ارشاد العوام جلد دوم – قسمت دوم
از تصنيفات
عالم رباني و حكيم صمداني
مرحوم حاج محمدكريم كرماني
اعلي اللّه مقامه
فصل
در مجملي از احوال محشر و مقامات آن است به طور كلي چرا كه جزئيات آن بسيار است و احاديث بسيار در آن خصوصها وارد شده است و همه را نميتوان در اين مختصر شرح داد و اين مسئله هم بسيار مشكل است و اميدوارم كه خداوند زبان آساني مرحمت كند تا من به آساني بگويم و به تو هم گوش شنوايي مرحمت كند كه بشنوي و بفهمي انشاءاللّه.
بدان كه ارض محشر ارضي است كه مناسب اوضاع محشر است و آن ارض غير اين ارض است به نص آيه قرآن كه ميفرمايد يوم تبدّل الارض غير الارض و السموات يعني روزي كه بدل ميشود زمين به غير اين زمين و آسمانها و سبب آن است كه اين زمين مناسب اين عالم
«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 176 *»
اعراض است و به كثافت اين دنياست و بايد به جهت قيامت لطيفتر شود و گشادتر شود آيا تصور نميكني كه اگر همين زمين بود وسعت خلق اولين و آخرين را نميداد و همه نميتوانستند كه در آن جمع شوند پس معلوم است كه زمين تغيير ميكند بلكه در بعضي حديثهاست كه زمين آن روز مانند نان خورده ميشود و مردم در آن پنجاههزار سال از همان زمين ميخورند و بيغذا نميتوانند ايستاد پس زمين تغيير ميكند و لطيف ميشود و مناسب خانه آخرت ميگردد و قابل آن ميشود كه نورهاي خدا در آن جلوه كند و طاقت داشته باشد و اما در اين دنيا نور يكي از كروبيين به قدر سوراخ سوزني بر كوه طور تابيد و طاقت نياورد و از هم پاشيد و روز قيامت نورهاي عظمت و جلالت و كبرياي خدا همه ظاهر ميشود و نورهاي ملائكه عالين و كروبيين و غير آنها همه ظاهر ميشود و نورهاي مؤمنين از اولين و آخرين همه پيدا ميشود و آن زمين طاقت همه را دارد و با وجود اينها از هم نميپاشد و همچنين آفتاب چهلذرع بالاي سر مردم است در تمام روز قيامت و آن زمين نميگدازد و مانند نان است و باز خورده ميشود پس معلوم شد كه حكماً زمين عوض ميشود وانگهي كه آيههاي بسيار در قرآن به اين دلالت ميكند و همچنين احاديث بسيار به اين شهادت ميدهد و انشاءاللّه به طوري كه تو بفهمي در اين كتاب شرح آن را خواهم كرد و لاقوة الا باللّه.
بدانكه زمين قيامت همان زمين عالم ذر است كه از آنجا آمدهاي، در اول عالم ذر بود و در آخر قيامت است از همانجا كه آمدهاي به همانجا ميروي و زمين عالم قيامت لطيفتر است از پشت آسمان نهم چرا كه اين خانه تمامش خانه فناست از اين جهت خدا آسمانها را هم عوض ميكند چرا كه اين تركيب تركيبي است كه لايق باقيبودن و مخلدبودن نيست و لايق فنا و مضمحلشدن است و زمين عالم محشر زميني است كه مناسب باقيبودن است پس زمين محشر لطيفتر است از پشت آسمان نهم و از آن جهت كه اين دار دار اعراض است كه پيشتر دليل از براي آن آوردهايم و خانه اعراض اولش همينجاست و بازگشتش هم به همينجا پس در همينجا ميماند و زمين محشر زمين اصلي است كه هيچ عرض در آن نيست و دار جوهري و اصلي است
«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 177 *»
و بايد ابدالابد باشد پس آن بالاي خانه اعراض است و مقصودم از بالابودن نه بالايي است كه هرگاه فيالمثل كسي برود تا به عرش و از عرش بگذرد به آن رسد حاشا، مردم چون حرفهاي ما را نميفهمند از مطالب ما بيبهره ماندهاند، بلكه مقصودم آنست كه در لطافت لطيفتر از بالاي عرش است و لكن زمين محشر در همين زمين است و آسمانش در همين آسمان و لكن لطافت زمينش بيشتر از پشت اين آسمانهاست و لطافت آسمانش زياده از زمينش است و آن زمين در اندرون زمين عالم برزخ است كه آن را زمين هورقليا ميگويند و فارسي هورقليا ملك ديگر است و حكما آن زمين را اقليم هشتم گفتهاند و در زمين قيامت پستي و بلندي و كوه نباشد و به كلي صاف و مسطح است اين است كه خدا ميفرمايد و تري الارض بارزة يعني روز قيامت زمين را ظاهر خواهي يافت يعني هيچ از آن در پستي نيفتاده است و همه آن آشكار است و در قيامت پنجاه موقف است كه خلايق در هر موقفي هزارسال ميمانند و از اين جهت پنجاههزار سال طول قيامت است و پستترين آن موقفها پايين عالم نفوس است و بالاترين آنها بالاي عقل است پس آن پنجاه موقف بعضي در بالاي بعضي است و در كنار يكديگر نيستند چنانكه جهال گمان ميكنند و مثَل موقفهاي قيامت مثل آسمانهاست كه بعضي بالاي بعضي است. واما سبب آنكه پنجاههزار سال است آنست كه پايين عالم محشر زمين عالم نفوس است و از آنجا تا عالم عقول پنجاهمرتبه است زيرا كه عالم محشر را نُه آسمان و زميني باشد و از براي هريك چهار طبيعت است و مزاجي كه همه پنجاه مقام است و خلق چون در صعودند به سوي خداوند عالم پس بر آن درجات بالا ميروند و در هر درجه هزارسال ميمانند چرا كه هر درجهاي دهمقام دارد كه آن مقام جسمش و مثالش و ماده و طبع و نفس و روح و عقل و فؤاد و اسم و مسمّايِ آن باشد و هريك از اين مقامها داراي مقام جمادي و نباتي و حيواني و ملكي و جني و انساني و نبوي و محمدي و امري و عنواني هستند هريك به طور خود پس هر درجهاي را صدمقام باشد و هريك از اين صد را غيبي و شهادهاي باشد و هريك مركب از چهار عنصر باشند و حقيقت خامسه كه مزاج
«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 178 *»
باشد پس جمله هزار مقام باشد در هر درجه و چون پنجاهدرجه باشد پنجاههزار سال سير كنند از پايين عالم محشر به سوي خداوند عالم و در اول طلوع آفتاب روز قيامت در پايين عالم نفوس باشند و چون به عالم عقول رسند آفتاب در اول زوال باشد بر بالاي سر آنها پس قيامت نصفروز باشد و نصفروز كه پنجاههزار سال شد تمام روز صدهزار سال خواهد بود و لكن نصف روز ديگر را در عالم ذر ديدهايد پس عالم ذر پنجاههزار سال بود و اول عالم ذر آفتاب در وقت ظهر بود و همهجا فرود آمدهايد تا آنكه آفتاب غروب كرد و شما به عالم طبايع رسيديد پس چون داخل عالم طبايع شديد شب بر سر دست درآمد و به همين نهج فرود آمديد تا چون به خاك رسيديد شب نصف شد باز بالا رفتيد از خاك و خوردهخورده بالا ميرويد و از نصفشب رو به صبح ميرويد تا چون صور بدمند و قيامت برپا شود صبح باشد و چون نفخه اول بدمند اول فجر است در بازگشتن چنانكه وقت آمدن، نفخه اول، اول غروب بود و تمام عالم طبايع صبح و شفق است كه ساعتي است كه نه از روز است و نه از شب نه از غيب است كه روز است و نه از شهاده است كه شب است پس عالم ذر و عالم قيامت هريك نصف روزند و شب عالم شهاده ميان آن دو نصف روز افتاده است و تمام است و صدهزار سال است كه عمر دهر است و عمر دنيا پس شب و روز مساوي است و كل شب و روز دويستهزار سال است حيف صدهزار حيف كه اين كتاب فارسي است و زبان مرا بسته است اگر نه ميديدي كه چگونه براي تو بيان ميكردم همه آن اوضاع را مثل كسي كه ديده باشد ولي:
چونكه با طفلان سر و كارم فتاد | پس زبان طفلكان بايد گشاد |
اگرچه ميدانم كه اين فصل را مشكل نوشتم و لكن عوام هم چون از اول كتاب تا اينجا را بخوانند اينجا را ميتوانند انشاءاللّه بفهمند و چون مشكل است بايد به اختصار كوشيد و ساير امور محشر باز ذكر ميشود انشاءاللّه.
فصل
در ذكر بعضي از اخبار كه موضع حاجت است آنها را فارسي ميكنيم تا سبب آن شود كه بعضي نفوس شقيه رام شوند و بترسند از هولهاي
«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 179 *»
قيامت و حكما و عرفا از آنها عبرت گيرند و به حقايق آنها برخورند. پس از حضرت صادق7 مروي است كه فرمودند چون روز قيامت شود جمع كند خداوند اولين و آخرين را در يك زمين پس فرا گيرد ايشان را ظلمت شديدي پس ناله خواهند كرد به سوي خدا و ميگويند اي پرورنده ما برطرف كن از ما اين ظلمت را و از حضرت ابوجعفر7 مروي است كه فرمودند در تفسير يوم تبدّل الارض غير الارض كه زمين نان سفيدي ميشود كه ميخورند از آن تا خدا از حساب خلايق فارغ شود و از تفسير علي بن ابراهيم نقل است در معني اين آيه يوم نطوي السماء كطيّ السجلّ للكتب كه سجلّ اسم ملكي است كه كتابها را ميپيچد و معني پيچيدن آسمان فناي آنست پس دود ميشود و زمين آتش ميشود.
عرض ميكنم كه زمين نان ميشود براي مؤمنان و آتش براي كافران مثل آب نيل كه براي قبطي خون بود و براي بنياسرائيل آب بود و معني نانبودن زمين صفت نان است يعني بر صفت نان سفيد گوارا ميشود چنانكه نان گرسنه را سير ميكرد در دار دنيا و مدد بدن او ميشد بدن مؤمن هم مددش از خاك عالم محشر است چرا كه بدن اصلي مؤمن از خاك عرصه محشر خلق شده است پس مددش از همان است چنانكه در جنت مددش از ميوهها و حيوانهاي بهشت است و مؤمن در همان قطعه از زمين كه ايستاده است بهشت اوست و به او مدد خير گوارا از زمين ميرسد و از آن اكل ميكند و موقف او همان خاك بدن اوست.
و از حضرت ابوجعفر7 مروي است كه چون روز قيامت شود جمع كند خدا مردم را در يك زمين و ايشان پاي برهنه و عريان ميباشند و در محشر ايشان را ميدارند تا عرق بسيار كنند و نفَس ايشان سخت شود و در اين حال پنجاهسال بمانند و اين است كه خدا ميفرمايد و خشعت الاصوات للرحمن فلاتسمع ا÷ همسا و از تفسير علي بن ابراهيم است كه از حضرت ابوجعفر7 روايت كرده است كه چون خدا خواهد خلق خود را جدا كند و جمع كند براي آنچه ناچار از آن است امر ميكند منادي را كه ندا كند و مردم و جن جمع شوند در تندتر از چشم به هم زدن پس رخصت ميدهد آسمان دنيا را كه پايين آيد بالاي
«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 180 *»
مردم و رخصت ميدهد آسمان دويم را كه نازل شود و آن ضعف آسمان اول است و چون اهل آسمان اول آن را ببينند گويند پرورنده ما نازل شد كسي ميگويد نه او بعد ميآيد و همچنين هر آسماني فرود آيد از پس ديگري و آن ضعف پيشي خواهد بود پس خدا فرود آيد در ضعف آسمان پيشي پس فرود آيد در ظللي از غمام با ملائكه و حكم ميشود امر ميان مردم و بازگشت امور به سوي خداست پس خدا امر ميكند كه منادي ندا كند كه اي گروه جن و انس اگر ميتوانيد كه بيرون رويد از اقطار آسمانها و زمين بيرون رويد نميتوانيد بيرون رويد مگر به سلطاني و حضرت گريستند بعد كه ساكت شدند راوي عرض كرد كه خدا مرا فداي تو كند پيغمبر و اميرالمؤمنين و شيعيان او كجا هستند فرمودند بر تلّي از مشك خوشبو بر منبرها از نور مردم محزون ميشوند و ايشان محزون نميشوند و مردم فزع ميكنند و ايشان فزع نميكنند.
پس عرض ميشود كه اين است معني قول خدا در قرآن كه بهشت نزديك ميشود و تو ميداني كه بهشت در آسمان است و معني فرودآمدن آسمانها بر گرد مردم اتصال امرهاي آسماني است به زمين و لطيفشدن زمين به حدي كه آثار آسماني از آنها ظاهر گردد و آنچه در باطن آنهاست از امور آسماني پيدا شود پس متصل ميشود مددها و فيضهاي آسماني به زمين به حدي كه محيط به آن گردد و در زمين جلوهگر شود مثل فرودآمدن آفتاب در آئينه صافي به جلوه و نور خود و همين است معني فرودآمدن و چون نور آسمان دويم را اهل آسمان اول متحمل نيستند و همچنين نور آسمان سيوم را اهل آسمان دويم و همچنين تا آخر چون نور آسمان بالا جلوه كند گمان كنند كه همان تنزل نور خداست، به ايشان ميگويند اين نيست و مراد به فرودآمدن خدا نه ذات خداست چرا كه خدا از مكاني به مكاني حركت نميكند چرا كه او در همه مكانها هست ديگر از كجا به كجا ميآيد بلكه مراد آنست كه در جايي پرده از رخساره خود بردارد پس چون در پايين پرده برداشت گويند فرود آمد و چون در پايين پرده انداخت و در بالا پرده برداشت گويند بالا رفت بفهم چه گفتم شاهد اين مطلب حديثي است كه از كتاب توحيد است در سؤال زنديق از حضرت صادق
«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 181 *»
7 كه زنديق عرض كرد كه شما ميفرماييد كه خدا فرود ميآيد به آسمان دنيا حضرت فرمودند ميگوييم اين سخن را به جهت آنكه روايات صحيحه و خبرها از پيغمبر9 به اين مطلب رسيده است زنديق عرض كرد نه اين است كه هرگاه فرود آيد از عرش از جاي خود منتقل شده است حضرت فرمود اين به آنطور كه در مخلوق ميبيني نيست بلكه خداي تبارك و تعالي حالتي در او تازه نميشود و حدوث بر او جاري نميشود پس فرودآمدن او مانند مخلوق نباشد كه هرگاه دور شود از مكاني خالي گذارد آن مكان را و لكن او نازل ميشود به آسمان دنيا بدون حركت پس او به همانطور كه در عرش بود در آسمان دنيا هم هست و امر چنين است كه پرده برميدارد از عظمت خود و مينماياند نفس خود را به دوستان خود در هرجا كه بخواهد و آنچه بخواهد از قدرت خود بيپرده ميكند و از دور و نزديك يكسان ديده ميشود و اين حديث مطلب را واضح كرد از براي صاحبان بصيرت و حاصل آن شد كه خدا در همهجا هست با وجودي كه مكان به او احاطه نكند و معذلك در هرجا كه پرده از عظمت و قدرت خود نه ذات خود بردارد آنجا جلوه فرموده است به رخساره خود نه ذات خود چرا كه ذات او ظاهر نميشود و رخسارة اوست كه آشكار ميشود و به همينطور كه معني فرودآمدن خدا را يافتي آسمانها هم به همينطور فرود ميآيند و مثَل همه همان مثل است كه آوردم از ظاهرشدن آفتاب در آينه با وجودي كه آفتاب در جاي خود است و ذاتش فرود نميآيد و نور اوست كه فرود ميآيد نميبيني كه ميگويي آفتاب به لب بام آمد و آفتاب پايين ديوار آمد و آفتاب در خانه داخل شد و قرص آفتاب اينجاها نيامده است و نور اوست كه آن هم آفتاب است بفهم چه گفتم و مپندار كه تأويل كردم بلكه سخن ظاهري گفتم كه هيچ پيچيدگي ندارد و بعد از اين مثل جهال حديثها را تأويل دور مكن كه ائمه سلام اللّه عليهم به حقيقت حرف زدهاند و لكن مردم از حقيقت دورند و از نور آن كور.
و در بحار آورده است كه حضرت فاطمه3 عرض كرد به پدر خود كه مردم چگونهاند روز قيامت فرمودند اي فاطمه مشغولند كه كسي به كسي نظر نميكند
«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 182 *»
و پدر به فرزند و فرزند به مادر نميپردازد عرض كرد آيا كفن دارند وقتي كه از قبر بيرون ميآيند فرمودند ميپوسد كفنها و بدنها ميماند و عورت مؤمن پوشيده است و عورت كافر آشكار است عرض كرد كه چه ميپوشد عورت مؤمن را فرمودند نوري كه تلألؤ دارد و جسدهاشان از شدت نور ديده نميشود. عرض ميشود كه جمع ميان اين حديث و آنكه زنديق از حضرت صادق7 سؤال كرد كه آيا مردم عريان محشور ميشوند فرمودند بلكه در كفنهاشان محشور ميشوند عرض كرد كفن كجا دارند و كفنها پوسيده است فرمودند هركس آنها را زنده ميكند كفنهاشان را هم تجديد ميكند و فرمودند كه هركس بيكفن بميرد خدا عورت او را با هرچه بخواهد ميپوشد عرض كرد كه ايشان صفها هستند فرمودند كه يكصد و بيست صف هستند در پهناي زمين پس جمع ميان اين دو حديث چنين است كه از براي كفنها هم جسم آخرتي هست و جسم دنيايي عرضي، جسم دنيايي عرضي آنها ميپوسد و به اصل خود باز ميگردد و آخرتي كفنها روز قيامت ميآيد كه آن صورت عمل انسان است نميبيني كه خدا ميفرمايد و لباس التقوي ذلك خير يعني لباس تقوي بهتر است و نميبيني كه اهل بهشت از عملهاي خود لباس سندس و حرير و استبرق دارند و اهل جهنم از معصيتهاي خود لباس آتشي دارند همچنين اهل محشر از عملهاي خود لباس دارند اما مؤمن لباسش نور است و عورت او را كه بديهاي او باشد ميپوشاند و همان نور، حقيقت كفن اوست كه مال اوست و كافر آن نور را ندارد و عورتش كه عملهاي بدش باشد پيداست و در قيامت مردم به كفنهاي خود سرافرازي كنند هركس كفنش بهتر است مباهاتش بيشتر است پس سعي كنيد كه كفنهاي خود را از حلال تحصيل كنيد و سعي كنيد كه بسيار خوب باشد كه سرافراز باشيد در آخرت و چون چنين سعي كنيد همان سعي كفن شما شود در آخرت كه آن سعي عبادت است و عمل نيك است و باطن اين سخن آن است كه سعي كنيد كه عمل شما نيك باشد كه سرافرازي در قيامت به عمل نيك است.
و در بحار از ابنمسعود روايت كند كه در خدمت حضرت امير7 نشسته بودم فرمودند كه در
«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 183 *»
قيامت پنجاه موقف است هر موقفي هزارسال است پس در اول موقف كه از قبر بيرون آيند حبس شوند هزارسال عريان پابرهنه گرسنه تشنه پس هركس بيرون آيد از قبر خود مؤمن به پروردگار خود و مؤمن به بهشت او و نار او و مؤمن به بعث و حساب و قيامت در حالتي كه اقرار داشته باشد به خدا و تصديق داشته باشد به پيغمبر و به آنچه از جانب خدا آورده نجات مييابد از جوع و عطش. عرض ميشود كه عرياني و پابرهنه بودن و گرسنه و تشنهبودن از براي دشمنان است و الا مؤمن به نور خدا پوشيده است و زمين از براي او نان و آب شود چنانكه شنيدي.
و از حضرت صادق7 روايت كرده است كه مثَل مردم در روز قيامت هرگاه بايستند نزد پرورنده عالميان مثل تير است در تيردان كه ندارند مگر موضع قدم خود را و نميتوانند كه از موضع قدم خود اينجا و آنجا روند. عرض ميشود كه از براي هركس مقام معلومي است كه گنجايش غير در آنجا نيست و طينت هركس را از هرجا برداشتهاند در همانجا ميايستد و در همانجا محشور ميشود و غيري در آنجا نميگنجد پس هر موضع قدم از زمين محل طينت كس مخصوصي است كه در آنجاست و مقصود از تشبيه ثابتبودن هريك است در مقام خود و اين تنگي هم مخصوص اعداست چرا كه اوليا در موضع گشادي هستند در ظل عرش پرورنده عالميان به قدري كه چشم ايشان كار كند و اما تنگي جاي كافر در محشر و در قيامت به جهت تنگي سينه اوست از امر خداوند و از ولايت اوليا و در مسئله تنگي قبر و گشادي آن اين مسئله به تحقيق گذشت اگر خواهي رجوع كن پس بر كفار جاي بسيار تنگ گردد و اعمال خبيثه و اعتقادات فاسده و شياطين كه قرين او شده بودند به هر عمل بدي جاي را بر او تنگ ميكنند كه نميتواند از جاي خود يك سر مو حركت كند به راست يا چپ يا پيش رو يا پشت سر نعوذباللّه.
و از حضرت صادق7 روايت كرده است در حديث فضل مسجد سهله كه فرمودند آن در كوفه است و در آنجا ميدمند در صور و به سوي آن مكان است محشر و از جانب آن محشور ميشوند هفتادهزار نفر كه داخل بهشت ميشوند. عرض ميشود كه اين يك مقامي است از مقامات محشر و
«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 184 *»
پيشتر عرض كردم كه اول مقام محشر زمين بيتالمقدس است و پاي اسرافيل در آنجاست زيرا كه بيتالمقدس ظاهر قلب زمين است و كعبه مقام روح زمين را دارد و كوفه مقام دماغ زمين را دارد و كربلا مقام عقل را دارد پس زمين كوفه وسط عالم محشر است و كربلا اعلي و بيتالمقدس اسفل پس در كوفه هم مردم محشور ميشوند و از جانب آن جمعي محشور ميشوند كه از اهل جنت ميباشند به جهت آنكه شيعيان طينتشان از طينت ولي است و طينت ولي از زمين كوفه است يعني از باطن آن پس هركس طينتش از طينت ولي است از خاك كوفه خلق شده است و از آنجا محشور ميشود و بهشت هم در همانجاست نشنيدهاي كه آن دو بهشت كه خدا ميفرمايد در سوره الرحمن مدهامتان در وقت رجعت از پشت كوفه ظاهر ميشود تا هرجا كه خدا خواسته است پس هركس از جانب كوفه محشور شد از اهل بهشت است و از اين جهت آن حضرت فرمودند كه كوفه روضهايست از رياض جنت و لكن هركس از جانب راست مسجد محشور شود از اهل جنت و هركس از جانب چپ آن محشور شود از اهل جهنم خواهد بود زيرا كه وليّ باب رحمت خداست هركس داخل باب شود در رحمت است و هركس بيرون ماند از اهل عذاب است چنانكه خدا در قرآن فرموده است پس مسجدكوفه كه طينت وليّ است راستش رحمتاست و چپش عذابست چنانكه باز آن حضرت فرموده است كه راست مسجد كوفه رضوان خداست و وسطش روضهايست از رياض جنت و چپ آن مكر است تا آخر حديث آيا نميبيني كه قبر مطهر از راست مسجد است بفهم اين نكتههاي نغز را.
و از حضرت امير7 روايت كرده است در فضل مسجد كوفه كه فرمودند گويا ميبينم مسجد كوفه را روز قيامت كه ميآيد در دو جامه سفيد شبيه به محرم شفاعت ميكند از براي اهلش و از براي هركس در آن نماز كرده پس شفاعت او رد نميشود و روزگار نخواهد رفت تا آنكه نصب بشود حجرالاسود در آن و بر آن زماني خواهد آمد كه جاي نماز مهدي خواهد شد از اولاد من و جاي نماز هر مؤمن و باقي نميماند بر زمين مؤمني مگر آنكه در كوفه خواهد بود يا ميل خواهد كرد
«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 185 *»
دل او به سوي آن.
عرض ميشود كه اين حديث از حديثهاي مشكل آلمحمد: است و به جز مؤمن ممتحن كسي آن را نميفهمد و چند اشكال دارد و ذكر اين حديث در اينجا به مناسبت آمد و خدا خواسته است و الا از اين فصلنيست باري چون خدا خواسته عرضميكنم كه يك اشكال آنكه به شكل مردي محرم محشور ميشود يعنيچه؟ دويم آنكه شفاعت چسان مينمايد؟ سيوم آنكه حجرالاسود در آنجا نصب ميشود يعنيچه؟ چهارم آنكه جاي نماز مهدي7 و مؤمنان خواهد شد يعنيچه؟ پنجم آنكه هر مؤمني در آنجا خواهد بود يا دلش به آنجا ميل ميكند يعنيچه؟ و اگر تفصيل بدهم از وضع فصل بيرون خواهيم رفت و لكن به طور اشاره ناچارم و عرض مينمايم.
اما حل اشكال اول، اين چيزها كه در اين دنيا به اين صورتها ميبيني صورت آخرتي ايشان غير اين صورتهاست و پيشتر دليل بر اين آوردهام و صورت آخرتي چيزها به طور عمل و حال و اعتقاد و طبع اشياء خواهد بود و به طور واقع و عارضي اين دنيا را هيچ اعتبار نباشد پس مسجد كوفه شريفتر جاهاي كوفه است بعد از قبر مطهر و قبر مطهر به نسبت به او مثل مركز است در ميان دايره و آن مسجد بر گرد آن مركز ميگردد چنانكه آسمان بر گرد زمين ميگردد و چنانكه مسجدالحرام بر گرد كعبه ميگردد و از آن مدد ميجويد پس مسجد طوافكننده بر گرد قبر ولي و قبر ولي قطب و مركز آن باشد پس روز قيامت به شكل طوافكننده جلوه كند و محرم باشد چرا كه قاصد بيتاللّه است كه ولي باشد و بر خود حرام كرده است هرچه غير از قصد ولي است و مجرد شده است از هر قيدي و لباس سفيد تقوي دربردارد و دو جامه احرام دارد كه يك جامه تقويِ باطن اوست و يك جامه تقويِ ظاهر او پس به شكل محرم باشد و بر صفت محرم و همينقدر براي عاقلان بس است.
و اما حل اشكال دويم كه شفاعت ميكند به جهت آنكه جميع مكان و زمان روز قيامت شهادت بر اعمال مردم ميدهند و بر هر عملي كه مؤمني در آن كرده روز قيامت شهادت ميدهد و چون از طينت ولي است و شهادت او مقبول است شفيع خواهد بود و شفاعت او هم قبول ميشود.
و اما حل اشكال سيوم، خدا رحمت كند مرحوم مولانا
«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 186 *»
آخوند مجلسي را كه حل غريبي كرده است و فرموده است كه حجرالاسود در زمان قرامطه در مسجد كوفه نصب شد وقتي كه قرامطه كعبه را خراب كردند و حجرالاسود را به مسجد كوفه آوردند بعد ديگر برگرداندند باز به مكه و حضرت قائم عجل اللّه فرجه به طوري كه كسي ايشان را نشناخت آن را در گوشه كعبه نصب فرمودند و قصه آن معروف است و اين تفسير براي حديث بسيار عجيب است زيرا كه قرامطه به فساد حجر را به مسجد كوفه آوردند و اين آوردن مدحي و فضلي از براي مسجد كوفه نيست و حضرت امير7 در بيان فضايل مسجد اين كلام را فرمودند چنانكه از طور حديث بر هركسي واضح است و مقصود ايشان خبردادن از امر قرامطه نيست چه ميشود كه قرامطه هم از راه فساد اين عمل را كرده باشند و آنچه من ميفهمم آنست كه اين واقعه در زمان رجعت خواهد شد و چنانكه قبله اول بيتالمقدس بود و همه مؤمنان رو به آنجا نماز ميكردند بعد رو به كعبه كردند به امر خدا چنين ميفهمم كه در زمان رجعت رو به كوفه بكنند به امر خدا و مراد از نقل حجر به آنجا جهت قبله باشد و منافاتي با هيچجا ندارد و شريعتي به هم نخواهد خورد وقتي كه به وحي خدا باشد به پيغمبر9 و آن بزرگوار بروز نداده باشند و به امامان سپرده باشند كه در آن وقت اظهار اين امر را كنند و معني آنكه جاي نماز مؤمنان شود و مصلي گردد هم همين است ظاهراً چنانكه در قرآن هم ميفرمايد و اتخذوا من مقام ابرهيم مصلّي يعني از جاي ابراهيم كه در مسجدالحرام است مصلي براي خود بگيريد و در قرآن نيز اشاره به اين مطلب هست از براي اهلش كه ميفرمايد قدنري تقلّب وجهك في السماء فلنولّينّك قبلة ترضيها فولّ وجهك شطر المسجد الحرام و حيثما كنتم فولوا وجوهكم شطره يعني ما ميبينيم گردانيدن روي تو را در آسمان پس تو را والي قبلهاي ميكنيم كه رضاي تو در آن باشد پس والي جانب مسجدالحرام كن رخساره خود را و هرجا باشيد رخسارههاي خود را والي جانب آن كنيد و اين آيه عجيبي است و بعد ميفرمايد كه آنها كه كتاب دارند ميدانند كه آن حق است از پرورندة ايشان بعد ميفرمايد كه اگر همه آيهها را بياوري براي آنها كه كتاب دارند پيروي قبله
«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 187 *»
تو را نكنند و تو هم پيروي قبله آنها را نكني و بعضي از آنها پيروي قبله ديگري را نكنند بعد ميفرمايد كه از هرجا كه بيرون رفتي پس والي جانب مسجدالحرام كن رخساره خود را و آن هرآينه حق از پرورنده تو است و خدا غافل نيست از آنچه شما عمل ميكنيد و از هرجا بيرون رفتي والي جانب مسجدالحرام كن رخساره خود را و هرجا باشيد والي مسجدالحرام كنيد رخسارههاي خود را تا نباشد براي مردم حجتي بر شما و نه ظالمان ايشان را پس نترسيد از ايشان و از من بترسيد و به جهت آنكه نعمت خود را بر شما تمام كنم و شايد شما هدايت بيابيد. اگر كسي درست در اين آيات فكر كند ميفهمد كه خداوند فصيح و بليغ يك مطلب را اينقدر تكرار نميكند و به يك آيه هم اين مطلب كفايت ميكرد و مردم اطاعت ميكردند پس همانا اين سه مطلب است يكي آنكه از بيتالمقدس رو به مسجدالحرام كنند و يكي آنكه از مسجدالحرام رو به باطن مسجدالحرام كنند و يكي آنكه از باطن مسجدالحرام رو به باطن باطن آن كنند كه كربلا باشد.
پس در آيه اول، اول وعده فرمود كه تو را والي قبلهاي ميكنيم كه خوشنودي تو در آن باشد و بعد از وعده به وعده خود وفا فرمود و فرمود رو به مسجدالحرام كن هرگاه در مكه باشي و هرجاي عالم هم باشيد رو به مسجدالحرام كنيد بعد در آيه بعد باز تكرار فرمود كه از هرجا كه بيرون رفتي رو به جانب مسجدالحرام كن و اين روكردن دويم است به باطن مسجدالحرام كه كوفه باشد و باز در آيه سيوم تكرار فرمود بلافاصله كه از هرجا كه بيرون رفتي رو به مسجدالحرام كن و هرجا باشيد رو به مسجدالحرام كنيد و اين روكردن سيوم است به باطن باطن مسجدالحرام كه كربلا باشد چنانكه پيش نقل زمينها شده و مراتب آنها بيان شده است و حقير بهطور جزم بر اين معني نميگويم ولي در دلم چنين جولان ميكند به قرينه آنكه در كلام حكيم تكرار جايز نيست و اينقدر اصرار بر يك مطلب ضرور نيست و آن حديث هم كه پيش ذكر شد دلالت دارد و نظم عالم هم چنين اقتضا مينمايد و حكمت سياست شريعت هم به همينطور جاري شده و ميشود و علم به همهچيز در نزد خداست و چنين ميفهمم كه آن قبله كه ميفرمايد كه تو را
«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 188 *»
ميگردانيم به قبلهاي كه خوشنود باشي از آن آن كربلا باشد والعلم عنداللّه و عرضكردم كه جزم بر اين مطلب نميكنم و به طور حكم و حتم نميگويم تا خدا چه خواسته باشد و اگر مطلب چنين باشد نقل حجرالاسود به كوفه فضل خواهد بود و مقصود از آنكه مصلّيِ مؤمنان ميشود هم يحتمل همين باشد و آيات ديگر هم بر اين دلالت دارد و العلم عند اللّه باز عود ميكنيم به باقي اشكالها.
و يكي ديگر آنكه همه مؤمنان آنجا خواهند بود يا دلشان مايل به آنجا شود با وجود كوچكي كوفه وجهش آنست كه كوفه در رجعت گشاده ميشود و وسعت پيدا ميكند چنانكه زمين در قيامت گشاده ميشود و از اين جهت روايت شده است كه معصوم فرمود كه گويا ميبينم تو را اي كوفه كه مانند پوست كش ميآوري و تنگي زمين حال از ظلم است و چون عدل رجعت برپا شود يا عدل قيامت زمين گشاد ميشود و كش ميآورد تا آنكه وسعت همه را پيدا ميكند.
و از حضرت صادق7 روايت كرده است كه زمين قيامت آتش است مگر سايه مؤمن كه صدقه او بر او سايه ميافكند. و اين چنان است كه عرض شد كه هركس در جايي ميايستد كه طينت او از آنجاست پس جاي ايستادن كافر جهنم است و جاي ايستادن مؤمن بهشت و هر عمل نيكويي صدقه است كه خبر راست ميدهد از باطن مؤمن.
و روايت كرده است كه به حضرت امام رضا7 عرض كردند كه خدا ميفرمايد الشمس و القمر بحسبان فرمودند آن دو در عذابند عرض كرد آفتاب و ماه عذاب ميشوند فرمودند از چيزي كه پرسيدي يقين كن آفتاب و ماه دو آيهاند از آيههاي خدا روانند به امر خدا مطيعند براي خدا نور آنها از عرش است و حرارت آنها از جهنم پس چون قيامت شود نور آنها به عرش برميگردد و حرارت آنها به جهنم پس نيست آفتابي و ماهي و خدا آن دو را قصد كرده كه خدا آن دو را لعنت كند آيا نيست كه مردم روايت ميكنند كه پيغمبر9 فرموده است كه آفتاب و ماه دو نورند كه در آتشند عرض كرد چرا فرمود آيا نشنيدهاي كه مردم ميگويند فلان و فلان آفتاب و ماه اين امتند و نور آنند پس آن دو در آتشند به خدا قسم غير آن دو را قصد نكرده، تمام شد خبر. و عرض ميشود كه مراد از آفتاب
«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 189 *»
ابوبكر است و مراد از ماه عمر و آن دو نورشان از عرش است يعني ظاهر اسلامي كه دارند از پيغمبر است و حرارت آنها كه كفر باطني آنها باشد كه عالمي را سوختند از جهنم و روز قيامت اسلام عارضي ايشان به پيغمبر برميگردد و حرارت كفر آنها به جهنم و آن دو روانند به امر خدا و مطيعند يعني از براي قدرت خدا و مشيت خدا البته.
و از حضرت صادق7 روايت كرده است كه روز محشر مردم يكديگر را گرفتهاند منادي ندا ميكند كه ايها الناس خدا عفو كرد شما هم عفو كنيد فرمودند قومي عفو ميكنند و بعضي باز يكديگر را گرفتهاند پس قصر سفيدي بلند ميشود و ميگويد كسي كه اين قصر مال كسي است كه عفو كند پس مردم يكديگر را عفو ميكنند. عرض ميكنم كه مراد از مردم اينجا مؤمنانند كه حق يكديگر را بر ذمه دارند آنها يكديگر را عفو ميكنند و الا كسي از كافر عفو نميكند و چون طبع عفو سرد و تر است و سرد و تر رنگش سفيد است پس عفو به صورت قصر سفيد جلوه ميكند و مال كسي است كه عفو كند از برادر مؤمن خود.
و اخبار بسيار در خصوص جزئيات امور قيامت وارد شده است و شرح همه را اين رساله گنجايش ندارد پس به همينقدر اكتفا ميشود و در امور جزئيه كفايت ميكند كه شخص بگويد ما قال آلمحمد قلنا و ما دان آلمحمد دِنّا يعني آنچه گفتهاند آلمحمد: ما هم ميگوييم و به آنچه دين ورزيدهاند ما هم دين ميورزيم و همين اعتقاد از براي عوام كفايت ميكند و لكن چون غرض ما در اين رساله آن بود كه ايشان را به حول و قوه خدا قدري ترقي بدهيم تا درجات ايشان را در جنت بالاتر بريم و درك منافقان را پايينتر نماييم قدري از جزئيات را شرح داديم و همينقدر در اين رساله كفايت ميكند انشاءاللّه.
فصل
بدان كه حشر از براي هر چيزي است كه به عرصه ملك درآمده است و حشر مخصوص انسان نيست و به جهت تفصيل اين مسئله عرض ميكنم كه خداوند عالم جلشأنه زنده و توانا و مختار است و مشيت خدا هم زنده و توانا و مختار است چرا كه اگر مشيت خدا مرده بود زندگان از آن موجود نشدندي و
«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 190 *»
اگر توانا نميبود خداوند قدرت بر هر كار نداشت چرا كه خدا هر كاري را با مشيت خود ميكند پس اگر او عاجز ميبود هيچ كار از آن بروز نميكرد مثل آنكه اگر تو كاردي داشته باشي و اين كارد ضعيف باشد و بسيار نازك باشد تو همهچيز را با آن نتواني بريد و درخت بسيار بزرگ را مثلاً يا ميل آهني را با آن نتواني بريد و اگر بسيار قوي باشد و برنده همهچيز را خواهد بريد و از بريدن هيچچيز عاجز نگردد پس چون خداوند همهچيز را با مشيت خود خلق كرده بايد مشيت از همهچيز تواناتر باشد و همچنين بايد مشيت خدا مختار باشد چرا كه آن مشيت خود اختيار خداست و اختيار خدا در آن و بهآن ظاهر ميشود نميبيني كه تو ميگويي اختيار كردم و اختيار نكردم پس اختيار كار تو است نه ذات تو همچنين اختيار خدا هم غير ذات خداست و فعل خداست چرا كه خدا را ميگويي اين امر را اختيار كرد و اين امر را اختيار نكرد پس اختيار فعل خداست و فعل خدا مشيت خداست پس مشيت خدا مختار است و صفت مختاري خدا در آن جلوهگر ميشود چنانكه مختاري تو به فعل تو جلوهگر ميشود و اگر تو را فعل نباشد اختيار تو جلوه نخواهد كرد البته و چون دانستي كه خدا زنده و توانا و مختار است و مشيت خدا هم زنده و توانا و مختار است و چون چنين شد بايستي كه جميع خلق خدا هم زنده و توانا و مختار باشند و صاحب شعور و فهم باشند چنانكه خدا عالم است و مشيت خدا هم عالم است پس جميع خلق زنده و توانا و مختار و عالم باشند آيا نميبيني كه نور چراغ بر صفت چراغ است و نور آفتاب بر صفت آفتاب و نور ماه بر صفت ماه باشد پس نور مشيت هم بايد بر صفت مشيت باشد نهايت نور هرچه نزديكتر به صاحب نور باشد نورانيتر و قويتر است و هرچه دورتر رود كمنورتر و ضعيفتر ميشود چنانكه در چراغ مشاهده ميكني كه نور آن هرچه نزديكتر به چراغ باشد نورانيتر و گرمتر است و هرچه دورتر ميرود ظلمانيتر و ضعيفتر ميشود پس خلق خدا هم هرچه نزديكتر به مشيت خدا هستند قوت زندگي و توانايي و اختيار و علم و فهم آنها بيشتر است و هرچه دورتر ميرود در اين صفات ضعيفتر ميشود تا آنكه به خاك ميرسد كه حيات آن و توانايي و اختيار
«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 191 *»
و فهم آن كمتر از همه مرتبههاي خلق است و بدون اين صفات نباشد كه اگر اين صفات را نميداشت اثر مشيت و نور مشيت خدا نبود آيا نميبيني كه ظلمت خالص نور چراغ نيست و از چراغ پيدا نشده و از آفتاب ظلمت خالص سرنميزند پس چگونه ميشود كه مرده و عاجز و مضطر خالص از مشيت خدا سرزند و در اين معني آيههاي بسيار در قرآن نازل شده است و حديثهاي بسيار وارد شده است كه اين رساله گنجايش آنها را ندارد و آن حديثها را اگر كسي جمع كند بسا آنكه به پانصد حديث برسد و در كتابهاي اصحاب ما ثبت است و اگر بخواهي به آنها رجوع كن تا ببيني و از همين باب است كه احاديث بسيار رسيده است كه خدا دوستي آلمحمد را بر جمادها و گياهها و حيوانها و ساير اصناف خلق عرض فرموده است هركس قبول كرده پاكيزه شده است و هركس قبول نكرده پليد گشته است و احتياج به ذكر آنها نيست چرا كه كتابها پر است از آنها.
چون اين را دانستي عرض ميكنم كه از اين جهت همه مكلفند و خدا هر چيزي را تكليف كرده است لكن هر چيز را به طور خودش و به قدر قوه و فهم خودش تكليف فرموده و پيغمبر به آنها فرستاده است چنانكه پيش دانستهاي و چون همه مكلف شدند چنانكه خدا ميفرمايد و ان من شيء ا÷ يسبّح بحمده و لكن لاتفقهون تسبيحهم يعني هيچچيز نيست مگر آنكه تسبيح ميكند به حمد خدا و لكن شما تسبيح آنها را نميفهميد و در زبان عربي تسبيحهم به شخص عاقل ميگويند و اگر خدا ميدانست كه عاقل نيستند خدا تسبيحها ميفرمود چرا كه در زبان عربي به غير عاقل تسبيحها ميگويند پس همه عاقل و مكلفند و پيغمبري دارند و شك نيست كه همه معصوم نيستند كه خطا نكنند و معصيت ننمايند و معصوم جز حجتهاي خدا در هر مقام نباشد پس لامحاله از ايشان عصيان سرميزند و لامحاله عصيان مقتضايي دارد و طاعت مقتضايي و مقتضاي عصيان غضب خداست و عقوبت خدا و مقتضاي طاعت رحمت خداست و اجر و ثواب او و از همين جهت خدا از باب رحمت آنها را دلالت كرده به طاعت و عصيان كه طاعت كنند و رحمت ايشان را دريابد و از معصيت اجتناب كنند تا از غضب او نجات يابند و حيات و بقاي
«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 192 *»
جاويد دريابند پس چون همه معصوم نيستند و طاعت و معصيت هر دو از ايشان سرميزند بايد جزاي هر دو به ايشان برسد پس بايد خداي عادل جزاي هريك را به او برساند و به برهان پيش از اين ثابت شد كه دار جزا در حال بازگشتن به سوي مبدء اول است و هركسي وقتي كه عود كرد به آنجا كه از آنجا آمده بود آن وقت جزاي عمل خود را ميبيند چرا كه عمل از بنده است و از او سرميزند و جزا از خداست و از او سرميزند و هرچه از خدا صادر شود از بالا آيد و هرچه از بنده سرزند از پايين باشد پس مرتبه جزا بالاتر از مرتبه عمل باشد و تا بنده از خانه عمل بالا نرود به رتبه جزا نرسد و اينكه ميبيني كه بعضي جزاها در اين دنيا به مردم ميرسد سبب آنست كه مردم از وقتي كه تولد كردهاند سرابالا ميروند و به اصطلاح عالم در ترقي است و در بالارفتن است و مثلي بايد از براي اين مطلب عزيز شريف بياورم انشاءاللّه.
پس مثل اين حكايت آنست كه آفتاب به زبان نور و حرارت خود بخارهاي زميني را دعوت ميكند و ايشان را امر و نهي ميكند پس امر ميكند آنها را به هر صفتي كه محبوب خود آفتاب باشد كه لطافت و حرارت و نازكي باشد و نهي ميكند آنها را از هر صفتي كه مكروه آفتاب باشد كه كثافت و سردي و درشتي باشد پس آنها را به صفات محبوبه خود امر كرد به جهت نزديكشدن آنها به آفتاب و نهي كرد از صفات مبغوضه خود به جهت آنكه دور نشوند از آفتاب پس هر بخاري كه عمل به رضاي آفتاب كرد و كثافت را از خود دور كرد به ثواب خود كه نزديكي آفتاب باشد ميرسد و به اين ثواب نميرسد مگر آنكه بالا رود تا به مقام نزديكي برسد و هر بخاري كه به رضاي آفتاب عمل نكرد از آفتاب دور خواهد شد و جزاي آن كه دوري است به آن ميرسد حال همچنين خدا خلق خود را امر به طاعت كرد كه نزديك به خدا شوند و نهي فرمود از معصيت تا دور از خدا نشوند پس جزاي عملها نزديكي و دوري است و معلوم است كه هيچچيز نزديك نميشود تا از مقام خود بالا نرود و دور نميشود تا از جاي خود فرود نرود پس جزا بعد از عمل است پس چون عملي از كسي سرزد بعد از آن به جزاي خود ميرسد.
حال اين عالم كه در نظر است كه خدا همه جماد و نبات و حيوان و جن و
«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 193 *»
انسان را خلق كرده در آن و آنها را تكليف كرده هركس هر عملي كند بعد از آن تا از جاي خود حركت نكند به جزاي خود نرسد پس دار جزا غير از دار عمل بايد باشد و همين مطلب دليل عظيمي است بر وجود معاد از براي هر چيزي پس هيچ موجود نباشد مگر آنكه او را خانه تكليفي است و خانه جزائي و خانه جزا بعد از حركتكردن اوست از خانه عمل كه يا به قرب خدا ميرود و يا دورتر ميشود و جزائي نيست مگر نزديكي و دوري، بعد نزديكي را خاصيتهاست از راحت و نعمت و عزت و كمال و جمال و دوري را خاصيتهاست از عذاب و سختي و ذلت و نقصان پس هركس نزديك شد خاصيت آن را خواهد ديد و هركس دور شد خاصيت آن را خواهد ديد البته و بهشت در قرب خداست و جهنم در بعد خدا بفهم چه گفتم و چه ميگويم.
حال عرض ميكنم كه ثواب هركسي به قدر شعور اوست چرا كه از براي هر خلقي رتبهايست و هركسي به قدر امكان خودش نزديك و دور ميشود پس نه اين است كه اگر جماد مطيع شد به نزديكي انسان رسد يا اگر بد شد به دوري كفار انس رود چرا كه تكليف هركس و جزاي هركس به قدر عقل اوست و عقل هركس به قدر مقام اوست چنانكه قوت هر قطعه از نور چراغ به قدر رتبه اوست حال اگر جماد مطيع شد آنقدر نزديك شود كه در او ممكن است و اگر عاصي شد آنقدر دور شود كه از براي او ممكن بود و همچنين گياه اگر مطيع شود آنقدر نزديك شود كه در آن ممكن است و البته از جماد نيكو نزديكتر رود و اگر بد شد آنقدر دور شود كه در آن ممكن است و البته از جماد خبيث دورتر رود و همچنين نزديكشدن حيوان طيب البته از گياه طيب بيشتر است و دورشدن حيوان خبيث البته از گياه خبيث بيشتر است و همچنين جن نزديكي و دوري آن از حيوان بيشتر باشد و ديگر انسان نزديكي و دوري آن از جن بيشتر است چنانكه دانستي پس هركسي حشرش به خانه جزاي اوست و دانستي كه خانه جزاي هر طبقه در جايي است آيا نميبيني كه جن مطيع را در بهشت انسان نبرند و آنها را در جنتي فروتر از جنت انسان برند و همچنين جهنم آنها بالاتر است از جهنم انسان و مثل اين حكايت آنكه هرگاه
«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 194 *»
شخص نادان كوهي اطاعت سلطان كند مقرب شود لكن مقرب كوهيان نه مثل وزير و اگر عصيان كند بد كوهيان شود و او را عقوبت چندان نكنند اما اگر وزير اطاعت كند به نهايت قرب رسد و اگر عصيان كند مستحق عقوبت شديد گردد چرا كه كوهي را عذري است از ناداني و وزير را چنين عذر نباشد پس به عصيان كوهي چندان هتك حرمت سلطان نشود و به عصيان وزير هتك حرمت سلطان شود البته بفهم كه چه گفتم و چه خواهم گفت پس جمادات را خانه جزا همين عالم باشد لكن بعد از آنكه از رتبه خود حركت كردند پس در اول وجود خود عمل ميكنند و قدري كه از آن زمان و مكان گذشت به جزاي خود برسند چرا كه همه موجودات در حركت ميباشند يا بالا ميروند يا پايين پس ثواب جمادهاي طيب در همين عالم باشد و عقوبت جمادهاي خبيث در همين عالم و رتبه آنها بيش از اين نيست و از اينجا نميگذرند البته آيا نميبيني كه روايت شده است كه آب زمزم افتخار كرد بر آب فرات خداوند آن را عقاب كرد و بر آن چشمهاي از صبر مسلط كرد و همچنين روايت شده است كه اگر كوهي بر كوهي طغيان كند خدا او را خراب كند و همچنين زمينهاي خبيث كافر را خدا غضب كرده و آنها را شورهزار كرده و سوزانده و آبهاي خبيث را بدبو و تلخ و گرم كرده و از اين است كه فرمودهاند كه چشمه آب گرم از بوي جهنم بهآن رسيدهاست و شفاجستن از آن را نهي فرمودند پس حشر جمادات در همين عالم است و لكن بعد از آنكه از موضع عمل خود حركت كردند چنانكه يافتي.
و همچنين گياهها را نيز حشر در همين عالم باشد و قوت ايشان آنقدر نباشد كه به دار آخرت صاحبان روح بروند و قرب و بعد آنها بيش از همين عالم نباشد و از اين جهت خداوند گياههاي كافر را عذاب فرموده به اينكه ميسوزند در اين دنيا و تلخ ميشوند و كرم ميزنند و خورد ميشوند و بريده ميشوند در اين عالم و جميع اينها عذابهايي است كه خدا بر آن گياهها وارد ميآورد به عصيان ايشان و اگر عصيان نميكردند به اين بلاها گرفتار نميشدند البته و هميشه در نشو و نما و سرسبز و خرم بودند بفهم چه ميگويم و قدر اين كلمات را بدان آيا نميبيني كه جمادات و گياهها را روح
«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 195 *»
فلكي نباشد و از آسمان روحي در تن ايشان نيست و نهايت وجود ايشان از همين چهار عنصر باشد پس ترقي و تنزل ايشان در همين عناصر باشد و هرگز به آسمان بالا نروند و روح حيوانها از غيب آسمان است پس تا آنجا برود و جمادات و نباتات عنصريند و تا زير فلك قمر بيشتر نروند پس حشر و معادشان در عالم عناصر باشد.
و اما صاحبان روح آسماني چون مبدء ايشان از آسمان است تا به غيب آسمان بروند و آسمان شبيهتر به دار آخرت است يعني از بس لطيف و شريف است نور آخرت در آنها بيشتر جلوه دارد و در عناصر به جهت كثافت نور آخرت جلوهگر نشده و از اين جهت دار عناصر فاني و بسيارتغيير است و دايم زير و رو ميشود و اما آسمانها دائمي هستند به نسبت به عناصر و از اين جهت تغيير و خرابي در آنها راه ندارد مگر در عالم برزخ كه آسمانها هم از اين عرضها فيالجمله پاك ميشوند پس چون حيوان اصلش از غيب آسمان است جزاي آن هم در غيب آسمان بايد باشد و عذابهاي عنصري و رحمتهاي عنصري جزاي روح آنها نشود و لكن چون آنها را طبع نباتي هم هست و جمادي هم هست عذابها و رحمتهاي جمادي به جماديت آنها و عذابها و رحمتهاي نباتي به نباتيت آنها ميرسد پس عذاب و رحمت عنصري هم به ايشان ميرسد به اين سبب و لكن عملهاي روحاني ايشان جزايش در عناصر نخواهد رسيد اگرچه جميع عناصر رحمت يا عذاب شود بر ايشان و از اين جهت حيوانات حشرشان در غيب افلاك است و روح ايشان يا روح طيب است و رحمت به ايشان ميرسد يا روح خبيث است و عذاب به ايشان ميرسد و اين است آن حشر كه خدا ميفرمايد و اذا الوحوش حشرت و لكن حشر حيوانات در اسفل مقامي از مقامهاي محشر باشد پس آنها محشور شوند تا مظلوم آنها از ظالم آنها تقاص كند پس همه بميرند و خاك شوند و اسفل مقام محشر جن مقام آنهاست چنانكه عرض كردم پيش از اين و حشر آنها در همانجاست و معاد آنها به سوي همانجا پس ايشان را چنانكه روايت شده است در زمين قيامت محشور كنند و تظلم از بنيآدم كنند پس خداوند رياضي براي آنها آشكار كند و آنها با نهايت گرسنگي رو به آن كنند ملائكه ايشان را منع كنند و
«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 196 *»
گويند تا از بنيآدم راضي نشويد نگذاريم كه از اين رياض بخوريد پس راضي شوند آن وقت ايشان را بگذارند تا آنقدر كه خدا خواهد بخورند آنوقت ايشان و آن رياض همه خاك شوند، تمام شد معني حديث. پس ايشان به هم ممزوج شوند و تميزي ميانشان نماند چرا كه آنها نفس قدسي نداشتند و قابل بقا و دوام نبودند پس آنها بمانند و اهل محشر بالا روند و آنها به هم مخلوط شوند و سرّ اين مسئله را حضرت امير7 در حديث نفسها بيان فرموده است و تفصيل آن در اينجا اشكالي دارد و چندان ضرورتي ندارد و علما آن را شنيدهاند و دانستهاند پس عود آنها تا غيب افلاك است كه زمين محشر باشد و در آنجا حساب آنها بشود و تقاص كنند بعد خاك شوند و ممزوج به يكديگر شوند و از يكديگر تميزشان تمام شود و ديگر از هم جدا نباشند. و اما آنچه وارد شده است كه حضرت پيغمبر9 شتر بستهاي را ديدند كه جهاز بر آن بود فرمودند كجاست صاحب اين شتر به او بگوييد كه مستعد شود فردا از براي خصومت پس سبب آن است كه انسان هم رتبه حيواني دارد و در آن مرتبه حيوانات با او مخاصمه كنند در محشر حيواني و اما آنچه وارد شده كه فرمودند كه قرباني خوب تحصيل كنيد كه آنها حيوان سواري شما هستند بر صراط مقصود اول مرتبه صراط است كه بر غيب افلاك كشيده شده است نه آخر عقبات آن كه در اعلي عرصه آخرت است و منتهاي آن به سوي خداست چرا كه حيوانات تا آنجا نروند و اگر تا هرجا كه انسان ميرود حيوان سواري آن ميرفت مساوي بود با درجه آن نميبيني كه كسي كه سوار ميشود و به زيارت سلطان ميرود تا جلوخان او سواره ميرود بعد حيوان خود را آنجا ميدارد و خود پياده ميرود حال گوسفند قرباني حيوان سواري شود تا غيب افلاك بعد آن را در آنجا ميبندد و پياده ميرود و بعد باطن آن قرباني كه تعلق اوست به مال دنيا و آن تعلق را در راه خدا ذبح كرده و فاني نموده مركب او شود در عرصه قيامت و با آن بر صراط برود والسلام و اما آنكه مروي است كه صالح بر ناقه خود سوار شود و حضرت پيغمبر بر براق و فاطمه3 بر ناقه غضبا و حضرت امير7 بر ناقهاي از ناقههاي بهشت پس مقصود همان است كه
«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 197 *»
شنيدي در ناقه صالح و ناقه غضبا و اما ناقههاي آخرتي و براق دخلي به اين حيوانات ندارند و ممكن است كه مراد از ناقه صالح و غضبا صفت آنها باشد و ناقههاي اخروي باشند بر صفت اين ناقهها كه در دنيا بودند و اين هم بعيد نيست.
مجملاً بعد از آنكه به عقل و نقل فهميديم كه معاد هركسي به مبدء اوست و خدا فرموده كمابدأكم تعودون و دانستيم به نص حضرت امير7 كه ارواح حيوانات از افلاك است و آنها چون عود كنند به هم ممزوج شوند ميدانيم كه محشر آنها از غيب آسمانها برتر نباشد پس محشر آن دو طايفه كه جماد و نبات باشد در مراتب همين عالم است و محشر حيوان تا غيب آسمانها كه حس مشترك باشد به لغت ملاها و اول مرتبه محشر جماد است و نبات از آن بالاتر است و حيوان از آن بالاتر.
و اما محشر جن بالاي محشر حيوان است و در زير محشر انسان است و با ايشان در يك رتبه نايستند و ايشان را نفس آخرتي باشد و از هم جدا باشند و چون عود كنند به هم ممزوج نشوند مثل جماد و نبات و حيوان و هريك به جزاي خود برسند و آيات قرآن به اين گواهي دهد پس نفس ايشان از بالاي اين اعراض آسماني و زميني است و اخرويت دارند و معني اينكه ميگوييم اخرويت دارند يعني ايشان را نفسي است ناطقه سخنگو و ادراككننده چيزها و علمها و معنيها كه بالاتر است از اين آسمانها و آن نفسها را آنقدر قوت و توانايي است كه خود را ميتوانند نگاه داشت و حفظ صورت خود نمايند و به صورت هر عملي و اعتقادي كه دارند درآيند پس از اين جهت مخلوط و ممزوج به غير نشوند و تميز از ميان ايشان نرود و صورت خود را براي خود نگاه دارند و چون مطلب لطيف است احتياج به اندك تفصيلي و مثالي دارد تا عوامفهم شود.
بدان كه سابقاً عرض كردم كه نور چراغ هرچه نزديكتر به چراغ شود قويتر باشد و هرچه دورتر از چراغ باشد ضعيفتر گردد پس خلق هرچه نزديكتر به مبدء خود باشند قويتر و مختارتر باشند و هرچه از مبدء خود دورتر باشند ضعيفتر و مضطرتر باشند و اين مطلب بسي واضح است انشاءاللّهتعالي و همچنين هرچه مخلوق نزديكتر به خالق باشند دوام و بقاي آنها بيشتر باشد و هرچه دورتر از خالق باشند تغير و زوال آنها بيشتر باشد و
«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 198 *»
همچنين هرچه نزديكتر باشند غيري در آنها دورتر اثر كند و هرچه دورتر باشند غيري در آنها زودتر اثر كند و از اين جهت آنها دورتر متغير و فاني گردند و اينها زودتر چنانكه ميبيني كه آسمان از وقتي كه ساخته شده است تا حال فاسد نشده است و تا دميدن صور فاسد نشود و اما عناصر ساعت به ساعت متغير شوند و صالح و فاسد گردند و سبب آن است كه نور توحيد در نزديكها بيشتر جلوهگر است پس خود را ميتوانند نگاه دارند و غيري در آنها اثر نميكند و تركيب آنها را از هم نميپاشد و در دورها نور توحيد كمتر جلوه دارد يا خفي است پس خود را نميتوانند نگاه دارند و غيري در آنها اثر ميكند و تركيب آنها را از هم ميپاشد.
پس چون اين مطلب را دانستي عرض ميكنم كه جماد چون در نهايت دوري از خداست و نور يگانگي خدا در آن خفي است خود را نميتواند نگاه داشت و غيري تركيب او را از هم ميپاشد پس آب آن را حل ميكند و خاك آن را عقد ميكند و هوا آن را متفرق ميكند و آتش آن را ميسوزاند و افلاك در آن تصرفها ميكند پس تركيب جمادات از هم ميپاشد و هريك از عناصر آن را به شكل خود ميكنند كه آن را استحاله ميگويند مثل آنكه اگر جمادي در نمكزار افتد بعد از چندي نمك شود و همچنين آب آن را به شكل خود كند و خاك آن را به شكل خود كند و هوا و آتش آن را به شكل خود كنند پس تركيب جماد به زودي از هم بپاشد و در اصلهاي خود كه عناصر است متفرق شود و خاكش به خاك رود و با خاكها مخلوط شود و آبش به آب رود و با آبها مخلوط شود و هوايش به هوا رود و با هوا مخلوط شود و آتش آن به آتش رود و با آتش مخلوط شود پس جماد به جهت ضعف بنيه حفظ صورت خود نكند و تركيب خود را نتواند نگاه داشت چنانكه علانيه ميبيني و همچنين ميبيني كه نبات هم چگونه ميپوسد و تركيبش از هم ميپاشد و به اصلهاي خود برميگردد و ممزوج به آنها ميشود و جمادي نبات به عناصر برميگردد و طبع آن به طبع عناصر برميگردد و همچنين حيوان به جهت ضعف بنيه و كمبودن نور توحيد در آنها جمادي آنها متفرق شود و به اصل خويش كه عناصر است برميگردد و نباتي آنها متفرق ميشود و به طبع عناصر بازگردد و حيواني آنها متفرق ميشود و
«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 199 *»
به افلاك برميگردد و مخلوط با شعله كواكب ميشود و شاهد بر اين مطلب حديث حضرت امير است7 كه در احوال نفسها فرمود و عقل سليم هم شهادت ميدهد.
و اما جن آنها را نفسي است بالاتر از اين عالم و نور توحيد در آنها جلوهگر گشته است و به آن واسطه تركيب نفس ايشان شديدتر است و چيزي تركيب نفس آنها را از هم نپاشد مگر به نفخ صور و حفظ صورت خود را ميتوانند كرد پس هر صورت كه به واسطه عمل و اعتقاد خود گيرند آن صورت براي ايشان بماند و همان دوام صورت و تركيب ايشان معني اخرويت ايشان است پس از اين جهت گفتيم كه نفس ايشان اخرويت دارد و لكن ايشان را جمادي و نباتي و حيواني هم هست و اين مراتب ايشان مثل ساير جمادات و نباتات و حيوانات حافظ صورت خود نيستند و از هم بپاشند و با اصلهاي خود ممزوج شوند چنانكه گفتيم و جنيت ايشان آخرتي است و بماند و لكن چون در جنيت ايشان هم بعضي عرضها و آلودگيها هست خداوند تركيب آنها را به واسطه دميدن صور از هم بپاشاند تا عرضهاي ايشان تمام شود و اجزاي وجود ايشان خالص شود پس چون خالص شوند دومرتبه مركب شوند و بعد از آن تركيب خالد شوند و ديگر از براي ايشان فنا و زوال نباشد و يا در بهشت و يا در جهنم مخلد بمانند و هميشه در راحت يا در عذاب باشند چنانكه بعد كيفيت راحت و عذاب بيايد انشاءاللّهتعالي.
و اما انسان از جن نزديكتر است به خداوند عالم و سرّ يگانگي خدا در آنها بيشتر جلوهگر شده است پس تركيب آنها شديدتر باشد و حفظ صورت خود را بيشتر و بهتر كنند و چيزي تغيير صورت آنها را ندهد و آنها را استحاله ننمايد البته پس چون عود كنند ممزوج با اصل خود نشوند و هريك جداجدا بمانند و چون در وجود ايشان بعضي عرضها هست به واسطه دميدن صور تركيب ايشان از هم ميپاشد و چهارصد سال بمانند تا عرضهاشان پاك شود و آنوقت چون اجزايشان به هم جمع شود چنان تركيبي شود كه ديگر فنا و زوال قبول نكند و مخلد شوند يا در بهشت يا در جهنم و راحت و عذاب ايشان ابدي شود و همچنين انبيا و اوصيا و معصومين ما: هم به جهت غلبه اسرار توحيد بر ايشان تركيب ايشان
«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 200 *»
شديد است و غيري در آنها تأثير نكند ابداً بلكه در وجود ايشان غريبي هم نيست پس به واسطه دميدن صور هم از هم نپاشند و محتاج به تركيب دويم هم نباشند و همان تركيب اول ايشان كفايت ميكند و اين است كه خدا ميفرمايد كل شيء هالك ا÷ وجهه يعني همهچيز به واسطه دميدن صور هلاك شود مگر رخساره خداوند عالم كه از براي او فنا و زوال نباشد و از هم نپاشند بلكه دور نيست كه اكابر شيعه هم كه نقباي كلي باشند جسد آنها هم در نفخ صور از هم نپاشد و تركيب ايشان از هم نپاشد و فاسد نشود چرا كه حضرت صادق7 در تفسير اين آيه فرمودند كه هركس عمل كند به آنچه امر كرده است به آن محمد و ائمه بعد از آن صلوات اللّه عليهم آن كس است رخساره خدا كه هلاك نميشود پس خواندند اين آيه را من يطع الرسول فقداطاع اللّه يعني هركس اطاعت كند رسول را خدا را اطاعت كرده است و مناسبت اين آيه آنست كه اطاعت خداوند بنده را صفت خدا كند و خدا ازلي و ثابت است پس او هم ازلي و ثابت شود چنانكه در حديث قدسي است كه خدا فرمود اي پسر آدم من خدايي هستم كه به چيز ميگويم بشو پس ميشود تو هم اطاعت كن مرا در آنچه به تو فرمودهام تو را مانند خود كنم كه به چيز بگويي بشو پس بشود پس هركس اطاعت خدا كند مثال و صفت خدا شود و خدا ازلي و ثابت است پس اطاعت حقيقي خدا سبب آن شود كه سرّ توحيد در شخص حقيقةً آشكار شود و بدين واسطه تركيب وجود او ازلي شود پس فرمود كه اطاعت رسول اطاعت خداست چون رسول مثال خداست و امر نكرده است به چيزي كه جز رضاي خدا باشد و باعث قرب خدا شود پس هر آنكس كه اطاعت رسول كند اطاعت خدا را كرده است پس بر صفت رضا و محبت خدا شود و به اين واسطه مثال و صفت خدا شود چرا كه خدا جز مثال و صفت خود چيزي ديگر را دوست ندارد آهآه نميدانم چه ميگويم و تو چه ميشنوي.
من گنگ خوابديده و عالم تمام كر | ||
من عاجزم ز گفتن و خلق از شنيدنش | ||
با وجودي كه خداوند زباني به من عطا كرده است و منّتي به من گذارده است
«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 201 *»
به واسطه سحر بيان كه به كمتر كسي مرحمت فرموده است و اگر كسي بخواهد يك مطلب از اين مطلبها را بيان كند به ترتيب حكمت و اشارات و لطايف و با وجود اين عاميانه هم باشد آنوقت ميفهمد كه من چقدر زحمت كشيدهام و خداوند بر دست من چهچيز جاري فرموده است و الحمدللّه زحمتي كه كشيدهام به نسبت به ساير بيانهاي خودم است نه ساير مردم چرا كه بسا باشد كه روزي هزاربيت مينويسم با وجود درس و نمازها و اكل و شرب و خواب و معاشرات الحمدللّه رب العالمين حمداً ينبغي لكرم وجهه و عزّ جلاله.
باري از آنچه بيان شد معلوم شد كه اخرويت از براي جمادها و نباتها و حيوانها نباشد و از براي جن و انس و انبيا و اوصيا باشد و شايد از اين بيانها فهميده باشي كه از اين جهت است كه مستضعف بعد از مردن از براي او سؤالي و جوابي و برزخي نباشد چرا كه نفس اخروي در او جلوه نكرده است پس چون بميرد در قبر مانند كلوخ بماند تا آنكه قيامت بزرگ برپا شود آنوقت ايشان را مجدداً تركيب كنند چون ايشان را تركيبي بود كه لايق روح انساني بود و اين استعداد در ايشان بود پس از وقت مردن در خاك هستند و غريبهاي ايشان و عرضهاشان كه مانع از ظهور روح انساني در ايشان بود تمام شود و آن قدر قليلي اجزاي صالحه كه در طينت ايشان بود به هم تركيب شود و نفس انساني به ايشان تعلق گيرد پس آنوقت مكلف شوند و تكليف به شكل آخرتي باشد پس به صورت آتش روشني در قيامت آشكار شود و ايشان را تكليف كنند كه به آن آتش داخل شوند هركس به آن آتش داخل شد مؤمن باشد و هركس نشد كافر آنوقت مؤمنشان به جنت رود نه جنت مؤمنان دنيايي كه محض بودند و كافرشان به جهنم رود نه جهنم كافران دنيايي محض چرا كه بنيههاي ايشان بسي ضعيف و سرّ توحيد در ايشان ضعيف است بفهم اين اسرار را كه در هيچ كتاب به اينطور بيان نخواهي ديد و از كسي نخواهي شنيد مگر از حكماي رباني بالغ انشاءاللّهتعالي پس ادني مرتبه محشر محشر جماد است در عود و اعلي مرتبه آن مرتبه انبيا و السلام علي من اتبع الهدي.
فصل
در احوال منبر وسيله و مقام محمود است و اين مقام بسي عظيم
«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 202 *»
است و متحمل آن و معرفت آن نميشود مگر مؤمن محض و اميدوارم از خداوند كه شرح آن را به طور عاميانه آساني بنمايم و اول چند حديث از جهت شرافت ذكر كنيم و بعد از هريك اشاره به اسرار آنها كنيم.
در بحارالانوار از تفسير علي بن ابراهيم روايت كرده است از عبداللّه بن سنان از حضرت صادق7 كه فرمودند كه رسول اللّه9 ميفرمودند كه هرگاه از خدا چيزي بخواهيد پس بخواهيد وسيله را از براي من پس پرسيدند از آن حضرت از حال وسيله پس فرمود آن درجه من است در بهشت و آن هزارپله است ميان پلهاي تا پلهاي يك ماه دويدن اسب تندرو است و پلهاي از آن جوهر است و پلهاي زبرجد و پلهاي مرواريد و پلهاي طلا و پلهاي نقره پس آن منبر را روز قيامت بياورند تا آنكه نصب كنند با درجه پيغمبران و درجه من مابين درجه آنها مثل ماه است مابين ستارگان پس نماند آن روز پيغمبري و شهيدي و صديقي مگر آنكه بگويد خوشا به حال كسيكه اين درجة اوست پس منادي ندا كند و صداي آن را جميع پيغمبران و صديقان و شهدا و مؤمنان بشنوند كه اين درجه محمد است9 پس فرمود رسولاللّه9 كه من ميآيم آن روز و لباسي از نور دربردارم بر سر من است تاج ملك و پادشاهي و اكليل كرامت و علي بن ابيطالب پيش روي من است و در دست اوست لواي من و آن لواي حمد است نوشته بر آن لا اله الا اللّه المفلحون هم الفائزون باللّه پس چون به پيغمبران بگذريم گويند اين دو دو ملكند كه نميشناسيم آنها را و نديدهايم ايشان را و چون به ملائكه بگذريم گويند اين دو پيغمبرند تا بر منبر بالا روم و علي از پي من باشد پس چون به بالاي منبر رسم و علي از من پايينتر باشد و لواي من در دست او باشد پس نماند آن روز پيغمبري و مؤمني مگر آنكه سرهاي خود را بلند كنند به سوي من و ميگويند خوشا به حال اين دو بنده چقدر گرامي ميباشند نزد خدا پس منادي ندا كند كه پيغمبران و همه خلايق بشنوند كه اين حبيب من محمد است و اين ولي من علي بن ابيطالب خوشا به حال كسيكه دوست دارد او را و واي بر كسيكه دشمن دارد او را و دروغ بر او بسته باشد پس فرمود رسول اللّه9 كه اي
«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 203 *»
علي باقي نماند آن روز در صحراي قيامت دوستي از تو مگر آنكه راحت يابد به اين سخن و رخساره او سفيد شود و دل او خوشحال شود و باقي نماند كسيكه تو را دشمن داشته باشد يا جنگ با تو كرده باشد يا حق تو را انكار كرده باشد مگر آنكه روي او سياه شود و قدمهاي او بلرزد پس در اين حالم كه ناگاه دو ملك ميآيند به سوي من يكي از آن دو رضوان است خازن بهشت و ديگري مالك است خازن جهنم پس رضوان نزديك ميآيد و سلام ميكند بر من من رد ميكنم جواب او را و ميگويم اي ملك خوشبوي نيكورو كه در نزد خدا مكرمي كيستي؟ ميگويد من رضوان خازن بهشتم امر كرده است مرا خداوند كه بياورم نزد تو كليدهاي بهشت را بگير اينها را اي محمد پس من ميگويم قبول كردم اين را از پروردگار خود از براي اوست حمد بر نعمتي كه به من داده بده كليدها را به برادرم علي بن ابيطالب پس ميدهد به علي و رضوان برميگردد پس مالك خازن آتش پيش ميآيد و سلام ميكند من جواب ميدهم و ميگويم اي ملك چقدر منكر است رؤيت تو و قبيح است روي تو كيستي تو؟ ميگويد من مالكم خازن آتش، پروردگار من مرا امر كرده است كه كليدهاي آتش را نزد تو بياورم ميگويم قبول كردم اين را از پروردگار خود از براي اوست حمد بر نعمتي كه به من داده و فضيلتي كه به من داده بده به برادرم علي پس ميدهد به او پس برميگردد مالك پس علي ميآيد با كليدهاي بهشت و دوزخ تا آنكه بر آخر جهنم مينشيند و ميگيرد مهار جهنم را و فرياد آتش بلند است و حرارت او شديد است و شرر آن بسيار پس جهنم ندا ميكند اي علي از من بگذر كه نور تو زبانه مرا خاموش كرد پس علي ميفرمايد به جهنم كه اين كس را بگذار كه دوست من است و اين كس را بگير كه دشمن من است پس آن روز جهنم مطيعتر است از براي علي از غلام يكي از شما براي صاحب خود ميخواهد او را به راست ميبرد و ميخواهد او را به چپ ميبرد و جهنم آن روز براي علي مطيعتر است از جميع خلايق به جهت آنكه علي قسمتكننده بهشت و جهنم است تمام شد حديث شريف.
بدانكه مراد از درجه و منبر رتبه صاحب آن است كه در روز قيامت به صورت و صفت منبر جواهر ظاهر ميشود و
«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 204 *»
صورت منبر مخصوص دعوتكنندگان به سوي خداست زيرا كه منبر مقام دعوتكننده و صاحب امر و نهي است و از اين جهت بلندي بر سايرين دارد به خلاف محراب كه آن مقام خضوع و خشوع است پس بايد پست يا مساوي با مأمومين باشد و محراب محل سير از خلق به سوي حق است و چون اين سير نخواهد شد مگر به خضوع و فروتني و پستي ظاهري از اين جهت بايد جاي امام مساوي مأموم باشد يا پستتر نشنيدهاي كه نماز معراج مؤمن است و در حال سجده شكر به نهايت قرب ميرسد و سير در قرب حق ميكند و چون از اين دو سفر در محراب فارغ شد مأمور ميشود به سير از خدا به سوي خلق پس بايد از بالا به پستي آيد و از بالاي هر چيزي به او نگران باشد پس منبر كه باطن سجده است مهيا شد براي او و در محراب پشت به خلق و رو به خالق و قبله است اما در منبر پشت به قبله بايد باشد و رو به خلق و آن وقت لسان اللّه ناطق شود و امر و نهي كند و مردم همه بايد رو به قبله و رو به او باشند زيرا كه او از جانب خدا ميآيد پس پشت به خدا و رو به خلق است و مردم بايد رو به خدا باشند و رو به او كنند كه از طرف حق ميآيد پس او قبله مردم شود و مردم خدا را بايد در او ببينند و از او بشنوند و خدا را به اين عبادت كنند كه فرمودند هركس گوش به سخنگويي ميدهد او را عبادت كرده است اگر سخنگو از جانب خدا سخن ميگويد عبادت خدا را كرده است و اگر از جانب شيطان سخن ميگويد عبادت شيطان را كرده است مجملاً پس بلندي منبر به قدر بلندي رتبه شخص باشد و به قدر بلندي آن مقام باشد كه از آنجا برگشته است پس چون حضرت پيغمبر9 در وقت سير به سوي خداوند آنقدر سير كرده است و نزديك به خداوند شده است كه جميع ماسوي در زير مقام او افتادهاند و همه آنجا معدوم بودند چنانكه در معراج شنيدي و بلندتر از وهم جميع خلق و اوليا و انبيا بود پس بازگشت او از آن مقام بلند خواهد بود پس بلندي آن درجه از جميع درجات اوليا و انبيا بيشتر است و از اينجا معلوم شد كه حضرت پيغمبر9 در اعلي درجات آن منبر ميباشد و حضرت امير7 يك درجه پستتر است چرا كه مقام نفس پيغمبر را دارد.
و اما
«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 205 *»
لواي حمد لوائي است مخصوص حضرت پيغمبر9 چرا كه اوست ولينعمت جميع كاينات و حمد از براي كسي است كه نعمتدهنده باشد و جميع نعمتي كه به تمام خلق ميرسد از آن بزرگوار است پس حمد جميع كاينات مخصوص ذات مقدس پيغمبر است9 پس از اين جهت مقام محمود مخصوص ذات مقدس آن بزرگوار است چرا كه محمود به زبان عربي يعني ستايشكرده شده و حمد به معني ستايش است پس لواي حمد يعني عَلَم ستايش و آن عَلَمي است كه از براي آن سهگيسو است از نور يك گيسوي آن در مشرق است و يك گيسوي آن در مغرب است و يك گيسوي آن در وسط دنيا سه سطر بر آن نوشته است اول بسم اللّه الرحمن الرحيم دويم الحمدللّه رب العالمين سيوم لا اله الا اللّه محمد رسول اللّه و بر آن نوشته است آلمحمد خير البرية درازي هر سطري به قدر سير هزارسال است و پهناي هر سطري به قدر سير هزارسال و درازي آن عَلَم به قدر سير هزارسال است و سنان آن از ياقوت سرخ است و ني آن نقره سفيد است و ته آن زبرجد سبز است و جميع خلايق در ساية آن عَلَم ميباشند و از براي آن هفتاد شقه است كه هر شقه آن گشادتر است از آفتاب و ماه و در روايتي آن را دو شقه است يكي از سندس و يكي از استبرق اما وجه دو شقه به جهت آن است كه يك شقه آن كه شقه سندس است متعلق عالم غيب است و شقه استبرق آن متعلق عالم شهاده است و اما وجه سهگيسو آنست كه يك گيسوي آن در عالم جبروت است و يكي در عالم ملكوت است و يكي در عالم ملك و اما هفتاد شقه سببش آنست كه ملك را هفتمرتبه است عقل و روح و نفس و طبع و ماده و مثال و جسم و از براي هريك نُه آسمان و يك زمين است پس هفتاد آسمان و زمين باشد و هر شقه در يكي از آنهاست پس لواي حمد جميع عالمها را فراگرفته زيرا كه همه عالمها ريزهخور خوان احسان آن بزرگوار ميباشند و ستايش همه از براي آن بزرگوار است پس هركس معرفت آن بزرگوار را تحصيل كرد شكر نعمت كرده است و الا كفران نموده است البته پس مستحق ستايش جميع ملك آن بزرگواراست و از اينجهت آن بزرگوار را
«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 206 *»
محمدناميدند يعني ستايشكرده شده پس از اين جهت است كه خداوند فرموده الحمدللّه رب العالمين يعني حمد مخصوص خداوند پرورشدهندة عالمهاست و خداوند پرورشدهنده عالمهاست به واسطه پيغمبر خود. پس از اين بيانهاي نغز واضح شد كه اصل لواي حمد مال پيغمبر است و لكن حامل آن حضرت امير است صلوات اللّه عليه و آله به جهت آنكه آن حضرت دست پيغمبر است و ولي اوست و هر نعمتي كه آن بزرگوار به مردم ميدهد با آن حضرت ميدهد چرا كه دست اوست و ولي كسي است كه حق هركسي را او ميرساند و رزق هركسي را او وسيله است پس لواي حمد بر دست ولي است و جميع مردم در زير لواي اويند از اين است كه حضرت امير فرمودند لميحمد حامد الا ربه و لميلم لائم الا نفسه يعني هيچكس حمد نكند مگر پرورشدهنده خود را و هيچكس ملامت نكند مگر نفس خود را و پرورشدهنده خلق امام خلق است چنانكه حضرت صادق7 فرمودند كه رب الارض امام الارض يعني پرورشدهنده زمين امام زمين است به هر حال منعم حقيقي حضرت پيغمبر است و بر دست ولي بر خلق جاري ميكند پس از ولي بروز ميكند و به سوي ولي برميگردد چنانكه در زيارت جامعه ميخواني و اولياء النعم يعني شما ائمه من اولياي نعمت هستيد بر تمام عالم پس چون ايشان اولياي نعمت ميباشند حمد و شكر راجع به ايشان ميباشد و از اين است كه هركس خدا به او نعمتي كرامت فرمايد و آلمحمد را به دل خود بشناسد شكر آن نعمت را كرده است البته.
و اما دادن كليدهاي جنت و نار به دست حضرت امير7 به جهت آنست كه حضرت پيغمبر9 سلطان دنيا و آخرت است و آيت و علامت و صفت خداست كه خدا خود را به آن بزرگوار به مردم شناسانيده است پس بايد آن بزرگوار ربط به هيچكس و هيچچيز پيدا نكند و ميان او و چيزي نسبت و قرينشدن و متصلشدن نباشد چرا كه او صفت خداست اگر او چنين باشد خدا معروف به اين صفت شود كه قرين غير تواند شد و نسبت با غير پيدا خواهد كرد و ربط به غير خواهد گرفت نعوذباللّه و شك نيست كه خدا چنين نيست و ما خدا را به اينطور نشناختيم مگر بعد از آنكه
«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 207 *»
خود را به ما به همينطور شناسانيد و به اينطور خود را نشناسانيده مگر به وصف خود و وصف او غير اوست و غير او خلق اوست و اول و اعظم و اشرف خلق او پيغمبر است پس او بايد چنين باشد پس او قرين غير نشود پس لواي حمد در دست حضرت امير7 و كليدهاي بهشت و جهنم هم به دست حضرت امير است7 و پيغمبر از آن منزه است بلكه چون تا اينجا آمدي قدمي پيشتر گذاري بهتر است پس گوش و هوش خود را به من دار و در عبارتهاي عاميانه من به عبرت نظري گمار و ببين چه ميگويم و به كنه آن برخور.
پس بدان كه مقام آيت و صفتبودن مقام ولي است و مقام نبي از گفت و گوي ما بيرون است و از اسم و رسم فزون
به كنه ذاتش خرد برد پي |
اگر رسد خس به قعر دريا |
و چون او چنين است خدا را چنين شناختيم آيا نشنيدهاي كه فرمودند بنا عرف اللّه و لولانا ما عرف اللّه يعني به ما خدا شناخته شد و اگر ما نبوديم خدا شناخته نميشد پس به پيغمبر9 دانستيم كه خدا بينام و نشان است و سخن و خيال در او راه ندارد و گفتيم
اي برتر از خيال و قياس و گمان و وهم | ||
وز هرچه گفتهايم و شنيديم و خواندهايم | ||
پس مقام آيت و صفت مقام ولي است پس ولي صفت بيربطي و بينسبتي و بياقتراني و سلطنت و عزت خداست و به واسطه معرفت ولي خدا را به اين صفتها ياد كرديم آيا نشنيدهاي كه حضرت امير فرمود كه نيست از براي خدا آيهاي بزرگتر از من و نيست از براي خدا حجتي اعظم از من و پيغمبر را از اين سخن بيرون نكرد و نگفت جز پيغمبر پس معلوم شد كه پيغمبر را آيه و صفت نيست يعني از نام و نشان و سخن و وهم بالاتر است و مقام آيه و صفت مقام ولي است و از اين جهت اعظم از او آيتي نيست و از اين جهت چون صورت حضرت امير7 بر فرعون ظاهر شد خدا فرمود و لقد اريناه آياتنا كلها فكذّب و ابي يعني ما آيههاي خود را همگي به او نشان داديم پس تكذيب كرد و قبول نكرد و همچنين چون در شب معراج پيغمبر9 صورت حضرت امير7 را ديد
«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 208 *»
خدا فرمود لقد رأي من آيات ربه الكبري يعني پيغمبر از آيههاي خدا آن بزرگتر را ديد پس معلوم شد كه صفت و آيه خدا ولي است نه پيغمبر پس سلطنت خدا و پيغمبر در ولي جلوه كرده و ميكند پس ولي سلطاني است كه با رعيت قرين نشود پس قرينشدن مخصوص شيعيان او باشد و قسيم جنت و نار و حكام قيامت شيعيانند و رفع و رجوع امور با بزرگان شيعه باشد از اين است كه فرمود حضرت صادق7 كه ماييم مطلعان بر شيعه خود و شيعيان مايند گواهان و آگاهان بر مردم و به گواهي شيعيان ما مردم جزاداده ميشوند و عقابكرده ميشوند و اين امر عظيمي است و معلوم است كه شهادت شيعه در دار عمل بايد باشد نه در دار جزا چرا كه شاهد آنست كه در وقت واقعه شاهد باشد نه در نزد حاكم نهايت در نزد حاكم شهادت را ادا ميكنند پس شيعيان بزرگ شاهدند در دار دنيا بر اعمال خلايق هريك در عصر خود و از اين جهت روز قيامت شهادت ميدهند اين است كه خداوند ميفرمايد قل اعملوا فسيري اللّه عملكم و رسوله و المؤمنون يعني هركار ميخواهيد بكنيد پس زود باشد كه ببيند عمل شما را خدا و رسول و مؤمنان و شهادت ائمه با شهادت رسول است كه با او از يك نورند و در يك مقامند و ائمهاند رسولان خدا به سوي خلق چنانكه وارد شده است زيرا كه به نص از جانب خدا منصوبند و همه محدّثند يعني خدا با ايشان نجوي كرده و سخن گفته چنانكه در اخبار بسيار وارد شده پس همه رسولند و مؤمنون شيعيان باشند بلاشك و در حديث ديگر از حضرت امام حسن عسكري7 ظاهراً وارد شده است كه روز قيامت ولي7 اختيار جنت و نار را به بزرگان شيعه ميدهد هركس را ميخواهند به بهشت برند و در هر درجهاي كه ميخواهند جا دهند و هركس را كه ميخواهند به جهنم برند و در هر دركي كه ميخواهند جا دهند پس قسيم جنت و نار بزرگان شيعه باشند بفهم چه گفتم و تعجب مكن كه سلاطين دنيا اينقدر خود را مبتذل نكنند و راضي به اين امر نشوند كه خود مقصري را چوب زنند و نسق كنند به دست خود يا مطيعي را انعام دهند به دست خود بلكه امر كنند به مقربان درگاه خود كه اين اعمال را ايشان به انجام رسانند به هر طور كه بدانند
«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 209 *»
آهآه زبانم را طغيان اهل نفاق بسته است اگرنه ميديدي كه از كتاب خدا و سنت رسول چه بيرون ميآوردم و به دليل عقلي همه را ثابت ميكردم پس باشد تا وقتش. پس معني آنكه فرمودند كه حضرت امير7 بر مؤخر جهنم مينشيند و مهار آن را ميگيرد مقصود استيلاي حكم آن بزرگوار است بر آن و شيعيان به همراهي آن بزرگوارند و او به شيعيان كه عمالند ميفرمايد و ايشان حكم به دوزخ ميكنند چنانكه به ملائكه ميفرمايد و آنها عمل را به انجام ميرسانند و چه فرق است ميان آنكه به ملائكه بفرمايد يا به شيعيان و حال آنكه شيعه اشرفند از ملائكه و حضرت پيغمبر فرمود ملائكه خدام شيعيان مايند.
و حضرت صادق7 روايت فرمودند از پدران خود از حضرت پيغمبر9 كه فرمودند كه چون خداوند جمع كند مردم را روز قيامت وعده كرده است مرا مقام محمود و خدا وفا خواهد كرد براي من آن را چون روز قيامت شود نصب ميشود از براي من منبري كه از براي آن هزاردرجه است پس بالا ميروم بر آن تا به بالاي آن برسم پس ميآيد نزد من جبرئيل7 با لواي حمد پس ميگذارد آن را در دست من و ميگويد اي محمد اين مقام محمود است كه خدا وعده كرده است به تو پس به علي ميگويم بالا بيا و يك درجه از من فروتر ميباشد پس ميگذارم لواي حمد را در دست او پس ميآيد نزد من رضوان با كليدهاي بهشت پس ميگويد اي محمد اين است مقام محمودي كه خدا به تو وعده كرده است پس ميگذارد آن را در دست من و ميگذارم آنها را در دامان علي بن ابيطالب پس ميآيد مالك خازن جهنم پس ميگويد اي محمد اين مقام محمود است كه خدا به تو وعده كرده است اين است كليدهاي آتش، داخلكن دشمن خود و دشمن ذريه خود و دشمن امت خود را در آتش پس آن كليدها را ميگيرم و ميگذارم در دامن علي بن ابيطالب پس آتش و بهشت سخن من و علي را بهتر ميشنوند از عروس براي شوهر خود پس اين است كه خدا ميفرمايد القيا في جهنم كل كفّار عنيد يعني بيندازيد اي محمد و علي در جهنم هر كفرانكننده نعمت شما را و عنادورزنده با شما را تا آخر حديث. پس از اين حديث شريف معلوم شد كه منبر وسيله و لواي حمد همان
«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 210 *»
مقام محمود است كه ما شرح كرديم و آن مقام مسلطبودن ايشان است بر جميع خلق و مقام وسيله است كه خدا در قرآن ميفرمايد فابتغوا اليه الوسيلة يعني طلب كنيد به سوي خدا وسيله را از براي پيغمبر9 و وسيلهاي از براي خود بجوييد به سوي خدا كه به آن وسيله نجات يابيد و به آن وسيله به شرف قرب خداوند برسيد.
و از حضرت صادق7 مروي است كه فرمودند كه روزي حضرت امير پيدا شد نزد پيغمبر و قدري هيمه جمع كرده بودند و بر دوش خود داشتند پس پيغمبر9 برخاستند و دست به گردن او كردند تا سفيدي زير بغلشان پيدا شد پس فرمود اي علي من از خدا خواهش كردم كه تو را در بهشت با من قرار دهد پس كرد اين كار را و خواستم كه زياده عطا كند پس زوجه تو را بهتو عطا كرد و خواستمكه زياده عطا كند پس دوستان تو را به من بخشيد و ديگر خواهشنكرده دوستان دوستان تو را به من بخشيد پس اميرالمؤمنين7 به اين خرسند شد و عرض كرد پدر و مادرم فداي تو دوستان دوستان مرا فرمود بلي اي علي چون روز قيامت شود منبري از براي من گذارده شود از ياقوت سرخ مكلّل به زبرجد سبز از براي آن هفتادهزار پله است مابين پلهاي تا پلهاي دويدن اسب تندرو سهروز پس بر آن بالا روم پس تو خوانده شوي پس مردم همه گردن كشند به سوي تو و ميگويند چنين پيغمبري ميان پيغمبران معروف نيست منادي ندا ميكند كه اين سيدالوصيين است پس بالا ميآيي و با هم دست به گردن ميكنيم پس تو به كمر من بچسبي و من به كمر خدا و آن حق است و ذريه تو به كمر تو چسبند و شيعيان تو به كمر ذريه تو پس خدا حق را كجا ميبرد به سوي بهشت ميبرد تا آخر حديث و در اين حديث فرمودند كه منبر از ياقوت است و مكلّل به زبرجد سبز و اين منافاتي با حديث سابق ندارد چرا كه جواهر آخرت هر جوهري خاصيت هر جوهر ميدهد چنانكه درختش هر ميوهاي ميدهد و به واسطه ملاحظه جهتها تعبيرها تفاوت ميكند پس در اين حديث ملاحظه آن فرمودند كه اين منبر از جانب خداست و درجه قرب خداست و حرارت آتش محبت در آن نهايت قوت را دارد چرا كه درجه حبيب است و مزاج محبت
«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 211 *»
اگرچه در اول گرم و تر است ولي در آخر گرم و خشك ميشود و از اين جهت است كه دوست را ميكاهد و ميسوزد و رنگ آتش سرخ است پس آن منبر از ياقوت سرخ باشد و اما آنكه زينتش از زبرجد سبز است چرا كه زينت مقام صورت است و مقام خودي است و مقام نفس و مقام نفس و صورت مقام سردي و خشكي است و رنگش فينفسه آبي است و نور عظمت خدا در آن جلوه كرده پس سبز شده است چنانكه پيشترها گذشته است ظاهراً و در درسها آن را ثابت كردهايم پس مكلّل به زبرجد سبز باشد.
و اما در اين حديث هفتادهزار پله فرمودند و در حديث سابق هزار باز منافاتي ندارد و همان هزار هفتادهزار هم هست چرا كه چون ملاحظه آن كني كه حضرت پيغمبر9 از اعلي عرصه قيامت تا ادناي آن جلوه فرمودهاند و مستولي بر همه هستند و تمامي مقامات كلية اشخاص در قيامت پنج است اول مقام پيغمبر و اهلبيتش سلام اللّه عليهم دويم مقام پيغمبران سيوم مقام شيعيان انس چهارم مقام شيعيان جن پنجم مقام ملائكه و از براي هريك از اينها دهمقام باشد يكي مقام آيت خدا و دويم مقام اسم سيم فؤاد چهارم عقل پنجم روح ششم نفس هفتم طبع هشتم ماده نهم مثال دهم جسم و هريك از اينها را عالمي است بخصوصه كه نُه فلك دارد و زميني پس اين پانصدمقام باشد و هريك را مادهايست و صورتي پس هزارمقام باشد پس منبر وسيله كه اعلاي آن در رتبه پيغمبر است و اسفلش در اسفل محشر هزار پله دارد و چون باز نظر كني هريك را هفتاد مقام است چرا كه هريك را سه مقام است يكي جهتي به سوي خدا يكي جهتي به سوي خود يكي حالت تركيبي كه مركب از آن دوجهت است و البته مزاج و كيفيت و كمّيت تركيب غير حالت و مزاج اجزا باشد و همچنين هريك را چهار كيفيت كه چهار طبع باشد پس از براي هريك هفت حالت پيدا شد و از براي هر حالت دهمرتبه است در مفعوليت آن كه تفصيل آن در اينجا طولي دارد و از فهم عوام هم برتر ميافتد و اين است هفتادمرتبه كه در هر مقام يافت ميشود پس هفتادهزار مرتبه و پله دارد آن منبر.
و اما آنكه فرمود مابين هر پلهاي تا پلهاي سه روز است از آن جهت است كه مابين هر دو
«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 212 *»
پله جهتي به بالا دارد و جهتي به اسفل دارد و جهتي هم در خود دارد پس مابين هر دو پله را نيز سهمرتبه باشد و از هر مرتبه تعبير به روزي آوردهاند و اما در حديث اول كه تعبير آوردهاند به ماهي يعني از هر پلهاي تا پله بالا دويدن اسب تندرو يك ماه است پس ملاحظه آن كردهاند كه هريك از اين سه جهت را نيز دهمرتبه باشد كه جمله سيمرتبه شود و از سيمرتبه تعبير به ماهي آوردهاند كه سيروز باشد بفهم چه ميگويم و اگر نميفهمي تسليم كن و انكار مكن كه آنچه را كه در عالم هست تو خوردهخورده ياد گرفتهاي و چه بسيار مسئلهاي كه سال پيش نميدانستهاي و سال بعد ياد گرفتهاي و دانستهاي كه حق است و در سال قبل انكار آن را داشتي و انكارت بيجا بوده و حالا ميفهمي پس همچنين اين مطلب را هم انكار مكن شايد بعد از اين بفهمي كه راست گفتهام انشاءاللّه.
باري، و از حضرت رسول9 مروي است كه فرمودند ميآورد جبرئيل براي من در روز قيامت لواي حمد را و آن هفتاد شقه است هر شقهاي از آن گشادتر از آفتاب و ماه است و من بر كرسيي هستم از كرسيهاي رضوان بالاي منبري از منبرهاي قدس پس آن علَم را ميگيرم و ميدهم به علي بن ابيطالب پس عمر برجست و عرض كرد يا رسول اللّه چگونه علي طاقت برداشتن چنين علمي را دارد و گفتي هفتاد شقه دارد و هر شقه آن گشادتر است از آفتاب و ماه پس پيغمبر9 فرمود كه چون روز قيامت شود خداوند ميدهد به علي از قوت مثل قوت جبرئيل و از نور مثل نور آدم و از حلم مثل حلم رضوان و از جمال مثل جمال يوسف و از صوت صوتي كه نزديك به صوت داود است و اگر نبود اينكه داود خطيب اهل جنت است هرآينه به علي هم مثل صوت آن ميدادند و علي اول كسي است كه ميآشامد از سلسبيل و زنجبيل و پايي برنميدارد از صراط مگر آنكه پاي ديگر را ثابت ميكند در آنجا و از براي علي و شيعه او از خدا مكاني است كه غبطه آن مكان را ميخورند اولون و آخرون تمام شد حديث شريف و اگر بخواهيم جميع جزئيات هر حديثي را شرح كنيم كلام بسيار به طول ميانجامد و اين حديث را هم حضرت پيغمبر9 به قدر فهم مستمعان فرمودند
«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 213 *»
و الا امر اعظم و اعظم از اين است آيا نميداني كه جبرئيل خادم آن بزرگوار است و چگونه ميشود كه قوت خادم براي مولي كمالي باشد و همچنين حضرت آدم به جهت توقف در امر ولايت از اولواالعزم نشد پس چگونه ميشود كه نور او براي ولي كمالي باشد و همچنين باقي، پس كلام بهقدر فهم مستمعان صادر شده و به جهت رفع عجب عمر و الا امر اعظم از اين است پس نبودن صوت او مثل صوت داود هم مداراست با شنوندگان و همين چند حديث هم كفايت ميكند در اين فصل.
فصل
در پريدن نامه عمل هركسي است به سوي او و به سخنآمدن اعضاي مردم و شهادتدادن شاهدان است و اين هم فصل شريفي است و در اين فصل هم بعضي از احاديث را ذكر ميكنيم و اشاره به شرح آنها ميكنيم.
بدان كه بعد از آنكه رومان در قبر بر مؤمن داخل شد به او ميگويد بنويس اعمال خود را ميگويد قلم ندارم ميگويد با انگشت خود ميگويد مداد ندارم ميگويد با آب دهان خود ميگويد كاغذي ندارم ميگويد بر كفن خود بنويس ميگويد به خاطر ندارم همه اعمالم را پس به ياد او ميآورد يك يك اعمال او را تا همه را مينويسد پس آن نامه را ميپيچد و بر گردن او ميآويزد و سنگينتر از كوه احد بر او خواهد نمود و شرح اين را سابقاً كردهام پس چون روز قيامت شود آن كتاب را براي او بيرون ميآورند و ميگشايند و حضرت امير صلوات اللّه عليه و آله بر منبر وسيله است و آنها همه در زير منبر نشستهاند مانند كسي كه تشهد ميخواند و نفس از احدي برنميآيد از دهشت و همه حيران و ترسانند كه آيا ولي مطلق درباره ايشان چه حكم كند پس آن بزرگوار يك كلمه سخن گويد و جميع مردم در كتاب خود نظر ميكنند ميبينند كه آن حضرت خواند جميع كتاب ايشان را از اول تا آخر به لغت ايشان چنانكه از آفتاب يك تجلي بيش ظاهر نشود و در صدهزار آئينه عكس آن ميافتد در هر آئينه به طور آن و به شكل و رنگ و كوچكي و بزرگي آن پس آن حضرت به يك حرف تكلم كند و همه آن يك حرف را بشنوند به تفصيل نامه عملِ خود و اشاره به اين مقامها در قرآن بسيار است از آن جمله آنكه فرموده است
«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 214 *»
و تري كل امة جاثية كل امة تدعي الي كتابها يعني ميبيني هر امتي را كه دوزانو نشستهاند هر امتي را به سوي نامة عملشان ميخوانند و همچنين ميفرمايد و خشعت الاصوات للرحمن فلاتسمع الا همساً يعني صداها خاشع شده است از براي رحمن پس نميشنوي مگر صداي نفس و همچنين ميفرمايد هذا كتابنا ينطق عليكم بالحق انّا كنّا نستنسخ ما كنتم تعملون يعني اين ولي كتاب ماست كه سخن ميگويد با شما به حق راست و درست ما نسخه ميكرديم عملهاي شما را از روي علم ولي كه در سينه ولي ثبت بود و عملهاي شما مطابق علم ولي است.
و اما شهود كه در روز قيامت شهادت ميدهند پستترين آن شهود مكانها و زمانها و آسمانهاست كه جميع آنها شهادت ميدهند بر عمل انسان و تفصيل اين شهادت آنست كه از براي هركسي عكسهاست كه از آن جدا ميشود در هر طرفةالعيني و آن عكسها در همه زمين و آسمان و هوا افتاده است نميبيني كه آئينه در هرجا بگيري عكس تو در آن ميافتد و بديهي است كه آئينه خلقت عكس را نكرده و در خود آئينه عكسي نبوده همان عكس تو است كه در هوا پهن بوده چون آئينه گرفتي آن عكس را ظاهر كرد پس آئينه ايجاد عكس را نكند و لكن آن را ظاهر كند و ايجاد عكس از تو است و در همهجا عكس تو افتاده است از جهت لطافت پيدا نيست چون آئينه بگيري آئينه را دو جهت باشد يكي جهت لطافت كه صيقلي و صاف است و از آن جهت لطيف است يكي جهت كثافت كه سنگ است و آن طرفش پيدا نيست پس به مناسبت لطافت عكس را ميگيرد و به كثافت خود آن عكس را نشان ميدهد و همچنين هرگاه آب در ظرفي باشد كه تهش تاريك باشد به جهت آنكه رويش صيقلي و لطيف است عكس را ميگيرد و به جهت آنكه تهش تاريك و كثيف است عكس را نشان ميدهد و همچنين هرگاه در جيوه يا جسمي صيقلي نظر كني عكس را ببيني و اما در هوا پيدا نيست با وجود آنكه لطيف است به جهت آنكه كثافتِ نشاندهنده را ندارد و در زمين پيدا نيست با وجود كثافت به جهت آنكه لطافتِ عكسپذيري را ندارد و آئينه چون هر دو را دارد عكسپذير و عكسنماست مجملاً عكس تو بر همه در و ديوار و زمين و
«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 215 *»
هوا و آسمان افتاده است نهايت پيدا نيست يعني اين چشم ظاهري تو نميبيند بيآئينه اما چشم باطني ميبيند آيا نميبيني كه چون با چشم خيال خود نظر كني عكس زيد در خيال تو آشكار ميشود و ميبيني در مسجد جامع مثلاً كه سهروز قبل در وقت زوال نافله ميگذارد و آن نيست مگر عكس آن كه در آن مكان و در آن زمان افتاده بوده است و تو با آئينه خيال خود او را ميبيني و چون اين مطلب را دانستي باز ميگويم كه آن عكس تو كه در هوا افتاده آن هم عكسي دارد و عكس دويم هم عكسي ديگر و همچنين اگر تا قيامت بگويي هر عكسي عكسي دارد و همه در هوا هست و در آسمان و زمين هست اگر شاهد ميخواهي آئينهاي مقابل چيزي بگير و آئينه ديگر مقابل آئينه اول و آئينه ديگر مقام دويم و چهارمي مقابل سيوم و همچنين اگر صدهزار آئينه بگيري عكس آن چيزي كه مقابل آئينه اول بوده در اول ميافتد و عكس عكس در دويم و عكس عكس عكس در سيوم و همچنين تا آنكه ميتوان عكس چيزي را كه در ايران است به هندوستان برد كه تا اين حركت ميكند آن عكس كه در آئينه هندوستان است آن هم حركت كند فيالفور و هيچيك از اين آئينهها ايجاد عكس نميكنند و لكن عكس موجود را نشان ميدهند پس همه عكسها همه موجودند و عكس هريك عمل تو آسمان و زمين را پر كرده است و در همهجا هست اگرچه پيدا نباشد و عكس هر عملي از تو در جميع آسمانهاي نهگانه و سينههاي ملائكهاي كه در آنهاست و در جميع عناصر و ملائكهاي كه در آنهاست همهجا افتاده است اگرچه با اين چشم بيآئينه در آنجاها پيدا نباشد و ديده نشود آيا نميبيني كه تو در ايران عكس شخص هندوستاني را با چشم خيال ميبيني و عكس ستارههاي آسماني را در زمين ميتواني با چشم خيالي ديد حال عكس عملهاي تو در جميع الواح آسمان و زمين و سينه ملائكه افتاده است و چون روز قيامت شود و چشم تو مانند چشم خيال تو لطيف شود همه را ميبيني علانيه و عكسهاي تو هم شبيه به تو است پس جميع آنها مينمايانند تو را به همان حالت عمل تو اگر در عبادتي همان شكل عبادت تو در همه عكس انداخته و اگر در معصيتي همان شكل معصيت تو به همانطور عكس
«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 216 *»
در كل مياندازد نعوذباللّه و جميع اين موجودات در قيامت كلي حاضر شوند با جميع آن عكسها كه در آنها افتاده است به طوري كه هركس نظر به چيزي كند همه آن عكسها را ميبيند و بر عمل همهكس مطلع شود اين است كه خدا ميفرمايد يوم تبلي السرائر يعني روزي كه آشكار شود پنهانيهاي هركس پس هر چيزي به فصيحتر زباني شهادت ميدهد بر عمل هركسي و كدام شهادت و توصيف از اين فصيحتر چرا كه در سخن هزار احتمال ميرود و در اين وصفكردن هيچ احتمال نميرود ببين كه اگر كسي بگويد كه فلاني زنا كرد آيا اين فصيحتر است يا آنكه كسي مقابل آئينه زنا كند و تو شكل آن را در آئينه ببيني بلكه شهادت آئينه هزاردفعه عظيمتر است چرا كه بهشهادت زباني جميع جزئيجزئي حالات زناكننده معلوم نشود اما به شهادت آئينه جميع حالات او معلوم شود پس شهادت آئينه به منزله ديدن است و ٭شنيدن كي بود مانند ديدن٭ پس جميع آسمان و زمين بلكه هر قطعهاي از آنها و جميع آنچه در آسمان است و جميع آنچه در زمين است همه شهادت به عملهاي عملكنندگان ميدهند و شهادت آنها رد نميشود و اين شاهدان را جرح نميتوان كرد البته و نميتوان گفت كه دروغ گفتند و اين است بدترين رسواييها در روز قيامت چرا كه رسوايي آنست كه بر اعمال قبيحه انسان مردم اطلاع يابند و كدام اطلاع از اين عظيمتر پس اگر اندكي در اين معني تأمل كنيد و گاهي آن عرصه و آن حالت را ياد آوريد بسيار باعث اصلاح نفس شود و از خداوند عالم ترس حاصل كنيد انشاءاللّهتعالي باري اين يكي از شهادتهاي شاهدان است در روز قيامت.
و همچنين جميع ملائكه شاهد شوند بر اعمال انسان چرا كه به همينطور كه عرض شد عكس عملها در نفسها و سينههاي ايشان ميافتد و همه عالم ميشوند بر احوال عملكنندگان در دار دنيا و چون روز قيامت شود كلاً شاهد باشند بر عملهاي بندگان و شهادت دهند در نزد پرورنده عالميان و شهادت ايشان صدقي است كه كذب در آن نيست و حقي است كه باطل در آن راه ندارد و از جمله ملائكه كه شهادت ميدهند آن دو ملك باشند كه به همراهي هركسي هستند يكي بر طرف راست و يكي بر طرف چپ
«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 217 *»
آنكه بر طرف راست است نويسنده اعمال نيك انسان باشد و آنكه بر طرف چپ باشد نويسنده اعمال بد انسان باشد چنانكه از حضرت صادق7 مروي است كه فرمودند بندهاي نيست مگر آنكه با اوست دو ملك كه مينويسند آنچه او به آن تكلم ميكند پس بالا ميبرند نزد دو ملكي كه رتبه آنها بالاتر است پس آنچه در سخن او خير و شر باشد مينويسند و آنچه غير اينها باشد مياندازند و از حضرت باقر7 پرسيدند كه دو ملكي كه با انسان است جاي آنها در كجاست فرمودند در دو طرف دهان او و همان حضرت فرمودند كه در هوا ملكي هست كه آن را اسماعيل ميگويند و او امير است بر سيصدهزار ملك كه هريك آنها اميرند بر صدهزار و اينها عملهاي بندگان را حساب ميكنند و ضبط مينمايند و چون سر سال شود خداوند ميفرستد نزد ايشان ملكي را كه آن را سجلّ ميگويند پس نسخه برميدارد از آن و اين است كه خدا ميفرمايد يوم نطوي السماء كطيّ السجلّ للكتب يعني چنانكه سجلّ كتابها را ميپيچد ما آسمان را روز قيامت درميپيچيم بالجمله اين دو ملك كه عرض شد كه به همراهي هر بندهاي هستند از جمله شاهدانند كه يكي شاهد بر اعمال حسنه است و يكي شاهد بر اعمال سيئه است و اين دو مينويسند اعمال انسان را و در نفسهاي ايشان ثبت ميشود صورت جميع اعمال و انسان پيش آنها مثل كسي است كه بر نويسنده املا ميكند پس انسان عليالاتصال املا ميكند و آنها مينويسند پس فروگذاشت نميكنند بر او عملي را كه به ظهور آمد و اما آنچه در دل انسان است اين دو ملك بر آن خبر نميشوند و نمينويسند و از اين جهت است كه فرمودند ائمه: كه نمينويسد ملك مگر آنچه را كه ميشنود، خداوند فرموده است اذكر ربك في نفسك تضرعاً و خيفة پس ثواب اين ذكر كه در نفس شخص است هيچكس غير از خدا نداند به جهت عظمت آن. باري چون عملهاي نيك از جهت خدايي انسان سرميزند و عملهاي بد از جهت خودي و جانب خدايي انسان در جانب راست بدن بروز كرده و از اين جهت قويتر است و راست است و جانب خودي انسان در جانب چپ بدن بروز نموده پس اسم جانب خدايي راست شد و اسم جانب
«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 218 *»
خودي چپ پس عملهاي نيك در جانب راست انسان بايد جلوه كند و از اين جهت آن نامه به دست راست او باشد كه عملهاي او از راست او سر زده و نامه فاسق به دست چپ او باشد كه عملهاي او از چپ او سرزده پس آن ملك كه از جانب خدايي عملهاي تو خلقت شده در طرف راست تو باشد و آن ملك كه از جانب خودي عملهاي تو خلقت شده در طرف چپ تو باشد و در نفس هريك صورت عملهاي تو بعينها ثبت ميشود و تو را دو ملك كلي است كه بسيار بزرگند و جميع عملهاي تو راجع به آنها ميشود و در زير دست آنها ياوران و تابعان باشد كه هريك آنها موكل به اعمال سالي و ماهي و روزي و ساعتي از تو باشند و از براي هريك كار بخصوصي است كه به كاري ديگر نميپردازد چرا كه از طبع ملك دو كار نيايد چرا كه يك جهت دارند و همه آنها شاهدند بر تو و اعمال تو نميدانم كه اين سخنها چقدر طول ميكشد ماشاءاللّه كان و مالميشأ لميكن.
و از جمله شاهدان بزرگان شيعهاند كه در هر عصري هر چند نفر بزرگ كه هستند به طوري كه بعد خواهد آمد انشاءاللّه شاهدند بر اعمال خلايق در آن عصر چرا كه نفسهاي ايشان بالاتر است از اين عالم و چشم مثالي و مادهاي و طبعي و نفساني و روحاني و عقلاني و فؤادي ايشان باز شده است و از بالاي اين عالم به اين عالم نظر ميكنند و نفسهاي ايشان از بس صافي و لطيف است عكس جميع حركات و سكنات مردم در آنها ميافتد و بر همه مطلعند نميبيني كه تو مادام كه در روي زمين باشي همان نزد خود را ميبيني اما اگر بر مناره بالا روي شهري در زير پاي تو افتد و از همهجاي آن شهر آگاهشوي و آنها از يكديگر و از تو غافلند حال ببين چه شود اگر بر كوهي برآيي البته عرصه بر تو آشكار شود و همه را به نظر درآوري حال ببين چه شود اگر قدري در هوا بالا روي به طوري كه همه زمين در نزد تو مثل مجموعهاي شود و تو را چشم تندي باشد ببين چگونه از كل زمين و مكانها و اشخاص آگاهشوي وقتي كه بالارفتن در عالم ظاهر چنين باشد به بالارفتن به عالم مثال چگونه خواهد شد روايت شده است كه اگر يكبار گندمي بر قبر مؤمني بگذرد ميداند چند عدد گندم است به جهت آنكه او از چشم مثالي نگاه ميكند و
«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 219 *»
چشم مثالي را در و ديوار نميپوشاند و حجاب نميشود و دور و نزديك براي او فرق نميكند نميبيني كه تو در ايران خواب ميروي و با چشم مثالي هند را ميبيني و اين همه راه و در و ديوار و سياهي شب تو را حجاب نشود و مانع ديدن تو نگردد و به يك لحظه تا چشم برهم گذاردي هند را ميبيني و رفقاي آنجا را با چشم مثالي خود مشاهده ميكني حال بعد از آنكه چشم مثالي تو باز شد البته مثالهاي اين عالم را ميتواني مشاهده كني و همچنين هرگاه چشم نفساني و عقلاني كسي باز شد جميع آنچه در عالم اجسام و عالم نفوس و عقول هست همه را ميتواند ببيند مثل آنكه تو اين آسمان و زمين را ميبيني بيتفاوت.
لكن اينجا مسئله دقيقي هست كه تمام شرح آن در قسمت چهارم كتاب انشاءاللّه خواهد شد و به طور مختصر لابدم كه اينجا هم ذكري بكنم و آن اين است كه بزرگان شيعه دو قسمند بعضي جزئيند و بعضي كلي يعني بعضي از ايشان هستند كه چشم باطني ايشان باز شده و قدرت بر مشاهده ظاهر و باطن پيدا كردهاند اما نفسهاي ايشان به كلي زنگ خودي از خود نزدوده پس ايشان هنوز كمي در حد خودي گرفتارند و جمعي ديگر هستند كه از قيد خودي رستهاند و نور ولايت كليه و نبوت كليه مطلقه در آنها جلوهگر گرديده و قيد خودي را شكستهاند پس مبرا شدهاند آنها از خودبيني و به جز نور و جمال و اسم و رسم ولي نباشند پس اين جماعت كلي باشند در رتبه خود پس جماعت اول قدرت بر مشاهده آنچه بخواهند دارند به حول و قوه خدا اما شاهد بالفعل نباشند و اگر بخواهند باشند و جماعت دويم مشاهده كردهاند و ديدهاند همه ظاهر و باطن را و همه را ميبينند هميشه پس مثل جماعت اول مثل آنست كه اگر مثلاً نارنجي بسازي از آهن و يك گوشه آن را صيقل بزني تا چون آئينه عكس در آن افتد پس آن طرف صيقلي آن به هر طرف مقابل شود عكس آن طرف در آن افتد و اما عكس طرف ديگر در آن نيفتد مگر آنكه آن را بگرداني به آن طرف ديگر آنوقت عكس آن طرف در آن ميافتد و همچنين ممكن است كه آن را هميشه بگرداني تا عكس جميع اطراف در آن بيفتد و تا نگرداني نيفتد و اما مثل جماعت دويم آنست كه آن نارنج آهني را
«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 220 *»
يكجا صيقل بزني تا همه آن مانند آئينه عكسپذير باشد پس آن به همان حال كه هست عكس ششجهت در آن ميافتد و حاجت به گرداندن نباشد حال اگر نارنج اول صاحب شعور باشد همان طرفي كه عكس در آن افتاده آن طرف را ميبيند و از باقي اطراف غافل است و به حال آنها جاهل لكن كسي است كه اگر بگردد به آن طرف ديگر آن را ميبيند مثل طرف اول پس اگر بخواهد همه اطراف را بداند ميگردد و ميبيند و اگر نارنج دويمي صاحب شعور شود ديگر نبايد بگردد همه اطراف را ميبيند بدون گشتن. مثلي ديگر، تو يقيناً چشم جسماني داري و در عالم اجسام بينايي البته لكن هرجا مقابل تو است ميبيني و كسي هستي كه به هر جاي زمين بروي آنجا را ميبيني بدون شك و با وجود آنكه بينايي همهجا را نبيني و هرجا را بخواهي ميبيني اما آسمان كه محيط بر زمين است همهجاي زمين را يكدفعه ميبيند چرا كه آسمان همه او چشم است و با همه اعضاي خود ميبيند چنانكه پيغمبر9 ميديد از پشت سر خود چنانكه ميديد از پيش روي خود و حاجت به گشتن نداشت و همچنين بدنهاي مؤمنان در روز قيامت همه چشم شود و در جميع عضوهاي ايشان بينايي پيدا شود چرا كه جميع بدن ايشان به لطافت چشم شود پس از همه طرف ميبينند و حاجت به گشتن ندارند حال چون اين مثلها را دانستي پس بفهم كه ميشود كه كسي چشم مثالي او باز شده باشد و كل عالم مثال را نبيند چنانكه تو چشم جسماني داري و همه اجسام را نميبيني اما اگر بخواهد همه را ميبيند اگرچه بعد از مدتي باشد و اما آن بزرگان كه كلي ميباشند و سرتاپا ادراك ميباشند و نور ولايت كليه و نبوت كليه در آنها جلوهگر شده و از اين جهت آئينه سرتاپانماي اسماء و صفات آقايان خود شدهاند آنها شاهدند بر كل عصر خود و عملهاي همه بندگان را مشاهده ميكنند و روز قيامت شهادت بر همه ميدهند بلكه چون تا اينجا آمدي عرض ميكنم كه بعد از آنكه ايشان نزديكتر خلق باشند به اصلهاي فيض و مدد معلوم است كه هيچ فيضي و هيچ مددي به هيچ خلقي كه در تحت ايشان است نميرسد مگر به واسطه ايشان پس ايشان مطلع بر آن فيضها باشند قبل از رسيدن آن
«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 221 *»
فيضها به خلق چگونه بعد از رسيدن مطلع نباشند پس ايشان شهودند قبل از عملها و در حين عملها و بعد از عملها و از اين جهت فرمودند السلمان علم علم الاولين و الآخرين يعني سلمان دانست علم اولين و آخرين را بفهم چه گفتم و چه ميگويم و اگر اينجا درست نفهميدي منتظر قسمت چهارم كتاب باش انشاءاللّهتعالي و اگر به دليل حكمت قناعت نداري بعد از آنكه حديث در مسئله وارد شد و قرآن شهادت داد ديگر مسلمي را نميرسد كه انكار كند اما حديث آنست كه مرحوم مجلسي در بحار روايت كرده است از ثمالي از حضرت صادق7 كه ماييم شاهدان بر شيعيان خود و شيعيان مايند شاهدان بر مردم و به شهادت شيعيان ما جزا داده ميشوند و عقاب كرده ميشوند پس اين حديث كه از امام تو رسيد و چون حديثي برسد كه موافق كتاب باشد بايد اطاعت كرد و خداوند در سوره حديد ميفرمايد الذين آمنوا باللّه و رسله اولئك هم الصديقون و الشهداء عند ربهم لهم اجرهم و نورهم و الذين كفروا و كذّبوا بآياتنا اولئك اصحاب الجحيم يعني كسانيكه ايمان آوردند به خدا و رسولان او آنها راستگويان و شاهدانند نزد پرورنده خود، مر ايشان راست اجرشان و نورشان و كساني كه كافر شدند و دروغ خواندند آيههاي ما را ايشان اصحاب و ياران دوزخ ميباشند لعنهم اللّه پس وقتي كه كتاب به اين صريحي نازل شده و حديث هم وارد شده تسليم كن و تعجب مكن اگر نفهمي سهل است وقتي كه طفل بودي همهچيز را نميدانستي خوردهخورده به مسئلهها دانا شدي تا حال و هنوز به اين مسئله نرسيدهاي چه ميشود چه بسيار چيز كه هنوز نميداني اين هم يكي باشد و در آيه ديگر خداوند ميفرمايد لايملكون الشفاعة ا÷ من شهد بالحق و هم يعلمون يعني هيچكس روز قيامت مالك شفاعت نيست مگر كسيكه با چشم حق مشاهده چيزها را كرده باشد و عالم باشد و بيشك شيعيان از اهل شفاعتند حتي آنكه قبيله قبيله را شفاعت ميكنند پس آنها به چشم حق مشاهده چيزها را كردهاند و در آيه ديگر ميفرمايد بئس للظالمين بدلاً مااشهدتهم خلق السموات و الارض و لا خلق انفسهم يعني من به ظالمان نشان ندادهام خلق آسمان و زمين و خلق ايشان را و اين آيه دلالت
«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 222 *»
ميكند كه به عادلان نشان داده چرا كه اگر به هيچكس نشان نداده بود بايستي بگويد به هيچكس نشان ندادهام نه آنكه بگويد به ظالمان نشان ندادهام پس چون به عادلان نشان داد چنانكه در آيههاي ديگر فرموده دانستيم كه به شيعيان نشان داده چرا كه آنها عادلند و معتدلند. باري مؤمن به همينقدر دليل كفايت ميكند و منافق هزار دليل هم كفايتش نميكند برويم بر سر مطلب. پس از جمله شاهدان بزرگان شيعه ميباشند كه ايشان شهدا هستند نزد پرورنده خود يعني امام خود كه حاكم عليالاطلاق است و همه صديقند كه شهادت ايشان رد نميشود ابداً و هركس اين آيهها و باقي آيهها را دروغ ميانگارد او يار جهنم است كه دشمن آلمحمد: باشد و ديگر تفسير اين مسئله و باقي فضايل و كمالات ايشان در قسمت چهارم انشاءاللّه خواهد آمد.
و از جمله شاهدان پيغمبران و اوصياي ايشان است زيرا كه رتبة پيغمبران بالاتر از جميع مؤمنان است و مؤمنان از شعاع ايشان خلق شدهاند و البته صاحب نور مطلع بر نور خود و احوال و افعال و اقوال او ميباشد و اطلاع ايشان بر احوال خلايق به طور احاطه است به خلاف اطلاع شيعيان كه آنها از باب كليبودن بر احوال خلايق مطلعند نه از باب احاطه و در اين مقام بايست مثلي بياورم تا بر صاحبان بصيرت پوشيده نماند. پس مثَل شهادت شيعيان بر احوال مردم مثل شهادت مركب است بر حروف كه مركب به نسبت به حروف كلي است و مركب ساري و جاري در همه حروف ميباشد همچنين نور شيعيان كلي در جميع مردم كه در تحت رتبه ايشانند ساري و جاري است و از اين جهت بود كه گفتيم كه هر فيضي كه به ساير خلق ميرسد اول به ايشان ميرسد و از ايشان به ساير خلق ميرسد و منزلة ايشان در ميان خلق مانند دل است و ساير اعضا و چنانچه دل از جميع اعضا آگاه است و هر فيضي كه به اعضا ميرسد از دل ميرسد همچنين ايشان از جميع اعضاي خود كه ساير خلق باشند آگاهند و هر فيضي كه به آنها رسد به واسطه آن بزرگواران است و اما شهادت انبيا بر ساير خلق از اين اعظم است چرا كه شهادت ايشان شهادت احاطه است مانند شهادت كاتب بر كتابت خود و شهادت سخنگو بر سخن خود چرا كه جميع خلق آثار ايشانند و چون
«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 223 *»
سخن به اين مقام رسيد متذكر آن شدم كه شرح نمايم از براي طالبان حق سبب آن را كه بعضي چيزها بر انبيا: مخفي بود مانند سليمان7 كه ندانست آن مطلبي را كه مورچه از آن سؤال كرد و آنكه هدهد به او عرض كرد كه من دانستم چيزي را كه تو ندانستي و همچنين حضرت موسي7 ندانست آنچه را كه خضر دانست و حال آنكه اعظم از خضر بود و هر دو ندانستند آنچه را كه آن مرغ در دريا كرد و همچنين بسياري از پيغمبران نميدانستند آنچه را كه از ايشان سؤال ميكردند مگر بعد از رياضت و اين بسيار مسئله مشكلي است و اميدوارم از خداوند عالم كه به زبان عاميانه شرح دهم تا بر طالبان حق آسان شود.
بدانكه ازبراي پيغمبران دو مقام است يكي مقام اصلي خود ايشان در مقام حقيقتشان و يكي مقام رسالتشان كه در مقام رعيت جلوه كردهاند پس ايشان در مقام اول كه مقام حقيقتشان است محيطند به جميع خلق و همه خلق از نور ايشانند و اما در مقام دويم كه مقام رسالت ايشان است در لباس ساير خلق درآمدهاند و لباسي مناسب رتبه ايشان پوشيدهاند و چون رتبه اول ايشان رتبه مؤثري ايشان است و در آن رتبه مانند آفتابند و ساير خلق در نزد ايشان مانند نورند پس در آن مقام محيط و دانا به جميع آثار و انوار خود هستند و اما در رتبه ثاني كه به لباس رعيت درآمدهاند لباسشان محيط به همه خلق نباشد اگرچه شريفتر و لطيفتر از جميع رعيت باشد پس مقتضاي اينلباس آن است كه در هر آني داراي جميع علمها نباشد و علمها از باطن او به ظاهر او خوردهخورده برسد پس به حسب باطن دانا و بينا بر همهچيز هستند و لكن در ظاهر آن علمها خوردهخورده بر دل ايشان وارد ميآيد و بر زبان ايشان جاري ميشود مثل اين حكايت آنكه تو در زبان خود عالمي به جميع اسمها و كلمهها و در وقت سخنگفتن به آنها سخن ميگويي و تو را جاهل به آنها نتوان گفت و اما در وقتي كه نشستهاي جميع آن اسمها و كلمهها در حضور خاطر تو نباشد و لكن هر وقت كه از تو بپرسند كه نام اين چيز چيست همان ساعت از نفس تو بر دل تو نام آن چيز جاري ميشود و از دل تو بر زبان تو وارد ميگردد و نام او را به زبان ميگويي كه نام اين فلان است
«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 224 *»
و بسا باشد كه دلت مشغول امري ديگر باشد به امر خدا و نتواني كه ملتفت چيز ديگر شوي پس نام آن چيز كه از تو پرسيدهاند تا مدتي بر قلب تو وارد نيايد و بر زبان تو جاري نشود و با وجود اين تو را جاهل به لغت خود نتوان گفت بفهم چه ميگويم و هوش خود را جمعدار. پس چنين باشند پيغمبران اگرچه در رتبه بالا دانا و بينا به همهچيز باشند لكن رتبه پست ايشان به خودي خود دانا و بينا به همهچيز نباشد مگر آنكه از رتبه اول ايشان بر دل رتبه دويم ايشان علمها وارد شود پس از زبان ايشان جاري شود و تو ميداني كه هريك از ايشان به حسب وقت و مكان در رتبه دويم خود مأمور به خدمتي هستند از جانب پرورنده خود و معصوم هم هستند پس تخلف از آن خدمتي كه ايشان را به آن امر كردهاند نتوانند كرد چنانكه خدا در قرآن ميفرمايد عباد مكرمون لايسبقونه بالقول و هم بامره يعملون يعني ايشان بندگاني هستند كه خدا ايشان را گرامي داشته و پيشي بر خدا نميگيرند در گفتار و ايشان به امر خدا عمل ميكنند پس چون در رتبه دويم هريك را به خدمتي مأمور كردهاند جميع ادراكها و اعضاي خود را صرف آن خدمت ميكنند و به هيچوجه ملتفت بهغير جهت آن خدمت نميشوند چنانچه خدا ميفرمايد و لايلتفت منكم احد و امضوا حيث تؤمرون يعني ملتفت نشود كسي از شما به غير طرف خدمت و برويد به همان جهتي كه امر كرده شديد پس چون ملتفت غير جهت خدمت نيستند گاه شود كه امري بر ايشان مخفي شود تا آن زمان كه مأمور به توجه به آن چيز شوند پس به محضي كه توجه كردند از باطن ايشان به دل ظاهر ايشان وارد ميشود به واسطه جبرئيل و همين وحي خدا باشد به ايشان پس جبرئيل حامل علمهاي باطن ايشان باشد به سوي ظاهر ايشان چرا كه هر امري در ملك خدا از ملائكه حاملي دارد و تا آن ملك با آن نباشد محفوظ نماند پس بگو كه تا وحي به انبيا نرسد هيچچيز را ندانند و در هر جزئي و كلي محتاج به وحي تازهاي هستند از خداوند عالم پس از همين جهت است كه شيعيان كلي هم گاهي بر ايشان امري مخفي ميماند با وجودي كه باطن ايشان عالم به جميع هرچه پستتر از ايشان است هست و لكن چون در اين عالم به لباس مناسب اين عالم جلوه كردهاند اين
«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 225 *»
لباس جزئي است و كليت ندارد پس بر همهچيز يكدفعه نتواند آگاه بود به خلاف باطن ايشان كه كلي است و يكدفعه بر همهچيز مطلع است و لكن چون در ظاهر هريك مأمور به خدمتي هستند و تا ممكنشان شود ترك اولي نميكنند و هريك از پي خدمت خود ميروند پس بسا باشد كه امري در وقتي بر ايشان مخفي شود كه هرگاه از ايشان بپرسي ندانند و لكن كسي هستند كه اگر بخواهند و ملتفت شوند از باطن ايشان به ظاهر ايشان جاري ميشود آنگاه از آن خبر دهند نميبيني كه ايشان در هنگام نماز مثلاً مأمورند به توجه به معبود خود و البته در آن هنگام بايد پشت به ماسوا كنند و از همه غفلت نمايند و الا توجه ايشان ناقص خواهد بود و حاشا كه توجه ايشان ناقص شود پس البته در آن هنگام از هرچه از ايشان بپرسي غافل خواهند بود و اين نقص علم ايشان نباشد بلكه بايد چنين باشند و غير اين از ايشان نشايد و همچنين در ساير احوال در هر حالي مأمور به اداي تكليفي و عبادتي و حقي هستند كه بايد در آن حين از عهده آن برآيند پس به غير آن نتوانند پرداخت با وجودي كه حقيقت ايشان به آن جاهل نباشد پس بسا شيعه كاملي كه به حسب اقتضاي زمان خود مأمور باشد به اصلاح امر مخصوصي و علم مخصوصي از براي مردم پس ملتفت غير آن علم نتواند شد چنانكه حضرت موسي مأمور به اصلاح علم شريعت بود و حضرت خضر مأمور به علم طريقت بود و از اين جهت خضر به موسي عرض كرد كه تو داراي علمي هستي كه من متحمل نتوانم شد و من داراي علمي هستم كه تو متحمل نتواني شد بفهم اين معاني نغز را و اين مسائل مشكله را كه در هيچ كتاب به اين آساني نخواهي ديد و از هيچكس نخواهي شنيد و لا قوة الا باللّه پس به اين نهج است شهادت پيغمبران كه شنيدي و شهادت ايشان بر نحو احاطه است.
اينجا باقي ماند مطلبي كه اشاره به آن لازم است و آن اين است كه شاهد شاهد است مادامي كه مأمور به التفات باشد و چون به امر خدا از مردم روگرداند ديگر خلق را نبيند و ملتفت خالق خود باشد پس از اين جهت است كه در هر عصري بايد شاهدي در ميان مردم ايستاده باشد كه مأمور به التفات به مردم باشد و چون او از ميان برود و متوجه خالق خود گردد شاهدي
«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 226 *»
ديگر زنده ضرور است كه بدل شاهد اول شود و ملتفت خلق باشد از جانب خدا آيا نميبيني كه خداوند عالم در قرآن از قول عيسي7 حكايت ميفرمايد كه كنت عليهم شهيداً مادمت فيهم فلمّا توفّيتني كنت انت الرقيب عليهم يعني كه شاهد بودم بر ايشان تا آن زمان كه در ميان ايشان بودم پس چون مرا از ميان ايشان بردي خودت شاهد بر ايشان بودي و همچنين در قرآن ميفرمايد يوم نبعث في كل امة شهيداً عليهم من انفسهم و جئنا بك شهيداً علي هؤلاء يعني روزي كه برانگيزانيم از هر گروهي شاهدي و تو را بياوريم شاهد بر آنشاهدان پس در هر عصري شاهدي زنده از هر طبقه در ميان مردم لازم است و چون او از ميان برود بايد شاهدي ديگر در ميان مردم بدل آن شود بلكه عرض ميكنم كه اگر شاهدي زنده در ميان مردم نباشد رشته وجود از هم گسسته شود چرا كه دانستي كه شاهد واسطه فيض است در ميان مردم و هر فيضي كه از خدا به خلق ميرسد به واسطه وجود مقدس ايشان است.
و باز از جمله شهود ائمه طاهرينند: و طور شهادت ايشان بر مردم مثل شهادت پيغمبران است بر ساير رعيت و تفصيل آن را دانستي و ديگر احتياج به اعاده نيست و همچنين از جمله شهود حضرت پيغمبر است9 و طور شهادت آن بزرگوار هم طور شهادت پيغمبران سلف است و طور شهادت ائمه طاهرين سلام اللّه عليهم اجمعين است لكن فرق در دوجاست:
يكي آنكه هركسي شاهد است بر جميع زيردستان خود نه بالادستان پس پيغمبران سلام اللّه عليهم شاهدند بر تمامي رعيت خود و بر تمامي بنيآدم يعني هركس در هر عصر بوده شاهد بر تمام اهل آن عصر ميباشد و اما شاهد بر ائمه طاهرين و خاتمالنبيين عليهم صلوات اللّه اجمعين نباشند چرا كه مقام اينها بالاتر از ادراك و شعور آنها باشد و هيچ پستي شاهد بر بالادست خود نتواند بود و اما ائمه طاهرين صلوات اللّه عليهم اجمعين شاهدند بر پيغمبران و بر ساير خلق همگي چرا كه رتبه ايشان بالاتر از رتبه پيغمبران است سلام اللّه عليهم و ايشان به منزله آفتابند و پيغمبران به منزله نورند و هر صاحب نوري احاطه بر نورهاي خود دارد و اما حضرت پيغمبر9
«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 227 *»
شاهد است بر ائمه طاهرين و پيغمبران سلام اللّه عليهم اجمعين و بر جميع خلق كه پستتر از ايشان ميباشند چرا كه آن بزرگوار اول ماخلق اللّه است و جميع خلق رتبه ايشان پستتر از رتبه آن بزرگوار است.
و اما فرق دويم حضرت پيغمبر ما9 شاهد است بر ائمه طاهرين و بس و جلالت شأن آن بزرگوار برتر است از آنكه بگوييم كه ايشان شاهدند بر پيغمبران و ساير خلق پس آنچه در فرق اول گفتيم به دو جهت بود يكي آنكه ذهن تو را نزديك بياوريم و يكي به جهت آنكه بلندي رتبه ايشان را بداني و بداني كه همهچيز از نور ايشان خلق شده است و در زير دست ايشان است پس به طور حقيقت و واقع رتبه آن بزرگوار اجلّ است از آنكه بگوييم او شاهد بر خلق است آيا در عالم ظاهر نميبيني كه شاهد كسي است كه با مدعي و مدعيعليه قرين است و شهادت ميدهد در نزد حاكم و حاكم غير شاهد است و شاهد از اسباب و مرجحات حكم است پس حضرت پيغمبر9 كه حاكم عليالاطلاق باشد شاهد بر او نتوان گفت پس در هنگام حكومت او ائمه طاهرين: شاهد باشند و چون حاكم خداوند عالم باشد حضرت پيغمبر9 شاهد باشد پس اول خدا حاكم است و پيغمبر9 شاهد و ائمه طاهرين سلام اللّه عليهم كساني كه خدا حكم درباره آنها ميكند و بس و حكم خدا جز به ايشان به كسي ديگر تعلق نگيرد چرا كه هيچكس در آن عرصه با ايشان نيست و حكم صادر از خداوند جز بر ايشان به كسي ديگر واقع نشود چرا كه ايشانند محل مشيت خداوند و بس چنانكه در دعاها و زيارتها اين معني بسيار وارد شده است و چون حضرت پيغمبر9 حاكم باشد ائمه شاهد باشند و پيغمبران كساني كه پيغمبر درباره ايشان حكم ميفرمايد پس حكم صادر از پيغمبر9 جز بر انبيا بر كسي ديگر واقع نشود چرا كه هيچكس در رتبه ايشان نباشد و اسباب حكم آن بزرگوار در اين هنگام ائمهاند سلام اللّه عليهم و چون حاكم ائمه سلام اللّه عليهم باشند انبيا شهود باشند و اسباب حكم و ساير خلق كساني كه درباره ايشان حكم شود چنانكه در زيارت جامعه ميخواني
«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 228 *»
و اياب الخلق اليكم و حسابهم عليكم يعني بازگشت خلق به سوي شماست و حساب ايشان بر شماست پس ايشانند حكام خدا در ميان خلق و پيغمبران اسباب حكم باشند و چون نوبت حكم به پيغمبران رسد و ايشان حاكم شوند نقباي رعيت شاهد شوند و چون نوبت حكم به نقبا رسد نجبا شاهد شوند و چون نوبت حكم به نجبا رسد اعضا و جوارح مردم شاهد شود بر مردم مجملاً كه شاهد از اسباب حكم است و با مدعي و مدعيعليه قرين باشد و در يك عرصه بايد باشد و از اين است كه تا شاهد زنده است و در ميان خلق است شاهد است و چون از ميان برود شاهد نباشد چنانكه عيسي عرض كرد به خدا كه من شاهد بودم مادامي كه در ميان رعيت بودم و چون مرا از ميان ايشان بردي تو نگهبان بر ايشان بودي و همين دليل است بر آنكه هر عصري شاهدي ميخواهد و شاهد بر اين مدعا قول خداوند است كه ميفرمايد به ائمه طاهرين: ليكون الرسول شهيداً عليكم و تكونوا شهداء علي الناس يعني رسول شاهد بر شما باشد و شما شاهد بر مردم و همچنين حضرت صادق فرمود كه ما شاهديم بر شيعيان خود و شيعيان ما شاهدند بر مردم و به شهادت شيعيان ما مردم جزا داده ميشوند و عقاب كرده ميشوند.
و اما معني آنكه خدا ميفرمايد قل ايّ شيء اكبر شهادة قل اللّه يعني بگو اي پيغمبر به مردم كه شهادت چه چيز بزرگتر است بگو خدا و ميفرمايد او لميكف بربك انه علي كل شيء شهيد يعني آيا كفايت نميكند پروردگار تو كه بر هر چيزي شاهد است پس شهادت خدا شهادت اولياي خداست چرا كه خداوند اجلّ از آن است كه بتوان به او شاهد گفت و قرين چيزي شود پس همان شهادت دوستان خدا عين شهادت خداست چرا كه آنها به چشمحق نگرانند و خداست نگاهكننده از چشم ايشان آيا نشنيدهاي كه خداوند ميفرمايد كه بنده به واسطة نافلهگذاردن به من نزديك ميشود تا او را دوست ميدارم و چون او را دوست داشتم ميشوم گوش شنواي او و چشم بيناي او و دست تواناي او و پاي پوياي او پس چون چشم و گوش اوليا چشم و گوش خدا شد شهادت ايشان شهادت خدا باشد نميبيني كه ميفرمايد قل ايّ شيء اكبر شهادة و كبرياي خدا
«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 229 *»
مقام صفات ظاهري خداست بفهم چه ميگويم و اين مسئله را در اين كتاب نتوان زياده شرح داد پس به همين معني توان گفت كه پيغمبر هم شاهد بر خلق است چرا كه شهادت سايرين شهادت او باشد به همانطور كه دانستي و همچنين توان گفت كه ائمه شاهدند بر خلق چرا كه شهادت سايرين شهادت ايشان باشد و همچنين توان گفت كه پيغمبران شاهدند بر خلق چرا كه شهادت نقبا شهادت ايشان است و همچنين توان گفت كه نقبا شاهدند بر خلق چرا كه شهادت نجبا شهادت ايشان باشد و همچنين توان گفت كه نجبا شاهدند بر خلق چرا كه شهادت اعضا و جوارح ايشان شهادت نجبا باشد به طوري كه دانستي پس همه آنها حكام باشند و اعضا و جوارح شاهد ظاهري و لا قوة الا باللّه و لا حكم الا للّه نميدانم چه ميگويم و تو چه ميشنوي كلمه كلمه حرفها را ميفهمي و معني عبارات ميداني لكن نميداني چه ميگويم انسان از صداي بلبل حظ ميكند و لكن نميفهمد چه ميگويد باري همينقدر در معني نامه اعمال و شاهدان كفايت ميكند و اگر ما بخواهيم هر مسئله را چنانكه بايد شرح دهيم واقعاً هر مسئله كتاب بزرگي ميشود و شايد از بيانهاي من تا حال فهميده باشي كه راست ميگويم و لا قوة الا باللّه.
فصل
در ميزان است كه در روز قيامت نصب ميشود به جهت سنجيدن نيكي و بدي مردم كه كداميك بيشتر است و جزاي هريك چقدر است چنانكه صراف پول را ميزان ميكند تا وزن آن را بفهمد و آن را قيمت كند و كمّ و كيف آن را بداند و در معني ميزان علماي ظاهري اختلاف بسيار كردهاند و بناي ما در اين كتاب نقل قولهاي مردم و رد باطل آنها نيست بلكه حقيقت هر چيز را از كتاب خدا و سنت رسول9 بيان ميكنيم هركس مثل ما ميگويد بر حق است و هركس غير اين ميگويد بر باطل است پس بعضي از احاديث كه در اين مقام وارد شده است به عرض دوستان ميرسانيم و شرح هريك را بعد از آن ميكنيم انشاءاللّه.
از حضرت صادق7 پرسيدند از معني قول خداوند كه ميفرمايد و نضع الموازين القسط ليوم القيمة فلاتظلم نفس شيئاً فرمودند كه آن
«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 230 *»
ترازوها پيغمبرانند و وصيهاي ايشان و در حديثي ديگر حضرت امير7 فرمودند در تفسير اين آيه كه آن ترازوي عدل است كه خدا خلايق را به عدل ميگيرد و جزا ميدهد خداي تبارك و تعالي خلق را بعضي از بعضي و به حضرت صادق7 عرض كردند آيا نيست كه عملها را ميكشند فرمودند نه عملها جسمها نيستند بلكه آنها صفت آن چيزي است كه كردهاند و محتاج به وزن چيز كسي است كه جاهل است به عدد چيزها و نميداند سنگيني آنها را و سبكي آنها را و خدا مخفي نيست بر او چيزي عرض كردند پس معني ترازو چيست فرمود عدل عرض كردند پس معني اين چيست در قرآن كه ميفرمايد فمن ثقلت موازينه فرمود كسي كه زياد است عمل او و از بعضي حديثها برميآيد كه ترازوي اعمال دو كفه دارد و در حديث ديگر از حضرت صادق7 پرسيدند از اين آيه فرمودند ترازوها رسولان و ائمه از اهلبيت محمد9 است و از حضرت پيغمبر9 مروي است كه فرمودند كه روز قيامت ميآيند مردم به اعمال خود پس نفع نميدهد ايشان را مگر آنچه من و علي گفته باشيم بعد از قبول، خدا مرا ترازوي قسط كرده است و علي را كلمه عدل.
پس چون اين اخبار را شنيدي عرض ميكنم كه ميزان چيزي است كه دو چيز را به آن بسنجند كه كداميك زياد است و كداميك كم پس ميزان هر چيز بايد بر حسب قابليت آن چيز باشد هوش خود را جمع كن و ببين چه ميگويم پس اگر دو چيز وزندار باشد از براي آن ترازوي كفهدار ضرور است كه هريك را در كفهاي ريزند و زياد و كم هريك را بفهمند و گاه باشد كه آن را با كيل بفهمند كه كفهاي نباشد پس حاجت به ترازوي با كفه نباشد و گاه باشد كه با قپّان تميز دهند كه حاجت به ترازوي كفهدار و كيله نباشد و همه اينها ميزان است و چون آن دو چيز از باب وزن نباشد بلكه خط باشد پس ازبراي فهميدن آنكه كداميك درازتر و كوتاهتر است پرگار ضرور استكه با پرگار بسنجند تا معلوم شود كه كداميك درازتر است و هرگاه دو مسافت باشد از براي آن ذرع و قصبه و جريب ميزان باشد تا بفهمند كه كداميك درازتر است و ميزان صداها علم موسيقي باشد و
«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 231 *»
ميزان شعرها علم عروض باشد و ميزان صحت و خطاي زبان عربي علم نحو باشد و ميزان كلمههاي عربي علم صرف باشد و ميزان بلندي و پستي و درجههاي ستارگان اسطرلاب باشد و ميزان مقدار گرمي و سردي، درجهاي كه تازه فرنگيان ساختهاند باشد و همچنين از براي هر چيز ميزاني و ترازويي به طور آن باشد و نه هر چيز را با هر چيز بتوان سنجيد هوشدار ببين چه ميگويم و هر ميزاني صورت عدل آن چيز است و ميزان هر چيزي لامحاله دو طرف دارد به طور خود و آن دو طرف دو كفه آنست ديگر لازم نيست كه كفه از حصير يا مس يا برنج باشد هر ميزاني كفهاش به طور خودش است يكي كفه زياد آن و يكي كفه كم آن آنچه كم است با كفه كم راست آيد و در كفه كم است و آنچه زياد است در كفه زياد راست ميآيد مثلاً پرگار را دو كفه باشد يكي كفه تنگتري آن و يكي كفه گشادتري آن و حالت وسط آن كه شاهين و زبان و دريچه آن باشد پس چون پرگار را بگشايي پس دو خط را با آن بسنجي معلوم شود كه كداميك از آن دو خط بلندتر است و كداميك آن كوتاهتر است پس خط بلندتر با فتحه بيشتر پرگار راست آيد و خط كوتاهتر با فتحه كم پرگار درست آيد و اگر دو خط با يك فتحه راست آيند مساوي باشند البته و دو خط مختلف به يك فتحه راست نيايد بلكه يكي با فتحه كمتر راست است يكي با فتحه بيشتر چنانچه هرگاه دو چيز سبك و سنگين باشند هرگز با اعتدال شاهين راست نيايند و آن كه سبكتر است با آن سر شاهين كه بالاتر است راست آيد و آن كه سنگينتر است با آن سر شاهين كه پستتر است راست آيد پس پستي و بالايي دو سر شاهين به منزله فتحه زياد و كم پرگار باشد و حالت اعتدال شاهين به منزله فتحه معتدل پرگار باشد پس ببين چگونه دو كفه و شاهين و زبان در پرگار نيز يافت شد و به همين نهج در هر ترازويي زبان و شاهين و دو كفه موجود است و تو با چشم عقل ميبيني كه ترازو بايد شاهين داشته باشد ولي واجب نيست كه از چوب يا آهن يا نقره يا طلا يا چيزي ديگر بخصوصه باشد بلكه هرچه به آن تميز زياد و كم و اعتدال بتوان داد شاهين است و آن جهت حاكميت آن كه حكم ميكند بر زيادتي و كمي زبان آن
«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 232 *»
است و آن جهت از آن كه قرين آن چيز شود كه خواهي سنجيد كفه آن است و ديگر شرط نيست كه كفه از حصير يا نمد يا آهن يا برنج يا غير اينها بخصوصه باشد و شرط نيست كه از براي كفهها ريسمانها باشد و از سر شاهين آويخته باشد بلكه مراد از آن دو كفه همان دو سر شاهين است زيرا كه اگر متاع را بر همانجا هم بگذاري ميتوان سنجيد پس معلوم شد به طور ظاهر و ديديم كه هيچيك از اينها شرط ترازويي ترازو نيست بلكه شرط ترازو توانايي سنجيدن است و بس بلكه عرض ميكنم كه اصل ترازوي سنگيني و سبكي شعور انسان است و با شعور ميتوان فهميد كه از دو چيز كداميك سبكتر و سنگينتر است و سبك چقدر سبكتر و سنگين چقدر سنگين است و چون قوههاي مردم ضعيف بود و با وجود ضعف اختلاف در آنها بود اين اسباب ظاهر را ساختند تا نزاعي في مابين ايشان واقعنشود و در حال اختلاف رجوع به آن كنند پس ترازوي حقيقي قوه و شعور است و اگر دو نفر شعورشان قوي باشد و معتدل هرگز اختلاف در وزن چيزي نكنند و احتياج به ترازوي ظاهر ندارند البته پس بنابراين در سنجيدن هر چيزي ترازويي مناسب آن ضرور است چنانكه ترازوي سنگيني و سبكي ترازوي معروف و قپّان است و ترازوي كوتاهي و بلندي پرگار است و ترازوي كمي و زيادتي و گرمي و سردي و نرمي و درشتي و تري و خشكي و سنگيني و سبكي لامسه است و ترازوي پستي و بلندي آواز گوش است مجملاً ترازوي جسمانيها بايد جسماني باشد و ترازوي روحانيها بايد روحاني باشد نميبيني كه اگر بخواهي كه عقل دو نفر را بسنجي نميتوان عقل آن دو كس را قپّان كرد يا در ترازوي متعارف گذارد و سنجيد بلكه ترازوي عقلها عقل كامل معتدل است و ترازوي ايمانها و اخلاق و اعمال هركس ايمان و اخلاق و اعمال شخص كامل است و رجوع همه ترازوها به شعور شخص قوي معتدل است و اين ترازوهاي ظاهر آلتي است كه به جهت رفع نزاع ساختهاند و هيچيك تا شعور نباشد بنفسه نتواند چيزي را سنجيد و اگر شعور معتدل باشد و آلت نباشد همهچيز را ميتواند سنجيد پس انسان كامل خود بنفسه ميزان است از براي جميع
«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 233 *»
امور ظاهري و باطني چرا كه او داراي جميع امور است و همه را بر نحو كمال دارد پس همهچيز را با او ميتوان سنجيد پس هرچه را كه شعور و ادراك او گويد كم است كم است و آنچه را كه شعور و ادراك او گويد زياد است زياد است و هرچه را كه او گويد خوب است خوب است و هرچه را كه او گويد بد است بد است و هرچه را كه او گويد حق است حق است و هرچه را كه او گويد باطل است باطل است و هركس بر خلاف آن گويد او در حد افراط و تفريط است نه آن شخص كامل چرا كه او معتدل است يقيناً و باقي مردم منحرفند يقيناً و اين مقامي كه عرض شد مقاميست كه وصف آن بسيار آسان و عمل به آن بسيار دشوار است زيرا كه هركسي نتواند كه با وجودي كه با چشم خود علانيه ميبيند از سر ادراك خود بگذرد و اطاعت شخص كامل كند اگر بر خلاف گويد اين نيست مگر مقام صاحب تسليم حقيقي و از اين جهت حضرت صادق7 فرمود كه اگر از ما روايت كنند كه ما گفتهايم روز شب است و شب روز شما انكار نكنيد و فرمودند كه تكذيبكن گوش خود و چشم خود را و تصديقكن برادر مؤمن خود را يعني هرگاه بر خلاف ديده و شنيده تو گويد و مراد از برادر مؤمن انسان كامل است مجملاً كه انسان كامل ترازوي عدل است و همان بعينه عدل خداست زيرا كه عدل خدا صفت خداست نه ذات خدا و صفت خدا خلق خداست و خلق معتدل خدا عدل خداست نه خلق منحرف پس مؤمن معتدل و انبيا و اوصياي ايشان عدل خدا باشند و همانها ترازوي سنجيدن جميع موجودات باشند و طوري كه گفتيم همه ايشان ترازويي هستند صاحب شاهين و زبان و از اين جهت حضرت ابوجعفر7 فرمود كه ترازوي راست آن ترازويي است كه زبان داشته باشد و ترازوي صاحب زبان حقيقي انسان است كه گويا به حق و باطل است و تميزدهنده آن دو است پس دو كفه انسان كامل كه ترازوست قرينشدن اوست به چيزها از براي ظاهركردن سبك و سنگين آنها و شاهين آن طبع معتدل اوست و زبان آن انسان زبان بيانكننده حق و باطل اوست بفهم كه چه گفتم و چه نوشتم از اسرار حكمت خداوند عالم كه در هيچجا نديدهاي و از
«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 234 *»
هيچجا نشنيدهاي پس خواهي بگو كه ترازوهاي قيامت انبيا و اوليايند و خواهي بگو كه مراد از ترازو عدل خداست و محتاج به كشيدن چيزها كسي است كه جاهل باشد به مقدار چيزها و خدا جاهل نيست و عملها هم چيزي نيستند كه با ترازوي ظاهري كشيده شوند و خواهي بگو كه ترازوي روز قيامت صاحب دو كفه و شاهين است همه راست و درست است پس ببين كه در احاديث آلمحمد: اختلاف نيست چرا كه از جانب خداي يگانه است و اختلاف در فهمهاي جهال است و چون فهمهاي خود را ترازوي حق و باطل قرار دادهاند بعضي از احاديث آلمحمد: را نفهميده رد كردند و بعضي را نفهميده قبول و حال آنكه بايستي كه تسليم كنند همه آنها را خواه بفهمند خواه نفهمند چرا كه در آنها اختلاف نيست و همه از جانب يكي است چنانچه شنيدي و انشاءاللّه فهميدي.
پس آنكه خداوند عالم ميفرمايد و نضع الموازين القسط ليوم القيمة يعني ميگذاريم ترازوهاي عدل را روز قيامت يعني انبيا و اوليا را روز قيامت حاضر ميكنيم و مردم را با آنها ميسنجيم كه كي مقدم بر ايشان شده و زايد رفته و كي از ايشان عقب افتاده و تخلف نموده و كي همراهي و متابعت ايشان نموده پس پيشافتاده و عقبافتاده هالك است و متابعتكننده ناجي است چنانكه در زيارت ميخواني الراغب عنكم مارق و اللازم لكم لاحق و المقصر في حقكم زاهق و الحق معكم و فيكم و منكم و اليكم و انتم اهله و معدنه و ميراث النبوة عندكم و اياب الخلق اليكم و حسابهم عليكم و فصل الخطاب عندكم يعني آن كه از شما روگردانده باشد از حق بيرون رفته و آن كه با شماست به مطلب رسنده است و آن كه تقصير و كوتاهي در اطاعت شما كند هلاك است و حق با شما و در شما و از شما و به سوي شماست و شماييد اهل حق و معدن آن و ميراث پيغمبري پيش شماست و بازگشت خلق بهسوي شماست و حساب ايشان بر شماست و خطاب جداكننده ميان حق و باطل نزد شماست پس ايشانند ترازوي عدل خدا و هم ايشانند عدل خداوند و هم ايشانند ترازوي صاحب شاهين و دو كفه، كفه حسنات باطن ايشان است و كفه سيئات ظاهر ايشان چرا كه ايشانند باب رحمت
«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 235 *»
خدا هركس داخل آن باب شده در رحمت خدا داخل شده و هركس بيرون آن باب مانده در عذاب خداست چنانكه خدا در قرآن ميفرمايد باب باطنه فيه الرحمة و ظاهره من قبله العذاب يعني حضرت امير است بابي كه باطن او رحمت است و ظاهر او يعني بيرون او عذاب پس از اين جهت آن بزرگوار رحمت خداست بر نيكان و غضب خداست بر بدان.
و از جمله ميزانهاي خداوند عالم شريعت مطهره است چرا كه همين شريعت صورت عدل خداست و راه عدل به سوي خداست و صورت صفت پيغمبر و ائمه: است كه عدل خداست پس عمل هركس با اين ترازو راست آيد عمل او حسنه است و هركس از اين شريعت پيش رفته باشد يا پس افتاده باشد عمل او سيئه است پس با اين شريعت اعمال مردم سنجيده ميشود و ترازوي حقيقي است چنانكه علم عروض ترازوي شعر است و سبك و سنگين شعر به آن سنجيده ميشود و علم موسيقي ترازوي آوازهاست و سبك و سنگين آوازها به آن معلوم ميشود و علم نحو ترازوي كلام عرب است و غلط و درست آن به آن معلوم ميشود و علم معاني و بيان ترازوي بلاغت و فصاحت است و با آن كلام بليغ و غيربليغ و فصيح و غيرفصيح سنجيده ميشود و همه به طوري كه عرض كردم دو كفه و شاهين و زباني دارند همچنين شريعت مطهره ترازوي حسنات و سيئات است و با آن ميتوان سنجيد كه عمل هركسي چون است چنانكه در همين دار دنيا عملهاي مردم را ميتوان با ترازوي شريعت سنجيد كه كي صوابكار است و كي خطاكار و شريعت هم دو كفه دارد يكي كفه امر و يكي كفه نهي، طاعتها در كفه امر است و معصيتها در كفه نهي و شاهيني دارد كه اعتدال اين شريعت و موافقبودن با رضاي خداست چرا كه رضاي خدا معتدل است نه ميل به افراط دارد نه ميل به تفريط و زباني دارد حكمكننده كه اظهار اوست حق و باطل را پس همه عملها با ترازوي شريعت سنجيده ميشود و اين شريعت هم ظهور انبيا و اولياست در عالم بيان چرا كه شريعت بيان اخلاق و احوال و طبيعت انبياست كه به طور رضاي خداست بدون كم و زياد پس همين شريعت عدل خداست پس باز همه يكي شد الحمدللّه.
و
«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 236 *»
همچنين از جمله ترازوها شيعيان كاملند چرا كه شيعه را شيعه گفتند به جهت آنكه مشايعت امام خود را كرده در اخلاق و احوال و افعال چنانكه در احاديث بسيار فرمودند كه شيعه ما كسي است كه پيروي ما كرده باشد و اما عاصيان شيعه نيستند نهايت دوست دوستانند و ترازوي عمل براي شيعيان نيست چرا كه عصياني ندارند و ترازو براي كسي است كه طاعت و معصيت آن را ميخواهند با هم بسنجند همچنين كافر محض هم ترازويي ضرور ندارد چرا كه ترازو از براي قياس چيزي است با چيزي و شيعيان كامل گناه و كافران محض صواب ندارند پس ترازو از براي صاحبان گناه و صواب است و بس چنانكه حضرت سيدالساجدين7 فرمودند بدانيد اي بندگان خدا كه اهل شرك از براي ايشان نصب نميشود ترازوها و گشوده نميشود براي ايشان نامه عملها و غير از اين نيست كه نامههاي عمل باز ميشود از براي اهل اسلام و در احاديث بسيار فرمودند كه سابقون شيعه داخل بهشت ميشوند بيحساب مجملاً كه سابقان شيعه چون پيروي امام خود را كردهاند در همهچيز آنها هم ترازوي عدل خداوندند در دنيا و آخرت و هر حقي و باطلي با ايشان سنجيده ميشود و حكم حكم ايشان است و طبع مستقيم ايشان شاهين است و امر و نهي و محبوب و مكروه ايشان دو كفه آن ترازوست و زبانِ حكمكننده ايشان زبان ترازوست.
پس چون دانستي معني ترازو را و دانستي كه در اخبار آلمحمد: اختلاف نيست و دانستي كه علم ما از علم آلمحمد است: به جهت آنكه مشكلهاي كلامهاي ايشان به هيچ علمي و هيچ حكمتي حل نميشود مگر به علم ما و حكمت ما و همين دليل حقيت علم ماست پس بفهم كيفيت سنجيدن به اين ترازوها را كه عملها چگونه ميآيند و چگونه در كفه ترازو گذارده ميشوند و چگونه كشيده ميشوند و چگونه ترازوي ايشان سبك و سنگين ميشود.
پس بدان كه پيش از اين دانستهاي و شايد زباني هم از ما ضبط كرده باشند در درسها و موعظهها و در ساير كتابها ديده باشند طالبان حق كه عمل هر انسان صفت آنكس است كه به آن صفت ظاهر ميشود در ميان ملك خدا مثل نشسته كه به نشستن در
«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 237 *»
ملك خدا آشكار ميشود و ايستاده كه به ايستادن آشكار ميشود و ايستادن و نشستن دو صفتند از صفتهاي انسان و دو لباسند كه در اين دو لباس در عالم بروز ميكند و همچنين است صواب و گناه كه انسان به آنها در عالم جلوه ميكند و چون انسان مركب است از نوري و ظلمتي چنانكه پيش دانستهاي عملهاي نيك او صفت نوري است كه در اوست و عملهاي بد او صفت ظلمتي است كه در اوست پس هرگاه بر انسان نور غالب شود عمل نيك كند و هرگاه ظلمت غالب شود عمل بد كند مثل آنكه چون انسان مركب است از سردي و گرمي كه در طبع او صفرائي و بلغمي باشد هرگاه صفرا بر او غالب شود رنگ او زرد شود و مزاجش تند شود و كجخلق شود و هرگاه بر مزاجش بلغم افزايد رنگ او سفيد شود و مزاجش ملايم شود و حلم نمايد حال همچنين انسان نوري دارد و ظلمتي دارد يا بگو عقلي دارد و نفسي دارد هرگاه عقل غالب شود طاعت كند هرگاه نفس غالب شود معصيت كند بيشك پس طاعت او عكس عقل او و صفت عقل اوست و عصيان او عكس نفس او و صفت نفس اوست و هر صفت لازم صاحبصفت است چنانكه نور لازم خورشيد است و سايه لازم ديوار، در اين مسئله ديگر دشواري نيست.
و باز عرض شده است كه عقل انسان از نور باطن ولي است كه رحمت خداست و نفس انسان از ظل ظاهر ولي است كه غضب خدا باشد و همين عقل و نفس دو كفه ترازوي ولي هستند چنانكه پيش گفتم پس صفتهاي عقل تو كه طاعات است و لازم عقل است هميشه در كفه عقل است كه كفه طاعات باشد و معصيتهاي تو كه صفتهاي نفس تو هستند و لازم آنند هميشه در كفه سيئات هستند و در هر كفه هر قدري كه عمل داري گذارده است چه در اين دنيا چه در آخرت به محضي كه عمل از تو سر زد يا در كفه طاعات ميافتد يا در كفه معصيتها و در همان كفه هست تا روز قيامت و هر كفهاي كه سنگينتر است به هر قدري كه سنگينتر است هميشه به همانطور سنگينتر است در دنيا و آخرت و هر كفهاي كه سبكتر است به قدري كه سبكتر است هميشه به همانطور سبكتر است در دنيا و آخرت پس نه اين است كه در روز قيامت اول ترازوي خالي
«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 238 *»
آورند و كولهبار اعمال را ملائكه حمال آورند در پاي ترازو و قپانداري ايستد و كولهكوله را بكشد بلكه چون قيامت برپا شود ترازو برپاست و عملها در كفههاي خود گذارده سنگين آن سنگين و سبك آن سبك به همينطور يكدفعه محشور شوند و هركسي ترازوي كوچك مخصوصي دارد و عملش در ترازوي خودش است حاضر و مهيا و ترازوي بزرگ كه خود ولي است محشور ميشود و جميع اين ترازوها به دو سر شاهين آن آويخته همه عقلهاي عالم بر سر باطن آن شاهين آويخته و جميع نفسهاي مردم بر سر ظاهر آن شاهين آويخته و زبان ناطق او زبان اين ترازوي بزرگ است و علاقه اين ترازو از دنيا تا آخرت در دست خداوند عالم است و در هر طرفةالعين ميداند كه چقدر در طاعت هركس و معصيت هركس ميافزايد مثل آنكه تو ترازويي در دست بگيري و كسي در هر دقيقه در هر كفه آن چيزي بيندازد تو در هر دقيقه دانا به سبك و سنگين آنها هستي نه آنكه روز آخر دانا شوي حال علاقه ترازوي ولي در دست خداست چرا كه معلق به نور خداست فرمودند نور ما جدا ميشود از نور خدا چنانكه نور آفتاب از آفتاب جدا ميشود پس علاقه ايشان آويخته است به يد قدرت خدا و بسته است به مشيت خدا و شاهين اين ترازوي بزرگ طبع معتدل ولي است و دو كفه دارد يكي كفه باطن او كه رحمت خداست يكي كفه ظاهر او كه غضب خداست و زبان اين ترازو زبان حاكم ولي كه ناطق به حق است و صاحب فصلالخطاب است و قاضي به حق است و عقلهاي عالم همه از طرف كفه باطن اوست و نفسهاي عالم همه از طرف كفه ظاهر اوست پس هر سر اين شاهين بزرگ به قدر ذرههاي عالم كفه دارد و واجب نيست كه ترازو دو كفه داشته باشد ميشود كه هر طرفي صدهزار كفه آويخته باشد و عمل هركسي در كفه خود اوست و همه در دنيا و آخرت معلق به دست خدا حال ببين كشيدن اعمال طولي دارد؟ حاشا و اللّه سريع الحساب يعني خدا سريع الحساب است زود حساب ميكند پس حساب همه را كرده دارد و موجود است نهايت روز قيامت آشكار ميشود پس به اين تراوز دوجور وزن معلوم ميشود يكي وزن صواب كل خلق با گناه ايشان يكجا يكي وزن صواب و
«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 239 *»
خطاي هركس جداجدا، اللّهاكبر عجب ترازوي بزرگي است و چگونه معتدل است كه يك مو خطا نميشود و ذرهاي از عمل خلايق در آن حيف و ميل ندارد اين است كه خداوند عالم ميفرمايد من يعمل مثقال ذرة خيراً يره و من يعمل مثقال ذرة شراً يره يعني هركس عمل كند به قدر ذرهاي خير ميبيند آن را و هركس عمل كند به قدر ذرهاي شر ميبيند آن را.
و اما معني آنكه ميفرمايد فأما من ثقلت موازينه فهو في عيشة راضية و اما من خفّت موازينه فاُمّه هاوية يعني كسي كه سنگين شد عملهاي او پس او در عيشي است پسنديده و اما كسي كه سبك باشد عملهاي او پس مادر او جهنم است يعني او را در بغل ميگيرد جهنم و معني اين آيه مشكل است چرا كه سنگينشدن عمل به حسب ظاهر سبب نجات نيست چرا كه گاه باشد كه معصيت بسيار باشد و سنگين باشد و گاه باشد كه معصيت كم باشد و سبك شود چگونه سبب داخلشدن در جهنم است و معني اين كلام آن است كه طاعات چون از جهت نور انسان سرزدهاند و از جهت خداوندي هستند ثابت و مستقل باشند و صاحب مغز و سنگين باشند و سبب سنگيني آن آنست كه جهت خداوندي بر آنها غالب است و نور احديت خدا در آنها بيشتر جلوه كرده پس تركيب آنها سختتر باشد پس آنها سنگينتر باشند چنانكه تركيب طلا به هم كوفتهتر است و از اين جهت سنگينتر است پس طاعتها را تركيب سخت باشد و بسيار سنگين باشد هميشه و اما معصيتها چون از جانب نفس انسان سرميزند تركيب آنها سست باشد و اجزاي آنها به جهت بسياري غريب و بيمناسبتي به هم كوفته نتواند بود پس از اين جهت معصيت سبك باشد اين است كه خداوند ميفرمايد اما الزبد فيذهب جفاءً و اما ما ينفع الناس فيمكث في الارض پس تشبيه معصيت را به كف رود كردهاند و تشبيه طاعت را به آب ميفرمايد كف ميرود و برطرف ميشود و آنچه به مردم نفع ميدهد در زمين ميماند خلاصه اصل طاعت سنگين است و اصل معصيت سبك و يك ذره طاعت از يك عالم معصيت سنگينتر است پس اگر معصيت جن و انس را در يك كفه بگذارند و يك ذره طاعت را در كفهاي البته آن يك ذره طاعت سنگينتر است و اين معني را درك نميكند مگر كسي
«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 240 *»
كه به حقيقت چيزها برخورده باشد پس كسيكه عمل آن سنگين است يعني طاعت كرده و معصيت در سنگيني راه ندارد و كسيكه عمل آن سبك است يعني معصيت كرده است چرا كه معصيت مغز ندارد و اصلي براي آن نيست و چون كلام به اينجا رسيد اشاره به شرح اين مطلب بايدم كرد كه چگونه يك ذره طاعت سنگينتر از عالم عالم گناه است و از اين قرار بايد نجات بيابد چرا كه داخل كساني است كه عمل او سنگين است.
پس عرض ميكنم كه طينت اصلي مردم يا از بهشت است يا از جهنم و از هرجا طينت شخص را برداشتهاند به همانجا ميرود البته و ممكن نيست طينت بهشت را به جهنم برند و طينت جهنم را به بهشت و هريك از آن دو طينت را آلودگي به غير حاصل شده است پس مؤمن آلوده نور ذاتي اوست و به ظلمت اندوده شده است و كافر آلوده ظلمت اصلي اوست و به نور آلوده شده است پس از مؤمن آلوده هر عمل طاعت كه سرزند از باطن اوست و هر معصيت كه سرزند از ظاهر اوست و از كافر آلوده هر عمل طاعت كه سرزند از ظاهر اوست و هر معصيت كه سرزند از باطن اوست لكن طاعت مؤمن مقبول است و طاعت كافر مقبول نيست و معصيت مؤمن محل غضب خدا نيست و معصيت كافر محل غضب خداست يعني خدا از ذات مؤمن به جهت معصيت بيزاري نجويد چرا كه معصيت عارضي اوست و قلب او آن را اكراه دارد و تعليم پيغمبر خود فرمود كه ان عصوك فقل اني بريء مماتعملون يعني مؤمنان اگر عصيان تو را كنند بگو من بيزارم از عملهاي شما و نفرمود من بيزارم از شما پس طاعت مؤمن مقبول و محبوب خداست و معصيت مؤمن مغفور، و ميبينم كه مقدساني چند كه بر اين كلام من برميخورند ميگويند فلاني مردم را مغرور كرده است و ايشان را جري بر معصيت كرده است به اين حرف حاشا كه من مخالفت خدا و رسول كرده باشم آيا نشنيدهايد حديثي را كه شيعه و سني همه روايت كردهاند كه حب علي حسنهايست كه هيچ سيئه با آن ضرر نميرساند و بغض علي سيئهايست كه هيچ طاعت با آن نفع ندارد آيا مؤمن نه كسي است كه حب علي را دارد و كافر نه كسياست كه بغض علي را دارد پس انشاءاللّه
«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 241 *»
مخالف حديث نگفتهام و ننوشتهام پس حب علي يك ذرهاش سنگينتر است از عالم عالم معصيت و هيچ گناه با آن برابري نميكند پس چون طاعت مؤمن ذاتي است و از روي حب علي است بلكه همان عين حب علي است پس يك ذره آن سنگينتر از يك دنيا معصيت است البته و اما كافر طاعتش طاعت نيست و از روي محبت نيست پس طاعت آن صورت طاعت است نه طاعت نميفهمي كه طاعت يعني سخنشنيدن و آنها صورت طاعت را از جهت خودرأيي ميكنند نه از راه طاعت پس طاعت كافر سنگيني ندارد و عين معصيت است پس عملهاي كافر جميعاً سبك باشد و عمل ذاتي مؤمن سنگين است البته و شرح اعمال انشاءاللّه بعد از اين بيايد منتظر باش و همينقدر هم در شرح ميزان كفايت ميكند انشاءاللّه.
فصل
در معني صراط است و اين هم بسيار مسئله مشكلي است و اميدوار از فضل خداوند چنانم كه زبان آساني مرحمت فرمايد كه شرح اين مسئله را هم به طور عاميانه بنمايم تا هركسي از عالم و جاهل از آن بهرهمند شوند و باز به طور عادت بعضي از احاديث را در اينجا ذكر ميكنيم و شرح آن را بعد مينماييم.
مرحوم مجلسي عليهالرحمه از حضرت صادق7 روايت كرده است كه فرمودند مردم كه بر صراط ميگذرند طبقاتي چند هستند و صراط باريكتر از موست و تندتر از شمشير است پس بعضي از مردم بر آن ميگذرند مثل برق و بعضي از آنها ميگذرند مثل دويدن اسب و بعضي از آنها ميگذرند مثل خزيدن طفل و بعضي راه ميروند و بعضي خود را به آن ميآويزند و آتش قدري از آنها را ميگيرد و قدري را ميگذارد و از حضرت ابوجعفر7 روايت كرده است كه فرمودند چون نازل شد اين آيه كه و جيء يومئذ بجهنم پرسيدند از حضرت پيغمبر9 از معني آن فرمودند خبر داد مرا روحالامين اينكه خدايي كه جز او خدايي نيست چون ظاهر كند خلايق را و جمع كند اولين و آخرين را ميآورد جهنم را كه ميكشند آن را با هزار مهار صدهزار ملك غلاظ شداد از براي جهنم است صدايي و غضبي و فريادي و آن صدايي ميكند كه اگر
«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 242 *»
نه اين بود كه خدا مردم را به جهت حساب نگاه داشته بود همه آنها هلاك ميشدند پس گردني از جهنم بيرون ميآيد و گرد خلايق را ميگيرد از خوب و بد پس خلقي باقي نميماند از ملك و پيغمبر مگر آنكه ندا ميكند كه خدايا جان مرا نجات ده و تو اي پيغمبر ندا ميكني كه امت مرا نجات ده پس صراط را بر روي جهنم ميگذارند تندتر از شمشير كه سهپل دارد يكي پل امانت است و رحم و دويمي پل نماز است و سيومي پل عدل پرورنده عالميان است پس مردم را تكليف ميكنند كه بر آن بگذرند پس رحم ايشان را نگاه ميدارد پس اگر از آن نجات يافتند ايشان را نماز نگاه ميدارد پس اگر از آن نجات يافتند منتهي به سوي پرورنده عالميان است و اين است كه خدا ميفرمايد انّ ربّك لبالمرصاد يعني به درستي كه پرورنده تو اي پيغمبر در كمينگاه است و مردم بر صراط ميباشند و بعضي از آنها آويختهاند به صراط به دست خود و يك پاي ايشان ميخزد و يك پا را ميچسبانند و ملائكه بر اطراف آن پل ميباشند ندا ميكنند كه اي خداوند حليم بيامرز و درگذر و به فضل خود عمل كن و سالمدار سالمدار و مردم ميريزند در آتش مثل جانوران كه بر چراغ ميريزند و چون نجات يابد كسي به رحمت خدا ميگذرد و ميگويد الحمدللّه و به نعمت او تمام ميشود عملهاي صالح و زياد ميشود حسنهها و حمد خدايي راست كه مرا نجات داد از تو بعد از مأيوسي به منت خود و فضل خود به درستي كه پرورنده ما بسيارآمرزش است و جزادهنده بر عمل نيكو است و از حضرت صادق7 پرسيدند از صراط فرمودند كه آن راه به سوي معرفت خداست و آن دو صراط است صراطي در دنيا و صراطي در آخرت اما صراط در دنيا امام واجبالطاعة است هركس بشناسد او را در دنيا و اقتدا به هدايت او كند ميگذرد بر صراطي كه آن جسر جهنم است در آخرت و هركس نشناسد او را در دنيا ميلغزد قدم او از صراط آخرت پس ميافتد در آتش جهنم و حضرت ابوجعفر7 فرمودند كه پيغمبر9 فرمودند اي علي چون روز قيامت شود مينشينم من و تو و جبرئيل بر صراط پس نميگذرد كسي مگر آنكه كتابي داشته باشد كه در آن كتاب دوستي تو باشد و حضرت
«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 243 *»
صادق7 فرمودند در معني قول خداوند انّ ربّك لبالمرصاد فرمودند بر صراط پلي هست كه از آن نميگذرد بندهاي با مظلمه و حضرت پيغمبر9 فرمودند كه بالاي صراط گردنهايست شاق كه درازي آن سههزارسال راه است هزارسال سرازيري و هزارسال خار و خسك و عقرب و مار و هزارسال سرابالا و اول كسي كه از آن گردنه ميگذرد منم و دويم علي و بيمشقت از آن جز محمد و اهلبيت آن كسي نميگذرد.
پس چون اين اخبار را شنيدي عرض ميكنم كه صراط به معني راه است و مراد از صراط راه به سوي قرب خداست و از اين جهت چون از صراط بگذرند به بهشت رسند كه خانه قرب خداست پس معلوم است كه يك سر صراط در نهايت دوري از خداست و يك سر آن در نهايت نزديكي و مردم از نهايت دوري از خدا بايد به سوي نزديكي بروند پس از براي اين راه معنيهاست كه بازگشت همه به يكچيز است و اختلاف در كلام خدا و رسول نباشد بلكه اختلاف در فهمهاي مردم است و چون به حقيقت چيزها برنخوردهاند از اين جهت اختلاف برميخورند و ما به حول و قوه خدا چنان شرح كنيم كه همه اختلافها برطرف شود و همه يكي گردد و ظاهر حديثها هم همه بر حال خود بماند و همه حقيقتها هم آشكار شود.
پس بدان كه صراط راهي است كه از نهايت دوري از خدا مردم در آن راه ميروند تا به نهايت نزديكي ميرسند نميبيني كه خدا فرموده است ان ربك لبالمرصاد يعني خداوند در كمينگاه است و آن آخر مرتبه صراط است كه به بهشت ملحق ميشوند پس اين راه در هر عالمي و در هر مقامي به طوري جلوه كرده و همه جلوه يكچيز است پس ميگوييم كه اعظم معني صراط معرفت خداوند عالم است و مردم در راه معرفت خدا سيركنان ميباشند به سوي خداوند عالم و در اول امر مردم در نهايت كمي معرفت باشند به خداوند عالم و خوردهخورده معرفت ايشان زياد ميشود به خدا و معلوم است كه هرچه معرفت مردم زياد ميشود به خداوند نزديكتر ميشوند تا آنكه نجات مييابند و به خانه قرب خدا كه بهشت و حيات جاويد است ميرسند و اين صراط كه راه معرفت باشد اولش در نهايت دوري از خداست پس
«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 244 *»
اول اين صراط بايد بر زمين باشد و در دار دنيا و اعلاي آن بايد در عالم عقول باشد و مردم چون سر از خاك برآرند و رو به خداوند عالم سير كنند و روز به روز ترقي كنند بر اين صراط راه روند پس هميشه مردم بر صراط باشند چه در دنيا و چه در آخرت و چون روز قيامت جميع مرتبههاي خلق از خاك تا عقل همه حاضر شوند آن راه معرفت خدا يكجا آشكار شود و مردم آن راه را ببينند و خود را در آن راه ببينند پس بعضي بر آن مانند برق روند و هيچ شك و شبهه از براي ايشان نيايد و بعضي مانند باد روند و بعضي مانند اسب دوان و بعضي راه روند و بعضي بخزند و بعضي گاهي بيفتند و گاهي خود را بگيرند و معلوم است كه زير پاي آن راه جهنم است هركس بيفتد و انكار توحيد كند به درك واصل گردد پس ببين كه چگونه واقعاً صراط معرفت خدا باشد و چون در اين عالم چشم مردم مناسب اين عالم است آن راه را به چشم نبينند و در آخرت چون چشم ايشان تيز شود همهچيز را به حقيقت ببينند كه راه واقعي است ديگر امام نفرمود كه آن راه از ريسمان پشمي است يا پنبه يا از مو بلكه فرمود راه است و اين هم حقيقةً راه است و حقيقةً باريكتر از موست چرا كه خداوند احد است و معرفت احد و توجه به احد و رفتن به سوي احد در راه باريكتر از مو باشد و تندتر از شمشير است چرا كه ميشكافد قدم ادراك انسان را و انسان را به دو نيم ميكند اگر اندكي سنگين باشد و غفلت شود و عقل و نفس او را از هم جدا كند و او را هلاككند و اين راه باريكتر از مو و تندتر از شمشير است براي جهال و كفار نه براي مؤمنان چنانكه روايت شده است كه باريكتر از مو و تندتر از شمشير است بر كافر پس براي مؤمن گشادتر باشد از مابين آسمان و زمين ببين كه سيد شهدا ميفرمايد آيا از براي غير تو اي خدا پيدايي هست كه او تو را آشكار كند و حضرت امير فرمود كه من چيزي را نديدم مگر آنكه خدا را پيش از آن ديدم يا با آن پس راه توحيد براي مؤمن گشادتر از تمام ملك خدا باشد و اين يك معني صحيح است و براي اين راه اول سرابالايي باشد بعد مسطح باشد بعد سرازيري اما سرابالايي آن سفر از خلق است بهسوي خالق چنانكه در موعظهها شرح آن را بسيار كردهام و آن
«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 245 *»
مسطحي سفر در اسمها و صفتها و نورهاي خدا باشد و بسيار خطر دارد و به اندك چشم برداشتن به زهر عقربها و مارهاي جانگداز شبهات نفساني انسان هلاك ميشود و سرازيري آن سفر از حق به سوي خلق است به جهت ارشاد و هدايت، هركس اين سه سفر را كرد كامل شود و به نهايت قرب خدا رسد و اين بازگشتن چون به اطاعت است سبب دوري نشود خداوند در بالا و پايين همهجا باشد.
و معني ديگر صراط ولايت آلمحمد است: و بلاشك همان صراط باشد و اين راه هم چنانكه شنيدي راه به سوي قرب خداست اولش در نهايت دوري است و آخرش در نهايت نزديكي و اولش در زمين دنياست و آخرش در دار رضوان خداوند و منزل قرب و مردم همه در آن سير ميكنند و به طوري كه گذشت در راهرفتن مختلفند و به طوري كه گذشت زيرش جهنم باشد كه صورت ولايت دشمنان است پس به محض لغزش از اين راه در جهنم ميافتند بلاشك و مردم مثل فَراش كه جانورانيند كه بر چراغ ميافتند از راه ولايت در جهنم ميافتند و معني اول غير اين معني نيست بلكه صراط مانند انسان فؤادي دارد و عقلي و روحي و نفسي و طبعي و مادهاي و مثالي و جسمي پس معني اول غيب صراط است و اين معني ظاهرتر آن به نسبت به معني اول و صراط يك تن است كه اين همه باطنها را دارد و ولايت و معرفت امام يكي است چرا كه ولايت بيمعرفت نشود.
و معني ديگر صراط ولايت اوليا است و حقوق اخوان و اين هم به همانطور راهي است كه اول آن در نهايت دوري است و آخر آن در نهايت نزديكي و مردم همه مكلفند كه در اين راه بروند و باريكتر از موست و تندتر از شمشير و مردم اين را سهل انگاشتهاند و واللّه كه كسي از صراط نميگذرد مگر با ولايت اولياء اللّه و مردم مختلفند در سير در اين صراط بهطوري كه شنيدي و اين مشكلتر راه صراط است و مشكلتر مرتبه آن و به محضي كه غافل شوند از اين ميلغزند و در جهنم كه صورت دشمني اوليا و دوستي اعدا باشد ميافتند و مردم مثل فراش در اين جهنم ميافتند و اين گردنهاي از صراط است كه غالب مردم از آن ميلغزند.
و باز صراط راه شريعت است و اول آن باز در نهايت دوري از خداست و آخرش
«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 246 *»
در نهايت نزديكي و مردم همه مكلفند كه بر اين راه بروند و مختلفند در راهرفتن و چه بسيار مردم كه از اين راه ميلغزند و روز قيامت اين راه را مشاهده ميبينند به جهت آنكه چشم آخرتي ايشان باز ميشود و الا در همين دنيا جميع مردم بر صراطند لكن آن را نميبينند بهجهت كثافت چشمها و چون چشمهاشان لطيف شود و تند، آن را علانيه ببينند و باريكتر از مو و تندتر از شمشير است و به جز آنكه از روي اخلاصِ محض عمل كنند اين راه را قطع نكنند و به محض التفات ميلغزند از اين راه و اين يكمرتبه از مراتب صراط است و ظاهري از ظاهرهاي آنست چنانكه تو صاحب مرتبهها هستي و در ظاهر يك تن بيش نيستي و در هر مرتبهاي حكمي و شكلي و صفتي داري و با وجود اينها در هر مرتبه تو تو هستي كه هركس تو را در هر مرتبه بيند تو را به شكل تو بشناسد همچنين صراط هم در آخرت شخصي است كه از براي او مرتبههاست و در هر مرتبه شكلي و صفتي دارد و همه مرتبههاي صراط است و اسم آن صراط است اگرچه اسم ديگر هم به آن گفته شود چنانكه زيد در هر عالم زيد است ولي به يك مرتبه آن عقل و به يك مرتبه آن روح و به يك مرتبه آن نفس گويند و همهجا زيد زيد است حال همهجا صراط صراط است ولي گاهي گفته ميشود كه آن معرفت خداست گاهي گفته ميشود كه معرفت امام است و گاهي گفتهميشود كه معرفت اولياست و گاهي گفته ميشود كه شريعت است و همه چنانكه دانستي حق است و صدق است و يكي است و راه است لكن نگفتهاند كه پلي است از گچ و آجر يا آنكه از ريسمان يا غير آن فرمودند راهي است كه بر روي جهنم نصب ميشود و باريكتر از مو و تندتر از شمشير است حال هم همينطور است و چون با چشم آخرتي نگاه كني آنچه عرض شد راه به نظر ميآيد و لكن راه آخرتي.
و اگر تفصيل زياده خواهي عرض ميكنم كه شخص صراط را فؤادي است چرا كه هر چيزي را فؤادي و جهتي است به سوي خدا و فؤاد صراط معرفت خداست چنانكه دانستي و عقلي است و عقل صراط معرفت پيغمبر و ائمه طاهرين است سلام اللّه عليهم چنانكه فهميدي و روحي است و روح صراط معرفت پيغمبران است سلام اللّه عليهم و
«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 247 *»
نفسي است و نفس صراط معرفت اولياء اللّه است از انسان و ايمان به نقبا و نجبا و تولاي اولياي ايشان و طبعي است كه آن تولاي اولياي خداست از برادران جني زيرا كه تولاي ايشان هم از جمله واجبات است به جهت آنكه در قرآن عموماً امر به دوستي دوستان خدا شده است و در احاديث هم اشاره به آن رفته است و مادهايست و آن تولاي ملائكه است و تولاي ايشان هم از جمله واجبات دين است چنانكه در قرآن تصريح به آن شده است و مثالي است و آن محبت حيواناتي است كه ولايت اهلبيت را قبول كردهاند چنانكه عمومات قرآن و احاديث به آن دلالت ميكند و جسمياست و آن محبت گياههاي طيب است و عمومات قرآن و حديث به آن دلالت دارد و جسدي است و آن محبت جمادهاي طيب است مجملاً مؤمن چون موالي خود را دوست دارد بر او لازم است دوستي هر خلقي كه ولايت ايشان را قبول كردهاند و احاديث به تواتر رسيده است كه ولايت ايشان را عرض بر همهچيز كردهاند و هر چيز ولايت ايشان را قبول كرده طيب و طاهر شده است و البته تولاي شعاعهاي ائمه: لازم است و عداوت آنها نصب است.
و يك معني ديگر از براي مرتبههاي صراط آنست كه بلاشك تو را مرتبههاي هشتگانه كه شنيدي هست و هريك از مرتبههاي تو بايد از نهايت دوري خودشان به نهايت نزديكي خودشان بروند پس جسم تو بر جسم صراط بايد بگذرد و مثال تو بر مثال آن و ماده تو بر ماده آن و طبع تو بر طبع آن و نفس تو بر نفس آن و روح تو بر روح آن و عقل تو بر عقل آن و فؤاد تو در كمينگاه است كه آخر سير تو باشد و سبب آنچه عرض شد آنست كه هر مرتبهاي از تو قرين مرتبه جفت خود ميشود چنانكه در دنيا با قدم جسماني در راه جسماني ميروي و با قدم خيال در عالم مثال ميروي و با قدم عقل در راه عقل ميروي پس چون آخرت برپا شود هريك از اين راهها ظاهر و محسوس شود چنانكه دانستي و اين مرتبهها كه عرض شد مرتبه ذاتهاي صراط است و اما شريعت صفات جسم صراط است و طريقت صفات نفس صراط و حقيقت صفات عقل صراط است نميدانم كه ميفهمي چه ميگويم يا نه و تسليم خواهي كرد يا نه،
«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 248 *»
من گنگ خوابديده و عالم تمام كر | ||
من عاجزم ز گفتن و خلق از شنيدنش | ||
و باز از براي صراط معنيهاي ديگر است كه قدري از آنها را باز در اينجا ذكر ميخواهم بكنم به حول و قوه خدا، پس عرض ميكنم كه اول چيزي كه خدا خلق كرد عقل بود و به او فرمود پشت كن به من عقل پشت كرد و در پشتكردن به مبدء آمد تا عالم خاك و چون به خاك اين عالم رسيد امر به او شد كه رو كن پس بناي سيركردن به سوي خدا را گذاشت و از مقام خاك حركت كرد تا آنكه نطفه شد بعد علقه و مضغه و عظام و لحم شد بعد روح حيواني در آن دميده شد بعد تولد كرد و روح انساني به آن تعلق گرفت و همهجا سير كرد تا آنكه ترقيها كرد يا به طور اختيار يا به طور اضطرار ظاهري از عالم جسم به عالم مثال رفت و از آنجا به عالم ماده و از آنجا به عالم طبع و از آنجا به عالم نفس و از آنجا به عالم روح و از آنجا به عالم عقل رسيد پس خطاب به او شد كه من خلقي را خلق نكردم كه نزد من محبوبتر از تو باشد پس حبيب خدا شد و همه امر و نهي خدا به سوي او شد مجملاً كه يك معني صراط سيركردن خلق است از نهايت بعد و دوري از خدا به سوي نهايت نزديكي و همين راه راه آخرتي است كه با چشم آخرتي راهي ديده ميشود حقيقةً كه تمامي خلق در آن سيركنانند به سوي خداوند عالم و احدي را از آن گزيري نيست و لكن راه به سوي عقل بالاي جهل است و در زير پاي آن سجين است چرا كه هركس به سوي خدا سير كند از راه عقل ميرود و هركس به سوي نفس خود حركت كند سرازير ميرود و در دوزخ جهل و نفس اماره ميافتد و همه مردم مكلفند كه به سوي خداوند از راه عقل بروند و اين راه باريكتر از موست و تندتر از شمشير چرا كه شخص در هر عالم به سوي اعلاي آن سير كند و به سوي خودبيني نرود بسيار مشكل است و چه بسيار كم است كه شخص از اول سير خود تا آخر سير خود خدا را ببيند و خود را به هيچوجه نبيند پس مردم در اين سير مختلفند بعضي آسان ميروند و بعضي مشكل به طوري كه شنيدي پس ببين كه چگونه اين صراط هم واقعيت دارد كه هيچ تأويل در آن نيست و حقيقةً همه مردم بايد بر
«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 249 *»
اين راه بروند و چگونه حقيقةً بر روي جهنم كشيده است و چه بسيار مردم كه مانند فراش در اين جهنم ميافتند.
و يك معني ديگر از معنيهاي صراط صورت انسانيت است كه حضرت امير7 فرمودند كه صورت انسانيت جسري است كشيدهشده ميان بهشت و دوزخ و اين معني بسيار شريف است و اميدوارم كه شرح آن را آسان كنم. پس بدان كه اين شريعت مطهره صفاتي است كه همه محبوب خداست و همه صفات مشيت خداست و همه صفات حبيب خداست پس هركس به آن عمل كند در آخرت به صورت انسانيت در نهايت حسن و جمال خواهد بود و هركس مخالفت آن كند در آخرت به صورت حيوانات خواهد بود آيا نشنيدهاي كه حضرت صادق7 فرمودند كه الناس كلهم بهايم الا المؤمن يعني مردم همه حيواناتند مگر مؤمن پس مؤمن به صورت انسان است و صورت مؤمن از ايمان اوست و ايمان او از عملكردن اوست به شريعت مطهره پس معلوم شد كه صورت انسانيت از عملكردن انسان است به شريعت مطهره پس انسان هر وقت كه عمل به شرع ميكند صورت او صورت انساني است و هر زمان كه معصيت ميكند صورت او صورت حيواني است و بر اين مطلب حديثهاي بسيار دلالت ميكند و شايد پيشتر هم گذشته باشد و از اين است كه چون معصيت عاصيان به نهايت ميرسيد مسخ ميشدند و از صورت انسانيت برميگشتند و حيوان ميشدند و خدا در قرآن ميفرمايد ان هم الا كالانعام بل هم اضلّ يعني نيستند گمراهان مگر مثل چهارپايان بل گمراهترند مجملاً انسان در حال طاعت باطن او به صورت انساني است و در حال معصيت به صورت حيواني است پس هركس از اول سير خود به سوي خدا تا آخر در طاعت باشد هميشه به صورت انسانيت است و هرگاه معصيت كند در اين اثنا از صورت انسانيت تغيير ميكند البته پس كسيكه هميشه بر صورت انسانيت باشد بر راه راست روان است به سوي خداوند عالم و همين كه معصيت ميكند از آن راه راست پاي او ميلغزد البته پس صورت انساني صراط مستقيم است و صورت حيواني در زير اين صراط است و چون پاي شخص از صورت انساني بلغزد البته به زير افتد و در
«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 250 *»
صورت حيواني كه صورت جهنم است افتد و از اين جهت اهل جهنم بر صورت حيوانات باشند و اهل بهشت بر صورت انسان و حسن و جمال ايشان به قدر عمل ايشان است و مردم در اين سير مختلفند بعضي مثل برق در اين راه ميروند كه هرگز از صورت انساني به قدر ذرهاي ميل به چپ و راست نميكنند و با نهايت اطمينان قلب ميروند و بعضي كندتر ميروند و با زحمت ميروند و بعضي گاهي ميافتند و گاهي برميخيزند و بعضي در اول قدم ميافتند در آتش جهنم يعني به صورت حيوانيت ميشوند پس ببين كه چگونه اين هم با ساير معنيهاي صراط درست آمد و يكي شد به طوري كه هيچ مخالفت با آنها ندارد و همينقدر در معني صراط انشاءاللّه كافي است.
و چون اين معنيها را دانستي پس عرض ميكنم كه بر صراط گردنههاست و هر عبادتي از نماز و روزه و حج و جهاد و زكوة و خمس و ساير عبادتها و طاعتها همه گردنهها هستند از صراط چرا كه صراط شريعت است و اينها همه جزو شريعت است پس جزو صراط است پس منزلهاي صراط است پس گردنههاي صراط است و مردم در هر منزلي ميايستند تا از عهده آن عبادت برآيند هركس آن عبادت را كرده است از آن گردنه ميگذرد و هركس در آن خللي قرار داده آنجا قدري معطل ميشود و پايش ميلغزد و هركس آن عبادت را ترك كرده و انكار نموده آنجا خواهد افتاد و به جهنم واصل خواهد شد پس معلوم شد كه به عدد واجبات بر صراط گردنههاست.
و اما آنكه فرمودهاند كه بر صراط سه گردنه است اول گردنهاي كه بر آن امانت و رحم است دويم گردنهاي كه بر آن نماز است و سيوم گردنهاي كه بر آن عدل خداست پس اينكه فرمودهاند كه بر آن سه گردنه هست اولاً آنكه دليل آن نيست كه ديگر بر آن گردنهاي نيست بلكه اين سه هست و ديگر گردنههاي بسيار است كه نشمردهاند و ثانياً آنكه اين سه گردنه بزرگ است كه جميع گردنهها جزو اين سه گردنه است مثل آنكه در راهي سه كوه بزرگ باشد و ديگر در هر كوهي تلها و پستي و بلنديهاي بسيار باشد كه همه جزو آن كوهها باشند پس عرض ميكنم كه انسان را سهمعامله بيش نيست يكي معامله او با خدا و يكي معامله آن با نفس خودش و يكي معامله آن با خلق
«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 251 *»
خدا و اين سه معامله كليه همه اعمال انسان باشد كه ديگر در ملك خدا معاملهاي ندارد.
پس عرض ميكنم كه براي معامله انسان با خدا يك گردنه كلي است كه آن گردنه امانت و رحم باشد چرا كه مقصود از امانت امانت عهدي است كه در عالم ذر خداوند از مردم گرفته است و واجباست بر مردم كه آن امانت را رد كنند به سوي خدا و از اين است كه خداوند ميفرمايد و الذين هم لاماناتهم و عهدهم راعون يعني مؤمنان كساني هستند كه امانتها و عهد خود را رعايت ميكنند يعني حفظ امانت خود را ميكنند و تفريط در آن نميكنند و به صاحبش رد ميكنند و عهدي كه كردهاند آن را رعايت ميكنند و به آن وفا ميكنند و آن امانت ايمان است و عهدي است كه در عالم ذر كردهاند كه از همه امانتها و عهدها بزرگتر است و آن امانت امانت ايمان است و ادراك ايمان يعني ادراك توحيد و نبوت و امامت و عقل و دانش كه خدا در وجود مردم به امانت گذارد و ايشان را به اين دار دنيا فرستاد و در بازگشت بايد امانت را صحيح و سالم بيتفريط به صاحبش كه خداوند عالم است رد كنند و آنها را خيانت نكنند و به شك و شبهه آنها را فاسد نكنند و تفريط نكنند كه به غارت شيطان برود نشنيدهاي كه فرمودند كه كل مولود يولد علي الفطرة و انما ابواه يهوّدانه و يمجّسانه و ينصّرانه يعني خدا هركسي را بر فطرت ايمان خلق كرده است به طوري كه اگر ايمان به او عرض شود بفهمد و به آن تصديق كند و پدر مادر او او را در دار دنيا اغوا ميكنند به واسطه شيطان و ديگر او را يهودي يا مجوسي يا نصراني ميكنند پس خدا ايمان را و ادراك ايمان را در وجود هركسي به امانت گذارده است و از آنها بازخواست امانت و عهد خود را ميكند چرا كه امانت گذارد و عهد گرفت كه خيانت نكنند پس گردنه اول امانت است به طوري كه عرض شد و رحم است كه رحم آلمحمد و ولايت ايشان باشد: و اين دو چون يك حقيقت ميباشند در يك گردنه ايستادند و معلوم است كه اين گردنه اول است كه فرمودند اول الدين معرفته پس هركس از اين گردنه گذشت از ساير معاملات از او ميپرسند و الا از همين گردنه به درك خواهد افتاد البته پس گردنه اول گردنه اصول دين است كه
«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 252 *»
معامله اعتقادي است و اعتقاد بر اعمال مقدم است البته و اول از اعتقاد شخص ميپرسند اگر كافر است ديگر چه از او بپرسند و به چه كار آيد.
دويم گردنه معامله شخص است با نفس خود كه آيا نفس خود را به نيكيها كه واجبات خداست آراسته است يا نه و خود را به صورت انسانيت درآورده است يا نه و خود را به زينت اخلاق پسنديده و صفات حميده زينت داده است يا نه و بديهي است كه كلي ميان اعمال نماز است كه فرمودند كه نماز عمود دين است اگر نماز قبول شد باقي را قبول ميكنند و اگر نماز قبول نشد و رد شد همه عملها رد ميشود پس دين به منزله خيمه است كه به عمود خود برپاست پس اصل خيمه و قوام آن به عمود است كه تيرك آن باشد پس از اين جهت فرمودند كه بر گردنه دويم نماز است اگر انسان از گردنه امانت و رحم گذشت نماز او را نگاه ميدارد يعني هرگاه شخص معاملهاش با خدا درست شد در عقايد از او ميپرسند كه با نفس خود چه كردي او را اصلاح كردي يا خراب كردي چنانكه خدا ميفرمايد قدافلح من زكّيها و قدخاب من دسّيها يعني رستگار شد كسيكه نفس خود را از لوث نجاست عصيان پاك كرد و ضرر كرد كسيكه آن را آلوده به نجاسات خطاها كرد و آن را در غرقاب معصيت پنهان كرد پس اگر نفس خود را به طاعات اصلاح كرده از اين گردنه هم ميگذرد و الا از همينجا خواهد افتاد و اعتقادهاي او به او نفع نكند و ديگر سرّ اينكه چرا نماز عمده است اگر بخواهيم بگوييم سخن به طول ميانجامد و اگر بخواهيم هر جزئيجزئي را شرح كنيم كتاب هرگز تمام نميشود.
و اگر معامله با نفس را بهطور درست كرده از اين گردنه ميگذرد و آن وقت حبس ميكند او را عدل خدا پس از اين گردنه كسي با مظلمه نخواهد گذشت تا از عهده مظلمه مردم برآيد و گردنه عدل گردنه معامله شخص است با خلق چنانكه حديث به آن وارد شده است پس هركس عقايدش درست شد و عملهايش درست شد آن وقت از مظلمه بندگان از او ميپرسند و تا از عهده مظلمه ايشان برنيايد از اين عقبه نخواهد گذشت چرا كه خداوند عدل است و ممكن نيست كه تقاص حق مظلوم را از ظالم نكند و آنقدر در اين عقبه بمانند تا تقاص شود
«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 253 *»
حتي آنكه قيراطي بر ذمه شخص اگر باشد پانصد نماز قبولشده از او ميگيرند و به مظلوم ميدهند و اگر نماز ندارد آنقدر از گناهان مظلوم برميدارند و به ظالم ميدهند كه مساوي آن شود و از پي، شفاعت آقايان شيعه باشد و اين كه عرض شد حكم عدل است و فضل مرحله ديگر است پس عدل به اينطور كه عرض شد از براي دشمنان آلمحمد باشد: و اما از براي دوستان فضل در كار است آيا نميبيني كه اگر كسي در اين دنيا از تو طلب داشته باشد به حكم عدل بايد خودت بدهي و اگر به كسي جنايتي كردهاي بايد از تو قصاص كنند اما به حكم فضل ميشود كه آقاي تو از بالاي تو طلبِ طلبكار را بدهد و گريبان تو را از دست او نجات بدهد يا آنكه به صاحب قصاص آنقدر از مال خود بدهد كه او تو را حلال كند و ديگر قصاص نكند پس از گردنه عدل حقيقةً كسي با مظلمه نميگذرد لكن مواليان و آقايان و برادران بزرگ كه بزرگان شيعه باشند مظلمه مؤمن را ادا كنند و از آن گردنه او را بگذرانند چنانكه در فصل شفاعت اين مطلب را خواهي دانست انشاءاللّه و در اين باب چند حديث عرض ميكنم كه بداني راست گفتهام.
پس حضرت پيغمبر9 فرمودند كه چون روز قيامت شود حساب شيعيان ما به ما گذارده شود پس كسيكه ميان او و خدا مظلمه باشد ما از خدا مسئلت ميكنيم به طور حتم كه بگذرد پس خدا قبول ميكند و كسيكه ميان او و مردم مظلمه باشد از مظلوم خواهش ميكنيم كه ببخشد پس ميبخشد از براي خاطر ما و آنچه ميان او و ما باشد ما سزاوارتريم به عفو و گذشت و حضرت صادق7 فرمودند كه شيعيان ما از نور خدا خلق شدهاند و بازگشت ايشان به سوي اوست واللّه شما ملحق ميشويد به ما روز قيامت و ما شفاعت ميكنيم و شفاعت ما قبول ميشود و واللّه شما شفاعت ميكنيد پس شفاعت شما قبول ميشود و هيچكس از شما نيست مگر آنكه آتشي از جانب چپ او قرار داده ميشود و بهشتي از جانب راست او پس داخل ميكند دوستان خود را در جنت و دشمنان خود را در آتش و حضرت ابوجعفر7 فرمودند كه مر رسول خدا راست شفاعت در امت او و ما راست شفاعت در شيعيانمان و شيعه ما راست
«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 254 *»
شفاعت در اهالي خود پس فرمود به درستي كه مؤمن هرآينه شفاعت ميكند در مثل قبيلة ربيعه و مضر و به درستي كه مؤمن شفاعت ميكند حتي از براي خادمش ميگويد يا رب حق خدمت مرا ملاحظه كن مرا از سرما و گرما نگاه ميداشت. و غير از اين احاديث بسيار است كه در باب شفاعت انشاءاللّه قدري از آنها را ذكر خواهيم كرد. مجملاً كه عدل خداوند عالم حكمي است اصلي واقعي و از آن تخلف نخواهد شد و هركس را ميخواهند از آن عدل نجات دهند اسباب نجات از براي او ميچينند تا او را نجات دهند و قاعده حكم هم به هم نخورده باشد پس از هيچيك از گردنههاي صراط كسي نميگذرد مگر آنكه آن حق را ادا كند يا به عمل خودش يا به شفاعت شافعان به طوري كه ذكر خواهد شد انشاءاللّه. پس معلوم شد كه كليه گردنههاي صراط سه است و همه اعمال از اين سه قسم بيرون نيست پس باز راست آمد كه به قدر اعتقادات و اعمال گردنه دارد و هم سه گردنه دارد هر دو راست و درست است انشاءاللّه.
و اما شرح آنكه در صراط گردنهايست كه هزارسال سرابالاست و هزارسال سرازير و هزارسال راسته آن، همه خار و خسك و عقرب و مار است و مكلفند كه از آن گردنه بگذرند پس سرّ آن هم در پيش گذشت كه سرابالايي سفر از خلق است به سوي حق يعني به سوي منزل قرب خداوند و به سوي اسمها و صفتهاي خداوند و به سوي انوار او نه ذات او چنانكه صوفيه ميگويند چرا كه هيچكس به ذات خداوند نتواند رسيد و حادث محتاج هرگز قديم غني نخواهد شد چنانكه هرگز نور چراغ به ذات چراغ نرسد نهايت به قرب او رود و نور آفتاب هرگز قرص آفتاب نشود بلكه به قرب او رسد و اما هزارسال راسته او سيركردن ايشان است در اسمها و صفتها و انوار كبريا و عظمت و جلال خداوند عالم و اين هزارسال بسيار خطر دارد چرا كه مشكلتر سلوك طالب و دوست در دار وصال محبوب است و الا در سفر اول رو به او ميرود و در سفر سيوم رو به خلق ميرود و اين دو آسان است و نهايت دشواري در دار وصال سيركردن است بدنگفته است آن شاعر كه گفته:
محنت قرب ز بعد افزون است | جگر از محنت قربم خون است |
«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 255 *»
هست در قرب همه بيم زوال | نيست در بعد جز اميد وصال |
و اميد وصال هر محنتي را راحت ميكند و بيم زوال هر عيشي را منغص ميكند من هم بد نگفتهام در مثنوي:
گفت رو رو غافلي از سوز عشق | از مصيبتهاي غماندوز عشق | |
محنت قرب از فراق افزونتر است | هركه او نزديكتر دلخونتر است |
باري در آن هزارسال، همه خار و خسك و عقرب و مار است و شخص در آن هزارسال بايد با نهايت احتياط قدم بردارد تا محبوب نرنجد و اما هزارسال سرازيري پس حال بازگشت از دار قرب خداست به سوي خلق و مردم مكلفند كه از اين گردنه بگذرند پس بسا كسيكه در حال سرابالايي پايش بلغزد و بيفتد و بسا كسيكه در حال راسته پايش بلغزد و بيفتد و بسا كسيكه در حال سرازيري پايش بلغزد و بيفتد آنكس كه از اين سهمرتبه نجات يافت از اهل جنت است و داخل جنت شود و اين سه سير از براي هركسي به طور خودش هست و در موعظهها اين سيرها را چنان بيان كردهام كه بر احدي پوشيده نمانده است و معنيهاي بسيار براي آنها كردهام كه اينجا مقام تفصيل آنها نيست مجملاً كه هر كسي اين سه سير را دارد حتي آنكه بايد هركسي اول سير كند تا محل علم و به سوي عالم و سير به سوي عالم سير به سوي خداست چرا كه عالم وجه اللّه و لسان اللّه است و شنيدن از او عبادت خداست بد نگفته:
چه خوش است صوت قرآن ز تو دلربا شنيدن | ||
به رخت نظارهكردن سخن خدا شنيدن | ||
و چون عالم سخن نميگويد به جز از كتاب و سنت لسان اللّه است و سير به سوي او سير به سوي خدا و اما سفر دويم سيركردن ايشان است در علمهاي او و در تكليفها كه در ميان مردم پهن ميكند و آنچه از معرفت خدا و رسول و ائمه و اوليا: در ميان مردم آشكار ميكند و اين سير پر شكوك و شبهات و در راهش همه خار و خسك شبهات است و همه سموم قتالة شكوك است پس بايد در اين سفر نهايت احتياط را به عمل آورد و قدم به احتياط بردارد و در سفر سيوم بايد برگردند
«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 256 *»
به اصلاح نفس و اهلخود و چنانكه خدا ميفرمايد در آية نفر كه آيه فلولا نفر باشد تا آخر يعني چرا از هر گروهي يك و دويي يا زياده بيرون نميروند تا طلب دانش كنند در دين تا اينكه بترسانند و اعلام كنند قوم خود را چون برگردند به سوي ايشان شايد ايشان حذر كنند پس سفر اول رفتن به سوي عالم است و سفر دويم طلب دانشكردن است و سفر سيوم برگشتن و متوجهشدن به تربيت نفس و اهل و قوم باشد پس هركسي بهقدر خود مأمور است كه به اين سفرها برود پس چون روز قيامت شود اين سه سفر را با چشم آخرتي خود ميبينند بعينه كه واقعاً راهي است سرابالا و راسته و سرازيري به جهت آنكه راه هر عالمي به طور خود اوست و ديگر در كتاب و سنت نيست كه راهي است مثل راههاي اين دنيا كه در بيابان باشد يا كوه نهايت مردم ظاهري چون اين اخبار را شنيدند به طور ظاهر خيال كردند و حكمت حكيم واجب است كه مطابق كتاب خدا و سنت رسول باشد نه مطابق فهم جهال.
و ممكن است كه اين عقبه را به طوري ديگر معني كنيم و آن هم صحيح است و موافق واقع و آن به اين نهج است كه هزارسال سرازيري راه فرودآمدن خلق باشد از عالم عقول كه نهايت قرب ايشان بود به خدا و سرازير آمدند از آنجا تا به اين عالم و هزارسال راسته آن اين دنيا باشد كه همه پر خار و خسك و عقرب و مار است چرا كه اين دنيا دار خطر است و شياطين جن و انس و خطرهاي نفساني و طبعاني همه در اين عالم است و هزارسال سرابالايي آن بالارفتن از اين عالم باشد به سوي عالم عقول و اين معني را از جهت آن گفتيم كه در حديث سرازيري را امام7 مقدم داشتند و بعد از آن راسته را فرمودند و بعد سرابالايي را فرمودند پس به آن نظر كه خواستهاند اصل حالات آن گردنه را بگويند ديگر ترتيب منظور نظر نبوده معني اول را كرديم و به اين نظر كه ترتيب مقصود بوده و الا به اينطور نميفرمودند معني دويم را كرديم پس در اين صورت اسم گردنه بر اين گفتن به جهت حالت سرابالايي اوست پس سرازيري و راسته مقدمه آن گردنه باشد زيرا كه گردنه و عقبه حال سرابالايي را ميگويند و هر دو معني صحيح است پس چون روز قيامت شود و چشم آخرتي ايشان باز شود
«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 257 *»
اين سرازيري و راسته و سرابالايي را بعينه ميبينند كه همه ميبايد از اين سهحالت بگذرند و اين هم حقيقةً حالات صراط است بلاشك و جميع خلق از اين راه بايد بگذرند و اين هم با آنچه گذشته مخالفت ندارد و سرازيري آن مقدمه صراط است و بلاشك هر سهحالت در آخرت مشاهده شود و اما سبب آنكه هر حالتي را هزارسال فرمودند پيشترها عرض كردهام كه مقصود هزارمرتبه است زيرا كه از اول تا آخر مرتبههاي هر چيزي ده است كه جسم و مثال و ماده و طبع و نفس و روح و عقل و فؤاد و اسم و آيت باشد و هريك از اين دهمرتبه مخلوق است از نه قبضه آسمانهاي آن مرتبه و يك قبضه زمين آن مرتبه پس همه صدمرتبه باشد و هريك از اين صدمرتبه را مادهاي باشد و صورتي پس دويستمقام باشد و در هريك از اين دويستمرتبه جاري است امر خلق و رزق و حيات و فنا و سرّ رحمانيت حق سبحانه و تعالي پس جمله هزارمرتبه باشد و تعبير از هر مرتبه به سالي آوردهاند و ديگر چون سرّ آنكه چرا مرتبه را سالي گفتند سابقاً ذكر شده است مكرر نميكنيم و لكن اين را بدان كه هر سالي از آن سالها سيصد و شصتروز است كه هر روزي مساوي هزارسال از سالهاي اين دنيا است چنانكه خدا ميفرمايد انّ يوماً عند ربك كألف سنة مماتعدّون يعني روزي در نزد پرورنده تو اي پيغمبر مثل هزارسال است از سالهاي اين دنيا كه شما ميشمريد باري از آنچه عرض شد معلوم شد كه راه به سوي خداوند عالم هزارسال است سرابالا و هزارسال است سرازير و اما هزارسال راسته آن به جهت آنست كه در آن هزارسال هم انسان حقيقةً در ترقي است و هرگز انسان نميايستد پس سبب آنكه آن را مساوي گفتند از جهت آنست كه هم در دار قرب خداست و هم يك نوع است پس به اين نظر آن را مساوي گفتند يا آنكه به آنطور ديگر كه گفتيم همه در همين دار دنيا است و باز يك نوع است و اگر در اين خصوصيات زياده از اين بگويم بسيار از فهم عوام بالاتر ميرود و از وضع كتاب بيرون ميرويم و همينقدر اشاره از براي اهلش كفايت ميكند.
و اما آنكه حضرت پيغمبر9 بر طرف راست صراط ميايستد و حضرت امير در طرف چپ چنانكه شيخ مفيد عليه
«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 258 *»
الرحمه روايت كرده است يا آنكه حضرت پيغمبر9 و حضرت امير7 بر صراطند چنانكه پيش شنيدي پس سبب قول اول آنست كه صراط معلوم است كه مركب است از جهت خدايي و از جهت خودي كه گاهي اسم آن دو را وجود و ماهيت ميگوييم پس جهت وجود آن از نور پيغمبر است9 و جهت ماهيت آن مخلوق است از صورت ولايت حضرت امير7 پس از اين جهت پيغمبر بايد در دست راست صراط بايستد و حضرت امير7 در دست چپ آن و خطاب به آن دو بزرگوار ميرسد كه القيا في جهنم كل كفار عنيد يعني بيندازيد اي محمد و اي علي در جهنم هركس را كه حق شما را در دار دنيا پوشانيده است و با شما عناد ورزيده است پس آن دو بزرگوار چنان كنند پس هركس ماده او ظلمت و صورت او نقمت خدا باشد او را به جهنم اندازند كه از جهت ظلمت حق پيغمبر را پوشانيده و به اين جهت كافر شده و از جهت نقمت عناد با اهلبيت او ورزيده پس آن دو بزرگوار سبب داخلشدن او به دوزخ شوند و اما آن كس كه ماده او نور و صورت او رحمت باشد آن را آن دو بزرگوار به بهشت برند و اين است كتابي كه دارند كه در آن كتاب ولايت اميرالمؤمنين ثبت است و آن برات بيزاري از آتش جهنم است چرا كه هر چيزي كتابي است كه خداوند به خط قدرت خود و به رحمت واسعه خود بر لوح ايجاد نوشته است بفهم چه ميگويم پس نميگذرد كسي از صراط مگر با ولايت اميرالمؤمنين و آن كسي است كه ماده او نور و صورت او رحمت باشد چنانكه حضرت صادق7 فرمودند كه خدا خلق كرده است مؤمن را از نور خود و صورت داده است در رحمت خود پس مؤمن از صراط خواهد گذشت و بس و اگر او را كدورتي و آلودگي باشد به بركت شفاعت آقايان خود آن آلودگيها از او پاك ميشود و طيب و طاهر شده داخل بهشت جاويد خواهد شد چرا كه از همانجا آمده و بازگشتش به همانجا است آيا نشنيدهاي حديث مشهور را كه حضرت پيغمبر7 فرمودند من و علي پدر و مادر اين امتيم و مقصود آن گروه از امت است كه بر حق است و آن يك طايفه از هفتاد و سه فرقه است و
«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 259 *»
به اينكه پيغمبر و حضرت امير پدر و مادرند از براي اين فرقه ناجيه در قرآن آيه صريح است كه اينجا ديگر طول نميدهيم در رسالههاي ديگر نوشتهام پس چون حضرت پيغمبر9 پدر شد و حضرت امير7 مادر، فرقه ناجيه هم اولاد ايشان باشند و ذريه ايشان باشند البته و خدا ميفرمايد الذين آمنوا و اتبعتهم ذريتهم بايمان الحقنا بهم ذريتهم يعني كسانيكه ايمان آوردند كه مراد پيغمبر و حضرت اميرالمؤمنين8 باشد و متابعت كردند ايشان را ذريه ايشان به ايمان ملحق ميكنيم به ايشان ذريه ايشان را كه مراد فرقه ناجيه باشند يعني شيعه و پيروان حضرت امير7.
و اما آنكه آن دو بزرگوار بر صراط ميباشند پس به جهت آنكه ايشانند دليلان راه خدا و هركس كه بر آن راه ميرود به دلالت و هدايت ايشان ميرود پس ايشان واقف بر صراط ميباشند از براي دلالت و هدايت و هيچكس را نميگذارند كه بر صراط بگذرد مگر كسي كه برات نجاتي به ولايت حضرت امير داشته باشد و انشاءاللّه همينقدر در اين رساله از براي اسرار صراط كفايت ميكند.
فصل
در بيان احوال حوض كوثر است و اين هم از مسائل مشكله است و شرح آن از جمله لوازم است زيرا كه حضرت پيغمبر9 فرمودند كه هركس ايمان نياورد به حوض من خدا او را وارد نكناد به حوض من و چنانكه ساير مسائل را ابتدا به چند حديث كرديم و بعد آنها را شرح كرديم اينجا هم چند حديث ذكر خواهيم كرد و بعد شرح آنها را به حول و قوه خداوند مينماييم به طوري كه هيچ اختلاف در اخبار نماند و باطن همه آنها آشكار شود.
از آن جمله مرحوم مجلسي عليهالرحمه در بحار روايت كرده است از حضرت باقر7 در حديث طويلي كه حوض طولش مابين ايله و صنعاست تا آنكه فرمود مردم بعضي بر آن وارد ميشوند و بعضي از آن رانده ميشوند و از حضرت پيغمبر9 روايت كرده است در نعت كوثر كه فرمودند كه كوثر نهري است كه جاري ميشود تحت عرش خداي تعالي آب آن سفيدتر است از شير و شيرينتر است از عسل و نرمتر است از كره، سنگريزه آن زبرجد و ياقوت و
«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 260 *»
مرجان است و گياه آن زعفران است خاك آن از مشك خوشبوست قاعدههاي آن زير عرش خداست پس دست مبارك خود را به پهلوي علي7 زدند و فرمودند اي علي اين نهر مال من است و مال تو و مال دوستان تو بعد از من و در روايتي ديگر فرمودند كه خداي عزوجل به من عطا كرد نهري در آسمان كه محل جريان آن زير عرش است بر آن نهر هزار هزار قصر است خشتي از طلا و خشتي از نقره، گياه آن زعفران است و سنگريزه آن درّ و ياقوت است و زمين آن مشك خوشبو است و اين براي من و امت من خير است و در حديثي ديگر فرمودند كه اي علي تو برادر مني و وزير مني و صاحب لواي مني در دنيا و آخرت و تو صاحب حوض مني هركس تو را دوست دارد مرا دوست داشته و هركس تو را دشمن دارد مرا دشمن داشته و در حديثي ديگر فرمودند كه علي صاحب حوض من است ميراند از آن دشمنان خود را و ميآشاماند دوستان خود را پس كسيكه از آن نياشامد هميشه تشنه است و هرگز سيراب نشود و هركس از آن يك شربت بخورد هرگز شقي نشود و تشنه نشود هرگز و در حديثي ديگر فرمودند به امت خود كه شما وارد ميشويد بر حوض و آن حوضي است كه عرض آن مابين بصري و صنعاست در آن قدحها هست از نقره به عدد ستارگان و در حديثي ديگر از حضرت امير7 روايت كرده است كه فرمودند حوض ما پر است در آن دو نهر جاري است يكي از تسنيم و ديگري از معين بر اطراف آن زعفران است و سنگريزه آن مرواريد و ياقوت است و آن كوثر است و از آن حضرت روايت كرده است كه فرمودند واللّه ميرانم به اين دو دست كوتاه خود از حوض پيغمبر9 دشمنان خودمان را و هرآينه وارد آن ميشوند دوستان ما و از حضرت صادق7 روايت كرده است كه فرمودند كسي كه به درد آيد دل او از براي ما هرآينه خوشحال ميشود روزي كه ميبيند ما را نزد مردن خود چنان خوشحالي كه هميشه آن خوشحالي در دل او ميماند تا آنكه وارد بشود بر ما نزد حوض كوثر خوشحال ميشود به دوستي ما وقتي كه وارد ميشود بر آن حتي آنكه آن كوثر ميچشاند به او از انواع طعام چنان طعامهايي كه
«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 261 *»
نميخواهد از آن برگردد كسيكه يك شربت از آن بخورد هرگز بعد از آن تشنه نشود و هرگز شقي نشود و آن حوض در سردي مانند كافور است و در بو مثل مشك و در طعم زنجبيل، شيرينتر است از عسل و نرمتر است از كره و صافتر است از اشك و خوشبوتر است از عنبر بيرون ميآيد از تسنيم و ميگذرد به نهرهاي بهشت جاري ميشود بر سنگريزههاي درّ و ياقوت، در آن بيش از ستارههاي آسمان قدح است بوي آن يافته ميشود از هزارسال راه قدحهاي آن از طلا و نقره است و الوان جواهر هر بوي خوشي از آن به روي آشامنده آن ميخورد حتي آنكه ميگويد كاش مرا همينجا بگذارند چيزي ديگر نميخواهم تا آنكه فرمودند كه آشامنده از آن داده ميشود از لذت و طعم بيشتر از آنكه محبتش به ما كمتر است و بر كوثر اميرالمؤمنين است7 و در دست آن عصايي است از عوسج خورد ميكند به آن دشمنان ما را تا آنكه عرض كردند كه چگونه ميتواند دشمني از شما نزديك آن شود و حال آنكه غير او نتواند فرمودند كه آن كس نزديك آن شود كه ترك كرده باشد بعضي چيزهاي قبيح را و ما را فحش نگفته باشد و چيزي چند را ترك كرده باشد كه غير او بر آن جرأت كرده باشد و نه اين است كه او دوست ما بوده يا ميلي به ما داشته و لكن به جهت شدت عبادتش و دينداريش به طور خود و به جهت مشغولبودن به خود از عيبجويي مردم و اما دلش منافق بوده و دينش نصب بوده و پيروي ناصبان كرده و ولايت خلفاي سابق را ورزيده و آنها را پيش داشته و در حديثي ديگر از حضرت پيغمبر9 روايت كرده است در صفت كوثر كه فرمودند نهري است در بهشت كه پهنا و درازي آن مابين مشرق و مغرب است و از حضرت صادق7 روايت شده است كه كوثر شفاعت است و فرمودند كه آن نهري است در بهشت كه خدا عوض پسر پيغمبر9 به او داده است و از حضرت پيغمبر9 روايت شده است كه آن نهري است كه خدا به من وعده كرده است، بر آن نهر است خير بسيار و امت من بر آن وارد ميآيند روز قيامت تمام شد احاديث. و در معني كوثر هركسي به قدر عقل خود چيزي گفته است و ما به حول و قوه خداوند
«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 262 *»
ذكر كنيم آنچه از كلمات آلمحمد: فهميده ميشود زيرا كه صاحبان حوض بهتر ميدانند كه حقيقت آن چيست و كلام ساير مردم را در آن اعتباري نباشد.
پس عرض ميشود كه يك معني از معنيهاي كوثر معرفت خداوند است جلشأنه كه خداوند عالم به حضرت پيغمبر9 عطا فرموده است و مخصوص اوست و ائمه طاهرين: چنانكه فرمودند اي علي خدا را نشناخت مگر من و تو پس اصل حوض كوثر معرفت خداوند عالم است و از خواص اين بزرگواران است و احدي از انبيا و اوليا در آن شريك نيستند و از اين جهت حضرت پيغمبر9 فرمودند كه بر كوثر است منزلهاي من و منزلهاي اهلبيت من پس حقيقت كوثر معرفت مخصوص پيغمبر و اهلبيت اوست و آن نهري است كه جاري ميشود از زير عرش مشيت خداوند عالم و دو نهر است يكي از تسنيم و يكي از معين اما تسنيم اعلاي مشيت خداست و اما معين محل مشيت خدا و از اين جهت فرمودند كه تسنيم از بالاي بهشت در بهشت ميريزد و آن بهتر شراب اهل جنت است و مقربون آن را خالص ميخورند و ساير مؤمنين آن را ممزوج ميخورند پس تسنيم آن نهر فيض و مددي است كه از اعلاي مشيت خداوند عالم به حضرت پيغمبر9 ميرسد و بر حوض دل آن بزرگوار ميريزد و معين از جانب اسفل مشيت ميريزد چرا كه پيغمبر9 وجودي و ماهيتي دارد وجود آن بزرگوار از بالاي مشيت است و ماهيت شريفش از پايين مشيت خدا پس حوض كوثر دل مقدس آن بزرگوار است كه در آن دو نهر جاري است از زير عرش مشيت خدا و هيچكس صرف آن را به جز آن بزرگوار و اهلبيتش نياشامد و اين است شراب طهور كه خداوند عالم ميفرمايد و سقيهم ربهم شراباً طهوراً يعني ميخوراند به ايشان پروردگار ايشان شرابي پاك و پاككننده يعني پاك از آلايش خلق و پاككننده دلهاي ايشان از تعلق به خلق بعد آن بزرگوار حضرت امير7 را ساقي آن فرمودند كه به انبيا و اوليا و ساير مؤمنان ميخوراند و از آن ميراند دشمنان خود را چرا كه جز دوستان ايشان كسي ديگر از معرفت خدا بهره ندارد چرا كه آن حضرت
«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 263 *»
فرمودند كه معرفت من به نورانيت معرفت خداي عزوجل است و معرفت خداي عزوجل معرفت من است پس هركس خدا را شناخته به واسطه شناسانيدن ايشان شناخته و آن بزرگوار است شناساننده خدا به خلق چنانكه فرمودند به ما خدا شناخته شد و اگر ما نبوديم خدا شناخته نميشد پس ايشان شراب معرفت خدا را به خلق چشاندند.
و اما سبب آنكه معرفت را آب گفتيم آنست كه بديهي است كه اگر خدا خود را وصف نميفرمود كسي خدا را نميشناخت و وصف خدا براي خود بايد اعلاي خلق باشد چرا كه وصفخدا خلق خداست و چون خلق خدا شد بايد اشرف خلق خدا باشد و چون اشرف شد بايد اول خلق خدا باشد و اول خلق خدا آبست چنانكه فرمودند كه اول چيزي كه خدا خلق كرد آب بود و از اين جهت خدا ميفرمايد وجعلنا من الماء كل شيء حيّ يعني هر زندهاي از آب خلق شده و تو شايد بداني كه همهچيز زنده است يعني با نور معرفت است چرا كه مراد از زندگي معرفت خداست چنانكه ميفرمايد لتنذر من كان حيّاً يعني تو اي پيغمبر انذار كني هركس را كه زنده است و مراد هركس كه خداشناس است پس چون پيغمبر ترساننده كل عالم است به دليل قول خدا ليكون للعالمين نذيراً يعني پيغمبر ترساننده اهل همه عالمها باشد پس اهل همه عالمها زندهاند پس همه از آب خلق شدند پس آب بر همه مقدم است پس اشرف است پس اول خلق خداست پس معلوم شد كه وصف خدا بر صفت آب است يعني حياتبخش كل ملك است پس مدد معرفت كه به پيغمبر ميرسد بر صفت آب و نهر باشد و نهر كوثر است زيرا كه كوثر به معني بسيار بسيار است پس نهر معرفت خدا بسيار بسيار خير باشد زيرا كه هر خيري از آن است پس اصل نهر معرفت مخصوص پيغمبر است9 و اهلبيت او: و غيري با ايشان شريك نيست و ساقي اين حوض به ساير مردم حضرت امير است چرا كه نفس پيغمبر و دست پيغمبر است و ولي است و همه فيضها از او بايد به خلق برسد پس حوض كوثر كه مجمع آبهاي حياتبخش معرفت است دل پيغمبر است و حضرت امير از آن حوض غرفه برميدارد و به ساير خلق بر حسب قابليت ايشان
«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 264 *»
قسمت ميكند و آن قدحها كه بيش از عدد ستارگان است دلهاي مؤمنان است كه از آن حوض پر ميشود و هر قدحي مال كسي است كه ديگري از آن نميخورد و بعضي از آن قدحها از طلاست كه نور نبي در آن بيشتر جلوه دارد و بعضي از نقره كه نور ولي در آن بيشتر جلوه كرده زيرا كه طلا منسوب به آفتاب نبوت است و نقره منسوب به ماه ولايت و اگر بخواهيم ساير جزئيهاي اين نهر را بگوييم از فهم عوام برتر ميرود و در اين رساله مقصود فهم عوام است پس اين يك معني حوض كوثر بود كه صحيح و درست است و ديگر پيغمبر نفرمود كه آبش از جور آبهاي اين دنياست و حوضش از سنگ و صاروج است بلكه فرمود مرا حوضي است و آب دارد مردم ناقص حوضي فكر كردند از حوضهاي اين دنيا و آبي چون آبهاي اين دنيا و غير آن را تأويل انگاشتند حاشا و من بايد موافق حقيقت احاديث سخن گويم نه فهم عوام جهال و اطاعت احاديث از اسلام است نه فهم ناقصين ظاهربين.
پس آنكه فرمودند كه درازي آن مابين ايله و صنعاست اگرچه ايله كوهي است مابين مكه و مدينه و صنعا شهري است در يمن و به طور فهم مردم ظاهربين تشبيهي كردند لكن مقصود باطن اين دو لفظ است كه ايله لفظي است در عربي كه از ايل برداشتهاند و ايل نام خداست و از اين جهت ميگويند جبرائيل يعني بنده خدا پس ايله مراد جهت خدايي است و صنعا در زبان عربي از صنع برداشتهاند كه مقصود خلق است پس درازي اين حوض از جهت خدايي پيغمبر است تا جهت خودي پيغمبر و صنعا درجانب يمن است و يمن را از يمين برداشتهاند و يمين حضرت امير است و از اين جهت عدد حروف يمين صد و ده باشد به عدد اسم علي پس درازي اين حوض مابين ايله نبوت است تا صنعاي ولايت زيرا كه ولايت جهت خودي نبوت باشد نميدانم ميفهمي چه ميگويم يا نه.
و اما حديث ديگر كه فرمودند كه مابين بصري و صنعاست اگرچه بصري قريهايست در شام و صنعا شهري است در يمن چنانكه دانستي اما مراد از بصري حقيقت آنست چرا كه بصري در زبان عربي از بصر گرفته شده است و از بصيرت و مراد باز جهت نبوت است و جهت خدايي و جهت بصيرت آن بزرگوار
«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 265 *»
و معرفت اوست به خدا و صنعا باز جهت ولايت است پس اختلاف در ميان دو حديث نباشد و ظاهربينان اختلاف فهمند آيا نميبيني كه در حديث ديگر فرمودند كه درازي و پهني آن مابين مشرق و مغرب است و باز مراد از مشرق جهت نبوت است كه آفتاب معرفت كه شمس ازل است از آن مشرق طالع است و مراد از مغرب جهت ولايت است كه محل غروب انوار و علوم نبوت است و همه در سينه آن بزرگوار جا ميگزيند چنانكه آفتاب در مغرب فروميرود و به جهت اينكه ولي نفس و خودي نبي است و محل غروب انوار خدايي است پس پهنا و درازي حوضكوثر مابين مشرق و مغرب خواهد بود كه همان ايله و صنعا و همان بصري و صنعا باشد بدون تفاوت ببين چگونه هيچ اختلاف مابين كلمات ائمه: نيست و اختلاف همه در فهم مردم است و بس پس معلوم شد كه اصل حوض كوثر قلب نبي است و نهر كوثر آن مددي است كه از زير عرش مشيت بر آن جاري ميشود كه تسنيم و معين است و بر اين نهر است منازل محمد و آلمحمد: چرا كه ايشان در همين نهر به سوي خدا سلوك ميكنند و مقام به مقام و منزل به منزل بالا ميروند و در هر آني در منزلي از آن منزلها هستند و هيچ نبيي و هيچ وليي آن منزلها را نخواهد ديد و به آنها نخواهد رسيد چرا كه شعاع به مرتبه منير خود نميرسد و در مقامهاي آن نميتواند سير كرد و حضرت امير7 ساقي اين حوض است كه به هركس از شعاع او خلقت شده است قدحي از اين حوض ميدهد چرا كه شيعيان ايشان از فاضل وجود ايشان خلق شدهاند و قلب هر شيعه قدحي است از آن قدحها كه مختلف است در كوچكي و بزرگي به قدر ظرفيت آن شيعه و چون معرفت خداوند اصل جميع خيرات است پس اين آب لذت هر طعامي و هر شرابي را دارد در دعا نخواندهاي كه يا نعيمي و جنتي و يا دنياي و آخرتي يعني اي نعمت من و اي بهشت من و اي دنياي من و اي آخرت من و روايت كردهاند كه اذا تنعّم اهل الجنة بالجنة تنعّم اهل اللّه بلقاء اللّه يعني چون اهل بهشت به نعمت بهشت مشغول شوند اهل اللّه به ديدار خدا مشغول ميشوند مجملاً كه شراب معرفت طعم جميع طعامها و
«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 266 *»
شرابهاي بهشت را دارد و خورنده از آن آرزو ميكند كه كاش مرا از پيش اين حوض شريف نبرند و ميگويد ديگر هيچ نميخواهم و معلوم است كه حضرت امير7 ميراند از پيش حوض كوثر دشمنان خود را چنانكه شتر غريب را از آبخور ميرانند مجملاً اين يك معني از معنيهاي حوض است و از اين معني يافتي كه هركس از حوض كوثر در اين دنيا نخورد در آخرت نخواهد خورد زيرا كه آخرت جز حقيقت اين دنيا نباشد و در اين دنيا چشم مردم كثيف است حقيقت چيزها را نميبينند در آخرت ميبينند چرا كه چشمشان از غريبه پاك شده است پس ميبيند كه فيض معرفت مانند نهر جاري از نزد مشيت خدا ميريزد در حوض دل نبي و از آنجا تقسيم ميشود به واسطه ولي به شيعيان و ميبيند آن را بر صفت حوض حقيقي لكن از گچ و صاروج نيست از نور است و چون آبش آب آخرتي است و حياتبخش است پس حوضش مناسب آنست و يك قطره از آن آب در ظرفيت تمام اين دنيا نميگنجد نشنيدهاي حديث قدسي را كه ماوسعني ارضي و لاسمائي و لكن وسعني قلب عبدي المؤمن يعني آسمان و زمين گنجايش مرا ندارد و لكن دل بنده مؤمن گنجايش مرا دارد.
و يك معني ديگر حوض ولايت آلمحمد است: و ولايت هم چون حياتبخش جميع كاينات است آن هم آب است در دعا وارد شده است كه حضرت قائم7 خواندند اللهم انّ شيعتنا خلقوا من فاضل طينتنا و عجنوا بماء ولايتنا يعني خدايا شيعيان ما خلقت شدند از زيادتي گل ما و خمير شدند به آب ولايت ما پس ولايت ايشان هم آب است و معلوم است كه آب ولايت ايشان از زير عرش خداوند جاري است و در دلهاي ايشان جمع ميشود و كوثر است يعني بسيار خير و بسيار بركت است و ايشان تقسيم ميكنند به دوستان خود به قدر ظرفيت ايشان و باز پهناي آن حوض به همان بزرگي است كه شنيدي به همان دليلها كه فهميدي و اصل ولايت مخصوص ايشان است و هركسي به قدر قابليت خود از فاضل آن بهره دارد و اين معني هم منافات با معني سابق ندارد زيرا كه معرفت ايشان به نورانيت معرفت خداي عزوجل است و معرفت خداي عزوجل معرفت ايشان
«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 267 *»
است و خدا شناخته نميشود مگر به شناسايي ايشان پس اين هم معني صحيح درستي است و مردم در دار دنيا آببودن ولايت را نميفهمند چون روز قيامت شود آن را بر صفت آب ببينند لكن آب آخرتي نه آب اين دنيا و تشبيه ولايت به آب تشبيه صفت است نه تشبيه صورت پس ولايت حياتبخش است مانند آب و طاهر است از لوث نفاق و طاهركننده دلهاست مانند آب كه طاهر و طاهركننده است و سرد است چرا كه برد يقين حاصل نشود مگر به آن و تر است چرا كه رطوبت سبب ميل است و همچنين به ولايت ميل به سوي خدا و ايشان حاصل شود و اول ماخلق اللّه است چرا كه اشرف از همه مخلوقات است پس آب است حقيقةً بلكه آب اين دنيا آب شد و آب خوانده شد به جهت شباهت با آن نه بر عكس بفهم چه ميگويم.
و معني ديگر حوض علم آلمحمد است: كه آن هم نهري جاري است از زير عرش مشيت خدا و اصل آن مخصوص ايشان است و حوض آن و معدن آن دلها و سينههاي ايشان است و ايشانند قسمتكننده به شيعيان خود به قدر قابليتشان و از اين جهت حضرت امير را اميرالمؤمنين گفتهاند يعني علم را كيلهكيله به شيعيان و مؤمنان ميدهد و علم هم آب است چرا كه حيات عالم به علم است و جاهل ميت است و جاهل در ميان علما مثل مرده است در ميان زندگان و آن هم سبب برد يقين و ميل به سوي خدا و رسول است و هركس در دار دنيا از علوم ايشان بهره دارد به قدر بهره خود در آخرت از آن حوض ميخورد و هركس بهره ندارد از آن حوض نخواهد خورد پس اگر بفهمي و بداني اين كتاب ما قدحي است از آب كوثر كه هركس از اين قدح بخورد از آن خورده است و هركس امتناع كند از كوثر نخواهد خورد چرا كه همه از علوم ايشان است و فضايل ايشان و وصف علم به آب در احاديث وارد شده است چنانكه ميفرمايد هركس نزد ما آيد نزد چشمههاي صافي آمده است كه بهامرخدا جاري است و هركس نزد غير ما رود رفته است نزد چشمههاي با كدورت غبارآلود پس اين هم معني صحيحي است كه منافات با معنيهاي سابق ندارد چرا كه معرفت خدا و ولايت ايشان و علم ايشان همه يكي است آيا نشنيدهاي كه فرمودند علم به درس
«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 268 *»
خواندن نيست علم نوري است كه خدا در دل هركس ميخواهد مياندازد پس آن نور علم است و آب است و دل ايشان حوض آن آب است و كوثر است كه خير و بركت آن عالم را فراگرفته است الحمدللّه.
و يك معني ديگر آنكه حوض كوثر قرآن است و اين هم معني بسيار درستي است چرا كه خدا ميفرمايد فاعلموا انما انزل بعلم اللّه يعني بدان كه قرآن به علم خدا نازل شده است و قرآن علم امام است و تمام قرآن در سينه ايشان است و دل ايشان محل علمهاي قرآن است و قرآن آب است چرا كه طاهر است از باطل و طاهركننده است از شك و كفر دلهاي مؤمنان را و حياتبخش است كه روحالايمان را در دلها ميگذارد و عقل نبي است كه اول ماخلق است و آب اول ماخلق است و نميآشامد از قرآن مگر مؤمن و بر دل كافر حجابي است از فهم آن چنانكه خدا در قرآن ميفرمايد و شفا و رحمت است از براي مؤمنين و قسمتكننده اين حوض امام است چرا كه هيچكس تفسير آن را از براي مؤمنان نتواند كرد جز امام كه حامل آنست و مجمع همه علمهاست و وسعت آن از نزد دل نبي است تا دل وصي كه از مشرق تا مغرب است و بر آن منزلهاي آلمحمد است: كه هيچكس از حقيقت آن بهره ندارد و دلهاي شيعيان قدحها هستند كه از علم قرآن پر ميشوند و در قرآن دو نهر جاري است نهر تسنيم باطن و نهر معين ظاهر آهآه هزار حيف كه اولاً اين خلق منكوس تحمل ندارند و ثانياً اين كتاب فارسي است و براي عوام نوشته شده نميتوانم همهچيز را بگويم اگر نه ميديدي كه اين كتاب بزرگتر قدحي است از آن قدحها و ميديدي كه گنجايش اين كتاب از اين آسمان و زمين بيشتر است ولا قوة الا باللّه و ميديدي كه چگونه انواع طعامها و شرابها را به مردم ميچشاند الحمدللّه علي آلائه و له الشكر علي نعمائه.
و يك معني ديگر اين حوض شفاعت است چرا كه شفاعت آلمحمد: به بخشيدن ايشان است نور معرفت و ولايت و علم خود را به دوستان خود چنانكه در معني شفاعت تفصيل آن خواهد آمد و از فاضل نور خود ايشان به هركس عطا كنند او را نوراني كنند و به آن واسطه ظلمات معصيت را از او ببرند و همين شفاعت آبي است كه
«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 269 *»
به اين آب پاك ميكنند لوث معصيتها را از مردم و خود اين آب هم پاك است از جميع كدورتها و حياتبخش است چرا كه عاصي مرده است و از اصل حيات منقطع است و به اين آب شفاعت حيات مييابد و به اصل خود ملحق ميشود و اصل اين نور شفاعت در نزد ايشان است كه منيرند چنانكه چراغ حوض نور است و مدد آن نور از پيش عرش آتش ميرسد و آن نور نهري است جاري از پيش آتش و در حوض شعله جمع ميشود و از آنجا به در و ديوار قسمت ميشود و چون شيعيان از شعاع ايشان خلق شدهاند و هريك به قدر قدح قابليت خود از آن نور بهره دارند و اصل مقام منيري مخصوص ايشان است و ايشان را منزلهاست در مقام منيري كه هيچ نبيي و وليي در آنجا نيست و ساقي اين حوض ولي است چرا كه همه نورها از او به ساير خلق ميرسد پس اوست قسمتكننده و از اين جهت شيعيان را شيعيان ولي گويند چرا كه از نور اويند و اين معني هم با معنيهاي سابق هيچ اختلافي ندارد و همه يكي است چنانكه فهميدي.
و اما آنكه خداوند اين حوض را به پيغمبر در عوض پسر او به او داده مراد از پسر حضرت سيد شهداست كه پسر رسول خداست و بنا بر آن حديث كه بخصوصه اسم ابراهيم7 را ذكر فرموده آن هم به جهت آنست كه ايشان فداي سيد شهدا شدند پس به آن جهت خداوند كوثر را به عوض ايشان دادند آيا نميبيني كه در عوض شهادت آن بزرگوار خداوند لواي شفاعت را به ايشان عطا فرموده است و ايشان به واسطه قبول شهادت سيد شهدا شفاعت ميكنند مردم را چنانكه روايت كردهاند كه امت مرحومه روز قيامت هزار صفند و نهصد و نود و نه صف از آنها به شفاعت سيدشهدا نجات مييابند و يكصف ديگر به شفاعت همه ائمه سلام اللّه عليهم و اگر نه اين بود كه كتاب به طول ميانجاميد آنقدر از معني اين حوض براي تو ذكر ميكردم كه حيران شوي آيا نشنيدهاي كه فرمودند كه ما يك كلمه سخن ميگوييم و هفتاد معني دارد هريك را بخواهيم بگيريم ميگيريم و لكن غرض از اين كتاب آنست كه عوام ارشاد شوند و بفهمند پس به همينقدر در معني حوض كوثر كافي است انشاءاللّهتعالي.
«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 270 *»
فصل
در حساب است و شك نيست كه خداوند عالم حساب جمعي از خلايق را ميكند و آيات قرآن به آن دلالت دارد و احاديث متواتره به آن رسيده است و لكن فهم آن بسيار مشكل است پس خواستيم كه انشاءاللّه در اين كتاب شرح آن را هم كرده باشيم و در اين باب حديثهاي مختلف رسيده است كه بسياري از علما در فهم آنها و جمع آنها عاجز ماندهاند و اگر خدا بخواهد در اين فصل جمع مابين آنها و اسرار آنها را ذكر خواهيم كرد و بنابر طريقه سابق اول چند حديث در اين خصوص ذكر ميكنيم بعد شرح آنها را به حول و قوه خداوند مينماييم.
مرحوم مجلسي در بحار روايت كرده است از حضرت علي بن الحسين8 در حديثي كه فرمودند بدانيد اي بندگان خدا كه اهل شرك ترازوها براي آنها نصب نميشود و ديوانها براي آنها گشاده نميشود و ديوانها براي اهل اسلام گشاده ميشود و از حضرت ابوجعفر7 روايت كرده است در تفسير قول خداوند للذين احسنوا الحسني و زيادة كه معني فارسي آن آنست كه از براي كسانيكه نيكي كردند حسني را قرار دادهايم و زياده فرمودند حسني بهشت است و زياده دنياست آنچه خدا در دنيا داده است به ايشان حساب نميكند در آخرت و جمع ميكند از براي ايشان ثواب دنيا و آخرت را و جزا ميدهد به بهتر عملهاشان در دنيا و آخرت و حضرت پيغمبر9 فرمودند كه خداي عزوجل حساب ميكند همه خلق را مگر كسيكه مشرك شده باشد به خداي عزوجل كه او را حساب نميكنند و او را به آتش امر ميكنند و فرمودند كه اول چيزي كه از بنده ميپرسند دوستي ما اهلبيت است و از حضرت ابوجعفر7 روايت كرده است در تفسير قول خدا كه فاولئك يبدّل اللّه سيئاتهم حسنات و كان اللّه غفوراً رحيماً كه فارسيش آنست كه آنها را خدا عوض ميكند بديهاي ايشان را به نيكي فرمودند كه مؤمن گناهكار را ميآورند روز قيامت تا آن را به موقف حساب ميدارند پس خدا خود به حساب آن رسيدگي ميكند و احدي را مطلع نميكند پس به او ميشناساند گناهان او را تا اقرار كند آنگاه به كاتبان گويد بديهاي او را به نيكيها بدل كنيد و بر مردم آشكار كنيد پس مردم ميگويند اين
«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 271 *»
بنده يك گناه نداشت پس او را به بهشت فرستند اين است معني آيه و اين در گناهكاران شيعه ماست بخصوصه و از حضرت امير7 روايت كرده است كه بنده را پيش خدا ميدارند پس ميفرمايد بسنجيد نعمت مرا بر او با عمل او پس نعمت او زياده ميآيد بر عمل او پس ميفرمايد ببخشيد به او نعمتهاي مرا و بسنجيد مابين خير او و شر او پس اگر خير و شرش مساوي شود خدا شر او را به واسطه خير او ميبرد و داخل بهشتش ميكند و اگر عمل خيرش زياده باشد خدا ميدهد به او به فضلش و اگر شرش زياده باشد و از اهل تقوي باشد و شرك نورزيده باشد به خدا و از شرك پرهيز كرده باشد پس آن از اهل آمرزش است ميآمرزد خدا او را به رحمت خود اگر بخواهد و تفضل ميكند بر او به عفو خود و حضرت پيغمبر9 فرمود هركس را حساب كنند عذاب ميشود پس كسي عرض كرد پس جاي اين آيه كجاست كه فسوف يحاسب حساباً يسيراً كه فارسيش آنست كه زود باشد كه آن را حساب آساني كنند فرمودند آن عرض عملهاست و از حضرت صادق7 روايت كرده است كه سهچيز است كه خدا بنده مؤمن را به آن حساب نكند طعامي كه ميخورد و لباسي كه ميپوشد و زن صالحهاي كه آن را ياري ميكند و فرج آن را حفظ ميكند و از آن حضرت روايت كرده است در معني قول خدا كه يخافون سوء الحساب كه فارسي آن آنست كه ميترسند از بدي حساب فرمودند بدي حساب دقت است كه بدي آنها را بر ايشان ميگيرند و نيكي آنها را حساب نميكنند و از حضرت ابوجعفر7 روايت كرده است كه خدا دقت ميكند حساب بندگان را روز قيامت به قدر آنچه عقل در دنيا به ايشان داده است و از حضرت صادق7 روايت كرده است كه فرمودند كه خدا كريمتر از آنست كه سؤال كند از مؤمن از خوردن و آشاميدن او و از حضرت ابوجعفر روايت كرده است كه فرمودند كه خداي عزوجل سؤال نميكند بندگان خود را از آنچه به ايشان تفضل فرموده است و منت بر ايشان نميگذارد و منتگذاردن به انعام قبيح است از مخلوقين چگونه به خالق عزوجل نسبت داده ميشود چيزي كه پسنديده نيست براي مخلوقين و از
«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 272 *»
حضرت امام رضا7 روايت كرده است در تفسير قول خداوند كه ميفرمايد ثم لتسئلنّ يومئذ عن النعيم كه فارسيش آنست كه هرآئينه پرسيده ميشويد روز قيامت از نعمت فرمودند اين رطب است و آب سرد. و از حضرت امام رضا7 روايت كرده است كه فرمودند واللّه دو نفر از شما در آتش ديده نميشويد نه واللّه يك نفر ديده نميشويد عرض كردند اين مطلب در كجاي قرآن است جواب دادند كه در سوره الرحمن كه ميفرمايد فيومئذ لايسأل عن ذنبه انس و لا جانّ كه فارسيش آنست كه روز قيامت از گناه شيعيان انس و جن نميپرسند و حضرت ابوالحسن7 فرمودند كه بازگشت خلق به سوي ماست و حساب ايشان بر ماست و از حضرت صادق7 روايت كرده است كه چون روز قيامت شود خدا حساب شيعيان ما را به ما گذارد پس آنچه ميان ايشان و خدا باشد پيغمبر9 از خدا طلب بخشش ميكند و آنچه ميان ايشان و ميان مردم باشد از مظلمه، پيغمبر9 ادا ميكند و آنچه ميان ما و ايشان باشد ما ميبخشيم به ايشان تا داخل بهشت شوند بيحساب. اين مجملي است از احاديث حساب.
پس عرضميكنم كه معني حساب آنست كه طلب را حسابكنند بعد تنخواه آن را نيز حساب كنند بعد فاضل يا باقي را بيرون آورند و اگر باقي است مطالبه باقي را كنند و حساب را غير از اين معني نباشد حال اين حساب دو قسم ميشود يكي حساب بد يكي حساب آسان اما حساب بد آنست كه دقت در حساب كنند و تا نقير و قطمير داد و ستد را حساب كنند و حساب آسان آنست كه گرفت و گيري در آن نباشد و بسياري از آن به مسامحه بگذرد پس چون بسياري از آن به مسامحه ميگذرد حساب تمام و حساب حقيقي نباشد بلكه محض عرض باشد يعني اظهاركردن كه طلب اين بود و تنخواه اين داده شده و ديگر مطالبه باقي را نكنند و آنچه در تنخواه عيبي و نقصي بوده وانزنند پس اين حساب آسان است و حساب بد وازدن تنخواه با عيب است و تا دينار آخر حسابكردن و دقتنمودن است و الا خداوند عالم در حساب ظلم نميكند كه بدحساب باشد.
پس چون اين را فهميدي عرض ميكنم كه خداوند هم
«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 273 *»
سرمايهاي به خلق خود داده و خلق هم تنخواهي رد كردهاند اما سرمايه خداوند عالم اولاً ايجاد است كه مردم را خلق كرده و ثانياً عقل و شعور است كه به ايشان عطا فرموده و ثالثاً مددها و فيضها و قوتهاست كه در هر دمي به ايشان ميرساند و چهارم رزقي است كه در اين دار دنيا به ايشان عطا ميفرمايد كه زنده باشند و اطاعت كنند پنجم فرستادن پيغمبران و اوصياي ايشان است به سوي خلق كه صلاح و فساد ايشان را به ايشان برسانند و واسطه فيضهاي باطني باشند به سوي ايشان ششم اخوان و ياران كه براي هركس معين فرموده تا كمكحال او باشند از براي اداي طاعات هفتم اسباب آسماني و زميني است كه همه جمع آمده است تا عمل صالح كنند هشتم توفيقات و تفضلها و مهلتها كه خداوند براي مردم قرار داده است و غير از اين از نعمتها و فضلها كه شماره آنها را غير صاحب نعمت كسي نميداند پس اينها سرمايهايست كه خدا به خلق داده است و تنخواه اينها بايد خلق عبادت كنند و به طوري كه دلالت كرده و راهنمايي نموده از عهده بندگي برآيند كه نفع آن هم باز به ايشان ميرسد و هيچ نفعي به خدا ندارد پس روز قيامت حساب از براي اين سرمايه و تنخواه است كه معلوم شود براي خود او كه سرمايه را زيان كرده است يا از آن نفع نموده است و الا براي خداوند عالم پوشيده نبود و نخواهد بود و خدا را حاجت به حساب خلايق نباشد و لكن به جهت اظهار عدل خود تا بر خلق پوشيده نباشد و كسي گمان نكند كه بيسبب كسي را عذاب كردند و بيسبب كسي را رحمت كردند و به جهت آنكه ظاهر شود فضل مؤمن و حسن عملهاي او براي مردم و اين هم شرافتي باشد براي او و عزتي باشد و ظاهر شود رسوايي و بدعملي عاصي تا اين هم شرمساري و يك نوع عذابي باشد براي او و محل سرزنش ساير خلق شود و اما عاصيان پس چون حساب شوند شرمساري به ايشان دست دهد كه همان شرمساري كفاره گناهان او ميشود چرا كه آن شرمساري نوع عذابي است كه به او ميرسد و گناهانش به همينقدر عذاب پاك ميشود خلاصه خدا را حاجت به حساب نيست و حساب هم از مصالح خلق است.
پس چون معني حساب را دانستي عرض ميشود كه كيفيت محاسبه آنست
«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 274 *»
كه وليّ مطلق چون بر كرسي محاسبه خلق بنشيند و ترازوهاي اعمال نصب شود و نامههاي عملها گشوده شود آن بزرگوار يك كلمهاي بفرمايد كه جميع مردم ميبينند كه آن حضرت نامه عملهاي ايشان را از اول تا آخر خواند به لغت خود ايشان كه يك جزئي را فروگذاشت نفرمود و عرض كردهام معني نامه را ولي جهال خيال ميكنند كه آن نامه به قدر نامههاي متعارفي است كه كسي به كسي مينويسد چنين نيست چرا كه جميع اقوال و افعال و احوال را كتابها ضرور است بسيار بزرگ كه شتر حمل آنها را نتواند و خداوند عالم ثبت كرده است جميع عملهاي تو را در آن نامهها و آن نامهها از كاغذ و پارچه نباشد بلكه آن نامه صفحه نفس اماره تو است كه جميع عملهاي بد تو در آن ثبت است و صفحه نفس راضيه مرضيه تو است كه جميع عملهاي نيك تو در آن ثبت است و آن صفحه بسيار بزرگ است بسا آنكه به قدر هفت همسر اين دنيا باشد و بسا آنكه هفتاد بسا آنكه هفتادهزار و بسا آنكه به غير حساب بزرگتر از اين دنيا باشد و جميع اعمال و احوال و اقوال انسان در آن ثبت است پس اگر انسان مؤمن است نامه او از پيش روي او ميآيد و به دست راست او ميافتد چرا كه نفس راضيه از جانب راست است و عمل للّه و فياللّه كرده است پس از پيش رو ميآيد و هرگاه عاصي است نامه عمل او از پشت سر او ميآيد و پشت او را ميشكافد و به دست چپ او واقع ميشود زيرا كه نفس اماره در جانب چپ است و از پشت سر ميآيد چرا كه عمل براي هواي خود كرده نه خدا پس ولي مطلق به كلمهاي سخن گويد و همه نگاه ميكنند به نامه عمل خود ميبينند كه از اول تا آخر را خواند كه نقطهاي را فروگذاشت نكرد پس بگويند مالهذا الكتاب لايغادر صغيرة و لاكبيرة الا احصيها و وجدوا ما عملوا حاضرا يعني اين چه كتابي است يعني چه امامي است كه وانگذاشته است كوچكي و نه بزرگي را مگر آنكه همه را شمرده است و دانسته است و همه عملهاي خود را نعوذباللّه حاضر ميبينند پس خداوند فرمايد هذا كتابنا ينطق عليكم بالحق انّا كنّا نستنسخ ما كنتم تعملون يعني اين كتاب ما سخن ميگويد بر شما به راستي ما نسخه برميداشتيم عملهاي شما را از كتاب خود كه لوح محفوظ
«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 275 *»
باشد كه آن سينه امام است7 پس به همين يك كلمه حساب كل خلايق بشود و اين است كه خدا خود را سريعالحساب وصف كرده است پس حساب به همان يك چشم به هم زدن ميشود نهايت طول ميكشد از عهده برآمدن خلايق بر خلايق نه بر حسابكننده و حساب كل همان يك كلمه از نزد حسابكننده بيش نيست و در اين باب مثلي بايد تا بر تو مسئله آسان شود ببين آفتاب كه طلوع ميكند از او همان يك سر برآوردن است و اما جميع روي زمين را روشن ميكند و جميع هوا و فضا و آسمانها را روشن ميكند پس ببين كه از آفتاب همان يك تجلي است و لكن جلوه او مسافتهاي بسيار را نوراني كرد كه اگر تو بخواهي همه مسافت را سير كني سالها و ماهها بايد بگردي تا همه را ببيني، اين كتابها را كه چاپ ميزنند يكدفعه يك صفحه را چاپ ميزنند و تو بايد مدتي آن را بخواني پس او يكدفعه نوشت و تو مدتها ميخواني پس به همينطور حساب كاينات را او يكدفعه ميكند و ميگويد لكن خلق به تدريج بر آن ميگذرند و تفصيل آن را به تدريج ميشنوند و به تدريج آن را مقابله ميكنند و ميخوانند پس خداوند سريعالحساب است و لكن خلق معطل ميشوند به قدر صفاي نفس و كدورت آن پس ايشان هم هرچه نفسشان صافيتر و لطيفتر باشد سرعت سير ايشان بيشتر باشد و زودتر بر همه مرور كنند و هرچه نفسشان كدرتر و كثيفتر باشد كندسيرتر خواهند بود و بر عملهاي خود دورتر بگذرند پس بسا كسي كه يك چشم بر هم زدن از عهده حساب خود برآيد و بسا كسي كه يكروز يا يكماه يا يكسال يا پنجاههزار سال طول بكشد به قدر كثافت نفس هركس مثل آنكه در اين دنيا بعضي تندروند بعضي كندرو و بعضي فالج نميتواند راه رفت و ميخزند و بعضي زمينگيرند كه اصلاً حركت در وجود آنها نمانده پس سالها در يك مكان افتادهاند حال به همين نهج است احوال نفسهاي مردم پس از اين جهت مختلف باشند و همچنين از عهده حساب مردم مختلف برميآيند پس بعضي را عملهاي نيك هست كه كفاره عملهاي بد او شود يا از براي او شفيعي برسد و از عهده حساب او برآيد و فضل شامل حال او شود و بعضي مدتي در پاي حساب بمانند تا همان ماندن بلكه
«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 276 *»
كفاره او شود و بعضي ابداً بمانند تا آخر روز قيامت و كفارهاي براي عملهاي بد ايشان پيدا نشود و آن معطلي عين عذاب ايشان باشد ابداً تا مگر فضل خدا در آخر شامل حال ايشان بشود.
و چون اين مطلب را دانستي عرض ميكنم كه دو طايفه را در قيامت حساب نباشد يكي مشركان را كه خداوند ميفرمايد ان اللّه لايغفر انيشرك به يعني خدا نميآمرزد كسي را كه مشرك شدهاست و اين حتمي است كه احتمال بدا و شاملشدن فضل در آن نباشد پس از براي اين طايفه حساب نباشد و ديواني گشاده نشود و ميزاني برپا نشود و بيحساب و مطالبه داخل جهنم شوند چرا كه حساب براي آن است كه طاعتها را با معصيتها بسنجند و اين دو را با سرمايهاي كه مذكور شد قياس كنند و مشرك طاعتي ندارد كه سنجيده شود و مراد از مشرك كسي است كه با خدا كسي ديگر را پرستيده باشد يا با خدا شريكي در افعال او قرار داده باشد يا در صفات خدا كسي را شريك كرده باشد يا در ذات خداوند با او شريكي قرار داده باشد يا آنكه با پيغمبر9 شريكي قرار داده باشد يا با حضرت امير و ائمه طاهرين: يا كافر باشد به يكي از انواع كفر كه تفصيل آنها اينجا داده نميشود پس اين جماعت مشركند به خداوند عالم و ايشان را حسابي و كتابي نباشد و بيحساب داخل جهنم شوند و نجاتي از براي ايشان نباشد چنانكه در حديث شنيدي.
و همچنين مؤمن كامل را حسابي نباشد چرا كه ايشان به مقتضاي حاسبوا قبل انتحاسبوا يعني حساب كنيد با نفس خود پيش از آنكه حساب شما را بكنند حساب خود را كردهاند و اگر معصيتي در خود ديدهاند تدارك آن را به استغفار كردهاند و اگر مظلمهاي از خلق بر ذمه خود ديدهاند آن را ادا نمودهاند و آنچه نعمت از خداوند بر خود مشاهده كردهاند او را شكر و سپاس كردهاند پس حساب خود را به كلي كردهاند و عليالدوام مراقب خود بودهاند و محشر را بر خود مصور نمودهاند و آنچه بر ايشان بوده از تكليف به عمل آوردهاند و كوتاهي در آن ننمودهاند پس ايشان هم وارد محشر ميشوند با حساب پاك كه ديگر حاجت به حساب ندارند اين است كه خدا ميفرمايد انما يوفّي الصابرون اجرهم بغير حساب يعني صابران
«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 277 *»
داخل بهشت ميشوند بيحساب و صابران كساني هستند كه صبر كردهاند بر طاعت پس آن را عليالدوام بجا آوردهاند و آن را باطل نكردهاند به كفر و شرك و معصيتهاي بزرگ و صبر كردهاند از معصيت كه مرتكب آن نشدهاند و به آن عمل نكردهاند و اگر احياناً سرزده تدارك آن را به استغفار و انابه كردهاند و صبر كردهاند بر بلاها پس جزع نكردهاند و چيزي كه دليل نارضايي ايشان باشد از خدا از ايشان سرنزده و صبر كردهاند بر نعمتها كه به زيادتي نعمت طغيان نكردهاند و از حد خود بيرون نرفتهاند و آنها را به كفران زايلنكردهاند و شكر بر آنها نمودهاند تا برايشان ابدي شده پس چون حقيقةً صابر شدند خداوند اجر ايشان را به غير حساب به ايشان عطا ميفرمايد پس اين جماعت هم بر ايشان ميزاني نصب نشود و ديواني گشوده نشود و حسابي كرده نشود و جلالت شأن ايشان و رسوايي طايفه اول در روز قيامت از آفتاب آشكارتر باشد پس حاجت به حساب و پرسشي ندارند.
پس اهل حساب آن جماعت باشند كه ايشان را طاعتها و گناههاست كه توبه از آنها نكردهاند پس حساب ايشان را بكنند و ترازوها بر ايشان نصب شود و ديوان اعمال گشوده شود و اين جماعت دوجورهاند يكي شيعه و موالي آلمحمد: و يكي ساير اهل اسلام آن كساني كه حق آلمحمد: بر ايشان آشكار نشده و به ايشان نرسيده و بر اسلام بودهاند و عمل به شريعت كردهاند و مثقال ذرهاي عداوت آلمحمد: را نداشتهاند چرا كه حب آلمحمد: از ضروري مذهب اسلام است و نص كتاب است و متواتر سنت است و سني و شيعه آن را دانستهاند پس چون مسلم باشند و عداوت آلمحمد: نداشته باشند آنها اهل حسابند لكن جماعت دوستان آلمحمد: اهل فضلند و ساير مسلمانان اهل عدلند پس با شيعه به فضل رفتار كنند زيرا كه محبت آلمحمد: عين فضلي است كه شامل حال ايشان شده در دار دنيا و با اين فضل از دنيا رفتهاند و با اين فضل محشور شوند پس هميشه در فضل بودهاند و هستند پس اين جماعت باشند آنها كه شنيدي كه خداوند عالم خود حساب ايشان را ميكند و ايشان را بر
«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 278 *»
گناهانشان آگاه ميكند بعد گناهان ايشان را به طاعت بدل ميكند و براي مردم ظاهر ميكند تا گمان كنند كه اين بنده از آن جماعتي است كه هيچ گناه نداشتهاند و اين است كه شيعه و سني روايت كردهاند كه دوستي علي حسنهايست كه هيچ گناه با آن ضرر ندارد و دشمني علي گناهي است كه هيچ حسنهاي با آن نفع ندارد پس چون اين شخص دوست به عرصه محشر درآمد نور ولايت او را پوشيده بود كه چشم كفار بديهاي او را نميديد لكن بر خدا مخفي نبود پس چون حساب او را كرد آن نور غالب آمد بر گناهان و آنها را برطرف كرد پس خداوند عالم براي مردم ظاهر كرد كه اين بنده گناه نداشته و تو ميداني كه هرگاه در ميزان صواب كسي زياده از خطاي او باشد خدا او را ميآمرزد و باز ميداني كه هيچ طاعتي در ملك خدا از محبت آلمحمد: اعظم نخواهد بود چرا كه آن اصل همه خيرات است و جميع طاعتها فرع اوست پس هيچ فرعي سنگينتر از اصل نشود پس هيچ طاعتي به آن نرسد پس ذرهاي از حب اميرالمؤمنين7 از عالم عالم معصيت سنگينتر است پس طاعت دوست آلمحمد: هميشه از معصيتش سنگينتر است پس خدا او را البته ميآمرزد و مغفرت خواهد كرد و مغفرت در زبان عربي پنهانكردن گناه است پس گناهان دوست پنهان ميشود و جز خدا كسي بر گناهان او مطلع نشود و معني حسابكردن خود خدا حسابكردن اولياست پس خود اوليا: حساب او را بكنند و هيچ خلقي را بر حساب او مطلع نكنند اين است كه فرمودند كه حساب شيعه را به ما ميگذارند اگر ميان ايشان و خدا حقي است بر خدا حتم ميكنيم كه از آن بگذرد و ميگذرد و اگر مردم بر او حقي دارند آنقدر به مظلوم ميدهيم كه از سر دوست ما بگذرد و اگر ميان او و ما حقي است آن مال خود اوست و ميبخشيم پس دوستان كه اهل فضلند حساب بشوند و امر ايشان هم به اينطور بگذرد و داخل نشود از ايشان احدي به جهنم چنانكه احاديث متواتر در اين خصوصها رسيده است و بعضي هم گذشته و بعضي هم خواهد آمد.
و اما اهل عدل پس ايشان دوجورهاند بعضي گناه و صوابشان عليالسواست پس اينها
«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 279 *»
نه از اهل بهشت باشند چرا كه گناه دارند و نه از اهل جهنم چرا كه صواب دارند و خدا عدل است پس ايشان را در اعراف بگذارد كه منزلي است ميان بهشت و جهنم چنانكه خواهد آمد و چون اصل طاعت رجحان دارد بر معصيت آخر نجات يابند و آنچه من ميفهمم اينها جماعتي هستند كه آلمحمد را: دوست داشتهاند لكن اعتقاد امامت ايشان را از راه جهالت نداشتهاند يا آلودگي ايشان ذاتي باشد چنانكه خواهد آمد پس آخر اين طايفه نجات باشد به بركت همان دوستي كه داشتهاند و اما آن طايفه كه گناه ايشان زياده از صواب ايشان باشد آنها داخل جهنم شوند و به قدر گناه خود بسوزند تا آن گناه پاك شود بعد به جهت آن طاعتهاي فيالجمله نجات يابند چرا كه آن طاعتها از فروع ولايت است و به فرع ولايت فيالجمله متمسك بودهاند پس در آخر به شفاعت آلمحمد: نجات يابند و داخل بهشت شوند در ادني درجه بهشت و ايشان را جهنميون گويند و تا مدتي به اين لقب خوانده شوند تا آنكه دعا كنند و خداوند عالم آن لقب را از ايشان بردارد و در پستتر درجه بهشت منعم باشند. اين است مجملي از كيفيت حساب خلايق اما سندهاي اين مطالب را فيالجمله بايد ذكر كرد تا علاوه بر دليل عقلي حديث آن را بداني.
اما آنكه اصحاب شرك بيحساب داخل جهنم شوند پس سند آن حديث حضرت علي بن الحسين است8 كه فرمودند بدانيد اي بندگان خدا كه اهل شرك نصب نميشود از براي ايشان ترازوها و ديوانها براي آنها گشاده نميشود و ديوانها براي اهل اسلام گشاده ميشود و همچنين حضرت پيغمبر9 فرمودند كه خداي عزوجل حساب ميكند همه خلق را مگر كسي كه مشرك شده باشد به خداي عزوجل كه او را حساب نميكند و او را به آتش امر ميكند پس اين دو حديث و آيه قرآن دلالت بر آن ميكند كه مشركان و كفار را حساب نباشد اصلاً و حساب مخصوص اهل اسلام است و همچنين حضرت پيغمبر9 فرمودند كه هركس را حساب كنند عذاب ميشود پس اين حديث هم با آيه قرآن كه گذشت دلالت ميكند بر آنكه مؤمن كامل را حساب نكنند چرا كه او را عذاب نميكنند پس
«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 280 *»
معلوم شد كه حساب مخصوص مسلمين است از شيعه و غير شيعه.
و اما آنكه شيعه را حساب ميكنند و ولايت اهلبيت: بر جميع گناهان غالب ميآيد به جهت حديثي كه شيعه و سني روايت كردهاند كه حب علي7 حسنهايست كه هيچ گناه با آن ضرر ندارد و بغض او گناهي است كه هيچ حسنهاي با آن نفع ندارد پس چون عاصيان شيعه ولايت را دارند و گناه به ايشان ضرر ندارد پس ايشان هم حساب نشوند چرا كه هركس را حساب كنند عذاب شود و اين طايفه عذاب نشوند پس آنچه رسيده است در حساب مؤمنان حساب آسان است كه عرض باشد يعني محض اظهار حساب به ايشان به جهت آنكه اعتراف كنند و بر حساب آنها جز موالي آنها كسي ديگر مطلع نشود چنانكه پيش شنيدي و به شفاعت ائمة ايشان امر ايشان بگذرد و از اين است كه از حضرت امير7 روايت شده است كه روز قيامت منادي ندا ميكند يا علي داخل بهشت شو تو و شيعيان تو حسابي بر تو و بر ايشان نيست پس داخل بهشت ميشوند و متنعم ميشوند تا آنكه فرمود منادي ندا ميكند كه بخوريد و بياشاميد گوارا كه رحمن به شما نظري كرده كه فقري بر شما نيست و حسابي و عذابي بر شما نيست و حضرت پيغمبر9 فرمودند كه سابق داخل بهشت ميشود بيحساب و ميانهرو حساب ميشود حساب آساني و ظالم نفس خود حبس ميشود در روز پنجاههزار سال تا حزن داخل دل او شود پس رحم ميكند خدا او را و داخل بهشت كند و حضرت صادق7 فرمودند كه مردم سهقسمت ميباشند قسمي زير سايه عرشند روزي كه سايهاي جز آن نيست و قسمي بر ايشان است حساب و عذاب و قسمي روهاشان مثل روهاي آدميزاد است و دلهاشان دلهاي شياطين و فرمودند كه خدا مبعوث ميكند شيعه ما را روز قيامت با هرچه دارند از گناه و غير گناه با روهاي سفيد و عيبهاي پوشيده، سوار ميشوند بر ناقههايي از ياقوت و در ميان بهشت ميگردند مائدهها براي ايشان گذارده ميشود پس هميشه از آن ميخورند و مردم در حسابند و اين است قول خدا انّ الذين سبقت لهم منا الحسني اولئك عنها مبعدون لايسمعون حسيسها و هم فيما اشتهت انفسهم
«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 281 *»
خالدون.
پس حساب مخصوص كساني باشد كه از مسلمين ميباشند و لكن به قدر ذرهاي عداوت نداشتهاند و به گوش ايشان امر ولايت نخورده يا نفهميدهاند پس اين جماعت را حساب كنند، اگر گناه و صوابشان مساوي است از اهل اعرافند و اگر گناهشان بيشتر است از اهل جهنم يعني به جهنم ميروند تا آنكه از گناهان خود پاك شوند و دليل بر اين دو طايفه آيات بسيار از كتاب است و هر آيهاي كه دلالت بر آن دارد كه به معصيت به جهنم ميروند مخصوص اين طايفه آخري باشد و احاديث بسيار هم بر احوال اين دو طايفه دلالت دارد از آن جمله روايتي است كه از حضرت صادق7 رسيده است كه فرمودند اعراف تلهايي است ميان بهشت و جهنم و ائمه ميايستند بر اعراف با شيعيان خود و مؤمنان پيشي گرفتهاند به جنت بيحساب پس ائمه ميفرمايند به شيعيان خود كه گناهكارند كه نظر كنيد به برادران خود كه پيشي گرفتهاند به بهشت بيحساب تا آنكه فرمود كه ائمه ميفرمايند به كسانيكه در جهنمند از دشمنان كه اينها شيعيان منند و برادران منند كه شما در دنيا قسم ميخورديد كه اينها را خدا رحمت نميكند پس به شيعيان ميفرمايد كه داخل بهشت شويد كه خوفي بر شما نيست و محزون نميشويد. پس از اين حديث شريف معلوم شد كه اصحاب اعراف از مواليانند اگرچه از پستتر آنها باشند و نيستند از جمله سابقان كه صواب ايشان بر خطايشان غالب آمده باشد كه داخل بهشت شوند بيحساب و نيستند داخل آن جماعت كه گناهشان بر صوابشان غالب آمده باشد پس داخل جهنم شوند چنانكه حضرت باقر7 فرمودند در خصوص اصحاب اعراف كه واللّه ايشان نه مؤمنند و نه كافر اگر مؤمن بودند داخل جنت ميشدند چنانكه مؤمنان داخل شدند و اگر كافر بودند داخل آتش ميشدند چنانكه كفار داخل شدند و لكن ايشان قومي هستند كه مساوي شده است حسنههاي ايشان و گناههاي ايشان تا آنكه فرمودند كه اگر خدا بخواهد داخل بهشت ميكند ايشان را به رحمت خود و اگر بخواهد ميكشاند ايشان را به آتش به گناهانشان و ظلم نكرده است ايشان را تا آخر حديث پس مراد از اينكه فرمودند ايشان مؤمن نيستند و حال آنكه در حديث سابق
«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 282 *»
فرمودند كه از شيعيانند آنست كه مؤمن حقيقي نيستند كه ولايت ايشان قوي باشد و اگر ولايتشان قوي بود هرآينه بر معاصي ايشان غلبه ميكرد پس مؤمن حقيقي نيستند و لكن دوستي فيالجمله داشتهاند پس از اين جهت اسم شيعه بر ايشان گفته شده نميبيني كه شعاع چراغ مراتب دارد در اول نور غالب است بر ظلمت در وسط نور و ظلمت مساوي شود و چون به نهايت دوري رسد نهايت ضعف پيدا كند به طوري كه غلبه بر ظلمت نتواند كرد پس از اين جهت كه نور و ظلمت اصحاب اعراف مساوي شده ميان بهشت و دوزخ ماندهاند و آنچه از آيات و اخبار برميآيد آنقدر در اعراف ميمانند كه ظلمت ايشان ضعيف شود و آخر غلبه با نور شود به شفاعت اوليا پس به ايشان بگويند كه داخل جنت شويد و به اين واسطه كه فيالجمله نوري دارند و آخر غالب ميآيد به ايشان شيعه گفتند و به جهت مساويبودن نور و ظلمت ايشان را نه كافر گفتند و نه مؤمن و لكن آخر مستحق اسم ايمان بشوند و لكن ايمان ناقصي و ايشان را در حظاير بهشت جا دهند با مؤمنين جن چنانكه از امام7 پرسيدند از حال مؤمنين جن داخل بهشت ميشوند فرمودند نه و لكن خدا را حظايري است ميان بهشت و دوزخ ميباشند در آن مؤمنان جن و فساق شيعه.
و اما آنچه دلالت كند بر احوال كساني كه گناه ايشان غالب است بر صواب ايشان از مسلمين غافلين كه حجت بر ايشان تمام نشده است يا از فرقه اثنيعشريه كه بعضي مقامات و فضايل و شروط ايمان را نفهميدهاند و نشنيدهاند و از اين جهت اقرار نكردهاند بلكه صرف اقرار مجهولي پستي دارند به آنها پس اين جماعت به عصيانشان حساب شوند و هرگاه زياده آيد گناه ايشان بر صوابشان و كفايت نكند معصيت آنها را صدمات دنيا و برزخ و اهوال آخرت و ترسهاي عرصات، معذب ميشوند در اعلي طبقات جهنم تا آنقدر كه گناهشان بسوزد آنگاه ايشان را از جهنم بيرون آورند و جهنميين ايشان باشند و در ايشان ميفرمايد خداوند عالم و اما الذين شقوا ففي النار خالدين فيها مادامت السموات و الارض الا ماشاء ربك يعني اشقيا در جهنم مخلدند مگر آن كسانيكه خدا بخواهد ايشان را بيرون آورد و حضرت امام رضا7
«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 283 *»
فرمودند كه خدا داخل آتش نميكند مؤمن را و حال آنكه وعده بهشت كرده است به آن و بيرون نميكند كافر را از آتش و حال آنكه وعده جهنم و خلود كرده است به آن و گناهكاران اهل توحيد داخل جهنم ميشوند و بيرون ميآيند و شفاعت بر ايشان جايز است تا آخر خبر. و شك نيست كه مراد از اهل توحيد يهود و نصاري نيستند بلكه كسانيند از اهل اسلام كه اقرار به پيغمبر9 دارند و به شرايع اسلام معتقدند و لكن حجت ولايت بر ايشان تمام نشده است يا اقرار جزئي به ائمه دارند و لكن حجت در فضايل بر ايشان تمام نشده است پس اين جماعت داخل جهنم بشوند چنانكه فرمود حضرت ابوجعفر7 به درستي كه قومي ميسوزند در آتش تا ذغال شوند آنگاه ادراك كند ايشان را شفاعت پس ميبرند آنان را نزد نهري كه بيرون ميآيد از ترشح اهل جنت پس غسل ميكنند از آن و ميرويد گوشتها و خونهاي ايشان و خشكي آتش و بدهيئتي آتش از تن ايشان برود و داخل بهشت شوند و ناميده ميشوند جهنميان پس همگي دعا كنند كه خدايا اين اسم را از ما بردار پس آن اسم از ايشان برداشته شود بعد فرمودند كه دشمنان علي مخلدند در آتش، شفاعت ايشان را درك نميكند و در حديثي حضرت صادق7 فرمودند در خصوص جهنميين كه آنها با اولياء خدا سكنا نكنند و ميانشان واللّه منزلهاي است و فرمود كه بهشت آنها پستتر است و جهنم آنها غير جهنم است مجملاً كه اين جماعت هم داخل جهنم بشوند و بعد به شفاعت اوليا بيرون آيند و احاديث بسيار دلالت كند بر اين مطلب و بسا آنكه در بعضي اخبار اين جماعت را هم از دوستان شمرده باشند و اسم شيعه و محب بر ايشان گويند زيرا كه ولايت اصل هر خير است و هر خيري از فروع آنست و هركس هر خيري دارد متمسك به فرعي از فروع ولايت است پس به واسطه آن ميتوان آن را ولي گفت اگرچه حقيقي نباشد و چون خدا حتم كرده است كه متمسك به ولايت مخلد در آتش نشود و متمسك به عداوت داخل بهشت نشود بايد هركس كه خيري آخرتي دارد كه آن خيري ذاتي است نجات يابد اگرچه بعد از مدتي باشد پس اين جماعت چون مقر به توحيد و نبوت بودند
«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 284 *»
يا آنكه مقر به توحيد و نبوت و ولايت بودند و لكن ولايت ضعيفي كه اقرار به فضايل از راه جهالت نداشته و عمل به شرايع از غلبه هوي نكرده و حقوق اخوان را از راه كبر و ساير صفات ضميمه غير عداوت بجاي نياورده پس همان اقرارشان از فروع ولايت بوده و بايست چون اين نجاسات از تن ايشان پاك شود آخر نجات يابند و در رتبه حظاير بهشت كه تمسك به فروع ولايت است سكنا كنند پس به شفاعت مواليان خود نجات خواهند يافت.
اما آنكه گناهكاران ساير فرق اسلام كه حجت بر ايشان تمام نشده داخل جهنم ميشوند كه دليلش گذشت و معلوم است و آيات كتاب شهادت ميدهد به آن.
و اما آنكه از شيعه هم داخل جهنم ميشوند آن حديثي است كه امام حسن عسكري7 فرمودند در تفسير اين آيه كه قالوا لنتمسّنا النار ا÷ اياماً معدودة فرمودند كه رسول خدا فرمود9 كه ولايت علي حسنهايست كه با آن گناهي ضرر ندارد اگرچه بزرگ باشد مگر آنچه به جهت پاكي به گناهكاران ايشان برسد به واسطه محنت دنيا و بعضي در آخرت تا آنكه نجات يابد به شفاعت آقايان طيب و طاهر خود و دوستي دشمنان علي و مخالفت علي7 گناهي است كه نفع نميكند با آن چيزي مگر نفعي كه به ايشان رسد به واسطه طاعاتشان در دنيا به نعمت و صحت و وسعت پس وارد آخرت ميشود و نيست برايشان مگر عذاب دائمي پس فرمود كسيكه انكار كند ولايت علي را7 نميبيند به چشم خود بهشت را هرگز مگر آنكه نشان او دهند كه اگر تو دوست بودي اينجا جاي تو بود پس حسرت و پشيماني او زياده شود و كسيكه دوستي علي را داشته باشد و بيزاري جسته باشد از دشمنان او و تسليم كرده باشد از براي دوستان او نميبيند آتش را به چشم خود مگر آنكه نشان او دهند كه اگر تو اينطور نبودي اينجا جاي تو بود و مگر آنكه او را داخل كنند در جهنم اگر مسرف بوده بر نفس خود آنقدر كه به حد كفر نرسيده باشد طاهر شود به جهنم چنانكه طاهر ميكند انسان چركشده بدن خود را به حمام پس از آنجا بيرون آيد به شفاعت آقايان خود پس رسول خدا فرمود كه تقوي پيشه كنيد اي گروه شيعه كه جنت از شما نميگذرد اگرچه دور كند آن را
«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 285 *»
عملهاي قبيح شما پس تنافس كنيد در درجات بهشت عرض كردند كه آيا داخل جهنم ميشود كسي از دوستان تو و دوستان علي فرمود كسيكه چرك كند نفس خود را به مخالفت محمد و علي و در حرامها بيفتد و ظلم كند مؤمنين و مؤمنات را و مخالفت كند آنچه را كه براي او قرار داده باشند از شريعتها ميآيد روز قيامت چركن و محمد و علي8 به او ميگويند اي فلان تو چركني و خوب نيستي از براي رفاقت نيكان و معانقه حور حسان و ملائكه مقربان به آنجا نميرسي مگر آنكه طاهر شوي از اين گناهان پس داخل ميكنند او را در طبقه اعلاي جهنم و عذاب ميكنند آن را به بعض گناهانش و بعضي از گناهكاران هستند كه سختيهاي محشر به ايشان ميرسد به بعضي گناهانشان پس آقايان او ميفرستند خوبان شيعه را كه آنها را برميچينند از اينجا و از آنجا چنانكه مرغ دانه برميچيند و بعضي از گناهكاران هستند كه گناهشان كمتر و سبكتر است پس پاك ميشود به سختيها و بلاها از سلاطين و غير ايشان و از آفات در تنشان در دنيا تا در قبر داخل شود و پاك باشد و بعضي از ايشان مرگش نزديك شود و هنوز گناهي بر آن مانده پس نزع روحش سخت شود و كفاره او شود و اگر گناهي بر او مانده باشد دهشت و حيرت و اضطراب در روز مرگ به او دست دهد و مردم گرد او نيايند و ذلتي به او رسد و كفاره او شود و اگر باز گناهي مانده باشد هنوز به لحد نگذاشته مردم متفرق شوند پس پاك ميشود و اگر گناهانش عظيمتر باشد و بيشتر پاك ميشود از آنها به سختيهاي قيامت و اگر بيشتر و عظيمتر باشد پاك ميشود از آنها در طبق بالاي جهنم و اينها سختترين دوستان ما هستند در عذاب و گناهشان بزرگتر است به درستي كه اينها را شيعه نميگويند و لكن به ايشان دوستان گويند و دوستان دوستان و دشمنان دشمنان به درستي كه شيعه ما كسي است كه متابعت ما كرده باشد و پيروي آثار ما را نموده باشد و اقتداي به اعمال ما كرده باشد، تمام شد موضع حاجت از حديث شريف. پس از اين حديث هم معلوم شد كه جمعي هستند از دوستان آلمحمد: كه مخالفتشان به سر حد اعلي رسيده كه در آن به غير همان محبت ناقص چيزي نگذاشتهاند و همانقدر است كه ايشان را به حد كفر
«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 286 *»
نرسانده و محرمات را بجا آوردهاند و ظلم به مؤمنين و مؤمنات كردهاند و مخالفت شريعتها نموده پس چنين كسان البته به طبقه اعلاي جهنم بروند تا طاهر شوند بعد ايشان را شفاعت درك كند و در حظاير بهشت سكنا كنند.
و چون كلام به اينجا رسيد مناسب شد كه عرض كنم كه چون مردم را سهرتبه است يكي رتبه دنيايي و يكي رتبه برزخي و يكي رتبه آخرتي عملهاي ايشان هم نيز سه باشد عملهاي دنيايي كه از ظاهر ايشان سرزده به واسطه بعضي اسباب و فكري و همّي در آن ندارند و دويم عملهاي برزخي كه به فكر و عزم و خيال آنها را بجا آوردهاند و در آنها سعي كردهاند و همتي گماشتهاند و سيوم عملهاي آخرتي كه به آنها محبت ورزيدهاند و هركس با ايشان در آن عملها شريك بوده آنها را دوست داشتهاند و هركس مخالف بوده از او بدشان ميآمده و پيشتر شرح اينها شده است ظاهراً پس عملها سهجوره است و جزاها هم ميبينيد كه سهجوره است بعضي مصيبتها و نعمتها كه در دنيا به مردم ميرسد بعضي ديگر را در برزخ ميبينند و بعضي را در آخرت پس لابد بايد حساب هم سهجوره باشد يكي حساب دنيايي و مكافات دنيايي يكي حساب برزخي و مكافات برزخي يكي حساب آخرتي و مكافات آخرتي و تا حساب نشود مقدار عذاب و نعمت هركس معلوم نشود و خدا عدل است پس معلوم شد كه بايد در هر سهجا حساب باشد اما حساب هرجا بر حسب آنجا باشد و با اسباب و مقتضاي آنجا پس در اينعالم مردم حسابشوند اگرچه حسابكننده را نبينند چنانكه رزق ميخورند و رزقدهنده را نميبينند و جزاي هركس به هركس برسد و هيچ بدي به مردم نميرسد در اين دنيا مگر به واسطه معصيتي كه كرده است اگرچه خاري به پاي او برود كه لامحاله به واسطه معصيت است چنانكه عقل و نقل شهادت ميدهند و لكن اينجا مردم به واسطه غفلت و فرورفتن در دنيا حسابكننده را نميفهمند و آثار آن را ميبينند چنانكه رزقدهنده را نميفهمند و رزق آن را ميبينند چنانكه از امام7 پرسيدند چگونه خدا حساب ميكند و مردم او را نميبينند فرمودند چنانكه رزق ميدهد ايشان را و او را نميبينند و فرمودند كه خدا را
«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 287 *»
كاري از كاري باز نميدارد و محاسبهاي از محاسبهاي پس چون حساب يكي را كند او در همان حال حساب كل را ميكند و تمام ميشود حساب كل به تمامشدن حساب يك نفر اين است كه خدا ميفرمايد خلقت شما و بعثت شما نيست مگر مثل يك نفس تمام شد حديث. مجملاً عمل دنيايي حساب دنيايي ميخواهد و جزاي دنيايي و بيش از اين تفصيل اين رساله گنجايش ندارد و عمل برزخي حساب برزخي ميخواهد و جزاي برزخي و از اين جهت وارد شده است كه حضرت سيد شهدا7 در رجعت حساب خلايق را ميكنند و عالم رجعت از جور عالم برزخ است و از اين جهت بهشت برزخ آشكار ميشود و عرضهاي دنيا زايل ميشود و عملهاي آخرتي حساب آخرتي ميخواهد و در جميع عالمها محاسب و حاكم آلمحمدند: و ملك ملك ايشان است با هر اسباب كه صلاح ميدانند و با هر زبان كه ميخواهند حساب خلايق را ميكنند، در زيارت جامعه ميخواني كه اياب الخلق اليكم و حسابهم عليكم يعني بازگشت خلق به سوي شماست و حسابشان بر شماست و همينقدر هم در احوال حساب كفايت كرد انشاءاللّه.
فصل
در شفاعت است و اين هم از مسائلي است كه اقرار به آن واجب و فهم آن از مكملات ايمان است پس چنانكه ساير مسائل را در اين كتاب حل نموديم و حقيقت آنها را آشكار كرديم اين مسئله را هم حل ميكنيم به حول و قوه خدا و اول چند حديث به جهت تبرك ذكر ميكنيم. مرحوم مجلسي از حضرت پيغمبر9 روايت كرده است كه فرمودند هركس ايمان به شفاعت من نياورد خداوند شفاعت مرا به او نرساند و از حضرت صادق7 روايت كرده است كه فرمودند شيعيان ما از نور خدا خلق شدند و به سوي او باز ميگردند واللّه شما ملحق ميشويد به ما روز قيامت و ما شفاعت ميكنيم پس شفاعت ما قبول ميشود و واللّه كه شما شفاعت ميكنيد پس شفاعت شما قبول ميشود و مردي از شما نيست مگر آنكه بلند ميشود از جانب چپ او آتشي و از جانب راست او بهشتي پس داخل ميكند دوستان خود را در بهشت و دشمنان
«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 288 *»
خود را در جهنم و از حضرت پيغمبر9 روايت كرده است كه فرمودند چون در مقام محمود بايستم شفاعت ميكنم در اصحاب گناهان كبيره از امت خودم پس خدا قبول ميكند شفاعت مرا واللّه شفاعت نخواهم كرد در كسيكه اذيت كرده باشد ذريه مرا و از حضرت باقر7 روايت كرده است كه فرمودند از براي رسول خداست شفاعت در امت او و از براي ماست شفاعت در شيعيانمان و از براي شيعيان ماست شفاعت در اهالي خودشان پس فرمود كه به درستي كه مؤمن شفاعت ميكند در مثل ربيعه و مضر و مؤمن شفاعت ميكند حتي از براي خادمش ميگويد اي پرورنده حق خدمت مرا ملاحظه كن مرا از گرما و سرما محافظت ميكرد و حضرت پيغمبر9 فرمودند كه شفاعت من در اصحاب كباير است مگر اهل شرك و ظلم و آن حضرت فرمودند كه چون روز قيامت شود حساب شيعيان ما را به ما گذارند پس كسيكه مظلمهاي ميان او و خدا باشد حكم ميكنيم در آن و خدا قبول ميكند و هركس مظلمه او ميان او و مردم باشد طلب بخشش ميكنيم از ايشان پس ميبخشند به ما و هركس مظلمه او ميان او و ما باشد ما سزاوارتريم كه عفو كنيم و بگذريم و حضرت صادق7 فرمودند كه هيچكس از اولين و آخرين نيست مگر آنكه محتاج است به شفاعت محمد9 روز قيامت و آن حضرت فرمودند كه چون روز قيامت شود عالم و عابد را محشور كنند پس چون بايستند نزد خداوند عالم به عابد بگويند برو به بهشت و به عالم بگويند بايست و شفاعتكن براي مردم به نيكي ادبكردن تو ايشان را و حضرت پيغمبر9 فرمودند هيچ اهل خانهاي نيست كه يكي از ايشان داخل بهشت شود مگر آنكه همه داخل شوند عرض كردند چگونه ميشود اين فرمودند شفاعت ميكند درباره ايشان حتي آنكه خادم او ميماند ميگويد اي پروردگار، خدمتكارك من مرا از سرما و گرما نگاه ميداشت پس شفاعت او قبول ميشود درباره آن و فرمودند خفيف نشمريد شيعه علي را7 زيرا كه يكي از ايشان شفاعت ميكند از براي عدد ربيعه و مضر و شخصي به حضرت باقر7 عرض كرد كه ما
«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 289 *»
همسايهاي داريم كه همه معصيتها را بجا ميآورد حتي آنكه نماز را ترك ميكند چه جاي چيزهاي ديگر فرمودند سبحاناللّه بزرگ نموده است اين آيا خبر ندهم شما را به كسيكه بدتر از اين است عرض كرد چرا فرمودند ناصب ما بدتر است از اين آگاه باش كه نيست بندهاي كه ذكر شود نزد او اهلبيت پس رقت كند از براي ياد ما مگر آنكه ملائكه دست ميمالند به پشت او و آمرزيده ميشود گناهان او همگي مگر آنكه گناهي بكند كه او را از ايمان بيرون كند و شفاعت مقبول است و قبول نميشود شفاعت در ناصب و مؤمن شفاعت ميكند از براي همسايه خود و حال آنكه هيچ حسنهاي ندارد ميگويد خدايا همسايه من منع ميكرد از من اذيت را پس شفاعت او قبول ميشود پس خدا ميفرمايد كه من پرورنده توام و من سزاوارتر كسي هستم كه از عوض تو مكافات كنم پس او را داخل بهشت ميكند و حال آنكه هيچ حسنهاي ندارد و پستتر مؤمنان شفاعت ميكند از براي سينفر در اين وقت اهل جهنم گويند كه ما شفاعتكنندهاي نداريم و صديقي نداريم و موسي بن جعفر7 فرمودند كه پيغمبر9 فرمود كه شفاعت من از براي اهل معصيتهاي كبيره است اما نيكوكاران چيزي بر ايشان نيست عرض كردند اي پسر رسول خدا چگونه ميباشد شفاعت از براي اهل كباير و حال آنكه اهل كباير پسنديده نيستند فرمودند كه هيچ مؤمني نيست كه گناهي بكند مگر آنكه از آن بدش ميآيد و پشيمان ميشود از آن و پيغمبر9 فرمودند كه پشيماني توبه است و فرمودند كه هركس از حسنه خودش خوشش آيد و از بدي خودش بدش آيد آن مؤمن است پس كسي كه پشيمان نشود بر گناهي كه كرده است مؤمن نيست و شفاعت براي او واجب نيست و ظالم ميباشد و خدا ميفرمايد ظالمان دوست و شفيع مطاع ندارند عرض كردند اي پسر رسول خدا چگونه مؤمن نيست كسيكه پشيمان نشود از گناهي كه كرده فرمودند نيست كسيكه معصيتي بكند و بداند كه خدا عقاب ميكند او را مگر آنكه پشيمان ميشود و همينكه پشيمان شد توبه كرده است و مستحق شفاعت است و همينكه پشيمان نشود مُصرّ است و گناه مُصرّ آمرزيده نشود
«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 290 *»
چرا كه او ايمان به عقوبت ندارد و اگر مؤمن به عقوبت بود هرآينه پشيمان ميشد. و احاديث در اين باب زياده از حد است و بعضي از عمدههاي آنها را ذكر كرديم.
اما سرّ شفاعت، بدان كه اصل شفاعت در زبان عربي به معني جفتشدن است و ياور را شفيع گويند چرا كه با تو همراه ميشود در اصلاح عمل تو و قضاي حاجت تو پس شفاعت به معني ياري و كمك باشد و شفيع كسي است كه كمك تو كند تا امر تو به انجام رسد. پس چون اين مطلب را دانستي عرض ميكنم كه خداوند عالم خلق خود را از نور و ظلمت آفريده پس هركسي در او نوري است و ظلمتي است حال مردم مختلفند در نور بعضي از مردم نورشان كمتر است و ظلمتشان غالب بعضي از ايشان نور و ظلمتشان مساوي است و بعضي مردم نورشان غالب است پس اول را ناقص گوييم كه نورش از حاجت خودش كمتر باشد و بعضي از مردم تامند كه نور به قدر حاجت خود دارند و زياده ندارند و بعضي از مردم كاملند و نور زياده از حاجت خود دارند و ديگر مرتبه زيادتي مختلف شود و مثلي در اين خصوص بايد.
هر چيز كه در اين عالم است از چهار عنصر مخلوق است آتش و هوا نور است و آب و خاك ظلمت پس بعضي از چيزها نورش كمتر از خودش است لهذا پيدا نيست و در پيدايي محتاج به نور ديگري است مانند آجر و كلوخ كه خودش پيدا نيست بينور ديگري و بعضي چيزها نورشان مساوي خودشان است پس همان خودش پيداست و ديگر زياده از خود ندارد كه جاي ديگر را نوراني كند مانند آتش سرخ كه خودش پيداست ولي جايي را روشن نميكند و بعضي چيزها هست كه قابليتش كه جهت آبي و خاكيش باشد لطيف شده و ظلمتش نازك گشته و از پس پرده قابليتش نور جلوهگر شده است به حدي كه خود را نموده و جاي ديگر را هم روشن ميكند مانند چراغ و اين قسم مراتب دارد مثل چراغ و مشعل و آفتاب جهانتاب ديگر تا چقدر قابليتش لطيف شود و چقدر نور در آن ظاهر شود و خداوند عالم را بخل نيست بلكه به جايي ميرسد كه هزارهزار عالم را روشن كند مانند مشيت خدا كه نور آن همه عالمها را روشن كرده.
پس عرض ميكنم كه مردم هم چنين باشند مخلوق از نور و ظلمت
«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 291 *»
ميباشند طاعتهاي ايشان از جهت نور ايشان سرميزند و معصيتهاي ايشان از جهت ظلمت ايشان به وجود ميآيد پس بعضي از مردم نورشان ضعيف است و ظلمتشان غالب لهذا از ايشان طاعت كم و معصيت بسيار بروز ميكند پس نميتوانند كه سبب نجات خود شوند و جزاي آن معصيتها آنها را هلاك ميكند مگر آنكه صاحب نوري ايشان را نوراني كند و به فضل نور او مقتضاي آن معصيتها از ايشان دور ميشود مانند طفلي كه مقتضاي ضعف و نقاهتش آنست كه در راه رفتن بيفتد و سر و صورت او بشكند ولي چون آدمي قوي به فضل قوت خود زير بازوي او را بگيرد فضل قوت قوي منع اثر افتادن و منع اثر ضعف از او بكند پس نيفتد و جاييش نشكند و اين مثل عاصيان است و بعضي از مردم هستند كه نور و ظلمت ايشان مساوي باشد و آنقدر نباشد كه به جاي ديگر بتابد پس طاعت ايشان همانقدر باشد كه گليم خود را به اصطلاح از آب بكشند و ديگر ايشان را آنقدر قوت نباشد كه به مورچهاي توانند تقويت كرد و نفع رساند پس اين جماعت عابدانند چنانكه شنيدي كه به عابد ميگويند به بهشت رو و به عالم ميگويند بايست و شفاعت كن و جمعي ديگر هستند كه نور ايشان زياده از وجود خود ايشان است خود را نوراني دارند و كسي ديگر را هم ميتوانند نوراني كنند و اين جماعت عالمان باشند پس معلومشد كه شفاعت مخصوص علما باشد و ديگر كسي را در شفاعت بهره نباشد و اين است كه خدا ميفرمايد لايملكون الشفاعة ا÷ من شهد بالحق و هم يعلمون يعني مالك شفاعت نيست كسي مگر آنكه مشاهده كرده باشد چيزها را به چشم حقبين و عالم باشد پس شفاعت مخصوص عالم باشد و مراتب علما مختلف است بعضي از مردم آنقدر علم زياده از خود دارند كه ميتوانند سينفر را نجات دهند و تعليم و تأديب نمايند بعضي آنقدر علم دارند كه ميتوانند صدنفر را تعليم كنند بعضي شهري را بعضي اقليمي را بعضي عالمي را بعضي عالمها را به قدر اختلاف مراتب ايشان و ادني مؤمن اهلبيت خود را شفاعت كند چرا كه در دار دنيا مطيع خدا بوده و خدا فرموده قوا انفسكم و اهليكم ناراً يعني نفسهاي خود و اهل خود را از آتش جهنم نگاه داريد پس در دار
«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 292 *»
دنيا تأديب و تعليم ايشان كرده لامحاله پس در دار آخرت شفاعت آنها را ميكند لامحاله پس شفاعت در آخرت به قدر تعليم و هدايت است در دنيا بلكه عرض ميكنم كه همان شفاعت در دار دنيا كه جلوه ميكند به صورت هدايت و تعليم جلوه ميكند و همين هدايت و تعليم كه به آخرت ميرود به صورت شفاعت جلوه ميكند پس شفاعت روح تعليم است و تعليم جسد شفاعت بدون تفاوت پس از اين جهت ميفهمي كه شفاعت كار علماست نه عابدان چرا كه عابد به گوشهاي خزيده و در صدد آنست كه جان خود را نجات دهد و ديگر فكر كسي نيست و اما علما خود را در غرقاب معاشرت و صدمة ملاقات مردم انداختهاند و مردم را از غرقاب جهالت و ضلالت و طوفان هلاكت مانند ملاح ميربايند و اگر چشم داشته باشي ميبيني همين عالم را صحراي قيامت چنانكه خدا ميفرمايد كلا لوتعلمون علم اليقين لترونّ الجحيم يعني اگر علماليقين داشته باشيد ميبينيد جهنم را پس در همين عالم كه ظاهر صحراي قيامت است و مردم همه در حضور خداوند ايستادهاند و در گرو اعمال خودند ميبينيد كه علما مانند باز كه صيد خود را ميربايد يا مانند مرغ كه دانه ميربايد مردم را از ميان اين خلق منكوس برميچينند و از غرقاب هلاكت نجات ميدهند و عابد در بهشت خانه خود به راحت نشسته و به لذت خود مشغول است پس شفاعت مخصوص آنان باشد كه نور آنها زياده از آنهاست و به ساير مردم هم ميرسد و كسي كه نور آن زياد از خود او باشد و به ساير مردم هم ميرساند البته هادي و عالم بايد باشد.
حال مراتب علما مختلف است و اعلي درجات علم مخصوص ذات مقدس پيغمبر است9 و نور آن بزرگوار آنقدر زياد از خود آن بزرگوار است كه عرصه سرمد و دهر و زمان را پر كرده است و جميع هزارهزار عالم به نور آن بزرگوار روشن شده است و از اين جهت آن بزرگوار هادي جميع كاينات شده است و جميع ماسوياللّه از امت اويند و هدايت يافته به نور او و از اين جهت فرمودند كه جميع خلق از اولين و آخرين محتاج به شفاعت محمد9 ميباشند و پس از آن بزرگوار كسي كه نور او فاضل از ذات خود اوست حضرت اميرمؤمنان
«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 293 *»
7 است و ذريه طاهرين او: چرا كه ايشان نفس مقدس پيغمبرند صلوات اللّه عليه و آله و از نور او و طينت او هستند بدون تفاوت پس نور ايشان هم جميع ملك را فراگرفته است چنانكه در دعا ميخواني و بنور وجهك الذي اضاء له كل شيء يعني اي خداوند تو را به نور رخساره خودت كه هر چيزي را روشن كرده قسم ميدهم و رخساره خدا ايشانند و نور ايشان جميع چيزها را روشن كرده است و از اينجهت ايشان هادي كل ملك هستند و مبعوث بر جميع موجودات هستند و پس از ايشان پيغمبران و اوصياي ايشان: نور ايشان زياده از خود ايشان است و به قدري است كه هركس در زير پاي ايشان است به نور ايشان روشن است زيرا كه از نور ايشان خلق شدهاند و ايشان هم به قدر قوت نور خود هريك هادي خلق هستند و تفاوت علمشان به قدر تفاوت نور ايشان است و پس از ايشان نقبا و نجبا هستند كه ايشان علماي امت ميباشند بعد از پيغمبران و شروط اقرار به انبيا هستند و ايشان هاديان خلقند بعد از آقايان خود و به منزله پيغمبران ميباشند در ميان خلق و هادي و معلم خلق ميباشند و پس از ايشان ساير علماي ظاهري و حكماي ظاهري ايشان هم معلمان و هاديان خلقند هريك به قدر قوت نور خود و بعد از ايشان طلاب علوم آلمحمد: و محبان علم كه عمر خود را صرف در طلب علوم و تعليم مقدمات آن به طوري كه از آلمحمد: رسيده است مينمايند و پس از ايشان تابعان علما كه مسائل دين خود را از علما اخذ ميكنند به قدر كفايت خود و عيال خود و به مقتضاي قوا انفسكم و اهليكم ناراً خود به آن عمل ميكنند و به اهل و عيال خود ميرسانند پس اينها همه طبقه علماست و اين جماعت همه نورشان زياده از وجود خود ايشان است لكن هركس به قدر قابليت خود قدري نوربخشند و اينها همه طبقات شفعا هستند كه شفيع ميشوند براي غير هريك به قدر قوه خود و از اين است كه فرمودند كه هريك از مؤمنين شفاعت ميكنند مادون خود را و از انبيا گرفته تا پايين همه محتاج به شفاعت ميباشند چرا كه هركس در او ظلمتي هست مقتضاي ظلمت او تمام نميشود مگر به واسطه نور آن كس كه بالاتر از اوست پس
«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 294 *»
آلمحمد: شفاعت براي انبيا كنند و آنچه از ايشان خلاف اولي سرزده است مقتضايش به واسطه شفاعت آلمحمد: باطل ميشود بعد ايشان شفاعت ميكنند از براي نقبا و نجبا و اگر از ايشان صغيرهاي سرزده مقتضايش به شفاعت پيغمبران باطل ميشود بعد ايشان شفاعت ميكنند از براي علما و حكما و اگر از ايشان احياناً كبيرهاي سرزده است به واسطه شفاعت نقبا و نجبا باطل ميشود و همچنين هر طبقهاي بعد از آنكه كارشان گذشت شفاعت ميكنند از براي هركس كه بعد از ايشان است تا آنكه آن تابع آخري كه كارش گذشت شفاعت ميكند از براي اهل و عيال خود و جميع اينها در زير شفاعت پيغمبر9 داخل ميشوند و اين طبقه همه شفيع نجاتند و سلسله نور و خيرند.
و از آن طرف شفيعان ظلمت باشند كه ياور گمراهي و گمراهان هستند از براي آنها هم مرتبههاست چرا كه آنها هم جماعتي هستند كه كفرشان و نجاستشان زياده از وجود خود ايشان است پس خود را گمراه كردهاند و آنقدر قوت در گمراهي و كفر دارند كه جمعي ديگر را هم ميتوانند گمراه كرد پس اول ايشان غاصبان حق آلمحمدند: كه خدا لعنت كند آن غاصبان را و بعد از ايشان علماي آن سلسله كه هريك محكمكننده بنيان كفر آنها هستند و دليلآورنده بر اثبات آنها هستند و به طور باطل حقيت براي آنها اثبات ميكنند و پس از آنها پيروان ايشان كه از ايشان آموخته و به اهل و عيال خود ميرسانند پس اين طبقه هم شفيعان گمراهي ميباشند اين است كه خدا ميفرمايد من يشفع شفاعة حسنة يكن له نصيب منها و من يشفع شفاعة سيئة يكن له كفل منها يعني هركس شفاعت كند شفاعت نيكويي از براي او هم نصيبي است از آن شفاعت چرا كه گفتهاند الدالّ علي الخير كفاعله يعني دلالتكننده بر خير مثل كنندةخير است و هركس شفاعت كند شفاعت بدي از براي او هم نصيبي از آن شفاعت است چرا كه الدالّ علي الشرّ كفاعله يعني كسيكه دلالت بر شر ميكند مثل كنندة شر است پس چه بسيار مردم كه شفيع شرند و علامت حق و باطل آشكار است چرا كه آلمحمد: ميزان حقند در ميان عالم و انبيا و اوصياي ايشان هم ترازوي عدلند
«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 295 *»
هركس علمهاي ايشان را در ميان خلق پهن ميكند و سنت ايشان را در ميان مردم جاري ميكند و دايم علمشان و قولشان و كتابشان ذكر آلمحمد است: آنها شفعاي خيرند و هركس ذكر ايشان را نميكند و علم دشمنان ايشان را در ميان مردم پهن ميكند و شبههها و شكها در ميان مردم مياندازد و به آن واسطه مردم را در امر ولايت سست ميكند شفيع شر است البته و كدام ميزان بهتر از اين و اگر به چشم انصاف به اين كتاب ما و ساير كتابهاي ما نظر كني خواهي يافت كه كتابهاي ما اعظم اسباب شفاعت است و خداوند عالم بر زبان ما و قلم ما تجديد كرد سنت پيغمبر خود را9 بعد از اينكه شفعاي شر سعي در خاموشكردن آن كردند و خواهي فهميد معني آن را كه فرمودند كه ما را در هر عصري عدول چند هست كه برطرف ميكنند از دين ما تحريف غالين را و به خودبستن باطلان را و تأويل جاهلان را الحمدللّه علي آلائه و له الشكر علي نعمائه واللّه ما اهل اين نعمت نبوديم و به محض لطف و كرم خود اين نعمت را به ما انعام كرده است حال هركس ياري ما كند در اين شفاعت نصرت دين خدا را كرده است و هركس خذلان ما را كند خذلان دين خدا را كرده است.
باري پس چون به چشم بصيرت نظر كني امر شفاعت را علانيه خواهي ديد و شفيعان خود را خواهي شناخت پس چون شناختي ملازمت ايشان را اختيار كن و نصرت ايشان را فروگذاشت مكن تا نصرت تو را فرو نگذارند باري هركس كه شفيع تو است لامحاله بايد نورش زياد از تو باشد و هركس نورش بيش از تو باشد لامحاله نزديكتر به چراغ است و هر قطعه كه نورش كمتر است البته دورتر است پس آن قطعة نزديكتر البته واسطه فيض آن دورتر باشد پس باب چراغ خواهد بود در دادن آن فيض پس آن دورتر راهي ندارد به چراغ مگر به واسطه آن نزديكتر پس تو را راهي نباشد به سوي خداوند عالم مگر به واسطه شفيع تو و خداوند فيض به تو ندهد مگر به واسطه شفيع تو پس شفيع تو رخساره خدا باشد از براي تو و دست خدا باشد از براي انعام بر تو و باب خدا باشد در نازلكردن مدد و فيض و خير بر
«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 296 *»
تو پس ولايت شفيع و روآوردن به او از جمله لوازم است چرا كه اگر از او رو بگرداني لامحاله ظلماني شوي و نور او كه شفاعت اوست از براي تو، از تو بريده خواهد شد پس شرط رسيدن شفاعت تولاي سابقان است و هركس عدو ايشان و منكر ايشان باشد البته از شفاعت ايشان محروم ماند اين است كه در اخبار شنيدي كه كافر قابل شفاعت نباشند و حضرت صادق7 فرمود كه اگر هر نبي مرسلي و ملك مقربي شفاعت كنند از براي ناصب شفاعت ايشان مقبول نشود و البته شنيدهاي كه فرمودند در چند حديث كه ناصب كسي نيست كه عداوت ما اهلبيت را ورزيده باشد چرا كه نخواهي يافت كسي را كه بگويد من دشمن دارم محمد و آلمحمد: را بلكه ناصب كسي است كه دشمن شما شيعيان باشد و حال آنكه ميداند كه شما ولايت ما را داريد و شما از شيعيان ما هستيد پس معلوم شد كه شرط ملحقشدن شفاعت ولايت سابقان است اگر كسي ايشان را دوست دارد شفاعت به او خواهد رسيد و كسيكه دشمن دارد هرگز شفاعت به او نخواهد رسيد و هركس شفاعت به او نرسد البته مخلد خواهد بود در جهنم.
بعد بدانكه شفاعت دو معني دارد يكي شفاعت كلي و يكي شفاعت جزئي كه اگر كتاب فارسي نبود ميگفتم يكي شفاعت كوني يكي شفاعت شرعي اما شفاعت كوني يعني شفاعت ايجادي پس نجاتي از براي احدي نخواهد بود مگر به آن شفاعت چرا كه هر پستي به واسطه لطف و كرم بالايي بايد نجات يابد و به مدد و فيض او حركت ميكند و جميع عملهاي خير او از كرم بالايي است بلكه همه مال بالايي است و اما شفاعت شرعي پس آن شفاعتي است از براي صاحبان گناهان كبيره زيرا كه كسي كه گناه كبيره ندارد يا سرزده از او و توبه كرده مغفرت خدا شامل حال او شده و صغيرههاي او آمرزيده شده است چنانكه خدا ميفرمايد ان تجتنبوا كبائر ما تنهون عنه نكفّر عنكم سيئاتكم يعني اگر از گناهان كبيره اجتناب كنيد گناهان شما را ميپوشانيم يعني ميآمرزيم پس آن كس كه گناهان كبيره را ترك كرده يا از آنها توبه كرده او آمرزيده شده است و حاجت به شفاعت شرعي ندارد اگرچه به شفاعت ايجادي توفيق بر آن يافته
«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 297 *»
است و اگر گناهان كبيره دارد و به حسب حكم عدل شرعي مستحق عذاب است آنجاست كه موالي شفاعت ميكنند و از خدا طلب بخشش ميكنند به طور حتم و خدا ميبخشد و از خلق طلب گذشت ميكنند و ميگذرند و از جانب خود هم عفو ميفرمايند پس پاكميشود و داخل بهشتميشود و معني اين شفاعت را فهميدن بياشكال نباشد و ما انشاءاللّه شرح ميكنيم.
و شرح آن آنست كه هركس متصل به اولياست البته ذات او طيب است و از نور ايشان و طينت بهشت خلق شده پس چون ذات او طيب باشد همه معصيتها كه از او سرزده البته عارضي بوده چرا كه از طيب جز طيب سرنزند پس آن معصيتها از جهت آلايش به كفار بوده در او و آلايش به كفار براي او حاصل نشده مگر از ضعف بنيه او چنانكه اعراض دنيا به بدن تو نميرسد مگر از جهت ضعف بنيه تو و اگر بنيه قوي باشد اعراض را از خود دور ميكند نميبيني كه اگر دندان تو قوت داشته باشد چرك نميگيرد و اگر ضعيف باشد چرك ميگيرد و اگر بدن تو ضعيف باشد غذاي ناملايم را نگذراند و اگر قوي باشد بگذراند پس به مؤمن آلودگي كفار نرسد مگر از ضعف بنيه او و از اين جهت آلودگيها به قدر اختلاف ضعف بنيهها اختلاف كند پس مؤمن عاصي بنيهاش ضعيف بوده و از اين جهت با طينت نواصب آلوده شده پس از آن آلودگي آن معصيتها از آن سرزده و لكن ذات او آن را انكار دارد و بدش ميآيد و اين علامت آلودگي است چنانكه از چرك دندان يا از مرض بد داري و هميشه بيزاري از آن و لكن در اين دنيا به جهت ضعف بنيه آن مرض بر تو غالب ميآيد حال همچنين آن كس كه طينتش طيب است و از نور اهلبيت است: هميشه معصيت را دشمن دارد و از خودش به واسطه آن معصيت هميشه متأذي است و از آن معصيت هميشه بيزار است لكن به واسطه ضعف بنيه، آن شهوت يا آن غضب يا آن عادت را از خود نميتواند دور كند بلكه دايم دعا ميكند كه خدايا اين را از من دور كن پس اين علامت آن است كه ذات طيب است و نور است و معصيت عارضي است و اما كسيكه از معصيت خوش دارد و هركس آن را منع كند او را بد دارد قلباً و لكن ظاهراً اظهار تشيع ميكند او دروغگو و منافق است و اصل
«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 298 *»
طينتش از طينتجهنم است پس كسيكه ذاتش طيب است و از معصيت متأذي است او قابل شفاعت است و اما آن كه متأذي نيست اگر جميع پيغمبران او را شفاعت كنند شفاعتشان قبول نشود چرا كه خدا طينت جهنم را بد دارد و خدا ميفرمايد لايشفعون الا لمن ارتضي يعني شفاعتكنندگان شفاعت نميكنند مگر از براي كسيكه خدا از او خوشنود باشد و خدا از اهل سجين خوشنود نيست بد نگفته است شاعر:
اگر خداي نباشد ز بندهاي خوشنود | شفاعت همه پيغمبران ندارد سود |
پس معلوم شد كه آن كس كه ذاتش از نور اولياست مؤمن است و آنكس كه نيست ناصب است پس مؤمن چون عاصي باشد عصيانش عارضي است و اين عارض در دار دنيا از ضعف بنيه او سرزده و چون روز قيامت شود و پرده از پيش چشم او برداشته شود و موالي خود را علانيه با آن عظمت و جلالت و كبريا ببيند و اخوان و اصحاب خود را در نهايت جلال مشاهده كند قلب او قوت بگيرد و به واسطه قوت قلب خود آن اعراض را از تن خود بريزد چنانكه در اين دار دنيا مشاهده ميكني كه بسا كسي تنها به دست دشمن افتاده باشد و چون به تنهايي خود نظر كند و بسياري دشمن بنيهاش ضعيف شود و در دست دشمن مغلوب گردد و چون يارانش از دور آيند به محض ديدن آنها قلبش قوت بگيرد و بسا آنكه خودش به تنهايي دفع دشمن را به قوت قلب بكند و باز بسا آنكه كسي به محض خيال نبودن آب عطش بر او غالب شود تا او را به هلاكت رساند در مدتي و چون يقين به آب داشته باشد كه حاضر است بسا آنكه در بيش از آن مدت صبر بر نخوردن آب بكند اين است كه حضرت امير7 فرمودند من وثق بماء لميظمأ يعني كسيكه خاطرجمع به آبي باشد تشنه نشود و همچنين كسيكه تنها در ظلماتي رود فزع كند و واهمه بر او غلبه كند و چون كسي به همراهي او باشد اگرچه هيچكار به او ندارد واهمه بر او غلبه نكند پس مؤمن هم در دار دنيا به واسطه دوري از ولي و علايق و اسباب عارضي بنيهاش ضعيف شده است و شياطين انس و جن بر او غلبه كردهاند و بعضي از معاصي قهراً از او سرزده و از
«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 299 *»
آن شياطين و از آن معاصي بيزار است و چون روز قيامت شود و موالي و اخوان خود را ببيند از صحبت آنها بنيهاش قوت بگيرد و يكمرتبه به خود حركتي دهد و آن اعراض را از خود بريزد تجربه نكردهاي كه در اين دار دنيا بسا كسي كه خدمت وليي نرسيده مرتكب بعضي از معاصي هست و چون به خدمت آن ولي رسد چقدر قوت ميگيرد و يكدفعه از آن عرضها دوريميكند و آن معصيتها را ترك ميكند حال همچنين بنيه مؤمن روز قيامت قوت ميگيرد بعضي قدري زودتر بعضي قدري دورتر و چون به كلي قوت بگيرند آن اعراض از ايشان دور شود و به اصل خود ملحق شود و پيش همان ناصبان رود كه از آنها آلودگي گرفته بود اين است كه امام حسن عسكري7 فرمودند كه ميآورند يكي از مقصران شيعيان ما را بعد از اينكه ولايت را محافظت كرده باشد و تقيه را حفظ كرده باشد و حقوق برادران را ملاحظه كرده باشد و ميدارند به برابر او صدنفر و بيشتر تا صدهزار نفر از ناصبيان را و ميگويند اينها فداي تو از آتش پس داخل ميكنند آن مؤمنان را به بهشت و آن ناصبيان را به جهنم و اين است كه خدا ميفرمايد ربما يودّ الذين كفروا بالولاية لو كانوا مسلمين يعني بسا باشد كه دوست دارد كافرِ به ولايت كه كاش مسلم بود در دنيا منقاد بود از براي امامت تا مخالفان او را فداي او كنند مجملاً خداوند گناهان شيعه را ميگيرد و به ناصبيان ميدهد و صوابهاي ناصبيان را گرفته به شيعيان ميدهد چرا كه آنها هم اگر صوابي كردهاند عارضي بوده و به واسطه ضعف كفرشان عرض خوبان را قبول كردهاند و چون روز قيامت شود به واسطه بزرگان خود ايشان هم قوت گيرند و آن عرضها را از خود دور كنند پس آن عرضها هم پيش شيعيان آيد الحمدللّه اين است كه خدا ميفرمايد كما بدأكم تعودون يعني همچنانكه شما را خدا در اول خلق كرده بازگشت به همانطور ميكنيد پس معلوم شد كه شفاعت شرعي چگونه است حال ائمه و پيغمبران: و شيعيان همه شفاعت شرعي بكنند و ضعيفان را قوت دهند و ايشان را از آن آلودگيها پاك كنند به حول و قوه خداوند هركس به قدر قوه خود و از اينجا فهميدي كه شفاعت نيست مگر از براي اهل توحيد و اهل
«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 300 *»
توحيد نيست كسيكه عداوت اوليا را داشته باشد يا منكر فضايل آلمحمد: باشد چرا كه فرمودند كه انكار فضايل آلمحمد: كفر است و يافتي كه دشمن شيعه ناصبي است و يافتي كه اگر براي ناصبي همه اوليا و انبيا و ملائكه شفاعت كنند شفاعتشان قبول نخواهد شد و هرگز شفاعت نخواهند كرد پس شفاعت از براي دوستان است يا جاهلان كه از راه جهالت نشناختهاند اوليا را و با وجود اين كسانيند كه اگر بشنوند دوست خواهند بود نه دشمن و اين را ديگر خدا ميداند و روز قيامت آشكار ميشود و همينقدر در معني شفاعت كفايت ميكند انشاءاللّه.
ولي در اينجا مطلبي است كه مكرر از فقير سؤال كردهاند و جواب مفصلي ندادهام و اينجا جاي آن است كه بنويسم شايد سائلان به آن برخورند و به جواب خود برسند و آن اين است كه سؤال كردند كه سبب چيست كه هرگاه زنده عملي كند از براي شخص مرده از قبيل نماز يا تصدق يا حج يا روزه يا غير آن نفع به مرده ميرساند و چرا بايد نفع برسد و حال آنكه عمل هركسي باعث ترقي نفس خود آن كس است و كاري به ديگري ندارد پس چه حاصل دارد كه زندهاي براي مردهاي كاري كند. پس عرض ميكنم كه اگرچه در اين كتاب سرّ حكمت را به طوري كه بايست نوشت نميتوانم چرا كه كتاب عاميانه است و لكن اميدوارم كه به طوري بگويم كه علما هم منتفع بشوند و به حكمت آن برخورند.
پس بدان كه صورت چيزها مانند آهنربا روح آن چيزها را به خود ميكشد و هر صورتي روحي مناسب خود را به خود ميكشد و خداوند هم همانجور روح به آن عطا ميكند آيا نميبيني كه هرگاه نطفه صورت انساني بگيرد روح انساني به آن تعلق بگيرد و اگر صورت سگ بگيرد روح سگ در آن جلوه كند و اگر صورت اسب بگيرد روح اسب در آن ظاهر شود و هرگز نميشود كه در صورت انساني روح سگ باشد يا در صورت سگ روح انسان و آنان كه چنين خيالها كردهاند از سرّ حكمت غافلند و از اوضاع عالم بياطلاع و مشاهده حقيقت چيزها نكردهاند پس روح جسمي است نازك و لطيف و حلشده و جسم روحي است غليظ و كثيف و عقدشده و ميبايد مناسب هم باشد تا آن در اين
«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 301 *»
بگنجد و هر عضوِ اين را به كاري بدارد ببين اگر روح دست نداشته باشد چهچيز دست را به حركت درميآورد و خدمت ميگويد و اگر چشم نداشته باشد چهچيز از اين سوراخ نظر ميكند و بر همين قياس كن ساير بندبند تن را پس بايد روح به قالب و اندازه و شكل تن باشد تا در اين بگنجد و هر عضوي از آن عضوي از اين را به خدمت بدارد و كار فرمايد و اگر اين كتاب عاميانه نبود بر تو واضح ميكردم كه مذهب آنان كه خيال ميكنند كه همينكه روح از بدن انسان مثلاً بيرون رفت به صورت سگ درميآيد و چون از صورت سگ بيرون رفت به صورت خر درميآيد قولي است باطل و از روي جهالت و محض مظنه از ايشان سرزده است و اين ممتنع است باري هر صورتي كشنده روحي است به طور خود.
حال چون در اين عالم صورتي پيدا شود خواه از صورت جماد و نبات و حيوان و انسان و جن باشد يا ساير صورتها كه از قرينشدن دو چيز و تركيبشدن دوچيز پيدا ميشود هر صورتي كه پيدا شود از خداوند عالم طلب روحي كند و روحي خاص به او تعلق گيرد و هر روح لازم نيست كه مثل حيوان حركت كند نميبيني كه گياه هم روحي دارد و به روح خود زنده است و چون صورت او را از هم بپاشي كه كشتن آن در آنست آن روح از تن آن برود و بميرد مجملاً كه هر دو چيز كه با هم قرين شود در اين عالم روحي خاص به آن تعلق گيرد حتي آنكه اگر مجلسي منعقد شود و جمعي بنشينند آن وضع خاص روحي خاص از خداوند طلب كند و خداوند هم آن روح را به آن عطا كند و آن اثر كه از آن مجلس پيدا شود از روح آن مجلس آشكار ميگردد نميبيني كه گاه باشد كه مجلسي منعقد شود و از طور نشستن هركس در جايي عداوت در ميانه پيدا شود و بسا آنكه به قتل و غارت و خراب ديار و بلاد انجامد و بسا آنكه وضع نشستن آنها به طوري شود كه عداوتهاي ديرينه از ميان ايشان برود و محبتها و وصلتها و يگانگيها در ميانه آيد و اين نيست مگر آنكه آن مجلس صورتي گرفت كه از خداوند عالم طلب آن روح خاص را كرد و آن اثر خاص بر آن مترتب شد بعينه مثل معجوني كه تركيب شود آن اجزاء و آن نوع تركيب و آن نوع آميزش از خداوند روحي
«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 302 *»
طلب كند كه اطبا آن را مزاج گويند كه آن مزاج اثر خاصي دارد پس مسهل باشد يا قابض باشد يا صحيح كند يا مريض كند خلاصه چون آن صورت خاص پيدا شد آن روح خاص را خداوند به آن داد و آن اثر خاص از آن روح است نه از آن صورت و همچنين استدلال كنند اهل قيافه از هيئت انسان كه او چه صفت دارد عالم است يا جاهل فاسق است يا عادل و اين نيست مگر آنكه دانستهاند كه هر صورتي چگونه روحي از خدا طلب كرده است و خدا چگونه روحي به او انعام كرده است و همچنين در علم بيطره قيافه حيوان ثابت است و از صورت اسب استدلال به اخلاق آن كنند مجملاً كه صورت جاذب روح است و هر صورت خاصي روح خاصي از خدا ميگيرد و اين مطلب را در ساير كتابها و درسها مفصل عرض كردهام و از همين قبيل است لوحي كه اهل اعداد مينگارند براي حاجتي چون آن صورت خاص را نقش كردند روح خاصي به آن تعلق ميگيرد و آن اثر خاص از آن بروز ميكند. حال چون مؤمن زنده خود را به صورت عبادت خاصي به نيت شخص مرده خاصي بيارايد آن صورت خاص با آن قصد خاص كه عمده شرايط جميع اعمال است از اعمال هيميا و سيميا و الواح و شرايع و غير آنها پس چون مؤمن به آن صورت با آن قصد درآيد آن صورت از خداوند عالم جذب روح خاصي ميكند و اثر ميكند از براي آن شخص مرده چنانكه در اينجا لوح مينويسند از براي آنكه علي نامي با فاطمه نامي كه در جاي ديگرند با هم دوست شوند فيالفور با هم دوست شوند زيرا كه چون اين لوح صورت گرفت روح از خداوند به او برسد و آن روح را شعاع و نوري است كه به آن شخص خاص بتابد و در آن تأثير كند نميبيني كه اگر آئينه را تو مقابل آفتاب بگيري به طوري كه لحك آن كه پرتو آنست به چشم كسي افتد از چشم او مثلاً اشك آيد اينطور گرفتن آئينه مقتضي آن شد كه روحي از آفتاب به او برسد كه پرتو آن روح به چشم زيد مثلاً افتد و آن اثر كند پس چشم زيد كه اشك آورد به جهت گرفتن تو آئينه را به آنطور بود بفهم اين مثلهاي نغز را كه از عين حكمت آلمحمد: بيرون ميآيد پس اين آئينه را دو مقابلي باشد يكي مقابلي آفتاب كه عكسپذير شد يكي
«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 303 *»
مقابلي زيد كه پرتوافكن به او شد اگر مقابل عمرو ميبود پرتوافكن به عمرو ميشد و اين مقابلي زيد و عمرو مانند قصد تو است و مقابلي با آفتاب مانند مناسبت آن صورت است با آن روح و صفاي آئينه مانند صورت و قابليت است پس اين سه كه درست شد اين اثر ظاهر شد حال آئينه لوح كه موفق و درست شد روحپذير شد و چون لوح را به مطلب خاص تعمير كردي متوجه آن روح خاص شد و آن روح خاص را طلب كرد چون به قصد علي و فاطمه تعمير كردي رو به آنها داشتي پس از مبدء فيض روح محبت و اتصال پذيرفت و چون مقابلي با علي و فاطمه داشت پرتو بر دل علي و فاطمه انداخت پس آن پرتو دل آنها را به يكديگر مهربان كرد.
حال چون تو خود را به صورت نماز يا روزه يا حج آراستي صورت خود را مستقيم كردي و چون قربةًالياللّه كردي رو به شمس ازل شدي و عكس او در تو افتاد و عمل تو و صورت تو زنده شد و چون به قصد هديه به زيد كردي و نفس تو متوجه او شد عكس نفس تو به او تابيد به آن صورت خاص پس آن عكس هم به شكل نماز بود مثلاً چرا كه روح هر چيزي گفتيم مانند اوست پس عكس نماز هم نماز بود پس ملائكه نمازي ميبرند به سوي آن شخص مرده كه فلاني اين را هديه براي شما فرستاده است و او هم خورسند ميشود و از براي او هم فرج ميشود پس هر عبادتي كه براي ميتي بكني به او ميرسد بلكه خصوصيتي به ميت ندارد براي زنده هم هر عملي كه بكني به او نفع ميدهد و اثر ميكند نميبيني مردم نايبالزياره براي زنده ميشوند و نايبالحج ميشوند و نفع ميكند و چون اصل عمل از تو است و شعاع عمل تو به آن شخص ميت يا زنده ميافتد پس از براي تو دو ثواب باشد و از براي آن شخص يك ثواب باشد اما دو ثواب عمل تو يكي آن باشد كه عمل كردهاي و يكي آن باشد كه هديه به برادر مؤمن خود كردهاي و لكن ثواب عمل تو هفتادمرتبه بزرگتر از آن ثواب باشد كه به ميت ميرسد چرا كه ثواب تو اصل است و ثواب آن فرع چنانكه حضرت پيغمبر9 فرمودند كه هركس صله بكند يكي از نزديكان خود را به حج يا عمره خدا از براي او دو حج و دو عمره مينويسد و حضرت صادق فرمودند كه اگر هزارنفر را در حج خود شريك
«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 304 *»
كني از براي هريك از آنها حجي نوشته شود و از حج تو چيزي كم نشود و سبب آنست كه اگر نور چراغ در هزارآئينه افتد همه را روشن كند و از نور چراغ چيزي كم نشود و اما آنكه ثواب عمل تو هفتاد است و آن يك زيرا كه عمل تو مثل چراغ است و آنچه به غير رسد مثل نور و چراغ هفتاد دفعه از نور قويتر است و در جواب اين مسئله هم در اين كتاب همينقدر كافي است و اشاره براي علما گذاردم كه اگر به آن بربخورند به مطلب خود برسند انشاءاللّه.
فصل
در صفت جنت و نار است و اعتقاد به جنت و نار هم از جمله واجبات است و بودن آن دو هم از جمله ضروريات دين است و لكن غالب خلق معرفت آنها را ندارند و چيزي شنيدهاند و چيزها خيال كردهاند و بسا آنكه خيالهاي خود را ضروري اسلام بينگارند و اين عيب در جميع مسئلهها هست كه مردم فهم خود را ضروري ميپندارند و حال آنكه آنچه از خدا و رسول رسيده آن مطاع است نه فهم مردم و بايد پيروي كتاب و سنت را كرد و انشاءاللّه ما در اين رساله شرح آن را به طوري كه از كتاب خدا و سنت رسول فهميده ميشود به عرض دوستان ميرسانيم و لاحول و لاقوة الا باللّه و لكن اين را بدان كه مسئله بسيار مشكلي است و تا حال آن را ندانستهاي مثل غالب مسائل كه ما ميگوييم چرا كه تا حال خلق در ضبط ظاهرها بودند و چون ظاهر كتاب و سنت مضبوط شد خداوند خواست كه باطن شرايع و احكام را آشكار فرمايد لهذا دورهاي ديگر بنا گذاشت و علما و حكماي ديگر برانگيخت كه باطن آن ظاهرها را آشكار نمايند و علامت حقيت اين باطنها آنست كه در آن ظاهرها ميگنجد مانند روح در جسد پس معلوم ميشود كه اين باطنها ارواح همان جسدها بوده است. باري چون اين فصل فرعهاي بسيار دارد و واقعاً كتاب تنهايي ضرور دارد پس آن را چند مسئله قرار ميدهيم و با نهايت اختصار و عوامفهمي بيان ميكنيم انشاءاللّهتعالي.
مسئلهـ بدان كه خلق را دو جهت است يكي جهت خدايي يكي جهت خودي و مقصود از جهت خدايي نه آنست كه خدا هستند بلكه مقصود جهت به سوي خداست پس خلق دو جهت دارند يكي جهت به سوي خدا كه آن نور و
«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 305 *»
خير و كمال است چرا كه اثر مشيت خدا هستند و مشيت خدا نور و خير و كمال است و هر اثري مانند مؤثر خود است البته يكي جهت به سوي خود كه آن جهت ظلمت و شر و نقص است و جميع خلق مركبند از اين دو جهت الا آنكه خلق هرچه نزديكتر به مشيت خدا باشند نور ايشان بيشتر و ظلمت ايشان كمتر است و هرچه دورتر باشند ظلمت ايشان بيشتر و نورشان كمتر است تا آنكه در نهايت قرب به مشيت همه نور است و به قدر ذرهاي ظلمت در آن هست و آن هم اثرش تمام شده مثل قطره سركه در درياي محيط و در نهايت دوري از مشيت همه ظلمت است و به قدر ذرهاي نور در آن است چنانكه شنيدي پس مثل اين نور و ظلمت مانند دو مثلث باشد كه به هم داخل شده باشد چنانكه در حاشيه شكل آن را كشيدهام، پس مثلث بالايي مثلث نور باشد و آن سر پهن مثلث نور نزد مشيت است و سر باريك مثلث ظلمت در نزد آنست و طرف پهن مثلث پايين كه مثلث ظلمت است در نهايت دوري از مشيت است و سر باريك مثلث نور در نزد آن است پس در نزد مشيت همه نور است به قدر ذرهاي ظلمت دارد و هرچه پايين ميآيد خوردهخورده نور كم ميشود و ظلمت زياد تا به نهايت ظلمت ميرسد آنگاه ذرهاي نور در آنجاست و هرچه بالا ميرود ظلمت كم ميشود و نور زياد تا به نهايت نزديكي مشيت برسد و مثل واضح براي اين، نور چراغ است كه ميبيني هرچه نزديكتر به چراغ است نور بيشتر و ظلمت كمتر و هرچه دورتر ميرود ظلمت زيادتر و نور كمتر ميشود پس در نزد چراغ همه نور است و ذرهاي ظلمتدارد كه اثرش باطل شده و در نهايت دوري همه ظلمت است كه ذرهاي نور دارد كه اثرش باطل شده و در ميان اين دو مقام نور و ظلمت مساوي است حال معلوم است كه هرگاه قبضهاي از وسط به بالا بگيرند و از آن خلقي سازند نورش زياده است از ظلمتش و هرگاه از وسط به پايين قبضهاي بگيرند و خلقي بسازند ظلمتش زياده و نورش كمتر است.
مسئلهـ بدان كه از نزديك منير تا به وسط، دار قرب خداوند است و آن را عليين گويند و از وسط تا به نهايت دوري دار بُعد از خداوند است و آن را سجين
«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 306 *»
نامند پس كساني كه از نصفه بالا خلق شدند طينتشان از عليين است و نور بر آنها غالب است اگرچه به تفاوت باشند و كساني كه از نصفه پايين خلقت شدهاند طينتشان از سجين باشد و ظلمت بر آنها غالب است اگرچه به تفاوت باشند.
مسئلهـ چون خداوند عالم در عالم ذر تكليف كرد مردم را و گفت آيا من خداي شما نيستم و محمد9 پيغمبر شما نيست و عليبنابيطالب و يازده فرزندش و فاطمه طاهره اولياي شما نيستند و آيا دوست دوستان ايشان و دشمن دشمنان ايشان نيستيد، آن كساني كه از نصفه بالا خلق شدند همه گفتند چرا تويي خداي ما و محمد است پيغمبر ما و علي بن ابيطالب و يازده فرزندش و فاطمه طاهره اولياي ما هستند و ما دوست ميداريم دوستان ايشان را و دشمنداريم دشمنان ايشان را و به ظاهر و باطن اقرار كردند الا آنكه كسانيكه نزديكتر به بالا بودند زودتر اقرار كردند و كسانيكه دورتر بودند دورتر اقرار نمودند و كسانيكه در نيمه پايين بودند به ظاهر اقرار كردند و به باطن انكار نمودند الا اينكه كسانيكه دورتر بودند زودتر انكار كردند و كسانيكه نزديكتر بودند دورتر انكار نمودند پس به اين تكليف، سعادت از براي اهل سعادت ثابت شد و شقاوت از براي اهل شقاوت ثابت گشت پس به اهل اقرار فرمود كه شما از اهل جنتيد و به اهل انكار فرمود شما از اهل آتشيد پس اهل عليين را ذاتي است و صفتي ذاتشان نور شد و صفتشان عملهاي خير پس صفتشان رحمت خدا شد و رضاي خدا و اهل سجين را ذاتي است و صفتي، ذات آنها ظلمت شد و صفتشان عملهاي بد پس صفتشان غضب شد و نارضايي خدا، از اين است كه حضرت صادق7 فرمودند كه خدا مؤمن را از نور خود خلقت كرده و در رحمت خود رنگ كرده پس مؤمن برادر مؤمن است از پدر و مادر پدرش نور و مادرش رحمت است و البته كافر مقابل آن است پس پدرش ظلمت است و مادرش نقمت و غضب خدا چنانكه بيان كرديم.
مسئلهـ بدان كه چون مردم را در عالم ذر تكليف كردند و مؤمن و كافر از هم جدا شدند در عالم ذر مردند و در زمين عالم ذر دفن شدند پس آنجا آلوده
«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 307 *»
شد مؤمن به كافر و كافر به مؤمن پس مؤمن ذاتش نور و رحمت شد و لكن آلودگي از كافر گرفت و كافر ذاتش ظلمت و غضب شد و لكن آلودگي از مؤمن گرفت پس بسا آنكه از مؤمن عملها سرزند به مقتضاي ذات او پس طاعت باشد و بسا آنكه عملها سرزند از جهت آلودگي او پس آن معصيت باشد و لكن آلودگي را دو جهت باشد يك جهت اتصال به مؤمن و يك جهت به سوي كافر كه از جانب كافر است مثل آنكه هرگاه لباسي از كافر عاريه كني از براي اين لباس دو جهت است يكي آنكه لباس كافر است پس بوي كافر و اثر كافر از آن خيزد البته و يكي آنكه در بر مؤمن است و به همراهي مؤمن حركت ميكند و حركات مؤمن از آن بروز كند و مؤمن فعلش در آن لباس تغيير كرده چرا كه آن لباس كافر است. مثلي ديگر بايد بياورم تا اين دو جهت را درست بفهمي هرگاه فانوس سبزي بر روي چراغ بگذاري از براي اين فانوس دو جهت است يكي جهت ذات فانوس يكي جهت اتصالش به چراغ پس از اين فانوس دو اثر بروز كند يكي سايه خود فانوس كه البته ظلمت است و يكي آن نور سبز كه به در و ديوار عكس مياندازد پس اين نور فعل چراغ است كه رنگ شده در بطن فانوس پس معلوم شد كه ساية فانوس از فانوس است و به فانوس برميگردد و نور سبز از چراغ است اگرچه از صفت فانوس به خود گرفته پس اين را بدان و ضبط كن كه بعد از اين به كارت آيد و مسئلهها بايد از اين حل شود و همچنين كافر هم عملهايي كه از ذاتش سرزند همه شر است و عملهايي كه از آلودگيش سرزند آن هم دوجور باشد يكي از ذات آلودگي به طوري كه فهميدي يكي از جهت اتصال آن آلودگي به ذات كافر چنانكه فهميدي. پس چون مردم سر از اين عالم برآوردند با آن آلودگيها بودند و اين سهجور عمل از ايشان سرميزند يكي عمل ذاتي خودشان يكي عمل ذات آلودگي يكي عمل عارضي آلودگي كه از جهت اتصال به آن ذاتها باشد بفهم چه ميگويم و چه مينويسم كه خيلي مشكل است و از اين آسانتر نميتوان بيان كرد.
مسئلهـ باز بدان كه مردم را تني و سينهاي و دلي است و از ايشان عملها كه سرميزند يا از ظاهر تن ايشان است كه ديگر بيفكر و خيال و محبت آن عملها
«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 308 *»
را ميكنند يا آنكه از سينه ايشان سرميزند پس در آن فكر و خيال دارند و عزم بر آنها كردهاند ولي محبت آن را ندارند و يا آنكه از دل ايشان عمل سرميزند يعني محبت آن را دارند و از آن عمل خوششان ميآيد و از منعكننده از آن بدشان ميآيد و عمل مردم از اين سهجور بيرون نيست و ملك خدا هم سهمرتبه دارد ظاهري و باطني و برزخي تن مردم در ظاهر دنياست و فكر مردم در برزخ است و دل مردم در باطن كه آخرت باشد پس عملها كه از ظاهر بدن انسان سرزند عملهاي دنيايي است و البته شباهت به اوضاع اين دنيا دارد و عملهاي برزخي انسان شباهت به اوضاع برزخ دارد البته و عملهاي قلبي انسان شباهت به اوضاع آخرت دارد و مناسب آنست البته و لكن عملهاي قلبي انسان را سهصورت است صورت آخرتي و صورت برزخي و صورت دنيايي و عملهاي برزخي انسان را دو صورت است صورت برزخي و صورت دنيايي و عملهاي دنيايي ظاهري را همان يك صورت باشد كه صورت دنيايي باشد. مثَل اينها، هرگاه نمازي كني از روي اعتقاد و دل و محبت صورت آخرتي دارد كه در آخرت به آن صورت جلوه كند و قرين تو شود در آخرت و صورت برزخي دارد كه در برزخ به آن صورت جلوه كند و قرين تو باشد در برزخ و صورت دنيايي دارد كه همين صورت نماز ظاهر باشد به طوري كه آشكار است و اگر اين نماز از دل تو و محبت تو نباشد بلكه از همان فكر و خيال تو سرزده باشد صورت آخرتي ندارد و در آخرت نمازي از براي تو نباشد و نمازي از براي تو نياورند و آنجا تارك نماز باشي چرا كه با رتبه آخرتي خود نمازي نكردهاي و لكن آن را صورت برزخي باشد و در برزخ از براي تو نمازي بياورند و آنجا نمازي داري و در دار دنيا هم صورت نمازي داري و تو را نمازگذار بگويند و اگر با فكر و خيال خود نكرده باشي بلكه به همين ظاهر حيات دنيا كرده باشي در عالم برزخ هم از براي تو نمازي ثبت نشود و نمازي براي تو نياورند و آنجا هم تارك نماز و در آخرت هم تارك نماز باشي چرا كه نه با فكر و نه با دل نماز كردهاي و لكن صورت دنيايي دارد و در دنيا نمازگذاري پس تو را در دنيا نمازي باشد و نمازگذار هستي و اگر در دنيا هم نكردي در هيچ عالم
«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 309 *»
تو را نمازي نباشد و نمازگذار نباشي اصلاً.
مسئلهـ بدان كه جزا عين عمل است و اين مسئله دركش بسيار مشكل است و لكن از براي حكيم با تسليم آسان ميشود چرا كه انسان را ذاتي است و صفاتي است بلكه هر چيز را ذاتي است و صفاتي است و هر چيز خودش خودش است و هيچچيز چيز ديگر غير از خودش نميشود چه ميشود كه چيزي در صفتهاي بسيار جلوه كند لكن همه آنها صفت خود اوست و صفت هر چيز شعاع و نور آن چيز باشد و هرگاه در صفتهاي بسيار جلوه كند از آنكه خود او خود اوست بيرون نرفته بلكه هميشه او اوست مثلاً هرگاه زيد نشست يا برخاست يا خوابيد يا گفت يا سكوت كرد زيد از زيدبودن بيرون نميرود و هميشه زيد زيد است و هرگز عمرو نميشود و همچنين ساير چيزها هر چيزي خودش خودش است و همچنين چيزي تابع چيزي نباشد و مملوك او نشود تا فعل او و صفت او نباشد و آنكه ميبيني كه در دنيا غلامي ميخري اين حكم عارضي اين دنياست و الا تو خالق آن غلام نيستي و او بنده حقيقي تو نيست بلكه اين به جهت حكم شرعي مال ظاهري تو است نميبيني كه اگر پيغمبر9 حكم كند كه او آقا باشد و تو بنده چنان باشد پس او هم كسي است مثل تو هر دو بنده خداييد و وجود او تابع وجود تو نباشد پس تابع تو و مملوك حقيقي تو نباشد مگر آنچه از نور تو باشد و صفت تو باشد و هرچه غير تو و غير صفت تو باشد خودش براي خودش كسي است مثل تو او هم عملي دارد و جزائي زيرا كه آن هم بندهايست از بندگان خدا و تكليفي دارد و عملي دارد و جزائي دارد مانند تو پس آنچه بايد مال و مملوك تو باشد بايد از نور تو باشد و صفت تو باشد تا تابع تو شود پس جزاي انسان كه در قيامت مالك آن ميشود صفت انسان باشد در هر مقام و مغرور مشو به چيزهايي كه در اين دنيا ميبيني كه به تو ميدهند و صفت تو نيست كه اينها نسبتهاي عارضي است گاهي نسبت به تو ميگيرد و گاهي به غير تو و جزا آنست كه مخصوص توست و به غير تو نخواهد رسيد و غير تو مالك آن نتواند شد پس از اين دليلها معلوم شد از براي منصف كه جزا بايد صفت هركس باشد و صفت
«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 310 *»
هركس نور اوست و نور او همان عمل اوست چنانكه پيش از اينها دانستهاي پس جزاي هركس عين عمل او باشد كه خودش براي خودش كسب كرده و خود را متصف به آن ساخته است و به اين معني كتاب و سنت شهادت ميدهد چنانكه خدا در قرآن ميفرمايد سيجزيهم وصفهم يعني زود باشد كه خدا جزا دهد به ايشان صفت ايشان را پس صفت ايشان جزاي ايشان باشد و همچنين ميفرمايد ماتجزون ا÷ ما كنتم تعملون يعني جزا داده نميشويد مگر همانچه را كه عمل ميكنيد و در جاي ديگر ميفرمايد ذوقوا فتنتكم يعني بچشيد فتنه خود را پس فتنه عمل ايشان است و جزاي ايشان ميشود و جاي ديگر ميفرمايد ليس للانسان ا÷ ما سعي و انّ سعيه سوف يري ثم يُجزيه الجزاء الاوفي يعني نيست از براي انسان مگر آنچه سعي كرده است و زود باشد كه سعي خود را ببيند پس همان سعي را جزاي او كنند و آن جزاي رسايي است و غير از اين آيههاي بسيار است و همچنين در احاديث بسيار وارد شده است از آن جمله حضرت پيغمبر9 فرمودند كه داخل بهشت شدم پس ديدم در آن ملائكهاي كه بنائي ميكردند خشتي از طلا و خشتي از نقره و بسا بود كه بنا نميكردند پس گفتم به ايشان كه چرا گاهي بنا ميكنيد و گاهي نميكنيد گفتند كه انتظار نفقه ميكشيم گفتم نفقه شما چيست گفتند كه گفتن مؤمن است در دنيا سبحان اللّه و الحمدلله و لا اله الا اللّه و اللّه اكبر و چون بگويد بنا كنيم و چون نگويد نكنيم و حضرت صادق فرمودند كه زمين قيامت آتش است مگر سايه مؤمن كه صدقه او سايه بر آن مياندازد و فرمودند كه روز قيامت هر چيزي به اصل و جوهر خود برميگردد و حضرت پيغمبر9 فرمودند كه سخا درختي است در بهشت و شاخههاي آويخته دارد هركس سخي است به شاخهاي از آن آويخته است و او را ميكشد به بهشت و بخل درختي است از درختهاي جهنم و شاخههاي آويخته دارد هركس بخيل است به شاخهاي از آن آويخته و او را به جهنم ميكشد و فرمودند كه چون روز اول شعبان شود خدا حكم ميكند كه درهاي بهشت گشوده شود و درخت طوبي را امر ميكند كه بيرون آيد شاخههاي آن بر اين دنيا پس منادي ندا كند كه اين شاخههاي طوبي
«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 311 *»
است به آن بچسبيد به حق كسيكه مرا به حق به پيغمبري فرستاد كه هركس خيري كند به شاخهاي از آن چسبيده و به بهشتش ميبرد پس فرمودند هركس در اين روز نمازي كند به شاخهاي از آن چسبيده و همچنين فرمودند كه هركس تصدق دهد يا يتيمي را كفالت كند يا سفيهي را از عرض مؤمن نگاه دارد و كسي كه براي ذكر بنشيند و كسي كه عيادت مريضي كند يا مشايعت جنازهاي كند يا مصيبتزدهاي را تعزيت گويد يا به والدين يا يكي از آنها نيكي كند يا ايشان را راضي كند همه را فرمودند كه به شاخهاي چسبيده است از طوبي و فرمودند كه هركس شري كند به شاخهاي از زقوم چسبيده است و او را به آتش ميبرد پس فرمود كه هركس در نماز واجب كوتاهي كند يا ضايع كند آن را به شاخهاي از آن چسبيده و همچنين فرمودند هركس فقيري را ضايع گذارد و عذر عذرخواه نپذيرد و زياده از قدر عقوبت بدي كند يا بر ناداري سخت گيرد يا دين كسي را باطل كند يا اذيت يتيمي كند يا در عرض برادر خود بيفتد يا غناي حرامي كند يا كسي فخر به ظلم كند يا كسي عيادت همسايه بيمار نكند به جهت خفيفشمردن حق او يا تشييع جنازه همسايه مرده نكند از راه تهاون يا از مصيبتزدهاي اعراض كند از روي جفا يا عاقّ والدين شده باشد يا آنها را راضي نكند هريك را فرمودند كه به شاخهاي از زقوم چسبيدهاند و ايشان را به آتش فروميبرد و فرمود شجره طوبي بلند ميكند هركس را كه به آن چسبيده به بهشت و فرمود ديدم بعضي مردم به يك شاخه چسبيدهاند و بعضي به دو يا بيشتر به قدر آنكه طاعت ميكنند و زيد بن حارثه را ديدم كه به همه شاخهها چسبيده و در حديثي فرمودند كه سروري كه شخص بر دل مؤمن داخل ميكند شخصي ميشود و با مؤمن به قيامت ميآيد و او را بشارت ميدهد تا داخل بهشت شود ميگويد تو كيستي ميگويد منم آن سرور كه بر مؤمن داخل كردي و در حديثي ديگر فرمودند كه گفتن مؤمن سبحان اللّه و الحمدلله و لا اله الا اللّه و اللّه اكبر نفقه ميشود براي ملائكه و بنائي ميكنند خشتي از طلا و خشتي از نقره و چون نگويد بنا نكنند و از اين قبيل احاديث بسيار است كه صريح است در اينكه خود عملها به صورتهاي آخرتي درميآيند و همه مطابق قرآن و عقل است و ما را
«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 312 *»
فرصت ذكر آنها نيست و اين رساله را گنجايش آن نيست و از اين قبيل احاديث بسيار است و بعضي از آنها گذشت پيش از اين.
مجملاً كه عمل همان جزاست و جزا همان عمل است الا آنكه عمل در اين دنيا به همين صورت است كه ميبيني و در آخرت همين عملها صورتهاي ديگر دارد بعضي از آنها به صورت قصور و بعضي به صورت حور و بعضي به صورت اشجار و بعضي به صورت انهار و بعضي به صورت طيور و بعضي به صورت ناقهها و بعضي به صورت اسبها بروز كند به طوري كه پيش شرح آن را مفصلاً دادهام و همه آنها صفات خود انسان است و جلوههاي خود اوست كه در آخرت همه آنها حاضر شود و گرد هم آيد و جزاي او گردد و از آنها منعم شود كه احدي به آن نعمتها منعم نگردد ابداً و همچنين بعضي عملها به صورت آتش و بعضي به صورت عقرب و بعضي به صورت مار و بعضي به صورت سگ و بعضي به صورت زقوم بعضي به صورت حميم و غسلين و دركها و غير آنها بروز كند و چون گرد هم آيد جزاي او شود و از آنها متألم شود و معذب گردد و مخصوص خود او باشد كه احدي به آن عذابها معذب نشود. نميبيني كه چون در اين دار دنيا چون ملتفت عملهاي نيك خود شوي چگونه لذت بري و چون ملتفت عملهاي بد خود شوي چگونه دلت به درد آيد و سبب آنست كه چون چنين باشي مؤمني و حواس و مشاعر و ادراكهاي تو صاف است اما كفار كه در اين دنيا از عملهاي بد خود متأذي نشوند به جهت آنست كه ادراكشان كثيف است چون روز قيامت شود و ادراكشان صافتر شود از عملهاي خود متأذي شوند و سابقاً تفصيل احوال آنكه عملها چگونه مصور شوند در آخرت و چهجوره عملها به صورت جمادات و چهجوره به صورت نباتات و چهجوره به صورت حيوانات و چهجوره به صورت حور و غلمان جنت يا قرينهاي جهنم شوند به تفصيل بيان كردهام ديگر حاجت به اعاده نيست انشاءاللّه.
مسئلهـ بدان كه جنت و نار مخلوق بودهاند در عالم ذر و الآن مخلوقند و هستند و تا روز قيامت باقيند و روز قيامت ظاهر شوند و محسوس خلايق گردند و ابداً باقي باشند و آخر از براي آنها نباشد اما آنكه در عالم ذر بودهاند زيرا كه
«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 313 *»
خداوند عالم طينت مردم را از جنت و نار خلق كرده است معلوم است كه آن روز بودهاند وانگهي كه از آنچه پيشترها ذكر كردهام دانستهاي كه آنچه در اين عالم است همه از عالم بالا به زير آمده است چرا كه خداوند هر چيز را به مشيت خود خلقت كرده است و مشيت مانند چراغ است و خلق مانند نور و نميشود كه نور در نهايت دوري پيدا شود و از نزد چراغ تا آنجا تاريك باشد چرا كه منبع نور چراغ است و بايد از چراغ جاري شود و همهجا برود تا به دور رسد پس چون دانستيم به دليل قرآن و حديث و عقل كه الآن هستند و بهشت در آسمان است و جهنم در زمين الا آنكه مردم نميبينند دانستيم كه در عالم ذر كه بالاي اين عالم است بودهاند و از آنجا فرود آمدهاند تا به اينجا رسيدهاند و دليل بر اينكه در عالم ذر بودهاند و هستند زياده بر اينكه شنيدي حديثي است كه مرحوم مجلسي از حضرت ابوجعفر7 روايت كرده است كه فرمودند واللّه خالي نشد بهشت از ارواح مؤمنان از وقتي كه خدا خلق كرده است آنها را و خالي نشده است جهنم از ارواح كافران معصيتكار از وقتي كه خدا خلق كرده است آنها را و تو ميداني كه ارواح مؤمنان و كافران در عالم ذر بودهاند و هستند پس بايد جنت و نار در عالم ذر باشد و از آنجا به اينجا جلوه كرده باشد پس آنچه در غيب اين آسمان و زمين است جسم برزخي بهشت و جهنم است و آنچه در عالم ذر است حقيقت آن دوست چنانكه حقيقت تو در عالم ذر است و جسم برزخي تو در غيب اين عالم و حقيقت تو در بدن تو جلوه دارد پس جنت و نار پيشتر بوده به اين دليل كه شنيدي و الآن هم هست مرحوم مجلسي روايت كرده است كه شخصي گفت به حضرت امام رضا7 كه اي پسر رسول خدا خبر ده مرا از بهشت و جهنم آيا آن دو امروز مخلوقند فرمودند بلي و به درستي كه رسول خدا9 داخل بهشت شد و آتش را ديد چون به آسمان عروج كرد عرض كرد كه قومي ميگويند كه آن دو امروز مقدرند و مخلوق نيستند فرمودند كه آنها از ما نيستند و ما از ايشان نيستيم هركس منكر خلق بهشت و آتش بشود پيغمبر را نسبت به دروغ داده و ما را نسبت به دروغ داده و در ولايت ما نيست و مخلد ميشود
«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 314 *»
در آتش جهنم خدا ميفرمايد هذه جهنم التي يكذّب بها المجرمون يطوفون بينها و بين حميم آن يعني اين است جهنمي كه دروغ ميشمرند آن را گناهكاران ميگردند گناهكاران ميان آن جهنم و ميان آب گرم بسيار حرارت تا آخر حديث پس معلوم شد كه بهشت و جهنم الآن موجودند و پيش از اين هم موجود بودهاند چگونه نه و حال آنكه خدا ميفرمايد و انّ جهنم لمحيطة بالكافرين يعني جهنم گرد كافرين را گرفته است و در جاي ديگر ميفرمايد لوتعلمون علم اليقين لترونّ الجحيم يعني اگر علماليقين داشته باشيد جحيم را ميبينيد مجملاً آن دو الآن موجودند و هركس منكر وجود آن دو شود الآن البته كافر است و بودن آن دو الآن با آن معني كه ما ذكر كرديم كه اعمال خود مردم نعمت بهشت و سختي جهنم ميشود منافات ندارد چرا كه اعمال مردم در همين دار دنيا الآن موجود است و هركس هنوز به ظاهر به دنيا نيامده است در نظر تو است و الا هركس در جاي خود مخلوق است و در مكان و وقت خود موجود است و همه در ملك خدا حاضر است تو آنها را نميبيني و لكن پيش خدا همه موجودند و خدا همه را ميبيند بلكه اولياي خدا هم همه را ميبينند و اگر شاهدي ميخواهي ببين كه بسا باشد كه تو شب ميخوابي و در خواب ميبيني آن وقايعي را كه يكسال ديگر يا دهسال ديگر اتفاق ميافتد بعينه اگر نه آن وقايع در جاي خود موجودند تو چهچيز را ميبيني چشم خيال تو هم مثل چشم ظاهر تو است چنانكه تا چيزي نباشد در ظاهر تو با چشم نميبيني همچنين تا چيزي در واقع نباشد چشم خيال تو هم آن را نميبيند پس هركس با اعمال خود در جاي خود موجود است اگر مؤمن است در نعيم اعمال خود است و اگر كافر است در عذاب اعمال خود و جهنم گرد او را گرفته است حضرت صادق7 شنيدند كه يكي از ياران گفت خدايا مرا داخل بهشت كن فرمودند چنين نگوييد چرا كه شما در بهشتيد بگوييد خدايا ما را از بهشت بيرون مكن پس هركس در سر جاي خود موجود است و در ميان عملهاي خود است الا آنكه آن عملها را دو صورت است يكي صورت ظاهري كه به اين شكل است كه ميبيني يكي صورت آخرتي كه به آن
«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 315 *»
شكلها كه گفتم ظاهر ميشود و صاحبان چشم آخرتي الآن مردم را به صورت آخرتي خود ميبينند و الآن عملهاي آنها را به صورت آخرتي ميبينند و از همين جهت خدا فرمود اگر علماليقين داشته باشيد جهنم را ميبينيد.
و اما آنكه جنت و نار هميشه هستند به جهت آنكه هرچه در ملك خدا آمد از ملك خدا بيرون نميرود و هميشه در سر جاي خود هست و به جهت آنكه آن دو فايده خلقند و خداوند مردم را خلق كرده است كه به حيات ابدي رسند و اما آنكه خدا فرموده است در قرآن كه سعيدان در بهشت ميباشند مادام كه آسمان و زمين هست مگر خدا غير از آن بخواهد و اشقيا در جهنمند مادام كه آسمان و زمين هست مگر خدا غير آن بخواهد اين احوال اين دنياست و معنيش آنست كه سعيدان در بهشت اعمال خوب خود هستند هميشه مگر آنكه خدا بخواهد و ايشان را از بهشت بيرون كند پس از اعمال خوب دست بردارد و بدي پيشه كند و ختمش به بدي شود و اشقيا در جهنم اعمال بد خود هستند هميشه مگر آنكه خدا بخواهد و به او ترحم كند و ختم او را به خير كند پس داخل بهشت شود و فهم اين آيه بر علما بسيار مشكل شده است و هركس چيزي گفته است و معنيش اين بود كه شنيدي و در خود آيه شاهد اين معني هست كه ميفرمايد تا آسمان و زمين هست و اين آسمان و زمين در اين دنياست و در آخرت درهم پيچيده شوند چنانكه خدا ميفرمايد يوم نطوي السماء كطيّ السجلّ للكتب يعني روزي كه درپيچيم آسمان را مثل آنكه كاغذ را درميپيچند پس معلوم شد كه اين آسمان و زمين در دنياست و هيچ با دوام بهشت و جهنم منافاتي ندارد و از حضرت صادق7 از معني اين آيه پرسيدند فرمودند كه اين آيه در جماعتي است كه از آتش بيرون ميآيند و اين اجمال همان حرف ماست پس در جماعتي است كه از عمل بد توبه ميكنند و از آتش عملهاي قبيحه خود بيرون ميآيند و در حديثي حضرت صادق تفسير فرمودند و از پدر خود روايت فرمودند كه هركس داخل ولايت آلمحمد شد داخل بهشت شد و هركس در ولايت دشمن ايشان داخل شد داخل جهنم شد و اين است كه خدا قصد فرموده است در بيرونآوردن از بهشت و آتش و
«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 316 *»
داخلكردن در آنها و اين هم همان است كه ما عرض كرديم چرا كه ولايت ايشان عمل صالح است و عداوت ايشان عمل قبيح هركس دوست است در بهشت است مگر آنكه خدا بخواهد كه ختم او را به بدي كند و هركس دوست دشمنانشان است در جهنم است هميشه مگر آنكه خدا بخواهد ختم او را به خير كند پس چه بسيار كه از بهشت بيرون آمده داخل جهنم شوند.
و بدان كه بهشت و جهنم را دو مقام باشد يكي مقام ذات يكي مقام صفات اما ذات آنها دار خلود است و اما صفات آنها دار خلود نيست براي مؤمن محض و كافر محض انسي بلكه حظاير جهنم و بهشت عبارت از صفات آنهاست و اين دنيا حظيرهاي از حظيرههاي بهشت و جهنم است و همچنين برزخ و عرصات قيامت پس ميشود كسي از ماحضان در حظاير داخل شود و از آن بيرون آيد چنانكه فرمودند كه تب از بوي جهنم است و آن نصيب مؤمن است از جهنم پس ميشود كه مؤمن تب كند و داخل جهنم شود و رفع تب شود از جهنم بيرون آيد و فرمودند كه آبهاي گرم از تف جهنم است ميشود كه كسي داخل آب گرم شود و از آن بيرون آيد و همچنين فرمودند شدت گرمي تابستان از گرمي جهنم است و شدت سرماي زمستان از زمهرير جهنم است و اين است معني حظاير پس راحت و خوشي اين دنيا و اعمال صالحه دنيايي از حظاير بهشت است و زحمت اين دنيا و اعمال بد از حظاير جهنم است و همچنين امور برزخ از حظاير است و همچنين خوفها و راحتهاي عرصات قيامت از حظاير است و مقامي هم هست بالاي جهنم و زير بهشت چنانكه عرض خواهم كرد و ميشود كه كسي از حظاير بيرون آيد چنانكه به چشم ديدي.
و شايد از اين بيان فهميدي كه هركس عمل كند به مقتضاي ظاهر حيات دنيا يا به مقتضاي فكر خود يا به مقتضاي ظاهر دلش جزايش را بايد در اين دنيا يا در برزخ يا در عرصات كه در حظاير بهشت و جهنم است بيند زيرا كه جزاي هر عملي در رتبه همان عمل بايد باشد و زياده در حكمت عدل نميشود پس اگر كسي معصيتي كرد به ظاهر تنش نه به فكر و دل بايد در اين دنيا مبتلا به مصيبتها و دردها و ذلتهاي اين دنيا شود به قدر عملش و همين طبقهاي از حظاير
«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 317 *»
جهنم است و هر عملي كه شخص به فكر خود كند از گناه بايد جزايش را در برزخ ببيند در برهوت و حضرموت كه آن هم طبقهاي از حظاير جهنم است و هركس معصيتي كند به ظاهر دل خود نه به اصل دل خود بايد جزايش را در عرصات قيامت ببيند از خوفها و ترسها و آنچه معاينه ميبيند از عذابهاي قيامت و بدترين اين طبقه كسي است كه در طبقه بالاي جهنم كه آن را ضحضاح ميگويند معذب شود و همه اينها بيرون ميآيند مگر كسي كه معصيت با دل خود كرده است چنانكه خدا ميفرمايد آثم قلبه يعني گناهكار است دل او پس او مخلد ميشود در آتش جهنم و سبب آنكه مخلد ميشود و حال آنكه سيسال يا چهلسال گناه كرده آنست كه دل او كافر است و عاصي است اگر هزارسال هم يا صدهزار سال هم ميماند هميشه عصيان ميكرد از اين جهت فرمود كه مردم به نيت خود مخلد ميشوند و همچنين حال طاعت، هركس به ظاهر تن خود طاعت كند از نعمت دنيا جزاي او شود كه طبقهاي از حظاير بهشت است و هركس به فكر خود طاعت كند در جنتان مدهامتان كه در مغرب است در برزخ منعم شود و هركس به ظاهر دل خود طاعت كرده بعضي از هولهاي عرصات را از او منع كنند و بالاتر طاعتهاي اين جماعت طاعت آن كسي است كه در وقت داخلشدن جهنم بر او تخفيف دهند به اينطور كه اگر مستحق صد جزو عذاب است او را هشتاد جزو مثلاً عذاب كنند تا به قدر طاعتش به او تخفيف رسد و راحت آن را نخواهد يافت مگر بعد از آنكه صد جزو عذاب را بر آن وارد آورند.
مسئلهـ بدان كه بهشت در آسمان است و جهنم در زمين چرا كه انسان دو جهت دارد جهت نور و جهت ظلمت جهت نور او آسمان وجود اوست و جهت ظلمت او زمين وجود او و انسان هر طاعت كه ميكند از جهت نور خود ميكند پس همه نوراني و آسماني و لطيف باشد و هر معصيت كه ميكند از جهت ظلمت خود ميكند پس همه ظلماني و زميني و كثيف است پس از اين جهت بهشت در آسمان است كه جهت نور و خير و جهت قرب به خداست و جهنم در زمين است كه جهت ظلمت و شر و جهت دوري از خداست و بهشت را هشتطبقه باشد و
«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 318 *»
جهنم را هفتطبقه و هريك از اينها را حظايري باشد مگر يكطبقه بهشت را كه حظاير نباشد پس مجموع خانههاي آخرت بيست و نه خانه باشد پانزده اصل و چهارده فرع و تفصيل اين مطلب آنست كه از براي انسان پانزدهمرتبه باشد هشتمرتبه از آنها در جهت نور اوست كه عليين باشد و هفتمرتبه از آنها در جهت ظلمت اوست كه سجين باشد اما آن هشت كه در جهت نور اوست يكي مقام قبضهايست كه از كرسي در انسان است كه از آن سينه انسان خلق شده است و يكي مقام قبضهايست كه از فلك زحل در انسان است كه از آن عاقله انسان خلق شده است و يكي مقام قبضهايست كه از فلك مشتري در انسان است و از آن عالمه انسان خلق شده است و يكي مقام قبضهايست كه از فلك مريخ در انسان است و از آن واهمه انسان خلق شده است و يكي مقام قبضهايست كه از فلك شمس خلق شده است و از آن ماده انسان خلق شده است و يكي مقام قبضهايست كه از فلك زهره خلق شده است و از آن خيال انسان خلق شده است و يكي مقام قبضهايست كه از فلك عطارد خلق شده است و از آن فكر انسان خلق شده است و يكي مقام قبضهايست كه از فلكقمر خلق شدهاست و از آن روح انسان خلق شده است پس اين هشتمرتبه است كه مقام نورهاي انسان است و از جهت نور و خدايي و آسمانها در انسان است و مقابل هريك از اينها مگر قبضه اول قبضهاي از زمينها در انسان خلق شده است پس قبضهاي از زمين اول در انسان است و از آن ظاهر تن انسان خلق شده است و قبضهاي از زمين دويم دارد و از آن عادت انسان خلق شده است و قبضهاي از زمين سيوم دارد و از آن طبع انسان خلق شده است و قبضهاي از زمين چهارم دارد و از آن شهوت انسان خلق شده است و قبضهاي از زمين پنجم دارد و از آن طغيان انسان خلق شده است و قبضهاي از زمين ششم دارد و از آن ملحدي كه روگرداني از حق است در انسان خلق شده است و قبضهاي از زمين هفتم در انسان خلق شده است كه از آن شقاوت در انسان خلق شده است پس اين هفتطبقه زمين است كه مقابل هفت طبقه آسمان است و اما آسمان هشتم كه كرسي باشد آن را در زمينها مقابل نباشد زيرا كه هفتزمين بيش نباشد
«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 319 *»
چنانكه آسمانها هم هفت است و اما كرسي از بابهاي غيب است و دخلي به آسمانها ندارد مانند عرش كه آن هم از بابهاي غيب است و دخلي به آسمانها ندارد پس در انسان هم مانند اين عالم هفت آسمان و هفت زمين است و مقصود از اين قبضهها نه واقعاً قبضهاي است كه از آسماني كنده شود بلكه مقصود حصهاي از نفس آنهاست كه در انسان است چون در نفس ناطقه عالم حقيقت آسمانها هم هست و انسان هم شعاع آن است و حكايت آن را ميكند پس آن هم از حقيقت اين آسمانها قبضهاي دارد و مردم در مقامهاي خود مختلفند و همه را در پستي و بلندي يك درجه نباشد و اينكه گفتيم در انسان از حقيقت هر آسماني قبضهاي است در انسان كامل است و همچنين آنكه از هر زمين قبضهاي دارد انساني است كه به مرتبه شقاوت تمام رسيده باشد و اما ساير مردم بسا كسي كه در او يك قبضه باشد و بسا كسي كه دو قبضه دارد و بسا كسي سه يا چهار يا پنج يا شش يا هفت اگر از اهل نور و خير است از آسمانها و اگر از اهل ظلمت و شر است از زمينها پس چون در انسان قبضهاي از آسمان باشد و به آن عملهاي خير كند و انواع طاعتها بجا آورد جميع اعمال او در قيامت به صورتهاي مختلف بيايند و لكن از درجه آن قبضه پس اگر آن قبضه از آسمان اول است جميع عملهاي او مناسب آسمان اول باشد و اگر از دويم است مناسب آسمان دويم و همچنين تا هفتم هركس يك قبضه دارد يكجور عمل دارد هركس دو قبضه دارد دوجور و همچنين تا آنكه هركس هفتقبضه همه را دارد هفتجور عمل دارد و معلوم است كه عملهايي كه از قبضه دويم سرزند البته لطيفتر است از عملهايي كه از قبضه اول سرميزند و همچنين عملهاي قبضه سيوم لطيفتر است از عملهاي قبضه دويم و همچنين تا آنكه عملهايي كه از قبضه هفتم سرميزند البته لطيفتر است از همه آيا نميبيني كه عقل از نفس لطيفتر است حال آنچه تو با عقل خود بكني ببين چقدر لطيفتر از نفس تو است و همچنين آنچه با نفس خود كني ببين چقدر لطيفتر از طبع تو است و همچنين احوال هر قبضه با عملهاي آن بر اين نهج پس چون آسمانهاي وجود تو آنها بود كه شمردم و بهشت هركسي هم مخصوص اوست و عملهاي انسان
«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 320 *»
است كه در آخرت به صورت حور و قصور و اشجار خواهد آمد پس بهشت هركس در آسمان وجود او باشد و مخصوص خود اوست كه هيچكس را از آن بهرهاي نباشد البته و چنانكه خدا ميفرمايد و لكم فيها ما تشتهيه الانفس و تلذّ الاعين يعني براي شما در بهشت مهيا است آنچه بخواهد نفسهاي شما و لذت ببرد چشمهاي شما و هركس را درجهاي باشد در بهشت بر حسب قابليتش و عمل او و بعضي را در بهشت اول جا دهند و بعضي را در بهشت دويم و بعضي را در سيوم و همچنين تا آنكه بعضي را در هفتم جا ميدهند و هشت در بهشت همين هشتمرتبه است و هركسي از دري داخل ميشود به قدر رتبه و عمل خود چنانكه حضرت امير7 فرمودند كه بهشت را هشت در است از يك در پيغمبران و صديقان داخل شوند و از دري شهيدان و صالحان و از پنج در شيعيان و دوستان ما داخل شوند تا آنكه فرمودند از يك در ساير مسلمانان داخل شوند از كساني كه شهادت ميدهند به لا اله الا اللّه و در دل ايشان مثقال ذرهاي از بغض ما اهلبيت نباشد مجملاً طينت هركس را از هر آسماني برداشتهاند و روح او از هر آسماني كه هست در بازگشت به همان آسمان ميرود و عملهاي او هم به همان آسمان ميرود و در آنجا به صورتهاي آخرتي ظاهر شود و همه آن عملها گرد هم آيد و بهشت او گردد و از اين است كه عملهاي صالح به آسمان بالا ميرود تا به آسمان خودش رسد چرا كه از آنجاست و اصلش و حقيقتش از آنجاست و عملهاي بد به زمين فرو ميرود تا به زمين خودش رسد چرا كه اصلش از آنجاست اين است كه حضرت باقر7 فرمودند كه اما مؤمنان بلند ميشود عملهاشان و روحهاشان به سوي آسمان پس گشاده ميشود از براي آنها درهاي آسمان و اما كافر پس عمل و روح او را بالا ميبرند چون به آسمان رسد منادي ندا كند كه پايين ببريد آن را به سوي سجين و آن واديي است به حضرموت كه به آن برهوت گويند پس هركس روحش از هرجا هست به همانجا برميگردد و عملش هم تابع روحش است چنانكه حضرت صادق7 در خصوص پيغمبر فرمودند كه چون شب معراج به جايي رفت كه هيچ ملك مقرب و نبي مرسلي نرفته بود فرمود كه اگر نه
«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 321 *»
روح و نفس او از آن مكان بود نميتوانست به آنجا برسد. پس روح و نفس هركس از هر آسماني خلق شده بازگشت به همانجا كند و اعمال خود را در آنجا بيند بفهم چه ميگويم و همچنين دركهاي جهنم، هركس روح و نفسش از دركي باشد بازگشت به همان درك نمايد و عملهاي او هم تا همانجا رود و عملهاي او به صورتهاي آخرتي گرد او را بگيرند و او را بگزند و عذاب كنند پس طبقات بهشت هشت است و لكن هشتم آن مخصوص پيغمبر و امامان است و آن جنةالمأوي است يا جنت عدن كه در آسمان هشتم است كه آن را سدرةالمنتهي گويند چون آسمان هشتم مقام نفس قدسي كلي است و نفس انسان چنانكه پيشتر گفتهام سبز است و چون جاي علم است شاخههاي بسيار دارد پس درخت است و سدرهاي كه منتهي است آنجاست و در آنجا جنةالمأوي است و آن مخصوص پيغمبران است و سقف آن بهشت عرش است چنانكه در حديث وارد شده است كه سقف بهشت عرش رحمن است و اين درجه را ضد نباشد چرا كه پيغمبر و امامان را ضد حقيقي نباشد و ضد حقيقي از براي شيعيان و مؤمنان باشد و از اين جهت ناصب حقيقي دشمن شيعه است و ايشان دشمن حقيقي ندارند چرا كه همه در تحت حكم ايشان باشند و اين مقام كلي است و ضد، كلي را نباشد و مخصوص جزئي است پس اين درجه بهشت مقابل از جهنم ندارد و اما هفت درجه ديگر كه متعلق به مؤمنان و مسلمانان است ضد دارد از جهنم چنانكه شنيدي.
و هشت طبقه بهشت را بعضي به اين ترتيب گفتهاند كه اول جنت فردوس است كه در آسمان هشتم است بعد از آن جنت عاليه است و بعد از آن جنت نعيم است و بعد از آن جنت عدن است كه آن مقابل ندارد از جهنم بعد از آن جنت مقام است بعد از آن جنت خلود است بعد از آن جنت مأوي است بعد از آن جنت دارالسلام است و طبقات آتش را به اينطور گفتهاند كه اول جهنم است دويم لظي سيوم حطمه چهارم سعير پنجم سقر ششم جحيم هفتم هاويه و بعضي گفتهاند كه اعلاي او جحيم است و اسفلش جهنم است و لكن حديثي كه به اين ترتيبها دلالت كند نديدهام ولي اين اسمها در كتاب و سنت هست و خدا داناتر است به ترتيب
«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 322 *»
آنها.
مجملاً كه چون در انسان كامل هفت قبضه از آسمانهاست و در شقي كامل هفت قبضه از زمينها و در ساير مردم به تفاوت است درجههاي مردم مختلف است و از براي هفت درجه بهشت هفت شعاع باشد يعني هر درجه را شعاعي است مانند شعاع آفتاب كه آن هفت شعاع هفت حظيره هستند از براي هفت بهشت و بهشت هشتم را حظيره نباشد چرا كه كلي است و كلي را در رتبه جزئي مانندي و شعاعي كلي نباشد و هركس از شعاع مؤمنين است و قابل بهشت است در آن حظيرهها منزل كند نه در اصل بهشت چرا كه شعاع به رتبه صاحب نور نرسد پس مؤمنان جن در آن حظاير منزل كنند چرا كه جن از شعاع انسان خلق شده است.
و همچنين اگر احياناً ولدالزنا عمل نيكو كند و قابل آمرزش شود او را در حظيرهها جا دهند چرا كه ولدالزنا طينتش از طينت بهشت اصل نباشد زيرا كه نطفه او از جانب نفس اماره پيدا شده است و به حسب وجود پستتر است از نطفه مؤمن كه از جانب نفس قدسي است پس اصل نطفه او پستتر باشد از نطفه مؤمن حلالزاده و چون او خود را به نور شريعت احياناً آراسته كند و به ظاهر ولايت متمسك شود از شعاع مؤمنين به او بتابد و سعادتي از نور ظاهر مؤمنين از براي او حاصل شود و خباثت اصل نطفه او در آن صورت ظاهر مؤمنين بگردد پس او را در مرتبه شعاع مؤمنين جا دهند و چون اصل ولدالزنا باشد و قابل اين مقام شود او را در پايين حظيرهها يعني ششمي جا دهند و چون يك پشت به حلال بگردد و قابل بهشت شود او را يك حظيره بالاتر برند و چون يك پشت ديگر به حلال بگردد يك حظيره ديگر بالاتر برند تا چون هفت پشت به حلال بگردد او را داخل بهشت اصل كنند و سبب آنست كه ولدالزنا اول نطفه و علقه و مضغه و استخوان و گوشت و روح و نفسش همه خبيث است و چون به نور شرع خود را احياناً منور كند قابل حظيره ششم شود و چون نكاح حلالي كند ولدش هم به نور شرع چون خود را بيارايد نفسش پاك شود و در پشت دويم چون چنين شود روحش هم پاك شود پشت سيوم چون چنين شود گوشتش هم پاك شود پشت چهارم چون چنين شود استخوانش هم پاك شود پشت پنجم چون چنين شود مضغه او هم پاك شود
«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 323 *»
پشت ششم چون چنين شود علقه او هم پاك شود پشت هفتم چون چنين شود نطفه او هم پاك شود و چون همه پاك شود به مؤمنين ملحق شود و داخل بهشت اصلي شود و همچنين است حال جن پس بعضي در حظيره اول باشند و بعضي در حظيره دويم و بعضي سيوم و همچنين تا بعضي در حظيره هفتم باشند هركس در مقام خود.
و از جمله كساني كه در حظاير منزل كنند كساني باشند كه در اين دنيا از اول تكليف خود تا آخر عمر ديوانه بودهاند و آني شعور نداشتهاند پس آنها اگر از خويشان و اقارب خود كسي را نداشته باشند كه ايشان را شفاعت كند و خداوند به جهت كرامت آن مؤمن او را به بهشت اصلي داخل كند او را هم در حظاير برند اگر در اصل وجود طيب باشد و در عالم ذر تكليف را قبول كرده باشد چرا كه اين جماعت سعادتشان به ظاهر جلوه نكرده است و در غيب ايشان پنهان بوده است و بهشت اصل پيشتر عرض شد كه صورت عملهاي صالح است كه در آخرت ميآيد و اين جماعت عملهاي صالح نداشتهاند كه بهشتي براي ايشان حاصل شود پس به همان عمل عالم ذر كه ثابت نيست داخل بهشت ميشود و به جهت آنكه ثابت نيست در بهشت اصل ثابت او را جا ندهند و سعادت وجودي ظل و سايه سعادت شرعي است چرا كه سعادت شرعي روح است و سعادت وجودي جسد پس از اين جهت آنكه عملش جسدي است و شعاعي در بهشت حظاير او را جا دهند كه از شعاع بهشت اصل است و سبب آنكه سعادت وجودي جسد است و سعادت شرعي روح اين است كه خلق به قدمهاي عملكردن به شريعت به خداوند عالم نزديك ميشوند و به هر عملي قدمي برميدارند و معلوم است كه مقام قرب بالاتر است و مقام بُعد پايينتر و چون به شريعت تقرب حاصل ميشود بايد سعادت شرعي روح باشد و سعادت كوني جسد. وجهي ديگر آنكه شرع و سعادت شرعي علت غائي ايجاد است كه اگر اين نبود ايجاد نميشد پس معلوم است كه به جهت اين عالم را خلق كردهاند پس بايست كه سعادت شرعي اول باشد تا در آخر بروز كند پس سعادت شرعي كه معرفت و قرب خداست اول است و در آخر بروز ميكند پس چون سعادت شرعي اول است پس
«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 324 *»
آن روح است و سعادت كوني جسد پس سعادت كوني شعاع سعادت شرعي باشد پس چون مجنون سعادت شرعي را ندارد بهشت اصل را ندارد و همان بهشت حظاير كه شعاع بهشت اصلي شرعي است همان را دارد بفهم چه گفتم و چه ميگويم كه بسيار مشكل است و اما حظاير جهنم پس آنها هم از سايه جهنم خلق شده است و هر طبقهاي سايهاي دارد چنانكه هر طبقهاي از بهشت شعاعي داشت و در آن حظاير ميبرند هريك از مسلمين كه گناهكار باشند تا در آن حظيره بسوزد گناه ايشان و آنقدر بمانند تا پاك شوند.
مسئلهـ بدان كه عاصيان مؤمنان چنانكه شنيدي سهجور عمل دارند يكي عمل ذاتي ايشان و آن البته طاعت است چرا كه ذاتهاي مؤمنين طيب و طاهر است و از طيب و طاهر جز عمل خير سرنزند و دويم عمل عارضي ايشان و عمل عارضي ايشان دوجوره است يكي عمل عارضي كه از ذات آن عارض سرزده است و يكي آن عمل كه از نسبت آن عارض به مؤمن سرزده است چنانكه پيش به تو فهمانيدم و اگر نفهميدهاي دومرتبه برگرد و بخوان تا بفهمي پس بسا مؤمن كه اين سهجوره عمل را دارد از اعمال ذاتي مؤمن بهشت اصلي براي آن صورت ميگيرد چنانكه فهميدي و آن عملهايي كه از خود عارض آن سرزده كه دخلي به مؤمن ندارد آن عملها را ميگيرند و به آن ناصبيان ميدهند كه اين عارض از آنها به مؤمن چسبيده است چرا كه آن عملها مال خود ناصبيان است و پيش مؤمن عاريه بوده و اين است كه شنيدي كه ميآورند صدنفر ناصب و زياده تا صدهزار نفر و گناهان مؤمن را ميگيرند و به آن ناصب ميدهند و ظلم نيست نميبيني كه اگر قدري فلفل با قدري كافور بگيري داخل هم كني البته فلفل بوي كافور بگيرد به جهت آن اجزاي فلفل كه به كافور عارض شده و قدري هم اجزاي كافور به فلفل ميچسبد پس بوي فلفلي كه از كافور آيد مال فلفل است و چون حكم عدل برپا شود و هر چيز را به اصلش برگردانند البته بوي فلفل را به فلفل دهند در هرجا هست چرا كه بوي فلفل از فلفل است هرجا باشد و بوي كافور را به كافور دهند هرجا باشد و ظلم نيست پس معصيت عارضي مؤمن مال ناصب است و طاعت ناصب مال مؤمن
«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 325 *»
و ظلم نيست اين است كه خدا ميفرمايد ليميز اللّه الخبيث من الطيب و يجعل الخبيث بعضه علي بعض فيركمه جميعاً فيجعله في جهنم اولئك هم الخاسرون يعني جدا كند خدا خبيث را از طيب و خبيثها را بر روي هم گذارد و يكجا كند و در جهنم قرار دهد و آن خبيثها زيانكارانند و حضرت باقر7 فرمودند كه خدا ممزوج كرد طينت مؤمن را وقتي كه خلق كرد به طينت كافر پس هر گناه كه مؤمن كند از جهت آن مزاج است و همچنين ممزوج كرد طينت كافر را وقتي كه خلق كرد به طينت مؤمن پس هر حسنهاي كه كافر كند از جهت آن مزاج است و فرمود پس چون روز قيامت شود ميگيرد خدا از مؤمن سنخ ناصب را و مزاج آن را و طينت آن را و جوهر آن را و عنصر آن را با جميع گناهها و برميگرداند به ناصب از راه عدالت و به ناصب ميگويد ظلمي بر تو نيست اين عملهاي بد از طينت تو است و مزاج تو است و تو سزاوارتري به آن و اين عملهاي صالح از طينت مؤمن است و مزاج اوست و او سزاوارتر است به آنها امروز ظلمي نيست و خدا زودحساب است پس امام به راوي فرمود ميخواهي زيادتر ياد تو دهم در اين معني آيا نيست كه خدا ميفرمايد كه الخبيثات للخبيثين و الخبيثون للخبيثات و الطيبات للطيبين و الطيبون للطيبات اولئك مبرءون مما يقولون لهم مغفرة و رزق كريم بعد آيهاي كه ما ذكر كرديم آن را خواندند و معني آن آيه را دانستي و معني اين آيه آنست كه ميفرمايد صفتهاي خبيث مال ذاتهاي خبيث است و ذاتهاي خبيث مال صفتهاي خبيث است و صفتهاي پاكيزه مال اشخاص پاكيزه است و اشخاص پاكيزه مال صفتهاي پاكيزه است و اشخاص پاكيزه پاكند از آنچه نسبت به ايشان ميدهند از عملهاي بد، از براي اشخاص پاكيزه آمرزش است و رزق نيكو درياب اين حديث شريف را و ببين كه علم ما چگونه موافق كتاب خدا و سنت رسول است و يك سر مو با آنها تخلف ندارد پس هر عمل كه از ذات عارض سرزده باشد آن را برميگردانند به ناصب البته و اما آن عمل كه از مؤمن سرزده است به جهت ميل او به طينت ناصب و به جهت ضعفش كه باعث ميلش شده آن عمل روز قيامت براي او ممثل شود و حظاير جهنم گردد چرا كه آن عملها از سايه جهنم است كه ذات
«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 326 *»
مؤمن به آن واسطه ضعف پيدا كرده و آن عمل را كرده است و علامت آنها ميل مؤمن است به آن معصيت و نيست كه به كلي اكراه آن را داشته باشد و از آنها در دنيا توبه كرده باشد پس روز قيامت اين جوره عملها مصور شود به صورت عذابها و دردها و لكن سايه جهنم است چنانكه ميفرمايد كه تب از بوي جهنم است و آن نصيب مؤمن است از جهنم و همچنين در حديث خواندي كه دوست عاصي را به طبقه اعلاي جهنم برند تا نجاستش پاك شود پس مؤمن را در آن طبقه جهنم كه آن را ضحضاح جهنم گويند ببرند تا آن جوره گناهانش بسوزد و براي مؤمن مانند حمام است كه ميرود كه چركش پاك شود و چركها را در حمام ميريزد و پاك و پاكيزه بيرون ميآيد آنگاه به مجلس اهل انس داخل ميشود و در حال داخلشدن درد آن را نميفهمد و لكن چون ابتدا به بالاآمدن كند آنگاه دردش را بفهمد نميبيني در حمام كيسة آخر تن انسان را ميبرد و ميسوزاند و اول به جهت زيادتي چرك نميبرد وهمچنين در حال معصيت با ميل ميباشي و قبح آن را برنميخوري و با لذت و شوق داخل معصيت ميشوي و چون از آن معصيت بازگشت كني قبح آن را بفهمي و دلت از آن عمل به درد آيد بفهم چه ميگويم پس چون مؤمن عاصي از روي ميل معصيتي كرده باشد البته بايد اول داخل ضحضاح شود و چون ملك در ترقي است بايد اول داخل ضحضاح شود و چون از آنجا ترقي كند از آنجا بيرون آيد مانند ذغالي سوخته و آن را در آب حيوان كه در درِ بهشت است بشويند تا پاك شود و داخل آن بهشت شود كه از عملهاي ذاتي خود ساخته بود و در اول ايشان را بهشتيان جهنميان گويند و آنها از اين ننگ به خدا شكايت كنند خداوند ترحم فرموده از ياد بهشتيان ببرد و آن وقتي است كه آثار جهنم به كلي از ايشان پاك شود و چون به كلي بوي جهنم از ايشان برود بهشتيان هم چون آن اثر را نبينند آن لقب را نگويند بفهم اين نكتهها را و بدان كه كتاب و سنت حل نميشود مگر به اين علم كه خداوند به ما بخشيده است.
و گفتيم كه آب حيوان در درِ بهشت است و سبب آن است كه اول درجه بهشت چنانكه گفتيم مقام حيات است كه قبضهايست از حقيقت فلك قمر كه كوكب حيات است پس در آب حيات شسته
«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 327 *»
ميشوند آنگاه داخل بهشت ميشوند و همين آب است كه از پاشيدن و مستعمل اهل بهشت جاري ميشود و جهنميين از آن غسل ميكنند و پاك ميشوند و از اين است كه فرمودند كه اول غذائي كه اهل بهشت ميخورند از جگر ماهي است ماهي را به عربي حوت گويند و حوت را از حيات گرفتهاند چرا كه از آب خلق شدهاند و آب اصل حيات است پس مقام حوت فلك حيات است كه فلك قمر باشد پس اول غذاي بهشت جگر ماهي است و جگر گفتهاند چرا كه جگر محل خون است و خون مركب حيات است پس اول از جگر ماهي كه پستتر مرتبه حيات است ميخورند و بعد از آن از دل ماهي خواهند خورد و بعد از آن از كله ماهي و حضرت پيغمبر9 فرمودند كه اول طعام اهل جنت جگر ماهي است و اول شرابشان بعد از آن از سلسبيل است و سلسبيل ماده حيات است و جگر ماهي صورت حيات چنانكه فهميدي پس اول از صورت حيات خورند بعد از آن از ماده حيات بياشامند چون سرابالا ميروند و در حال سرازيري برعكس است اول آب ميخورند بعد غذا و آنكه خدا فرموده كلوا و اشربوا اول بخوريد فرموده بعد بياشاميد در حال سرابالايي است پس در اين دنيا كه مردم در سرابالايي هستند بايد اول بخورند بعد بياشامند و طبيبان كه برعكس گفتهاند خطا گفتهاند بفهم اين مطالب را.
و اما كافر هم سهجوره عمل دارد يكي عملهاي ذاتي او كه از آنها برايش جهنم اصلي ساخته ميشود و يكي عملها كه از ذات عرضش صادر شده به مؤمن برميگردد چرا كه از مؤمن است و آنچه از ميلش به طاعت سرزده به او تخفيف دهند در عذاب تا به قدر عملش تخفيف به او رسد آنگاه بر او عذاب را شديد كنند و او را به بهشت حظاير نبرند چرا كه بهشت بالاي جهنم است و رتبه كافر در پايين است و هميشه هم رو به سرازيري ميرود پس بهشت را نبيند هرگز و لكن اگر مستحق هزار جزو عذاب بوده مثلاً به او صد جزو عذاب كنند آنقدر كه طاعتش تمام شود و خوردهخورده بر او عذاب را زياد كنند و هر وقت كه زياد ميشود ميفهمد كه اول بر او رحم كرده بودند و لكن در آن ساعت شدت عذابي را كه در آن است درك ميكند پس هرگز در راحت نيفتد كه بفهمد.
«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 328 *»
چون اين مطالب را دانستي بدان كه هر حظيرهاي از بهشت شعاع بهشتي است پس هفت بهشت هفت حظيره دارد و هر حظيرهاي عكس يك بهشتي است پس بعضي حظيرهها بالاي بعضي است و همچنين هر ضحضاحي سايه يك جهنمي است پس بعضي از آنها در زير بعضي است بعضي سختتر از بعضي و كافران جن را هم در ضحضاح برند چرا كه شقاوت آنها سايه شقاوت انسان شقي است و قابل عذاب انساني نيست و هركس رتبه و مقامي دارد چنانكه يافتي.
مسئلهـ بدان كه بهشت هشتم در آسمان هشتم است و عرش خداوند سقف آنست و آن را شعاعي نباشد و بهشت هفتم در آسمان هفتم است و آن را شعاعي باشد و همچنين هريك را شعاعي است تا آسمان اول كه بهشت اول در آن است و آن را شعاعي است و مقصود از اين آسمانها باطن اينهاست كه مقام آخرتي آنها باشد چرا كه بهشت وسيعتر از اين آسمان و زمين است و كمتر مؤمني دههمسر اين دنيا دارد از بهشت پس بهشت اصل در غيب اين آسمانها باشد پس ظاهر اين آسمانها تا مقام آخرتي آنها از شعاع مقام آخرتي باشد پس حظاير بهشت هم در دنيا و هم در برزخ باشد يعني دنيا و برزخ هم به اعتباري حظاير بهشت باشند كه برزخ حظيره برزخي است و دنيا حظيره دنياوي و حظيره آخرتي در عرصات قيامت است و ذات بهشت در آخر مقام قيامت باشد چنانكه ذات اين آسمانها يعني حالت آخرتي آنها را در آخرت درآورند پس صفت آنها همه حظاير بهشت است و مؤمن جني و ولدالزناي صالح و مجنون در اين مراتب سكنا كنند و از اينجا بفهم كه جميع نعمتهاي اين دنيا حظيره عارضي است از حظيرههاي بهشت و اشاره به همين حظيره دنيايي است آنكه فرات از بهشت ميآيد و در آن دو ناودان از بهشت هميشه جاري است و جميع نعمتهاي برزخ حظيرهايست و جميع نعمتهاي عرصات هم حظيرهايست از آن حظاير و همچنين جهنم اصلي در آخرت است با ضحضاح آن و لكن جهنم برزخ و دنيا شعاع آنهاست پس جميع بديهاي اين دنيا و برزخ و عرصات همه از ضحضاح جهنم است اگرچه اين دنيا عارضي آنها باشد و اشاره به اين مطلب است كه ميفرمايد تب از بوي جهنم است و
«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 329 *»
آن حظ مؤمن است از جهنم و اين است كه خدا ميفرمايد كه همة شما وارد جهنم ميشويد و فرمودند كه آب چشمههاي گرم از بوي جهنم است و شفا به آن نجوييد و همچنين فرمودند كه شدت گرمي تابستان از بوي جهنم است و فرمودند كه آتش به خدا شكايت كرد خدا اذن داد كه دو نفس بكشد يكي در زمستان و يكي در تابستان پس شدت گرما از بوي اوست و شدت سرما از زمهرير آن و حضرت امير فرمود كه واديي است در يمن كه آن را برهوت گويند آن از واديهاي جهنم است و اين احاديث همه اشاره است به آن مطلب كه گفتم و ديگر مؤمن اگر آلوده شده است به طينت اهل جهنم در جسدش در اين دنيا عذاب شود و اگر آلوده شده است به طينت اهل جهنم در مثالش در عالم برزخ عذاب شود و اگر آلوده شده است به طينت اهل جهنم در نفسش مابين عرصات قيامت عذاب شود تا آنكه اگر آلوده شده است به طينت اهل طبقه هفتم در طبقه آخر ضحضاح عذاب شود و اين بدحالترين دوستان است و عذابش بيشتر از همه كس باشد پس چون از گناه پاك شود به آن درجه خود از بهشت رود كه ذاتي اوست و در اين ضحضاحها عذاب ميشود اگر توبه نكند و نادم از گناه خود نباشد و اگر باشد شفاعت موالي او او را دريابد انشاءاللّه و غالب عاصيان شيعه گناهشان در دنيا و برزخ پاك شود چرا كه كم شيعهايست كه از گناه خود پشيمان نشود يا از روي محبت و ميل كرده باشد اين است كه فرمودند كه ما بر شما از عذاب برزخ ميترسيم و آخرت را ما ميگذرانيم.
و اما اعراف كه سابقاً وعده كردهايم كه فيالجمله شرح دهيم پس بدان كه مقام اعراف مقام ولايت است كه باطن آن رحمت است و ظاهر آن عذاب چنانكه خدا ميفرمايد فضرب بينهم بسور له باب باطنه فيه الرحمة و ظاهره من قبله العذاب يعني ميان ايشان سوري كشيده شود كه دري دارد باطن آن رحمت است و بيرون آن سور عذاب است و آن سور سور ولايت است كه هركس داخل آن شده داخل رحمت است و هركس داخل آن نشده در عذاب ابدي مانده و مقام اعراف مقام ولايت است چرا كه حضرت باقر7 فرمودند كه ماييم اعراف كه خدا شناخته نميشود مگر به سبب معرفت ما و ماييم اعراف
«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 330 *»
كه داخل بهشت نشود كسي مگر آنكه بشناسد ما را و بشناسيم او را و داخل جهنم نشود مگر كسي كه نشناسد ما را و نشناسيم او را و خدا اگر ميخواست كه خود را به خلق بشناساند ميشناساند و لكن ما را سبب خود و راه خود و باب خود قرار داده است پس مقام اعراف مقام ولايت است و منافاتي ندارد كه در حديثي فرمودند كه اعراف تلها هستند ميان بهشت و جهنم و در حديثي ديگر فرمودند كه اعراف صراطي است ميان جنت و نار و در حديث ديگر فرمودند كه بر سور بهشت دري است از ياقوت سرخ و ائمه در آنجا هستند و هركس را ميشناسند مجملاً حظايري هست مابين جنت و نار كه برزخ است مابين بهشت و جهنم و آن مقام كساني است كه گناه و صواب ايشان مساوي شده است نه آنقدر گناهان ايشان را قوت است كه ايشان را بكشاند به سوي جهنم و نه آنقدر صواب ايشان را قوت است كه ايشان را بكشاند به سوي بهشت و سبب آن است كه در ميان نهايت دوري از منير و نهايت نزديكي لامحاله محلي يافت ميشود كه نور و ظلمت در آنجا مساوي خواهد بود و نه غلبه با ظلمت است و نه غلبه با نور پس اينها مستحق هيچيك از آن جنت صرف و جهنم صرف نباشند و عملهاي سيئه ايشان مصور شده از دست چپ ايشان ايستاده كه لهب جهنم است و خوفهاي جهنم و از دست راست ايشان عملهاي نيك ايشان صورت گرفته به شكل حور و قصور و لكن اين جماعت نه از جهنم اصلي باشند و نه از بهشت اصلي و اينجا منتهاي رحمت و اول عذاب است پس اينجا سور بهشت است و درِ بهشت در اينجاست و اينجا راه ميان جنت و نار است كه اين طرف راه جهنم و آن طرف بهشت باشد و معلوم است كه صاحب ولايت كه مستولي بر جهنم و بهشت است ظهور سلطنتش در اينجاست چنانكه حضرت امير فرمود منم واقف بر طتنجين و ناظر در مشرقين و مغربين و طتنج نهر بزرگ است يعني منم ايستاده بر دو نهر نهر رحمت و نهر غضب و منم ناظر در مشرق انوار بهشت و مغرب جهنم پس چون اين مقام مقام كسي است كه نسبتش به اهل بهشت و جهنم مساوي است چرا كه پادشاه هر دو گروه است و قسيم جنت و نار است پس اينجا مقام ظهور سلطنت ائمه باشد پس
«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 331 *»
آنكه خدا ميفرمايد و علي الاعراف رجال يعرفون كلاً بسيماهم يعني بر اعراف مرداني چند هستند كه هركس را به سيمايش ميشناسند آن مردان ائمهاند و الآن بر اعراف ايستادهاند اهل بهشت را ميبينند و ميشناسند و اهل جهنم را ميبينند و ميشناسند چرا كه هر دو در زير پاي ايشان است و ايشان بر تلهاي بلند ايستادهاند كه مقامهاي ولايت باشد و جنت و نار در تحت ايشان است هر دو طايفه را ميبينند و جماعتي در اين ميان هستند از فساق شيعه و عاصيان مسلمين از كسانيكه بهقدر ذرهاي عداوت آلمحمد: را نداشتهاند پس در اين اعراف ميمانند و هول جهنم به ايشان ميرسد تا پاك شوند آنگاه ائمه سلام اللّه عليهم به اهل جهنم گويند كه اينها بودند كه شما قسم ميخورديد كه رحمت به اينها نميرسد پس به آنها ميفرمايد داخل بهشت شويد كه خوفي بر شما نيست و محزون نميشويد پس به شفاعت موالي خود داخل بهشت شوند و چنانكه عرض شد از وسط آن دو مثلث به بالا همه نور و خير است و مقام اهل نور است و همه مراتب بهشت است و از وسط به پايين همه مقام شر و ظلمت است و مقام اهل آنها و همه جهنم است و بيشتر كساني كه داخل حظاير جهنم شوند و بسوزند كسانيند كه اندكي در بالاي وسط هستند و به اين جهت آلوده شدهاند با ظلمت ناصبيان و اما حظاير بهشت و اهلش همه شعاع همه نصفه بالاست و در رتبه نصفه بالا نباشد چرا كه آنها مقام بهشت اصلي باشد و همچنين ضحضاح و اهلش سايه همه نصفه پايين باشد چرا كه آنها مقام جهنم اصلي است پس حظاير جنت و نار زير بهشت و بالاي جهنم باشد در اين مابين و اين است كه از امام7 سؤال كردند كه مؤمنين جن داخل بهشت ميشوند فرمودند نه و لكن حظايري است ميان بهشت و جهنم مؤمنان جن و فساق شيعه را آنجا برند و فرمودند حضرت صادق7 كه كساني را كه به آتش ميبرند و نجات مييابند آتش ايشان پستتر است يعني خفيفتر است و بهشت ايشان هم پستتر است و ايشان با اولياي خدا ساكن نشوند و ميان ايشان واللّه منزلهاي است و از اين دو حديث معلوم ميشود كه فساق شيعه بعد از نجات از ضحضاح در اسفل بهشت سكنا كنند و يحتمل كه
«* مكارم الابرار فارسي جلد 3 صفحه 332 *»
مراد از فساق آن كسان باشند كه در مراتب ولدالزنا بيان شد چرا كه آنها در رتبه مؤمنين نباشند و در حظاير باشند واللّه يعلم مجملاً چون آلمحمد: مستولي بر همه باشند همه زير پاي ايشان باشد و ايشان ناظر به همه باشند چنانكه يافتي و ايشان حاكم بر همه باشند البته و همينقدر هم در معني اعراف كفايت كند و همينقدر هم در اين رساله از امر معاد كفايت ميكند انشاءاللّه و به اين تفصيل در هيچ كتاب نديدهاي و انشاءاللّه چيزي فروگذاشت نشده است و اگر ميخواستيم كه همه احاديث را ذكر كنيم و جميع اسرار معاد را به تفصيل بيان كنيم و شرح آنها را كنيم بسي كتاب به طول ميانجاميد و مورث ملال ميشد و كتاب هم تا اينجا حجيم شد پس به همينقدر در اين مجلد هم اكتفا ميكنيم و انشاءاللّه جلد ديگر را در امامت ابتدا ميكنيم اگر خدا بخواهد.
پس ختم شد اين مجلد بر دست مصنفش كريم بن ابراهيم غفر اللّه لهما ببركة مواليهما در شبيكشنبه بيستوپنجم شهر جماديالاول
در سنه هزار و دويست و شصت و چهار و صلي اللّه علي محمد و آلـه
الاخيار و لعنة اللّه علي اعدائهم مادام ملك اللّه الجبار
و الحمدللّه اولاً و آخراً.