تصویر اقیانوس در سبو (3)

کلیک کنید:
قسمت اول
قسمت دوم

فصل دوم: شیخیه کرمان و همدان و عقاید آنان

در همان ابتدای فصل، زیر عنوان «مدخل» آمده است:

«اگرچه در مواردی نظرات شیخیه کاملاً مغایر اجماع سایر شیعیان بوده!» (ص42)

برای پرهیز از هر گونه شائبه‌ای نیاز بود به آن «موارد» تصریح شود؛ چراکه با توضیح خودِ نویسنده درباره معاد، معراج و اصول دین و غلو در همین فصل دوم و تصریح به عدم مغایرت با اجماع شیعیان، «موارد» دیگری باقی می‌ماند؟! رکن رابع را نیز ثابت خواهیم کرد که مغایر با اجماع شیعیان نیست و بر فرض، اگر مغایر هم باشد، آن «موارد» غیر از رکن رابع چه چیزهایی است؟!

بیشتر مطالب فصل دوم، نقل فرمایش‌های بزرگان مکتب استبصار است در بحث اصول دین، معاد، معراج، رکن رابع و نفیِ غلوّ. اما اشکالی که به نظر می‌رسد جدا نکردن میان سخنان ناطقی و باقری است و پی در پی آوردن مطالب از کتاب دو طرف بدون امتیازگذاردن در متن؛ اگرچه در قسمت‌های زیادی مشترک باشند. البته ممکن است این نقد مقبول نباشد؛ چراکه شاید فضای پایان‌نامه‌نویسی، این محدودیت‌ها را به دنبال دارد.

فصل سوم: رکن رابع در اندیشه شیخیه کرمانی

در این فصل پس از یک «مقدمه»، «پیشینه تاریخیِ» رکن رابع مطرح شده و عنوان می‌شود که استعمال این اصطلاح برای نخستین بار، در کلام مرحوم سید کاظم رشتی اعلی الله مقامه بوده است (ص57) اما تصریح می‌شود که اصطلاح «رکن» برای اصول دین، در احادیث استفاده شده است. و ما برای تیمن، ترجمه حدیث شریف را از پایان‌نامه (ص54) نقل می‌کنیم:

«پيامبر در وصف جامی بهشتی كه به ايشان داده شده می‌فرمايند …اين جام از طلا است و با دانه‌های ياقوت و جواهر تزيين شده و 4ركن دارد كه بر يك ركن آن نوشته شده است لا اله الا الله محمد رسول الله و بر وجه [کذا] ركن دوم آن نوشت شده است لا اله الا الله محمد رسول الله و علي بن ابيطالب ولي الله و شمشير او بر عليه [کذا] قاسطين و ناكثين و مارقين است و بر ركن سوم نوشته است لا اله الا الله محمد رسول الله ايدته بعلي ابن ابيطالب و بر ركن چهارم نوشته شده است معتقدين به دين خدا نجات يافتگانند كسانی كه دوستداران اهل بيت رسول الله هستند.»

و پس از آن به اختلافاتی اشاره شده است که دراین باره میان احقاقی‌ها و دیگرانِ از منتسبین به شیخ مرحوم اعلی الله مقامه وجود دارد تا اینکه به دیدگاه شیخ مرحوم درباره رکن رابع اشاره شده و این‌گونه تعبیر آمده است:

«این تعابیر [(امام ناطق و امام صامت)] و مشابه آن اعتقاداتی متأثر از دیدگاه‌های غالیان است که ابتداءاً در سخنان و دیدگاه‌های خطابیه و پیروان ابوالخطاب در زمان ائمه علیهم‌السلام دیده می‌شود و معتقدند: در هر زمانی دو رسول در میان باشد و نباید از وجود این دو خالی باشد یکی ناطق و دیگری صامت… و به نظر می‌رسد همین نوع دیدگاه و اعتقاد توسط شیخ احمد بیان گردیده و پایه مباحث رکن رابع در میان شاگردان وی قرار گرفت.» (ص55 و 56)

درباره ابوالخطاب و خطابیه سخن فراوان است؛ اما روایاتی نیز به دست ما رسیده است که وی در پایان عمرش به اعتقاداتش تصریح کرده و آنچه به او نسبت داده بودند را کذب خوانده است. با این روی، درباره مآل کارش و ادعاهای منسوب به او باید بررسی بیشتری کرد. شاید این مسئله را بتوان به امامت محمد بن حنفیه تشبیه کرد که وی با آن جایگاه که بر اهل خبره پوشیده نیست، چگونه بخواهد ادعای امامت کند تا کیسانیه را زاییده ادعاهای او بدانیم؟! اما چه بسا افرادی برای او ادعای امامت کرده و وی برای حفظ حضرت سجاد صلوات الله علیه در مقام نفی ظاهری بر نیامده است یا حتی با حضرت صلوات الله علیه احتجاج کرده است. چنانکه در کتاب «الخرائج و الجرائح» به این مطلب اشاره شده است: «ان ابن حنفیة انما فعل ذاک إزاحة لشکوک الناس فی ذلک»[1] و شیخ سلیمان ماحوزی در رساله خود «النکت البدیعة فی تحقیق الشیعة» آورده است: «ان محمد بن الحنفیة انما نازع زین العابدین و تحاکما إلی الحجر[الأسود] لإزاحة شکوک ضعفاء الشیعة و إلا فهو عالم بصحة امامته علیه‌السلام غیر شاکّ فی ذلک.[2]

برای نمونه، به حدیثی از کتاب أبواب الأئمه المعصومین علیهم‌السلام، نگاشته شیخ خصیبی اشاره می‌کنیم که در آن ابوالخطاب صریحاً اعتقادات خود را بیان کرده است.

یونس بن عبدالرحمن از واقعه‌ای که پیش آمد و ابوالخطاب در همان واقعه توسط مأموران حکومتی کشته شد چنین می‌گوید: «فقال [أی أبوالخطاب] لهم…و الله لولا بلغ الکتاب أجله، و قول الله جل من قائل و إذا جاء أجلهم لایستأخرون ساعة و لایستقدمون لما وصلتم إلیّ و لا رأیتموني مقتولاً و کفی بالله شهیداً بیني و بینکم في قتلکم لي ظلماً و افتراءً و بهتاناً و قولکم: إني دعوت إمامي جعفر بن محمد إلهاً، و قلت لبیک الله جعفر و کیف یوصف بالألوهیة من لایعرف حتی ینتسب و الله تعالی لم یلد و لم یولد، فکان هذا آخر ما سمع منه.»[3]

اینک صرف نظر از این موضوع و بر فرض اینکه ابوالخطاب منحرف بوده است، آیا حدیث امام ناطق و امام صامت از جعلیات و ابداعات اوست که اصل قضیه را زیر سؤال برده و مرحوم شیخ احمد احسائی اعلی الله مقامه را به تبعیت از گروهی باطل و منحرف و مرتد متهم ساخت؟ آیا نباید اصل این اصطلاح را بررسید و منتحلین را از غیر ایشان شناسایی کرد و متوجه شد که: این دیگر است و آن دیگر؟

و جالب اینکه در پایان‌نامه، برایِ اتهامِ وام‌گیریِ شیخ اعلی الله مقامه از خطابیه منبعی نقل نشده (ص56) و ظاهراً از نتایج فکری نویسنده محترم است.

و عجیب‌تر اینکه در چند خط بعد، عباراتی از کتب مرحوم شیخ اعلی الله مقامه نقل می‌شود که مُشعِر به این است که این تعبیر، روایی است و «وَرَدَ»! با این حال تغافل از نتیجه‌گیری چند خط قبل که این اصطلاح از ابداعات خطابیه است، عجیب می‌نماید. (ص56) و بر فرضی که حدیث را طبق اصطلاح جدید ضعیف بدانیم، باز هم نمی‌توان منکر ورود آن در روایات شد.

در تفسیر آیه 45 از سوره مبارکه حج، «بئر معطلة» به امام صامت تفسیر شده است و «قصر مشید» به امام ناطق.[4] این حدیث به سند اول آن ضعیف و به سند دوم آن صحیح است (همان.) در منبع مذکور آمده است: و هو و إن کان من غرائب التأویل فهو مرویّ بأسانید جمة. این تفسیر از دو امام معصوم، یعنی امام صادق و امام کاظم علیهماالسلام نقل شده است.[5]

گذشته از ورود این تعبیر در تفسیر، در عبارات حدیث نورانیت نیز به آن اشاره شده است. آنجا که حضرت علی صلوات الله علیه می‌فرماید: «انا الصامت و محمدٌ الناطق.»[6]

پس از اثبات ورود این تعبیر در منابع دینی، سوء استفاده‌ها و برداشت‌های مختلف از این اصطلاحات، امر تازه‌ای نیست. زمانی زیدیه و خطابیه از آن استفاده‌ها می‌برند و زمانی افرادی همچون حاجیِ سبزواری جامه «صمت» و «نطق» را بر پیکر مصادیقی از روزگار غیبت کبری می‌پوشاند.[7] و: هر کسی بر ظن خود شد یار من؛ از درون من نجست اسرار من.

پس نتیجه می‌گیریم اولاً این تعبیر را شیخ مرحوم اعلی الله مقامه به نیت اتخاذ از خطابیه به کار نبرده‌اند و ثانیاً برداشت و تفسیر ایشان را تفسیری قرآنی-روایی می‌دانیم و هر آن کس شیوه ایشان را در این تفسیر نمی‌پسندد، حرجی نیست.

در ادامه آمده است:

«و در هر حال شکی نیست که مسئله ناطق از خود شیخ احمد ناشی شده و بعد سید کاظم و بعد کریم خان متابعتش کرده‌اند.» (ص57)

شگفت از این تعبیر… «شکی نیست»؟! نزد چه کسی شکی نیست؟! و شک را چه معنا می‌کنید؟! و چگونه به این نتیجه رسیدید؟! با اینکه در صفحه قبل اشاره کردید که شیخ اعلی الله مقامه در رساله صالحیه می‌فرماید که در زمان غیبت امام صامت همراه امام ناطق نیست و این «برخلاف تصریح حاج محمدخان» است (ص56) اینک چگونه وحدت ناطق را به مرحوم شیخ اعلی الله مقامه نسبت می‌دهید؟!

به هر روی تلاش کردن آن هم فقط در یک صفحه برای اثبات اینکه مرحوم شیخ اعلی الله مقامه قائل به «وحدت ناطق» بوده‌اند، صحیح نیست و آنچه بیان شده، بسیار ناقص است و ما ساحت این بزرگوار را از این نسبت پاکیزه می‌دانیم.

طرفه آنجاست که محمدخان کرمانی که او را مُبدِع لزومِ وحدت ناطق شیعی می‌دانیم، در رساله‌ای نمونه‌هایی از کتب حاج محمد کریم کرمانی و مرحوم سید کاظم رشتی و مرحوم شیخ احمد احسائی اعلی الله مقامهم جمیعاً را ذکر کرده است و تلاش کرده است با توجه به عبارات ایشان وحدت ناطق را ثابت کند. اما وقتی سخن به شیخ مرحوم و کلام ایشان می‌رسد، از میان یک‌دوره جوامع الکلم، فقط دو عبارت را نقل می‌کند که هیچ کدام نه صریحاً و نه تلویحاً مُشعر به لزوم وحدت نیستند!

نقد مفصل کلام محمدخان کرمانی مجال دیگری را می‌طلبد؛ ولی می‌گوییم اگر نویسنده محترم و خوش‌ذوق پایان‌نامه قصد بررسی کامل کلام شیخ را درباره وحدت ناطق داشتند، باید پایان‌نامه‌ای با این موضوع می‌نگاشتند! نه اینکه در یک صفحه آن را مطرح کرده و بعد هم به نتیجه‌ای نادرست دست یازند. اما اگر استطراداً مطرح شده است، همان بهتر که مطرح نمی‌شد. چراکه یا نباید موضوعی را در پایان‌نامه مطرح کرد یا اگر مطرح شد، باید همه جوانب آن را واکاوی کرد و این، یکی از ظرایف نگارش پایان‌نامه است (شاید ظریفه‌ای بین‌المللی.) برای نمونه، به عبارات یکی از اندیشمندان معاصر مصری اشاره می‌کنیم.

دکتر أحمد شلبی[8] در کتاب پر محتوای خود «کیف تکتب بحثاً أو رسالة»[9] می‌نویسد: «و لیحذر الطالب من الإستطراد فإنه یفکک الموضوع و یذهب وحدته و انسجامه و أقصد بالاستطراد هنا الإستطراد بکل أنواعه بأن یضاف للرسالة باب لیس وثیق الصلة بها، أو یوضَع فی أحد الأبواب فصل لیس واضح العلاقة بغیره من الفصول أو الإستطراد في ثنایا الحدیث بإضافة فقرة أو فقرات أو جملة أو جمل لایتطلبها الهدف الذی یحاول الطالب الوصول الیه».

و در صفحه 156 با عبارات دیگری نتایج این استطراد را به انواع آن، چنین توضیح می‌دهد: «سبق أن حذرنا من الإستطراد و نضیف هنا أن الاستطراد فی المقدمة أو فی الدراسة قد یمثّل جبهة معارضة ضدّ الطالب و یصبحُ موضوعَ أسئلة من لجنة المناقشة و من الخیر للطالب ألا یستطرد بدون داع حتی یحمی نفسه من هجمات یمکن أن یفلت منها دون إخلال بدقة العمل.»

به هر روی، به نظر می‌رسد بحث ایشان استطراداً است چراکه عنوان پایان‌نامه و عنوان فصل، به بررسی دیدگاه مرحوم شیخ احمد احسائی اعلی الله مقامه هیچ اشاره‌ای ندارد و استطرادی «وثیق الصلة» نیست. گذشته از آنکه در قسمت‌های مختلف پایان‌نامه، به وجود این استطرادات تصریح شده. به ویژه در صفحه 14 و صفحه100 که تصریح شده است یک فصل کامل، به مناسبت تنظیم می‌گردد و ارتباط مستقیمی با بحث ندارد.

دکتر شلبی در همان کتاب جریانی را نقل می‌کند که یکی از دانشجویانش به مناسبت موضوع پایان‌نامه که «دولة بني مروان» بوده، به اندازه یک کلمه، به «الحمدانیون» اشاره کرده و هیچ توضیحی نداده و رد شده است. این استاد با تجربه پیشنهاد می‌کند که این واژه را حذف کند تا در جلسه دفاع برای او مشکلی پیش نیاید! (همان کتاب، ص156) اینک این توجه و دقت را با این همه استطراداتِ این پایان‌نامه مقایسه کنید.

به مناسبت، سخن ادیب معاصر، دکتر شفیعی کدکنی را که به یک واسطه شنیده‌ام، نقل به مضمون می‌کنم که در کلاس خود به شوخی می‌گفته است: موضوع پایان‌نامه دانشجویان شده است «حل مشکلات بشر، از آدم تا خاتم» به جای این موضوعات کلی بروید و فلان کلمه را یا موضوعی تاریخی را در یک برهه کوتاه بررسی کنید. وقتی موضوع بیش از حد کلی شد، دیگر هیچ دردی را از هیچ کس دوا نمی‌کند. معضل کمبودِ موضوع پایان‌نامه در هیچ جای دیگر دنیا نیست؛ یعنی دانشجویان ما به سراغ هر موضوعی می‌روند، قبلاً به آن موضوع پرداخته شده و این به آن معنی نیست که ما از نظر علمی خیلی پیشرفته‌ایم و در همه زمینه‌ها کار کرده‌ایم. دلیلش این است که این‌قدر دامنه موضوعات را وسیع می‌گیریم که دیگر جای هیچ تحقیق نمی‌ماند؛ ولی در عمل هیچ کار دقیقی در آن موضوع انجام نشده‌ است. در صورتی که در کشورهای پیشرفته دائماً از دامنه موضوع می‌کاهند و به دقتش می‌افزایند.

حال نقد و بررسی رکن رابع و وحدت ناطق اگرچه موضوع بکری است، همان‌گونه که در ابتدای نوشتار به آن اشاره کردیم، ولی در این پایان‌نامه بسیار فراخ‌دامنه به آن پرداخته شده است و این، نقدی است کلی که به این پایان‌نامه وارد است.

به بررسی عبارات پایان‌نامه برگردیم.

ادامه دارد…

————————-

[1] الخرائج و الجرائح، ج1، ص258
[2] مجله تراثنا، شماره99-100، به تحقیق مشتاق صالح المظفر.
[3] أبواب الأئمة المعصومین علیهم‌السلام، ط اول، بیروت: دار القاریء، 1432ق، ص66
[4] مرآة العقول في شرح اخبار آل الرسول، مرحوم مجلسی ره، تحقیق: هاشم رسولی، تهران: دار الکتب الإسلامیه،1363، ج5، ص92
[5] اللوامع النورانیة في أسماء علی و أهل بیته القرآنیة، هاشم بن سلیمان بحرانی، قم: مکتبة المرتضویة، ج1، ص405
[6] مشارق أنوار الیقین، رجب البرسی، تحقیق مازندرانی، چ المکتبة الحیدریة، ص320
[7] مجموعه رسائلِ فیلسوف کبیر حاج ملاهادی سبزواری، تهران: انجمن اسلامی حکمت و فلسفه ایران،1401ق، صص832-843
[8] فارغ‌التحصیل دانشگاه لندن و کمبریج، فارغ‌التحصیل دانشگاه قاهره، استاد و رئیس بخش تاریخ اسلامی و تمدن اسلامی در همان دانشگاه و مؤلف بیش از پنجاه کتاب.
[9] با عنوان فرعیِ: دراسة منهجیة لکتابة البحوث و إعداد رسائل الماجستیر و الدکتوراه؛ ط21، قاهره، 1992م) در صفحه88