هنوز که هنوز است از تصویر شیخ مرحوم اعلی الله مقامه برای مرحوم شیخبهائی استفاده میشود. در جراید این تصویر را چاپ میکنند، در مقالهها نام شیخبهائی را زیر آن مینویسند، و در کتابهای معرفی مشاهیر، آن را روی جلدها چاپ میکنند و روی دیوارهایی که تصاویر بزرگان دانش را کشیدهاند، چهره این بزرگوار دیده میشود. چندی پیش هم که در اصفهان همایشی برگزار شد، تصویر ایشان را به عنوان یکی از مؤسسین مکتب اصفهان، در سراسر اصفهان منتشر کردند؛ البته با نام شیخبهائی. هر شخص دیگری که بود، یا خودِ او یا دوستداران او به این خلطِ واضح و تحریف روشن واکنش نشان میدادند… شاید هم اشکالی ندارد. تصویر این بزرگوار منتشر میشود و همه، لااقل، با صورت ایشان آشنا میشوند حتی اگر از سیرت ایشان بیخبر باشند. و شاید فعلا تقدیر برای این نتیجه چنین جاری شده است که اگر چنین است، ایدون باد!
حتی اگر نخواهیم به این حرکت منحرف اعتراضی کنیم، یک سؤال ساده و شاید سطحی که میتوانیم مطرح کنیم… چرا لااقل به زیّ مرحوم شیخ بهائی و علمای گذشته آراسته نمیشوید و طرف راست لباستان را روی طرف چپ قرار نمیدهید؟
و اما انتساب این تصویر به مرحوم شیخ اعلی الله مقامه، به دلایل پیچیدهای نیاز ندارد. زیرا اولاً این عکس از قدیم نزد معتقدان به شیخ احسائی مشهور بوده است و اخیراً به عنوان عکس شیخ بهائی به کار گرفته می شود. و ثانیاً در تصویر کامل این بزرگوار، نام ایشان به صورت نستعلیق درج شده است: الشیخ الاجل الاوحد الامجد الشیخ احمد بن زین الدین الاحسائی اعلی الله مقامه.
آنچه نوشته آمد، مصداقی بود از بیدقتی و ناآشنایی محققان با این بزرگوار اعلی الله مقامه و مقدمهای بود برای مطلبی دیگر.
مرحوم حاج محمدباقر شریف طباطبایی اعلی الله مقامه، از بزرگان مکتب، اگرچه نزد دوستداران مکتب چهرهای مشهور و معروفند ولی نزد برخی از اهل تحقیق (صرفنظر از عموم مردم) همچنان ناشناخته باقی ماندهاند. نتایج این بیتوجهی به این بزرگوار، در تحلیلها و تعبیرهایشان از این بزرگوار به خوبی مشهود است. استفاده از واژه «خندقآبادی» برای این بزرگوار از جمله نتایج این بیتوجهی و بیدقتی است.
گاهی از این بزرگوار با نام «میرزا محمد باقر خندقآبادی» یاد میکنند و در جایی «میرزا محمدباقر درچهای خندقآبادی.»
آنگونه که به دست آمد، نخستین شخصی که تعبیر «خندقآبادی» را برای این بزرگوار استعمال کرده است، نورالدین چهاردهی است در کتاب «از احساء تا کرمان.»
بنا بر نقل یکی از برادران ثقه، نویسنده این کتاب شخصیت معتدلی نداشته است و این نکته در مطالب کتابش به خوبی نمایان است. شاید بتوان این نامتعادلی را که گاهی به صورت تأیید و گاهی تردید و گاهی تفسیقِ بزرگان مکتب بروز کرده، به ترتیب در صفحههایی از کتاب مذکور مطالعه کرد. (این سه موضوع به ترتیب در صفحههای (۶۸،۸۶،۸۷،۱۲۱) و (۱۳۲) و (۱۳۰،۱۳۲،۱۳۹) از کتاب مذکور کاملاً محسوس است.)
تعبیر «خندقآبادی» به نشریههایی همچون «مکتب وحی» راه یافت و در کتابهای مرجع هم استفاده شد. در کتاب «فرق اسلامی» محمدجواد مشکور چنین آمده است: « پس از حاج محمد کریم خان شیخیه بر چند فرقه شدند. یکی «باقریه» پیروان محمدباقر خندقآبادی که نخست نماینده حاج محمد کریم خان در همدان بود سپس دعوی استقلال کرد. این شخص بعدها معروف به میرزا محمد همدانی شد.»
در هر صورت علت و منشأ قابل اعتمادی برای این نامگذاری یافت نشد. در لغتنامه «دهخدا»، در مدخل «خندق» به نام دِهی اشاره شده است از دهستانِ چهاراویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه که با بحث ما ارتباطی ندارد؛ ولی به شهری یا دهی به نام «خندقآباد» اشارهای نشده است. ولی در تهران قدیم محلهای به نام «خندقآباد» بوده است و خانوادهای هم با این لقب بودهاند که ظاهراً اهل علم هم بودهاند و شاید هنوز هم اخلافشان باشند. معروفترینشان به نام میرزا جواد خندق آبادی است که با آقای بروجردی معاصر بوده است.
شاید علت این نامگذاری بر آقای شریف طباطبایی برداشتی اشتباه از اسم «جندق» بوده که چون جندق را نمیشناختهاند به خندق تغییرش داده و این نام را ساختهاند.
همچنین نوشتهاند: این بزرگوار ابتدا به «خندقآبادی» ملقب بودند و سپس به «همدانی» شهرت یافتند. و حال آنکه ایشان ابتدا سی سال در همدان بودند و سپس به جندق رفتند. پس ضرورتاً باید لقب «همدانی» پیش از «جندقی» [خندقآبادی] باشد.
درباره اضافهشدن «درچهای» در بعضی از منابع، دو احتمال میرود. احتمال اول اشتباهکردن شخصیت این بزرگوار با شخصی دیگر است. زیرا مرحوم آقا سید محمدباقر درچهای (متوفای۱۳۴۲ق) از اساتید مشهور حوزه اصفهان بودند که از جمله شاگردان ایشان جلالالدین همایی است. احتمال دوم اینکه به محضِ اصفهانیبودن ایشان این لقب را اضافه کردهاند.
در کتاب “هفتاد و دو ملت” نوشته میرزا آقاخان کرمانی از آن بزرگوار نام برده شده است؛ ولی به «میرزا محمدباقر» اکتفا شده است: «و حاجی میرزا محمدباقر نامی هم در همدان این ادعا را دارد…و حاجی میرزا محمدباقر هم بر پاشنه خود برگشته مشربی میان بالاسری و شیخی اختیار کرده…» (هفتاد و دو ملت، میرزاعبدالحسین معروف به میرزا آقاخان کرمانی، برلین:ایرانشهر،۱۳۴۳،ص۷۹)
باید از برخی در عجب بود که این تحریف واضح را در کتابهای خود نقل کردهاند. از مؤلف «فرق اسلامی» گرفته تا دیگران. به این عبارت توجه کنید:
«شیخیه باقریه، یکی دیگر از فرقههای شیخیه است که پیرو محمدباقر خندقآبادی دُرچهای، معروف به میرزاباقر همدانی، نماینده حاج محمدکریم خان کرمانی در همدان بودند.» (نشریه کتاب نقد، شماره۵۲،ص۲۱)
در هر صورت روشن است که تعبیر نزدیک به واقع همان است که باستانی پاریزی به آن اشاره کرده و نوشته است: «حاج سید محمد باقر شریف طباطبایى هم که رئیس و پایهگذار شیخیه همدان و نائین و جندق است…» و سپس عباراتی دارد تا اینکه مینویسد: «حاج سید محمدباقر بعد از واقعه همدان، به جندق مهاجرت کرد و بیشتر شیخیه جندق «حاج محمد باقرى» هستند و مدرسه مخصوص نیز دارند و یغمایى نیز یکى از آنها بود.» (نشریه بخارا، شماره۶۵، ص۵۷۳) البته باستانیپاریزی به جای «میرزا» از واژه «سید» استفاده کرده است و «حاج محمدباقری» نیز عجیب مینماید.
البته واژه «باقری» برای دوستداران این بزرگوار استعمال میشود و ترکیب «شیخیه باقریه» در بعضی کتابها به چشم میخورد. (در جستجوی حقیقت، علیرضا روزبهانی، ص۴۸)
همچنین این واژه، به عنوان نام فامیلی برای آنانی که از نسل این بزرگوارند، استعمال میشود؛ چه بعد از قانون سجلّ احوال، نامهای فامیلی فراگیر شد. برخی نام خانوادگی خود را با انتساب به «محلـ»ـی که به نحوی با آنان ارتباط مییافت، برگزیدند (مانند غروی، منسوب به «غریّ» از نامهای نجف، یا حائری، منسوب به حائر، کربلا، یا ابطحی و بطحائی، منسوب به أبطح و بطحاء، مکه معظمه، یا یثربی، منسوب به یثرب، نام شهر مدینه)؛
یا نام خانوادگی خود را با انتساب به «کتاب مشهوری» که با ایشان مرتبط بود، انتخاب کردند (همچون فامیلیِ کفائی (برگرفته از نام «کفایةالاصول» آخوند خراسانی) یا فامیلی روضاتی (برگرفته از نام «روضاتالجنات» محمدباقر اصفهانی) یا قوانینی (اشاره به «قوانینالاصول» میرزا ابوالقاسم گیلانی، معروف به میرزای قمی) یا جواهری (منسوب به کتاب «جواهر الکلام» محمدحسن اصفهانی)؛
گاه نام قبیلهای از قبایل معروف عرب را، به مناسبت آنکه نیاکان آن افراد و خاندانها از نامداران همان قبیله بودهاند و به ایران مهاجرت کردهاند و بالاخره در آنجا متوطن شدهاند، به عنوان نام فامیلی انتخاب کردند (مانند خاندانهای «قُریشی» یا «خُزاعی» (برخی به اشتباه به فتح خاء تلفظ میکنند) یا شیبانی)؛
و برخی نام بزرگ خاندان خود را یا بزرگی از خاندان خود را نام خانوادگی قرار دادند (مانند آنانی که نام برخی از نیاکان رسولخدا صلی الله علیه وآله برگزیدند.) (حاصل اوقات، دکتر احمد مهدویدامغانی، ص۹۲۱)
نام فامیلی «باقری» هم در این رسته اخیر قرار میگیرد که منسوبند به مرحوم میرزا محمدباقر اعلیالله مقامه.
مرحوم محمدرضا باقری – رحمة الله علیه – در شجرهنامه آقایان باقری به این نکته اشاره کردهاند که: «و مخفي نماند «باقري» به حساب جمّل و حروف ابجد ۳۱۳ ميشود رقم مباركي است كه مطابق است با عدد اصحاب امام زمان عجل اللّه تعالي فرجه الشريف و عدد اصحاب رسول اكرم صلی الله علیه و آله در جنگ بدر و عدد لشكر طالوت كه در مقابل ۶۰ هزارنفر لشكر جالوت پيروز شدند و موارد ديگر هم ديده ام كه حال در نظرم نيست.» (ص۴۰)
مناسب است به این نکته نیز اشاره کنیم که مرحوم حاج محمدکریم کرمانی اعلی الله مقامه از این بزرگوار با لقب «اصفهانی» یاد میکنند: «چنین گوید بنده اثیم کریم بن ابراهیم که چون رسید نوشتهای از مخدوم مکرم و مطاع معظم جناب سلالة الانجاب و سلیل الاطیاب صاحب مآثر و مفاخر جناب میرزا محمدباقر اصفهانی ایده الله و سدده… .» (مقدمه رساله سیفصل.) و علت بیان این لقب این است که زمان نگارش این فرمایش، پیش از اقامت آقای شریف طباطبایی در همدان و جندق است. ازاینرو به «اصفهانی» اکتفا شده؛ چرا که مرحوم شریف طباطبایی در قهیِ اصفهان متولد شده و تا دوران جوانی در اصفهان بودهاند.
شایان ذکر است که در سال ۱۴۲۹ق کتاب «شرح الزیارة المطلقة» یکی از کتابهای گرانسنگ مرحوم آقای همدانی اعلی الله مقامه است، در قم به چاپ رسید. بر روی جلد نام این بزرگوار اینگونه چاپ شده است: «تألیف العارف الالهی المیرزا محمدباقر الشریف الطباطبائی اعلیالله مقامه.»
فراخور این بحث، به نکتهای دیگر درباره نام این بزرگوار اشاره میکنیم و آن استفاده از واژه «شریف» است: میرزا محمدباقر شریف طباطبایی. مختصر مطلب اینکه یکی از موارد استعمال واژه میرزا برای افرادی است که از طرف مادر سیدند و در لسان علما گاهی از «سیادت» به وسیله واژه «شریف» یاد میشود. چنانکه در لغتنامه «دهخدا»، یکی از معانی شریف را «سید علوی» دانسته است.
اینک به اشتباه دیگری اشاره میکنیم. نام یکی از علمای شیعه در همدان، «محمدباقر بهاری» است. نویسنده «اعیانالشیعه» از ایشان به نیکی یاد کرده است (کان عالما فاضلا محدثا رجالیا اخلاقیا…) (المشکاة فی الاحکام الخلق الواقع فی الصلاة، حاج شیخ محمدباقر بهاری، ج۲، ص۴) و آقابزرگ تهرانی در «نقباء البشر» از ایشان اینگونه تعبیر آورده است: «کان ورعا تقیا شدیدا فی الامر بالمعروف و النهی عن المنکر، عارفا سالکا مهذبا.» (نقباءالبشر فی أعلام القرن الرابععشر، ج۱،ص۲۰۱)
وی با آقای شریف طباطبایی اعلی الله مقامه معاصر بود؛ ولی در سال ۱۲۹۷ق به عتبات عالیات مشرف شد و در سال ۱۳۱۸ق به همدان بازگشت (سه سال پس از واقعه هائله همدان.)
یکی از اشتباههای تاریخی خلط میان این دو شخصیت است. سابقه این تصحیف و خلط بهگونهای است که در منابعی همچون «دانشنامه جهان اسلام» به این موضوع تصریح شده است:
«همنامی بهاری و پدرش، با شیخ محمدباقر محمدجعفر الجندقی (۱۳۱۹) رئیس فرقه شیخیه همدان، برخی انتسابات و اشتباهات درباره تألیفات این دو را در منابع پدید آورده است.» (دانشنامه جهان اسلام،ج۴، ص۷۱۹-۷۲۱)
همین مضمون در «اعیان الشیعه» چنین آمده است:
«و یوجد رجل یسمی الحاج میرزا محمدباقر بن محمدجعفر الجندقی من الشیخیة له کتاب الدرة النجفیة مطبوع و نظرا لاشتراکه مع المترجم فی الاسم و اسم الأب و وجود کتاب للمترجم یسمی الدرة الغرویة کما یأتی قد یحصل الاشتباه بینهما فلینتبه لذلک.» (ج۳، ص۵۳۷)
چندی پیش مواعظی از آقای شریف طباطبایی اعلی الله مقامه به چاپ رسید؛ اما نه به نام این بزرگوار بلکه با نام «محمدباقر بهاری»! و در مقدمه این کتاب زندگینامه محمدباقر بهاری نقل شد و مفصل به بررسی زندگی و آثار این شخصیت پرداخته شد. البته از دستاندرکاران چاپ این کتاب مبارک سپاسگزاری میکنیم که به این تُراث ارزشمند توجه نشان دادهاند… میراثی معنوی که متأسفانه مهجور بوده است.
مصححان این کتاب دریافتهاند که نام این کتاب در فهرست کتابهای محمدباقر بهاری ذکر نشده؛ ولی با اینحال بهوسیله توجیهاتی نتیجهگیری کردهاند که «در هر حال در انتساب نسخه به ایشان جای هیچگونه بحث و مشکلی نیست.» (مقدمه کتاب، ص۳۴) جالب اینکه در همین مقدمه در صفحه ۲۴ تصریح شده است که محمدباقر بهاری در سال ۱۲۹۷ق «عازم عتبات عالیه شد» و در اواخر مقدمه (صفحه۳۳) آمده است که «این اثر محصول سخنرانی یک ماه مبارک، سال ۱۲۹۷ق در مسجد معروف به مسجد میرزا تقی در همدان است.» مگر آنکه بگوییم محمدباقر بهاری پس از ماه رمضان عازم عتبات شد که به طور کلی انتساب این مواعظ به این عالم، با توجه به دلایل محکم صحیح نیست. نخستین دلیل اینکه محمدباقر بهاری در در سال۱۲۹۷ق، ۲۲ساله بوده است و ارائه مواعظی چنین عمیق، حاصل پختگیِ خاصی است.
دلیل صریحتر و دقیقتر، توجه ویژه به مرحوم شیخ احمد احسائی اعلی الله مقامه در این مواعظ است و به تعبیر مصحح «گاه هم به حمایت از او (شیخ احمد احسائی) پرداخته است و او را با نام استاد خطاب میکند.» و بعد تصریح میکند که در میان شاگردان شیخ احسائی «به مرحوم شیخ محمدباقر بهاری اشاره نشده است»! گذشته از آنکه در متن موعظه به شیخیبودنِ موعظهکننده تصریح شده است. آنجا که میفرماید: «میگویند: بابا این شیخیها به معاد جسمانی قائل نیستند. بابا واللهِ و باللهِ ما به معاد جسمانی قائل هستیم. به آن پیر به آن پیغمبر، ما بهتر از آن کسان دیگر قائلیم به معاد جسمانی…» (مواعظ، ص۳۵۹)
دلیلی واضحتر لحنِ گفتار و جملهبندی عبارات است که حتی به اندک دقتی میتوان مطابقت لحن این مواعظ را با دیگر مواعظ حاج محمدباقر شریف طباطبایی اعلی الله مقامه متوجه شد.
پس از توضیح دو مصداق از اشتباههایی که درباره مرحوم حاج محمدباقر شریف طباطبایی اعلی الله مقامه رخ داده، به نمونهای دیگر بسنده میکنیم. گاهی از این بزرگوار اعلی الله مقامه، به عنوان معلم زبان فارسی ادوارد براون یاد میشود و حال آنکه معلم براون، میرزا محمدباقر بواناتی (ابراهیم جانمعطر) است؛ نه این بزرگوار. این هم نشانی از بیدقتی محققان درباره ایشان است.
صدرایی خویی یادداشتی با عنوان «بواناتی و کتابش الدعوة المحمدیة» نگاشتند و در ضمن آن به نقل از «مرآتالشرق» در معرفی محمدباقر بواناتی چنین آوردهاند: «نادرة عهده الفاضل الأديب ميرزا محمّدباقر الفرقانی الاصفهانی: هو الخطيب الأريب الأديب البارع المتبحّر الفاضل ميرزا محمّدباقر الإصفهاني المشتهر بالفرقانی في بلاد الغرب كما ستسمعه. والمترجم هو من نوادر عهده ونوابغ قرنه. ولد المترجم فی محروسة إصفهان فی حدود سنة ۱۲۵۰ الهجری القمری.»
خوشبختانه یکی از نویسندگان متوجه خلط این دو شخصیت شده و چنین تذکر دادهاند:
«اين در حالي است که در هيچيک از منابع نسبت اصفهاني و يا تولد در اصفهان براي وي (محمدباقر بواناتی) نيامدهاست… به نظر ميرسد صدرالإسلام خويي [(صدرایی خوئی)] به خطا مشخصات «ميرزا محمدباقر همدانی اصفهانی» را که از مشايخ شيخيه بودهاست، در اين موضع آوردهباشد.(نک: بامداد، مهدي؛ «تاريخ رجال ايران»، جلد ششم،کتابفروشي زوار، تهران، ۱۳۵۳:ص۲۰۹ )»
در پایان آنچه این فهرستِ مظلومیت و مهجوریت را تکمیل میکند، یاد نکردن از این بزرگوار در کتابهایی است که درباره اَعلام مدرسه احسائی به نگارش درآمده است. برای نمونه در کتاب «اعلام مدرسة الشیخ الاوحد» به تحقیق «احمد عبدالهادی المحمدصالح» (دار المحجة البیضاء)، اگرچه مفصل درباره شخصیتهای مکتبی سخن گفته است (چه شاگردان شیخ مرحوم و چه شخصیتهای فکری وابسته به این بزرگوار) و در صفحه ۵۵۰ به زندگانی مرحوم حاج محمدکریم کرمانی اعلی الله مقامه پرداخته؛ ولی هیچ سخنی از مرحوم میرزا محمدباقرشریف طباطبایی اعلی الله مقامه به میان نیامده است… .
ذوالقعده۱۴۳۵
8 Comments
محمد
سلام
در دو مطلب قبلی شما من سوالاتی را مطرح کردم.
اما من را قابل ندانستید و جواب ندادید.
از شما گلایه مندم
معتقد
سلام علیکم
در پاسخ دیدگاه شما، نوشته مفصلی یادداشت کردم. لطفا مراجعه کرده و مطالعه نمایید.
http://www.aghayed.net/?p=1133
عباس
ساعد الله قلبک یا بقیةالله فی ذکری ارتحال ولیک الکامل
الشیخ الجلیل الشیخ احمد بن زین الدین الأحسائی
اعلی الله مقامه
محمدعلی
السلام علیکم یا اهل بیت النبوه
جمالت را جمال یار دیدم/به علم و معرفت پربار دیدم
بشر را خدمت بسیار کردی/به کردار و عمل غمخوار دیدم
زهجرانت غم بسیار دارم/ز غیر مکتبت اغیار دیدم
مرا در هر دو دنیا رهنما باش/ که تنهایم تو را همیاردیدم
آل محمد
سلام و عرض ادب خدمت تمامی دوستان و مستبصرین گرامی و عزیز
با توجه به این جمله”مرحوم حاج محمدباقر شریف طباطبایی اعلی الله مقامه، از بزرگان مکتب، اگرچه نزد دوستداران مکتب چهرهای مشهور و معروفند ولی نزد برخی از اهل تحقیق (صرفنظر از عموم مردم) همچنان ناشناخته باقی ماندهاند”مطلبی به ذهنم خورد و آن اینکه این بزرگوار در میان دوستداران خود نیز تا قبل از تشریف فرمایی استاد بزرگوار حفظه الله ناشناخته بودند و دیگر به مصداق های آن که مایه بسی خجالت است اشاره نمیکنم و هنوزهم که هنوز است برای مخالفت باسرور مکرم عده ای حاضر نشده اند به فضائل این بزرگوار اقرار و اعتراف داشته باشند و وقتی در میان منتسبین به ایشان وضع چنین بوده دیگر از غریبه آن هم دشمن بهتر از این بر نمی آید و خداوند ان شاالله وجود استاد بزرگوار را تا ظهور دولت حق برای مکتب حق حفظ بفرماید که هر چه معرفت و محبت به این بزرگواران داریم از خوان نعمتی است که ایشان گسترانیده اند اللهم ان هذا منک و من محمد وآل محمد
معتقد
به مناسبت اول مهر، یادم آمد از نوشتاری به نام «مدرسه»… .
معتقد
مـــدرســــه
آ: مثل آب. مثل: آفرینش. آ: مثل آشنا؛ مثل آفاق. آ: مثل آداب؛ مثل آفاق و انفس. آ: مثل آفات، آ: مثل آیینه. آ: مثل آخرت.
نخستین روزِ نخستین کلاس بود و ایستاده بودم پشت در خانه، در انتظار رسیدن سرویسی که ما را به مدرسه خواهد برد. پدر و مادرم مثل همیشه مسافرت بودند و من، تنها، فقط سرم بیرون بود. گفته بودند روز اول کلاس اول، روز مهمی است. گفته بودند مدرسه از درس مشتق شده است و واژهای است بر وزن مفعله، جایی است برای تدریس و تدرَس. گفته بودند الف-باء فرا میگیرید و واژهها خواهید ساخت و جملهها خواهید نوشت؛ صفحهها را سیاه و روی ما را سفید خواهید کرد؛ کتابها خواهید خواند و چیزهایی خواهید فهمید.
فکر میکردیم مدرسهرفتن، به آسانی آشامیدن یک شربت تلخ است و نوشتن همچون بازی لگو است. گمان میکردیم فقط خواندن است و نوشتن و فهمیدنی در کار نیست. و هرگز فکر نمیکردیم عبارت ارادة الله فی مقادیر اموره ، وجود خارجی داشته باشد. تمام فکرمان متمرکز بود تا الفی که مینویسیم سه نقطه بیشتر نشود و واژههایی که میگوییم پُر الف باشد.
الف-باء شروع شد. آ: مثل آب؛ آب حیات. مثل: آفرینش؛ کنت کنزاً مخفیاً فخلقت الخق… . آ: مثل آشنا؛ مثل آفاق. آ: مثل آداب؛ آ: مثل آفات، آ: مثل آیینه و چه گویم از آینه… . آ: مثل آخرت و معاد. مثل آیات؛ آیاتِ تعریف و تعرف:
دیدم از قد تو بر لوح دل و جان الفی، شد مصور به نظر معنی آیات مرا.
آ: مثل آل: و فضلنا آل عمران علی العالمین. و یکی از بچهها به اشتباه نوشت: آ: مثل آلَم ذر.
هنوز در خمِ الفِ یاریم. هنوز الف-بای ما، به باء نرسیده است: زد کلک مصور پی تصویر خط تو، مشکین الفی چند رقم بر ورق سیم. هنوز با الف کارها داریم. هنوز شیرینی معرفت الف را نچشیدهایم.
الف، مثل الفِ ازل و ابد. الف؛ الفِ ائمه (ع). الفِ ابواب؛ مقام ابواب: اللهم انی اسئلک بمولودین فی رجب… . الف: مثل احدیت، . مثل الفِ احرام و احکام. الف، الفِ اختیار: بل امر بینالامرین. الف، مثلِ اخلاص، ادب.
شاگردان مبهوت این عظمتها. خدایا؛ پایان رسد این طریق آخر به کِی؟ هنوز کلاس اولیم و این همه معانی؟ اما ادامه دارد:
الف، الفِ احوال: الحقیقة احوالی. الف:مثل اخوان: فأصبحتم بنعمته اخوانا. الف: الفِ ارض قابلیتها. مثل: ارواح ملکوتی. الف مثل اسباب: ابی الله ان یجری الاشیاء الا بالاسباب. الف مثل اسماء الله: نحن والله الاسماء الحسنی. الف، الفِ اَسرار. مثل اِسرافیل.
کافیست؛ بارالها خوشا به حال ما که چشاندی لذت عسل شناخت این الفاظ را؛ اما هنوز تا معانی راه زیادی مانده است. استاد، میآموزد باز الفها را:
الف، مثل اسلام ناب احمدی. الف، الفِ اسم اعظم. الفِ اسم ذات، اسم صفات، اسم افعال. الف، الفِ اصطناع: و اصطنعتک لنفسی. الف مثل اعتدال و اعتکاف و اعراف. الف، مثل توحید افعال.
آه، این لذتهای معنوی تمامی ندارد. در اندیشهایم که ما هنوز در الفیم و از لذت و شوق در حال جانکندنیم. وقتی به باء برسیم، چه شود. استاد، استادِ الفشناس میگوید:
الف مثل: اقلیم؛ اقلیم هشتم. الف مثل: الله. مثل القاء: القی فی هویتها مثاله… مثل: الوهیت. الف: الفِ اِله. مثل الهام به مؤمن. الف، الف امام: یزار و لایزور. الف مثل: ام الکتاب. مثل امناء: السلام علی امناء الله… .الف، الفِ «الفلینه». مثل: انیت. الف، مثل انذار: نذیرا للبشر.
الف، الف، الف. خدایا؛ کِی به باء میرسیم؟
پیش الف بس که فتادم چو باء، هاء شدم بس که بغلتیدهام
استاد معانیشناس گوش نمیدهد. میخواهد آنقدر شهد معرفت و لذت معنوی پخش کند که جایی برای لذت نفس باقی نماند و: «دگر لذت نفس، لذت نخوانی» شود:
الف، الفِ اشتقاق؛ علم اشتقاق: و هو المکنون المخزون المقصود الذی به یفرق بین العابد و المعبود و به یوصل الساجد بالمسجود و به یکشف المستور… . الف، مثل: انسان کامل. مثل: انسان کبیر؛ و باز یکی از بچهها به اشتباه مینویسد: الف، مثل آلَم صغیر؛ انسان: و فیک انطوی العالم الاکبر.
استاد میگوید: این اصطلاحها را فراگیرید. ممکن است اشخاص دیگر، مدعیان ناراستگو، اینها را به کار برند؛ اما آنچه در این مدرسه میآموزید، با آنها تفاوت دارد. واژههایش یکی است؛ اما در معانی است: «ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا»:
الف مثل: اتصال و انفصال. مثل انوار. الف، الفِ اوصیاء و اولیاء: و اولیائهم (ع) ما یأملون… .الف مثل: اول؛ اول ما خلق الله نور نبیک یا جابر.
اینجا مدرسه است و ما هنوز اندر خم یک حرفیم: حرف الف. هیچ کلاس اولی دیدهاید که اینها را بخواند؟ آری؛ کلاس اول مکتبِ ما از همین شهد و شکرها آغاز میشود. نمیدانیم کلاس دوم چه خبر خواهد بود: هنوز امتحان نشدهایم و به کلاس دوم نرفتهایم.
الف: مثل اهل و نااهل. مثل اهل: و اسألوا اهل الذکر. مثل: اهل ذوق؛ آنکه تذییل فؤادی داشت. الف: مثل اشخاص فؤادی. الف: مثل ابداع اول و ثانی. الف: مثل الفِ نیمهتمامِ فضائل.
عربِ امروز، این را خوب آمده است؛ به مکتب میگوید: مدرسه. به مکتب شیخ میگوید: مدرسة الاحسائی. و ما، کلاسِ اول این مدرسه هستیم.
الف: الفِ ایمان و کفر. الف:الفِ أیام الله:فذکرهم بایام الله.
ما کلاس اولیها، هنوز در الفیم؛ اما علاف نیستیم. الف، وسیلهای است برای فیضی کلی در عالَم: چون ز الف شد همه حرفی پدید، من همه دیدم چو الف دیدهام. دلخوشیم به این رایحههای خوشبویی که از الف استشمام میکنیم. احساس تنهایی نمیکنیم؛ چراکه اگر روح هم بخواهد در عالم تجسد پیدا کند، به شکل الف خواهد بود. دلخوشیم به اینها و دلنگرانیم که کِی به کلاس دوم خواهیم رفت؟ آیا خواهیم رفت؟! الان هم که موها سفید شده است؛ هنگامی هست که به هاء برسیم … به هورقلیا؟! نمیدانیم. آنچه میدانیم این است که: باید نالید و گفت:
نیست بر لوح دلم جز الف قامت یار، چه کنم؟ حرف دگر یاد نداد استادم.
معتقد-رجب۱۴۳۲
آل محمد
یا بقیةالله کلاس اولم آرزوست……….