03-02 مکارم الابرار جلد سوم ـ ارشاد العوام جلد دوم – چاپ – قسمت دوم 

ارشاد العوام جلد دوم – قسمت دوم

از تصنيفات

عالم رباني و حكيم صمداني

 مرحوم حاج محمدكريم كرماني

اعلي اللّه مقامه

 

فصل

در مجملي از احوال محشر و مقامات آن است به طور كلي چرا كه جزئيات آن بسيار است و احاديث بسيار در آن خصوصها وارد شده است و همه را نمي‏توان در اين مختصر شرح داد و اين مسئله هم بسيار مشكل است و اميدوارم كه خداوند زبان آساني مرحمت كند تا من به آساني بگويم و به تو هم گوش شنوايي مرحمت كند كه بشنوي و بفهمي ان‌شاءاللّه.

بدان كه ارض محشر ارضي است كه مناسب اوضاع محشر است و آن ارض غير اين ارض است به نص آيه قرآن كه مي‏فرمايد يوم تبدّل الارض غير الارض و السموات يعني روزي كه بدل مي‏شود زمين به غير اين زمين و آسمانها و سبب آن است كه اين زمين مناسب اين عالم

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 176 *»

اعراض است و به كثافت اين دنياست و بايد به جهت قيامت لطيف‏تر شود و گشادتر شود آيا تصور نمي‏كني كه اگر همين زمين بود وسعت خلق اولين و آخرين را نمي‏داد و همه نمي‏توانستند كه در آن جمع شوند پس معلوم است كه زمين تغيير مي‏كند بلكه در بعضي حديثهاست كه زمين آن روز مانند نان خورده مي‏شود و مردم در آن پنجاه‌هزار سال از همان زمين مي‏خورند و بي‏غذا نمي‏توانند ايستاد پس زمين تغيير مي‏كند و لطيف مي‏شود و مناسب خانه آخرت مي‏گردد و قابل آن مي‏شود كه نورهاي خدا در آن جلوه كند و طاقت داشته باشد و اما در اين دنيا نور يكي از كروبيين به قدر سوراخ سوزني بر كوه طور تابيد و طاقت نياورد و از هم پاشيد و روز قيامت نورهاي عظمت و جلالت و كبرياي خدا همه ظاهر مي‏شود و نورهاي ملائكه عالين و كروبيين و غير آنها همه ظاهر مي‏شود و نورهاي مؤمنين از اولين و آخرين همه پيدا مي‏شود و آن زمين طاقت همه را دارد و با وجود اينها از هم نمي‏پاشد و همچنين آفتاب چهل‌ذرع بالاي سر مردم است در تمام روز قيامت و آن زمين نمي‏گدازد و مانند نان است و باز خورده مي‏شود پس معلوم شد كه حكماً زمين عوض مي‏شود وانگهي كه آيه‏هاي بسيار در قرآن به اين دلالت مي‏كند و همچنين احاديث بسيار به اين شهادت مي‏دهد و ان‌شاءاللّه به طوري كه تو بفهمي در اين كتاب شرح آن را خواهم كرد و لاقوة الا باللّه.

بدان‌كه زمين قيامت همان زمين عالم ذر است كه از آنجا آمده‏اي، در اول عالم ذر بود و در آخر قيامت است از همان‌جا كه آمده‏اي به همان‌جا مي‏روي و زمين عالم قيامت لطيف‏تر است از پشت آسمان نهم چرا كه اين خانه تمامش خانه فناست از اين جهت خدا آسمانها را هم عوض مي‏كند چرا كه اين تركيب تركيبي است كه لايق باقي‌بودن و مخلدبودن نيست و لايق فنا و مضمحل‌شدن است و زمين عالم محشر زميني است كه مناسب باقي‌بودن است پس زمين محشر لطيف‏تر است از پشت آسمان نهم و از آن جهت كه اين دار دار اعراض است كه پيشتر دليل از براي آن آورده‏ايم و خانه اعراض اولش همين‌جاست و بازگشتش هم به همين‌جا پس در همين‌جا مي‏ماند و زمين محشر زمين اصلي است كه هيچ عرض در آن نيست و دار جوهري و اصلي است

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 177 *»

و بايد ابدالابد باشد پس آن بالاي خانه اعراض است و مقصودم از بالابودن نه بالايي است كه هرگاه في‏المثل كسي برود تا به عرش و از عرش بگذرد به آن رسد حاشا، مردم چون حرفهاي ما را نمي‏فهمند از مطالب ما بي‏بهره مانده‏اند، بلكه مقصودم آنست كه در لطافت لطيف‏تر از بالاي عرش است و لكن زمين محشر در همين زمين است و آسمانش در همين آسمان و لكن لطافت زمينش بيشتر از پشت اين آسمانهاست و لطافت آسمانش زياده از زمينش است و آن زمين در اندرون زمين عالم برزخ است كه آن را زمين هورقليا مي‏گويند و فارسي هورقليا ملك ديگر است و حكما آن زمين را اقليم هشتم گفته‏اند و در زمين قيامت پستي و بلندي و كوه نباشد و به كلي صاف و مسطح است اين است كه خدا مي‏فرمايد و تري الارض بارزة يعني روز قيامت زمين را ظاهر خواهي يافت يعني هيچ از آن در پستي نيفتاده است و همه آن آشكار است و در قيامت پنجاه موقف است كه خلايق در هر موقفي هزارسال مي‏مانند و از اين جهت پنجاه‌هزار سال طول قيامت است و پست‏ترين آن موقفها پايين عالم نفوس است و بالاترين آنها بالاي عقل است پس آن پنجاه موقف بعضي در بالاي بعضي است و در كنار يكديگر نيستند چنانكه جهال گمان مي‏كنند و مثَل موقفهاي قيامت مثل آسمانهاست كه بعضي بالاي بعضي است. واما سبب آنكه پنجاه‌هزار سال است آنست كه پايين عالم محشر زمين عالم نفوس است و از آنجا تا عالم عقول پنجاه‌مرتبه است زيرا كه عالم محشر را نُه آسمان و زميني باشد و از براي هريك چهار طبيعت است و مزاجي كه همه پنجاه مقام است و خلق چون در صعودند به سوي خداوند عالم پس بر آن درجات بالا مي‏روند و در هر درجه هزارسال مي‏مانند چرا كه هر درجه‏اي ده‌مقام دارد كه آن مقام جسمش و مثالش و ماده و طبع و نفس و روح و عقل و فؤاد و اسم و مسمّايِ آن باشد و هريك از اين مقامها داراي مقام جمادي و نباتي و حيواني و ملكي و جني و انساني و نبوي و محمدي و امري و عنواني هستند هريك به طور خود پس هر درجه‏اي را صدمقام باشد و هريك از اين صد را غيبي و شهاده‏اي باشد و هريك مركب از چهار عنصر باشند و حقيقت خامسه كه مزاج

«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 178 *»

باشد پس جمله هزار مقام باشد در هر درجه و چون پنجاه‌درجه باشد پنجاه‌هزار سال سير كنند از پايين عالم محشر به سوي خداوند عالم و در اول طلوع آفتاب روز قيامت در پايين عالم نفوس باشند و چون به عالم عقول رسند آفتاب در اول زوال باشد بر بالاي سر آنها پس قيامت نصف‌روز باشد و نصف‌روز كه پنجاه‌هزار سال شد تمام روز صدهزار سال خواهد بود و لكن نصف روز ديگر را در عالم ذر ديده‏ايد پس عالم ذر پنجاه‌هزار سال بود و اول عالم ذر آفتاب در وقت ظهر بود و همه‏جا فرود آمده‏ايد تا آنكه آفتاب غروب كرد و شما به عالم طبايع رسيديد پس چون داخل عالم طبايع شديد شب بر سر دست درآمد و به همين نهج فرود آمديد تا چون به خاك رسيديد شب نصف شد باز بالا رفتيد از خاك و خورده‌خورده بالا مي‏رويد و از نصف‌شب رو به صبح مي‏رويد تا چون صور بدمند و قيامت برپا شود صبح باشد و چون نفخه اول بدمند اول فجر است در بازگشتن چنانكه وقت آمدن، نفخه اول، اول غروب بود و تمام عالم طبايع صبح و شفق است كه ساعتي است كه نه از روز است و نه از شب نه از غيب است كه روز است و نه از شهاده است كه شب است پس عالم ذر و عالم قيامت هريك نصف روزند و شب عالم شهاده ميان آن دو نصف روز افتاده است و تمام است و صدهزار سال است كه عمر دهر است و عمر دنيا پس شب و روز مساوي است و كل شب و روز دويست‌هزار سال است حيف صدهزار حيف كه اين كتاب فارسي است و زبان مرا بسته است اگر نه مي‏ديدي كه چگونه براي تو بيان مي‏كردم همه آن اوضاع را مثل كسي كه ديده باشد ولي:

چونكه با طفلان سر و كارم فتاد   پس زبان طفلكان بايد گشاد

اگرچه مي‏دانم كه اين فصل را مشكل نوشتم و لكن عوام هم چون از اول كتاب تا اينجا را بخوانند اينجا را مي‏توانند ان‌شاءاللّه بفهمند و چون مشكل است بايد به اختصار كوشيد و ساير امور محشر باز ذكر مي‏شود ان‌شاءاللّه.

فصل

در ذكر بعضي از اخبار كه موضع حاجت است آنها را فارسي مي‏كنيم تا سبب آن شود كه بعضي نفوس شقيه رام شوند و بترسند از هولهاي

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 179 *»

قيامت و حكما و عرفا از آنها عبرت گيرند و به حقايق آنها برخورند. پس از حضرت صادق‏7 مروي است كه فرمودند چون روز قيامت شود جمع كند خداوند اولين و آخرين را در يك زمين پس فرا گيرد ايشان را ظلمت شديدي پس ناله خواهند كرد به سوي خدا و مي‏گويند اي پرورنده ما برطرف كن از ما اين ظلمت را و از حضرت ابوجعفر7 مروي است كه فرمودند در تفسير يوم تبدّل الارض غير الارض كه زمين نان سفيدي مي‏شود كه مي‏خورند از آن تا خدا از حساب خلايق فارغ شود و از تفسير علي بن ابراهيم نقل است در معني اين آيه يوم نطوي السماء كطيّ السجلّ للكتب كه سجلّ اسم ملكي است كه كتابها را مي‏پيچد و معني پيچيدن آسمان فناي آنست پس دود مي‏شود و زمين آتش مي‏شود.

عرض مي‏كنم كه زمين نان مي‏شود براي مؤمنان و آتش براي كافران مثل آب نيل كه براي قبطي خون بود و براي بني‏اسرائيل آب بود و معني نان‌بودن زمين صفت نان است يعني بر صفت نان سفيد گوارا مي‏شود چنانكه نان گرسنه را سير مي‏كرد در دار دنيا و مدد بدن او مي‏شد بدن مؤمن هم مددش از خاك عالم محشر است چرا كه بدن اصلي مؤمن از خاك عرصه محشر خلق شده است پس مددش از همان است چنانكه در جنت مددش از ميوه‏ها و حيوانهاي بهشت است و مؤمن در همان قطعه از زمين كه ايستاده است بهشت اوست و به او مدد خير گوارا از زمين مي‏رسد و از آن اكل مي‏كند و موقف او همان خاك بدن اوست.

و از حضرت ابوجعفر7 مروي است كه چون روز قيامت شود جمع كند خدا مردم را در يك زمين و ايشان پاي برهنه و عريان مي‏باشند و در محشر ايشان را مي‏دارند تا عرق بسيار كنند و نفَس ايشان سخت شود و در اين حال پنجاه‌سال بمانند و اين است كه خدا مي‏فرمايد و خشعت الاصوات للرحمن فلاتسمع ا÷ همسا و از تفسير علي بن ابراهيم است كه از حضرت ابوجعفر7 روايت كرده است كه چون خدا خواهد خلق خود را جدا كند و جمع كند براي آنچه ناچار از آن است امر مي‏كند منادي را كه ندا كند و مردم و جن جمع شوند در تندتر از چشم به هم زدن پس رخصت مي‏دهد آسمان دنيا را كه پايين آيد بالاي

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 180 *»

مردم و رخصت مي‏دهد آسمان دويم را كه نازل شود و آن ضعف آسمان اول است و چون اهل آسمان اول آن را ببينند گويند پرورنده ما نازل شد كسي مي‏گويد نه او بعد مي‏آيد و همچنين هر آسماني فرود آيد از پس ديگري و آن ضعف پيشي خواهد بود پس خدا فرود آيد در ضعف آسمان پيشي پس فرود آيد در ظللي از غمام با ملائكه و حكم مي‏شود امر ميان مردم و بازگشت امور به سوي خداست پس خدا امر مي‏كند كه منادي ندا كند كه اي گروه جن و انس اگر مي‏توانيد كه بيرون رويد از اقطار آسمانها و زمين بيرون رويد نمي‏توانيد بيرون رويد مگر به سلطاني و حضرت گريستند بعد كه ساكت شدند راوي عرض كرد كه خدا مرا فداي تو كند پيغمبر و اميرالمؤمنين و شيعيان او كجا هستند فرمودند بر تلّي از مشك خوشبو بر منبرها از نور مردم محزون مي‏شوند و ايشان محزون نمي‏شوند و مردم فزع مي‏كنند و ايشان فزع نمي‏كنند.

پس عرض مي‏شود كه اين است معني قول خدا در قرآن كه بهشت نزديك مي‏شود و تو مي‏داني كه بهشت در آسمان است و معني فرود‌آمدن آسمانها بر گرد مردم اتصال امرهاي آسماني است به زمين و لطيف‌شدن زمين به حدي كه آثار آسماني از آنها ظاهر گردد و آنچه در باطن آنهاست از امور آسماني پيدا شود پس متصل مي‏شود مددها و فيضهاي آسماني به زمين به حدي كه محيط به آن گردد و در زمين جلوه‏گر شود مثل فرودآمدن آفتاب در آئينه صافي به جلوه و نور خود و همين است معني فرودآمدن و چون نور آسمان دويم را اهل آسمان اول متحمل نيستند و همچنين نور آسمان سيوم را اهل آسمان دويم و همچنين تا آخر چون نور آسمان بالا جلوه كند گمان كنند كه همان تنزل نور خداست، به ايشان مي‏گويند اين نيست و مراد به فرودآمدن خدا نه ذات خداست چرا كه خدا از مكاني به مكاني حركت نمي‏كند چرا كه او در همه مكانها هست ديگر از كجا به كجا مي‏آيد بلكه مراد آنست كه در جايي پرده از رخساره خود بردارد پس چون در پايين پرده برداشت گويند فرود آمد و چون در پايين پرده انداخت و در بالا پرده برداشت گويند بالا رفت بفهم چه گفتم شاهد اين مطلب حديثي است كه از كتاب توحيد است در سؤال زنديق از حضرت صادق‏

«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 181 *»

7 كه زنديق عرض كرد كه شما مي‏فرماييد كه خدا فرود مي‏آيد به آسمان دنيا حضرت فرمودند مي‏گوييم اين سخن را به جهت آنكه روايات صحيحه و خبرها از پيغمبر9 به اين مطلب رسيده است زنديق عرض كرد نه اين است كه هرگاه فرود آيد از عرش از جاي خود منتقل شده است حضرت فرمود اين به آن‏طور كه در مخلوق مي‏بيني نيست بلكه خداي تبارك و تعالي حالتي در او تازه نمي‏شود و حدوث بر او جاري نمي‏شود پس فرودآمدن او مانند مخلوق نباشد كه هرگاه دور شود از مكاني خالي گذارد آن مكان را و لكن او نازل مي‏شود به آسمان دنيا بدون حركت پس او به همان‏طور كه در عرش بود در آسمان دنيا هم هست و امر چنين است كه پرده برمي‏دارد از عظمت خود و مي‏نماياند نفس خود را به دوستان خود در هرجا كه بخواهد و آنچه بخواهد از قدرت خود بي‏پرده مي‏كند و از دور و نزديك يكسان ديده مي‏شود و اين حديث مطلب را واضح كرد از براي صاحبان بصيرت و حاصل آن شد كه خدا در همه‌جا هست با وجودي كه مكان به او احاطه نكند و مع‏ذلك در هرجا كه پرده از عظمت و قدرت خود نه ذات خود بردارد آنجا جلوه فرموده است به رخساره خود نه ذات خود چرا كه ذات او ظاهر نمي‏شود و رخسارة اوست كه آشكار مي‏شود و به همين‏طور كه معني فرودآمدن خدا را يافتي آسمانها هم به همين‏طور فرود مي‏آيند و مثَل همه همان مثل است كه آوردم از ظاهرشدن آفتاب در آينه با وجودي كه آفتاب در جاي خود است و ذاتش فرود نمي‏آيد و نور اوست كه فرود مي‏آيد نمي‏بيني كه مي‏گويي آفتاب به لب بام آمد و آفتاب پايين ديوار آمد و آفتاب در خانه داخل شد و قرص آفتاب اينجاها نيامده است و نور اوست كه آن هم آفتاب است بفهم چه گفتم و مپندار كه تأويل كردم بلكه سخن ظاهري گفتم كه هيچ پيچيدگي ندارد و بعد از اين مثل جهال حديثها را تأويل دور مكن كه ائمه سلام اللّه عليهم به حقيقت حرف زده‏اند و لكن مردم از حقيقت دورند و از نور آن كور.

و در بحار آورده است كه حضرت فاطمه‏3 عرض كرد به پدر خود كه مردم چگونه‏اند روز قيامت فرمودند اي فاطمه مشغولند كه كسي به كسي نظر نمي‏كند

«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 182 *»

و پدر به فرزند و فرزند به مادر نمي‏پردازد عرض كرد آيا كفن دارند وقتي كه از قبر بيرون مي‏آيند فرمودند مي‏پوسد كفنها و بدنها مي‏ماند و عورت مؤمن پوشيده است و عورت كافر آشكار است عرض كرد كه چه مي‏پوشد عورت مؤمن را فرمودند نوري كه تلألؤ دارد و جسدهاشان از شدت نور ديده نمي‏شود. عرض مي‏شود كه جمع ميان اين حديث و آنكه زنديق از حضرت صادق‏7 سؤال كرد كه آيا مردم عريان محشور مي‏شوند فرمودند بلكه در كفنهاشان محشور مي‏شوند عرض كرد كفن كجا دارند و كفنها پوسيده است فرمودند هركس آنها را زنده مي‏كند كفنهاشان را هم تجديد مي‏كند و فرمودند كه هركس بي‏كفن بميرد خدا عورت او را با هرچه بخواهد مي‏پوشد عرض كرد كه ايشان صفها هستند فرمودند كه يك‌صد و بيست صف هستند در پهناي زمين پس جمع ميان اين دو حديث چنين است كه از براي كفنها هم جسم آخرتي هست و جسم دنيايي عرضي، جسم دنيايي عرضي آنها مي‏پوسد و به اصل خود باز مي‏گردد و آخرتي كفنها روز قيامت مي‏آيد كه آن صورت عمل انسان است نمي‏بيني كه خدا مي‏فرمايد و لباس التقوي ذلك خير يعني لباس تقوي بهتر است و نمي‏بيني كه اهل بهشت از عملهاي خود لباس سندس و حرير و استبرق دارند و اهل جهنم از معصيتهاي خود لباس آتشي دارند همچنين اهل محشر از عملهاي خود لباس دارند اما مؤمن لباسش نور است و عورت او را كه بديهاي او باشد مي‏پوشاند و همان نور، حقيقت كفن اوست كه مال اوست و كافر آن نور را ندارد و عورتش كه عملهاي بدش باشد پيداست و در قيامت مردم به كفنهاي خود سرافرازي كنند هركس كفنش بهتر است مباهاتش بيشتر است پس سعي كنيد كه كفنهاي خود را از حلال تحصيل كنيد و سعي كنيد كه بسيار خوب باشد كه سرافراز باشيد در آخرت و چون چنين سعي كنيد همان سعي كفن شما شود در آخرت كه آن سعي عبادت است و عمل نيك است و باطن اين سخن آن است كه سعي كنيد كه عمل شما نيك باشد كه سرافرازي در قيامت به عمل نيك است.

و در بحار از ابن‌مسعود روايت كند كه در خدمت حضرت امير7 نشسته بودم فرمودند كه در

«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 183 *»

قيامت پنجاه موقف است هر موقفي هزارسال است پس در اول موقف كه از قبر بيرون آيند حبس شوند هزارسال عريان پابرهنه گرسنه تشنه پس هركس بيرون آيد از قبر خود مؤمن به پروردگار خود و مؤمن به بهشت او و نار او و مؤمن به بعث و حساب و قيامت در حالتي كه اقرار داشته باشد به خدا و تصديق داشته باشد به پيغمبر و به آنچه از جانب خدا آورده نجات مي‏يابد از جوع و عطش. عرض مي‏شود كه عرياني و پابرهنه بودن و گرسنه و تشنه‌بودن از براي دشمنان است و الا مؤمن به نور خدا پوشيده است و زمين از براي او نان و آب شود چنانكه شنيدي.

و از حضرت صادق‏7 روايت كرده است كه مثَل مردم در روز قيامت هرگاه بايستند نزد پرورنده عالميان مثل تير است در تيردان كه ندارند مگر موضع قدم خود را و نمي‏توانند كه از موضع قدم خود اينجا و آنجا روند. عرض مي‏شود كه از براي هركس مقام معلومي است كه گنجايش غير در آنجا نيست و طينت هركس را از هرجا برداشته‏اند در همانجا مي‏ايستد و در همانجا محشور مي‏شود و غيري در آنجا نمي‏گنجد پس هر موضع قدم از زمين محل طينت كس مخصوصي است كه در آنجاست و مقصود از تشبيه ثابت‌بودن هريك است در مقام خود و اين تنگي هم مخصوص اعداست چرا كه اوليا در موضع گشادي هستند در ظل عرش پرورنده عالميان به قدري كه چشم ايشان كار كند و اما تنگي جاي كافر در محشر و در قيامت به جهت تنگي سينه اوست از امر خداوند و از ولايت اوليا و در مسئله تنگي قبر و گشادي آن اين مسئله به تحقيق گذشت اگر خواهي رجوع كن پس بر كفار جاي بسيار تنگ گردد و اعمال خبيثه و اعتقادات فاسده و شياطين كه قرين او شده بودند به هر عمل بدي جاي را بر او تنگ مي‏كنند كه نمي‏تواند از جاي خود يك سر مو حركت كند به راست يا چپ يا پيش رو يا پشت سر نعوذباللّه.

و از حضرت صادق‏7 روايت كرده است در حديث فضل مسجد سهله كه فرمودند آن در كوفه است و در آنجا مي‏دمند در صور و به سوي آن مكان است محشر و از جانب آن محشور مي‏شوند هفتادهزار نفر كه داخل بهشت مي‏شوند. عرض مي‏شود كه اين يك مقامي است از مقامات محشر و

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 184 *»

پيشتر عرض كردم كه اول مقام محشر زمين بيت‏المقدس است و پاي اسرافيل در آنجاست زيرا كه بيت‏المقدس ظاهر قلب زمين است و كعبه مقام روح زمين را دارد و كوفه مقام دماغ زمين را دارد و كربلا مقام عقل را دارد پس زمين كوفه وسط عالم محشر است و كربلا اعلي و بيت‏المقدس اسفل پس در كوفه هم مردم محشور مي‏شوند و از جانب آن جمعي محشور مي‏شوند كه از اهل جنت مي‏باشند به جهت آنكه شيعيان طينتشان از طينت ولي است و طينت ولي از زمين كوفه است يعني از باطن آن پس هركس طينتش از طينت ولي است از خاك كوفه خلق شده است و از آنجا محشور مي‏شود و بهشت هم در همان‌جاست نشنيده‏اي كه آن دو بهشت كه خدا مي‏فرمايد در سوره الرحمن مدهامتان در وقت رجعت از پشت كوفه ظاهر مي‏شود تا هرجا كه خدا خواسته است پس هركس از جانب كوفه محشور شد از اهل بهشت است و از اين جهت آن حضرت فرمودند كه كوفه روضه‏ايست از رياض جنت و لكن هركس از جانب راست مسجد محشور شود از اهل جنت و هركس از جانب چپ آن محشور شود از اهل جهنم خواهد بود زيرا كه وليّ باب رحمت خداست هركس داخل باب شود در رحمت است و هركس بيرون ماند از اهل عذاب است چنانكه خدا در قرآن فرموده است پس مسجدكوفه كه طينت وليّ است راستش رحمت‌است و چپش عذابست چنانكه باز آن حضرت فرموده است كه راست مسجد كوفه رضوان خداست و وسطش روضه‏ايست از رياض جنت و چپ آن مكر است تا آخر حديث آيا نمي‏بيني كه قبر مطهر از راست مسجد است بفهم اين نكته‏هاي نغز را.

و از حضرت امير7 روايت كرده است در فضل مسجد كوفه كه فرمودند گويا مي‏بينم مسجد كوفه را روز قيامت كه مي‏آيد در دو جامه سفيد شبيه به محرم شفاعت مي‏كند از براي اهلش و از براي هركس در آن نماز كرده پس شفاعت او رد نمي‏شود و روزگار نخواهد رفت تا آنكه نصب بشود حجرالاسود در آن و بر آن زماني خواهد آمد كه جاي نماز مهدي خواهد شد از اولاد من و جاي نماز هر مؤمن و باقي نمي‏ماند بر زمين مؤمني مگر آنكه در كوفه خواهد بود يا ميل خواهد كرد

«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 185 *»

دل او به سوي آن.

عرض مي‏شود كه اين حديث از حديثهاي مشكل آل‌محمد: است و به جز مؤمن ممتحن كسي آن را نمي‏فهمد و چند اشكال دارد و ذكر اين حديث در اينجا به مناسبت آمد و خدا خواسته است و الا از اين فصل‌نيست باري چون خدا خواسته عرض‌مي‏كنم كه يك‌ اشكال آنكه به شكل مردي محرم محشور مي‏شود يعني‌چه؟ دويم آنكه شفاعت چسان مي‏نمايد؟ سيوم آنكه حجرالاسود در آنجا نصب مي‏شود يعني‌چه؟ چهارم آنكه جاي نماز مهدي‏7 و مؤمنان خواهد شد يعني‌چه؟ پنجم آنكه هر مؤمني در آنجا خواهد بود يا دلش به آنجا ميل مي‏كند يعني‌چه؟ و اگر تفصيل بدهم از وضع فصل بيرون خواهيم رفت و لكن به طور اشاره ناچارم و عرض مي‏نمايم.

اما حل اشكال اول، اين چيزها كه در اين دنيا به اين صورتها مي‏بيني صورت آخرتي ايشان غير اين صورتهاست و پيشتر دليل بر اين آورده‏ام و صورت آخرتي چيزها به طور عمل و حال و اعتقاد و طبع اشياء خواهد بود و به طور واقع و عارضي اين دنيا را هيچ اعتبار نباشد پس مسجد كوفه شريفتر جاهاي كوفه است بعد از قبر مطهر و قبر مطهر به نسبت به او مثل مركز است در ميان دايره و آن مسجد بر گرد آن مركز مي‏گردد چنانكه آسمان بر گرد زمين مي‏گردد و چنانكه مسجدالحرام بر گرد كعبه مي‏گردد و از آن مدد مي‏جويد پس مسجد طواف‌كننده بر گرد قبر ولي و قبر ولي قطب و مركز آن باشد پس روز قيامت به شكل طواف‌كننده جلوه كند و محرم باشد چرا كه قاصد بيت‌اللّه است كه ولي باشد و بر خود حرام كرده است هرچه غير از قصد ولي است و مجرد شده است از هر قيدي و لباس سفيد تقوي دربردارد و دو جامه احرام دارد كه يك جامه تقويِ باطن اوست و يك جامه تقويِ ظاهر او پس به شكل محرم باشد و بر صفت محرم و همين‏قدر براي عاقلان بس است.

و اما حل اشكال دويم كه شفاعت مي‏كند به جهت آنكه جميع مكان و زمان روز قيامت شهادت بر اعمال مردم مي‏دهند و بر هر عملي كه مؤمني در آن كرده روز قيامت شهادت مي‏دهد و چون از طينت ولي است و شهادت او مقبول است شفيع خواهد بود و شفاعت او هم قبول مي‏شود.

و اما حل اشكال سيوم، خدا رحمت كند مرحوم مولانا

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 186 *»

آخوند مجلسي را كه حل غريبي كرده است و فرموده است كه حجرالاسود در زمان قرامطه در مسجد كوفه نصب شد وقتي كه قرامطه كعبه را خراب كردند و حجرالاسود را به مسجد كوفه آوردند بعد ديگر برگرداندند باز به مكه و حضرت قائم عجل اللّه فرجه به طوري كه كسي ايشان را نشناخت آن را در گوشه كعبه نصب فرمودند و قصه آن معروف است و اين تفسير براي حديث بسيار عجيب است زيرا كه قرامطه به فساد حجر را به مسجد كوفه آوردند و اين آوردن مدحي و فضلي از براي مسجد كوفه نيست و حضرت امير7 در بيان فضايل مسجد اين كلام را فرمودند چنانكه از طور حديث بر هركسي واضح است و مقصود ايشان خبردادن از امر قرامطه نيست چه مي‏شود كه قرامطه هم از راه فساد اين عمل را كرده باشند و آنچه من مي‏فهمم آنست كه اين واقعه در زمان رجعت خواهد شد و چنانكه قبله اول بيت‏المقدس بود و همه مؤمنان رو به آنجا نماز مي‏كردند بعد رو به كعبه كردند به امر خدا چنين مي‏فهمم كه در زمان رجعت رو به كوفه بكنند به امر خدا و مراد از نقل حجر به آنجا جهت قبله باشد و منافاتي با هيچ‌جا ندارد و شريعتي به هم نخواهد خورد وقتي كه به وحي خدا باشد به پيغمبر9 و آن بزرگوار بروز نداده باشند و به امامان سپرده باشند كه در آن وقت اظهار اين امر را كنند و معني آنكه جاي نماز مؤمنان شود و مصلي گردد هم همين است ظاهراً چنانكه در قرآن هم مي‏فرمايد و اتخذوا من مقام ابرهيم مصلّي يعني از جاي ابراهيم كه در مسجد‌الحرام است مصلي براي خود بگيريد و در قرآن نيز اشاره به اين مطلب هست از براي اهلش كه مي‏فرمايد قدنري تقلّب وجهك في السماء فلنولّينّك قبلة ترضيها فولّ وجهك شطر المسجد الحرام و حيثما كنتم فولوا وجوهكم شطره يعني ما مي‏بينيم گردانيدن روي تو را در آسمان پس تو را والي قبله‏اي مي‏كنيم كه رضاي تو در آن باشد پس والي جانب مسجد‌الحرام كن رخساره خود را و هرجا باشيد رخساره‏هاي خود را والي جانب آن كنيد و اين آيه عجيبي است و بعد مي‏فرمايد كه آنها كه كتاب دارند مي‏دانند كه آن حق است از پرورندة ايشان بعد مي‏فرمايد كه اگر همه آيه‏ها را بياوري براي آنها كه كتاب دارند پيروي قبله

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 187 *»

تو را نكنند و تو هم پيروي قبله آنها را نكني و بعضي از آنها پيروي قبله ديگري را نكنند بعد مي‏فرمايد كه از هرجا كه بيرون رفتي پس والي جانب مسجدالحرام كن رخساره خود را و آن هرآينه حق از پرورنده تو است و خدا غافل نيست از آنچه شما عمل مي‏كنيد و از هرجا بيرون رفتي والي جانب مسجدالحرام كن رخساره خود را و هرجا باشيد والي مسجدالحرام كنيد رخساره‏هاي خود را تا نباشد براي مردم حجتي بر شما و نه ظالمان ايشان را پس نترسيد از ايشان و از من بترسيد و به جهت آنكه نعمت خود را بر شما تمام كنم و شايد شما هدايت بيابيد. اگر كسي درست در اين آيات فكر كند مي‏فهمد كه خداوند فصيح و بليغ يك مطلب را اين‏قدر تكرار نمي‏كند و به يك آيه هم اين مطلب كفايت مي‏كرد و مردم اطاعت مي‏كردند پس همانا اين سه‌ مطلب است يكي آنكه از بيت‌المقدس رو به مسجد‌الحرام كنند و يكي آنكه از مسجدالحرام رو به باطن مسجدالحرام كنند و يكي آنكه از باطن مسجد‌الحرام رو به باطن باطن آن كنند كه كربلا باشد.

پس در آيه اول، اول وعده فرمود كه تو را والي قبله‏اي مي‏كنيم كه خوشنودي تو در آن باشد و بعد از وعده به وعده خود وفا فرمود و فرمود رو به مسجدالحرام كن هرگاه در مكه باشي و هرجاي عالم هم باشيد رو به مسجدالحرام كنيد بعد در آيه بعد باز تكرار فرمود كه از هرجا كه بيرون رفتي رو به جانب مسجدالحرام كن و اين روكردن دويم است به باطن مسجدالحرام كه كوفه باشد و باز در آيه سيوم تكرار فرمود بلافاصله كه از هرجا كه بيرون رفتي رو به مسجدالحرام كن و هرجا باشيد رو به مسجدالحرام كنيد و اين روكردن سيوم است به باطن باطن مسجدالحرام كه كربلا باشد چنانكه پيش نقل زمينها شده و مراتب آنها بيان شده است و حقير به‌طور جزم بر اين معني نمي‏گويم ولي در دلم چنين جولان مي‏كند به قرينه آنكه در كلام حكيم تكرار جايز نيست و اين‏قدر اصرار بر يك مطلب ضرور نيست و آن حديث هم كه پيش ذكر شد دلالت دارد و نظم عالم هم چنين اقتضا مي‏نمايد و حكمت سياست شريعت هم به همين‏طور جاري شده و مي‏شود و علم به همه‌چيز در نزد خداست و چنين مي‏فهمم كه آن قبله كه مي‏فرمايد كه تو را

«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 188 *»

مي‏گردانيم به قبله‏اي كه خوشنود باشي از آن آن كربلا باشد والعلم عنداللّه و عرض‌كردم كه جزم بر اين مطلب نمي‏كنم و به طور حكم و حتم نمي‏گويم تا خدا چه خواسته باشد و اگر مطلب چنين باشد نقل حجرالاسود به كوفه فضل خواهد بود و مقصود از آنكه مصلّيِ مؤمنان مي‏شود هم يحتمل همين باشد و آيات ديگر هم بر اين دلالت دارد و العلم عند اللّه باز عود مي‏كنيم به باقي اشكالها.

و يكي ديگر آنكه همه مؤمنان آنجا خواهند بود يا دلشان مايل به آنجا شود با وجود كوچكي كوفه وجهش آنست كه كوفه در رجعت گشاده مي‏شود و وسعت پيدا مي‏كند چنانكه زمين در قيامت گشاده مي‏شود و از اين جهت روايت شده است كه معصوم فرمود كه گويا مي‏بينم تو را اي كوفه كه مانند پوست كش مي‏آوري و تنگي زمين حال از ظلم است و چون عدل رجعت برپا شود يا عدل قيامت زمين گشاد مي‏شود و كش مي‏آورد تا آنكه وسعت همه را پيدا مي‏كند.

و از حضرت صادق‏7 روايت كرده است كه زمين قيامت آتش است مگر سايه مؤمن كه صدقه او بر او سايه مي‏افكند. و اين چنان است كه عرض شد كه هركس در جايي مي‏ايستد كه طينت او از آنجاست پس جاي ايستادن كافر جهنم است و جاي ايستادن مؤمن بهشت و هر عمل نيكويي صدقه است كه خبر راست مي‏دهد از باطن مؤمن.

و روايت كرده است كه به حضرت امام رضا7 عرض كردند كه خدا مي‏فرمايد الشمس و القمر بحسبان فرمودند آن دو در عذابند عرض كرد آفتاب و ماه عذاب مي‏شوند فرمودند از چيزي كه پرسيدي يقين كن آفتاب و ماه دو آيه‏اند از آيه‏هاي خدا روانند به امر خدا مطيعند براي خدا نور آنها از عرش است و حرارت آنها از جهنم پس چون قيامت شود نور آنها به عرش برمي‏گردد و حرارت آنها به جهنم پس نيست آفتابي و ماهي و خدا آن دو را قصد كرده كه خدا آن دو را لعنت كند آيا نيست كه مردم روايت مي‏كنند كه پيغمبر9 فرموده است كه آفتاب و ماه دو نورند كه در آتشند عرض كرد چرا فرمود آيا نشنيده‏اي كه مردم مي‏گويند فلان و فلان آفتاب و ماه اين امتند و نور آنند پس آن دو در آتشند به خدا قسم غير آن دو را قصد نكرده، تمام شد خبر. و عرض مي‏شود كه مراد از آفتاب

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 189 *»

ابوبكر است و مراد از ماه عمر و آن دو نورشان از عرش است يعني ظاهر اسلامي كه دارند از پيغمبر است و حرارت آنها كه كفر باطني آنها باشد كه عالمي را سوختند از جهنم و روز قيامت اسلام عارضي ايشان به پيغمبر برمي‏گردد و حرارت كفر آنها به جهنم و آن دو روانند به امر خدا و مطيعند يعني از براي قدرت خدا و مشيت خدا البته.

و از حضرت صادق‏7 روايت كرده است كه روز محشر مردم يكديگر را گرفته‏اند منادي ندا مي‏كند كه ايها الناس خدا عفو كرد شما هم عفو كنيد فرمودند قومي عفو مي‏كنند و بعضي باز يكديگر را گرفته‏اند پس قصر سفيدي بلند مي‏شود و مي‏گويد كسي كه اين قصر مال كسي است كه عفو كند پس مردم يكديگر را عفو مي‏كنند. عرض مي‏كنم كه مراد از مردم اينجا مؤمنانند كه حق يكديگر را بر ذمه دارند آنها يكديگر را عفو مي‏كنند و الا كسي از كافر عفو نمي‏كند و چون طبع عفو سرد و تر است و سرد و تر رنگش سفيد است پس عفو به صورت قصر سفيد جلوه مي‏كند و مال كسي است كه عفو كند از برادر مؤمن خود.

و اخبار بسيار در خصوص جزئيات امور قيامت وارد شده است و شرح همه را اين رساله گنجايش ندارد پس به همين‏قدر اكتفا مي‏شود و در امور جزئيه كفايت مي‏كند كه شخص بگويد ما قال آل‌محمد قلنا و ما دان آل‌محمد دِنّا يعني آنچه گفته‏اند آل‌محمد: ما هم مي‏گوييم و به آنچه دين ورزيده‏اند ما هم دين مي‏ورزيم و همين اعتقاد از براي عوام كفايت مي‏كند و لكن چون غرض ما در اين رساله آن بود كه ايشان را به حول و قوه خدا قدري ترقي بدهيم تا درجات ايشان را در جنت بالاتر بريم و درك منافقان را پايين‏تر نماييم قدري از جزئيات را شرح داديم و همين‏قدر در اين رساله كفايت مي‏كند ان‌شاءاللّه.

 

فصل

بدان كه حشر از براي هر چيزي است كه به عرصه ملك درآمده است و حشر مخصوص انسان نيست و به جهت تفصيل اين مسئله عرض مي‏كنم كه خداوند عالم جل‏شأنه زنده و توانا و مختار است و مشيت خدا هم زنده و توانا و مختار است چرا كه اگر مشيت خدا مرده بود زندگان از آن موجود نشدندي و

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 190 *»

اگر توانا نمي‏بود خداوند قدرت بر هر كار نداشت چرا كه خدا هر كاري را با مشيت خود مي‏كند پس اگر او عاجز مي‏بود هيچ كار از آن بروز نمي‏كرد مثل آنكه اگر تو كاردي داشته باشي و اين كارد ضعيف باشد و بسيار نازك باشد تو همه‌چيز را با آن نتواني بريد و درخت بسيار بزرگ را مثلاً يا ميل آهني را با آن نتواني بريد و اگر بسيار قوي باشد و برنده همه‌چيز را خواهد بريد و از بريدن هيچ‌چيز عاجز نگردد پس چون خداوند همه‌چيز را با مشيت خود خلق كرده بايد مشيت از همه‌چيز تواناتر باشد و همچنين بايد مشيت خدا مختار باشد چرا كه آن مشيت خود اختيار خداست و اختيار خدا در آن و به‌آن ظاهر مي‏شود نمي‏بيني كه تو مي‏گويي اختيار كردم و اختيار نكردم پس اختيار كار تو است نه ذات تو همچنين اختيار خدا هم غير ذات خداست و فعل خداست چرا كه خدا را مي‏گويي اين امر را اختيار كرد و اين امر را اختيار نكرد پس اختيار فعل خداست و فعل خدا مشيت خداست پس مشيت خدا مختار است و صفت مختاري خدا در آن جلوه‏گر مي‏شود چنانكه مختاري تو به فعل تو جلوه‏گر مي‏شود و اگر تو را فعل نباشد اختيار تو جلوه نخواهد كرد البته و چون دانستي كه خدا زنده و توانا و مختار است و مشيت خدا هم زنده و توانا و مختار است و چون چنين شد بايستي كه جميع خلق خدا هم زنده و توانا و مختار باشند و صاحب شعور و فهم باشند چنانكه خدا عالم است و مشيت خدا هم عالم است پس جميع خلق زنده و توانا و مختار و عالم باشند آيا نمي‏بيني كه نور چراغ بر صفت چراغ است و نور آفتاب بر صفت آفتاب و نور ماه بر صفت ماه باشد پس نور مشيت هم بايد بر صفت مشيت باشد نهايت نور هرچه نزديك‏تر به صاحب نور باشد نوراني‏تر و قوي‏تر است و هرچه دورتر رود كم‏نورتر و ضعيف‏تر مي‏شود چنانكه در چراغ مشاهده مي‏كني كه نور آن هرچه نزديك‏تر به چراغ باشد نوراني‏تر و گرم‏تر است و هرچه دورتر مي‏رود ظلماني‏تر و ضعيف‏تر مي‏شود پس خلق خدا هم هرچه نزديك‏تر به مشيت خدا هستند قوت زندگي و توانايي و اختيار و علم و فهم آنها بيشتر است و هرچه دورتر مي‏رود در اين صفات ضعيف‏تر مي‏شود تا آنكه به خاك مي‏رسد كه حيات آن و توانايي و اختيار

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 191 *»

و فهم آن كمتر از همه مرتبه‏هاي خلق است و بدون اين صفات نباشد كه اگر اين صفات را نمي‏داشت اثر مشيت و نور مشيت خدا نبود آيا نمي‏بيني كه ظلمت خالص نور چراغ نيست و از چراغ پيدا نشده و از آفتاب ظلمت خالص سرنمي‏زند پس چگونه مي‏شود كه مرده و عاجز و مضطر خالص از مشيت خدا سرزند و در اين معني آيه‏هاي بسيار در قرآن نازل شده است و حديثهاي بسيار وارد شده است كه اين رساله گنجايش آنها را ندارد و آن حديثها را اگر كسي جمع كند بسا آنكه به پانصد حديث برسد و در كتابهاي اصحاب ما ثبت است و اگر بخواهي به آنها رجوع كن تا ببيني و از همين باب است كه احاديث بسيار رسيده است كه خدا دوستي آل‌محمد را بر جمادها و گياهها و حيوانها و ساير اصناف خلق عرض فرموده است هركس قبول كرده پاكيزه شده است و هركس قبول نكرده پليد گشته است و احتياج به ذكر آنها نيست چرا كه كتابها پر است از آنها.

چون اين را دانستي عرض مي‏كنم كه از اين جهت همه مكلفند و خدا هر چيزي را تكليف كرده است لكن هر چيز را به طور خودش و به قدر قوه و فهم خودش تكليف فرموده و پيغمبر به آنها فرستاده است چنانكه پيش دانسته‏اي و چون همه مكلف شدند چنانكه خدا مي‏فرمايد و ان من شي‏ء ا÷ يسبّح بحمده و لكن لاتفقهون تسبيحهم يعني هيچ‌چيز نيست مگر آنكه تسبيح مي‏كند به حمد خدا و لكن شما تسبيح آنها را نمي‏فهميد و در زبان عربي تسبيحهم به شخص عاقل مي‏گويند و اگر خدا مي‏دانست كه عاقل نيستند خدا تسبيحها مي‏فرمود چرا كه در زبان عربي به غير عاقل تسبيحها مي‏گويند پس همه عاقل و مكلفند و پيغمبري دارند و شك نيست كه همه معصوم نيستند كه خطا نكنند و معصيت ننمايند و معصوم جز حجتهاي خدا در هر مقام نباشد پس لامحاله از ايشان عصيان سرمي‏زند و لامحاله عصيان مقتضايي دارد و طاعت مقتضايي و مقتضاي عصيان غضب خداست و عقوبت خدا و مقتضاي طاعت رحمت خداست و اجر و ثواب او و از همين جهت خدا از باب رحمت آنها را دلالت كرده به طاعت و عصيان كه طاعت كنند و رحمت ايشان را دريابد و از معصيت اجتناب كنند تا از غضب او نجات يابند و حيات و بقاي

«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 192 *»

جاويد دريابند پس چون همه معصوم نيستند و طاعت و معصيت هر دو از ايشان سرمي‏زند بايد جزاي هر دو به ايشان برسد پس بايد خداي عادل جزاي هريك را به او برساند و به برهان پيش از اين ثابت شد كه دار جزا در حال بازگشتن به سوي مبدء اول است و هركسي وقتي كه عود كرد به آنجا كه از آنجا آمده بود آن وقت جزاي عمل خود را مي‏بيند چرا كه عمل از بنده است و از او سرمي‏زند و جزا از خداست و از او سرمي‏زند و هرچه از خدا صادر شود از بالا آيد و هرچه از بنده سرزند از پايين باشد پس مرتبه جزا بالاتر از مرتبه عمل باشد و تا بنده از خانه عمل بالا نرود به رتبه جزا نرسد و اينكه مي‏بيني كه بعضي جزاها در اين دنيا به مردم مي‏رسد سبب آنست كه مردم از وقتي كه تولد كرده‏اند سرابالا مي‏روند و به اصطلاح عالم در ترقي است و در بالارفتن است و مثلي بايد از براي اين مطلب عزيز شريف بياورم ان‌شاءاللّه.

پس مثل اين حكايت آنست كه آفتاب به زبان نور و حرارت خود بخارهاي زميني را دعوت مي‏كند و ايشان را امر و نهي مي‏كند پس امر مي‏كند آنها را به هر صفتي كه محبوب خود آفتاب باشد كه لطافت و حرارت و نازكي باشد و نهي مي‏كند آنها را از هر صفتي كه مكروه آفتاب باشد كه كثافت و سردي و درشتي باشد پس آنها را به صفات محبوبه خود امر كرد به جهت نزديك‌شدن آنها به آفتاب و نهي كرد از صفات مبغوضه خود به جهت آنكه دور نشوند از آفتاب پس هر بخاري كه عمل به رضاي آفتاب كرد و كثافت را از خود دور كرد به ثواب خود كه نزديكي آفتاب باشد مي‏رسد و به اين ثواب نمي‏رسد مگر آنكه بالا رود تا به مقام نزديكي برسد و هر بخاري كه به رضاي آفتاب عمل نكرد از آفتاب دور خواهد شد و جزاي آن‌ كه دوري است به آن مي‏رسد حال همچنين خدا خلق خود را امر به طاعت كرد كه نزديك به خدا شوند و نهي فرمود از معصيت تا دور از خدا نشوند پس جزاي عملها نزديكي و دوري است و معلوم است كه هيچ‌چيز نزديك نمي‏شود تا از مقام خود بالا نرود و دور نمي‏شود تا از جاي خود فرود نرود پس جزا بعد از عمل است پس چون عملي از كسي سرزد بعد از آن به جزاي خود مي‏رسد.

حال اين عالم كه در نظر است كه خدا همه جماد و نبات و حيوان و جن و

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 193 *»

انسان را خلق كرده در آن و آنها را تكليف كرده هركس هر عملي كند بعد از آن تا از جاي خود حركت نكند به جزاي خود نرسد پس دار جزا غير از دار عمل بايد باشد و همين مطلب دليل عظيمي است بر وجود معاد از براي هر چيزي پس هيچ موجود نباشد مگر آنكه او را خانه تكليفي است و خانه جزائي و خانه جزا بعد از حركت‌كردن اوست از خانه عمل كه يا به قرب خدا مي‏رود و يا دورتر مي‏شود و جزائي نيست مگر نزديكي و دوري، بعد نزديكي را خاصيتهاست از راحت و نعمت و عزت و كمال و جمال و دوري را خاصيتهاست از عذاب و سختي و ذلت و نقصان پس هركس نزديك شد خاصيت آن را خواهد ديد و هركس دور شد خاصيت آن را خواهد ديد البته و بهشت در قرب خداست و جهنم در بعد خدا بفهم چه گفتم و چه مي‏گويم.

حال عرض مي‏كنم كه ثواب هركسي به قدر شعور اوست چرا كه از براي هر خلقي رتبه‏ايست و هركسي به قدر امكان خودش نزديك و دور مي‏شود پس نه اين است كه اگر جماد مطيع شد به نزديكي انسان رسد يا اگر بد شد به دوري كفار انس رود چرا كه تكليف هركس و جزاي هركس به قدر عقل اوست و عقل هركس به قدر مقام اوست چنانكه قوت هر قطعه از نور چراغ به قدر رتبه اوست حال اگر جماد مطيع شد آنقدر نزديك شود كه در او ممكن است و اگر عاصي شد آنقدر دور شود كه از براي او ممكن بود و همچنين گياه اگر مطيع شود آنقدر نزديك شود كه در آن ممكن است و البته از جماد نيكو نزديك‏تر رود و اگر بد شد آنقدر دور شود كه در آن ممكن است و البته از جماد خبيث دورتر رود و همچنين نزديك‌شدن حيوان طيب البته از گياه طيب بيشتر است و دورشدن حيوان خبيث البته از گياه خبيث بيشتر است و همچنين جن نزديكي و دوري آن از حيوان بيشتر باشد و ديگر انسان نزديكي و دوري آن از جن بيشتر است چنانكه دانستي پس هركسي حشرش به خانه جزاي اوست و دانستي كه خانه جزاي هر طبقه در جايي است آيا نمي‏بيني كه جن مطيع را در بهشت انسان نبرند و آنها را در جنتي فروتر از جنت انسان برند و همچنين جهنم آنها بالاتر است از جهنم انسان و مثل اين حكايت آنكه هرگاه

«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 194 *»

شخص نادان كوهي اطاعت سلطان كند مقرب شود لكن مقرب كوهيان نه مثل وزير و اگر عصيان كند بد كوهيان شود و او را عقوبت چندان نكنند اما اگر وزير اطاعت كند به نهايت قرب رسد و اگر عصيان كند مستحق عقوبت شديد گردد چرا كه كوهي را عذري است از ناداني و وزير را چنين عذر نباشد پس به عصيان كوهي چندان هتك حرمت سلطان نشود و به عصيان وزير هتك حرمت سلطان شود البته بفهم كه چه گفتم و چه خواهم گفت پس جمادات را خانه جزا همين عالم باشد لكن بعد از آنكه از رتبه خود حركت كردند پس در اول وجود خود عمل مي‏كنند و قدري كه از آن زمان و مكان گذشت به جزاي خود برسند چرا كه همه موجودات در حركت مي‏باشند يا بالا مي‏روند يا پايين پس ثواب جمادهاي طيب در همين عالم باشد و عقوبت جمادهاي خبيث در همين عالم و رتبه آنها بيش از اين نيست و از اينجا نمي‏گذرند البته آيا نمي‏بيني كه روايت شده است كه آب زمزم افتخار كرد بر آب فرات خداوند آن را عقاب كرد و بر آن چشمه‏اي از صبر مسلط كرد و همچنين روايت شده است كه اگر كوهي بر كوهي طغيان كند خدا او را خراب كند و همچنين زمينهاي خبيث كافر را خدا غضب كرده و آنها را شوره‏زار كرده و سوزانده و آبهاي خبيث را بدبو و تلخ و گرم كرده و از اين است كه فرموده‏اند كه چشمه آب گرم از بوي جهنم به‌آن رسيده‌است و شفاجستن از آن را نهي فرمودند پس حشر جمادات در همين عالم است و لكن بعد از آنكه از موضع عمل خود حركت كردند چنانكه يافتي.

و همچنين گياهها را نيز حشر در همين عالم باشد و قوت ايشان آنقدر نباشد كه به دار آخرت صاحبان روح بروند و قرب و بعد آنها بيش از همين عالم نباشد و از اين جهت خداوند گياههاي كافر را عذاب فرموده به اينكه مي‏سوزند در اين دنيا و تلخ مي‏شوند و كرم مي‏زنند و خورد مي‏شوند و بريده مي‏شوند در اين عالم و جميع اينها عذابهايي است كه خدا بر آن گياهها وارد مي‏آورد به عصيان ايشان و اگر عصيان نمي‏كردند به اين بلاها گرفتار نمي‏شدند البته و هميشه در نشو و نما و سرسبز و خرم بودند بفهم چه مي‏گويم و قدر اين كلمات را بدان آيا نمي‏بيني كه جمادات و گياهها را روح

«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 195 *»

فلكي نباشد و از آسمان روحي در تن ايشان نيست و نهايت وجود ايشان از همين چهار عنصر باشد پس ترقي و تنزل ايشان در همين عناصر باشد و هرگز به آسمان بالا نروند و روح حيوانها از غيب آسمان است پس تا آنجا برود و جمادات و نباتات عنصريند و تا زير فلك قمر بيشتر نروند پس حشر و معادشان در عالم عناصر باشد.

و اما صاحبان روح آسماني چون مبدء ايشان از آسمان است تا به غيب آسمان بروند و آسمان شبيه‏تر به دار آخرت است يعني از بس لطيف و شريف است نور آخرت در آنها بيشتر جلوه دارد و در عناصر به جهت كثافت نور آخرت جلوه‏گر نشده و از اين جهت دار عناصر فاني و بسيارتغيير است و دايم زير و رو مي‏شود و اما آسمانها دائمي هستند به نسبت به عناصر و از اين جهت تغيير و خرابي در آنها راه ندارد مگر در عالم برزخ كه آسمانها هم از اين عرضها في‏الجمله پاك مي‏شوند پس چون حيوان اصلش از غيب آسمان است جزاي آن هم در غيب آسمان بايد باشد و عذابهاي عنصري و رحمتهاي عنصري جزاي روح آنها نشود و لكن چون آنها را طبع نباتي هم هست و جمادي هم هست عذابها و رحمتهاي جمادي به جماديت آنها و عذابها و رحمتهاي نباتي به نباتيت آنها مي‏رسد پس عذاب و رحمت عنصري هم به ايشان مي‏رسد به اين سبب و لكن عملهاي روحاني ايشان جزايش در عناصر نخواهد رسيد اگرچه جميع عناصر رحمت يا عذاب شود بر ايشان و از اين جهت حيوانات حشرشان در غيب افلاك است و روح ايشان يا روح طيب است و رحمت به ايشان مي‏رسد يا روح خبيث است و عذاب به ايشان مي‏رسد و اين است آن حشر كه خدا مي‏فرمايد و اذا الوحوش حشرت و لكن حشر حيوانات در اسفل مقامي از مقامهاي محشر باشد پس آنها محشور شوند تا مظلوم آنها از ظالم آنها تقاص كند پس همه بميرند و خاك شوند و اسفل مقام محشر جن مقام آنهاست چنانكه عرض كردم پيش از اين و حشر آنها در همان‌جاست و معاد آنها به سوي همان‌جا پس ايشان را چنانكه روايت شده است در زمين قيامت محشور كنند و تظلم از بني‏آدم كنند پس خداوند رياضي براي آنها آشكار كند و آنها با نهايت گرسنگي رو به آن كنند ملائكه ايشان را منع كنند و

«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 196 *»

گويند تا از بني‏آدم راضي نشويد نگذاريم كه از اين رياض بخوريد پس راضي شوند آن وقت ايشان را بگذارند تا آنقدر كه خدا خواهد بخورند آن‏وقت ايشان و آن رياض همه خاك شوند، تمام شد معني حديث. پس ايشان به هم ممزوج شوند و تميزي ميانشان نماند چرا كه آنها نفس قدسي نداشتند و قابل بقا و دوام نبودند پس آنها بمانند و اهل محشر بالا روند و آنها به هم مخلوط شوند و سرّ اين مسئله را حضرت امير7 در حديث نفسها بيان فرموده است و تفصيل آن در اينجا اشكالي دارد و چندان ضرورتي ندارد و علما آن را شنيده‏اند و دانسته‏اند پس عود آنها تا غيب افلاك است كه زمين محشر باشد و در آنجا حساب آنها بشود و تقاص كنند بعد خاك شوند و ممزوج به يكديگر شوند و از يكديگر تميزشان تمام ‌شود و ديگر از هم جدا نباشند. و اما آنچه وارد شده است كه حضرت پيغمبر9 شتر بسته‏اي را ديدند كه جهاز بر آن بود فرمودند كجاست صاحب اين شتر به او بگوييد كه مستعد شود فردا از براي خصومت پس سبب آن است كه انسان هم رتبه حيواني دارد و در آن مرتبه حيوانات با او مخاصمه كنند در محشر حيواني و اما آنچه وارد شده كه فرمودند كه قرباني خوب تحصيل كنيد كه آنها حيوان سواري شما هستند بر صراط مقصود اول مرتبه صراط است كه بر غيب افلاك كشيده شده است نه آخر عقبات آن كه در اعلي عرصه آخرت است و منتهاي آن به سوي خداست چرا كه حيوانات تا آنجا نروند و اگر تا هرجا كه انسان مي‏رود حيوان سواري آن مي‏رفت مساوي بود با درجه آن نمي‏بيني كه كسي كه سوار مي‏شود و به زيارت سلطان مي‏رود تا جلوخان او سواره مي‏رود بعد حيوان خود را آنجا مي‏دارد و خود پياده مي‏رود حال گوسفند قرباني حيوان سواري شود تا غيب افلاك بعد آن را در آنجا مي‏بندد و پياده مي‏رود و بعد باطن آن قرباني كه تعلق اوست به مال دنيا و آن تعلق را در راه خدا ذبح كرده و فاني نموده مركب او شود در عرصه قيامت و با آن بر صراط برود والسلام و اما آنكه مروي است كه صالح بر ناقه خود سوار شود و حضرت پيغمبر بر براق و فاطمه‏3 بر ناقه غضبا و حضرت امير7 بر ناقه‏اي از ناقه‏هاي بهشت پس مقصود همان است كه

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 197 *»

شنيدي در ناقه صالح و ناقه غضبا و اما ناقه‏هاي آخرتي و براق دخلي به اين حيوانات ندارند و ممكن است كه مراد از ناقه صالح و غضبا صفت آنها باشد و ناقه‏هاي اخروي باشند بر صفت اين ناقه‏ها كه در دنيا بودند و اين هم بعيد نيست.

مجملاً بعد از آنكه به عقل و نقل فهميديم كه معاد هركسي به مبدء اوست و خدا فرموده كمابدأكم تعودون و دانستيم به نص حضرت امير7 كه ارواح حيوانات از افلاك است و آنها چون عود كنند به هم ممزوج شوند مي‏دانيم كه محشر آنها از غيب آسمانها برتر نباشد پس محشر آن دو طايفه كه جماد و نبات باشد در مراتب همين عالم است و محشر حيوان تا غيب آسمانها كه حس مشترك باشد به لغت ملاها و اول مرتبه محشر جماد است و نبات از آن بالاتر است و حيوان از آن بالاتر.

و اما محشر جن بالاي محشر حيوان است و در زير محشر انسان است و با ايشان در يك رتبه نايستند و ايشان را نفس آخرتي باشد و از هم جدا باشند و چون عود كنند به هم ممزوج نشوند مثل جماد و نبات و حيوان و هريك به جزاي خود برسند و آيات قرآن به اين گواهي دهد پس نفس ايشان از بالاي اين اعراض آسماني و زميني است و اخرويت دارند و معني اينكه مي‏گوييم اخرويت دارند يعني ايشان را نفسي است ناطقه سخن‏گو و ادراك‌كننده چيزها و علمها و معنيها كه بالاتر است از اين آسمانها و آن نفسها را آنقدر قوت و توانايي است كه خود را مي‏توانند نگاه داشت و حفظ صورت خود نمايند و به صورت هر عملي و اعتقادي كه دارند درآيند پس از اين جهت مخلوط و ممزوج به غير نشوند و تميز از ميان ايشان نرود و صورت خود را براي خود نگاه دارند و چون مطلب لطيف است احتياج به اندك تفصيلي و مثالي دارد تا عوام‏فهم شود.

بدان كه سابقاً عرض كردم كه نور چراغ هرچه نزديك‏تر به چراغ شود قوي‏تر باشد و هرچه دورتر از چراغ باشد ضعيف‏تر گردد پس خلق هرچه نزديك‏تر به مبدء خود باشند قوي‏تر و مختارتر باشند و هرچه از مبدء خود دورتر باشند ضعيف‏تر و مضطرتر باشند و اين مطلب بسي واضح است ان‌شاءاللّه‌تعالي و همچنين هرچه مخلوق نزديك‏تر به خالق باشند دوام و بقاي آنها بيشتر باشد و هرچه دورتر از خالق باشند تغير و زوال آنها بيشتر باشد و

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 198 *»

همچنين هرچه نزديك‏تر باشند غيري در آنها دورتر اثر كند و هرچه دورتر باشند غيري در آنها زودتر اثر كند و از اين جهت آنها دورتر متغير و فاني گردند و اينها زودتر چنانكه مي‏بيني كه آسمان از وقتي كه ساخته شده است تا حال فاسد نشده است و تا دميدن صور فاسد نشود و اما عناصر ساعت به ساعت متغير شوند و صالح و فاسد گردند و سبب آن است كه نور توحيد در نزديكها بيشتر جلوه‏گر است پس خود را مي‏توانند نگاه دارند و غيري در آنها اثر نمي‏كند و تركيب آنها را از هم نمي‏پاشد و در دورها نور توحيد كمتر جلوه دارد يا خفي است پس خود را نمي‏توانند نگاه دارند و غيري در آنها اثر مي‏كند و تركيب آنها را از هم مي‏پاشد.

پس چون اين مطلب را دانستي عرض مي‏كنم كه جماد چون در نهايت دوري از خداست و نور يگانگي خدا در آن خفي است خود را نمي‏تواند نگاه داشت و غيري تركيب او را از هم مي‏پاشد پس آب آن را حل مي‏كند و خاك آن را عقد مي‏كند و هوا آن را متفرق مي‏كند و آتش آن را مي‏سوزاند و افلاك در آن تصرفها مي‏كند پس تركيب جمادات از هم مي‏پاشد و هريك از عناصر آن را به شكل خود مي‏كنند كه آن را استحاله مي‏گويند مثل آنكه اگر جمادي در نمكزار افتد بعد از چندي نمك شود و همچنين آب آن را به شكل خود كند و خاك آن را به شكل خود كند و هوا و آتش آن را به شكل خود كنند پس تركيب جماد به زودي از هم بپاشد و در اصلهاي خود كه عناصر است متفرق شود و خاكش به خاك رود و با خاكها مخلوط شود و آبش به آب رود و با آبها مخلوط شود و هوايش به هوا رود و با هوا مخلوط شود و آتش آن به آتش رود و با آتش مخلوط شود پس جماد به جهت ضعف بنيه حفظ صورت خود نكند و تركيب خود را نتواند نگاه داشت چنانكه علانيه مي‏بيني و همچنين مي‏بيني كه نبات هم چگونه مي‏پوسد و تركيبش از هم مي‏پاشد و به اصلهاي خود برمي‏گردد و ممزوج به آنها مي‏شود و جمادي نبات به عناصر برمي‏گردد و طبع آن به طبع عناصر برمي‏گردد و همچنين حيوان به جهت ضعف بنيه و كم‏بودن نور توحيد در آنها جمادي آنها متفرق شود و به اصل خويش كه عناصر است برمي‏گردد و نباتي آنها متفرق مي‏شود و به طبع عناصر بازگردد و حيواني آنها متفرق مي‏شود و

«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 199 *»

به افلاك برمي‏گردد و مخلوط با شعله كواكب مي‏شود و شاهد بر اين مطلب حديث حضرت امير است‏7 كه در احوال نفسها فرمود و عقل سليم هم شهادت مي‏دهد.

و اما جن آنها را نفسي است بالاتر از اين عالم و نور توحيد در آنها جلوه‏گر گشته است و به آن واسطه تركيب نفس ايشان شديدتر است و چيزي تركيب نفس آنها را از هم نپاشد مگر به نفخ صور و حفظ صورت خود را مي‏توانند كرد پس هر صورت كه به واسطه عمل و اعتقاد خود گيرند آن صورت براي ايشان بماند و همان دوام صورت و تركيب ايشان معني اخرويت ايشان است پس از اين جهت گفتيم كه نفس ايشان اخرويت دارد و لكن ايشان را جمادي و نباتي و حيواني هم هست و اين مراتب ايشان مثل ساير جمادات و نباتات و حيوانات حافظ صورت خود نيستند و از هم بپاشند و با اصلهاي خود ممزوج شوند چنانكه گفتيم و جنيت ايشان آخرتي است و بماند و لكن چون در جنيت ايشان هم بعضي عرضها و آلودگيها هست خداوند تركيب آنها را به واسطه دميدن صور از هم بپاشاند تا عرضهاي ايشان تمام شود و اجزاي وجود ايشان خالص شود پس چون خالص شوند دومرتبه مركب شوند و بعد از آن تركيب خالد شوند و ديگر از براي ايشان فنا و زوال نباشد و يا در بهشت و يا در جهنم مخلد بمانند و هميشه در راحت يا در عذاب باشند چنانكه بعد كيفيت راحت و عذاب بيايد ان‌شاءاللّه‌تعالي.

و اما انسان از جن نزديك‏تر است به خداوند عالم و سرّ يگانگي خدا در آنها بيشتر جلوه‏گر شده است پس تركيب آنها شديدتر باشد و حفظ صورت خود را بيشتر و بهتر كنند و چيزي تغيير صورت آنها را ندهد و آنها را استحاله ننمايد البته پس چون عود كنند ممزوج با اصل خود نشوند و هريك جداجدا بمانند و چون در وجود ايشان بعضي عرضها هست به واسطه دميدن صور تركيب ايشان از هم مي‏پاشد و چهارصد سال بمانند تا عرضهاشان پاك شود و آن‏وقت چون اجزايشان به هم جمع شود چنان تركيبي شود كه ديگر فنا و زوال قبول نكند و مخلد شوند يا در بهشت يا در جهنم و راحت و عذاب ايشان ابدي شود و همچنين انبيا و اوصيا و معصومين ما: هم به جهت غلبه اسرار توحيد بر ايشان تركيب ايشان

«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 200 *»

شديد است و غيري در آنها تأثير نكند ابداً بلكه در وجود ايشان غريبي هم نيست پس به واسطه دميدن صور هم از هم نپاشند و محتاج به تركيب دويم هم نباشند و همان تركيب اول ايشان كفايت مي‏كند و اين است كه خدا مي‏فرمايد كل شي‏ء هالك ا÷ وجهه يعني همه‌چيز به واسطه دميدن صور هلاك شود مگر رخساره خداوند عالم كه از براي او فنا و زوال نباشد و از هم نپاشند بلكه دور نيست كه اكابر شيعه هم كه نقباي كلي باشند جسد آنها هم در نفخ صور از هم نپاشد و تركيب ايشان از هم نپاشد و فاسد نشود چرا كه حضرت صادق‏7 در تفسير اين آيه فرمودند كه هركس عمل كند به آنچه امر كرده است به آن محمد و ائمه بعد از آن صلوات اللّه عليهم آن كس است رخساره خدا كه هلاك نمي‏شود پس خواندند اين آيه را من يطع الرسول فقداطاع اللّه يعني هركس اطاعت كند رسول را خدا را اطاعت كرده است و مناسبت اين آيه آنست كه اطاعت خداوند بنده را صفت خدا كند و خدا ازلي و ثابت است پس او هم ازلي و ثابت شود چنانكه در حديث قدسي است كه خدا فرمود اي پسر آدم من خدايي هستم كه به چيز مي‏گويم بشو پس مي‏شود تو هم اطاعت كن مرا در آنچه به تو فرموده‏ام تو را مانند خود كنم كه به چيز بگويي بشو پس بشود پس هركس اطاعت خدا كند مثال و صفت خدا شود و خدا ازلي و ثابت است پس اطاعت حقيقي خدا سبب آن شود كه سرّ توحيد در شخص حقيقةً آشكار شود و بدين واسطه تركيب وجود او ازلي شود پس فرمود كه اطاعت رسول اطاعت خداست چون رسول مثال خداست و امر نكرده است به چيزي كه جز رضاي خدا باشد و باعث قرب خدا شود پس هر آن‏كس كه اطاعت رسول كند اطاعت خدا را كرده است پس بر صفت رضا و محبت خدا شود و به اين واسطه مثال و صفت خدا شود چرا كه خدا جز مثال و صفت خود چيزي ديگر را دوست ندارد آه‏آه نمي‏دانم چه مي‏گويم و تو چه مي‏شنوي.

من گنگ خواب‌ديده و عالم تمام كر

 
  من عاجزم ز گفتن و خلق از شنيدنش

با وجودي كه خداوند زباني به من عطا كرده است و منّتي به من گذارده است

«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 201 *»

به واسطه سحر بيان كه به كمتر كسي مرحمت فرموده است و اگر كسي بخواهد يك مطلب از اين مطلبها را بيان كند به ترتيب حكمت و اشارات و لطايف و با وجود اين عاميانه هم باشد آنوقت مي‏فهمد كه من چقدر زحمت كشيده‏ام و خداوند بر دست من چه‌چيز جاري فرموده است و الحمدللّه زحمتي كه كشيده‏ام به نسبت به ساير بيانهاي خودم است نه ساير مردم چرا كه بسا باشد كه روزي هزاربيت مي‏نويسم با وجود درس و نمازها و اكل و شرب و خواب و معاشرات الحمدللّه رب العالمين حمداً ينبغي لكرم وجهه و عزّ جلاله.

 باري از آنچه بيان شد معلوم شد كه اخرويت از براي جمادها و نباتها و حيوانها نباشد و از براي جن و انس و انبيا و اوصيا باشد و شايد از اين بيانها فهميده باشي كه از اين جهت است كه مستضعف بعد از مردن از براي او سؤالي و جوابي و برزخي نباشد چرا كه نفس اخروي در او جلوه نكرده است پس چون بميرد در قبر مانند كلوخ بماند تا آنكه قيامت بزرگ برپا شود آنوقت ايشان را مجدداً تركيب كنند چون ايشان را تركيبي بود كه لايق روح انساني بود و اين استعداد در ايشان بود پس از وقت مردن در خاك هستند و غريبهاي ايشان و عرضهاشان كه مانع از ظهور روح انساني در ايشان بود تمام شود و آن قدر قليلي اجزاي صالحه كه در طينت ايشان بود به هم تركيب شود و نفس انساني به ايشان تعلق گيرد پس آنوقت مكلف شوند و تكليف به شكل آخرتي باشد پس به صورت آتش روشني در قيامت آشكار شود و ايشان را تكليف كنند كه به آن آتش داخل شوند هركس به آن آتش داخل شد مؤمن باشد و هركس نشد كافر آنوقت مؤمنشان به جنت رود نه جنت مؤمنان دنيايي كه محض بودند و كافرشان به جهنم رود نه جهنم كافران دنيايي محض چرا كه بنيه‏هاي ايشان بسي ضعيف و سرّ توحيد در ايشان ضعيف است بفهم اين اسرار را كه در هيچ كتاب به اين‏طور بيان نخواهي ديد و از كسي نخواهي شنيد مگر از حكماي رباني بالغ ان‌شاءاللّه‌تعالي پس ادني مرتبه محشر محشر جماد است در عود و اعلي مرتبه آن مرتبه انبيا و السلام علي من اتبع الهدي.

 

فصل

در احوال منبر وسيله و مقام محمود است و اين مقام بسي عظيم

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 202 *»

است و متحمل آن و معرفت آن نمي‏شود مگر مؤمن محض و اميدوارم از خداوند كه شرح آن را به طور عاميانه آساني بنمايم و اول چند حديث از جهت شرافت ذكر كنيم و بعد از هريك اشاره به اسرار آنها كنيم.

در بحارالانوار از تفسير علي بن ابراهيم روايت كرده است از عبداللّه بن سنان از حضرت صادق‏7 كه فرمودند كه رسول اللّه‏9 مي‏فرمودند كه هرگاه از خدا چيزي بخواهيد پس بخواهيد وسيله را از براي من پس پرسيدند از آن حضرت از حال وسيله پس فرمود آن درجه من است در بهشت و آن هزارپله است ميان پله‏اي تا پله‏اي يك ماه دويدن اسب تندرو است و پله‏اي از آن جوهر است و پله‏اي زبرجد و پله‏اي مرواريد و پله‏اي طلا و پله‏اي نقره پس آن منبر را روز قيامت بياورند تا آنكه نصب كنند با درجه پيغمبران و درجه من مابين درجه آنها مثل ماه است مابين ستارگان پس نماند آن روز پيغمبري و شهيدي و صديقي مگر آنكه بگويد خوشا به حال كسيكه اين درجة اوست پس منادي ندا كند و صداي آن را جميع پيغمبران و صديقان و شهدا و مؤمنان بشنوند كه اين درجه محمد است‏9 پس فرمود رسول‌اللّه‏9 كه من مي‏آيم آن روز و لباسي از نور دربردارم بر سر من است تاج ملك و پادشاهي و اكليل كرامت و علي بن ابي‏طالب پيش روي من است و در دست اوست لواي من و آن لواي حمد است نوشته بر آن لا اله الا اللّه المفلحون هم الفائزون باللّه پس چون به پيغمبران بگذريم گويند اين دو دو ملكند كه نمي‏شناسيم آنها را و نديده‏ايم ايشان را و چون به ملائكه بگذريم گويند اين دو پيغمبرند تا بر منبر بالا روم و علي از پي من باشد پس چون به بالاي منبر رسم و علي از من پايين‏تر باشد و لواي من در دست او باشد پس نماند آن روز پيغمبري و مؤمني مگر آنكه سرهاي خود را بلند كنند به سوي من و مي‏گويند خوشا به حال اين دو بنده چقدر گرامي مي‏باشند نزد خدا پس منادي ندا كند كه پيغمبران و همه خلايق بشنوند كه اين حبيب من محمد است و اين ولي من علي بن ابي‏طالب خوشا به حال كسيكه دوست دارد او را و واي بر كسيكه دشمن دارد او را و دروغ بر او بسته باشد پس فرمود رسول اللّه‏9 كه اي

«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 203 *»

علي باقي نماند آن روز در صحراي قيامت دوستي از تو مگر آنكه راحت يابد به اين سخن و رخساره او سفيد شود و دل او خوشحال شود و باقي نماند كسيكه تو را دشمن داشته باشد يا جنگ با تو كرده باشد يا حق تو را انكار كرده باشد مگر آنكه روي او سياه شود و قدمهاي او بلرزد پس در اين حالم كه ناگاه دو ملك مي‏آيند به سوي من يكي از آن دو رضوان است خازن بهشت و ديگري مالك است خازن جهنم پس رضوان نزديك مي‏آيد و سلام مي‏كند بر من من رد مي‏كنم جواب او را و مي‏گويم اي ملك خوشبوي نيكورو كه در نزد خدا مكرمي كيستي؟ مي‏گويد من رضوان خازن بهشتم امر كرده است مرا خداوند كه بياورم نزد تو كليدهاي بهشت را بگير اينها را اي محمد پس من مي‏گويم قبول كردم اين را از پروردگار خود از براي اوست حمد بر نعمتي كه به من داده بده كليدها را به برادرم علي بن ابي‏طالب پس مي‏دهد به علي و رضوان برمي‏گردد پس مالك خازن آتش پيش مي‏آيد و سلام مي‏كند من جواب مي‏دهم و مي‏گويم اي ملك چقدر منكر است رؤيت تو و قبيح است روي تو كيستي تو؟ مي‏گويد من مالكم خازن آتش، پروردگار من مرا امر كرده است كه كليدهاي آتش را نزد تو بياورم مي‏گويم قبول كردم اين را از پروردگار خود از براي اوست حمد بر نعمتي كه به من داده و فضيلتي كه به من داده بده به برادرم علي پس مي‏دهد به او پس برمي‏گردد مالك پس علي مي‏آيد با كليدهاي بهشت و دوزخ تا آنكه بر آخر جهنم مي‏نشيند و مي‏گيرد مهار جهنم را و فرياد آتش بلند است و حرارت او شديد است و شرر آن بسيار پس جهنم ندا مي‏كند اي علي از من بگذر كه نور تو زبانه مرا خاموش كرد پس علي مي‏فرمايد به جهنم كه اين كس را بگذار كه دوست من است و اين كس را بگير كه دشمن من است پس آن روز جهنم مطيع‏تر است از براي علي از غلام يكي از شما براي صاحب خود مي‏خواهد او را به راست مي‏برد و مي‏خواهد او را به چپ مي‏برد و جهنم آن روز براي علي مطيع‏تر است از جميع خلايق به جهت آنكه علي قسمت‏كننده بهشت و جهنم است تمام شد حديث شريف.

بدان‌كه مراد از درجه و منبر رتبه صاحب آن است كه در روز قيامت به صورت و صفت منبر جواهر ظاهر مي‏شود و

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 204 *»

صورت منبر مخصوص دعوت‏كنندگان به سوي خداست زيرا كه منبر مقام دعوت‌كننده و صاحب امر و نهي است و از اين جهت بلندي بر سايرين دارد به خلاف محراب كه آن مقام خضوع و خشوع است پس بايد پست يا مساوي با مأمومين باشد و محراب محل سير از خلق به سوي حق است و چون اين سير نخواهد شد مگر به خضوع و فروتني و پستي ظاهري از اين جهت بايد جاي امام مساوي مأموم باشد يا پست‏تر نشنيده‏اي كه نماز معراج مؤمن است و در حال سجده شكر به نهايت قرب مي‏رسد و سير در قرب حق مي‏كند و چون از اين دو سفر در محراب فارغ شد مأمور مي‏شود به سير از خدا به سوي خلق پس بايد از بالا به پستي آيد و از بالاي هر چيزي به او نگران باشد پس منبر كه باطن سجده است مهيا شد براي او و در محراب پشت به خلق و رو به خالق و قبله است اما در منبر پشت به قبله بايد باشد و رو به خلق و آن وقت لسان اللّه ناطق شود و امر و نهي كند و مردم همه بايد رو به قبله و رو به او باشند زيرا كه او از جانب خدا مي‏آيد پس پشت به خدا و رو به خلق است و مردم بايد رو به خدا باشند و رو به او كنند كه از طرف حق مي‏آيد پس او قبله مردم شود و مردم خدا را بايد در او ببينند و از او بشنوند و خدا را به اين عبادت كنند كه فرمودند هركس گوش به سخن‏گويي مي‏دهد او را عبادت كرده است اگر سخن‏گو از جانب خدا سخن مي‏گويد عبادت خدا را كرده است و اگر از جانب شيطان سخن مي‏گويد عبادت شيطان را كرده است مجملاً پس بلندي منبر به قدر بلندي رتبه شخص باشد و به قدر بلندي آن مقام باشد كه از آنجا برگشته است پس چون حضرت پيغمبر9 در وقت سير به سوي خداوند آنقدر سير كرده است و نزديك به خداوند شده است كه جميع ماسوي در زير مقام او افتاده‏اند و همه آنجا معدوم بودند چنانكه در معراج شنيدي و بلندتر از وهم جميع خلق و اوليا و انبيا بود پس بازگشت او از آن مقام بلند خواهد بود پس بلندي آن درجه از جميع درجات اوليا و انبيا بيشتر است و از اينجا معلوم شد كه حضرت پيغمبر9 در اعلي درجات آن منبر مي‏باشد و حضرت امير7 يك درجه پست‏تر است چرا كه مقام نفس پيغمبر را دارد.

و اما

«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 205 *»

لواي حمد لوائي است مخصوص حضرت پيغمبر9 چرا كه اوست ولي‏نعمت جميع كاينات و حمد از براي كسي است كه نعمت‏دهنده باشد و جميع نعمتي كه به تمام خلق مي‏رسد از آن بزرگوار است پس حمد جميع كاينات مخصوص ذات مقدس پيغمبر است‏9 پس از اين جهت مقام محمود مخصوص ذات مقدس آن بزرگوار است چرا كه محمود به زبان عربي يعني ستايش‌كرده شده و حمد به معني ستايش است پس لواي حمد يعني عَلَم ستايش و آن عَلَمي است كه از براي آن سه‌گيسو است از نور يك گيسوي آن در مشرق است و يك گيسوي آن در مغرب است و يك گيسوي آن در وسط دنيا سه سطر بر آن نوشته است اول بسم اللّه الرحمن الرحيم دويم الحمدللّه رب العالمين سيوم لا اله الا اللّه محمد رسول اللّه و بر آن نوشته است آل‌محمد خير البرية درازي هر سطري به قدر سير هزارسال است و پهناي هر سطري به قدر سير هزارسال و درازي آن عَلَم به قدر سير هزارسال است و سنان آن از ياقوت سرخ است و ني آن نقره سفيد است و ته آن زبرجد سبز است و جميع خلايق در ساية آن عَلَم مي‏باشند و از براي آن هفتاد شقه است كه هر شقه آن گشادتر است از آفتاب و ماه و در روايتي آن را دو شقه است يكي از سندس و يكي از استبرق اما وجه دو شقه به جهت آن است كه يك شقه آن كه شقه سندس است متعلق عالم غيب است و شقه استبرق آن متعلق عالم شهاده است و اما وجه سه‌گيسو آنست كه يك گيسوي آن در عالم جبروت است و يكي در عالم ملكوت است و يكي در عالم ملك و اما هفتاد شقه سببش آنست كه ملك را هفت‌مرتبه است عقل و روح و نفس و طبع و ماده و مثال و جسم و از براي هريك نُه آسمان و يك زمين است پس هفتاد آسمان و زمين باشد و هر شقه در يكي از آنهاست پس لواي حمد جميع عالمها را فراگرفته زيرا كه همه عالمها ريزه‏خور خوان احسان آن بزرگوار مي‏باشند و ستايش همه از براي آن بزرگوار است پس هركس معرفت آن بزرگوار را تحصيل كرد شكر نعمت كرده است و الا كفران نموده است البته پس مستحق ستايش جميع ملك آن بزرگواراست و از اين‌جهت آن بزرگوار را

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 206 *»

 محمدناميدند يعني ستايش‌كرده شده پس از اين جهت است كه خداوند فرموده الحمدللّه رب العالمين يعني حمد مخصوص خداوند پرورش‏دهندة عالمهاست و خداوند پرورش‌دهنده عالمهاست به واسطه پيغمبر خود. پس از اين بيانهاي نغز واضح شد كه اصل لواي حمد مال پيغمبر است و لكن حامل آن حضرت امير است صلوات اللّه عليه و آله به جهت آنكه آن حضرت دست پيغمبر است و ولي اوست و هر نعمتي كه آن بزرگوار به مردم مي‏دهد با آن حضرت مي‏دهد چرا كه دست اوست و ولي كسي است كه حق هركسي را او مي‏رساند و رزق هركسي را او وسيله است پس لواي حمد بر دست ولي است و جميع مردم در زير لواي اويند از اين است كه حضرت امير فرمودند لم‏يحمد حامد الا ربه و لم‏يلم لائم الا نفسه يعني هيچ‌كس حمد نكند مگر پرورش‏دهنده خود را و هيچ‌كس ملامت نكند مگر نفس خود را و پرورش‏دهنده خلق امام خلق است چنانكه حضرت صادق‏7 فرمودند كه رب الارض امام الارض يعني پرورش‏دهنده زمين امام زمين است به هر حال منعم حقيقي حضرت پيغمبر است و بر دست ولي بر خلق جاري مي‏كند پس از ولي بروز مي‏كند و به سوي ولي برمي‏گردد چنانكه در زيارت جامعه مي‏خواني و اولياء النعم يعني شما ائمه من اولياي نعمت هستيد بر تمام عالم پس چون ايشان اولياي نعمت مي‏باشند حمد و شكر راجع به ايشان مي‏باشد و از اين است كه هركس خدا به او نعمتي كرامت فرمايد و آل‌محمد را به دل خود بشناسد شكر آن نعمت را كرده است البته.

و اما دادن كليدهاي جنت و نار به دست حضرت امير7 به جهت آنست كه حضرت پيغمبر9 سلطان دنيا و آخرت است و آيت و علامت و صفت خداست كه خدا خود را به آن بزرگوار به مردم شناسانيده است پس بايد آن بزرگوار ربط به هيچ‏كس و هيچ‌چيز پيدا نكند و ميان او و چيزي نسبت و قرين‌شدن و متصل‌شدن نباشد چرا كه او صفت خداست اگر او چنين باشد خدا معروف به اين صفت شود كه قرين غير تواند شد و نسبت با غير پيدا خواهد كرد و ربط به غير خواهد گرفت نعوذباللّه و شك نيست كه خدا چنين نيست و ما خدا را به اين‏طور نشناختيم مگر بعد از آنكه

«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 207 *»

خود را به ما به همين‏طور شناسانيد و به اين‏طور خود را نشناسانيده مگر به وصف خود و وصف او غير اوست و غير او خلق اوست و اول و اعظم و اشرف خلق او پيغمبر است پس او بايد چنين باشد پس او قرين غير نشود پس لواي حمد در دست حضرت امير7 و كليدهاي بهشت و جهنم هم به دست حضرت امير است‏7 و پيغمبر از آن منزه است بلكه چون تا اينجا آمدي قدمي پيشتر گذاري بهتر است پس گوش و هوش خود را به من دار و در عبارتهاي عاميانه من به عبرت نظري گمار و ببين چه مي‏گويم و به كنه آن برخور.

پس بدان كه مقام آيت و صفت‌بودن مقام ولي است و مقام نبي از گفت و گوي ما بيرون است و از اسم و رسم فزون

به كنه ذاتش خرد برد پي
  اگر رسد خس به قعر دريا

و چون او چنين است خدا را چنين شناختيم آيا نشنيده‏اي كه فرمودند بنا عرف اللّه و لولانا ما عرف اللّه يعني به ما خدا شناخته شد و اگر ما نبوديم خدا شناخته نمي‏شد پس به پيغمبر9 دانستيم كه خدا بي‏نام و نشان است و سخن و خيال در او راه ندارد و گفتيم

اي برتر از خيال و قياس و گمان و وهم

 
  وز هرچه گفته‏ايم و شنيديم و خوانده‏ايم

پس مقام آيت و صفت مقام ولي است پس ولي صفت بي‏ربطي و بي‏نسبتي و بي‏اقتراني و سلطنت و عزت خداست و به واسطه معرفت ولي خدا را به اين صفتها ياد كرديم آيا نشنيده‏اي كه حضرت امير فرمود كه نيست از براي خدا آيه‏اي بزرگتر از من و نيست از براي خدا حجتي اعظم از من و پيغمبر را از اين سخن بيرون نكرد و نگفت جز پيغمبر پس معلوم شد كه پيغمبر را آيه و صفت نيست يعني از نام و نشان و سخن و وهم بالاتر است و مقام آيه و صفت مقام ولي است و از اين جهت اعظم از او آيتي نيست و از اين جهت چون صورت حضرت امير7 بر فرعون ظاهر شد خدا فرمود و لقد اريناه آياتنا كلها فكذّب و ابي يعني ما آيه‏هاي خود را همگي به او نشان داديم پس تكذيب كرد و قبول نكرد و همچنين چون در شب معراج پيغمبر9 صورت حضرت امير7 را ديد

«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 208 *»

خدا فرمود لقد رأي من آيات ربه الكبري يعني پيغمبر از آيه‏هاي خدا آن بزرگتر را ديد پس معلوم شد كه صفت و آيه خدا ولي است نه پيغمبر پس سلطنت خدا و پيغمبر در ولي جلوه كرده و مي‏كند پس ولي سلطاني است كه با رعيت قرين نشود پس قرين‌شدن مخصوص شيعيان او باشد و قسيم جنت و نار و حكام قيامت شيعيانند و رفع و رجوع امور با بزرگان شيعه باشد از اين است كه فرمود حضرت صادق‏7 كه ماييم مطلعان بر شيعه خود و شيعيان مايند گواهان و آگاهان بر مردم و به گواهي شيعيان ما مردم جزاداده مي‏شوند و عقاب‌كرده مي‏شوند و اين امر عظيمي است و معلوم است كه شهادت شيعه در دار عمل بايد باشد نه در دار جزا چرا كه شاهد آنست كه در وقت واقعه شاهد باشد نه در نزد حاكم نهايت در نزد حاكم شهادت را ادا مي‏كنند پس شيعيان بزرگ شاهدند در دار دنيا بر اعمال خلايق هريك در عصر خود و از اين جهت روز قيامت شهادت مي‏دهند اين است كه خداوند مي‏فرمايد قل اعملوا فسيري اللّه عملكم و رسوله و المؤمنون يعني هركار مي‏خواهيد بكنيد پس زود باشد كه ببيند عمل شما را خدا و رسول و مؤمنان و شهادت ائمه با شهادت رسول است كه با او از يك نورند و در يك مقامند و ائمه‏اند رسولان خدا به سوي خلق چنانكه وارد شده است زيرا كه به نص از جانب خدا منصوبند و همه محدّثند يعني خدا با ايشان نجوي كرده و سخن گفته چنانكه در اخبار بسيار وارد شده پس همه رسولند و مؤمنون شيعيان باشند بلاشك و در حديث ديگر از حضرت امام حسن عسكري‏7 ظاهراً وارد شده است كه روز قيامت ولي‏7 اختيار جنت و نار را به بزرگان شيعه مي‏دهد هركس را مي‏خواهند به بهشت برند و در هر درجه‏اي كه مي‏خواهند جا دهند و هركس را كه مي‏خواهند به جهنم برند و در هر دركي كه مي‏خواهند جا دهند پس قسيم جنت و نار بزرگان شيعه باشند بفهم چه گفتم و تعجب مكن كه سلاطين دنيا اين‏قدر خود را مبتذل نكنند و راضي به اين امر نشوند كه خود مقصري را چوب زنند و نسق كنند به دست خود يا مطيعي را انعام دهند به دست خود بلكه امر كنند به مقربان درگاه خود كه اين اعمال را ايشان به انجام رسانند به هر طور كه بدانند

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 209 *»

آه‏آه زبانم را طغيان اهل نفاق بسته است اگرنه مي‏ديدي كه از كتاب خدا و سنت رسول چه بيرون مي‏آوردم و به دليل عقلي همه را ثابت مي‏كردم پس باشد تا وقتش. پس معني آنكه فرمودند كه حضرت امير7 بر مؤخر جهنم مي‏نشيند و مهار آن را مي‏گيرد مقصود استيلاي حكم آن بزرگوار است بر آن و شيعيان به همراهي آن بزرگوارند و او به شيعيان كه عمالند مي‏فرمايد و ايشان حكم به دوزخ مي‏كنند چنانكه به ملائكه مي‏فرمايد و آنها عمل را به انجام مي‏رسانند و چه فرق است ميان آنكه به ملائكه بفرمايد يا به شيعيان و حال آنكه شيعه اشرفند از ملائكه و حضرت پيغمبر فرمود ملائكه خدام شيعيان مايند.

و حضرت صادق‏7 روايت فرمودند از پدران خود از حضرت پيغمبر9 كه فرمودند كه چون خداوند جمع كند مردم را روز قيامت وعده كرده است مرا مقام محمود و خدا وفا خواهد كرد براي من آن را چون روز قيامت شود نصب مي‏شود از براي من منبري كه از براي آن هزاردرجه است پس بالا مي‏روم بر آن تا به بالاي آن برسم پس مي‏آيد نزد من جبرئيل‏7 با لواي حمد پس مي‏گذارد آن را در دست من و مي‏گويد اي محمد اين مقام محمود است كه خدا وعده كرده است به تو پس به علي مي‏گويم بالا بيا و يك درجه از من فروتر مي‏باشد پس مي‏گذارم لواي حمد را در دست او پس مي‏آيد نزد من رضوان با كليدهاي بهشت پس مي‏گويد اي محمد اين است مقام محمودي كه خدا به تو وعده كرده است پس مي‏گذارد آن را در دست من و مي‏گذارم آنها را در دامان علي بن ابي‏طالب پس مي‏آيد مالك خازن جهنم پس مي‏گويد اي محمد اين مقام محمود است كه خدا به تو وعده كرده است اين است كليدهاي آتش، داخل‌كن دشمن خود و دشمن ذريه خود و دشمن امت خود را در آتش پس آن كليدها را مي‏گيرم و مي‏گذارم در دامن علي بن ابي‏طالب پس آتش و بهشت سخن من و علي را بهتر مي‏شنوند از عروس براي شوهر خود پس اين است كه خدا مي‏فرمايد القيا في جهنم كل كفّار عنيد يعني بيندازيد اي محمد و علي در جهنم هر كفران‌كننده نعمت شما را و عنادورزنده با شما را تا آخر حديث. پس از اين حديث شريف معلوم شد كه منبر وسيله و لواي حمد همان

«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 210 *»

مقام محمود است كه ما شرح كرديم و آن مقام مسلط‌بودن ايشان است بر جميع خلق و مقام وسيله است كه خدا در قرآن مي‏فرمايد فابتغوا اليه الوسيلة يعني طلب كنيد به سوي خدا وسيله را از براي پيغمبر9 و وسيله‏اي از براي خود بجوييد به سوي خدا كه به آن وسيله نجات يابيد و به آن وسيله به شرف قرب خداوند برسيد.

و از حضرت صادق‏7 مروي است كه فرمودند كه روزي حضرت امير پيدا شد نزد پيغمبر و قدري هيمه جمع كرده بودند و بر دوش خود داشتند پس پيغمبر9 برخاستند و دست به گردن او كردند تا سفيدي زير بغلشان پيدا شد پس فرمود اي علي من از خدا خواهش كردم كه تو را در بهشت با من قرار دهد پس كرد اين كار را و خواستم كه زياده عطا كند پس زوجه تو را به‌تو عطا كرد و خواستم‌كه زياده عطا كند پس دوستان تو را به من بخشيد و ديگر خواهش‌نكرده دوستان دوستان تو را به من بخشيد پس اميرالمؤمنين‏7 به اين خرسند شد و عرض كرد پدر و مادرم فداي تو دوستان دوستان مرا فرمود بلي اي علي چون روز قيامت شود منبري از براي من گذارده شود از ياقوت سرخ مكلّل به زبرجد سبز از براي آن هفتادهزار پله است مابين پله‏اي تا پله‏اي دويدن اسب تندرو سه‌روز پس بر آن بالا روم پس تو خوانده شوي پس مردم همه گردن كشند به سوي تو و مي‏گويند چنين پيغمبري ميان پيغمبران معروف نيست منادي ندا مي‏كند كه اين سيدالوصيين است پس بالا مي‏آيي و با هم دست به گردن مي‏كنيم پس تو به كمر من بچسبي و من به كمر خدا و آن حق است و ذريه تو به كمر تو چسبند و شيعيان تو به كمر ذريه تو پس خدا حق را كجا مي‏برد به سوي بهشت مي‏برد تا آخر حديث و در اين حديث فرمودند كه منبر از ياقوت است و مكلّل به زبرجد سبز و اين منافاتي با حديث سابق ندارد چرا كه جواهر آخرت هر جوهري خاصيت هر جوهر مي‏دهد چنانكه درختش هر ميوه‏اي مي‏دهد و به واسطه ملاحظه جهتها تعبيرها تفاوت مي‏كند پس در اين حديث ملاحظه آن فرمودند كه اين منبر از جانب خداست و درجه قرب خداست و حرارت آتش محبت در آن نهايت قوت را دارد چرا كه درجه حبيب است و مزاج محبت

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 211 *»

اگرچه در اول گرم و تر است ولي در آخر گرم و خشك مي‏شود و از اين جهت است كه دوست را مي‏كاهد و مي‏سوزد و رنگ آتش سرخ است پس آن منبر از ياقوت سرخ باشد و اما آنكه زينتش از زبرجد سبز است چرا كه زينت مقام صورت است و مقام خودي است و مقام نفس و مقام نفس و صورت مقام سردي و خشكي است و رنگش في‌نفسه آبي است و نور عظمت خدا در آن جلوه كرده پس سبز شده است چنانكه پيشترها گذشته است ظاهراً و در درسها آن را ثابت كرده‏ايم پس مكلّل به زبرجد سبز باشد.

و اما در اين حديث هفتادهزار پله فرمودند و در حديث سابق هزار باز منافاتي ندارد و همان هزار هفتادهزار هم هست چرا كه چون ملاحظه آن كني كه حضرت پيغمبر9 از اعلي عرصه قيامت تا ادناي آن جلوه فرموده‏اند و مستولي بر همه هستند و تمامي مقامات كلية اشخاص در قيامت پنج است اول مقام پيغمبر و اهل‏بيتش سلام اللّه عليهم دويم مقام پيغمبران سيوم مقام شيعيان انس چهارم مقام شيعيان جن پنجم مقام ملائكه و از براي هريك از اينها ده‌مقام باشد يكي مقام آيت خدا و دويم مقام اسم سيم فؤاد چهارم عقل پنجم روح ششم نفس هفتم طبع هشتم ماده نهم مثال دهم جسم و هريك از اينها را عالمي است بخصوصه كه نُه فلك دارد و زميني پس اين پانصد‌مقام باشد و هريك را ماده‏ايست و صورتي پس هزارمقام باشد پس منبر وسيله كه اعلاي آن در رتبه پيغمبر است و اسفلش در اسفل محشر هزار پله دارد و چون باز نظر كني هريك را هفتاد مقام است چرا كه هريك را سه مقام است يكي جهتي به سوي خدا يكي جهتي به سوي خود يكي حالت تركيبي كه مركب از آن دوجهت است و البته مزاج و كيفيت و كمّيت تركيب غير حالت و مزاج اجزا باشد و همچنين هريك را چهار كيفيت كه چهار طبع باشد پس از براي هريك هفت حالت پيدا شد و از براي هر حالت ده‌مرتبه است در مفعوليت آن كه تفصيل آن در اينجا طولي دارد و از فهم عوام هم برتر مي‏افتد و اين است هفتاد‌مرتبه كه در هر مقام يافت مي‏شود پس هفتادهزار مرتبه و پله دارد آن منبر.

و اما آنكه فرمود مابين هر پله‏اي تا پله‏اي سه روز است از آن جهت است كه مابين هر دو

«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 212 *»

پله جهتي به بالا دارد و جهتي به اسفل دارد و جهتي هم در خود دارد پس مابين هر دو پله را نيز سه‌مرتبه باشد و از هر مرتبه تعبير به روزي آورده‏اند و اما در حديث اول كه تعبير آورده‏اند به ماهي يعني از هر پله‏اي تا پله بالا دويدن اسب تندرو يك ماه است پس ملاحظه آن كرده‏اند كه هريك از اين سه جهت را نيز ده‌مرتبه باشد كه جمله سي‏مرتبه شود و از سي‏مرتبه تعبير به ماهي آورده‏اند كه سي‏روز باشد بفهم چه مي‏گويم و اگر نمي‏فهمي تسليم كن و انكار مكن كه آنچه را كه در عالم هست تو خورده‌خورده ياد گرفته‏اي و چه بسيار مسئله‏اي كه سال پيش نمي‏دانسته‏اي و سال بعد ياد گرفته‏اي و دانسته‏اي كه حق است و در سال قبل انكار آن را داشتي و انكارت بيجا بوده و حالا مي‏فهمي پس همچنين اين مطلب را هم انكار مكن شايد بعد از اين بفهمي كه راست گفته‏ام ان‌شاءاللّه.

باري، و از حضرت رسول‏9 مروي است كه فرمودند مي‏آورد جبرئيل براي من در روز قيامت لواي حمد را و آن هفتاد شقه است هر شقه‏اي از آن گشادتر از آفتاب و ماه است و من بر كرسيي هستم از كرسيهاي رضوان بالاي منبري از منبرهاي قدس پس آن علَم را مي‏گيرم و مي‏دهم به علي بن ابي‏طالب پس عمر برجست و عرض كرد يا رسول اللّه چگونه علي طاقت برداشتن چنين علمي را دارد و گفتي هفتاد شقه دارد و هر شقه آن گشادتر است از آفتاب و ماه پس پيغمبر9 فرمود كه چون روز قيامت شود خداوند مي‏دهد به علي از قوت مثل قوت جبرئيل و از نور مثل نور آدم و از حلم مثل حلم رضوان و از جمال مثل جمال يوسف و از صوت صوتي كه نزديك به صوت داود است و اگر نبود اينكه داود خطيب اهل جنت است هرآينه به علي هم مثل صوت آن مي‏دادند و علي اول كسي است كه مي‏آشامد از سلسبيل و زنجبيل و پايي برنمي‏دارد از صراط مگر آنكه پاي ديگر را ثابت مي‏كند در آنجا و از براي علي و شيعه او از خدا مكاني است كه غبطه آن مكان را مي‏خورند اولون و آخرون تمام شد حديث شريف و اگر بخواهيم جميع جزئيات هر حديثي را شرح كنيم كلام بسيار به طول مي‏انجامد و اين حديث را هم حضرت پيغمبر9 به قدر فهم مستمعان فرمودند

«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 213 *»

و الا امر اعظم و اعظم از اين است آيا نمي‏داني كه جبرئيل خادم آن بزرگوار است و چگونه مي‏شود كه قوت خادم براي مولي كمالي باشد و همچنين حضرت آدم به جهت توقف در امر ولايت از اولواالعزم نشد پس چگونه مي‏شود كه نور او براي ولي كمالي باشد و همچنين باقي، پس كلام به‌قدر فهم مستمعان صادر شده و به جهت رفع عجب عمر و الا امر اعظم از اين است پس نبودن صوت او مثل صوت داود هم مداراست با شنوندگان و همين چند حديث هم كفايت مي‏كند در اين فصل.

فصل

در پريدن نامه عمل هركسي است به سوي او و به سخن‌آمدن اعضاي مردم و شهادت‌دادن شاهدان است و اين هم فصل شريفي است و در اين فصل هم بعضي از احاديث را ذكر مي‏كنيم و اشاره به شرح آنها مي‏كنيم.

بدان كه بعد از آنكه رومان در قبر بر مؤمن داخل شد به او مي‏گويد بنويس اعمال خود را مي‏گويد قلم ندارم مي‏گويد با انگشت خود مي‏گويد مداد ندارم مي‏گويد با آب دهان خود مي‏گويد كاغذي ندارم مي‏گويد بر كفن خود بنويس مي‏گويد به خاطر ندارم همه اعمالم را پس به ياد او مي‏آورد يك يك اعمال او را تا همه را مي‏نويسد پس آن نامه را مي‏پيچد و بر گردن او مي‏آويزد و سنگين‏تر از كوه احد بر او خواهد نمود و شرح اين را سابقاً كرده‏ام پس چون روز قيامت شود آن كتاب را براي او بيرون مي‏آورند و مي‏گشايند و حضرت امير صلوات اللّه عليه و آله بر منبر وسيله است و آنها همه در زير منبر نشسته‏اند مانند كسي كه تشهد مي‏خواند و نفس از احدي برنمي‏آيد از دهشت و همه حيران و ترسانند كه آيا ولي مطلق درباره ايشان چه حكم كند پس آن بزرگوار يك كلمه سخن گويد و جميع مردم در كتاب خود نظر مي‏كنند مي‏بينند كه آن حضرت خواند جميع كتاب ايشان را از اول تا آخر به لغت ايشان چنانكه از آفتاب يك تجلي بيش ظاهر نشود و در صدهزار آئينه عكس آن مي‏افتد در هر آئينه به طور آن و به شكل و رنگ و كوچكي و بزرگي آن پس آن حضرت به يك حرف تكلم كند و همه آن يك حرف را بشنوند به تفصيل نامه عملِ خود و اشاره به اين مقامها در قرآن بسيار است از آن جمله آنكه فرموده است

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 214 *»

و تري كل امة جاثية كل امة تدعي الي كتابها يعني مي‏بيني هر امتي را كه دوزانو نشسته‏اند هر امتي را به سوي نامة عملشان مي‏خوانند و همچنين مي‏فرمايد و خشعت الاصوات للرحمن فلاتسمع الا همساً يعني صداها خاشع شده است از براي رحمن پس نمي‏شنوي مگر صداي نفس و همچنين مي‏فرمايد هذا كتابنا ينطق عليكم بالحق انّا كنّا نستنسخ ما كنتم تعملون يعني اين ولي كتاب ماست كه سخن مي‏گويد با شما به حق راست و درست ما نسخه مي‏كرديم عملهاي شما را از روي علم ولي كه در سينه ولي ثبت بود و عملهاي شما مطابق علم ولي است.

و اما شهود كه در روز قيامت شهادت مي‏دهند پست‏ترين آن شهود مكانها و زمانها و آسمانهاست كه جميع آنها شهادت مي‏دهند بر عمل انسان و تفصيل اين شهادت آنست كه از براي هركسي عكسهاست كه از آن جدا مي‏شود در هر طرفة‌العيني و آن عكسها در همه زمين و آسمان و هوا افتاده است نمي‏بيني كه آئينه در هرجا بگيري عكس تو در آن مي‏افتد و بديهي است كه آئينه خلقت عكس را نكرده و در خود آئينه عكسي نبوده همان عكس تو است كه در هوا پهن بوده چون آئينه گرفتي آن عكس را ظاهر كرد پس آئينه ايجاد عكس را نكند و لكن آن را ظاهر كند و ايجاد عكس از تو است و در همه‏جا عكس تو افتاده است از جهت لطافت پيدا نيست چون آئينه بگيري آئينه را دو جهت باشد يكي جهت لطافت كه صيقلي و صاف است و از آن جهت لطيف است يكي جهت كثافت كه سنگ است و آن طرفش پيدا نيست پس به مناسبت لطافت عكس را مي‏گيرد و به كثافت خود آن عكس را نشان مي‏دهد و همچنين هرگاه آب در ظرفي باشد كه تهش تاريك باشد به جهت آنكه رويش صيقلي و لطيف است عكس را مي‏گيرد و به جهت آنكه تهش تاريك و كثيف است عكس را نشان مي‏دهد و همچنين هرگاه در جيوه يا جسمي صيقلي نظر كني عكس را ببيني و اما در هوا پيدا نيست با وجود آنكه لطيف است به جهت آنكه كثافتِ نشان‏دهنده را ندارد و در زمين پيدا نيست با وجود كثافت به جهت آنكه لطافتِ عكس‏پذيري را ندارد و آئينه چون هر دو را دارد عكس‏پذير و عكس‏نماست مجملاً عكس تو بر همه در و ديوار و زمين و

«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 215 *»

هوا و آسمان افتاده است نهايت پيدا نيست يعني اين چشم ظاهري تو نمي‏بيند بي‏آئينه اما چشم باطني مي‏بيند آيا نمي‏بيني كه چون با چشم خيال خود نظر كني عكس زيد در خيال تو آشكار مي‏شود و مي‏بيني در مسجد جامع مثلاً كه سه‌روز قبل در وقت زوال نافله مي‏گذارد و آن نيست مگر عكس آن كه در آن مكان و در آن زمان افتاده بوده است و تو با آئينه خيال خود او را مي‏بيني و چون اين مطلب را دانستي باز مي‏گويم كه آن عكس تو كه در هوا افتاده آن هم عكسي دارد و عكس دويم هم عكسي ديگر و همچنين اگر تا قيامت بگويي هر عكسي عكسي دارد و همه در هوا هست و در آسمان و زمين هست اگر شاهد مي‏خواهي آئينه‌اي مقابل چيزي بگير و آئينه‏ ديگر مقابل آئينه اول و آئينه‏ ديگر مقام دويم و چهارمي مقابل سيوم و همچنين اگر صدهزار آئينه بگيري عكس آن چيزي كه مقابل آئينه اول بوده در اول مي‏افتد و عكس عكس در دويم و عكس عكس عكس در سيوم و همچنين تا آنكه مي‏توان عكس چيزي را كه در ايران است به هندوستان برد كه تا اين حركت مي‏كند آن عكس كه در آئينه هندوستان است آن هم حركت كند في‏الفور و هيچ‏يك از اين آئينه‏ها ايجاد عكس نمي‏كنند و لكن عكس موجود را نشان مي‏دهند پس همه عكسها همه موجودند و عكس هريك عمل تو آسمان و زمين را پر كرده است و در همه‏جا هست اگرچه پيدا نباشد و عكس هر عملي از تو در جميع آسمانهاي نه‏گانه و سينه‏هاي ملائكه‏اي كه در آنهاست و در جميع عناصر و ملائكه‏اي كه در آنهاست همه‏جا افتاده است اگرچه با اين چشم بي‏آئينه در آن‏جاها پيدا نباشد و ديده نشود آيا نمي‏بيني كه تو در ايران عكس شخص هندوستاني را با چشم خيال مي‏بيني و عكس ستاره‏هاي آسماني را در زمين مي‏تواني با چشم خيالي ديد حال عكس عملهاي تو در جميع الواح آسمان و زمين و سينه ملائكه افتاده است و چون روز قيامت شود و چشم تو مانند چشم خيال تو لطيف شود همه را مي‏بيني علانيه و عكسهاي تو هم شبيه به تو است پس جميع آنها مي‏نمايانند تو را به همان حالت عمل تو اگر در عبادتي همان شكل عبادت تو در همه عكس انداخته و اگر در معصيتي همان شكل معصيت تو به همان‏طور عكس

«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 216 *»

در كل مي‏اندازد نعوذباللّه و جميع اين موجودات در قيامت كلي حاضر شوند با جميع آن عكسها كه در آنها افتاده است به طوري كه هركس نظر به چيزي كند همه آن عكسها را مي‏بيند و بر عمل همه‏كس مطلع شود اين است كه خدا مي‏فرمايد يوم تبلي السرائر يعني روزي كه آشكار شود پنهانيهاي هركس پس هر چيزي به فصيح‏تر زباني شهادت مي‏دهد بر عمل هركسي و كدام شهادت و توصيف از اين فصيح‏تر چرا كه در سخن هزار احتمال مي‏رود و در اين وصف‌كردن هيچ احتمال نمي‏رود ببين كه اگر كسي بگويد كه فلاني زنا كرد آيا اين فصيح‏تر است يا آنكه كسي مقابل آئينه زنا كند و تو شكل آن را در آئينه ببيني بلكه شهادت آئينه هزاردفعه عظيم‏تر است چرا كه به‌شهادت زباني جميع جزئي‌جزئي حالات زناكننده معلوم نشود اما به شهادت آئينه جميع حالات او معلوم شود پس شهادت آئينه به منزله ديدن است و ٭شنيدن كي بود مانند ديدن٭ پس جميع آسمان و زمين بلكه هر قطعه‏اي از آنها و جميع آنچه در آسمان است و جميع آنچه در زمين است همه شهادت به عملهاي عمل‏كنندگان مي‏دهند و شهادت آنها رد نمي‏شود و اين شاهدان را جرح نمي‏توان كرد البته و نمي‏توان گفت كه دروغ گفتند و اين است بدترين رسواييها در روز قيامت چرا كه رسوايي آنست كه بر اعمال قبيحه انسان مردم اطلاع يابند و كدام اطلاع از اين عظيم‏تر پس اگر اندكي در اين معني تأمل كنيد و گاهي آن عرصه و آن حالت را ياد آوريد بسيار باعث اصلاح نفس شود و از خداوند عالم ترس حاصل كنيد ان‌شاء‌اللّه‌تعالي باري اين يكي از شهادتهاي شاهدان است در روز قيامت.

و همچنين جميع ملائكه شاهد شوند بر اعمال انسان چرا كه به همين‏طور كه عرض شد عكس عملها در نفسها و سينه‏هاي ايشان مي‏افتد و همه عالم مي‏شوند بر احوال عمل‏كنندگان در دار دنيا و چون روز قيامت شود كلاً شاهد باشند بر عملهاي بندگان و شهادت دهند در نزد پرورنده عالميان و شهادت ايشان صدقي است كه كذب در آن نيست و حقي است كه باطل در آن راه ندارد و از جمله ملائكه كه شهادت مي‏دهند آن دو ملك باشند كه به همراهي هركسي هستند يكي بر طرف راست و يكي بر طرف چپ

«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 217 *»

آن‌كه بر طرف راست است نويسنده اعمال نيك انسان باشد و آن‌كه بر طرف چپ باشد نويسنده اعمال بد انسان باشد چنانكه از حضرت صادق‏7 مروي است كه فرمودند بنده‏اي نيست مگر آنكه با اوست دو ملك كه مي‏نويسند آنچه او به آن تكلم مي‏كند پس بالا مي‏برند نزد دو ملكي كه رتبه آنها بالاتر است پس آنچه در سخن او خير و شر باشد مي‏نويسند و آنچه غير اينها باشد مي‏اندازند و از حضرت باقر7 پرسيدند كه دو ملكي كه با انسان است جاي آنها در كجاست فرمودند در دو طرف دهان او و همان حضرت فرمودند كه در هوا ملكي هست كه آن را اسماعيل مي‏گويند و او امير است بر سيصدهزار ملك كه هريك آنها اميرند بر صدهزار و اينها عملهاي بندگان را حساب مي‏كنند و ضبط مي‏نمايند و چون سر سال شود خداوند مي‏فرستد نزد ايشان ملكي را كه آن را سجلّ مي‏گويند پس نسخه برمي‏دارد از آن و اين است كه خدا مي‏فرمايد يوم نطوي السماء كطيّ السجلّ للكتب يعني چنانكه سجلّ كتابها را مي‏پيچد ما آسمان را روز قيامت درمي‏پيچيم بالجمله اين دو ملك كه عرض شد كه به همراهي هر بنده‏اي هستند از جمله شاهدانند كه يكي شاهد بر اعمال حسنه است و يكي شاهد بر اعمال سيئه است و اين دو مي‏نويسند اعمال انسان را و در نفسهاي ايشان ثبت مي‏شود صورت جميع اعمال و انسان پيش آنها مثل كسي است كه بر نويسنده املا مي‏كند پس انسان علي‏الاتصال املا مي‏كند و آنها مي‏نويسند پس فروگذاشت نمي‏كنند بر او عملي را كه به ظهور آمد و اما آنچه در دل انسان است اين دو ملك بر آن خبر نمي‏شوند و نمي‏نويسند و از اين جهت است كه فرمودند ائمه‏: كه نمي‏نويسد ملك مگر آنچه را كه مي‏شنود، خداوند فرموده است اذكر ربك في نفسك تضرعاً و خيفة پس ثواب اين ذكر كه در نفس شخص است هيچ‏كس غير از خدا نداند به جهت عظمت آن. باري چون عملهاي نيك از جهت خدايي انسان سرمي‏زند و عملهاي بد از جهت خودي و جانب خدايي انسان در جانب راست بدن بروز كرده و از اين جهت قوي‏تر است و راست است و جانب خودي انسان در جانب چپ بدن بروز نموده پس اسم جانب خدايي راست شد و اسم جانب

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 218 *»

خودي چپ پس عملهاي نيك در جانب راست انسان بايد جلوه كند و از اين جهت آن نامه به دست راست او باشد كه عملهاي او از راست او سر زده و نامه فاسق به دست چپ او باشد كه عملهاي او از چپ او سرزده پس آن ملك كه از جانب خدايي عملهاي تو خلقت شده در طرف راست تو باشد و آن ملك كه از جانب خودي عملهاي تو خلقت شده در طرف چپ تو باشد و در نفس هريك صورت عملهاي تو بعينها ثبت مي‏شود و تو را دو ملك كلي است كه بسيار بزرگند و جميع عملهاي تو راجع به آنها مي‏شود و در زير دست آنها ياوران و تابعان باشد كه هريك آنها موكل به اعمال سالي و ماهي و روزي و ساعتي از تو باشند و از براي هريك كار بخصوصي است كه به كاري ديگر نمي‏پردازد چرا كه از طبع ملك دو كار نيايد چرا كه يك جهت دارند و همه آنها شاهدند بر تو و اعمال تو نمي‏دانم كه اين سخنها چقدر طول مي‏كشد ماشاءاللّه كان و مالم‏يشأ لم‏يكن.

و از جمله شاهدان بزرگان شيعه‏اند كه در هر عصري هر چند نفر بزرگ كه هستند به طوري كه بعد خواهد آمد ان‌شاءاللّه شاهدند بر اعمال خلايق در آن عصر چرا كه نفسهاي ايشان بالاتر است از اين عالم و چشم مثالي و ماده‏اي و طبعي و نفساني و روحاني و عقلاني و فؤادي ايشان باز شده است و از بالاي اين عالم به اين عالم نظر مي‏كنند و نفسهاي ايشان از بس صافي و لطيف است عكس جميع حركات و سكنات مردم در آنها مي‏افتد و بر همه مطلعند نمي‏بيني كه تو مادام كه در روي زمين باشي همان نزد خود را مي‏بيني اما اگر بر مناره بالا روي شهري در زير پاي تو افتد و از همه‌جاي آن شهر آگاه‏شوي و آنها از يكديگر و از تو غافلند حال ببين چه شود اگر بر كوهي برآيي البته عرصه بر تو آشكار شود و همه را به نظر درآوري حال ببين چه شود اگر قدري در هوا بالا روي به طوري كه همه زمين در نزد تو مثل مجموعه‏اي شود و تو را چشم تندي باشد ببين چگونه از كل زمين و مكانها و اشخاص آگاه‏شوي وقتي كه بالارفتن در عالم ظاهر چنين باشد به بالارفتن به عالم مثال چگونه خواهد شد روايت شده است كه اگر يك‌بار گندمي بر قبر مؤمني بگذرد مي‏داند چند عدد گندم است به جهت آنكه او از چشم مثالي نگاه مي‏كند و

«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 219 *»

چشم مثالي را در و ديوار نمي‏پوشاند و حجاب نمي‏شود و دور و نزديك براي او فرق نمي‏كند نمي‏بيني كه تو در ايران خواب مي‏روي و با چشم مثالي هند را مي‏بيني و اين همه راه و در و ديوار و سياهي شب تو را حجاب نشود و مانع ديدن تو نگردد و به يك لحظه تا چشم برهم گذاردي هند را مي‏بيني و رفقاي آنجا را با چشم مثالي خود مشاهده مي‏كني حال بعد از آنكه چشم مثالي تو باز شد البته مثالهاي اين عالم را مي‏تواني مشاهده كني و همچنين هرگاه چشم نفساني و عقلاني كسي باز شد جميع آنچه در عالم اجسام و عالم نفوس و عقول هست همه را مي‏تواند ببيند مثل آنكه تو اين آسمان و زمين را مي‏بيني بي‏تفاوت.

لكن اينجا مسئله دقيقي هست كه تمام شرح آن در قسمت چهارم كتاب ان‌شاءاللّه خواهد شد و به طور مختصر لابدم كه اينجا هم ذكري بكنم و آن اين است كه بزرگان شيعه دو قسمند بعضي جزئيند و بعضي كلي يعني بعضي از ايشان هستند كه چشم باطني ايشان باز شده و قدرت بر مشاهده ظاهر و باطن پيدا كرده‏اند اما نفسهاي ايشان به كلي زنگ خودي از خود نزدوده پس ايشان هنوز كمي در حد خودي گرفتارند و جمعي ديگر هستند كه از قيد خودي رسته‏اند و نور ولايت كليه و نبوت كليه مطلقه در آنها جلوه‏گر گرديده و قيد خودي را شكسته‏اند پس مبرا شده‏اند آنها از خودبيني و به جز نور و جمال و اسم و رسم ولي نباشند پس اين جماعت كلي باشند در رتبه خود پس جماعت اول قدرت بر مشاهده آنچه بخواهند دارند به حول و قوه خدا اما شاهد بالفعل نباشند و اگر بخواهند باشند و جماعت دويم مشاهده كرده‏اند و ديده‏اند همه ظاهر و باطن را و همه را مي‏بينند هميشه پس مثل جماعت اول مثل آنست كه اگر مثلاً نارنجي بسازي از آهن و يك گوشه آن را صيقل بزني تا چون آئينه عكس در آن افتد پس آن طرف صيقلي آن به هر طرف مقابل شود عكس آن طرف در آن افتد و اما عكس طرف ديگر در آن نيفتد مگر آنكه آن را بگرداني به آن طرف ديگر آنوقت عكس آن طرف در آن مي‏افتد و همچنين ممكن است كه آن را هميشه بگرداني تا عكس جميع اطراف در آن بيفتد و تا نگرداني نيفتد و اما مثل جماعت دويم آنست كه آن نارنج آهني را

«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 220 *»

يكجا صيقل بزني تا همه آن مانند آئينه عكس‏پذير باشد پس آن به همان حال كه هست عكس شش‌جهت در آن مي‏افتد و حاجت به گرداندن نباشد حال اگر نارنج اول صاحب شعور باشد همان طرفي كه عكس در آن افتاده آن طرف را مي‏بيند و از باقي اطراف غافل است و به حال آنها جاهل لكن كسي است كه اگر بگردد به آن طرف ديگر آن را مي‏بيند مثل طرف اول پس اگر بخواهد همه اطراف را بداند مي‏گردد و مي‏بيند و اگر نارنج دويمي صاحب شعور شود ديگر نبايد بگردد همه اطراف را مي‏بيند بدون گشتن. مثلي ديگر، تو يقيناً چشم جسماني داري و در عالم اجسام بينايي البته لكن هرجا مقابل تو است مي‏بيني و كسي هستي كه به هر جاي زمين بروي آنجا را مي‏بيني بدون شك و با وجود آنكه بينايي همه‏جا را نبيني و هرجا را بخواهي مي‏بيني اما آسمان كه محيط بر زمين است همه‏جاي زمين را يك‌دفعه مي‏بيند چرا كه آسمان همه او چشم است و با همه اعضاي خود مي‏بيند چنانكه پيغمبر9 مي‏ديد از پشت سر خود چنانكه مي‏ديد از پيش روي خود و حاجت به گشتن نداشت و همچنين بدنهاي مؤمنان در روز قيامت همه چشم شود و در جميع عضوهاي ايشان بينايي پيدا شود چرا كه جميع بدن ايشان به لطافت چشم شود پس از همه طرف مي‏بينند و حاجت به گشتن ندارند حال چون اين مثلها را دانستي پس بفهم كه مي‏شود كه كسي چشم مثالي او باز شده باشد و كل عالم مثال را نبيند چنانكه تو چشم جسماني داري و همه اجسام را نمي‏بيني اما اگر بخواهد همه را مي‏بيند اگرچه بعد از مدتي باشد و اما آن بزرگان كه كلي مي‏باشند و سرتاپا ادراك مي‏باشند و نور ولايت كليه و نبوت كليه در آنها جلوه‏گر شده و از اين جهت آئينه سرتاپانماي اسماء و صفات آقايان خود شده‏اند آنها شاهدند بر كل عصر خود و عملهاي همه بندگان را مشاهده مي‏كنند و روز قيامت شهادت بر همه مي‏دهند بلكه چون تا اينجا آمدي عرض مي‏كنم كه بعد از آنكه ايشان نزديك‏تر خلق باشند به اصلهاي فيض و مدد معلوم است كه هيچ فيضي و هيچ مددي به هيچ خلقي كه در تحت ايشان است نمي‏رسد مگر به واسطه ايشان پس ايشان مطلع بر آن فيضها باشند قبل از رسيدن آن

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 221 *»

فيضها به خلق چگونه بعد از رسيدن مطلع نباشند پس ايشان شهودند قبل از عملها و در حين عملها و بعد از عملها و از اين جهت فرمودند السلمان علم علم الاولين و الآخرين يعني سلمان دانست علم اولين و آخرين را بفهم چه گفتم و چه مي‏گويم و اگر اينجا درست نفهميدي منتظر قسمت چهارم كتاب باش ان‏شاء‌اللّه‌تعالي و اگر به دليل حكمت قناعت نداري بعد از آنكه حديث در مسئله وارد شد و قرآن شهادت داد ديگر مسلمي را نمي‏رسد كه انكار كند اما حديث آنست كه مرحوم مجلسي در بحار روايت كرده است از ثمالي از حضرت صادق‏7 كه ماييم شاهدان بر شيعيان خود و شيعيان مايند شاهدان بر مردم و به شهادت شيعيان ما جزا داده مي‏شوند و عقاب كرده مي‏شوند پس اين حديث كه از امام تو رسيد و چون حديثي برسد كه موافق كتاب باشد بايد اطاعت كرد و خداوند در سوره حديد مي‏فرمايد الذين آمنوا باللّه و رسله اولئك هم الصديقون و الشهداء عند ربهم لهم اجرهم و نورهم و الذين كفروا و كذّبوا بآياتنا اولئك اصحاب الجحيم يعني كسانيكه ايمان آوردند به خدا و رسولان او آنها راست‏گويان و شاهدانند نزد پرورنده خود، مر ايشان راست اجرشان و نورشان و كساني كه كافر شدند و دروغ خواندند آيه‏هاي ما را ايشان اصحاب و ياران دوزخ مي‏باشند لعنهم اللّه پس وقتي كه كتاب به اين صريحي نازل شده و حديث هم وارد شده تسليم كن و تعجب مكن اگر نفهمي سهل است وقتي كه طفل بودي همه‌چيز را نمي‏دانستي خورده‌خورده به مسئله‏ها دانا شدي تا حال و هنوز به اين مسئله نرسيده‏اي چه مي‏شود چه بسيار چيز كه هنوز نمي‏داني اين هم يكي باشد و در آيه ديگر خداوند مي‏فرمايد لايملكون الشفاعة ا÷ من شهد بالحق و هم يعلمون يعني هيچ‌كس روز قيامت مالك شفاعت نيست مگر كسيكه با چشم حق مشاهده چيزها را كرده باشد و عالم باشد و بي‏شك شيعيان از اهل شفاعتند حتي آنكه قبيله قبيله را شفاعت مي‏كنند پس آنها به چشم حق مشاهده چيزها را كرده‏اند و در آيه ديگر مي‏فرمايد بئس للظالمين بدلاً مااشهدتهم خلق السموات و الارض و لا خلق انفسهم يعني من به ظالمان نشان نداده‏ام خلق آسمان و زمين و خلق ايشان را و اين آيه دلالت

«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 222 *»

مي‏كند كه به عادلان نشان داده چرا كه اگر به هيچ‌كس نشان نداده بود بايستي بگويد به هيچ‏كس نشان نداده‏ام نه آنكه بگويد به ظالمان نشان نداده‏ام پس چون به عادلان نشان داد چنانكه در آيه‏هاي ديگر فرموده دانستيم كه به شيعيان نشان داده چرا كه آنها عادلند و معتدلند. باري مؤمن به همين‏قدر دليل كفايت مي‏كند و منافق هزار دليل هم كفايتش نمي‏كند برويم بر سر مطلب. پس از جمله شاهدان بزرگان شيعه مي‏باشند كه ايشان شهدا هستند نزد پرورنده خود يعني امام خود كه حاكم علي‏الاطلاق است و همه صديقند كه شهادت ايشان رد نمي‏شود ابداً و هركس اين آيه‏ها و باقي آيه‏ها را دروغ مي‏انگارد او يار جهنم است كه دشمن آل‌محمد: باشد و ديگر تفسير اين مسئله و باقي فضايل و كمالات ايشان در قسمت چهارم ان‌شاءاللّه خواهد آمد.

و از جمله شاهدان پيغمبران و اوصياي ايشان است زيرا كه رتبة پيغمبران بالاتر از جميع مؤمنان است و مؤمنان از شعاع ايشان خلق شده‏اند و البته صاحب نور مطلع بر نور خود و احوال و افعال و اقوال او مي‏باشد و اطلاع ايشان بر احوال خلايق به طور احاطه است به خلاف اطلاع شيعيان كه آنها از باب كلي‌بودن بر احوال خلايق مطلعند نه از باب احاطه و در اين مقام بايست مثلي بياورم تا بر صاحبان بصيرت پوشيده نماند. پس مثَل شهادت شيعيان بر احوال مردم مثل شهادت مركب است بر حروف كه مركب به نسبت به حروف كلي است و مركب ساري و جاري در همه حروف مي‏باشد همچنين نور شيعيان كلي در جميع مردم كه در تحت رتبه ايشانند ساري و جاري است و از اين جهت بود كه گفتيم كه هر فيضي كه به ساير خلق مي‏رسد اول به ايشان مي‏رسد و از ايشان به ساير خلق مي‏رسد و منزلة ايشان در ميان خلق مانند دل است و ساير اعضا و چنانچه دل از جميع اعضا آگاه است و هر فيضي كه به اعضا مي‏رسد از دل مي‏رسد همچنين ايشان از جميع اعضاي خود كه ساير خلق باشند آگاهند و هر فيضي كه به آنها رسد به واسطه آن بزرگواران است و اما شهادت انبيا بر ساير خلق از اين اعظم است چرا كه شهادت ايشان شهادت احاطه است مانند شهادت كاتب بر كتابت خود و شهادت سخن‏گو بر سخن خود چرا كه جميع خلق آثار ايشانند و چون

«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 223 *»

سخن به اين مقام رسيد متذكر آن شدم كه شرح نمايم از براي طالبان حق سبب آن را كه بعضي چيزها بر انبيا: مخفي بود مانند سليمان‏7 كه ندانست آن مطلبي را كه مورچه از آن سؤال كرد و آنكه هدهد به او عرض كرد كه من دانستم چيزي را كه تو ندانستي و همچنين حضرت موسي‏7 ندانست آنچه را كه خضر دانست و حال آنكه اعظم از خضر بود و هر دو ندانستند آنچه را كه آن مرغ در دريا كرد و همچنين بسياري از پيغمبران نمي‏دانستند آنچه را كه از ايشان سؤال مي‏كردند مگر بعد از رياضت و اين بسيار مسئله مشكلي است و اميدوارم از خداوند عالم كه به زبان عاميانه شرح دهم تا بر طالبان حق آسان شود.

بدان‌كه ازبراي پيغمبران دو مقام است يكي مقام ‌اصلي خود ايشان در مقام حقيقتشان و يكي مقام رسالتشان كه در مقام رعيت جلوه كرده‏اند پس ايشان در مقام اول كه مقام حقيقتشان است محيطند به جميع خلق و همه خلق از نور ايشانند و اما در مقام دويم كه مقام رسالت ايشان است در لباس ساير خلق درآمده‏اند و لباسي مناسب رتبه ايشان پوشيده‏اند و چون رتبه اول ايشان رتبه مؤثري ايشان است و در آن رتبه مانند آفتابند و ساير خلق در نزد ايشان مانند نورند پس در آن مقام محيط و دانا به جميع آثار و انوار خود هستند و اما در رتبه ثاني كه به لباس رعيت درآمده‏اند لباسشان محيط به همه خلق نباشد اگرچه شريف‏تر و لطيف‏تر از جميع رعيت باشد پس مقتضاي اين‌لباس آن است كه در هر آني داراي جميع علمها نباشد و علمها از باطن او به ظاهر او خورده‏خورده برسد پس به حسب باطن دانا و بينا بر همه‌چيز هستند و لكن در ظاهر آن علمها خورده‌خورده بر دل ايشان وارد مي‏آيد و بر زبان ايشان جاري مي‏شود مثل اين حكايت آنكه تو در زبان خود عالمي به جميع اسمها و كلمه‏ها و در وقت سخن‏گفتن به آنها سخن مي‏گويي و تو را جاهل به آنها نتوان گفت و اما در وقتي كه نشسته‏اي جميع آن اسمها و كلمه‏ها در حضور خاطر تو نباشد و لكن هر وقت كه از تو بپرسند كه نام اين چيز چيست همان ساعت از نفس تو بر دل تو نام آن چيز جاري مي‏شود و از دل تو بر زبان تو وارد مي‏گردد و نام او را به زبان مي‏گويي كه نام اين فلان است

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 224 *»

و بسا باشد كه دلت مشغول امري ديگر باشد به امر خدا و نتواني كه ملتفت چيز ديگر شوي پس نام آن چيز كه از تو پرسيده‏اند تا مدتي بر قلب تو وارد نيايد و بر زبان تو جاري نشود و با وجود اين تو را جاهل به لغت خود نتوان گفت بفهم چه مي‏گويم و هوش خود را جمع‏دار. پس چنين باشند پيغمبران اگرچه در رتبه بالا دانا و بينا به همه‏چيز باشند لكن رتبه پست ايشان به خودي خود دانا و بينا به همه‌چيز نباشد مگر آنكه از رتبه اول ايشان بر دل رتبه دويم ايشان علمها وارد شود پس از زبان ايشان جاري شود و تو مي‏داني كه هريك از ايشان به حسب وقت و مكان در رتبه دويم خود مأمور به خدمتي هستند از جانب پرورنده خود و معصوم هم هستند پس تخلف از آن خدمتي كه ايشان را به آن امر كرده‏اند نتوانند كرد چنانكه خدا در قرآن مي‏فرمايد عباد مكرمون لايسبقونه بالقول و هم بامره يعملون يعني ايشان بندگاني هستند كه خدا ايشان را گرامي داشته و پيشي بر خدا نمي‏گيرند در گفتار و ايشان به امر خدا عمل مي‏كنند پس چون در رتبه دويم هريك را به خدمتي مأمور كرده‏اند جميع ادراكها و اعضاي خود را صرف آن خدمت مي‏كنند و به هيچ‏وجه ملتفت به‌غير جهت آن خدمت نمي‏شوند چنانچه خدا مي‏فرمايد و لايلتفت منكم احد و امضوا حيث تؤمرون يعني ملتفت نشود كسي از شما به غير طرف خدمت و برويد به همان جهتي كه امر كرده شديد پس چون ملتفت غير جهت خدمت نيستند گاه شود كه امري بر ايشان مخفي شود تا آن زمان كه مأمور به توجه به آن چيز شوند پس به محضي كه توجه كردند از باطن ايشان به دل ظاهر ايشان وارد مي‏شود به واسطه جبرئيل و همين وحي خدا باشد به ايشان پس جبرئيل حامل علمهاي باطن ايشان باشد به سوي ظاهر ايشان چرا كه هر امري در ملك خدا از ملائكه حاملي دارد و تا آن ملك با آن نباشد محفوظ نماند پس بگو كه تا وحي به انبيا نرسد هيچ‌چيز را ندانند و در هر جزئي و كلي محتاج به وحي تازه‏اي هستند از خداوند عالم پس از همين جهت است كه شيعيان كلي هم گاهي بر ايشان امري مخفي مي‏ماند با وجودي كه باطن ايشان عالم به جميع هرچه پست‏تر از ايشان است هست و لكن چون در اين عالم به لباس مناسب اين عالم جلوه كرده‏اند اين

«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 225 *»

لباس جزئي است و كليت ندارد پس بر همه‌چيز يك‌دفعه نتواند آگاه بود به خلاف باطن ايشان كه كلي است و يك‌دفعه بر همه‌چيز مطلع است و لكن چون در ظاهر هريك مأمور به خدمتي هستند و تا ممكنشان شود ترك اولي نمي‏كنند و هريك از پي خدمت خود مي‏روند پس بسا باشد كه امري در وقتي بر ايشان مخفي شود كه هرگاه از ايشان بپرسي ندانند و لكن كسي هستند كه اگر بخواهند و ملتفت شوند از باطن ايشان به ظاهر ايشان جاري مي‏شود آنگاه از آن خبر دهند نمي‏بيني كه ايشان در هنگام نماز مثلاً مأمورند به توجه به معبود خود و البته در آن هنگام بايد پشت به ماسوا كنند و از همه غفلت نمايند و الا توجه ايشان ناقص خواهد بود و حاشا كه توجه ايشان ناقص شود پس البته در آن هنگام از هرچه از ايشان بپرسي غافل خواهند بود و اين نقص علم ايشان نباشد بلكه بايد چنين باشند و غير اين از ايشان نشايد و همچنين در ساير احوال در هر حالي مأمور به اداي تكليفي و عبادتي و حقي هستند كه بايد در آن حين از عهده آن برآيند پس به غير آن نتوانند پرداخت با وجودي كه حقيقت ايشان به آن جاهل نباشد پس بسا شيعه كاملي كه به حسب اقتضاي زمان خود مأمور باشد به اصلاح امر مخصوصي و علم مخصوصي از براي مردم پس ملتفت غير آن علم نتواند شد چنانكه حضرت موسي مأمور به اصلاح علم شريعت بود و حضرت خضر مأمور به علم طريقت بود و از اين جهت خضر به موسي عرض كرد كه تو داراي علمي هستي كه من متحمل نتوانم شد و من داراي علمي هستم كه تو متحمل نتواني شد بفهم اين معاني نغز را و اين مسائل مشكله را كه در هيچ كتاب به اين آساني نخواهي ديد و از هيچ‌كس نخواهي شنيد و لا قوة الا باللّه پس به اين نهج است شهادت پيغمبران كه شنيدي و شهادت ايشان بر نحو احاطه است.

اينجا باقي ماند مطلبي كه اشاره به آن لازم است و آن اين است كه شاهد شاهد است مادامي كه مأمور به التفات باشد و چون به امر خدا از مردم روگرداند ديگر خلق را نبيند و ملتفت خالق خود باشد پس از اين جهت است كه در هر عصري بايد شاهدي در ميان مردم ايستاده باشد كه مأمور به التفات به مردم باشد و چون او از ميان برود و متوجه خالق خود گردد شاهدي

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 226 *»

ديگر زنده ضرور است كه بدل شاهد اول شود و ملتفت خلق باشد از جانب خدا آيا نمي‏بيني كه خداوند عالم در قرآن از قول عيسي‏7 حكايت مي‏فرمايد كه كنت عليهم شهيداً مادمت فيهم فلمّا توفّيتني كنت انت الرقيب عليهم يعني كه شاهد بودم بر ايشان تا آن زمان كه در ميان ايشان بودم پس چون مرا از ميان ايشان بردي خودت شاهد بر ايشان بودي و همچنين در قرآن مي‏فرمايد يوم نبعث في كل امة شهيداً عليهم من انفسهم و جئنا بك شهيداً علي هؤلاء يعني روزي كه برانگيزانيم از هر گروهي شاهدي و تو را بياوريم شاهد بر آن‌شاهدان پس در هر عصري شاهدي زنده از هر طبقه در ميان مردم لازم است و چون او از ميان برود بايد شاهدي ديگر در ميان مردم بدل آن شود بلكه عرض مي‏كنم كه اگر شاهدي زنده در ميان مردم نباشد رشته وجود از هم گسسته شود چرا كه دانستي كه شاهد واسطه فيض است در ميان مردم و هر فيضي كه از خدا به خلق مي‏رسد به واسطه وجود مقدس ايشان است.

و باز از جمله شهود ائمه طاهرينند: و طور شهادت ايشان بر مردم مثل شهادت پيغمبران است بر ساير رعيت و تفصيل آن را دانستي و ديگر احتياج به اعاده نيست و همچنين از جمله شهود حضرت پيغمبر است‏9 و طور شهادت آن بزرگوار هم طور شهادت پيغمبران سلف است و طور شهادت ائمه طاهرين سلام اللّه عليهم اجمعين است لكن فرق در دوجاست:

يكي آنكه هركسي شاهد است بر جميع زيردستان خود نه بالادستان پس پيغمبران سلام اللّه عليهم شاهدند بر تمامي رعيت خود و بر تمامي بني‏آدم يعني هركس در هر عصر بوده شاهد بر تمام اهل آن عصر مي‏باشد و اما شاهد بر ائمه طاهرين و خاتم‌النبيين عليهم صلوات اللّه اجمعين نباشند چرا كه مقام اينها بالاتر از ادراك و شعور آنها باشد و هيچ پستي شاهد بر بالادست خود نتواند بود و اما ائمه طاهرين صلوات اللّه عليهم اجمعين شاهدند بر پيغمبران و بر ساير خلق همگي چرا كه رتبه ايشان بالاتر از رتبه پيغمبران است سلام اللّه عليهم و ايشان به منزله آفتابند و پيغمبران به منزله نورند و هر صاحب نوري احاطه بر نورهاي خود دارد و اما حضرت پيغمبر9

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 227 *»

شاهد است بر ائمه طاهرين و پيغمبران سلام اللّه عليهم اجمعين و بر جميع خلق كه پست‏تر از ايشان مي‏باشند چرا كه آن بزرگوار اول ماخلق اللّه است و جميع خلق رتبه ايشان پست‏تر از رتبه آن بزرگوار است.

و اما فرق دويم حضرت پيغمبر ما9 شاهد است بر ائمه طاهرين و بس و جلالت شأن آن بزرگوار برتر است از آنكه بگوييم كه ايشان شاهدند بر پيغمبران و ساير خلق پس آنچه در فرق اول گفتيم به دو جهت بود يكي آنكه ذهن تو را نزديك بياوريم و يكي به جهت آنكه بلندي رتبه ايشان را بداني و بداني كه همه‌چيز از نور ايشان خلق شده است و در زير دست ايشان است پس به طور حقيقت و واقع رتبه آن بزرگوار اجلّ است از آنكه بگوييم او شاهد بر خلق است آيا در عالم ظاهر نمي‏بيني كه شاهد كسي است كه با مدعي و مدعي‌عليه قرين است و شهادت مي‏دهد در نزد حاكم و حاكم غير شاهد است و شاهد از اسباب و مرجحات حكم است پس حضرت پيغمبر9 كه حاكم علي‏الاطلاق باشد شاهد بر او نتوان گفت پس در هنگام حكومت او ائمه طاهرين‏: شاهد باشند و چون حاكم خداوند عالم باشد حضرت پيغمبر9 شاهد باشد پس اول خدا حاكم است و پيغمبر9 شاهد و ائمه طاهرين سلام اللّه عليهم كساني كه خدا حكم درباره آنها مي‏كند و بس و حكم خدا جز به ايشان به كسي ديگر تعلق نگيرد چرا كه هيچ‌كس در آن عرصه با ايشان نيست و حكم صادر از خداوند جز بر ايشان به كسي ديگر واقع نشود چرا كه ايشانند محل مشيت خداوند و بس چنانكه در دعاها و زيارتها اين معني بسيار وارد شده است و چون حضرت پيغمبر9 حاكم باشد ائمه شاهد باشند و پيغمبران كساني كه پيغمبر درباره ايشان حكم مي‏فرمايد پس حكم صادر از پيغمبر9 جز بر انبيا بر كسي ديگر واقع نشود چرا كه هيچ‌كس در رتبه ايشان نباشد و اسباب حكم آن بزرگوار در اين هنگام ائمه‏اند سلام اللّه عليهم و چون حاكم ائمه سلام اللّه عليهم باشند انبيا شهود باشند و اسباب حكم و ساير خلق كساني كه درباره ايشان حكم شود چنانكه در زيارت جامعه مي‏خواني

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 228 *»

و اياب الخلق اليكم و حسابهم عليكم يعني بازگشت خلق به سوي شماست و حساب ايشان بر شماست پس ايشانند حكام خدا در ميان خلق و پيغمبران اسباب حكم باشند و چون نوبت حكم به پيغمبران رسد و ايشان حاكم شوند نقباي رعيت شاهد شوند و چون نوبت حكم به نقبا رسد نجبا شاهد شوند و چون نوبت حكم به نجبا رسد اعضا و جوارح مردم شاهد شود بر مردم مجملاً كه شاهد از اسباب حكم است و با مدعي و مدعي‏عليه قرين باشد و در يك عرصه بايد باشد و از اين است كه تا شاهد زنده است و در ميان خلق است شاهد است و چون از ميان برود شاهد نباشد چنانكه عيسي عرض كرد به خدا كه من شاهد بودم مادامي كه در ميان رعيت بودم و چون مرا از ميان ايشان بردي تو نگهبان بر ايشان بودي و همين دليل است بر آنكه هر عصري شاهدي مي‏خواهد و شاهد بر اين مدعا قول خداوند است كه مي‏فرمايد به ائمه طاهرين‏: ليكون الرسول شهيداً عليكم و تكونوا شهداء علي الناس يعني رسول شاهد بر شما باشد و شما شاهد بر مردم و همچنين حضرت صادق فرمود كه ما شاهديم بر شيعيان خود و شيعيان ما شاهدند بر مردم و به شهادت شيعيان ما مردم جزا داده مي‏شوند و عقاب كرده مي‏شوند.

و اما معني آنكه خدا مي‏فرمايد قل ايّ شي‏ء اكبر شهادة قل اللّه يعني بگو اي پيغمبر به مردم كه شهادت چه چيز بزرگتر است بگو خدا و مي‏فرمايد او لم‏يكف بربك انه علي كل شي‏ء شهيد يعني آيا كفايت نمي‏كند پروردگار تو كه بر هر چيزي شاهد است پس شهادت خدا شهادت اولياي خداست چرا كه خداوند اجلّ از آن است كه بتوان به او شاهد گفت و قرين چيزي شود پس همان شهادت دوستان خدا عين شهادت خداست چرا كه آنها به چشم‌حق نگرانند و خداست نگاه‏كننده از چشم ايشان آيا نشنيده‏اي كه خداوند مي‏فرمايد كه بنده به واسطة نافله‌گذاردن به من نزديك مي‏شود تا او را دوست مي‏دارم و چون او را دوست داشتم مي‏شوم گوش شنواي او و چشم بيناي او و دست تواناي او و پاي پوياي او پس چون چشم و گوش اوليا چشم و گوش خدا شد شهادت ايشان شهادت خدا باشد نمي‏بيني كه مي‏فرمايد قل ايّ شي‏ء اكبر شهادة و كبرياي خدا

«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 229 *»

مقام صفات ظاهري خداست بفهم چه مي‏گويم و اين مسئله را در اين كتاب نتوان زياده شرح داد پس به همين معني توان گفت كه پيغمبر هم شاهد بر خلق است چرا كه شهادت سايرين شهادت او باشد به همان‏طور كه دانستي و همچنين توان گفت كه ائمه شاهدند بر خلق چرا كه شهادت سايرين شهادت ايشان باشد و همچنين توان گفت كه پيغمبران شاهدند بر خلق چرا كه شهادت نقبا شهادت ايشان است و همچنين توان گفت كه نقبا شاهدند بر خلق چرا كه شهادت نجبا شهادت ايشان باشد و همچنين توان گفت كه نجبا شاهدند بر خلق چرا كه شهادت اعضا و جوارح ايشان شهادت نجبا باشد به طوري كه دانستي پس همه آنها حكام باشند و اعضا و جوارح شاهد ظاهري و لا قوة الا باللّه و لا حكم الا للّه نمي‏دانم چه مي‏گويم و تو چه مي‏شنوي كلمه كلمه حرفها را مي‏فهمي و معني عبارات مي‏داني لكن نمي‏داني چه مي‏گويم انسان از صداي بلبل حظ مي‏كند و لكن نمي‏فهمد چه مي‏گويد باري همين‏قدر در معني نامه اعمال و شاهدان كفايت مي‏كند و اگر ما بخواهيم هر مسئله را چنانكه بايد شرح دهيم واقعاً هر مسئله كتاب بزرگي مي‏شود و شايد از بيانهاي من تا حال فهميده باشي كه راست مي‏گويم و لا قوة الا باللّه.

 

فصل

در ميزان است كه در روز قيامت نصب مي‏شود به جهت سنجيدن نيكي و بدي مردم كه كدام‌يك بيشتر است و جزاي هريك چقدر است چنانكه صراف پول را ميزان مي‏كند تا وزن آن را بفهمد و آن را قيمت كند و كمّ و كيف آن را بداند و در معني ميزان علماي ظاهري اختلاف بسيار كرده‏اند و بناي ما در اين كتاب نقل قولهاي مردم و رد باطل آنها نيست بلكه حقيقت هر چيز را از كتاب خدا و سنت رسول‏9 بيان مي‏كنيم هركس مثل ما مي‏گويد بر حق است و هركس غير اين مي‏گويد بر باطل است پس بعضي از احاديث كه در اين مقام وارد شده است به عرض دوستان مي‏رسانيم و شرح هريك را بعد از آن مي‏كنيم ان‌شاء‌اللّه.

از حضرت صادق‏7 پرسيدند از معني قول خداوند كه مي‏فرمايد و نضع الموازين القسط ليوم القيمة فلاتظلم نفس شيئاً فرمودند كه آن

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 230 *»

ترازوها پيغمبرانند و وصيهاي ايشان و در حديثي ديگر حضرت امير7 فرمودند در تفسير اين آيه كه آن ترازوي عدل است كه خدا خلايق را به عدل مي‏گيرد و جزا مي‏دهد خداي تبارك و تعالي خلق را بعضي از بعضي و به حضرت صادق‏7 عرض كردند آيا نيست كه عملها را مي‏كشند فرمودند نه عملها جسمها نيستند بلكه آنها صفت آن چيزي است كه كرده‏اند و محتاج به وزن چيز كسي است كه جاهل است به عدد چيزها و نمي‏داند سنگيني آنها را و سبكي آنها را و خدا مخفي نيست بر او چيزي عرض كردند پس معني ترازو چيست فرمود عدل عرض كردند پس معني اين چيست در قرآن كه مي‏فرمايد فمن ثقلت موازينه فرمود كسي كه زياد است عمل او و از بعضي حديثها برمي‏آيد كه ترازوي اعمال دو كفه دارد و در حديث ديگر از حضرت صادق‏7 پرسيدند از اين آيه فرمودند ترازوها رسولان و ائمه از اهل‏بيت محمد9 است و از حضرت پيغمبر9 مروي است كه فرمودند كه روز قيامت مي‏آيند مردم به اعمال خود پس نفع نمي‏دهد ايشان را مگر آنچه من و علي گفته باشيم بعد از قبول، خدا مرا ترازوي قسط كرده است و علي را كلمه عدل.

پس چون اين اخبار را شنيدي عرض مي‏كنم كه ميزان چيزي است كه دو چيز را به آن بسنجند كه كدام‌يك زياد است و كدام‌يك كم پس ميزان هر چيز بايد بر حسب قابليت آن چيز باشد هوش خود را جمع كن و ببين چه مي‏گويم پس اگر دو چيز وزن‏دار باشد از براي آن ترازوي كفه‏دار ضرور است كه هريك را در كفه‏اي ريزند و زياد و كم هريك را بفهمند و گاه باشد كه آن را با كيل بفهمند كه كفه‏اي نباشد پس حاجت به ترازوي با كفه نباشد و گاه باشد كه با قپّان تميز دهند كه حاجت به ترازوي كفه‏دار و كيله نباشد و همه اينها ميزان است و چون آن دو چيز از باب وزن نباشد بلكه خط باشد پس ازبراي فهميدن آنكه كدام‌يك درازتر و كوتاه‏تر است پرگار ضرور است‌كه با پرگار بسنجند تا معلوم شود كه كدام‌يك درازتر است و هرگاه دو مسافت باشد از براي آن ذرع و قصبه و جريب ميزان باشد تا بفهمند كه كدام‌يك درازتر است و ميزان صداها علم موسيقي باشد و

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 231 *»

ميزان شعرها علم عروض باشد و ميزان صحت و خطاي زبان عربي علم نحو باشد و ميزان كلمه‏هاي عربي علم صرف باشد و ميزان بلندي و پستي و درجه‏هاي ستارگان اسطرلاب باشد و ميزان مقدار گرمي و سردي، درجه‏اي كه تازه فرنگيان ساخته‏اند باشد و همچنين از براي هر چيز ميزاني و ترازويي به طور آن باشد و نه هر چيز را با هر چيز بتوان سنجيد هوش‏دار ببين چه مي‏گويم و هر ميزاني صورت عدل آن چيز است و ميزان هر چيزي لامحاله دو طرف دارد به طور خود و آن دو طرف دو كفه آنست ديگر لازم نيست كه كفه از حصير يا مس يا برنج باشد هر ميزاني كفه‏اش به طور خودش است يكي كفه زياد آن و يكي كفه كم آن آنچه كم است با كفه كم راست آيد و در كفه كم است و آنچه زياد است در كفه زياد راست مي‏آيد مثلاً پرگار را دو كفه باشد يكي كفه تنگ‏تري آن و يكي كفه گشادتري آن و حالت وسط آن كه شاهين و زبان و دريچه آن باشد پس چون پرگار را بگشايي پس دو خط را با آن بسنجي معلوم شود كه كدام‌يك از آن دو خط بلندتر است و كدام‌يك آن كوتاه‏تر است پس خط بلندتر با فتحه بيشتر پرگار راست آيد و خط كوتاه‏تر با فتحه كم پرگار درست آيد و اگر دو خط با يك فتحه راست آيند مساوي باشند البته و دو خط مختلف به يك فتحه راست نيايد بلكه يكي با فتحه كمتر راست است يكي با فتحه بيشتر چنانچه هرگاه دو چيز سبك و سنگين باشند هرگز با اعتدال شاهين راست نيايند و آن كه سبك‏تر است با آن سر شاهين كه بالاتر است راست آيد و آن كه سنگين‏تر است با آن سر شاهين كه پست‏تر است راست آيد پس پستي و بالايي دو سر شاهين به منزله فتحه زياد و كم پرگار باشد و حالت اعتدال شاهين به منزله فتحه معتدل پرگار باشد پس ببين چگونه دو كفه و شاهين و زبان در پرگار نيز يافت شد و به همين نهج در هر ترازويي زبان و شاهين و دو كفه موجود است و تو با چشم عقل مي‏بيني كه ترازو بايد شاهين داشته باشد ولي واجب نيست كه از چوب يا آهن يا نقره يا طلا يا چيزي ديگر بخصوصه باشد بلكه هرچه به آن تميز زياد و كم و اعتدال بتوان داد شاهين است و آن جهت حاكميت آن كه حكم مي‏كند بر زيادتي و كمي زبان آن

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 232 *»

است و آن جهت از آن كه قرين آن چيز شود كه خواهي سنجيد كفه آن است و ديگر شرط نيست كه كفه از حصير يا نمد يا آهن يا برنج يا غير اينها بخصوصه باشد و شرط نيست كه از براي كفه‏ها ريسمانها باشد و از سر شاهين آويخته باشد بلكه مراد از آن دو كفه همان دو سر شاهين است زيرا كه اگر متاع را بر همانجا هم بگذاري مي‏توان سنجيد پس معلوم شد به طور ظاهر و ديديم كه هيچ‏يك از اينها شرط ترازويي ترازو نيست بلكه شرط ترازو توانايي سنجيدن است و بس بلكه عرض مي‏كنم كه اصل ترازوي سنگيني و سبكي شعور انسان است و با شعور مي‏توان فهميد كه از دو چيز كدام‌يك سبك‏تر و سنگين‏تر است و سبك چقدر سبك‏تر و سنگين چقدر سنگين است و چون قوه‏هاي مردم ضعيف بود و با وجود ضعف اختلاف در آنها بود اين اسباب ظاهر را ساختند تا نزاعي في مابين ايشان واقع‌نشود و در حال اختلاف رجوع به آن كنند پس ترازوي حقيقي قوه و شعور است و اگر دو نفر شعورشان قوي باشد و معتدل هرگز اختلاف در وزن چيزي نكنند و احتياج به ترازوي ظاهر ندارند البته پس بنابراين در سنجيدن هر چيزي ترازويي مناسب آن ضرور است چنانكه ترازوي سنگيني و سبكي ترازوي معروف و قپّان است و ترازوي كوتاهي و بلندي پرگار است و ترازوي كمي و زيادتي و گرمي و سردي و نرمي و درشتي و تري و خشكي و سنگيني و سبكي لامسه است و ترازوي پستي و بلندي آواز گوش است مجملاً ترازوي جسمانيها بايد جسماني باشد و ترازوي روحانيها بايد روحاني باشد نمي‏بيني كه اگر بخواهي كه عقل دو نفر را بسنجي نمي‏توان عقل آن دو كس را قپّان كرد يا در ترازوي متعارف گذارد و سنجيد بلكه ترازوي عقلها عقل كامل معتدل است و ترازوي ايمانها و اخلاق و اعمال هركس ايمان و اخلاق و اعمال شخص كامل است و رجوع همه ترازوها به شعور شخص قوي معتدل است و اين ترازوهاي ظاهر آلتي است كه به جهت رفع نزاع ساخته‏اند و هيچ‌يك تا شعور نباشد بنفسه نتواند چيزي را سنجيد و اگر شعور معتدل باشد و آلت نباشد همه‌چيز را مي‏تواند سنجيد پس انسان كامل خود بنفسه ميزان است از براي جميع

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 233 *»

امور ظاهري و باطني چرا كه او داراي جميع امور است و همه را بر نحو كمال دارد پس همه‌چيز را با او مي‏توان سنجيد پس هرچه را كه شعور و ادراك او گويد كم است كم است و آنچه را كه شعور و ادراك او گويد زياد است زياد است و هرچه را كه او گويد خوب است خوب است و هرچه را كه او گويد بد است بد است و هرچه را كه او گويد حق است حق است و هرچه را كه او گويد باطل است باطل است و هركس بر خلاف آن گويد او در حد افراط و تفريط است نه آن شخص كامل چرا كه او معتدل است يقيناً و باقي مردم منحرفند يقيناً و اين مقامي كه عرض شد مقاميست كه وصف آن بسيار آسان و عمل به آن بسيار دشوار است زيرا كه هركسي نتواند كه با وجودي كه با چشم خود علانيه مي‏بيند از سر ادراك خود بگذرد و اطاعت شخص كامل كند اگر بر خلاف گويد اين نيست مگر مقام صاحب تسليم حقيقي و از اين جهت حضرت صادق‏7 فرمود كه اگر از ما روايت كنند كه ما گفته‏ايم روز شب است و شب روز شما انكار نكنيد و فرمودند كه تكذيب‌كن گوش خود و چشم خود را و تصديق‌كن برادر مؤمن خود را يعني هرگاه بر خلاف ديده و شنيده تو گويد و مراد از برادر مؤمن انسان كامل است مجملاً كه انسان كامل ترازوي عدل است و همان بعينه عدل خداست زيرا كه عدل خدا صفت خداست نه ذات خدا و صفت خدا خلق خداست و خلق معتدل خدا عدل خداست نه خلق منحرف پس مؤمن معتدل و انبيا و اوصياي ايشان عدل خدا باشند و همانها ترازوي سنجيدن جميع موجودات باشند و طوري كه گفتيم همه ايشان ترازويي هستند صاحب شاهين و زبان و از اين جهت حضرت ابوجعفر7 فرمود كه ترازوي راست آن ترازويي است كه زبان داشته باشد و ترازوي صاحب زبان حقيقي انسان است كه گويا به حق و باطل است و تميزدهنده آن دو است پس دو كفه انسان كامل كه ترازوست قرين‌شدن اوست به چيزها از براي ظاهركردن سبك و سنگين آنها و شاهين آن طبع معتدل اوست و زبان آن انسان زبان بيان‏كننده حق و باطل اوست بفهم كه چه گفتم و چه نوشتم از اسرار حكمت خداوند عالم كه در هيچ‏جا نديده‏اي و از

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 234 *»

هيچ‏جا نشنيده‏اي پس خواهي بگو كه ترازوهاي قيامت انبيا و اوليايند و خواهي بگو كه مراد از ترازو عدل خداست و محتاج به كشيدن چيزها كسي است كه جاهل باشد به مقدار چيزها و خدا جاهل نيست و عملها هم چيزي نيستند كه با ترازوي ظاهري كشيده شوند و خواهي بگو كه ترازوي روز قيامت صاحب دو كفه و شاهين است همه راست و درست است پس ببين كه در احاديث آل‌محمد: اختلاف نيست چرا كه از جانب خداي يگانه است و اختلاف در فهمهاي جهال است و چون فهمهاي خود را ترازوي حق و باطل قرار داده‏اند بعضي از احاديث آل‏محمد: را نفهميده رد كردند و بعضي را نفهميده قبول و حال آنكه بايستي كه تسليم كنند همه آنها را خواه بفهمند خواه نفهمند چرا كه در آنها اختلاف نيست و همه از جانب يكي است چنانچه شنيدي و ان‌شاءاللّه فهميدي.

پس آنكه خداوند عالم مي‏فرمايد و نضع الموازين القسط ليوم القيمة يعني مي‏گذاريم ترازوهاي عدل را روز قيامت يعني انبيا و اوليا را روز قيامت حاضر مي‏كنيم و مردم را با آنها مي‏سنجيم كه كي مقدم بر ايشان شده و زايد رفته و كي از ايشان عقب افتاده و تخلف نموده و كي همراهي و متابعت ايشان نموده پس پيش‌افتاده و عقب‌افتاده هالك است و متابعت‌كننده ناجي است چنانكه در زيارت مي‏خواني الراغب عنكم مارق و اللازم لكم لاحق و المقصر في حقكم زاهق و الحق معكم و فيكم و منكم و اليكم و انتم اهله و معدنه و ميراث النبوة عندكم و اياب الخلق اليكم و حسابهم عليكم و فصل الخطاب عندكم يعني آن كه از شما روگردانده باشد از حق بيرون رفته و آن كه با شماست به مطلب رسنده است و آن كه تقصير و كوتاهي در اطاعت شما كند هلاك است و حق با شما و در شما و از شما و به سوي شماست و شماييد اهل حق و معدن آن و ميراث پيغمبري پيش شماست و بازگشت خلق به‌سوي شماست و حساب ايشان بر شماست و خطاب جداكننده ميان حق و باطل نزد شماست پس ايشانند ترازوي عدل خدا و هم ايشانند عدل خداوند و هم ايشانند ترازوي صاحب شاهين و دو كفه، كفه حسنات باطن ايشان است و كفه سيئات ظاهر ايشان چرا كه ايشانند باب رحمت

«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 235 *»

خدا هركس داخل آن باب شده در رحمت خدا داخل شده و هركس بيرون آن باب مانده در عذاب خداست چنانكه خدا در قرآن مي‏فرمايد باب باطنه فيه الرحمة و ظاهره من قبله العذاب يعني حضرت امير است بابي كه باطن او رحمت است و ظاهر او يعني بيرون او عذاب پس از اين جهت آن بزرگوار رحمت خداست بر نيكان و غضب خداست بر بدان.

و از جمله ميزانهاي خداوند عالم شريعت مطهره است چرا كه همين شريعت صورت عدل خداست و راه عدل به سوي خداست و صورت صفت پيغمبر و ائمه‏: است كه عدل خداست پس عمل هركس با اين ترازو راست آيد عمل او حسنه است و هركس از اين شريعت پيش رفته باشد يا پس افتاده باشد عمل او سيئه است پس با اين شريعت اعمال مردم سنجيده مي‏شود و ترازوي حقيقي است چنانكه علم عروض ترازوي شعر است و سبك و سنگين شعر به آن سنجيده مي‏شود و علم موسيقي ترازوي آوازهاست و سبك و سنگين آوازها به آن معلوم مي‏شود و علم نحو ترازوي كلام عرب است و غلط و درست آن به آن معلوم مي‏شود و علم معاني و بيان ترازوي بلاغت و فصاحت است و با آن كلام بليغ و غيربليغ و فصيح و غيرفصيح سنجيده مي‏شود و همه به طوري كه عرض كردم دو كفه و شاهين و زباني دارند همچنين شريعت مطهره ترازوي حسنات و سيئات است و با آن مي‏توان سنجيد كه عمل هركسي چون است چنانكه در همين دار دنيا عملهاي مردم را مي‏توان با ترازوي شريعت سنجيد كه كي صواب‏كار است و كي خطاكار و شريعت هم دو كفه دارد يكي كفه امر و يكي كفه نهي، طاعتها در كفه امر است و معصيتها در كفه نهي و شاهيني دارد كه اعتدال اين شريعت و موافق‌بودن با رضاي خداست چرا كه رضاي خدا معتدل است نه ميل به افراط دارد نه ميل به تفريط و زباني دارد حكم‏كننده كه اظهار اوست حق و باطل را پس همه عملها با ترازوي شريعت سنجيده مي‏شود و اين شريعت هم ظهور انبيا و اولياست در عالم بيان چرا كه شريعت بيان اخلاق و احوال و طبيعت انبياست كه به طور رضاي خداست بدون كم و زياد پس همين شريعت عدل خداست پس باز همه يكي شد الحمدللّه.

و

«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 236 *»

همچنين از جمله ترازوها شيعيان كاملند چرا كه شيعه را شيعه گفتند به جهت آنكه مشايعت امام خود را كرده در اخلاق و احوال و افعال چنانكه در احاديث بسيار فرمودند كه شيعه ما كسي است كه پيروي ما كرده باشد و اما عاصيان شيعه نيستند نهايت دوست دوستانند و ترازوي عمل براي شيعيان نيست چرا كه عصياني ندارند و ترازو براي كسي است كه طاعت و معصيت آن را مي‏خواهند با هم بسنجند همچنين كافر محض هم ترازويي ضرور ندارد چرا كه ترازو از براي قياس چيزي است با چيزي و شيعيان كامل گناه و كافران محض صواب ندارند پس ترازو از براي صاحبان گناه و صواب است و بس چنانكه حضرت سيدالساجدين‏7 فرمودند بدانيد اي بندگان خدا كه اهل شرك از براي ايشان نصب نمي‏شود ترازوها و گشوده نمي‏شود براي ايشان نامه عملها و غير از اين نيست كه نامه‏هاي عمل باز مي‏شود از براي اهل اسلام و در احاديث بسيار فرمودند كه سابقون شيعه داخل بهشت مي‏شوند بي‏حساب مجملاً كه سابقان شيعه چون پيروي امام خود را كرده‏اند در همه‌چيز آنها هم ترازوي عدل خداوندند در دنيا و آخرت و هر حقي و باطلي با ايشان سنجيده مي‏شود و حكم حكم ايشان است و طبع مستقيم ايشان شاهين است و امر و نهي و محبوب و مكروه ايشان دو كفه آن ترازوست و زبانِ حكم‏كننده ايشان زبان ترازوست.

پس چون دانستي معني ترازو را و دانستي كه در اخبار آل‌محمد: اختلاف نيست و دانستي كه علم ما از علم آل‌محمد است‏: به جهت آنكه مشكلهاي كلامهاي ايشان به هيچ علمي و هيچ حكمتي حل نمي‏شود مگر به علم ما و حكمت ما و همين دليل حقيت علم ماست پس بفهم كيفيت سنجيدن به اين ترازوها را كه عملها چگونه مي‏آيند و چگونه در كفه ترازو گذارده مي‏شوند و چگونه كشيده مي‏شوند و چگونه ترازوي ايشان سبك و سنگين مي‏شود.

پس بدان كه پيش از اين دانسته‏اي و شايد زباني هم از ما ضبط كرده باشند در درسها و موعظه‏ها و در ساير كتابها ديده باشند طالبان حق كه عمل هر انسان صفت آن‌كس است كه به آن صفت ظاهر مي‏شود در ميان ملك خدا مثل نشسته كه به نشستن در

«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 237 *»

ملك خدا آشكار مي‏شود و ايستاده كه به ايستادن آشكار مي‏شود و ايستادن و نشستن دو صفتند از صفتهاي انسان و دو لباسند كه در اين دو لباس در عالم بروز مي‏كند و همچنين است صواب و گناه كه انسان به آنها در عالم جلوه مي‏كند و چون انسان مركب است از نوري و ظلمتي چنانكه پيش دانسته‏اي عملهاي نيك او صفت نوري است كه در اوست و عملهاي بد او صفت ظلمتي است كه در اوست پس هرگاه بر انسان نور غالب شود عمل نيك كند و هرگاه ظلمت غالب شود عمل بد كند مثل آنكه چون انسان مركب است از سردي و گرمي كه در طبع او صفرائي و بلغمي باشد هرگاه صفرا بر او غالب شود رنگ او زرد شود و مزاجش تند شود و كج‏خلق شود و هرگاه بر مزاجش بلغم افزايد رنگ او سفيد شود و مزاجش ملايم شود و حلم نمايد حال همچنين انسان نوري دارد و ظلمتي دارد يا بگو عقلي دارد و نفسي دارد هرگاه عقل غالب شود طاعت كند هرگاه نفس غالب شود معصيت كند بي‏شك پس طاعت او عكس عقل او و صفت عقل اوست و عصيان او عكس نفس او و صفت نفس اوست و هر صفت لازم صاحب‌صفت است چنانكه نور لازم خورشيد است و سايه لازم ديوار، در اين مسئله ديگر دشواري نيست.

و باز عرض شده است كه عقل انسان از نور باطن ولي است كه رحمت خداست و نفس انسان از ظل ظاهر ولي است كه غضب خدا باشد و همين عقل و نفس دو كفه ترازوي ولي هستند چنانكه پيش گفتم پس صفتهاي عقل تو كه طاعات است و لازم عقل است هميشه در كفه عقل است كه كفه طاعات باشد و معصيتهاي تو كه صفتهاي نفس تو هستند و لازم آنند هميشه در كفه سيئات هستند و در هر كفه هر قدري كه عمل داري گذارده است چه در اين دنيا چه در آخرت به محضي كه عمل از تو سر زد يا در كفه طاعات مي‏افتد يا در كفه معصيتها و در همان كفه هست تا روز قيامت و هر كفه‏اي كه سنگين‏تر است به هر قدري كه سنگين‏تر است هميشه به همان‏طور سنگين‏تر است در دنيا و آخرت و هر كفه‏اي كه سبك‏تر است به قدري كه سبك‏تر است هميشه به همان‏طور سبك‏تر است در دنيا و آخرت پس نه اين است كه در روز قيامت اول ترازوي خالي

«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 238 *»

آورند و كوله‏بار اعمال را ملائكه حمال آورند در پاي ترازو و قپان‏داري ايستد و كوله‌كوله را بكشد بلكه چون قيامت برپا شود ترازو برپاست و عملها در كفه‏هاي خود گذارده سنگين آن سنگين و سبك آن سبك به همين‏طور يك‌دفعه محشور شوند و هركسي ترازوي كوچك مخصوصي دارد و عملش در ترازوي خودش است حاضر و مهيا و ترازوي بزرگ كه خود ولي است محشور مي‏شود و جميع اين ترازوها به دو سر شاهين آن آويخته همه عقلهاي عالم بر سر باطن آن شاهين آويخته و جميع نفسهاي مردم بر سر ظاهر آن شاهين آويخته و زبان ناطق او زبان اين ترازوي بزرگ است و علاقه اين ترازو از دنيا تا آخرت در دست خداوند عالم است و در هر طرفة‌العين مي‏داند كه چقدر در طاعت هركس و معصيت هركس مي‏افزايد مثل آنكه تو ترازويي در دست بگيري و كسي در هر دقيقه در هر كفه آن چيزي بيندازد تو در هر دقيقه دانا به سبك و سنگين آنها هستي نه آنكه روز آخر دانا شوي حال علاقه ترازوي ولي در دست خداست چرا كه معلق به نور خداست فرمودند نور ما جدا مي‏شود از نور خدا چنانكه نور آفتاب از آفتاب جدا مي‏شود پس علاقه ايشان آويخته است به يد قدرت خدا و بسته است به مشيت خدا و شاهين اين ترازوي بزرگ طبع معتدل ولي است و دو كفه دارد يكي كفه باطن او كه رحمت خداست يكي كفه ظاهر او كه غضب خداست و زبان اين ترازو زبان حاكم ولي كه ناطق به حق است و صاحب فصل‌الخطاب است و قاضي به حق است و عقلهاي عالم همه از طرف كفه باطن اوست و نفسهاي عالم همه از طرف كفه ظاهر اوست پس هر سر اين شاهين بزرگ به قدر ذره‏هاي عالم كفه دارد و واجب نيست كه ترازو دو كفه داشته باشد مي‏شود كه هر طرفي صدهزار كفه آويخته باشد و عمل هركسي در كفه خود اوست و همه در دنيا و آخرت معلق به دست خدا حال ببين كشيدن اعمال طولي دارد؟ حاشا و اللّه سريع الحساب يعني خدا سريع الحساب است زود حساب مي‏كند پس حساب همه را كرده دارد و موجود است نهايت روز قيامت آشكار مي‏شود پس به اين تراوز دوجور وزن معلوم مي‏شود يكي وزن صواب كل خلق با گناه ايشان يكجا يكي وزن صواب و

«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 239 *»

خطاي هركس جداجدا، اللّه‌اكبر عجب ترازوي بزرگي است و چگونه معتدل است كه يك مو خطا نمي‏شود و ذره‏اي از عمل خلايق در آن حيف و ميل ندارد اين است كه خداوند عالم مي‏فرمايد من يعمل مثقال ذرة خيراً يره و من يعمل مثقال ذرة شراً يره يعني هركس عمل كند به قدر ذره‏اي خير مي‏بيند آن را و هركس عمل كند به قدر ذره‏اي شر مي‏بيند آن را.

و اما معني آنكه مي‏فرمايد فأما من ثقلت موازينه فهو في عيشة راضية و اما من خفّت موازينه فاُمّه هاوية يعني كسي كه سنگين شد عملهاي او پس او در عيشي است پسنديده و اما كسي كه سبك باشد عملهاي او پس مادر او جهنم است يعني او را در بغل مي‏گيرد جهنم و معني اين آيه مشكل است چرا كه سنگين‌شدن عمل به حسب ظاهر سبب نجات نيست چرا كه گاه باشد كه معصيت بسيار باشد و سنگين باشد و گاه باشد كه معصيت كم باشد و سبك شود چگونه سبب داخل‌شدن در جهنم است و معني اين كلام آن است كه طاعات چون از جهت نور انسان سرزده‏اند و از جهت خداوندي هستند ثابت و مستقل باشند و صاحب مغز و سنگين باشند و سبب سنگيني آن آنست كه جهت خداوندي بر آنها غالب است و نور احديت خدا در آنها بيشتر جلوه كرده پس تركيب آنها سخت‏تر باشد پس آنها سنگين‏تر باشند چنانكه تركيب طلا به هم كوفته‏تر است و از اين جهت سنگين‏تر است پس طاعتها را تركيب سخت باشد و بسيار سنگين باشد هميشه و اما معصيتها چون از جانب نفس انسان سرمي‏زند تركيب آنها سست باشد و اجزاي آنها به جهت بسياري غريب و بي‏مناسبتي به هم كوفته نتواند بود پس از اين جهت معصيت سبك باشد اين است كه خداوند مي‏فرمايد اما الزبد فيذهب جفاءً و اما ما ينفع الناس فيمكث في الارض پس تشبيه معصيت را به كف رود كرده‏اند و تشبيه طاعت را به آب مي‏فرمايد كف مي‏رود و برطرف مي‏شود و آنچه به مردم نفع مي‏دهد در زمين مي‏ماند خلاصه اصل طاعت سنگين است و اصل معصيت سبك و يك ذره طاعت از يك عالم معصيت سنگين‏تر است پس اگر معصيت جن و انس را در يك كفه بگذارند و يك ذره طاعت را در كفه‏اي البته آن يك ذره طاعت سنگين‏تر است و اين معني را درك نمي‏كند مگر كسي

«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 240 *»

كه به حقيقت چيزها برخورده باشد پس كسيكه عمل آن سنگين است يعني طاعت كرده و معصيت در سنگيني راه ندارد و كسيكه عمل آن سبك است يعني معصيت كرده است چرا كه معصيت مغز ندارد و اصلي براي آن نيست و چون كلام به اينجا رسيد اشاره به شرح اين مطلب بايدم كرد كه چگونه يك ذره طاعت سنگين‏تر از عالم عالم گناه است و از اين قرار بايد نجات بيابد چرا كه داخل كساني است كه عمل او سنگين است.

پس عرض مي‏كنم كه طينت اصلي مردم يا از بهشت است يا از جهنم و از هرجا طينت شخص را برداشته‏اند به همانجا مي‏رود البته و ممكن نيست طينت بهشت را به جهنم برند و طينت جهنم را به بهشت و هريك از آن دو طينت را آلودگي به غير حاصل شده است پس مؤمن آلوده نور ذاتي اوست و به ظلمت اندوده شده است و كافر آلوده ظلمت اصلي اوست و به نور آلوده شده است پس از مؤمن آلوده هر عمل طاعت كه سرزند از باطن اوست و هر معصيت كه سرزند از ظاهر اوست و از كافر آلوده هر عمل طاعت كه سرزند از ظاهر اوست و هر معصيت كه سرزند از باطن اوست لكن طاعت مؤمن مقبول است و طاعت كافر مقبول نيست و معصيت مؤمن محل غضب خدا نيست و معصيت كافر محل غضب خداست يعني خدا از ذات مؤمن به جهت معصيت بيزاري نجويد چرا كه معصيت عارضي اوست و قلب او آن را اكراه دارد و تعليم پيغمبر خود فرمود كه ان عصوك فقل اني بري‏ء مماتعملون يعني مؤمنان اگر عصيان تو را كنند بگو من بيزارم از عملهاي شما و نفرمود من بيزارم از شما پس طاعت مؤمن مقبول و محبوب خداست و معصيت مؤمن مغفور، و مي‏بينم كه مقدساني چند كه بر اين كلام من برمي‏خورند مي‏گويند فلاني مردم را مغرور كرده است و ايشان را جري بر معصيت كرده است به اين حرف حاشا كه من مخالفت خدا و رسول كرده باشم آيا نشنيده‏ايد حديثي را كه شيعه و سني همه روايت كرده‏اند كه حب علي حسنه‏ايست كه هيچ سيئه با آن ضرر نمي‏رساند و بغض علي سيئه‏ايست كه هيچ طاعت با آن نفع ندارد آيا مؤمن نه كسي است كه حب علي را دارد و كافر نه كسي‌است كه بغض علي را دارد پس ان‌شاءاللّه

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 241 *»

مخالف حديث نگفته‏ام و ننوشته‏ام پس حب علي يك ذره‏اش سنگين‏تر است از عالم عالم معصيت و هيچ گناه با آن برابري نمي‏كند پس چون طاعت مؤمن ذاتي است و از روي حب علي است بلكه همان عين حب علي است پس يك ذره آن سنگين‏تر از يك دنيا معصيت است البته و اما كافر طاعتش طاعت نيست و از روي محبت نيست پس طاعت آن صورت طاعت است نه طاعت نمي‏فهمي كه طاعت يعني سخن‌شنيدن و آنها صورت طاعت را از جهت خودرأيي مي‏كنند نه از راه طاعت پس طاعت كافر سنگيني ندارد و عين معصيت است پس عملهاي كافر جميعاً سبك باشد و عمل ذاتي مؤمن سنگين است البته و شرح اعمال ان‌شاءاللّه بعد از اين بيايد منتظر باش و همين‏قدر هم در شرح ميزان كفايت مي‏كند ان‌شاءاللّه.

فصل

در معني صراط است و اين هم بسيار مسئله مشكلي است و اميدوار از فضل خداوند چنانم كه زبان آساني مرحمت فرمايد كه شرح اين مسئله را هم به طور عاميانه بنمايم تا هركسي از عالم و جاهل از آن بهره‏مند شوند و باز به طور عادت بعضي از احاديث را در اينجا ذكر مي‏كنيم و شرح آن را بعد مي‏نماييم.

مرحوم مجلسي عليه‏الرحمه از حضرت صادق‏7 روايت كرده است كه فرمودند مردم كه بر صراط مي‏گذرند طبقاتي چند هستند و صراط باريك‏تر از موست و تندتر از شمشير است پس بعضي از مردم بر آن مي‏گذرند مثل برق و بعضي از آنها مي‏گذرند مثل دويدن اسب و بعضي از آنها مي‏گذرند مثل خزيدن طفل و بعضي راه مي‏روند و بعضي خود را به آن مي‏آويزند و آتش قدري از آنها را مي‏گيرد و قدري را مي‏گذارد و از حضرت ابوجعفر7 روايت كرده است كه فرمودند چون نازل شد اين آيه كه و جي‏ء يومئذ بجهنم پرسيدند از حضرت پيغمبر9 از معني آن فرمودند خبر داد مرا روح‌الامين اينكه خدايي كه جز او خدايي نيست چون ظاهر كند خلايق را و جمع كند اولين و آخرين را مي‏آورد جهنم را كه مي‏كشند آن را با هزار مهار صدهزار ملك غلاظ شداد از براي جهنم است صدايي و غضبي و فريادي و آن صدايي مي‏كند كه اگر

«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 242 *»

نه اين بود كه خدا مردم را به جهت حساب نگاه داشته بود همه آنها هلاك مي‏شدند پس گردني از جهنم بيرون مي‏آيد و گرد خلايق را مي‏گيرد از خوب و بد پس خلقي باقي نمي‏ماند از ملك و پيغمبر مگر آنكه ندا مي‏كند كه خدايا جان مرا نجات ده و تو اي پيغمبر ندا مي‏كني كه امت مرا نجات ده پس صراط را بر روي جهنم مي‏گذارند تندتر از شمشير كه سه‌پل دارد يكي پل امانت است و رحم و دويمي پل نماز است و سيومي پل عدل پرورنده عالميان است پس مردم را تكليف مي‏كنند كه بر آن بگذرند پس رحم ايشان را نگاه مي‏دارد پس اگر از آن نجات يافتند ايشان را نماز نگاه مي‏دارد پس اگر از آن نجات يافتند منتهي به سوي پرورنده عالميان است و اين است كه خدا مي‏فرمايد انّ ربّك لبالمرصاد يعني به درستي كه پرورنده تو اي پيغمبر در كمين‏گاه است و مردم بر صراط مي‏باشند و بعضي از آنها آويخته‏اند به صراط به دست خود و يك پاي ايشان مي‏خزد و يك پا را مي‏چسبانند و ملائكه بر اطراف آن پل مي‏باشند ندا مي‏كنند كه اي خداوند حليم بيامرز و درگذر و به فضل خود عمل كن و سالم‏دار سالم‏دار و مردم مي‏ريزند در آتش مثل جانوران كه بر چراغ مي‏ريزند و چون نجات يابد كسي به رحمت خدا مي‏گذرد و مي‏گويد الحمدللّه و به نعمت او تمام مي‏شود عملهاي صالح و زياد مي‏شود حسنه‏ها و حمد خدايي راست كه مرا نجات داد از تو بعد از مأيوسي به منت خود و فضل خود به درستي كه پرورنده ما بسيارآمرزش است و جزادهنده بر عمل نيكو است و از حضرت صادق‏7 پرسيدند از صراط فرمودند كه آن راه به سوي معرفت خداست و آن دو صراط است صراطي در دنيا و صراطي در آخرت اما صراط در دنيا امام واجب‌الطاعة است هركس بشناسد او را در دنيا و اقتدا به هدايت او كند مي‏گذرد بر صراطي كه آن جسر جهنم است در آخرت و هركس نشناسد او را در دنيا مي‏لغزد قدم او از صراط آخرت پس مي‏افتد در آتش جهنم و حضرت ابوجعفر7 فرمودند كه پيغمبر9 فرمودند اي علي چون روز قيامت شود مي‏نشينم من و تو و جبرئيل بر صراط پس نمي‏گذرد كسي مگر آنكه كتابي داشته باشد كه در آن كتاب دوستي تو باشد و حضرت

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 243 *»

صادق‏7 فرمودند در معني قول خداوند انّ ربّك لبالمرصاد فرمودند بر صراط پلي هست كه از آن نمي‏گذرد بنده‏اي با مظلمه و حضرت پيغمبر9 فرمودند كه بالاي صراط گردنه‏ايست شاق كه درازي آن سه‌هزارسال راه است هزارسال سرازيري و هزارسال خار و خسك و عقرب و مار و هزارسال سرابالا و اول كسي كه از آن گردنه مي‏گذرد منم و دويم علي و بي‏مشقت از آن جز محمد و اهل‏بيت آن كسي نمي‏گذرد.

پس چون اين اخبار را شنيدي عرض مي‏كنم كه صراط به معني راه است و مراد از صراط راه به سوي قرب خداست و از اين جهت چون از صراط بگذرند به بهشت رسند كه خانه قرب خداست پس معلوم است كه يك سر صراط در نهايت دوري از خداست و يك سر آن در نهايت نزديكي و مردم از نهايت دوري از خدا بايد به سوي نزديكي بروند پس از براي اين راه معنيهاست كه بازگشت همه به يك‌چيز است و اختلاف در كلام خدا و رسول نباشد بلكه اختلاف در فهمهاي مردم است و چون به حقيقت چيزها برنخورده‏اند از اين جهت اختلاف برمي‏خورند و ما به حول و قوه خدا چنان شرح كنيم كه همه اختلافها برطرف شود و همه يكي گردد و ظاهر حديثها هم همه بر حال خود بماند و همه حقيقتها هم آشكار شود.

پس بدان كه صراط راهي است كه از نهايت دوري از خدا مردم در آن راه مي‏روند تا به نهايت نزديكي مي‏رسند نمي‏بيني كه خدا فرموده است ان ربك لبالمرصاد يعني خداوند در كمين‏گاه است و آن آخر مرتبه صراط است كه به بهشت ملحق مي‏شوند پس اين راه در هر عالمي و در هر مقامي به طوري جلوه كرده و همه جلوه يك‌چيز است پس مي‏گوييم كه اعظم معني صراط معرفت خداوند عالم است و مردم در راه معرفت خدا سيركنان مي‏باشند به سوي خداوند عالم و در اول امر مردم در نهايت كمي معرفت باشند به خداوند عالم و خورده‌خورده معرفت ايشان زياد مي‏شود به خدا و معلوم است كه هرچه معرفت مردم زياد مي‏شود به خداوند نزديك‏تر مي‏شوند تا آنكه نجات مي‏يابند و به خانه قرب خدا كه بهشت و حيات جاويد است مي‏رسند و اين صراط كه راه معرفت باشد اولش در نهايت دوري از خداست پس

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 244 *»

اول اين صراط بايد بر زمين باشد و در دار دنيا و اعلاي آن بايد در عالم عقول باشد و مردم چون سر از خاك برآرند و رو به خداوند عالم سير كنند و روز به روز ترقي كنند بر اين صراط راه روند پس هميشه مردم بر صراط باشند چه در دنيا و چه در آخرت و چون روز قيامت جميع مرتبه‏هاي خلق از خاك تا عقل همه حاضر شوند آن راه معرفت خدا يكجا آشكار شود و مردم آن راه را ببينند و خود را در آن راه ببينند پس بعضي بر آن مانند برق روند و هيچ شك و شبهه از براي ايشان نيايد و بعضي مانند باد روند و بعضي مانند اسب دوان و بعضي راه روند و بعضي بخزند و بعضي گاهي بيفتند و گاهي خود را بگيرند و معلوم است كه زير پاي آن راه جهنم است هركس بيفتد و انكار توحيد كند به درك واصل گردد پس ببين كه چگونه واقعاً صراط معرفت خدا باشد و چون در اين عالم چشم مردم مناسب اين عالم است آن راه را به چشم نبينند و در آخرت چون چشم ايشان تيز شود همه‌چيز را به حقيقت ببينند كه راه واقعي است ديگر امام نفرمود كه آن راه از ريسمان پشمي است يا پنبه يا از مو بلكه فرمود راه است و اين هم حقيقةً راه است و حقيقةً باريك‏تر از موست چرا كه خداوند احد است و معرفت احد و توجه به احد و رفتن به سوي احد در راه باريك‏تر از مو باشد و تندتر از شمشير است چرا كه مي‏شكافد قدم ادراك انسان را و انسان را به دو نيم مي‏كند اگر اندكي سنگين باشد و غفلت شود و عقل و نفس او را از هم جدا كند و او را هلاك‌كند و اين راه باريك‏تر از مو و تندتر از شمشير است براي جهال و كفار نه براي مؤمنان چنانكه روايت شده است كه باريك‏تر از مو و تندتر از شمشير است بر كافر پس براي مؤمن گشادتر باشد از مابين آسمان و زمين ببين كه سيد شهدا مي‏فرمايد آيا از براي غير تو اي خدا پيدايي هست كه او تو را آشكار كند و حضرت امير فرمود كه من چيزي را نديدم مگر آنكه خدا را پيش از آن ديدم يا با آن پس راه توحيد براي مؤمن گشادتر از تمام ملك خدا باشد و اين يك معني صحيح است و براي اين راه اول سرابالايي باشد بعد مسطح باشد بعد سرازيري اما سرابالايي آن سفر از خلق است به‌سوي خالق چنانكه در موعظه‏ها شرح آن را بسيار كرده‏ام و آن

«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 245 *»

مسطحي سفر در اسمها و صفتها و نورهاي خدا باشد و بسيار خطر دارد و به اندك چشم برداشتن به زهر عقربها و مارهاي جان‏گداز شبهات نفساني انسان هلاك مي‏شود و سرازيري آن سفر از حق به سوي خلق است به جهت ارشاد و هدايت، هركس اين سه سفر را كرد كامل شود و به نهايت قرب خدا رسد و اين بازگشتن چون به اطاعت است سبب دوري نشود خداوند در بالا و پايين همه‏جا باشد.

و معني ديگر صراط ولايت آل‌محمد است‏: و بلاشك همان صراط باشد و اين راه هم چنانكه شنيدي راه به سوي قرب خداست اولش در نهايت دوري است و آخرش در نهايت نزديكي و اولش در زمين دنياست و آخرش در دار رضوان خداوند و منزل قرب و مردم همه در آن سير مي‏كنند و به طوري كه گذشت در راه‌رفتن مختلفند و به طوري كه گذشت زيرش جهنم باشد كه صورت ولايت دشمنان است پس به محض لغزش از اين راه در جهنم مي‏افتند بلاشك و مردم مثل فَراش كه جانورانيند كه بر چراغ مي‏افتند از راه ولايت در جهنم مي‏افتند و معني اول غير اين معني نيست بلكه صراط مانند انسان فؤادي دارد و عقلي و روحي و نفسي و طبعي و ماده‏اي و مثالي و جسمي پس معني اول غيب صراط است و اين معني ظاهرتر آن به نسبت به معني اول و صراط يك تن است كه اين همه باطنها را دارد و ولايت و معرفت امام يكي است چرا كه ولايت بي‏معرفت نشود.

و معني ديگر صراط ولايت اوليا است و حقوق اخوان و اين هم به همان‏طور راهي است كه اول آن در نهايت دوري است و آخر آن در نهايت نزديكي و مردم همه مكلفند كه در اين راه بروند و باريك‏تر از موست و تندتر از شمشير و مردم اين را سهل انگاشته‏اند و واللّه كه كسي از صراط نمي‏گذرد مگر با ولايت اولياء اللّه و مردم مختلفند در سير در اين صراط به‌طوري كه شنيدي و اين مشكل‏تر راه صراط است و مشكل‏تر مرتبه آن و به محضي كه غافل شوند از اين مي‏لغزند و در جهنم كه صورت دشمني اوليا و دوستي اعدا باشد مي‏افتند و مردم مثل فراش در اين جهنم مي‏افتند و اين گردنه‏اي از صراط است كه غالب مردم از آن مي‏لغزند.

و باز صراط راه شريعت است و اول آن باز در نهايت دوري از خداست و آخرش

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 246 *»

در نهايت نزديكي و مردم همه مكلفند كه بر اين راه بروند و مختلفند در راه‌رفتن و چه بسيار مردم كه از اين راه مي‏لغزند و روز قيامت اين راه را مشاهده مي‏بينند به جهت آنكه چشم آخرتي ايشان باز مي‏شود و الا در همين دنيا جميع مردم بر صراطند لكن آن را نمي‏بينند به‌جهت كثافت چشمها و چون چشمهاشان لطيف شود و تند، آن را علانيه ببينند و باريك‏تر از مو و تندتر از شمشير است و به جز آنكه از روي اخلاصِ محض عمل كنند اين راه را قطع نكنند و به محض التفات مي‏لغزند از اين راه و اين يك‏مرتبه از مراتب صراط است و ظاهري از ظاهرهاي آنست چنانكه تو صاحب مرتبه‏ها هستي و در ظاهر يك تن بيش نيستي و در هر مرتبه‏اي حكمي و شكلي و صفتي داري و با وجود اينها در هر مرتبه تو تو هستي كه هركس تو را در هر مرتبه بيند تو را به شكل تو بشناسد همچنين صراط هم در آخرت شخصي است كه از براي او مرتبه‏هاست و در هر مرتبه شكلي و صفتي دارد و همه مرتبه‏هاي صراط است و اسم آن صراط است اگرچه اسم ديگر هم به آن گفته شود چنانكه زيد در هر عالم زيد است ولي به يك مرتبه آن عقل و به يك مرتبه آن روح و به يك مرتبه آن نفس گويند و همه‏جا زيد زيد است حال همه‏جا صراط صراط است ولي گاهي گفته مي‏شود كه آن معرفت خداست گاهي گفته مي‏شود كه معرفت امام است و گاهي گفته‌مي‏شود كه معرفت اولياست و گاهي گفته مي‏شود كه شريعت است و همه چنانكه دانستي حق است و صدق است و يكي است و راه است لكن نگفته‏اند كه پلي است از گچ و آجر يا آنكه از ريسمان يا غير آن فرمودند راهي است كه بر روي جهنم نصب مي‏شود و باريك‏تر از مو و تندتر از شمشير است حال هم همين‏طور است و چون با چشم آخرتي نگاه كني آنچه عرض شد راه به نظر مي‏آيد و لكن راه آخرتي.

و اگر تفصيل زياده خواهي عرض مي‏كنم كه شخص صراط را فؤادي است چرا كه هر چيزي را فؤادي و جهتي است به سوي خدا و فؤاد صراط معرفت خداست چنانكه دانستي و عقلي است و عقل صراط معرفت پيغمبر و ائمه طاهرين است سلام اللّه عليهم چنانكه فهميدي و روحي است و روح صراط معرفت پيغمبران است سلام اللّه عليهم و

«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 247 *»

نفسي است و نفس صراط معرفت اولياء اللّه است از انسان و ايمان به نقبا و نجبا و تولاي اولياي ايشان و طبعي است كه آن تولاي اولياي خداست از برادران جني زيرا كه تولاي ايشان هم از جمله واجبات است به جهت آنكه در قرآن عموماً امر به دوستي دوستان خدا شده است و در احاديث هم اشاره به آن رفته است و ماده‏ايست و آن تولاي ملائكه است و تولاي ايشان هم از جمله واجبات دين است چنانكه در قرآن تصريح به آن شده است و مثالي است و آن محبت حيواناتي است كه ولايت اهل‏بيت را قبول كرده‏اند چنانكه عمومات قرآن و احاديث به آن دلالت‌ مي‏كند و جسمي‌است و آن محبت گياههاي طيب است و عمومات قرآن و حديث به آن دلالت دارد و جسدي است و آن محبت جمادهاي طيب است مجملاً مؤمن چون موالي خود را دوست دارد بر او لازم است دوستي هر خلقي كه ولايت ايشان را قبول كرده‏اند و احاديث به تواتر رسيده است كه ولايت ايشان را عرض بر همه‌چيز كرده‏اند و هر چيز ولايت ايشان را قبول كرده طيب و طاهر شده است و البته تولاي شعاعهاي ائمه‏: لازم است و عداوت آنها نصب است.

و يك معني ديگر از براي مرتبه‏هاي صراط آنست كه بلاشك تو را مرتبه‏هاي هشت‏گانه كه شنيدي هست و هريك از مرتبه‏هاي تو بايد از نهايت دوري خودشان به نهايت نزديكي خودشان بروند پس جسم تو بر جسم صراط بايد بگذرد و مثال تو بر مثال آن و ماده تو بر ماده آن و طبع تو بر طبع آن و نفس تو بر نفس آن و روح تو بر روح آن و عقل تو بر عقل آن و فؤاد تو در كمين‏گاه است كه آخر سير تو باشد و سبب آنچه عرض شد آنست كه هر مرتبه‏اي از تو قرين مرتبه جفت خود مي‏شود چنانكه در دنيا با قدم جسماني در راه جسماني مي‏روي و با قدم خيال در عالم مثال مي‏روي و با قدم عقل در راه عقل مي‏روي پس چون آخرت برپا شود هريك از اين راهها ظاهر و محسوس شود چنانكه دانستي و اين مرتبه‏ها كه عرض شد مرتبه ذاتهاي صراط است و اما شريعت صفات جسم صراط است و طريقت صفات نفس صراط و حقيقت صفات عقل صراط است نمي‏دانم كه مي‏فهمي چه مي‏گويم يا نه و تسليم خواهي كرد يا نه،

«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 248 *»

من گنگ خواب‏ديده و عالم تمام كر

 
  من عاجزم ز گفتن و خلق از شنيدنش

و باز از براي صراط معنيهاي ديگر است كه قدري از آنها را باز در اينجا ذكر مي‏خواهم بكنم به حول و قوه خدا، پس عرض مي‏كنم كه اول چيزي كه خدا خلق كرد عقل بود و به او فرمود پشت كن به من عقل پشت كرد و در پشت‌كردن به مبدء آمد تا عالم خاك و چون به خاك اين عالم رسيد امر به او شد كه رو كن پس بناي سيركردن به سوي خدا را گذاشت و از مقام خاك حركت كرد تا آنكه نطفه شد بعد علقه و مضغه و عظام و لحم شد بعد روح حيواني در آن دميده شد بعد تولد كرد و روح انساني به آن تعلق گرفت و همه‏جا سير كرد تا آنكه ترقيها كرد يا به طور اختيار يا به طور اضطرار ظاهري از عالم جسم به عالم مثال رفت و از آنجا به عالم ماده و از آنجا به عالم طبع و از آنجا به عالم نفس و از آنجا به عالم روح و از آنجا به عالم عقل رسيد پس خطاب به او شد كه من خلقي را خلق نكردم كه نزد من محبوب‏تر از تو باشد پس حبيب خدا شد و همه امر و نهي خدا به سوي او شد مجملاً كه يك معني صراط سيركردن خلق است از نهايت بعد و دوري از خدا به سوي نهايت نزديكي و همين راه راه آخرتي است كه با چشم آخرتي راهي ديده مي‏شود حقيقةً كه تمامي خلق در آن سيركنانند به سوي خداوند عالم و احدي را از آن گزيري نيست و لكن راه به سوي عقل بالاي جهل است و در زير پاي آن سجين است چرا كه هركس به سوي خدا سير كند از راه عقل مي‏رود و هركس به سوي نفس خود حركت كند سرازير مي‏رود و در دوزخ جهل و نفس اماره مي‏افتد و همه مردم مكلفند كه به سوي خداوند از راه عقل بروند و اين راه باريك‏تر از موست و تندتر از شمشير چرا كه شخص در هر عالم به سوي اعلاي آن سير كند و به سوي خودبيني نرود بسيار مشكل است و چه بسيار كم است كه شخص از اول سير خود تا آخر سير خود خدا را ببيند و خود را به هيچ‏وجه نبيند پس مردم در اين سير مختلفند بعضي آسان مي‏روند و بعضي مشكل به طوري كه شنيدي پس ببين كه چگونه اين صراط هم واقعيت دارد كه هيچ تأويل در آن نيست و حقيقةً همه مردم بايد بر

«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 249 *»

اين راه بروند و چگونه حقيقةً بر روي جهنم كشيده است و چه بسيار مردم كه مانند فراش در اين جهنم مي‏افتند.

و يك معني ديگر از معنيهاي صراط صورت انسانيت است كه حضرت‌ امير7 فرمودند كه صورت انسانيت جسري است كشيده‌شده ميان بهشت و دوزخ و اين معني بسيار شريف است و اميدوارم كه شرح آن را آسان كنم. پس بدان كه اين شريعت مطهره صفاتي است كه همه محبوب خداست و همه صفات مشيت خداست و همه صفات حبيب خداست پس هركس به آن عمل كند در آخرت به صورت انسانيت در نهايت حسن و جمال خواهد بود و هركس مخالفت آن كند در آخرت به صورت حيوانات خواهد بود آيا نشنيده‏اي كه حضرت صادق‏7 فرمودند كه الناس كلهم بهايم الا المؤمن يعني مردم همه حيواناتند مگر مؤمن پس مؤمن به صورت انسان است و صورت مؤمن از ايمان اوست و ايمان او از عمل‌كردن اوست به شريعت مطهره پس معلوم شد كه صورت انسانيت از عمل‌كردن انسان است به شريعت مطهره پس انسان هر وقت كه عمل به شرع مي‏كند صورت او صورت انساني است و هر زمان كه معصيت مي‏كند صورت او صورت حيواني است و بر اين مطلب حديثهاي بسيار دلالت مي‏كند و شايد پيشتر هم گذشته باشد و از اين است كه چون معصيت عاصيان به نهايت مي‏رسيد مسخ مي‏شدند و از صورت انسانيت برمي‏گشتند و حيوان مي‏شدند و خدا در قرآن مي‏فرمايد ان هم الا كالانعام بل هم اضلّ يعني نيستند گمراهان مگر مثل چهارپايان بل گمراه‏ترند مجملاً انسان در حال طاعت باطن او به صورت انساني است و در حال معصيت به صورت حيواني است پس هركس از اول سير خود به سوي خدا تا آخر در طاعت باشد هميشه به صورت انسانيت است و هرگاه معصيت كند در اين اثنا از صورت انسانيت تغيير مي‏كند البته پس كسيكه هميشه بر صورت انسانيت باشد بر راه راست روان است به سوي خداوند عالم و همين كه معصيت مي‏كند از آن راه راست پاي او مي‏لغزد البته پس صورت انساني صراط مستقيم است و صورت حيواني در زير اين صراط است و چون پاي شخص از صورت انساني بلغزد البته به زير افتد و در

«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 250 *»

صورت حيواني كه صورت جهنم است افتد و از اين جهت اهل جهنم بر صورت حيوانات باشند و اهل بهشت بر صورت انسان و حسن و جمال ايشان به قدر عمل ايشان است و مردم در اين سير مختلفند بعضي مثل برق در اين راه مي‏روند كه هرگز از صورت انساني به قدر ذره‏اي ميل به چپ و راست نمي‏كنند و با نهايت اطمينان قلب مي‏روند و بعضي كندتر مي‏روند و با زحمت مي‏روند و بعضي گاهي مي‏افتند و گاهي برمي‏خيزند و بعضي در اول قدم مي‏افتند در آتش جهنم يعني به صورت حيوانيت مي‏شوند پس ببين كه چگونه اين هم با ساير معنيهاي صراط درست آمد و يكي شد به طوري كه هيچ مخالفت با آنها ندارد و همين‏قدر در معني صراط ان‌شاءاللّه كافي است.

و چون اين معنيها را دانستي پس عرض مي‏كنم كه بر صراط گردنه‏هاست و هر عبادتي از نماز و روزه و حج و جهاد و زكوة و خمس و ساير عبادتها و طاعتها همه گردنه‏ها هستند از صراط چرا كه صراط شريعت است و اينها همه جزو شريعت است پس جزو صراط است پس منزلهاي صراط است پس گردنه‏هاي صراط است و مردم در هر منزلي مي‏ايستند تا از عهده آن عبادت برآيند هركس آن عبادت را كرده است از آن گردنه مي‏گذرد و هركس در آن خللي قرار داده آنجا قدري معطل مي‏شود و پايش مي‏لغزد و هركس آن عبادت را ترك كرده و انكار نموده آنجا خواهد افتاد و به جهنم واصل خواهد شد پس معلوم شد كه به عدد واجبات بر صراط گردنه‏هاست.

و اما آنكه فرموده‏اند كه بر صراط سه گردنه است اول گردنه‏اي كه بر آن امانت و رحم است دويم گردنه‏اي كه بر آن نماز است و سيوم گردنه‏اي كه بر آن عدل خداست پس اينكه فرموده‏اند كه بر آن سه گردنه هست اولاً آنكه دليل آن نيست كه ديگر بر آن گردنه‏اي نيست بلكه اين سه هست و ديگر گردنه‏هاي بسيار است كه نشمرده‏اند و ثانياً آنكه اين سه گردنه بزرگ است كه جميع گردنه‏ها جزو اين سه گردنه است مثل آنكه در راهي سه كوه بزرگ باشد و ديگر در هر كوهي تلها و پستي و بلنديهاي بسيار باشد كه همه جزو آن كوهها باشند پس عرض مي‏كنم كه انسان را سه‌معامله بيش نيست يكي معامله او با خدا و يكي معامله آن با نفس خودش و يكي معامله آن با خلق

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 251 *»

خدا و اين سه معامله كليه همه اعمال انسان باشد كه ديگر در ملك خدا معامله‏اي ندارد.

پس عرض مي‏كنم كه براي معامله انسان با خدا يك گردنه كلي است كه آن گردنه امانت و رحم باشد چرا كه مقصود از امانت امانت عهدي است كه در عالم ذر خداوند از مردم گرفته است و واجب‌است بر مردم كه آن امانت را رد كنند به سوي خدا و از اين است كه خداوند مي‏فرمايد و الذين هم لاماناتهم و عهدهم راعون يعني مؤمنان كساني هستند كه امانتها و عهد خود را رعايت مي‏كنند يعني حفظ امانت خود را مي‏كنند و تفريط در آن نمي‏كنند و به صاحبش رد مي‏كنند و عهدي كه كرده‏اند آن را رعايت مي‏كنند و به آن وفا مي‏كنند و آن امانت ايمان است و عهدي است كه در عالم ذر كرده‏اند كه از همه امانتها و عهدها بزرگتر است و آن امانت امانت ايمان است و ادراك ايمان يعني ادراك توحيد و نبوت و امامت و عقل و دانش كه خدا در وجود مردم به امانت گذارد و ايشان را به اين دار دنيا فرستاد و در بازگشت بايد امانت را صحيح و سالم بي‏تفريط به صاحبش كه خداوند عالم است رد كنند و آنها را خيانت نكنند و به شك و شبهه آنها را فاسد نكنند و تفريط نكنند كه به غارت شيطان برود نشنيده‏اي كه فرمودند كه كل مولود يولد علي الفطرة و انما ابواه يهوّدانه و يمجّسانه و ينصّرانه يعني خدا هركسي را بر فطرت ايمان خلق كرده است به طوري كه اگر ايمان به او عرض شود بفهمد و به آن تصديق كند و پدر مادر او او را در دار دنيا اغوا مي‏كنند به واسطه شيطان و ديگر او را يهودي يا مجوسي يا نصراني مي‏كنند پس خدا ايمان را و ادراك ايمان را در وجود هركسي به امانت گذارده است و از آنها بازخواست امانت و عهد خود را مي‏كند چرا كه امانت گذارد و عهد گرفت كه خيانت نكنند پس گردنه اول امانت است به طوري كه عرض شد و رحم است كه رحم آل‌محمد و ولايت ايشان باشد: و اين دو چون يك حقيقت مي‏باشند در يك گردنه ايستادند و معلوم است كه اين گردنه اول است كه فرمودند اول الدين معرفته پس هركس از اين گردنه گذشت از ساير معاملات از او مي‏پرسند و الا از همين گردنه به درك خواهد افتاد البته پس گردنه اول گردنه اصول دين است كه

«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 252 *»

معامله اعتقادي است و اعتقاد بر اعمال مقدم است البته و اول از اعتقاد شخص مي‏پرسند اگر كافر است ديگر چه از او بپرسند و به چه كار آيد.

دويم گردنه معامله شخص است با نفس خود كه آيا نفس خود را به نيكيها كه واجبات خداست آراسته است يا نه و خود را به صورت انسانيت درآورده است يا نه و خود را به زينت اخلاق پسنديده و صفات حميده زينت داده است يا نه و بديهي است كه كلي ميان اعمال نماز است كه فرمودند كه نماز عمود دين است اگر نماز قبول شد باقي را قبول مي‏كنند و اگر نماز قبول نشد و رد شد همه عملها رد مي‏شود پس دين به منزله خيمه است كه به عمود خود برپاست پس اصل خيمه و قوام آن به عمود است كه تيرك آن باشد پس از اين جهت فرمودند كه بر گردنه دويم نماز است اگر انسان از گردنه امانت و رحم گذشت نماز او را نگاه مي‏دارد يعني هرگاه شخص معامله‏اش با خدا درست شد در عقايد از او مي‏پرسند كه با نفس خود چه كردي او را اصلاح كردي يا خراب كردي چنانكه خدا مي‏فرمايد قدافلح من زكّيها و قدخاب من دسّيها يعني رستگار شد كسيكه نفس خود را از لوث نجاست عصيان پاك كرد و ضرر كرد كسيكه آن را آلوده به نجاسات خطاها كرد و آن را در غرقاب معصيت پنهان كرد پس اگر نفس خود را به طاعات اصلاح كرده از اين گردنه هم مي‏گذرد و الا از همينجا خواهد افتاد و اعتقادهاي او به او نفع نكند و ديگر سرّ اينكه چرا نماز عمده است اگر بخواهيم بگوييم سخن به طول مي‏انجامد و اگر بخواهيم هر جزئي‌جزئي را شرح كنيم كتاب هرگز تمام نمي‏شود.

و اگر معامله با نفس را به‌طور درست كرده از اين گردنه مي‏گذرد و آن وقت حبس مي‏كند او را عدل خدا پس از اين گردنه كسي با مظلمه نخواهد گذشت تا از عهده مظلمه مردم برآيد و گردنه عدل گردنه معامله شخص است با خلق چنانكه حديث به آن وارد شده است پس هركس عقايدش درست شد و عملهايش درست شد آن وقت از مظلمه بندگان از او مي‏پرسند و تا از عهده مظلمه ايشان برنيايد از اين عقبه نخواهد گذشت چرا كه خداوند عدل است و ممكن نيست كه تقاص حق مظلوم را از ظالم نكند و آنقدر در اين عقبه بمانند تا تقاص شود

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 253 *»

حتي آنكه قيراطي بر ذمه شخص اگر باشد پانصد نماز قبول‌شده از او مي‏گيرند و به مظلوم مي‏دهند و اگر نماز ندارد آنقدر از گناهان مظلوم برمي‏دارند و به ظالم مي‏دهند كه مساوي آن شود و از پي، شفاعت آقايان شيعه باشد و اين كه عرض شد حكم عدل است و فضل مرحله ديگر است پس عدل به اين‏طور كه عرض شد از براي دشمنان آل‌محمد باشد: و اما از براي دوستان فضل در كار است آيا نمي‏بيني كه اگر كسي در اين دنيا از تو طلب داشته باشد به حكم عدل بايد خودت بدهي و اگر به كسي جنايتي كرده‏اي بايد از تو قصاص كنند اما به حكم فضل مي‏شود كه آقاي تو از بالاي تو طلبِ طلب‏كار را بدهد و گريبان تو را از دست او نجات بدهد يا آنكه به صاحب قصاص آنقدر از مال خود بدهد كه او تو را حلال كند و ديگر قصاص نكند پس از گردنه عدل حقيقةً كسي با مظلمه نمي‏گذرد لكن مواليان و آقايان و برادران بزرگ كه بزرگان شيعه باشند مظلمه مؤمن را ادا كنند و از آن گردنه او را بگذرانند چنانكه در فصل شفاعت اين مطلب را خواهي دانست ان‌شاءاللّه و در اين باب چند حديث عرض مي‏كنم كه بداني راست گفته‏ام.

پس حضرت پيغمبر9 فرمودند كه چون روز قيامت شود حساب شيعيان ما به ما گذارده شود پس كسيكه ميان او و خدا مظلمه باشد ما از خدا مسئلت مي‏كنيم به طور حتم كه بگذرد پس خدا قبول مي‏كند و كسيكه ميان او و مردم مظلمه باشد از مظلوم خواهش مي‏كنيم كه ببخشد پس مي‏بخشد از براي خاطر ما و آنچه ميان او و ما باشد ما سزاوارتريم به عفو و گذشت و حضرت صادق‏7 فرمودند كه شيعيان ما از نور خدا خلق شده‏اند و بازگشت ايشان به سوي اوست واللّه شما ملحق مي‏شويد به ما روز قيامت و ما شفاعت مي‏كنيم و شفاعت ما قبول مي‏شود و واللّه شما شفاعت مي‏كنيد پس شفاعت شما قبول مي‏شود و هيچ‏كس از شما نيست مگر آنكه آتشي از جانب چپ او قرار داده مي‏شود و بهشتي از جانب راست او پس داخل مي‏كند دوستان خود را در جنت و دشمنان خود را در آتش و حضرت ابوجعفر7 فرمودند كه مر رسول خدا راست شفاعت در امت او و ما راست شفاعت در شيعيانمان و شيعه ما راست

«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 254 *»

شفاعت در اهالي خود پس فرمود به درستي كه مؤمن هرآينه شفاعت مي‏كند در مثل قبيلة ربيعه و مضر و به درستي كه مؤمن شفاعت مي‏كند حتي از براي خادمش مي‏گويد يا رب حق خدمت مرا ملاحظه كن مرا از سرما و گرما نگاه مي‏داشت. و غير از اين احاديث بسيار است كه در باب شفاعت ان‌شاء‌اللّه قدري از آنها را ذكر خواهيم كرد. مجملاً كه عدل خداوند عالم حكمي است اصلي واقعي و از آن تخلف نخواهد شد و هركس را مي‏خواهند از آن عدل نجات دهند اسباب نجات از براي او مي‏چينند تا او را نجات دهند و قاعده حكم هم به هم نخورده باشد پس از هيچ‏يك از گردنه‏هاي صراط كسي نمي‏گذرد مگر آنكه آن حق را ادا كند يا به عمل خودش يا به شفاعت شافعان به طوري كه ذكر خواهد شد ان‌شاءاللّه. پس معلوم شد كه كليه گردنه‏هاي صراط سه است و همه اعمال از اين سه قسم بيرون نيست پس باز راست آمد كه به قدر اعتقادات و اعمال گردنه دارد و هم سه گردنه دارد هر دو راست و درست است ان‌شاءاللّه.

و اما شرح آنكه در صراط گردنه‏ايست كه هزارسال سرابالاست و هزارسال سرازير و هزارسال راسته آن، همه خار و خسك و عقرب و مار است و مكلفند كه از آن گردنه بگذرند پس سرّ آن هم در پيش گذشت كه سرابالايي سفر از خلق است به سوي حق يعني به سوي منزل قرب خداوند و به سوي اسمها و صفتهاي خداوند و به سوي انوار او نه ذات او چنانكه صوفيه مي‏گويند چرا كه هيچ‏كس به ذات خداوند نتواند رسيد و حادث محتاج هرگز قديم غني نخواهد شد چنانكه هرگز نور چراغ به ذات چراغ نرسد نهايت به قرب او رود و نور آفتاب هرگز قرص آفتاب نشود بلكه به قرب او رسد و اما هزارسال راسته او سيركردن ايشان است در اسمها و صفتها و انوار كبريا و عظمت و جلال خداوند عالم و اين هزارسال بسيار خطر دارد چرا كه مشكل‏تر سلوك طالب و دوست در دار وصال محبوب است و الا در سفر اول رو به او مي‏رود و در سفر سيوم رو به خلق مي‏رود و اين دو آسان است و نهايت دشواري در دار وصال سيركردن است بدنگفته است آن شاعر كه گفته:

محنت قرب ز بعد افزون است   جگر از محنت قربم خون است

«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 255 *»

هست در قرب همه بيم زوال   نيست در بعد جز اميد وصال

و اميد وصال هر محنتي را راحت مي‏كند و بيم زوال هر عيشي را منغص مي‏كند من هم بد نگفته‏ام در مثنوي:

گفت رو رو غافلي از سوز عشق   از مصيبتهاي غم‏اندوز عشق
محنت قرب از فراق افزون‏تر است   هركه او نزديك‏تر دل‌خون‏تر است

باري در آن هزارسال، همه خار و خسك و عقرب و مار است و شخص در آن هزارسال بايد با نهايت احتياط قدم بردارد تا محبوب نرنجد و اما هزارسال سرازيري پس حال بازگشت از دار قرب خداست به سوي خلق و مردم مكلفند كه از اين گردنه بگذرند پس بسا كسيكه در حال سرابالايي پايش بلغزد و بيفتد و بسا كسيكه در حال راسته پايش بلغزد و بيفتد و بسا كسيكه در حال سرازيري پايش بلغزد و بيفتد آن‌كس كه از اين سه‌مرتبه نجات يافت از اهل جنت است و داخل جنت شود و اين سه سير از براي هركسي به طور خودش هست و در موعظه‏ها اين سيرها را چنان بيان كرده‏ام كه بر احدي پوشيده نمانده است و معنيهاي بسيار براي آنها كرده‏ام كه اينجا مقام تفصيل آنها نيست مجملاً كه هر كسي اين سه سير را دارد حتي آنكه بايد هركسي اول سير كند تا محل علم و به سوي عالم و سير به سوي عالم سير به سوي خداست چرا كه عالم وجه اللّه و لسان اللّه است و شنيدن از او عبادت خداست بد نگفته:

چه خوش است صوت قرآن ز تو دلربا شنيدن

 
  به رخت نظاره‌كردن سخن خدا شنيدن

و چون عالم سخن نمي‏گويد به جز از كتاب و سنت لسان اللّه است و سير به سوي او سير به سوي خدا و اما سفر دويم سيركردن ايشان است در علمهاي او و در تكليفها كه در ميان مردم پهن مي‏كند و آنچه از معرفت خدا و رسول و ائمه و اوليا: در ميان مردم آشكار مي‏كند و اين سير پر شكوك و شبهات و در راهش همه خار و خسك شبهات است و همه سموم قتالة شكوك است پس بايد در اين سفر نهايت احتياط را به عمل آورد و قدم به احتياط بردارد و در سفر سيوم بايد برگردند

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 256 *»

به اصلاح نفس و اهل‌خود و چنانكه خدا مي‏فرمايد در آية نفر كه آيه فلولا نفر باشد تا آخر يعني چرا از هر گروهي يك و دويي يا زياده بيرون نمي‏روند تا طلب دانش كنند در دين تا اينكه بترسانند و اعلام كنند قوم خود را چون برگردند به سوي ايشان شايد ايشان حذر كنند پس سفر اول رفتن به سوي عالم است و سفر دويم طلب دانش‌كردن است و سفر سيوم برگشتن و متوجه‌شدن به تربيت نفس و اهل و قوم باشد پس هركسي به‌قدر خود مأمور است كه به اين سفرها برود پس چون روز قيامت شود اين سه سفر را با چشم آخرتي خود مي‏بينند بعينه كه واقعاً راهي است سرابالا و راسته و سرازيري به جهت آنكه راه هر عالمي به طور خود اوست و ديگر در كتاب و سنت نيست كه راهي است مثل راههاي اين دنيا كه در بيابان باشد يا كوه نهايت مردم ظاهري چون اين اخبار را شنيدند به طور ظاهر خيال كردند و حكمت حكيم واجب است كه مطابق كتاب خدا و سنت رسول باشد نه مطابق فهم جهال.

و ممكن است كه اين عقبه را به طوري ديگر معني كنيم و آن هم صحيح است و موافق واقع و آن به اين نهج است كه هزارسال سرازيري راه فرودآمدن خلق باشد از عالم عقول كه نهايت قرب ايشان بود به خدا و سرازير آمدند از آنجا تا به اين عالم و هزارسال راسته آن اين دنيا باشد كه همه پر خار و خسك و عقرب و مار است چرا كه اين دنيا دار خطر است و شياطين جن و انس و خطرهاي نفساني و طبعاني همه در اين عالم است و هزارسال سرابالايي آن بالارفتن از اين عالم باشد به سوي عالم عقول و اين معني را از جهت آن گفتيم كه در حديث سرازيري را امام‏7 مقدم داشتند و بعد از آن راسته را فرمودند و بعد سرابالايي را فرمودند پس به آن نظر كه خواسته‏اند اصل حالات آن گردنه را بگويند ديگر ترتيب منظور نظر نبوده معني اول را كرديم و به اين نظر كه ترتيب مقصود بوده و الا به اين‏طور نمي‏فرمودند معني دويم را كرديم پس در اين صورت اسم گردنه بر اين گفتن به جهت حالت سرابالايي اوست پس سرازيري و راسته مقدمه آن گردنه باشد زيرا كه گردنه و عقبه حال سرابالايي را مي‏گويند و هر دو معني صحيح است پس چون روز قيامت شود و چشم آخرتي ايشان باز شود

«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 257 *»

اين سرازيري و راسته و سرابالايي را بعينه مي‏بينند كه همه مي‏بايد از اين سه‌حالت بگذرند و اين هم حقيقةً حالات صراط است بلاشك و جميع خلق از اين راه بايد بگذرند و اين هم با آنچه گذشته مخالفت ندارد و سرازيري آن مقدمه صراط است و بلاشك هر سه‌حالت در آخرت مشاهده شود و اما سبب آنكه هر حالتي را هزارسال فرمودند پيشترها عرض كرده‏ام كه مقصود هزارمرتبه است زيرا كه از اول تا آخر مرتبه‏هاي هر چيزي ده است كه جسم و مثال و ماده و طبع و نفس و روح و عقل و فؤاد و اسم و آيت باشد و هريك از اين ده‌مرتبه مخلوق است از نه قبضه آسمانهاي آن مرتبه و يك قبضه زمين آن مرتبه پس همه صدمرتبه باشد و هريك از اين صدمرتبه را ماده‏اي باشد و صورتي پس دويست‌مقام باشد و در هريك از اين دويست‌مرتبه جاري است امر خلق و رزق و حيات و فنا و سرّ رحمانيت حق‌ سبحانه و تعالي پس جمله هزارمرتبه باشد و تعبير از هر مرتبه به سالي آورده‏اند و ديگر چون سرّ آنكه چرا مرتبه را سالي گفتند سابقاً ذكر شده است مكرر نمي‏كنيم و لكن اين را بدان كه هر سالي از آن سالها سيصد و شصت‌روز است كه هر روزي مساوي هزارسال از سالهاي اين دنيا است چنانكه خدا مي‏فرمايد انّ يوماً عند ربك كألف سنة مماتعدّون يعني روزي در نزد پرورنده تو اي پيغمبر مثل هزارسال است از سالهاي اين دنيا كه شما مي‏شمريد باري از آنچه عرض شد معلوم شد كه راه به سوي خداوند عالم هزارسال است سرابالا و هزارسال است سرازير و اما هزارسال راسته آن به جهت آنست كه در آن هزارسال هم انسان حقيقةً در ترقي است و هرگز انسان نمي‏ايستد پس سبب آنكه آن را مساوي گفتند از جهت آنست كه هم در دار قرب خداست و هم يك نوع است پس به اين نظر آن را مساوي گفتند يا آنكه به آن‏طور ديگر كه گفتيم همه در همين دار دنيا است و باز يك نوع است و اگر در اين خصوصيات زياده از اين بگويم بسيار از فهم عوام بالاتر مي‏رود و از وضع كتاب بيرون مي‏رويم و همين‏قدر اشاره از براي اهلش كفايت مي‏كند.

و اما آنكه حضرت پيغمبر9 بر طرف راست صراط مي‏ايستد و حضرت امير در طرف چپ چنانكه شيخ مفيد عليه‌

«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 258 *»

الرحمه روايت كرده است يا آنكه حضرت پيغمبر9 و حضرت امير7 بر صراطند چنانكه پيش شنيدي پس سبب قول اول آنست كه صراط معلوم است كه مركب است از جهت خدايي و از جهت خودي كه گاهي اسم آن دو را وجود و ماهيت مي‏گوييم پس جهت وجود آن از نور پيغمبر است‏9 و جهت ماهيت آن مخلوق است از صورت ولايت حضرت امير7 پس از اين جهت پيغمبر بايد در دست راست صراط بايستد و حضرت امير7 در دست چپ آن و خطاب به آن دو بزرگوار مي‏رسد كه القيا في جهنم كل كفار عنيد يعني بيندازيد اي محمد و اي علي در جهنم هركس را كه حق شما را در دار دنيا پوشانيده است و با شما عناد ورزيده است پس آن دو بزرگوار چنان كنند پس هركس ماده او ظلمت و صورت او نقمت خدا باشد او را به جهنم اندازند كه از جهت ظلمت حق پيغمبر را پوشانيده و به اين جهت كافر شده و از جهت نقمت عناد با اهل‏بيت او ورزيده پس آن دو بزرگوار سبب داخل‌شدن او به دوزخ شوند و اما آن كس كه ماده او نور و صورت او رحمت باشد آن را آن دو بزرگوار به بهشت برند و اين است كتابي كه دارند كه در آن كتاب ولايت اميرالمؤمنين ثبت است و آن برات بيزاري از آتش جهنم است چرا كه هر چيزي كتابي است كه خداوند به خط قدرت خود و به رحمت واسعه خود بر لوح ايجاد نوشته است بفهم چه مي‏گويم پس نمي‏گذرد كسي از صراط مگر با ولايت اميرالمؤمنين و آن كسي است كه ماده او نور و صورت او رحمت باشد چنانكه حضرت صادق‏7 فرمودند كه خدا خلق‌ كرده‌ است مؤمن را از نور خود و صورت داده است در رحمت خود پس مؤمن از صراط خواهد گذشت و بس و اگر او را كدورتي و آلودگي باشد به بركت شفاعت آقايان خود آن آلودگيها از او پاك مي‏شود و طيب و طاهر شده داخل بهشت جاويد خواهد شد چرا كه از همانجا آمده و بازگشتش به همانجا است آيا نشنيده‏اي حديث مشهور را كه حضرت پيغمبر7 فرمودند من و علي پدر و مادر اين امتيم و مقصود آن گروه از امت است كه بر حق است و آن يك طايفه از هفتاد و سه فرقه است و

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 259 *»

به اينكه پيغمبر و حضرت امير پدر و مادرند از براي اين فرقه ناجيه در قرآن آيه صريح است كه اينجا ديگر طول نمي‏دهيم در رساله‏هاي ديگر نوشته‏ام پس چون حضرت پيغمبر9 پدر شد و حضرت امير7 مادر، فرقه ناجيه هم اولاد ايشان باشند و ذريه ايشان باشند البته و خدا مي‏فرمايد الذين آمنوا و اتبعتهم ذريتهم بايمان الحقنا بهم ذريتهم يعني كسانيكه ايمان‌ آوردند كه مراد پيغمبر و حضرت اميرالمؤمنين8 باشد و متابعت كردند ايشان را ذريه ايشان به ايمان ملحق مي‏كنيم به ايشان ذريه ايشان را كه مراد فرقه ناجيه باشند يعني شيعه و پيروان حضرت امير7.

و اما آنكه آن دو بزرگوار بر صراط مي‏باشند پس به جهت آنكه ايشانند دليلان راه خدا و هركس كه بر آن راه مي‏رود به دلالت و هدايت ايشان مي‏رود پس ايشان واقف بر صراط مي‏باشند از براي دلالت و هدايت و هيچ‏كس را نمي‏گذارند كه بر صراط بگذرد مگر كسي كه برات نجاتي به ولايت حضرت امير داشته باشد و ان‌شاءاللّه همين‏قدر در اين رساله از براي اسرار صراط كفايت مي‏كند.

 

فصل

در بيان احوال حوض كوثر است و اين هم از مسائل مشكله است و شرح آن از جمله لوازم است زيرا كه حضرت پيغمبر9 فرمودند كه هركس ايمان نياورد به حوض من خدا او را وارد نكناد به حوض من و چنانكه ساير مسائل را ابتدا به چند حديث كرديم و بعد آنها را شرح كرديم اينجا هم چند حديث ذكر خواهيم كرد و بعد شرح آنها را به حول و قوه خداوند مي‏نماييم به طوري كه هيچ اختلاف در اخبار نماند و باطن همه آنها آشكار شود.

از آن جمله مرحوم مجلسي عليه‌الرحمه در بحار روايت كرده است از حضرت باقر7 در حديث طويلي كه حوض طولش مابين ايله و صنعاست تا آنكه فرمود مردم بعضي بر آن وارد مي‏شوند و بعضي از آن رانده مي‏شوند و از حضرت پيغمبر9 روايت كرده است در نعت كوثر كه فرمودند كه كوثر نهري است كه جاري مي‏شود تحت عرش خداي تعالي آب آن سفيدتر است از شير و شيرين‏تر است از عسل و نرم‏تر است از كره، سنگريزه آن زبرجد و ياقوت و

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 260 *»

مرجان است و گياه آن زعفران است خاك آن از مشك خوشبوست قاعده‏هاي آن زير عرش خداست پس دست مبارك خود را به پهلوي علي‏7 زدند و فرمودند اي علي اين نهر مال من است و مال تو و مال دوستان تو بعد از من و در روايتي ديگر فرمودند كه خداي عزوجل به من عطا كرد نهري در آسمان كه محل جريان آن زير عرش است بر آن نهر هزار هزار قصر است خشتي از طلا و خشتي از نقره، گياه آن زعفران است و سنگريزه آن درّ و ياقوت است و زمين آن مشك خوشبو است و اين براي من و امت من خير است و در حديثي ديگر فرمودند كه اي علي تو برادر مني و وزير مني و صاحب لواي مني در دنيا و آخرت و تو صاحب حوض مني هركس تو را دوست دارد مرا دوست داشته و هركس تو را دشمن دارد مرا دشمن داشته و در حديثي ديگر فرمودند كه علي صاحب حوض من است مي‏راند از آن دشمنان خود را و مي‏آشاماند دوستان خود را پس كسيكه از آن نياشامد هميشه تشنه است و هرگز سيراب نشود و هركس از آن يك شربت بخورد هرگز شقي نشود و تشنه نشود هرگز و در حديثي ديگر فرمودند به امت خود كه شما وارد مي‏شويد بر حوض و آن حوضي است كه عرض آن مابين بصري و صنعاست در آن قدحها هست از نقره به عدد ستارگان و در حديثي ديگر از حضرت امير7 روايت كرده است كه فرمودند حوض ما پر است در آن دو نهر جاري است يكي از تسنيم و ديگري از معين بر اطراف آن زعفران است و سنگريزه آن مرواريد و ياقوت است و آن كوثر است و از آن حضرت روايت كرده است كه فرمودند واللّه مي‏رانم به اين دو دست كوتاه خود از حوض پيغمبر9 دشمنان خودمان را و هرآينه وارد آن مي‏شوند دوستان ما و از حضرت صادق‏7 روايت كرده است كه فرمودند كسي كه به درد آيد دل او از براي ما هرآينه خوشحال مي‏شود روزي كه مي‏بيند ما را نزد مردن خود چنان خوشحالي كه هميشه آن خوشحالي در دل او مي‏ماند تا آنكه وارد بشود بر ما نزد حوض كوثر خوشحال مي‏شود به دوستي ما وقتي كه وارد مي‏شود بر آن حتي آنكه آن كوثر مي‏چشاند به او از انواع طعام چنان طعامهايي كه

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 261 *»

نمي‏خواهد از آن برگردد كسيكه يك شربت از آن بخورد هرگز بعد از آن تشنه نشود و هرگز شقي نشود و آن حوض در سردي مانند كافور است و در بو مثل مشك و در طعم زنجبيل، شيرين‏تر است از عسل و نرم‏تر است از كره و صاف‏تر است از اشك و خوشبوتر است از عنبر بيرون مي‏آيد از تسنيم و مي‏گذرد به نهرهاي بهشت جاري مي‏شود بر سنگريزه‏هاي درّ و ياقوت، در آن بيش از ستاره‏هاي آسمان قدح است بوي آن يافته مي‏شود از هزارسال راه قدحهاي آن از طلا و نقره است و الوان جواهر هر بوي خوشي از آن به روي آشامنده آن مي‏خورد حتي آنكه مي‏گويد كاش مرا همين‌جا بگذارند چيزي ديگر نمي‏خواهم تا آنكه فرمودند كه آشامنده از آن داده مي‏شود از لذت و طعم بيشتر از آن‌كه محبتش به ما كمتر است و بر كوثر اميرالمؤمنين است‏7 و در دست آن عصايي است از عوسج خورد مي‏كند به آن دشمنان ما را تا آنكه عرض كردند كه چگونه مي‏تواند دشمني از شما نزديك آن شود و حال آنكه غير او نتواند فرمودند كه آن كس نزديك آن شود كه ترك كرده باشد بعضي چيزهاي قبيح را و ما را فحش نگفته باشد و چيزي چند را ترك كرده باشد كه غير او بر آن جرأت كرده باشد و نه اين است كه او دوست ما بوده يا ميلي به ما داشته و لكن به جهت شدت عبادتش و دين‏داريش به طور خود و به جهت مشغول‌بودن به خود از عيب‏جويي مردم و اما دلش منافق بوده و دينش نصب بوده و پيروي ناصبان كرده و ولايت خلفاي سابق را ورزيده و آنها را پيش داشته و در حديثي ديگر از حضرت پيغمبر9 روايت كرده است در صفت كوثر كه فرمودند نهري است در بهشت كه پهنا و درازي آن مابين مشرق و مغرب است و از حضرت صادق‏7 روايت شده است كه كوثر شفاعت است و فرمودند كه آن نهري است در بهشت كه خدا عوض پسر پيغمبر9 به او داده است و از حضرت پيغمبر9 روايت شده است كه آن نهري است كه خدا به من وعده كرده است، بر آن نهر است خير بسيار و امت من بر آن وارد مي‏آيند روز قيامت تمام شد احاديث. و در معني كوثر هركسي به قدر عقل خود چيزي گفته است و ما به حول و قوه خداوند

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 262 *»

ذكر كنيم آنچه از كلمات آل‌محمد: فهميده مي‏شود زيرا كه صاحبان حوض بهتر مي‏دانند كه حقيقت آن چيست و كلام ساير مردم را در آن اعتباري نباشد.

پس عرض مي‏شود كه يك معني از معنيهاي كوثر معرفت خداوند است جل‏شأنه كه خداوند عالم به حضرت پيغمبر9 عطا فرموده است و مخصوص اوست و ائمه طاهرين‏: چنانكه فرمودند اي علي خدا را نشناخت مگر من و تو پس اصل حوض كوثر معرفت خداوند عالم است و از خواص اين بزرگواران است و احدي از انبيا و اوليا در آن شريك نيستند و از اين جهت حضرت پيغمبر9 فرمودند كه بر كوثر است منزلهاي من و منزلهاي اهل‏بيت من پس حقيقت كوثر معرفت مخصوص پيغمبر و اهل‌بيت اوست و آن نهري است كه جاري مي‏شود از زير عرش مشيت خداوند عالم و دو نهر است يكي از تسنيم و يكي از معين اما تسنيم اعلاي مشيت خداست و اما معين محل مشيت خدا و از اين جهت فرمودند كه تسنيم از بالاي بهشت در بهشت مي‏ريزد و آن بهتر شراب اهل جنت است و مقربون آن را خالص مي‏خورند و ساير مؤمنين آن را ممزوج مي‏خورند پس تسنيم آن نهر فيض و مددي است كه از اعلاي مشيت خداوند عالم به حضرت پيغمبر9 مي‏رسد و بر حوض دل آن بزرگوار مي‏ريزد و معين از جانب اسفل مشيت مي‏ريزد چرا كه پيغمبر9 وجودي و ماهيتي دارد وجود آن بزرگوار از بالاي مشيت است و ماهيت شريفش از پايين مشيت خدا پس حوض كوثر دل مقدس آن بزرگوار است كه در آن دو نهر جاري است از زير عرش مشيت خدا و هيچ‏كس صرف آن را به جز آن بزرگوار و اهل‏بيتش نياشامد و اين است شراب طهور كه خداوند عالم مي‏فرمايد و سقيهم ربهم شراباً طهوراً يعني مي‏خوراند به ايشان پروردگار ايشان شرابي پاك و پاك‏كننده يعني پاك از آلايش خلق و پاك‌كننده دلهاي ايشان از تعلق به خلق بعد آن بزرگوار حضرت امير7 را ساقي آن فرمودند كه به انبيا و اوليا و ساير مؤمنان مي‏خوراند و از آن مي‏راند دشمنان خود را چرا كه جز دوستان ايشان كسي ديگر از معرفت خدا بهره ندارد چرا كه آن حضرت

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 263 *»

فرمودند كه معرفت من به نورانيت معرفت خداي عزوجل است و معرفت خداي عزوجل معرفت من است پس هركس خدا را شناخته به واسطه شناسانيدن ايشان شناخته و آن بزرگوار است شناساننده خدا به خلق چنانكه فرمودند به ما خدا شناخته شد و اگر ما نبوديم خدا شناخته نمي‏شد پس ايشان شراب معرفت خدا را به خلق چشاندند.

و اما سبب آنكه معرفت را آب گفتيم آنست كه بديهي است كه اگر خدا خود را وصف نمي‏فرمود كسي خدا را نمي‏شناخت و وصف خدا براي خود بايد اعلاي خلق باشد چرا كه وصف‌خدا خلق خداست و چون خلق خدا شد بايد اشرف خلق خدا باشد و چون اشرف شد بايد اول خلق خدا باشد و اول خلق خدا آبست چنانكه فرمودند كه اول چيزي كه خدا خلق كرد آب بود و از اين جهت خدا مي‏فرمايد وجعلنا من الماء كل شي‏ء حيّ يعني هر زنده‏اي از آب خلق شده و تو شايد بداني كه همه‌چيز زنده است يعني با نور معرفت است چرا كه مراد از زندگي معرفت خداست چنانكه مي‏فرمايد لتنذر من كان حيّاً يعني تو اي پيغمبر انذار كني هركس را كه زنده است و مراد هركس كه خداشناس است پس چون پيغمبر ترساننده كل عالم است به دليل قول خدا ليكون للعالمين نذيراً يعني پيغمبر ترساننده اهل همه عالمها باشد پس اهل همه عالمها زنده‏اند پس همه از آب خلق شدند پس آب بر همه مقدم است پس اشرف است پس اول خلق خداست پس معلوم شد كه وصف خدا بر صفت آب است يعني حيات‏بخش كل ملك است پس مدد معرفت كه به پيغمبر مي‏رسد بر صفت آب و نهر باشد و نهر كوثر است زيرا كه كوثر به معني بسيار بسيار است پس نهر معرفت خدا بسيار بسيار خير باشد زيرا كه هر خيري از آن است پس اصل نهر معرفت مخصوص پيغمبر است‏9 و اهل‏بيت او: و غيري با ايشان شريك نيست و ساقي اين حوض به ساير مردم حضرت امير است چرا كه نفس پيغمبر و دست پيغمبر است و ولي است و همه فيضها از او بايد به خلق برسد پس حوض كوثر كه مجمع آبهاي حيات‏بخش معرفت است دل پيغمبر است و حضرت امير از آن حوض غرفه برمي‏دارد و به ساير خلق بر حسب قابليت ايشان

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 264 *»

قسمت مي‏كند و آن قدحها كه بيش از عدد ستارگان است دلهاي مؤمنان است كه از آن حوض پر مي‏شود و هر قدحي مال كسي است كه ديگري از آن نمي‏خورد و بعضي از آن قدحها از طلاست كه نور نبي در آن بيشتر جلوه دارد و بعضي از نقره كه نور ولي در آن بيشتر جلوه كرده زيرا كه طلا منسوب به آفتاب نبوت است و نقره منسوب به ماه ولايت و اگر بخواهيم ساير جزئيهاي اين نهر را بگوييم از فهم عوام برتر مي‏رود و در اين رساله مقصود فهم عوام است پس اين يك معني حوض كوثر بود كه صحيح و درست است و ديگر پيغمبر نفرمود كه آبش از جور آبهاي اين دنياست و حوضش از سنگ و صاروج است بلكه فرمود مرا حوضي است و آب دارد مردم ناقص حوضي فكر كردند از حوضهاي اين دنيا و آبي چون آبهاي اين دنيا و غير آن را تأويل انگاشتند حاشا و من بايد موافق حقيقت احاديث سخن گويم نه فهم عوام جهال و اطاعت احاديث از اسلام است نه فهم ناقصين ظاهربين.

پس آنكه فرمودند كه درازي آن مابين ايله و صنعاست اگرچه ايله كوهي است مابين مكه و مدينه و صنعا شهري است در يمن و به طور فهم مردم ظاهربين تشبيهي كردند لكن مقصود باطن اين دو لفظ است كه ايله لفظي است در عربي كه از ايل برداشته‏اند و ايل نام خداست و از اين جهت مي‏گويند جبرائيل يعني بنده خدا پس ايله مراد جهت خدايي است و صنعا در زبان عربي از صنع برداشته‏اند كه مقصود خلق است پس درازي اين حوض از جهت خدايي پيغمبر است تا جهت خودي پيغمبر و صنعا درجانب يمن ‌است و يمن را از يمين برداشته‏اند و يمين حضرت امير است و از اين جهت عدد حروف يمين صد و ده باشد به عدد اسم علي پس درازي اين حوض مابين ايله نبوت است تا صنعاي ولايت زيرا كه ولايت جهت خودي نبوت باشد نمي‏دانم مي‏فهمي چه مي‏گويم يا نه.

و اما حديث ديگر كه فرمودند كه مابين بصري و صنعاست اگرچه بصري قريه‏ايست در شام و صنعا شهري است در يمن چنانكه دانستي اما مراد از بصري حقيقت آنست چرا كه بصري در زبان عربي از بصر گرفته شده است و از بصيرت و مراد باز جهت نبوت است و جهت خدايي و جهت بصيرت آن بزرگوار

«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 265 *»

و معرفت اوست به خدا و صنعا باز جهت ولايت است پس اختلاف در ميان دو حديث نباشد و ظاهربينان اختلاف فهمند آيا نمي‏بيني كه در حديث ديگر فرمودند كه درازي و پهني آن مابين مشرق و مغرب است و باز مراد از مشرق جهت نبوت است كه آفتاب معرفت كه شمس ازل است از آن مشرق طالع است و مراد از مغرب جهت ولايت است كه محل غروب انوار و علوم نبوت است و همه در سينه آن بزرگوار جا مي‏گزيند چنانكه آفتاب در مغرب فرومي‏رود و به جهت اينكه ولي نفس و خودي نبي است و محل غروب انوار خدايي است پس پهنا و درازي حوض‌كوثر مابين مشرق و مغرب خواهد بود كه همان ايله و صنعا و همان بصري و صنعا باشد بدون تفاوت ببين چگونه هيچ اختلاف مابين كلمات ائمه‏: نيست و اختلاف همه در فهم مردم است و بس پس معلوم شد كه اصل حوض كوثر قلب نبي است و نهر كوثر آن مددي است كه از زير عرش مشيت بر آن جاري مي‏شود كه تسنيم و معين است و بر اين نهر است منازل محمد و آل‌محمد: چرا كه ايشان در همين نهر به سوي خدا سلوك مي‏كنند و مقام به مقام و منزل به منزل بالا مي‏روند و در هر آني در منزلي از آن منزلها هستند و هيچ نبيي و هيچ وليي آن منزلها را نخواهد ديد و به آنها نخواهد رسيد چرا كه شعاع به مرتبه منير خود نمي‏رسد و در مقامهاي آن نمي‏تواند سير كرد و حضرت امير7 ساقي اين حوض است كه به هركس از شعاع او خلقت شده است قدحي از اين حوض مي‏دهد چرا كه شيعيان ايشان از فاضل وجود ايشان خلق شده‏اند و قلب هر شيعه قدحي است از آن قدحها كه مختلف است در كوچكي و بزرگي به قدر ظرفيت آن شيعه و چون معرفت خداوند اصل جميع خيرات است پس اين آب لذت هر طعامي و هر شرابي را دارد در دعا نخوانده‏اي كه يا نعيمي و جنتي و يا دنياي و آخرتي يعني اي نعمت من و اي بهشت من و اي دنياي من و اي آخرت من و روايت كرده‏اند كه اذا تنعّم اهل الجنة بالجنة تنعّم اهل اللّه بلقاء اللّه يعني چون اهل بهشت به نعمت بهشت مشغول شوند اهل اللّه به ديدار خدا مشغول مي‏شوند مجملاً كه شراب معرفت طعم جميع طعامها و

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 266 *»

شرابهاي بهشت را دارد و خورنده از آن آرزو مي‏كند كه كاش مرا از پيش اين حوض شريف نبرند و مي‏گويد ديگر هيچ نمي‏خواهم و معلوم است كه حضرت امير7 مي‏راند از پيش حوض كوثر دشمنان خود را چنانكه شتر غريب را از آبخور مي‏رانند مجملاً اين يك معني از معنيهاي حوض است و از اين معني يافتي كه هركس از حوض كوثر در اين دنيا نخورد در آخرت نخواهد خورد زيرا كه آخرت جز حقيقت اين دنيا نباشد و در اين دنيا چشم مردم كثيف است حقيقت چيزها را نمي‏بينند در آخرت مي‏بينند چرا كه چشمشان از غريبه پاك شده است پس مي‏بيند كه فيض معرفت مانند نهر جاري از نزد مشيت خدا مي‏ريزد در حوض دل نبي و از آنجا تقسيم مي‏شود به واسطه ولي به شيعيان و مي‏بيند آن را بر صفت حوض حقيقي لكن از گچ و صاروج نيست از نور است و چون آبش آب آخرتي است و حيات‏بخش است پس حوضش مناسب آنست و يك قطره از آن آب در ظرفيت تمام اين دنيا نمي‏گنجد نشنيده‏اي حديث قدسي را كه ماوسعني ارضي و لاسمائي و لكن وسعني قلب عبدي المؤمن يعني آسمان و زمين گنجايش مرا ندارد و لكن دل بنده مؤمن گنجايش مرا دارد.

و يك معني ديگر حوض ولايت آل‌محمد است‏: و ولايت هم چون حيات‏بخش جميع كاينات است آن هم آب است در دعا وارد شده است كه حضرت قائم‏7 خواندند اللهم انّ شيعتنا خلقوا من فاضل طينتنا و عجنوا بماء ولايتنا يعني خدايا شيعيان ما خلقت شدند از زيادتي گل ما و خمير شدند به آب ولايت ما پس ولايت ايشان هم آب است و معلوم است كه آب ولايت ايشان از زير عرش خداوند جاري است و در دلهاي ايشان جمع مي‏شود و كوثر است يعني بسيار خير و بسيار بركت است و ايشان تقسيم مي‏كنند به دوستان خود به قدر ظرفيت ايشان و باز پهناي آن حوض به همان بزرگي است كه شنيدي به همان دليلها كه فهميدي و اصل ولايت مخصوص ايشان است و هركسي به قدر قابليت خود از فاضل آن بهره دارد و اين معني هم منافات با معني سابق ندارد زيرا كه معرفت ايشان به نورانيت معرفت خداي عزوجل است و معرفت خداي عزوجل معرفت ايشان

«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 267 *»

است و خدا شناخته نمي‏شود مگر به شناسايي ايشان پس اين هم معني صحيح درستي است و مردم در دار دنيا آب‌بودن ولايت را نمي‏فهمند چون روز قيامت شود آن را بر صفت آب ببينند لكن آب آخرتي نه آب اين دنيا و تشبيه ولايت به آب تشبيه صفت است نه تشبيه صورت پس ولايت حيات‏بخش است مانند آب و طاهر است از لوث نفاق و طاهركننده دلهاست مانند آب كه طاهر و طاهركننده است و سرد است چرا كه برد يقين حاصل نشود مگر به آن و تر است چرا كه رطوبت سبب ميل است و همچنين به ولايت ميل به سوي خدا و ايشان حاصل شود و اول ماخلق اللّه است چرا كه اشرف از همه مخلوقات است پس آب است حقيقةً بلكه آب اين دنيا آب شد و آب خوانده شد به جهت شباهت با آن نه بر عكس بفهم چه مي‏گويم.

و معني ديگر حوض علم آل‌محمد است‏: كه آن هم نهري جاري است از زير عرش مشيت خدا و اصل آن مخصوص ايشان است و حوض آن و معدن آن دلها و سينه‏هاي ايشان است و ايشانند قسمت‌كننده به شيعيان خود به قدر قابليتشان و از اين جهت حضرت امير را اميرالمؤمنين گفته‏اند يعني علم را كيله‏كيله به شيعيان و مؤمنان مي‏دهد و علم هم آب است چرا كه حيات عالم به علم است و جاهل ميت است و جاهل در ميان علما مثل مرده است در ميان زندگان و آن هم سبب برد يقين و ميل به سوي خدا و رسول است و هركس در دار دنيا از علوم ايشان بهره دارد به قدر بهره خود در آخرت از آن حوض مي‏خورد و هركس بهره ندارد از آن حوض نخواهد خورد پس اگر بفهمي و بداني اين كتاب ما قدحي است از آب كوثر كه هركس از اين قدح بخورد از آن خورده است و هركس امتناع كند از كوثر نخواهد خورد چرا كه همه از علوم ايشان است و فضايل ايشان و وصف علم به آب در احاديث وارد شده است چنانكه مي‏فرمايد هركس نزد ما آيد نزد چشمه‏هاي صافي آمده است كه به‌امرخدا جاري است و هركس نزد غير ما رود رفته است نزد چشمه‏هاي با كدورت غبارآلود پس اين هم معني صحيحي است كه منافات با معنيهاي سابق ندارد چرا كه معرفت خدا و ولايت ايشان و علم ايشان همه يكي است آيا نشنيده‏اي كه فرمودند علم به درس‌

«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 268 *»

خواندن نيست علم نوري است كه خدا در دل هركس مي‏خواهد مي‏اندازد پس آن نور علم است و آب است و دل ايشان حوض آن آب است و كوثر است كه خير و بركت آن عالم را فراگرفته است الحمدللّه.

و يك معني ديگر آنكه حوض كوثر قرآن است و اين هم معني بسيار درستي است چرا كه خدا مي‏فرمايد فاعلموا انما انزل بعلم اللّه يعني بدان كه قرآن به علم خدا نازل شده است و قرآن علم امام است و تمام قرآن در سينه ايشان است و دل ايشان محل علمهاي قرآن است و قرآن آب است چرا كه طاهر است از باطل و طاهركننده است از شك و كفر دلهاي مؤمنان را و حيات‏بخش است كه روح‌الايمان را در دلها مي‏گذارد و عقل نبي است كه اول ماخلق است و آب اول ماخلق است و نمي‏آشامد از قرآن مگر مؤمن و بر دل كافر حجابي است از فهم آن چنانكه خدا در قرآن مي‏فرمايد و شفا و رحمت است از براي مؤمنين و قسمت‏كننده اين حوض امام است چرا كه هيچ‏كس تفسير آن را از براي مؤمنان نتواند كرد جز امام كه حامل آنست و مجمع همه علمهاست و وسعت آن از نزد دل نبي است تا دل وصي كه از مشرق تا مغرب است و بر آن منزلهاي آل‌محمد است‏: كه هيچ‏كس از حقيقت آن بهره ندارد و دلهاي شيعيان قدحها هستند كه از علم قرآن پر مي‏شوند و در قرآن دو نهر جاري است نهر تسنيم باطن و نهر معين ظاهر آه‏آه هزار حيف كه اولاً اين خلق منكوس تحمل ندارند و ثانياً اين كتاب فارسي است و براي عوام نوشته شده نمي‏توانم همه‌چيز را بگويم اگر نه مي‏ديدي كه اين كتاب بزرگتر قدحي است از آن قدحها و مي‏ديدي كه گنجايش اين كتاب از اين آسمان و زمين بيشتر است ولا قوة الا باللّه و مي‏ديدي كه چگونه انواع طعامها و شرابها را به مردم مي‏چشاند الحمدللّه علي آلائه و له الشكر علي نعمائه.

و يك معني ديگر اين حوض شفاعت است چرا كه شفاعت آل‌محمد: به بخشيدن ايشان است نور معرفت و ولايت و علم خود را به دوستان خود چنانكه در معني شفاعت تفصيل آن خواهد آمد و از فاضل نور خود ايشان به هركس عطا كنند او را نوراني كنند و به آن واسطه ظلمات معصيت را از او ببرند و همين شفاعت آبي است كه

«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 269 *»

به اين آب پاك مي‏كنند لوث معصيتها را از مردم و خود اين آب هم پاك است از جميع كدورتها و حيات‏بخش است چرا كه عاصي مرده است و از اصل حيات منقطع است و به اين آب شفاعت حيات مي‏يابد و به اصل خود ملحق مي‏شود و اصل اين نور شفاعت در نزد ايشان است كه منيرند چنانكه چراغ حوض نور است و مدد آن نور از پيش عرش آتش مي‏رسد و آن نور نهري است جاري از پيش آتش و در حوض شعله جمع مي‏شود و از آنجا به در و ديوار قسمت مي‏شود و چون شيعيان از شعاع ايشان خلق شده‏اند و هريك به قدر قدح قابليت خود از آن نور بهره دارند و اصل مقام منيري مخصوص ايشان است و ايشان را منزلهاست در مقام منيري كه هيچ نبيي و وليي در آنجا نيست و ساقي اين حوض ولي است چرا كه همه نورها از او به ساير خلق مي‏رسد پس اوست قسمت‏كننده و از اين جهت شيعيان را شيعيان ولي گويند چرا كه از نور اويند و اين معني هم با معنيهاي سابق هيچ اختلافي ندارد و همه يكي است چنانكه فهميدي.

و اما آنكه خداوند اين حوض را به پيغمبر در عوض پسر او به او داده مراد از پسر حضرت سيد شهداست كه پسر رسول خداست و بنا بر آن حديث كه بخصوصه اسم ابراهيم‏7 را ذكر فرموده آن هم به جهت آنست كه ايشان فداي سيد شهدا شدند پس به آن جهت خداوند كوثر را به عوض ايشان دادند آيا نمي‏بيني كه در عوض شهادت آن بزرگوار خداوند لواي شفاعت را به ايشان عطا فرموده است و ايشان به واسطه قبول شهادت سيد شهدا شفاعت مي‏كنند مردم را چنانكه روايت كرده‏اند كه امت مرحومه روز قيامت هزار صفند و نهصد و نود و نه صف از آنها به شفاعت سيدشهدا نجات مي‏يابند و يك‌صف ديگر به شفاعت همه ائمه سلام اللّه عليهم و اگر نه اين بود كه كتاب به طول مي‏انجاميد آنقدر از معني اين حوض براي تو ذكر مي‏كردم كه حيران شوي آيا نشنيده‏اي كه فرمودند كه ما يك كلمه سخن مي‏گوييم و هفتاد معني دارد هريك را بخواهيم بگيريم مي‏گيريم و لكن غرض از اين كتاب آنست كه عوام ارشاد شوند و بفهمند پس به همين‏قدر در معني حوض كوثر كافي است ان‌شاءاللّه‌تعالي.

«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 270 *»

فصل

در حساب است و شك نيست كه خداوند عالم حساب جمعي از خلايق را مي‏كند و آيات قرآن به آن دلالت دارد و احاديث متواتره به آن رسيده است و لكن فهم آن بسيار مشكل است پس خواستيم كه ان‌شاءاللّه در اين كتاب شرح آن را هم كرده باشيم و در اين باب حديثهاي مختلف رسيده است كه بسياري از علما در فهم آنها و جمع آنها عاجز مانده‏اند و اگر خدا بخواهد در اين فصل جمع مابين آنها و اسرار آنها را ذكر خواهيم كرد و بنابر طريقه سابق اول چند حديث در اين خصوص ذكر مي‏كنيم بعد شرح آنها را به حول و قوه خداوند مي‏نماييم.

مرحوم مجلسي در بحار روايت كرده است از حضرت علي بن الحسين8 در حديثي كه فرمودند بدانيد اي بندگان خدا كه اهل شرك ترازوها براي آنها نصب نمي‏شود و ديوانها براي آنها گشاده نمي‏شود و ديوانها براي اهل اسلام گشاده مي‏شود و از حضرت ابوجعفر7 روايت كرده است در تفسير قول خداوند للذين احسنوا الحسني و زيادة كه معني فارسي آن آنست كه از براي كسانيكه نيكي كردند حسني را قرار داده‏ايم و زياده فرمودند حسني بهشت است و زياده دنياست آنچه خدا در دنيا داده است به ايشان حساب نمي‏كند در آخرت و جمع مي‏كند از براي ايشان ثواب دنيا و آخرت را و جزا مي‏دهد به بهتر عملهاشان در دنيا و آخرت و حضرت پيغمبر9 فرمودند كه خداي عزوجل حساب مي‏كند همه خلق را مگر كسيكه مشرك شده باشد به خداي عزوجل كه او را حساب نمي‏كنند و او را به آتش امر مي‏كنند و فرمودند كه اول چيزي كه از بنده مي‏پرسند دوستي ما اهل‏بيت است و از حضرت ابوجعفر7 روايت كرده است در تفسير قول خدا كه فاولئك يبدّل اللّه سيئاتهم حسنات و كان اللّه غفوراً رحيماً كه فارسيش آنست كه آنها را خدا عوض مي‏كند بديهاي ايشان را به نيكي فرمودند كه مؤمن گناه‏كار را مي‏آورند روز قيامت تا آن را به موقف حساب مي‏دارند پس خدا خود به حساب آن رسيدگي مي‏كند و احدي را مطلع نمي‏كند پس به او مي‏شناساند گناهان او را تا اقرار كند آنگاه به كاتبان گويد بديهاي او را به نيكيها بدل كنيد و بر مردم آشكار كنيد پس مردم مي‏گويند اين

«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 271 *»

بنده يك گناه نداشت پس او را به بهشت فرستند اين است معني آيه و اين در گناه‏كاران شيعه ماست بخصوصه و از حضرت امير7 روايت كرده است كه بنده را پيش خدا مي‏دارند پس مي‏فرمايد بسنجيد نعمت مرا بر او با عمل او پس نعمت او زياده مي‏آيد بر عمل او پس مي‏فرمايد ببخشيد به او نعمتهاي مرا و بسنجيد مابين خير او و شر او پس اگر خير و شرش مساوي شود خدا شر او را به واسطه خير او مي‏برد و داخل بهشتش مي‏كند و اگر عمل خيرش زياده باشد خدا مي‏دهد به او به فضلش و اگر شرش زياده باشد و از اهل تقوي باشد و شرك نورزيده باشد به خدا و از شرك پرهيز كرده باشد پس آن از اهل آمرزش است مي‏آمرزد خدا او را به رحمت خود اگر بخواهد و تفضل مي‏كند بر او به عفو خود و حضرت پيغمبر9 فرمود هركس را حساب كنند عذاب مي‏شود پس كسي عرض كرد پس جاي اين آيه كجاست كه فسوف يحاسب حساباً يسيراً كه فارسيش آنست كه زود باشد كه آن را حساب آساني كنند فرمودند آن عرض عملهاست و از حضرت صادق‏7 روايت كرده است كه سه‌چيز است كه خدا بنده مؤمن را به آن حساب نكند طعامي كه مي‏خورد و لباسي كه مي‏پوشد و زن صالحه‏اي كه آن را ياري مي‏كند و فرج آن را حفظ مي‏كند و از آن حضرت روايت كرده است در معني قول خدا كه يخافون سوء الحساب كه فارسي آن آنست كه مي‏ترسند از بدي حساب فرمودند بدي حساب دقت است كه بدي آنها را بر ايشان مي‏گيرند و نيكي آنها را حساب نمي‏كنند و از حضرت ابوجعفر7 روايت كرده است كه خدا دقت مي‏كند حساب بندگان را روز قيامت به قدر آنچه عقل در دنيا به ايشان داده است و از حضرت صادق‏7 روايت كرده است كه فرمودند كه خدا كريم‏تر از آنست كه سؤال كند از مؤمن از خوردن و آشاميدن او و از حضرت ابوجعفر روايت كرده است كه فرمودند كه خداي عزوجل سؤال نمي‏كند بندگان خود را از آنچه به ايشان تفضل فرموده است و منت بر ايشان نمي‏گذارد و منت‌گذاردن به انعام قبيح است از مخلوقين چگونه به خالق عزوجل نسبت داده مي‏شود چيزي كه پسنديده نيست براي مخلوقين و از

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 272 *»

حضرت امام رضا7 روايت كرده است در تفسير قول خداوند كه مي‏فرمايد ثم لتسئلنّ يومئذ عن النعيم كه فارسيش آنست كه هرآئينه پرسيده مي‏شويد روز قيامت از نعمت فرمودند اين رطب است و آب سرد. و از حضرت امام رضا7 روايت كرده است كه فرمودند واللّه دو نفر از شما در آتش ديده نمي‏شويد نه واللّه يك نفر ديده نمي‏شويد عرض كردند اين مطلب در كجاي قرآن است جواب دادند كه در سوره الرحمن كه مي‏فرمايد فيومئذ لايسأل عن ذنبه انس و لا جانّ كه فارسيش آنست كه روز قيامت از گناه شيعيان انس و جن نمي‏پرسند و حضرت ابوالحسن‏7 فرمودند كه بازگشت خلق به سوي ماست و حساب ايشان بر ماست و از حضرت صادق‏7 روايت كرده است كه چون روز قيامت شود خدا حساب شيعيان ما را به ما گذارد پس آنچه ميان ايشان و خدا باشد پيغمبر9 از خدا طلب بخشش مي‏كند و آنچه ميان ايشان و ميان مردم باشد از مظلمه، پيغمبر9 ادا مي‏كند و آنچه ميان ما و ايشان باشد ما مي‏بخشيم به ايشان تا داخل بهشت شوند بي‏حساب. اين مجملي است از احاديث حساب.

پس عرض‌مي‏كنم كه معني حساب آنست كه طلب را حساب‌كنند بعد تنخواه آن را نيز حساب كنند بعد فاضل يا باقي را بيرون آورند و اگر باقي است مطالبه باقي را كنند و حساب را غير از اين معني نباشد حال اين حساب دو قسم مي‏شود يكي حساب بد يكي حساب آسان اما حساب بد آنست كه دقت در حساب كنند و تا نقير و قطمير داد و ستد را حساب كنند و حساب آسان آنست كه گرفت و گيري در آن نباشد و بسياري از آن به مسامحه بگذرد پس چون بسياري از آن به مسامحه مي‏گذرد حساب تمام و حساب حقيقي نباشد بلكه محض عرض باشد يعني اظهار‌كردن كه طلب اين بود و تنخواه اين داده شده و ديگر مطالبه باقي را نكنند و آنچه در تنخواه عيبي و نقصي بوده وانزنند پس اين حساب آسان است و حساب بد وازدن تنخواه با عيب است و تا دينار آخر حساب‌كردن و دقت‌نمودن است و الا خداوند عالم در حساب ظلم نمي‏كند كه بدحساب باشد.

پس چون اين را فهميدي عرض مي‏كنم كه خداوند هم

«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 273 *»

سرمايه‏اي به خلق خود داده و خلق هم تنخواهي رد كرده‏اند اما سرمايه خداوند عالم اولاً ايجاد است كه مردم را خلق كرده و ثانياً عقل و شعور است كه به ايشان عطا فرموده و ثالثاً مددها و فيضها و قوتهاست كه در هر دمي به ايشان مي‏رساند و چهارم رزقي است كه در اين دار دنيا به ايشان عطا مي‏فرمايد كه زنده باشند و اطاعت كنند پنجم فرستادن پيغمبران و اوصياي ايشان است به سوي خلق كه صلاح و فساد ايشان را به ايشان برسانند و واسطه فيضهاي باطني باشند به سوي ايشان ششم اخوان و ياران كه براي هركس معين فرموده تا كمك‌حال او باشند از براي اداي طاعات هفتم اسباب آسماني و زميني است كه همه جمع آمده است تا عمل صالح كنند هشتم توفيقات و تفضلها و مهلتها كه خداوند براي مردم قرار داده است و غير از اين از نعمتها و فضلها كه شماره آنها را غير صاحب نعمت كسي نمي‏داند پس اينها سرمايه‏ايست كه خدا به خلق داده است و تنخواه اينها بايد خلق عبادت كنند و به طوري كه دلالت كرده و راهنمايي نموده از عهده بندگي برآيند كه نفع آن هم باز به ايشان مي‏رسد و هيچ نفعي به خدا ندارد پس روز قيامت حساب از براي اين سرمايه و تنخواه است كه معلوم شود براي خود او كه سرمايه را زيان كرده است يا از آن نفع نموده است و الا براي خداوند عالم پوشيده نبود و نخواهد بود و خدا را حاجت به حساب خلايق نباشد و لكن به جهت اظهار عدل خود تا بر خلق پوشيده نباشد و كسي گمان نكند كه بي‏سبب كسي را عذاب كردند و بي‏سبب كسي را رحمت كردند و به جهت آنكه ظاهر شود فضل مؤمن و حسن عملهاي او براي مردم و اين هم شرافتي باشد براي او و عزتي باشد و ظاهر شود رسوايي و بدعملي عاصي تا اين هم شرمساري و يك نوع عذابي باشد براي او و محل سرزنش ساير خلق شود و اما عاصيان پس چون حساب شوند شرمساري به ايشان دست دهد كه همان شرمساري كفاره گناهان او مي‏شود چرا كه آن شرمساري نوع عذابي است كه به او مي‏رسد و گناهانش به همين‏قدر عذاب پاك مي‏شود خلاصه خدا را حاجت به حساب نيست و حساب هم از مصالح خلق است.

پس چون معني حساب را دانستي عرض مي‏شود كه كيفيت محاسبه آنست

«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 274 *»

كه وليّ مطلق چون بر كرسي محاسبه خلق بنشيند و ترازوهاي اعمال نصب شود و نامه‏هاي عملها گشوده شود آن بزرگوار يك كلمه‏اي بفرمايد كه جميع مردم مي‏بينند كه آن حضرت نامه عملهاي ايشان را از اول تا آخر خواند به لغت خود ايشان كه يك جزئي را فروگذاشت نفرمود و عرض كرده‏ام معني نامه را ولي جهال خيال مي‏كنند كه آن نامه به قدر نامه‏هاي متعارفي است كه كسي به كسي مي‏نويسد چنين نيست چرا كه جميع اقوال و افعال و احوال را كتابها ضرور است بسيار بزرگ كه شتر حمل آنها را نتواند و خداوند عالم ثبت كرده است جميع عملهاي تو را در آن نامه‏ها و آن نامه‏ها از كاغذ و پارچه نباشد بلكه آن نامه صفحه نفس اماره تو است كه جميع عملهاي بد تو در آن ثبت است و صفحه نفس راضيه مرضيه تو است كه جميع عملهاي نيك تو در آن ثبت است و آن صفحه بسيار بزرگ است بسا آنكه به قدر هفت همسر اين دنيا باشد و بسا آنكه هفتاد بسا آنكه هفتادهزار و بسا آنكه به غير حساب بزرگ‏تر از اين دنيا باشد و جميع اعمال و احوال و اقوال انسان در آن ثبت است پس اگر انسان مؤمن است نامه او از پيش روي او مي‏آيد و به دست راست او مي‏افتد چرا كه نفس راضيه از جانب راست است و عمل للّه و في‌اللّه كرده است پس از پيش رو مي‏آيد و هرگاه عاصي است نامه عمل او از پشت سر او مي‏آيد و پشت او را مي‏شكافد و به دست چپ او واقع مي‏شود زيرا كه نفس اماره در جانب چپ است و از پشت سر مي‏آيد چرا كه عمل براي هواي خود كرده نه خدا پس ولي مطلق به كلمه‏اي سخن گويد و همه نگاه مي‏كنند به نامه عمل خود مي‏بينند كه از اول تا آخر را خواند كه نقطه‏اي را فروگذاشت نكرد پس بگويند مالهذا الكتاب لايغادر صغيرة و لاكبيرة الا احصيها و وجدوا ما عملوا حاضرا يعني اين چه كتابي است يعني چه امامي است كه وانگذاشته است كوچكي و نه بزرگي را مگر آنكه همه را شمرده است و دانسته است و همه عملهاي خود را نعوذباللّه حاضر مي‏بينند پس خداوند فرمايد هذا كتابنا ينطق عليكم بالحق انّا كنّا نستنسخ ما كنتم تعملون يعني اين كتاب ما سخن مي‏گويد بر شما به راستي ما نسخه برمي‏داشتيم عملهاي شما را از كتاب خود كه لوح محفوظ

«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 275 *»

باشد كه آن سينه امام است‏7 پس به همين يك كلمه حساب كل خلايق بشود و اين است كه خدا خود را سريع‌الحساب وصف كرده است پس حساب به همان يك چشم به هم زدن مي‏شود نهايت طول مي‏كشد از عهده برآمدن خلايق بر خلايق نه بر حساب‏كننده و حساب كل همان يك كلمه از نزد حساب‏كننده بيش نيست و در اين باب مثلي بايد تا بر تو مسئله آسان شود ببين آفتاب كه طلوع مي‏كند از او همان يك سر برآوردن است و اما جميع روي زمين را روشن مي‏كند و جميع هوا و فضا و آسمانها را روشن مي‏كند پس ببين كه از آفتاب همان يك تجلي است و لكن جلوه او مسافتهاي بسيار را نوراني كرد كه اگر تو بخواهي همه مسافت را سير كني سالها و ماهها بايد بگردي تا همه را ببيني، اين كتابها را كه چاپ مي‏زنند يك‌دفعه يك صفحه را چاپ مي‏زنند و تو بايد مدتي آن را بخواني پس او يك‌‌دفعه نوشت و تو مدتها مي‏خواني پس به همين‏طور حساب كاينات را او يك‌دفعه مي‏كند و مي‏گويد لكن خلق به تدريج بر آن مي‏گذرند و تفصيل آن را به تدريج مي‏شنوند و به تدريج آن را مقابله مي‏كنند و مي‏خوانند پس خداوند سريع‌الحساب است و لكن خلق معطل مي‏شوند به قدر صفاي نفس و كدورت آن پس ايشان هم هرچه نفسشان صافي‏تر و لطيف‏تر باشد سرعت سير ايشان بيشتر باشد و زودتر بر همه مرور كنند و هرچه نفسشان كدرتر و كثيف‏تر باشد كندسيرتر خواهند بود و بر عملهاي خود دورتر بگذرند پس بسا كسي كه يك چشم بر هم زدن از عهده حساب خود برآيد و بسا كسي كه يك‌روز يا يك‌ماه يا يك‌سال يا پنجاه‌هزار سال طول بكشد به قدر كثافت نفس هركس مثل آنكه در اين دنيا بعضي تندروند بعضي كندرو و بعضي فالج نمي‏تواند راه رفت و مي‏خزند و بعضي زمين‏گيرند كه اصلاً حركت در وجود آنها نمانده پس سالها در يك مكان افتاده‏اند حال به همين نهج است احوال نفسهاي مردم پس از اين جهت مختلف باشند و همچنين از عهده حساب مردم مختلف برمي‏آيند پس بعضي را عملهاي نيك هست كه كفاره عملهاي بد او شود يا از براي او شفيعي برسد و از عهده حساب او برآيد و فضل شامل حال او شود و بعضي مدتي در پاي حساب بمانند تا همان ماندن بلكه

«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 276 *»

كفاره او شود و بعضي ابداً بمانند تا آخر روز قيامت و كفاره‏اي براي عملهاي بد ايشان پيدا نشود و آن معطلي عين عذاب ايشان باشد ابداً تا مگر فضل خدا در آخر شامل حال ايشان بشود.

و چون اين مطلب را دانستي عرض مي‏كنم كه دو طايفه را در قيامت حساب نباشد يكي مشركان را كه خداوند مي‏فرمايد ان اللّه لايغفر ان‌يشرك به يعني خدا نمي‏آمرزد كسي را كه مشرك شده‌است و اين حتمي است كه احتمال بدا و شامل‌شدن فضل در آن نباشد پس از براي اين طايفه حساب نباشد و ديواني گشاده نشود و ميزاني برپا نشود و بي‏حساب و مطالبه داخل جهنم شوند چرا كه حساب براي آن است كه طاعتها را با معصيتها بسنجند و اين دو را با سرمايه‏اي كه مذكور شد قياس كنند و مشرك طاعتي ندارد كه سنجيده شود و مراد از مشرك كسي است كه با خدا كسي ديگر را پرستيده باشد يا با خدا شريكي در افعال او قرار داده باشد يا در صفات خدا كسي را شريك كرده باشد يا در ذات خداوند با او شريكي قرار داده باشد يا آنكه با پيغمبر9 شريكي قرار داده باشد يا با حضرت امير و ائمه طاهرين‏: يا كافر باشد به يكي از انواع كفر كه تفصيل آنها اينجا داده نمي‏شود پس اين جماعت مشركند به خداوند عالم و ايشان را حسابي و كتابي نباشد و بي‏حساب داخل جهنم شوند و نجاتي از براي ايشان نباشد چنانكه در حديث شنيدي.

و همچنين مؤمن كامل را حسابي نباشد چرا كه ايشان به مقتضاي حاسبوا قبل ان‌تحاسبوا يعني حساب كنيد با نفس خود پيش از آنكه حساب شما را بكنند حساب خود را كرده‏اند و اگر معصيتي در خود ديده‏اند تدارك آن را به استغفار كرده‏اند و اگر مظلمه‏اي از خلق بر ذمه خود ديده‏اند آن را ادا نموده‏اند و آنچه نعمت از خداوند بر خود مشاهده كرده‏اند او را شكر و سپاس كرده‏اند پس حساب خود را به كلي كرده‏اند و علي‌الدوام مراقب خود بوده‏اند و محشر را بر خود مصور نموده‏اند و آنچه بر ايشان بوده از تكليف به عمل آورده‏اند و كوتاهي در آن ننموده‏اند پس ايشان هم وارد محشر مي‏شوند با حساب پاك كه ديگر حاجت به حساب ندارند اين است كه خدا مي‏فرمايد انما يوفّي الصابرون اجرهم بغير حساب يعني صابران

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 277 *»

داخل بهشت مي‏شوند بي‏حساب و صابران كساني هستند كه صبر كرده‏اند بر طاعت پس آن را علي‏الدوام بجا آورده‏اند و آن را باطل نكرده‏اند به كفر و شرك و معصيتهاي بزرگ و صبر كرده‏اند از معصيت كه مرتكب آن نشده‏اند و به آن عمل نكرده‏اند و اگر احياناً سرزده تدارك آن را به استغفار و انابه كرده‏اند و صبر كرده‏اند بر بلاها پس جزع نكرده‏اند و چيزي كه دليل نارضايي ايشان باشد از خدا از ايشان سرنزده و صبر كرده‏اند بر نعمتها كه به زيادتي نعمت طغيان نكرده‏اند و از حد خود بيرون نرفته‏اند و آنها را به كفران زايل‌نكرده‏اند و شكر بر آنها نموده‏اند تا برايشان ابدي شده پس چون حقيقةً صابر شدند خداوند اجر ايشان را به غير حساب به ايشان عطا مي‏فرمايد پس اين جماعت هم بر ايشان ميزاني نصب نشود و ديواني گشوده نشود و حسابي كرده نشود و جلالت شأن ايشان و رسوايي طايفه اول در روز قيامت از آفتاب آشكارتر باشد پس حاجت به حساب و پرسشي ندارند.

پس اهل حساب آن جماعت باشند كه ايشان را طاعتها و گناههاست كه توبه از آنها نكرده‏اند پس حساب ايشان را بكنند و ترازوها بر ايشان نصب شود و ديوان اعمال گشوده شود و اين جماعت دوجوره‏اند يكي شيعه و موالي آل‌محمد: و يكي ساير اهل اسلام آن كساني كه حق آل‌محمد: بر ايشان آشكار نشده و به ايشان نرسيده و بر اسلام بوده‏اند و عمل به شريعت كرده‏اند و مثقال ذره‏اي عداوت آل‌محمد: را نداشته‏اند چرا كه حب آل‌محمد: از ضروري مذهب اسلام است و نص كتاب است و متواتر سنت است و سني و شيعه آن را دانسته‏اند پس چون مسلم باشند و عداوت آل‌محمد: نداشته باشند آنها اهل حسابند لكن جماعت دوستان آل‌محمد: اهل فضلند و ساير مسلمانان اهل عدلند پس با شيعه به فضل رفتار كنند زيرا كه محبت آل‌محمد: عين فضلي است كه شامل حال ايشان شده در دار دنيا و با اين فضل از دنيا رفته‏اند و با اين فضل محشور شوند پس هميشه در فضل بوده‏اند و هستند پس اين جماعت باشند آنها كه شنيدي كه خداوند عالم خود حساب ايشان را مي‏كند و ايشان را بر

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 278 *»

گناهانشان آگاه مي‏كند بعد گناهان ايشان را به طاعت بدل مي‏كند و براي مردم ظاهر مي‏كند تا گمان كنند كه اين بنده از آن جماعتي است كه هيچ گناه نداشته‏اند و اين است كه شيعه و سني روايت كرده‏اند كه دوستي علي حسنه‏ايست كه هيچ گناه با آن ضرر ندارد و دشمني علي گناهي است كه هيچ حسنه‏اي با آن نفع ندارد پس چون اين شخص دوست به عرصه محشر درآمد نور ولايت او را پوشيده بود كه چشم كفار بديهاي او را نمي‏ديد لكن بر خدا مخفي نبود پس چون حساب او را كرد آن نور غالب آمد بر گناهان و آنها را برطرف كرد پس خداوند عالم براي مردم ظاهر كرد كه اين بنده گناه نداشته و تو مي‏داني كه هرگاه در ميزان صواب كسي زياده از خطاي او باشد خدا او را مي‏آمرزد و باز مي‏داني كه هيچ طاعتي در ملك خدا از محبت آل‌محمد: اعظم نخواهد بود چرا كه آن اصل همه خيرات است و جميع طاعتها فرع اوست پس هيچ فرعي سنگين‏تر از اصل نشود پس هيچ طاعتي به آن نرسد پس ذره‏اي از حب اميرالمؤمنين‏7 از عالم عالم معصيت سنگين‏تر است پس طاعت دوست آل‌محمد: هميشه از معصيتش سنگين‏تر است پس خدا او را البته مي‏آمرزد و مغفرت خواهد كرد و مغفرت در زبان عربي پنهان‌كردن گناه است پس گناهان دوست پنهان مي‏شود و جز خدا كسي بر گناهان او مطلع نشود و معني حساب‌كردن خود خدا حساب‌كردن اولياست پس خود اوليا: حساب او را بكنند و هيچ خلقي را بر حساب او مطلع نكنند اين است كه فرمودند كه حساب شيعه را به ما مي‏گذارند اگر ميان ايشان و خدا حقي است بر خدا حتم مي‏كنيم كه از آن بگذرد و مي‏گذرد و اگر مردم بر او حقي دارند آنقدر به مظلوم مي‏دهيم كه از سر دوست ما بگذرد و اگر ميان او و ما حقي است آن مال خود اوست و مي‏بخشيم پس دوستان كه اهل فضلند حساب بشوند و امر ايشان هم به اين‏طور بگذرد و داخل نشود از ايشان احدي به جهنم چنانكه احاديث متواتر در اين خصوصها رسيده است و بعضي هم گذشته و بعضي هم خواهد آمد.

و اما اهل عدل پس ايشان دوجوره‏اند بعضي گناه و صوابشان علي‌السواست پس اينها

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 279 *»

نه از اهل بهشت باشند چرا كه گناه دارند و نه از اهل جهنم چرا كه صواب دارند و خدا عدل است پس ايشان را در اعراف بگذارد كه منزلي است ميان بهشت و جهنم چنانكه خواهد آمد و چون اصل طاعت رجحان دارد بر معصيت آخر نجات يابند و آنچه من مي‏فهمم اينها جماعتي هستند كه آل‌محمد را: دوست داشته‏اند لكن اعتقاد امامت ايشان را از راه جهالت نداشته‏اند يا آلودگي ايشان ذاتي باشد چنانكه خواهد آمد پس آخر اين طايفه نجات باشد به بركت همان دوستي كه داشته‏اند و اما آن طايفه كه گناه ايشان زياده از صواب ايشان باشد آنها داخل جهنم شوند و به قدر گناه خود بسوزند تا آن گناه پاك شود بعد به جهت آن طاعتهاي في‏الجمله نجات يابند چرا كه آن طاعتها از فروع ولايت است و به فرع ولايت في‏الجمله متمسك بوده‏اند پس در آخر به شفاعت آل‏محمد: نجات يابند و داخل بهشت شوند در ادني درجه بهشت و ايشان را جهنميون گويند و تا مدتي به اين لقب خوانده شوند تا آنكه دعا كنند و خداوند عالم آن لقب را از ايشان بردارد و در پست‏تر درجه بهشت منعم باشند. اين است مجملي از كيفيت حساب خلايق اما سندهاي اين مطالب را في‏الجمله بايد ذكر كرد تا علاوه بر دليل عقلي حديث آن را بداني.

اما آنكه اصحاب شرك بي‏حساب داخل جهنم شوند پس سند آن حديث حضرت علي بن الحسين است8 كه فرمودند بدانيد اي بندگان خدا كه اهل شرك نصب نمي‏شود از براي ايشان ترازوها و ديوانها براي آنها گشاده نمي‏شود و ديوانها براي اهل اسلام گشاده مي‏شود و همچنين حضرت پيغمبر9 فرمودند كه خداي عزوجل حساب مي‏كند همه خلق را مگر كسي كه مشرك شده باشد به خداي عزوجل كه او را حساب نمي‏كند و او را به آتش امر مي‏كند پس اين دو حديث و آيه قرآن دلالت بر آن مي‏كند كه مشركان و كفار را حساب نباشد اصلاً و حساب مخصوص اهل اسلام است و همچنين حضرت پيغمبر9 فرمودند كه هركس را حساب كنند عذاب مي‏شود پس اين حديث هم با آيه قرآن كه گذشت دلالت مي‏كند بر آنكه مؤمن كامل را حساب نكنند چرا كه او را عذاب نمي‏كنند پس

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 280 *»

معلوم شد كه حساب مخصوص مسلمين است از شيعه و غير شيعه.

و اما آنكه شيعه را حساب مي‏كنند و ولايت اهل‌بيت‏: بر جميع گناهان غالب مي‏آيد به جهت حديثي كه شيعه و سني روايت كرده‏اند كه حب علي‏7 حسنه‏ايست كه هيچ گناه با آن ضرر ندارد و بغض او گناهي است كه هيچ حسنه‏اي با آن نفع ندارد پس چون عاصيان شيعه ولايت را دارند و گناه به ايشان ضرر ندارد پس ايشان هم حساب نشوند چرا كه هركس را حساب كنند عذاب شود و اين طايفه عذاب نشوند پس آنچه رسيده است در حساب مؤمنان حساب آسان است كه عرض باشد يعني محض اظهار حساب به ايشان به جهت آنكه اعتراف كنند و بر حساب آنها جز موالي آنها كسي ديگر مطلع نشود چنانكه پيش شنيدي و به شفاعت ائمة ايشان امر ايشان بگذرد و از اين است كه از حضرت امير7 روايت شده است كه روز قيامت منادي ندا مي‏كند يا علي داخل بهشت‌ شو تو و شيعيان تو حسابي بر تو و بر ايشان نيست پس داخل بهشت مي‏شوند و متنعم مي‏شوند تا آنكه فرمود منادي ندا مي‏كند كه بخوريد و بياشاميد گوارا كه رحمن به شما نظري كرده كه فقري بر شما نيست و حسابي و عذابي بر شما نيست و حضرت پيغمبر9 فرمودند كه سابق داخل بهشت مي‏شود بي‏حساب و ميانه‏رو حساب مي‏شود حساب آساني و ظالم نفس خود حبس مي‏شود در روز پنجاه‌هزار سال تا حزن داخل دل او شود پس رحم مي‏كند خدا او را و داخل بهشت كند و حضرت صادق‏7 فرمودند كه مردم سه‌قسمت مي‏باشند قسمي زير سايه عرشند روزي كه سايه‏اي جز آن نيست و قسمي بر ايشان است حساب و عذاب و قسمي روهاشان مثل روهاي آدميزاد است و دلهاشان دلهاي شياطين و فرمودند كه خدا مبعوث مي‏كند شيعه ما را روز قيامت با هرچه دارند از گناه و غير گناه با روهاي سفيد و عيبهاي پوشيده، سوار مي‏شوند بر ناقه‏هايي از ياقوت و در ميان بهشت مي‏گردند مائده‏ها براي ايشان گذارده مي‏شود پس هميشه از آن مي‏خورند و مردم در حسابند و اين است قول خدا انّ الذين سبقت لهم منا الحسني اولئك عنها مبعدون لايسمعون حسيسها و هم فيما اشتهت انفسهم

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 281 *»

خالدون.

پس حساب مخصوص كساني باشد كه از مسلمين مي‏باشند و لكن به قدر ذره‏اي عداوت نداشته‏اند و به گوش ايشان امر ولايت نخورده يا نفهميده‏اند پس اين جماعت را حساب كنند، اگر گناه و صوابشان مساوي است از اهل اعرافند و اگر گناهشان بيشتر است از اهل جهنم يعني به جهنم مي‏روند تا آنكه از گناهان خود پاك شوند و دليل بر اين دو طايفه آيات بسيار از كتاب است و هر آيه‏اي كه دلالت بر آن دارد كه به معصيت به جهنم مي‏روند مخصوص اين طايفه آخري باشد و احاديث بسيار هم بر احوال اين دو طايفه دلالت دارد از آن جمله روايتي است كه از حضرت صادق‏7 رسيده است كه فرمودند اعراف تلهايي است ميان بهشت و جهنم و ائمه مي‏ايستند بر اعراف با شيعيان خود و مؤمنان پيشي گرفته‏اند به جنت بي‏حساب پس ائمه مي‏فرمايند به شيعيان خود كه گناه‏كارند كه نظر كنيد به برادران خود كه پيشي گرفته‏اند به بهشت بي‏حساب تا آنكه فرمود كه ائمه مي‏فرمايند به كسانيكه در جهنمند از دشمنان كه اينها شيعيان منند و برادران منند كه شما در دنيا قسم مي‏خورديد كه اينها را خدا رحمت نمي‏كند پس به شيعيان مي‏فرمايد كه داخل بهشت شويد كه خوفي بر شما نيست و محزون نمي‏شويد. پس از اين حديث شريف معلوم شد كه اصحاب اعراف از مواليانند اگرچه از پست‏تر آنها باشند و نيستند از جمله سابقان كه صواب ايشان بر خطايشان غالب آمده باشد كه داخل بهشت شوند بي‏حساب و نيستند داخل آن جماعت كه گناهشان بر صوابشان غالب آمده باشد پس داخل جهنم شوند چنانكه حضرت باقر7 فرمودند در خصوص اصحاب اعراف كه واللّه ايشان نه مؤمنند و نه كافر اگر مؤمن بودند داخل جنت مي‏شدند چنانكه مؤمنان داخل شدند و اگر كافر بودند داخل آتش مي‏شدند چنانكه كفار داخل شدند و لكن ايشان قومي هستند كه مساوي شده است حسنه‏هاي ايشان و گناههاي ايشان تا آنكه فرمودند كه اگر خدا بخواهد داخل بهشت مي‏كند ايشان را به رحمت خود و اگر بخواهد مي‏كشاند ايشان را به آتش به گناهانشان و ظلم نكرده است ايشان را تا آخر حديث پس مراد از اينكه فرمودند ايشان مؤمن نيستند و حال آنكه در حديث سابق

«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 282 *»

فرمودند كه از شيعيانند آنست كه مؤمن حقيقي نيستند كه ولايت ايشان قوي باشد و اگر ولايتشان قوي بود هرآينه بر معاصي ايشان غلبه مي‏كرد پس مؤمن حقيقي نيستند و لكن دوستي في‏الجمله داشته‏اند پس از اين جهت اسم شيعه بر ايشان گفته شده نمي‏بيني كه شعاع چراغ مراتب دارد در اول نور غالب است بر ظلمت در وسط نور و ظلمت مساوي شود و چون به نهايت دوري رسد نهايت ضعف پيدا كند به طوري كه غلبه بر ظلمت نتواند كرد پس از اين جهت كه نور و ظلمت اصحاب اعراف مساوي شده ميان بهشت و دوزخ مانده‏اند و آنچه از آيات و اخبار برمي‏آيد آنقدر در اعراف مي‏مانند كه ظلمت ايشان ضعيف شود و آخر غلبه با نور شود به شفاعت اوليا پس به ايشان بگويند كه داخل جنت شويد و به اين واسطه كه في‏الجمله نوري دارند و آخر غالب مي‏آيد به ايشان شيعه گفتند و به جهت مساوي‌بودن نور و ظلمت ايشان را نه كافر گفتند و نه مؤمن و لكن آخر مستحق اسم ايمان بشوند و لكن ايمان ناقصي و ايشان را در حظاير بهشت جا دهند با مؤمنين جن چنانكه از امام‏7 پرسيدند از حال مؤمنين جن داخل بهشت مي‏شوند فرمودند نه و لكن خدا را حظايري است ميان بهشت و دوزخ مي‏باشند در آن مؤمنان جن و فساق شيعه.

و اما آنچه دلالت كند بر احوال كساني كه گناه ايشان غالب است بر صواب ايشان از مسلمين غافلين كه حجت بر ايشان تمام نشده است يا از فرقه اثني‌عشريه كه بعضي مقامات و فضايل و شروط ايمان را نفهميده‏اند و نشنيده‏اند و از اين جهت اقرار نكرده‏اند بلكه صرف اقرار مجهولي پستي دارند به آنها پس اين جماعت به عصيانشان حساب شوند و هرگاه زياده آيد گناه ايشان بر صوابشان و كفايت نكند معصيت آنها را صدمات دنيا و برزخ و اهوال آخرت و ترسهاي عرصات، معذب مي‏شوند در اعلي طبقات جهنم تا آنقدر كه گناهشان بسوزد آنگاه ايشان را از جهنم بيرون آورند و جهنميين ايشان باشند و در ايشان مي‏فرمايد خداوند عالم و اما الذين شقوا ففي النار خالدين فيها مادامت السموات و الارض الا ماشاء ربك يعني اشقيا در جهنم مخلدند مگر آن كسانيكه خدا بخواهد ايشان را بيرون آورد و حضرت امام رضا7

«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 283 *»

فرمودند كه خدا داخل آتش نمي‏كند مؤمن را و حال آنكه وعده بهشت كرده است به آن و بيرون نمي‏كند كافر را از آتش و حال آنكه وعده جهنم و خلود كرده است به آن و گناه‏كاران اهل توحيد داخل جهنم مي‏شوند و بيرون مي‏آيند و شفاعت بر ايشان جايز است تا آخر خبر. و شك نيست كه مراد از اهل توحيد يهود و نصاري نيستند بلكه كسانيند از اهل اسلام كه اقرار به پيغمبر9 دارند و به شرايع اسلام معتقدند و لكن حجت ولايت بر ايشان تمام نشده است يا اقرار جزئي به ائمه دارند و لكن حجت در فضايل بر ايشان تمام نشده است پس اين جماعت داخل جهنم بشوند چنانكه فرمود حضرت ابوجعفر7 به درستي كه قومي مي‏سوزند در آتش تا ذغال شوند آنگاه ادراك كند ايشان را شفاعت پس مي‏برند آنان را نزد نهري كه بيرون مي‏آيد از ترشح اهل جنت پس غسل مي‏كنند از آن و مي‏رويد گوشتها و خونهاي ايشان و خشكي آتش و بدهيئتي آتش از تن ايشان برود و داخل بهشت شوند و ناميده مي‏شوند جهنميان پس همگي دعا كنند كه خدايا اين اسم را از ما بردار پس آن اسم از ايشان برداشته شود بعد فرمودند كه دشمنان علي مخلدند در آتش، شفاعت ايشان را درك نمي‏كند و در حديثي حضرت صادق‏7 فرمودند در خصوص جهنميين كه آنها با اولياء خدا سكنا نكنند و ميانشان واللّه منزله‏اي است و فرمود كه بهشت آنها پست‏تر است و جهنم آنها غير جهنم است مجملاً كه اين جماعت هم داخل جهنم بشوند و بعد به شفاعت اوليا بيرون آيند و احاديث بسيار دلالت كند بر اين مطلب و بسا آنكه در بعضي اخبار اين جماعت را هم از دوستان شمرده باشند و اسم شيعه و محب بر ايشان گويند زيرا كه ولايت اصل هر خير است و هر خيري از فروع آنست و هركس هر خيري دارد متمسك به فرعي از فروع ولايت است پس به واسطه آن مي‏توان آن را ولي گفت اگرچه حقيقي نباشد و چون خدا حتم كرده است كه متمسك به ولايت مخلد در آتش نشود و متمسك به عداوت داخل بهشت نشود بايد هركس كه خيري آخرتي دارد كه آن خيري ذاتي است نجات يابد اگرچه بعد از مدتي باشد پس اين جماعت چون مقر به توحيد و نبوت بودند

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 284 *»

يا آنكه مقر به توحيد و نبوت و ولايت بودند و لكن ولايت ضعيفي كه اقرار به فضايل از راه جهالت نداشته و عمل به شرايع از غلبه هوي نكرده و حقوق اخوان را از راه كبر و ساير صفات ضميمه غير عداوت بجاي نياورده پس همان اقرارشان از فروع ولايت بوده و بايست چون اين نجاسات از تن ايشان پاك شود آخر نجات يابند و در رتبه حظاير بهشت كه تمسك به فروع ولايت است سكنا كنند پس به شفاعت مواليان خود نجات خواهند يافت.

اما آنكه گناه‏كاران ساير فرق اسلام كه حجت بر ايشان تمام نشده داخل جهنم مي‏شوند كه دليلش گذشت و معلوم است و آيات كتاب شهادت مي‏دهد به آن.

و اما آنكه از شيعه هم داخل جهنم مي‏شوند آن حديثي است كه امام حسن عسكري‏7 فرمودند در تفسير اين آيه كه قالوا لن‏تمسّنا النار ا÷ اياماً معدودة فرمودند كه رسول خدا فرمود9 كه ولايت علي حسنه‏ايست كه با آن گناهي ضرر ندارد اگرچه بزرگ باشد مگر آنچه به جهت پاكي به گناه‏كاران ايشان برسد به واسطه محنت دنيا و بعضي در آخرت تا آنكه نجات يابد به شفاعت آقايان طيب و طاهر خود و دوستي دشمنان علي و مخالفت علي‏7 گناهي است كه نفع نمي‏كند با آن چيزي مگر نفعي كه به ايشان رسد به واسطه طاعاتشان در دنيا به نعمت و صحت و وسعت پس وارد آخرت مي‏شود و نيست برايشان مگر عذاب دائمي پس فرمود كسيكه انكار كند ولايت علي را7 نمي‏بيند به چشم خود بهشت را هرگز مگر آنكه نشان او دهند كه اگر تو دوست بودي اينجا جاي تو بود پس حسرت و پشيماني او زياده شود و كسيكه دوستي علي را داشته باشد و بيزاري جسته باشد از دشمنان او و تسليم كرده باشد از براي دوستان او نمي‏بيند آتش را به چشم خود مگر آنكه نشان او دهند كه اگر تو اين‏طور نبودي اينجا جاي تو بود و مگر آنكه او را داخل كنند در جهنم اگر مسرف بوده بر نفس خود آنقدر كه به حد كفر نرسيده باشد طاهر شود به جهنم چنانكه طاهر مي‏كند انسان چرك‌شده بدن خود را به حمام پس از آنجا بيرون آيد به شفاعت آقايان خود پس رسول خدا فرمود كه تقوي پيشه كنيد اي گروه شيعه كه جنت از شما نمي‏گذرد اگرچه دور كند آن را

«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 285 *»

عملهاي قبيح شما پس تنافس كنيد در درجات بهشت عرض كردند كه آيا داخل جهنم مي‏شود كسي از دوستان تو و دوستان علي فرمود كسيكه چرك كند نفس خود را به مخالفت محمد و علي و در حرامها بيفتد و ظلم كند مؤمنين و مؤمنات را و مخالفت كند آنچه را كه براي او قرار داده باشند از شريعتها مي‏آيد روز قيامت چركن و محمد و علي8 به او مي‏گويند اي فلان تو چركني و خوب نيستي از براي رفاقت نيكان و معانقه حور حسان و ملائكه مقربان به آنجا نمي‏رسي مگر آنكه طاهر شوي از اين گناهان پس داخل مي‏كنند او را در طبقه اعلاي جهنم و عذاب مي‏كنند آن را به بعض گناهانش و بعضي از گناه‏كاران هستند كه سختيهاي محشر به ايشان مي‏رسد به بعضي گناهانشان پس آقايان او مي‏فرستند خوبان شيعه را كه آنها را برمي‏چينند از اينجا و از آنجا چنانكه مرغ دانه برمي‏چيند و بعضي از گناه‏كاران هستند كه گناهشان كمتر و سبك‏تر است پس پاك مي‏شود به سختيها و بلاها از سلاطين و غير ايشان و از آفات در تنشان در دنيا تا در قبر داخل شود و پاك باشد و بعضي از ايشان مرگش نزديك شود و هنوز گناهي بر آن مانده پس نزع روحش سخت شود و كفاره او شود و اگر گناهي بر او مانده باشد دهشت و حيرت و اضطراب در روز مرگ به او دست دهد و مردم گرد او نيايند و ذلتي به او رسد و كفاره او شود و اگر باز گناهي مانده باشد هنوز به لحد نگذاشته مردم متفرق شوند پس پاك مي‏شود و اگر گناهانش عظيم‏تر باشد و بيشتر پاك مي‏شود از آنها به سختيهاي قيامت و اگر بيشتر و عظيم‏تر باشد پاك مي‏شود از آنها در طبق بالاي جهنم و اينها سخت‏ترين دوستان ما هستند در عذاب و گناهشان بزرگ‏تر است به درستي كه اينها را شيعه نمي‏گويند و لكن به ايشان دوستان گويند و دوستان دوستان و دشمنان دشمنان به درستي كه شيعه ما كسي است كه متابعت ما كرده باشد و پيروي آثار ما را نموده باشد و اقتداي به اعمال ما كرده باشد، تمام شد موضع حاجت از حديث شريف. پس از اين حديث هم معلوم شد كه جمعي هستند از دوستان آل‌محمد: كه مخالفتشان به سر حد اعلي رسيده كه در آن به غير همان محبت ناقص چيزي نگذاشته‏اند و همان‌قدر است كه ايشان را به حد كفر

«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 286 *»

نرسانده و محرمات را بجا آورده‏اند و ظلم به مؤمنين و مؤمنات كرده‏اند و مخالفت شريعتها نموده پس چنين كسان البته به طبقه اعلاي جهنم بروند تا طاهر شوند بعد ايشان را شفاعت درك كند و در حظاير بهشت سكنا كنند.

و چون كلام به اينجا رسيد مناسب شد كه عرض كنم كه چون مردم را سه‌رتبه است يكي رتبه دنيايي و يكي رتبه برزخي و يكي رتبه آخرتي عملهاي ايشان هم نيز سه باشد عملهاي دنيايي كه از ظاهر ايشان سرزده به واسطه بعضي اسباب و فكري و همّي در آن ندارند و دويم عملهاي برزخي كه به فكر و عزم و خيال آنها را بجا آورده‏اند و در آنها سعي كرده‏اند و همتي گماشته‏اند و سيوم عملهاي آخرتي كه به آنها محبت ورزيده‏اند و هركس با ايشان در آن عملها شريك بوده آنها را دوست داشته‏اند و هركس مخالف بوده از او بدشان مي‏آمده و پيشتر شرح اينها شده است ظاهراً پس عملها سه‌جوره است و جزاها هم مي‏بينيد كه سه‌جوره است بعضي مصيبتها و نعمتها كه در دنيا به مردم مي‏رسد بعضي ديگر را در برزخ مي‏بينند و بعضي را در آخرت پس لابد بايد حساب هم سه‌جوره باشد يكي حساب دنيايي و مكافات دنيايي يكي حساب برزخي و مكافات برزخي يكي حساب آخرتي و مكافات آخرتي و تا حساب نشود مقدار عذاب و نعمت هركس معلوم نشود و خدا عدل است پس معلوم شد كه بايد در هر سه‌جا حساب باشد اما حساب هرجا بر حسب آنجا باشد و با اسباب و مقتضاي آنجا پس در اين‌عالم مردم حساب‌شوند اگرچه حساب‌كننده را نبينند چنانكه رزق مي‏خورند و رزق‏دهنده را نمي‏بينند و جزاي هركس به هركس برسد و هيچ بدي به مردم نمي‏رسد در اين دنيا مگر به واسطه معصيتي كه كرده است اگرچه خاري به پاي او برود كه لامحاله به واسطه معصيت است چنانكه عقل و نقل شهادت مي‏دهند و لكن اينجا مردم به واسطه غفلت و فرورفتن در دنيا حساب‏كننده را نمي‏فهمند و آثار آن را مي‏بينند چنانكه رزق‏دهنده را نمي‏فهمند و رزق آن را مي‏بينند چنانكه از امام‏7 پرسيدند چگونه خدا حساب مي‏كند و مردم او را نمي‏بينند فرمودند چنانكه رزق مي‏دهد ايشان را و او را نمي‏بينند و فرمودند كه خدا را

«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 287 *»

كاري از كاري باز نمي‏دارد و محاسبه‏اي از محاسبه‏اي پس چون حساب يكي را كند او در همان حال حساب كل را مي‏كند و تمام مي‏شود حساب كل به تمام‌شدن حساب يك نفر اين است كه خدا مي‏فرمايد خلقت شما و بعثت شما نيست مگر مثل يك نفس تمام شد حديث. مجملاً عمل دنيايي حساب دنيايي مي‏خواهد و جزاي دنيايي و بيش از اين تفصيل اين رساله گنجايش ندارد و عمل برزخي حساب برزخي مي‏خواهد و جزاي برزخي و از اين جهت وارد شده است كه حضرت سيد شهدا7 در رجعت حساب خلايق را مي‏كنند و عالم رجعت از جور عالم برزخ است و از اين جهت بهشت برزخ آشكار مي‏شود و عرضهاي دنيا زايل مي‏شود و عملهاي آخرتي حساب آخرتي مي‏خواهد و در جميع عالمها محاسب و حاكم آل‌محمدند: و ملك ملك ايشان است با هر اسباب كه صلاح مي‏دانند و با هر زبان كه مي‏خواهند حساب خلايق را مي‏كنند، در زيارت جامعه مي‏خواني كه اياب الخلق اليكم و حسابهم عليكم يعني بازگشت خلق به سوي شماست و حسابشان بر شماست و همين‏قدر هم در احوال حساب كفايت كرد ان‌شاءاللّه.

 

فصل

در شفاعت است و اين هم از مسائلي است كه اقرار به آن واجب و فهم آن از مكملات ايمان است پس چنانكه ساير مسائل را در اين كتاب حل نموديم و حقيقت آنها را آشكار كرديم اين مسئله را هم حل مي‏كنيم به حول و قوه خدا و اول چند حديث به جهت تبرك ذكر مي‏كنيم. مرحوم مجلسي از حضرت پيغمبر9 روايت كرده است كه فرمودند هركس ايمان به شفاعت من نياورد خداوند شفاعت مرا به او نرساند و از حضرت صادق‏7 روايت كرده است كه فرمودند شيعيان ما از نور خدا خلق شدند و به سوي او باز مي‏گردند واللّه شما ملحق مي‏شويد به ما روز قيامت و ما شفاعت مي‏كنيم پس شفاعت ما قبول مي‏شود و واللّه كه شما شفاعت مي‏كنيد پس شفاعت شما قبول مي‏شود و مردي از شما نيست مگر آنكه بلند مي‏شود از جانب چپ او آتشي و از جانب راست او بهشتي پس داخل مي‏كند دوستان خود را در بهشت و دشمنان

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 288 *»

خود را در جهنم و از حضرت پيغمبر9 روايت كرده است كه فرمودند چون در مقام محمود بايستم شفاعت مي‏كنم در اصحاب گناهان كبيره از امت خودم پس خدا قبول مي‏كند شفاعت مرا واللّه شفاعت نخواهم كرد در كسيكه اذيت كرده باشد ذريه مرا و از حضرت باقر7 روايت كرده است كه فرمودند از براي رسول خداست شفاعت در امت او و از براي ماست شفاعت در شيعيانمان و از براي شيعيان ماست شفاعت در اهالي خودشان پس فرمود كه به درستي كه مؤمن شفاعت مي‏كند در مثل ربيعه و مضر و مؤمن شفاعت مي‏كند حتي از براي خادمش مي‏گويد اي پرورنده حق خدمت مرا ملاحظه كن مرا از گرما و سرما محافظت مي‏كرد و حضرت پيغمبر9 فرمودند كه شفاعت من در اصحاب كباير است مگر اهل شرك و ظلم و آن حضرت فرمودند كه چون روز قيامت شود حساب شيعيان ما را به ما گذارند پس كسيكه مظلمه‏اي ميان او و خدا باشد حكم مي‏كنيم در آن و خدا قبول مي‏كند و هركس مظلمه او ميان او و مردم باشد طلب بخشش مي‏كنيم از ايشان پس مي‏بخشند به ما و هركس مظلمه او ميان او و ما باشد ما سزاوارتريم كه عفو كنيم و بگذريم و حضرت صادق‏7 فرمودند كه هيچ‌كس از اولين و آخرين نيست مگر آنكه محتاج است به شفاعت محمد9 روز قيامت و آن حضرت فرمودند كه چون روز قيامت شود عالم و عابد را محشور كنند پس چون بايستند نزد خداوند عالم به عابد بگويند برو به بهشت و به عالم بگويند بايست و شفاعت‌كن براي مردم به نيكي ادب‌كردن تو ايشان را و حضرت پيغمبر9 فرمودند هيچ اهل خانه‏اي نيست كه يكي از ايشان داخل بهشت شود مگر آنكه همه داخل شوند عرض كردند چگونه مي‏شود اين فرمودند شفاعت مي‏كند درباره ايشان حتي آنكه خادم او مي‏ماند مي‏گويد اي پروردگار، خدمتكارك من مرا از سرما و گرما نگاه مي‏داشت پس شفاعت او قبول مي‏شود درباره آن و فرمودند خفيف نشمريد شيعه علي را7 زيرا كه يكي از ايشان شفاعت مي‏كند از براي عدد ربيعه و مضر و شخصي به حضرت باقر7 عرض كرد كه ما

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 289 *»

همسايه‏اي داريم كه همه معصيتها را بجا مي‏آورد حتي آنكه نماز را ترك مي‏كند چه جاي چيزهاي ديگر فرمودند سبحان‌اللّه بزرگ نموده است اين آيا خبر ندهم شما را به كسي‌كه بدتر از اين است عرض كرد چرا فرمودند ناصب ما بدتر است از اين آگاه باش كه نيست بنده‏اي كه ذكر شود نزد او اهل‏بيت پس رقت كند از براي ياد ما مگر آنكه ملائكه دست مي‏مالند به پشت او و آمرزيده مي‏شود گناهان او همگي مگر آنكه گناهي بكند كه او را از ايمان بيرون كند و شفاعت مقبول است و قبول نمي‏شود شفاعت در ناصب و مؤمن شفاعت مي‏كند از براي همسايه خود و حال آنكه هيچ حسنه‏اي ندارد مي‏گويد خدايا همسايه من منع مي‏كرد از من اذيت را پس شفاعت او قبول مي‏شود پس خدا مي‏فرمايد كه من پرورنده توام و من سزاوارتر كسي هستم كه از عوض تو مكافات كنم پس او را داخل بهشت مي‏كند و حال آنكه هيچ حسنه‏اي ندارد و پست‏تر مؤمنان شفاعت مي‏كند از براي سي‏نفر در اين وقت اهل جهنم گويند كه ما شفاعت‏كننده‏اي نداريم و صديقي نداريم و موسي بن جعفر7 فرمودند كه پيغمبر9 فرمود كه شفاعت من از براي اهل معصيتهاي كبيره است اما نيكوكاران چيزي بر ايشان نيست عرض كردند اي پسر رسول خدا چگونه مي‏باشد شفاعت از براي اهل كباير و حال آنكه اهل كباير پسنديده نيستند فرمودند كه هيچ مؤمني نيست كه گناهي بكند مگر آنكه از آن بدش مي‏آيد و پشيمان مي‏شود از آن و پيغمبر9 فرمودند كه پشيماني توبه است و فرمودند كه هركس از حسنه خودش خوشش آيد و از بدي خودش بدش آيد آن مؤمن است پس كسي كه پشيمان نشود بر گناهي كه كرده است مؤمن نيست و شفاعت براي او واجب نيست و ظالم مي‏باشد و خدا مي‏فرمايد ظالمان دوست و شفيع مطاع ندارند عرض كردند اي پسر رسول خدا چگونه مؤمن نيست كسيكه پشيمان نشود از گناهي كه كرده فرمودند نيست كسيكه معصيتي بكند و بداند كه خدا عقاب مي‏كند او را مگر آنكه پشيمان مي‏شود و همين‏كه پشيمان شد توبه كرده است و مستحق شفاعت است و همين‏كه پشيمان نشود مُصرّ است و گناه مُصرّ آمرزيده نشود

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 290 *»

چرا كه او ايمان به عقوبت ندارد و اگر مؤمن به عقوبت بود هرآينه پشيمان مي‏شد. و احاديث در اين باب زياده از حد است و بعضي از عمده‏هاي آنها را ذكر كرديم.

اما سرّ شفاعت، بدان‌ كه اصل شفاعت در زبان عربي به معني جفت‌شدن است و ياور را شفيع گويند چرا كه با تو همراه مي‏شود در اصلاح عمل تو و قضاي حاجت تو پس شفاعت به معني ياري و كمك باشد و شفيع كسي است كه كمك تو كند تا امر تو به انجام رسد. پس چون اين مطلب را دانستي عرض مي‏كنم كه خداوند عالم خلق خود را از نور و ظلمت آفريده پس هركسي در او نوري است و ظلمتي است حال مردم مختلفند در نور بعضي از مردم نورشان كمتر است و ظلمتشان غالب بعضي از ايشان نور و ظلمتشان مساوي است و بعضي مردم نورشان غالب است پس اول را ناقص گوييم كه نورش از حاجت خودش كمتر باشد و بعضي از مردم تامند كه نور به قدر حاجت خود دارند و زياده ندارند و بعضي از مردم كاملند و نور زياده از حاجت خود دارند و ديگر مرتبه زيادتي مختلف شود و مثلي در اين خصوص بايد.

هر چيز كه در اين عالم است از چهار عنصر مخلوق است آتش و هوا نور است و آب و خاك ظلمت پس بعضي از چيزها نورش كمتر از خودش است لهذا پيدا نيست و در پيدايي محتاج به نور ديگري است مانند آجر و كلوخ كه خودش پيدا نيست بي‏نور ديگري و بعضي چيزها نورشان مساوي خودشان است پس همان خودش پيداست و ديگر زياده از خود ندارد كه جاي ديگر را نوراني كند مانند آتش سرخ كه خودش پيداست ولي جايي را روشن نمي‏كند و بعضي چيزها هست كه قابليتش كه جهت آبي و خاكيش باشد لطيف شده و ظلمتش نازك گشته و از پس پرده قابليتش نور جلوه‏گر شده است به حدي كه خود را نموده و جاي ديگر را هم روشن مي‏كند مانند چراغ و اين قسم مراتب دارد مثل چراغ و مشعل و آفتاب جهان‏تاب ديگر تا چقدر قابليتش لطيف شود و چقدر نور در آن ظاهر شود و خداوند عالم را بخل نيست بلكه به جايي مي‏رسد كه هزارهزار عالم را روشن كند مانند مشيت خدا كه نور آن همه عالمها را روشن كرده.

پس عرض مي‏كنم كه مردم هم چنين باشند مخلوق از نور و ظلمت

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 291 *»

مي‏باشند طاعتهاي ايشان از جهت نور ايشان سرمي‏زند و معصيتهاي ايشان از جهت ظلمت ايشان به وجود مي‏آيد پس بعضي از مردم نورشان ضعيف است و ظلمتشان غالب لهذا از ايشان طاعت كم و معصيت بسيار بروز مي‏كند پس نمي‏توانند كه سبب نجات خود شوند و جزاي آن معصيتها آنها را هلاك مي‏كند مگر آنكه صاحب نوري ايشان را نوراني كند و به فضل نور او مقتضاي آن معصيتها از ايشان دور مي‏شود مانند طفلي كه مقتضاي ضعف و نقاهتش آنست كه در راه رفتن بيفتد و سر و صورت او بشكند ولي چون آدمي قوي به فضل قوت خود زير بازوي او را بگيرد فضل قوت قوي منع اثر افتادن و منع اثر ضعف از او بكند پس نيفتد و جاييش نشكند و اين مثل عاصيان است و بعضي از مردم هستند كه نور و ظلمت ايشان مساوي باشد و آنقدر نباشد كه به جاي ديگر بتابد پس طاعت ايشان همان‏قدر باشد كه گليم خود را به اصطلاح از آب بكشند و ديگر ايشان را آنقدر قوت نباشد كه به مورچه‏اي توانند تقويت كرد و نفع رساند پس اين جماعت عابدانند چنانكه شنيدي كه به عابد مي‏گويند به بهشت رو و به عالم مي‏گويند بايست و شفاعت كن و جمعي ديگر هستند كه نور ايشان زياده از وجود خود ايشان است خود را نوراني دارند و كسي ديگر را هم مي‏توانند نوراني كنند و اين جماعت عالمان باشند پس معلوم‌شد كه شفاعت مخصوص علما باشد و ديگر كسي را در شفاعت بهره نباشد و اين است كه خدا مي‏فرمايد لايملكون الشفاعة ا÷ من شهد بالحق و هم يعلمون يعني مالك شفاعت نيست كسي مگر آنكه مشاهده كرده باشد چيزها را به چشم حق‏بين و عالم باشد پس شفاعت مخصوص عالم باشد و مراتب علما مختلف است بعضي از مردم آنقدر علم زياده از خود دارند كه مي‏توانند سي‏نفر را نجات دهند و تعليم و تأديب نمايند بعضي آنقدر علم دارند كه مي‏توانند صدنفر را تعليم كنند بعضي شهري را بعضي اقليمي را بعضي عالمي را بعضي عالمها را به قدر اختلاف مراتب ايشان و ادني مؤمن اهل‏بيت خود را شفاعت كند چرا كه در دار دنيا مطيع خدا بوده و خدا فرموده قوا انفسكم و اهليكم ناراً يعني نفسهاي خود و اهل خود را از آتش جهنم نگاه داريد پس در دار

«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 292 *»

دنيا تأديب و تعليم ايشان كرده لامحاله پس در دار آخرت شفاعت آنها را مي‏كند لامحاله پس شفاعت در آخرت به قدر تعليم و هدايت است در دنيا بلكه عرض مي‏كنم كه همان شفاعت در دار دنيا كه جلوه مي‏كند به صورت هدايت و تعليم جلوه مي‏كند و همين هدايت و تعليم كه به آخرت مي‏رود به صورت شفاعت جلوه مي‏كند پس شفاعت روح تعليم است و تعليم جسد شفاعت بدون تفاوت پس از اين جهت مي‏فهمي كه شفاعت كار علماست نه عابدان چرا كه عابد به گوشه‏اي خزيده و در صدد آنست كه جان خود را نجات دهد و ديگر فكر كسي نيست و اما علما خود را در غرقاب معاشرت و صدمة ملاقات مردم انداخته‏اند و مردم را از غرقاب‌ جهالت و ضلالت و طوفان هلاكت مانند ملاح مي‏ربايند و اگر چشم داشته باشي مي‏بيني همين عالم را صحراي قيامت چنانكه خدا مي‏فرمايد كلا لوتعلمون علم اليقين لترونّ الجحيم يعني اگر علم‌اليقين داشته باشيد مي‏بينيد جهنم را پس در همين عالم كه ظاهر صحراي قيامت است و مردم همه در حضور خداوند ايستاده‏اند و در گرو اعمال خودند مي‏بينيد كه علما مانند باز كه صيد خود را مي‏ربايد يا مانند مرغ كه دانه مي‏ربايد مردم را از ميان اين خلق منكوس برمي‏چينند و از غرقاب هلاكت نجات مي‏دهند و عابد در بهشت خانه خود به راحت نشسته و به لذت خود مشغول است پس شفاعت مخصوص آنان باشد كه نور آنها زياده از آنهاست و به ساير مردم هم مي‏رسد و كسي كه نور آن زياد از خود او باشد و به ساير مردم هم مي‏رساند البته هادي و عالم بايد باشد.

حال مراتب علما مختلف است و اعلي درجات علم مخصوص ذات مقدس پيغمبر است‏9 و نور آن بزرگوار آنقدر زياد از خود آن بزرگوار است كه عرصه سرمد و دهر و زمان را پر كرده است و جميع هزارهزار عالم به نور آن بزرگوار روشن شده است و از اين جهت آن بزرگوار هادي جميع كاينات شده است و جميع ماسوي‏اللّه از امت اويند و هدايت يافته به نور او و از اين جهت فرمودند كه جميع خلق از اولين و آخرين محتاج به شفاعت محمد9 مي‏باشند و پس از آن بزرگوار كسي كه نور او فاضل از ذات خود اوست حضرت اميرمؤمنان‏

«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 293 *»

7 است و ذريه طاهرين او: چرا كه ايشان نفس مقدس پيغمبرند صلوات اللّه عليه و آله و از نور او و طينت او هستند بدون تفاوت پس نور ايشان هم جميع ملك را فراگرفته است چنانكه در دعا مي‏خواني و بنور وجهك الذي اضاء له كل شي‏ء يعني اي خداوند تو را به نور رخساره خودت كه هر چيزي را روشن كرده قسم مي‏دهم و رخساره خدا ايشانند و نور ايشان جميع چيزها را روشن كرده است و از اين‌جهت ايشان هادي كل ملك هستند و مبعوث بر جميع موجودات هستند و پس از ايشان پيغمبران و اوصياي ايشان‏: نور ايشان زياده از خود ايشان است و به قدري است كه هركس در زير پاي ايشان است به نور ايشان روشن است زيرا كه از نور ايشان خلق شده‏اند و ايشان هم به قدر قوت نور خود هريك هادي خلق هستند و تفاوت علمشان به قدر تفاوت نور ايشان است و پس از ايشان نقبا و نجبا هستند كه ايشان علماي امت مي‏باشند بعد از پيغمبران و شروط اقرار به انبيا هستند و ايشان هاديان خلقند بعد از آقايان خود و به منزله پيغمبران مي‏باشند در ميان خلق و هادي و معلم خلق مي‏باشند و پس از ايشان ساير علماي ظاهري و حكماي ظاهري ايشان هم معلمان و هاديان خلقند هريك به قدر قوت نور خود و بعد از ايشان طلاب علوم آل‌محمد: و محبان علم كه عمر خود را صرف در طلب علوم و تعليم مقدمات آن به طوري كه از آل‌محمد: رسيده است مي‏نمايند و پس از ايشان تابعان علما كه مسائل دين خود را از علما اخذ مي‏كنند به قدر كفايت خود و عيال خود و به مقتضاي قوا انفسكم و اهليكم ناراً خود به آن عمل مي‏كنند و به اهل و عيال خود مي‏رسانند پس اينها همه طبقه علماست و اين جماعت همه نورشان زياده از وجود خود ايشان است لكن هركس به قدر قابليت خود قدري نوربخشند و اينها همه طبقات شفعا هستند كه شفيع مي‏شوند براي غير هريك به قدر قوه خود و از اين است كه فرمودند كه هريك از مؤمنين شفاعت مي‏كنند مادون خود را و از انبيا گرفته تا پايين همه محتاج به شفاعت مي‏باشند چرا كه هركس در او ظلمتي هست مقتضاي ظلمت او تمام نمي‏شود مگر به واسطه نور آن كس كه بالاتر از اوست پس

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 294 *»

آل‏محمد: شفاعت براي انبيا كنند و آنچه از ايشان خلاف اولي سرزده است مقتضايش به واسطه شفاعت آل‌محمد: باطل مي‏شود بعد ايشان شفاعت مي‏كنند از براي نقبا و نجبا و اگر از ايشان صغيره‏اي سرزده مقتضايش به شفاعت پيغمبران باطل مي‏شود بعد ايشان شفاعت مي‏كنند از براي علما و حكما و اگر از ايشان احياناً كبيره‏اي سرزده است به واسطه شفاعت نقبا و نجبا باطل مي‏شود و همچنين هر طبقه‏اي بعد از آنكه كارشان گذشت شفاعت مي‏كنند از براي هركس كه بعد از ايشان است تا آنكه آن تابع آخري كه كارش گذشت شفاعت مي‏كند از براي اهل و عيال خود و جميع اينها در زير شفاعت پيغمبر9 داخل مي‏شوند و اين طبقه همه شفيع نجاتند و سلسله نور و خيرند.

و از آن طرف شفيعان ظلمت باشند كه ياور گمراهي و گمراهان هستند از براي آنها هم مرتبه‏هاست چرا كه آنها هم جماعتي هستند كه كفرشان و نجاستشان زياده از وجود خود ايشان است پس خود را گمراه كرده‏اند و آنقدر قوت در گمراهي و كفر دارند كه جمعي ديگر را هم مي‏توانند گمراه كرد پس اول ايشان غاصبان حق آل‏محمدند: كه خدا لعنت كند آن غاصبان را و بعد از ايشان علماي آن سلسله كه هريك محكم‏كننده بنيان كفر آنها هستند و دليل‏آورنده بر اثبات آنها هستند و به طور باطل حقيت براي آنها اثبات مي‏كنند و پس از آنها پيروان ايشان كه از ايشان آموخته و به اهل و عيال خود مي‏رسانند پس اين طبقه هم شفيعان گمراهي مي‏باشند اين است كه خدا مي‏فرمايد من يشفع شفاعة حسنة يكن له نصيب منها و من يشفع شفاعة سيئة يكن له كفل منها يعني هركس شفاعت كند شفاعت نيكويي از براي او هم نصيبي است از آن شفاعت چرا كه گفته‏اند الدالّ علي الخير كفاعله يعني دلالت‏كننده بر خير مثل كنندةخير است و هركس شفاعت كند شفاعت بدي از براي او هم نصيبي از آن شفاعت است چرا كه الدالّ علي الشرّ كفاعله يعني كسيكه دلالت بر شر مي‏كند مثل كنندة شر است پس چه بسيار مردم كه شفيع شرند و علامت حق و باطل آشكار است چرا كه آل‌محمد: ميزان حقند در ميان عالم و انبيا و اوصياي ايشان هم ترازوي عدلند

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 295 *»

هركس علمهاي ايشان را در ميان خلق پهن مي‏كند و سنت ايشان را در ميان مردم جاري مي‏كند و دايم علمشان و قولشان و كتابشان ذكر آل‌محمد است‏: آنها شفعاي خيرند و هركس ذكر ايشان را نمي‏كند و علم دشمنان ايشان را در ميان مردم پهن مي‏كند و شبهه‏ها و شكها در ميان مردم مي‏اندازد و به آن واسطه مردم را در امر ولايت سست مي‏كند شفيع شر است البته و كدام ميزان بهتر از اين و اگر به چشم انصاف به اين كتاب ما و ساير كتابهاي ما نظر كني خواهي يافت كه كتابهاي ما اعظم اسباب شفاعت است و خداوند عالم بر زبان ما و قلم ما تجديد كرد سنت پيغمبر خود را9 بعد از اينكه شفعاي شر سعي در خاموش‌كردن آن كردند و خواهي فهميد معني آن را كه فرمودند كه ما را در هر عصري عدول چند هست كه برطرف مي‏كنند از دين ما تحريف غالين را و به خود‌بستن باطلان را و تأويل جاهلان را الحمدللّه علي آلائه و له الشكر علي نعمائه واللّه ما اهل اين نعمت نبوديم و به محض لطف و كرم خود اين نعمت را به ما انعام كرده است حال هركس ياري ما كند در اين شفاعت نصرت دين خدا را كرده است و هركس خذلان ما را كند خذلان دين خدا را كرده است.

باري پس چون به چشم بصيرت نظر كني امر شفاعت را علانيه خواهي ديد و شفيعان خود را خواهي شناخت پس چون شناختي ملازمت ايشان را اختيار كن و نصرت ايشان را فروگذاشت مكن تا نصرت تو را فرو نگذارند باري هركس كه شفيع تو است لامحاله بايد نورش زياد از تو باشد و هركس نورش بيش از تو باشد لامحاله نزديك‏تر به چراغ است و هر قطعه كه نورش كمتر است البته دورتر است پس آن قطعة نزديك‏تر البته واسطه فيض آن دورتر باشد پس باب چراغ خواهد بود در دادن آن فيض پس آن دورتر راهي ندارد به چراغ مگر به واسطه آن نزديك‏تر پس تو را راهي نباشد به سوي خداوند عالم مگر به واسطه شفيع تو و خداوند فيض به تو ندهد مگر به واسطه شفيع تو پس شفيع تو رخساره خدا باشد از براي تو و دست خدا باشد از براي انعام بر تو و باب خدا باشد در نازل‌كردن مدد و فيض و خير بر

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 296 *»

تو پس ولايت شفيع و روآوردن به او از جمله لوازم است چرا كه اگر از او رو بگرداني لامحاله ظلماني شوي و نور او كه شفاعت اوست از براي تو، از تو بريده خواهد شد پس شرط رسيدن شفاعت تولاي سابقان است و هركس عدو ايشان و منكر ايشان باشد البته از شفاعت ايشان محروم ماند اين است كه در اخبار شنيدي كه كافر قابل شفاعت نباشند و حضرت صادق‏7 فرمود كه اگر هر نبي مرسلي و ملك مقربي شفاعت كنند از براي ناصب شفاعت ايشان مقبول نشود و البته شنيده‏اي كه فرمودند در چند حديث كه ناصب كسي نيست كه عداوت ما اهل‏بيت را ورزيده باشد چرا كه نخواهي يافت كسي را كه بگويد من دشمن دارم محمد و آل‌محمد: را بلكه ناصب كسي است كه دشمن شما شيعيان باشد و حال آنكه مي‏داند كه شما ولايت ما را داريد و شما از شيعيان ما هستيد پس معلوم شد كه شرط ملحق‌شدن شفاعت ولايت سابقان است اگر كسي ايشان را دوست دارد شفاعت به او خواهد رسيد و كسيكه دشمن دارد هرگز شفاعت به او نخواهد رسيد و هركس شفاعت به او نرسد البته مخلد خواهد بود در جهنم.

بعد بدان‌كه شفاعت دو معني دارد يكي شفاعت كلي و يكي شفاعت جزئي كه اگر كتاب فارسي نبود مي‏گفتم يكي شفاعت كوني يكي شفاعت شرعي اما شفاعت كوني يعني شفاعت ايجادي پس نجاتي از براي احدي نخواهد بود مگر به آن شفاعت چرا كه هر پستي به واسطه لطف و كرم بالايي بايد نجات يابد و به مدد و فيض او حركت مي‏كند و جميع عملهاي خير او از كرم بالايي است بلكه همه مال بالايي است و اما شفاعت شرعي پس آن شفاعتي است از براي صاحبان گناهان كبيره زيرا كه كسي كه گناه كبيره ندارد يا سرزده از او و توبه كرده مغفرت خدا شامل حال او شده و صغيره‏هاي او آمرزيده شده است چنانكه خدا مي‏فرمايد ان تجتنبوا كبائر ما تنهون عنه نكفّر عنكم سيئاتكم يعني اگر از گناهان كبيره اجتناب كنيد گناهان شما را مي‏پوشانيم يعني مي‏آمرزيم پس آن كس كه گناهان كبيره را ترك كرده يا از آنها توبه كرده او آمرزيده شده است و حاجت به شفاعت شرعي ندارد اگرچه به شفاعت ايجادي توفيق بر آن يافته

«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 297 *»

است و اگر گناهان كبيره دارد و به حسب حكم عدل شرعي مستحق عذاب است آنجاست كه موالي شفاعت مي‏كنند و از خدا طلب بخشش مي‏كنند به طور حتم و خدا مي‏بخشد و از خلق طلب گذشت مي‏كنند و مي‏گذرند و از جانب خود هم عفو مي‏فرمايند پس پاك‌مي‏شود و داخل بهشت‌مي‏شود و معني اين شفاعت را فهميدن بي‏اشكال نباشد و ما ان‌شاءاللّه شرح مي‏كنيم.

و شرح آن آنست كه هركس متصل به اولياست البته ذات او طيب است و از نور ايشان و طينت بهشت خلق شده پس چون ذات او طيب باشد همه معصيتها كه از او سرزده البته عارضي بوده چرا كه از طيب جز طيب سرنزند پس آن معصيتها از جهت آلايش به كفار بوده در او و آلايش به كفار براي او حاصل نشده مگر از ضعف بنيه او چنانكه اعراض دنيا به بدن تو نمي‏رسد مگر از جهت ضعف بنيه تو و اگر بنيه قوي باشد اعراض را از خود دور مي‏كند نمي‏بيني كه اگر دندان تو قوت داشته باشد چرك نمي‏گيرد و اگر ضعيف باشد چرك مي‏گيرد و اگر بدن تو ضعيف باشد غذاي ناملايم را نگذراند و اگر قوي باشد بگذراند پس به مؤمن آلودگي كفار نرسد مگر از ضعف بنيه او و از اين جهت آلودگيها به قدر اختلاف ضعف بنيه‏ها اختلاف كند پس مؤمن عاصي بنيه‏اش ضعيف بوده و از اين جهت با طينت نواصب آلوده شده پس از آن آلودگي آن معصيتها از آن سرزده و لكن ذات او آن را انكار دارد و بدش مي‏آيد و اين علامت آلودگي است چنانكه از چرك دندان يا از مرض بد داري و هميشه بيزاري از آن و لكن در اين دنيا به جهت ضعف بنيه آن مرض بر تو غالب مي‏آيد حال همچنين آن كس كه طينتش طيب است و از نور اهل‌بيت است‏: هميشه معصيت را دشمن دارد و از خودش به واسطه آن معصيت هميشه متأذي است و از آن معصيت هميشه بيزار است لكن به واسطه ضعف بنيه، آن شهوت يا آن غضب يا آن عادت را از خود نمي‏تواند دور كند بلكه دايم دعا مي‏كند كه خدايا اين را از من دور كن پس اين علامت آن است كه ذات طيب است و نور است و معصيت عارضي است و اما كسيكه از معصيت خوش دارد و هركس آن را منع كند او را بد دارد قلباً و لكن ظاهراً اظهار تشيع مي‏كند او دروغ‌گو و منافق است و اصل

«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 298 *»

طينتش از طينت‌جهنم است پس كسيكه ذاتش طيب است و از معصيت متأذي است او قابل شفاعت است و اما آن كه متأذي نيست اگر جميع پيغمبران او را شفاعت كنند شفاعتشان قبول نشود چرا كه خدا طينت جهنم را بد دارد و خدا مي‏فرمايد لايشفعون الا لمن ارتضي يعني شفاعت‏كنندگان شفاعت نمي‏كنند مگر از براي كسيكه خدا از او خوشنود باشد و خدا از اهل سجين خوشنود نيست بد نگفته است شاعر:

اگر خداي نباشد ز بنده‏اي خوشنود   شفاعت همه پيغمبران ندارد سود

پس معلوم شد كه آن كس كه ذاتش از نور اولياست مؤمن است و آن‏كس كه نيست ناصب است پس مؤمن چون عاصي باشد عصيانش عارضي است و اين عارض در دار دنيا از ضعف بنيه او سرزده و چون روز قيامت شود و پرده از پيش چشم او برداشته شود و موالي خود را علانيه با آن عظمت و جلالت و كبريا ببيند و اخوان و اصحاب خود را در نهايت جلال مشاهده كند قلب او قوت بگيرد و به واسطه قوت قلب خود آن اعراض را از تن خود بريزد چنانكه در اين دار دنيا مشاهده مي‏كني كه بسا كسي تنها به دست دشمن افتاده باشد و چون به تنهايي خود نظر كند و بسياري دشمن بنيه‏اش ضعيف شود و در دست دشمن مغلوب گردد و چون يارانش از دور آيند به محض ديدن آنها قلبش قوت بگيرد و بسا آنكه خودش به تنهايي دفع دشمن را به قوت قلب بكند و باز بسا آنكه كسي به محض خيال نبودن آب عطش بر او غالب شود تا او را به هلاكت رساند در مدتي و چون يقين به آب داشته باشد كه حاضر است بسا آنكه در بيش از آن مدت صبر بر نخوردن آب بكند اين است كه حضرت امير7 فرمودند من وثق بماء لم‏يظمأ يعني كسيكه خاطرجمع به آبي باشد تشنه نشود و همچنين كسيكه تنها در ظلماتي رود فزع كند و واهمه بر او غلبه كند و چون كسي به همراهي او باشد اگرچه هيچ‌كار به او ندارد واهمه بر او غلبه نكند پس مؤمن هم در دار دنيا به واسطه دوري از ولي و علايق و اسباب عارضي بنيه‏اش ضعيف شده است و شياطين انس و جن بر او غلبه كرده‏اند و بعضي از معاصي قهراً از او سرزده و از

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 299 *»

آن شياطين و از آن معاصي بيزار است و چون روز قيامت شود و موالي و اخوان خود را ببيند از صحبت آنها بنيه‏اش قوت بگيرد و يك‌مرتبه به خود حركتي دهد و آن اعراض را از خود بريزد تجربه نكرده‏اي كه در اين دار دنيا بسا كسي كه خدمت وليي نرسيده مرتكب بعضي از معاصي هست و چون به خدمت آن ولي رسد چقدر قوت مي‏گيرد و يك‌دفعه از آن عرضها دوري‌مي‏كند و آن معصيتها را ترك مي‏كند حال همچنين بنيه مؤمن روز قيامت قوت مي‏گيرد بعضي قدري زودتر بعضي قدري دورتر و چون به كلي قوت بگيرند آن اعراض از ايشان دور شود و به اصل خود ملحق شود و پيش همان ناصبان رود كه از آنها آلودگي گرفته بود اين است كه امام حسن عسكري‏7 فرمودند كه مي‏آورند يكي از مقصران شيعيان ما را بعد از اينكه ولايت را محافظت كرده باشد و تقيه را حفظ كرده باشد و حقوق برادران را ملاحظه كرده باشد و مي‏دارند به برابر او صدنفر و بيشتر تا صدهزار نفر از ناصبيان را و مي‏گويند اينها فداي تو از آتش پس داخل مي‏كنند آن مؤمنان را به بهشت و آن ناصبيان را به جهنم و اين است كه خدا مي‏فرمايد ربما يودّ الذين كفروا بالولاية لو كانوا مسلمين يعني بسا باشد كه دوست دارد كافرِ به ولايت كه كاش مسلم بود در دنيا منقاد بود از براي امامت تا مخالفان او را فداي او كنند مجملاً خداوند گناهان شيعه را مي‏گيرد و به ناصبيان مي‏دهد و صوابهاي ناصبيان را گرفته به شيعيان مي‏دهد چرا كه آنها هم اگر صوابي كرده‏اند عارضي بوده و به واسطه ضعف كفرشان عرض خوبان را قبول كرده‏اند و چون روز قيامت شود به واسطه بزرگان خود ايشان هم قوت گيرند و آن عرضها را از خود دور كنند پس آن عرضها هم پيش شيعيان آيد الحمدللّه اين است كه خدا مي‏فرمايد كما بدأكم تعودون يعني همچنانكه شما را خدا در اول خلق كرده بازگشت به همان‏طور مي‏كنيد پس معلوم شد كه شفاعت شرعي چگونه است حال ائمه و پيغمبران‏: و شيعيان همه شفاعت شرعي بكنند و ضعيفان را قوت دهند و ايشان را از آن آلودگيها پاك كنند به حول و قوه خداوند هركس به قدر قوه خود و از اينجا فهميدي كه شفاعت نيست مگر از براي اهل توحيد و اهل

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 300 *»

توحيد نيست كسيكه عداوت اوليا را داشته باشد يا منكر فضايل آل‌محمد: باشد چرا كه فرمودند كه انكار فضايل آل‏محمد: كفر است و يافتي كه دشمن شيعه ناصبي است و يافتي كه اگر براي ناصبي همه اوليا و انبيا و ملائكه شفاعت كنند شفاعتشان قبول نخواهد شد و هرگز شفاعت نخواهند كرد پس شفاعت از براي دوستان است يا جاهلان كه از راه جهالت نشناخته‏اند اوليا را و با وجود اين كسانيند كه اگر بشنوند دوست خواهند بود نه دشمن و اين را ديگر خدا مي‏داند و روز قيامت آشكار مي‏شود و همين‏قدر در معني شفاعت كفايت مي‏كند ان‌شاءاللّه.

ولي در اينجا مطلبي است كه مكرر از فقير سؤال كرده‏اند و جواب مفصلي نداده‏ام و اينجا جاي آن است كه بنويسم شايد سائلان به آن برخورند و به جواب خود برسند و آن اين است كه سؤال كردند كه سبب چيست كه هرگاه زنده عملي كند از براي شخص مرده از قبيل نماز يا تصدق يا حج يا روزه يا غير آن نفع به مرده مي‏رساند و چرا بايد نفع برسد و حال آنكه عمل هركسي باعث ترقي نفس خود آن كس است و كاري به ديگري ندارد پس چه حاصل دارد كه زنده‌اي براي مرده‌اي كاري كند. پس عرض مي‏كنم كه اگرچه در اين كتاب سرّ حكمت را به طوري كه بايست نوشت نمي‏توانم چرا كه كتاب عاميانه است و لكن اميدوارم كه به طوري بگويم كه علما هم منتفع بشوند و به حكمت آن برخورند.

پس بدان كه صورت چيزها مانند آهنربا روح آن چيزها را به خود مي‏كشد و هر صورتي روحي مناسب خود را به خود مي‏كشد و خداوند هم همان‏جور روح به آن عطا مي‏كند آيا نمي‏بيني كه هرگاه نطفه صورت انساني بگيرد روح انساني به آن تعلق بگيرد و اگر صورت سگ بگيرد روح سگ در آن جلوه كند و اگر صورت اسب بگيرد روح اسب در آن ظاهر شود و هرگز نمي‏شود كه در صورت انساني روح سگ باشد يا در صورت سگ روح انسان و آنان كه چنين خيالها كرده‏اند از سرّ حكمت غافلند و از اوضاع عالم بي‏اطلاع و مشاهده حقيقت چيزها نكرده‏اند پس روح جسمي است نازك و لطيف و حل‌شده و جسم روحي است غليظ و كثيف و عقدشده و مي‏بايد مناسب هم باشد تا آن در اين

«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 301 *»

بگنجد و هر عضوِ اين را به كاري بدارد ببين اگر روح دست نداشته باشد چه‌چيز دست را به حركت درمي‏آورد و خدمت مي‏گويد و اگر چشم نداشته باشد چه‌چيز از اين سوراخ نظر مي‏كند و بر همين قياس كن ساير بندبند تن را پس بايد روح به قالب و اندازه و شكل تن باشد تا در اين بگنجد و هر عضوي از آن عضوي از اين را به خدمت بدارد و كار فرمايد و اگر اين كتاب عاميانه نبود بر تو واضح مي‏كردم كه مذهب آنان كه خيال مي‏كنند كه همين‏كه روح از بدن انسان مثلاً بيرون رفت به صورت سگ درمي‏آيد و چون از صورت سگ بيرون رفت به صورت خر درمي‏آيد قولي است باطل و از روي جهالت و محض مظنه از ايشان سرزده است و اين ممتنع است باري هر صورتي كشنده روحي است به طور خود.

حال چون در اين عالم صورتي پيدا شود خواه از صورت جماد و نبات و حيوان و انسان و جن باشد يا ساير صورتها كه از قرين‌شدن دو چيز و تركيب‌شدن دوچيز پيدا مي‏شود هر صورتي كه پيدا شود از خداوند عالم طلب روحي كند و روحي خاص به او تعلق گيرد و هر روح لازم نيست كه مثل حيوان حركت كند نمي‏بيني كه گياه هم روحي دارد و به روح خود زنده است و چون صورت او را از هم بپاشي كه كشتن آن در آنست آن روح از تن آن برود و بميرد مجملاً كه هر دو چيز كه با هم قرين شود در اين عالم روحي خاص به آن تعلق گيرد حتي آنكه اگر مجلسي منعقد شود و جمعي بنشينند آن وضع خاص روحي خاص از خداوند طلب كند و خداوند هم آن روح را به آن عطا كند و آن اثر كه از آن مجلس پيدا شود از روح آن مجلس آشكار مي‏گردد نمي‏بيني كه گاه باشد كه مجلسي منعقد شود و از طور نشستن هركس در جايي عداوت در ميانه پيدا شود و بسا آنكه به قتل و غارت و خراب ديار و بلاد انجامد و بسا آنكه وضع نشستن آنها به طوري شود كه عداوتهاي ديرينه از ميان ايشان برود و محبتها و وصلتها و يگانگيها در ميانه آيد و اين نيست مگر آنكه آن مجلس صورتي گرفت كه از خداوند عالم طلب آن روح خاص را كرد و آن اثر خاص بر آن مترتب شد بعينه مثل معجوني كه تركيب شود آن اجزاء و آن نوع تركيب و آن نوع آميزش از خداوند روحي

«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 302 *»

طلب كند كه اطبا آن را مزاج گويند كه آن مزاج اثر خاصي دارد پس مسهل باشد يا قابض باشد يا صحيح كند يا مريض كند خلاصه چون آن صورت خاص پيدا شد آن روح خاص را خداوند به آن داد و آن اثر خاص از آن روح است نه از آن صورت و همچنين استدلال كنند اهل قيافه از هيئت انسان كه او چه صفت دارد عالم است يا جاهل فاسق است يا عادل و اين نيست مگر آنكه دانسته‏اند كه هر صورتي چگونه روحي از خدا طلب كرده است و خدا چگونه روحي به او انعام كرده است و همچنين در علم بيطره قيافه حيوان ثابت است و از صورت اسب استدلال به اخلاق آن كنند مجملاً كه صورت جاذب روح است و هر صورت خاصي روح خاصي از خدا مي‏گيرد و اين مطلب را در ساير كتابها و درسها مفصل عرض كرده‏ام و از همين قبيل است لوحي كه اهل اعداد مي‏نگارند براي حاجتي چون آن صورت خاص را نقش كردند روح خاصي به آن تعلق مي‏گيرد و آن اثر خاص از آن بروز مي‏كند. حال چون مؤمن زنده خود را به صورت عبادت خاصي به نيت شخص مرده خاصي بيارايد آن صورت خاص با آن قصد خاص كه عمده شرايط جميع اعمال است از اعمال هيميا و سيميا و الواح و شرايع و غير آنها پس چون مؤمن به آن صورت با آن قصد درآيد آن صورت از خداوند عالم جذب روح خاصي مي‏كند و اثر مي‏كند از براي آن شخص مرده چنانكه در اينجا لوح مي‏نويسند از براي آنكه علي نامي با فاطمه نامي كه در جاي ديگرند با هم دوست شوند في‏الفور با هم دوست شوند زيرا كه چون اين لوح صورت گرفت روح از خداوند به او برسد و آن روح را شعاع و نوري است كه به آن شخص خاص بتابد و در آن تأثير كند نمي‏بيني كه اگر آئينه را تو مقابل آفتاب بگيري به طوري كه لحك آن كه پرتو آنست به چشم كسي افتد از چشم او مثلاً اشك آيد اين‏طور گرفتن آئينه مقتضي آن شد كه روحي از آفتاب به او برسد كه پرتو آن روح به چشم زيد مثلاً افتد و آن اثر كند پس چشم زيد كه اشك آورد به جهت گرفتن تو آئينه را به آن‏طور بود بفهم اين مثلهاي نغز را كه از عين حكمت آل‌محمد: بيرون مي‏آيد پس اين آئينه را دو مقابلي باشد يكي مقابلي‌ آفتاب كه عكس‏پذير شد يكي

«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 303 *»

مقابلي‌ زيد كه پرتوافكن به او شد اگر مقابل عمرو مي‏بود پرتوافكن به عمرو مي‏شد و اين مقابلي زيد و عمرو مانند قصد تو است و مقابلي با آفتاب مانند مناسبت آن صورت است با آن روح و صفاي آئينه مانند صورت و قابليت است پس اين سه كه درست شد اين اثر ظاهر شد حال آئينه لوح كه موفق و درست شد روح‏پذير شد و چون لوح را به مطلب خاص تعمير كردي متوجه آن روح خاص شد و آن روح خاص را طلب كرد چون به قصد علي و فاطمه تعمير كردي رو به آنها داشتي پس از مبدء فيض روح محبت و اتصال پذيرفت و چون مقابلي با علي و فاطمه داشت پرتو بر دل علي و فاطمه انداخت پس آن پرتو دل آنها را به يكديگر مهربان كرد.

حال چون تو خود را به صورت نماز يا روزه يا حج آراستي صورت خود را مستقيم كردي و چون قربةً‌الي‌اللّه كردي رو به شمس ازل شدي و عكس او در تو افتاد و عمل تو و صورت تو زنده شد و چون به قصد هديه به زيد كردي و نفس تو متوجه او شد عكس نفس تو به او تابيد به آن صورت خاص پس آن عكس هم به شكل نماز بود مثلاً چرا كه روح هر چيزي گفتيم مانند اوست پس عكس نماز هم نماز بود پس ملائكه نمازي مي‏برند به سوي آن شخص مرده كه فلاني اين را هديه براي شما فرستاده است و او هم خورسند مي‏شود و از براي او هم فرج مي‏شود پس هر عبادتي كه براي ميتي بكني به او مي‏رسد بلكه خصوصيتي به ميت ندارد براي زنده هم هر عملي كه بكني به او نفع مي‏دهد و اثر مي‏كند نمي‏بيني مردم نايب‏الزياره براي زنده مي‏شوند و نايب‌الحج مي‏شوند و نفع مي‏كند و چون اصل عمل از تو است و شعاع عمل تو به آن شخص ميت يا زنده مي‏افتد پس از براي تو دو ثواب باشد و از براي آن شخص يك ثواب باشد اما دو ثواب عمل تو يكي آن باشد كه عمل كرده‏اي و يكي آن باشد كه هديه به برادر مؤمن خود كرده‏اي و لكن ثواب عمل تو هفتادمرتبه بزرگتر از آن ثواب باشد كه به ميت مي‏رسد چرا كه ثواب تو اصل است و ثواب آن فرع چنانكه حضرت پيغمبر9 فرمودند كه هركس صله بكند يكي از نزديكان خود را به حج يا عمره خدا از براي او دو حج و دو عمره مي‏نويسد و حضرت صادق فرمودند كه اگر هزارنفر را در حج خود شريك

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 304 *»

كني از براي هريك از آنها حجي نوشته شود و از حج تو چيزي كم نشود و سبب آنست كه اگر نور چراغ در هزارآئينه افتد همه را روشن كند و از نور چراغ چيزي كم نشود و اما آنكه ثواب عمل تو هفتاد است و آن يك زيرا كه عمل تو مثل چراغ است و آنچه به غير رسد مثل نور و چراغ هفتاد‌ دفعه از نور قوي‏تر است و در جواب اين مسئله هم در اين كتاب همين‏قدر كافي است و اشاره براي علما گذاردم كه اگر به آن بربخورند به مطلب خود برسند ان‌شاءاللّه.

 

 

فصل

در صفت جنت و نار است و اعتقاد به جنت و نار هم از جمله واجبات است و بودن آن دو هم از جمله ضروريات دين است و لكن غالب خلق معرفت آنها را ندارند و چيزي شنيده‏اند و چيزها خيال كرده‏اند و بسا آنكه خيالهاي خود را ضروري اسلام بينگارند و اين عيب در جميع مسئله‏ها هست كه مردم فهم خود را ضروري مي‏پندارند و حال آنكه آنچه از خدا و رسول رسيده آن مطاع است نه فهم مردم و بايد پيروي كتاب و سنت را كرد و ان‌شاءاللّه ما در اين رساله شرح آن را به طوري كه از كتاب خدا و سنت رسول فهميده مي‏شود به عرض دوستان مي‏رسانيم و لاحول و لاقوة الا باللّه و لكن اين را بدان كه مسئله بسيار مشكلي است و تا حال آن را ندانسته‏اي مثل غالب مسائل كه ما مي‏گوييم چرا كه تا حال خلق در ضبط ظاهرها بودند و چون ظاهر كتاب و سنت مضبوط شد خداوند خواست كه باطن شرايع و احكام را آشكار فرمايد لهذا دوره‏اي ديگر بنا گذاشت و علما و حكماي ديگر برانگيخت كه باطن آن ظاهرها را آشكار نمايند و علامت حقيت اين باطنها آنست كه در آن ظاهرها مي‏گنجد مانند روح در جسد پس معلوم مي‏شود كه اين باطنها ارواح همان جسدها بوده است. باري چون اين فصل فرعهاي بسيار دارد و واقعاً كتاب تنهايي ضرور دارد پس آن را چند مسئله قرار مي‏دهيم و با نهايت اختصار و عوام‏فهمي بيان مي‏كنيم ان‌شاءاللّه‌تعالي.

مسئله‌ـ  بدان كه خلق را دو جهت است يكي جهت خدايي يكي جهت خودي و مقصود از جهت خدايي نه آنست كه خدا هستند بلكه مقصود جهت به سوي خداست پس خلق دو جهت دارند يكي جهت به سوي خدا كه آن نور و

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 305 *»

خير و كمال است چرا كه اثر مشيت خدا هستند و مشيت خدا نور و خير و كمال است و هر اثري مانند مؤثر خود است البته يكي جهت به سوي خود كه آن جهت ظلمت و شر و نقص است و جميع خلق مركبند از اين دو جهت الا آنكه خلق هرچه نزديك‏تر به مشيت خدا باشند نور ايشان بيشتر و ظلمت ايشان كمتر است و هرچه دورتر باشند ظلمت ايشان بيشتر و نورشان كمتر است تا آنكه در نهايت قرب به مشيت همه نور است و به قدر ذره‏اي ظلمت در آن هست و آن هم اثرش تمام شده مثل قطره سركه در درياي محيط و در نهايت دوري از مشيت همه ظلمت است و به قدر ذره‏اي نور در آن است چنانكه شنيدي پس مثل اين نور و ظلمت مانند دو مثلث باشد كه به هم داخل شده باشد چنانكه در حاشيه شكل آن را كشيده‏ام، پس مثلث بالايي مثلث نور باشد و آن سر پهن مثلث نور نزد مشيت است و سر باريك مثلث ظلمت در نزد آنست و طرف پهن مثلث پايين كه مثلث ظلمت است در نهايت دوري از مشيت است و سر باريك مثلث نور در نزد آن است پس در نزد مشيت همه نور است به قدر ذره‏اي ظلمت دارد و هرچه پايين مي‏آيد خورده‌خورده نور كم مي‏شود و ظلمت زياد تا به نهايت ظلمت مي‏رسد آنگاه ذره‏اي نور در آنجاست و هرچه بالا مي‏رود ظلمت كم مي‏شود و نور زياد تا به نهايت نزديكي مشيت برسد و مثل واضح براي اين، نور چراغ است كه مي‏بيني هرچه نزديك‏تر به چراغ است نور بيشتر و ظلمت كمتر و هرچه دورتر مي‏رود ظلمت زيادتر و نور كمتر مي‏شود پس در نزد چراغ همه نور است و ذره‏اي ظلمت‌دارد كه اثرش باطل شده و در نهايت دوري همه ظلمت است كه ذره‏اي نور دارد كه اثرش باطل شده و در ميان اين دو مقام نور و ظلمت مساوي است حال معلوم است كه هرگاه قبضه‏اي از وسط به بالا بگيرند و از آن خلقي سازند نورش زياده است از ظلمتش و هرگاه از وسط به پايين قبضه‏اي بگيرند و خلقي بسازند ظلمتش زياده و نورش كمتر است.

مسئله‌ـ  بدان كه از نزديك منير تا به وسط، دار قرب خداوند است و آن را عليين گويند و از وسط تا به نهايت دوري دار بُعد از خداوند است و آن را سجين

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 306 *»

نامند پس كساني كه از نصفه بالا خلق شدند طينتشان از عليين است و نور بر آنها غالب است اگرچه به تفاوت باشند و كساني كه از نصفه پايين خلقت شده‏اند طينتشان از سجين باشد و ظلمت بر آنها غالب است اگرچه به تفاوت باشند.

مسئله‌ـ  چون خداوند عالم در عالم ذر تكليف كرد مردم را و گفت آيا من خداي شما نيستم و محمد9 پيغمبر شما نيست و علي‌بن‌ابي‏طالب و يازده فرزندش و فاطمه طاهره اولياي شما نيستند و آيا دوست دوستان ايشان و دشمن دشمنان ايشان نيستيد، آن كساني كه از نصفه بالا خلق شدند همه گفتند چرا تويي خداي ما و محمد است پيغمبر ما و علي بن ابي‏طالب و يازده فرزندش و فاطمه طاهره اولياي ما هستند و ما دوست مي‏داريم دوستان ايشان را و دشمن‌داريم دشمنان ايشان را و به ظاهر و باطن اقرار كردند الا آنكه كسانيكه نزديك‏تر به بالا بودند زودتر اقرار كردند و كسانيكه دورتر بودند دورتر اقرار نمودند و كسانيكه در نيمه پايين بودند به ظاهر اقرار كردند و به باطن انكار نمودند الا اينكه كسانيكه دورتر بودند زودتر انكار كردند و كسانيكه نزديك‏تر بودند دورتر انكار نمودند پس به اين تكليف، سعادت از براي اهل سعادت ثابت شد و شقاوت از براي اهل شقاوت ثابت گشت پس به اهل اقرار فرمود كه شما از اهل جنتيد و به اهل انكار فرمود شما از اهل آتشيد پس اهل عليين را ذاتي است و صفتي ذاتشان نور شد و صفتشان عملهاي خير پس صفتشان رحمت خدا شد و رضاي خدا و اهل سجين را ذاتي است و صفتي، ذات آنها ظلمت شد و صفتشان عملهاي بد پس صفتشان غضب شد و نارضايي خدا، از اين است كه حضرت صادق‏7 فرمودند كه خدا مؤمن را از نور خود خلقت كرده و در رحمت خود رنگ كرده پس مؤمن برادر مؤمن است از پدر و مادر پدرش نور و مادرش رحمت است و البته كافر مقابل آن است پس پدرش ظلمت است و مادرش نقمت و غضب خدا چنانكه بيان كرديم.

مسئله‌ـ  بدان كه چون مردم را در عالم ذر تكليف كردند و مؤمن و كافر از هم جدا شدند در عالم ذر مردند و در زمين عالم ذر دفن شدند پس آنجا آلوده

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 307 *»

شد مؤمن به كافر و كافر به مؤمن پس مؤمن ذاتش نور و رحمت شد و لكن آلودگي از كافر گرفت و كافر ذاتش ظلمت و غضب شد و لكن آلودگي از مؤمن گرفت پس بسا آنكه از مؤمن عملها سرزند به مقتضاي ذات او پس طاعت باشد و بسا آنكه عملها سرزند از جهت آلودگي او پس آن معصيت باشد و لكن آلودگي را دو جهت باشد يك جهت اتصال به مؤمن و يك جهت به سوي كافر كه از جانب كافر است مثل آنكه هرگاه لباسي از كافر عاريه كني از براي اين لباس دو جهت است يكي آنكه لباس كافر است پس بوي كافر و اثر كافر از آن خيزد البته و يكي آنكه در بر مؤمن است و به همراهي مؤمن حركت مي‏كند و حركات مؤمن از آن بروز كند و مؤمن فعلش در آن لباس تغيير كرده چرا كه آن لباس كافر است. مثلي ديگر بايد بياورم تا اين دو جهت را درست بفهمي هرگاه فانوس سبزي بر روي چراغ بگذاري از براي اين فانوس دو جهت است يكي جهت ذات فانوس يكي جهت اتصالش به چراغ پس از اين فانوس دو اثر بروز كند يكي سايه خود فانوس كه البته ظلمت است و يكي آن نور سبز كه به در و ديوار عكس مي‏اندازد پس اين نور فعل چراغ است كه رنگ شده در بطن فانوس پس معلوم شد كه ساية فانوس از فانوس است و به فانوس برمي‏گردد و نور سبز از چراغ است اگرچه از صفت فانوس به خود گرفته پس اين را بدان و ضبط كن كه بعد از اين به كارت آيد و مسئله‏ها بايد از اين حل شود و همچنين كافر هم عملهايي كه از ذاتش سرزند همه شر است و عملهايي كه از آلودگيش سرزند آن هم دوجور باشد يكي از ذات آلودگي به طوري كه فهميدي يكي از جهت اتصال آن آلودگي به ذات كافر چنانكه فهميدي. پس چون مردم سر از اين عالم برآوردند با آن آلودگيها بودند و اين سه‌جور عمل از ايشان سرمي‏زند يكي عمل ذاتي خودشان يكي عمل ذات آلودگي يكي عمل عارضي آلودگي كه از جهت اتصال به آن ذاتها باشد بفهم چه مي‏گويم و چه مي‏نويسم كه خيلي مشكل است و از اين آسان‏تر نمي‏توان بيان كرد.

مسئله‌ـ  باز بدان كه مردم را تني و سينه‏اي و دلي است و از ايشان عملها كه سرمي‏زند يا از ظاهر تن ايشان است كه ديگر بي‏فكر و خيال و محبت آن عملها

«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 308 *»

را مي‏كنند يا آنكه از سينه ايشان سرمي‏زند پس در آن فكر و خيال دارند و عزم بر آنها كرده‏اند ولي محبت آن را ندارند و يا آنكه از دل ايشان عمل سرمي‏زند يعني محبت آن را دارند و از آن عمل خوششان مي‏آيد و از منع‏كننده از آن بدشان مي‏آيد و عمل مردم از اين سه‌جور بيرون نيست و ملك خدا هم سه‌مرتبه دارد ظاهري و باطني و برزخي تن مردم در ظاهر دنياست و فكر مردم در برزخ است و دل مردم در باطن كه آخرت باشد پس عملها كه از ظاهر بدن انسان سرزند عملهاي دنيايي است و البته شباهت به اوضاع اين دنيا دارد و عملهاي برزخي انسان شباهت به اوضاع برزخ دارد البته و عملهاي قلبي انسان شباهت به اوضاع آخرت دارد و مناسب آنست البته و لكن عملهاي قلبي انسان را سه‌صورت است صورت آخرتي و صورت برزخي و صورت دنيايي و عملهاي برزخي انسان را دو صورت است صورت برزخي و صورت دنيايي و عملهاي دنيايي ظاهري را همان يك صورت باشد كه صورت دنيايي باشد. مثَل اينها، هرگاه نمازي كني از روي اعتقاد و دل و محبت صورت آخرتي دارد كه در آخرت به آن صورت جلوه كند و قرين تو شود در آخرت و صورت برزخي دارد كه در برزخ به آن صورت جلوه كند و قرين تو باشد در برزخ و صورت دنيايي دارد كه همين صورت نماز ظاهر باشد به طوري كه آشكار است و اگر اين نماز از دل تو و محبت تو نباشد بلكه از همان فكر و خيال تو سرزده باشد صورت آخرتي ندارد و در آخرت نمازي از براي تو نباشد و نمازي از براي تو نياورند و آنجا تارك نماز باشي چرا كه با رتبه آخرتي خود نمازي نكرده‏اي و لكن آن را صورت برزخي باشد و در برزخ از براي تو نمازي بياورند و آنجا نمازي داري و در دار دنيا هم صورت نمازي داري و تو را نمازگذار بگويند و اگر با فكر و خيال خود نكرده باشي بلكه به همين ظاهر حيات دنيا كرده باشي در عالم برزخ هم از براي تو نمازي ثبت نشود و نمازي براي تو نياورند و آنجا هم تارك نماز و در آخرت هم تارك نماز باشي چرا كه نه با فكر و نه با دل نماز كرده‏اي و لكن صورت دنيايي دارد و در دنيا نمازگذاري پس تو را در دنيا نمازي باشد و نمازگذار هستي و اگر در دنيا هم نكردي در هيچ عالم

«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 309 *»

تو را نمازي نباشد و نمازگذار نباشي اصلاً.

مسئله‌ـ  بدان كه جزا عين عمل است و اين مسئله دركش بسيار مشكل است و لكن از براي حكيم با تسليم آسان مي‏شود چرا كه انسان را ذاتي است و صفاتي است بلكه هر چيز را ذاتي است و صفاتي است و هر چيز خودش خودش است و هيچ‌چيز چيز ديگر غير از خودش نمي‏شود چه مي‏شود كه چيزي در صفتهاي بسيار جلوه كند لكن همه آنها صفت خود اوست و صفت هر چيز شعاع و نور آن چيز باشد و هرگاه در صفتهاي بسيار جلوه كند از آنكه خود او خود اوست بيرون نرفته بلكه هميشه او اوست مثلاً هرگاه زيد نشست يا برخاست يا خوابيد يا گفت يا سكوت كرد زيد از زيدبودن بيرون نمي‏رود و هميشه زيد زيد است و هرگز عمرو نمي‏شود و همچنين ساير چيزها هر چيزي خودش خودش است و همچنين چيزي تابع چيزي نباشد و مملوك او نشود تا فعل او و صفت او نباشد و آنكه مي‏بيني كه در دنيا غلامي مي‏خري اين حكم عارضي اين دنياست و الا تو خالق آن غلام نيستي و او بنده حقيقي تو نيست بلكه اين به جهت حكم شرعي مال ظاهري تو است نمي‏بيني كه اگر پيغمبر9 حكم كند كه او آقا باشد و تو بنده چنان باشد پس او هم كسي است مثل تو هر دو بنده خداييد و وجود او تابع وجود تو نباشد پس تابع تو و مملوك حقيقي تو نباشد مگر آنچه از نور تو باشد و صفت تو باشد و هرچه غير تو و غير صفت تو باشد خودش براي خودش كسي است مثل تو او هم عملي دارد و جزائي زيرا كه آن هم بنده‏ايست از بندگان خدا و تكليفي دارد و عملي دارد و جزائي دارد مانند تو پس آنچه بايد مال و مملوك تو باشد بايد از نور تو باشد و صفت تو باشد تا تابع تو شود پس جزاي انسان كه در قيامت مالك آن مي‏شود صفت انسان باشد در هر مقام و مغرور مشو به چيزهايي كه در اين دنيا مي‏بيني كه به تو مي‏دهند و صفت تو نيست كه اينها نسبتهاي عارضي است گاهي نسبت به تو مي‏گيرد و گاهي به غير تو و جزا آنست كه مخصوص توست و به غير تو نخواهد رسيد و غير تو مالك آن نتواند شد پس از اين دليلها معلوم شد از براي منصف كه جزا بايد صفت هركس باشد و صفت

«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 310 *»

هركس نور اوست و نور او همان عمل اوست چنانكه پيش از اينها دانسته‏اي پس جزاي هركس عين عمل او باشد كه خودش براي خودش كسب كرده و خود را متصف به آن ساخته است و به اين معني كتاب و سنت شهادت مي‏دهد چنانكه خدا در قرآن مي‏فرمايد سيجزيهم وصفهم يعني زود باشد كه خدا جزا دهد به ايشان صفت ايشان را پس صفت ايشان جزاي ايشان باشد و همچنين مي‏فرمايد ماتجزون ا÷ ما كنتم تعملون يعني جزا داده نمي‏شويد مگر همان‌چه را كه عمل مي‏كنيد و در جاي ديگر مي‏فرمايد ذوقوا فتنتكم يعني بچشيد فتنه خود را پس فتنه عمل ايشان است و جزاي ايشان مي‏شود و جاي ديگر مي‏فرمايد ليس للانسان ا÷ ما سعي و انّ سعيه سوف يري ثم يُجزيه الجزاء الاوفي يعني نيست از براي انسان مگر آنچه سعي كرده است و زود باشد كه سعي خود را ببيند پس همان سعي را جزاي او كنند و آن جزاي رسايي است و غير از اين آيه‏هاي بسيار است و همچنين در احاديث بسيار وارد شده است از آن جمله حضرت پيغمبر9 فرمودند كه داخل بهشت شدم پس ديدم در آن ملائكه‌اي كه بنائي مي‏كردند خشتي از طلا و خشتي از نقره و بسا بود كه بنا نمي‏كردند پس گفتم به ايشان كه چرا گاهي بنا مي‏كنيد و گاهي نمي‏كنيد گفتند كه انتظار نفقه مي‏كشيم گفتم نفقه شما چيست گفتند كه گفتن مؤمن است در دنيا سبحان اللّه و الحمدلله و لا اله الا اللّه و اللّه اكبر و چون بگويد بنا كنيم و چون نگويد نكنيم و حضرت صادق فرمودند كه زمين قيامت آتش است مگر سايه مؤمن كه صدقه او سايه بر آن مي‏اندازد و فرمودند كه روز قيامت هر چيزي به اصل و جوهر خود برمي‏گردد و حضرت پيغمبر9 فرمودند كه سخا درختي است در بهشت و شاخه‏هاي آويخته دارد هركس سخي است به شاخه‏اي از آن آويخته است و او را مي‏كشد به بهشت و بخل درختي است از درختهاي جهنم و شاخه‏هاي آويخته دارد هركس بخيل است به شاخه‏اي از آن آويخته و او را به جهنم مي‏كشد و فرمودند كه چون روز اول شعبان شود خدا حكم مي‏كند كه درهاي بهشت گشوده شود و درخت طوبي را امر مي‏كند كه بيرون آيد شاخه‏هاي آن بر اين دنيا پس منادي ندا كند كه اين شاخه‏هاي طوبي

«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 311 *»

است به آن بچسبيد به حق كسيكه مرا به حق به پيغمبري فرستاد كه هركس خيري كند به شاخه‏اي از آن چسبيده و به بهشتش مي‏برد پس فرمودند هركس در اين روز نمازي كند به شاخه‏اي از آن چسبيده و همچنين فرمودند كه هركس تصدق دهد يا يتيمي را كفالت كند يا سفيهي را از عرض مؤمن نگاه دارد و كسي كه براي ذكر بنشيند و كسي كه عيادت مريضي كند يا مشايعت جنازه‌اي كند يا مصيبت‏زده‌اي را تعزيت گويد يا به والدين يا يكي از آنها نيكي كند يا ايشان را راضي كند همه را فرمودند كه به شاخه‏اي چسبيده است از طوبي و فرمودند كه هركس شري كند به شاخه‏اي از زقوم چسبيده است و او را به آتش مي‏برد پس فرمود كه هركس در نماز واجب كوتاهي كند يا ضايع كند آن را به شاخه‏اي از آن چسبيده و همچنين فرمودند هركس فقيري را ضايع گذارد و عذر عذرخواه نپذيرد و زياده از قدر عقوبت بدي كند يا بر ناداري سخت گيرد يا دين كسي را باطل كند يا اذيت يتيمي كند يا در عرض برادر خود بيفتد يا غناي حرامي كند يا كسي فخر به ظلم كند يا كسي عيادت همسايه بيمار نكند به جهت خفيف‏شمردن حق او يا تشييع جنازه همسايه مرده نكند از راه تهاون يا از مصيبت‏زده‏اي اعراض كند از روي جفا يا عاقّ والدين شده باشد يا آنها را راضي نكند هريك را فرمودند كه به شاخه‏اي از زقوم چسبيده‏اند و ايشان را به آتش فرومي‏برد و فرمود شجره طوبي بلند مي‏كند هركس را كه به آن چسبيده به بهشت و فرمود ديدم بعضي مردم به يك شاخه چسبيده‏اند و بعضي به دو يا بيشتر به قدر آنكه طاعت مي‏كنند و زيد بن حارثه را ديدم كه به همه شاخه‏ها چسبيده و در حديثي فرمودند كه سروري كه شخص بر دل مؤمن داخل مي‏كند شخصي مي‏شود و با مؤمن به قيامت مي‏آيد و او را بشارت مي‏دهد تا داخل بهشت شود مي‏گويد تو كيستي مي‏گويد منم آن سرور كه بر مؤمن داخل كردي و در حديثي ديگر فرمودند كه گفتن مؤمن سبحان اللّه و الحمدلله و لا اله الا اللّه و اللّه اكبر نفقه مي‏شود براي ملائكه و بنائي مي‏كنند خشتي از طلا و خشتي از نقره و چون نگويد بنا نكنند و از اين قبيل احاديث بسيار است كه صريح است در اينكه خود عملها به صورتهاي آخرتي درمي‏آيند و همه مطابق قرآن و عقل است و ما را

«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 312 *»

فرصت ذكر آنها نيست و اين رساله را گنجايش آن نيست و از اين قبيل احاديث بسيار است و بعضي از آنها گذشت پيش از اين.

مجملاً كه عمل همان جزاست و جزا همان عمل است الا آنكه عمل در اين دنيا به همين صورت است كه مي‏بيني و در آخرت همين عملها صورتهاي ديگر دارد بعضي از آنها به صورت قصور و بعضي به صورت حور و بعضي به صورت اشجار و بعضي به صورت انهار و بعضي به صورت طيور و بعضي به صورت ناقه‏ها و بعضي به صورت اسبها بروز كند به طوري كه پيش شرح آن را مفصلاً داده‏ام و همه آنها صفات خود انسان است و جلوه‏هاي خود اوست كه در آخرت همه آنها حاضر شود و گرد هم آيد و جزاي او گردد و از آنها منعم شود كه احدي به آن نعمتها منعم نگردد ابداً و همچنين بعضي عملها به صورت آتش و بعضي به صورت عقرب و بعضي به صورت مار و بعضي به صورت سگ و بعضي به صورت زقوم بعضي به صورت حميم و غسلين و دركها و غير آنها بروز كند و چون گرد هم آيد جزاي او شود و از آنها متألم شود و معذب گردد و مخصوص خود او باشد كه احدي به آن عذابها معذب نشود. نمي‏بيني كه چون در اين دار دنيا چون ملتفت عملهاي نيك خود شوي چگونه لذت بري و چون ملتفت عملهاي بد خود شوي چگونه دلت به درد آيد و سبب آنست كه چون چنين باشي مؤمني و حواس و مشاعر و ادراكهاي تو صاف است اما كفار كه در اين دنيا از عملهاي بد خود متأذي نشوند به جهت آنست كه ادراكشان كثيف است چون روز قيامت شود و ادراكشان صاف‏تر شود از عملهاي خود متأذي شوند و سابقاً تفصيل احوال آنكه عملها چگونه مصور شوند در آخرت و چه‌جوره عملها به صورت جمادات و چه‌جوره به صورت نباتات و چه‌جوره به صورت حيوانات و چه‌جوره به صورت حور و غلمان جنت يا قرينهاي جهنم شوند به تفصيل بيان كرده‏ام ديگر حاجت به اعاده نيست ان‌شاءاللّه.

مسئله‌ـ  بدان كه جنت و نار مخلوق بوده‏اند در عالم ذر و الآن مخلوقند و هستند و تا روز قيامت باقيند و روز قيامت ظاهر شوند و محسوس خلايق گردند و ابداً باقي باشند و آخر از براي آنها نباشد اما آنكه در عالم ذر بوده‏اند زيرا كه

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 313 *»

خداوند عالم طينت مردم را از جنت و نار خلق كرده است معلوم است كه آن روز بوده‏اند وانگهي كه از آنچه پيشترها ذكر كرده‏ام دانسته‏اي كه آنچه در اين عالم است همه از عالم بالا به زير آمده است چرا كه خداوند هر چيز را به مشيت خود خلقت كرده است و مشيت مانند چراغ است و خلق مانند نور و نمي‏شود كه نور در نهايت دوري پيدا شود و از نزد چراغ تا آنجا تاريك باشد چرا كه منبع نور چراغ است و بايد از چراغ جاري شود و همه‏جا برود تا به دور رسد پس چون دانستيم به دليل قرآن و حديث و عقل كه الآن هستند و بهشت در آسمان است و جهنم در زمين الا آنكه مردم نمي‏بينند دانستيم كه در عالم ذر كه بالاي اين عالم است بوده‏اند و از آنجا فرود آمده‏اند تا به اينجا رسيده‏اند و دليل بر اينكه در عالم ذر بوده‏اند و هستند زياده بر اينكه شنيدي حديثي است كه مرحوم مجلسي از حضرت ابوجعفر7 روايت كرده است كه فرمودند واللّه خالي نشد بهشت از ارواح مؤمنان از وقتي كه خدا خلق كرده است آنها را و خالي نشده است جهنم از ارواح كافران معصيت‏كار از وقتي كه خدا خلق كرده است آنها را و تو مي‏داني كه ارواح مؤمنان و كافران در عالم ذر بوده‏اند و هستند پس بايد جنت و نار در عالم ذر باشد و از آنجا به اينجا جلوه كرده باشد پس آنچه در غيب اين آسمان و زمين است جسم برزخي بهشت و جهنم است و آنچه در عالم ذر است حقيقت آن دوست چنانكه حقيقت تو در عالم ذر است و جسم برزخي تو در غيب اين عالم و حقيقت تو در بدن تو جلوه دارد پس جنت و نار پيشتر بوده به اين دليل كه شنيدي و الآن هم هست مرحوم مجلسي روايت كرده است كه شخصي گفت به حضرت امام رضا7 كه اي پسر رسول خدا خبر ده مرا از بهشت و جهنم آيا آن دو امروز مخلوقند فرمودند بلي و به درستي كه رسول خدا9 داخل بهشت شد و آتش را ديد چون به آسمان عروج كرد عرض كرد كه قومي مي‏گويند كه آن دو امروز مقدرند و مخلوق نيستند فرمودند كه آنها از ما نيستند و ما از ايشان نيستيم هركس منكر خلق بهشت و آتش بشود پيغمبر را نسبت به دروغ داده و ما را نسبت به دروغ داده و در ولايت ما نيست و مخلد مي‏شود

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 314 *»

در آتش جهنم خدا مي‏فرمايد هذه جهنم التي يكذّب بها المجرمون يطوفون بينها و بين حميم آن يعني اين است جهنمي كه دروغ مي‏شمرند آن را گناه‏كاران مي‏گردند گناه‏كاران ميان آن جهنم و ميان آب گرم بسيار حرارت تا آخر حديث پس معلوم شد كه بهشت و جهنم الآن موجودند و پيش از اين هم موجود بوده‏اند چگونه نه و حال آنكه خدا مي‏فرمايد و انّ جهنم لمحيطة بالكافرين يعني جهنم گرد كافرين را گرفته است و در جاي ديگر مي‏فرمايد لوتعلمون علم اليقين لترونّ الجحيم يعني اگر علم‌اليقين داشته باشيد جحيم را مي‏بينيد مجملاً آن دو الآن موجودند و هركس منكر وجود آن دو شود الآن البته كافر است و بودن آن دو الآن با آن معني كه ما ذكر كرديم كه اعمال خود مردم نعمت بهشت و سختي جهنم مي‏شود منافات ندارد چرا كه اعمال مردم در همين دار دنيا الآن موجود است و هركس هنوز به ظاهر به دنيا نيامده است در نظر تو است و الا هركس در جاي خود مخلوق است و در مكان و وقت خود موجود است و همه در ملك خدا حاضر است تو آنها را نمي‏بيني و لكن پيش خدا همه موجودند و خدا همه را مي‏بيند بلكه اولياي خدا هم همه را مي‏بينند و اگر شاهدي مي‏خواهي ببين كه بسا باشد كه تو شب مي‏خوابي و در خواب مي‏بيني آن وقايعي را كه يك‌سال ديگر يا ده‌سال ديگر اتفاق مي‏افتد بعينه اگر نه آن وقايع در جاي خود موجودند تو چه‌چيز را مي‏بيني چشم خيال تو هم مثل چشم ظاهر تو است چنانكه تا چيزي نباشد در ظاهر تو با چشم نمي‏بيني همچنين تا چيزي در واقع نباشد چشم خيال تو هم آن را نمي‏بيند پس هركس با اعمال خود در جاي خود موجود است اگر مؤمن است در نعيم اعمال خود است و اگر كافر است در عذاب اعمال خود و جهنم گرد او را گرفته است حضرت صادق‏7 شنيدند كه يكي از ياران گفت خدايا مرا داخل بهشت كن فرمودند چنين نگوييد چرا كه شما در بهشتيد بگوييد خدايا ما را از بهشت بيرون مكن پس هركس در سر جاي خود موجود است و در ميان عملهاي خود است الا آنكه آن عملها را دو صورت است يكي صورت ظاهري كه به اين شكل است كه مي‏بيني يكي صورت آخرتي كه به آن

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 315 *»

شكلها كه گفتم ظاهر مي‏شود و صاحبان چشم آخرتي الآن مردم را به صورت آخرتي خود مي‏بينند و الآن عملهاي آنها را به صورت آخرتي مي‏بينند و از همين جهت خدا فرمود اگر علم‌اليقين داشته باشيد جهنم را مي‏بينيد.

و اما آنكه جنت و نار هميشه هستند به جهت آنكه هرچه در ملك خدا آمد از ملك خدا بيرون نمي‏رود و هميشه در سر جاي خود هست و به جهت آنكه آن دو فايده خلقند و خداوند مردم را خلق كرده است كه به حيات ابدي رسند و اما آنكه خدا فرموده است در قرآن كه سعيدان در بهشت مي‏باشند مادام كه آسمان و زمين هست مگر خدا غير از آن بخواهد و اشقيا در جهنمند مادام كه آسمان و زمين هست مگر خدا غير آن بخواهد اين احوال اين دنياست و معنيش آنست كه سعيدان در بهشت اعمال خوب خود هستند هميشه مگر آنكه خدا بخواهد و ايشان را از بهشت بيرون كند پس از اعمال خوب دست بردارد و بدي پيشه كند و ختمش به بدي شود و اشقيا در جهنم اعمال بد خود هستند هميشه مگر آنكه خدا بخواهد و به او ترحم كند و ختم او را به خير كند پس داخل بهشت شود و فهم اين آيه بر علما بسيار مشكل شده است و هركس چيزي گفته است و معنيش اين بود كه شنيدي و در خود آيه شاهد اين معني هست كه مي‏فرمايد تا آسمان و زمين هست و اين آسمان و زمين در اين دنياست و در آخرت درهم پيچيده شوند چنانكه خدا مي‏فرمايد يوم نطوي السماء كطيّ السجلّ للكتب يعني روزي كه درپيچيم آسمان را مثل آنكه كاغذ را درمي‏پيچند پس معلوم شد كه اين آسمان و زمين در دنياست و هيچ با دوام بهشت و جهنم منافاتي ندارد و از حضرت صادق‏7 از معني اين آيه پرسيدند فرمودند كه اين آيه در جماعتي است كه از آتش بيرون مي‏آيند و اين اجمال همان حرف ماست پس در جماعتي است كه از عمل بد توبه مي‏كنند و از آتش عملهاي قبيحه خود بيرون مي‏آيند و در حديثي حضرت صادق تفسير فرمودند و از پدر خود روايت فرمودند كه هركس داخل ولايت آل‌محمد شد داخل بهشت شد و هركس در ولايت دشمن ايشان داخل شد داخل جهنم شد و اين است كه خدا قصد فرموده است در بيرون‌آوردن از بهشت و آتش و

«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 316 *»

داخل‌كردن در آنها و اين هم همان است كه ما عرض كرديم چرا كه ولايت ايشان عمل صالح است و عداوت ايشان عمل قبيح هركس دوست است در بهشت است مگر آنكه خدا بخواهد كه ختم او را به بدي كند و هركس دوست دشمنانشان است در جهنم است هميشه مگر آنكه خدا بخواهد ختم او را به خير كند پس چه بسيار كه از بهشت بيرون آمده داخل جهنم شوند.

و بدان كه بهشت و جهنم را دو مقام باشد يكي مقام ذات يكي مقام صفات اما ذات آنها دار خلود است و اما صفات آنها دار خلود نيست براي مؤمن محض و كافر محض انسي بلكه حظاير جهنم و بهشت عبارت از صفات آنهاست و اين دنيا حظيره‏اي از حظيره‏هاي بهشت و جهنم است و همچنين برزخ و عرصات قيامت پس مي‏شود كسي از ماحضان در حظاير داخل شود و از آن بيرون آيد چنانكه فرمودند كه تب از بوي جهنم است و آن نصيب مؤمن است از جهنم پس مي‏شود كه مؤمن تب كند و داخل جهنم شود و رفع تب شود از جهنم بيرون آيد و فرمودند كه آبهاي گرم از تف جهنم است مي‏شود كه كسي داخل آب گرم شود و از آن بيرون آيد و همچنين فرمودند شدت گرمي تابستان از گرمي جهنم است و شدت سرماي زمستان از زمهرير جهنم است و اين است معني حظاير پس راحت و خوشي اين دنيا و اعمال صالحه دنيايي از حظاير بهشت است و زحمت اين دنيا و اعمال بد از حظاير جهنم است و همچنين امور برزخ از حظاير است و همچنين خوفها و راحتهاي عرصات قيامت از حظاير است و مقامي هم هست بالاي جهنم و زير بهشت چنانكه عرض خواهم كرد و مي‏شود كه كسي از حظاير بيرون آيد چنانكه به چشم ديدي.

و شايد از اين بيان فهميدي كه هركس عمل كند به مقتضاي ظاهر حيات دنيا يا به مقتضاي فكر خود يا به مقتضاي ظاهر دلش جزايش را بايد در اين دنيا يا در برزخ يا در عرصات كه در حظاير بهشت و جهنم است بيند زيرا كه جزاي هر عملي در رتبه همان عمل بايد باشد و زياده در حكمت عدل نمي‏شود پس اگر كسي معصيتي كرد به ظاهر تنش نه به فكر و دل بايد در اين دنيا مبتلا به مصيبتها و دردها و ذلتهاي اين دنيا شود به قدر عملش و همين طبقه‏اي از حظاير

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 317 *»

جهنم است و هر عملي كه شخص به فكر خود كند از گناه بايد جزايش را در برزخ ببيند در برهوت و حضرموت كه آن هم طبقه‏اي از حظاير جهنم است و هركس معصيتي كند به ظاهر دل خود نه به اصل دل خود بايد جزايش را در عرصات قيامت ببيند از خوفها و ترسها و آنچه معاينه مي‏بيند از عذابهاي قيامت و بدترين اين طبقه كسي است كه در طبقه بالاي جهنم كه آن را ضحضاح مي‏گويند معذب شود و همه اينها بيرون مي‏آيند مگر كسي كه معصيت با دل خود كرده است چنانكه خدا مي‏فرمايد آثم قلبه يعني گناه‏كار است دل او پس او مخلد مي‏شود در آتش جهنم و سبب آنكه مخلد مي‏شود و حال آنكه سي‏سال يا چهل‌سال گناه كرده آنست كه دل او كافر است و عاصي است اگر هزارسال هم يا صدهزار سال هم مي‏ماند هميشه عصيان مي‏كرد از اين جهت فرمود كه مردم به نيت خود مخلد مي‏شوند و همچنين حال طاعت، هركس به ظاهر تن خود طاعت كند از نعمت دنيا جزاي او شود كه طبقه‏اي از حظاير بهشت است و هركس به فكر خود طاعت كند در جنتان مدهامتان كه در مغرب است در برزخ منعم شود و هركس به ظاهر دل خود طاعت كرده بعضي از هولهاي عرصات را از او منع كنند و بالاتر طاعتهاي اين جماعت طاعت آن كسي است كه در وقت داخل‌شدن جهنم بر او تخفيف دهند به اين‏طور كه اگر مستحق صد جزو عذاب است او را هشتاد جزو مثلاً عذاب كنند تا به قدر طاعتش به او تخفيف رسد و راحت آن را نخواهد يافت مگر بعد از آنكه صد جزو عذاب را بر آن وارد آورند.

مسئله‌ـ  بدان كه بهشت در آسمان است و جهنم در زمين چرا كه انسان دو جهت دارد جهت نور و جهت ظلمت جهت نور او آسمان وجود اوست و جهت ظلمت او زمين وجود او و انسان هر طاعت كه مي‏كند از جهت نور خود مي‏كند پس همه نوراني و آسماني و لطيف باشد و هر معصيت كه مي‏كند از جهت ظلمت خود مي‏كند پس همه ظلماني و زميني و كثيف است پس از اين جهت بهشت در آسمان است كه جهت نور و خير و جهت قرب به خداست و جهنم در زمين است كه جهت ظلمت و شر و جهت دوري از خداست و بهشت را هشت‌طبقه باشد و

«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 318 *»

 جهنم را هفت‌طبقه و هريك از اينها را حظايري باشد مگر يك‌طبقه بهشت را كه حظاير نباشد پس مجموع خانه‏هاي آخرت بيست و نه خانه باشد پانزده اصل و چهارده فرع و تفصيل اين مطلب آنست كه از براي انسان پانزده‌مرتبه باشد هشت‌مرتبه از آنها در جهت نور اوست كه عليين باشد و هفت‌مرتبه از آنها در جهت ظلمت اوست كه سجين باشد اما آن هشت كه در جهت نور اوست يكي مقام قبضه‏ايست كه از كرسي در انسان است كه از آن سينه انسان خلق شده است و يكي مقام قبضه‏ايست كه از فلك زحل در انسان است كه از آن عاقله انسان خلق شده است و يكي مقام قبضه‏ايست كه از فلك مشتري در انسان است و از آن عالمه انسان خلق شده است و يكي مقام قبضه‏ايست كه از فلك مريخ در انسان است و از آن واهمه انسان خلق شده است و يكي مقام قبضه‏ايست كه از فلك شمس خلق شده است و از آن ماده انسان خلق شده است و يكي مقام قبضه‏ايست كه از فلك زهره خلق شده است و از آن خيال انسان خلق شده است و يكي مقام قبضه‏ايست كه از فلك عطارد خلق شده است و از آن فكر انسان خلق شده است و يكي مقام قبضه‏ايست كه از فلك‌قمر خلق‌ شده‌است و از آن روح انسان خلق شده است پس اين هشت‌مرتبه است كه مقام نورهاي انسان است و از جهت نور و خدايي و آسمانها در انسان است و مقابل هريك از اينها مگر قبضه اول قبضه‏اي از زمينها در انسان خلق شده است پس قبضه‏اي از زمين اول در انسان است و از آن ظاهر تن انسان خلق شده است و قبضه‏اي از زمين دويم دارد و از آن عادت انسان خلق شده است و قبضه‏اي از زمين سيوم دارد و از آن طبع انسان خلق شده است و قبضه‏اي از زمين چهارم دارد و از آن شهوت انسان خلق شده است و قبضه‏اي از زمين پنجم دارد و از آن طغيان انسان خلق شده است و قبضه‏اي از زمين ششم دارد و از آن ملحدي كه روگرداني از حق است در انسان خلق شده است و قبضه‏اي از زمين هفتم در انسان خلق شده است كه از آن شقاوت در انسان خلق شده است پس اين هفت‌طبقه زمين است كه مقابل هفت طبقه آسمان است و اما آسمان هشتم كه كرسي باشد آن را در زمينها مقابل نباشد زيرا كه هفت‌زمين بيش نباشد

«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 319 *»

چنانكه آسمانها هم هفت است و اما كرسي از بابهاي غيب است و دخلي به آسمانها ندارد مانند عرش كه آن هم از بابهاي غيب است و دخلي به آسمانها ندارد پس در انسان هم مانند اين عالم هفت آسمان و هفت زمين است و مقصود از اين قبضه‏ها نه واقعاً قبضه‏اي است كه از آسماني كنده شود بلكه مقصود حصه‏اي از نفس آنهاست كه در انسان است چون در نفس ناطقه عالم حقيقت آسمانها هم هست و انسان هم شعاع آن است و حكايت آن را مي‏كند پس آن هم از حقيقت اين آسمانها قبضه‏اي دارد و مردم در مقامهاي خود مختلفند و همه را در پستي و بلندي يك درجه نباشد و اينكه گفتيم در انسان از حقيقت هر آسماني قبضه‏اي است در انسان كامل است و همچنين آنكه از هر زمين قبضه‏اي دارد انساني است كه به مرتبه شقاوت تمام رسيده باشد و اما ساير مردم بسا كسي كه در او يك قبضه باشد و بسا كسي كه دو قبضه دارد و بسا كسي سه يا چهار يا پنج يا شش يا هفت اگر از اهل نور و خير است از آسمانها و اگر از اهل ظلمت و شر است از زمينها پس چون در انسان قبضه‏اي از آسمان باشد و به آن عملهاي خير كند و انواع طاعتها بجا آورد جميع اعمال او در قيامت به صورتهاي مختلف بيايند و لكن از درجه آن قبضه پس اگر آن قبضه از آسمان اول است جميع عملهاي او مناسب آسمان اول باشد و اگر از دويم است مناسب آسمان دويم و همچنين تا هفتم هركس يك قبضه دارد يك‌جور عمل دارد هركس دو قبضه دارد دوجور و همچنين تا آنكه هركس هفت‌قبضه همه را دارد هفت‌جور عمل دارد و معلوم است كه عملهايي كه از قبضه دويم سرزند البته لطيف‏تر است از عملهايي كه از قبضه اول سرمي‏زند و همچنين عملهاي قبضه سيوم لطيف‏تر است از عملهاي قبضه دويم و همچنين تا آنكه عملهايي كه از قبضه هفتم سرمي‏زند البته لطيف‏تر است از همه آيا نمي‏بيني كه عقل از نفس لطيف‏تر است حال آنچه تو با عقل خود بكني ببين چقدر لطيف‏تر از نفس تو است و همچنين آنچه با نفس خود كني ببين چقدر لطيف‏تر از طبع تو است و همچنين احوال هر قبضه با عملهاي آن بر اين نهج پس چون آسمانهاي وجود تو آنها بود كه شمردم و بهشت هركسي هم مخصوص اوست و عملهاي انسان

«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 320 *»

است كه در آخرت به صورت حور و قصور و اشجار خواهد آمد پس بهشت هركس در آسمان وجود او باشد و مخصوص خود اوست كه هيچ‌كس را از آن بهره‏اي نباشد البته و چنانكه خدا مي‏فرمايد و لكم فيها ما تشتهيه الانفس و تلذّ الاعين يعني براي شما در بهشت مهيا است آنچه بخواهد نفسهاي شما و لذت ببرد چشمهاي شما و هركس را درجه‏اي باشد در بهشت بر حسب قابليتش و عمل او و بعضي را در بهشت اول جا دهند و بعضي را در بهشت دويم و بعضي را در سيوم و همچنين تا آنكه بعضي را در هفتم جا مي‏دهند و هشت در بهشت همين هشت‌مرتبه است و هركسي از دري داخل مي‏شود به قدر رتبه و عمل خود چنانكه حضرت امير7 فرمودند كه بهشت را هشت در است از يك در پيغمبران و صديقان داخل شوند و از دري شهيدان و صالحان و از پنج در شيعيان و دوستان ما داخل شوند تا آنكه فرمودند از يك در ساير مسلمانان داخل شوند از كساني كه شهادت مي‏دهند به لا اله الا اللّه و در دل ايشان مثقال ذره‏اي از بغض ما اهل‌بيت نباشد مجملاً طينت هركس را از هر آسماني برداشته‏اند و روح او از هر آسماني كه هست در بازگشت به همان آسمان مي‏رود و عملهاي او هم به همان آسمان مي‏رود و در آنجا به صورتهاي آخرتي ظاهر شود و همه آن عملها گرد هم آيد و بهشت او گردد و از اين است كه عملهاي صالح به آسمان بالا مي‏رود تا به آسمان خودش رسد چرا كه از آنجاست و اصلش و حقيقتش از آنجاست و عملهاي بد به زمين فرو مي‏رود تا به زمين خودش رسد چرا كه اصلش از آنجاست اين است كه حضرت باقر7 فرمودند كه اما مؤمنان بلند مي‏شود عملهاشان و روحهاشان به سوي آسمان پس گشاده مي‏شود از براي آنها درهاي آسمان و اما كافر پس عمل و روح او را بالا مي‏برند چون به آسمان رسد منادي ندا كند كه پايين ببريد آن را به سوي سجين و آن واديي است به حضرموت كه به آن برهوت گويند پس هركس روحش از هرجا هست به همانجا برمي‏گردد و عملش هم تابع روحش است چنانكه حضرت صادق‏7 در خصوص پيغمبر فرمودند كه چون شب معراج به جايي رفت كه هيچ ملك مقرب و نبي مرسلي نرفته بود فرمود كه اگر نه

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 321 *»

روح و نفس او از آن مكان بود نمي‏توانست به آنجا برسد. پس روح و نفس هركس از هر آسماني خلق شده بازگشت به همانجا كند و اعمال خود را در آنجا بيند بفهم چه مي‏گويم و همچنين دركهاي جهنم، هركس روح و نفسش از دركي باشد بازگشت به همان درك نمايد و عملهاي او هم تا همانجا رود و عملهاي او به صورتهاي آخرتي گرد او را بگيرند و او را بگزند و عذاب كنند پس طبقات بهشت هشت است و لكن هشتم آن مخصوص پيغمبر و امامان است و آن جنةالمأوي است يا جنت عدن كه در آسمان هشتم است كه آن را سدرةالمنتهي گويند چون آسمان هشتم مقام نفس قدسي كلي است و نفس انسان چنانكه پيشتر گفته‏ام سبز است و چون جاي علم است شاخه‏هاي بسيار دارد پس درخت است و سدره‏اي كه منتهي است آنجاست و در آنجا جنةالمأوي است و آن مخصوص پيغمبران است و سقف آن بهشت عرش است چنانكه در حديث وارد شده است كه سقف بهشت عرش رحمن است و اين درجه را ضد نباشد چرا كه پيغمبر و امامان را ضد حقيقي نباشد و ضد حقيقي از براي شيعيان و مؤمنان باشد و از اين جهت ناصب حقيقي دشمن شيعه است و ايشان دشمن حقيقي ندارند چرا كه همه در تحت حكم ايشان باشند و اين مقام كلي است و ضد، كلي را نباشد و مخصوص جزئي است پس اين درجه بهشت مقابل از جهنم ندارد و اما هفت درجه ديگر كه متعلق به مؤمنان و مسلمانان است ضد دارد از جهنم چنانكه شنيدي.

و هشت ‌طبقه بهشت را بعضي به اين ترتيب گفته‏اند كه اول جنت فردوس است كه در آسمان هشتم است بعد از آن جنت عاليه است و بعد از آن جنت نعيم است و بعد از آن جنت عدن است كه آن مقابل ندارد از جهنم بعد از آن جنت مقام است بعد از آن جنت خلود است بعد از آن جنت مأوي است بعد از آن جنت دارالسلام است و طبقات آتش را به اين‏طور گفته‏اند كه اول جهنم است دويم لظي سيوم حطمه چهارم سعير پنجم سقر ششم جحيم هفتم هاويه و بعضي گفته‏اند كه اعلاي او جحيم است و اسفلش جهنم است و لكن حديثي كه به اين ترتيبها دلالت كند نديده‏ام ولي اين اسمها در كتاب و سنت هست و خدا داناتر است به ترتيب

«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 322 *»

آنها.

مجملاً كه چون در انسان كامل هفت ‌قبضه از آسمانهاست و در شقي كامل هفت ‌قبضه از زمينها و در ساير مردم به تفاوت است درجه‏هاي مردم مختلف است و از براي هفت‌ درجه بهشت هفت شعاع باشد يعني هر درجه را شعاعي است مانند شعاع آفتاب كه آن هفت شعاع هفت حظيره هستند از براي هفت بهشت و بهشت هشتم را حظيره نباشد چرا كه كلي است و كلي را در رتبه جزئي مانندي و شعاعي كلي نباشد و هركس از شعاع مؤمنين است و قابل بهشت است در آن حظيره‏ها منزل كند نه در اصل بهشت چرا كه شعاع به رتبه صاحب نور نرسد پس مؤمنان جن در آن حظاير منزل كنند چرا كه جن از شعاع انسان خلق شده است.

و همچنين اگر احياناً ولدالزنا عمل نيكو كند و قابل آمرزش شود او را در حظيره‏ها جا دهند چرا كه ولدالزنا طينتش از طينت بهشت اصل نباشد زيرا كه نطفه او از جانب نفس اماره پيدا شده است و به حسب وجود پست‏تر است از نطفه مؤمن كه از جانب نفس قدسي است پس اصل نطفه او پست‏تر باشد از نطفه مؤمن حلال‌زاده و چون او خود را به نور شريعت احياناً آراسته كند و به ظاهر ولايت متمسك شود از شعاع مؤمنين به او بتابد و سعادتي از نور ظاهر مؤمنين از براي او حاصل شود و خباثت اصل نطفه او در آن صورت ظاهر مؤمنين بگردد پس او را در مرتبه شعاع مؤمنين جا دهند و چون اصل ولدالزنا باشد و قابل اين مقام شود او را در پايين حظيره‏ها يعني ششمي جا دهند و چون يك پشت به حلال بگردد و قابل بهشت شود او را يك حظيره بالاتر برند و چون يك پشت ديگر به حلال بگردد يك حظيره ديگر بالاتر برند تا چون هفت پشت به حلال بگردد او را داخل بهشت اصل كنند و سبب آنست كه ولدالزنا اول نطفه و علقه و مضغه و استخوان و گوشت و روح و نفسش همه خبيث است و چون به نور شرع خود را احياناً منور كند قابل حظيره ششم شود و چون نكاح حلالي كند ولدش هم به نور شرع چون خود را بيارايد نفسش پاك شود و در پشت دويم چون چنين شود روحش هم پاك شود پشت سيوم چون چنين شود گوشتش هم پاك شود پشت چهارم چون چنين شود استخوانش هم پاك شود پشت پنجم چون چنين شود مضغه او هم پاك شود

«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 323 *»

پشت ششم چون چنين شود علقه او هم پاك شود پشت هفتم چون چنين شود نطفه او هم پاك شود و چون همه پاك شود به مؤمنين ملحق شود و داخل بهشت اصلي شود و همچنين است حال جن پس بعضي در حظيره اول باشند و بعضي در حظيره دويم و بعضي سيوم و همچنين تا بعضي در حظيره هفتم باشند هركس در مقام خود.

و از جمله كساني كه در حظاير منزل كنند كساني باشند كه در اين دنيا از اول تكليف خود تا آخر عمر ديوانه بوده‏اند و آني شعور نداشته‏اند پس آنها اگر از خويشان و اقارب خود كسي را نداشته باشند كه ايشان را شفاعت كند و خداوند به جهت كرامت آن مؤمن او را به بهشت اصلي داخل كند او را هم در حظاير برند اگر در اصل وجود طيب باشد و در عالم ذر تكليف را قبول كرده باشد چرا كه اين جماعت سعادتشان به ظاهر جلوه نكرده است و در غيب ايشان پنهان بوده است و بهشت اصل پيشتر عرض شد كه صورت عملهاي صالح است كه در آخرت مي‏آيد و اين جماعت عملهاي صالح نداشته‏اند كه بهشتي براي ايشان حاصل شود پس به همان عمل عالم ذر كه ثابت نيست داخل بهشت مي‏شود و به جهت آنكه ثابت نيست در بهشت اصل ثابت او را جا ندهند و سعادت وجودي ظل و سايه سعادت شرعي است چرا كه سعادت شرعي روح است و سعادت وجودي جسد پس از اين جهت آن‌كه عملش جسدي است و شعاعي در بهشت حظاير او را جا دهند كه از شعاع بهشت اصل است و سبب آنكه سعادت وجودي جسد است و سعادت شرعي روح اين است كه خلق به قدمهاي عمل‌كردن به شريعت به خداوند عالم نزديك مي‏شوند و به هر عملي قدمي برمي‏دارند و معلوم است كه مقام قرب بالاتر است و مقام بُعد پايين‏تر و چون به شريعت تقرب حاصل مي‏شود بايد سعادت شرعي روح باشد و سعادت كوني جسد. وجهي ديگر آنكه شرع و سعادت شرعي علت غائي ايجاد است كه اگر اين نبود ايجاد نمي‏شد پس معلوم است كه به جهت اين عالم را خلق كرده‏اند پس بايست كه سعادت شرعي اول باشد تا در آخر بروز كند پس سعادت شرعي كه معرفت و قرب خداست اول است و در آخر بروز مي‏كند پس چون سعادت شرعي اول است پس

«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 324 *»

آن روح است و سعادت كوني جسد پس سعادت كوني شعاع سعادت شرعي باشد پس چون مجنون سعادت شرعي را ندارد بهشت اصل را ندارد و همان بهشت حظاير كه شعاع بهشت اصلي شرعي است همان را دارد بفهم چه گفتم و چه مي‏گويم كه بسيار مشكل است و اما حظاير جهنم پس آنها هم از سايه جهنم خلق شده است و هر طبقه‏اي سايه‏اي دارد چنانكه هر طبقه‏اي از بهشت شعاعي داشت و در آن حظاير مي‏برند هريك از مسلمين كه گناه‏كار باشند تا در آن حظيره بسوزد گناه ايشان و آنقدر بمانند تا پاك شوند.

مسئله‌ـ  بدان كه عاصيان مؤمنان چنانكه شنيدي سه‌جور عمل دارند يكي عمل ذاتي ايشان و آن البته طاعت است چرا كه ذاتهاي مؤمنين طيب و طاهر است و از طيب و طاهر جز عمل خير سرنزند و دويم عمل عارضي ايشان و عمل عارضي ايشان دو‌جوره است يكي عمل عارضي كه از ذات آن عارض سرزده است و يكي آن عمل كه از نسبت آن عارض به مؤمن سرزده است چنانكه پيش به تو فهمانيدم و اگر نفهميده‏اي دومرتبه برگرد و بخوان تا بفهمي پس بسا مؤمن كه اين سه‌جوره عمل را دارد از اعمال ذاتي مؤمن بهشت اصلي براي آن صورت مي‏گيرد چنانكه فهميدي و آن عملهايي كه از خود عارض آن سرزده كه دخلي به مؤمن ندارد آن عملها را مي‏گيرند و به آن ناصبيان مي‏دهند كه اين عارض از آنها به مؤمن چسبيده است چرا كه آن عملها مال خود ناصبيان است و پيش مؤمن عاريه بوده و اين است كه شنيدي كه مي‏آورند صدنفر ناصب و زياده تا صدهزار نفر و گناهان مؤمن را مي‏گيرند و به آن ناصب مي‏دهند و ظلم نيست نمي‏بيني كه اگر قدري فلفل با قدري كافور بگيري داخل هم كني البته فلفل بوي كافور بگيرد به جهت آن اجزاي فلفل كه به كافور عارض شده و قدري هم اجزاي كافور به فلفل مي‏چسبد پس بوي فلفلي كه از كافور آيد مال فلفل است و چون حكم عدل برپا شود و هر چيز را به اصلش برگردانند البته بوي فلفل را به فلفل دهند در هرجا هست چرا كه بوي فلفل از فلفل است هرجا باشد و بوي كافور را به كافور دهند هرجا باشد و ظلم نيست پس معصيت عارضي مؤمن مال ناصب است و طاعت ناصب مال مؤمن

«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 325 *»

و ظلم نيست اين است كه خدا مي‏فرمايد ليميز اللّه الخبيث من الطيب و يجعل الخبيث بعضه علي بعض فيركمه جميعاً فيجعله في جهنم اولئك هم الخاسرون يعني جدا كند خدا خبيث را از طيب و خبيثها را بر روي هم گذارد و يك‌جا كند و در جهنم قرار دهد و آن خبيثها زيان‏كارانند و حضرت باقر7 فرمودند كه خدا ممزوج كرد طينت مؤمن را وقتي كه خلق كرد به طينت كافر پس هر گناه كه مؤمن كند از جهت آن مزاج است و همچنين ممزوج كرد طينت كافر را وقتي كه خلق كرد به طينت مؤمن پس هر حسنه‏اي كه كافر كند از جهت آن مزاج است و فرمود پس چون روز قيامت شود مي‏گيرد خدا از مؤمن سنخ ناصب را و مزاج آن را و طينت آن را و جوهر آن را و عنصر آن را با جميع گناهها و برمي‏گرداند به ناصب از راه عدالت و به ناصب مي‏گويد ظلمي بر تو نيست اين عملهاي بد از طينت تو است و مزاج تو است و تو سزاوارتري به آن و اين عملهاي صالح از طينت مؤمن است و مزاج اوست و او سزاوارتر است به آنها امروز ظلمي نيست و خدا زودحساب است پس امام به راوي فرمود مي‏خواهي زيادتر ياد تو دهم در اين معني آيا نيست كه خدا مي‏فرمايد كه الخبيثات للخبيثين و الخبيثون للخبيثات و الطيبات للطيبين و الطيبون للطيبات اولئك مبرءون مما يقولون لهم مغفرة و رزق كريم بعد آيه‏اي كه ما ذكر كرديم آن را خواندند و معني آن آيه را دانستي و معني اين آيه آنست كه مي‏فرمايد صفتهاي خبيث مال ذاتهاي خبيث است و ذاتهاي خبيث مال صفتهاي خبيث است و صفتهاي پاكيزه مال اشخاص پاكيزه است و اشخاص پاكيزه مال صفتهاي پاكيزه است و اشخاص پاكيزه پاكند از آنچه نسبت به ايشان مي‏دهند از عملهاي بد، از براي اشخاص پاكيزه آمرزش است و رزق نيكو درياب اين حديث شريف را و ببين كه علم ما چگونه موافق كتاب خدا و سنت رسول است و يك سر مو با آنها تخلف ندارد پس هر عمل كه از ذات عارض سرزده باشد آن را برمي‏گردانند به ناصب البته و اما آن عمل كه از مؤمن سرزده است به جهت ميل او به طينت ناصب و به جهت ضعفش كه باعث ميلش شده آن عمل روز قيامت براي او ممثل شود و حظاير جهنم گردد چرا كه آن عملها از سايه جهنم است كه ذات

«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 326 *»

مؤمن به آن واسطه ضعف پيدا كرده و آن عمل را كرده است و علامت آنها ميل مؤمن است به آن معصيت و نيست كه به كلي اكراه آن را داشته باشد و از آنها در دنيا توبه كرده باشد پس روز قيامت اين جوره عملها مصور شود به صورت عذابها و دردها و لكن سايه جهنم است چنانكه مي‏فرمايد كه تب از بوي جهنم است و آن نصيب مؤمن است از جهنم و همچنين در حديث خواندي كه دوست عاصي را به طبقه اعلاي جهنم برند تا نجاستش پاك شود پس مؤمن را در آن طبقه جهنم كه آن را ضحضاح جهنم گويند ببرند تا آن جوره گناهانش بسوزد و براي مؤمن مانند حمام است كه مي‏رود كه چركش پاك شود و چركها را در حمام مي‏ريزد و پاك و پاكيزه بيرون مي‏آيد آنگاه به مجلس اهل انس داخل مي‏شود و در حال داخل‌شدن درد آن را نمي‏فهمد و لكن چون ابتدا به بالاآمدن كند آنگاه دردش را بفهمد نمي‏بيني در حمام كيسة آخر تن انسان را مي‏برد و مي‏سوزاند و اول به جهت زيادتي چرك نمي‏برد وهمچنين در حال معصيت با ميل مي‏باشي و قبح آن را برنمي‏خوري و با لذت و شوق داخل معصيت مي‏شوي و چون از آن معصيت بازگشت كني قبح آن را بفهمي و دلت از آن عمل به درد آيد بفهم چه مي‏گويم پس چون مؤمن عاصي از روي ميل معصيتي كرده باشد البته بايد اول داخل ضحضاح شود و چون ملك در ترقي است بايد اول داخل ضحضاح شود و چون از آنجا ترقي كند از آنجا بيرون آيد مانند ذغالي سوخته و آن را در آب حيوان كه در درِ بهشت است بشويند تا پاك شود و داخل آن بهشت شود كه از عملهاي ذاتي خود ساخته بود و در اول ايشان را بهشتيان جهنميان گويند و آنها از اين ننگ به خدا شكايت كنند خداوند ترحم فرموده از ياد بهشتيان ببرد و آن وقتي است كه آثار جهنم به كلي از ايشان پاك شود و چون به كلي بوي جهنم از ايشان برود بهشتيان هم چون آن اثر را نبينند آن لقب را نگويند بفهم اين نكته‏ها را و بدان كه كتاب و سنت حل نمي‏شود مگر به اين علم كه خداوند به ما بخشيده است.

و گفتيم كه آب حيوان در درِ بهشت است و سبب آن است كه اول درجه بهشت چنانكه گفتيم مقام حيات است كه قبضه‏ايست از حقيقت فلك قمر كه كوكب حيات است پس در آب حيات شسته

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 327 *»

مي‏شوند آنگاه داخل بهشت مي‏شوند و همين آب است كه از پاشيدن و مستعمل اهل بهشت جاري مي‏شود و جهنميين از آن غسل مي‏كنند و پاك مي‏شوند و از اين است كه فرمودند كه اول غذائي كه اهل بهشت مي‏خورند از جگر ماهي است ماهي را به عربي حوت گويند و حوت را از حيات گرفته‏اند چرا كه از آب خلق شده‏اند و آب اصل حيات است پس مقام حوت فلك حيات است كه فلك قمر باشد پس اول غذاي بهشت جگر ماهي است و جگر گفته‏اند چرا كه جگر محل خون است و خون مركب حيات است پس اول از جگر ماهي كه پست‏تر مرتبه حيات است مي‏خورند و بعد از آن از دل ماهي خواهند خورد و بعد از آن از كله ماهي و حضرت پيغمبر9 فرمودند كه اول طعام اهل جنت جگر ماهي است و اول شرابشان بعد از آن از سلسبيل است و سلسبيل ماده حيات است و جگر ماهي صورت حيات چنانكه فهميدي پس اول از صورت حيات خورند بعد از آن از ماده حيات بياشامند چون سرابالا مي‏روند و در حال سرازيري برعكس است اول آب مي‏خورند بعد غذا و آنكه خدا فرموده كلوا و اشربوا اول بخوريد فرموده بعد بياشاميد در حال سرابالايي است پس در اين دنيا كه مردم در سرابالايي هستند بايد اول بخورند بعد بياشامند و طبيبان كه برعكس گفته‏اند خطا گفته‏اند بفهم اين مطالب را.

و اما كافر هم سه‌جوره عمل دارد يكي عملهاي ذاتي او كه از آنها برايش جهنم اصلي ساخته مي‏شود و يكي عملها كه از ذات عرضش صادر شده به مؤمن برمي‏گردد چرا كه از مؤمن است و آنچه از ميلش به طاعت سرزده به او تخفيف دهند در عذاب تا به قدر عملش تخفيف به او رسد آنگاه بر او عذاب را شديد كنند و او را به بهشت حظاير نبرند چرا كه بهشت بالاي جهنم است و رتبه كافر در پايين است و هميشه هم رو به سرازيري مي‏رود پس بهشت را نبيند هرگز و لكن اگر مستحق هزار جزو عذاب بوده مثلاً به او صد جزو عذاب كنند آنقدر كه طاعتش تمام شود و خورده‌خورده بر او عذاب را زياد كنند و هر وقت كه زياد مي‏شود مي‏فهمد كه اول بر او رحم كرده بودند و لكن در آن ساعت شدت عذابي را كه در آن است درك مي‏كند پس هرگز در راحت نيفتد كه بفهمد.

«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 328 *»

چون اين مطالب را دانستي بدان كه هر حظيره‏اي از بهشت شعاع بهشتي است پس هفت ‌بهشت هفت حظيره دارد و هر حظيره‏اي عكس يك بهشتي است پس بعضي حظيره‏ها بالاي بعضي است و همچنين هر ضحضاحي سايه يك جهنمي است پس بعضي از آنها در زير بعضي است بعضي سخت‏تر از بعضي و كافران جن را هم در ضحضاح برند چرا كه شقاوت آنها سايه شقاوت انسان شقي است و قابل عذاب انساني نيست و هركس رتبه و مقامي دارد چنانكه يافتي.

مسئله‌ـ  بدان كه بهشت هشتم در آسمان هشتم است و عرش خداوند سقف آنست و آن را شعاعي نباشد و بهشت هفتم در آسمان هفتم است و آن را شعاعي باشد و همچنين هريك را شعاعي است تا آسمان اول كه بهشت اول در آن است و آن را شعاعي است و مقصود از اين آسمانها باطن اينهاست كه مقام آخرتي آنها باشد چرا كه بهشت وسيع‏تر از اين آسمان و زمين است و كمتر مؤمني ده‌همسر اين دنيا دارد از بهشت پس بهشت اصل در غيب اين آسمانها باشد پس ظاهر اين آسمانها تا مقام آخرتي آنها از شعاع مقام آخرتي باشد پس حظاير بهشت هم در دنيا و هم در برزخ باشد يعني دنيا و برزخ هم به اعتباري حظاير بهشت باشند كه برزخ حظيره برزخي است و دنيا حظيره دنياوي و حظيره آخرتي در عرصات قيامت است و ذات بهشت در آخر مقام قيامت باشد چنانكه ذات اين آسمانها يعني حالت آخرتي آنها را در آخرت درآورند پس صفت آنها همه حظاير بهشت است و مؤمن جني و ولدالزناي صالح و مجنون در اين مراتب سكنا كنند و از اينجا بفهم كه جميع نعمتهاي اين دنيا حظيره عارضي است از حظيره‏هاي بهشت و اشاره به همين حظيره دنيايي است آنكه فرات از بهشت مي‏آيد و در آن دو ناودان از بهشت هميشه جاري است و جميع نعمتهاي برزخ حظيره‏ايست و جميع نعمتهاي عرصات هم حظيره‏ايست از آن حظاير و همچنين جهنم اصلي در آخرت است با ضحضاح آن و لكن جهنم برزخ و دنيا شعاع آنهاست پس جميع بديهاي اين دنيا و برزخ و عرصات همه از ضحضاح جهنم است اگرچه اين دنيا عارضي آنها باشد و اشاره به اين مطلب است كه مي‏فرمايد تب از بوي جهنم است و

«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 329 *»

آن حظ مؤمن است از جهنم و اين است كه خدا مي‏فرمايد كه همة شما وارد جهنم مي‏شويد و فرمودند كه آب چشمه‏هاي گرم از بوي جهنم است و شفا به آن نجوييد و همچنين فرمودند كه شدت گرمي تابستان از بوي جهنم است و فرمودند كه آتش به خدا شكايت كرد خدا اذن داد كه دو نفس بكشد يكي در زمستان و يكي در تابستان پس شدت گرما از بوي اوست و شدت سرما از زمهرير آن و حضرت امير فرمود كه واديي است در يمن كه آن را برهوت گويند آن از واديهاي جهنم است و اين احاديث همه اشاره است به آن مطلب كه گفتم و ديگر مؤمن اگر آلوده شده است به طينت اهل جهنم در جسدش در اين دنيا عذاب شود و اگر آلوده شده است به طينت اهل جهنم در مثالش در عالم برزخ عذاب شود و اگر آلوده شده است به طينت اهل جهنم در نفسش مابين عرصات قيامت عذاب شود تا آنكه اگر آلوده شده است به طينت اهل طبقه هفتم در طبقه آخر ضحضاح عذاب شود و اين بدحال‏ترين دوستان است و عذابش بيشتر از همه ‏كس باشد پس چون از گناه پاك شود به آن درجه خود از بهشت رود كه ذاتي اوست و در اين ضحضاحها عذاب مي‏شود اگر توبه نكند و نادم از گناه خود نباشد و اگر باشد شفاعت موالي او او را دريابد ان‌شاءاللّه و غالب عاصيان شيعه گناهشان در دنيا و برزخ پاك شود چرا كه كم شيعه‏ايست كه از گناه خود پشيمان نشود يا از روي محبت و ميل كرده باشد اين است كه فرمودند كه ما بر شما از عذاب برزخ مي‏ترسيم و آخرت را ما مي‏گذرانيم.

و اما اعراف كه سابقاً وعده كرده‏ايم كه في‏الجمله شرح دهيم پس بدان كه مقام اعراف مقام ولايت است كه باطن آن رحمت است و ظاهر آن عذاب چنانكه خدا مي‏فرمايد فضرب بينهم بسور له باب باطنه فيه الرحمة و ظاهره من قبله العذاب يعني ميان ايشان سوري كشيده شود كه دري دارد باطن آن رحمت است و بيرون آن سور عذاب است و آن سور سور ولايت است كه هركس داخل آن شده داخل رحمت است و هركس داخل آن نشده در عذاب ابدي مانده و مقام اعراف مقام ولايت است چرا كه حضرت باقر7 فرمودند كه ماييم اعراف كه خدا شناخته نمي‏شود مگر به سبب معرفت ما و ماييم اعراف

«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 330 *»

كه داخل بهشت نشود كسي مگر آنكه بشناسد ما را و بشناسيم او را و داخل جهنم نشود مگر كسي كه نشناسد ما را و نشناسيم او را و خدا اگر مي‏خواست كه خود را به خلق بشناساند مي‏شناساند و لكن ما را سبب خود و راه خود و باب خود قرار داده است پس مقام اعراف مقام ولايت است و منافاتي ندارد كه در حديثي فرمودند كه اعراف تلها هستند ميان بهشت و جهنم و در حديثي ديگر فرمودند كه اعراف صراطي است ميان جنت و نار و در حديث ديگر فرمودند كه بر سور بهشت دري است از ياقوت سرخ و ائمه در آنجا هستند و هركس را مي‏شناسند مجملاً حظايري هست مابين جنت و نار كه برزخ است مابين بهشت و جهنم و آن مقام كساني است كه گناه و صواب ايشان مساوي شده است نه آنقدر گناهان ايشان را قوت است كه ايشان را بكشاند به سوي جهنم و نه آنقدر صواب ايشان را قوت است كه ايشان را بكشاند به سوي بهشت و سبب آن است كه در ميان نهايت دوري از منير و نهايت نزديكي لامحاله محلي يافت مي‏شود كه نور و ظلمت در آنجا مساوي خواهد بود و نه غلبه با ظلمت است و نه غلبه با نور پس اينها مستحق هيچ‏يك از آن جنت صرف و جهنم صرف نباشند و عملهاي سيئه ايشان مصور شده از دست چپ ايشان ايستاده كه لهب جهنم است و خوفهاي جهنم و از دست راست ايشان عملهاي نيك ايشان صورت گرفته به شكل حور و قصور و لكن اين جماعت نه از جهنم اصلي باشند و نه از بهشت اصلي و اينجا منتهاي رحمت و اول عذاب است پس اينجا سور بهشت است و درِ بهشت در اينجاست و اينجا راه ميان جنت و نار است كه اين طرف راه جهنم و آن طرف بهشت باشد و معلوم است كه صاحب ولايت كه مستولي بر جهنم و بهشت است ظهور سلطنتش در اينجاست چنانكه حضرت امير فرمود منم واقف بر طتنجين و ناظر در مشرقين و مغربين و طتنج نهر بزرگ است يعني منم ايستاده بر دو نهر نهر رحمت و نهر غضب و منم ناظر در مشرق انوار بهشت و مغرب جهنم پس چون اين مقام مقام كسي است كه نسبتش به اهل بهشت و جهنم مساوي است چرا كه پادشاه هر دو گروه است و قسيم جنت و نار است پس اينجا مقام ظهور سلطنت ائمه باشد پس

«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 331 *»

آنكه خدا مي‏فرمايد و علي الاعراف رجال يعرفون كلاً بسيماهم يعني بر اعراف مرداني چند هستند كه هركس را به سيمايش مي‏شناسند آن مردان ائمه‏اند و الآن بر اعراف ايستاده‏اند اهل بهشت را مي‏بينند و مي‏شناسند و اهل جهنم را مي‏بينند و مي‏شناسند چرا كه هر دو در زير پاي ايشان است و ايشان بر تلهاي بلند ايستاده‏اند كه مقامهاي ولايت باشد و جنت و نار در تحت ايشان است هر دو طايفه را مي‏بينند و جماعتي در اين ميان هستند از فساق شيعه و عاصيان مسلمين از كسانيكه به‌قدر ذره‏اي عداوت آل‌محمد: را نداشته‏اند پس در اين اعراف مي‏مانند و هول جهنم به ايشان مي‏رسد تا پاك شوند آنگاه ائمه سلام اللّه عليهم به اهل جهنم گويند كه اينها بودند كه شما قسم مي‏خورديد كه رحمت به اينها نمي‏رسد پس به آنها مي‏فرمايد داخل بهشت شويد كه خوفي بر شما نيست و محزون نمي‏شويد پس به شفاعت موالي خود داخل بهشت شوند و چنانكه عرض شد از وسط آن دو مثلث به بالا همه نور و خير است و مقام اهل نور است و همه مراتب بهشت است و از وسط به پايين همه مقام شر و ظلمت است و مقام اهل آنها و همه جهنم است و بيشتر كساني كه داخل حظاير جهنم شوند و بسوزند كسانيند كه اندكي در بالاي وسط هستند و به اين جهت آلوده شده‏اند با ظلمت ناصبيان و اما حظاير بهشت و اهلش همه شعاع همه نصفه بالاست و در رتبه نصفه بالا نباشد چرا كه آنها مقام بهشت اصلي باشد و همچنين ضحضاح و اهلش سايه همه نصفه پايين باشد چرا كه آنها مقام جهنم اصلي است پس حظاير جنت و نار زير بهشت و بالاي جهنم باشد در اين مابين و اين است كه از امام‏7 سؤال كردند كه مؤمنين جن داخل بهشت مي‏شوند فرمودند نه و لكن حظايري است ميان بهشت و جهنم مؤمنان جن و فساق شيعه را آنجا برند و فرمودند حضرت صادق‏7 كه كساني را كه به آتش مي‏برند و نجات مي‏يابند آتش ايشان پست‏تر است يعني خفيف‏تر است و بهشت ايشان هم پست‏تر است و ايشان با اولياي خدا ساكن نشوند و ميان ايشان واللّه منزله‏اي است و از اين دو حديث معلوم مي‏شود كه فساق شيعه بعد از نجات از ضحضاح در اسفل بهشت سكنا كنند و يحتمل كه

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 332 *»

مراد از فساق آن كسان باشند كه در مراتب ولدالزنا بيان شد چرا كه آنها در رتبه مؤمنين نباشند و در حظاير باشند واللّه يعلم مجملاً چون آل‏محمد: مستولي بر همه باشند همه زير پاي ايشان باشد و ايشان ناظر به همه باشند چنانكه يافتي و ايشان حاكم بر همه باشند البته و همين‏قدر هم در معني اعراف كفايت كند و همين‏قدر هم در اين رساله از امر معاد كفايت مي‏كند ان‌شاءاللّه و به اين تفصيل در هيچ كتاب نديده‏اي و ان‌شاءاللّه چيزي فروگذاشت نشده است و اگر مي‏خواستيم كه همه احاديث را ذكر كنيم و جميع اسرار معاد را به تفصيل بيان كنيم و شرح آنها را كنيم بسي كتاب به طول مي‏انجاميد و مورث ملال مي‏شد و كتاب هم تا اينجا حجيم شد پس به همين‏قدر در اين مجلد هم اكتفا مي‏كنيم و ان‌شاءاللّه جلد ديگر را در امامت ابتدا مي‏كنيم اگر خدا بخواهد.

پس ختم شد اين مجلد بر دست مصنفش كريم بن ابراهيم غفر اللّه لهما ببركة مواليهما در شب‌يك‏شنبه بيست‌وپنجم شهر جمادي‌الاول
در سنه هزار و دويست و شصت و چهار و صلي اللّه علي محمد و آلـه

الاخيار و لعنة اللّه علي اعدائهم مادام ملك اللّه الجبار

و الحمدللّه اولاً و آخراً.