تصویر اقیانوس در سبو (1)

تصویر اقیانوس در سبو

نقدی بر پایان‌نامه
«اندیشه رکن رابع در مکتب شیخیه کرمان و نقد آن از سوی شیخیه همدانی»

 درآمد

در فروردین 1393 پایان‌نامه‌ای در مقطع کارشناسی ارشد در دانشگاه ادیان و مذاهب (دانشکده مذاهب) دفاع شده است. عنوان پایان‌نامه، نشان از بررسی موضوعی دقیق و بِکر دارد. «بکر» ازاین رو که با بررسی پایان‌نامه‌های دیگر در این حوزه، می‌یابیم کمتر به این موضوع پرداخته شده است که شاید یکی از علت‌های مهم، نا آگاهی از آن است.

در این پایان‌نامه، موضوعِ بررسی‌شده «اختلاف برداشت پیرامون واژه رکن رابع» است (ص10) و هدف، «درک متقابل میان گروه‌های شیعه.» (ص9)؛ (شماره‌های داخل پرانتز اشاره به صفحات پایان‌نامه است.)

این پایان‌نامه پس از «پیشگفتار»، در چهار فصل تنظیم شده است: فصل اول «کلیاتـ»ـی است درباره شیخیه آذربایجان، شیخیه کرمان و شیخیه همدان و توضیحی درباره بزرگان هر گروه. فصل دوم درباره «شیخیه کرمان و شیخیه همدان و عقاید آنان» است و در فصل سوم «رکن رابع در اندیشه شیخیه کرمانی» بررسی شده و در فصل چهارم به «نقدهای شیخیه همدان بر شیخیه کرمان» اشاره شده است. در پایان «ملحقاتـ»ـی با عنوان «نقدهای شیعه بر رکن رابع» به نگارش در آمده است.

آنچه نگارنده را به نوشتن در این باره واداشت، چند علت است: علت نخست، همان است که اشاره کردیم: پایان‌نامه‌هایی که با محوریت شیخیه همدان باشد، بسیار کم است و این خود عاملی است برای معرفی یک پایان‌نامه که به موضوع بِکری پرداخته است. علت دوم سپاسی است از نویسنده پایان‌نامه که به تفاوت «رکن رابع» و «وحدت ناطق» پی برده و هدف خود را تبیین این دو اصطلاح قرار داده است و علت سوم، درخواست خودِ نویسنده، جناب آقای محسن حسنی‌سعدی، از اینجانب بود که بر این پایان‌نامه نقدی بنگارم. در این نوشتار به ترتیب فصل‌ها، توضیحاتی را ارائه کرده و در پایان به مطالبی کلی اشاره خواهیم کرد.

پیش از پرداختن به متن اصلی، بجاست از انصاف ایشان تشکر کنیم که در قسمت‌های مختلف پایان‌نامه به منصه ظهور آمده است. از جمله اینکه یکی از موانع پِژوهش درباره شیخیه را «نقدهای جانبدارانه و مخالفت‌های افراطی» (ص10) عنوان کرده‌اند و این مسئله مهمی است که اکثر نویسندگان از آن غَفلت کرده و بدون بررسیِ لازم، غث و سمین را آمیخته و از منابع دست دوم و سوم و چهارم کپی کرده و با چاپ‌های متنوع و با زرق و برق، به ذهن‌های بی‌خبر تزریق می‌کنند.

نمونه دیگر آنجاست که نوشته‌اند: «در این میان نقد صحیح و بی‌طرف و منصفانه‌ای از آراء و نظریات شیخیه به عمل نمی‌آمد و همه تحت تأثیر شرایط تخاصم موجود اظهار نظر می‌کردند و آتش فتنه را می‌افروختند و شاید بتوان چنین گفت که علی‌رغم وجود اختلافات اعتقادی و کلامی در میان شیخیه و سایر شیعیان این جداشدن و گروه‌بندی بیشتر به مسایل اجتماعی و تقابل طبقاتی برمی‌گردد تا مسایل اعتقادی و دینی.» (ص9و10)

همچنین باید تصریح کرد که جز چند موردِ گذرا، سخنی از بابیه لعنهم الله به میان نیامده است و آن جمله‌های کلیشه‌ای همیشگی تکرار نشده است که: بابیه زاییده شیخیه است؛ و… . و تصریح شده است که «جداشدگان» از این مکتب «به دام بابیت و بهائیت افتادند» (ص21) اگرچه حصر بابیه در منحرفین از شیخیه، جای تأمل دارد؛ چراکه افرادی غیر از جداشدگان از شیخیه نیز به بابیه پیوستند. به هر روی؛ در بعضی مواضع بدون توجه به این اقرار و به این حقیقت، مطالبی را از کتاب‌های دست دوم نقل کرده‌اند که مُشعِر به همین نسبت‌های کلیشه‌ای باطل است. (ص57 و 59)

نمونه دیگر از انصاف ایشان، آنجاست که می‌نویسند: «اگرچه به واسطه مباحثات جدلی که بین شیعیان و شیخیه صورت پذیرفته، مطالب و احکامی به ایشان نسبت داده شده است ولی بیشتر این مطالب، برداشت‌های خصمانه بوده و جزء اعتقادات شیخیه به حساب نمی‌آید.» (ص26)

در توضیح روش زندگی و سلوک شیخیه همدان «حفظ تقیدات و حفظ احکام و مستحبات دینی به صورت جدی و دقت در جزئیات» را در زندگی شخصی ایشان مشهود دیده‌اند و «این حفظ آداب و اعمال» را از «جنبه‌های ظاهری عبادت» ایشان برشمرده‌اند که «در بین ایشان بسیار رعایت می‌شود و این حفظ جنبه‌های ظاهری عبادات در میان ایشان بیشتر از شیخیه کرمانی است» و منبع این سخنان را مشاهدات شخصی خود دانسته‌اند (ص39) و این جای تحسین است که به قضاوت دیگران درباره سیر و سلوک شیعیان مستبصر اکتفا نکرده و از روی آگاهی صددرصد قضاوت کرده‌اند.
درباره مسائل اختلافی همچون عدد اصول دین منصفانه برخورد کرده و بدون هیچ نتیجه‌گیری یا نقل نتیجه‌گیری دیگران، عبارات صریح بزرگان را نقل کرده و اعتقاد ایشان به معاد و عدل را بیان می‌کنند (ص43)

درباره معاد نیز پس از نقل اقوال بزرگان در این باره نوشته‌اند: «به هر حال با تمام اختلافات بیانات و استدلال‌ها در کلام بزرگان شیخیه با توجه به اذعان فراوان و تصریح به قبول و ایمان به معاد جسمانی نمی‌توان آنها را منکر این اصل دین دانست و نهایتاً این است که ایشان مسئله معاد جسمانی را که گزاره‌ای عقل‌گریز می‌باشد با توضیحاتی سعی در عقل پذیر شدن آن کرده‌اند و الا هرگز آن را عقل‌ستیز ندانسته و آن را قبول دارند و همین قبول اصل معاد جسمانی کافی است تا به نظر علماء شیعه ایشان را مخالف ضروری دین ندانیم.» (ص47) درباره معراج و بحث غلو نیز قضاوت‌های دیگران را نقل قول نکرده‌اند. (صص47تا50)

در بحث رکن رابع و اینکه آیا بزرگان مکتب (مکتب شیخ اع) این ادعا را برای خود هم داشته‌اند یا خیر، چنین پاسخ داده‌اند: «از جمله ادعای رکن رابع‌بودن توسط ایشان [بزرگان مکتب شیخ] که در آثار زیادی از مخالفین و منتقدین به شیخیه به آنها داده شده و متهم شده‌اند که برای خود مرید جمع می‌کنند و خود را رکن رابع می‌داند ولی ملاک ما فعلاً بیانات و ظواهر و تصریحات ایشان است که از جمع آنها نظر حاج محمد کریم خان چیزی جز لزوم شناخت و معرفت نوعی رکن رابع به دست نمی‌اید علاوه بر اینکه هرگز ادعای رکنیت نکرده‌اند. اگرچه خود یکی از مصادیق آن باشند ولی آن را انحصاری نمی‌داند.» (ص64)

نکته دیگر آن است که پس از اشاره به نقد آقای شریف طباطبایی اعلی الله مقامه بر دلالت حدیثی بر وحدت ناطق، نگاشته‌اند: «همان‌گونه که شیخیه همدانی استناد به این روایت را [در بحث وحدت ناطق] مفصلاً رد می‌کنند حق مطلب همین است… و قطعاً این استدلال برای نتیجه‌گیری ضرورت شناخت رکن رابع آن هم به معنی ناطق واحد غلط و مدعایی بدون دلیل است.» (ص93)
خوشبختانه ایشان به تناقض‌گویی‌های قائل وحدت ناطق پی برده و در نقد محمدخان کرمانی نوشته‌اند: «اولاً آنچه در زمان خود ايشان معروف و مشهور بوده غير از اين مطلب است والا اينقدر اختلاف و مخالفت بر سر اين تغيير عبارت وجود نداشت و بديهي است مطلب بيشتر از اين بيان ساده است كه ايشان سعي كرده به صورت يك اختلاف برداشت از تفاوت اصطلاح و لفظ بيان كند و تنها بحث را در خصوص اينكه اين مطلب از اصول دين شمرده شود يا از فروع دين ميداند و محل نزاع را به اصل يا فرع دين بودن اين عقيده انتقال داده است در حالي كه بر سر معناي اين اصل هم بحث بوده و اختلاف وجود داشته است.» (ص67و68) و درباره سخنان محمدخان کرمانی تصریح کرده‌اند که «این بیانات با هم منافات دارد و جمع کردنش سخت است.» (ص71)

ادامه دارد…