گفتار مجالس فاطمیه علیها السلام
احمد پورموسویان
جمادیالاولی 1401 ـ 1405 ه ــ ق – قسمت اول
جمادی الاولی 1401
«* گفتار مجالس فاطميه 1401 صفحه 2 *»
مجلس 1
(7 جمادیالاولی 1401 هـ ق)
r شخص عاقل از انذار انبیاء متنبه میشود
r علت تقدم انذار حجتها بر تبشیر آنان
r یکی از طرق انذار حجتها، انذار عملی است
r دعوت انبیاء به متابعت از جهت ربی و انذار از متابعت جهت نفسی
r مراد از «عقل» و «جهل» در اصطلاح قرآن و آلمحمد؟عهم؟
r دعوت انبیاء برای نجات بشر در یک کلمه خلاصه میشود: پیروی از پیغمبر و وصی او
r مذمّت قرآن از تمدن و دانش پیشرفته پیروان جهت خودی
r تلاش بیمورد کسانی که میخواهند تمدن اروپایی را نشأت گرفته از اسلام بدانند
r ملاک جهل و سفاهت و ملاک عقل و انسانیت از دیدگاه قرآن
r هدف از انذار عملی حجتها
r اتهام ابنابیالحدید به شیعه در مصائب وارده بر خاندان رسالت و دفاع وی از خلفای جور
r سبب نامیده شدن حضرت زهرا؟عها؟ به فاطمه
r غلبه جهت خودی بر بشر تا هنگام ظهور امام عصر ؟عج؟
r تمام زحمات انبیاء و اوصیاء برای ابلاغ اسلام با ولایت بود
r شفاعت کلیه حضرت زهرا؟عها؟ در محشر
«* گفتار مجالس فاطميه 1401 صفحه 3 *»
بسم الله الرّحمن الرّحیم
الحمد لله ربّ العالمینݡ و صلّی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرینݡ
و لعنة الله علی اعدائهم اجمعینݡ
خداوند متعال میفرماید:
Gکَلَّا وَ ٱلْقَمَرِ وَ ٱلَّیْلِ إِذْ أَدْبَـرَ وَ ٱلْصُّبْحِ إِذا أَسْفَرَ إِنَّهَا لَإِحْدَی ٱلْکُبَرِ نَذِیراً لِلْبَشَرِS
Gلِمَنْ شاءَ مِنْکُمْ أَنْ یَتَقَدَّمَ أَوْ یَتَأَخَّرَS
([1])… این بشر ضعیف نمیتواند در برابر خشم خداوند مقاومت کند. اگر خیال میکند میتواند مقاومت کند اشتباه میکند. چون در برابر خشم خدا طاقت ندارد و عذاب خدا را نمیتواند متحمل شود. اولیاء و انبیاء؟عهم؟ کارشان انذار است، میترسانند و شخص عاقل از انذار انبیاء متنبه میشود. انّما تنذر من اتّبع الذکر و خشی الرحمن بالغیب([2]) انذار انبیاء و اولیاء؟عهم؟ عاقل را متنبه میکند اما سفیه متنبه نمیشود؛ بلکه استهزاء میکند، میگوید اینها حرفهایی است که پیشینیان شما، انبیاء گذشته هم میگفتند. وعیدهایی است که میدادند. اما همه اینها نعوذبالله افسانه است. و چون تا زمان ظهور امام؟ع؟ جهت نفسی، انیت و خودی غالب است و جهت نور ضعیف است از این جهت انذار مقدم است و بشارت بعد است. اول انذار
«* گفتار مجالس فاطميه 1401 صفحه 4 *»
میفرمایند بعد بشارت میدهند.
و یکی از طرق انذار و ترسانیدن بشر از مقتضَیات جهت نفسی و خودی و انیت، قبول مصائب است از سوی ظالمان و کفار و اشقیاء بشر. انبیاء و اولیاء؟عهم؟ مظلوم و مقهور شدند و بار مصائب را متحمل شدند و آلام و مشکلات و صدماتی را که کفار در طریق آنها برای آنها فراهم کردند قبول کردند. یکی از طرق انذار همین بود که به بشر شناسانیدند که لازمه شقاوت، لازمه انیت، خودی، خودپرستی و خودخواهی همینها است که در تاریخ میبینید که بر سر انبیاء و اولیاء چه آوردند.
آنها میتوانستند آن بلاها را از خود دفع کنند. چنانکه بارها شده که خداوند بلاها را از اولیائش دفع کرده تا نشان دهد که بر دفع بلا از اولیائش قادر است. آتشی که برای ابراهیم برافروخته شد که ابراهیم را بسوزانند، خدا چقدر آسان آن بلای به آن بزرگی را از جان ابراهیم علی نبینا و آله و علیه السلام برطرف کرد. همچنین بلاهای دیگری که از انبیاء برطرف فرمود، نشان این بود که برای خداوند این امر ممکن است. از امکان گذشته آسان است. از آسان گذشته اگر بخواهند صدمهای بزنند باید به اذن خدا و اجازه خدا باشد، باید خداوند اذن دهد و مشیتش تعلق بگیرد تا کاری بتوانند انجام دهند.
پس قبول مصائب و بلاها که انبیاء و اولیاء؟عهم؟ در طریق دعوت خود داشتهاند، یکی از طرق انذارِ عملی است؛ یعنی عملاً نشان دادند و بشر عاقل را از جهت نفسی
ـ انیت و خودی ـ و آثار و مقتضیات آن ترسانیدند به اینطور که بروز دادند و ظاهرساختند باطن اشقیاء را که اشقیاء در هر زمانی به حسب خودشان تا چه اندازه شقاوت دارند و تا چه مقدار برای مبارزه با حق و انوار حق و مجالی انوار حق آمادگی دارند به طوریکه به هرمقدار مهلت پیداکردند و فرصت به دست آوردند، بر انبیاء و اولیاء؟عهم؟ مصیبتها، بلاها و آلام وارد ساختند و به هر نوع ابتلائی که در امکانشان بود و مهلت آن را داشتند و فرصت آن را مییافتند آنها را مبتلا کردند.
«* گفتار مجالس فاطميه 1401 صفحه 5 *»
دعوت انبیاء؟عهم؟ و انذار ایشان نیز بر این اساس بود که شما اگر نجات میخواهید، اگر رضای خدا را طالبید ــ که رضای خدا همان نعمتهای دنیا و برزخ و آخرت است ــ اگر آنها را طالب هستید، به مقتضای جهت ربی رفتار کنید که آن نوری است که خدا در شما قرار داده و نشانهای از انوار خدا و شعاعی از مجالی خدا است. از آن جهت تبعیت کنید که اگر مخالفت کردید و به مقتضای این جهت رفتار نکردید خواه و ناخواه به مقتضای جهت نفسی و خودی رفتار کردهاید و اقتضای آن شر، فساد، طغیان، ظلمت و معاصی است و در آخر کار، کفر و انکار و شقاوت ابدی است. از اینها میترسانیدند.
این جهت نفسی و جهت ربی را به عناوین مختلف متذکر میشدند. گاهی میفرمودند پیروی هوای نفس نکنید. متابعت خواستههای نفسانی نکنید. گاهی میفرمودند به این جهالتها رفتار نکنید. اینها جهالت است و از جهالتها پرهیز میدادند. مقصود از تمام این عناوین همان جهت نفسی و خودی است که در اصطلاح آلمحمد؟عهم؟ در مقام کلیت و جامعیتش نسبت به جمیع شرور و مفاسد آن را جهل گفتهاند و آن جهت ربی و نور که از سوی خدا در خلق قرار داده شده و نوری از انوار خدا است که تابیده، آن را عقل نامیدهاند؛ یعنی عقل را با توجه به جامعیت و تمامیتش نسبت به تمام محاسن و فضائل و خوبیها عقل گفتهاند. ولی جهت نفسی را جهل نامیدهاند. از این جهت جهالت، جاهلیت و این قبیل تعابیر که در آیات قرآنی مذمت شده همه به این جهت نظر دارد. أ فَحُکْمَ الجاهلیةِ یبغُون و مَن احْسَنُ مِنَ اللهِ حُکْماً([3]) آیا در پی حکم جاهلیت هستند و آن را تبعیت میخواهند بکنند؟ در حالی که از خدا چه کسی بهتر حکم قرار میدهد، قانون میگذارد و دستور صادر
«* گفتار مجالس فاطميه 1401 صفحه 6 *»
میفرماید؟ پس جاهلیتها، جهالتها، سفاهتها و هواهای نفسانی نفس اماره بالسوء، تمامی تعبیر از همان جهت نفسی و خودی و انیت است که ضد و مقابل با جهت ربی و نور است که اسم این جهت ربی و نور را در روایات وارده از آلمحمد؟عهم؟، ولایت محمد و آلمحمد؟عهم؟ گذاردهاند.
عاقل کسی است که اهل ولایت، اهل محبت و اهل دیانت باشد. دین را از محمد و آلمحمد؟عهم؟ بگیرد. دین را از خدا که به وسیله ایشان فرستاده اخذ کند. این معنی عاقل است. در برابرش سفیه کسی است که به حکم خود، به هوای خود یا شخص دیگری مثل خود، یا جامعهای که مثل خود او هستند و آنطور فکر میکنند و آنطور حکم میکنند و هوی و هوسشان آنطور اقتضا میکند، سلوک کند. نهی انبیاء و اولیاء؟عهم؟ از اطاعت کردن به اقتضای جهت نفسی در یک کلمه خلاصه شده و آن جاهلیت، جهالت و سفاهت و بیعقلی است. اما تبعیت از جهت ربی و نور را که ولایت، ایمان و عقل گفتهاند، هریک به جهتی از جهات نظر دارند و معلوم است که تمامی به تبعیت از انبیاء و اولیاء؟عهم؟ برگشت میکند.
پس بشر یا باید تابع انبیاء و اولیاء باشد و به مقتضای جهت ربی رفتار کند تا نجات یابد که آثارش رضای خدا و نعمتهای دنیا و برزخ و آخرت است. و اگر اینطور نبود طور دیگری نیست قطعاً تابع نفس اماره و جهت نفسی و انیت و خودی است و اهل جاهلیت است. تمام شد. دو مسیر بیشتر نیست. انّا هَدَیناهُ السَّبیلَ امّا شاکراً و امّا کَفوراً([4]) و هَدَیناهُ النَّجْدَین([5]) خدا دو راه بیشتر قرار نداده، اصحاب الیمین و اصحاب الشمال. اصحاب یمین؛ یعنی پیروان امیرالمؤمنین صلواتاللهعلیه، حاملان ولایت و صاحبان ولایت. اصحاب شمال؛ یعنی پیروان اولی و دومی. همه
«* گفتار مجالس فاطميه 1401 صفحه 7 *»
اینها بیان همین دو مطلب است.
تمام انبیاء و اولیاء که آمدند و بشرها را از ضلالتها، جهالتها و انحرافها باز داشتند، به یک کلمه دعوت کردند و آن کلمه همین است که تابع پیغمبر شوید، تابع ولی شوید. از آن کسی که خدا برای شما فرستاده تبعیت کنید. دین را از او بگیرید، حکم را از او بگیرید، قانون را از او بگیرید. عقیده، اخلاقیات و احکام عملیتان و دستور سیر و سلوکتان را از او بگیرید. تمام امورتان باید از او گرفته شود. از همان کسی که خدا او را به عنوان پیغمبر معرفی کرده و بعد از او وصی و ولی قرارداده که حافظ شرع و ناشر امر و نهی او باشد. یک کلمه بیش نیست. دعوتکردن به اینکه از پیغمبر و از ولی تبعیتکنید و این معنای ایمان و معنای ولایت است. در دل به آن پیغمبر، به آن وصی پیغمبر و به دوستان او و دوستان دوستان او محبت داشته باشید و در دل با دشمنان او و دشمنان دوستان او عداوت داشته باشید. تمام مطلب این است.
نتیجه این امر که اسمش را متابعت از جهتربی و عملکردن به مقتضای نور میگذارند، این است که رحمتها و نعمتهای خدا شامل حال شما خواهد شد. راحتی دنیا، برزخ و آخرت نصیب شما خواهد شد. اینها را بشارت میگویند. انبیاء مبشرین بودند؛ یعنی بشارتدهندگان به این امر بودند. از آن سو نهی میکردند از اینکه با پیغمبرتان مخالفت نکنید، با ولی مخالفت نکنید که خواه و ناخواه همین که مخالفت کردید یقیناً از ولایت ایشان دور و خارج شدهاید. ولایت ایشان را که نداشتید، ولایت اعداء ایشان را خواهید داشت و در شما آن جهت نفسی قوت خواهد گرفت. جهل، جهالت و جاهلیت در شما قوت خواهد گرفت. سفاهت در شما قوت خواهد گرفت. اگرچه به حسب امور زندگی و جهات زندگی خیلی در رفاه و آسایش باشید. به اصطلاح روز خیلی در تمدن به سرببرید، در عمارتها زندگی کنید، از نظر وسایل مادی بهترین وسایل را در اختیار داشته باشید، زمین را، بازارها را آباد کرده
«* گفتار مجالس فاطميه 1401 صفحه 8 *»
باشید و سایر سازمانهای مادی و مربوط به زندگیتان خیلی مجهز باشد که هیچگونه نقصی برای این امور نباشد، اما چون در تبعیت نبی و ولی نباشید این جاهلیت و سفاهت است.
قرآن خیلی مذمت میکند. میفرماید قبل از شما هم کسانی بودند که قدرت و قوتشان از شما خیلی بیشتر بود. آنها زمین را از شما خیلی بهتر و بیشتر آباد کرده بودند. زراعتها و شهرها داشتند. شهرها، ساختمانها و بازارها داشتند. از نظر وضع ظاهری مادی از شما خیلی قویتر بودند. اما چون منحرف شده بودند و از دین خدا و از نبی و ولیشان دست برداشته بودند، از نظر قرآن دارای سفاهت و سفیه بودند. از نظر قرآن در جهالت به سر میبردند و جاهل بودند. از نظر قرآن در خشم خدا بودند و خدا هم آنها را عذاب فرمود. ببینید وضع دعوت اینطور بوده است.
قرآن را نگاه کنید! آیات قرآن را مطالعه کنید و دقتکنید! وقتی که قومی و امتی را مذمت میفرماید و آنها را به جهالت، به سفاهت، به ظلم، به شرک و در آخر کار به عذاب خدا محکوم میکند که باید عذاب خدا بر آنها نازل شود یا نازل فرموده و آنها را هلاککرده، ببینید چه میفرماید؟ میفرماید فقط عیبی که در آنها بوده این است که از پیغمبرشان، از ولی خدا دست برداشتند و به حکم پیغمبر و ولیشان رفتار نکردند و مستقل و مستبد شدند. حال یا به عقل و رأی خودشان، یا به هوی و هوس کسی یا کسانی مانند خودشان رفتار کردند. از این جهت خدا آنها را مذمت میکند و ملاک جهالت، ملاک سفاهت، ملاک ظلم و اهل عذاببودن را معین میکند. شما هیچجای قرآن پیدا نمیکنید که قومی را به جهالت و سفاهت محکوم کند و بگوید چون شما دانشگاه نداشتید، از این جهت سفیه و جاهل بودید! در سراسر قرآن نمیبینید که قومی را مذمت کند به اینکه شما جاهلید و سفیه هستید، بر اساس اینکه مثلاً در علم فیزیک یا شیمی قوی نبودید و نقصان داشتید! ببینید آیا در سراسر
«* گفتار مجالس فاطميه 1401 صفحه 9 *»
قرآن قومی را محکوم میکند به اینکه شما در سفاهت بهسرمیبردید. چرا؟ چون مثلاً علم طب و پزشکی شما مجهز نبود و شما از این جهت ضعیف بودید! یا تاریخ نمیدانستید، جغرافی نمیدانستید. مثلاً شما استفادهای که باید از برق بکنید نمیکردید! شما به انرژیها پی نبرده بودید. شما از ویتامینها بیخبر بودید و چه و چه و چه. در سراسر قرآن این همه از اقوام مختلف مذمت کرده و آنها را سفیه، جاهل، بیعقل و ظالم و برخلاف مقتضای انسانیت خوانده، انواع نسبتهای بد را به آنها داده، اما ببینید یکجا فرموده برای خاطر این است که وضع مادی شما خوب نبود؟ چون شما یک جهت از جهات مادیتان نقصان داشت؟! یک جای قرآن پیدا نمیکنید.
همچنین امت موجود در زمان نزول قرآن را در نظربگیرید. وقتی که قرآن نازل شد همانطور که به مشرکین عرب خطاب میکرد، همانطور که به یهود و نصارای موجود در شبه جزیره عربستان خطاب میکرد، همانطور هم به امپراتوریهای ایران و روم خطاب میکرد. با آن همه اوضاع آنها نسبت به زمانی که قرآن نازل شد و نسبت به مشرکین شبه جزیره عربستان، قرآن یکسان خطاب میکند. همهشان را جاهل میخواند، همه را در جاهلیت میداند، همه را سفیه میگوید، همه را بیعقل میخواند، همه را ظالم به خود و به بشریت میخواند. به همه آنها این اعتراض را دارد. نسبت به همه آنها این نوع مذمت را دارد. اما مِلاک چیست؟ باید دقت کرد دید ملاک چیست که قرآن آنها را مذمت میکند و جاهل و سفیه میخواند؟ آیا برای این بوده که چون مثلاً در شبه جزیره عربستان دانشگاه نبوده؟ در روم که بود. پس چرا آنها را جاهل میگوید؟ چرا به اصطلاح آنها را با آنها به یک چوب میراند و همه را یکپارچه حساب میکند؟
آن موقعی که در سراسر روم فلاسفه و متفکران بسیار قوی و نیرومند بودند، و همین طور در ایران هم قسمتهای بحثی و فکری و آموزشگاههای مختلف زیاد بود،
«* گفتار مجالس فاطميه 1401 صفحه 10 *»
با وجود این، تمام مشرکینی که در آنجا بودند که حتی طویلهشان از خانهشان جدا نبود، اینقدر بیبهداشت بودند که طویله و خانهشان یکی بود، با سگ، الاغ، شتر، گاو و اسبشان در یکجا و یک محوطه زندگی میکردند، آن عربهایی که سوسمارخور بودند، آنها را میآوَرَد در ردیف امپراتوریها میگذارد و به همه یکسان خطاب میکند که همهتان سفیه هستید. همه جاهلید، همه ظالم و از راه خدا و طریق خدا منحرف هستید. مگر سرّ چه چیز بوده است؟
فقط سرّش این بوده که چون تمامی بهطور یکسان در این نکته با هم شریک بودند که از انبیاء، از اولیاء دست برداشته بودند و در تبعیت پیغمبر و در تبعیت ولی نبودند و اوصیاء را نمیشناختند و به اوصیاء حضرت مسیح صلواتاللهعلیه بیاعتنا شده بودند به طوری که حتی اوصیاء حضرت مسیح از شدت ترس در خفا بهسر میبردند که اگر همین بشر، همین امپراطوریها، همین کسانی که دانشگاه، دبستان، دبیرستان و لابراتوار داشتند، آنها را میشناختند، همان اوصیاء را تکهتکه میکردند مثل آنکه مشرکین را تکهتکه میکنند. فرق نمیکرد. نمیپسندیدند و نمیخواستند. نبی یعنی چه، ولی یعنی چه؟!
چون در بیاعتنائی به اوصیاء یکسان بودند، به طوری که اوصیاء حضرت مسیح صلواتاللهعلیه نوعاً در کتمان و تقیه بهسرمیبردند، شناخته نمیشدند، یکی از آنها سلمان است. وضع سلمان را در تاریخ ببینید چه بوده و به چه سختی میگذرانده؟ در هرکجا که بود، در ایران بود اینطور بود. با اینکه در آن موقع ایران مهد تمدن بوده است. نه تنها ایران، اگر روم هم میرفت همینطور بود. اگر روم هم میرفت باید تقیهکند. آنجا هم در شدت باشد چنانکه به عربستان هم که رفت همینطور باید تقیه میکرد و در شدت بود. بشر از این جهت یکسان بود. هیچ ملاک عزت و ملاک رشد و ملاک انسانیت، این امور نبود. اگر این امور ملاک بود، آن موقعی که اسلام
«* گفتار مجالس فاطميه 1401 صفحه 11 *»
خواست آنها را از جاهلیت نجات دهد و از سفاهت بیرون آورد و از جهل خارج کند، اول کاری که رسولخدا میبایست بکند، حق بود اول دبستان درست کند، بعد دبیرستان، بعد دانشگاه، بعد لابراتوار درست کند.
امروزه بسیاری مینشینند و میخواهند زحمت بکشند و بگویند تمام این امور را پیغمبر آورده، اسلام آورده. تمدن اسلام است که در تمام اروپا پیچیده است. چه حرفهای مزخرفی است! در تمام اصحاب رسولخدا یک نفر، دو نفر را نشان بدهید که به واسطه تبعیت از رسولالله مخصوصاً حضرت او را نشانده باشند و کرسی فیزیک برایش گذاشته باشند، یکی را نشانیده باشند و کرسی شیمی برایش گذاشته باشند. مگر پیغمبر بلد نبود؟ مگر پیغمبر راه نمیبرد؟ حتی زمان حضرت موسی بن جعفر؟ع؟ اگر نزد طبیب میخواستند بروند باید پیش طبیب یهودی میرفتند.
سرّ مطلب فقط این بوده که باید از پیغمبر و ولی و وصی پیغمبر تبعیت کنند. جاهلیت؛ یعنی دوری و بیاعتنائی به پیغمبر و وصی پیغمبر، اگر چه امپراتوری ایران یا امپراتوری روم باشد. هرچه باشد. استاد اعظم تمام دانشگاههای دنیا باشد، اما وقتی که به پیغمبر کاری ندارد، به ولی پیغمبر کاری ندارد، این جاهلترین جاهلها است. این از نظر قرآن از همه جاهلها جاهلتر است، از همه سفیهها سفیهتر است و از همه ظالمها ظالمتر است، اول به خودش.
اما آن کسی که در تبعیت صرف پیغمبر و ولی است و هیچ از آنها تخلف نمیکند اگرچه نتواند حتی الفبا بخواند، از نظر قرآن اعلم علماست. اعلم است از همه آن اساتیدی که پیغمبری نشناسند و در تبعیت ولی نباشند. فقط یک نکته بوده: شناختن پیغمبر و ولی و در ولایتبودن و در تبعیتبودن. این ملاک عقل، ملاک رشد، ملاک هدایت، ملاک نورانیت و ملاک انسانیت بوده است. اصلاً انسان یعنی این و غیر از این انسان نیست. افکار را منحرف کردهاند. خیلی هم زحمت کشیدهاند
«* گفتار مجالس فاطميه 1401 صفحه 12 *»
تا توانستهاند افکار را از مسیر قرآن منحرفکنند. درباره آنچه عرض کردم داد و فریاد خیلی است. اما همهاش رأی، هوی و پسند است و چیز هايی است که خود شخص مصلحت میبیند، میپسندد و هوی و هوس اقتضا میکند. حال یکوقت است که یک نفر است، یکوقت است که یک عدهاند. یکوقت است که یک جامعه است. الحمدلله رب العالمین مطلب روشن است.
انبیاء و اولیاء؟عهم؟ متحمل مصائب شدند تا نشان بدهند که ببینید ظالمان و ستمگران اصلاً نمیخواهند اولیاء وجود داشته باشند. کفار، مشرکین، منافقین و اهل طغیان نمیخواهند اصلاً نبیی، ولیی باشد. این موضوع را به همینکه به ظاهر مقهور، مظلوم و مغلوب شدند، نشان دادند تا به همه بشر بنمایانند که ببینید ما که میگوییم از انبیاء و اولیاء تبعیت کنید و داخل در حریم ولایت شوید، برای این است که بشر وقتی که خودش باشد و جهت خودیش ــ و جهت خودی یعنی تبعیتنکردن از نبی و ولی، پیروی نکردن، استبداد و استقلال، خودپسندی، خودرأیی و خودخواهی ــ کار را به اینجا میرساند. می گویند ببینید اینها با ما چه کردند؟ چرا اینطور رفتار کردند؟ برای اینکه دوستانشان متنبه شوند. حال دیگران نمیشوند، نشوند. میخواهند شیعیان و دوستان خودشان را نجات بدهند. آن کسانی که در آنها یک نوری از آن بزرگواران جلوهگر است و شعاعی در آنها منعکس است، آنها را حفظ کنند و نگهدارند و به آنها بفهمانند که شما که ما را دوست دارید، ما را اولیاء خدا میدانید، محبتتان به ما زیاد است، ما به شما میخواهیم بفهمانیم. البته برای دیگران هم اتمام حجت است. ولی نمیخواهند نخواهند. لمن شاء منکم ان یتقدم او یتأخر.
هستند کسانی که همین تاریخها را میبینند و همه این ظلمها را میخوانند اما هیچ متنبه نمیشوند؛ بلکه گاهی در مقام توجیه برمیآیند و دفاع میکنند. ابنابیالحدید با اینکه خودش تاریخ صدر اسلام را زیر و رو کرده و این اوضاعی که
«* گفتار مجالس فاطميه 1401 صفحه 13 *»
پیش آمده نقل میکند، در عین حال از محبت اولی و دومی دست برنمیدارد و با آن معلومات، اطلاعات و تبحری که در رشتههای مختلف علمی دارد، تا جایی که میتواند مدافع اولی و دومی است، حتی نسبتهای ناروا به شیعه میدهد که شیعه بعضی چیزها را به دومی دروغ بسته است.([6]) با اینکه نوع اینها را خود اهل سنت نقلکردهاند.([7]) اما روی محبت به اولی و دومی اینطور میگوید. البته نسبت به سومی یک قدری کممحبت است. آن هم چون نوع مسلمانان روی اسرافکاریهایی که در بیتالمال مسلمانان میکرده نسبت به او کممحبت هستند، نوعاً میگویند میشود بر او اشکالاتی داشت. اما نسبت به اولی و دومی خیلی شدید و متعصب هستند. خیلی عجیب!
گاهی به شیعه نسبتهای ناروا میدهد و به شیعه توهین میکند که چرا مثلاً شیعیان در کتابهایشان نوشتهاند که عمر به صورت زهرا؟سها؟ سیلی زد؟ عمر چنین کاری نمیکند. اگر هم کرده باشد، روی جهت این بوده که عصبانی مزاج بوده. نمیخواسته که به فاطمه زهرا توهین کند، عصبانی شده و قاعدتاً وضعش و خُلقش اینطور بوده که زود از جا درمیرفته، زود عصبانی میشده است. حتی مواردی دیگر ذکر میکند که با رسولخدا هم تندخلقی نشان داده است. ولی معذور بوده است. چون عصبانی مزاج بوده، با رسولخدا شدت کرده، بر رسولخدا ردکرده، به رسولخدا توهینکرده. مینویسد علتش این بوده که عصبانی مزاج بوده است. از این جهت نزد خدا معذور است و بر او اشکالی نیست.([8])
این حرفها از کجا است؟ از همینکه اینها متنبه نمیشوند. اینها هیچگاه از آن
«* گفتار مجالس فاطميه 1401 صفحه 14 *»
کفر و شقاوت باطنی خودشان دست برنمیدارند. اما شیعه و اهل محبت، اهل مودّت همین اندازه که فاطمه زهرا؟سها؟ را دوست داشته باشد، همین که در تاریخ میبیند و میخواند که با حضرت چنین کردند، او دیگر آمادگی ندارد که لعن نکند، نفرین نکند و عداوت پیدا نکند. به حسب ذات کاملاً مخالفت و معاندت میکند، لعن میکند و از آنها و آثار آنها و مقتضیات آنها بیزار میشود.
این بزرگواران اینطور نشان دادند. تمام انبیاء و اولیاء که مقهور و مظلوم شدند به این وسیله انذار کردند؛ یعنی ما را از مقتضیات جهت نفسی ترسانیدند. که چیست؟ اِعراض از انبیاء و اولیاء و خارجشدن از تبعیت انبیاء و اولیاء و داخلشدن در خودپرستی، خودخواهی و غیری مثل خود را پرستیدن و غیری مثل خود را متابعتکردن و در دامن ولایت شیطان قرار گرفتن. با همین اعمالشان، با قبول همین مظلومیت و مقهوریت و با پذیرفتن این مصائب، ما را از آنها ترسانیدند.
از این جهت یکی از اسماء مطهره زهرا؟سها؟ بلکه اسم اصلی حضرت، فاطمه است. آن بزرگوار فاطمه نامیده شد به جهت اینکه از اصل خلقت و اساس آفرینش، از عالم ذر شیعیان خودش و اهل محبت به خودش را از آتش نجات داد، از آتش حفظ کرد و گرفت. بچهای که شیر میخورد وقتی دوره شیر خوردنش تمام میشود، دیدهاید که به چه سختی او را از شیر میگیرند؟ عرب به این بچه فطیم میگوید؛ یعنی از شیر گرفتهشده. او خیلی با شیر مادر و پستان مادر انس دارد اما اینک میخواهند او را از شیر بگیرند. چقدر سختی و مشقت دارد تا او را از شیر بگیرند، از آن انسی که دارد او را جدا کنند.
فاطمه زهرا؟سها؟ این مصائب را که متحمل شد، برای این بود که شیعه و دوستانش را از انس با معاصی، از انس با اصل و مبدأ عصیانها و طغیانها؛ اولی و دومی جدا کند. به حسب نفس اماره بالسوء، به حسب جهت نفسی از زمان آدم تا
«* گفتار مجالس فاطميه 1401 صفحه 15 *»
زمان ظهور بقیةالله صلواتاللهعلیه این جهت در بشر غالب است و غلبه دارد و جهت نوری و ربی ضعیف است. معنای این سخن همین است که از وقتی که ما به وجود آمده و به این دنیا آمدهایم با اولی و دومی انس داشته و مأنوسیم. پناه به خدا میبریم. جهت نفسی در ما غلبه دارد. از زمان آدم تا زمان ظهور بقیةالله صلواتاللهعلیه امر اینطوری است. ما را به سختی دارند میگیرند از اینکه با مبدأ معاصی، مبدأ کفر، مبدأ شقاوت و طغیان مأنوس نباشیم؛ یعنی نعوذبالله برای کفر خیلی آمادگی داریم. باید بترسیم. تعارف که نمیکنیم، بحث است. خیلی برای طغیان، برای عصیان آمادگی داریم. خیلی، باید برحذر باشیم. باید در این زمانها ترسان باشیم و بترسیم.
به خصوص هرچه به زمان ظهور نزدیک میشود، این خطرات شدیدتر میشود. کفر هم یک چیز قلنبهای([9]) نیست. همین که در دل نعوذبالله، نعوذبالله یک قدری در امری از امور دیانت، در امری که به آن دعوت شدهایم که اقرار داشته باشیم، یک قدری در دل تزلزلی باشد، قبولی نباشد، خدای نکرده استهزائی و تمسخری باشد، باورنکردنی باشد، دیگر تمام است. کفر چیز دیگری نیست. حتی شک. خیلی امر عجیب است. اینقدر در ما آمادگی انحراف هست. ائمه هم به ما خبر دادهاند فرمودهاند زمانی خواهد شد که شخص صبح از خانهاش خارج میشود مسلمان است، شب به خانه برمیگردد کافر است. شب به خانه آمده مسلمان است، صبح از خانه خارج میشود کافر است.([10]) این نشان میدهد که تبلیغات کفر حتی در خانهها
«* گفتار مجالس فاطميه 1401 صفحه 16 *»
هم نفوذ دارد. به دیدنها، به شنیدنها، به گفتنها، یکباره صبح که از خانه بیرون میآید، آقا کافر است. اینقدر امر عجیب است. وضع این بشر این است.
حال ما را از این جهتی که با آن مأنوس هستیم و اصلاً بر اساس آن رشد کردهایم بخواهند جدا کنند، چقدر سخت است! یک بچه را بخواهند از شیر بگیرند، بچهای که به حالت طبیعی باشد، خیلی با شیر و پستان مادر انس دارد، با چه زحمتی باید او را از شیر بگیرند. او گریه میکند، بیخوابی میکشد، بیغذایی میکشد، چیزی نمیخورد. مرتب اذیت میشود. مادر، پدر، دایه را هم اذیت میکند. آنها هم در اذیت، خودش هم در اذیت. حال ما را هم که از معاصی میخواهند جدا کنند، ما هم در اذیت هستیم. واقعاً برای ما سخت است. خیلی سخت!
خدا توفیق بدهد. الحمدلله رب العالمین به خیلی از عزیزان ما توفیق هم داده که در سایه بزرگان دین به احیاء امور دین موفق هستند، سنتهای دین را به هر مقدار که میتوانند زنده نگه میدارند. هرچند به گذاشتن ریش، یا به اقامه جماعت، یا به اینکه یک ساعت در حسینیه بیایند یا در مجمع علمی درس بخوانند و چه و چه. همین مقدارها که از برکات بزرگان+ توفیق احیاء سنتهای دینی را داریم خوب است. ترک معاصی میشود. با خود انجام این طاعات، معصیتها ترک میشود. هر مقدار که ما را در اقامه امر دین و احیاء سنتها توفیق دهند، به همان مقدار ما معاصی را ترک میکنیم. معنی ترک معاصی همین است که ما را از دامنهای پلید اولی و دومی میگیرند و از انس با آنها جدا میکنند. به برکت همان محبتی که در دلها هست و همان نور ضعیفی که در ظلمات وجود ما مانند چراغ بسیار ضعیفی در شبی ظلمانی گاهگاهی سوسو میزند و یک نور مختصری نشان میدهد، به برکت همان نور قدری این توفیقات هست. انشاءالله قدر اینها را بدانید و دعوت اولیاء؟عهم؟ را اجابت کنید.
«* گفتار مجالس فاطميه 1401 صفحه 17 *»
و چون ایام با تفکر و تدبر در زندگانی فاطمه زهرا؟سها؟ مناسبت دارد در امر این بزرگوار بیشتر باید دقت کنید که این بزرگوار را فاطمه نامیدند به جهت اینکه از برکت این بزرگوار خدا شیعیان، دوستان و محبان او را از آتش جهنم جدا کرده است. فاطمه، فاطم یعنی کسی که خودش از جهنم جداست، دوستانش را هم از جهنم جدا میسازد، آیه کبرای الهی است. آنهایی هم که متمسک به او و متوسل به او هستند و به طوری با او ربط دارند و به او پیوسته هستند، به برکت آن بزرگوار آنها هم از آتش جهنم خلاص شده، جدا شده و گرفته شدهاند. به چطور گرفتن؟ به همینکه متحمل آن مصائب شد. چه مصیبتهایی! از چه کسی!
در برابر تمام جاهلیتها، جهالتها و سفاهتهایی که رسولخدا مردم را از آنها برحذر داشت و نور ارائه داد، گفت الیوم اکملت لکم دینکم. دین من این است و ولیّ دین من هم علی و فرزندان علی است. تبعیت از او و از اوصیائش را سفارش کرد. گفت اگر این را داشته باشید، از جهالت و سفاهت خارج شده، در هدایت آمدهاید. انسان هستید، اهل نجات هستید. بشارت باد شما را. آن همه زحمتها، آن همه مشقتها، آن همه بلاها که آن بزرگوار دید فقط همین کلمه را میخواست بفرماید. همین کلمه که در فرمایشش در غدیر خلاصه شد. در غدیرخم تمام زحمتهای رسولخدا، هرچه در مکه و مدینه متحمل شد؛ بلکه زحمات انبیاء و اوصیاء گذشته همه در این آیه شریفه خلاصه شد الیوم اکملت لکم دینکم یعنی امروز با همین خصوصیت که بعد از رسولخدا علی به مقام خلافت نصب شد و به وصایت و ولی خدا بودن بعد از رسولخدا شناسانیده شد، امروز با همین خصوصیات و این اسلام با ضمیمه امر ولایت الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دیناً([11]) راضی شدم این اسلام دین
«* گفتار مجالس فاطميه 1401 صفحه 18 *»
شما باشد. مطلب تمام شد؛ یعنی آنچه بشر را از تمام جهالتها و سفاهتها نجات میدهد، همین دو کلمه است: رسولالله و امیرالمؤمنین. رسولالله و اوصیاء رسولالله و در تبعیت ایشان بودن. تمام شد. این همه زحمات انبیاء و اوصیاء و زحمتهای خود رسولالله و سایر مسلمانان تا زمان رحلت رسولخدا برای این دو کلمه بود. اسلام با ولایت. رسولالله با علی و فرزندان علی.
حال یکباره تا رسولالله چشم روی هم گذاردند، به آن اصل اول جهالت و جاهلیت برگشتند؛ یعنی نه اسلامی و نه ولایتی. پس چه کسی؟ اولی. اینکه همان شد! حال ببینید زهرا چه زحمتی را باید متحمل بشود. زهرا باید چه کند تا اینکه دست شیعیان را بگیرد. از زمان رحلت رسول خدا تا قیامت، هرکس به نور ولایت منور میشود و اهل هدایت میشود، به برکت فاطمه زهرا؟سها؟ است که با قبول مظلومیت، کتکخوردن و سیلیخوردن نشان داد که اولی یعنی این و دومی یعنی این، و اینها اساس کفر، اساس ظلم و اساس طغیان هستند. از اینها و از اتباع اینها تبعیت نکنید. از مقتضیات جهت نفسی دوری کنید تا اهل نجات بشوید. حقی که آن بزرگوار دارد این است.
از این جهت خداوند او را خاتون شفاعت نموده و شفاعت را به برکت او و فرزندان او قرار داده است. امر شفاعت را به دست فاطمه زهرا؟سها؟ داده. با آن اسبابی که خدا برای شفاعت قرار داده، فاطمه وسیلههایی دارد که خدا شفاعتش را میپذیرد. وقتی که شفاعتش پذیرفته شد و اهل نجات به برکت فاطمه نجات یافتند، در آنجا اسم فاطمه درخشندگی دارد و تمام مؤمنین که به بهشت میروند، همه مشاهده میکنند که سایه فاطمه روی سرشان است و زیر اسم فاطمه و شعاع فاطمه دارند به بهشت میروند. این است که میفرماید عظمت و جلالت زهرا را خدا ذخیره کرده که در قیامت به جمیع خلق بنمایاند که زهرا چه عظمتی و چه جلالتی دارد. جلالت و
«* گفتار مجالس فاطميه 1401 صفحه 19 *»
عظمت زهرا آنجا آنقدر نمایان میشود که تمام مؤمنین میبینند. تعبیر این طور است که «تمام کسانی که نجات پیدا میکنند، دستشان به ریشه چادر فاطمه زهرا بند است».([12]) یعنی چه؟ مقصود چیست؟ چادر عصمت و طهارت فاطمه زهرا همان اسم مطهر فاطمه بودن اوست. خودش که از ازل نجات یافته و در بهشت از ازل است و بهشت از شعاع او و شعاع فرزندان اوست، دوستان، متوسلان و متوجهان به او هم به برکت او نجات یافتهاند و همه میبینند که در پرتو اسم فاطمه به بهشت میروند و از آتش جدا شدهاند.
«از آتش جدا شدهاند»؛ یعنی همه مستحق آتش هستند. در اثر داشتن جهت نفسی همه مستحق آتش هستند. اما به برکت محبت به فاطمه و عزاداری برای فاطمه و گریه بر فاطمه و فرزندان فاطمه و لعن و نفرینکردن بر ظالمان به فاطمه نجات مییابند و به بهشت میروند و آنجا اسم مبارک فاطمه تجلی خودش را نشان میدهد. میفرماید میایستد فاطمه و شفاعت میکند و خدا به او میفرماید من شفاعت تو را میپذیرم شفاعت کن. پس فاطمه؟سها؟ شفاعت میفرماید از دوستانش و دوستان دوستانش، همینطور میفرماید هرکس به هرطور به فاطمه زهرا ارتباط داشته باشد ولو به واسطهها، نجات پیدا میکند.([13])
امیدواریم از برکات بزرگان دین همانطور که خدا بر ما منت گذارده و به برکت
«* گفتار مجالس فاطميه 1401 صفحه 20 *»
ایشان به نور محبتِ بر اساس معرفت انشاءالله منور هستیم، این محبتها و معرفتها را ثابت قراردهد. انشاءالله در دلهای ما عاریه نباشد! از ما نگیرد! و با همین محبتها و معرفتها انشاءالله از دنیا برویم و شفاعت حضرت به وسیلههایی که قرارداده شامل حالمان بشود و نجات پیدا کنیم.
و صلّی الله علی محمّد و آله الطاهرینݡ
«* گفتار مجالس فاطميه 1401 صفحه 21 *»
مجلس 2
(14 جمادیالاولی 1401 هـ ق)
r شکرگزاری بر تأسيس بنای حسينيه جندق و توسعه اتاقدرس
r رکنرابع جامع و مجمع همه ارکان دين است
r آثار رکنرابع تجسّم هدف دين در مؤمن میباشد
r رکنرابع متمّم و مظهر رکن اول و دوم و سوم دین است
r تقدير از خدمات مرحوم حاج حسين محبی در احداث بنای حسينيه جندق
r آثار و نشانه محبت ذاتی
r زندگی در سايه رکنرابع از نوع زندگانی عصر ظهور است
r دو نمونه از محبت اولياء و برائت از اعداء: مرحوم محبی و مرحوم سميعی
r سرّ ابتلاء اهل ايمان و فوائد آن
«* گفتار مجالس فاطميه 1401 صفحه 22 *»
بسم الله الرّحمن الرّحیم
الحمد لله ربّ العالمینݡ و صلّی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرینݡ
و لعنة الله علی اعدائهم اجمعینݡ
خداوند متعال میفرماید:
Gکَلَّا وَ ٱلْقَمَرِ وَ ٱلَّیْلِ إِذْ أَدْبَـرَ وَ ٱلْصُّبْحِ إِذا أَسْفَرَ إِنَّهَا لَإِحْدَی ٱلْکُبَرِ نَذِیراً لِلْبَشَرِS
Gلِمَنْ شاءَ مِنْکُمْ أَنْ یَتَقَدَّمَ أَوْ یَتَأَخَّرَS
خدا را شکر میکنیم که در بهار امسال، با بهار مکتبمان برخورد میکنیم. بعد از گذشتن متجاوز از هشتاد سال از فوت بزرگ و عظیممان، امروز در این سرزمین مبارک آثار شکفتهشدن مکتب را مشاهده میکنیم و میبینیم. در این بنای مجلّل، در این محل مقدس، زیر قبه سیدالشهداء صلواتاللهعلیه اجتماع کردهایم. آنطرف وسعت اتاق درس را مینگریم که الحمدلله این دو مرکز، محل و مرکز نشر فضائل محمدوآلمحمد؟عهم؟ و محل انتشار بیانات بزرگان ما+ میباشد. الحمدلله زمان ما اقتضاکرد که این وسعتها، این پیشرفتها و این همتها دیده شود و ما بحمدالله این همتها را دیدیم. از سوی دیگر بحمدالله متعلمینی را میبینیم که در اینجا و در جاهای دیگر مشغول درس و بحثند و همهشان به مکتب بزرگان روی آوردهاند و بحمدالله با قلب و با همه وجود متوجه ایشانند. خداوند هم به همهشان توفیق کرامت فرموده، پیشرفت کردهاند. امیدواریم پیشرفتهای بیشتری نصیبشان شود.
باش تا صبح دولتت بدمد | کاین هنوز از نتایج سحر است |
بهار گذشته بود که تصمیم تشکیل و تأسیس این بنای معظم و مجلل گرفته شد و الحمدلله خدا را شاکریم که امسال داریم از آن بهرهبرداری میکنیم. همچنین اتاق درس الحمدلله آماده است. حتی من میخواستم آنجا منبر بروم و منبرم را آنجا قرار
«* گفتار مجالس فاطميه 1401 صفحه 23 *»
بدهم ولی گفتند هنوز مقداری از آن آماده نیست. امیدواریم در سالهای آینده از آنجا هم بهرهبرداریها بکنیم و انشاءالله با سلامتی، سعادت و توفیق دور هم جمع شویم. پس این شکرانه لازم بود. خداوند به همه صاحبهمتان اجر عنایت کند و همهشان را به رضای خودش موفق بدارد.
امروز روز دوم عزای فاطمه زهرا؟سها؟ است و قاعدتاً باید سخن در پیرامون فضائل آن بزرگوار و ذکر مصائب آن بزرگوار باشد. ولی من از پیشگاه مقدسش اجازه میخواهم که امروز که روز افتتاح مجالس حسینیه است به خصوص در مورد فضیلت و فضائلی که برادران تازهگذشته ما پیدا کردند و سعادتی که نصیبشان شد سخن بگویم. ([14]) از خود آن حضرت اجازه میخواهم و یقین میدانم که حضرت به این امر راضی هستند. چون خودش شهیده شد و فرزندان و شوهر و پدر بزرگوارش هم هر مصیبت و بلائی که
«* گفتار مجالس فاطميه 1401 صفحه 24 *»
در دنیا دیدند به منظور ساختن انسان بود، برای نجات ما بود، برای ایجاد فضیلت در ما بود، برای رسانیدن ما به کمالاتمان بود، برای تشکیل شخصیتهای ارزنده انسانی در ما بود. تمام بلاها و مصیبتهای ایشان به منظور این مطلب بوده است. پس اگر در این منبر و در این روز دوم عزای فاطمه زهرا؟سها؟ سخن از فضیلت، منقبت و عظمت شخصیت مؤمنان باشد، مورد رضایتشان است. چون در واقع نشاندادن نمونههایی از مقاصد آن بزرگواران است و آشناشدن با فضیلتی است که ایشان آن را میخواستند.
بزرگان ما+ تمام هدف انبیاء و هدفهای اولیاء و اوصیاء و هدفهای بزرگان را در یک هدف خلاصه کردهاند و آن هدف دارای چهار جهت و چهار رکن است که این چهار رکن و چهار جهت در یک رکن و در یک جهت جمع شده است. تمام هدف از آمدن انبیاء، اولیاء، بزرگان و تمام زحماتی که مردان خدا در دنیا کشیدهاند و متحمل هر مصیبتی شدهاند، به منظور همین هدف است که بزرگان ما آن را هدف چهارم، رکن چهارم و جهت چهارم ایمان بیان کرده اند: ولایت اولیاءالله و برائت از اعداء. این هدفی است که همه زحمتها، همه کوششها، همه رنجها برای این هدف بوده تا مؤمنان، پیروان اسلام، دارای چنین روحیهای بشوند؛ یعنی اولیاء خدا را دوست بدارند و دشمنان خدا را دشمن بدارند. همه زحمات برای همین بوده و همین امر ولایت و برائت رمز تمام پیشرفتها است.
اگر دعوت به توحید کردند، دعوت به نبوت کردند، دعوت به امامت کردند، اگر تشریح معاد کردند، اگر خدا کتاب نازل فرمود، همه برای این بوده که انسانها با یکدیگر روی یک هدف و یک جهت، آمیزش و معاشرت و حب و بغض داشته باشند. تمام محبتها برای خدا و در راه خدا باشد و همه دشمنیها برای خدا و در راه خدا با دشمنان خدا باشد. همه یک هدف، به یک سمت در حرکت باشند که خدا است و سمت خدا و جهت خدا. تمام زحمتها برای این منظور بوده است.
«* گفتار مجالس فاطميه 1401 صفحه 25 *»
پس اگر در مؤمنی آثار ولایت اولیاء و برائت از اعداء مشاهده شود، فضیلتی است که خدا نصیب او کرده، منقبتی است که خدا برای او فراهم کرده، عظمتی است که خدا به او بخشیده و او را به هدف انبیاء رسانیده است. او انسانی است که هدف انبیاء در او جان گرفته و زنده شده است. او کسی است که هدف انبیاء را تجسم بخشيده و در خود مجسم ساخته و نشان میدهد که هدف انبیاء یعنی ولایت اولیاء و برائت از اعداء. این مطلب مسلّمی ماست. بحمدالله در این مطلب کسی شک ندارد. این مطلب از اصول مسلّم مکتب ماست، به طوری که دیگران این مکتب را به نام رکن رابع نامیدهاند.
اهمیتی که بزرگان ما به این رکن دادهاند طوری است که اگر این رکن نباشد، امامت به درد انسان نمیخورد، اقرار به امامت برای انسان مفید نخواهد بود. اگر این رکن نباشد اقرار به نبوت برای ما هیچ نتیجهای نخواهد داشت. اگر این رکن نباشد اقرار به وحدانیت خدا هیچ به درد ما نخواهد خورد و باعث نجات ما نخواهد بود. نه اینکه توحید، نبوت و امامت منزلت و مرتبهاش از رکن رابع پستتر و پایینتر باشد؛ یعنی از ولایت اولیاء و برائت از اعداء پستتر نیست. ولی این رکن متمّم آن ارکان و مظهر آن ارکان است. در این رکن است که توحید نمودار میشود. در این رکن است که نبوت نمودار میشود. در این رکن است که امامت نمودار میشود؛ یعنی شخصی که ولی اولیاء است و بریء از اعداست، در همه اعمالش، رفتارش، گفتارش توحید و اقرار به وحدانیت خدا دیده میشود. چرا مؤمن را دوست دارد؟ برای اینکه مؤمن مقرّ به وحدانیت الهی است، مقرّ به نبوت رسولخدا و سایر انبیاء؟عهم؟ است. مقرّ به امامت ائمه طاهرین؟عهم؟ است. از این جهت او را دوست میدارد و با دشمن او دشمنی میکند.
رکن چهارم مظهر سایر ارکان ایمان است. چون مظهر است و در اینجا نمودار است، پس اگر این بود آنها هست، اگر این نبود، محلی برای اظهار اعتقاد به توحید،
«* گفتار مجالس فاطميه 1401 صفحه 26 *»
نبوت و امامت دیده نمیشود. اگرچه به زبان اقرار کند. ولی چون در او آثار ولایت اولیاء و برائت اعداء دیده نمیشود، آن توحیدِ زبانی، آن نبوت زبانی، آن امامت زبانی و اقرار به آنها برای او نتیجه نخواهد داشت.
پس بحمدالله از نظر ما و مکتب ما مسأله حل است و هدف انبیاء عظام، هدف اوصیاء و امامان صلواتاللهعلیهم و هدف بزرگان دین در زحماتی که کشیدند و دعوتهایی که کردند احیاء رکن چهارم بوده؛ یعنی ولایت دوستان خدا و برائت و دشمنی با دشمنان خدا. بعد از دانستن این مطلب که بحمدالله معلوم بود، حال مؤمنی که در او آثار ولایت اولیاء و برائت اعداء دیده شود، به مقداری که از او این آثار مشاهده میشود به هدف انبیاء نزدیک شده و در خود آن هدف را زندهکرده، و آن هدف در او دیده میشود به طوری که آثار ولایت، ولایت اولیاء و برائت از اعداء، از او بروز میکند.
من این حادثه را ضایعه اسفناک اسم نمیگذارم، ضایعهای که متأثرکننده باشد اسم نمیگذارم. من ضایعه ایشان و سایر اخوان را در این حادثه، تجلی روح ولایت اولیاء و برائت اعداء میدانم؛ یعنی امام حسین صلواتاللهعلیه محبتها را تصدیق و امضاء فرمودند. آنان یک سال روز و شبشان را در فکر امر سیدالشهداء گذراندند، شب در فکر حسین و بنای حسین صلواتاللهعلیه، روز در زحمت انجام برنامههای حسین صلواتاللهعلیه بودند. روز به یاد حسین و یاد بنای حسین، شب به فکر حسین.
در حدیث است که اگر میخواهید یک عملی از اعمال مستحبی برای شما حالت ملکه ایجاد کند و در قلبتان رسوخ یابد و آن عمل مستحب اثرش در شما ثابت بماند، لااقل یک سال آن عمل را انجام بدهید و در انجام آن مداومت کنید. اثرش چنان در شما رسوخ مییابد که ذاتی میشود و از شما جدا نخواهد شد. یک سال به یاد حسینبودن و یک سال برای حسین حرکتکردن. از طرفی حضرت برای اینکه
«* گفتار مجالس فاطميه 1401 صفحه 27 *»
نشان دهد، برای اینکه امام حسین صلواتاللهعلیه اخلاصها را امضاء بفرماید و مخلصین را به ما بشناساند که بدانید اینها دوست خالص ما بودند و در قدمهایی که برای ما برمیداشتند، مخلِص و مخلَص بودند، خودشان را و نیتشان را خالص کرده بودند و ما هم ایشان را خالص کردیم. امام حسین صلواتاللهعلیه برای نشاندادن این مقصود و فهمانیدن به ما که بدانید محبت به من، محبت به جد بزرگوارش، محبت به مادر بزرگوارش، محبت به سایر ائمه معصومین؟عهم؟، محبت به رسولخدا و سایر انبیاء، محبت به خدا و اقرار به توحید خدا، همه اینها در آنان بود، به چه دلیل؟! چطور؟! چطور امام امضاء فرمودند؟! چطور امام اخلاصها را تصدیق فرمودند؟! به اینکه برادری از برادران مؤمن در خطر مرگ قرار میگیرد. یکی از آنان احساس میکند که این برادر مؤمن است که در کام مرگ قرار گرفته، باید او را نجات داد، باید به داد او رسید. از خود فراموش میکند، فرصت تفکر و اندیشه پیدا نمیکند؛ یعنی من در محبت اولیاء، در دوستی دوستان خدا، چنان دلباخته و خودباخته هستم که حتی به نیروی اندیشه اجازه تفکر نمیدهم که راه صحیحتری درنظربگیرم، نه. از خود بیخود میشوم، نمیفهمم. خودم را به مانند او در کام مرگ قرار میدهم. به این طریق امام حسین صلواتاللهعلیه امضاء فرمودند، یک سال و در نتیجه سالهای قبل و در نتیجه در همه عمر محبتشان به سیدالشهداء صلواتاللهعلیه خالصانه بوده است، به دلیل این فداکاری و از خودگذشتگی در راه نجات برادر مؤمن.
چشممان به برادر دیگرمان روشن! او هم میبیند دو برادر در معرض خطر و تلف، در کام مرگ قرار گرفتهاند، او هم از خود فراموش میکند، از تدبیر، نقشه و تفکر فراموش میکند، محبت ذاتی، اخلاص در ولایت اولیاءالله چنان او را از خود بیخود میکند که خودش را به کام مرگ میدهد. از خود، از زن و فرزند خود، از همه متعلقات خود فراموش میکند. به مغز اجازه اندیشه نمیدهد. شتابانه و خودباخته خود را به کام
«* گفتار مجالس فاطميه 1401 صفحه 28 *»
مرگ میدهد. پس ما اینها را ضایعه اسفناک نمیدانیم. ما اینها را نمونههای زنده تحقق و تجسم رکن رابع ایمان میدانیم.
در فرمایشهای مرحوم آقای حاج محمد باقر شریف طباطبائی همه شنیدهایم که وقتی محبت ذاتی را تشریح میفرمایند، میفرمایند: محبت ذاتی آن است که وقتی که ــ به تعبیر من ــ به میدان میخواهد بیاید، تمام غرائز و طبایع انسان را نابود میسازد و از صحنه بیرون میکند. محبت ذاتی چنین است. انسان ممکن است ترسو باشد و طبیعت و غریزهاش ترس باشد؛ مثل آنکه به مرغ خانگی مثال میزنند. میفرمایند مرغ خانگی را ببینید طبیعتش این است که یک حیوان بسیار ترسویی است. در عین حالی که بسیار ترسو است وقتی که بناست جوجههایش در معرض خطر قرار بگیرند، محبت ذاتی این حیوان داخل صحنه و وارد میدان میشود. آن طبیعت و غریزه ترس را از این حیوان دور میکند، خودش را به کام حیوان درنده میدهد. هیچ باک هم ندارد. اصلاً فکر این را نمیکند که ممکن است من را هم بدرد. این از حیوان. انسان هم همین طور است آدم بخیلی است، پول را خیلی دوست دارد. اما محبوبش در معرض خطر است. برای رفع خطر از این محبوب پول لازم است، از بخلش، از پول و دلبستگی به پول یادش میرود. محبت میآید داخل میدانِ زندگیش و داخل میدان هستیش، محبت ذاتی وادارش میکند و بخل که طبیعت و غریزه بود کنار میرود. محبت ذاتی این است.([15])
محبت اولیاء وقتی ذاتی است که انسان در راه سلامتی و منافع مؤمنان برای خود هیچ حسابی باز نکند. خودش و منافع خودش را کاملاً از یاد ببرد. اگر محبت ما به اولیاء خدا چنین محبتی است؛ یعنی ذاتی است که فرمود هل الدین الا الحب([16]) اگر
«* گفتار مجالس فاطميه 1401 صفحه 29 *»
این محبت نباشد، یقین بدانید همانطور که عرض کردم از نظر مکتبی؛ یعنی به دلایلی که مسلّم است و به ادلّهای که هیچ خدشهبردار نیست، ثابت شده که اگر رکن رابع بود سایر ارکان دین به درد ما میخورد، اگر نبود هیچ نتیجهای ندارد. خودمان را در خلوص و اخلاصِ در محبت اولیاء و برائت از اعداء آزمایش کنیم. در محلی که منفعت ما با منفعت مؤمنی با هم تضاد پیدا میکند، ببینیم ما منفعت او را مقدم میداریم یا منفعت خود را؟ امیرالمؤمنین صلواتاللهعلیه فرمود برادر تو، برادرت نخواهد بود مگر اینکه در سه چیز تو را ملاحظه کند: در گرفتاریهایت، در غیبتت و پس از مرگت.([17]) در حال زندگی نگذارد منافع تو ضایع شود و منافعی به تو برساند اگرچه به ضرر خودش تمام بشود. در گرفتاریهایت تو را رها نکند و در وقتی که غایب هستی و نیستی، در امور تو و شئون تو به مانند تو دلسوز و جانشین تو باشد. بعد از مرگ هم از خاطرش نروی و به یادت باشد.
زندگی انسانی، زندگی الهی، زندگی خدایی، زندگیی که رنگ توحید و نبوت و امامت بر آن باشد، زندگیی است که در سایه رکن رابع ایمان است. همان رکنی را که بزرگان ما اظهار فرمودند و اقرار به آن را جزء اصول دین قرار دادند و از ارکان ایمان شمردند. این مطلب در روایات و آیات رسیده بود ولی تشریح و بیان نشده بود. بزرگان ما بیان کردند؛ یعنی خواستند از الآن ما را به زندگانیی بسازند که امام زمان صلواتاللهعلیه تشکیل دهنده آن زندگی هستند. باید اصحاب امام زمان، اعوان امام زمان صلواتاللهعلیه کسانی باشند که در محبت اولیاء و برائت اعداء چنان خالص باشند که ذرهای شوب و آلودگی در محبت و بغضشان نباشد. خواستند از الآن ما را آنگونه بسازند و با تشریح و بیان این مطالب و تشریح رکن رابع، زندگی ما را زندگی انسانی بسازند. کدام انسان؟! انسانی که امام زمان صلواتاللهعلیه با او معاشرت
«* گفتار مجالس فاطميه 1401 صفحه 30 *»
بکنند، ما را آنچنان بسازند.
این برادران نمونههايی در محبت اولیاء و برائت از اعداء بودند. از این روی حضرت سیدالشهداء صلواتاللهعلیه اخلاص آنها را امضاء فرمودند و خالصبودن آنان را تصدیق کردند، و برای ما هم مایه افتخار و مباهات شدند، در نزد بزرگان به محبت چنین برادرانی سرافرازیم. شما موضوع را از دریچه مصیبت نگاه میکنید و با دید ضایعه به آن مینگرید، اشک هم میریزید، گریه میکنید، دلتان میسوزد و انّا لله و انّا الیه راجعون میگویید و باید هم بگویید. البته از دست دادن عزیز مشکل است. مصیبت است. ولی اینچنین نمونه بارزی در زنده نشاندادن روح ولایت اولیاءالله، مایه افتخار و سرور است، باید مسرور باشید. باید فرزندان ایشان در آینده به وجود چنین پدرانی افتخار کنند که در راه محبت اینقدر خالص بودند که میبیند کام مرگ باز است و میبلعد و از خود و شئون خود فراموش میکند. پس این محبت ذاتی است. امیدواریم این حوادث پیش نیاید؛ یعنی موقعیت امتحان پیش نیاید و فراهم نشود. اما باور بفرمایید اگر خود سیدالشهداء صلواتاللهعلیه جلوی کار را نگرفته بودند، چند برادر دیگرِ ما هم از دست میرفتند. این نشان محبت خالص است. حضرت نخواستند بیشتر از این ما را مبتلا بفرمایند.
امیدواریم خداوند محبتهای ما را به یکدیگر و برائت ما را نسبت به دشمنان خدا لحظه به لحظه زیاده فرماید و امیدواریم ما را به حوادث ناگوار مبتلا نفرماید. امیدواریم که امتحان ما امتحان دشوار نباشد، طوری باشد که تحملش هم انشاءالله آسان و نتایجش از جهت شدت الم کم باشد. نمیتوانیم بگوییم که نباید امتحان بشویم. مسلماً امتحان در کار است. اشدُّ الناس بلاءً الانبیاء ثمّ الاوصیاء ثمّ الاَمثلُ فالاَمثل([18]) شدیدترین مردم از جهت بلا، دشوارترین مردم از نظر ابتلا و برخورد با مصائب و ناگواریها ابتدا انبیاء
«* گفتار مجالس فاطميه 1401 صفحه 31 *»
هستند. بعد از انبیاء اوصیاء هستند. بعد از اوصیاء هرکس که به ایشان نزدیکتر و به ایشان شبیهتر و در محبتشان خالصتر است. از این جهت خانوادههایی که به این بلا دچار شدهاند و یا سایر کسانی که به این نوع بلاهای جانکاه مبتلا میشوند، بدانند که از تقرّبشان به محمدوآلمحمد؟عهم؟ و به بزرگان دین+ حکایت میکند که هرچه نزدیکتر باشند مبتلاترند. البلاء للولاء بلاء برای اهل ولا و اهل محبت است. میفرماید اگر خداوند بنا باشد از آسمان برای مؤمن هدیهای بفرستد، آن هدیه بلاست.([19]) چرا؟ چون جهت سازندگی دارد، مؤمن را در ایمان ورزیده میکند و او را در ایمان به خدا میسازد و در فضائل انسانی ساخته میشود.([20]) این همان قالبریزی سیدالشهداء صلواتاللهعلیه است. بعد از اینکه ساخته و پرداخته شد و شد آن انسانی که حسین او را میخواهد، او را برد. چرا؟ برای اینکه مبادا اعراض پیش بیاید. آنی که همه ما به واسطه آنها بیچاره شدهایم اعراض است. باید اعراض پاک بشود و همانطور که با بلاها اعراض پاک میشود، انشاءالله ما هم با این ابتلاءاتی که پیدا کردهایم و با این مصائبی که به آنها برخورد کردهایم، به مقدار تأثرمان انشاءالله از اعراض پاک شده باشیم. از این جهت میفرماید مستحب است برای فقدان مؤمن گریهکردن. مؤمنی که از دنیا میرود انسان بر او گریه کند.([21]) چرا؟ زیرا با همین گریه، با همین تأثر، با همین که انسان از نظر ایمانی و از نظر خدایی به فردی توجه میکند و فوت او را در خود مولم میبیند و دلش را به دردآورده احساس درد میکند، به همین مقدار اعراضش پاک میشود و به هدف انبیاء نزدیک میشود.
امیدواریم که تمام اهل مصیبت و سایر برادران، هرکس به هرمقدار در وفات و
«* گفتار مجالس فاطميه 1401 صفحه 32 *»
فقدان این برادران متأثرشده و همینطور در فقدان سایر برادران درگذشته، همچنین در مصائب ائمه طاهرین؟عهم؟ و مصائب بزرگان دین به هرمقدار که متأثر میشویم، امیدواریم که این تأثرات جنبه سازندگی در ما داشته باشد و فضیلت ایمانی را در ما احیا کند. همانطور که میتوانیم دلمان را جای دل این برادران بگذاریم.ــ انشاءالله برای ما رخ نخواهد داد. ــ ولی آمادگی داریم که برای منافع برادران از منافع خود بگذریم. حاضریم اقلّاً برای منفعت خود به برادران صدمه نزنیم و تا حد امکان بکوشیم که منفعت ایشان را بر منفعت خود مقدم بداریم و سلامتی و سعادت برادران را بخواهیم. این حالت باید در ما باشد و خودمان را تقویت کنیم تا گفتن یا لیتنا کنا معک فنفوز فوزاً عظیماً در ما زنده شود. ما یقین داریم اینها اگر در کربلا در حضور سیدالشهداء صلواتاللهعلیه بودند، وقتی که میدیدند آن بزرگوار تنها، غریب و وحید مانده، کسی نیست او را نصرتکند و حضرت هم میخواهند انسان بسازند، حسینی بسازند، فریادشان بلند است هل من ناصر ینصرنی. دعوت میفرماید آیا نصرتکنندهای هست که مرا نصرت کند و یاری دهد؟ اگر اینها آنجا بودند چه میکردند؟ آیا غیر از این است که از خود فراموش میکردند؟ خودباخته داخل میدان میشدند و جانشان را نثار سیدالشهداء صلواتاللهعلیه میکردند؟ انشاءالله همه ما چنین باشیم و امیدواریم که همه ما از انصار سیدالشهداء صلواتاللهعلیه و اعوان آن حضرت محشور گردیم.
و صلّی الله علی محمّد و آله الطاهرینݡ
«* گفتار مجالس فاطميه 1401 صفحه 33 *»
مجلس 3
(15 جمادیالاولی 1401 هـ ق)
r هماهنگی دين با نظام آفرينش
r نظر بزرگان+ در مقامات اولياء با طرز تفکرشان درباره خلقت تطابق دارد
r آيات عنوان بحث و جميع قرآن در بيان فضائل حضرت زهرا و تکتک معصومين؟عهم؟ است
r راه آشنايی با فضائل حضرت زهرا؟عها؟ در آيات عنوان، آگاهی از نظام آفرينش است
r اطمينان شيعيان مستبصر به فضل خداوند
r هيچکس چيزی را برخدا نمیتواند حتم کند ولی خداوند هم خلف وعده نمیفرمايد
r ما طاقت بلاها را نداريم و اميد ما، عفو و کرم حقتعالی است
r کفاره گناهان با مؤاخذههای جزئی
r ذخيرهشدن پاداش دنيوی اعمال خير مؤمن برای آخرتش
r شدت اندوه بازماندگان حضرت زهرا در رحلت آن مخدره؟عها؟
r خشونت دومی ملعون
r شدت صدمات جسمی و روحی حضرت زهرا؟عها؟
r سبب بردن حضرت زهرا؟عها؟ را به درِ خانه مهاجر و انصار
«* گفتار مجالس فاطميه 1401 صفحه 34 *»
بسم الله الرّحمن الرّحیم
الحمد لله ربّ العالمینݡ و صلّی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرینݡ
و لعنة الله علی اعدائهم اجمعینݡ
خداوند متعال میفرماید:
Gکَلَّا وَ ٱلْقَمَرِ وَ ٱلَّیْلِ إِذْ أَدْبَـرَ وَ ٱلْصُّبْحِ إِذا أَسْفَرَ إِنَّهَا لَإِحْدَی ٱلْکُبَرِ نَذِیراً لِلْبَشَرِS
Gلِمَنْ شاءَ مِنْکُمْ أَنْ یَتَقَدَّمَ أَوْ یَتَأَخَّرَS
در این آیات شریفه خداوند به مقامات فاطمه زهرا؟سها؟ و بیان فضائل و مناقب آن بزرگوار اشاره دارد. اصولاً باید بدانیم که خداوند در بیان مقامات و فضائل و ترتیب اصول و قوانین و همه شئون خلقش، را بر مبنای اصل خلقت و با روش اولی آفرینش و مطابق اصل تکوین، همه اصول و قوانين و نظامها را قرار داده است. اگر برای انسانها نظام اجتماعی قرار داده، این نظام کاملاً با نظام خلقت مطابقت دارد. اگر برای انسانها نظام سیاسی قرار داده، این نظام کاملاً با نظام خلقت مطابقت دارد. اگر برای انسانها نظام اقتصادی قرار داده، این نظام کاملاً با نظام خلقت مطابقت دارد. به تعبیر دیگر دید دین خدا در اقتصاد، سیاست، اجتماع و همه شئون دید خلقت است. طرز تفکر شخص مسلمان هم در مورد هرگونه نظامی، هرگونه اصولی، هرگونه قوانینی: اجتماعی، سیاسی یا اقتصادی، همه و همه باید همان دید خلقت باشد.
از این جهت آشناشدن با فضائل و مقامات و مناقب محمدوآلمحمد؟عهم؟ و همچنین آشناشدن با مقامات، فضائل و مناقب بزرگان دین و آشناشدن با حدود شخصیتها در عرصه رعیت، آشناشدن با اصول معاشرت، با اصول اجتماع و زندگی اجتماعی و برنامههای جامعه، همه اینها آشنایی با نظام آفرینش است. از نظر بزرگان+ و از دیدگاه مکتب شیخ مرحوم/ زیربنای همه تفکرات را باید اصول
«* گفتار مجالس فاطميه 1401 صفحه 35 *»
خلقت قرار داد. اگر به دید اجتماعی ایشان نگاه میکنیم و به نظریاتی که در مورد اصول اجتماع بشر بیان فرمودهاند، میبینیم کاملاً با دید ایشان در مورد اصول خلقت و طرز تفکرشان در نظام آفرینش مطابقت دارد. اگر به قوانین سیاسی و نظام سیاست که ایشان برای بشر بیان میفرمایند نگاه کنیم، میبینیم نظر ایشان و طرز تفکر ایشان با دیدشان در مورد آفرینش و خلقت مطابقت دارد. اگر در اقتصاد بیان دارند که همان تشریح اقتصاد اسلام و تشیع است، میبینیم کاملاً با دید و طرز تفکرشان در خلقت و آفرینش مطابقت دارد. این است که همه امور و همه جهات، به شناخت دید بزرگان برگشت میکند. البته بحث در مکتب است. همه امور برگشت به این میکند که بفهمیم طرز تفکر بزرگانمان در شناخت جهان هستی و آفرینش چگونه است و بین آن طرز دید و آن طرز تفکر و سایر امور و نظامها تطبیق بدهیم.
این است که برای شناختن فضائل، مقامات و مناقب حضرت زهرا؟سها؟ در این چند آیه که خداوند به آن اشاره فرموده بحث میکنیم، فضائل منحصر به همین چند آیه نیست بلکه تمام قرآن فضائل محمدوآلمحمد؟عهم؟ و مثالب اعداء ایشان است و در بین علما، بزرگان ما بودند که به علم قرآن ممتاز بودند و خداوند ایشان را به فهم قرآن ممتاز فرمود و دلهای مبارک ایشان را جای نزول انوار قرآن قرار داد و بیان فرمودند آن مقداری را که بیان فرمودند، و کتمان فرمودند آن مقداری را که باید کتمان بفرمایند. ولی به ما اطمینان دادند که ایشان میتوانند قرآن را از اول تا به آخر با یکیک ائمه طاهرین و با یکیک معصومین صلواتاللهعلیهماجمعین تفسیر بفرمایند. بنابراین همه قرآن در فضائل فاطمه زهرا؟سها؟ و ذکر مناقب آن حضرت و ذکر مثالب اعداء ایشان است. ولی اگر بخواهیم به بعضی از آنها در آیات و بعضی از سور صحبت کنیم این چند آیهای که قرائت کردم، به بعضی از مقامات، فضائل و مناقب فاطمه زهرا؟سها؟ اشاره است.
«* گفتار مجالس فاطميه 1401 صفحه 36 *»
برای اینکه موقعیت حضرت را از این آیات بفهمیم، باید یکگذر اجمالی بر طرز تفکر بزرگانمان+ درباره اصل خلقت و نظام آفرینش داشته باشیم. بیشتر از اجمال هم نمیتوانیم بفهمیم و نمیتوانیم درک داشته باشیم. به همان مقدار که به طور اجمال بتوانیم آشنایی پیدا کنیم. امیدواریم خداوند ثواب این ذکر فضائل و ذکر مناقب را ذخیره آخرت همهمان بفرماید و در زندگی دیگرمان هم مؤثر باشد و روح گذشتگانمان را شاد فرماید، روحشان را نورانی گرداند و از برکات فاطمه زهرا؟سها؟، مسرور و در رضایت خدا و در خانه خشنودی خدا و در حضور بزرگان دین قرار بگیرند، چنانکه همینطور است و غیر از این نیست. اعتقاد ما همین است. بر خدا حتم نمیکنیم که حتماً باید خدا چنین کند ولی به وعده خدا امید داریم و به فضل خدا اطمینان داریم.
مطمئنیم که حق منحصر در تشیع است. این را معتقدیم. و تشیع راستین و حقیقت تشیع همان است که بزرگان ما+ فهمیدهاند و بیان فرمودهاند و خدا هم ما را با آن آشنا فرموده است. اینها یقینیات ماست. حال کسی که در دوران زندگیش در چنین مسیر حقی در حرکت است و به اندازه وسعش در راه احیاء مکتب و طریقهاش کوشیده البته چنین خواهد بود حتی اگر کوشش نکرده نیت کوشش را داشته، اگر همت نکرده نیت همت را داشته، اگر اَعراض از همت و کوشش مانع بوده، ذات و حقیقتش طالب این بوده، اقلاً لذت میبرده از اینکه میدیده حق پیروز باشد، حق غالب و در پیشرفت باشد و خود همین برای ما امیدواری است که اگر دستمان نمیرسد که برای طریقه حقه محمدوآلمحمد؟عهم؟ کاری انجام بدهیم، اگر دستمان نمیرسد که در نشر فضائل محمدوآلمحمد؟عهم؟ کمک کنیم، نیتش را داریم که اگر توانستیم انجام دهیم. الحمدلله این نیت را داریم. خود همین به ما اطمینان میدهد و به وعده خداوند مطمئنیم که فرمود من تقرب الیّ شبراً تقرّبت الیه ذراعاً([22]) اگر کسی یک
«* گفتار مجالس فاطميه 1401 صفحه 37 *»
وجب به من نزدیکی جوید، من یک ذراع به او نزدیک میشوم. خداوند اینچنین است.
به رسولاکرم؟ص؟ هم وعده فرموده که من از برکات تو، نیت امت تو را در خیرات و حسنات برایشان مینویسم. همتشان یعنی تصمیمشان را برایشان مینویسم اگرچه به عمل نیاید. کسی که تصمیم حسنه و خیری را میگیرد ولی اعراض و موانع مانع میشود از اینکه آن خیر را انجام دهد، میفرماید دستور میدهم برایش یک حسنه و یک خیر یادداشت شود و اگر انجام داد، ده برابر به او جزا میدهم. اگر یک وقتی یک نفر از امت تو تصمیم معصیت بگیرد، من میگویم ملائکه چیزی برای او ننویسند. اگر معصیت را انجام داد، هفت ساعت میگویم ننویسند. مهلتش میدهم. اگر توبه کرد میگویم اصلاً ننویسند. اگر توبه نکرد میگویم برای او یک معصیت بنویسند.([23])
چنین وعدهها و فضلهای الهی ما را امیدوار میفرماید. نه اینکه نعوذبالله بگوییم بر خدا حتم میکنیم. بر خدا هیچکس نمیتواند چیزی را حتم و مسلم کند، حتی رسولخدا؟ص؟، سایر انبیاء، سایر اولیاء بر خدا نمیتوانند حتم کنند که تو ما را حتماً باید به بهشت ببری، حتماً باید عذاب نکنی. نه، قدرت مطلقه از آن خدا است و خداوند به هیچچیز مجبور نمیشود. اما فرموده من وعدهای هم که بدهم خلاف نمیکنم و شما بندگان من هم اگر وعده دادید خلاف نکنید. چون خودش به ما دستور داده که خلاف وعده نکنید و وعده فرموده که هم وعده میدهم و هم خلاف وعده نمیکنم، این جهات است که ما را امیدوار میسازد به اینکه هریک از برادران ما که چشم از این دنیا میپوشند، ما مطمئن به فضل هستیم. روی این زمین، روی این کره کسانی که حقیقت حق را در دست دارند و رو به حقیقت حق و حق حقیقی دارند اهل این سلسله هستند.
«* گفتار مجالس فاطميه 1401 صفحه 38 *»
آیا به کرم خدا میزیبد؟ آیا شایسته فضل خدا است که کسی که در این سلسله نامش ثبت شده و ایشان را دوست میدارد، با ایشان مراوده، معاشرت و مجالست دارد، همینکه از اینجا چشم بپوشد نعوذبالله به جهنم چشم باز کند؟! به عذاب خدا چشم باز کند؟! فضل خدا و کرم خدا ما را امیدوار میسازد که هرچه بدیم، و چه چیز که برای بدی نداریم! مگر میتوانیم بفهمیم چقدر بدیم؟ ولی با همه این بدیها امیدواریم همین که از اینجا چشم بستیم به رخساره بزرگان باز کنیم و مشمول عنایتشان باشیم. چون واقعاً دوستشان داریم. دوستانشان را دوست داریم. از نشر امرشان، از بیاناتشان و از ذکر فضائلی که فرمودهاند لذت میبریم.
روی این جهت امیدواریم که همه بدیهای ما عرضی باشد و مقدار زیادیش را خدا بدون مؤاخذه بیامرزد و اگر بناست مؤاخذه بفرماید، مؤاخذههای جزئی بفرماید. مؤاخذه کلی را طاقت نداریم. مثلاً پولمان را میشماریم میبینیم کم است دلمان پایین میریزد، خیلی از گناهانمان انشاءالله با همین آمرزیده بشود. بعد بشماریم ببینیم درست است.([24]) مثلاً تب کنیم و با تب آمرزیده بشویم.([25]) متذکر، متوجه و متنبه بشویم. به اینطورها خدا عفومان کند و از ما بگذرد. حتی بلاهای سنگینِ سنگین را هم طاقت نداریم. ببینید این مصیبتهای اخیر اگر خدا تحملش را نمیداد، صبرش را نمیداد، این مصیبتها با دلهای ما چه میکرد؟! این بلاها، همه برای همین است که از گناهان پاک شویم، حتی امام؟ع؟ میفرماید اگر کسی صدمهای ببیند به اینکه بند کفشش پاره بشود، به همین مقداری از گناهانش آمرزیده میشود؛ یعنی گناهانی که با این مقدار خسارت آمرزیده میشود.([26]) همینطور نوع
«* گفتار مجالس فاطميه 1401 صفحه 39 *»
گرفتاریها که هیچ خانهای از خانه دوستان نیست که مبتلا نباشند، یا مریض دارند، یا خودشان مریضند، یا قرض دارند، یا اوقاتشان تلخ است. انواع و اقسام گرفتاریها که نمیتوانیم خانهای از دوستان آلمحمد؟عهم؟ را پیدا کنیم که بگوید من راحت راحت هستم. هیچ نگرانی و هیچ غم و غصهای ندارم.
روی این جهت فرمود من صفت له دنیاه فاتّهمه فی دینه([27]) اگر دیدید یک کسی دنیا برایش کاملا صاف است، هیچ ناراحتی و نگرانی ندارد، او را در دینش متهم کنید؛ یعنی بگویید که تو دینت درست نیست. اقتضاء دینداری، مؤمنبودن و دوستبودن همین است که با همین گرفتاریها مرتب برخورد داشته باشیم. تا مرتب تخفیف گناهان بشود و متذکر و متوجه شویم. امیدواریم که به هرحال از دنیا پاک برویم. چون ما طاقت برزخ هم نداریم. انشاءالله خداوند همه ما را با همین بلاهای اینطوری، بلاهای خیلی کم، آسان، سست و قابل تحمل ما را بیامرزد و از دنیا پاک ببرد. از این جهت دستور است دعا کنیم و لاتجعل مصیبتنا فی دیننا([28]) خدایا اگر بناست بلائی بر ما نازل بفرمایی که آن بلا وسیله آمرزش گناهان ما باشد، آن بلا را در دینمان نازل نکن؛ یعنی دینمان صدمه نخورد. اگر بناست صدمهای ببینیم اولاً صدمه در مال باشد و اگر باید بیشتر صدمه ببینیم در جان باشد؛ مثل مریضیها و خدای نکرده ناکامیها، و اینها وسیله آمرزش گناهان است و چقدر دامنه اش وسیع است!
وقتی که روح، روح ایمان است و اتحاد ایمانی است و مؤمنان به هم بسته هستند، بلای برادر مؤمن برای برادر مؤمن اگر غصه ایجاد کرد این هم تخفیف گناهش است. اگر دید یکی از برادران مؤمنش مبتلاست و برایش غصه خورد، مهموم شد و به فکر افتاد، باعث تخفیف گناهش است. از این جهت مطمئنیم و عرض میکنم
«* گفتار مجالس فاطميه 1401 صفحه 40 *»
برادران ما خصوصاً با این ناکامی و مصیبت که راستی جانکاه بود، اگرچه عرض کردم هیچ جای تأثر و جای غصه نیست. باید مسرور باشیم. اینها نشانه زندهبودن عقیده به رکن رابع و اقرار به رکن رابع و زندهبودن محبت اولیاء در دل است. اینها آثار و نمونههای بارز تجلی روح محبت اولیاست که اینطور میشود.
از طرفی بهخصوص این همه زحمت کشیدند و دلشان میخواست، آرزو داشتند که نتایج این زحمت را، از قبیل استماع روضه، ذکر فضائل، ذکر مناقب و تعلیم و تعلم در این محوطه مقدس ببینند، همینطور اجتماع اخوان در این مکان مقدس زیر قبه سیدالشهداء صلواتاللهعلیه برای احیاء امر بزرگان و نشر مکتب ایشان و نشر فضائل محمدوآلمحمد؟عهم؟، همه اینها آرزوهای ایشان بود. به این آرزوها مشغول کار و زحمت بودند. همینطور دیگران هم این آرزوها را داشتهاند و ما الحمدلله به آرزویمان رسیدیم. اما همین خوشحالی دنیاییمان همین اندازه که در اینجا خوشحالیم که دور یکدیگریم و لذتی میبریم، غیر از جنبه ذاتیش که برای آخرتمان است، در این جنبه طبعانیش که طبیعتاً از اجتماع با یکدیگر و استماع فضائل خوشمان میآید، این جزای دنیاییمان بود که به ما دادند. همین لذت طبعانی که الآن در این محضر داریم میبریم، جزای دنیایی ماست. به مقدار قدمی که برداشتیم یا تصمیم قدمبرداشتن که داشتیم، همین لذت و نعمت دنیایی و اجری است که در دنیا به ما داده شده است. دیگر در برزخ و آخرت این نعمت برای ما نیست. جنبه دنیوی ما که جنبه طبعانی ما باشد، الآن مسرور، متلذّذ و در این نعمت متنعّم است. اما به ایشان همین را هم ندادند. برای آخرتشان ذخیره کردند. گفتند همین تنعّم دنیوی هم برای آخرتتان باشد. آنجا دیگر نقیصهای برایشان نیست. اما ما در آنجا دیگر این را نداریم؛ یعنی این لذّت و تنعّم دنیوی که الآن داریم میبریم، این را آنجا نداریم.
شخصی در زمان امام موسی بن جعفر صلواتاللهعلیه بود مدعی بود که چنان بر
«* گفتار مجالس فاطميه 1401 صفحه 41 *»
تمام این ربع مسکون تسلّط نفسانی و روحانی دارم و این قسمت مسکونی کره زمین در زیر تسلط اراده و روح من است و بر آن مسلطم که هرکجا را بخواهم ببینم با چشم مثالی خود میبینم. ــ تعبیر من است ــ اگر کسی آن جنبه مثالیش در او حکومت کند، چنین قدرتی پیدا میکند. ما الآن چشممان را روی هم بگذاریم، با عالم خیالمان تمام جندق و قسمتهایی که در جندق دیدهایم، یا در تهران یا مشهد یا هرجای دیگر را که دیدهایم، الآن میتوانیم بر آنجا مشرف بشویم و نگاه کنیم. هرجایی را که دیدهایم الآن میتوانیم نگاه کنیم و به آنجا توجه کنیم و آنجا را ببینیم. اگر کسی این مرتبهاش در او فعلیت پیدا کند میتواند محیط بشود. این شخص مدعی بود و راست هم میگفت. میتوانست محیط بشود و روی این کره خاکی را ببیند. او را خدمت حضرت کاظم؟س؟ آوردند و ادعایش را عرض کردند. حضرت دست مبارک پشت سر بردند و بسته آوردند. فرمودند: در دست من چیست؟ توجهی و تفکری کرد عرض کرد: آقا دو تخم کبوتر در لانهای بود و یکیش در دست شماست. حضرت دست مبارک باز فرمودند همان بود. فرمودند: از کجا این موقعیت را به دست آوردی؟ عرض کرد: آقا من با نفس مخالفت و مجاهده کردم که چنین تسلطی برایم پیدا شده است. حضرت فرمودند: اسلام را دوست داری یا دوست نداری؟ عرض کرد: نه دوست ندارم. فرمودند: پس با نفست مجاهده و مخالفت کن و مسلمان شو. عرض کرد: چشم. مسلمان شد. آداب و دستورات اسلامی را به او آموختند و رفت. بعد از چند روزی خدمت حضرت آمد. آقا آن موقعیت از دستم رفته است. دیگر آن تسلط در من نیست. حضرت فرمودند: علتش این بود که آن موقع تو که مجاهده و مخالفت نفس میکردی، اقرار به آخرت نداشتی و مسلمان نبودی، و خداوند شکور است. سپاسگزاری میکرد و نتیجه کارهای تو و اجر و پاداشت را در همینجا به تو میداد. دیگر در آنجا چیزی نداشتی. حال که مسلمان شدی و به آخرت اقرار داری، خداوند
«* گفتار مجالس فاطميه 1401 صفحه 42 *»
تمام زحماتت را برای آخرتت ذخیره میفرماید.([29])
پس تنعّم دنیا بهشت دنیاست. تنعّم برزخ بهشت برزخ است و تنعّم آخرت بهشت آخرت است. نعمتها و تنعّمات اینجا برای اینجا است. اگر کسی در اینجا به نعمتی متنعّم شد، از نعمتی لذتی برد، در نعمتی راحتی دید، این راحتی، بهشت اینجای او است. دیگر وقتی از اینجا رفت، این راحتی برایش نیست. اگر مؤمن است راحتی بهتر در برزخ و بعد در قیامت دارد، و اگر غیر مؤمن است دیگر آنجا راحتی ندارد. تمامش ناراحتی است. اگر کافر است دیگر در قیامت هم معذب است. حال هر راحتی که ما در راه خدا و در نعمتهای خدا احساس میکنیم، اینها بهشتهای دنیایمان است. اگر با مرتبه برزخی هم کاری کردیم، در برزخ راحتی خواهیم دید و اگر از نظر ذاتی و حقیقتمان که جهت آخرتی ماست اقرار و اعتراف و ایمان و محبت داریم، آنجا هم در راحتی آخرت خواهیم بود. این برادران مرحوم ما راحتی زحماتشان را در اینجا ندیدند. ذات و حقیقتشان به محبت، اقرار، صمیمیت و اخلاص برای آخرتشان کار کرد. تفکرات، اندیشهها و تدبیرها که برای پیشرفت امر بزرگان و امر سیدالشهداء صلواتاللهعلیه کردند برزخشان را آباد کرد و راحتیهای برزخ را دارند. اما عرض میکنند خدایا ما جنبه دنیوی هم داشتیم، ما در دنیا بودیم، جنبه دنیوی داشتیم، تنعّم دنیوی هم میخواستیم، میخواستیم از حیث دنیوی هم لذت ببریم. خدا میفرماید من دنیا را برای شما نخواستم. حال مصالح بسیاری در این حوادث هست ما که نمیدانیم. آن مقداری که میتوانیم بفهمیم به بیان ائمه طاهرین؟عهم؟ همینهایی است که عرض میکنم. پس اجر دنیایتان را هم برای آخرتتان ذخیره کردیم. دنیایتان را هم در آخرت مکافات میکنیم و بهتر را به شما میدهیم و الآن در بهتر از اینجا قرار دارند.
«* گفتار مجالس فاطميه 1401 صفحه 43 *»
اینجا من، شما برادران مهربان و عزیز را الحمدلله رب العالمین میبینم. شما را در این مکان که از سیمان و همینی که هست مشاهده میکنم. شما هم که من عاصی را میبینید. همهمان هم میدانیم که همه عاصی، بیچاره و در عرصه رعیت و ناقص هستیم و همه دارای مفاسد اخلاقی و معاشرتی و انواع و اقسام نقایص را داریم و در کمال نقص هستیم. نه اینکه ناقصیم، در کمال نقص هستیم. چه چیزی داریم؟ آیا خیری در ما دیده میشود که به آن دلخوشی داشته باشیم؟ یک عده برادر ناقص بیچاره معصیتکار، در عین حال الحمدلله به همین که اهل ولایتیم، اهل محبتیم، اهل مکتبیم و از مشاهده یکدیگر لذت میبریم، از همین اجتماع حظ میکنیم، خودمان را در نعمت میبینیم و واقعاً نعمت است. چه نعمت عظمایی! چقدر بزرگ است!
اما الآن نگاه کنید ایشان و سایر برادرانی که فوت فرمودهاند، الآن در کجایند؟ چه کسانی را میبینند؟ چه چیز را میبینند؟ غیب این مرکز را میبینند. جنبه نورانی این محل را مشاهده میکنند که نور مقدس سیدالشهداء صلواتاللهعلیه در آنجا غالب است و خودشان را در حضور بزرگان میبینند. آن لذت کجا؟ لذت ما کجا؟! الحمدلله برای ما لذت است. ولی آن لذت کجا تا این لذت! روی این جهت خداوند به ایشان لذت عالیتر و آجلتر کرامت کرده؛ ایشان را زودتر برد تا حتی یک مجلس را نبینند که در این مکان منعقد شده باشد، چرا؟! تا بهتر و عمیقتر به ایشان داده شود. پس امیدواریم که با همین ذکر فضائل، ذکر مناقب و استماع و اجتماع، ما هم اجر ببریم و اجر و پاداش برای گذشتگان ما هم باشد.
ما یک چیزی میشنویم که فاطمه زهرا؟سها؟ از دنیا رحلت فرمودند، از دنیا رفتند و خانه حضرت مانند این شبها دیگر از نور ظاهری فاطمه زهرا؟سها؟ خاموش شد. اما تصورش را کردهایم که مطلب چگونه است و بر اهل این خانه چه میگذرد؟! اهل این خانه امیرالمؤمنین، امام حسن، امام حسین، حضرت زینب کبری و حضرت امکلثوم
«* گفتار مجالس فاطميه 1401 صفحه 44 *»
این پنج نفر اهل این خانه هستند. این فرزندان، مادری را و این بزرگوار همسری را از دست دادهاند که در مدت هفتاد و پنج روز یا بیشتر طبق اختلاف روایات در چه حالی گذرانده؟! یک بیماری عادی معمولی و طبیعی که نبوده. بیماریها و دردمندیهایی که حضرت دارند در اثر ضرباتی است که به دست جریترین مردم، بیحیاترین، خشنترین و بیباکترین مردم بر آن حضرت وارد شده.
نه تنها ما اینها را میگوییم که فکر کنند شیعه اینها را درباره آن دومی میگویند؛ اهل سنت در خصوصیات اخلاقی این ناپاک بهخصوص اینها را نوشتهاند که «کان اجرأ الناس علی رسولالله؟ص؟»([30]) رسولالله با آن جلالت، با آن عظمت و هیبت، اما او از همه مردم نسبت به حضرت جریتر، جسورتر و بیحیاتر بود. خود اتباعش نوشتهاند. نه اینکه ما بگوییم. در خشونت، مسلمانان مانند او کسی را ندیده بودند، بسیار خشن بود. خودشان درباره نسبش نوشتهاند و ناپاکترین نسبها در تاریخ برای او ثبت شده است.
ضربات و صدماتی که بر زهرا؟سها؟ وارد شده شدید بوده آن هم زهرایی با آن خصوصیات که در مورد آن حضرت نقل شده که اولاً سن مبارکش هجده ساله، هجده سالگی مگر چه مقدار سن است؟! جوان در سن هجده سالگی. عفیف. عفت فاطمه زهرا؟سها؟، حیا، خجالت و حجب و در پردهبودن حضرت. آیه عصمت الهی است. عصمت خدا است. ناموس کبرای حق است. صدمات صدماتِ کشنده است که یکیش کفایت میکند برای اینکه جوانی و زنی در این سن و سال را از پای درآورد. سقط جنین شش ماهه، آن ضربت عجیب، تازیانه بر بازوی حضرت، سیلی بر رخساره، شکستگی پهلو، سوراخشدن سینه مبارکش از میخ در. مریض اینچنینی و در این مدت. اینها صدمهها و آسیبهای جسمانی بود که بر جسم مبارک حضرت وارد شد.
«* گفتار مجالس فاطميه 1401 صفحه 45 *»
اما صدمات روحانی، صدمات فکری آنها بیشتر زهرا را از پای درآورد. زهرا؟سها؟ مشاهده میفرماید که با انحرافیافتن خلافت و از دسترفتن خلافت و حکومت ظاهری از دست امیرالمؤمنین صلواتاللهعلیه و قرارگرفتن در دست این کفارِ منافق، در هم کوبیدن اسلام و مسلمانان است و روزبهروز بدبختیها برای اسلام و مسلمانان فراهم خواهد شد. زهرا میخواند تا ظهور ولی عصر صلواتاللهعلیه را، تا آنجا و تا رجعت را میبیند. همه اینها را فاطمه زهرا؟سها؟ میبیند و میبيند با انجام این کار که مردم از پی ابیبکر رفتند زحمات پدرش؟ص؟ نابود می شود. نه اینکه به طور کلی از بین برود. ولی مقهور و مغلوب خواهد شد. از این جهات رنج میبرد. حال چه صدمهای بر حضرت از نظر فکری و روانی وارد شد و چه دردی احساس میکرد. نالههای حضرت، خطبههای حضرت، توجهاتی که مردم را میداد، همه برای همین بود که بدبختیهای مسلمانان را می دید.
روی این جهت و با همین حالات حاضر شده بود که حضرت امیر صلواتاللهعلیه آن حضرت را ا بر روی الاغ سوار میکردند و دست امام حسن و امام حسین را میگرفتند و شبها در خانه رؤسای مهاجرین و انصار را میکوبیدند، میفرمودند این دختر پیغمبر خدا است. حقش را گرفتهاند، او را صدمه زدهاند. اقلّاً حقش را بگیرید و به او بدهید. نه اینکه امیرالمؤمنین صلواتاللهعلیه یا حضرت فاطمه زهرا؟سها؟ برای مقداری زمین به نام فدک یا چند نخل خرما که در آنجا کاشته شده بود تلاش میکردند. نه، برای نشاندادن ماهیت پلید این ناپاکان بود تا آنها را بشناسند. اما وعده میدادند ولی تخلف میکردند.
چنین مادری با چنین خصوصیاتی چند شب است که از دنیا رفته. بر بچههای ایشان چه میگذرد؟! قبر آن حضرت در میان خانه حضرت مخفی است. حضرت برای سیاست چند قبر در بقیع تشکیل داده و سخت خشمگین شده بر اینکه کسی
«* گفتار مجالس فاطميه 1401 صفحه 46 *»
متعرض آن قبور بشود. قبر حضرت در میان خانهاش؛ یعنی اين بچهها با چشم خودشان دیدهاند و مشاهده کردهاند که پدرشان با دستهای خود مادرشان را در این قبر دفن فرمود. قبر در بين خانه، بچهها داغديده. در این مدت هم اینطور صدمات، مصائب و بلاها را مشاهده کردهاند. حال ببینید بر اینها چه میگذرد! بر امام مجتبی، بر امام حسین صلواتاللهعليه، بر حضرت زینب، بر حضرت امکلثوم، بر خود امیرالمؤمنین صلواتاللهعلیه چه میگذرد! جا دارد که حضرت این جمله را بفرماید نفسی علی زفراتها محبوسة جانم در زیر نالههای دلم و آههای سینهام حبس شده. این نالهها و اين آهها مانع از آن است که جانم بیرون بیاید. یا لیتها خرجت مع الزفرات([31]) ای کاش جانم با نالههایم بیرون آمده بود؛ یعنی در ناله و با ناله میمردم. نگرانی امیرالمؤمنین صلواتاللهعلیه این است که نکند بعد از فاطمه زندگانیش طول بکشد.
شدت مصیبت و احساس مصیبت را شما در همین جملات حضرت امیر صلواتاللهعلیه میتوانید به دست بیاورید و همچنین عظمت مصیبت امیرالمؤمنینی که صلواتاللهعلیه، آیه صبر الهی و اسم صابر حق است، در طلب این مطلب که ای کاش جانم با نالههایم از راه حلقومم خارج میشد، دریابید.
و صلّی الله علی محمّد و آله الطاهرینݡ
«* گفتار مجالس فاطميه 1401 صفحه 47 *»
مجلس 4
(16 جمادیالاولی 1401 هـ ق)
r هماهنگی نظامهای ابعاد مختلف دين با نظام آفرينش
r فقط قرآن و روايات معصومين؟عهم؟ عهدهدار بيان نظام واقعی خلقتند
r بزرگان+ بيانگر نظام خلقتند از ديدگاه قرآن و اهلبيت:
r به مقدار فهم فرمايشهای بزرگان+ مکتبی هستيم
r کاملان برادر بزرگترند که اطاعتشان بر ما واجب است
r تأسيس اتاق درس در شرايط سخت آن زمان، نشان تأکيد بر فهم دين است
r تقسيم برادران به سه دسته
r برادران مساوی برای يکديگر ممکن است سبب باشند اما واسطه فيض نيستند
r دو نمونه برای سبب خير و برکتبودن مؤمن برای برادر ايمانيش
r هيچ يک از ما در تحصيل دين و فهم آن معذور نيستيم
r نظامی که با نظام آفرينش مطابقت دارد نظام الهی و انسانی و فطری است
r آموختن معارف دين به نسل جوان پيش از آلودگی آنان به مکاتب انحرافی
«* گفتار مجالس فاطميه 1401 صفحه 48 *»
بسم الله الرّحمن الرّحیم
الحمد لله ربّ العالمینݡ و صلّی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرینݡ
و لعنة الله علی اعدائهم اجمعینݡ
خداوند متعال میفرماید:
Gکَلَّا وَ ٱلْقَمَرِ وَ ٱلَّیْلِ إِذْ أَدْبَـرَ وَ ٱلْصُّبْحِ إِذا أَسْفَرَ إِنَّهَا لَإِحْدَی ٱلْکُبَرِ نَذِیراً لِلْبَشَرِS
Gلِمَنْ شاءَ مِنْکُمْ أَنْ یَتَقَدَّمَ أَوْ یَتَأَخَّرَS
در این آیات شریفه خداوند به مقامات و فضائل فاطمه زهرا؟سها؟ اشاره فرموده و عرض شد که فضائلی را که خداوند برای ایشان قرار داده و در قرآن یا در فرمایشهای رسولخدا و ائمه طاهرین؟عهم؟ بیان شده و به ما رسیده، بیان نظمی است که خدا در زمینه رابطه موجودات و مخلوقات با ایشان قرار داده است. در واقع هرگونه نظمی که خدا قرار داده تمام آن را در یک کلمه جمع میکنیم و میگوییم دین خدا. دین خدا عبارت است از همهطور و همهنوع نظامی که خداوند برای مخلوقات در روابط مختلفشان قرار داده: از جمله ارتباط با خدا، ارتباط با انبیاء و اولیاء؟عهم؟، که از اینها به اعتقادات تعبیر میآورند و نامش را نظام اعتقادی و اصول اعتقادی میگذارند. اعمالی که مربوط به خود انسان است در پیشرفت و ترقیات مراتب مختلفش، از این ظاهر جسمش گرفته تا سایر مراتب که به وسیله اعمالی ترقی میکند که از آن اعمال به نظام عبادی تعبیر میآورند و نامش نظام عبادی و عبادت است، و ارتباط با یکدیگر در اجتماع و جامعه، نظام اجتماعی است که بیان حقوق خلق بر یکدیگر و نحوه ارتباط و دستور معاشرت و مجالست است.
همه این نظامها را که روی هم میریزیم، اسمش را دین خدا میگذاریم. و دین خدا در همه زمانها بیان همین اصول و انتظامات و نظمها است که نامش اسلام
«* گفتار مجالس فاطميه 1401 صفحه 49 *»
است. انّ الدینَ عِندَ اللهِ الاسلام([32]) همیشه دین خدا نامش اسلام بوده. از زمان حضرت آدم تا زمان رسولخدا؟ص؟ و تا قیامت دین خدا اسمش اسلام است. همه این نظامهای مختلف مبتنی و مطابق با نظم خلقت است. آن طوری که آفریده، همان طور نظم گذارده است. به آن روشی که خلقت فرموده، به همان روش نظامها را برقرار ساخته است. اگر نظام اجتماعی را در نظر بگیریم کاملاً با نظام خلقت مطابق است. نظام سیاسی اسلام با نظام خلقت مطابق است. همینطور نظام اقتصادی و همه نظامها، که اگر نظم خلقت را شناختیم، میتوانیم نظامِ صحیحِ انسانی فطری الهی را در همه شئون انسانی بیابیم. اگر نظام خلقت را شناختیم هر نظمی که با نظام خلقت مطابق شد میفهمیم نظام الهی است، و هر نظمی را که برخلاف نظام خلقت دیدیم میفهمیم که این نظام الهی نیست، نظام انسانی و فطری نیست و به درد انسان نمیخورد. اگر هم به طور جبر و اجبار مدت زمانی بر انسان حکومت کند سرانجام مضمحل خواهد شد و از بین خواهد رفت.
نظام خلقت همان دیدگاهی است که در جریان آفرینش و فلسفه هستی و سرّ خلقت برای متفکران پیش میآید و درباره آن همه متفکران فکر کرده و حرف زده و طرح دادهاند. و آن چنان است که قرآن و فرمایشهای معصومین؟عهم؟ بیان کردهاند که دیگر این قسمتش را ما مسلمانان بحمدالله راحتیم و آن نظامی را که در امر خلقت در قرآن بیان شده و طرحی را که قرآن در آفرینش الهی و طور و طرز خلقت بیان میکند، برای ما مورد حرف و شک و تردید نیست. ما بحمدالله به عنایت خدا و به لطف و منّت و فضل خدا با اسلام و قرآن آشناییم و به حقانیت اسلام و قرآن معترفیم و نباید آن طرحی را که قرآن در مورد نظام خلقت و سرّ آفرینش و فلسفه هستی بیان میکند، اثبات کنیم که حق است. بحمدالله ثابت شده است.
«* گفتار مجالس فاطميه 1401 صفحه 50 *»
مطلب این است که چه کسانی و چه متفکّرانی توانستهاند مراد قرآن را بفهمند و این نظام خلقت و سرّ آفرینش را از قرآن و احادیث استنباط کنند و به دست بیاورند و تشریح کنند؟ وقتی که نگاه میکنیم میبینیم بزرگان ما+ هستند که نظام خلقت را آنچنانکه خدا بیان کرده دریافتهاند، و آنچنان که مراد خدا بوده آن را استنباط فرموده و فهمیدهاند. و از این فهم و استنباط و ادراکشان به «حکمت» تعبیر میآورند. و حکمت فهم حقیقت اشیاء و شناخت واقعی از عالم هستی است.
البته اینجا محتاج به دقت هستیم. درست است که بحمدالله در این قسمت هم همه مکتبی هستیم؛ یعنی به طور اجمال معتقدیم که بزرگان ما+ حق فهمیدهاند و بیانشان حق و ثابت است. ولی بر ماست دقت. تنها به اینکه بزرگان ما+ هرچه فرمودهاند حق است نباید اکتفا کرد. باید آن حق را به مقدار توانایی فکری فهمید. وقتی ما مکتبی خواهیم بود؛ یعنی تابع بزرگان خواهیم بود و وقتی ما بزرگان را بزرگ شناختهایم که فرمایشهایشان را به مقداری که فهمش را از ما خواستهاند بفهمیم. اینچنین نیست که بگوییم از ما فهمیدنش را نخواستهاند. اگر اینطور باشد این همه زحمتها که کشیدهاند، کتابهایی را که تصنیف فرموده و موعظههایی که فرمودهاند برای چیست؟
توجه داشته باشیم که اصلاً در آن زمانها موعظهکردن در بین علماء معمول نبوده که عالمی برود روی منبر بنشیند و شروع کند به تشریح مطالب عالیه علمی اعتقادی قرآنی برای مردمی که از نظر روش ظاهری در مسیر طلب علم نبودهاند، به تعبیر ملاها برای بازاریها. چون ملاها مردم را دو قسمت کردهاند: یک قسمت روحانی، یک قسمت بازاری. بازاری کسی است که به طور کلی باید با قرآن و حدیث و علم بیگانه باشد و همیشه دستش مثل فقیر پیش روحانی دراز باشد و علم، قرآن، احادیث و مانند اینها منحصراً مخصوص روحانی است. دیگران از اینها هیچ نصیبی
«* گفتار مجالس فاطميه 1401 صفحه 51 *»
ندارند و محرومند. بزرگان ما برخلاف این منطق و برخلاف این روش اول کاری که میکنند، شروع میفرمایند به نشر مطالب و اعتقادات حقه و حقایق قرآن در سطحهای مختلف حتی در سطح افکار کسانی که بسیار بسیار عوام و با اصطلاحات و موازین علمی، با اصول علمی آشنا نیستند، حتی برای آنها مباحث عالیه حکمت و مباحث بلند علمی اعتقادی را بیان میفرمایند و مرتب میفرمایند: تو گوش کن، غافل مباش، چرت مزن، خواب مرو، خواهی فهمید.
مرحوم آقای شریف طباطبائی، آن بزرگ، آن دلسوزِ عجیب، ببینید مواعظ ایشان چقدر دلسوزی این بزرگوار را میرساند! چقدر دل ایشان میسوزد! و چقدر به فکر بودهاند و چقدر مهربان و پیگیر در مطلب! یک مطلب را میخواهند تشریح بفرمایند پشت سر هم مثال، پشت سر هم بیان، و مرتب تکرار میفرمایند، برای چه؟ برای خاطر اینکه حتی آن کسی که از نظر ادراک خیلی ضعیف است و قدرت فهمش کم است، او هم که در گوشه و کنار مجلس نشسته مطلب را بفهمد و به اندازه فهمش مطلب را درک کند. از این جهت مرتب امیدواریدادن و بیانکردن و مثالزدن برای این است که شخصی که با اصول علمی آشنا نیست ناامید نشود، شخص عامی از خودش و از درکش و فهمش ناامید نشود. او هم باید در این درگاه و آستانه ساخته بشود. او هم باید به مقدار ادراک و فهمش بالا بیاید و رشد کند؛ مثل باغبان دلسوزی که شروع میکند به گردش در باغ و بین نهالهای مختلف، نهالها را رسیدگی میکند. به هریک به مقدار استعداد و توانایی آن نهال میرسد. شاخه هریک را که باید بچیند میچیند. هریک را که باید کود بدهد، میدهد. همینطور نهال به نهال را رسیدگی میکند. نمیگوید آن یکی گوشه افتاده، آن یکی کوچک است، باشد و رهایشکند. نه، همه باید رشد کنند.
بزرگان ما+ در عرصه مؤمنان ناقص و برای ناقصان مظهر ربوبیت حقند. در
«* گفتار مجالس فاطميه 1401 صفحه 52 *»
عرصه رعیت مظهر ربوبیت الهیهاند؛ یعنی مظهر ربوبیت محمد و آلمحمد علیهمالسلامند که محمد و آلمحمد؟عهم؟ اسماء ربوبیت الهیه و رب هستند. و اَشرَقَتِ الاَرضُ بِنُورِ رَبِّها([33]) امام زمان صلواتاللهعلیه که تشریف بیاورند زمین به نور مبارک آن حضرت روشن است، احتیاج به ماه نیست. احتیاج به خورشید نیست. زمین روشن است.([34]) آن بزرگوار دست بر سر اشخاص میگذارد، عقلها به کمال میرسد. خلق را تربیت می کند و میپروراند([35]) و در زمان غیبت امام زمان صلواتاللهعلیه، الآن هم حضرت مشغول پرورانیدن رعیت هستند و خلق را میپرورانند و رشد و نمو میدهند. اما این کار به دست بزرگان دین انجام میشود؛ یعنی امام زمان صلواتاللهعلیه دستهایی دارند که این دستها بزرگان دینند. گاهی به شکل کاملان و به عنوان کاملان ظاهر میشوند و گاهی هم مصلحت نیست ظاهر باشند. ولی کار کار ایشان است. پرورانیدن رعیت که امام زمان صلواتاللهعلیه بر عهده دارند، به دست ایشان و با ایشان است. الآن هم ما داریم پروریده میشویم و رشد میکنیم و نمو مییابیم. مرتب بالا میآییم و ترقی میکنیم و این ترقیات فکری، علمی و اعتقادی ما به دست بزرگان دین انجام میشود اگرچه ما ایشان را نبینیم.
در پرورشدادن دیدن ایشان شرط نیست. باید ایشان محیط باشند و هستند. یکی را با کتاب مبارک ارشاد بالا میآورند، یکی را با کتابی دیگر رشد میدهند، یکی را با مطالعه این مواعظ ترقی میدهند. یکی را با مطالعه و خواندن دروس ترقی میدهند. مرتب ما باید در دست ایشان پرورش بیابیم. و باید خدا را شاکر باشید که شما با این دستها، دستهای امام زمان صلواتاللهعلیه که بزرگان دینند مستقیماً آشنا هستید
«* گفتار مجالس فاطميه 1401 صفحه 53 *»
و پروریده میشوید. پس بزرگان ما+ راضی نیستند به اینکه ما فقط صرفاً محبت به ایشان داشته باشیم و در مقام نام بردنشان تعظیم کنیم و اعلیاللهمقامهم بگوییم و کتابشان را ببوسیم، بر دیده بگذاریم و در میان طاقچههای خانهها روی آن خاک بنشیند. به این راضی نیستند.
ببینید بزرگ، حکیم، در سن متجاوز از هفتاد سال اینجا تشریف میآورند، اینجا وارد میشوند، از نظر مأیوسبودن از بشر که این بشر طالب خیر خودش نیست، این بشر همیشه خیر را با دستش عقب میزند، رشد خودش را نمیخواهد. کوشش و فعالیتش در نابودی خودش است. بشرِ اینطوری، نمونهاش همدان در برخورد با آن حادثه، آن حادثهای که هر کس بشنود، شنیدنش باعث میشود که از این بشر ناامید شود. بشر اینطوری که با یک انسان کامل، با نور معصومین؟عهم؟ آنطور دربیفتد، به آنطور جنایت و خباثت، به چه جرم؟ به جرم اینکه فضائل محمد و آلمحمد؟عهم؟ را نشر میدهند. کاملی که آن اوضاع را مشاهده کرده و از آنجا متواری شده، در سن نزدیک هشتاد اینجا میآید، آن اوضاع را دیده، بشر را میبیند و افرادی هم که آن زمان در اینجا بودند؛ پدران، نیاکان و اجداد شما ــ خداوند غریق رحمتشان کند ــ اینها را هم میبیند، بندگان خدا گرفتار امور زندگی، تهیدست، هیچگونه آمادگی برای رشد در آنها دیده نمیشده، اما ناامیدی به خود راه نمیدهد، ابتدا میکند به تأسیس اتاق درس. ببینید چه خبر است! اتاق درس میسازد. متجاوز از هفتاد سال نزدیک هشتاد سال! میتوانستند بگویند من اگر درسی میخواهم بگویم این چند نفری هم که میخواهند پای درس من بنشینند، دو تا مسجد هست دیگر. مسجد صحرا بوده، مسجد قلعه هم بوده است. دو تا مسجد هست. در مسجد میروم درس میگویم چند نفری هم که بیشتر نیستند. مرحوم آقای سید هاشم بودند و آقازادههای محترمشان و چند نفر دیگر. این از نظر درس. از نظر مردم هم دیگر این دو محل بس است که برای استماع
«* گفتار مجالس فاطميه 1401 صفحه 54 *»
موعظهای جمع بشوند.
نه، این حرفها نیست. اُطلُب العلمَ مِنَ المَهد الی اللَّحد([36]) علم را از گهواره تا گور طلب کن. طَلَبُ العلمِ فریضةٌ علی کُلِّ حالٍ([37]) همیشه طلب علم فریضه است. شخصیتی که باید این مطلب را نشر بدهد، با این شرایطی که اجمالش را عرض کردم وارد اینجا میشود. محل خیلی محدود، تعداد جمعیت در آن زمان را هم ما میتوانیم الآن حدس بزنیم که در جندق چند نفر بودهاند. زمان خشکسالیهای عجیب. میگویند فقط یک نفر بوده که اسب داشته که میتوانسته آذوقه اسب را جمعآوری کند. اینقدر خشکسالی و تهیدستی بوده است. محل اینقدر محدود بوده، مردمش آنطور: یا پیرمرد، یا گرفتار کسب و کار، یا گرفتار زراعت. اصلاً فرصت طلب علم نبوده، اصلاً این مطلب در مغزها نبوده که باید طلب علم کرد. بله چند نفری که در همدان و در کرمان حضور ایشان رسیده بودند و موفق شده بودند که اینجا بیایند، آن چند نفر مشغول درس و بحث بودند.
ولی نه، باید به عنوان «اتاق درس» اتاق درس ساخته شود که نشان داده شود این مکتب مکتب فهم است، این مکتب مکتب ادراک است، این مکتب مکتب تقلید و چشم رویهم گذاشتن و کورکورانه حرکتکردن نیست. این مکتب مکتب محمد و آلمحمد؟عهم؟ است که اجازه نمیدهد یک نفر جاهل، نادان و عامی به عنوان متشیع و پیرو امام؟ع؟ باشد. امام صادق صلواتاللهعلیه میفرمایند اگر جوانی از جوانان شیعه را پیش من بیاورند که در دینش متفقه نباشد؛ یعنی اهل فهم در دینش نباشد، من او را چنان تنبیه میکنم که به درد بیاورمش.([38]) امام زمان صلواتاللهعلیه
«* گفتار مجالس فاطميه 1401 صفحه 55 *»
در زمان ظهورشان اگر جوانی متفقه در دین نباشد، او را گردن میزنند، اجازه بودن به او نمیدهند.([39]) مکتب مکتب فهم، مکتب علم، مکتب ادراک است. به مقدار توانایی باید فهمید، باید درک کرد نه بالاتر از توانایی. کسی آن را نخواسته. لایُکَلِّفُ اللهُ نَفساً الّا وُسعَها([40]) شاهد زنده، گواه زنده برای عرایضم اتاق درس است. اتاق درسِ کجا؟ جندق. در چه سن و سالی؟ نزدیک هفتاد و چهار سالگی که دیگر ایشان بیش از چند سالی اینجا در قید حیات نبودند. مسلّم میدانستند و میفهمیدند که دیگر اواخر عمرشان است.
مؤمنانِ خیلی خیلی معمولی میتوانند بفهمند که دیگر نزدیک به رفتن هستند. خدا رحمت کند یکی از دوستان که بعد از مراجعتش از مشهد چند روزی بعد خبر فوتشان رسید. یک شبی که از حسینیه به منزل میرفتم به ایشان رسیدم. دیدم خیلی خسته شده دارد میرود منزل. با ایشان احوالپرسی کردم. گفت میخواستم به تو بگویم و از تو بخواهم که آقای مرحوم در یکی از مجموعةالرسائلهایشان بیانی درباره مسأله عدالت دارند، آن را بخوانی و تشریح کنی. اگرچه عمر من به آخر رسیده و دیگر فکر نمیکنم موفق بشوم مشهد بیایم و مجلسی باشد و بیانی داشته باشی که بشنوم. اگر یک وقتی برخورد کردیم برایم بیان کن. او مسأله را خیلی خیلی جدی میگفت. معلوم است مؤمن باخبر میشود، مؤمن کمکم میفهمد که رو به رفتن است، باید آماده بشود، باید خودش را آماده کند. مؤمنان معمولی صالحین متوجه میشوند، یک کامل متوجه نمیشود که دیگر باید برود. آن هم در آن سن و سال که حتی ایشان در اینجا مریض شده بودند، تصمیم میگیرند برایشان دکتر بیاورند، ایشان میفرمایند نه، دکتر لازم نیست. کسی باید رجوع به طبیب بکند و در فکر بقاء و دوام عمرش باشد که از
«* گفتار مجالس فاطميه 1401 صفحه 56 *»
وجودش استفاده بشود، من که از وجودم در اینجا استفاده نمیشود. پس بروم.([41])
با این احوال ایشان اتاق درس میسازد. ما مطلب را خیلی به طور نامفهوم گرفتهایم. اتاق درس به این معناست که ای کسانی که دوست من هستید! ای کسانی که مرا دوست دارید و بزرگ شناختهاید و اوامرم و رضایتم را لازم میبینید و اطاعت مرا بر خود واجب میدانید! البته اطاعت ایشان اطاعت محمد و آلمحمد؟عهم؟ است. بزرگان دین مطاعند. بزرگان دین طاعتشان لازم و فریضه است.
ارشاد باب چهارم، جلد چهارم را درباره اخوان مطالعه کنید. وقتی که آقای مرحوم اخوان را تقسیمبندی میکنند، اخوان سه دسته هستند. یک دسته بزرگتر از ما هستند که در حکم پدر، جانشین پدر و برادران بزرگند. یک عده برادران مساوی هستند که ماها هستیم. با هم مساوی هستیم. یک عده برادران کوچک ما هستند. کسانی که در سلسله هستند و با سلسله و با مکتب بیگانهاند یا به طور کلی شیعه اثنیعشری هستند و تابع بزرگان نیستند، اینها برادران کوچک ما هستند که باید بر ایشان ترحم کنیم. باید از فضل ایمانی اگر داریم به آنها بدهیم؛ یعنی با آنها مدارا کنیم. با آنها معاشرت حسنه داشته باشیم. شاید یک وقتی راه را پیدا کنند. اما ما برادرانِ مساوی در ایمان و اعتراف و اقرار، همه یکسان هستیم مگر اینکه یکی از ما مثلاً ممکن است قدری ملاییاش بیشتر باشد. یکی دیگر ممکن است که تقوایش بیشتر باشد. یکی ممکن است که زهدش بیشتر باشد. یکی ممکن است که مثلاً عبادتش بیشتر باشد. البته این امتیازات را در حد خودمان داریم.
مثل امتیازی که کسی در میان جمعی به علم یا منبر رفتن و یا درس گفتن دارد آیا میتواند به یکی از متعلمین و یا مستمعین درس وبحثش بگوید باید تابع من باشی، اطاعت من بر تو لازم است؟ نه. نه. او هم میتواند در گوشش بگوید آقا من هم واسطه
«* گفتار مجالس فاطميه 1401 صفحه 57 *»
فیض برای شما هستم. نه، این حرفها نیست.
در عرض و در امتیازات اینچنینی هیچیک برای دیگری واسطه فیض نیستیم. هیچکس. همهمان واسطه داریم. ما ممکن است برای یکدیگر سبب بشویم مثل اینکه یکی سبب رسانیدن نان به ما است. نانوا زحمت میکشد، نانی میپزد و سبب در رسانیدن نان به ما میشود. میگیریم، تشکر هم میکنیم و میخوریم. و میدانیم که از دست امام زمان صلواتاللهعلیه این نان دارد به ما میرسد. اگرچه سبب نانوا است، باشد. در فیض، در امر باطن واسطه نیست. ما برادران همسال و همعرصه هرچه در علم، در تقوا، در زهد، در عبادت رشدکنیم، هرچه بالا برویم، عالم و حکیم هم بشویم، واسطه در فیض نخواهیم بود. واسطه نیستیم. آقا از تصدق سر شما چنین است، نه. آقا به برکت شما چنین است، نه. ما همسن و سالها واسطه در فیض، واسطه در افاضه الهی برای یکدیگر نیستیم.
البته سبب میشود مؤمن برای مؤمنی دعائی بکند و خدا این دعا را به وسیله اسباب و وسائط فیض باطنی استجابت بفرماید. به برکت دعای کامل، دعای مؤمنی درباره مؤمنی مستجاب بشود عیبی ندارد. از این جهت باید درباره هم دعا کنیم.([42]) خیر یکدیگر را بخواهیم. در زیارتها و در امکنه مبارکه و مشاهد مشرفه نیابت کنیم. بعد از نمازها، در مجالس ذکر فضائل و مصائب درباره یکدیگر دعا کنیم. البته این دستورات رسیده و خدا هم وعده استجابت داده است([43]) ولی نباید معتقد شد که این برادر که دعا کرد و دعایش هم مستجاب شد، پس او در فیض واسطه شده، نه. این دعایش سبب بود و به برکت دعای کاملان و دعای بزرگان این دعا مستجاب شده. به
«* گفتار مجالس فاطميه 1401 صفحه 58 *»
تعبیر دیگر بزرگان و واسطگان حقیقی به زبان این برادر برای آن برادر دعا کردند.
این برای این است که ما را با یکدیگر ببندند. ما را با هم مرتبط سازند. ما را به یکدیگر امیدوار و با همدیگر مرتبط کنند. از این جهت میفرماید: مؤمن درباره برادرش دعا میکند. مؤمن خانه مؤمن میرود، برای او برکت است و بلا را از خانه او میبرد.([44]) این نه به واسطه خود این شخص است که الآن در فیض واسطه شده، نه. به برکت بزرگان است. خداوند به برکت کاملان و واسطگان حقیقی افاضه فرموده و اینها همه اسباب شده است.
این عرایضی که میکنم همه با نظام خلقت مطابق است که فرصت نمیکنم اصل نظام خلقت را عرض کنم و بر سایر نظامها تطبیقش بدهم. پس مراد از برادران بزرگتر ــ قسم اول برادران که در کتاب مبارک ارشاد ذکر شده ــ کاملانند. برادر بزرگتر که جای پدر، یعنی جای محمد و آلمحمد؟عهم؟ هستند، جانشین پدر و مادر یعنی جانشین محمد و آلمحمدند؟عهم؟ برای ما. همینطور که میبینید برادر بزرگتر در این جریانهای ظاهری ما جانشین پدر میشود و باید سایر برادرها در امور دنیویشان از او اطاعت کنند. حال برای ما کاملان و بزرگان، برادران بزرگ ما، جانشین پدر و مادر یعنی محمد و آلمحمدند؟عهم؟. در نتیجه اطاعتشان بر ما واجب و اجرای اوامرشان بر ما لازم و عمل به رضایتشان بر ما حتم است.
حال این بزرگوار با تأسیس اتاق درس، رضایت خودش، امر خودش، امریه خودش را صادر کرده. این اتاق درس امریه مرحوم آقای حاج میرزا محمد باقر شریف طباطبائی و فرمان ایشان است. به چه کاری؟ به درس. باید پیروان و دوستان ایشان اهل فهم و اهل درک باشند. روی این جهت در فرمایشها و در مواعظ ایشان به خصوص این بزرگوار بیان میفرمایند و میفرمایند: نمیگویم حتی از من تقلید کن. از
«* گفتار مجالس فاطميه 1401 صفحه 59 *»
من هم تقلید نکن. مطلبم را بفهم و تا نفهمیدی نه قبول کن و نه عمل کن. بفهم. هدف و مقصد این است.
پس باید بفهمیم و خداوند هم فهم و ادراک را به ما داده، همان کودنِ کودنمان که هرچه بگوید آقا من دیگر نمیفهمم، هرچه با او مسأله را مطرح میکنی، باز میگوید من نمیفهمم، برو داخل زندگیش، داخل معیشتش، ببین در امر دنیا چقدر دقیق و حسابگر است! نمیگذارد ذرهای سرش کلاه برود. پس میفهمد اما عادت کرده تا امر دین مطرح میشود، تا تشریح مسألهای دینی میشود، یا مطلبی را در یکی از مواعظ بیان میفرمایند و استماع میکند، یا در مجلس موعظهای بیان میشود، یا درسی خوانده میشود، میآید میگوید من که چیزی نفهمیدم. چرا چیزی نفهمیدی؟ اگر میخواستی بفهمی حتماً آن مقداری که باید بفهمی میفهمیدی. روی این جهت امیرالمؤمنین صلواتاللهعلیه اینطور اشخاص را معرفی میفرمایند:
أ بُنَیَّ انّ مِنَ الرِّجالِ بَهیمةٌ | فی صُورةِ الرَّجُلِ السّمیعِ المُبصَرِ |
به تعبیر من، بعضی از مردم خودشان را به کودنی میزنند. من اینطور معنی میکنم. بعضی از مردم خودشان را سخت به کودنی زدند به طوری که در مباحث دینی یک حیوان است. اینطور نشان میدهد که یک حیوان محض است، اصلاً بهیمه است، گوسفند است. اینطور خودش را نشان میدهد. اگرچه در ظاهر انسانِ چشمدار، گوشدار و شنوای بیناست. ولی عذرش خواسته نیست. این بهیمه نیست. این چوپان میخواهد؛ به این معنی که فقط خوراک به او بدهد؟ نه، خودش را به حیوانیت زده است. فَطِنٌ بِکُلِّ رَزیّةٍ فی مالِهِ در مالش کوچکترین صدمهای وارد بشود، چنان هوشیار، فهمیده و زیرک است. و اذا اُصیبَ بِدینِهِ لمیشعُر([45]) اما مصائب
«* گفتار مجالس فاطميه 1401 صفحه 60 *»
دینیش، کلاههایی که در دین سرش دارد میرود، اصلاً نمیفهمد. مثل اینکه شعور و ادراک ندارد.
اینها عذرشان خواسته نیست. نمیفهمم! نمیفهمم! نه، نمیخواهی بفهمی، نخواستی بفهمی. خودت را عادتدادی به نفهمیدن. مجلس موعظه را، مجلس چرت خیالکردی. از اولی که وارد شدی به قصد چرتزدن وارد شدی. دیگر نهایتش که خیلی خیلی به برکت فرمایشها امیدی برای خودت درست میکنی، مجلس ذکر فضائل و ذکر مصائب است. انشاءالله خود همین شنیدنش هم برای ما ثواب است، فقط ثواب! حال آنکه لایَقبَلُ اللهُ عزّوجلّ عَمَلاً الّا بِمَعرفَة([46]) خدا هیچ عملی را قبول نمیکند مگر به معرفت. البته ما معرفت داریم که مجالس بحمدالله مجالسِ حق و سخنِ حق است. به این مقدار ثواب داریم. الحمدلله اینقدر معرفت داریم. همهمان اینقدر معرفت را داریم که مجلس، مجلسِ حق است و فرمایشها فرمایشهای محمد و آلمحمد؟عهم؟ و مورد رضایت خدا است. این مقدار معرفت اجمالی داریم. ثوابش را هم داریم. اما همین کلمهای که میشنویم و مطلبی که شنیدیم، تا به آن معرفت پیدا نکنیم برای آن مطلب ثواب نداریم.
مگر ثواب چیست؟ ثواب عبارت است از همان درجات بهشت و عقاب عبارت است از همان درکات نیران و درکات جهنم. انّ الاعمالَ صُوَرُ الثَّوابِ و العِقاب([47]) ثوابی که میدهند، همان درجه است. آن درجه از کجا به ما داده میشود؟ از عمل به معرفت. پس تا مطلبی را که برای فهمیدن ما بیان میفرمایند، نفهمیم، بدانیم درجه نداریم. تا ساخته نشویم در بهشت درجه نداریم.
«* گفتار مجالس فاطميه 1401 صفحه 61 *»
این است که این بزرگوار اتاق درس تأسیس میفرماید. برای اینکه ما بدانیم پیروی این بزرگواران یعنی درسگرفتن و درسدادن، خواندن و یادگرفتن و یاددادن. مکتب، مکتب علم است، مکتب درک است. پیروی کورکورانه از ما نخواستهاند. راضی هم نیستند. باید ببخشید خستهتان میکنم. چارهای هم نداریم. چون فرصتمان کم است، میخواهم وارد مطلب بشوم. مرتب از مطلب دور میشوم.
پس باید ما از فرمایشهای بزرگان استفاده کنیم و نظام خلقت را بفهمیم و سرّ آفرینش و طرز و طور هستی را بدانیم. آنگاه وقتی این مطلب را دانستیم هر نظامی که با نظام خلقت تطبیق کرد، آن نظام را خدایی، نظام انسانی و نظام الهی بدانیم. و هر نظامی که با نظام خلقت مطابقه نکرد، نظام خدایی و نظام انسانی و فطری نیست و از نظامهای انحرافی بدانیم. هرچه میخواهد باشد. نظام اجتماعی باشد، سیاسی باشد، اقتصادی باشد، عبادی باشد، هرچه میخواهد باشد، باید تطبیق کند. اگر تطبیق کرد درست است اگر تطبیق نکرد انحراف، کج و نادرست است. از هرکس هم هست، باشد. از او نمیپذیریم و قبول نمیکنیم. ببینید چه مکتبی است! چطور انسان را میسازد که اگر شما نظام خلقت را ــ به مقداری که باید بفهمید ــ فهمیدید و سایر نظامها را با این نظام تطبیق دادید، همیشه حق را در همه امور و شئونتان میفهمید و همیشه باطل را هم در همه امورتان و شئونتان خواهید فهمید. از این جهت درباره مؤمن میفرماید: مؤمن کسی است که حق را بشناسد. بعد از آنکه حق را شناخت اهل حق را به حق خواهد شناخت.([48]) یعنی چهکار میکند؟ تطبیق میکند. میزان در دستش است که همان حق است. هرکس با این میزان توافق کرد حق است. هرکس را دید با این میزان نمیسازد به مقداری که نمیسازد باطل است. هر نظامی،
«* گفتار مجالس فاطميه 1401 صفحه 62 *»
هر روشی و هر نوع طرز تفکری اگر با نظام خلقت ساخت، حق است. هرکدام نساخت و توافق نداشت باطل است.
این است که امام صادق صلواتاللهعلیه میفرماید بادِرُوا اَولادَکُم بِالحَدیث([49]) فرزندانتان را قبل از اینکه در میان اجتماع، در میان مردم و در محیط بروند ــ به تعبیرات من ــ قبل از آنکه با مکتبهای مختلف آشنا بشوند و با گروههای مختلف انحرافی برخورد کنند از قبیل: مرجئه، قدریه و امثال اینها که گروههای انحرافی آن زمان بودهاند بادروا اولادکم بالحدیث قبل از برخورد با آنها فرزندانتان را به فهم دین مجهز کنید. قبلاً دین را در دست داشته باشد، حق را در دست داشته باشد، میزان محکم صحیح در دست داشته باشد، برود در میان محیط. دیگر هیچ نترس. گمراه
و منحرف نخواهد شد. چرا؟ چون حق در دستش است. زالتِ الجبالُ قبلَ انیزُولَ([50])
کوهها از هم میپاشد ولی این شخص، ثابت روی پایش میایستد. تمام دنیا یک طرف بروند، ذرهای در دلش نگرانی پیدا نمیکند که نکند من باطل باشم، نکند من بد فکر میکنم. «نکند» برایش نیست. کسی که حق در دستش است تشکیک و شک برایش نیست.
از این جهت کسی خدمت امام رضا صلواتاللهعلیه اظهار نگرانی کرد از اینکه در بین کسانی که با آنها برخورد دارد در ولایت و تبعیت از ائمه طاهرین؟عهم؟ تنها است. حضرت فرمود نگران نباش اگر تو در دستت مرواریدی داشته باشی و همه دنیا بگویند که این سنگریزه است، آیا دلت ذرهای تکان میخورد؟ تو میدانی که در دستت مروارید است، همه دنیا بگویند این سنگریزه است دلت تکان نمیخورد. شک برایت پیدا نمیشود که این مروارید است. و اگر در دستت سنگریزهای باشد
«* گفتار مجالس فاطميه 1401 صفحه 63 *»
همه دنیا بگویند که مروارید است، ذرهای باور نمیکنی که سنگریزه مروارید باشد.([51]) حق اینطور است. بادروا اولادکم بالحدیث شتاب کنید به آشناکردن فرزندانتان با حق. اعرِفِ الحقَّ تَعرِفْ اَهلَهُ حق را بشناس، بعد اهلش را خواهی شناخت که چه کسانی با حق تطبیق دارند، چه مرامها، مذهبها، نظامها و گروهها با حق تطبیق دارند. حق، حق است و هریک که مطابق نیستند باطلند. بزرگان ما تمام هدفشان و مقصودشان این بوده است.
تأسیس اتاق درس و بیانات و موعظهها همه برای ساختن چنین انسانهایی بوده که بتوانند روی پای خود بایستند و محکم و استوار باشند و هیچوقت نلرزند. انشاءالله همّتمان باید این باشد. در هرجا هستیم میدانیم که باید تابع بزرگ باشیم، میدانیم که باید پیرو ایشان باشیم و رضایتشان باید مطمح([52]) نظرمان باشد. پس بدانیم که اولین مطلبی که از ما خواستهاند، فهمیدن، عالمشدن و درککردن فرمایشهایشان است. باید همّتمان این باشد. هرکجا که برای استماع حاضر میشویم، آمادگی فهمیدن داشته باشیم. کتابها را به عنوان فهمیدن بخریم، باز کنیم و بخوانیم.
اکنون که به زبانم جاری شد «کتابها را بخریم» یادم آمد که سفارش فرمودند که عرضکنم که بحمدالله کتاب مبارک میزان با خط خوب، حروف خوب چاپ شده است. انشاءالله آقایان این کتابها را برای تدریس به بچهها بخرند، خودشان هم مطالعه کنند. انشاءالله به قصد یادگرفتن باشد. حتماً بخرند. چند کتاب کوچک هم هست که به ظاهر کوچک است و چاپ شده است: کتاب غیبت. درباره همین غیبتهایی که از برادرهای مؤمن میکنیم که مرض بدی است. خدا بر همهمان
«* گفتار مجالس فاطميه 1401 صفحه 64 *»
رحمکند و همهمان را بیامرزد. همه به این گناه مبتلا هستیم. اين گناه بسیار عظیم است که از زنا شدیدتر و بدتر شمرده شده است؛ ولی متأسفانه و بدبختانه همهمان به آن مبتلا هستیم. من، شما، همه و همه مبتلا هستیم. شاید انشاءالله مطالعه کنیم، درس بدهیم و بخوانیم. برای زنها در منزل بخوانید، برای بچهها بخوانید. خودتان هم مطالعه کنید. اگر جایی از آن را متوجه نمیشوید، بپرسید. روی این کتاب کار کنید به نیت اینکه این عملی که در تشیع و در اسلام بدتر از زنا شناخته شده، به مقدار تواناییمان آن را انشاءالله ترک کنیم. این کتاب هم چاپ شده است. انشاءالله حتماً آن را بخرید. آقایانی که میخواهند به شهرها برگردند به عنوان هدیهبردن از جندق برای آنهایی که نیامدهاند و نتوانستهاند بیایند هدیه ببرند. به جای خرما و پسته جندق همین کتاب را هدیه ببرند؛ یعنی باید همه آن را داشته باشند. امیدواریم خداوند به ما توفیق کرامت بفرماید که بفهمیم و عمل کنیم انشاءالله.
و صلّی الله علی محمّد و آله الطاهرینݡ
«* گفتار مجالس فاطميه 1401 صفحه 65 *»
مجلس 5
(17 جمادیالاولی 1401 هـ ق)
r نظام طبقاتی حجتها و رعيت با نظام آفرينش مطابقت دارد
r سفارش درباره تعليم و تعلّم معارف مکتب وحی
r معنای الحادی ادعای جانشينی رسولخدا؟ص؟ از سوی خلفای جور
r گريههای حضرت زهرا؟عها؟ تنها سلاح مبارزه با انحراف در مسير اسلام بود
r حضرت زهرا؟عها؟ با وصيت خود خط بطلان بر خلافت خلفای جور و پيروانشان کشيد
r مکتب استبصار نتيجه رنجها و مظلوميتهای معصومين ما؟عهم؟ است
r هريک از ما باید به مقدار توانمان در نشر و فراگيری اين مکتب بکوشيم
r مراد از جندق و جندقی
r دينمداری در عصر ظهور امام؟ع؟
r به مقدار فراگيری و پيروی از مکتب، انسانيت ما ساخته میشود
r نمونهای از اثر نيت خالص
r چگونگی مکافات احسان
r مکافات اولياء؟عهم؟ از خدمات مرحوم محبی
«* گفتار مجالس فاطميه 1401 صفحه 66 *»
بسم الله الرّحمن الرّحیم
الحمد لله ربّ العالمینݡ و صلّی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرینݡ
و لعنة الله علی اعدائهم اجمعینݡ
خداوند متعال میفرماید:
Gکَلَّا وَ ٱلْقَمَرِ وَ ٱلَّیْلِ إِذْ أَدْبَـرَ وَ ٱلْصُّبْحِ إِذا أَسْفَرَ إِنَّهَا لَإِحْدَی ٱلْکُبَرِ نَذِیراً لِلْبَشَرِS
Gلِمَنْ شاءَ مِنْکُمْ أَنْ یَتَقَدَّمَ أَوْ یَتَأَخَّرَS
در این آیات مبارکه خداوند اشاره میفرماید به مقامات و فضائل فاطمه زهرا؟سها؟. این فضائل و مقامات اینطور نیست که باید تعبداً قبول کنیم و بدون جهت بدانیم. و فکر کنیم که تصوراتی است که چون مسلمانیم باید به آنها اقرار و اعتراف کنیم، چون شیعه هستیم آنها را تصدیق کنیم. اینطور نیست. تمامی فضائل و مناقبی که درباره معصومین؟عهم؟ و به طور تبعیت درباره بزرگان دین رسیده، تمامش با نظام خلقت مطابق است. خلقت، نظمی و قراری دارد که مطابق آن نظم و آن قرار طبقات انبیاء، اولیاء، بزرگان دین و رعیت و پیروان و تابعان را تشکیل میدهد؛ یعنی این نظام طبقاتی که در اعتقادات ما دیده میشود، با نظام خلقت مطابق است. همچنان که سایر نظامهایی که باید بر شئونات ما حکومت کنند باید با نظام خلقت مطابق باشند که اگر مطابقه نکرد دلیل بر این است که نظام الهی، نظام انسانی و نظام فطری نیست. هر نظامی میخواهد باشد: اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، همه و همه باید با نظام خلقت مطابق باشد.
از جمله مراتبی که ما معتقدیم و در اعتقادات ما بیان میشود مرتبه انبیاء، بعد مرتبه اوصیاء، بعد مرتبه کاملان و رعایاست. همچنین در خود انبیاء مراتبی که ذکر
«* گفتار مجالس فاطميه 1401 صفحه 67 *»
میشود از مرتبه محمدیه؟ص؟، بعد سایر انبیاء، تمام این مراتب و طبقهبندیها که در اعتقادات ماست و باید به آن اقرار کنیم، همینطور بیجهت یا یک تصور، یا یک قرارداد خشکوخالی و بیواقعیت نیست؛ بلکه این نظم در مورد اعتقادات ما و در طبقهبندی خلق، با اصل نظام آفرینش الهی مطابق است.
نظام آفرینش و طبقات خلق و نظام طبقاتی خلق در هیچ مکتبی از مکتبهای فکری بشری درست شناخته نشده مگر در مکتب بزرگان ما+. ــ چون ایشان نظام هستی را و نظام مراتب را آنچنان که هست دریافتهاند و این نظام را با نظام خلقت تطبیق فرمودهاند، فهم مسأله و درک این مطلب و دریافت و شناخت درست این مراتب و طبقات منحصر است به بزرگان ما و منحصر است به مکتب ماــ از این جهت باید ما و همه برادرانی که به عنایت و منّت الهی و به فضل و لطف خداوندی به این سلسله انتساب داریم و به بزرگان انتساب پیدا کردهایم که در واقع منّت خدا، فضل خدا و لطف خدا بر همه ماست، باید به چنین بزرگانی و به چنین مکتبی افتخار کنیم و در نشر این مکتب و تفهیم و تفهّم و تعلیم و تعلّم این مکتب به مقداری که برای هریک از ما امکانپذیر است، بکوشیم. چرا؟ چون مکتب خدایی است. مکتب محمد است. مکتب علی است. مکتب فاطمه است. مکتب حسن، مکتب حسین، مکتب انبیاء و اولیاء؟عهم؟ است. آن بزرگواران صلوات الله
علیهم اجمعین از همه ما انتظار کمک دارند. انْ تَنصُرُوا اللهَ ینصُرْکُم([53]) اگر خدا را یاری کردید خدا شما را یاری میکند. فریاد امام حسین صلواتاللهعلیه به هل مِن ناصِرٍ یَنصُرُنی یعنی نصــرت مکتبش بلند اســت، نالـههای زهرا؟سها؟ و گریههــای زهرا
والله برای این نبود که او را زدند، برای این نبود که محسنش را سقط کردند، برای این
«* گفتار مجالس فاطميه 1401 صفحه 68 *»
نبود که فدکش را گرفتند، نالههای آن حضرت، گریههای آن حضرت برای مکتب بوده، برای اینکه مبادا در اثر انحرافی که در امر خلافت رخ داد، مسلمانان از مسیر تفکر صحیح، از مسیر صحیح اعتقادات و از راه درست و مستقیم عمل دور بیفتند. چنانکه دور افتادند.
الآن میبینیم تمام بدبختیهایی که بر مسلمانان در این هزار و چند صد سال وارد شده، همه نتیجه همان انحراف در امر خلافت بوده است. بیجهت که فاطمه زهرا گریه نمیکرد بهطوری که همه مدینه باخبر بشوند. چه گریههایی! با این گریهها، نامه اعمال غاصبان خلافت را در همه تاریخ خوانده و به گوش همه رسانده، صدای گریههای زهراست که الآن ما میشنویم. صدای گریهها و نالههای آن حضرت است که در گوشهای همه اهل جهان طنینانداز است. همه میفهمند و همه فهمیدند که زهرا چرا گریه میکرد. زهرا؟سها؟ میدید کسانی که بعد از رسولاکرم؟ص؟ به عنوان جانشین رسولخدا عهدهدار امور مسلمانان شدهاند، چه می کنند! یعنی چه؟ یعنی نابودی اسلام، نابودی قرآن. چون جانشین؛ یعنی کسی که سخنش، حرکتش، کوچکترین رفتارش و جزئیترین سخنش؛ یعنی سخن رسولخدا، یعنی رفتار رسولخدا، یعنی کردار آن حضرت و در نتیجه یعنی رضای خدا و دین خدا.
از این جهت مرحوم آقای حاج محمد باقر شریف طباطبائی در یکی از فرمایشهایشان دارند که من تعجب میکنم از علماء شیعه که خواستهاند بدعتهای ابیبکر و عمر و عثمان را بشمارند، نشستهاند فکرکردهاند گفتهاند مثلاً ابیبکر چندتا بدعت در دین گذاشت، عمر چندتا بدعت در دین گذاشت، عثمان چندتا بدعت در دین گذاشت. نشستند به شمارهکردن بدعتهای اینها. میفرمایند این کار کار بسیار ابتدائی و در سطح ظاهر و خیلی نابجا است. ــ تعبیرات من است. تعبیر ایشان
«* گفتار مجالس فاطميه 1401 صفحه 69 *»
خاطرم نیست. ــ میفرمایند ادعای ایشان این بود که ما جانشین رسولخداییم و جانشین رسولخدا؛ یعنی همانطور است که رسولخدا بود. رسولخدا؟ص؟ سخنش به عنوان سخن خدا شنیده میشد و ثبت میشد، عملش به عنوان دین شناخته میشد و ثبت میشد، تقریرش؛ یعنی اگر در حضورش کاری انجام میشد و سخنی گفته میشد و حضرت از آن سخن و از آن کار نهی نمیفرمود، از خود این تقریر و تصویب حضرت، دین شناخته میشد. پس قولش و فعلش و تقریرش دین خدا بود. معنی رسولخدا یعنی این. قدم برمیداشت رضای خدا بود، دین خدا بود. سخن میگفت رضای خدا بود و دین خدا بود و هرچه را تصویب میکرد از سنن مردم از رفتار مردم از اعمال و گفتارشان، دین خدا بود. پس دین خدا یعنی قول رسولخدا، فعل رسولخدا و تقریر و تصویبهای رسولخدا؟ص؟. جانشین چنین شخصیتی یعنی مثل او، سخنش سخن خدا، فعلش فعل خدا، حرکتش حرکت خدا، سکونش سکون خدا و سرتاپا رضای خدا و دین خدا است. حال اینها مدعی شدند که ما خلیفه رسولخداییم، ما جانشین رسولخداییم و بر مسند و در جایگاه آن حضرت نشستند. یعنی ابیبکر گفته هرچه من گفتم و هرچه من کردم، هر حرکت و سکونم و هر تقریر و تصویبم؛ یعنی دین خدا. عمر همینطور، عثمان همینطور.
حضرت زهرا؟عها؟ حادثه را اینچنین مینگرد، تنها حادثه زدن نبوده، سقط جنین نبوده، زهرا؟سها؟ مطلب را اینچنین دارد میبیند؛ یعنی وارونه شدن اسلام و وارونه شدن قرآن. چون آنان سرتاپا جانشین شیطان و خلیفه شیطان و هیکلهای مجسمشده شیطان بودند. حال این میگوید من جانشین خدایم، من جانشین رسولخدایم. انحراف مطلب را ببینید چه خبر است! جا دارد فاطمه زهرا؟سها؟ قربانی این حادثه بشود. باید فاطمه زهرا با پهلوی شکستهاش، با محسن سقط شدهاش، با صورت سیلی خوردهاش، با بازوی ورم کرده از تازیانه، در دوران تاریخ بشر، مهر ابطال،
«* گفتار مجالس فاطميه 1401 صفحه 70 *»
مهر بطلان بر خلافت این ناپاکان بزند و نه تنها با این دردها و آلام جسمانی، بلکه باید گریه هم بکند، چون هیچ وسیله دیگری ندارد. نه دستگاه تبلیغاتی دست اوست. نه قلم دست اوست. نه بیان دست اوست. زهرا هیچ حربهای ندارد، هیچ اسلحهای ندارد. برای نشان دادن انحراف مسیر اسلام به دست این ناپاکان هیچ اسلحهای در دست ندارد. اسلحه زهرا گریههای زهراست. چه گریهای!
وقتی گریهکند. خواهنخواه زهرا که گریه میکند؛ آیا میشود زینب گریه نکند؟ آیا میشود سایر فرزندانش امام حسن و امام حسین و امکلثوم گریه نکنند؟ خانهاش کجا است؟ کنار مسجد. همسایه مسجد. درب از میان منزل زهرا به مسجد باز است. تمام درها بسته شده، هریک از صحابه که از منزلشان به داخل مسجد رسولخدا؟ص؟ درب داشت، حضرت از طرف خداوند مأمور شد تمام آن درها را ببندد. هیچکس نباید منزلش به داخل مسجد درب داشته باشد جز رسولخدا و امیرالمؤمنین صلواتاللهعلیه. و سدّ الابواب الّا بابه([54]) تمام درها را بست حتی عباس عموی حضرت تقاضا کرد برای احترام به شخصیت من که عموی شما هستم اجازه بفرمایید یک روزنهای از خانهام به مسجد داشته باشم، اجازه نفرمودند. فرمود من از طرف خدا مأموریت دارم. حساب حساب این است که نشانداده شود علی با من در این جهات فرق ندارد. فقط باید منزل من و منزل علی به مسجد درب داشته باشد.
منزل زهرا در کنار مسجد است. دیوار خانه زهرا با دیوار مسجد یک دیوار است. درب که از خانه زهرا باز میشود وارد مسجد میشود. این درب باز است. زهرا در میان همین خانه است. مردم علاقه به مسجد رسولخدا دارند، نمازهای جماعت حضورش سنتِ مؤکد است، کسی حق ندارد بدون عذر شرعی جماعت را تعطیل بکند. جماعت اینطور است. همه میآمدند مسجد و حاضر میشدند.
«* گفتار مجالس فاطميه 1401 صفحه 71 *»
صدای گریه و ناله بلند است. بچهها گریه میکنند. مردم که سوابق این خاندان را دارند، از وفات رسولخدا؟ص؟ چیزی که نگذشته، علاقه حضرت را نسبت به این خاندان میدیدند، فضائل و مناقب این خاندان را شنیده بودند و با چشم دیده بودند که رسولخدا چطور این خانه را تعظیم و تجلیل میفرماید. هر روز وقتیکه برای اقامه نماز صبح به مسجد میآمد، درب این خانه میایستاد و میفرمود السلام علیکم یا اهل بیت النبوة([55]) رسولخدا در مقابل این درب اینطور از اهل این خانه تعظیم و تجلیل میکرد.
حال اهل این خانه همه با هم گریه میکنند، چه گریههایی! آیا ممکن است که آنهایی که میشنوند، به گریه نیفتند؟ گریه میکنند. هرکس میشنود گریه میکند و میفهمد. دفعه اول و دوم ممکن بود بپرسند اما بعدها مسلم شد که این گریهها منشأش خانه زهراست. این بود که مدینه در هر روز و هر شب منقلب میشد.
در این مدت چند روزه بعد از وفات رسولخدا تا شهادت فاطمه زهرا؟سها؟ مدینه قرار نداشت. روز و شب منقلب میشد. چرا؟ برای همین که زهرا؟سها؟ به تاریخ نشاندهد و در تاریخ انحرافِ مسیرِ مسلمانان را ثبت بفرماید. دختر رسولخدا از دنیا میرود؛ یعنی از رسولالله فقط یک یادگار مانده که از نظر جسمانی منتسب به آن حضرت است. البته خانه خانه رسولخدا است و اهل آن اهلبیت آن حضرتند. ولی زهرا پاره تن حضرت است. همه میدانند دختر رسولخدا است. در حدود هجده ساله، با این همه ضربات و صدمات از دنیا رحلت میفرماید. مردم انتظار دارند که اگر در دوران زندگیش به او ظلم کردند اقلاً در موقع تجهیز آن حضرت جبرانی بکنند، عرض ارادتی، تعظیمی و تکریمی داشته باشند و دردهای دل خود را به تعظیم از جنازه
«* گفتار مجالس فاطميه 1401 صفحه 72 *»
آن حضرت و نماز بر او و دعا و گریه بر او و در فوت او تسکین دهند.
اما فاطمه زهرا؟سها؟ هنوز کارش تمام نشده، کار تاریخی، برنامهاش پایان نیافته است. با وصیت خود انحراف را نشان میدهد، عدم رضایتش را میفهماند و در تاریخ ثبت میکند که بدانید ای مسلمانان جهان که من از هیچ یک از رؤسای حکومت و از تابعین این رؤسا رضایت نداشتم. من با دل خوش از ایشان از دنیا نرفتم. من با وصیتم بطلان حکومت ایشان، بطلان مسیر ایشان و بطلان تفکرشان را امضاء کردم و اسلامی نبودن ایشان را ثابت کردم، به چه چیز؟ به اینکه حق ندارند بر من نماز بخوانند. چرا ای زهرا؟ این حق را خدا قرار داده که مسلمان بر مسلمان باید نماز بخواند. چرا اجازه نمیدهی بر تو نماز بخوانند؟ خدا از حقوق اجتماعی بشر در اسلام قرارداده که باید نماز خواند. حق است.ــ البته واجب کفایی است. عدهای که خواندند از دیگران ساقط میشود.ــ ولی به هر حال این کار باید بین مسلمانان انجام شود. چرا مسلمانان را از اداء این حق محروم میکنی؟ من راضی نیستم در تشییع جنازه من شرکت کنند در حالی که حق مسلمان بر مسلمان تشییع جنازه است. چرا ای فاطمه زهرا ایشان را منع میفرمایی از اینکه جنازه تو را مشایعت کنند؟
نه تنها این؛ بلکه راضی نیستم از محل دفن من باخبر شوند. نباید بدانند من در کجا دفن شدم. چرا؟ همانطور که مسلمانان زنده بر یکدیگر حق دارند باید به دیدن هم بروند، باید هم را ببینند، با هم معاشر باشند، اموات مسلمانان هم حق دارند. باید زیارت ایشان رفت. باید در قبرستانها حاضر شد و برای ایشان طلب مغفرت و رحمت کرد و باید برای ایشان قرآن خواند و ثواب آن را هدیه کرد. این دستورات هست. حق اموات است. هریک از اموات مسلمانان بر اَحیاء این حق را دارند. چرا منعشان میکنی از اینکه در کنار قبر تو حاضر شوند و از قبر تو باخبر باشند و در کنار قبر تو اشکی بریزند و بدینوسیله به تو تقرب بجویند؟ نه؛ ممنوع! چرا
«* گفتار مجالس فاطميه 1401 صفحه 73 *»
ممنوع؟ ممنوعند از نماز، ممنوعند از تشییع جنازه من، ممنوعند از باخبرشدن از محل دفن من. چرا؟ مگر مسلمان نیستند؟ آری! ممنوعند، چون من اسلام ایشان را صحه نمیگذارم. من اسلام ایشان را تصدیق نمیکنم. من با این وصیتم اعلام میکنم به جهان بشریت که بدانید من از اسلام ایشان راضی نیستم؛ یعنی اسلام ایشان اسلام پدرم نیست.
پس ببینید گریهها همه برای همین مکتب است. نالهها برای این مکتب است و ما و شما که در مسیر زندگی قرار گرفتهایم، با مکتبی آشنا شدهایم که آن مکتب تمام برداشتهایش برداشتهای قرآن و حقیقت اسلام است. همانی را که زهرا میخواست، همانی را که پدر زهرا آورد و همانی را که شوهر زهرا با بیستوپنج سال سکوت ظاهر آن را حفاظت نمود و به احترام ظاهر آن که مبادا همان ظاهر هم از هم بپاشد، همین اشهد ان لاالهالاالله و اشهد ان محمداً رسولالله از بین نرود، برای اینکه قرآن بماند و همین ظاهر محفوظ باشد و تا ظهور امام زمان صلواتاللهعلیه به نسلها برسد، بیستوپنج سال سکوت میکند. همانهایی را که زهرا با این برنامه به تاریخ معرفی کرده، علی در مسجد حاضر میشود و با آنها نماز میخواند. نماز با ابیبکر، نماز با عمر، نماز با عثمان، چه کسی؟ علی. چرا؟ برای اینکه کار انجام شد. به مقداری که اینها شناخته بشوند کار تمام است. حال باید این ظاهر اسلام و ظاهر قرآن را نگه داشت.
اگر امیرالمؤمنین شروع میکرد به مخالفت علنی با شمشیر و جنگ، نه میگذاشتند علی بماند و نه میگذاشتند حسنی بماند و نه حسینی و الآن قرآن و اسلام باقی نمانده بود. پس بعد از انجام برنامههای زهرا؟سها؟ حال باید امر به مدارا بگذرد. حتی امیرالمؤمنین صلواتاللهعلیه در مسجد حاضرشود و بیعت کند. اما این بیعت هم نه اینکه با رضایت باشد و تاریخ رضایت علی را ثبت کرده باشد. نه،
«* گفتار مجالس فاطميه 1401 صفحه 74 *»
شمشیر روی سرش در مسجد، علی باید بیعت کنی! اگر بیعت نکنم چه میشود؟ با همین شمشیر در همین مسجد کنار این منبر، منبر رسولخدا؟ص؟ گردنت را میزنیم. ابوبکر دستش را دراز میکند، به ظاهر بیعت میکند.([56]) اسلام باید بماند. قرآن باید محفوظ بماند. اما زمانی خواهد رسید که افکار متوجه بشود و آهسته آهسته مقامات اهلالبیت و حقیقت اسلام و واقعیت قرآن را درک کنند. زمان امیرالمؤمنین در این حوادث سه چهار نفر بیشتر نبودند. اما اکنون آشنایان با مقامات معصومین را در دنیای تشیع ببینید، و بعد از میان دنیای تشیع مکتب بزرگان ما باید پیدا شود و این مکتب رشد کند و انشاءالله به وسیله عنایات خاصه امام زمان صلواتاللهعلیه این مکتب روزبهروز ترقیات داشته باشد تا اینکه مرتب افرادِ آشنای با اسلام حقیقی و با حقیقت قرآن ساخته شوند.
پس قدر خودتان را بدانید. ببینید تاریخ چطور سیر خودش را کرده و با چه برنامههایی جلو آمده! سیزده معصوم هرکدام یکطور برنامهای اجرا کردند تا اینکه این اسلام و قرآن با این برداشتها به دست من و شما برسد. یک معصوم هم برنامهاش این شده که متجاوز از هزار سال غایب باشد، غیبت بفرماید و او را نبینند. اما دست در کار نظام خلقت و دست در کار شریعت است. خداوند به وسیله آن حضرت تدبیر ملک میفرماید. هدفْ این مکتب بوده. هدف، این برداشتها از قرآن و فرمایشهای رسولخدا و ائمه طاهرین؟عهم؟ بوده، همین برداشتهایی که به اسم مکتب ماست. حال ببینید این مکتب در نزد خدا چقدر عظیم و چقدر جلیل و بزرگ است که در طول تاریخ با چنین ناپاکانی این دین را با آن برنامهها نگه بدارد. هم انحراف آنها را نشان داده و هم دین را حفظ کرده، حقیقت تشیع و حقیقت قرآن و اسلام را حفظ کرده تا به دست ما رسیده است.
«* گفتار مجالس فاطميه 1401 صفحه 75 *»
چقدر باید قدر بدانیم؟! چقدر باید مکتب را تعظیم و تکریم کنیم! خودتان میدانید؛ شما در اثر اهمالکاری خون سیزده معصوم را ضایع خواهید کرد. رنجهای هزار ساله معصوم غائب را، رنجهایی که در این مدت برده و میبرد، ناراحتیهایی که میکشد، در اثر اهمالکاری ضایع میکنید و مسئولید. باید تا حد امکانمان و به مقدار توانمان در راه نشر مکتبمان و تفهیم و تفهم مکتبمان کار کنیم. هرطور که میتوانیم باید کار کنیم. تعظیم، تکریم و احترام به این نیست که قرآن را ببوسیم و در طاقچه بگذاریم، به این نیست که آن را در مجالس عزا باز کنیم و بخوانیم، به این نیست که فقط بر مصائب معصومین؟عهم؟ بگرییم. همینطور فرمایشهای بزرگان. تعظیم و تکریم اسلام و تشیع و قرآن و مکتب به این است که با وسایل و اسباب مختلف در حد امکانمان تا جایی که میتوانیم آنها را نشر بدهیم اگرچه فقط در بین خودمان باشد و در همین چهاردیواری جندقمان باشد.
جندق که میگویم؛ یعنی هرکجا هستیم مثل جندق است. چرا؟ چون حق همیشه در چنینجاها است، همیشه در یک محل کوچک، در یک محدوده بسیار بسیار کوچک و در بین یکعده افراد بسیار بسیار کم است. و قَلیلٌ من عِبادی الشَّکور([57]) قرآن همینگونه افراد را دارد بیان میکند. قرآن میگوید بندگان خاص من که بندگان من هستند، شاکر نعمتهای من هستند، قدردان نعمتهای ایمانی من هستند، اینها قلیلٌ بسیار کم هستند؛ یعنی همیشه در محیط محدود، در چهاردیواریهای کوچک و تعدادشان انگشتشمار است.
بنابراین اگر حق بخواهد پایدار بماند، باید اینچنین باشد. چون اگر بخواهد مطابق رضا و خواست بشر جلو برود و لَوِ اتَّبَعَ الحقُّ اَهواءَهُم لَفَسَدَتِ السّمواتُ و
«* گفتار مجالس فاطميه 1401 صفحه 76 *»
الارض([58]) بنابراین اگر بنا باشد حق مطابق میل و خواست انسانها جلو برود دائماً لباس عوض میکند و گاهی لباسهای ذاتی میشود که حقیقتش هم از بین میرود و تغییر میکند. این بشر متغیر است، بشر هوسران است، اگر قرآن و حقیقت بخواهد پابهپای هوس انسان جلو برود؛ یعنی طوری باشد که جهانی باشد و جهان آن را بخواهد، همه آن را بخواهند، وقتی است که با هر هوسی بسازد و با هر هوسی دمساز باشد. اسلامی که بخواهد در همه دنیا باشد و همه آن را بخواهند، اسلامی است که با همه دمساز، با همه همساز و با همهچیز سازش داشته باشد. اینکه اسلام نشد، اینکه حق نشد. اینکه هواست. اینکه هوس است. حق آن است که جز حقپرست او را نمیپسندد. حق آن است که جز اهل حق تسلیمش نیستند.
یکی از بیاناتی که امیرالمؤمنین در نهجالبلاغه راجع به حکومت امام زمان صلواتاللهعلیه در وقتی که تشریف میآورند، دارند، این است یعطِفُ الهَوی عَلَی الْهُدی اذا عَطَفُوا الْهُدی عَلَی الهَوی([59]) آن حضرت که میآید قرآن را در میان میگذارد، حق را محور قرار میدهد و همه هوسها را به دور این محور میچرخاند. محور حق است، نه خواستهها. خواستهها اگر با حق مطابقت میکند درست است، اگرنه از بین رفته است و با شمشیر نابودش میکند. هوایی که با حق نسازد، نمیآید برای خاطر آن هوی، حق را به شکل آن هوی درآورد و با آن سازشش دهد؛ به کلی هوی را از بین میبرد. یعطِفُ الهَوی علَی الهُدی. در چهوقت؟ در وقتیکه همه گروهها حق را برداشته و دور هوای خود میچرخانند، یعنی خواست و خواهش را محور قرار دادهاند و قرآن را به دور آن میچرخانند و معطوف بر آنها میکنند. نقطه عطف عبارت است از هوس. اما
«* گفتار مجالس فاطميه 1401 صفحه 77 *»
در حکومت امام زمان صلواتاللهعلیه نقطه عطف قرآن و حق است و همه هواها باید تسلیم آن بشوند و دور آن بگردند.
پس و قَلیلٌ مِن عِبادی الشَّکور حق همیشه در بین مثل جندقها بوده، جندق که میگویم آن را با مفهوم وسیعش بگیرید. یعنی نه این قسمتی که در این ناحیه اصفهان یا سمنان واقع شده است. نه، جندق یعنی یک محدوده بسیار بسیار مختصرِ گرم بدون داشتن منابع ظاهری سرشار. نه کوهی، نه درختی، نه رودی، نه چشمهای، سرزمینی خشک، یک چهاردیواری. زمانی که رسولخدا؟ص؟ چشم از دنیا بستند، جندقِ مدینه همان خانه فاطمه زهرا؟سها؟ بود و اهل حق همان سه چهار نفری بودند که در آن خانه رفتوآمد میکردند. همیشه اینطور بوده است.
پس باید این مکتب تا حد امکان از ناحیه پیروانش تقویت شود. باید تقویت شود. کسی نگوید که بزرگان به ما احتیاج ندارند، خدا به ما احتیاج ندارد، معصومین احتیاج ندارند، ما چهکارهایم که دین خدا را یاری کنیم! ما چهکارهایم که دین خدا را تقویت کنیم! این حرف را نزنید که برخلاف فرمان خدا است. ان تَنصُرُوا الله ینصُرْکم اگر خدا را یاری کنید خدا یاریتان میکند؛ یعنی باید این امر به دست شما انجام شود. نصرت دین خدا باید به دست ما انجام شود. چرا؟ چون ما با نصرت دین خدا در انسانیت ساخته میشویم و انسان میشویم. پس نصرتکردن دین خدا؛ یعنی خودمان را بسازیم و در نشر این مکتب بکوشیم. باید بکوشیم.
اگر بیان ظاهری هم میخواهید، بیان مرحوم آقای حاج میرزا محمد باقر شریف طباطبائی که تابلو شده و اینجا میبینید، این بیان را مطالعه کنید. خطاب ایشان به همه ماست، و خواست ایشان از همه ماست، و اطاعت ایشان بر همه ما فریضه و واجب است. حق نداریم از خطاب و فرمان ایشان سربتابیم. باید تابع ایشان باشیم. تسلیم ایشان باشیم. رضایشان را طالب باشیم. رضای ایشان در اجرای
«* گفتار مجالس فاطميه 1401 صفحه 78 *»
فرمانشان است و فرمانشان هم این است.([60]) به مقدار تمکن، هرطوری که میتوانیم اول باید خودمان در مکتب فهمیده شویم، بخوانیم و بفهمیم و به فرزندانمان هم بفهمانیم
«* گفتار مجالس فاطميه 1401 صفحه 79 *»
تا نسل بعدی این امانت را از ما سالم تحویل بگیرند. ما از سوی خدا مأموریم و وظیفه داریم که این امانت را به نسل بعد، به فرزندانمان بسپاریم. اگر ادا نکردید در امانت خدا که دین خدا است خیانت کردهاید. اگر بچههای شما با مکتب بیگانه باشند به آنها و به دین خدا خیانت کردهاید و مسئول هستید و والله مؤاخذه میشوید. هرطور ممکن است باید به آنها بفهمانید و تعلیم بدهید. هرطور ممکن است.
امیدواریم خداوند به برادرانی که در نشر امر مکتب و پیشرفت امر تعلیم و تعلّم کوشا هستند، توفیق عنایت فرماید، حفظشان فرماید و تأییدشان نماید و انشاءالله به همین زودیها چشمهای ما به این متعلمینی که مشغول تعلیم و تعلم و مشغول تفقّهند، روشن شود. اینها اصول مکتب را انشاءالله تطبیق میکنند و بیان میکنند و به ما میفهمانند و انشاءالله اینها مکتب را به نسل بعد هم منتقل خواهند کرد. خدا همه برادران ما را تأیید کند و انشاءالله ما را هم از خدمتگزاران این مکتب قرار دهد و به خودمان هم انشاءالله توفیق درک و فهم فرمایشها را عنایت کند. خداوند رفتگان ما را بهخصوص این برادرانی که با کمال جدیت، خلوص نیت و صفای سریرت مشغول خدمت در این امر بودند، غریق رحمت بفرماید.
نیت خالص چنین است. اثر نیت خالص این است که باید عزای آنها با عزای فاطمه زهرا؟سها؟ همراه شود در زیر قبهای که به نام سیدالشهداء صلواتاللهعلیه برپاست. بزرگان ما فرمودهاند هرکجا نام سیدالشهداء برده شود و دلها شکسته شود و اشکها ریخته شود، آنجا قبه امام حسین است. خدا هم وعده داده که دعا در زیر قبه مبارکه امام حسین صلواتاللهعلیه مستجاب است. هرقدر در زیر این قبه برای آمرزش، برای رفع درجات و برای ترحم بر برادرانی که الآن در سایه فضل الهی آرمیدهاند دعا شده، همهاش مستجاب است. خدا همه آنها را غریق رحمت فرماید و همه آنها را با ارواح مطهر بزرگان محشور بفرماید و از فیض ایشان محروم نشوند و انشاءالله مشمول عنایتشان هستند.
«* گفتار مجالس فاطميه 1401 صفحه 80 *»
چون برنامه این است که اگر کسی برای کسی قدمی برداشت باید مکافات کند. اگر کسی به کسی احسان کرد آن شخص باید مکافات کند؛ یعنی باید جزا بدهد. اگر میتواند بهتر، اگر نمیتواند برابر، حتی اگر نتوانست احسان برادری را پاسخ بدهد و مکافات کند برایش دعا کند و بگوید جزاک اللهُ خیرا خداوند به او خیر عنایت میکند.([61]) و «خیر» عبارت است از آن حوریههایی که کنار نهرهای بهشت صف میشوند.([62]) نهری هم در بهشت هست که گفتهاند آن خیر است. جزاک الله خیرا این است.([63]) دستور است که مؤمنان و برادران ایمانی درباره احسانی که به یکدیگر میکنند اگر میتوانند باید بهتر مکافات کنند. اگر نتوانستند برابر مکافات کنند. اگر نتوانستند اصلاً اینطور دعا کنند. خدا مکافات میکند. این دستور است.([64])
آنگاه امام حسین صلواتاللهعلیه نوکری را از یاد میبرد که یکسال در میان آفتاب، در سرما و گرما کار میکند، شبها در فکر این کار است، روزها در تلاش این کار است، برای حسین صلواتاللهعلیه، برای مکتب، برای احترام به شیخ بزرگوار، برای احترام به سید بزرگوار، برای احترام به آقای بزرگوار و برای احترام به مرحوم آقای حاج میرزا محمد باقر شریف طباطبائی+. او به یاد میآوَرْد که این مکتب مکتبی است که شیخ بزرگوار برای خاطر این مکتب تکفیر شد. برای خاطر بیان این حقایق و بیان این برداشتهای نورانی قرآنی آواره شد. در خاطرش بود و به خاطر میآوَرْد که به احترام این مکتب و برای نشر این مکتب سید بزرگوار آن نور یکپارچه امام زمان صلواتاللهعلیه، آن حقیقت نورانی و حقیقت الهی در سن بیست سالگی کتاب
«* گفتار مجالس فاطميه 1401 صفحه 81 *»
شرح آیة الکرسی را نوشته و این حقایق عالی علمی را بیان کرده، در سن بیست سالگی تصنیف این کتب! آخر این چه نوری بوده؟! برای خاطر این مطالب و این حقایق باید در کنار قبر امام حسین صلواتاللهعلیه احترام آن قبر را نگاه ندارند و در حال نماز جماعت عمامه از سر آن بزرگوار بردارند و سرانجام هم مسمومش کنند.([65]) کاملاً در یادش بود که برای این مکتب و به احترام این مکتب و برای نشر این مکتب کنار گوش آقای مرحوم فحش و ناسزا میگفتند، به جرم نشر فضائل محمد و آلمحمد؟عهم؟ و نشر حقایق قرآن به او دشنام میدادند. مرحوم آقای شریف طباطبائی/ را از همدان آواره کردند، زندگی او را غارت کردند، کسی را که محبوب ایشان بوده، دستیار، کمککار و یاور و ناصر ایشان بوده آتش زدند. این همه صدمات در خاطرش بود. میگفت من که هستم، من چه هستم، که خودم را به حساب بیاورم. اصلاً خودش را از یاد برده بود و به فکر تعظیم از مکتب بود. به خود من بارها میگفت ما امیدواریم ده سال، بیست سال دیگر این متعلمین با مکتب آشنا باشند و ناشر مکتب و بیانگر مکتب باشند. به این امیدها کار میکرد.
آیا مکافاتی که امام حسین از او میفرمایند، مکافاتی که شیخ بزرگوار و سایر مشایخ عظام+ باید از ایشان بفرمایند چه مکافاتی است؟ شما چطور فکر میکنید؟ دستور این است که باید شخص بهتر مکافات کند اگر نتوانست برابر، و اگر آن را هم نتوانست دعا کند. خدا دنیا و آخرت را در اختیار بزرگان دین قرار داده، شفاعتهایی که محمد و آلمحمد؟عهم؟ میفرمایند به وسیله بزرگان دین است. هرکس را در هر درجه از بهشت مینشانند ایشان مینشانند. همهچیز دست ایشان است. فکر می کنید ایشان با او چه کردند؟! حال هر قدمی که برداریم به مقدار فضلشان، به مقدار کرمشان، به مقدار عنایتشان مکافات
«* گفتار مجالس فاطميه 1401 صفحه 82 *»
میفرمایند. اگر به آخرت معتقدیم، اگر به بهشت و جهنم معتقدیم، اگر به بزرگان دین معتقدیم، مطلب این است. پس کوتاهی نباید بکنیم. سهلانگاری نباید بکنیم و موضوع را کوچک نشمریم.
انشاءالله زباندرازیها و فضولیهای ما را هم خواهید بخشید. اینها همه از این است که محبت شما به من زیاده از اندازه است که اولاً به من اجازه حرفزدن و اجازه این فضولیها را میدهید. از بسیاری محبت، لطف و آقایی است که به من دارید. من هم جرأت میکنم و با شما اینگونه حرف میزنم. امیدواریم خداوند همه ما را از اهل حق و یاریکنندگان حق و ترویجکنندگان حق قرار دهد و انشاءالله در ظهور امام زمان صلواتاللهعلیه هم از اعوان و انصار آن حضرت باشیم.
و صلّی الله علی محمّد و آله الطاهرینݡ
«* گفتار مجالس فاطميه 1401 صفحه 83 *»
مجلس 6
(18 جمادیالاولی 1401 هـ ق)
r نظام طبقاتی خلق، بر اساس واقعبينی جهان هستی در مکتب استبصار
r طرح بزرگان+ در شناخت نظام آفرينش
r نظام آفرينش از ديدگاه قرآن
r گشودهشدن «کتاب هستی انسان» در جهان علم و فلسفه، توسط شيخ جلیل و مشايخ عظام+
r اين مکتب جز متعلم کسی را به عنوان پيرو خود نمیپذيرد
r تنزّل امر امامت و پيشوايی تا رتبه کاملان شيعه
r نوع ظهور کاملان در دوران غيبت امام؟ع؟
r تأييد و تسديد خداوند مکتب بزرگان+ را بيش از دو قرن
r اخوت ايمانی ما نمونهای از دوره ظهور است
r شيخ مرحوم آورنده رکن رابعند
r تعبير قرآنی درباره استخفافگران
r اولين اقدام استخفافگران عليه شيخ مرحوم
r تجديد پيمان با بزرگان+ در ديدار اهل ايمان با يکديگر
r خضوع علمای شيعه در برابر عظمت علمی شيخ جليل
r مظلوميت شيخ جليل در مسأله معاد و تکفير ناجوانمردانه
r شکرگزاری بر تأسيس حسينيه جندق و توسعه اتاق درس
r مصارف سهم امام؟ع؟ و متولّی آن
«* گفتار مجالس فاطميه 1401 صفحه 84 *»
بسم الله الرّحمن الرّحیم
الحمد لله ربّ العالمینݡ و صلّی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرینݡ
و لعنة الله علی اعدائهم اجمعینݡ
خداوند متعال میفرماید:
Gکَلَّا وَ ٱلْقَمَرِ وَ ٱلَّیْلِ إِذْ أَدْبَـرَ وَ ٱلْصُّبْحِ إِذا أَسْفَرَ إِنَّهَا لَإِحْدَی ٱلْکُبَرِ نَذِیراً لِلْبَشَرِS
Gلِمَنْ شاءَ مِنْکُمْ أَنْ یَتَقَدَّمَ أَوْ یَتَأَخَّرَS
در این آیات شریفه خداوند مقامات فاطمه زهرا؟سها؟ و فضائل و مراتب آن حضرت را نسبت به خلق بیان میفرماید. این مراتب که در ضمن چهار مرتبه بیان شده، مراتبی نیست که فقط قراردادی و تصوری باشد که چون ما مسلمانیم باید اقرار کنیم و قراری باشد که باید بپذیریم و اعتراف کنیم. اینطور نیست؛ بلکه بیان این مراتب و اعتقادِ به این مراتب از این نقطه نظر است که با مسیر خلقت و نظم هستی تطابق کامل دارد. همانطور که همه قراردادها و نظامهای الهی با نظام خلقت مطابقت دارد.
نظام خلقت؛ یعنی طرز ایجاد و برنامه آفرینش تا ما آن نظم و مراتبی را که ذکر شده و طبقهبندیی که در اعتقادات نسبت به انبیاء، اوصیاء و اولیاء؟عهم؟ و بزرگان داریم، بدانیم. این مراتب را که در عقاید خودمان اعتراف میکنیم اینها را در نظم خلقت باید ببینیم تا معرفت باشد و بدانیم که یک قرارداد خشک و خالی و یک تصوری به طور تعبّد نیست که باید اقرار و قبول کنیم. نه، واقعیت همین است که هست. و اینکه «واقعیت همین است که هست» از این راه فهمیده میشود که ببینیم خداوند چطور ایجاد فرموده و برنامه خدا در هستی چگونه است. تمام نظامها باید با نظام هستی بسازد و با کار خدا مطابق باشد تا اینکه نظام نظام خدایی باشد.
«* گفتار مجالس فاطميه 1401 صفحه 85 *»
برای فهمیدن و برای تصور خلقت و طرز هستی، مکتبهای فکری طرحهای مختلفی ارائه دادهاند و مکتب بزرگان ما که همان برداشت صحیح از قرآن و احادیث است و دید واقعبینیِ جهان هستی است، در بین مکتبها منحصر است؛ یعنی بهمانند این مکتب هنوز طرحی داده نشده است. و چون واقعیت همین است، طرحها، بیانات و تصورات بعدی هرچه با این مکتب بسازد همان خوب است و اگر نسازد مانند سایر طرحها که بطلانش واضح شده بطلانش واضح است.
طرحی که بزرگان ما دادهاند و برداشتی که در نظم خلقت دارند فهمش خیلی دقیق و در عین حال خیلی آسان است. به تعبیر خودشان «سهل ممتنع» است. خیلی سخت و خیلی آسان. سخت است از جهت اینکه انسان در موقع تفکر باید کاملاً سعی کند که حالات خودش را وارسی کند تا آنطور که هست، نه آنچنان که گفتهاند هستی، خودش را آنچنان که هست وارسی کند، نه آنچنان که تاکنون برایش گفتهاند که تو چنینی. از این جهت خیلی سخت است. خیلی سخت و دشوار است از اینکه انسان خودش را از آنی که گفتهاند هستی، پیاده کند و به آنی که هست بنگرد، این سخت است. و آسان است از اینجهت که هیچ از ما فاصله ندارد. خود ما هستیم. نزدیکتر از همهچیز به خودمان، خودمان هستیم. خودمان طرح خلقتیم. خودمان سرّ هستی و رمز ایجادیم که اگر متوجه بشویم، هستی را دریافته و نظام هستی را مشاهده کردهایم.
از این رو آقای مرحوم تعبیری دارند که میفرمایند «من عرَف زیدٌ قام قیاماً عرَف جمیعَ اسرارِ الوجود»([66]) هرکس بفهمد و دریابد و بشناسد این حالت «من میایستم» را، هرکس این حقیقت را دریافت، همه اسرار مربوط به هستی و آفرینش را دریافته، تمام نظام هستی را در همین حالت دریافته و رابطه هستی را با خدا دریافته است.
«* گفتار مجالس فاطميه 1401 صفحه 86 *»
رابطه هستیها با یکدیگر و نظامهای حاکم بین هستیها، در همین نظام شناخته میشود. هرگونه تعلق و رابطه و هرگونه ارتباط و برخورد بین هستیها در همین حالت بررسی میشود. هرچه را که انسان باید دربارهاش فکر کند یا دربارهاش نظم و نظام پیاده کند، یا بخواهد دربارهاش تصوری داشته باشد، همین حالت را بررسی کند. اگر این را فهمید، تمام مسائل هستی را فهمیده است.
ببینید آسان است از اینجهت که خود ما مدرسه هستیم، خود ما برنامه هستیم، خود ما معلم هستیم، خود ما متعلم هستیم، خود ما کتاب هستیم، خود ما خطوط هستیم، خود ما سطور هستیم، خود ما صفحات هستیم، خود ما اوراق هستیم. هرچه که انسان در شناخت مسائل هستی به آن نیازمند است خود ما هستیم. هیچ بیرون از ما و هیچ جدای از ما نیست. هیچ زحمت اکتساب از خارجِ ما لازم نیست.
و سخت است از اینجهت که این حالتِ کاملاً بدیهی، این حالت کاملاً ضروری و این حالت صددرصد طبیعی ما چنان از دیدههای ما دور شده و چنان از ما فاصله گرفته و چنان مکتبها، فلسفهها، تفکرات و سیستمهای فکری، علمی و فلسفی بشر را از خودش بیگانه کرده که اگر بخواهد به خودش و در خودش برگردد و کتاب وجودش را بخواند، نمیتواند. از اینجهت مشکل و سخت است و از آن جهت آسان است.
«زید قام قیاماً» این سه کلمه عربی، عبارت است از «من» و «حرکت من» و آن حالت و اسمی که بعد از حرکت من به این کار، به من داده میشود. «احمد، ایستاد، ایستادن» در این سه کلمه، در این حقیقت و این کار و حرکت نظمی است، در این فعل و در این حالت نظامی است که بیانگر ایجاد خداوندی است. آیه طرز ایجاد هستی است، نشان کامل و تمام بدون کم و زیاد است، تابلویی صددرصد گویا است
«* گفتار مجالس فاطميه 1401 صفحه 87 *»
که همه خصوصیات، همه جهات و همه شئون خلقت را که خدا چگونه خلقت کرد و چطور هستی را ایجاد فرمود، همه در این تابلو بیان شده است. همین تابلویی که همه ما آن را داریم. این تابلو خود ما هستیم و حرکات و کارهای روزمرّه ما. نوعش، همهاش، حتی من به «ایستادن» برای توضیح بسیار بسیار سطح پایین مثال زدم. اگرنه طرفةالعین ما؛ یعنی یک دیدن اجمالی ما، شنیدن ما، گفتن ما، خوردن ما، همه اعمال و حرکات ما هریک تابلویی صددرصد گویاست بدون هیچ اجمال و ابهام از حقیقت خلقت و از نظام آفرینش که خدا چنین ایجاد کرده است.
اصلاً نظم کار خدا در ایجاد هستی این است و غیر از این نیست. خودش هم در قرآن که کتاب اوست این مطلب را بیان فرموده سَنُریهِم آیاتِنا فِی الآفاقِ و فی اَنفُسِهِم حتّی یتَبَینَ لَهُم اَنّهُ الحَقّ([67]) به همین زودی در سراسر آفاق و در جمیع نواحی و اطراف جهان هستی و در خود ایشان آیات خودمان را به ایشان مینمایانیم تا روشن شود برای ایشان حقبودن و ثابتبودن خدا. چنین حقیقتی را سنریهم. البته سنریهم یعنی به همین زودیها به ایشان مینمایانیم. کدام زودیها؟ همین زودیها که تفکر را شروع کنند. آیه قرار داده شده است. نشاندادن و نمایاندنش احتیاج دارد به اینکه بنشینند تفکر و اندیشه کنند. کتاب وجودشان را باز کنند و شروع کنند به خواندن. ما هم به ایشان مینمایانیم. در ایشان موجود گذاردهایم، نه اینکه بعد از این بگذاریم. آیات موجود در حقایقشان، در ذواتشان و در خودشان را به همین زودی به ایشان مینمایانیم. مقصود از به همین زودی؛ یعنی بنشینند و درفکر بربیایند، تفکر کنند و بیندیشند.
اما بشر نتوانسته بود بیندیشد. تا زمانی که خداوند جهان تفکر و جهان علم، فلسفه و حکمت را به دریافتها و برداشتهای نورانی شیخ بزرگوار روشن کرد، از آن زمان کتاب هستی انسان و کتاب وجود انسان باز شد و تفکر در این ناحیه شروع
«* گفتار مجالس فاطميه 1401 صفحه 88 *»
شد. در دوران ممتدّ تفکر انسان هیچ سابقه ندارد، از زمانهای دور ــ قبل از افلاطون و سقراط ــ که آثاری از تفکرات و اندیشههای بشری در دست است، از زمانهای بسیار قبل که آثار در دست است. همه آثار فکری و علمی دانشمندان بشری را که بررسی میکنیم، میبینیم فقط از زمان شیخ بزرگوار و بهوسیله ایشان کتاب انسانیت باز شده و انسان آنگونه که هست مورد مطالعه قرار گرفته است. به چه عنوان؟ به عنوان راز ایجاد و آیه ایجاد. اگرنه در جهات مختلف انسان مطالعه شده و مطالعه میشود. اما به این عنوان و در این طرح که انسان نشان ایجاد است، اگر کسی طرز کار خدا را بخواهد بداند و نوع ایجادکردن را دریابد، راه منحصر به همین است که خودش را در این طرح بشناسد. در طرح «زیدٌ قام قیاماً» «زید، ایستاد، ایستادن» در همین سه کلمه و در این طرح که به عنوان نمونه از اعمال و حرکات انسان بیان میشود، در این طرح راز هستی را کشف میکند و نظام ایجاد را درمییابد.
بعد از دریافتن این نظام آنگاه هریک از نظامهای مختلف در شئون مختلفِ انسان که با این نظام تطابق داشت نظام الهی است، هرکس آن را اظهار کند از او میپذیریم، هرکس باشد. حضرت عیسی علی نبینا و آله و علیهالسلام میفرماید الحِکمَةُ ضالّةُ المُؤمِنِ حَیثُ وَجَدَها اَخَذَها([68]) و ائمه ما هم تصویباً این بیان را نقل میفرمایند. الحکمة ضالة المؤمن حیث وجدها اخذها حقیقت و واقعیت گمشده مؤمن است. مؤمن طالب حقیقت و واقعیت است. مؤمن به خرافات دل نمیبندد. مؤمن همیشه در پی واقعیت میگردد. آن را هرکجا یافت، هرکجا پیدایش کرد فوراً آن را میگیرد. واقعیت اینطور در نزد مؤمن شریف، عظیم و جلیل است. هرکس هر نظمی، نظامی و طرحی را برای هریک از شئونات انسانی اظهار کند و ارائه بدهد که آن طرح و آن نظام با نظام هستی بسازد، آن نظام نظام الهی است و باید اخذ شود و متابعت شود.
«* گفتار مجالس فاطميه 1401 صفحه 89 *»
حال، بازشدن این طرح و بررسی و مطالعهاش خیلی کار دارد. تمام این فرمایشهایی که در اکثر دروس مبارک مرحوم آقای حاج میرزا محمد باقر شریف طباطبائی بیان فرمودهاند و خوانده میشود، تمام بازکردن و بررسی این طرح است. این بزرگوار چه همت عظیمی، چه همت بزرگی داشته در بازکردن این طرح، در مطالعه کتاب انسان و جهان! و نه تنها دروس به خصوص مواعظ ایشان اینچنین است.
عرض کردم این مکتب مکتبی است که مردم را تقسیم نمیکند و بازاری و روحانی نمیسازد. این مکتب میگوید هرکس تابع من است باید متعلم باشد، باید در مسیر فهمیدن باشد، باید در مسیر تعلیم و تعلم باشد. به مقدار تواناییش در همه حالات و در هرگونه از شرایط زندگیش، باید برنامهاش «تعلیم و تعلم» باشد و بفهمد. مقصود فهمیدن است به هرطور که ممکن است. اگر احتیاج به دانستن عربی است، عربی لازم است. اگر دانستن عربی لازم نیست یا نمیتواند باید به مقداری که میتواند بخواند، فکر کند، و به مقدار تواناییش مطلب را دریابد. اگر این کار را نکند در این مکتب رسماً تابع مکتب شناخته نمیشود.
اما بعضی از برادران ما عربی میخوانند، میدانند و بلدند، دیگر ما را بس است! لازم نیست ما بدانیم! همه که نباید ملا باشیم! این حرف که «همه نباید ملا باشیم» برای مکتبهای دیگر و طریقهها و مسلکهای دیگر است. تشیع یعنی متابعت و مشایعت از امام، آنچنان که امام است و الگو است. باید به مقدار توانایی آنچنان بود. امام عالم است، مأموم هم باید به مقدار تواناییش عالم بشود. امام شجاع است مأموم هم باید به مقدار تواناییش شجاع باشد. امام سخی است مأموم هم باید به مقدار تواناییش سخی و سخاوتمند باشد و سایر صفات. معنای امام چنین است، پیشوا و پیشرو بودن است.
«* گفتار مجالس فاطميه 1401 صفحه 90 *»
در مکتب ما مطلبِ امامت تا سطح بزرگان پایین آمده. بزرگان ما امامند. مَن ماتَ و لمیَعْرفْ امامَ زَمانِهِ ماتَ میتَةَ الجاهِلِیة([69]) اگر کسی مرد و امام زمانش را نشناخت مردنش مردن جاهلیت است. البته ظاهر این حدیث شریف مراد امام زمان معصوم صلواتاللهعلیه است که از دیدهها غائب هستند؛ یعنی حجة بن الحسن صلواتاللهعلیه، فرزند امام عسکری، امام دوازدهم شیعیان. ظاهر حدیث مراد ایشان هستند. اما از نظر باطنِ حدیث مراد بزرگان دینند. بزرگان دین امامان، پیشوایان و رهبرانی هستند که ما باید ایشان را به مقامات، فضائل، مناقب و مرتبهشان بشناسیم اگرچه اشخاص ایشان را نبینیم و مشاهده نکنیم و ایشان را به اشخاصشان نشناسیم ولی باید ایشان را به مقامات، فضائل، کمالات و مراتبشان بشناسیم و به وجودشان اقرار و اعتراف داشته باشیم و صفاتشان را بدانیم و بعد از دانستن صفاتشان بکوشیم خودمان را مأموم ایشان قرار دهیم تا درست آید که ایشان امامان و رهبران ما هستند.
در کتاب مبارک «هدایةالصبیان» وقتیکه مراتب ایمان، ارکان ایمان و اصول ایمان را ذکر میفرمایند: معرفةالله، معرفةالنبی؟ص؟، معرفةالائمه، بعد معرفت پیشوایان دین است. کلمه پیشوایان به عربی، امامان است. ائمه طاهرین صلواتالله علیهم اجمعین دوازده نفرند نه بیشتر و نه کمتر و معصومند و باید منصوص باشند؛ یعنی خدا به وسیله پیغمبر؟ص؟ بر اسم مبارکشان نص کند؛ یعنی نامشان را علناً تصریح کند و صریحاً ببرد و معین و مشخص کند و شخصیت و اشخاصشان را در مقام شخصیت و تشخص به همه بشناساند. بعد از ایشان مرتبه بزرگان دین است. «بزرگان دین» که تعبیر میآوریم یعنی نقباء و نجباء، بزرگان دین و عرصه بزرگان. بعد از معصومین مرتبه دیگری است. این مرتبه اولش مقام ارکان است یعنی آن انبیاء چهارگانه. بعد مقام نقباء و بعد مقام نجباست و همه اینها در احادیث رسیده و در
«* گفتار مجالس فاطميه 1401 صفحه 91 *»
همین طرح «زید قام قیاماً» همه این مراتب مذکور است، همه این مراتب هست.
عرصه نقباء و نجباء عرصهای است که ظهورشان در خارج؛ یعنی در بین ما به سه عنوان است. گاهی به عنوان و مقام نقیب ظاهر میشوند مثل سلمان. گاهی به عنوان و مقام نجیب ظاهر میشوند و نجباء هستند. گاهی ظهورشان به مقام کامل، و به عنوان کامل، جامع و معلم ظاهر است. و مقصود از «تعلیم» تعلیم امور موجود نیست که اگر اینطور باشد همه ما به یکدیگر چیز یاد میدهیم و باید دارای این مقام باشیم؟ نه، تعلیم آنچه تاکنون در دست بشر نبوده و بشر از آن آگاه نبوده است، تعلیم ابتدائی و تأسیسی. این مقام مقامی است که در زمان غیبت امام زمان صلواتاللهعلیه امکان ظهور و بروزش هست.
ولی مقام نقیببودن و نجیببودن در زمان غیبت امام زمان صلواتاللهعلیه ظهور و بروزش ابداً ممکن نیست. چرا؟ چون آنها اسم خاص و مقام خاصی است که به تبعیت از غیبت خود امام باید غائب باشند؛ یعنی کسی نمیتواند در دوران غیبت امام زمان مدّعی نقابت یا مدّعی نجابت شود. هرکس مدّعی شد و به مقام نقابت خود علناً دعوت کرد، هرچه هم عالم باشد، هرچه فقیه باشد، هرچه حکیم باشد، همینکه چنین ادعائی کرد باید محکم به دهانش کوبید و باید لعنش کرد و طردش کرد و او را از اسلام خارج دانست. همانطور که بزرگ ما در مقابل آن ملحد این عمل را انجام دادند. تکفیرش کردند، ردش کردند و او را کافر، مرتد و ملحد خواندند. چرا؟ چون ادعای لزوم وحدت ناطق در همه مراتب، و ادعای ناطق واحد بودن یعنی در واقع ادعای مقام نقابت و نجابت آن شخصی که مدّعی است که ناطق منم. اگرچه به طور تصریح هم نگوید منم. همینقدر که دیگران بگویند شمایید و او سکوت کند، لبخند بزند و تصدیق کند یا به طور تلویح مدعی آن مقام باشد بس است.
اما ظهور به مقام کامل، جامع و معلم، به این عناوین در غیبت امام زمان
«* گفتار مجالس فاطميه 1401 صفحه 92 *»
صلواتاللهعلیه صحیح و امکانپذیر است و بحمدالله این امر واقع شده و این چهار بزرگوار مقام کمال و جامعیت خود را اظهار کردند و نشان دادند و اثبات کردند. و اکنون قریب دو قرن از ظهور امر ایشان میگذرد و هنوز متفکری نتوانسته نسبت به حقایقی که بیان کرده و واقعیاتی که تأسیس نموده و علومی که اظهار کردهاند، خلافی ثابت کند یا بیانی از بیانات این بزرگواران را که به عنوان تعالیم دینی آورده و بشر را به اقرار به آنها دعوت کردهاند، اشکال صحیحی داشته باشد ــ سخن در آنها است ــ در مطالب دیگر هم همینطور است. اما سخن ما و روی حساب ما با دیگران این است که آنچه را که به عنوان تعالیم دینی آوردهاند، آنچه را که بشر را به آن خواندهاند و اقرار به آن را جزء دین شمردهاند تاکنون هیچ متفکری و هیچ عالمی نتوانسته بر کوچکترین مطلبی از این نوع مطالبشان رد کند یا انتقادِ بهجا یا ابطال مطلبی داشته باشد. تاکنون انجام نشده است.
من تعمد دارم در ایامی که توفیق زیارت شما را پیدا میکنم در این سرزمین پاکی که در واقع قطعهای از قطعات بهشت است، جایی که بدن بزرگ ما در آنجا دفن شود ــ هرچند به طور موقت ــ جایی که بحمدالله چنین برادرانی با کمال محبت و صفا و ایمان و خلوصِ نیت، دست در دست هم، پشت به پشت یکدیگر، همه افکار متوجه به سوی یک هدف، همه با قلب و جان و فکر و روح و روان به سمت خدا در حرکتیم ــ الحمدلله رب العالمین ــ قطعاً قطعهای از بهشت است. کجا چنین اخوتی را مییابید؟! کجا چنین همفکری و همرنگی را مییابید؟! کجا پیدا میکنید؟! همهمان از شئونات خود صرفنظر میکنیم، از مقامات خود صرفنظر میکنیم، از عناوین دنیوی خود میگذریم، با کمال خلوص نیت و صفا کنار هم مینشینیم.
من دوست ندارم در حضور اشخاص، نامشان را ببرم یا تجلیلشان بکنم. بلد نیستم. از اول یاد نداشتهام و یاد هم ندارم الحمدلله. از اینجهت دوست هم ندارم،
«* گفتار مجالس فاطميه 1401 صفحه 93 *»
راستی راستی دوست ندارم حتی برادران نسبت به من در این مکان شریف اظهار لطف، محبت، احسان و عنایتی بفرمایند. این منبر جایگاه نشر فضائل محمد و آلمحمد؟عهم؟ و بزرگان دین است، اینجا شایسته این است که ذکر خدا و محمد و آلمحمد؟عهم؟ و بزرگان دین بشود، نه اسم من بدبخت معصیتکار روسیاه تباهروزگار برده شود. اسم من در اینجا چه مناسبت دارد؟! به چه مناسبت؟ به چه حساب؟ مسئولیت دارد، خدا مؤاخذه میکند.
در هر صورت میبینید برادران ما الحمدلله در هر شأنی از شئونات دنیوی که هستند، هر مقامی از مقامات دنیوی که دارند کنار میگذارند، با کمال خلوص نیت و صفای سریرت گرد هم مینشینند، با هم همفکر، همهدف. والله این اخوت، این صمیمیت، این یگانگی و احساس یگانگی در هیچ جا نیست. مخصوص تشیع حقیقی است. انشاءالله نمونههای کامل کاملش را در زمان امام زمان صلواتاللهعلیه مشاهده خواهیم کرد، و باید الآن ساخته بشویم. به امام حسین صلواتاللهعلیه کسی عرض کرد: آقا از شیعیان شما در فلانجا خیلی هستند. حضرت فرمودند: ــ تعبیرات از من است ــ این شیعیان ما تا چه حد به هم نزدیکند و با هم یکی شدهاند؟ آیا کارشان به اینجا رسیده که در مواقع احتیاج و نیازمندی بدون اذن دست در جیب هم کنند و رفع نیاز خود را بکنند یا نه؟ عرض کرد: نه آقا، اینجور نشده. فرمود: نه، کجا شما شیعه هستید؟!([70]) پس چگونه ادعای تشیع میکنید؟ تشیع یعنی یکرنگی، همبستگی و پیوستگی اینچنینی که میفرماید برادر ثقه تو بهمانند دست توست، بهمانند چشم توست؛ یعنی کاملاً به تو بسته است و اصلاً با تو بیگانگی ندارد.([71]) الحمدلله نمونهاش در بین ما هست. ما همهمان دلمان میخواهد که اینچنین باشیم
«* گفتار مجالس فاطميه 1401 صفحه 94 *»
و به مقداری که بحمدالله هستیم همین مقدار را در دیگران مشاهده نمیکنیم.
بیان اینکه چنین اخوتی، از دین است و اصل دین و رکن چهارم ایمان است، از یکچنین مکتبی است و چنین برنامهای را شیخ بزرگوار ما اعلام فرمودند و آورنده رکن رابع، برداشتکننده رکن رابع از قرآن و احادیث، شیخ بزرگوار هستند که همین رکن رابع در این نظم «زید قام قیاماً» هست و خدا آن را در همین طرح قرار داده است. وقتی که ما طرح اصول و ارکان چهارگانه ایمان را در این حقیقت «زید قام قیاماً» پیاده کنیم، کاملاً میبینیم که باید اینطور باشد. باید رکن چهارم به این معنی باشد و غیر از این نمیشود. اگر دینی رکن چهارم و اصل چهارمینش این مطلب نباشد، آن دین دین نیست؛ یعنی دین خدایی نیست. آورنده این مطلب شیخ بزرگوار ماست و این مطلب برای دشمنان انسانیت در هر زمان و در هر موقعیت که بودند، مطلب بسیار سنگینی است؛ یعنی شکننده پشت دشمنان انسانیت است. شکننده پشت استخفافگران است.
دیگران میگویند استعمارگران. من طبق اصطلاح قرآن عرض کردم باید گفت استخفافگران. کلمه استعمار از نظر مصداقِ کلمه تحریف شده است. اگرنه از نظر لغت کلمه بسیار شایستهای است. اما استخفافگران هم از حیث کلمه رکیک است و گویای جنایت ایشان است و هم از نظر مصداق. استخفافگران؛ یعنی دشمنان انسانیت که انسانها را از اندیشیدن و تفکر صحیح و از داشتن عقل سالم و اندیشه درست تهیکردهاند، مغز آنها را خالی کردهاند. آنها آمدند برای اینکه نگذارند مکتب شیخ بزرگوار با داشتن اصل چهارم و رکن رابع ایمان پیشرفت کند، جهانگیر شود و پشت ایشان را بشکند.
اول کاری که کردند این بزرگوار را تکفیر کردند. و مسأله تکفیر در آن زمان قویترین اسلحه و محکمترین حربه بود برای نابودکردن شخص؛ هم خودش را و هم
«* گفتار مجالس فاطميه 1401 صفحه 95 *»
مکتبش را. کلمه تکفیر در آن زمان کار را به جایی میرساند که اگر کسی میخواست کتاب این شخص را هرچند به دست دیگری چاپ شده، کاغذها از جایی دیگر آمده، مرکبها از جایی دیگر آمده، جلد کتاب از جایی دیگر آمده، زیر دست چاپخانه چاپ شده باشد، زیر دست صحاف صحافی شده باشد، کسی دیگر که مسلمان هم بوده آن را تکثیر کرده، اما چون این کتاب نعوذبالله به شخص کافری منسوب است که تکفیر شده، حتی آن کتاب را به جرم انتساب و به جرم اینکه تصنیفکنندهاش شخصی اینچنینی بوده، با انبر برمیداشتند و میگذاشتند که مبادا دستشان نجس بشود. حربه تکفیر چنین حربهای است. این اسلحه چنان کشنده بود که مکتب را به این روز نشانید و بشر را از این مکتب و از این رکن اساسی و رکن سازندگی، رکن سازنده انسانیت و از این حقیقت محروم کرد.
عرض کردم در ایامی که به زیارت شما موفق میشوم، خیلی دوست دارم و دلم می خواهد؛ یعنی وظیفه ما است که همهمان همانطور که با همدیگر تجدید دیدار میکنیم و خدا را بر این نعمت شاکریم، با بزرگانمان هم تجدید پیمان کنیم و به مقدار ادراکمان ذکری از ایشان، و به مقدار وسعت ایمانمان عرض محبتی به ایشان کرده باشیم. از اینجهت شاید توضیح واضحات باشد ولی محض همین که ذکر ایشان انشاءالله تجدید ارادت و محبت به ساحت مقدس ایشان است، که چه حق عظیمی به گردن ما دارند! چه حق بزرگی! ای کاش در هر لحظه هزاران جان میداشتیم و نثار این بزرگان میکردیم! عظمت ایمان، نعمت توحید، نعمت معرفت! توحید و معرفت؛ یعنی وسعت ادراک انسان به مقدار توحید حقیقی و واقعی که در آن توحید همه کمالات هست و در آن معرفت توحیدی همه فضائل، همه اصول انسانیت و همهچیز هست و این بزرگواران برای ما آوردهاند. از اینجهت نام مبارکشان را میبریم و از ایشان تعظیم و تجلیل داریم. انشاءالله تجدید دیدار و تجدید محبت با ایشان است.
«* گفتار مجالس فاطميه 1401 صفحه 96 *»
اسلحه تکفیر اثرش چنین است و ببینید این مظلوم چقدر ناجوانمردانه تکفیر شده است! آن شخصی که دانسته یا ندانسته آلت اجرای این اسلحه بود، آلت بهکاربردن این اسلحه بود، از ناحیه استخفافگران و استضعافگران که قدرتمندان اندیشه، آزادمردان اندیشه و رهبران نیرومند فکری و عقلانی انسانی را تضعیف میکنند و با تکفیر، تفسیق و این قبیل امور او را عقب میرانند و بین او و بشر فاصله میاندازند.
استضعاف به این معناست که کسی بتواند و قدرت داشته باشد که بشر را زنده ایمانی کند، بشر را از عبودیت شیاطین آزاد سازد، ولی او را در همان توانایی ناتوانش کنند. اگر مال دارد از او بگیرند. همانطور که فدک را از زهرا گرفتند و علی را به ظاهر فقیر کردند. اگر در بین مردم عنوان و وجهه دارد، وجهه او را از او بگیرند. اگر در قبیله و عشیرهای است که تقویت میشود، باید آن عشیره را نابود کرد تا تضعیف بشود. به انواع و اقسام تضعیف او را مستضعف کنند. از این جهت امام؟ع؟ در این آیه شریفه و نُریدُ ان نَمُنَّ عَلَی الذینَ استُضعِفُوا فِی الارضِ و نَجعَلَهُم اَئِمّةً و نَجعَلَهُمُ الوارِثین([72]) میفرماید این مستضعفان ما هستیم که قدرت را ــ قدرت ظاهری را ــ از ما گرفتند. اگرنه اگر میخواستند از قدرتهای باطنی استفاده کنند که میشد. ولی مسیر خلقت اینچنین نیست. باید با همین قدرتهای ظاهری کارها انجام شود. مستضعف ایشانند که هر نوع قدرتی که داشتند از ایشان گرفتند. قدرتمندان را بیقدرت کردند. از طرفی توده مردم را هم برای اینکه مبادا روشن بشوند و درست بیندیشند، شروع میکردند از داخل، مغز ایشان را خالیکردن. برنامه جنایتکاران و دشمنان انسانی، استضعاف و استخفاف است. استضعاف نسبت به قدرتمندان و رهبران فکری و عقلی انسان، و استخفاف نسبت به توده مردم.
«* گفتار مجالس فاطميه 1401 صفحه 97 *»
شیخ بزرگوار در زمان خودشان طبق نوشته همه نزد جمیع علماء وجهه و عنوان داشتند. و اصلاً نوشتهای هم لازم نیست. بررسی سؤالاتی که دانشمندان زمان ایشان از ایشان کردهاند کافی است. هیچ احتیاج ندارد که به تاریخ مراجعه کنیم و از نظر تاریخ ببینیم موقعیت شیخ بزرگوار چطور بوده است. ما اگر فقط رسالههایی را بررسی کنیم که از ایشان سؤالات شده است، در این رسالهها سؤالاتی که از ایشان و از سایر مشایخ کردهاند و فعلاً سخنمان در شیخ بزرگوار است، سؤالاتی که از ناحیه علماء نامی زمان ایشان مطرح شده، خود سؤال و طرح مسأله، اقرار و اعتراف به عظمت علمی شخصی است که از او سؤال میشود. خود متن سؤالات نشانگر و بیانگر وسعت فکری و علمی علمائی بوده که سؤال میکردند و جوابهایی که همه شافی و کافی و بهجا و کامل و جامع است، بهترین معرّف شخص، همین اثرها است.
بهعلاوه که تاریخ هم نوشته، دوست و دشمن اقرار کردهاند که این بزرگوار تا قبل از آنکه درباره ایشان اسلحه تکفیر بهکاربرده شود، در بین جمیع جوامع شیعه نامش به عظمت و جلالت برده میشد. در علم، در تقوی، در وسعت اندیشه، در ابتکارِ در طرح مسائل و اینکه در بیان مطالب و ورود و خروج از مسائل و مطالب منحصر به خودش است، بینظیر بوده. اولی که در نجف یا کربلا، به هر حال در عراق وارد حوزه شیعه میشود کتابی در فقه مینویسد «شرح تبصره علامه». این بزرگوار شروع میفرمایند به شرح «تبصره» و تشریح مباحث آن که متأسفانه تمام نیست؛ یعنی در دست ما تمام نیست. شاید خود این بزرگوار تمام فرمودهاند. نمیدانم. بر استاد نامی حوزه عرضه میفرماید، او وقتی نگاه میکند تعجب میکند که نوع ورود در این مسائل و طرح مسأله و حل و فصل مسأله منحصر به ایشان است طوری که تا آن زمان بیسابقه است. تعجب میکند. میگوید: شما باید به من اجازه بدهید، نه اینکه من به شما اجازه دهم. سایر کتابها را عرضه میدارد و ارائه میفرماید، عرض میکند من نوع
«* گفتار مجالس فاطميه 1401 صفحه 98 *»
مطلب را نمیتوانم بفهمم. وقتی مسافرتهایشان را شروع میفرمایند در هر شهری از شهرهای شیعه که وارد میشدند تمام علماء خضوع میکردند. به احترامش جماعتشان را تعطیل میکردند، درسها را تعطیل میکردند و برای استفاده بردن در حضورش حاضر میشدند. همه نوشتهاند. عرض کردم نمیخواهد هم بنویسند. هیچ احتیاج به استدلال به آنچه نوشتهاند نداریم. خود این رسالههای سؤال شده، برای ما و هر شخص باانصافی بس است. نامش در همه بلاد شیعه منتشر، همه در برابرش خاضع و خاشع شدند.
اما دشمنان بشر در پشت دیوار آهنین پنهانند و هیچوقت و در هیچزمانی دسترسی به آنها نیست. دشمنان انسان که در همه زمانها دستاندرکارند، با برنامههای مختلف و با آلتها، حربهها و با اسلحههای مختلف میکوشند که انسان را نابود کنند. نمیدانیم این دیوار کدام دیوار است و با چهچیز شکسته میشود؟ این دیوار، دیوار عجیبی است! و آنطوری که معلوم میشود این دیوار جز به دست امام زمان صلواتاللهعلیه شکسته نخواهد شد و همه تلاشها تلاشهای مذبوحانه است و البته باید هم باشد.
این دشمنان کارکرده دیرینه، دیدند راه نابودکردن این مکتب و جلوگیری از رشد این مکتب که اگر این مکتب فقط با اصل چهارمش، فقط با رکن رابعش پا به میدان بگذارد و جان بگیرد و رشد کند، تمام فعالیتهای این دشمنان بینتیجه خواهد ماند و از بین خواهد رفت و منافعشان کاملاً در خطر واقع خواهد شد، اسلحه تکفیر را به کار انداختند.
البته باید بهانهای در دست باشد. آن بهانه چیست؟ هرچه در بین کتابهای ایشان گشتند، هرچه به درسهای آن بزرگوار گوش دادند، هرچه در جزئیات مسائل او دقت کردند، دیدند هیچ بهانهای و هیچ راهی ندارند، ناچار شدند، آمدند ناجوانمردانه به مسأله معاد چسبیدند. این مسأله معاد را من به طور اجمال عرض میکنم که تاکنون تمام حکمای اسلامی که به معاد معتقدند همه در کتابهایشان
«* گفتار مجالس فاطميه 1401 صفحه 99 *»
نوشتهاند و تمام دلایلی که ذکر میکنند، نتیجهاش اثبات معاد روحانی است. میگویند ما بر اثبات معاد جسمانی دلیل عقلی نداریم. ولی چون شرع مبین فرموده، دین میگوید معاد جسمانی است ما اقرار میکنیم. این مطلب را بوعلیسینا هم میگوید. اما ملاصدرا خیلی جریتر است، میگوید: من تمام آیات و روایاتی که راجع به معاد جسمانی رسیده، به معاد روحانی توجیه میکنم و اصلاً دليل عقلی بر معاد جسمانی نداریم. تمام بهشت، جهنم، ثواب، عقاب، حور، قصور، آتش و غل و آنچه در بهشت و جهنم است و هرچه در آخرت است از صراط، میزان، کتاب اعمال، هرچه هست، مقصود از همه اینها امور نفسانی و روحانی است. این بیان حکمای اسلامی است.
شیخ بزرگوار وارد مسأله معاد و تشریح معاد میشود. دقت کنید و از این عرض من ببینید مظلومیت این بزرگوار چقدر است!؟ میفرماید با همان دلایلی که حکما برای اثبات معاد روحانی دستاندرکار شده و بیان کردهاند، من با همان دلایل و براهین معاد جسمانی و روحانی را اثبات میکنم. با همان دلایلی که آنها میگویند فقط معاد روحانی ثابت میشود، من با همان دلایل معاد روحانی و جسمانی را ثابت میکنم. در دو کتاب عرشیه و مشاعر ملاصدرا که این دو کتاب را شرح میفرماید و شروع میفرمایند به رد ملاصدرا، در هرجا که از معاد بحث میکند، در هر شأنی از شئونات معاد که سخن میگوید و معاد روحانی را اثبات میکند، شیخ بزرگوار او را رد میفرمایند و با همان بیان و دلیل خودش به ضمیمه ادله دیگر، معاد روحانی و جسمانی، بهشت روحانی و جسمانی، جهنم روحانی و جسمانی، حساب و کتاب روحانی و جسمانی، ثواب و عقاب روحانی و جسمانی را اثبات میفرمایند.
بعد از دانستن این اجمال. آنگاه دستگاه خائنانه جائرانه ظالمانهای که از ناحیه دشمنان انسانی، دانسته یا ندانسته آلت اجرای اسلحه تکفیر شده، آن بزرگوار را متهم میکند، میگوید: آقا معادی که شما ثابت میکنید معاد ملاصدرا است. در چه
«* گفتار مجالس فاطميه 1401 صفحه 100 *»
مجلسی؟! در مجلسی که ایشان برای بازدید آمدهاند و عدهای از علماء حاضرند. عدهای هم هستند از کسانی که همیشه در دوران تاریخ کارشان همین بوده که خواستههای شوم ستمگران را رواج میدادند. شیخ بزرگوار میفرماید: آیا معادی که من میگویم همان معاد ملاصدرا است؟! میگویند آری. میفرماید من که معاد او را رد میکنم و خلاف حرف او را اثبات میکنم، چطور معادی را که من بیان کردهام معاد اوست؟ کتاب من که هست. الآن کتاب را در این مجلس بیاورید تا نشانتان بدهم. کسی را درپی کتاب میفرستند، مدتی طول میدهد و برمیگردد، آقا کتاب نیست. آهسته آهسته، نه آقا مسأله همان است که ما گفتیم معاد شما همان معاد ملاصدرا است و معاد ملاصدرا کفر است. پس معادی که شما هم میگویید نعوذبالله کفر است. پس شما کافر هستید. در همان مجلس. اسلحه برنده و کاری است، اطرافیان آن شخص هم میگویند: آری آری ما هم نگاه کردیم اینچنین است. تمام شد. یک مرتبه آن مجلس مبدل شد به انتشار امر به سایر مجالس و گفتگوها. ایشان در هنگام نماز مغرب و عشا نگاه میکند میبیند تنهاست. تمام شد. یک مظلوم کشته شد و یک مکتب متوقف گردید.
عجب! آن نام! آن شهرت! البته تکفیرش هم شهرت میآورد. طولی نمیکشد همینکه ایشان به عراق، به کربلا میرسند، دیگر تمام بلاد خبردار میشوند. و خود این، شهرت و عظمت علمی ایشان را نشان میدهد. تمام بلاد تشیع و شیعهنشین ایران، عراق، هند، همه خبردار میشوند و همه شروع میکنند به انتشار دادن این مسأله. هیچکس هم نرفت کتاب را بردارد و بخواند. الآن هم قریب دویستسال یعنی دو قرن بر این تکفیر ظالمانه میگذرد و هنوز که هنوز است حوزه به فکر برنیامده که آیا این تکفیر بهجا بوده یا نابهجا؟ هنوز به فکر برنیامدهاند که بماند همان حرفها را دستبهدستِ هم، زبانبهزبان هم دارند تحویل میدهند. این کتاب برمیدارد از آن
«* گفتار مجالس فاطميه 1401 صفحه 101 *»
کتاب نقلمیکند. کتاب بعدی برمیدارد از این کتاب نقلمیکند و همینطور. تمامش همانهایی است که بوده، از کتابی به کتابی نقل شده. البته عبارات تغییر میکند. اگرنه جرم همان است.
این مکتب اینچنین متوقف شد و همانطور که عرض کردم تشریح کتاب انسان و بازکردن کتاب وجود انسان و آن را آیه و نشانه قرار دادن برای شناخت ایجاد و مسأله خلقت، منحصر به بیانات این بزرگوار است. امیدواریم خداوند همه ما را برای فهمیدن و فهمانیدن تأیید کند.
اکنون که نام این بزرگوار به زبانم به عنوان مظلوم برده شد، باید همت کنیم تا مظلوم را یاری کنیم. مظلوم باید یاری شود. امیرالمؤمنین صلواتاللهعلیه در هنگامی که در بستر افتاده بودند به امام حسن و امام حسین صلواتاللهعلیهما وصیت فرمودند کُونا لِلظالِمِ خَصْماً و لِلمظلومِ عَوناً([73]) با ظالم دشمن باشید و با مظلوم و برای مظلوم یار و یاور باشید و او را کمک کنید. این بزرگواران پدران ایمانی ما هستند و همینطور که اجمالاً عرض کردم در تاریخ مظلومند، باید این بزرگواران را به هرطوری که برایمان ممکن است نصرت کنیم. امروز ما فقط میتوانیم در همین چهاردیواری جندق ایشان را نصرت کنیم. و گفتم جندق یعنی هرجا که هستیم. مشهد ما هم، آن قسمتی که ما هستیم برای ما جندق است. تهران شما هم در همان جایی که هستید برای شما جندق است و همینطور اصفهان و هرکجا. بههرحال یعنی در هرجا هستیم باید در همان چهاردیواری خودمان شروع کنیم به نشر این امر اقلّاً در بین خودمان.
الحمدلله در مدت یکسال، بهار قبل بود که تصمیم ساختن این مکان مقدس گرفته شد و میبینید بحمدالله در یک سال آن هم با این قلّت جمعیت، با این کمی
«* گفتار مجالس فاطميه 1401 صفحه 102 *»
پولی که ماها داریم، همه میدانیم که همه کمپولند. ولی الحمدلله همه همتتان بلند بود و دو مکان خداوند به ما تفضل کرد. ما یک قدم برداشتیم خدا فرمود اگر بندگان من یک وجب به سوی من تقرب بجویند، من یک ذراع به سوی آنها میآیم. ما یک قدم برداشتیم، یک هدف داشتیم. گفتیم فقط این بنای حسینیه شروع بشود. خداوند یک ذراع به سوی ما عنایت فرمود، دو محل وسیع بحمدالله فراهم شد اتاق درس و این حسینیه. در خاطرتان هست که سال گذشته در همین اتاق درس برای زیارت اخوان و سروران بودیم میدیدید که جا نبود. خارج اتاق درس ایستاده بودند، جا نبود. یا اگر بنا بود من مسجد قلعه منبر بروم یا اجتماعی و روضهای باشد، میدیدید جا نبود. بیرون میایستادند یا آن بالاها میرفتند مینشستند. الحمدلله خداوند عنایت فرمود دو مکان بزرگ برای ما فراهم کرد و میبینید هر دو آنها هم ناتمام است. و هیچ احتیاج ندارد من بگویم. اما چون فرمودند از نظر تذکر میگویم و ذَکِّرْ فَانَّ الذِّکْرَی تَنْفَعُ المُؤمِنین([74]) متذکرشدن خوب است و انشاءالله به همه مؤمنان منفعت میدهد، همه ما انشاءالله از این تذکر منتفع میشویم. باید تا بهار آینده انشاءالله به عنایت امام زمان؟عج؟ و توجهات آن حضرت و عنایات خاصه بزرگان+ این دو مکان تمام بشود. باید تمام بشود تا نوروز سال آینده که آمدیم، چشم همهمان انشاءالله به این دو مکان شریف و عظیم روشن شود.
چون هر دو محل برای نشر امر بزرگان است و هر دو متعلق به ایشان است. نه این مکان متعلق به کسی دیگر است و نه آنجا متعلق به کسی دیگر. آنجا برای مرحوم آقای حاج میرزا محمد باقر شریف طباطبائی است، اینجا هم برای ایشان؛ یعنی برای مشایخ عظام+است و امر ایشان امر امام حسین، امر دین و متعلق به دین است. باید انشاءالله کمک کنید و تصمیم بگیرید. حتماً باید فکرش را بکنید. اینجا باید
«* گفتار مجالس فاطميه 1401 صفحه 103 *»
تأیید کنید، نصرت کنید. خودش فرموده اگر شما دینش را نصرت نکنید افرادی را انتخاب میکند و با آنها دینش را نصرت خواهد کرد. ولی امیدواریم ما از آن کسانی باشیم که در دعاهای ماه رمضان میخوانیم وَ اجعَلْنِی مِمَّنْ تَنتَصِرُ بِهِ لِدینِکَ و لاتَستَبدِلْ بی غَیری([75]) خدایا مرا از کسانی قرار بده که دینت را با من یاری کنی و به جای من دیگران را انتخاب نکن، به دست من انجام بشود. باید همت کرد.
سهم مبارک امام7 اولین مصرف آن نشر امر بزرگان دین است. سهم امام7 مصرف اولیش، نشر فضائل خودشان و نشر دین و پیشرفت امر دین است. اگر از آن زیاد آمد، برای شیعیانی است که استحقاق دارند و مؤمنند و باید نیازهایشان برطرف شود. ابتدا باید امر خود امام در نظر باشد؛ یعنی شما میتوانید بفهمید، من هم میتوانم بفهمم که رضایت امام زمان و پیشرفت امر ایشان و نشر فضائل ایشان چطوری است و چطور انجام میشود. همین ساختمانها اینجا، اتاق درس، چاپ کتابهای بزرگان و نشر آنها انشاءالله، اینها مصارف سهم امام زمان صلواتاللهعلیه است.
آقای مرحوم در یکی از فرمایشهایشان که در یکی از رسائل است، میفرمایند که سهم امام باید به دست کسی داده شود که متولی امر رکن رابع است و الآن که در حضورشان نیستیم و حاضر نیستند که به حضورشان تقدیم کنیم، باید در نشر امرشان صرف کنیم. مصرف اولیش به فتوای آقای مرحوم این است. بعد اگر از نشر دین و نشر امر بزرگان زیاد آوردیم، صرف مؤمنانی میشود که استحقاق و احتیاج دارند و سایر وجوه احسانیه. هرکس میخواهد صله رحمی انجام بدهد، صله رحم محمد و آلمحمد: کند، به محمد و آلمحمد: میخواهد احسان کند، در این راهها میتواند مصرف کند.
و صلّی الله علی محمّد و آله الطاهرینݡ
«* گفتار مجالس فاطميه 1401 صفحه 104 *»
مجلس 7
(19 جمادیالاولی 1401 هـ ق)
r راه شناخت مراتب خلقت آشنايی با کتاب هستی خود ماست
r مطالعه کتاب هستی انسان دشوار و سهل است
r رمز آشنايی با جميع مسائل وجود شناختن «زيد قام قياماً» است
r مذاکره علم برای ما يک وظيفه دينی است
r مثال «زيد قام قياماً» رمز شناختن فعل هر فاعلی است
r من ثابت و من متغير
r پيروان مکتب ديالکتيک هم به من ثابت اعتراف دارند
r من متغیر راه به سوی من ثابت است
r ثبوت نسبی و تحرّک ذاتی من ثابت
r غيريّت و جدايی من متغير از من ثابت
r جسم زيد نه من ثابت و نه من متغير است بلکه مظهر آن دو است
r آيه «و ما هی الا ذکری للبشر» بيانگر مقام بيان و معانی حضرت زهرا؟عها؟ است
r زيد ثابت در زيدهای متغير ظاهرتر از خود آنها است
r انتقال از مقام بيان و توجه به مقام معانی
r عيادت اولی و دومی از حضرت زهرا؟عها؟ برای جلب رضايت آن حضرت
r قساوت و شقاوت ابوبکر در عمر متجلی بود
«* گفتار مجالس فاطميه 1401 صفحه 105 *»
بسم الله الرّحمن الرّحیم
الحمد لله ربّ العالمینݡ و صلّی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرینݡ
و لعنة الله علی اعدائهم اجمعینݡ
خداوند متعال میفرماید:
Gکَلَّا وَ ٱلْقَمَرِ وَ ٱلَّیْلِ إِذْ أَدْبَـرَ وَ ٱلْصُّبْحِ إِذا أَسْفَرَ إِنَّهَا لَإِحْدَی ٱلْکُبَرِ نَذِیراً لِلْبَشَرِS
Gلِمَنْ شاءَ مِنْکُمْ أَنْ یَتَقَدَّمَ أَوْ یَتَأَخَّرَS
برای اینکه با این فضائل و مناقبی که خداوند در این آیات شریفه درباره فاطمه زهرا؟سها؟ بیان میفرماید آشنا شویم عرض کردم که باید با طرز و ترتیب خلقت خداوند آشنا شویم. چون هر نظمی را که خدا قرار داده، روی جهاتِ واقعیتهایی است که در آن جهات هست و در آن نظام لحاظ شده. از جمله ترتیب مقامات و مراتبی است که برای انبیاء و معصومین؟عهم؟ و بزرگان دین قرار داده است. در این چند آیه خداوند برای فاطمه زهرا؟سها؟ که یکی از معصومین است، فضائلی ذکر میفرماید که با ترتیب آفرینش مطابق است.
عرض کردم راه شناخت ترتیب آفرینش آنچنان که برای همگان آسان باشد، مراجعه به خود و آشنایی با کتاب وجود خود است. اگر ما خودمان را بشناسیم و نوع ایجاد کارهایمان را بدانیم و به ترتیبِ ایجاد در خودمان راه بیابیم، آنگاه با ترتیب خلقت آشنا میشویم. چون خداوند ما را آیه و نشانه شناخت خود و شناخت آفرینش قرارداده است. و فی اَنفُسِکم أفلاتُبصِرون([76]) در خود شما قرار داده و در خود شماست. چرا نمیبینید؟ چرا چشم اندیشه و عقل را باز نمیکنید؟ چرا دیده تفکر را تیز نمیکنید
«* گفتار مجالس فاطميه 1401 صفحه 106 *»
تا اینکه واقعیت را در خودتان بیابید و در نتیجه با ترتیب خلقت آشنا شوید؟
عرض کردم این آیـهِ بسیار بسیار نزدیک و نشانه صددرصد گویا بررسی نشده بود، تا اینکه خداوند بر جهان اندیشه و بر جهان تفکر منت گذارد و به وجود شیخ بزرگوار راه بررسی این آیه و رسیدگی این نشانه بر روی انسان باز شد. کتاب وجود شروع به مطالعه شد. این بزرگواران در میان تمام طرز تفکرهایی که تاکنون در دست است، این امتیاز را دارند که هر مطلبی از مطالب مربوط به هستی را در خود انسان مطالعه میکنند و با کمال اقتدار اعلام میکنند که اگر این مسائل را در خودت یافتی و این حقیقتها و حقایق علمی را در خودت وجدان کردی بدان که مطلب را دریافتهای، و اگر در خودت وجدان نکردهای بدان هرچه الفاظ به هم ببافی و اصطلاح درست کنی، مطلب را درک نکردهای.
روی این جهت همّتشان در فرمایشهای مواعظ و دروس و مانند اینها در این است که هر مطلبی و هر مسألهای از مسائل مربوط به جهان هستی را در خود انسان به انسان نشان دهند و انسان در خودش مسأله را وجدان کند. این، نزدیکترین و آسانترین راه برای شناخت حقایق هستی است. از سوی دیگر بسیار بسیار دشوار است. خیلی سخت است چون عادت نکردهایم این مسیر را طی کنیم. باز هم به برکت همین مجالس و استماع فرمایشها قدری گوشهای ما با کلمات آشناست و با مباحث انس داریم. اگرچه روی آنها کمتر فکر کردهایم. ولی گوشهایمان آشنایی دارد و بحمدالله دلهایمان هم به تسلیم بودن و قبول داشتن نورانیت دارد. ولی سخت است. زیرا روی آنها کار نکردهایم، فکر نکرده و زحمت نکشیدهایم. ولی آسان است چون در خود ماست و اصلاً خود ما هستیم و با دقت انشاءالله روشن میشود.
عبارتی را از آقای بزرگوار نقل کردم که این عبارت باید در سردر و بالای تابلو کلاسهای درسی و بحثی این مکتب نوشته شود، و عنوان کتابهای درسی قرار
«* گفتار مجالس فاطميه 1401 صفحه 107 *»
گیرد. هرجا و در هر منزلی که این کتابها خوانده و مطالعه میشود، در هر مجلسی از مجالسمان، اینجا، تهران، مشهد، در هرکجا که این کتابها خوانده میشود، آنجا اتاق درس است و مدرّس بزرگان هستند و همه ما متعلم و شاگرد هستیم. میخوانیم تا چیز یاد بگیریم. در همهجا باید این جمله سردر این اتاقهای درس و بالای این اتاقهای درس تابلو شود، به عنوان اینکه همه مباحث دور این مطلب دور میزند که «من عرف زید قام قیاماً عرف جمیع اسرار الوجود» این جمله آقای مرحوم باید نصبالعین همه مباحثمان باشد و در هر مرکزی که بحث و گفتگو داریم در نظر باشد؛ یعنی این مکتب در همین جمله خلاصه شده است: کسی که شناخت صحیح و درک صحیح از «زید قام قیاماً» داشته باشد؛ یعنی هرکس حقیقت مطلبِ «ایستاد، ایستادن» را شناخت به حقیقت شناسایی، «عرف جمیع اسرار الوجود» تمام اسرار و مسائل مربوط به هستی را شناخته است.
و تمام گفتگوهایی که متفکران بشر تاکنون داشتهاند، هرچه نوشته و هرچه گفتهاند، درباره مسائل وجود؛ یعنی درباره عالم هستی و شناخت جهان هستی بوده است. همه سروصداها و اختلافها در شناخت مسائل هستی و مباحث مربوط به جهان هستی است که از جمله مباحث مربوط به انسان است. و سایر مباحث همه و همه بر همین مسائل وجود دور میزند و در مباحث وجود و هستی خلاصه میشود. آنگاه رمز شناخت صحیح همه مسائل هستی شناختن این واقعیت و حقیقت است. این به عنوان مثال است. ما هرکاری که انجام بدهیم در عربی از آن به فعل تعبیر آورده میشود، هرکاری از هریک از اعضا و مراتب ما، از چشم، از گوش، از زبان، از اندام و سایر مراتب ما، از نفس ما، از عقل ما، از روح ما، از خیال و عالم مثال ما، هرکاری که از ما سر میزند، این کار را اگر فهمیدیم چطوری است و ترتیبش چگونه است، مسائل هستی را دریافتهایم. این چه رمزی است؟!
«* گفتار مجالس فاطميه 1401 صفحه 108 *»
این رمز معماست به جهت اینکه از آن دور هستیم و راهش را نرفتهایم. با این همه فرمایشها و تأکیداتِ گوشکن، غافلمباش، خواب مباش، چرت مزن، که برای گشودن این معما و باز کردن این رمز بوده است. و بسیار آسان است چون خود ما هستیم و تفکر در خود ما است. کتابِ مکتبْ خود ما، مدرّس مکتب خود ما، شاگرد خود ما، خطوط و سطور این کتاب خود ما، همه خود ما و همه مسائل وجودِ خود ماست، خیلی آسان است. من عرَف نفسَه فقد عرَف ربَّه([77]) اعرَفُکم بِنَفسِه اعرَفُکُم بِرَبِّه([78]) هرکس خود را بهتر بشناسد و بیابد و بهتر وجدان کند، در شناخت مسائل توحید جلوتر است.
همانطور که میدانید مسائل وجود بسیار است و رمزش هم همین حقیقت است. ــ وقت کم است ولی بحمدالله فرمایشها نزد همه موجود است. ــ من در این مجالس بارها گفتهام: کار ما در هرکجا که مجالسی با هم داریم، مذاکره علم و مباحثه است؛ یعنی با هم صحبت میکنیم. آنچه را که خواندهایم با هم در میان میگذاریم. برنامه هم همین است. باید اینطور باشد. دو نفر متعلم و شاگرد که به هم میرسند، باید آنچه را که از بیانات استاد دریافت داشتهاند با هم گفتگو کنند و درک و دریافت خود را با یکدیگر در میان بگذارند و شروع کنند به تصحیح. این کار مذاکره علم است. ائمه؟عهم؟ هم همین دستور را میدادند. مرتب به اصحابشان میفرمودند که با هم مجالست کنید، با هم بنشینید و درباره مطالبی که از ما به شما رسیده گفتگو کنید و روایاتی که در بین شماست آنها را با هم گفتگو کنید.([79]) اصلاً مکتب تشیع ــ که همان اسلام حقیقی است ــ اینچنین بوده که همه باید شاگرد باشند، همه باید در
«* گفتار مجالس فاطميه 1401 صفحه 109 *»
مقام مذاکره علم بربیایند و با یکدیگر گفتگو داشته باشند. ما لطف خدا و فضل خداوندی را شاکریم که این توفیقات را داریم که با هم که هستیم مذاکره علم میکنیم و فرمایشهایی را که شنیدهایم با یکدیگر در میان میگذاریم. در واقع برداشتهای یکدیگر را مطالعه میکنیم.
حال آنچه من از فرمایشها برداشت کردهام که با شما در میان میگذارم، این است که من در همین حالتی که نشاندادم «ایستادن» که در عربی اسمش را میگذاریم «زید قام قیاماً» یا «قام زید قیاماً» هرچه بگوییم، زید ایستاد ایستادن؛ یعنی در این «ایستاد»ی که میگویم ــ شما فکرِ دیگر نکنید ــ میخواهم این حالتش را به طور حتم و مؤکّد و اکید به شما بفهمانم که ایستاد، نه غیر از این. کاری که انجام داد عبارت بود از ایستاد، نه غیر آن و حقیقت ایستاد را ایجاد کرد. در مورد نشست هم همینطور است. در مورد خورد هم همینطور است. در مورد زد هم همینطور است. فقط به عنوان مثال و نمونه مثال «ایستاد» جلو میآید و در مثال شایع شده است. ترتیب این حقیقت را که ملاحظه کنیم، تمام فضائل انبیاء و فضائل اوصیاء و همه مراتب خلقت در سلسله طولیه خلقت و طبقهبندیهای خداوندی در همه خلقش که نظام طبقاتی تشیع است، در ترتیببندی سلسله موجودات، تمامش در همین ترتیب قرار دارد، در همین حالت و ترتیبی که در این حالت است «زید ایستاد ایستادن» خیلی باید حرف بزنیم. اما وقت کم است. اگر یکی دو شب دیگر ما در خدمتتان باشیم و الحمدلله عرض کردم در همهجا هست. همه بحمدالله داریم مطالعه میکنیم. ولی در مذاکره و بحث و گفتگو و درمیانگذاشتن بحث و مباحثهکردن، بخواهیم با یکدیگر مباحثه کنیم، وقت زیاد و گفتگوی بسیار میخواهد. به همین مقدار که به مباحث و نوع برداشت اشاره شده باشد، ناچارم عرض کنم و سریع بگذرم.
«* گفتار مجالس فاطميه 1401 صفحه 110 *»
شما فعلاً از این بدن اجمالاً صرفنظر کنید. این بدن را زید ندانید. چنانکه خودتان هم میدانید که این، بدنِ زید است و زید نیست. «زید» را به کلمه «من» تبدیلکنید تا بحث روانتر بشود. کلمه زید را به کلمه من تبدیلکنید. هرگاه گفتم من؛ یعنی زید، نه منِ اینجا.
چون اوائل بحثهای من اعتراضی که به من شد یکی از آنها همین بود که تو چرا اینقدر به «من» مثال میزنی؟ فکر میکرد من خودم را میگویم. میگفت آخر بگو تو، یا همانطور که بزرگان فرمودهاند بگو زید. در مورد مثال فرق نمیکند چه بگوییم زید، چه بگوییم تو، چه بگویم من. کلمه من معنایش این نیست که یعنی من، تا بگویند مَنْ مَنْ زیاد میکند؛ نه، یعنی زید. کلمه من؛ یعنی تو، و کلمه من و تو یعنی زید به عنوان مثال. برای اینکه با هم داریم صحبت میکنیم باید بگویم من. شما بگویید من. پس این منی که میگویم؛ یعنی همان زید. حال برای من تلفظ آسانتر است: من ایستادم ایستادن. در این «ایستاد» من ایستادهام.
دقت کنید اوّلاً دوتا من میبینید. یک منِ ثابت و یک منِ متغیر. من ثابت عبارت است از همانکه من چه بایستم، چه بنشینم، چه راه بروم، چه بخوابم، چه بزنم، چه بخورم، در همه اینها یک نفر را ثابت، لایتغیر و لایتبدل میبینید. یک من ثابت در پشت این حالتها مشاهده میکنید. آن منِ ثابت و من لایتغیر که تغییر نمیکند را به حقیقت من، ذات من و حقیقت غیبالغیوبی من تعبیر میکنیم. هر تعبیری، آن منی که چه بایستد میگویید زید است، چه بنشیند میگویید زید است، چه راه برود میگویید زید است، چه بخوابد میگویید زید است، چه حرف بزند زید است، چه سکوت کند زید است، آن زید ثابت در وراء همه این حالتهای متغیر، به طوری ثابت است.
حتی پیروان دیالکتیک ــ که ناچارم اشاره کنم با اینکه صحیح نیست این الفاظ
«* گفتار مجالس فاطميه 1401 صفحه 111 *»
را در اینجا نام ببرم، اما فعلاً مطلب به آن رسیده ــ با اینکه آنها به هیچ اصل ثابتی اعتراف ندارند و همهچیز را متغیر میدانند و به ثبوت چیزی اعتراف ندارند، خود آنها در اعتراف به چنین منِ ثابت و چنین حقیقت ثابتی اعتراف کردهاند و آن را قبول دارند. دلیلش این است که خودش آمده یک اصلی را گذارده که تغییرپذیر نیست و آن «اصلِ تغییر» است. خود اصل تغییر را یک اصل ثابت میداند و به حقیقتی ثابت وراء این حالتها اعتراف دارد. چرا؟ چون خودش میآید روی یک اصولی و مقدماتی که آنها را ثابت میداند مکتبی را بنیانگذاری می کند و خودش که ادراککننده این اصول و مقدمات، عالم به این اصول و مقدمات و معترف به این اصول و مقدمات است، آن من، آن مُدرِک، آن عالم به این اصول و مقدمات، آن بنیانگذار، این اصول و مقدمات و نتایج را یک حقیقت ثابت میداند. حال اسمش را مارکس و لِنین و استالین بگذارند، هرچه بگذارند. آن مُدرک، آن عالمی که این اصول را تشخیص داده و بنیانگذار نتایجی بر این اصول شده و مکتبی را بنیانگذاری کرده و این اصول را بیان کرده، این اصول را قبول دارد و ادراک خودش را نسبت به این اصول یک ادراک ثابت لایتغیر میداند، و به آن کسی که اینها را ادراک کرده که حقیقتی ثابت و لایتغیر است دارد اعتراف میکند.
پس این منی که در وراء این حالتها مشاهده میکنید، منی ثابت و لایتغیر است. دلیلش اینکه چه این آقا ایستاده باشد، چه نشسته، چه خوابیده باشد و چه در حال روندگی، هرچه، اگر از او طلب داشته باشید یقهاش را میگیرید و در همه این حالتها میدانید که اوست.
یک منِ دیگر پایینتر از این من نیز مشاهده میشود که من متغیر است که از آن تعبیر میآوریم به حالات، صفات، اسماء. چه بگوییم اسم، چه بگوییم صفت، چه بگوییم حالت، چه بگوییم نمود، چه بگوییم ظاهر، همه اینها عبارت از من متغیر
«* گفتار مجالس فاطميه 1401 صفحه 112 *»
است. من متغیر کیست؟ الآن من متغیر عبارت است از نشسته یا ایستاده که شما آن من ثابت را ناچارید در این منهای متغیر ببینید؛ یعنی راه به سوی آن من ثابت، به آن زید ثابت ندارید، راه به سوی آن منحصر است به همین منهای متغیری که از آنها به ظاهر، به اسم، حالت، نمود و معانی تعبیر میآوریم. از شما میپرسند آقای زید کیست؟ با دست اشاره میکنید: این آقای نشسته زید است. یا اینکه در حالت ایستاده است، آقای زید کیست؟ آن آقایی که آنجا ایستاده زید است. مجلس دیگری میرود در حال سخن گفتن است، میپرسند آقای زید کدام است؟ میگویند همانی که دارد گفتگو میکند. این آقای گوینده زید است. در مجلس دیگر ساکت نشسته، از شما میپرسند آقای زید کیست؟ همان آقایی که ساکت است و بقیه حرف میزنند، آن آقایی که ساکت است زید است. این ساکت، متکلم، قائم، قاعد و از این قبیل تعبیرات عربی، و به تعبیر فارسی: این نشسته، ایستاده، گوینده، سکوتکننده، خورنده، رونده، همه این اسمها یا بگویید زیدهای متغیر یا بگویید منهای متغیر، هر کدام راه شناخت آن زید ثابت و آن من ثابتند که در بالای این منهای متغیر و زیدهای متغیر قرار دارد. ولی ما هیچ راهی به آن زید ثابت و به آن من ثابت نداریم مگر از همین راهها و جادهها، یا بگویید اسمها، یا به تعبیری از این کانالها که راه به آن زید ثابت و آن من ثابت، فقط همین منهای متغیر و زیدهای متغیر است. عرب اسم این زیدهای متغیر را «اسم» و «صفت» میگذارد. صفت زید، اسم زید و راه به سوی زید. پس در همین حالت ما فعلاً دو چیز را پیدا کردیم: یکی من ثابت و زید ثابت داریم، یکی زیدهای متغیر: من نشسته، من ایستاده و سایر صفات، حالات، نمودها و ظاهرها که همه اینها راههای رسیدن به زید ثابتند.
این را هم باید در اینجا حتماً متذکر باشیم که یکی از مباحث و مسائل مهم توحید همینجا است که شکی نیست که این زید ثابت غیر از زیدهای متغیر است و
«* گفتار مجالس فاطميه 1401 صفحه 113 *»
این زیدهای متغیر غیر از آن زید ثابت است. باز اجمال بحث برای اینکه یادداشتی داشته باشید، آن زید ثابت هم که میگوییم ثابت است نسبت به این زیدهای متغیر ثابت است، نه اینکه ثابت حقیقی باشد. ما ثابت حقیقی نداریم. ثابت نسبی است یعنی زید و آن من ثابت، نسبت به منهای متغیر و زیدهای متغیر ثابت است. اما از نظر خودش دائم در حرکت، دائم متحرک و در ذاتش تحرّک هست.
باز در کلمه تحرّک هم دقت داشته باشید. نمیگویم حرکت. میگویم تحرّک؛ یعنی این ذات با عامل خارجی در حرکت است، نه اینکه ذاتْ خودش حرکت باشد، آنچنان که ملاصدرا میگوید. مباحث درهمریخته میشود و ناچاریم به طور اشاره بگذریم.
بحث در این است که این زیدهای متغیر؛ یعنی این اسمها و حالتها غیر از زید ثابت است. این غیریت و دوئیت را حتماً باید در نظر داشته باشید. اما چطور دوئیتی؟ دقت بفرمایید! ثواب دارد. من ناچارم انشاءالله از راه ثواب و اجر سرتان را درد بیاورم. میگویم اگر سرتان هم درد میآید و خسته میشوید، چون در این مباحث و مسائل اجر و ثواب است، انشاءالله برای خاطر ثواب و اجرش تحمل میکنید. امیدوارم که در این چند شبی که مزاحم شدم و این مسافرتی که انجام شد انشاءالله در رضای خدا باشیم و از نظر پیشرفت مکتبمان نتیجههایی داشته باشد.
دوئیت و دو چیز که غیر هم باشند، یک وقت مثل زید و عمرو است، مثل این منبر و میکروفون است که جدای از هم و غیر یکدیگرند بدون رابطه. ممکن است این میکروفون را از اینجا برداریم آن طرف بگذاریم. اصلاً آن را بفروشیم و اینجا نباشد. یا قبل از اینکه جندق بیاورند اینطور بوده. یا این منبر بوده و بعد اینجا آوردهاند. اینها از یکدیگر هیچ خبر ندارند و هیچ ارتباط با یکدیگر ندارند. این، یک نوع دوئیت است که این، غیر از این است. زید غیر از عمرو است. حسنآقا غیر از حسینآقاست. کاملاً از هم جدایند و هیچ ربطی و ارتباطی با یکدیگر ندارند. این دوئیت و غیریت را غیریت
«* گفتار مجالس فاطميه 1401 صفحه 114 *»
و دوئیت عُزله اسم میگذارند که جدای از یکدیگرند و هیچ کاری با یکدیگر ندارند. ممکن است که یکوقتی با هم بنشینند، با هم بلند شوند، با هم بخوابند، با هم بخورند. اما نه خوردنشان به هم مربوط است، نه خوابیدنشان، نه رفتنشان، نه ایستادن و نه نشستنشان، هیچ. این کار خودش را میکند، آن کار خودش را. این یک دوئیت است.
یک دوئیت دیگر، دوئیت و غیریتی است که برایش جدایی ظاهری نمیتوانیم پیدا کنیم، آنها را از هم نمیتوانیم بکَنیم. الآن زیدْ ایستاده؛ یعنی زیدِ ثابت آمده در زید متغیر. اما این زید متغیر، ایستاده است. اگر آن سر مجلس بپرسند زید کیست؟ میگویند آن آقای ایستاده، زید است. آن شخص ایستاده، زید است. خود زید ثابت الآن در زیدِ ایستاده نشسته؛ یعنی در اینجا موجود است. الآن زید ثابت و من ثابت در این زید متغیرِ ایستاده و در این حالت موجود است و به طوری موجود است که با اینکه میدانیم غیر هم هستند اما الآن عین هم هستند. در نشستگی هم همینطور است. وقتی زید مینشیند، میپرسند زید کیست؟ میگویند آن آقای نشسته زید است، آن من ثابت آمده در این اسم و در این حالت و در این صفت نشسته، با اینکه دوتا هستند اما الآن آن زید ثابت هیچجای دیگر نیست مگر در همین زید نشسته. آن من ثابت را هیچجا نمیتوانیم پیدا کنیم مگر در من نشسته، و اگر راه برود در من رونده، سخن بگوید در من گوینده، سکوت کند در من ساکت و سکوتکننده و همینطور. ببینید چقدر با یکدیگر متصلند و چقدر غیر یکدیگرند. غیر یکدیگر هستند را به طور یقینی میدانیم. این نشسته، یک حالتی برای او است. پس غیر آن است. ایستاده یک حالتی برای او است و غیر آن است. اما وقتی که ایستاده، فقط در ایستاده هست و جای دیگر نیست. وقتی که نشسته، فقط در نشسته هست و جای دیگر نیست. اسم این را بینونت صفت میگذارند و جدایی بین زید ثابت و زید نشسته، به اختلاف و دوئیت و غیریتِ صفتی، حالتی و نمودی است و هیچجای دیگر پیدا نمیشود.
«* گفتار مجالس فاطميه 1401 صفحه 115 *»
تمام این مطالعه و بررسیهای ما در همین «کار» ما است. در همینجا باید مطالعه کنیم. هیچجای دیگر نباید مطالعه کنیم. حال این زید متغیر که گاهی نشسته، گاهی ایستاده، گاهی رونده و گاهی گوینده است،([80]) این زیدهای متغیر که اسمش نشسته یا ایستاده است و ازاینقبیل که همه حالتهای آن زید ثابت شد، اینها چیست؟ اصلاً حقیقت خود اینها چیست که عرب اسمش را اسم یا صفت میگذارد و ما اسمش را حالت و نمود میگذاریم، حقیقت اینها چیست؟ وقتی که خود زیدِ ثابت نباشد چهچیز زید است؟
یکی از کارهای لازم و دقتهای لازم و زحمتهایی که باید متعلمین این مکتب بکشند ــ که همهمان متعلمیم ــ همینجا است که خیلی زحمت و دقت لازم دارد که این زیدهای متغیر چیست؟ ببینید من ایستادم. الآن آن من ثابت آمد در منِ ایستاده. این من ایستاده که چهرهای از چهرههای من ثابت، حالتی از حالتهای او، نمودی از نمودهای او است و به عربی اسمی از اسمهای او و صفتی از صفات او است، این چیست؟ خود این ایستاده چیست؟ اینجا زحمت میخواهد و آن زحمت این است که شما اوّلاً آن من را این جسم و این بدن ندانید.
این جسم و بدن را فرض بفرمایید مثل مرکّبی که در دوات یا در خودکار است. فقط این بدن را عبارت بدانید از مرکب در دوات یا آن جوهر داخل خودکار، برمیدارید مینویسید «زید ایستاده» اصلاً مینویسید «ایستاده». این ایستادهای که روی کاغذ مینویسید با این بدن در این حالت ایستاده، هر دو یکی است؛ یعنی این بدن، من نیست. نه من ثابت است و نه من ایستاده. این بدن است. این بدن موادی است که
«* گفتار مجالس فاطميه 1401 صفحه 116 *»
زید اسم خودش را در ایستادگی با این مرکّب بدن نوشت. الآن من اسم خودم را به ایستاده با این بدن نوشتم. روی کاغذ هم بردارم با مداد بنویسم ایستاده، باز اسم من است که با مداد نوشتم. آنجا با مداد، اینجا با بدن نوشتم ایستاده. اما این نوشتن، نوشتن تکوینی است. در عالم تکوین و در عالم عناصر است. آن اسم هم یک نوشتن کتبی است. لفظ هم همینطور است. هیچ فرق نمیکند.
یکقدری زحمتی که در اینجا است این است که این جسم و بدن را نه آن من ثابت بدانید و نه من متغیر، مگر اینکه من آن من متغیر را با این ماده بدن نشان دادم و آن را در این صورت درآوردم. البته زحمت دارد. حق دارید. چطور میشود که من این بدن را، تو ندانم؟ تو، همین بدنی. و میبینم با این بدن ایستادی. پس ایستاده همین بدن است؟ نه. ایستاده حالت آن منِ متغیر است. منتهی روی این مواد ظاهر شد.
حال فرضکنیم یک زیدی با چوب ساختیم. برایش فنر و پیچ و مهره هم گذاشتیم و شروع کردیم به بازکردن این پیچ و مهرهها یا بستن آنها. این زید چوبین برخاست ایستاد. نمیشود درست کرد؟ یک زید چوبی با چوب و پیچ درست کنیم و شروع کنیم پیچ و فنر را به بازکردن. این زید چوبی برخیزد بایستد. نمیگویید زید ایستاد؟ یعنی زید چوبی ایستاد. همین ایستادگی و ایستادن زید روی چوب پیاده شد. عیبی ندارد. به هرحال این چوب آن زیدی که اسم گذاشتیم نیست. یا فرض بفرمایید همین بدن ما، آن بدنِ بچگی ما که نیست. چون مرتب خوردهایم و مرتب بدنمان تحلیل رفته است و دوباره درست شده و این خوردنیها شده همین بدن. هرچه میخوریم مرتب همین بدن میشود. پس اگر همین بدن زید بود که از بین رفته است. ولی میبینیم آقای زید هست. پس این بدن، مرکّبی است که زید با این بدن حالات خودش را مینویسد ولی نوشتن تکوینی. پس این بدن را در نظر نگیرید که زید است و آن من است، نه من ثابت و نه من متغیر.
«* گفتار مجالس فاطميه 1401 صفحه 117 *»
حال ببینیم این ایستاده و نشسته چیست؟ دقت کنید. با صرفنظر کردن از اینکه این بدن «زید» یا «من» باشد، آیا این ایستاده غیر از «کار زید» است؟ خود همان ایستاد است. هیچچیز دیگر نیست جز همان ایستاد. در نشسته هیچچیز نیست جز همان نشست. در گوینده هیچچیز نیست مگر همان گفت، در سکوتکننده چیزی نیست مگر همان سکوت کرد و همینطور، جز فعل و کار و نمود هیچچیز دیگر نیست. سبحانالله! هیچچیز نیست جز کار، جز فعل. در مکتب ما نام این فعل را «ظهور» گذاشتهاند. این کار، این فعل و این حرکت نامش ظهور شده است. در این ظهور ما «زید متغیر» را میبینیم که اسمش را «ظاهر» میگذاریم و «زید ثابت» را که اسمش را «ذات» میگذاریم، ذات ظاهر در ظهور. «ذات ظاهر در ظهور» هیچچیز نیست جز ظهور. «من عرف زید قام قیاماً عرف جمیع اسرار الوجود». چه مکتبی است!
حال شما این نظم را متوجه بشوید. تمام طبقهبندیها اینجا است. نظام طبقاتی اسلام در تشکیل طبقات انبیاء، اولیاء، اوصیاء، بزرگان و رعیت در این نظام خلقی از همینجا است.
و ما هِی الّا ذِکری لِلْبَشَر زهرا نیست مگر یاد خدا برای بشریت و یادبود خدا، نام خدا، اسماء خدا، صفات خدا، نمودهای خدا، ظاهرهای خدا. و ما هی الّا ذکری للبشر و بشر نه تنها ما هستیم. همه موجودات هستند و زهرا؟سها؟ که بهمانند سایر معصومین یکی از معصومین است و ما هی الّا ذکری للبشر ذکری، تذکره، یادبود، یاد، نشان، بیان، گویایی، هویدایی و پیدایی خدا، نشان خدا، بیان خدا، ظاهر خدا، نمود خدا، خدای ثابت و خدای لایتغیر در این مقامِ متغیر است. زهرا ذکریٰ است برای بشر. یاد خدا، بیان خدا، معانی خدا، اسماء خدا، صفات خدا و حالات خدا است.
مقام بیان و مقام معانی زهرا؟سها؟ در همین آیه ذکر شده است. دو مقام در این آیه ذکر شده و ما هی الّا ذکری للبشر دقت کنید. این زیدِ ایستاده که نفس همین ایستاد،
«* گفتار مجالس فاطميه 1401 صفحه 118 *»
خود فعل ایستاد و کار است، با اینکه کار است و هیچ چیز دیگر نیست اما در همین کار، شما هم زید ثابت را دیدید و هم زید متغیر را؛ یعنی هم زید ثابت و هم صفت او را دیدید. اسم او را دیدید، معنای او را دیدید و مقام ظاهریت او را به این ظهور مشاهده کردید. حال خدا دارد بیان میکند. این زهرا عبارت است از ظهوری از ظهورات ما، فعلی از افعال ما، کاری از کارهای ما، خلقی از خلق ما، مخلوقی از مخلوقات ما. اما مخلوق به معنای خلقی؛ یعنی فعل را فعلاً در نظر داشته باشید. من به این فعل، کار، حرکت و این صفت ظاهر شدم.
خدا میفرماید من ظاهر شدم اما چطور؟ به خود این. نه اینکه من به ذاتم آمده باشم و در این فعل و کارم نشسته باشم که اساس مکتب وحدت وجود و مکتب ملاصدرا است. چنین نیست. همانطور که دیدیم زید ثابت این زید متغیر نشد. ولی در اینجا دیده شد نه جای دیگر. و این زید متغیر آن نیست؛ بلکه خودش حقیقتی جدا است و عبارت است از کار، فعل، ظهور و حرکت که به خودش ایجاد شد و به خودش موجود شد و بنفسه برپا شد، اما ذکریٰ، تذکره، ذکر و یاد زید است. خود زید است در اینجا. این ایستاد اصلاً خود زید است در مقام ظهور و پیدایی. ولی غیر اوست در مقام حقیقت و ذاتیت. و ما هی الا ذکری للبشر پس باید فعل و این حقیقت مقامش بالا باشد، باید طبقهاش طبقه اولین باشد، باید در سلسله خلقت اول موجود و اول مخلوق باشد. ذکری للبشر مقام بیان و مقام معانی فاطمه زهرا؟سها؟ در این آیه بیان شده است، دو مقام بیان شده.
این عرایضی که میکنم درباره تکتک معصومین چهاردهگانه صلواتالله علیهم اجمعین جاری است. ولی به مناسبت ایام وفات حضرت زهرا؟سها؟، شخصیت ایشان در نظر و مورد گفتگو قرار میگیرد اگرنه این بیانات برای همه معصومین است. از این جهت در تفسیر و ما هی در مراد از کلمه «هی» ولایت هم بیان شده است؛ یعنی
«* گفتار مجالس فاطميه 1401 صفحه 119 *»
اولواالامر و صاحبان مقام ولایت که محمد و آلمحمد؟عهم؟ باشند.
دقت دیگر، شما وقتی که با زیدهای متغیر، با این منهای متغیر برخورد میکنید، اینقدر زید ثابت را در اینجا متجلی میبینید که به طور کلی غافل میشوید از اینکه این کسی را که دارید میبینید، زید متغیر و من متغیر است. الآن که دارید به من نگاه میکنید، به طور کلی غفلت دارید از اینکه این حالت نشستگی من حالتی از حالتهای من است. از اینکه این حالت حالتی از حالتها است به طور کلی غفلت دارید، مگر بگویم و شما متذکر شوید که این حالتی از حالتها است. مانند اینکه ایستاده هم حالتی از حالتها است. ولی ببینید چقدر آن زید ثابت و من ثابت در اینجا متجلی است که وقتی که نشسته را اینجا میبینید ــ و مقصودتان هم زید ثابت است و دارید با او سخن میگویید ــ اصلاً به نشستگی و نشسته بودن زید توجه ندارید.
در این ایام برادرانی که از راه دور آمدهاند با برادرانی که پیشوازشان آمدهاند، با هم که برخورد میکنند، برادر است، پدر است، قوم و خویش است، هرچه، برادر ایمانی است، دستها میرود روی شانههای یکدیگر، معانقه، مصافحه و بوسیدن شروع میشود. هیچ توجه ندارند که این ایستاده، برادر نیست، این یکی از حالات او است. ببینید چقدر این حالت، خود را گم کرده و برادر را نشان میدهد و این آیینه چنان صاف شده که چهره برادر از این آیینه نمودار است. هیچ توجه ندارید به اینکه این حالتی برای او است و او این حالت نیست در این حالت است. او را میبوسید. بعد با او معانقه و مصافحه و تعارف میکنید. بفرمایید، خوش آمدید و احوالپرسی گرم میکنید. در آن حالت تصور نمیکنید این برادرِ ثابت نیست، برادرِ متغیر شماست. نه دیگر به این جهات توجه نیست. زیرا این چهره، این نمود، این ظاهر، این معنا، این اسم و این صفت ــ چون تعبیرش رسیده ــ همه اینها خودش را پنهان کرده، خودش را از یاد برده و برادر ثابت را دارد نشان میدهد. هیچجای دیگر هم پیدایش نمیکنید مگر
«* گفتار مجالس فاطميه 1401 صفحه 120 *»
در همین حالتها. مقام بیان این مقام است. و ما هی الّا ذکری للبشر والله خدا در هیچجا مشاهده نمیشود، در هیچجا خدا شناخته نمیشود مگر در این مقام بیان حجتها و ما هی الا ذکری للبشر.
اما یکوقت متوجه برادرتان میشوید میبینید چهرهاش مثلاً درهم شده، اوقاتش تلخ شده است. ای آقا چرا اوقاتتان تلخ است؟ تا چهرهاش درهم میرود، ابروهایش به هم میآید، میفهمید این یک حالتی بود. آن خنده قبل و انبساط و بشاشت صورت یک حالتی بود و الآن آن حالت عوض شد، حتماً یادش آمده که مثلاً پولش را ندادهایم و طلبش را نپرداختهایم یا اینکه مثلاً در پرداخت دیر کردهایم یا به تعهدها عمل نشده، اخمها در هم میرود. تا اخمها در هم میرود، از مقام بیانش منتقل میشوید میآیید در مقام معانیش. از مقام بیان که غرق زید ثابت بودید، غرق برادر ثابت بودید و جز برادر ثابت نمیدیدید، آمدید پایین. از مقام بیان منتقل شدید آمدید در مقام تغیر، در مقام حالت، در مقام اسم، در مقام صفت، در مقام نمود، در مقام ظاهر. به تعبیر مشایخ عظام+ که از احادیث معصومین؟عهم؟ برگرفتهاند مقام معانی زید. چرا اوقاتتان تلخ است؟ چطور شد یکدفعه درهم شدید؟ پس این آقای اوقات تلخ، غیر از آن آقای خوشحال است. پس اسمش را آن زمان مسرور میگذاردید و اکنون اسمش را غضوب و ناراحت میگذارید؛ غضبکرده و اخمها را درهم کرده. پس دو حالت است.
پس اینها زید نبود. نه آن حالت سرور و انبساط برادر ثابت بود و نه این حالت غضب و درهمیچهره آن برادر ثابت است. روی این جهت سعی میکنید حالتش را عوض کنید. آقا معذرت میخواهم. آخر وضع خراب بود مثلاً، نتوانستم پرداخت کنم. شروع میکنیم به عذرخواهی و چند سخن محبتآمیز و شوخی تا سرانجام آقا شروع میکند به خندیدن. حالتش عوض شد. شما هم خیالتان راحت میشود. اینها را حالات، نمودها، ظاهرها و معانی میگویند.
«* گفتار مجالس فاطميه 1401 صفحه 121 *»
و ما هی الا ذکری للبشر والله غضب خدا غضب زهراست. سرور خدا سرور زهراست. روی این جهت رسولخدا فرمود فاطمةُ بَضعَةٌ مِنّی فاطمه پاره تن من است. مَن آذاها فَقَد آذانی هرکس فاطمه را اذیت کند مرا اذیت کرده است و مَن آذانی فقد آذی الله([81]) هرکس مرا اذیت کند خدا را اذیت کرده است. رضا فاطمَةَ مِن رِضای و سَخَطُ فاطمةَ مِن سَخَطی([82]) خشنودی زهرا خشنودی خدا و خشنودی من است و سخط زهرا، ناراحتی زهرا، ناراحتی من و ناراحتی خدا است.
به ابیبکر و عمر اطلاع داده شد که زهرا در حالت احتضار است، زهرا دیگر بستری شده و در میان بستر افتاده است. و ما هی الا ذکری للبشر این دو میدانستند که زهرا بر آنها غضب و سخط دارد و از آنها راضی نیست. همه مسلمانهایی که در مدینه حاضر بودند، میدانستند که زهرا از این دو نفر ناراضی است و بر این دو نفر خشمگین است. خواستند در آن روزهای آخر عمرِ آن بزرگوار از نظر وجهه خودشان کاری بکنند که در مدینه منتشر شود که زهرا با خشنودی از این دو از دنیا رفت. اجازه ملاقات و عیادت گرفتند. امیرالمؤمنین صلواتاللهعلیه فرمود من باید از زهرا اجازه بگیرم. امیرالمؤمنین آمدند کنار بستر فاطمه زهرا؟سها؟، فرمودند زهرا! ــ تعبیرات من است ــ با اینکه میدانم راضی نیستی آیا اجازه میفرمایی که این دو نفر برای عیادت شما بیایند؟([83]) حضرت فرمودند من که راضی نیستم. اما منزل منزل شماست و من هم در اختیار شمایم. شما هم بر منزل و هم بر من حکومت دارید. هرطور شما دستور میدهید و اجازه میفرمایید. حضرت اجازه فرمودند.
این دونفر برای عیادت آمدند کنار بستر زهرا؟سها؟. حضرت صورت خود را
«* گفتار مجالس فاطميه 1401 صفحه 122 *»
پوشیدند. آنها کنار بستر نشستند. فاطمه زهرا؟سها؟ از آن طرفی که آنها نشستند روی مبارک خود را به طرف دیگر برگردانیدند و اظهار نارضایتی کردند. اینها هم باخبرند. ابیبکر عرض کرد من از پدر بزرگوار شما شنیدهام که رضایت و خشنودی شما رضایت و خشنودی رسولخدا و خداوند متعال است و سخط و غضب شما غضب و سخط رسولخدا و خداوند متعال است، آمدهایم از کارها و پیشامدهایی که واقع شده عذرخواهی کنیم. شما از ما بگذرید و از ما راضی باشید. حضرت فرمودند: هر دو این فرمایش را از رسولخدا شنیدید؟ عرض کردند هر دو این فرمایش را از رسولخدا شنیدیم. فرمود: به حق پدرم رسولالله که این فرمایش را فرموده خدا را گواه میگیرم بر اینکه من از شما راضی نیستم.
ابیبکر شروع کرد به گریهکردن. نه اینکه این گریه ابیبکر دلیل بر این باشد که قلبش از عمر رقیقتر است. نه، عمر سیئة من سیئات ابیبکر([84]) نمودی از نمودهای ابوبکر است و او اصل هر شری است. شروع کرد به گریهکردن، شاید قلب مطهر فاطمه زهرا به این گریه رقت پیدا کند و اظهار رضایت بفرمایند. حیله بود. عمر شروع کرد به پرخاشکردن به ابیبکر، و در واقع همان قساوت و شقاوت ابوبکر در او متجلی بوده، همان جسارتهایی که پشت در کرد اینجا هم همانطور تعبیرات را دارد. او را سرزنشکرد که تو به سخن زنی باید گریه کنی. بلند شو، حرکت کن، برویم. راضی نیست، نباشد! بلند شو! به هرحال او را وادار کرد که حرکت کرد و از خانه خارج شدند.([85])
فاطمه زهرا؟سها؟ با سخط و غضب بر آنها از دنیا رحلت فرمود. خود اهلسنت هم
«* گفتار مجالس فاطميه 1401 صفحه 123 *»
نوشتهاند که اینها مغضوب و مورد غضب فاطمه زهرا؟سها؟ بودند([86]) و میگویند اینها بعدها پس از وفات حضرت توبه کردند و خداوند آنها را آمرزیده است. این حرفها را میزنند. این مطلب منحصر نیست به تاریخ تشیع که فقط شیعه نقل کرده باشد و بگوید زهرا بر اینها غضب داشته است. پس و ما هی الا ذکری للبشر. این بزرگوار در مقام معانی یعنی صفات و اسماء خدا، عبارت است از عالمیت خدا، از محییبودن خدا؛ خالقیت خدا، و سایر اسماء و صفات خدا.
و صلّی الله علی محمّد و آله الطاهرینݡ
«* گفتار مجالس فاطميه 1401 صفحه 124 *»
مجلس 8
(20 جمادیالاولی 1401 هـ ق)
r مقام ابوابيت در طرح «زيد قام قياماً»
r سببيت و وساطت «ايستاد» در ايجاد «ايستادن»
r مقام ابوابيت حضرت زهرا؟عها؟ در آيات عنوان بحث
r آثار و نتايج عبادت تفکّر
r برخی تعابير از فعل الله در قرآن و روايات
r عقايد تقليدی نيست و بايد وجدانی شود
r دو واسطه بين زيد ثابت و ايستادن او
r مطابقت نظام اقتصادی اسلام با نظام آفرينش
r مالکيت فاعل نسبت به مفعول مطلقش و ساير مفاعيل
r وساطت قدرت کلی خداوند و وجوه آن در خلقت خلق
r ماديين هم به وجود فعل که ناپيداست اقرار دارند
r قدرت کليه و قدرتهای جزئيه خداوند، مقامی از مقامات واسطگانند
r مالکيت، ولی نعمت و اولی به تصرفبودن ايستاد نسبت به ايستادن
r صاحب ولايت و اولی به تصرف بودن فقط شأن واسطگان است
r خصوصيت حضرت سلمان در سخن گفتن با زنان رسولخدا؟ص؟ و فاطمه زهرا؟عها؟
r بيان وساطت کليه حضرت زهرا؟عها؟ در آيات عنوان
r شدت تأثر حضرت زهرا؟عها؟ و تسلّیيافتن به سرعت لحوق به پدر
r قدردانی از کوشش مدرسين و متعلمين جندق
«* گفتار مجالس فاطميه 1401 صفحه 125 *»
بسم الله الرّحمن الرّحیم
الحمد لله ربّ العالمینݡ و صلّی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرینݡ
و لعنة الله علی اعدائهم اجمعینݡ
خداوند متعال میفرماید:
Gکَلَّا وَ ٱلْقَمَرِ وَ ٱلَّیْلِ إِذْ أَدْبَـرَ وَ ٱلْصُّبْحِ إِذا أَسْفَرَ إِنَّهَا لَإِحْدَی ٱلْکُبَرِ نَذِیراً لِلْبَشَرِS
Gلِمَنْ شاءَ مِنْکُمْ أَنْ یَتَقَدَّمَ أَوْ یَتَأَخَّرَS
در مقام بررسی آیه و نشانه خلقت ــ یعنی خودمان ــ بودیم که ما در همه افعال و کارهایمان، در تمام حرکاتی که ایجاد میکنیم و کارهایی که انجام میدهیم، آیه و نشانه هستیم برای خلقت و برای نوع کار خدا و نظم آفرینش. هرچه در این مطلب بیشتر دقیق شویم، رموز خلقت را بهتر میشناسیم و با مسائل هستی بیشتر آشنا میشویم. از طرفی وقتمان بسیار محدود، و مطالب هم بسیار زیاد و این طرح هم بسیار پیچیده است. به هر مقدار که مقدر است و انشاءالله خیر است عرض میکنم و میگذرم.
دیشب به دو جهت در این طرح و در این آیه توجه نمودیم و امشب انشاءالله به یک جهت دیگر از جهاتی که در این طرح موجود است و خدا در این آیه و نشانه قرار داده توجه میکنیم. مطلب مورد مطالعه این است «زید ایستاد ایستادن» این فرض مسأله است. روی این باید فکر کنیم و دقت کنیم و انشاءالله مسائل را استخراج نماییم. هریک از شما، هر عدهای غیر از ساکنین این بلد شریف، بقیه که به شهرهایمان میرویم: مشهد، تهران و سایر نقاط و انشاءالله حتماً در خانهها کتابها هست و مجالس هم که برگزار میشود، آن کتابهایی که در دسترس است مطالعه کنید، در مجالس هم که انشاءالله حاضر میشوید به قصد استفاده و استفاضه و به قصد درس حاضر شوید و در همان بیاناتی که خوانده میشود دقت کنید.
«* گفتار مجالس فاطميه 1401 صفحه 126 *»
آن جهتی که در این طرح و در این آیه امشب مورد بررسی ماست، جهتی بسیار لازم و از طرفی هم خیلی دقیق برای شناخت بسیاری از مسائل و راهبردن به بسیاری از جهات اعتقادی است، و آن این است که در این مثال مورد بحث یک کلمه «ایستاد» ذکر میشود، یک کلمه «ایستادن». زید؛ من؛ شما و ایستاد و ایستادن. ما از کلمه ایستاد این را میفهمیم که زید کاری و حرکتی را ایجاد کرده و فعلی از او سر زده است. و از کلمه ایستادن متوجه نتیجه میشویم که این کار و حرکت عبارت است از حقیقتی که نتیجه این کار است و به تعبیری خود این کار است که اسمش را «ایستادن» میگذاریم. در عمل میبینیم «زید ایستاد ایستادن» زید این حرکت را ایجاد میکند و خود این حالت اسمش ایستادن است.
مطلبی را که باید اینجا دقت کنیم این است که واسطه در پیدایش ایستادن چیست؟ آنی را که زید، من، شما، در ساختن ایستادن و فراهم شدن ایستادن واسطه قرار دادیم، آن چیست؟ ایستاد. خود این کار و این حرکت واسطه شد، سبب، علت و درگاه شد و به عربی باب شد برای ساختن ایستادن، که اگر ایستاد نبود ایستادن فراهم نمیشد، ایستادنی پیدا نمیشد؛ یعنی اگر زید این کار را نمیکرد و این حرکت را ایجاد نمینمود و این فعل از او سرنمیزد، ایستادن نبود. زید ایستادن را چطور درست کرد؟ خود ایستادن؛ یعنی نام این کار بعد از تمامشدن. اگر ایستاد نبود، زید ایستادن را از چه راهی درست میکرد؟ دیگر فرق میگذاریم بین ایستاد و ایستادن. دو چیز است. ایستاد کار زید است و ایستادن ثمره و آن چیزی است که بهواسطه ایستاد فراهم شده است. اگر دقت کنیم مسأله روشن است.
نکتهای که روی آن باید تکیهکنیم و فکرکنیم برای بررسی مطلبِ امشب، این است که این ایستاد، واسطه و سبب شد برای درستشدن ایستادن، و هیچ راه دیگری برای درستکردن ایستادن نیست مگر ایستاد. باید زید ایستاد را ایجاد کند،
«* گفتار مجالس فاطميه 1401 صفحه 127 *»
بعد بهواسطه ایجاد ایستاد، ایستادن هم درست میشود. زید آن را درست کرده اما با این واسطه. و در وساطت و واسطهبودنِ ایستاد برای درستشدنِ ایستادن، به اندازهای این واسطه لازم، قوی و نیرومند است که به مجرد اینکه ایستاد شروع شد به درستشدن، همراه او ایستادن هم درست میشود؛ یعنی زید با ایجادکردن و ساختن «ایستاد» «ایستادن» را درست میکند، میسازد و ایجاد میکند.
شما در همین حرکتی که من میکنم دقت بفرمایید. ببینید از وقتی که ایستاد شروع میشود همراه او و بهواسطه او ایستادن هم درست میشود. خود این کار من اسمش ایستادن است. ایستادن، رفتن، آمدن، گفتن، خوردن، اینها را مصادر افعال اسم میگذارند؛ یعنی نام این کارها بعد از تمامشدن، مصدر است. همان موقعی که این کار از زید دارد سرمیزند و ایجاد میشود، همراه او این نتیجه هم دارد پیدا میشود. ببینید «ایستادن» از چه وقت درست میشود؟ از وقتی که «ایستاد» شروع میشود به درستشدن. تا «ایستاد» تمام شد، «ایستادن» همراه آن، با آن، بهوسیله آن و بهواسطه آن درست شد. هیچ راه دیگری هم نیست. دقت کنید هیچ چاره دیگری و هیچ راه دیگری برای درست شدن و ساخته شدن ایستادن نیست مگر ایستاد؛ یعنی فعل و کار. باید زید این کار را بکند، تا ایستادن فراهم بشود. اگرنه، نه. همانطور که نشستن هم همینطور است. نشستن درست نمیشود، پیدا نمیشود و ایجاد نمیشود مگر اینکه زید بنشیند. وقتی که زید نشست، نشستن پیدا میشود.
کلّا والقمر و الّیل اذ ادبر والصبح اذا اسفر در این قسمت از آیات، خداوند اشاره میفرماید به مقام ابوابیت و مقام وساطت فاطمه زهرا؟سها؟ برای ایجاد و خلقت موجودات. فعل خدا، کار خدا بر مفعولها و مخلوقها مقدم است. همانطور که در این نظم و آیه مشاهده میکنیم. ما آیه و نشانه شدیم برای شناخت خلقت. خودمان کتاب خلقتیم و بیان رمز آفرینشیم. خودمان را که شناختیم و طرز کار و طرز ایجاد در خودمان
«* گفتار مجالس فاطميه 1401 صفحه 128 *»
که روشن شد، جهان هستی هم همینطور است، کار خدایی هم چنین است.
خداوند فعل و سبب را میسازد، کارش را شروع میکند. کار خدا خلقت است. این کار، این خَلَقَ و خلقت رتبهاش بر مخلوق مقدم است، و مخلوق نتیجه و اثر خلقت است. صنعت خدا فعل خدا است. مصنوع خدا مخلوق خدا است که از این کار پیدا میشود. پس بین مصنوع و خدا، فعل واسطه است. کار، صنعت و خلقت واسطه است. به تعبیر عربی، خَلَقَ، رَزَقَ، اَحییٰ، اَماتَ و سایر افعال و کارهای خدا تعبیر از همین مقام واسطه است. پس فعل و کار در پیدایش آثار، در پیدایش مخلوق واسطه است.
چون کار واسطه است، بر آن چیزی که نتیجه کار است و به وسیله کار پیدا میشود، شرافت دارد. رتبهاش مقدم است چون بهواسطه او پیدا شده است. ببینید زید ایستادن را به وسیله ایستاد درست کرد. پس هرچه به ایستادن داده، از راه ایستاد داده است. هر کمالی که به او بخشیده، از ناحیه و از درگاه ایستاد به ایستادن بخشیده و به ایستادن داده است. هرچه داده، هر عنایت و فیضی که به ایستادن کرده، از راه ایستاد، به وسیله ایستاد و به دست ایستاد داده است.
دقت اینجا است. هرچه فکر کنید ثواب میبرید، اجر میبرید و رشد میکنید. و کانَ اکثرُ عبادةِ ابیذر التَّفَکُّرَ وَ الاِعتِبار([87]) بیشتر عبادت ابیذر؟رضو؟ تفکر و اندیشیدن بود. مینشست در همین آیات الهیه فکرمیکرد. و از همه آیات نزدیکتر، وجود خود ما و هستی خود ماست. همه مراتب ما، همه کارهای ما، همه حالتهای ما، همه و همه آیات الهیه است. هرچه بیشتر فکر کنیم عبادت کردهایم و اجر داریم. اجرش همین رشد ماست. عقل ما رشد میکند، معرفت ما قوت میگیرد و دل ما نورانی میشود. ثواب دنیا و آخرت همینها است. هرچه بیشتر رشد کنیم درجاتمان در بهشت بالا
«* گفتار مجالس فاطميه 1401 صفحه 129 *»
میرود و نتایج رشد عقلیمان هم در دنیا به دستمان میرسد؛ یعنی آدمهای فهمیدهای میشویم، آدمهای باتدبیری میشویم. وقتی عقل قوت بگیرد، نور عقل در ما رشد کند، از خیلی انحرافات، اشتباهکاریها و خلافرویها محفوظ میمانیم. محبتمان به یکدیگر زیاد میشود و بههرحال در زندگی تدبیرهایی برایمان فراهم میشود. پس هرچه بیشتر فکر کنیم هم اجر دنیوی دارد، هم اجر اخروی.
امشب روی این نکته باید زیاد تفکر داشته باشیم که چطور «ایستاد»، این کار و این فعل، واسطه است، درگاه است، دست و ید است برای افاضه و رسانیدن کمالات و حتی وجود و هستی به «ایستادن». برای اینکه راحت باشیم یک نامی روی ایستادن میگذاریم. اسمش را میگذاریم اثر. ببینید این کار را زید انجام میدهد، ایستادن فراهم میشود. این ایستادن اسمش، اثر است و خود این کار و حرکت اسمش فعل است. فعل در پیدایش اثر واسطه است. این کار سبب، دست، قدرت و بازو است در ساختن اثر. تمام این تعبیراتی که میگویم در آیات و روایات رسیده است. یدُالله فَوقَ ایدیهِم([88]) اینجا ید گفته شده. و ما کُنتُ مُتَّخِذَ المُضِلّینَ عَضُداً([89]) عضد و بازو یا مُسَبِبَ الاسبابِ مِن غَیرِ سَبَبٍ([90]) نَحْنُ سَبَبُ خَلْقِ الخَلْق([91]) هم سبب، هم ید، هم بازو، هم قدرت، تمام این تعبیرات که در عرائضم درباره فعل و کار عرض میکنم در آیات و روایات معصومین صلواتالله علیهم اجمعین رسیده و بزرگان+ هم تشریح فرمودهاند.
پس «ایستاد» که کار زید و حرکت زید است، میبینیم کاملاً واسطه و طریق
«* گفتار مجالس فاطميه 1401 صفحه 130 *»
است. به تعبیر مکتبمان باب فیض، باب افاضه، درگاه و آستانه فیضبخشی به ایستادن است که حتی وجود اثر که ایستادن باشد، به این فعل بستگی دارد و در پرتو این و بهواسطه این موجود شده است. پس حتی هستیش و کمالات هستیش و عنایتها و فیضهایی که از ناحیه زید به «ایستادن» که اثر است میرسد، از این واسطه است. اینجا مقام سومِ معصومین؟عهم؟ (که مقام ابوابیت ایشان است) واضح و روشن میشود.
بزرگان ما برای مقامات معصومین؟عهم؟ و در تشریح مقامات ایشان فرمایشهایی دارند و همه مقامات را بهطور کلی در تحت چهار اسم بیان فرمودهاند؛ مقام بیان، مقام معانی، مقام ابواب و مقام امامت. دیشب مقام بیان و معانی به مقدار وقتمان، به مقدار استعداد مجلسمان و به مقدار برخورد با مطلبمان تقریباً توضیح داده شد. امشب به مقام سوم که مقام ابواب باشد توجه داریم. یکی از مقامات معصومین؟عهم؟ مقام ابوابیت است؛ یعنی درهای فیض الهی هستند به سوی همه خلق؛ یعنی واسطگانند در رسانیدن همه فیوضات خداوند به خلق. خداوند ایشان را دست توانای خود، بازوی نیرومند خود و درگاه فیض خود اتّخاذ کرده و به وسیله ایشان و به واسطه ایشان، کمالات، فیوضات هستی و همه عنایات خود را به خلق میرساند.
عرض کردهام اگر ما این راه و این نظم خلقت را بشناسیم، به نظام طبقاتی الهی در مورد خلق آشنا میشویم و میفهمیم که یک مسأله تعبدی نیست، یک مسألهای که چشم و گوشت را ببند و نفهمیده به فضائل و مقامات معصومین اقرار بکن، نیست. تا نفهمیدی حق اقرار نداری. تقلید از تو پذیرفته نمیشود. تا نفهمی برای تو ثبت نمیشود و از تو قبول نمیشود. باید بفهمی که غیر از این نخواهد بود. باید چنین باشد و غیر از این نیست. معنی اینکه اعتقادات باید برهانی شود، با دلیل و با بصیرت باشد، این است. مرحوم آقای حاج میرزا محمد باقر شریف طباطبائی در نوع
«* گفتار مجالس فاطميه 1401 صفحه 131 *»
فرمایشهایشان این مطلب را به طور صریح میفرمایند که« نمیگویم از من تقلید کن و از من بپذیر. من مرتب برایت مثال میزنم تا با بصیرت شوی. خودت مطلب را بیابی و وجدان کنی.» و تا بصیرت پیدا نکنیم؛ یعنی واقعاً مطلب را نبینیم و حسی و عقلی درکش نکنیم و با همه وجود وجدانش نکنیم، از ما پذیرفته نمیشود.
پس با مقامات معصومین؟عهم؟ باید با بصیرت، با کمال معرفت ــ به مقدار خودمان ــ آشنا شویم. از اینجهت فعلاً ما اسم این واسطگان را محمد و آلمحمد؟عهم؟ نمیگذاریم. شما ببینید زید میخواهد ایستادن را درست کند، بسازد، ایجادش کند، آیا راهی جز آن «کاری» که از او برمیآید دارد؟ ــ که از زید همه کار برمیآید: ایستادن، نشستن، رفتن، گفتن، خوردن ــ چنان قدرت و تواناییی دارد که میتواند از آن قدرت و توانایی استفاده کند و آثار و اثرهایی از قبیل: ایستادن، رفتن، گفتن، خوردن، آمدن، شنیدن و … بسازد، میتواند. میتواند بایستد اگرچه نایستاده. الآن من نشستهام. آیا توانایی بر ایستادن دارم یا ندارم؟ آری. از آن توانایی ایستاد و ایستادن را استخراج میکنم و میسازم.
دقتکنید. بین من ــ آن منِ ثابت ــ و بین ایستادن که اثر است، چند واسطه در میان است؟ دو واسطه. یک واسطه آن قدرت کلی، آن توانایی کلی من و آن منبع ذخیره. یکی هم خودِ کار ایستاد. کار ایستاد نتیجه آن قدرت کلی و توانایی من بر ایستاد، نشست، رفت و گفت است. این دو یکی پس از دیگری واسطهاند در پیدایش ایستادن. پیش هر عاقل اگرچه اهل مذهب نباشد، مطلب غیر از این نیست.
و نمیشود عاقل اهل مذهب نباشد. مَن کانَ عاقِلاً کانَ لَهُ دینٌ([92]) هرکس عاقل است دین دارد. چون عقل به خیر دعوت میکند. عقل راهنماست. العَقلُ دَلیلُ
«* گفتار مجالس فاطميه 1401 صفحه 132 *»
المُؤمِن([93]) راهنماست و رضای خدا را به انسان ارائه میدهد، خیر را نشان میدهد، به خوبیها دعوت میکند. پس عاقل مؤمن است و هرکس عقل دارد دین دارد.
اکنون مقصودمان از عقل، قوه ادراک و تمییز است. هر شخصی که اینقدر نیروی تمییز دارد و میتواند خرافت و واقعیت را از هم جدا کند، میتواند واقعیت را بفهمد. هرچه میخواهد باشد، و هرگونه میخواهد تفکر داشته باشد، وقتی که خود این حالت را به او عرضه بداریم، غیر از این است که میگوید من بین زید و بین ایستادن زید که اثر اوست، دو واسطه میبینم: یک واسطه توانایی کلی و قدرت کلی و منبع ذخیرهِ قدرت زید، یکی هم ایستاد و کار مخصوص و فعل مخصوص که اسمش را «قدرت جزئی» بگذارید. میبینم این دو، یکی پس از دیگری در پیدایش ایستادن که اثر زید است، واسطهاند. از این راه و از این درگاه و از این طریق ایستادن فراهم شد. این آیه است. ما آیه هستیم.
همین مطلب را در مورد خلقت خدا پیاده کنید. مُحال و نشدنی است که تا خدا کار و فعل خود را ایجاد نکند اثر پیدا شود. خدا اینطور قرار نداده است. چنانکه در خودمان میبینیم تا کاری انجام ندهیم، اثر پیدا نمیشود. اگرچه آنچه را که میخواهم عرض کنم فعلاً با بحثم بیگانه است، با بحثم مربوط نیست اما با عرضِ شبهای اول بحثم مربوط است. گفتم اگر نظام خلقت را بیابیم، تمام نظامهای حاکم بر شئون بشر را میتوانیم از همین نظام خلقت استخراج کنیم و با نظام خلقت مطابق کنیم و در نتیجه نظامهای مختلفِ حاکم بر شئونمان، با انسانیت و فطرت مطابقت کند و الهی باشد که از جمله نظام اقتصادی است.
نظام اقتصادی یکی از نظامهایی است که مرتّب مورد بحث و گفتگو است. بهخصوص در این زمان برخورد شدید با نظامهای مختلف اقتصادی پیدا کردهایم.
«* گفتار مجالس فاطميه 1401 صفحه 133 *»
عرض کردم با بحثم بیگانه است و شاید به درد همه هم نخورد. ولی بهطور خلاصه و اجمال اشاره میکنم و رد میشوم. نظام اقتصادی اسلام، نظام اقتصادی قرآن، نظام اقتصادی خدایی، الهی، انسانی و فطری آن است که با همین نظمی که عرض کردم مطابق باشد. ایستادن که کمال زید و نتیجهای است که زید آن را میخواسته، برای او فراهم نمیشود مگر با کار. چه کاری؟ ایستاد. تا نایستد، مالک ایستادن نیست. تا نایستد راه به ایستادن ندارد و کمال ایستادن برای او فراهم نمیشود. پس مبنای مالکیت در اسلام باید کار باشد، نه غیر کار. و بعد از فراهمشدن ایستادن، هرچه از شئونات و متعلقات ایستاد است و در ایستادن جمع شد، بر همه آنها تسلط دارد.
به طور مثال در خودمان، من کار ایستاد را انجام میدهم. این کار را که انجام دادم، مالک ایستادن شدم. ایستادن مال من است و مال غیر من نیست. در نزد من است و در نزد غیر من نیست. هیچکس نمیتواند ایستادن را از من بگیرد و از من سلب کند. و ایستادن به هرچه تعلق گرفته و با هرچه مربوط است و در هرکجا پیاده شده و به هرچه بستگی دارد، به مقدار بستگیش و به مقدار تعلق ایستادن با آن، همه در مِلک من و مملوک من است و من بر همه آنها تسلط دارم، مسلطم و مالک آنها هستم. ایستادن روی این بدن پیاده شده، این بدن محل پیادهشدن ایستادن و وسیله و آلت فراهمشدن آن است. به تعبیر ادبیات عرب، تمام مفاعیل: مفعولبه، مفعولله، مفعولفیه، مفعولمعه و با هرچه که ایستادن ــ که مفعولمطلق و مصدر و اثرِ کار و فعل است ــ بستگی و تعلق داشته باشد و به آنها برپا باشد، همانطور که من مالک ایستادن هستم، مالک همه آنها هم هستم. اثر و نتیجه کارم و محصول زحمتم به هرچه بستگی دارد، به مقدار تعلق و بستگیش، این مالکیت نسبت به آن نیز هست. دلم خواست عوض میکنم، تعویض میکنم، دلم نخواست آن را مالکم.
زمینه مطالعه در بحث نظام اقتصادی برای کسانی که میخواهند مطالعه
«* گفتار مجالس فاطميه 1401 صفحه 134 *»
کنند، با همین اجمالی که عرض کردم فراهم میشود. لیسَ لِلانسانِ الّا ما سَعی و انّ سعْیَهُ سَوفَ یُرَی.([94]) لیس للانسان الّا ما سعی «ما» مفعول است و «سَعیٰ» فعل است و این مفعول «مفعولبه» است. و انّ سعیه سوف یری مفعول مطلق است و به هرچه تعلق گرفته است مفعولهای دیگرند. راه برای مطالعه اقتصاد اسلام و شناخت نظام اقتصادی اسلام با همین طرح آفرینش کاملاً باز است. هر نظامی که با این نظام خلقت در اقتصاد موافقت کرد، نظام اسلامی، نظام الهی، نظام انسانی و فطری است. و هرچه که بیگانگی داشت، از اسلام نیست و برای انسان ارزنده نیست. به علت کمی وقت و محدود بودن دامنه فکری عزیزان و سروران در این موضوع، به طور عمومی نمیشود بحث کرد. چون بحث فنی است و اصطلاحات و گوشههای مختلف بحث زیاد، و دامنه این بحث اقتصادی گسترده است، اجمالاً عرض کردم تا راهی باشد برای کسانی که در این موضوع میخواهند تفکر و مطالعه داشته باشند.
عرض کردم آن نکتهای که باید امشب روی آن مطالعه داشته باشیم، این است که فعل و کار در پیدایش اثر و کمالاتی که برای اثر از ناحیه فاعل و انجام دهنده کار فراهم میشود، واسطه است. آیا الآن در مجلس کسی هست که بتواند بگوید من بین زید و بین ایستادن دو واسطه نمیبینم؟ یک واسطه قدرت و توانایی زید، که چه بایستد و چه نایستد همه میدانیم آن قدرت هست، چه بایستد چه نایستد میدانیم که زید میتواند بایستد. این توانایی که به شکل کلی و به شکل منبعِ ذخیره و منبع قدرت برای زید است، این را همه قبول دارند. آیا زید از همان قدرت استفاده نمیکند و کار ایستاد را از همان منبع توانایی نمیسازد؟ شد دو. بعد از این دو واسطه، میبینیم ایستادن پیدا شد. هیچ شکی در این موضوع نیست. کاملاً میدانیم نظم و ترتیب این گونه است.
«* گفتار مجالس فاطميه 1401 صفحه 135 *»
اکنون این مطلب را بیاورید در امر خلقت. خداوند این آسمان و زمین و عناصر و متولدات از عناصر و موجوداتی را که میبینید و نمیبینید ــ موجودات ندیدنی هم هستند که آثارشان را میبینیم ــ حتی مادیها و ماتریالیستها هم نمیتوانند انکار کنند که موجوداتی یا قوایی هستند، یا اسمش را بگذارند انرژی، که دیده نمیشود، به هرحال حقیقتهایی هست که آثارشان دیده میشود که همان حالتی از حالتهای ماده است مثلاً و فعلاً قابل رؤیت نیست، اما اثرشان موجود است. به عنوان مثال این روشنایی را که میبینید اثر یک موجود و یک حقیقتی است که قوّه الکتریسیته است، اگرچه او را نبینیم. هرچه هم جِلد این سیم را پاره کنیم و دقت کنیم، با هر وسیلهای بخواهیم این قوه و انرژی را که روی این سیم در حرکت است ببینیم، نمی توانیم، این اثر و روشنایی و حرارت و گرمی را که تولید میکند میبینیم و احساس میکنیم اما خود نیرو دیده نمیشود. پس هست. همینطور چیزها و مراتب دیگری که آنها معتقد نیستند و ما معتقدیم، هستند.
خلاصه هرچه موجود است وبه عرصه وجود آمده و کمال هستی و سایر کمالات را پیدا کرده، در خلقت و نظم خلقت، مطابق با این تابلویی است که نزد ماست که خود ما هستیم. تابلوی گویای صددرصد مطابقِ بیانگر که هیچگونه نقصی در این تابلو نیست. من عرَف نفسَه فقد عرَف ربَّه. هیچ نقصی در آن نیست. تمام عین او و خود اوست؛ یعنی خود آن نظم خلقت است که در نزد ماست. طبق این آیه و این نشانه، در خلقت باید این دو واسطه باشد؛ یعنی خدا یک قدرت کلی و توانایی کلی دارد که با آن توانایی و از نهان آن توانایی تمام کارها و افعال خود را استخراج میفرماید. خَلَقَ، رَزَقَ، اَحییٰ، اَماتَ از آنجا است. خلقت فرموده، روزی میدهد، احیاء میفرماید، اماته میفرماید و سایر افعال و کارها همه از آن قدرت و از آن منبع سرچشمه میگیرد. مبدأ، آن قدرت کلی است که به شکل کلی است. بعد از آن، مبدأهای جزئی و
«* گفتار مجالس فاطميه 1401 صفحه 136 *»
قدرتهای جزئی هستند که شئونات آن، و به تعبیر روایت رؤس و وجوه آن هستند. در روایت تعبیر به رؤس، وجهها، صورتها، چهرهها، رخسارهها و دستها، ابواب، بابها، درگاهها، آستانهها و راهها رسیده است. غیر از این است؟ باید این دو واسطه باشد.
حال اسم این دو واسطه را چه بگذاریم؟ در بین مسلمانان ــ نه در شیعه ــ روایات زیادی داریم و نقل کردهاند که رسولخدا؟ص؟ فرموده اوّلُ ما خَلَقَ اللهُ نُوری([95]) و همه مسلمانان اعتراف دارند که آن قدرت کلی که برای خدا است، یک حقیقتی است که ما معتقدیم آن حقیقت مقام اولی محمد و آلمحمد؟عهم؟ است. حال اگر کسی نعوذبالله نخواست اسم این قدرت کلی را محمد و آلمحمد بگذارد، چون فکر کرد، خیال کرد که ما میگوییم همین محمدی که در دنیا آمده و از حضرت آمنه متولد شده، پدرش عبدالله بوده، همین جسم عنصری محدود در یک مدت معین که متولد شد و دورانی را گذراند تا آنکه در چهلسالگی به رسالت مبعوث شد و بعد هم آمد مدینه و بعد وفات فرمود و در خانه مطهر خود دفن شد. فکر میکنند وقتی که میگوییم محمد؟ص؟ یعنی همین جسم عنصری در دوران تاریخ و عمر تقویمی و این جهات عنصری آن حضرت. آنوقت این چه بود؟ محمد که متولد شد بعد هم مرد ــ نعوذ بالله ــ وفات کرد، چطور میشود واسطه در خلقت باشد؟ و حال آنکه آسمانها، زمینها، همه قبل از او بودند. انبیاء قبل از او بودند. انسانها و موجودهایی قبل از او بودند.
ما این جسم عنصری و عمر عنصری و دوران تقویمی آن حضرت را نمیگوییم. این یک جلوهای از جلوههای آن حقیقت است. ما میگوییم این حقیقت که در اینجا آمد و در این عمر تقویمی خود مدتی را گذراند و رفت، چه گفت؟ گفت من یک جلوهای هستم البته در حد خود کلی. ولی مقامی دارم، رتبهای و شأنی دارم که آن شأن، رتبه و مقام همان قدرت کلیه حق است. تو نمیخواهی اسمش را محمد؟ص؟
«* گفتار مجالس فاطميه 1401 صفحه 137 *»
بگذاری، هرچه میخواهی بگو. بگو علة العلل. بگو مبدأ المبادی. بگو سبب الاسباب. بگو اصل الاصول. از نظر بررسی علمی هرچه اسمش را میخواهی بگذاری بگذار. به هرحال باید طبق این آیه و تابلویی که خودت هستی اعتراف کنی به اینکه چنین قدرت کلی هست. و قدرتهای جزئی و افعال جزئی که عبارتند از بزرگان و واسطگان بعد از ایشان هستند.
برای ایستادن، ایستاد لازم است. برای خلقت تکتک موجودات و ذرهذره موجودات و کمالاتشان واسطهها لازم است. این واسطهها بعد از مقامات معصومین؟عهم؟ انبیاء هستند. بعد از انبیاء مقامات بزرگان است که نقباء و نجباء باشند. اینها سلسله طولیه و طبقهبندی خلقت است که طبق این نظمی که در اینجا دیدیم و در خودمان مشاهده کردیم، خدا قرار داده است.
پس نظام طبقاتی در مورد اعتقاداتِ ما که میگوییم محمد و آلمحمد، بعد انبیا، بعد بزرگان و بعد سلسله دیگر موجودات که هریک مبدأ و سبب است برای دیگری، واسطه و باب است برای دیگری، درگاه و دست و عضد و بازوست برای دیگری، همه اینها همین طبقهبندی است که در این حرکت ایستاد خودمان میبینیم. «من عرف زید قام قیاماً عرف جمیع اسرار الوجود». خدایا درجات بزرگان ما عالی است متعالی فرما. ما را لایق و قابل بفرما که از مکتب این بزرگواران و فرمایشهایشان استفاده کنیم و رشد پیدا کنیم. فرمود کسی که بشناسد همین حقیقت را، همین «زید ایستاد ایستادن» را نه چیز دیگر، همین را بفهمد، مسائل هستی و مسائل وجود را خواهد فهمید. پس این سلسله طبقات که در اعتقادات ماست و در تعبیر بزرگان ما سلسله طولیه است؛ یعنی هر مرتبهای واسطه است برای ایجاد مرتبه بعد، این نظم و نظامی است که نظام خلقت نامیده میشود و در این آیه (وجود خودمان) مشاهده کردیم و دیدیم.
«* گفتار مجالس فاطميه 1401 صفحه 138 *»
حال به این نکته توجه کنید.([96]) نکتهای که لازم است در آن دقت کنید این است، ببینید زید میایستد. «ایستاد» کار اوست و «ایستادن» اثر و نتیجه کار اوست. زید به ایستاد، به این کارش رو میکند میگوید: ای کار من، من به واسطه و به وسیله قدرت کلی و توانایی مطلقم تو را ساختم و تو را ایجاد کردم. پس آن قدرت من، آن نیروی مطلق من مسلّط بر توست، قبل از توست و هرچه داری از او داری. تو مالک هیچچیزی نیستی. هرچه داری از آن قدرت من به تو داده شده، از او گرفتهای. پس در نزد او خودت را مالک هیچ چیز ندان. پیش او خاضع باش. خاشع باش. ذلیل باش. در مقابل او تسلیم باش. او را ولینعمت خود، اولی به تصرف خود، صاحب ولایت خود و مالک امور خود بدان، حتی مالک وجود خود بدان، و بدان هرچه داری به وسیله او و از او و به واسطه اوست.
باز زید به ایستادن رو میکند و میگوید: ای ایستادن که من تو را بهوسیله ایستاد ساختم، تو را بهواسطه او وجود دادم و از آن درگاه به تو کمال وجود و هستی و سایر کمالات را دادم و تا وقتی هم که بخواهم نگاهت دارم، باید ایستاد را نگه دارم، که تا وقتی که ایستاد را نگاه داشته باشم ای ایستادن تو هم هستی. اگر بخواهم تو را نابود کنم باید ایستاد را نابود کنم تا تو نابود بشوی. اصلاً نابودی او نابودی توست و هستی او هستی توست. تو به هستی او هستی و به نیستی او نیست. غیر از این است؟ پس ای ایستادن! ایستاد ولی توست. ایستاد ولینعمت توست، اولی به تصرف توست، آقای توست، مالکالرقاب توست. همه نعمتهایت هرچه داری حتی وجودت به طفیل
«* گفتار مجالس فاطميه 1401 صفحه 139 *»
اوست، به واسطه اوست و از اوست و به اوست.
جاهای حساس بحث است. دقت بفرمایید. فقط صاحبان ولایت، واسطگانند. اولی به تصرف در خلق واسطگانند. مالک همه امور خلق واسطگانند. طبق اعتقاد ما واسطه اول و واسطه کلیه اولیه محمد و آلمحمد؟عهم؟ هستند و این اعتقاد نه تعبدی است، بلکه صددرصد برهانی و همراه دلیل و نظم خلقت است. اسمش را هرچه میخواهند بگذارند. آن قدرت کلی الهی، آن منبع قدرت، آن منشأ هستی و مبدأ هستی، او هرکس هست و اسمش هرچه هست. ــ و هرکس در هر مذهب و هر نوع تفکری، به آن نامی داده ــ و ما در تفکر اسلامیمان، به آن قدرت کلی، نام محمد و آلمحمد؟عهم؟ را میدهیم.
این مطلب بیان این است که ــ محمد و آلمحمد؟عهم؟ که بحمدالله عرض کردم هم اهلسنت و هم شیعه اقرار دارند و روایات داریم که اولُ ما خلقَ اللهاند ــ آن قدرت کلی الهی که مبدأ هستی است محمد و آلمحمد؟عهم؟ هستند. پس ما در تفکر اسلامیمان بر آن قدرت کلی اینطور نام میگذاریم و میگوییم ایشان ولینعمت همه خلقند. همه خلق. چه آنهایی که ایشان را شناختهاند و چه آنانی که ایشان را نشناختهاند و به مقام عصمت ایشان و به مقام جلالتشان اعتراف نکردهاند. چه کفار، چه مسلمانان، چه مؤمنان، چه موجودات انسانی، چه موجودات حیوانی، چه موجودات دنیوی، چه موجودات اخروی، همه موجودات و همه مخلوقات ولینعمتشان، اولی به تصرفشان، صاحبولایتشان، محمد و آلمحمد؟عهم؟ هستند.
بعد از ایشان مقام انبیاء و بعد مقام بزرگان دین است. ایشانند صاحبان ولایت و اولی به تصرف در امور خلق، و ایشانند اولوا الامر بعد از محمد و آلمحمد؟عهم؟ که اطاعتشان لازم است. بعد از سلسله انبیا، سلسله بزرگان دین حامل همان مقام ولایتند. چون مقام مبدأ و وساطت را دارا هستند پس بر همه خلقِ بعد از خود نه پیش
«* گفتار مجالس فاطميه 1401 صفحه 140 *»
از خود، ــ پیش از ایشان سلسله انبیاست و پیش از انبیاء سلسله محمد و آلمحمد؟عهم؟ است.ــ بعد از خود، هر مخلوقی که بعد از ایشان است، ایشان اولی به تصرف در آن، مالکالرقاب آن و ولینعمت آنها هستند.
از اینجهت امیرالمؤمنین؟ع؟ در معرفی سلمان رضواناللهعلیه و اعلیاللهمقامه میفرماید انّ سلمانَ بابُ اللهِ فِی الارض([97]) سلمان درگاه فیض و فضل الهی در روی زمین است. نه آن سلمانی که در آن عمر محدود و در آن مقام ظاهری خودش بود. در آن مقام محتاج بود که حتی نان را برود از کسی دیگر بگیرد و ارتزاق کند، حتی روزه میگرفت و چیزی نداشت که افطار کند. وضع مسلمین خیلی سخت بود. گاهی حتی یک دانه خرما پیدا نمیشد که با آن افطار کند. بعد از نماز مغرب و عشا میایستاد و میگفت رحِمَ اللهُ مَن اَفْطَرَنی خدا رحمت کند کسی را که مرا افطار دهد. همین سلمان، همین سلمانی که امیرالمؤمنین میفرماید انّ سلمانَ بابُ اللهِ فی الارض این درگاه خدا است و واسطه فیض خدا در روی زمین است. جبرئیل بر رسولخدا؟ص؟ نازل نشد مگر اینکه سلام خدا را به سلمان رسانید. خدا میفرماید ای حبیب ما سلام ما را به سلمان برسان.([98]) سلمان این است.
اما با همین بدن؟ در این عمر دنیوی و در همین شئونات دنیوی؟ نه. مقصود مقام کلی سلمان و مرتبه سلمان و سلمانها در خلقت است که مبدئیت دارد. و مقصود از سلمانها؛ یعنی بزرگان دین. بزرگان دین، اهل ولایت، حامل ولایت، صاحب مقام ولایت و اولی به تصرف در جمیع شئون خلقِ بعد از خودند و از جمله رعیت. رعیت ولینعمتشان، آقایشان، صاحبنعمتشان، اولی به تصرفشان، مفترضالطاعهشان، واجبالاتباعشان بزرگان دینند. الحمدلله خدا را بر این نعمت
«* گفتار مجالس فاطميه 1401 صفحه 141 *»
شاکریم که ما را با این ترتیب خلقت و با این نظام هستی آشنا فرموده و به مبادی علل و علل اولیه اقرار داریم و معترفیم. فرصت مطالعه دارید. روی این طرحها و نظمهایی که عرض میکنم وقت دارید، انشاءالله مطالعه کنید.
حال در این آیات کلا والقمر و الّیل اذ ادبر والصبح اذا اسفر انها لاحدی الکبر و قبلاً فرمود و ما هی الّا ذکری للبشر زهرا؟سها؟ نیست مگر یاد خدا، مقام بیانگری خدا، مقام بیان خدا و مقام معانی خدا. مقام معانی؛ یعنی علم خدا، قدرت خدا، رضای خدا، غضب خدا، امر خدا وحکم خدا زهراست. سلمان میگوید وقتی که زهرا؟سها؟ به منظور اعتراض به حکومت یعنی به ابیبکر داخل مسجد رسولخدا گردید و آماده نفرین شد، خواست نفرین کند، ما دیدیم که دیوارهای مسجد از زمین حرکت کرد، بالا آمد به مقداری که ــ شاید دیگران ندیده بودند که به این بحث کار نداریم ــ یک نفر میتوانست خم شده و از زیر دیوار رد شود. امیرالمؤمنین صلواتاللهعلیه من را صدا زدند و فرمودند سلمان خودت را به فاطمه زهرا؟سها؟ برسان و از ایشان بخواه که اگر میخواهی اسلام باقی بماند، اگر میخواهی قرآن باقی بماند، نام مبارک رسولخدا باقی بماند، مبادا نفرین کنی.([99]) زهرا امر خدا است امرُه و حُکْمُه، حکم خدا است، اراده خدا است، خواست و مشیت خدا است، مقام معانی است. و ما هی الّا ذکری للبشر زهرا مقامش این است. ذکری است، معانی خدا، صفات خدا و اسماء خدا است.
سلمان خصوصیتی داشت که رسولخدا؟ص؟ اجازه میفرمود سلمان در غُرفات خاصه حضرت وارد شود و با زنهای رسولخدا و با فاطمه زهرا سخن بگوید، حتی چهرههای ایشان را ببیند.([100]) سلمان امتیاز دیگری داشته که به حساب دیگران نباید گذاشته شود، حتی میگوید وارد خانه فاطمه زهرا شدم. چهره مبارک حضرت
«* گفتار مجالس فاطميه 1401 صفحه 142 *»
زرد شده بود.([101]) یک امتیاز و خصوصیتی داشته است و نباید این امر ملاک شود که پس جایز است نگاه کردن به صورت زن نامحرم یا با او سخنگفتن و از این قبیل. نه، او اجازه خاصی داشته. اولاً چهارصد سال عمرش بود. بعد هم دربارهاش میفرماید چشمش در دوران عمرش به عورتش نیفتاد. خودش عورت خود را ندید. با این چشم بین عورت زن و مرد تمییز نداد.([102]) ندید که تشخیص و تمییز بدهد. چنین خصوصیاتی دارد. در هرصورت میگوید آمدم خدمت حضرت و سفارش امیرالمؤمنین صلواتاللهعلیه را عرض کردم و ابلاغ نمودم. حضرت از نفرینکردن منصرف شدند. پایهها و دیوارهای مسجد روی زمین قرار گرفت به طوری که خاک بلند شد.([103]) امرالله است، ارادةالله است.
کلّا والقمر قسم به ماه والّیل اذ ادبر و قسم به شب هنگامی که شروع به پشتکردن و رفتن دارد. والصبح اذا اسفر و قسم به صبحگاه که شروع به روشنشدن و رویآوردن دارد. انّها لاحدی الکبر زهرا یکی از آیات بزرگ حق، یکی از معصومین کلی و یکی از چهارده نفری است که مقام کلیتِ در وساطت دارد و بابالله کلی و واسطه کلی فیض برای خلق است.
حال چرا در اینجا والقمر، والصبح، والّیل گفته شده؟ ــ برای مطالعه اشارهای کنم و رد شویم. ــ به جهت مبدئیت فاطمه، اشاره است به مبدئیت فاطمه در قابلیت خلق. انّها لاحدی الکبر مقام زهرا در مقام سوم که مقام ابوابیت و درگاه فیض الهی و واسطه خلقت بودن است، ولیةالله است، اولی به تصرف است، مالک همه خلق است. اگرچه زن است آقا بر همه خلق است، فرمانده بر همه خلق است.
«* گفتار مجالس فاطميه 1401 صفحه 143 *»
این بزرگوار باید اینقدر صدمات ببیند که در سن هجدهسالگی عرضه بدارد الهی عَجِّلْ وَفاتی سَریعاً([104]) پروردگارا وفات مرا و مرگ مرا زود برسان. راحتی را در مرگ میبیند. هنگام وفات پدر بزرگوارش فاطمه خیلی ناراحتی میکند. پیغمبر اکرم وقتی میبینند خیلی ناراحت است آهسته به گوش فاطمه میگوید: بدان ای فاطمه از اهلبیت من اول کسی که به من ملحق شود تو هستی و فاطمه خوشحال میشود و آرام میگیرد.([105]) این است مظلومیت! از گریهکردن آرام میگیرد. چرا؟ چون میشنود که از اهلالبیت اول کسی است که به پدر بزرگوارش ملحق میشود. ولی سیدالشهداء صلواتاللهعلیه سکینه؟سها؟ را از گریه ساکت میفرماید به اینکه عمر تو طولانی خواهد شد و بر من گریه فراوان خواهی کرد و سکینه؟سها؟ در همه عمر طولانی خود بر پدر بزرگوارش اشک میریخت و گریه میکرد.
خدایا امشب شب جمعه است، شب زیارتی مخصوص سیدالشهداء صلواتاللهعلیه است، همه ارواح انبیاء و اولیاء در آن مکان مقدس اجتماع کردهاند. امشب امام زمان ما صلواتاللهعلیه در آنجا به زیارت قبر مطهر جد بزرگوارشان مشرف شدهاند، خدایا از تو میخواهیم به عنایات خاصه امام زمان رفع نگرانی از همه مسلمانان بفرمایی و تفضل و ترحم فرموده راه کربلا را بر روی همه دوستان محمد و آلمحمد؟عهم؟ بگشایی.
و صلّی الله علی محمّد و آله الطاهرینݡ
موضوع دیگری که انشاءالله مایه چشمروشنی همه ما است این است که در بین برادرهایی که در اینجا مشغول تعلیم و تعلّمند بحمدالله در بین متعلمینشان
«* گفتار مجالس فاطميه 1401 صفحه 144 *»
عدهای از برادران عزیز، در درسها موفقیتهایی نصیبشان شده و به برکت توفیقی که خدا به ایشان داده، پیشرفتهایی کردهاند. بعضی از برادران از پیشرفت ایشان خیلی خوشحالند و الحمدلله همه خوشحالیم. به خصوص در نزد آقازادگان بزرگوار محترممان سرافرازیم. چون علاوه بر اینکه مکتب بحمدالله برای همه است اما به برکت اجداد ایشان و جد بزرگوار ایشان این مکتب به ما تفضل شده است. از این جهت خوشحالی آقازادگان بحمدالله از همه بیشتر است و برای همه دعاگو هستند. امیدواریم دعایشان درباره همه ما مستجاب شود.
ایشان لطف فرمودهاند به عنوان هدیه، نه به عنوان تشویق و امور دیگر که متعلمین فکر کنند که شرک باشد و بگویند ما درس نخواندهایم برای اینکه به ما احسانی بشود، کتابی داده بشود مثلاً، یا ناممان برده بشود و از این قبیل. ما برای خدا درس خواندهایم. راست هم میگویند. برای خدا درس میخوانند. خدا انشاءالله تأییدشان بفرماید. ولی از جهت هدیه، به خصوص برای اینکه خوشحالند و اظهار خوشحالی و خرسندی در این امر دارند، از این جهت چند کتاب مثنوی آقای مرحوم به عنوان هدیه به برادران متعلّمی که در درسها ممتاز شدهاند، عنایت و هدیه میفرمایند و خیلی دلشان میخواهد که این متعلمین و سایر متعلمین روی این کتاب مبارک مثنوی کار کنند، هم در مطالعه، هم با آهنگ خواندن، و هم انشاءالله در فهم مطالب و آشنایی با مسائلی که در این کتاب بیان شده که همهاش حکمت است. انشاءالله سال آینده که تشریف میآورند اینجا ببینند که برادرها میخوانند و استفاده میکنند.
و صلّی الله علی محمّد و آله الطاهرینݡ
«* گفتار مجالس فاطميه 1401 صفحه 145 *»
مجلس 9
(21 جمادیالاولی 1401 هـ ق)
r توضيح مقام امامت در ضمن مثال «زيد ايستاد ايستادن»
r بيان موقعيت وسائط فيض در عرصه تکوين و تشريع
r علل اربعه خلق در تکوين و تشريع از نظر مشايخ عظام+
r وسائط اولی و اصلی در تکوين و تشريع واشاره به مراتب آنها
r اشارهای به مقام وساطت حضرت زهرا؟عها؟
r اشارهای به مقام وساطت بزرگان شيعه
r سوره حجرات و اشارهای به آداب معاشرت مؤمنان و برنامههای ترقی و تکامل آنان
r لزوم پيروی از بزرگان دين در اعتقادات و اخلاقيات
r لزوم تشکيل صندوق قرضالحسنه و پرهيز از رباخواری
r لزوم احياء امر محمد و آلمحمد: و تأکيد حضور در مجالس ذکر فضائل و مصائب ايشان
r تشکر از برادران و توديع با آنان
«* گفتار مجالس فاطميه 1401 صفحه 146 *»
بسم الله الرّحمن الرّحیم
الحمد لله ربّ العالمینݡ و صلّی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرینݡ
و لعنة الله علی اعدائهم اجمعینݡ
خداوند متعال میفرماید:
Gکَلَّا وَ ٱلْقَمَرِ وَ ٱلَّیْلِ إِذْ أَدْبَـرَ وَ ٱلْصُّبْحِ إِذا أَسْفَرَ إِنَّهَا لَإِحْدَی ٱلْکُبَرِ نَذِیراً لِلْبَشَرِS
Gلِمَنْ شاءَ مِنْکُمْ أَنْ یَتَقَدَّمَ أَوْ یَتَأَخَّرَS
تا دیشب به سه مقام از مقامات فاطمه زهرا؟سها؟ که خداوند در این آیات مبارکه بیان فرموده، اشاره شد. البته این مقامات برای همه معصومین؟عهم؟ و همچنین برای بزرگان دین هست ولی این آیات خصوصیتی دارد و جنبه اختصاصی به فاطمه زهرا؟سها؟ پیدا کرده است و به مناسبت ایام شهادت حضرت توفیق پیدا کردیم که این مباحث را داشته باشیم. امشب به یک نکته دیگر در مثال مورد بحثمان و در نظم خلقت توجه میکنیم و در نتیجه انشاءالله با یکی دیگر از مقامات فاطمه زهرا؟سها؟ آشنا میشویم. بحمدالله آشنا هستیم ولی در این آیات به آنچه خداوند اشاره فرموده و به جهتی که در قسمت آخر این آیات بیان شده است توجه میکنیم.
مثالی که مورد بحث بود و در آن مثال نظم خلقت بیان شده و برای شناخت خلقتِ خداوند آیه و نشانه است و به واسطه شناخت نظام خلقت، متوجه ترتیب مقامات و مراتب معصومین؟عهم؟ میشویم، همین مثال «زید ایستاد ایستادن» است. آنچه امشب به آن توجه میکنیم این است که ایستادن که اثر و نتیجه ایستاده است و کار زید است، اگر این ایستادن بخواهد کمال ایستادن برایش موجود باشد، اگر بخواهد ایستادن باشد نه چیز دیگر، ناچار است که استقلال نداشته باشد و آزادمنش و خودسر نباشد. اگر بخواهد ایستادن ایستادن باشد باید موبهمو از ایستاد تبعیت و پیروی کند و
«* گفتار مجالس فاطميه 1401 صفحه 147 *»
در پی ایستاد در حرکت باشد تا ایستادن، تمام و کامل موجود شود. اگر یک مو، یک ذره خود را مستقل و جدا کند و از تبعیت و پیروی خود را آزاد کند، به همان مقدار ایستادن درست نمیشود و فراهم نمیگردد.
مثال است. در این مثال باید دقت کنیم و این جهت مثال را خوب ملاحظه کنیم تا انشاءالله این قسمت از بحث روشن شود. ایستادن همان نتیجه و اثر ایستاد است. وقتی که زید این حرکت را ایجاد میکند و میگوییم ایستاد، ایستادن پیدا شد. چرا ایستادن پیدا شد؟ به جهت اینکه ایستادن از هنگام پیدایش تا انتها کاملاً از ایستاد متابعت و پیروی کرده، تسلیم شده و خودش را جدا نگرفته. اگر بخواهد لحظهای خودش را جدا و مستقل بگیرد، درست درنمیآید، ساخته نمیشود و اصلاً موجود نمیشود. اگر بخواهد موجود بشود و کمال وجودی خودش را به دست بیاورد، باید تبعیت کند. ببینید از وقتی که ایستاد پیدا میشود، ایستادن هم کمکم دارد پیدا میشود. تا ایستاد تمام شد، ایستادن هم به متابعت و پیروی از آن تمام میشود. از اینجهت در اصطلاح تعبیر میآورند به فعل و مفعول که همان مفعول مطلق باشد که مصدر است. ــ برای متعلمین عرض میکنم. ــ باید فعل با مفعول که مراد مفعول مطلق است، کاملاً مطابق باشد نه کمتر نه بیشتر. نه فعل کمتر از مفعول است و نه مفعول زیاده بر آن، نه آن کمتر از این و نه این زیاده بر آن است.
همین مثال را در قالبی که برای ساختن خشت چهارگوشه درست شده در نظر بگیرید. خشت چهارگوشه اگر بخواهد خشت چهارگوشه باشد، باید از قالب چهارگوشه تبعیت کند. در این صورت این خشت با این قالب ــ وقتی که زده میشود ــ کاملاً مطابق است که اگر یک مقدار انحراف داشته باشد، خشتِ چهارگوشه درست نمیشود و با این قالب مطابق نخواهد بود. ایستاد قالبی است که ایستادن در این قالب ساخته میشود. نشست قالبی است که نشستن در آن و به آن درست میشود و
«* گفتار مجالس فاطميه 1401 صفحه 148 *»
از آن متابعت میکند. پس ایستاد جلوی ایستادن در حرکت است و ایستادن در پی ایستاد در متابعت، مشایعت و پیروی است. از این جهت به همین متابعتکردن، مشایعتکردن و پیرویکردن، کمال وجودی خود را به دست میآورد. چرا اینطور است؟ از جهت اینکه زید همه کمالات را اول به ایستاد میدهد. و اگر ایستادن بخواهد همین کمالات را به دست بیاورد، باید از ایستاد پیروی و مشایعت کند تا «ایستادن» بشود، اگرنه نمیشود.
این دقتی است که باید در این قسمت داشته باشیم و روی آن فکر کنیم. ایستادن برای اینکه خودش را بسازد راه دیگری دارد؟ برنامه دیگری دارد تا با آن برنامه خود را، ایستادنِ کاملِ تمام از آب در بیاورد؟ پس هرچه ما فکر کنیم که ایستادن که اثر ایستاد و اثر کار زید است، بخواهد کمال خودش، تمامیت خودش و موجودیت خودش را به دست بیاورد میبینیم هیچ راهی ندارد، نمیتواند قدمی مستقلِ از ایستاد، جدای از ایستاد، کنار ایستاد، برابر با ایستاد یا خودش را جلوتر از ایستاد قرار بدهد. همین که بخواهد جلوتر از ایستاد باشد، پیدا نمیشود، اصلاً وجود ندارد. ببینید تا زید نایستد، ایستادن قبل از ایستاد میتواند پیدا شود؟ راه ندارد. ایستادن در کنار ایستاد میتواند پیدا شود؟ نمیتواند. ایستادن بعد از ایستاد، جدا، مستقل و منفرد از ایستاد میتواند پیدا شود؟ نه. هرچه فکر کنیم ایستادن هیچ راهی برای وجود یافتن، کمال وجود و تمامیت وجود خود ندارد مگر اینکه تا انتهای ایستاد از ایستاد پیروی کند. لحظهای جلو، عقب، کنار و منفرد نباشد. فقط در تبعیت، مشایعت، عدم استقلال و عبودیت و عبد باشد. سراپای وجود تسلیم باشد تا اینکه موجودیت خود، کمال خود و تمامیت خود را فراهم کند. یا اَیهَا الَّذینَ ءامَنُوا لاتُقَدِمُّوا بَینَ یدَیِ اللهِ و رَسُولِه.([106])
«* گفتار مجالس فاطميه 1401 صفحه 149 *»
این مثال، برنامه خلقت و آیه آفرینش است. با توجه به این مثال میگويیم ای انسان! البته خطاب به همه موجودات است ولی فعلاً انسان را در نظر داریم. ای انسانی که در عرصه رعیتی؛ یعنی اثر هستی؛ یعنی به فعل و کار خدا خلق شدهای، ای انسانی که تو بهواسطه وسائطی آفریده شدی و از طریق آن وسائطِ بین تو و خدا، وجود و کمالات وجودی به تو داده شده، همانطور که در وجود و کمالات وجودی تبعیت کردی تا هست شدی و اگر استقلال نشان میدادی نابود بودی و اصلاً نبودی. در شرع هم باید تابع باشی. همین وجودت و هستیت دلیل این است که در وجود و تکوین از فعلالله متابعت کردهای، از کار خدا مشایعت کردهای و فعل خدا را اتباع کردهای و در کینونت و در عالم تکوین عبدی و بندهای. اگر میخواهی در عالم اکتساب کمالات و در عالم اکتساب انسانیت که عالم تشریع و عالم شریعت است و مرتبه تشریع نامیده میشود، اگر میخواهی در عرصه شریعت و عرصه سازندگی خودت و اکتساب کمالاتت، انسان باشی باید عبودیت داشته باشی. باید مستقل نباشی. باید آزادمنش نباشی. باید جلو، منفرد و کنار نباشی؛ بلکه باید قدم جای قدم فعلالله تشریعی بگذاری و کار شرعی «الله» را تبعیت کنی تا به کمالات انسانی خود برسی و انسانیت خود را اکتساب کنی. پس راه کمالِ در انسانیت، اتباع از فعلالله در عرصه شریعت است؛ یعنی در عرصه سازندگی و اکتساب؛ همچنان که در عرصه کینونت و تکوین متابعت کردهای تا موجود شدهای.
این است که در فرمایشها میفرمایند محمد و آلمحمد؟عهم؟ علت فاعلی، علت مادی، علت صوری و علت غائی هستند. تمام علتهای چهارگانه برای تحقق تکوینی و تشریعی موجودات این بزرگوارانند. ما دیدیم ایستاد علت فاعلی برای ایستادن است، یعنی چه؟ یعنی زید ایستادن را به دست ایستاد ساخت. این علت فاعلی است. اینقدر که به مکتب بزرگان ما تاختهاند، به جهت آن است که مراد این
«* گفتار مجالس فاطميه 1401 صفحه 150 *»
بزرگواران را نفهمیده، فکر کردهاند وقتی که علت فاعلی میفرمایند؛ یعنی این بزرگواران؟عهم؟ مستقلاً و جدای از خدا، خلقت میکنند، رزق میدهند، زنده میفرمایند، میمیرانند، حوائج برآورده میکنند. و اشتباه شده است. از این جهت حتی یکی از این بیخردان کوتهفکر برمیدارد در انتقاد بر یک مکتب عظیم انسانی الهی مینویسد شیخیه آمدهاند شرکت سهامی الوهیت درست کردهاند. ائمه را با خدا در خلقت شریک کرده و شرکت سهامی درست کردهاند. اینها کجایند، مکتب کجا است؟! مکتبی که اینقدر واقعیات را بررسی کرده که در بین طرز تفکرها بینظیر است، باید اینطور مورد اتهام و تهاجم قرار بگیرد؟!
شما ببینید در این مثال مورد بحث ما کجا شرکت سهامی درست شده؟ دقت بفرمایید. زید با کار ایستاد خود، ایستادن را ایجاد میکند و میایستد. با کار ایستاد ایستادن را میسازد. آیا زید با کارش ــ که «ایستاد» است ــ در ساختن ایستادن با یکدیگر شرکت کردهاند؟ یک مقدار او مایه رفته، یک مقدار این مایه رفته و ایستادن را ساختهاند؟ شرکت است؟ شما شرکت میفهمید؟ شرکت آن است که یک مقدار من از جیبم مایه بگذارم، یک مقدار هم شما مایه بگذارید و با هم مشغول کسب و اکتساب یک محصول برآییم و در این محصول من به مقدار سهمم شریکم، شما هم به مقدار سهمتان شریکید. و وقتی که تقسیم میشود دیگر من در آن قسمتِ شما و سهم شما دخالت و مالکیتی ندارم، شما هم در قسمت و سهم من دخالت و مالکیت ندارید. اکنون بیایید ایستادن را تقسیم کنیم اگر شرکت سهامی است؛ چهچیزش را به زید بدهیم؟ چهچیزش را به ایستاد بدهیم؟ اگر شرکت سهامی است ما چگونه ایستادن را تقسیم کنیم؟ پس شرکت نیست. خداوندْ یکتاست در خلقت و آفریدن، در رزق دادن، در احیاء، در اماته و در تمام افعالش وحده لاشریک له. پس شرکت نیست.
«* گفتار مجالس فاطميه 1401 صفحه 151 *»
مثال پیش پای ماست، برنامه کلاس و مدرسه نزد خودمان، کتاب درسی خودمان. کوتاهفکری چقدر است؟! آیا زید برای ساختن ایستادن، ایستاد را وکیل خود قرار داده؟ ای آقای «ایستادِ» من! تو برو ایستادن را بساز، من فعلاً استراحت میکنم! اینطور است؟ وقتی که زید با ایستاد ایستادن را میسازد، به ایستاد وکالت میدهد؟ خودش میرود کنار، مینشیند، خستگی میگیرد، میگوید: ایستاد تو از سوی من وکیلی برو ایستادن را بساز، درستشکن، ایجادش کن. همینطور است؟ پس وکالت هم در بین نیست. اذن در کار است؟ زید به ایستاد خود میگوید ای ایستاد تو از سوی من مأذونی. همانطور که به غلامم اجازه میدهم که مثلاً برود چه کند، به کارگرم اجازه میدهم برود چه کند، به تو هم اجازه میدهم. تو برو ایستادن را ایجاد کن. من فعلاً میخواهم بخوابم. ولی تو اجازه داری، برو! اینطور است؟ آیا زید در ساختن و درستکردن ایستادن، ایجاد ایستادن، ایستاد را اینطور بهکارمیبرد؟ یا نه، مطلب طور دیگری است؟
مطلب این است که زید، ایستاد را دست توانای خود قرار داده. چون زید منزه است از اینکه دست داشته باشد، میآید ایستاد را دست توانای خود در ساختن و ایجادِ ایستادن قرار میدهد، نشست را در ساختن و ایجاد نشستن انتخاب میکند، رفت را در ساختن و ایجاد رفتن انتخاب میکند و با این دستهای خود آثار خود را میسازد. این آثار همه ساخته شده زید، همه مخلوق زید و همه ایجاد شده زیدند اما با دست توانای زید که آن دست، کار زید و فعل زید است. پس نه شرکت سهامی است، نه اذن است، نه وکالت است، نه استقلال و جدایی از یکدیگر است که ایستاد برای خود کاری بکند و زید گوشهای بیگانه با ایستاد باشد. خیر. ایستادن درست میشود، ساخته میشود، ایجاد میشود با دست زید، به دست زید و بهواسطه قدرت زید و فعل و کار زید؛ نه اینکه جدای از زید باشد. پس هیچیک از اینهایی که گفتهاند
«* گفتار مجالس فاطميه 1401 صفحه 152 *»
نیست، بلکه همان است که بزرگان ما فرمودهاند که اصل توحید افعال، توحید صفات، توحید ذات و بحث امشب هم توحید عبادت است.
ایستادن اگر میخواهد موجود شود و کمال وجودی خود را به دست بیاورد باید رو به زید داشته باشد. «رو به زید داشته باشد» یعنی از کار زید که ایستاد است متابعت کند. رویی دیگر برای «ایستادن» نیست، جهتی، سمتی و چهرهای برای «ایستادن» نسبت به زید نیست مگر همین ایستاد. پس ایستاد رخساره زید است برای ایستادن، وجه آن، سمت آن، جهت آن و طریق مستقیم آن است برای «ایستادن». اگر ایستادن با رضا و سخط زید بخواهد آشنا شود، راهی و چارهای ندارد مگر آنکه به همین ایستاد نگاه کند که کار زید است. زید راضی است به اینکه ایستادن ایستاد را متابعت کند تا ایستادن بشود. و راضی نیست «کار» دیگری مثل «نشست» را متابعت کند. چون نتیجه نشست، نشستن است نه ایستادن. پس تمام رضا و تمام غضب زید، در چهره ایستاد نمودار است و راه ایستادن به زید همین ایستاد است و غیر از این نیست.
این است که عرض کردم ما از نظر تفکر اسلامی خود، نام این وسائط را در مرتبه اول محمد و آلمحمد؟عهم؟ و در مرتبه بعد انبیاء و در مرتبه بعد بزرگان میگذاریم. هرکس طبق تفکر خودش هر نامی دلش میخواهد بگذارد. ما از نظر تفکر اسلامی این نام را میگذاریم. ولی در اینکه وسائط در کارند و قدرت کلی زید و ایستاد زید، دست و رخساره زیدند برای ساختن و ایجاد ایستادن، شک و تردید نداریم. هرکس تردید دارد یا مسأله برایش مبهم است، کتاب دست خودش است. نمیگویند برو مدرسه کتابی را که نخواندهای و نمیدانی بگیر و بخوان. نه، خودت کتاب درس هستی، خودت استادی، خودت شاگردی. بنشین و کتاب وجود خود را بخوان. مگر تو ایستادن را با ایستاد ایجاد نمیکنی؟ همین، کتابِ درس تو است. روی همین مطالعه کن. نه به آسمان برو، نه به زمین، نه به فرنگ برو، نه به روم، نه جای دیگر و نه به کسی دیگر چشم
«* گفتار مجالس فاطميه 1401 صفحه 153 *»
بدوز. خودت استاد، خودت شاگرد، خودت کتاب، خودت مدرسه. و فی اَنْفُسِکُم أفَلاتُبصِرون همهچیز در خود شماست.
با دقتی که امشب در این موضوع میکنیم به خوبی میفهمیم که راه ایستادن و چاره ایستادن برای بهدست آوردن کمالات، عبوديت، اتباع و پیروی از ایستاد است. باید ایستاد را تابلوی خود قرار بدهد، نه جلوتر از آن، نه جدای از آن، و نه دوشبهدوش و کنار آن؛ بلکه فقط تبعیت، اتباع و مشایعت، نه غیر آن. این است که امامت در مرتبه اول، شأن معصومین کلی؛ محمد و آلمحمد؟عهم؟ است. ایشانند امامان حق، امامان هدایت، امامانی که خودشان طریق مستقیمند. اهدنا الصراط المستقیم خدایا ما را به صراط مستقیمت هدایت فرما؛ یعنی امیرالمؤمنین صلواتاللهعلیه؛ یعنی رسولالله؛ یعنی امام مجتبی؛ یعنی امام حسین و سایر ائمه؛ یعنی امام زمان؟عهم؟ و در بحث امشب یعنی فاطمه زهرا؟سها؟. انّها لاحدی الکبر نذیراً للبشر لمن شاء منکم انیتقدّم او یتأخّر.
زهرا؟سها؟ یکی از آیات کبرای حق است، یکی از معصومین کلی الهی است. در این رتبه و مقام، زهرا؟سها؟ مانند رسولالله است، مانند شوهر بزرگوارش امیرالمؤمنین است، مانند فرزندان طاهرین معصومینش است، هیچ فرق ندارد. نذیراً للبشر مقام انذار را دارد. نذیر است مثل رسولالله که نذیر است. اگرچه او را رسول نگفتهاند و نباید بگویند، اگرچه او را امام نگفتهاند و نباید بگوییم، و لکن این مقام را داراست که نذیر است، امام است، واجبالاتباع است، معصوم است، مفترضالطاعه است، محل ظهور رضا و غضب خدا است؛ یعنی توافق با او، مطابقت با او، تبعیت از او، پیروی از او و اکتساب رضایت او رضای خدا است و مخالفت با او، دشمنی با او، سرپیچی از او، پیروی نکردن از او سخط خدا و غضب خدا است. نذیراً للبشر لمن شاء منکم ان یتقدّم او یتأخّر هرکس میخواهد به کمال انسانیت خود برسد، هرکس میخواهد فضائل
«* گفتار مجالس فاطميه 1401 صفحه 154 *»
انسانی خود را کسب کند و به دست بیاورد، بیاید جلو و در میدان متابعت و عبودیت از زهرا قدم بگذارد، و هرکس هم نمیخواهد، آزاد است، برود تأخر بجوید، برود منفرد شود تا به جهنم برود. پس در این آیات به مقام امامت حضرت زهرا؟عها؟ هم اشاره است.
کسی نگوید که شیخیه حضرت زهرا؟عها؟ را هم امام میدانند. نه، این امامت همان امامتی است که برای رسولخدا هم هست و هیچکس نگفته رسولخدا امام است. پس امام در این بحث یعنی آن کسی که وقتی فرمان داد، اجرای فرمانش واجب و لازم است. در زمان رسولخدا؟ص؟ بسیاری میآمدند خانه زهرا و از فاطمه زهرا مسأله سؤال میکردند، حکم شرعی میپرسیدند و فاطمه بدون مراجعه به پدر بزرگوارش، خودش فتوا میداد، خودش حکم میداد و حکم خدا را بیان میکرد.([107]) و همان حکمی که زهرا میگفت از نظر دین، از نظر شریعت و طبق قرار خدا، مطابق است با همانی که رسولخدا فرموده است. ردّ بر او رد رسولخدا و رد خدا است، حتی وقتی که در شکم مادر بود اگر مادر در مطلبی میماند از او سؤال میکرد و او جواب مادر را میداد خدیجه؟سها؟ تعجب میکرد به رسولخدا عرضه میداشت، میفرمود حکم همین است که طفل در رَحِمَت به تو خبر داده است.([108]) مقصود این است که اگر ما میگوییم مقام انذار و نذیربودن، مقام امامت و افتراض طاعت و فریضهبودنِ اتباع حضرت، مراد این است.
بعد از این بزرگواران، مقام امامت برای بزرگان دین است. بزرگان دین که واسطگان در خلقت هستند، واسطگان در افعال الهیه هستند و نسبت به افعال کلیه که محمد و آلمحمد؟عهم؟ باشند فعل جزئی خدا هستند، مبادی بعد از آن مبادی، علل بعد از آن عللند و اسبابی بعد از آن اسباب کلیه هستند. این بزرگواران هم مثل
«* گفتار مجالس فاطميه 1401 صفحه 155 *»
ایستادِ زید نسبت به ایستادن، واجبالاتباع و مفترضالطاعهاند و مقام امامت را دارا هستند. مَن ماتَ و لمیعرِفْ امامَ زمانِه مات میتةَ جاهلیةٍ([109]) هرکس بمیرد و امام زمانش را نشناسد، مرده است به مانند مردن جاهلیت. یا در حدیثی مات میتةَ کفرٍ و نفاق([110]) مرده است به مانند مردن کفر و نفاق. مراد از ظاهر این حدیث امام زمان صلواتاللهعلیه است و مراد از باطنش جنس بزرگان دین است که مقام و موقعیتشان مقام امامت، لزوم اتباع و افتراض طاعت است.
اگر کسی بخواهد به کمالات انسانی خود برسد باید تسلیم بزرگان دین باشد، باید استقلال و آزادمنشی را کنار بگذارد. چراکه رشد عقلش، رشد انسانیتش، رشد فضائلش، رشد کمالاتش، نیل به درجات اخروی و کمالات دنیوی، همهاش بستگی دارد به اتباع و پیروی از بزرگان دین. یک مو استقلال، جدایی و افتراق، به همان مقدار انسان را از کمال، از فضیلت، از تمامیت، از موجودیتِ در شریعت عقب میاندازد.
الحمدلله رب العالمین متوجه هستیم و میدانیم و انشاءالله با معرفت و با بصیرت خواهیم دانست. و انشاءالله خود این معرفت و بصیرت مایه رشد، ترقیات و اکتساب درجات برای ما خواهد بود. در واقع در قرآن در سوره حجرات، آداب معاشرت مؤمنان و برنامههایی برای رفتار آنان و اعمالی که باعث ترقی مؤمنان است، بیان شده است. حرمت غیبت، حرمت سوءظن، حرمت مسخرهکردن و استهزاء یکدیگر، حرمت این قبیل صفات ذمیمه و سایر بحثهایی که برای رشد یک جامعه لازم است در این سوره بیان شده است. اول این سوره با اشاره به این مطلب شروع میشود یا ایها الذین ءامنوا لاتقدّموا بین یدی الله و رسوله؟ص؟([111]) ای کسانی که ایمان
«* گفتار مجالس فاطميه 1401 صفحه 156 *»
آوردهاید؛ یعنی ای کسانی که اقرار زبانی کردید و فعلاً به شما مسلمان گفته میشود، بدانید راه اینکه کمالات را کسب کنید، در ایمان موجودیت پیدا کنید، شخصیت ایمانی فراهم کنید و از نظر ایمان تمامیت و کمال فراهم کنید، این است که لاتقدّموا بین یدی الله و رسوله جلو جلوی خدا و رسولخدا راه نروید؛ یعنی استقلالطلب و آزادمنش نباشید. خودم، رأیم، خواستهام، هوایم، پسندم، طبعم، اینها را دور بریزید. لاتقدّموا بین یدی الله و رسوله. پس چه کنیم؟ وقتی که تقدّم نباشد، چیست؟ اتباع و پیروی است. بهطور کلی خود را از خود، از هوای خود، از خواست خود، از پسند خود خالی کنید. رضای خدا را بخواهید و طالب باشید. و رضای خدا تبعیت از فرمان خدا و فرمان رسولخدا است که متابعت از امام است. امام پیشوا، پیشرو، رهبر و جلودار است؛ یعنی درست مثل ایستاد نسبت به ایستادن است و این مثال آیه و نشانه است.
من این حدیث را خودم جایی ندیدهام اما خیلی وقت است که شنیدهام، از بچگی یادم است که شنیدم شخصی نقل میکرد که او مدعی بود خودش حدیث را دیده ولی من در جستجویش نبودم که این حدیث را خودم ببینم که دومی هر روز صبح که میرفت مسجد میدید که قبل از او سلمان در مسجد حاضر است. خیلی ناراحت میشد. هرچه سعی میکرد که یک روز بتواند مقدم بر سلمان وارد مسجد شود نمیتوانست. خاک بر سر ما. خدا نکند عبادتهای ما چنین عبادتهایی باشد، ریا و همهاش خواست و هوی و هوس. نقل میکنند یک کسی همیشه در صف اول جماعت حاضر بوده. یک روز کارش تأخیر میافتد و باعث میشود که دیرتر بیاید و صف دوم بایستد. همانطور که در صف دوم مشغول نماز است، یک دفعه میبیند پیش رفقا، دوستان صمیمی و برادرهایش حالت انکسار، حالت شرمندگی و خجلتی دارد که عجب ما امروز دیرتر آمدیم و صف دومیم. در همان حال منتقل میشود که تا
«* گفتار مجالس فاطميه 1401 صفحه 157 *»
به حال هرچه نماز در صف اول جماعت میخوانده برای همین بوده که همه بگویند آقا اول وقت میآیند در صف اول جماعت مینشینند، از عدول مؤمنین هستند و بسیار آدم خوبی هستند. فهمید که این مدت نمازهایش همه برای همین بوده است. باز خوب است انسان منتقل بشود و بفهمد.
این ملعون هم خیلی ناراحت بود. هرچه سعی میکرد که برای نماز قبل از سلمان به مسجد بیاید نمیشد. یک روز مختصر شبنمی آمده بود و رد کفش روی زمین دیده میشد. هرچه دقت کرد دید فقط یک رد کفش است. گفت پس فقط رسولخدا بیرون آمده و رفتهاند. کسی دیگر هم نبوده. ما هم حالا داریم میرویم و انشاءالله ما اول کس هستیم. ــ شاید این مسجد که الآن هست و خانه حضرت در کنار آن بوده است نبوده، یا آنکه حضرت از خارج داخل میشدند ــ داخل مسجد شد دید سلمان هست. آمد به سلمان متوسل شد گفت آیا تو از آسمان آمدی؟ از زمین آمدی؟ چطور آمدی؟ گفت چطور؟ گفت چون من یک رد پا بیشتر ندیدم. گفت من پایم را جای پای پیغمبر؟ص؟ گذاشتم و آمدم. حدیث باشد یا نباشد، صحیح باشد یا نباشد ــ الحمدلله ایشان([112]) میفرمایند من حدیثش را دیدهام ــ سلمان به همه وجود پا جای پای پیغمبر گذاشته، نه ذرهای مقدم، نه ذرهای منفرد، و نه در کنار او و با او؛ بلکه در تبعیت، متابعت و مشایعت. معنی امام همین است که انسان او را جلو خود قرار بدهد و پا جای پای او بگذارد و از او تبعیت کند.
چون اتّباع و پیروی معصومین کلی برای ما ممکن نبود، خداوند تفضل فرمود، واسطهها قرار داد و بزرگان دین را در عرصه رعیت به عنوان امامان انتخاب فرمود که ما پا جای پای ایشان بگذاریم و در تبعیت ایشان باشیم و مشایعت از ایشان بکنیم. ایشان هم دین را در حدّ ما تنزل داده، بیان کردند. آن مقداری که اتباع بر ماست، برای
«* گفتار مجالس فاطميه 1401 صفحه 158 *»
ما روشن ساختند. در اعتقادات متابعتکنیم تا رشد عقلی پیدا کنیم، اندیشه ما نیرو بگیرد و انسانیت ما در جنبه عقلانی قوی شود و بالا برود. در اخلاقیات متابعت از اخلاقیات ایشان کنیم، آن اخلاقیاتی که بیان فرموده و برای ما قرار دادهاند؛ به یکدیگر محبت داشته باشیم؛ از یکدیگر احترام کنیم؛ بر یکدیگر عطوف و دلسوز باشیم و همدیگر را بر خودمان مقدم بداریم در منافعمان و در هرچه که کمالمان، رشدمان، ترقیاتمان و همینطور سایر صفاتمان به آن بستگی دارد، از ایشان متابعت کنیم.
اینکه میفرماید «اگر به تو گفتند که اگر یک فحش بدهی، دهتا جوابت را خواهم داد، تو بگو اگر دهتا بگویی یکی نخواهی شنید. اگر به صورتت زدند، طرف دیگرش را هم بگیر و بگو این طرف هم بزن» اینها برای همین دستگاه اخوت و برادری است. با برادر اینطور باش، تا برادر هم برنامهاش عوض شود. نه اینکه اگر یکی زدی، او بخواهد دهتا بزند. اگر یکی گفتی او هم بخواهد دهتا بگوید. اخوت وقتی پایه میگیرد و دوام پیدا میکند که اهل گذشت بشویم، از عیوب یکدیگر گذشت کنیم، از ناراحتیهایی که از هم پیدا میکنیم گذشت کنیم. اِدْفَعْ بالّتی هِی اَحْسَنُ السَّیئَة([113]) ای رسول ما بدیها را با بهترین خوبیها دفع و برطرفکن؟ با دشمنانش حضرت چه میکرد؟ شکمبه گوسفند پر از کثافت بر سر مبارکش ریختند، خاکروبه بر سر مبارکش میریختند، برمیگشت با آنها احوالپرسی میکرد، حالشان را میپرسید.([114]) جسارت میکردند، حضرت به آنها سلام میکرد، احوال میپرسید.([115])
حال ممکن است بگویید ایشان معصوم کلی بودند، ما نمیتوانیم مانند ایشان باشیم. در هنگام نماز به عنوان مسأله، سؤالکردن، میآمدند به آقای بزرگوار ما کنار
«* گفتار مجالس فاطميه 1401 صفحه 159 *»
گوششان نعوذبالله فحش و دشنام میدادند، ناسزا میگفتند، از نزدیکان و از دشمنان، همهطور. این بزرگوار اولِ نماز دست بلند میکرد عرض میکرد خدایا من از تمام اینها گذشتم. چون دوست علی هستند، امیرالمؤمنین را دوست دارند، به احترام دوستی آنها با امیرالمؤمنین من از همه آنها گذشتم تو هم بگذر. خدایا تو هم آنها را عفو کن.([116]) اینها درس اخلاق است. همینطور درس شریعت، آداب و رسوم اجتماعی ما و آداب و رسوم انفرادی ما است. کتاب مبارک کفایةالمسائل آداب زندگی در اجتماع و در انفراد است، در زندگی خصوصی و زندگی عمومی، ما باید به همه اینها تا حد امکان و در موقع خودش عمل کنیم.
یکی از چیزهایی که باید متذکر آن باشیم، داشتن صندوق قرضالحسنه است. اصلاً نباید بین برادران مؤمن «رِبْح» برقرار باشد. خدا قرار نداده مؤمن از مؤمن استفاده ببرد. در ظهور امام زمان صلواتاللهعلیه همین کار خواهد شد؛ یعنی من هرچه کسب کردم اگر شما احتیاج داشتید، باید محصول کارم را بدون ربح در اختیار شما بگذارم، هیچ استفاده نخورم، حتی در کار، مقداری که کسب کردم و گندم به دست آوردم، الآن شما به گندم احتیاج دارید، همان مقدار مایهای که من صرف به دستآوردن آن کردم، باید از شما بگیرم و گندم را در اختیار شما بگذارم نه بیشتر. ربح مؤمن بر مؤمن حرام است.([117]) این اصل است. حکم اولی است. ولی چون ما بیچاره هستیم، قدرت اجراء و تحمل اجراء آن را نداشتیم، فعلاً بر ما عفو فرمودند. در مکاسب، در کسب، در تجارتها، ربح عادلانه برای ما اجازه دادهاند.
ولی امام زمان که تشریف بیاورند و ظاهر شوند؛ یعنی ما خدمتشان برسیم و الّا ایشان تشریف دارند، ما سعادت داشته باشیم خدمتشان برسیم و برای اجراء احکام
«* گفتار مجالس فاطميه 1401 صفحه 160 *»
آن حضرت لیاقت پیدا کنیم، آن حضرت اجازه نمیفرماید مؤمنی از مؤمنی سود ببرد، تا چه رسد به سود و منفعت پول. هرچه هم کلاه شرعی درست کنید. بسیار خوب حال شرعاً هم شاید درست بشود، من نمیدانم چطور است، بیخبرم. ولی انصاف، اخوت، انسانیت، ایمان اجازه میدهد که تو پولی را که باید به برادر محتاجت به عنوان قرضالحسنه بدهی که وظیفهات است و حق است، این حق را پایمال کنی، پول بدهی و منفعت پول بگیری؟ حال نمیگویم که حرام است، شاید راه شرعی دارید که من نمیدانم.
یکی از بیچارگیهای من همین است که مداخلههای بیخود میکنم. محبوبالقلوب همه بودم. مداخلههای بیخود، مرا مبغوضالقلوب کرده، بکند. بگذارید یک دسته دیگر از دشمنان من ــ دشمن که نیستند ــ یک دسته دیگر از کسانی که از من بدشان میآید پولدارها باشند. طشت ما که از بام افتاده، ما که غرق شدهایم، چه یک وجب چه صد وجب. بگذار پولدارهای جندق هم برای من دست به نفرین بلند کنند، هیچ عیب ندارد. ولی برادر من! تو میمیری. والله خواهی مرد. حرام هم نخوری، این چه حلالی است!؟ تو چطور انسانی هستی که دلت راضی میشود برادر محتاجت که الآن نیازمند است، در مشهد برای قرضالحسنه به حاجآقای محققی مراجعه میکند، ایشان ندارند یا نه دارند و نمیدهند، فوراً خبردار میشویم که بیچاره آمده جندق پول منفعتی گرفته و برگشته. یا میخواهد داماد بشود، یا میخواهد دکان باز کند، یا میخواهد زمین بخرد، یا میخواهد خانه بخرد، یک بدبختی و بیچارگی دارد که میآید این پول را از تو میگیرد. ای بیانصاف! چطور وجدانت اجازه میدهد؟ یک کسی از غیر مکتب تو باشد، غیر از برادر ایمانی تو باشد، در طریق تو نباشد، میگوییم جهت شرعیش را هم درست کردی، بسیار خوب اگر حلال است بگیر نوش جانت. اما برادر یعنی پاره تن مرحوم آقای شریف طباطبائی، یعنی پاره تن شیخ
«* گفتار مجالس فاطميه 1401 صفحه 161 *»
مرحوم، پاره تن سید مرحوم، پاره تن آقای مرحوم. چطور تو رویت میشود که قرارداد بنویسی؟ بترسید از خدا، از غضب خدا، والله انتقام خدا، اخذ خدا شدید است. اگر اراده بفرماید، اگر بخواهد مفتضحتان کند، دستور میفرماید، به یک لحظه میآیند اینجا به عنوان رباخوار شما را میگیرند میبرند. بترسید. تا مبتلا نشدهاید دست بردارید.
صندوق قرضالحسنهتان را تقویت کنید. پولها را بدهید، رسید و قبض بگیرید، امضاء بگیرید. والله از بین نخواهد رفت. الآن مدت چندین سال است که صندوق قرضالحسنه مشهد مشغول پرداخت قرضالحسنه است. وام میدهد و قسطهایش را مرتب دارند پرداخت میکنند. اگر هم یکوقتی نداشتند، بعد آمدهاند دو قسطی دادهاند. الحمدلله خدا تفضل فرموده و این صندوق خیلی خدمت میکند. ما هیچ تصور نمیکردیم اینقدر بحمدالله موجودی داشته باشیم. بزرگان را از این راهها میشود راضی و خشنود کرد. وقتی که تو به یک برادر مستمند بیچاره قرضالحسنه دادی، او خوشحال میشود. این خوشحالی والله قلب بزرگان را خوشحال میکند. وقتی که ایشان از تو خوشحال شدند، خدا از تو خوشحال است، محمد و آلمحمد؟عهم؟ از تو خشنودند و باعث ترقیات دنیا و آخرت است. اگر از پول بگذریم، از پل خواهیم گذشت. باید اکتساب کمالات از همین راهها بشود، از همین راهها خودمان را انسان بافضیلت بسازیم. پول برایمان ارزش نداشته باشد، برادر برایمان ارزش داشته باشد.
همچنین انشاءالله همت کنید مساجد و مکانهایی که محل روضه و محل درس است آباد کنید و با رفتوآمدتان آنها را احیاء داشته باشید. امام صادق صلواتاللهعلیه فرمود: با هم مینشینید؟ فضائل و مطالب ما را گفتگو میکنید؟ عرضکرد: آری. فرمود: والله من این مجالس را دوست دارم، شما را دوست دارم، بوی
«* گفتار مجالس فاطميه 1401 صفحه 162 *»
بدنهای شما را دوست دارم.([118]) این بیان امام صادق صلواتاللهعلیه است. مجالسی که در آن مجالس فضائل محمد و آلمحمد؟عهم؟ و مصائب ایشان ذکر میشود و فرمایشهای ایشان خوانده میشود، هرکجا هست، اتاق درس است یا مسجد قلعه است یا مسجد صحراست یا در خانهای از خانهها است، تا میتوانید این مجالس را احیاء کنید به همینکه آنجا حاضر شوید و این مجالس با حضور شما روح میگیرد.
مسجد قلعه، مسجدی قدیمی است، بر اهالی آنجا حق دارد. مبادا آن مسجد را غریب بگذارند. روضههایش تعطیل نشود. همان مواقعی که روضه بوده، روضههایش برقرار باشد. اهالی همانجا که نزدیک هستند، حاضر شوند، استماع کنند. بخوانند، بشنوند، مبادا تعطیل شود که مسجد یکی از چیزهایی است که اگر غریب بماند در فردای قیامت از اهالی آن که در کنار و اطراف آن هستند شکایت خواهد کرد. شکایت میکند که اینها به نیامدنشان و حاضرنشدنشان در مسجد من را خراب کردند.
مطلب دیگر اینکه با اجازه سروران معظم و برادران عزیز انشاءالله فردا در خدمت آقازادگان محترم: آقای حاج محمدرضا باقری، حاجآقای محققی از حضورتان مرخص میشویم. البته میدانم که آقایان امسال با خوشحالی بیشتری از جندق میروند، خصوصاً حاجآقای باقری که حدود پنجاهوپنج سال است که جندق نیامده بودند و حالا که آمدهاند میبینند که الحمدلله آثار جد بزرگوارشان در جندق زنده است. بحمدالله اتاق درس مجلل شده و وسعت پیدا کرده و اینطور الحمدلله آباد و محل اجتماع برادران و محل خواندن و قرائت دروس و فرمایشهای مبارک ایشان است. سال گذشته که عده زیادی به همین اتاق درس میآمدند، جا نبود، بیرون میماندند، استماع نمیکردند و چیزی نمیشنیدند. ولی امسال بحمدالله دیدید که
«* گفتار مجالس فاطميه 1401 صفحه 163 *»
نصف بیشتر جا بود. انشاءالله اگر سال آینده برادران بیشتری هم بیایند باز جا دارند. این خیلی مایه خرسندی خدا و اولیاء خدا و بزرگان دین است.
آقازادگان مکرم ما ــ خداوند انشاءالله وجودشان را از جمیع بلیات حفظ بفرماید. وجود همه برادران انشاءالله محفوظ باشد و همه ما موفق برای کسب رضای بزرگان باشیم و همه در سایه عنایتشان باشیم و دعای همهشان شامل حالمان باشد. ــ بدینوسیله تشکر فرمودند که اظهار کنم تشکر ایشان را از همه برادران، و خودم هم به سهم خودم از سروران معظم و از آقایان و برادران تشکر میکنم. امیدواریم خداوند ما را اهل بهشت قرار بدهد و انشاءالله همه ما در بهشت اجتماع کنیم.
اللهمّ صلّ علی الصدیقة فاطمة الزکیة حبیبة حبیبک و نبیّک و امّ احبائک و اصفیائک الّتی انتجبتها و فضّلتها و اخترتها علی نساء العالمین اللّهمّ کن الطّالب لها ممّن ظلمها و استخفّ بحقّها و کن الثّائر اللهمّ بدم اولادها اللهمّ و کما جعلتها امّ ائمّة الهدی و حلیلة صاحب اللواء و الکریمة عند الملأ الاعلی فصلّ علیها و علی امّها صلوةً تُکرم بها وجه ابیها محمّد؟ص؟ و تقر بها اعین ذریتها و ابلغهم عنّا فی هذه الساعة افضل التحیة و السلام.([119])
و صلّی الله علی محمّد و آله الطاهرینݡ
([1]) ابتداء مباحث ضبط نشده و با توجه به عبارات بعد شاید به این مضامین بوده است : «برنامه انبیاء؟عهم؟ در رسالتهای خود انذار ــ ترسانیدن از کیفرهای الهی ــ و تبشیر ــ مژده دادن به پاداشهای الهی ــ بوده و در قرآن به آن اشاره شده است. و نظر به اینکه اکثر مردم گرفتار تخلف از فرمانهای خداوند و پیامبران؟عهم؟ میباشند و از طرفی ضعف و ناتوانی آنان در برابر کیفرهای الهی کاملاً بدیهی است، در قرآن جریان انذار بیشتر مورد توجه قرار گرفته و منذر و نذیر بودن پیامبران؟عهم؟ بیشتر یاد شده است و از این راه بشر را متذکر ضعف و ناتوانی خویش نمودهاند.»
([7]) طرف من الانباء و المناقب للسید بن طاوس ــ صص 391 الی 398
([8]) شرح نهج البلاغة ج6 ص344
([9]) درشت و نامأنوس. (لغتنامه دهخدا)
([10])عن ابیجعفر؟ع؟: لتمحصنّ یا شیعة آل محمّد تمحیص الکحل فی العین، و انّ صاحب الکحل یدری متى ما یقع الکحل فی عینه و لا یعلم متى یخرج منها، و کذلک یصبح الرجل على شریعة من امرنا و یمسی و قد خرج منها، و یمسی على شریعة من امرنا و یصبح و قد خرج منها.
الزامالناصب فی اثبات الحجة الغائب؟عج؟ ج1 ص243
([13]) ثم یقول جبرئیل؟ع؟ یا فاطمة سَلی حاجتَک فتقولین یا ربّ شیعتی فیقول اللَّه عزّ و جلّ قد غفرتُ لهم فتقولین یا ربّ شیعة ولدی فيقول الله قد غفرت لهم فتقولين يا رب شيعة شيعتی فیقول الله انطلقی فمن اعتصم بک فهو معک فی الجنة فعند ذلک يَوَدُّ الخلائقُ انّهم کانوا فاطِمیّین فتسیرین و معک شيعتک و شيعة ولدک و شيعــة اميرالمؤمنین آمِنةً رَوْعاتُهــم مستورةً عَوْراتُهم قد ذهبت عنهم الشّدائد و سهُلت لهــم
الموارد يخاف النّاس و هم لایخافون و یظمأ النّاس و هم لایظمـــݘـون.
بحارالانوار ج43 ص227
([14]) فروردین سال 1359 هـ ش بود که استاد معظم حفظه الله تعالی برای دومین بار تشریففرمای جندق شدند. ایام فاطمیه؟عها؟ بود. صبحها و شبها در مسجد قلعه منبر تشریف میبردند. شبها مقدمه اصول فقه را که خودشان نوشته بودند میخواندند و صبحها در ذیل آیه کلا و القمر بحث داشتند. در آن سال تصمیم ساخت حسینیه گرفته شد. مبالغی هم جمعآوری گردید و تا خودشان در جندق بودند کلنگ ساختمان فعلی را زدند و بنایش شروع شد. مرحوم حاج حسین محبی به عنوان معمار ساختمان انتخاب گردید و ظرف مدت یک سال بخش معظم آن به پایان رسید. مرحوم محبی خیلی اصرار داشت که تا فروردین سال 60 سالن بزرگ حسینیه برای بهرهبرداری در ایام نوروز حاضر گردد و الحمدلله آماده شد ولی …
یک روز به نوروز در منزل ایشان توسط یکی از برادران که مقنی بود، چاهی برای فاضلاب حمام منزل خود ایشان کنده شد. مقنی هنگام اتمام کار دچار گازگرفتگی شد و میخواست از چاه بیرون بیاید اما نزدیک بالای چاه که رسید پایین چاه افتاد. فرزند مرحوم محبی ــ فرزند دوم ایشان ــ که به همراه پدر بالای چاه بودند، میگوید: پدرم یک نگاهی به من کرد و بیدرنگ وارد چاه شد تا او را نجات دهد. اما با توجه به بیماری آسم که داشت خیلی زود دچار گازگرفتگی شد و از وسط چاه به من گفت: من هم نفسم گرفت. برو مردم را خبرکن … مرحوم یوسف سمیعی دوان دوان از راه رسید و بدون هیچ فکری و سخنی سرازیر چاه شد. ولی ایشان هم به سرنوشت آن دو گرفتار شد …
([15]) مواعظ دهه اول محرم 1297، موعظه چهارم
([21]) کفایة المسائل ج1، فصل: در دفن میت، ص132
([28]) دعای شب نیمه شعبان، بحارالانوار ج 98 ص413
([29])انوار النعمانیة ج2 ص296 (با اندکی تفاوت)
([34]) تفسیر نور الثقلین ج4 صص503 و 504
([35]) اثبات الهداة بالنصوص و المعجزات ج5 ص112
([36]) شرح الاسرار فی شرح الاستبصار للسید نعمة الله الجزائری ج1 ص73
([37]) بحارالانوار ج1 ص172
([38]) بحارالانوار ج1 ص214
([41]) تابشی از آفتاب: حالات ایشان در اواخر عمر شریفشان.
([42]) بحارالانوار ج93 باب 26: الدعاء للاخوان بظهر الغیب و الاستغفار لهم و التعمیم فی الدعاء.
([43]) عن الصادق7 قال: ان دعاء المؤمن لِاخیه بظهر الغیب مُستجابٌ و یُدِرُّ الرّزق و یدفع المکروه.
بحارالانوار ج93 ص383
([45]) دیوان امیرالمؤمنین؟ع؟ ص182
([48]) قال امیرالمؤمنین؟ع؟ اعرف الحقّ تعرف اهله. بحارالانوار ج40 ص126
([52]) مطمح: نظرگاه، محل نظاره، محل توجه. لغتنامه دهخدا
([54]) دعای ندبه: اقبال الاعمال ج1 ص296
([56]) نوادرالاخبار للفیض ص183
([60]) مجموعه چند پیام سازنده، ص 2 و 3
مراد نامهای از مرحوم آقای شریف طباطبائی بوده که به یکی از شاگردان خود نوشتهاند و در آن، درباره امر تعلیم و تعلم و فراگیری معارف حقّه سفارش اکید فرمودهاند که در آن تاریخ در تابلویی تحت عنوان «پیام انسان آفرین» چاپ شده و در دسترس اهل ایمان قرارگرفته بود. متن پیام مبارک این است: «بسم الله الرحمن الرحیم … اما در خصوص نوع سلوک جناب شما با رفقای آنجا و سلوک ایشان با جناب شما از قراری که مسموع شده و میشود نماز جماعت میکنید و رفقا هم حاضر میشوند و لکن به منبر نمیروید و موعظه نمیکنید مگر قلیلی و حال آنکه تمام ترقی و استکمال در تعلیم و تعلم است و مراد خدا و رسول؟ص؟ و ائمه هدی سلاماللهعلیهم در این است چنانکه میفرمایند طلب العلم فریضة علی کل مسلم و مسلمة و باز میفرمایند اطلب العلم من المهد الی اللحد و آموختن مطالب حقه و معارف الهیه از واجبات اولیه است و عبادت عابد بیعلم و معرفت چنانکه فرمودهاند مثل الاغی است که به آسیاب بسته باشند که خسته میشود به واسطه راه رفتن زیاد و لکن راهی طی نمیکند و به جایی نمیرسد. و حقیر میخواهم که رفقای آنجا اینطور نباشند و همه صاحب علم و معرفت باشند. پس در صورت امکان و بودن جناب شما در آنجا البته در روزها و اوقات لایقه مناسبه به منبر روید و بیان مطالب و معارف حقه را بنمایید و رفقا و دوستان کثّرالله امثالهم هم خیر دنیا و نجات آخرت خود را ملاحظه نموده اجتماع نموده استماع خواهند کرد و این فقره را هم رفقا ملتفت باشند که امتیاز میان حق و اهل باطل به اعتقاد صحیحه و دانستن معارف حقه است و الا نماز پنجگانه را تمام هفتاد و سه فرقه اهل اسلام میخوانند. و در این فقره مخصوص قدری هم مسامحه از خود جناب شما است چرا که حقیر بعضی از نوشتجات که دلالت بر این مطلب دارد به جهت شما نوشتهام که نشان رفقای آنجا بدهید تا بدانند جناب شما مطالب و معارف حقه را زیاده از آنچه ایشان محتاجند میدانید که برای آنها در منبر بیان کنید معلوم میشود که آن نوشتجات را به حضرات رفقا نشان ندادهاید. البته همین نوشته و سایر نوشتجات دیگر را به رفقا نشان بدهید و برای آنها بخوانید تا ایشان مطمئن شده و مطلع گردیده شما را وادارند به موعظه و بیان مطالب و معارف و از این فیض عظیم محروم نمانند …» از نامه غره ذیالقعده 1307هـ ق
([61]) مستدرک الوسائل ج12 ص355
([62]) تفسیرالقمی، ذیل آیه شریفه: فیهن خیرات حسان.
([63]) بحارالانوار ج8 ص162
([64]) بحارالانوار ج72 ص43 ــ مستدرک الوسائل ج12 ص354
([65]) هدایة الطالبین، فصل در ابتلای سید جلیل، صص 157 و 160
([68]) مستدرک الوسائل، الخاتمة ج1، ص204
([71]) وسائل الشیعة ج12 ص205
([77]) غرر الحکم ص588 ـــ بحارالانوار ج2 ص32
([78]) مشارق انوارالیقین ص 299
([80]) من ساعت را نمیبینم. ساعت را نصب کردهاند برای اینکه کسی که این بالا مینشیند، بداند لااقل یک ساعت باید حرف بزند، دیگر اضافه نشود. من الآن کم و زیادش را نمیبینم. دیگر پای من حساب نشود.
([83]) بحارالانوار ج28 ص303
([84]) لانّ الثانی کما قال الصّادق؟ع؟ سیّئةٌ من سیئات الاوّل.
النور المبین فی قصص الانبیاء و المرسلین للجزائری ص 42
([86]) شرح نهجالبلاغة لابنابیالحدید ج16 ص254 ــ السیرة الحلبیة لابنالجوزی ج3 ص362
([93]) وسائل الشیعة ج15 ص207
([96]) یک ساعت شده. اظهار خستگی نکنید. من مریضم، کسالت دارم. اگرنه سابقه من دو ساعت و بیشتر است که خستهتان کنم. چون هر وقت من با برادرها در مجالس اینطوری برخورد داشتهام، نه در مشهد. در مشهد همیشه مزاحمشان هستم. در مسافرتها نوعاً وقتها کم بوده، یا ده روز یا پنج روز، یا ده شب یا پنج شب بوده و ناچار هم بودهام که معطل کنم. از این جهت انشاءالله میبخشید.
(2) بحارالانوار ج43 ص72 ــ نفس الرحمن باب 14
([101]) بحارالانوار ج43 ص72
([102]) نفس الرحمن فی فضائل سلمان، الباب الاربعة عشر ، ص563
([105]) بحارالانوار ج28 ص41
([107]) بحارالانوار ج2 ص3 و ج68 ص 155
([109]) کمال الدین و تمام النعمة ج2 ص 409
([110]) وسائل الشیعة ج28 ص353
([112]) ظاهراً «ایشان» یکی از مستمعین در مجلس بودهاند.
([114])بحارالانوار ج16 ص404
([115]) بحارالانوار ؛ ج16 ص116
([116])موعظه 25 و 28 از مواعظ ماه مبارک 1280 ــ 46 موعظه، مواعظ ماه مبارک 1282، موعظه سیوسوم
([117]) وسائل الشیعة ج17 ص 397