل فرموده اینگونه دستهها پیدا میشدند، نه تنها اهل کتابِ تورات و انجیل. خداوند از اهل کتاب زمان رسولخدا؟ص؟ و یهود و نصارای آن زمان نیز سخن میفرماید، ولى قاعدهای است و بیان روحیه طبقهای است که در همه وقت بوده و هستند و کارشان این بوده و هست که برای اضلال و گمراهکردن، سعی میکردند و میکنند که در فرمایشهای خدا دخل و تصرف کنند. آنچه خدا نفرموده و بر بنده و رسولش نازل نکرده اینها اضافه کنند و به نام کتاب خدا بر مردم عرضه کنند.
وجه دیگری هم احتمال داده شده که مراد تأویلاتی باشد که در مورد نصوص و فرمایشهای خداوند داشته و دارند. برای اینکه مقاصد و خواستههای خود را به اثبات برسانند آیاتی از تورات یا انجیل را تحریف میکردند و طبق آن مقصودی که خود داشتند توجیه، تفسیر و تأویل میکردند. آنچه را که استفاده میکردند هیچ ربطی به مراد خدا نداشت و از بیاطلاعی مردم استفاده مینمودند. مردم خبر نداشتند و آگاه نبودند که آنچه اینها میگویند مراد خدا نیست. ولی آنها طوری بیان و توجیه میکردند که مردم گمان میبردند که از کتاب خدا است و از نزد او است.
در خود آیه شریفه که دقت کنیم، نه تنها از این دسته که کارشان این بوده مذمّت شده، همچنین از کسانی مذمت میفرماید که به سخن آنها گوش میدادند، حرف آنها را میپذیرفتند و تأویلات و توجیهات آنها را قبول میکردند. در واقع این مذمتی است برای امت هر پیغمبری که دارای کتابی از نزد خدا بودهاند. زیرا وظیفه نداشتند که اختیار دین و کتاب خدا را به دست عده خاصی بدهند. آنگاه گوش محض بشوند و فقط شنوایی داشته باشند و بشنوند که هرطور آن دسته دخل و تصرف در کتاب خدا کردند اینها پذیرا باشند و در برابر تسلیم باشند.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۳۲۷ *»
خدا مذمت میفرماید که نباید امتِ هر پیغمبری و هر دسته و جمعیتی که خدا به آنها کتابی داد و آن را نازل کرد اینطور با کتاب خدا بیگانه شوند و تا این اندازه در امر دین خدا بیپروا باشند که دین و کتاب خدا را به عدهای واگذار کنند که هرطور خواستند آن را معنی، توجیه و تأویل کنند و به هر مطلب و مقصودی که میخواهند آن را تفسیر کنند. چنین کاری را حق ندارند.
همین امر باعث میشود که در میان اهل کتاب فسادها و انحرافها پیدا شود. میبینیم هلاکت بنیاسرائیل و انحرافهایی که در آنها پیدا شد از اعتقادات، اخلاقیات و قوانین فاسدی که برخلاف شرایع الهی بود، منشأ همه اینها و عمدهاش همین امر بود. در قرآن در این آیات و آیاتی از این قبیل ــ که در مقام تفسیر این نوع آیات نیستیم ــ اینطور مذمتها درباره خواص اهل کتاب و عوام آنان دیده میشود. این کار دو اثر دارد: یک اثر در خود این فرقه یعنى خواص، یک اثر هم در عوام آنان یعنی کسانی که از آنها میشنوند و میپذیرند و به هلاکتها میافتند و برای خود خسارتهای دنیا و آخرت تحصیل میکنند.
اما خود این دسته و انّ منهم لفریقاً چه آثاری از این کار خواهند برد و چه نتایجی برایشان فراهم میشود؟ اول اینکه اینها آهستهآهسته در دین خدا جرأت پیدا میکنند بهطوریکه هیچ پرهیز و اِبا از دروغبستن بر خدا و بر دین خدا ندارند. و یقولون علی اللّه الکذب و هم یعلمون. در اثر تحریف و تأویل کلام خدا و تفسیرکردن آن به رأی و هویٰ به منظور اجراء اهواء نفسانی و مقاصد پلید خود، کار اینها به جایی میکشد که قلبشان قسی میشود. در آنها جرأت، بیحیائی و پررویی فراهم میشود و حیاء نمیکنند. با اینکه ممکن است کسی خبردار شود که این سخنان از نزد خدا نیست اما با کمال بیپروایی میگویند: هو من عند اللّه از نزد خدا است. و ما هو من عند اللّه از نزد خدا نیست. اینها تأویلات، تصرفات، تحریفات یا اضافاتی است که خدا نازل نکرده و
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۳۲۸ *»
اراده نفرموده است و همه اینها با دین خدا تضاد و تصادم دارد.
گویا خداوند در این آیه شریفه میخواهد کسانی را که بر آنها بهوسیله رسولی از رسولانش منّت گذارده و برای آنها شریعت و دین فرستاده و کتاب نازل کرده است بترساند و پرهیز دهد. اینها از چنین لغزشگاه و امر سخت و خطر بزرگ برحذر باشند. هلاکت بنیاسرائیل از همین نواحی شروع شد. اینجا بیان نمونهای از کار خواص اهل کتاب و خطر این طایفه از میان اهل کتاب است که در تورات و انجیل میگشتند که لفظی، جملهای یا عبارتی را پیدا کنند تا بتوانند آن را با زبان خود بپیچانند؛ مثل پیچانیدن ریسمان که هرطور و هر مقدار که میخواهند آن را میپیچانند. اینها هم، به منظور استخراج خواستههای خود زبانهای خود را به الفاظ، جملات و تعابیر کتابهای آسمانی به آنطور که میخواهند میپیچانند. حال آنکه خود آن عباراتی که در کتابهای آسمانی بوده، اگر این پیچانیدن زبان آنان نباشد هیچ دلالتی بر آنچه آنها ادعاء میکنند ندارد.
در عبارت یلوون السنتهم بالکتاب دقت بفرمایید که چقدر قرآن زیبا بیان کرده است. یلوون السنتهم بالکتاب زبانهای خود را به گفتن عبارات میپیچانند و جملاتی از کتاب را که دلالت بر مقاصد آنها ندارد و هیچگونه مقصد آنها را نمیفهماند میخوانند. و نیز اینها با تأویل و توجیه میخواهند اثبات کنند که خدا هم حرف ما را میزند و مقصود ما را بیان میکند و آنچه ما میپسندیم و مصلحت میدانیم همان را از شما خواسته است. به این ترتیب طوری بیان میکنند که لتحسبوه من الکتاب شما شنوندگان وقتی گوش میکنید فکر میکنید درست و راست میگویند و از طرف خدا است و خدا فرموده است.
خداوند به تدریج وارد اصل بحث میشود که بحث نبوت و ولایتِ اولیاء او است. از جمله نمونههایی که در همین زمینهها بیان شده و از مسائلی است که
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۳۲۹ *»
بهسبب همین پیچانیدنِ زبان به نصوص کتاب، و به خواستِ خود تأویلکردنِ عبارات و جملاتِ کتابهای آسمانی نتیجه گرفتند، اثبات الوهیت عیسی علی نبینا و آله و علیه السلام است که گفتند عیسی و به همراهی او روح القدس از شئونات الوهیتند و مذهب «اقانیم ثلاثه» را اظهار کردند. «اب و ابن و روحالقدس» تشکیل دادند و گفتند یک حقیقت است که به سه تجلّی متجلّی است. سه حقیقت است که عین یکی است و یکی است که عین سه است. در واقع همان مذهب تثلیث و سهگانهپرستی را اظهار کردند. خداوند در آیات بعد، شأن عیسی را بیان کرده که عیسی پیغمبری از پیغمبران خدا است که مثل آدم خلقت شده است. این بزرگوار به الوهیت خود دعوت نکرده و سایر فرمایشهایی که در آیات پیشین بود.
با این کارِ «تلویه السنه» و تأویل و توجیه نصوص تورات و انجیل، این نوع مسائل را مطرح کردند. ببینید چقدر امر عجیب است که با یک توجیه، تأویل و تحریف برای عیسی اثبات الوهیت کنند! اینها به عباراتی از انجیل یا تورات یا به روایاتی متمسک میشدند که آنها را به خود عیسی؟ع؟ نسبت میدادند، به این منظور که ادعاءِ فاسد خود را ثابت کنند و برای آن بزرگوار اثبات الوهیت کنند.
خداوند این نوع تحریفها و تأویلها را رد میفرماید. در آیه بعد برای جلوگیری از انحرافهای اعتقادی که از ناحیه این فرقهها و دستهها پیدا میشده، یک قاعده کلی بیان میکند و میفرماید: ماکان لبشر انیُؤتِــیَه اللّه الکتاب و الحکم و النبوة ثمّ یقول للناس کونوا عباداً لی من دون اللّه ولکن کونوا ربانیین بما کنتم تُعلّمون الکتاب و بما کنتم تَدرُسون. و لایَأمُرَکم انتتّخذوا الملائکة و النبیین ارباباً أ یَأمُرُکم بالکفر بعد اذ انتم مسلمون.([۱۹۴])
این آیه شریفه در ردّ این دسته بخصوص از اهل کتاب است که یکی از
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۳۳۰ *»
خیانتهای بزرگی که مرتکب شدند و یکی از انحرافهای بزرگی که بهواسطه تأویل و تحریف در میان بنیاسرائیل شایع ساختند، ادعاء الوهیت برای عیسی؟ع؟ بوده است. از این جهت خداوند به این بیان توضیح میفرماید که شأن نبی این نیست و روح نبوت این را اقتضاء نمیکند. آنهایی که این نسبتها را به انبیاء دادهاند، دانسته و فهمیده این نسبتها را دادهاند. اما آنهایی که پذیرفتند و فریب خوردند روح نبوت را نمیشناختند و نبیشناس نبودند که اینگونه فریب خوردند.
نبیّی را که خداوند به نبوت مختص میکند و برای امر هدایت برمیانگیزد و به او حکم عنایت میکند و نبوت میدهد، نمیآید به مردم دستور بدهد که مرا خدای خود بگیرید، یا ملَکی از ملائکه را برای خود خدا قرار دهید. چنین دستوری نمیدهد و چنین کاری نخواهد کرد. این از محالات است و با روح نبوت نمیسازد. اینطور نیست که اینها میگویند. ماکان لبشر انیؤتیه اللّه الکتاب و الحکم و النبوة. چون خدا میداند چه کسی را برای نبوت انتخاب میکند، خدا بنده خود را خوب میشناسد و میداند چه کسانی را برای این کار انتخاب کند.
در هر زمان که پیغمبری را در میان قومش و در میان کسانی که بر آنها مبعوث به رسالت بوده میفرستاده، عبودیتش از همه خالصتر، کمال عقلانیش از همه بالاتر و شعور و ادراکش از تمام قومش بیشتر بوده است. چنین کسی را خدا برای نبوت و هدایت برمیانگیزد و چنین امر بزرگی را به عهده او میگذارد. پیغمبر در میان قومی که بر آنها مبعوث است، در عبودیت و رشد و کمال عقلانی مانند ندارد. اگر مانندی داشته باشد و بتوان گفت مانند دارد، خلیفه او و وصی او است که او هم همان دعوت را دارد و مثل او در درگاه خدا عبد است، خدا را به یکتایی میپرستد، خدا را یگانه میداند و به یگانگی او دعوت میکند.
تمام انبیاء؟عهم؟ به عبودیت و بندگی خود یقین داشتند و در عبودیت و بندگی و
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۳۳۱ *»
در توجهکردن به خدا خالص بودند و تمام امت خود را نیز به این کار دعوت میکردند. پس چنین کسی که اینقدر در عبودیت خالص باشد، در شناخت خدا و رشد عقلانی اینقدر بالا باشد، نمیآید چنین ادعائی بکند که من دارای الوهیتم و بخشی از خدا در من است یا من بخشی از خدا هستم. ابداً چنین نخواهد گفت.
بعد قرآن میفرماید: ولکن کونوا ربانیین بما کنتم تُعلّمون الکتاب و بما کنتم تدرسون دعوت انبیاء اینطور بوده که به مردم میگفتند ربانی باشید؛ یعنی خود را به خدای خودتان نسبت بدهید، به پروردگارتان انتساب پیدا کنید. بهجهت اینکه به شما کتاب تعلیم داده شده است. شما درباره کتاب خدا مدارست و درس و بحث دارید و وظیفه دارید که با کتاب خدا آشنا شوید. بهواسطه علم و درسی که بر اساس کتاب خدا به شما داده شده، باید بهواسطه عبودیت و توجهکردن به خدا و او را به یکتایی شناختن و به یکتایی پرستیدن، خود را به پروردگارتان منسوب سازید و به پروردگارتان نسبت پیدا کنید. در اعتقاداتتان باید اینطور به او نسبت پیدا کنید. در اخلاقیاتتان باید به پروردگارتان منتسب باشید بهاینطور که صفاتی را که خدا خود را به آن صفات به شما شناسانیده و به آن صفات خود را ستوده شما نیز خود را به آن صفات متّصف سازید. همینطور در برنامههای زندگی، خود را به پروردگارتان نسبت بدهید و ربانی شوید.
ولکن کونوا ربانیین دعوت پیغمبران و سخنشان این بوده است، آنها به مردم نمیگفتند: کونوا عباداً لی من دون اللّه ما را بندگی کنید، در مقام بندگی ما برآیید، ما را خدا بگیرید. نه، حرفشان این بوده: کونوا ربانیین بما کنتم تعلّمون الکتاب و بما کنتم تدرسون. وقتیکه سرمایه برای شما فراهم شده و کتاب به شما تعلیم داده شده، باید از این سرمایهها استفاده کنید. اینطور نیست که خداوند شما را در جهل گذاشته باشد. نبی فرستاده، کتاب عنایت کرده و به تعلیم آن پیغمبر و جانشینان او که کتاب را به شما آموختهاند، شما هم این کتاب را در دست دارید و درباره آن درس دارید.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۳۳۲ *»
بنابراین بر همه شما اتمام حجت شده است. اینطور نیست که کتابی مختص به یک نفر یا یک عده باشد.
این آیه در مذمّت علماء یهود و نصاریٰ عجیب صراحت دارد که کتاب خدا را مخصوص خویش ساخته، مردم را از آن محروم کرده بودند و هرطور میخواستند آن را بیان میکردند و تفسیر مینمودند و مردم نیز میپذیرفتند. در صورتی که کار انبیاء اینطور نبوده که کتاب را به خودشان یا به عده خاصی مخصوص کنند. کتاب برای تمام آن جمعیت و قومی است که خدا بر آنها کتاب را نازل میفرماید. اما بیگانهشدنِ عوام با کتاب این بیچارگیها را بر سرشان خواهد آورد. وقتیکه با کتاب بیگانه شدند و کتاب خدا را ندانستند، عدهای پیدا میشوند که کتاب خدا را به هویٰ و هوسهای خود بر آنها میخوانند، برای آنها تحریف و توجیه میکنند و آنها را به هلاکت میکشانند.
در این جمله دقت بفرمایید که خدا چطور سخن گفته و چطور قسمت به قسمت خطرهای این فرقه از اهل کتاب را نشان داده و آنها را کاملاً مفتضح فرموده است: ولی دعوت انبیاء اینطور است: کونوا ربانیین بما کنتم تعلّمون الکتاب و بما کنتم تدرسون دعوت انبیاء این است که شما باید خودتان را به خدای خود نسبت دهید و در همه شئوناتتان به خدا انتساب پیدا کنید. اگر گفتند چرا این عقیده را دارید؟ فوراً بگویید خدای ما این عقیده را از ما خواسته، این عقیده، خدایی است و از سوی خدا و منسوب به خدا است. در امرِ عقیده به خدا نسبت پیدا کنید. چرا چنین اخلاقی دارید؟ بگویید چون خدای ما خود را به این خُلق ستوده و از ما نیز خواسته که به این خلق متّصف شویم. این خلق ما خدایی است و به خدا نسبت دارد. چرا در زندگی اینطور رفتار میکنید؟ اینطور سلوک میکنید؟ اینطور زندگی میکنید؟ بگویید چون خدای ما دستور داده. برای ما قانون گذارده و شریعت نهاده، ما هم بر اساس
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۳۳۳ *»
شریعت خدا این کار را میکنیم، این قدم را برمیداریم و چنین رفتار میکنیم. در این صورت به خدا نسبت مییابید. دعوت انبیاء هم این است که کونوا ربانیین.
بیخبر که نیستید، بما کنتم تعلّمون الکتاب کتاب در دست شما است. کتاب خدا برای همه شما نازل شده. رسول وساطت فرموده بر شما خوانده و ابلاغ کرده، آنچه باید برساند رسانیده است و بر اساس این کتاب درس دارید. اینطور نیست که کتابی مرده باشد و در جایی و در نزد عده خاصی باشد. برای همه است. بما کنتم تمام شما که مخاطب به خطاب خداوند هستید، باید در همه امور، در علمِ به کتاب و دراست و فهم کتاب، خود را به خدای خود نسبت دهید.
و لایأمرَکم انتتّخذوا الملائکة و النبیین ارباباً هیچ پیغمبری نیامده که به شما دستور دهد ملائکه و پیغمبران را برای خود خدا بگیرید. میشود اینطور باشد؟! نه. أ یأمرُکم بالکفر بعد اذ انتم مسلمون آیا میشود پیغمبری بیاید و بعد از آنکه شما را به دین خدا و با اسلام آشنا کرد و شما هم اسلام آوردید، دوباره دستور دهد که کافر شوید؟! و بدیهی است که همه دینهای آسمانی دین اسلام است. انّ الدین عند اللّه الاسلام([۱۹۵]) تورات هم به اسلام دعوت میکرده، انجیل هم به اسلام دعوت میکرده، آدم هم فرزندانش را به اسلام دعوت میکرده. دین خدا اسلام است. بنابراین در هیچ زمانی هیچ پیغمبری نیامده که بعد از آنکه مردم را به اسلام دعوت کرده و مردم هم از او پذیرفته و اسلام آوردهاند، آنگاه آنها را به کفر فرمان دهد و بگوید مرا یا ملکی از ملائکه را خدا بگیرید. این کفر است و دعوت انبیاء اینطور نیست. انبیاء بعد از دعوت به اسلام و استسلام در نزد خدا، به کفر دعوت نمیکنند. انبیاء برای هدایت کردن آمدهاند، نه برای اضلال و گمراهنمودن.
این نسبتها را که این فریق و این دسته از اهل کتاب به پیغمبران دادهاند،
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۳۳۴ *»
همه نسبتهای ناروا است. زیرا محال است که عیسی پسر خدا یا بخشی از خدا باشد. اینها نسبتهای بیاساس و محالی است که به چنین پیغمبران عزیز، اولوا العزم و بزرگواری دادهاند.
اما چطور شد مردم این محال را باور کردند و پذیرفتند و چرا پذیرفتند؟! معلوم است که بهواسطه این بود که خود آنها با کتاب خدا و با مرادهای خدا بیگانه شدند و دربست دین خدا و کتاب خدا را در اختیار یک عده هوسران گذاردند که عدهای از رهبان نصاریٰ و احبار یهود بودند. آنها هرطور خواستند و پسندیدند و تفسیر، توجیه و تأویل کردند، اینها هم پذیرفتند. چنین نسبت محال و بزرگی را دادند و اینها پذیرفتند و از پی آنها حرکت کردند که عیسی گفته من خدا هستم، یا گفته من پسر خدا هستم. عوام هم بدون چون و چرا باور کردند و به الوهیت عیسی معتقد شدند. این ادعاها همه کذبِ بر خدا و دروغهایی بود که به خدا بستند.
خداوند با این فرمایشها در این دو آیه شریفه بیارزشی تمام این ادعاءها، القاءات سوء و برداشتهای نابجا و نادرستِ این فریق و دسته از اهل کتاب را بر ملا میسازد که چطور برای عوام اهل کتاب وسیله کفر و ضلالت شدند و آنها را به سرنوشتی بسیار سخت مبتلا کردند که هلاکت دنیا و آخرت بود. هنوز هم میبینید که یهود و نصاریٰ در چنین ضلالت و انحراف بزرگی بهسر میبرند. انحرافهای یهود و نصاریٰ در اعتقادات، اخلاقیات و احکام عملیه شروع شد. ابتداء در دلها القاء شک، شبهه و ریب نمودند. بعد هم مرتب این شک و شبههها را تقویت کردند و آنها را به ضلالت کشانیدند. تا اینکه امروز کار یهود و نصاریٰ به اینجا رسیده که متجاوز از هزار سال از نزول قرآن میگذرد ولى آنها هنوز از ضلالت خود دست برنمیدارند. قرآن با چنین سابقه اعجاز خود در میان تمام بشر منتشر است و آوازه اسلام، قرآن و رسولخدا؟ص؟ به همه گوشها رسیده. اما میبینید هنوز اینها متنبه نشده و نمیشوند. تا انشاءاللّه مهدی
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۳۳۵ *»
آلمحمد؟عهم؟ شمشیر خود را بکشد. آنگاه هم اینها دست از ضلالتهای خود برنمیدارند تا اینکه آن بزرگوار به دست زن ملعونه یهودیهای شهید خواهند شد.([۱۹۶])
منشأ همه این ضلالتها این عده بودند، و انّ منهم لفریقاً یَلوُون السنتهم بالکتاب لتَحسَبوه من الکتاب این دسته بودند که این امور را به انبیاء؟عهم؟ نسبت دادند و مردم هم راحت این نسبتها را پذیرفتند. خطر اینها بزرگ است. این برنامه خیلی خطرناک است! از این جهت خداوند در زمان رسولخدا این آیات را نازل فرمود و قسمت به قسمتِ فعالیتهای اهل کتاب، مخصوصاً این دستههای بخصوص را بیان فرمود و واضح کرد تا مسلمانان عبرت بگیرند، متوجه باشند و از این خطرْ خود را محافظت کنند و از قرآن دست برندارند. قرآن را با تفسیر، تأویل و باطنی که محمد و آلمحمد؟عهم؟ که حافظ، ناشر و شارح قرآنند و برای آن ذکر میفرمایند، بیاموزند و قرآن در متن زندگی آنها مطرح باشد. اعتقادات، اخلاقیات و احکام عملیه خود را از قرآن بگیرند تا در همه این مراتب به پروردگار نسبت پیدا کنند. کونوا ربانیین در جمیع شئوناتشان باید ربانی باشند.
از همه بیشتر از شیعیان مستبصر انتظار است. شیعیان بابصیرت که بهبرکت بزرگان دین، قرآنهای مجسّم و تجسّمهای قرآن را که خود محمد و آلمحمد؟عهم؟ و بزرگان دین باشند دیده و شناختهاند، کار بر آنها خیلی سختتر و مشکلتر است. ما باید در اعتقادات محکم باشیم. به محکمات آیات، روایات و فرمایشها متمسک باشیم. باید در اخلاقیات همت کنیم تا انشاءاللّه خود را به صفات اولیاء متصف کنیم. در شرایع و احکام هم به دین خدا متمسک باشیم. ظاهر و باطنمان را به محمد و آلمحمد؟عهم؟ نسبت دهیم که کتابهای ناطق خدا هستند تا ربانی باشیم که وقتی چشم از این دنیا میپوشیم، انشاءاللّه ملحق شویم به آن کسانی که به ایشان منسوب هستیم و نسبت داریم.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۳۳۶ *»
فرمودند تمام کسانی که از دنیا میروند دو دسته هستند. یا ابناء الدنیا هستند یا ابناء الآخرة([۱۹۷]) یا نسبت به دنیا دارند یا نسبت به آخرت. هرکسی به همانی ملحق میشود که به آن نسبت دارد. باید نسبتهای خود را با بقیةاللّه صلوات الله و سلامه علیه محکم سازیم. آن بزرگوار را از خود راضی کنیم. به وجود مبارک او که امام، راعی و نگهبان و سرپرست ما است احترام بگذاریم. خدا او را زنده نگه داشته برای همینکه امام و راعی ما باشد. به رعایت او انشاءاللّه زندگی کنیم و ظاهر و باطن ما مطابق خواست و رضای او باشد.
دنیا بر ما خواهد گذشت. همانطور که تا کنون گذشته بعد از این نیز میگذرد. یکیک عزیزان ما از دنیا میروند. خود ما هم میرویم عزیزانمان را به خاک میسپاریم و برمیگردیم ولی دوباره غافل بهسر میبریم و در غفلت میگذرانیم. آیا چه کردهایم؟! برای رفتن مهیّا شدهایم یا نه؟! مرگ که خواهنخواه به تدریج و به نوبت میرسد و باید انشاءاللّه ربانی از دنیا برویم. کل نفس بما کسبت رهینة([۱۹۸]) هرکس هر چه کسب کرده در گروی همان است. از طرفی هم میبینیم که شیطان بر ما مسلّط است، نفس امّاره در ما قوی است. شرایط و مقتضیات هم نفس اماره بالسوء را کمک میکند. چارهها خیلی کم شده، تدبیر مشکل شده، کمتر کسی از ما میتواند واقعاً راحت امر خود را تدبیر بکند و تصمیم زندگی بگیرد. شرایط نمیگذارد و چارهای هم نیست.
پس باید فکری کرد. باید سعی کنیم رابطهمان را با امیرالمؤمنین و ائمه معصومین؟عهم؟ قوی کنیم. باید رابطهمان ضعیف نشود و توجهات کم نشود. متذکر امر محمد و آلمحمد؟عهم؟ باشیم. درباره این امور به غفلت نگذرانیم که فقط به وعدههایی که داده شده امیدوار باشیم. واقع هم همین است که با نسبت و ارتباط به
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۳۳۷ *»
این بزرگواران انسان میتواند از مهالک، شرور نفس، مفاسد دنیا و هلاکتهای آخرت نجات پیدا کند. راه فقط همین است.
بعد از این آیه کل نفس بما کسبت رهینة، وعده دادهاند الّا اصحابَ الیمین([۱۹۹]) فقط به شیعیان امیرالمؤمنین بهبرکت تشیع، بهبرکت ارتباط با امیرالمؤمنین و ائمه؟عهم؟ وعده آمرزش، وعده تقرّب و وعده رحمت داده شده است. خدا گذشتگان اهل ایمان را رحمت کند، مخصوصاً تازهگذشتگان ما را. آنچه به درد میخورد و در آن امیدواری هست انشاءاللّه همین توجهات، تذکرات و زیارت کربلاء و زیارتهای ائمه هدی؟عهم؟ و شرکت در مجالس ذکر مصائب و ذکر فضائل است که چراغ قبرمان خواهد بود. کسی که تا نام امام حسین؟ع؟ برده میشود دستش بلند میشود به سینهاش میخورد و اشکش میریزد، آیا امام حسین او را فراموش میفرمایند؟!
هریک از برادران و خواهران ایمانی هم که از دنیا رحلت کردهاند وقتی به خاطر میآوریم میبینیم بهطوری به اینگونه خیرات موفق بودهاند. امیدواریم موقعی که وارد آخرت میشویم ـــ که اول منزل آخرت قبر است. و قبل از قبر هم خود مرگ مشکل است ـــ در تحت عنایت سیدالشهداء صلواتاللهعلیه باشیم. در همه این مواطن، ما به کمک احتیاج داریم و به دستگیری آن بزرگواران نیازمند هستیم. به خودمان و به هیچ امری از امورمان امیدوار نیستیم مگر به عنایت و فضل و رعایت ایشان. خداوند همه تازه گذشتگان ما را غریق رحمت فرماید. به بازماندگانشان صبر و اجر عنایت فرماید. ما هم که در این غمها شریک و متأثریم، انشاءاللّه این تأثرات ما اسباب آمرزش و تخفیف گناهان ما است.([۲۰۰])
و صلّی اللّٰه علی محمد و آله الطاهرین
فهرسـت
مجلس اول
تحریفات و شبهات اهل کتاب و ابطال آنها …………………………………… ۲
محال است که پیغمبران به الوهیت غیر خداوند دعوت نمایند ………………… ۳
معنای کونوا ربانیین …………………………………………………………. ۴
بیان مرحوم آقاى کرمانى در تناسب آیه مورد بحث با آیات قبل ……………. ۶
تصدیق انبیاء با نسخ شرایع آنان منافات ندارد ………………………………… ۷
دلالت آیه بر وقوع اخذ میثاق در عالم ذرّ ………………………………………. ۸
توجیه برخی از مفسران ………………………………………………………. ۹
لازمه آمدن به دنیا، وجود عالم ذرّ است ……………………………………….. ۹
زبان ناطق خدا در عالم ذر رسولخدا؟ص؟ بودند ………………………………… ۹
تفسیر آیه از نظر روایات: الف: اخذ پیمان در عالم ذر بوده است ………………… ۱۰
ب : در این دنیا نیز انبیاء از امتهایشان بر ایمان به رسولخدا؟ص؟ و نصرت حضرت
پیمان گرفتهاند …………………………………………………………….. ۱۰
ردّ قول اهل کتاب درباره الوهیت برخی از انبیاء ………………………………. ۱۲
امروز نصرت ولایت، نصرت امر بزرگان+ است ……………………………. ۱۳
به توفیق خدا و عنایت ولیخدا؟عج؟ با وجود مشکلات بسیار، مکتب شیخ
مرحوم تا اندازهای احیاء گردید ………………………………………… ۱۳
در اجتماع ما، باید مکتب و دین مطرح باشد نه چیز دیگر …………………….. ۱۵
ما باید نشان بدهیم که انتظار دولت کریمه بقیةاللّه؟عج؟ را داریم ……………… ۱۶
مجلس دوم
توجیه مفسران با ظاهر این آیه سازش ندارد ……………………………………. ۱۹
ادامه بحث ردّ قول اهل کتاب ……………………………………………….. ۲۰
بیان خصوصیات اخلاقی ناشایست اهل کتاب برای عبرتگرفتن مسلمانان …… ۲۱
احتجاج رسولخدا؟ص؟ با نصارای نجران در ردّ الوهیت عیسی؟ع؟ ……………. ۲۴
مباحث مقدّمهای …………………………………………………………. ۲۵
قساوت دلهای اهل کتاب …………………………………………………. ۲۶
نزول آیه مباهله …………………………………………………………….. ۲۶
نزول آیه تطهیر در جریان مباهله …………………………………………….. ۲۸
سبب انصراف نصاریٰ از برگزاری مباهله ……………………………………. ۲۸
خاتمبخشی امیرالمؤمنین؟ع؟ و پاسخ از شبههای در اینباره ………………….. ۲۹
مجلس سوم
تجدید عهد با مقام نبوت و ولایت …………………………………………… ۳۱
عهدشکنی نصارای معاصر با رسولخدا؟ص؟ ………………………………… ۳۲
هدف قرآن از معرفی صفات ناپسند اهل کتاب ………………………………. ۳۲
تفسیر مفسّران درباره کلمه رسول در آیه و اذ اخذ اللّه ………………………….. ۳۳
روایات در تفسیر کلمه رسول ……………………………………………….. ۳۴
عالم دنیا با عالم ذر در اخذ پیمان همسان است ……………………………. ۳۵
تعاهد با ایمان و تجدید پیمان ……………………………………………… ۳۵
امروز نصرت بقیةاللّه؟عج؟ را که نصرت امر بزرگان است باید از خاطر نبریم ……….. ۳۶
مرجعیت و زعامت امام زمان؟عج؟ در غیبت کبری از نظر دیگران و از نظر ما ….. ۳۶
آثار اعتقاد به مرجعیت و زعامت امام؟ع؟ در غیبت کبری …………………… ۳۸
اقتدار تکوینی و تشریعی امام عصر؟عج؟ از دیدگاه مکتب استبصار …………… ۴۰
باید جمیع امور و شئون خود را منتسب به بقیةاللّه؟عج؟ بدانیم ……………….. ۴۱
محدودیت شیعیان و خدمات فرهنگی آنان در دوران امامان؟عهم؟ …………….. ۴۲
برکت خدمات شیعیان …………………………………………………….. ۴۲
سپاسگزاری از عنایات امام؟ع؟ ……………………………………………. ۴۳
بیارزشی و بیتقوایی مخالفان ……………………………………………… ۴۴
لازمه نصرت امر بقیةاللّه؟عج؟ و پیروی از ولایت، مخالفت مخالفان است …….. ۴۴
تذکّراتی راجع به امر تعلیم و تعلّم کلاسهای ابتدائی …………………………. ۴۶
مجلس چهارم
ادامه تفسیر آیه عنوان بحث …………………………………………………. ۵۰
تجدید عهد با امر ولایت در دوران غیبت امام؟ع؟ لازم است …………………. ۵۳
توضیح بعضی از فقرات دعای اللّهمّ عرّفنی نفسک …………………………… ۵۳
مجلس پنجم
اجمالی از مقدمات بحث ………………………………………………….. ۵۹
تفسیر آیه از دیدگاه مفسّران و نقد آن ………………………………………….. ۶۰
تفسیر آیه از دیدگاه روایات …………………………………………………… ۶۱
تعابیر قرآن معجزه است …………………………………………………….. ۶۲
تفاوت ما و کاملان در ادراک عالم ذر ………………………………………… ۶۵
لزوم کوشش در فراگیری دین ……………………………………………….. ۶۵
آداب نماز جماعت ………………………………………………………… ۶۶
تجلّی خداوند در عرصه ذر به اتمّ ظهوراتش ………………………………….. ۷۱
درجات طولی در عالم ذر …………………………………………………… ۷۱
آیه در ظاهر «اِخبار» و مراد «امر» است ……………………………………….. ۷۲
نحوه پاسخ به انبیاء ……………………………………………………….. ۷۲
اخذ پیمان از امتها توسّط انبیاء ………………………………………….. ۷۳
وفاء به این پیمان در رجعت تحقق مییابد ………………………………….. ۷۴
مجلس ششم
بیان مرتبه رسولاللّه؟ص؟ نسبت به انبیاء در آیه از دیدگاه روایات ……………….. ۷۸
نقد و انتقاد تفسیر آیه از دیدگاه مفسران ………………………………………. ۸۰
معنای آیه از دیدگاه روایات …………………………………………………. ۸۰
خواسته خداوند از انبیاء؟عهم؟ ………………………………………………. ۸۱
اصرار در توضیح مراد از این آیه ……………………………………………… ۸۲
اجابت انبیاء از جانب خود و امتهای خود ………………………………… ۸۴
گواهان عرصه ذر …………………………………………………………… ۸۵
کار ملک و کار شیطان …………………………………………………….. ۸۵
مراتب انسان و آگاهی امام؟ع؟ از ملائکه و یا شیاطین ……………………….. ۸۷
تربت سیدالشهداء۷ و آثار و ملائکه موکّل بر آن ……………………………. ۸۷
میمنت خاک کربلاء ……………………………………………………….. ۸۹
نمونههایی از موجودات دیگر ……………………………………………….. ۸۹
مجلس هفتم
افتراءها و عقاید فاسد اهل کتاب …………………………………………… ۹۶
ابراهیم؟ع؟ نه یهودی و نه نصرانی بود ……………………………………….. ۹۶
اندکبودن طالبان حق در هر زمان …………………………………………… ۹۷
بیپروایی نوع مردم در دینداری ……………………………………………. ۹۸
بیان کلی قرآن در ابطال ادعاء الوهیت برای برخی از انبیاء و ملائکه …………… ۹۹
فتنهانگیزی اهل کتاب …………………………………………………….. ۹۹
چگونگی نزول و ترتیب این آیات روشن نیست ………………………………. ۱۰۳
ترتیب آیات در قرآن موجود …………………………………………………. ۱۰۳
مشکل دیگران در قائلشدن به مسأله تحریف ……………………………….. ۱۰۴
جمعآوری قرآن توسط عثمان ………………………………………………. ۱۰۴
قرآنی که امیرالمؤمنین؟ع؟ جمعآوری نمودند ………………………………… ۱۰۵
پارهای از مشکلات قرآنِ موجود ……………………………………………… ۱۰۶
ترتیب فعلی آیات قرآن …………………………………………………….. ۱۰۸
پاسخ امامان؟عهم؟ به اعتراضهای مخالفان درباره قرآن ……………………….. ۱۰۹
مشکل دیگر در ترتیب کنونی آیات ………………………………………….. ۱۱۱
مجلس هشتم
وسوسههای اهل کتاب در محور عقاید ……………………………………… ۱۱۴
پاسخگویی قرآن به مجادلات اهل کتاب ……………………………………. ۱۱۶
اهل کتاب تأویلی …………………………………………………………. ۱۱۸
نمونههایی از صدمات فرهنگی اهل کتاب که تاکنون باقی است …………….. ۱۱۸
اطاعت خدا در دوستی والدین و… …………………………………………. ۱۲۱
آثار یهودیت در تصویر ملائکه ………………………………………………. ۱۲۱
دروغپردازیهای اهل کتاب راجع به تواریخ انبیاء: ………………………. ۱۲۳
رجوع مخالفان در تفسیر قرآن به اهل کتاب …………………………………. ۱۲۳
خداوند دروغهای اهل کتاب را بر ملا میسازد ………………………………. ۱۲۴
ابراهیم؟ع؟ مسلمان بود …………………………………………………… ۱۲۶
نزدیکترین مردم به ابراهیم؟ع؟ ……………………………………………. ۱۲۷
در همه زمانها دین خداوند «اسلام» بوده است …………………………….. ۱۲۷
مجلس نهــم
این مباحث تجدید عهد است …………………………………………….. ۱۳۱
هدف اصلی در سوره آلعمران …………………………………………….. ۱۳۲
ارتباط آیات پیش با آیه مورد بحث ………………………………………… ۱۳۳
روحیه خطرناک اهل کتاب ……………………………………………….. ۱۳۵
نتیجه اِضلال و تشکیک اهل کتاب ……………………………………….. ۱۳۷
راه خلاصی از شبهات، تمسک به محکمات است …………………………. ۱۳۸
قرآن در هر زمان دارای مصداق است ……………………………………….. ۱۴۱
مصداق اهل کتاب در عصر حاضر …………………………………………. ۱۴۱
جذّابیّت تعابیر قرآن برای عرب خالص …………………………………….. ۱۴۲
اعجاز قرآن در اوج فصاحت و بلاغت لغت عرب ……………………………. ۱۴۲
اعجاز قرآن در گزارش از واقعیتها …………………………………………. ۱۴۴
سخنان بیپرده خداوند درباره اهل کتاب ………………………………….. ۱۴۶
صفت حیاء و عفّت کلام …………………………………………………. ۱۴۶
مجلس دهم
گزارش آیه مورد بحث و آیاتی دیگر از عالم ذرّ ………………………………… ۱۴۹
تناسب آیه با آیات قبل …………………………………………………….. ۱۵۰
یگانه هدف اهل کتاب ……………………………………………………. ۱۵۱
تحصیل یقین، هدف اصلی مؤمنان است ………………………………….. ۱۵۱
هدف مؤمنان در عبادات …………………………………………………. ۱۵۲
تفقّه در عبادات ………………………………………………………….. ۱۵۳
هدف از مجالست با نیکان و دانایان ………………………………………. ۱۵۴
روایاتی در تعظیم سوره حمد ………………………………………………. ۱۵۶
تعظیم رسولاللّه؟ص؟ از سوره حمد ………………………………………….. ۱۵۶
شکوه نزول سوره حمد …………………………………………………….. ۱۵۷
بیان هدف مؤمنان در سوره حمد ………………………………………….. ۱۵۸
تفسیر اهدنا الصراط المستقیم ……………………………………………… ۱۵۹
تفسیر غیر المغضوب علیهم و لا الضالّین …………………………………….. ۱۶۰
فرمایش امام رضا؟ع؟ در تفسیر اهدنا الصراط المستقیم ………………………. ۱۶۳
معنای رغبت در نعمت ولایت ……………………………………………. ۱۶۳
مجلس يازدهم
قرآن همیشه دارای مصداق است ………………………………………….. ۱۶۷
اهل کتاب تنزیلی و اهل کتاب تأویلی ……………………………………… ۱۶۸
معنای مودّت درباره اهلالبیت: ……………………………………….. ۱۶۹
تشرّف به عتبات مقدّسه اولیاء: در هنگام ازدحام ……………………….. ۱۷۰
موارد اضلال و ضلالت، در عقاید است …………………………………….. ۱۷۲
صراط مستقیم، ولایت است ………………………………………………. ۱۷۲
چهره کریه منحرفان از ولایت ……………………………………………… ۱۷۳
چهره زیبای مستقیمان در ولایت ………………………………………….. ۱۷۳
ملاک اهل کتاب بودن در هر زمان …………………………………………. ۱۷۵
دو معنای «گمراهی» ………………………………………………………. ۱۷۶
تلاش اهل کتاب برای اضلال مسلمانان …………………………………… ۱۷۷
لزوم تحصیل یقین در عقاید ……………………………………………….. ۱۷۹
تمام دسیسهها و تلبیسهای اهل کتاب از عداوت ذاتی آنها با حق و اهل حق
سرچشمه میگیرد …………………………………………………………. ۱۸۰
طبیعت اضلال در اهل کتاب از جهل آنها است …………………………….. ۱۸۰
سبب اطمینان مؤمن در نزد القاء شبهات اهل کتاب ………………………… ۱۸۰
لزوم دعا برای محفوظماندن دین و برادران ایمانی …………………………… ۱۸۲
مجلس دوازدهم
اهل کتاب تنزیلی و تأویلی دشمنان نعمت ولایت و هدایت هستند …………. ۱۸۵
دشمنیهای منافقان صدر اسلام با ولایت …………………………………. ۱۸۶
زیانکاری اهل کتاب ……………………………………………………… ۱۸۷
نیّتهای سوء اهل کتاب …………………………………………………. ۱۸۸
برخی از تعابیر توهینآمیز اهل بازار نسبت به برخی از اولیاء: ………………. ۱۸۹
نَسَب حقیقی مؤمن ……………………………………………………….. ۱۹۱
تناقض ادعاء اهل کتاب بودن با انکار رسالت رسولاللّه۹ ………………….. ۱۹۲
بیان اوصاف رسولاللّه۹برای امتهای پیشین ……………………………. ۱۹۲
برخی از اهل کتاب رسالت پیامبر ۹را دانسته انکار میکردند ………………. ۱۹۳
لزوم احترام مؤمنان از یکدیگر ………………………………………………. ۱۹۴
طرز احتجاج خداوند با اهل کتاب …………………………………………. ۱۹۶
مجلس سيزدهم
تقریعات خداوند به اهل کتاب ……………………………………………… ۲۰۰
قیاس یقینآور …………………………………………………………….. ۲۰۲
یکی از فوائد این مباحث، شناخت اهل کتاب تأویلی است …………………. ۲۰۳
قدردانی از نعمت هدایت و بصیرت ……………………………………….. ۲۰۳
رسواییهای اهل کتاب …………………………………………………… ۲۰۵
دسیسههای یهود و نصاریٰ در آثار اسلامی …………………………………. ۲۰۶
سرایت دسیسههای اهل کتاب در سدّ راه معارف صحیح شیعه …………….. ۲۰۸
خطر منحرفشدن شیعیان غافل ………………………………………….. ۲۰۸
اهتمام در هدایت و بقاء نعمت ولایت ……………………………………… ۲۰۹
یکی از نقشههای اهل کتاب، تظاهر به اسلام و برگشت از آن است ……………. ۲۱۰
شدّت خباثت، دنائت و لئامت اهل کتاب از این نقشه نمودار میگردد ……….. ۲۱۲
نتیجه این نقشه، تزلزل افراد ضعیف الایمان است ………………………….. ۲۱۳
لزوم تحصیل بصیرت در اعتقادات ………………………………………… ۲۱۳
پیروی از تعالیم بزرگان+ تقلید نیست ………………………………….. ۲۱۴
مکتب شیخ بزرگوار و تقریر و تسدید الهی ……………………………… ۲۱۵
مجلس چهاردهم
رذالت و دنائت اهل کتاب در اجراء نقشه دیگر ……………………………… ۲۱۸
تغییر قبله و سوء استفاده اهل کتاب ……………………………………….. ۲۱۹
فعالیتهای اهل کتاب تأویلی ……………………………………………. ۲۲۲
مذهب وهابیت، ساخته اهل کتاب تأویلی است ………………………….. ۲۲۳
اهل بصیرت از دسیسههای اهل کتاب در امانند …………………………… ۲۲۶
صورتهای مختلف نقشههای اهل کتاب تا عصر ظهور ……………………. ۲۲۷
مجلس پانزدهم
نقشه پلید اهل کتاب و انگیزه آن ………………………………………….. ۲۳۲
اطمینان مؤمنان در نزد شبهات اهل کتاب ………………………………… ۲۳۲
دلیل تقریر و تسدید و کارآمد بودن آن ………………………………………. ۲۳۳
درماندگی مفسران در بیان انیؤتی احد مثل … و وجه صحیح آن ……………. ۲۳۵
حسدورزیدن اهل کتاب تنزیلی و تأویلی نسبت به فضل و کمال دیگران ……. ۲۳۸
موانع روانی پذیرش حق …………………………………………………… ۲۳۹
انّ الفضل بید اللّه ………………………………………………………… ۲۴۳
فرقههای منحرف اسلام، اهل کتاب تأویلی هستند ………………………… ۲۴۳
اطمینان به برداشتهای بزرگان+ ……………………………………… ۲۴۵
با اطمینان به فضل خدا جای اعتراض بر عنایتهای خداوند نیست ………… ۲۴۶
مجلس شانزدهم
تقویت ایمان مؤمنان ضعیف بهبرکت تعالیم قرآن …………………………… ۲۵۰
شایستگی رسولخدا۹برای فضل خداوند ………………………………… ۲۵۰
هدایت و گزینش الهی …………………………………………………….. ۲۵۱
تأیید الهی درباره رسولخدا؟ص؟ در احتجاج در احتجاج با اهل کتاب ……….. ۲۵۱
فضل و بخشش خداوند بدون استحقاق است ……………………………… ۲۵۲
بیان فضل خدا در آیه شریفه ………………………………………………. ۲۵۳
«و اللّه واسع» ردّ عقیده باطل یهود است …………………………………… ۲۵۳
فضل الهی بر اساس علم او است ………………………………………….. ۲۵۳
فضلهای نامتناهی خدا بر امت اسلامی …………………………………… ۲۵۴
سرّ یادآوری فضلاللّه و رحمةاللّه ……………………………………………. ۲۵۷
توسّل و امید به فضلاللّه و رحمةاللّه ………………………………………… ۲۵۷
نعمت ولایت، عنایت ابتدائی است ………………………………………. ۲۵۸
عزّت و فخر ایمانی و عزّتهای پوشالی …………………………………….. ۲۵۹
اهتمام در حفاظت ایمان و رسوخ در آن …………………………………….. ۲۶۰
روحیه دیگر اهل کتاب، اداءنکردن امانت است …………………………….. ۲۶۱
خیانت در امانت …………………………………………………………. ۲۶۱
مجلس هفدهم
تنگنظری، منشأ تمام صفات پلید اهل کتاب است ……………………….. ۲۶۴
شرح صدر و همّت بلند مؤمنان …………………………………………… ۲۶۵
تخلّق به اخلاق الهی ……………………………………………………… ۲۶۶
فضل عمیم و رحمت واسعه امامان؟عهم؟ …………………………………… ۲۶۷
شرح صدر مؤمن در برابر عنایتهای خداوند به دیگران ……………………… ۲۶۸
منشأ تنگنظری و آثار سوء آن ……………………………………………… ۲۷۰
نورانیت زندگانی مؤمنان به برکت تخلّق به اخلاقاللّه ………………………… ۲۷۴
دیگر نقیصه اخلاقیِ برخی از اهل کتاب …………………………………… ۲۷۵
درس انصافدادن قرآن …………………………………………………… ۲۷۵
مراد از قنطار در آیه ……………………………………………………….. ۲۷۶
مراد از دینار در آیه ………………………………………………………… ۲۷۸
فساد اخلاقی بدتر برخی از اهل کتاب ……………………………………… ۲۷۹
مجلس هجدهم
این آیات مؤمنان را متذکر میسازد …………………………………………. ۲۸۲
معنای حدیث رفع عن امّتی تسعة ………………………………………… ۲۸۳
آثار سوء حسد و تنگنظر بودن …………………………………………….. ۲۸۴
اصل امانتداری و اداء آن ………………………………………………… ۲۸۵
تحریف اهل کتاب درباره امانت ………………………………………….. ۲۸۶
امانتداری و اداء آن در جاهلیت …………………………………………. ۲۸۷
ملاک محبوبیت بنده در نزد خدا …………………………………………. ۲۸۸
برخی از نارواییهای اخلاقی اهل کتاب …………………………………… ۲۸۹
ملاک و محور اخلاقیات مؤمنان ……………………………………………. ۲۹۰
مجلس نوزدهم
محور اخلاقیات اهل ایمان ………………………………………………… ۲۹۶
آثار نارواییهای اخلاقی اهل کتاب ……………………………………….. ۲۹۷
اداء حقوق صاحبان حقوق ……………………………………………….. ۲۹۹
نمونههایی از بدرفتاری در زندگی خانوادگی …………………………………. ۳۰۱
اساس زندگی خانوادگی ……………………………………………………. ۳۰۱
اهمیت رعایت حقوق ……………………………………………………. ۳۰۳
پستی دنیا و شئونات آن …………………………………………………… ۳۰۴
موازین دنیوی متغیّر است …………………………………………………. ۳۰۶
میزانهای الهی ثابت است ……………………………………………….. ۳۰۶
موازینی که انبیاء تعیین کردهاند …………………………………………… ۳۰۷
تفوّق قوانین الهی و مددبخشی آنها به بشر ………………………………….. ۳۰۸
مجلس بيستم
برخی از نارواییهای اخلاقی اهل کتاب ……………………………………. ۳۱۱
اقرار به ارکان دین معاهده با خدا است …………………………………….. ۳۱۲
چهره ذلّتبار اهل کتاب ………………………………………………….. ۳۱۴
پاداش کوشش اهل دنیا و اهل آخرت ………………………………………. ۳۱۴
کیفر عهدشکنان در آخرت ………………………………………………… ۳۱۵
یکی از زیباییهای قرآن …………………………………………………… ۳۱۵
تنبّه و تذکّر مؤمنان از این آیات …………………………………………….. ۳۱۷
معنای «تلویه السنه» ………………………………………………………. ۳۱۹
تحریف اهل کتاب نسبت به اوصاف رسولخدا؟ص؟ ………………………… ۳۲۱
فساد عالِم دنیاپرست …………………………………………………….. ۳۲۲
مجلس بيستويکم
روحیه اهل تحریف ………………………………………………………. ۳۲۵
نکوهش عوام اهل کتاب ………………………………………………….. ۳۲۶
آثار روحیه تحریف ……………………………………………………….. ۳۲۷
خطر تحریف …………………………………………………………….. ۳۲۸
اهل کتاب و الوهیت عیسی؟ع؟ ………………………………………….. ۳۲۹
ردّ اهل کتاب درباره الوهیت عیسی؟ع؟ …………………………………… ۳۲۹
دعوت همه انبیاء؟عهم؟ به توحید …………………………………………… ۳۳۰
آشنانبودن عوامّ اهل کتاب با کتاب خدا ………………………………….. ۳۳۲
معنای ربانیبودن ………………………………………………………… ۳۳۲
رسوخ ضلالت یهود و نصاریٰ تا عصر ظهور ………………………………… ۳۳۴
وظائف شیعیان مستبصر ………………………………………………… ۳۳۵
([۹]) بحارالانوار ج۱۱ ص۱۲ــ تفسیر مجمعالبیان ج۲ ص۳۳۴
([۱۱]) تفسیر مجمعالبیان ج۲ ص۳۳۵
([۱۴]) تمام این مجلس از یادداشت یکی از متعلمین آورده شده است.
([۱۶]) بحارالانوار ج۱۵ ص۲۲۵و ۲۳۱
([۲۶]) عن ابیعبداللّه۷ فی المباهلة قال: تشبّک اصابعک فی اصابعه ثمّ تقول اللّهم انّ فلاناً جحد حقّاً… (وسائل الشیعة ج۷ ص۱۳۵)
([۲۷]) بحارالانوار ج ۲۱ ص۳۲۱و ۳۴۶
([۲۸]) الاحزاب: ۳۳ــ بحارالانوار ج۱۰ ص۱۴۱
([۲۹]) بحارالانوار ج ۲۱ ص۲۸۰و ۲۸۱
([۳۴]) عن ابیجعفر؟ع؟: المؤمن غریب فطوبیٰ للغرباء. (بحارالانوار ج۲ ص۲۰۴) ـــ و قال؟ع؟: ان المؤمن فی هذه الدنیا غریب. (همان ج۴۶ ص۳۳۳)
([۳۶]) تا آخر مجلس از یادداشتها آورده شده است.
([۳۷]) تمام این مجلس از یادداشت یکی از برادران آورده شده است.
([۴۳]) دیوان مراثی شیخ جلیل، قصیده ثالثه
([۴۴]) نظر به اینکه این بحث مدّتی تعطیل شده بود، برخی از مباحث گذشته به طور اجمال تکرار گردیده است.
([۴۵]) ارشادالعوام ج۴، مطلب دوم: دربیان فرق میان نقیب ونجیب، فصل۱ ـــ حدیقة الاخوان (۸۷۹)
([۴۸]) کفایةالمسائل ج۱: فصل در مطلق تعقیب
([۵۴]) مستدرکالوسائل ج۱۰ ص۳۲۱
([۵۵]) محمد بن خالد عن اسماعیل بن مهران عن سیف بن عمیرة عن ابیبکر الحضرمی عن ابیعبداللَّه۷ قال: من اتّخذ فی بیته طیراً فلیتّخذ و رَشاناً فانّه اکثر شیءٍ لذکر اللَّه عزّوجلّ و اکثر تسبیحاً و هو طیر یحبّنا اهلالبیت. (وسائلالشیعة ج۱۱ ص۵۲۷) ـــ اذا صاح القمری یقول یا عالم السّر و النجوی یا اللّه. (بحارالانوار ج۶۴ ص۲۷) ــ «وَرَشان: کبوتر صحرایی، کبوتر کوهی، کبوتر دشتی، قمری. قمری: مرغی است از فاخته کوچکتر و با طوق و بسیار مأنوس و خوشمنظر و خوشآواز و گفتهاند که لفظ یاکریم کامل الحروف از صوت آن ظاهر میشود.» (لغتنامه دهخدا) ــ عن الرضا عن ابیه عن جدّه؟عهم؟ قال: لاتأکلوا القنبرة و لاتسبّوه و لاتعطوه الصبیان یلعبون بها فانّها کثیرة التسبیح و تسبیحها لعن اللّه مبغضی آلمحمد؟عهم؟. (بحارالانوار ج۲۷ ص۲۷۳)
([۵۶]) عن ابیعبداللَّه۷ قال: اتّخذوا الحمام الراعبیّة فی بیوتکم فانّها تلعن قتلة الحسین بن علی۷ و لعن قاتله. (وسائلالشیعة ج۱۱ ص۵۲۰) ــ عن یحیی الازرق قال: سمعت أباعبداللَّه؟ع؟ یقول: انَّ حفیف اجنحة الحمام لیطرد الشَّیاطین. (همان ج۱۱ ص۵۱۸)
([۵۷]) حلیةالمتقین باب۱۲: فصل۶ ص۳۷۹
([۵۹]) امّا العصافیر فانّهم موالی عمر. (مستدرکالوسائل ج۱۶ ص۱۲۴)
([۶۲]) بحارالانوار ج۱ ص۲۰۶ (باب العمل بغیر علم)
([۶۴]) یا اهل الکتاب لم تلبسون الحقَّ بالباطل و تکتمون الحقَّ و أنتم تعلمون (همان: ۷۱)
و من اهل الکتاب من ان تأمنه بقنطارٍ یُؤَدِّه الیک و منهم من ان تأمنه بدینارٍ لایؤدّه الیک الا مادمت علیه قائماً ذلک بانّهم قالوا لیس علینا فی الامیّین سبیل و یقولون علی اللّه الکذِب و هم یعلمون. (همان: ۷۵)
([۶۷]) حدیقة الاخوان، حدیقه ۱۱۶۸
([۶۹]) الاحتجاج على اهل اللجاج (للطبرسی) ج۱ ص۲۴۱: احتجاجه۷ على زندیق جاء مستدلاً علیه بآى من القرآن متشابهة تحتاج الى التأویل على انها تقتضی التناقض و الاختلاف فیه و على امثاله فی اشیاء اخرى.
([۷۰]) بحارالانوار ج۵۰ ص۳۱۱ (ابو اسحاق الکندی کان فیلسوف العراق)
([۷۱]) الاحتجاج على اهل اللجاج ج۱ ص۱۵۵
([۷۲]) مستدرکالوسائل ج۱۱ ص۳۷۹
([۷۵]) تبرزین: سلاح، تبر. (لغتنامه دهخدا)
([۸۹]) مواعظ مرحوم آقای کرمانی، ۲۸موعظه از صد موعظه، مجلس نهم
([۹۰]) قال ابوجعفر:۷ یا خَیثَمة … و لو انّ الآیة اذا نزلت فی قوم ثمّ مات اولئک القوم ماتت الآیة لما بقی من القرآن شیء ولکن القرآن یجری اوله علی آخره مادامت السموات و الارض و لکلّ قوم آیة یتلونها هم منها من خیر او شرّ. (بحارالانوار ج۸۹ ص۱۱۵)
([۹۱]) الذریعة ج۱۳ ص۲۶۵ـــ لغتنامه دهخدا
([۹۲]) تفسیر القمی ج۲ ص۳۹۳ (ذیل آیه ذرنی و من خلقت وحیداً و آیات فقال ان هذا الّا سحر یؤثر . ان هذا الّا قول البشر قائل به این سخن ولید بن مغیرة بود.)
([۹۳]) ان النبی؟ص؟ قرأ هذه الآیة «ان الله یأمر بالعدل و الاحسان الخ» علی الولید بن المغیرة فقال: یا ابن اخی اعد فاعاد. فقال: ان له حلاوة و ان علیه لطلاوة و ان اعلاه لمثمر و ان اسفله لمغدق و ما هو قول البشر. (تفسیر نورالثقلین ج۳ ص۷۸)
([۹۵]) تذکرة الاولیاء، در شرح احوال مرحوم آقای محمدکریم کرمانی ص۸۶ ــ چهارفصل، فصل چهارم: در معاشرت شما با مردم.
([۹۶]) قال رسولاللَّه؟ص؟: انّ اللَّه حرّم الجنة علی کل فحّاش بذیءٍ قلیل الحیاء لایبالی ما قال و لا ما قیل له فانّک ان فتّشته لمتجده الا لغیّة او شرک شیطان. (الکافی ج۲ بابالبذاء ص۳۲۳)