نویافتههایی از زندگی
عالم ربانی مرحوم سید کاظم رشتی
اعلی الله مقامه
به روایت
اسناد تازه منتشر شده
محمّدصادق موسوی
بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم
فهرست
واقعه حمله نجيب پاشا به کربلای معلی …………………… 5
شهر کربلا و حوادث سياسی آن ……………………………..6
معرفی کتاب گزارش يک کشتار …………………………… 8
فهرستی از منابع مرتبط با حمله نجيب پاشا ……………….. 10
پيشگفتار کتاب گزارش يک کشتار ……………………….. 12
معرفی سيد مرحوم …………………………………. 14
اصطلاح کشفيه …………………………………………. 15
آثار سيد مرحوم …………………………………….. 15
شاگردان فراوان سيد مرحوم …………………………. 16
موضوع شاگردی علیمحمد باب …………………………. 17
موضعگيری شيخيه ضدّ تعاليم باب ……………………… 19
بررسی تفصيلی مواضع مرحوم حاج محمد کريم کرمانی برابر بابيه و واکنش آنها ……………………………………….. 20
دقتی در مسأله شاگردی باب نزد سيد مرحوم ……….. 37
بدگويی باب از شيخ مرحوم و سيد مرحوم! …………… 39
اسنادی درباره عدم تلمذ باب ……………………………. 42
تحليل عبدالرزاق حسنی: هلاکت دشمنان سيد رشتی به دست غيبی ……………………………………………. 44
همراه نشدن برخی با سيد مرحوم برای صلح ………… 45
گزارش مرحوم آقای کرمانی از حمله نجيبپاشا ………. 46
سخنان سيد محمود آلوسی درباره سيد مرحوم ……….. 51
شخصيت سيد محمود آلوسی ……………………………. 51
نمونهای از ارادت آلوسی به اهلبيت؟عهم؟ …………………. 53
عريضه آلوسی به سيد مرحوم ……………………….. 56
لزوم انصاف و بررسی حقايق و دوری از اکاذيب …………… 57
تأملی بر نقش ميرزا هادی جواهری در جريان بابيه و ارتباط او با سيد مرحوم ……………………………………….. 59
بررسی تفصيلی مسأله بست و امن اعلام شدن منزل سيد مرحوم با توجه به اسناد تازه منتشر شده ……………… 77
نامهای تازه منتشر شده از سيد مرحوم درباره حوادث کربلا در سال 1258 …………………………………………….. 103
متن اسناد تازه منتشر شده ………………………………. 112
جمعبندی ……………………………………………. 133
پینوشتها ………………………………………….. 137
تصاوير و اسناد …………………………………………. 166
«* نويافتههايي از زندگي عالم رباني مرحوم سيد كاظم رشتي صفحه 5 *»
4
نویافتههایی از زندگی عالم ربانی مرحوم
سید کاظم رشتی اعلی اللّٰـه مقامه
به روایت اسناد تازه منتشر شده
(خوانشی تازه از کتاب گزارش یک کشتار)
چندی است کتابی مهم و ارزشمند با موضوع بررسی یکی از حوادث دهشتناک واقع در کربلای معلی منتشر شده است. مؤلف محترم که نام این نوشتار را «گزارش یک کشتار» انتخاب کرده است، به بررسی حادثه حمله سپاه نجیب پاشا به این شهر مقدس پرداخته و در پرتو اسنادی تازه، زوایای مختلفی از این واقعه را آشکار نموده است. این اسناد عمدتاً از بایگانی نخستوزیری جمهوری ترکیه بخش عثمانی، و تعدادی هم از بایگانی مرکز اسناد و تاریخ دیپلماسی وزارت امور خارجه جمهوری اسلامی ایران به
«* نويافتههايي از زندگي عالم رباني مرحوم سيد كاظم رشتي صفحه 6 *»
دست آمده است.([1])
میدانیم شهر مقدس کربلای معلی در فرهنگ عموم مسلمین از عامه و خاصه جایگاه ویژهای دارد و هرآنچه به این شهر مربوط است، زیر ذرهبین علمای اَعلام، تاریخدانان، سیرهنویسان، رجالیون و…؛ قرار داشته، و حتی دشمنان و به طور مشخص یهودیان و غربیان نیز، از مداقه در تاریخ آن غافل نبوده و نیستند. ازاین رو وقایع و حوادث این شهر مرتباً رصد شده و میشود و یکی از مهمترین انواع این وقایع و حوادث، جریانهای سیاسی این شهر مقدس و نقش علماء شیعه در آنها است.
نویسنده معاصر عراقی جناب سلمان هادی آل طعمه در فصل نهم از کتاب «تراث کربلا» با نام «الوقائع و الحوادث السیاسیة» شماری از جریانات سیاسی مهم را برشمرده است که بیستمین آن «ثورة العشرین» است و پس از آن به جریانهای کوچک و بزرگ دیگری تحت این عناوین اشاره کرده: «کربلاء فی الثلاثینیات، کربلاء فی الأربعینیات، دور کربلاء فی الخمسینیات، احداث سنة 1956، احداث سنة 1958،
«* نويافتههايي از زندگي عالم رباني مرحوم سيد كاظم رشتي صفحه 7 *»
الإنتفاضة الشعبانیة».([2])
به تصریح اهل فن و متخصصین تاریخ عراق، در میان این جریانهای سیاسی، سه جریان است که از نظر هولناکبودن و تأثیر منفیداشتن و از طرفی مانایی و دیرپاییِ تبعات آن، از مهمترین وقایع و حوادث سیاسی کربلا در قرون اخیر محسوب میشود: نخست یورش بیرحمانه و تسخیر کربلا و نیز قتل عام مردم بیگناه آن به دست اتباع محمد بن عبدالوهاب نجدی به سرکردگی «سعود الکبیر» در 18 ذوالحجه 1216، دوم کشتار نجیبپاشا والی بغداد در 11 ذوالحجه 1258([3]) و سوم حمله نیروهای بعثی دولت صدام در شعبان 1411 به منظور سرکوب انتفاضه شعبانیه.([4]) از حادثه دوم یعنی حمله نجیب پاشا([5]) والی محلی حکومت عثمانی در عراق، به «غدیر دَم» نیز تعبیر
«* نويافتههايي از زندگي عالم رباني مرحوم سيد كاظم رشتي صفحه 8 *»
آورده میشود؛ به دو مناسبت: یکی تقارب رویداد و عید غدیر و دیگری شدت کشتار در عتبه عباسیه تا آنجا که از خون کشتگان حوضی پدیدار شد.([6])
آنچه نگارنده را به معرفی و تدقیق و بررسی کتاب «گزارش یک کشتار» واداشت، بسامدِ فراوانِ نامِ یکی از علمای برجسته و اثرگذار عالم تشیع در اکثر اسناد این کتاب است: عالم ربانی و حکیم صمدانی مرحوم حاج سید محمد کاظم بن محمد قاسم حسینی حائری رشتی أعلی الله درجته و أنارَ برهانَه.([7]) عالمی که علیرغم نقش پر رنگ و تأثیرگذار خود در واقعه حمله نجیبپاشا به کربلای معلی، متأسفانه در کتابهای تاریخی که از این واقعه یاد نمودهاند مهجور و مظلوم واقع گردیده و نسبتهایی ناروا دامنگیر ایشان شده است.
اینک خوشبختانه بر پایه اسناد گرانبهای ارائه شده در این نگاشته ممتّع، میتوان با دید بازتری به بررسی مستندِ نقشِ ایشان در آن حادثه پرداخت و به نقادیِ مفتریاتِ مطروحه در برخی آثار تاریخی پیشینيان و معاصران اقدام نمود.
«* نويافتههايي از زندگي عالم رباني مرحوم سيد كاظم رشتي صفحه 9 *»
با مطالعه دقیق و عمیق مستندات تازهیاب موجود، بر هر ناظر منصفی روشن خواهد شد آنچه از نقشآفرینی این عالم بزرگوار تا به امروز در غالب کتب و مقالات منتشره عرضه شده، به یک طرف؛ و زاویههای دیگری از زندگی ایشان که در این اسناد تازه منتشر شده منعکس است، در جانبی دیگر قرار دارد.
به تعبیر دیگر، این اسناد شهادتی بیطرفانه درباره میزان نفوذ ایشان در متن جامعه و حرکتهای اصلاحیشان در آن برهه از زمان است و مرکز ثقل این نوشتار، بررسی نقش این عالم ربانی در پرتو بازخوانی این اسناد است.
کتاب با مقدمه جناب دکتر رسول جعفریان آغاز شده و پس از «سر سخن نویسنده»، واقعه حمله نجیبپاشا از ابتداء تا انتهاء با توجه به اسناد تاریخی زیر عنوان «پیشگفتار»، در 127 صفحه تنظیم شده است و پس از آن ارائه تصاویرِ «اسناد» و متن حروفچینی شده آنها است که به عنوان بخش اصلی کتاب، تا صفحه 434 به عرضه 41 سند تازه منتشرشده اقدام شده.
در این وجیزه به دنبال بررسی همهجانبه واقعه حمله نجیبپاشا نیستیم و خوانندگان گرامی و علاقهمندان به این مبحث را به مطالعه منابعی که درباره این واقعه تألیف شده ارجاع میدهیم. علاوه بر کتاب گزارش یک کشتار که در اینجا مورد بحث ما خواهد بود، به سیاهه برخی از سایر منابع مرتبط اشاره میکنیم:
«* نويافتههايي از زندگي عالم رباني مرحوم سيد كاظم رشتي صفحه 10 *»
1) «تراث کربلاء» نگاشته سلمان هادی آلطعمه،
2) «العبقات العنبریة فی الطبقات الجعفریة» نگاشته شیخ محمدحسین کاشفالغطاء،
3) «السلاسل الذهبیة» نگاشته سید محمدصادق آل بحرالعلوم،
4) «تسخیر کربلاء» تألیف سید عبدالرزاق حسنی،
5) «مدینة الحسین» جلد سوم از مؤلفات سید محمدحسن کلیددار آلطعمه،
6) «بغیة النبلاء فی تاریخ کربلاء» نوشته عبدالحسین کلیددار آلطعمه،
7) «لمحات اجتماعیة من تاریخ العراق الحدیث» از علی الوردی،
8) «صور من تاریخ العراق فی العصور المظلمة» به قلم جعفر الخیاط،
9) «کربلاء فی الآرشیو العثمانی، دراسة وثائقیة» تألیف دیلک قایا،
10) و نیز کتاب جدید الانتشار «العثمانیون و شیعة العراق؛ کربلاء أنموذجاً 1843» نگاشته خوان کول (Juan Cole) و موژان مومن (Moojan Momen).([8])
11) «کربلاء فیادب الرحلات» از عبدالصاحب ناصر،
12) «الحوادث و الوقائع في تاريخ کربلاء» از عبدالصاحب ناصر،
13) «کربلاء فی العهود الماضية» تأليف سعيد رشيد زميزم.
«* نويافتههايي از زندگي عالم رباني مرحوم سيد كاظم رشتي صفحه 11 *»
همچنین به بررسی همه جانبه زندگانی و شرح احوال سید مرحوم تصمیم نداریم که آن خود محتاج بحثی مستوفا و فراهم شدن اقتضائات خاص خود است، هر چند در جایجای اسناد و مدارک کتاب «گزارش یک کشتار»، به نقش پررنگ و بیبدیل مصلحانه و ناصحانه این بزرگوار در عرصههای فکری و سیاسی اشاره شده است.
از آن میان است آنچه که در نامه محمدنامق پاشا، نماینده ویژه اعزامی برای بررسی موضوع واقعه کربلا، درباره ایشان (و به تعبیر نامه: سید کاظم افندی) آمده است:
«مجتهد مسلّم مذهب شیعه هستند و بیش از پانصد نفر طلبه در حلقه درس ایشان مینشینند و اسرار توحید را بحث و تقریر میکنند. تمام شیعیان در امر دین به اجتهاد ایشان عمل مینمایند. حتی روایت است که حضرت محمدشاه، شاه ایران به اجتهاد کاظم افندی عمل میکند…»([9])
و در سندی دیگر آمده است:
«ما بین علمای متشخص که از آنجمله جناب حاجی سید کاظم رشتی…»([10])
«* نويافتههايي از زندگي عالم رباني مرحوم سيد كاظم رشتي صفحه 12 *»
و در سندی:
«از بزرگانِ علماء… حاج سید قاسم (طبق پاورقی کتاب: آقا سید کاظم رشتی)»([11])
و دیگر اسناد که در هر یک محترمانه از این بزرگوار یاد شده است و به جایگاه عمومی ایشان تصریح شده است.
و ما پس از این درباره نقش مؤثر ایشان در جریان حمله نجیبپاشا و مُصلِح بودن ایشان اشاره خواهیم کرد و خواهیم نوشت که تمام اسناد به نیت خیرِ این بزرگوار و تلاش فراوان ايشان برای جلوگیری از این واقعه اسفناک گویایند.
پیشگفتار کتاب که خلاصه جریان حمله نجیبپاشا از ابتدا تا انتهاست، مطالبی دارد که اختصاراً و پیش از پرداختن به خود اسناد، به بررسی آن میپردازیم. عناوین مطالب پیشگفتار بدین ترتیب است:
1ــ مروری بر مآخذ معاصر، مناسبات دو جانبه ایران و حکومت عثمانی،
2ــ گروگان حکومت ممالیک بر عراق،
3ــ بازگشت به سیاستهای عهد ممالیک،
«* نويافتههايي از زندگي عالم رباني مرحوم سيد كاظم رشتي صفحه 13 *»
4ــ کربلا: وضعیت سیاسی انسانی اجتماعی و اقتصادی،
5ــ سبب یورش نجیبپاشا به کربلا،
6ــ روایتی مستند از محاصره تا سقوط کربلا،
7ــ میانجیگری،
8ــ فاجعه کربلا،
9ــ نگاهی به محیط اجتماعی کربلا،
10ــ دولت عثمانی: باب عالی یا والی؟،
11ــ واکنش ایران و ایرانیان،
12ــ موضع دولتهای روسیه، بریتانیا و فرانسه،
13ــ هیئت حقیقتیاب،
14ــ جمعبندی.
با توجه به رویکرد این وجیزه که بررسی نقش سید مرحوم در این واقعه است، طی چند بند به تدقیق در این پیشگفتار میپردازیم.
«* نويافتههايي از زندگي عالم رباني مرحوم سيد كاظم رشتي صفحه 14 *»
ا لف |
الف: اگرچه در این پیشگفتار از فعالیتهای این عالم ربانی فراوان یاد شده است؛ ولی متأسفانه به خواننده معرفی نشدهاند و شرح حالی از ایشان چه در متن و چه در پاورقی نقل نشده است. اما در اواخر کتاب، بعد از اتمام پیشگفتار و نقل متنِ سی و سه سند از اسناد، به مناسبت ذکر نام ایشان در سند سی و چهارم، به چکیدهای از زندگی ایشان اشاره میشود.([12]) به نظر میرسد مناسبتر بود این معرفی در ابتدای کتاب قرار بگیرد. متن پاورقی چنین است:
«سید کاظم بن قاسم حسینی گیلانی رشتی حائری از علمای اواسط قرن 13ق و مبرزترین شاگرد و سرانجام جانشین شیخ احمد احسائی است. بعد از وفات استاد مذکور، وی پیشوای شیخیه میشود. حدود 150 کتاب و رسائل متفرقه به وی منسوب است. وی در 9 ذیحجه سال 1259ق/1843م به مرگ مشکوکی در بغداد (به روایتی بر اثر خوراندن زهر توسط نجیبپاشا) وفات یافت. وی مؤسس مکتب کشفیه نیز میباشد. علیمحمد شیرازی ملقب [به] باب و حاج کریم کریمخانی قاجار از شاگردان وی بودهاند.»
«* نويافتههايي از زندگي عالم رباني مرحوم سيد كاظم رشتي صفحه 15 *»
در انتهای پاورقی مذکور خبطی واقع شده و آن ذکر عبارت «حاج کریم کریمخانی» است که صحیح آن «حاج محمدکریم بن ابراهیم خان کرمانی» است، البته محتمل است این خطا از باب اغلاط مطبعی و خطای چشم حروفچین باشد.
استطراداً و از سر روشن شدن حقیقت عرض میشود: مکتب کشفیه مکتبی ورای شیخیه نیست و دو تفکر و اندیشه جدا نیستند، بلکه تعبیر دیگری از همان عنوان سابق است و هیچ کدام از دو اسم و یا سایر اسامی منسوبه به ایشان و پیروانشان به خاطر جعل خاص خود ایشان نبوده، بلکه عمدتاً توسط دیگران و مخالفینشان وضع شده، کمااینکه سید مرحوم خود در کتاب «دلیل المتحیرین» به این مسئله تصریح فرموده است.([13])
رقم مؤلفات ایشان اعم از کتب و رسائل و اجوبه مسائل و تقریرات دروس و مواعظ و مکاتیب و مراسلات و اجازات فقهی و سلوکی، آنچه با توجه به تحقیقات اخیر، تا کنون قطعیت انتسابش بدیشان ثابت شده بالغ بر 210 عنوان است.([14])
«* نويافتههايي از زندگي عالم رباني مرحوم سيد كاظم رشتي صفحه 16 *»
همچنین در میان خیل عظیم تلامذه ایشان تنها اشاره به دو نفر، کافی و وافی به مقصود نیست، حتی اگر برای رعایت اختصار باشد. در طول دوره طولانی مدت حضور ایشان در کربلا، و برگزاری مجالس درس و بحث و وعظ، بزرگان بسیاری افتخار شاگردیشان را داشته که هر کدام به نوبه خود دارای اثرات وجودی و تأثیرات اجتماعی فراوان بودهاند و صد البته محدودیت حجم این تعلیقه، اجازه ذکر اسامی شریف ایشان را ندارد و به زمان و مکان خاص خود موکول است.
مضافاً به اینکه در مورد فرد اول مذکور در پاورقی، یعنی سید علیمحمد باب لعنة الله علیه، انصافاً اطلاق شاگرد بر او ناصحیح و از مدعیات عدهای از پیروان فرقه ضاله بابیه و بهائیه است که از آنجا به سائر منابع و مدارک تاریخی سرایت نموده، و این از عجائب و نوادر مشهوراتِ انحرافی و نادرست تاریخی است. کما اینکه گروهی دیگر از آن طائفه باطله وی را فردی امی و درس ناخوانده میدانند تا به خیال واهی خود فضیلتی بیشتر برایش بتراشند.
فردی بیسواد و درس ناخوانده که به دلیل ارتکاب پارهای از اعمال و اوراد و ریاضات غیر شرعی به خبط عقل نیز دچار شده، آنگاه چند صباحی برای زیارت به عتبات عالیات آمده و اندکی در کربلا به سر برده، و بدون دعوت و عاری از هر گونه مقدمات
«* نويافتههايي از زندگي عالم رباني مرحوم سيد كاظم رشتي صفحه 17 *»
علمی، بلکه از سر تفنن همچون سایر زائرین و مراودین، به بسیاری از مجالس درس و وعظ علمای مختلف که در آن مکان شریف حضور داشتند سرک کشیده و گاهی هم سرزده در محافل عمومی سید مرحوم حاضر شده، چگونه در عداد تلامذه رسمی ایشان محسوب میشود؟!
البته آنها که تعمداً و به دروغ، یا از سر جهل چنین ادعائی را مطرح نمودهاند، بدان بسنده نکرده و در پی اثبات وهنی برای سید مرحومند که مثلاً چرا از زمره تلامذه شما و حوزه تدریستان، چنین مدعی منحرف و نابخردی خارج شده! در پاسخ باید گفت:
گـنـــه کرد در بلــخ آهنـگــری | به شُشتر زدند گردن مسگری |
کجا رسم است استاد را به بهانه انحرافِ متأخرِ شاگرد، موهون دانست. مگر در طول تاریخ فکر اسلامی مدعیان و منحرفان بسیاری نداشتیم که علی الاصول در محضر استاد یا اساتیدی تربیت شدهاند. در اصحاب ائمه چه بسیار افراد ناسالم موجودند که پس از وفات امام پیشین سر از دائره اطاعت و ولایت امام بعد برداشته و به گردنکشی و دعوت به نفس پرداختهاند. متمهدیان متعدد معاصر هر یک خود را در زمره شاگردان احدی از اساتید مطرح و خوشنام حوزههای علمیه میدانند. آیا در همه این موارد خطاهای تلمیذ را میتوان به استاد منتسب نمود؟!
اینکه باب علیه اللعنة و العذاب و عدهای از تبعه و مرده او
«* نويافتههايي از زندگي عالم رباني مرحوم سيد كاظم رشتي صفحه 18 *»
خذلهم الله، پارهای از اصطلاحات و مفاهیم مکتب سید مرحوم را، که همگی ریشه در تعالیم حقه ائمه اطهار؟عهم؟ دارند، نابجا و جاهلانه و با تحریف و تبدیل و تغییر بسیار، در ملفّقات خود استعمال نمودهاند نه تنها دلالت بر تبعیت او از مکتب و مدرسه فکری او ندارد، که نشانگر بیمایگی علمی و سرقت متعمدانه ادبی است. او در میان مزخرفات خود بسیار به آیات قرآنی و روایات معصومی و اقوال دیگر علمای پیشین هم استناد نموده، پس نعوذ بالله آن منابع هم میبایست مورد سؤال واقع شود.
از اینها گذشته اولین معترضان بر این مسلک انحرافی، به گواهیِ شواهد تاریخی، پیروان سید مرحوم بودهاند، چه میرزا حسن گوهر و میرزا محمدحسین محیط کرمانی در کربلا و بغداد که با ملا علی بسطامی فرستاده باب به عتبات، به محاجه پرداختهاند. چه خاندان حجة الاسلام و ثقة الاسلام تبریزی و میرزا محمود نظام العلماء که مجالس متعدد برای هدایت باب در تبریز برگزار نموده و او را به توبه واداشتند.
متون و نصوص مجالس محاکمه بابیان اولیه در بغداد (در محضر والی عثمانی و علماء مذاهب اربعه اهل سنت و مجتهدان اصولی و شیخی نجف و کربلا) و در تبریز (در محضر شاهزاده ناصرالدین میرزا و علمای اصولی و شیخی آن سامان) و نیز در کرمان (باز در حضور حاکم آن بلد و کاتبان رسمی که تمامی
«* نويافتههايي از زندگي عالم رباني مرحوم سيد كاظم رشتي صفحه 19 *»
مکالمات را استنساخ نمودهاند)، همگی موجود است و برخی چاپ شده و برخی به فضل الهی آماده عرضه و انتشار.
علاوه بر آن اکثر علماء و مشایخ بعدی مکتب شیخیه به مناسبت و از باب نفی تحریفات و رفع شبهات بابیه و ازلیه و بهائیه آثار و مکتوبات متعددی نگاشتهاند، که تعدادی چاپ شده و تعدادی نیز همچنان مخطوط است.
برای روشنتر شدن موضعگیری شفاف بزرگان و علمای شیخیه ضد باب و بابیه، بر فعالیتهای مرحوم حاج محمد کریم کرمانی تأملاتی خواهیم داشت؛ چراکه برنامههای ایشان نمونهای بارز در ضدیت با بابیه است.
خبر از اطراف و اکناف به مرحوم آقای کرمانی میرسید و میشنیدند یا میدیدند انحراف مردمان را. بلافاصله به هر مناسبتی از ارتداد علیمحمد باب و کفریات او سخن میگفتند و مینوشتند.([15])
علیمحمد باب از موقعیت آقای کرمانی باخبر شده و دعوتنامهای را برای ایشان فرستاد. اگرچه متن دعوتنامه در دسترس نیست؛ ولی در واکنشهای آن بزرگوار مضمون نوشتههای وی مذکور است.([16])
«* نويافتههايي از زندگي عالم رباني مرحوم سيد كاظم رشتي صفحه 20 *»
علیمحمد باب طلبهای به نام ملاصادق را به کرمان فرستاد([17]) وی خدمت مرحوم آقای کرمانی رسید و در صبح یکشنبه 23صفر سال1261 مجلس مناظرهای تشکیل شد. قریب به دویست نفر از اهل حل و عقد و علماء در آن مجلس حاضر بودند. زینالعابدین بن جعفر کرمانی اتفاقات آن مجلس را یادداشت کرده است.
مجلس با پرسشهای آقای کرمانی از رسول باب آغاز میشود. اینکه از کجاست و نزد باب چه سِمَتی دارد. از وی اقرار میگیرند که سخنان باب را نمیفهمد. کتابی را که رسول باب آورده، گشوده و الفاظ رکیک و خلاف عربیت آن را بلندبلند قرائت کرده و میفرمایند: «کتابی از شیخ محمد مکی سنّی در نزد من است که در علم اعداد تصنیف کرده و بر سبک قرآن گفته و موافق زبان عرب تکلم کرده. پس چرا تصدیق میرزا علیمحمد را میکنی و تصدیق او را نمیکنی؟» ملاصادق پاسخی ندارد و مصرانه تکرار میکند که این کتاب، قرآن باب است و معجزه.
آقای کرمانی فرمایشهای سید مرحوم را در حق خودشان بیان میفرمایند و رسول باب تصدیق میکند و حتی میگوید: «من میدانم که شما اعلم از کلّ شاگردان سید میباشید.» و در قسمتی از مناظره میگوید: «من نیز شنیدم چندین
«* نويافتههايي از زندگي عالم رباني مرحوم سيد كاظم رشتي صفحه 21 *»
مرتبه تعریف شما را از سید و تصریح او را به اینکه شما نائب آن بزرگوار هستید.» آقای کرمانی با توجه به مقام علمی خود بارها میفرمایند که من و حاضران در جمع کتاب او را باطل و خلاف عربیت میدانیم و این قرآن را خلاف آیه «و ما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه» میدانیم چرا که قرآن باب به لسان عربی مشهور و متعارف نیست و حتی به لسان عربهای بدوی بیابانی هم نیست. در اینجا رسول باب میگوید: «من تا حالا غافل بودهام و الحال متذکر شدم.» و آقای کرمانی به او دستور میدهند که: «برو به مسجد و در ملأ عام بگو من تا حال از روی غفلت به راه باطل رفته بودم و حال توبه کردم و این کتابهای میرزا علیمحمد باب همه کفر و زندقه است و باید آنها را سوزانید.» آن رسول عرض کرد: «میترسم از مجلس شما بیرون بروم مرا سنگسار کنند.» نویسنده این مجلس یعنی زینالعابدین بن جعفر شگفتی خود را از حال این رسول اظهار میکند که این ملاصادق «وقت ورود به کرمان در کجاوه نشسته بود و عوام کالانعام او را تعظیم و تجلیل میکردند و دسترسی به او نداشتند کجاوه او را و شتر او را میبوسیدند و خاک پای شتر او را برای تیمن و تبرک میبردند و آب دستش را برای شفاء میخوردند» و امروز کار این رسول به اینجا کشیده است.
در ادامه باز هم مکرراً آقای کرمانی به فرمایشهای سید مرحوم در حقّ خودشان تصریح فرموده و میفرمایند «تفضیح
«* نويافتههايي از زندگي عالم رباني مرحوم سيد كاظم رشتي صفحه 22 *»
کردید شیخیه را و شیخ مرحوم را و سید مرحوم را به اینکه میگویید ما شیخی هستیم و تفضیح کردید شیعه اثناعشری را به اینکه میگویید ما اثناعشری هستیم و افتراء بر خدا و رسول و ائمه؟عهم؟ بستید که این مزخرفات را به هم بافتید و نام آن را قرآن گذاردید.»
در این هنگام ملاصادق عرض میکند: «من در خلوت با شما عرضی دارم.» و ایشان میفرمایند: «در خلوت یک دقیقه با تو نمینشینم و به نجوا و آهستگی یک کلمه با تو تکلم نمیکنم اگر برهانی داری بر اثبات حقیت میرزا علیمحمد و کتاب او، علانیه و در ملأ عام بیاور. و الا پس تصدیق کن مرا یا تکذیب کن تا جاری شود بر تو آنچه باید جاری شود.» باز هم به فرمایشهای سید مرحوم درباره جایگاه خودشان اشاره فرمودند و در ادامه اجازهنامه ملاصادق از سید مرحوم را توجیه فرمودند.
ملاصادق گفت: از کرمان میروم. فرمودند: «من مینویسم به تمام شهرها که تو را طعن و لعن کنند و تو را و امثال تو را در ولایات راه ندهند… .» نهایت ملاصادق اخلاق خوش علیمحمد باب را علت گرویدن به او عنوان میکند و آقای کرمانی این بهانه را نیز پاسخ میدهند.
در آن مجلس نائبالحکومه حاضر بود و در پایان مناظره گفت: «اتمام حجت بهتر از این نمیشود معلوم شد که این مرد و کسی که او را فرستاده است و کتابهای آنها همه بر باطلند و کفر
«* نويافتههايي از زندگي عالم رباني مرحوم سيد كاظم رشتي صفحه 23 *»
اینها بر عامّ و خاص مبرهن است او را امان بدهید و بفرمایید اصحاب او را سنگسار نکنند و امشب تا فردا نزد من باشد، آن را اخراج بلد میکنم یا میآید خدمت سرکار و بهطوری که فرمایش فرمودید توبه میکند.»
زینالعابدین بن جعفر کرمانی مینویسد: «[آقای کرمانی] از مجلس تشریف بردند و همان شب او [=ملاصادق] را از کرمان بیرون کردند. بعد از آن چهار جلد در ردّ این طایفه ضاله بابیه نوشتند و به اطراف، مرقومات در باب ابطال باب خسرانمآب مرقوم فرمودند و بطلان آنها را بر همه کس واضح و مبَرهَن ساختند. والسلام.»
خوشبختانه پس از فعالیتهای فراوان ایشان ضد باب([18]) و مکافحه یکتنه ایشان با تعالیم باب([19]) و آگاهانیدن مردم،([20]) ترقّبِ ایشان برای ختم غائله باب به سرانجام رسید و در جلد چهارم ارشادالعوام مرقوم فرمودند:
«بشارتی به جهت مؤمنان در این ایام بهجتانجام رسید به طور قطع و یقین و نوشتهجات متواتره از تبریز و طهران و سایر بلاد که آن خبیث را تبریز برده بعد از امر به توبه از کفر خود و قبولنکردن او او
«* نويافتههايي از زندگي عالم رباني مرحوم سيد كاظم رشتي صفحه 24 *»
را با یکی دیگر از اتباعش که بر غَیّ خود باقی مانده در بیست و هفتم ماه شعبان امسال که سنه هزار و دویست و شصت و شش هجری است در میدان سربازخانه برده به دیوار بستند و فوجی از سربازان را امر کرده که او را نشانه گلوله ساختهاند و بعد از آن او را دو روز در میدان انداخته مردم فوج فوج میآمدند و او را لعن کرده آب دهن بر او میانداختند بعد او را در خندق انداختهاند و سگان او را از هم دریدهاند و خوردهاند و استخوانهای او تا مدتها در خندق افتاده بوده است حمد خدا را که این غایله از دین اسلام رفع شد و از جمله نعمتهای خداوند آن بوده که او را اینطور علانیه کشتند و اگر در زندان و خفیه او را میکشتند هرآینه اتباع آن خبیث میگفتند او غایب شده است و رجعت خواهد کرد اگرچه دور نیست که ایشان کور باشند و باز چنین گویند و خدا اینطور باطل را دفع میکند و حال معلوم شد تصدیق آن رؤیایی که یکی از علمای شیراز دیده بود در حال مرضی مهلک که اطباء از او مأیوس شده بودند که حضرت صاحبالامر عجل الله فرجه او را شفاء دادند و فرمودند که میرزا علیمحمد را چنان بگیرم که اثرش نماند چون بیدار شد خودش شفاء یافته بود و کاغذی به جهت بشارت این رؤیا دو سه سال قبل از این به حقیر نوشته بود و منتظر وقوع آن بودیم تا آنکه چنان او را گرفت که اثرش را گم کرد و اگر نعوذ بالله برای او قبری هم باقی مانده بود شاید بعضی احمقان او را زیارت میکردند
«* نويافتههايي از زندگي عالم رباني مرحوم سيد كاظم رشتي صفحه 25 *»
حال که قبر هم از برای او مگر بطون سگان نیست میخواهند زیارت سگان را نمایند و اگر سگان هم او را نخورده بودند میگفتند او به شربت شهادت فایز شد حال که خداوند اینطور او را خوار کرد و طعمه سگانش نمود دیگر سعید شهید هم نتوانند گفت. مردم عصیان کردند مثلاً او را کشتند خداوند چگونه بنده عظیم جلیل اشرف عباد خود را به اینگونه اهانت، اهانت میفرماید که طعمه سگان نجسالعین نماید و چرا سگان را از ایشان منع نکرد اگر محترم بودند باری چون مناسب بود و در این کتاب ذکر وجودش شده بود خواستم که ذکر عدمش نیز شده باشد و مؤمنان عبرت از اخذ خداوندی بگیرند که خداوند چگونه و به چه اهانت و ذلت او را معدومالاثر کرد و اتباعش که در هر کجا بودند جمیعاً کشته شدند و سوخته شدند مگر بعضی که هنوز محصورند به اشدّ حصر تا انشاءالله تمام شوند.»([21])
از آن سو باب و بابیان آسوده ننشسته و تا توانستند ضد آن بزرگوار نوشتند و گفتند. باب در لوح حاجی کریمخان نوشته است:
«یا ایها المعروف بالعلم و القائم علی شفا حفرة الجهل»([22])
و در همین لوح شرحی اشاره به معلومات و فضل خود مینماید و در ضمن میگوید که آباء و اجداد یکی از اعراب را اگر
«* نويافتههايي از زندگي عالم رباني مرحوم سيد كاظم رشتي صفحه 26 *»
بخواهید تا آدم میشمارم.
در کتاب اقتدارات که جمعآوری چندین لوح است و توسط میرزا محمدعلی در بمبئی چاپ شده، در صفحه 210 درباره آقای کرمانی اظهار نظری کرده است.([23])
خطاب به شهر کرمان گفتهاند:
«یا ارض الکاف و الراء انا نراک ما لایحبه الله و نری منک ما لااطلع به احد الا الله العلیم الخبیر و نجد ما یمر بینک فی سر السر عندنا علم کل شیء فی لوح مبین.
لاتحزنی بذلک سوف یظهر الله فیک اولی بأس شدید یذکروننی باستقامة لاتمنعهم اشارات العلماء و لاتحجبهم شبهات المریبین اولئک ینظرون الله باعینهم و ینصرونه بانفسهم الا انهم من الراسخین.»
نویسنده «فلسفه نیکو» توضیح داده است:
«چون دل میرزا از دست زبان و قلم و دانش و علم مرحوم حاج محمد کریم خان خونین بوده و همیشه از دست او مینالیده و در سرسر به توسط کاغذپرانی و سعایت از آن مرحوم به وسایط مختلفه که شیوه خود و پسرش میرزا عباس بوده خاطر رجال دربار ناصر دین شاه را از مرحوم حاج محمدکریمخان میآشفته دیو نفس او را ملهم داشته، شاید در این میانه یکی کارگر شود، تا قلم غیبگويی را به دوات
«* نويافتههايي از زندگي عالم رباني مرحوم سيد كاظم رشتي صفحه 27 *»
عیبجويی خود کرده و جملات فوق را در کتاب آسمانی! خویش انشاء نموده و حسن اتفاق از هشتاد سال پیش تاکنون واقعه و سانحه در کرمان نسبت به آن مرحوم و فرزندان و ذریات او واقع نشده بود و حال آنکه اگر جزئی سانحه که از ضروریات عالم طبیعت است در کرمان واقع میشد، بابیهای بهائی آن را به ریش میرزا میبستند و مینمودند که این واقعه را در کتاب اقدس صریحاً خبر داده!»
و در کتاب «رحیق مختوم» درباره آن بزرگوار آمده است:
«اذکروا الکریم اذ دعوناه الی الله انه استکبر بما اتبع هواه بعد اذ ارسلنا الیه ما قرت به عین البرهان فی الامکان و تمت حجة الله علی من فی السموات و الارضین انا امرناه بالاقبال فضلاً من الغنی المتعال انه ولی مدبراً الی اناخذته زبانیته العذاب عدلاً من الله انا کنا شاهدین.»
باز هم نویسنده «فلسفه نیکو» توضیح داده است:
«همانا زبانیه عذاب در نظر میرزای دینساز شریعتباز عدم ایمان به او و باب است! و تمام رحمت و کرامت و جنت مختص خود او و پیروان او است چنانکه به آنها بشارت میدهد یا معشر العلماء فی البهاء تالله انتم امواج البحر الاعظم و انجم سماء الفضل و اَلْویة النصر بین السموات و الارضین انتم مطالع الاستقامة بین البریة و مشارق البیان لمن فی الامکان طوبی لمن(ظ) اقبل الیکم و ویل للمعرضین!»
«* نويافتههايي از زندگي عالم رباني مرحوم سيد كاظم رشتي صفحه 28 *»
بابیان به علماء توهین کرده و به آقای کرمانی لقب تراب و زاغ و کلاغ دادهاند. شوقیافندی در لوح قرن آن بزرگوار را هائم در هیماء جهل و عمی خوانده و عبدالحمید اشراقی خاوری، نویسنده مشهور بهائی و ابوالفضل گلپایگانی در مقدمه کشف الغطاء توهین کردهاند. میرزا بهاء الله آقای کرمانی را دجال نامید و دشمن ظهور باب و بهاء میدانست([24]) گذشتــه از الـــواح باب و رساله قرةالعیــن بر ضد آقـای کرمانی([25]) باید به الواح و آثار متعدد حسینعلی بهاء در رد ایشان اشاره کرد؛ همچون لوح قناع (با مطلع: ان یا ایها المعروف بالعلم) و نیز لوح دیگر (با مطلع: هو القهار یا کریم اسمع نداء ربک الابهی) که در آنها به ایشان طعن زده و در کتاب اقدس نیز ایشان را مستکبری هواپرست خوانده است: «اذکروا الکریم اذ دعوناه الی الله انه استکبر بما اتبع هویه…»
علیمحمد باب عبارت دیگری درباره ایشان دارد:
«ان حاج محمد کریم خان کان غبیاً و ابوه کئیماً»([26])
و چون لوح علیمحمدباب خطاب به عالم ربانی مرحوم حاج محمدکریم کرمانی چندان در دسترس نیست و همچنین برای عبرت و ثبت در تاریخ، تمامِ لوحِ قناع را، علیرغم
«* نويافتههايي از زندگي عالم رباني مرحوم سيد كاظم رشتي صفحه 29 *»
میل باطنی، نقل میکنیم:
«بسم اللّه العلیم الحکیم
یا ایّها المعروف بالعلم و القآئم علی شفا حفرة الجهل، انّا سمعنا بانّک اعرضت عن الحقّ و اعترضت علی احد من احبّآئه الّذی ارسل الیک کتاباً کریماً لیهدیک الی اللّه ربّک و ربّ العالمین. انّک اعترضت علیه و اتّبعت سنن الجاهلین و بذلک ضیّعت حرمتک بین عباد اللّه لانّا باعتراضک وجدناک علی جهل عظیم. انّک مااطّلعت علی قواعد القوم و اصطلاحاتهم و مادخلت روضة المعانی و البیان و کنت من الغافلین و ما عرفت الفصاحة و البلاغة و لا المجاز و لاـالحقیقة و لا التّشبیه و لا الاستعارة لذا نلقی علیک ما تطّلع به علی جهلک و تکون من المنصفین. انّک لو سلکت سبل اهل الادب مااعترضت علیه فی لفظ القناع و لم تکن من المجادلین و کذلک اعترضت علی کلمات اللّه فی هذا الظّهور البدیع. أ ما سمعت ذکر المقنّع و هو المعروف بالمقنّع الکندی و هو محمّد بن ظفر بن عمیر بن فرعان بن قیس بن اسود و کان من المعروفین. انّا لو نرید ان نذکر آبائه واحداً بعد واحدٍ الی ان ینتهی الی البدیع الاوّل لنقدر بما علّمنی ربّی علوم الاوّلین و الآخرین مع انّا ماقرئنا علومکم و اللّه علی ذلک شهید و علیم.
و انّه اجمل النّاس وجهاً و اکملهم خلقاً و اعدلهم قواماً فانظر فی کتب القوم لتعرف و تکون من العارفین و کان اذا اسفر اللّثام عن
«* نويافتههايي از زندگي عالم رباني مرحوم سيد كاظم رشتي صفحه 30 *»
وجهه اصابته العین فیمرض لذا لایمشی الّا مقنّعاً ای مغطّئاً وجهه کذلک ذکر فی کتب العرب العرباء و الادباء و الفصحآء فانظر فیها لعلّ تکون من المطّلعین. و انّه هو الّذی یضرب به المثل فی الجمال کما یضرب بزرقآء الیمامة فی حدّة البصر و بابن اصمع فی سعة الروایة لو کنت من العالمین و کذلک فی طلب الثّار بالمهلهل و الوفاء بالسّموئل وجودة الرّأی بقیس بن زهیر و الجود بحاتم و الحلم بمعن بن زائدة و الفصاحة بقسّ بن صاعدة و الحکمة بلقمان و کذلک فی الخطبة بسحبان وائل و الفراسة بعامر بن طفیل و الحذق بایاس بن معویة بن القرّة و الحفظ بحماد. هؤلآء من مشاهیر العرب الّذین ترسل بهم الامثال طالع فی الکتب لعلّ لا تدحض الحقّ بما عندک و تکون من المتنبّهین و توقن بانّ علمآء الادب استعملوا لفظ القناع فی الرّجال کما ذکرناه لک ببیان ظاهر مبین. ثمّ اعلم بانّ القناع مخصوص بالنّسآء و یسترن به رؤوسهنّ و لکن استعمل فی الرّجال و الوجه مجازاً ان کنت من المطّلعین و کذلک اللّثام مخصوص بالمرئة یقال لثمت المرئة ای شدّت اللّثام علی فمها ثمّ استعمل فی الرّجال و الوجه کما ذکر فی الکتب الادبیّة اسفر اللّثام عن وجهه ای کشف النّقاب. ایّاک ان تعترضَ بالکلمات علی الّذی خضعت الآیات لوجهه المشرق المنیر خف عن اللّه الّذی خلقک و سوّاک و لا تشمت الّذین آمنوا و انفقوا انفسهم و اموالهم فی سبیل اللّه الملک العزیز القدیر. قل ما کان
«* نويافتههايي از زندگي عالم رباني مرحوم سيد كاظم رشتي صفحه 31 *»
مقصودنا فیما ارسلناه الیک الّا بان تکون متذکّراً فیما فرّطت فی جنب اللّه و تتّخذ لنفسک الیه سبیلا.
انّا اردنا هدایتک و انّک اردت ضرّنا و استهزئت بنا کما استهزء قوم قبلک و هم الیوم فی اسفل الجحیم. انّک من الّذین اذ نزل الفرقان من لدی الرّحمن قالوا ان هذا الّا اساطیر الاوّلین و اعترضوا علی اکثر آیاته فانظر فی الاتقان ثمّ فی کتب اخری لتری و تعلم ما اعترضت به من قبل علی محمّد رسول اللّه و خاتم النّبیّین. انّا عرّفناک نفسک لتعرفها و تکون علی بصیرة من لدی البصیر قل عند ربّی خزآئن العلوم و علم الخلائق اجمعین ارفع رأسک عن فراش الغفلة لتشاهد ذکر اللّه الاعظم مستویاً علی عرش الظّهور کاستوآء الهآء علی الواو قم عن رقد الهوی ثمّ اتّبع ربّک العلیّ الاعلی دع ما عندک ورآئک و خذ ما اتاک من لدی اللّه العزیز الحکیم. قل یا ایّها الجاهل انظر فی کلمات اللّه ببصره لتجدهنّ مقدّسات عن اشارات القوم و قواعدهم بعد ما کان عنده علوم العالمین. قل انّ آیات اللّه لو تنزل علی قواعدکم و ما عندکم انّها تکون مثل کلماتکم یا معشر المحتجبین قل انّها نزّلت من مقام لا یذکر فیه دونه و جعله اللّه مقدّساً عن عرفان العالمین و کیف انت و امثالک یا ایّها المنکر البعید. انّها نزّلت علی لسان القوم لا علی قواعدک المجعولة یا ایّها المعرض المریب. انصف باللّه لو توضع قدرة العالم فی قلبک هل تقدر ان تقوم علی امر یعترض علیه
«* نويافتههايي از زندگي عالم رباني مرحوم سيد كاظم رشتي صفحه 32 *»
النّاس و عن ورآئهم الملوک و السّلاطین؟ لا و ربّی لا یقوم احد و لن تستطیع نفس الّا من اقامه اللّه مقام نفسه و انّه هو هذا و ینطق فی کلّ شأن انّه لا اله الّا هو الواحد الفرد المعتمد العلیم الخبیر. لو یتکدّر منک قلب احد من خدّام السّلطان فی اقلّ من آن لتضطرب فی الحین و انّک لو تنکرنی فی ذلک یصدّقنی عباد اللّه المخلصون و مع ذلک تعترض علی الّذی اعترض علیه الدّول فی سنین معدودات و ورد علیه ما ناح به الرّوح الامین الی ان سجن فی هذا السّجن البعید. قل ان افتح البصر انّ الامر علا و ظهر و الشّجر ینطق باسرار القدر، هل تری لنفسک من مفرّ تاللّه لیس لاحد مفرّ و لا مستقرّ الّا لمن توجّه الی المنظر الاکبر هذا المقام الاطهر الّذی اشتهر ذکره بین العالمین. قل أ تعترض بالقناع علی الّذی آمن بسلطان الابداع و الاختراع و الّذی اعترض الیوم انّه من همج رعاع عند اللّه فاطر السّموات و الارضین. قل یا ایّها الغافل اسمع تغنّی الورقآء علی افنان سدرة المنتهی و لا تکن من الجاهلین. انّ هذا هو الّذی اخبرکم به کاظم و احمد و من قبلِهِما النّبیّون و المرسلون اتّق اللّه و لا تجادل بآیاته بعد انزالها انّها نزّلت بالفطرة من جبروت اللّه ربّک و ربّ العالمین و انّها لحجّة اللّه فی کلّ الاعصار و لا یعقلها الّا الّذین هم انقطعوا عمّا عندهم و توجّهوا الی هذا النّبأ العظیم. یا ایّها البعید لو انّ ربّک الرّحمن یظهر علی حدوداتک لتنزل آیاته علی القاعدة الّتی انت علیها. تب الی اللّه و قل
«* نويافتههايي از زندگي عالم رباني مرحوم سيد كاظم رشتي صفحه 33 *»
سبحانک اللّهمّ یا الهی انا الّذی فرّطت فی جنبک و اعترضت علی ما نزل من عندک ثمّ اتّبعت النّفس و الهوی و غفلت عن ذکرک العلیّ الابهی. یا الهی لا تأخذنی بجریراتی طهّرنی عن العصیان ثمّ ارسل علیّ من شطر فضلک روآئح الغفران ثمّ قدّر لی مقعد صدق عندک ثمّ الحقنی بعبادک المخلصین. یا الهی و محبوبی لا تحرمنی عن نفحات کلماتک العلیا و لا من فوحات قمیصک الابهی ثمّ ارضنی بما نزل من عندک و قدّر من لدنک انّک فعّال لما تشآء و انّک انت الغفور الجواد المعطی الکریم. اسمع قولی دع الاشارات لاهلها و طهّر قلبک عن الکلمات الّتی تورث سواد الوجه فی الدّارین اطلع من خلف الحجبات و الاشارات و توجّه بوجه منیر الی مالک الاسمآء و الصّفات لتجد نفسک فی اعلی المقام الّذی انقطعت عنه اشارات المریبین. کذلک نصحک القلم الاعلی ان اقبلت لنفسک و ان اعرضت فعلیها انّ ربّک الرّحمن لغنیّ عمّا کان و عمّا یکون و انّه لهو الغنیّ الحمید.»
مرحوم حاج محمدکریم کرمانی، در صف اول مخالفان باب قرار داشتند و محاکمه باب در تبریز عمدتاً توسط رهبران شیخیه در آن شهر صورت گرفت. چندان که به نوشته آواره، مبلغ بهائی «خصومت با بهائی، از خصایص هر شیخی کریمخانی است.»([27]) آقای
«* نويافتههايي از زندگي عالم رباني مرحوم سيد كاظم رشتي صفحه 34 *»
کرمانی چنان مبغوض علیمحمد باب واقع شدند که ایشان را دجال و نقطه جهل و حرف نفی و کفر و نقطه انکار و حرف نار نامید و مظهر شیطان دانست و لعن و سبها کرد و دوستی آن بزرگوار را به جهنم تعبیر کرد و هرآنچه خودْ بود را به ایشان نسبت داد و به خیال خود حق هم داشت! چراکه به تعبیر یکی از نویسندگان «اگر حاج محمد کریم کرمانی بابی میشد، ایران بابی میشد.» و وقتی چنین نشد، تمام نقشههای باب نقش بر آب شد.
به موضوعِ تلمذ علیمحمد باب بازگردیم.
برای اثباتِ عدمِ ارتباطِ استاد-تلمیذی میان سید مرحوم و علی محمد باب، نکته دیگری حائز اهمیت است که متأسفانه مغفول مانده است.
در منابع مختلف مرحوم شیخ صدوق (ره) در زمره مشایخ شیخ مفید (ره) قرار گرفته است و تصریح شده است که شیخ مفید کتب و روایات صدوق را نقل کرده است. این نکته، که البته در صحت آن جای تردید نیست، موجب تعجب و حتی خردهگیری برخی بر شیخ مفید در خصوص نحوه مواجهه و خطاباتش با شیخ صدوق در رساله تصحیح الاعتقاد شده است. کسانی که عبارات شیخ مفید در حقّ شیخ صدوق را در تصحیح الاعتقاد نظاره کرده و نقدهای تند و تیز او را بر آراء و دیدگاه هایی که صدوق در رسالة الاعتقادات بیان کرده است، در نظر میآورند از
«* نويافتههايي از زندگي عالم رباني مرحوم سيد كاظم رشتي صفحه 35 *»
خود میپرسند که: مفید را چه شده است که اینچنین بیمحابا و جسورانه در حقّ استاد خودش سخن گفته و رعایت جانب استاد و مقام استادی او را نکرده است؟ برخی نیز پس از ذکر اختلافات متعدّدِ این دو عالم عظیم القدر در باب مسائل اعتقادی، چنین اختلاف نظر شدید و عمیق عقیدتی میان استاد و شاگرد را مایه شگفتی دانستهاند.
به نظر میرسد در این موارد یک نکته ساده مورد غَفلت واقع شده که در صورت توجّه به آن، قدری از شگفتی ناظران و خردهگیری ناقدان در خصوص نحوه مواجهه شیخ مفید با شیخ صدوق کاسته میشود. نکته یادشده ــ چنانکه برخی از دانشوران نیز بدان اشاره کردهاند ــ آن است که شیخ صدوق هیچگاه استاد رسمی و معلّم مکتبیِ شیخ مفید نبوده است به گونهای که وی سالیانی چند از محضرش دانش آموخته باشد. بنا به قول نجاشی([28]) شیخ صدوق در سال 355، و بنا به نظر برخی دیگر در سال 352 قمری سفری کوتاه به بغداد داشته است؛ و احتمالاً در طول همین سفر، شیخ مفید (رضوان الله علیه) مدّت کوتاهی موفّق به درک محضر صدوق (علیه الرحمة) شده و به استماع حدیث از او پرداخته است.
«* نويافتههايي از زندگي عالم رباني مرحوم سيد كاظم رشتي صفحه 36 *»
ازاینرو همانطور که شیخ محمّد رضا جعفری تذکار داده است با توجّه به مدّت کوتاه (کمتر از یک سال) اقامت شیخ صدوق در بغداد و همچنین اینکه در این مدّت کوتاه استماع تمام کتب و روایات شیخ صدوق به طور طبیعی برای شیخ مفید میسّر نبوده و بنابراین بیشتر مرویّات مفید از صدوق نیز از طریق اجازه بوده نه از راه سماع، نباید رابطه میان شیخ صدوق و شیخ مفید را رابطه استادی و شاگردی به معنای متداول و متعارف خودش دانست. در واقع، شیخ صدوق چیزی بیشتر از یک شیخ اجازه برای شیخ مفید نبوده است، و بین «شیخ اجازه» بودن، و «استاد» بودن به معنای خاصّ خودش تفاوت بسیاری وجود دارد.([29]) بنابراین شیخ مفید صرفاً چند ماهی به اخذ حدیث از شیخ صدوق پرداخته و هیچگاه نزد او تلمذ اصطلاحی در علومی مثل فقه و کلام ــ آنچنانکه نزد ابن قولویه قمی نموده بود ــ نکرده است. پس شیخ صدوق، چندان هم استاد شیخ مفید بدان معنا نبوده است که توقّع تأثیر پذیری آنچنانی وی از او برود.
اکنون اگر رفتار و گفتار شیخ مفید با شیخ صدوق با لحاظ نکته فوق بررسی و تحلیل شود، شاید درک اختلاف فکری و منهجی
«* نويافتههايي از زندگي عالم رباني مرحوم سيد كاظم رشتي صفحه 37 *»
شدید او با صدوق و مواجهه اینچنینی وی با او آسان تر گردد.([30])
اینک با توجه به این مقدمه، بر حضور علیمحمد باب شیرازی در کربلایمعلی باید تأملی داشته باشیم. آنچه مشهور است، حضورِ حدود یک ساله وی (1839-1840م) در عراق است که اکثر این مدت را در کربلای معلی سپری کرده است.
با بررسی آثار بابیه مییابیم این مدتِ کمتر از یک سال نیز کیفیت خاصی داشته است و عدم تلمذ (به معنای اصطلاحی کلمه) وی نزد سید مرحوم آشکار میشود.
مازندرانی در کتاب «ظهور الحق» در ردّ مرحوم آقای حاج محمد کریم کرمانی دو رساله نقل میکند. نخستین رساله از قرة العین([31]) است و ابتدای رساله دوم این توضیح نگاشته شده است:
«رساله دیگر که نیز در کربلا به سال 1263هـ.ق در جواب و حل ردود و شکوک حاجی محمد کریمخان کرمانی و اثبات حقیت حضرت باب نوشته شد»
و پس از آن رساله را نقل کرده است که چنین آغاز میشود:
«بسم الله الرحمن الرحیم و هو العلی العظیم الحمد لله الذی شهد
«* نويافتههايي از زندگي عالم رباني مرحوم سيد كاظم رشتي صفحه 38 *»
لنفسه بنفسه ان لا اله الا هو و تنزه عن مجانسة عباده بقدسه ان لااله الا هو…
اما بعد فیقول الساکن فی الظل الظلیل و الفائز من عفو ربه المقیل الشارب من رشحات السید النبیل باب الله المقدم القتیل بن الکربلائی تراب اقدام المؤمنین السابقین و التابعین اللاحقین من المجیبین لدعوة الداعی الفصیح و الملبین لنداء المنادی من حول الضریح…»
تا اینکه میگوید:
«و ربما یخطر ببعض الأذهان بأنه قد أخذ من السید باب الله المقدم و تعلّم هذه العلوم منه قلنا إن الذکر الأکبر صلی الله علیه و روحی فداه قد تشرف بأرض المقدسة و بقی فی کل المشاهد أحدی عشر شهراً ثمانیة أشهر فی جوار الحسین؟ع؟ و ثلثة أشهر فی خدمة سائر الائمة؟عهم؟ و فی مدة بقائه فی کربلا کان یحضر علی مجلس الدرس کل یومین او ثلثة ایام مرة إما اوله او وسطه او اخره و مع هذا ما سمعنا من السید الباب ان یتکلم فی تلک الاوقات من هذه العلوم التی ذکرت اسمائها…»([32])
طبق تصریح این سند از اسناد بابیه، علیمحمد شیرازی یازده ماه در عراق بوده است که هشت ماه آن را در کربلا حضور
«* نويافتههايي از زندگي عالم رباني مرحوم سيد كاظم رشتي صفحه 39 *»
داشته و هر دو سه روز یک بار، به درس سید مرحوم حاضر میشده است؛ آن هم نه از ابتداء که شاید اواخر درس!
بنابراین هنگامی که شیخ مفید با حضور کوتاه (کمتر از یکسال) نزد شیخ صدوق و دریافت اجازه از وی «شاگرد» شیخ صدوق محسوب نمیشود،([33]) علیمحمد باب با حضور بسیار کمرنگ خود در مدرس سید مرحوم و عدم دریافت اجازات یا اجازه از ایشان، قطعاً شاگرد ایشان نخواهد بود.([34])
و آخرین دلیل بر عدم ارتباط علیمحمد باب با بزرگان مکتب شیخیه، مرحوم شیخ احمد احسائی و مرحوم سید کاظم رشتی، بدگویی وی از این بزرگواران است. آیا شخصی که در مدتی محدود به طور متفرق در مدرس شخصی حاضر شده و از وی حائز هیچ یک از انواع اجازات نشده است و از طرفی نسبت به ساحت او بدگویـــی کرده و بر کتب او اشکال وارد میکند، کدام عقل سلیم میان این دو، نسبت استاد-تلمیذی برقرار میکند؟
وی در یکی از نوشتههای خود درباره شیخ مرحوم و
«* نويافتههايي از زندگي عالم رباني مرحوم سيد كاظم رشتي صفحه 40 *»
سید مرحوم این گزافهگوییها را مرتکب شده و در واقع خیالِ ما را از جهت نفی هرگونه انتسابی با این بزرگواران، آسوده کرده است:
«من الیوم الذی قرء علیکم کتاب ربکم کتاب البیان حرمنا علیکم یا حروف کلمة البیان و مظاهر النقطة السایرة فی هویات الظهور النظر إلى تفسیر الزیارة و شرح الخطبة و کل ما کتب الأحمد بیمینه و الکاظم بیمناه کما حرمنا على الذین من قبلکم النظر إلى عورات امهاتکم و ان هذا من فضلنا علیکم و على الناس لعلهم یحذرون. قل لو أنتم تنظرون إلى حروف مما حرمنا علیکم على قدر لمحة البصر او ما هو اقرب لیحجبنکم الله من مشاهدة من یظهره و هو یوم قیامتکم فاتقوا الله یا أهل البیان لعلکم تفلحون. قل انظروا إلى الذین ترأسوا بعدهما فی الناس کیف أنکروا أمر الفرقان و کتبوا إلى شطر الأرض من غربها و شرقها ان الذکر لمجنون… قل ان الأحمد و الکاظم و الفقهاء لن یقدرون انیفهموا و یتحملوا سر التوحید بأفعالهم و کینوناتهم إذ هم أهل التحدید و ما هم عند الله بعالمین… یا أهل الذکر والبیان قد حرم علیکم الیوم بمثل ما حرمنا النظر إلى أساطیر الأحمد و الکاظم و الفقهاء القعود و الجلوس مع الذین اتبعوهم فی الحکم لئلا یضلوکم فتکونوا اذا لمن الکافرین. و اعلموا یا أهل الفرقان و البیان إنکم الیوم أعداء الذین اقتدوا بالأحمد و الکاظم و هم لکم عدو و لیس لکم على الأرض منهم و لا لهم منکم اشد عداوة و لقد القی بینکم و بینهم
«* نويافتههايي از زندگي عالم رباني مرحوم سيد كاظم رشتي صفحه 41 *»
البغضاء و الشحناء و هو الله ربکم الرحمن قد کان بکل شیء محیطاً و بما یعامل مع عباده علیماً حکیماً فمن یخطر على قلبه سبع سبع عشر عشر رأس خردل من حب هؤلاء فلیذیقنهم یوم القیامة من یطهره الله بنار الیم.»([35])
گذشته از آنچه مستدلاً ذکر شد، عباراتی از بابیه در دست است که به «امّی» بودن باب تصریح کردهاند! عباس افندی مینویسد:
«جمیع مظاهر الهیه چنین بودند؛ حضرت ابراهیم و حضرت موسی و حضرت مسیح؟عهم؟ و حضرت محمد؟ص؟ و حضرت باب و حضرت بهاء الله در هیچ مدرسهای داخل نشدند؛ لکن کتبی از آنها صادر شده.»([36])
و در کتاب مفاوضات مینویسد:
«و در میان طائفه شیعیان عموماً مسلّم است که ابداً حضرت باب در هیچ مدرسهای تحصیل نفرمودند و نزد کسی اکتساب علوم نکردند و جمیع اهل شیراز گواهی میدهند. با وجود این، به منتهای فضل بغتتاً در میان خلق ظاهر شدهاند.»([37])
میرزاجانی کاشانی مینویسد:
«و اینکه مشهور شده که آن جناب [=باب] متحمل ریاضات
«* نويافتههايي از زندگي عالم رباني مرحوم سيد كاظم رشتي صفحه 42 *»
میشدند یا آنکه خدمت پیری یا مرشدی نموده باشند، افترای صرف و کذب محض میباشد؛ بل آن نقطه غنی، ظاهراً محتاج به احدی در هیچ شأن نبوده.»([38])
و در موضعی دیگر:
«اینکه معروف شده که آن جناب به درس سید حاضر میشدند به عنوان تلمذ صحت ندارد. ولی آن جناب قریب به سه ماه در کربلا تشریف داشتند، گاهگاهی به مجلس موعظه آن مرحوم تشریف میآوردند و مرحوم سید از نور باطن آن سرور مستمد بودند.»([39])
و خودِ علیمحمد باب در صحیفه عدلیه، ضمن وصف حالات و مقاماتش نوشته است:
«در اعجمی نشو و نما نمود و در این آثار حقه نزد احدی تعلیم نگرفته، بل امّی صرف بوده.»([40])
با این حال خودِ بابیه در بعضی عبارات دیگر به تلمذ وی در شیراز اشاره کردهاند!([41]) و حتی به حضور او در کربلای معلی.([42]) و البته
«* نويافتههايي از زندگي عالم رباني مرحوم سيد كاظم رشتي صفحه 43 *»
پاسخ روشن است که انحراف وی هیچ ارتباطی با سید مرحوم ندارد و بلکه حضور او در مدرس سید مرحوم، با توجه به آنچه نوشته آمد، «تلمذ» وی را ثابت نمیکند.
آنچه نوشته آمد، اهل نظر را کفایت است.
«* نويافتههايي از زندگي عالم رباني مرحوم سيد كاظم رشتي صفحه 44 *»
ب |
ب: در همان ابتدای پیشگفتار، بر گزارش سید عبدالرزاق حسنی([43]) در کتاب «تسخیر کربلا» اشکالی وارد شده و آمده که:
«الحسنی… در داوری گاه همان نظرات رایج و عمومی را مبنا قرار داده است. انتساب هلاکت دشمنان سید رشتی به دست غیبی، نمونهای از اینگونه داوریهاست».([44])
باید پرسید این «نظرات رایج و عمومیِ» زمانِ واقعه، ریشه در چه جریاناتی دارد؟ آیا در اینجا آن ضربالمثل مشهور صدق نمیکند که تا نباشد چیزکی، مردم نگویند چیزها؟! چه مسئلهای سبب شده است ذهنِ نویسنده محترم حتی چند درصدی احتمال ندهد که این داوری و این «نظرات رایج و عمومی» صحیح باشد؟ مگر در همین اسناد تازه منتشرشده به حرکتهای اصلاحی سید مرحوم اشاره نشده است و البته
«* نويافتههايي از زندگي عالم رباني مرحوم سيد كاظم رشتي صفحه 45 *»
مخالفتهای برخی اشباهِ علماء که نمیخواستند نائره این واقعه به دست این عالم ربانی خاموش گردد؟!
در ادامه به وقایع و رخدادهای منزل سید مرحوم خواهیم پرداخت؛ ولی عجالة این عبارت از سند سیزدهم را نقل میکنیم که کاشف است از اینکه چه امری باعث شد دوستان سید مرحوم و حتی تاریخنویسان بیطرف این احتمال را بدهند که این واقعه هولناک، یعنی هلاکت دشمنان ایشان به دست غیبی است. عبارت چنین است:
«سید ابراهیم زعفرانی([45]) و رؤسا دیدند که عساکر آمدند، رفتند به منزل جناب حاجی سید کاظم و ظل السلطان([46]) و خواستند از آنها [منظور از آنها، ابراهیم زعفرانی و دیگر کلانتران است] صلاح مصلحت خودشان را هر دو به آنها سپرند به شدت تمام به اطاعت کردن و متقبل شدن به اوامر پاشا، به جهت اینکه یقین است شهر را تصرف خواهد کرد. و آنها قبول نکردند و گفتند دعوا میکنیم…؛
«* نويافتههايي از زندگي عالم رباني مرحوم سيد كاظم رشتي صفحه 46 *»
سید سعید … در مجلس برخاست و عمامه خود را بر زمین زد و فریاد کرد به گفتن اینکه شما که اسم خود را شیعه گذاشتهاید و میگویید که هم شهر را ردّ نمایید و هم زنهای خود را به کفاری که در بیرون هستند بدهید. جناب حاجی سید کاظم هرچه در قوه داشت که رفع دشمنیها نماید، موعظه برخلاف حرکت آنها کرد، او را فحش دادند و او را ترساندند و حرف او را نشنیدند. این مطلب را شنیدم از چند نفر که در کربلا بودند… .»([47])
ازاین رو همان «داوریِ» عبدالرزاق حسنی را مرحوم حاج محمد کریم کرمانی در کتاب «هدایةالطالبین» بیان کردهاند و در این موضع تمام جریانِ واقعه را از قلم این بزرگوار نقل میکنیم تا نفع آن عام باشد. ایشان در فصلی که درباره مصیبتهای سید مرحوم است، میفرمایند:
«نمیدانم چه بگویم و جزئیات در بیان که حقیقةً کلیات عند اللّه میباشد زیاده از حد و احصاء است، ولی به جهت آنکه در بیان و نوشتن کوچک میآید و در نظر اهل زمان، های و هویی در بیان نیست ازاین جهت ترک شد در نوشتن، و الّا اذیت بسیار در هر آنی از آن اشرار بر آن بزرگوار وارد میآمد که هریکی جگرشکاف میبود و آن بزرگوار صبر مینمودند.
«* نويافتههايي از زندگي عالم رباني مرحوم سيد كاظم رشتي صفحه 47 *»
تا آنکه یکسال قبل از وفات آن بزرگوار از بس بنای بیانصافی و هرزگی، آن اعادی دین مبین گذاردند، خداوند را به غضب در آوردند و رسول خدا را صلواتاللّه علیه و آله به خشم آوردند و ائمه طاهرین را سلاماللّه علیهم به انتقام داشتند، و حکم از مصدر قضاء و قدر به نزول بلا بر آن قوم پرشور و شر صادر شد.
و نجیب پاشایی انگیخته شد و کربلا را محاصره کرد و مدتی مدید قریب چهار ماه و ده روز آن بلد را محاصره کرد و از قرار مذکور قریب به سی هزار توپ به آن بلد زدند و بسیاری از آن بلد را خراب کردند، و هرچند سید جلیل از راه رأفت و حلم خواستند نایره آن فتنه را بخوابانند، حضرات معاندین گفتند که راضی هستیم که زن و بچه ما اسیر به دست رومی شود و رفع این فتنه بر دست تو نشود و نام تو بلند نگردد! خداوند هم غضب خود را بر ایشان محکم کرد و قشون یهود را بر ایشان مسلط کرد و طایفه سنی را بر ایشان غالب فرمود.
در شب یازدهم ماه ذیحجه سنه 1258 هزار و دویست و پنجاه و هشت قریب به صبحی ولایت را تسخیر کردند و قریب سه ساعت اذن به قتل دادند و آن قشون که برخی از ایشان سنی و برخی دیگر یهود بودند بنای قتال گذاردند و در هر کوچه و برزن و خانه و مکمن که کسی را دیدند قتل کردند. تا آنکه قریب به ده دوازده هزار نفر از قرار آنچه تخمین کرده بودند از آن بلد به قتل رسید و اموال اهل آن ولایت به کلی به غارت رفت و زن و بچه ایشان غالباً اسیر شد و به بلاد برده شد.
«* نويافتههايي از زندگي عالم رباني مرحوم سيد كاظم رشتي صفحه 48 *»
و مردم هرکس که میتوانست که خود را به دولتسرای سرکار سید رساند، از دوست و دشمن خود را به آن خانه رساندند و قریب به ده هزار نفس در آن خانه پناه بردند و از خانههای حول و حوش آن خانه راه به آن خانه کردند و هرکس توانست اموال خود را به آن خانه برد و به حول و قوه الهی احدی از اصحاب آن بزرگوار در این فتنه به قتل نرسید و همه صحیح و سالم در رفتند.
با وجود آنکه کسانیکه در روضه مقدسه حضرت عباس بودند ایمن نبودند از قتل حتی آنکه در رواق و حرم هرکه بود کشتند حتی آنکه کسی در اندرون ضریح پناه برده بود و در همان اندرون ضریح او را گلوله زدند و کشتند و پاشا خود از قرار مذکور با اسب داخل رواق مطهر سیدالشهداء شده بود. خلاصه احدی در آن نایره ایمن نشد مگر آنکه هرکس که به خانه آن بزرگوار پناه برده بود به هیچوجه آسیبی به او نرسید.
و این فضلی بود ظاهر و دلیلی بود باهر بر جلالت شأن آن بزرگوار که ائمه؟عهم؟ خواسته بودند که از آن عالی مقدار بروز کند و بروز دادند و این فتنه نسبتی به آن فتنه که در زمان شیخ جلیل بر کربلا از صدمه داود پاشا وارد آمده بود نداشت و هزار دفعه اعظم و اعظم بود و سبب آن بود که حجت خدا واضحتر شده بود و غضب خدا محکمتر گشته و پس از این قصه تقیه در کربلا آشکار شد و قُضات سنی منصوب شد و قشون در آنجا مانده و امر تقیه بالا گرفت و
«* نويافتههايي از زندگي عالم رباني مرحوم سيد كاظم رشتي صفحه 49 *»
سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون.
آن سید جلیل از کمال رأفت و حمیت بر حفظ پناهآوردگان به ایشان چنان همّ و غمّی بر ایشان رخ داد که موی تن ایشان سفید شد و بنیه مقدسه ایشان از هم پاشید و علیل و رنجور گردیدند تا آنکه از همان رنجوری در سال آینده آن سال که سال هزار و دویست و پنجاه و نه باشد در شب سهشنبه قریب به دو ساعت و نیم از شب گذشته این خاکدان فانی را وداع کرده به اهلش گذاردند و دار باقی را اختیار فرمودند:
و جاورت اعدائی و جاور ربه | شتــان بین جواره و جـــواری |
إنّا للّه و إنّا الیه راجعون و سیعلم الذین ظلموا أیّ منقلب ینقلبون. و احتمال شهادت ظاهری هم درباره آن بزرگوار بسیار قوی است. چراکه در بغداد همان نجیب پاشای خبیث شربتی از برای ایشان از قرار مروی آورده بود و پس از آن مجلس عطش بر ایشان بسیار غالب آمده بود و رنجوری شدت کرده تا به چند روزی فاصله رحلت از دنیا فرمودند و العلم عند اللّه.
اگرچه ایشان به هرحال شهید بودند چراکه خدا میفرماید الذین آمنوا باللّه و رسوله اولئک هم الصدیقون و الشهداء عند ربهم، وانگهی در غربت وانگهی فی سبیلاللّه وانگهی در کربلای معلی. و خداوند عالم مدفنی به ایشان روزی کرد که به احدی از آحاد روزی نکرد و سبب آن بود که در پشت پنجره رواق در زیر پای مقدس
«* نويافتههايي از زندگي عالم رباني مرحوم سيد كاظم رشتي صفحه 50 *»
قبری حفر کردند و اتفاقاً کندند تا به زمین بکر رساندند و از آن ته قبر آنقدر کندند که داخل حرم مقدس شدند و در نزد شهداء مدفون شدند. اللّهم احینا حیوتهم و امتنا مماتهم و توفّنا علی محبتهم و ولایتهم و احشرنا معهم آمین یا رب العالمین.»
روشن شد داوری عالم ربانی مرحوم حاج محمد کريم کرمانی و عبدالرزاق حسنی، ناظر به حرکات نابخردانه برخی از دشمنان سيد مرحوم است که نخواستند ایشان در نقش «میانجی» آتش فتنه را خاموش کنند، و گرنه نجیبپاشا به همه شهر امان داده بود و اماننامههایی برای در امنیت بودن تمام اهالی شهر، به سید مرحوم و سید صالح میرزا فرستاده بود؛ ولی از جانب برخی مورد قبول واقع نشد. در سند پانزدهم از کتاب «گزارش یک کشتار» آمده است:
«آن مکتوبهای اماننامه به سید قاسم [= سید مرحوم] و سید صالح میرزا واصل شده بود ولی آنها به صلح راضی نشدند…».([48])
گذشته از آنچه نوشته آمد، باید بیفزاییم که این داوری یعنی عذاببودن حمله نجیبپاشا به علت دشمنی با سید مرحوم، نه فقط از ناحیه مرحوم حاج محمدکریم کرمانی و تاریخنگاری همچون عبدالرزاق حسنی اظهار شده است که در
«* نويافتههايي از زندگي عالم رباني مرحوم سيد كاظم رشتي صفحه 51 *»
زمان حیاتِ سید مرحوم برخی احتمال داده بودند که دشمنی و جسارت و اهانت به سید مرحوم عاقبت شومی دارد.
تفصیل مسئله این است که پس از جسارت به ساحت سید مرحومِ رفع الله شأنه در حرم سیدالشهدا؟ع؟ و برداشتن عِمامه از سر ایشان([49]) سید محمود آلوسی که آن زمان مفتی بغداد بوده، مراسلهای خدمت ایشان ارسال کرد.([50])
و از او نقل شده که در شأن سید مرحوم گفته است:
«اگر سید در زمانی بود که ممکن بود نبیی مبعوث شود و ادعای نبوت میکرد من اَوَّلُ مَن آمَنَ به بودم زیرا شرط آن [= نبوت] که علم و عمل و تقوی و کرامت است در او موجود است.»([51])
بجاست در اینجا بر شخصیت سید محمود آلوسی تأملی داشته باشیم. ابوالثناء یا ابوعبداللّه شهاب الدین محمود الآلوسی البغدادی الحسنی الحسینی از خاندان مشهور آلوسیه در عراق میباشد.([52]) وی 14 شعبان 1217 (1802م) به دنیا آمد. نزد پدرش مقدمات ادبی و کتابهای منطق و حدیث را آموخت، آنگاه نزد سایر اساتید علوم مختلف اسلامی ــ لغت، اصول، فقه، ادبیات ــ
«* نويافتههايي از زندگي عالم رباني مرحوم سيد كاظم رشتي صفحه 52 *»
به تحصیل پرداخت و در فقه حنفی و شافعی استاد گردید و از نوع آنان اجازه دریافت نمود. وی در کتاب غرائب الإغتراب و نزهة الألباب فی الذهاب و الإقامة و الإیاب اساتید خود را برشمرده و تفصیلاً نام کتبی را که نزد هر یک قرائت کرده و تلمذ نموده ذکر کرده است.
پس از آن به سال 1250برای موعظه در جامع غوثیه انتخاب گردید. در یکی از مجالس وعظ او، مشیر علیرضا پاشا والی بغداد حضور داشت و پس از شنیدن مواعظش به او علاقهمند شد و او را به حضور طلبید و بعد از ملاقات خواستار مصاحبت و ملازمت با او شد، او هم پذیرفت و از آن پس غالباً اوقات فراغت را با یکدیگر میگذراندند.([53])
والی او را به عنوان مفتی مذهب حنفی معین نمود، او در عراق شهرت یافت، ادباء و شعراء در مدح او اشعار بسیاری سرودند، او را با تقوی و عفیف و سخنران و دارای حافظه قوی دانستهاند. وی مانند پدرانش شافعی مذهب بود، ولی در بسیاری از مسائل به فتوای ابوحنیفه عمل مینمود، چندین کتاب نوشته است که یکی از آنها دوره تفسیر قرآن است به نام «روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم و السبع المثانی» که در جلد اول آن تقریظهای چند نفر از علماء را بر آن کتاب، چاپ کردهاند. کتاب دیگر او که
«* نويافتههايي از زندگي عالم رباني مرحوم سيد كاظم رشتي صفحه 53 *»
شهرت دارد «المقامات الآلوسیة» است و دیگری «شرح قصیده عبدالباقی افندی» میباشد. در کتاب «أعلام العراق» سیاههای از مؤلفات وی مذکور است.([54])
از عبارات او چنین استفاده میشود که به تشیع تمایل داشته و بر خلاف بسیاری از علمای عامّه که تعصب دارند، نسبت به علمای شیعه به خصوص به سیدمرحوم ارادت داشته است، و از ایشان با تعبیر «و مهدی عصره» یاد نموده است.
نمونهای از ارادت وی به ائمه اطهار؟عهم؟ تقریظی است که برای قصیده عبدالباقی افندی([55]) (در وصف اهل کساء یمانی) نگاشته است پس از آنکه در متنی دیگر، خود را از نگاشتن تقریظ معذور داشتـــه و آن قصیده را «بین القصائد کبیت النبوة من البیوت» معرفی کرده است. آنگاه که احمد عزت افندی عمری موصلی بر نگاشتن تقریظ اصرار کرد، چنین تقریظ کرده است:
«لما ارتدی سمعی بردة سماع ما حوته هذه المجموعة المفردة الشأن و نهض فکری الجاثی علی رکبتیه یجر ذیل التعجب علی هام ممسک العنان حاک فی صدر القلم أن یصف فضلها علی عجزه و ان یبتز من نسائج الفکر بردة مدح لها علی ضعف بزه
«* نويافتههايي از زندگي عالم رباني مرحوم سيد كاظم رشتي صفحه 54 *»
فقلت له ویحک الزم حفرة دواتک فما یتسنی لک و جلالة باریک و ان بلغت السماک فی سمو الهمة اداء حق شعر لو شعرت لعلمت انه قد علا کعبه فغدا للعباء المحمدیة سدیً و لحمة و لعمری ان درّ بحوره «علی» الشأن عظیم و در شطوره «فاطم» للأذهان عن ارتضاع شطور التسنیم و «حسن» معناه احق بالقبول مما تحکی للحس المشترک العین و رائق مبناه ارق من دمعة شیعیة تبکی و حق لها «الحسین» و انه لحری ان یزین بتلاوته «السجاد» فی اسود اللیل صحیفته البیضاء و یستغنی بدلالته المرتاد عن النهار «الباقر» بطن غول الظلام بقرن بقرته الصفراء فیا «لجعفر» فضله کیف اعجز «موسی» اللبّ ان یشقه بعصا فکره فجعل یسحل ذیل التسلیم بساحلیه و قذف عن «رضی» باللئالی حتی غدا نهر المجرة لمزید حسده «کاظماً» غیظه علیه فما مولی جاد به الا «جواد» اطلق جواد منه البهی فی میادین المنن و نجم «هاد» بنور ذهنه «النقی» الی «معسکر» کل امر «حسن» و یوشک ان یکون «مهدی» افکاره «القائم» علی کل نفس من القرایح بما کسبت من المعانی المبتکرة و «المنتظر» للاخذ بید افهام ذوی الافهام عن الجاء دجال الوهم ایاها الی المهاوی الخطرة و لکم املی ابقاه الله تعالی للکرام الکاتبین من صنوف الطاعات تفاصیل و جملاً «و الباقیات الصالحات([56]) خیر عند ربک ثواباً و خیر املاً» اسأل الله
«* نويافتههايي از زندگي عالم رباني مرحوم سيد كاظم رشتي صفحه 55 *»
تعالی ان یسبغ علیه فی الدارین فضلاً و یرفقه باهل الکساء یوم یخرج الناس حفاةً عراةً غرلاً. انتهی.»([57])
به هر روی در نسخهای که از اصل این نامه برداشته شده نسخهبردار چنین نوشته است:
این صورت عریضهای است که سید محمود افندی آلوسی([58]) مفتی بغداد به خدمت بندگان عالی سید جلیل اعلی اللّه شأنه و انار برهانه پس از شنیدن صدور خلاف ادبی که از حضرات معاندین خذلهم اللّه و کسر شوکة سادتهم و اخلافهم نسبت به ایشان در حرم محترم حضرت سیدالشهداء علی جده و ابیه و امه و اخیه و علیه و علی ولده و موالیه ما لایحصی من السلام و التحیة و الثناء در وقت ادای نماز ظهر رسیده بود و آن برداشتن عمامه مبارکه ایشان بود در حال اشتغال به ادای فرض بر دست شخصی به واسطه تحریک آنها:
«* نويافتههايي از زندگي عالم رباني مرحوم سيد كاظم رشتي صفحه 56 *»
«بسم اللّه الرحمن الرحیم، سلام اللّه تعالی و رحمته علیکم اهل البیت و صلواته تعمّ الحیّ منکم و المیت لاسیما حضرة مهدی عصره و الکاظم الغیظ عن جهلة مصره السید السند و حجة الاسلام المقوم للأود و الاعلم الافضل و العلم الاکمل الاجل الاشیم حضرة جناب المستطاب السید کاظم المحترم المحتشم، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه، آمین.
اما بعد فقد بلغنا جسارة ذوی الخسارة علیکم و تقصیر ارباب القصور باطالة الید بین یدیکم و هذه سنة اللّه فی الذین خلوا من قبل و جلّ من اهل الدین و ارباب الفضل، و لقد کان لکم فی جدکم رسول اللّه؟ص؟ اسوة و بابنائه آبائکم الائمة الطاهرین صلوات اللّه علیهم قدوة، فلکم تجرّعوا من المصائب صابها و تدرّعوا لتلک النوائب جلبابها. و انت الیوم بحمد اللّه تعالی مُظهِر اسرارهم و مَظهر آثارهم، أفتری ان لاتنال ممّن افتری من ابناء هذا الجیل او تؤمل انتقیل فی ظلال الأمن ممّا یحلّ، هیهات عزّ الامل فتحمّل فدیتک فالعاقبة للتقوی، و تجمّل فالعافیة غبّ البلوی، علی انّ للحق صولة و للباطل جولة، و برق القوم خلّب و سحائبهم عمّا قلیل یذهب، و مایضرّ الاعیان هذا العِرْبان، و لیس نبح الکلاب بضائر لیوث الغاب، و هیهات انیطفئ الجهال نوراً برق من مشکوة النبوّة و اشرق بفضل اللّه علی صفحات آفاق الولایة الکبری و الفتوة، أیظنّون (لا اباً لهم) او یریدون (اعمی اللّه تعالی بالهم) انیطفئوا نور اللّه
«* نويافتههايي از زندگي عالم رباني مرحوم سيد كاظم رشتي صفحه 57 *»
بافواههم او یعارضوا الحق بافترائهم، تبّاً لهم فیما ظنّوه و ویل لهم فیما ارادوه. فطب نفساً و ازدد أنساً، فعن قریب بحول اللّه تعالی تری حال القوم و ما یحلّ بهم بعد الیوم. فاصبر ان اللّه مع الصابرین و احسن ان اللّه مع المحسنین».([59])
برای معلوم شدن صدق این وعده سید محمود آلوسی (فعن قریب بحول اللّه تعالی تری حال القوم و ما یحلّ بهم بعد الیوم …) باید حادثه حمله نجیبپاشا را مرور کرد و مقدمات فراوان آن را بررسید.
به عبارات پیشگفتار بازگردیم. باید اذعان کنیم درست است که به داوریِ سید عبدالرزاق حسنی اشکال و ایراد وارد شده است؛ ولی خودِ متنِ پیشگفتار، در چند موضع دچار این اشکال شده و در واقع آنچه بر آن اعتراض شده، در متن گزارش کتاب دیده میشود و البته تفاوتی که میان اشکال بر عبدالرزاق حسنی و میان اشکالات گزارش کتاب وجود دارد این است که عبدالرزاق حسنی به «نظرات رایجِ» زمان واقعه که ریشه در واقعیت داشته اشاره کرده است؛ ولی در متن پیشگفتارِ کتابِ «گزارش یک کشتار» به تعابیر کتابهای دستِ دوم و سومِ صد سال پس از واقعه اشاره شده و البته از نظر معیارهای تاریخی، اشکال منتسب به پیشگفتار، به
«* نويافتههايي از زندگي عالم رباني مرحوم سيد كاظم رشتي صفحه 58 *»
طریق اولی وارد است.
اینک به ادامه اشکالاتِ پیشگفتار کتاب «گزارش یک کشتار» اشاره میکنیم؛ اشکالاتی که از عدم مراجعه به اسناد تاریخی و اکتفاء به پیشفرضهای ذهنی ناشی شده و البته این پیشفرضها، نشأت گرفته و متأثر از فضای امروزِ مطبوعات (به معنای عام آن) است.
«* نويافتههايي از زندگي عالم رباني مرحوم سيد كاظم رشتي صفحه 59 *»
ج |
ج: در بخش «سبب یورش نجیبپاشا به کربلا» نُه سبب و احتمال بیان میشود و در ششمین مورد پس از بیان تنشهای درون جامعه آن روز کربلا و نزاعهای پیروان سید مرحوم و پیروان سید ابراهیم قزوینی، به شخصی به نام «میرزا هادی جواهری» اشاره میشود که به نجیبپاشا وام داده است و البته بعدها بابیهای فراری از ایران و مقیم در بغداد را با ثروت خود حمایت کرده است، و بعد چنین نتیجهگیری میشود:
«اگر نجیبپاشا نه از سر احتیاج، بلکه به صرفِ دخالت دادن شخصیتی مؤثر و چه بسا نزدیک به باورهای شیخیگری رایج در کربلا دست به این ابتکار زده، میتوان احتمال داد که او با شناخت دقیق از نزاعهای درونی شهر میکوشیده است اهدافی خاص را پیگیری کند.»([60])
متأسفانه در این پیشگفتارِ مبتنی بر اسناد تاریخی، قضاوتهایی دیده میشود که زاییده فرضیههایی ذهنی است و عملاً مستند خارجی ندارد. از جمله قرینهها بر اینکه این دست قضاوتها فرضیههایی بیش نیست، استفاده مکرر از واژه «چه بسا»
«* نويافتههايي از زندگي عالم رباني مرحوم سيد كاظم رشتي صفحه 60 *»
و معادلهای آن است. مثلاً در بخشی از این پیشگفتار آمده است:
«بررسی موضوع از دل اسناد نویافته، که در ادامه متن به آن پرداخته خواهد شد، نشان میدهد همانقدر که شرایط اجتماعی شهر در رویدادهای منتهی به فاجعه قتل عام کربلا تأثیر داشته، این اوضاع و احوال به سبب پیوستگیهای اجتماعی-فرهنگی محیط انسانی کربلا بر محیط ایران نیز یک دهه پس از این فاجعه مؤثر بود و بسا که در جنبش بابیان هم تأثیر نهاد.»([61])
همانطور که خواننده گرامی ملاحظه میکند، در این عبارت نیز از واژه «بسا که…» استفاده شده است. به نظر میرسد یا نباید به این قضاوتها و فرضیهها در متن کتابِ پژوهشی-تاریخی اشاره کرد یا اینکه قرینهای تاریخی و مستدلّ ذکر کرد.
البته منکر این نیستیم که پدیدههای عالَم به یکدیگر بسته است و هر حرکتی در عالم، سببی است برای ایجاد پدیدهای و این سلسله سری دراز دارد ولی ظاهر عبارات پیشگفتار مسئلهای غیر این را بیان میکند. این عبارات گویای این است که عامدانه افرادی تلاش میکردند تا مسیر برای بعضی اتفاقات از جمله جنبش بابیه هموار شود. و یکی از این مُهرهها، سید مرحوم بودهاند و از این رو ارتباط ایشان با اردوی نجیبپاشا معنایی تازه مییابد و امن
«* نويافتههايي از زندگي عالم رباني مرحوم سيد كاظم رشتي صفحه 61 *»
اعلام شدن منزل ایشان و میانجیگری ایشان در واقع به معنای آتش بیاری معرکه خواهد بود.
باید گفت این «معنای تازهای» نیست و دیر زمانی است که مخالفان سید مرحوم این ساز را کوک کردهاند که ایشان از مُهرههای حکومت عثمانی بودهاند و یکی از قرینهها بر این مسئله، بَستْ اعلام شدن منزل ایشان است. پس تحلیل پیشگفتار، تحلیلی متفاوت نیست و همانگونه که نوشتیم متأثر از فضای نوشتههای دست دوم و سوم است.
در پرتو این اسنادِ دستاولِ تازه منتشرشده در همین کتابِ «گزارش یک کشتار» ثابت خواهیم کرد که اینگونه نیست و حقایقی تازه درباره بست اعلام شدن منزل سید مرحوم بیان خواهیم کرد. در متن پیشگفتار آمده است:
«… میتوان احتمال داد که او [=نجیب پاشا] با شناخت دقیق از نزاعهای درونی شهر میکوشیده است اهدافی خاص را پیگیری کند. اینجاست که نقش سید کاظم رشتی در ارتباط با اردوی نجیبپاشا، وساطتها و نیز امن نشان دادن خانه سید معنایی تازه مییابد و آنگاه این سؤال به ذهن میآید که آیا رویدادهای یک سال بعد از آن حادثه در ایران، یعنی ماجرای علیمحمد شیرازی ملقب به باب، قابل تأمل و تدبر بیشتری نیست؟»([62])
«* نويافتههايي از زندگي عالم رباني مرحوم سيد كاظم رشتي صفحه 62 *»
باز هم «احتمال» و باز هم عدم یقین و: إن الظن لایغنی من الحقّ شیئا.([63]) این عبارت که نجیبپاشا «اهدافی خاص را پیگیری» میکرده است، اگر مراد همان اهدافی است که به طور شفاف در تاریخ مذکور است، مشکلی نخواهد داشت؛ ولی از ادامه عبارت چنین ظاهر است که در واقع یکی از این اهداف، سوء استفاده از موقعیت سید مرحوم است.
درباره هدف از حمله به کربلا و اهداف نجیب پاشا و اینکه آیا پشت پرده دسیسهای برای پیشبرد امر بابیه در کار بوده یا خیر، عدم تصریح و تلویحِ اسناد تاریخی به این مسئله، شخص منصف را کافی است و همین نبودن اسناد در این باره، باعث شده است در پیشگفتارِ کتاب «گزارش یک کشتار» نوشته آید:
«اقدام محمدنجیب پاشا شخصی بود یا در چارچوب توافق نانوشتهای با صدر اعظمی دولت عثمانی روی داد؟ داوری در این باره بسیار دشوار است… البته نگارنده نشانههای صریح آن را به صورت مکتوب در آرشیو نیافت؛ اما آثار خرسندی را از میان سطور میتوان ملاحظه کرد… .»([64])
و این صریح است در نبودن اسنادی مبنی بر سوء استفاده از موقعیت سید مرحوم، و بالاتر از آن ارتباط نداشتن این بزرگوار
«* نويافتههايي از زندگي عالم رباني مرحوم سيد كاظم رشتي صفحه 63 *»
با جریان بابیه لعنهم الله. و اما استفاده از نام فردی به نام «میرزا هادی جواهری»، و اینکه تأکید شده است که میرزای جواهری به نجیبپاشا وامی داده است و سالها بعد، ثروت خود را در اختیار میرزا حسینعلی بهاء الله و جمعی از بابیان پناهجوی ایرانی قرار داده است، مطلبی است که جای تأمل دارد. در این کتاب، در چندین موضع از میرزا هادی جواهری نام برده شده است:
«میرزا هادی جواهری کسی است که یک دهه بعد، از بابیانِ فراریِ ایرانی با ثروت خود حمایت کرد و با حمایت از میرزا حسینعلی بهاء الله در بغداد، موجبات گسترش این جریان را فراهم ساخت.»([65])
و نیز در موضعی چنین آمده:
«در این نقطه، عامل مهم و قدری غیر مربوط به ماجرا، شخصیت مجهول میرزا هادی جواهری است که هم با اعطای وام به نجیبپاشا زمینه لشکرکشی او را به کربلا تسهیل کرد و هم در ارتباط با صدر اعظم ایران و برخی دیگر از ارکان قدرت دربار، همچون کارپردازی امین عمل مینمود…؛ آیا میرزا هادی جواهری، همان کسی که ده سال بعد، ثروت خود را در اختیار میرزا حسینعلی بهاء الله و جمعی از بابیان پناهجوی ایرانی قرار داد، در
«* نويافتههايي از زندگي عالم رباني مرحوم سيد كاظم رشتي صفحه 64 *»
ورای پیشبرد سیاستهای محمد نجیب ضد کربلا، مرکز شیخیگری در آن دوران، هدف خاصی داشت؟»([66])
و باز نوشته آمده است:
«اگر نجیب پاشا نه از سر احتیاج [به وام]، بلکه به صرف دخالتدادن شخصیتی مؤثر و چه بسا نزدیک به باورهای شیخیگریِ رایجِ در کربلا، دست به این ابتکار زده، میتوان احتمال داد… اهدافی خاص را پیگیری کند… .»([67])
این عبارات در پیشگفتار کتاب، برای تحصیل نتایجی است که از جمله آنها اثبات نقشداشتن میرزای جواهری در حادثه کربلا و همچنین سوء استفاده وی از شخصیتی مثل سید مرحوم است و مقدمهچینی برای جنبش بابیه.
اگرچه اسناد تاریخی قضیه وامِ میرزا هادی جواهری و دیگر ارتباطهای مالی او را ثابت میکند، همانگونه که اسناد عثمانیِ مذکور در کتاب([68]) به این مطلب گواهی میدهد؛ ولی ارتباطِ جواهری با حسینعلی بهاء الله جای تأمل دارد و جالب اینجاست برای این مسئله که میرزای جواهری ثروت خود را در اختیار بابیان قرار داده، منبعی در این پیشگفتار نیامده است.
«* نويافتههايي از زندگي عالم رباني مرحوم سيد كاظم رشتي صفحه 65 *»
آنگونه که از مطالعه مندرجات تواریخ بهائیان به دست میآید، قضیه به شکل دیگری است. به ادعای آن منابع، در واقع این میرزا موسی پسرِ میرزا هادی جواهری است که ثروت خود را در اختیار حسینعلی بهاء الله قرار میدهد، و البته روحِ پدرش از این جریان بیخبر بوده است و به هنگام این هنگامه، میرزای جواهری از دنیا رفته بوده است.
البته در اسناد است که میرزا هادی جواهری در اواخر عمر به بابیه متمایل شد؛ ولی این ثابت نمیکند که از جوانی و در طول برنامههایش در فکر جنبش بابیه بوده باشد؛ آنگونه که در پیشگفتار به صورت فرضیه بیان شده است. در کتاب «تنبیه النائمین» معروف به کتاب عمه، عِزیه نوری (خواهر میرزا حسینعلی بهاء و میرزا یحیی صبح ازل) مینویسد:
«آن حضرت (یحیی ازل) سالها در حبس محترم نگه داشته میشد تا زمانیکه (بهاء) به کمک یاران جور و فسادش، کار خود را سامان دهد و با کمک مال و ثروت میرزا موسی پسر حاجی میرزا هادی جواهری، مسلک خود را بر پا کند. آرام آرام، ندای مخالفت خود را بلند کرد و بذر فتنه و فساد و شقاق و نفاق را در زمین دل بزرگ و کوچک کاشت.
به اندازهای که دستش میرسید از قوه به فعل آورده از قدح و ذمّ و شتم و طعن و لعن و تهمت و افتراهای گوناگون و قطع نان و آب و منع
«* نويافتههايي از زندگي عالم رباني مرحوم سيد كاظم رشتي صفحه 66 *»
آمد و شد، یار و یاور جمع کرد. در نهایت درجه شدتی که برای محبوسین شدنی است، ایشان در حق حضرت ثمره (یحیی ازل) به نمایش گذاشت و سختگیری کرد، و سیعلموا الذین ظلموا أیّ منقلب ینقلبون …».([69])
همچنین در کتاب «تذکرة الوفاء؛ فی ترجمة حیاة قدماء الأحباء» به این مسئله تصریح شده است که پسر میرزا هادی جواهری چنین عملی را مرتکب شد و البته تفصیلی در این کتاب آمده است که تمام آن را نقل میکنیم:
«جناب آقا میرزا محمّد وکیل؛ و از جمله اسرا از زوراء بحدباء جناب آقا میرزا محمّد وکیل است، این نفس زکیّه از نفوسی است که در دارالسّلام از کأس تسلیم و رضا آشامید و در سایه شجر طوبی بیاسود و بیارمید، این شخص امین و کریم بود و در تمشیت مهامّ امور همّت غریبی داشت و غیرت شدید، در عراق شخصی شهیر بود و معروف بحسن تدبیر چون مؤمن و موقن گردید به لقب وکیل ممتاز گشت، و سبب تلقیب به وکیل این بود که در بغداد شخص شهیری بود معروف به حاجی میرزا هادی جواهری، مشار الیه را فرزندی بود ارجمند نام او آقا میرزا موسی که از قلم اعلی به حرف البقاء ملقّب گردید، جناب حرف البقاء مؤمن و موقن شد و ثابت و راسخ و امّا حاجی مشار الیه شخصی بود امیر منش و در ایران و
«* نويافتههايي از زندگي عالم رباني مرحوم سيد كاظم رشتي صفحه 67 *»
عراق حتّی هندوستان معروف به بذل و بخشش، از اصل از وزراء ایران بود چون مرحوم فتحعلی شاه را دیده بر اموال دنیا دید که طمع به مال وزراء مینماید و آنچه اندوختهاند میرباید بلکه در مصادره حطام دنیا بیمحابا عقوبت و شکنجه مینماید و نام آن را جریمه مینهد از خوف این ورطه خوفناک از وزارت و امارت گذشته به بغداد شتافت، و فتحعلی شاه او را از والی بغداد داود پاشا به خواست ولی پاشای مذکور غیور بود و حاجی مشار الیه به حسن تدبیر مشهور لهذا حرمت و رعایت نمود و حاجی به تجارت مشغول شد و به جواهری معروف گشت ولی نظیر امیری جلیل به حشمت بیپایان زندگانی مینمود، و این شخص از نوادر دهر بود زیرا در قصر خویش در نهایت مکنت ایّام به سر میبرد ولی خدم و حشم گذاشت به تجارت مشغول و به حصول منافع کلّیّه مألوف، در خانهای باز داشت و از ترک و تاجیک و دور و نزدیک همیشه مهمانان عزیز داشت، بزرگان ایران چون به زیارت عتبات عالیات میرفتند اکثر در خانه او مهمان میشدند سفرهای مهنّا و عیشی مهیّا موجود میدیدند، و حاجی مشارالیه فی الحقیقه از صدر اعظم ایران محترمتر و از جمیع وزراء حشمتش بیشتر و به آینده و رونده در بذل و بخشش روز به روز قدم پیشتر مینهاد، در عراق فخر ایرانیان بود و مباهات هموطنان حتّی بر وزراء و مشیرین عثمانی و بزرگان بغداد بذل و بخشش و انعام مینمود در عقل و تدبیر بینظیر
«* نويافتههايي از زندگي عالم رباني مرحوم سيد كاظم رشتي صفحه 68 *»
بود، باری، حاجی مشارالیه را هر چند در اواخر ایّام از کبر سنّ امور تجارت پریشان شد ولی در زندگانی ابداً تغییر و تبدیلی نداد بر مثال سابق در نهایت حشمت و عزّت زندگانی میکرد، و اموال عزیزی[ کذا] بزرگان از او به وام گرفتند و ندادند، از جمله والده آقا خان محلّاتی صد هزار تومان قرض کرد ولی فلس واحد ادا ننمود زیرا به زودی فوت شد، از جمله ایلخانی مسمّی به علیقلیخان، از جمله سیف الدّوله پسر فتحعلی شاه، از جمله والیه دختر فتحعلی شاه و قس علی ذلک از بزرگان ایران و امراء عثمانی و اعاظم عراق و جمیع این دیون سوخت نمود، و لکن آن امیر کبیر بر حالت قدیم قائم و مستدیم و در اواخر ایّام محبّت غریبی به جمال مبارک پیدا نمود و به حضور مشرّف میشد و خاضع بود، روزی به خاطر دارم که در حضور مبارک عرض مینمود که در تاریخ هزار و دویست و پنجاه و چیزی میرزا موکب منجّم مشهور در عتبات بود که شهیر آفاق بود، روزی به من گفت میرزا در نجوم قِران عجیبی میبینم که مثل و نظیر نداشته و ندارد و این دلیل بر ظهور امر عظیمی است و یقین است که آن امر عظیم ظهور قائم موعود است، باری، این امیرجلیل در این حالت بود که وفات نمود و ارث یک پسر و دو دختر گذاشت، ناس را گمان چنان بود که حاجی مشارالیه بر ثروت سابق باقی و بر قرار است لهذا مال میراث چند کرور موجود چه که هر کس از روش و سلوک او چنین گمان مینمود،
«* نويافتههايي از زندگي عالم رباني مرحوم سيد كاظم رشتي صفحه 69 *»
کار پرداز ایران و مجتهدین آخرالزمان و قاضی بیایمان جمیع دندان تیز نمودند و در میان ورثه عربده و ستیزه انداختند تا به این واسطه مداخل کلّیّه نمایند لهذا تا توانستند به خرابی ورثه همّت گماشتند کار به جايی رسید که جمیع ورثه فقیر و برهنه مانند و کارپرداز و مجتهدین و قاضی اموالی اندوخته نمایند، جناب حرف البقاء آقا میرزا موسی مؤمن و موقن و نفس مطمئنّه بود ولی دو خواهر که از مادر دیگر بودند به کلّی از امر بیخبر، روزی این دو خواهر با داماد مرحوم میرزا سیّد رضا به درب خانه آمدند دو دختر به اندرون وارد و داماد در برون منزل نمود، بعد به ساحت اقدس دختران عرض کردند که ایلچی و قاضی و مجتهدان بیایمان خاندان ما را ویران کردند امّا جناب مرحوم میرزا در اواخر ایّام اعتمادی جز به مقام مقدّس نداشت هر چند غفلت نمودیم و در التجاء تأخیر ورزیدیم حال پناه آوردهایم و عفو گناه میطلبیم امید چنانست که نومید نگردیم و در صون عنایت و حمایت از این خطر شدید نجات یابیم توجّهی در امور ما بنمايید و از قصور چشم پوشید، جمال مبارک جواب قطعی فرمودند که مداخله در این امور منفور جمال مبارک است ولی آنان دست از دامان برنداشتند یک هفته در اندرون اقامت نمودند و هر صبح و شام فریاد الأمان برآوردند و گفتند که ما از این در گاه سر بر نداریم بلکه عاکف آستان شویم و مقیم عتبه ملائک پاسبان تا توجّهی در امور ما گردد و از دست
«* نويافتههايي از زندگي عالم رباني مرحوم سيد كاظم رشتي صفحه 70 *»
ستمکاران و ظالمان رهايی یابیم، جمال مبارک هر روز نصیحت میفرمودند که این امور راجع به حکّام و مجتهدانست ما را مدخلی نیست ولی آنان به نهایت الحاح اصرار و ابرام مینمودند و استدعای نظر عنایت میکردند، از قضا خانه مبارک از حطام دنیا منزّه و مقدّس بود و حضرات خوش گذران به آب و نان قناعت نمینمودند باید به وام طعام مهیّا گردد خلاصه از هر جهت مشکلات حاصل شد، عاقبت روزی جمال مبارک مرا خواستند و فرمودند این مخدّرات از کثرت الحاح ما را به زحمت انداختهاند چارهای نه باید تو بروی ولی در یک روز این مسئلهء مهمّه را انجام دهی، روز ثانی با جناب کلیم به خانه حاجی مرحوم رفتیم، فوراً ارباب خبره حاضر ساختیم جمیع جواهرات را در غرفهای مهیّا نمودند و دفاتر املاک را در غرفه دیگر و اشیاء ذیقیمت خانه را در غرفه دیگر حاضر ساختند، چند نفر جواهری به تقویم جواهر پرداختند و چند نفر از اهل خبره قیمت خانهها و دکّانها و باغها و حمّامها تعیین کردند، چون آنان به کار مشغول شدند من بیرون آمدم و در هر غرفهای نفسی گماشتم تا اهل خبره کار را به اتّفاق تمام نمایند، قریب ظهر بود که این کار انجام یافت بعد به صرف ناهار پرداخته شد، بعد از ناهار گفته گشت اهل خبره این اشیاء را به دو قسم منقسم کنند تا قرعه انداخته شود قسمی سهم دختران و قسمی سهم جناب حرف بقاء معلوم گردد و من به جهت دفع
«* نويافتههايي از زندگي عالم رباني مرحوم سيد كاظم رشتي صفحه 71 *»
کسالت در بستر آرمیدم، قریب عصر برخاستم و صرف چای شد به اندرون خانه آمدم ملاحظه شد که سه قسمت کردهاند سؤال نمودم که من تنبیه کردم دو قسمت شود چگونه سه قسمت شد، جمیع ورثه و متعلّقین به قول واحد جواب دادند البتّه باید ثلث خارج گردد لهذا سه قسمت نمودیم یک قسمت تعلّق به حرف بقاء دارد و یک قسمت تعلّق به دختران، و قسم ثالث در تحت تصرّف شما است ثلث مال میّت است هر نوع مناسبت و مصلحت دانید صرف نمايید، نهایت استیحاش حاصل شد که چنین امری از امکان خارج است ابداً چنین تکلیفی میارید که ممتنع و محال است و به جمال مبارک قسم یاد شد که فلس واحد قبول نمیشود، آنان نیز قسم خوردند که ما جز به این قسم راضی نگردیم و قبول ننمايیم، این عبد گفت پس حال این مسئله را بگذارید، آیا حرفی دیگر در میان شما باقی مانده؟ جناب حرف بقاء فرمودند البتّه نقود موجوده به کجا رفته؟ سؤال از مقدار شد، گفتند سیصد هزار تومان، صبایای مرحوم حاجی گفتند از دو شق خارج نیست یا این مبلغ در خانه است در صندوق و یا در زیر خاک و یا در خارج است ما خانه و ما فیه را تسلیم میرزا میکنیم و هر یک با چادری برون میرویم و اگر چیزی یافت از حال به او هبه مینمايیم و اگر در خارج است لابد نزد شخصی امانت گذارده شده و آن شخص چون مطّلع است که در این کار خیانت شده است
«* نويافتههايي از زندگي عالم رباني مرحوم سيد كاظم رشتي صفحه 72 *»
چگونه با ما صداقت مینماید و آن مبلغ را اعاده میکند بلکه جمیع را از میان میبرد و جناب میرزا باید برهان کافی در این مسئله اقامه کند به مجرّد دعوی ثابت نگردد، جناب حرف بقاء فرمودند که جمیع اموال تسلیم آنان بود من نه خبر داشتم و نه اثری میدانستم هر قسم خواسته مجری داشتهاند، باری، برهان واضحی در دست نداشت جز اینکه میفرمودند حاجی مرحوم ممکن است بینقود باشند، این عبد ملاحظه نمود که در این دعوی برهانی در دست نه و پاپی شدن سبب رسوايیست و نتیجه ندارد، لهذا گفتم قرعه بیندازید قرعه انداختند ثلث ثالث را گفتم غرفهای گذاشتند و مهر و موم نمودند مفتاح غرفه را به حضور مبارک آوردم عرض کردم کار به اتمام انجامید و این به صرف تأیید مبارک بود و الّا یکسال تمام نمیشد، ولی مشکلی در میان آمده تفصیل ادّعا و فقدان بیّنات را عرض کردم وقوعات را بتمامه شرح دادم و عرض کردم که حضرت حرف بقاء بسیار مدیونست و اگر موجود خویش را بدهد وام تمام نگردد پس بهتر آنست که مستدعای ورثه را بعد از الحاح نفس مبارک قبول فرمایند و به حرف بقاء ببخشند تا اقلّاً از گیر و دار دیون رهايی یابد و چیزی از برای او باقی ماند، روز ثانی حضرات ورثه حاضر شدند و از ساحت اقدس رجا کردند که من ثلث را قبول نمایم فرمودند این مستحیل است بسیار الحاح و التماس و رجا نمودند که نفس مبارک قبول
«* نويافتههايي از زندگي عالم رباني مرحوم سيد كاظم رشتي صفحه 73 *»
فرمایند و در موارد خیریّه به امر مبارک صرف شود، فرمودند من این مبلغ را شاید در مورد واحد صرف نمایم، عرض کردند ما را در آن خصوص رأیی نیست و لو به دریا افکنده شود و ممکن نیست دست از دامن برداریم مگر آنکه این رجا مقبول درگاه شود، در جواب فرمودند من این ثلث را قبول نمودم و به برادر شما حرف بقاء بخشیدم به شرط آنکه من بعد به ادّعايی دم نزد، ورثه به شکرانه پرداختند و این قضیه عظیم در یوم واحد انجام یافت نه صدايی و نه ندائی و نه دعوايی باقی ماند، حضرت حرف البقاء به نهایت الحاح خواستند قدری از جواهرها تعارف کنند قبول ننمودم نهایت قبول انگشتری خواهش نمودند ولی انگشتر گران قیمت یاقوت رمّانی حبابی بیعیب بود نادر الامثال بود و اطرافش مرصّع به الماس بود قبول نشد در حالتی که عبا در بر نبود بلکه قبائی ریسمانی که از قدم عالم خبر میداد در بر بود و فلس واحد غیر مالک به قول خواجه حافظ (گنج در آستین و کیسه تهی)، باری، جناب حرف البقاء در مقابل این عنایت جمیع ما یملک را از بساتین و عقار و اراضی و املاک تقدیم حضور نمود قبول نفرمودند، بعد علمای عراق را شفیع قرار داد جمیعاً به حضور شتافتند و استدعای قبول نمودند به کلّی امتناع فرمودند، عرض کردند اگر قبول نفرمايید جناب حرف بقاء در اندک زمانی جمیع را به باد میدهد خیر خود او اینست که تصرّف در وی نتواند، باری،
«* نويافتههايي از زندگي عالم رباني مرحوم سيد كاظم رشتي صفحه 74 *»
به خطّ خود هبه نامه متعدّده مطابق مذاهب خمسه به عربی و فارسی دو نسخه مرقوم نمود و حضرات علماء را شاهد اتّخاذ کرد و هبه نامه را به واسطه علمای بغداد از جمله عبد السّلام افندی عالم نحریر و سیّد داود افندی فاضل شهیر تقدیم کرد، جمال مبارک فرمودند ما خود میرزا موسی را وکیل قرار دادیم، باری، بعد از اینکه جمال مبارک به رومیلی تشریف بردند جناب حرف بقاء بلوک هندیّه که قریب کربلا است حاصلات عشریّهاش را از حکومت به التزام اشتری نمود و خسران عظیم کرد قریب صد هزار تومان زیان نمود حکومت املاک را ضبط کرد و جمیع را بفروخت ولی به ابخس اثمان، به ساحت اقدس عرض شد فرمودند ابداً تفوّه منمايید و نامی از این املاک مبرید، در این اثناء از ادرنه نفی به عکا واقع شد جناب آقا میرزا محمّد به حکومت مراجعت کرد که من وکیل جمال مبارکم این املاک تعلّق به حرف بقاء ندارد چگونه ضبط نمودید ولی چون سندی در دست نداشت زیرا اوراق هبه در عکا بود لهذا مدّعایش در نزد حکومت مقبول نیفتاد ولی در بین کلّ شهرت به میرزا محمّد وکیل یافت اینست سبب تلقیب او به وکالت، باری، در ادرنه بودیم که خاتم مذکور یعنی یاقوت را به واسطه سیّد علی اکبر جناب حرف بقاء ارسال نمود جمال مبارک امر به قبول فرمودند، چون به عکا رسیدیم یاران الهی بیمار شدند و در بستر به علل و امراض گرفتار گشتند، این عبد آن انگشتر را به
«* نويافتههايي از زندگي عالم رباني مرحوم سيد كاظم رشتي صفحه 75 *»
هندوستان نزد نفسی از احباب فرستاد تا به زودی بفروشند و مبلغ را بفرستند و صرف بیماران گردد، ولی آن نفس مبارک فلسی نفرستاد بعد از دو سال مرقوم نمود که من به بیست و پنج لیره فروختم و صرف زائرین کردم و حال آنکه قیمت خاتم وافر بود، ولی این عبد شکوه ننمود و به شکرانه پرداخت که الحمدللّه از آن اموال غباری به دامن تعلّق نیافت، خلاصه جناب میرزا محمّد وکیل اسیراً از عراق به حدباء ارسال شد و به نهایت زحمت و مشقّت گرفتار گشت غنی بود فی سبیل اللّه فقیر شد راحت بود در راه خدا به زحمت افتاد و ایّامی چند در نهایت تذلّل و تبتّل در موصل به سر برد و عاقبت منقطعاً عمّا سوی اللّه و منجذباً بنفحات اللّه از این عالم ظلمانی به جهان نورانی صعود نمود، علیه التّحیّة و الثّناء و فتح اللّه علی ترابه ابواب السّماء بماء منهمر من العفو و الغفران.»([70])
ضمن اعتذار از نقل این عبارت طولانی، برای دفاع از ساحتِ پاکِ عالم ربانی مرحوم سید کاظم رشتی، از ذکر این بخش از تاریخِ بهائیان چارهای نبود. هدف از نقل تمام ماجرا
«* نويافتههايي از زندگي عالم رباني مرحوم سيد كاظم رشتي صفحه 76 *»
چند مطلب است:
1) آشنایی با این بخش تاریخ.
2) اینکه میرزا هادی جواهری از ابتداء بابی نبود و با هدفِ یاری بابیه به نجیبپاشا وام نداد؛ چه دعوت باب چند سال پس از اعطای این وام آغاز شده.
3) اینکه میرزای جواهری در اواخر عمرش با بابیه آشنا شد و به تصریح این متنِ بابی، تا پیش از آن هیچ نقشی در پیشبرد امر بابیه نداشته.
4) اینکه میرزا حسینعلی بهاء از جانب پسر میرزا هادی جواهری، یعنی میرزا موسی حمایتِ مالی شد نه خودِ او.
5) اینکه این حمایت مالی اگرچه از ارثِ پدرش میرزا هادی بود؛ ولی هیچ توصیه و وصیتی از جانب میرزای جواهری مبنی بر این امر وجود نداشت.
6) هیچ سندی دالّ بر ارتباط میان مرحوم سید کاظم رشتی و میرزا هادی جواهری وجود ندارد.
7) و مهمتر اینکه از سید مرحوم در راستای نقشه بابیان سوء استفاده نشد.
«* نويافتههايي از زندگي عالم رباني مرحوم سيد كاظم رشتي صفحه 77 *»
د |
د: به عباراتِ «پیشگفتار» باز گردیم. در ادامه چنین آمده است:
«اینجاست که نقش سید کاظم رشتی در ارتباط با اردوی نجیبپاشا، وساطتها و نیز امن نشان دادن خانه سید، معنایی تازه مییابد.»([71])
همانگونه که پیش از این یادآور شدیم، حربه اصلی برخی معاندان آگاه یا جهال نا آگاه، برای صدمهزدن به سید مرحوم، «امن و بست» بودن منزل ایشان است هنگام حمله نجیبپاشا و نیز صدور برخی مراسلات و مکاتبات و مراودات ایشان یا رسولانشان با اردوی سپاه نجیبپاشا برای فیصله دادن ماجرا.
در کتاب «بهائیان» آمده است:
«در چنین موقعیتی که حتی حرمهای مطهر محل امنی نبود و همه پناهندگان در چنین اماکنی مقدس، کشته شدند و در خون خود غلطیدند، خانه سید کاظم رشتی، خانه امن و عدهای از مردم و مریدان سید، به خانه ایشان پناهنده شده بودند. خانه سید کاظم به چه معناست؟! در حالی که سپاهیان نجیبپاشا حتی به
«* نويافتههايي از زندگي عالم رباني مرحوم سيد كاظم رشتي صفحه 78 *»
مقدسترین اماکن شیعه در کربلا احترام نمینهادند… خانه سید کاظم رشتی از هر لحاظ در امان و شخص او مصون از حوادث و هر کس که به خانه وی پناهنده میشد، مصون از بلا بود!
… اگر عثمانیها احترامی به مرتبه فضل و تقوای شیعی سید کاظم داشتند، میبایست در مراتب بالاتری احترام به بقاع متبرکه شهدای کربلا ابراز بدارند و این عدم توجه و رعایت حرمت، به خوبی نشان میدهد که سخن از جلالت شأن شیعی سید کاظم نزد شیعیان و عمال عثمانی، حربهای بیش به نظر نمیرسد و عثمانیها او را به عنوان وسیلهای دیدند که توسط او میتوانستند به قلع و قمع کربلا، توفیق یابند و امنیت خانه او، و یاران او، هیچ چیز جز پاداش این خدمتگزاری دانسته یا نادانسته نبوده است.»([72])
با استفاده از نگاشتههای همین کتاب، در یکی از قسمتهای برنامه «سراب» که زمانی در رادیو معارف پخش میشده است، کارشناس مربوطه این حربه را چنین به کار میبرد:
«ببینید؛ سپاهیان نجیبپاشا اماکن مقدسه شیعه را مورد حمله قرار میدهند، ضریح برایشان اهمیتی ندارد با اسب داخل رواق مقدس میشوند و تاخت و تاز میکنند اما این وسط خانه سید کاظم رشتی مصون از بلاست؛ چرا؟ آیا عثمانیها به احترام فضل و
«* نويافتههايي از زندگي عالم رباني مرحوم سيد كاظم رشتي صفحه 79 *»
تقوای سید کاظم که شیعه مذهب بود این کار را میکردند؟ اگر به خاطر فضل و تقوا بود به طریق اولی میبایست نسبت به بقاع متبرکه کربلا این احترام را قائل بشوند.
هیچ تردید و شکی نمیتوانیم داشته باشیم که همنوایی سید کاظم با عثمانیها و ساخت و پاختش و رفتارهایی که بعضاً از خودش نشان داده بود، ایشان با عثمانیها روابط نزدیک دارد که سبب شد خلیفه عثمانی این خانه را محل امن قرار بدهد…
چطور قابل فهم است که بگوییم سید کاظم یک شیعه متعصب و علیرضا پاشا (گوینده میان نجیبپاشا و علیرضا پاشا خلط کرده است؛ فتأملوا) یک سنی متعصب بعد این قدر راحت با هم کنار بیایند؟ این چیزی نیست جز اینکه سید کاظم روابط بسیار حسنهای با بغداد و خلفای عثمانی دارد… .»([73])
در ادامه مفصلاً درباره امن بودن منزل سید مرحوم خواهیم نوشت و ثابت خواهیم کرد که اماکن مقدس در کربلای معلی نیز امن و امان اعلام شد ولی سربازان عثمانی از فرمان فرمانده خود سر باز زده و در این اماکن مقدس مرتکب جنایاتی شدند.
اعتراض بر امن بودن منزل سید مرحوم در پیشگفتارِ کتاب «گزارش یک کشتار» نیز مطرح شده است؛ ولی در قواره و
«* نويافتههايي از زندگي عالم رباني مرحوم سيد كاظم رشتي صفحه 80 *»
قالب جدیدی و به صورت یک پرسش پژوهشی:
«معلوم نیست سید رشتی از این مکاتبات چه انگیزهای داشت؟ در همراهی با سیاست نجیبپاشا، میکوشید که ساکنان از شهر بروند تا بدین ترتیب روحیه جنگجویان تضعیف گردد و استیلاء سپاه عثمانی بر شهر آسان باشد؟ یا نگاهی انساندوستانه و عاقبتاندیشانه داشت و میخواست بیگناهان جان به در برند؟
حتی ممکن است که او به سبب موقعیت خاص خود و دامنه دسترسی و تماس با اقشار متنوع جامعه، قصد داشته است به جنبشی که در شهر وجود داشت، سازمان بیشتر و بهتری بدهد؟ میدانیم که سید کاظم رشتی عقاید خاصی داشت، مانند اشارات او به «شهر علم» یا باور به اینکه «باید مقدمات ظهور موعود را آماده کرد». از نگاه وی و شاگردانش، حادثه پیرامون شهر آیا از اسباب و ادله مرتبط با ظهور بود؟ و اگر چنین بود «ظهور» وی در نقش میانجی چه معنایی داشت؟»([74])
«شاید … تحت تأثیر آموزههای مکتب سید رشتی که «آخر الزمان» را دور نمیدانست، برخی از اهل شهر این جدال را مقدس و جهاد میدانستند و بدینگونه در همان جهتی راه میسپردند که مطلوب محمدنجیب بود… .»([75])
«* نويافتههايي از زندگي عالم رباني مرحوم سيد كاظم رشتي صفحه 81 *»
و یا در موضعی دیگر چنین آمده:
«اینجاست که نقش سید کاظم رشتی در ارتباط با اردوی نجیبپاشا، وساطتها و نیز امن نشان دادن خانه سید معنایی تازه مییابد.»([76])
این طرز تقریر، به صورت پرسش، در رسته همان «چه بسا» هایی است که پیش از این نوشتیم. خوشبختانه اسناد این کتاب (گزارش یک کشتار) پاسخ بسیاری از سؤالات در این باره است؛ ولی متأسفانه در پیشگفتار، از این اطلاعات بِکر استفاده نشده است.
قضیه مکاتبات و ارتباطات با اردوی عثمانی، از آنچه خواهیم نگاشت روشن خواهد شد. سید مرحوم از همان ابتداء ظن قوی بر حمله سپاهیان نجیبپاشا داشتند و این مظنه به علت این بود که وی اهالی کربلا را به حمله تهدید کرده بود.([77]) از این رو مکاتبات و مسئله صلح را پیگیری فرمودند:
«جناب حاجی سید کاظم([78]) همان اول مظنه کرده بود که این شهر فتح خواهد شد به همان جهت به مردم میگفت و اظهار مینمود که اطاعت نمایند به تکالیف پاشا؛ اما بیمصرف شده
«* نويافتههايي از زندگي عالم رباني مرحوم سيد كاظم رشتي صفحه 82 *»
چرا که به همین جهت رؤسای یارامازها [=اشرار] و ملاها با او ضد شدند.»([79])
گذشته از آنکه طبق مدرکی که پس از این از روزنامه المستقبل نقل خواهیم کرد، نجیبپاشا از ایشان خواست که برای جلوگیری از قتال پیشقدم شوند. ایشان به طور مکرر با اردوی عثمانی در ارتباط و مکاتبه بودند و تلاش میکردند لشکر وارد شهر نشود بلکه فقط پانصد سرباز وارد شوند تا ملاحظه کنند فضای کربلا شورشی نیست و البته این تلاشها را دشمنان ایشان ناکام گذاردند.([80])
و چون امن اعلام شدن منزل سید مرحوم پیش از این نقد و بررسی نشده است، بجاست آنرا در این بخش با تفصیل بیشتری واکاوی کنیم.
همانگونه که پیش از این یادآور شدیم، شرمآور است که درباره عالمِ مسلمانِ شیعه اثناعشری که جایگاه علمی و عملی او و وجاهتش در جوامع آن زمان ظاهر بوده است اینگونه قضاوت شود. باید افتخار کرد که حتی علمای اهل سنت همچون سید محمود آلوسی از مقام یک عالم شیعی تجلیل میکنند و حاکمان آن دوره به علت شناختی که از ایشان و نقش وی در برقراری
«* نويافتههايي از زندگي عالم رباني مرحوم سيد كاظم رشتي صفحه 83 *»
تعادل و امنیت دارند، ایشان را محترم میشمارند.
در همه اعصار در میان علمای امامیه افراد متعددی بودهاند که با حاکمان زمان روابطی داشته و مورد تجلیل و تمجید ایشان واقع شدهاند، ولی درباره هیچ یک چنین بدگمانیهایی صورت نپذیرفته است. دون استوارت([81]) در مقالهای به گزارش سفرهای بهاءالدین عاملی در قلمرو عثمانی پرداخته است.([82]) وی در این مقاله از مشارکت گسترده عالمان شیعی در مراکز علمی اهل سنت سخن گفته است و مصادیق بارزی را تحلیل کرده است.([83])
او طبق اسناد تاریخی بر این باور است که علمای امامی در مراکز معتبر علمی اهل سنت به فراگیری متون اهل سنت میپرداختند و مراودات گستردهای با همتایان سنی خود داشتهاند. یکی از علل این امر، آشنایی با میراث فقهیحدیثی اهل سنت بوده است و در کنار آن، شاهد اخذ گسترده اجازات علمی توسط عالمان مذکور از استادان سنی هستیم.
این اجازات کارکردهای خاصی داشته است. سوای آنکه تأییدی بر جایگاه علمی عالمان امامی بوده، در دورهای که تنش
«* نويافتههايي از زندگي عالم رباني مرحوم سيد كاظم رشتي صفحه 84 *»
میان شیعیان و اهل سنت شدت گرفته بود، این اجازات میتوانست در مواقع خطر، از جان آنها حفاظت کند. همچنین اجازات مذکور میتوانست در برخی مواقع (از جمله هنگامی که شهید ثانی در سال 952 تصمیم به تدریس در یکی از مدارس شام گرفت)، به آنها برای دست یافتن به خواسته خود کمک کند.
ممکن است کسی این اشکال سست را مطرح کند که همه این اعمال شیخ بهائی و شهید ثانی و امثال او در ارتباط با علماء و حاکمان اهل سنت به علت تقیه بوده است. باید گفت آری؛ بخشی از این برنامهها چنین بوده است؛ ولی بخشی علتهای دیگر داشته است و البته هیچ کس یکی از این علتها را دلدادگی به اهل سنت یا حاکمان عثمانی بر نمیشمرد.
در میان متأخرین نیز شاهد اینگونه ارتباطها با علمای عامه هستیم. مرحوم سید شهابالدین مرعشی نجفی، در ابتدای بسیاری از کتابهای کتابخانه عظیم خود تعلیقاتی نگاشته است. وی در ابتدای کتاب تفسیر روح البیان نوشته است:
«هو العلامة المحدث المفسر العارف الشاعر الأدیب الأریب الشیخ إسماعیل أفندی حقی…» تا اینکه مینویسد: «و اعلم أنی أروی هذا التفسیر و سائر مؤلفات المؤلف سیما کتاب الفضائل بالطریق المتصل المعنعن إلیه بروایتی عن العلامة العارف أعلم علماء العامة فیمن أدرکته السید إبراهیم الراوی الرفاعی نزیل
«* نويافتههايي از زندگي عالم رباني مرحوم سيد كاظم رشتي صفحه 85 *»
بغداد و طرقه المعروفة و هو من مشایخی فی الحدیث و الروایة و تجوید القرآن الشریف…».([84])
در ایام حیات سید مرحوم نیز نوع دانشمندان شیعی در ایران و عراق با شاهان و شاهزادگان قاجار و حاکمان عثمانی ارتباطهایی داشتند و در مواردی علمای سنی ایشان را تمجید و تمدیح کردهاند.
حتی در همین واقعه نجیبپاشا و حمله به کربلای معلی سید ابراهیم قزوینی که از مجتهدین بزرگ اصولی در کربلا محسوب میشود، شخصاً برای چارهجويی به اردوی قوای عثمانی رفت؛ ولی این ارتباط منفی تلقی نمیشود چراکه بعدها شخصی پیدا نشد تا از تعالیم وی سوء استفاده کند! اما چون شخصی به نام علیمحمد باب از شهرت و تعالیم سید مرحوم سوء استفاده کرده است، نام این بزرگوار مخدوش شده و حتی ارتباط ایشان با قوای عثمانی از پشت عینک بدبینی تحلیل میشود. در تاریخ آمده است:
«او [=ملا عبدالعزیز کنسول] خود همراه مجتهد اعظم، سید ابراهیم قزوینی صاحب الضوابط به اردوی قوای عثمانی رفت و با والی و فرماندهی قوای مهاجم گفتگو کرد.»([85])
باید گفت اگر سید مرحوم اجازه روایی یا اجتهادی از علمای
«* نويافتههايي از زندگي عالم رباني مرحوم سيد كاظم رشتي صفحه 86 *»
عامه دریافت میکردند دشمنان چه میگفتند؟! و حال آنکه ایشان بدون اینکه خود را همچون شیخ بهائی، سنی شافعی معرفی کنند، مراوداتِ در چهارچوب موازین شریعت خود را با این افراد حفظ فرموده تا در بزنگاه، از آن به نفع شیعیان استفاده فرمایند.
هرگز تاریخ ثبت نکرده است که سید مرحوم از عثمانیها درخواستی داشته باشند یا مثلاً مواجبی دریافت کنند. این برخی از عثمانیها بودند که مراتب احترام را بجا میآوردند و این آلوسی، مفتی بغداد بود که از ایشان پرسشهایی کرد و در کتاب تفسیریِ خود «روح المعانی» از این پرسش و پاسخ یاد کرد([86]) و این عبدالباقی افندی بود که در مدح سید مرحوم اشعاری سرود.([87]) و این علیرضا پاشا بود که از ایشان خواست قصیده مدحیه عبدالباقی افندی با مطلع «وافتک یا موسی بن جعفر تحفة…» را شرح بفرمایند.
و سرانجام این نجیبپاشا بود که از ایشان خواست برای دفع و رفع غایله کربلا پیشقدم شوند.([88]) و چون صلاح شیعیان را در این میدیدند، در متن ماجرا قرار گرفتند. این بزرگوار مقابل عثمانیها زانو بر زمین نزد و از عاملان ایشان نبود؛ بلکه برابرِ
«* نويافتههايي از زندگي عالم رباني مرحوم سيد كاظم رشتي صفحه 87 *»
«شیعیانِ» کربلا زانو زد و «ملتمسانه» خواهش فرمود که شرایط صلح را بپذیرند تا بلد در امان بماند؛ ولی شورشیان و معاندین این خواهش و التماس او را رد کردند…؛ در اسناد تاریخی مذکور در همین کتاب آمده است:
«… در آن وقت جناب حاجی سید کاظم التماس کرد به همه خلق؛ که گوش بدهند به او …»([89])
«جناب حاجی سید کاظم هرچه در قوه داشت که رفع دشمنیها نماید موعظه بر خلاف حرکت آنها کرد، او را فحش دادند و او را ترساندند و حرف او را نشنیدند. این مطلب را شنیدم از چند نفر که در کربلا بودند»([90])
«رئیس علماء حاج سید قاسم [=سید مرحوم] که همیشه به اهالی گفته و نصیحت کرده بود که به قول پاشا گوش دهید در این خصوص خیلی غیرت کرد ولی شورشیان و گروهی از علماء قبول نکردند».([91])
واقعه حمله نجیبپاشا و امن بودن منزل سید مرحوم، انسان آگاه را متذکر وقایعی همچون واقعه حره میکند. زمانی که در سال 63 هجری یزید ملعون سپاهی را به فرماندهی مسلم بن
«* نويافتههايي از زندگي عالم رباني مرحوم سيد كاظم رشتي صفحه 88 *»
عقبه به مدینه منوره گسیل داد، و آنها حتی به مسجد و روضه و قبر منور رسول خدا؟ص؟ هم رحم نکردند و کردند آنچه کردند؛ اما در این میان منزل حضرت سجاد؟ع؟ مکان امن اعلام شد.
طبق تصریح منابع تاریخی، بسیاری از خانوادهها همسر و فرزندان خود را به منزل ایشان فرستادند و از آن حضرت پناه خواستند و در پناه آن حضرت تا پایان اشغال مدینه به دست سپاه یزید، در امنیت به سر بردند و از تعرض شامیان در امان ماندند، و طبق نقلی حتی خانواده مروان بن حکم نیز به پناهندگی نزد امام سجاد صلوات الله علیه آمده بودند. پس از پایان قتل و غارت، مسلم بن عقبه حضرت سجاد؟ع؟ را دعوت نمود و نزد خود نشانید و مورد احترام و تفقّد قرار داد و با بازگشت ایشان به منزل موافقت کرد.
برخی منابع چنین نوشتهاند: زمانی که سپاه یزید قصد مدینه کرد تا جان و مال و ناموس اهل مدینه را مورد تعرض قرار دهد، علی بن الحسین؟ع؟ چهارصد تن را در میان خانه و خاندانش پناه داد و تا زمان بازگشت سپاه و خروج آنان از مدینه این چهارصد نفر را مورد پذیرایی قرار داد. ایمنی و آسایش این گروه در پناه امام سجاد؟ع؟ بدان حد بود که برخی از ایشان گفتند: ما چنین آسایش و زندگی آرامی را که در خانه علی بن الحسین؟ع؟ دیدیم حتی در خانه پدرمان شاهد نبودهایم، و این
«* نويافتههايي از زندگي عالم رباني مرحوم سيد كاظم رشتي صفحه 89 *»
در حالی بود که مسجد رسول خدا را برای اسبان و شتران خود اصطبل کرده بودند… .([92])
در این جریان، منزل حضرت سجاد؟ع؟، به علت همراهی نکردنشان با شورشیان، بَست و امن اعلام شد، با وجودی که شامیان مرتکب بیحرمتیهای فراوانی نسبت به مسجد و روضه رسولخدا؟ص؟ گردیدند، و این فضیلت برای حضرت سجاد سلام الله علیه آشکار گردید.
جریان حمله نجیبپاشا و امن بودن منزل سید مرحوم و بست اعلام شدن آن، نمونهای از آن واقعه میتواند باشد و به هیچ وجه بر اینکه ایشان عامل قوای عثمانی باشند دلالتی ندارد.
در تاریخ آمده که پس از واقعه غدیر دم، نجیبپاشا در حین مراجعت به بغداد وقتی در 22ذیحجه به شهر نجف رسید، اعلم علمای اصولی نجف، شیخ حسن فرزند شیخ جعفر کاشفالغطاء از وی در ورودی شهر استقبال کرد و از وی پذیرایی کرده و او را در منزل خود مأویٰ داد.([93]) در پیشگفتار همین کتاب، این حرکتِ شیخ حسن آل کاشف الغطاء چنین توجیه شده است:
«* نويافتههايي از زندگي عالم رباني مرحوم سيد كاظم رشتي صفحه 90 *»
«مرجعیت شیعی برای حفظِ دماء نفوس مسلمین، جنایتکاری چون نجیبپاشا را در منزل خود پذیرفت.»([94])
چگونه است که امن و بست اعلام شدن منزل سید مرحوم، توسط برخی مورخین، تبانیِ با عثمانیها قلمداد میشود؛ ولی حضور نجیبپاشا در منزل مرجعیت شیعی در نجف، «حفظ دماء مسلمین» تعبیر میشود و حتی یکدرصد هم احتمال تبانی و همدستی با نجیبپاشا به فکر خطور نمیکند؟!([95])
بله همانگونه که نهاد مرجعیت شیعی در نجف، بنا به مصالح عامه، شخصِ جنایتکاری همچون نجیبپاشا را در منزل پذیرفت تا خون مسلمانان حفظ شود، نهاد مرجعیت در کربلای معلی با سیاست حکیمانه خود به گونهای عمل نمود تا در منزل سید مرحوم و منازل اطراف آن که با تخریب دیوارهای حائل ملحق بدان شده بود:
«چنان جمعیتی تجمع کرده بودند که سربازان به هیچ عنوان به آنجا نزدیک نشدند»([96])
و آن جمعیت سالم ماندند… .
پس از این تلنگرها به وجدانها و فطرتهای سالم، باید
«* نويافتههايي از زندگي عالم رباني مرحوم سيد كاظم رشتي صفحه 91 *»
بگوییم طبق اسناد تاریخی، نه فقط منزل سید مرحوم مکان امن اعلام شد؛ بلکه در ابتدای کار، تمام کربلای معلی امن و بَست اعلام شد و اماننامه صادر شد؛ ولی متأسفانه شورشیان نپذیرفتند و برخلاف راهنماییهای سید مرحوم حرکت کردند. در اسناد تازه منتشرشده آمده است:
«زمانی که نجیبپاشا توسط سید کاظم افندی خبر فرستاد و ابلاغ کرد که به شرط استقرار پانصد سرباز و یک ضابط در داخل قلعه، تمام جرایم ارتکاب یافته در گذشته عفو خواهد شد و در این عفو تمام افراد، اعم از درستکار و گناهکار، یکسان و برابر خواهند بود، سید وهاب و زعفرانی و سایر رؤساء بدین امر راضی شده بودند و عیال و بعض اقربای خود را در معیت سید کاظم به اردوگاه فرستادند.
ولی پس از آن عجم میرزا صالح در حالی که همه میدانستند او [تبعه] عجم است، اجرای این مصالحه به نحو موصوف را قبول نکرد و تهدید نمود که اگر به این امر رضایت دهید، این شهر را به آتش خواهم کشید و هرگز اجازه نخواهم داد سربازان به شهر داخل شوند. از آنجا که همگی فهمیده بودیم او در تهدید خود جدی است و این کار از دست او بر میآید، لذا به ناچار از تصمیم خود صرف نظر کردیم.»([97])
«* نويافتههايي از زندگي عالم رباني مرحوم سيد كاظم رشتي صفحه 92 *»
«ایرانیان و دیگر سرکردهها در اثنای محاصره [=قبل از حمله]، به آنها [=کربلائیها] امان داده بودند؛ ولی آنها تصورشان آن بود که سقوط شهر محال است، لذا آن را قبول نکرده بودند. آن مکتوبهای اماننامه به سید قاسم [=سید کاظم رشتی] و سید صالح میرزا واصل شده بود ولی آنها [=سرکردههای شورشیانِ داخل شهر] به صلح راضی نشدند.»([98])
درباره این جمله «آنها تصورشان آن بود که سقوط شهر محال است»، در یکی از منابع آمده است در کربلا انتشار یافته بود که شخصی حضرت ابوالفضل سلام الله علیه را خواب دیده و ایشان به نصرت کربلائیها بشارت دادهاند و طبق این خواب، از دستورها و راهکارهای سید مرحوم برای جلوگیری از جدال و جنگ و قتل، سرپیچی کردهاند.
هانی فحص، در مقالهای در روزنامه «المستقبل» با عنوان «بغداد بین العثمانی والصفوی: الخراب المتعاقب بتعاقب النفوذ» این مطلب را نقل کرده است و چون در این وجیزه در چند موضع به نوشته او ارجاع دادهایم، تمام آنچه مربوط به این حادثه است را نقل میکنیم:
«سنة 1842 [م] نقل الوالی علیرضا باشا (الفاسد) الى اسطنبول وحلّ محلّه محمد نجیب باشا والی الشام، و هو من أسرة
«* نويافتههايي از زندگي عالم رباني مرحوم سيد كاظم رشتي صفحه 93 *»
اسطنبولیة وعرف بالقسوة. وفی السنة الثانیة من ولایته وقعت فی کربلاء مذبحة فظیعة بقیادة الوالی بسبب انتشار زمرة من الأشقیاء “الیرمازیة” أی الأشرار الذین لا نفع فیهم.
وکان زعیمهم ابراهیم الزعفرانی و عاثوا فساداً فی المدینة التی حرص الجمیع على احترامها و لاسیما الوالی رضا باشا الذی على الرغم من فساده کان شدید الحب للأئمة، فجعل کربلاء ملاذاً لکل هارب، و بناء على ذلک قرر الوالی القضاء على الیرمازیة، فأنذرهم للاستسلام و تسلیم السلاح خلال شهر، فلم یستجیبوا، فحاصر المدینة ثلاثة أسابیع.
و کان الأهالی و العلماء رافضین للیرمازیة [=الأشرار؛ حسب تعریف کتاب «تراث کربلاء»]، خائفین من شرهم، و استغل الوالی خلافاً بین اتجاهین دینیین فی کربلاء، فأرسل الى زعیم أحد الطرفین السید کاظم الرشتی (شیخ الشیخیة)، یرجوه أن یعمل فی حقن الدماء، فقام السید بما طلب منه وحصّ الناس على فتح أبواب البلدة للقوات العثمانیة و الاستسلام. فأطاعه أتباعه، و ازداد خصومه إصراراً و عناداً.
و انتشر فی کربلاء کلام أن رجلاً رأى العبّاس فی منامه و هو یبشر أهل کربلاء بالنصر المبین، و أرسل رؤساء الحرکة الى بعض العشائر المتحالفة معهم کآلفتلة و آلیسار و آلزغبة یستنجدونهم.
وبعد یوم من عید الأضحى عام 1842 قصفت مدافع الوالی کربلاء
«* نويافتههايي از زندگي عالم رباني مرحوم سيد كاظم رشتي صفحه 94 *»
(من ناحیة باب النجف) و تمّ لها النصر سریعاً و بدا القتل و النهب الفظیع، و أُبیحت البلدة للجنود أربع ساعات ففعلوا ما أرادوا بلذة عارمة …، مع تعلیمات باحترام منزل السید کاظم الرشتی فأوى إلیه الناس طلباً للأمان حتى ازدحم بهم و مات عشرون شخصاً بسبب الزحام!
و نجا الذین التجأوا الى مقام الحسین، و خرج سادن الحضرة و معه معاونوه و عمامته فی رقبته و هو یبکی و یلطم، فأمر القائد بوقف إطلاق النار على اللاجئین الى المقام. و أمر بقلع أبواب مقام العباس و قتل الزائرین، فقتل 300 منهم.
و جاء الوالی نجیب باشا الى المدینة و دخل المقام الحسینی بصحبة الرشتی و بعض شیوخ العشائر، و زار الوالی الضریح و استراح فی تکیة البکتاشیة. و بلغ عدد القتلى 24 ألفاً. و ألقی القبض على عدد من أشراف المدینة بتهمة التحریض على المقاومة.»([99])
وقتی رؤسای اشرار پیشنهاد نجیب پاشا را مبنی بر عفو تمامی مجرمان و امنیت جمیع اهالی کربلا به شرط حضور 500 سرباز عثمانی در کربلا نپذیرفتند، در مرحله بعد علاوه بر منزل سید مرحوم، منزل علیشاه فرزند فتحعلیشاه قاجار معروف به ظل السلطان نیز امن اعلام شد. ظل السلطان به همراه سید
«* نويافتههايي از زندگي عالم رباني مرحوم سيد كاظم رشتي صفحه 95 *»
مرحوم، جزء هیئتِ میانجیگر بودند و تلاش میکردند تا از درگیری و جنگ جلوگیری کنند.
ظل السلطان، آن شاهزاده کهنسال و شجاع قاجاری([100]) که خواهان مماشات و رفع غائله بود،([101]) بسیار در راستای تحصیل صلح ایستادگی کرد و حتی هنگام صادرشدن دستور حمله:
«رکابِ اسبِ سعدالله پاشا را گرفته، ملتمسانه خواهش کرد که: پاشا، فرزندم، دست نگه دار، لکن پاشا اعتنائی به خواهش او نکرد و سربازان را به سوی نقطهای که انتخاب کرده بودند، گسیل داشتند.»([102])
در اسناد کتاب، به کرّات به امن بودنِ منزل ظل السلطان اشاره شده است:
«سوای تنها خانه ظل السلطان و منزل حاجی سید کاظم که سر عسکر وقتی که به شهر داخل میشد، فرستاده بود قراولها به خانههای آنها از برای محافظت و تصاحب کردنِ [=محافظت کردن] آنها.»([103])
«تنها منزل ظل السلطان علیشاه و منزل حاجی سید کاظم رشتی
«* نويافتههايي از زندگي عالم رباني مرحوم سيد كاظم رشتي صفحه 96 *»
که به مجتهد معروف است، از تعدی مصون بود.»([104])
در کتاب ناسخالتواريخ آمده است: «نجيبپاشا حکم داد تا بگشادن توپ و قوت يورش شهر کربلا را مفتوح ساخته و زائر و مجاور، وارد و صادر را جميعاً با تيغ بگذرانند جز آن کس که در خانه ظلالسلطان و خانه حاجى سيدکاظم جاى کنند زحمت نرسانند.»([105])
اضافه میکنیم نه فقط منزل سید مرحوم([106]) و منزل ظل السلطان که برخی مدارس علمیه کربلا هم از تعرض مهاجمین در امان ماند:
«به جز منازل حضرت علیشاه [=ظل السلطان] و جناب سید کاظم افندی و مدارس واقع در جوار تربت علیّه سرورمان امام حسین؟ع؟، تقریباً خانهای نماند که غارت نشده باشد.»([107])
بالاتر از همه، عِلاوه بر منازل و مناطقی که نوشتیم، حرم حضرت حسین صلوات الله علیه و حرم حضرت عباس؟ع؟ هم توسط فرماندهان سپاه عثمانی امن اعلام شده بود؛ ولی این سربازان آن لشکر بودند که از دستور امیرِ خود سرپیچی کرده و متحصنانِ در حرم را شهید کردند:
«بنا به وعده صحیحی که جناب نجیبپاشا به اهالی اعلام کرده بودند، مبنی بر اینکه به اشخاص متحصن در تربتهای امام حسین؟ع؟ و امام عباس؟ع؟ آسیبی نخواهد رسید، بیش از پنج تا
«* نويافتههايي از زندگي عالم رباني مرحوم سيد كاظم رشتي صفحه 97 *»
شش هزار نفر از مردم در تربتهای شریفه مذکوره تحصن کرده بودند. سربازان تحت امر طاهربیک به محض رسیدن به تربت حضرت عباس؟ع؟ از اطاعت وی خارج شده و انتقامجویانه مرتکب اعمال غیر منصفانهای شدند که از نهایت سوء کرداری که یک سرباز میتواند روا دارد نیز فراتر بود.»([108])
دلائل این سرپیچی و نافرمانی به درستی شناخته نیست، شاید قید «انتقامجویانه» به علت آن بوده است که متحصنین در آن اماکن شریف «اقدام به مقابله نمودند»([109]) و در نتیجه سربازان انتقامجویانه اقدام کردند. در یکی از اسناد چنین مذکور شده:
«وقتی که قشون به در روضه حضرت عباس رسیدند دیدند که در بسته است و از منزلی که نزدیک آنجا بود، و آنجا منزل اللهوردیخان بوده است، تفنگ به آنها خالی کرده بودند…، از اندرون هم عربها به آنها تفنگ میانداختند و چند تفنگ هم از منارهها انداختند و سه نفر سرباز هم تلف شد. در آن [لحظه] پاره قشون غیظ کرده داخل آن محل عزیز شدند که جمعیت آنجا بودند. آنجا یک پریشانی و ولوله واهمه داری به عمل آمد. مردم آنجا که میخواستند خودشان را از آتش تفنگ محافظت نمایند جمعی از زن و مرد و اطفال با خاک یکسان شد و چندین کس را با
«* نويافتههايي از زندگي عالم رباني مرحوم سيد كاظم رشتي صفحه 98 *»
گلوله کشتند و جمعی زیر پا مانده و خفه شدند… .»([110])
در یکی از اسناد آمده است:
«سر عسکر بعد از رسیدن درِ حضرت حسین؟ع؟ امر کرد که دیگر غارت نکنند… و پارهای از مال غارت شده را جمع کرده بودند در صحن حضرت حسین؟ع؟ و حضرت عباس؟ع؟… .»([111])
در «العبقات العنبریة فی الطبقات الجعفریة» آمده است که پس از یک کشتار در صحن حسینی، به دستور مصطفی پاشا دوباره آن مکان را امن اعلام کرد: «و وضع الفریق علی أبواب الصحن من یحرسها عن هجوم الجنود علی الحرم لأنه عفا عمن فیه… .»([112])
و این مؤید این نکته است که آن مکان شریف، دوباره امن اعلام شد. در همان کتاب آمده است:
«و کثر فی البلد القتل و الاسر للنساء و الغلمان، و بقیت علی هذه الحالة أربع ساعات من النهار، و لمیسلّم إلا الحرم الحسینی و دار السید کاظم الرشتی منع عنه بعض الأمراء ممن آمن به من أهالی بغداد و سلم فی داره خلق کثیر… .»([113])
آنچه تاریخنویسان نوشتهاند، حالتی است که در پایان مشاهده کردهاند، که در آن ماجرا منزل سید مرحوم تا انتهاء امن بوده است،
«* نويافتههايي از زندگي عالم رباني مرحوم سيد كاظم رشتي صفحه 99 *»
حال آنکه حرمین مقدسین هتک حرمت شده است؛ ولی ظاهراً اصل ماجَرا چنین است که تمام این اماکن امن بوده، ولی متأسفانه به علتهایی هتک حرمت صورت گرفته است. اضافه میکنیم برخی گمان میکردند منازل شاهزادگان ایرانی هم امن خواهد بود چراکه «مهمان دولت روم هستند، اما به منزلهای آنها هم»([114]) سوء قصد شد.
بنابراین سخنِ «پیشگفتار» ناقص و بلکه ناصحیح است که: «از جمله جاهایی که پاشا پیش از حمله به عنوان «اماکن امن» تعیین کرده و بدانها تعرض نشد، ظاهراً تنها بخشی از عتبه حسینی و خانه سید کاظم رشتی بود.»([115]) و نیز روشن شد که داوریِ قشری و چه بسا از سر عناد برخی مورخین، مبنی بر اینکه امن بودن منزل سید مرحوم به علت وابستگی سید مرحوم به عثمانیها بوده، یکسره باطل است، و ساحت مرجعیت شیعه و علمای متقین، علیرغم اختلاف مشارب فکری و مکاتب علمی، از امثال این تهمتها و بهتانها بری است.
در 20 مارس 2005 میلادی، توماس لورن فریدمن Thomas Friedman)) ([116]) در روزنامه نیویورک تایمز مقالهای نوشت و در آن
«* نويافتههايي از زندگي عالم رباني مرحوم سيد كاظم رشتي صفحه 100 *»
پیشنهاد داد آیت الله سید علی سیستانی را باید نامزد جایزه صلحِ نوبل کرد. این پیشنهاد واکنشهایی به دنبال داشت و در این باره مقالاتی منتشر شد. چند مقاله از این مقالات را سلیم الجبوری در کتاب «السید السیستانی؛ مرجعیة الإنسانیة و العیش المشترک» نقل کرده است.
از جمله نوشتارها، مقاله کاتبِ سعودی، جمال خاشقجی است که ناظر به پیشنهاد فریدمن، مقالهای تنظیم کرده است با عنوان «السیستانی لجائزة خدمة الإسلام و لیس نوبل فقط»،([117]) و صباح محسن کاظم، نویسنده و روزنامهنگار عراقی با عنوان «السید السیستانی و جائزة نوبل للسلام» مقالهای نوشته است.([118]) یکی از عبارات خاشقجی چنین است: «اننی لا أرحب باقتراح (فریدمن) فحسب، بل سأرشح المرجع السیستانی لإحراز جائزة (الدعوة للتضامن الإسلامی) التی خصصها الملک فیصل لمن یخدم الإسلام.»([119])
جایزه نوبل عموماً و جایزه صلح نوبل خصوصاً، جایزهای بشری است و اگرچه در عالم شهرتی دارد، ولی متولیان آن به غشّ
«* نويافتههايي از زندگي عالم رباني مرحوم سيد كاظم رشتي صفحه 101 *»
در انتخاب نامزدها متهمند، و علمای أعلام فراتر از این مسائلند؛ ولی برخورد با مسئله ترشیح و نامزد کردن آیت الله سیستانی برای این جایزه، نگارنده را بر این واداشت تا برای ملموستر کردن نقش مؤثر سید مرحوم چنین نتیجه بگیرد:
اگر جایگاه رفیع و مَنیعِ این عالم ربانی و فقیه صمدانی خارج از نِطاقِ مقارنات و اندازهگیریهای ناقص بشری نبود، و اگر در سال 1843 میلادی هیئتی برای یافتن کاندیدای حقیقیِ جایزه صلح تشکیل میشد، بیشک این بزرگوار شایسته حیازت این عنوان میشدند.
چراکه ظهور چشمگیر این مجتهد هوشمند و اعمال کیاست و فراست ستودنی ایشان در نقش بسیار پر رنگِ مصلح و میانجیگر، در واقعه حمله نجیبپاشا به کربلای معلی، انکار ناپذیر است، و اسناد متعدد معروضه در این کتاب و سایر مستندات غیر قابل انکار تاریخی بر این مسئله گواهی میدهند. در اسناد تاریخی است:
«جناب کاظم افندی در حل و فصل صلحآمیز قضیه مذکور همت و تلاش زیادی به خرج دادند»([120])
«اکثریت علمای کربلا ایرانی هستند و از بین آنها مشهورترین و
«* نويافتههايي از زندگي عالم رباني مرحوم سيد كاظم رشتي صفحه 102 *»
مفیدترینشان به حال مردم، سید کاظم افندی … هستند که … واسطه نصیحت به صلح و اطاعت شد»([121])
«مشار الیه [=نجیبپاشا] از سی روز قبل خبر فرستادند که خواهند جنگید، هر که میخواهد برود و هر که نمیخواهد بماند. ضمناً نصیحتوار دعوت به اطاعت کردند و در خلال نصیحت و پند، اتمام حجت کردند. علیشاه [=ظل السلطان] و سید کاظم به دفعات واسطه این نصایح شدند، لکن کارساز نیفتاد.»([122])
مفاد و نتایج جلسات منزل سید مرحوم در اسناد تاریخی ثبت است و همه، اشاره به صلحنامه و عدم جنگ و قتال و خونریزی است؛ ولی این جلسات و این صلح، بر مذاق برخی ناگوار میآمد. به گونهای که در تاریخ آمده میرزا صالح داماد یکی از اشباه علماء پس از اینکه «قرار صلح و عفو» در خانه «جناب حاجی سید کاظم رشتی» داده شد، چنان عصبانی شد که به گواهی شیخ عبدالحسین طهرانی در مکتوبی که به وزیر امور خارجه ایران نوشته:
«قتل اهل کربلا به سبب او شد و امری به اصلاح گذشته بود لکن چون در خانه جناب حاج سید کاظم رشتی قرار صلح و عفو داده
«* نويافتههايي از زندگي عالم رباني مرحوم سيد كاظم رشتي صفحه 103 *»
شده بود بر مزاج میرزا ناگوار آمد، عمامه بر زمین زد و یارامازیه [=اشرار] را جمع کرد عاقبت مردم را به قتل رساند و اموالشان را به باد داد.»([123])
مرحوم آقای حاج محمدکریم کرمانی نیز میفرمایند:
«آن سید جلیل از کمال رأفت و حمیت بر حفظ پناهآوردگان به ایشان چنان همّ و غمّی بر ایشان رخ داد که موی تن ایشان سفید شد و بنیه مقدسه ایشان از هم پاشید و علیل و رنجور گردیدند… .»([124])
پس از اثبات موضع شفاف سید مرحوم در واقعه حمله نجیبپاشا و تفصیلی که با توجه به اسناد کتاب گزارش یک کشتار درباره بست و امن بودن منزل ایشان ارائه کردیم، به معرفی و ارائه سندی مهم و نادر میپردازیم که دلیلی محکم و استنادی است بسیار قوی بر آنچه پیش از این نگاشتیم و در واقع مهر تأییدی است بر استقلال سید مرحوم در کربلای معلی.
این سند نویافته و تازه منتشر شده، نامه عالم ربانی مرحوم سید کاظم رشتی به سلطان عثمانی است. موضوع این نامه شرح و تبیین اوضاع کربلاء و توضیح حمله نجیب پاشا به کربلای معلاست.
در سال 2013م از آستان مقدس حسینی صلوات الله علیه
«* نويافتههايي از زندگي عالم رباني مرحوم سيد كاظم رشتي صفحه 104 *»
گروهی به ترکیه رفتند تا اسناد عثمانی مربوط به شهر کربلاء را به این شهر منتقل کنند. 100 سند منتقل شد و پس از تلاشی مستمر در ترجمه و تدوین این اسناد، در سال 2015م جزء اول آن با نام «کربلاء فی الوثائق العثمانیة» به چاپ رسید. در این مجموعه، دو سند در ارتباط با سید مرحوم موجود است که یکی از آن دو و در واقع مهمترین آن، نامه سید مرحوم است. این سند که در صفحه 451 از کتاب مذکور به طبع رسیده است، در ملفّ و پوشهای مستقل به شماره 37 نگهداری میشده است. (A-MKT-UM)
در صفحه 374 از کتاب گزارش یک کشتار آمده است:
«دو شهادتنامه که درباره حقیقت حال واقعه مذکور تنظیم شده و یکی را جناب کاظم افندی جداگانه و دیگری را جناب قزوینی افندی به همراه سایر حضار مجلس امضاء و به مقام علیا تقدیم کردهاند.»
در پاورقی صفحه 348 مؤلف محترم چنین نگاشتهاند:
«نگارنده در بررسی بایگانی بخش عثمانی نخستوزیری جمهوری ترکیه و به رغم کند و کاو فراوان نتوانست به تصویری از این دو سند مهم دست یابد.»
احتمال قوی میرود سندی که به آن دست یافتهایم، همین نامهای باشد که سید مرحوم جداگانه برای مقام علیا (= سلطان عثمانی) مرقوم فرمودهاند.
«* نويافتههايي از زندگي عالم رباني مرحوم سيد كاظم رشتي صفحه 105 *»
پیش از ارائه متن نامه و ترجمه آن، باید اشاره کنیم که این سند و نامه، نکات مهمی را شامل است و حقایقی را ثابت میکند که یکی از آن حقایق همین است: عامل بودن و جاسوس بودن سید مرحوم کذب محض است. ادبیات این نامه، ادبیات یک جاسوس نیست که بخواهد گزارش جاسوسیِ خود را بدهد؛ بلکه ادبیات شخصی با نفوذ و وجیه نزد اهالی کربلاست. آنانی که از همدستی سید مرحوم با نجیب پاشا دم میزنند، به ناچار باید این وثیقه تاریخی مستدل و محکم را بپذیرند، وثیقهای که نه از آرشیوِ نزدِ ارادتمندان به سید مرحوم بلکه از میان اسناد سرّیِ عثمانی استخراج شده است.
همچنین در این نامه به نکات دیگری که پیش از این ثابت کردیم نیز اشاراتی شده است. از جمله علت کشتار کربلاست که مقاومت اشرار و سر باز زدن از حکم نجیب پاشا و سعدالله پاشا باعث این کشتار شد و گرنه نجیب پاشا در پی ورودی آرام و بدون خشونت بود. همچنین در این نامه به نقش مصلحانه سید مرحوم نیز تصریح شده است که این نقش، به علت درخواست کربلائیان از این بزرگوار بود. و اما احتراماتی که از پادشاه عثمانی کردهاند، احتراماتی معمول و عادی بوده و نوع علماء در برخورد با حکام اینگونه مکاتبات میفرمودهاند و البته اگرغیر از این بود، این مکاتبات جز ضرر ثمر دیگری نداشت. در
«* نويافتههايي از زندگي عالم رباني مرحوم سيد كاظم رشتي صفحه 106 *»
ترجمه این نامه برای بهروز رسانی ترکیبها و واژهها تلاش زیادی نکردیم تا اشارهای باشد به نثر قدیمی متن اصلی.
«المعروض بعد أداء الدعاء الواجب المفروض لدی الساحة العلیة العلیاء و السُدّة البهیة النوراء ظل الله علی العباد و البلاد و سیفه القاطع لأعناق ذوی الإلحاد لابرحت سلطنته مدی الأعوام و لازالت دولته خالدة خلود الأیام بمحمد و آله و صحبه الکرام أما بعد فالذی ینهیه الداعی لدوام العتبة العلیة و قوام الشوکة السنیة ممّا علم به و وضح عنده و صحّ لدیه وقعة قصبة کربلاء المشرفة هو أن حضرة الوزیر الأفخم و الدستور المکرم حضرة الحاج محمد نجیب باشا أدام الله تعالی إجلاله لما نزل بصدر الهندیة لسدها لمیزل یظهر للمتشرفین بخدمته إراده التصرف بالقصبة المشرّفة علی وجه لایکون فیه نزاع و لا قتال و لا هتک أعراض و لا نهب أموال و لم یبرح یلهج بذلک حتی تبین لأهل القصبة ذلک فخرج جماعة منها خوفاً من توجه العسکر المنصور لکن الأغلب من العرب و العجم تأخروا عن ذلک لعدم اخبار سفیر الدولة الإیرانیة و غیرهم إیاهم و لعدم أمرهم بالخروج لأنه هو المراجع فی إصلاح أمر العجم و حیث لمیأت منه خبر حصل لهم التراخی فتثاقلوا عن الحرکة لکنهم فی غایة
«* نويافتههايي از زندگي عالم رباني مرحوم سيد كاظم رشتي صفحه 107 *»
من التشویش و الإضطراب فاستدعوا من الداعی لدوام الدولة القاهرة أن أتشرف بخدمة حضرة الوزیر الأفخم أیده الله تعالی و أستدعی من حضرته ما یصلح شأنهم و یقتضی سلامتهم فتشرفت بخدمته و استدعیت ذلک من حضرته فأظهر ما أراده أدام الله إجلاله من التصرف فی البلاد و إصلاح شأن العباد علی وجه لایکون فیه فساد فوجّه العسکر المنصور إلی القصبة بسرداریة حضرة الأفخم سعد الله باشا و أصدر الأمر إلی أهالی القصبة و فوّض إلی حضرة سر عسکر أمر مراجعتهم فنزل بساحتهم و عاودهم مؤکداً و کرر الحجة علیهم مردّداً بواسطة الداعی فلم یفد ذلک التکرار و لم یجد ذلک الإنذار و لمیتمکن أهل الصلاح من العرب و العجم و سایر الأمم من الخروج لممانعة الأشرار و عدم قابلیتهم لدفع اولئک الفجار إلی أن فتحت عنوة و وقع ما وقع مما یقتضی دخول العسکر فی بلدة إذا فتحت بالغلبة فعند التمکن صاح المنادی بالأمان و حصل الإطمئنان و خلصت الرعیة من طغیان اولئک الأشرار رافعین أکف الإبتهال إلی ذی الجلال یسألون الله دوام تلک الحضرة السامیة العلیة فی کل بکرة و عشیة لازالت محمیّة برب البریة و تفصیل الأمر موکول ببیان الأفخم الأشیم حضرة نامق باشا دام
«* نويافتههايي از زندگي عالم رباني مرحوم سيد كاظم رشتي صفحه 108 *»
مجده فإنه إستکشف فاستقصی و استفسر فتحرّی ثم انه قد اتفق حضور سفیر دولة إیران فی القصبة المشرفة و أراد حضرة نامق باشا الإجتماع معه لیبیّن له مباینة ما سمع منه مع ما تحقق الداعی لدیه بعد التفحص التّام الکامل و تحقیق الأمر له بحضور جماعة العلماء و السادات فامتنع و لم یحضر معه و الدعاء».
الداعی لدوام الدولة العلیة
کاظم ابن قاسم الحسينی الرشتی
ترجمـــه:
«بعد از عرض سلام و دعا معروض میدارد در نزد آستانه رفیع و پیشگاه با بهاء و نورانی، سایه [رحمت] خداوند بر بندگان و شهرها و شمشیر بران او گردنهای اهل الحاد را، سلطنت او سالیان سال مستدام باد و دولتش در طول روزگار جاوید باد به حقّ محمّد و آلمحمّد و اصحاب بزرگوار او.
اما بعد آنچه دعاگوی دوام عتبه علیّه و برپایی جاه و جلال رفیعه ابلاغ مینماید از آنچه به آن علم حاصل نموده و واضح گردیده و صحت دارد نزد او واقعه شهر کربلاء مشرفه است.
«* نويافتههايي از زندگي عالم رباني مرحوم سيد كاظم رشتي صفحه 109 *»
و آن از این قرار است که جناب وزیر افخم و مشاور مکرّم جناب حاج محمد نجیب پاشا ادام الله تعالی اجلاله هنگامی که فرود آمد به صدر الهندیه برای سدّ و منع آن، مرتب برای کسانی که به حضورش میرسیدند اظهار میداشت اینکه اراده تصرف بلد مبارک را دارد؛ اما بر وجهی که در آن نزاع و قتالی و هتک عرضی و غارت اموالی در کار نباشد و دائم این سخنان را میگفت تا اینکه این امر برای اهل بلد واضح و آشکار شد.
پس جماعتی از بلد خارج شدند از ترس رو آوردن لشکر منصور و مظفر لکن اغلب عرب و عجم تأخر ورزیدند و خودداری کردند به علت خبر ندادن سفیر دولت ایران و غیره به ایشان و به خاطر امر نکردنشان به خارج شدن؛ زیرا او (سفیر ایران) محل مراجعه در اصلاح امر عجم بود. و چون خبری از سفیر دولت ایران نرسید سستی برای ایشان حاصل شد پس در حرکتکردن تکاهل و سستی ورزیدند لکن در نهایت اضطراب و نگرانی بودند.
از این رو از دعاگوی دوام دولت قاهره تقاضا کردند به حضور وزیر افخم برسم ایده الله تعالی و از حضورش بخواهم آنچه امور اهل بلد را اصلاح میکند و سلامتی
«* نويافتههايي از زندگي عالم رباني مرحوم سيد كاظم رشتي صفحه 110 *»
ایشان را اقتضا میکند و من نیز از ایشان طلب حضور کردم. پس ایشان ادام الله اجلاله اظهار نمود آنچه را که قصد داشت از تصرف در بلاد و اصلاح امور بندگان به طوری که در آن هیچگونه فسادی راهبر نباشد. پس لشکر منصور را به سوی بلد فرستاد به سرداری جناب افخم سعدالله پاشا و به سوی اهالی بلد فرمان صادر کرد و به جناب سرلشکر امر معاودت ایشان را واگذار کرد. پس او (سردار) در آستانه بلد ایشان فرود آمد و از ایشان به طور اکید طلب بازگشت نمود و به توسط اینجانب مکرراً حجت را بر ایشان تمام کرد اما تکرار فایدهای نبخشید و انذار نفعی نداشت و اهل صلاح از عرب و عجم و سایر ملتها نتوانستند خارج شوند به علت ممانعت اشرار و مهیا نبودنشان برای دفع آن فجار. تا اینکه بلد به غلبه و زور فتح شد و واقع شد آنچه واقع شد از آنچه اقتضا میکند داخل شدن لشکری در بلدی هنگامی که به زور و غلبه فتح شود. پس در آن هنگام منادی فریاد به الامان برآورد و اطمینان حاصل شد و رعیت از طغیان آن اشرار خلاص شدند در حالی که دست تضرع به درگاه خداوند ذوالجلال بلند کرده بودند و از خداوند دوام دولت
«* نويافتههايي از زندگي عالم رباني مرحوم سيد كاظم رشتي صفحه 111 *»
علیه را خواستار بودند در هر صبح و شام که لازال محفوظ باد بربّ العباد. و تفصیل امر موکول است به بیان افخم اشیم، جناب نامق پاشا دام مجده؛ زیرا ایشان امر را بررسی نمود و کاملاً جستجو و استفسار کرد. سپس اتفاق افتاد حضور سفیر دولت ایران در بلده مشرفه و جناب نامق پاشا درخواست ملاقات و اجتماع با ایشان را نمود تا بیان کند برای او خلاف آنچه را که از جانب او شنیده به اضافه آنچه در نزد داعی محقق شده بود بعد از تفحص تامّ کامل و نیز حقیقت امر را در حضور جماعت علماء و سادات برای ایشان بازگو کند، پس سفیر ایران امتناع ورزید و با او ملاقات نکرد و الدعاء».
الداعی لدوام الدولة العلیة
کاظم ابن قاسم الحسينی الرشتی
«* نويافتههايي از زندگي عالم رباني مرحوم سيد كاظم رشتي صفحه 112 *»
هـ |
هـ : اینک به نقل بخشهایی از اسناد تازه منتشر شده در کتاب گزارش یک کشتار میپردازیم و فقرات و عباراتی که درباره شخصیت عالم جلیل مرحوم سید کاظم رشتی است را استخراج کرده و به ترتیب اسناد، تقدیم میکنیم.
«* نويافتههايي از زندگي عالم رباني مرحوم سيد كاظم رشتي صفحه 113 *»
سند شماره: سیزده
تاریخ سند: 1259 هـ/1843 م
فرستنده: کلنل فرانسیس فرنت نماینده ویژه دولت بریتانیا اعزامی به کربلا برای موضوع
گیرنده: دولت پادشاهی بریتانیا
«بعد از این ظل السلطان و جناب حاجی سید کاظم کاغذ نوشتند به پاشا که اگر او خواسته باشد حاجی عبدالرحمن هاشم بغدادی الاصل را به کربلا بفرستند به اتفاق او همه این کارها را برای پاشا جا به جا خواهند کرد. حاجی عبدالرحمن هاشم آمد به کربلا، رؤسای یارامازها و سران اهل کربلا که زیادتر از سایر رؤسا مسلط بودند جمع شدند به منزل جناب حاجی سید کاظم گفتگوی طولانی کردند. آخر الامر راضی شدند به اینکه پانصد نفر سرباز داخل شهر شود و کاغذی در همان مجلس مُهر کردند حاجی عبدالرحمن در آن وقت تکلیف کرد به رؤسا که بروند به مسیب به دیدن پاشا و [ گفت] من اینجا میمانم مثل گرو از برای خاطر جمعی آنها. آنها نخواستند راضی شوند به این. در این باب جنجال شدید در بین آنها به عمل آمد. بنا کردند حاجی را به تهدید کردن و فحشها گفتن و او ترسید ترک مجلس و شهر کرد و رفت و همان کاغذ پاره شد. در آن وقت جناب حاجی سید کاظم
«* نويافتههايي از زندگي عالم رباني مرحوم سيد كاظم رشتي صفحه 114 *»
التماس کرد به همه خلق، که گوش بدهند به او و آنها را راضی کرد به اینکه قبول نمایند تکالیف پاشا را، و نوشت به پاشا که مردم قبول کردند همه تکالیف شما را که پانصد نفر سرباز در شهر بگذارید، به این طور: در هر یک از دروازهها صد نفر و ما بقی در کاروانسرای شهر و مردم گرو خواهند ماند برای خاطرجمعی پاشا، اما پاشا قبول نکرد این تکلیف آنها را که مبادا خدعه بکنند، و پاشا به جناب حاجی سید کاظم و ظل السلطان وقتی که در اردو بودند گفت به ایرانیها نصیحت کنند که آنها از یارامازها سوا بشوند.
… رأس رئیس ملاها جناب حاجی سید کاظم شرحی به مصلحتگزار ایران مقیم بغداد نوشت که مردم ایرانی هر روزه به منزل من برای تحقیق احوال و استفار [استفسار ظ] اخبار میآیند و التماس مینمایند که به اردوی پاشا برود یا به او بنویسد که از این خیال برگردد… .([125])
…مصلحتگزار ایران سه روز پیش از رسیدن کاغذ پاشا این مطلب را یقین میکند و خصوصاً به جانب حاجی سید کاظم مینویسد که شنیدهام پاشا بر سر کربلا حرکت خواهد کرد و اگر او قصد کرده است البته خواهد آمد و به ایرانیها بگو که این [=نجیب پاشا] علیپاشا [= والی سابق] نیست بهتر میشود اگر که بیرون بیایند. بعد از رسیدن کاغذ رسمیه پاشا به مصلحتگزار،
«* نويافتههايي از زندگي عالم رباني مرحوم سيد كاظم رشتي صفحه 115 *»
مجدداً مصلحتگزار برای سید کاظم نوشته است عزم جزم پاشا را، و به او التماس کرده است که اهالی ایران را تکلیف نماید برای بیرون رفتن از این شهر و این کاغذ فرستاده شده است همراه شخص خاطر جمعی اما علی الظاهر معلوم میشود این کاغذ هرگز نرسیده باشد زیرا که جناب حاجی سید کاظم میگوید که هرگز مصلحتگزار به او ننوشته است. اگرچه جناب حاجی سید کاظم به او التماس کرده است که بیاید به کربلا و پاشا نخواسته است تکلیفات مصلحتگزار را استماع نماید. ظل السلطان فرزند جنت مکان پادشاه ایران که فراری است همراه جناب حاجی سید کاظم که رئیس علماء است [ظاهراً در متن افتادگی دارد].([126])
…رئیس علماء حاجی سید کاظم که در کربلاست، هم مردم به من گفتند و هم خودش همینطور تصدیق کرد که نوشت به مصلحتگزار ایران و جناب سید ابراهیم قزوینی به التماس اینکه مصلحتگزار به کربلا بیاید که وجود او آنجا ضروری است زیرا که این وقت «تهلکه» است…
…سید ابراهیم زعفرانی و رؤسا دیدند که عساکر آمدند، رفتند به منزل جناب حاجی سید کاظم و ظل السلطان، و خواستند از آنها [منظور ابراهیم زعفرانی و دیگر کلانتران است] صلاح مصلحت خودشان را هر دو به آنها سپردند به شدت تمام به
«* نويافتههايي از زندگي عالم رباني مرحوم سيد كاظم رشتي صفحه 116 *»
اطاعت کردن و متقبل شدن به اوامر پاشا، به جهت اینکه یقین است شهر را تصرف خواهد کرد، و آنها قبول نکردند و گفتند دعوا میکنیم زیرا که اگر سرباز به شهر بیاید آنها را [= ما را] قتل [عام] خواهند کرد. ظل السلطان به اتفاق حاجی سید کاظم آمدند به اردوی سر عسکر و به او تکلیف کردند که اگر قشون خود را به مسیب بکشد و پانصد نفر در اردو بگذارد بعد از آنکه تمامی قشون به مسیب رسید ما این پانصد نفر را به شهر داخل میکنیم و دشمنی از طرفین برداشته میشود…([127])
…جناب حاجی سید کاظم هرچه در قوه داشت که رفع دشمنیها نماید موعظه برخلاف حرکت آنها کرد او را فحش داند [دادند صح] و او را ترساندند و حرف او را نشنیدند. این مطلب را شنیدم از چند نفر که در کربلا بودند…([128])
…صاحب منصب توپخانه مزبور را گرفتند و رنجانیدند و بردند در منزل جناب حاجی سید کاظم و او به این تصاحب و حمایت کرده بود…([129])
…دیگران که خواستند در منزل ظل السلطان و جناب حاجی سید کاظم پناهی پیدا کنند، حاجی سید کاظم به من نشان
«* نويافتههايي از زندگي عالم رباني مرحوم سيد كاظم رشتي صفحه 117 *»
داد که در منزل خود در یک حیاط شصت و شش نفر زن و مرد و طفل از ازدحام خفه شدند که از هار شدن [منظور بیان شدت توحش سربازان مهاجم است] سربازها خودشان را به آنجا برای خلاصی رو هم ریخته بودند.([130])
…[پس از بیان کشتار داخل حرمین شریفین:] و این محلها نشان داده شده بود به آنها از جانب حاجی سید کاظم مثل جای امان و خاطرجمع بر طبق وعده پاشا.([131])
…سربازها به همه خانههای شهر داخل شدند و غارت کردند، سوای تنها خانه ظل السلطان و منزل حاجی سید کاظم که سرعسکر وقتی که به شهر داخل میشد فرستاده بود قراولها به خانههای آنها از برای محافظت و تصاحب کردن [=محافظتکردن] آنها.([132])
جناب حاجی سید کاظم رشتی همان اول مظنه کرده بود که این شهر فتح خواهد شد به همان جهت به مردم میگفت و اظهار مینمود که اطاعت نمایند به تکالیف پاشا اما بیمصرف شده چراکه به همین جهت رؤسای یارامازها و ملاها با او ضد شدند.([133])
«* نويافتههايي از زندگي عالم رباني مرحوم سيد كاظم رشتي صفحه 118 *»
…یک نفر ایرانی به من خبر داد که ششصد نعش جمع شده بود در صحن حضرت عباس؟ع؟ و ما بین بازاری که میرود به خانه حاجی سید کاظم.([134])
«* نويافتههايي از زندگي عالم رباني مرحوم سيد كاظم رشتي صفحه 119 *»
سند شماره: پانزده
تاریخ سند: اوایل سال 1259ق/1843م
فرستنده: کلنل فرانسیس فرنت نماینده ویژه دولت بریتانیا اعزامی به کربلا برای بررسی موضوع
گیرنده: دولت عثمانی به توسط سفارت دولت پادشاهی بریتانیا در استانبول([135])
از بزرگان علماء میان حاج سید قاسم [= آقا سید کاظم رشتی] و سید ابراهیم قزوینی یک عداوت عظیم است و هر یک به منصب رفیعتر خود دعوی دارند. هرچند اهالی با آنها رعایت کرده و بدیشان احترام میگزارند با این همه، آنها ذینفوذ [به مصداق سید ابراهیم زعفرانی و دیگران] نیستند. هر یک از ایشان یک گروه از فرقه سرکشان را به خود نزدیک میشمارند. سید ابراهیم زعفرانی به حاجی سید قاسم التزام میکند و میرزا صالح هم میرزا ابراهیم قزوینی را التزام میدارد. این روحانیان که با این سرکشان همکاری میکنند گاه آنها را بازیچه خود کرده و هرچه را تمایل دارند با وساطت ایشان اجرا میکنند.([136])
«* نويافتههايي از زندگي عالم رباني مرحوم سيد كاظم رشتي صفحه 120 *»
حاج سید قاسم به شهبندر ایران یک نامه نوشته و در فحوای آن گفته است که عموم ایرانیان به او رجوع کرده و طلب راهنمایی میکنند و استعلام نموده که نامه ارسال داشته است و تقاضاهایی را مطرح نموده است.([137])
…سید قاسم دوباره یک نامه نوشت. او درخواست کرد گزارشها و شایعات انتشار یافته مبنی بر اینکه ایرانیان شهر را ترک خواهند کرد، برایش ارسال کنند ولی ظاهراً پاسخی واصل نشد چون حاجی سید قاسم میگوید از طرف شهبندر برایم هیچگونه نامهای نرسیده است و ایشان هر میزان تقاضا کرد شهبندر به کربلا بیاید هیچگونه جوابی برایش ارسال نشد. پاشا همچنین به تقاضاهای شهبندر نیز گوش فرا نداد. از شاهزادگان ایرانی ظل السلطان، که ایشان نیز به عنوان فراری در این حوالی اقامت میکند، به همراه حاجی سید قاسم، سید وهاب مدیر کربلا، سید حسین و سید نصر الله و سایر معتبران کربلا به اردوگاه پاشا که در مسیب واقع شده است، میآیند… مدتی بعد ظل السلطان و سید قاسم نامه دادند که اگر حاج عبدالرحمن بغدادی به مدیریت کربلا منصوب شود آماده همکاری خواهیم بود. سرکردههای شورشیان و جمله معتبران شهر در خانه سید قاسم اجتماع نمودند و یک گفتگوی سخت و طولانیمدت انجام شد. چنین قرار دادند
«* نويافتههايي از زندگي عالم رباني مرحوم سيد كاظم رشتي صفحه 121 *»
که 500 نفر نیروی نظامی عثمانی را به درون شهر بپذیرند… حاجی قاسم افرادی را که در جلسه بودند مورد خطاب قرار داد و از آنها خواست تکالیف پاشا را بپذیرند و همه را راضی کرد تا 500 سرباز به درون شهر بیایند و کیفیت این توافق را نیز به اطلاع پاشا رساند… ظل السلطان و حاجی سید قاسم به طرف اردو عزیمت کردند… ظل السلطان و حاجی سید قاسم به شهر بازگشتند و تکالیف را به رؤسا ابلاغ کردند…([138])
ضابط توپچی را که به شهر اعزام شده بود مورد بدرفتاری قرار دادهاند. او به خانه سید قاسم پناه برده و سید قاسم خودش از وی حمایت کرد.([139])
نقل است که حاج سید قاسم به این دو نفر [شهبندر و سید ابراهیم قزوینی] یک مکتوب فرستاد و در آن مکتوب نوشت که زمان خیلی پر مخاطره است و باید به کربلا بیایید، اما این نامه وقتی به اردوگاه واصل شده بود که آنها دو ساعت قبل اردوگاه را ترک کرده بودند.([140])
سید وهاب… بسیار نافذ الکلام هم به شمار میآمد، چون دریافتْ اهالی کربلا تمایل دارند تکالیف پاشا را قبول کنند، برپا
«* نويافتههايي از زندگي عالم رباني مرحوم سيد كاظم رشتي صفحه 122 *»
خاست عمامه خود را به خاک انداخت و به حضار گفت مگر شما شیعه نیستید؟ مدتی دیگر اولادتان خارج از مذهب و جزء کفار خواهند شد. حاج قاسم سعی کرد این سخنها را تعبیر کند ولی ظاهراً کسی به او توجهی نشان ندارد…([141])
…برخی برای فرار به بالای حصار شهر رفتند و برخی نیز به خانههای ظل السلطان و سید قاسم پناه آوردند و در آنجا متحصن شدند. سید قاسم [بعد] یک زیرزمین به من نشان داد که درونش هفتاد نفر مرده بودند…
…آنها که با نصایح سید قاسم به عوامل پاشا انقیاد کردند، اقدامی ننمودند…یک ساعت و نیم قبل از ظهر پاشای سرفرمانده به جامع امام حسین؟ع؟ آمد. به دلیل برخی حوادث که در جامع عباسی واقع شده بود و برای اینگونه مقاتله که برخی نفرات امرش را اطاعت نکرده بودند، چند نفر از اعراب و ایرانیان را کشت. برای خانههای سید قاسم و ظل السلطان قراول گذاشت. پس از این درگیری واقع نشد. عفو اعلام کرد. نظامیان وظایف مأموريتی خود را ترک کردند و در درون شهر تخریب و غارت را آغاز کردند.([142])
رئیس علماء حاج سید قاسم که همیشه به اهالی گفته و
«* نويافتههايي از زندگي عالم رباني مرحوم سيد كاظم رشتي صفحه 123 *»
نصیحت کرده بود که به قول پاشا گوش دهید در این خصوص خیلی غیرت کرد ولی شورشیان و گروهی از علماء قبول نکردند.([143])
ایرانیان و دیگر سرکردهها در اثنای محاصره به آنها امان داده بودند ولی آنها تصورشان آن بود که سقوط شهر محال است، لذا آن را قبول نکرده بودند. آن مکتوبنامههای اماننامه به سید قاسم و سید صالح میرزا واصل شده بود ولی آنها [=ایرانیان و سرکردهها] به صلح راضی نشدند.([144])
«* نويافتههايي از زندگي عالم رباني مرحوم سيد كاظم رشتي صفحه 124 *»
سند شماره: نوزده
تاریخ سند: 1259ق/1843-1844م
فرستنده: محمد نامق پاشا نماینده ویژه اعزامی برای بررسی موضوع و مشاور سلطان عثمانی
گیرنده: سلطان عثمانی
حضرت علیشاه [=ظل السلطان] را که در کربلا اقامت دارند نزد حضرت والی فرستادند و گفتند که اگر قصد زیارت دارد تنها به همراه پنج نفر از اطرافیان عادی خود بیاید و از سایر ادعاهای خود صرفنظر کند، لکن حضرت والی به شکل قطعی بیان فرمودند که قصبه مذکوره [=کربلای معلی] جزء ممالک شاهانه به حساب میآید و از حقوق و حکومت سلطنت سنیه به هیچ عنوان صرف نظر نخواهند کرد. نتیجتاً حضرت شاه مذکور ضمن عودت به کربلا، ضمن سعی در ایجاد آرامش، تلاش کرد آنها را از فکر مقابله منصرف کند، لکن کربلائیان همانند بار اول پیشنهادهای نامناسب خود را تکرار کردند و این بار مجتهد سید کاظم افندی [= سید کاظم رشتی] اعلم علمای شیعه را، که اصالتاً ایرانی بوده و بالغ بر بیست تا بیست و پنج سال در کربلا متوطن و مجاور است نیز به همراه شاه مشارالیه فرستادند و همچنین پیشنهاد دادند که چند صد کیسه پول نیز خواهند داد،
«* نويافتههايي از زندگي عالم رباني مرحوم سيد كاظم رشتي صفحه 125 *»
لکن حضرت والی باز هم نپذیرفتند…
…حضرت علیشاه [= ظل السلطان] به همراه سید کاظم افندی، گروگانها را برداشته و به اردوگاه، نزد حضرت سعد الله پاشا آوردند… حضرت شاه مشارالیه و جناب کاظم افندی در حل و فصل صلحآمیز قضیه مذکور همت و تلاش زیادی به خرج دادند، لکن نه توانستند حضرت والی را قانع کنند که از حقوق حکومتی خود دست بکشد، و نه توانستند کربلائیان را وادار به اطاعت کنند.([145])
اکثریت علمای کربلا ایرانی هستند و از بین آنها مشهورترین و مفیدترینشان به حال مردم، سید کاظم افندی و ابراهیم قزوینی هستند که اولی واسطه نصیحت به صلح و اطاعت شد و دومی در آن اوان در سامره حضور داشت و نتوانست نقشی در این قضیه ایفاء کند و به جز مؤمیالیهما، سایر علماء از خوف از دست ندادن موقعیت و منافع خود، با متعیّنان بلده و سران اوباش همداستان شدند.([146])
به جز منازل حضرت علیشاه و جناب سید کاظم افندی و مدارس واقع در جوار تربت علیه سرورمان امام حسین؟ع؟ تقریباً خانهای نماند که غارت نشده باشد. در سه محل مذکور جمعیت
«* نويافتههايي از زندگي عالم رباني مرحوم سيد كاظم رشتي صفحه 126 *»
زیادی پناه گرفته بودند، حتی در خانه کاظم افندی چنان جمعیتی تجمع کرده بودند که سربازان به هیچ عنوان به آنجا نزدیک نشدند، ولی در نتیجه ازدحام بیش از حد، مردم زیر دست و پای یکدیگر له شدند و پنجاه تا شصت نفر در آنجا جان باختند… روایات و تحقیقاتی که در سطور فوق مفصلاً شرح داده شد، بخشی از ضابطان نظامی و برخی نیز از اهالی کربلا، اعم از عرب و عجم، و مخصوصاً سید کاظم افندی و ابراهیم قزوینی افندی و به جز آنها از سایر ذوات محترم سراً و علناً تحقیق و تدقیق شد.([147])
سید کاظم افندی و ابراهیم قزوینی افندی، مجتهد مسلّم مذهب شیعه هستند و بیش از پانصد نفر طلبه در حلقه درس ایشان مینشینند و اسرار توحید را بحث و تقریر میکنند. تمام شیعیان در امر دین به اجتهاد ایشان عمل مینمایند. حتی روایت است که حضرت محمدشاه، شاه ایران به اجتهاد کاظم افندی عمل میکند. چنین ذواتی که کلامشان در امر دین حجت است، بیتردید در امر دنیا نیز حجت خواهد بود. دو شهادتنامه که درباره حقیقت حال واقعه مذکور تنظیم شده و یکی را جناب کاظم افندی جداگانه و دیگری را جناب قزوینی افندی به همراه سایر حضار مجلس امضاء و به مقام علیا تقدیم کردهاند، به همراه یک قطعه
«* نويافتههايي از زندگي عالم رباني مرحوم سيد كاظم رشتي صفحه 127 *»
صورتجلسه شامل متن استنطاق از سران اوباش و جوابهای آنها تنظیم شده. [پاورقیِ کتاب: نگارنده در بررسی بایگانی بخش عثمانی نخست وزیری جمهوری ترکیه و به رغم کند و کاو فراوان نتوانست به تصویری از این دو سند مهم دست یابد.]([148])
«* نويافتههايي از زندگي عالم رباني مرحوم سيد كاظم رشتي صفحه 128 *»
سند شماره: بیست
تاریخ سند: 1259ق/1843-1844م
فرستنده: سفیر روسیه در تهران
گیرنده: نماینده اعزامی دولت بریتانیا کلنل فرانسیس فرنت
…تنها منازل ظل السلطان و سید کاظم از غارت مصون ماند.([149])
«* نويافتههايي از زندگي عالم رباني مرحوم سيد كاظم رشتي صفحه 129 *»
سند شماره: بیست و هشت
تاریخ سند: 14ربیع الاول 1259/1843م
فرستنده: ولایت بغداد
گیرنده: بابعالی
…نحوه ابلاغ دستورات نیز بدین ترتیب بود که جمله بزرگان و اهالی قصبه در عمارت سید کاظم تجمع میکردند و دستورات و کاغذهای وارده بر ایشان قرائت میشد.([150])
سؤال شد [توسط نامقپاشا]: «سید کاظم و سایر علماء برای شما به چه نحو تبلیغات میکرد؟ آیا کسانی که میجنگیدند تحت ریاست و فرماندهی شخص خاصی بودند؟…» جواب دادند [سید وهاب متولی و سید محسن نقیب و ابراهیم زعفرانی و علی کشمش و سید سعید کلیددار که در مجلسی در بغداد احضار شده بودند]: «سید کاظم تنها اینگونه نصیحت میکرد که همیشه از ما اطاعت کنید و چیز دیگری نمیگفت ولی سایر علمای عرب و عجم نمازشان را میخواندند و پس از فراغت از نماز به همراه نمازگزارانشان به جنگ میآمدند و در دامنهایشان خاک حمل میکردند تا دیوارهای تخریبشده قلعه را تعمیر و محکم کنند… و [پس از حمله سپاه به شهر] برخی نیز وارد عمارتهای
«* نويافتههايي از زندگي عالم رباني مرحوم سيد كاظم رشتي صفحه 130 *»
سید کاظم و علیشاه شدند و جمع اندکی نیز در خانههای دیگر پناه گرفتند… حضرت مشارالیه از سیروز قبل خبر فرستادند که خواهند جنگید، هر که میخواهد برود و هر که نمیخواهد بماند. ضمناً نصیحتوار دعوت به اطاعت کردند و در خلال نصیحت و پند، اتمام حجت کردند. صفی علیشاه [= ظل السلطان] و سید کاظم به دفعات واسطه این نصایح شدند، لکن کارساز نیفتاد… زمانی که نجیبپاشا توسط سید کاظم افندی خبر فرستاد و ابلاغ کرد که به شرط استقرار پانصد سرباز و یک ضابط در داخل قلعه، تمام جرایم ارتکاب یافته در گذشته عفو خواهد شد و در این عفو تمام افراد، اعم از درستکار و گناهکار، یکسان و برابر خواهند بود، سید وهاب و زعفرانی و سایر رؤسا بدین امر راضی شده بودند و عیال و بعض اقربای خود را در معیت سید کاظم به اردوگاه فرستادند، ولی پس از آن عجم میرزا صالح در حالی که همه میدانستند او [تبعه] عجم است، اجرای این مصالحه به نحو موصوف را قبول نکرد و تهدید نمود که اگر به این امر رضایت دهید، این شهر را به آتش خواهم کشید و هرگز اجازه نخواهم داد سربازان به شهر داخل شوند. از آنجا که همگی فهمیده بودیم او در این تهدید خود جدی است و این کار از دست او بر میآید، لذا به ناچار از تصمیم خود صرف نظر کردیم.»([151])
«* نويافتههايي از زندگي عالم رباني مرحوم سيد كاظم رشتي صفحه 131 *»
سند شماره: سی و چهار
تاریخ سند: قبل از 10 ماه رمضان 1259/1843م
فرستنده: ملا عبدالعزیز مصلحتگزار ایران در بغداد
گیرنده: محبعلی خان شجاع الدوله
…الحاصل تمام منازل متعلق به مجاوران اعم از عرب و عجم دستخوش قتل و غارت شد، تنها منزل ظل السلطان علیشاه و منزل حاجی سید کاظم رشتی که به مجتهد معروف است، از تعدی مصون بود.([152])
«* نويافتههايي از زندگي عالم رباني مرحوم سيد كاظم رشتي صفحه 132 *»
سند شماره: چهل
تاریخ سند: 1267ق/1851م
فرستنده: شیخ عبدالحسین طهرانی ملقب به شیخ العراقین
گیرنده: وزیر امور خارجه ایران
[میرزا صالح] در این بلاد احترامی ندارد و به شرارت و سفاکی و بیباکی و خباثت نفس معروف است… و البته به سمع شریف جناب جلالتمآب عالی گذشته که قتل اهل کربلا به سبب او شد و امری به اصلاح گذشته بود لکن چون در خانه جناب حاجی سید کاظم رشتی قرار صلح و عفو داده شده بود بر مزاج میرزا ناگوار آمد عمامه بر زمین زد و یارامازیه را جمع کرد عاقبت مردم را به قتل رساند و اموالشان را به باد داد و این مراحل بر جناب عمر پاشا [والی بغداد پس از نجیب پاشا] معلوم شده.([153])
«* نويافتههايي از زندگي عالم رباني مرحوم سيد كاظم رشتي صفحه 133 *»
جمعبندی |
جمعبندی
در کنار اسناد تازه منتشر شده در کتاب گزارش یک کشتار، به بخشی از کتاب مروری کردیم و قضاوتهای «پیشگفتار» کتاب درباره عالم ربانی مرحوم سید کاظم رشتی را در پرتو اسناد همین کتاب سنجیدیم. خوشبختانه اسناد این کتاب به ضميمه نامه تازه منتشر شده سيد مرحوم، مدارکی است شفّاف و گويا برای معرفی هرچه بهتر و کاملترِ این عالم فرزانه و تبيين نقش مصلحانه ايشان در این حادثه و به نظر میرسد تهمتهایی که سالیان سال است در کتابهای دست دوم و سوم رسوب کرده است را باید با تیزاب واقعیتهای تاریخی و عقیدتی پاکسازی کرد.
محمدصادق موسوی
ربیع الاول 1437
«* نويافتههايي از زندگي عالم رباني مرحوم سيد كاظم رشتي صفحه 134 *»
دیدگاهِ مؤلف محترمِ «گزارش یک کشتار»
درباره این نقد:
سلام؛
متن را به اجمال دیدم. ابتداء ایشان را به جهت دقت و وقتی که مصروف داشتند تحسین میکنم. درباره برخی نکات مثل تاریخ 1842 و 1843 نکته دقیق آنکه رویداد یک بازه زمانی را شامل شده در فاصله آذر و دی به ماههای شمسی که مقارن با تاریخ هجری آن سال است، لذا در این بازه زمانی سال مسیحی نو شد و …، در باب کریم و محمد کریم هم نکات درستی است انشاءالله تصحیح میشود. درباب چه بسا و ظن و تقریب حقیر، این خاصیت یک نگرش پرسشگرایی در رویکرد به تاریخ است. همه مفروضات و احتمالات را طرح کند حال چه ممکن باشد چه به ذهن خطور کرده باشد. شاید همین پرسشها و فرضها برای حادثهای که دانش و وقوف ما نسبت به آن کافی و وافی نیست زمینه کنجکاوی و بررسیهای موشکافانه، از دست همین نقد را فراهم ساخته و ادبیات موضوع را تعمیم دهد. ضمن آنکه یک
«* نويافتههايي از زندگي عالم رباني مرحوم سيد كاظم رشتي صفحه 135 *»
مورّخ باید در واقعه حضور داشته باشد و تخیل کند چراییها و چگونگیها را برای خود طرح، و آنگاه نظر دهد. حقیر هم چنین کرد چون مایل نیستم یک راوی باشم. در باب برخی موارد هم که به اشخاص باز میگردد برای من در متن نه سیدین و نه نجیب و محمدشاه و ملاعبدالعزیز و زید و عمر، از اوتاد و اوباش، تقدسی و تقیدی نداشتند. من نقش و بازی اجتماعی و تأثیر کارکرد آنها را دنبال کردم و لاغير، لذا ورودم در حق و باطل دانستن جهتی به طرفی، از نگاه خودم غلط است. بازی قدرتها و ترتیبات منطقه، کارکرد افراد و تأثیر آنها و نهایت جمع جبری اینگونه موارد پایه قضاوت حقیر بوده است. لذا نظر ایشان محترم اما از نظر من قابل پاسخ نیست مگر در مواردی خاص که انشاءالله اگر نشر و واصل شد و فرصتی فراهم گردید پاسخی خواهم نگاشت و به محضر ایشان تقدیم میکنم. در باب آن جواهری و بابی و … هم یک چند سالی، به شرط تأخیر در اجل، زمان نیاز است تا گزارشی از “فراسوی مه”،([154]) که در اطراف دعوت باب و اذنابش هالهای را پوشانده، تقدیم محضرشان کنم. به عنوان کسی که سندها را ديده و کار کرده است نظرم درباره سيد اين است که مظلوم بوده است و کار خودش را کرده است ولی چنان اوضاع داخل کربلا آشفته بوده که زمام امور از دست رفته و فاجعه در حيات سياسی سيد تأثير
«* نويافتههايي از زندگي عالم رباني مرحوم سيد كاظم رشتي صفحه 136 *»
گذاشته است. در نهایت از صبر و دقت جناب ایشان بسیار قدردانم و خرسند که این نقد فاضلانه و منصفانه ایشان را خواندم. من در این ادبیات دقت دیدم و محبت و دلسوزی برادری به برادرش، افت و خیز قلم هم نمک و طعم نقد و نظر است که اساساً ضروری است. ارادت
«* نويافتههايي از زندگي عالم رباني مرحوم سيد كاظم رشتي صفحه 137 *»
پـينوشتها
«* نويافتههايي از زندگي عالم رباني مرحوم سيد كاظم رشتي صفحه 138 *»
پینوشت شماره (1)
محمد نجیب باشا شخصی گرجی (گرجستانی) بود و در دولت عثمانی منصبهای متعددی را حایز شد و از وزرای معروف دولت عثمانی به شمار میرفت. در زمان سلطنت سلطان محمودخان دوم، ملقب به عدلی، روی کار آمد و در اغلب ولایات معتبره آن دولت حکومت کرد. وی در ربیع الأول سنه 1258ق (و طبق برخی منابع شعبان 1258) منصب وزارت را در بغداد به دست آورد و تا اواخر سلطنت سلطان عبدالمجیدخان در بغداد حاکم بود و لقب شیخ الوزراء را حایز گشت و در رجب سنه 1265ق عزل شد و در رجب1267ق از دنیا رفت و در منطقه أبیأیوب دفن شد. وی در ایام حکومتش در بغداد ظلم فراوانی کرد و افکاری قدیمی داشت. با این حال در زمینه آبادانی تلاشهایی کرد و مکانهایی به وی منسوب است که از جمله آنهاست «شریعة نجیب باشا» و «النجیبیة» و ظاهراً همان باغی است که بعدها مدحتپاشا آن را به خیابانها و ابنیه عالیه مزین کرد و امروز «المجیدیة» خوانده میشود. نوشتهاند حسینعلی بهاء الله مسئول تمام امور بابیه بود؛ ولی در پی آن بود که خود را من یظهره الله معرفی کند و پس از بازگشت از سلیمانیه در باغ نجیب پاشا ادعای خود را آشکار کرد. فرزند وی جمیل پاشا در دولت عثمانی
«* نويافتههايي از زندگي عالم رباني مرحوم سيد كاظم رشتي صفحه 139 *»
والی جده شد و از وزرای معروف آن دولت به شمار آمد. تصویری از نجیبپاشا در دست است که در انتهای این وجیزه گراور شد. (سجل عثمانی، ج4، ص546؛ موسوعة تاریخ العراق بین إحتلالین، ج7، ص100؛ سفرنامه حاج علیخان اعتمادالسلطنه، حاجب الدولة علی بن حسین، ص39؛ مرآة البلدان، ج3، ص1625؛ الکواکب الدریة، آیتی، ج1، ص257؛ مرآة الزوراء، ص135.)
«* نويافتههايي از زندگي عالم رباني مرحوم سيد كاظم رشتي صفحه 140 *»
پینوشت شماره (2)
بعضی از عبارات دلیل المتحیرین دراین باره چنین است:
«فالمراد بالشیخی و الكشفی اصحاب الشیخ الاعظم و العماد الاقوم و النور الاتم و الجامع الاعم عز الاسلام و المسلمین ركن المؤمنین الممتحنین آیة الله فی العالمین المبطل لمخترعات الصوفیین و المزیف لاغالیط اوهام الحكماء الاولین المبین للطریقة الحقة التی اتی بها سید المرسلین و خاتم النبیین صلوات الله علیه و آله الطاهرین و الشارح لبعض مقامات الائمة الطاهرین، مظهر الشریعة و شارح الطریقة بسر الحقیقة شیخنا و سنادنا و عمادنا الشیخ احمد بن زینالدین الاحسائی اعلی الله مقامه و رفع فی الدارین اعلامه و المنسوبون الی هذا الجناب قطب الاقطاب و مرجع اولی الافئدة و اولی الالباب هم المسمون بالكشفیة لان الله سبحانه قد كشف غطاء الجهل و عدم البصیرة فی الدین عن بصائرهم و ابصارهم و انجلت ظلمة الریب و الشك عن ضمائرهم و اسرارهم و هم الذین كشفت عن ابصارهم الغشاوة و عن قلوبهم الزیغ و الغباوة و هم الذین كشفت عن قلوبهم ظلمة الشكوک و الشبهات و ظهر النور الحق فیها بالدلائل الواضحات و البراهین اللائحات و هم الذین لیست قلوبهم فی اكنّة و قد كشف الله سبحانه عن بصیرتهم فی الدین كل فتنة و هم الذین انار
«* نويافتههايي از زندگي عالم رباني مرحوم سيد كاظم رشتي صفحه 141 *»
الله قلوبهم بنور الهدایة و هم الذین فتح الله مسامعهم و ابصار قلوبهم و سرائرهم بالمعرفة و التوحید و التجرید و معرفة النبی؟ص؟ و الائمة؟عهم؟ الذین هم اركان التوحید و هم الذین قد كشف الله عن اعین قلوبهم الغین و ازال عنها الرین و المین فعرفوا الاشیاء كما هی و ما لمیعرفوها سلّموا علمها الی العالم بها و اعترفوا بالعجز و القصور كما هو شأن اهل الامكان و الاكوان و الاعیان.
و هذا الاسم ای الكشفیة و ان كان یصلح لغیرهم ممن هذا شأنهم من الذین قبل الشیخ و الذین بعده الذین لمیأخذوا عنه الا انه قد غلب الاستعمال فیهم بمقابلة غیرهم كالامامیة لان هذا الاسم للاثنیعشریة و ان صح اطلاقه علی كل من له امام و قد شهر هذا الاسم علی هؤلاء الكرام اعداؤهم و مخالفوهم كما شهر اسم الروافض العامة لهذه الفرقة مع انه اسم سماهم الله سبحانه به فی عالم الذر و یستعمل فی الذین تركوا الباطل و رفضوه من سائر الملل و كذلک اسم الكشفیة فانه ایضاً فی الحقیقة لهم و من حذا حذوهم و سلک مسلكهم ممن تقدم علیهم او تأخر عنهم و لكن مقابلیهم خصوه بهم… .»
«* نويافتههايي از زندگي عالم رباني مرحوم سيد كاظم رشتي صفحه 142 *»
پینوشت شماره (3)
«جمعی در زمان حیات سید جلیل اجل الله شأنه و انار برهانه با قلبها و خیالهای فاسد از پی تحصیل علمهای آن بزرگوار رفتند و در مکتب دل ایشان شیطان نشست و تحصیل علم ایشان را نمود و معلوم است که با این علم فساد بیشتر میتوان کرد تا علمهای دیگر. پس این علم را برای غیر خدا آموختند و بعد از آن بزرگوار بنای فساد در بلاد و عباد گذاردند و به خیال ریاست عَلَم شقاق افراشتند و بنای اظهار شک و شبهه در میان خلق گذاردند. از آن جمله یکی از آنها به ادعای قطبیت و بابیت علَم خلاف افراشته و ادعای آن کرد که من باب اعظم و ذکر اجل اعلی هستم و بر من قرآنی نازل شده است و کتابی ساخت بر سبک قرآن و در آن سورهها و آیهها قرار داد و در میان مردم منتشر کرد و احکام جدید در کتاب خود قرار داد و حال آنکه جمیع کتاب او غلط و خلاف زبان عرب بود و ادعای آن کرد که کتاب من هم مثل قرآن معجزه است و هیچکس یک حرف مثل آن نمیتواند آورد و حال آنکه همه غلط و همه نامربوط و جمعی نظیر آن را ساختند بسیار فصیحتر و بلیغتر و اما علمای ربانی از کتاب خدا حیا کرده و اقدام بر ساختن عبارات به سبک قرآن نکردند. باری این هم فتنه عظیمی شد بعد از سید جلیل اجل الله شأنه و جمع کثیری به او
«* نويافتههايي از زندگي عالم رباني مرحوم سيد كاظم رشتي صفحه 143 *»
گرویدند و این نامربوطها را تصدیق کردند و در بلاد منتشر نمودند و زینت دادند…» (ارشادالعوام، ج1، ص221)
«…الحال هم تلامذه شیخ و سید و قدیمیهای ایشان و صاحبان عبا و رداء و عصا تصدیق کردهاند [باب را] و سید میفرمودند که به جهت من عماقریب قرآن را هم تکذیب خواهند کرد و اینک دوست و دشمن او تکذیب کردند و نه این است که مصدّقان این مرد همان شیخیه باشند بلکه مخالفان ایشان هم بسیاری تصدیق کردند و همه منکر قرآن شدند به واسطه تصدیق این مرد و تکذیب این فقیر فانا لله و انا الیه راجعون. باری درد بیش از اینهاست و این چند کلمه به مناسبتِ ذکر قرآن ذکر شد و به همین اکتفاء میشود و السلام علی من اتبع الهدی.» (همان)
«* نويافتههايي از زندگي عالم رباني مرحوم سيد كاظم رشتي صفحه 144 *»
پینوشت شماره (4)
«…[شیطان] اینک خواست بعضی احمقان را تسخیر کند این نامربوطها را بر زبان این مرد جاری کرد و جمعی بیسواد نامُلا که از خارج قدری حکمت آموخته بودند که نمیتوانند خود مثل او بگویند عاجز شدند و در اطراف منتشر کردند که کسی مثل او نمیتواند بگوید و عجب که قاصدی که باب فرستاده بود پیش من و سورهای برای من نازل کرده بود که بیا به فارس که خروج کنیم و قشون به همراه خود بیاور، جمیع شبهات را از دل آن قاصد به دلیل و برهان بیرون کردم تا کار به قرآن باب رسید. من گفتم که این را همه کس میتواند ساخت و این معجز نیست منکر شد و گفت معجز است و احدی نمیتواند مثل آن بسازد و همین یک شبهه در دلش مانده بود تا آخر یکی از بیسوادان رفقا که هیچ عربیت نداشت به شوخی برداشت سورهای ساخت آنوقت حیران شد. خلاصه مردم به اینطور لغزیدهاند و از دین و ضرورت اسلام منحرف شدهاند.» (ارشادالعوام، ج1)
«و چون سخن به اینجا رسید و بر خود لازم کردهام که هرجا مناسبتی پیدا شود این باب جهنم را مسدود کنم مهما امکن و لاقوة الا بالله میگویم که از جمله عجایب وجود این ضالّ مضلّ است در این اوقات و آن میرزا علیمحمد نام شیرازی است که
«* نويافتههايي از زندگي عالم رباني مرحوم سيد كاظم رشتي صفحه 145 *»
بعد از وفات مرحوم سید اعلی الله مقامه قدی راست کرده و بهواسطه حب ریاست خود را به باب امام؟ع؟ نامیده و هنوز از خانه بیرون نیامده مردم را به جهاد مسلمین خوانده و نامربوط و تُرّهاتی چند بهم بافته که سجعهای یعلمون و یوقنونی مثلاً در آنها قرار داده و با قرآن مجارات کرده و گمان میکند که یک فقره از فقرات این تُرّهات معادل است با جمیع کتب سماوی و به خط نحس خود برای من نوشته همین فقره را و باز نوشته است که اگر بخواهم کل قرآن را در یک حرف از حروف کتابم قرار میدهم و همچنین گفته است که اگر جن و انس جمع شوند یک حرف از حروف کتاب مرا نمیتوانند آورد و همان کاغذی را که به من نوشته است به خط نحس خود آن را آیت و حجت قرار داده است و مرا به جهاد مسلمین خوانده است نعوذ بالله… تا در این اوقات دیگر تقریب به تواتر خبر میرسد که جمیع شرایع را نسخ کرده است و گمان کرده که دار عمل گذشت و حالا دار قیامت است.» (ارشادالعوام، ج4،ص188)
«…از رسول این احمق شنیدهام که روزی یک جزو از این مزخرفات مینویسد و این است وحی او و حاشا، این چه جرأت است؟ آیا این قدرتش از پیغمبر بیشتر شده است؟ و الله بسیار جرأت کرده! این چه بیحیایی است که با پیغمبر و خدا خصومت میکند! آیا نمیترسد که روز قیامت قرآن با او خصومت
«* نويافتههايي از زندگي عالم رباني مرحوم سيد كاظم رشتي صفحه 146 *»
کند؟ به جهت اینکه کاری که این خبیث کرده، آن خلیفه سوم نکرد. نهایت هزار قرآن را آتش زد و هفت قرآن به خط منحوس خود نوشت و منتشر کرد… و این ملعون میخواهد سر قرآن را ببُرد… .» (ر.ک: مواعظ یزد)
«و برای من نوشته که بگو در منارهها اسم مرا در اذان بگویند و حال آنکه اسم امیرالمؤمنین را علماء جزء اذان نمیدانند و الی الآن کسی نگفته جزء اذان است و در زمان هیچ یک از ائمه در اذان، علیاً ولی الله نمیگفتند و این خلاف ضرورت شیعه است. و از آن جمله سفر دریا را حرام کرده بر مردم و این محال است و نمیشود که سفر دریا نکنند و هیچ کس نگفته است و این خلاف ضرورت اسلام است.» (همان)
«* نويافتههايي از زندگي عالم رباني مرحوم سيد كاظم رشتي صفحه 147 *»
پینوشت شماره (5)
نوشتههای ایشان در ردّ باب، در دو بخش قابل ملاحظه است. نخست تألیفات مستقل ایشان در رد وی که مشهورترین آنها عبارتند از: ازهاق الباطل در رد باب مرتاب، مشتمل بر سه باب؛ تیر شهاب در رد باب خسران مآب؛ رساله رد باب، مرقوم شده در تهران به خواهش ناصرالدین شاه؛ ردّ بعض تأویلات البابیة؛ شهاب ثاقب در رد باب که ابتداءاً تصنیف فرمودهاند.
بخش دوم، فرمایشهای متفرق ایشان است که در مواعظ و دروسِ خود و کتب مختلف، به مناسبتها وی را طعن زده و ردّ کردهاند. از جمله در کتاب «ارشاد العوام» که در جلد اول ادعای وی را طرح کرده و در مواضع مختلف وی را ردّ میفرمایند تا بالاخره در جلد چهارم از کشته شدن وی مینگارند. و همچون مواعظ یزد که در چندین موعظه، وی را مذمت فرمودهاند.
«* نويافتههايي از زندگي عالم رباني مرحوم سيد كاظم رشتي صفحه 148 *»
پینوشت شماره (6)
«اینک مردی که جاهلترین خلق خداست برخاسته و الحال که سنه یکهزار و دویست و شصت و شش است تخمیناً پنج سال است که در میان ایران ظاهر شده است و هیچ کرامت هم از او ظاهر نشده است همینقدر ادعا میکند که من خدا و رسول و امامم و نایب امامم و قرآنی آورده و میگوید که اعظم از قرآن محمد است؟ص؟ و جمع کثیری به او گرویدند از طلاب علوم دینیه و ائمه جماعات و مجتهدان و سایر عوام کالانعام و نتوانستند که یک جواب به او بگویند و اقلاً از دین خداوند او را برانند و کذب او را بر خلق آشکار کنند تا آنکه خروج کرد و جمع کثیری با او خروج کردند و در مازندران گرد آمدند در سر قبر شیخ طبرسی و در آنجا اجماع کردند و اگر نه همت سلطان زمان بود البته کتف جمیع علماء را میبستند و جزیه بر سر ایشان مینهادند یا میکشتند و باز به همت سلطان زمان ناصرالدینشاه خلد الله ملکه ایشان را گرفت و قریب به هفتصد نفر از ایشان را در آن قلعه کشت با بعضی از رؤسای ایشان و معذلک ایران را هنوز پُر دارند و علماء به قوت علم نمیتوانند رد کرد سهل است که آن حمیت و غیرت را که اجماعی کنند نزد سلطان یا از اطراف بنویسند ندارند.» (ارشادالعوام،ج4، ص57)
«* نويافتههايي از زندگي عالم رباني مرحوم سيد كاظم رشتي صفحه 149 *»
پینوشت شماره (7)
«من از وقتی که این مرد ادعا کرد، امید بریدهام از مردم. زیرا که کسانی که پیشوای مردم بودند چندین سال، رفتند از پی او، از دیگران چه توقع کنم؟ مگر اهل کرمان که امیدوارم گول نخورند بعد از این.» (مواعظ یزد، ص82)
«از آن روزی که این مرد این ادعاها را کرد، مرا مأیوس کرد از مردم. کسانی که پیشوای خلق بودند و ملا بودند، از پی او رفتند و الا میگفتم چیزهايی که هرگز نشنیده بودید و اگر نمیترسیدم که حرفهای من ول شود، میگفتم مطالبی چند را. اگرچه انشاء الله امید است که شماها گول نخورید و از پی او نروید. و اما منت خدای را که التفات او ساعت به ساعت مدد به ما میرساند که از پی حرفهای لغو نمیرویم.» (همان، ص90)
«* نويافتههايي از زندگي عالم رباني مرحوم سيد كاظم رشتي صفحه 150 *»
پینوشت شماره (8)
میدانیم تعبیرات علمای ربانی و حکمای صمدانی اعلی الله درجاتِـهم، حسابشده و دقیق است؛ آن هم شخصی مثل آقای کرمانی که برخی مستنداً و مستدلاً ایشان را از کمّلین میدانند.
ایشان ابتدای یکی از رسائل خود، کیفیت آشنایی خود را با شیخ مرحوم و سید مرحوم مینگارند تا اینکه پس از نقل جریان رسیدن خدمت سید مرحوم میفرمایند:
«…فسئلته [] فأجابنی فرأیته بحراً متلاطماً و کما قال الأول لو جئته لرأیت الناس…و لزمت خدمته قریباً من ثمانیة أشهر…ثم علایق الزمان جرتنی الی کرمان فرجعت الیه…»
در اینجا تعبیر «لزمت خدمته قریباً من ثمانیة أشهر» میفرمایند.
در ادامه، و پس از بیان اینکه چهار سال در کرمان بودهاند میفرمایند:
«… هممت علی ترک تلک العلائق مرة أخری فترکتها بتوفیق الله تعالی و اخذت معی عیالی و قصدت تلک المشاهد فبلغتها و الحمدلله سالماً… فتلمذت عند السید سلمه الله تعالی زمانا کثیراً یبلغ سنتین او ازید…»
در این بخش، برای بیان حضور دو سال و اندیِ خود نزد سید مرحوم تعبیر تلمذ را به کار میبرند.
«* نويافتههايي از زندگي عالم رباني مرحوم سيد كاظم رشتي صفحه 151 *»
پینوشت شماره (9)
علی محمد باب هنگام یادکردن از دوران تحصیلش مینویسد: «یا محمد، معلمی، فلاتضربنی قبل ان یقضی علیّ خمسة سنة… و بعد ذلک ادّبنی و لاتخرجنی عن حد وقری و اذا اردت ضرباً فلا تتجاوز عن الخمس!» (بیان عربی، ص25)
در بعضی از کتب بهائیان به نقل از سید جواد کربلائی آمده است: «دیدم آن حضرت [=علی محمد] از مکتب مراجعت نموده، مشتی کاغذ در دستشان است. عرض کردم: اینها چیست؟ با صوتی آهسته و رقیق فرمود: صفحات مشق من است.» (کشف الغطاء، ص56)
«* نويافتههايي از زندگي عالم رباني مرحوم سيد كاظم رشتي صفحه 152 *»
پینوشت شماره (10)
به علت جایگاه ویژه سید مرحوم نزد خواص و عوام، برخی از محققان احتمال دادهاند با انتشار خبر این حادثه در نوع بلاد اسلامی، علماء و بزرگان آن بلاد با ارسال نامه خدمت آن بزرگوار تأسف خود را از وقوع آن و انزجار و تنفر خود را از مسببان و عاملان آن اظهار کردهاند. و اگر آن نامهها جمعآوری میشد و در کتابی ثبت میشد، اسناد با ارزشی بود و نیز گواه و دلیل روشنی بود بر محکوم کردن افکار و اعمال مخالفان آن جناب. متأسفانه از آن نامهها جز یک نامه، در دسترس نیست.
«* نويافتههايي از زندگي عالم رباني مرحوم سيد كاظم رشتي صفحه 153 *»
پینوشت شماره (11)
آلوسی به قریه آلوس كه از قریههای فرات است نسبت دارد که در میان اهالی آن علماء و ادبای مشهوری بودهاند. برخی از افراد شهیر خاندان آلوسی عبارتند از: سید عبدالله بهاء الدین آلوسی، والد مترجم، سید نعمان خیر الدین آلوسی و سید محمود شکری آلوسی.
«* نويافتههايي از زندگي عالم رباني مرحوم سيد كاظم رشتي صفحه 154 *»
پینوشت شماره (12)
شاید آلوسی سبب آشنایی این پاشا با سید اجل گردیده كه همین علیرضا پاشا از مرحوم سید تقاضا كرده كه قصیده عبدالباقی افندی را شرح فرماید و آن بزرگوار هم آن قصیده را شرح فرمودهاند و در ابتداء كتاب نام او را آورده و به این تقاضای او اشاره كردهاند.
«* نويافتههايي از زندگي عالم رباني مرحوم سيد كاظم رشتي صفحه 155 *»
پینوشت شماره (13)
عبدالباقی بن سلیمان بن احمد العمَری الفاروقی الموصلی. وی در سال 1204ق (1790م) در موصل به دنیا آمد. عُمَری (طبق ضبط شیخ جعفرِ نقدی در کتاب «منن الرحمن») شاعر و مورخ بود و مکانت ادبی و سیاسی و اجتماعی معروفی کسب کرد. شیخ جعفر نقدی درباره مکانت ادبی وی نوشته است: و کان من أفاضل ادباء بغداد فی عصره. آلوسی در کتاب «المسک الاذفر» او را به «الفوری» ملقب کرده است: لانشاده الشعر علی الفور. محمد مهدی بصیر در کتاب «نهضة العراق الادبیة فی القرن التاسع عشر» درباره وی فراوان نوشته است و بسیاری از نوادر و روائع او را نقل کرده است. بعضی از قصائد او را برخی از علماء شرح کردهاند که یکی از شارحان ابو الثناء آلوسی است. عمری در سال 1279ق (1862م) و طبق نقل آلوسی در کتاب «المسک الاذفر» در سال 1278ق در بغداد از دنیا رحلت کرد.
سید مرحوم در ابتدای کتاب گرانسنگ «شرح القصیده»، عبدالباقی افندی را اینگونه معرفی میفرمایند:
«الادیب الاریب اللبیب الحسیب النسیب النجیب البارع الصادع الرحیب الساحة الراقی أعلی مراقی البلاغة و الفصاحة
«* نويافتههايي از زندگي عالم رباني مرحوم سيد كاظم رشتي صفحه 156 *»
مفخر الشعراء و الأدباء و الفصحاء و البلغاء المؤید بلطف الله الخفی و الجلی عبدالباقی افندی الموصلی لازال فسحة بساتین الفصاحة مخضرة بزلال اشعاره و عرصة ممالیک البلاغة معمورة بنشر آثاره.»
«* نويافتههايي از زندگي عالم رباني مرحوم سيد كاظم رشتي صفحه 157 *»
پینوشت شماره (14)
اشاره به دیوان عبدالباقی افندی با نام «الباقیات الصالحات».
دیوان «الباقیات الصالحات»، دیوانی جدای از دیوانِ «التریاق الفاروقی فی منشئات الفاروقی» است که برای نخستین بار در سال 1287ق در قاهره منتشر شد و همچنین غیر از دیوانِ «اهلة الابتکار فی مغانی الابتکار» است که به دیوان عبدالباقی العمری شهرت دارد و در سال 1316ق در قاهره به چاپ رسید.
دیوان الباقیات الصالحات، برای نخستین بار توسط شیخ محمد صادق کتبی در سال 1347ق در نجف اشرف به طبع رسید و پس از آن توسط انتشارات الشریف الرضی در سال 1412ق در قم تجدید چاپ شد.
دیوان عبدالباقی افندی با نام «الباقیات الصالحات» مشحون از قصائدی در مدح رسول خدا؟ص؟ و مدح و رثاء اهلبیت؟عهم؟ است.
با مرور قصاید و اشعار الباقیات الصالحات، به دست میآید سُراینده به عتبات عالیات مشرف شده و به این مناسبت اشعاری سروده است و به مَزور توسل داشته و خیر دنیا و حسن ثواب آخرت را درخواست کرده است. در بعضی از قصائد این دیوان حزن و تأسی وی بر مصائب آل الله مشهود است و یکی از بارزترین قصائد وی، قصیده عینیهای است که در وصف امیرالمؤمنین صلوات
«* نويافتههايي از زندگي عالم رباني مرحوم سيد كاظم رشتي صفحه 158 *»
الله علیه سروده که مطلع آن چنین است: انت العلیّ الذی فوق العلی رفعا، ببطن مکة وسْط البیت إذ وُضعا. گویا این دیوان با این مضامین عالی، «باقیات صالحاتی» است که ذخیره روز نیازمندیِ سراینده آن است.
«* نويافتههايي از زندگي عالم رباني مرحوم سيد كاظم رشتي صفحه 159 *»
پینوشت شماره (15)
بخشی از مقاله او در دوفصلنامه «کتاب شیعه» (شماره 7 و 8 ویژه اجازات، بهار تا زمستان 1392) با ترجمه محمدکاظم رحمتی منتشر شده است. عنوان اصلی مقاله چنین است:
- J. Stewart, “Taqiyyah as performance: the travels of BahÁÞ al-DÐn al-ÝAmilÐ in the Ottoman Empire (991-92/1583-85),”Princeton Papers: Interdisciplinary Journal of Middle Eastern Studies 4, 1996, pp.1-70.
«* نويافتههايي از زندگي عالم رباني مرحوم سيد كاظم رشتي صفحه 160 *»
پینوشت شماره (16)
شیخ بهائی در سفر خود به حج با عالمان نامور سنی دیدار و گفتوگو میکرده است و از جمله با ابوالوفاء عُرضی در حلب نشست مفصلی داشته است و در پایان نشست هویتِ شیعی خود را نیز فاش کرده است. وی از مفتی شافعی بیت المقدس، محمد بن أبی اللطف مقدسی، اجازه دریافت کرده است و البته هویت خود را مخفی کرده و خود را سنی معرفی کرده است.
«* نويافتههايي از زندگي عالم رباني مرحوم سيد كاظم رشتي صفحه 161 *»
پینوشت شماره (17)
و قد سألت رئیس الطائفة الکشفیة الحادثة فی عصرنا فی کربلاء عن مسألة فکتب فی جوابها ما کتب و استطرد بیان إطلاقات الیوم و عد من ذلک أربعة و ستین إطلاقاً منها إطلاقه علی الیوم الربوبی و إطلاقه علی الیوم الالهی و أطال الکلام فی ذلک المقام، و لعلنا إن شاء الله تعالی ننقل لک منه شیئاً معتداً به فی موضع آخر و سنذکر إن شاءالله تعالی أیضا تمام الکلام فیما یتعلق بالجمع بین هذه الآیة و قوله سبحانه تعرج الملائکة و الروح الیه فی یوم کان مقداره خمسین ألف سنة… (روح المعانی…، الآلوسی، ج21، ص122)
«* نويافتههايي از زندگي عالم رباني مرحوم سيد كاظم رشتي صفحه 162 *»
پینوشت شماره (18)
ترجمه عبدالباقی افندی پیش از این گذشت.
در دیوان «التریاق الفاروقی فی منشئات عبدالباقی أفندی» یا: «فی منشئات الفاروقی» اشعاری دارد و در توضیح آن نوشته شده: مقطوعة برسم القدومیة لجناب السید کاظم الرشتی الحسینی، اصدرها الیه حین ورد من کربلاء لزیارة الائمة فی الزوراء.
«* نويافتههايي از زندگي عالم رباني مرحوم سيد كاظم رشتي صفحه 163 *»
پینوشت شماره (19)
در مقالهای در روزنامه «المستقبل» آمده است: فأرسل [=نجیب باشا] الى زعیم أحد الطرفین السید كاظم الرشتی (شیخ الشیخیة) یرجوه أن یعمل فی حقن الدماء، فقام السید بما طلب منه.
«* نويافتههايي از زندگي عالم رباني مرحوم سيد كاظم رشتي صفحه 164 *»
پینوشت شماره (20)
شیخ محمدحسین کاشف الغطاء از اعقاب شیخ جعفر نجفی در کتاب «العبقات العنبریة فی الطبقات الجعفریة» از واقعه حضور نجیبپاشا در نجف و استقبال علماء از او به تفصیل یاد کرده، و از برقراری امنیت در نجف اشرف به واسطه همین استقبال چنین تعبیر آورده است: »فظهرت بهذه الکرامة للشیخ فوائد للناس من الأمن و الإستقامة …»، ص311 و 315.
«* نويافتههايي از زندگي عالم رباني مرحوم سيد كاظم رشتي صفحه 165 *»
پینوشت شماره (21)
ما ساحت علمای اعلام شیعه را از اینگونه سخنان منزه میدانیم؛ گذشته از آنکه پیش از این از کتاب «العبقات العنبریة فی الطبقات الجعفریة» نقل کردیم که ابراهیم زعفرانی را متمایل به سید صالح داماد معرفی کرده بوده؛ نه متمایل به سید مرحوم. ر.ک: العبقات… ، ص307
«* نويافتههايي از زندگي عالم رباني مرحوم سيد كاظم رشتي صفحه 166 *»
تصاوير و اسناد
([1]) گزارش یک کشتار؛ بررسی مستند حادثه حمله نجیب پاشا به کربلای معلی (1258 هجری قمری/ 1842 میلادی، سید علی موجانی با همکاری امیر عقیقی بخشایشی و سیما طایفه، قم: کتابخانه تخصصی تاریخ اسلام و ایران، چ اول، 1394، ص 437 و 439
([2]) تراث کربلا، بغداد: دار الشؤن الثقافیة العامة، 2013، ص376 تا 431
([3]) آنگونه که در صفحه سوم کتاب گزارش یک کشتار اشاره شده است، حادثه در سال 1843م اتفاق افتاده است؛ ولی بر جلد کتاب، سال واقعه 1842م چاپ شده است.
([4]) گزارش یک کشتار، ص3. البته برخی از مورخین حادثه حمله لشکریان والی عثمانی داود پاشا در سنه 1240ق به کربلا (معروف به حمله مناخور یا میرآخور) را هم، یکی دیگر از سوانح مهم و اثر گذار میدانند.
([6]) گزارش یک کشتار، ص4. در متن کتاب «همزمانی رویداد و عید غدیر» آمده است.
([7]) از این پس در این مقال، برای مراعات اختصار، از ایشان به عبارت سید مرحوم یاد خواهیم نمود.
MAFIA, MOB AND SHIISM IN IRAQ: THE REBELLION OF OTTOMAN KARBALA 1824-1843
([11]) همان، ص267. در برخی از اسناد به جای «سید کاظم»، «سید قاسم» آمده؛ زیرا ایشان به «سید کاظم بن سید قاسم» شهرت داشتهاند.
([14]) این رقم و مضاف بر آن دیگر اطلاعات تفصیلی درباره مصنفات و مؤلفات سید مرحوم، با توجه به تحقیقات فاضل محقق و مدقق جناب آقای هادی مکارم قابل اثبات است.
([17]) مواعظ یزد، ص53؛ صادق مقدس خراسانی ملقب به اسم الله الاقدس.
([24]) رک: فلسفه نیکو، ج2، ص26 و121 و 122
([25]) ر.ک: ظهور الحق، اسد الله مازندرانی، جلد سوم.
([26]) مجله یغما، خرداد1329،ش 25،ص150
([27]) الکواکب الدریة، ج2، ص86
([29]) بنگرید: جعفری، محمّد رضا، مقدّمة تصحیح الاعتقاد، اعداد: مرکز الثقافة الجعفریة للبحوث والدراسات، ص20و21
([30]) آنچه درباره ارتباط شیخ مفید و شیخ صدوق رحمة الله علیهما نوشته آمد، اقتباسی مستقیم از تحقیقات فاضل محترم آقای حمید عطائی نظری است.
([31]) نامش فاطمه بود اما او را امسلمه صدا میزدند و بعدها به طاهره و قرةالعین مشهور شد (ظهور الحق، مازندرانی، قسم سوم، ص 310و311)
([32]) ظهور الحق، اسدالله مازندرانی، القسم الثالث، ص 529
([34]) در همین موضع اشاره میکنیم آنچه بابیه و بهائیه در کتب خود نقل کردهاند و از وقایع و جریاناتی میان سید مرحوم و علیمحمد باب و قرة العین خبر دادهاند، جز در منابع بابیه و بهائیه در کتب دیگر یافت نمیشود و بزرگان و علمای شیخیه شدیداً مخالف این تقوّلاتند.
([35]) ر.ک: رساله در رد باب مرتاب، مرحوم آقای حاج محمدکریم کرمانی، ص45
([36]) خطابات مبارکه حضرت بهاء، ص7
([37]) مفاوضات، عبدالبهاء، ص19
([42]) بنگرید: تلخیص تاریخ زرندی، ص28 و رهبران و رهروان، اسدالله فاضل مازندرانی، ج2، ص405
([43]) درباره حادثه حمله نجیبپاشا تاریخنگاران متعددی گزارشنویسی کردهاند همچون علی الوردی، جعفر الخیاط، عبدالحسین کلیددار، سلمان هادی آل طعمه. و از جمله ایشان است سید عبدالرزاق الحسنی، مؤلف کتاب «تسخیر کربلاء». در مقدمه کتاب «گزارش یک کشتار» به گزارشِ سید عبدالرزاق نقدی وارد آمده است که در این قسمت آن نقد را تحلیل کردهایم.
([45]) در کتاب العبقات العنبریة فی الطبقات الجعفریة، وی متمایل به سید صالح داماد معرفی شده است: و یرجعون الی السید صالح الداماد. (العبقات…، ص307)
([46]) علی شاه ظل السلطان پسر دهم فتحعلی شاه، که بعد از مرگ وی، در تهران به نام عادل شاه تاجگذاری کرد و مدت 90 روز سلطنت کرد. (گزارش یک کشتار، ص269)
([47]) گزارش یک کشتار، ص207و 208
([54]) أعلام العراق، أثری، ص33 تا 35
([57]) غرائب الإغتراب و نزهة الألباب فی الذهاب و الإقامة و الإیاب، ابو الثناء شهاب الدین السید محمود افندی الآلوسی الحسینی، بغداد: مطبعة الشابندر، 1327ق، ص241
([58]) برای آشنایی تفصیلی با زاویههای گوناگون حیات آلوسی مراجعه شود به پایاننامه «منهج الشیخ الآلوسی فی تفسیره روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم و السبع المثانی» تألیف شده در دانشگاه اسلامی غزه، دانشکده اصول دین بخش تفسیر و علوم قرآن، دفاعشده در 16 شعبان 1431ق.
([59]) تصویر نامه در انتهای همین مقال گراور شده است.
([70]) تذکرة الوفاء فی ترجمة حیاة قدمآء الأحبّآء؛ در بیان حال قدماء یاران نفوسی زکیّه که در ایّام مرکز عهد و پیمان حضرت غصن الله الاعظم به رفیق اعلی صعود نموده اند و از قلم میثاق در این اوراق مذکور و مفتخر گشتهاند، حیفا: مطعبة العباسیة، جمادی الأولی1432، ص166.
([72]) بهائیان، محمد باقر نجفی، تهران: مشعر، 1383، ص107 تا110
([73]) برنامه سراب، روز دوشنبه 12 اسفندماه1387.
([78]) در متن کتاب، به علت آنکه خطِ سند به طور کامل قرائت و فهم نشده، چنین نگاشته آمده: جناب جل الله کاظم رشتی علمای اول مظنه کرده بود.
([80]) همان، ص33، 59 تا 65، 67و68، 92.
([84]) مرزبان فرهنگ،ج1، ص998 و990
([92]) دراین باره بنگرید: تاریخ كامل ابن اثیر 4/112-113، احقاق الحق 12/93، انوار البهیه 100؛ تاریخ طبرى 7/409، اعیان الشیعه،ج 1،ص636؛على بن عیسى، کشف الغمه، ص 319، اعیان الشیعه، ج 1، ص630 و633، امام سجاد؟ع؟ جمال نیایشگران.
([99]) روزنامه «المستقبل» الخمیس 28 آب 2003، العدد1385، ص13
([105]) ناسخالتواريخ، سلاطين قاجاريه، ص48
([106]) در بعضی منابع آمده است غير از منزل سيد مرحوم بيوت شيخيه نيز امن بود: «مع ما أمنت اللاجئين إلی بيوت الشيخية و بيت السيد کاظم الرشتی رئيس الکشفية علی أنفسهم و أموالهم و لمتتعرض لهم بأی سوء». (صور من تاريخ العراق فی العصور المظلمة، ج1، ص307)
([112]) العبقات العنبریة فی الطبقات الجعفریة، ص310
([116]) ژورنالیست و ستوننویس و نویسنده مشهور امریکایی و متخصص مباحث سیاست خارجی و خاورمیانه و مسائل زیستمحیطی و سهبار برنده جایزه پولیتزر.
([117]) السید السیستانی مرجعیة الإنسانیة و العیش المشترک، دار الرافدین: بیروت، چ اول:2013، ص260
([125]) گزارش یک کشتار، ص201 و 202
([135]) این گزارش مقدم و افزونتر از گزارشی است که پیش از این نقل کردیم و در برگیرنده اختلافات شایان توجهی است.
([136]) همان، ص267 ــ پینوشت شماره 21
([151]) همان، ص389 و 391 و 392 و 395
([154]) عنوان کتابی است در باب بابيه به سياق کتاب گزارش يک کشتار.