بقیةالله خیر لکم ان کنتم مؤمنین
جلد اول – قسمت اول
سید احمد پورموسویان
این چاپ ویرایش مجدد و با نوارهای موجود مطابقه شده است
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 1 *»
مجلس 1
(شب یکشنبه 14 شعبانالمعظم 1405 هـ ق)
r مصلح کل و ادیان
r امامت حضرت مهدی؟ع؟ و دید شیعه مستبصر و غیر مستبصر
r ثمره طول غیبت
r صفت فاعلیت حق متعال و مظاهر آن
r معنای «لولا الحجة …»
r اقسام اعراض
r فعل فاعل عرض صدوری است
r هر عالمی عرض صدوری است
r مظهر صفت فاعلیت خدا جسم امام؟ع؟ است
r معلول تنزل ذاتی علّت نیست
r احاطه علّت بر معلول
r معنای فرمایش امیرالمؤمنین؟ع؟: «اَنَا موسی …»
r چون و چرا درباره غیبت
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 2 *»
بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم
اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين
وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين
بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ
اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ
في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً
حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً
به مناسبت اینکه این هفته با سالروز ولادت حجة بن الحسن العسکری صلوات الله علیه برخورد میکنیم از این جهت به فکرم رسید که در امور و مباحث مربوط به اعتقاد به امام زمان صلوات الله علیه، غیبت، انتظار ظهور و قیام آن حضرت مباحثی داشته باشیم.
اعتقاد به امام زمان صلوات اللّه علیه، انتظار ظهور و قیام آن حضرت، یکی از مسائل اعتقادی و اصولی شیعیان است. و همچنین جمیع ادیان آسمانی وجود مبارک او را، و ظهور و قیام او را برای امتهای خود گفتهاند و از همه آنها اعتقاد خواستهاند.
مهدی صلوات الله علیه و اعتقاد به وجودش و انتظار ظهورش برای همه امتها و متدینین به دینهای آسمانی امری مسلّم بوده و هست و به طور عمومی تمام کسانی که قائل به اله و انبیاء بودهاند، طوری برای آنها انحراف پیش آمده است. آن مسألهای که انحراف پیدا نکرده و بر اصالت خود باقی مانده و هیچگونه تزلزلی در آن پیدا نشده امر مصلح جهانی است. با اینکه آنها حتی در مسأله توحید منحرف شدهاند، در
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 3 *»
مسائل اعتقادی نوعاً منحرف شدهاند و در امور اعتقادیشان انحرافها پیش آمده، ولی آن اصلی که ثابت مانده و هیچگونه برای آن انحرافی دست نداده امر مصلح جهانی است که روزی خواهد رسید که شخصی ظاهر شود و اصلاح جهانی را شروع بفرماید و عدالت جهانی را بر همه جهان مسلط فرماید.
مطلب مهمی که ما به آن توجه داریم و از برکات خود امام زمان صلوات الله علیه و از امتیازات شیعیان مستبصر است …
من این اصطلاح شیعیان مستبصر را درباره کسانی که با فضائل محمد و آلمحمد؟عهم؟ آشنا هستند و اقرار به فضائل کردهاند به کار میبرم. آن فضائلی را که اگر نوع شیعیان و متشیّعین که ادعای تشیع دارند بشنوند یا انکار میکنند و یا توقف میکنند. من به کسانی که به آن نوع فضائل اقرار دارند شیعه مستبصر میگویم. و بهخصوص کسانی که با فرمایشات بزرگان+ آشنا هستند، آنها را خواندهاند و میشنوند و معتقد هستند.
امتیازی در امر امام زمان صلوات الله علیه برای ایشان هست که در دیگران نیست. دیگران اگر اقرار به وجود امام زمان صلوات الله علیه دارند، یا اگر انتظار ظهور و قیام آن حضرت را میکشند، اینها در اثر شنیدنها است؛ اعتقادی است که از شنیدنها فراهم شده و نهایتش این است که از اخبار و آثاری که از ائمه هدی سلام الله علیهم اجمعین رسیده است معتقد شدهاند و اینطور مدارک و مآخذ برای اعتقادات مفید علم نفسانی است. نهایت نتیجهای که از این مدارک و مآخذ به دست میآید، علم نفسانی است؛ یعنی یک اطمینان نفسانی برایشان فراهم میشود و اگر در موقع مطالعه با همان فطرت اولیه که خدا قرار داده در برابر آثار اهل عصمت؟عهم؟ و نصوصی که دلالت بر وجود، ظهور و قیام آن بزرگوار دارد قرار بگیرند، علم نفسانی برای آنها فراهم میشود.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 4 *»
دلیلش این است که اگر کسی با آنها سخنی بگوید و منکری شبههای ایجاد کند، نمیتوانند از عهده جواب برآیند و متزلزل میگردند. این در صورتی است که با فطرت صحیح الهی با احادیث برخورد کنند.
اگر خدای نکرده با فطرت تغییریافته که به دست شیاطین، بهخصوص شیاطین انسی فراهم شده، تشکیک در احادیث آلمحمد؟عهم؟، تشکیک در سندهای احادیث و تغییر روش شیعه در اخذ احادیث (با توجه به آن روشهای شیطانی و آلودگی فطرت) با احادیث برخورد کنند، حتی علم نفسانی هم برایشان فراهم نمیشود و به این احادیث اطمینان هم پیدا نمیکنند. در صورتی که احادیث متواتره را همه گفتهاند مفید یقین است. یعنی وقتیکه یک حدیث طوری در سلسلههای روات در اعصار مختلف بیان شد که هر شخص عاقلی به این سلسله روات و طبقات راویها در عصرهای مختلف نگاه میکند، مطمئن میشود و یقین میکند که این حدیث از معصوم؟ع؟ صادر شده است؛ و احادیثی که دلالت دارد بر وجود و ظهور حضرت بحمدالله فوق تواتر است.
با وجود این، من عرض میکنم آن امتیازی که شیعیان مستبصر نسبت به امر امام زمان صلوات الله علیه دارند، آن امتیاز این است که نه تنها به وجود و ظهور و قیام حضرت اطمینان خاطر و علم نفسانی دارند و اعتقادشان، اعتقادی است علمی و یقینی بلکه نسبت به وجود مبارک آن بزرگوار و ظهور و قیام آن حضرت یقین عقلی دارند که دیگر هیچ شبههای نمیتواند آنها را متزلزل سازد. هیچ دلیل به ظاهر دلیلی هم نمیتواند آنها را از این اعتقاد سست کند. این از امتیازات شیعه مستبصر است. او امام؟ع؟ را شناخته و فضائل امام؟ع؟ را دانسته است و نسبت به حضرت یقین عقلانی دارد و تزلزل برای او معنی ندارد.
از این جهت در روایاتی که در مورد ظهور امر حضرت و غیبت و طولانیشدن
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 5 *»
غیبت آن بزرگوار رسیده ائمه ما بهخصوص این مطلب را تذکر فرمودهاند که غیبت آن بزرگوار به قدری طولانی خواهد شد که بر امر ولایت او ثابت نمیمانند، مگر امتحانشدگان از شیعیان. ثابت ماندن بر امر ولایت و امامت آن حضرت از امتیازات شیعیان ممتحن و شیعیان مستبصر است که به فضائل و ذکر مقامات امتحان شدهاند. تصدیق فضائل و مقامات کردهاند و به برکت این تصدیق، یقین عقلانی برای آنها فراهم شده و اعتقادی صد در صد متکی به عقل ایشان که به همان روایات و فضائل مستنیر است. عقلهایشان به اقرار به فضائل نورانی شده است و به استماع فضائل و اقرار به فضائل قوی شده، به طوری که امر آن بزرگوار را تصدیق عقلانی و عقیده عقلانی دارند که هیچ شبههای آنها را متزلزل نمیسازد. هیچ برهان _ برهان که علیه حق نمیشود اقامه کرد _ هیچ برهان به ظاهر برهانی آنها را از پای در نمیآورد. هر چه غیبت حضرت طولانی شود، اینها نه تنها در اعتقاد سست نمیشوند بلکه محکمتر میشوند. چون هر روز با اموری که عصمت آن بزرگواران را تثبیت میکند، برخورد میکنند. هر روز با اموری که عظمت و جلالت محمد و آلمحمد؟عهم؟ را تثبیت میکند برخورد میکنند. پس نه تنها طولکشیدن غیبت آنها را در عقیده سست نمیکند، بلکه خودش مایه ترقی ایمان ایشان و مایه استحکام تصدیق ایشان است.
وقتی که امام صادق صلوات الله علیه شرح حال آخرالزمان و گرفتاریهای مؤمنین را میفرمودند، آن وقت راوی که ابان بن تغلب است، برای کسانی که در آن زمان واقع میشوند اظهار نگرانی و پریشانی میکند. حضرت میفرمایند که خیر در همان زمانها است.([1]) خیر در همان زمانها است که مؤمن در ایمان روز به روز قویتر میشود. مؤمن در امر ولایت، امامت، عصمت و جلالت محمد و آلمحمد؟عهم؟ روز به روز بصیرتر، مطمئنتر و معتقدتر میگردد. خیر در همان زمان است.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 6 *»
الحمدلله رب العالمین یکی از آن خیرات و منشأ بسیاری خیرات را که ظهور امر بزرگان ما بود دیدیم که در غیبت امام زمان صلوات الله علیه نزدیک به دو قرن است این فرمایشات و این حقایق و علوم نورانی از سینههای منوّر این بزرگواران تابید و شیعیان در معرض این انوار قرار گرفتند. خوشا به حال آنانی که اقرار کردهاند و تصدیق نمودهاند. پس از امتیازات شیعه مستبصر یقین عقلانی به وجود امام؟ع؟ است.
در بحثی که داشتیم که بحث مشیت و علت فاعلیه بود، عرض کردم علّیت و فاعلیت خدا از صفات ذاتی خدا نیست. خدا علت اشیاء هست، خدا فاعل اشیاء هست اما نه در رتبه ذاتش. ذاتش منزه و مبرّا از توصیف به علیت و فاعلیت است. بلکه علیت و فاعلیت از صفات فعل است. در رتبه فعل و به فعل، خداوند علت اشیاء است. در رتبه فعل و به فعل، خداوند فاعل اشیاء است. در رتبه فعل و به فعل، خداوند خالق اشیاء است، رازق اشیاء است، محیی و ممیت است الی آخر صفات کمالیه و اسماء حسنای الهیه، همه در رتبه فعل و به فعل است.
و تعبیر رساتر این است که بگوییم فعل خداوند از جهتی که همان حیث اعلای فعل است عبارت است از فاعلیتش و علیتش، همانجایی که اسم فاعل از آنجا اشتقاق مییابد. آن حیثی که در فعل است و مبدء اشتقاق اسم فاعل است، آن حیث فاعلیت و علیت خدا نسبت به اشیاء است و آن حیث، حیث اعلای فعل است و در رتبه خود فعل، بلکه حقیقت خود فعل است. فعل کلی خدا، محمد و آلمحمد؟عهم؟ هستند و خداوند به ایشان فاعل اشیاء است. خدا به ایشان علت اشیاء است؛ یعنی علت فاعلی اشیاء ایشانند. پس همه اشیاء علت فاعلی لازم دارند و همه اشیاء قائمند به علت فاعلی خود به نوع قیام صدور، و علت فاعلی همه اشیاء، جوهر اشیاء است و اشیاء به آن جوهر قائمند. اشیاء همه اعراض و آن حقیقت جوهر آنها میباشد.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 7 *»
خداوند برای آن مقام در این عالم زمان و عالم جسم، مظاهری قرار داد. این مظاهر چهارده نفس مقدس بودهاند که آن مقام مشیت کلیه، آن فعل کلی و آن علیت فاعلیه، آن فاعلیت کلیه تامه الهیه، در این مظاهر ظاهر میشد و جلوهگر میگشت. و چون آن حقیقت برای خود مظاهر متعدد میدید، در مظهرهای متعدد ظاهر میشد. و این مظاهر با اینکه متعدد بودهاند اما هیچگونه کمبود نسبت به آن حقیقت نداشتهاند. یعنی مظهر اولی، رسولالله بودند مظهر بعدی امیرالمؤمنین مظهر بعدی فاطمه زهرا و همینطور تا امام زمان صلوات الله علیهم اجمعین. اینها مظاهر و هیاکلی هستند که آن علیت کلیه حق و آن فاعلیت مطلقه الهیه، در این مظاهر جلوهگر است و ایشان حامل آن فاعلیت و آن علیت کلیه هستند. در هر زمانی مظهری در همه عالمها برای آن علیت کلیه هست که اگر آن علت کلیه در یک مظهری در عالمی از عوالم ظاهر نباشد، آن عالم متلاشی و نابود میشود. برای ما به اینطور تعبیر آوردهاند که لولا الحجّة لساختِ الارضُ باَهلها([2]) صلوات الله علیه. اگر حجت نباشد زمین اهلش را فرو میبرد. در حدیثی فرمودهاند زمینی نمیماند تا اهلش را فرو ببرد. این برای این است که ذهن ما را به مطلب نزدیک کنند. و الا اگر بنا باشد حجت روی زمین نباشد یعنی مظهر علیّت کلیه خدا نباشد، مظهر فاعلیت تامه مطلقه حق نباشد، زمین و آنچه بر روی آن است در حکم اعراض بدون جوهر میباشند و اعراض بدون مصدر خواهند بود.
و ما میدانیم عَرَض، جوهر میخواهد خصوصاً «عَرَض صدوری»؛ عَرَضی که نسبتش با جوهر، نسبت صدوری باشد و دیگران متوجه این نوع عَرَض نشدهاند. آنها فقط یک نوع عَرَض فهمیدهاند و یک نوع جوهر و آن هم «عَرَض عروضی» است، مثل رنگ روی جسم، میگویند: جسم جوهر است. چرا؟ چون محل و موضوع برای این
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 8 *»
رنگ است. و این رنگ عَرَض است. چرا؟ چون «اذا وُجد، وُجد فی موضوع». ولی خود جسم نه، «اذا وجد، وجد لا فی موضوع»، موضوع نمیخواهد. این عَرَض یک نوع از اعراض است و این بستگی عَرَض به این جوهر یک قسم از بستگیها است که بستگی عروض است و عارضشدن چیزی است بر چیزی. و همچنین قسمهای دیگر عَرَض که به آنها راه نیافتهاند و آنها عبارتند از عرضی که به نوع «تحقّق» با جوهرش رابطه دارد و عرضی که به نوع «رُکنیت» با جوهرش رابطه دارد و عرضی است که در صدور با جوهرش رابطه دارد یعنی در صدور بستگی به جوهر دارد مثل فعل فاعل.
فعل زید در صدور، بستگی به زید دارد. زید احداثش میکند، البته نه به ذات خود بلکه به فاعلیت خود و فاعلیت زید از صفات ذاتی زید نیست؛ فاعلیت زید از صفات فعل زید است و در رتبه خود فعل زید است. پس قیام زید در صدور، نسبت به مقام قائمیت زید، عَرَض است. وقتی که زید این قیام را بهپا داشت و قیام را احداث کرد، زید در مقام مقیمیّت میشود جوهر، نه در مقام ذاتش. چرا؟ چون این قیام را در خارج چه کسی بهپا داشته است؟ ذات زید؟ نه، ذات زید منزّه است. بلکه زید به احداث این قیام ظاهر شده است و به خود این قیام، این قیام را احداث کرده است. «اَقامه و اَحدثَه بنفسه» قیام را به خود قیام برپا داشت. پس این قیام در صدور بستگی دارد به مقیمیّت زید این قیام را و زید در این مقام جوهر است و فعل در صدور، عَرَض این جوهر است که در صدور بستگی به این جوهر دارد. به این معنی که اگر زید التفات خود را از این قیام بردارد، که همان اقامه و احداث او باشد به ذات او و خود او، قیام نیستِ محض است. پس اگر دیدیم قیام برای زید موجود است، میفهمیم که آن مقام جوهریت زید که عبارت است از مقام احداث زید، آن وجود دارد.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 9 *»
در هر عالمی، آن عالم در حکم قیام زید است. و للّه المثل الاعلی،([3]) و فی انفسِکم أفلاتُبصِرون.([4]) خدا این آیات آفاق و انفس را قرار داده که انشاءالله مطالعه کنیم و حقایق ایمانی را دریابیم. سنُریهم آیاتِنا فی الآفاق و فی انفسِهم حتی یتبیّنَ لهم اَّنه الحق([5]) در هر عالمی که میبینیم نظام آن عالم برپا است و تدبیر میشود، باید بدانیم آن عالم مثل قیام زید برای زید است. این عالم هم فعل خدا است. و مفاعیل به کجا بستگی دارد؟ به جوهر خود. جوهر این عالم که این عالم بسته به آن است در صدور، عبارت است از مقام فاعلیت خدا، مقام علیت خدا، علیت فاعلیه، فاعلیت مطلقه. و میدانیم این صفات، صفات ذات خدا نیست، صفات فعل خدا است. و این صفات حادثند و خدا این صفات را احداث فرموده به خود این صفات و اینها را قائم مقام خود ساخته و اینها را اسماء و صفات خود قرار داده است و اشیاء به این صفات برپا هستند و اینها جوهر اشیائند.
در این عالم زمان و عالم جسم، اینجا که میبینیم آسمان برقرار است، زمین برقرار است. این نظام برقرار است و این تدبیر مستمر است اعتقاداً، آن هم اعتقاد عقلانی با این ادلّه عقلانی که ذکر کردم، دانستیم که این عالم، عالم فعل است. مثل قیام زید است بالنسبه به زید و در صدور نیازمند به جوهر است و بستگی دارد به جوهر، آن جوهر کیست؟ که میتواند باشد؟ ذات خدا که نیست نعوذ بالله. خداوند منزه است از جوهریت، جوهرآفرین است؛ و بتجهیره الجواهر عُرِف اَن لا جوهرَ له.([6]) همینکه ایجاد جوهر کرد باید بدانیم که خدا جوهر نیست، ایجاد عَرَض کرد باید
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 10 *»
بدانیم که عَرَض نیست و همینطور سایر صفاتی که باید از ذات خدا سلب کنیم که از جمله صفت علیت و فاعلیت است. پس همه عالمها جوهری دارند و سخن در این عالم ظاهر و عالم جسمانی و این عالم دنیای ما است که میبینیم این عالم امروز برقرار است و سیزده معصوم که مظاهر علیت کلیه بودهاند، مظاهر فاعلیت مطلقه بودهاند، در زمان خود جوهر همه عوالم بودهاند و از جمله این عالم، از این عالم رحلت کردهاند و کشته و مسموم شدهاند و از دنیا رفتهاند. از این عالم ما رفتهاند، این عالم برقرار است و برقرار بودن این عالم جوهر میخواهد در صدور. و این عالم و همه عالمها، آن به آن و لحظه به لحظه دارد صادر میشود. مثل قیام زید که آن به آن زید آن را احداث میکند و اگر نکند قیام نیست میشود و محو و نابود میگردد. پس برقراری عالم و دوام نظام عالم و استمرار تدبیر عالم کشف میکند از اینکه، برای این عالم جوهری هست که این عالم صادر از آن جوهر است و بستگی به آن جوهر دارد و آن جوهر علت فاعلیه است برای این عالم و چون جز خدا فاعل نیست، جز خدا علت نیست، پس علیت خدا این جوهر است، فاعلیت خدا این جوهر است و مظهرش در این عالم، وجود مبارک امام زمان صلوات الله علیه است و امروز، آن علت کلیّه و آن علت فاعلیه در این عالم ایشانند.
پس این عالم و همه موجودات این عالم، آن به آن از آن بزرگوار دارد صادر میشود نه اینکه از ذات آن بزرگوار بلکه او علت است و این عالم معلول. و میدانیم معلول را علت به خود معلول احداث میکند. باز آن حقیقت، مقدّس و مبرّا از این است که خودش در عرصه معلول بیاید و عین معلول شود.
از اشتباهات بزرگ فلاسفه این است که گفتهاند معلول تنزل ذاتیه علت است و علت همان معلولی است که در رتبه دانیه تنزّل کرده است. اینطور نیست، معلول محاط علت است و علت محیط بر معلول. معلول برای خود مادهای دارد جداگانه،
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 11 *»
صورتی دارد جداگانه. علت برای خود مادهای دارد جداگانه، صورتی دارد جداگانه. اگر علت بخواهد به ذاتش تنزل کند و در رتبه معلول قرار بگیرد و معلول عبارت باشد از رتبه نازله ذاتیه علت؛ باید مادهاش عوض شود، صورتش هم عوض شود. بشود ماده و صورت معلول. اگر اینطور باشد، معلول هم میتواند صورتش را عوض کند، مادهاش را هم عوض کند برود بالا در رتبه علت و علت شود. پس بین علت و معلول چه امتیازی است؟! این از اشتباهات بزرگ فلاسفه است. علت همیشه معلول را در رتبه خود معلول احداث میکند. مادهاش را علت میدهد، صورتش را علت میدهد، مادهاش را لا من شیء ابداع و اختراع میکند و صورتش را لا علی حذو مثال شیء ایجاد میکند.
پس معلول، ذات علت نیست و تنزل ذاتی علت نیست. علت معلول را به خود معلول احداث کرده و ایجاد کرده است؛ ولی معلول عَرَض است برای علت و قائم به علت است و به ایجاد او موجود است و به اعدام او معدوم میشود. و علت محیط و نافذ است در معلول و احاطه دارد و درنَوردیده است او را و طی کرده همه معلول را به طوری که معلول ذرّهای از وجودش باقی نمیماند الا اینکه منطوی است در تحت تسلط، هیمنه، قدرت، نفوذ و مشیت علت، آن هم علت تامه فاعلیه.
بهم ملأتَ سماءَک و ارضَک حتّی ظَهَر اَن لا اله الا انت.([7]) شما از کجا به وحدت زید اقرار میکنید که زید یکی است و حال آنکه قیام دارد، قعود دارد، رکوع و سجود دارد، جلوس دارد، حرکت و سکون دارد. این صفات مختلف را میبینید و در همه این صفات حکم میکنید به اینکه، زید یکی است، با این همه تعدد ظهورات. علتش این است که همه اینها معلولات زید هستند و زید علت و جوهر اینها، نافذ در اینها و محیط و مسلط بر اینها است. به طوری که پر کرده است آسمان و زمین ظهورات خود
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 12 *»
را و از ظهورات خود نقشی باقی نگذارده است، به طوری که وقتی در زید نگاه میکنید اینها را کمالات میبینید اما وقتی که به اینها نگاه میکنید، جز زید چیزی نمیبینید.
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمود: انا موسی، انا عیسی، انا نوح([8]) چرا؟ چون همه اینها ظهورات آن بزرگوارند، همه معلولات او هستند و او علت تامه و فاعلیه اینها است. همهشان را پر کرده، ولی چشم معرفت میخواهد که وقتی به نوح نگاه میکند علی ببیند، وقتی به ابراهیم نگاه میکند علی ببیند، به موسی نگاه میکند علی ببیند، به عیسی نگاه میکند علی ببیند. و امروز به خضر؟ع؟ نگاه میکند امام زمان ببیند، به الیاس مینگرد امام زمان ببیند، به عیسی مینگرد امام زمان ببیند، به ادریس مینگرد امام زمان ببیند. این چهار رکن زنده که ارکان امام زمان صلوات الله علیه هستند، ظهورات امام زمانند. و بعد هم ظهورات دیگر امام، که نقباء و نجباء هستند که مظاهر آن بزرگوارند.
سخن در این بود که به برکت این بزرگواران و آقایان و مشایخ عظام+ و استبصاری که برای ما فراهم فرمودهاند، ما نه تنها اطمینان دل و علم نفسانی داریم به وجود مبارک امام زمان صلوات الله علیه و به ظهور و قیام آن حضرت، بلکه بحمدالله اعتقاد قلبی ما، منشأش یقین عقلانی ما است و استدلالات عقلانی، بلکه استدلالات حکمت و حقیقت است که به برکت انوار این بزرگواران بر دلهای ما تابیده و ما را معتقد به وجود مبارک امام گردانیده، به طوری که اگر هزاران شبهه در برابر ما اقامه شود، ذرهای تزلزل در خاطر ما فراهم نمیشود و هر چه امر غیبت طول بکشد و هرچه شدائد و ناملایمات برای دین و اهل دین فراهم شود، ذرهای تزلزل در وجود امام زمان برای ما پیدا نمیشود که نعوذ بالله لب به اعتراض بگشاییم و بگوییم لِمَ؟ لِمَ؟ چرا ظاهر نمیشود امام؟ع؟؟ چرا چرا نخواهیم گفت؛ چون میدانیم او مدبر مُلک
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 13 *»
است و او حافظ ملک است و خدا او را مدیر عالم قرار داده و هر طور مصلحت خلق است، آن بزرگوار تدبیر میفرماید بهاذن خدا که خودش اذن الله است. این اعتقادی است که از برکت این فرمایشات برای ما فراهم میشود. امیدواریم خداوند درجات این بزرگواران عالی است متعالی فرماید و ما را اهل معرفت و بصیرت قرار دهد و امیدواریم که در دنیا موفق شویم که از اعوان و انصار آن بزرگوار باشیم و اگر هم مردیم خدا روزی فرماید و آن بزرگوار عنایت فرماید و اجازه برگشتن به دنیا دهد و در رکابش جهاد کنیم.
و صلّی الله علیٰ محمّد و آله الطاهرین
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 14 *»
مجلس 2
(شب چهارشنبه 17 شعبانالمعظم 1405 هـ ق)
r حوادث تدبیری است نه اتفاقی
r ملاک محبّت مؤمنان به یکدیگر
r تصرف امام؟ع؟ در عالم
r محتضر و دیدار اولیاء
r مرگ، و احساس روح و بدن
r درباره خود و مؤمنان چگونه فکر کنیم؟
r صراط و اولیاء
r اقرار به هر حقی به کمک اولیاء است
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 15 *»
بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم
اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين
وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين
بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ
اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ
في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً
حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً
به مناسبت برخورد با سالروز ولادت آن بزرگوار قصد داشتم مطالبی در همین زمینهها به عرض برسانم و برای این منظور این آیه شریفه را انتخاب کردم و میخواستم همین آیه را عنوان بحث قرار دهم. با اینکه در قرآن آیاتی که به طور ظاهر یا به طور باطن تفسیر شده به حضرت حجت صلوت الله علیه زیاد است، اما این اسم مبارک به ذهنم خورد و انتخاب کردم و خوشحال هم شدم. چون در میان این همه اسامی مبارکه و اینهمه القاب مطهره حضرت، این لقب مبارک و این اسم شریف یک خصوصیت دیگری دارد.
البته ما میدانیم این مسأله باید جدیتر تلقی شود، که بعضی از امور، اموری تدبیر شده است، اگر چه از جهت واقع همه امور تدبیر شده است. هر چیز که به حسب تصادف و اتفاق برایمان پیش میآید، از طرف خدا و اولیاء خدا تدبیر شده است. وقتی که بهم سکنت السواکن و تحرکت المتحرکات([9]) باشد، هر امری که پیش
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 16 *»
میآید و ما فکر میکنیم که تصادف است و میگوییم اتفاقاً اینجور شد، تصادفاً برخورد کردم، اتفاقاً چنین پیشامد کرد. اینها را به حسب ظاهر امر ما میگوییم. ولی وقتی که یک مدبر و مدیر کل، جهان را اداره میکند و در کارش بصیر و در امورش خبیر و احاطه کامل دارد، آن را نمیشود گفت تصادفی است. مثلاً از امری که امشب اتفاق افتاد([10]) اینکه این جزوات مبارکه قرآن را که تقسیم کردند، به من جزوهای افتاد که سوره مبارکه الرحمن بود و همچنین در شب فوت مرحومه والدهام، در همین مکان شریف جزوهای که به دست من رسید سوره مبارکه الرحمن بود. این سوره مبارکه عروس قرآن است و رسم هم شده برای اموات بهخصوص این سوره را قرائت میکنند. اسم این را نمیشود تصادف گذاشت.
محبت ما به یکدیگر باید بر اساس محبت به بزرگان و توجه به مقامات ایشان باشد. یعنی درباره یکدیگر باید اینطور معتقد باشیم که جلوه بزرگان در ما متجلی است. وقتی که نوبت خودمان میرسد، باید خیلی شرمنده باشیم. تا به ما بگویند دوست بزرگان یا تابع ایشان یا نسبتمان بدهند به ایشان، باید پشتمان بلرزد. در وقتی که میشنویم یا خودمان بخواهیم تصور کنیم درباره خودمان باید شرمسار باشیم. ولی درباره یکدیگر باید معتقد باشیم به اینکه تا دیدیم برادری در مجلسی که ذکر مصائب محمد و آلمحمد؟عهم؟ است و ذکر فضائل ایشان و ذکر فضائل بزرگان و مکانی که زیر لواء بزرگان است، حاضر میشود، در او یقیناً بزرگان متجلی هستند، شیطان در او متجلی نیست، اعداء آلمحمد؟عهم؟ و اعداء بزرگان در او متجلی نیستند. نور بزرگان را در چهره یکدیگر ببینیم. دوستان محمد و آلمحمد؟عهم؟ وقتی بههم میرسند، روی یکدیگر را میبوسند و بین دو دیده یکدیگر را میبوسند. زیرا نور آلمحمد؟عهم؟ را در یکدیگر میبینند و میبوسند. ما باید درباره یکدیگر یکچنین تصوری داشته باشیم.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 17 *»
خودمان را در این امور مقیاس قرار ندهیم. من به این بدی و روسیاهی نمیتوانم تصور کنم و باور کنم که مثلاً بزرگان در من متجلی باشند، یا در من ظاهر باشند، یا نوری در من افکنده باشند. ولی درباره برادرم باید اینطور معتقد باشم که این دوستدار بزرگان است، دوستدار آلمحمد؟عهم؟ است. یقیناً چون ایشان را دوست دارد، ایشان هم او را دوست دارند. چون دوستش دارند، در او ظاهرند. دل او پر است از محبت ایشان. به این نیت باید با یکدیگر معاشرت و مجالست داشته باشیم.
کسی که دلش مالامال محبت باشد، در زندگیش آثار اولیاء، آثار محمد و آلمحمد؟عهم؟ و بزرگان دین بیشتر دیده میشود. در بین شیعه ببینید چقدر سادات را احترام میکنند. این احترامات برای این است که سید مسلمان است، تابع ائمه و اهل مذهب است، نسبت ظاهری هم دارد. پس خود این اسباب ظاهری کمک میکند به اینکه بهتر و بیشتر آثار آلمحمد؟عهم؟ و بزرگان دین را در یکدیگر ببینیم.
اگر برادری از بین ما برود یقین داریم در محضر حجة بن الحسن المهدی صلوات الله علیه، در عالم برزخ در حضور آن بزرگوار است. چون امام زمان صلوات الله علیه همانطور که در دنیا متصرفند در برزخ هم متصرفند. تصرفشان در دنیا به عالم برزخی و مرتبه مثالی ایشان است. محضر امام؟ع؟ در برزخ و تصرف ایشان از برزخ است؛ یعنی هر امامی به مقام مثالی تصرف میفرماید. و الا به مقام ظاهریش که یا در خانهاش نشسته است در مدینه و یا اینکه در زندان زیر کُند و زنجیر به سر میبرد و یا اینکه بیمار است. به بدن ظاهری و مقام عنصری که تصرف ندارند، تصرفشان به مقام هورقلیایی و مقام برزخی و مثالی ایشان است. با آن مقام تصرف دارند همان مقامی که محتضر ایشان را میبیند و ما نمیبینیم. گرد محتضر جمعند، نشستهاند و محتضر امامش را میبیند و ما نمیبینیم. میبیند که بزرگان دین آمدهاند کنار بسترش نشستهاند و تبسم میفرمایند. احوالش را میپرسند و به همان تبسمها، احوالپرسیها،
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 18 *»
عنایتها و توجهات است که محتضر را از این عالم میکَنند. و الا خیلی سخت است خصوصاً اگر محتضر مورد توجه باشد، خدا نمیخواهد بر او ناراحتی وارد کند. نفس به بدن علاقه و پیوست دارد. این شدت اتصال، هم برای بدن، هم برای روح و نفس محتضر ایجاد الم و درد میکند. جدا شدن روح و بدن، آلام مرگ و سکرات مرگ، دردهایی است که بر پیکر محتضر وارد میشود، همینطور روح آنها را احساس میکند. آقای مرحوم در تحقیقاتی که در معاد دارند میفرمایند هم خود بدن احساس درد میکند، هم روح. اینکه دستور داده شده بدن میت را احترام کنید، رعایت کنید، صدمه نزنید، این دردمند است، هنوز این بدن خودش احساس درد دارد. به همان مقداری که روح نباتی در او باقی است، احساس درد دارد. این مفارقت و جدایی روح از بدن، هم برای روح صدمه و آلام دارد، هم برای بدن، از اینجهت میفرمایند به نرمی با بدن میت رفتار کنید و درباره محتضر هم دستوراتی که داده شده برای آن است که یکچنین مرگی میخواهد به سراغ او بیاید.
اولیاء خدا هم خبر دارند که زحمت و صدمه مرگ چیست. میدانند چه میگذرد، لذا باید این محتضر را چنان آماده کنند که این دردها بر او خیلی گران تمام نشود. اگر اهل شفاعت است از همین جا با تبسمها، با عنایتها، با دست محبت به سر و صورت محتضر کشیدن، لطف فرمودن و عنایت کردن، او را آماده میسازند. وقتی که آمادگی کامل محتضر را دیدند، اجازه قبض روح میفرمایند. دوستانشان را دوست دارند، کریمند و مظهر کرم و رحمت خدایند. اما خدا نکند بر کسی هم خشمگین باشند.
ما باید درباره خودمان اینطور باشیم که بگوییم به ما نهایت خشم را دارند. هر کس درباره خودش واقعاً، نه اینکه تعارف کند، بدیهای خودش را در نظر بگیرد، آنوقت بگوییم، ما میدانیم که اگر با همین بدیها بخواهند با ما روبهرو شوند، عذاب
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 19 *»
الهی است. بس است که انسان ببیند بزرگش، آقایش و آن کسی که خدا او را وسیله نجات و وسیله شفاعت قرار داده به او خشم دارد. «اللهم لاتَجعلْ شُفعاءَنا خصماءَنا». خدایا شفیعان ما را خصیمان ما قرار مده. آن کسانی که باید به ما محبت، عنایت و لطف نمایند آنها از در مخاصمه با ما درآیند، چه چارهای میتوانیم بکنیم؟ کجا پناه ببریم و به چه کسی پناهنده شویم؟ ولی درباره همه برادرها، حتی کسانی که ما در آنها فسق ظاهری میبینیم، باید معتقد باشیم که اینها، آن دوستی و محبت، آن صمیمیت و اخلاص و آن توجه و اقبالی که دارند، از نظر اعتقاد و عمل به این بزرگواران روی میآورند، توجه دارند، بهخصوص نسبتهای ظاهری دارند، باید معتقد باشیم که آن بزرگواران با عنایت، با اینها روبهرو خواهند شد. از اینجهت امیرالمؤمنین؟ع؟ فرمودند: لاتقولوا فی موتاکم الا خیراً.([11]) درباره رفتگانتان همه شما وظیفه دارید که یاد نکنید ایشان را مگر به خیر. بگویید انشاءالله آمرزیده شدهاند. یقیناً مورد توجه واقع شدهاند، شفاعت شامل حالشان شده است. بهخصوص اگر آثار شفاعت و آمرزش هم دیده شود. مثلاً به سادگی کارهایش انجام شود حکایت میکند از آمرزش، شفاعت، عنایت و توجه، و یا هنگام کفن کردن حدیث کساء خوانده شود، اینها آثار شفاعت است، آثار دستگیری است.
میگفتند شخص روضهخوانی، درباره صراط و گذشتن از صراط که چگونه است و چقدر سخت است و از مو باریکتر و از شمشیر تیزتر است صحبت میکرده. شخص کُردی آنجا بوده و به آن ملّا میگوید: بگو ببینم آن پلی که میگویی دستگیره دارد یا نه؟ او میگوید، نه دستگیره ندارد. آن شخص کُرد با همان زبان خودش میگوید، پس ما را افتاده گیر. من هم به ذهنم رسید که صراط به معنی پل است و دستگیره دارد، آقایانی در صراط ایستادهاند. خدا برای همین خلقشان کرده که
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 20 *»
دستگیر افتادگان باشند، دستگیر بیچارگان و مساکین باشند. حاشا کرمشان که ما افتادگان و مساکین را از نظر رأفت و رحمتشان بیندازند. دلیل دستگیر بودنشان همین است که میبینیم در دنیا بحمدالله دستمان را گرفتهاند و به در خانه خودشان آوردهاند. در این دنیای ظلمانی که تاریکی همه عالم را فرا گرفته، همه دلها تاریک، همه افکار تاریک و جهالت زده، خدا دلهای ما را به نور علوم بزرگان روشن فرموده و به اعتقاد مقامات ایشان بحمدالله نورانی کرده است. من مات و لمیَعرِف امامَ زمانِه مات میتةَ جاهلیّة و کفر و نفاق.([12]) از نظری یعنی بزرگان. من مات و لم یعرف امام زمانه، یعنی کسی که مقامات بزرگان را نشناسد، مات میتة جاهلیة و کفر و نفاق. این نعمت بزرگ، در این صراط دنیا شامل حال ما شده چون فرمود: الصراطُ صراطان،([13]) صراط دو صراط است: یکی صراط دنیا و یکی صراط آخرت. هر کس از این صراط دنیا راحت گذشت، در صراط آخرت هم راحت خواهد گذشت. صراط دنیا، تمام عقاید دینی و احکام شرعی است. اینها صراطند در دنیا. اگر ما در این دنیا به وسائط و ابواب بین خود و امام زمانمان معتقد باشیم و اقرار کنیم به اینکه ایشان مطاعند و در دل تسلیم باشیم، اگرچه در عمل کوتاهی میکنیم، در صراط آخرت هم انشاءالله دستگیری میفرمایند. احتیاج به دستگیری هم معنایش همین است؛ یعنی ما باید نیازمند به دستگیری باشیم و ایشان دستگیری فرمایند که با همان کوتاهیهای در عمل و نقصانهایی که در امورمان داریم به برکت دستگیری ایشان انشاءالله از صراط آخرت خواهیم گذشت. و الا بحمدالله از نظر اعتقاد، تسلیم شدهایم و نورانی گشتهایم و در این زمان که زمان تاریکی است و برگشتن به جاهلیّت است، خداوند اینطور دلهای ما را نورانی فرموده و این بزرگواران را دستگیر ما قرار داده است.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 21 *»
فقیه آلمحمد؟عهم؟، در دوران غیبت کبرای امام؟ع؟ در حکم پدر یتیمان است و از یتیمان دستگیری میکند.([14]) میدانیم بزرگان دین، برادران بزرگترند برای ما که جانشین پدر و مادر ما یعنی محمد و آلمحمدند؟عهم؟. بزرگان دین دست ایتام آلمحمد؟عهم؟ را میگیرند. پس همینطور که در صراط دنیا، دست ما را گرفتهاند و والله قدمبهقدم دستگیری ایشان است، در صراط آخرت هم دست ما را خواهند گرفت. و الا اعتراف و اقرار به کوچکترین امر حق، برای ما میسّر نبود. همین اندازه که مغز ما و عقل و فکر ما کوچکترین حق را میفهمد، الحَصاة حَصاة، النَواة نواة هسته هسته است، سنگریزه سنگریزه است، کوچکترین حق یعنی آنی که ثابت و واقع است، او را میفهمیم و تصدیق میکنیم. این نیست مگر به دستگیری بزرگان و الا چرا به حصاة نمیگوییم نواة؟ و همینطور درجات حق بالا میآید. فرض کنید همه میگوییم راستی خوب است و خوببودن راستی را تصدیق میکنیم. این یک حق است، این مفت داده نشده. این حق را که شما مییابید و تصدیق میکنید که راستی خوب است فکر میکنید همینطور مفت داده شده؟! و حال آنکه والله دستمان را گرفتهاند که تسلیم این حق شدهایم. دانستهایم و تصدیق کردهایم. تا چه رسد به این حقایق عالیه و معارف الهیه آیا اینها بدون دستگیری است؟!
حجة بن الحسن صلوات الله علیه بقیةالله است، باقیمانده خدا است. هزار و چند صد سال میگذرد و به وجودش اعتراف میکنیم، به تصرف و امامتش اعتراف داریم به آن معنایی که ما مسأله امامت را فهمیدهایم و دانستهایم و برای ما بیان کردهاند که هیچجا به این دقت مسأله امامت مطرح نیست. مقامات ائمه هدی؟عهم؟ و فضائلشان به اینطور جاهای دیگر مطرح نیست. بلکه خود مسأله امامت و امامبودن امام آنطوری که در فرمایشات بزرگان ما+ حل شده و بیان شده است، جای دیگر دیده نمیشود.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 22 *»
در این صراط دنیا این بزرگواران عنایت فرمودهاند و الحمدلله تا به حال به سلامت دست ما را گرفتهاند در این اعتقادات مشکل، در این معارف مشکل، در این زمان ظلمانی و تاریک، ما را حفظ و آگاه فرمودهاند و دلهای ما را آماده تسلیم در برابر این حقایق نورانی فرمودهاند. این دستگیری ایشان است در این صراط دنیا. میفرماید هر کس در امر معارف، حقایق و ولایت محمد و آلمحمد؟عهم؟ و اولیاء ایشان در اینجا راحت میگذرد، او یقین بداند در آخرت هم از صراط راحت خواهد گذشت. آنجا هم مطمئناً انشاءالله دستمان را خواهند گرفت. پس صراط دستگیره دارد که ایشانند، بزرگان دینند بحمدالله در همه زمانها. امیدواریم که خداوند از شفاعت و عنایتشان در دنیا و آخرت محروممان نفرماید و دعاء ایشان و عنایات ایشان شامل حال همه ما و رفتگان ما باشد.
و صلّی الله علیٰ محمّد و آله الطاهرین
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 23 *»
مجلس 3
r امامان؟عهم؟ و عنوان بقیةالله
r امام عسکری؟ع؟ و اعلام ولادت حضرت مهدی؟ع؟
r سبب اختلاف در تاریخ ولادت
r سلام به حضرت مهدی؟ع؟ در دوره ظهور
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 24 *»
بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم
اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين
وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين
بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ
اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ
في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً
حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً
عرض کردم به مناسبت برخورد با سالروز ولادت با سعادت بقیةالله الاعظم صلوات الله علیه، این آیه شریفه به ذهنم خورد. اگرچه قبلاً مطالعاتی در این زمینهها داشتهام ولکن در خاطرم نبود که خصوصیات این لقب مبارک، این اسم اعظم و این آیه شریفه بقیةالله خیر لکم ان کنتم مؤمنین را ذکر کنم. بعد که به روایات مراجعه کردم دیدم که چقدر مناسب بوده و خداوند چه لطفی فرموده و تأیید خود آن بزرگوار بوده که این آیه شریفه و این اسم بزرگ به خاطرم بیاید.
در روایات و آیات که نگاه میکنیم، این اسم برای امام زمان صلوات الله علیه و در زمان هر یک از ائمه؟عهم؟ برای ایشان از بین سایر اسامی آن بزرگواران خصوصیتی داشته است.
کلمه «بقیه» از نظر معنایی که دارد، خصوصیتی دارد با مسأله امامت که شیعه به آن معتقد است و حقیقت امامت و مفهوم رسا و پربار امامت و بلکه میتوان گفت سایر فضائل، اسماء و القاب مطهره ایشان از قبیل خلیفةالله، اسمالله، صفةالله و
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 25 *»
خیرةالله در کلمه «بقیه» مجتمع است. این خصوصیت برای این اسم اقتضاء کرده که هر امامی در زمان حیات و دوران امامتش به این اسم مختص شود و خودشان را به این اسم نام میبردند.
از جمله درباره خصوصیت امام زمان صلوات الله علیه حدیثی است از احمد بن اسحاق، در کتاب کمالالدین و تمامالنعمة یا اکمالالدین و اتمامالنعمة مرحوم صدوق. ایشان روایاتی را که از جوانب مختلفی به حضرت مربوط میشود، در این کتاب جمعآوری کرده است و از نظر اسم کتابی کاملاً با مسمّیٰ است.
حدیث از احمد بن اسحاق است که میگوید: من خدمت حضرت عسکری صلوات الله علیه رفتم و به زیارت حضرت و ملاقاتشان در سُرّمنرأی (سامرا) نائل شدم و در خانه حضرت بودم که حضرت از اطاق دیگر تشریف آوردند. «خرج ابومحمد الحسنُ بنُ علی؟ع؟ علَیّ» از اطاق دیگر وارد بر من شدند. «و علی عاتقه غلامٌ کان وجهُه القمرَ لیلةَ البدر». در آغوش حضرت یا بر دوش حضرت کودکی بود که رخساره مبارکش ماه بود، اما ماه شب چهارده _ خدایا قَسَمت میدهیم به عظمت و جلالت آن بزرگوار که ملاقات و رؤیت این بزرگوار را در دنیا، قبل از رفتنمان نصیب ما بفرما _ آقا وارد شدند و بر روی شانه مبارکشان کودکی بود که رخسارهاش مثل ماه شب چهارده بود. «مِن اَبناء الثلاثِ سِنین» حدوداً سه ساله بودند. «فقال» حضرت عسکری؟ع؟ فرمود: یا احمد بن اسحاق لولا کَرامتُک علی الله عزوجل و علی حججه ما عَرَضتُ علیک ابنی هذا،([15]) اگر تو محترم و بزرگوار نبودی نزد خدا و حجج خدا، من این فرزندم را بر تو عرضه نمیداشتم و نشانت نمیدادم.
حضرت عسکری صلوات الله علیه برنامه و تدبیر عجیبی در امر صاحبالامر صلوات الله علیه داشتند و تدبیر الهی هم طوری بود که میبایست ولادت حضرت و
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 26 *»
خود حضرت صلوات الله علیه از شرّ دستگاه حکومت محفوظ بمانند. زیرا از طرف حکومت حتی در داخل خانه حضرت تسلط داشتند و دریافته بودند که آن فرزندی که همه اهل اسلام قبول دارند و بهخصوص روایات از رسولخدا؟ص؟، امیرالمؤمنین، امام حسن و امام حسین رسیده که از فرزندان حضرت حسین صلوات الله علیه از حضرت سجاد، نهمین ایشان قائم آلمحمد؟عهم؟ است و مهدی موعود و آن مصلح جهانی است آنها از این روایات بیخبر نبودند. روی این جهت از زمان حضرت هادی صلوات الله علیه، سعی کردند که حضرت هادی و حضرت عسکری را بهخصوص در سرّمنرأی که مرکز حکومتی بود، زیر نظر داشته باشند. میدانیم چقدر مشکل است. از طرفی امام؟ع؟ از نظر وظایف الهی، وظیفه دارند که به سنی و شیعه بفهمانند که مهدی صلوات الله علیه تولد یافته است. چه امر مشکلی است؟! جز اعجاز نمیتواند این کار را به انجام برساند. از یکطرف حفاظت صددرصد و از طرفی هم اعلام و آگاهی برای همه که دیگر ولادت حضرت مشکوک نباشد مگر برای اهل غرض و مرض و الا کسانی که بر حوادث تاریخی و روایات و نقلهای معتبر تاریخ دسترسی داشته باشند، به ولادت حضرت یقین کنند. از اینجهت خیلی امر مشکل بود.
از نظر رسانیدن به سنیها و کسانی که در تبعیت ائمه؟عهم؟ نبودند، حضرت عسکری قابلهای را در شب ولادت حضرت خواستند و خیلی صمیمی با او رفتار کردند. انعام زیاد و اعطاء و بخششها فرمودند و سفارش زیاد به کتمان. و به او فرمودند خدا بنا است به ما مولودی بدهد و تو باید کتمان کنی.([16]) خواهنخواه این زن کتمان کردنش معلوم است، مدتی طول میکشد و آهسته آهسته به این زن و آن زن خواهد گفت و کمکم منتشر میشود و آهسته آهسته مطلب در بین اهل سنت انتشار مییابد. شاید یکی از جهاتی که ولادت حضرت در دو سال ذکر شده (دویست و
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 27 *»
پنجاه و پنج و دویست و پنجاه و شش) این یکسال اختلاف، تفاوت بین ولادت و انتشار ولادت است که در بین اهل سنت ولادت منتشر شد و از اینجهت مشهور دویست و پنجاه و پنج است که اکثر شیعه بر آن هستند که اصل ولادت در آن سال بوده است. از نیمه شعبان دویست و پنجاه و پنج تا انتشار ولادت در بین اهل سنت یک سال طول کشیده باشد. این احتمال را من میدهم.
و لکن در بین شیعه، امام؟ع؟ به هرطور بود، به وسیلههای مختلف، ولادت حضرت را اطلاع دادند. که خصوصیاتی در تاریخ ذکر شده و الآن مورد بحث ما نیست. مثلاً عقیقههایی که فرمودند بهخصوص یک گوسفند را میفرستادند به خانه بعضی از اصحاب و شیعیان که این عقیقه مهدی صلوات الله علیه است که خدا به ما عنایت کرده.([17]) به اینطور حضرت ولادت آن بزرگوار را اعلام فرمودند.
از جمله کسانی که در دوران کودکی حضرت خدمت این بزرگوار رسیدند احمد بن اسحاق سعد بود که حضرت عسکری صلوات الله علیه حضرت را در سن سه سالگی به او معرفی فرمود و نشان داد. احمد بن اسحاق از صحابه حضرت و مورد توجه آن بزرگوار بود. فرمود: اگر نبود این کرامت و بزرگواری و احترام تو در نزد خدا و حجج خدا، من به تو این فرزندم را نشان نمیدادم. اِنَّه سَمیّ رسولِالله، این نامش، نام رسولخدا ؟ص؟ است. فنطق الغلامُ بلسان عربی فصیح فقال: انا بقیةاللّه فی ارضه و المنتقمُ من اعدائه فلاتطلُبْ اثراً بعد عین.([18]) آن کودک این عبارت را فرمود: من بقیه خدا در روی زمین او هستم و منم منتقم و انتقامکشنده از اعداء او. بعد به من فرمود: دیگر بعد از این مشاهده و ملاقات روبهرو، دیگر دنبال اثری نگرد. یعنی امام را شناختی و دیدی که بعد از حضرت عسکری صلوات الله علیه من هستم، بعد از این
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 28 *»
دیدن و ملاقات، دیگر نمیخواهد پی اثری بگردی و دلیلی بخواهی. این یک حدیث است که امام؟ع؟ در سنین سه سالگی خودشان را بقیةالله نامیدند.
حدیث دیگری در همان کتاب است که نسبتاً طولانی است. در آنجا ذکر امر ظهور میشود و حضرت باقر صلوات الله علیه میفرمایند: فاذا خرَج اَسنَد ظهرَه الی الکعبة و اجتمع الیه ثلثُمائةٍ و ثلاثةَعشَرَ رجلاً، وقتی که حضرت مهدی صلوات الله علیه ظاهر شود، پشت خود را به کعبه میدهد و در نزد او سیصد و سیزده نفر جمع میشوند. و اوّلُ ما ینطق به هذه الآیة، اول سخنی که مهدی صلوات الله علیه میفرماید این آیه شریفه است: بقیةُاللّه خیرٌ لکم ان کنتم مؤمنین ثم یقول بعد میفرماید: انا بقیةالله فی ارضه و خلیفتُه و حجتُه علیکم، من بقیةالله و حجت خدا و خلیفه خدا بر شما هستم. امام باقر؟ع؟ میفرماید: فلایُسلِّم علیه مسلِّمٌ الا قال السلام علیک یا بقیةالله فی ارضه، هیچکس به حضرت سلام نمیگوید مگر اینکه در سلام گفتنش عرض میکند: السلام علیک یا بقیةالله فی ارضه.([19])
ببینید بین اینهمه اسماء و صفات و القابی که ائمه؟عهم؟ دارند که نمونه جامع و کامل آن در زیارت جامعه کبیره است که تماماً ذکر اوصاف و کمالات و مناقب این بزرگواران است، در بین اینهمه فضائل و القاب و اسماء اسم «بقیةالله» برای حضرت انتخاب میشود و به حضرت به این اسم سلام عرض میکنند. السلام علیک یا بقیةالله علتش همان جامعیت این اسم است که جامع جمیع فضائل و مناقب است. هریک از ائمه؟عهم؟ به این اسم نامیده میشدند. در حدیثی از حضرت امیر صلوات الله علیه است که بهخصوص در مورد حجج الهی میفرماید: هم بقیةاللّه([20]) حجتهای الهی یعنی ائمه هدی؟عهم؟ اینها بقیةالله هستند و همچنین درباره مهدی
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 29 *»
صلوات الله علیه میفرماید: بقیةالله و مرادشان مهدی است. الذی یأتی عند انقضاءِ هذه النَظْرة، مهدی آن کسی است که میآید بعد از گذشتن و تمام شدن این مهلتی که خدا به باطل و اهل باطل میدهد. بعد از گذشتن این دوران، آن بزرگوار خواهد آمد. چه میکند؟ فیملأ الارضَ قِسطاً و عدلاً کما مُلِئتْ جَوراً و ظلماً،([21]) زمین را از قسط و عدل پر خواهد فرمود، همانطور که از جور و ظلم پر شده باشد.
این آیه شریفه در قرآن از نظر ظاهر فرمایش حضرت شعیب است که در سوره هود واقع شده است. و به ظاهر فرمایش حضرت شعیب به قوم خود میباشد. فرمود: بقیةالله خیر لکم ان کنتم مؤمنین و ما انا علیکم بحفیظ. ظاهر آیه درباره بقیةالله تفسیرهایی شده است. ولی از نظر باطن و تأویل به همه انبیاء در همه امتها بقیةاللّه میگفتهاند. بقیة اللّه خیر لکم یعنی آلمحمد؟عهم؟ که بقیةالله هستند و بهخصوص حضرت مهدی صلوات الله علیه که بقیةالله هستند.
از جمله احادیثی که در اصول کافی است، راجع به همین مطلب است که شخصی از حضرت صادق؟ع؟ سؤال میکند. «سأله رجلٌ عن القائم یُسلَّم علیه باِمرَة المؤمنین» آیا به مهدی صلوات الله علیه در زمان ظهورش که حکومت ظاهری و تسلط و امارت ظاهری پیدا میکند، امیرالمؤمنین میگویند؟ حضرت فرمود: لا، ذاک اسمٌ سَمَّی اللهُ به امیرَالمؤمنین لمیُسمَّ به احدٌ قبلَه و لایُسمّی به بعدَه الا کافر، فرمود: نه، اسم امیرالمؤمنین، اسمی است که خدا فقط امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه را به این اسم نامیده است. کسی قبل از حضرت امیر صلوات الله علیه به این اسم نامیده نشده و بعد هم کسی به این اسم نامیده نمیشود، مگر آنکه کافر باشد. راوی میگوید: «قلت جُعِلتُ فِداک کیف یُسلَّم؟» پس بر مهدی صلوات الله علیه در زمان
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 30 *»
ظهورش چگونه سلام عرض میکنند؟ قال: یقولون اَلسّلام علیک یا بقیّةَالله اینطور سلام عرض میکنند.
«ثم قرأ الآیة» بعد حضرت این آیه را خواندند: بقیّةالله خیرٌ لکم ان کنتم مؤمنین.([22]) بقیةالله برای شما از همهچیز و از همهکس بهتر است اگر به او ایمان دارید و او را پذیرفتهاید و باور کردهاید. درباره سایر ائمه؟عهم؟ هم در موارد مخصوص رسیده که اسم مبارکشان بقیةالله است و بهطور کلی در وصف همه ائمه بقیةالله گفتهاند.
و صلّی الله علیٰ محمّد و آله الطاهرین
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 31 *»
مجلس 4
r هریک از امامان؟عهم؟ بقیةالله بودند
r معنای لغوی «بقیه»
r انتظار فرج و توجه به حضرت؟ع؟
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 32 *»
بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم
اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين
وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين
بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ
اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ
في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً
حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً
عرض شد خصوصیتی در کلمه و اسم مبارک «بقیةاللّه» است که ائمه هدی؟عهم؟ در زمان امامت و دوران امامت خود به این اسم مبارک نامیده شدهاند و درباره امام زمان صلوات الله علیه بهخصوص این اسم مبارک برای عرض سلام انتخاب شده که هر موقع میخواهند به آن بزرگوار سلام کنند، عرض میکنند: اَلسلام علیک یا بقیةالله فی ارضه. سرّش جامعیت این اسم است که جامع جمیع مناقب و فضائل ایشان است. انتخاب این اسم بیجهت نیست. همانطور که در زمانهای هر یک از ائمه؟عهم؟ این رسم برای ایشان بوده و خود را به این اسم توصیف میفرمودند.
حدیثی است که علی بن میثم از پدرش نقل میکند، میگوید: «سمعت امّی تقول» مادرم میگفت: «سمعتُ نجمةَ اُمَّ الرضا؟ع؟ تقول» شنیدم نجمه مادر حضرت رضا صلوات الله علیه میفرمود: لمّا حَمَلتُ بابنی علیّ لماَشعُر بـثِقْل الحَمْل، وقتیکه من به حضرت علی بن موسی صلوات الله علیه حامله شدم، سنگینی حمل را احساس نمیکردم و کنتُ اَسمَع فی منامی تسبیحاً و تهلیلاً و تمجیداً من بطنی، در خوابم صدای
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 33 *»
تسبیح، سبحانالله، لا اله الا الله و تمجید خدا را میشنیدم. فیُفزِعُنی ذلک و یَهولُنی، مرا به فزع میداشت و به هراس میانداخت. فاذَا انتَبَهتُ لماسمَع شیئاً، وقتی که بیدار میشدم چیزی نمیشنیدم. فلمّا وضعتُه وقَع علی الارض واضعاً یدَه علی الارض رافعاً رأسَه الی السَّماء یُحرِّک شَفَتَیه کأَنّه یَتکلَّم، وقتی که حضرت رضا؟ع؟ به دنیا آمد دستهای مبارک روی زمین گذارد، سر به آسمان بلند کرد و لبهای مبارکش حرکت میکرد که گویا سخن میفرمود. فدَخَل الیّ ابوه موسی بنُ جعفرٍ؟ع؟، پدرش حضرت موسی بر من داخل شد. فقال لی، هنیئاً لکِ یا نجمة کرامةُ ربّک، ای نجمه کرامت خدا برای تو با میمنت و مبارک باد. فناولتُه ایاه فی خِرقةٍ بیضاء، من حضرت رضا؟ع؟ را در جامه و پارچهای سفید قرار داده و ایشان را به حضرت دادم. فاَذَّن فی اُذنِه الیُمنی و اَقام فی الیُسری، در گوش راست اذان و در گوش چپ اقامه فرمود. و دعا بماء الفرات فحَنَّکه به ثم ردَّه الیّ، آب فرات خواست، حاضر کردند و حنک حضرت و کام حضرت را به اصطلاح با آب فرات برداشتند و به من مرحمت فرمود. و قال خُذیه فاِنَّه بقیّةُالله عزوجل فی ارضه،([23]) بگیر او را، او بقیةالله است در روی زمین یعنی فرمود این بزرگوار بعد از من امام است. هر موقع که میخواستند موقعیت امامت را بیان کنند و کلمهای فرموده باشند که جامع همه فضائلشان باشد، بقیةالله میفرمودند.
حدیثی دیگر راجع به حضرت باقر؟ع؟ است. وقتی که هشام بن عبدالملک _ خدا لعنتش کند _ حضرت را خواست که از مدینه به شام تشریف ببرند، حضرت با عدهای بودند و حرکت کردند. اینکه ما تسبیح تربت حضرت سیدالشهداء؟ع؟ را در دست میگیریم و آن دعاء مخصوص را میخوانیم و همراه داریم، طبق دستور حضرت است که در همین مسافرت به اصحاب فرمود. اصحاب به حضرت عرض کردند: آقا همانطور که تربت سیدالشهداء صلوات الله علیه شفاء از دردها است، آیا ایمنی از
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 34 *»
خوفها هم هست؟ فرمودند بله و این دعاء را تعلیم فرمودند و این دعاء را صبح و شام میخواندند که ما هم بحمدالله میخوانیم و طبق دستور تسبیح را همراه داشتند. در همین سفر اصحابی خدمت حضرت بودند و تا شام آمدند. وقتی که حضرت به شام رسیدند و بنا شد که نزد هشام تشریف ببرند، هشام به کسانی که از بنیامیه بودند و اطرافش جمع بودند دستور داد و گفت: «اذا رأیتمونی قد وبّختُ محمدَ بنَ علی ثم رأیتمونی قد سکتُّ فلیُقبِل علیه کلُّ رجل منکم فلیُوبِّخْه» وقتی که دیدید او داخل شد، من لب به اعتراض گشودم و او را توبیخ کردم و سرزنش فراوان کردم و بعد سکوت کردم، آنگاه هر یک از شماها شروع کنید به سرزنش و اعتراض و شدت سخن.
«ثم امر اَنیُؤذَن له» بعد دستور داد که حضرت داخل شوند. «فلمّا دخل علیه ابوجعفر؟ع؟ قال بیده السلام علیکم فعمَّهم جمیعاً بالسلام ثم جلس فازداد هشام علیه حَنَقاً بترکِه السّلامَ بالخلافة و جلوسِه بغیر اذن» حضرت وارد شدند و با دست اشاره کردند و به همه سلام عمومی کردند و بعد بدون اجازه هشام تشریف بردند و نشستند و او را هم مخصوص به سلام نفرمودند و به عنوان خلافت و امیر بودن، او را تعظیم نفرمودند. غیظ در سینه هشام زیاد شد و خیلی ناراحت شد که چرا ایشان، بهخصوص به او سلام نکردند و او را خلیفه نخواندند.
«فاَقبَل یُوبِّخُه» شروع به توبیخ و سرزنش حضرت نمود. «یقول فی ما یقول له» از حرفهایی که به حضرت میزد، اینها را میگفت: «یا محمدُ بنُ علی لایزال الرجلُ منکم قد شقَّ عصا المسلمین و دعا الی نفسه و زعم اَنَّه الامامُ سَفَهاً و قِلّةَ عِلم» هر کدام از شما برنامهتان این است که شق عصای مسلمین میکنید، بین مسلمین اختلاف میاندازید و مردم را به خودتان دعوت میکنید و خیال میکنید که امامید _ خدا لعنتش کند _ و این نیست مگر از روی سفاهت و کمی علم شما و بیخبری شما _ خدا لعنتش کند _ . «و وبّخه بما اراد انیُوبّخَه» حضرت را هر چه توانست توبیخ
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 35 *»
و سرزنش کرد. «فلما سکت اقبل علیه؟ع؟ رجلٌ بعد رجلٍ یُوبّخه حتی انقضی آخِرُهم» او که ساکت شد و خفه شد، دیگران یک به یک شروع کردند به اعتراض و توبیخ و سرزنش تا اینکه همه حرفهایشان را زدند.
«فلما سکت القوم» تا همه ساکت شدند «نهَض؟ع؟ قائماً» حضرت به پای مبارک ایستاد. «قال» بعد فرمود: ایهاالناس این تَذهَبون و این تُریدون، کجا میروید؟ چه میخواهید؟ چه از شما خواسته شده است؟ بنا هدی اللهُ اوّلَکم و بنا یَختِم آخرَکم، خدا به ما هدایت کرده اول شما را و به ما ختم میفرماید آخر شما را. فان یکنْ لکم مُلکٌ یُعَجَّلُ فانّ لنا ملکاً مؤجَّلاً، اگر حالا شتاب شده و به شما یک ملک، حکومت، اقتدار و قدرت داده شده است، به این زودی برای ما ملکی ابدی و دنبالهدار است. و لیس بعد مُلکنا ملک، دیگر بعد از ما کسی مالک، مَلِک، آقا و مقتدر نخواهد شد. چرا؟ لانا اهل الآخرة، آخرت مال ما است، نتیجه کار مال ما است. حکومت تأخیر افتاده مال ما است تا شما که باطل هستید خوب به مقاصد خود برسید و هر چه در دل دارید اظهار کنید، آن وقت نوبت حکومت ما میرسد. البته معنایش این نیست که الآن ما مالک نیستیم. ازنظر ظاهر اینطور تأخیر افتاده است و الا تو الآن در مُلک ما هستی و خودت مملوک ما هستی. یقول الله عزوجل، خدا میفرماید: و العاقبةُ للمتّقین.
وقتی که این فرمایش را فرمود «فاَمرَ به الی الحبس» دستور داد امام؟ع؟ را به زندان ببرند. «فلما صار الی الحبس فتکلّم فلمیَبقَ فی الحبس رجلٌ الا تَرَشَّفَه و حنَّ علیه». حضرت که به زندان تشریف بردند، افراد زندانی خیلی زیاد بودند، وقتی که با حضرت ملاقات کردند، همه به حضرت دل بستند. چنان دلها به طرف امام؟ع؟ تمایل پیدا کرده بود که تعبیر چنین است: «فلمیَبقَ فی الحبس رجل الا ترشّفه» کسی نماند مگر اینکه همه دور حضرت را گرفتند و دلها تمایل شدید به حضرت پیدا کرد. از شدت محبت کأنه حضرت را میمکیدند، اینطور تمایل شدید به حضرت نشان میدادند.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 36 *»
«فجاء صاحبُ الحبس الی الهشام» زندانبان نزد هشام آمد و به تعبیر من گفت: یا امیرالفاسقین و الکفّار یا اینکه «یا امیرالمؤمنین» بالجبت و الطاغوت، «اِنّی خائفٌ علیک من اهل الشام انیَحولوا بینَک و بینَ مجلِسک هذا». من میترسم اهل شام بر تو شورش کنند و تو را از این مقام بیندازند. «ثم اَخبَره بخبره». بعد جریان را گفت که وضع حضرت در زندان اینگونه است. ملعون ترسید «فاَمر به فحُمِل علی البرید هو و اصحابُه لیُرَدّوا الی المدینة». گفت امام و آن چند نفری که همراهشان هستند را تحویل دهید به کسانیکه نامهرسان هستند و این مسیر را طی میکنند تا ایشان را به مدینه ببرند. «و امر ان لایخرج لهم الاسواق و حالَ بینَهم و بینَ الطعام و الشراب». دستور داد که هیچکس به اینها چیزی نفروشد. به اینها نه خوراکی بدهند نه آشامیدنی.
«فساروا ثلاثاً لایجدون طعاماً و لاشراباً حتی انتَهَوا الی المَدیَن» معلوم میشود این بزرگوارانی که در خدمت حضرت بودند از اصحاب و از خصیصین حضرت بودهاند و این شرافت شامل حالشان بود که در حضور حضرت باشند. سه روز تمام به اینها نه طعام و نه آشامیدنی، هیچ چیزی داده نشد تا اینکه به مدین رسیدند. «فاُغلِقَ بابُ المدینةِ دونَهم» دروازه را بستند، نگذاشتند که اینها وارد شهر شوند. دیگر همراهان حضرت ناتوان شدند. «فشَکَوا اصحابُه الجوعَ و العطش» آمدند خدمت حضرت، آقا گرسنه هستیم، تشنه هستیم. «قال فصَعِدَ جبلاً یُشرِف علیهم» راوی میگوید. حضرت بالای کوهی که مشرف بر شهر بود، تشریف بردند. روی آن کوه قرار گرفتند. «فقال باَعلی صوتِه» با صدای بلند فرمودند: یا اهلَ المدینة الظالم اهلُها انا بقیّةالله، فرمود ای اهل شهری که ستمگرید من بقیةالله هستم. یقول الله خدا فرموده است در وصف ما، بقیّةالله خیر لکم ان کنتم مؤمنین و ما انا علیکم بحفیظ، بقیةالله بهتر است برای شما اگر ایمان دارید و من نگهبان شما نیستم، خود میدانید.
«قال و کان فیهم شیخٌ کبیرٌ فاَتاهم فقال لهم» یک پیرمردی در شهر بود، و
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 37 *»
حضرت صدا را به اعجاز به گوش همه رسانیدند، همه شنیدند. آن پیرمرد آمد نزد جمعیت شهر و گفت: «یا قوم هذه واللهِ دعوةُ شعیب النّبی» این دعاء و سخن و فرمایش از شعیب است که شعیب در میان قوم خود ایستاد و این سخن را گفت و او را اجابت نکردند و عذاب بر قومش نازل شد. «والله لئن لمتُخْرِجوا الی هذا الرجل بالاسواق لتُؤخَذُنَّ مِن فوقِکم و من تحتِ ارجلِکم» اگر بازارها را بر روی ایشان باز نکنید و خرید و فروش انجام ندهید و ایشان بر شما غضب کنند، یقین بدانید عذاب از بالای سر شما و پایین پای شما نازل خواهد شد. «فصَدِّقونی فی هذه المَرَّة و اَطیعونی و کَذِّبونی فی ما تَستَأنِفون فاِنّی ناصحٌ لکم». همین دفعه گوش به حرف من بدهید، حرف مرا بپذیرید، تصدیق کنید، تکذیب نکنید، بعد دیگر خودتان میدانید، در کارهای بعد به حرف من نکنید. من دوباره شما را نصیحت و خیرخواهی نمیکنم. «فبادَروا فاَخرَجوا الی محمد بن علی و اصحابِه بالاسواق» اینها شتاب کردند و دویدند و آنچه که برایشان میسر بود خدمت حضرت و اصحاب ایشان آوردند و آماده پذیرایی شدند. «فبلَغ هشامَ بنَ عبدِالملک خبرُ الشیخ» خبر را شنید. جریان را به گوش آن ملعون رسانیدند. «فبَعَث الیه»، فرستاد دنبال این پیرمرد، «فحمَله» دستور داد او را به شام پیش من بفرستید. فرستادند. «فلمیُدرَ ما صَنَع به»([24]) معلوم نشد که با این پیرمرد چه کرد.
در این حدیث شریف میبینید در مقام اعجاز و در مقام نشاندادن مقام خودشان، حضرت باقر؟ع؟ فرمودند: انا بقیةالله بین تمام این القاب و اسامی مبارکه و فضائلشان این کلمه را انتخاب و اعلام فرمودند که من بقیةالله هستم.
این کلمه از نظر لغت عرب اسم است از «اَبقَیتُ علی فلان» از باب اِفعال. در عربی اگر کسی رعایت حال کسی را بکند، ترحم بر کسی بکند، مهربانی بر کسی داشته باشد، میگوید: «ابقیتُ علی فلان». ابقاء کردم بر فلانی، یعنی رحمت کردم.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 38 *»
«اذا انعمتَ علیه و رَحِمته و اشفقتَ علیه» وقتی کسی را مورد شفقت و مهربانی قرار بدهد و بر او رحمت کند و رعایت حال او را بکند میگوید «ابقیت علیه»، «الاسم البقیة»، این کاری که انجام میشود و برای این کار اسمی که عرب انتخاب میکند، «البقیة» است.
در کتاب معیار اللغة که زیر نظر آقای شریف طباطبائی تنظیم شده و در لغت عربی است و اینطور که مشهور است آقای شریف طباطبائی هم کاملاً نظارت داشتهاند. معنی «بقیةالله» را فرمودهاند: «ای الامام المنتظر» امام منتظر صلوات الله علیه اسمشان بقیةالله است. این آیه شریفه را که در سوره هود و بیان حضرت شعیب است، اکثر مفسرین بقیةالله خیر لکم را اینطور معنی کردهاند که با این عبارتی که در اینجا است تأیید میشود. «و قیل ما اَبقی اللهُ لکم من الحلال و لمیُحرِّم علیکم» بقیةالله یعنی آنچه را که خدا از حلالها برای شما باقی گذارده و بر شما حرام نفرموده، آنها بقیةالله هستند. این ظاهر آیه است، اینها بهتر است برای شما از آن حرامهایی که خدا حرام کرده است، پس حلالها بهتر است اگر ایمان دارید. قدر حلالها را بدانید و دنبال حرامها نروید و از حرامها اجتناب کنید. «و قیل طاعةُ اللّه و انتظارُ ثوابه». این آیه شریفه معنای دیگر هم شده است. بقیةالله خیر لکم یعنی طاعت خدا برای شما بهتر است و در انجام دادن طاعت، انتظار ثواب کشیدن بهتر است. منتظر ثواب الهی باشید که در دنیا پاداشهای دنیوی و در آخرت پاداشهای آخرتی به شما عنایت میفرماید. پس طاعت خدا و دوری از معصیت خدا و منتظر ثواب بودن بهتر است برای شما اگر مؤمن هستید.
کلمه «بقیة» در موارد دیگر هم استعمال شده است. «یقال لفلان بقیة» برای فلانکس بقیة است معنی بقیة یعنی چه؟ «فضلٌ مما یُمدَح به» یعنی کمال و فضل آن شخص که به این کمال و فضل ستوده میشود. پس محمد و آلمحمد؟عهم؟ هر کدام
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 39 *»
بقیةالله هستند؛ یعنی کمال خدا و فضل خدا هستند، عظمت و جلال خدا هستند که به اینها خدا ستوده و مدح میگردد.
معنی دیگر این کلمه «البقیة ایضاً الرحمة» به معنی رحمت هم آمده است «و منه الحدیث» در حدیث هم رسیده است انتم بقیةالله فی عباده خطاب به محمد و آلمحمد؟عهم؟ میکنیم و میگوییم شما بقیه خدا هستید در بین بندگان خدا «ای رحمةُ الله التی منَّ اللهُ علی عباده» شما رحمت خدا هستید که خدا به وسیله شما بر بندگانش منت گذارده و به شما رحمتها را در میان خلق قرار داده است. پس محمد و آلمحمد؟عهم؟ رحمت خدایند که خدا به این بزرگواران بر بندگان خود رحم میکند. هر کدام از این معانی یک مصداقی از این کلمه است اما جامع همه اینها همان «ابقیتُ علی فلانٍ ای رأُفتُ به و رحمتُه و اَشفَقتُ علیه» است. ([25])
شیخ مرحوم این آیه شریفه را که در سوره هود است اینطور معنی میفرمایند: «ما اَبقی اللهُ لکم من الحلال اذا تنزّهتم عمّا حَرَّم علیکم خیرٌ لکم ان کنتم مؤمنین».([26]) آنچه را که خدا از حلالها برای شما باقی گذارده و حرام نفرموده، در صورتی که شما از آنچه حرام است پرهیز کنید و خود را دور بدارید و پاکیزه بدارید از اینکه به محرمات الهیه آلوده شوید، آن حلالها بهتر است برای شما اگر ایمان دارید.
امیدواریم که در این بحثها همه توجهات و توسلات ما به آن بزرگوار باشد و مشمول این حدیث شریف انشاءالله باشیم که حضرت صادق؟ع؟ فرمودند: من مات منکم و هو منتظرٌ لهذا الامر کمن هو مع القائم فی فُسطاطِه، قال ثم مکث هُنَیئَة ثم قال لا بل کَمَن قارعَ معه بسیفه ثم قال لا والله الّا کمَنِ اسْتُشهِدَ مع رسولِالله؟ص؟،([27])
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 40 *»
فرمود کسیکه بمیرد از شما و منتظر امر ما باشد و دل به جایی نبسته و فریب نخورده باشد و از هیچ نوع امری رضایت و خشنودی نداشته باشد جز امر محمد و آلمحمد؟عهم؟، او مثل کسی است که در خیمه قائم آلمحمد؟عهم؟ است. بعد حضرت مقداری مکث نمودند سپس فرمودند: لا بل کمن قارع معه بسیفه، نه تنها در خدمت حضرت است بلکه مانند کسی است که در کنار حضرت با دشمنان او میجنگد لا والله الّا کمن استشهد مع رسولالله؟ص؟، باز هم حضرت مطلب را بالاتر میبرند. نه بلکه بهخدا قسم کسیکه بمیرد و حالت انتظار برای امر محمد و آلمحمد؟عهم؟ داشته باشد، مانند کسی است که در رکاب رسولخدا؟ص؟ شهید شده است. معنی انتظار این است که به هیچچیز دل نبندیم و از هیچچیز راضی نشویم و به هیچچیزی قرار نگیریم جز حجة بن الحسن صلوات الله علیه. آقا فقط تو، نه غیر تو، فقط تو. امیدواریم خداوند ما را در این بحثها و در همه توجهات و توسلاتمان از منتظرین امر امام زمان صلوات الله علیه قرار دهد.
و صلّی الله علیٰ محمّد و آله الطاهرین
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 41 *»
مجلس 5
r جامعیت عنوان بقیةالله
r معنای بقیةالله بودن امامان؟عهم؟
r اختصاص عنوان بقیةالله به حضرت مهدی؟ع؟
r آیه «بقیةالله خیر لکم ان کنتم مؤمنین» و نظر مفسران
r نظر شیخ مرحوم درباره آیه مبارکه
r غیبت و اختفاء حجت از عصر امام کاظم؟ع؟
r باطن محلّلات و محرّمات
r خلاصه نظر شیخ مرحوم
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 42 *»
بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم
اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين
وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين
بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ
اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ
في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً
حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً
عرض شد لقب مطهر و اسم مبارک بقیةالله برای ائمه طاهرین؟سهم؟ در دوران امامتشان انتخاب شده است. و از جمله این اسم و این لقب مبارک برای امام عصر صلوات الله علیه انتخاب شده و دستور داده شده که در زمان ایشان اینطور سلام نماییم: السلام علیک یا بقیةالله. سخن در این است که چرا از بین اینهمه فضائل، القاب، اسامی و عناوینی که برای آن بزرگوار وجود دارد، این عنوان و این فضیلت انتخاب شود؟ عرض کردم این فضیلت جامع جمیع فضائل ایشان است که اگر کسی به بقیةالله بودن ایشان اقرار کند، به جمیع فضائل و مناقب این بزرگوار اقرار نموده است. روی این جهت این لقب شریف انتخاب شده است.
عبارتی که حضرت شعیب علی نبینا و آله و علیه السلام به قوم خود فرمود: بقیةالله خیر لکم ان کنتم مؤمنین از نظر ظاهر معنی شده است به اینکه آنچه را خدا برای شما حلال فرموده و حلّیت آنها را خدا برای شما باقی گذارده، بهتر است برای شما از محرماتی که خدا برای شما حرام فرموده است. آنچه را خدا از حلالها برای شما باقی گذارده، بهتر است.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 43 *»
بقیةالله بودن ایشان را دیگران اینطور معنی کردهاند: «ای ابقاکم الله الی انقضاءِ الدنیا لهدایة الخلق الی الله». خدا شما را تا تمامشدن دنیا، برای هدایتکردن خلق بهسوی خود باقی گذارده است. «بل هم سببُ بقاءِ الدنیا»،([28]) اصلاً این بزرگواران سبب بقاء دنیا هستند و برقراری عالم به وجود مبارک ایشان است به این جهت بقیةالله نامیده شدهاند.
بعضیها گفتهاند از این جهت ایشان را بقیةالله نامیدهاند که «لِتَخَلُّقِهم باَخلاقِ الله کأنهم بقیةالله»([29]) ایشان چنان متخلق به اخلاقالله بوده و متصف به صفات خداوند هستند که گویا ایشان در بین خلق بقیه خدا، اثر و نشانه خدا هستند. این معنایی است که اکثراً برای این اسم و این فضیلت میگویند.
من عرض کردم جامعیت این لقب مبارک طوری است که هر فضیلتی که خدا در قرآن فرموده و ائمه طاهرین در زیارات و روایات برای خود بیان فرمودهاند، همه در اسم و عنوان بقیةالله جمع است. یکی از معانی بقیةالله این است که خدا ایشان را سبب بقاء عالم قرار داده است. دیگر اینکه ایشان برای هدایت خلق باقی ماندهاند و در بین خلق هستند. دیگر اینکه ایشان متخلق به اخلاقالله و متصف به صفاتالله هستند. هر فضیلتی را که تصور کنیم از اسم بقیةالله میتوان استخراج نمود. پس چون این لقب مبارک و این عنوان مطهر جامع جمیع فضائل است از این جهت برای هر یک از ائمه؟عهم؟ در دوران امامتشان، عنوان بقیةالله انتخاب میشده و به این عنوان سلام گفته میشدند.
بهخصوص حضرت ولیعصر صلوات الله علیه که این بزرگوار روی اختصاصهایی که برای ایشان است، اسم بقیةالله یک اختصاص دیگری به ایشان
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 44 *»
دارد. سایر معصومین؟عهم؟ گاهی در روی زمین پنج نفر از ایشان بودند؛ حضرت رسول، حضرت امیر، حضرت حسن، حضرت حسین و حضرت فاطمه؟سهم؟ که همه ایشان بقیةالله بودند. در دوران بعد؛ حضرت امیر، حضرت فاطمه، حضرت حسن و حضرت حسین؟عهم؟. در دوران بعد؛ حضرت امیر، حضرت حسن و حضرت حسین؟عهم؟ و بعد همینطور تا زمان حضرت مهدی؟س؟ که وقتی تقریباً پنج سال از عمر مبارک ایشان گذشته بود، در روی زمین دو معصوم بود و هر دو بقیةالله بودند. اما از زمان وفات حضرت عسکری صلوات الله علیه بقیةالله یک معنی خاصی پیدا کرد و مخصوص به حجة بن الحسن المهدی صلوات الله علیه گردید، و ایشان در روی زمین بقیةالله شدند. هزار و چند صد سال میگذرد و این فضیلت، این لقب مبارک و این اسم مطهر بر ایشان صادق است و ایشان به این لقب سلام داده میشوند و گفته میشود: السلام علیک یا بقیةالله. اگر به همین عنوان اعتراف کنند و این عنوان را تصدیق کنند جمیع فضائل را تصدیق کردهاند. وقتیکه آن بزرگوار را به این عنوان شناختند به جمیع فضائل او را شناختهاند، چون هر فضیلتی تحت این فضیلت قرار میگیرد و معنایش اقرار به بقیهبودن ایشان است نسبت به آباء طاهرینش و همچنین نسبت به خدا، بقیه خدا است.
اکثر مفسرین بقیةاللّه خیر لکم را اینطور معنی کردهاند و گفتهاند: آنچه را که خدا برای شما حلال باقی گذارده بهتر است از آنچه که حرام کرده، به شرطی که شما از آن محرمات دوری کنید. از آنچه که خدا حرام کرده اجتناب کنید، این برای شما بهتر است. طبق این معنی بقیهبودن این بزرگواران به این شرح است: آنچه را که خدا برای شما شیعیان، به برکت محمد و آلمحمد؟عهم؟ از علوم و معارف و حقایق و حتی ولایت و انوار طیبه ایشان باقی گذارده، برای شما شیعیان بهتر است از ولایت اعداء ایشان و همچنین علوم اعداء ایشان به شرطی که شما از ولایت اعداء، از محبت به اعداء و از نزدیکشدن به علوم اعداء اجتناب کنید.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 45 *»
البته به مزخرفات و اباطیلی که اعداء اظهار کردهاند نمیشود گفت علم؛ چون اَلعِلم نورٌ([30]) به آن فنون، مطالب و ظلماتی که گفتهاند نمیشود گفت که آنها معارف و حقایق است ولی خودشان به زعم دروغین خود علم گفتهاند. همانطور که امام؟ع؟ به یکی از فقهاء عامه فرمودند: انت فقیهُ اهل البصرة؟([31]) تو فقیه ایشان هستی؟ این تعبیرات که فقیه گفته میشود به حسب نامگذاری خود مردم است، مردم آنها را فقیه مینامند، ولی آنها مردم را به جهنم میکشانند و به عذاب و غضب خدا نزدیک میکنند. به ولایت اعداء آلمحمد؟عهم؟ دعوت میکنند اینها به ظاهر اسمشان فقیه است و ائمه هم درباره آنها فقیه و عالم گفتهاند. ولی مراد این است که اینها ضد فقیه حق هستند. این اسمها به اعتبار تقابل در ضدیت گفته میشود. مثلاً در قرآن میفرماید: ولقد خلقنا الانسانَ فی اَحسَنِ تقویم.([32]) از طرف ائمه معصومین؟عهم؟، انسان تفسیر شده است به رسولخدا؟ص؟.([33]) این بزرگوار را خدا انسان نامیده است. بعد هم میفرماید: ثم رَدَدناه همان انسان را هم ما بردیم به اَسفلَ سافلین. آیا این انسان، همان انسانی است که در لقد خلقنا الانسان است؟ خیر، این انسان ضد او و مقابل او است که تفسیر شده است به اولی ملعون که او را بردیم به اسفل سافلین. پس اینطور اسمها روی تقابل است و مانعی ندارد.
پس طبق ظاهر آیه شریفه بقیةالله خیر لکم ان کنتم مؤمنین، یعنی اگر که شما شیعیان و دوستان محمد و آلمحمد؟عهم؟ ولایت ایشان را داشته باشید و علوم و معارف ایشان و دوستی اولیاء ایشان را داشته باشید و تبعیت از انوار مقدس ایشان
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 46 *»
بنمایید و از ولایت اعداء ایشان و نزدیکشدن به علوم اعداء و دوستی و محبت به اعداء ایشان پرهیز و دوری کنید، اگر این شرط در شما باشد؛ آنوقت بقیة الله خیر لکم، برای شما ولایت ایشان، علوم و معارف ایشان و انوار ایشان از همه چیز بهتر است. معلوم است کسیکه ولایت آلمحمد؟عهم؟ را داشته باشد و در مقام طلب علم ایشان برآید و به فتاوای این بزرگواران عمل کند، اخذ علم از ایشان نماید، از انوار مقدس ایشان تبعیت نماید و شرط اساسی دوری از اعداء و دشمنی با اعداء را هم دارا باشد، این قطعاً و یقیناً بهترین چیز را دارد. پس آیه شریفه بقیةالله خیر لکم را با توجه به اینکه مطابق با ظاهر آیه باشد میتوان اینطور با ائمه؟عهم؟ تطبیق نمود.
شیخ مرحوم در تأویل این آیه شریفه میفرمایند: «ما ابقی لکم من آلمحمد؟عهم؟ الذین علمُهم طعامٌ حلالٌ اذا تَجَنَّبتم اعداءَهم الذین علمُهم طعامٌ حرامٌ نُهیتم عن تَناولِه لانّه جهلٌ محضٌ لیس من الحق فی شیء خیر لکم».([34])
آنچه را خدا از آلمحمد؟عهم؟ برای شما باقی گذارده و آلمحمد؟عهم؟ کسانی هستند که علم ایشان طعام حلال است، آن طعامی است که خدا حلال فرموده، طعام روح است و طعام انسانیت فلیَنظُرِ الانسانُ الی طعامِه ای فلینظُرْ الی عِلمِه الذی یأخُذُه عمّن یأخُذُه،([35]) علمی را که انسان فرامیگیرد، طعامش میباشد. خوراکی است که میخورد ولی طعام انسانیت است، این طعام انسانیت را ببیند از چه کسی اخذ میکند؟ آیا این علمی که فرا میگیرد از محمد و آلمحمد؟عهم؟ است یا خدای نکرده و نعوذ بالله از اعداء ایشان است؟ علمی که اخذ میکنید طعام و خوراک روح است، علم محمد و آلمحمد؟عهم؟ طعام حلال است. این برای شما بهتر است در صورتیکه از اعداء ایشان دوری کنید و اجتناب ورزید که علم اعداء ایشان طعامی است حرام و
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 47 *»
از خوردن آن طعام نهی شدهاید. چرا؟ چون جهل محض است، ظلمت است، از سجین است، زقوم است، غسلین است، اگر چه در ظاهر به آیات و روایات زینت داده شده باشد، اگر چه در ظاهر به اهلبیت؟عهم؟ نسبت بدهند و بگویند این حکمت، حکمت اهلبیت است یا حکمت قرآن است. همینکه از اعداء بود، رنگ قرآن و حدیث بر آنها زدن فایدهای ندارد. تأویل و توجیه کردن قرآن و احادیث به آنطور که رأی خودش باشد هیچ فایدهای ندارد. حرام حرام است شکلش را عوض کند و رنگش را عوض کند فایدهای ندارد. با عوض کردن اسم که حقیقت عوض نمیشود، خمر حرام است اگر اسمش را تغییر بدهند که حلال نمیشود. دزدی حرام است، هر طور که شکلش را عوض کنند، حلال نمیشود. همینطور غصب حرام است، خیانت حرام است، دروغ حرام است. حرام، حرام است. اسمش را عوض کنند حلال نمیشود. پس علم محمد و آلمحمد؟عهم؟ برای شما بهتر است.
حدیثی را محمد بن منصور نقل میکند: «سألتُ العبدَ الصالحَ عن قول الله عزوجل».([36]) ببینید چقدر تقیه شدید بوده است. تقیه از زمان موسیبنجعفر صلوات الله علیه شروع شد. میشود گفت غیبت از آن موقعی شروع شد که شیعیان کمتر موفق میشدند خدمت ائمه؟عهم؟ برسند. بیشتر راویها نام حضرت کاظم؟ع؟ را به تقیه میبردند و میگفتند از «عبد صالح» شنیدم یا میگفتند از «عالم» شنیدم، یا از «فقیه» شنیدم. جرأت نمیکردند بگویند از موسی بن جعفر شنیدم حتی از همان رفیقی که برایش حدیث نقل میکردند میترسیدند که نکند یکدفعه دستش را بگیرد و بگوید مگر تو شیعه هستی؟! اینقدر تقیه سخت بود. از اینجهت نوعاً روایاتی که از این بزرگوار رسیده راویها از شدت تقیه میگفتند از «عبد صالح» شنیدم یا از «ابوالحسن» شنیدم. ما به حال خودمان نگاه نکنیم که نسبت به امام زمان صلوات الله علیه یک
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 48 *»
اطمینانی داریم و میگوییم امام در پرده غیبت هستند و امیدواریم که آسیبی به بدن مبارکشان نرسد و دعاء هم میکنیم که خدا وجود مبارکشان را از خطرات حفظ کند. اما شیعیان زمانهای ائمه پیشین سلام الله علیهم اجمعین چه دلهایی داشتهاند، چه بر آنها میگذشته، خدا میداند. خبردار میشدند که امامشان را گرفتهاند و به زندان بردهاند، آنوقت چه میگذشته بر اینها در بلاد خودشان، خدا میداند. مثلاً امام صادق در مدینه هستند. یکمرتبه شیعیان خبردار میشوند که حضرت را به بغداد خواستهاند و همینطور حضرت رضا؟ع؟، حضرت کاظم؟ع؟. حضرت هادی و حضرت عسکری از اول زندگی، در سُرّمنرأی حبس نظر بودند و مرتب محافظ و نگهبان مراقبشان بوده است. بر شیعه چه میگذشته، خدا میداند. هر شب و هر روز بر دلهای شیعیان چقدر غم و اندوه وارد میشد. خدایا ولی تو، حجت تو، امام معصوم ما است در آن فشارها و آن صدمات بر ایشان و بر شیعیان چه میگذشته؟! خدا میداند.
البته حالا یکقدری ما از این جهت که امام؟ع؟ غائبند مطمئنیم که خدا آن بزرگوار را از شرّ اشرار محافظت میکند. ولی مرتب باید دعاء کنیم که خدا آن بزرگوار را محافظت کند، خدا دردها و بلاها را از وجود مبارکش دور کند، خدا آن بزرگوار را به اعمال سیئه ما مبتلا نکند. گاهی اینطور است، چه بسا ممکن است برای حفظ شیعه مصلحت باشد آن بزرگوار مریض شوند، گناهان دوستانشان باید به طورهای مختلف جبران شود. حضرت کاظم؟ع؟ فرمودند اینکه من در زندان باشم و یا کشته شوم و مسموم شوم برای حفظ شیعیان است، برای این است که من فدای اینها شوم و دوستان و شیعیان محفوظ بمانند و عذاب بر اینها نازل نشود.([37])
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 49 *»
حالا همینطور باید دعاء کنیم که خدایا گناهان ما را بیامرز، خدایا گناهان دوستان محمد و آلمحمد؟عهم؟ را بیامرز. خدایا وجود مبارک امام ما را حفظ کن. خدایا او را به گناهان ما مبتلا مفرما. خدایا به آن پیکر مبارک و آن بدن مطهر بلائی وارد منما. میدانیم آن بزرگوار افسرده میشوند، آن بزرگوار مریض میشوند. تمام آن افسردگیها، مریضیها و هر چه بر آن بزرگوار وارد شود برای خاطر این است که دفع بلاء از شیعه و دوستانشان بشود. این دعاهایی که برای حفظ وجود مبارک حضرت رسیده و نمازهایی که برای طلب سلامتی آن بزرگوار وارد شده، همه برای همین است که متوجه باشیم. چه لزومی دارد ما برای آن حضرت دعاء کنیم؟ برای همین است که ما آمرزیده شویم، مورد رحمت قرار گیریم و آن بزرگوار مکافات نشود. چون خودشان قبول کردند. فرمودند که ما متحمل گناهان شیعیانمان میشویم که خدا بر آنها عذاب و بلاء نازل نکند. خدا گواه است این عافیتهایی که ما داریم از برکات وجود مبارک او است. یا دعاء میکند که خدا ما را بیامرزد، و دعاء میفرماید تا خدا رفع بلاء از ما بفرماید یا خودش متحمل میشود، عرض میکند خدایا من حاضرم یک روز یا یک ساعت تب کنم مریض شوم و بلاء از اینها دفع شود.
در هر صورت شیعیان در شدت بودند، تقیه میکردند. از این جهت محمد بن منصور هم تقیه میکند و میگوید: «سألت العبد الصالح» از آن بزرگوار پرسیدم «عن قول الله عزوجل» از این آیه شریفه: اِنَّما حَرَّم ربّی الفواحشَ ما ظَهَر منها و ما بَطَن، همانا پرورنده من فواحش، زشتیها و ناپسندیها را حرام فرموده است، آنچه که ظاهر است و آنچه که پنهان است. عرض کردم مراد از این آیه چیست؟ فقال: اِنَّ القرآنَ له بطنٌ و ظهرٌ، فرمودند: قرآن ظاهری و باطنی دارد، فجمیعُ ما حَرَّم الله فی القرآن هو الظاهر، آنچه خدا در قرآن حرام فرموده همین محرمات ظاهری است که اهل اسلام و اهل ایمان میدانند، همه این محرمات ظاهریه مورد قبول همه است. و الباطنُ من ذلک
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 50 *»
ائمةُ الجور، اما آنچه خدا حرام فرموده و باطن این محرمات ظاهریه است و باطن و اصل این محرمات ظاهریه و ریشه اینها است ائمه جور هستند. فرمایش امام؟ع؟ از صدر عالم و از ابتداءِ عالم گرفته و شامل میشود و تا رجعت محمد و آلمحمد؟عهم؟ ادامه دارد. هر کس در هر نوع ستمگری پیشوایی داشته باشد؛ در ستمگری به خدا، به حق، به رسولالله، ستم به آلمحمد؟عهم؟، ستم به شیعه، ستم به هر صاحب حقی پیشوایی داشته باشد، آن پیشوا از ائمه جور است و باطن این محرمات ظاهریه میباشد. اجتناب از او، دوری و بیزاری از او بر همه افراد اهل ایمان واجب و لازم است. نزدیکشدن به او، محبتورزیدن به او، اخذ از او حرام است. کسانیکه برای هر نوع ستمگری مقام پیشوایی دارند، باطن محرمات الهیه هستند. اِنّما حرَّم ربّی الفواحش ما ظهر منها و ما بطن. از آنها باید اجتناب کرد. همانطور که انسان از خمر، زنا، لواط و سرقت و از همه این محرمات اجتناب میکند از ائمه جور هم باید اجتناب کند و نه به ظاهر و نه به دل به ایشان نزدیک نشود. مگر تقیه باشد که تقیه جایش مشخص است.
بعد امام؟ع؟ فرمودند: و جمیع ما احلّ الله فی القرآن هو الظاهر، آنچه خدا در قرآن حلال فرموده همین حلالهای ظاهری است که همه اهل اسلام و ایمان به حلّیت آنها اقرار کردهاند که آنها را خدا حرام نفرموده، و حلال است. والباطن من ذلک ائمة الحق.([38]) باطن تمام این محللات و آنچه که خدا حلال فرموده؛ باطن، اصل و واقعیت اینها ائمه حق و پیشوایانی هستند که خدا آنها را پیشوا قرار داده است. و شأن آن بزرگواران پیشوایی است و هر کس به ایشان اقتداء کند و هر کس به ایشان ایتمام نماید اهل نجات خواهد بود و به برکت تبعیت از ایشان خدا او را به بهشت خواهد برد.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 51 *»
پس بقیةالله به این معنی روشن است. آنچه را که خدا باقیگذارده از آلمحمد؟عهم؟ چه شخص مهدی صلوات الله علیه و چه علوم آلمحمد؟عهم؟ هیچ فرقی نمیکند، همانطور که مهدی صلوات الله علیه از طرف خدا حجت است، همانطور هم فرمایشات ائمه هدات معصومین؟عهم؟ از طرف خدا حجت است. همانطور که مهدی صلوات الله علیه از بقایای آلمحمد؟عهم؟ است و خلیفةالله است، قائممقام خدا است در بین خلق، همانطور فرمایشات و احادیثشان قائممقام محمد و آلمحمد؟عهم؟ و خلیفةالله است. پس «ما ابقی لکم من آلمحمد؟عهم؟» که علم ایشان و وجود این بزرگواران است برای شما بهتر است اما به این شرط که اجتناب کنید از هر کس و هر چیز که از آلمحمد؟عهم؟ نیست؛ اگرچه خود را به آلمحمد؟عهم؟ ببندد ولی خدا رسوایش کرده و مشخص کرده که از آلمحمد؟عهم؟ نیست، باید از او اجتناب کنید، نزدیکش نشوید، محبت به او پیدا نکنید، از او اخذ نکنید، در کوچک و بزرگ امرش او را تصدیق نکنید. محمد و آلمحمد؟عهم؟ انوارشان مشخص است. انوار ایشان باید تصدیق شوند که فقهاء حقّه و کاملان از شیعه هستند. ایشانند انوار محمد و آلمحمد؟عهم؟، حاملان علم ایشان، ناقلان فضائل ایشان و راویان اخبار ایشان که باید تصدیق شوند.
و صلّی الله علیٰ محمّد و آله الطاهرین
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 52 *»
مجلس 6
(شب پنجشنبه 25 شعبانالمعظم 1405 هـ ق)
r 1 و 2 و 5 و 7 و 14 بودن مراتب انوار طیبه
r حضرت مهدی؟ع؟ و حقیقت محمّدیه؟ص؟
r شأن نبوت و شأن ولایت
r حضرت مهدی؟ع؟ و ابلاغ دین
r تقریر و تسدید حضرت مهدی؟ع؟
r عنوان بقیةالله و حضرت مهدی؟ع؟
r اعتبار کتب احادیث
r حضرت مهدی؟ع؟ و تقلید
r حافظ و حامل دین خدا
r بصیرت در دین
r حضرت مهدی؟ع؟ و فقیه شیعه
r آخرالزمان
r معنای ظاهری آیه «بقیةالله خیر لکم ان کنتم مؤمنین»
r باطن خیرها و حلالها در قرآن
r اسامی طیّبه از نظر علم حروف و اعداد
r اسماء خبیثه در قرآن
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 53 *»
بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم
اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين
وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين
بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ
اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ
في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً
حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً
خدا را شاکریم که از گروندگان به امامت ائمه اثناعشر صلوات الله علیهم اجمعین و از منتظران ظهور امام زمان صلوات الله علیه هستیم. امیدواریم با همین عقیده در موقع رفتن، چشمهای گنهکارمان به جمال مبارکش روشن شود و در دنیا و آخرت مورد عنایتش باشیم. همینطور که بحمدالله مورد عنایتش هستیم و بلکه میتوانیم بگوییم بحمدالله از عنایت خاصشان بهرهمندیم که در کنف عنایت بزرگانی هستیم که حاملان اسرار و انوار آن بزرگواران هستند و ناشران امر ایشانند. خدا را بر این نعمت شاکریم.
امام؟ع؟ فرمودند: اِنّ اللهَ تبارک و تعالی خَلَق اربعةَعشَرَ نوراً قبلَ خلقِ الخلق باربعةَعشَرَ الفَ عامٍ فهی ارواحُنا، خداوند تبارک و تعالی قبل از خلقتکردن خلق به چهاردههزار سال چهارده نور خلقت فرمود و آن چهارده نور ارواح و حقیقتهای ما است. «فقیل له یا ابن رسولالله و من الاربعةعشر» چه کسانی هستند این چهارده نور؟ فقال محمدٌ و علیّ و فاطمةُ و الحسنُ و الحسین و الائمةُ من وُلدِ الحسین؟عهم؟ آخِرُهم
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 54 *»
القائم اَلذی یقوم بعد غیبةٍ فیَقتُل الدجّال و یُطهِّر الارضَ من کل جَور و ظلم.([39])
اعتقاد به این چهارده نور یا دوازده نور یا هفت نور یا پنج نور یا یک حقیقت در جمیع مراتبشان بحمدالله مخصوص ما است که این بزرگواران را به جمیع این مراتب و مقامات تصدیق داریم. در مرتبهای آنها را یک حقیقت میدانیم که حقیقت محمدیه است؟ص؟ در مقام کلیّت و جامعیت خود. در مرتبهای آنها را دو حقیقت میدانیم؛ محمد و علی حامل مقامات کلیه نبوت و مقامات کلیه ولایت. در یک مرتبه برای ایشان مقامات پنجگانه قائلیم که خمسه طیبه آلعبا؟عهم؟ باشند. در یک مقام برای ایشان به هفت مرتبه و هفت منزلت اقرار کردهایم که اسامی مبارکه هفتگانه([40]) ایشان حکایت از آن مقامات میکند، در مقامی هم سبع مثانی بودن ایشان را بحمدالله معتقدیم و چهارده مرتبه و چهارده نور و چهارده موقعیت و تجلی ایشان را معتقد هستیم. اینها همه به برکات بزرگان ما است که برای ما بیان فرمودهاند و شرح کردهاند و در جمیع این مراتب این بزرگواران را حامل جمیع این مقامات و مراتب میدانیم. هیچ نقصانی برای هیچیک از این انوار طیبه قائل نیستیم بلکه همان کمال، جامعیت و تمامیتی را که برای حقیقت اولیهشان قائلیم و معتقدیم در همه این مقامات چهاردهگانه و تجلیات چهاردهگانه ایشان معتقدیم.
بحمدالله در این زمان ما هستیم که از برکات راهنمایی بزرگانمان معتقدیم حجة بن الحسن المهدی صلوات الله علیه از نظر جامعیت، تمامیت و کمال هیچ فرقی با رسولخدا و آن حقیقت طیّبه کلیه محمدیّه؟ص؟ ندارد. گرچه در تعین ظاهری، نبوت ندارد و تابع مقام نبوت محمد است؟ص؟ ولی از نظر تمامیت، جامعیت و کمالی که برای خود حقیقت محمدیه است هیچ کمبودی در وجود مبارک این بزرگوار نیست.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 55 *»
همانطور که رسولخدا یا امیرالمؤمنین منذر بودند، هادی بودند، مظهر ولایت کلیه الهیه بودند، مظهر قدرت تامه خدا بودند، وَکْر([41]) مشیت الهیه بودند، همینطور این بزرگوار در این زمان، بعد از فوت پدر بزرگوارش امام عسکری؟ع؟، حامل همه آن مقامات است و تمام آن جامعیت را دارا است. یک مو و یک ذره کمبود در وجود مبارک ایشان نیست. تمام مقاماتی که برای رسولخدا ثابت است از مقامات بیان، معانی، ابواب، امامت و قطبیت همه آنها برای صاحب الامر صلوات الله علیه ثابت است.
همانطور که رسولخدا در مقام نبوت «ابلاغ» میفرمود و در مقام ولایت «ایصال» میفرمود ایشان نیز چنین است. یعنی رسولخدا احکام الهیه و آنچه رضا و غضب خدا بود، به خلق ابلاغ کرد و در مقام ولایت هم هر کسی را به مقام خود رسانید. اهل نجات را او به نجات رسانید. اهل هلاکت را هم در مقام ولایت او به هلاکت رسانید. بابٌ باطنُه فیه الرحمة و ظاهرُه من قِبَلِه العذاب، در مقام ولایت کلیه الهیه، او بود که «ایصال الیالمطلوب» میفرمود. مؤمن را او به کمال ایمان میرسانید و کافر را او به کمال کفرش میرسانید. همینطور در امروز صاحبالامر صلوات الله علیه حکم خدا را ابلاغ میفرماید و همه را ایصال میفرماید. هر کس حقی به گوش او میخورد و به دل او میرسد و از حقی و باطلی با خبر میگردد به ابلاغ حجة بن الحسن صلوات الله علیه است که با اسبابهای ظاهری و باطنی کار میفرماید. او مدبّر مُلک است و الآن تدبیر میفرماید. وقتیکه امامت ظاهری به آن بزرگوار انتقال یافت و پدر بزرگوارش امام عسکری صلوات الله علیه چشم به روی هم گذارد، عنایت ظاهری خود را از این عالم برداشت، از آن موقع عنایت به دست ایشان افتاد و ایشان همانطور که در باطن صاحب عنایت بودند در ظاهر هم عنایت را به عهده گرفتند. از آن زمان هر کس حقی را معتقد شده و حقی به او رسیده و از باطلی آگاه شده است تمام به ابلاغ حجة بن
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 56 *»
الحسن المهدی صلوات الله علیه است. هر کس به هر درجهای از ایمان رسیده باز به ایصال و رسانیدن آن بزرگوار است. او به مقام ولایت خود هر کس را به مقام خود میرساند و هر شقی و کافری که به شقاوت و کفر خود رسیده، باز آن بزرگوار است که او را به شقاوت و کفر رسانیده است. ولایت از آن او است. او حامل مقام ولایت کلیه الهیه است.
این دینی که الآن در دست ما است این قرآن و احادیثی که از ائمه هدی؟عهم؟ رسیده، همه اینها را آن بزرگوار محافظت میفرماید و ابلاغ میکند. هر فقیه و هر عالمی که به کتاب و حدیث مراجعه میکند آن بزرگوار است که حق را به او تعلیم میکند و دین را به او میفهماند. هیچکس از نزد خود و به خود و مستقلاً نمیتواند به حکم الهی و به مرادات خداوند از قرآن و احادیث معصومین؟عهم؟ واقف شود الا به ابلاغ حجة بن الحسن صلوات الله علیه. ایشان میفهمانند. اگر که این عالم و فقیه تسلیم امر ایشان و عارف به مقام ایشان است و سر به آستانه مبارک ایشان گذارده و اهل رأی، هویٰ و استبداد به رأی نیست، آنچه خیر او و خیر مقلدین او است، امام؟ع؟ به او میفهمانند. و اگر عالم و فقیهی اصطلاحی، اهل هویٰ و رأی و استبداد به رأی خود باشد و پشت به امام کرده باشد، او هم در مراجعهاش به آیات و روایات و قواعد خودش و دیگران آنچه شرّ او و شرّ مقلدین او است، امام؟ع؟ در دل ناپاک او میاندازند و به او ابلاغ میکنند. اینطور نیست که مستقل باشد و خود بتواند استنباط کند. تمام امور در دست این بزرگوار و به فرمان این بزرگوار و به تدبیر ایشان است.
ما هم دین خود را از آن بزرگوار میگیریم و مقلد آن بزرگواریم و تصدیق ایشان کردهایم. طوری مقلد ایشان هستیم که حتی به اجازه ایشان به فرمایشات اجداد طاهرینش عمل میکنیم. به اجازه و رخصت ایشان تقلید امام عسکری میکنیم. به اجازه و رخصت ایشان تقلید امام صادق میکنیم. به اجازه و رخصت ایشان تقلید
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 57 *»
رسولالله میکنیم و از آن بزرگواران اخذ دین مینماییم. فرمایشات خدا در قرآن و فرمایشات رسولخدا و ائمه هدیٰ، همه را به اذن امام زمان و به رخصت آن بزرگوار اخذ میکنیم و مقلد امام زمان هستیم و دین خود را از آن بزرگوار آخذیم. چرا؟ به جهت اینکه عقیده ما درباره هر یک از ائمه؟عهم؟ این است که در زمان خودشان آنچه امر بفرمایند اطاعتشان واجب است و آنچه نهی بفرمایند اجتناب از آن واجب است. فرض کنید اگر امام زمان صلوات الله علیه الآن ظاهر شوند و بفرمایند دیگر به روایاتی که از پدران من نقل شده عمل نکنید، آنچه من میگویم به آن عمل کنید. آیا غیر از این است که ما باید متابعت کنیم و فرمایشاتش را اجراء کنیم و از فرمایشات اجدادش دست برداریم؟ پس ایشان چون در دوران غیبت صغرای خود و در دوران غیبت کبرای خود دیدند تمام شیعه به همین قرآن رجوع دارند، به همین روایات صادره از معصومین؟عهم؟ رجوع دارند و عملاً امضاء کردند و این کار را تصدیق فرمودند و شیعیان را تسدید نمودند، پس دانستیم که نظر آن بزرگوار همین است و اجازه دادهاند و رخصت فرمودهاند که به این قرآن و فرمایشات معصومین؟عهم؟ عمل کنیم و اینها را دین خود بدانیم و تبعیت کنیم.
پس این در واقع به برکت اعتقادی است که به بقیةالله بودن ایشان داریم و ایشان را بقیةالله میدانیم. معنی بقیةالله همین که دین خدا را از او بگیریم و طرز گرفتن دین خدا از او همینطور است که تا به حال قرار داد و خودش عملاً امضاء کرد و سکوت فرمود از اینکه تغییری بدهد و تغییر نداد. حتی در زمان غیبت صغریٰ، همین روایاتی که الآن در کتب معتبر شیعه جمع شده است، در آن زمان در بین شیعه منتشر بود و شیعه به همین احادیث صادره از ائمه هدی؟عهم؟ عمل میکردند و حتی رساله اعتقادیه و عملیه شیعه در دوران غیبت صغری کتاب کافی بود. اصول کافی رساله اعتقادیه و فروع کافی رساله عملیه منتشره در بین شیعه در غیبت صغرای امام زمان صلوات
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 58 *»
الله علیه بود که در دسترس شیعیان قرار داشت و شیعیان به آن عمل میکردند و امام میدانستند که شیعیان به این کتاب و امثال این کتاب که کتب معتبره شیعه بود عمل میکنند. اصول اربعمأة بود و بعد جمعآوری شد و در کتب اربعه جمع شد و یک مقداری هم بعدها به دست رسید که در وسائلالشیعه شیخ حرّ عاملی و یا در بحارالانوار مرحوم مجلسی و در مستدرک مرحوم نوری جمعآوری شد. این احادیث به امضاء عملی امام زمان صلوات الله علیه رسیده و عملاً ایشان تصدیق فرمودهاند نه اینکه امضاء ظاهری داشته باشند. پس در واقع ما در دین مقلد حجة بن الحسن صلوات الله علیه هستیم، گرچه از راویان و علمائی که از آن بزرگواران اخذ میکنند، ما هم اخذ میکنیم. حال میخواهد راوی زنده باشد یا مرده، ما مقلد راوی نیستیم. ما آخذ از راوی هستیم. پس بحمدالله مقلد امام هستیم.
معنی بقیةالله این است که همیشه حامل دین خدا است، همیشه حافظ دین خدا است، دین خدا را از زیاد و کمشدن حفظ میکند. هر جا زیاد شود، زیادکنندگان را رسوا میفرماید، هر جا کم شود، به آن فقهاء و علمائی که مورد توجه آن بزرگوارند آن کمبود را القاء میفرماید و آنها منتشر میسازند و ابلاغ میکنند.
این عقیده ما است بحمدالله و ما هستیم که به برکت این بزرگواران با یکچنین بصیرتی زندگی میکنیم و حجة بن الحسن المهدی صلوات الله علیه گرچه در پرده غیبت است، اما برای ما هیچ تفاوت نمیکند مثل زمان امام صادق یا امام باقر یا زمان امام عسکری صلوات الله علیهم اجمعین که آن بزرگواران در شهر خود و بلد خود ساکن بودند و شیعیان هم در شهرها متفرق بودند و همه از امام اخذ میکردند و همه مقلد امام بودند گرچه راویان وساطت میکردند، روایت را از امام میشنیدند و میآمدند برای سایر شیعیان و دوستان نقل میکردند و اینها هم اخذ میکردند و عمل مینمودند. همه که خدمت امام نمیرسیدند و امام را مشاهده نمیکردند، اگر میسر
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 59 *»
میشد، بعضیها مستطیع میشدند و میتوانستند با آن مشکلات آن زمانها مسافرت کنند و به حج بروند بعد هم به مدینه رفته خدمت امام؟ع؟ برسند و امام را زیارت کنند. یکی دو روزی و یا چند روزی در مدینه بودند و بعد برمیگشتند. کار بر همین منوال بود. الآن هم مثل اینکه امام ما صلوات الله علیه در مدینه ساکن باشند هیچ فرق نمیکند.
غیبت امام برای ما اینطور نیست که امام؟ع؟ را دستبسته و کَتبسته بدانیم و پشت کوه قاف قرار دهیم و یک امام دربهدر کوهنورد بیچاره، در کمال اضطرار و اضطراب بدانیم و آنطور فکر کنیم. نه، امام ما صلوات الله علیه، امام حیّ است، شاهد و ناظر است، قادر و مقتدر است و بر هر کاری که اراده فرماید قادر و توانا است. هیچ عجزی برای او نیست. هیچ جهلی برای او نیست. حامل و حافظ دین خدا است و وظیفه ما هم رجوع به او و اخذ از او و تقلید از او است. بدوت تفاوت مثل زمان امیرالمؤمنین، مثل زمان رسولخدا، مثل زمان سایر ائمه هدی؟عهم؟. امام ما اینطور است. هر رجوعی که به قرآن یا به روایتی از روایات میکنیم رجوع به حجة بن الحسن صلوات الله علیه نمودهایم. گرچه روایت از حضرت صادق است، اما این روایت از امام صادق را، آن بزرگوار اجازه فرمود و اذن و رخصت داد که ما عمل کنیم. حتی ما از امام عسکری هم تقلید نداریم، از امامان دیگر تقلید نداریم، ما مقلد حجة بن الحسن المهدی صلوات الله علیه هستیم. به اذن و اجازه او به روایات و به فتاوای اجداد طاهرینش عمل میکنیم. این در واقع تقلید حجة بن الحسن است. الحمدلله این بصیرت فقط از برکات این مکتب و این بزرگواران است حتی کسانی دیگر که نسبتاً شیعیان مستبصری هستند، این بصیرت و این یقین را ندارند. چون این طرز تفکر از بررسی دلیل تسدید و تقریر فراهم میشود.
دلیل تقریر و تسدید معنایش این است که امام؟ع؟ بر همه جهان واقف و بر همه
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 60 *»
دلها مطلع و بر همه کارها آگاه میباشند. با یکچنین اطلاع کلی و جامع، آن بزرگوار اجازه عمل به این قرآن و به این روایات را داده است و تصدیق کرده و همین تسدید امام و تقریر امام است.
یعنی وقتیکه فقیه بصیر و عالم به حق، به کتابهای «کافی» یا «من لایحضره الفقیه» یا «تهذیب» یا « استبصار» و یا سایر کتب روایی معتبر شیعه رجوع میکند و حکم خدا را میخواهد استنباط کند، الآن در محضر امام زمان صلوات الله علیه است و امام استاد و معلم او است و در فکر او و در دل او آنچه که مصلحت آن فقیه و یا مقلدین و آخذین از او است القاء میفرماید و او هم بیان میکند. این بیانکردن فقیه به تسدید امام و تقریر امام است. احادیث ائمه هدی زیر نظر امام زمان و تحت اذن و اجازه امام زمان صلوات الله علیه است. فقیه بصیر و عالم به حق انتخاب میکند و استنباط میکند و در اختیار آخذین میگذارد و آنهایی که از او اخذ میکنند، دین خدا را اخذ میکنند و تقلید امام زمان را مینمایند. چون ما فقیه را راوی میدانیم نه رائی یعنی اهل رأی و هویٰ و استبداد به رأی از اینجهت اخذ از او، اخذ از امام زمان صلوات الله علیه است و او جز وساطت کار دیگری ندارد. پس چه مرده باشد یا زنده باشد هیچ تفاوت ندارد و فرق نمیکند. حامل دین خدا بقیةالله صلوات الله علیه است که زنده میباشد.
اینها اموری است که ما از برکات اسم بقیةالله و اعتقاد به بقیهبودن این بزرگوار به دست میآوریم. امیدواریم که خداوند همانطور که در دلهای ما نور ایمان به امامت و اعتقاد به عصمت کلیه ایشان را قرار داده است، در ظهور آن بزرگوار زنده باشیم و چشممان به انتشار دین خدا و نشر امر خدا روشن شود.
از حضرت صادق صلوات الله علیه زیاد شنیده میشد که این جمله را میفرمودند: لکلِّ اُناسٍ دولةٌ یَرقُبونها. هر دسته و هر گروه از مردم برای خود قدرت و
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 61 *»
تسلط و بالاخره دولتی دارند که انتظار میکشند که به دولت خود برسند و به آن اقتدار و قدرت خود دست یابند ولی و دولتُنا فی آخِر الدهر تَظهَر([42]) دولت ما در آخرالزمان و در آخر روزگار ظاهر خواهد شد.آخر روزگار آن وقتی است که روزگار به یک لطافتی برسد که بتواند در خود ظهور مهدی صلوات الله علیه را بپذیرد. آخرالزمان هنگام ظهور تمام و کمال دینی است که خداوند بر رسولش؟ص؟ نازل فرموده است. عالم بایستی به یکچنین لطافتی برسد که از آن به آخرالزمان تعبیر آورده میشود. البته عالم رو به لطافت است و انشاءالله اگر موفق شدیم در بحثهایی که پیرامون این آیه شریفه و بحث غیبت و ظهور داریم توضیحی در این زمینه خواهیم داد.
سخن در بقیةالله بود که این اسم مبارک و این فضیلت جامع همه فضائل است و منقبتی است که تمام مناقب ائمه ما صلوات الله علیهم اجمعین در همین لقب و منقبت جا گرفته است. به طوری که هر کس با توجه به شئونات این لقب به این لقب اقرار کند، به جمیع فضائل و به همه مناقب اقرار کرده است.
یکی از معانی بقیةالله طبق ظاهر آیه که شعیب فرمود: بقیةالله خیر لکم که دیگران معنی کردهاند این بود که آنچه خدا برای شما از حلالها باقی گذارده، به شرطی که اجتناب کنید از حرامها، برای شما خیر است. طبق این معنی، ظاهرِ امر ولایت و امر امامت اینطور میشود که خداوند آنچه برای ما باقی گذارده به برکت ائمه هدی؟عهم؟ از محللات ظاهریه و محللات باطنیه، به شرط اجتناب و دوری ما از محرمات ظاهریه و محرمات باطنیه، برای ما خیر است.
معلوم است، چه خیری بالاتر از وجود مبارک حجة بن الحسن صلوات الله علیه، آن بزرگوار خیر محض و مبدأ همه خیرات است. انوار مقدسه آن بزرگوار که بزرگان دینند، در همه این دوران چه آنهایی که به مقام کمال ظاهر شدند و چه کاملانی که ظاهر
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 62 *»
نشدهاند و در محضر آن بزرگوارند، اینها از خیرات آن بزرگوارند و جزء بقیةالله هستند. بقیةالله خیر لکم. خدا به برکت حجة بن الحسن صلوات الله علیه این احکام ظاهریه، نماز، روزه، حج و سایر احکامی که محللات الهیه است را برای ما باقی گذارده و تا ظهورش باقی خواهد بود و آن بزرگوار مستحفظ دین خدا است. خدا حفاظت دینش را از او خواسته و به عهده او گذارده است. آن بزرگوار حافظ است و به هر طور بخواهد حفظ میفرماید. به هر وسیله و اسبابی که او صلاح بداند دین را محافظت میکند.
پس تمام دین و مجموعه احکام الهیه از آثار بقیةالله است و به برکت بقیةالله اعظم، برای ما باقی است. این بقایای الهیه همه از برکات آن نور و آن حقیقت طیبه است. همینطور باطن این احکام ظاهر و بواطن اینها که مقامات ایشان و اولیاء ایشان است بحمدالله از بقایای الهیه است.
حدیثی در این زمینه عرض کنم که این بزرگواران خودشان و انوار طیبه ایشان، باطن این احکام الهیهاند و باطن این محللات و همان «ما ابقی الله لکم» است که خدا برای ما باقی گذارده است.
داود بن کثیر میگوید: خدمت امام صادق؟ع؟ عرض کردم آقا «انتم الصلوةُ فی کتاب الله و انتم الزکوة و انتم الحج؟» آیا شما نماز هستید در کتاب خدا؟ خدا وقتی میفرماید نماز، آیا شما را اراده کرده است؟ زکات که میفرماید، شما را اراده کرده است؟ حج که میفرماید شما را اراده کرده است؟ فقال یا داود: نحن الصلوة فی کتاب الله عزوجل و نحن الزکوة و نحن الصیام و نحن الحج و نحن الشهر الحرام و نحن البلد الحرام و نحن کعبة الله و نحن قبلة الله و نحن وجه الله، ما هستیم همه اینها. قال الله تعالی فاینما تُوَلّوا فثَمَّ وجهُ الله به هر طرف روی کنید، آنجا روی خدا است. و نحن الآیات و نحن البیّنات، هر چه آیه در قرآن است همه ما هستیم و همچنین براهین خدا ما هستیم، و عدوُّنا فی کتاب الله عزّ وجلّ الفحشاء و المنکر و البغی والخمر و المیسر و
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 63 *»
الانصاب و الازلام و الاصنام و الاوثان و الجبت و الطاغوت و المیتة والدّم و لحم الخنزیر، دشمنان ما در قرآن به این اسماء و صفات نامیده شدهاند. همانطوری که ما به آن اسماء طیبه در قرآن نامیده شدهایم، دشمنان ما هم به این اسماء خبیثه نامیده شدهاند. دشمنان ما فحشاء و منکر و بغی و خمر و… هستند.
یا داود انّ اللهَ خَلَقَنا فاَکرَم خَلْقَنا و فضَّلَنا و جَعَلَنا اُمناءَه و حَفَظَتَه و خُزّانَه علی ما فی السموات و ما فی الارض، خدا ما را خلقت فرمود و خلقت ما را گرامی داشت و ما را فضیلت بخشید و ما را امینهای خود، حفظه (حفظکنندگان) خود و خزینهداران خود بر آنچه که در آسمانها و در زمین هست قرار داد. و جعَل لنا اضداداً و اعداءً، برای ما _ یعنی برای ظهورات ما در رتبه تنزلی ما _ ضدها و دشمنان قرار داد. فسَمّانا فی کتابه و کنّی عن اسمائِنا باَحسنِ الاسماء و اَحبِّها الیه تَکْنیةً عن العدد،([43]) اسمهای ما را در کتابش ذکر کرد و از اسمهای ما کنایه آورد. به جای اینکه بگوید محمد و آلمحمد؟عهم؟، فرمود: اَقیموا الصلوة به ظاهر، نماز را بهپا دارید. به باطن، ولایت محمد و آلمحمد؟عهم؟ را بهپا دارید. بهطور کنایه اسمهای ما را در قرآنش ذکر کرد به بهترین ذکرها و محبوبترین اسمها در نزدش. چرا این کار را کرد؟ تکنیةً عن العدد سرّش این بود که از نظر علم جفر و یا علم اعداد که حقش نزد محمد و آلمحمد؟عهم؟ و بزرگان دین است، هر چه در قرآن از اسمهای طیبه است از قبیل نور، علم، صلوة، زکوة، حج، صیام، آیه، قبله، کعبه، وجهالله، یدالله و… از نظر عدد کاملاً با محمد و آلمحمد؟عهم؟ تطابق دارد. تکنیةً عن العدد اسمها طوری است که با مقامات ایشان مطابقت میکند. با منازل ایشان و درجات ایشان تطابق دارد به طوری که اگر بخواهند با توجه به آن اعداد اسم بسازند و از آنها حروف و کلمات بسازند، همین اسمهای طیبه در قرآن میشود. و خودشان و بزرگان دین واقفند.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 64 *»
فسمّی اَضدادَنا واعداءَنا فی کتابه و کنّی عن اسمائهم و ضرب لهم الامثال فی کتابه فی اَبغضِ الاسماء الیه و الی عباده المتّقین،([44]) از دشمنان و اضداد ما در قرآن اسامی و تعبیراتی آورده است که این اسامی مطابق علم جفر و اعداد بسیار زشت و ناپسند است از قبیل فحشاء، منکر، بغی، جور، ظلم، عدوان، لحم خنزیر، میته و از این قبیل، تمامی اینها اسماء اعداء محمد و آلمحمد؟عهم؟ است. گرچه به ظاهر همین امور ظاهریه است ولی همین امور ظاهریه هم تنزل آن ملعونها است و این اسماء هم از نظر عدد، علم جفر و علم اعداد که حقش نزد محمد و آلمحمد؟عهم؟ و بزرگان است با درکات و مقامات ملعنتبار اعداء آلمحمد؟عهم؟ تطبیق دارد. این اسماء ناپاک نزد خدا و نزد بندگان متقین خدا بسیار مبغوض است، بندگانی که از ولایت اعداء اجتناب میکنند و تقوا دارند و پرهیز دارند از محبت به دشمنان محمد و آلمحمد؟عهم؟ که به هر درجه و به هر طور با محمد و آلمحمد؟عهم؟ پنجه در انداختهاند و بندگان با تقوی با آنها دشمنند و از آنها بیزارند و اجتناب و دوری دارند. این اسمها مخصوص آن اعداء است.
این حدیث شریف بیان همین مطلب است که بقیةالله خیر لکم، بقایای الهی آن بزرگواران هستند با تمام مظاهری که دارند تا میرسد به این مظاهر عالم ظاهر ما که نماز مظهر ایشان است روزه، حج، زکوة و جمیع اعمال خیر و طاعات مظاهر محمد و آلمحمد؟عهم؟ است. امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمود: انا صلوةُ المؤمنین و صیامهم.([45]) منم نماز مؤمنین، منم صیام و روزه مؤمنین. یعنی روزه ایشان ظهوری از ظهورات من است، جلوهای از جلوههای من است. و آن بزرگوار را خدا در قرآن در موارد زیادی صلوة نامیده است، ایمان نامیده است. در تفسیر بعضی از آیات سنی و شیعه
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 65 *»
روایت کردهاند که مراد از الصلوة در اینجا علی صلوات الله علیه است. مراد از ایمان علی صلوات الله علیه است. شیعه که روایاتش در این معانی بحمدالله متواتر است. سنیها هم روایات مستفیضه در این امور دارند.
و خدا را شاکریم الحمدلله رب العالمین که ما را اهل ولایت ائمه اثناعشر صلوات الله علیهم قرار داده و خدا این توفیق را به ما داده و این منت را بر ما گذارده و عنایت کرده که ما را در ولایت ایشان و دارای اعتقاد به امامت ایشان قرار داده است. امیدواریم که با همین ولایت و اعتقاد در ذیل عنایتشان و بهخصوص شفاعت اولیائشان از دنیا برویم.
و صلّی الله علیٰ محمّد و آله الطاهرین
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 66 *»
مجلس 7
(شب دوشنبه 29 شعبانالمعظم 1405 هـ ق)
r تأویل آیه «بقیةالله خیر لکم ان کنتم مؤمنین»
r اسامی طیبه و اسامی خبیثه از نظر علم حروف و اعداد
r نامگذاری حقیقت به نام آثار ذاتی آن
r تناسب ذاتی میان لفظ و معنی
r واضع الفاظ
r کیفیت تعلیم اسماء به آدم؟ع؟
r حقایق طیبه محمد و آلمحمد؟عهم؟ و ظهورات آنها
r اعمال صالحه ظهور ولایتند
r اسامی مبارکه اسم اسمند
r ظهور، فرع ظاهر است
r اصل و اسم فرع
r منشأ خوبیها و بدیها
r ادامه بحث اسامی
r خوردن مال یتیم
r نشان صدق ولایت
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 67 *»
بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم
اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين
وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين
بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ
اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ
في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً
حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً
عرض شد طبق تفسیر ظاهر آیه شریفه و تأویلی که مطابق با ظاهر است، محمد و آلمحمد؟عهم؟ هریک عبارتند از آنچه که خداوند برای ما باقی گذارده و رحمت و شفقتی است که خداوند بر بندگان خود فرموده است. همانطور که ظاهر آیه فرمایش حضرت شعیب بود به امت خود؛ بقیةالله خیر لکم یعنی «ما ابقی الله لکم من الحلال»، آنچه خدا برای شما از حلالها باقی گذارده، اگر اجتناب کردید و دوری کردید از محرمات، برای شما بهتر است. ظاهر آیه تفسیرش اینطور است.
ائمه؟عهم؟ همانطور که در روایات دیدیم، خود را بقیةالله معرفی نمودهاند و بهخصوص ولیعصر صلوات الله علیه را بقیةالله میگویند و به این جمله مبارک او را سلام میگویند. پس ایشان عبارتند از آنچه که خدا برای ما باقی گذارده است و اگر ما ایشان را متابعت کنیم و از اعداء ایشان دوری کنیم، این برای ما بهتر است، خوبتر است. و این خوبتر گفتن شاید به این جهت باشد (از باب مدارا) که اگر شما پیش خودتان فکر کنید و گمان ببرید که پیرویکردن از اعداء و محبت به اعداء یا پیروی از
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 68 *»
کسانیکه بدون قرارداد خدا مدعی مقاماتی هستند و یا مرتکب محرمات شدهاند، برای شما خوب است ولی آنچه خدا برای شما قرار داده بهتر است. آنچه خدا برای شما حلال کرده بیشتر صلاح شما است و برای شما خیر و خوبی را در بر دارد.
از این جهت محللات الهیه یعنی آنچه خدا در قرآن بر ما حلال فرموده، آنچه از احکام و خیرات که برای ما تشریح فرموده همه در باطن به ائمه ما؟عهم؟ و ولایت ایشان تفسیر شده و آنچه خدا در قرآن حرام فرموده، از نظر باطن به اعداء آلمحمد تفسیر شده گرچه ظاهرش همین محرمات باشد ولی باطن و تأویل آن دشمنان ایشان میشود.
حدیثی خواندم که امام؟ع؟ بیان فرمودند که چرا خداوند در باطن قرآن محمد و آلمحمد؟عهم؟ را به اسامی مبارکه نامیده است. مثلاً خداوند صلوة فرموده و یا سایر اسماء طیبه که در قرآن فرموده هم ظاهر آنها را اراده فرموده و هم باطنش را ائمه؟عهم؟ و ولایت ایشان قرار داده است. علتش چیست؟ چرا محمد و آلمحمد؟عهم؟ را خدا در باطن به این اسماء مبارکه نامیده و اعداء ایشان را به اسماء خبیثه و محرمات یاد کرده است؟ گرچه همان ظواهر هم اراده شده است. اگر فرموده فحشاء، دروغ، خمر، قمار و امثال اینها که همه حرام، بد و خبیث است هم ظاهر را اراده فرموده و هم باطن را که ولایت اعداء ایشان و تبعیت اعداء ایشان و خود ایشان باشد. و اعداء ایشان را به این نامهای خبیثه نامیده و محمد و آلمحمد؟عهم؟ را به آن نامهای طیبه نامیده است.
امام؟ع؟ سرّش را در آن حدیث فرمودند: تکنیةً عن العدد یعنی رابطه بین این اسماء طیبه و مقامات و جهات ولایتی ما، طوری است که اگر کسی بر علم اعداد واقف باشد و قوای حروف و عددی که برای حروف است بفهمد، مییابد که چطور بین اسماء ما که همین اسماء طیبه باشد و مقامات، جهات و شئونات ولایت ما رابطه است. از راه عدد و تطابق قوای این اسماء میفهمد و مییابد که این اسماء اسمهای ما است و تعبیری از شئونات ولایتی ما است.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 69 *»
البته این جهت برای ما میسر نیست چون علم به جمیع جهات اعداد و روابط بین مسمیات و اسماء از نظر عدد، برای ما فراهم نیست. ما اطلاع و آگاهی کامل که نداریم، بماند ناقصش را هم ما ناقصین نداریم که بتوانیم بفهمیم چرا و به چه جهت و روی چه علت و سببی اسم صلوة، صوم، حج، انفاق، احسان، توبه، جنت و از این قبیل بر این مسمیات گذارده شده است. چه ربط عددی در کار است نمیتوانیم بفهمیم. اگر هم بعضیها دانستهاند خیلی ناقص و مختصر، و کاملش به حسب این عرصه در نزد کاملان است و حقیقت و سرّش نزد خود محمد و آلمحمد؟عهم؟ است.
جهت دیگر که اسامی طیبه بر محمد و آلمحمد؟عهم؟ و اسامی خبیثه بر اعداء ایشان گذارده شده است این است که این دو حقیقت متقابل و متضاد که یکی همهاش نور و دیگری همهاش ظلمت است، وقتی که خداوند آثار آنها را ملاحظه فرمود. _ البته تعبیرات از ناچاری است چون برای خدا ملاحظه نیست _ وقتی که خدا آثار طیبه و نورانی حقیقت محمد و آلمحمد؟عهم؟ و صفات ذاتی، جهات ذاتی و شئونات ذاتی آن بزرگواران را ملاحظه فرمود که این شئونات و جهات ذاتی مبدأ جمیع اعمال خیر و طاعات بود، آن لحاظ باعث و علت شد که اسامی طیبه را خداوند برای این حقیقتهای طیبه وضع بفرماید چه در عالم ذر و چه در عالم دنیا. چون آثار این بزرگواران طیب بود و حقیقتهای ایشان و صفات ذاتیه و جهات ذاتیه ایشان مبدأ اعمال خیر و صفات طیبه بود، از اینجهت اسم همه اعمال خیر و اسمهای همه صفتهای خیر را خداوند به ایشان داد. و همینطور وقتی که حقیقتهای ظلمانی اعداء ایشان را ملاحظه فرمود، دید که صفات ذاتی ایشان مبدأ جمیع شرور، اعمال زشت، جهالتها، عصیانها و طغیانها است از این جهت تمام آن اسمائی که متعلق به اعمال ناشایست بود، آن اسمها را به آن حقیقتهای خبیثه داد و آن حقیقتها به آن اسامی خبیثه نامیده شدند. پس وقتی که صفت ذاتی و جهتی از
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 70 *»
جهات ذاتی حقیقتی مبدأ آثاری بود، اسم آن آثار را میتوانند به آن حقیقت بدهند. پس در واقع بین مسمی و اسم رابطه ذاتیه برقرار است و تا مسمی و اسم در ماده و صورت تطابق و مناسبت صددرصد نداشته باشند، خدا اسمی را به مسمایی نمیدهد.
از بحثهای بسیار دامنهدار و ریشهدار در مباحث الفاظ و شناخت الفاظ است. اختلافاتی بین علماء درگرفته و مسأله حل نشده است مگر در فرمایشات بزرگان ما+. البته قبل از این بزرگواران هم کسانی بودهاند که گفتهاند باید بین اسم و مسمی رابطه باشد، تناسب ذاتی باشد ولی نتوانسته بودند حقیقت مسأله را بیان کنند. از این جهت مورد اشکال عدهای قرار گرفته بود تا اینکه یک کسی _ از معاصرین شیخ مرحوم _ در کتابش گوشه و کنایه میزند به شیخ مرحوم در مورد این مسأله که «بین اسم و مسمی رابطه و تناسب ذاتی قائلشدن مشکلاتی دارد و یکی از معاصرین این مطلب را گفته و متوجه اشکالاتش نشده» و شروع میکند به اشکالکردن به این مطلب. عدو شود سبب خیر گر خدا خواهد.
سید بزرگوار در اثبات تناسب ذاتی بین اسم و مسمی رسالهای را در رد این شخص تنظیم میفرمایند که در آن رساله با استدلالات بیان میفرمایند که بین اسم و مسمی هم از نظر ماده، هم از نظر صورت رابطه و تناسب است. همان تناسبی که در کار است موجب و مصحّح وضع است و الا مشکلات زیاد خواهد بود. وضع بدون مناسبت از حکیم صادر نمیشود. بخواهند اسمی را برای مسمایی بیاورند بدون تناسب کار لغوی است و حکیم کار لغو نمیکند، ترجیح بدون ترجّح و رجحان است و حکیم ترجیح بدون رجحان نمیدهد. اگر خدا اسم شمس را برای این جرم نورانی خورشید قرار داده از این جهت است که بین ماده این جرم و ماده شین و میم و سین تناسب و تطابق صددرصد است و همچنین بین صورت این جرم و صورت شین و میم و سین به این ترتیب که شَمْس شده است و شِمْس یا شِمِس یا شُمُس نشده
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 71 *»
است. همین که شَمْس شده است به این صورت از جهت تناسب ذاتی بین صورت جرم و صورت این کلمه است.
این تناسب ذاتی را چه کسی راه میبرد؟ آن کسی که خالق اشیاء است و به این خاطر او واضع الفاظ است. چون او مسمیات را آفریده است و میداند از بین کلمهها و حرفها مناسب با این شیء چیست؟ و چه شکلی باید داشته باشد؟ از اینرو مشایخ ما+ واضع الفاظ و اسماء را خدا میدانند، و عَلَّم آدمَ الاسماءَ کلَّها، خدا به آدم همه اسمها را آموخت. امام؟ع؟ روی یک بساط و فرشی نشسته بودند و این آیه را بیان میفرمودند. فرمودند خدا اسم همه چیزها را به آدم تعلیم داد. بعد اشاره به فرش زیر پای مبارکشان نموده و فرمودند حتی اسم این بساط را خدا به آدم تعلیم داد.
حالا تعلیم به آدم چطور بود و چطور او فهمید و دانست تمام اسماء و مسمیات را مسألهای است. اینطور بود که مثلاً وقتی که به این میز نگاه میکرد به تعلیم خدا میفهمید که اسم این در فارسی میز است و همینطور در لغت دیگر اسمش چیست و آن بزرگوار به فرزندان خود السنه و ریشه لغات و اصول آنها را تعلیم فرمود. البته بعدها در اثر خلط و مزج انحرافهایی در لغتها پیدا شد. اصل لغات و لغات صحیحه به وضع الهی و به تعلیم خدا به انبیائش است و همینطور به الهام به بشرها.
سخن در این زمینه زیاد است ولی همین اندازه، اجمال مطلب بحمدالله برای ما روشن و مسلّم است که اسماء با مسمیات خود در ماده و صورت تناسب ذاتی دارند. یک دلیلی که خیلی مطلب را واضح میکند این است که ما فهمیدهایم به برکت اینهمه فرمایشات و مباحث که اسم ظهور مسمی است و فرق اسم و مسمی با سایر چیزها که عناوین دیگر دارد از قبیل مطلق و مقیّد، اثر و مؤثر و عام و خاص همین است که اسم ظهور مسمی است یعنی در مادهْ او است، در صورت هم او است، اما در زمینه خود ظهور ولی عناوین دیگر اینطور نیست. مثالی که برای اسم و مسمی
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 72 *»
میتوانیم بزنیم این است که شما زیاد شنیدهاید که فرمودهاند زیدٌ قائمٌ، زید همان قائم است، ایستاده همان زید است. در عین حالی که ایستاده زید نیست، زید هم ایستاده نیست. اما زید همان ایستاده است و ایستاده همان زید است. آقای شریف طباطبائی میفرمایند اگر کسی به همین ایستاده توهین کند به زید توهین کرده است، همین ایستاده را بکشد زید را کشته است. احترامش بکند زید را احترام کرده است. ببینید چقدر تناسب است در اسم کَونی و اسم واقعی و خارجی که آن ایستاده باشد. در لفظش هم همینطور است. لفظ ایستاده هم در عالم الفاظ که میآید خود زید است. مثل اینکه ایستاده در خارج، خود زید است. چرا کلمه الله را که مینویسند توهینش جایز نیست توهینش حرام است؟ اسم فرق نمیکند، لفظی باشد در عالم الفاظ، کَونی باشد در عالم کَون، کتبی در عالم کتابت، ذهنی در عالم ذهن، خارجی در عالم خارج. رابطه و نسبت اسم با مسمی اینطور است.
پس چون اسماء ظواهر مسمیات هستند، هم در عالم کَون، هم در عالم ذهن، هم در عالم لفظ و هم در عالم کتابت این است که حقیقتهای طیبه محمد و آلمحمد؟عهم؟ که مسمیات طیبه هستند اقتضاء میکند که خداوند در حکمتش بر خود حتم و لازم فرماید که در هر عالم و در هر عرصه برای ظهورات ایشان اسامی طیبه انتخاب بفرماید. چون این بزرگواران در عالم شریعت به اعمال صالحه ظاهر شدهاند و همه اعمال خیر، ظهورات ایشان است از این جهت تمام این اسمها، اسماء طیبه ایشان است و اسم است برای این مسمیها گرچه اسمِ اسم است. یعنی کلمه «صلوة» اسم است برای نماز و این ارکان مخصوصه، ولی همین ارکان مخصوصه در همین عالم ظاهر ما، عبارت است از اسم ائمه هداة معصومین؟عهم؟ و یکی از ظهورات ایشان است. پس اسامی لفظی حج، صوم، جهاد، احسان، انفاق و سایر اسامی طیبه، همه اسمِ اسمِ محمد و آلمحمد؟عهم؟ هستند. یعنی ظهورات ایشان این تکالیف شرعیه در
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 73 *»
عالم شریعت است. ظهورشان عبارت است از همین اعمال صالحه که اسمش را ولایت ائمه؟عهم؟ میگذارند. همه اینها در عالم شرع ظهورات ائمه هستند. در عالم لفظ هم این اسامی طیبه، اسم همین ظهورات است و این ظهورات هم که اسم ائمه هستند، پس تمام اسامی مبارکه صالحه طیبه حسنه همه و همه در قرآن و احادیث و در همه ادیان آسمانی اسماءِ اسماءِ محمد و آلمحمد؟عهم؟ است.
همینطور آن حقیقتهای ظلمانی در همه عوالم ظاهر شدند و از جمله در عالم شریعت به خبائث و اعمال خبیثه و طالحه و صفات قبیحه ظاهر شدند. روی این جهت آنها همه ظهورات آن ملعونها است و تمام اسماء خبیثه در شریعت، در قرآن و فرمایشات ائمه؟عهم؟، در همه ادیان آسمانی اسماءِ اسماءِ اعداء است. خدا لعنتشان کند.
حدیثی از امام؟ع؟ است که خیلی شنیدهایم؛ نحن اصلُ کلِّ خیر.([46]) این حدیث همین مطلب است. وقتی که ظهور، فرع ظاهر است، زید که میایستد، ایستاده فرع زید است و شما زید را ایستاده مینامید. دقت بفرمایید، زید را به ایستاده مینامید، این ایستاده کار زید است، فرعش است، خودش که نیست پس چرا خودش را ایستاده مینامید؟ به جهت اینکه میشود اسم فرع را به اصل داد. و بلکه چون اصل در فرع ظاهرتر است، اسمی که به فرع میدهند در واقع آن اسمِ اصل است و برای اصل است. گرچه در اینجا پیدا شده است. یعنی تا زید نایستد، کلمه ایستاده برایش گفته نمیشود. در واقع و در خارج هم ایستاده وجودی ندارد. وقتی که زید ایستاد، آنوقت ایستاده پیدا میشود. ایستاده در خارج همان ایستاد است. اسم ایستاده میشود اسم فرع و اما ایستاد فعل زید است و در واقع اصل، زید است که ایستاد را ایجاد کرده است. ایستاده به اعتبار زید، اسم فرع شده است. خود اصل سزاوارتر به این اسم است چون او این را ایجاد کرده است. پس کلمه ایستاده گرچه اسم فرع است اما
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 74 *»
شایسته اصل است و اصل به نامیدهشدن به این اسم سزاوارتر است. و از این جهت زید را میگویید ایستاده و اسم زید را میگویید ایستاده روی این جهت که فرع خودش در مقابل اصل هیچ است. فرع که میگویند به اعتبار همین هیچبودنش است. فرع است، مضمحل است، متلاشی است. پس اسمی که فرع دارد، مال اصل است. البته اگر دقت بیشتری کنیم ایستاده مال این ایستاد است. الحمدلله این مطالعات را دارید که اسم ایستاده مال ایستاد است و او است که به این اسم نامیده میشود و ایستاد فرع زید است ولی به خود زید میگویید ایستاده. این اطلاق و استعمال نیست مگر از جهت اصلبودن زید در این جریان و فرعبودن ایستاده. آن فرع است، مضمحل است، اسمش را به اصل میدهید.
پس تمام اعمال خیر و همه اعمال حسنه ظهورات محمد و آلمحمد؟عهم؟ است. مثل ظهور زید به ایستادن، از هر کس میخواهد صادر بشود آن کس حکم مفعولبه را دارد. به حساب نمیآید. انا صلوةُ المؤمنین و صیامُهم. اگر که نجار آمد این میز را به این شکل ساخت، این کار نجار است. شرافتی برای خود این میز نیست. هنر، هنر نجار است. خود این چوبها روی زمین افتاده بود. نجار به فضل خود، به احسان خود، به عنایت خود، این چوبها را جمع کرد و میز را ساخت. حالا که نگاه میکنیم میگوییم بهبه عجب میز قشنگی، این تعجب ما از هنر نجار است، هنر خود این چوب نیست. این است که نجار را تعریف میکنند. انا صلوة المؤمنین و صیامهم. این بدن و پیکرهای که افتاده است آن بزرگوار میآید تفضل میفرماید، عنایت میکند، به فضل لطف او، این پیکره به نماز میایستد. خم و راست میشود، رکوع و سجود میکند. هنرِ این پیکره نیست، این زیبایی صلوة و نماز از این پیکره نیست.
چه اشتباه بزرگی است وقتی که این بدن به خود نگاه کند و بگوید بهبه، منم که رکوع میکنم، منم که سجده میکنم. این چوب اگر بگوید بهبه منم که به این شکل
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 75 *»
قشنگ درآمدهام آیا به او نمیگویند ساکت شو؟ و لمیحمَد حامدٌ الا ربَّه، به این چوب میگویند ساکت شو، خفه شو، اگر میخواهی تعریف کنی، تمجید کنی، نجار را تمجید کن که بر پیکره تو صورت قشنگ میز بودن را ظاهر ساخت. او را حمد کن و لمیلُم لائمٌ الا نفسَه،([47]) اما خدای نکرده اگر این پیکره و صاحب این پیکر به سوء اختیار خود در حالی که رهایش کردند و خذلانش نمودند خواست به طرف زنا، سرقت و نعوذ بالله سایر معاصی برود به او میگویند حالا که با اینهمه دعوتهای ما میخواهی بروی، خیر را نمیخواهی و لجبازی میکنی و میخواهی به آن طرف بروی، ما تو را به آن طرف میبریم و بر پیکره تو آنچه را که میخواهی ظاهر میسازیم. نجار صورت صنمی و بتی بر این چوبها بار میکند، ولی دیگر چوب حق اعتراض ندارد که چرا بر من این صورت را پوشانیدی. این پیکر حق ندارد برگردد و بگوید چرا بر این پیکر من این عصیان را ظاهر ساختی. و لمیلم لائم الا نفسه. هیچکس ملامت نکند مگر خودش را. یا ابنَ آدم اَنا اولی بحسناتِک منک و انت اولی بسیئاتِک منّی،([48]) بدیها از تو است اگرچه به من است ولی از تو است، ولی خوبیها هم از من است و هم به من، بیدک الخیر،([49]) الهی خیرُک الینا نازل و شرُّنا الیک صاعد([50]) خدایا خیر تو به سوی من نازل میشود، اما از من همیشه شر صادر میشود.
پس این بزرگواران صاحبان ظهوراتند و همه ظهورات طیبه، در جمیع عوالم ظهورات ایشان است اگر چه بر پیکرهها ظاهر شود. این پیکرهها در حکم مفعولبه هستند مثل این چوب است. شرافت از خود صاحب پیکرهها نیست. شرافت از صاحبان این ظهورات است که این ظهورات را بر این پیکرهها پوشانیدهاند. پس نظر
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 76 *»
به اینکه اینها فرع آن بزرگوارانند اسمهایی که به این ظهورات داده میشود، همه این اسمها، اسمهای ایشان است. از این جهت امیرالمؤمنین که میفرماید: انا صلوة المؤمنین و صیامهم یعنی انا الصلوة و انا الصوم، چرا؟ چون آن صلوتی که بر پیکره مؤمن ظاهر میشود، ظهور من است. او در حکم این چوب و مفعولبه است مفعول مطلق شرافت دارد که صلوة من و ظهور من است و آن اسم مال من است. صلوة اسم ظهور من است. ظهور هم که در نزد من فرع من است. من اصل هستم، فرع مضمحل است. پس منم صلوة، منم صوم، منم حج، منم جهاد و همینطور سایر اسماء.
از آن طرف تمام آن ظهورات ناپاک که در هر عالمی پیدا شود، ظهور اعداء ایشان است. هر معصیتی، هر عصیانی، هر کفری، هر طغیانی، چون ظهورات اعداء است، پس فرع اعداء است و هر اسمی هم که به این معاصی و به این کفرها و فسقها داده شود، این اسمها اسمِ این ظهورات است. پس اسمِ این فرعها است. و چون فرعها در مقابل اصلها هیچ و مضمحل است، از این جهت این اسمها، همه اسمهای آن اصلها است و آن اصلهای ظلمانی و ناپاک به این اسمها سزاوارترند. پس آن ملعونها هستند زنا، آن ملعونها هستند سرقت، آن ملعونها هستند لواط، آنها هستند دروغ، غشّ و غلّ و سایر معاصی، تمام کفرها و فسقها ایشانند.
فضل بن شاذان؟رضو؟ حدیثی را نقل میکند، ایشان خیلی خدمت کرده است. چون نوع اسرار و حِکَم احکام، مسائل و مباحث دینی را، و لو به اندازه سطح پایین هم بوده، از ائمه؟عهم؟ سؤال کرده و نوشته است. «علل فضل بن شاذان» خیلی کتاب شریفی است. گرچه بعضی علتها در سطح ظاهر است ولی به اصطلاح امروز میگویند فلسفه، تا توانسته فلسفه هر چیزی را سؤال کرده و جوابش را نوشته و کتابی شده است.
«عن ابیعبدالله؟ع؟ انه قال» حضرت فرمودند: نحن اصلُ کلِّ خیر و من فروعِنا کلُّ بِرّ، ما اصل هر خیری هستیم و از فروع ما است هر برّی. و مِن البرِّ التوحیدُ و الصلوةُ و الصیامُ و کظمُ الغیظ و العفوُ عن المُسیء و رحمةُ الفقیر و تعاهدُ الجار و الاِقرارُ بالفضل و
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 77 *»
اهلِه، فرمودند از فروع ما است هر برّی یعنی هر امر نیکی که بشود به آن نیک و خوب گفت از فروع ما است. بعد میفرمایند از این نیکیها، توحید است. توحید را که فرمودند دیگر همه گفته شد. بعد فروع را هم میفرمایند، به اصطلاح فروع دین را نماز، روزه، اینکه انسان در برابر بدرفتاری بدرفتاران خشم خود را فرو بنشاند و از ایشان درگذرد. خود این کار خوبی است عفو کند، رحمکردن بر تهیدستان، تعاهد و رسیدگی به همسایگان، اقرار به فضل برای اهلش، هر کس فضلی بر ما دارد، برتری دارد و طوری خدا به وسیله او بر ما خیری جاری میکند، بر ما صاحب فضل میشود. میفرماید به فضل او اقرار کنیم.
بعد میفرماید: و عدوُّنا اصلُ کلِّ شرٍّ و من فروعِهم کلُّ قبیحٍ و فاحشة، دشمنان ما اصل و ریشه هر شری هستند و از فروع ایشان است هر قبیح و فاحشه و بدیِ از حدّ گذشته. و منهم الکِذْب یا الکَذِب از ایشان است دروغگفتن یا خود دروغ. و النمیمةُ سخنچینی، و البخل، و القطیعة قطع رحمکردن، و اکلُ الربا رباخواری، و اکلُ مال الیتیم بغیر حق مال یتیم خوردن بدون مورد. یک وقت هست خدا موردی قرار داده است. خوردن مال یتیم مورد پیدا میکند نه موردهایی که بعضیها میسازند، خودشان را پدر یتیمها حساب میکنند و شوهر بیوهزنها، و خلاصه مالها را میچاپند نه آنطور موردها. کسی که طبق دستور شرعی قیّم است و رسیدگی مال یتیم را به عهده میگیرد و چون تمام روزش صرف آنها میشود و نمیتواند خودش کسبی کند و درآمدی داشته باشد برای مخارج زندگی به مقدار متعارف بین مردم، این مقدار از وقتش را که صرف مال ایتام میکند، میتواند از درآمد آن مال بهره بردارد و استفاده کند. به اصطلاح ما مزد خودش را بردارد. آن هم به اندازه معروف و متداول بین مردم که به ایتام ظلم نکند. این را میگویند به مورد. و تَعدّی الحدودِ التی امر اللهُ عزوجل تجاوز از حدودی که خداوند امر کرده که باید رعایت شود، و رکوبُ الفواحش مرتکبشدن ناپسندیها و تبهکاریها
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 78 *»
ما ظهر منها و ما بطن چه آشکارها و چه پنهانیها، من الزنا و السرقة و کلِّ ما وافَق ذلک من القبیح هر چه که از ناشایستیها است، اینها همه از فروع دشمنان ما است.
بعد جملهای فرمود که کمرشکن است و شیعه مستبصر چقدر باید متزلزل و پریشانحال باشد یعنی این معاصی که ما انجام میدهیم و خدای نکرده الفت با معاصی داریم اینها با این برنامه و فرمایش خیلیخیلی بیچارهمان میکند. میفرماید: و کَذَبَ من قال انّه معنا و هو مُتعلِّقٌ بفرعِ غیرِنا،([51]) دروغ میگوید کسی که بگوید با ما است اما به فرع غیر ما چسبیده باشد، به شاخههای غیر ما چسبیده باشد. یعنی کسی که از او اعمال ناشایست صادر شود و دیده شود که او به شاخههای آن اصل سجین آویزان شده است. دروغ میگوید که از شیعیان ما است.
خدایا ما تو را و اولیاء تو را گواه میگیریم در این محضر شریف، در حضور خودت و اولیائت که میدانیم همه اولیاء تو از محمد و آلمحمد؟عهم؟ گرفته تا بزرگان دین شاهد و ناظر حال ما هستند. خدایا ما همه اینها را شاهد میگیریم که ما از دشمنان محمد و آلمحمد؟عهم؟ بیزاریم، از فروعشان بیزاریم، از اعمالشان بیزاریم. این معاصی که از ما سر میزند از اینها هم بیزاریم. خدایا از خودمان هم به واسطه این اعمال ناشایستمان بیزاریم. چگونه بیزاری خودمان را از خودمان اظهار کنیم؟ همین که در حضور تو شرمندهایم، در حضور اولیاء تو شرمساریم، امیدواریم به فضلت، به کرمت، به لطف و احسان اولیائت که به ناقصین شیعه و دوستان خود دارند، ما را آمرزیده از دنیا ببری، خدایا چند روز آخر شعبان را میگذرانیم، خدایا ما پاک و پاکیزه وارد ماه رمضان بشویم. خدایا از جمیع گناهان شسته وارد ماه رمضان بشویم. خدایا ماه رمضان بر ما طلوع کند با آمرزش جمیع گناهان ما و گناهان رفتگان از همه ما.
و صلّی الله علیٰ محمّد و آله الطاهرین
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 79 *»
مجلس 8
(شب سهشنبه 30 شعبانالمعظم 1405 هـ ق)
r معنای لغوی تقلید
r معنای دیگر بقیةالله
r آیه: «بقیةالله خیر لکم ان کنتم مؤمنین» و آیه: «و الباقیات الصالحات …»
r اسامی طیبه، اسامی معصومان؟عهم؟ است
r دوستی امام؟ع؟ نسبت به ما و دوستی ما نسبت به او؟ع؟
r بقیةالله و منشأ دوستی
r نعمت ولایت
r معنای دیگر بقیةالله
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 80 *»
بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم
اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين
وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين
بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ
اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ
في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً
حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً
عرض شد در این آیه شریفه بقیةاللّه در احادیث آلمحمد؟عهم؟ و فرمایشات به «ما ابقی اللّه لکم من الحلال» معنی شده که ظاهر آیه است. و از نظر تأویل مطابق با این ظاهر هم یعنی آنچه را که خدا برای شما باقی گذارده از آلمحمد؟عهم؟ یعنی علم ایشان و سایر رحمتها و عنایاتی که خداوند به برکت آن بزرگواران در هر دورهای از امامت هر یک برای خلق خود باقی گذارده است، خیر است.
از جمله معانی برای این آیه شریفه، طاعت خدا است و طاعتکردن خدا از طریق اطاعت امیرالمؤمنین و ائمه طاهرین سلام اللّه علیهم اجمعین است. بزرگان دین هم مردم را به اطاعت خدا دعوت فرمودهاند. رسولخدا؟ص؟ در روز غدیر بعد از اینکه حضرت امیر صلوات اللّه علیه را معرفی نمودند، فرمودند: علیّ فیکم بمنزلتی فقَلِّدوه دینَکم و اَطیعوه فی جمیعِ امورِکم،([52]) علی؟ع؟ در بین شما به منزله من است با من هیچ فرقی ندارد. به منزله من است یعنی در وجوب اطاعت، در علم، معرفت و
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 81 *»
جمیع شئون به منزله من است غیر از نبوت. البته آثار نبوت هم در نزد ایشان است، وارث نبوت و علم نبی است. از هر جهت به منزله من است، فقط وحی به عنوان وحی تأسیسی بر این بزرگوار نازل نمیشود ولی در جمیع شئون به منزله من است. حال که چنین است فقلّدوه دینکم شما دین خود را به گردن او و به عهده او بگذارید. چون او بعد از من شایستگی این مقام را دارد که دین را از او اخذ کنید.
کلمه قلّدوه از نظر اصل لغت از «قِلاده» است و از نظر معنوی هم به عهدهگذاری است. وقتی که قلاده و گردنبندی را به گردن شخصی میاندازند باید با او مناسبت داشته باشد. هیچگاه یک گردنبند طلایی را به گردن حیوانی، کلبی و خنزیری نمیبندند. مگر بعضی احمقها، دیوانهها و سفیهها که ممکن است این کار را بکنند. سخن در سفهاء نیست. عقلاء یک گردنبند زیبا و گرانبها را به گردن سگ و خوک نمیاندازند. گردنبند مخصوص دختران است. دختران جوان، مال آنها است شایستگی آنها را دارد. از نظر معنی همینطور است. هر کسی شایستگی هر کاری را دارد، آن کار را به عهده او میگذارند، عربها میگویند: «قَلَّدتُک امری» امر مهم را به گردن اشخاص ارزنده، بافضیلت و خبره در آن امر میگذارند. به عهده آن اشخاص میگذارند. و این اصطلاح شده است. در دین و لسان شریعت «تقلید» و بهعهدهگذاری یک اصطلاحی شده است. و باید انسان بداند که دینش را به عهده چه کسی بگذارد. امر و نهی خدا را از چه کسی اخذ کند. خود این یک مطلب مهمی است در شریعت. دین خدا و امر و نهی خدا، از ناحیه خدا و از طرف خدا است و باید به عهده کسانی گذارد که خدا به عهده آنها گذارده است.
در زمان امام صادق صلوات اللّه علیه زنی یک مرضی پیدا کرده بود که شکمش صدا میکرد. او پیش پزشکان آن زمان رفته بود. پزشکان برای رفع این بیماری خوردن خمر را برایش تجویز کرده بودند. از شیعیان حضرت بود، خدمت امام صادق؟ع؟ آمد
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 82 *»
عرض کرد آقا من چنین مرضی دارم و اطباء اینطور علاج کردهاند، گفتهاند باید خمر بخوری تا رفع بیماریت شود. حضرت فرمودند که چه چیز مانع تو شد که خمر نخوردی؟ عرض کرد خواستم از شما اجازه بگیرم. شما هر دستوری بفرمایید اطاعت کنم. به جهت اینکه «فاِنّی قد قلّدتُک دینی»، دینم را به عهده شما گذاردهام، شما بر من حلال کنید میخورم، حرام بفرمایید نمیخورم. بعد حضرت فرمودند: نه نخور، که خدا در حرام شفاء قرار نداده است.([53]) این تقلید در دین است. در حدیث غدیر خم رسولخدا؟ص؟ فرمودند: این علی به منزله من است در میان شما فقلِّدوه دینَکم دینتان را به عهده او بگذارید و اطیعوه فی جمیع امورکم او را در جمیع کارهایتان اطاعت کنید که اطاعت او اطاعت خدا است.
پس یکی دیگر از معانی بقیةالله این است که ائمه؟عهم؟ را خدا باقی گذارده بعد از رسولخدا؟ص؟ در بین ما برای اینکه اگر خدا را بخواهیم بندگی کنیم، ایشان را در جمیع امورمان اطاعت کنیم. پس بقیةاللّه خیر لکم یعنی هر یک از ائمه؟عهم؟ که در زمان و دوران امامت خودشان، خدا ایشان را باقی گذارده به منظور اطاعتکردن از ایشان است. اطیعوا اللّه و اطیعوا الرسول و اولیالامر منکم صلی اللّه علیهم اجمعین. از این جهت در قرآن کلمه «باقیات» را هم به «طاعت» معنی کردهاند.([54]) والباقیات الصالحات خیرٌ عند ربّک ثواباً. باقیات الصالحات در نزد پرورنده تو ثوابش از همه چیز بیشتر و بهتر است. این باقیات الصالحات در این مورد به همین معنای طاعت است. طاعات خدا برای شما از حیث ثواب خیلی ارزش دارد و خیلی ارزنده است.
البته طاعات جمیع عبادات را شامل است. جمیع اموری که انسان خدا را در آن مورد اطاعت کند، طاعت میشود. ولی گاهی هم بهخصوص بعضی از طاعتها را
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 83 *»
ائمه؟عهم؟ در ذیل این آیات ذکر کردهاند. از جمله فرمودهاند مراد نمازهای پنجگانه است. میدانیم نمازهای پنجگانه بین طاعتها، از همه طاعتها اشرف است. اِن قُبِلَتْ قُبِل ماسویٰها و اِن رُدَّت رُدَّ ماسویها.([55]) اگر که نماز قبول شد، همه اعمال قبول است. اگر نماز رد شد، تمام اعمال مردود است. از این جهت که فضیلت و شرافت نماز بر سایر طاعتها و عبادتها مسلّم است، این آیات به صلوات خَمس هم معنی شده است. پس به این معنی اگر بگیریم نمازِ مقبول و نمازی که مورد عنایت و فضل خدا قرار بگیرد و خدا قبول بفرماید، آن نمازی است که نماز باشد. نمازی که نماز است قبول است؛ یعنی آن حقیقتی که این کلمه نماز، اسم است برای آن حقیقت اگر او تحقق پیدا کرد، نماز قبول است. و آن حقیقت که این عبادتها و نمازها برای آن وضع شده و برای آن حقیقت درست شده، معلوم است که ولایت است. تمام این عبادتها و طاعتها همه شئونات آن ولایت است. آن ولایت در این شئونات نامش مختلف میشود، نماز میشود، روزه میشود، حج میشود، جهاد و سایر طاعات میشود. اصل ولایت ریشه جمیع طاعتها و عبادتها است.
اینکه گفتیم اسامی طاعات و حسنات، اسامی ائمه ما سلام اللّه علیهم اجمعین است، یک جهتش همین است چون آنچه که این عبادات برای آن وضع شده، تقرب الی اللّه و رسیدن به درجات کمال است. این تقرب الی اللّه و رسیدن به درجه کمال و قرب خدا چیست؟ آیا غیر از ولایت است. شخصی که در ولایت است مقرب است. شخصی که در ولایت است کمال پیدا کرده است. پس چون امام؟ع؟ مظهر تامّ ولایت هستند، پس به او «ولی» میگوییم یعنی صاحب ولایت. کلمه ولی به این اعتبار است که ولایت در او ظاهر است و او مظهر ولایةاللّه است. پس وقتی که اسباب و وسائلی که ما را به ولایت برسانند، این اسمها را داشته باشند، مانند صلوة، حج، صوم، جهاد،
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 84 *»
امر به معروف، احسان، انفاق، صله رحم و همه طاعات، اینها هر کدام وسیله و درجهای است برای تقرب به خدا که همان ولایت و داخل شدن در ولایت آلمحمد؟عهم؟ است. آنوقت آیا خود امام که مظهر ولایت است سزاوارتر نیست به این نامها و به اینکه نماز، روزه، حج و جهاد نامیده شود؟ پس خودش سزاوارتر است از این اسبابی که ما را به ولایت او میرساند و این درجاتی که ما را به ولایت او نزدیک میکند.
همچنین این آیه شریفه به مودت تفسیر شده است. بقیةاللّه خیر لکم یعنی آن مودتی که باقیات الصالحات است. الباقیاتُ الصّالحاتُ خیرٌ عند ربِّک ثواباً به مودت تفسیر شده؛ یعنی آنچه که خدا در بین شما و در دلهای شما باقی گذارده از محبت و مودت محمد و آلمحمد؟عهم؟، این برای شما خیر است و مسلّم است که تا برای مودت منشأی در ما پیدا نشود، مودتی نخواهد بود. منشأ مودت وجود مبارک امام صلوات اللّه علیه در هر زمان است. آن بزرگوار وقتی که ما را دوست داشتند، ما هم ایشان را دوست میداریم. بدون دوستی امام؟ع؟ نمیشود امام را دوست داشت. باید ایشان دوست بدارند، تا ما هم ایشان را دوست بداریم. چرا؟ چون اِن ذُکِر الخیر کنتم اوّلَه و اصلَه و فرعَه و معدِنَه و مَأواه و منتهاه،([56]) هر خیری را به یاد بیاوریم و نام ببریم اولش ایشانند، مبدأش ایشانند، معدنش ایشان هستند. خیر از ایشان سرچشمه میگیرد. تا ایشان شعاع خود را دوست نداشته باشند شعاع نمیتواند منیر خود را دوست داشته باشد. البته مسأله دور است. شعاع هم تا شعاع نباشد و منیر را دوست نداشته باشد، منیر هم شعاع را دوست ندارد. مسأله دور پیشمیآید یعنی متوقف بریکدیگر است. تا دوستی آن بزرگواران نباشد، ما نمیتوانیم آنها را دوست داشته باشیم و تا دوستی ما به ایشان نباشد، مورد توجه و عنایتشان نخواهیم بود. یک
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 85 *»
حقیقتی است که از دو جهت حساب میشود. وقتی که از آن طرف نگاه میکنیم، فضل است و عنایت، از این طرف که نگاه میکنیم عبودیت، ذلت و انکسار است. از آن طرف محبت آقایی است، از این طرف محبت نوکری است.
پس بقیةالله به این معنی منشأ مودت و محبتی که خدا در هر زمان باقی گذارده است میباشد. امام هر زمان منشأ مودت و محبت است برای اهل ایمان که از آن بزرگوار و از آن مبدأ، محبتها و مودتها سرچشمه میگیرد.
به همین مقدار که به هر بهانهای، این امور را متذکر باشیم و به وجود حجة بن الحسن صلوات الله علیه توجه داشته باشیم خوب است. بحمدالله این بحث شروع شده است؛ حال هرچقدر استفاده کنیم یا اگر هم استفاده نکنیم، خوبیش این است که الحمدلله به وجود حضرت توجه داریم و انشاءالله مورد عنایت خاصشان خواهیم بود. چند شبی گذشته بوده که ما این بحث را شروع کرده بودیم؛ یکی از آقازادگانِ محترممان که از بحثمان بیخبر بودهاند، نمیدانستهاند که ما این بحث را شروع کردهایم که بگوییم انس ذهنی بوده. نه، بیخبر بودهاند. ایشان در خواب میبینند شب جمعهای است و در حسینیه مهمانی است و سفرههای زیاد و جمعیت خیلی زیادی هم هست و من هم دارم پذیرایی میکنم. اعلام کردند که امام زمان صلواتاللهعلیه میخواهند تشریف بیاورند. همه منتظر نشسته بودیم که حضرت تشریف آوردند. ایشان میگویند وقتی که تشریف آوردند، به صورت مبارکشان نگاه کردم. خیلی نورانی بود؛ خیلی نورانی! خوشا به حال ایشان که زیارت کردند. انشاءالله کارِ اینجا به همهمان مربوط است. بحمدالله همه از عنایاتِ خاصّشان، به برکات بزرگان و دعاء ایشان و توجه ایشان بهرهمندیم. مطلب همین است که باید آنها شفاعت کنند، لطف بفرمایند، تا آقایانِ بزرگ و بزرگوار، محمد و آلمحمد؟عهم؟ احسان و تفضل بفرمایند وگرنه خودمان که معلوم است چه هستیم، مستحقِ همه عذابها
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 86 *»
هستیم، نه اینکه عنایتی بفرمایند. اگر لطفی میفرمایند، عنایتی میفرمایند، به برکت بزرگان است. البته «اگر» ندارد؛ میدانیم بهطور کلی در لطفشان هستیم. اینهمه عافیتها، اینهمه نعمتها، اینهمه لطفها، اینهمه احسانها، اینها چیست؟ ما که در خودمان استحقاق نمیبینیم، این نیست مگر وساطت بزرگان. آن بزرگواران شفاعت میکنند، وساطت میکنند، آقا امام زمان لطف میفرمایند. این عافیتها و هدایتها که میبینید، خیلی نعمت است. بزرگترین نعمت این نعمتِ مودت و محبت است. این نعمتِ مودت و محبت خیلی بزرگ است؛ و این نیست مگر به برکت وجود امام عصر صلوات الله علیه.
محمد بن اسماعیل بن عبدالرحمن جعفی میگوید که «دخلتُ اَنَا و عمّی الحصینُ بنُ عبدِالرحمن علی ابیعبداللّه؟ع؟» میگوید که من با عمویم خدمت حضرت صادق؟ع؟ رفتیم «فسَلَّمَ علیه» عمویم سلام عرض کرد «فرَدَّ علیه سلاماً» حضرت هم جواب فرمودند. «و اَدناه» و حضرت او را نزدیک خودشان بردند. ظاهراً خود محمد بن اسماعیل یا کودک بوده و یا جوان بوده است و نوعاً شیعیان این رسم را داشتهاند که کودکها، بچهها و جوانان را خدمت حضرت میبردند.
حتی در یک حدیث دیدم که یک نفر با بچه برادرش خدمت امام؟ع؟ میآید و حضرت کتابی خدمتشان بوده از جمله گفتگویی که میشود میفرماید اسم تمام دوستان ما در این کتاب نوشته شده است. بعد این دو نفر خیلی مضطرب میشوند که ببینند و اسم خودشان را پیدا کنند که در آن هست یا نیست. همان جوان میگوید: عمویم کتاب را جلو کشید و شروع کرد به نگاهکردن در کتاب و دنبال اسمش میگشت. من همانطور که نگاه میکردم اسم خودم را زودتر از او پیدا کردم. داد زدم آهای عمو اسم من اینجا است او خیلی مضطرب شد و میگشت و یک مقداری گشت تا بالاخره اسمش را پیدا کردیم.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 87 *»
حالا محمد بن اسماعیل میگوید من با عمویم خدمت حضرت صادق؟ع؟ رفتیم و عمویم بر امام؟ع؟ سلام کرد و امام جوابش را فرمودند و او را نزدیک خود بردند. و قال: اِبنُ مَن هذا فرمودند: این بچه کیست که همراهت آمده است؟ «قال ابنُ اخی اسماعیل» این پسر برادرم اسماعیل است. قال: رَحِمَ اللّهُ اسماعیل، ببینید! اگر بچه را نیاورده بود این دعاء شامل حال برادرش نشده بود بچه را که امام؟ع؟ دیدند درباره برادرش که فوت شده بود، دعاء فرمودند. رحم اللّه اسماعیل خدا اسماعیل را رحمت کند، و تجاوَزَ عن سیّئِ عملِه خدا از گناهان او بگذرد. کیف مُخلَّفوه آنهایی که بعد از او ماندند از فامیل و دیگران حالشان چطور است؟ عرض کرد آقا «نحن جمیعاً بخیرٍ ما اَبقی لنا مَودَّتَکم». آقا ما همه حالمان خوب است اما در صورتی که این مودت و محبتی که به شما داریم، خدا این را باقی بدارد. تا وقتی که خدا این مودت و محبت شما را برای ما باقی بدارد، ما خوب هستیم. امام فرمودند: یا حصین لاتَستصغِروا مَودّتَنا فاِنَّها من الباقیات الصالحات مبادا مودت ما را کوچک بشماری. امام؟ع؟ این فرمایش را که میفرمایند میخواهند باز هم از خمیره او اقرار به مودت و محبت را استخراج بفرمایند. فرمود مبادا مودت ما را کوچک بشماری، که مودت و دوستی ما از باقیات الصالحات است که خدا دربارهاش فرموده است: والباقیاتُ الصالحات خیرٌ عند ربِّک ثواباً. عرض کرد: «یا ابنَ رسولِاللّه ما اَستصغِرُ هذا» من هیچ وقت مودت شما را کوچک نمیشمرم، «ولکنْ اَحمَدُ اللّهَ علیها» بلکه خدا را بر مودت شما حمد میکنم.
آن وقت حضور امام صادق؟ع؟ استدلال میکند و این حدیث را ذکر میکند که هم این حدیث به تصدیق امام صلوات اللّه علیه میرسد و هم او دوباره اظهار ایمان و مودتش را میکند. حمد میکنم خدا را بر مودت شما. چرا؟ لقولهم صلوات اللّه علیهم من حَمِدَ فلیقُل الحمدللّه علی اوّلِ النِّعَم امامان دیگر پیش از شما، به ما دستور فرمودهاند هر کس میخواهد بر نعمتی خدا را حمد کند اینطور بگوید: الحمدللّه علی
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 88 *»
اول النعم که همه نعمتها به این بستگی دارد. خدا را شکر بر آن اول نعمتها و اصل نعمتها و ریشه نعمتها. خود این شخص خدمت امام؟ع؟ دارد توضیح میدهد که «قیل» خدمت ائمه؟عهم؟ عرض شده است که این «اول النعم» چیست که خدا را بر آن شکر کنیم؟ «قال» آن امامی که از او سؤال شده فرموده است: ولایتُنا اهلَالبیت. ([57]) ولایت ما اهلالبیت اول نعمتها است. اصل و ریشه نعمتها است.
در واقع هر نعمتی به برکت ولایت و مودت نعمت است و الا عذاب و استدراج است، گرچه به شکل ظاهر نعمت باشد. انسان در معصیت خدا غرق میشود، و خدا هم مرتب نعمت را به او میدهد و یکدفعه انسان به جهنم میرود. اما اگر ولایت باشد، حتی عذاب هم دیگر عذاب نیست و خدا عذاب نمیکند. اگر یک وقتی بلائی و ابتلائی را خدای نکرده بر ما نازل کند، برای تخفیف گناهان است. دیگر این را عذاب نمیشود گفت. پس همهچیز نعمت میشود، حتی عذاب و بلاء هم برای تخفیف گناهان دوستان است. الحمدللّه رب العالمین. پس هر وقت خواستید شکر کنید، فرمود بگویید: الحمدللّه علی اول النعم. خدا را شکر بر آن ریشه نعمتها و اصل نعمتها.
همچنین برای بقیةاللّه یا باقیات الصالحات تعبیر دیگری هم فرمودهاند که آن هم یکی از مصادیق طاعت است. فرمودند نماز شب از باقیات الصالحات است که خدا باقی گذارده در بین شما از طاعتها، با آن همه فضائلی که دارد.
همچنین فرمود عبارت است از سبحان اللّه و الحمدللّه و لا اله الا اللّه و اللّه اکبر که به تسبیحات اربعه مشهور است و ارکان اسلام است. این چهار پایه و چهار رکن در هر عالمی طوری جلوه دارد که ریشهاش به همان ارکان اربعه ایمان برمیگردد. و انشاءاللّه توجه داریم که این ذکر هم با داشتن ارکان اربعه ایمان مورد قبول است.
ابوبصیر از امام صادق صلوات اللّه علیه نقل میکند که حضرت فرمودند:
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 89 *»
قال رسولاللّه؟ص؟ خُذوا جُنَنَکُم رسولاللّه فرمودند سپرهایتان را بگیرید. میدانید، در برابر بلاء و تیرهای دشمنان سپر میگیرند. به چه منظور؟ قالوا یا رسولَاللّه عدوٌّ حَضَرَ؟ آیا دشمنی آمده و جنگی میخواهد شروع بشود که دستور میدهید اسلحه و سپرها را برداریم؟ فقال لا، فرمودند: نه، دشمنی نیامده است. ولکن خُذوا جُننکم من النار سپرها را برای جلوگیری از آتش مهیا کنید. فقالوا بمَ نأخُذُ جُنننا یا رسولاللّه من النار؟ به چه چیز ما سپرهای خود را در برابر آتش مهیا کنیم؟ کدام سپر است که میتواند در برابر آتش مقاومت کند و ما را محافظت کند؟ قال فرمود: سبحان اللّه و الحمدللّه و لا اله الا اللّه و اللّه اکبر این ذکر تسبیحات اربعه، فانّهنّ یأتینَ یومَ القیامة و لهنّ مقدَّماتٌ و مؤخَّراتٌ و مُنجِیاتٌ و مُعقِّبات و هنّ الباقیاتالصالحات. ([58]) این ذکرها در روز قیامت میآیند و اینها خیلی مجهّزند، جلو، عقب، دنباله و نیز نجاتدهنده دارند و مؤمن وقتی که وارد صحرای قیامت میشود به این سلاح مسلّح است و از هر جهت او را محافظت میکنند و اینها باقیات الصالحاتی هستند که مؤمن را از آتش قیامت حفظ میکنند و البته میدانیم باز هم به برکت ولایت قبول است. ذکر، به برکت ولایت ایشان ذکر است. آن هم آن ولایتی که همراه است با معرفت فضائل و مقامات ایشان و همه اینها از برکات بزرگان ما است و امیدواریم انشاءاللّه به برکت این فرمایشات محبت ما به ائمه هدی؟عهم؟ زیاد شود و همه اعمال و طاعات ما انشاءالله قبول و معاصی ما آمرزیده شود و انشاءالله ما اهل طاعت باشیم و خدا ما را از محبان و مطیعان و صالحان قرار دهد. اللّهم خذ بنا سبیل الصالحین.
و صلّی الله علیٰ محمّد و آله الطاهرین
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 90 *»
مجلس 9
(روز سهشنبه 30 شعبانالمعظم 1405 هـ ق)
r حضرات محمد و آلمحمد؟عهم؟ بقیّه خدا در میان خلق او هستند
r ایشان؟عهم؟ معانی و ظاهر خدایند
r ایشان؟عهم؟ مواقع صفات اویند
r توضیح مطلب
r ایشان؟عهم؟ مظاهر افعال خدایند
r ایشان؟عهم؟ بقیّه خدا یعنی آیات اویند
r آیات اثبات و آیات تعریف
r همه آیات، آثار ایشان؟عهم؟ است
r انفس خلق ایشانند؟عهم؟
r غیر از خدا و ایشان؟عهم؟ چیزی نیست
r ایشان؟عهم؟ جوهرند و سایر خلق عرض
r ایشان؟عهم؟ بندگان و خلقِ خدایند
r بقیةالله و علل اربعه خلق
r آتش نسبت به حرارت بقیه خدا است
r علیت ایشان؟عهم؟ همه هستی را پر کرده است
r حضرت مهدی؟ع؟ در فرمایشات امیرالمؤمنین؟ع؟
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 91 *»
بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم
اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين
وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين
بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ
اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ
في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً
حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً
در این آیه شریفه عرض شد که از نظر لغت «بقیه» اسم است از «ابقیتُ علی فلان» که عرب وقتی بخواهند رحمت، شفقت و نعمتی را برای بعضی قرار بدهند با این عبارت تعبیر میآورند. میگویند «ابقیت علی فلان» کلمه «بقیه» اسم این کار میشود. از جمله مصادیق این آیه وجود مبارک ائمه؟عهم؟ هستند که طبق این معنی، مقداری بحث کرده و عرایضی را عرض کردم.
از جمله معانی این است که این بزرگواران عبارتند از : «ما ابقی الله بینَنا من معانیه و ظواهره». هر یک از ائمه هدی؟عهم؟ و در این زمان حجة بن الحسن صلوات الله علیه معانی و ظواهر خدا است که خداوند در بین ما باقی گذارده است. خداوند ظواهر خود و معانی خود را در بین خلق باقی گذارده که ایشانند آن معانی و غیر از ایشان کسی و چیزی معانی و ظواهر خدا نیست. اگر هم در رتبههای بعد برای معانی و ظواهر خدا، مظاهری باشد، مثل انبیاء و بزرگان دین، اینها مراتب بعدی هستند. و معانی بعد از معانی و ظواهر بعد از ظواهر هستند. ولی حقیقت معانی و حقیقت ظواهر که خدا در
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 92 *»
بین ما و همه خلق باقی گذارده، محمد و آلمحمد؟عهم؟ هستند. دیگران هم چون مظهر ایشان شدهاند، معانی خواهند بود و معانی سفلی که بزرگان ما در مورد کاملین و بزرگان شیعه میگویند؛ یعنی چون ایشان در عرصه رعیت مظاهر محمد و آلمحمد؟عهم؟ میباشند، به این عنوان مظاهر و معانی سفلای خداوندی گفته میشوند. پس حقیقت معانی و حقیقت ظواهر خدا، که خدا برای خلق و در بین خلق باقی گذارده و شفقت و مرحمت فرموده به واسطه وجود آنها، محمد و آلمحمد صلوات الله علیهم اجمعین میباشند.
وقتی که معانی و ظواهر خدا گفته میشود، چه چیز اراده میشود؟ معانی خدا و ظواهر خدا یعنی مصادیق و مواقع آنچه از صفات که ما به خدا نسبت میدهیم این بزرگوارانند. از جمله ما «معبودیت» را به خدا نسبت میدهیم و میگوییم خدا را عبادت میکنیم. خدا را پرستش میکنیم. خود معبودیت آیا صفتی و ظهوری برای خدا نیست؟ البته هست پس از معانی خدا است. یعنی از ظواهر خدا است، از ظهورات خدا است. صفتی است که برای خدا است، حال موقع این صفت ایشانند. موقع معبودیت ایشانند. معنی این سخن این است که خداوند به وسیله محمد و آلمحمد؟عهم؟ عبادت و پرستش میشود. خدا پرستش میشود به ایشان. دقت بفرمایید! نمیگوییم ایشان را پرستش میکنیم بلکه خدا پرستش میشود به وسیله این بزرگواران. از این جهت خودشان فرمودند: لولانا ماعُبِدَ الله،([59]) اگر ما نبودیم خدا عبادت و پرستش نمیشد. یعنی موقعی پیدا نمیشد برای اینکه آن موقع، محل و معنای معبودیت خداوند باشد.
همینطور ما خدا را تسبیح میکنیم. خدا «مسبَّح» است یعنی تسبیحشده، تنزیهشده و تقدیسشده. خدا را از صفات نقص تنزیه میکنیم. میگوییم سبحان الله. خدا را تقدیس میکنیم، میگوییم «قدّوس» است. این تنزیهات و تسبیحات باعث
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 93 *»
میشود که بگوییم خدا دارای صفتی است که آن صفت مُسبَّحیت و مقدَّسیت است. این صفت معنایی از معانی خدا و صفتی از صفات خدا است. موقعش محمد و آلمحمد؟عهم؟ میباشند. یعنی خدا به وسیله این بزرگواران تسبیح میشود. همینطور حمد و ستایش. خدا ستایش میشود و «محمودیت» صفتی است که از معانی خدا است، موقعش این بزرگوارانند؛ یعنی خدا حمد و ستایش میشود به وسیله ایشان. همینطور تهلیل، لا اله الا اللّه وقتی میگوییم لا اله الا اللّه یعنی الهی نیست مگر اللّه و الوهیت مخصوص خدا است. الوهیت از معانی خدا است، از صفات خدا است، موقع این صفت محمد و آلمحمد؟عهم؟ هستند؛ یعنی ما خدا را به محمد و آلمحمد تهلیل میکنیم و لا اله الا اللّه میگوییم. همینطور تکبیر، میگوییم اللّه اکبر، خدا بزرگتر است از آنکه وصف گردد. این بزرگتربودن از وصفشدن از معانی خدا است. موقعش ایشانند. پس خداوند را به محمد و آلمحمد؟عهم؟ تکبیر میگوییم.
همینطور معرفت و یادکردن خدا، خدا را یاد میکنیم، خدا مذکور ما است. «مذکوریت» خدا به ایشان است. «معروفیت» خدا به ایشان است.
همچنین خدا در ظهور به افعالش به وسیله ایشان ظاهر شده است. مثلاً اگر خلق فرموده «خَلَقَ بهم» به وسیله ایشان خلقت فرموده. و اگر به خلق رزق داده «رَزَقَ بهم». خلق را به ایشان زنده فرموده است «اَحیی بهم». خلق را به ایشان میمیراند «اَمات الخلقَ بهم». پس خلق الخلق بهم، رزق الخلق بهم، احیی الخلق بهم و امات الخلق بهم. و ارکان همه فعلهای خدا همین چهار رکن است. تمام فعلهای خدا و کارهای خدا برگشتش یا به خلقکردن است یا روزیدادن یا زندهکردن یا میراندن. این چهار رکن برای افعال خدا است. خدا به این بزرگواران ارکان افعال خود را انجام میدهد. پس معنای «ما ابقی الله لکم» برای بقیةالله این میشود که آن حقیقتهایی که برای شما باقی گذارده و به وسیله آن حقیقتها شما و همه موجودات را آنبهآن
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 94 *»
خلقت میفرماید و آنبهآن رزق میدهد و آنبهآن احیاء میفرماید و آنبهآن اماته میفرماید، محمد و آلمحمد؟عهم؟ میباشند.
معنای دیگری هم که میشود گفت این است که خداوند ایشان را «بقیه» نامیده و بقیه قرار داده به این معنا که باقیگذارده از آیات آفاقی و آیات انفسی خود در بین خلقش. اینها بقیةالله هستند یعنی «ما ابقی الله لکم من آیاته فی الآفاق و فی الانفس». آن آیاتی را که خدا در بین خلقش باقی گذارده در آفاق و اطراف و جوانب هستی و در بین خود نفوس، ایشانند. آیه شریفه هم اشاره به این مطلب دارد؛ سنُریهم آیاتِنا فی الآفاق و فی انفسهم حتی یَتبیّنَ لهم اَنّه الحق،([60]) به زودی ما به ایشان آیههای خود را در آفاق و در نفسهای ایشان مینمایانیم. سنریهم به زودی مینمایانیم یعنی ما آیات خود را باقی میگذاریم. اگر بنا بود آیات خدا در آفاق و انفس نباشد که نه آفاقی باقی میماند و نه انفسی. برقراری هستی و برقراری نفوس و همه خلق به واسطه این است که خدا این آیات را باقی داشته. پس بقیةالله هستند یعنی ایشانند آیاتی که خدا در آفاق باقی گذارده و ایشان را همیشگی قرار داده و ایشان را در آفاق و در انفس جاودانی ساخته است.
حدیثی از حضرت صادق صلوات الله علیه است که بعد از تلاوت این آیه میفرماید: فایّ آیــةٍ فیالآفاق غیرنا اَراها اللّهُ اهلَ الآفاق،([61]) چه آیهای در آفاق و جوانب و اطراف هستی وجود دارد غیر از ما، که خدا آن آیهها را به اهل آفاق نمایانیده باشد؟ نشان بدهید چه آیهای است و کدام آیه است که خدا آن را به اهل آفاق نمایانیده غیر از ما؟ معنی این سخن چیست؟ یعنی هر چه در خلق میبینند و هر چه در خلق میشنوند و هر چه در خلق ادراک میکنند که به طوری خدا را برای آنها اثبات میکند
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 95 *»
یا خدا را به آنها میشناساند و بزرگ باشد، ما هستیم. چون آیه دو قسم است. آیه اثبات و آیه تعریف. آیهای که همه خلق بشنوند یا ببینند یا در همه هستی ادراک کنند که آن آیه خدا را اثبات کند یا بشناساند و بزرگ باشد غیر از ما کدام است و چیست؟
همینطور درباره آیه و مانُریهم مِن آیةٍ الا و هی اکبرُ مِن اُختِها که در قرآن رسیده امام؟ع؟ فرمود: فایّ آیة اکبر منّا([62]) چه آیهای است برای خدا که از ما بزرگتر باشد؟ هر آیه بزرگی در اثبات خدا و در تعریف و شناخت خدا ما هستیم و غیر ما نیست.
این مطلب خیلی دقیق است. هر آیهای که بزرگ باشد یعنی در انجام وظیفهٔ آیهبودن بزرگ باشد، چه در اثبات و چه در تعریف و شناخت خدا، ما هستیم. غیر ما چیزی نیست. اینهمه دقتها که تا به حال شده از ابتدائی که بشر متوجه این آسمان و زمین و این آثار صنعت، قدرت و حکمت خدا شده است و هر چه که این علوم ترقی کرده که مربوط به شناخت همین پدیدههای هستی و نمودهای ظاهر هستی است هرچه تحقیق کردهاند و هرچه پیشرفت کردهاند و هرچه با چشم یا با ابزاری دیدهاند و هرچه با فکر ادراک کردهاند و هرچه به گوش شنیدهاند و بعد از این میشنوند و ادراک میکنند از آیات خدا، چه آیات اثبات خدا و چه آیات شناخت خدا، این بزرگواران میفرمایند بزرگتر از همه، ما هستیم. اصل همه ما هستیم. یعنی همه آثار ایشان است.
بقیةالله خیر لکم وقتی که این بزرگواران مبدأ باشند برای این همه آیات، آیات اثبات و تعریف خدا، یعنی «ما ابقی الله لکم من آیاته فی الآفاق و فی انفسکم». در همه سراسر هستی این آیات را خدا باقی گذارده و جاوید ساخته است. و این عبارت است از همان شفقت عامه و رحمت عمومی خدا که بر جمیع خلق فرموده است. پس آنچه که در کَوْن و هستی ادراک شود، دانسته شود، دیده شود و شنیده شود از آیات اثبات
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 96 *»
خدا و آیات تعریف و تعرّف خدا، بقیةالله است. آثار امام معصوم است که در هر زمانی در عالم ظاهرمان هست. و الا در زمانهای دیگر همیشه هستند و خواهند بود و همه ایشان هم هستند ولی چون ظرفیت زمان ما اقتضاء نمیکند که همه ایشان بمانند، خدا در هر زمانی به مناسبت آن زمان و مصلحت آن زمان چند نفر از ایشان را قرار میدهد و در این زمان ما هم طبق اقتضاء و مصالح این زمان و اهل زمان حجة بن الحسن صلوات الله علیه را قرار داده است که بقیه باشد. یعنی خودش در اثبات و تعریف آیه باشد و همه آیات اثبات و تعریف خدا هم آثار این حقیقت باشند.
درباره انفس هم فرمود: لقد مَنَّ اللهُ علی المؤمنینَ اذ بَعَثَ فیهم رسولاً من انفسِهم یتلو علیهم آیاتِه.([63]) سنریهم آیاتنا فی الآفاق و فی انفسهم، ما در انفس خلق آیات خود را مینمایانیم. رسولالله را خدا از انفس خلق مبعوث فرمود یعنی از آلمحمد؟عهم؟. رسول از آلمحمد؟عهم؟ انتخاب شده است. رسول؟ص؟ از آن طینت، از آن حقیقت و از آن روح و نور انتخاب شد و به رسالت مبعوث شد. پس ائمه؟عهم؟ انفس خلق هستند، جانهای خلق هستند، نَفْسهای خلق هستند. همان تعبیری که حضرت امیر صلوات الله علیه دارند: انا ذاتُ الذوات و انا الذات فی الذوات للذات([64]) من هستم آن ذات و حقیقتی که غیر از من هیچ ذات و جوهر و حقیقتی نیست. انّما هو حقٌ و خلقٌ لا ثالثَ بینَهما و لا ثالثَ غیرُهما.([65]) خدا است و خلق و از نظری این خلق یک حقیقت است که دیگر غیر از او هم هیچ چیزی نیست. اگر مجموعه هستی را با آنچه که در آن است به این چشم نگاه کنیم یک حقیقت میبینیم که این حقیقت نه عَرَض ذات خدا است و نه خودش عرَض چیزی است. به جایی بسته نیست، خدا او را
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 97 *»
به خود او ایجاد کرده. مجموعه هستی با آنچه که در آن است یک حقیقت محض است. نه به ذات خدا عارض شده و نه به چیز دیگر، چون چیز دیگری نیست. انما هو حق و خلق فرمایش حضرت رضا؟ع؟ است. خدا است و خلق او که از این نظر این خلق یک حقیقت است. اینجا که میفرماید: انا الذات یعنی این حقیقت، هیچچیز دیگری نیست. وقتی که به این چشم نگاه میکنیم هیچ چیزی نیست مگر خدا و محمد و آلمحمد؟عهم؟، هیچ چیز دیگری نیست.
بعد امام؟عهم؟ شئونات خودشان را بیان میفرماید. من که عبارتم از یک حقیقت و یک ذات حالا انا ذات الذوات باز دوباره یک مرتبه دیگر بیاییم بین خلق. حالا خلق را که بررسی کنیم میبینیم که دو قسمت هستند؛ یک علت کلیه اولیه و یک معلول کلی. یک علت اولیه و کلی و بعد هم آنچه که به این حقیقت پیدا شده و ایجاد شده است. همه را _ گر چه بعضی خودشان علت باشند و در پیدایش معلولهای دیگر موثر باشند _ خداوند به آن علت ایجاد کرده حالا اگر به آن لحاظ حساب کنیم تمام علتها و مؤثرهای دیگر، همه و همه در حکم عَرَضند برای محمد و آلمحمد؟عهم؟ و ایشان جوهرند انا الذات فی الذوات، من ذات هستم و آن جوهر و علت و مؤثر اوّلی کلّی در پیدایش ذوات. در پیدایش علتهای کلی دیگر و مؤثرهای کلی دیگر که آنها هر کدام دارای آثار و دارای معلولات هستند همه بالنسبه به من و برای من در حکم عرضند، انا الذات فی الذوات این هم یک مقام.
مرتبه دیگر خبر میدهد از عبودیت خودش و اینکه خدا او را خلقت کرده و احداث فرموده است. میفرماید: و الذات فی الذوات للذات. با اینکه من مبدأ هستم برای همه مبادی و علت هستم برای همه علل و مؤثر هستم برای همه مؤثرات، باز عبد خدا هستم؛ للذات، مُلک خدا هستم، مملوک خدا هستم، مِلک خدا هستم، الا اَنَّهم عبادُک و خلقُک.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 98 *»
بحث در این است که این بزرگواران آیات بزرگ خدا هستند که از ایشان آیهای بزرگتر نیست. اگر آیهای باشد شأنی از شئونات ایشان است. اگر جلوهای باشد تجلی ایشان است. ایشانند آیات بزرگ خدا در مقام اثبات و در مقام تعریف و تعرّف خدا که خدا به ایشان بر بندگانش عنایت، لطف و شفقت فرموده است. پس بقیةالله یعنی «ما ابقیٰ لکم» یا «ابقیٰ علی الخلق» مثل آن تعبیری که داشتیم «ابقیتُ علی فلان» یعنی من بر فلانی مهربانی کردم، شفقت و رحمت کردم و او را مورد تفضل و عنایت خود قرار دادم. این کار و آن کاری که به وسیله آن تفضل، رحمت و شفقت انجام میشود «بقیه» است. پس خدا به محمد و آلمحمد؟عهم؟ بر خلق لطف، رحمت و عنایت فرموده که ایشان را آیات بزرگ و اصل آیات اثبات و تعریف خود قرار داده است به طوری که همه خلق در آیه اثبات خدا بودن و یا آیه تعریف خدا بودن فرع ایشانند. و تا اینجا که بحث کردهایم به طور کلی میشود گفت: خدا به ایشان خلق کرده و از ایشان خلق کرده و بر شکل ایشان خلق کرده و به سوی ایشان خلق کرده است. به ایشان خلق کرده یعنی علت فاعلیه هستند. از ایشان خلق کرده یعنی علت مادّیه هستند. بر شکل و شمایل ایشان خلق کرده علت صوریه هستند. به سوی ایشان خلق کرده یعنی علت غائیه هستند. خدا علت را برای پیدایش معلول به معلول تفضل فرموده است. «ابقی العلة للمعلول» از اینرو خطاب به معلول میفرماید میگوید: بقیةالله خیر لکم بقیه، یعنی آن علت که به او، خدا بر تو لطف کرد، وجودت از او است. هستی، کمالات، شئونات و هر چه داری از او است. برای او، به سوی او و بر او تو را آفرید و برای تو او را قرار داد، او بهتر است برای تو از خود تو برای خودت. اینطور به معلول میگوید.
فرض بفرمایید وقتی که این آتش میسوزاند و سوختن پیدا میشود و یا حرارت پیدا میشود، این حرارت هر کمالی دارد و هر وجودی دارد به برکت آتش است. حالا
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 99 *»
به این حرارت میگویند: این آتش علت وجود تو است، علت پیدایش تو است، علت کمالات تو است؛ هر چه داری به برکت این آتش داری. اگر ماده داری از این آتش داری، اگر صورت داری بر شکل و هیئت این آتش است. اگر مبدأ داری همین آتش است، اگر معاد داری و برگشت داری باز به آتش است. حالا که بدء تو، عود تو، ماده تو، صورت تو، غایت تو، فاعلیت تو و همهچیز تو به این آتش است، پس ای حرارت، این آتش برای تو از خود تو بهتر است و از همهچیز برای تو بهتر است. اسم این را عرب «بقیه» میگذارد. وقتی که میخواهد بگوید آتش بالنسبه به حرارت چه کاره است، میگوید این بقیه است. آتش بالنسبه به حرارت بقیه است. یعنی آن خدایی که حرارت را خلق فرموده، آن را به آتش خلق کرده است. یعنی ای حرارت «ما ابقی لک» آنچه خدا بر تو به آن شفقت، رحمت و تفضل فرموده و او را علت پیدایش تو قرار داده و علت فاعلی، علت صوری، علت مادی و علت غائی برای تو قرار داده، او بهتر است برای تو از خود تو و از هر چه که داری؛ چون مبدأ آن است و همه چیز تو از او است.
بقیةالله خیر لکم یعنی آن حقیقتها و آن علتهای اولیه و تامّه که ماده شما از ایشان است، صورت شما از ایشان است، فاعلیتی که خدا به آن شما را احداث کرده، ایشانند، علت غائیه و عود شما ایشانند، بدء شما ایشانند؛ ایشان خیر لکم، برای شما از شما و از آنچه دارید بهتر میباشند.
حالا شما در همه پیکره و ماده و صورت حرارت نگاه کنید، آیا جز آتش چیزی میبینید. این حرارت معلول است، معلول این آتش است. همهچیزش بستگی به این آتش دارد و در همه مُلک حرارت و سراسر عرصه حرارت که نگاه میکنید لایُری فیها الا النار و لایُسمع فیها الا صوت النار. هر چه هست در همه معلول، نشان علت است. حکماء تعبیری دارند میگویند معلول تنزل علت است. یک چیزی شنیده بودند اما ندانستهاند چیست. علت به ذاتش در رتبه معلول تنزل نمیکند، بلکه معلول به علت
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 100 *»
احداث میشود و هر چه دارد از علت است و از برکات علت است. این نکته را به ما فرمودهاند و الحمدلله به ما فهمانیدند که همه مُلک و همه هستی معلولهایی هستند که از محمد و آلمحمد؟عهم؟ میباشند و ایشان علت فاعلی، علت غائی، علت مادی و علت صوری همه خلق میباشند. هر چه خلق دارند به برکت ایشان است و به مقام علیت خود همه هستی را پر کردهاند به طوری که لایُریٰ فیها نورٌ الا نورُهم و لایُسمَع فیها صوتٌ الا صوتُهم. روی این جهت میفرماید: بقیةالله خیر لکم ای معلولها، علت شما، آنی که به او هستی دارید، به او ماده و صورت دارید، او علت فاعلی شما است، او علت غائی شما است؛ او برای شما بهتر است. در مقام کون همه خلق از ایشانند و به ایشانند و برای ایشانند و به سوی ایشانند و بر شکل و شمایل ایشانند ولی در مقام شرع، طیّبات اینطورند و خبیثات در شرع بر خلاف صورت ایشانند. همه و همه بیان همین بقیةالله است.
خطبه مفصلی است از حضرت امیر صلوات الله علیه در نهجالبلاغه که آن مقداری که به بحث مربوط میشود و با وجود مبارک حجة بن الحسن صلوات الله علیه مناسبت دارد عرض میکنم. نَوف بِکالی یکی از اصحاب حضرت امیر؟ع؟ است و گویا ایشان از دربانان حضرت بوده است. بعضیها گفتهاند از قبیله هَمْدان است که حارث همدانی هم از آن قبیله بوده. بعضیها گفتهاند از قبیله حِمْیَر است که سید حمیری از آن قبیله بوده. ایشان خیلی مورد توجه حضرت بوده است. میگوید یک روزی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در کوفه خطبهای فرمودند این خطبه را ایشان روایت میکند و مرحوم سید رضی هم در نهجالبلاغه ذکر کرده است. خطبه نسبتاً طولانی است.
میگوید در کوفه حضرت این خطبه را فرمودند، «و هو قائمٌ علی حجارةٍ نَصَبَها له جَعدَةُ بنُ هُبَیرَةَ المَخزومی» حضرت ایستاده بودند و تکیه فرموده بودند به سنگی که
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 101 *»
آن سنگ را جَعده برای حضرت قرار داده بود. این جعده پسر خواهر حضرت امیر صلوات الله علیه یعنی امهانی بود که امهانی فرزند ابوطالب و خواهر حضرت امیر صلوات الله علیه بود و این جعده پسر خواهر حضرت بود. سنگ را قرار داده بود و گویا حضرت در مواقعی که سخنرانی و خطبهای داشتند به این سنگ تکیه میفرمودند «و علیه مِدرَعَةٌ من صُوف» لباسی که حضرت بر تن مبارکشان داشتند از پشم بود «و حمائلُ سیفِه لیف» از لیف خرما برای خود حمایل شمشیرشان را ساخته بودند «و فی رِجلَیه نعلانِ من لیف» به پای مبارکشان هم به اصطلاح دمپایی و نعل عربی از لیف خرما بود. «و کأنّ جبینَه ثَفِنَـةُ بعیر» پیشانی مبارک حضرت از شدت و زیادی سجده مثل سر زانوی شتر پینه بسته بود.
فقال: الحمد لله الذی الیه مصائرُ الخَلْقِ و عواقبُ الامر، حمد مفصلی فرمودند تا اینکه فرمایش حضرت به اینجا رسید؛ و اِنَّ لکم فی القُرونِ السّالفةِ لَعِبرةً، قرنها و زمانهای پیشین برای شما عبرت و مایه اعتبار است که عبرت بگیرید. بعد فرمود: اَینَ العَمالِقةُ و اَبناءُ العَمالقة این الفراعنةُ و ابناءُ الفراعنة این اصحابُ مدائنِ الرَّسِّ الّذین قتلوا النّبیّینَ واَطفَئوا سُننَ المرسلین و اَحیَوا سُننَ الجبّارین این الّذین ساروا بالجُیوش هزموا الالوف و عسکروا العساکر مدَّنوا المدائن، کجا رفتند عمالقه و فرزندان عمالقه، پادشاهان روم؟ کجا رفتند فراعنه و فرزندان فراعنه، پادشاهان مصر؟ کجا هستند صاحبان شهرها و مدینههای رَسّ آن کسانی که پیامبران را کشتند و سنتهای مرسلین را خاموش کردند و سنتهای ستمگران را زنده کردند؟ کجا هستند آن کسانی که با لشکرها حرکت میکردند و هزاران لشکر را درهم میشکستند و دارای لشکرهای فراوان بودند و شهرها را تعمیر میکردند و میساختند؟ کجا رفتند؟
حضرت فرمایش را ادامه میدهند تا اینکه سخن به حجة بن الحسن صلوات الله علیه میرسد. آن بزرگوار را اینطور توصیف میکنند: قد لَبِسَ لِلحکمةِ
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 102 *»
جُنَّتَها مهدی آلمحمد صلوات الله علیه سپر حکمت را برای حکمت پوشیده است، و اَخَذَها بجمیعِ اَدَبِها، حجة بن الحسن صلوات الله علیه را توصیف میفرماید. تمام آداب و رسوم و شئونات حکمت را جمع کرده است. مِن الاِقبالِ علیها و المعرفةِ بها و التَّفرُّغِ لها یعنی مظهر حکمت خدا است. جهاتی دارد که امام؟ع؟ آن بزرگوار را اینطور توصیف میکنند. همه ائمه اینطورند. مظاهر حکمت خدا هستند اما در بیان غیبت و ظهور مهدی صلوات الله علیه لازم است که همه بدانند که چه غیبت و چه ظهور حضرت همه و همه بر مبنای حکمت الهیه است. یک مو خلاف حکمت نیست. فهی عند نفسِه ضالَّتُه الّتی یَطلُبُها و حاجَتُه الّتی یَسأَلُ عنها، حکمت الهیه در نزد این بزرگوار گمشده او است که او را میطلبد و حاجت او است که او را از خدا میخواهد. فهو مغتربٌ اذا اغْتَرَبَ الاسلامُ و ضَرَبَ بعَسیبِ ذَنَبِه، آن بزرگوار موقعیّت امام زمان صلوات الله علیه را در زمان غیبت کبری ذکر میفرمایند. مغترب یعنی مهدی صلوات الله علیه غریب و تنها خواهد شد، مقهور و مغلوب خواهد شد. چرا؟ غربت امام زمان صلوات الله علیه از وقتی شروع میشود که غربت اسلام شروع میشود. و در غربت بهسر میبرد تا وقتی که اسلام در غربت بهسر میبرد. بیان عجیبی است. مغترب اذا اغترب الاسلام. وقتیکه اسلام به غربت میافتد، آن بزرگوار هم مغترب است، غریب و مقهور است. امام؟ع؟ اسلام را در زمان غیبت اینطور تشبیه میفرمایند: و ضرب بعسیب ذَنَبه و اَلصَقَ الارضَ بجِرانِه، شتر را که روی زمین میخوابانند، آن قسمت انتهاءِ دم شتر روی زمین قرار میگیرد و همچنین سینه شتر هم روی زمین قرار میگیرد. و علت اینکه سینه شتر هم آن حالت مخصوص را دارد برای همین است که تمام سنگینی بدن شتر روی آن قسمت واقع میشود یعنی شتر نه در حال حرکت است و نه در حال انجام کاری. امام؟ع؟ اسلام را اینطور بیان میفرمایند که در دورانی که حجة بن الحسن صلوات الله علیه در غیبت هستند اسلام این حال را دارد.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 103 *»
اذا اغترب الاسلام اسلام غریب میشود، و ضرب بعسیب ذنبه یعنی درست مثل شتری که زانو به زمین میزند و روی زمین مینشیند، اسلام هم همینطور روی زمین قرار میگیرد. و اَلصَق الارضَ بجِرانِه سینه خود را به زمین میچسباند؛ یعنی نه برای اسلام حرکتی است و نه برای اسلام تصرفی است. در این دوران امام؟ع؟ در غیبت به سر میبرند. مطلب بزرگی است، انشاءالله فراموش نکنید تعبیر امام؟ع؟ را که همراه با هم است. غیبت امام زمان صلوات الله علیه با این حالت اسلام با هم است که دیگر اسلام هیچ تصرفی ندارد، هیچ حرکت و قیام و جنبشی برای اسلام نیست. امام؟ع؟ در این موقعیت مغتربند. بعد فرمود: بقیّةٌ من بقایا حُجّتِه مهدی صلوات الله علیه بقیهای است از بقایای حجت خداوند، خلیفةٌ من خلائفِ انبیائِه([66]) جانشینی است از جانشینان انبیاء و وارثین علم انبیاء.
و صلّی الله علیٰ محمّد و آله الطاهرین
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 104 *»
مجلس 10
(روز چهارشنبه 1 ماه مبارک رمضان 1405 هـ ق)
r ماه رمضان اوّل سال است
r بقیةالله؟ع؟ خیر است برای همه در تکوین
r علل اربعه خلق محمد و آلمحمدند؟عهم؟
r ایشان؟عهم؟ سبب الاسبابند
r بقیةالله؟ع؟ برای مؤمنان خیر و برای دیگران عذاب است
r معنای خیر در آیه «بقیةالله خیر لکم ان کنتم مؤمنین»
r ارزش ایمان به حضرت مهدی؟ع؟
r نظریات انحرافی
r حدیث سَدیر صیرفی
r ولادت و غیبت و طول غیبت حضرت مهدی؟ع؟
r شباهت ولادت حضرت مهدی؟ع؟ به ولادت حضرت موسی؟ع؟
r ظهور حضرت مهدی؟ع؟ یقینی است
r روایات درباره حضرت مهدی؟ع؟
r مقام علیت محمد و آلمحمد؟عهم؟
r مراد از جایزنبودن بردن نام حضرت؟ع؟
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 105 *»
بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم
اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين
وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين
بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ
اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ
في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً
حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً
خدا را شاکریم که عمر و توفیق عنایت فرمود و ماه رمضان امسال را هم درک کردیم. همانطور که میدانید ماه محرم را عربها اول سال خود گرفتهاند و اول بهار را فُرس، اول سال خود گرفته است و اهل قرآن و تابعین عترت محمد؟ص؟ ماه رمضان را اول سال خود میدانند. پس امروز یا دیروز اول سال بود و رسم و دأب بزرگان ما و سیره حسنه این بزرگواران این بوده که در اول سال با حجة بن الحسن صلوات الله علیه تجدید پیمان میکردند و امر ظهور و رجعت ائمه هدی؟عهم؟ را بازگو میفرمودند. ما هم خدا را شاکریم که به مناسبت بحثهای ماه شعبان، با بحثهای ظهور و رجعت مربوط میشویم. درباره آیه شریفه بقیةالله خیر لکم ان کنتم مؤمنین مطالب و مباحثی را عرض کردم. البته بحث در اینجا دامنهدار است. زیرا عرض کردم که تمام فضائل و مناقب محمد و آلمحمد؟عهم؟ را میشود در همین لقب مبارک یا همین عنوان مبارک ایشان بازگو کرد. این عنوان که بقیةالله بودن ایشان است، جامع جمیع فضائل و مناقب ایشان است.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 106 *»
در این آیه شریفه یک شرط خداوند ذکر فرموده است؛ بقیةالله خیر لکم ان کنتم مؤمنین. آنچه که از مجموعه احادیث و روایات به دست میآید در خصوصیت این شرط این است که وجود بقیةالله در روی زمین با آنکه مایه بهرهمندی همه موجودات است ولی در مقام شرع برای اهل ایمان فقط خیر است زیرا در مقام کَون همه موجودات از وجود مبارک حجة بن الحسن صلوات الله علیه بهرهمند هستند. در هر زمانی امام آن زمان و در زمان ما این بزرگوار وجودشان برای همه موجودات خیر است. برای همه موجودات مبدأ کمال، مبدأ وجود و مبدأ سایر نعمتها است. همانطور که عرض کردم خدا به برکت ایشان خلقت میفرماید، به برکت ایشان رزق میفرماید، به برکت ایشان خلق را احیاء میفرماید، به برکت ایشان اماته میفرماید و همینطور جمیع افعال خداوند به وجود مبارک امام و به وسیله او بر همه خلق جاری و ساری است.
علت فاعلیه، علت مادیه، علت صوریه و علت غائیه بودن محمد و آلمحمد؟عهم؟ برای جمیع خلق که بزرگان ما فرمودهاند معنایش همین است که خدا ایشان را سببالاسباب قرار داده است. آیا اگر کسی گفت خدا به وسیله اسباب خلقت میفرماید، به وسیله اسباب رزق میدهد، به وسیله اسباب احیاء میفرماید، به وسیله اسباب اماته میفرماید و همینطور سایر افعال خود را به وسیله اسباب جاری میکند، نعوذبالله این کفر است؟! این الحاد است؟! این خلاف توحید است؟! این شرک است؟! یا اینکه اصل توحید است؟
چه ظلم بزرگی کردند به بزرگان ما که مراد ایشان را درنیافتند و یا نخواستهاند بیابند و بر ایشان رد و انکار کردند و این حقایق را انکار نمودند. و ما امیدواریم که هرچه زودتر خداوند در فرج امر امام زمان صلوات الله علیه تعجیل فرماید و آن بزرگوار با ظالمینِ درباره بزرگان آنچه بجا و شایسته است انجام دهد.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 107 *»
پس یکی از معانی اینکه ایشان بقیةالله هستند همین است که خدا ایشان را سبب قرار داده است. آن سبب کلی و سببالاسباب در خلقت اشیاء، در رزقدادن به اشیاء، در احیاء و اماته و سایر کارهای خدایی. پس وقتی که اشیاء به برکت این بزرگواران و به وجود ایشان موجودند، مرزوقند، زنده هستند و سایر عنایات شامل حالشان میشود، پس وجود امام؟ع؟ در مقام کَون برای همه موجودات خوب است، برای همه موجودات منبع خیر است و برای همه موجودات وسیله هستی است. فرق مؤمنان با غیرمؤمنان این است که در مقام شریعت وجود امام فقط برای مؤمنان خوب است و بهره دارد و برای غیرمؤمنان عذاب است. بنابراین میشود این آیه را اینطور معنی کرد که بقیةالله صلوات الله علیه برای شما بهتر است، اگر به آن بزرگوار ایمان دارید. اگر مؤمن هستید علاوه بر اینکه به وسیله او به شما بهرههای کونیه برسد، بهرههای شرعیه هم به برکت آن بزرگوار به شما میرسد. بر اثر ایمان رحمت خاصه خدا شامل حال شما میشود. به برکت آن بزرگوار، هدایت و نجات دنیا و آخرت مییابید و مرهون عنایت خاصه خدا میگردید. پس خیر لکم ان کنتم مؤمنین اگر خیر را افعل تفضیلی و به معنای بهتر بگیریم، یعنی امام وجودش خوب است برای همه موجودات از نظر کَون و خوبتر است برای مؤمنین در مقام شرع ولی شرطش ایمان است که مؤمن باشید و به وجود آن بزرگوار ایمان داشته باشید، ان کنتم مؤمنین.
از خصوصیات امام زمان صلوات الله علیه این است که ایمان به آن بزرگوار مخصوص اهل ایمان است؛ ایمانی که درباره آن بزرگوار شک نداشته و گمراه نشده باشند، ایمان سالم نسبت به آن بزرگوار داشته باشند. چرا؟ چون امر آن حضرت غیر از امر سایر ائمه است. ائمه دیگر سلام الله علیهم اجمعین در ولادتشان کسی شک نکرده است. در امامتشان از مؤمنین به ایشان، کسی دچار شک نشده است. ولی امر امام زمان صلوات الله علیه طوری است که جز مؤمن خالص، جز مؤمن شیعه اثناعشری، بقیه گرفتار انحرافهایی شدهاند.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 108 *»
از جمله اموری که دچار انحراف شدهاند یکی امر ولادت حضرت است. یکی امر غیبت حضرت است و یکی امر طول غیبت حضرت است. این امور و گرفتاریهای اسلام و مسلمین در دوران غیبت اموری است که باعث تزلزل کسانی میشود که ایمان سالم و درست نسبت به آن بزرگوار ندارند. در دلها شک واقع میشود و متزلزل میگردند و دراثر تزلزل ایمان از دلهای آنها میرود. امر آن حضرت خیلی مهم است. بقیةالله خیر لکم ان کنتم مؤمنین اگر ایمان به آن بزرگوار را از دست ندهید و درباره آن حضرت متزلزل نشوید، او برای شما از همه بهتر است.
روایات شیعه در مورد این چند امر بحمدالله به طور تواتر معنوی است. یعنی امر ولادت حضرت، امر غیبت و طول غیبت حضرت و سایر امور مختصه به حضرت و بعضی از علائم ظهور حضرت و خود ظهور و رجعت ائمه هدی؟عهم؟ در آیات و روایات طوری بیان شده که برای اهل انصاف جای شک باقی نمیماند. این چند روز انشاءالله در این امور که مورد تشکیک قرار گرفته و خیلیها متزلزل شدهاند سخن میگوییم.
حدیثی است از حضرت صادق صلوات الله علیه که در این حدیث همین چند امر را امام؟ع؟ در نظر مبارک گرفتهاند و راجع به شدت این چند امر فرمایش فرمودهاند. مرحوم مجلسی از کتاب اکمالالدین شیخ صدوق رحمة الله علیه نقل میکند.
سَدیر صیرفی میگوید: «دخلتُ انا و المفضلُ بنُ عمر و ابوبصیر و اَبانُ بنُ تَغلِب علی مولانا ابیعبدالله جعفرِ بنِ محمد؟ع؟» ما چند نفر بر حضرت صادق صلوات الله علیه وارد شدیم. «فرأیناه جالساً علی التُراب و علیه مِسْحٌ خَیبَری مُطوَّقٌ بلاجَیْبٍ مُقصَّرُ الکُمَّیْن» حضرت روی خاک نشسته بودند و لباس پشمینهای در بر داشتند و حتی طوری بود که گویا این لباس یقه نداشته و به جای یقه فقط محل گردن آن باز بوده است و آستینها هم کوتاه بوده، چون عرب نوعاً آستین را از طرف عرض بلند میگرفته است. «و هو یَبکی بکاءَ الوالِه الثَّکلی» حضرت گریه میفرمودند، گریه شدید
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 109 *»
مانند مادری که یگانه فرزند خود را از دست داده است «ذاتِ الکَبِدِ الحَرّاء» با جگری تفدیده. نالهها طوری بود که گویا داغ بزرگی در دل مبارک داشتند و گریه میکردند «قد نالَ الحزنُ مِن وَجْنَتَیْه» اینقدر غم بر حضرت مستولی شده بود که از شدت غم گونههای حضرت فرو رفته بود «و شاعَ التغییرُ فی عارِضَیْه» از شدت غم معلوم بود که لاغر شدهاند. «و اَبلَی الدموعُ مِحْجَرَیْه» این گودیهای چشم در اثر اشک ریختن تغییر پیدا کرده بود. «و هو یقول» و میگفت: سیّدی غَیبتُک نَفَتْ رُقادی و ضَیَّقتْ علَیَّ مِهادی و ابْتَزَّتْ منّی راحةَ فؤادی، ای آقای من، خطاب امام صادق صلوات الله علیه به امام زمان است که هنوز به ظاهر در این عالم نیامده بودند. ای آقای من، غیبت تو استراحت مرا برده، راحتی مرا برده، خواب مرا برده و بر من آسایش را تنگ نموده. راحتی دل مرا برده است. سیّدی غَیبتُک اَوصَلَتْ مُصابی بفَجایعِ الابَد و فَقْدِ الواحدِ بعدَ الواحد یُفـنِی الجمعَ و العَدَد، ای آقای من غیبت تو مصیبتهای فعلی مرا به مصیبتهای آینده من متصل کرده و امامان یکی بعد از دیگری از دست میروند به طوری که همه آنها میمیرند و میروند و عدد تمام میشود تا نوبت به تو میرسد. فما اُحِسُّ بدَمعَةٍ تَرقیٰ من عینی و اَنینٍ یَفتُرُ من صدری عن دَوارجِ الرَّزایا و سَوالفِ البَلایا الا مُـثِّـلَ بعَینی عن غوابر اعظَمِها و اَفظَعِها و بواقی اشدِّها و اَنکرِها و نوائبَ مخلوطةٍ بغضَبِک و نوازلَ معجونةٍ بسَخَطِک، اشکی از چشم من فرو نمیریزد و نالهای از دل من بیرون نمیآید که این نالهها و اشکها از مصیبتهای گذشته و بلاهای پیشین سرچشمه میگیرد مگر اینکه در برابر هر اشکی و هر نالهای مصیبتهای وحشتآور آینده در جلوی چشم من قرار میگیرد. بلاهای وحشتآور آینده که چقدر بزرگ و چقدر بلاهای شدیدی است و این بلاها همه مخلوط است با غضب و سخط تو. معلوم است امام؟ع؟ بر شیعه مینالیده و بر حالات شیعیان نگران بودهاند. این بلاهایی که شیعیان در پیش دارند مخلوط به غضب آن حضرت است. خطاب به امام زمان
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 110 *»
صلوات الله علیه میفرماید. نوازل و پیشامدهایی را که با خشم ایشان درهم است حضرت بیان میفرمودند. میگویند ما این حالت را در امام؟ع؟ دیدیم.
«قال سَدیر فاسْتطارَتْ عقولُنا وَلَهاً و تَصدَّعتْ قلوبُنا جَزَعاً من ذلک الخَطْبِ الهائِل و الحادثِ الغائل» از این حالتی که در امام؟ع؟ مشاهده کردیم عقلهای ما پرید و دلهای ما فرو ریخت که این چه بلائی است که بر امام؟ع؟ عارض شده، و این چه حادثهای است که پیش آمده که اینطور امام؟ع؟ را دگرگون ساخته است. «و ظنَـنّا اَنَّه سِمَةٌ لِمکروهةٍ قارعةٍ او حَلَّتْ به من الدهر بائِقَة» فکر کردیم یک گرفتاری شدیدی برای امام؟ع؟ پیش آمده یا اینکه مصیبت بزرگی بر آن بزرگوار وارد شده که حضرت مینالند و اشک میریزند. «فقلنا لااَبکی اللّه یا ابن خیر الوری عینیک» گفتیم ای پسر بهترین اهل روزگار خدا نگریاند چشمهای شما را، چه چیز شما را نگران ساخته است؟ «مِن اَیَّةِ حادثةٍ تَستَنزِفُ دَمعَتَک» روی چه پیشامدی است که اینطور اشک میریزید و گریه میفرمایید؟ «و تَستَمطِرُ عَبرَتَک و اَیَّةُ حالةٍ حَتَمَتْ علیک هذا المَأتَم» چه حالتی و چه موضوعی شما را در یکچنین غم بزرگ نشانده است؟
سدیر میگوید: «فزَفَرَ الصادقُ؟ع؟ زَفْرةً اِنتفَخَ منها جَوفُه و اشتدَّ منها خوفُه» آن بزرگوار آهی طولانی کشیدند که سینه آن بزرگوار دیده میشد که چقدر بالا آمد و چقدر خوف و ترس و هراس در حضرت شدت یافت. و قال: ویلَکم اِنّی نظرتُ فی کتابِ الجفر صَبیحة هذا الیوم، کلمه «ویل» شاید به این معنی باشد که تمام این بلاها که مرا به این روز نشانده، بلاهای گذشته و آینده، برای خاطر شما دوستان و شیعیان است. خدا به داد شماها برسد. من امروز صبح در کتاب جفر نگاه میکردم. در نزد ائمه ما؟عهم؟ صحیفهها و کتبی است، از جمله جفر است که به املاء رسولخدا؟ص؟ و خط امیرالمؤمنین صلوات الله علیه است که در توضیحش خود امام میفرمایند: و هو الکتابُ المشتمِلُ علی عِلم المنایا و البلایا و الرزایا، این کتاب کتابی است که مشتمل
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 111 *»
است بر علم منایا و بلایا و رزایا و همه حوادث تا روز قیامت در آن کتاب نوشته شده است. و عِلمِ ما کان و مایکون الی یومِ القیامة، هر چه که بوده و هست و خواهد شد همه را رسولخدا؟ص؟ در آن کتاب املاء فرمودند و امیرالمؤمنین؟ع؟ نوشتهاند. حالا چطور نوشتنی است و چطور کتابی است، اجمالاً خصوصیاتش در روایات ذکر شده ولی ما نمیتوانیم با نوشتههای معمولی خودمان و یا صحیفههای معمولی خودمان تطبیق کنیم. الّذی خَصَّ اللهُ تَقدّس اسْمُه به محمّداً و الائمّةَ من بَعدِه علیه و علیهم السلام، این جفر چنین کتابی است و خدا مخصوص گردانید محمد و اهلبیت محمد سلام الله علیهم اجمعین را به این کتاب و در نزد یک یک ائمه بعد از آن حضرت؟عهم؟ این کتاب هست.
و تَأمّلتُ فیه مَولِدَ قائمِنا و غَیبتَه و اِبطاءَه و طولَ عُمرِه و بَلْوَی المؤمنین به من بعده فی ذلک الزمان و تولُّدَ الشُّکوکِ فی قلوبِهم من طولِ غیبتِه و ارتدادَ اَکثرِهم عن دینِهم و خَلْعَهم رِبقةَ الاسلامِ مِن اَعناقِهم التی قال الله تَقدّس ذِکرُه «و کلَّ انسانٍ اَلزَمْناه طائرَه فی عُنُقِه» یعنی الولایة فاَخَذَتْـنِـی الرِّقّةُ و اسْتولَتْ عَلیّ الاَحزان، من این کتاب را صبح جلویم گذاشته بودم و نگاه میکردم و در آن کتاب دقت میکردم راجع به ولادت قائم ما و غیبت آن بزرگوار و طولانیشدن غیبت و به طول انجامیدن و به کندی گذشتن دوران غیبت و طول عمر آن بزرگوار و آزمایششدن مؤمنان به آن حضرت در آن دوران غیبت و پیداشدن شکها در دلهای ایشان از طول غیبت امامشان و مرتد شدن بیشتر ایشان از دینشان و گشودن ربقه و بند اسلام را از گردنهایشان، آن ربقهای که خدا درباره آن فرموده است: و کل انسان الزمناه طائره فی عنقه که مراد ولایت است. طوق ولایت را از گردن خود برمیدارند و از ولایت ائمه هدی؟عهم؟ خارج میشوند. این امور را نگاه میکردم و دقت میکردم، این رقّت و دگرگونی به من دست داده و اینهمه غمها بر من مستولی گردیده است.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 112 *»
ببینید امام؟ع؟ این چند امر را درباره امام زمان صلوات الله علیه مورد توجه قرار دادهاند و بر این امور رقت فرموده و اینطور غم و غصه بر آن بزرگوار مستولی شده است. اینها اموری است که باید شیعه در دوران غیبت کبرای امام؟ع؟ در آنها بصیرت داشته باشد و مرتب نسبت به این امور معاهده داشته باشد و به روایات مراجعه کند و درباره این امور قلب خود را محکم کند که مبادا یکی از اینها باعث فتنه، هلاکت و ضلالتش بشود. نکند برایش شک پیدا شود. پس باید مرتب این امور را بررسی کرد و گفتگو نمود. این امور را امام؟ع؟ مورد توجه قرار دادند و بر شیعیان، دوستان و اهل آخرالزمان متألم شدند و به خاطر آنها اینطور حالشان دگرگون شد.
«فقلنا یا ابنَ رسولِالله کَرِّمْنا و شَرِّفْنا باشراکِک ایّانا فی بعضِ ما انت تَعْلَمه من عِلم » عرض کردیم که یا ابن رسولالله ما را هم گرامی بدارید و مشرّف بفرمایید و شریک گردانید در آنچه که از این علم و این مطالب میدانید. «قال» امام فرمود: اِنَّ اللهَ تبارک و تعالی اَدارَ فی القائم منّا ثلاثةً اَدارها فی ثلاثةٍ مِن الرسل، خدا در مورد قائم ما صلوات الله علیه سه امر را قرار داده که این سه امر را در سه رسول از رسولانش قرار داده است. یعنی سه امر از اموری که مخصوص سه رسول از رسولانش بود در این بزرگوار هم تقدیر فرمود و این سه امر را قبلاً در آن رسل قرار داد که تمام امتهایی که آن رسل را قبول دارند، این سه امر را هم معتقدند و قبل از آمدن امام زمان صلوات الله علیه خدا این سه امر را به شکل نمونه در آن سه رسول قرار داد و همه اهل ایمان و اهل ادیان که مؤمن به آن رسولان بودند این سه امر را تصدیق کردند تا اینکه درباره این بزرگوار پذیرشش آسان باشد و به راحتی قبول کنند و ایمان بیاورند.
قَدَّر مَولِدَه تقدیرَ مَولدِ موسی؟ع؟، ولادت مهدی صلوات الله علیه طرز و طورش به مانند ولادت موسی علی نبینا و آله و علیه السلام تقدیر شد. این یک امر. آن نمونهای بود که درباره ولادت مهدی صلوات الله علیه کسی شک نکند. و قَدَّرَ غَیبتَه
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 113 *»
تقدیرَ غیبةِ عیسی؟ع؟، غیبت مهدی صلوات الله علیه نمونهاش را خدا در امتهای پیشین قرار داد که غیبت عیسی علی نبینا و آله و علیه السلام باشد. و قدَّر اِبطاءَه تقدیرَ اِبطاءِ نوح؟ع؟، طولکشیدن غیبت و طولانیشدن غیبت او را تقدیر فرمود و نمونهاش طولکشیدن امر نوح بود. و جعَل له من بعدِ ذلک عُمْرَ العبدِ الصّالحِ اَعْنی الخضر؟ع؟ دلیلاً علی عمره، بعد میفرماید امام؟ع؟ و اما برای طول عمر امام زمان صلوات الله علیه خدا نمونهای قرار داد که عمر طولانی خضر؟ع؟ باشد که هیچکس از معتقدین به ادیان وجود خضر را انکار نکردهاند و همه طول عمر خضر؟ع؟ را قبول دارند. میفرماید خدا عمر عبد صالح را که مقصود خضر است، دلیل قرار داد بر عمر طولانی امام زمان صلوات الله علیه. یعنی آن نمونه است، آن دلیل است. خدا او را طول عمر داده است که همانطور که اقرار به طول عمر او میکنند، بتوانند راه داشته باشند، نمونه داشته باشند، دلیل داشته باشند برای اقرار به طول عمر امام زمان صلوات الله علیه.
«فقلت» عرض کردم: «اِکشِف لنا یا ابن رسولالله عن وجوه هذه المعانی» اینها را برای ما توضیح بفرمایید، یکیک اینها را توضیح بفرمایید که روشن شود چطور این سه امر با آن حضرت تطبیق میشود. «قال» حضرت فرمودند: اما مَولِدُ موسی، ولادت موسی اینطور بود؛ فاِنَّ فرعونَ لما وقَف علی اَنَّ زوالَ مُلکِه علی یده امَر بـاِحضار الکهَنَة فدَلّوه علی نسبِه و اَنّه یکونُ مِن بنیاسرائیل راجع به ولادت موسی جریان اینطور بود که فرعون وقتی دانست که زوال ملکش و زوال حکومت، قدرت و سلطنتش به دست موسی خواهد شد دستور داد همه کهنه را حاضر کردند و از این کهنه راجع به خصوصیات موسی سؤال کرد. او را بر نسب موسی راهنمایی کردند و اینکه موسی از بنیاسرائیل است و از یکچنین قبیلهای است. وقتی که فرعون این را شنید، فلمیَزَلْ یأمُرُ اصحابَه بشَقِّ بطونِ الحواملِ من نساءِ بنیاسرائیل، وقتی فرعون این را دانست دستور داد که شکم زنهای باردار از بنیاسرائیل را بشکافند و فرزندان آنها را بکشند.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 114 *»
حتی قَتَلَ فی طلبِه نَیِّفاً و عشرینَ الف مولود، خدا لعنت کند فرعون را. در به دست آوردن موسی متجاوز از بیست هزار بچه را کشت، و تَعذَّرَ علیه الوصولُ الی قتلِ موسی، ولی با اینهمه برنامهها نتوانست به موسی دست یابد، لحفظِ اللّه تبارک و تعالی ایّاه، چون خدا او را حفظ کرد. خداوند این امر را درباره موسی جاری ساخت و تقدیر کرد و موسی را حفظ فرمود.
ولادت مهدی صلوات الله علیه هم همینطور بود. خدا آن بزرگوار را حفظ کرد. و امر ولادت حضرت طوری بود که هم مخفی بود هم آشکار، هم بر آن بزرگوار نتوانستند دست بیابند در دورانی که در رحم مادر بود یا در موقع ولادت و بعد از ولادت بحمدالله و هم در عین حالی که دست نیافتند و کاملاً در خفا بود، کاملاً آشکار بود و برای مؤمنان، شیعیان و دوستان، ولادت حضرت صددرصد و قطعی شد. امام میفرماید: کذلک بنوامیّة و بنوالعبّاس لمّا وقَفوا علی اَنَّ زوالَ مُلکِهم و الاُمراءِ و الجبابرةِ منهم علی یدِ القائمِ منّا ناصَبونا العداوةَ و وضَعوا سیوفَهم فی قتلِ آلِ بیت رسولالله؟ص؟ و اِبادةِ نَسلِه، وقتی که بنوامیه و بنیالعباس و همه امراء و جبابره از ایشان _ خدا لعنتشان کند _ متوجه شدند و دانستند که زوال ملک ایشان به دست امام قائم از ما است، در مقام عداوت با ما برآمدند و شمشیرهای خود را در کشتن اهلبیت رسولخدا؟ص؟ نهادند و خواستند نسل او را نابود کنند، طمَعاً منهم فی الوصول الی قتلِ القائم، به این خیال که میتوانند به کشتن مهدی قائم ما دست پیدا کنند. اما و یأبی اللهُ اَنیَکشِفَ امرَه لواحدٍ من الظَلَمَة الا اَنیُتمَّ نورَه و لو کَرِهَ المشرکون، ولی خدا نخواسته که امر آن بزرگوار مکشوف شود چه در دوران حمل و چه در هنگام ولادت و چه بعد از آن، و هیچیک از ظالمان دسترسی به آن بزرگوار پیدا نکنند تا اینکه خدا نور خود را به ظهور آن بزرگوار تمام فرماید، و لو کره المشرکون([67]) اگرچه مشرکان نپسندند، خدا چنین تقدیر کرد.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 115 *»
این اولین امری است از امور مهدی صلوات الله علیه که مورد گفتگو قرار گرفته و مورد شک واقع شده است. آنهایی که به پدران آن بزرگوار ایمان نداشتند ولادتش را تصدیق نکردند و در ولادت حضرت شک ورزیدند و یا انکار کردند.
در این فرمایش امام صادق؟ع؟ سخن از ظهور نبود که راجع به ظهور امام؟ع؟ بفرمایند که مثلاً من درباره شک دلها نسبت به ظهور آن بزرگوار گریه کردم و یکی از ناراحتیهای من هم امر ظهور است. نه، امر ظهور هیچ مورد شک قرار نگرفته است. الحمدلله رب العالمین، همینطور که وجود خدا در میان قائلین به توحید مورد شک و انکار قرار نگرفته و هر کس وجود خدا را انکار کرده از دین خارج شده است و نمیشود دین داشته باشد و منکر خدا باشد، ظهور امام زمان صلوات الله علیه هم در میان پیروان ادیان آسمانی اینطور است که هیچکس انکار ظهور مهدی را نکرده است. اهل ادیان آسمانی همگی ظهور شخصیتی را که مصلح جهانی است و برقرار کننده عدل جهانی و احیاءکننده دین خدا است و انتقامکشنده از اعداء خدا است قبول دارند و هیچکس انکار نکرده است. البته در اینکه آن شخص کیست، گفتگو هست. ولی در اینکه چنین شخصی خواهد آمد و ظهور خواهد فرمود هیچ انکاری نشده است.
به همین جهت امام؟ع؟ امر ظهور را عنوان نفرمودهاند. امر ولادت حضرت است که مورد شک و گفتگو قرار گرفته است. و چون امام؟ع؟ امر اول را امر ولادت قرار دادند از این جهت به بعضی از روایاتی که در آنها ذکر ائمه اثناعشر صلوات الله علیهم اجمعین شده و بهخصوص تصریح گردیده که مهدی صلوات الله علیه از فرزندان حضرت حسین صلوات الله علیه و نهمین و قائم ایشان و افضل از ایشان است، اشاره میکنم و چند حدیث از آنها را عرض میکنم.
حضرت رضا صلوات الله علیه از پدرانشان نقل میفرمایند که قال رسولالله؟ص؟ لاتقومُ الساعةُ حتی یقومَ القائمُ الحقُ منّا، قیامت برپا نخواهد شد، یا رجعت برپا
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 116 *»
نخواهد شد و یا احتمال میرود که برزخ یعنی نفخه صعق برپا نخواهد شد مگر اینکه قائم حق از ما صلوات الله علیه بهپا خیزد. و ذلک حین یَأذنُ اللهُ عزوجل له و مَن تَبِعَه نجا و مَن تَخلَّف عنه هلَک، قیام آن حضرت وقتی است که خدا اجازه فرماید، هر کس او را تبعیت کند نجات مییابد و هر کس از او تخلف ورزد هلاک خواهد شد. اللهَ اللهَ عبادَ الله فأتُوه و لو علی الثَلْج فانّه خلیفةُ الله عزوجل و خلیفتی،([68]) خدا را بپرهیزید، خدا را بپرهیزید ای بندگان خدا و در موقع ظهورش خدمت او برسید اگرچه به راه رفتن بر روی یخ یا برف باشد. یا طبق نسخهای و لو حبواً علی الثلج([69]) اگر چه نتوانید مگر اینکه با دست و پا حرکت کنید و به طرف او بروید چون او خلیفه خدا است، خلیفه من است.
همچنین حدیثی است از رسولخدا؟ص؟ که ابنعباس([70]) و ابننباته این حدیث را نقل میکنند که قال رسولالله؟ص؟: لما عُرِجَ بی الی السماء السابعة و منها الی سِدرةِ المنتهی و من السدرةِ الی حُجُبِ النور نادانی ربّی جلّ جلاله، وقتی که مرا معراج بردند از آسمان هفتم به سدرةالمنتهی رسیدم و از سدره به حجب نور، در حجابهای نور که واقع شدم پرورنده من مرا ندا کرد و فرمود: یا محمّد (؟ص؟) انت عبدی و اَنا ربُّک فلی فاخضَعْ و ایّای فاعبُد و عَلیّ فتَوکَّلْ و بی فَثِقْ، ای محمد (؟ص؟) تو بنده من هستی و من
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 117 *»
پرورنده توام، پس برای من خضوع کن و مرا پرستش کن و بر من توکل نما و به من مطمئن باش. فانی قد رضیتُ بک عبداً و حبیباً و رسولاً و نبیّاً، من خشنودم به اینکه تو عبد من باشی، حبیب من باشی، رسول و نبی من باشی، و باَخیک علیّ خلیفةً و باباً و خشنودم به اینکه علی خلیفه تو باشد و باب، درگاه و آستانه تو باشد، فهو حجّتی علی عبادی و امامٌ لخلقی به یُعرَفُ اولیائی من اعدائی و به یُمیَّز حزبُ الشیطان مِن حزبی و به یُقامُ دینی و تُحفَظُ حدودی و تُنفَذُ احکامی، او حجت من است بر بندگان من و امام است برای خلق من، به وسیله او دوستان من از دشمنان من شناخته میشوند و به وسیله او حزب شیطان از حزب من جدا میشوند و به وسیله او دین من بر پا میشود و حدود شریعت من حفظ میشود و احکام من جاری میگردد، و بک و به و بالائمة من وُلدِک اَرحَمُ عبادی و اِمائی، به وسیله تو و علی و ائمه از فرزندان تو، من بر بندگان و کنیزانم رحم میکنم، و بالقائم منکم اَعْمُرُ ارضی، و به وسیله قائم از شما من زمین خود را آباد میگردانم.
زمین آبادیش به چیست؟ به قصرهای آسمان خراش؟! نه، آباد میگردانم به قائم از شما. حضرت اگر بیایند دستور میفرمایند خانهها دو طبقه نباشند و همینطور سایر امور. پس آبادی زمین به این اوضاعی که در اروپا میبینیم نیست که هوس کنیم آنطور باشیم و غصه بخوریم چرا آنطور نشدیم، چرا آنها از ما جلو باشند، چرا ما دنبالهرو آنها باشیم؟ خب سعی کنید دنبالهرو نشوید، نخواهید آن اوضاع را تا دنبالهرو نباشید.
بالقائم منکم اعمر ارضی بتسبیحی و تقدیسی و تهلیلی و تکبیری و تمجیدی. آری، به وسیله قائم از شما آباد میسازم زمین خود را به تسبیح خودم. یعنی آنقدر رشد، ایمان، ترقی فکری برای بندگانم فراهم میشود که مرا از تفکرات نامناسب با مقام توحید من تسبیح و تنزیه میکنند. رشد به آنجا میرسد. و بحمدالله قبل از ظهور
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 118 *»
حضرت، خدا ما را به این نعمت متنعم فرموده است. زمینِ افکار ما را آباد کرده است به این تنزیهات و تقدیسهایی که در فرمایشات بزرگان ما در مقامات توحیدی دیده میشود. کدام تسبیح و تسبیح چه کسانی و چه مکتبی به این تسبیح میرسد؟ کدام تنزیه، به این تنزیه و تقدیس خدا در مقام ذات و صفات و در مقام افعال و عبادتش میرسد؟ بحمدالله به برکت این فرمایشات خدا را توحید و تقدیس و تنزیه کرده و میکنیم. زمین خود را آباد میکنم به آن بزرگوار به تسبیح و تقدیس و تهلیل و تکبیر خودم. یعنی سبحان الله و الحمدلله و لا اله الا الله و الله اکبری گفته میشود که به تعلیم امام زمان صلوات الله علیه و به طور و طرزی است که وحی بر آن نازل شده است. طوری خدا تقدیس و تسبیح میشود که وحی به آن تسبیح و تقدیس و تهلیل و تکبیر نازل شده است.
و به اُطهِّرُ الارضَ مِن اعدائی، به وسیله آن بزرگوار زمین را از دشمنانم پاکیزه میگردانم، و اوُرِثُها اولیائی، زمین را به ارث به دوستانم میدهم. و به اَجعَلُ کلمةَ الذین کفروا بی السُّفلی و کلمتی العُلیا، به وسیله قائم شما سخن و گفته کسانی را که به من کفر ورزیدهاند، پست قرار میدهم و اما کلمه خودم را که کلمه توحید است بلند میسازم. به اُحیی بلادی و عبادی بـعِلمی به وسیله آن بزرگوار شهرها و بندگان خود را به علم خود زنده میگردانم. به علم خدایی بندگان و بلاد زنده میشوند. و له اُظهِرُ الکنوزَ و الذخایرَ بمشیتی، به مشیت خودم گنجها و ذخیرهها را برای او ظاهر میسازم. و ایاه اُظْهِرُ علی الاسرار و الضمایر بـاِرادتی، او را به اراده خود بر همه سریرهها و پنهانیها واقف میسازم. و اُمِدّه بملائکتی، من او را به ملائکه خودم مدد و کمک میکنم، لتُؤیّدَه علی اِنفاذِ امری و اِعلانِ دینی، ملائکه هم او را کمک میکنند تا امر من نافذ شود و دین من آشکارا گردد، ذلک ولیّی حقاً و مهدیّ عبادی صدقاً،([71]) این کسی که من با او چنین
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 119 *»
خواهم کرد ولیّ من است به حق و مهدیِّ بندگان من است از روی صدق و راستی.
و همچنین حدیثی است که خدمت امام صادق؟ع؟ عرض شده و روایتی است که در بین اهل کتاب مشهور بوده و راوی خدمت امام عرض میکند و امام؟ع؟ تصدیق میفرمایند. وهب بن مُنبِّه میگوید: «اِنّ موسی؟ع؟ نظر لیلةَ الخطابِ الی کلِّ شجرةٍ فی الطور»، در شبی که موسی در کوه طور قرار گرفت و خدا با او سخن گفت، موسی به هر درختی که در آن کوه بود نگاه کرد، «و کلِّ حجرٍ و نبات»، و به هر سنگ و گیاهی که در آن کوه بود نگاه کرد دید که «تَنطِق بذکر محمّد و اثنیعشر وصیّاً له من بعدِه»، هر درختی و هر سنگ و گیاهی محمد و دوازده امام و وصی بعد از آن حضرت را نام میبرند. «فقال موسی» موسی عرض کرد: الهی لا اری شیئاً خلقتَه الا و هو ناطقٌ بذکر محمّد و اوصیائِه الاثنیعشر فما منزلةُ هؤلاء عندک؟ خدایا من نمیبینم چیزی را که خلق کردهای مگر اینکه گویا است به ذکر محمد و اوصیاء آن بزرگوار، اوصیاء دوازدهگانه او. معلوم میشود که در این موقعیت، ایشان نه تنها آنچه که در کوه طور بود ذکرشان را میشنید بلکه به هرچه احاطه علمی داشت، از زبان مناسب حال او میشنید که محمد و دوازده امام صلوات الله علیهم اجمعین را ذکر میکند.
موسی عرض کرد منزله ایشان و ارزش ایشان در نزد تو چیست؟ قال: یا ابنَعِمران انّی خلقتُهم قبلَ خلقِ الانوار و جعلتُهم فی خزانة قدسی یَرتَعون فی ریاض مشیّتی و یَتَنسَّمون من رَوح جبروتی و یشاهدون اَقطارَ ملکوتی، من ایشان را قبل از خلقت انوار یعنی قبل از حقایق اشیاء و وجود اشیاء خلق کردم و در خزانه خودم قرار دادم و اینها در ریاض و باغهای مشیت من در گردش بودند و از نسیم رَوْح جبروت من بر ایشان میوزید و ایشان اقطار و اطراف ملکوت مرا مشاهده میکردند.
یعنی اینها سبب الاسبابند. قبل از همه خلقند. همه خلق به ایشان خلقت شدهاند همانطور که بزرگان ما هم درباره علت فاعلی، علت غائی، علت مادی و
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 120 *»
علت صوری موجودات توضیحاتی فرمودهاند. یعنی هرچه خلق دارند، خدا همه را به وسیله محمد و آلمحمد؟عهم؟ به ایشان داده و ایشان را علت فاعلی کارهای خود قرار داده است. خودش به ذات مقدس خود اشیاء را خلقت نکرده است. اشیاء را به مشیتش خلقت کرده و مشیت خدا ایشان و ایشان علت فاعلی موجوداتند.
آن بزرگواران مشاهده میکردند انوار ملکوت مرا حتی اذا شئتُ مشیتی اَنفَذتُ قضائی و قدری، تا وقتیکه خواستم مشیتم تعلق بگیرد به خلقت خلق، قضاء و قدر خود را نافذ ساختم، آن وقت خلقت را شروع کردم. البته به این عنوان ذکر میشود ولی خود همین کلمه حتی اذا شئتُ مشیتی باید قبل از مشیت مرتبهای باشد که به آن، مشیت تحقق پیدا کند نه به ذات خدا. و آن همان حیث اعلای مشیت است که مقام فاعلیت حق است به فعلش که مقام علت فاعلیه بودن محمد و آلمحمد؟عهم؟ است برای خلق. چقدر این فرمایشات نورانی است و به برکت فرمایشات بزرگان این احادیث روشن میشود.
یا ابنَ عِمران اِنّی سبقتُ بهم استِباقی حتی اُزَخرفَ بهم جنانی، من این بزرگواران را قبل از همه، خلقت کردهام و به این بزرگواران جنان خود را و بهشتهای خود را زینت دادهام. یا ابنعمران تَمسَّکْ بذِکرِهم فانّهم خَزَنَةُ علمی و عَیبةُ حکمتی و معدنُ نوری، ای فرزند عمران([72]) به ذکر محمد و آلمحمد؟عهم؟ متمسک بشو که ایشان خزنه علم من و ظرف حکمت من و معدن نور من هستند.
یکی از راویها که در سند این روایت قرار گرفته حسین بن علوان است. او میگوید من این حدیث را خدمت حضرت صادق صلوات الله علیه عرض کردم. «فذکرتُ ذلک لجعفر بن محمد؟ع؟» عرض کردم آقا این حدیث چطور است؟ فقال:
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 121 *»
حقٌّ ذلک درست است. هم اثناعشر من آلمحمد، آنها (اوصیاء محمد؟ص؟) دوازدهتا هستند و از آلمحمد هستند، علیّ و الحسنُ والحسینُ و علیّ بنُ الحسین و محمدُ بنُ علیّ تا امام باقر فرمودند، به خودشان که رسید فرمودند: و مَن شاء الله، ببینید تقیه چقدر شدید بوده، حتی در زمان امام صادق؟ع؟، میفرمایند: و من شاء الله و هر کسی دیگر بعد از حضرت باقر که خدا بخواهد. «قلتُ جُعلتُ فِداک انما اسألک لتُفْتِیَنی بالحق»، من که سؤال میکنم برای این است که حق را بفرمایید. بعد از امام محمد بن علی صلوات الله علیه کیست؟ قال: انَا، فرمود من، و ابنی هذا و اَومَأَ الی ابـنِه موسی، و این پسرم و اشاره کردند به حضرت موسی بن جعفر؟عهما؟ و بعد دیگر کسی را نفرمود ولی فرمود: و الخامسُ من وُلدِه یَغیبُ شخصُه و لایَحِلُّ ذِکرُه باسمِه،([73]) پنجمین از فرزندان این موسی شخصش غایب میشود و او را نمیبینند و بردن نامش حلال نیست. نام حضرت را در زمان غیبت صغری نباید میبردند و نام ظاهری حضرت مقصود بوده که دشمنان نفهمند که حضرت فرزند حضرت عسکری است که نمایندگان و وکلای حضرت را به گرفتاری بیندازند و اذیت کنند که آن حضرت را به ما نشان بدهید. و همچنین مراد از اسم در باطن یعنی حاملان علوم آن بزرگوار و بزرگان از نقباء و نجباء که اسماء حقیقی و کَونی آن حضرت میباشند، پس اگر کسی حضرت را شناخت چه در دوران غیبت صغری و چه در دوران غیبت کبری حق ندارد در بین مردم اسم این بزرگواران را ببرد یا شخص ایشان را معرفی کند. در غیبت صغری هم همینطور آن چهار وکیل که بین وکلاء از همه مشهورتر و صاحبان مقام معنویت بودهاند و اسم باطنی امام بودند، آنوقت هم مردم مأمور بودند اسم آنها را نبرند و آنها را به دیگران معرفی نکنند. فقط در بین شیعه مشهور بودهاند و بعضی از شیعه ایشان را میشناختند.
و صلّی الله علیٰ محمّد و آله الطاهرین
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 122 *»
مجلس 11
(روز پنجشنبه 2 ماه مبارک رمضان 1405 هـ ق)
r ولادت حضرت مهدی؟ع؟ و دلایل آن
r حکیمه خاتون؟عها؟
r آیاتی که بر بازوان حضرت مهدی؟ع؟ نوشته شده بود
r تفتیش مأموران حکومتی
r نرجس خاتون؟عها؟
r جریان ولادت
r ابتداءِ غیبت
r ملاقات صقیل (کنیز) با حضرت مهدی؟ع؟
r ملاقات حکیمه خاتون
r فوت حکیمه خاتون و نرجس خاتون
r سرّ نقل ملاقاتها
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 123 *»
بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم
اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين
وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين
بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ
اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ
في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً
حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً
عرض شد یکی از اموری که مربوط به بقیةالله حجة بن الحسن صلوات الله علیه است و مورد گفتگو قرار گرفته در میان مسلمانان، ولادت یافتن ایشان است و اینکه در زمان امام عسکری صلوات الله علیه آن بزرگوار از مادر ماجده خود تولد یافته است و این مطلب از ضروریات شیعه اثناعشری است. ولی دیگران در ولادت حضرت تشکیک کردهاند. در بین مسلمانان و یا فرق مختلفی از شیعه کسانی هستند که معتقدند هنوز آن بزرگوار تولد نیافته است. چون این مسأله مورد اختلاف بوده، از اینجهت در حدیثی که از امام صادق؟ع؟ روایت شده بود دیدیم از جمله اموری که موجبات نگرانی ائمه هدی؟عهم؟ را فراهم ساخته و امر امامت حجة بن الحسن صلوات الله علیه را در نزد عدهای متزلزل ساخته بحث ولادت حضرت است و از جمله اموری که حضرت صادق صلوات الله علیه ذکر میفرمایند که راجع به آن امور حالشان دگرگون شده بوده و مینالیدند و گریه میکردند، امر ولادت آن حضرت است.
اما ادله بر اینکه آن بزرگوار در زمان پدر بزرگوارشان امام عسکری صلوات الله علیه
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 124 *»
تولد یافتهاند به حسب ظاهر دو دسته است. یکی دلایل عقلی نامیده میشود و دیگر دلایل نقلی است. تمام دلایلی را که شیعه برای لزوم حجت معصومی بعد از رسولخدا؟ص؟ اقامه میکند، آن ادله اقتضاء میکند که امام؟ع؟ در زمان پدر بزرگوارشان تولد یافته باشند و عمر ایشان باقی باشد و خدا عمر ایشان را تا ظهورشان و تا وقت شهادتشان طولانی گرداند. هر دلیلی را که شیعه اقامه میکند برای اینکه بعد از رسولخدا؟ص؟ امام لازم است؛ امام منصوب از طرف خدا، معصوم از جمیع خطاها، عالم به تعلیم الهی، حافظ دین، قادر بر اجراء و تصرف در امور، شاهد بر جمیع خلق، و از این قبیل صفاتی که برای امامان، شیعیان اثبات میکنند، لازمه آن ادله این است که بگوییم امام؟ع؟ متولد شدهاند و اقرار کنیم به تولد حضرت و نسبت به ولادت آن بزرگوار در دوران زندگی پدر بزرگوارشان یقین کنیم که به مجرد اینکه امام عسکری صلوات الله علیه چشم از این عالم بستند جمیع شئون امامت به آن بزرگوار انتقال یافت و او جانشین پدر بزرگوارش گردید همانطور که پدرش جانشین پدرش بود و همینطور تا امیرالمؤمنین صلوات الله علیه که جانشین رسولخدا؟ص؟ است. پس جمیع ادله عقلیهای که شیعه برای لزوم حجت معصوم، شاهد، ناظر، قادر، متصرف، عالم و عادل (به حقیقت معنی عدالت) اقامه میکند، تمام آن ادله ولادت امام ثانیعشر صلوات الله علیه را اثبات میکند. ادلهای که علمای شیعه اقامه کردهاند ادله ظاهری است یعنی دلایل عقلی است که هر شخص عاقلی آن دلایل را تصدیق میکند.
بزرگان ما+ برای اثبات مقام امامت و لزوم حجت معصوم بعد از رسولخدا؟ص؟ دلایلی اقامه میفرمایند که مخصوص خود ایشان است. آن دلایل، دلایل حکمت است و بیان باطن حکمت و باطن ادله عقلیه. ایشان برای اثبات لزوم وجود رسول میان خلق و خالق ادلهای اقامه میفرمایند و همان ادله را برای اثبات لزوم
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 125 *»
وجود معصوم بعد از پیغمبر؟ص؟ اقامه میفرمایند و همینطور برای یک یک از ائمه؟عهم؟ آنها را اقامه میفرمایند. طبق آن ادله که ادله باطنیه حکمت است باید امام عصر صلوات الله علیه ولادت یافته باشند و از ضروریات و معتقدات شیعه اثناعشری است و بهخصوص در جلد سوم کتاب مبارک «ارشادالعوام» ادله اثبات لزوم امامان و اثبات وجود امام معصوم در هر زمان بیان گردیده که انشاءالله مراجعه میکنید و به اقتضای آن ادله باید امام؟ع؟ ولادت یافته باشند و این مطلب بحمدالله یقینی و ضروری شیعه اثناعشری است. این ادله به اصطلاح ادله عقلی است.
و اما دلایل نقلی زیاد است. از جمله آنها نقل کسانی است که خودشان حضرت را مشاهده کردهاند و دیگر اینکه خبر ولادت حضرت انتشار پیدا کرد و سرّ مشکل شدن امر ولادت حضرت همان بود که دیروز در حدیث حضرت صادق؟ع؟ خواندیم که ظالمین از بنیامیه و بنیالعباس و جبابره ایشان در مقام برآمدند که نگذارند برای حضرت عسکری صلوات الله علیه فرزندی بماند که بعد از ایشان وارث مقام امامت باشد و خواستند آن همه احادیثی که از رسولخدا و ائمه؟عهم؟ رسیده در اینکه قائم آلمحمد؟عهم؟ از فرزند حسن بن علی بن محمد بن … تا حضرت امیر؟عهم؟ میباشد تکذیب کنند و بگویند آنها دروغ گفتهاند و چنین فرزندی وجود نیافته و به دنیا نیامده است از این جهت در کمین شدند و شدیداً به کارهای لازم برای انجام این مقصد پلید خود اقدام کردند که اگر فرزندی در خاندان ایشان پیدا شد او را بکشند. حتی اگر در دوران حمل باشد او را بکشند. ولی خداوند حجت خود را حفظ فرمود همانطور که حضرت موسی بن عمران را از شرّ فرعون حفظ فرمود.
روایاتی که در اینباره رسیده زیاد است ولی ما یک مقداری را میخوانیم که هم تجدید پیمان با آن بزرگوار شده باشد و هم سبب تقویت ایمانها و نوارنی شدن دلها باشد و نقل کسانی که آن بزرگوار را در دوران غیبت صغری زیارت کردهاند.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 126 *»
از جمله روایات حدیثی از حضرت صادق؟ع؟ است که فرمود: هو خَفِیّ المَولِد و المَنشَأ غیرُ خَفیّ فی نفسه([74]) آن بزرگوار ولادت و دوران نمو و رشدش مخفی خواهد بود ولی خودش از نظر مقام و خصوصیت مخفی نخواهد بود. اهل ایمان، او را امام خواهند دانست و اقرار به وجودش خواهند داشت. البته میدانیم ولادت آن بزرگوار هم آشکار بوده و هم مخفی. در سُرّمنرأی که یکی از بلاد عراق است آن بزرگوار تولد یافتند، نظیف، منظّف، ختنه شده و پاکیزه که شأن هر امام همینطور است. هر یک از معصومان ما؟عهم؟ ولادتشان همینطور بوده است. در موقع ولادت به سجده افتاد و موقع ولادتش طلوع صبح صادق بود در روز جمعه نیمه شعبان در سنه دویست و پنجاه و پنج هجری. کسی که در هنگام ولادتش نزد آن بزرگوار بود حکیمه؟عها؟ است. حکیمه خاتون عمه حضرت عسکری؟ع؟ بودند و از بزرگان شیعه و صاحب مقامات و کمالات بودند و بین امام؟ع؟ و شیعیان، هم در ظاهر و هم در باطن واسطه بودند. صاحب مقامات عالیه و کامله، فرزند امام جواد صلوات الله علیه و خواهر حضرت هادی و عمه حضرت عسکری صلوات الله علیهم بودند و ایشان بودند که امام زمان صلوات الله علیه را پس از تولد خدمت پدرشان امام عسکری صلوات الله علیه دادند و این وجود شریف را با دو دست خود تقدیم کردند، و بر بازوی آن بزرگوار با نور نوشته شده بود جاء الحق و زهَق الباطل([75]) و نیز نقل شده است که بر بازوی آن بزرگوار نوشته بود و تمَّتْ کلمةُ ربِّک صدقا و عدلاً.([76]) البته این نوشتهها نوشتههای معمولی نیست که هر کس ببیند، بتواند بخواند، آن نوشتهها نوشتنهای الهی است. همانطور که بر چهره خورشید خدا نوشته خورشید و آثار خورشیدی از چهره خورشید بروز میکند به
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 127 *»
آنطور نوشتنها است و آن نوشتهها را نمیبینند مگر صاحبان معرفت به مقامات نورانیت ایشان. مثلاً حکیمه میتواند این نوشتهها را بخواند و انشاءالله ما هم به برکت فرمایشات بزرگانمان و معارفی که ایشان برای ما فراهم ساختند، میخوانیم.
حضرت رضا صلوات الله علیه در مورد ولادت این بزرگوار میفرمایند: سقَط من بطن امِّه جاثیاً علی رُکبتَیْه رافعاً سَبّابَتیه الی السماء، وقتی که از مادر متولد میشود دو زانوی خود را بر زمین گذارده و دو انگشت سبابه خود را به طرف آسمان بلند کرده، ثم عطَس فقال الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله، عطسه خواهد فرمود و بعد از عطسه این عبارت را خواهد گفت، عبداً داخراً لله غیرَ مُستنکِفٍ و لا مُستکبر زَعَمتِ الظَلَمةُ اَنّ حجّةَ الله داحضةٌ و لو اُذِنَ لنا فی الکلام لزالَ الشکّ.([77]) میفرماید: حمد برای خدا است، صلوات بر محمد و آل او است، من بنده ذلیل و کوچک هستم و استنکاف و استکبار ندارم. ستمگران گمان میبردند که حجت خدا مغلوب است اگر به ما اجازه داده میشد در سخن، شک از همه دلها زائل میشد.
در تاریخ نقل شده است که در شهر قم شخص یهودی منجمی بود و شهرت داشت. احمد بن اسحاق که وکیل حضرت عسکری؟ع؟ در قم بود و از اصحاب بزرگوار آن حضرت به حساب میآمد، نزد همین منجم آمد و گفت مولودی تولد یافته است. (حالا ببینید ایشان چقدر صاحب مقام بوده که در قم از ولادت حضرت مهدی صلوات الله علیه مطلع شده است. معلوم است به اعجاز حضرت عسکری صلوات الله علیه و تقرب مقامی که ایشان داشته. و او همان احمد بن اسحاق است که خدمت امام؟ع؟ رسید و حضرت مهدی صلوات الله علیه را زیارت کرد) ایشان نزد آن منجم رفت و گفت مولودی تولد یافته است. «فاعمَل له میلاداً و طالِعاً» طالع او را ببین، از نظر وضع طالع و حساب ستارگان و نجوم ببین وضع این مولود چگونه است.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 128 *»
آن یهودی شروع کرد به بررسی و حسابکردن و هر چه حساب میکرد نمیتوانست بر اسباب پیدایش این مولود مسلط شود تا بتواند روی آنها نظر دهد. وقتی که دید اینطوری است و حساب در فرمان او نیست گفت: «لایکونُ مثلُ هذا المولودِ الا نبیّاً او وصیّ نبی».([78]) این مولود یا باید پیغمبر باشد یا وصی پیغمبر که حساب در فرمان من نیست و نمیتوانم محیط شوم بر اسبابی که در ولادت او و در هنگام ولادت او در جریان است. ولی آنی که من میفهمم از جوانب زندگی این مولود، این است که مالک دنیا خواهد شد، شرق و غرب عالم را فرا خواهد گرفت و همه روی زمین در فرمان او درمیآیند و باقی نمیماند در روی زمین مگر کسی که تسلیم امر او شود و قائل به ولایت او گردد.([79])
یکی از دلایلی که ولادت حضرت را ثابت میکند این است که پس از ولادت حضرت از طرف خلیفه عباسی تحقیق و تفتیش در خانه حضرت عسکری صلوات الله علیه شروع شد و خود همین که تاریخ ثبت کرده دلیل است بر اینکه هر طور بوده خبر به گوش خلیفه رسیده است و او چنین دستوری را صادر کرده. چندین مرتبه تفتیش انجام شد ولی خداوند حفاظت فرمود به همان جریان غیبت حضرت زیرا از موقع ولادت غیبت هم شروع شد. اما نه غیبتی که هیچکس او را نبیند. گاهگاهی امام؟ع؟ به منظور همین انتشار خبر ولادت یافتن حضرت، فرزند خود را نشان میدادند برای اینکه دوستان و مؤمنان به ولادت حضرت یقین کنند.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 129 *»
یکی از کسانی که در دستگاه خلیفه بود و قدرت زیادی داشت زُبَیری نام داشت. این ملعون از کسانی بود که عداوت شدیدی با حضرت عسکری؟ع؟ داشت و از آرزوهایش این بود که به مولودی که در خاندان حضرت عسکری؟ع؟ متولد میشود دست بیابد و او را بکشد که مبادا سخن امامان شیعه راست دربیاید و چنین مولودی برای ایشان بماند. این انتظار را داشت. حضرت عسکری صلوات الله علیه این امر را میدانستند هم به امر امامت هم به جریانهایی که درباره حضرت بین او و حضرت انجام میشد. حضرت نفرینش کردند و قبل از اینکه این شروع کند به نقشهکشی و نتیجهبرداری از نقشههای خود _ که حتی تصمیم داشت خود حضرت عسکری صلوات الله علیه را بکشد _ خداوند کسی را بر آن ملعون مسلط کرد و او را کشت. وقتی که خبر کشتهشدن آن ملعون به حضرت عسکری صلوات الله علیه رسید آن حضرت فرمود: هذا جزاءُ من افتَری علی اللّه تبارک و تعالی فی اولیائه، این جزای کسانی است که درباره اولیاء خدا افتراء میبندند، زعم انه یَقتُلنی و لیس لی عَقِب، او فکر میکرد میتواند مرا بکشد و بعد از من فرزندی برای من نباشد، فکیف رأی قدرةَ اللّه عزوجل([80]) چطور دید قدرت خدا را که او به درک رفت و من ماندم.
امام زمان صلوات الله علیه فرزند نرجس بنت یسوعا پسر قیصر پادشاه روم میباشند. مادر این دختر از فرزندان یکی از حواریین بود که به شمعون وصی حضرت مسیح صلوات الله علیه انتساب داشت. وقتی که جنگ بین روم و لشکر اسلام برپا شد این بزرگوار در میان زنانی که با لشکر حرکت میکردند و هر کس عهدهدار کاری بود از قبیل پرستاری و سایر امور، ایشان هم خودش را داخل آن زنها و کنیزها و کسانی که در میان لشکر سِمَتی داشتند قرار داد، بدون اینکه کسی او را بشناسد، البته به دستور حضرت عسکری؟ع؟ در خوابی که این خاتون بزرگوار دیده بود. تقریباً در جنوب شرقی
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 130 *»
اروپای فعلی جنگ واقع شده بود. وقتی که لشکر اسلام پیروز شد و لشکر روم شکست خورد، این بزرگوار همراه زنانی که اسیر شدند به اسارت درآمد و اسم خود را نرجس گفته بود، چون مرسوم بود که کنیزان را نرجس مینامیدند. به برکت امام عسکری صلوات الله علیه و یا اینکه چون متمکن بودند لسان عربی را هم میدانستند. وقتی که کنیزان را برای فروش آورده بودند و عرضه میکردند، این بزرگوار اباء میفرمود از اینکه خریداران را اجابت کند، باز هم به تعلیم حضرت عسکری؟ع؟. تا اینکه آن کسی را که امام هادی صلوات الله علیه مأمور فرموده بودند، او حضرت را به ارائهدادن نامه حضرت هادی؟ع؟ خریداری کرد. نامه را دید شناخت، بوسید، گریه کرد و آن خریدار را اجابت کرد و خریداری شد و آن شخص آن خاتون را به سُرّمنرأی منزل حضرت هادی؟ع؟ آورد.
همین که حضرت هادی صلوات الله علیه چشمشان به آن کنیز افتاد که در واقع کنیز نبود، کنیز حضرت فاطمه؟عها؟ است. صاحب مقام است، صاحب منزلت است، از کاملان شد، از بزرگان شد. وقتی که آن خاتون وارد منزل حضرت هادی؟ع؟ شد، حضرت عسکری؟ع؟ خادم خود را که کافور نام داشت دستور فرمودند که دنبال عمهام حکیمه برو. وقتی که حضرت حکیمه وارد منزل شد، فرمود: ها هِیَه فاعْتَنَقَتْها طویلاً و سُرَّتْ بها کثیراً فقال لها ابوالحسن؟ع؟: یا بنتَ رسولِالله خُذیها الی مَنزِلکِ و عَلِّمیها الفرایضَ و السُّننَ فانّها زوجةُ ابیمحمد و اُمُّ القائم.([81]) «ها هِیَ»، کلمه عجیبی است، عرب وقتی که یک کسی را به خصوصیات بشناسد، اما خودش را ندیده باشد، تا بخواهند بگویند این همان است که شناخته بودیم به خصوصیاتش و خودش را ندیده بودیم و حالا دیدیم، میگویند: «ها هی»، یعنی این خود او است. خطاب فرمودند به حضرت حکیمه که این همان است که خاندان عصمت، طهارت و
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 131 *»
امامت انتظارش را میکشیدند، این همان زن است که گویا همه صفات نرجس را میدانستند، همه از آباء طاهرین خود شنیده بودند و خصوصیات مادر امام؟ع؟ را میدانستند که تا حضرت حکیمه وارد شد، فرمودند: ها، این همان است که به صفات او را میشناختیم و انتظارش را داشتیم این را ببر و فرائض الهیه را تعلیمش کن که این زوجه و همسر فرزندم ابیمحمد امام عسکری صلوات الله علیه و مادر قائم صلوات الله علیه است. خصوصیات خریداری این زن در تاریخ ذکر شده و به فارسی هم بیان شده انشاءالله مراجعه میکنید. مقصود ما همینقدر اشاره است. خداوند اینطور قرار داد که از یکچنین زنی؛ طاهره، معصومه، حضرت قائم به دنیا بیایند. ما معتقدیم که مادران ائمه؟عهم؟ معصوم بودهاند به عصمت تبعی؛ یعنی صاحبان مقام کمال بودند. خداوند وجود مبارک امام؟ع؟ را از یکچنین مادری به این دنیا آورد.
از جمله خود حضرت حکیمه از کسانی است که امام؟ع؟ را ملاقات کرده و در هنگام ولادت امام؟ع؟ حاضر و شاهد بوده است. اگر شیعه اثناعشری برای ولادت امام زمان صلوات الله علیه دلیل در دست نداشته باشد مگر همین نقل حکیمه، کافی است. کسی است که صاحب مقام است و تاریخهای معتبر شیعه فرمایشات ایشان را روایت کردهاند. ایشان شهادت میدهد از اموری، یکی اینکه «وُلِدَ السیِّدُ مختوناً» این بزرگوار ختنهشده متولد شد. «و لمیُرَ باُمِّه دمٌ فی نِفاسها» در دوران زایمان در حضرت نرجس خون ندیدم. و ایشان میفرماید: «وُلد؟ع؟ وقتَ طلوعِ الفجر» موقع طلوع صبح صادق متولد شد. «فتباشَرَ اهلُ الدار بذلک» همه اهل خانه شادمان شدند و به یکدیگر مبارکباد گفتند.([82])
خصوصیات جریان ولادت را ایشان اینطور ذکر میکند: «بَعَثَ الیّ ابومحمّد» حضرت عسکری؟ع؟ دنبال من فرستادند. «فقال» فرمود: یا عمّةُ اجْعَلی اِفطارَکِ اللّیلةَ
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 132 *»
عندنا، امشب را اینجا بمانید و پیش ما افطار کنید. فاِنّها لیلةُ النصف من شعبان فانّ الله تبارک و تعالی سیُظهِرُ حجّتَه فی ارضه، امشب شب نیمه شعبان است و خدا میخواهد حجت خود را در زمینش ظاهر سازد. «فقلت له و مَن اُمُّه؟» میگوید به حضرت گفتم مادر او کیست؟ نه اینکه ایشان خبر نداشته و نمیدانسته است مادر او کیست. زیرا آن موقعی که نرجس را به ایشان دادند که تربیت کند و تعلیم فرماید، آن وقت فرمود: «امّ القائم» این خاتون مادر قائم است. اینها روی خصوصیاتی است که بیان میشود و مقاصدی در کار است از جمله چون امور دائماً در معرض بداء است و برای خدا است بداء در همه چیزها و کسانی که خدا را عبادت کردهاند به افضل از اعتقاد به بداء، خدا را عبادت نکردهاند. قدرت خدا را محتوم و محدود نکرده بلکه قدرت خدا و مشیت خدا را مطلق و نامحدود میدانند از این جهت آنبهآن درباره همان اموری که یقین داشتند، احتمال بداء میدادند و از آنها سؤال میکردند که آیا بناء است اینطور بشود؟ و در عین حال هم پاسخ و هم پرسش برای تعلیم و آموختن به ما بوده است.
از اینرو حکیمه سؤال میکند «و من امّه» مادر او کیست؟ قال: نرجس، «قلتُ له جعَلَنی اللهُ فِداک واللهِ ما بها اثر». یکی از حکمتهای آن پرسش و آن پاسخ آن بوده که این خبر به ما برسد و بدانیم که ولادت آن حضرت نمونهاش ولادت موسی بود که هیچکس از دوران حمل موسی خبردار نشد. پس دوران بارداری اینقدر بر مادر او عادی گذشت. حکیمه عرض میکند خدا مرا فدای شما گرداند. من اثری و حملی در نرجس نمیبینم. فقال: هو ما اقول لک، فرمود مطلب همین است که میگویم. حضرت حکیمه سخنش را ادامه میدهد و میفرماید: «فجئتُ و سلَّمتُ و جلست» آمدم سلام کردم و نشستم «و جاءت نرجس تَنزِعُ خُفّی» نرجس جلو آمد که کفشهای من را دربیاورد. «فقالت لی» به من فرمود: «یا سیّدتی و سیّدة اهلی کیف امسیتِ»
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 133 *»
نرجس احوالپرسی میکند با حکیمه، ای خانم من، ای خانم اهل من، حال شما چطور است؟ حکیمه میفرماید، به او گفتم: «بل انتِ سیّدتی و سیّدةُ اهلی» تو خانم من هستی، تو خانم اهل من هستی. «فاَنکَرتْ قولی» از گفته من تعجب کرد، من تا به حال با او اینطور حرف نمیزدم. «فقالت ما هذا یا عمة؟» گفت چه شده است که شما با من اینطور صحبت میکنید. «فقلتُ لها یا بُنَیَّة اِنّ اللهَ تبارک و تعالی سیَهَبُ لکِ فی لیلتکِ هذه غلاماً سیّداً فی الدنیا و الآخرة»، عرض کردم ای دخترک من خداوند به همین زودی در امشب به تو میخواهد ببخشاید فرزندی را که آقا است در دنیا و آخرت. «فخَجِلَتْ و اسْتَحیَت» حیا فرمود و در رخساره مبارکش آثار شرم و حیا دیده میشد. از این عبارت چنین معلوم میشود که شاید تا اینوقت اینطور با صراحت به نرجس خاتون نگفته بودند که تو مادر قائم خواهی بود.
حکیمه میفرماید: «فلمّا اَن فَرَغتُ عن صلوةِ العشاء الآخرة» نماز عشاء را خواندم، «اَفطَرتُ و اَخذتُ مَضجَعی فرَقَدتُ» افطار کردم و در رختخواب خود قرار گرفتم. خوابیدم، اما چه خوابی. «و لمّا کان فی جوف اللیل قمتُ الی الصلوة» نیمه شب شد برای نماز برخاستم، «ففَرَغتُ من صلوتی» از نماز شبم فارغ شدم، «و نرجس نائمةٌ لیس بها حادث» آن موقع نگاه کردم دیدم نرجس خوابیده و خبری نیست. «ثم جلستُ مُعقِّبةً» نشستم به تعقیبات خواندن، «ثمّ اضطَجَعتُ» دوباره خوابیدم، «ثم انتَبَهتُ فَزِعةً و هی راقدة» سپس هراسان از جا برخاستم و متوجه شدم که نرجس خواب است، «ثم قامت فصلّت و نامت» برخاست نماز شبش را خواند دوباره خوابید. «و خرجتُ اَتَفقَّدُ الفجر» و من بیرون رفتم و به آسمان نگاه میکردم که طلوع صبح شده است یا نشده، «فاذا انا بالفجر الاول کذَنَبِ السِّرْحان» یکباره دیدم که فجر کاذب طلوع کرد به مانند دم شیر یا گرگی، سفیدی در افق پیدا شده است ولی «و هی نائمة» نرجس خواب است. خبری نیست، طولی هم نمیکشد، بین طلوع صبح
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 134 *»
کاذب و صبح صادق فاصلهای نیست و هیچ خبری نیست، «فدخَلَنی الشّکّ» شک به دلم آمد. شک آمد یعنی چه؟ یعنی شاید بداء حاصل شده است. امشب هم نباید حجة بن الحسن صلوات الله علیه متولد شود. گویا شک از این جهت بود، نه شک از کلام امام؟ع؟. حکیمه صاحب مقام کمال است. شک در فرمایش حضرت عسکری صلوات الله علیه؟! نه، شک به این معنی که شاید بداء حاصل شد و بنا است امشب آن بزرگوار متولد نشود. «فصاح بی ابومحمد؟ع؟ من المجلس» صدای امام عسکری به گوشم رسید فرمود: لاتَعجَلی یا عمّة فهاک الامرُ قد قَرُب، عجله و شتاب نکن که امر نزدیک است. «فجلستُ و قرأتُ الم السجدة و یس» شروع کردم به خواندن سوره سجده و یاسین.
«فبینما انا کذلک اذا انتَبَهتْ فَزِعَةً» داشتم آیات و سورهها را میخواندم که یکباره نرجس از خواب پرید، هراسان و وحشت زده، «فوَثَبتُ الیها» دویدم خودم را انداختم به طرف او و به نرجس رساندم. «فقلتُ اسم الله علیک ثم قلتُ لها أ تُحسّینَ شیئاً» سپس عرض کردم خدا تو را حفظ کند آیا چیزی احساس میکنی؟ «قالت نعم یا عمّة» فرمود آری، «فقلتُ لها» عرض کردم، «اِجمَعی نفسَک و اجمَعی قلبَک فهو ما قلت لک» نگران نباش همانی که گفتم. «فاَخَذَتنی فَتْرَة» مرا یک سستی گرفت. تقریباً حالت چرت به اصطلاح ما، «و اخذتْها فِطْرَة» و نرجس را حالتی گرفت که گویا شکم او شق شد و احساس خروج فرزندی برای او دست داد اما هر دو به حسب ظاهر هیچ احساس نمیکنیم. «فانتبَهتُ بحسِّ سیّدی» یکباره متوجه شدم که آقا و مولای خودم را در بردارم. «فکَشَفتُ الثّوبَ عنه» جامهای را که روی نرجس انداخته بودم کنار زدم، «فاذا انا به؟ع؟ ساجداً یَتَلقَّی الارضَ بمساجده» آن بزرگوار را دیدم به سجده افتاده است، «فضَمَمتُه الیّ» او را در بر گرفتم، «فاذا انا به نظیف» پاک و پاکیزه و طاهر بود.
«فصاح بی ابومحمد؟ع؟» امام عسکری؟ع؟ صدا بلند فرمودند: هَلُمّی الیّ ابْنی
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 135 *»
یا عمّة، ای عمه فرزندم را بیاور نزد من. «فجئتُ به الیه» او را خدمت حضرت بردم، «فوَضَعَ یدَیْه تحت اِلیَتَیْه و ظهرِه و وضَع قدمَیْه علی صدرِه» دو دست خود را زیر پشت فرزند خود گرفت و دو قدم مبارک فرزند را بر سینه گذارد و آنوقت «و اَذَّنَ فی اُذُنه الیُمنی» در گوش راست او اذان گفت، «و اَقام فی الیُسری» در گوش چپ هم اقامه فرمود. «ثمّ اَدْلی لسانَه فی فیه کأنه یغذیه لبنا» زبان مبارک در دهان فرزند خود گذارد که گویا به او شیر میآشاماند، «و اَمرَّ یدَه علی عَینَیْه و سمعِه و مفاصلِه و حنّک» دست مبارک بر دو چشم او و گوش و مفاصل بدن او کشید و کام مبارک او را برداشت. و قال: تَکلَّمْ یا بُنیّ، فرمود سخن بگو ای فرزند من. فقال: اَشهَد اَن لا اله الا الله وحدَه لاشریک له و اَشهد اَنّ محمّداً رسولُاللّه؟ص؟ ثم صلّی علی امیرِالمؤمنین و علی الائمّة؟عهم؟ الی اَن وقَف علی ابیه ثم اَحجَمَ، پس به توحید خدا و رسالت رسولالله شهادت داد و صلوات فرستاد بر رسولخدا و امیرالمؤمنین و همینطور ائمه تا پدر بزرگوارش و ساکت شد. «ثم قال ابومحمد؟ع؟» بعد حضرت عسکری فرمودند: یا عمّة اِذهَبی به الی اُمِّه، ببر این فرزندم را نزد مادرش. «فذهبتُ به» او را نزد نرجس بردم. و قال ابومحمد: یا عمّة اذا کان یومُ السّابع فأْتینا، و فرمود ای عمه روز هفتم که شد برای دیدار فرزندم بیا. به اصطلاح ما نه اینکه تا روز هفتم دیگر نیایید، نه بلکه یعنی اگر مایل دیدار او هستید روز هفتم تشریف بیاورید که پیش از آن او را نخواهید دید.
حکیمه میفرماید: «فلما اصبحتُ جئتُ لاُسَلِّمَ علی ابیمحمّد؟ع؟» روز که شد خدمت ایشان آمدم، «فکشَفْتُ السِّترَ» پرده را از اطاق نرجس بالا گرفتم، «لاَتفقَّد سیّدی؟ع؟» تا حجت صلوات الله علیه را ببینم، «فلم اَرَه» او را ندیدم. «فقلتُ له جُعِلتُ فِداک ما فُعِلَ سیّدی؟» گفتم فدایت شوم چه شد آقای من؟ فقال: یا عمّة اِستَودَعْناه الذی اِستَودَعَتْه اُمُّ موسی ابنه([83]) فرمود ای عمه ما او را ودیعه سپردیم نزد
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 136 *»
کسی که مادر موسی، موسی را نزد او به ودیعه سپرد. معنی این سخن یعنی غیبتش شروع شد. از بعد از ولادت غیبتش شروع شد.
حکیمه میفرماید که «و لمّا کان بعدَ ثلاثٍ اِشتَقتُ الی ولیّ الله» سه روز که گذشت آتش شوق ملاقات حجت خدا در دلم شعلهور شد، «فصرتُ الیهم» منزل حضرت عسکری آمدم. «فبدأت بالحجرة التی کانت نرجس فیها فلمار اثراً و لاسمعتُ ذکرا» اول اطاق نرجس رفتم، هر چه نگاه کردم، اثری ندیدم، صدایی نشنیدم. «و رأیتُ اُمَّه جالسةً و علیها ثیاب صفر و هی معصوبة الرأس» به نرجس نگاه کردم، دیدم او لباس زردی بر تن دارد و سرش را بسته است. «و بجانِبِها مَهْد علیه اثواب خضر» کنارش گهوارهای است ولی روی آن جامههای سبز افتاده.([84]) «فدخلتُ علی ابیمحمّد» خدمت حضرت عسکری رفتم، «فبَدَأَنی فقال» ابتداءاً فرمود: یا عمّة فی کَنَفِ الله و حِرزِه و ستره و عَینِه حتی یَأذنَ اللهُ له، آن مولود در کنف خدا است، در حرز و نگهداری و در پوشش خدایی است و در برابر چشم خدا است، تا خدا اجازه دهد او را. فاذا غَیَّبَ اللهُ شخصی و تَوفّانی و رأیتَ شیعتی قد اختلفوا فاَخبِری الثِّقاتِ منهم، وقتیکه خدا مرا برد و من مردم و از دنیا رفتم و شیعیان مرا دیدی که اختلاف کردند، به افراد مورد اطمینان از آنها خبر بده. ولْیَکُن عندکِ و عندَهم مکتوماً، امر این بزرگوار در نزد تو و ایشان باید پوشیده باشد، فاِنّ ولیّ اللّه یُغیِّبُه اللّه عن خلقِه و یَحجُبُه عن عبادِه، خدا ولی خود را از خلقش پنهان خواهد فرمود و او را از بندگانش پوشیده خواهد داشت، فلایَراه احدٌ حتی یُقدِّمَ له جبرئیلُ؟ع؟ فَرَسَه، او را کسی نخواهد دید تا اینکه جبرئیل برای آن بزرگوار اسب حاضر کند، لِـیَقضِی اللهُ اَمراً کان مفعولاً،([85]) تا اینکه خدا تقدیر خود را جاری سازد.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 137 *»
حکیمه میفرماید: «فلمّا کان فی الیوم السابع» روز هفتم که شد، «جئتُ و سَلّمتُ و جلستُ» طبق وعده حضرت عسکری صلوات الله علیه آمدم و سلام کردم و نشستم، دیگر امروز روز وعده ملاقات است که فرمودند او را نخواهی دید تا روز هفتم. فقال: هَلُمّی الیّ ابْنی، حضرت عسکری به عمهشان فرمودند، فرزند مرا بروید بیاورید. «فجئتُ بسیّدی فی الخرقة» میگوید _ حالا چطور ایشان نزد آن مولود رفته و از کدام اطاق داخل شده و از چه کسی آن بزرگوار را گرفته ذکر نشده است _ آقای خودم را آوردم که در جامهای پیچیده شده بود. «ففعَل به کفِعلَتِه الاولی» مثل دفعه اول حضرت انجام دادند، «ثم اَدلی لسانَه فی فیه» زبان مبارکشان را در دهان کودک قرار دادند، «کأنّه یُغَذّیه لَبَناً او عسلاً» مثل اینکه به او شیر و عسل میآشامانند. «ثم قال» بعد فرمود: تَکلَّمْ یا بُنیّ فرزندم سخن بگو. فقال؟ع؟: اَشهَد اَن لا اله الا اللّه و ثنّی بالصّلاة علی محمّد و علی امیرالمؤمنین و الائمة صلوات اللّه علیهم اجمعین، مانند دفعه پیش پس از شهادت به توحید بر رسولالله و بر یک یک امامان صلوات فرستاد، «حتّی وقَف علی ابیه» تا به پدر بزرگوارش، «ثم تلا هذه الآیة» بعد این آیه را تلاوت فرمود: بسم الله الرحمنالرحیم و نُریدُ اَننَمُنَّ علی الذین استُضعِفوا فی الارض و نجعلهم ائمةً و نجعلهم الوارثین و نُمکِّنَ لهم فیالارض و نُرِیَ فرعونَ و هامانَ و جنودَهما منهم ما کانوا یَحذَرون.([86]) ما چنین اراده کردهایم که منت گذاریم بر کسانی که ضعیف شمرده شدند در روی زمین _ یعنی ائمه طاهرین سلام الله علیهم اجمعین و بزرگان دین _ و قرار دهیم ایشان را امامان و قرار دهیم ایشان را وارثان زمین و به ایشان تمکن بخشیم در روی زمین و بنمایانیم فرعون و هامان (اولی و دومی) و پیروان ایشان را از طرف این ائمه، آنچه را که از آن حذر داشتهاند، یعنی عذاب دنیا را بر ایشان وارد کنیم. حضرت صادق در تفسیر همین آیه فرمودند: این آیه به ظاهر در بنیاسرائیل نازل شده و انبیاء
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 138 *»
بنیاسرائیل و تابعان آن انبیاء بهظاهر اراده شدهاند ولی و تأویلها فینا([87]) تأویلش درباره ما جریان پیدا میکند.
از کسانی که حضرت را زیارت کردند صقیل، جاریه و کنیزی بود در خانه حضرت که بعداً نقل او را میکنیم. ایشان میگوید وقتی که حضرت عسکری صلوات الله علیه میخواستند وفات فرمایند فرزندشان کنار ایشان نشسته بود و حضرت به فرزندشان خطاب فرمودند: اَبشِر یا بُنیّ فانت صاحبُالزمان و انت المهدی و انت حجةُ الله علی ارضه و انت وَلَدی و وصیّی([88]) مژده باد تو را ای فرزندم که تو صاحب زمانی و تو مهدی هستی و تو حجت خدا بر روی زمین او میباشی و تو فرزند من و وصی من هستی.
از حکیمه خاتون یک ملاقات دیگری هم ذکر شده است. ایشان میگوید: «اِشتدّ شوقی الی ولیّ اللّه» من خیلی مشتاق شدم حضرت را زیارت کنم، «فصِرتُ الی البیت» رفتم خانه حضرت، «فبَدَأتُ بالحُجرة التی فیها الجاریة» آن خانهای رفتم که نرجس آنجا بود، «فعَدَلتُ الی المَهْد» به طرف گهواره رفتم. گویا ایندفعه ایشان اجازه ملاقات داشته است. «و رَفَعْتُ عنه الاثواب» جامه را آنطرف زدم، «فاذا انا بولیّ الله نائمٌ علی قَفاه غیرُ محزومٍ و لا مَقموط» دیدم ولی خدا در میان گهواره به پشت خوابیده است ولی نه قنداقی دارد و نه هم دستهایش را در جامه بستهاند، «ففَتَحَ عینَیه» دو چشم مبارکش را باز فرمود، «و جَعَلَ یَضحَک» شروع کرد به خندیدن، «و یُناجی باَصبعه» با انگشتانش داشت ذکر خدا میفرمود و با خدا مناجات مینمود. «فتَناوَلتُه» گرفتم و بلند کردم آقا را، «و اَدنَیتُه الی فمی لاُقبِّلَه» و او را آوردم جلو دهانم که ببوسم او را، «فشَممتُ منه رائحةً ماشممتُ قطُّ اَطیبَ منها» یک بوی خوشی از آن بزرگوار
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 139 *»
شنیدم که تا آنوقت چنین بوی خوشی به مشامم نرسیده بود. «و نادانی ابومحمد» حضرت عسکری از آن اطاق مرا صدا زدند فرمودند: یا عمّتی هَلُمّی فَتای الیّ فتَناولتُه، فرزندم را نزد من بیاور، ایشان را بردم و به دست امام؟ع؟ دادم. حضرت فرمودند: انطق سخن بگو، همان برنامههایی که در دفعههای قبل داشتند انجام دادند، بعد من آقا را گرفتم «و هو یقول» و حضرت عسکری میفرمودند: یا بُنیّ اَستَودِعکَ الّذی استَودَعتْه امُّ موسی، من تو را به ودیعه و امانت میسپارم دست خدایی که مادر موسی، موسی را به دست او امانت سپرد، کنْ فی دَعَةِ الله و سِترِه و کَنَفِه و جِوارِه، بوده باش در امانت خدا و نگهداری و پوشش خدا و جوار خدا. و قال: رُدّیه الی اُمِّه یا عمّة این بچه مرا به مادرش برگردان، و اکْتُمی خَبَرَ هذا المولود علینا به کسی اطلاع نده، بپوشان جریان او را برای ما، و لاتُخبِری به احداً حتی یَبلُغَ الکتابُ اَجَلَه به کسی خبر از او نده تا موقعش برسد. «فاتیتُ امَّه و وَدَّعْتُهم»([89]) رفتم کودک را دادم و خداحافظی کردم و رفتم.
باز حکیمه میفرماید: یک روزی داخل خانه حضرت عسکری صلوات الله علیه شدم «فاذا مولانا صاحبُالزمان یَمشی فی الدار» دیدم مولای من صاحبالزمان میان خانه راه میرود، «فلماَرَ وجهاً اَحسنَ مِن وجهِه» صورتی زیباتر از صورت او ندیده بودم، «و لا لغة افصح من لغته» کلام و سخنی فصیحتر از کلام و سخن او نشنیده بودم، آنوقت خندهام گرفت تبسم کردم تبسم سخریه و استهزاء نسبت به کسانی که از من یک روزی پرسیدند و گفتند: «هل کان لابنِ اخیک العسکری وَلَد؟»([90]) آیا پسر برادرت عسکری فرزندی دارد یا نه؟ از آن سخنشان که آن مطلب را از من پرسیده بودند و حالا که چشمم به این بزرگوار افتاد که دارد میان خانه راه میرود، خندهام گرفت که خدا چطور این بزرگوار را حفظ کرده و نگه داشته است.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 140 *»
و الحمدلله رب العالمین ما این خنده استهزاء را به تمام کسانی میکنیم که منکر ولادت آن حضرت هستند و میگویند هنوز متولد نشده است. خدایی که این عالم را برقرار داشته به برکت وجود او است، وجود خود ما دلیل وجود او است بحمدالله.
حکیمه خاتون و نرجس خاتون، این دو خاتون بزرگوار صاحبان مقام کمال بودند. ایشان میدانستند که بعد از وفات حضرت عسکری صلوات الله علیه سختگیری دستگاه حکومت زیاد خواهد شد و ممکن است که این دو بزرگوار را تحت فشار شدیدی قرار دهند که آیا برای حضرت فرزندی متولد شده است یا نه؟ اگر شده کجا است؟ و وکیلهای او بعد از آن حضرت چه کسانی هستند. سختیهایی ممکن است بر این دو بزرگوار وارد شود از اینجهت این دو بزرگوار از حضرت عسکری صلوات الله علیه خواستند که از خدا بخواهد وفاتشان را قبل از وفات حضرت عسکری برساند. حضرت عسکری دعاء کردند و خواسته این دو بزرگوار به انجام رسید و قبل از وفات حضرت عسکری آن دو خاتون وفات فرمودند و این دو بزرگوار در همان خانه دفن شدند که انشاءالله خدا زیارتشان را در سُرّمنرأی روزی فرماید که حضرت هادی و حضرت عسکری در آن حرم شریف میباشند و حکیمه خاتون پایین پای ایشان و نرجس خاتون هم پشت سر مبارک ایشان دفن شدهاند. چقدر فشار شدید بوده است از طرف دستگاه حاکم، خدا لعنت کند خلفای بنیامیه و بنیالعباس را، خدا لعنت کند آن ظالمین و آن جبابره را.
اینها چند نفر از کسانی بودند که حضرت را ملاقات و زیارت کردند، و حکیمه خاتون افتخار زیارت آن بزرگوار را هم هنگام ولادت و هم بعد از ولادت پیدا کرد. و بحمدالله برای ما به این مباحث نیازی نیست که دلیل باشد بر اینکه آن حضرت متولد شدهاند ولی از جهت اینکه امام صادق صلوات الله علیه گریه میکردند، مینالیدند و مضطرب بودند که مردم در مورد ولادت و تولد یافتن آن بزرگوار به شک
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 141 *»
میافتند که آیا ولادت یافته است یا نه، ما اینها را میخوانیم و بحمدالله اقرار داریم و معتقدیم و امیدواریم این خواندنها و گوشدادنهای ما و بالاخره ذکر ولادت آن حضرت و سایر اموری که موفق هستیم موجبات خرسندی امام صادق صلوات الله علیه را فراهم کند که آن بزرگوار از ما مسرور باشند و بفرمایند اگر من در آن روز نگران بودم و گریه میکردم ولی به برکت فرزندم و بزرگان دین و راهنمایی ایشان و حفظ بزرگان زمان دلهای ایشان را در ایمان، اینها اهل اقرار به ولادت و سایر امور آن حضرت هستند.
و صلّی الله علیٰ محمّد و آله الطاهرین
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 142 *»
مجلس 12
(روز جمعه 3 ماه مبارک رمضان 1405 هـ ق)
r ماه رمضان اول سال است، تجدید عهد ولایت
r ادلّه لزوم حجّت و ولادت
r لزوم وجود حجت و نظریهها
r نظریه صوفیه
r نظریه اهل سنت
r نظریه فلاسفه
r نظریه ابن ابیالحدید
r ملاقات عثمان بن سعید
r اسباب انتشار خبر ولادت
r اختلاف در تاریخ ولادت
r آگاهی یهود از ولادت
r ملاقات ظریف (خادم)
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 143 *»
r ملاقات ابونصر (خادم)
r ملاقات بعضی از اصحاب
r ملاقات نسیم (کنیز)
r نظر مفوّضه و مکتب حق
r ملاقات کامل بن ابراهیم مدنی
r ملاقات احمد بن اسحق قمی
r محمد و آلمحمد؟عهم؟ سبب الاسبابند
r اطمینان قلب و استزاده فیض
r نامه حضرت عسکری؟ع؟
r ملاقات یعقوب بن منقوش
r ملاقات عیسی بن مهدی
r نماز گزاردن بر بدن حضرت عسکری؟ع؟
r عرض سلام
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 144 *»
بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم
اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين
وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين
بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ
اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ
في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً
حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً
بحثمان در اموری بود که متعلق به امام زمان صلوات الله علیه است و مورد گفتگو و تشکیک قرار گرفته و امام صادق صلوات الله علیه آن امور را بیان فرمودند و آنها را منشأ نگرانی و باعث اضطراب خود فرمودند که امام؟ع؟ گریه میکردند و مینالیدند و نسبت به شیعیان و دوستان در آخرالزمان مضطرب بودند زیرا این امور باعث فتنه و آزمایش و باعث ابتلاء و مایه تشکیک برای بعضی از ایشان میشود. از جمله آنها مسأله ولادت حضرت بود که امر ولادت صاحبالامر صلوات الله علیه یکی از اموری است که مورد گفتگو و تشکیک قرار میگیرد و دوستان و مؤمنان ثابتقدم در ولایت ایشان و امامت ائمه اثناعشر صلوات الله علیهم اجمعین نسبت به ولادت یافتن آن حضرت در زمان پدر بزرگوارش امام عسکری صلوات الله علیه بر یقینند.
راجع به این مسأله عرض کردم بحمدالله ما نیازمند نیستیم به بررسی اینگونه مسائل، چون یقینی ما است ولکن رسم است و سیره بزرگان ما است که در ماه مبارک رمضان که اول سال اسلام، قرآن و اهلبیت؟عهم؟ است با حجت وقت و امام زمان
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 145 *»
صلوات الله علیه تجدید عهد و پیمان میکردند به ذکر عقاید و بهخصوص امر ظهور و رجعت. علائم ظهور و رجعت را ذکر میفرمودند. ما هم که این مسائل را مطرح کردهایم و تا به حال ادامه پیدا کرده، تبعیت از ایشان داریم انشاءالله و تجدید عهد است با امام عصر صلوات الله علیه و این مسائلی را که درباره آن بزرگوار مورد گفتگو قرار گرفته است مطرح میکنیم و اظهار اعتراف، اقرار، یقین و ایمان مینماییم و امیدواریم که دل مبارک امام صادق صلوات الله علیه از ما خرسند شود و آن اضطرابی که ایشان درباره شیعیان و دوستان در آخرالزمان نشان میدادند درباره ما انشاءالله نبوده و بلکه به عنایات خاص ائمه هدی؟عهم؟ در جمیع آنچه که اعتقاد به آن را از ما خواستهاند از مؤمنان به امر امام زمان صلوات الله علیه هستیم.
عرض کردم درباره اثبات ولادت حضرت، که حضرت در زمان پدر بزرگوارشان متولد شدند که همان سنه دویست و پنجاه و پنج هجری در نیمه ماه مبارک شعبان آن سال بود، ادلهای که برای اثبات وجود امام اقامه میشود و اینکه امام معصوم در هر زمانی لازم است، آن ادله به هر شکلی که هست، چه ادله ظاهریه و چه ادله حکمت، همه آن دلایل ولادت حضرت را اثبات میکند که حضرت تولد یافتهاند و چون مسأله مورد اختلاف است روی اینجهت شخص به آن ادله مراجعه میکند و همانطور که از آن ادله یقین پیدا میکند که در هر زمان امام معصومی لازم است که در جمیع شئونات مگر نبوت مثل رسولخدا؟ص؟ است و از طینت او و از جنس او و از نور او است و در جمیع امور مطابق او و جانشین او است، وقتی که انسان آن ادله را بررسی میکند میبیند باید معتقد باشد و نمیتواند معتقد نباشد به اینکه بعد از امام عسکری صلوات الله علیه فرزندی از آن بزرگوار جانشین آن حضرت است که در جمیع شئون مثل او است. کسی که تا امام عسکری صلوات الله علیه را اقرار و اعتراف کرد قطعاً به وجود حجة بن الحسن صلوات الله علیه اعتراف و اعتقاد میکند که آن
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 146 *»
حضرت در زمان حیات پدر بزرگوارش متولد شده است.
در اینکه در هر زمان امام معصوم و عالم عادل حقیقی و شاهد و ناظر بر جمیع شئون خلق لازم است، دلایلش زیاد است. ادله عقلیه، ظاهریه و حکمیه در جای خود و در کتابهای مناسب بیان شده است. همه معتقدند، هر کس که صاحب دین و مذهبی است معتقد است که باید در میان این خلق ناقص، این خلق عاصی، شخصیتی باشد که مورد توجه خدا باشد، مورد عنایت خدا باشد، خدا به برکت او خلقت را ادامه بدهد، به برکت او احیاء، اماته، رزق و خلق جریان پیدا کند، مورد تصدیق همه اهل ادیان و همه مذاهب است. وجود یکچنین کسی را همه اعتراف کردهاند که باید باشد. یا کسانی در میان این خلق با این صفات باید باشند.
عبارتی از حضرت امیر صلوات الله علیه خواندم در آن خطبهای که نوف بکالی نقل میکرد. در آنجا حضرت در وصف امام زمان صلوات الله علیه جملهای داشتند که از قد لَبِسَ لِلحکمة جُنَّتَها شروع میشد تا اینکه در آخر آن فرمودند بقیّةٌ من بقایا حجّته و خلیفة مِن خلائفِ انبیائِه. درباره اینعبارت ابن ابیالحدید که از بزرگان اهل سنت است میگوید که این فرمایش حضرت امیر صلوات الله علیه را هر کسی بهحسب مذهب و روش فکری خود تفسیر کرده است؛ «فالشیعةُ الامامیّةُ تَزعَمُ اَنّ المرادَ به المهدی المُنتظَرُ عندَهم»، شیعه اثناعشری این فرمایش حضرت را به وجود مهدی منتظر صلوات الله علیه تفسیر میکند. «و الصوفیةُ یَزعَمون انّه یعنی به ولیّ الله فی الارض»، صوفیه لعنهم الله این عبارت حضرت را معنی میکنند به اینکه مراد امام؟ع؟ از این بقیّةٌ مِن بقایا حجّتِه ولی خدا است که در روی زمین است. زیرا «و عندَهم اَنّ الدنیا لاتخلُو عن الاَبدال»، صوفیه معتقدند که همیشه اولیاء خدا روی زمین هستند که به برکت ایشان خداوند بر بندگان تفضل و ترحم میفرماید و آنها را ابدال مینامند. تا اینکه میگوید: «و اصحابُنا یَزعَمون اَنّ اللهَ تعالی لایُخلِی الامّةَ من
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 147 *»
جماعة من المؤمنین العلماءِ بالعدلِ و التوحید»، ما سنیها معتقدیم که خداوند زمین را خالی نمیگذارد از جماعتی از مؤمنان که اینها به عدل و توحید خدا عالمند و ایشان مرکز و محل توجه و عنایت خدا در میان خلقند. بعد سخن از اجماع میآورد که اجماع اینها حجت است «و اِنّ الاجماعَ اِنّما یکونُ حجّةً باعتبارِ اقوالِ اولئک العلماء»، میگوید ما سنیها که اجماع را حجت می دانیم به اعتبار گفتار ایشان است و این علماء را در نظر داریم. «لکنّه لمّا تَعذَّرتْ معرفتُهم باَعیانِهم اُعتُبِرَ اِجماعُ سایرِ العلماء»، ولی چون به ایشان دسترسی نداریم، از دیدهها و از دسترسی ما دورند، پس اجماع سایر علماء را ما حجت میدانیم به اعتبار اجماع ایشان، میگوییم ایشان داخل در اجماع هستند. «و انّما الاصلُ قولُ اولئک»، و اصل حجت بودن اجماع به اعتبار قول ایشان است. بعد میگوید که این فرمایش حضرت امیر به تکتک این علماء اشاره دارد و تکتک ایشان را وصف میکند نه مجموعه علماء را. قد لَبِسَ للحکمةِ جُنَّتَها بالاخره میگویند هستند کسانی یا هست کسی که این اوصاف مال آنها است و یا آن کس است که موجود است و مورد توجه خدا است و به برکت او بر عباد ترحم میشود این را همه قبول دارند. بعد میگوید که «و الفلاسفةُ یَزعَمون اَنّ مرادَه؟ع؟ بهذا الکلام العارفُ»، فلاسفه و حکماء میگویند امام امیرالمؤمنین صلوات الله علیه عارف بالله را در هر زمانی وصف میکنند، چون فلاسفه در عرفان به وجود عارفی در هر زمان که دارای صفاتی است معتقدند که آن صفات بعضیهایش در این فرمایش امام؟ع؟ ذکر شده است. خود ابن ابیالحدید میگوید: «و لیس یَبعُدُ عندی اَنیرید به القائم من آلمحمد؟عهم؟ فی آخِر الوقت»، دور نیست در نزد من که امام امیرالمؤمنین صلوات الله علیه اراده فرموده باشند قائم از آلمحمد؟عهم؟ را. ولی او معتقد است که آن بزرگوار هنوز تولد نیافته است. «فی آخِر الوقت اذا خَلَقَه الله تعالی و اِن لمیکنِ الآنَ موجوداً»، الآن موجود نیست ولی توصیف او را میفرماید که خدا خلقش میکند. بعد
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 148 *»
میگوید: «فلیس فی الکلام مایدُلُّ علی وجودِه الآن»، در فرمایش حضرت دلیلی نداریم که الآن موجود است. میخواستم عبارت اخیر او را نقل کنم که بدانید شخصی با یکچنین اطلاعی نسبت به جمیع مذاهب اسلامی این مطلب را میگوید. «و قد وقع اتفاقُ الفِرَقِ من المسلمین اجمعین علی اَنّ الدنیا و التکلیفَ لاینقضی الا علیه»،([91]) همه فرق از مسلمین اتفاق و اجماع دارند بر اینکه دنیا و تکلیف در دنیا خاتمه پیدا نمیکند مگر بر وجود مهدی و قائم آلمحمد؟عهم؟. پس ظهور حضرت از مسلّمیات و متفقٌعلیه جمیع اهل اسلام است. همه اهل اسلام و عرض کردم که همه اهل ادیان ظهور آن بزرگوار را اعتراف دارند. ظهور شخصیتی را اعتراف و تصدیق دارند. حالا کیست؟ اختلاف کردهاند که او کیست.
ما بحمدالله به برکت ادله و نصوصی که در دست داریم از برکت ائمه هدی؟عهم؟ شناختهایم آن بزرگوار را که او اسمش اسم رسولخدا و کنیهاش کنیه رسولخدا و فرزند حضرت عسکری صلوات الله علیه است و در زمان حیات پدر بزرگوارش ولادت یافته است. ادله ما زیاد است و برای اینکه دلها نورانی شود و تجدید عهد با آن بزرگوار شود بعضی از دلایل نقلی و بعضی از کسانی را که حضرت را زیارت کردهاند یادآوری میکنیم.
از جمله کسانی که حضرت را زیارت کردند حضرت حکیمه بودند که ایشان چندبار حضرت را زیارت کردند و حکیمه که دختر امام جواد صلوات الله علیه و خواهر حضرت هادی و عمه حضرت عسکری صلوات الله علیهما بودند، از کاملان و بزرگان شیعه و در ظاهر و باطن مقام وساطت را داشتند و ایشان چند مرتبه حضرت را ملاقات کردند و موقع ولادت حضرت هم حاضر بودند.
و از جمله کسانی که حضرت را زیارت کردند وکیل اول حضرت بود که وکیل پدر بزرگوارشان هم بود. بعد از وفات امام عسکری اولین وکیل حضرت لقبش عَمْروی و
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 149 *»
نامش عثمان بن سعید بود. ابوجعفر عمروی میگوید: «لمّا وُلِدَ السّیّد؟ع؟» وقتی که آقا متولد شدند «قال ابومحمد؟ع؟» حضرت عسکری فرمودند: اِبعَثوا الی ابیعمرو، بفرستید دنبال همین عمروی، «فبُعِثَ الیه فصار الیه» فرستادند و ایشان آمدند خدمت امام عسکری صلوات الله علیه. فقال: اِشتَرِ عَشْرةَ آلافِ رَطْلٍ خبزاً و عشرةَ آلافِ رطلٍ لحماً، دههزار رطل نان و دههزار رطل([92]) گوشت خریداری کن. و فَرِّقْها اَحسِبُه قال علی بنیهاشم، و بر بنیهاشم تقسیم کن. و عَقَّ عنه، و عقیقه فرمود امام؟ع؟ برای حضرت حجت «فبَعَثَ لکلِّ واحدٍ من اصحابِه بشاةٍ مذبوحةٍ» برای هر یک از اصحاب خود امام؟ع؟ یک گوسفند کشته شده فرستادند. «و اَمَرَ احدَ اصحابِه بتوزیعِ تلک الصّدقات» دستور فرمودند این احسانها را میان اصحاب و بنیهاشم به عنوان عقیقه حضرت حجت صلوات الله علیه تقسیم کنند. بعد امام؟ع؟ چهار گوسفند فرستادند پیش یکی از اصحابشان که خارج سرّمنرأی بود و نامهای نوشتند و در آن نامه مرقوم فرموده بودند: عُقَّ هذه عنِ ابنی المهدی، اینها را برای فرزندم مهدی عقیقه کن و کُلْ هَنَّأَک الله و خودت هم بخور، خدا گوارا کند برای تو و اَطعِم مَن وَجدتَ مِن شیعتِنا،([93]) هر کس از شیعیان ما را یافتی به او هم اطعام کن و به او هم بخوران.
در اینجا میبینیم امام؟ع؟ با این برنامه به جمیع دوستان خود ولادت مهدی صلوات الله علیه را ابلاغ فرمودند. به جمیع بنیهاشم، اصحابشان و جمیع شیعیان و دوستانشان این مطلب ابلاغ شد و اعلان گردید. بعد از اینکه امام؟ع؟ این برنامه را انجام دادند خیلی مسرور و شادمان گردیدند و بعد با کمال سرور تکیه فرمودند و یک آه طولانی کشیدند و فرمودند: الحمدلله الذی لمیُخرِجْنی من الدّنیا حتی اَرانی الخَلَفَ مِن بعدی، ولادت امام؟ع؟ و امر امام؟ع؟ طوری بوده که جمیع آلمحمد؟عهم؟ هم ولادت
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 150 *»
حضرت را و هم ظهور حضرت را انتظار میکشیدند و دستور انتظار دادهاند. روی این جهت بعد از این برنامه عقیقه، امام تکیه فرمودند و با کمال سرور فرمودند حمد خدا را که مرا از دنیا نبرد تا اینکه به من نمایاند جانشین مرا بعد از من، یَحفَظُه اللهُ فی غَیبَتِه، خدا او را در غیبتش محافظت میفرماید. تا اینکه فرمود: زعَموا اَنّهم یُریدون قتلی فیَقطَعون هذا النّسل، فکر میکردند که اراده دارند مرا بکشند و نسل آلمحمد؟عهم؟ را قطع کنند، و قد کَذَّبَ اللهُ عزّوجلّ قولَهم، خدا سخن آنها را تکذیب کرد. و الحمدلله ابنی هذا، اشاره فرمودند به فرزندشان، این فرزند من هو الامامُ و الحجّةُ بعدی،([94]) او امام و حجت بعد از من است.
امام؟ع؟ با وسایل مختلف ولادت حضرت را ابلاغ فرمودند و به این برنامه در بین شیعیان اعلام کردند و همچنین در بین اهل سنت ساکن در سرّمنرأی به وسیله آن قابلهای که او را احضار کردند و به او پول زیادی دادند و فرمودند این مولود ما را مخفی بدار و به کسی نگو که در خانواده ما ولادتی رخ داده است. یقیناً این زن اگر نگوید همان روز نمیگوید و آهسته آهسته با زنهای آشنا در میان میگذارد و امام به این وسیله در بین سنیهای ساکن در سرّ من رای هم به تدریج ولادت مهدی صلوات الله علیه را ابلاغ فرمودند.
از جمله درباره اینکه در سال ولادت حضرت حجت صلوات الله علیه اختلاف شده است که بعضیها گفتهاند دویست و پنجاه و پنج و بعضیها گفتهاند دویست و پنجاه و شش هجری، این احتمال را من دادم که ولادت در سال دویست و پنجاه و پنج بوده اما در بین اهل سنت و انتشار عمومیش یک سال فاصله شده است تا به وسیله آن زن به همه رسید و نشر پیدا کرد.
و دیدیم در عبارت دیروز که احمد بن اسحاق در قم میرود سراغ آن منجم
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 151 *»
یهودی و میگوید فرزندی و مولودی تولد یافته طالع او را نگاه کن. او هم بررسی کرد و فهمید که این مولودی که تولد یافته یا نبی است یا وصی نبی و به اینطور در بین یهودیان هم شهرت پیدا کرد که در یکچنین زمانی تولد یافت مولودی که او یا نبی است یا وصی نبی و چون به نبوت رسولالله؟ص؟ یقین داشتند و بر جمیع یهود اتمام حجت شده بود که لا نبیّ بعدی دیگر آخر انبیاء و خاتم انبیاء محمد بن عبدالله؟ص؟ ظهور فرموده و مبعوث شده و دیگر بعد از او نبیی نیست پس یقین کردند یهودیها که آن مصلح جهانی، آن کسی که عدل جهانی را برقرار میسازد، آن کسی که تمام ادیان آسمانی مژده ظهورش را دادهاند او تولد یافت. بر یهود هم اتمام حجت شد و به گوش جمیع یهود هم رسید به واسطه این عملی که احمد بن اسحاق انجام داد و شاید سرّ این کار هم همین بوده که به یهود هم ابلاغ شود. اگر غافلند، از راه بررسیهای نجومی بررسی کنند و بدانند که چنین مولودی تولد یافت.
از جمله کسانی که امام را زیارت کردند ظریفْ خادم حضرت عسکری صلوات الله علیه بود. اینکه خادم گفته میشود اینها بعضیهایشان از اصحاب خاص بودند که به عنوان خادم و خدمتگزار انتخاب میشدند و در دستگاه حضرت عسکری صلوات الله علیه بودند و کارهایی انجام میدادند و مأموریتهایی از طرف امام؟ع؟ به عهده ایشان گذارده میشد چون شیعه کاملاً در تقیه بود و امام؟ع؟ کاملاً زیر نظر حکومت بنیالعباس در سرّمنرأی به سر میبردند. از جمله ایشان بود که گرچه به او خادم گفته میشد ولی نباید به عنوان خادم عادی و معمولی شناخته بشود بلکه اینها از اصحاب سرّ بودند و گرنه به اینها امام؟ع؟ حجت خدا را نمینمایاندند. ایشان میگوید: «لمّا وُلِدَ تَباشَرَ اهلُ الدّار بذلک» وقتی آن بزرگوار تولد یافتند همه اهل خانه خوشحال و مسرور شدند، «فلمّا نَشَأَ خرَج الیّ الامرُ اَن اَبْتاعَ فی کلِّ یومٍ مع اللحم قَصَبَ مُخٍّ و قیل انّ هذا لِمولانا الصغیر» میگوید وقتی امام؟ع؟ رشد پیدا کردند و به
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 152 *»
اصطلاح ما غذا میل میفرمودند از طرف حضرت عسکری؟ع؟ دستور رسید وقتی که برای منزل گوشت تهیه میکنی به اصطلاح ما یک قلم هم تهیه کن و هر موقعی که قلم میآوردم همراه گوشتها گفته میشد «انّ هذا لمولانا الصغیر»([95]) این حق آقای کوچک ما است که برای ایشان غذا درست میکردند.
ابونصر طریف ایشان هم از خادمان حضرت عسکری صلوات الله علیه است میگوید که «دخلتُ علی صاحبِالزّمان؟ع؟ و هو فی المَهد» وارد شدم بر حضرت صاحبالزمان و او در گهواره بود، «فقال عَلیّ بالصَندَلِ الاحمر» حضرت دستور فرمود برای من صندل احمر و قرمز بیاور. صندل چوبهایی هندی است که بوی خوشی دارد و از هند میآید. «فاَتَیتُه به» خدمت حضرت آوردم. «فقال» فرمود: أ تَعرِفُنی من را میشناسی؟ «قلتُ نعم انت سیّدی و ابنُ سیّدی» بله میشناسم آقای من و آقازاده من هستید. فقال: لیس عن هذا سألتُک این را تنها نمیخواهم بدانی، از این نپرسیدم. «قلتُ جُعلتُ فِداک فَسِّر لی» بفرما مرادت چیست؟ فقال: انا خاتم الاوصیاء من خاتم اوصیاء هستم وصی آخرین رسولخدا؟ص؟ هستم، و بی یَدفَعُ اللهُ عزوجل عن اهلی و شیعتی([96]) به برکت من خدا بلاها را از اهل من و شیعیان من برطرف میسازد. معلوم است امام؟ع؟ به یکچنین خادمی تا او را اهل سرّ و از اصحاب خاص ندانند، خود را اینطور معرفی نمیفرمایند. کسی که در معرض خطر است و اینطور مورد تهاجم دستگاه حکومت است خود را اینطور صریح معرفی بفرماید، پس اطمینان کامل به تشیع این شخص حاصل میشود و اینکه از اصحاب سرّ و خاص حضرت عسکری و امام زمان؟عهما؟است.
ابوغانم میگوید که «وُلِدَ لابیمحمد الحسن مولود» برای حضرت عسکری؟ع؟
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 153 *»
فرزندی تولد یافت، «فعَرَضَه علی اصحابِه یومَ الثّالث» روز سوم که شد او را بر همه اصحاب خود عرضه داشت، «و قال» فرمود: هذا امامُکم مِن بعدی بعد از من این امام شما است، و خلیفتی علیکم و هو القائمُ الذی تَمتَدُّ الیه الاَعناقُ بالانتظار([97]) و خلیفه من است از برای شما و قائمی است که همه گردنها به طرف او کشیده خواهد شد به انتظارکشیدن فرجش، تمام کسانی که اهل درد باشند در تاریخ انسانیت انتظار وجود و انتظار ظهورش را میکشند.
نسیم یکی از کنیزان حضرت عسکری صلوات الله علیه است، کنیز که گفته میشود اینها موقعیتهایی داشتهاند و از اصحاب خاص بودهاند. گرچه به شکل کنیزی گاهگاهی منزل امام؟ع؟ رفت و آمد میکردند. ایشان میگوید: «دخلتُ علی صاحبِالزّمان؟ع؟ بعدَ مَولِدِه بعشرِ لَیال» کاملاً وقت ولادت را همه میدانستند. بعد از ده شب که از ولادت صاحبالزمان صلوات الله علیه گذشت، خدمت حضرت رفتم. «فعَطَستُ عندَه» همین که خدمت آن بزرگوار رسیدم عطسه کردم، «فقال» (بعد از ده شب از ولادت یعنی نوزاد ده روزه) فرمود: یَرحَمُکِ الله خدا رحمتت کند، «ففَرِحتُ بذلک» شادمان شدم که امام مرا دعاء کرد. صاحبالزمان صلوات الله علیه مرا دعاء کرد. فقال: اَلا اُبشِّرُکِ فی العُطاس؟ آیا درباره عطسه بشارت ندهم تو را؟ هو اَمانٌ منالموت ثلاثةَ ایّام([98]) عطسه امان از مرگ است تا سه روز. با یک کنیز، امام؟ع؟ بعد از ده شب سخن گفتند، او میفهمد که ایشان مولود عادی نیستند. این امام بهحق است حجت خدا است خلیفةالله و بقیةالله است، میفهمد. و امام؟ع؟ هم خود را از او کتمان نفرمودند و به اینطور به او فهماندند که امامند و حجت خدا هستند.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 154 *»
کامل بن ابراهیم مدنی را عدهای از مفوضه بهسوی حضرت عسکری ؟ع؟ فرستادند تا از عقیده ایشان سؤال کند. جمعیت مفوضه کسانی بودند که به تفویض معتقد شده بودند یعنی خدا جمیع امور را به محمد و آلمحمد؟عهم؟ واگذار کرده و دیگر خودش دست روی دست گذارده است و کاری دیگر ندارد. اینها را مفوّضه میگویند. اینها لعنشان از طرف امام؟ع؟ صادر شد و معلوم است که ائمه ما سلام الله علیهم اجمعین اسباب کارهای خدا هستند و ظرفهای مشیت خدا هستند، نه آنکه امور تفویض شده باشد به ایشان به این معنی که خدا رفع ید فرموده باشد و ایشان را همهکاره قرار داده باشد، نه، خدا همهکاره است و همه کارها، کار خدا است و ایشان همهکاره خدا هستند. خدا همهکاره است و همه کارها به دست خدا است و ایشان آن دست خدا هستند که با آن دست همه کارها را خدا انجام میدهد. این نظر ما است و عقیده ما است و این مطلب حق است. اما حرفهای آنها باطل بود. ایشان تصمیم میگیرد بیاید خدمت حضرت عسکری صلوات الله علیه و بهخصوص درباره مذهب مفوضه و تفویض سؤال کند، ایشان نقل میکند: «اَرسَلَنی اصحابُ العسکری؟ع؟ لاَسأَلَه عن بعضِ المسائل و لاَطَّلِعَ علی قصّةِ المولودِ الجدید» میگوید اصحاب حضرت عسکری صلوات الله علیه مرا فرستادند که خدمت حضرت بروم تا از حضرت راجع به بعضی از مسائل بپرسم و از جمله در خصوص این مولود جدیدی که خداوند به ایشان تفضل کرده سؤال کنم. «فدخلتُ علی ابیمحمد؟ع؟ و سَلَّمتُ و جلستُ الی جانبِ بابٍ علیه ستـرٌ مُرسَل» رفتم خدمت حضرت وارد شدم، سلام کردم و نشستم کنار دری که در جلوی آن پردهای آویزان بود، «فجاءتِ الرّیحُ فکَشَفَتْ طَرَفَه» بادی وزید و پرده کنار رفت، «فاذا اَنَا بفَتیً کأنَّه فِلقَةُ قمرٍ مِن اَبناءِ اربع سِنین او مِثلِها» ناگهان چشمم افتاد به یک کودک در حدود چهارساله چهره مبارکش مثل پاره ماه میدرخشید. فقال لی: یا کاملُ بنُ ابراهیم، من را به اسم صدا فرمود. «فاقْشَعرَرتُ مِن
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 155 *»
ذلک» بدنم به لرزه در آمد، «و اُلهِمتُ اَن قلتُ لبّیک یا سیّدی» بدون اختیار الهام شدم که بگویم چه میفرمایید ای آقای من. فقال: جئتَ الی ولیّ الله و حجّتِه و بابِه تَسألُه هل یَدخُلُ الجنّةَ الا مَن عَرَفَ معرفتَک و قال بمقالتِک؟ آمدهای حضور ولی خدا که بپرسی از او آیا داخل بهشت میشود مگر کسی که معرفت تو را داشته باشد ومثل تو شناختی داشته باشد درباره ائمه؟عهم؟ و قائل به قول تو باشد؟ «قلت ای والله» عرض کردم بله به خدا قسم برای همین منظور آمدم. قال: اذاً واللهِ یَـقِلُّ داخلُها، اگر اینطور فکر میکنی خیلی کم است کسی که داخل بهشت بشود. یعنی این عقیده تو باطل است، معرفت تو صحیح نیست. میخواهی معرفت داشته باشی درباره ائمه؟عهم؟ ولی معرفت صحیح این نیست. بعد فرمود: واللهِ لَیَدخُلُها قومٌ یقال لهم الحَقّیّة، داخل بهشت خواهند شد کسانی که اینها را «حقّیّه» مینامند. «قلتُ یا سیّدی و من هم؟» عرض کردم آقای من، آنها کیستند؟ قال: قومٌ مِن حُبِّهم لِعلیّ یَحلِفون بحقِّه و لایَدرُون ما حقُّه و ما فضلُه، کسانی هستند که اینها از شدت محبتشان به علی صلوات الله علیه وقتی که قسم میخورند میگویند به حقّ علی، ولی نمیدانند حقِّ علی چیست و نمیدانند فضل علی چیست. حتی اینها داخل بهشت میشوند. «ثم قال» بعد فرمود: و جئتَ تسألُه عن مقالةِ المُفَوِّضَة، آمدهای که راجع به عقیده مفوضه سؤال کنی. کذبوا مفوضه دروغ میگویند، خدا امور را به ما واگذار نکرده به اینطور که خودش کنار باشد و رفع ید کرده باشد از امور، نه اینطور نیست. بل قلوبُنا اَوعِیةٌ لِمشیّةِ الله، بلکه دلهای ما ظرفهای مشیت خدا است، فاذا شاء اللهُ شِئنا، وقتی خدا بخواهد، ما خواستهایم، و اللهُ یقول خدا میفرماید: و ما تشاءُون الا اَنیشاءَ الله، شما مشیتتان به چیزی تعلق نمیگیرد مگر اینکه مشیت خدا به آن تعلق گرفته است؛ یعنی مشیت شما، همان مشیت خدا است و شما ظرف مشیت خدا هستید. «ثم رجَع السِّترُ الی حالتِه فلماَستَطِع کَشْفَه» بعد پرده افتاد به حال خود و دیگر نتوانستم من پرده را کنار بزنم. «فنظَر الیّ ابوه مُتبسِّماً»
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 156 *»
حضرت عسکری به من نگاه کردند و در حالی که خندان بودند فرمودند: یا کامل ما جلوسُک؟ چرا نشستهای؟ و قد اَنبَأَک بحاجتِک الحجّةُ مِن بعدی، حاجت و خواسته تو را، به تو خبر داد حجت بعد از من، دیگر چرا نشستهای؟ «فقام و خرَج»([99]) برخاست و رفت. و قلبش از سرور و یقین میطپید و ایمانش نیکو شد و از تفویض و قائل به مفوضهبودن به برکت دیدار صاحبالامر صلوات الله علیه دست برداشت.
ابوالفضل حسن بن حسین علوی میگوید: بر حضرت عسکری در سرّمنرأی داخل شدم، «فهَنَّأْتُه بسیّدنا صاحبالزمان؟ع؟ لَمّا وُلـِدَ»([100]) رفتم خدمت حضرت و ایشان را به ولادت حضرت تهنیت و مبارکباد گفتم.
احمد بن اسحاق بن سعد بن مالک بن احوص اشعری قمی، اهل قم و وکیل امام عسکری؟ع؟ در قم بود برای گرفتن اموال و فرستادن خدمت حضرت. ایشان میگوید که «دخلتُ علی ابیمحمد الحسن العسکری؟عهما؟و انا اُریدُ اَن اَسأَلَه عن الخلفِ مِن بعدِه» رفتم سرّمنرأی خدمت حضرت عسکری؟ع؟ رسیدم و قصد داشتم که از حضرت راجع به جانشین بعد از ایشان بپرسم. «فقال لی مُبتدِئاً» ابتداءً قبل از اینکه من چیزی بپرسم فرمود: یا احمدُ بنُ اسحاق اِنّ اللهَ تبارک و تعالی لمیُخلِ الارضَ منذُ خلَق آدمَ؟ع؟ و لایُخْلیها الی اَنتقومَالساعةُ من حجّةٍ لله علی خلقه، ای احمد بن اسحاق از وقتی که خدا آدم را خلقت فرموده و تا وقتی که قیامت برپا شود، خدا زمین را از حجت خودش بر خلقش خالی نمیگذارد، به یَدفَعُ البلاءَ عن اهلِ الارض، به برکت او بلاء را از اهل زمین برطرف میفرماید، و به یُنزِلُ الغَیث، به برکت او باران را نازل میفرماید، و به یُخرِجُ برکاتِ الارض، به او و به وسیله او خدا از زمین برکات زمین را خارج میسازد. این بِه، بِه که میفرماید، به وسیله او و به او، بحمدالله در فرمایشات
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 157 *»
بزرگان ما حل شده است که علت فاعلیه خلق در جمیع امورشان، علت مادیه، علت صوریه، علت غائیه و سبب الاسباب کلّ خلق ایشانند. پس اگر به خورشید گرم کرد ما را، رویانید گیاهان را نه معنایش این است که حالا دیگر از امام زمان صلوات الله علیه استفاده نشده و با خورشید این کار انجام شد، نه خورشید سببی است از اسباب و آن بزرگوار سبب الاسباب است.
میفرماید: «فقلتُ له یا ابنَ رسولِالله» عرض کردم «فمَنِ الامامُ و الخلیفةُ بعدک» بعد از شما امام و خلیفه کیست؟ «فنَهَضَ؟ع؟ مُسرِعاً» با شتاب امام از جا برخاستند، «فدخل البیتَ ثم خرج» رفتند داخل خانه و برگشتند، «و علی عاتِقِه غلامٌ کأنّ وجهَه القمرُ لیلةَ البدر» روی شانه مبارکش و دوش مبارک خود کودکی را گذارده بودند که رخساره مبارکش مثل ماه شب چهارده میدرخشید، «مِن اَبناءِ الثَّلاث سنین» حدود سه ساله، (این همان احمد بن اسحاق است که در قم رفت از آن منجم یهودی درباره طالع امام سؤال کرد)، فقال: یا احمدُ بنُ اسحاق لولا کَرامُتک علی الله عزوجل و علی حججِه ماعَرَضتُ علیک ابنی هذا، فرمود ای احمد بن اسحاق اگر تو نزد ما محترم و بزرگوار نبودی، و در نزد خدا و حجج خدا محترم نبودی من این فرزندم را به تو نشان نمیدادم، «فقلتُ له یا مولای فهل من علامةٍ یَطمئِنُّ الیها قلبی؟» آیا علامتی هست که من مطمئن شوم که بعد از شما ایشان حجت هستند؟
اینها نه اینکه شک داشته باشند، اینها مرتب استزاده فیض میکنند، او میخواهد هرچه بیشتر استفاضه فیض نماید، اگر نگفته بود که امام؟ع؟ را ملاقات نمیکرد، و حجت صلوات الله علیه را زیارت نمیکرد. آن تقاضا را کرد، نشانش دادند حالا میخواهد فیض بیشتر را طلب کند. مثل جریان حضرت ابراهیم که عرض کرد: لِـیَطمئِنَّ قلبی خدایا به من بنمایان که چطور مردهها را زنده میکنی، خطاب شد که ایمان نیاوردهای؟ عرض کرد چرا ایمان دارم میخواهم مطمئن شوم که خلیل تو منم.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 158 *»
آن خلیلی که در این زندگی دنیا جریان معاد و قیامت را که زندهشدن مردگان و برگشتن روح مردگان به جسم و جسدشان است به او مینمایانی که چطوری است، آیا آن خلیل منم که به او مینمایانی؟ میخواهم مطمئن شوم. حالا در اینجا هم احمد بن اسحاق میخواهد به خودش مطمئن بشود نه به فرمایش امام عسکری صلوات الله علیه. میخواهد بگوید من اینقدر در دستگاه شما و در نزد شما ارزش دارم که حالا حجت را نشان من دادهاید، پس او با من سخن بفرماید که کلامش را هم بشنوم.
«هل من علامةٍ یطمئنُّ الیها قلبی فنطَق الغلامُ؟ع؟ بلسانٍ عربی فصیح» آن کودک به زبان عربی فصیح فرمود: انا بقیّةُالله فی ارضِه و المنتقمُ مِن اعدائِه من بقیه خدا هستم در زمین او و انتقام گیرنده از دشمنان او، بعد فرمود: فلاتَطلُبْ اثراً بعدَ عین یا احمدُ بنُ اسحاق دیگر بعد از اینکه خود حجت را دیدی دیگر در فکر اثر، نص و اینگونه امور نباش. بعد از دیدار دیگر در طلب اثر مباش، این یک احتمال. احتمال دیگر اینکه بعد از این ملاقاتی که کردی دیگر انتظار ملاقات بعدی را نداشته باش. کم اتفاق میافتاده که یک نفر چند بار امام را زیارت کند، خیلی کم. اینها اهل روایت و حدیث بودند، وکیل امام عسکری صلوات الله علیه است، او حتماً میدانسته که ملاقات امام و رؤیت امام زمان صلوات الله علیه از اموری است که برای هر کس هر کس میسر نبوده و برای هر کس هم که میسر شده، تکرار نشده است. از این جهت امام گویا به او فرمودند _ شاید اینطور باشد _ که دیگر بعد از این دیدار در فکر بر نیایی که طلب کنی اثر و دنباله این دیدار را. ایشان میگوید: «فخرجتُ مسروراً فَرِحاً» خیلی شادمان از خدمت امام؟ع؟ مرخص شدم. البته بعد از این فرمایشاتی که امام به من فرمودند، حضرت عسکری فرمود: یا احمد بن اسحاق هذا امرٌ من امرِ الله و سرٌّ من سرِّ الله و غیبٌ من غیبِ الله فخُذ ما آتیتُک و اکْتُمه و کن من الشاکرین تَکنْ غداً معَنا
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 159 *»
فی علّیّین،([101]) این امری است از امر خدا و سرّی است از سرّ خدا و غیبی است از غیب خدا بگیر آنچه را که من به تو دادم _ این ملاقات را که برایت فراهم کردم _ و کتمان کن و از شکرگزاران باش تا اینکه فردا در علیین با ما باشی.
حضرت عسکری صلوات الله علیه وقتی که حضرت حجت صلوات الله علیه متولد شدند به همین احمد بن اسحاق که در قم بود، نامهای مرقوم فرمودند و در آن نامه این عبارت را دارد که فرمودند: وُلِدَ لنا مولودٌ، برای ما فرزندی تولد یافته، فَلْیکُنْ عندک مستوراً، این مطلب نزدت پوشیده باشد، و عن جمیعِ الناس مکتوماً، و از همه مردم پنهان کن، فاِنّا لمنُظهِر علیه الا الاقربَ لقَرابـتِه و الولیّ لولایته، ما این کودک و مولود را به کسی نمینمایانیم و نشان نمیدهیم مگر اینکه از فامیل نزدیک ما باشد، روی فامیلی، نزدیکی و خویشاوندی نشان بدهیم. یا ولی و دوستی از دوستان ما باشد که روی جهت دوستیش نشان بدهیم، اَحبَبنا اِعلامَک لِـیَسُرَّک اللهُ به مِثْل ما سَرَّنا به، این اعلام را هم که به تو کردم، نامه به تو دادم برای این است که خدا تو را مسرور کند و شادمان به ولادت آن بزرگوار نماید همانطور که ما را مسرور کرده، و السلام،([102]) نامه تمام شد.
یعقوب بن منقوش ایشان هم از اصحاب حضرت عسکری؟ع؟ است میگوید: «دخلتُ علی ابیمحمد الحسن بن علی؟عهما؟و هو جالسٌ علی دکانٍ فی الدار» خدمت حضرت عسکری رسیدم در میان منزلشان توی صحن حیاط یک سکویی به اصطلاح ما بود، حضرت روی آن نشسته بودند، «و عن یمینِه بیتٌ و علیه سِترٌ مُسبَل» کنار حضرت پردهای بود آویزان، «فقلت له یا سیدی مَن صاحبُ هذا الامر؟» عرض کردم آقا امام بعد از شما چه کسی است؟ فقال: اِرفَعِ السِّتر، فرمود پرده را بالا بزن، «فرفعتُه»
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 160 *»
پرده را بالا زدم، «فخرج الینا غلام» یک کودکی به طرف ما آمد، «ثم وصَف» بعد شروع به ذکر اوصاف این کودک میکند، «فجلس علی فَخِذِ ابیمحمد؟ع؟» نشست روی زانوی پدر بزرگوارش، فرمود: هذا هو صاحبُکم، صاحب شما ایشان است، «ثم وَثَبَ» بعد حضرت از جا پریدند، «فقال له» و امام به او فرمود: یا بُنیّ اُدخُل الی الوقت المعلوم، داخل خانه شو تا وقت معلوم. غیبت اینطور بود. غیبت امام؟ع؟ عرض کردم از بعد از ولادت حضرت شروع شد. روی مصالح و اعلام به شیعیان گاهگاهی حضرت را زیارت میکردند. تا این دستور را فرمودند «فدخل البیتَ و انا اَنظُرُ الیه» او میرفت و من نگاهش میکردم.
بگذار تا ببینمش اکنون که میرود | ای اشک از چه راه تماشا گرفتهای |
خدایا به عظمت امروز که روز جمعه اول ماه مبارک رمضان است، به عظمت آن بزرگوار قسمت میدهیم، تا از دنیا نرفتهایم جمال مبارکش را زیارت کنیم و مورد عنایتش قرار بگیریم. آن بزرگوار میرفت و من نگاهش میکردم. «ثم قال لی» بعد امام به من فرمود: یا یعقوب اُنظُر مَن فی البیت چطور درس غیبت میدادند، شیعه را چطور عادت میدادند با غیبت امام؟ع؟. بعد از اینکه حضرت داخل منزل شدند فرمود: حالا ببین در خانه کیست؟ میگوید: «فدخلتُ فمارأیتُ احداً»([103]) رفتم توی خانه کسی را ندیدم.
عیسی بن مهدی جواهری از اصحاب امام عسکری صلوات الله علیه میگوید: «تَشرَّفتُ بالدّخول علیه فدَنَوتُ منه فبَدا لی نورٌ غَشِیَ بصری و رَهِبتُ حتی ظننتُ اَنّ عقلی قدِ اخْتَلَط» رفتم خدمت حضرت عسکری صلوات الله علیه، تشرّف یافتم خدمت حضرت صاحبالامر صلوات الله علیه. نزدیک حضرت شدم نوری دیدههای مرا فرا گرفت، یک وحشت و اضطرابی به من دست داده بود که ترس جنون بر خود میبردم، فقال: یا عیسی ماکان لک اَنتَرانی لولا المُکذِّبون القائلونَ بأین هو و متی کان و
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 161 *»
این وُلِدَ و مَن رآه و ما الذی خرَج الیکم منه و بأیّ شیءٍ نَبَّأکم و ایّ معجزٍ اتاکم، میگوید همین که کنار حضرت قرار گرفتم با آن اضطراب، فرمود: ای عیسی (عیسی بن مهدی) تو را چه به اینکه مرا ببینی؟ اگر نبودند تکذیبکنندگان و کسانی که میگویند کجاست او؟ یعنی اگر تشکیک افراد نبود، بنا بود کسی مرا اصلاً نبیند. ولی برای اینکه این تشکیکها و آنهایی که در ولادت حضرت شک دارند محکوم باشند، خدا تفضل فرموده است و این اشخاص دیدهاند که از ثقات شیعه هستند. و همه مورد اطمینان شیعه اثناعشری هستند بحمدالله. اگر نبودند آن تکذیبکنندگان و کسانی که میگویند کجاست او؟ کی بوده؟ کی تولد یافته است؟ چه کسی او را دیده؟ چه خبری از او به شما رسیده و به چه خبری شما را خبر داده و چه معجزهای آورده است؟ برای اینکه این سخنان گفته میشود، تو ما را دیدی و دیگران میبینند. یا عیسی فخَبِّر اولیاءَنا ما رَأیتَ، به دوستانمان آنچه را که دیدی خبر بده، و ایّاک اَنتُخبِرَ عدوَّنا فتُسلَبَه،([104]) مبادا به دشمنان ما خبر دهی که این نعمت از تو گرفته میشود، یعنی نعمت ملاقاتهای بعدی یا نعمت آزادی که بتوانی با دوستان ما در تماس باشی، یعنی تو را میگیرند و زندانیت میکنند و شکنجهات میکنند که پس نشان بده کجا دیدی؟ که بود؟ چطور دیدی؟ پس کتمان کن.
ابراهیم بن محمد تبریزی و رفیقش احمد بن عبدالله هاشمی این دو نفر در یک مجلس خدمت امام؟ع؟ در منزل حضرت عسکری؟ع؟ در سرّمنرأی میرسند. اما چه وقت، وقتی که امام عسکری صلوات الله علیه وفات فرمودند. جنازه مبارک حضرت را آوردند داخل صحن خانه گذاردند، این دو نفر هر دو میگویند ما حدود سی و نه نفر بودیم که منتظر بودیم بر امام؟ع؟ نماز گزاریم و برای دفن حضرت باشیم، ولی ما شیعه معتقدیم که امام را غسل نمیدهد و بر امام نماز نمیگزارد و امام را دفن نمیکند، مگر
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 162 *»
امام. روی این جهت نگران بودیم و منتظر، و گویا اینها فرصت را غنیمت دانسته بودند، خود را رسانیده بودند که امام بعد را زیارت کنند. چون عرض کردم ملاقات برای هر کس هر کس آسان نبوده. بهترین موقعیتی که شیعیان میتوانستند امام را زیارت کنند یک همچنین موقعیتی بوده است. موقع نمازگزاردن بر امام عسکری صلوات الله علیه. میگوید حتی وقتی که جنازه را گذاردند ما بهپا نایستادیم که تعجیل شود در نماز خواندن، منتظر نشستیم که چه میشود. «حتی خَرج علینا غلامٌ عُشاریُّ الْقَد کأنَّ عُمْرَه عشر سنین علیه رداءٌ قد تَقَنَّعَ به» یک جوان در حدود ده ساله، کودکی در حدود ده ساله (رشد امام؟ع؟ اینطور بوده که اگر هم پنج ساله بودند، ده ساله نشان داده میشدند) ردائی به دوش افکنده و حتی صورت مبارکش را با عمامه جوری قرار داده که تمام صورت حضرت مشاهده نمیشده، «فلما خرَج قُمنا هَیبَةً له مِن غیرِ اَننَعرِفَه» تا آن بزرگوار از اطاق خارج شد، به طرف جنازه پدر بزرگوارش آمد، بدون اینکه ما بشناسیم و او را دیده باشیم، از هیبت و جلالت او از جا برخاستیم، بهپا خاستیم، «فتَقَّدَمَ و قام فی الناس فاصْطَفُّوا خلفَه فصلّی علیه» حضرت جلو آمدند و ایستادند، مردم صف بستند و شروع کرد نماز خواندن بر پدر بزرگوارش. بعد از نماز «و مشی فدخل بیتاً غیرَ الذی خرج منه»([105]) بعد از نماز داخل اطاقی رفتند که غیر آن اطاقی بود که از آن خارج شدند.
البته این حدیث را عدهای نقل کردهاند در هنگامی که جعفر کذاب آمده و خواسته بود بر امام نماز بخواند که تا خواست تکبیر بگوید، امام؟ع؟ از خانه خارج شدند و دست او را گرفته و کنار زدند و فرمودند: ای عمو من سزاوارم به نماز خواندن بر پدرم. آن عدهای که این حدیث را نقل کردهاند ایشانند: ابوسهیل اسماعیل بن علی نوبختی و ابوالحسن ضرّاب اصفهانی، راشد اسدآبادی، ابوراجح حمامی، کامل بن
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 163 *»
ابراهیم، رشیق صاحب المادرای و عدهای دیگر که آنها در آن روز بودند و ابوالادیان میگوید: «فلمّا صِرنا فی الدار» همین که داخل صحن منزل حضرت آمدیم، «اذا نحن بالحسن بن علی صلوات الله علیه علی نَعشِه مُکَفَّناً» دیدیم جنازه امام؟ع؟ وسط حیاط منزل گذارده شده، آماده نمازند، «فتَقَدَّمَ جعفرُ بنُ علی الهادی لِـیُصلِّی علی اخیه» جعفر که همان جعفر کذاب مشهور است، برادر حضرت عسکری و فرزند امام هادی صلوات الله علیه، ایشان میخواهد بر امام نماز بخواند، «فلمّا هَمّ بالتکبیر» تا خواست تکبیر بگوید، «خرج صبیّ فجذَب رداءَ جعفر» کودکی از اطاق خارج شد و رداء جعفر را گرفت و قال: تأّخر یا عمّ، فرمود برو کنار ای عمو، فاَنَا اَحَقُّ بالصّلوة علی ابی، من سزاوارترم که بر پدرم نماز بخوانم، «فتأخَّرَ جعفر و قَدِ ارْبَدَّ وجهُه» جعفر کنار رفت اما صورتش از حسد برافروخته شد، «فصَلّی علی ابیه» آن بزرگوار بر پدر بزرگوارش نماز خواند، «و دُفِنَ الی جانبِ قبرِ ابیه؟عهما؟»([106]) و امام عسکری صلوات الله علیه در کنار قبر پدر بزرگوارشان حضرت هادی صلوات الله علیه دفن شدند. البته باز طبق نقلی خود حضرت حجت صلوات الله علیه دفن پدر بزرگوارشان را به عهده گرفتند و خودشان با دست خودشان پدر خود را دفن فرمودند و قاعدةً هم طبق رسم امامان شیعه باید همینطور باشد.
امروز عرض کردم چون روز جمعه اول ماه رمضان است و ما هم موفق بودهایم از وقتی که در این مکان شریف اجتماع میکردیم، در ماه مبارک رمضان به منظور عرض سلام عمومی خدمت امام زمان صلوات الله علیه عرض سلام میکردیم و تمام عقاید حقه خود را در حضور حضرت اظهار میکردیم و به عقاید خودمان اعتراف میکردیم. این عقاید و زیارت حضرت در مجموعه زیارتی از ناحیه خود آن بزرگوار رسیده و خود آن حضرت دستور فرمودند هرگاه گرفتاری پیدا کردید و نیازمند شدید به ما رو آورید، ما
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 164 *»
را زیارت کنید به این زیارت (زیارت آلیس) و بحمدالله این زیارت هم از ناحیه مقدسه خود آن بزرگوار است. امروز ما این زیارت را میخوانیم، امیدواریم خداوند به برکت این زیارت و توجه آن بزرگوار بر همه اهل ایمان، در هر کجا هستند، خدا رفع گرفتاری همه را بفرماید، امر فرج آن بزرگوار را نزدیک فرماید، همه ما را بیامرزد، رفتگان ما را بهخصوص کسانی که تازه از دست ما رفتهاند غریق رحمت کند، که همه انتظار دارند و حسرت میبرند. خدایا ما در آخرت حسرت نبریم، خدایا طوری باشد که انشاءالله با دست پر از دنیا برویم. این زیارت را که میخوانیم ابتداءً سلام عرض میکنیم به بزرگانی که در محضر امام؟ع؟ هستند و واسطه هستند در جمیع فیوضات. اول ایشان را سلام میگوییم و بعد به برکت ایشان انشاءالله سلام ما هم به امام ما صلوات الله علیه ابلاغ خواهد شد.
و صلّی الله علیٰ محمّد و آله الطاهرین
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 165 *»
مجلس 13
(روز شنبه 4 ماه مبارک رمضان 1405 هـ ق)
r دلایل لزوم واسطه بین خدا و خلق و ولادت
r نظر شیخ مرحوم درباره تعبیرات از واسطه
r امام؟ع؟ و تقلید
r ملاقات عدهای از اهالی قم
r عتبه بوسی
r تعیین وکلاء
r تلاشهای جعفر
r ملاقات ابراهیم بن ادریس
r ملاقات مأمور حکومت
r ملاقات محمد بن اسماعیل
r ملاقات ابیعبدالله بن صالح
r فرمایش امام؟ع؟ درباره ازدحام نزد حجر
r ملاقات زهری
r ملاقات اودی
r ملاقات ابراهیم بن مهزیار
r ملاقات علی بن ابراهیم بن مهزیار و پدرش
r ملاقات دیگر ابراهیم بن مهزیار
r نامه امام؟ع؟ به محمد بن ابراهیم بن مهزیار
r ملاقات محمد بن عثمان
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 166 *»
بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم
اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين
وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين
بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ
اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ
في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً
حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً
بحث در دلایلی بود که با توجه به آن دلایل مؤمنِ به محمد و آلمحمد؟عهم؟ به ولادت حضرت مهدی صلوات الله علیه یقین میکند. عرض شد ولادت آن حضرت از اموری است که حضرت صادق صلوات الله علیه نگران شیعیان آخرالزمان و دوستانشان بودند و مضطرب بودند که ولادت حضرت مهدی صلوات الله علیه از اموری است که مورد تشکیک قرار میگیرد و بعضیها در ولادت یافتن آن حضرت در زمان حیات پدرش شک میکنند. از اینجهت ما با توجه به این دلایل و با اعتقادی که داریم، بحمدالله امیدواریم موجبات خرسندی حضرت صادق صلوات الله علیه را فراهم کرده باشیم و با ذکر این مطالب نورانیت بیشتری پیدا کنیم و تجدید پیمان با آن بزرگوار کرده باشیم در اموری که مخصوص آن بزرگوار است و مورد گفتگو و تشکیک دیگران قرار گرفته است.
از جمله ادلهای که عرض کردم دلالت دارد بر ولادت حضرت، آن ادلهای است که تمام اهل ادیان و مذاهب و کسانی که به طوری معتقد به عالم غیب هستند و عالم
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 167 *»
ماوراء الطبیعه و خدایی را و نبی و سفیری را قبول دارند، در نزد همه آنها ادله محکمه است بر اینکه در هر زمانی واسطه بین خدا و خلق لازم است، با توجه به آن ادله در این زمان ما، باید یکچنین شخصیتی باشد و یقیناً موجود باشد تا مقام وساطت را در آنچه که اهل همه ادیان و همه مذاهب اقرار کردهاند داشته باشد که در آن امور وجود چنین واسطهای برای رسانیدن فیوضات به همه خلق لازم است. پس در هر زمان باید چنین شخصیتی باشد و چون ما بحمدالله با ادله قطعیه و نصوص متواتره از ائمه؟عهم؟ معتقد به ائمه اثناعشر هستیم، امام دوازدهمین صلوات الله علیه را حامل آن مقام و واسطه بین حق و خلق در این زمانها میدانیم.
در دلایلی که نوع اهل ادیان و مذاهب اقامه کردهاند این مطلب را اثبات کردهاند که همانطور که در امور ظاهر و نظام معیشت بشری، بشر نیازمند است به مقامات حکومتی ظاهری که به طوری نظام امور ظاهریش تأمین گردد و امور ظاهری بشری درهم و برهم نباشد، میگویند بشر در امر باطن و در امور دیانت و در رابطه بین خدا و خلق بیشتر نیازمند است به وجود حاکمی، شاهدی و سلطان حقی که او وساطت کند و نظام امور معنوی و جهات معنوی را اداره کند و بشر چنین شخصیتی را لازم دارد تا مطمئن شود به اینکه آنچه انجام میدهد مورد رضای خدا است و آخرتش تأمین است و رضایت خدا را تحصیل کرده است. از مقاماتی که برای وجود چنین شخصیتی نقل میکنند و اعتراف کردهاند این است که او باید آنقدر تقرب داشته باشد در نزد خدا که استغفار کند برای رعیت خود و طلب آمرزش کند و خیر و رزق برای آنها از خدا بخواهد و رحمت و عنایت بر همه خلق به برکت او جاری گردد و سایر جهاتی که بر وجود چنین شخصیتی مترتب است و همه برای خاطر این امور به لزوم وجود چنین شخصیتی در هر زمان و عصری اقرار کردهاند. و بهخصوص در بیانات بزرگان ما است که وجود امام در هر زمان برای این است که انسانها و رعیتها بتوانند
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 168 *»
به او اقتداء کنند و از او تبعیت کنند و دین خدا را به عهده او گذارند و به هدایت کردن او دین خدا را به دست آورند و تکالیف و وظائف خود را انجام دهند. و تا یکچنین شخصیتی نباشد بشر نمیتواند مطمئن شود به اینکه، من آنچه مورد رضای خدا است انجام میدهم و به وظائف خود رفتار میکنم. باید یکچنین شخصیتی حامل مقام امامت و وساطت باشد و به هدایت او و زیر نظر او به انجام تکالیف دین خدا موفق شویم و حدود الهی و دستورات قرآن را بهجا آوریم.
از جمله شیخ بزرگوار اشاره میفرمایند به بعضی از اصطلاحات، القاب و تعبیراتی که راجع به یکچنین شخصیتی رسیده در نوع مذاهب و ادیان و بین حکماء و متفکرینی که وجود چنین شخصیتی را در جامعه انسانی در هر زمان لازم دانستهاند. میفرمایند: آن امامی را که ما در هر زمان معتقدیم و از ائمه اثناعشر؟عهم؟ میدانیم و در این زمان هم امام دوازدهمین صلوات الله علیه را معتقدیم که شاهد و ناظر است، امام است، واجب الاطاعه و مفترض الطاعه است.
اینها را درباره این بزرگواران اعتقاد داریم و از مقاماتی است که معتقدیم و الآن هم روی همین عقیده است که امام زمان صلوات الله علیه را مفترض الطاعه میدانیم و اطاعتشان را بر خودمان فریضه میدانیم و دستورات آن بزرگوار را اطاعت میکنیم که همین عملکردن به این شریعت است که از قرآن و احادیث معصومین صلوات الله علیهم اجمعین در دست ما است. و معتقدیم که این بزرگوار اینها را تصدیق و تسدید فرمودهاند و ما امروز با اینکه آن حضرت را نمیبینیم در عین حال آن حضرت را واجبالاطاعه میدانیم، معصوم و امام میدانیم. امام یعنی کسی که به او اقتداء میکنیم و دین را از او اخذ میکنیم و از او میآموزیم. به همین که تصدیق فرموده این قرآن و این احادیث جدش و پدران بزرگوارش را و تسدید کرده است، ما مقلد امام عصریم صلوات الله علیه و تقلید ایشان را داریم و اگر از بزرگان دین و یا فقهاء و راویان
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 169 *»
اخذ میکنیم، اخذ روایت از ایشان است، این بزرگوار تصدیق فرموده و تسدید کردهاند. پس الآن امام ما هستند و مفترض الطاعه هستند و اطاعت ایشان را داریم و این اعتقاد را بحمدالله داریم.
شیخ مرحوم میفرمایند: دیگران درباره یکچنین شخصیتی اصطلاحات دیگری دارند و تعبیرات دیگری دارند، میفرمایند: بعضیها گفتهاند که «قُطبُ الوقت و محلُّ نظرِ الله من العالَم» یعنی آن شخصیتی که قطب وقت و مرکز عالم و محل نظر خدا است که خدا نظر رحمت و عنایت خود را به او دارد ابتداءً و بعد به برکت او بر سایر خلق نظر میفرماید. بعد میفرمایند: همین شخصیت «المُسمّی بالغَوث علی اصْطلاحِ اهلِ التصوف» در اصطلاح اهل تصوف این شخصیت را غوث و پناهگاه نامیدهاند. «و یُسمّیه افلاطون مدبِّـرَ العالم»، افلاطون در حکمت خود وجود چنین شخصیتی را در هر زمانی لازم میداند و در حکمت خود اسم او را مدبّر عالم میگذارد. میگوید چنین شخصیتی که از نظر حکمت من لزوم وجودش ثابت شده و وجودش لازم گردیده در هر زمانی، نامش مدبّر عالم است و کارش هم معلوم، تدبیر عالم است. البته ما هم میدانیم امام؟ع؟ مدبّر عالمند و به اذن خداوند تدبیر عالم میفرمایند و خدا است مدبّر به ایشان و به وسیله ایشان و ایشان اسم المدبّر خداوند هستند.
و همینطور میفرمایند: «و ارسطو انسانَ المدینة»([107]) ارسطو یکچنین شخصیتی را در حکمت خود انسان مدینه مینامد. چون ارسطو به مدینه فاضله قائل است و بعد ترتیبی که در حکمتش دارد و در حکمتش بیان میکند، میگوید در هر زمانی باید یکچنین شخصیتی باشد که او در مدینه انسانیت، انسان آن باشد. در شهر انسانیت او انسان باشد و کلمه انسان و اسم انسان شایسته او است. او در حکمت خود یکچنین شخصیتی را انسان مدینه مینامد و لفظ یونانیش درباره
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 170 *»
یکچنین شخصیتی که در حکمت یونانیان گفته شده «فارقلیطا» میباشد. این اسم به معنای مظهر کلی ولایت مطلقه و کلیه است. شخصیتی که مظهر کلی برای ولایت کلیه الهیه و ولایت مطلقه حق است و در فلسفه یونان و حکمت یونانیان ثابت شده و این نام به او داده شده.
پس وجود چنین شخصیتی مورد قبول تمام اهل ادیان و تمام اهل مذاهب است. حالا هر کس طوری او را نام داده و در حکمت و مذهب و دین خود او را به صفاتی توصیف کرده است و ما شیعیان اثناعشری به برکت ائمه هداة معصومین صلوات الله علیهم اجمعین، آن شخصیت را در این زمان حجة بن الحسن المهدی صلوات الله علیه میدانیم. امامی که معصوم، شاهد، ناظر، مدبّر و متصرف است و فرزند امام عسکری صلوات الله علیه میباشد که در زمان پدر بزرگوارش ولادت یافته است.
از جمله کسانی که خدمت حضرت رسیدهاند جماعتی بودند از اهل قم و رسمشان این بود که در هر سال اموالی را که از شیعیان در نزد ایشان جمع میشد برمیداشتند و میآوردند در سرّمنرأی خدمت امام عسکری صلوات الله علیه میدادند، اینها گویا در بین راه بودند و طوری بوده که بیخبر ماندند از وفات حضرت عسکری صلوات الله علیه و اموالی هم به همراه داشتند که بیاورند و خدمت حضرت بدهند. وقتی که اینها وارد سامرا (سرّمنرأی) میشوند جعفر کذاب در کمین و متوجه بوده که دوستان و شیعیان حضرت عسکری صلوات الله علیه که میآیند و اموالی میآورند به طوری این اموال را متصرف شود. (این داستان مفصلی دارد) اینها میآیند و جستجو میکنند که بعد از امام عسکری؟ع؟ کیست؟ به نزد جعفر معرفیشان میکنند و ناچار میشوند که با او ملاقات کنند و به او میگویند ما باید تو را امتحان کنیم و برنامه ما این بوده که هر وقت خدمت امام؟ع؟ میرسیدیم، امام میفرمودند که این اموال چقدر است، از چه کسی است و کسانی را که صاحبان اموال بودهاند نام میبردند و مقدار
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 171 *»
اموال را ذکر میفرمودند، با این علائم ما اموال را تقدیم میکردیم. حال تو هم بگو چقدر اموال در نزد ما است و صاحبان اموال را نام ببر. جعفر متحیر میشود که چه کند و میگوید شما از ما علم غیب را انتظار دارید. از امام علم غیب میخواهید و اینطور خودش را معرفی میکند که من بیچاره هستم و فقط به زور متصرف شدهام _ حتی ارث حضرت مهدی صلوات الله علیه را او گرفت _ تهدید میکند اینها را که من شکایت میکنم از شما به مقامات دولتی و خلاصه باید اموال را هر چه زودتر به من بدهید.
اینها هم گویا باخبر بودهاند که در دستگاه حکومتی شخصی بوده که وزیر نامیده میشده و قدرتی داشته است و از کسانی بوده که نسبت به امام عسکری؟ع؟ ارادت کامل و ایمان کامل داشته است. او میدانسته که جعفر دروغگو است و اینها هم طوری خبردار میشوند و به همان وزیر پناه میبرند و از او کمک میخواهند. او هم ایشان را کمک میکند و اینها را به وسیله نگهبانانی از سرّمنرأی خارج میکند. اینها حرکت میکنند در بیابان که به قم و به طرف وطنشان بیایند، یکمرتبه گویا کسی آنها را صدا میزند برمیگردند نگاه میکنند، در بیابان که کسی نبوده گویا خادمی به هیئت خدام ولی بسیار زیبا و جمالی نورانی اینها را به اسمهایشان صدا میزند، برمیگردند نگاه میکنند او را میبینند و جلو میآید و به اینها دستور میدهد که برگردید و بروید منزل خود امام عسکری صلوات الله علیه و خدمت امامتان برسید. اینها برمیگردند، نقل میکنند که «دخلنا دار مولانا الحسن بن علی؟عهما؟» رفتیم وارد خانه حضرت عسکری صلوات الله علیه شدیم، «فاذاً وَلَدُه القائمُ سیّدُنا قاعدٌ علی سریر» ناگهان دیدیم آقا و مولایمان را، فرزند حضرت عسکری و قائم آلمحمد؟عهم؟ را که روی تختی نشستهاند، «کأنّه فِلقَةُ قمر» صورت مبارکشان مثل پاره ماه بود، «علیه ثیاب خضر» لباس سبزی برتن داشت، «فسَلَّمْنا علیه» سلام کردیم، «فرَدَّ علینا
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 172 *»
السّلام» جواب فرمودند. «فقال جُملةُ ما معکم من المال کذا و کذا دیناراً» اموالی که با شما است این مقدار و این مقدار دینار است که «حَمَلَ فلانٌ کذا و حَمَلَ فلان کذا و لمیزَلْ یَصِفُ حتی وصَف الجمیع» فلانی چقدر داده است، فلانی چقدر داده، فلانی چقدر داده است. حضرت اسم همه آنهایی که مقداری پول پرداخت کردهاند و اموال آنها را ذکر فرمودند. «فخَرَرنا سُجَّداً لله عزوجل شکراً» اینجا بود که ما به سجده افتادیم و خدا را شکر کردیم بر اینکه خدا امام ما را به ما شناساند و ما حضورش مشرف شدیم، در محضر امام؟ع؟ سجده شکر کردند.
اینهایی که با بوسیدن اعتاب مقدسه یا سجده شکر کردن در آستانههای مبارکه ائمه؟عهم؟ مخالفت میکنند، اینها به جای این مخالفتها باید به مردم یاد بدهند که هر موقعی که مشرّف میشوید خدا را سجده کنید برای شکر خدا که شما را آشنا با مقامات ایشان فرموده است و امامان حق را به شما شناسانیده و شما هم موفق به تسلیم و ایمان و اقرار شدهاید، سجده کنید برای خدا شکراً و ببوسید اعتاب مقدسه را تعظیماً لائمتنا. این دستور را بدهند نه اینکه بیایند مخالفت کنند، نهی کنند و نعوذبالله یکی از این جهال گفته بود که اینها آثار و باقیههایی است که مانده از آتشپرستان یا کسانی که در نزد سلاطین در قبل از اسلام در زمان جاهلیت به خاک میافتادند و زمین را میبوسیدند. اینها از آن زمان باقی مانده است از این جهت نباید این کار را کرد، اینها آثار جاهلیت و اعمال جاهلیت است. اینها بیخبرند. در واقع باید اینطور به مردم بگویند سجده خوب است اما نه برای بتها، اسلام آمد و گفت برای بت سجده نکنید برای خدا سجده کنید، تصحیح کرد که موقع سجده و جای سجده کجا است. خدا اهلیت دارد که برای خضوع و خشوع در نزد او، ما به خاک بیفتیم، نه آنکه سجده بد باشد، سجده بد نیست. باید دانست که برای چه سجده و برای چه کسی باید سجده نمود؟ اسلام این را یاد داد. همینطور در برابر سلاطین به
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 173 *»
خاک افتادن و بوسیدن زمین بد است. ولی سجود، خضوع و خشوع برای خدا در نزد بزرگان و صاحبان مقامات الهیه پسندیده است.
حتی در بنیاسرائیل بوده است که نزد انبیائشان به خاک میافتادند، برای تعظیم مقام نبوت و اجلال روح نبوت. همانطور که خدا به ملائکه دستور داد که تا دمیدم از روح نبوت در آدم، سجده کنید. برای چه؟ برای احترام روح نبوت و تعظیم خدا در برابر یکچنین آیه بزرگ تعریف و تعرّف. پس در واقع ائمه؟عهم؟ که اجازه میدادند در حضورشان برای خدا سجده کنند و به خاک بیفتند و یا زمین را در نزد ایشان ببوسند و یا اعتاب مقدسه ایشان را ببوسند به اینجهت بود که جای بوسیدن زمین و تعظیم همینجا است. این بیخبرها میگویند اینها کارهای جاهلیت است نباید کرد. باید به آنها بگویند که بوسیدن زمین کار خوبی بوده اما آنها بزرگ نمیشناختهاند که چه کسی بوده، سلاطین دنیوی را نباید تعظیم کرد، معنی ندارد که در مقابل آنها به خاک بیفتند. آری این نوع تعظیم شایسته سلاطین دنیا، دین و آخرت است که محمد و آلمحمد؟عهم؟ و یا انبیاء میباشند. پس بوسیدن اعتاب مقدسه هیچ مانعی ندارد. بلکه دستور است و کوچکی، خضوع و اظهار ذلت است.
در اینجا هم میبینیم اینها به سجده میافتند البته شکراً لله و امام؟ع؟ چیزی نمیفرمایند که در حضور من خدا را سجده نکنید، خود سجده برای خدا است شکراً، برای اظهار شکر به اینکه امام خود را شناختهام، این عمل در محضر امام؟ع؟ انجام میشود و امام نهی نمیفرمایند.
بعد میگویند: «و قَبَّلْنا الارضَ بینَ یدَیْه» بعد هم زمین را در مقابل امام؟ع؟ بوسیدیم امام هم آنها را نهی نمیفرمایند، پس بوسیدن زمین نزد قبور مطهره ایشان هم مثل بوسیدن زمین است در موقع حضور ایشان و در موقع حیات ایشان. چون حیات و ممات ایشان برای ما و معتقدین به مقام امامتشان یکسان است. «ثم سَأَلناه
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 174 *»
عمّا اَرَدنا» بعد مسائلی که میخواستیم سؤال کردیم، «فَاجابَنا» به ما جواب فرمود، «فحَمَلْنا الیه الاموال» اموال را تقدیم داشتیم، «و اَمَرَنا اَن لانَحمِلَ الی سُرّمَنرأی بعدَ هذا شیئاً من المال»([108]) فرمود: دیگر بعد از این از قم برای ما اموال را به سرّمنرأی نیاورید.
بعد حضرت فرمود: ما کسی را در بغداد قرار میدهیم و به شما معرفی میکنیم، اموال را نزد او ببرید و از نزد او هم نامههای ما و توقیعات ما به شما میرسد که دیگر تعیین وکلاء از این زمان تقریباً شروع شد. بعد از وفات حضرت عسکری صلوات الله علیه وکلائی را حضرت تعیین فرمودند که چهار وکیل از آنها مشهور بودند و معروف و صاحب مقام بودند.
جعفر کذاب هم تصمیم میگیرد برای اینکه شیعیان را متوجه خودش بسازد اقدامی داشته باشد، میرود نزد همان کسی که اقتداری داشت در سرّمنرأی و با حضرت عسکری صلوات الله علیه هم رابطه داشت، پیش او میرود و بیست هزار دینار نزد او میبرد و میگوید شما مقام برادرم حضرت عسکری و منزلت او را برای من قرار دهید. او در جواب میگوید که «اِعلَم اَنّ مَنزِلةَ اَخیک لمتکن منّا» آن مقام را که ما به برادرت نداده بودیم، «انّما کانت بالله عزوجل» آن مقام، مقام خدایی بود و سلطان و خلیفه آن زمان خیلی کوشش کرد که این مقام را از او بگیرد، ولی نتوانست جز اینکه مرتب خدا مقام او را بالا میبرد و عظمت او را ظاهر میساخت. «فان کنتَ عند شیعةِ اخیک بمنزلته فلاحاجةَ بک الینا»([109]) اگر تو در نزد شیعیان برادرت مثل برادرت باشی، اصلاً احتیاج به ما نداری، همه شیعیان نزد تو خواهند آمد و در نزد تو خضوع خواهند کرد.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 175 *»
ملاقات دیگری که ذکر شده ابراهیم بن ادریس است که ایشان هم بعد از وفات حضرت عسکری صلوات الله علیه خدمت امام؟ع؟ رسید و خودش میگوید که «رأیتُه بعدَ مُضیّ ابیمحمّد؟ع؟» بعد از وفات حضرت عسکری آن بزرگوار را دیدم، «و قَبَّلتُ یدَه و رأسَه»([110]) دست و سر مبارک حضرت را بوسیدم.
از جمله کسانی که حضرت را دیدند و در تاریخ نقل کردهاند شخصی است به نام سیما، اسمش نسیم هم ذکر شده است. ایشان از طرف دستگاه حکومتی مأمور میشود به تفتیش منزل حضرت عسکری؟ع؟ بعد از وفات حضرت. خودش میگوید: «دخلتُ الی دار العسکری بعد وفاته فکَسَرتُ باباً» بعد از وفات حضرت وارد خانه حضرت عسکری شدم و دری را شکستم، «و اَخَذتُ منها طَبَرزین» طبرزین یک وسیله و سلاحی بوده از سلاحهای جنگی. آن را برداشتم، تا برداشتم ناگهان مهدی صلوات الله علیه را دیدم که میفرماید: ما تَصنَعُ فی داری؟ در خانه من چه میکنی؟ ترسی بر او غالب میشود، ذکر نمیکند ولی طوری میشود که دیگر نمیتواند سخنی بگوید جز اینکه میگوید: «فقلت» در جوابش گفتم: «اِنّ جعفراً زَعَمَ اَنّ اباک مضیٰ و لا ولدَ له» جعفر اینطور فکر میکند که پدر شما فوت شد و فرزندی ندارد، «فاِن کانت دارَک فقد انصَرَفتُ عنک» اگر اینجا خانه شما است من بیرون میروم.
این مرد عقب عقب برمیگردد و از منزل بیرون میرود. بعد از مدتی این خبر بین مردم منتشر میشود، با اینکه اینها نمیخواستند این امور را منتشر کنند، این امور منتشر میشده. شخصی میگوید من از خادمی از خدام حضرت عسکری صلوات الله علیه این جریان را پرسیدم و گفتم آیا چنین واقعهای رخ داده است؟ آن خادم با خبر بود و یکبار با تعجب گفت: «لایکادُ یَخفی علی الناس شیء»([111]) هیچ چیز بر مردم پنهان
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 176 *»
نمیماند. این امر امامت است. یعنی هر حادثهای از امر مهدی صلوات الله علیه پیش میآید بر مردم مخفی نمیماند و بین مردم منتشر میشود.
دیگر از کسانی که شرفیاب حضورش شدهاند، محمد بن اسماعیل بن موسی بن جعفر صلوات الله علیه است و ایشان از بزرگان زمان خودش بوده و در بین قبیله شهرتی داشته و از افراد مسنّ قبیله و مورد احترام مردم و شیعیان بوده است. ایشان میگوید: «رأیتُه بین المسجدین و هو غلام»([112]) حضرت را میان دو مسجد زیارت کردم و ایشان جوانی بودند.
ابیعبدالله بن صالح میگوید: «رأیتُه بحِذاءِ الحجَر الاسوَد و الناسُ یَتَجاذَبونَ علیه و یَتَدافَعونَ مِن حولِه» من مهدی صلوات الله علیه را زیارت کردم. کجا؟ در برابر حجرالاسود آنجا امام را دیدم و مردم در کشاکش بودند که خود را به حجرالاسود برسانند و حجرالاسود را ببوسند و دیدم امام؟ع؟ میفرماید: ما بهذا اُمِروا([113]) به این کار دستور داده نشدهاند. این عبارت حضرت هم ظاهر دارد و هم باطن. ظاهرش این است که در موقع استلام حجر و یا بوسیدن حجرالاسود نباید زحمت فراهم کنند و مردم را صدمه بزنند. اینکه ما بهذا اُمِروا یعنی طوری انجام شود که صدمه به یکدیگر وارد نکنند.اگر بنای ازدحام شد و صدمه زدن، نه، حق ندارند این کار را بکنند. اشاره از دور کافی است، اشاره کنند، این بیان ظاهر است. از نظر باطن هم، دستور داده نشدهاند که اینطور هجوم بیاورند و به حجرالاسود رجوع کنند. در واقع باید این ازدحام نزد امام باشد مردم هجوم بیاورند به خانه امام و به خود امام زمان صلوات الله علیه. امام هر زمانی؛ او باید ملجأ و پناه مردم باشد و برای استفاده از وجود مبارک امام؟ع؟ هجوم بیاورند. معنی باطن این سخن این میشود. آنوقت امام زمان صلوات الله علیه
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 177 *»
جلو حجرالاسود ایستادهاند و مردم اینطور برای بوسیدن حجرالاسود در کشاکش بودند و امام غریب و تنها در تقیه شدید به سر میبرد که حتی کسی آن بزرگوار را نشناسد. میگوید من حضرت را شناختم و دانستم که آن بزرگوارند.
«قال الزُهْری» _ زُهَری به فتح هاء که نوعاً میخوانند غلط است _ ایشان هم از رجال نامی زمانش بوده، میگوید: «رأیتُه و هو احسنُ الناسَ وجهاً» امام را زیارت کردم از همه مردم زیباتر بود، «و اَطیَبُهم رائحةً» بوی بدن مبارکش از همه خوشبوتر بود، «و ماکَلَّمَنی باَکثرَ مِن اَن قال» سخنی با من نفرمود بیشتر از این عبارت، فرمود: ملعونٌ ملعونٌ مَن اَخَّرَ العِشاءَ حتی تَشتَبِکَ النجوم، ملعونٌ ملعون مَن اَخَّرَ الغَداةَ حتی تَنقَضِیَ النّجوم،([114]) ملعون است، ملعون است، آن کسی که نماز عشاء را، شاید مراد همان عشاء اولیٰ باشد که مغرب است تأخیر بیندازد تا اینکه ستارهها تقریباً آسمان را پر کند، ستارهها درهم و برهم شوند، همه ستارهها خوب دیده شوند و همچنین ملعون است ملعون، کسی که نماز صبح را تأخیر بیندازد تا اینکه دیگر ستارهها در آسمان دیده نشوند.
بعضیها احتمال دادهاند که یعنی بدون عذر کسی نمازش را در این دو وقت تأخیر بیندازد، مورد لعن حضرت است. ولی آنی که یقینیتر است این است که چون در آن زمان بعضیها در بین شیعیان بودند که منحرف شده بودند، از جمله انحرافهایی که داشتند این بود که میگفتند مغرب را باید تأخیر انداخت تا خوب ستارهها در آسمان دیده شود و صبح را باید تأخیر انداخت تا ستاره در آسمان دیده نشود. بر خلاف فتوای حضرت صادق و ائمه؟عهم؟ که باید نماز مغرب وقتی خوانده شود که برای ستارهها در آسمان اشتباک دست ندهد و صبح هم همینطور تا ستارهها تمام نشدهاند و ستارهها در آسمان دیده میشوند نماز صبح خوانده شود.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 178 *»
از جمله کسانی که خدمت حضرت رسیدهاند اودی است. علی بن ابراهیم فدکی از اودی نقل میکند که میگوید: من در طواف بودم و شش دور طواف کرده بودم دور هفتم و شوط هفتم بود که در برابر حلقهای طرف راست کعبه (حلقه پرده) آنجا رسیدم و جوانی دیدم بسیار زیباروی و خوشبو، بسیار با هیبت و در عین حالی که هیبت فراوان و زیادی داشت خیلی مهربان بود و با چند نفر که اطرافش بودند انس گرفته بود «فلماَرَ احسنَ مِن کلامه» دیدم دارد سخن میفرماید اما سخنش اینقدر خوب بود که کسی را از او بهتر ندیده بودم که سخن بگوید، «و لا اَعذَبَ من مَنطِقه فی حُسنِ سلوکِه» در گفتار گواراتر از او گفتاری نشنیده بودم و در خوبی رفتارش مانند او ندیده بودم، «فذهبتُ اُکلِّمُه» رفتم جلو که با او حرف بزنم. آن چند نفر که اطرافش بودند جلوی من را گرفتند و نگذاشتند، «فسألتُ بعضَهم مَن هذا؟» گفتم ایشان کیستند؟ «فقالوا هذا ابنُ رسولالله یَظهَرُ لِلنّاس فی کلِّ سَنَةٍ یوماً لِخَواصِّه فیُحدِّثُهم»([115]) گفتند ایشان فرزند رسولخدا هستند در هر سال یک روز ایشان تشریف میآورند اینجا و ظاهر میشوند و خواص از اصحاب آن حضرت ایشان را میبینند و با آن حضرت سخن میگویند، بعد اوصاف حضرت را ذکر میکند و میگوید وقتی که حضرت تشریف میبردند یک عبارتی هم به من فرمودند که در جاهای دیگر آن عبارت ذکر شده است.
از جمله کسانی که حضرت را زیارت کردهاند ابراهیم بن مهزیار یا مازیار است([116]) این هم قصهای طولانی دارد که اجمالاً عرض میکنم. البته ایشان از ثقات شیعه و مورد اطمینان شیعه بوده، بسیار بزرگوار و بعضیها او را از ابواب و نوّاب حضرت شمردهاند و از وکلای حضرت دانستهاند. در نزد شیعه صاحب مقام و منزلت است.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 179 *»
ایشان نقل میکند که من حضرت را در خانهشان دیدم و از اشیاء و مسائلی سؤال کردم. بعد حضرت را توصیف میکند و شمائل حضرت را ذکر میکند و میگوید این ملاقات باعث شد که دیگر من عاشق جمال آن بزرگوار شوم و هیچ روز و شبی بر من نگذرد الا اینکه آن بزرگوار در خاطر من باشند و مرتب مشتاق زیارت بودم ولی دیگر ملاقاتی دست نداد. ولی به امید زیارت آن بزرگوار بیست سفر حج انجام دادم. بعد از این مدت دوباره ملاقات برای من دست داد. اجمال گفتههایش این است که میگوید: وارد مدینه شدم و جستجو کردم که آیا کسی از بازماندگان حضرت عسکری صلوات الله علیه را میشناسد، دیدم نه هیچکس در مدینه ایشان را نمیشناسد.
از مدینه به طرف مکه حرکت کردم ولی دائماً در جستجو بودم. در مکه با جوانی برخورد کردم، او به طرف من آمد، بر من سلام کرد، خودش را به من معرفی کرد و به من مرحبا گفت. بعد مرا با قراردادهایی به طور مخفیانه و پنهانی که کسی خبردار نشود از همراهان من و دیگران به طرف طائف برد. مخارج راه و مشکلات را با هم متحمل میشدیم تا اینکه بالاخره در یک بیابان و ریگزار و به تپه ریگی رسیدیم. یک خیمه از دور نمودار شد، این خیمه و چادر از مو بود، نزدیک چادر که رسیدیم، ایشان داخل خیمه شد و مرا بیرون خیمه نگه داشت سلام او را شنیدم که سلام میکند بعد برگشت و به من اجازه داخل شدن در خیمه را داد. من همین که داخل شدم دیدم مولای من بر یک بساطی و فرشی از پوست نشستهاند و بر یک تکیهگاهی از پوست تکیه فرمودهاند. سلام عرض کردم. جواب سلام مرا فرمود، «فقد رأیتُ وجهاً مثلَ فِلقَةِ القمر» رخساره آن بزرگوار مثل پاره ماه میدرخشید، «و قد اتَّشَحَ ببُردةٍ و ائتَزَرَ باُخری» آن بزرگوار در حال احرام بود و لباس احرام در تن داشت و با یک بُردی لُنگ بسته بود و یک بُرد روی شانه مبارکش انداخته بود، «و قدِ انکشَف بُردتُه علی عاتقِه» یک قدری از شانه مبارکش از زیر بُرد بیرون بود و بدن مبارکش دیده میشد، «فاذا هو کاُقحُوانَةِ
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 180 *»
اُرجُوانٍ قد تکاثَفَ علیها النَّدی» تشبیه جالبی میکند. آن بدن مبارک مثل برگ گل بود، اما گلی که تقریباً عقیقفام باشد که روی آن گل قطرات شبنم قرار گرفته باشد، «و اصابَها اَلَمُ الهواء» هوای گرم آنجا روی بدن نازنینش تأثیر گذاشته بود و بدن مبارکش عرق کرده بود، «و اذا هو کغُصنِ بانٍ او قَضیب رَیحان» گویا یک دسته گل یا یک شاخه ریحان بود، البته درباره حضرت رسیده است که ایشان سبزهفامند شاید او خواسته بگوید حضرت سبزه هستند و به این تعبیرات لطیف تأدب ورزیده و نگفته است حضرت سبزه رنگ بودند و به اینطور رنگ مبارک حضرت را ذکر میکند و سایر اوصاف حضرت را میگوید. بعد میگوید: «فاَکبَبتُ اَلثِمُ کلَّ جارحةٍ منه» خودم را روی دست و پای امام؟ع؟ انداختم. سر و صورت و دست و پای حضرت را بوسیدم، شانه حضرت را بوسیدم.
فقال: مَرحباً بک یا ابااسحق حیّاک اللّه، خوش آمدی ای ابااسحق خدا تو را زنده بدارد، ما فعلتَ بالعلامةِ التی بینک و بین ابیمحمد الحسن بن علی؟ با آن علامتی که بین تو و پدرم حضرت عسکری؟ع؟ بود چه کردی؟ کجا است؟ «فقلتُ معی» عرض کردم پیشم هست، فقال: اَخرِجْها فرمود: آن را بیرون آور، «فاَدخَلتُ یدی فی جَیبی فَاستَخرَجتُها» دست کردم در جیبم و درآوردم و آن انگشتری بوده که حضرت عسکری صلوات الله علیه به این شخص مرحمت فرموده بودند. «فلمّا اَن رآها لمیَتمالَکْ اَن تَغَرغَرَت عیناه و بکیٰ مُنتَحِباً حتی بلّ اَطمارُه» تا حضرت چشمشان به انگشتر پدر بزرگوارشان افتاد، اشک در چشم نازنینشان ظاهر شد و گریه کردند به طوری که آن حولهای که انداخته بودند روی بدن نازنینشان تر شد. «ثم قال مخاطِباً الخاتَم» بعد به انگشتر فرمودند: باَبی یدٌ طالَ ما جُلْتَ فیها([117]) فدای آن دستی که تو در آن دست به سر میبردی و در آن دست جولان داشتی. بعد از آن چیزهایی دستور میفرمایند و
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 181 *»
میفرمایند: در کار خودت مشغول باش که شاید همان وکالت بوده، سپس از حضور حضرت مراجعت میکند.
شبیه این نقل از علی بن ابراهیم بن مهزیار هم نقل شده([118]) که فرزند همین ابراهیم است. او هم همینطور در طواف برخورد میکند و همین امر برای او هم پیش میآید.
در یک ملاقات دیگری ابراهیم بن مهزیار اجمال ملاقات را اینطور ذکر میکند که «فلمّا ان رأیتُه بَدَرتُه بالسلام فرَدَّ علیّ اَحسنَ ما سلَّمتُ علیه» حضرت را که زیارت کردم سلام کردم و امام جواب فرمودند، «و شافَهَنی» با من مشافهه فرمودند، «و سأَلَنی عن اهلِ العراق» از من درباره شیعیان و دوستان در عراق پرسیدند. «فقلت سیدی قد اُلبِسوا جلبابَ الذِّلَّة و هم بینَ القومِ اَذِلاء» دوستان شما در بین دشمنان شما ذلیل شدهاند و در ذلت به سر میبرند. فقال لی: یا ابنَ مَهزیار لَتَملِکونَهم کما مَلَکوکم و هم یومئذ اَذلّاء، فرمود روزی خواهد رسید که شما هم مالک آنها شوید و آنها در نزد شما ذلیل شوند، «فقلتُ یا سیدی لقد بَعُدَ الوطنُ و طالَ المَطلب» عرض کردم آقا خیلی راه دور شده من در بغداد هستم و شما اینجا، من شما را نمیبینم. فقال: یا ابنَ مهزیار ابی ابومحمد عَهِدَ الیّ اَن لا اُجاوِرَ قوماً غَضِبَ اللهُ علیهم، پدرم حضرت عسکری صلوات الله علیه از من عهد گرفتهاند؛ معلوم است هر امامی که امامت و اسرار امامت و جهات دیگر را به امام بعدی واگذار میکند، از امام بعدی عهد میگیرد که به وظایف امامت زمان خود رفتار کند. پدرم از من عهد گرفته که من مجاورت نکنم با کسانی که خدا بر اینها غضب فرموده است. چه غضبی بالاتر از این. خدایا ما از آن کسانی که مورد غضبند نباشیم. و لَهم الخِزی فی الدنیا و الآخرة و لهم عذاب اَلیم و اَمَرنی اَن لا اَسکُنَ مِن الجبال الا وَعْرَها و لا مِن البلاد الا قَفْرَها، به من دستور داده که ساکن نشوم از کوهها مگر
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 182 *»
کوههای وحشتانگیز و در بلاد ساکن نشوم مگر بلاد بدون آب و گیاه که کسی در آنها نباشد، واللهِ، مولاکم اَظهَرَ التّقیّةَ فوَکَلَها بی مولای شما حضرت عسکری صلوات الله علیه تقیه میفرمود و همان تقیه را هم به عهده من گذاشت، فاَنا فی التّقیة الی یوم یُؤذَنُ لی فاَخرُجُ،([119]) من در تقیه هستم تا روزی که اجازه داده شوم و خروج کنم.
در ملاقات دیگر ابراهیم بن مهزیار میگوید: امام؟ع؟ به من فرمودند: اِعلَم یا ابااسحق اِنّه (یعنی العسکری) قال صلوات الله علیه یا بُنیّ اِنّ اللهَ جلّ ثناؤُه لمیکن لیُخلِـی اَطباقَ ارضِه و اهلَ الجِّدِ مِن طاعتِه و عبادته بلا حجةٍ یُستَعلیٰ بها و امامٍ یُؤتَمُّ به و یُقتَدیٰ بسبیلِ سنّتِه و منهاجِ قصدِه. پدرم به من فرمود: ای فرزندم خداوند جلثناؤه قرار نداده که اطباق و اطراف زمین را از حجت خالی گذارد و اهل کوششِ از طاعت و عبادتِ خدا را بدون حجت گذارد و آن حجت وسیلهای باشد برای طی مقامات معنوی، و همچنین خالی نگذارده از امامی که به او اقتداء شود و اقتداء به سنت و منهاج او شود، و اَرجُو یا بُنیّ اَنتکونَ احدَ مَن اَعدَّه الله لِنَشرِ الحقّ و طَیّ الباطل، فرمود: من از خدا میخواهم که تو را از کسانی قرار دهد که خدا او را برای نشر حق و از بین بردن باطل آماده کرده، و اِعلاءِ الدّین و اِطفاءِ الضّلال، و برتریدادن به دین و خاموشکردن گمراهی و فرمود: فعلیک یا بُنیّ بلزومِ خَوافی الارض و تَتَبُّعِ اَقاصیها، پدرم به من دستور داد که من در قسمتهای پوشیده و پنهان به سر ببرم و جاهای دور را انتخاب کنم. انشاءالله در بحث غیبت و کیفیت غیبت شاید با این تعابیر برخورد کنیم که خوافی ارض، تتبّع اَقاصی ارض و مانند اینها یعنی چه؟ و مسأله غیبت چطور حل میشود، انشاءالله توفیق بحث پیدا کنیم. فِانّ لکلِّ ولیّ مِن اولیاءِ الله عدوّاً مُقارِعاً و ضدّاً منازِعاً، فرمود: برای هر یک از اولیاء خدا دشمنی است که در مقابل او و در مقام منازعه با او است، اِفتراضاً لثوابِ مجاهدةِ اهلِ نفاقِه
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 183 *»
و خلافةِ اولی الالحاد فلایُوحِشَنَّک ذلک.([120]) اینها همه برای به دست آوردن پاداش مجاهده با اهل نفاق زمان و خلافت غاصبانه اهل الحاد لازم است، از این جهت این امور تو را به هراس نیندازد؛ یعنی اینها برای این است که ولی خدا در این دوره غیبت محفوظ بماند.
محمد بن ابراهیم که فرزند همان مهزیار است و وکیل امام؟ع؟ در اهواز بوده است میگوید: پدرم مریض شد و مُرد و اموالی را برای من باقی گذارد که من خدمت حضرت قائم صلوات الله علیه ببرم. پدرم به من گفت: بپرهیز خدا را درباره این اموال. من هم گفتم حتماً امر مهمی است که پدرم این وصیت را کرده. من اموال را برداشتم و عراق آمدم و خانهای را در کنار شط اجاره کردم و با کسی در این امر سخنی نگفتم. با خود گفتم صبر میکنم تا برای من علامتی روشن شود و آشکار شود که چه کنم. مدتی آنجا ماندم تا اینکه کسی آمد و نامهای آورد که در آن نامه نوشته شده بود: یا محمد معک کذا و کذا. با تو این اندازه اموال است، «حتی قَصَّ علیّ جمیعَ ما معی مِن اَموال» همه اموال را در آن نامه ذکر فرموده بود، «و ذَ کَّـرَنی فی جُملتِه شیئاً لماُحِط به عِلماً» بعضی از اموال را هم که من خبر نداشتم و آگاه نبودم، ایشان در نامه ذکر فرموده بود، بعد میگوید: «فسلّمتُه الی الرسول» آن اموال را به آن فرستاده و آن کسی که نامه را آورده بود دادم، «و بَقیتُ ایّاماً لا یُرفَعُ بی رأس» مدتی گذشت و خبر دیگری نشد، در غصّه فرو رفتم. در این موقع «فخرج الیّ» باز نامهای آمد از طرف امام صلوات الله علیه که در آن نامه آمده بود: قد اَقَمناک مکانَ ابیک فاحمَدِ الله([121]) ما تو را جای پدرت گماردیم یعنی تو را هم وکیل ساختیم پس خدا را شکر کن. ایشان هم از کسانی بوده که خود حضرت را ملاقات نکرده ولی نامه حضرت را دریافت کرده است.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 184 *»
محمد بن عثمان عمروی که سفیر دوم و وکیل دوم امام؟ع؟ و از وکلای اربع است میگوید: «رأیتُه و کان آخِرُ عهدی به عند بیتِ الله الحرام» من حضرت را دیدم و آخرین دیداری که با حضرت داشتم کنار خانه خدا بود، «و هو یقول» آن بزرگوار میگفت: اللهم اَنجِز لی ما وعدتَنی خدایا آن وعدهای که به من دادهای آن را به انجام برسان خدایا آن را انجام بده، و کان متعلِّقاً باَستارِ الکعبة فی المستجار حضرت دست آویخته بودند به پرده کعبه در نزد مستجار که پشت کعبه مقابل بیت میشود،«یقول» میفرمود: اللهم انتَقِم لی من اعدائی([122]) خدایا انتقام بکش برای من از دشمنان من.
از همین محمد بن عثمان عمروی عدهای که در ولادت حضرت شک داشتند سؤال کردند که آیا حضرت را دیدهای؟ ایشان گفت «رأیتُه واللهِ و رَقَبَتُه مثلُ ذی»([123]) قسم خورد، به خدا دیدم آن بزرگوار را و در سنین جوانی دیدم، اشاره کرد به گردن خودش، چون خودش هم در سنین جوانی بوده یعنی مثل گردن من در سن جوانی حضرت را دیدم.
ظاهراً ایشان از آن چهل نفر بودند که خدمت حضرت عسکری صلوات الله علیه رسیدند و حضرت، حضرت قائم صلوات الله علیه را نشان آنها دادند و فرمودند: هذا امامُکم من بعدی و خلیفتی علیکم این است امام شما و خلیفه بعد از من، اَطیعوه و لاتَتَفرَّقوا مِن بعدی فتَهلِکوا اطاعت کنید او را و تفرق نیابید، دسته دسته نشوید که هلاک خواهید شد، اَما اِنّکم لاتَرَونَه بعدَ یومِکم هذا ولی دیگر بعد از این او را نخواهید دید. از کسانی که در آن روز با ایشان بودند علی بن بلال، محمد بن معاویة بن حکیم، حسن بن ایوب بن نوح و غیر ایشان از ثقات شیعه که مورد اطمینان شیعه بودند در آن زمانها و اینها همه حضرت را ملاقات کردند و همه یک قول میگفتند که «عَرَضَ
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 1 صفحه 185 *»
علینا ابوه ابنَه و نحن فی مَنزِله و کنّا اربعین»([124]) ما چهل نفر بودیم در منزل حضرت عسکری صلوات الله علیه که حضرت آقازاده خود را در منزل خودشان به ما نشان داد و همه این عبارت را نقل کردند که حضرت به ما چنین دستوری فرمود. این مقداری از دلایل نقلی بود که بحمدالله برای ما یقینی است.
و صلّی الله علیٰ محمّد و آله الطاهرین
([1]) الکافی ج1 ص340 ـــ بحارالانوار ج52 ص134
([6]) بحارالانوار ج4 ص229 و 305
([9]) بحارالانوار ج102 ص54 (زیارت جوادیه7)
([10]) شب فوت یکی از برادران ایمانی بود و آن مرحوم از نظر سنّ، محبّت و رفاقت برای من مانند پدر بود.
([11]) بحارالانوار ج75 ص239 و در حدیث دیگر فرمودند: اُذکُروا مَحاسِنَ مَوتاکُم.
([17]) بحارالانوار ج51 ص22 ـــ اکمالالدین ص432
([20]) بحارالانوار ج24 ص211 ـــ تفسیر نورالثقلین ذیل آیه شریفه: بقیةالله خیر لکم…
([22]) بحارالانوار ج24 ص211ـــ اصول کافی ج1 ص411
([23]) بحارالانوار ج49 ص9 ـــ تفسیر نورالثقلین ذیل آیه شریفه: بقیةالله خیر لکم…
([24]) بحارالانوار ج46 ص264 ـــ تفسیر نورالثقلین ج2 ص390
([25]) تمام معانی بقیةالله از کتاب مجمعالبحرین ج1 چاپ حروفی ص56 و 57 استخراج شده است.
([26]) شرح الزیارة الجامعة الکبیرة، ج1 ذیل فقره: و بقیةالله …
([28]) روضة المتقین فی شرح من لایحضره الفقیه ج5 ص466
([36]) البرهان ج2 ص539 ـــ بحارالانوار ج24 ص190
([37]) فی الکافی عن ابیالحسن7 قال: ان الله عزوجل غضب علی الشیعة فخیّرنی نفسی او هم فوقیتهم والله بنفسی. (اصول کافی ج1 ص260 ـــ مرآةالعقول ج3 ص126)
([38]) البرهان ج2 ص539 ـــ بحارالانوار ج24 ص190
([40]) محمد، علی، فاطمه، حسن، حسین، جعفر، موسی صلوات الله علیهم اجمعین
([43]) در بحارالانوار و تفسیر البرهان «العدو» است.
([44]) بحارالانوار ج24 ص 303 ـــ البرهان ج1 ص52 ــ تفسیر کنزالدقائق و بحرالغرائب ج1 ص5
([50]) بحارالانوار ج98 ص85 (دعاء ابوحمزه ثمالی)
([51]) بحارالانوار ج24 ص303 ـــ تفسیر البرهان ج1 ص53
([56]) بحارالانوار ج102 ص132 (زیارت جامعه کبیره)
([57]) بحارالانوار ج 27 ص75 ـــ تفسیر البرهان ج3 ص641
([58]) بحارالانوار ج90 ص172 ـــ تفسیر البرهان ج3 ص640
([66]) بحارالانوار ج4 ص313 ـــ نهجالبلاغه (للصبحی صالح) خطبه182 ص260
([67]) بحارالانوار ج51 ص219 ـــ اکمال الدین ج2 ص352
([70]) البته ابنعباس دو ابنعباس است: یک ابنعباس که وضعش معلوم است از کسانی بود که هر موقعی که معاویه برای او پول میفرستاد او از ذکر فضائل ساکت میشد، دیگر فضیلت نمیگفت و هر موقع پول تمام میشد باز شروع میکرد به ذکر فضائلِ حضرت امیر صلوات الله علیه تا اینکه خبر به گوش معاویه میرسید و پول میفرستاد باز ساکت میشد. و یکی دیگر هم از فرزندان عباس است که به او هم ابنعباس گفته میشود ولی او مرد شریفی بوده و از اصحاب باوفای حضرت امیر صلوات الله علیه میباشد. و روایاتی که نوعاً از طریق شیعه و راویان شیعه نقل میکنند از این ابنعباسی است که خوب بوده و روایاتی که از طریق سنیها نقل میشود، همان ابنعباسی است که بد بوده است.
([72]) موسی پسر عمران بود. پدر امیرالمؤمنین صلوات الله علیه هم ابوطالب کنیهاش بود و اسمش عمران، از اینجهت علی عمرانی میگویند.
([77]) بحارالانوار ج51 ص4 و 26
([79]) از کتاب ینابیعالمودة صفحه452 نقل شده از عالم معروف اهل سنت شیخ سلیمان قُندوزی حنفی که گفته است: خبر معلوم و مسلّم در نزد موثقان این است که ولادت قائم عجل الله فرجه در شب نیمه شعبان در سال255 هجری در شهر سامرا واقع شده است در هنگام قران اکبر در برج قوس به طالع 25 درجه از برج سرطان.
([84]) این قسمت از نقلهای متعدد آورده شده است.
([87]) بحارالانوار ج31 ص628 و ج53 ص26
([91]) شرح نهجالبلاغه ابن ابیالحدید ج10 ص96
([92]) رطل واحد وزن است و مقدار آن در بلاد متفاوت است. (لغتنامه دهخدا)
([94]) بحارالانوار ج51 ص30 و 161 ـــ غیبت شیخ طوسی ص136ــ 134
([99]) بحارالانوار ج52 ص50 ـــ دلائل الامامة (طبری) ص273
([101]) بحارالانوار ج52 ص24 ـــ اکمالالدین ج2 ص434
([107]) شرح الزیارة الجامعة الکبیرة، ج3، ذیل قوله؟ع؟: و شاهدکم و غائبکم …
([122]) بحارالانوار ج51 ص351 و ج52 ص30