01 نوای غمین دفتر اول – چاپ

 

 

 نواي غمين

 

 

دفتر اول

 

 

 

 

 

 

سيّد احمد پورموسويان

 

 

 

دفتر اول نواي غمين

 

 

 شامل:

þ گزارشي از مشهد نقطه و محسن سقط7 در شهر حلب از كشور سوريه.

þ اشعاري درباره سنگ مقدسي كه راهب سر مطهر امام حسين7 را روي آن گذارده و در مشهد نقطه نگهداري مي‏شود.

þ اشعاري درباره حرم مطهر محسن سقط فرزند حضرت ابي‏عبد الله8و مصيبت آن مظلوم.

þ اشعاري در زبان حال راهب.

 

«غمين»

 

چاپ دوم با تجديد نظر.

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 1 *»

مقــدمه

 

 

 

 

 

 

 

چرا اين اشعار سروده شد؟

حلب

تشيع در حلب

سيف الدوله حمداني

امير ابوفراس حمداني

امير ابوفراس و نصرت مذهب

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 2 *»

بسم اللّه الرحمن الرحيم

 

الحمد للّه الذي فضّل المجاهدين علي القاعدين درجة، و ختم لهم من فضله و كرمه بالسعادة و الشهادة، و اكمل لهم الثواب الجزيل و الرحمة و اوجب لهم المزيد من الكرامة و احسن عليهم الخلافة، و اثني عليهم بافضل الثناء و التحيّة فقال لنبيّه9تشريفاً لهم: و لاتحسبنّ الذين قتلوا في سبيل اللّه امواتاً بل احياء عند ربهم يرزقون، فرحين بما آتاهم اللّه من فضله و يستبشرون بالذين لم‏يلحقوا بهم من خلفهم الاّ خوف عليهم و لا هم يحزنون يستبشرون بنعمة من اللّه و فضل و انّ اللّه لايضيع اجر المؤمنين.

و امهل ظالميهم اعداء اللّه و اعدائهم امهال الخذلان و الفضيحة حتي كان عاقبة امرهم مااخبر سبحانه عنهم في محكم خطابه: ثم كان عاقبة الذين اساءوا السوءي اَن كذّبوا بآيات اللّه و كانوا بها يستهزءون و قال ايضاً: و لايحسبنّ الذين كفروا انما نملي لهم خير لانفسهم انما نملي لهم ليزدادوا اثماً و لهم عذاب مهين.

ثم السلام و الصلوة علي الذين آتاهم اللّه العلم و الحلم و

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 3 *»

 الشجاعة و السخاوة و المحبة في قلوب المؤمنين، و عَلاّهم و قرّبهم حتي جعل رضاهم رضاه و سخطهم سخطه، محمّد و اهل بيته الطاهرين المعصومين، الذين ابتلاهم اللّه بمصيبة جليلة و ثلمة في الاسلام عظيمة و هي قتل سبط رسوله و فرخ بنت حبيبه ابي‏عبد اللّه الحسين7 و عترته و سبي نسائه و صبيته، رزيّة ليست مثلها رزيّة، فـانّا للّه و انّا اليه راجعون، من مصيبة ما اعظمها و اوجعها و افجعها و افظعها. و لعنة اللّه علي ظالميهم و قاتليهم و ناصبيهم و منكري فضائلهم من الاولين و الاخرين الي يوم الدين.

ثم نسأل اللّه ربنا و مولانا و سيدنا ان‏يساعد قلب بقيته في ارضه و حجته علي عباده و خليفته في بلاده حجة ابن الحسن‏العسكري8في هذه المصيبة الراتبة و قلب من حوله من اكابر شيعته من الاركان و النقباء و النجباء و ان‏يعجّل في فرجه و فرجهم و يمدّ في عمره و اعمارهم و يرضيه عنا برحمته و منّه آمين. و يوفّقنا و جميع الصالحين للعزاء و البكاء عليهم في ايام حياتنا و عند مماتنا و في البرزخ و الرجعة و عند قيامنا عن مضاجعنا للحساب يوم القيمة بجاه محمّد و اهل بيته صلوات اللّه عليهم اجمعين.

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 4 *»

سالها بود كه آرزوي زيارت قبر مبارك جناب «محسن7» فرزند حضرت ابي‏عبد اللّه الحسين صلوات اللّه عليه را در دل داشتم ولي با كمال تأسف اسباب زيارتش فراهم نمي‏گشت در صورتي كه بارها توفيق زيارت قبور مباركه بعضي از خاندان رسالت را در شام خداوند متعال روزي فرموده بود.

و آنچه اشتياق زيارت آن حرم مقدس را در دل مي‏افزود، اين بود كه شنيده بودم در كنار آن حرم شريف، سنگ مقدسي است كه در دير راهب بوده و راهب سر مقدس امام مظلوم صلوات اللّه عليه را در آن شب روي آن سنگ گذارده و از تأثير سر مقدس، آثاري روي سنگ باقي مانده و اكنون در آن حرم شريف زيارت مي‏شود.

تا آنكه خداوند از بركات وجود مقدس امام عصر حضرت حجة بن الحسن‏العسكري عجل اللّه فرجه و صلوات اللّه عليه و علي آبائه الطاهرين زيارت آن حرم شريف را روزي فرمود. و از همان وقت در فكر شدم كه از بعضي دوستان كه طبع و قريحه سرودن اشعار داشتند خواهش كنم در مصيبت جناب محسن7 و آن سنگ مرثيه بگويند. از اين جهت هنگامي كه به ايران مراجعت كردم با چند نفر از ايشان در اين خصوص گفتگو نمودم و يكي دو نفر هم قبول كرده و دو سه قطعه‏اي ساخته شد و يكي از آنها را در قاب گذارده و به وسيله بعضي از دوستان به آن حرم شريف فرستاديم كه به

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 5 *»

ضريح مقدس نصب كنند و سالهاي بعد كه مشرف مي‏شديم آن را مي‏ديديم.

ولي شدت حزن مصيبت آن مظلوم و تأثير زيارت آن سنگ مقدس بالاتر از اين بود كه به اين‏گونه امور تخفيفي بيابد و هيجان دل را قراري بخشد. در سفر اخير يكي از دوستان بعد از آنكه از زيارت آن حرم شريف مراجعت كرديم، قصيده‏اي در مصيبت آن سنگ مقدس (البته بعد از اصرار و خواهش‏هاي پي در پي) سرود و به اين حقير هم نسخه‏اي مرحمت فرمود. حقير بعد از خواندن آن قصيده روي جهاتي به فكر برآمدم كه با آنكه طبع و قريحه موزوني نداشته و ندارم، به سرودن مراثي و مدايح در اين مورد بپردازم شايد به اين وسيله دل قراري گيرد و اهل دل هم كه از اين حزن بي‏خبرند خبردار شده و در سوك اين مصيبت بنشينند. و مطابق مثل مشهور «الكلام يجرّ الكلام» به مناسبت‏هاي ديگري هم چيزهائي گفته شد و بعضي دوستان روي لطف و بنده‏نوازي گاهي به خواندن و يا استنساخ آنها بر شرمساري حقير مي‏افزودند تا آنكه بعضي هم در مقام انتشار آنها برآمدند و اكنون هم روغني است ريخته كه ديگر نمي‏توان آن را جمع نمود، ضامن خوبي و بدي آن ناشرين محترم مي‏باشند، از اين‏رو با كمال شرمساري از صاحبان ذوق و ارباب ادب و پوزش‏خواهي از باب زيره به كرمان بردن و پرند به قسطنطين، اين مجموعه تقديم برادران و خواهران ايماني مي‏گردد و در اين مقدمه به توضيح بيشتري مي‏پردازيم.

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 6 *»

 

«حلـب»([1])

بعد از «دمشق» بزرگترين شهرهاي كشور سوريه، حلب است كه آن را «حلب الشهباء» مي‏گويند. تعداد جمعيت آن مطابق آمارگيري سال 1974 ميلادي حدود 448/704 نفر مي‏باشد. اين شهر داراي موقعيت مهم تجاري و صنعتي و توليدي بوده و به واسطه موقعيت جغرافيائي هم كه داشته و دارد از قديمي‏ترين بلاد عربي به شمار مي‏رود.

اين شهر از شهرهاي مرزي تركيه است كه از آن قريب 50 كيلومتر فاصله داشته و با دو جاده بزرگ زميني با آن كشور مرتبط مي‏گردد و مسافريني كه با اتومبيل مسافرت مي‏كنند در اين شهر به استراحت مي‏پردازند. قطار مسافربري سريع‏السير كه از بغداد حركت مي‏كند و از سوريه مي‏گذرد و به سوي تركيه و اروپا پيش مي‏رود، در اين شهر توقف مي‏نمايد.

در سال 16 هجري به وسيله مسلمين فتح گرديد و سابقه تاريخي

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 7 *»

آن تا دو هزار سال پيش از ميلاد مسيح7در نصوص بابلي و آثار آشوري و نقوش مصري ديده شده است. در طول تاريخ، امتها و ديانتها و آداب و سنتها و لغات و در نتيجه حوادث مختلف به خود ديده است.

تاريخ‏نويسان عرب و غرب اتفاق نظر دارند در اينكه تاريخ حلب پر است از فداكاري‏ها و دلاوري‏هاي سيف‏الدوله و اين شرافت و استقلال خود را مرهون شجاعت و تحمل آن سردار نامي است. و نيز مرهون خدمات و زحمات دولت حمداني بوده كه تمامي افراد آن دولت از شيعيان اميرالمؤمنين7 بوده‏اند و همچنين دولت مرداسي كه از ايشان بوده و در اوائل قرن پنجم هجري به سر مي‏برده‏اند و متأسفانه از فداكاري‏هاي آنان اندكي از بسيار ياد گرديده است.

و فداكاري‏هاي نصر بن صالح بن مرداس كه كمتر از دلاوريهاي سيف‏الدوله نيست در تاريخ ثبت شده كه در طول مبارزات اين سرزمين بي‏نظير و يا كم‏نظير است. بعد از دولت مرداسيان حكومت به خاندان شيعي مذهب بني‏الخشاب رسيد و متصدي امور در جنگهاي صليبي بودند. خلاصه از قرن چهارم تا قرن ششم هجري در اين سرزمين فعاليتهاي فرهنگي همراه با دلاوريها و فداكاريهاي فراواني از طرف اين حكومتها ضامن استقلال و عظمت آن بوده است و از قرن ششم به اين طرف از ناحيه حكومتهاي جائر نسبت به تشيع سختگيري شروع شد.

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 8 *»

 

«تشيّع در حلب»:

مشهور اين است كه تشيع در حلب از زمان ورود سيف‏الدوله حمداني بوده، زيرا او شيعه و از زمان او تشيع در حلب شهرت يافته است. ولي محققين بر اين عقيده هستند كه شواهد تاريخي نشان مي‏دهد كه تشيع پيش از آن در حلب سابقه داشته اگر چه در زمان سيف‏الدوله به نهايت شهرت و قدرت خود نسبت به اين سرزمين رسيده است از اين جهت بعضي از ايشان علّت تاريخي نشر تشيع را در حلب از زمان عثمان و تبعيد اباذر غفاري2 را به شام مي‏دانند و مي‏گويند در آن هنگامي كه عثمان اباذر را به شام نزد معاويه فرستاد و مردم نسبت به مقام و مرتبت اباذر اجمالاً آگاهي داشتند و فرمايش حضرت رسول9را درباره او شنيده بودند كه بارها فرموده بود: مااظلت الخضراء و لااقلت الغبراء من ذي لهجة اصدق و لا اوفي من ابي‏ذر شبه عيسي بن مريم (مطابق نقل ترمذي در صحيح خود) در شام مردم گرد او جمع مي‏شدند و او گاهي از مقام و منزلت خاندان رسالت سخن مي‏گفت گرچه بيشتر سخن او در زمينه انتقاد از خلافت و حكومت عثمان و ولايت معاويه و چپاولگري آنها بود ولي گاهي به مناسبتها هم از مقام و منزلت امير المؤمنين و فرزندان او:رواياتي از رسول خدا9 نقل مي‏كرد. معاويه او را از شام به خارج شام تبعيد كرد و در قراي مختلف او را سوق مي‏داد و از همين جهت مي‏گويند تشيع در قراي مختلف شامات انتشار يافت كه از جمله آنها «جبل عامل»

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 9 *»

است كه تشيع در آن قسمتها از بركت وجود اباذر2بوده و همچنين از شام به ساير نقاط سرايت كرده كه حلب هم يكي از آن مواضع است.

و برخي را عقيده بر اين است كه بعد از آنكه خاندان رسالت را از كربلا به كوفه و از كوفه به شام به اسارت مي‏بردند و در شهرهاي بزرگ و پر جمعيت آن عزيزان خدا را مي‏گردانيدند در شهر حلب هم به همين مناسبت ايشان را آوردند و همراه اسيران، سر مقدس حضرت سيد الشهداء صلوات اللّه عليه و سرهاي شهداء را در ميان شهر گردانيدند و مردم معجزات و كرامات از آن بزرگواران مشاهده نموده و زمينه تمايل به تشيع در اهالي حلب فراهم گرديد.

و اجمالاً مي‏دانيم كه حادثه كربلا مخصوصاً بخش اسارت آن، در شهرهاي مختلف آثاري باقي گذارد كه باعث بصيرت مردم گرديد. در شهر حلب هم اموري موجب آن شد كه مردم متوجه حقّانيت علي و خاندان آن حضرت صلوات اللّه عليهم شوند و در امر ايشان مستبصر گردند.

از جمله آنها ايمان آوردن راهب نصراني بود كه در تاريخ كربلا نقل شده و ديگر آنكه سنگي كه سر مقدس امام مظلوم7 را روي آن گذارده‏اند و آثاري روي آن نقش بسته و تاكنون مورد احترام است. و ديگر آنكه يكي از زنان حضرت حسين صلوات اللّه عليه كه حمل شش‏ماهه‏اي داشته در آنجا سقط جنين مي‏كند و آن مظلوم به نام محسن بوده و در آنجا دفن گشته و مزار كوچكي دارد.

اين امور دست به دست يكديگر داده و باعث ازدياد محبّت و

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 10 *»

مودّت بعضي از اهالي حلب به خاندان علي صلوات اللّه عليه شده و موجب نفرت از يزيد و دودمان بني‏اميه لعنهم اللّه گرديده است.

از شواهدي كه نشان مي‏دهد سابقه تشيع را در حلب پيش از حكومت سيف‏الدوله اين است كه در قرن دوم هجري عده‏اي از شيعيان عراق به حلب رفت و آمد داشته و حتي پاره‏اي از آنها را به حلب نسبت مي‏دادند و به عنوان حلبي مشهور بودند و معلوم است كه با يك سفر يا چند سفر به حلب رفتن براي تجارت و يا سياحت، آنها را حلبي نمي‏گويند بلكه بايد مدت اقامت آنها در حلب بيش از اينها باشد و در آنجا تشكيل عائله دهند تا آنها را حلبي گويند. از جمله آنها خاندان ابي‏شعبه است كه در اصل كوفي هستند. نجاشي در كتاب رجال خود از آنها چنين ياد مي‏كند: «عبيد اللّه بن علي بن ابي شعبه حلبي . . . او و پدر و برادرانش تجارت مي‏كردند به حلب . . . جدّ آنها ابوشعبه روايت مي‏كند از امام حسن و امام حسين8. تمامي آنها ثقه بودند و در آنچه روايت مي‏كردند مرجع ديگران بودند. و عبيد اللّه از همه آنها بزرگتر و بيشتر مورد توجه بود كتابي كه منسوب به اوست او تصنيف كرده و آن را بر حضرت صادق7عرضه داشته و حضرت آن را تصحيح فرموده‏اند».

تا آنكه مي‏گويد: «برادر او محمّد بن علي بن ابي‏شعبه بزرگ اصحاب ما و فقيه ايشان و ثقه‏ايست كه هيچ‏گونه طعني بر او نيست و نيز بر برادرانش عبيداللّه و عمران و عبدالاعلي. او داراي كتابي است در تفسير كه آن را صفوان از او روايت مي‏كند و نيز كتابي دارد كه در حلال و

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 11 *»

حرام باب‏بندي شده و آن را ابن مسكان از او روايت مي‏نمايد . . .».

اين امر نشان مي‏دهد كه در حلب شيعياني بوده‏اند كه در تشيع رسوخ داشته و همان باعث شده كه چنين خاندان با بركت علمي در بين آنها اقامت گزينند كه گذشته از جريانهاي تجاري  جريانهاي مذهبي در كار بوده است.

شاهد ديگر اينكه در اوايل قرن سوم هجري، عده‏اي از شيعيان عراق به حلب هجرت كرده‏اند و موسي بن عيسي (كه در تاريخ حلب نامش زياد برده مي‏شود و از دودمان بني ابي‏جراده كه از ساكنان بصره در محله بني‏عقيل بوده) از جمله ايشان مي‏باشد. آنگاه در تاريخ حلب چنين آمده كه: «خاندان ابي‏جراده خاندان مشهوري است از اهل حلب كه در ميان ايشان ادباء و شعراء و عبّاد و زهّاد و قضات فراواني بودند كه فضل و فضيلت را نسل به نسل ارث برده‏اند». اين مطلب هم نشان مي‏دهد كه تشيع در حلب سابقه پيشين و درخشاني داشته كه موجب هجرت چنين خاندان بزرگ علمي و فرهنگي و كشوري به حلب گرديده است.

متأسفانه براي حقير فرصت بررسي تاريخ در اين زمينه نيست تا بتوانم با شواهد تاريخي سابقه تشيع را در حلب جستجو كرده و دقيقاً مبدء آن را به دست بياورم ولي آنچه عجالةً به عنوان نظريه مي‏توان اظهار داشت اين است كه مبدء پيدايش تشيع در حلب و به طور كلي در اين قسمت از نواحي سوريه كنوني از زمان تشريف‏فرمائي امير المؤمنين7به كوفه و شروع جنگهاي لشگر عراق با لشگر شام بوده است. و

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 12 *»

مخصوصاً جنگ صفين كه در نزديكي‏هاي حلب انجام يافته در محلي كه اكنون آن را «اَلرقّه» مي‏نامند. و قبر شريف عمّار و اويس قرن كه در جنگ صفين به درجه رفيعه شهادت نائل شدند اكنون در همان محل مي‏باشد كه اخيراً ساختمان بزرگي را براي آن دو مزار شريف شروع كرده‏اند.

در شهرهاي ديگر همين نواحي هم شيعيان زيادي زندگي مي‏كنند مانند «حُمص» و «نبّل» كه حتي در ميان ايشان علماء و فضلائي هستند كه اقامه جماعت و جمعه مي‏نمايند. و شايد همين توجه و گرايش اهل حلب به تشيع موجب آن گرديده كه عمّال يزيد لعنة اللّه عليهم به دستور آن ملعون براي سركوبي و اظهار قدرت، اسيران از خاندان علي: را در آن شهر آورده‏اند و از آن مسير به طرف دِمَشق پيش رفته‏اند.

در هر صورت آنچه مسلّم است اين است كه سابقه تشيع و گرايش به تشيع در حلب پيش از حكومت سيف‏الدوله  حمداني بوده و تا زمينه پيشيني در كار نباشد تسلط يافتن و حكومت يك خاندان شيعي مذهب ممكن به نظر نمي‏رسد.

 

«سيف‏الدوله حمداني»:

حمدانيّون به حمدان بن حمدون نسبت دارند كه از قبيله معروف عرب بني‏تغلب مي‏باشند و در اطراف موصل و ماردين كه نزديك موصل است سكونت داشتند. حمدان از طرف خلفاء جور عباسي لعنهم اللّه امير بود و در سال 281 هجري ادعاي استقلال نمود و بين او و معتضد عباسي درگيريهاي

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 13 *»

شديدي پيش آمد. آنان در شجاعت و دلاوري شهرت به سزائي داشتند به اضافه كرامت نفس و فصاحت لسان و ذوق سرشار ادبي و گذشت اخلاقي. شاعر نامي «ابوفراس» كه مشهور به امير است و «ابوزهير مهلهل» و «ابوالعشاير»، پسر عموي سيف‏الدوله  كه اشعار زيبائي مي‏سرود و «ابووائل تغلب بن داود بن حمدان» و ديگر كسان از ايشان مي‏باشند. شاعر مشهور عرب «ابوالطيب متنبي» با آنكه در ستودن شعر ديگران و ساير شعرا بخل مي‏ورزيد در ستايش شعر ابوزهير مهلهل مي‏گويد: «قد تحوزت في قولي و اعفيت طبعي و اغتنمت الراحة، منذ فارقت آل حمدان و فيهم من يقول:

و قد علمت بمالاقته منا قبائل يعرب و بني نزار
لقيناهم بارماح طوال تبشّرهم باعمار قصير»

(آسايش را دريافتم از آن گاهي كه از آل حمدان جدا شدم زيرا در ايشان كسي بود كه مي‏گويد: به خوبي با خبرند آنچه را كه برخورد كردند از ما قبيله‏هاي يعرب و بني‏نزار. ما برخورد كرديم با آنها با نيزه‏هاي طولاني كه مژده مي‏داد ايشان را به كوتاهي عمرشان).

مقصودش بيان فصاحت و بلاغت و ذوق سرشار ابوزهير مهلهل است كه در اين دو بيت او كاملاً ظاهر و نمايان است.

و قصيده شافيه امير ابوفراس در مذمّت خلفاء جور عباسي و مظالم آنها بر خاندان علي7 مشهور است كه مطلع آن اين است:

الحق مهتضم و الدين مخترم و في‏ء آل رسول اللّه مقتسم

 

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 14 *»

و در اين قصيده از مذهب مقدس اثناعشري حمايت كرده و مخصوصاً حادثه غدير را خاطر نشان مي‏سازد و مي‏گويد:

قام النبي بها يوم الغدير لهم و اللّه يشهد و الاملاك و الامم

آنچه روشن است از نظر تاريخ و ترديدي در آن نيست، اين است كه تشيع در حلب در زمان حكومت سيف‏الدوله  به نهايت ظهور و انتشار خود رسيد. و در حقيقت حلب يك پناهگاه فكري و مذهبي براي رجال نامي شيعه شد و حتي در اذان‏ها در كمال آزادي، «حي علي خير العمل» گفته مي‏شد و قطعاً اين موضوع بستگي كامل به دو امر داشته:

ــ يكي اينكه در حلب و نواحي آن شيعيان زيادي بوده‏اند كه از ترس حكومتهاي جائر و مخالف تشيع، در تقيّه به سر مي‏برده‏اند و در دوره حكومت سيف‏الدوله  در اثر احساس امنيت تقيّه را كنار گذارده و بدون ترس مذهب خود را آشكار كردند.

ــ و ديگر اينكه بايد زمينه آشنائي مردم با مذهب اهل بيت: پيش از آن فراهم شده باشد و افرادي با فكر و پاك‏طينت كه آمادگي پذيرش اين مذهب مقدس را داشته آن را پذيرفته باشند.

و اگر در مصادر تاريخ حلب آمده كه: «اهل حلب مذهب حنفيه را داشتند و بعد از آمدن شريف ابوابراهيم علي سيف‏الدوله  به طرف شيعه گرايش يافته‏اند»، بياني است كه به حسب ظاهر امر در تاريخ رسيده است و در واقع مطلب همان بوده كه ما توضيح داديم. و از اين جهت نوع

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 15 *»

درگيري‏هايي كه در ميان دو طائفه شيعه و سنّي در نوع بلاد اسلامي وجود داشته در اين بلد عربي نبوده و يا بسيار ناچيز و زودگذر و سطحي انجام مي‏يافته است. و مناسب به نظر مي‏رسد كه گزارش مختصري از امير ابوفراس در اينجا متذكر شوم.

 

«امير ابوفراس حمداني»:

نام او حارث و كنيه او ابوفراس فرزند ابوالعلاء سعيد و او فرزند حمدان و او فرزند حمدون است. حارث پسر عموي سيف‏الدوله مي‏باشد. در كتب رجالي شيعه و سنّي از او تمجيد كرده‏اند و او را ستوده‏اند به اينكه يگانه دوران و در عصر خود خورشيد تابان آسمان علم و ادب و فضل و كرامت و بزرگواري و بلاغت و براعت و دلاوري بوده است. اشعار او در ميان اهل ادب شهرت داشته و جامع محسّنات ظاهري و معنوي شعري است از قبيل سهولت و جزالت و عذوبت و فخامت و حلاوت. و گذشته از همه اينها خود هم داراي قريحه سرشار و موقعيت بسيار ارزنده و عزّت و گران‏قدري. و خصال اين چنيني جز در شعر عبدالله معتز در پيشينيان مجتمع نگرديده است و ابوفراس را از او در شعر قويتر گفته‏اند. از صاحب بن عباد مشهور است كه مي‏گفته: «بدء الشعر بملك و ختم بملك» (شعر از شاهي شروع و خاتمه يافته به پادشاهي) كه مقصودش «امرء القيس» است كه از شعراي جاهليت بود و امير ابوفراس است.

در زمان حكومت پسر عمويش سيف‏الدوله  در جنگهائي كه بر

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 16 *»

ضد روم انجام يافت شركت داشت و در بعضي از آنها امير لشگر بود. دلاوري او در اين جنگها ناقض اين ضرب المثل معروف گرديد: «الحربُ كرّ و فرّ» زيرا «الحرب عند الامير كرّ ليس اِلاّ» (جنگ عبارت است از حمله و گريز ولي نزد امير جنگ عبارت است از حمله فقط نه غير آن ــ يعني حمله پي‏درپي بدون گريز) در جنگ پيروزي و غلبه بر دشمن را هدف قرار مي‏داد و جز آن هدفي ديگر براي خود قرار نمي‏داد كه يا به هدف رسيدن و يا مردن، و خود در وصف حال خود گويد:

«و نحن اناس لا توسط عندنا لنا الصدر دون العالمين او القبر
تهون علينا في المعالي نفوسنا و من طلب الحسناء لم‏يغلها المهر»

(ما مردماني هستيم كه براي ميانه بودن نيستيم يا بايد در برابر دشمن صدارت و صدرنشيني را به دست آوريم و يا در گور خويش منزل گزينيم. براي رسيدن به مقصد كه همان پيروزي بر دشمن است جانبازي نزد ما بسيار آسان مي‏باشد زيرا كسي كه خواستگار دختر زيبائي باشد هرقدر هم كابين آن سنگين و گران باشد، نزد آن خواستگار گران نخواهد بود) و اين دلاوري همراه بود با عزت و كرامت نفس و علوّ همّت به طوري كه هركس او را مي‏ديد محترمش مي‏شمرد و در تكريم و تعظيمش كوتاهي نمي‏كرد اگرچه در حال اسارت او را مي‏ديدند. چنانكه دوستش ابن خالويه از خود

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 17 *»

او نقل مي‏كند كه: «هنگامي‏كه من اسير روميان بودم در قسطنطنيه پادشاه روم مرا گرامي مي‏داشت به گونه‏اي كه هيچ اسيري را پيش از من به آن اندازه گرامي نداشته بود به اينطور كه مطابق رسومي كه داشتند اسير نبايد پيش از ديدار پادشاه سوار بر مركب شود و بايد در يك ميدان بزرگ بازي كه «بطوم» نام دارد، سر برهنه راه رود و سه بار به سجده بيفتد و پادشاه در ميان مجمعي كه «توري» ناميده مي‏شود بر گردن او پا گذارد و پادشاه روم مرا از تمامي اين امور معاف كرد و در همان ابتداء كار، مرا به خانه‏اي منتقل نمودند و براي من خدمتگزاري «برطان» قرار دادند و به او دستور داد كه مرا گرامي بدارد و هر اسيري از اسيران مسلمين را كه من مي‏خواستم پيش من مي‏آوردند. و خواست مرا تنها با گرفتن فدا آزاد سازد نپذيرفتم تا بالاخره تمامي اسيران را با قرارداد پرداخت فدا آزاد ساختم و از قسطنطنيه خارج شده و آمديم به «خرشنه» و در اين زمينه اين شعر را گفتم:

و للّه عندي في الاسار و غيره مواهب لم يخصص بها احد قبلي
حللت عقوداً اعجز الناس حلّها و مازال عقدي لا يذمّ و لا حلّي
اذا عاينتني الروم كبّر صيدها كأنّهم اسري لدي و في كبلي»

(براي خدا بر من در هنگام اسيري و غير آن بخششهائي است كه نصيب كسي پيش از من نشده بود. گشودم گره‏هائي كه همه را ناتوان كرده بود گشودن آنها و از طرفي پيمانها و قراردادهاي من همه محكم بود و مورد مذمّت واقع نمي‏شد. هنگامي كه روميان مرا ديدند شكار خود را احترام كرده

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 18 *»

بزرگ شمردند به طوري كه گويا آنها اسيران من و در بند من به سر مي‏برند).

اشعاري را در دوران اسيري سروده كه به «روميات» مشهور گرديده و در سراسر بلاد عربي شهرت به سزائي دارد كه تمامي آنها در حماسه و اظهار شوق به وطن و افتخار به اسلام و مسلمين و ستايش دلاوري و مقاومت است. چنان‏كه ثعالبي درباره همين روميات ابوفراس گويد: «لعمري انّها كما قرأته لبعض البلغاء لو سمعته الوحش آنست او خوطبت به الخرس نطقت او استدعي به الطير نزلت». (به جان خودم سوگند آنها را آنچنانكه براي بعضي از اهل بلاغت خواندم طوري است كه اگر بر وحشيهاي بيابانها خوانده شود رام شده و با انسان انس مي‏گيرند و اگر بر زبان بسته‏ها خوانده شود به سخن خواهند آمد و اگر براي پرندگان خوانده شود فرود مي‏آيند).

بعد از فوت سيف‏الدوله  در فتنه‏اي كه براي جريان حكومت برپا گرديد ابوفراس صدمات زيادي ديد و جراحات زيادي بر او وارد آمد و با همان حال اسير شد و ظاهراً آخرين شعر خود را كه خطاب به دخترش سروده هنگامي‏كه به ديدارش آمده بود اين است:

أبنيّتي لاتجزعي كل الانام الي ذهاب

أبنيّتي صبراً جميلاً للجليل من المصاب

نوحي علي بحسرة من خلف سترك و الحجاب

قولي اذا ناديتني فعييت عن ردّ الجواب

زين الشباب ابوفراس ماتمتّع بالشباب

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 19 *»

(اي دخترك من در مرگ من بي‏تابي مكن كه همه مردم رو به سوي مرگ مي‏روند. اي دخترك من صبر جميل پيش‏گير گرچه مصيبت تو بزرگ است. نوحه‏نما بر من از روي حسرت ولي در پشت پرده خود و در حجاب و پوشش كامل. بگو آن وقتي كه مرا بخواني و من از جواب تو ناتوان باشم؛ زينت جوانمردان ابوفراس بود كه خود از دوران جواني بهره‏اي نبرد).

 

«امير ابوفراس و نصرت مذهب»:

در آن زماني كه خلفاء جور عباسي دست به تطاول گشوده و بر خاندان علي7سخت گرفتند، شاعر آنها عبداللّه فرزند معتز عباسي اشعاري سرود در تنقيص علي و فرزندان او:«نعوذ باللّه» و در افتخار به عباسيها كه يك بيت از آنها اين است:

«ابي اللّه الاّ ماترون فما لكم غضابي علي الاقدار يا آل‏طالب»

(خدا نخواسته مگر هميني را كه مي‏بينيد (غلبه عباسي‏ها) كنون چه شده شما را كه نسبت به تقديرات خدائي خشم مي‏ورزيد اي خاندان طالب).

همچنان كه شاعر ديگري از ايشان به نام ابن‏سكره عباسي شعري ديگر در همين زمينه سرود كه يك بيت آن اين است:

«بني‏علي دعوا مقالتكم لاينقص الدّر وضع من وضعه»

(اي خاندان علي دست برداريد از سخنانتان ــ در مذمّت عباسيان زيرا دُرّ، نقصاني پيدا نمي‏كند اگر كسي آن را خوار و پست شمارد). و اين دو شاعر معاصر بودند با امير ابوفراس. و هنگامي كه اين اشعار به دست او

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 20 *»

رسيد قصيده مشهور خود را كه «شافيه» نام دارد سروده و خود براي نشر آن به اين صورت اقدام كرد «مكان برگزاري مراسم قرائت اين قصيده را ميدان لشگر قرار داد كه براي امور لشگري در آن اجتماع مي‏شد. و خود بر اسب نشسته و دستور داد پانصد نفر و بيشتر از مردان مسلح بر اسبها سوار شوند و شمشيرهاي خود را از غلاف درآورده و بر سر دست گيرند. و ساير لشگر هم در برابرش صف كشيده بايستند يعني جنگ با شمشير و شعر در جنگ حق و باطل، جنگ برهان و بهتان، جنگ عزّت و دنائت، جنگ صداقت و خدعه. در هر بيت از اين قصيده شنوندگان خود را در كمال نصرت و غلبه مي‏ديدند بر ضد دشمنان خاندان رسالت كه مغز و دل آنها را پر مي‏ساخت و از شوق و محبت و شجاعت و دلاوري در نصرت و ياري از علي و خاندان علي صلوات اللّه عليهم اجمعين.» و بعد از آن اين قصيده مورد توجه شيعيان قرار گرفت و همه در حفظ و تخميس و نشر آن كوشيدند. اول كسي كه شرح آن را منتشر ساخت ابن خالويه نحوي بود كه معاصر و دوست صميمي خود شاعر بود و ديگري محمّد بن عبدالملك كه از خاندان ابي‏جراد حلبيون بود و نيز ساير شرحها و تخميسها درباره آن قصيده شيوع يافت. از كتاب كارل بروكلمن كه به عربي ترجمه شده به نام «تاريخ الشعوب الاسلامية» نقل شده كه درباره همين قصيده چنين مي‏نويسد: «و له قصيدة في مدح العلويين حظيت بمقام عظيم عند الشيعة و هي تدرس و تشرح في اوساطهم الي يومنا هذا». (براي امير ابوفراس قصيده‏اي است كه آن را در مدح خاندان

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 21 *»

علي7 سروده و مرتبه بزرگي را در نزد شيعه به دست آورده به طوري‏كه تاكنون مورد درس و بررسي در مركزهاي علمي ايشان قرار گرفته است).

همان طوري كه در اول اين مقدمه عرض شد، قصيده به اين بيت شروع مي‏شود و در ديوان او به 58 بيت مي‏رسد و در آخر مقدمه تمام آن را ذكر خواهيم كرد.

«الحق مهتضم و الدين مخترم و في‏ء آل رسول اللّه مقتسم»

در اين قصيده شريفه امير ابتداءً اصالت و بداهت مذهب حق تشيع را بيان كرده و اجمالاً عقيده شيعه را نسبت به خلافت منصوصه و بلافصل امير المؤمنين7 توضيح مي‏دهد و سپس مي‏پردازد به انتقاد از عباسي‏ها كه شما در ادعاي نسبت و قرابتتان به رسول الله9 دروغ مي‏گوئيد و اگر راست مي‏گفتيد در مقام قتل و سبي و زندان نمودن فرزندان رسول‏الله9برنمي‏آمديد. و آن چنان از جرائم و مظالم عباسي‏ها به ناله و شكوه پرداخته كه جرائم و مظالم بني‏اميه لعنهم اللّه را در برابر آنها كمتر مي‏شمرد. مي‏گويد:

«ما نال منهم بنوحرب و ان عظمت تلك الجرائم الاّ دون نيلكم»

(آنچه را خاندان حرب ــ جد معاويه ــ نسبت به خاندان علي7كردند اگر چه بسيار بزرگ بود آن جرائم ولي نسبت به جرائم شما كمتر و پائين‏تر بود). و بعد از آن به مفاسد دربار عباسي‏ها اشاره كرده و آنها را مفتضح نموده و اسباب بيداري امت اسلامي را فراهم ساخته است. و اگر وضع اين مقدمه اجازه مي‏داد اين قصيده را ترجمه و به طور اجمال آن را شرح مي‏دادم

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 22 *»

ولي افسوس كه هم وقت و هم وضع اين مقدمه بيش از اين اقتضاء نمي‏كند.

امير ابوفراس در توسل و تمسك به رسول خدا و خاندان آن حضرت صلوات اللّه عليهم اجمعين اشعار و قصايدي دارد كه اين چند بيت از يك قصيده او در اين زمينه است:

«شافعي احمد النبي و مولا ي علي و البنت و السبطان
و علي و باقر العلم و الصا دق ثم الامين ذو التبيان
و علي و محمّد بن علي و علي و العسكري الداني
و الامام المهدي في يوم لاينـ فع الاّ غفران ذي الغفران»

لازم است تذكر دهم كه در شام از امراء شيعه بني‏ورقاء هستند كه آنان قبائلي از عربهاي اصيل و فصيح از بني‏شيبان بودند و مذهب ايشان تشيع و ميان ايشان و حمدانيون آميزش و ارتباط برقرار بوده است و همه آنها مانند حمدانيون اهل ادب و فصاحت و بلاغت به شمار مي‏روند.

در كتاب اعيان الشيعة از ثعالبي درباره اين دو قبيله بزرگ چنين نقل مي‏كند: «جمع شعراء العصر من اهل الشام بين فصاحة البداوة و حلاوة الحضارة و رزقوا ملوكاً و امراء مثل آل‏حمدان و بني‏ورقاء، بقية العرب و المشغوفون بالادب و المشهورون بالمجد و الكرم و الجمع بين آداب السيف و القلم و ما منهم الاّ اديب جواد يحب الشعر و ينقده و يثيب علي الجيد منه فيحذل و يفضل، انبعثت قرائحهم في الاجادة، فقالوا محاسن الكلام بالين زمام و احسنوا و ابدعوا ما شاؤا. قال و اخبرني جماعة من اصحاب الصاحب

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 23 *»

بن عَباد انه كان يعجب بطريقتهم المثلي التي هي طريقة البحتري في الجزالة و العذوبة و يحرص علي تحصيل الجدد من اشعارهم و يستمليها من الطارئين عليه من تلك البلاد . . .». (شعراء اين دوره از اهل شام جمع كرده‏اند ميان فصاحت چادرنشيني و حلاوت شهرنشيني و پادشاهان و اميراني را روزي شده‏اند مثل خاندان حمدان و بني‏ورقاء كه بازماندگان عرب اصيل و عشق‏ورزندگان به ادب عربي و معروف به بزرگواري و بخشش و كساني كه ميان آداب شمشير و قلم جمع نموده كه نبوده از ايشان كسي مگر اديب با سخاوت و بخشش كه شعر را دوست داشته و نقد و بررسي آن را راه مي‏برده است . . . تا آخر سخنش).

وجود رجال نامي علم و ادب و سياست و شجاعت و سخاوت شيعه در دستگاه حكومتي سيف‏الدوله  حمداني و اجتماع ايشان در حلب و ساير بلادي كه در تصرف اين حكومت بوده دليل بسيار قوي و برهان كاملي است بر سابقه تشيع در حلب و نواحي آن پيش از آنكه اين حكومت به وجود آيد كه اگر بخواهيم نام آن اشخاص را برده و به ذكر فشرده‏اي از حال آنها و اثبات شيعه بودن آنها بپردازيم مقدمه طولاني خواهد شد. و همچنين به بيان قدرت و نفوذ تشيع و پيشرفت علمي و فرهنگي شيعه و وجود علمائي مانند ابي‏صلاح حلبي و ابي‏جعفر محمّد بن الحسن الحلبي و سلاّر و ابن‏علي‏الفارسي و ديگران در دوران حكومت مرداسيها كه بعد از دولت حمدانيها تشكيل شد نمي‏پردازيم زيرا از مقصد اصلي دور مي‏شويم.

 

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 24 *»

آثار اهل‏بيت: در حلب

 

 

مشهد النقطه

نمونه‏هاي ديگر از مشهد الامام الحسين7

شرح حال ملك افضل

گزارش مشهد سر مبارك در مصر

تذكري لازم

ملاك تعظيم شيعه از اين سنگهاي مقدس

دير راهب نصراني

سخن گفتن سر مطهر امام7

مشهد السقط

توضيحات لازم

القصيدة الشافية للامير ابي‏فراس الحمداني

نمونه‏اي از تخميس قصيده

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 25 *»

«آثار اهل‏بيت: در حلب»:

از شواهدي كه سابقه تشيع را در حلب پيش از حكومت سيف‏الدوله نشان مي‏دهد دو محل شريف و مقدس است. يكي به نام «مشهد النقطه» و ديگري به نام «شيخُ المُحَسِّن» كه اينك توضيح مي‏دهيم:

 

«مشهد النقطه»:

بعد از آنكه لشگر عمر بن سعد لعنة اللّه عليه به فرمان عبيداللّه بن زياد (لعنهما اللّه) حضرت سيد الشهداء صلوات اللّه عليه و جوانان و اصحاب آن بزرگوار: را شهيد كردند و خاندان و بازماندگان آنان را اسير و دستگير نموده و در غل و زنجير ايشان را بسته بر شترهاي بي‏جهاز سوار كردند و به كوفه بردند به دستور يزيد بن معاويه (لعنهما اللّه) آنان را با همان وضع به مقصد شام (دِمَشق) حركت دادند، در پيشاپيش آن عزيزان خدا و رسول خدا9سرهاي شهداء را بر نيزه نموده و مقدّم بر همه آنها سر مطهّر حجت خدا و سبط مصطفي و ميوه دل علي مرتضي و فاطمه زهرا حضرت ابي‏عبد اللّه الحسين صلوات اللّه عليهم اجمعين را

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 26 *»

بر نيزه بلندتري نصب نموده شهر به شهر مي‏گردانيده و به طرف شام پيش مي‏رفتند. حركت ايشان از كوفه به شام و منازل و شهرهائي را كه طي كرده‏اند به خوبي روشن نيست. بعضي از منازل و بلاد در تاريخ كربلا ذكر گرديده كه از جمله آنها حلب است و آنچه قوي به نظر مي‏رسد اين است كه مطابق دستور يزيد اين برنامه طوري تنظيم شده بوده كه به منظور سركوبي شيعيان علي7و اظهار قدرت در برابر آنها در هر شهر و دياري كه احتمال مي‏دادند شيعيان باشند و يا تمايلي در آنها نسبت به خاندان علي7 باشد، اسيران و سرهاي شهدا را در آن شهر و ديار ببرند و به گمان خام خود اين كار را يك نوع مانور سياسي مي‏دانستند و مي‏خواستند كه باز هم از اين راه آن عداوت ذاتيه و ديرينه خويش را اظهار داشته و شفاء حقد و حسد و بغض خود را فراهم سازند. و حلب با نظر به موقعيت آن و روابط تجاري و فرهنگي آن با ساير بلاد از جمله عراق مقتضي بوده كه اين نقشه در آنجا هم پياده شود.

خلاصه در حلب براي توقف خود مأمورين عبيداللّه لعنة اللّه عليه كوه «جوشن» را كه در سمت غربي حلب قرار دارد انتخاب مي‏كنند و قافله مصيبت‏زده كربلا را در آنجا متوقف مي‏سازند. گويند ديري در كنار اين كوه بوده و يكي از راهبان نصراني كه در آن دير بوده بعد از آنكه مقداري از شب مي‏گذرد مي‏بيند نوري از كنار دير به طرف آسمان كشيده

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 27 *»

شده، سر از دير بيرون مي‏آورد مي‏بيند به ديوار دير نيزه‏اي كه روي آن سر بريده‏اي نصب است تكيه داده شده و عده‏اي هم در فراز آن كوه قرار دارند. آنها را صدا مي‏زند و مي‏پرسد شما كيستيد؟ مي‏گويند ما اصحاب ابن زياد (لعنة اللّه عليهم) هستيم مي‏پرسد اين سرِ كيست كه بر نيزه نصب كرده‏ايد؟ مي‏گويند: سر حسين فرزند علي بن ابيطالب و فاطمه دختر رسول خدا9. مي‏پرسد مقصودتان از رسول خدا، پيامبر خودتان را مي‏گوئيد؟ مي‏گويند آري. مي‏گويد بد گروهي هستيد شما. اگر از براي مسيح فرزندي بود، ما او را در توي چشمهاي خودمان جايش مي‏داديم. بعد مي‏گويد پيشنهادي دارم اگر آن را بپذيريد. مي‏گويند چه پيشنهادي؟ مي‏گويد: من ده هزار دينار دارم آنها را از من بگيريد و اين سر را همين امشب نزد من بگذاريد و هنگامي كه مي‏خواهيد برويد از من بگيريد. مي‏گويند: ضرري به ما ندارد، سر مطهر را به او مي‏دهند و او هم دينارها را به آنها مي‏دهد. آنگاه كه سر مطهر امام مظلوم7 را مي‏گيرد آن را شستشو داده و عطر به آن سر مقدس مي‏مالد و آن را در روي ران خود گذارده و تمام شب را به گريه مي‏گذراند و همين كه صبح طلوع مي‏كند عرض مي‏كند اي سر، من مالك چيزي نيستم مگر خودم را و اينك گواهي مي‏دهم كه نيست خدائي مگر اللّه و اينكه جدّ تو محمّد9فرستاده اللّه است و گواهي مي‏دهم كه من دوست و بنده تو هستم.

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 28 *»

مأمورين هم مي‏آيند و آن سر مقدس را گرفته و حركت مي‏كنند. نزديك دمشق به يكديگر مي‏گويند بيائيد تا دينارها را بين يكديگر تقسيم كنيم تا يزيد نديده و خبردار نشده زيرا از ما خواهد گرفت. همين كه كيسه‏ها را مي‏گشايند، مي‏بينند تمامي آنها تبديل شده به سفال و بر سمتي نوشته شده «و لا تحسبنّ اللّه غافلاً عمّا يعمل الظالمون . . .» تا آخر. و در سمت ديگر نوشته شده «و سيعلم الذين ظلموا اي منقلب ينقلبون». و آن ناپاكها آنها را در بيابان مي‏ريزند.

البته در كتب مقاتل به اين جريان اشاره رفته ولي آيا اين جريان در همين كوه جوشن بوده يا نه، به حسب اين كتب روشن نيست. اما در ميان شيعيان حلب شهرت دارد كه در اين محل دير بوده و جريان راهب در همين‏جا رخ داده و همان سنگي كه سر مطهر را روي آن شستشو داده و در مقابل روي خود گذارده، الآن موجود است كه اثر گلوي مبارك امام7 به شكل فرو رفتگي در دل آن سنگ ديده مي‏شود و نيز قطرات خون و رشته‏هاي خونيني روي آن كه به اطراف جريان يافته نقش بسته است.

و بعضي نوشته‏اند كه هنگامي كه در كوه جوشن اسيران را متوقف ساختند، سر مطهر امام7را از روي نيزه برداشته و روي سنگي گذاردند و اين سنگ همان است كه اثر گلوي مطهر و قطرات خون آن سرور روي

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 29 *»

آن تاكنون باقي مانده است. در هر صورت آن سنگ در همين مكان از همان زمان نگهداري مي‏شده و مورد تكريم و تعظيم دوستان خاندان رسالت بوده و آن محل را مشهد الامام الحسين7و يا مشهد النقطه مي‏نامند.

سيف‏الدوله در آن مكان شريف ساختمان مفصّلي بنا نمود كه بعضي مي‏گويند همان دير را به اين شكل درآورد. از دكتر كيالي در كتاب اَضواء و آراء از فذّي در كتاب نهر الذهب چنين نقل مي‏كنند كه: «انّ سبب بناء المشهد المسمّي بالنقطة انّ رأس الحسين لماوصلوا به الي هذا الجبل ــ اي جوشن ــ وضعوه علي الارض فقطرت منه قطرة دم فوق صخرة و بقيت هذه الصخرة مع آثار الدم الي ان فتح سيف‏الدولة الحلب . . . فشيّد بناء المشهد المسمّي بمشهد الحسين مقاماً له و ذكري للقطرة الغالية التي قطرت علي الحجر و وضع الحجر فيه». (علت اينكه اين ساختمان به مشهد نقطه ناميده شده آن است كه سر امام حسين7را هنگامي كه به اين كوه ــ يعني جوشن ــ رسيدند روي زمين بالاي سنگي نهادند و قطره‏هاي خون شريف آن سر بر آن سنگ چكيد و آن سنگ با همان آثار خون باقي ماند تا آنكه سيف‏الدوله  حلب را فتح نمود آنگاه اين بنا را او در اينجا ساخت و به عنوان مشهد الحسين ناميده است كه هم مقامي باشد براي آن حضرت و هم يادگاري از آن خون گران‏قدري كه بر آن سنگ

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 30 *»

چكيده است و آن سنگ را در آن ساختمان قرار دادند).

و اين سنگ مقدس در همان مكان شريف (مشهد الامام الحسين) باقي بود تا سال 1337 هجري قمري. و از همان كتاب نامبرده نقل شده كه: «حين دخول الفرنسيين الي حلب هجم علي المشهد جماعة من رعاع الناس و غوغائهم و نهبوا ما فيه من الذخائر و السلاح و بينما كانوا يعالجون قنبلة لاستخراج ما فيها من البارود و كان المشهد قد وضع فيه الاتراك الذخائر الحربية النارية بكثرة من ديناميت و بارود و اذا اورت ناراً و انفجرت و سرت منها النار باسرع من لمح البصر الي غيرها من الاعتاد الموجودة المنفجرة فانفجرت جميعها انفجار بركان عظيم و زلزلت الارض و تهدم بنيان المشهد كله سوي قليل منه» (در آن وقتي كه فرانسويها وارد حلب شدند عده‏اي از اراذل مردم هجوم آورده به مشهد الحسين7 و مشغول غارت شدند و هرچه در خزينه آن از چيزهاي قيمتي و سلاحهاي جنگي بود ربودند و در همان موقع هنگامي كه مي‏خواستند توپي را تخليه كنند ــ و حكومت تُرك در آن وقت سلاحهاي جنگي بسياري را كه پر بودند از ديناميت و باروت در آنجا مخفي كرده بود ــ ناگهان آتش مي‏گيرد و در چشم به هم‏زدني سرايت كرده و همه آن سلاحها آتش مي‏گيرد و انفجار عجيبي دست مي‏دهد به طوري كه زمين را به لرزه در آورده و ساختمانها را خراب كرده و قسمت اندكي از

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 31 *»

ساختمان مشهد سالم مي‏ماند). در اين حادثه عده زيادي كشته و وحشت بزرگي براي سراسر شهر حلب به وجود مي‏آيد. از آن زمان آن سنگ مقدس از مقام و مشهد الحسين7 به حرم شريف محسن بن الحسين8(شيخ المُحَسِّن كه بعد به گزارش از آن محل شريف مي‏پردازيم) منتقل گرديد و در قسمت قبله حرم روي سكوئي داخل محرابي قرار داشت و زائران آن حرم آن سنگ مقدس را زيارت كرده و اقامه ماتم و گريه مي‏نمودند تا آنكه اخيراً (حدود سال 1410 هجري قمري) به همت عده‏اي از شيعيان حلب و به تدبير فاضل محترم آقاي شيخ ابراهيم ــ نصراللّه ــ كه اصالةً اهل نُبُّل از نواحي حلب بوده و در نجف اشرف تحصيل كرده و اكنون در مشهد الامام الحسين7 اقامه جماعت و جمعه مي‏نمايد و مرجع امور شيعيان حلب و عهده‏دار امور ساختماني آن مشهد شريف مي‏باشد (وفقه اللّه و ايده) آن سنگ مقدس باز به همان مكان اول خود يعني مشهد الامام الحسين7انتقال يافت و در محراب ايوان آنجا قرار داده شد و جلو آن با ضريحي پوشيده گرديد كه فقط از شبكه‏هاي آن ضريح آن سنگ مقدس را ديدار و زيارت مي‏كنند و حقير با عده‏اي از برادران ايماني در ماه صفر 1411 هجري قمري آن سنگ مقدس را در آنجا زيارت كرديم و خود آقاي شيخ ابراهيم جريان انتقال دادن آن سنگ مقدس و مراسم انتقال آن را براي ما گزارش داد.

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 32 *»

و اين ايوان همان ايواني است كه سيف‏الدوله  آن را مخصوص همين سنگ ساخته و دستور داد بر بالاي ايوان در قسمت خارجي آن اسم مبارك رسول خدا و اسماء مباركه حضرت فاطمه3 و ائمه طاهرين:با خط زيبا بر روي سنگ حجاري كنند و به اين گونه تاكنون موجود است: «بسم اللّه الرحمن الرحيم اللهم صلّ علي محمّد المصطفي و علي المرتضي و فاطمة الزهراء و الحسن المجتبي و الحسين الشهيد و علي زين العابدين و محمّد الباقر و جعفر الصادق و موسي الكاظم و علي الرضا و محمّد الجواد و علي الهادي و الحسن العسكري و مولانا محمّد بن الحسن القائم بامر اللّه تعالي».

و بر بالاي در ورودي خود مشهد الامام در قسمت داخلي آن در سمت راست و و چپ اين كتيبه ديده مي‏شود:

«بسم اللّه الرحمن الرحيم اللهم صلّ علي محمّد النبي و علي الوصي و الحسن المسموم و الحسين الشهيد المظلوم و علي زين‏العابدين و محمّد الباقر علم الدين و جعفر الصادق الامين و موسي الكاظم الوفي و علي الطاهر الرضي و محمّد البرّ التقي و علي الهادي النقي و الحسن العسكري و صاحب الزمان الحجة المهدي».

و اگر احتمالاً در آن انفجار مذكور اين قسمتها هم آسيب ديده و بعد مرمّت گرديده سعي شده كه بر همان طرز و طور زمان سيف‏الدوله  مرمّت

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 33 *»

شود زيرا اين نوشته دستور رسمي او بود و مطابق دستور او اين كتيبه‏ها حجاري شده است. البته مشهد الامام بارها مرمّت شده و در سالهاي بعد از حكومت حمدانيها كه حكومتهائي از سنّي مذهبها در حلب بوده‏اند مرمّتهائي انجام يافته و كتيبه‏هائي به دستور آنها حجاري شده كه از نظر خط و طرز كار نشان مي‏دهد كه در دوره‏هاي بعد بوده است مانند اين كتيبه كه در يك قسمت در ورودي ديده مي‏شود: «اللهم صل علي سيدنا محمّد و علي آل محمّد و سلّم و ارض اللهم عن سيّدنا ابابكر[2]و عمر و عثمان و علي و ارض اللهم عن اصحاب رسول اللّه اجمعين». و از جمله آن حكام سني ملك ظاهر است كه در سال 572 حكومت داشته و بعيد نيست كه كتيبه مذكور در زمان او انجام يافته است. و همين امر دليل بر اين است كه اين محل شريف (مشهد النقطه) مورد توجه عامه مسلمين حلب و نواحي آن بوده و شيعه و سني آن سنگ مقدس را حرمت‏داري مي‏كرده‏اند و از بركات آن بهره مي‏برده‏اند. به اضافه اينكه در آن محل اقامه جمعه و جماعت و مجالس خطابه و عزاداري مي‏شده و در آنجا

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 34 *»

اين‏گونه اجتماعات برگزار مي‏گرديده است و معلوم است كه تمام اين توجهات و خودِ ساختن اين بناي معظم كه تمامي آن از سنگهاي محكم فراهم شده براي خاطر همان پاره سنگ مقدس است كه يادگار آن شب تلخ حلب است.

و در تاريخ حلب آمده و در ميان اهل سنت در حلب هم مشهور و معروف است كه در اين محل شريف در همه دوره‏هاي تاريخ در روز دهم محرم (عاشورا) اجتماع مي‏شده و حتي در آن دوره‏هائي كه شيعه در تقيّه و اختفاء به سر مي‏برده، اهل سنت در روز عاشورا در اين محل اجتماع مي‏كرده‏اند و حتي اطعام مي‏نموده‏اند و تحت عنوان «في محبّة اهل البيت» يعني در راه محبّت خاندان رسالت اين برنامه انجام مي‏يافته و در اجتماع عمومي مراثي و مدائح حضرت ابي‏عبد اللّه7و مقتل آن بزرگوار قرائت مي‏شده و بعد از اقامه نماز در مسجد و صحن مشهد الامام و خوردن غذا متفرّق مي‏شده‏اند. و بعد از آنكه تقيّه از شيعه برطرف گرديده علماء شيعه در آنجا به اقامه جمعه و جماعت و در ايام عاشورا به اقامه عزا مي‏پرداخته‏اند و حتي در همين سالهاي اخير مرحوم آقاي حاج حسين مكي كه از علماء شيعه در دمشق و مورد توجه شيعيان سوريه بودند روزهاي جمعه به حلب مي‏آمدند و در همان مشهد نماز جمعه اقامه مي‏نمودند و از شيعيان حلب ديدار مي‏كردند. همچنان كه در ميان

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 35 *»

صحن مشهد بسياري از علماء و شعراء شيعه دفن گرديده و نشانه‏هائي از آن قبور هنوز به چشم مي‏خورد. و گاهي هم چند نفر از شيعيان در آنجا به تعليم و تعلّم اشتغال داشته‏اند. در سال 1960 ميلادي جمعيتي به نام «جمعية الاِعمار و الاحسان» به همت شيخ ابراهيم الحاج حسين و شيخ عباس الحاج خليل و شيخ اسماعيل الحاج حسين تأسيس گرديد. و عمده هدف اين جمعيت تعمير و مرمّت ساختمان مشهد بود و از علماء نجف آقاي سيد محسن حكيم كه مرجع تقليد شيعيان عرب تقريباً و بعضي از شيعيان عجم بود در اين امر همكاري فراواني نمود تا آنكه ساختمان آن مطابق همان طرح هندسي زمان سيف‏الدوله  به اتمام رسيد و اكنون هم مشغول توسعه دادن اطراف آن و تهيه اطاقهائي براي سكونت زائران مي‏باشند. و در حال حاضر ساختمان مشهد الامام الحسين7گذشته از قداست و حرمت اسلامي و مذهبي، مورد توجه تورهاي سياحتي و از آثار مهم باستاني و بلكه در درجه اول از آن آثار به شمار مي‏رود، در رديف «قلعه» در داخل شهر حلب شهباء.

 

«نمونه‏هاي ديگر از مشهد الامام الحسين7»:

ابن شهر آشوب از مناقب حضرت سيد الشهداء صلوات اللّه عليه آثار و بركاتي كه از مشاهد متعلقه به آن بزرگوار ظاهر گرديده ذكر مي‏كند و مي‏گويد: «و من مناقبه7 ما ظهر من المشاهد التي يقال لها مشهد الرأس

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 36 *»

من كربلاء الي عسقلان و ما بينهما في الموصل و نصيبين و حماة و حمص و دمشق و غير ذلك».

(از مناقب آن بزرگوار است آنچه ظاهر گرديده از مشهدهائي كه به آنها مشهد الرأس گفته مي‏شود از كربلا تا عسقلان و در فاصله بين آنها در موصل و نصيبين و حماة و حمص و دمشق و ديگر جاها . . .). بنابراين بايد در اين محلهائي كه ايشان نام برده مكانهائي باشد كه سر مطهر امام7در آنجاها گذارده شده و براي مسلمانان محل توجه و توسل و اقامه عزاي آن بزرگوار صلوات اللّه عليه بوده و مي‏باشد.

در دمشق در جنب مسجد اموي مكاني است به عنوان مشهد الرأس كه معروف است و زائران آنجا را زيارت مي‏كنند. و اما در موصل در كتب مقاتل اينطور نقل كرده‏اند: «هنگامي كه كاروان اسيران به موصل رسيدند و خواستند داخل شهر شوند مأمور فرستادند نزد والي شهر و دستور دادند كه توشه و علوفه حيوانات را فراهم نموده و شهر را آئين كنند. ولي اهالي موصل با هم متفق گرديدند كه توشه و علوفه آنها را مهيا نموده و به آنها بدهند و خواهش نمايند كه داخل شهر نشوند بلكه خارج شهر منزل كرده و بعد هم بدون آنكه داخل شهر شوند از همان خارج شهر حركت كنند و بروند. مأمورين اين خواهش را پذيرفته در يك فرسخي موصل منزل كردند و در همان منزل سر مقدس امام مظلوم7 را روي

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 37 *»

سنگي گذاردند. قطره خوني از آن سر مطهر بر آن سنگ چكيد و همان باعث شد كه از آن سنگ در هر سال روز عاشورا خون مي‏جوشيد و مردم از اطراف مي‏آمدند و نزد آن سنگ مجتمع مي‏شدند و مراسم عزا و ماتم حضرت7را برپا مي‏نمودند. و تا زمان عبدالملك مروان (لعنه اللّه) اين جريان باقي بود و همه ساله برگزار مي‏شد تا آنكه آن ملعون دستور داد آن سنگ را از آنجا بردند و ديگر اثري از آن ديده نشد. ولي مردم در همان جاي سنگ قبّه‏اي ساختند و نام آن را «مشهد النقطه» ناميدند. و بعضي چنين نوشته‏اند كه مأموريني كه سر مطهر امام7 را حمل مي‏نمودند نظر به اينكه از قبائل عرب مي‏ترسيدند كه مبادا بر آنها بشورند و سر مطهر را از آنها بگيرند، از جاده‏ها و راههاي معروف و مشهور نمي‏رفتند و از راهها و جاده‏هاي غير معروف مي‏رفتند. و به هر قبيله‏اي كه مي‏رسيدند از آنها آذوقه و علوفه مي‏طلبيدند و ميگفتند كه اين سرها از كساني است كه بر ضد خليفه يزيد بن معاويه (عليهما اللعنة و الهاوية) خروج كرده بودند و كشته شدند و خاندان آنها اسير گرديده‏اند و اينك اين سرها و اسيران را حضور خليفه به شام مي‏بريم. اگر مردم و اهالي به همين مقدار توضيح اكتفاء مي‏كردند كه بدون دردسر وارد بلد شده و به راه خود ادامه مي‏دادند و اگر بيشتر جستجو مي‏كردند و از نام و نشان آن سرها و اسيران سؤال مي‏كردند و توضيح بيشتري داده مي‏شد نوعاً  گرفتار مردم

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 38 *»

مي‏شدند و كرامات و معجزات از آن بزرگواران آشكار مي‏گشت و مردم تا اندازه‏اي نسبت به اصل جريان آگاهي و بصيرت پيدا مي‏كردند.

و اما جرياني كه در نصيبين رخ داده مطابق نقل بعضي از كتب مقاتل اين چنين است «هنگامي كه به نصيبين رسيدند به والي آن منصور بن الياس دستور دادند شهر را آئين كند به دستور او شهر آئين شد و بيش از هزار آئينه در آن شهر نصب گرديد. مأموري كه سر مطهر امام مظلوم7را همراه داشت و سوار بر اسب بود و نيزه‏اي كه آن سر مقدس بر آن نصب بود بسيار بلند بود. همين كه خواست داخل شهر شود اول دروازه اسب آن ملعون ايستاد و قدم برنداشت هرچه كرد آن ملعون كه اسب را حركت دهد اسب حركت نمي‏كرد. از آن اسب پياده شد اسب ديگري براي آن ملعون آوردند بر آن سوار شد ولي هرچه كرد آن اسب دوم هم حركت نكرد. آن ملعون خشمگين شد و شروع كرد به تازيانه زدن به آن اسب. در همين حال (نعوذ باللّه) سر مقدس امام مظلوم7 از بالاي نيزه روي زمين افتاد. ابراهيم موصلي كه از اشراف شهر بود و از اصل حادثه بي‏خبر بود و نمي‏دانست آن سر مطهر از كيست و اين اسيران كيانند جلو رفت و سر مطهر را از زمين برداشت و به آن خيره شد كه ناگهان شناخت حضرت را، فريادي زد و شروع كرد به بوسيدن آن سر مقدس و ملامت و سرزنش كردن آن ملعونها و كار به جائي رسيد كه نتوانستند او را آرام كنند تا آنكه

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 39 *»

ناچار او را كشتند. همين حادثه سبب شد كه از ترس شورش مردم سر مطهر را داخل شهر نكرده و خارج شهر نگه داشتند.» احتمال قوي آن است كه همان محل كه سر مقدس امام7به زمين افتاده كه در واقع مسقط الرأس است، مشهد الرأس ناميده شده و مورد توجه مردم و توسل و عزاداري گرديده است.

و اما مشهد الرأس حماة؛ از بعضي كتب مقاتل نقل شده كه در حماة مسجدي است كه مسجد الحسين7نام دارد و در قسمت داخلي آن سنگي كه به ديوار نصب شده و روي آن را پرده آويخته‏اند در ميان آن سنگ فرورفتگي وجود دارد كه جاي گلوي مبارك آن حضرت7است و خون منجمد روي آن را گرفته است و مشهور است كه سر مطهر آن حضرت7 را در هنگام گذر نمودن از اين بلد در اين مكان روي اين سنگ گذارده‏اند.

در حمص هم مشهد الرأس ذكر شده ولي در كتب مقاتل درباره آن نقلي و توضيحي ديده نشده است.

در پشت كوفه كنار نجف اشرف مسجدي است كه آن را مسجد حنانه گويند و زيارت حضرت امام حسين7 در آن مسجد مستحب است و علت آن را گفته‏اند آن است كه سر مطهر در آن مسجد گذارده شده است و در حديث هم رسيده كه مفضل بن عمر مي‏گويد: «جاز

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 40 *»

الصادق7بالقائم المائل في طريق الغري فصلّي ركعتين فقيل له ما هذه الصلوة؟ فقال هذا موضع رأس جدي الحسين بن علي8وضعوه هيهنا لما توجهوا من كربلا ثم حملوه الي عبيد اللّه بن زياد».([3])

(حضرت صادق7 در آن مسجد دو ركعت نماز گزاردند خدمت آن حضرت عرض شد اين نماز چيست؟ فرمود اينجا جائي است كه سر جدّم حسين بن علي8را گذارده‏اند آن موقعي كه از كربلا مي‏رفتند سپس آن را بردند نزد عبيداللّه بن زياد).

شيخ حسن صاحب جواهر الكلام احتمال داده است كه اين مسجد محل دفن سر مطهر باشد و مطلب ديگري هم ذكر مي‏كند كه بسيار جاي تعجب است زيرا كسي چنين مطلبي را ذكر نكرده و گذشته از آن چگونه دل او راضي شده كه اين مطلب به دست و قلم او جاري شود در صورتي كه ذكر چنين مطلبي جز با دل قسي آسان نيست.

و اما مشهد الرأس در عسقلان؛ در اينجا مناسب است متني را از كتاب ناسخ التواريخ در اين موضوع نقل نمائيم: در ناسخ چاپهاي جديد

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 41 *»

جلد سوم احوالات حضرت سيد الشهدا7 صفحه 194 تحت اين عنوان «ذكر نقل و تحويل سر مبارك حسين بن علي عليهما الصلوة و السلام به قاهره مصر» مي‏گويد:

«عبوس المنصوري الدوادار، در كتاب «زبدة الفكرة» كه خاص در تاريخ بني‏اميه نگاشته و حديث وقايع را سال تا سال مقرر داشته، مي‏گويد: در زمان بني العباس آن سر مبارك را از شام به عسقلان بردند و روزگاري در مشهد عسقلان مدفون بود. وقتي چنان افتاد كه از غلبه مردم افرنج بيمناك شدند، لاجرم آن سر مبارك را از عسقلان به قاهره مصر تحويل دادند».

در كتاب عوالم و بعض كتب متقدمين اشارتي رفته است كه آن سر مبارك را به مصر بردند، لكن هيچ يك به شرح رقم نكرده‏اند. واجب مي‏كند كه من بنده شرح اين واقعه را از تاريخ مصر كه از روز غلبه اسلام و خِطَط([4])آن مملكت روز تا روز و سال تا سال در قلم آورده‏اند، مرقوم دارم.

همانا محمّد بن علي بن يوسف بن ميسر كه در شمار علماء تاريخ است مي‏گويد كه: در شهر شعبان در سال چهار صد و نود و يك هجري، افضل بن امير الجيوش با لشگري شايسته آهنگ بيت المقدس كرد و

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 42 *»

چون بدان اراضي درآمد، پسرهاي اُرتُق([5]) را رسول فرستاد و پيام داد كه صواب آن است كه بي‏آنكه خدنگي در ميانه سفير شود يا سري دستخوش شمشير گردد، سر به فرمان فرود آريد و اين مدينه را با من تسليم داريد. ايشان به پشتواني لشگر ترك سر به فرمان در نياوردند و رسول را بيازردند و شهر را دروازه‏ها فرو بستند و به خويشتن‏داري نشستند. افضل فرمان كرد تا لشگر جنبش نمود و قلعه را حصار دادند و منجنيق‏ها نصب كرده ديوار سور را از يك سوي فرود آوردند. قلعگيان ناچار سر به فرمان نهادند و چاكرانه سر تسليم پيش دادند. اين وقت افضل از در تلطف و تفضل در ايشان نگريست و جرم و جريرت ايشان را معفو داشت و پسرهاي ارتق يكي سكمان و آن ديگر ايلغازي را تشريف كرد و رها ساخت و به معسكر خويشتن بازگشت و از آنجا به شهر عسقلان آمد كه ثغر مسلمانان بود از افرنج، و در عسقلان در مكاني مدروس([6]) سر حسين بن علي8 مدفون بود. افضل آن زمين را نبش كرد و آن سر مبارك را برآورد از عطر و غاليه([7]) بخشي بر آن نثار فرمود و

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 43 *»

در سبدي يا صندوقي جاي داد و مشهدي([8]) نيكو از براي آن سر مبارك بنيان نمود و چون ساخته و پرداخته گشت، خويشتن آن رأس شريف را بر سينه نهاد و پياده طي مسافت كرده و به مقبره آورد و به خاك سپرد.

 

«شرح حال ملك افضل»:

به روايتي مشهد عسقلان را امير الجيوش بدر الجمالي بنيان كرد و پسرش افضل به پاي آورد و اين افضل مشهور به شاهنشاه و ملقّب به ملك الافضل است و در شمار وزرا و امراي مستنصر و مستعلي از خلفاي بني‏فاطمه‏اند كه در مملكت مصر فرمانگزار بودند، چنانكه احوال هر يك از ايشان ان شاء اللّه در جاي خود به شرح خواهد رفت و ابن خلكان مي‏گويد: ملك افضل بدين شرح مال مخلف گذاشت:

ششصد هزار دينار زر سرخ و دويست و پنجاه اِردَب([9]) درهم و هفتاد و پنج هزار جامه ديبا و اطلس و حمل سي شتر خف ذهب عراقي([10]) و دواتي مرصع([11]) كه بهاي يك جوهر آن دوازده هزار دينار بود و يكصد ميخ زر داشت كه هر ميخ صد مثقال به ميزان مي‏رفت و هر ده

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 44 *»

ميخ را در يك مجلس نصب كرده بود و بر سر هر ميخي منديلي مذهّب و ملوّن([12]) به لوني بود تا هر بامداد كدام را بپسنديدي بپوشيدي و پانصد صندوق جامه خاص تن‏پوش خود داشت از بافتهاي تنيس([13]) و دمياط و دو صندوق سوزن ذهب داشت و از خيل و بغال و مراكب و بقر و جواميس و غنم و حلي و طيب([14]) و امثال آنها از حوصله حساب افزون بود و بهاي شير گوسفندان او به سالي سي هزار دينار ارتقا يافت. اكنون باز سر داستان آئيم.

 

«گزارش مشهد سر مبارك در مصر»:

در خبر است كه آن سر مبارك را در عسقلان چون از مشهد الرأس قديم به قبه تازه حمل مي‏دانند. هنوز خون تازه داشت و بوي مشك مي‏پراكند و روز يكشنبه هشتم جمادي الاخر سال پانصد و چهل و هشت هجري، آن سر همايون را به قاهره مصر درآوردند. نخست در كافوري نهادند و از آنجا در سرداب جاي دادند و از سرداب به قصر زمرد در جنب

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 45 *»

قبه ديلم به باب دهليز الخدمه مدفون ساختند و مردمان چون در برابر قبر عبور مي‏دادند زمين را بوسه مي‏زدند و امير سيف المملكة تميم و قاضي مؤتمن ابن‏سكين روز سه شنبه دهم جمادي الاخره به زيارت آن قبر حاضر شدند و در هر يوم عاشورا در برابر آن قبر شريف شترهاي بسيار نحر مي‏كردند و گاو و گوسفند بي‏شمار ذبح([15]) مي‏نمودند و به اعلي صوت نوحه مي‏كردند و مي‏گريستند و قاتلان حسين7را لعن مي‏كردند و سبّ و شتم مي‏فرمودند و كار بدينگونه داشتند تا دولت بني‏فاطمه به نهايت رسيد.([16]) ابن عبد القاهر در كتاب تاريخ مصر خبر مي‏دهد كه:

طلائع بن رُزِّيك از امراي مصر كه منعوت([17]) به صالح است، در سال پانصد و چهل و نه خواست مسجدي در محله زُوَيله([18]) كه نزديك به دروازه قاهره است بنيان كند و سر مبارك را از قصر زمرد بدانجا نقل دهد، تا اين فخر در دودمان او بماند. مردم قصر رضا ندادند. ناچار در تشييد آن بنا پرداخت و با سنگ رخام محكم و مشيّد ساخت و اين در خلافت فايز بود.

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 46 *»

و هم در خبر است كه السلطان ناصر گاهي كه بعضي از اهالي مصر را مأخوذ نمود، او را نمودند كه مردي از خدام كه در دولت ناصريه منزلتي داشت، از اموال و اثقال و زر و سيم كه در قصر مدفون است آگهي دارد. او را حاضر كردند و پرسش نمودند، جوابي بر حسب آرزو اصغا نفرمودند. صلاح الدين به تعذيب او فرمان كرد دژخيمان مبلغي از خنافس([19]) بر سر او محبوس داشتند، چنانكه بيرون شدن نتوانستند و هيچ انسان ساعتي بر اين زحمت صبر نتواند كرد، چه سر را بسنباند و ثلمه در دماغ اندازد و مردم را هلاك كند. عوانان نگريستند كه آن مرد به هيچ‏گونه نيازرد و اضطراب و اضطراري در وي پديدار نگشت. چون باز رسيدند خنافس را مرده ديدند. چند كرت آزمون كردند، جز هلاكت خنافس اثري به دست نشد. صلاح الدين را شگفت آمد، او را پيش طلبيد و گفت: بگو اين سرّ و سبب چيست در تو؟ گفت سببي ندانم الاّ آنكه چون با سر حسين رسيدم، آن سر مبارك را در بركشيدم و حمل دادم. گفت: كدام سبب از اين بزرگتر تواند شد؟ و او را معفو داشت و رها ساخت. و هم در ايام صالحيه در سال ششصد و چهل و اند هجري كه امير جمال الدين ابن يغمور از جانب ملك صالح در قاهره نيابت داشت. از دست خزّان شمع، شعله‏اي در مشهد الرأس افتاد و در اشيائي كه

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 47 *»

حاضر بود آن شعله بالا گرفت و بزرگ شد، امير جمال الدين به نفس خويش فراوان جنبش كرد تا آتش بنشاند و اين شعر انشاد كرد:

قالوُا: يُغَضّب لِلحُسين و لم‏يَزَل بِالنّفسِ لِلهَولِ المُخَوِّفِ مَعرَضا
حَتَّي انضَوا ضَوءَ الحَريقِ وَ اَصبَحَ المُسوَدّ مِن تلكَ المَخاوِفِ اَبيَضا
اَرضَي الالهَ بِما اتي فَكَأنّه بَين الانامِ بِفِعلِه مُوسي الرّضا([20])

و در ايام افضليه در روز عاشورا مسجد حسيني را كران تا كران([21]) حصير مي‏گستردند و گاهي حصير را نيز واژگونه([22]) مي‏افكندند و ملك افضل در صدر مجلس جاي مي‏كرد و قاضي و داعي در يمين و يسارش جلوس مي‏فرمودند و قراء نوبت به نوبت قرائت مي‏نمودند و شعرا آن مراثي كه در شهادت سيد الشهداء7 انشاء كرده بودند انشاد مي‏كردند، و مردم بانگ صيحه و نوحه در مي‏دادند و سفره‏اي از چرم مي‏گستردند چندانكه چند هزار كس را بس باشد، و به قانون سوگواران از گرده جوين([23]) و نانهاي گوناگون و عدس و ملوحات و مخللات و اَجبان و عسل نحل و فطير، مائده مي‏كردند([24]) و هنگام زوال آفتاب آن جماعت با

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 48 *»

ناله و عويل به ميان قاهره در مي‏رفتند و دكاكين و حوانيت([25]) را در مي‏بستند و بازارها را تعطيل مي‏دادند، تا شامگاهان فرا مي‏رسيد. نه اين بود كه بعد از دفن سر مبارك در مصر مردم مصر را بدينگونه كار مي‏رفت، بلكه از بدو([26]) دولت فاطميين، شيعيان مصر اين شعار به دست مي‏داشتند.

در كتاب سيرة المعز لدين اللّه مسطور است و او اول كس است از خلفاي فاطميين كه از مهديه به مصر شتافت و آن مملكت را صافي داشت، چنانكه ان شاء اللّه در جاي خود به شرح خواهد رفت، در سال سيصد و شصت و سه از تاريخ هجري، جماعت شيعي روز عاشورا عددي عظيم فراهم مي‏شدند و بر سر قبر كلثوم و نفيسه كه از سادات فاطمي بودند حاضر مي‏گشتند و از رجال مغرب و فرسان ايشان با شيعيان مصري همدست و همداستان شده، بر حسين7ميگريستند و قتله آن حضرت را لعن مي‏فرستادند و به سبّ و شتم ياد مي‏كردند و سكك و حوانيت را در مي‏بستند و راويه‏ها([27]) را چاك مي‏زدند و هر كس كه در آن روز انفاق مي‏كرد، بد مي‏گفتند و بر مي‏شمردند([28]) و المعز لدين

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 49 *»

اللّه مردم شيعي را حمايت مي‏كرد و نيرومند مي‏داشت.

در ايام اخشيديه و كافوريه سياهان كافور و سودان اراضي مغرب با مردم شيعي بر طريق تعصب و خصومت مي‏رفتند. چون در طرق و شوارع با مردم ملاقات مي‏كردند پرسش مي‏نمودند كه خال تو كيست اگر گفتي معاويه او را تكريم مي‏نمودند و اگر خاموش بودي، او را زحمت مي‏كردند و چيزي كه با او بود مي‏ربودند و اگر دافعي نبود جامه او را مأخوذ مي‏داشتند.

بالجمله تا زوال دولت بني‏فاطمه سوگواري حسين7در روز عاشورا قوتي تمام داشت و تا اكنون كه تاريخ هجري به هزار و دويست و نود و يك مي‏رود، مشهد الحسيني در مصر معروف است و مردمان به زيارت آن قبر حاضر مي‏شوند و آداب تكريم مرعي مي‏دارند.[29]

 

تذكّري لازم:

از اين عباراتي كه صاحب ناسخ نقل كرده و از آنچه پيش از اين در مورد مشهد النقطه حلب ذكر كرديم از اطعام عمومي در روز عاشورا اين چنين استفاده مي‏شود كه اين سنّت (اطعام عمومي در روز عاشورا خصوصاً ذبح و نحر گوسفند و شتر و پختن و اطعام نمودن آنها) از اهل سنت در ميان شيعيان رسوخ كرده و شيوع يافته است به طوريكه در نوع

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 50 *»

بلاد از شهرها و دهات اين امر مرسوم و متأسفانه متداول شده و هنوز هم ادامه دارد و در اين نوع مجالس كه به عنوان عزاداري و سوگواري سرور شهيدان حضرت ابي‏عبد اللّه الحسين7تشكيل مي‏شود، چه اسرافها و چه تفريحها و خنده‏ها و گفتگوهاي بي‏جا انجام مي‏گردد و روزي كه سنّت امامان ما:در آن روز حزن و ماتمداري بوده و روز امساك از خوردن و آشاميدن بوده در ميان شيعه مبدل شده به روز سرگرمي‏ها و گفتگوها و خنديدنها و نشست و برخاستهاي مسرّت‏زا به اسم عزاداري و سوگواري و به گفته شاعر:

عشرت كنيم و تعزيه‏اش مي‏كنيم نام

حاشا كه رسم و راه محبت چنين بود

چه پلو و خورشها، چه چلو و كبابها، چه پلو و مرغها و بالاخره چه شله قلمكارها و چه شربتها كه خورده نمي‏شود و ريخت و پاش نمي‏گردد.

در سنين كودكي مي‏شنيديم كه روز تاسوعا و عاشورا گاهگاهي دمهاي سينه‏زني را تغيير مي‏دهند و مثلاً مي‏گويند:

سينه‏زن سفت بزن وقت ناهار است

تكيه فلانقلي ديگش به بار است

از عبارات مذكور به خوبي روشن مي‏شود كه همه اين برنامه‏ها از

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 51 *»

اهل سنّت در ميان شيعه رواج يافته. اگر نگوئيم كه دست ديگري در كار بوده است. البته اهل سنّت در اثر نداشتن رهبر معصوم، از اينگونه خطاها در همه امور خود دارند. آنها به گمان خود براي اظهار محبت به خاندان رسالت و به منظور خدمت به شيعيان و ماتمديدگان در مقام احسان برآمده و اطعام مي‏نموده‏اند و به احتمال قوي از بني‏اميه در ميان اهل سنّت رواج يافته است. ولي شيعه با داشتن رهبران معصوم: و رسيدن دستورها و سنّتها از آن بزرگواران در هر موردي صحيح نيست كه مرتكب اين خطاها و اشتباهات گردند. و با توجه به قاعده كلي كه فرموده‏اند: لا قول الاّ بعمل و لا قول و لا عمل الاّ بنيّة و لا قول و لا عمل و لا نيّة الاّ باصابة السنّة، بايد گفتار و رفتار و انگيزه‏هاي دروني شيعيان در هر مورد مطابق و برابر با سنت و روش رسول خدا و ائمه هدي صلوات اللّه عليه و عليهم اجمعين باشد.

دستور ايشان در روز عاشورا و سنت آن بزرگواران در آن روز محنت‏زا آن است كه از اشتغال به امور دنيا و سرگرم شدن به شئونات آن خودداري شود و فقط بايد به گريه و عزا و ماتمداري بپردازند. از خوردن و آشاميدن خودداري كرده نه به قصد روزه كه روزه آن كراهت دارد، بلكه تا عصر آن روز امساك نمايند و در عصر به شربت آبي و يا لقمه ناني و يا غذاي مناسب اهل عزا افطار نموده و تأسي كنند به اين نقل شريف كه

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 52 *»

مرحوم كَليني در كافي آورده از حضرت صادق7: قال لمّاقتل الحسين7 اقامت امرأته الكلبية مأتماً و بكت و بكين النساء و الخدم حتي جفّت دموعهن و ذهبت فبينا هي كذلك اذا رأت جارية من جواريها تبكي و دموعها تسيل فدعتها فقالت لها مالك انت من بيننا تسيل دموعك؟ قالت اني لمااصابني الجهد شربت شربة سويق. قال فامرت بالطعام و الاسوقة فأكلت و شربت و اطعمت و سقت و قالت انمانريد بذلك ان‏نتقوّي علي البكاء علي الحسين7قال و اهدي الي الكلبية جوناً لتستعين بها علي مأتم الحسين7فلمارأت الجون قالت ما هذه؟ قالوا هدية اهداها فلان لتستعين بها علي مأتم الحسين7فقالت لسنا في عرس فما نصنع بها ثم امرت بهن فاخرجن من الدار فلمااخرجن من الدار لم‏يحس بها حس كأنما طرن بين السماء و الارض و لم‏ير لهن بعد خروجهن من الدار اثر.

(فرمود: بعد از آنكه حسين7 كشته شد، زني داشت كه از قبيله كلبيه بود براي آن حضرت مجلس ماتم برگزار كرد و مي‏گريست و زنها و كنيزان هم مي‏گريستند تا آنكه اشك چشم آنها خشك شد و ديگر اشك نداشت. روزي ديد كنيزي از كنيزانش مي‏گريد و اشكهاي چشم او مي‏ريزد. پس او را خواست و به او گفت چه شده كه تو در ميان ما اشك چشمت جاري است؟ گفت وقتي كه اين مشكل برايم پيش آمد شربت سويقي آشاميدم. حضرت فرمودند زوجه آن حضرت دستور داد طعام و

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 53 *»

سويق آوردند خود او طعام خورد و سويق آشاميد و به زنها و كنيزهاي ديگر هم طعام خورانيد و سويق آشامانيد و مي‏گفت مقصود ما از اين طعام خوردن و سويق آشاميدن اين است كه نيرو بگيريم براي گريستن بر حسين7، و حضرت فرمودند: مقداري جوجه كباب خدمت زوجه حضرت فرستاده شد كه در آن مجلس ماتم حسين7 آن زنان ماتم‏دار بخورند. همينكه آن زن ديد آنها را فرمود چيست اينها؟ عرض شد فلان شخص اينها را به عنوان هديه فرستاده تا شما صرف ماتم‏داران حسين7 كنيد. فرمود ما كه عروسي نداريم (ما عزاداريم) با اين نوع غذا و طعام كاري نداريم. سپس دستور فرمود آنها را از خانه خارج كنند. پس تا از خانه خارج گرديدند معلوم كسي نشد كه چه شدند گويا بين آسمان و زمين پرواز كرده و بعد از خارج شدن از خانه اثري از آنها ديده نشد).

پيشينيان از شيعه هم سيره و روششان همين بوده است. از تاريخ ذهبي نقل شده: و في سنة 352 في يوم عاشورا الزم معزالدولة اهل بغداد بالمأتم و النوح علي الحسين بن علي8و امر بان‏تغلق الاسواق و ان‏يعلق عليها المسوح و لايطبخ طباخ و خرجت نساء الشيعة مسخمات الوجوه يلطمن و ينحن ثم فعَل ذلك سنوات. (در روز عاشوراي سال 352 معزالدوله دستور اكيد داد به اهل بغداد در ماتم‏داري و نوحه‏سرائي بر حسين بن علي8و دستور داد كه بازارها تعطيل شود و پارچه‏هاي

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 54 *»

سياه پشمين بر ديوارها آويزان گردد و اينكه غذاپزها غذا نپزند و زنهاي شيعه از خانه‏ها بيرون آمدند با صورتهاي سياه و كبود شده و لطمه به صورت مي‏زدند و نوحه‏سرائي مي‏كردند و سالها بر همين طور انجام مي‏شد).

از ابوريحان در كتاب الآثارالباقية عبارتي نقل گرديده كه به خوبي روشن مي‏سازد اين مطلب را كه اطعام طعامها و اين مراسم خوردنها و آشاميدنها در روز عاشورا همه از بني‏اميه و اهل سنت در ميان شيعيان رسوخ كرده است او مي‏نويسد: و كانوا يعظمون هذا اليوم (اي يوم عاشورا) الي ان‏اتفق فيه قتل الحسين بن علي بن ابي طالب: (و اصحابه ظ) و فعل به و بهم ما لم‏يفعل في جميع الامم باشرار الخلق من القتل بالعطش و السيف و الاحراق و صلب الرؤس و اجراء الخيول علي الاجساد فتشاموا به، فاما بنوامية فقدلبسوا فيه ما تجدد و تزينوا و اكتحلوا و عيدوا و اقاموا الولائم و الضيافات و طعموا الحلاوات و الطيبات و جري الرسم في العامة علي ذلك ايام ملكهم و بقي فيهم بعد زواله عنهم، و اما الشيعة فانهم ينوحون و يبكون اسفاً لقتل سيد الشهداء فيه و يظهرون ذلك بمدينة الاسلام و امثالها من المدن و البلاد و يزورون فيه التربة المسعودة بكربلا و لذلك كره فيه العامة تجديد الاواني و الاثاث. (مسلمانان ــ اهل سنت ــ بزرگ مي‏شمردند روز عاشورا را تا آنكه شهادت حسين بن علي8 و اصحاب

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 55 *»

او در آن روز اتفاق افتاد و با او و خاندان او رفتاري شد كه در هيچ امتي با بدترين افراد آن امت چنين رفتاري نشده از قبيل كشتن به واسطه تشنگي و شمشير و سوزانيدن و بر نيزه كردن سرها و تاختن اسبها بر پيكرها. پس از آن وقت آن روز را به فال بد گرفتند. ولي بني‏اميه در آن روز لباس نو مي‏پوشيدند و زينت مي‏كردند و سرمه نموده و مراسم عيد برگزار مي‏نمودند و وليمه‏ها و ميهماني‏ها برپا ساخته شيريني‏ها و انواع غذاها و مشروبات لذيذ به مردم مي‏دادند. و همين رسم در ميان سنيان باقي ماند و در دوره حكومت آنها به عنوان مراسم ديني و دولتي([30]) ادامه داشت بعد از زوال حكومت آنها باز هم اهل سنت آن را از دست ندادند. اما شيعيان روز عاشورا نوحه‏سرائي كرده و مي‏گريند از جهت اندوه و تأسف بر كشته شدن سيد الشهداء در آن روز و در بغداد و ساير شهرها و بلاد اين امور را علني اظهار مي‏دارند. و در آن روز تربت مسعود او را در كربلا زيارت مي‏كنند از اين جهت در نزد عموم ايشان ناپسند مي‏آيد كه در آن روز ظرفها و اثاث خانه و لباس نو تهيه كنند).

اميد مي‏رود با توجه به اين تذكر اجمالي اهل ايمان متذكر گرديده و اگر مبتلا به يك چنين برنامه‏هاي بي‏جا و ناصحيح مي‏باشند، بعد از اين از

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 56 *»

انجام آنها خودداري كرده و نگويند نذر كرده‏ايم زيرا نذر در امور خلاف منعقد نمي‏شود و وفاي به آن لازم نيست. و آنچه مي‏خواهند در اين نوع كارها خرج كنند در كارهاي صحيح و نتيجه بخش‏تري به كار ببرند. وفّقنا اللّه و اياكم لما يحبّ و يرضي.

 

«ملاك تعظيم شيعه از اين سنگهاي مقدس»:

اگر شيعيان و يا نوعاً مسلمانان از اين‏گونه سنگهاي مقدس و مكرّم تعظيم و تكريم مي‏نمايند از آن جهت است كه به طور كلي در شريعتهاي آسماني از اين‏گونه آثار اولياء: كه محل ظهور و بروز معجزات و كرامات و آثار رحمت و عنايات حق متعال است تعظيم و تكريم شده است. همه مسلمانان در مسجد الحرام از حجر الاسود تعظيم نموده و نسبت به آن اداء احترام مي‏نمايند. و در هنگام ورود به مسجد الحرام و شروع به طواف آن را بوسيده و يا استلام نموده و يا به سوي آن اشاره كرده و دعاهاي وارده را مي‏خوانند و آن را شاهد بر اداء وظيفه و وفاي به پيمان عالم ذرّ مي‏دانند و «هذه امانتي ادّيتها . . .» مي‏گويند. از نظر روايات شيعه آن ملكي بوده با عظمت و اول ملكي كه اقرار كرده است به ربوبيت خداي جبّار و رسالت رسول مختار9 و ولايت ائمه اطهار سلام اللّه عليهم اجمعين. و در ميان ملائكه ملكي است كه از تمامي ايشان محبّتش به رسول اللّه و آل آن سرور:بيشتر بوده و از اين جهت خداوند او را

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 57 *»

برگزيده و ميثاق جميع خلايق را در نزد او به وديعه گذارده است و در روز قيامت در عرصه محشر خواهد آمد در حالتي كه براي او زباني گويا و چشمي بينا باشد و گواهي دهد براي هر كسي كه در اين مكان آمده و با او تجديد پيمان نموده و پيمان را حفظ كرده و به مقتضاي آن عمل كرده باشد. اين ملك در اين دنيا به صورت دُرِ غلطانِ سفيد رنگي در سرزمين هند سر راه آدم علي نبينا و آله و عليه السلام قرار گرفت. آدم او را بر دوش خود مي‏كشيد تا به مكه رسيد و آن را در همين محل كه ركن عراقي خانه خدا است نصب نمود و بعدها به واسطه استلام مشركين رنگ آن آهسته آهسته تغيير كرده تا به اين رنگ فعلي در آمده است.

و نيز مسلمانان از سنگي كه اثر دو قدم مبارك حضرت ابراهيم خليل الرحمن7 بر آن قرار دارد تعظيم و تكريم نموده و شيعه را عقيده بر آن است كه اين سنگ هم از بهشت فرود آمده و قابل اين شده كه مقام ابراهيم باشد و مورد احترام همه از زمان آن بزرگوار تا آخر دنيا قرار گيرد.

و نيز سنگ بني‏اسرائيل كه موسي علي نبينا و آله و عليه السلام مأمور شد با عصاي خود بر آن زند تا دوازده چشمه به تعداد اسباط بني‏اسرائيل از آن ظاهر گردد كه از آن آب بياشامند و طعام بخورند و شيعه معتقد است كه آن سنگ هم از بهشت نازل گرديده و اكنون جزو مواريث انبياء: در نزد مهدي آل محمّد عليهم السلام و عجل اللّه

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 58 *»

فرجه الشريف موجود است و هنگامي كه آن بزرگوار ظهور فرمايد و از مكه معظمه خروج فرمايد دستور مي‏دهند منادي خود را كه ندا كند «آگاه باشيد نبايد كسي با خود طعام و شراب بردارد» و حضرت همراه خود آن سنگ را برمي‏دارند كه بارِ يك شتر است و آن را جائي فرود نمي‏آورند مگر آنكه چشمه‏ها از آن مي‏جوشد كه هر گرسنه‏اي از آن بخورد سير مي‏شود و هر تشنه‏اي بياشامد سيراب مي‏گردد و حتي حيوانات خود را از آن سيراب مي‏سازند تا آنكه حضرت مي‏رسند به نجف كه پشت كوفه باشد.

بنابراين كرامات و معجزاتي كه از اين «سنگهاي مقدسه مورد بحث» ديده شده و مي‏شود موجب آن است كه اهل اسلام و مخصوصاً اهل ايمان كه شيعيان خاندان رسالت سلام اللّه عليهم اجمعين باشند نسبت به آنها تعظيم و تكريم داشته باشند زيرا مي‏يابند كه اين سنگها مورد توجه و عنايت خداوند متعال و اولياء:مي‏باشد گذشته از اين به واسطه مجاورت ساعتي و يا ساعاتي با سر مقدس امام مظلوم7و متأثر شدن از آن و يا از خون گلوي مبارك آن سرور يادگاري هستند از آن حادثه خونين كه بايد مانند جايگاه قتل حضرت و يا مدفن شريف حضرت و مقتل و مدفن جوانان و اصحاب آن بزرگوار سلام اللّه عليهم حرمت‏داري شود و در نزد آنها براي خدا خضوع و خشوع نموده و تحصيل تقرّب به

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 59 *»

درگاه او را نمايند و دعاها را خداوند در نزد آنها مستجاب فرمايد و بسياري از مريض‏ها در نزد اين مكانهاي شريف و سنگهاي مقدس شفاء يافته و مي‏يابند. و همين سنگ مقدس كه در مشهد النقطه حلب موجود است گاهي اوقات براي بيماري‏هاي صعب العلاج مي‏آيند آب روي آن ريخته و جمع نموده به بيمار مي‏دهند و خداوند به بركت آن سنگ و كرامت سر مطهر امام مظلوم7 آنها را شفا داده است.

و از جمله كرامتهائي كه نزد يكي از اين اماكن مقدسه رخ داده و در تاريخ ثبت گرديده واقعه‏اي است كه در موضع رأس الحسين7در شام واقع شده در زمان حضرت جواد صلوات اللّه عليه و در تاريخ زندگاني آن بزرگوار ذكر شده است كه شخصي بوده كه در آن مكان مقدس عبادت مي‏كرد و حضرت جواد7 تشريف آوردند و او را در يك شب از آنجا به مسجد كوفه و بعد از اعمال آن مسجد به مدينه منوره برده و بعد از زيارت و نماز به مكه برده و بعد از طواف و نماز دوباره او را به جاي خود برگردانيدند تا سال بعد كه باز همين واقعه انجام شد و در اثر انتشار اين واقعه او را حكومت دستگير كرده و به اتهام ادعاي نبوت به زندان بردند و باز حضرت جواد7 او را از زندان نجات دادند.

و در يك مشهد از اين مشاهد مقدسه كه از ائمه: دستوري رسيده باشد مانند زيارت كردن حضرت سيد الشهداء7 و دعا و توسل

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 60 *»

و استغفار و از اين قبيل عبادات، مي‏توان در ساير مشاهد هم رجاءً انجام داد و مانعي ديده نمي‏شود. و همان عنايت و توجهي كه حضرت جواد7 به آن شخص در موضع رأس الحسين7 در شام فرموده‏اند، دليل تقرير و تسديد و سنت تقريري است بر جواز و صحّت اين امور. و پيش از اين هم ذكر كرديم كه بعد از آنكه مفضّل از حضرت صادق7نقل كرده كه(در مسجد حنانه دو ركعت نماز گزاردند و از حضرت پرسيدند اين چه نمازي است كه انجام داديد؟) فرمود اينجا جائي است كه سر جدم حسين7 را گذارده‏اند آن وقتي كه از كربلا متوجه كوفه بودند و آن سر را نزد عبيداللّه بن زياد مي‏بردند. و مرحوم مفيد و مرحوم سيد بن طاوس و مرحوم شهيد فرموده‏اند در اين مكان بگو: اللهم انك تري مكاني و تسمع كلامي و لايخفي عليك شي‏ء من امري و كيف يخفي عليك ما انت مكونه و بارئه و قدجئتك مستشفعاً بنبيك نبي الرحمة و متوسلاً بوصي رسولك فاسألك بهما ثبات القدم و الهدي و المغفرة في الدنيا و الاخرة و از اين نقل استفاده مي‏شود كه مسافرت به قصد زيارت و توسل و توجه به خداوند متعال به اين اماكن و مشاهد شريفه هم امري است جايز بلكه مستحب به دليل همين عمل حضرت صادق7. و دليلي ديگر:

با توجه به اينكه سر مطهر امام7 را امام سجاد7از شام به كربلا

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 61 *»

آوردند و به بدن مبارك حضرت ملحق نمودند، ولي در نزد سر مطهر حضرت امير7حضرت سيد الشهداء7 را زيارت مي‏كنند چنانكه باز نقل شده كه حضرت صادق7زيارت فرمود سر مطهر امام حسين7 را در نزد سر مطهر امير المؤمنين7 و چهار ركعت نماز هم بجا آوردند و در حديثي كه از علت اين زيارت و اين نماز سؤال شده فرموده‏اند كه در هنگامي كه سر مطهر را به شام مي‏بردند، دوستي و يا غلامي از ما، آن را سرقت نموده و در كنار امير المؤمنين7 دفن نمود. و از لحن حديث شريف استفاده مي‏شود كه اين دفن موقت بوده و بالاخره به هر صورتي بوده الآن سر مطهر در اين مكان نيست بلكه به بدن مطهر حضرت ملحق گرديده است ولي به همان مدتي كه سر مطهر در اينجا بود اين حق را اقتضاء مي‏كند كه حضرت را در اينجا زيارت كنند و در اينجا نماز گزارند.

اگر كسي گويد كه در آن نوع موارد كه روايات داريم و يا در كتب مزار ذكري از آنها به ميان آمده مطلب درست است اما نسبت به مواردي كه نه روايت داريم و نه در كتب مزار علماء از آن موارد نام برده‏اند چگونه مطلب را بايد در نظر گرفت، عرض مي‏كنم در اين موارد هم همان اقبال و توجه مردم و تقرير الهي كه برآورده شدن حاجات و رفع مهمات در اين مشاهد مشرفه باشد خود دليل بر واقعيت داشتن آنها است. مثلاً در شرح زندگاني سيف‏الدوله  مي‏نويسند هرگاه براي جنگ از حلب خارج مي‏شد

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 62 *»

آخرين جائي را كه براي توديع مي‏رفت همين مشهد النقطه بوده و توسل مي‏جسته و نوعاً پيروز مراجعت مي‏كرد و در مراجعت اولين جائي را كه ديدن مي‏كرد زيارت همين محل شريف بوده است. و شخصي مانند سيف‏الدوله  كه هم صاحب علم و كمالات نفساني بوده و هم داراي اطلاعات لازم و آشنا به مباني مذهب و هم سياستمدار كاردان و با تقوي بي‏جهت و بدون سبب در نزد اين پاره سنگ خضوع و خشوع نمي‏نموده و اگر در ميان شيعيان اصالتي و واقعيتي براي اين سنگ نمي‏بود اين حرمت‏داري و اين تكريم از او اظهار نمي‏گشت و دليلي هم ندارد كه بگوئيم اين كارهاي او از روي عوام فريبي بوده و براي جلب توجه عوام الناس چنين مي‏كرده زيرا مي‏گوئيم كه همان طوري كه مورد توجه عوام الناس بوده، مورد توجه علماء و ادباء و شعراء و سياستمداران و رجال نامي شيعه هم بوده و با وجود اين چنين اشخاصي در دستگاه حكومت خود، مرتكب اموري شود كه از نظر آنان ناپسند است آن هم از شخص اول مملكت. و همچنين اقدام او براي يك چنين ساختمان معظم به منظور حرمت آن سنگ مقدس بي‏جهت نبوده وانگهي در مقابل اهل سنت كه اگر اصالت و واقعيتي در كار نبود چه بسا شيعه را متهم مي‏كردند به اينكه مذهبشان خرافات‏پرستي است. جزاه اللّه عن الاسلام و المسلمين خير الجزاء و حشره اللّه و ايّانا مع الحسين7 و اصحابه.

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 63 *»

 

«دير راهب نصراني»:

در توضيحات گذشته معروض گرديد كه در ميان شيعيان حلب مشهور چنين است كه مشهد النقطه حلب ابتداء ديري بوده متعلق به راهبهاي نصاري و اكنون چاهي در وسط محوطه مشهد وجود دارد و مي‏گويند اين چاه آب هم چاه دير بوده و راهبي كه به بركت سر مطهر امام مظلوم7اسلام آورده و در تاريخ اسارت اهل بيت: به آن اشارت رفته است، در همين دير بوده و اين صخره «سنگ» مقدسه هم همان سنگي بوده كه سر مطهر را روي آن شستشو داده و آن سنگ سنگي بوده كه در محراب عبادت خود مي‏گذارده و روي آن جبهه مذلّت به درگاه خداوند متعال مي‏سائيده است.

در تاريخ اسلام از اينگونه رهبان بوده‏اند كه روي جهاتي كه خداوند از آنها مي‏دانسته اسباب هدايت آنها را به دست اوليائش:مهيا مي‏فرموده است از جمله آنها راهبهائي كه در زمان طفوليت و يا قبل از ولادت حضرت رسول9 به واسطه برخورد با آن حضرت و يا جدّ و عموي گرامي او به اسلام مشرّف شده و به نبوت آن حضرت اقرار نموده و با ايمان كامل از دنيا رفته‏اند، مي‏باشند. يك نمونه از زمان كودكي حضرت رسول9ذكر مي‏كنيم:

دركتاب الدر النظيم از ابوحمزه ثمالي از امام باقر7نقل مي‏كند

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 64 *»

كه فرمودند: لما اتي علي رسول اللّه9اثنان و عشرون شهراً من يوم ولادته رمدت عيناه فقال عبدالمطلب لابي‏طالب اذهب بابن اخيك الي عراف الجحفة و كان بها راهب طبيب في صومعته قال فحمله غلام له في سفط الهندي حتي اتي به الراهب فوضعه تحت الصومعة ثم ناداه ابوطالب يا راهب يا راهب فاشرف عليه فنظر حول الصومعة اذا نور ساطع و سمع حفيف اجنحة الملائكة فقال له من انت قال انا ابوطالب بن عبدالمطلب جئتك بابن اخي لتداوي عينه فقال و اين هو قال في السفط قد غطّيته من الشمس قال اكشف عنه فكشف عنه فاذا هو بنور ساطع في وجهه قد اذعر الراهب فقال له غطّه فغطّاه ثم ادخل الراهب رأسه في صومعته فقال اشهد ان لا اله الاّ اللّه و انك رسوله حقاً حقاً و انّك الذي بشّر به في التورية و الانجيل علي لسان موسي و عيسي فاشهد ان لا اله الاّ اللّه و انك رسول اللّه ثم اخرج رأسه فقال يا بني انطلق به فليس عليه بأس فقال له ابوطالب ويلك يا راهب لقد سمعت منك قولاً عظيماً فقال يا بني شأن ابن اخيك اعظم مما سمعت مني و انت معينه علي ذلك و مانعه ممن يريد قتله من قريش قال فاتي ابوطالب عبدالمطلب فاخبره بذلك فقال له عبدالمطلب اسكت يا بني لايسمع هذا الكلام منك احد فواللّه لا يموت محمّد9حتي يسود العرب و العجم. (هنگامي كه بيست و دو ماه از روز ولادت آن حضرت گذشت دو چشم مبارك او به درد آمد. عبدالمطلب به ابوطالب فرمود فرزند برادرت

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 65 *»

را ببر به عراف جحفه ــ و در آنجا راهبي بود در صومعه‏اي كه طبيب هم بود ــ فرمود غلام ابوطالب آن حضرت را در يك پوشش چرمي هندي گذارده و در آغوش گرفت و نزد راهب بردند و او را پائين صومعه قرار داده و ابوطالب صدا زد اي راهب اي راهب پس سر از صومعه بيرون آورده و در اطراف صومعه نگاه كرد ديد نوري پرتو افكنده است و صداي بهم خوردن پرهاي ملائكه را شنيد. پس گفت به او تو كيستي؟ گفت من ابوطالب فرزند عبدالمطلب هستم. فرزند برادرم را نزد تو آورده‏ام تا آنكه چشم او را مداوا كني. پس گفت كجاست او؟ گفت در اين پوشش چرمي است او را از تابش خورشيد پوشانيده‏ام. گفت روي او را باز كن، پس او هم روي او را باز نمود ناگهان نوري در صورت آن حضرت پرتو افكن گرديد كه راهب را پريشان نمود. پس گفت بپوش روي او را پس ابوطالب پوشانيد روي آن حضرت را. آنگاه راهب سر خود را در صومعه برد و مي‏گفت: اشهد ان لا اله الاّ اللّه و انك رسول اللّه حقاً حقاً ــ گواهي مي‏دهم كه نيست خدائي مگر اللّه و اينكه تو فرستاده او هستي درست درست ــ و تو هستي آن كسي كه تورات و انجيل مژده تو را داده بر زبان موسي و عيسي پس گواهي مي‏دهم كه نيست خدائي مگر اللّه و تو فرستاده او مي‏باشي. سپس سر خود را بيرون آورد و گفت اي فرزندم او را ببر كه او بيمار نيست. پس ابوطالب گفت خوشا بر حال تو اي راهب

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 66 *»

شنيدم از تو سخن بزرگي را. پس گفت اي فرزندم مقام و مرتبت پسر برادرت بزرگتر از آن است كه شنيدي از من. و تو كمك‏كار او خواهي بود بر آن امر و برطرف مي‏نمائي از او هر كس مي‏خواهد او را بكشد از قبيله قريش. فرمود: پس آمد ابوطالب نزد عبدالمطلب و او را به آنچه انجام شده خبر داد. پس عبدالمطلب به او گفت ساكت شو اي فرزندم و كسي اين سخن را از تو نشنود. پس به خدا سوگند نخواهد مُرد محمّد9مگر آنكه بر عرب و عجم سيادت و آقائي خواهد فرمود).

جان ما به قربان آن بزرگوار و اهل بيت آن سرور كه براي هدايت خلق بايد متحمل چه بلاها گردند. در پيش از دو سالگي مبتلا به چشم درد مي‏شود براي خاطر هدايت يافتن يك راهب.

نمونه ديگر راهبي است كه با ملاقات اميرالمؤمنين علي7و ديدن معجزه از آن بزرگوار هدايت مي‏يابد و مرحوم سيد حميري آن فضيلت را در قصيده مذهّبه خويش آورده مي‏گويد:

و لقد سري فيما يسير بليلة بعد العشاء بكربلا في موكب
حتي اتي متبتلاً في قائم القي قواعده بقاع مجدب
يأتيه ليس بحيث يلقي عامر غير الوحوش و غير اصلع اشيب
فدنا فصاح به فاشرف ماثلاً كالنسر فوق شظبة من مرقب
هل قرب قائمك الذي بوأته ماء يصاب فقال ما من مشرب

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 67 *»

 

الا بغاية فرسخين و من لنا بالماء نقي وفِي سبسب
فثني الاعنة نحو وعث فاجتلي ملساء يلمع كاللجين المذهب
قال اقلبوها انكم ان تقلبوا ترووا و لا تروون ان لم‏تقلب
فاعصوصبوا في قلعها فتمنّعت منهم تمنّع صعبة لم‏تركب
حتي اذا اعيتهمُ اهوي لها كفّاً متي ترد المغالب تغلب
فكأنها كرة بكفّ حزور عبل الذراع دحابها في ملعب
فسقاهم من تحتها متسلسلاً عذباً يزيد علي الالذّ الاعذب
حتي اذا شربوا جميعاً ردّها و مضي فخلتَ مكانها لم‏يقرب([31])

و اجمال آن اين است كه مرحوم ابوعبد اللّه برقي روايت مي‏كند از

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 68 *»

يكي از اصحاب اميرالمؤمنين7 كه خارج شديم با حضرت و اراده صفّين داشتيم. گذر كرديم به كربلا پس فرمود آيا مي‏دانيد اينجا كجاست؟ به خدا سوگند كه جايگاه شهادت حسين و اصحاب او است. سپس اندكي راه رفتيم تا رسيديم به راهبي كه در صومعه خود بود و مردم دسته دسته و متفرّق شده بودند از تشنگي و به خدمت حضرت شكايت كردند ــ زيرا حضرت راه بيابان را در پيش گرفته بودند ــ پس نزديك صومعه راهب گرديده و او را صدا زدند. او از صومعه سر بيرون آورد پس فرمود اي راهب آيا نزديك صومعه تو آب هست؟ پس عرض كرد نه. پس حضرت اندكي ديگر راه رفتند پس فرود آمدند به جائي كه ريگزار بود پس دستور فرمود كه همه فرود آيند و فرمود در ميان اين ريگها جستجو كنيد براي آب و ريگها را كنار بزنيد. وقتي مشغول شدند در زير ريگها به پاره سنگ سفيدي برخوردند پس حضرت آن را با دست خود از جا كندند و آن را چرخانيدند و در زير آن آبي پيدا شد كه از آب زلال هم زلال‏تر بود و از هر آبي گواراتر بود پس همه آشاميدند و سيراب شدند و هر مقدار هم كه مي‏توانستند آب برداشته و بار كردند. بعد حضرت سنگ را به جاي خود برگردانيده و ريگها را هم روي آن ريخته همان طوري كه در اول بود. پس اندكي راه رفتيم و همه هم جاي چشمه را مي‏دانستند. پس اميرالمؤمنين7 فرمود به حق من سوگند بر شما مگر برگرديد به

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 69 *»

جاي چشمه و ببينيد آيا مي‏توانيد آن را بيابيد. پس همه برگشتند و مطابق جاي قدمها مراجعت كردند تا به ريگزار رسيدند و هرچه در ريگها به جستجو پرداختند به آن سنگ و چشمه نرسيدند. پس عرض كردند به خدا سوگند ما به آن سنگ و چشمه نرسيده‏ايم و نمي‏دانيم كجاست. در اين وقت راهب پيش آمد و گفت گواهي مي‏دهم اي اميرالمؤمنين كه پدرم خبر داد مرا از جدم و جدّ من از حواري عيسي بوده كه او فرموده كه زير اين سنگ چشمه‏اي است از آب كه سفيدتر است از برف و گواراتر است از هر آبي. دست به آن نمي‏يابد مگر پيغمبري يا وصي پيغمبري و من گواهي مي‏دهم به اينكه نيست خدائي مگر اللّه و اينكه محمّد بنده و فرستاده او است و اينكه تو وصي آن رسول و خليفه او و رساننده از جانب او هستي و به فكرم رسيده كه در اين سفر در خدمت شما باشم و هر خير و شري كه به شما برسد به من هم برسد. حضرت فرمود به او خوب است و براي او دعاي خير فرمودند و فرمود اي راهب همراه من باش و نزديك به من شو. او هم نزديك حضرت راه مي‏رفت و در ليلة الهرير و برخورد دو لشگر و شورش مردم راهب كشته شد. صبح كه شد اميرالمؤمنين7به اصحاب فرمودند بپاخيزيم و كشته‏هاي خود را دفن كنيد و خود حضرت به جستجوي از راهب پرداختند تا كشته او را يافته بر او نماز گزاردند و با دست مبارك خود او را در ميان قبر گذاردند. سپس

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 70 *»

فرمودند به خدا سوگند كه اكنون مي‏نگرم او را كه در جايگاه خود قرار گرفته همراه زني كه خداوند به او كرامت كرده است.

آري، در مسير شام هم مواضعي ذكر شده كه سر مطهر امام مظلوم7 به هدايت كردن راهبها مي‏پرداختند. و بعضي چنين گمان مي‏كنند كه يك مورد بيش نبوده ولي در كتب مقاتل مختلف ذكر گرديده است. ليكن آنچه به نظر مي‏رسد اين است كه چند مورد انجام يافته و آنچه ذكر شده بعضي از آن موارد است و آنچه هم كه ذكر نشده خداوند به آنها عالم است. مثلاً مرحوم مجلسي نقلي ذكر مي‏فرمايد از كتابي به نام مناقب قديم: «كه در مسير شام شبي را نزد مردي يهودي فرود مي‏آيند و هنگامي كه شراب مي‏آشامند و مست مي‏شوند مي‏گويند نزد ما سر حسين7 است. مي‏گويد او را به من نشان دهيد، نشان مي‏دهند ــ و سر مطهر در صندوقي بوده و نور از آن به طرف آسمان پرتو مي‏افكند و يهودي از آن به شگفت آمده بود ــ پس آن را از ايشان به امانت گرفته و به آن سر شريف مي‏گويد شفاعت كن براي من در نزد جدّت پس خداوند آن سر مطهر را به سخن آورده فرمود همانا شفاعت من براي گروندگان به دين محمّد9است و تو به او نگرويده‏اي. پس آن يهودي خويشان خويش را جمع نموده و سر مطهر را گرفته و آن را در طشتي گذارده و بر آن گلاب و كافور و مشك و عنبر پاشيده بعد مي‏گويد به فرزندان و

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 71 *»

خويشان خود: اين سر فرزند دختر محمّد9است. بعد عرض مي‏كند: اي اندوه كه دسترسي به جد تو ندارم تا به دست او اسلام آورم، اي اندوه كه تو را زنده نمي‏يابم تا به دست تو اسلام آورده و در برابر تو به جنگ پرداخته و در راه تو بكشم و كشته شوم. آيا اگر اكنون اسلام آورم تو شفاعت مي‏فرمائي براي من در روز قيامت؟ پس خداوند آن سر مطهر را به سخن آورده و به زبان فصيح فرمود: اگر اسلام آوري من براي تو شفاعت كننده خواهم بود. اين فرمايش را سه بار فرمود و ساكت شد. پس آن يهودي و خويشانش اسلام آوردند».

مرحوم مجلسي بعد از نقل اين مطلب مي‏فرمايد: لعلّ هذا اليهودي كان راهب قِنّسرين لانه اسلم بسبب رأس الحسين7 و جاء ذكره في الاشعار و اورده الجوهري الجرجاني في مرثية الحسين7. (شايد اين يهودي همان راهب قِنسرين باشد زيرا او اسلام آورده به سبب سر حسين7 و ذكر آن در اشعار آمده و جوهري گرگاني هم آن را در مرثيه‏اي كه براي حسين7 گفته آورده است).

و خيلي جاي تعجب است از مرحوم مجلسي زيرا اين نقل با آنچه در مورد راهب آمده خيلي فرق دارد. چه مانعي دارد كه دو جريان بوده، هم اين يهودي به واسطه سر مطهر ايمان آورده باشد و هم آن راهب نصراني. همچنان كه يحيي يهودي حراني هم به واسطه شنيدن تلاوت

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 72 *»

قرآن از سر مطهر ايمان آورد و در اثر شدت هيجان شمشير كشيد و با آن ملعونها مقاتله كرد و بالاخره شربت شهادت نوشيد. در هر صورت متأسفانه باز مي‏بينيم مرحوم مجلسي در كتاب جلاء العيون بعد از آنكه واقعه راهب و اسلام آوردن او را از مرحوم قطب راوندي نقل مي‏فرمايد مي‏گويد: «مترجم گويد كه قصه اين راهب و ظاهر شدن اعجاز از سر آن سرور بر او از قصه‏هاي مشهور است و در اكثر كتب خاصه و عامه مذكور است و شعرا به نظم آورده‏اند و اكثر روايت كرده‏اند كه در منزل قنسرين بوده و بعضي روايت كرده‏اند كه آن راهب يهودي بوده چون ديد از صندوقي كه سر مبارك آن جناب در آن بود نوري ساطع بود، آن سر مقدس را از ايشان گرفت و معطر گردانيد و التماس شفاعت از او نمود. سر آن سرور فرمود كه اگر به دين جد من درآيي تو را شفاعت مي‏كنم پس آن يهودي جمعي كثير از ياران و خويشان خود را جمع كرد و همه مسلمان شدند». در صورتي كه اين نقلها با هم تفاوتهاي زيادي دارد و نمي‏توان گفت كه يك واقعه بوده و مختلف نقل گرديده است. بلكه با توجه به اختلافها و تفاوتها مي‏توان گفت چهار واقعه بوده، دو تاي آنها مربوط به دو راهب نصراني بوده يكي در قنسرين و ديگري نزديك دمشق با فاصله يك شبانه روز راه (كه به احتمال قوي همين مشهد النقطه حلب بوده است) و دو تاي آن مربوط به دو يهودي مي‏باشد.

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 73 *»

صاحب ناسخ التواريخ هم ظاهراً مانند مرحوم مجلسي فكر مي‏كرده است او هم مي‏گويد: «بالجمله چون آفتاب طريق افول گرفت لشگريان سر مبارك حسين7 را در كنار صومعه راهب جاي دادند. پس بنشستند و به عيش و طرب و لهو و لعب پرداختند. مكشوف باد كه اسلام راهب و معجزه آن سر مبارك را مورخين و محدثين سني و شيعي در كتب معتبره با اندك بينونتي رقم كرده‏اند چنانكه در كتاب فاضل مجلسي و كتاب خرايج و منتخب طريحي و روضة الاحباب و ديگر كتب به اسناد معتبره مرقوم است و من بنده اين قصه را نقد كرده مي‏نگارم» در پاورقي توضيح مي‏دهد كه مرادش اين است: «يعني مطالب نادرست را حذف كرده و آنچه را صحيح مي‏دانم مي‏نويسم». ولي باز آنچه به نظر مي‏رسد اين است كه او مي‏خواهد بگويد نظر به اينكه يك حادثه را به طور مختلف نقل كرده‏اند من ميان همه نقلها جمع نموده بياني را مي‏نگارم كه جامع همه باشد. و با رجوع به خود خرايج و يا بحار الانوار، صحّت نظر ما روشن مي‏شود.

خلاصه مانعي ندارد كه در مواضع متعدده اين امر واقع شده باشد. و چون احتمال مي‏رود كه نقلي را كه مرحوم مجلسي از خرايج آورده با راهب حلب مطابقت داشته و از جهاتي احتمال قوي مي‏رود كه آن دير همين مشهد النقطه باشد، ما به عنوان خاتمه بحث از تاريخ مشهد النقطه

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 74 *»

به ذكر واقعه راهب مي‏پردازيم.

مرحوم مجلسي در بحار الانوار اين واقعه را از خرايج نقل مي‏فرمايد. و در كتاب جلاء العيون از قطب راوندي نقل مي‏نمايد. ما هم همين نقل جلاء العيون را در اينجا مي‏آوريم:

«قطب راوندي از اعمش «سليمان بن مهران» روايت كرده است كه گفت در حرم ديدم مردي از آنها را كه همراه سر مبارك امام مظلوم به شام رفته بودند گفت در راه شام به دير راهبي از نصاري رسيديم و سر آن سرور بر نيزه بود و ما بر دور آن حراست مي‏كرديم. چون شراب حاضر كرديم كه بخوريم و به عيش و شادي مشغول شويم ناگاه ديديم كه دستي از ديوار دير ظاهر شد و به قلم فولاد، از مدادِ خون، بر ديوار دير نوشت به اين مضمون كه آيا اميد دارند امتي كه حسين را شهيد كردند شفاعت جدّ او را در قيامت؟ ما بسيار ترسيديم و برخاستيم كه آن دست را بگيريم ناپيدا شد. چون باز به كار خود مشغول شديم، باز آن دست ظاهر شد و بيت ديگر نوشت به اين مضمون به خدا سوگند كه ايشان را شفاعت كننده نخواهد بود در روز جزا در عذاب خدا مخلّد خواهند بود. باز چون يكي از ما اراده كرد كه آن را بگيرد باز غايب شد، چون نشست پيدا شد و بيت ديگر نوشت به اين مضمون به تحقيق كه كشتند حسين را به حكم جور و مخالفت نمودند حكم كتاب خدا را. پس راهب از دير خود مشرف

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 75 *»

شد و ديد كه نوري از سر آن سرور به جانب آسمان ساطع است. با آن لشگر شقاوت اثر خطاب كرد كه از كجا مي‏آئيد؟ گفتند از عراق مي‏آئيم و به جنگ حسين رفته بوديم و اين سر او است براي يزيد مي‏بريم. راهب گفت حسين كه پدر او پسر عمّ پيغمبر شما است و مادر او دختر او است؟ گفتند آري. گفت لعنت بر شما، اگر عيسي را پسري مي‏بود ما او را بر ديده‏هاي خود مي‏نشانيديم. پس راهب گفت من التماس دارم كه شما به سركرده خود بگوئيد كه ده هزار درهم از پدر به من ميراث رسيده است آن را از من بگيرد و سر اين سرور را به من بدهد كه امشب نزد من باشد چون وقت رحيل شود من به او پس دهم. به عمر گفتند، گفت زر را بگيريد و سر را بدهيد كه نزد او باشد تا هنگام رحيل. پس راهب دو هميان زر كه ده هزار درهم بود از دير به زير انداخت و عمر زر را صرافي كرد و سرش را مهر كرد و به خزانه‏دار خود سپرد و سر آن سرور را به آن نيك اختر داد. راهب چون آن سر بزرگوار را به دير خود برد، صومعه او از نور آن سر منوّر روشن شد و صداي هاتفي را شنيد كه خوشا حال تو و خوشا حال كسي كه حرمت اين بزرگوار را داند. پس راهب آن سر مطهر را به گلاب شست و با مشك و كافور معطر گردانيد و بر سجاده خود گذاشت و رو به آسمان گردانيد و گفت: پروردگارا به حق عيسي امر كن كه اين سر بزرگوار با من سخن بگويد. ناگاه سر مبارك آن حضرت به سخن

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 76 *»

آمد و گفت اي راهب چه مي‏خواهي؟ راهب گفت تو كيستي؟ سر آن حضرت فرمود منم فرزند دلبند محمّد مصطفي و منم جگر گوشه علي مرتضي منم نور ديده فاطمه زهرا و منم تشنه لب مظلوم اهل جور و جفا. راهب چون اين سخنان جانسوز شنيد خروش برآورد و رو به روي مبارك آن سرور گذاشت و گفت روي خود را برنمي‏دارم تا بگوئي كه من فردا شفيع توام. ناگاه از سر مبارك سيد الشهداء صدا آمد كه به دين جدم درآ تا تو را شفاعت كنم در روز جزا. راهب گفت اشهد ان لا اله الاّ اللّه و اشهد ان محمداً رسول اللّه. پس سر حضرت امام حسين7قبول شفاعت او كرد. چون صبح شد خواستند سر را از راهب گيرند راهب بر بام دير آمد و گفت مي‏خواهم با سركرده اين لشگر سخني بگويم. چون عمر به پاي دير آمد راهب گفت تو را به خدا و جد صاحب اين سر محمّد مصطفي سوگند مي‏دهم كه اين سر را در صندوق گذاري و ديگر به اين سر خفّت نرساني. عمر قبول كرد و ليكن وفا نكرد و راهب از دير فرود آمد و سر به صحرا گذاشت و در كوهها و بيابانها عبادت حق تعالي مي‏كرد تا به رحمت الهي واصل گرديد. چون نزديك دمشق رسيدند عمر از خزانه‏دار خود آن زرها را طلبيد و مهر خود را ملاحظه كرد و سر هميانها را گشود ديد كه همه زرها سفال شده است و بر يك روي آنها نقش شده است لا تحسبنّ اللّه غافلاً عما يعمل الظالمون يعني گمان مكن كه خدا غافل

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 77 *»

است از آنچه مي‏كنند ظالمان و بر روي ديگر نقش بسته است و سيعلم الذين ظلموا اي منقلب ينقلبون يعني زود خواهند دانست ستمكاران كه بازگشت ايشان به كجا است پس آن ملعون گفت انّا للّه و انّا اليه راجعون زيانكار دنيا و عقبي شدم و آن سفالها را فرمود در آب ريختند».

و اما تتمه سخن و نقل سليمان را از آن شخص ملعون در اينجا نياورده ولي در بحار تمام سخن او را نقل مي‏كند و نظر به اينكه با بحث ما ارتباطي ندارد از ذكر آن خودداري كرديم ولي به يك نكته آن اشاره مي‏كنيم بعد از آنكه مي‏گويد سفالها را به آب ريختند مي‏گويد: و رحل الي دمشق من الغد و ادخل الرأس الي يزيد . . . (و كوچ كردند به سوي دمشق فرداي آن روز و سر را نزد يزيد وارد ساختند . . .). از اين عبارت معلوم مي‏گردد كه دير اين راهب نزديك دمشق بوده زيرا در نزديك دمشق به فكر درهمها مي‏افتند كه آنها را تقسيم كنند و فرداي آن به دمشق مي‏رسند و همان طوري كه احتمال داده‏ايم با مشهد النقطه در حلب مطابقت پيدا مي‏كند و آنچه ما در اشعار اين مجموعه در اين زمينه گفته‏ايم براساس اين احتمال بوده و اگر بعد از اين هم موفق گرديم مطابق همين احتمال خواهد بود ان شاء اللّه تعالي.

 

«سخن گفتن سر مطهّر امام7»:

يكي از مباحث لازم در بحث مصائب و ساير مباحث مربوط به

 

نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 78 *»

اعتقادات، شناختن بدن معصومين:است در حال حيات و ممات و خود آن بزرگواران هم به اين موضوع اهميت داده و شيعيان خود را در اين امر روشن ساخته‏اند.

اميرالمؤمنين7 در حديث معرفت نورانيت در اين باره مي‏فرمايد: انّ قتيلنا اذا قُتل لم‏يُقتل و انّ ميّتنا اذا مات لم‏يمت. (همانا كشته ما در آن گاهي كه كشته شده، كشته نشده و همانا مرده ما در آن گاهي كه مرده است نمرده) و ما در توضيح اين مسأله نسبتاً مباحث طولاني داشته‏ايم و خلاصه آن مباحث اين است كه به حسب آيات قرآني و روايات معتبر اسلامي و دلائل و براهين محكم عقلاني و تصريح مشايخ عظام اعلي اللّه مقامهم و رفع في الخلد اعلامهم، چنين به دست آمده كه معصومين ما:به واسطه اعتدال كامل و تامّي كه دارند اگر به واسطه شهادت به شمشير و امثال آن و يا مسموميت كشته شوند و بميرند، روح مقدس آنها (از مرتبه مثال آنها به بالا تا فؤاد آنها) از بدن مطهر آنها مفارقت مي‏كند و اين است معناي كشته شدن و مردن ايشان. و اما بدن مطهر ايشان كه در واقع از سه جزء تشكيل شده (جزء جمادي، جزء نباتي و جزء حيواني مانند ديگران) و در كمال اعتدال است به طوري كه اعتدال بدنهاي مؤمنين در بهشت آخرت آيه و نشانه‏اي است از اعتدال بدنهاي ايشان در دنيا اگر ذره ذره هم بشود، كمال و اعتدال خود را از دست نداده و آنچه را

 

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 79 *»

كه در حال حيات (تعلق مرتبه مثال به بالا) داشته از كمالات همه را دارد. و مي‏دانيم آنچه در اين بدن مي‏بينيم از صفائي كه تعلق به اين بدن دارد همه از همين جماديت و نباتيت و حيوانيت بدن سر مي‏زند. پس ديدن و شنيدن و بوئيدن و چشيدن و لمس كردن و حتي گفتن و رضايت و خشم و احساس درد و راحتي نمودن و متأثر و متألم گشتن و دوست و دشمن شناختن و از اين قبيل امور، همه مربوط به همين بدن است. و هرچه ميزان اعتدال و قوت تركيب اين سه جزء بدن (جماديت، نباتيت، حيوانيت) افزايش يابد، ميزان قوت و نيروي بدن در اين صفا افزايش مي‏يابد. پس اگر سخن گفتن و نگاه كردن و شناختن دوست و دشمن و احساس درد و يا درك احترام و اهانت و از اين قبيل به جزئي از بدن مطهر ايشان نسبت داده شود از خود اين بدنها بوده و نياز به تعلق روح ندارد. و لذا در زيارات وارده از خود معصومين: هم سلام به ارواح ايشان داده شده و هم سلام به اجسام و اجساد ايشان داده شده است. و در خصوص زيارت حضرت سيد الشهداء صلوات اللّه عليه هم به روح مقدس او و هم به بدن مطهر او و هم به اعضاء شريف آن بزرگوار سلام داده شده حتي به ريش مباركش (السلام علي الشيب الخضيب) پس سخن گفتن سر مطهر و يا تلاوت قرآن به مناسبتهاي مختلف را بايد امري عادي نسبت به آن بدن مطهر دانست همچنين اگر اسب دوانيدن بر آن بدن مطهر و يا

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 80 *»

كوبيدن قضيب بر لب و دهان آن حضرت را مصيبت مي‏دانيم از آن جهت بدانيم كه آن بزرگوار مانند زمان حياتش درك مي‏كرده و الم كوبيدن سم اسب و يا قضيب را احساس مي‏فرموده علاوه كه حتي اهانتي را كه به اين كارها در نظر داشته‏اند آن بزرگوار درك مي‏فرموده درست مانند زمان حيات.

جان ما به قربان آن بزرگواران كه در حال حيات و ممات از اشقياء اين امت مصيبتها و آلام و اهانت‏ها ديده و براي مصلحت امت صبر فرموده‏اند.

البته چون اين بحث تا اندازه‏اي علمي است و نسبتاً دامنه‏دار و از طرفي مقدمه هم به طول انجاميده، به همين مقدار اشاره اكتفا كرده بحث بيشتر را در جاي مناسبتري بايد داشته باشيم. اللهم صل علي محمّد و آل محمّد الاوصياء الراضين المرضيين بافضل صلواتك و بارك عليهم بافضل بركاتك و السلام عليهم و علي ارواحهم و اجسادهم و رحمة اللّه و بركاته.

 

«مشهد السقط»:

در ابتداي مقدمه معروض داشتيم كه قبل از تشكيل حكومت حمدانيها در حلب آثار تشيع وجود داشته و تمايل به آن در ميان اهل حلب و ساير نواحي زمينه‏ساز مسائل بعدي شده است. يكي از اموري

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 81 *»

كه اين ادعاء را تثبيت مي‏كند، حفاظت و حراست از قبر كوچكي در فراز كوه جوشن در مجاورت مشهد النقطه است.

اين قبر مطهر نسبت دارد به فرزند حضرت سيد الشهداء صلوات اللّه عليه به نام «محسن السقط» كه از يكي از زنان آن بزرگوار در اين محل سقط گرديده و او را در اين مكان شريف به خاك سپرده‏اند.

متأسفانه از خصوصيات اين حادثه و خود آن جنين و نام مادرش در كتب معتبر شيعه نقلي در دست نيست. ولي در سراسر حلب و نواحي اين مقام شريف مشهور است به «شيخُ المُحَسِّن» و مقصود از «شيخ»، بزرگ و صاحب شخصيت و مرجع خلق بودن است كه بزرگواري معنوي آن بزرگوار و شخصيت الهي او و توسل به او و برآورده شدن حوايج به بركت او، آن بزرگوار را به اين اسم مشهور نموده است. و اما نام مبارك «مُحَسِّن» كه تلفظ معروف آن مُحسِن است اقتباس گرديده از نام فرزند امير المؤمنين و فاطمه زهرا صلوات اللّه عليهما كه به واسطه ضربت دَر كه دومي ملعون بر فاطمه3وارد ساخت سقط گرديد. و نظر به اينكه دستور رسيده كه براي فرزند در وقتي كه در رحم است نام انتخاب كنيد كه اگر سقط شد صاحب نام باشد و چون نوعاً مردم نمي‏دانند جنين در رحم پسر است يا دختر، فرموده‏اند به طور مبهم و مجمل نام گذاري كنيد به اين معني كه اگر پسر است محمّد باشد و اگر دختر است فاطمه باشد و

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 82 *»

وقتي كه ولادت يافت اگر خواستيد نام او را تغيير مي‏دهيد. و چون امام حسين7 از سرنوشت اين طفل خود با خبر بودند به احتمال قوي خود آن بزرگوار نام مبارك او را محسن گذارده‏اند زيرا در كيفيت شهادت كه سقط شدن به واسطه ظلم و جور اشقياء باشد شباهت به برادر بزرگوارش داشته كه ميان در و ديوار به واسطه ضربت و فشار در سقط گرديد.

در اينكه چنين مصيبتي بر فاطمه زهرا و امير المؤمنين8وارد آمده ترديدي نيست. حضرت صادق7فرمودند: اذا كان يوم القيمة دعي محمّد9 فيكسي حلّة وردية ثم يقام عن يمين العرش. الي ان قال: ثمّ ينادي مناد من بطنان العرش من قبل رب العزّة و الافق الاعلي نعم الاب ابوك يا محمّد و هو ابراهيم و نعم الاخ اخوك و هو علي بن ابي‏طالب و نعم السبطان سبطاك و هما الحسن و الحسين و نعم الجنين جنينك و هو محسن. (روز قيامت كه شود خوانده مي‏شودمحمد9پس پوشيده مي‏شود حلّه گلگوني سپس بپا ايستاده مي‏شود از طرف راست عرش ــ تا آنكه فرمود ــ سپس منادي از دل عرش از طرف پروردگار عزت و افق بالا ندا مي‏كند چه خوب پدري است پدرت اي محمّد كه ابراهيم است و چه خوب برادري است برادرت كه علي بن ابي‏طالب باشد و چه خوبند دو سبط تو كه حسن و حسين هستند و چه خوب جنيني است جنين تو و آن محسن است). و فرمود حضرت صادق7: و اول من يحكم فيه محسن بن

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 83 *»

 علي7في قاتله. اول كسي كه درباره او نسبت به كشنده‏اش حكم شود، محسن فرزند علي7 مي‏باشد.

و در حديث مفصلي كه مفضل از حضرت صادق7 نقل مي‏كند و امام7در آن شرح ظهور و بيان رجعت فرموده‏اند، مي‏فرمايد: ثمّ يقوم الحسين7 مخضباً بدمه هو و جميع من قتل معه فاذا رآه رسول اللّه9بكي و بكي اهل السموات و الارض لبكائه و تصرخ فاطمة3 فتزلزل الارض و من عليها و يقف اميرالمؤمنين و الحسن عن يمينه و فاطمة عن شماله و يقبل الحسين فيضمه رسول اللّه9الي صدره و يقول يا حسين فديتك قرّت عيناك و عيناي فيك و عن يمين الحسين7 حمزة اسد اللّه في ارضه و عن شماله جعفر بن ابي‏طالب الطيار و يأتي محسن تحمله خديجة بنت خويلد و فاطمة بنت اسد امّ امير المؤمنين7 و هنّ صارخات و امّه فاطمة تقول هذا يومكم الذي كنتم توعدون اليوم تجد كل نفس ما عملت من خير محضراً و ما عملت من سوء تودّ لو ان بينها و بينه امداً بعيداً. قال فبكي الصادق7حتي اخضلت لحيته بالدموع ثم قال: لا قرّت عين لاتبكي عند هذا الذكر قال و بكي المفضل بكاءً طويلاً . . . سپس بپا مي‏خيزد حسين7(براي شكايت به پيشگاه رسول خدا) در حالي كه خون‏آلوده است او و تمام كساني كه با او كشته شدند. رسول خدا9 گريه مي‏كند و اهل آسمانها و زمين به گريه آن حضرت گريان مي‏گردند و فاطمه3

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 84 *»

فريادي مي‏كشد كه زمين و آنچه برآن است به لرزه در مي‏آيد و مي‏ايستد امير المؤمنين و حسن از سمت راست آن حضرت و فاطمه از سمت چپ و حسين پيش مي‏آيد و رسول خدا9 او را در آغوش گرفته و به سينه خود مي‏چسباند و مي‏فرمايد اي حسين من فداي تو گردم روشن باد دو چشمت و دو چشم من درباره تو و از سمت راست حسين7حمزه شير خدا در زمين او است و از سمت چپ او جعفر طيار فرزند ابوطالب است و مي‏آيد محسن كه خديجه دختر خويلد و فاطمه دختر اسد مادر امير المؤمنين7 او را در دست دارند و فرياد مي‏كشند و مادرش فاطمه مي‏فرمايد: اين است روز شما كه وعده داده شده بوديد امروز است كه هركس مي‏يابد آنچه كه انجام داده از خوبي كه حاضر شده است و آنچه انجام داده از بديها، دوست دارد كه ميان آنها و او فاصله دوري افتد. مفضل مي‏گويد: پس گريست امام صادق7 به طوري كه ريش حضرت به اشكهاي او تر گرديد سپس فرمود روشن مباد چشمي كه نگريد نزد اين يادآوري و گريست مفضل هم گريستن طولاني . . .  .

ثمّ قال يا مولاي ما في الدموع يا مولاي فقال ما لايحصي اذا كان من محق. ثمّ قال المفضل يا مولاي ما تقول في قوله تعالي و اذا الموءودة سئلت باي ذنب قتلت؟ قال يا مفضل و الموءودة و اللّه محسن لانه منا لا غير فمن قال غير هذا فكذّبوه . . . سپس مفضل گفت اي آقاي من چه اجري است در

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 85 *»

گريستن و اشك ريختن اي آقاي من؟ فرمود آنچه نتوان شماره كرد هرگاه از اهل حق باشد ــ گريه كننده ــ بعد مفضل مي‏گويد چه مي‏فرمائيد در تفسير فرمايش خداي تعالي: و اذا الموءودة . . . و هنگامي كه از فرزندهائي كه در خاك و گور رفته‏اند ــ چه زنده و يا كشته شده ــ پرسش شود كه آن بي‏گناهان به چه گناهي كشته شده‏اند. فرمود اي مفضل موءوده به خدا سوگند محسن است زيرا او از ما است نه از غير ما و هر كس غير از اين بگويد پس او را دروغگو بشمريد.

پس مطابق اين روايات مصيبت محسن حضرت زهرا3 از مصائب جليله خاندان رسالت است به طوري كه مصداق اصلي و اوّلي و حقيقي اين آيه شريفه طبق تفسير حضرت صادق7، محسن است و حضرت امير7آن فرزند را در خانه خود به خاك سپردند و از اين جهت آناني كه توجه دارند، در حرم رسول خدا9محسنِ آن حضرت را زيارت مي‏كنند. البته اين تفسير كه مفضّل از حضرت صادق7نقل كرده درباره اين آيه شريفه منافاتي با تفسيرهاي ديگر ندارد. آنهاي ديگر مصداقهاي بالتبع هستند و اعظم آن مصداقها و شبيه‏ترين آنها به مصداق اصلي و اولي و حقيقي، محسنِ امام حسين است يعني نزول آيه درباره محسنِ امير المؤمنين8 است و از نوع آياتي است كه مصداق اصلي آن بعد از نزول آيه به دنيا آمده است. و چون محسنِ امام حسين8

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 86 *»

شبيه‏ترين مصاديق است با محسنِ زهرا8،نامش محسن و ششماهه بوده يعني در مدينه منّوره نطفه شريفه او منعقد گرديده همان اوقاتي كه حضرت از مدينه خارج شده‏اند و در آنجا زمينه اين نوع مصيبت را هم در مصائب خود فراهم ساختند.([32]) زيرا به حسب حكمت، مصائب كربلا مي‏بايد متضمّن جميع مصائب باشد. و لذا از مولاي بزرگوار، مرحوم آقاي كرماني اعلي اللّه مقامه سؤال شده در صحت نقلي كه براي امام حسين7 در مدينه دختري به نام فاطمه ذكر كرده‏اند كه به واسطه بيماري او را در مدينه گذارده و با خود نبرده‏اند تا آنكه آن مرغ خون‏آلوده خبر شهادت حضرت را براي او به مدينه آورده است، آن بزرگوار در جواب فرموده سخني را كه اجمالش اين است كه چون مصائب آن بزرگوار جامع همه مصائب بوده و از جمله مصائب، مصيبت فراق است، پس بايد اين نقل هم صحيح باشد و از اين جهت در كتابي كه در مقتل

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 87 *»

تأليف فرموده‏اند و آنچه را مورد اطمينان دانسته ذكر فرموده‏اند اين نقل را هم آورده‏اند. پس از جمله مصائب مصيبت سقط جنين ششماهه است به نام محسن. آري:

فانظر الي حظ هذا الاسم كيف لَقي من الاواخر ما لاقي من الاول

پس نگاه كن به نصيب و بهره اين اسم ــ دو صاحب اين اسم ــ كه مصيبتي ديد از آخرين اين امت آنچه را ديد از مصيبتها از پيشينيان اين امت.

حموي در معجم البلدان مي‏گويد: جوشن جبل في غربي حلب و منه يحمل النحاس الاحمر و هو معدنه و يقال انه بطل منذ عبر عليه سبي الحسين بن علي7 و نساؤه و كانت زوجة الحسين7حاملاً فاسقطت هناك فطلبت من الصناع في ذلك الجبل خبزاً او ماءً فشتموها و منعوها فدعت عليهم، فحتي الان من عمل فيه لايربح. و في قبلي الجبل مشهد يعرف بمشهد السقط و يسمي مشهد الدكة و السقط سمي محسن بن الحسين . . . جوشن كوهي است در سمت غربي حلب و از آن كوه حمل مي‏گردد مس قرمز و همان كوه معدن آن است و گفته مي‏شود كه در آن معدن كار نمي‏شود از وقتي كه بر آن كوه اسيران از خاندان حسين بن علي8 و زنان او عبور داده شده‏اند. و همسر حسين7حملي داشته كه در آنجا

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 88 *»

سقط فرموده است. پس از كارگران در آن كوه، نان يا آب خواست آنها دشنام دادند او را و به او ندادند او هم بر ايشان نفرين فرمود. و از آن وقت هر كس در آن معدن مشغول كار مي‏شود زيان مي‏برد. و در سمت قبله آن كوه مشهدي است كه به مشهد سقط معروف است و ناميده مي‏شود مشهد الدكه. و جنيني كه سقط شده ناميده شده به محسن فرزند حسين8.

از كتاب نسمة السحر، ضياء الدين يوسف بن يحيي بن الحسين الصنعاني (متوفاي سال 1111) در حالات سيف‏الدوله  نقل شده كه مي‏گويد: و ذكر ابن طي في تاريخ حلب ان سيف‏الدولة هو الذي عمر مشهد الدكة بظاهر حلب بسبب انه رأي نوراً علي مكانه و هو باحد مناظره في حلب، فلما اصبح ركب الي هناك و امر بالحفر فوجد حجراً مكتوباً عليه: هذا المحسن بن الحسين بن علي بن ابيطالب:فجمع العلويين و سألهم فقال بعضهم انهم لما مرّوا بالسبي ايام يزيد من حلب فطرحت احدي نساء الحسين7بهذا الولد، فعمره سيف‏الدولة و قال ان اللّه اذن لي في عمارته علي اسم بنت نبيه، و يعرف الموضع بالجوشن و ابن طي در تاريخ حلب يادآور شده كه سيف‏الدوله  آن كسي است كه تعمير نمود مشهد الدكه را در خارج شهر حلب زيرا ديد نوري را در آن مكان در حالي كه در يكي از ديده‏بانهاي خود بود در حلب. و همين كه صبح شد سوار شد و آمد در

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 89 *»

اين مكان و دستور داد به كندن زمين پس يافت سنگي را كه روي آن نوشته شده بود: اين محسن فرزند حسين فرزند علي فرزند ابوطالب است: پس جمع نمود علوي‏ها را و از ايشان پرسيد درباره اين امر. پس بعضي از ايشان گفتند: وقتي كه اسيران را گذر دادند در زمان يزيد (لعنه اللّه) از حلب يك زن از زنان حسين7 اين فرزند را در اينجا سقط فرمود. آنگاه سيف‏الدوله آن مكان را آباد كرد و گفت همانا خدا اذن داده به من در آبادي اين مكان به اسم دختر پيغمبرش و آن مكان معروف است به جوشن.

و از كتاب الدر المنتخب ابن شحنه نقل شده: ان هذه الكتابة علي الحجر قديمة و اثر المكان قديم و ان هذا الطرح الذي زعموا لم‏يفسد، و بقاءوه دليل علي انه ابن الحسين فشاع بين الناس هذه المفاوضة التي جرت و خرجوا الي هذا المكان و ارادوا عمارته فقال سيف‏الدولة: ان هذا موضع قد اذن اللّه لي في عمارته علي اسم اهل البيت اين نوشته روي سنگ قديمي است و نشانه آن مكان هم قديمي بوده و اين طرح كه فاسد نگشته و باقي مانده دليل بر آن بود در نزد ايشان كه او فرزند حسين است و در بين مردم اين جريان ــ ديدن سيف‏الدوله  نور را در آن مكان ــ شيوع يافت و از حلب مردم رو آوردند و آماده آبادي آن گشتند ولي سيف‏الدوله  گفت آبادي اين مكان به عهده من است كه خدا به من اذن داده كه آن را آباد

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 90 *»

مي‏سازم به اسم اهل بيت:.

مشهد السقط از مشهد النقطه حدود 300 متر فاصله دارد. در كتاب اضواء و آراء از تاريخ‏نويس مشهور، يحيي بن حميدة بن ابي طي نقل مي‏كند كه به خط كوفي بر يكي از درهاي كوچك سنگي آن اين نوشته ديده مي‏شود: عمّر هذا المشهد المبارك ابتغاءً لوجه اللّه و قربةً اليه علي اسم مولانا المحسن بن الحسين بن علي بن ابي‏طالب، الامير الاجل سيف‏الدولة ابو الحسن علي بن عبد اللّه بن حمدان سنة 351. آباد گردانيد اين مشهد مبارك را براي خدا و تقرّب به او به اسم مولاي ما محسن پسر حسين بن علي بن ابيطالب، امير اجل سيف‏الدوله  . . .   .

از مجموعه اين نقلها به دست مي‏آيد كه اجمالاً همان طوري كه مشهد النقطه پيش از حكومت سيف‏الدوله  مورد توجه شيعيان بوده ولي در زمان سيف‏الدوله  آباد گرديد و ساختمان شد، مشهد السقط هم مورد توجه شيعيان بوده و با ديدن نور در آن مكان شريف، خداوند آن را به دست آن امير شيعي مذهب آباد گردانيد و از آثار مهم و يادگارهاي حكومت حمدانيها و دليل تشيع آنها در تاريخ ثبت شد و باقي ماند. به دستور امير حمداني روي سنگ و با خط برجسته اسم رسول خدا9و اسماء اهل بيت: نوشته شده به اين عبارت: اللّهم صل علي محمّد المصطفي و علي المرتضي و فاطمة الزهراء و خديجة الكبري و الحسن

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 91 *»

 المجتبي و الحسين شهيد كربلا و علي بن الحسين زين العابدين و محمّد الباقر علم الدين و جعفر بن محمّد الصادق الامين و موسي بن جعفر الكاظم الحليم و علي بن موسي الرضا و محمّد بن علي الجواد و علي بن محمّد الهادي و حسن بن علي و محمّد بن الحسن المصطفي.

روي قبر مبارك محسن7 صندوق چوبي قديمي است كه اطراف آن با خطوط كوفي و نقوش زيبائي زينت داده شده و سوره مباركه توحيد در هر ضلع آن نوشته شده است ظاهراً اين صندوق و نوشته‏هاي آن مربوط مي‏شود به دوره حكومت طاهر غازي بن صلاح الدين و احتمالاً دوره محمود زنگي. پس اينكه در بعضي نقل‏ها «ظهر» دارد (يعني مشهد الدكه و يا مشهد السقط) در زمان سيف‏الدوله  آشكار شد، نه به اين معني است كه به كلي اثري نبوده و بعد آشكار شده بلكه آثاري مندرس بوده و چون شيعه در تقيه و اختفاء به سر مي‏برده تظاهري نداشته اين محل شريف هم به طور اختفاء بوده ولي در زمان سيف‏الدوله  كه قدري شيعه قدرت پيدا كرد، خداوند تأييد فرمود اين دو مكان شريف (مشهد النقطه و مشهد السقط) آباد و مشهور گرديد.

و اما درباره نام مبارك «محسن» عرض شد در ميان اهل حلب مشهور است به شيخ المحَسِّن و جهتش اين است كه سه اسم مبارك: حسن و حسين و محسن فرزندان امير المؤمنين7 از فاطمه زهرا3

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 92 *»

مطابق روايات شيعه متخذ است از سه اسم فرزندان هارون برادر موسي8 كه «شبر» و «شبير» و «مشبر» مي‏باشد.

در كتاب معيار اللغة مي‏فرمايد: و شَبَّرُ كَبَقَّمَ و شَبيرٌ كامير و سِكّين و مُشَبِّر كَمُحَدِّث اَبناء هارون7قيل و باسمائهم سَمَّي النبي9الحسن و الحسين و المحسن:.

و ظاهراً شيخ اوحد اعلي اللّه مقامه و انار في الخلد اعلامه اسم مبارك محسن را «مُحَسِّن» ضبط مي‏فرموده‏اند و به خصوص اعراب مي‏گذارده‏اند زيرا در كتاب مبارك شرح الزياره ــ كه اخيراً در كرمان چاپ شده و بعضي از كلمات و عبارات مُعرب است و به احتمال قوي از روي نسخه خطي آن بزرگوار بوده كه تعمد داشته‏اند در اِعراب بعضي از كلمات و يا عبارات ــ و نيز در كتاب مبارك عصمت و رجعت ــ كه جزو رسائل جوامع الكلم مي‏باشد ــ اين نام مبارك اين‏گونه اِعراب‏گذاري شده و اين نشان مي‏دهد كه نام مبارك «مُحْسِن» در ميان عربها به «مُحَسِّن» شهرت دارد.

ساختمان كنوني مشهد السقط به اين صورت است كه در دامنه كوه جوشن پلّه‏هاي زيادي است كه زائر بايد از آن پله‏ها بالا رود و معلوم است كه زائر در حال بالا رفتن از آنها به ياد حالت اسارت آن اسيران گريان است كه آيا آن زنان و اطفال را با آن گرسنگي و تشنگي و آلام و مصيبتها و طي آن راه دور و دراز كوفه تا حلب و آن شدت مأمورين و شتران بد رفتار

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 93 *»

لاغر به چه كيفيتي از اين كوه بالا برده‏اند. در فراز كوه ابتداءً محوطه‏اي ديده مي‏شود كه محل دستشوئي و حياط خلوت آن ساختمان به حساب مي‏آيد. وارد ساختمان اصلي كه مي‏شويم در سمت چپ كه قبله آن كوه است حرم كوچكي است كه در آن ضريح كوچكي قرار دارد و در مجاورت آن شبستاني است به شكل جامع (مسجد) براي اقامه نماز جماعت. در سمت راست ساختمان ايوان نسبتاً بزرگي است كه براي زائران ترتيب داده شده و چند اطاق در روبروي در ورودي قرار دارد حياط مشهد نسبتاً بزرگ است و ساختمانها همه از سنگهاي محكم تشكيل يافته است. در داخل حرم مطهر مظلوميت آن سقط مظلوم آن چنان تأثير مي‏گذارد در روح زائر كه بي‏اختيار شده گريان و پريشان حال مي‏شود. از خداوند متعال خواستاريم كه زيارت قبر مقدس پدر بزرگوارش حضرت ابي‏عبد اللّه الحسين7 و زيارت قبور مباركه عمّه و خواهران او و زيارت قبر شريف خودش را نصيب و روزي همه آرزومندان زيارتشان از اهل حق بفرمايد.

و صلي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين و لعنة اللّه علي ظالميهم

اعداء اللّه اجمعين من الآن الي قيام

يوم الدين.

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي غمين دفتر 1 صفحه 94 *»

 

 

توضيحات لازم:

ــ حَلَبْ: يكي از شهرهاي سوريه است.

ــ جَوْشَن: كوهي است كه در سمت غربي حلب قرار دارد و در گذشته معدن مس سرخ بوده كه از آن استخراج مي‏گرديده ولي اكنون بهره‏برداري نمي‏شود. شبي اسيران اهل بيت: را از آن عبور داده‏اند.

ــ صَخْرَه: به فارسي پاره سنگ است و مراد در اين مجموعه آن سنگي است كه سر مطهر امام مظلوم حضرت سيد الشهداء7را در آن كوه بر آن گذارده‏اند، و يا در دير راهب بوده و راهب آن سر مطهر را بر آن سنگ گذارده كه به واسطه برخورد با موضع گلوي مبارك امام7فرورفتگي فراهم شده و رَشَحات و رگه‏هاي خون آن بزرگوار روي آن نمايان است.

ــ شَهْباء: وصف حلب است و به حسب لغت، مؤنث اَشْهَب و اشهب رنگ سفيدي غالب بر سياهي را گويند.

ــ مشهد النقطه: همان مكاني است كه آن سنگ مقدس قرار دارد. يعني محل ديدار نقطه خون مطهر امام مظلوم ابي‏عبد اللّه الحسين7. و به احتمال قوي دير راهب نصراني بوده كه بعد محل زيارت آن سنگ شده است.

ــ مشهد السقط: مقام و حرم فرزند امام حسين8 است كه از همسر آن بزرگوار در آن كوه  سقط گرديده و در آنجا مدفون شده است.

سيد احمد پورموسويان متخلّص به «غمين»

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 95 *»

القصيدة الشافية للامير ابي‏فراس الحمداني»*

 

القصيدة الشافية للامير ابي‏فراس الحمداني

(320 / 321 ــ 357)

الحقُ مهتضم و الدين مُخترم و في‏ء آل رسول اللّه مُقتسم
و الناس عندك لا ناس فيحفظهم سوم الرُعاة و لا شاءٌ و لا نعم
انّي ابيت قليل النّوم ارقّني قلبٌ تَصارع فيه الهمُّ و الهمم
و عزمة لاينام الليل صاحبها الاّ علي ظفر في طيّه كرم
يُصان مُهري لامر لاابوح به و الدرع و الرمح و الصمصامة الحذم([33])
و كلّ مائرة الضبعين مسرحها رمث الجزيرة و الخذراف و العنم([34])

 

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 96 *»

و فتيةٌ قلبهم قلبٌ اذا ركبوا و ليس رأيهمُ رأياً اذا عزموا
يا للرّجال اما لِلّه مُنتصر من الطغاة؟ اما لِلّه مُنتقم
بنو علي رعايا في ديارهم و الامر تملكه النسوان و الخدم
محلّئون فاصفي شربهم وَشَلٌ عند الورود و اوفي ودّهم لمم([35])
فالارض الاّ علي ملاّكها سعة و المال الاّ علي اربابه ديم
فما السعيد بها الاّ الذي ظُلموا و ما الشقي بها الاّ الذي ظلموا
لِلمتّقين من الدنيا عواقبها و ان تعجّل منها الظالم الاثم
أتفخرون عليهم لا اباً لكمُ حتّي كأنّ رسول اللّه جدُّكُم

 

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 97 *»

و لا توازن فيما بينكم شرف و لا تساوت لكم في موطن قدم
و لا لكم مثلهم في المجد متصل و لا لجدّكم معشار جدّهم
و لا لعرقكم من عرقهم شبه و لا نثيلتكم من اُمّهم امم([36])
قام النبي بها «يوم الغدير» لهم و اللّه يشهد و الاملاك و الامم
حتي اذا اصبحت في غير صاحبها باتت تُنازعها الذّؤبان و الرخم
و صيّروا امرهم شوري كأنّهمُ لايعرفون وُلاة الحق ايّهمُ
تاللّه ما جهل الاقوام موضعها لكنّهم ستروا وجه الذي علموا
ثمّ ادّعاها بنو العبّاس ملكهم و لا لهم قدَمٌ فيها و لا قدم
لايذكرون اذا ما معشر ذكروا و لا يُحكّم في امر لهم حكَم

 

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 98 *»

و لا رآهم ابوبكر و صاحبه اهلاً لما طلبوا منها و ما زعموا
فهل همُ مُدّعوها غير واجبة؟ ام هل ائمَّتهم في اخذها ظلموا
امّا علي فادني من قرابتكم عند الولاية ان لم‏تكفر النعم
أينكر الحبر عبد اللّه نعمته ابوكُم ام عبيد اللّه ام قثم
بئس الجزاءُ جزيتم في بني حسن اباهم العَلَم الهادي و اُمَّهم
لا بيعة ردّعتكم عن دمائهم و لا يمين و لا قربي و لا ذَمم
هلاّ صفحتم عن الاسري بلا سبب لِلصّافحين ببدر عن اسيركم
هلاّ كففتم عن الديباج سوطكم([37]) و عن بنات رسول اللّه شتمكم([38])

 

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 99 *»

ما نزّهت لرسول اللّه مهجته عن السياط فهلاّ نزّه الحرم
ما نال منهم بنو حرب و ان عظمت تلك الجرائر الاّ دون نيلكمُ
كم غدرةٍ لكمُ في الدين واضحة و كم دم لرسول اللّه عندكمُ
انتم له شيعة فيما ترون و في اظفاركم من بنيه الطاهرين دم
هيهات لا قرّبت قربي و لا رحم يوماً اذا اقصت الاخلاق و الشيم
كانت مودّة سلمان له رحما و لم يكن بين نوح و ابنه رحم
يا جاهداً في مساويهم يُكتّمها غدر الرشيد بيحيي كيف ينكتم([39])

 

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 100 *»

ليس الرشيد كموسي في القياس و لا مأمونكم كالرضا لو انصف الحكم
ذاق الزبيري غبّ الحنث و انكشفت عن ابن فاطمة الاقوال و التّهم([40])
باءوا بقتل الرضا من بعد بيعته و ابصروا بعض يوم رشدهم و عموا
يا عصبة شقيت مِن بعد ما سعدت و معشراً هلكوا من بعد ما سلموا
لبئسما لقيت منهم و ان بليت بجانب الطفّ تلك الاعظم الرّمم([41])
لا عن ابي مسلم في نصحه صفحوا و لا الهبيري نجّا الحلف و القسم([42])

 

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 101 *»

 

و لا الامان لاهل الموصل اعتمدوا فيه الوفاء و لا عن غيّهم حلموا([43])
ابلغ لديك بني العباس مالكة لايدّعوا ملكها ملاّكها العجم
اي المفاخر امست في منازلكم و غيركم آمر فيها و محتكم
انّي يزيدكمُ في مفخر علَم و في الخلاف عليكم يخفق العَلم
يا باعة الخمر كفّوا عن مفاخركم لمعشر بيعهم يوم الهياج دم
خلّوا الفخار لعلاّمين ان سئلوا يوم السؤال و عمّالين ان عملوا
لايغضبون لغير اللّه ان غضبوا و لايضيعون حكم اللّه ان حكموا

 

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 102 *»

تُنشي التلاوة في ابياتهم سحراً و في بيوتكم الاوتار و النغم
منكم عليّة ام منهم؟ و كان لكم شيخ المغنّين ابراهيم ام لهم([44])
امّن تُشاد له الالحان سايرةً عليّهم ذو المعالي ام عليّكمُ
اذا تلوا سورةً غنّي امامكم قف بالطلول التي لم يعفها القِدم
ما في بيوتهمُ للخمر معتصر و لا بيوتكمُ للسّوء معتصم
و لاتبيت لهم خنثي تنادمهم و لايُري لهمُ قرد و لا حشم([45])
الركن و البيت و الاستار منزلهم و زمزم و الصفي و الحجر و الحرم
و ليس مِن قَسَم في الذكر نعرفه الاّ و هم غير شكّ ذلك القسم
صلّي الاله عليهم كلّما سجعت ورق فهم للوري كهف و معتصم([46])

 

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 103 *»

«* نمونه‌اي از تخميس قصيده *»

«نمونه‏اي از تخميس قصيده»:

 

يا للرجال لجرح ليس يلتئم

عمر الزمان و داء ليس ينحسم

حتّي متي ايّها الاقوام و الامم

الحقُ مهتضم و الدين مُخترم

و في‏ء آل رسول اللّه مُقتسم

اَوْدي([47]) هدي الناس حتي انّ احفظهم

للخير صار بقول السّوء الفظهم

فكيف توقظهم ان كنت موقظهم

و الناس عندك لا ناس فيحفظهم

سوم الرُعاة و لا شاءٌ و لا نعم

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 104 *»

 

قصــائد

 

 

 

 

راز صخره ــ برتر از هر گفته ــ راه و رسم وفا ــ خطوط خون ــ ميزبان غم ــ صخره خارا ــ غم كوه جوشن ــ حالت غم ــ گنج پنهان ــ قصه غصه‏ها ــ مشهد نقطه ــ كار دل ــ مشرق نور ــ محسن ثاني ــ ماه حلب ــ طرفه جنين ــ ره كعبه دل ــ مهر رخشان حلب ــ گلي پرپر

 

زبان حال مادر محسن

اميد بر باد شده ــ مخزن اسرار ــ غمي ديگر

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 105 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

صلي الله عليك يا سيدي و مولاي

يا اباعبد الله

 

اي صخره كريمه توئي يادگار غم

داري به دل شرار و توئي داغدار غم

آتش گرفته‏اي تو از آن زين سبب زدي

آتش به جان و پيكر هر رهگذار غم

هستي چو شمع سوخته‏جان از ره وفا

پروانه‏وار بر سر كويت هزار غم

افسرده‏اي ز سوز غمت گشته‏اي خموش

صدها فغان كشيده كنارت كبار غم

جانم فداي آن دل پرخون و پرغمت

داري به دل چو لاله غم شهريار غم

هستي حجر ولي به سر كوي عاشقان

برتر شدي ز حِجْر و حَجَر در ديار غم

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 106 *»

اندر حلب ز كرب و بلا مي‏دهي خبر

وز قتلگاه و حنجر و خون و مزار غم

گشتي شبي تو مهبط رأس شه شهيد

تا حشر گشته‏اي تو مطاف و شعار غم

هستي گواه محسن سقط شهيد شاه

وز مادري ستمزده بر رخ غبار غم

جمعي دگر اسير و پريشان و خون‏جگر

با رأس شاه همسفر اندر گذار غم

شد كوه جوشن حلب آن شب چو قتلگاه

بس سوخت سينه زاتش آه و شرار غم

محسن شهيد گشت در آن كوه پر خروش

آرد به ياد مرقد او روزگار غم

از محسنِ شهيدِ علي پور فاطمه3

ياد آورد ز قصّه آن نامدار غم

بس كن غمين مگوي دگر راز صخره را

چون او خموش باش تو هم رازدار غم

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 107 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

صلي الله عليك يا سيدي و مولاي

يا اباعبد الله

 

اي صخره حلب كه به ماتم نشسته‏اي

برگو چه ديده‏اي كه چنين آب گشته‏اي

آيا زدي تو بوسه بر آن حنجر شريف

كز سوز كام تشنه‏اش آتش گرفته‏اي

يا آنكه كوه جوشن تو كوه طور شد

آمد به جلوه شاه كه از هوش رفته‏اي

يا ناله‏هاي زار اسيران كربلا

بشنيده‏اي و آه يتيمان خسته‏اي

از محسن شهيد در آن شب دهي پيام

وز مادري ستمزده در خون نشسته‏اي

داغ دلت حكايت خونين كربلاست

گويا كه لاله‏وار از اين كوه رسته‏اي

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 108 *»

هستي به رنگ سرخ ز خون سر حسين7

رنگ ابد گرفته و از خويش رسته‏اي

گشتي شبي محلّ سر شاه تشنه لب

زان شب به مهر شاه ز هر چه گسسته‏اي

عرش عظيم غبطه خورد بر مقام تو

در رتبه چون ز عرش برين درگذشته‏اي

ديگر مگو غمين سخن از جاه و رتبه‏اش

برتر بود از آنكه در آيد به گفته‏اي

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 109 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

صلي الله عليك يا سيدي و مولاي

يا اباعبد الله

 

اي صخره حلب كه توئي آشناي غم

برگو دمي به ما سخن از ماجراي غم

دارم يقين كه رأس شهيدي ز روي مهر

بگرفته‏اي به دامن بي‏منتهاي غم

داغ دلت گزارش داغيست بس عظيم

چون لاله‏اي كه سر زده اندر سراي غم

هستي خموش وليك ز دل ناله مي‏كني

وز ناله‏هاي توست حلب نينواي غم

گر چه زبان ز ذكر غمت بسته‏اي ولي

با صد زبان اقامه نمودي عزاي غم

افكنده‏اي خروش به جمع پريش ما

آيد به گوش دل ز سرايت دراي غم

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 110 *»

با اين همه سكوت كه بگرفته‏اي به خود

دارم عجب ز كيست در اينجا صداي غم

داري خبر ز سوز دل جمع دل‏پريش

وز آه جان گداز شه كربلاي غم

بشنيده‏اي به گوش دلت ناله زني

زينب كه داشت در همه عمرش نواي غم

مسند گزيده بر تو شبي شاه دين عجب

مسند چنين و شاه چنان در فضاي غم

گرديده‏اي تو آب ز شرم و حياي خويش

دادي تو دل ز دست شدي مبتلاي غم

عرش برين ز غصه بي‏منتهاي تو

گشته ملول و دور زند از براي غم

آري چنين بود ره و رسم وفا و مهر

خاكت به سر غمين كه نگشتي فداي غم

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 111 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

صلي الله عليك يا سيدي و مولاي

يا اباعبد الله

 

اي صخره حلب كه ز جان دل بريده‏اي

گشتي تو آب از غم دوران چه ديده‏اي

رنگ رخت حكايت خون دلت كند

همچون شفق كه جيب و گريبان دريده‏اي

دل داده‏اي ز كف به سر كوه جوشنت

موسي صفت به وادي ايمن دويده‏اي

آن شب كه كوه جوشن تو كوه طور شد

برگو از آنچه از سر آن شه شنيده‏اي

بر چهره‏ات خطوط ز خون بينمي مگر

راز شه است كه بر دل صحرا كشيده‏اي

نقش جبين تو به نظر آورد كه شه

لب تشنه بود و داشت دل داغديده‏اي

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 112 *»

افسرده حال و غمزده از داغ اكبرش

چشمي ز خونِ دل تر و رنگ پريده‏اي

از آه سرد او به يقين با خبر شدي

دارد غم برادر در خون تپيده‏اي

گرد ملال چهره مهر آفرين او

رمز فراق خواهر محنت كشيده‏اي

چشمان بي فروغ به يك سو دويده‏اش

دادت خبر ز مادر از غم خميده‏اي

وز محسن شهيد در آن وادي بلا

از خواهران خون‏جگر و غم رسيده‏اي

از عابد اسير و گرفتار دشمنان

بيمار و ناتوان به رسن در كشيده‏اي

همچون ستاره‏ها شب تار اندر آن سفر

بر نيزه‏ها بلند رؤوس بريده‏اي

آري به جاست گر كه شوي آب اي حجر

بل خون شوي چه گرمي خونش چشيده‏اي

سايد غمين چو روي مذلت به پاي تو

باشش گواه حشر كه او را خريده‏اي

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 113 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

صلي الله عليك يا سيدي و مولاي

يا اباعبد الله

 

خواهي دلا كه فاش ببيني نشان غم

شهر حلب نگر تو عيان بين عيان غم

سنگي صغير گوشه كوهي نشسته است

دارد به دوش خويش عيان يك جهان غم

باشد خموش و هيچ نگويد سخن ولي

از دل گشوده است هزاران زبان غم

لب بسته است ز گفتن راز دلش به كس

ليكن به حال زار نمايد بيان غم

داني زبان حال كجا و زبان قال

بشنو به گوش دل ز زبانش بيان غم

دل‏خون و داغدار نشسته به راه غم

چون لاله منتظر كه رسد ميهمان غم

گرديده رازدار غم و آشنا از آن

بوده شبي به كوه حلب ميزبان غم

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 114 *»

بشنيده او ز ناي بريده نواي شه

ناليده او ز دل چو نِي عاشقان غم

رأس حسين7 و همره او خيل بي‏كسان

لب تشنگان وادي غم كاروان غم

اندر حلب به وادي اين صخره كريم

بار سفر فكنده شبي ساربان غم

پس سر نهاد آن شه خوبان ز روي مهر

بر قلب اين حجر كه شدش پاسبان غم

قلبش چو يافت گرمي خون سر حسين7

گرديد آب و شد به جهان ناتوان غم

چون خون شه چكيد به رويش از آن بشد

گلگون آن ديار و گل ارغوان غم

آتش گرفت خرمن هستي او چو ديد

لبهاي تشنه شه و آوارگان غم

خشكيده بُد به خون و ز ضرب عصا و چوب

كوبيده و كبود تو گوئي خزان غم

ديگر مگو غمين ز بلاهاي آن ديار

آتش زدي به جان همه صاحبان غم

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 115 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

صلي الله عليك يا سيدي و مولاي

يا اباعبد الله

 

اي صخره خموش كه هستي پيام غم

داري به دست خويش تو محكم زمام غم

عمري بدي تو صخره خارا و بي‏نشان

برگو چه شد كه گشت قرين با تو نام غم

آيا شدي تو غمزدگان را انيس و يار

سر بر كفت نهادي و گشتي غلام غم

رخ سوده‏اي به حنجر خونين شاه دين

هستي تو داغدار و شدي لاله‏فام غم

اين نقش خون اوست كه اندر جبين تست

گويد به صد زبان كه اين است مرام غم

در خاطرت چه هست از آن شب كه هر صباح

آيد به گوش دل ز حريمت سلام غم

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 116 *»

در آن سحر كه شاه تجلّي به غم نمود

و از حنجر بريده بگفتا كلام غم

بر تو گذشت ليله قدر و نصيب تو

از خوان غم عطا بنمودت تمام غم

گشتي از آن زمان تو پذيراي هر دلي

دادي صلاي عام ز خاص و ز عام غم

بر اين غمين زار نظر كن ز روي مهر

تا روز او شود ز نگاهت چو شام غم

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 117 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

صلي الله عليك يا سيدي و مولاي

يا اباعبد الله

 

كوه جوشن به حلب فرّ و بهائي دارد

در غم يار ز دل سوز و نوائي دارد

از نوايش به جهان گشته خروشي برپا

زين سبب در همه‏جا صحن و سرائي دارد

شعله‏ور آتش غم در دل زارش باشد

با خبر زاتش او هر كه صفائي دارد

آن چنان هست فسرده كه ندارد آهي

ورنه مي‏شد كه بگوئي چه هوائي دارد

ياد دارد ز بلاهاي عزيزان خدا

در دل غمزده‏اش شور و عزائي دارد

مادري خسته و آزرده در آن شام سياه

از غم سقط جنين آه و ندائي دارد

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 118 *»

از فشار غم و از سختي ره در آن كوه

محسنش كشته شده مدفن و جائي دارد

نو غزالان حرم جمله پريش و حيران

هر يكي آهي و يك ورد و دعائي دارد

شده شرمنده از آنكه سر شاه شهدا

روي يك سنگ به لب حمد و ثنائي دارد

حنجر شاه به خون غرق و لبانش تشنه

دل سنگ آب ز شه شرم و حيائي دارد

عابدش بسته به زنجير اسير و بيمار

نه به تن هست توان و نه دوائي دارد

اي غمين ياد نما از غم اين كوه و بنال

هر كه ناليده از اين غصّه جزائي دارد

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 119 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

صلي الله عليك يا سيدي و مولاي

يا اباعبد الله

 

هر كه دارد غم جانانه نشاني دارد

در سويداي دلش داغ نهاني دارد

بر رخش گرد ملال و به لبش ذكر مدام

ز اتش غم به جهان آه و فغاني دارد

چهره افسرده بود حال پريش و دل خون

اين چنين باشد و او حال چناني دارد

اشك خونابه به دامن رخ او همچون كاه

در جواني به يقين قد كماني دارد

شاهد اين سخنم سوي حلب آي و ببين

صخره‏اي را كه ز غم شرح و بياني دارد

دلش از غصّه دو نيم و رخش از درد كبود

عاشق اينست كه هم اين و هم آني دارد

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 120 *»

چون شده مسند شاه شهدا در آن كوه

گشته همراز شه و عزّت و شاني دارد

دل ز كف داده ز خود بي‏خود و محو رويش

جان چه باشد كه به بر جان جهاني دارد

سوخت از حنجر خونين شه تشنه لبان

در دلش آتش غم اشك رواني دارد

غم ياران و جوانان ز رخش پيدا بود

كه ز خونين كفنان فصل خزاني دارد

اهل او جمله اسير و همه در بند عدو

ساقي حوض عجب تشنه لباني دارد

اي غمين از غم جانان چه خبر داري تو

با خبر آنكه ز غم قوت رواني دارد

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 121 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

صلي الله عليك يا سيدي و مولاي

يا اباعبد الله

 

بيا اي دل حلب بنگر كه از غمها نشان دارد

به كوه جوشنش آي و ببين گنجي نهان دارد

مزار محسنش را بين صفا دارد بها دارد

براي غم نصيبان حسيني رَوح جان دارد

وزد هر گه نسيمي از فضاي غم‏فزاي آن

مشام جان كند غمگين كه غم آنجا مكان دارد

دل اهل ولا باشد اسير كوي رضوانش

ز دلهاي محبّانش هزاران كاروان دارد

چو آمد كاروان غم در آن وادي شب تيره

شدي برپا چه ماتمها كه حزني جاودان دارد

همه لرزان همه گريان همه تشنه همه عريان

ز جور اشقيا هر يك فراوان داستان دارد

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 122 *»

از آن  زنها زني خسته ز پا افتاده بنشسته

به خود پيچيده پيوسته بسي رنج نهان دارد

ز ظلم خصم بد كيشش بود خونين دل ريشش

برون زاندازه تشويشش كه سقطي به ز جان دارد

ميان آن زنان زينب كه بُد غمخوار هر مضطر

شرر افتاده بر جانش دو چشم خونفشان دارد

به ياد آرد غم مادر ز سيلي و ز ضرب در

چو محسن نوگلي پرپر كه از جور خسان دارد

چو شد آن دوره در يثرب شهيد كينه‏ها محسن

كنون بستان پيغمبر9 چنين فصل خزان دارد

غمين از ياد آن ماتم بسوزد در همه عمرش

به روز حشر از لطفش اميد سايه‏بان دارد

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 123 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

صلي الله عليك يا سيدي و مولاي

يا اباعبد الله

 

به كوه جوشن شهباء حجر تو جا داري

ز جلوه رخ  جانان عجب بهاء داري

ز يمن طلعت يار و تجلي دلدار

به چشم اهل حقيقت بسي ضياء داري

از آن زمان كه شدي محرم حريم نگار

به كوي دلشدگان شوكت هما داري

مگر ز پرتو مهر رخش شدي جمره

كزاتش غم هجرش شراره‏ها داري

مگر تو راز دلش را شنيده‏اي آن شب

كه اين چنين تو به يادش خدا خدا داري

از آن سحر كه گرفتي سرش به دامن مهر

ز غصّه‏هاي دلش قصّه بهر ما داري

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 124 *»

مگر ز حنجر خونين خود چه‏ها گفتا

كه بر دل خودَاز آنها نوشته‏ها داري

ز تشنگي و اسيري و هم شهيدانش

خبر ز جمله مصائب جدا جدا داري

شدي ز شدت غم آب و فاني كويش

از آن شدي به جهان شهره و بقا داري

ز خون سرخ گلويش چو بر رخت پاشيد

شفاعت دو سرا داري و شفا داري

تو بس كه غمزده و غمنشين آن كوئي

براي درد همه چاره و دوا داري

به اين غمين سيه رو نظر ز مهر افكن

كه بهر مسّ وجودش تو كيميا داري

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 125 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

صلي الله عليك يا سيدي و مولاي

يا اباعبد الله

 

اي صخره خونين كه تو با فرّ و بهائي

در كشور غم جلوه‏اي از نور خدائي

كلك ازلي زد به رخت نقش ابد را

ز آنرو به يقين تا به صف حشر به جائي

جوشن به تو گرديد به از وادي ايمن

زيرا كه تواش مسند شاه دو سرائي

از نقطه خونش شده‏اي مشهد نقطه

يعني كه ظهوري تو از آن نقطه بائي

اندر حرمت جمله ملايك به طوافند

چون عرش برين مهبط هر فيض و عطائي

بر درگه تو روي نهند از ره حاجت

اي باب كرم ملجأ هر شاه و گدايي

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 126 *»

ليكن همه افسرده و ماتمزده چون تو

اي صخره كه از داغ حسين7 غرق عزائي

شوريده و غمگيني و از درد پريشان

و از ماتم آن شاه تو در شور و نوائي

در آن شب تيره كه تجلّيش بديدي

چون طور ز خود رفتي و گويا كه هبائي

بر حنجر ببريده شه لب بنهادي

از يمن وصالش ز علايق تو جدائي

وز خون گلويش مي تجريد چشيدي

زان روي ز خود بي‏خود و از خويش رهائي

بنما نظري سوي غمين از ره احسان

تا بر دل آن خسته دهي لطف و صفائي

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 127 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

صلي الله عليك يا سيدي و مولاي

يا اباعبد الله

 

به كوه جوشن حلب اگر فتد گذار دل

به چرخ هفتمين رسد نواي پر شرار دل

ببيند او ز هر طرف نشان يار نازنين

شود فسرده و غمين ز ياد گلعذار دل

به سرزمين يار او نباشد ار سواي غم

در آن ديار غم بود مقام و هم قرار دل

ندارد او از اين گله نباشدش شكايتي

كه غير رنج و غم دگر نبوده كار و بار دل

فخر كند از اين جهت بر همه عاشقان او

كه دل كشد بار غم و نوا بود شعار دل

شاهد اين سخن نگر صخره به كوه جوشن است

غمزده از غم حسين7 شهيد نامدار دل

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 128 *»

شبي حسين به دامنش نهاده سر در آن زمين

گشته چو لاله داغدار ز ماتم نگار دل

لبان تشنه شه و گلوي تر ز خون وي

زده شرر به هستي و ربوده‏اش قرار دل

زاه پر از شرار شه ز ناله زنان او

روز و شبش سيه شده بسان روزگار دل

چهره زرد عابدين فزوده بر غم دلش

اسير دست ظالمان حجت كردگار دل

آه و فغان كودكان از ستم ستمگران

برده ز كف دگر توان محنت پايدار دل

غمين ز ديده اشك غم به دامنت بريز و دان

كه برطرف نمي‏شود به غير از اين غبار دل

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 129 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

صلي الله عليك يا سيدي و مولاي

يا اباعبد الله

 

محسنا در حرمت تا كه مكان است مرا

روشن از نور مزارت دل و جانست مرا

باغ فردوس نخواهم سخن از حور مگو

سر كوي تو مها به ز جنانست مرا

مشرق نور حريم تو بود در نظرم

كه به از مهر سما نور عيانست مرا

بر درت از ره دور آيم و سايم بر خاك

روي تيره ز معاصي چو امانست مرا

اين گدائي درت نزد من اي محسن سقط

بهتر از سلطنتِ خالي از آن است مرا

توئي در جاه و شرف محسن ثاني آري

ز يقين گويم و ني صِرف گمانست مرا

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 130 *»

مدح تو كار من قاصر مسكين نبود

آيه‏هاي شرفت بر تو نشانست مرا

پدرت سبط رسول كشته شمشير جفا

يادگاريش در اين خاك نهانست مرا

مادرت داد ز دست بر سر اين كوه تو را

يك نشان قبر تو از جور خسانست مرا

در غمت قطره پي قطره چكد اشك ز چشم

درّ نابست كه بارم به از آنست مرا

سينه سوزان شود از آتش ياد غم تو

وز دلم آه و فغان در همه آنست مرا

گويد اين خسته دل زار غمين مسكين

در غمت خون دل از ديده روانست مرا

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 131 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

صلي الله عليك يا سيدي و مولاي

يا اباعبد الله

 

حرم قدس تو اي محسن شاهنشه دين

خانه غم بود و غمكده اهل يقين

مي‏خرامد دل عشاق به سوي حرمت

روشن از تابش نورت بود اي ماه جبين

چشم عشاق چو افتد به ضريح پاكت

اشك غم بارد و گويا كه روان درّ ثمين

عاشقت از سر كويت نرود سوي جنان

سر كوي تو برش به بود از خلد برين

در شرافت شده‏اي محسن ثاني به حلب

يادگاري ز پدر در بر ارباب يقين

بهر طوف حرمت فوج ملايك آيند

جمله محزون ز غمت از غرف عليين

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 132 *»

ذكر مدح و غم تو بهر ملايك گويد

روضه‏خوان ملكوت يعني كه جبريل امين

مادرت بُد ز اسيران و حريم پدرت

در رحم داشت تو را از پدر پاك و جنين

داغ دل جوع و دگر تشنگي و ضرب و هراس

تابش خور ره دور و الم و قلب حزين

شتر تندرو لاغر و بدخوي عدو

جمله اسباب ستم جمع بر آن بانوي دين

زين سبب بر سر كوه حلب آن فخر زنان

در شبي سقط نمودت تو شدي گنج دفين

آه از اين ماتم جانسوز تو اي محسن سقط

كه زده آتش غم بر تن و هم جان غمين

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 133 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

صلي الله عليك يا سيدي و مولاي

يا اباعبد الله

 

دل عشاق منور ز تو اي نور مبين

حرمت جلوه‏گهي از حرم خسرو دين

شاكر لطف حقند از دل و جان ز آنكه خدا

خاكشان ساخته با آب ولاي تو عجين

حال آن خسته دلان نزد تو باشد معلوم

پدرت ياورشان در همه احوال و معين

حلب از شوق ببالد چو ببيند اكنون

چون تو ماهي شده در جوشن آن خاك نشين

ليك افسوس خورد سوزد و نالد از آن

كه چه مظلوم شدي كشته به دوران جنين

اختر برج شرف محسن سقطي به حلب

در شرف محسن ثاني به بر اهل يقين

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 134 *»

محسن فاطمه3 شد كشته ز ظلم اعداء

بين ديوار و در از ضربت آن پستِ لعين

گشته مدفون به سرا و حرم شير خدا7

گر چه مخفي شده آن قبر شريف از ره كين

همچو مادر كه بود قبر وي از جور نهان

تا ظهور پسرش مهدي7 صاحب تمكين

تو شدي سقط در اين كوه حلب در شب تار

مادرت بود اسير ستم و خوار و حزين

يك طرف آتش غم سوخته بد جان و تنش

داغ تو آتش ديگر كه شدش باز قرين

در غمت نوحه سرايد ز دل زار غمين

رو به درگاه تو دارد چو گدايي مسكين

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 135 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

صلي الله عليك يا سيدي و مولاي

يا اباعبد الله

 

به جوشن حلب يكي كشته ز كين محسن است

براي خستگان غم ماء معين محسن است

رشته مهر او بود حبل متين عاشقان

به ديده اهل ولا نور مبين محسن است

رايت عزت و شرف در حرمش در اهتزاز

جلوه‏اي از جلال حق پرده‏نشين محسن است

حبيب داور است او نور پيمبر است او

زاده حيدر است او درّ ثمين محسن است

حسن يكي عموي او حسين ورا بود پدر

برادر شهنشهي چو عابدين محسن است

چه محسني چه محسني به منزلت چو محسني

بجد و عمّ و باب خود چه بي‏قرين محسن است

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 136 *»

ز مادرِ حميده‏اي ز بار غم خميده‏اي

اسير و داغ ديده‏اي طرفه جنين محسن است

كنون زده سپاه غم گرد حريم او علم

نمونه بزرگ غم در آن زمين محسن است

ز كربلا نشانه‏اي به نينوا اشاره‏اي

به چرخ غم ستاره‏اي شهيد دين محسن است

در آن شب سياه غم كشته شد از ره ستم

سپيده دم در آن سحر گنج دفين محسن است

به اهل بيت شاه دين در آن سحر چها رسيد

كه يادگار مادر بلانشين محسن است

غمين بسوزد از غمش سرشك غم به دامنش

اميد او به درگهش يار و معين محسن است

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 137 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

صلي الله عليك يا سيدي و مولاي

يا اباعبد الله

 

اي كه باشد حرمت جلوه‏گه يار مرا

در ميان حرمت چشم گهربار مرا

عاشقان وصل اگر از كرمت مي‏جويند

در كنار تو بود لحظه ديدار مرا

روز من همچو شبم از غم تو گشته سياه

عشق تو در دل من پرتو انوار مرا

گر خموشم ولي سينه خروشان ز غمت

روز و شب ياد غمت گشته فقط كار مرا

غم و عشقت به دلم گنج نهان گرديده

حبّذا دل كه شده مخزن اسرار مرا

كربلاي پدرت قبله عشاق جهان

ره بدان كعبه دل زين در و دربار مرا

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 138 *»

ذكر مظلوميت باب تو و كرب و بلا

در همه عمر بود افضل اذكار مرا

قتلگاه تو شده همچو پدر روضه تو

كه در آن روضه و اين حق دهدم بار مرا

بر اُحُد فخر كند جوشن شهبا گويد

كه تو گوئي بنگر اي احد انوار مرا

محسنا از غم تو ياد كنم از محسن

آن عمويت كه كند ياد غمش زار مرا

هر دو گشتيد شهيد از ستم خصم عنود

ياد آن جور و ستم مي‏كند افكار مرا

بر غمين از ره احسان نظري هر دو كنيد

تا ببخشد ز كرم خالق غفار مرا

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 139 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

صلي الله عليك يا سيدي و مولاي

يا اباعبد الله

 

اي عاشقا جوشن بيا بنگر جلال كبرياء

در وادي شهبا نگر نور جمال اولياء

آئي اگر بي من بيا از خود رها شو همچو ما

در كوي جانان عاشقا جايي ندارد من و ما

ذرّات را بيني چه‏سان روشن ز خورشيد جهان

خواهي اگر نور جنان ذرّه صفت اينجا بيا

خور در سما جلوه‏گر و اشياء همه پيدا از آن

مهر حلب رخشنده‏تر از مهر و مه اندر سماء

دل روشن از انوار او سوزان ز ياد ماتمش

ديده سرشك غم فرو ريزد به دامن از وفا

داني كه باشد اختر تابنده شهر حلب؟

پور حسين بن علي سقط از جفاي اشقياء

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 140 *»

 

محسن شهيد ظلم و كين در كوه جوشن نيمه‏شب

همچون به يثرب عمّ خود فرزند خير الاوصياء

در ماتمش گشته رسول در روضه رضوان ملول

غمگين چو بابا هم بتول افسرده شاه اولياء

چون مادر غمديده‏اش از شدت رنج و محن

در دامن جوشن ز دست داد آن سليل اصفياء

بر كوه جوشن در حلب شد مدفن آن نازنين

خاك مزارش را غمين سازد به ديده توتيا

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 141 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

صلي الله عليك يا سيدي و مولاي

يا اباعبد الله

 

اي عاشق شوريده سر در دامن جوشن بيا

گرچه به ظاهر جوشنست در وادي ايمن بيا

در كوه طور يك جلوه‏اي در لحظه‏اي بنموده حق

خواهي اگر هر لحظه‏اي جلوه ز حق جوشن بيا

هر ذرّه‏اي در پرتو خورشيد نوراني شود

از پرتو انوار حق خواهي شوي روشن بيا

در كوي جانان گر دري نگشوده‏اند بر روي تو

همّت نما چون ذرّه‏اي از در نه از روزن بيا

پرواز روحاني اگر لازم بود در اين مسير

خود را رها از تن نما در كوي او بي‏تن بيا

اندر حريم محسن سقط شهيد از جفا

نوباوه باغ رسول يك شاخه زان گلشن بيا

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 142 *»

 

نزد گل نشكفته‏اي پور شهيد تشنه لب

نور دو چشم مصطفي آن آيت ذو المنّ بيا

شد يادگار كربلا تتميم ظلم اشقيا

از ماتمش با صد نوا نوحه‏سرا چون من بيا

از مادر غم‏پرورش يادي نما در محضرش

زاندم كه شد پرپر گلش افسرده چون آن زن بيا

روي سيه از معصيت بر خاك درگاهش بنه

باشد تو را بخشد خدا از گريه تر دامن بيا

برگو غمين مهجور شد در معصيت مغمور شد

از قرب حق او دور شد ظلي بر او افكن بيا

گشته رهين جرم خويش افتاده از پا دل‏پريش

بيگانه با هر غير و خويش بر رغم اهريمن بيا

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 143 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

صلي الله عليك يا سيدي و مولاي

يا اباعبد الله

 

مادر چرا رفتي ز دست اي يادگار شوهرم

چشمم به تو روشن پسر اي نور پاك داورم

در دل اميدم بد كه من بنشانمت بر دامنم

بينم جمال ماه تو باشي نشان از شوهرم

گر كشته شد اصغر ز كين كردند علي اكبر شهيد

بودي اميد ما همه باشي تو بلبل در حرم

ديگر اميد بر باد رفت جاي تو هم در خاك شد

آتش به جان من فتاد آبم گذشته از سرم

در ماتمت مادر ببين آهسته زاري مي‏كنم

تا نشنود دشمن ز من آيد به سر با خنجرم

مادر ز درد خويشتن كردم فراموش آن زمان

ديدم كه زينب عمّه‏ات آن كه بود چون مادرم

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 144 *»

آگه شده از ماتمم بگرفته بر دامن سرم

ريزد چو باران اشك غم بر روي موهاي سرم

دانم كه او دارد به دل داغ دو ششماهه هنوز

داغي كهن از محسن و داغي جديد از اصغرم

داغ تو اي محسن چه كرد با قلب زار عمه‏ات

ديد او مرا بنشسته‏ام در خون ز سقط نوبرم

بيند تو را رأس پدر از روي ني با چشم تر

لا حول گويان هر زمان آن مهر تابان همسرم

در اين سحر گشتي دفين در كوه جوشن در حلب

دارم اميد از لطف حق گردد مزار تو حرم

آيد به پابوست غمين صورت نهد بر درگهت

ياد آورد حالات من وز نور چشمان ترم

بر شيعيان جدّ خود باشي شفيع نزد خدا

از روسياهان چون غمين گيري تو دستي از كرم

بخشي رهائيشان ز غم وز هول مرگ و حشر هم

از آتش و رنج و الم داخل نمائي در ارم

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 145 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

صلي الله عليك يا سيدي و مولاي

يا اباعبد الله

 

داغت اي نوگل من در دل بيمار منست

مقتل و مدفن تو منظر ديدار منست

روز و شب سوزم و آرام نمي‏گيرد دل

گريه زين داغ و الم در همه دم كار منست

گر چه دورم ز حلب دور نيم از غم تو

شبح كوه و شب حادثه‏ات يار منست

همه شب تا به سحر بر فلك و انجم آن

از غم خاطره‏ها ديده بيدار منست

پس گهي ياد كنم از شب بيداد عدو

شاهد آن همه غم چشم گهربار منست

يك طرف پيكر شه غرقه خون خفته به خاك

اهرمن در طلب خاتم سالار منست

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 146 *»

پاره پاره تن اصحاب و جوانان يكجا

همچو دامان سپهر صحنه افكار من است

سر شه منزل خولي شده مهمان به تنور

آن سري كز رخ او جلوه دادار منست

رشته خاطره‏ها مي‏كشدم تا به حلب

همره قافله‏ام آن شه تب‏دار منست

رنج و آلام و دگر خستگي و جوع و عطش

كوه و دشواري راه و غم تو بار منست

سقط گشتي ز ستم در شب تاريك حلب

جوشنش مدفن تو مخزن اسرار منست

اي غمين در غم ما غمزدگان غمگين باش

ياد كن از من و محسن گل بي‏خار من است

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 147 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

صلي الله عليك يا سيدي و مولاي

يا اباعبد الله

 

يا رب از جور عدو باز غمي يار منست

غم جانسوز دگر بر سر بازار منست

آمدم از ره دور در غل و زنجير ستم

داغ جانكاه شهم در دل بيمار منست

رنج راه و شتر تندرو و داغ جگر

تشنگي غمزدگي خستگيم بار منست

آه جانسوز يتيمان و زنان نالان

خشم بي‏حدّ عدو همره هموار منست

سر ني رأس عزيزان خدا همسفرم

محو رخساره شه ديده خونبار منست

همرهم عابد بيمار و به پايش زنجير

در غل و جامعه آن حجت دادار منست

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 148 *»

دشت و صحرا همه خاموش و بسي ظلماني

نگران افق اين چشم گهربار منست

مردمان خفته به بستر شده آسوده ولي

جمع ما جمله پريشان و دل افكار منست

زينب آن مظهر زهرا3 گهر بحر ولا

ز ره مهر و وفا مونس و غمخوار منست

چو در اين نيمه شب سقط شده محسن من

اشك ريزان ببرم يار و مددكار منست

بود اميد من اين نوگل گلزار نبي9

پرپر از جور عدو داغ و غمش يار منست

اي غمين هر كه در اين غم دل او سوخت بدان

شافعش روز جزا سرور و سالار منست

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 149 *»

تخميس‏ها

 

 

 

 

مقدمه

فراق نامه راهب (1)

فراق نامه راهب (2)

زبان حال راهب

زبان حال راهب بعد از مفارقت از سر مطهر امام7

زبان حال راهب خطاب به حضرت سيد الشهداء7

زبان حال راهب بعد از ديدار سر امام7

زبان حال راهب در بيان آن شب كه به زيارت سر امام7موفق گرديد

زبان حال راهب بعد از آوارگي در بيابانها

زبان حال راهب بعد از مفارقت از سر امام7

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 150 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

 

تقديم و تأخير ابيات غزل‏ها به اقتضاي تناسب با مقصودي بوده كه در تضمين منظور نظر قرار گرفته است و در ضمن بايد به اين نكته توجه شود كه زبان غزل و منطق آن با نثر و يا ساير انواع و اقسام شعر فرق مي‏كند. در غزل سخن از مي و گل و هجر و عشق و معشوقه و عاشق و بت و طنّاز و مست و خراب و ديوانه و وفا و جفا و امثال اينها در كار است كه شايد در غير غزل استعمال اين كلمات در وصف و مدح و مصيبت اولياء:جايز و صحيح نباشد. ولي در منطق غزل چون اساس آن بر اينگونه الفاظ است جايز و صحيح و بلكه جالب و پسنديده به شمار مي‏رود كه هر چه بيشتر، جالب‏تر و مطبوع‏تر خواهد بود.

شيخ اوحد اعلي الله مقامه الشريف مي‏فرمايد: كما قلت في بعض قصيدة في الغزل:

فان جفا و ان وفي و ان صفي   فهو الحبيب اي حال ارتضي
يتبعه قلبي لا احواله   فلينق من احواله بمايشاء

اگر جفا كند و اگر وفا كند و اگر صفا كند او محبوب است. هر چه

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 151 *» مي‏پسندد پسنديده است تا آخر كه اگر جز زبان غزل باشد نسبت دادن جفا به معصوم7 شايسته نباشد آن هم از كاملي مانند شيخ اوحد اعلي الله مقامه. و معلوم مي‏شود كه آن بزرگوار غزلياتي سروده‏اند و متأسفانه در دست نيست.

و در كتاب مبارك شرح الزيارة در بحث اينكه معصوم7 گاهي متوجه امري شده و از امري تغافل مي‏فرمايد دو بيت از ابن جوزي نقل مي‏فرمايد كه به زبان غزل است و صدق مضمون عرفاني آن را درباره معصوم7 تصديق فرموده است.

ابن جوزي روي منبر سخن مي‏گفت شخصي به او گفت: شما مي‏گوئيد علي بن ابي‏طالب7 يك چشم به هم زدن از خدا غافل نمي‏شد خصوصاً در نمازش. پس چگونه متوجه سائل شد آنگاهي كه انگشتر خود را تصدق فرمود؟ ابن جوزي فوري اين دو بيت را در جواب او خواند:

يسقي و يشرب لاتلهيه سكرته عن النديم و لايلهو عن الكأس
اطاعه سكره حتي تمكّن من فعل الصحاة فهذا واحد الناس

هم باده مي‏دهد و هم باده مي‏آشامد و مستي او او را از نديم باز نمي‏دارد و از جام هم غافل نمي‏شود. مستي او در فرمان او است به طوري كه بر انجام كارهاي هوشياران هم توانائي دارد و چنين كسي يگانه

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 152 *»

مردمان است.

و نيز سيد جليل اعلي الله مقامه در كتاب مبارك شرح قصيده بعد از آنكه از مقامات تعين اول و دوم حقيقت مقدسه محمديه9 فرمايشاتي مي‏فرمايند آنچنان به هيجان و وجد مي‏آيند كه مي‏فرمايند: و كم من خبايا في زوايا و كم من امور في الصدور لم‏يؤذن لنا في ابرازها علي السطور و بعد از اين عبارت به اين دو بيت از غزل متمثل مي‏شوند كه از ابي‏نواس است:

و لمّا شربناها و دبّ دبيبها الي موضع الاسرار قلت لها قفي
مخافة ان‏يعلو علي شعاعها و يطلع ندماني علي سرّي الخفي

و همين كه آن شراب را آشاميدم و خوب راه خود را پيمود يعني كاملاً مست شدم و رسيد به جايگاه اسرار، گفتم به او باز ايست از ترس آنكه مبادا شراره و پرتو آن بر من چيره شود (و من از خود بي‏خود شوم و اسرار را فاش سازم) و نديم من بر سرّ پنهاني من آگاه گردد.

و در وصف محمد و آل محمد: مي‏فرمايد: فساروا فطاروا و داروا و شربوا و سكروا و وصلوا و اتصلوا فلا فرق بينهم و بين حبيبهم.

پس سير كردند و پرواز نمودند و چرخيدند و آشاميدند و مست شدند و رسيدند و پيوند يافتند پس فرقي نماند بين ايشان و محبوب ايشان.

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 153 *»

و در كتاب مبارك ارشاد و در بعضي از مواعظ مرحوم آقاي كرماني اعلي الله مقامه به مناسبت‏ها از غزليات حافظ شاهد مي‏آورند و مي‏فرمايند ببين كه چه معني‏هاي خوبي به اين اشعار مي‏دهم.

ما هم از بركات فرمايشات بزرگان به غزليات سعدي و حافظ و ديگران از شاعران عارف معني‏هاي خوبي داده و هركجا هم معناي خوب پيدا نمي‏كند طعن وارد آورده‏ايم. والحمدلله.

سيد احمد پورموسويان متخلّص به «غمين»

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 154 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

صلي الله عليك يا سيدي و مولاي

يا اباعبد الله

 

تو مثل من كه نديدي سري به روي قناتي

به همرهش به اسيري عيال او و بناتي

نگشته‏اي تو پريش و نباشدت عبراتي

سَلِ الْمَصانِعَ رَكْباً تَهيمُ فِي الْفَلَواتِ([48])

تو قدر آب چه داني كه در كنار فراتي

به روي نيزه سر انور شهم چو بديدم

حديث حضرت جانان ز لعل او بشنيدم

بگفتم و ز غمش جيب پيرهن بدريدم

من آدمي به كمالت نديدم و نشنيدم

اگر گلي بحقيقت عجين آب حياتي

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 155 *»

اسير بند بلا كرده تار موي تو ما را

ز دل قرار و ز سر هوش برده بوي تو ما را

غمت نموده پريش و به فكر كوي تو ما را

نه پنج روز حياتست عشق روي تو ما را

وَجَدْتَ رائِحَةَ الوُدِّ اِنْ شَمَمْتَ رُفاتي([49])

رخ تو معني «والشمس» و نور چهره‏ات «وضحيها»

جبين خاكيت اي مه هلال ليله سمراء

ز خون سرخ گلويت شفق چو توده حمراء

وَصَفْتُ كُلَّ مَليحٍ كَما يُحِبُّ وَ يَرْضي([50])

محامد تو چه گويم كه ماوراي صفاتي

تو آمدي به حلب در كنار وادي جوشن

نموده‏اي تو كليسا ز يمن مقدمت ايمن

ز جلوه رخ ماهت ببين چه آمده بر من

شبم به روي تو روز است و ديده‏ام به تو روشن

وَ اِنْ هَجَرْتَ سَواءً عَشِيَّتي وَ غَداتي([51])

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 156 *»

ولي فسوس كه وصل رخ تو رفت ز دستم

چه زود در غم هجر و فراق تو بنشستم

عدو چو برد سرت را به سوي شام بگفتم

اگر چه دور بماندم اميد بر نگرفتم

مَضَي الزَّمانُ وَ قَلْبي يَقولُ اِنَّكَ آتٍ([52])

شدم ز هجر پريشان و ديده سوي تو باشد

مرا سخن به شب و روز گفتگوي تو باشد

دلم بريده ز هستي در آرزوي تو باشد

شبان تيره اميدم به صبح روي تو باشد

وَ قَدْ تُفَتَّشُ عَيْنُ الحَيوةِ فِي الظُّلُماتِ([53])

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 157 *»

نگر ز هجر تو اي مه ز چشم خويش به دامن

بريزم اشك جگرخون چو ابر بر سر گلشن

شود ز آتش آهم چمن كه در مه بهمن

ز چشم دوست فتادم به كامه دل دشمن

اَحِبَّتي هَجَروُني كَما تَشاءُ عُداتي([54])

به جذبه‏هاي پياپي كشانيم تو به هر سو

توئي طبيب دل ناتوان و عشق تو دارو

مكن شها تو تغافل از اين غلام سيه رو

اخافُ مِنْكَ و اَرجو و اَسْتَغيثُ و اَدْنو([55])

كه هم كمند بلائي و هم كليد نجاتي

از آن زمان كه برفتي اميد من ببريدي

دلم ز هجر شكستي دل شكسته ببردي

تغافل از من و گويا نباشدم ز تو دردي

فَكَمْ تُمَرِّرُ عَيْشي و انتَ حامِلُ شَهْدٍ([56])

جواب تلخ بديعست از آن دهان نباتي

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 158 *»

غم فراق اگر در دلي قرار بگيرد

عجب مدار غمين گر ز هجر يار بميرد

نه مثل سعدي شيراز تا كه خورده بگيرد

فراق نامه سعدي عجب كه در تو نگيرد([57])

و اِنْ شَكَوتُ اِلي الطَّيْرِ نُحْنَ في الوَكَراتِ([58])

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 159 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

صلي الله عليك يا سيدي و مولاي

يا اباعبد الله

 

تو سوز عشق نداني كه مست جام حياتي

غم فراق نداري نباشدت عبراتي

خروش سينه نبودت به خلوت و جلواتي

سَلِ الْمَصانِعَ رَكْباً تَهيمُ فِي الْفَلَواتِ([59])

تو قدر آب چه داني كه در كنار فراتي

چو مهر روي نكويت به روي نيزه بديدم

به عشق كوي وصالت ز غير دل ببريدم

فروغ طلعت تو شد كليد گفت و شنيدم

من آدمي به كمالت نديدم و نشنيدم

اگر گلي بحقيقت عجين آب حياتي

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 160 *»

غمت خميده نموده شها چو موي تو ما را

كشيده جذبه رويت مها به سوي تو ما را

فكنده جلوه حسنت در آرزوي تو ما را

نه پنج روز حياتست عشق روي تو ما را

وَجَدْتَ رائِحَةَ الوُدِّ اِنْ شَمَمْتَ رُفاتي

تو شاهد ازلي هم شفيع به هر دو سرا

سرور قلب پيمبر فروغ ديده زهرا3

بريده سر ز قفائي شهيد دشت بلا

وَصَفْتُ كُلَّ مَليحٍ كَما يُحِبُّ وَ يَرْضي

محامد تو چه گويم كه ماواري صفاتي

در آن سحر بگرفتم سرش ز مهر به دامن

ز ديده اشك فشاندم بر آن عذار چو گلشن

بگفتم اي مه تابان فداي تو من و هم تن

شبم به روي تو روز است و ديده‏ام به تو روشن

وَ اِنْ هَجَرْتَ سَواءً عَشِيَّتي وَ غَداتي

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 161 *»

ز فيض وصل جمالش چه بهره‏ها كه گرفتم

چو بود ليله قدرم ز شوق وصل نخفتم

ز ترس هجر از آن چهره ديده بر نگرفتم

اگر چه دور بماندم اميد بر نگرفتم

مَضَي الزَّمانُ وَ قَلْبي يَقولُ اِنَّكَ آتٍ

دلم ز هجر به هر سو به جستجوي تو باشد

لبم به ياد وصالت به گفتگوي تو باشد

سر از قدم نشناسم رهم به كوي تو باشد

شبان تيره اميدم به صبح روي تو باشد

وَ قَدْ تُفَتَّشُ عَيْنُ الحَيوةِ فِي الظُّلُماتِ

به راه عشق تو اي شه گذشتم از خود و از تن

نباشدم به جهان كار با رفيق و نه دشمن

به نزد من چه تفاوت ستيز و مهر پري تن

ز چشم دوست فتادم به كامه دل دشمن

اَحِبَّتي هَجَروُني كَما تَشاءُ عُداتي

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 162 *»

غم تو مايه درد منست و عشق تو دارو

به عشق روي تو زنده نموده با غم تو خو

ز فرقت رخ ماهت شدم روانه به هر سو

اخافُ مِنْكَ و اَرجو و اَسْتَغيثُ و اَدْنو

كه هم كمند بلائي و هم كليد نجاتي

دلم ز غصه خروشان چو نيست راه اميدي

سرت به نيزه عدوان تنت ز جور طريدي

به راه شام رواني اميد من ببريدي

فَكَمْ تُمَرِّرُ عَيْشي و انتَ حامِلُ شَهْدٍ

جواب تلخ بديعست از آن دهان نباتي

عجب مدار غمين كز غم فراق بميرد

اسير عشق رخش يا كه او قرار نگيرد

عجب ز سعدي كه از ياد خويش نكته بگيرد

فراق نامه سعدي عجب كه در تو نگيرد([60])

و اِنْ شَكَوتُ اِلي الطَّيْرِ نحن في الوَكَراتٍ

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 163 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

صلي الله عليك يا سيدي و مولاي

يا اباعبد الله

 

چون كه شب از پس روزم به كابين آمد

خسته بودم ز طلب خواب خمارين آمد

خفته بودم كه همان لحظه زرّين آمد

سحرم دولت بيدار به بالين آمد

گفت برخيز كه آن خسرو شيرين آمد

من كجا و شرف ديدن آن ماه تمام

نه ميسّر كه نمايم بر آن شاه مقام

رخصتم داد و بفرمود چنين طرفه كلام

قدحي سر كش و سرخوش به تماشا بخرام

تا ببيني كه نگارت به چه آئين آمد

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 164 *»

مژده ديدن رخسار شه مه روئيست

دل‏سپردن به خم طرّه مشكين موئيست

جان مهيّاي اسيري رخ نيكوئيست

مرغ دل باز هوادار كمان ابروئيست

اي كبوتر نگران باش كه شاهين آمد

من كه مخمور شدم از قدح پرده‏گشاي

در پي ديدن آن يار شدم ديده‏گشاي

جلوه‏گر آمد و شد زان رخ مه پرده‏گشاي

مژدگاني بده اي خلوتي نافه‏گشاي

كه ز صحراي ختن آهوي مشكين آمد

چهره‏اش آه دل غمزدگان باز آورد

آتش غم ز الم بر دلشان باز آورد

حسرت و سوز و فغان بر سرشان باز آورد

گريه آبي به رخ سوختگان باز آورد

ناله فرياد رس عاشق مسكين آمد

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 165 *»

دشمن بدمنش خيره سر كج‏رفتار

چه ستمها كه روا داشته بر آن مه زار

كشته و برده و در بند كشيده ابرار

رسم بد عهدي ايام چو ديد ابر بهار

گريه‏اش بر سمن و سنبل و نسرين آمد

آيه صبر و رضا خوانده‏ام از چهره دوست

سر او در ره حق دست قضا را چون گوست

خير و شر در ره او نزد محبّش نيكوست

ساقيا مي بده و غم مخور از دشمن و دوست

كه به كام دل ما آن بشد و اين آمد

تا كه از صرصر طغيان شده پرپر آن گل

در چمن حلقه ماتم زده بر او سنبل

بر من خسته چه رفته است غمين زان كاكل

چون صبا گفته حافظ بشنيد از بلبل([61])

عنبر افشان به تماشاي رياحين آمد

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 166 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

صلي الله عليك يا سيدي و مولاي

يا اباعبد الله

 

به روزگار به ياد رخ نكوي تو باشم

به گاه خلوت و جلوت چو رو بروي تو باشم

اسير زلف پريشان و خلق و خوي تو باشم

در آن نفس كه بميرم در آرزوي تو باشم

بدين اميد دهم جان كه خاك كوي تو باشم

به جاي اشك اگر در غمت ز ديده ببارم

تمام عمر ز خون دل و هماره بنالم

ز درد فرقت رويت اگر كه جان بسپارم

علي الصباح قيامت كه سر ز خاك بر آرم

به گفتگوي تو خيزم به جستجوي تو باشم

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 167 *»

از آن زمان كه سرت ديده‏ام به نيزه ماتم

هميشه در دل زارم رخ تو هست مجسم

نظر ز غير گرفتم در آن سراي دگر هم

به محفلي كه درآيند شاهدان دو عالم

نظر به سوي تو دارم غلام روي تو باشم

اگر به بستر مرگ با تني هزال بخسبم

و گر به مغتسلم با دلي ملال بخسبم

ميان لَحْدْ به ياد گه وصال بخسبم

به خوابگاه عدم گر هزار سال بخسبم

ز خواب عاقبت آگه به بوي موي تو باشم

به روز حشر سخن گر به ياد روي تو گويم

ز نامه عملم زنگ سيّئات بشويم

ز خالق دو سرا وصل كوي يار بجويم

حديث روضه نگويم گل بهشت نبويم

جمال حور نجويم روان بسوي تو باشم

به يك نگاه دو چشمت بداده‏ام تن و هم جان

از آن جمال نكويت رخ خداست نمايان

من و تجلي آن شاهد و لبان در افشان

مي بهشت ننوشم ز دست ساقي رضوان

مرا به باده چه حاجت كه مست روي تو باشم

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 168 *»

ره كمال محال است با نبود تو رفتن

به جذبه تو ميسّر ره شهود تو رفتن

غمين بگو كه صوابست با نمود تو رفتن

هزار باديه سهل است با وجود تو رفتن

و گر خلاف كنم سعديا بسوي تو باشم([62])

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 169 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

صلي الله عليك يا سيدي و مولاي

يا اباعبد الله

 

تا كه دل بر سر كوي تو شها بنهادم

هر غمي جز غم عشق تو برفت از يادم

سوخت پا تا به سر از سوز غمت بنيادم

فاش مي‏گويم و از گفته خود دلشادم

بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم

تا سرت بر سر ني ديدم و گشتم مشتاق

گشته شوريده دلم بسته به مويت ميثاق

همچو مجنون شده است تنگ به چشمم آفاق

طائر گلشن قدسم چه دهم شرح فراق

كه در اين دامگه حادثه چون افتادم

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 170 *»

پيش از اين در نظرم بود سرور و لب حوض

گاهگاهي طرب و نغمه و شور و لب حوض

در عبادت هدفم حور و قصور و لب حوض

سايه طوبي و دلجوئي حور و لب حوض

به هواي سر زلف تو برفت از يادم

گفتي اي شه كه منم سرّ خداوند ودود

شاهد روز ازل شافع روز موعود

در، گه خلقت آدم7 منم آن سرّ سجود

من ملك بودم و فردوس برين جايم بود

آدم7 آورد در اين دير خراب آبادم

من كه شوريده‏ام از عشق و غم آن دلدار

گشته در پيش رخش مهر سپهر آينه‏دار

هر كجا مي‏نگرم در نظرم چهر نگار

نيست بر لوح دلم جز الف قامت يار

چه كنم حرف دگر ياد نداد استادم

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 171 *»

غرق درياي بلا بود چو دردانه عشق

گاه چون شمع و گهي بود چو پروانه عشق

چون كه يك جرعه به من داد ز پيمانه عشق

تا شدم حلقه بگوش در ميخانه عشق

هر دم آيد غمي از نو بمبارك بادم

تا كه با چهره پر خون دل زارم بگداخت

آتش غم ز نوايش به وجودم انداخت

هر كه چون من رخ او ديد دلش يكجا باخت

كوكب بخت مرا هيچ منجّم نشناخت

يارب از مادر گيتي به چه طالع زادم

دل كه سرگشته عشق و غم اين دام بلاست

گر شود خون ز غمش دانم و داند كه به جاست

دل آسوده و عشقش به خدا عين خطاست

گر خورد خون دلم مردمك ديده رواست

كه چرا دل به جگرگوشه مردم دادم

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 172 *»

اي غمين در بر اشكم چه بود دولت اشك([63])

حافظ ار اهل بود مي‏برد او بر من رشك

گويمش اي شه من در ره تو باشم اشك([64])

پاك كن چهره راهب بسر زلف ز اشك([65])

ور نه اين سيل دمادم بكَند بنيادم

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 173 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

صلي الله عليك يا سيدي و مولاي

يا اباعبد الله

 

شاه مظلومان حسين هم جان و هم جانان ما است

چهر خونينش نشان از بي‏نشان يزدان ما است

درد ما از عشق او و عشق او درمان ما است

مدتي شد كآتش سوداي او در جان ما است

وين تمنا بين كه دائم در دل ويران ما است

اشك ماتم در غمش باشد ز چشمانم روان

تا كه ديدم بر سر ني رأس آن شاه زمان

گشته يكسر خون دلم در سينه‏ام زان داستان

مردم چشمم به خوناب جگر غرقند از آن

چشمه مهر رخش در سينه سوزان ما است

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 174 *»

روح الايماني كه باشد نفخه روح الامين

عشق او باشد كه گشته با غمش هر دو قرين

از ازل گرديده آن دو با گل ياران عجين

تا «نفخت فيه من روحي» شنيدم شد يقين

بر من اين معني كه ما زان وي‏ايم او زان ما است

پرتو انوار يزدان جلوه‏گر از منظرش

بس دريغا كربلا شد پاره پاره پيكرش

با لب تشنه بريده از قفا دشمن سرش

آب حيوان قطره‏اي از لعل همچون شكّرش

قرص خور عكسي ز روي آن مه تابان ما است

خون او چون ريخت اسرار محبّت گشت فاش

منطق اهل ريا گرديد از هم پاش پاش

در حقيقت راه مذهب شد جدا از راه آش

چند گوئي اي مذكر شرح دين خاموش باش

دين ما در هر دو عالم صحبت جانان ما است

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 175 *»

كربلا رمزي است از حال دل و ادوار غيب

خسروان نينوا صاحب دل و ابرار غيب

سرور خوبان حسين و دلبر و دلدار غيب

هر دلي را اطلاعي نيست از اسرار غيب

محرم اين سرّ معني‏دار علوي جان ما است

پس عزا و ماتمش باشد براي ما شعار

سينه‏ها باشد خروشان از غمش در روزگار

اي غمين چون ما بسوز و در عزايش اشك بار

عاشقا تا روز آخر شكر اين نعمت گزار([66])

كان صنم از روز اول داروي درمان ما است

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 176 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

صلي الله عليك يا سيدي و مولاي

يا اباعبد الله

 

شاهدان كز ره احسان بركاتم دادند

با همه نقص و قصورم درجاتم دادند

چاره كار نموده حسناتم دادند

دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند

وندر آن ظلمت شب آب حياتم دادند

شاهداني همه دلداده و اهل دردند

در وفاداري و در صدق و صفا هم‏دردند

بهر افتاده ز پايي به حقيقت مردند

بي‏خود از شعشعه پرتو ذاتم كردند

باده از جام تجلي بصفاتم دادند

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 177 *»

روي ني رأس حسين بود و مناجات لبي

در نواي اسرا: أين اخي أين ابي

تن بيمار گرفتار چه سوزنده تبي

چه مبارك سحري بود و چه فرخنده شبي

آن شب قدر كه اين تازه براتم دادند

غم عشقش به سويداي دلم يافت قرار

كرد بيگانه ز خود برد قرار از من زار

دل بريدم ز دو عالم ز رخش برخوردار

بعد از اين روي من و آينه حسن نگار

كه در آنجا خبر از جلوه ذاتم دادند

جلوه و جذبه معشوق بود ركن طلب

محو و صحو از دل دلداده بود شرط ادب

گشت حاصل همه از بهر من اندر دل شب

من اگر كامروا گشتم و خوشدل چه عجب

مستحق بودم و اينها به زكاتم دادند

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 178 *»

من كه بي‏تاب شدم زان همه جور و بيداد

اندران حال نمودم ز خدا استمداد

آن جفاكاري دشمن كه نرفتم از ياد

هاتف آن روز به من مژده اين دولت داد

كه بدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند

اجر من آه درون كز جگرم مي‏خيزد

اشك و خونابه دل كز بصرم مي‏ريزد

اجر عاشق بشنو شور روان انگيزد

اين همه قند و شكر كز دهنم مي‏ريزد

اجر صبريست كز آن شاخ نباتم دادند

هر چه بُد فضل عزيزان غم‏انگيزان بود

ورنه ما را نه چنين آه و دلي سوزان بود

سخن حافظ شيراز غمين ميزان بود

همت از حافظ و انفاس سحرخيزان بود([67])

كه ز بند غم ايام نجاتم دادند

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 179 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

صلي الله عليك يا سيدي و مولاي

يا اباعبد الله

 

رفتي ز برم ياد تو مهجور نمانده است

بي روي تو جز ديده مغمور نمانده است

سودائي من بعد تو مستور نمانده است

بي مهر رخت روز مرا نور نمانده است

وز عمر مرا جز شب ديجور نمانده است

چون آمدي از مهر در اين دير به نزدم

از ديدن تو شاد و غمت مايه دردم

سوزد دل و جان آتش هجران تو هر دم

هنگام وداع تو ز بس گريه كه كردم

دور از رخ تو چشم مرا نور نمانده است

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 180 *»

حسن رخ تو با غم سرشار تو شد جفت

دل ديد و چو زلفان سياه تو برآشفت

در سينه غم و عشق تو اي ماه چو بنهفت

مي‏رفت خيال تو ز چشم من و مي‏گفت

هيهات از اين گوشه كه معمور نمانده است

اين خسته به كس شرح غم عشق نگويد

سوزد ز غمت تا به صف حشر بپويد

جز زاشك بصر اين رخ آلوده نشويد

نزديك شد آن دم كه رقيب تو بگويد

دور از رخت اين خسته رنجور نمانده است

آن چهره پر خون تو اي شه چه غمي داشت

در دل ز غم داغ عزيزان المي داشت

با آن همه غم با من زارش كرمي داشت

وصل تو اجل را ز سرم دور همي داشت

از دولت هجر تو كنون دور نمانده است

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 181 *»

سوزم ز غمت وز غم ياران تو ليكن

تسليم غم است اين دل خواهان تو ليكن

دردم ز تو و چشم به درمان تو ليكن

صبر است مرا چاره هجران تو ليكن

چون صبر توان كرد كه مقدور نمانده است

تا آتش جانسوز غمت بر تن و جانست

از سوزش آن روز و شبم آه و فغانست

«آن چه كه عيانست نه حاجت به بيان است»

در هجر تو گر چشم مرا آب روانست

گو خون جگر ريز كه معذور نمانده است

تا هستم و در سينه تپد اين دل زنده

هرگز نرود از دلم اين حزن كُشنده

حافظ چه به جا گفته غمين از دل بنده

حافظ ز غم از گريه نپرداخت بخنده

ماتم زده را داعيه سور نمانده است([68])

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 182 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

صلي الله عليك يا سيدي و مولاي

يا اباعبد الله

 

بَرِ من دلبر من شمع شبستانه بسوخت

سحري بود كه دور از خود و بيگانه بسوخت

جلوه‏اي كرد كه جان و تن فرزانه بسوخت

سينه از آتش دل در غم جانانه بسوخت

آتشي بود در اين خانه كه كاشانه بسوخت

در برم بود و به مهرش دل من مي‏پرداخت

جلوه‏ها داشت كه هي پرده ز رخ مي‏انداخت

رفت و اين دلشده را در شرر غم انداخت

تنم از واسطه دوري دلبر بگداخت

جانم از آتش مهر رخ جانانه بسوخت

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 183 *»

 

رفتم از خويش پريش و نبدم خاطر جمع

ديده خوناب جگر ريخت بسي همچو كه دمع

شد نواي من افتاده نوازشگر شمع

سوز دل بين كه ز بس آتش اشكم دل شمع

دوش بر من ز سر مهر چو پروانه بسوخت

آتش اين غم فرقت كه در اين جان و تن است

جان و تن آب كند اين كه نه جاي سخن است

از چه رو روزي من اين همه رنج و محن است؟

آشنائي نه غريب است كه دلسوز منست

چون من از خويش برفتم دل بيگانه بسوخت

هر كه عمرش چو من دلشده بيهوده سپرد

بي‏خبر از تو و راهي به كوي قرب نبرد

ثمري زان همه كِشتش چو من زار نخورد

خرقه زهد مرا آب خرابات ببرد

خانه عقل مرا آتش ميخانه بسوخت

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 184 *»

من كه از جام ولاي تو شدم اكنون مست

هجر تو برده دگر صبر و قرارم از دست

چاره كار چه باشد به كه بايد دل بست

چون پياله دلم از توبه كه كردم بشكست

همچو لاله جگرم بي مي و خمخانه بسوخت

تا كه ديد نرگس شهلاي تو را مردم چشم

بهره‏ها برد از آن چهر و بها مردم چشم

در فراقت شده بي‏نور و ضيا مردم چشم

ماجرا كم كن و بازآ كه مرا مردم چشم

خرقه از سر بدر آورد و بشكرانه بسوخت

آتش هجر تو افروخته بر دل المي

سوزم و مي‏رود از ديده ز غم همچو يمي

غم من اين، غمين، بين دگران را چه غمي؟

ترك افسانه بگو حافظ و مي نوش دمي([69])

كه نخفتيم شب و شمع به افسانه بسوخت

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 185 *»

ترجيع بندها

ترجيع بند (1)

عاشق سرگشته

دو دلداده

مهبط فيض

مرغ آشيان

خسته از غم هجر

طرفه كيميا

راه و رسم عشق

رشك كعبه

عارف حلب

عاشق مشتاق

شب حلب

غمسراي شه

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 186 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

صلي الله عليك يا سيدي و مولاي

يا اباعبد الله

 

كوه جوشن شهبا يادگار جانان است

بهر دل در آن وادي جذبه‏ها فراوان است

جذبه‏هاي عرفاني نور دل برافروزد

منجذب شود آن دل كاو ز اهل عرفان است

جلوه جمال يار فتنه‏ها برانگيزد

آن دلي شود مفتون كز عباد رحمان است

بين عاشق و معشوق گر تناسبي باشد

جذبه‏هاي معشوقش بهر او نمايان است

مي‏شود به هر جذبه منجذب به سوي او

مي‏دمد در او جاني كز روان جانان است

سرّ عاشق و معشوق غير از اين نمي‏باشد

انجذاب آن جسم و جذبه‏هاي اين جان است

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 187 *»

بر فراز اين جوشن در حلب نگاهي كن

در ميان يك ديري راهبي پريشان است

عاشق است و سرگشته در به روي خود بسته

از غم نهان خسته اشك او به دامان است

چشم او رمد ديده ناتوان تن زارش

از شرار عشق دل بي‏قرار و سوزان است

روز او شده چون شب عمر او شده آخر

در تب است و بي‏تاب از هجر يار كنعان است

ناگه از افق سرزد ماه آسمان او

جلوه‏گر براي او نور پاك يزدان است

جبهه‏اش ز خون سرخ و چهره‏اش غبار آلود

كام او بدي عطشان سرور شهيدان است

سر ز تن جدا گشته روي نيزه عدوان

دير از او شده روشن راهبش مسلمان است

شاهد ازل آمد با جلال سبحاني

جلوه‏هاي او باشد جذبه‏هاي رباني

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 188 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

صلي الله عليك يا سيدي و مولاي

يا اباعبد الله

 

كوه جوشن جانان رمز عاشقان اوست

آشناي عشقش را سر بر آستان اوست

اي دل ار تو مي‏خواهي رسم عاشقي داني

رو دمي حلب بنگر راز داستان اوست

جلوه‏اي در آن وادي در شبي چو بنموده

جذبه‏ها از آن جلوه بهر دوستان اوست

جلوه‏اش همه نور و جذبه‏هاي او نار است

در ميان نور و نار سير سالكان اوست

از تجلي رويش قلب عاشقش روشن

در طريق عرفانش ماه آسمان اوست

از شراره جذبه هستي از كفش رفته

بي‏نشان ز خود گشته آيه و نشان اوست

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 189 *»

در حلب دو دلداده شرح عشق او گويند

با زبان درد و غم كاين زبان زبان اوست

صخره‏اي كنار دير مسند سر شه شد

راهبي ز غم نالان آنكه ميزبان اوست

صخره ارغواني شد چون ز خون او نوشيد

راهبش پريشان دل واله بيان اوست

صخره از غمش آب و بر رخش شيار غم

راهبش ز فرط غم زار و ناتوان اوست

حنجرش تر از خون و كام او بدي عطشان

چهره‏اش غم‏انگيز و بر ملا نهان اوست

با جبين بشكسته مو ز خون حنا بسته

از جفا دگر خسته دست دشمنان اوست

اهل او همه تشنه در رسن عدو بسته

بر سر بسي نيزه رأس ياوران اوست

شاهد ازل آمد با جلال سبحاني

جلوه‏هاي او باشد جذبه‏هاي رباني

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 190 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

صلي الله عليك يا سيدي و مولاي

يا اباعبد الله

 

در حلب يكي كوهي رنگ آشنا دارد

در دل فكار خود راز يار ما دارد

نام او شده جوشن به بود ز هر گلشن

همچو وادي ايمن عزّت و بها دارد

سرفراز و فرخنده چهره‏اش درخشنده

با وقار و ارزنده عالمي صفا دارد

رحمت الهي را مهبط است در آن وادي

همچو عرش رحماني سايه هما دارد

بر فراز آن باشد يك مزار مظلومي

گر چه كوچك است اما نور كبريا دارد

بر اُحُد كند فخر و به از او فروزنده

بهر خيل مشتاقان جلوه خدا دارد

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 191 *»

گر اُحُد به يثرب شد مدفن شهيداني

به از آن شهيدان را در حلب سرا دارد

آن شبي كه آمد شه همره عيال خود

جوشنش خدا داند كز بلا چه‏ها دارد

محسن شهيد او طفل شاه مظلومان

همچو محسن زهراء3 سقط اشقيا دارد

رأس شه به روي ني اهل او همه در بند

وادي حلب بنگر ماتم و عزا دارد

راهبي ميان دير غرق در مناجاتست

در عبادتش خالص روح با صفا دارد

قطره‏هاي اشك او از رخش به دامانست

در دلش ز عشق شه بس شراره‏ها دارد

از زبان خشك او بشنود كلام حق

در طريقت ايمان نور اهتدا دارد

شاهد ازل آمد با جلال سبحاني

جلوه‏هاي او باشد جذبه‏هاي رباني

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 192 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

صلي الله عليك يا سيدي و مولاي

يا اباعبد الله

 

اي حلب توئي آن كه كوي عاشقان داري

كوه جوشني شهبا به ز گلْسِتان داري

آشناي كوي تو دل ز كف همي داده

بهر دل ز كف داده يار دلستان داري

آن كه در دلش شوق كوي يار ما باشد

در كنار جوشن تو بهر او مكان داري

هر كه با صفا گشته با خبر چو ما گشته

اهل آن سرا گشته بهرش آشيان داري

هر دلي كه دارد آن همچو لاله داغ عشق

داغ او كني تازه كز غمش نشان داري

از بلاي يار ما در ديار خود شهبا

اي بسا حكايت‏ها بهر ميهمان داري

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 193 *»

يك شبي شده آن شه ميهمان به دير تو

دير تو شده مسجد روضه جنان داري

راهب پريشان دل از شهود آن جلوه

گشته محو ديدارش وه چه ميزبان داري

صخره‏اي كنار دير مسند سر شه شد

بهر شاه دين از چه مسندي چنان داري

قطره‏هاي خون شه بر عذار آن صخره

نقطه‏هاي پيوسته كز رخش عيان داري

ديده‏هاي شه پر نم همچو گل بر آن شبنم

نقش چهره او غم شاه كشتگان داري

راهبست و ماه او اشك او و آه او

از براي راه او توشه گران داري

جلوه است و يار او جذبه كار و بار او

وه ز روزگار او عشق جاودان داري

شاهد ازل آمد با جلال سبحاني

جلوه‏هاي او باشد جذبه‏هاي رباني

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 194 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

صلي الله عليك يا سيدي و مولاي

يا اباعبد الله

 

اي دل ار تو مي‏خواهي با صفا كني جان را

در حلب بيا بنگر يادگار جانان را

نقد جان در اين عالم جز براي اين باشد؟

بركشد به دوش خود بار عشق خوبان را

جلوه‏هاي جانانه جان تو صفا بخشد

مهر او برافروزد نور اهل عرفان را

در طريق عشق او جان و تن فدا بايد

جان و تن كجا ارزد جذبه‏هاي ايمان را

جز به ياد روي او دل نمي‏شود آرام

چون كه روي او مظهر گشته حي سبحان را

از نسيم كوي او جان عاشقش تازه

مي‏دهد ورا تسكين سوز درد هجران را

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 195 *»

جلوه‏اش كُشد او را جذبه‏اش كند زنده

در ميان اين و آن پرورد محبان را

راهب حلب را بين در ميان دير او

خسته از غم هجرِ آن نگار كنعان را

در بساط قرب حق ره بر او چو بگشودند

دل ز كف همي داد و بردريد گريبان را

چشم او به روي شه دل پر از شرار غم

وز دو ديده خونابه پر نموده دامان را

رأس شاه دين چون لب بهر گفتگو بگشود

شرح حال خود داد و راه و رسم ايمان را

از شهادت ياران از اسيري اهلش

از جفاي بدكاران خواري عزيزان را

محو آن رخ خونين راهب پريشان دل

رفته از كفش صبر و داده طاقت جان را

شاهد ازل آمد با جلال سبحاني

جلوه‏هاي او باشد جذبه‏هاي رباني

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 196 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

صلي الله عليك يا سيدي و مولاي

يا اباعبد الله

 

اي حلب تو در جوشن نور اصفيا داري

بهر اهل دل آنجا راز اوليا داري

رهروان كوي عشق بوي يار خود جويند

از نسيم دلجويت كوي با صفا داري

عارفان روشندل در كنار تو يابند

جذبه‏هاي روحاني سرّ كبريا داري

در كنار تو بيند سالك طريق حق

جلوه‏ها ز يار او صبح و در مساء داري

اشك ديده عاشق كيمياي قلب او

بهر جمله عشاق مايه بكاء داري

مي‏كني تو شرح غم از زبان دلداده

با خبر ز درد هجر با غم آشنا داري

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 197 *»

راهب پريش دير از فراق جانانش

سر به زانوي ماتم پير بينوا داري

گريه كار و بار او ناله همدمش عمري

صومعه سراي او باب التجاء داري

دست زده به دامان مريم و مسيح هردم

وصل يار خود جويد وه چه باصفا داري

در شبي بلاخيزي حاجتش روا گرديد

يار او برش آمد ياد آن لقاء داري

سر ز تن جدا آمد با جبين بشكسته

رخ ز خون سر رنگين شاه كربلا داري

حنجرش ز خون تر بود كام او بسي تشنه

اهل او همه در غل خيل مبتلي داري

بهر راهب مضطر شاه تشنگان دارد

قصّه‏ها ز غمهايش شور نينوا داري

شاهد ازل آمد با جلال سبحاني

جلوه‏هاي او باشد جذبه‏هاي رباني

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 198 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

صلي الله عليك يا سيدي و مولاي

يا اباعبد الله

 

بر فراز اين جوشن يادگار جانان بين

دل ز غير او برگير جلوه‏هاي سبحان بين

در دلت اگر باشد آرزوي وصل او

لحظه‏اي بيا بنگر نور پاك يزدان بين

آفتاب روي او در دلت اگر تابد

در دلت شود روشن طلعت درخشان بين

رو دمي ز پروانه درس عاشقي آموز

راه و رسم عاشق را در طريقه آن بين

دل بريده از غير و رفته گوشه عزلت

بي‏خبر ز هر جا و پاي‏بند پيمان بين

ناگهان شود شمعي گوشه‏اي درخشنده

جذبه‏هاي معشوقش بهر او نمايان بين

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 199 *»

مي‏شود ز جا كنده منجذب به سوي آن

فاني از خود و بي‏خود غرق نار سوزان بين

در حلب ميان دير راهبي بود تنها

در به روي خود بسته منزوي ز ياران بين

باشد او چو پروانه آشناي جانانه

با همه چو بيگانه مبتلاي هجران بين

در شبي سيه از غم شمع او نمايان شد

رأس شه به روي ني همچو ماه تابان بين

راهب از تماشاي جلوه رخ ماهش

گشته واله و حيران دير او فروزان بين

اندر آن شب ماتم از شراره غمها

راهبش سمندروار در ميان نيران بين

شه ز كربلا گويد در ميان دير او

او ز غصه‏اش نالان اشك او به دامان بين

شاهد ازل آمد با جلال سبحاني

جلوه‏هاي او باشد جذبه‏هاي رباني

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 200 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

صلي الله عليك يا سيدي و مولاي

يا اباعبد الله

 

در حلب دلا بنگر كوي عاشقان دارد

يادگار عشق دل وز غمش نشان دارد

در فراز جوشن او مي‏كند بسي افشا

راز عاشق بي‏دل سرّ او عيان دارد

درد هجر و شوق وصل آه و سوز مهجوري

مي‏دهد خبر از اين هم بيان از آن دارد

از نواي جانسوز صبح و شام او گويد

آگه است ز درد او بي‏زبان بيان دارد

اشك متصل در شب ناله سحرگاهش

زردي رخ روز و شور او عيان دارد

بي‏قرار آن دلدار خسته از غم و بس زار

آرزوي وصل يار در دلش نهان دارد

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 201 *»

راهب آن كه وصفش شد در ميان دير خود

منقطع ز هر كس بُد چشم خون‏فشان دارد

طي شده زمان هجر موسم وصال آمد

رخ نموده‏اش جانان مهر آسمان دارد

از كرانه خونين خيل غم به راه شام

در كنار دير او يك شبي مكان دارد

وادي حلب آن شب صحنه عزا گرديد

رأس شاه مظلومان همچو ميزبان دارد

دير او ز يمن شه رشك يثرب و بطحا

جوشنش از آن جلوه روضه جنان دارد

روي سنگ محرابش خون حلق شاه دين

گشته ثابت و برجا رنگ ارغوان دارد

راهب از غمش دلخون اشك او بود گلگون

زين غم ار شود مجنون حق اين و آن دارد

شاهد ازل آمد با جلال سبحاني

جلوه‏هاي او باشد جذبه‏هاي رباني

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 202 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

صلي الله عليك يا سيدي و مولاي

يا اباعبد الله

 

ني عجب، حلب، راهب، در سحر ضيا بيند

بر فراز جوشن چون جلوه خدا بيند

دل ز اشك چشمانش داده شستشو از آن

ديده دلش بينا نور اصفيا بيند

درد دوري خود را كرده زين سبب درمان

بهر درد مهجوري زاشك خود شفا بيند

در سحر چو ناليده مطلبش شده حاصل

از نوا سحرگاهي حاجتش روا بيند

در مقام قرب حق از شهود نور او

محو جلوه‏اش باشد يار دلربا بيند

جذبه‏هاي جانانه از خودي كَشَد او را

هر قدم رود بالا جلوه‏اي جدا بيند

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 203 *»

معني لقاء الله نزد او شده روشن

در مدارج عرفان نور اوليا بيند

عارف حلب راهب در ميان يك ديري

از نواي و اشك خود در دلش صفا بيند

در كنار جوشن او در سلوك و سير خويش

از مسيح و مام او رحمت و عطا بيند

در شب غم‏انگيزي از شفاعت عيسي

در جمال يزداني نور اهتدا بيند

رأس شاه لب‏تشنه شرح كربلا گويد

در جبين خونينش ظلم اشقيا بيند

چهر شه ز خون گلگون لعل او كبود از چوب

اندك از بلاهاي شاه سر جدا بيند

تشنه لب پريشان دل بي‏پناه و بي‏ياور

در كمند آن اعداء آل مصطفي: بيند

شاهد ازل آمد با جلال سبحاني

جلوه‏هاي او باشد جذبه‏هاي رباني

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 204 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

صلي الله عليك يا سيدي و مولاي

يا اباعبد الله

 

اي نديم ما برگو از حلب و جانانش

از صفاي جوشن گو وز وفاي يارانش

يك‏دمي بگو با ما راز عاشق غمگين

از نواي او برگو وز بلاي هجرانش

روز او بسان شب تيره و سيه از غم

آتش و غم هجران درگرفته در جانش

نطق او شده خاموش سر به زانوي حسرت

سيل اشك گرم او پر نموده دامانش

آه آتشينش را همره نواي دل

بشنود هر آن كس كو بگذرد ز ايوانش

شرح روزگارش را مي‏دهد ني نائي

كز فراق و درد هجر ديده‏اي تو نالانش

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 205 *»

راهبي ز رهبانان عاشقي ز مشتاقان

در حلب اسير غم بي‏خبر ز دورانش

موي او سپيد از غم قد او كمان از همّ

بس شرر زده بر دل هجر ماه كنعانش

در دلش شرار غم سينه‏اش خروشنده

بر لبش نواي غم خونفشان دو چشمانش

ناگهان شدش نوري جلوه‏گر ميان دير

كوه جوشنش روشن كرده مات و حيرانش

رأس شاه مظلومان در ميان خيل غم

در كنار جوشن شد يك شبي چو مهمانش

جذبه شهش او را كرده از خودي بي‏خود

جلوه‏اش به او بنمود نور پاك يزدانش

شه ز كربلا مي‏گفت دُرّ ابتلا مي‏سفت

راهب از غمش آشفت دل بريده از جانش

شاهد ازل آمد با جلال سبحاني

جلوه‏هاي او باشد جذبه‏هاي رباني

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 206 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

صلي الله عليك يا سيدي و مولاي

يا اباعبد الله

 

اي حلب به كوي تو جلوه كرده يار امشب

كوه جوشنت باشد منزل نگار امشب

بر صفا زند طعنه رشك مروه و كعبه

از تجلّي نور ذات كردگار امشب

طور وادي سينا غبطه مي‏خورد بر او

كز فروغ آن طلعت گشته بي‏قرار امشب

اي صبا برو برگو نزد موسي عمران

يك قدم بيا بنگر يار گل‏عذار امشب

گر شنيده‏اي در طور لن تراني از دلدار

در حلب تماشا كن جلوه بي‏شمار امشب

در حريم ايمن هوش داده‏اي ز كف اما

در حريم جوشن بين شور استوار امشب

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 207 *»

جلوه‏اي ز هم پاشيد طور كوه سينا را

جوشن از چه مي‏باشد سخت و پايدار امشب

باشدم يقين آنكه كوه جوشن شهبا

بهر خيل شاه دين مانده برقرار امشب

تا دمي بياسايند مادران آزرده

در كنار فرزندان با دلي فكار امشب

دختران رنجيده سر به دامن مادر

تا ز مو برافشانند لحظه‏اي غبار امشب

يك‏دمي بيارامد عابدين بيمارش

گرچه در غل و زنجير آن اسير زار امشب

ليكن از جفاي خصم رأس شه به روي ني

جمله در غم و ماتم ديده اشكبار امشب

سقط محسن مظلوم7 شد مصيبتي ديگر

در فراز جوشن شد بهر او مزار امشب

شاهد ازل آمد با جلال سبحاني

جلوه‏هاي او باشد جذبه‏هاي رباني

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 208 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

صلي الله عليك يا سيدي و مولاي

يا اباعبد الله

 

در حلب اگر افتد اي غمين گذار شه7

آتش غمش سوزد سينه فكار شه7

داغ او شود تازه چون كه آورد در ياد

از بلاي شاه دين جدّ تاج‏دار شه7

جوشن حلب گردد زآه آتشين او

غمسراي آن شاه و همرهان زار شه7

سينه‏ها شود بريان ديده‏ها همه گريان

ز آن‏كه بنگرند آنجا چشم اشكبار شه7

اشك ديده‏اش باشد خون آن دل غمگين

روز و شب شود گلگون چهر گل‏عذار شه7

ناله‏هاي جانسوزش مي‏زند شرر بر دل

اين شراره دلها باشد از شرار شه7

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 209 *»

چهره‏ها غبارآلود اشك غم به دامنها

جمله حلقه ماتم برزده كنار شه7

درد و محنت آنها مي‏شود مضاعف چون

خاك ره نشيند بر زلف مشكبار شه7

اي غمين خدا داند شدت غم و ماتم

آن دمي كه مي‏گردند مات و بي‏قرار شه7

چون نظر كند بيند بر فراز آن جوشن

قبر كوچك محسن7 باشد از تبار شه7

گوشه دگر بيند صخره حلب پر خون

گشته لاله‏گون همچون قلب داغدار شه7

دير راهب دل‏خون مهبط جلال حق

جلوه‏گر در آن بوده جدّ نامدار شه7

اي غمين در اين ماتم اشك غم بريز و بگو

حجتش كند هردم ياري كردگار شه7

شاهد ازل آمد با جلال سبحاني

جلوه‏هاي او باشد جذبه‏هاي رباني

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 210 *»

ترجيع بند (2)

 

 

 

غمسرا

راهب مجذوب

ماه تابان

رايت عشق

محضر عشق

آشناي عشق

رشك طور

حيات جاودان

غم شهريار

شب ماتم

آينه صاف

شعار شاه7

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 211 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

صلي الله عليك يا سيدي و مولاي

يا اباعبد الله

 

اي شهر حلب چه با صفائي

با جوشن خود چه دل‏ربائي

در دير تو گشته آشكارا

راز دل و سرّ آشنائي

راهب به ميان دير مشتاق

دل‏ريش و پريش و بي‏نوائي

در امر شريعت است خالص

در راه طريقتش صفائي

از صدق و صفاي خويش گشته

آماده جلوه خدائي

حق كرده براي او تجلّي

بي‏پرده ز پرده خود نمائي

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 212 *»

آن شب كه حريم آل طه:

غرق غم و ماتم جدائي

گشتند مقيم كوه جوشن

گرديد بپا چه غمسرائي

رأس شه دين به روي ني بود

هر يك به غمش ز دل نوائي

راهب چو بديد آن سر پاك

دل داد ز كف بشد فدائي

مجذوب جمال شاه گرديد

همچون كه به نزد خور هبائي

بس جلوه نموده در تو آن يار

باشد حرمت حريم دلدار

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 213 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

صلي الله عليك يا سيدي و مولاي

يا اباعبد الله

 

كوي حلب اي حريم جانان

اي خاك رهت دواي هجران

از جوشن تو صبا چو آيد

آرد به مشام جان ز جانان

جز اهل وفا دگر چه دانند

آنان كه نيند ز اهل عرفان

هر دل كه نداشت داغ عشقش

آگه نبود ز راز پنهان

بيگانه بود ز شوق وصلش

آن دل كه نبوده در غم آن

يك جلوه او رهاند از خود

يك جذبه او كشاند آسان

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 214 *»

راهب به ميان دير مجذوب

گشته، حرمش حريم ايشان

ديرش ز جمال شه منوّر

دل يافته زان طريق ايمان

چون بر سر ني بديد آن سر

باشد سر ني چو خور فروزان

بر لب بودش حكايت از غم

بشكسته جبين ز سنگ عدوان

اهلش همگي اسير و همچون

پروانه به گرد شمع تابان

بس جلوه نموده در تو آن يار

باشد حرمت حريم دلدار

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 215 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

صلي الله عليك يا سيدي و مولاي

يا اباعبد الله

 

شهر حلب اي خجسته سامان

در جوشن تو نشان جانان

نور رخ شه از آن نمودار

راه حرمش طريق ايمان

از پرتو جلوه‏هاي آن شه

روشن شده است چو ماه تابان

عارف ز تجليش ببيند

در وادي تو فروغ يزدان

سالك بشود ز جذبه‏هايش

در سير و سلوك خويش حيران

بر راهب دير تو چه رفته

آن شب كه بديد در آن بيابان

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 216 *»

با چشم سرش سر بريده

با چشم دلش جمال سبحان

بر رخ ز بلا غبار غم داشت

بر لب ز وفا بيان قرآن

لعل لب او كبود از چوب

پيشاني او شكسته دونان

مي‏كرد به اهل خود نظاره

بودند اسير قيد عدوان

راهب ز غمش شده چو مجنون

بر هم زده از نظام سامان

بس جلوه نموده در تو آن يار

باشد حرمت حريم دلدار

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 217 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

صلي الله عليك يا سيدي و مولاي

يا اباعبد الله

 

شهبا چو توئي رزيّت عشق

در تو نگرم حقيقت عشق

با جوشن خود در اين ميانه

افراشته‏اي سريرت عشق

آن كس كه به كوي تو گذر كرد

دريافته است فضيلت عشق

از راهب و دير و صخره دير

گويند همه رويّت عشق

در صخره پر خطوط از خون

خوانند ره شريعت عشق

اندر حرم تو بايد آموخت

راه و روش طريقت عشق

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 218 *»

 

مهر رخ شه چو كرد جلوه

ظاهر شد ازآن حقيقت عشق

راهب كه ز درد هجر مي‏سوخت

او داشت به دل طبيعت عشق

چون بر سر شه نظر بيفكند

دانست چه بود عزيمت عشق

رخساره پر ز خون او ديد

مخمور شد از صنيعت عشق

اهل حرمش اسير بودند

مفطور چو شه به فطرت عشق

بس جلوه نموده در تو آن يار

باشد حرمت حريم دلدار

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 219 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

صلي الله عليك يا سيدي و مولاي

يا اباعبد الله

 

جوشن شده‏اي بيانگر عشق

داري چو نهان تو گوهر عشق

سوزي دل رهگذار خود را

داري به كف خود اخگر عشق

در بزم الم تو را نصيبي

از جام غم و ز ساغر عشق

شاهد چو بود تجلّي حق

دادي تو صلا به محضر عشق

راهب كه ميان دير مي‏سوخت

از درد فراق دلبر عشق

در روز ازل سرشته گرديد

آب و گِل او به جوهر عشق

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 220 *»

آخر به مراد دل رسيده

باده زده او ز كوثر عشق

فرياد از آن شب غم‏انگيز

كامد شه دين ز كشور عشق

بر روي سنان نموده منزل

سرگشته جدا ز پيكر عشق

كامش ز جفاي خصم عطشان

گلگون شده مهر انور عشق

اهلش ز قفاي او پريشان

در بند عدو چو رهبر عشق

بس جلوه نموده در تو آن يار

باشد حرمت حريم دلدار

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 221 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

صلي الله عليك يا سيدي و مولاي

يا اباعبد الله

 

جوشن به حلب نماي عشق است

در دامن او سراي عشق است

بيمار ز درد هجر را گوي

در شهر حلب دواي عشق است

فارغ ز غمش هر آنكه باشد

اندر دل او نه جاي عشق است

فارغ  شده از غم دو عالم

آن سينه كه مبتلاي عشق است

ره يافته در حريم جانان

هر كس به سرش هواي عشق است

راهب كه ره وصال جسته

زان روست كه آشناي عشق است

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 222 *»

دل كرده تهي ز مهر اغيار

رويش به سوي خداي عشق است

آمد به برش ز كشور عشق

آن سر كه تنش فداي عشق است

با چهره پر ز خون و مجروح

يعني كه بلا جزاي عشق است

مسند به ني جفا گزيده

كان مسند اولياء عشق است

بر گرد سرش سر شهيدان

شه محور ابتلاي عشق است

بس جلوه نموده در تو آن يار

باشد حرمت حريم دلدار

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 223 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

صلي الله عليك يا سيدي و مولاي

يا اباعبد الله

 

اي جوشن و آشناي دلدار

باشد حرمت سراي دلدار

عشاق كه جمله دل بريدند

از غير و شدند براي دلدار

بر گرد تو در طواف آيند

خواهند ز خدا لقاي دلدار

دانند كه در تو جلوه‏ها داشت

مهر رخ با صفاي دلدار

زان رو به حريم تو خرامند

تا كسب كنند رضاي دلدار

آري به يقين تو رشك طوري

داري تو به سر لواي دلدار

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 224 *»

آن كس كه تو را بديد و در تو

آثار غم و بلاي دلدار

ديده حرم شهيد پاكي

محسن7 كه شده فداي دلدار

در صخره چو بنگرد ببيند

خونهاي سر جداي دلدار

ديري كه بود بسي مكرّم

گشته حرم خداي دلدار

بس سوخته است تمامي عمر

در ماتم ابتلاي دلدار

بس جلوه نموده در تو آن يار

باشد حرمت حريم دلدار

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 225 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

صلي الله عليك يا سيدي و مولاي

يا اباعبد الله

 

جوشن به حلب چه دلستاني

در طول زمان تو جاوداني

از طور هر آنچه باز گويند

در كشور دل تو به از آني

در طور شبي اگر دمي شد

يك جلوه ز بعد «لن تراني»

آن شب به بر تو جلوه‏ها بود

تا صبح ز عالم معاني

گِرد حرمت ملايك قدس

در طوف و ثناء و قدرداني

موسي به كنار طور مدهوش

طورش شده گر هباء و فاني

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 226 *»

ليكن جلوات يار در تو

بخشيده حيات جاوداني

از خون گلوي خود به صخره

داد آب زلال زندگاني

گرديده ز ماتمش جگر خون

چون لاله به رنگ ارغواني

راهب ز غمش پريش خاطر

ديده ز رخش جهان جاني

بشنيده كلام دلنشينش

چون وحي و كلام آسماني

بس جلوه نموده در تو آن يار

باشد حرمت حريم دلدار

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 227 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

صلي الله عليك يا سيدي و مولاي

يا اباعبد الله

 

جوشن به حلب قرار داري

شرح غم آن نگار داري

افسرده كني تو رهگذارت

بس كه ز الم تو بار داري

بودي به شبي تو جلوه‏گاهش

زان بر همه افتخار داري

گشته حرمت حريم جانان

اين فيض ز وصل يار داري

از ياد غمش تو هر دلي را

خون سازي و بي‏قرار داري

آتش زده‏اي به جان هر دوست

نقش غم شهريار داري

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 228 *»

از جور و جفاي دشمن آن شب

بي‏پرده و آشكار داري

دشمن نكند به جز عداوت

زآن شكوه بي‏شمار داري

راهب چه بديد آن شب تار

اين قصه تو در كنار داري

رأس شه دين نهاد بر سنگ

زان حادثه اين شعار داري

در چهر حسين مگر چها ديد

كآواره از ديار داري

بس جلوه نموده در تو آن يار

باشد حرمت حريم دلدار

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 229 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

صلي الله عليك يا سيدي و مولاي

يا اباعبد الله

 

جوشن تو بگو از آنچه ديدي

با ما سخني چه‏ها شنيدي

در آن شب پر ز ماتم خود

دائم به يقين نه آرميدي

بر دامن تو بسي چكيده

خونابه سرشك نااميدي

گرديده فضاي تو غم‏افزا

از ناله همسر شهيدي

داري به دلت هزار حسرت

زان شب كه شده شه فريدي

مهمان تو در كنار ديرت

تا صبح بگو چه‏ها كشيدي

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 230 *»

او آمده بُد ز كربلايش

رأسش به ني و تنش طريدي

در همرهيش زنان و اطفال

دشمن همه در رسن كشيدي

راهب ز غمش فغان دارد

چون در رخ شه خدا بديدي

يك عمر طلب نموده حق را

آخر به مراد دل رسيدي

زان جلوه ره وصال جسته

بشنيده ازو عجب نويدي

بس جلوه نموده در تو آن يار

باشد حرمت حريم دلدار

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 231 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

صلي الله عليك يا سيدي و مولاي

يا اباعبد الله

 

اي جوشن غمفزاي شهبا

انوار خدا ز تو هويدا

مانند تو در شرافت اي كوه

در مذهب عشق نيست همتا

بر كوه اُحُد تو فخر داري

حلّ است به نزد ما معمّا

جانها به فداي آن كه بنمود

در تو حرم خدا كليسا

از يمن تجلّيات پاكش

برتر شده‏اي ز طور سينا

تا آينه از خودي نشد پاك

كي بهر تجلي است مهيّا

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 232 *»

از جلوه شه كنار ديرت

معلوم شده بُدي مصفا

چون راهب زار دل پريشت

كز يمن توجّهات عيسي7

ديد او سر بي‏تن شهي را

بر ني ز جفا نموده اعدا

از نور رخ خدا نمايش

روشن ز ثري است تا ثريا

اهل حرمش اسير و در غُل

فرياد ز جور خصم طه9

بس جلوه نموده در تو آن يار

باشد حرمت حريم دلدار

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 233 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

صلي الله عليك يا سيدي و مولاي

يا اباعبد الله

 

جوشن به حلب گذار شاهي

زانرو ز غمش فكار شاهي

آن لحظه كه شه گذر نمايد

آگه تو ز كار و بار شاهي

برگو به غمين زار و خسته

زان دم كه تو در كنار شاهي

از سوز دلش بگو تو با ما

چون با خبر از شرار شاهي

خوناب دل و سرشك ديده

بر تو چكد از عذار شاهي

قربان نسيم جانفزايت

آن لحظه كه غمگسار شاهي

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 234 *»

دانم ز مصيبت حسين7است

افسرده چو چهر زار شاهي

صخره كه بود گواهي ما

گويد كه تو بي‏قرار شاهي

بر پاي اگر هنوز هستي

چون در يد اختيار شاهي

اي كاش غمين ذرّه‏اي بود

در تو كه تو رهگذار شاهي

خواهد كه دمي گذارد او رخ

بر تو كه تو هم شعار شاهي

بس جلوه نموده در تو آن يار

باشد حرمت حريم دلدار

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 235 *»

ترجيع بند (3)

 

 

 

ره وصال

سراي مينو

نقطه برجا

طلعت يار

گوهري در صدف جوشن

خريدار غم

شعار حسين7

مهبط نور

نشان جانان

گل پرپر

ارمغان شاه

خاك پاي مهدي7

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 236 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

صلي الله عليك يا سيدي و مولاي

يا اباعبد الله

 

از آن زمان كه حلب جلوه‏ها نمود آن يار

كنار دير تو بس دل ز ما ربود آن يار

ز يمن طلعت آن يار مه جبين بنگر

كه نور معرفت اهل دل فزود آن يار

اگر چه گشت اسير رخش دل عشاق

چه غم در اين معامله بنموده سود آن يار

نگر به گوش دل اهل معرفت آيد

هر آنچه بر سر كوي تو شب سرود آن يار

در آن شبي كه سر كوه تو تجلّي كرد

ز رأفتش ره وصل خدا نمود آن يار

به راهب حلب و دير او تبارك گو

كه از كرم در رحمت بر او گشود آن يار

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 237 *»

ز كربلاي پر از غم كنار دير آمد

رخي ز خون سرش رنگ و لب كبود آن يار

شكسته بود جبينش ز سنگ كينه دشمن

نموده بهر تشكر ز حق سجود آن يار

از آن شكسته و سجده شده رخش خاكي

گذشته در ره جانان ز هر چه بود آن يار

اسير فرقه ظالم حريم آنكه بدي

خجسته والي امكان شه وجود آن يار

شنيد از آن سر بي‏تن پيام حق راهب

چنين بگفت چو ديد او بُود ودود آن يار

هر آن كسي كه به درگاه تو رخش سائيد

به روز حشر رسد او به عزت جاويد

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 238 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

صلي الله عليك يا سيدي و مولاي

يا اباعبد الله

 

چه جلوه‏ها كه نمود آن نگار در كويت

فداي آن حرم و آن نسيم دلجويت

به چشم اهل حقيقت عيان بود هر آن

تجلي رخ آن مه ز طاق ابرويت

هماي رفعت و عزّت گشوده پر به يقين

بر آستانه جوشن سراي مينويت

بگو حلب تو چه ديدي در عارض آن شه

در آن شبي كه بيامد ز كشورش سويت

كز آن زمان تو شدي غمسراي اهل طريق

گذر به كوي تو دارد هر آنكه هم‏خويت

ز جوشنت شنوم نغمه غم و ماتم

صبا به وقت صباح آورد همي بويت

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 239 *»

به لب خموشي و اما به گوش دل آيد

ز هر طرف همه دم ناله و هياهويت

در آن سحر كه بديد راهب پريشان دل

به روي نيزه سر ميهمان مه رويت

رخش ز خون سرش همچو لاله‏اي گلگون

نشسته بر سر و مويش غبار هر سويت

شنيد چو وحي الهي از آن لب و گفتا

فداي آن لب دلجو و زبان حق‏گويت

به روي نيزه حسين7 جلوه خدا هستي

يقين من شده اين از جمال نيكويت

هر آن كسي كه به درگاه تو رخش سائيد

به روز حشر رسد او به عزت جاويد

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 240 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

صلي الله عليك يا سيدي و مولاي

يا اباعبد الله

 

مگر حلب تو ز اسرار دل خبر داري

كه بهر اهل محبت چنين مقر داري

به جوشن تو مگر پا نهاده آن دلدار

ز يمن مقدم او خاك چون گهر داري

شدي تو هم ز اسيران وادي عشقش

به دل ز حسرت رويش كنون شرر داري

ز سرخي رخ جوشن شده است معلومم

كه از شرار غمش داغ بر جگر داري

به سرزمين بلا نقطه‏اي شدي برجا

به گرد خويش ز دلها بسي قمر داري

ز نينوا تو نوا گوئيا چو ني داري

كه اين چنين به دل اهل دل اثر داري

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 241 *»

به ياد راهب دل‏خون تو پريشانيم

مگر كه غير غم نينوا ثمر داري

به روي نيزه چو ديد آن جمال نوراني

شگفت و گفت به اين ذره هم نظر داري

جدا چرا ز تنت گشته اين سر انور

رخت ز خون سرت از چه رو تو تر داري

ز داغ كيست كه اينسان غمين و رنجوري

گمان برم كه غم نوجوان پسر داري

چو شه بيان غم و ابتلاي خود فرمود

گريست و گفت تو اي شه چه عز و فر داري

هر آن كسي كه به درگاه تو رخش سائيد

به روز حشر رسد او به عزت جاويد

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 242 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

صلي الله عليك يا سيدي و مولاي

يا اباعبد الله

 

چه جلوه‏ها به حلب چشم دل عيان بيند

به كوه جوشن آن جذبه آن به آن بيند

فروغ طلعت يار اندر آن جبل ظاهر

به چشم سر نتوان ديد چشم جان بيند

چو جلوه‏گر رخ جانان بديد دل گفتا

كجا كسي به از اينجا تو را عيان بيند

ز يمن جلوه و جذبه جهان جان مكشوف

هر آن كه ديده گشايد از آن جهان بيند

حجاب چهره دلدار دل چو مي‏گردد

غبار هستي دل روي او نهان بيند

هر آن زمان كه گدازد به آتش غم او

جمال ماه وَشَش را در آن زمان بيند

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 243 *»

به راهب حلب و آتش غمش بنگر

كه در ميانه ديرش چه عاشقان بيند

به روي نيزه عدوان سر حسين شهيد7

ميان جمله شهيدان چه خسروان بيند

به همره شهدا نيز كاروان اسير

همه برهنه و عطشان و در فغان بيند

زني ز جور عدو سقط كرده فرزندش

شهي عليل و به زنجير و ناتوان بيند

به چهر شاه شهيدان نظر فكند و بگفت

هر آن كه روي تو بيند ز حق نشان بيند

هر آن كسي كه به درگاه تو رخش سائيد

به روز حشر رسد او به عزت جاويد

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 244 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

صلي الله عليك يا سيدي و مولاي

يا اباعبد الله

 

حريم قدس خداوند اكبر است اينجا

رواق پاره قلب پيمبر9 است اينجا

اگر كه روضه رضوان حق تو مي‏خواهي

به سوي روضه رضوان يكي در است اينجا

نگر به جوشن شهبا كه چون صدف باشد

مزار محسنآن همچو گوهر است اينجا

به كوچكي ضريح و حريم او ننگر

كه بس بزرگ به درگاه داور است اينجا

چه گويمت تو كه دايم ز خلد مي‏گوئي

به نزد اهل حقيقت چه برتر است اينجا

سرور قلب نبي9 نور ديده زهرا3

فروغ ماه ولايت ز حيدر7 است اينجا

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 245 *»

ز شاه كرب و بلا يادگار باشد او

براي نور الهي چو مظهر است اينجا

بيا به روضه او گر كه طالب فيضي

كه آنچه را طلبي اصل و مصدر است اينجا

فغان و آه ز جور گروه بد آئين

شبي مقام اسيران مضطر است اينجا

شده شهيد جفا محسن ار چه در آن شب

كنون به ياد اسيري مادر است اينجا

اگر بيائي و بيني مزار كوچك او

به آه و ناله بگوئي چه انور است اينجا

هر آن كسي كه به درگاه تو رخش سائيد

به روز حشر رسد او به عزت جاويد

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 246 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

صلي الله عليك يا سيدي و مولاي

يا اباعبد الله

 

به جوشن حلب از يار ارمغان باشد

از آن خجسته مظلوم يكي نشان باشد

به نزد اهل حقيقت نشان حضرت او

بود سكون دل و راحت روان باشد

ز جلوه رخ ماهش به وادي شهبا

به چشم اهل طريقت خدا عيان باشد

به جذبه‏هاي پياپي كشد دل آن را

كه در سراي طبيعت به فكر جان باشد

در آتش غم او سوزد و صفا يابد

هر آن دلي كه خريدار غم ز جان باشد

كسي كه نقد دلش داد و روي ماهش ديد

در اين معامله سودش نه در بيان باشد

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 247 *»

به راهب حلب و شور او دمي بنگر

كه از شرار غم دل چه بي‏امان باشد

غم حسين و اسيران زدش شرر بر جان

به روزگار كجا يك غمي چنان باشد

به نيزه ديد سر شاه ز سوز دل گفتا

فغان و آه كه اين جور ناكسان باشد

تو شاه ملك وجودي سرت شده بر ني

عجب از آنكه عدوي تو كامران باشد

از اين تجلي جان‏بخش تو شها دانم

كه درگه و حرمت روضه جنان باشد

هر آن كسي كه به درگاه تو رخش سائيد

به روز حشر رسد او به عزت جاويد

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 248 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

صلي الله عليك يا سيدي و مولاي

يا اباعبد الله

 

مگر فتاده به جوشن دمي گذار حسين7

كه گشته در حلب آن اين چنين شعار حسين7

به چشم اهل حقيقت به وادي شهبا

بود نمونه درگاه كردگار حسين7

كند حكايت خون دلش رخ صخره

چنان كه لاله برويد ز لاله‏زار حسين7

از آتش دل راهب خدا خبر دارد

كه گشته واله و حيران و بي‏قرار حسين7

مگر چه ديده در آن شب ميان دير حلب

كه شد ز جمله عشاق بي‏شمار حسين7

گرفته تا كه سر شه به دامن مهرش

فشانده اشك جگرفام بر عذار حسين7

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 249 *»

 

نموده از ره اخلاص رخ به مقدم او

چو فرش ره ز وفا و شده فكار حسين7

شنيده چونكه كلام خدا از آن دلبر

پريده همچو هزاري به شاخسار حسين7

در آن جمال منوّر در آن شب تيره

چه جلوه‏ها كه نديده ز كردگار حسين7

سپس بگفت كه جان و تنم فدايت باد

خوش آن زمان كه شود جان من نثار حسين7

از اين كرامت و عزت شها همي دانم

وز آنچه نزد خدا هست بهر يار حسين7

هر آن كسي كه به درگاه تو رخش سائيد

به روز حشر رسد او به عزت جاويد

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 250 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

صلي الله عليك يا سيدي و مولاي

يا اباعبد الله

 

مرا ز جوشن تو باشد اي حلب خبري

كه جلوه‏گر شده در آن شبي بريده سري

شد آن حريم كرامت به وادي شهبا

نموده خيل ملك هر زمان در آن گذري

بود چو مهبط انوار حق به صبح و مساء

از آن سبب شده رشك هر آنچه خشك و تري

فروغ مهر حسيني7 چنان در او تابيد

كه كوه طور خورد غبطه زين چنين خبري

فداي صخره خونين دير تو جانم

چه بايدم كه نيايد ز من دگر هنري

خوشا به حال دل راهب سحرخيزت

كه يافت نور حقيقت در آن گه سحري

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 251 *»

چو چشم دل به رخ شاه كربلا بگشود

چه جلوه‏ها كه نديد زان رخ و چه پرده‏دري

در آن جبين شكسته چو آيت حق ديد

بشد شكسته دل و شد رها ز خودنگري

به ناله گفت شها جلوه خدائي تو

از اين جهت تو به حق بر همه شهي و سري

جدا نموده سرت را ز پيكرت دشمن

ولي به چشم حقيقت ز زنده زنده‏تري

از اين تلاوت بر ني يقين همي دانم

كه خود كتاب خدائي از آن به نيزه‏بري

هر آن كسي كه به درگاه تو رخش سائيد

به روز حشر رسد او به عزت جاويد

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 252 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

صلي الله عليك يا سيدي و مولاي

يا اباعبد الله

 

كنار جوشن شهبا كه پور جانان است

به چشم دل بنگر آيتي ز يزدان است

ز يمن محسن سبط شهيد7 آن وادي

محل تابش انوار حي سبحان است

بود چو مهبط فيض خداي عزّ و جلّ

مطاف و مرجع هر چه گدا و سلطان است

يقين بدان كه پيمبر9 نظر بر آن دارد

كه جاي عرضه حاجات اهل ايمان است

ضريح كوچك او مي‏دهد به دل الهام

كه اين جنين شهيد زاده كريمان است

به ياد محسن زهرا7 پيام غم دارد

شهادتم چه نشاني ز جور دوران است

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 253 *»

چو مادرم ز اسيري و داغ شد رنجور

مگر كه درد ورا تازيانه درمان است

در آن شبي كه در اينجا اسير دشمن بود

ز آه و ناله او هر دلي پريشان است

ز سختي ره و درد و فشار سقطم كرد

چو محسنم كه به يثرب شهيد عدوان است

بيا دلا به حريمش نگر به عزّت او

كه ملجأ ملك و انس و هم بني‏جان است

بگو غمين نشسته به سوكت بگويد و گريد

فغان از اين غم محسن كه پور جانان است

هر آن كسي كه به درگاه تو رخش سائيد

به روز حشر رسد او به عزت جاويد

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 254 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

صلي الله عليك يا سيدي و مولاي

يا اباعبد الله

 

حريم حضرت جانان دلا بود اينجا

فروغ جلوه يزدان دلا بود اينجا

بيا ز صدق و صفا يك‏دمي تماشا كن

چه جلوه‏هاي درخشان دلا بود اينجا

نگر به چشم حقيقت در اين مقام شريف

كه جذبه‏هاي فراوان دلا بود اينجا

اگر ز بار معاصي فتاده‏اي از پا

بيا كه عفو كريمان دلا بود اينجا

و گر طهارت جان طالبي تو از عصيان

بيا كه محو گناهان دلا بود اينجا

گلي ز نسل رسول خدا9 شده پرپر

مزار زاده خوبان دلا بود اينجا

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 255 *»

نگر به مادر زارش خميده از درد است

ز سوز غم شده نالان دلا بود اينجا

بلا و داغ و اسيري و سختي حملش

ز پا فتاده پريشان دلا بود اينجا

سرشك بانوي دين آب و خون دل قوتش

نه راحت تن و ني جان دلا بود اينجا

شده چو محسن زهرا7 شهيد قوم دغا

حبيب شاه شهيدان دلا بود اينجا

بگو به محسن شاه شهيد لب‏تشنه7

كه يادگار اسيران دلا بود اينجا

هر آن كسي كه به درگاه تو رخش سائيد

به روز حشر رسد او به عزت جاويد

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 256 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

صلي الله عليك يا سيدي و مولاي

يا اباعبد الله

 

ميان دير حلب راهبي مكان دارد

جدا ز خلق زمانه قدي كمان دارد

در آن زمان پر آشوب و فتنه ايام

بريده دل ز علايق غمي نهان دارد

دلش به مهر مسيحا و مام او مريم

خوشست و در سر خود شور اين و آن دارد

حلب به نور صفا و صداقتش روشن

ز خالقش نظر و لطف بي‏كران دارد

و گرنه از چه جهت گشته لايق و قابل

كه ميهمان چو سر شاه كشتگان دارد

ز كربلاي پر از ابتلا عزيز خدا

به همرهش ز عزيزان دو كاروان دارد

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 257 *»

يكي رؤوس بريده به نيزه‏هاي ستم

ز ياوران گرامي و نوجوان دارد

دگر زنان ستمديده و اسير عدو

ز دختران يتيم و ز خواهران دارد

شبي به دير حلب كرده منزل و مأوي

براي راهب مسكين چه ارمغان دارد

ز چهر غرقه به خونش چه جلوه‏ها فرمود

ز لعل خشك و كبودش چه داستان دارد

نظر به مهر جمالش چو راهب مسعود

نموده گفت كه او از خدا نشان دارد

هر آن كسي كه به درگاه تو رخش سائيد

به روز حشر رسد او به عزت جاويد

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 258 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

صلي الله عليك يا سيدي و مولاي

يا اباعبد الله

 

حلب به جوشن پاكت صفاي شه داري

سزد تو را كه بگويم لواي شه داري

ز يمن مقدم مهدي7 ولي مطلق حق

به جوشنت چه بسي آشناي شه داري

ميان روضه محسن فراز جوشن خويش

مزار عمّ گرامي براي شه داري

به ياد غربت اهل حريم شاه شهيد

چه ناله‏ها ز دل مبتلاي شه داري

در آتش غم محسن ز سينه بخروشد

چه تيره زاه عزيزان فضاي شه داري

كند ز محسن زهرا در آن حرم چون ياد

به ياد حضرت زهرا3 عزاي شه داري

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 259 *»

از آن طرف چو خرامد به مشهد نقطه

بگو چه خاطره‏ها از بلاي شه داري

در آن زمان كه نهد لب به صخره خونين

به ياد حنجر جدش نواي شه داري

گهي به گوش دل آيد طنين ناله تو

كه گاه رفتن او از قفاي شه داري

بگو به حضرت جانان غمين زند بوسه

به خاك جوشن و گويد ولاي شه داري

فداي خاك عبيرت روان تيره من

براي زائر خود خاك پاي شه داري

هر آن كسي كه به درگاه تو رخش سائيد

به روز حشر رسد او به عزت جاويد

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 260 *»

ترجيع بند (4)

 

 

 

مهر شاه

خون دادار

ره‏نشين

مطاف ايماني

دو برگزيده

آواره از وطن

عندليب خروشان

كشتي در خون نشسته

تحمل بي‏منتها

نشان حق

اميد خسته‏دلان

باده الم

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 261 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

صلي الله عليك يا سيدي و مولاي

يا اباعبد الله

 

حلب در اين شب تاريك خود ضيا دارد

به جوشنش ز ملايك چه هوي و ها دارد

از آن صعود و نزول ملايك قدسي

يقين بود ز خدايش كه جلوه‏ها دارد

مگر كه قافله غم‏نصيب كرب و بلا

ز ره رسيده در اينجا كه اين بها دارد

ميان دير كهن راهبي پريشان حال

اگر چه گمره است اما دلش صفا دارد

نظر نمود و چو ديد دير و جوشنش روشن

سر از سراي برون بر لبش دعا دارد

به روي نيزه عدوان سري چو مه تابان

بديد و گفت كه اين سر چه جذبه‏ها دارد

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 262 *»

كجاست موسي عمران و نخله طورش

ببيند آنچه كه اين سر به چشم ما دارد

گرفت آن سر پر خون از آن گروه دغا

به دير خويش در آورد و صد نوا دارد

به آه و ناله بگفت اي عزيز داور من

كرم نموده و مهرت سر وفا دارد

فداي چهره خونين تو شود جانم

سرت جدا ز تنت روي نيزه جا دارد

بگو كه اين ستم بي‏حد از چه رو ديدي

بگو كه اين همه بر تو چه كس روا دارد

يگانه جلوه حق سبط مصطفائي9 تو

عجب بود كه بدينگونه مبتلائي تو

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 263 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

صلي الله عليك يا سيدي و مولاي

يا اباعبد الله

 

به جوشن حلب و دير آن چه اسرار است

مگر به وادي شهبا نشان دلدار است

هر آن دلي كه خرامد ز شوق جانب آن

شود چو موسي عمران كه محو انوار است

ز سرّ عشق و حقيقت نمي‏شود آگه

مگر دلي كه شده محرم و ز ابرار است

به پشت پرده اسرار آن كه ره يابد

ببيند او كه به غير از ولا نه در كار است

به مدّعي تو مگو اي غمين سخن از عشق

كه بي‏خبر نپذيرد ز اهل انكار است

ز راهب حلب اين مدّعي همي بشنو

چو با خبر ز حقيقت ز اهل اسرار است

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 264 *»

در آتش غم و عشق حسين مي‏سوزد

نظر ز غير گرفته نه رو به اغيار است

ز طلعت سر شه جلوه خدا را ديد

كلام حق بشنيده كه گرم گفتار است

نهاد بر رخ شه صورت و ز دل ناليد

حديث عشق شنيد از لبي كه گل‏نار است

منم شهيد جفا در زمين كرب و بلا

ز ظلم و جور گروهي كه خصم اطهار است

به آه و ناله بگفتا كه جان و تن بادا

فداي خون تو اي شه كه خون دادار است

يگانه جلوه حق سبط مصطفائي9 تو

عجب بود كه بدينگونه مبتلائي تو

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 265 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

صلي الله عليك يا سيدي و مولاي

يا اباعبد الله

 

ميان دير حلب راهب وزيني بود

كه بر كهين و مهين سيّدي مهيني بود

اگر چه گمره و از خيل راهبان بُد او

ولي ز صدق و صفا مرد نازنيني بود

بريده دل ز جهان و ز اهل آن يكسر

به راه حضرت جانان چو ره‏نشيني بود

ز قيد جمله خلايق گسسته و آزاد

اسير كوي ولا خسته و حزيني بود

عنايت ازلي رهنماي او گرديد

كه در طريقت خود شخص راستيني بود

در آن شبي كه بيامد ز كربلا به حلب

شهي كه عيسي مريم7 ورا كميني بود

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 266 *»

سر بريده به روي ني جفا آمد

به همرهش به اسيري چو عابديني7 بود

گرفت آن سر خونين ميان دير آورد

تو گو كه خور ز فلك آمده زميني بود

بگفتش اي شه خوبان فداي تو جانم

مرا كجا ز خدا لطف اين چنيني بود

چرا سر تو جدا از بدن شده بر ني

بگو كه اين ستم از كه؟ و از چه كيني بود؟

بگو چرا شده‏اند اهل تو اسير عدو

مگر نه هر يك از انها چه بي‏قريني بود

يگانه جلوه حق سبط مصطفائي9 تو

عجب بود كه بدينگونه مبتلائي تو

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 267 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

صلي الله عليك يا سيدي و مولاي

يا اباعبد الله

 

به كوه جوشن شهبا نگر چه نورانيست

فضاي آن ز لطافت چقدر روحانيست

هر آن كسي كه بيايد كنار آن جوشن

به چشم خويش ببيند مقام ربانيست

اگر چه بتكده‏اي بوده در زمان قديم

ولي كنون بنگر جلوه‏گاه سبحانيست

براي جمع نصاري چه دير معتبري

كنون براي محبان مطاف ايمانيست

در آن زمان به ميانش يكي ز رهبانان

گِلش سرشته به ايمان اگر چه نصرانيست

دلش به نور صفا و صداقتش روشن

به ظاهرش ز نصاري ولي مسلمانيست

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 268 *»

دليل صدق و صفايش شهود آن شب او

چو ديد رأس حسين را كه نور يزدانيست

از آن جبين شكسته وزان لب عطشان

ز حنجرش چه نمايان امور پنهانيست

شنيد از آن سر انور اصول ايمان را

حقايقي كه همه آيه‏هاي قرآنيست

رخش گذارد به روي منوّر آن شه

ز دل خروش برآورد كه اين چه عدوانيست

تو مظهر احد حي لم‏يزل باشي

كه نزد نور جلالش وجود تو فانيست

يگانه جلوه حق سبط مصطفائي9 تو

عجب بود كه بدينگونه مبتلائي تو

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 269 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

صلي الله عليك يا سيدي و مولاي

يا اباعبد الله

 

از آن زمان كه شده دير راهب ترسا

حريم حضرت جانان به جوشن شهبا

بود چو بيت حرام با صفا و نوراني

مطاف جمله ملائك شده به صبح و مساء

مگر چه بود در اين دير و راهب اين دير

كه برگزيده حسين7 هر دو را براي خدا

يكي نموده حريم و محل جلوه‏گري

به نام مشهد نقطه كنون بود برجا

به ديگري ز كرم داده عشق خويش و غمش

فكنده بر سر او شور و در دلش غوغا

ز شور عشق حسين گشته بي‏سر و سامان

وزاتش غم او آه سينه‏اش هر جا

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 270 *»

به كوه و دشت و بيابان نموده منزل او

چو ديده است عيال حسين7 در صحرا

به سايه‏ها نخراميد از آن زمان كه بديد

رخ چو ماه عزيزان شده چو شام سيا

به روزگار دگر آب خوشگوار نخورد

چو بوسه‏ها زده او بر لب شهيد جفا

سرشك غم ز دو ديده به دامنش جاري

به ياد غربت آن شاه بي‏كس و تنها

برابرش چو هميشه شهش مجسم بود

هميشه گفته‏اش اين بود به صد نوا جانا

يگانه جلوه حق سبط مصطفائي9 تو

عجب بود كه بدينگونه مبتلائي تو

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 271 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

صلي الله عليك يا سيدي و مولاي

يا اباعبد الله

 

به هر صباح و پسين بر شفق نگاه منست

كه بر رواق سپهر يك نشان ز شاه منست

از آن شبي كه بديدم رخ چو مهر تو را

ز بار غم همه روزم شب سياه منست

دلم ز آتش عشق و غمت همه خون شد

سرشك ديده خونبار من گواه منست

به پاس حرمت رأس بريده‏ات اي شه

غبار كوه و بيابان به سر كلاه منست

كجا به بستر راحت نهم سر خود را

به روي ني چو سر حجّت اله منست

اسير دست عدو اهل‏بيت تو ديدم

دگر به منزل و مسكن شدن گناه منست

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 272 *»

از آن ز شهر و وطن دل بريده‏ام جانا

كه جاي عيش و تجمّل نه جايگاه منست

تو آمدي به حلب نزد من به آن خواري

كجا روا و گوارا مقام و جاه منست

دو چشم تر ز سرشكت بديدم و گفتم

ازين دو ديده بيدار انتباه منست

چو راه وصل خدا را به سر نمودي طي

نموده‏اي كه ره وصل او چو راه منست

شدي تو كشته ولي زنده‏اي شها از آن

به درگه كرمت رو نهم پناه منست

يگانه جلوه حق سبط مصطفائي9 تو

عجب بود كه بدينگونه مبتلائي تو

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 273 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

صلي الله عليك يا سيدي و مولاي

يا اباعبد الله

 

به كوه جوشن شهبا كه يار مهمانست

چه جلوه‏هاي الهي در آن نمايانست

نه هر دليست محلّ تجلّي دلدار

به چشم اهل حقيقت ظهور يزدانست

به مثل راهب مسكين خسته دل بيند

كه طلعت رخ جانان فروغ ايمانست

چو در مسير ولا صادقانه ره پيمود

به فضل حضرت حق مستحقّ احسانست

به سر هواي سر كوي اولياء دارد

به دل محبت ايشان ورا به از جان است

شده ملول و پريشان ز كثرت دوري

خجل ز بُعد خود از بزم انس جانانست

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 274 *»

عنايت ازلي شاملش سحرگه شد

چو در ميان كليسا چو گنج و ويرانست

ز چهر غرقه به خون حسين7 تجلّي كرد

خداي راهب و راهب چو پور عمران است

در آن جمال منوّر نمود جلوه چو حق

ز پا فتاده چو موسي پريش و حيران است

سرشك غم به رخش آه پر شرر از دل

نواي او شده جانسوز و گرم افغانست

ببوسد او رخ شه را بنالد و گويد

چو عندليب خروشان ز رنج هجرانست

يگانه جلوه حق سبط مصطفائي9 تو

عجب بود كه بدينگونه مبتلائي تو

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 275 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

صلي الله عليك يا سيدي و مولاي

يا اباعبد الله

 

به روي نيزه عدوان ز كينه جا داري

براي بردن دلها چه جلوه‏ها داري

نموده‏اي تو ز صبح ازل به ما اشراق

نشان حضرت حقّي كه اين بها داري

توئي حبيب خداوند عالم هستي

كه برتري ز همه خلق ماسوا داري

شدي تو رحمت بي‏منتها و باب نجات

به بزم قرب الهي چه رتبه‏ها داري

به فضل رحمت تو نوح و كشتيش رستند

براي اهل بلا باب التجا داري

ولي چه مصلحتي بود اقتضاء چونست

غريق بحر بلا بي‏حد ابتلا داري

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 276 *»

نشسته كشتي پر ماجراي تو در خون

ز شش جهت تو بلاها ز نينوا داري

شكسته پيكر آن را تلاطم امواج

به كام موج خروشان بسي فدا داري

به چنگ روبه كوفي و نيش گرگانش

ز آهوان حجازي جدا جدا داري

كنون كه بر سر ني مي‏دهي پيام از عشق

به همره سر ياران عجب نوا داري

چو ديدمت من مسكين به چشم خونبارم

به پيش ديده دل جلوه خدا داري

يگانه جلوه حق سبط مصطفائي9 تو

عجب بود كه بدينگونه مبتلائي تو

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 277 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

صلي الله عليك يا سيدي و مولاي

يا اباعبد الله

 

كنون كه با من خسته سر معامله داري

چرا؟ ز چه تو اِبا با من از مكالمه داري

ربوده‏اي ز كفم دل بداده‏اي مهرت

نمي‏سزد كه بگويم عجب مبادله داري

رقيب ز مهر تو اي مه شگفت آمد و گفتا

به سوي هر دلي اي دلربا مراسله داري

به مدّعي كه كند سرزنش من خسته

بگو كه بي‏خبر از ما خيال باطله داري

فداي دلشدگانت كه در ره عشقت

ز جان گذشته تو صدها نفوس كامله داري

هر آن كسي كه به قرب خدا رسد روزي

ز جذبه تو كه با او دمي منازلَه داري([70])

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 278 *»

روي به شام خراب و كني ز هجر كبابم

خوشم از آنكه ز مهرت شها مواصله داري

به روي نيزه عدوان چها رود بر تو

كه با زنان پريشان خود مقابله داري

ز همرهان اسيرت در اين سفر برگو

به پاي چند تن آنها نشان آبله داري

از اين كبودي لبهاي لعل تو دانم

كه در برابر دشمن گهي مجادله داري

در اين تحمّل بي‏منتهاي تو بينم

كه با اعادي طاغي سر مجامله داري

يگانه جلوه حق سبط مصطفائي9 تو

عجب بود كه بدينگونه مبتلائي تو

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 279 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

صلي الله عليك يا سيدي و مولاي

يا اباعبد الله

 

شها فداي تو جانم كه اصل جاني تو

چه لايقم كه به هر مو به از جهاني تو

كجا رسد به مقامت كميت عقل بشر

تو برتري ز خردها ز حق نشاني تو

روان به سوي تو بينم جهان هستي را

به پيكر همه هستي شها رواني تو

اگر كه عيسي نموده به نفخه‏اي احيا

ز يك دمت همه را فيض بخش جاني تو

ز نور جلوه تو قلب عارفان روشن

براي اهل ولا نور ديدگاني تو

فروغ طلعت ماهت ضياء خلد برين

منير نيّر هفت آسماني تو

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 280 *»

كنون كه بر سر ني جا گرفته‏اي از كين

به ديده دل زارم چه دلستاني تو

به سوي شام بلا همره عزيزانت

ز شور عشق درونت به سر رواني تو

تو از كرم نظري بر من پريشان دل

در اين سفر بفكندي چه مهرباني تو

ولي چرا تو تغافل كني ز بيمارت

به دفع شرّ شريران نه ناتواني تو

به ظاهر ار چه تو را كشته‏اند به صد خواري

فزون شدي تو به رتبه نه در زياني تو

يگانه جلوه حق سبط مصطفائي9 تو

عجب بود كه بدينگونه مبتلائي تو

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 281 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

صلي الله عليك يا سيدي و مولاي

يا اباعبد الله

 

شها به كشور دل جز تو پادشاهي نيست

در آسمان ولا همچو تو كه ماهي نيست

كجا به كام دل خويش مي‏رسد عارف

به غير كوي وصالت دگر كه راهي نيست

اميد خسته دلاني ز لطف بي‏حدّت

براي جمله به جز سايه‏ات پناهي نيست

هر آن كسي كه به درگاه تو نهاده سرش

كجا رود كه نيازش به بارگاهي نيست

گواه صدق و صفا شد دو ديده گريان

براي سوز درون به از اين گواهي نيست

چو از كرم بپذيري به درگهت كس را

چه غم كه غير تو او را چو دادخواهي نيست

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 282 *»

تو دوش بر من مسكين نظر فكندي ليك

كنون به عاشق زارت تو را نگاهي نيست

از آن زمان كه بديدم به روي ني رأست

مرا دگر به جهان غير اشك و آهي نيست

فداي غربت و تنهائيت شها جانم

كه غير خواهر و دختر تو را سپاهي نيست

ز جور دشمن طاغي به ديده طفلان

فروغ مهر جهان جز شب سياهي نيست

شها ز هجر تو سوزم به روز و شب اما

اميد من به جز آن لطف گاهگاهي نيست

يگانه جلوه حق سبط مصطفائي9 تو

عجب بود كه بدينگونه مبتلائي تو

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 283 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

صلي الله عليك يا سيدي و مولاي

يا اباعبد الله

 

فروغ طلعت جانانه‏ات شها ديدم

ز نور جلوه تو غرق بحر توحيدم

از آن زمان كه برفتم ز خويش دانستم

اسير عشق تو و مست جام تجريدم

چو ديده‏ام ز جمالت تجلّي جانان

رسيده دل به كمالش ز اهل تفريدم

به هر نگاه تو اي مظهر خدا بر من

نموده در ره عشقت خداي تأييدم

منم كه در بر مهرت چو ذره‏اي روشن

توئي كه در فلك معرفت چو خورشيدم

به روي نيزه بديدم ز تو رخ گلگون

ز باده المت جرعه جرعه نوشيدم

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 284 *»

به همرهان اسير و به خستگان بلا

نظر نموده و قدر بلات سنجيدم

ميان دير در آن شب ز رأس خونينت

ز ماجراي جگرسوز تو چو پرسيدم

بيان واقعه و ابتلاي خود كردي

ز فرط جور و جفاي عدوت لرزيدم

دلم ز شدت اندوه محيط خون گرديد

سپس ز ديده به دامن چو ابر باريدم

هر آنچه را كه غمين گويد از غم و دردم

نگفته ذرّه‏اي زانچه به ماتمت ديدم

يگانه جلوه حق سبط مصطفائي9 تو

عجب بود كه بدينگونه مبتلائي تو

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 285 *»

ترجيع بند (5)

 

 

 

عاكف دير

عارف يزدان

قطره درياي عشق

باطن قرآن

خريدار يوسف

طالب ديدار

جان جهان

تفسير سجده

غريق بحر غم

قلب مؤمن

روز فراق

شرح حال يار

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 286 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

صلي الله عليك يا سيدي و مولاي

يا اباعبد الله

 

در ميان قوم ترسا راهبي بودم وزين

در حلب در دير جوشن مدتي بودم مكين

آن چنان مشتاق ديدار و شهود حق بُدم

كز همه ببريده بودم از كهين و از مهين

دل ندادم جز به دلدار و جدا از ماسوي

راست گويم گر بگويم من نبودم در زمين

بُد به دوشم طيلسان([71]) اما درون سينه‏ام

شوق ديدار حق و قرب و جوار متقين

بودم اندر زي اُسْقُف([72]) ليك بودي عاريت

خود نمي‏دانستمي اما شدم بعداً يقين

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 287 *»

گرچه در گوش آمدي آواي ناقوسم به دير

ليك گوش دل بُدم سوي سروش راستين

گاهگاهي گر بُدي بر لب مرا مولوي([73]) من

مي‏گريخت از سوز آهم صد چو ابليس لعين

كافري بودم به ظاهر در كنار بتكده

عاكف دير عتيقي صاحب عزّ و نگين

حيرتم از كار عشق و معجز آن اي عزيز

من چه گويم با تو گر نبود تو را شوري چنين

كرد در يك شب چنان وارونه كار و بار من

آن سحر كآمد به ديرم رأس شاه عالمين

محو ديدار جمالش گشتم و حيران شدم

لب نهادم همچو شبنم بر لب سلطان دين

راهبي بودم ز ترسا صاحب ايمان شدم

رستم از تثليث باطل تابع قرآن شدم

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 288 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

صلي الله عليك يا سيدي و مولاي

يا اباعبد الله

 

در شبي تيره ميان دير خود نالان شدم

از فشار درد مهجوري ز دل گريان شدم

مي‏گذشت عمرم به حسرت در تحيّر كاي خدا

از چه محروم از تماشاي رخ جانان شدم

آتش حسرت شرر افكنده بُد بر جان من

از شرار شوق ديدارش به خود پيچان شدم

من كه يك عمري نشسته گوشه عزلت ز خلق

دل بريده از همه بيگانه با ياران شدم

رشته امّيد بسته با دعا و ورد و ذكر

روز و شب خواهان حقّ و بر سر پيمان شدم

از چه محرومم الها بعد از اين رنج و عنا

از مقام قرب تو دورم در اين زندان شدم

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 289 *»

الغرض بس ناله‏ها كردم در آن شب تا سحر

تا كه از لطف مسيحم مورد احسان شدم

الفرج عند فناء الصبر گفتند اولياء

كاسه صبرم دگر لبريز و در افغان شدم

ناگهان ديدم شده روشن فضاي دير من

روشني از خارج دير است و من شادان شدم

چون برون كردم سر از روزن بديدم نخله‏اي

بر فرازش مهر تاباني كه بس حيران شدم

آري ديدم بر سر نيزه سر پاك حسين7

آن كه از نور جمالش عارف يزدان شدم

راهبي بودم ز ترسا صاحب ايمان شدم

رستم از تثليث باطل تابع قرآن شدم

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 290 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

صلي الله عليك يا سيدي و مولاي

يا اباعبد الله

 

چون نظر كردم بديدم وادي جوشن چنان

پر ز انوار است تو گوئي آمده خور زاسمان

خور چه باشد در بر آن مهر و هم انوار او

آنكه خود نور خدا و نور خور از چهر آن

چون بديدم طلعت ماهش به چشمان سرم

با دو چشم دل بديدم حضرت حق را نشان

آن چنان دلداده آن جلوه يزدان شدم

رفتم از خويش و ز سر هوش و ز دل صبر و توان

محو ديدار رخش بودم ز عالم بي‏خبر

فاني در بحر عشق و هم غم او قطره‏سان

دل نه تنها از من بي‏دل اسير طره‏اش

صف‏كشيده در نظاره والهش كروبيان

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 291 *»

از پريشاني خود دانستمي حال ملك

در صعود و در نزول و در زمين و آسمان

من شنيدستم تجلّي بهر موسي شد به طور

آتشي در نخله‏اي بر روي كوهي شد عيان

از شجر بشنيد انا الله موسي عمران به گوش

طاقتش از كف شد و مدهوش افتاد آن زمان

يارب از لطفت تو خود امداد فرما اين دلم

من كجا و اصل آن نور و تجلّي بر سنان

از نگاه آن دو چشم پر غمش گشتم يقين

قصد اين ويرانه دارد طائر عرش آشيان

راهبي بودم ز ترسا صاحب ايمان شدم

رستم از تثليث باطل تابع قرآن شدم

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 292 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

صلي الله عليك يا سيدي و مولاي

يا اباعبد الله

 

در حلب آمد برم آن شاه مظلومان حسين7

خسرو ملك ولا آن يار مسكينان حسين7

آن همايون اختر برج امامت گوهرِ

بحر عصمت حامي دين هادي ايمان حسين7

طاير عرش آشيان عرصه لاهوتيان

بال و پر بگشوده تا اين ملك بي‏سامان حسين7

مظهر اسماي حسناي خداي لايزال

اسم اعظم حجّت حق جلوه يزدان حسين7

آن كه مستغني ز عشق چون من افتاده‏اي

دارد او بس طرفه عشّاقي شه خوبان حسين7

زانكه بودم من سراپا فقر و فاقه بر درش

از كرم دلجوئيم آمد چو مشتاقان حسين7

 

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 293 *»

آمد اما گو چه‏سان؟ خاكم به سر زين ماجرا

با سري از تن جدا آن كشته عدوان حسين7

پيكرش در كربلا پامال اسبان عدو

سر به روي نيزه كين با لب عطشان حسين7

همرهش يك كاروان از دختر و خواهر اسير

همسران و اقرباء با چشم خون‏افشان حسين7

آمدند از كربلا با آه و افغان در حلب

گشت در دير من بي‏دل شبي مهمان حسين7

كرد اسرار محبّت فاش آن شاه شهيد7

جلوه‏ها كرد از برايم باطن قرآن حسين7

راهبي بودم ز ترسا صاحب ايمان شدم

رستم از تثليث باطل تابع قرآن شدم

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 294 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

صلي الله عليك يا سيدي و مولاي

يا اباعبد الله

 

اي همايون رفرف عزّت مرا دل‏شاد كن

خسته افتاده‏ام افتاده را امداد كن

آمدي از بزم وحدت اي نشان از بي‏نشان

گمرهي را همچو من بهر خدا ارشاد كن

من كه از مهرت نكردم سرگراني لحظه‏اي

لحظه‏اي هم قصد دلجوئي از اين ناشاد كن

بار عشقت را به دوش دل كشيدم هر زمان

خود ربودي دل ز من خود صيد خود آزاد كن

غير نقد دل ندارم چونكه آهي در بساط

گشته‏ام يوسف خريدارت ز من هم ياد كن

اي دل ار خواهي شود از غمزه‏اش كارت تمام

با همه بيماريت از سوز دل فرياد كن

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 295 *»

گر كه باشد هستيت در راه وصلش مانعت

بگذر از هستي و خود را زين رسن آزاد كن

همچو پروانه كه در راه وصال يار خويش

مي‏دهد جانش تو هم تقليد آن استاد كن

آمدي جانم فدايت ليك سر از تن جدا

كرده‏اي ويران دلم را پس تو خود آباد كن

بر عُذار زعفراني صغيران اسير

رحمت حق بينم و لطفي بر اين اولاد كن

پيكر تبدار بيمارت به زير غل نگر

گوشه چشمي به زين عابدين سجّاد7 كن

راهبي بودم ز ترسا صاحب ايمان شدم

رستم از تثليث باطل تابع قرآن شدم

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 296 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

صلي الله عليك يا سيدي و مولاي

يا اباعبد الله

 

اي كه در رخسار ماهت نور يزدان ديده‏ام

مهر رويت را به روي ني ز عدوان ديده‏ام

من كه مدتها ز حق ديدار او مي‏خواستم

عاقبت در چهره‏ات حق را نمايان ديده‏ام

حاجت ديگر بود در دل مرا از سالها

مي‏رود اميد روا گردد كه سلطان ديده‏ام

هستيم باشد حجابم در ره وصلت شها

فانيم كن در خودت اين راه درمان ديده‏ام

جذبه‏اي از تو مرا سازد ز خويشم بي‏نشان

بي‏نشانم كن به لطفت بس چه آسان ديده‏ام

شكر اين نعمت چه‏سان گويم كه در يك جلوه‏ات

من همه اسرار حق بي‏پرده در آن ديده‏ام

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 297 *»

بينمت اينك تو هستي عازم شام خراب

فرصتي آخر بسي من رنج هجران ديده‏ام

جاي اورادي كه در گاه عبادت داشتم

نام تو ورد زبانم جان جانان ديده‏ام

يا حسين7 گويم بريزم از بصر خوناب دل

مبتلاي آن محن من شاه خوبان ديده‏ام

اهل‏بيت او اسير و در كمند دشمنان

غم‏نشينان بلاها تشنه‏كامان ديده‏ام

همره آن بي‏كسان سجّاد زار و ناتوان

بسته زنجير كين افتان و خيزان ديده‏ام

راهبي بودم ز ترسا صاحب ايمان شدم

رستم از تثليث باطل تابع قرآن شدم

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 298 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

صلي الله عليك يا سيدي و مولاي

يا اباعبد الله

 

آمدي از راه احسان و كرم اي ميهمان

مي‏كند از مسكنت جانش فدايت ميزبان

گرچه باشم ميزبان اما منم مهمان تو

اي كه بر خوانت ز رحمت عالمي شد ميهمان

هر كه از خوان عطايت بهره‏ور گرديده است

داند او عالم ندارد چون تو شاهي ميزبان

چهر تو مهر آفرين و جايگاهت در زمين

ليك برتر از سپهر و عرش و خور در آسمان

در شگفتم زانكه مردم غافلند از جاه تو

عالم هستي طفيلت بل جهاني را تو جان

دل شده ويران عشقت از وفا آباد كن

اي كه خرّم از صفايت سر به سر خلد جنان

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 299 *»

از چه رو گرديده‏اي مقهور دست اشقياء

تو يداللهي و از تو قدرت حق شد عيان

لايق شأنت نباشد عرش با آن رفعتش

از چه كرده كربلا پيكر سرت بر ني مكان

گشته رخسار مهت از خون و خاكستر كدر

در تنور گويا چو مه بهر كسوف گشتي نهان

اين لبانت چون بنفشه از چه رو باشد كبود

چوب كين خورده چو آيات خدا كردي بيان

دشمنت را اين همه ظلم و جفاها بس نبود

كرده از اهل حريمت در رسن يك كاروان

راهبي بودم ز ترسا صاحب ايمان شدم

رستم از تثليث باطل تابع قرآن شدم

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 300 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

صلي الله عليك يا سيدي و مولاي

يا اباعبد الله

 

من كه عمري بوده بر درگاه سبحان سجده‏ام

بي‏خبر از مقصد و مسجودم و آن سجده‏ام

ليك در دل بودمي نور ضعيفي زان جهت

مي‏نمودي بر دلم تأثير شايان سجده‏ام

روز و شب مي‏شد فروزان‏تر ز حق حالات من

از همان خالي ز ارزش پر ز نقصان سجده‏ام

بود در چشم خسان پيدا چو آن حالات من

مي‏شدي رشك حسودان حالت آن سجده‏ام

تا در اين دوران پيري دل دگر بي‏تاب شد

شد به درگاه خدا با چشم گريان سجده‏ام

لطف حق را مستحق گشتم به فضلش آن زمان

زانكه بيش از پيش شد از بهر يزدان سجده‏ام

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 301 *»

آمدي اي مه به ديرم از ره احسان و لطف

بعد از اين باشد مها با نور ايمان سجده‏ام

جلوه‏ات دادم نشان مقصود حق را از نماز

روي تو شد قبله‏ام بر درگهت آن سجده‏ام

چهره‏ات تفسير كرد هم سجده و هم ساجدي

بر همان معني ز عشقت آمد آسان سجده‏ام

مي‏دهد از سجده‏ات خاك جبينت آگهي

همچو عشّاقت شد آن خاكت مكان سجده‏ام

با سري از تن جدا پويا شدي در راه عشق

شد غم و عشقت شها همچون تن و جان سجده‏ام

راهبي بودم ز ترسا صاحب ايمان شدم

رستم از تثليث باطل تابع قرآن شدم

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 302 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

صلي الله عليك يا سيدي و مولاي

يا اباعبد الله

 

آن كه از نور جمالش عارف يزدان شدم

از ره ديدار او شد آنچه آن شب آن شدم

شد دلم آئينه‏دار آن جمال بي‏نظير

تا كه محو طلعت آن چهره تابان شدم

من كجا و لاف عشق آن نگار نازنين

لطف او دستم گرفت تا بر سر پيمان شدم

مهر آن مهرآفرين گرديد تا نقش ضمير

همچو خورشيد سپهر بنگر چه نورافشان شدم

نام شيرينش به لب دارم دمادم زين جهت

با ملايك هم‏زبان و ذاكر رحمن شدم

تا نمودم توتياي چشم نابيناي خويش

خاك كويش را نگر برتر ز بينايان شدم

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 303 *»

همره عشقش دلم در بحر غمهايش غريق

كشتي طوفاني آن بحر و موج آن شدم

بس خروشان يافتم آن بحر بي‏حدّ و كران

مستمدّ حضرتش از لطف بي‏پايان شدم

سر جدا از تن جبين بشكسته از سنگ عدو

لب ز ضرب چوب كين نرم و ز غم نالان شدم

آتش آهش چنان سوزنده بود و پرشرر

مشتعل گشتم سراپا زاه او سوزان شدم

شد ز بار غم تنم فرسوده و دل بي‏قرار

صد چو مجنون را ز عشقم رهبر دوران شدم

راهبي بودم ز ترسا صاحب ايمان شدم

رستم از تثليث باطل تابع قرآن شدم

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 304 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

صلي الله عليك يا سيدي و مولاي

يا اباعبد الله

 

سالها بشنيدمي از اهل دل رازي متين

ره نمي‏بردم به معنا ني به مقصودي يقين

مي‏شدي گه طرح اين مطلب ميان جمع ما

مي‏زد آتش بر دل و بر جان اين زار حزين

«چون دل مؤمن بود شايسته قرب خدا

مي‏رسد كارش به جائي كز صفا عرش برين»

«تا كه شد هم رتبه عرش خدا در اعتدال

مي‏شود حق از كرم بر قلب آن مؤمن مكين»

اين سخن در فهم اين مسكين بسي پيچيده بود

رنج دل را مي‏فزود در هر صباح و هر پسين

چون كه ديدم مهر رويت را بشد حل مشكلم

زانكه نورت بر دلم تابيده چون خور بر زمين

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 305 *»

دل چو شد روشن ز نورت عارف يزدان شدم

عشق رويت در دلم تفسير عرش حق‏نشين

با خدنگ عشق تو تير غمت بر قلب من

تا پرش بنشسته است بر ناز شستت آفرين

عشق تو ديوانه‏ام كرده غمت فرسوده‏ام

عالمي را تيره بينم زاه تو اي شاه دين

زين بلاي بي‏حدت دانم كه در نزد خدا

مرتبت داري فزون از هر شهيد راستين

روي خود را چون نهادم بر رخ خونين تو

گشته‏ام از خون پاكت رحمت حق را قرين

راهبي بودم ز ترسا صاحب ايمان شدم

رستم از تثليث باطل تابع قرآن شدم

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 306 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

صلي الله عليك يا سيدي و مولاي

يا اباعبد الله

 

تا شنيدم «الرحيل» از كاروان روز فراق

دل شدم خون زان نداي بي‏امان روز فراق

مي‏دهم اكنون كه شرح روز هجرانت ز دل

آيدم خون از دو ديده همچنان روز فراق

چون كه مي‏رفتي نگاهم از پي‏ات حسرت زده

سينه بريان از غمت تن ناتوان روز فراق

گر چه دانم هر كجا باشي گواهي بر دلم

دل جدا از مهر رويت در فغان روز فراق

رو به سوي شام ويران با دو صد آه و الم

پر ز غم دشت از حُدي ساربان روز فراق

عابدت افتان و خيزان بسته زنجير كين

گوشه چشمت به سوي بي‏كسان روز فراق

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 307 *»

من چه گويم از جفاي خصم دون بي‏حيا

مو پريشان اهل تو بر اُشتران روز فراق

كودكانت خسته و افسرده از رنج سفر

دل دو نيم از داغ تو فرسوده جان روز فراق

تا ز من رخ تافتي بار دگر بر ني شدي

بر شرار غم فزودي هر زمان روز فراق

شمع‏آسا در تبم پروانه‏سا در تاب غم

اين تب و تابم نشاني جاودان روز فراق

راهبي بودم ز ترسا صاحب ايمان شدم

رستم از تثليث باطل تابع قرآن شدم

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 308 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

صلي الله عليك يا سيدي و مولاي

يا اباعبد الله

 

اي شه مظلوم حسين اي چرخ هستي را مدار

اي كه از شادي همه هستي به يادت بر كنار

چون شدي كشته دل اهل ولا را غم گرفت

گشته بر ايشان ز هر ماهي محرم آشكار

دل بريدند از همه عالم ببستندي به تو

فارغند از ماسوايت عشق و حزنت كار و بار

حيرتي دارم ز تو وز كربلايت يا حسين7

عقل و هوش خود ز كف داده شدم بي‏اختيار

جلوه‏ها كردي براي اهل دل از كربلا

گه به ميدان گه به مقتل گه سر ني استوار

كشف اسرار الهي از رخ مهر آفرين

بهر ارباب نظر كردي تو در اين روزگار

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 309 *»

تا كه شد طالع رخت از آسمان عشق و خون

يكسر انجم ماه و خورشيد و فلك شد شرمسار

نوجوانانت همه در خاك و خون غلطان شده

ياوران چون ژيانت پاره پاره در گذار

روي اشتر در ميان محمل عاري ز ستر

خواهران و دختران مو پريشانت سوار

گر براني بر زبان آيات قرآن چوب كين

مي‏زنند بر آن لب لعل و رخ نسرين‏عذار

من چه گويم اي غمين از شرح حال يار خويش

آن كه از مهرش فروزان گشته بر من شام تار

راهبي بودم ز ترسا صاحب ايمان شدم

رستم از تثليث باطل تابع قرآن شدم

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 310 *»

ترجيع بند (6)

 

 

 

زنده كليسا

شمع شبستان

فرخنده فال

بضاعت مزجاة

پير دير

صيد عشق

عاشق ديوانه

آواره

ديراني

عارف حق

شهره دوران

آئينه شكسته

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 311 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

صلي الله عليك يا سيدي و مولاي

يا اباعبد الله

 

راهبي بودم ز ترسا در حلب

ساكن ديري مصفّا در حلب

در صف رهبان بُدم وارسته‏اي

از خودي بودم مبرّا در حلب

پارسائي فارغ از دنياي دون

دل اسير عشق عيسي7 در حلب

رشك رهبان بودمي در خلق و خو

ديده‏ها سويم تو گويا در حلب

دل همي شوريده در راه طلب

در رخم حزني هويدا در حلب

سرفراز و مفتخر در زندگي

چهره‏ام آئينه سيما در حلب

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 312 *»

ذكر يارب بر لبم دائم بُدي

در پرستش بي‏شكيبا در حلب

در دلم شوري نهاني مبهمي

برده صبرم روز و شبها در حلب

اشك غم از ديده بر دامن بُدي

ناله‏ام بس آشكارا در حلب

تا كه از لطفش خدا دستم گرفت

زنده گشتم در كليسا در حلب

چون كه از مهر حسيني7 پر نمود

ساغرم را حق تعالي در حلب

تا كه مست از جام آن صهبا شدم

رفتم از خود واله و شيدا شدم

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 313 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

صلي الله عليك يا سيدي و مولاي

يا اباعبد الله

 

سالها در دير حيران بوده‏ام

گر چه در رأس كشيشان بوده‏ام

باز گويم شمّه‏اي از حال خود

من كه با جمعي پريشان بوده‏ام

خود ندانستم چه‏ام بهر چه‏ام

همچو گنجي كنج ويران بوده‏ام

عاشقي بودم ز معشوقم جدا

بي‏خبر از يار و ياران بوده‏ام

از ره و مقصود هر دو منحرف

ليك در دل ياد پيمان بوده‏ام

با همه دوري ز سوز اشتياق

روز و شب شمع شبستان بوده‏ام

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 314 *»

گوشه عزلت به سر آوردمي

من كجا ياد گلستان بوده‏ام

از غم بي‏حاصلي دائم فكار

زين سبب پاكيزه دامان بوده‏ام

رشته مهر مسيح و مام او

بسته بر گردن ثناخوان بوده‏ام

در ره عشق و طلب موسي صفت

خواستار خضر عرفان بوده‏ام

چون كه دادم ساقي بزم وفا

جرعه‏اي زان مي كه خواهان بوده‏ام

تا كه مست از جام آن صهبا شدم

رفتم از خود واله و شيدا شدم

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 315 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

صلي الله عليك يا سيدي و مولاي

يا اباعبد الله

 

من بُدم اندر حلب صاحب جلال

بين ترسا راهبي فرخنده فال

جمع ترسا نزد من خاضع بُدي

پيش آنها بودم از اهل كمال

ليك در باطن دلم شوريده بود

در سرم فكر و بسي افسرده حال

خسته از مهجوري و دوري دل

بي‏قرار بزم قرب و اتّصال

در تمنّاي زلال عشق يار

مي‏گذشت عمرم به روز و ماه و سال

مرغ جانم بسته در كنج قفس

خسته و افسرده در رنج و ملال

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 316 *»

طالب حق بودم و گم كرده ره

از هدايت دور و در قيد ضلال

بي‏خبر از راه و رسم بندگي

خواستار شور و عشق و وجد و حال

چون كه حق صدق و صفايم را بديد

ريخت در جامم مي ناب و زلال

مي ز كوثر بود و ساقي شاه دين

آمد از لطفش به بزمم چون هلال

از رخ مهر آفرينش تا سحر

جلوه‏ها فرمود ربّ بي‏مثال

تا كه مست از جام آن صهبا شدم

رفتم از خود واله و شيدا شدم

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 317 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

صلي الله عليك يا سيدي و مولاي

يا اباعبد الله

 

من چه گويم زانچه ديدم زان عزيز

گوئيا ديدم به چشمم رستخيز

روي ماهش معني الله نور

جلوه‏گر آمد ز زلف مشكبيز

مهر رخسارش نمودار از افق

ظلمت از انوار او شد در گريز

ميهمان كوفيان اندر عراق

آن كه از احسان او ملك حجيز

قدرت حق آشكار از پنجه‏اش

ليك بر او چيره طفل بي‏تميز

الطف از جان بي‏نهايت پيكرش

سر جدا تن چاك چاك از تيغ تيز

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 318 *»

سر به نيزه تن فتاده از جفا

بي‏كس است و دشمنش در جست و خيز

در اسارت اهل‏بيتش جملگي

راه دور و اشتران بي‏جهيز

گر كه بودي عيسي گردون نشين

در زمين چون من شدي مجنون نيز

گفتمش اي شاهد بزم ازل

صيد بي‏جانت بكش خونم بريز

از كرم نقد سياهم كن قبول

گرچه مزجاة است بضاعت اي عزيز

تا كه مست از جام آن صهبا شدم

رفتم از خود واله و شيدا شدم

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 319 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

صلي الله عليك يا سيدي و مولاي

يا اباعبد الله

 

من كه بودم پير ديري بس پريش

سينه‏ام تنگ و دلم بي‏خود ز خويش

حسرتم تازه چو مي‏ديدم جوان

مي‏زدم آتش به جسم و جان ريش

زانكه بي‏حاصل تبه شد عمر من

روز و شب بر دل زدي چون مار نيش

طاعتم سودي نبخشودي به من

در طريقت سستيم همچون حشيش

از حقيقت پرتوي در من نبود

چون كه نوراني نبودم كار و كيش

شد خريدارم ز احسان شاه من

با همه زشتي كه بودم من ز پيش

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 320 *»

جلوه‏ها بر ني نمودم رأس او

هر چه گويم زان تجلي بوده بيش

حق ز انوار رخش ظاهر بُدي

شد ز رونق هم چليپا و كشيش

هر كه ديد آن پرتو يزدان‏نما

دل بريد از ماسوا و نوش و نيش

دل چو دادم من به راهش از وفا

من شدم از پي روان و او ز پيش

جرعه‏اي از ساغر عشقش زدم

دل بريدم در غمش از غير و خويش

تا كه مست از جام آن صهبا شدم

رفتم از خود واله و شيدا شدم

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 321 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

صلي الله عليك يا سيدي و مولاي

يا اباعبد الله

 

قبله‏ام باشد رخ دلجوي او

سجده آرم من به خاك كوي او

اشك خونينم ز دامن مي‏رود

ديده‏ام باشد هميشه سوي او

من وضو سازم ز خوناب دلم

تا كه محرابم بود ابروي او

سر ندارم تا ابد از درگهش

گرچه سرگشته شدم از موي او

از غمش در حلقه ماتم مقيم

پا نگيرم دل اسير خوي او

صيد عشقش كي رهائي باشدش

از كمند عنبرين گيسوي او

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 322 *»

نشئه‏ام از جام روح‏افزاي وي

مرهم قلب فكارم بوي او

آتش هجرش به جانم شعله‏ور

تا كه از ديده نهان شد روي او

ظاهر از رخسار او انوار حق

راز وحدت آشكار از هوي او

زنده از فيض دمش صدها مسيح

آب حيوان چشمه مينوي او

سرخوش جامش چو خيل انبياء

حوض كوثر مي‏رود از جوي او

تا كه مست از جام آن صهبا شدم

رفتم از خود واله و شيدا شدم

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 323 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

صلي الله عليك يا سيدي و مولاي

يا اباعبد الله

 

اين دل زارم كه در دامش اسير

حكم عشق است و نباشد زان گزير

عشق او برده ز دل صبر و قرار

همچو آتش گر فتد اندر حرير

با نگاهش زد خدنگي بر دلم

يعني در عشقم چو صادق پس بمير

گر كه مي‏بيني چنين شوريده‏ام

چون شنيدم بوي آن زلف عبير

آشناي كوي او بيگانه است

با سوايش زانكه باشد بي‏نظير

در جمالش نور يزدان ديده‏ام

كي شوم از ياد آن رخساره سير

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 324 *»

من نه تنها عاشق ديوانه‏اش

شد گرفتارش بسي برنا و پير

لاف عشق او نباشد شأن ما

باشد او بر شاهدان يكسر امير

آمد از مهرش در اين ويرانه‏ام

من چو يعقوب و فروغ او بشير

خسته بودم دردمند و بي‏پناه

از كرم دستم گرفت و شد ظهير

پير ديري بي‏نصيبي دل پريش

پُر سبويم ساخت از خمّ غدير

تا كه مست از جام آن صهبا شدم

رفتم از خود واله و شيدا شدم

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 325 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

صلي الله عليك يا سيدي و مولاي

يا اباعبد الله

 

گر ز عشق او شدم مجنون خوشم

در غم هجرش بگريم خون خوشم

آتش هجران او سوزد دلم

من به ياد آن رخ گلگون خوشم

عاشقانش جملگي همچون منند

زانكه بي‏حد باشدم همچون خوشم

پايدارم در ره عشقش چنان

گر ببارد غم ز نُه گردون خوشم

تا كه ديدم نرگس فتّان او

از دل و جان گشتمش مفتون خوشم

مرهم زخم دلم گر ياد اوست

هستم از مهرش بدو مديون خوشم

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 326 *»

در دلم عشق و غمش چون توأمند

طرفه معجونيست زين معجون خوشم

در كلامش سرّ دلبر بي‏شمار

من از آن الفاظ با مضمون خوشم

موي مشكين و رخ مهر آفرين

زان نگارين نقشه موزون خوشم

من نمي‏خواهم ز رضوان([74]) ساغري

جرعه‏اي را زين مي بي‏چون خوشم

گر چه از عشقش ز دير آواره‏ام

زندگي را من بر اين قانون خوشم

تا كه مست از جام آن صهبا شدم

رفتم از خود واله و شيدا شدم

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 327 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

صلي الله عليك يا سيدي و مولاي

يا اباعبد الله

 

گر كه مؤمن گشت ديراني از اوست

صاحب اوصاف انساني از اوست

منغمر بودم در امواج فِتَن

راهي ساحل به آساني از اوست

من كجا و ديدن رخساره‏اش

ديده دل گر كه نوراني از اوست

پيش از آن گر خانه دل تيره بود

روشن ار شد پرتوافشاني از اوست

اين دل شيدا كه از عشقش دو نيم

مبتلاي درد هجراني از اوست

در سر كويش هزاران عاشقش

سر نهاده بر كف و فاني از اوست

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 328 *»

هر كه را از معرفت شد بهره‏اي

مبدء انوار عرفاني از اوست

جذبه‏هاي پي ز پي بر سالكان

اين همه الطاف يزداني از اوست

مي‏رسد هر دم ز فيض حق مدد

جمله امداد رباني از اوست

باقي از فيض وجودند كائنات

هستي اين ملك امكاني از اوست

شاهد بزم ازل شد ساقيم

مستيم از جام روحاني از اوست

تا كه مست از جام آن صهبا شدم

رفتم از خود واله و شيدا شدم

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 329 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

صلي الله عليك يا سيدي و مولاي

يا اباعبد الله

 

من كه از هجرش هنوزم بي‏قرار

گشته‏ام مجنون دلم باشد فكار

آتش هجران او سوزد دلم

دل نه تنها سوزد او جسم نزار

تا كه ديدم شاهد بزم ازل

در كنارم رفتم از خود زان نگار

سر نهادم بر رهش تا بنگرم

در جمالش نور پاك كردگار

ديده بر رويم گشود از راه مهر

بس عنايتها نمود آن گل‏عذار

واله و حيران رخسارش شدم

مه جبيني با دو زلف مشكبار

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 330 *»

زان زمان مفتون او گرديده‏ام

ياد او باشم به هر ليل و نهار

راهب ترسا كجا و اين شرف

لطف حق شد شامل اين پير زار

عارف حق شد دلم از يمن او

تابع طه9 رسول نامدار

دل بريدم من ز مهرش از جهان

عاشق ديوانه هشت و چهار

جام من شد پر ز ميناي لبش

مست آن مي در حقيقت هوشيار

تا كه مست از جام آن صهبا شدم

رفتم از خود واله و شيدا شدم

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 331 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

صلي الله عليك يا سيدي و مولاي

يا اباعبد الله

 

من كه از انوار او رخشان شدم

راهبي بودم كه با ايمان شدم

تا كه ديدم رأس او را روي ني

در غمش از سوز دل گريان شدم

در جمالش نور حق بُد آشكار

از فروغ طلعتش حيران شدم

سرخوشم در زندگي با ياد او

در نگاهش آگه از جانان شدم

مهر و مه از عارضش در پرده‏اند

رو به رو با آن رخ تابان شدم

گلشن فردوس كجا خواهم دگر

هم‏نشين اصل آن رضوان شدم

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 332 *»

شاهدان هر دو عالم را بگو

عاشق شاهنشه آنان شدم

دل بريدم در جهان از ماسوا

از وفا در درگهش دربان شدم

بر سر كويش ز جان بگذشته‏ام

پس ز مهرش غرق در احسان شدم

گر چه از هجرش شدم آواره‏اي

ليك اينك شهره دوران شدم

در شب جوشن ميان دير من

از ره احسانِ او انسان شدم

تا كه مست از جام آن صهبا شدم

رفتم از خود واله و شيدا شدم

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 333 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

صلي الله عليك يا سيدي و مولاي

يا اباعبد الله

 

من چه گويم زاتش هجران او

سوزم از اين درد بي‏درمان او

رفته آن مه از كنارم با شتاب

من شدم تنها ولي نالان او

گر كه قابل ديده دل را تا شود

آينه بهر رخ تابان او

پس چرا از فرقتش بشكسته است

اين چنين آئينه‏اي در شان او

مشكل هجرش مگر آسان شود

جز به اذن آن شه و فرمان او

اهل دل داند چه باشد درد من

ره به كويش برده از احسان او

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 334 *»

عرشيان بر درگهش سائيده رخ

انبيايند ريزه‏خوار خوان او

جمله عالم غوطه‏ور باشد مدام

در محيط فيض بي‏پايان او

بر سرير سلطنت او مستقر

هر چه منعي و عطا از آن او

در خور عشقش نباشي اي غمين

جان نثاري كن تو بر ياران او

همّتي كن تا خدا لطفي كند

سرگذاري بر در ايوان او

تا كه مست از جام آن صهبا شدم

رفتم از خود واله و شيدا شدم

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 335 *»

ترجيع بند (7)

 

 

 

تلخي حزن

يار برگشت

عيش تلخ

جوش خروش

سبط رسول

ديده ناز

نگاه فريبا

بسمل نيمه‏جان

اسم اعظم

زهر و شهد

راه عشق

مرغ بسته

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 336 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

صلي الله عليك يا سيدي و مولاي

يا اباعبد الله

 

در عشق توام چو در كمندي

بر آتش ماتمت سپندي

زلف سيهت كمند دل بود

تير نگهت ز پا فكندي

حيف از رخ و قامت رسايت

ديده ز عدو بسي گزندي

بنشينم و در غمت بنالم

سوزم ز غم و ز دردمندي

تا چهره خود به خاك سودي

بردي ز همه تو سربلندي

گريم ز مصيبت تو دشمن

طعنه زندم به ريشخندي

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 337 *»

از تلخي حزن تو نجويم

تُنگ شكر و نبات و قندي

بودي چو غريق بحر فتنه

هر دم به حرم نظر فكندي

نه رحم عدو نمود بر تو

نه ناله تو اثر نه پندي

اموال كه گشت غارت قوم

دست تو جدا براي بندي

گويم به رثاء بي‏كرانت

بيتي ز كرم اگر پسندي

بايد ز مصيبتت بناليم

از ديده سرشك غم بباريم

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 338 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

صلي الله عليك يا سيدي و مولاي

يا اباعبد الله

 

آوخ ز برم چو يار برگشت

آرام دل و قرار برگشت

بودم ز وصال او چه خرسند

دانم نه به اختيار برگشت

رفت و غم خود به جا نهاده

زان لحظه كه غمگسار برگشت

روزم چو شبم سيه نمايد

در ديده چو روزگار برگشت

او بر سر ني شكسته جبهه

با دشمن نابكار برگشت

اهلش همه در غُل اسارت

چون كافر زنگبار برگشت

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 339 *»

عابد ز تب و غم و اسيري

رنجور و به حال زار برگشت

روي شتري چموش و لاغر

دست‏بسته و پا سوار برگشت

آن حجّت داور زمانه

سوي سگ ميگسار برگشت

پابند غمش شدم خدايا

تا جلوه كردگار برگشت

گوئيد ز منش شما عزيزان

اكنون كه مرا نگار برگشت

بايد ز مصيبتت بناليم

از ديده سرشك غم بباريم

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 340 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

صلي الله عليك يا سيدي و مولاي

يا اباعبد الله

 

دردا ز برم چو جان جانم

رفتي ز كفم بشد عنانم

هم طاقت و صبر از دلم رفت

هوشم ز سر و ز تن روانم

هرگز نبدي گمانم آنكه

با فرقت تو دگر بمانم

من پروانه شمع ماتم تو

افتاده ز پا و ناتوانم

ديگر نه مرا اميد پرواز

«يكباره بسوز و وارهانم»([75])

من مستحق عنايت تو

«گر لطف كني به جاي آنم»([76])

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 341 *»

اصل كرم و سخا و جودي

دانم به يقين نه در گمانم

ياد تو بود هميشه در دل

نام تو مدام بر زبانم

هجر تو نموده تلخ عيشم

از ديده سرشك غم روانم

رفتي و غم تو گشت يارم

جز ياد تو ياوري ندانم

چون دل به غم تو مبتلا شد

تا هستم و هست من برآنم

بايد ز مصيبتت بناليم

از ديده سرشك غم بباريم

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 342 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

صلي الله عليك يا سيدي و مولاي

يا اباعبد الله

 

اي لعل لب تو چشمه نوش

از يك نگهت شدم من از هوش

آن چهره دل‏فريب گويا

قرص قمر است گوش تا گوش

گر لطف به من نمي‏نمودي

رأس تو كي آمدي در آغوش

بر ني چو سر مهت بديدم

گشتم ز مصيبت تو مدهوش

از خون سرت رخت چو لاله

وز ماتم تو جهان سيه‏پوش

بر نيزه دشمنان سر تو

گه لب به سخن گهي چو خاموش

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 343 *»

درد غم تو به سينه دارم

ديگر همه درد خود فراموش

تا هستم و هست با من اين غم

بنشينم و از دل آورم جوش

بي‏جا بود ار كسي بگويد

برخيز و دگر ز غصه مخروش

گويم به كسي كه خام باشد

بخروش تو زار و ناز مفروش

هر چند به آتشت بسوزيم

افروزد و شعله‏ور نه خاموش

بايد ز مصيبتت بناليم

از ديده سرشك غم بباريم

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 344 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

صلي الله عليك يا سيدي و مولاي

يا اباعبد الله

 

اي سبط رسول شاه لولاك

آن شاهد بزم ما عرفناك

آن صدرنشين عزّت و جاه

فرش قدمش ز فخر افلاك

سدره ز قدوم او مبارك

سر بر قدمش نهاده اَملاك([77])

او اصل قديم و فرع اول

با او چو شده خطاب لولاك

من عاجز و ناتوان ز وصفش

حق خوانده ورا منزّه و پاك

بگذارم و بگذرم از اين امر

وصفش نتوان نمود ادراك

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 345 *»

رأست ز جفا به روي نيزه

پيكر ز ستم فتاده بر خاك

از ضربت تير و خنجر و ني

كردند تن شريف تو چاك

اهل تو نموده‏اند به زنجير

نه شرم ز حق نه از نبي باك

درد غم تو اگر چه زهر است

زهريست كه هست محض ترياك

بي‏عشق و غمت دمي نباشم

هرگز ابداً اگر چه در خاك

بايد ز مصيبتت بناليم

از ديده سرشك غم بباريم

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 346 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

صلي الله عليك يا سيدي و مولاي

يا اباعبد الله

 

اي جلوه حق رخ مه دوست

وه وه كه جمال او چه نيكوست

تا چهره به گلْسِتان نموده

مدهوش رخش چمن لب جوست

در پاي لطافتش خجل بين

غنچه كه دريده جامه پوست

چون كرده طلوع ز مشرق نور

رخشان مه و خاور از رخ اوست

نازد تن او به خرمن گل

گر خرمن گل ز باغ مينوست

گلبن به ارم كه روح افزاست

از بوي دهان او چه خوشبوست

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 347 *»

دلهاي تمام عاشقانش

بسته به كمند او چو آهوست

از آتش فرقتش گريزان

وز راحت الفتش ثنا گوست

ريزد ز نگاه خود بسي خون

چون ديده ناز او بلاجوست

آنگه كه بديدمش سر ني

ديوانه شدم دلم نه از روست([78])

گفتم نه سزد دگر قرارم

نه عشرت و زندگي بي‏دوست

بايد ز مصيبتت بناليم

از ديده سرشك غم بباريم

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 348 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

صلي الله عليك يا سيدي و مولاي

يا اباعبد الله

 

درد غم تو دل مرا بس

شكوه نكنم به جز تو با كس

همچون دل من بسي گرفتار

در بند محبتت مُحبّس

آتش به دلم ز غم نهادي

هر شعله شدي هزار مقبس

مينو كه معطر آمده زان

عطر نفست اذا تَنَفَّس([79])

باشد نگهت عجب فريبا

دلكش بود آن و اِن تعبّس(2)

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 349 *»

آن جسم لطيف و پاك از چه

افتاده به خاك و قد تقدس([80])

چهر مه تو كه جلوه حق

حيف است بپوشيش به اطلس

دشمن ز چه در تنور بنهاد

آن رأس منوّر و مقدّس

چوب ستمش زده بر اين لب

بُد بوسه‏گه نبي اقدس

در وصف غم تو اي يگانه

هر چند فصيح باشد اخرس

در عيش اگر كه بوده‏ام پيش

باشم به خدا دگر از اين پس

بايد ز مصيبتت بناليم

از ديده سرشك غم بباريم

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 350 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

صلي الله عليك يا سيدي و مولاي

يا اباعبد الله

 

اي دل چو وفا به عهد كردي

بايد ز غمش تو خون گردي

تير نگهش بزد به جانت

چون بسمل نيمه زخم خوردي

داني كه بُوَد حاصل عشق

شوريده دلي و روي زردي

مهجوري و هم غم فراقست

تا دوره عمر در نوردي

از ماتم خود سياه چون شب

پيش نظرم تو روز كردي

موي سر من سپيد نمودي

چون گردش چرخ لاجوردي

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 351 *»

هر چند كه مي‏كنم مدارا

ليكن تو هنوز در نبردي

ديدي چو رخ خدانمايَش

دل دادي و معترف به خُردي

گفتي كه شدم اسير عشقت

هم دردي و هم دواي دردي([81])

گفتا تو بسوز من بسازي

گفتي كه توان من ببردي

ديگر نبود مرا علاجي

جز آنكه به جهد و پايمردي

بايد ز مصيبتت بناليم

از ديده سرشك بباريم

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 352 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

صلي الله عليك يا سيدي و مولاي

يا اباعبد الله

 

اي مايه افتخار عالم

از نور تو اَر گرامي آدم

زنده ز دم حيات بخشت

صد مريم و هم مسيح مريم

جاني به تن جهان هستي

جان تو بود چو اسم اعظم

محبوب دل خجسته جانان

معشوق ديار عشق و ماتم

بردي دل من به يك نگاهي

زان چشم سياه و ابروي خم

ديگر نبود مرا قراري

هرگز نشوم ز عيش خرّم

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 353 *»

تنها نه دل مرا ربودي

همچون دل من بسي دلي هم

عشق و غم تو اصيل و جاويد

بي‏پايه هر آنچه عشق و هر غم

دشمن كه به ذلّت تو كوشيد

عزّت دو جهان تو را مسلم

آموخته‏ايم وفا ز راهت

بودي به ره طلب چه محكم

هرگز نرود ز خاطر ما

سوز غم ماتم تو يكدم

بايد ز مصيبتت بناليم

از ديده سرشك غم بباريم

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 354 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

صلي الله عليك يا سيدي و مولاي

يا اباعبد الله

 

آتش زده بر دلم فراقت

سوزنده‏تر آمد اشتياقت

خواهد كه زند به كوي تو بال

بال و پر دل در احتراقت

كي بر كشته من گذر كني تو

زيرا نه به سر تو را رفاقت

ديگر نه اميد وصل در دل

ديگر نه به بخت خود وثاقت

عشاق تو مبتلاي هجران

بي‏صبر و قرار در تياقت([82])

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 355 *»

هر كس كه بديده منظرت را

داند كه ز دست داده طاقت

در ماتم تو شده بسي خون

دلهاي سليم و با صداقت

تا با من زار دل شكسته

از مهر فتاده اتفاقت

گشتم ز غم تو همچو مجنون

ديگر نبود مرا افاقت

دشمن كه به خواريت رضا شد

بودش چه سفاهت و حماقت

باشد غم تو به كام ما زهر

ور بود چو شهد در مذاقت

بايد ز مصيبتت بناليم

از ديده سرشك غم بباريم

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 356 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

صلي الله عليك يا سيدي و مولاي

يا اباعبد الله

 

ديدم رخ تو به ني مه نو

گفتم كه تو داده‏اي به خور ضو

بُد در سر من صبوري از تو

دل گفت حكايتي است مشنو

رفتي ز غمت به جا نهادي

داغي و دو ديده در تك و تو

دستي كه به سر فشانمي خاك

پائي ز پي‏ات فتاده در كو([83])

يا راه وصال خويش بنماي

يا در صف عاشقان عيان شو

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 357 *»

زين دوري و فرقتت چه خواهي

بر كشته خود گذر كن و رو

دانم كه به خاك پايت اي مه

ما را نبود بها به يك جو

حيف تو و هم‏نشيني ما

پرهيز كني ز مجلس سوء

كردي تو به خون سرخ خويشت

ترسيم وفا كه هست همچو

گفتي عملاً به رهرو عشق

گر راهروي تو ره چنين رو

اكنون كه نباشدم ميسّر

باشم ز پي‏ات غلام و خسرو

بايد ز مصيبتت بناليم

از ديده سرشك غم بباريم

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 358 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

صلي الله عليك يا سيدي و مولاي

يا اباعبد الله

 

رفتي و هنوز باورم نيست

جز فكر تو فكر ديگرم نيست

گويند طلبت خيال خام است

غير از طلب تو در سرم نيست

هر چند كه ملامتم نمايند

جز خاطره‏ات به خاطرم نيست

دانم كه وصال تو نه ممكن

قطع طمعم ميسرم نيست

راهي نبرم ز پي بيايم

با كس نه خوشم كه بگذرم نيست

افتاده ز پا زبون و خوارم

چون مرغك بسته‏اي پرم نيست

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 359 *»

دل داده به مهر روي ماهت

جز روي مهت تصوّرم نيست

سوزم ز فراقت اي يگانه

در دل غم ديگر اندرم نيست

بر هر چه نظر كنم تو بينم

غير از رخ تو به منظرم نيست

شادم ز غمت اگر چه گشتم

بيمار و پريش و ياورم نيست

برگو تو غمين چو من به آن شه

اكنون كه رخت برابرم نيست

بايد ز مصيبتت بناليم

از ديده سرشك غم بباريم

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 360 *»

نوحــه‏ها

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

نوحه زبان حال راهب

زبان حال مادر محسن3از زبان حضرت سكينه3

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 361 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

صلي الله عليك يا سيدي و مولاي

يا اباعبد الله

 

به روي ني رأس شاه دين چون بديد راهب با دو چشم تر

زسوز دل مي‏كشيد شيون با غم و افغان مي‏زد او بر سر

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

شبي آمد كاروان غم خسته از الم وادي حلب

كنار يك دير نصراني بر فراز كوه با بسي تعب

همه تشنه غمزده نالان همره سرِ شاهِ تشنه لب

سرشك غم آب و نانشان پاره دل و لخته جگر

به روي ني . . .

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 362 *»

ميان دير راهبي ترسا منزوي بود و با دلي روشن

كه ناگه ديد دير او روشن سر برون آورد از يكي روزن

بديد از نور كوه جوشن را در نظر آيد وادي ايمن

سر نيزه همچو نخل طور آن مه تابان گشته جلوه‏گر

به روي ني . . .

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

بگفتا اي قوم بد آئين رأس كه باشد بر سر سنان

بگفتندي رأس شاه دين سبط پيغمبر هادي زمان

بگفتا هست نور ديده فاطمه زهرا3 سيده نسوان

بگفتندي اين چنين باشد كشته گرديده از دم خنجر

به روي ني . . .

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

بگفتا واي بر شما امّت زين ستمكاري زين جفاكاري

زديد آتش بر دل و جانم اي ستمگرِ كوفي و شامي

اگر بودي عيسي ما را در ميان ما پور اولادي

نمودندي خاك پاي او توتيا و هم حرز يكديگر

به روي ني . . .

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 363 *»

گرفت از آن قوم كج‏رفتار با كمي درهم آن سر انور

به دير آورد رأس پر خون ميوه دل فا طمه اطهر

بشست آنگه با گلاب و مشك آن رخ خوني را ز خاكستر

نهاد از مهر بر سر زانو محو روي او تا گه سحر

به روي ني . . .

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

خدا داند حال آن مسكين در تمام آن ليله پرغم

همي بوسيد آن لب لعل و مي‏زدي بر رو سيلي ماتم

سرشك غم از دو ديده‏اش بر رخ و دامن مي‏چكيد هر دم

غم فرقت بر دل و جانش گوئيا بودي آتش ديگر

به روي ني . . .

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

شهادت گفت در حضور آن رأس نوراني اي غمين راهب

تمنّا كرد زو شفاعت را با دل خونين آن حزين راهب

گرفتندي سر از او گرديد با غم هجران همنشين راهب

برون آمد او ز دير و رفت در بيابانها كوه و دشت و برّ

به روي ني . . .

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 364 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

صلي الله عليك يا سيدي و مولاي

يا اباعبد الله

 

شب جوشن بر فراز كوه شد به خود پيچان مادر محسن

سكينه گفت با دلي پر خون چونكه ديد نالان مادر محسن

چرا يا رب مي‏كند ناله از دل سوزان مادر محسن

چرا گريد اين شب تيره با غم و افغان مادر محسن

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

مگر داغ باب مظلومم برده از دستش طاقت و صبرش

مگر داده ماتم آن شه دست باد غم خرمن عمرش

سيه كرده روزگار او چون شب تيره آه شبگيرش

زده آتش بر تن زارش ماتم هجران مادر محسن

چرا يا رب . . .

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 365 *»

مگر يا رب كربلا دارد بر دل ريشش نشتر ديگر

نبودش بس داغ پر سوز نوگل پرپر اكبر و اصغر

مگر داغ قاسم داماد آن مه ناشاد بس نبود آخر

غم عباس آن مه تابان آتشي بر جان مادر محسن

چرا يا رب . . .

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

غم كوفه رنج محنتها مجلس عام پور مرجانه

به روي ني رأس شاه دين كوچه و بازار كنج ويرانه

لب لعل شاه مظلومان قاري قرآن چوب مستانه

كند يا رب اين زمان ياد آن همه طغيان مادر محسن

چرا يا رب . . .

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

ز كوفه تا كاروان غم عازم شام پر بلا گرديد

به همراه عابد بيمار آن شه تبدار گو چها گرديد

همه سرها بر سر نيزه پيش چشم ما بر هوا گرديد

ره دور و اشتر عريان خسته و بيجان مادر محسن

چرا يا رب . . .

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

«* نواي‌ غمين دفتر 1 صفحه 366 *»

در اين وادي بر فراز اين كوه جوشن پر غم حلب

ز بي‏تابي يا ز بي‏آبي يا كه ديده است او بسي تعب

چرا گردش همچو پروانه مي‏كند گردش عمه‏ام زينب

يقين دانم يك جهان دارد درد بي‏درمان مادر محسن

چرا يا رب . . .

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

ولي بينم بر سر نيزه روي باب خود جانب زنها

همي بينم عمه‏ام زينب گريد و گويد وامصيبتها

شدي پرپر اي گل نارس همچو محسنِ مادرم زهرا3

شدم آگه اي غمين از چه گشته است نالان مادر محسن

چرا يا رب . . .

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

([1]) در نامگذاري شهر حلب به اين نام گفته‏اند كه حضرت ابراهيم خليل الرحمن7 در آنجا به سر مي‏برد و در هر روز جمعه شير گوسفندان خود را مي‏دوشيد و آنها را در بين فقراء تقسيم مي‏نمود و از اين جهت در ميان فقراء گفته مي‏شد «حلب» يعني دوشيده است ابراهيم گوسفندان را ــ و عرب شيري را كه مي‏دوشند «حليب» مي‏گويند ــ و برخي گفته‏اند كه سه نفر به نامهاي: حلب، حُمص، بردعه، سه برادر بودند از عمالقه و هر كدام شهري به نام خود ساختند كه همين سه شهر مشهور است.

([2]) نصب «ابا» مطابق لغتي شاذ است كه اسماء خمسه و تثنيه را در آن لغت در حال نصب و جر، به الف مي‏خوانند. مانند:

انّ اباهــا و ابـا اباهــا                قد بلغا في المجد غايتاها

و مانند: من احبّ كريمتاه فلايكتب عند الغروب به اين صورت در خاطرم بود.

([3]) جمله «القائم المائل . . .» در اين حديث اشاره است به ديوار مسجد حنانه كه در هنگام عبور جنازه مقدس اميرالمؤمنين7از آنجا به احترام آن بزرگوار قدري خم گرديده و تا زمان امام صادق7هم به همان حال بوده كه مفضل از آن چنين تعبير آورده است.

([4]) خِطَط جمع خِطَّه: زميني كه در آن فرود آيند و پيش از آن فرود نيامده باشند.

([5]) اُرْتُق: جد سلاطين ارتقيه.

([6]) عَسْقلان: يكي از شهرهاي شام است كه در كنار دريا واقع گشته و آن را «عروس الشام» نير نامند.     ثغر «چو فلس»: مرز، سرحد.      افرنج: فرنگستان.

مدروس: خراب، كهنه.

([7]) غاليه: چند رقم بوي خوش است كه با يكديگر مخلوط مي‏كنند.

([8]) مشهد: در لغت به معني مكان شهادت و در اينجا مقصود گنبد و بارگاه است.

([9]) اردب «بر وزن درهم با تشديد آخر» پيمانه بزرگي است كه در مصر 24 صاع گنجايش دارد.

([10]) مقدار 30 بار شتر طلا.

([11]) مرصع «به صيغه مفعول»: گوهر نشان.

([12]) مذهّب: طلا كاري شده.     ملوّن: رنگ شده.

([13]) تنيس «چو جرجيس» بلدي است از جزائر بحر روم كه لباس‏هاي فاخر منسوب به آنجاست.

([14]) خيل: گله اسب.     بغال، جمع بغل: استر.     بقر: گاو.     جواميس «جمع جاموس»: گاوميش.     غنم: گوسفندان.     حلي: زيور.    طيب: بوي خوش

([15]) سربريدن شتر را «نحر» و سر بريدن گوسفند و مانند آن را «ذبح» بر وزن فلس مي‏نامند.

([16]) پايان يافت، منقرض گشت.

([17]) رزيك «به ضم اول و كسر و تشديد ثاني و سكون ثالث».

منعوت: موصوف، ملقّب.

([18]) زويله «مصغراً» نام محله‏اي است در قاهره مصر.

([19]) خنافس، جمع خنفساء: حيوان سياه بدبوئي است، كوچكتر از جعل.

([20]) هول: ترس.     حريق: آتش.     مسودّ: سياه گشته.     انام: مردم.

([21]) كران تا كران: از اين گوشه تا آن گوشه، مقصود تمام زمين مسجد است.

([22]) واژگونه: مقلوب، وارونه.

([23]) گرده جوين: قرص نان جو.

([24]) مخللات: ترشيجات      اجبان: پنيرها.     نحل: زنبور عسل      فطير: ناني كه مايه خمير ترش ندارد.

([25]) حوانيت، جمع حانوت: محل فروش اجناس.

([26]) بدو: ابتداء، اول.

([27]) راويه: مشك آب.

([28]) بر شمردن: دشنام دادن.

([29]) رسوم احترام را مواظبت مي‏كنند.

([30]) مانند عيد نوروز كه در ميان ايراني‏ها به عنوان عيد سلطاني هنوز هم زنده و بزرگ شمرده مي‏شود در صورتي كه اسلام آن را به عنوان عيد ملي ميرانده است.

([31]) شرح لغات الابيات: السري سير الليل كله. المتبتل الراهب. القائم صومعته. القاع الارض الحرة الطين التي لا حزونة فيها و لا انهباط. القاعدة اساس الجدار و كل ما يبني. الجدب ضد الخصب. يأتيه اي يأتي هذا الموضع الذي فيه الراهب. عامر لا مقيم فيه سوي الوحوش. الاصلع الاشيب هو الراهب. الماثل المنتصب و شبّه الراهب بالنسر لطول عمره. الشظبة قطعة من الجبل مفردة. المرقب المكان العالي. النقا قطعة من الرمل تنقاد محدودبه. الفي الصحراء الواسعة. و السبسب القفر. و الوعث الرمل الذي لا يسلك فيه. اجتلي ملساء نظر الي صخرة ملساء فتجلت لعينه. تبرق تلمع. و وصف اللجين بالمذهب لانه اشد لبريقه و لمعانه. اعصوصبوا اجتمعوا علي قلعها و صاروا عصبة واحدة. اهوي لها مدّ اليها. المغالب الرجل المغالب. الحزور الغلام المترعرع. العبل الغليظ الممتلي. المتسلسل الماء السلس في الحلق و يقال انه البارد ايضاً.

([32]) در همان حديث مفضّل از حضرت صادق7 به مصيبت محسن اميرالمؤمنين چنين اشارت رفته است: . . . و ضَرْب عمر لها بالسوط علي عضدها حتي صار كالدملج الاسود و ركل الباب برجله حتي اصاب بطنها و هي حاملة بالمُحَسِّن لستة اشهر و اسقاطها اياه و هجوم عمر و قنفذ و خالد بن وليد لعنهم اللّه و صفقة خدّها حتي بدا قرطاها تحت خمارها و هي تجهر بالبكاء و تقول وا ابتاه وا رسول اللّه  صلي‏الله‏عليه‏و‏آله ابنتك فاطمة تكذّب و تضرب و يقتل جنين في بطنها . . .   .

([33]) الحذم من السيوف بالحاء المهملة: القاطع.

([34]) مار: تحرك. الضبع: العضد. كناية عن السمن. الرِمث بكسر المهمله: خشب يضم بعضه الي بعض و يسمي: الطوف. الخِذراف بكسر الخاء ثم الدال المعجمتين: نبات اذا احس بالصيف يبس. العَنم بفتح المهملة: نبات له ثمرة حمراء يشبّه به البنان المخضوب.

([35]) حلأه عن الماء: طرده. الوشل: الماء القليل. لمم: اي غب.

([36]) نثيلة هي امّ العباس بن عبد المطلب. الامم: القرب.

([37]) الديباج هو محمد بن عبد الله العثماني اخو بني حسن لامّهم فاطمة بنت الحسين السبط ضربه المنصور مأتين و خمسين سوطاً.

([38]) لعله اشار الي قول منصور لمحمد الديباج: ياابن اللخناء. فقال محمّد بأي امهاتي تعيّرني؟ أبفاطمة بنت الحسين؟ ام بفاطمة الزهراء؟ ام برقية؟

([39]) اشار الي غدر الرشيد بيحيي بن عبد اللّه بن الحسن الخارج ببلاد الديلم سنة 176 فانه امنه ثم غدره و حبسه و مات في حبسه.

([40]) الزبيري هو عبد اللّه بن مصعب بن الزبير باهله يحيي بن عبد اللّه بن حسن فتفرقا فما وصل الزبيري الي داره حتي جعل يصيح: بطني بطني. و مات.

([41]) اشار الي ما فعله المتوكل بقبر الامام الشهيد.

([42]) ابومسلم هو الخراساني مؤسس دولة بني العباس قتله المنصور. و الهبيري: هو يزيد بن عمر بن هبيرة احد ولاة بني‏امية حاربه بنو العباس ايام السفاح ثم امنوه فخرج الي المنصور بعد المواثيق و الايمان فغدروا به و قتلوه سنة 132.

([43]) استعمل السفاح اخاه يحيي بن محمّد علي الموصل فآمنهم و نادي: من دخل الجامع فهو آمن. و اقام الرجال علي ابواب الجامع فقتلوا الناس قتلاً ذريعاً قيل: انه قتل فيه احد عشر الفاً ممن له خاتم، و خلقاً كثيراً ممن ليس له خاتم، و امر بقتل النساء و الصبيان ثلاثة ايام و ذلك في سنة 132.

([44]) علية: بنت المهدي بن المنصور كانت عوادة. و ابراهيم اخوها كان مغنياً و عواداً.

([45]) الخنثي: هو عبادة، نديم المتوكل. و القرد كان لزبيدة.

([46]) مختتم القصيدة.     نمونه‏اي از تخميس اين قصيده كه مرحوم علامه شيخ ابراهيم يحيي عاملي تخميس فرموده است.

() اودي: هلك

([48]) ارزش و قيمت حوضهائي را كه در صحراها است از سواراني بپرس كه در بيابانها تشنه مي شوند.الفلواتِ الفلواتي خوانده مي‏شود

([49]) بوي محبت را خواهي يافت اگر استخوان خاك شده و پوسيده مرا بو كني.

([50]) هر زيبائي نمكيني را آن‏طوري كه دوست مي‏دارد و مي‏پسندد ستوده‏ام.

([51]) و اگر دوري گزيني از من، يكسان خواهد بود شب و روز من.

([52]) دوران هجر طولاني شد و زمان بسيار گذشت ولي دلم مي‏گويد تو خواهي آمد.آتٍ آتي خوانده مي‏شود.

([53]) در تاريكي‏ها از سرچشمه زندگاني جستجو مي‏شود .الظلماتِ الظلماتي خوانده مي‏شود

([54]) دوستان من آنچنان كه دشمنان من مي‏خواهند از من دوري گزيده‏اند.

([55]) مي‏ترسم از تو و اميدوارم به تو و نجات مي‏طلبم از تو و نزديك مي‏شوم به تو.

([56]) پس تا چه اندازه زندگيم را در كامم تلخ مي‏سازي در صورتي كه تو عسل همراه داري.شهدٍ شهدي خوانده مي‏شود

([57]) تخميس غزل سعدي.

([58]) و اگر به پرندگان شكوه خويش گويم همه آنها در لانه‏هاي خود به ناله خواهند آمد.الوكراتِ الوكراتي خوانده مي‏شود

([59]) ترجمه مصرع‏هاي عربي اين غزل در تخميس قبلي همين غزل گذشت.

([60]) تخميس غزل سعدي.

([61]) تخميس غزل حافظ.

([62]) تخميس غزل سعدي.

([63]) اشك در اينجا اسم يكي از پادشاهان ايران است كه اشكانيان به او نسبت دارند.

([64]) اشك در اينجا به معني سالك راه خدا است.

([65]) در اصل چهره حافظ است.     تخميس غزل حافظ.

([66]) در اصل حافظا بوده است.      تخميس غزل حافظ.

([67]) تخميس غزل حافظ.

([68]) تخميس غزل حافظ.

([69]) تخميس غزل حافظ.

([70]) اشاره است به مقام منازله در اصطلاح اهل طريقت كه در تعريف آن گويند:

«مقامي است كه بنده به حق نزديك مي‏شود و حق از مقام عزيز خود نزديك‏تر گردد به بنده كه گوئيا در يك منزل با هم جمع شدند و صورت منازله را گفته‏اند كه چنان است كه تنزّل الهي باشد به سوي بنده از حضرتي من الحضرات الاسمائيه و بنده را هم عروجي شود في وقت تنزل الالهي پس ملاقات ضروري باشد» و بديهي است كه مراد ما مطلب آنان نيست زيرا خدا را تنزّلي نيست تنزّل خدا به سوي بنده همان جلوه اولياء او است در دل بنده و عروج بنده هم متصف شدن به صفات اولياء است. براي تحقيق بيشتر بايد به كتابهاي بزرگان اعلي الله مقامهم رجوع شود.

([71]) كساء سبزي كه بزرگان بر دوش افكنند.

([72]) بزرگ و قاضي ترسايان كه از قسيس بالاتر است.

([73]) شاخكي مخصوص كه جوكيان و كشيشان بر لب گذارند و نوازند.

([74]) اسم ملكي است كه خازن بهشت‏ها است.

([75]) اين مصرع از سعدي است.

([76]) اين مصرع از سعدي است.

([77]) پادشاهان و فرمانروايان چه از ملك و چه از انس و چه از جن.

([78]) يعني دلم از جنس روي كه فلزي است نمي‏باشد تا در برابر آن منظره متأثر نگردد.

([79]) و (2)  مضارع مخاطب است كه در اصل، تتنفس (يعني هنگامي كه نفس مي‏كشي) و تتعبس (يعني اگر چه چهره در هم كشي) بوده مانند: تنزّل كه تتنزّل بوده است.

([80]) در صورتي كه قداست يافته است.

([81]) اين مصرع از سعدي است.

([82]) اشتياق، تاء آن مصدري است.

([83]) در اينجا كَوْ به معني راه بزرگ و فراخ است كه شاهراه ناميده مي‏شود.